سرشناسه : طیب عبدالحسین 1370 - 1275
عنوان و نام پدیدآور : تفسیر الطیب البیان فی تفسیر القرآن بقلم عبدالحسین طیب مشخصات نشر : [تهران : کتابفروشی اسلام - 13.
مشخصات ظاهری : ج 1
شابک : 964-5843-03-0 10000ریال (دوره وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : این کتاب تحت عنوان "اطیب البیان فی تفسیر القرآن در سالهای مختلف توسط ناشران متفاوت منتشر شده است عنوان دیگر : اطیب البیان فی تفسیر القرآن موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14
موضوع : قرآن -- علوم قرآنی رده بندی کنگره : BP98 /ط9الف 6 1300ی
رده بندی دیویی : 297/179
شماره کتابشناسی ملی : م 78-15242
ص: 1
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الحمد للَّه الّذی جعلنا من المتمسکین بکتابه المبین و هدانا ببرکته الی صراطه المستقیم الّذی انعمه علی النبیین و الصدّیقین و الشهداء و الصالحین، و لم یجعلنا من المغضوب علیهم و لا الضالّین. و عرّفنا رموز کلامه المتین و تفسیر فرقانه الّذی انزل علی عبده لیکون نذیرا للعالمین، ببیان ائمة الراشدین من آل طه و یس، و الصلاة و السلام علی من ارسله رحمة للعالمین و داعیا الیه باذنه و رءوفا بالمؤمنین افضل السفراء و المرسلین و اشرف الاولین و الاخرین محمّد خاتم النبیین، و علی بضعته و فلذة کبده و روحه الّذی بین جنبیه فاطمة الزهراء سیّدة نساء العالمین و علی صهره و خلیفته فی امّته و وصیّه و وزیره علی امیر المؤمنین و سیّد الوصیین و قائد الغرّ المحجّلین و علی اولادهم المعصومین الخلفاء الراشدین و الأئمة الطاهرین الّذین جعلهم النبی فی حدیث الثقلین للقرآن قرین، و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
دیر زمانی بود که در خاطرم خطور مینمود کتابی در تفسیر قرآن بنگارم و روی این اندیشه حوزه های تفسیری تشکیل داده و جزوه های متفرقی در این باره برشته تحریر درآورده بودم، ولی از طرفی قصور باع و قلّت استعداد و اشتغالات درسی و عوائق و گرفتاریهای دنیوی مرا از اقدام باین امر منع بلکه مأیوس مینمود.
تا اینکه در شب سه شنبه پنجم جمادی الثانیة سال 1380 هجری قمری مطابق با 22 آبان ماه 1339 شمسی در محضر بعضی از علماء اعلام بمجلس سوگواری حضرت صدیقه طاهره سلام اللَّه علیها موفق شده و در ضمن توسل حالت
ص: 2
و جدی در خود دیدم و از آنجا بمنزل مراجعت نموده و در عالم رؤیا خدمت ثامن الحجج علیه السّلام و حضرت ولیّ عصر عجل اللَّه تعالی فرجه مشرف شده و پس از مذاکراتی که بین آن دو بزرگوار راجع بزوّار شد حضرت بقیة اللَّه بعد از عنایاتی و ترضیه خاطری نسبت بحقیر و مروجین دین مرا امر بنوشتن تفسیری فرموده و وعده نصرت بمن دادند، بعد از آنکه از خواب بیدار شدم صدق رؤیای من ظاهر شده و وعده نصرت حضرتش تحقق یافته و من بنگارش و تألیف این کتاب بیاری حضرت رب الارباب و تاییدات حضرت حجت باتمام کوشش و اهتمام اقدام نمودم و از خداوند متعال مسئلت مینمایم که توفیق اتمام آن را باین بنده ضعیف عنایت، و مرا بیش از پیش در ترویج دین مبین و نشر احکام حضرت سید المرسلین نصرت و یاری فرماید.
و چون در تفسیر آیات قرآن از احادیث و بیانات خاندان نبوت و معادن علم و حکمت حضرت احدیت استفاده نمودم و حقّا که بیانات ایشان بهترین و پاکیزه ترین بیانات در تفسیر قرآن بوده و این جامه تنها بقامت اینان راست آمده است، لذا این کتاب را «اطیب البیان فی تفسیر القرآن» نامیدم و این هدیه ناقابل را حضور ولی عصر عجل اللَّه تعالی فرجه تقدیم مینمایم.
ص: 3
و قبل از شروع در تفسیر از بیان اموری چند که موجب بصیرت در آنست ناگزیریم و آنها را تحت عنوان ده گفتار متذکّر میشویم:
گفتار اول در بیان فضیلت قرآن و وجوب تمسّک بآن گفتار دوم در بیان عدم تحریف قرآن و توجیه اخبار تحریف گفتار سوم در تفسیر قرآن و روش مفسرین و کتب تفسیری گفتار چهارم در اختلاف قرائات و تحقیق کلام در سیاهی قرآن گفتار پنجم در فضیلت قرائت قرآن و حفظ و تعلیم و تعلّم آن گفتار ششم در بیان اعجاز قرآن و وجوه اعجاز آن گفتار هفتم در وجوب احترام قرآن و حرمت هتک آن گفتار هشتم در بیان شفاعت و خصومت قرآن و بحث مختصری درباره شفاعت گفتار نهم در کیفیت نزول قرآن و مراتب نزول گفتار دهم در بیان استعاذه و حقیقت آن و بحثی درباره مستعیذ و مستعاذ به و مستعاذ منه و از خداوند استمداد و استعانت میجوئیم که ما را برای انجام و اتمام این خدمت موفّق و مؤیّد و از خطا و لغزش مصون و محفوظ دارد.
ص: 4
الف- آیاتی که فضل قرآن را بیان میکند: آیات شریفه که دلالت بر عظمت و فضیلت قرآن دارد بسیار است و در اینجا بذکر چند آیه از آنها اکتفاء نموده و سایر آیات را در محل خود شرح و بیان خواهیم کرد:
1- شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی وَ الْفُرْقانِ(1) (ماه رمضان که قرآن در آن نازل شد در حالی که قرآن راهنمای مردم و نشانه های واضحی از هدایت و جدا کننده حق از باطل است) در این آیه سه صفت برای قرآن ذکر شده: راهنما و مبیّن بودن از جهت راهنمایی و فارق بین حقّ و باطل بودن، و باین صفات سه گانه در بسیاری از آیات قرآن توصیف شده است مانند هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ(2) و وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلی عِلْمٍ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ(3) و نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً وَ بُشْری لِلْمُسْلِمِینَ(4) و تِلْکَ آیاتُ الْقُرْآنِ وَ کِتابٍ مُبِینٍ هُدیً وَ بُشْری لِلْمُؤْمِنِینَ(5) و تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً(6) و بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ(7) و تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیمِ هُدیً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِینَ(8) و هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ(9) و إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ(10) و غیر اینها از آیات دیگر.
2- یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ
ص: 5
نُوراً مُبِیناً(1) (ای مردم بتحقیق برای شما برهانی از جانب پروردگارتان آمد و روشنی آشکارایی برای شما فرو فرستادیم) در این آیه قرآن بصفت برهان بودن و نورانیت ستوده شده و باین صفت نیز در آیات دیگر توصیف گردیده مانند «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ(2) و فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنا(3) و وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ(4) 3- یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ(5) (ای مردم بتحقیق آمد شما را موعظه ای از جانب پروردگارتان و شفائی از برای دردهای درونی) در این آیه قرآن موعظه و اندرز و درمان دردهای درونی خوانده شده و در آیات دیگر نیز باین دو صفت اشاره شده مانند آیه (هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ) و آیه وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ(6) و قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدیً وَ شِفاءٌ(7) و وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ الْکِتابِ وَ الْحِکْمَةِ یَعِظُکُمْ بِهِ(8) 4- وَ هذا کِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِیًّا لِیُنْذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ بُشْری لِلْمُحْسِنِینَ(9) و این کتاب تصدیق کننده کتب انبیاء سلف است در حالی که بزبان عربی است برای اینکه ستمکاران را انذار کند (بهراساند) و بشارت (مژده) برای نیکوکاران باشد در این آیه کتاب مصدق کتب انبیاء سلف و بزبان عربی و نذیر و بشیر ستوده شده و این صفات در بسیاری از آیات قرآن ذکر گردیده مانند کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ بَشِیراً وَ نَذِیراً(10)
ص: 6
و قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ(1) و وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ(2) و فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ(3) و نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ هُدیً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ(4) 5- إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ(5) (بدرستی که این قرآن بزرگواری است در کتاب پوشیده که مس حقایق آن را نمیکند مگر پاکیزگان از پلیدی و آن از جانب پروردگار جهانیان فرستاده شده) و قریب باین آیه است بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ(6) و وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ(7) و کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ(8) که مفاد این آیات اشاره بمرتبه جمعی قرآن و سپس تنزیل و تفصیل و تفریق آن است اوصاف دیگری نیز برای قرآن در این آیات و آیات دیگر ذکر شده مانند رحمت، ذکر، مبارک، کتاب عزیز، حق، میزان، بصائر، احسن الحدیث، کتاب متشابه، مثانی، حق الیقین، تذکره، کتاب حکیم، قیّم، خالی از عوج و کجی و غیر اینها از صفات دیگر که انشاء اللَّه هر یک را در محل خود توضیح خواهیم داد ب- اخباری که در فضیلت قرآن وارد شده: اخبار در فضیلت قرآن بسیار
ص: 7
است و در اینجا بذکر دو حدیث اکتفاء میشود و احادیث دیگر را در محلهای مناسب متذکر خواهیم شد انشاء اللَّه(1) حدیث معروف بثقلین که از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بطور متواتر روایت شده که فرمود:«انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی اهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا ابدا فانهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض(2)
من دو چیز گرانبها در میان شما بامانت میگذارم یکی کتاب خدا و دیگر عترت و اهل بیت من، مادامی که باین دو چیز متمسّک شوید (چنگ زنید) هرگز گمراه نگردید، و این دو چیز از هم جدا نشوند تا حوض کوثر بر من وارد شوند.
و این حدیث را خاصه و عامه بعبارات مختلفه بطور تواتر از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نقل کرده اند و در بعض روایات آن باین عبارت نقل شده
«انی تارک فیکم الثقلین الثقل الاکبر و الثقل الاصغر فاما الاکبر فکتاب ربّی و اما الاصغر فعترتی اهل بیتی فاحفظونی فیهما فلن تضلّوا ما تمسّکتم بهما»
که از قرآن بثقل اکبر تعبیر فرموده.
و اگر ثقل (بکسر ثاء و سکون قاف) بمعنی بار گران و سنگین باشد چنانچه بعضی ضبط کرده اند(3) تعبیر حضرت کتاب خدا و عترت را بثقلین برای اینست که قبول کردن وزیر بار آنها رفتن بر مردم گران و سنگین بود، و چنانچه واضح است از همان ابتدای اسلام پذیرفتن اوامر و نواهی قرآن و دست برداشتن از عادات جاهلیت و کبر و نخوت و عصبیت و سایر اخلاق رذیله و اعمال قبیحه
ص: 8
برای مردم دشوار، و همچنین قبول ولایت خاندان عترت و طهارت از همان ابتدای امر بر مسلمین سنگین و گران بود چنانچه پس از رحلت رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم زیر بار خلافت امیر المؤمنین علی علیه السّلام نرفتند و بآیاتی که در اثبات ولایت و خلافت و عصمت و سایر شئون و فضائل عترت بود اعتناء ننمودند، و امروز نیز عامه مسلمین بلکه شیعیان نیز که معتقد بامامت ائمه اطهارند اوامر و نواهی قرآن را مورد عمل قرار نداده و زیر بار احکام و دستورات آن نمیروند و بفرمایشات پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه طاهرین اعتنا نمینمایند و از اینجهت در ضلالت و بذلّت گرفتار شده اند.
و وجه تعبیر حضرت از قرآن بثقل اکبر اینست که اگر کسی بحقیقت، بقرآن متمسک شود و زیر بار آن رود عترت را هم قبول خواهد کرد و کسانی که بظاهر قرآن را قبول کرده و زیر بار امامت عترت نرفته اند در حقیقت قرآن را نپذیرفته و متمسک بآن نشده اند.
و اگر ثقل (بفتح ثاء و قاف) بمعنی چیز نفیس و گرانبها باشد چنانچه اکثر ضبط کرده اند(1) وجه تعبیر حضرت از قرآن و عترت بدو چیز گرانبها واضح و هویداست.
بعضی از محققین در کلمات خود از قرآن بکلام اللَّه صامت و از عترت بکلام اللَّه ناطق تعبیر کرده اند، و این تعبیر در هر دو قسمت بنظر تمام نمیآید، اما راجع بقرآن بواسطه وجوه زیر:
1- در خود قرآن بکتاب ناطق تعبیر شده میفرماید هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ(2) (این کتاب ماست که با شما بحق سخن میگوید) پس چگونه میتوان از کتاب ناطق بکلام صامت تعبیر نمود
ص: 9
2- نامهایی در قرآن برای آن ذکر شده که با صامت مناسب نیست مانند تذکره وَ إِنَّهُ لَتَذْکِرَةٌ لِلْمُتَّقِینَ(1) و ذکر إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ(2) و حدیث اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ(3) و موعظة قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ(4) و بیان هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ(5) و تبیان تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ(6) و قول فصل إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ(7) و بشیر و نذیر قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ بَشِیراً وَ نَذِیراً(8) و غیر اینها 3- لفظ قرآن که از مادّه قرائت است با صامت مناسبت ندارد 4- در خود تعبیر تناقض موجود است چه اگر کلام است صامت نیست و اگر صامت است کلام نیست 5- این تعبیر مناسب کتب انبیاء سلف است امّا با قرآن که الفاظ آن بقدرت کامله حق ایجاد و بواسطه جبریل امین بر قلب سید المرسلین صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم القاء گردید و حضرت بلسان خود بیان فرمود مناسبت ندارد و امّا راجع بائمه اطهار اگر مراد از کلام اللَّه ناطق شخص امام است که وی از مقوله الفاظ نیست و اگر بعنایت اینست که همه عالم کلام حق تبارک و تعالی میباشند باعتبار اینکه مظهر صفات و کمالات اویند این تعبیر اختصاص بائمه ندارد بلی آنان مظهر اتمّ و اکمل صفات الهی هستند، و اگر از کلام اللَّه ناطق بودن آنان بیانات و اوامر و نواهی ایشان است آنها هم بما از طریق کتاب و ضبط راویان اخبار و آثار رسیده است، مگر اینکه بگوئیم هر امامی نسبت بحاضرین زمان خود کلام اللَّه ناطق یعنی بیان کننده قرآن مجید بطور شفاهی است
ص: 10
حدیث دوّم: در کافی(1) از علی بن ابراهیم از پدرش از نوفلی از سکونی از حضرت صادق علیه السّلام از پدران گرامش از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت فرموده که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود:
«ایّها الناس انّکم فی دار هدنة و انتم علی ظهر سفر و السیر بکم سریع و قد رأیتم اللّیل و النهار و الشمس و القمر یبلیان کل جدید و یاتیان بکل موعود فاعدّوا الجهاز لبعد المجاز، قال فقام المقداد بن الاسود فقال یا رسول اللَّه و ما دار الهدنة؟ قال دار بلاغ و انقطاع فاذا التبست علیکم الفتن کقطع اللّیل المظلم فعلیکم بالقرآن فانّه شافع مشفع و ما حل مصدق و من جعله امامه قاده الی الجنة و من جعله خلفه ساقه الی النار و هو الدلیل یدلّ علی خیر سبیل و هو کتاب فیه تفصیل و بیان و تحصیل و هو الفصل لیس بالهزل و له ظهر و بطن فظاهره حکم و باطنه علم ظاهره انیق و باطنه عمیق له نجوم و علی نجومه نجوم (له تخوم و علی تخومه تخوم) لا تحصی عجائبه و لا تبلی غرائبه مصابیح الهدی و منار الحکمة و دلیل علی المعرفة لمن عرف الصفة فلیجل جال بصره و لیبلغ الصفة نظره ینج من عطب و یخلّص من نشب فانّ التفکّر حیات قلب البصیر کما یمشی المستنیر فی الظلمات بالنور فعلیکم بحسن التخلّص و قلّة التربّص»
ترجمه حدیث: ای مردم شما در دار صلح و آرامش و در طریق سفری هستید که زود بمقصد رهسپار میشوید، و بتحقیق می بینید که شب و روز و خورشید و ماه (سال و ماه) هر تازه را کهنه و هر دوری را نزدیک و هر موعودی را بوجود میآورند، پس برای گذرگاه دور و دراز تهیه جهاز نمائید، در اینموقع مقداد بن اسود برخواست و عرض کرد یا رسول اللَّه مقصود از دار هدنه چیست؟
ص: 11
حضرت فرمود مقصود از دار هدنه داری است که بنهایت میرسد و منقطع میگردد(1) پس هر گاه فتنه هایی چون قطعات شب تاریک امر را بر شما مشتبه ساخت بر شما باد بتمسک بقرآن زیرا قرآن شفاعت کننده است که شفاعت او مورد قبول، و خصومت کننده است که خصومتش گواهی میشود، هر که قرآن را جلو خویش قرار دهد (بدستوراتش رفتار کند) او را ببهشت کشاند و هر که قرآن را پشت سر قرار دهد (مخالفت با آن کند) او را بطرف دوزخ راند، قرآن راهنمایی است که ببهترین طریق راهنمایی میکند و کتابی است که در آن حق و باطل را از یکدیگر جدا، و حقایق را هویدا، و محصّل و مقصود از هر چیزی را آشکارا میسازد و کلام حقی است که باطل در آن راه ندارد، برای قرآن ظاهری و باطنی است، ظاهر قرآن حکم، و باطن آن دانش است، ظاهر قرآن نیکو منظر و شگفت آور، و باطن آن عمیق، و از فهم عموم فراتر است، آسمان قرآن را ستارگانی است و بر بالای آن ستارگان ستارگان دیگر (دارای آیاتی است که
ص: 12
بآنها هدایت میشود و آیات دیگری است که بر آن آیات دلالت میکند) (برای قرآن حد و منتهی است و بر آن حدّ حدّ دیگر)(1) عجائب قرآن احصاء نمیشود و غرائب آن (چیزهای کمیاب و نادر) کهنه نمیگردد، قرآن چراغهای هدایت و مناره های حکمت و دلیلهای معرفت و خداشناسی است برای کسی که بحقیقت قرآن آشنا گردد بنا بر این لازم است که کنجکاوان و متفکران دیده خود را جولان دهند و صفت بصیرت را بطور رسا بکار برند تا از هلاکت نجات، و از وقوع در بیچارگی رهایی یابند زیرا تفکّر و اندیشه مایه زندگی دل بینا است چنانچه روشنی وسیله رهروی استفاده کننده از نور در تاریکیهاست پس بر شما باد به نیک گذر کردن از این دنیا و اندک انتظار کشیدن در این سرا.
پایان ترجمه
بعضی از ظاهربینان بواسطه برخی از اخبار که موهم تحریف است بدون تحقیق قائل بتحریف در قرآن شده اند و این گفتار بسیار واهی و بی اساس است و ما در مجلّد اول کلم الطیب(2) آنچه از اساتید کرام و آیات عظام مانند:
مرحوم نائینی و درچه و بلاغی اخذ نموده و بنظر رسیده بود متذکر شدیم، و در اینجا نیز لازم است این قسمت را تحت چند مطلب متعرض گردیم:
1- قرآن بزرگترین معجزه پیغمبر اسلام بوده و از ابتدای نزول، پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بآیات آن تحدّی مینمود و دلیل صدق دعوی خود قرار میداد
ص: 13
و چنانچه در بیان طرز نزول قرآن متذکر میشویم قرآن نجوما و آیه آیه و سوره سوره نازل میشد و چون پایه و اساس دین، و وسیله دعوت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و مسلمین بود از همان روز اول اهتمام بسیار بحفظ و ضبط آن داشتند و بمحض نزول، پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم برای مسلمانان قرائت و آنان ضبط میکردند و در مواقع لازم برای مشرکین و یهود و نصاری تلاوت، و آنان را بدین مبین دعوت مینمودند و عدّه بنام کتّاب وحی معروف بودند و آیاتی که نازل میشد مینوشتند هر چه عدّه مسلمین رو بزیادی میرفت اهتمامشان در این امر بیشتر می شد و چه بسیار از آنها که تمام قرآن را ضبط و حفظ کرده بودند و هر چند مرتبه بر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم تلاوت مینمودند مانند حضرت علی علیه السّلام، عبد اللَّه بن مسعود، معاذ بن جبل، ابی بن کعب، زید بن ثابت، ابو ایوب انصاری، ابو الدرداء، عبادة بن صامت، سعد بن عبید و غیر اینها مخصوصا علی امیر المؤمنین علیه السّلام که عالم بشأن نزول و تفسیر و تأویل قرآن، و از روز اول بعثت تا رحلت حضرت ختمی مرتبت در سفر و حضر ملازم آن سرور بود و تا اواخر بعثت که عدّه مسلمانان بده ها هزار رسید همه کم و بیش حافظ قرآن بودند اگر چه بحسب سبقت و فضیلت تفاوت داشتند و از طرفی پیغمبر اسلام مسلمانان را بتلاوت قرآن و عمل نمودن باوامر و نواهی آن تاکید میفرمود و مسلمانان هم تلاوت قرآن و حفظ و دراست آن را شعار اسلام و نشانه ایمان و وسیله تهذیب اخلاق و تزکیه نفس و تقدّم در فضیلت و مایه سعادت خود میدانستند و از اینجهت در حفظ و ضبط آن ساعی و کوشا بودند با اینوصف چگونه ممکن بود که چیزی از قرآن اسقاط یا در آن کم و زیاد بشود ولی چون وحی در حیات رسول خدا منقطع نشده بود و مسلمانان منتظر نزول وحی بودند قرآن را در مصحف واحد جمع ننموده بودند، هنگامی که
ص: 14
رسول خدا رحلت و وحی منقطع شد مسلمین در حضور هزاران حفاظ قرآن را در مصحف واحد جمع کردند و از آن ببعد نیز قرآن کریم با همین اهتمام عظیم مسلمین در قرون و اعصار متمادیه و مراقبت تام و تمام در استنساخ از آن دوره بدوره و قرن بقرن بدست ما رسیده است بلی در تنظیم قرآن رعایت ترتیب نزول نشده، مثلا آیه الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ(1) که بعد از آیه یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ(2) نازل شده بچندین آیه قبل از آن ضبط شده و آیه تطهیر إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً(3) که آیه مستقلی است در بین آیات زوجات نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نوشته شده و غیر اینها، ولی اینها مربوط بکم و زیاد یا تغییر اسلوب قرآن نیست 2- گفتار بزرگان از دانشمندان و اساتید فن درباره عدم تحریف:
شیخ صدوق ره با کمال احاطه و تتبّعی که در اخبار دارد در کتاب اعتقاداتش میگوید «اعتقاد ما امامیّه اینست که قرآنی که بر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نازل شد همین است که ما بین الدفتین است و بیش از این نیست و هر که بما نسبت دهد که قائل بنقصان در قرآنیم دروغگو است» شیخ مفید ره در کتاب مقالاتش گفته «جماعتی از امامیّه گفته اند که از قرآن هیچ کلمه و هیچ آیه و هیچ سوره کم نشده ولی آنچه در قرآن امیر المؤمنین علیه السّلام از تاویل و تفسیر معانی قرآن بر حقیقت تنزیلش ثبت شده حذف گردیده است سید مرتضی ره بعد از قول بعدم نقیصه، میفرماید «کسانی که از امامیّه
ص: 15
و حشویه مخالفت کرده اند اعتنایی بمخالفت آنها نیست زیرا باخبار ضعیفی که گمان کرده اند صحیح است استناد نموده اند» شیخ طوسی ره در تفسیر تبیان میگوید «امّا کلام در زیاد و کم شدن قرآن از سخنانی است که لایق بقرآن نیست زیرا قول بزیاد شدن در قرآن بطلان آن اجماعی تمام مسلمانان از خاصّه و عامّه است و قول بکم شدن نیز خلاف ظاهر مذهب مسلمین میباشد، و نزد ما هم اقرب بصواب و الیق بصحت، قول بعدم نقیصه است و سیّد مرتضی ره آن را تایید فرموده و از ظاهر روایات نیز همین معنی ظاهر و هویداست، و روایاتی که از خاصّه و عامّه مخالف این نقل شده روایات آحادی است که مفید علم نیست و بهتر اعراض از آنها است» و شیخ طبرسی ره در مجمع البیان کلام شیخ را متابعت نموده است شیخ کبیر در کشف الغطاء فرموده «شک نیست که قرآن بحفظ ملک دیّان از نقصان محفوظ است چنانچه قرآن و اجماع علماء در هر زمان بر این امر دلالت میکند و اعتباری باخبار نادره نیست» قاضی نور اللَّه در کتاب مصائب النواصب گفته «آنچه بشیعه امامیّه از وقوع تغییر در قرآن نسبت داده شده، جمهور امامیه بآن قائل نشده اند بلکه عده کمی که اعتناء بقول آنها در میان علماء شیعه نیست گفته اند» شیخ بهایی ره فرمود، «درست اینست که قرآن عظیم محفوظ از زیاده و نقصان است و قول خدای تعالی «إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» بر این امر دلالت دارد» مقدّس بغدادی در شرح وافیه فرموده «معروف بین اصحاب ما عدم نقیصه در قرآن است بحدی که اجماع آنها بر این مطلب نقل شده» محقق ثانی رساله مستقلّه درباره عدم تحریف نوشته(1)
ص: 16
و مرحوم سیّد استاد سیّد محمّد باقر درچه در درس خود تصریح میفرمود که اخبار تحریف باطل و ضعیف و خلاف اجماع است.
و استادنا الاعظم مرحوم نائینی در درس خویش نکوهش بسیار از قول بتحریف میکرد و اخبارش را ضعیف میشمرد و تفسیر منسوب بامام حسن عسکری را مدخول میدانست و مدّعی اجماع بر بطلان تحریف بود و مرحوم بلاغی در تفسیر آلاء الرحمن اهمّیت بسیار باین مطلب داده و اخبار تحریف و آیاتی را که ملصق بقرآن دانسته اند ردّ نموده است(1) 3- اخبار تحریف از جهاتی قابل اعتماد نیستند:
الف- اکثر آنها ضعیف اند زیرا راوی آنها از غلات یا نواصب بوده یا خبرش مرسل یا مقطوع است ب- بسیاری از آنها معارض یکدیگرند و دو خبر که معارض یکدیگر شد از درجه اعتبار ساقط میشود ج- مخالف با اخبار معتبره هستند که تاب مقاومت با آنها ندارند د- معرض عنه اصحاب اند (علماء فن از آنها اعراض نموده و مورد اعتناء قرار نداده اند) و بگفته محقق خراسانی «خبر معرض عنه هر چه صحّتش بیشتر شود ضعفش زیادتر گردد» ه- خلاف اجماعند چنانچه گذشت و- مخالف با نصّ قرآنند «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ»(2) إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ(3) ز- پاره از آنها مشتمل بر مطالبی است که خلاف ضرورت دین یا مذهب یا برهان قطعی است
ص: 17
ح- اگر اخبار تحریف درست باشد قرآن از استدلال ساقط میشود و حال آنکه ائمّه طاهرین و علماء راشدین و عامه مسلمین از زمان نزول تا این زمان در فروع و اصول بقرآن استدلال میکرده اند و قرآن را یکی از ادلّه اربعه میشمارند ط- بسیاری از تحریفاتی که قائل شده اند موجب رکاکت عبارت میشود و قرآن را از فصاحت خارج میکند ی- اکثر اخبار تحریف قابل توجیه اند و راجع بتفسیر یا تأویل یا شأن نزول آیاتند، باین معنی که یا از جانب حق تفسیر و تأویلش نازل شده یا جبرئیل امین حین نزول تفسیر کرده یا پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حین تلاوت بیان فرموده یا از ائمّه طاهرین تفسیرش رسیده و مربوط باصل قرآن نیستند بالجملة قول بتحریف مخالف ضرورت دین و مذهب و اجماع مسلمین و نص قرآن مبین و برهان عقل و استدلال ائمّه طاهرین است 4- در اخبار دارد(1) که حضرت علی علیه السّلام پس از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ردا بر دوش نگرفت مگر برای نماز تا قرآن را جمع آوری کرد و هنگامی که از جمع آوری و نوشتن آن فارغ شد در محضر مسلمانان آورد و گفت این کتاب خداست همانطور که خدا بر محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نازل فرموده و من آن را جمع کرده ام، گفتند آن همین است که نزد ماست و ما را بدان نیازی نیست حضرت قسم یاد کرد بعد از این روز آن را نخواهید دید.
و بعضی گمان کرده اند قرآنی را که حضرت علی علیه السّلام جمع آوری کرد بیش از این قرآن و در آن کلمات و آیاتی بوده که از این حذف شده است و از اینجهت قائل بتحریف شده اند، ولی این گمان باطل و مدّعایی بدون دلیل بوده بلکه برهان بر خلاف آن قائم است و آنچه مسلّم است و محققین از علماء متذکر شده اند
ص: 18
اینست که قرآنی که حضرت علی علیه السّلام جمع آوری فرموده بترتیب نزول و تقدم منسوخ بر ناسخ و متضمن شأن نزول و تفسیر و تأویل و ذکر خاص و عام بوده و چون این قسمت با اغراض و مقاصد افراد خاص منافات داشته از اینجهت آن را نپذیرفتند 5- در بعضی از کتب و زبانهاست که عثمان در زمان خلافتش دستور داد قرآن را جمع آوری کنند و قرآنی را که زید بن ثابت جمع کرده بود از آن استنساخ نموده ببلاد اسلامی فرستاد و سایر قرآنها را سوزانید و این سخن بی پایه و نادرست است برای اینکه اولا (چنانچه قبلا متذکر شدیم) قران پس از رحلت رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بلافاصله در مجمع مسلمانان در مصحف واحد جمع گردید و ثانیا تا زمان خلافت عثمان جمعیت مسلمانان اکثر نقاط زمین را گرفته و بیش از هزار شهر را در قلمرو خود درآورده و نسخ قران در همه بلاد مسلمین منتشر شده بود و برای عثمان مقدور نبود که تمام قرآنهایی را که در نقاط مختلف جهان بود جمع آوری کرده و بسوزاند و بر فرض اگر چنین عملی میکرد با چه عکس العملی از جانب مسلمانان روبرو میشد؟ و آیا از سینه مسلمانان میتوانست محو کند؟
بلی در بعض اخبار دارد(1) که از عبد اللَّه بن مسعود و ابی بن کعب خواست قرآنی را که نوشته اند باو دهند تا با قرآنی که خودش نوشته تطبیق کند عبد اللَّه بن مسعود امتناع کرد دستور داد او را زدند و بزور قران او را گرفته سوزانیدند و امّا رسم الخطی که در بعض مصاحف بعثمان نسبت میدهند دلیل بر این نیست که اختلافی با سایر قرآنها داشته باشد، بلی ممکن است در وقف و وصل و تعیین آیات و طرز کتابت بعض کلمات و نحو اینها اختلافی باشد و این ضرری باصل قران نمیزند بلکه در رسم الخط عثمان در بعض موارد غلطهای کتابی هم دیده
ص: 19
میشود مانند «لشی ء» در آیه وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ ءٍ(1) که «لشأی» بزیاد کردن الف بین شین و یاء نوشته و «لَأَذْبَحَنَّهُ» که لا اذبحنه(2) ضبط کرده و در قرآنها که از این رسم الخط استنساخ شده (مانند قرآنهای چاپ مصر) بهمین نحو مکتوب میدارند، ولی در قرائت همگی لشی ء و لأذبحنّه میخوانند.
تفسیر در لغت بمعنی کشف و پرده برداشتن از چیزی پوشیده و در اصطلاح بیان مراد و مقصود از آیه است.
و در اخبار بسیار از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمّه اطهار صلوات اللَّه علیهم اجمعین از تفسیر برأی و اظهار سلیقه در معنی آیات قران نهی شده: از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده(3) که فرمود
«من فسّر القران برأیه فلیتبوّء مقعده من النار»
(هر که قران برأی و سلیقه خود تفسیر کند جایگاه او از آتش پر شود) و در روایت دیگر(4) میفرماید
«من فسّر القران برأیه فاصاب الحقّ فقد اخطأ»
(هر که قران را برأی و سلیقه خود تفسیر کند و بحق برسد باز هم خطا رفته است) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«من فسّر القران برأیه ان اصاب لم یوجر و ان اخطأ فهو ابعد من السماء»
(هر که قران را برأی خود تفسیر کند اگر درست دریابد او را اجری نباشد و اگر بخطا رود بیش از مسافت زمین و آسمان از حقیقت دور افتد) و در اینکه مراد از تفسیر برأی چیست بین مفسرین اختلاف است و توضیح در این مقام اینست که طبق آیه شریفه هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ
ص: 20
مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ(1) آیات قران بر دو دسته است: محکمات و متشابهات محکم آنست که مقصود از آن بدون ضمّ ضمیمه (پیوستن پیوستی) روشن باشد مانند لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ(2) و متشابه آنست که تاب معانی متعدّد داشته باشد و بدون ضمّ ضمیمه مقصود معلوم نگردد مثل ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ(3) و تاویل متشابه عبارت از مرجع و ضمیمه است که متشابه بآن بازگشت میکند و معنای مقصود بوسیله آن معلوم میگردد و این مرجع عبارت از آیه محکم یا خبر قطعی از رسول اکرم و ائمّه اطهار صلوات اللَّه علیهم اجمعین است که مبیّن قرآنند زیرا علم بتأویل قران طبق آیه مزبور مختصّ بخدا و راسخین در علم یعنی پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه هدی است چنانچه در ذیل تفسیر آیه شریفه دلائل و اخبار آن را ذکر خواهیم نمود انشاء اللَّه تعالی و از جهت دیگر آیات قران دارای دو جنبه است جنبه ظاهری و جنبه باطنی، و ظاهر قران بر دو نوع است:
1- نصوص: یعنی آیاتی که دلالت لفظ در آنها بر مراد و مقصود قطعی و یقینی است بطوری که خلاف آن احتمال نمیرود مانند. بسیاری از آیات وارده در
ص: 21
توحید و معاد جسمانی و غیر اینها در باب عقائد و غیره و در این قبیل آیات چون مراد معلوم است اشکالی در اخذ انها نیست 2- ظواهر: یعنی آیاتی که لفظ بر حسب قواعد عربیّت (مانند اصالة العموم و اصالة الاطلاق و اصالة الحقیقة و نحو اینها) دلالتش بر مقصود روشن و هویدا باشد ولی خلاف آنهم احتمال برود (به اینکه مخصّص یا مقیّد یا قرینه مجازی داشته باشد) و در علم اصول حجت بودن ظواهر قرآنی (بعد از فحص تامّ از مخصّص و مقیّد و قرائن مجاز در اخبار و آیات و ادلّه عقلیّه) ثابت شده است و این مختصّ مجتهد است و غیر او نمیتواند بظواهر قرآن عمل کند و باطن قرآن یعنی معانی پوشیده که از مطاوی قران استفاده میشود و از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت در حدیث سابق که فرمود
(له تخوم و علی تخومه تخوم)
و غیر آن از احادیث کثیره که دلالت دارد که (برای قرآن ظاهری و باطنی است و برای باطن قران هم باطنی است تا بهفت بطن منتهی شود) و در بعض اخبار برای قران هفتاد بطن ذکر شده و این اخبار اشاره بکثرت بطون قران است.
و علم به بواطن آیات قران از خصایص خاندان نبوت و عصمت و طهارت است و این منبع یکی از منابع و سرچشمه های علم و حکمت خاندان نبوت است و جز بوسیله آنان راهی برای استفاده از این منبع نیست و کسانی که باستحسانات و حدسیّات و روایات غیر معتبره آیات قرآن را بذوق و مشرب خود تفسیر و تأویل میکنند اعتمادی بقول آنها نیست و مشمول اخباری هستند که در نهی از تفسیر برأی مذکور شد بنا بر این تفسیر برأی عبارت از تفسیرکردن آیه متشابه بدون استناد بآیه محکم یا خبر قطعی و همچنین تفسیر کردن بواطن آیات بدون استفاده از علوم ائمه اطهار است
ص: 22
چنانچه از بحث پیش استفاده شد در تفسیر قران باید بفرمایشات پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و مبیّنان قران (که طبق حدیث ثقلین و احادیث قطعی دیگر عترت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یعنی ائمّه اثنا عشر میباشند) مراجعه کرد امّا مراجعه بمفسّرین عامّه مانند عکرمه و مجاهد و عطاء و حسن بصری و ضحّاک بن مزاحم و قتاده و مقاتل بن سلیمان و مقاتل بن حیان و فخر رازی و امثال اینها درست نیست و اعتبار و اعتمادی بکلمات آنها نمیباشد برای اینکه:
1- از طریق خود عامه و اهل رجالشان ضعیف شمرده شده اند چنانچه در حق عکرمه گفته اند (دارای عقیده خوارج و کذّاب و غیر ثقه است) و درباره مجاهد از اعمش نقل شده (که تفسیرش را از اهل کتاب گرفته، و از جمله منکراتش اینکه مقام محمود را چنین تفسیر کرده که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فردای قیامت پهلوی خدا در عرش جلوس میکند) و درباره ضحاک از یحیی بن سعید نقل شده که (ضحاک نزد ما ضعیف است و از ابن عباس روایت میکند و حال آنکه او را ملاقات نکرده) و درباره قتاده گفته اند که او مدلّس است، و درباره مقاتل بن سلیمان از وکیع نقل شده که او کذّاب است و از نسایی نقل شده که او دروغ میگفت و از یحیی بن سعید نقل شده که حدیث او قابل اعتناء نیست و در حق ابن حیان گفته که علم قرآن را از یهود و نصاری میگرفته و مطابق کتب آنها تفسیر میکرده و درباره مقاتل بن حیان از وکیع نقل شده که او را بکذب نسبت میداده و ابن معین او را ضعیف شمرده و احمد بن حنبل گفته که «اعتنایی بمقاتل بن سلیمان نیست(1)
ص: 23
و درباره فخر رازی مرحوم نراقی در جامع السعادات میگوید روزی در اواخر عمرش گریه میکرد سببش را پرسیدند گفت مطلبی را سالهای متمادی معتقد بودم و فعلا فهمیدم اشتباه بوده و میترسم تمام عقائدم از این قبیل باشد، و این مطلب کاشف از این است که در تمام عقائدش شک داشته، و چون در اکثر امور تشکیک مینموده وی را امام المشککین نامیده اند 2- کتب تفاسیر آنها مشتمل بر کفریات و افتراءاتی نسبت بمقام مقدّس انبیاء است که مخالف با مبانی دین مبین و اصول مسلّمه اسلام است مثل اینکه در تفسیر آیه وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ(1) میگویند معنی آیه اینست که هر گاه پیغمبری تکلم کند یا حدیث گوید یا تلاوت و قرائت آیه کند شیطان در آن میان القاء ضلالت کند. و گویند وقتی پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم سوره نجم را در مجمع مشرکین مکه قرائت میفرمود هنگامی که باین آیه رسید أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّی وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْری(2) شیطان این دو جمله را بزبان پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم جاری کرد
«تلک الغرانیق العلی منها الشفاعة ترتجی»
(این بتها نیکویان بلند مرتبه هستند که از آنها امید شفاعت برده میشود) چون قریش این بشنیدند خورسند شده و گفتند محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم خدایان ما را میستاید و بسجده افتادند، جبرئیل پیغمبر را خبر داد و حضرتش محزون شد پس این آیه برای تسلیت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نازل شد که بزعم آنان مفادش اینست که همه انبیاء و رسل هر گاه تلاوت آیات میکردند شیطان در زبان آنها تصرف میکرد ولی خداوند القاء شیطان را برطرف و آیات خود را محکم میدارد» و این کلام از وجوهی فاسد است:
ص: 24
1- منافی با عصمت انبیاء است، 2- موجب سلب وثوق و اعتماد از گفتار آنها میشود، 3- منافی با آیات قرآن است مانند آیه شریفه وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی(1) که در همان سوره و النجم است و آیات دیگر، 4- سوره حج که شامل آیه مزبور است در مدینه نازل شده و سوره نجم در مکّه و بیش از ده سال بین نزول این دو سوره فاصله شده و هیچ گونه مناسبتی با تسلیت ندارد و معنی ظاهر آیه اینست که «هر رسول و نبی را که فرستادیم آرزوی او هدایت قومش بود و شیطان القاء ضلالت میکرد و مردم را اغوا مینمود ولی خداوند رفع القاء شیطان را مینمود و آیات خود را محکم میفرمود» و از این قبیل کفریات و افترائات در کلمات آنها بسیار است که انشاء اللَّه هر یک را در محل خود اشاره خواهیم کرد 3- مطالبی که در ذیل آیات متعرض میشوند اکثر تفسیر برأی است، و اخباری را که در مذمّت آن بود قبلا متذکر شدیم 4- روایاتی که نقل میکنند اغلب از کتب یهود و نصاری است و حال کتابهای آنها معلوم است 5- اخباری که از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نقل میکنند اگر منتهی بامثال ابو هریره و انس بن مالک و اشباه اینها بشود که حالشان نزد شیعه امامیه معلوم و کذاب و جعّال بودنشان مسلّم، و اگر بامیر المؤمنین علیه السّلام و ابن عباس و سلمان و عمّار و امثال اینها بشود از حیث سند ضعیف است و اگر در بعض موارد استناد بروایات آنها شود برای الزام یا استفاضه و توافق و اثبات تواتر است 6- قطع نظر از امور فوق اینها اهل خبره فنّ نیستند تا گفته شود رجوع باهل
ص: 25
خبره با شرایطش جایز است زیرا بمحض نوشتن کتاب تفسیر و نام مفسّر بر خود نهادن خبرویّت ثابت نمیشود و بر فرض که اهل خبره باشند فاقد شرائط مرجعیّت اند امّا کتب تفسیر امامیه اغلب آنها نیز خالی از نقص نیست برای اینکه، 1- قسمت مهم آنها نقل اقوال مفسرین عامه است مثل اینکه میگویند عکرمه چه گفته یا مجاهد چه گفته یا عطاء چه گفته و تعجب اینست که بسا حضرت ابی جعفر باقر و ابی عبد اللَّه صادق علیهما السّلام را هم در عداد آنها میشمارند 2- یک قسمت نقل اخبار ضعیفه مانند تفسیر منسوب بامام حسن عسکری علیه السّلام یا اخبار مجعوله غلات، یا اخبار خلاف اجماع و ضرورت مذهب مثل اخبار تحریف و غیر اینها از اخبار ضعیفه دیگر است 3- یک قسمت فلسفه بافی و تطبیق آیات قرآن بر فرضیات حکماء و اختلافات (بهم بافته های) عرفاء است 4- کوشش بسیار در ادبیّت (صرف، نحو، اعراب، معانی بیان، لغت و نحو اینها) که چه بسا از فنّ تفسیر خارج است و بیش از مقداری که فهم عربیت بستگی بآن دارد لزومی ندارد 5- جدیت بلیغی در ارتباط سوره ها و آیات بیکدیگر و حال آنکه چون قرآن نجوما (آیه آیه و سوره سوره) نازل شده، جز در مواردی که ارتباط و مناسبت ظاهر و معلوم است رعایت آن لزومی ندارد و بالجمله کتاب تفسیری که خالی از این عیوب باشد کم است و اگر خدا توفیق دهد و امام عصر مددی فرماید تصمیم دارم در این تفسیر آیاتی را که ظاهر الدلالة است بهمان ظاهر اکتفاء نمایم با رعایت اخبار وارده بر خلاف ظواهر و کلمات بزرگان از محققین و دانشمندان خبره فنّ،
ص: 26
و اگر ظاهر الدلالة نباشد هر گاه خبر معتبری در تفسیر و تأویل و بیان آن یافتم آن خبر را متذکر شده و تشریح نمایم و هر گاه خبر معتبری نیافتم علمش را باهلش محول کنم، در صورت اخیر اگر چیزی در بیان آیه گفته شود مجرّد احتمال است و قصد بمراد و مقصود، منظور نیست
مشهور بین علمای خاصّه و عامه جواز قرائت قرآن بر طبق قرائت یکی از قرّاء سبعه (عمرو بن علاء بصری، عبد اللَّه بن کثیر مکّی، نافع بن عاصم مدنی، عبد اللَّه بن عامر شامی، عاصم و حمزه و کسایی کوفی) است.
و بعضی قرائت سه نفر دیگر (یزید بن فعقاع مدنی و یعقوب بن اسحق حضرمی و خلف ابن هشام) را نیز ضمیمه نموده و قرائت این ده نفر را صحیح و معتبر و غیر اینها را شاذ دانسته اند و بعضی مجرّد صحت عربیت را در قرائت کافی دانسته اگر چه مطابق قرائت احدی از قراء نباشد مانند مرحوم آیة اللَّه یزدی در عروة الوثقی و جماعتی تنها قرائت قرآن را مطابق سیاهی جایز دانسته مانند مرحوم استاد شیخ جواد بلاغی ره و آنچه بنظر صحیح و درست میآید همین قول اخیر است و دلیل مشهور بر مدّعای خود از چند وجه است 1- متواتر بودن قرائت هر یک از قراء هفتگانه از زمان ایشان تا این زمان و این دعوی مخدوش و مورد انکار است برای اینکه اولا قرائت هر کدام از ایشان بواسطه دو راوی بآنها منتهی میشود و در بسیاری از موارد در روایت کردن از ایشان با هم اختلاف دارند و خود این اختلاف موجب عدم ثبوت قرائت هر یک
ص: 27
از قراء میشود(1) و بر فرض ثبوت قرائت هر یک از قراء، تازه هر کدام شخص واحدی بوده که عدالت و وثوق او ثابت نیست و از واحد دیگری روایت کرده که حال اغلب آنها در روایت مثل خود او است. و حتی سندهای هیچکدام از این قرائات نزد اهل سنت صحیح و معتبر نیست تا چه رسد بشیعه امامیّه، و تعجب اینست که بعضی قرائات قراء سبعه را از نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم متواتر میدانند، و حال آنکه سند هر یک از قراء مضبوط است و علاوه بر اینکه حال راویان آنها معلوم و اغلب غیر معتبر و مخدوشند، از آحاد تجاوز نمیکند تا چه رسد به اینکه متواتر باشد و ثانیا از استدلال هر یک بر صحت قرائت خود و وجوه ترجیح آن بر سایر قرائات معلوم میشود که قرائت آنها از روی اجتهاد بوده و مستند بروایت نیست، مانند استدلالاتی که در ترجیح کلمه ملک بر مالک و عکس آن میکنند ثالثا نفس اختلاف قراء و تعارض آنها تمام را از اعتبار ساقط میکند زیرا هر یک قرائت دیگری را باطل میداند 2- اخباری که از طریق عامّه از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده اند که «ان القرآن نزل علی سبعة احرف»، (قرآن بر هفت حرف نازل شده) و گفته اند مقصود از هفت حرف، هفت قرائت است، و این استدلال نیز مخدوش است برای اینکه:
اولا سند این اخبار حتی در رجال عامّه ضعیف شمرده شده، و ثانیا معارض با اخبار دیگری است که نقل کرده اند
«انّ القرآن علی اربعة احرف»
یا «انزل
ص: 28
القرآن علی عشرة احرف»
و ثالثا در معنای سبعة احرف در خود اخبارش اختلاف است در بعض روایاتش دارد
«انزل القرآن علی سبعة احرف آمر و زاجر و ترغیب و ترهیب و جدل و قصص و مثل»(1)
و در بعض روایاتش دارد
«انزل القرآن من سبعة ابواب علی سبعة احرف زاجرا و آمرا و حلالا و حراما و محکما و متشابها و امثالا»(2)
و در بعض روایاتش دارد
«انزل القرآن علی عشرة احرف بشیر و نذیر و ناسخ و منسوخ و عظة و مثل و محکم و متشابه و حلال و حرام»(3)
و در تفسیر آلاء الرحمن از کتاب الاتقان نقل میکند که چهل قول در معنای سبعة احرف گفته اند، بنا بر این بر فرض صحت حدیث، مجمل میشود و از دلالت میافتد و رابعا معارض با اخبار دیگری است که از طریق عامّه نقل شده مثل خبری که ابن انباری از عبد الرحمن سلمی نقل میکند که گفت «قرائت ابی بکر و عمر و عثمان و زید بن ثابت و مهاجرین و انصار یکی بود»(4) یا خبری که ابی داود از انس بن مالک نقل میکند که گفت «پشت سر ابی بکر و عمر و عثمان و علی نماز خواندم همه مالک یوم الدین خواندند و اول کسی که ملک یوم الدین خواند مروان بن حکم بود»(5) و خامسا این اخبار با اخباری که از ائمه هدی بطریق شیعه رسیده مردود است مثل حدیثی که کافی مسندا از حضرت باقر علیه السّلام و صدوق ره در عقائدش از
ص: 29
حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که «انّ القرآن واحد نزل من عند واحد و لکن الاختلاف یجی ء من الروات»
(بدرستی که قرآن یکی است و از جانب خداوند یکتا نازل شده و اختلاف از ناحیه راویان آمده است) و در کافی بسند صحیح از فضیل بن یسار روایت کرده که گفت
«قلت لابی عبد اللَّه علیه السّلام انّ الناس یقولون انّ القران نزل علی سبعة احرف فقال علیه السّلام کذبوا اعداء اللَّه و لکنه نزل علی حرف واحد من عند الواحد»(1)
(گفتم بحضرت صادق که مردم میگویند قرآن بر هفت حرف نازل شده فرمودند دروغ میگویند دشمنان خدا بلکه قرآن بیک حرف از جانب یکی نازل شده) سادسا بالوجدان واضح است که جبرئیل قرآن را بر پیغمبر هفت مرتبه و هر مرتبه بر طبق قرائت یکی از قراء نازل نکرده 3- خبری که از طریق شیعه از ائمه هدی رسیده که فرمودند
«اقرؤا القرآن کما یقرأ الناس»(2)
(قرآن را همانطوری که مردم میخوانند بخوانید) و ادّعاء کرده اند که مراد از ناس در این خبر قراء سبعه هستند:
این ادّعاء هم بدون دلیل و باطل است زیرا ظاهر از ناس عموم مسلمین از عامّه و خاصّه هستند که قرآن را مطابق سیاهی قرائت میکنند و تنها بعضی از قراء که بخواهند اظهار فضلی کنند بر طبق قرائت قراء سبع میخوانند، لذا این خبر دلیل بر مدعای ماست نه ادعای آنها.
ص: 30
بنا بر آنچه ذکر شد ادله مشهور بر اثبات صحت قرائات هفتگانه هیچ قابل اعتماد نیست و تنها سیاهی قرآن که از زمان نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم تا این زمان بنحو تواتر بما رسیده، معتبر است.
و دلیل بر این مدعا اینست که قرآن مجید آنچه نازل میشد مسلمین با کمال جدّیت و تمام رغبت ضبط، و مکرر بر یکدیگر قرائت، و تصحیح مینمودند و چنانچه گذشت عدّه زیادی تمام قرآن را حفظ نموده و بر رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم قرائت میکردند و از زمان نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ببعد هزارها قرآن نوشته شده و هزاران نفر آن را حفظ داشتند و حافظین قرآن رقیب قرآنها بوده اگر یک قرآن بر خلاف سیاهی نوشته میشد آن را تصحیح میکردند و قرآنها رقیب حافظین بوده اگر یک نفر بر خلاف سیاهی میخواند غلط شمرده میشد و حتی کسانی که میخواستند قرائت قرّاء را رعایت کنند در حواشی قرآن بخط قرمز می نوشتند و از این جهت سیاهی قرآن بسواد یا سیاهی قرآن معروف شد و این سیاهی بنحو تواتر بلکه فوق آن از زمان پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم دست بدست، بما رسیده و قابل هیچگونه خدشه نیست چه اگر در این نحوه تواتر خدشه شود در عالم تواتری یافت نخواهد شد و در این صورت باید در سند قرآن هم تامّل نمود.
و اینکه معروف است سیاهی قرآن مطابق قرائت حفص از عاصم نوشته شده اشتباه است بلکه حفص مطابق سیاهی قرائت کرده و قبل از حفص و عاصم همه قرآنها بر طبق همین سیاهی بوده و مطابق آن قرائت مینموده اند و دلیل دیگر اینکه قرائت سیاهی قرآن باجماع مسلمین بلکه ضرورت دین صحیح است و احدی در صحت آن اشکال نکرده ولی غیر سیاهی باطل نباشد
ص: 31
مورد شبهه و اشکال است بنا بر این نباید امر قطعی یقینی را کنار گذارده و بمشکوک عمل کرد.
بلی اعتماد و رجوع بقرّاء در تشخیص مخارج حروف و مراعات مدّ لازم و ادغام و قلب و اخفاء و اظهار و تفخیم و ترقیق و اماله و اشمام و وقف و وصل و امثال اینها در صورتی که از عرف عرب خارج نشود و شرایط خبرویّت در آنها موجود باشد، مانعی ندارد بلکه بسا لازم است
اخبار در فضیلت قرائت قرآن و ختم آن و قرائت هر یک از سوره ها و خصوص بسیاری از آیات شریفه قرآن و خواندن از روی مصحف یا از حفظ، و تلاوت در نماز نشسته و ایستاده و خواندن بصوت حسن و با ترتیل و غیر اینها بسیار و در کتب اخبار مضبوط است(1) و ما در اینجا بذکر چند روایت اکتفاء میکنیم 1- در کافی از حضرت باقر علیه السّلام روایت میکند که فرموده
«من قرء القرآن قائما فی صلاته کتب اللَّه له بکلّ حرف مائة حسنة و من قرأ فی صلاته جالسا کتب اللَّه له بکلّ حرف خمسین حسنة و من قرأ فی غیر صلاته کتب اللَّه له بکلّ حرف عشر حسنات»(2)
(هر کس قرآن را ایستاده در نماز بخواند خداوند برای او بهر حرفی صد حسنه بنویسد و هر که نشسته در نماز بخواند خداوند برای او بهر حرفی پنجاه حسنه بنویسد و هر که در غیر نماز بخواند خداوند برای او بهر حرفی ده حسنه بنویسد)
ص: 32
2- در کافی از حضرت سید الشهداء علیه السّلام روایت میکند که فرمود
«من قرء آیة من کتاب اللَّه عز و جل فی صلاته قائما یکتب له بکل حرف مائة حسنة فاذا قرأها فی غیر صلاته کتب اللَّه له بکل حرف عشر حسنات و ان استمع القرآن کتب اللَّه له بکل حرف حسنة و ان ختم القرآن لیلا صلّت علیه الملائکة حتی یصبح و ان ختمه نهارا صلّت علیه الحفظة حتّی یمسی و کانت له دعوة مجابة و کان خیرا له ممّا بین السماء الی الارض، قلت هذا لمن قرء القرآن فمن لم یقرأ قال یا اخا بنی اسد ان اللَّه جواد ماجد کریم اذا قرء ما معه اعطاه اللَّه ذلک»(1)
(هر کس آیه از کتاب خدای عز و جلّ در نمازش ایستاده بخواند برای او بهر حرفی صد حسنه نوشته شود و هر گاه در غیر نماز بخواند برای او بهر حرفی ده حسنه نوشته شود و اگر قرآن را استماع کند برای او بهر حرفی یک حسنه نوشته شود و اگر قرآن را در شب ختم کند فرشتگان برای او طلب رحمت کنند تا صبح نماید و اگر در روز ختم کند فرشتگان نگاهبان برای او طلب رحمت کنند تا شام نماید و برای او دعای مستجاب باشد. راوی گوید گفتم این ثوابها برای کسی است که قرائت قرآن نماید، پس کسی که نتواند بخواند؟ حضرت فرمود ای برادر بنی اسد خداوند جواد بزرگوار و کریم است هر گاه بخواند آنچه با اوست از قرآن «از حفظ دارد» خداوند این ثوابها را باو عطا کند
آداب قرائت بر دو قسم است: 1- آداب ظاهریه 2- آداب باطنیه، و آداب ظاهریه قرائت قرآن عبارت است از:
1- با طهارت بودن 2- با کمال ادب خواندن 3- با طمأنینه در حال
ص: 33
ایستاده یا نشسته بدون اینکه تکیه دهد یا چهار زانو بنشیند 4- شمرده خواندن چنانچه در قرآن میفرماید وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا(1) 5- جهر متوسط اگر ایمن از ریا باشد و گرنه آهسته خواندن 6- با حال حزن و بکاء بودن 7- تحسین و تجوید قرائت 8- اداء حقوق قرائت به اینکه بآیه سجده که میرسد سجده کند و بآیه عذاب استعاذه نماید و بآیه رحمت و مغفرت استرحام و استغفار کند و بآیات بهشت مسئلت نماید و بآیه دعاء، دعاء و بآیه تکبیر، تکبیر و بآیه تسبیح، تسبیح کند 9- قبل از شروع بقرائت استعاذه کند، چنانچه شرحش بیاید 10- پس از فراغ از قرائت هر سوره بگوید «صدق اللَّه العلی العظیم و بلّغ رسوله الکریم اللهم انفعنا به و بارک لنا فیه و الحمد للَّه ربّ العالمین» و آداب باطنیه عبارت است از:
1- فهمیدن و پی بردن بعظمت کلام، به این معنی که بداند قرآن کلام الهی است که از عرش عظمت حق نزول نموده تا بمرتبه افهام خلق رسیده برای اینکه بشر را از تیه ضلالت و سرگردانی بسر منزل سعادت جاودانی هدایت کند، و کلید خزائن گوهرهای گرانبهایی است که هر که بچنک آرد بغنای حقیقی نائل گردد و آب حیاتی است که هر که بیاشامد از زندگانی جاوید بهره مند شود و داروی شفا بخشی است که هر که بنوشد از دردهای نهانی و آشکار شفا یابد 2- دانستن و پی بردن بعظمت گوینده کلام، یعنی بداند که گوینده آن خداوند بزرگ و آفریدگار و پروردگار جهانیان است که ذات مقدسش جامع جمیع کمالات و منزه از همه عیوب و نواقص و مبرّا از احتیاج است و نهایتی برای صفات کمال و عظمت و کبریایی و علوّ او نیست و او حکیم علی الاطلاق و عالم بجمیع سرائر و ضمائر و قادر بر هر چیز و سمیع و بصیر و مدرک و لطیف و خبیر است
ص: 34
3- از طهارت ظاهر بطهارت باطن التفات نمودن، به این معنی که بداند چنانچه ظاهر قرآن را بدون طهارت نمیتوان مسّ نمود تا زبان انسان از سخنان زشت و ناروا پاک نگردد و دل انسان از اخلاق ناپسند و صفات نکوهیده پیراسته نشود حقیقت کلام حق را درنیابد و لذّت شیرینی آن را درک ننماید 4- با خضوع و خشوع و رقّت قلب و خوف خدا قرائت کردن چنانچه در جامع السعادات(1) از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند
«من قرء القرآن و لم یخضع و لم یرقّ قلبه و لم ینشأ حزنا و وجلا فی سره فقد استهان بعظیم شأن اللَّه و خسر خسرانا مبینا»
(کسی که قرآن بخواند و خاضع نشود و رقت قلب نداشته باشد و در باطنش حزن و ترس پیدا نشود بتحقیق بامر بزرگ خدا توهین کرده و زیان آشکارایی نموده) 5- با حضور قلب و ترک حدیث نفس که روح هر عبادتی است، قرآن خواندن 6- در معانی آیات قرآن تدبّر نمودن، در قرآن میفرماید أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها(2) (پس آیا در قرآن تدبر نمیکنند بلکه بر دلهای آنان قفل زده شده) و در جامع السعادات(3) از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت میکند
«لا خیر فی عبادة لا فقه فیها و لا فی قراءة لا تدبّر فیها»
(در عبادت بدون علم و در قرائت بدون تدبر خیری نیست) 7- متحقق شدن بحقایق قرآن از اعتقادات و اخلاق فاضله و اعمال صالحه چون قرآن مشتمل بر توحید و بیان صفات و افعال صانع عالم و اوصاف و احوال روز قیامت و بهشت و دوزخ و علت بعثت انبیاء و صفات و رفتار آنها و تمجید از گروندگان به پیغمبران و تقبیح مخالفین آنان، و بیان صفات حسنه و اخلاق پسندیده و همچنین صفات سیئه و اعمال نکوهیده و ذکر فوائد اطاعت و ایمان و عمل صالح
ص: 35
و زیانهای معصیت و کفر و اعمال زشت، و بیان قصص و حکایات امم گذشته، و غیر اینها از امور دیگر میباشد که خواننده قرآن باید از هر قسمت از این امور کاملا بهره برداری کند، بامور اعتقادیه آن معتقد، و باخلاق فاضله اش متخلق، و باعمال شایسته اش متحقق گردند، از قصص آن عبرت گرفته بوعده های قرآن امید وار و از وعید آن بهراسد 8- تخصیص: یعنی متوجه باشد که خداوند او را مخاطب قرار داده با وی تکلم میکند و گویا در محضر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بوده و از زبان وی کلام الهی را میشنود 9- تأثیر قلبی: یعنی از مواعظ قرآن متّعظ شود، (پند بگیرد) اوامر آن را امتثال، و از نواهی آن اجتناب کند، بذکر نعم الهی که میرسد شکرگزاری و از بلیّات و نقماتش استعاذه نماید و بحول و قوّه الهی متمسّک و از هر حول و قوّه ای بیزاری جوید و توفیق امتثال اوامر و اجتناب از نواهی قرآن را از خدا طلب نماید 10- ترقّی بدرجات و مراتب کلام حق: باین معنی که در مرتبه اول خود را مقابل حق به بیند که با خدا تکلم میکند، و در مرتبه دوم کلام حق را بشنود که بنده اش را مخاطب قرار داده با او سخن میگوید، در مرتبه سوم خدا را بچشم دل به بیند چنانچه از حضرت سید الشهداء و از حضرت صادق علیهما السّلام روایت شده(1) «خداوند بر بندگانش در کتاب خود و کلام خود تجلّی مینماید»
در کتاب لآلی الاخبار(2) از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود
ص: 36
«القرآن مأدبة اللَّه فتعلّموا مأدبته ما استطعتم»
(قرآن طعام میهمانی است که خداوند خوان آن را گسترده و مردم را دعوت فرموده، پس از این طعام بقدر قدرت خود بهره برداری کنید).
مأدبة طعامی است که برای عروسی و نحو آن تهیه میشود و پیغمبر اکرم قرآن را تشبیه بچنین طعامی فرموده چون انواع و اقسام اغذیه روحی از معارف الهی و اخلاق انسانی و کمالات نفسانی و عبادات بدنی که موجب تکمیل روح انسانی و سعادت اخروی و رسیدن بفیوضات و نعم بهشتی است در این کتاب بوده و بر هر کس لازم است که از این خوان نعمت الهی باندازه استطاعت و توانایی خود فرا گیرد و در حدیث دیگر از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت میکند(1) که فرمود
«من تعلّم القرآن و تواضع فی العلم و علّم عباد اللّه و هو یرید ما عند اللَّه لم یکن اعظم ثوابا منه و لا اعظم منزلة منه و لم یکن فی الجنة منزل و لا درجة رفیعة و لا نفیسة الّا کان له فیها اوفر النصیب و اشرف المنازل»
کسی که قرآن فرا گیرد و در طریق دانش فروتنی کند و بندگان خدا را بیاموزد و قصد او رسیدن بآنچه نزد خداست باشد، در بهشت ثواب کسی بزرگتر از او و مقام کسی بالاتر از او نباشد و در بهشت منزل و درجه رفیع و گرانبهایی نیست جز آنکه بهره زیادتر و منزل بالاتر و والاتر از ان اوست و از حضرت سجّاد و صادق علیهما السّلام روایت(2) میکند که
«من تعلّم منه حرفا ظاهرا کتب اللَّه له عشر حسنات و محی عنه عشر سیئات و رفع له عشر درجات قال علیه السّلام لا اقول بکل آیة و لکن بکل حرف باء او تاء او شبههما»
هر که حرف ظاهری از قرآن بیاموزد خداوند برای او ده حسنه بنویسد و ده گناه از نامه
ص: 37
عمل او محو کند و ده درجه برای او بالا برد، سپس فرمود نمیگویم که این ثوابها برای یاد گرفتن هر آیه از قرآن است بلکه میگویم برای یاد گرفتن هر حرفی مانند باء و تاء و مانند اینهاست و در حدیث دیگر از حضرت رسالت(1) روایت میکند
«من علمه أی ولده القرآن دعی بالابوین فکسیا حلتین یضی ء من نورهما وجوه اهل الجنة»
(هر که فرزند خود را تعلیم قرآن دهد پدر و مادرش را بخواهند و دو حوله که نور آنها صورة اهل بهشت را نورانی کند بانها بپوشانند و در خبر دیگر از آن حضرت روایت میکند که فرمود در تتمه آن حدیث
«لا یمکن تقویمهما لاحد و یوضع علی رأسهما تاج یضی ء مسافة اثنی عشر الف سنة»(2)
ممکن نیست بر احدی قیمت ان حوله را نماید و گذاشته شود بر سر انها تاجی که بمقدار مسافت دوازده هزار سال نور میدهد و در خبر دیگر از آن حضرت روایت میکند که فرمود
«من علّم ولده القرآن فکانما حجّ البیت عشرة آلاف حجّة و اعتمر عشرة آلاف عمرة و اعتق عشرة آلاف رقبة من ولد اسمعیل و غزا عشرة آلاف غزوة و اطعم عشرة آلاف مسکین مسلم جائع و کانّما کسی عشرة آلاف عاری مسلم و یکتب له بکل حرف عشر حسنات و یمحی عنه عشر سیئات و یکون معه فی قبره حتی یبعث و یثقل میزانه و یجاوز به علی الصراط کالبرق الخاطف و لا یفارقه القرآن حتی ینزل به من الکرامة افضل ما یتمنی»(3)
در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که فرمود
«قال رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
ص: 38
حملة القرآن عرفاء اهل الجنة و المجتهدون قواد اهل الجنّة» «1»
نگهبانان قرآن دانایان اهل بهشت، و کوشش کنندگان در ترویج و تبلیغ و عمل بقرآن جلوداران اهل بهشتند و نیز در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که فرمود
«الحافظ للقرآن العامل به مع السفرة الکرام البررة»
(حفظ کنندگان قرآن که عامل بآن باشند با سفیران بزرگوار و نیکو کار باشند «2» و در لآلی الاخبار «3» از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود
«اشرف امتی حملة القرآن و اصحاب اللیل»
(بزرگوارترین امت من نگهبانان قرآن و شب بیداران بعبادت پروردگارند) و نیز در کتاب لآلی «4» از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود
«حملة القرآن هم المحرّفون برحمة اللَّه الملبّسون نور اللَّه یا حملة القرآن تجیبوا الی اللَّه بتوقیر کتابه یزدکم حبّا و یحببکم اللَّه الی خلقه»
نگهبانان قرآن بدست آورندگان رحمت الهی و در برکنندگان جامه نور خداوندی هستند کنایه از اینکه رحمت الهی شامل حال ایشان و نور خداوندی در قلوب آنان تابش میکند) مراد بحملة قرآن کسانی هستند که قرآن را حفظ و نگهبانی و بدستورات 1- مجلد دوم صفحه 603 حدیث 11- مجتهد در اصطلاح مستنبط احکام را گویند و در لسان اخبار بکوشش کننده در مطلق عبادات اطلاق میشود و در این حدیث ظاهر اینست که مراد بمجتهدان کسانی هستند که در تبلیغ و ترویج احکام کوشش و جدیت نموده و رهنما و کشنده مردم بطرف بهشتند
2- مجلد دوم صفحه 603 حدیث 2- السفرة الملائکة الذین یسفرون بین اللَّه و انبیائه و الاصل فی ذلک السفر و هو کشف الغطاء لان السفرة یؤدون الکتاب الی الانبیاء و المرسلین و یکشفون به الغطاء کما فی مجمع البحرین
3- باب هفتم صفحه 342
4- باب هفتم صفحه 342
ص: 39
آن عمل نموده نگذارند از بین برود و احکام آن تعطیل گردد و لذا در حدیث دوم حافظ قرآن را قید فرموده به اینکه عامل بقرآن باشد و گرنه صرف حفظ کردن قرآن و عمل ننمودن بآن مثمر ثمری نیست بلکه مشمول آیه شریفه است که در مذمت یهود نازل شده مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً «1» (مثل کسانی که توریة بر آنان حمل شد و ایشان توریة را برنگرفتند و عمل بآن نکردند مثل خری است که کتابها بر آن بار کنند) و البته چنین کسان عرفاء و جلوداران اهل بهشت و در مراتب سفرای کرام الهی خواهند بود چه آنکه مراد از سفراء ملائکه هستند که بین خدا و انبیاء واسطه اند و کتب و احکام الهی را بر آنان میآورند و حمله قرآن نیز بمنزله سفیران الهی هستند که دستورات قرآن را علما و عملا بمردم ابلاغ میکنند
قرآن مجید بزرگترین معجزات پیغمبر اسلام است بلکه چنین معجزه باین عظمت بهیچ یک از انبیاء از آدم تا خاتم عطا نشده، و این معجزه از جهاتی بر سایر معجزه ها مزیت و ترجیح دارد:
1- سایر معجزات بتنهایی برای اثبات نبوت کافی نیستند بلکه باید بطور قطع از خارج ثابت شود که آورنده معجزه دعوی نبوت نموده و واجد شرایط نبوت و فاقد موانع آن بوده تا معجزه دلیل بر صدق دعوی او باشد، ولی قرآن بتنهایی برای اثبات نبوت کافی است زیرا بصراحت جمیع این امور را بیان میکند و احتیاج بامر دیگری ندارد 2- اغلب معجزات بلکه نوع آنها مخصوص زمان اقامه آن معجزه و مشاهده 1- سوره جمعه آیه 5
ص: 40
کنندگان بوده و برای دیگران دلیل بر اثبات نبوت نیست مگر اینکه بطریق تواتر یا از راه قطع ثابت شود مانند عصای موسی و ید بیضاء و احیاء موتی و تسبیح سنگریزه و امثال اینها ولی قرآن برای هر زمان و هر کس تا دامنه قیامت معجزه بودن آن باقیست 3- قرآن هر سوره و هر آیه آن علیحده معجزه است بخلاف سایر معجزات 4- اغلب معجزات بلکه جمیع آنها از یک جهت معجزه اند ولی قرآن از جهات متعدده معجزه است که ذیلا بآنها اشاره مینمائیم اوّل از جهت فصاحت و بلاغت و حسن اسلوب «1» چون مردم از حیث معارف و معلومات و رشته های ترقی و تعالی در ازمنه مختلفه متفاوتند لذا حکمت الهی مقتضی بوده که در هر دوره و زمان معجزه پیغمبرانش را نظیر همان رشته ای که مردم در آن مهارت دارند قرار دهد تا حجت بر آنها تمام تر باشد چنانچه در زمان حضرت موسی که فنّ سحر رواج کامل داشت و اهل فنّ سحر را از غیر سحر بخوبی تمیز میدادند معجزه آن حضرت را عصا قرار داد تا خبره فنّ از اتیان بمثل آن عاجز شده اقرار بمعجزه بودن آن کنند و بر سایرین حجت تمام شود و همچنین در زمان حضرت عیسی که علم طب رونق بسزایی داشت معجزه حضرت عیسی را مرده زنده کردن و کور و کر مادر زاد و ابرص را شفا دادن قرار داد که بر اطباء و دیگران معلوم شود که این قسمت خارج از حدود طب بوده و خارق عادت و دلیل بر صدق مدعای آن حضرت است و حجت بر آنان تمام باشد 1- فصاحت و بلاغت عبارت از سلاست کلام و ارتباط معانی با یکدیگر و حسن تنظیم کلمات و حروف و موافقت کلام با فطرت و نداشتن تکلف در افاده مقاصد و بآسانی وارد شدن معانی در خاطر و استعمال کردن الفاظی که شایسته افاده معانی مقصوده باشد.
ص: 41
و امّا زمان بعثت حضرت ختمی مرتبت چون قسمت جزیرة العرب از هر گونه علم و کمال خالی بود نه بهره از معارف حکمی و نه سهمی از اخلاق انسانی و نه نصیبی از علوم و صنایع مادی داشتند لذا اگر معجزه از قبیل معجزه موسی و عیسی علیهما السلام برای آن حضرت قرار داده میشد عامّه مردم نمیتوانستند تمیز دهند و توهم سحر و صنایع غریبه و امثال اینها درباره آن میشد و بالاخرة حجت کاملا بر آنان تمام نبود، و تنها چیزی که عرب جاهلیت در آن مهارت بسزا و ید طولایی داشت فنّ فصاحت و بلاغت و ادب عربی بود که در آن باوج ترقی و تعالی و سر حدّ کمال و عظمت رسیده بودند و باندازه اهمیت داشت که در مواسم حج و مواقع دیگر مجالس و محافلی تشکیل داده و شعراء بزرگ و خطباء سترگ در آنها شرکت کرده و اشعاری را که گفته بودند انشاد نموده و با یکدیگر مقایسه و بر یکدیگر مفاخره و مباهات میکردند و هر قصیده که افصح و ابلغ بوده انتخاب نموده بر کعبه میآویختند تا در موسم حج قبائل مختلف عرب آن را مشاهده نموده موجب بلند نامی و شهرت و عظمت آنها گردد در چنین عصری حکمت اقتضاء کرد که خداوند معجزه پیغمبر خاتم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را از قبیل همین قرار دهد تا بفهمند که این طرز کلام از قدرت بشر خارج بوده تصدیق برسالت حضرتش نموده راه عذری برای آنان باز نباشد، و در خود قرآن مکرّر در مقام تحدی برآمده و با صدای رسا بهمگان اعلان نموده که اگر شک دارند که این کلام خداست که بر پیغمبرش نازل شده مانند آن را بیاورند.
و نخست معارضه بمثل فرموده قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً «1» و سپس تنزّل 1- آیه 91 سوره اسراء (بگو اگر آدمیان و طایفه جن جمع شوند برای اینکه مانند این قرآن را بیاورند نتوانند اگر چه بعضی از آنان پشتیبان بعض دیگر باشند)
ص: 42
نموده و بآوردن ده سوره مثل قرآن اکتفاء فرموده أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ «1» و باز هم تنزّل نموده و بآوردن یک سوره مثل قرآن دعوت کرده می فرماید قل إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ «2» و این ندای قرآن از زمان بعثت حضرت تا این زمان بگوش همه جهانیان و دشمنان اسلام از یهود و نصاری و عرب و غیر آنها رسیده و در میان آنها فصحاء و بلغاء بسیار بوده و اگر میتوانستند یک سوره مثل قرآن بیاورند این قدر خود را بزحمت جنگ و خونریزی نیانداخته و هر روز انواع مکر و حیله و سیاست بازی بر ضدّ اسلام و مسلمین (چه در صدر اول اسلام از ناحیه مشرکین قریش و یهود و چه بعد از آن از طرف نصاری و غیر آنها) نمی نمودند و اگر آورده بودند مانند آتش در مناره و خورشید در وسط روز ظاهر و هویدا بوده و در همه روزنامه ها و مجلات و رادیوها برخ مسلمین میکشیدند.
بنا بر این هر عاقلی اگر چه از علم فصاحت و بلاغت بلکه از لغت عرب بهره نداشته باشد این معنی را کاملا میفهمد که اگر قرآن، کلام خدا و ما فوق قدرت بشر نبود با اهتمامی که در این باره داشتند مانند آن را آورده بودند و اینکه نتوانسته مثل آن را بیاورند معجزه بودن قرآن و بالنتیجه نبوت پیغمبر اسلام را 1- سوره هود آیه 17 (بلکه میگویند محمد (ص) این کلمات را خود بهم میبافد بگو شما هم ده سوره مثل آن را بهم بافته بیاورید
2- سوره بقره آیه 21 و 22 (هر گاه نسبت بآنچه بر بنده خود فرستادم در شک و تردید هستید سوره مانند آن بیاورید و گواهان خودتان را غیر از خدا دعوت کنید اگر راست می گویید و اگر چنین نکردید و هرگز نخواهید کرد از آتشی که برای کافران آماده شده است بپرهیزید.)
ص: 43
ثابت میکند. و امّا کسی که بهره از عربیت و علم فصاحت و بلاغت داشته و کلمات فصحاء و بلغاء عرب را تتبّع نموده و آیات قرآن را با آنها مقایسه کند فصاحت و بلاغت، روانی و سلاست، شیرینی و ملاحت قرآن بخوبی برای وی ظاهر میشود و درمی یابد که هیچ کلامی از فصیح ترین شعراء و خطباء عرب حتی کلمات دیگر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از مواعظ و خطب و کلمات قصار و همچنین خطب نهج البلاغة و کلمات سایر ائمه اطهار صلوات اللَّه علیهم اجمعین (با اینکه در کمال فصاحت و بلاغت بوده بحدّی که درباره خطب نهج البلاغه گفته شده «فوق کلام المخلوق و دون کلام الخالق») در مقابل قرآن عرض اندام نمیتواند بکند و اگر جمله از قرآن در میان صدها جمله از کلمات دیگران قرار گیرد مانند بدر در میان ستارگان می درخشد، و این حقیقتی است راجع بمجموع الفاظ و معانی قرآن بطوری که اگر این معانی را در قالب الفاظ دیگر بریزند و یا تحریف و تبدیلی در کلمات آن بدهند سلاست و حلاوت خود را از دست میدهد (مثل اینکه قرآن را بزبانهای دیگر ترجمه، و یا کلمات آن را بکلمات مرادف و جمل آن را بجمل مشابه تبدیل نمایند و یا جای بعض کلمات را عوض کنند مثلا صفاتی را که برای خدا در آخر آیات ذکر میشوند جابجا سازند، عزیز حکیم را بجای حمید مجید و غفور رحیم را مکان سمیع بصیر بگذارند و نحو اینها زیرا هر کدام مناسب و مرتبط با مطلبی است که در ضمن آیه بیان میشود در صورتی که جابجا شود نسبت بمطلب آیه نامربوط میگردد) و این خود دلیل واضحی است بر اینکه در قرآن تحریفی رخ نداده است.
در خطابهایی که بحضرت ختمی مرتبت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در قرآن میشود حضرتش را بصفاتی مخاطب قرار میدهد که مناسب مأموریت اوست آنجا که مأمور به تبلیغ است یا ایّها الرسول گفته میشود، آنجا که مأمور بتقوی و تربیت ازواج است
ص: 44
یا ایّها النبی خطاب میشود در جای دیگر یا ایها المزمّل و در جای دیگر یا ایّها المدّثر و همچنین در هر جایی مناسب آن مقام بحضرتش خطاب میگردد، در تشبیهات و تمثیلات قرآن باندازه رعایت مناسبت بین مشبّه و مشبّه به و ممثّل و ممثّل به شده که هر بیننده را متعجّب میسازد در یک جا بلعم باعورا و هر که منع و زجر الهی و ترک آن و دریافتن آیات الهی و جدا شدن از آنها بحال او یکسان بوده و در هر صورت دنبال هوای نفس برود بسگ مثل زده است که اگر بر او حمله کنی زبان از دهان بیرون میکند و اگر او را رها کنی باز چنین کند فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ «1» و در جای دیگر یهود را که کتاب الهی را فرا گرفته و بآن عمل نکردند بخری که بر آن کتابها بار کرده باشند تشبیه نموده میفرماید مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً «2» و در جایی مثل کسانی که غیر خدا را ولیّ خود قرار میدهند بعنکبوت زده میفرماید مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ «3» و غیر اینها از تمثیلات دیگر، و بالجمله هر قسمتی از قرآن را که بررسی کند عجائب و غرائبی از فصاحت و بلاغت درک میکند که باصطلاح اهل فن «یدرک و لا یوصف» ادراک میشود ولی نمیتوان توصیف نمود «4» 1- سوره اعراف آیه 176
2- سوره جمعه آیه 5
3- سوره عنکبوت آیه 41
4- موقعی فکر میکردم که چرا خداوند در قصص موسی و هارون، فرعون و هامان و قارون را اسم میبرد و در قصص ابراهیم و هود و صالح مثل نمرود و شداد و غیره را اسم نمیبرد سپس برخورد نمودم به اینکه فصاحتی که در اسم آنها هست در این اسماء نیست و شاید تسمیه اینها از اینجهت باشد [.....]
ص: 45
دوّم از جهت استدلالات عقلی: پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در عصری قیام نمود که سراسر جهان بویژه قسمت جزیرة العرب را ظلمت جهل و ضلالت فرا گرفته و معارف حقّه و علوم الهی بکلّی از میان جامعه رخت بربسته، شرک و بت پرستی و خرافات و موهومات جانشین توحید و خداپرستی و حقایق و معقولات شده بود در چنین زمانی نبی اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ندای توحید و خداپرستی را بلند نمود و با استدلال و برهان بطرزی ساده و آسان و در کمال احکام و اتقان حقایق را برای مردم بیان فرمود بطوری که عوام با فطرت ساده و سلیم خود بخوبی دریابند و خواصّ خدشه و اشکالی در طریق استدلال آن نیابند.
دانشمندان و فلاسفه بزرک پس از سالهای متمادی که رنج و زحمت تحصیل دانش را بر خود هموار نموده و معلّمین متعدد و کتب علمی و فلسفی مختلف را مطالعه نموده و کتابی در یکی از فنون مینگارند و درباره موضوعات متنوع آن استدلال مینمایند کمتر دلیلی دیده میشود که در عین دشواری و پیچیدگی مورد خدشه و ایراد آیندگان قرار نگیرد، و با توجه به اینکه پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم معلّمی ندیده و کتابی نخوانده و با دانشمندان و علماء معاشرتی نداشته هر عاقلی حکم میکند که این علوم و معارف را از سرچشمه علم الهی که از هر شائبه جهل و خطاء مصون است اخذ فرموده إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی «1» ملاحظه کنید در مقام اثبات صانع بچه طرزی بدیع و آسان استدلال مینماید أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «2» در عین اینکه موضوع را بدیهی تلقّی میکند دلیل آن را ذکر نموده میفرماید آیا امری که دلیلی باین سادگی و محکمی 1- سوره النجم آیه 4 (آنچه میگوید نیست مگر وحیی که باو الهام شده، آموخته است باو شدید القوی
2- سوره ابراهیم آیه 11 (آیا در خدا که خالق آسمان و زمین است شکی هست)
ص: 46
دارد (دلالت اثر بر مؤثر) که هر که بهره از خرد داشته باشد بآن حکم میکند قابل شک است.
در مقام اثبات توحید میفرماید لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا «1» که در عین سادگی قاطع ترین دلیلی است که حکما در اثبات توحید ذکر نموده اند و بدلیل تمانع معروف است و تقریر فلسفی آن را در کلم الطیب ذکر نموده «2» و در محل خود نیز متعرض خواهیم شد و در مقام اثبات صفات مثل علم و قدرت و حکمت میفرماید أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ «3» و نیز میفرماید أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ وَ إِلَی السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ وَ إِلَی الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ وَ إِلَی الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ «4» که از عجائب و غرائب صنع و آثار حکمت که در موجودات است استدلال بعلم و حکمت و قدرت و عظمت صانع مینماید و درباره توحید عبادتی میفرماید اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ «5» دلیل بر معبودیت خدا را ربوبیت و خالقیت او قرار داده و باصطلاح تعلیق حکم بوصف کرده که مشعر بعلّیت است.
و درباره توحید افعالی میفرماید أَ فَرَأَیْتُمْ ما تُمْنُونَ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ الی آخر الآیات فی سورة الواقعة «6» 1- سوره انبیاء آیه 22 (اگر در زمین و آسمان خدایانی غیر از خدا بود هر آینه زمین و آسمان فاسد میشدند)
2- مجلد اول صفحه 100
3- سوره ملک آیه 14 (آیا کسی که آفریننده است دانا نیست؟ و حال آنکه او دانای بدقایق امور آگاه از رموز آنها است)
4- سوره غاشیه آیه 17 (آیا نظر نمیکنند بشتر که چگونه آفریده شده و بآسمان که چگونه برافراشته شده و بکوهها که چگونه گمارده شده و بزمین که چگونه گسترده شده)
5- (عبادت کنید پروردگارتان را که شما را آفریده)
6- سوره واقعه از آیه 58 تا آیه 72.
ص: 47
و در مورد اثبات نبوت میفرماید قل إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ «1» که بیان آن ذکر شد و راجع باثبات معاد جسمانی میفرماید قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ «2» خداوندی که قادر بر ایجاد ماده و صورت است قدرت بر خلع صورت خاکی و افاضه صورت بشری هم دارد، آن وقتی که هیچ نبود او را بیافرید «لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً» اکنون که تغییر صورتی داده بصورت اولی در آوردن او آسان تر است و غیر اینها از آیات دیگر که در قرآن مجید بر مطالب علمی استدلال فرموده که اگر بخواهیم بیان کنیم بطول می انجامد و مقصود در اینجا اشاره ای بیش نیست و اگر بخواهید بین حق و باطل بخوبی تمیز دهید استدلالات قرآن را با استدلالات اناجیل اربعه مقایسه کنید و ببینید چه استدلالات پوچ و فاسدی در مورد تعدّد آلهة و تعدّد ارباب و غیره نموده که هر بچه بآنها میخندد و در کلم الطیب «3» بپاره از آنها اشاره شده هر که طالب است بآنجا مراجعه نماید سوّم از جهت تشریع احکام: قرآن مجید در عین اینکه مشتمل بر معارف الهی و اصول دیانت حقّه است حاوی قوانین جامع و عادلانه است که برای تأمین سعادت دنیا و آخرت و تنظیم امور معاش و معاد و تکمیل مدارج ترقی و تعالی فرد و اجتماع و تضمین حقوق جمیع طبقات و حفظ مساوات حقوقی بین افراد تشریع شده، و با اینکه شامل قوانین کشوری، لشگری، سیاسی، قضایی، جنایی، جزائی، اقتصادی، بازرگانی، امور معاشرتی، زناشویی، خانه داری، تربیت 1- سوره بقره آیه 21 و 22.
2- سوره یس آیه 79 (بگو زنده میکند این استخوانها را کسی که در مرتبه اول آنها را ایجاد کرد و او بهمه مخلوقات دانا است)
3- مجلد اول صفحه 295 تا 298
ص: 48
اولاد و غیر اینهاست، متضمّن مصالح فرد و اجتماع و موافق فطرت و عقل سلیم است و هر چه سطح افکار بشر بالا رود و مراحل علمی بیشتری را طی کند حکم و مصالح قوانین قرآن روشن تر و احتیاج بشر باجراء آنها فزونتر میگردد بشر عادی هر چند مراحل دانش را بپیماید و مکتبها و استادان حقوق را دیده و کتب و رسائل آن را مطالعه و بررسی کرده باشد نمیتواند قوانینی وضع کند که اولا برای رفع احتیاجات جامعه بشر در هر دوره و زمانی صلاحیت داشته و ثانیا معارض با قوانین دیگر نبوده و ثالثا نقض و ایرادی بآنها وارد نشود «1» تا چه رسد بفردی که مکتبی نرفته مدرّس و معلّمی ندیده و درس حقوقی نخوانده باشد و این خود دلیل قاطعی است بر اینکه قرآن از جانب خداوند منّان بر قلب پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم القاء شده و گرنه چگونه میتواند بشری که درس نخوانده و مدرس ندیده و میان جامعه ای که بهره از علم و دانش نداشته اند میزیسته و در مدت بیست و سه سال دعوت خود همه اش گرفتار شکنجه و آزار و جنگ و جدال و هزاران گرفتاریهای دیگر بوده، چنین قوانینی وضع و تشریع نماید که عقول دانشمندان دنیا را متحیر سازد و همه سر تعظیم در مقابل آن فرود بیاورند و حقیقتا اگر روزی جامعه بشر عناد و عصبیّت و تقلید و هواپرستی را کنار گذارند و قوانین قرآن را بمورد اجراء نهند آن مدینه فاضله ای که آرزوی دیرینه فلاسفه و دانشمندان بلکه عموم طبقات بشر بوده در خارج تحقّق خواهد یافت و همه بدبختیها، گرفتاریها 1- این موضوع امروز در نوع ممالک متمدنه متداول است، دوره بدوره مجالسی تشکیل و نمایندگانی انتخاب و درباره موضوعات مختلفه قوانینی وضع مینمایند دوره دیگر بمفاسد و مضار آن قانون یا نقص آن و یا تعارض آن با قوانین دیگر برخورد نموده آن را نقض و قانون دیگری وضع میکنند و چه بسا قانونی را چند مرتبه وضع و نقض و جرح و تعدیل مینمایند
ص: 49
، بیچارگیها، جنگها، خونریزیها، اضطراب و وحشتها و هزاران مفاسد دیگر از میان جامعه رخت بربسته، سعادت، صمیمیت، اتحاد، یگانگی، اخوت، برادری برابری، مودّت، رحم، عاطفه و بالجملة همه خوبیها و محاسن جایگزین آنها خواهند شد ضمنا برای مزید بصیرت خوب است قوانین تورات و انجیل رائج را مطالعه و با قوانین قرآن مقایسه کنید (اگر چه قابل مقایسه نیست) تا بتحریف و سستی این کتابها واقف شده و اهمیّت و عظمت احکام قرآن آشکاراتر گردد و مادر کلم الطیّب مقداری از آنها را نقل کرده هر که بخواهد بآنجا مراجعه کند «1» چهارم از جهت دستورات اخلاقی: محیطی که پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در آن نشو و نما کرده و بحد رشد و سپس بمرتبǠنبوت و رسالت رسید از هر گونه فضائل انسانی و کمالات نفسانی خالی و همه اخلاق رذیله و صفات بهیمی، سبعی و شیطانی در آنجا حکمفرما بود. کبر، نخوت، خودپسندی، خیانت، دروغ، دزدی، قتل، غارت، بی عفتی، زنا، قمار، کینه توزی، ظلم، بی انصافی، میگساری و صدها مفاسد دیگر در میان آنها شیوع داشت و تواضع، فروتنی، امانت، راستی، رحم، عاطفت، عفت، پاکدامنی، انصاف، مروت، عدالت، احسان و دیگر صفات نیک رخت بربسته بودند، در چنین محیطی پیغمبر اسلام بوسیله قرآن جامعه را به پیراسته شدن از صفات زشت و آراسته شدن بصفات نیک دعوت فرمود. یک جا میفرماید إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ «2» و در جای 1- مجلد اول صفحه 315- 322
2- سوره نحل آیه 92 (بدرستی که خدا امر میکند بعدالت و نیکی و اداء حقوق خویشاوندان و نهی میکند از کارهای قبیح و زشت و تجاوز بحقوق دیگران، شما را پند میدهد شاید متذکر شوید [.....]
ص: 50
دیگر میفرماید وَ قَضی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً، الی آخر الآیات «1» و جای دیگر میفرماید وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً، الی آخر الآیات «2» و غیر اینها از آیات دیگر که در سوره های مختلف قرآن است و کمتر سوره ای در قرآن وجود دارد که خالی از دستورات اخلاقی باشد حتی قصص قرآنی نتیجه آنها منتهی به تخلق باخلاق نیکان و اجتناب از عادات بدان میگردد بلکه هدف قرآن و علّت بعثت پیغمبر اسلام تتمیم مکارم اخلاق و تأسیس کارخانه آدم سازی و افتتاح مکتب اخلاقی بوده که میفرماید
«بعثت لاتمّم مکارم الاخلاق»
و مکتبی را که قرآن تأسیس فرمود مانند بعض مکاتب فلاسفه مکتب تئوری و فرض نبوده بلکه مکتب عمل و تحقق دادن باخلاق حسنه و ملکات فاضله و صفات شایسته در خارج بوده و بمفهوم خالی از مصداق اهمیتی نداده و از همین جهت در مدت کمی توانست مردانی را تربیت کند که از لحاظ اخلاق و برادری و برابری، گذشت و صمیمیّت و سایر صفات برجسته موجب حیرت جهانیان و واقعا در خور ستایش و ثنا باشند و در خود قرآن در توصیف آنان میفرماید وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «3» 1- سوره اسری آیه 23- 38 (پروردگار تو حکم میکند که غیر او را عبادت نکنید و بپدر و مادر احسان نمائید)
2- سوره فرقان آیه 64- (بندگان خدا کسانی هستند که فروتن بر روی زمین راه میروند و هر گاه نادانان با آنها سخن گویند بکلام مسالمت آمیز پاسخ دهند)
3- سوره حشر آیه 9
ص: 51
و بالجملة اگر کسی بدقّت در دستورات اخلاقی قرآن بنگرد و سپس تأثیر شگفت آوری را که این دستورات در مسلمین صدر اول بخشید بررسی و مطالعه نماید اذعان و اعتراف میکند که این کتاب از جانب خداوند حکیم و مربّی و پروردگار جهانیان است که تربیت تکوینی و تشریعی آنان لایق بشأن او است پنجم از جهت تاریخ: مقصود از جنبه تاریخی قرآن تنها ذکر قصه های انبیاء گذشته و امّتهای سابقه نیست بلکه از اینجهت است که قصّه هایی را که قرآن ذکر میکند اغلب آنها در تورات و کتب عهد قدیم بوده در حالی که مشتمل بر کفریات و افترائات بساحت مقدّس انبیاء و امور خلاف عقل نسبت بذات پاک پروردگار است ولی قرآن مجید قصص مذکور را ببهترین وجه و مصون از اینگونه افترائات و مطالب ناروا ذکر فرموده، و با توجه به اینکه قبل از نزول قرآن خبری از قصه های انبیاء سلف و امتهای گذشته جز در کتب و افواه یهود و نصاری نبوده و هر گاه رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از آنها اخذ فرموده بود باید مشتمل بر همان خرافات و افترائات بلکه بدتر از آنها باشد، هر صاحب خردی حکم میکند که منبع اخذ قران جز از ناحیه وحی پروردگار نبوده و ساخته و پرداخته بشر نیست و ما بطور اختصار قسمتی از قصص توراة را ذکر نموده و مقایسه آنها را با قصص قرآن بعهده خواننده گان میگذاریم:
در سفر پیدایش (تکوین) باب اول و دوم تورات قصه حضرت آدم و خوردن از شجره منهیه و اغواء شیطان را ذکر میکند که حاصلش اینست که خداوند آدم و حوا را بیافرید و آنها را در باغ عدن جای داد و فرمود که از همه درختان بی ممانعت بخورید و از خوردن درخت معرفت نیک و بد آنها را منع فرمود و گفت زنهار از این درخت مخورید زیرا روزی که از آن بخورید خواهید مرد. مار (شیطان)
ص: 52
که از همه حیوانات هوشیارتر بود بزن گفت اگر از آن درخت بخورید نخواهید مرد بلکه چشمان شما باز شود و مانند فرشتگان عارف نیک و بد خواهید بود و حوا از میوه آن درخت گرفت و خودش بخورد و بآدم نیز داد و او خورد آن گاه چشمان هر دو باز شد و فهمیدند که عریانند لذا برگهای انجیر را بهم دوخته ساتر ساختند و آواز خداوند را شنیدند که در هنگام وزیدن نسیم بهار در باغ میخرامید و آدم و حوا خود را از حضور خداوند در میان درختان باغ پنهان کردند و خداوند آدم را ندا داد کجایی؟ آدم گفت چون آواز ترا شنیدم ترسان گشتم زیرا عریانم پس خود را پنهان کردم و خداوند گفت که ترا آگاهید که عریانی؟ آیا از آن درخت که ترا قدغن کردم خوردی؟ آدم گفت این زن که او را قرین من ساختی بمن داد پس خداوند بزن گفت چرا این کارکردی گفت مار مرا اغوا کرد پس خداوند مار را مورد غضب خود قرار داد سپس کروبیان را گفت همانا انسان مثل یکی از ما شده و عارف نیک و بد گردیده و مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات هم بخورد و تا ابد زنده بماند پس آدم را از باغ بیرون کرد و کروبیان را مسکن داد و شمشیر آتشباری که بهر سو گردش میکرد در طریق درخت حیات قرار داد تا آن را محافظت نماید این قصه آدم و حوا از نظر تورات رائج که در آن نسبت کذب و جهل و تجسم و تفریح و تفرج و عجز و شریک پیدا شدن برای حقتعالی، بخدا میدهد و این قصه در قرآن در سوره بقره «1» و سوره اعراف «2» و سور طه «3» ذکر شده در حالی که منزه از این مزخرفات و مصون از این افترائات است که انشاء اللَّه در محل خود بیان خواهیم نمود و باز در سفر پیدایش باب 18 و 19 قصه ابراهیم و آمدن ملائکه و بشارت 1- آیه 35- 39
2- آیه 18- 24
3- آیه 117- 123
ص: 53
باسحق و هلاک شدن قوم لوط را متعرض است و نسبت شرب خمر و زنای با محارم بحضرت لوط داده و جماعتی از انبیاء را از نسل زنا میشمارد، و در قرآن در سوره هود «1» و سوره ذاریات «2» این قصه را ذکر فرموده و ساحت مقدس لوط را از این افترائات پاک نگاهداشته.
و نیز در سفر خروج باب سوم و چهارم قصّه مأمور ساختن خدا موسی را بطرف فرعون و مصریان ذکر میکند و میگوید موسی ابتداء عذر کند زبانی خود را آورد و پس از آنکه خدا نعم خود را ذکر فرمود و وعده نصرت باو داد گفت استدعا دارم که بفرستی بهر که میفرستی آن گاه خشم خدا بر موسی مشتعل شد و این قصّه را در قرآن در سوره طه «3» و شعراء «4» و نمل «5» و قصص «6» مفصلا بیان فرموده.
و باز در سفر خروج باب سی و دوم نسبت گوساله ساختن و گفتن بنی اسرائیل که این خدای شماست وعید گرفتن و قربانی سوزاندن برای گوساله را بهرون نسبت میدهد. و در سوره اعراف «7» و سوره طه «8» این قصّه را ذکر فرموده و مقام مقدس هارون را از این عمل شنیع مبرا کرده و نسبت آن را بسامری داده است علاوه بر این در کتب عهد قدیم قضایای دیگری نسبت بخدا و انبیاء میدهد که کفر محض و خلاف عقل و منطق و منافی با مقام عصمت انبیاء خداست مانند:
بحیله و خدعه گرفتن یعقوب برکت (نبوت) را از پدرش «9» و کشتی گرفتن یعقوب با خدا از سر شب تا طلوع صبح و بر خدا غالب شدن و برکت را گرفتن «10» و نسبت زنا دادن بداود با زن اوریا «11» و نسبت بتکده ساختن حضرت سلیمان 1- آیه 69- 83
2- آیه 24- 37
3- آیه 8- 83
4- آیه 10- 68
5- آیه 7- 14
6- آیه 4- 44
7- آیه 148- 154
8- آیه 85- 98 [.....]
9- سفر پیدایش باب 27
10- سفر پیدایش باب 32
11- کتاب سموئیل باب یازدهم
ص: 54
برای زنانش بخواهش آنها در آخر پیری «1» و غیر اینها از مزخرفات و نسبتهای زشت و ناروای دیگر.
و در کتب عهد جدید نیز نسبت شرب خمر بحضرت عیسی و شاگردانش داده «2» و همچنین نسبت داده که مسیح بعروسی رفت و بخواهش مریم قدحهای آب را تبدیل بشراب نمود و باهل منزل نوشانید «3» و غیر ذلک از امور شرم آوری که در این کتابها بمقام قدس انبیاء نسبت میدهند که خواننده را بشگفت میآورد که دست تحریف و غرض ورزی تا چه حد در این قبیل کتب بکار رفته و ساحت مقدس فرستادگان خدا را تا چه اندازه آلوده ساخته ششم از جهت اخبار غیبی: پیش بینی هایی که اشخاص فطن و با فراست از امور آینده میکنند از روی آثار و زمینه هایی است که در زمان حاضر موجود و مستلزم حوادث آینده است مثل اینکه در جنگهایی که بین کشورهای مختلف واقع میشود جهات پیروزی و شکست را در دو طرف مورد بررسی و مطالعه قرار داده و حدس میزنند که فلان کشور غالب یا مغلوب میشود ولی قرآن کریم از اموری که خبر داده از آثار و زمینه هایی که مشهود بوده خلاف آن پیش بینی میشده:
چنانچه در اوایل بعثت که کفار قریش در کمال تسلط و اقتدار بوده و آن دشمنی ها و سختگیریها را نسبت به پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم وعده معدودی که بوی گرویده بودند مینمودند و کسی گمان نمیبرد که روزی رسول خدا و این عده معدود بر کفار قریش چیره و غالب شوند، از دفع شر آنان خبر داده میفرماید 1- کتاب اول پادشاهان باب یازدهم
2- انجیل متی باب 26 و انجیل مرقس باب 14 و انجیل لوقا باب 22
3- انجیل یوحنا باب دوم
ص: 55
«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ «1» و همچنین غلبه دین اسلام را بر جمیع ادیان عالم بشارت داده میفرماید:
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ «2» و چندی نگذشت که خداوند تبارک و تعالی شرّ مشرکین را از پیغمبر و مسلمانان دفع فرموده و دین او را در سرتاسر عالم ظاهر نموده و اکثر ممالک دنیا یا بشرف اسلام مشرف و یا تحت حمایت مسلمین درآمدند و مانند اینکه از غلبه رومیان بر ایرانیان خبر داده در وقتی که ایران در کمال عظمت و قدرت در عهد سلطنت خسرو پرویز بوده و روم شکست فاحشی از ایران خورده بود میفرماید الم غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَی الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ فِی بِضْعِ سِنِینَ «3» و از کثرت نسل پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم خبر داده با اینکه بیش از یک دختر از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم باقی نماند و آنهم در جوانی از دنیا رفت و میگفتند پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مقطوع النسل است ولی خداوند از همین یک دختر آن قدر ذریه به پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم عطا فرمود که امروز شهر یا ده و قصبه ای نیست که از سادات خالی باشد میفرماید بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ (ما بتو کوثر عطا کردیم پس برای پروردگارت نماز 1- آشکارا بیان کن آنچه را که مأمور شده ای و از مشرکین روی بگردان، ما شر استهزاء کنندگان را از تو رفع خواهیم کرد
2- سوره توبه آیه 33 او آن خدایی است که رسول خود را بهدایت و دین حق فرستاد تا بر ادیان عالم او را چیره سازد اگر چه مشرکین را خوش نیاید
3- سوره روم آیه 2 رومیان در نزدیکترین زمینی که برای عرب زمین روم است مغلوب شدند و زود باشد که پس از مغلوب شدنشان غالب گردند در ظرف چند سال و بضع میان سه تا نه سال است)
ص: 56
بگذار و نحر کن بدرستی که دشمن تو مقطوع النسل است «1» و غیر اینها از امور غیبیه ای که قرآن خبر داده و تحقق پیدا کرده است هفتم از جهت سلامتی تناقض و اختلاف: دانشمندان و حکماء بزرگ که پس از کوشش بسیار و دقت زیاد در فنّی از فنون علمی کتابی مینگارند با اینکه جدیت کامل در تقریر و تحریر مطالب آن میکنند خالی از تناقض و اختلاف و وهن عبارت و فساد مضمون و امثال اینها نیست و همچنین عقلاء و برگزیدگان هر مملکتی که برای رفاه حال رعیت و ملت قانون وضع میکنند اختلافات و تناقضات بسیار در آن دیده میشود در صورتی که کتب و قوانین مزبور غالبا در بیان یک رشته از فنون علمی و اصول قانونی است لکن قرآن کریم با اینکه مشتمل بر فنون بسیار از علوم الهی و فن اخلاق تشریع احکام، سیاست مدن، فنون جنگی، تنظیم معاش، اصلاح معاد، علم معاشرت، حجج، امثال، مواعظ، حکم، ترغیب، تهدید، بشارت، انذار، قصص، تاریخ و امثال اینهاست کوچکترین اختلاف و تناقض و فساد مضمون و سخافت بیان در آن یافت نمیشود و حسن اسلوب و سلاست و حلاوتی که در اول آن مشاهده میگردد تا آخر آن مشهود است و این مطلب را خود قرآن با صدای رسا بجهانیان اعلام کرده میفرماید أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ 1- در اخبار برای کوثر معانی متعدد نموده اند مانند کثرت نسل و کثرت امت و کثرت شفاعت و حوض کوثر و غیر اینها و محققین در مورد اختلاف اخبار در تفسیر آیات گفته اند در اخبار بیان مصادیق آیات شده و الفاظ عامه ممکن است مصادیق متعدد و مختلف داشته باشد و در هر خبری یکی از آن مصادیق ذکر شود، بنا بر این لفظ کوثر مبالغه در کثرت است و هر کثرتی را شامل میشود ولی با قرینه إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ ظهور کامل در کثرت نسل دارد
ص: 57
اخْتِلافاً کَثِیراً «1» (آیا در قرآن تدبر نمیکنند، اگر از طرف غیر خدا بود هر آینه در آن اختلاف بسیار می یافتند) پس چون در قرآن اختلافی نیست دلیل بر اینست که از جانب خداوندی که از علم او چیزی پنهان نمیشود بر رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نازل شده.
یک کتاب انجیل که بیش از تاریخچه مختصری از مسیح نیست به بینید چه اندازه اختلاف و تناقض دارد و یک جا مسیح را پسر انسان و جایی پسر خدا و گاهی او را خدا و گاهی پسر داوود و از نسل او معرفی میکند و غیر اینها از اختلافات دیگر که در نسب مسیح و امور دیگر که در آن یافت میشود و ما در کلم الطیب متعرض شده ایم «2» هشتم از جهت عدم ملالت در تلاوت آن: هر کتابی را که انسان مطالعه و قرائت کند یکی دو مرتبه که خوانده شد دیگر میل و رغبت بقرائت و مطالعه آن نبوده و موجب ملالت و خستگی میشود ولی قرآن هر چه تلاوت شود و در آیات آن تدبّر و تفکر گردد شوق و رغبت انسان زیادتر و حقایقی از آن کشف میشود که پیش از آن مکشوف نبوده و خستگی و ملالت در تکرار تلاوت آن پیدا نمیشود نهم از جهت استشفاء بقرآن: قرآن کریم هم چنان که شفا دهنده دردهای باطنی انسان از اخلاق رذیله و صفات نکوهیده است همین طور وسیله شفاء دردهای ظاهری و امراض جسمانی و آفات و گرفتاریهاست، و درباره استشفاء بآیات و سور قرآنی و حفظ از دشمن و حرز از بلیات و دفع آفات و غیر اینها اخبار بسیار وارد شده و تجربه نیز این مطلب را ثابت کرده است و خود قرآن نیز باین موضوع ناطق بوده میفرماید وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً «3» 1- سوره نساء آیه 84
2- مجلد اول صفحه 290- 292
3- سوره اسری آیه 84
ص: 58
دهم از جهت استخاره بقرآن. و این نیز کرامتی است برای قرآن که از صدر اول اسلام تا این زمان بر جمیع طبقات مسلمین پوشیده نبوده و نتایج بسیار ببرکت آن بدست آمده است و مخفی نماند که جهات اخیر (هشتم و نهم و دهم) که برای اعجاز قرآن ذکر شد جهاتی که بتوان بآن تحدی نمود و مکابر و مخالف را قانع ساخت نبوده و غرض از بیان آنها تذکر و توجه مؤمنین و معتقدین بقرآن و ازدیاد ایمان آنان است
واضح و هویداست که احترام هر چیزی که منتسب و وابسته شخص محترمی باشد احترام آن شخص و هتک آن، هتک حرمت آن شخص است مثلا احترام بفرزند و خدمتگزار و بستگان کسی، احترام آن کس، و اهانت و تحقیر آنان، اهانت وی محسوب میگردد روی این اصل احترام بکعبه و مساجد و اماکن شریفه و ضرایح مقدسه و سایر منتسبات بآنها لازم، و نجس کردن و بی احترامی بآنها حرام است و احترام حجج اسلام و دانشمندان و مبلغین و طلاب علوم دینی و مؤمنین از همین جهت لازم، و بی احترامی و توهین بآنان حرام شده زیرا احترام آنان احترام بامام و پیغمبر و بالاخره احترام بخداست و اهانت بآنان، اهانت باینها میباشد و وجوب احترام بقرآن هم از جهت انتساب بحق تبارک و تعالی بوده و این احترام از جهاتی برای قرآن ثابت است:
ص: 59
1- کلام الهی است که بقدرت کامله حق موجود شده چه آنکه یکی از صفات باری تکلّم است یعنی قدرت بر ایجاد کلام دارد چنانچه برای حضرت موسی علیه السّلام در کوه طور ایجاد سخن فرمود و موسی علیه السّلام را طرف خطاب قرار داد وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسی تَکْلِیماً «1» و همچنین عین کلمات قرآن را خدا ایجاد و بر قلب رسول اکرم بوسیله جبرئیل امین القاء فرمود 2- قرآن کتاب قانون الهی و مرامنامه دینی است و بر هر متدیّنی احترام بقانون و مرامنامه دین لازم است 3- معجزه بزرگ پیغمبر اسلام است و احترام بآن، احترام به پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و هتک آن، هتک حرمت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است 4- کتاب دستور العمل مسلمین و مایه سعادت دنیا و آخرت و نجات آنان از هلاکت و بدبختی نشأتین و وسیله ترقّی و تعالی و عزّت و شرافت آنهاست 5- قرآن معرّف حقیقت پیغمبر و علی و فاطمه و حسنین و سایر ائمّه طاهرین علیهم السلام و انبیاء و رسل الهی و هداة الی اللَّه است و احترام بقرآن در حکم احترام بآنان و بی اعتنایی بقرآن، بی اعتنایی بآنان محسوب میشود و بالجمله برای مسلمانان لازم است که احترامات قرآن را ملحوظ داشته و از بی اعتنایی و بی حرمتی بآن اجتناب ورزند، و مراد باحترام قران نه تنها احترامات ظاهری از قبیل نجس نکردن و بی وضوء مسّ کتابت قرآن ننمودن و آداب قرائت را رعایت کردن و امثال اینهاست بلکه اهمّ، احترامات باطنی قرآن و عمل کردن بدستورات و پشت پا نزدن باحکام قرآنست و همچنین مراد از قرآن فقط مجموع قرآن نیست بلکه هر سوره و هر آیه از قرآن اگر چه جزء دعاء یا مقاله یا اعلان و آگهی باشد هم قرآن است و باید احترام آن رعایت شود. 1- سوره نساء آیه 162 [.....]
ص: 60
اخبار در شفاعت قرآن در روز قیامت از کسانی که پیروی آن را نموده و خصومت از کسانی که بی اعتنایی بآن کرده اند بسیار است و در خبری که در ضمن گفتار اول از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نقل کردیم «1» از قرآن بشافع مشفّع و ما حل مصدق (یعنی شفاعت کننده ای که شفاعتش پذیرفته و خصومت کننده ای که مخاصمه او تصدیق میگردد) تعبیر فرموده و در کافی «2» حدیث مبسوطی و مفصلی درباره آمدن قرآن بصحرای محشر و شفاعت آن از حضرت باقر علیه السّلام نقل میکند و در اول آن حدیث است که
«یا سعد تعلّموا القرآن فانّ القرآن یأتی یوم القیمة فی احسن صورة نظر الیها الخلق»
(ای سعد قرآن را بیاموزید زیرا که قرآن در روز قیامت میآید در بهترین صورتی که خلق بآن مینگرند) و پس از آنکه گذر نمودن قرآن را از صفوف اهل محشر (صفوف مسلمین و شهداء و انبیاء و مرسلین و ملائکه) ذکر میکند تا اینکه پای عرش عظمت حق بسجده می افتد میفرماید
«فینادیه تبارک و تعالی یا حجتی فی الارض و کلامی الصادق الناطق ارفع رأسک و سل تعط و اشفع تشفع فیرفع رأسه فیقول اللَّه تبارک و تعالی کیف رأیت عبادی؟ فیقول یا ربّ منهم من صاننی و حافظ علیّ و لم یضیّع شیئا و منهم من ضیّعنی و استخفّ بحقّی و کذّب بی و انا حجّتک علی جمیع خلقک فیقول اللَّه تبارک و تعالی و عزّتی و جلالی و ارتفاع مکانی لأثیبنّ علیک الیوم احسن الثواب و لأعاقبنّ علیک الیم العقاب الی اخر الحدیث»
پس خداوند تبارک و تعالی قرآن را ندا میکند که ای حجت من در زمین و کلام راست (1) صفحه 11
2- کتاب فضل القرآن حدیث اول صفحه 596
ص: 61
و گویای من، سر بلند کن و بخواه تا بتو عطا شود و شفاعت کن تا شفاعت تو پذیرفته گردد پس سربلند کند خداوند تبارک و تعالی فرماید بندگان مرا چه دیدی؟
گوید ای پروردگار من بعضی از آنان مرا نگهداری نموده و مراقبت بر من کرده و چیزی از حقوق مرا تباه نساختند و برخی از آنان حق مرا ضایع نموده و درباره من استخفاف کرده و مرا دروغ شمردند و حال آنکه من حجت تو بر همه بندگانت بودم، پس خدای تبارک و تعالی فرماید بعزّت و جلال و بزرگواری خود قسم، هر آینه بر متابعت تو ثواب میدهم امروز بهترین ثواب را و عقاب میکنم بر مخالفت تو سخت ترین عقاب را تا آخر حدیث.
و نیز در کافی «1» از حضرت صادق علیه السّلام نقل میکند که فرمود
«یجی ء بالقرآن یوم القیمة فی احسن منظور الیه صورة»
سپس مرور قرآن را از صفوف اهل محشر و گزارش و عرض حال او را در پیشگاه عظمت حق ذکر کرده میفرماید
«فیقول تبارک و تعالی ادخلهم الجنة علی منازلهم فیقوم فیتّبعونه فیقول للمؤمن اقرء و ارق قال فقرء و یرقأ حتّی یبلغ کلّ رجل منهم منزلة الّتی هی له فینزلها»
(پس خدای تبارک و تعالی خطاب بقرآن گوید اینان را داخل بهشت کن بحسب مراتب آنها، پس قرآن قیام کند و پیروان او از پی او باشند و بمؤمن گوید بخوان و بالا رو، حضرت فرمود پس مؤمن میخواند و بالا میرود تا اینکه هر کسی بمرتبه ای که برای اوست برسد) و در کافی «2» از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که فرمود
«انّ الدواوین یوم القیمة ثلاثة دیوان فیه النعم و دیوان فیه الحسنات و دیوان فیه السیّئات فیقابل بین دیوان النعم و دیوان الحسنات فتستغرق النعم عامة الحسنات و یبقی دیوان السیئات فیدعی بابن آدم المؤمن للحساب فیتقدّم القرآن امامه فی احسن صورة 1- کتاب فضل القرآن حدیث 11 و 12
2- کتاب فضل القرآن حدیث 11 و 12
ص: 62
فیقول یا ربّ انا القرآن و هذا عبدک المؤمن قد کان یتعب نفسه بتلاوتی و یطیل لیله بترتیلی و تفیض عیناه اذا تهجّد فارضه کما ارضانی قال فیقول العزیز الجبار عبدی ابسط یمینک فیملأها من رضوان اللَّه العزیز الجبار و یملأ شماله من رحمة اللَّه ثمّ یقال هذه الجنة مباحة لک فاقرء و اصعد فاذا قرء آیة صعد درجة»
(دواوین و نامه های روز قیامت سه است، دیوانی که در آن نعم الهی است و دیوانی که در آن حسنات و دیوانی که در آن سیّئات نوشته شده پس بین دیوان نعم و دیوان حسنات مقابله میشود و نعم الهی همه حسنات را فرا میگیرد و دیوان سیئات باقی میماند. سپس انسان مؤمن برای حساب دعوت میشود در اینهنگام قرآن ببهترین صورت پیش آمده و میگوید ای پروردگار من، من قرآنم و این بنده مؤمن تو است که خودش را برای تلاوت من بزحمت میافکند و شبش را بترتیل و نیکو خواندن من ادامه میداد و چشمهایش هنگام شب بیداری اشک میریخت پس او را خوشنود ساز چنانچه او مرا خوشنود ساخته، حضرت فرمودند خداوند عزیز جبار گوید بنده من دست راستت را باز کن پس آن را از رضوان خدای عزیز جبار پر کند و دست چپش را از رحمت خدا پر نماید، و باو گوید این بهشت برای تو مباح است بخوان و بالا رو، پس هر گاه آیه ای از قرآن بخواند مرتبه ای بالا رود.
و نیز در کافی «1» از حضرت صادق علیه السّلام حدیثی روایت میکند و در آخر آن حدیث است که خداوند بقرآن خطاب میفرماید
«و عزّتی و جلالی و ارتفاع مکانی لاکرمنّ الیوم من اکرمک و لاهیننّ من اهانک»
(قسم بعزّت و جلال و رفعت مقامم که هر آینه امروز گرامی میدارم هر که ترا گرامی داشته و خوار میسازم هر که ترا خوار ساخته) «2» 1- کتاب فضل القرآن حدیث 14
2- وارد شدن قرآن فردای قیامت و تکلم کردن و شفاعت نمودن آن برای-
ص: 63
و بالجمله اخبار در این مورد بسیار است که نقلش موجب تطویل کلام میشود و مطلبی که باید در اطراف آن بحث کنیم اصل مسئله شفاعت است و ما در کلم الطیب «1» تحت چهار عنوان درباره آن بحث نموده و در اینجا مقدمه برای اثبات این موضوع متذکر میشویم:
از آیات شریفه و اخبار کثیره و مضامین ادعیة و زیارات و غیر اینها استفاده میشود که حسن دعا در حق مؤمنین و طلب مغفرت و آمرزش از خدا برای آنان و تجاوز از سیّئات و قبول نمودن عبادات آنان و رفع گرفتاریهایشان و شفا دادن مریضانشان و قضاء حوائج ایشان و بالجمله مسئلت نمودن از خدا که خیرات دنیا و آخرت را نصیب آنان گرداند و از بلیات و گرفتاریها دنیا و آخرت آنان را نجات بخشد و درجات خوبان آنان را متعالی گرداند و بدان آنان را بعفو و کرمش ببخشد وظیفه هر مسلمان و یکی از حقوق مؤمن بر برادر دینی خود میباشد و همچنین است طلب لعن و عذاب و ازدیاد آن برای کفار و مخالفین و اهل بدعت و ضلالت (اگر قابل هدایت نباشند) مخصوصا دشمنان دین و معاندین ائمه طاهرین و کسانی که پیرو و کمک کار آنها بوده اند و شفاعت در قیامت همین است که مقربان درگاه الهی مانند انبیاء و اولیاء - کسی که با احادیث و کلمات آل بیت اطهار ع کم و بیش آشنایی داشته و خدا را قادر مطلق بداند شگفت آور نیست زیرا اینگونه مطالب در اخبار راجع به تجسم اعمال و بصورت نیکو آمدن اعمال حسنه و بصورت زشت آمدن اعمال سیئه و در قبر وارد شدن نماز بصورت زیبا، و کج خلقی بصورت زشت و نفرین یا دعا کردن نماز و موازنه بین اعمال خیر و شر که مفاد آیات شریفه نیز میباشد بسیار است و امر تازه ای نیست که تنها برای قرآن ذکر شده باشد
1- مجلد سوم ص 237 تا آخر کتاب
ص: 64
و شهداء و مؤمنین و قرآن و غیر اینها از خداوند متعال خواهش و تمنا میکنند که از گناهان مؤمنین درگذرد، و خصومت نیز اینست که از خداوند ازدیاد عذاب و عقوبت معاندین را مسئلت مینمایند و با توجه باین مقدمه اشکالی برای مسئله شفاعت باقی نمیماند و از آیات شریفه قرآن نیز این مطلب بطور واضح استفاده میشود مانند آیه شریفه یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا «1» (در این روز نفع نمی بخشد شفاعت مگر کسی را که خداوند رحمن شفاعت او را اذن دهد و راضی باشد از او از جهت گفتار) و آیه مبارکه لا تُغْنِی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَرْضی «2» (سود نمی بخشد شفاعت ملائکه چیزی را مگر بعد از آنکه خدا اذن دهد برای کسی که بخواهد و راضی باشد) و آیه شریفه لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ «3» (سود نبخشد شفاعت نزد خدا مگر برای کسی که خدا اذن دهد) و آیه مبارکه لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضی «4» و شفاعت نمیکنند فرشتگان مگر برای کسی که مرضیّ حق باشد) و آیه شریفه وَ لا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ «5» (کسانی را که کافران جز خدا میخوانند مالک شفاعت نیستند مگر کسانی که براستی گواهی دهند و بدانند که چگونه شهادت میدهند) که از جمیع این آیات استفاده میشود «6» که مصادیق شفاعت دو دسته اند: 1- سوره طه آیه 109
2- سوره النجم آیه 26
3- سوره سبأ آیه 22
4- سوره انبیاء آیه 29
5- سوره زخرف آیه 86
6- در علم اصول مبرهن است که مخصصات و مقیدات عمومات و اطلاقات چه- [.....]
ص: 65
1- کسانی که خداوند اجازه داده که در حق آنها شفاعت شود و آنها کسانی هستند که دینشان مرضی و پسندیده حق باشد 2- کسانی که درباره آنها شفاعت فایده ای ندارد و خداوند اذن شفاعت نداده و آنها کفار و معاندین و کسانی هستند که دارای دین پسندیده نباشند و اما آیاتی که بطور اطلاق نفی شفاعت میکند مانند وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ «1» (بترسید از روزی که کفایت نکند نفسی از نفس دیگر چیزی را و شفاعتی درباره او پذیرفته نگردد و فدا و عوض از او گرفته نشود و ایشان یاری کرده نشوند) و مانند مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ «2» (پیش از آنی که بیاید روزی که خرید و فروش و دوستی و شفاعت در آن نباشد) و مثل ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ «3» (برای ستمکاران خویش مشفق و شفیع مطاعی نباشد) و مثل فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ «4» (شفاعت شفاعت کنندگان ایشان را نفع نبخشد) اوّلا در مورد کفّار است زیرا در آیه چهارم در مورد سؤال از اهل دوزخ و علت آمدن آنها بآتش میفرماید ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ حَتَّی أَتانَا الْیَقِینُ» - متصل باشد مثل «اکرم العلماء العدول» چه استثناء باشد مانند «اکرم العلماء الا الفساق» چه منفصل باشد «مثل اکرم العلماء و لا تکرم الفساق من العلماء» بعام و مطلق عنوان میدهد یعنی مصادیق عام را دو دسته میکند عالم عادل و عالم فاسق، و لذا تمسک بعام در شبهات مصداقیه جایز نیست مگر آنکه برگشتش بتخصیص زائد شود و آیات شفاعت از اینگونه است
1- سوره بقره آیه 45
2- سوره بقره آیه 255
3- سوره مؤمن آیه 19
4- سوره مدثر آیه 48
ص: 66
(از مجرمان میپرسند که چه چیز شما را در دوزخ آورد؟ گویند ما از نمازگزاران نبودیم و اطعام مسکین نمی نمودیم «زکاة نمیدادیم» و با فرو روندگان در کارهای زشت فرو میرفتیم و روز جزا را دروغ میشمردیم تا اینکه مرگ ما فرا رسید) که صریح است در اینکه اینان از زمره مؤمنین و باور کنندگان روز جزا خارج بوده اند و در آیه دوم بعد از کلمه «وَ لا شَفاعَةٌ» میفرماید «وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ» که از اینجمله معلوم میگردد کسانی که شفاعت برای آنان نیست کافرانند و ضمنا استفاده میشود که مراد از ظالمین در آیه سوم نیز کفارند ثانیا در مقام اطلاق نیست بلکه قدر متیقّن دارد که همان کفّار و معاندین باشند ثالثا بر فرض که اطلاق داشته باشد آیات قبل مقیّد اطلاق اینها است و امّا اشکالی که بعضی نموده اند که اگر کسی استحقاق عذاب ندارد محتاج بشفاعت نیست و اگر مستحق عذاب باشد و خدا بخواهد بدوزخ برود شفاعت چه معنی دارد، بی پایه و سست است برای اینکه اولا نقض میکنیم ببلیّات دنیوی که اگر این شخص باید مریض و مبتلا و گرفتار باشد دعا و طلب شفاء و رفع ابتلا چه معنی دارد و اگر بناست شفا پیدا کند احتیاج بدعا ندارد و ثانیا استحقاق عذاب منافی با قابلیت رحمت و تفضل نیست و نفس شفاعت نوعی از تفضل در حق شفیع و مشفوع له است و ثالثا شفاعت تنها طلب نجات از عذاب نیست بلکه ارتفاع درجه و رتبه را هم شامل است از اینجهت انبیاء و اولیاء هم محتاج بشفاعتند علاوه بر اینکه اخبار کثیره و متواتره بتواتر اجمالی در مورد شفاعت وارد شده که ذکر آنها موجب
ص: 67
تطویل است و در محل مناسب بقسمتی از آنها اشاره خواهیم کرد انشاء اللَّه تعالی
و این موضوع را در ضمن سه امر بیان میکنیم:
امر اوّل: بطوری که از آیات قرآن استفاده میشود برای قرآن یک مرتبه جمعی بوده که در لوح محفوظ بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ «1» و ام الکتاب وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ «2» و کتاب مکنون إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ «3» قرار داشته و یک مرتبه تفریقی که سوره بسوره و آیه بآیه بمرور زمان بر پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نازل شده و حضرت برای مردم تلاوت فرموده چنان که میفرماید وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلی مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا «4» (قرآن را متفرق نازل کردیم برای اینکه با مهلت و درنگ بر مردم قرائت کنی و بتدریج آن را نازل کردیم بتدریج نازل کردنی) و درباره لوح محفوظ و حقیقت آن اخبار و کلمات مفسّرین مختلف است از بعض اخبار «5» استفاده میشود که برای خداوند دو لوح است: لوح محفوظ که در او است آنچه تا قیامت واقع میشود و غیر قابل تغییر و محتوم است و علم آن بپیغمبر و ائمه اطهار داده شده است و لوح محو و اثبات که مربوط بامور قابل تغییر و بداء است و علم آن 1- سوره بروج آیه 21 و 22
2- سوره زخرف آیه 3
3- سورة الواقعه آیه 77
4- سورة الاسراء آیة 106
5- بحار جلد 14 صفحه 88 و 89
ص: 68
مختصّ بذات مقدس حق است چنانچه از آیه شریفه یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ «1» (خداوند آنچه بخواهد محو و اثبات میکند و اصل کتاب نزد اوست) نیز استفاده میشود و در بعض اخبار «2» دارد که لوح محفوظ لوحی است از یاقوت حمراء بین دو چشم اسرافیل و هر گاه پروردگار تبارک و تعالی تکلّم کند لوح بجبین او برخورد نموده پس در آن نظر کند و آنچه در اوست بجبرئیل وحی نماید و بالجمله باید گفت لوح محفوظ از متشابهات و علم قطعی آن را بخدا و راسخون در علم باید ردّ نمود ولی آنچه محتمل و بنظر نزدیکتر است اینست که لوح محفوظ همان روح مقدس پیغمبر خاتم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و عقل کل بوده باشد که باصطلاح حکماء صادر اول و عقل اولش گویند که خداوند جمیع علوم و کمالات را بقلم قدرت در او قرار داد و تمام قرآن باو القاء و در لوح او محفوظ گردید و شاید آیه شریفه وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ «3» که مشعر است به اینکه بدون واسطه قرآن را از خداوند حکیم علیم فرا گرفته، اشاره باین باشد و همچنین محتمل است مراد از امّ الکتاب که مقصود اصل کتاب و حقیقت آن است نیز وجود مقدس آن حضرت باشد و این اولین مرتبه نزول قرآن است که از صقع شامخ الهی بنور مقدس نبوی القاء گردیده و در همین مرتبه است که از نور آن حضرت بانوار مقدسه ائمه اطهار افاضه شده و بعید نیست بتوان این معنی را از آیه شریفه إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ استفاده نمود مرتبه دوم نزول قرآن نازل شدن به بیت المعمور است چنانچه در کافی «4» 1- سوره رعد آیه 9
2- تفسیر صافی جزء هشتم
3- سوره نمل آیه 6
4- کتاب فضل القرآن حدیث 6 [.....]
ص: 69
باسناد خود از حفص بن غیاث روایت میکند که از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدم از معنی قول خدای تعالی شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ (که چگونه قرآن در ماه رمضان نازل شد) و همانا قرآن در مدت بیست سال بین اول نزول قرآن و آخر آن نازل گردید؟
«فقال ابو عبد اللَّه علیه السّلام نزل القرآن جملة واحدة فی شهر رمضان الی البیت المعمور ثم نزل فی طول عشرین سنة الحدیث»
پس حضرت صادق علیه السّلام فرمودند قرآن یک مرتبه در ماه رمضان به بیت المعمور نازل شده و سپس در مدت بیست سال بتدریج فرود آمد و بیت المعمور کعبه و مطاف ملائکه است و در بعضی اخبار دارد که در آسمان دنیاست و در برخی اخبار در آسمان چهارم و در بعضی در آسمان هفتم ذکر شده «1» و مرتبه سوم نزول قرآن بر روح الامین است و مرتبه چهارم نازل شدن بوسیله روح الامین بر قلب رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم چنانچه میفرماید نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ «2» (قرآن بوسیله روح الامین بر قلب تو نازل شد برای اینکه از انذار کنندگان باشی) و پس از آن جاری شدن بر زبان مبارک پیغمبر و تلفظ آن سرور برای امت است که آخرین مرتبه نزول میباشد و بعضی گفته اند مراد به بیت المعمور قلب مبارک نبیّ اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که قرآن جملة واحدة و یک مرتبه در شب قدر بر آن حضرت نازل شد سپس بوحی الهی بوسیله جبرئیل امین در مواقع معین از باطنش بر زبان مبارکش جاری میگردید «3» چنانچه آیه شریفه وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضی إِلَیْکَ وَحْیُهُ 1- الصافی جزء الثالث من المجلد الثانی صفحه 612
2- سوره شعراء آیه 193 و 194
3 تفسیر الصافی مقدمه التاسعة
ص: 70
«1» (و شتاب مکن بتلاوت قرآن پیش از آنکه وحی بتو رسد) بر اینمطلب اشعار دارد بلکه خالی از دلالت نیست امر دوم: از آیه شریفه بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ استفاده میشود که قرآن مجید تا قیامت باقیست و نسخ در آن راه ندارد و اگر مانند کتب انبیاء سلف قابل نسخ بود جای آن در لوح محفوظ نبود و همین آیه دلیل بر خاتمیت حضرت رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و بقاء دین اسلام تا دامنه قیامت است علاوه بر آیات دیگر که صریح در این موضوع است مانند إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ «2» و آیه لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ «3» و آیه وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ «4» و آیه ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ «5» و غیر ذلک از آیات دیگر و اخبار متواتره که در کلم الطیب شرح داده ایم «6» امر سوم: روح الامین در اخبار بجبرئیل که یکی از ملائکه مقربین است تفسیر شده.
و در حقیقت ملائکه میان حکماء الهی و حکماء طبیعی و علماء اسلام اختلاف شده، حکماء الهی ملائکه را از عالم عقول و مجردات و حکمای طبیعی قوای عالم طبیعت دانسته و بعضی از ارباب حدیث آنها را اجسام لطیفه تصور کرده اند و خلاصه آنچه از آیات و اخبار استفاده میشود در کلم الطیب تذکر داده ائیم «7» و تفصیل و تحقیق کلام را در ضمن قصّه آدم و ملائکه متذکر خواهیم شد انشاء اللَّه تعالی 1- سوره طه آیه 114
2- سوره حجر آیه 15
3- سوره فصلت آیه 32
4- سوره انعام آیه 115
5- سوره احزاب آیه 40
6- مجلد اول ص 380
7- مجلد سوم ص 55
ص: 71
در قرآن مجید میفرماید فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ «1» (هر گاه قرآن قرائت کردی پناه بخدا ببر از شیطان رانده شده) و در اینموضوع در چند مقام بحث میشود:
مقام اول در حقیقت استعاذه: از طریق آیات و اخبار و برهان عقل ثابت شده که انسان باید همیشه اوقات و در جمیع حالات بخدا پناه برد و از شر حوادث و آفات و شرور بحصن حصین و دژ محکم الهی ملتجی گردد چنانچه خداوند تبارک و تعالی میفرماید قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ الآیات «2» و نیز میفرماید قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِکِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الآیات «3» (بگو پناه میبرم بپروردگار مردم و پادشاه مردم و معبود مردم از شر وسواس تا آخر آیات سوره) و حکایت از قول حضرت نوح میفرماید قال أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ «4» (نوح گفت پروردگارا پناه میبرم بتو از اینکه سؤال کنم چیزی را که دانشی برای من نسبت بآن نیست) و از قول حضرت یوسف حکایت میفرماید قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ «5» (پناه میبرم بخدا بدرستی که او پروردگار من است که درباره من احسان فرموده) 1- سوره نحل آیه 100
2- سوره فلق آیه 4
3- سوره الناس آیه 5
4- سوره هود آیه 74 [.....]
5- سوره یوسف آیه 22
ص: 72
و از قول حضرت موسی حکایت میفرماید أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ «1» (پناه میبرم بخدا از اینکه از نادانان باشم) و از قول حضرت مریم میفرماید إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا
«2» (محققا من بخداوند از تو پناه میبرم اگر پرهیزگار بوده باشی) و غیر اینها از آیات دیگر و اخبار نیز در این موضوع بسیار و اکثر ادعیه و عوذات که از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه اطهار روایت شده متضمن این قسمت میباشد مانند خبری که از پیغمبر «3» روایت شده
«اعوذ بوجه اللَّه الکریم و بکلمات اللَّه الّذی لا یجاوزهنّ برّ و لا فاجر من شرّ ما ینزل من السماء و ما یعرج فیها و شرّ ما ینزل من الارض و ما یخرج منها الحدیث»
(پناه میبرم بذات خداوند کریم و بکلمات الهی که هیچ آدم خوب و بدی از آنها تجاوز نمیکند (از نعم و بلیات دنیوی) از شرّ آنچه از آسمان فرود میآید و آنچه در آن بالا میرود و از شر آنچه از زمین فرود میآید و آنچه از زمین خارج میشود) و مانند حدیثی که در کافی «4» از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که فرمود
«اذا اصبحت فقل اللّهمّ انی اعوذ بک من شرّ ما خلقت و ذرأت و برأت فی بلادک و عبادک اللهم اسئلک بجلالک و حلمک و کرمک کذا و کذا»
(هر گاه داخل صبح شدی بگو خدایا پناه میبرم بتو از شر آنچه آفریدی در شهرها و در میان بندگانت خدایا از تو سؤال میکنم بجلال و حلم و کرمت چنین و چنان) و غیر اینها از اخبار دیگر و ببرهان عقل نیز این مطلب (یعنی پناه بردن بخدا در همه امور) ثابت است زیرا انسان قدرت و نیروی مستقلّی ندارد که دفع شرور و مضرات و آفات 1- سوره بقره آیه 63
2- سوره مریم آیه 18
3، 4- کتاب الدعاء باب القول عند الاصباح و الامساء حدیث 15
ص: 73
و بلیات دنیوی و اخروی، ارضی و سماوی، باطنی و ظاهری را از خود بنماید مگر بحفظ و حراست خداوند چنانچه قدرت جلب نفعی را هم ندارد مگر بفضل و عنایت حق
«لا یملک لنفسه نفعا و لا ضرّا و لا موتا و لا حیاتا و لا نشورا»
و این بدیهی است کسی که نیرو و قدرتی از خود ندارد باید همیشه بمنبع فیض و قدرت مطلقه پناهنده شود تا از حوادث روزگار مصون بماند و باید دانست که استعاذه تنها بگفتن کلمه «اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم» نیست، زیرا جمله لفظ و خبر حاکی از باطن و واقع است و اگر در واقع بخدا پناه نبرده باشد دروغگو بوده است، و پناه بردن حقیقی منوط بدو امر است:
یکی فرار از شیطان و طرق آن بواسطه ازاله اخلاق رذیله و عقائد فاسده و ترک معاصی و هواهای نفسانی، و دیگر رفتن رو بخدا و حصن حصین الهی بوسیله تکمیل عقائد حقه و تحصیل اخلاق پسندیده و بجا آوردن اعمال شایسته.
ضمنا از کلمه استعاذه بطلان جبر و تفویض و ثبوت مذهب اختیار نیز استفاده میشود زیرا اگر جبر باشد استعاذه از جانب عبد معنی ندارد و اگر تفویض باشد احتیاج باستعاذه نخواهد داشت و تفصیل اینمطلب را در ذیل آیه شریفه إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ بیان خواهیم نمود انشاء اللَّه تعالی مقام دوم در مستعیذ (پناه برنده): در حکمت ثابت و محقق شده که ممکن از حیث ذات، فقر و احتیاج محض است و همین طور که در وجود محتاج بموجد است در بقاء نیز محتاج باوست و باید آن بآن از مبدء فیض باو افاضه وجود شود و همین نحو که در ذات محتاج باوست در افاضه جمیع کمالات و نعم داخلی و خارجی نیازمند باو میباشد بلکه هر چه افاضات الهی باو بیشتر شود احتیاجش زیادتر گردد، و هم چنان که در جلب منافع محتاج بمبدء است در دفع مضارّهم احتیاج باو دارد، از این جهت دائما بمبدء فیاض ملتجی شده و پناه باو برد، و چون
ص: 74
انسان در بین ممکنات قابلیتش از همه بیشتر است تفضلات و نعم الهی در حق او فزون تر و لذا احتیاجش شدیدتر است و علاوه بر احتیاجات ظاهری حوائج دیگری دارد که آنها اهم بلکه علّت غایی خلقت او است و آن رسیدن بسعادت اخروی و درک فیوضات کامله الهی است در سیر این طریق بموانع و محظورات و دشمنان و راهزنان و منحرف و گمراه کنندگان بسیاری برخورد میکند که بسا انسان را از جاده منحرف ساخته و بپرتگاه ابدی او را سرنگون میگردانند و بزرگترین آنها شیطان است که بعزّت خداوند قسم یاد کرده جز بندگان خالص حق، همه را گمراه کند و خداوند میفرماید إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ و چه بسیار اشخاصی را که از طریق حق منحرف ساخته و در تیه ضلالت و هلاکت و شقاوت و بدبختی همیشگی گرفتار نموده است بنا بر این بر انسان لازم است که آنی از توجه بحق غافل نشود و در همه حال خود را در حرز الهی مصون و محفوظ دارد مقام سوم در مستعاذ به (چیزی که باو باید پناه برد):
واضح است که انسان عاقل دست احتیاج بجانب کسی دراز میکند که بر رفع احتیاج او قادر باشد و بکسی التجاء میبرد که التجاء باو، وی را از ترس و وحشت و خسران و هلاکت رهایی بخشد، و هویداست که جز ذات بی نیاز و غنی علی الاطلاق کسی شایسته التجاء و پناه بردن نمیباشد، زیرا هر که جز اوست خود محتاج و نیازمند باو است و کسی که فاقد چیزی است نمیتواند معطی آن چیز باشد، بنا بر این انسان باید بخدا پناه برد زیرا پناه گاه و پناه دهنده جز او نیست «لا ملجأ الّا الیه» و پناه بردن بخدا تقرب باو است و هر چه انسان در مقام معرفت کاملتر و در تحصیل ملکات و اخلاق فاضله ساعی تر و در اطاعت و بندگی حق کوشاتر باشد
ص: 75
بخداوند نزدیکتر شود و از مکائد شیطان و نفس اماره بیشتر مصون و محفوظ ماند، و هر چه در مقام معرفت سستی ورزد و در ملکات رذیله و اعمال سیئه بیشتر فرو رود از حق دورتر و در چنگال شیطان بیشتر گرفتار گردد، و بالجمله ملجأ و پناهی جز خدا نیست و پناه بردن باو جز در طریق معرفت و بندگی و اطاعت او حاصل نشود و امّا پناه بردن بوسائط فیض الهی چنانچه در ادعیه و عوذات مأثوره وارد شده مانند
«اعوذ بعزّة اللَّه و اعوذ بقدرة اللَّه و اعوذ بجلال اللَّه و اعوذ بعظمة اللَّه و اعوذ بجمع اللَّه و اعوذ برسول اللَّه و اعوذ باسماء اللَّه الحدیث» «1»
و مانند
«اعوذ بوجه اللَّه العظیم و بکلماته التامات الّتی لا یجاوزهنّ برّ و لا فاجر و باسمائه کلّها» «2»
و در حدیث وارد شده
«نحن کلمات اللَّه التامّات» «3»
«نحن وجه اللَّه الّذی منه یؤتی» «4»
«نحن الاسماء الحسنی» «5»
- عین پناه بردن بحق تبارک و تعالی است زیرا پناه بواسطه عین پناه بذی الواسطه است و خاندان نبوت و ولایت حبل اللَّه المتین و عروة الوثقی و وجود ربطی بین خالق و خلقند، و لحاظ استقلال در آنها شرک است نه لحاظ ارتباط و اتصال.
مقام چهارم در مستعاذ منه (از آن چیزی که باید پناه برد) چیزهایی که باید از شر آنها بخدا پناه برد دو دسته اند:
اوّل شیاطین اعمّ از شیاطین جنّی و انسی چنانچه خداوند میفرماید قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِکِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ (بگو بپروردگار و پادشاه و معبود مردم پناه میبرم 1- کافی کتاب الدعاء باب الدعاء للعلل و الامراض
2- بحار جلد 19 باب 39 ص 120
3- بحار جلد 7 باب 50 ص 126
4- بحار جلد هفتم باب 18 ص 130
5- کافی از حضرت صادق (ع)
نحن و اللَّه الاسماء الحسنی الحدیث
ص: 76
از شرّ وسوسه کننده و پنهانی که وسوسه میکند در دل آدمیان از جنیان و آدمیان) و اصل شیطان بمعنی سرکش و متمرد است «1» و از اینجهت بر هر عاتی و متمرّدی اطلاق میشود چنانچه میفرماید و جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ و اطلاق شیطان بر نفس امّاره و قوه شهوت و غضب و انسان مکّار و مفسد و سرکش و شرور از اینجهت است و امّا شیطان که در قرآن از آن بابلیس نیز تعبیر شده و از سجده کردن بآدم ابا و امتناع نمود از آیات قرآن ظاهر میگردد که از طایفه جنّ بوده است مثل آیه وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ «2» و یاد کن زمانی را که بفرشتگان گفتیم برای آدم سجده کنید پس همه سجده کردند مگر ابلیس که از جنّ بود پس از امر پروردگارش عصیان ورزید.
و آیه که از قول شیطان حکایت میکند خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ بضمیمه آیاتی که میفرماید طایفه جنّ را از آتش آفریدیم مثل وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ سوره حجر آیه 270 و جنود و ذریّه بسیاری دارد که برای اغوای اولاد آدم گمارده است چنانچه میفرماید وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلَّا غُرُوراً «3» (و بر- انگیز و سبک گردان هر که را میتوانی بآواز خود و گرد آور آنها را بواسطه سواره گان و پیادگانت و مشارکت کن با ایشان در مالها و فرزندان و وعده بده ایشان را، و وعده نمیدهد شیطان مگر از روی فریب و غرور) 1- الشیطان: کل عات متمرد من انس او جن او دابة (المنجد)
2- سوره کهف آیه 48
3- سورة الاسراء آیة 66
ص: 77
و آنها اولاد آدم را می بینند ولی اولاد آدم آنها را نمی بینند إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ «1» (بدرستی که شیطان و طایفه او می بینند شما را از جهتی که شما آنها را نمی بینید) و آنها تسلّطی بر اولاد آدم ندارند و تنها کار آنها القاء وسوسه در قلب انسان است نظیر الهاماتی که از طریق فرشتگان در دل انسان میشود چنانچه میفرماید وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ الایة «2» (و هنگامی که امر خلایق بپایان رسید شیطان میگوید بدرستی که خداوند وعده داد شما را وعده حق و درست و من بشما وعده دادم و مخالفت کردم، و مرا بر شما تسلّطی نبود جز اینکه شما را دعوت کردم و مرا اجابت نمودید، پس مرا ملامت نکنید و خودتان را سرزنش نمائید) و در خبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«ما من مؤمن الّا و لقلبه اذنان فی جوفه اذن ینفث فیها الوسواس الخناس و اذن ینفث فیها الملک فیؤیّد اللَّه المؤمن بالملک فذلک قول اللَّه و ایّدهم بروح منه» «3»
(هیچ مؤمنی نیست جز این که برای قلب او دو گوش در باطن او است، گوشی که شیطان وسوسه کننده در آن میدمد و گوشی که ملکی در آن میدمد پس خداوند مؤمن را بواسطه فرشته تأیید میکند و اینست معنی آیه که میفرماید آنها را بواسطه روحی که از جانب اوست تأیید نمود) و القاء در قلب گاهی بواسطه حواس ظاهره میشود مثل اینکه چشم مناظر شهوت انگیز را می بیند و گوش صداهای نامشروع را می شنود یا کتب ضلال 1- سوره اعراف آیه 26
2- سوره ابراهیم آیه 26 [.....]
3- کافی
ص: 78
و مجلّات مخرّب اخلاق را میخواند و یا بر عکس کتب علمی و قرآن و احادیث را مطالعه میکند و نصایح و مواعظ دانشمندان را گوش میدهد که آن بمنزله وساوس شیطان و این بمنزله الهامات فرشتگان است و گاهی بدون واسطه حواس در قلب القاء میشود که اگر از طریق شیطان است وسوسه و اگر از جانب ملک است الهامش گویند.
و مراد از قلب نفس انسانی و روح مجرد است که اگر توجه بمبادی عالیه نمود و تسلیم اوامر مولی و مخالف هوای نفس گردید از صقع عالم ملکوت بوی الهام میشود و اگر بعالم فانی متوجه شد و گرد شهوات و هواهای نفسانی گردید مورد وسوسه شیطان قرار میگیرد، و خلاصه کلید در قلب بدست خود اوست اگر خواست بروی ملائکه باز میکند و اگر نه بروی شیاطین باز مینماید و چون روح انسانی احاطه تدبیر و تصرّف در بدن انسان دارد هر گاه ارتباط با شیاطین پیدا نمود آنها در جمیع اجزاء بدن او متصرف میشوند و ظاهرا معنی حدیث
«الشیطان یجری من ابن آدم مجری الدّم» «1»
همین است و برای تمیز بین الهام و وسوسه وجوهی گفته اند:
1- مراجعه بشرع به این معنی که اگر خیالی در قلب انسان خطور کرد اگر مطابق دستور شرع است الهام و اگر مخالف آنست وسوسه شیطان میباشد 2- مراجعه بعقل، هر گاه مطابق موازین عقلایی است الهام و گر نه وسوسه است 3- رجوع بعقلاء، هر گاه از طریق شرع و عقل چیزی بدست نیاورد با عقلاء مشورت کند تا صواب و خطا را باو نشان دهند و هر گاه از مشورت با آنان نیز خطا و صواب را نفهمید توقف و خود داری نماید که گفته اند
«الوقوف عند الشبهة خیر من 1- کلم الطیب جلد سوم ص 64
ص: 79
الاقتحام فی الهلکة»
دوّم از چیزهایی که باید از آنها بخدا پناه برد جمیع شرور و مفاسد و مضاری است که در این عالم کون و فساد ممکن است برای انسان پیش بیاید مانند سوء اختیار انسان که منشأ نفس امّاره است و باید از آن بحصن حصین الهی پناه برد چنانچه حضرت یوسف فرمود وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی «1» و بلیّات و شدائد و مضار و گرفتاریها و امراض و مصیباتی که دست تقدیر در این عالم مقدر نموده است که باید بذات مقدس حق تبارک و تعالی ملتجی شد تا بعنایت و لطف خود انسان را مصون و محفوظ دارد و منقول است «2» که خدمت حضرت علی علیه السّلام عرض کردند که افلاطون گفته است «الافلاک قسیّ و الحوادث سهام و الانسان هدف و الرامی هو اللَّه فاین المفرّ؟
قال علیه السّلام ففرّوا الی اللَّه»
(افلاک کمانها، و حوادث تیرها و انسان نشانه و تیرانداز خدا است پس گریزگاه کجاست؟ حضرت فرمود بجانب خدا فرار کنید) اللّهمّ احفظنا من کلّ سوء و ادفع عنّا شرّ کل ذی شرّ و ادخلنا فی کنفک بحق محمّد و آله صلوات اللَّه علیهم اجمعین و الحمد للَّه ربّ العالمین 1- سوره یوسف آیه 53
2- بنا بر نقل مرحوم استاد شیخ اسد اللَّه حکیم
ص: 80
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (1)
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (2) الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (3) مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (4) إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (5)اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ (6) صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لا الضَّالِّینَ (7)
سورة فاتحة هفت آیه است و در مکّة نازل شده، و سوره قسمتی از آیات قرآنی است که دارای نوعی اتصال و ارتباط بوده و بنام معینی خوانده شده باشد و وجه تسمیه آن بسورة ممکن است بیکی از جهات زیر باشد:
1- مأخوذ از سور بمعنی حصار و دیوار اطراف شهر باشد و چنانچه سور بلد، شهر را از حوالی آن جدا مینماید، هر سوره قسمتی از آیات قرآن را از آیات دیگر مجزّا و بحدّی محدود میکند 2- از سور بمعنی قطعه از چیزی، اخذ شده باشد چون هر سوره عبارت از قطعه از قرآن است در اینصورت همزه آن بواو قلب شده است 3- از سور بمعنی رفعت و منزلت و مرتبت گرفته شده باشد زیرا هر سوره از قرآن درجه و مرتبتی از آن است و برای این سوره اسامی بسیاری ذکر شده که برخی از آنها را متذکر میشویم:
ص: 81
1- فاتحة الکتاب: زیرا فاتحه هر چیزی ابتداء آن است چنانچه خاتمه هر چیز پایان و انتهاء آن میباشد بنا بر این اگر مراد از کتاب سوره های آن باشد اطلاق فاتحه بر این سوره، حقیقی است ولی اگر مراد از کتاب آیات قرآن باشد، فاتحه آیة بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم است و اطلاق آن بر تمام سوره از قبیل اطلاق جزء بر کل میباشد چون سوره مشتمل بر فاتحه است، و همچنین است هر گاه مراد از کتاب کلمات و حروف قرآن باشد و لفظ فاتحة یا مصدر و بمعنی فتح است و یا اسم فاعل است و تاء آن برای نقل از وصفیت باسمیت میباشد و بعضی گفته اند باین سوره فاتحة الکتاب گفته شده زیرا اوّلین سوره بوده که بر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نازل شده، ولی مشهور اینست که سوره علق اوّلین سوره بوده که نازل شده، یا برای اینکه در مصاحف اوّلین سوره ایست که نوشته شده.
لکن آنچه بنظر نزدیکتر است اینست که خود پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم دستور این ترتیب را داده اند و یا اینکه در مراتب نزول اوّلیّه که در مقدّمه ذکر شد باین ترتیب بوده است 2- الحمد: بواسطه اینکه مشتمل بر آیه الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ است چنان که همه سوره های قرآن بنام یکی از کلماتی که در ضمن آیات سوره مذکور است نامیده شده 3- امّ الکتاب: زیرا امّ بمعنی اصل و مرجع هر چیزی است و چون این سوره مشتمل بر اصول مقاصد قرآن و رؤس مطالب آن است از اینجهت آن را ام الکتاب نامیدند (چنانچه شرح آن مذکور خواهد شد) همین طور که مکّه را ام القری و مغز را امّ الرأس گویند و برای امّ الکتاب اطلاقاتی چند است: الف- لوح محفوظ چنانچه میفرماید یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ «1» و نیز 1- سوره رعد آیه 39
ص: 82
میفرماید وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ «1» و میفرماید بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ «2» که از انضمام دو آیه اخیر بیکدیگر و اخباری که در ذیل آیه اوّل است استفاده میشود که مراد از امّ الکتاب لوح محفوظ است «3» ب- محکمات قرآن چنانچه میفرماید مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ «4» ج- سوره حمد چنانچه گذشت 4- سبع المثانی: برای اینکه باتفاق همه مسلمین این سوره هفت آیه است «5» و مثانیش گفته اند برای اینکه دو مرتبه نازل شده یک دفعه در مکه و دفعه دیگر در مدینه و یا برای اینکه در نمازها دو بار خوانده میشود و یا برای اینکه کلمات مکرّر در آن میباشد مانند «اللَّه، رحمن، رحیم، ایّاک، صراط، علیهم» و اسامی دیگری نیز برای این سوره ذکر کرده اند مانند الوافیة، الکافیة، الشافیة، الاساس، الصلاة، و ام القرآن فضیلت سوره حمد: در کتاب لآلی الاخبار «6» از امیر المؤمنین علیه السّلام از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت میکند که فرمود
«انّ اللَّه قال لی یا محمّد و لقد آتیناک سبعا من المثانی و القرآن العظیم فافرد الامتنان علیّ بفاتحة الکتاب و جعلها بازاء القرآن و انّ فاتحة الکتاب اشرف ما فی کنوز العرش الی ان قال: الا فمن قرأها معتقدا لموالاة محمّد و آله منقادا لامرها مؤمنا بظاهرها و باطنها 1- سوره زخرف آیه 4
2- سوره بروج آیه 22
3- چنانچه در مقدمه کتاب ص 29 گذشت
4- سوره آل عمران آیه 7
5- بنا بر مذهب امامیه و شافعیه که بسم اللَّه را آیه مستقل و جزو سوره میدانند، صراط الذین انعمت علیهم تا و لا الضالین یک آیه محسوب میشود و بنا بر مذهب مالک و ابو حنیفه که بسم اللَّه را جزو سوره نمیدانند، صراط الذین انعمت علیهم یک آیه و ما بعد آن آیه دیگر محسوب میگردد
6- باب 7 ص 350
ص: 83
اعطاه اللَّه بکلّ حرف منها حسنة کلّ واحدة منها افضل له من الدنیا بما فیها من اصناف اموالها و خیراتها و من استمع الی قار یقرؤها کان له قدر ثلث ما للقاری»
بدرستی که خداوند بمن فرمود ای محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم هر آینه محققا سبع مثانی و قرآن عظیم را بتو دادیم، پس بدادن فاتحة الکتاب منت جداگانه بر من نهاده و آن را در مقابل قرآن قرار داده، و بدرستی که فاتحة الکتاب شریفترین چیزی است که در گنجهای عرش الهی میباشد، تا اینکه میفرماید:
آگاه باشید کسی که این سوره را بخواند در حالی که بولایت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و آل او معتقد، و نسبت بامر این سوره تسلیم، و بظاهر و باطن آن مؤمن باشد خداوند در مقابل هر حرفی از آن، حسنه باو عطا کند که بهتر باشد برای او از دنیا و آنچه در آنست از انواع مالها و خوبیها، و کسی که بقرائت قاری این سوره گوش- فرادهد ثلث (یک سوم) ثواب قاری برای او باشد و نیز در لآلی الاخبار «1» از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«اسم اللَّه الاعظم مقطّع فی امّ الکتاب»
(اسم اعظم الهی در سوره حمد تجزیه شده است) و نیز در لآلی الاخبار «2» از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«لو کتبت معانی فاتحة الکتاب لصار حمل سبعین ابلا»
(اگر معانی سوره حمد را بنویسم باندازه بار هفتاد شتر شود) و در کافی «3» از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود «
من لم یبرئه الحمد لم یبرئه شیئی
(کسی را که سوره حمد شفا ندهد چیزی او را شفا نخواهد داد) 1- باب هفتم ص 351
2- باب هفتم ص 351
3- باب فضل القرآن حدیث 22 [.....]
ص: 84
و در لآلی الاخبار «1» از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«من ناله علّة فلیقرء فی جیبه الحمد سبع مرات فان ذهب العلّة و الّا فلیقرءها سبعین مرّة و انا الضامن له العافیة»
(کسی را که مرضی عارض شد سوره حمد را در گریبان خود هفت مرتبه بخواند پس اگر علت مرتفع شد و اگر بهبودی نیافت هفتاد مرتبه بخواند و من ضامن شفای او هستم) و در کافی «2» از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«لو قرئت الحمد علی میّت سبعین مرّة ثمّ ردّت فیه الرّوح ما کان عجبا»
(اگر سوره حمد هفتاد مرتبه بر مرده ای خوانده شود و او زنده گردد شگفت آور نیست) و بالجمله اخبار در فضیلت این سوره و تلاوت آن با سوره توحید و قدر و آیه آمن الرسول و آیة الکرسی و غیر اینها، بسیار است که از خور این کتاب خارج است و هر که طالب باشد بکتب اخبار مراجعه کند و ما در اینجا نکاتی چند که از مجموع این اخبار استفاده میشود تذکر میدهیم:
اول- در حدیث اول پیغمبر اکرم از این سوره بفاتحة الکتاب تعبیر فرموده و از آن استفاده میشود که ترتیب قرآن بصورتی که فعلا موجود است در زمان خود حضرت و بامر او بوده است دوم- مزایای این سوره مخصوص بمؤمن و معتقد بامامت ائمه اطهار است چنانچه مزایای سایر عبادات نیز مخصوص باین طائفه میباشد سوم- این سوره مشتمل بر اسم اعظم است چهارم- در گنجهای عرش الهی گنجی بالاتر از سوره حمد نیست 1- باب هفتم ص 351
2- باب فضل القرآن حدیث 16
ص: 85
پنجم- شفای جمیع دردهای ظاهری و باطنی از اخلاق رذیله و صفات نکوهیده و حتی عقائد باطله که بزرگترین امراض باطنی است بوسیله این سوره مبارکه میباشد حتی کسی که بواسطه ابتلای بضلالت و گمراهی روح ایمان او مرده است اگر هفتاد مرتبه این سوره بر او خوانده شود و هدایت شود مورد تعجب نباشد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ فضائل و مثوبات بسملة: فضائل و مزایای این آیه فزون تر از اینست که شماره شود و ما ببرخی از احادیث که در فضیلت این آیه وارد شده اشاره میکنیم در کتاب لآلی الاخبار «1» در ضمن حدیث مطوّلی که از احادیث قدسیه است روایت میکند
«قال تعالی و عزّتی و جلالی من قال من امّة محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بسم اللَّه الرحمن الرحیم اکتب له فی کتاب حسناته عبادة سبعمائة سنة»
(خداوند متعال فرمود بعزّت و جلال خودم قسم کسی که از امت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بسم اللَّه الرحمن الرحیم را بگوید در نامه حسناتش ثواب عبادت هفتصد سال بنویسم) و در حدیث طویلی «2» از امیر المؤمنین علیه السّلام از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت میکند که در ضمن آن میفرماید
«ثمّ یأتی امّتی یوم القیمة و هم یقولون بسم اللَّه الرحمن الرحیم فاذا وضعت اعمالهم فی المیزان ترجحت حسناتهم»
(سپس امّت من در روز قیامت میآیند در حالی که بسم اللَّه الرحمن الرحیم میگویند پس وقتی که اعمال آنان در میزان نهاده میشود حسناتشان می چربد) 1 باب 7 ص 346 در ضمن حدیث خلقت قلم از نور محمد ص
2- لالی باب 7 ص 347
ص: 86
و در لآلی «1» از حضرت رضا علیه السّلام روایت میکند که فرمود
«انّها اقرب الی اسم اللَّه الاعظم من ناظر العین الی بیاضها»
(بدرستی که بسم اللَّه، باسم اعظم الهی از سفیدی چشم بچشم نزدیکتر است) خواص بسملة: برای آیه بسم اللَّه الرحمن الرحیم خواص بسیاری در اخبار ذکر شده که بپاره از آنها ذیلا اشاره میشود 1- طرد شیطان، گفتن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» در موقع غذا خوردن موجب طرد شیطان میشود چنانچه در کافی «2» و وسائل «3» روایت میکند که
«اذا وضعت المائده حفّها اربعة آلاف ملک فاذا قال العبد بسم اللَّه قالت الملائکة بارک اللَّه لکم فی طعامکم ثمّ یقولون للشیطان اخرج یا فاسق لا سلطان لک علیهم الحدیث»
(هر گاه سفره نهاده شود چهار هزار فرشته آن را احاطه کند) .. پس وقتی که بنده بسم اللَّه میگوید ملائکه میگویند خداوند برکت دهد برای شما در طعامتان سپس بشیطان گویند که ای فاسق بیرون شو تسلّطی برای تو بر ایشان نیست تا آخر حدیث) 2- دفع مضارّ طعام، چنانچه در لآلی «4» از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«ضمنت لمن سمّی علی طعام ان لا یشتکی منه»
(ضامن شده ام برای کسی که اسم خدا را بر طعام ببرد اینکه مریض و مبتلاء نشود) 3- دفع دشمن، در لآلی «5» از حضرت صادق روایت کرده که فرمود
«کان رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم اذا دخل منزله و اجتمعت علیه قریش یجهر ببسم اللَّه الرّحمن الرحیم و یرفع بها صوته فتولّی قریش فرارا»
(رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم هر گاه داخل منزل میشد و قریش علیه او اجتماع کرده بودند بسم اللَّه الرحمن الرحیم را آشکارا 1- باب 7 347
2- نقل از لالی باب 7 ص 347
3- و نیز از روضة البهیمة
4- در همین باب و همین صفحه
5- باب 7 ص 348
ص: 87
میگفت و صدای خود را بآن بلند مینمود قریش گریزان رو برمیگردانیدند) 4- جهر ببسم اللَّه در نماز موجب طرد شیطان میشود، چنانچه در لآلی «1» از حضرت سجاد علیه السّلام نقل میکند که بابی حمزه ثمالی فرمود
«انّ الصّلاة اذا قیمت جاء الشّیطان الی قرین الامام فیقول هل ذکر ربّه فان قال نعم، ذهب و ان قال لا، رکب کتفیه و دلّی رجلیه فی صدره فکان امام القوم حتی ینصرفوا قال الثمالی فقلت جعلت فداک أ لیس یقرءون القرآن؟ قال بلی لیس حیث تذهب، انّما هو الجهر ببسم اللَّه الرحمن الرحیم»
(وقتی نماز بپا شد شیطان قرین امام جماعت میآید و میگوید آیا پروردگار را یاد کرده؟ اگر گوید آری میرود و اگر گوید نه بر دو شانه امام سوار میشود و دو پایش را بر سینه امام آویزان میکند و امام مردم است تا از نماز برگردند، ثمالی گوید گفتم فدای تو شوم مگر آنان قرآن نمیخوانند؟ فرمود بلی، ولی مقصود از ذکر پروردگار آنچه تو فکر کرده نیست همانا مراد از ذکر جهر ببسم اللَّه الرحمن الرحیم است) 5- گفتن بسم اللَّه در موقع جماع موجب دفع شیطان میشود و اگر بسم اللَّه نگوید شیطان در جماع و نطفه شرکت میکند چنانچه در لآلی «2» روایت میکند که فرمود
«انّ الرجل اذا دنی من المرأة و جلس مجلسه حضره الشیطان فان هو ذکر اسم اللَّه تنحّی الشیطان عنه فان فعل و لم یسمّ ادخل الشیطان ذکره فکان العمل منهما جمیعا و النطفة واحدة»
(انسان هر گاه با همسر خودش نزدیکی کند شیطان حاضر میشود پس اگر اسم خدا را یاد کند، شیطان از او دور میگردد ولی اگر عمل را انجام دهد و اسم خدا را نبرد شیطان با او شرکت کند پس عمل بوسیله هر دو «انسان و شیطان» واقع شود در صودتی که نطفه یکی باشد 6- در شروع بهر کاری موجب اتمام و اکمال آن میشود چنانچه از رسول 1- باب 8 ص 388
2- باب 7 ص 348
ص: 88
اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «1» روایت شده که فرمود
«کل امر ذی بال لم یبدء فیه ببسم اللَّه فهو ابتر و فی روایة اخری لم یذکر فیه بسم اللَّه الرحمن الرحیم فهو ابتر»
(هر کار مهمّی که ببسم اللَّه الرحمن الرحیم آغاز نشود آنکار ناقص باشد) و در لآلی «2» از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«انّ اللَّه یقول انا احق من سئل و اولی من تضرّع الیه فقولوا عند افتتاح کل امر صغیر او عظیم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ای استعین علی هذا الامر باللّه الحدیث»
(بدرستی که خداوند میفرماید من سزاوارتر کسی هستم که از او سؤال و درخواست شود و شایسته ترین کسی هستم که بسوی او تضرّع و انابت شود پس نزد آغاز هر کار کوچک و بزرگی بگوئید بسم اللَّه الرحمن الرحیم، یعنی طلب یاری میکنم در این کار از خدا تا آخر حدیث) 7- در هر گرفتاری موجب وصول بمقصد است چنانچه از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده «3» که فرمود
«من حزنه امر یتعاطاه فقال بسم اللَّه الرحمن الرحیم و هو مخلص للَّه و یقبل بلبه الیه لم ینفک عن احدی اثنتین امّا بلوغ حاجته فی الدنیا و امّا یعدّ له عند ربّه و یدّخر له لدیه و ما عند اللَّه خیر و ابقی للمؤمنین»
(هر که را محزون کند کاری که مشغول بآنست پس بگوید بسم اللَّه الرحمن الرحیم و حال آنکه نسبت بخدا اخلاص داشته باشد و بدل متوجه باو شود، از یکی از دو چیز منفک نشود، یا رسیدن بحاجتش در دنیا و یا اینکه مهیّا و ذخیره میشود برای او نزد پروردگارش و آنچه نزد خداست برای مؤمنین بهتر و پایدارتر است) 8- موجب حفظ از بلاست: در لآلی «4» از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«اول کل کتاب نزل من السماء بسم اللَّه الرحمن الرحیم فاذا قرأتها (1)- لالی باب 7 ص 349
2- باب 7 ص 349
3- لالی باب 7 ص 349 [.....]
4- باب 7 ص 349
ص: 89
فلا تبال ان لا تستعیذ فاذا قرأتها سترتک فیما بین السماء و فی الارض»
(اول هر کتابی که از آسمان نازل شد بسم اللَّه الرحمن الرحیم بود پس هر گاه بسم اللَّه را قرائت کردی باکی نیست از اینکه استعاذه نکنی پس هر گاه بسم اللَّه را قرائت کنی مانع میشود ترا از بلیّاتی که بین آسمان و در زمین است) 9- در موقع خلع لباس موجب میشود که شیاطین آن را در بر نکنند چنانچه در لآلی الاخبار «1» از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود
«اذا خلع احدکم ثیابه فلیسمّ لان لا یلبسه الجنّ»
(هر گاه یکی از شما جامه خودش را بکند پس خدا را نام برد تا اینکه دیوان آن را در بر نکنند) 10- موقع کشف عورت باعث ستر آن از شیاطین میشود چنانچه در لآلی الاخبار «2» از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«اذا کشف احدکم لبول او لغیر ذلک فلیقل بسم اللَّه فان الشیطان یغضّ بصره عنه حتی یفرغ»
هر گاه یکی از شما عورت خود را برای بول کردن یا غیر آن کشف کند سپس بسم اللَّه گوید بدرستی که شیطان چشمش را از آن بپوشاند تا فارغ شود.
«و در لآلی در خاصیت هفتم فرموده است
ستر ما بین اعین الجنّ و عورة بنی آدم الحدیث»
(بسم اللَّه پرده و حجابیست بین عورة اولاد آدم و بین چشمهای اجنة و شیاطین) 11- نوشتن آن بر در خانه موجب دفع بلا میشود و روایت شده «3» که فرعون پیش از آنکه کافر شود و دعوی الوهیت کند بر بالای قصرش بسم اللَّه الرحمن الرحیم نوشته بود و تا این نوشته باقی بود عذاب بر وی نازل نشد 12- در وقت سوار شدن موجب دفع شیطان میگردد، از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده «4» که فرمود
«اذا رکب الرجل فسمی ردفه ملک یحفظه حتّی 1- باب 7 349
2- باب 7 349
3- لالی باب 7 ص 349
4- لالی باب 7 ص 349
ص: 90
ینزل فان رکب و لم یسمّ ردفه شیطان الحدیث»
(هر گاه انسان سوار شود و اسم خدا را ببرد ملکی ردیف او شود و او را حفظ کند تا اینکه پیاده شود پس اگر سوار شود و نام خدا را نبرد شیطان ردیف او باشد تا آخر حدیث) 13- در موقع دخول در خانه یا اطاق موجب فرار شیطان و نزول برکت میشود «لآلی «1» از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«اذا بلغ احدکم باب حجرته فلیسمّ فانه یفرّ الشیطان و اذا دخل بیته فلیسمّ فانه منزل البرکة و تؤنسه الملائکة»
(هر گاه یکی از شما بدر اطاقش رسید و خدا را نام برد پس بدرستی که شیطان میگریزد و هر گاه داخل خانه اش شود خدا را نام برد تا محل نزول برکت و انس ملائکه شود) 14- در ابتدای وضوء موجب طهارت همه بدن میگردد چنانچه میفرماید «2»
«من قاله فی اول وضوئه طهرت جمیع جسده و من لم یسمّ لم یطهر الّا ما اصابه الماء»
(هر که در اول وضویش بسم اللَّه گوید همه بدنش طاهر باشد و کسی که بسم اللَّه نگوید بدنش طاهر نباشد مگر آن مقداری که آب رسیده است)
میان عامّه اختلاف است که آیا بسملة جزو قرآن و آیه مستقلّی از آن است یا اینکه جزو قرآن نیست بعضی از آنها مانند ابو حنیفه و تابعین او بسم اللَّه را جزو قرآن نمیدانند نه در سوره حمد و نه در سایر سوره ها، از اینجهت آن را در نماز
1- باب 7 ص 349
2- لالی باب 7 ص 349
ص: 91
نمیخوانند و فقط بسم اللَّه وسط سوره نمل را جزو قرآن میدانند و جماعتی از آنها بسم اللَّه را در سوره حمد جزو دانسته و در سایر سوره ها جزو نمیدانند و در نماز سوره حمد را با بسمله میخوانند و برخی از آنها مانند شافعی و پیروانش بسم اللَّه را در سوره حمد و در سایر سوره ها (غیر سوره برائة) جزو قرآن میدانند ولی شیعه امامیّه متّفقا بسم اللَّه را در سوره حمد و سایر سوره های قرآن (جز سوره برائة) جزو قرآن و اعظم آیات آن میدانند و قرائت آن را در نماز چه در حمد و چه در سوره واجب و بلند خواندن آن را در نمازهای جهریه واجب و در نمازهای اخفائیّه مستحبّ میدانند و پایه این اتفاق اخباری است که از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه اطهار علیهم السلام رسیده مانند حدیثی که در خاصیت چهارم از خواص بسمله ذکر کردیم از ابی حمزه در کتاب امالی از زین العابدین نقل کرده که فرمود
«قیل لامیر المؤمنین علیه السّلام اخبرنا عن بسم اللَّه الرحمن الرحیم أ هی من فاتحة الکتاب فقال علیه السّلام نعم کان رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یقرئها و یعدّها آیة منها و یقول فاتحة الکتاب هی السبع المثانی»
(بامیر المؤمنین علیه السّلام گفته شد خبر ده ما را که بسم اللَّه الرحمن الرحیم جزو از سوره فاتحة الکتاب است؟ حضرت فرمود آری، رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آن را قرائت میفرمود و آن را آیه ای از فاتحة الکتاب میشمرد و میفرمود فاتحة الکتاب همان سبع مثانی است «هفت آیه» است) و در خصال از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«ما لهم؟ قاتلهم اللَّه عمدوا الی اعظم آیة فی کتاب اللَّه فزعموا انّها بدعة اذا اظهروها»
(چه شده است ایشان را؟ خدا بکشد آنان را، قصد کردند بطرف بزرگترین آیه در کتاب خدا، پس گمان کردند هر گاه آن را اظهار کنند بدعت است) و در بعض اخبار از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«سرقوا اکرم آیة
ص: 92
فی کتاب اللَّه بسم اللَّه الرحمن الرحیم و ینبغی الإتیان به عند افتتاح کل امر عظیم او صغیر لیبارک فیه»
(بزرگوارترین آیه کتاب خدا را که بسم اللَّه الرحمن الرحیم است دزدیدند، و سزاوار است گفتن آن در آغاز هر کار بزرگ و کوچکی برای اینکه برکت در آن واقع شود) اعراب بسملة: مشهور بین مفسرین حتی مفسّرین شیعه مانند صاحب تبیان و مجمع البیان و غیر آنها اینست که باء بسم اللَّه باء ابتدائیه است و تقدیر اینست که «ابتدء بسم اللَّه الرحمن الرحیم» و باخبار متقدمه که میفرمودند در ابتداء هر کاری بسم اللَّه بگوئید استشهاد کرده اند و گفته اند که باء برای استعانت نیست زیرا استعانت را در آیه شریفه بعد إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ صریحا ذکر فرموده ولی آنچه بنظر میرسد باء بسم اللَّه برای استعانت است برای اینکه اوّلا در صریح اخبار باستعانت تفسیر شده، چنانچه در خاصیت هشتم از خواصّ بسم اللَّه در ضمن حدیثی که از امیر المؤمنین علیه السّلام نقل شد فرمود «ای استعین علی هذا الامر باللّه» و در لآلی از حضرت عسکری علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«ای استعین علی اموری کلّها باللّه»
و از حضرت صادق علیه السّلام نقل کرده که فرمود
«ای استعین علی هذا الامر باللّه»
و ثانیا اگر غرض از ابتداء، ابتداء بآیه شریفه بسم اللَّه الرحمن الرحیم باشد بایدیک باء بر او زیاد شود و تقدیر «ابتدء ببسم اللَّه» باشد و اگر مقصود اینست که باء بسم اللَّه باء ابتدائیّه است، اخبار از خارج است یعنی کسی که در خارج در آغاز کارش گفته باشد «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» صدق میکند که باسم خدا ابتداء کرده ولی باء استعانت افاده انشاء میکند یعنی گوینده طلب استعانت باسم خدا
ص: 93
میکند و همین معنی در موارد متقدمه ظاهر است بلکه مناسب با استعاذه قبل از قرائت نیز همین معنی است و اسم مأخوذ از سموّ بمعنی رفعت و بلندی است بدلیل مشتقّات آن مانند اسماء و سمّی و تسمیة و غیر اینها نه اینکه مأخوذ از وسم بمعنی داغ و علامت باشد چنانچه بعضی توهّم کرده اند، و مراد لفظی است که بر مسمّی دلالت میکند و از برای خداوند اسمهای بسیار است چنانچه میفرماید قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی «1» (بگو اللَّه را بخوانید یا رحمن را بخوانید، هر کدام را بخوانید، برای خدا است اسمهای نیکو) و در بعض اخبار هزار و یک اسم و در برخی دیگر سیصد و شصت اسم برای خدا ذکر شده و در قرآن مجید هفتاد اسم مذکور است، و همه اسماء الهیّه از سه قسم بیرون نیست:
قسمت اوّل اسماء صفات است که دلالت بر وجود صفت کمالی یا سلب نقصی دارد مانند علیم و قدیر «که اسماء ذات اضافه اش گویند» و حیّ و علیّ و قدیم «که اسماء غیر ذات اضافه اش نامند» و مانند سبّوح و قدّوس که دلالت بر تنزیه باری از صفات عیب و نقص دارد و این صفات، صفات ذاتیّه و عین ذات است نه زائد بر ذات چنانچه اشاعره توهم کرده اند و تحقیق آن ذکر خواهد شد انشاء اللَّه تعالی قسمت دوم اسماء افعال است که بر صدور فعلی از خداوند دلالت دارد مانند رحمن و رحیم و خالق و رازق و امثال اینها و باعتبار دیگر صفاتی که بر ثبوت کمالی در خداوند دلالت دارد صفات (1) سوره اسری آیه 110
ص: 94
کمالیه و صفاتی که بر سلب عیب و نقص دلالت دارد صفات جلالیه و صفاتی که بر صدور فعلی دالّ است صفات جمالیه نامند قسمت سوّم اسماء ذات است و آنها سه اسم است:
«هو» که بر مقام عیب الغیوبی ذات دلالت دارد که محال است ممکن بآن پی برد «حق» که بر وجوب وجود دلالت دارد یعنی ذاتش واجب الوجود و وجود صرف و صرف وجود است و فرض عدم بر او محال است «اللَّه» که علم است برای ذاتی که مستجمع جمیع کمالات و منزّه از همه عیوب و نواقص باشد و لذا این اسم مختصّ بذات مقدّس اوست زیرا غیر او نه جامع جمیع کمالات است و نه منزّه از همه عیوب و نواقص است و از اینجهت این اسم دلالت بر جمیع اسماء الهی دارد و اسماء حق توقیفی است یعنی باید از طریق شرع رسیده باشد تا بتوان بر خداوند اطلاق نمود و اطلاق نامی بر خداوند هر چند دلالت بر کمال یا سلب نقصی داشته باشد بدون ورود از شرع جایز نیست مانند اطلاق علّت یا علّت العلل که در لسان حکما است «1» و یا اطلاق عاشق و معشوق که در لسان عرفاء است «2» «اللَّه» مأخوذ از اله بمعنی عبد و اله بمعنی معبود است و این معنی اشاره بمقام معبودیّت حقّه ذات اقدس باری است که تمام ممکنات سر تعظیم و
1- زیرا علت تأثرش در معلول ذاتیست و اختیاری نیست و خداوند فاعل مختار است بلکه اطلاق قدرت هم بر علت نمیشود چون علت قدرت بر ترک ندارد و انفکاک محال است بین علت و معلول
2- زیرا عشق نوعی از جنونست و مخالف عقل است و لذا در دعاء کمیل است
(و اجعلنی بحبک متیما)
نه عاشقا
ص: 95
عبودیت در پیشگاه مقدس او فرود میآورند و یا مأخوذ از و له بمعنی تحیّر است زیرا تمام عقول حکماء و دانشمندان در ذات او متحیّر و سر گردانند و چنانچه گذشت اللَّه اسم است از برای ذات واجب الوجود که مستجمع جمیع صفات کمال است و در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«من قال یا اللَّه عشر مرّات قیل له لبّیک ما حاجتک؟»
(کسی که ده مرتبه بگوید یا اللَّه باو گفته شود لبیک حاجت تو چیست؟) «الرحمن الرحیم» دو صفتند که اوّلی دلالت بر عموم رحمت، و دوّمی بر ثبات و دوام و بقاء رحمت حق میکند چنانچه میفرماید رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً «1» و میفرماید وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ «2» و در دعای کمیل عرض میکند
«اللّهم انی اسئلک برحمتک الّتی وسعت کل شیئی»
و اینکه بعضی گفته اند «رحمن روزی دهنده است خلایق را در دنیا بشرط جان و رحیم ثواب دهنده است مؤمنین را در آخرت بشرط ایمان» درست نیست بلکه چنانچه در بعض ادعیه وارد شده
«یا رحمن الدنیا و الاخرة و رحیمهما»
و از آیات قرآن استفاده میشود (مانند «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» در سورة بقره و «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» در سوره حجّ) خداوند در دنیا و آخرت رحمن و رحیم است و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«الرّحمن اسم خاص بصفة عامّة و الرحیم اسم عام بصفة خاصّة» «3»
(یعنی رحمن از اسماء خاصّه حق است و اطلاق آن بر غیر خدا جایز نیست زیرا احدی غیر از ذات حق رحمتش این اندازه 1- سوره مؤمن آیه 7
2- سوره اعراف آیه 155
3- توحید صدوق
ص: 96
توسعه ندارد که تمام اشیاء را فرا گیرد و رحیم اسم عام است و اطلاق آن بر غیر خدا جایز است «1» و چون دلالت بر ثبات و دوام رحمت میکند خاصّ باهل ایمان است که در دنیا و آخرت مشمول رحمت حق میباشند ولی غیر مؤمن خود را از رحمت دائمی حق بی نصیب میسازد و «نکته» ذکر این دو وصف «رحمن و رحیم» بعد از کلمه اللَّه از قبیل ذکر خاص بعد از عام است زیرا چنانچه گذشت لفظ اللَّه علم است برای ذاتی که مستجمع جمیع صفات کمال باشد پس ذکر اسم اللَّه بمنزله جمیع اسماء الهی است که از آن جمله رحمن و رحیم میباشد، و وجه اختصاص این دو اسم بذکر اینست که خداوند بواسطه صفت رحمانیّت در جمیع امور و مقاصد اعانت مینماید و بواسطه صفت رحیمیّت توفیق عبادت و بندگی عنایت میفرماید و این مؤیّد نظر ماست که گفتیم باء بسم اللَّه برای استعانت است لذا انسان باید در همه امور دنیوی و اخروی باین اسم شریف استعانت جوید و موارد چهارده گانه که قبلا متذکر شدیم از باب بیان مصداق بود نه منحصر باشد باین امور الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (ستایش مختصّ خدایی است که پروردگار جهانیان است) در اغلب کتب تفاسیر و دیباچه ها و شروحی که بر کتب علمی نوشته شده در اطراف لفظ حمد و فرق آن با مدح و شکر و اینکه نقیض حمد، ذمّ و نقیض مدح، هجا، و نقیض شکر، کفران است و اینکه نسبت بین آنها عموم من وجه یا عموم و خصوص مطلق است بحث و گفتگو کرده اند و احتیاج ببیان ندارد و آنچه متعلّق نظر ماست موارد استعمال آن در لسان آیات و اخبار میباشد.
حمد اطلاق میشود بر ذات مقدّس واجب الوجود که ساحت قدسش از همه 1- چنانچه در قرآن کریم در وصف رسول میفرماید «بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ»
[.....]
ص: 97
عیوب و نواقص منزه است چنانچه قبلا ذکر شد در شرح بسمله که اللَّه اسم است از برای ذات مقدس مستجمع جمیع کمالات و مبرّای از جمیع عیوب و نواقص و بر صفات کمالیّه حق از علم و قدرت و عظمت و کبریایی و غیر اینها چنانچه جمیع اینها کمال است و سلبش نقص است و منافی با وجوب وجود است و بر افعال الهی از خلق و رزق و عطاء و منع و عفو و مغفرت و رضا و سخط و ثواب و عقاب و غیر اینها، زیرا همه آنها از روی حکمت و مصلحت بوده و فعل قبیح و لغو از مقام مقدسش محال است صادر شود مثل اینکه در دعاء کمیل بعد از کلمه
(و اسعده علی ذلک القضاء)
میگوید
(فلک الحمد علیّ فی جمیع ذلک)
و بعضی توهم کرده اند که اینجا جای حمد نیست و تبدیل بلک الحجة کرده اند و غیر واجب الوجود سرتاسر ممکنات، نه از جهت ذات و نه از حیث صفات و نه از جهت افعال لایق حمد نیستند، زیرا جمیع ممکنات از حیث ذات فقر صرف و احتیاج محض هستند و هر صفت و کمالی که در آنها یافت شود افاضة از حق است و در افعال هم استقلال ندارند و باعانت و یاری حق انجام میدهند و از اینجهت الف و لام الحمد الف و لام جنس است و لام للَّه نیز لام اختصاص میباشد بنا بر این حقیقت حمد بتمام انواع آن مختصّ بواجب الوجود مستجمع جمیع کمالات که مفاد کلمه اللَّه است خواهد بود و اگر از این مرتبه تنزل کنیم و بیک نوع عنایت و مجازی بخواهیم حمد را در ممکنات سریان دهیم، مقام مقدّس حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و خاندان نبوت سزاوار حمدند و مقام محمود که در قرآن درباره آن حضرت ذکر میفرماید وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً «1» (و پاره ای از شب را بنافله شب به پرداز امید است که پروردگارت ترا بمقام محمود برساند) 1- سوره بنی اسرائیل آیه 79
ص: 98
اشاره بهمین معنی است، زیرا هر فیضی بممکنات در دنیا و آخرت رسیده و میرسد توسّط این خانواده بوده و اینان علّت غایی موجوداتند و شفاعت کبری یکی از مصادیق مقام محمود است و از همین جهت نام مبارک آن حضرت احمد، محمود، محمّد گردید «1» «ربّ» بمعنی مربّی و پروردگار است چون ذات مقدّس حق مربّی جمیع موجودات است و تربیت اینست که هر چیزی را از مرتبه استعداد و قابلیّت بمقام فعلیّت رسانده و کمالات لائق باو بخشیده و آن بر دو نوع است، تکوینی و تشریعی:
تربیت تکوینی حقّ عبارت از افاضه وجود بتمام ماهیات ممکنه از عالم مجردات تا مادیّات و آنها را بواسطه اسباب و مقدّماتی که بآنها احتیاج دارند از مرتبه قابلیّت بمقام فعلیت رسانیدن است و تربیت تشریعی عبارت از تکمیل نفوس انسانی بواسطه معارف حقه و ملکات حسنه و اعمال صالحه است که موجب سعادت و رستگاری و نیل بفیوضات اخروی و نعم همیشگی خواهد بود و در تربیت سه چیز لازم است:
اوّل وجود مربّی (بکسر باء) یعنی تربیت کننده، دوّم قابلیّت مربّی (بفتح باء) یعنی تربیت شده، سوّم مصادف نشدن با اموری که مربّی را از قابلیّت 1- احمد یا افعل تفضیل بمعنی اسم فاعلی است یعنی حمدش نسبت بپروردگار از همه حمد کنندگان بیشتر است یا اسم تفضیل بمعنی اسم مفعولی است یعنی کمالات و صفات پسندیده اش از همه موجودات بیشتر است و در هر صورت دلیل بر افضلیت اوست و محمد دلالتش بر این معنی بیشتر است زیرا اسم مفعول از باب تفعیل است و صریح در مقام محمودیت حضرتش میباشد
ص: 99
می اندازد، مثل اینکه هسته خرما یک کشاورز میخواهد که آن را بکارد و آب داده محافظت و مراقبت نماید تا نخله خرما شود و قابلیّت هم میخواهد چه اگر هسته فاسد و گندیده باشد نخله نخواهد شد و باید آفتی نیز در این اثناء بآن نرسد که قابلیّتش را از بین ببرد و در جهان هستی مربّی حقیقی و ربّ علی الاطلاق تنها ذات مقدس باری است و غیر او هر که و هر چه هست اسباب و معدّاتی هستند که خداوند آنها را برای تربیت موجودات و از مرتبه قابلیّت بفعلیت رسانیدن آنها در این عالم مقرّر داشته است، چه در تربیت تکوینی مانند پدران و مادران و زارعین و کشاورزان و آفتاب و ماه و هوا و باران و غیر اینها چنانچه میفرماید أَ فَرَأَیْتُمْ ما تُمْنُونَ أأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ «1» أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ «2» و چه در تربیت تشریعی مانند انبیاء و اوصیاء و حکماء و دانشمندان و غیر اینها که همه اسباب و وسائط هستند إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ «3» بنا بر این اطلاق رب بر غیر ذات پروردگار بنوعی از عنایت و مجاز است و ذات مقدس حق در هر موجودی در این عالم، استعداد و قابلیّت تکامل و تربیت را بودیعت نهاده، و اگر موجودی طریق تکامل را نپیمود و استعداد خود را 1- سورة الواقعه آیه 58 و 59 (بس آیا دیدید آن آبی را که در رحم زنان میریزید (نطفه) آیا شما میآفرینید آن را یا ما آفرینندگانیم)
2- سورة الواقعة آیه 63 و 64 (پس آیا دیدید آنچه را کشت میکنید آیا شما آن را می رویانید یا ما رویندگانیم)
3- سوره قصص آیه 56 (محققا تو هدایت نمیکنی هر که را بخواهی بلکه خدا هدایت میکند هر که را بخواهد)
ص: 100
بفعلیّت نرسانید بواسطه تصادف با موانعی بوده که قابلیت او را از بین برده و یا مانع پیشرفت او شده است مثلا در هسته خرما قابلیت نخلة شدن هست ولی هر گاه در زمین مناسب غرس نشود و یا آب بآن نرسد و یا گندیده و فاسد گردد و یا در اثناء رشد و نموّش آن را بکنند و یا ببرند و یا بسوزانند البته نخله نخواهد شد و همچنین کفار و معاندین که طریق هدایت را نمی پیمایند نه از جهت اینست که مربّی حقیقی نسبت بآنها کوتاهی نموده باشد یا ذاتا قابل هدایت نباشند بلکه بواسطه پیروی هوای نفس و فرو رفتن در شهوات نفسانی خود را از قابلیت انداخته اند و همین طور مجانین و قاصرین و مستضعفین نیز بعلل داخلی یا خارجی قابلیّت ذاتی خود را از دست داده اند و بالجمله در هر نوع تربیتی تا سه امر فوق تحقق پیدا نکند تربیت و تکامل محقق نخواهد شد در کتاب کافی «1» از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«من قال یا ربّ یا ربّ عشر مرّات قیل له لبّیک ما حاجتک؟»
(هر که ده مرتبه بگوید یا ربّ گفته شود مر او را لبیک، حاجت تو چیست؟) «2» 1- باب من قال یا رب صفحه 520 حدیث 1
2- یا رب بکسر یاء مضاف بیاء متکلم است که یاء آن حذف شده و کسره باء دال بر محذوف است و این اشعار بمعنای لطیفی دارد و ان اینست که وقتی گفت ای مربی من وای پروردگار من گویی تمام تربیت الهی را اختصاص بخود داده و مربی خود را منحصر باو دانسته، و در نظر دارم سفر مکه در بیابان حجاز ماشین ما قدری توقف نمود و ما از ماشین پیاده شدیم اعراب بیابانی و زنها و بچه های آنها اطراف ما جمع شده و متصل میگفتند «یابوی» (ای پدر من) و بچه در میان آنها بود میگفت «یابوی لیس الا» یعنی ای پدر من و نیست کسی غیر از تو پدر من و این کلام در من تاثیر نمود
ص: 101
«العالمین» جمع عالم «بفتح لام» است و عالم عبارت از ما سوی اللَّه میباشد و از اینجهت گفته اند که اگر گفته میشد ربّ العالم شامل جمیع ما سوی اللَّه میگردید پس چرا بصیغه جمع آورد؟ و بعضی جواب داده اند که بصیغه جمع آورد تا فقط ذوی العقول (ملائکه و جن و انس) را شامل شود و این جواب از جهاتی تمام نیست:
1- در محلّ خود ثابت و محقق است بنصّ آیات شریفه و اخبار متواتره بتواتر اجمالی که جمیع موجودات حتّی حیوانات و نباتات و جمادات بهره از عقل و شعور دارند و بهمان اندازه خدا بلکه اولیاء حق را می شناسند و تسبیح و تحمید او را مینمایند مانند آیه شریفه إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ «1» (چیزی نیست مگر اینکه تسبیح و تحمید خدا را میکند ولی شما تسبیح آنها را نمی فهمید) و حمل کردن تسبیح را در این آیه بر تسبیح تکوینی یعنی دلالت کردن وجود آنها بر علم و قدرت و حکمت حق با جمله «وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» مناسبت ندارد، زیرا هر صاحب شعوری این معنی را درک میکند و آیه مبارکه وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «2» (آنچه در آسمانها و زمین است برای خدا سجدة و نهایت خضوع را مینماید) و غیر اینها از آیات دیگر و مانند اخباری که دارد ولایت ائمه را بر تمام موجودات عرضه داشتند و اخباری که عرض حاجت موجودات را خدمت پیغمبر و امام متعرّض میشود و اخباری که دارد ما یری و ما لا یری در مصیبت حضرت ابی عبد اللَّه علیه السّلام گریه کردند که در محلّ خود آنها را متذکر خواهیم شد 1- سوره اسری آیه 46
2- سوره نحل آیه 51
ص: 102
2- وجهی ندارد که ربوبیت حضرت حق را بذوی العقول اختصاص دهیم با اینکه لفظ عالم شامل جمیع ما سوی اللَّه میباشد 3- بچه مناسبت مفرد شامل جمیع ما سوی اللَّه، و جمع مختص بذوی- العقول باشد و تحقیق در جواب اینست که شامل شدن (العالم) جمیع ما سوی اللَّه را بواسطه الف و لام جنس است از باب اطلاق و مقدمات حکمت و ممکن است اطلاق به بعض مصادیق چون اطلاق جنس بر مصداق حقیقت است و امّا شمول العالمین از باب وضع است چون جمع محلّی بالف و لام بالاتفاق وضع بر عموم شده و تحقیق این مقام مربوط بعلم اصول است فضیلت حمد: در کافی «1» از مفضّل روایت میکند که گفت
«قلت لابی- عبد اللَّه علیه السّلام جعلت فداک علّمنی دعاء جامعا فقال احمد اللَّه فانّه لا یبقی احد یصلّی الّا دعا لک یقول سمع اللَّه لمن حمده»
بحضرت صادق علیه السّلام عرض کردم فدای تو شوم مرا دعای جامعی تعلیم فرمای، فرمود بمن خدا را حمد کن بدرستی که احدی نمیماند که نماز بگزارد جز اینکه درباره تو دعا میکند، زیرا هر نماز گزاری میگوید خدایا بشنو هر کسی که حمد ترا میکند و نیز در کافی «2» از محمّد بن مروان روایت میکند که گفت
«قلت لابی عبد- اللَّه علیه السّلام ایّ الاعمال احبّ الی اللَّه عز و جل؟ فقال ان تحمده»
(بحضرت صادق علیه السّلام عرض کردم کدام کارها محبوب تر است نزد خدای عزّ و جلّ؟ فرمودند حمد او را بنمایی) و باز در کافی «3» از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«کل دعاء 1- کتاب الدعاء باب التحمید و التمجید حدیث 1
2- کتاب الدعاء باب التحمید و التمجید حدیث 2
3- کتاب الدعاء باب التحمید و التمجید حدیث 6
ص: 103
لا یکون قبله تحمید فهو ابتر الحدیث»
هر دعائی که پیش از آن حمد نمودن خدا نباشد ناقص است تا آخر حدیث.
«الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» در تکرار این اسم شریف در این سوره وجوهی گفته اند:
در مجمع البیان گفته تکرار برای مبالغه است و از علی بن عیسی رمّانی نقل کرده که او گفته در بسم اللَّه برای استحقاق عبادت و در اینجا برای استحقاق حمد است.
و بعضی گفته اند در بسم اللَّه این دو صفت فی حدّ نفسهما اعتبار شده قطع نظر از مقام ظهور و بروز، و در اینجا باعتبار مقام ظهور و بروز آنها در مرحومین، لکن آنچه بنظر میرسد اینست که در بسم اللَّه در مقام انشاء یعنی استعانت باین اسامی شریفه است و در اینجا در مقام اخبار یعنی خبر دادن به اینکه پروردگار عالمیان رحمن و رحیم است، و بعبارت دیگر آنجا در مقام اسامی حق تبارک و تعالی است و در اینجا در مقام توصیف حقتعالی بصفات مذکور است و وقوع این دو صفت بین کلمه ربّ العالمین و مالک یوم الدین اشاره باینست که تربیتش نسبت بعالمین از جهت صفت رحمانیّت اوست که سراسر موجودات را فرا گرفته و مالک روز جزا بودنش از جهت صفت رحیمیّت است که نسبت بمؤمنین در روز جزا ثابت و مستمرّ است مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (خداوند روز جزاست) مالکیّت یعنی واجد و دارا بودن چیزی و آن بر دو قسم است:
1- ملکیّت اعتباری و آن ملکیّتی است که بواسطه اعتبار دادن کسی که دارای این شأن و مقام (شأنیّت اعتباری) باشد حاصل شود و این نوع ملکیّت قائم بید معتبر است یعنی بستگی بدست اعتبار دهنده دارد و هر گاه آن را از اعتبار
ص: 104
بیندازد از ارزش ساقط میشود و اعتبار نزد هر طایفه ای منوط و مربوط بکسی است که برای او، این شأن و مرتبه را قائل باشند مثلا در نظر عرف سلطان یا دولت دارای این شأن میباشد و هر چه را اعتبار دهد مادامی که لغو نشود دارای قیمت و ملکیّت خواهد بود مانند اسکناس یا دراهم مسکوکه یا چک و سفته های بانکی و امثال اینها و در هر نظر صاحبان دین، شرع مطهّر صاحب این شأن و مرتبت است که هر چه را معتبر شمرد و بیکی از اسباب ملکیّت قابل تملّک دانست در صورتی که صحّت شرعی آن رعایت شود ملکیت میآورد 2- ملکیّت حقیقی، و آن ملکیّتی است که حقیقة در خارج چیزی محقق باشد و این بر دو قسم است: ذاتی و جعلی ملکیّت ذاتی ملکیت حق است نسبت بآنچه تصور و تعقل شود مانند واجد بودن او جمیع صفات پسندیده از علم و قدرت و حیات و عظمت و کبریایی و علوّ و غیر اینها که همه آنها عین ذات اوست و سلبش از ذات محال است، و ملکیّت او نسبت بجمیع موجودات که همه مخلوق و آفریده و مصنوع او هستند، و ملکیّت نسبت بآنچه اراده میکند و مشیّتش تعلّق میگیرد «یَفْعَلُ ما یَشاءُ و یَحْکُمُ ما یُرِیدُ» و ملکیّت جعلی عبارت از اعطاء چیزی بکسی بنحوی که آن کس واجد آن چیز شود مانند اعطاء کمالات بانبیاء و اولیاء و صلحاء و اعلی درجه این اعطاء، اعطاء ولایت کلیّه مطلقه به پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و خاندان عصمت و طهارت و افاضه جمیع کمالات بآنان است و پس از آن اعطاء نبوّت و ولایت و علوم و کمالات بسایر انبیاء و اوصیاء و همین طور افاضه علوم و ملکات حمیده بعلماء و صلحا و مؤمنین و متّقین بدرجات متفاوت و مختلف میباشد و از این بیان معلوم میشود که غیر حق تبارک و تعالی هر چه دارند از جانب حق است و ملکیّت
ص: 105
حقیقی ذاتی مختصّ باوست و بس.
و غنی که بعضی به بی نیازی تفسیر کرده و جزو صفات سلبیّه شمرده اند بنظر حقیر از اعظم صفات ثبوتیّه و بمعنی دارایی و واجد بودن ذات حقتعالی است آن دارایی که محدود بحدّی و منتهی بنهایتی نیست «یوم» عبارت از قطعه زمان محدودیست که از حرکت کره زمین بدور خود حاصل میشود و در قیامت که تمام کرات از حرکت میافتند زمانی نیست که آن را یوم یا لیل یا ماه و سال نامیم بنا بر این اطلاق یوم بر روز قیامت بر فرض تقدیر است باین معنی که اگر حرکتی بود و روز و ماه و سال تشکیل میداد مقدار روز قیامت پنجاه هزار سال بود چنانچه میفرماید فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ «1» و از کافی «2» و امالی شیخ طوسی «3» از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«انّ للقیمة خمسین موقفا کلّ موقف مقداره الف سنة»
(بدرستی که برای روز قیامت پنجاه ایستگاه است که مقدار هر ایستگاهی هزار سال میباشد) و سپس حضرت آیه فوق را تلاوت فرمود و برای روز قیامت اسامی بسیاری در آیات و اخبار ذکر شده که دلالت بر عظمت و اهمیّت این روز دارد و مادر کلم الطیب مقدار کثیری از آنها را که بالغ بر هفتاد و پنج اسم میشود نقل کرده ایم «4» مانند یوم القیمة، یوم البعث، یوم الجمع، یوم الحساب، یوم التلاق، یوم التناد، یوم الأزفة، یوم الفصل، یوم الموعود، یوم المشهود، یوم الحسرة، یوم عبوس قمطریر، یوم تتقلّب فیه القلوب و الأبصار، یوم تبدل الارض غیر الارض، یوم نطوی السماء، یوم یکشف عن ساق، یوم تبیض وجوه و تسود وجوه، یوم یعض الظالم علی یدیه، یوم الدین و غیر اینها از اسامی دیگر «الدّین» برای دین در آیات قرآنی چند معنی ذکر شده: 1- سوره المعارج آیه 4
2- نقل از کفایة الموحدین [.....]
3- نقل از کفایة الموحدین
4- مجلد سیم صفحه 93 الی 102
ص: 106
1- مجموع آنچه بر پیغمبران از جانب حق نازل شده إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ «1» (دین در نزد خدا اسلام است) 2- اطاعت و عمل بامور دینی، أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ «2» (آگاه باشید که اطاعت و عمل خالص برای خداست) 3- حساب ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ «3» (این حساب راستی است) و در بعض اخبار دین در آیه شریفه مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ بحساب تفسیر شده چنانچه قمی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده «4» 4- جزاء إِنَّ الدِّینَ لَواقِعٌ «5» (محققا جزاء واقع شدنی است) و اکثر مفسرین دین را در آیه شریفه جزاء تفسیر کرده اند یعنی مالک روز جزاء، روزی که مردم جزاء ایمان و کفر و ملکات حسنه و سیّئه و اعمال نیک و بد خود را می یابند الناس مجزیون باعمالهم ان خیرا فخیر و ان شرا فشر «6» و اصل جعل روز قیامت برای جزاء اعمال بندگان است چه آنکه در دنیا هر کسی جزاء کامل و مستوفی کردار نیک یا بد خود را نمی یابد و وجه تخصیص مالکیّت حق بروز جزاء (با اینکه خداوند مالک دنیا و آخرت است) شاید از اینجهت باشد که در دار دنیا سلاطین و متنفذین بحسب ظاهر مالکیّتی برای خود قائل بوده و مردم را مورد مؤاخذه قرار داده و نیک و بد آنها را بحسب قوانین موضوعه خود پاداش میدهند و روز قیامت این مالکیّتهای اعتباری ساقط میشود و مالکیّت مطلقه حق بروز و ظهور مینماید و جز حضرت حق احدی مالکیّتی 1- سوره آل عمران آیه 17
2- سوره زمر آیه 3
3- سوره الروم آیه 29
4- نقل از آلاء الرحمن ص 55
5- سوره و الذاریات آیه 9
6- (مردم باعمال خود جزاء داده میشوند اگر عملشان خوبست جزای خوب دارند و اگر عملشان بد است جزای بد)
ص: 107
در مورد جزاء یا غیر آن ندارد لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ «1» و هر کسی را بحسب عمل و قابلیّت او جزاء و پاداش خواهد داد إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (ترا عبادت می کنیم و از تو یاری میجوئیم) در بیان این آیه چند مطلب را باید متذکر شویم:
مطلب اول در رجوع از غیبت بخطاب: یکی از محسنات کلام در لسان عرب رجوع از غیبت بخطاب و حضور و یا عکس آن است و این در آیات قرآن و خطب و کلمات فصحاء بسیار است که برای اشعار مطلبی یا تلویح و اشاره بامری از حالت غیاب بخطاب یا حضور بازگشت نموده و کلام را ادامه میدهند یا از حالت حضور و خطاب بحالت غیاب رجوع نموده و مقصودشان را بیان میکنند.
و در آیه شریفه وجه رجوع از غیبت بخطاب اینست که چون در آیات قبل کمالات و صفات حضرت باری را ذکر نمود بمنزله علّت بود بر اینکه بنده باید در جمیع حالات متوجه باو باشد و جز او کسی را نپرستد و از غیر او کمک نخواهد لذا متوجه باو شده میگوید إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ و از همین جهت کلمه ایاک «مفعول» را بر نعبد و نستعین «فعل» مقدم داشت که دلیل بر حصر باشد زیرا غیر حقّ خالی از این کمالات و شئونات بوده نه سزاوار پرستش و نه قابل استعانت هستند و این آیه اساس شرک را ابطال نموده و بصدای رسا و بیانی مبنی بر برهان بتمام مشرکین گوشزد کرده که بت و آتش و شمس و کواکب و گاو و گوساله و هر چه و هر که غیر خداست چون نقص صرف و احتیاج محض و خالی از هر گونه کمال ذاتی است لایق پرستش و قابل نیایش نمیباشند و از اینجهت بصیغه متکلم مع الغیر آورد یعنی همه باتفاق متوجه بچنین معبودی بوده و دست نیاز بدرگاه بی نیاز او دراز نموده ایم و گویا از زبان همه ممکنات میگوید إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ و اگر زبان بعض از آنها (مانند کفار و مشرکین) 1- سوره المؤمن آیه 16
ص: 108
خلاف این را گویا باشند زبان حال آنها قطعا متکلم باین مقال خواهد بود مطلب دوم در دلالت این آیه بر بطلان جبر و تفویض: این آیه مبارکه جبر و تفویض را صریحا رد نموده و اختیار (امر بین الامرین) را اثبات میکند و قبل از بیان دلالت این آیه بر این موضوع، مختصری در این باره توضیح میدهیم:
طایفه از حکماء و بعضی از عرفاء و کثیری از عامّه (اشاعره از آنان) قائل شدند که بنده گان در کارهای خود مجبور بوده و آلت بدون اراده در دست فاعل و مؤثر حقیقی عالمند زیرا هر فعلی که در این عالم واقع میشود مستند بعلّت بوده و اگر علّت آن ممکن باشد باز نیازمند بعلّت خواهد بود تا سلسله علل منتهی بعلّت العلل یعنی واجب الوجود گردد و افعال بنده گان از امور ممکنه و نیازمند بعلّت بوده و ناچار علّت آنها منتهی باراده واجب الوجود میشود زیرا بنده گان از خود اراده و اختیار ندارند، و بپاره از ظواهر آیات هم متمسک شده اند، این طایفه را جبریّه و مسلک آنها را جبر مینامند و این مذهب علاوه بر اینکه از نظر و جدان باطل است (زیرا هر کس بین کارهایی که باختیار میکند با کارهایی که از روی جبر و اضطرار میکند فرق میگذارد، و میان حرکت دست مرتعش و لرزان با حرکت دست سالم، و پائین آمدن از بام با افتادن از آن تفاوت قائل است) لازم آید که دستگاه نبوت ارسال پیغمبران و فرود آمدن کتب آسمانی و امر بمعروف و نهی از منکر و تکلیف و وعد و وعید و ثواب و عقاب و مجازات روز قیامت تماما لغو و بیهوده باشد زیرا هر که هر چه میکند مجبور است و نمیتواند غیر آن کند و نه او را ملامتی و نه مثوبت یا عقوبتی است طایفه دیگر از عامّه قائل شدند که انسان در کارهای خود مستقل است و افعال صادره از او مستند باوست و خداوند را دخالتی در آنها نیست، این طایفه را
ص: 109
مفوضه و مذهب آنان را تفویض گویند، و این عقیده را از یهود اخذ کرده اند که گفتند خداوند روز یک شنبه شروع بخلقت آسمانها و زمین و سایر مخلوقات نمود و روز جمعه تمام شد و روز شنبه استراحت نمود، و این دستگاه عالم را بکار انداخت و خود از کار بر کنار شد و خداوند در مذمت آنها میفرماید قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ «1» (یهود گفتند دست خدا بسته است، دست آنان بسته باد و بواسطه آنچه گفتند مورد لعنت قرار گرفتند، بلکه دو دست خدا باز است و هر طوری که بخواهد انفاق میکند) و این مذهب نیز بر خلاف و جدان است زیرا می بینیم چه بسیار کارهایی که انسان تمام همّ و کوشش خود را صرف میکند و وسائل و اسباب آن را فراهم مینماید ولی بانجام آنها موفق نمیشود و از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده که فرمود
«عرفت اللَّه بفسخ العزائم و نقض الهمم» «2»
(خدا را شناختم بواسطه فسخ کردن و بر هم زدن قصدها و شکستن اراده ها) و طایفه امامیّه و جماعتی از معتزله معتقدند که بنده گان در عین اینکه در افعال خود دارای اراده و اختیارند، اراده و اختیار آنان تحت اراده و اختیار حق تبارک و تعالی است و هر کاری که انجام میدهند مستند باختیار خود آنهاست، از اینجهت مستحق مدح یا ذمّ و ثواب یا عقاب میباشند لکن اراده و اختیار آنان و همه اسباب و وسائل آن تحت اراده و قدرت خداوند است و اگر آنی فیض خود را از آنها قطع کند اراده و اختیار بلکه نیرو و حیاتی برای آنها باقی نمیماند، این 1- سوره المائده آیه 69
2- از حضرت صادق ع مرویست فرمود
سئل عن امیر المؤمنین ع بما عرفت ربک قال ع بفسخ العزائم و نقض الهمم لما هممت فحیل بینی و بین همی و عزمت فخالف القضاء عزمی فعلمت ان المدبر غیری
ص: 110
مذهب را مذهب اختیار و امر بین الامرین گویند و این آیه مبارکه این مذهب را اثبات و آن دو مذهب را رد میکند، زیرا فعل عبادت و استعانت را ببنده نسبت میدهد ولی کمک و یاری و نیروی بر انجام فعل را از خدا میخواهد، و تفصیل کلام را در این باره در محل مناسب تر بیان خواهیم کرد انشاء اللَّه تعالی و در مجلد اول کلم الطیب صفحه 137- 146 بیان کرده ایم مطلب سوم: مفاد حصری که در دو جمله إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ از تقدیم مفعول استفاده میشود مختلف است در جمله اول حصر از جهت استحقاق عبودیت است که غیر ذات حق تبارک و تعالی استحقاق عبودیت ندارد.
و در جمله دوم از جهت منحصر بودن احتیاج بنده باعانت پروردگار و عدم احتیاج او بغیر حق است زیرا هر که و هر چه غیر حق باشد محتاج و نیازمند بحضرت اوست و او برای بنده اش کافی و بس است أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ «1» (آیا خدا بنده اش را کافی نیست؟) و هر که دست احتیاج و امیدش را پیش غیر او دراز کند خداوند امید او را قطع میکند چنانچه در حدیث قدسی میفرماید و عزتی و جلالی لا قطعن امل آمل غیری (قسم بعزت و جلالم البته امید هر کسی که بغیر من امیدوار باشد قطع خواهم کرد) «2» و این خود یکی از مراتب توحید بلکه مرتبه اعلای آنست که از آن بتوحید نظری تعبیر میشود یعنی انسان در همه کارها نظرش بخدا باشد و بس، امیدش بغیر او و خوفش از غیر او و توکل و اعتمادش بر غیر او نباشد، جز او نبیند و جز او نخواهد و بجز او علاقه نداشته باشد ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ «3» 1- سوره الزمر آیه 37
2- سندش بنظر نرسیده
3- سوره الاحزاب آیه 4 [.....]
ص: 111
مطالب چهارم در معنی عبادت: اصل عبادت بمعنی تذلل و خضوع و انکسار و لازمه این معنی اطاعت و فرمانبرداری نسبت بمولی است و این دارای مراتبی است از قبیل اطاعت بنده از مولی و آقای خود که بحکم شرع واجب است و اطاعت افراد از کسانی که ولایت شرعی بر آنها دارند مانند آباء و اجداد و حکام شرع، و اطاعت از اولی الامر و صاحب اختیاراتی که خدا معیّن فرموده چون پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه هدی که بنصّ آیه شریفه أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ «1» و اطلاق عبودیت باین مراتب از همان جنبه اطاعت و فرمانبرداری است و امّا حقیقت عبودیت که غایت تذلل و انکسار و خاکساری باشد مختصّ بذات واجب الوجود و مالک الرّقاب و ولیّ و صاحب اختیار حقیقی و ذاتی، حضرت حقّ تبارک و تعالی است و آن مراتب نیز چون در طول اطاعت حقّ قرار گرفته است عین اطاعت حق محسوب میشود و برای عبادت انواع و اقسامی است:
1- عبادتی که راجع بروح و عقل است و آن علم و تحصیل یقین بعقائد و معارف دینی میباشد 2- عبادتی که مربوط بنفس است که عبارت از تکمیل نفس و آراستن آن بملکات و صفات پسندیده و ازاله و پیراستن آن از اخلاق رذیله باشد 3- عبادت اعضاء و جوارح از قبیل زبان چشم گوش دست پا و سایر اعضاء و جوارح که برای هر کدام عبادتی مقرر است 4- عبادت مالی مانند خمس و زکاة و صدقات و انفاقات واجب و مستحبّ 1- چنانچه در زیارت حضرت ابی عبد اللَّه ع گفته میشود
«عبدک و ابن عبدک و ابن امتک المقر بالرق و التارک للخلاف علیکم»
و یا از امیر المؤمنین روایت شده «انا عبد من یا فرمود
«من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا»
و یا بر برده و زر خرید اطلاق عبد و بر بردگی اطلاق عبودیت میشود
ص: 112
5- عبادت معاشرتی است که با خویشان و ارحام و همسایگان و ذوی حقوق و سایر طبقات مردم مطابق دستورات و اوامر دینی رفتار شود مطلب پنجم: اعانت حق تبارک و تعالی بر دو قسم است: اعانت عامّه که نسبت بجمیع افراد است مانند ایجاد اسباب تکوینیه و جعل اسباب تشریعیه که هر کس بتواند سعادت دنیوی و اخروی را تحصیل کند و عذری برای او نباشد و حجّت بر همه تمام باشد و اعانت خاصّه که عبارت از توفیقات و تأییداتی است که خداوند تبارک و تعالی نسبت بمؤمنین و کسانی که در راه حق قدم میگذارند افاضه میفرماید و این یک نوع مثوبات دنیوی است که در اثر عبادت و امتثال اوامر حضرت احدیّت شامل حال بنده گان میشود و هر چه کوشش و جدیتشان در طریق بندگی حق بیشتر شود الطاف و عنایات خاصّه حق نسبت بآنها افزونتر گردد و ابواب و طرق خیر و سعادت بر آنها مفتوح تر شود چنانچه میفرماید وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا «1» (کسانی که در راه ما مجاهدت و کوشش نمایند آنان را براههای خودمان «که طرق خیر و سعادت است» راهنمایی میکنیم) اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ (ما را براه راست هدایت فرما) هر چیزی را انسان بخواهد تحصیل کند و بهر مقصدی بخواهد نائل شود باید از طریق آن وارد گردد، و فهمیدن راه هر چیزی و پیمودن آن محتاج براهنمایی است که دانا و آشنای بآن طریق باشد تا اینکه انسان بواسطه راهنمایی او، مقصود را گم ننموده بیراهه نرود و بمقصد نائل شده نتیجه مطلوب را دریابد و در محلّ خود (مبحث عدل) ثابت و مبرهن شده که خداوند، حکیم علی الاطلاق و عادل است و محال است کار لغو و بیجا و قبیح از او صادر شود، بنا بر این خلقت عالم و آدم باید مبتنی بر حکمت و غرض و فایده باشد بیهوده و عبث 1- سوره عنکبوت آیه 69
ص: 113
نباشد چنانچه میفرماید أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ «1» (آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدیم، و شما بسوی ما بازگشت نمیکنید) معلوم است که این فایده راجع بذات حق جلّ و علا نمیباشد زیرا او غنیّ بالذّات و واجد جمیع کمالات است و نقصی در ساحت قدس او نیست تا بواسطه خلقت موجودات تکمیل نماید و موجودات دیگر نیز بمقتضای آیات بسیار برای استفاده بشر آفریده شده اند چنانچه میفرماید أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ «2» و سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً «3» و سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ، «4» و غیر اینها از آیات دیگر پس غرض از خلقت افاضه فیض و ایصال نفع و فایده بشر است، و آن فیض که غرض اصلی و غایت حقیقی از خلقت است نمیشود همین نعم و منافع دنیوی باشد زیرا نعم و لذات اینعالم اوّلا آمیخته بآلام و مصائب است و ثانیا تحصیل اکثر آنها احتیاج بزحمت بسیار و خون دل بیشمار دارد و ثالثا دوام و ثبات ندارد پس ناچار انسان برای عالمی آفریده شده که منافع و نعم و لذّات آن خالی از این نواقص و عیوب باشد و البته وصول بآنها احتیاج بهدایت راهنمایی دارد که راه وصول بآنها را بداند و پیداست که جز خالق و آفریدگار عوالم وجود کسی از آن آگاه نمیباشد و لذا خداوند برای هدایت و ایصال بنعم باقیه اخروی دو دستگاه قرار داده یکی دستگاه هدایت تکوینی و یکی دستگاه هدایت تشریعی، هدایت تکوینی عبارت از اعطاء عقل است که ممیّز خیر و شرّ و نفع و ضرر و سعادت و شقاوت و سود و زیان و حسن و قبح است و در حقیقت رسول و پیغمبر باطن میباشد و هدایت تشریعی عبارت از ارسال رسل و انزال کتب و جعل احکام است که خداوند انسان را بوسیله آنها بجمیع منافع دنیوی و اخروی دلالت میکند و از مضارّ 1- سوره المؤمنون آیه 117
2- سوره لقمان آیه 29
3- سوره جاثیه آیه 12
4- سوره نحل آیه 12
ص: 114
نشأتین او را آگاه میسازد، و اگر انسان بهدایت آنان مهتدی گردید و قابلیّت وصول بنعم اخروی را که عبارت از تکمیل نفس و تحصیل معارف و ملکات فاضله و اخلاق پسندیده است واجد شد البته بسعادت دنیا و آخرت و فیوضات غیر متناهی حق نائل خواهد شد.
و از اینجهت اطلاق هادی بر عقل میشود زیرا انسان را بخیر و شر دلالت میکند و بر رسول و امام و عالم نیز میشود چون بسعادت و رستگاری نشأتین راهنمایی مینمایند ولی در حقیقت هادی ذات مقدّس حقتعالی است و اینها وسائل و اسبابی است که برای هدایت بشر قرار داده است و هدایت یا ارائه طریق و ارشاد است که شأن داعیان الی اللَّه میباشد و یا ایصال و رسانیدن بغایت و مقصود است که بواسطه تاییدات و توفیقات و مزید عنایات حضرت باری نسبت ببندگان تحقّق مییابد و چون انسان در هیچ امری استقلال کامل ندارد و آن بآن محتاج بامداد و اعانت حق است، باید دائما و قدم بقدم تسدید و توفیق حق تبارک و تعالی شامل حال او شود و او را یاری و مدد فرماید تا صراط مستقیم و راه سعادت خود را طی نماید و بمنزل مقصود و غایت مطلوب برسد و از این بیان واضح میشود که بنده دائما باید طلب هدایت از درگاه حضرت احدیّت نماید و اشکالی که بعضی نموده به اینکه اشخاصی که در صراط مستقیمند چگونه طلب هدایت بصراط مستقیم مینمایند باین بیان کاملا مرتفع میشود و احتیاج بتوجیهات بارده بعضی از مفسّرین ندارد و صراط بمعنی راه است و آن بر دو قسم است یکی صراط قیامت و آن پلی است که بر روی جهنّم کشیده شده و همه باید از آن عبور کنند و هر که از آن گذشت اهل نجات و نائل ببهشت میشود و گر نه ساقط در جهنّم میگردد و آیه شریفه وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها کانَ عَلی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا
ص: 115
وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا
«1» (هیچ یک از شما نیست جز اینکه بر جهنم وارد شود و این مطلب بر پروردگارت حتم و قضا بر آن جاری شده، سپس اهل تقوی را نجات میدهیم و ستمکاران بزانو درآمده در آن وامی گذاریم) را بهمین صراط تفسیر کرده اند و کیفیّت عبور مردم از این صراط متفاوت است و بدرجات ایمان و اخلاق فاضله و اعمال صالحه مختلف میگردد برخی مانند برق جهنده و بعضی مانند سوار تندرو و طایفه مانند شخص پیاده از آن عبور می کنند و برای بعضی از شمشیر برنده تر و از آتش سوزنده تر و از مو باریکتر است ولی برای بعضی از خیابان وسیع و پر گل و ریاحین و خوش آب و هوا بهتر است و برای این صراط بمقتضای اخبار قنطره ها و ایستگاههایی است که در آن سؤال و پرسش میشود در قنطره اوّل صراط سؤال از ایمان است و بازپرس آن حضرت علی امیر المؤمنین علیه السّلام است چنانچه میفرماید
ان لی وقفة علی جسر جهنم
«2» و غیر مؤمن ممکن نیست از این قنطره عبور نماید و پس از آن سؤال از نماز و روزه و حج و زکاة و خمس و جهاد و امر بمعروف و نهی از منکر و سایر واجبات است که اگر تقصیری در آنها شده باشد موجب گرفتاری است و آخرین قنطره سؤال از مظالم عباد است و آیه شریفه إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ «3» بآن تفسیر شده و بازپرس این قنطره ذات احدیّت است و حدیث قدسی «4»
«و عزّتی و جلالی لا یجوزنی ظلم ظالم»
اشاره باین مقام است 1- سوره مریم آیه 82 و 73
2- مذاکره آن حضرت با حارث همدانی در موقع عیادت از او
3- سوره الفجر آیه 13
4- قدسیات
ص: 116
دوّم صراط دنیاست که نمودار صراط آخرت است و آن عبارت از صراط شریعت و راه سعادت و رستگاری است که دین اسلام و تعالیم قرآن و طریقه امیر المؤمنین و اولاد معصومین او علیهم السلام میباشد که هر که این طریقه را طی کند بسعادت نشأتین نائل گردد و از اینجهت در اخبار گاهی از این صراط بقرآن مجید و گاهی بدین اسلام و گاهی بامیر المؤمنین علیه السّلام و گاهی بائمه طاهرین تعبیر شده و همه آنها یکی است و اختلافی در بین نیست و در قرآن کریم میفرماید أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ «1» (بدرستی که این راه من است در حالی که مستقیم است پس آن را پیروی کنید و راههای دیگر را پیروی نکنید که شما را از راه خدا متفرق میسازد.) پس هر صراطی غیر صراط اسلام و هر کتابی غیر قران و هر طریقه غیر طریقه امیر مؤمنان جزو سبل شیطان است و مستقیم از استقامت بمعنی راستی است که در آن هیچ اعوجاجی نباشد و استقامت در دین باین است که نه در عقائد و نه در اخلاق و نه در افعال و کردار انحرافی از جاده شریعت نداشته باشد مثلا در عقائد غیر از عقائدی که در مذهب شیعه اثنا عشری ثابت شده باشد، هر عقیده ضلالت و گمراهی و اعوجاج و انحراف از صراط مستقیم است و در اخلاق باید حد وسط که خالی از افراط و تفریط است رعایت شود مثلا علم که حدّ وسط جربزه و جهل، و شجاعت که حد وسط تهوّر و جبن، و عفّت که حد وسط خمود و شهوت. و سخاوت که حد وسط اسراف و تبذیر و بخل و تقتیر، و تواضع که حد وسط تکبّر و تذلیل است و هکذا در سایر صفات نفسانی و در افعال و تکالیف باید جمیع واجبات را بجای آورد و همه محرّمات را ترک کند و مستحبّات را تا حدّ میسور اتیان نماید و از مکروهات تا حدّ مقدور 1- سوره انعام آیه 154
ص: 117
خودداری کند که کوتاهی در آنها انسان را از استقامت بیرون میبرد و همین صراط است که از مو باریکتر و از شمشیر برنده تر و از آتش سوزنده تر است و از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«شیّبتنی سورة هود لمکان قوله فاستقم کما امرت و من تاب معک» «1»
(سوره هود مرا پیر کرد بواسطه این جمله که میفرماید چنانچه امر شده استقامت نمای، خودت و کسانی که با تو بازگشت کرده اند) و استقامت از قیام است و برای آن اضدادی است یکی قعود و دنبال حق نرفتن یکی تحیّر و در راه ماندن، یکی بیراهه رفتن که ضلالت است و دیگری عمدا منحرف شدن و از روی عناد بر خلاف حق رفتن که کفر و عناد است صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لَا الضَّالِّینَ (راه کسانی که بر ایشان نعمت بخشیدی نه راه کسانی که بر ایشان خشم کردی و نه راه گمراهان) بزرگترین نعم الهی نعمت ایمان است که هر که باین نعمت متنعّم شود سعادت و رستگاری دنیا و آخرت را دریابد و اینکه بعضی گفته اند بزرگترین نعم الهی وجود یا عقل است اگر این دو نعمت در راه تحصیل ایمان صرف شود نعمت است و گر نه موجب عذاب ابدی خواهد بود و همچنین است نعم دیگر که هر کدام در راه تحصیل ایمان بکار رود نسبت بآن شخص نعمت محسوب میشود و الّا موجب هلاکت و عقوبت بیشتر خواهد بود و مراد «به الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» در آیه شریفه اهل ایمان میباشند و تفسیر بانبیاء و صدّیقین و شهداء و صالحین که در آیه شریفه ذکر شده وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً «2» تفسیر بفرد اجلا و مصداق اتمّ و اکمل آنها است و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«یعنی محمّدا و ذرّیّته» «3» 1- کتب تفاسیر ذیل همین آیه
2- سورة النساء آیه 71
3- تفسیر نجفی [.....]
ص: 118
و از کتاب معانی از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده «1» که فرمود
«الّذین انعمت علیهم شیعة علی»
و غیر اینها از اخبار دیگر که همه آنها بیان مصادیق است و با عموم منافات ندارد و از مرحوم شیخ بهایی قدّس سره نقل است «2» که مجموع نعم الهی را بر هشت نوع قسمت کرده و فرموده «لانّها امّا دنیویّه او اخرویّه و کلّ منهما امّا کسبی او موهوبی و کل منها امّا روحانی او جسمانی» و برای هر یک مثالی ذکر کرده:
نعمت دنیوی موهوبی روحانی مانند عقل و فهم، و دنیوی موهوبی جسمانی مانند اعضاء و جوارح، و دنیوی کسبی روحانی مانند علم و ملکات حمیده، و دنیوی کسبی جسمانی مانند زینت کردن بدن بچیزهای پسندیده از قبیل لباس و غیره و اخروی روحانی مانند غفران ذنوب که مسبوق بتوبه نباشد، و اخروی موهوبی جسمانی مانند نهرهای بهشت از عسل و شیر و غیره، و اخروی کسبی روحانی مانند غفران ذنوب مسبوق بتوبه، و اخروی کسبی جسمانی مانند نعم بهشت که منوط بفعل طاعت باشد «غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» غضب و رضا و حبّ و بغض و سخط و عاطفه و رحم و امثال اینها حالاتی است نفسانی که بر انسان عارض میشود و آثاری در خارج مترتب بر آنها میگردد و چون ذات مقدّس حق از اینگونه حالات و حوادث منزّه و مبرا است و محل عروض عوارض و حدوث حالات مختلفه نیست اطلاق این نوع صفات بروی از جهت معامله و رفتاری است که نسبت بشخص مورد غضب یا رضا و مورد حبّ و بغض مینماید پس مراد از غضب و بغض عذاب الهی است که شامل شخص مورد غضب و بغض و مراد از رضا و حبّ الهی ثوابی است که شامل مرضیّ و محبّ میگردد بنا بر این مراد از مغضوب علیهم در آیه شریفه کسانی هستند که مستحق غضب و عذاب الهی بوده و قابلیّت رحمت و ثواب نداشته باشند و تفسیر بیهود 1- تفسیر نجفی
2- تفسیر نجفی
ص: 119
و نصّاب از باب بیان مصداق و فرد اجلای آن است و معنی و مفاد آیه اینست که خداوندا ما را براه کفر و عناد و نصب و انکار ولایت نبر.
«وَ لَا الضَّالِّینَ» ضلالت بمعنی گمراهی از جاده مستقیم حق است و ضلالت بر دو قسم است:
قسم اول ضلالتی است که بواسطه تقصیر در مقدمات معرفت و خداشناسی و دین شناسی پیدا میشود کسانی که از اینجهت گمراه شده اند مستحقّ عذاب الهی و هم از مصادیق «الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» و هم از ضالّین میباشند و از اینجهت در بعض اخبار یهود جزو «الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» شمرده شده چنانچه از کافی از معاویة بن وهب از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«المغضوب علیهم و لا الضالّین» هم الیهود و النصاری»
و در بعض اخبار جزو ضالّین شمرده شده اند چنانچه از تفسیر قمی بسند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«المغضوب علیهم النصّاب و الضالّین الیهود و النصاری»
و قسم دوم ضلالتی است که بواسطه قصور و درک نکردن حق پیدا شده مانند بسیاری از ضعفاء کفّار و اهل تسنّن و زنان و بدویها و غیر اینها و یا طالب حق بوده ولی بدستش نیامده و یا دیگران مانع شده اند که بحق نائل گردد و این قبیل افراد قابل رحمت و سعادت و بهشت نیستند برای اینکه ایمان ندارند و مستحق عذاب هم نیستند چون تقصیر نکرده اند و خداوند خود میداند که با آنها چگونه رفتار نماید خداوندا ما را بصراط حق و مستقیم انبیاء و اولیاء و اتقیاء و سعداء و شهداء و صدّیقین و اخیار و ابرار از اهل طاعت راهنمایی فرمای و جزو کفّار و مشرکین و معاندین و مخالفین و شاکین و متحیّرین و غالین و ارباب ضلالت قرار مده بجاه محمّد و آله و الحمد للَّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا
ص: 120
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الم (1) ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ (2)
(این کتاب در آن شکی نیست و راهنمای پرهیزگاران است) درباره حروف مقطّعه قرآن مانند الم، الر، المص، حم و امثال اینها اقوال مفسّرین از عامّه و خاصّه مختلف است که بعضی از آنها تفسیر برأی و استنباط و اجتهاد و تخمین است و برخی مستندش اخباری است که سندش ضعیف و یا اعتبارش ثابت نیست و پاره از آنها مستندش اخباری است که با قواعد مسلّمه که در دست است سازش ندارد، و بالجمله قدر مسلّم اینست که این حروف از معنای حرفی خارج است ولی مراد حق تبارک و تعالی معلوم نیست و جز خدا و راسخین در علم کسی از آن آگاه نمیباشد «سرّ من اسرار اللَّه استاثره اللَّه بعلمه» ولی برای حروف تهجّی در اخبار معانی ذکر شده که به بعضی از آنها اشاره مینمائیم:
شیخ صدوق علیه الرحمه در کتاب توحید از حضرت رضا علیه السّلام مسندا نقل کرده که فرمود
«انّ اول ما خلق اللَّه عز و جل لیعرف به خلقه الکتاب (الکتابة)
ص: 121
حروف المعجم، و انّ الرجل اذا ضرب علی رأسه بعصی فزعم انّه لا یفصح ببعض الکلام فالحکم فیه ان یعرض علیه حروف المعجم ثمّ تعطی الدیة بقدر ما لا یفصح منها، و لقد حدّثنی ابی عن ابیه عن جدّه عن امیر المؤمنین علیه السّلام فی ا ب ت ث، الالف آلاء اللَّه و الباء بهجة اللَّه و التاء تمام الامر بقائم آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و الثاء ثواب للمؤمنین علی اعمالهم الصالحة «الجنّة»، ج ح خ فالجیم جمال اللَّه و الحاء حلم اللَّه عن المذنبین و الخاء خمول ذکر المعاصی عند اللَّه عزّ و جل و خبیر، د ذ فالدال دین اللَّه الّذی ارتضاه لعباده و الذال من ذی الجلال و الاکرام، ر ز فالراء من الرؤف الرحیم و الزاء زلزال القیمة، س ش فالسین سناء اللَّه و الشین ما شاء اللَّه و اراد ما اراد و ما تشائون الا ما یشاء اللَّه، ص ض فالصاد من صادق الوعد فی حمل الناس علی الصراط و حبس الظالمین عند المرصاد و الضاد ضلّ من خالف محمّدا و آل محمّد صلوات اللَّه علیهم، ط ظ فالطاء طوبی للمؤمنین و الظاء ظنّ المؤمنین باللّه خیرا و ظنّ الکافرین شرّا، ع غ فالعین من العالم و الغین من الغنیّ الّذی لا یجوز علیه الحاجة علی الاطلاق، ف ق، فالفاء فالق الحبّ و النوی و فوج من افواج النار و القاف قرآن علی اللَّه جمعه و قرآنه، ک ل فالکاف من الکافی و اللام لغو الکافرین فی افترائهم علی اللَّه الکذب، م ن فالمیم ملک یوم الدین لا مالک غیره و یقول عزّ و جل لمن الملک الیوم ثم تنطق ارواح انبیائه و رسله و حججه فیقولون للَّه الواحد القهّار فیقول جل جلاله الیوم تجزی کل نفس بما کسبت لا ظلم الیوم ان اللَّه سریع الحساب و النون نور اللَّه للمؤمنین و نکاله بالکافرین، و ه فالواو ویل لمن عصی اللَّه من عذاب یوم عظیم و الهاء هان علی اللَّه من عصاه، لای فلام الف لا اله الا اللَّه و هی کلمة الاخلاص ما من عبد قالها مخلصا الا وجبت له الجنّة و الیاء ید اللَّه فوق خلقه باسطة الرزق سبحانه و تعالی عمّا یشرکون «الحدیث»
(بدرستی که اول چیزی که خداوند بیافرید تا آفریدگان بواسطه آن کتاب نوشتن را بشناسند حروف معجم بود، و هر گاه عصائی بر سر مردی زده شود پس گمان برد که
ص: 122
بعض کلمات را نتواند بیان کند حکمش این است که حروف معجم بر او عرضه شود سپس بآنمقدار از حروف معجم که نتواند بیان کند دیه داده شود، و بتحقیق حدیث نمود مرا پدرم از جدّش از امیر المؤمنین علیه السّلام درباره حروف الف باء که الف اشاره بآلاء و نعم الهی و باء اشاره ببهجت و حسن خدا و تاء بتمام و کامل شدن امر الهی بوسیله قائم آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ثاء ثواب دادن خدا بهشت را بمؤمنان برای کارهای شایسته ایشان و جیم بجمال خدا و حاء بحلم و بردباری خدا نسبت بگناه کاران و خاء بپنهان شدن و از بین رفتن ذکر و آوازه اهل معاصی نزد خدای عزّ و جل و اشاره بخبیر بودن خداست و دال اشاره بدین خداست آن دینی که برای بندگانش پسندیده و ذال از اسم ذی الجلال و الاکرام و راء از رؤوف و رحیم و زاء اشاره بزلزله های روز قیامت است و سین سناء و نور الهی و شین اشاره بمشیّت و اراده مطلقه حق است و اینکه اراده نمیکنند مردم مگر آنچه خدا بخواهد و صاد از اسم صادق الوعد و ضاد اشاره بضلالت و گمراهی کسانی است که مخالفت کنند محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و آل او را، و طاء یعنی طوبی للمؤمنین «خوشا بحال مؤمنین» و ظاء اشاره بظن و گمان خوب مؤمنین بخدا و ظن بد کافرین باوست و عین از اسم عالم، و غین از اسم غنی است که مطلقا نیاز و حاجت بر او روا نیست، و فاء از اسم فالق الحب و النوی «شکافنده دانه و هسته» و اشاره بفوجی از افواج اهل آتش است، و قاف اشاره بقرآن است که بر خداست جمع آن و خواندن آن، و کاف از اسم کافی، و لام اشاره بلغو و بیهوده بودن افتراء و دروغ کافرین بر خداست و میم از اسم ملک روز جزاست روزی که مالکی غیر از او نیست و خدای عزّ و جل میفرماید پادشاهی در این روز برای کیست؟ سپس ارواح پیغمبران و فرستاده گان و حجّتهای خدا میگویند برای خدای یگانه قهّار است پس خدای بزرگ گوید امروز هر کسی جزا داده میشود بآنچه کسب کرده و ستمی در این روز بکسی نمیشود بدرستی که خدا بزودی حساب کننده است، و نون نوال و عطاء بمؤمنین و نکال و عذاب او نسبت
ص: 123
بکافرین است، و واو یعنی ویل و وای بر کسانی که نافرمانی خدا را میکنند از عذاب روز بزرگ، و هاء یعنی پست است نزد خدا کسی که نافرمانی او را نماید، و لام الف اشاره بکلمه اخلاص و بنده از روی اخلاص آن را نمیگوید جز اینکه بهشت برای او واجب میشود، و یاء ید اللّه است که فوق خلایق برزق گشاده شده، منزّه و متعالی است خدا از آنچه مشرکان باو نسبت میدهند تا آخر حدیث) و احادیث دیگری نزدیک بهمین مفاد نقل کرده اند یکی از حضرت کاظم علیه السّلام درباره آمدن یهودی خدمت حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و پرسش از فائده حروف هجاء و جواب دادن امیر المؤمنین علیه السّلام بامر آن حضرت، و دیگر از حضرت باقر علیه السّلام راجع بتفسیر نمودن حضرت عیسی حروف ابجد را برای معلّم و دیگر از اصبغ بن نباته از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام درباره سؤال نمودن عثمان بن عفان از تفسیر حروف ابجد از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و بیان حضرت و این اخبار بانضمام اخباری که از ائمه اطهار (ع) در تفسیر فواتح سور نقل شده که شاید متجاوز از صد حدیث باشد بحسب ظاهر با هم اختلاف دارند و در هر یک از آنها برای حروف الفباء و ابجد معنایی ذکر شده و تحقیق در این مورد بطوری که اختلاف اخبار بکلی مرتفع شود اینست که اخبار مزبور در بیان مصادیق این حروف است نه در بیان اینکه این حروف بحسب وضع برای این معانی وضع شده باشد و میتوان گفت چنانچه معمول در جمیع محاورات اهل لغات است دو نفر که با هم مکالمه میکنند و میخواهند دیگران ملتفت نشوند برمز تکلم نموده و در سخن بحروف اول کلمات اکتفاء نموده
که تنها مخاطب بقرائن حالیه و مقالیه و مناسبات مقصود متکلم را میفهمد و بسا هزار کلمه است که حرف اولش مثلا یکی از حروف الفباء است ولی هر موقع یکی از آنها را اراده کرده مثلا گاهی از حرف خ خربوزه و گاهی خر و گاهی خرگوش اراده میکند و هکذا نسبت بجمیع حروف.
ص: 124
بنا بر این ممکن است درباره حروف مقطعه قرآن همین مقصود منظور باشد و رمزی بین خدا و رسول اوست که جز پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و راسخین در علم نمیدانند و ما درباره آنها سخنی نمیتوانیم بگوئیم حتّی اگر خبر معتبری در این مورد بیابیم چون مفید یقین نیست و ادلّه حجیّت اخبارهم شمولش در این گونه موارد که مربوط باحکام نیست معلوم نمیباشد نمیتوان بآن اتکاء نمود و هر چه هر که بگوید تفسیر برأی خواهد بود و «ان اصاب اخطأ» «ذلِکَ الْکِتابُ» ذلک از اسماء اشاره مفرد مذکر است و اسم اشاره ذا و کاف برای خطاب و لام برای تأکید است و این اسم اشاره برای بعید است چنانچه ذاک برای متوسط و هذا برای اشاره بقریب میباشد و در قرآن مجید هم اسم اشاره بعید بر قرآن اطلاق شده مانند همین آیه و هم اسم اشاره قریب مانند هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ «1» و شاید از جهت علوّ مقام و عظمت شأن و رفعت درجه قرآن باشاره بعید از آن تعبیر فرموده و بواسطه وصول و نزول بفهم مسلمانان باشاره قریب، اشاره نموده است و چنانچه خداوند هم بعید است و هم قریب، و هم عالی و هم دانی کلام او نیز چنین است و در محل اعراب ذلک در مجمع البیان اقوالی نقل نموده مانند اینکه ذلک خبر مبتدای محذوف باشد یعنی «الکتاب الّذی وعدناک ذلک الکتاب» و یا خبر الم باشد، و یا مبتداء و خبرش الکتاب و یا لا ریب فیه و یا هدی للمتقین باشد و غیر اینها از اقوال دیگر، و اظهر از همه آنها اینست که ذلک مبتداء و خبرش «لا رَیْبَ فِیهِ» و هدی للمتقین خبر بعد از خبر باشد مانند «الرمان حلو حامض» الف و لام «الکتاب» برای عهد است یعنی کتاب معهود و کتاب در اصل مصدر بمعنی کتابت و نوشتن است و بمعنی مکتوب هم استعمال میشود مانند حساب بمعنی 1- سوره جاثیه آیه 12
ص: 125
محسوب، و اطلاق کتاب بر قرآن، شاید بواسطه این باشد که بقلم قدرت حق در لوح محفوظ منقوش گردیده و یا بدست ملائکه نوشته شده بایدی کِرامٍ بَرَرَةٍ، «1» و یا بدست مسلمین مجموع بین الدفتین گردیده و خداوند را دو کتاب است، کتاب تکوینی و کتاب تدوینی، کتاب تدوینی عبارت از قرآن و کتب آسمانی دیگر است که بر پیغمبران نازل میشد و کتاب تکوینی بر دو قسم است:
کتاب تکوینی انفسی که عبارت از انسان است چنانچه منسوب بحضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است که فرمود
دوائک فیک و ما تشعر و دائک منک و ما تبصر
أ تزعم انّک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر
و انت الکتاب المبین الّذی باحرفه یظهر المضمر «2»
(دوای تو در تو است و نمیدانی و درد تو از تو است و نمی بینی، آیا گمان میکنی تو جسم کوچکی هستی و حال آنکه در تو عالم بزرگ پیچیده شده است، و تو آن کتاب آشکارایی هستی که بواسطه احرف آن پنهان هویدا میگردد) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده «3» که فرمود
«الصورة الانسانیة هی اکبر حجة «حجج» اللَّه علی خلقه و هی الکتاب الّذی کتبه بیده»
(صورت انسانی بزرگترین حجّتی است که خدا برای خلق قرار داده و آن کتابی است که بدست قدرت خود نگاشته است) و کتاب تکوینی آفاقی که عبارت از همه عالم است که آیات حق تبارک و تعالی در آن نگاشته است سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ «4» 1- سوره عبس آیه 51
2- دیوان منسوب بحضرت
3- جامع السعادات
4- سوره بقره آیه 53
ص: 126
و ظاهر اینست که اطلاق کتاب بر انسان که عالم صغیر است و بر عالم کبیر بواسطه مشابهت و نوعی از عنایت و مجاز است چنانچه کلمه بر موجودات تکوینی اطلاق میگردد، درباره عیسی علیه السّلام میفرماید وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلی مَرْیَمَ «1» و ائمه هدی میفرمایند نحن الکلمات التامات «2» و گرنه کلمه و کلام از مقوله لفظ و کتاب از قبیل نگارش و تدوین است «لا رَیْبَ فِیهِ» ریب بمعنی شک است ولی در جایی که محل شکّ نیست و نباید کسی شک نماید و ظاهر اینست که گمان بد را ریب گویند لذا بر تهمت اطلاق ریبه میشود و شخص متهم را مریب گویند و در حدیث است
«لا نقبل شهادة المریب»
ای المتهم بالسوء و نیز در حدیث است
«خذوا علی ید المریب»
و مراد اینست که گمان بد در قرآن جای ندارد مثل اینکه گمان رود از جانب خدا نباشد یا جامع سعادت دنیا و آخرت بشر نباشد یا کلمه بر خلاف حق و خطا داشته باشد یا سایر عیوب و نواقصی که در کتب دیگر است در او باشد اگر گفته شود کلمه لا برای نفی جنس است و دلالت دارد بر اینکه درباره قرآن شکّی وجود ندارد، در صورتی که کفّار و مشرکین و بعض فرق دیگر درباره قرآن شک دارند؟
گوئیم اوّلا آیه در مقام این نیست که بگوید شک و ریب از جانب احدی راجع بقرآن واقع نشده بلکه دلالت دارد بر اینکه در قرآن جای شک نیست و اگر کسی شک نماید بیجا و بیمورد است، و میتوان گفت شکّی که از کفار و مشرکین و یهود و نصاری درباره قرآن واقع شده بحسب واقع شکّ نیست بلکه در موارد بسیار عناد و عصبیت و جحود و گاهی تقصیر در مقدّمات و یا قصور است و بعضی گفته اند آیه در مقام نهی است مانند فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ «3» 1- سوره نساء آیه 169
2- سوره بقره آیه 193
3- در بعض خطب
ص: 127
«هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» هر گاه گفته شود با اینکه قرآن هادی و راهنمای همه مردم است چنانچه در همین سوره میفرماید شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنَّاسِ «1» چرا در این آیه هدایت قرآن را بپرهیزکاران اختصاص داده؟
گوئیم مراتب هدایت مختلف است و هدایت تامّه که نائل شدن بمقصود باشد مخصوص متقین است و توضیح اینکه افراد انسان بر چهار دسته اند دسته اوّل کسانی که نه ایمان دارند و نه تقوی، قرآن آنان را بایمان و تقوی راهنمایی میکند و اگر مهتدی شدند جزو متّقین میشوند و گرنه حجّت بر آنها تمام میگردد دسته دوم کسانی که ایمان ندارند ولی در رفتار و کردارشان درست و نسبت بمذهب خود عاملند و اینان بهدایت نزدیکترند و اگر هدایت قرآن را نپذیرفتند با دسته اول در تمامیت حجت یکسانند دسته سوم مؤمن غیر متقی است که قرآن آنان را بتقوی راهنمایی مینماید و اگر پذیرفتند بهره کامل از هدایت قرآن برده اند و اگر با ایمان و آلوده بمعاصی از دنیا بروند امید نجاتی برای آنان هست ولی مسلّما موجب گرفتاری و عقوبت در دنیا و آخرت آنها میگردد دسته چهارم مؤمن متقی که جمیع انحاء سعادت دنیا و آخرت را بدست آورده و بهره کامل از قرآن برده و هدایت کامله مخصوص این دسته است علاوه بر اینکه متقین چون در راه خدا و طریق بنده گی حق قدم برمیدارند و دائما از قرآن استفاده میکنند و ازدیاد هدایت مینمایند چنانچه میفرماید وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا «2» و تقوی از وقایت و بمعنی حفظ و منع از ضرر است و تقوی در هر کاری مناسب با خود آنست، مثلا تقوای در تجارت حفظ مال از مصارف بیهوده و معاملات خسران پذیر، و تقوای در زراعت حفظ آن از آفات زراعتی، و تقوای مریض خودداری نمودن 1- سوره بقره آیه 181
2- سوره عنکبوت آیه 69
ص: 128
از چیزهایی است که موجب ازدیاد مرض یا طول آن و یا صعوبت علاج و یا مورث هلاکت شود، و هکذا و تقوای در دین، اجتناب از اموریست که موجب زوال دین یا ضعف دین و سبب عقوبت و عذاب دنیا و آخرت انسان و یا محروم شدن از فیوضات و درجات آخرتی گردد و آن دارای درجات و مراتبی است:
مرتبه اول اجتناب از عقائد باطله کفر، شرک، عناد، نفاق و انکار ضروری دین و مذهب است که هر کدام از اینها موجب خلود در آتش و زوال قابلیت از شمول رحمت و مغفرت و شفاعت میگردد و اکثر مردم دنیا از همین مرتبه اول تقوی خالی و عاری هستند زیرا بنصّ قرآن غیر دین اسلام دینی مورد قبول خداوند تبارک و تعالی نیست وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ «1» و بنصّ خبر متواتر و قطعی که از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده فرقه ناجیه از فرق اسلام پیروان اهل بیت عصمت و عترت آن حضرت یعنی شیعه اثنا عشریه میباشند و در میان اینها نیز بعضی عقائد باطله از قبیل شیخی گری و صوفیگری و امثال اینها پیدا میشود و آنهایی که از این آلودگیها برکنارند بسا منکر بعضی از ضروریات مانند نماز و روزه و خمس و زکاة و حج و حرمت ربا و حرمت برخی از معاملات و نظیر اینها میگردند و بالجمله افراد مؤمن کم پیدا میشوند مرتبه دوم: اجتناب از گناه هایی که بنصّ اخبار، مرتکب آنها بی ایمان از دنیا می رود مانند ترک نماز و تضییع و استخفاف بآن و ترک زکاة و ترک حج و ترک امر بمعروف و نهی از منکر و اعراض از علماء و غیر اینها مرتبه سوم: اجتناب از مطلق معاصی کبیره و اصرار بر صغیره و منافیات مروت است و این مرتبه محقق عدالت شرعی است و ارتکاب اینها موجب فسق و نقض عدالت و استحقاق عذاب و عقوبت میگردد مرتبه چهارم: اجتناب از معاصی صغیره 1- سوره آل عمران آیه 79
ص: 129
مرتبه پنجم: تخلیه نفس از اخلاق و ملکات رذیله مرتبه ششم: اجتناب از مشتبهات که مرتبه ورع و پارسایی است مرتبه هفتم: احتراز از مکروهات مرتبه هشتم: دوری نمودن از مباحاتی که انسان را از عبادت و بندگی بخود مشغول دارد مرتبه نهم: اجتناب از ترک اولی مرتبه دهم: دوری جستن از توجه بغیر خدا و هر کدام از این مراتب هم دارای درجات و مراتب غیر محصوره است و بعضی از این مراتب تالی تلو عصمت و بعضی از آنها مخصوص بمعصومین از انبیاء و اوصیاء است و مراتب اعلای آن از خصائص خاندان نبوّت و اهل بیت رسالت است و متّقین در آیه شریفه شامل جمیع مراتب تقوی میشود زیرا بر واجد هر مرتبه صدق متّقی میکند و جمع محلّی بالف و لام افاده عموم میکند بلکه برای عموم وضع شده، منتهی الامر اینکه هر کدام بقدر استطاعت و قابلیت خود از هدایت قرآن بهره برداری میکنند و نظیر این مطلب را در آیه شریفه إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ «1» گفته ایم که تقوی در این آیه نیز جمیع مراتب آن را شامل است و کسی که دارای مرتبه اول از تقوی باشد و عمل عبادی انجام دهد که روی موازین شرعی صحیح باشد درجه از قبول را دارد ولی غیر مؤمن عملش فاسد و عاطل و باطل و مردود است وَ قَدِمْنا إِلی ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً «2» (پس می آییم بر سر آنچه عمل کرده اند از عمل پس آن را تباه و پراکنده میکنیم) و اینکه در عروة الوثقی اجتناب از کلیه معاصی را از شرایط قبول شمرده مراد بعض مراتب قبول است نه مطلق قبول زیرا وقتی عمل، صحیح و مطابق دستور واقع شد بهمان اندازه مقبول خواهد بود و باین بیان (دارای مراتب بودن تقوی) جمع بین آیات و اخباری که در باب 1- سوره مائده آیه 30 [.....]
2- سوره فرقان آیه 25
ص: 130
تقوی و متقین وارد شده آسان میشود برای اینکه هر کدام از آنها اشاره ببعضی از مراتب تقوی است چنانچه در بسیاری از اخبار متقین بشیعیان آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم تفسیر شده مثل خبری که صدوق علیه الرحمة از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده
«انّه قال فی الایة بیان لشیعتنا»
(حضرت صادق علیه السّلام فرمود در آیه شریفه «هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» یعنی قرآن بیان است برای شیعیان ما» و همچنین بسند خود از یحیی بن ابو القاسم روایت کرده که گفت از حضرت صادق علیه السّلام از قول خداوند «الم الی آخر الایة» سؤال کردم فرمود
«المتقون شیعة علی، الحدیث»
(پرهیزکاران شیعیان علی علیه السّلام اند) و همچنین از تفسیر عیاشی از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«المتقون شیعتنا»
(پرهیزکاران شیعیان مایند) و در مجمع البیان از حضرت رسول روایت کرده که فرمود
«جماع التقوی فی قوله تعالی انّ اللَّه یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی الایة»
(همه پرهیز- کاری و تقوی اموری است که در این آیه خداوند ذکر فرموده «بدرستی که خداوند امر میکند بعدل و نیکوکاری و دادن حقوق خویشاوندان و نهی میکند از کارهای ناهنجار و زشت و ستم، پند میدهد شما را شاید متذکر شوید) و نیز از آن حضرت روایت کرده که فرمود
«انّما سمّی المتقون لترکهم ما لا بأس به حذرا للوقوع فیما به بأس»
(همانا پرهیزکاران را باین نام نامیدند برای اینکه ترک میکنند آنچه را که باکی بر آن نیست، مبادا واقع شوند در اموری که باید از آن باک داشت) و از حضرت عسکری علیه السّلام روایت شده که فرمود
«هدی بیان و شفاء للمتقین من شیعة محمّد و علی علیهما السلام انّهم اتقوا انواع الکفر فترکوها و اتقوا الذنوب الموبقات فرفضوها و اتقوا اظهار اسرار رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اسرار از کیاء عباده
ص: 131
الاوصیاء بعد محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فکتموها و اتقوا ستر العلوم عن اهلها المستحقین لها و فیهم نشروها»
(قرآن هدایت و بیان و شفاء است برای پرهیزکاران از شیعیان محمّد و علی «بر آنها و بر آل آنها درود باد» برای اینکه اینان از انواع کفر اجتناب ورزیده و آنها را ترک نمودند و از گناهان هلاک کننده احتراز کرده و آنها را بجا- نیاوردند، و از فاش کردن رازهای رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و پاکان بنده گان خدا که اوصیاء بعد از پیغمبرند صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم خودداری کرده و آنها را کتمان نمودند، و از پنهان نمودن علوم نسبت باهل آن علوم و مستحقین آن اجتناب نموده و در میان آنها منتشر ساختند) و در مجمع البیان گفته
«قال بعضهم التقوی ان لا یریک اللَّه حیث نهاک و و لا یفقدک حیث امرک»
(تقوی اینست که آنجا که خدا ترا نهی کرده نه بیند ترا و آنجا که ترا امر کرده بیابد ترا) و در سفینه همین مضمون را از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده
ص: 132
الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (3)
(کسانی که به پنهانی ایمان میآورند و نماز را بپا میدارند و از آنچه روزی آنها نموده ایم انفاق میکنند) «الّذین» از موصولات است و در محلّ اعراب آن خلاف است بعضی در محلّ رفع گفته اند به اینکه خبر باشد برای مبتداء محذوف یعنی «هم الّذین» و یا مبتداء و خبرش جمله «أُولئِکَ عَلی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ» باشد و بعضی در محلّ نصب بنا بر اینکه مفعول فعل محذوف «اعنی» و بعضی در محلّ جرّ بنا بر اینکه صفت «المتّقین» باشد و ظاهر همین قول اخیر است «یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ» کلام درباره ایمان در چند مقام است:
ایمان در لغت بچند معنی استعمال شده:
1- تصدیق چنانچه در قرآن میفرماید وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنَّا صادِقِینَ «1» پسران یعقوب بوی گفتند (و تو تصدیق نمیکنی سخن ما را اگر چه ما راستگو باشیم) 2- وثوق و اعتماد، چنانچه ایمان در این آیه به این معنی تفسیر شده الَّذِینَ آمَنُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا مُسْلِمِینَ «2» 3- امان و زنهار دادن از امن ضدّ خوف أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ «3» و بحسب شرع در معنی ایمان بین طوایف مسلمین اختلاف بسیار است بعضی ایمان را همان عقیده قلبی که تصدیق بجنان باشد دانسته و برخی اقرار بلسان را کافی 1- سوره یوسف آیه 17
2- سوره زخرف آیه 69
3- سوره اعراف آیه 97
ص: 133
شمرده اند و بعضی عمل بارکان را کافی دانسته و بعضی ایمان را تصدیق بجنان و عمل بارکان دانسته اند و طایفه ای ایمان را اعتقاد قلبی و اقرار بزبان دانسته و عمل را جزو ایمان نمیدانند و طایفه دیگر ایمان را مرکّب از این سه جزء میدانند و دسته دیگر اقرار بزبان و عمل بارکان را شرط ایمان میدانند و هر طایفه بر مذهب خود استدلالاتی نموده که ذکر آنها موجب تطویل است و چندان مفید فائده نخواهد بود و ما در اینجا بآنچه مذهب حق است و آیات و اخبار بر آن دلالت دارد اکتفاء مینمائیم اصل ایمان همان عقیده قلبی بمعارف و عقائد دینی است و اقرار بزبان کاشف از آن و اعمال جوارح آثار و نگهبان آن است، و دلیل بر این مطلب اینست که اوّلا در قرآن در بسیاری از آیات ایمان را بقلب نسبت داده، مانند آیه شریفه إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ «1» (مگر کسی که مجبور شود و حال آنکه دل او بایمان مطمئن باشد) و آیه أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ «2» (این طایفه از مؤمنین کسانی هستند که خدا در دلهایشان ایمان را ثبت فرموده) و آیه قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ «3» (گفتند ایمان آوردیم بدهانهای خود و دلهای ایشان ایمان نیاورده) و آیه قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ «4» (اعراب گفتند ایمان آوردیم بگو ایمان نیاورده اید ولی بگوئید اسلام آوردیم و هنوز ایمان در دلهای ایشان داخل نشده) و ثانیا در بسیاری از آیات عمل را بایمان عطف داده و ظاهر عطف مغایرت است مانند آیه إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا «5» (محققا کسانی که ایمان آورده و عمل شایسته بجا میآورند ما اجر کسی که عمل نیک انجام دهد ضایع نمیکنیم) 1- سوره نحل آیه 108
2- سوره مجادله آیه 23
3- سوره مائده آیه 45
4- سوره حجرات آیه 14
5- سوره کهف آیه 29
ص: 134
و ثالثا در آیاتی از قران ایمان را با بودن بعضی از معاصی محقق داشته مانند آیه الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ «1» (کسانی که ایمان آوردند و ایمانشان را بظلم نیامیختند) و آیه ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ «2» (و ایمان نمیآورند بیشتر ایشان مگر اینکه مشرکند) که مراد شرک از لحاظ عمل است و آیه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً «3» (ای کسانی که ایمان آورده اید بسوی خدا بازگشت کنید بازگشت از روی راستی) و غیر اینها از آیات دیگر بنا بر این اصل ایمان همان عقد قلب بمعارف دینی و حقایق مذهبی است و پیداست که نتیجه اعتقاد و ایمان بچیزی ملتزم شدن بلوازم آن است و اگر کسی بگوید بفلان امر مؤمن و معتقدم ولی در عمل خلاف ایمان خود رفتار کند کاشف از بی ایمانی اوست جز اینکه ذهول و غفلت بر وی عارض شود، و از اینجهت در بسیاری اخبار شخص معصیت کار را از ایمان خارج میکنند چنانچه در کافی «4» از محمد بن حکیم روایت میکند که گفت خدمت حضرت ابو الحسن موسی بن جعفر علیه السّلام عرض کردم
«الکبائر تخرج من الایمان؟ فقال نعم و ما دون الکبائر، قال رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم لا یزنی الزانی و هو مؤمن و لا یسرق السارق و هو مؤمن»
(آیا گناهان کبیره انسان را از ایمان خارج میکند؟ فرمود بلی، بلکه غیر گناهان بزرگ هم انسان را از ایمان بیرون میبرد، رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود زنا نمیکند زناکار و حال آنکه مؤمن باشد و دزدی نمیکند دزد و حال آنکه مؤمن باشد) و نیز در کافی «5» از نعمان رازی روایت میکند که گفت شنیدم از حضرت صادق علیه السّلام
«من زنا خرج من ایمان و من شرب الخمر خرج من الایمان و من افطر یوما من شهر رمضان متعمّدا خرج من الایمان»
(کسی که زنا کند از ایمان بیرون 1- سوره انعام آیه 82
2- سوره یوسف آیه 106
3- سوره تحریم آیه 8
4- کتاب الایمان و الکفر باب الکبائر
5- کتاب الایمان و الکفر باب ان الایمان مبثوث لجوارح البدن کلها [.....]
ص: 135
میرود و کسی که شراب (مسکر) بیاشامد از ایمان بیرون میرود و کسی که یک روزه ماه رمضان را عمدا افطار کند از ایمان بیرون میرود) و از همین جهت در کثیری از اخبار عمل را جزو ایمان بلکه همه ایمان میدانند چنانچه در کافی از جمیل بن دراج روایت میکند که گفت از حضرت صادق علیه السّلام از ایمان سؤال کردم پس فرمود شهادت ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمدا رسول اللَّه،
قال قلت أ لیس هذا عمل؟ قال بلی قلت فالعمل من الایمان؟ قال لا یثبت الایمان الّا بالعمل و العمل منه»
(شهادت دادن به اینکه معبودی جز خدا نیست و اینکه محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرستاده خداست راوی گوید گفتم آیا این عمل نیست؟ فرمود آری عمل است، گفتم پس عمل از ایمان است فرمود ایمان برای مؤمن ثابت نمیشود مگر بعمل و عمل جزو ایمان است) و نیز در کافی «1» در ضمن حدیث مفصّلی که از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند در جواب سؤال راوی که میگوید خبر ده مرا از ایمان که آیا قول است با عمل یا قول است بدون عمل؟ میفرماید
«الایمان عمل کلّه و القول بعض ذلک العمل»
(ایمان همه آن عمل است و قول و گفتار قسمتی از این عمل است) و بحث دیگری است که آیا ایمان بمعرفت و شناختن جمیع معارف و حقایق دینی محقق میشود یا بمعرفت بعضی دون بعضی نیز تحقق مییابد؟ و تحقیق اینست که معارف و حقایق دینی بر دو قسم است:
قسم اول اموری است که تا انسان آنها را نشناسد و معتقد نشود ایمان وی تحقق نمییابد مانند اصول پنجگانه و ضروریات دین و مذهب قسم دوم تفصیلاتی در اکثر اصول مذکور است که آنها نیز بر دو قسم است:
1- اموری که هر چه بیشتر درباره آنها تفکّر و تدبّر شود موجب کمال ایمان میگردد مانند شناختن صفات باری و تدبر و تفکر در آیات الهی و شناختن 1- کتاب الایمان و الکفر باب ان الایمان مبثوث لجوارح البدن کلها
ص: 136
فضائل پیغمبر و امام و امثال اینها 2- اموری که اعتقاد اجمالی بآنها کافی و شناختن تفصیلی آنها ضروری نیست مانند خصوصیات عالم دیگر از قبیل حقیقت صراط و میزان و نعم بهشتی و نقم دوزخی و نظائر اینها
برای ایمان در لسان اخبار و کلمات دانشمندان مراتب و درجات مختلف ذکر شده بعضی ایمان را بدو قسم منقسم کرده اند:
1- ایمان مستقر یعنی ایمانی که ثابت و غیر متزلزل باشد و بحوادث و ابتلائات و شبهات زائل یا متزلزل نگردد 2- مستودع یعنی ایمان عاریتی و امانتی که بواسطه حوادث و شبهات و ابتلائات متزلزل یا زائل میگردد و در بعضی اخبار ایمان را بر هفت سهم قرار داده «برّ، صدق، یقین، رضا، وفا، علم، حلم» «1» و در برخی ایمان را چهل و نه جزء و برای هر جزئی ده عشر شمرده «2» و در بعضی دیگر ایمان را بنردبان تشبیه کرده و برای آن ده درجه ذکر فرموده «3» و بعضی ایمان را بحسب مراتب یقین بر سه قسم تقسیم کرده اند:
1- علم الیقین، و آن ایمانی است که از روی ادلّه و براهین عقلی حاصل شود 2- عین الیقین و آن ایمانی است که از راه نورانیت دل و صفای باطن پیدا شود بطوری که حقایق را بچشم دل مشاهده کند گویا خدا را می بیند و صحرای محشر و سؤال و جواب و صراط و میزان و بهشت و جهنم نصب العین اوست مانند ایمان 1- 2- 3- کافی، کتاب الایمان و الکفر باب درجات الایمان
ص: 137
حارثة بن مالک بن نعمان انصاری که در کتاب کافی «1» از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده
«استقبل رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حارثة بن مالک بن النعمان الانصاری فقال له کیف انت یا حارثة بن مالک؟ فقال یا رسول اللَّه مؤمن حقّا فقال له رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم لکل شیئی حقیقة فما حقیقة قولک؟ فقال یا رسول اللَّه عرفت نفسی عن الدنیا فاسهرت لیلی و اظمأت هو اجری و کأنّی انظر الی عرش ربّی و قد وضع للحساب و کأنّی انظر الی اهل الجنّة یتزاورون فی الجنّة و کأنّی اسمع عواء اهل النار فی النار فقال رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم عبد نوّر اللَّه قلبه، ابصرت فاثبت الحدیث»
(پیغمبر اکرم رو کرد بحارثه و فرمود چگونه ای تو ای حارثه؟ عرض کرد یا رسول اللَّه مؤمن از روی حقیقت، رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود برای هر چیزی حقیقتی است و حقیقت گفتار تو چیست؟
(یعنی برای هر چیزی نشانه است که حق و درست بودن آن را ثابت میکند و نشانه درستی گفتار تو چیست؟) عرض کرد یا رسول اللَّه بی رغبت کرده ام نفسم را از دنیا، پس شبم را به بیداری میگذرانم و روزهایم را به تشنگی برگزار میکنم «یعنی روزه میگیرم» و گویا می بینم عرش پروردگارم که برای حساب نهاده شده و گویا می بینم اهل بهشت را که بزیارت یکدیگر میروند و گویا میشنوم صیحه و شیون اهل آتش را در آتش، رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود این بنده ایست که خداوند دل او را روشن گردانیده است، سپس فرمودند بحقایق بینا شده ای پس ثابت باش.
3- حقّ الیقین و آن ایمانی است که نورانیت آن همه اعضاء و جوارح را فراگیرد و غیر از خدا نخواهد و نجوید بحدی که از خود هم بیخبر باشد و از شدّت توجه بحق دنیا و ما فیها در نظر او هیچ نماید و بعضی برای ایمان چهار درجه ذکر کرده اند: قشر القشر، قشر، لبّ، و لبّ اللبّ، نظیر بادام و گردو که چهار مرتبه دارد قشر القشر ایمان منافقین است که فقط به زبان بمبانی دینی اقرار ولی حقیقت و مغز ندارد و در دنیا احکام ظاهریه اسلام از قبیل طهارت بدن و حل ذبیحه و نکاح 1- کتاب الایمان و الکفر باب حقیقة الایمان و الیقین
ص: 138
و میراث و نحو اینها بر آنان بار میشود برای کسی که از باطن آنها خبر نداشته باشد و در آخرت اشدّ عذاب برای آنان خواهد بود إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ «1» و قشر ایمان عوام است که اعتراف بحقایق ایمانی دارند ولی روح ندارد و در معرض فنا و زوال است و لبّ ایمان خواصّ است که قلبا متوجه حق بوده و از اسباب و وسائط نظر برداشته و بمسبب الاسباب و ذی الواسطه متوجه گردیده اند و در این مرتبه است که مقام توکل پیدا میشود و لب اللبّ ایمان مقربان که آنی از حق غافل نبوده و اصلا واسطه و سببی در میان نمی بینند و در این مرتبه است که مقام رضا و تسلیم پیدا میشود و تحقیق در مراتب ایمان اینست که برای ایمان میتوان باعتبار شدّت و ضعف در مبانی آن (یعنی عقائد و اخلاق و اعمال صالحه) مراتب و درجاتی ذکر نمود مثلا در مورد اعتقادات هم از لحاظ کیفیّت یعنی تحصیل مراتب یقین و هم از جهت کمّیت یعنی اکتفاء بمقدار لازم یا تحصیل مراتب زائد بر آن و در مورد اخلاق نیز هم از جهت کمّیت یعنی تحصیل جمیع اخلاق و ملکات فاضله و هم از جهت کیفیّت یعنی مراتب عالیه اخلاق و نسبت باعمال نیز هم از حیث کیفیّت یعنی مراعات آداب و شرایط قبول عبادات و هم از جهت کمیّت یعنی اقدام بجمیع انواع عبادات درجات و مراتب غیر متناهی برای ایمان پیدا میشود
آیات و اخبار در صفات اهل ایمان بسیار است، در سوره مؤمنون و اکثر سورهای قرآن صفات اهل ایمان ذکر شده و در کتب اخبار نیز روایات بسیار از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه اطهار در این مورد نقل شده در کتاب کافی مجلّد دوم 1- سوره نساء آیه 144
ص: 139
صفحه 226- 242 و در کتاب وافی مجلّد دوم صفحه 32 و 33 بپاره از این اخبار اشارت کرده که بیان آنها در اینجا موجب تطویل کلام میشود و شاید در محل مناسب تر ذکر کنیم انشاء اللَّه تعالی و در این مقام بنقل دو حدیث اکتفاء مینمائیم 1- در کافی «1» از حضرت رضا علیه السّلام از پدرش [موسی بن جعفر علیه السّلام نقل میکند که فرمود
«رفع الی رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم قوم فی بعض غزواته فقال من القوم؟ فقالوا مؤمنون یا رسول اللَّه قال و ما بلغ من ایمانکم؟ قالوا الصبر عند البلاء و الشکر عند الرخاء و الرضاء بالقضاء فقال رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حلماء علماء کادوا من الفقه ان یکونوا انبیاء ان کنتم کما تصفون فلا تبنوا ما لا تسکنون و لا تجمعوا ما لا تأکلون و اتقوا اللَّه الّذی الیه ترجعون»
(ظاهر شدند نزد رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گروهی در بعضی از جنگها، رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود شما از چه گروهی هستید؟ گفتند ما از گروه مؤمنانیم حضرت فرمود ایمان شما بچه درجه ای رسیده و چه نتیجه و ثمره ای ببار آورده؟ گفتند شکیبایی هنگام بلاء و سپاس گزاری در وقت آسایش و خوشنودی بقضاء الهی، رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود اینان عاقلان و دانایانی هستند که نزدیک است از جهت دانایی پیمبران باشند، و اگر چنان میباشید که توصیف کردید بنا نکنید آنچه را در آن سکونت نمی نمائید و جمع نکنید آنچه را نمی خورید و بترسید از خدایی که بسوی او بازمی گردید 2- و نیز در کافی «2» از حضرت صادق روایت میکند که فرمود
«ینبغی للمؤمن ان یکون فیه ثمانی خصال وقورا عند الهزاهز صبورا عند البلاء شکورا عند الرخاء قانعا بما رزقه اللَّه لا یظلم الاعداء و لا یتحامل للاصدقاء بدنه منه فی تعب و الناس منه فی راحة انّ العلم خلیل المؤمن و الحلم وزیره و العقل امیر جنوده و الرفق اخوه 1- کتاب الایمان و الکفر باب خصال المؤمن و ایضا رواه فی باب حقیقة الایمان و الیقین مع قلیل من التفاوت
2- کتاب الایمان و الکفر باب خصال المؤمن
ص: 140
و البرّ والده»
(سزاوار است برای مؤمن که در او هشت خصلت باشد در فتنه ها و شدائد سنگین و پا برجا! و هنگام بلا شکیبا، و هنگام نعمت و سعه عیش شکرگزار، و بآنچه خدا او را روزی نموده قانع باشد، با دشمنان ستم نکند، و دوستان را بزحمت و تحمل مشقت نیندازد، بدنش از جهت عبادت و خدمت بخلق در زحمت، و مردم از او در راحت باشند، دانش، یار مؤمن و عقل و بردباری مشاور او و شکیبایی امیر لشگر او و مداراة برادر او و احسان و نیکوکاری پدر اوست)
در این مقام بحدیث شریفی که باسناد متعدد از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده اکتفاء میکنیم در کافی «1» باسناد خود از حضرت باقر علیه السّلام و باسانید مختلفه از اصبغ بن نباته روایت کرده که گفت امیر مؤمنان در خانه اش خطبه برای ما انشاء فرمود و حال آنکه ما مجتمع بودیم و سپس امر کرد که در نوشته بنویسیم و بر مردم بخوانیم و از غیر اصبغ روایت شده که ابن کواء از امیر المؤمنین علیه السّلام از صفت اسلام و ایمان و کفر و نفاق سؤال کرد، پس حضرت فرمود
«اما بعد فان اللَّه تعالی شرع الاسلام و سهّل شرائعه لمن ورده و اعزّ ارکانه لمن حاربه و جعله عزّا لمن تولّاه و سلما لمن دخله و هدی لمن ائتم به و زینة لمن تجلّله و عذرا لمن انتحله و عروة لمن استعصم به و حبلا لمن استمسک به و برهانا لمن تکلم به و نورا لمن استضاء به و عونا لمن استغاث به و شاهدا لمن خاصم به و فلجا لمن حاجّ به و علما لمن وعاه و حدیثا لمن روی و حکما لمن قضا و حلما لمن جرّب و لباسا لمن تدثر و فهما لمن تفطّن و یقینا لمن عقل و بصیرة لمن عزم و آیة لمن توسّم و عبرة لمن اتّعظ و نجاة لمن صدّق و تؤدة لمن اصلح و زلفی لمن اقترب و ثقة لمن توکّل و رجاء لمن فوّض و سبقة لمن احسن و خیرا لمن سارع و جنّة لمن صبر 1- کتاب الایمان و الکفر باب بلا عنوان بعد باب خصال المؤمن
ص: 141
و لباسا لمن اتّقی و ظهیرا لمن رشد و کهفا لمن آمن و امنة لمن اسلم و رجاء (روحا خ ل) لمن صدق و غنی لمن قنع فذلک الحق سبیله الهدی و مأثرته المجد و صفته الحسنی فهو ابلج المنهاج مشرق المنار ذاکی المصباح رفیع الغایة یسیر المضمار جامع الحلبه سریع السبقه الیم النقمة کامل العدّة کریم الفرسان، فالایمان منهاجه و الصالحات مناره و الفقه مصابیحه و الدنیا مضماره و الموت غایته و القیمة حلبته و الجنّة سبقته و النار نقمته و التقوی عدّته و المحسنون فرسانه فبالایمان یستدلّ علی الصالحات و بالصالحات یعمر الفقه و بالفقه یرهب الموت و بالموت تختم الدنیا و بالدنیا تجوز القیمة و بالقیمة تزلف الجنّة و الجنة حسرة اهل النار و النار موعظة المتّقین و التقوی سنخ الایمان»
(امّا بعد، بدرستی که خدای تبارک و تعالی اسلام را تشریع نمود «دین و شریعت قرار داد» و شرایع و احکام آن را برای کسی که وارد شود آسان قرار داد و پایه های آن را سخت گردانید نسبت بکسی که بخواهد با آن محاربه کند، و آن را عزّت قرار داد برای کسی که بآن قیام کند، و سلامتی برای کسی که داخل شود، و هدایت برای کسی که اقتداء بآن کند، و زینت برای کسی که آن را بزرگ شمرد، و حجّت برای کسی که مذهب خود قرار دهد، و عروة و دست آویز برای کسی که بآن چنگ زند، و ریسمان محکم برای کسی که بآن دست زند، و دلیل قاطع برای کسی که بآن سخن گوید، و روشنی برای کسی که بآن طلب روشنایی نماید و یاری برای کسی که بآن استغاثه کند، و شاهد و گواه برای کسی که با آن مخاصمه نماید، و ظفر و پیروزی برای کسی که بآن احتجاج نماید، و دانش برای کسی که حفظ کند، و حدیث برای کسی که روایت کند و حکم برای کسی که قضاوت کند و حلم برای کسی که تجربه کند و لباس برای کسی که دثار و لباس خود قرار دهد و هوش برای کسی که زیرک باشد و یقین برای کسی که تعقل کند، و بینایی برای کسی که اراده کند، و نشانه برای کسی که تفرّس کند و نشانه جوید، و عبرت برای کسی که پند گیرد و موجب نجات برای کسی که باور کند، و تثبت و رزانت برای کسی که شایسته گردد، و نزدیکی
ص: 142
و تقرب برای کسی که تقرب جوید، و وثوق و اعتماد برای کسی که بر خدا توکل نماید، و مایه امیدواری برای کسی که کار خود بخدا واگذارد، و پیش گرفتن برای کسی که نیکوکاری کند و خیر برای کسی که در کارهای نیک بشتابد، و سپر برای کسی که صبر نماید، و لباس برای کسی که پرهیزگار شود، و پشتیبان برای کسی که راه یابد، و کهف و پناه برای کسی که بگرود، و ایمنی برای کسی که تسلیم شود، و راحتی برای کسی که صادق باشد، و بی نیازی برای کسی که قناعت کند، پس این حقّ است در حالی که راه آن هدایت، و اثر آن شرافت، و صفة آن عاقبت نیکو و سعادت است، پس این حق راهش واضحترین راه و منار آن درخشان و چراغ آن مشتعل و تابان، و غایت آن بلندمرتبت، و میدان آن اندک، و مردان مسابقه گزار خود را گرد آورنده، و جایزه مسابقه آن زودرس، و انتقام و پاداش بدان آن دردناک، و عدّة و ساز و برگ آن کامل و تمام، و سواران این مسابقه بزرگوار و با شرافتند.
پس منهاج و راه آن ایمان و منار و برج روشنی بخش آن اعمال شایسته، و چراغهای آن دانش در دین؟ میدان این مسابقه دنیا، و غایت و پایان آن مرگ، و اجتماع مسابقه گزارندگان آن در قیامت، و جایزه برندگان آن بهشت، و پاداش بد محرومین آن آتش، و ساز و برگ آن تقوی، و سواران این میدان، نیکوکارانند، پس بواسطه ایمان باعمال شایسته دلالت میشود و به واسطه اعمال شایسته دانش آباد میگردد و بواسطه دانش و علم دین ترس از مرگ حاصل میشود و بواسطه مرگ دنیا پایان مییابد و بواسطه دنیا قیامت واقع میشود و بقیامت بهشت آراسته میگردد و بهشت موجب حسرت اهل آتش: و آتش پند پرهیزکاران، و تقوی سنخ و اصل و اساس ایمان است)
ص: 143
از اول حدیث تا جمله
«غنی لمن قنع»
فوائد و ثمرات ایمان را بیان فرموده و آنها سی و هشت فائده است و از جمله «فذلک الحق» تا «صفته الحسنی» این فوائد را در سه جمله خلاصه نموده و از جمله «فهو ابلج المنهاج» تا کریم الفرسان» ایمان را بمسابقه اسب دوانی تشبیه کرده که خداوند بین مؤمنان که سواران این مسابقه اند در میدان دنیا برقرار کرده و غایت آن را مرگ و جایزه آن را بهشت قرار داده و صفات و خصوصیات ده گانه برای متعلّقات این مسابقه ذکر فرموده و سپس از جمله
«فالایمان منهاجه»
بترتیب مصادیق هر یک از آنها را نسبت بایمان بیان نموده است و این صفات ده گانه موجب و علّت برای فوائد مذکور قرار داده و از جمله «فبالایمان» هر یک از این صفات را بطور منظم علّت آن دیگر شمرده است و نکته دیگری که از جمله
«فالتقوی سنخ الایمان»
استفاده میشود اینست که قوس نزول منطبق بر قوس صعود است از همان نقطه دایره که شروع میشود بهمان نقطه ختم میگردد یعنی از ایمان آغاز، و بایمان پایان مییابد و همه یک حقیقت است که عبارت از ایمان میباشد
در کتب عامّه و خاصّه در جهات فرق بین اسلام و ایمان اختلاف بسیار است بعضی ایمان را اعتقاد قلبی و اسلام را مجرّد اقرار بزبان دانسته و بآیه شریفه قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ «1» تمسّک جسته اند و بعضی ایمان را اعتقاد راسخ و اسلام را اعتقاد غیر راسخ شمرده و آیه شریفه را بر این معنی حمل نموده و عدم دخول قلب را بعدم رسوخ تفسیر نموده و قول اول را 1- سوره حجرات آیه 14
ص: 144
باطل دانسته اند زیرا مجرّد اقرار، بدون اینکه ترجمان اعتقاد قلبی باشد نفاق است نه اسلام و بعضی ایمان را اعتقاد مقرون بعمل و اسلام را مجرّد اعتقاد دانسته اند و برخی اسلام را اعتقاد باصول دین که عبارت از اموری است که جمیع فرق مسلمین بر آن متّفقند و ایمان را اعتقاد باصول دین و مذهب که عبارت از اعتقادات مذهب شیعه اثنی عشری باشد دانسته اند و بعضی اسلام را اخصّ از ایمان شمرده گفته اند اسلام ایمان مقرون بتسلیم است و مسلم را در این دعاء بر این معنی حمل کرده اند
«اللّهمّ اغفر للمؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات»
و در کافی «1» از سماعة روایت میکند که گفت خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم مرا خبر ده از اسلام و ایمان آیا مختلفند؟ فرمود «ایمان با اسلام مشارکت دارد ولی اسلام با ایمان مشارکت ندارد» عرض کردم برای من توصیف فرمائید، فرمود «اسلام شهادت بکلمه لا اله الّا اللَّه و تصدیق برسول خدا است که بواسطه این شهادت خونها حفظ، و نکاحها و ارثها بر آن جاری میشود و بر این ظاهر جماعتی از مردم هستند، و ایمان هدایت و راه یافتن است و آن چیزی است که از صفت اسلام در دل ثابت میگردد و آنچه از عمل بواسطه آن ظاهر میشود و ایمان از اسلام بدرجه بالاتر است، زیرا ایمان با اسلام در ظاهر مشارکت دارد ولی اسلام با ایمان در باطن مشارکت ندارد اگر چه در گفتار و صفت با هم مجتمع میشوند» و تحقیق در این مقام اینست که اسلام و ایمان بر حسب حقیقت یک امر قلبی است دارای مراتب متعدّد که هر کجا بحسب قرائن حالیّه و مقالیّه باید حمل بر آن مرتبه نمود ولی بحسب ظاهر اگر کسی اعتراف بشهادتین و التزام بلوازم آن نمود تا وقتی که کشف خلاف نشده مسلمانان موظفند احکام اسلام را بر چنین کسی بار کنند 1- کتاب الایمان و الکفر باب الایمان شرک الاسلام و لا عکس ص 25
ص: 145
و در قرآن کریم میفرماید وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً «1» (هر کس نسبت بشما القاء سلام میکند «یعنی اعتراف باسلام مینماید» مگویید تو مؤمن نیستی) و این دو لفظ مانند لفظ فقیر و مسکین میباشند که گفته اند «اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا» هر جا اسلام، تنها ذکر شود مراد همان ایمان است مانند آیه شریفه رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً «2» و آیه شریفه إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ «3» و آیه مبارکه وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ «4» و غیر ذلک از آیات دیگر، و همچنین است هر جا ایمان تنها ذکر شود مانند همین آیه شریفه و آیات بسیار دیگر ولی هر جا با هم ذکر شود باید فرق گذارد و جهات فرق از قرائن حالیّه و مقالیه و مناسبات حکم و موضوع معلوم میشود مثلا در آیه شریفه قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا الایة معلوم میشود که مراد از اسلام اقرار ظاهری یا اعتقاد ضعیف است و از ایمان اعتقاد ثابت و راسخ مقرون با عمل بقرینه جمله بعد از آن وَ إِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و همچنین آیه بعد از آن إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ «5» (همانا مؤمنان کسانی هستند که بخدا و رسول او ایمان آوردند و پس از آن شک و ریبی برای ایشان پیدا نشد و بمالها و جانهایشان در راه خدا جهاد نمودند، اینان خود راستگویانند) و در مورد احکام ظاهری دنیوی و مثوبات اخروی نسبت بهم متفاوتند به این معنی که مثوبات اخروی مخصوص بمؤمن یعنی مسلمان واقعی است ولی احکام دنیوی شامل مسلمان ظاهری و مسلمان واقعی (مؤمن) هر دو میشود چنانچه در حدیث 1- سوره نساء آیه 96
2- سوره مائده آیه 5
3- سوره آل عمران آیه 17
4- سوره بقره آیه 126
5- سوره حجرات آیه 14 [.....]
ص: 146
سابق گذشت و در این مورد مؤمن اخصّ از مسلم است و در بعض موارد اطلاق اسلام اخصّ از ایمان است مانند إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ «1» که خطاب بحضرت ابراهیم است بعد از آنکه بسیاری از مدارج کمال ایمان را پیموده است و بالجمله همه این اطلاقات از قبیل بیان مصادیق است و دلیل بر تعدد حقیقت نیست و اسلام و ایمان حقیقت واحدی است مقول بتشکیک و ذی مراتب و اللَّه العالم «بالغیب» در این کلمه از چند جهت بحث میشود 1- در (باء) آن بعضی گفته اند برای تعدیة است بنا بر این غیب متعلّق ایمان میشود یعنی ایمان میآورند باموری که غیب و نامشهود است و بعضی گفته اند برای مصاحبة است یعنی ایمان در حال حضور آنان مقرون و مصاحب با ایمان در حال غیب و نهان است و مانند منافقین نیستند که در آیات بعد میفرماید وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ «2» (هر گاه مؤمنین را ملاقات میکنند میگویند ایمان آوردیم و وقتی با رؤسای کفر خلوت میکنند میگویند ما با شما هستیم) و بعضی گفتند برای استعانت و آلت است یعنی ایمان آنها بقلب است که شیئی غیب و نهانی است نه بزبان مانند منافقین نیستند که یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ «3» ولی ظاهر همان معنی اول است که بدون تکلّف و مطابق اخباری است که در ذیل تفسیر آیه ذکر شده 2- در معنی غیب: ضدّ شهود و حضور است و امور غیبی یعنی اموری که بواسطه حواس ظاهره ادراک نشود و از نظر پنهان باشد بنا بر این ایمان بغیب ایمان باموری است که از راه حواس ظاهری پیدا نشود بلکه از راه براهین عقلیه و استدلالات علمیّه برای انسان حاصل شود، مانند ایمان بوجود صانع و توحید و صفات او 1- سوره بقره آیه 135
2- سوره بقره آیه 13
3- سوره فتح آیه 11
ص: 147
و ایمان بانبیاء و اوصیاء چه برای کسانی که درک حضور آنها را نموده و چه نسبت بکسانی که درک حضور ننموده اند زیرا آن چیزی که متعلّق ایمان است که عبارت از نبوت و وحی باشد از نظر پنهان است، بلی کسانی که درک حضور ننموده و معجزات و اخلاق آنان را مشاهده ننموده اند و از طریق آثار ایمان آورده اند از اینجهت نیز ایمان بغیب محسوب میشود، و مانند ایمان بملائکه و ایمان بقیامت و معاد و ایمان بحضرت بقیّة اللَّه در دوره غیبت و بالجمله ایمان بغیب ایمان بجمیع عقاید حقّه را شامل میگردد و امّا اخباری که ایمان بغیب را ایمان بوجود حضرت مهدی عجّل اللَّه تعالی فرجه در دوره غیبت تفسیر کرده مانند حدیثی که در تفسیر برهان از صدوق از حضرت صادق علیه السّلام روایت فرموده
«من آمن (و فی بعض النسخ) من اقرّ بقیام القائم انّه الحقّ»
(مراد از «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ» کسانی هستند که ایمان بیاورند و اقرار کنند به اینکه قیام حضرت قائم حق و درست است) و حدیثی که نیز در برهان از ابن بابویه از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«و الغیب هو الحجة الغائب و شاهد ذلک قوله تعالی و یقولون لو لا انزل علیه آیة فقل انّما الغیب للَّه فانتظروا انی معکم من المنتظرین» «1»
و حدیثی که از جابر از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده «2» که بعد از ذکر ائمه اثنی عشر تا حضرت مهدی علیه السّلام میفرماید
«طوبی للصابرین فی غیبته طوبی للمقیمین علی محبّته اولئک من وصفهم اللَّه فی کتابه فقال الّذین یؤمنون بالغیب»
الحدیث (خوشا بحال کسانی که در زمان غیبت حضرت مهدی علیه السّلام صبر میکنند، خوشا بحال کسانی که بر دوستی او ایستادگی مینمایند، اینان کسانی هستند که خداوند در قرآن توصیف نموده و فرموده «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ») و غیر اینها از اخبار دیگر از قبیل بیان مصداق است و منافاتی با عموم ندارد و وجه اختصاص بذکر ممکن 1- سوره یونس آیه 31
2- در برهان از ابن بابویه
ص: 148
است از جهات ذیل باشد:
1- مؤمنین در دوره غیبت تمام ایمانشان ایمان بغیب است چون درک زمان پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمّه اطهار علیهم السلام را ننموده و امام آنها هم در پرده غیبت و نامشهود است 2- چون غیبت آن حضرت و طول عمر او و بودنش در میان مردم و عدم مشاهده اش همه بر خلاف عادت است ایمان باو اقوی مراتب ایمان است 3- چون اعتراف بحضرت مهدی و غیبت او جزو اخیر عقائد حقّه است یعنی کسانی که معترف باو باشند بجمیع عقائد حقه معترف و مؤمنند لذا تخصیص بذکر داده اند و ممکن است جهات دیگری هم داشته باشد 3- در بیان اخباری که در مدح مؤمنین در دوره غیبت حضرت بقیّة اللَّه وارد شده و آن بسیار است:
از آن جمله خبری است که در بحار ص 136 مجلد 13 از کافی از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود
«انّ اعظم النّاس یقینا قوم یکونون فی آخر الزمان لم یلحقوا النّبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و حجب عنهم الحجّة فآمنوا بسواد فی بیاض»
(همانا بزرگترین مردم از جهت یقین گروهی هستند که در آخر زمان میباشند، پیغمبر را درک نکرده اند و حجت و امام نیز از ایشان در پرده است، ایمان آورده اند بسیاهی که در سفیدی است یعنی بقرآن و آثار و اخباری که از نبیّ اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمّه اطهار بآنها رسیده) و نیز در بحار ص 136 مجلد 13 از کافی از حضرت سجّاد علیه السّلام روایت شده که فرموده
«من ثبت علی ولایتنا فی غیبة قائمنا اعطاه اللَّه اجر الف شهید مثل شهداء بدر واحد»
(کسی که بر ولایت ما در هنگام غائب بودن قائم ما ثابت باشد، خداوند اجر هزار شهید مانند شهداء بدر واحد باو عطا فرماید) و نیز در بحار ص 136 از کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
ص: 149
«من مات منکم علی هذا الامر منتظرا له کان کمن فی فسطاط القائم علیه السّلام»
(کسی که بمیرد از شما بر این امر در حالی که منتظر ظهور حضرت قائم علیه السّلام باشد مانند کسی است که در خیمه قائم با او باشد) و در بحار در همین صفحه از حضرت رضا علیه السّلام از آباء طاهرین او از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود
«افضل اعمال امّتی انتظار الفرج»
(بهترین اعمال امت من انتظار فرج است) و نیز در بحار است که از امیر المؤمنین علیه السّلام سؤال شد
«ایّ الاعمال احبّ الی اللَّه عزّ و جل قال انتظار الفرج»
(کدام از کارها نزد خدای عز و جل محبوب تر است؟
فرمود انتظار فرج) و نیز در بحار از ابی حمزه از ابی خالد کابلی از علی بن الحسین علیه السّلام حدیثی روایت کرده که در آن میفرماید
«فانّ اهل زمان غیبته القائلون بامامته المنتظرون لظهوره افضل اهل کلّ زمان لانّ اللَّه تعالی اعطاهم من العقول و الافهام و المعرفة ما صارت به الغیبة عندهم بمنزلة المشاهدة و جعلهم فی ذلک الزمان بمنزلة المجاهدین بین یدی رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بالسیف اولئک المخلصون حقّا و شیعتنا صدقا و الدعاة الی دین اللَّه سرّا و جهرا»
(بدرستی که اهل زمان غیبت حضرت مهدی که قائل بامامت او و منتظر ظهور او هستند بهترین اهل هر زمانی میباشند برای اینکه خدای تعالی از عقل و فهم و معرفت باندازه ای بآنها عطا فرموده که غیبت نزد آنها بمنزله حضور و مشاهدة شده است و آنان را در این زمان بمنزله مجاهدین با شمشیر در جلو رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم قرار داده، اینان بندگان خالص خدا، و براستی شیعیان ما، و دعوت کننده گان بدین خدا در نهان و آشکارا هستند) «وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ» جمله «وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ» یکی دیگر از صفات متّقین است یعنی متّقین کسانی هستند که نماز را بپا میدارند
ص: 150
و اقامه از قیام است و قیام را بنماز نسبت میدهند مانند «قد قامت الصلاة» و اقامه را بنمازگزار، مانند «قد اقمت الصلاة» و قیام دارای معنی جامعی است و اصل آن بمعنی انتصاب و راست شدن و بپا ایستادن و در هر معنایی که استعمال میشود بواسطه ملازمت و مناسبتی است که عادة بین آن معنی و معنی اصلی میباشد مثل اینکه قیام اطلاق بر ذات حقتعالی میشود هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ «1» و شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ «2» که بمعنی حفظ و تربیت و تدبیر و مراقبت و قدرت و تسلّط بر اشیاء است و بر حضرت مهدی عجل اللَّه تعالی فرجه در اخبار قائم اطلاق شده برای اینکه ایستاده و آماده برای ظهور و قیام بامر امامت است و بر مردمان صالح که در امر ایمان و اطاعت ثابت و راست و پابرجا میباشند اطلاق میشود مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ «3» و بر اولیاء اطفال که مراقبت اموال و رسیدگی بکارهای آنها میکنند قیّم گفته میشود و بر تسلط مردان بر زنان گفته میشود الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ «4» و بر تشکیل بازار و رواج آن قیام اطلاق میشود چنانچه در حدیث است «5»
«لو لا ذلک لما قام للمسلمین سوق».
و بر راست و بپاشدن آسمان و زمین نیز گفته میشود وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ «6» و بر روز رستاخیز نیز اطلاق میگردد یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ «7» و بر دین نیز گفته میشود دِیناً قِیَماً «8» 1- سوره بقرة آیة الکرسی
2- سوره آل عمران آیه 16
3- سوره آل عمران آیه 110
4- سوره نساء آیه 38
5- فرائد باب حجیت ید مسلم
6- سوره روم آیه 24
7- سوره مطففین آیه 6
8- سوره انعام آیه 162
ص: 151
و بالجمله برایتان بهر امری قیام اطلاق میگردد مانند قیام بامر سلطنت، وزارت، تجارت، صنعت، زراعت و غیر اینها.
و قیام نماز بپا بودن آنست و جمله «قد قامت الصلاة» در اقامه نماز از باب مشارفة است نظیر کلام حضرت علی اکبر علیه السّلام «العطش قد قتلنی».
و اقامه بمعنی راست کردن و بپاداشتن است، در معنی اقامه نماز بعضی گفتند بمعنی اتیان آن بجمیع واجبات و مستحبات و آداب است.
و بعضی گفتند بمعنی حفظ نماز و ادامه آن است چنانچه در آیه شریفه است الَّذِینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ «1» و بعضی گفتند بمعنی ترک سستی و تهاون نسبت بنماز است، و بعضی گفتند بجا آوردن نماز بحالت ایستاده است چون نماز مشتمل بر قیام است.
ولی تحقیق این است که اقامه نماز بمعنی حفظ و نگاهداری نماز است از اینکه مندرس و بی اهمیت شود و از بین برود که از آن در فارسی بپاداشتن نماز تعبیر میکنیم یعنی ترویج و رونق دادن بنماز و این معنی شامل اتیان نماز بجمیع واجبات و شرائط و آداب آن و ادامه آن و عدم تهاون و بی اعتنایی بنماز و بیان احکام و ارشاد جاهل بآن و امر باتیان و نهی از ترک آن میشود، چنانچه اقامه دین باعلاء کلمه اسلام و ترویج و نشر معارف و احکام آن است و در آیات شریفه امر باقامه صلوة و مدح اقامه کنندگان آن بسیار شده و آن را از صفات و علامات مؤمن قرار داده است و در زیارات ائمه هدی باین صفت «اقامه صلوة» ستوده شده اند بلکه اولین صفت حمیده آنان شمرده شده در زیارت جامعه می گویی
«و اقمتم الصلاة و اتیتم الزکاة و امرتم بالمعروف و نهیتم عن المنکر و جاهدتم فی اللَّه حق جهاده»
و در زیارت وارث میخوانی
«اشهد انّک قد اقمت الصلاة و آتیت الزکاة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر» 1- سوره معارج آیه 23 [.....]
ص: 152
و ظاهر اینست که ذکر اقامه صلوة و ایتاء زکاة در وصف ائمه هدی اشاره بمقام ولایت کلیّه آنهاست که مستفاد از آیه شریفه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ «1» میباشد چنانچه ذکر امر بمعروف و نهی از منکر اشاره بمقام افضلیّت آنها است که از آیه شریفه کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ «2» مستفاد میشود و ذکر جهاد در وصف آنها اشاره بمقام اصطفاء و اجتباء و انتخاب آنان که از آیه شریفه وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباکُمْ «3» استفاده میگردد
کلام در بیان صلوة بسیار طویل الذیل و دامنه دار است و ما ناچار بنحو اختصار در چند موضع درباره آن بحث میکنیم
مشهور از مفسرین گفته اند که صلوة در لغت بمعنی دعا است و این حرف مخدوش است بواسطه اینکه صلوة و افعال و مشتقّات آن بعلی متعدّی میشود و اگر بمعنی دعا باشد ضدّ مقصود را میرساند و باصطلاح نفرین میشود و بعضی گفتند صلوة نسبت بخدا بمعنی رحمت و نسبت بملائکه استغفار، و نسبت بمردم دعا است، و این معنی نیز صحیح نیست بواسطه اینکه علاوه بر اشکال قبل، لازم آید در آیه شریفه إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ الایة «4» لفظ در اکثر از معنی استعمال شود و تحقیق اینست که صلوة بمعنی اراده خیر است و این معنی جامعی است که مصادیق آن متفاوت میشود، چون اراده خیر از خدا عین فعل اوست یعنی فعل از اراده 1- سوره مائده آیه 6
2- سوره آل عمران آیه 106
3- سوره حج آیه 77
4- سوره احزاب آیه 56
ص: 153
منفک نیست پس صلوة نسبت بخدا همان فعل خیر است که عبارت از انحاء رحمت و نعمت و برکت باشد و اراده خیر از فرشتگان و مردم طلب خیر از خداوند است، و خیر تمام برکات و انحاء رحمت و نعمت دنیوی و مثوبات اخروی و شفاعت و ارتفاع درجه و نظائر اینها را شامل میشود علاوه بر اینکه اگر صلوة از جانب خدا بمعنی خصوص رحمت باشد در آیه شریفه أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ «1» عطف شیئی بنفسه لازم آید و حال آنکه ظاهر در عطف مغایرت است ولی بنا بر آنکه معنی صلوة اراده خیر باشد عطف خاص بعام خواهد بود و آن مستحسن است و امّا بحسب شرع عبارت از فریضه اسلامی است که مرکّب و معجون از قیام و قعود و رکوع و سجود و قرائت و تکبیر و تهلیل و تسبیح و تحمید و شهادت بوحدانیت حق و رسالت نبی اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و درود و تسلیم میباشد و باختلاف مکلّفین و اختلاف حالات و خصوصیّات مختلف میشود و کلام در ثبوت حقیقة شرعیّة و اینکه آیا موضوع برای صحیح یا اعمّ است و تصویر قدر جامع بین صحیحی و اعمّی مربوط باصول فقه است و در آنجا بیان شده که در امثال اینگونه فرائض حقیقت شرعیّه ثابت و موضوع برای صحیح است و اطلاق بر اعمّ از باب مجاز میباشد و قدر جامع آن اندازه است که سقوط تکلیف را موجب میشود
آیات و اخبار در فضیلت و اهمیّت نماز بسیار است و حکم عقل و اعتبار نیز بر فضیلت آن قائم است و ما در این موضع بنقل کلام مرحوم صاحب جواهر که مستفاد از مضامین آیات و اخبار است اکتفاء میکنیم:
«قال فی الجواهر الّتی تنهی عن الفحشاء و المنکر و بها تطفی النیران 1- سوره بقرة آیه 152
ص: 154
و قربان کل تقیّ و معراج کل مؤمن نقیّ و تغسل الذنوب کما یغسل النهر الجاری درن الجسد، و تکرارها کل یوم خمسا کتکراره، و اوصی بها المسیح ما دام حیّا و غیره من الرسل بل هی اصل الاسلام و خیر العمل و خیر موضوع و المیزان و المعیار لسائر اعمال الانام فمن و فی بها استوفی اجر الجمیع و قبلت منه کلّها فهی حینئذ للاعمال بل للدین کالعمود للفسطاط و لذا کانت اول ما یحاسب به العبد و ینظر فیه من عمله فاذا قبلت منه نظر فی سائر عمله و قبل منه و اذا ردّت لم ینظر فی باقی عمله و ردّ علیه فلا غرو لو سمّی تارکها من الکافرین بل هو کذلک لو کان الداعی له الاستخفاف بالدین و هی الّتی لم یعرف الصادق علیه السّلام شیئا مما یتقرب به و یحبّه اللَّه تعالی بعد المعرفة افضل منها بل
قال علیه السّلام هذه الصلوات الخمس المفروضات من اقامهنّ و حافظ علیهنّ علی مواقیتهنّ لقی اللَّه یوم القیمة و له عنده عهد یدخل به الجنّة و من لم یصلهنّ لمواقیتهن و لم یحافظ علیهنّ فذلک للَّه ان شاء غفر له و ان شاء عذّبه و صلوة فریضة خیر من عشرین حجّة کل حجّة خیر من بیت مملوّ ذهبا یتصدّق منه حتی یفنی بل صلوة فریضة افضل من الف حجّة کل حجّة افضل من الدنیا و ما فیها، و ان طاعة اللَّه خدمته فی الارض و لیس شیئی من خدمته یعدل الصلاة، و من ثمّ نادت الملائکة زکریّا و هو قائم یصلّی فی المحراب، و اذا قام المصلّی الی الصلاة نزلت علیه الرحمة من عنان السماء الی عنان الارض و حفّت به الملائکة و نادیه ملک لو یعلم هذا المصلّی ما فی الصلاة ما انفتل
، الی غیر ذلک ممّا ورد فیها کخبر الشامة و غیره مع ان فی الاعتبار ما یغنی عن الآثار اذ قد جمعت ما لا یجمعها غیرها من العبادات من عبادة اللسان و الجنان بالقرائة و الذکر و الاستکانة و الشکر و الدعاء الّذی ما یعبأ اللَّه بالعباد لولاه و ظهور اثر العبودیة للمعبود بالرکوع و السجود و جعل اعلی موضع و اشرفه علی ادنی موضع و اخفضه و
قد کتب الرضا علیه السّلام الی محمّد بن سنان فیما کتب من جواب مسائله انّ علّة
ص: 155
الصلاة انها اقرار بالربوبیّة للَّه عزّ و جل و خلع الانداد و قیام بین یدی الجبّار جلّ جلاله بالذل و المسکنة و الخضوع و الاعتراف و الطلب للاقالة من سالف الذنوب و وضع الوجه علی الارض کل یوم اعظاما للَّه عز و جل و ان یکون ذاکرا غیر ناس و لا بطرا علی ذکر اللَّه عز و جل و قیامه بین یدیه زاجرا له عن المعاصی و مانعا له من انواع الفساد
، انتهی المقصود من کلامه» (در جواهر گفته نماز آن چیزی است که از کارهای زشت و ناروا جلوگیری میکند و بواسطه آن آتش دوزخ خاموش میشود و موجب تقرب هر پرهیزکار و وسیله ترقی هر مؤمن پاکی است و گناهان را میشوید همچون نهر جاری که چرکی بدن را میشوید و تکرار آن در هر روز پنج مرتبه مانند تکرار شستن بدن در آن نهر است و خداوند حضرت مسیح را مادامی که زنده است بنماز سفارش فرمود و همچنین غیر مسیح از انبیاء دیگر را، بلکه نماز اصل اسلام و بهترین عمل و بهترین چیزی است که از جانب شرع وضع شده و نماز میزان و معیار و وسیله سنجیدن سایر اعمال مردم است، پس کسی که نماز را کامل بجا آورده باشد اجر همه اعمال او مستوفی و کامل باشد و همه آنها از وی پذیرفته شود پس به این جهت نماز نسبت باعمال دیگر بلکه نسبت بدین چون عمود است نسبت بخیمه، و از اینجهت نماز اول چیزی است که از اعمال بنده مورد حساب قرار میگیرد و در آن نگاه کرده میشود، پس هر گاه نماز پذیرفته شود در سایر اعمال او نظر شود و از وی پذیرفته گردد و هر گاه نماز ردّ شود در باقی اعمال او نظر نشود و مردود گردد، بنا بر این شگفت نباشد اگر تارک نماز از کفّار نامیده شود بلکه چنین است اگر علّت ترک نماز استخفاف بدین باشد، و نماز آن چیزی است که حضرت صادق علیه السّلام میفرماید نمی شناسم چیزی را که بعد از معرفت از نماز مقرّب تر و محبوب تر نزد خدا باشد بلکه حضرت صادق علیه السّلام فرموده هر که این نمازهای واجب پنجگانه را بپا دارد و بر- اوقات آنها محافظت کند روز قیامت خدا را ملاقات کند در حالی که برای او نزد
ص: 156
خدا عهدی باشد که بواسطه آن داخل بهشت گردد، و کسی که این نمازها را بوقتش انجام ندهد و بر آنها مواظبت ننماید پس آن حق خدا و خاصّ اوست که اگر بخواهد بیامرزد او را و اگر بخواهد وی را عذاب نماید، و نماز واجب بهتر از بیست حج است که هر حجّی بهتر از اطاقی است که پر از طلا باشد و همه آنها را در راه خدا صدقه بدهند بلکه نماز واجب بهتر از هزار حجّ است که هر حجّی بهتر است از دنیا و آنچه در دنیاست، و بدرستی که اطاعت خدا خدمت او در زمین است و هیچ خدمتی با نماز برابری نمیکند و از همین جهت ملائکه حضرت زکریا را ندا نمودند و حال آنکه در محراب عبادت نماز میگزارد، و هنگامی که نمازگزار برای نماز بپا میشود رحمت حق از آسمان تا زمین بروی فرود میآید و فرشتگان او را احاطه میکنند و فرشته ندا میکند اگر نمازگزار بداند آنچه در نماز است از آن غافل نمیشود، و غیر اینها از اخباری که درباره نماز وارد شده مانند خبر شامه و غیر آن با اینکه آنچه بحسب اعتبار در نماز میباشد کافی و بی نیاز کننده از آثار است زیرا در آن جمع شده از عبادات آن چیزهایی که در غیر نماز جمع نشده از عبادت زبان و دل که بوسیله قرائت و ذکر و تضرع و شکر و دعاء انجام میشود آن دعایی که اگر نباشد خداوند به بندگان اعتنا نمیکند، و نیز ظاهر شدن اثر بندگی نسبت بمعبود بواسطه رکوع و سجود و گذاردن شریفترین و عالیترین موضع بدن بر پستترین و پائین ترین موضع (یعنی خاک) و بتحقیق حضرت رضا علیه السّلام در جواب مسائل محمّد بن سنان نوشت که علّت نماز اینست که نماز اقرار بربوبیت خدای عزّ و جلّ، و نفی شریک و همتا برای او، و ایستادن در مقابل خداوند جبار جل جلاله بحالت ذلّت و مسکنت و خضوع، و اعتراف و طلب برای گذشتن از گناهان گذشته و گذاردن صورت بر زمین در هر روز بجهت تعظیم خداوند عزّ و جلّ میباشد و اینکه همیشه بیاد خدا بوده و فراموشکار و غافل از
ص: 157
ذکر خدا نباشد و ایستادن در مقابل خدا، و جلوگیر از معاصی و مانع از انواع فساد است) در اینجا آنچه از کلام صاحب جواهر مقصود بود بپایان رسید و بهمین مقدار در این موضع اکتفاء میشود
مثل نماز مثل انسان کاملی است، همین طور که انسان مرکب از روح و جسم است نماز نیز دارای روح و جسم میباشد و همین طور که روح انسان دارای مراتب متفاوت است روح نماز نیز چنین میباشد، و هم چنان که جسم و بدن دارای اجزاء رئیسه و غیر رئیسه میباشد و اجزاء رئیسه بدن هم بر دو قسم است، اجزایی که فقدانش موجب فقدان بدن میشود و اجزایی که فقدانش موجب فقدان بدن نمیگردد، در نماز نیز همچنین است امّا روح نماز عبارت از امور قلبی معنوی است که رأس آنها قصد قربت و خلوص نیّت و حضور قلب میباشد و از اینها متفرع میشود امور دیگری مانند فراغ قلب از غیر خدا و خشوع و خضوع و تعظیم نسبت بمعبود و هیبت از جلال او و رجاء و امید برحمت و لطف او و خوف از سخط و غضب او، و حیاء و ادب و تفهّم معانی قرآن و اذکار و ادعیه و توجه بلطائف آنها و خالی بودن دل از موانع قبول مانند کبر و عجب و حسد و عقوق والدین و قطع رحم و نشوز و سایر اخلاق رذیله و معاصی و اعمال ناپسندیده، که اگر بخواهیم در اطراف هر یک از اینها بحث کنیم خود کتاب مفصّلی میشود و در اینجا بپاره از آیات و اخبار وارده از ائمه اطهار علیهم السلام اشاره مینمائیم در قرآن کریم در وصف مؤمنین میفرماید الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ «1» (مؤمنان کسانی هستند که در نمازشان خاشع میباشند) و نیز میفرماید وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی «2» (نماز را بپای دار برای اینکه 1- سوره مؤمنون آیه 2
2- سوره طه آیه 14
ص: 158
بیاد من باشی) که در این آیه غایت و نتیجه نماز را توجه بمعبود و متذکر بودن او در هر حال شمرده است و نیز میفرماید فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ «1» (وای بر نمازگزارانی که از نمازشان غافل میباشند) در این آیه مذمت فرمود از نماز گذارانی که از نمازشان غافلند یعنی توجه بغایت و نتیجه و روح نماز ندارند و نیز میفرماید لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری حَتَّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ «2» (بنماز نزدیک نشوید و حال آنکه مست باشید تا اینکه بدانید چه می گویید) که بقرینه جمله «حتی تعلموا ما تقولون» میتوان سکر و مستی را عامّ گرفت که شامل همه مستیها (مستی دنیا، مال، هواها و شهوات نفسانی و غیره) شود و در مذمّت منافقین میفرماید وَ إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا کُسالی
«3» (هر گاه برای نماز بپا میشوند، بکسالت و بیحالی بپا میشوند) و نیز میفرماید وَ لا یَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ کُسالی «4» (نماز را بجا نمیآورند مگر در حالی که ایشان کسل و بی حالند) و غیر اینها از آیات دیگر و از پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده «5» که فرمود
«لا ینظر اللَّه الی صلوة لا یحضر الرجل قلبه مع بدنه»
خداوند توجّه نمیکند به نمازی که که انسان قلبش را با بدنش حاضر ننماید و در حدیث دیگر «6» میفرماید
«لیس من عبد یقبل بقلبه علی اللَّه فی صلوته و دعائه الّا اقبل اللَّه علیه بقلوب المؤمنین و ایّده مع مودّتهم ایّاه بالجنّة»
(هیچ بنده ای نیست که بقلبش در نماز و دعاء بخدا روی آورد جز اینکه خداوند دلهای مؤمنین را باو متوجه نماید و با دوستی ایشان وی را در بهشت تایید کند) 1- سوره ماعون آیه 4 و 5
2- سوره نساء آیه 46
3- سوره نساء آیه 41
4- سوره توبه آیه 54
5- جامع السعادات فی آداب الباطنیة للصلوة
6- جامع السعادات فی آداب الباطنیة للصلوة
ص: 159
و از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده «1» که فرمود
«ان العبد لیرفع له من صلوته نصفها و ثلثها و ربعها و خمسها فما یرفع له الّا ما اقبل علیها»
(همانا نماز بنده بالا- میرود و بدرجه قبول میرسد نیمی از آن و سه یک آن و چهار یک آن و پنج یک آن، و بالجمله بالا نمیرود و بدرجه قبول نمیرسد مگر آنچه از نماز که اقبال و توجه بر آن داشته) و غیر اینها از اخبار دیگر، و در اینمورد مراجعه و ملاحظه حال رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه اطهار در هنگام نماز برای درک اهمیّت این مطلب کافی است درباره رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده «2»
«اذا قام الی الصلاة کان له ازیز کازیز المرجل»
(هر گاه بنماز می ایستاد جوششی مانند جوشش دیک برای او بود) و درباره امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده «3»
«اذا اخذ فی الوضوء یتغیر وجهه من خیفة اللَّه و اذا حضر وقت الصلاة یتزلزل و یتلوّن و یقول جاء وقت امانة عرضها اللَّه علی السموات الایة»
(هر گاه بوضوء شروع مینمود رنگ رویش از ترس خدا دگرگون میشد و هر گاه وقت نماز میرسید میلرزید و رنگ برنگ میشد و میفرمود وقت امانتی که خداوند بر آسمانها عرض کرد فرا رسید) و نیز در حدیث رسیده «4» که تیر بپای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام رسید صدّیقه طاهره (ع) فرمود در حال نماز آن را بیرون بیاورید و در حق فاطمه زهرا سلام اللَّه علیها رسیده «5»
«تنهج فی الصلاة من خیفة اللَّه»
از خوف خدا در نماز بتندی نفس میزد) و درباره حضرت مجتبی علیه السّلام وارد شده «6»
«اذا فرغ من وضوئه یتغیّر لونه و یقول حق علی من اراد ان یدخل علی ذی العرش ان یتغیر لونه»
(هر گاه از وضوء فارغ میشد رنگش تغییر میکرد و میفرمود سزاوار است بر کسی که میخواهد بر خداوند عرش وارد شود اینکه رنگش دگرگون شود) و درباره حضرت سجّاد وارد شده «7» «اصفرّ لونه و یقول أ تدرون بین یدی 1 و 2 و 3- جامع السعادات فی آداب الباطنیة للصلوة [.....]
4 و 5 و 6 و 7- بحار مجلسی مجلد 18 باب آداب الصلاة ص 192- 203
ص: 160
من ارید ان اقوم» (رنگش زرد میشد و میگفت آیا میدانید در مقابل چه کسی میخواهم بایستم) و نیز روایت شده «1» که
«و قد سقط ردائه فلم یسوّه»
(ردا از دوشش افتاد و آن را راست نکرد) و میفرمود
«انّ العبد لا تقبل منه صلوة الا ما اقبل»
(بدرستی که نماز بنده قبول نمیشود مگر آنچه اقبال و توجه بر آن داشته باشد) ابو حمزه ثمالی عرض کرد پس ما هلاک شدیم فرمود
«کلّا ان اللَّه یتمّ ذلک بالنوافل»
(نه چنین است، بدرستی که خداوند تمام میکند آن را بواسطه نوافل) «2» و نیز روایت شده «3»
«اذا قام الی الصلاة تغیّر لونه و اذا سجد لم یرفع راسه حتی یرفض عرقا و فی القیام کانه ساق شجرة لا یتحرک الا بالریح»
(هر گاه بنماز می ایستاد رنگش تغییر میکرد و هر گاه بسجده میرفت سربلند نمیکرد تا عرق در بدنش ظاهر میشد و در حال قیام مانند ساق درختی بود که حرکت نمیکرد مگر بواسطه باد) و در حق حضرت صادق علیه السّلام روایت شده «4»
«یخرّ مغشیّا و یقول اردد الایة حتی سمعت من المتکلّم بها»
(در کلمه ایّاک نعبد و ایاک نستعین حالت غشوه بحضرتش رو میداد و میفرمود آن قدر مکرر میکنم تا اینکه از گوینده آن بشنوم) و از بعض اکابر نقل شده که میگفت در حال نماز کعبه را در مقابل حاجب و صراط را زیر پا و بهشت را طرف راست و جهنم را طرف چپ و ملک الموت را عقب سر قرار میدهم و فکر میکنم این آخرین نماز من است «5» مؤلّف گوید این امور تعجب ندارد زیرا مثل اینها بلکه بیشتر از اینها در بسیاری از مردم نسبت بسلاطین ظاهره مشاهده میشود و تحقق این امور در انسان 1 و 2 و 3 و 4- بحار مجلسی مجلد 18 باب آداب الصلاة ص 192- 203
5- جا داشت بگوید خدا را هم بالای سر قرار میدهم یعنی محیط تا جهات شش گانه را ذکر کرده باشد
ص: 161
دائر مدار قوّه ایمان و ازدیاد معرفت بعظمت حضرت سبحان جلّت عظمته است و اینکه او عالم بسرائر و ضمائر، و حاضر و ناظر، و قادر و قاهر و مثیب و معاقب است و قیامت و حضور در پیشگاه عرش عظمت حق همیشه نصب العین انسان بوده و دنیا و زخارف آن در نظرش حقیر و ناچیز باشد و بعین الیقین بلکه بحق الیقین، یقین داشته باشد که هیچ امری بدون مشیّت حق واقع نمیشود و بدانکه غرض اصلی از تشریع نماز قرب بمقام حق و اظهار عبودیت و انقیاد و تسلیم نسبت بامور تکوینی و اوامر تشریعی حق تبارک و تعالی میباشد رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم با با ذر غفاری ره میفرماید
«یا ابا ذر اعبد ربّک کانّک تراه فان لم تکن تراه فانّه یراک» «1»
(ای ابا ذر پروردگارت را چنان عبادت کن که گویا او را می بینی چه گر تو او را نمی بینی او ترا میبیند)
عبارت از اموری است که در شرع بنحو شرطیت یا جزئیت در نماز اعتبار کرده و در فقه متعرض مسائل و احکام و فروع آن شده اند و غرض ما در اینجا تعرض آنها نیست بلکه توجه باسرار و بواطن آنهاست
پس یکی از آنها وقت است، انسان باید در هر وقتی از اوقات نماز متذکّر شود میقاتی را که خداوند برای قیام خلایق و حضور در پیشگاه او مقرّر فرموده و خود را برای چنین موقعی مستعد و مجهّز و آماده و لایق حضور گرداند و دیگری طهارت و پاک بودن بدن و لباس است، هم چنان که بدن و لباس باید طاهر و پاک باشد قلب و روح انسان که مورد نظر الهی است باید از هر گونه رجس و پلیدی از اخلاق رذیله و معاصی و قبایح پاک و منزه باشد و همین طور که خود را باین لباس ظاهری میآراید بلباس تقوی نیز ملبّس شود 1- وافی باب المواعظ
ص: 162
چنانچه در قرآن کریم میفرماید یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشاً وَ لِباسُ التَّقْوی ذلِکَ خَیْرٌ «1» (ای فرزندان آدم بتحقیق ما پوشش و لباس را برای شما فرود آوردیم که عورات خود را بپوشانید و خود را بآن بیارائید و لباس تقوی خود بهتر است) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده «2» که فرمود
«ازین اللباس للمؤمن لباس الخوف و التقوی و انعمه نعمة الایمان»
(زینت دهنده ترین لباس برای مؤمن لباس خوف از خدا و تقوی است و بهترین نعمت برای او نعمت ایمان است) و یکی دیگر از شرایط مکان است، که سزاوار است برای مکان نماز جایی را اختیار کند که محل نزول فیوضات الهی و مورد توجه او باشد مانند مساجد و مشاهد شریفه و متوجه باشد که مساجد و خانه های خدا محل پاکیزگان و ناآلودگان باخلاق رذیله و معاصی میباشد و کسی که قدم در جاده آنها میگذارد باید خود را از سنخ آنان بگرداند از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده «3» که فرمود
«اذا بلغت باب المسجد فاعلم انّک قصدت ملکا عظیما لا یطأ بساطه الّا المطهّرون و لا یجالسه الّا الصدّیقون و انّه قادر علی من یشاء من الفضل بالقبول و اعطاء الاجر و ان قلّ و من العدل بالحجب و الرّد و ان کثر و انظر من ایّ دیوان یخرج اسمک فان ذقت حلاوة المناجاة فادخل فلک الاذن و الامان و الّا فیقف وقوف المضطرّ قد انقطع منه الحیل حتی یأذن لک فانّه المجیب للمضطرّ اذا دعاه»
(هر گاه بدر مسجد رسیدی بدانکه پادشاه بزرگی را قصد کرده ای که در زمین او گام ننهند مگر پاکیزگان و همنشین او نشوند مگر تصدیق کننده گان و اینکه او قادر است نسبت بهر که بخواهد از روی فضل و بخشش عمل او را قبول 1- سوره اعراف آیه 25
2- جامع السعادات فصل تقوی
3- جامع السعادات باب آداب الصلاة
ص: 163
نموده و مزد باو عطا فرماید هر چند عمل او کم باشد و یا از روی عدل و حساب عمل او را ردّ کند هر چند بسیار باشد، و بنگر که از کدام دفتر اسم تو بیرون میآید، پس اگر شیرینی مناجات پروردگار را چشیدی داخل شو که برای تو اذن و امان است و اگر نه درنگ کن و توقف نمای مانند توقف نمودن شخص مضطرّ و بیچاره که اسباب و وسائل از وی منقطع شده باشد تا اینکه خدا بتو اذن دهد، زیرا خداوند اجابت کننده مضطر و بیچاره است هر گاه او را بخواند) یکی دیگر از شرایط نماز استقبال بقبله است، که نمازگذار باید روی ظاهرش بطرف خانه خدا (کعبه) باشد و سزاوار است که روی باطن او بطرف حق بوده و بتمام اعضاء و جوارح متوجه او و اوامر و دستورات وی باشد و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده «1» که فرمود
«انّ اللَّه تعالی مقبل علی المصلّی ما لم یلتفت»
(بدرستی که خداوند بجانب نمازگزار اقبال میکند مادامی که التفات بغیر او ننماید) و نیز روایت شده «2» که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نمازگزاری را دیدند که با ریش خود بازی میکرد فرمودند
«لو خشع قلبه لخشعت جوارحه»
(اگر دل او خاشع بود اعضاء و جوارحش نیز خاشع بودند) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که «3» که فرمود
«اذا استقبلت القبلة فانس من الدنیا و ما فیها و الخلق و ما هم فیه و استفرغ قلبک عن کل شاغل یشغلک عن اللَّه و اعلن بسرّک عظمة اللَّه و اذکر وقوفک بین یدیه یوم تبلو کل نفس ما اسلفت و ردّوا الی اللَّه مولیهم الحق، وقف علی قدم الخوف و الرجاء»
(هر گاه رو بقبله ایستادی پس دنیا و آنچه در آن است و خلق و آنچه در آن هستند فراموش کن و دلت را از هر- چیزی که از خدا بازت میدارد خالی نمای، و عظمت و بزرگی خدا را بباطنت اعلان و ایستادنت را در مقابل او متذکر شو در روزی که هر کسی را ظاهر میشود آنچه 1- بحار باب متقدم
2- بحار باب متقدم
3- جامع السعادات و این حدیث آخرش یوم تبلو اشاره بآیه شریفه است در سوره یونس آیه 31 و اول آیه هنا لک تبلوا الایة
ص: 164
پیش فرستاده و بجانب مولای حقیقی خود بازگشت میکنند، و بر پای بیم و امید بایست) و امّا اذان و اقامه: در بعض اخبار اذان بنفخه اولی برای موت خلایق و اقامه بنفخه ثانیه برای قیام از قبور تشبیه شده و این تشبیه بهتر است از آنچه از بعض اکابر نقل شده که اذان را بقیام از موت و اقامه را بقیام در عرصات تشبیه کرده چون این هر دو یکی است و در کتاب من لا یحضره الفقیه در باب علل صلوة از حضرت رضا علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«امر الناس بالاذان لعلل کثیرة منها ان یکون تذکرا للناس و تنبّها للغافل و تعریفا لمن جهل الوقت و اشتغل عنه و یکون المؤذن داعیا الی عبادة الخالق و مرغّبا فیها مقرّا له بالتوحید و مجاهدا بالایمان معلنا بالاعلام مؤذّنا لمن ینساها و انّما یقال له لانه یؤذن بالاذان فی الصلاة و انّما بدء با لتکبیر و ختم بالتهلیل للبدء باسم اللَّه و الختم به الحدیث»
(خداوند مردم را باذان امر فرمود برای جهات بسیاری که بعض از آنها یادآوری مردم و آگاه نمودن غافل و شناسانیدن جاهل بوقت و سرگرم بکار است، مؤذن دعوت کننده ببندگی آفریدگار و ترغیب کننده در آن و اقرار کننده بیگانگی حق و کوشش کننده در راه ایمان و اعلان کننده کسانیست که نماز را فراموش کرده و مؤذنرا مؤذن میگویند برای اعلام بنماز است و همانا بتکبیر ابتدا میکند و بتهلیل خاتمه میدهد برای اینکه باسم خدا ابتداء و بنام او ختم نموده باشد امّا اجزاء نماز بر دو قسمند: اقوال، و افعال و هر قسم از آنها بر چهار صنف است:
اقوال عبارت از قرائت و ذکر و دعا و سلام، و افعال عبارت از قیام و قعود و رکوع و سجود میباشند 1- قرائت: قرائت آداب ظاهری و باطنی دارد که در مقدّمه کتاب بیان
ص: 165
شد «1» بآنجا مراجعه شود 2- ذکر: در فضیلت و اهمیّت ذکر آیات و اخبار بسیار وارد شده که بپاره از آنها اشاره میشود در قرآن مجید در وصف اولی الالباب میفرماید الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِمْ الایة «2» (صاحبان عقل کسانی هستند که در حال ایستادن و نشستن و بر پهلو خوابیدن خدا را یاد میکنند) و در سوره نور بعد از آیه نور میفرماید رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ الایة» «3» (در آن خانه ها در بامداد و پسین خدا را تسبیح میکنند مردانی که تجارت و خرید و فروش آنان را از یاد خدا باز نمیدارد) و نیز میفرماید إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ «4» (بدرستی که پرهیزکاران را هر گاه خطوری از شیطان در دلشان برخورد کند متذکر خدا میشوند، پس بینا و متوجه میشوند و از آن اعراض مینمایند) و نیز میفرماید وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا «5» (اطاعت مکن کسی را که دلش را از یاد ما غافل نموده ئیم) فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ «6» (وای بر کسانی که دلهایشان سخت است از اینکه خدا را یاد نمایند) وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ «7» (کسی که از یاد خدای رحمن اعراض کند برای او شیطانی را مقرر میداریم که آن شیطان و قرین و همنشین او است) اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ «8» (شیطان بر آنان چیره 1- صفحه 33- 36
2- سوره آل عمران آیه 188
3- سوره نور آیه 37
4- سوره اعراف آیه 200 [.....]
5- سوره کهف آیه 27
6- سوره زمر آیه 23
7- سوره زخرف آیه 35
8- سوره مجادله آیه 20
ص: 166
شده یاد خدا را فراموش کرده اند) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا «1» (ای کسانی که ایمان آورده اید خدا را بسیار یاد کنید و در بامداد و پسین او را تسبیح نمائید) أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ «2» (آگاه باشید که بیاد خدا دلها آرام میگیرد) فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ «3» (مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم) وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ «4» (خدا را در پیش خود یاد کن) وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ «5» (یاد خدا از هر چیز بزرگتر است) أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی «6» (نماز را بپای دار تا اینکه بیاد من باشی) و در لآلی الاخبار از کافی صفحه 66 باب 2 روایت کرده که فرمود
«ما من شیئی الا و له حد ینتهی الیه الا الذکر»
برای هر چیزی حدی است که بآن حد منتهی میشود مگر برای ذکر خدا که حدّی ندارد) و نیز در لآلی الاخبار باب 2 ص 66 روایت کرده که فرمود
«و البیت الّذی یقرأ فیه القرآن و یذکر اللَّه فیه تکثر برکته و تحضره الملائکة و تهجره الشیطان و یضی ء لاهل السماء کما تضی ء الکواکب الدرّی لاهل الارض»
(خانه ای که در آن قرآن خوانده شود و خدا در آن یاد شود برکتش زیاد گردد و فرشتگان آنجا حاضر شوند و شیطان دور شود و برای اهل آسمان روشنی میدهد چنانچه ستارگان درخشان باهل زمین روشنی میدهند) و نیز در لآلی باب 2 ص 66 از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرموده
«الا اخبرکم بخیر اعمالکم ارفعها فی درجاتکم و أزکاها عند ملیککم من الدینار و الدرهم و خیر لکم من ان تلقوا عدوکم فتقتلوهم و یقتلوکم فقالوا بلی قال ذکر اللَّه 1- سوره احزاب آیه 41
2- سوره رعد آیه 28
3- سوره بقرة آیه 147
4- سوره اعراف آیه 204
5- سوره عنکبوت آیه 44
6- سوره طه آیه 14
ص: 167
کثیرا»
(آیا خبر دهم شما را ببهترین اعمالتان که از لحاظ ترفیع درجه از همه بالاتر و نزد فرشتگان از همه پاکیزه تر، و بهتر باشد برای شما از دینار و درهم و بهتر باشد از اینکه در جهاد، دشمن را ملاقات کنید و آنها را بکشید و کشته شوید گفتند بلی، فرمود بسیار بیاد خدا بودن) و نیز در لآلی در همین باب از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود
«من اکثر ذکر اللَّه احبّه اللَّه»
(کسی که بسیار بیاد خدا باشد خدا او را دوست دارد) و نیز در تتمه حدیث سابق از نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرد، که فرمود
«من ذکر اللَّه کثیرا کتب اللَّه له برائتان برائة من النار و برائة من النفاق و اظلّه اللَّه فی جنّته)
(کسی که بسیار بیاد خدا باشد خداوند برای او دو برائت بنویسد، یکی برائت و بیزاری از آتش و دیگری بیزاری از نفاق و او را در بهشت در ظلّ توجّه خود قرار دهد) و نیز در لآلی از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود
«من احبّ ان یرتع فی ریاض الجنّة فلیکثر ذکر اللَّه»
(کسی که دوست دارد در باغهای بهشت سیر کند پس بسیار خدا را یاد کند) و برای ذکر سه قسم بیان کرده اند:
1- ذکر جلیّ یعنی جهرا و آشکارا خدا را تسبیح و تحمید و تعظیم کند و باسماء و صفات وی را یاد نماید 2- ذکر خفیّ یعنی پنهان و آهسته بذکر خدا مشغول باشد و در لآلی الاخبار اخبار بسیاری در موضوع دعا و صدقه و کلیه اعمال خیریه و حسنات نقل کرده که استتار آنها ثوابش هفتاد برابر اظهارش میباشد باب 2 ص 67 و 68 3- ذکر قلبی یعنی دل و روح در همه حال متوجه و متذکر حق باشد و قبل از هر قدمی که برمیدارد و هر عملی که انجام میدهد متوجه اوامر و نواهی الهی باشد و حقیقت ذکر که آن همه فضیلت در آیات و اخبار برای آن ذکر شده همین است
ص: 168
و ذکر زبانی تلقین بنفس است که متوجه و متذکر شود و آنهم در مرتبه خود دارای فضیلت است و اذکار نماز عبارت از تکبیر و تحمید و تسبیح و تهلیل و شهادتین و صلوات است که برای هر یک از آنها شرح مختصری متذکر میشویم:
تکبیر: گفتن اللَّه اکبر است و در معنی آن مشهور گفتند «اللَّه اکبر من کل شیئی و اکبر من کل کبیر و ارفع من کل رفیع» ولی این معنی بطوری که از مضمون اخبار استفاده میشود از دو جهت اشکال دارد چنانچه صدوق علیه الرحمة در کتاب توحید از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده
«قال رجل عنده اللَّه اکبر فقال اللَّه اکبر من ایّ شیئی قال من کل شیئی فقال ابو عبد اللَّه علیه السّلام حددته فقال الرجل کیف اقول فقال قل اللَّه اکبر من ان یوصف»
(مردی نزد حضرت صادق علیه السّلام گفت اللَّه اکبر حضرت فرمودند خداوند بزرگتر از چه چیز است عرض کرد از هر چیز بزرگتر است حضرت فرمود خدا را محدود کردی، پس آن مرد گفت چگونه بگویم حضرت فرمود بگو خدا بزرگتر از آنست که وصف کرده شود) و نیز از آن حضرت روایت کرده که بر اوی حدیث فرمود
«ایّ شیئی اللَّه اکبر فقلت اللَّه اکبر من کل شیئی فقال علیه السّلام و کان ثم شیئی فیکون اکبر منه فقلت فما هو قال اللَّه اکبر من ان یوصف»
(از چه چیز خدا بزرگتر است؟ گفتم از هر چیز، حضرت فرمود پس چیزی بوده که خداوند بزرگتر از آن میباشد گفتم پس معنی آن چیست؟ فرمود خداوند بزرگتر از آنست که وصف کرده شود) و بیان این دو اشکال اینست که صفت اکبریت و بزرگتر بودن از چیزی محدودیت را موجب میشود و ذات اقدس حق محدود نیست پس معنی اینست که خداوند بزرگتر از آنست که بتوان او را توصیف نمود حتی بصفت اکبریت، دیگر آنکه این صفت از صفات ذات است و خداوند ازلا و ابدا اکبر است و موجودی
ص: 169
غیر او نبوده که بتوان گفت خداوند بزرگتر از آنست چنانچه مفاد حدیث دوم است
صفت کبریایی دلالتش بر بزرگواری حق بیشتر از صفت عظمت است زیرا غیر ذات مقدس او هر که و هر چه هست کوچک و حقیرند و لذا گفته میشود کبریایی بذات او میبرازد و بس، و اطلاق آن بر غیر خدا اضافی است چنانچه می گویی «زید اکبر من عمرو» ولی صفت عظیمیت بسا بر غیر خدا اطلاق میشود هر چند از روی عنایت و مجاز باشد مانند وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ «1» و در حدیث قدسی «2» میفرماید
«الکبریاء ردائی و العظمة ازاری»
شاید اشاره بهمین باشد زیرا اهمیت رداء از ازار بیشتر است و در جامع السعادة از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«اذا کبّرت فاستصغر ما بین العلی و الثری دون کبریائه فانّ اللَّه تعالی اذا اطلع علی قلب العبد و هو یکبّر و فی قلبه عارض عن حقیقة تکبیره قال یا کاذب أ تخدعنی و عزتی و جلالی لأحرّمنک حلاوة ذکری و لأحجبنّک عن قربی و المسارّة بمناجاتی»
(هر گاه تکبیر گفتی کوچک بشمار آنچه ما بین آسمان و زمین است در نزد بزرگواری حضرت پروردگار، چه آنکه محققا وقتی خداوند بر دل بنده نظر کرد در حالی که تکبیر میگوید و در دلش چیزی است که او را از حقیقت تکبیر منصرف نموده، میفرماید ای دروغگو آیا با من خدعه میکنی؟ بعزت و جلالم قسم هر آینه از شیرینی یاد خودم ترا محروم میکنم و از نزدیکی بخود و شادمانی بمناجاتم ترا ممنوع میسازم) تحمید: شرح آن در ذیل آیه شریفه الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ بیان شد «3» تسبیح: تسبیح بمعنی تنزیه حق تبارک و تعالی از جمیع عیوب و نواقص است از جهت ذات و صفات و افعال و معنی سبّوح و قدوس همین است 1- سوره نمل آیه 23
2- در قدسیات
3- صفحه 103
ص: 170
در توحید صدوق از هشام جوالیقی روایت کرده که گفت از حضرت صادق علیه السّلام از معنی سبحان اللَّه سؤال کردم فرمود
تنزیهه عن النقائص و المعایب و غیرها ممّا لا یلیق بجناب الحق و ساحة القدس مثل الضدّ و الندّ و الشریک و النظیر و التشابه بالخلق و الاتصاف بالصفات و التکیّف بالکیفیات
» (منزه نمودن خدا را از نقصها و عیبها و غیر اینها از چیزهایی که سزاوار بساحت مقدس حق نیست مانند ضدّ، همتا شریک، مثل، همانندی بمخلوقات و متصف بودن بصفات زائد بر ذات و داشتن کیفیات نفسانی مانند مخلوقات) و نیز در توحید صدوق از هشام بن حکم روایت کرده که گفت از حضرت صادق علیه السّلام از معنی سبحان اللَّه پرسیدم فرمود
«انفة اللَّه»
یعنی ساحت مقدس حضرت پروردگار از نقائص و عیوب استنکاف دارد و صفت «العظیم» در «سبحان ربّی العظیم و بحمده» و صفت «الاعلی» در «سبحان ربّی الاعلی و بحمده» از صفات ذات است مانند صفت کبریایی، و در معنی عظیم از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده «1» که فرمود
«رفیع لا یقدر العباد علی صفته و لا یبلغون کنه عظمته لا تدرکه الأبصار و هو یدرک الأبصار و هو اللطیف الخبیر»
(بلند مرتبه که بنده گان بکنه صفات او پی نبرند و حقیقت عظمت او را درک نکنند دیده ها درک نکند او را و او دیده ها را درک کند و او دانای بدقایق و آگاه از همه امور است) پس مراد از عظمت بزرگواری از جهت شرف و مرتبت است نه از جهت کم و کیف و مقدار و معنی اعلی، علو است از حیث اقتدار و قهر و غلبه و احاطه و بالاتر بودن از اینکه پی بکنه ذات و صفات او برده شود تهلیل: تهلیل گفتن «لا اله الا اللَّه» است و معنی آن در ضمن شهادتین گفته شود در باب تشهد انشاء اللَّه تعالی و مجموع این چهار ذکر را «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر» را 1- توحید صدوق [.....]
ص: 171
تسبیحات اربعه گویند برای اینکه همه اینها تنزیه حضرت حق تبارک و تعالی است از عیوب و نواقص، و در فضیلت و ثواب تسبیحات اربعه اخبار بسیاری وارد شده که مضامین آنها اینست که برای گوینده این تسبیحات قصری است در بهشت از یاقوت قرمز که از داخلش بیرون پیدا و از بیرونش داخل نمایان، و این تسبیحات نفقه ملائکه است که مشغول ببنای آن قصر در بهشت میباشند و یک خشت آن قصر از طلا و خشت دیگر آن از نقره، و هر که در صبح و شام این تسبیحات را بگوید برای هر تسبیحی ده درخت که دارای انواع فاکهه است در بهشت برای او غرس شود، و این تسبیحات سیّد تسابیح میباشند، و کسی که بگوید سبحان اللَّه با او تسبیح میکنند آنچه دون عرش است، و کسی که بگوید الحمد للَّه نعم اخرویه او بنعم دنیویه او وصل میگردد و مجموع این اخبار در لآلی باب 7 ص 372 تشهّد: عبارت از گفتن «اشهد ان لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله» میباشد و در بیان و توضیح آن در چند مقام بحث میشود:
اشهد مأخوذ از شهود بمعنی حضور مقابل غیاب است و از اینجهت گفته میشود «الشاهد یری ما لا یری الغائب» و شهادت از دو جهت باعلم و یقین تفاوت دارد، یکی آنکه شهادت باید از روی مقدّمات حسّیه باشد ولی علم و یقین اعم است از اینکه بواسطه مقدّمات حسّیه حاصل گردد یا بواسطه مقدمات عقلیه و از روی برهان و دلیل پیدا شود مثلا کسی که رؤیت هلال ننموده ولی نزد او ثابت شده میتواند بگوید علم و یقین دارم ولی نمیتواند شهادت دهد دیگر آنکه در شهادت از دو امر خبر داده میشود یکی آنکه مورد شهادت
ص: 172
مطابق با واقع و خارج است که هر گاه مطابق نباشد شهادت دروغ است اگر چه عقیده جازم و قطعی نسبت بآن داشته باشد، و دیگر آنکه مطابق با عقیده باطنی باشد که اگر نباشد هر چند مطابق با واقع باشد شهادت دروغ است و معنی آیه شریفه همین است إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ «1» و احتیاج بقول جاحظ نیست که صدق را مطابقت با اعتقاد و کذب را عدم مطابقت با اعتقاد بگیرد بلکه صدق و کذب کما هو المشهور مطابقت با واقع و عدم مطابقت با آن است ولی علم و یقین اگر بر خلاف واقع باشد دروغ نیست بلکه جهل مرکّب است و اگر بر خلاف اعتقاد باشد دروغ است، و بعبارت واضح تر شهادت مرتبه عین الیقین و علم مرتبه علم الیقین است پس مرتبه شهادت بالاتر است
مشهور گفته اند که لاء آن برای نفی جنس است و اله اسم آن و خبرش محذوف است و خبر محذوف را بعضی موجود گرفته اند یعنی معبودی جز خدا وجود ندارد و چون دیدند معبودهای اهل باطل مانند بت و آتش و خورشید و ماه و ستارگان نیز موجودند قید بحق را اضافه کردند و گفتند معبود بحقی جز خدا وجود ندارد، و باز اشکال شد که کلمه توحید باید دلالت بر امتناع شریک داشته باشد نه مجرّد نفی وجود و باین تقدیر بر امتناع دلالت ندارد، برای رفع این اشکال بعضی خبر محذوف را ممکن گرفتند یعنی معبود بحقی ممکن نیست جز خدا، و باین تقدیر نیز اشکال شد که اثبات وجود اللَّه را نمیکند و تحقیق در مقام اینست که لاء در اینگونه موارد برای نفی حقیقت است و احتیاجی بخبر ندارد مانند
لا فتی الا علی، لا سیف الا ذو الفقار
، لا سخاء الا فی العرب 1- سوره منافقون آیه 6
ص: 173
و امثال اینها یعنی معبودی حقیقت ندارد جز اللَّه، و این معنی هم امتناع غیر و هم بر اثبات وجود خدا دلالت دارد و باصطلاح نظیر لیس تامة است که اسم و خبر نمیخواهد نه لیس ناقصة و این کلمه شریفه را کلمه توحید و کلمه اخلاص و کلمه طیّبه مینامند و از برای آن سه نوع دلالت است مطابقی، التزامی، اقتضایی امّا مطابقة بر توحید عبادتی دلالت میکند یعنی معنایی که مطابق با لفظ این کلمه است اینست که مستحق عبودیت و سزاوار پرستش اوست و بس و جز او چیزی سزاوار پرستش نیست، در مقابل بت پرستان و خورشید و ستاره پرستان و آتش پرستان و سایر طبقات مشرکین:
امّا التزاما بر توحید ذاتی و صفاتی و افعالی دلالت میکند زیرا لازمه سزاوار پرستش اینست که ذاتا و صفاتا و افعالا یکی باشد چه اگر واجب الوجودی غیر از او باشد آن نیز سزاوار پرستش است و نیز اگر صفات او عین ذاتش نباشند و هر صفتی غیر ذات و قدیم باشد آنها هم سزاوار پرستشند، و نیز اگر خالق و رازق و منعم و ممیت و و محیی غیر از او باشد آنهم سزاوار پرستش است.
و امّا اقتضاء بر جمیع عقائد حقّه دلالت میکند یعنی اعتقاد بتوحید ذاتی و صفاتی و افعالی و عبادتی حق اعتقاد بسایر عقائد حقه را عقلا اقتضاء میکند زیرا پس از آنکه ثابت شد که واجب الوجود منحصر بذات مقدس اوست و اینکه صفات او عین ذات او است و دارای همه صفات کمال و جلال و جمال است عقل حکم میکند که باید عادل هم باشد و فعل قبیح و لغو از وی صادر نشود و مقتضای عدل، ارسال رسل و انزال کتب و جعل تکلیف و راهنمایی بطریق سعادت و شقاوت و بیان احکام و جعل قیّم برای حفظ احکام و ابلاغ آنها و معاد و بهشت و دوزخ و حساب و سؤال و سایر اموری که ترکش خلاف عدل میباشد و بهمین معنی حضرت رضا علیه السّلام در حدیث سلسلة الذهب اشاره فرموده که بعد
ص: 174
از ذکر حدیث
«کلمة لا اله الا اللَّه حصنی و من قالها دخل فی حصنی و من دخل فی حصنی امن من عذابی»
میفرماید
«بشرطها و انا من شروطها».
بنا بر این جمیع امور دینی اسلامی از عقاید و اخلاق و احکام را میتوان از این کلمه استنباط و استفاده نمود، و در اخبار فضیلت بسیار برای این کلمه ذکر شد.
در کافی در کتاب الدعاء از ابی حمزه روایت کرده که گفت شنیدم حضرت باقر علیه السّلام میفرمود
«ما من شیئی اعظم ثوابا من شهادة ان لا اله الا اللَّه انّ اللَّه عز و جل لا یعدله شیئی و لا یشرکه فی الامور احد»
(چیزی نیست که ثوابش بزرگتر باشد از شهادت به لا اله الا اللَّه، بدرستی که خداوند عز و جل را برابری نمیکند چیزی و در کارها احدی شریک او نمیشود) و نیز از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که گفت رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود بهترین عبادت گفتن لا اله الا اللَّه است و نیز از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که فرمود بهای بهشت لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر است و نیز از ابان بن تغلب از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود ای ابان وقتی وارد کوفه شدی این حدیث را روایت کن (کسی که شهادت دهد به لا اله الا اللَّه از روی اخلاص بهشت برای او واجب شود الحدیث) و نیز از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود کسی که بگوید
«اشهد ان لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله»
خداوند هزار حسنه برای او بنویسد و در لآلی باب 7 ص 364 از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود خداوند بحضرت موسی خطاب فرمود که اگر تمام آسمانها و زمینها را در کفّه میزان گذارند و لا اله الا اللَّه را در کفّه دیگر بر آنها ترجیح پیدا کند اگر چه مثل آسمان و زمین را بر آنها بیفزایند
ص: 175
و در لالی نیز در همین باب روایت کرده که جبرئیل بحضرت رسالت عرض کرد که هر چیزی ثوابش احصاء میشود جز گفتن لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له که جز خدا کسی ثوابش را نمیتواند احصاء نماید و خداوند ذخیره فرمود برای امّت شما و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود کسی که در روز صد مرتبه بگوید لا اله الا اللَّه عملش از همه افضل باشد مگر کسی که بیشتر گفته باشد «1» و غیر اینها از اخبار دیگر که موجب تطویل کلام میشود
معنی شهادت گذشت و همچنین اسم مبارک حضرت در ضمن معنی حمد «2» بیان شد و اسامی حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بسیار است و ابن شهر آشوب ره در مناقب چهار صد اسم برای آن حضرت ذکر کرده و مجلسی ره نیز در مجلد ششم بحار در باب اسماء آن حضرت، نقل نموده هر که طالب است بآنجا مراجعه کند و ما در اینجا فقط در معنی عبده و رسوله جمله چند ایراد مینمائیم «عبده» عبد مقابل حرّ یعنی آزاد است و حقیقت عبودیّت بسه چیز محقّق میشود:
1- در آنچه خداوند باو عنایت فرموده ملکیّتی برای خود نبیند بلکه خودش را هم مملوک حق بداند
«العبد و ما فی یده کان لمولاه»
بنا بر این نعمی را که خداوند باو عطا فرموده باید بهر مصرفی که او امر نموده صرف کند نسبت بمال انفاقات واجبه و مستحبه برای او مشکل نباشد اعضاء و جوارحش در راه آن مقصدی که مولا برای آن آفریده بکار بیندازد، عزّت و ریاست و بالجمله هر چه خدا باو عنایت فرموده در طریق خودش صرف نماید 2- هیچ از جانب خود برای خود نیندیشد بلکه کار خود را بخدا واگذارد 1- کافی کتاب الدعاء
2- صفحه 99
ص: 176
و در امور خود مطابق تدبیر و دستور حق رفتار کند و در بلیات و مصائبی که بر او وارد میشود صابر بلکه تسلیم و خوشنود باشد 3- آنی از تحت فرمان او بیرون نرود و از یاد او غافل نشود و در کلیه امور توجه و نظرش بدستور الهی و تکلیفی که از جانب حق برای او مقرّر شده چه از تکالیف قلبیه و چه از تکالیف نفسیه و چه وظائف بدنیّه باشد و از این بیان مختصر که مفاد حدیث است معلوم میشود که اگر کسی کوچکترین نافرمانی از او سرزند یا صفت زشتی از صفات ذمیمه را دارا باشد یا کمترین توجهی بغیر حق داشته باشد از تحت عبودیت مطلقه حق خارج شده است بنا بر این عبودیت مطلقه عین مقام عصمت است بلکه اعلی مراتب آن که خاصّ بمقام مقدّس محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و آل امجاد اوست و مقام رسالت و امامت یکی از شئون عبودیت است و اطلاق عبودیت بر غیر این خاندان اضافی و نسبی است، همچنین که اطلاق مولی بر غیر ذات حق تبارک و تعالی اضافی و نسبی است مانند اطلاق عبد بر عبد ظاهری و اطلاق مولی بر مولی ظاهری، یا اطلاق مولی بر مقام رسالت و امامت و معلّم و پدر و غیر اینها که همه آنها جعلی است چنانچه در ذیل «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» متعرض شدیم.
رسول بمعنی سفیر و فرستاده شده و پیغام و خبر آورنده از جانب خداست برای بندگانش، که در فارسی از آن به پیامبر و پیغمبر تعبیر میشود و رسالت او بواسطه وحی الهی است و وحی یا بدون واسطه ملک و فرشته است یا بواسطه ملک اعم از اینکه ملک را معاینه کند یا فقط صوت او را استماع نماید چه در خواب باشد و چه در بیداری، و نیز رسول اعمّ است از اینکه بر جماعت بسیاری مبعوث باشد یا بر عدّه کمی، دارای شریعت جدیدی باشد یا تابع شریعت پیغمبر قبل باشد
ص: 177
و نبیّ بمعنی مخبر است یعنی کسی که از جانب حق باو وحی و خبر میرسد اگر چه مبعوث بغیر نباشد و اولو العزم پیغمبری است که دارای شریعت جدید باشد، بنا بر این نبی اعم از رسول و رسول اعمّ از اولو العزم است یعنی هر اولو العزمی رسول و نبی هست ولی هر رسولی اولو العزم و هر نبیّ رسول نمیباشد و پیغمبر خاتم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نبیّ بود در عالم نورانیت
«کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین»
و قبل از بعثت و رسول شد در روز بعثت و اولو العزم بود زیرا شریعتش ناسخ شرایع سابقه بود و خاتم انبیاء بود زیرا دفتر رسالت و نبوت به پیغمبری او ختم گردید و افضل از جمیع انبیاء بلکه جمیع ما سوی اللَّه بود و تفصیل این قسمت را در کلم الطیّب متعرض شده ایم «1» و در مقدمه این کتاب «2» نیز شمه از آن را ذکر نموده و هر جا مناسب شد قسمتهای دیگر آن را متذکر خواهیم شد انشاء اللَّه و در این مقام تنها مطلبی را که لازمه شهادت برسالت حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میباشد یادآوری میکنیم و آن اینست که لازمه تصدیق به پیغمبری حضرت خاتم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم تصدیق بجمیع ما جاء به النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است یعنی آنچه از جانب خدا آورده است که اگر یکی از آنها را با قطع بصدورش از آن حضرت، انکار نماید موجب کفر و ارتداد و انکار رسالت میشود خواه از ضروریات دین یا مذهب یا نص قرآن یا اجماع قطعی یا نصّ خبر متواتر یا نصّ خبر قطعی الصدور باشد، و اگر انکارش از روی شبهه باشد و قطع بصدور از آن حضرت نداشته باشد یا نصوصیت آن بر وی معلوم نباشد برگشت آن بانکار رسالت نبوده و موجب کفر نمیشود هر چند انکار ضروری باشد، لکن در بسیار از موارد ضلالت و گمراهی است و انکار بعضی از حکماء و متکلمین بعض از ضروریات دین را بر همین معنی حمل شده و باید دانست که کلیه اموری که بشریعت مطهره منسوب است بر سه قسم میباشد 1- مجلد اول از صفحه 179 الی آخر الکتاب در بحث نبوت خاصه
2- صفحه 69- 70
ص: 178
قسم اول اموریست که مقطوع الصدور بوده و شک نیست که از ناحیه مقدّس پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اوصیای معصومین او صادر شده، اینگونه امور را نباید انکار کرد که انکارش موجب کفر و ارتداد میشود قسم دوم اموریست که دروغ بودن آنها قطعی است مانند بدعتهایی که اهل بدعت و ضلالت در دین گذارده یا نسبتهای ناروایی که بمقام مقدّس انبیاء و اوصیاء و ملائکه داده اند، اینگونه امور را باید باشد انکار، انکار نمود هر چند بر طبقش اخباری هم نقل شده باشد زیرا که این نوع اخبار یا مجعول است و یا مؤوّل.
قسم سوم اموری است که دلیل قطعی بر هیچ طرفی نیست، نمیتوان تصدیق نمود زیرا گواه صادق و دلیل قاطعی بر آن نیست و ممکن است جزو شریعت نباشد و نمیتوان ردّ نمود چه ممکن است جزو شریعت باشد در اینصورت باید تصدیق اجمالی نمود و علم آن را بخدا و رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه هدی محوّل کرد خواه بر طبق آن خبر معتبری باشد یا نباشد زیرا حجیّت خبر معتبر در مقام عمل است نه در مورد اعتقاد.
و قسم اول از این امور نیز بر دو قسم است:
اول اموری که تحصیل اعتقاد بآنها لازم است و جاهل بآنها معذور نیست که از آنها باصول دین تعبیر میشود دوم اموری که تحصیل اعتقاد بآنها لازم نیست ولی چون قطعی الصدور است نباید انکار نمود و امّا صلوات که بعد از ذکر شهادتین گفته میشود میتوان جزو تشهّد و اذکار واجبه نماز شمرد و میتوان آن را واجب مستقلّ و جزو دعاء دانست و بیان آن بیاید و امّا اذکار دیگر نماز مانند استغفار و قول سمع اللَّه لمن حمده و بحول اللَّه و و قوّته اقوم و اقعد از اذکار مستحبه است
ص: 179
گفتن استغفر اللَّه ربّی و اتوب الیه و امثال آن است و در حقیقت استغفار و توبه و وجوب عقلی آن و وجوب قبول آن و شرایط و آداب و طریق تحصیل آن بحث طویل الذیل است و ما در کتاب عمل صالح که آخر مجلد سیم کلم الطیّب است در اطراف آن بحث کرده ایم و در اینجا تنها معنی این ذکر شریف و اهمیّت آن را متذکّر میشویم در کلمه استغفار بدو اسم از اسماء شریفه الهی اشاره میشود یکی غفّاریّت و دیگری توّابیّت و غفّار و غفور از ماده غفر بمعنی ستر است، بنا بر این غفّار الذنوب با ستّار العیوب قریب المعنی است و چنانچه خداوند قبائح بدن را بظاهر جمال پوشانیده و خواطر مذمومه و منویات ناپسندیده را مستور داشته قبایح اعمال و معاصی را نیز در دنیا و آخرت از نظر مردم پنهان میدارد مگر اینکه خود بندگان پرده دری و هتّاکی نمایند و غافر و غفور و غفّار «اسم فاعل صفة مشبهه، صیغه مبالغه» هر سه بر خدا اطلاق میشود و غفور بر استمرار و غفّار بر کثرت و شمول مغفرت دلالت دارد در قرآن مجید میفرماید غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ شَدِیدِ الْعِقابِ ذِی الطَّوْلِ «1» و نیز میفرماید وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ «2» و نیز میفرماید وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی «3» و توّاب مبالغه از تاب بمعنی رجع است و این فعل اگر بعلی متعدی شود از صفات باری است یعنی بازگشت از عقوبت و اگر بالی متعدی شود از صفات بنده است 1- سوره غافر آیه 3
2- سوره انعام آیه 165
3- سوره طه آیه 84
ص: 180
بمعنی بازگشت از گناه و در اهمیّت استغفار و توبه آیات و اخبار بسیار است، در قرآن مجید در اوصاف اهل تقوی میفرماید الصَّابِرِینَ وَ الصَّادِقِینَ وَ الْقانِتِینَ وَ الْمُنْفِقِینَ وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ «1» (کسانی که دارای تقوی هستند صبر کنندگان و راستگویان و دعا کنندگان و انفاق کنندگان و استغفار کنندگان در سحرها میباشند) و نیز میفرماید وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً «2» (اگر ایشان وقتی بخود ستم می نمودند نزد تو میآمدند و از خدا طلب آمرزش میکردند و پیغمبر خدا برای ایشان طلب آمرزش میکرد هر آینه خدا را بسیار توبه پذیر و بخشنده مییافتند) و نیز میفرماید وَ تُوبُوا إِلَی اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ «3» (همه شما ای گروه گرویدگان بسوی خدا بازگردید تا رستگار شوید) و نیز میفرماید یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً «4» (ای کسانی که ایمان آورده اید بسوی خدا بازگشت کنید بازگشت صادقانه) و بسیاری از آیات دیگر که در محل خود بیان خواهد شد انشاء اللَّه تعالی از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده «5» که فرمود خداوند سه چیز بتوبه کنندگان عنایت فرموده که اگر یکی از آنها را بتمام اهل آسمانها عنایت فرموده بود تماما نجات پیدا میکردند اوّل آیه شریفه إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ «6» دوم آیه شریفه الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ 1- سوره آل عمران آیه 17
2- سوره نساء آیه 67
3- سوره نور آیه 31
4- سوره تحریم آیه 8
5- کتاب جامع السعادات باب توبه
6- بدرستی که خداوند توبه کنندگان و پاکیزگان را دوست میدارد- سوره بقرة آیه 222 [.....]
ص: 181
وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِیمِ رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ «1» سوم آیه شریفه وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لا یَزْنُونَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثاماً یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهاناً إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً «2» و از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود «3»
«انّ اللَّه یبسط یدیه بالتوبة لمسیئی اللیل الی النهار و لمسیئی النهار الی اللیل حتی تطلع الشمس من 1- کسانی که حمل میکنند عرش الهی را و کسانی که اطراف عرشند تسبیح و حمد میکنند پروردگار را و باو ایمان میآورند و طلب مغفرت میکنند برای کسانی که ایمان آورده اند و میگویند پروردگار ما رحمت و علم تو هر چیزی را فرا گرفته پس بیامرز کسانی را که توبه کرده و راه ترا پیروی کرده و آنان را از عذاب دوزخ حفظ فرمای و در بهشتهای عدن که بآنان وعده داده ای داخل کن و کسانی را که شایسته اند از پدران و همسران و فرزندان ایشان بدرستی که تو غالب و حکیمی، و آنان را از بدیها حفظ کن و هر که را از بدیها حفظ کردی پس بتحقیق وی را رحم فرموده ای و این خود رستگاری بزرگی است- سوره مؤمن آیه 7 و 8 و 9
2- و کسانی که با خدا معبود دیگری نمیخوانند و مرتکب قتل نفس نمیشوند و کسانی که زنا نمیکنند و کسی که مرتکب چنین عملی شود عذاب او در قیامت مضاعف شود و در جهنم بحالت خاری جاویدان باشد مگر کسی که توبه کند و ایمان بیاورد و عمل شایسته نماید پس خداوند سیئات ایشان را بحسنات تبدیل کند و خداوند آمرزنده و بخشنده میباشد- سوره فرقان آیه 68- 71
3- جامع السعادات باب توبه
ص: 182
مغربها»
(بدرستی که خداوند دست خود را برای قبول توبه گشوده برای گناهکار شب تا روز و برای گناهکار روز تا شب تا وقتی که خورشید از مغرب طلوع کند یعنی علامات قیامت واقع شود) و نیز از آن حضرت روایت شده «1» که فرمود
«لو عملتم الخطایا حتی تبلغ السماء ثمّ ندمتم لتاب اللَّه علیکم»
(اگر گناه کنید باندازه که بآسمان برسد سپس پشیمان شوید خداوند توبه شما را می پذیرد) و در کافی «2» از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
«خیر الدعاء الاستغفار»
(بهترین دعا طلب آمرزش است) و نیز از حضرت رضا علیه السّلام روایت کرده «3» که فرمود
«مثل الاستغفار مثل و رق شجر تحرّک فیتناثر، و المستغفر من ذنب و یفعله کالمستهزء بربّه»
(مثل استغفار مثل برگی است که بر درختی باشد که بواسطه حرکت درخت آن برگها بریزد یعنی همچنین که حرکت درخت برگها را میریزد، استغفار گناهان را میریزد، و کسی که از گناهی استغفار کند و باز بجا بیاورد مانند کسی است که پروردگارش را استهزاء کند) امّا سمع اللَّه لمن حمده: یعنی خدا بشنود کسی را که او را بستاید و سمیع که از صفات ثبوتیه ذاتیه است بر دو معنی حمل میشود، یکی عالم بمسموعات و باین معنی برگشت آن بعلم است چنانچه بصیر بمعنی عالم بمبصرات و مدرک بمعنی عالم بجزئیات و حکیم بمعنی عالم بمصالح و مفاسد و مرید بمعنی عالم بصلاح فعل و کاره بمعنی عالم بفساد فعل و لطیف بمعنی عالم بدقائق امور و خبیر بمعنی عالم بقضایا است، و همه این صفات برگشتشان بعلم است و دیگر اجابت کننده خواهش است چنانچه گفته میشود فلان حرف شنواست یعنی اثر بر حرف بار میکند و کلمه سمع اللَّه لمن حمده بر این معنی حمل میشود یعنی خداوند اجابت کند هر که او را حمد نماید و باین معنی از صفات فعل است 1- جامع السعادات باب توبه
2- کتاب الدعاء باب الاستغفار
3- کتاب الدعاء باب الاستغفار
ص: 183
و امّا بحول اللَّه و قوته اقوم و اقعد، این قریب المعنی است با جمله
«لا حول و لا قوة الا باللّه»
و اخبار در فضیلت آن بسیار است در کافی «1» از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود
اذا دعا الرجل فقال بعد ما دعا: ما شاء اللَّه لا حول و لا قوة الا باللّه قال استبسل عبدی و استسلم لامری اقضوا حاجته»
(هر گاه کسی دعا کند و بعد از دعا بگوید «
لا حول و لا قوة الا باللّه
خدا میفرماید بنده من جان خود را در اختیار من گذارد و تسلیم امر من شد حاجت او را برآورید) و نیز از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود کسی که صد مرتبه بعد نماز صبح بگوید
«ما شاء اللَّه کان لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم»
آن روز چیزی که مورد کراهت او باشد نبیند و نیز از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود هر گاه نماز صبح و مغرب را بجا آوردی هفت مرتبه بگو
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم»
پس بدرستی که هر کس آن را بگوید دیوانگی و خوره و پیسی و هفتاد نوع از بلا باو نرسد و غیر اینها از اخبار دیگر که در کافی کتاب دعا و لالی الاخبار ذکر کرده اند و در معنی کلمه حوقله از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود «2»
«لا یحول بیننا و بین المعاصی الا اللَّه و لا یقوینا علی اداء الطاعة و الفرائض الا اللَّه»
(غیر خدا بین ما و گناهان حائل نمیشود و غیر خدا ما را بر اداء فرائض نیرو نمی بخشد) و این معنی از باب بیان مصداق است و جمله بحول اللَّه و قوته اقوم و اقعد، قسمت اولش بر نفی تفویض و قسمت دومش بر نفی جبر دلالت دارد زیرا حول و قوه را مستند بخدا و قیام و قعود را نسبت بانسان میدهد و نظیر این در ایاک نعبد و ایاک نستعین بیان شد 1- کتاب الدعاء
2- توحید صدوق
ص: 184
آیات و اخبار در اهمیّت و فضیلت دعا بسیار است، در قرآن کریم میفرماید قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ «1» بگو ای پیغمبر پروردگار شما بشما اعتنا نمیکند اگر دعای شما نباشد و نیز میفرماید وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ «2» (بخوانید مرا تا شما را اجابت کنم کسانی که از دعا و خواندن من کبر میورزند بزودی داخل دوزخ شوند در حالی که خوار باشند) و چنانچه از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده «3» عبادت در این آیه بمعنی دعا است و دعاء بهترین عبادت است و نیز میفرماید إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ «4» (هر گاه سؤال کنند ترا بندگان من از من بگو من بآنان نزدیکم و اجابت دعای دعا کننده را میکنم هر گاه مرا بخواند، پس باید از من طلب اجابت کنند و ایمان بیاورند باجابت نمودن من تا بلکه رشد و هدایت یابند) و در کافی «5» سدیر روایت کرده که گفت بحضرت باقر علیه السّلام عرض کردم
«ایّ العبادة افضل فقال: ما من شیئی افضل عند اللَّه عز و جل من ان یسئل و یطلب ممّا عنده و ما احد ابغض الی اللَّه عز و جل ممّن یستکبر عن عبادته و لا یسأل ما عنده»
(کدام عبادت بهتر است؟ فرمود هیچ چیز نزد خدا بهتر از این نیست که سؤال و خواهش شود از آنچه نزد خداست و هیچ کس مبغوض تر از این نیست که از عبادت و دعا کبر ورزد و از آنچه نزد خداست سؤال نکند) 1- سوره فرقان آیه 87
2- سوره مؤمن آیه 62
3- کافی کتاب الدعاء
4- سوره بقره آیه 168
5- کتاب الدعاء باب فضل الدعاء
ص: 185
و نیز از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند «1» که به میسر فرمودند
«یا میسر ادع و لا تقل انّ الامر قد فرغ منه، انّ عند اللَّه عز و جل منزلة لا تنال الا بمسألة، و لو انّ عبدا سدّ فاه و لم یسأل لم یعط شیئا فسئل تعط، یا میسر انّه لیس من باب یقرع الّا یوشک ان یفتح لصاحبه»
(ای میسر دعا کن و مگو که از کار فراغت حاصل شده «یعنی خداوند هر چه مقدر بوده انجام داده و از آن فارغ شده و دعا فایده ندارد» بدرستی که نزد خدای عز و جل منزلت و مرتبتی است که نیل بآن مرتبت حاصل نشود مگر بسؤال و خواهش، و اگر بنده دهانش را ببندد و سؤال نکند چیزی باو داده نشود، پس سؤال کن تا عطا کرده شوی، ای میسر محققا مطلب اینست که دری نیست که کوبیده شود جز اینکه رو بصاحبش باز شود) و نیز از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند «2» که گفت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود
«احبّ الاعمال الی اللَّه عزّ و جل فی الارض الدعاء و افضل العبادة العفاف، قال و کان امیر المؤمنین علیه السّلام رجلا دعاء»
(محبوبترین کارها نزد خدای عز و جل در روی زمین دعاست و بهترین عبادات عفت و پاکدامنی است و حضرت صادق علیه السّلام فرمود که امیر المؤمنین علیه السّلام مرد بسیار دعا کننده بود) و نیز از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند «3» که فرمود
«من لم یسأل اللَّه عزّ و جل من فضله افتقر»
(کسی که از فضل خدای عز و جل خواهش نکند درمانده شود) و نیز عبد اللَّه بن سنان روایت میکند «4» که گفت از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که میفرمود
«الدعاء یردّ القضاء بعد ما ابرم ابراما فاکثر من الدعاء فانّه مفتاح کل رحمة و نجاح کل حاجة و لا ینال ما عند اللَّه عز و جل الا بالدعاء و انّه لیس باب یکثر قرعه الا یوشک ان یفتح لصاحبه»
(دعا ردّ میکند قضا را بعد از آنکه مبرم شده باشد، پس زیاد دعا کن که دعا کلید هر رحمت و رسیدن بهر حاجت است و نیل بآنچه نزد خداست حاصل نشود مگر بدعاء و محققا هیچ دری بسیار کوبیده نشود جز اینکه بر وی کوبنده اش باز شود) 1 و 2 و 3 و 4- کافی کتاب الدعاء [.....]
ص: 186
و نیز از حضرت رضا علیه السّلام روایت میکند «1» که باصحابش میفرمود
«علیکم بسلاح الانبیاء فقیل و ما سلاح الانبیاء؟ قال الدعاء»
(بر شما باد بحربه پیغمبران، پس گفته شد حربه پیغمبران چیست فرمود: دعاء) از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند «2» که فرمود
الدعاء انفذ من سنان الحدید»
(دعا از سر نیزه آهنی فرورونده تر است) و نیز از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که بعلاء بن کامل فرمود «3»
«علیک بالدعاء فانه شفاء من کلّ داء
(بر تو باد بدعاء که دعا شفای هر دردی است) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند «4» که فرمود
«الدعاء کهف الاجابة کما انّ السحاب کهف المطر»
(دعا کهف و پناه اجابت است چنانچه ابر پناه باران است) و نیز از آن حضرت روایت میکند «5» فرمود
«ما ابرز عبد یده الی اللَّه العزیز الجبّار الا استحیا اللَّه عزّ و جل ان یردّها صفرا حتی یجعل فیها من فضل رحمته ما یشاء فاذا دعا احدکم فلا یردّ یده حتی یمسح علی وجهه و رأسه»
(ظاهر و بارز نمیکند بنده دستش را بجانب خدای عزیز جبّار جز اینکه خدای عز و جل حیا میکند از اینکه خالی برگرداند تا اینکه در آن از فضل رحمتش آنچه میخواهد قرار دهد، پس هر گاه یکی از شما دعا نمود دستش را برنگرداند تا اینکه بر روی و سرش مسح کند) و از تهذیب شیخ طوسی ره روایت کرده «6» از معویة بن وهب که گفت خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم دو نفر افتتاح نماز کردند در یک ساعت، یکی تلاوت قرآن بیشتر از دعاء نمود و دیگری دعاء بیشتر از تلاوت قرآن، کدام افضل است؟
حضرت فرمود هر دو فضیلت دارد، عرض کردم میدانم ولی کدام یک افضل است؟
فرمود
«الدعاء افضل اما سمعت قول اللَّه ادعونی استجب لکم الایة هی و اللَّه العبادة 1- 2- 3- کافی کتاب الدعاء
4- 5- کافی کتاب الدعاء باب ان من دعا استجیب له
6- جامع السعادة
ص: 187
هی و اللَّه افضل هی و اللَّه افضل، أ لیست هی العبادة؟ هی و اللَّه العبادة هی و اللَّه العبادة، أ لیست هی اشدّهنّ؟ هی و اللَّه اشدّهنّ هی و اللَّه اشدّهنّ»
(دعا افضل است آیا نشنیدی قول خدا را «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ» (تا آخر آیه که ترجمه اش بیان شد) قسم بخدا دعاء عبادت است، قسم بخدا دعا افضل است، قسم بخدا دعا افضل است، آیا دعا عبادت نیست؟ قسم بخدا دعا عبادت است، قسم بخدا دعا عبادت است، آیا دعا بزرگترین عبادت نیست؟ قسم بخدا دعا بزرگترین عبادت است، قسم بخدا دعا بزرگترین عبادت است.
و در حدیث دیگر از عبید بن زرارة روایت کرده «1» که گفت خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم، دو نفر که یکی از شب تا صبح نماز کرد و دیگری نشست و دعا نمود، کدام یک افضل است؟ فرمود
«الدعاء افضل»
و غیر اینها از اخبار دیگر.
آداب دعا بسیار است و ما بطور فهرست اشاره میکنیم:
(1) مراعات اوقات دعا، «2» حال دعا، (3) مکان دعا، (4) با طهارت بودن، (5) رو بقبله بودن، (6) دستها را بلند کردن، (7) خفض صوت، (8) مراعات نکردن قافیه (9) با تضرع و خشوع و رهبت بودن (10) یقین باجابت داشتن (11) تکرار و الحاح در دعاء (12) ابتداء نمودن به ثنا و تمجید حق (13) توبه از گناهان (14) ردّ مظالم (15) اقبال (16) حلال بودن طعام و لباس (17) ذکر حاجت (18) تعمیم در دعاء (19) با حالت بکاء بودن (20) صدقه دادن قبل از دعا (21) اعتماد بغیر خدا نداشتن (22) نخواستن چیزی که برای انسان شرّ باشد (23) خدا را بچشم دل دیدن (24) ترک اختیار (25) تسلیم امور بخدا، و دعاهای وارده در نماز چه در حال قنوت و چه در حال رکوع و سجود و قیام و قعود و چه در عقب نماز بسیار است که بیان آنها از عهده این کتاب خارج است و ما تنها مختصری درباره صلوات بیان مینمائیم: 1- جامع السعادات
2- جامع السعادات
ص: 188
معنی صلوات در ضمن معنی صلوة ذکر شد و در اینجا بچند مطلب اشاره میکنیم:
اوّل: ذکر صلوات در تشهد واجب است و در موارد زیادی از نماز مستحبّ است، و اختلاف شد بین فقهاء در اینکه صلوات موقعی که اسم مبارک حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم برده میشود واجب است یا مستحبّ؟
جماعتی قائل بوجوب شدند (مطلقا یا فی الجمله) چنانچه از صدوق و صاحب کنز العرفان و صاحب حدائق و شیخ بهایی در مفتاح الفلاح و کاشانی در وافی و مازندرانی در شرح کافی و بعض مشایخ صاحب حدائق و جماعت دیگر نقل شده «1» ولی مشهور بین متقدّمین و متأخرین استحباب مؤکّد است دلیل قائلین بوجوب اخباری است که صریح یا ظاهر در وجوب و دالّ بر عقوبت تارک آن است و مشهور بعد از جواب به اینکه اخبار مزبور بعضی از حیث سند ضعیف است و بعضی دلالت بر وجوب ندارد و بعضی ظاهر در استحباب است و بعضی مربوط باین مقام نیست بوجوهی برای استحباب آن استدلال نمودند:
1- اصل برائت عقلی که قبح عقاب بلا بیان و برائت شرعی که حدیث رفع و غیر آن باشد 2- بسیاری از خطب که مشتمل بر اسماء شریفه آن حضرت است خالی از ذکر صلوات است 3- آیاتی از قرآن مشتمل بر اسم شریف حضرت است و اگر هنگام یاد کردن آن، صلوات واجب بود باید اشتهارش بیش از وجوب سجده هنگام تلاوت یا استماع آیات سجده باشد 4- اذان و اقامه مشتمل بر اسم مبارک حضرت است و اگر واجب بود اشتهارش 1- مستند و جواهر
ص: 189
مانند نمازهای پنجگانه میبود مخصوصا در اذان اعلامی که هر کس نام آن حضرت را میشنود و برای توضیح مطلب ما نخست اخبار آن را متذکر میشویم و سپس تحقیق در آن می نمائیم در کتاب وسائل بابی باین عنوان ذکر فرموده «باب وجوب الصلوات علی النبی کلّما ذکر و وجوب الصلاة علی آله مع الصلاة علیه» و هیجده خبر در ذیل این باب نقل نموده و در مستدرک هم ده حدیث بآنها اضافه فرموده لکن اکثر این اخبار راجع بجزء ثانی این باب است یعنی عدم جواز تفکیک بین نبی و آل او در صلوات و وجوب اقتران آنها و بعضی دلالت بر وجوب صلوات کند هنگام عطسه و ذبیحة و غیر اینها با اینکه احدی قائل بوجوب در این موارد نشده و مدرکیت آنها هم تمام نیست و بعضی ظاهر در استحباب یا مطلق الرجحان است مثل خبری که از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نقل میکند
«البخیل حقا من ذکرت عنده فلم یصلّ علیّ»
(بخیل واقعی کسی است که من نزد او یاد شوم و صلوات بر من نفرستد) و مثل خبری که نیز از آن حضرت نقل میفرماید
«البخیل کل البخیل الّذی اذا ذکرت بین یدیه لم یصلّ علیّ»
(بخیل بتمام معنی کسی است که هر گاه من در جلوی او یاد شوم درود بر من نفرستد) و مانند خبری که باز از آن حضرت روایت کرده
«اجفی الناس رجل ذکرت بین یدیه فلم یصلّ علیّ»
(ستمکارترین مردم مردی است که من در جلو او یاد شوم و بر من درود نفرستد) و بعضی راجع بنکوهش ناسی و فراموش کننده صلوات هنگام ذکر نام آن حضرت یا مطلقا میباشد: مانند خبری که از آن حضرت روایت کرده
«من نسی الصلاة علیّ اخطأ طریق الجنة»
یا
«فقد اخطا طریق الجنة»
(کسی که صلوات فرستادن بر من را فراموش کند راه بهشت را خطا کرده)
ص: 190
و در حدیث دیگر میفرماید
«من ذکرت عنده فنسی ان یصلّی علیّ خطأ اللَّه به طریق الجنّة»
(کسی که من نزد او یاد شوم و درود بر من را فراموش کند راه بهشت را بخطا افتاده) و معلوم است که صلوات مطلقا «چه هنگام ذکر نام آن حضرت یا غیر آن» راه بهشت است مانند همه عبادات از واجب و مستحبّ و بعضی مشتمل بر مذمّت تارک آنست مانند خبری که از ابی جعفر علیه السّلام روایت کرده در لالی ص 376 از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
«من ذکرت عنده فلم یصلّ علیّ فلم یغفر اللَّه له و ابعده»
(کسی که ذکر نام من شد نزد او پس بر من صلوات نفرستد پس خدا نیامرزد او را و او را دور میکند) و خبری که نیز در لالی نقل کرده در همین صفحه از آن حضرت
«من ذکرت عنده فلم یصلّ علیّ فدخل النار فابعده اللَّه من رحمته»
(کسی که ذکر من شود نزد او پس صلوات بر من نفرستد داخل آتش شود و خدا از رحمت خود دورش کند) و خبری که مشتمل بر نفرین جبرئیل است بر کسی که هنگام ذکر نام پیغمبر صلوات بر او نفرستد و آمین گفتن پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و این چند حدیث مرسل است و در مستدرک همین مضمون را از انس بن مالک روایت کرده و مثل خبری که از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نقل کرده که فرمود
«رغم انف رجل ذکرت عنده فلم یصلّ علیّ»
(بینی مردی که من نزد او یاد شوم و درود بر من نفرستد بخاک مالیده شود) و مانند خبری که نیز از آن حضرت روایت کرده که فرمود
«من ذکرنی فلم یصلّ علیّ فقد شقی»
(کسی که مرا یاد کند و درود نفرستد بدبخت است) و این حدیث نیز مرسل است و بعضی از آنها دلالت بر ایجاب صلوات از جانب خداوند بر آن حضرت دارد و این نیز مربوط بمقام نیست مانند ایجاب رحمت.
ص: 191
و بالجمله حدیث معتبری که دلالت واضحه بر وجوب صلوات داشته باشد نیافتم جز دو حدیث که در مستند دعوای صحّت آنها را کرده و مشتمل بر امر است که ظاهر در وجوب میباشد و هر دو حدیث از زرارة از حضرت باقر و یا صادق علیه السّلام است که میفرماید
«صلّ علی النبیّ کلّما ذکرته»
یا
«صلّ علی النبیّ کلّما ذکره ذاکر عندک فی الاذان او غیره»
(بر پیغمبر صلوات بفرست هر گاه او را یاد کنی یا هر گاه یاد کننده او را نزد تو یاد نمود خواه در اذان باشد یا غیر اذان) و از این دو حدیث با اینکه از حیث سند و دلالت تمام است بدو وجه جواب داده اند 1- با اینکه حدیث بمرئی و مسمع اصحاب بوده بخلاف آن فتوی داده اند کاشف از اعراض مشهور است 2- بنا بر اینکه مرحوم سید استاد آقای درچه ره و استادنا الاعظم آقای نائینی قده میفرمودند که ظواهری که بر خلاف مشهور است مورد علم اجمالی است که بعض آنها ظاهرش مراد نیست و بنای عقلاء که مدرک حجیّت ظواهر است، بر حجیّت این نوع ظواهر نیست، فلذا اقوی در نظر استحباب صلوات است اگر چه احوط وجوب آن است هنگام ذکر نام آن حضرت
در کلام بعضی از اعلام است نظر به اینکه وجود مقدس نبوی و آل او صلوات اللَّه علیهم اجمعین بمقامی که بالاتر از آن ممکن نیست و اصل شدند لذا صلوات بر آنها فائده عاید آنان نمیکند بلکه نتیجه اش عاید فرستنده میشود و این سخن از جهاتی درست نیست:
1- بنا بر این موجب رکاکت لفظ میشود و کلامی خالی از معنی می گردد مخصوصا اگر منضمّ بجمله
«و ارفع درجته و قرّب وسیلته و تقبل شفاعته»
و امثال اینها گردد
ص: 192
2- آنچه بآنها افاضه شده اگر محدود است و فوق آن افاضه نمیشود، یا باید گفت قابلیت آنان محدود است و بیش از این قابل افاضه نیستند و یا باید گفت افاضه حق محدود بوده و بیش از این افاضه نمی نماید و این هر دو باطل است و اگر افاضه حق بآنان نامحدود است، باین جمله «که آنچه باید بآنها افاضه شود افاضه شده» محدود میگردد 3- ممکن چنان که در حدوث محتاج بواجب است در بقاء نیز او نیازمند باو است چنانچه سابقا بیان نمودیم 4- این سخن منافی با اخباری است که دارد دائما مقام آنها در تزاید و تضاعف است، و توضیح کلام فیوضات حق نسبت باین خانواده مثل نهریست که از سرچشمه نامتناهی حق دائما در جریان است و آن بآن در تزاید است 5- عائد شدن فوائد بفرستنده ارتفاع درجه برای محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و آل اوست، زیرا بشفاعت آنها یک نفر از پیروانشان نائل ببهشت یا ناجی از دوزخ شده و یا بحوائج خود رسیده زیرا احسان به نوکر احسان بآقا و نیکویی درباره مرءوس نیکویی برئیس است و بعضی از راه دیگر اشکال کرده به اینکه مثل صلوات مثل اینست که یک نفر از افراد پست رعیت از شاهنشاه درخواست کند که بنخست وزیر انعام و ترفیع رتبه نماید و این بسیار رکیک است و جواب از این اشکال اینست که اگر یک نفر از افراد رعیت حضور شاهنشاه برود و بگوید این نخست وزیر بمن احسانها و محبّتها نموده و من چیزی که تدارک محبّتهای او را بنمایم ندارم از شاهنشاه که همه چیز دارد و قدرت در دست اوست درخواست میکنم که محبتهای او را نسبت بمن تدارک نماید، علاوه بر اینکه رکیک نیست بسیار خوب و بجاست
ص: 193
اخبار در فضیلت صلوات بسیار است:
در کافی «1» از حضرت صادق روایت میکند که فرمود
«اذا ذکر النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فاکثروا الصلاة علیه فانّه من صلّی علی النبیّ صلاة واحدة صلّی اللَّه علیه الف صلاة فی الف صفّ من الملائکة و لم یبق شیئی ممّا خلقه اللَّه الّا صلّی علی العبد لصلوة اللَّه علیه و صلوة ملائکته فمن لم یرغب فی هذا فهو جاهل مغرور قد بری ء اللَّه منه و رسوله و اهل بیته»
(هر گاه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یاد شده پس بسیار درود بر او فرستید زیرا که کسی که بر پیغمبر یک مرتبه درود فرستد خداوند هزار مرتبه در هزار صف از ملائکه بر او درود فرستد و چیزی از آنچه خدا آفریده باقی نماند جز اینکه بر این بنده درود فرستد برای اینکه خدا و ملائکه بر او درود فرستاده اند پس کسی که رغبت در این فضیلت نداشته باشد جاهل و مغرور است و خدا و رسول و اهل بیت از او بیزارند و نیز در کافی «2» از یکی از صادقین روایت میکند که فرمود
«ما فی المیزان شیئی اثقل من الصلاة علی محمد و آل محمّد و ان الرّجل لتوضع اعماله فی المیزان فتمیل به فیخرج الصلاة علیه فیضعها فی میزانه فیرجّح»
(چیزی در میزان اعمال سنگینتر از صلوات بر محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و آل او نیست و بدرستی که اعمال مرد مؤمن در میزان نهاده میشود و میل به سبکی میکند، پس خود پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم صلوات بر خود را بیرون میآورد و در میزان او میگذارد پس ترجیح و برتری پیدا میکند 1- کتاب الدعاء، و در لالی الاخبار این مضمون را از پیغمبر ص روایت کرده
2- کتاب الدعاء، و در لالی این خبر را از احد صادقین چنین روایت کرده
«ما فی المیزان شیئی اثقل من الصلاة علی محمد و آل محمد و انه یعجز الملک الموکل بقطرات المطر و ما وقع منه فی البراری و الصحاری و البحار و غیرها من ثواب من صلی علی محمد و آل محمد
ص: 194
و نیز در کافی «1» از حضرت صادق علیه السّلام از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود
«من صلّی علیّ صلی اللَّه علیه و ملائکته و من شاء فلیقلّ و من شاء فلیکثر»
(هر که بر من صلوات فرستد خدا و ملائکه بر او صلوات فرستند، هر که بخواهد کم صلوات فرستد و هر که بخواهد زیاد بفرستد یعنی هر کس هر اندازه رغبت در این ثواب دارد همان اندازه صلوات فرستد و در حدیث دیگر از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند فرمود «2» رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
«ارفعوا اصواتکم بالصلاة علیّ فانّها تذهب بالنفاق»
(صداها را بصلوات بر من بلند کنید که این عمل نفاق را از میان میبرد) و در لالی الاخبار از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود
«لن یلج النار من صلّی علیّ و وجبت له شفاعتی و لو کان من اهل الکبائر»
(داخل آتش نشود کسی که درود بر من فرستد و شفاعت من شامل حال او شود اگر چه از اهل کبائر باشد) و بالجمله اخبار در این مورد بسیار است و بیش از این موجب تطویل کلام میشود.
مراد از آل یا اهل بیت و عترت در ذکر صلوات صدیقه طاهره و ائمه اثنا عشرند چنانچه مراد از ذوی القربی نیز آنانند ولی ذریّه در بسیاری از موارد اطلاق بر سادات از اولاد پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نیز میشود و اخبار در لزوم منضم کردن آل پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم باو در ذکر صلوات بسیار است چنانچه قبلا اشاره شد و در بعض از آنها صلوات بدون ذکر آل پیغمبر را صلوات ابتر (دم بریده) نامیده و فعلا ذکر آنها موجب تطویل میشود و انشاء اللَّه در محل مناسب بیان خواهیم نمود. 1 و 2- کتاب الدعاء
ص: 195
کلام در سلام در چند مقام است:
برای سلام سه معنی ذکر شده:
اول نامی است از نامهای خدا چنانچه در آیه شریفه میفرماید هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ «1» و اطلاق سلام بر خداوند بواسطه سلامتی ذات و صفات و افعال اوست امّا ذات او از زوال و تغیّر و از جمیع عیوب و نواقص مصون است و امّا صفات او از حدوث و زائد بودن بر ذات، و امّا افعال او از قبیح و لغو و بنا بر این معنی السلام علیک، اللَّه یحفظک میشود ولی مراد بودن این معنی در سلام بعید است دوم بمعنی دعاست یعنی طلب سلامتی از خدا برای کسی که باو سلام میکنی از کلیه بلیات و آفات دنیوی و اخروی سوم بمعنی وعد و القاء سلامتی است از جانب شخص سلام کننده بکسی که باو سلام میکند یعنی وعده میدهم که از جانب من بتو هیچ مکروهی نرسد
اوّل سلام بر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و این از توابع تشهد محسوب میشود و شاید مأخوذ از آیه شریفه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً «2» باشد، چه ممکن است مراد از «سَلِّمُوا تَسْلِیماً» تسلیم اوامر و نواهی آن حضرت شدن باشد و ممکن است فرستادن سلام بر آن حضرت باشد چنانچه از اخبار وارده در ذیل این آیه استفاده میشود و از این سلام بنحو تخاطب استفاده میشود آنچه در ابحاث سابقه اشاره نمودیم 1- سوره حشر آیه 32
2- سوره احزاب آیه 65
ص: 196
که روح مقدس پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم احاطه بجمیع عوالم امکانیه دارد و بتمام جزئیات و سرائر و ضمائر مطلع و همه جا حاضر و ناظر است و بالجمله مظهر تام اتم صفت علم و احاطه الهی است و همچنین ائمه طاهرین علیهم السلام بلکه انبیاء و اوصیاء و عباد صالحین و ملائکه مقربین و گر نه سلام تخاطب درست نمیباشد دوم السلام علینا و علی عباد اللَّه الصالحین: این سلام که نمازگزار بر خود و حاضرین در نماز میکند اگر بمعنی دعا باشد معنی آن ظاهر است و اگر بمعنی وعده باشد تلقین بنفس است که کوچکترین عملی که خلاف سلامتی آن باشد مرتکب نشود یعنی سلامتی خودم را از ناحیه خودم وعده میدهم به اینکه کاری که مخالف سلامتی آن باشد از جانب من سر نمیزند عقل خود را اسیر شهوات و نفس خود را گرفتار اخلاق رذیله و دین خود را بواسطه معاصی ضایع نمیکنم، اعضاء و جوارح خود را در موردی که ضرر برای من داشته باشد و مخلّ سلامتی من باشد بکار نمیبرم، و این وعده را بنمازگزاران و بنده گان صالح حق نیز میدهم که از جانب من کاری که موجب رنجش آنان باشد سر نمیزند و مراد از بنده گان صالح خدا در مرتبه اوّل انبیاء و اوصیاء ثمّ الامثل فالامثل میباشند سوم السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته: در این سلام خطاب بملائکه حفظه و کاتبین اعمال و سایر ملائکه مدبّرین میباشد و نمازگزار باین سلام بآنها قول میدهد که کاری که مخالف هدف و موجب رنجش آنان باشد از وی سر نمیزند.
و بهمین معنی حمل میشود سلامی که انسان ببرادران دینی خود مینماید که یا بمعنی دعاست و یا بمعنی قول و وعده دادن به اینکه از ناحیه من ضرری بشما نمیرسد و جز سلم و صفا از من چیزی انتظار نداشته باشید باین بیان معلوم میشود که اغلب سلامها دروغ و تقلب و تظاهر است و از معنی حقیقی آن عاری و خالی است خصوصا نسبت به پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه هدی صلوات اللَّه علیهم اجمعین زیرا هر معصیتی موجب رنجش خاطر آنان است
ص: 197
و در جامع السعادة از حضرت صادق روایت کرده که فرمود
«معنی السلام دبر کل صلوة الامان»
(معنی سلام در پس هر نمازی ایمنی است) سپس میگوید یعنی کسی که امر خدا را اداء کند و سنت رسول را از روی خلوص بجای آورد برای او امان از بلای دنیا و عذاب آخرت است و این معنی لازمه سلام بمعنی وعد و القاء سلم است.
اخبار در فضیلت سلام و تشرّف بزیارت حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اهل بیت بسیار است و ما بمختصری از آنها اشاره میکنیم:
1- از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده «1»
«من زار قبری بعد موتی کان کمن هاجر الیّ فی حیاتی فان لم تستطیعوا فابعثوا الیّ بالسلام فانّه یبلغنی»
(هر که قبر مرا بعد از مردنم زیارت کند مانند کسی است که بجانب من در زندگیم هجرت کرده باشد، پس اگر نمی توانید بزیارت من بیائید بطرف من سلام بفرستید بمن میرسد) 2- و نیز روایت شده «2» که بامیر المؤمنین علیه السّلام فرمود
«یا ابا الحسن انّ اللَّه جعل قبرک و قبر ولدک بقاعا من بقاع الجنّة و عرصة من عرصاتها و انّ اللَّه عزّ و جل جعل قلوب نجباء من خلقه و صفوة من عباده تحنّ الیکم و تحتمل المذلّة و الاذی فیکم فیعمرون قبورکم و یکثرون زیارتها تقرّبا منهم الی اللَّه و مودة منهم لرسوله اولئک یا علیّ المخصوصون بشفاعتی و الواردون حوضی و هم زوّاری و جیرانی غدا فی الجنّة، الی ان قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
«و من زار قبورکم عدل ذلک ثواب سبعین حجّة بعد حجّة الاسلام و خرج من ذنوبه حتی یرجع من زیارتکم کیوم ولدته امّه، فابشر یا علیّ و بشّر اولیائک و محبّیک من النعیم بما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی 1- کتب مزار مثل بحار و وافی و غیر اینها
2- کتب مزار مثل بحار و وافی و غیر اینها
ص: 198
قلب بشر، و لکن حثالة من الناس یعیّرون زوّار قبورکم کما تعیّر الزانیة بزناها اولئک شرار امّتی لا تنالهم شفاعتی و لا یردون حوضی»
(ای ابا الحسن بدرستی که خدای قبر ترا و قبر فرزندان ترا بقعه از بقعه های بهشت و ساحتی از ساحتهای آن قرار داده، و بدرستی که خدای عز و جل دلهای برگزیدگان از مخلوقاتش و پاکیزگان از بندگانش را بجانب شما مایل گردانیده که متحمل خواری و اذیت میشوند و قبور شما را تعمیر نموده و بسیار بزیارت شما میآیند در حالی که باین عمل قصد تقرب بخدا و اظهار مودّت نسبت به پیغمبر او مینمایند، ای علی اینان کسانی هستند که مخصوص بشفاعت من و وارد بر حوض میباشند و ایشان زائرین و همسایگان فردای من در بهشت میباشند، تا اینکه میفرماید (و کسی که زیارت کند قبرهای شما را این زیارت برابر با هفتاد حج بعد از حجّ واجب اوست و از گناهانش بیرون میرود بحدی که وقتی برمیگردد از زیارت شما مانند روزی است که از مادر متولّد شده باشد.
پس بشارت باد ترا ای علی و بشارت ده دوستانت و پیروانت را از نعیم بهشت بآنچه چشمی ندیده و گوشی نشنیده و بر قلب بشری خطور ننموده، ولی فرومایگانی از مردم زیارت کنندگان قبور شما را سرزنش میکند مانند سرزنش کردن زناکار را بعمل ناشایسته اش، اینان بدان و اشرار امّت منند و بشفاعت من نمیرسند و بر حوض من وارد نشوند) 3- از تهذیب شیخ طوسی ره از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که بابن مارد فرمود
«یا بن مارد من زار جدّی عارفا بحقّه کتب اللَّه له بکل خطوة حجّة مقبولة و عمرة مبرورة و اللَّه یا بن مارد ما یطعم اللَّه النار قدما اغبرّت فی زیارة أمیر المؤمنین ماشیا کان او راکبا یا بن مارد اکتب هذا الحدیث بماء الذهب»
(ای پسر مارد هر که جدّ من أمیر المؤمنین را زیارت کند در حالی که عارف بحقّ او باشد خداوند برای هر قدمی ثواب یک حج مقبول و یک عمرة مقبول بنویسد، قسم بخدا ای پسر
ص: 199
مارد طعم آتش را نچشد هر قدمی که در زیارت أمیر المؤمنین گردآلود گردد خواه پیاده و خواه سواره باشد، ای پسر مارد این حدیث را بآب طلا بنویس) 4- از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود «1» (هر که فرزندم حسن را در بقیع زیارت کند قدمش بر صراط ثابت گردد در روزی که قدمها بر آن لرزان باشد) 5- از حضرت صادق علیه السّلام «2» روایت شده که درباره کسی که زیارت حضرت ابی عبد اللَّه الحسین علیه السّلام را ترک کند و حال آنکه قدرت دارد فرمود
«انّه عقّ رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و عقّنا و استخفّ بامر هوله، و من زاره کان اللَّه من وراء حوائجه و کفی ما اهمّه من امر دنیاه و انّه یجلب الرزق علی العبد و یخلف علیه ما ینفق و و یغفر له ذنوب خمسین سنة و یرجع الی اهله و ما علیه من وزر و لا خطیئة الّا و قد محت من صحیفته فان هلک فی سفره نزلت الملائکه فغسلته و فتح له باب الی الجنّة یدخل علیه روحها، الحدیث»
(بدرستی که او عاق رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و عاقّ ما خانواده است و امر روز قیامت که روز ترس و وحشت است سبک شمرده، و هر که زیارت کند حضرت حسین علیه السّلام را، خدا از پس حاجت اوست یعنی حاجت او را روا میکند، و آنچه از امر دنیا او را بهمّ و اندوه افکنده کفایت میکند و محققا خداوند رزق را بجانب بنده میکشاند و آنچه انفاق میکند عوض آن را میدهد و گناه پنجاه سال او را میآمرزد و باهلش برمیگردد در حالی که وزر و گناهی بر او نیست جز اینکه از نامه عمل او محو شده پس اگر در سفر هلاک شد فرشتگان بر او نازل شوند و او را غسل دهند و دری از بهشت بر او گشاده شود که از آن وزش بهشتی درآید (تا آخر حدیث) 6- از حضرت رضا علیه السّلام روایت شده «3» که فرمود
«من زار قبر ابی ببغداد کان کمن زار قبر رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و قبر أمیر المؤمنین علیه السّلام الا انّ لرسول اللَّه و امیر المؤمنین فضلهما»
(هر که قبر پدرم موسی بن جعفر علیه السّلام را در بغداد زیارت کند 1- 2- 3- رجوع بکتب مزار کنید [.....]
ص: 200
مانند کسی است که قبر رسول خدا و امیر المؤمنین را زیارت کرده باشد و البته فضیلت و برتری رسول خدا و أمیر المؤمنین برای آنان ثابت و محقق است) 7- از حضرت رضا علیه السّلام روایت شده که فرمود «1»
«من زارنی علی بعد داری و مزاری اتیته یوم القیمة فی ثلاث مواطن حتی اخلصه من اهوالها اذا تطایر الکتب یمینا و شمالا و عند الصراط و عند المیزان»
(هر که مرا با دوری خانه و مزار من زیارت کند روز قیامت در سه موضع نزد او بیایم و او را از هول و هراس نجات دهم در وقت تطایر نامه ها براست و چپ و هنگام صراط و هنگام میزان) و غیر اینها از اخبار
آداب زیارت بسیار است و ما بنحو فهرست بشمه از آنها اشاره میکنیم:
1- در نظر گرفتن عظمت و علوّشان و بزرگی حق آنها و مرتبه بندگی و اطاعت آنان نسبت بمقام ربوبی، و بالجمله معرفت حقّ پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و امام علیه السّلام که در اکثر اخبار بکلمه «عارفا بحقّه» از آن تعبیر شده یعنی بداند حق امام علیه السّلام بر گردن او چیست و متوجه باشد که تقصیر و کوتاهی نسبت بآن ننماید 2- اماکن شریفه آنان را محترم شمارد چه آنکه محل دعوت آنها و نشر احکام و آثار شریعت بوده مانند مدینه طیّبه که مورد اختیار پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و محل تشریع فرائض الهی و نزول قرآن و ظهور دین و جهاد با معاندین و مولد ائمه طاهرین بوده، و نجف اشرف که وادی السلام و محل دفن أمیر المؤمنین و آدم و نوح و هود و صالح میباشد، و کربلای معلّی که بیت الاحزان آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و مقتل حضرت سید الشهداء و اولاد و اصحاب آن حضرت و همچنین کاظمین و مشهد مقدّس و سرّ من رأی (سامرّا) که هر کدام در حدّ خود دارای شرافت است 3- پیغمبر و امام را حاضر و ناظر بداند و یقین داشته باشد که سلام او را میشنوند و جواب او را میدهند 1- رجوع بکتب مزار کنید
ص: 201
4- خضوع و خشوع را در مقابل آنان رعایت نماید و با سکینه و وقار و مؤدب بر آنها وارد شود 5- با طهارت از غسل و وضوء و همچنین طهارت بدن و لباس باشد و خود را معطّر نماید 6- مشغول بذکر خدا مخصوصا تکبیر و ذکر صلوات باشد 7- اذن دخول بگیرد و عتبه آنان را ببوسد «1» 8- مقابل و نزدیک ضریح برود بلکه مسّ و تقبیل نماید «2» 9- اقتصار بر زیارات وارده از آنان نماید و مجعولات عوامانه یعنی کتاب) نویسها را ترک کند و بعد از زیارت مشغول بنماز و دعا و قرآن گردد و با این و آن تکلّم نکند 10- سوء ادبی نسبت بخدّام و زوار نکند که موجب رنجش امام است چنانچه از حدیث علی بن یقطین از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام استفاده میشود «3»
قیام فی حد نفسه یک نوع عبادت است چنانچه در اخبار دارد که جماعتی از ملائکه دائما در قیام میباشند ولی البته در صورتی که برای اطاعت مولی و اظهار تعظیم و تمجید نسبت باو باشد و معنی قیام در ذیل «وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ» بیان شد و نمازگزار باید در حال قیام متذکر قیام خود در روز قیامت در مقابل دادگاه الهی که از آن به قیام بین یدی اللَّه و هول مطلع تعبیر کرده اند، گردد در قرآن مجید میفرماید یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ «4» (روزی که مرده برای حکم پروردگار جهانیان بپا میشوند) و در لالی باب 10 ص 555 از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود 1- 2- جامع السعادات در آداب زیارت
3- جلد دوم سفینة البحار
4- سوره مطففین آیه
ص: 202
«انّ اللَّه تعالی یخلو بعبده یوم القیامة لیس بین اللَّه و بینه حجاب و یقول له عبدی عملت کذا و کذا فی وقت کذا و کذا اما علمت انی مطلع علیک؟ عبدی ارویتک الماء البارد و قوّیت جسمک و وسّعت علیک من سعة رزقی فعصیتنی، حتی انّ العبد لیذوب حیاء من اللَّه و یغمره العرق حتی کاد یموت من الفزع، ثمّ یقول العبد یا ربّ النار اهون علیّ من حیائی منک و من العباد، ثمّ یامر اللَّه تعالی و تبارک الی النار، و یمضی العبد و هو یردّد رأسه و یقول یا ربّ و عزّتک و جلالک ما عصیتک بهذا کلّه استخفافا بحقّک و ما ظننت بک الّا انّک تغفر لی کما سترت علیّ فی الدنیا و قد ایقنت ان عصیانی لا یضرّک و انّ رحمتک لی لا تنقصک فیقول اللَّه عبدی صدقت و لن تقطع رجاک من رحمتی لأغفرنّها لک الیوم، یا ملائکتی مرّوا بعبدی الی الجنّة»
(بدرستی که خدای تعالی روز قیامت با بنده اش خلوت کند در حالی که حجابی بین او و بنده اش نباشد و فرماید بنده من در فلان وقت و فلان وقت چنین و چنان کردی، آیا نمیدانستی که من بر کار تو آگاهم؟ بنده من ترا از آب خنک سیراب کردم و بدن ترا نیرومند گردانیدم و از وسعت روزیم بتو گشایش دادم پس تو نافرمانی مرا نمودی، تا جایی که بنده از شدّت حیاء از خدا آب میشود و عرق او را فرو میگیرد تا حدی که نزدیک میشود از وحشت بمیرد، سپس بنده گوید ای پروردگار آتش بر من آسان تر است از این شرمندگی از تو و بنده گانت سپس خدای تعالی و تبارک امر کند که او را بطرف آتش برند، پس بنده میرود و حال آنکه سرش را برمیگرداند و میگوید پروردگارا قسم بعزت و جلالتت ترا نافرمانی نکردم از روی استخفاف و سبک شمردن امر تو و گمانم این بود که تو مرا میآمرزی چنانچه در دنیا بر من پوشانیدی و یقین داشتم که گناه من بتو ضرری نمیرساند و رحمت تو نسبت بمن کم نمیآید، پس خداوند فرماید ای بنده من راست گفتی و امیدت را از رحمت من قطع نکردی، پس البتّه ترا امروز بیامرزم، ای ملائکه من او را بطرف بهشت ببرید)
ص: 203
و این حدیث از اخباری است که بنده مؤمن گنه کار را برحمت حق امیدوار مینماید ولی بشرطی که با ایمان از دنیا برود و مرتکب اعمالی که بنص اخبار موجب زوال ایمان است نشده باشد و حضرت زین العابدین علیه السّلام در مناجات خود عرض میکند «1»
«الهی لو بکیت حتی تسقط اشفار عینی و انتحبت حتی ینقطع صوتی و قمت لک حتی تنشر قدمای و رکعت لک حتی تنخلع صلبی و سجدت لک حتی تسقط حدقتای و اکلت تراب الارض طول عمری و شربت ماء الرمد آخر دهری و ذکرتک فی خلال ذلک حتی یکل لسانی ثمّ لم ارفع طرفی الی آفاق السماء استحیاء منک ما استوجبت بذلک محو سیّئة واحدة من سیآتی»
(خدایا اگر گریه کنم در پیشگاه تو تا پلکهای چشمم بیفتد و اگر صدا بگریه بلند کنم تا صدایم قطع شود و برای عبادت تو بایستم تا پاهایم از هم جدا شود و برای تو رکوع نمایم تا استخوان پشتم از جای کنده شود و برای تو سجده کنم تا حدقه های چشمم بیفتد و خاک زمین در مدت عمرم بخورم و آب آلوده تا آخر روزگارم بیاشامم و در همه عمر ذکر تو را بگویم تا زبانم کند شود و چشم خود را بواسطه شرم از تو بطرف آسمان بلند نکنم، با اینهمه کارها مستوجب محو کردن گناهی از گناهان خود نشوم) مفاد فرمایش حضرت اینست که اگر گناهی کرده باشم و این عبادتهای طاقت فرسا را بنمایم مستوجب نمیشوم که از گناه من صرف نظر کنی زیرا عبادت وظیفه عبد است نسبت بمولی و گناه نافرمانی مولی است و مؤاخذه حق اوست مگر اینکه از روی فضل و کرم و بزرگواریش عفو و گذشت نماید
از عبادات ذاتیه است و بعضی قائلند که مانند سجود بر غیر خدا جایز نیست و انسان باید در حال رکوع متذکر عظمت و رفعت خداوندی باشد که هیچ عقلی و وهمی او را درک نکند و همچنین مستشعر ذلّت خود و عزت او و ضعف خود و قوت او و عجز خود و قدرت او و فقر خود و غنای او عبودیت خود 1- جامع السعادات
ص: 204
و ربوبیت او و تقصیر خود و عفو او باشد و برحمت و عفو او از عذاب و عقابش پناه برد و در طلب توفیق، اجتهاد کند و قلب او خاشع باشد و بزبان تسبیح و تعظیم و تحمید حق نماید و ذکر «سبحان ربّی العظیم و بحمده» را مکرر بگوید تا حقیقت معنی آن در قلبش مستقر گردد و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که «1» فرمود
«لا یرکع عبد للَّه علی الحقیقة الّا زیّنه اللَّه بنور بهائه و اظلّه ظلّ کبریائه و کساه کسوة اصفیائه و الرکوع اول و السجود ثان فمن اتی بمعنی الاول صلح للثانی و فی الرکوع ادب و فی السجود قرب و من لا یحسن الادب لا یصلح للقرب فارکع رکوع خاضع للَّه بقلب متذلل وجل تحت سلطانه خافض له بجوارحه خفض خائف حزن علی ما یفوته من فائدة الراکعین، ثمّ ینبغی استیفاء الرکوع باستواء الظهر و عدم قدرتک علی القیام الّا بتأییده و عونه، و فرّ قلبک من وساوس الشیطان و خدائعه و مکائده فانّ اللَّه تعالی یرفع عباده بقدر تواضعهم له و یهدیهم الی التواضع بقدر اطلاع عظمته علی سرائرهم»
(بنده از روی حقیقت برای خدا رکوع نکند جز اینکه خداوند او را بنور بهائش زینت، و در سایه کبریائیش جای دهد و او را بلباس برگزیدگانش ملبّس نماید، و رکوع در مرتبه اول و سجده در مرتبه دوم است پس اگر کسی اولی را بحقیقت انجام دهد، برای دومی هم شایسته شود، و در رکوع اظهار ادب بنده نسبت بمولی و در سجود تقرّب او بمولی است و کسی که ادبش نیکو نباشد شایسته قرب نخواهد بود، پس برای خدا رکوع نمای رکوع کسی که نسبت بخدا خاضع و دلش رام و بیمناک در تحت سلطنت او و باعضایش متواضع باشد مانند تواضع کسی که ترسناک و اندوهناک است بر آنچه از او فوت شده از فائده هایی که برای رکوع کنندگان است پس سزاوار است که در رکوع پشت خود را مستوی قرار دهی که تمامی رکوع بآنست و متذکر شوی که توانایی قیام بخدمت او را نداری مگر بتأیید و یاری او، و قلب خود را از وسوسه های شیطان و مکر و فریبهای او فرار ده، پس 1- جامع السعادات
ص: 205
بدرستی که خدای متعال بنده گان را باندازه تواضعشان نسبت بخود بلند میگرداند و باندازه شناسایی عظمت خودش بسوی تواضع راهنمایی میکند)
سجود غایت ذلّت و عجز و انکسار و خشوع است بواسطه نهادن اعزّ اعضاء بدن که پیشانی باشد بر پست ترین چیزها که خاک است و این دلالت بر نهایت عظمت مسجود یعنی حضرت واجب الوجود دارد و لذا در ذکر سجده می گویی «سبحان ربّی الاعلی و بحمده» و از أمیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده «1» که فرمود سجده اول اشاره باینست که
«اللهم انک منها خلقتنا»
(خدایا همانا تو ما را از خاک آفریدی) و سر برداشتنش
«و منها اخرجتنا»
(و از خاک ما را بیرون میآوردی) و سجده دوم
«الیها تعیدنا»
(و بسوی خاک ما را بازمیگردانی) و سر برداشتن از سجده دوم
«و منها تخرجنا تارة اخری»
(و بار دیگر ما را از خاک بیرون میآوری) و در جامع السعادات نیز از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«ما خسر و اللَّه من اتی بحقیقة السجود و لو کان فی العمر مرّة واحدة و ما افلح من خلا بربّه فی مثل ذلک الحال شبیها بمخادع نفسه غافل لاه عمّا اعدّ اللَّه للساجدین من انس العاجل و راحة الاجل و لا بعد عن اللَّه ابدا من احسن تقرّبه فی السجود و لا قرب الیه ابدا من اساء ادبه و ضیّع حرمته یتعلق قلبه بسواه فی حال سجوده»
(قسم بخدا زیانکار نشد کسی که بحقیقت سجود اتیان نمود اگر چه در تمام عمر یک مرتبه باشد و رستگار نشد کسی که در چنین حال با پروردگارش خلوت نماید مانند کسی که خودش را فریب دهد و غافل و بی خبر باشد از آنچه خدا برای سجده کنندگان فراهم نموده از انس گرفتن با خدا در دنیا و راحتی در عقبی، و از رحمت حق هرگز دور نشود کسی که در سجود خود نیکو تقرب جوید و برحمت حق نزدیک نشود و کسی که 1- جامع السعادات ص 604
ص: 206
در سجده جانب ادب را نگاه ندارد و حرمت آن را تباه کند و دلش را در حال سجده بغیر خدا متوجه سازد و از پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده «1» که فرمود
«قال اللَّه لاطلع علی قلب عبد فاعلم فیه حبّ الاخلاص لطاعة وجهی و ابتغاء مرضاتی الا تولیت تقویمه و سیاسته و من اشتغل فی صلوته بغیری فهو من المستهزئین بنفسه و مکتوب اسمه فی دیوان الخاسرین»
(خدا فرموده که بقلب هر بنده نظر بیفکنم و در آن محبّت خلوص در طاعت خود را به بینم تقویم و تدبیر امور او را عهده دار شوم و کسی که در نمازش بغیر من مشغول باشد او از استهزاء کنندگان بخودش باشد و نام او در دیوان زیانکاران ثبت شود) و سجده بر شش قسم است: سجده نماز، سجده فراموش شده، سجده سهو، سجده تلاوت، سجده شکر، سجده تعظیم و هر کدام از اینها احکام و خصوصیاتی دارد که در اینجا محلّ ذکر آنها نیست و تنها بذکر حدیثی در فضیلت سجده شکر اکتفاء مینمائیم در لآلی الاخبار از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«سجدة الشکر واجبة علی کل مسلم تتم بها صلوتک و ترضی بها ربّک و تعجب الملائکة منک و ان العبد اذا صلی ثمّ سجد سجدة الشکر فتح الربّ الحجاب بین العبد و بین الملائکة فیقول یا ملائکتی انظروا الی عبدی ادّی فرضی و اتمّ عهدی سجد لی شکرا علی ما انعمت به علیه، ملائکتی ما ذا له؟ فیقول الملائکة یا ربّنا رحمتک ثمّ یقول الرب ثم ما ذا؟ فیقول الملائکة یا ربّنا جنتک فیقول الربّ ثم ما ذا؟ فیقول الملائکة یا ربّنا کفایة مهمّه فیقول الربّ تعالی ثم ما ذا؟ فلا یبقی شیئی من الخیر الا قالته الملائکة فیقول اللَّه تعالی ثم ما ذا؟ فتقول الملائکة یا ربّ لا علم لنا فیقول تعالی لاشکرنّه کما شکرنی و اقبل الیه بفضلی و اتمّه برحمتی»
(سجده شکر واجب است بر هر مسلمانی، بواسطه سجده شکر نمازت تمام میشود و پروردگارت راضی میگردد 1- جامع السعادات ص 605
ص: 207
و ملائکه بشگفت میآیند، و بنده وقتی که نماز گذارد و سپس سجده شکر بجای آورد، پروردگار پرده که بین بنده و فرشتگان است برطرف میکند و میفرماید ای فرشتگان من نظر کنید به بنده من واجب مرا ادا کرده و عهد مرا تمام نموده و برای من سجده کرده بجهت شکر نمودن بر آنچه باو نعمت داده ام، ای فرشتگان من چه چیز باو عطا نمایم؟ ملائکه گویند پروردگار ما رحمتت را شامل او گردان، پروردگار فرماید پس از آن چه چیز باو عطا کنم؟
ملائکه گویند بهشت را، پروردگار تعالی فرماید پس از آن چه چیز باو عطا فرمایم؟ ملائکه گویند مهمات او را کفایت فرمای باز پروردگار فرماید دیگر چه باو بدهم؟ پس چیزی از خیرات باقی نماند جز اینکه ملائکه بگویند و خداوند فرماید پس از آن چه باو عطا کنم، و بالاخره ملائکه گویند پروردگارا ما نمیدانیم پس خداوند فرماید از او تشکر کنم چنانچه شکر مرا بجای آورد و با فضل خود باو توجه نمایم و برحمت خود آن را تمام کنم) امّا سجده تعظیم سجده ایست که بقصد امتثال امر الهی نسبت بکسی که مورد تکریم و تعظیم الهی است واقع شود مانند سجده ملائکه بآدم و سجده یعقوب و پسرانش بیوسف، چنانچه بیان آن بیابد انشاء اللَّه تعالی و این نوع سجده در شریعت اسلام منع شده ولی در شرایع سابقه ممکن است در موارد خاصّ امر بآن شده باشد و امّا تقبیل اعتاب مقدّسه که در آداب زیارت وارد شده سجده نیست و جایز نیست پیشانی را بر عتبه گزاردن مگر بقصد شکر بجهت اینکه موفق باین فیض عظمی شده است
جلوس و نشستن خود هم عبادت است اگر بقصد اطاعت امر باشد خصوصا
ص: 208
رو بقبله و با طهارت و با حال خضوع و خشوع و اشتغال بذکر و دعاء و تلاوت قرآن، و نشستن نزد عالم برای اخذ علم و یا در مجلس سوگواری و ذکر مناقب و فضائل ائمه طاهرین، و امثال اینها و نشستن در حال تشهد و سلام و بین دو سجده و بعد از سجده دوم در رکعت اول و سوم لازم است و مصلّی در حال تشهد و سلام که می نشیند متوجه میشود که آن نحوی که باید مراعات روح و جسم نماز را بکند ننموده لذا از عملش ناامید میشود و حالت خوف که مبادا عمل او مردود باشد و کلیه اعمال او پذیرفته نشود بر وی عارض میشود در چنین حال بیم و شرمندگی در زوایای قلبش تفحص میکند به بیند آیا چیزی که نوید امیدی باو بدهد در وی پیدا میشود، مفاد شهادتین که عبارت از ایمان (اقرار بتوحید و نبوت) و مفاد صلوات و موالات مقربان حضرت احدیت باشد او را امیدوار میسازد امّا ایمان و فوائدی که بر آن مترتب است و بشاراتی که در اخبار برای مؤمن ذکر شده بسیار است و اینجانب در جلد سیم کلم الطیب «1» بسط مختصری در این باره داده ام و چون نقل آنها در اینجا از وضع کتاب خارج است بآنجا مراجعه شود و امّا محبّت و موالات، در کتاب جامع السعادات صفحه 511 اخبار بسیاری در این باره نقل فرموده که از آن جمله حدیثی است که از پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که باصحابش فرمود
«ایّ عری الایمان اوثق فقال بعضهم الصلاة و الاخر الزکاة و بعض الصیام و بعض الحج و العمرة و بعض الجهاد فقال لکل ما قلتم فضل و لیس به و لکن اوثق عری الایمان الحب فی اللَّه و البغض فی اللَّه و توالی اولیاء اللَّه و التبری من اعداء اللَّه»
(کدام یک از ریسمانهای ایمان محکم تر است؟ بعضی گفتند نماز، بعضی دیگر گفتند زکاة، و بعضی روزه، و بعضی دیگر گفتند حج و عمره، و بعضی جهاد، حضرت فرمود برای همه اینها که گفتید فضلی هست ولی محکمترین ریسمانهای ایمان دوستی در راه خدا و دشمنی در راه خدا و دوست داشتن دوستان خدا و بیزاری از دشمنان خداست) 1- صفحه 214- 220
ص: 209
و حدیثی که از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که سؤال شد
«هل الحب و البغض من الایمان فقال هل الایمان الّا الحبّ و البغض»
(آیا دوستی و دشمنی از ایمان است؟ فرمود آیا ایمان جز دوستی و دشمنی چیزی است) و درباره توسل و تمسک بمقربان درگاه احدیت در کتاب معالم الزلفی از صفحه 147- 151 اخبار زیادی نقل کرده و اینجانب نیز در کلم الطیب مجلد سیم «1» بسطی در این باره داده ام مراجعه شود «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ» کلمه من برای تبعیض و ما موصوله است و دلالت دارد بر انفاق بعض از چیزهایی که بانسان روزی شده و انفاق ممدوح همین است نه انفاق جمیع، زیرا حفظ نفس و حفظ عیال نیز واجب است و انفاق همه آنچه بانسان روزی شده موجب اتلاف نفس و تضییع عیال میشود، و این منافی با ایثار نیست چه آنکه ایثار هم انفاق جمیع بحدی که موجب اتلاف نفس و تضییع عیال بشود نیست، و احتیاج باین نیست که بگوئیم حکم ایثار در حق غیر اهل بیت نسخ شده است چنانچه بعضی توهم کرده اند و رزق هم دارای معنی عامی است و شامل همه آنچه خداوند به بنده عنایت فرموده و موجب قوام نفس و کمال لایق باوست میشود چنانچه در دعا می گویی
«اللهم ارزقنی عقلا کاملا و لبّا راجحا و علما نافعا و مالا کثیرا و جاها عظیما و ولدا صالحا و ایمانا ثابتا و خیر الدنیا و الاخرة و حیات طیّبة و شفاعة مقبولة و حجّ بیتک و زیارة قبر نبیّک و الأئمة المعصومین و الدفن فی جوارهم و الحشر معهم»
و احتیاج بتفسیر بعضی از مفسرین نیست که رزق اعطاء جاری مقابل حرمان است و یا اینکه
«الرزق ما یصحّ الانتفاع به من المأکل و الملبس من غیر منع»
و غیر اینها و همچنین اختلاف دیگری که در این باره است که آیا رزق اعم از حلال و حرام است 1- صفحه 237- 245
ص: 210
یا مختص بحلال است بی مورد است زیرا حرام نعمت محسوب نمیشود بلکه بلاء و نقمت است اگر چه صاحبش نعمت توهم نماید چنانچه رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در خطبه حجة الوداع فرمود
«الا انّ روح الامین نفث فی روعی انّه لا تموت نفس حتی تستکمل رزقها فاتقوا اللَّه و اجملوا فی الطلب و لا یحملنّکم استبطاء شیئی من الرزق ان تطلبوه بشی ء من معصیة اللَّه فانّ اللَّه تعالی قسّم الرزق بین خلقه حلالا و لم یقسمها حراما فمن اتقی اللَّه و صبر اتی رزقه من حلّه و من هتک حجاب اللَّه عزّ و جل و اخذه من غیر حلّه قصّ به من رزقه الحلال و حوسب علیه»
(آگاه باشید که روح الامین در قلب من الهام نمود که صاحب روحی نمیرد جز اینکه روزیش کاملا باو برسد، پس خدا را نگاه دارید و در طلب روزی اجمال کنید «از راه صحیح و نیکو تحصیل روزی نمائید» و واندارد شما را دیر رسیدن چیزی از روزی به اینکه از راه معصیت خدا طلب روزی نمائید، زیرا که خدای متعال روزی را بطور حلال بین بنده گانش قسمت فرموده و روزی حرام بآنها قسمت نفرموده پس کسی که خدا را نگاه دارد «تقوی پیشه کند و صبر نماید روزی او از طریق حلال میرسد و کسی که پرده دری کند و از غیر حلال روزی اخذ نماید، قسمت حلال او چیده و بریده شود و مورد محاسبه و بازپرسی قرار گیرد) و دلیل بر اعمّ بودن روزی نسبت بجمیع نعم خبریست که ابن بابویه و عیّاشی و صاحب مجمع البیان از حضرت صادق علیه السّلام در تفسیر آیه مبارکه نقل کرده که فرمود
«ممّا علّمناهم یبثّون»
(از آنچه خدا بآنان تعلیم نموده منتشر میسازند) و ابن بابویه ره این جمله را زیاد نموده
«و ما علّمناهم من القرآن یتلون»
(از آنچه از قرآن فرا گرفته اند تلاوت میکنند) و کلام در تفسیر و بیان این آیه در چند مقام واقع میشود:
ص: 211
مال اگر وسیله سعادت آدمی بشود بسیار خوب است و آیات و اخبار در فضیلت و مدح آن بسیار است در قرآن مجید از آن بخیر تعبیر فرموده کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ «1» (بر شما نوشته شد که هر گاه یکی از شما را مرگ فرا رسد اگر مالی بجا گذارده، درباره پدر و مادر و نزدیکانش وصیّت نماید) و در مقام امتنان بآن میفرماید وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ «2» (و شما را بمالها و اولاد کمک نمود) و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده «3» که فرمود
«نعم المال الصالح للرجل الصالح»
(چه خوب است مال شایسته برای مرد شایسته) و فوائد دنیوی مال عبارت است از خروج از ذلّت سؤال و حقارت و فقر و حفظ عزّت و شرافت و کثرت اخوان و اصدقاء و اعوان و حصول وقار و احترام بین مردم و غیر اینها از فوائد دیگر و فواید اخروی آن عبارت است از انفاق در عبادت مانند حج و زیارت و جهاد و صدقات واجبه و مستحبه و توسعه بر عیال و صرف در نشر علم و ترویج آن و هدیه و ضیافت و اطعام و اکساء و بناء مساجد و مدارس و اصلاح طرق و بناء پل و حفر قنوات و تعمیر مشاهد مشرفه و بعث مبلّغ باطراف و نشر کتب دینی و احسان بذراری رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و دستگیری فقراء و مستمندان و قضاء حوائج مؤمنین و غیر اینها از عبادات مالی. 1- سوره بقره آیه 176
2- سوره نوح آیه 11
3- جامع السعادات
ص: 212
و مال اگر مانع سعادت آدمی شود بسیار بد و آیات و اخبار کثیره در مذمّت آن وارد شده است در قرآن کریم میفرماید یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ «1» (ای کسانی که ایمان آورده اید مالها و اولادتان شما را از یاد خدا باز ندارد) و باز میفرماید أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ
«2» (همانا مالها و اولاد شما وسیله امتحان و آزمایش شماست) و در جامع السعادات از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«حبّ المال و الشرف ینبت النفاق کما ینبت الماء البقل»
(دوست داشتن و علاقه بمال و جاه نفاق و دورویی را در آدمی میرویاند چنانچه آب سبزیجات را میرویاند) و در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده «3»
«ما ذئبان ضاریان فی غنم قد فارقها رعاؤها احدهما فی اوّلها و الآخر فی اخرها بافسد فیها من حبّ المال و الشرف فی دین المسلم»
(دو گرگ درنده در گله گوسفند بی شبانی که یکی از آنها در اول آن گله و دیگری در آخر آن باشد فسادشان در آن گله بیشتر از فساد علاقه بمال و جاه در دین مرد مسلمان نیست) و نیز از امیر مؤمنان روایت کرده که گفت رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
«انّ الدینار و الدرهم اهلکا من کان قبلکم و هما مهلکاکم»
(درهم و دینار پیشینیان شما را هلاک کرد و این دو هلاک کننده شما نیز هست) و مضارّ دنیوی مال عبارت است از تعب در تحصیل و حفظ و تفرقه خاطر و ناراحتی و عدم آسایش در زندگی و ایجاب خوف و حزن و همّ و غمّ و زحمت دفع حسودان و کید ستمکاران و کثرت حاجت بابناء دنیا و غیر اینها و مضار اخروی آن سه چیز است: 1- سوره منافقون آیه 9 [.....]
2- سوره انفال آیه 38
3- کتاب الایمان و الکفر
ص: 213
1- موجب ارتکاب بسیاری از معاصی میشود که اگر مال نباشد قدرت بر آنها نخواهد داشت 2- موجب تنعّم در دنیا و اتراف و کبر و عجب و حسد و ریاء و بسیاری از صفات ذمیمه و عادات زشت میگردد 3- باعث غفلت و اعراض از ذکر خدا و مانع بسیاری از اعمال صالحه و تحصیل در معارف الهیه و کمالات نفسانیه میشود
مال حلال ممکن است بیکی از اقسام ذیل بدست انسان بیاید:
1- تملّک چیزهایی که مالک نداشته باشد از قبیل حیازت مباحات و احتطاب و استخراج معادن و اصطیاد و غوّاصی و نحو اینها 2- تملّک بقهر و غلبه مانند اموال کفار حربی و غنائم دار الحرب 3- آنچه باو میرسد بدون عوض یا برضای مالک یا بحکم شرع مانند زکاة و خمس و صدقات مستحبه و هبه و هدیه و وصیت و میراث و نحو اینها بشرایط مقرره 4- باب معاوضات از قبیل بیع، صلح، اجاره، مهر، حق الوکالة، اجرت اعمال مباحه، صناعات، کتابت، مساقات، رهن و امثال اینها 5- زراعت و غرس اشجار و نحو اینها مطابق دستور شرع
مال حرام دارای اقسام بسیار است، مثل آنچه از راه ظلم و غصب و سرقت و غشّ در معامله و ربا و منع حقوق واجبه و کسبهای حرام و قمار و بیع آلات لهو و شراب و مجسّمه و ظروف طلا و نقره و کم فروشی و اجرت بر محرمات و غیر اینها
ص: 214
و اخبار در مذمّت و عقوبت کسی که از راه حرام تحصیل مال کند و صرف نماید بسیار است:
از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود «1»
«انّ للَّه ملکا علی بیت المقدس ینادی کل لیلة من اکل حراما لم یقبل منه صرف و لا عدل»
(بدرستی که فرشته از جانب خدا بر بیت المقدس در هر شب ندا میکند کسی که حرام بخورد هیچ عملی از او قبول نشود) و نیز از آن حضرت روایت کرده که فرمود «2»
«من لم یبال من این اکتسب المال لم یبال اللَّه من این یدخله النار»
(کسی که باک نداشته باشد که از چه راهی مال تحصیل کند، خداوند هم باک ندارد که از چه راهی او را داخل در آتش کند) و نیز از آن حضرت روایت کرده «3» که فرمود
«کل لحم نبت من الحرام فالنار اولی به»
(هر گوشتی که از حرام روئیده شود آتش بآن سزاوارتر است) و غیر اینها از اخبار دیگر که مضمون آنها اینست که اگر بآن مال حرام صله رحم کند یا در راه خدا صرف نماید خداوند تمام آنها را جمع کند و با او داخل آتش نماید و اگر مصرف نکند توشه جهنّمش باشد و اگر حجّ کند ندای لا لبیک و لا سعدیک بشنود و در نطفه و ذریه او اثر کند و عباداتش هباء منثورا گردد اگر چه بسیار باشد، و مال حرام نموّ ننماید و اگر نموّ کند برکت ندارد و باعث قساوت قلب و تاریکی آن و غفلت و فراموشی ذکر حق میشود
انفاق از ثمرات سخاوت است و سخاوت یکی از شریفترین اخلاق حمیده است چنانچه عدمش که بخل است یکی از بزرگترین اخلاق ذمیمه میباشد و در بعض ادعیه اطلاق سخی بر خداوند شده چنانچه در دعای جوشن کبیر است
«یا ذا الجود و السّخاء»
و در مهج الدعوات از صحیفه نقل کرده
«سبحانه من توّاب ما اسخاه و سبحانه من سخیّ الخ» 1- 2- 3- جامع السعادات
ص: 215
و از شیخ صدوق ره نقل شده که گفته است اطلاق سخی بر خداوند جایز نیست زیرا سخاوت بمعنی لین است چنانچه گفته میشود «ارض سخواء و سخاویّة» «و قرطاس سخاویّة» ولی این سخن درست نیست زیرا چنانچه گذشت اسماء الهی توقیفی است و همین که از طریق شرع رسید باید اطلاق آن را حمل بر آثار نمود یعنی سخاوت در خداوند عبارت از آثار آنست چنانچه حبّ و بغض و غضب و سخط و رحم و نظائر این صفات بمعنی آثار آنهاست نه اینکه تأثیر و انفعالی در ذات حق واقع شود و اخبار در فضیلت و فوائد و ثمرات سخاوت بسیار است از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده «1» که فرمود
«السخاء شجرة من شجر الجنة اغصانها متدلیة علی الارض فمن اخذ منها غصنا قاده ذلک الغصن الی الجنّة»
(سخاوت درختی است از درختهای بهشت که شاخه های آن روی زمین آویخته است هر که شاخه از آن را بگیرد او را بطرف بهشت کشاند) و نیز از آن حضرت روایت شد «2»
«الجنة دار الاسخیاء»
(بهشت خانه سخاوت پیشگان است» و نیز فرمود «3»
شابّ سخی مراهق فی الذنوب احبّ الی اللَّه من شیخ عابد بخیل»
(جوان سخی گناه کار محبوبتر است نزد خدا از پیر عبادت کننده بخیل) و هم از آن حضرت روایت شده «4» که فرمود
«السخاء شجرة تنبت فی الجنة فلا یلج الجنة الا سخی»
(سخاوت درختی است که در بهشت میروید پس داخل بهشت نشود مگر سخی) و نیز فرمود «5»
«السخاء من الایمان و الایمان فی الجنة»
(سخاوت از شعب ایمان است و ایمان در بهشت است) و غیر اینها از اخبار دیگر و آیات و اخبار در مذمت بخل نیز بسیار است، در قرآن کریم میفرماید إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالًا فَخُوراً الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ «6» (بدرستی که 1- 2- 3- 4- 5- جامع السعادات
6- سوره نساء آیه 4
ص: 216
خدا دوست نمیدارد هر متکبر بخود بالنده را که بخل میکنند و مردم را نیز ببخل امر مینمایند) و نیز میفرماید وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ «1» (و گمان نکنند کسانی که بخل میورزند نسبت بآنچه خدا از فضلش بآنان عطا فرموده برای آنان خوب باشد بلکه آن بخل ورزیدن بحال آنان بد است و زود باشد آنچه بخل نموده اند روز قیامت بگردن آنان طوق زده شود) و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده «2» که فرمود
«لا یدخل الجنة بخیل»
(هیچ بخیلی داخل بهشت نشود) و نیز فرمود «3»
«البخیل بعید من اللَّه بعید من الناس بعید من الجنة»
(بخیل از خدا و مردم و بهشت دور است) و نیز فرمود «4»
«ادوی الداء البخل»
(بدترین دردها بخل است) و نیز فرمود «5»
«البخل شجرة تنبت فی النار و لا یلج النار الّا بخیل»
(بخل درختی است که در جهنم روئیده میشود و داخل جهنم نمیشود مگر بخیل) و غیر اینها از اخبار دیگر و سخاوت حد وسط بین اسراف و تبذیر «طرف افراط آن» و بخل «طرف تفریط آن» است و اعلی مرتبه سخاوت ایثار است که از صفات بارزه مقرّبان درگاه احدیت میباشد چنانچه درباره اهل بیت رسالت میفرماید وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً «6» و نیز میفرماید وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ «7» و در روایت است «8» که از حضرت صادق علیه السّلام سؤال شد چه صدقه افضل است؟ 1- سوره آل عمران آیه 176
2- 3- 4- 5- جامع السعادات
6- سوره الدهر آیه 8
7- سوره الحشر آیه 9
8- جامع السعادات ص 268
ص: 217
فرمود
«جهد المقلّ»
بذل از روی مجاهده آدم قلیل المال و اعلی مرتبه بخل شحّ است و از حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده «1» که فرمود
«الشحّ و الایمان لا یجتمعان فی قلب واحد»
(بخل و ایمان در یک دل جمع نشود) و نیز فرمود «2»
«ثلث مهلکات شحّ مطاع و هوی متّبع و اعجاب المرء بنفسه»
(سه خصلت هلاک کننده است بخیلی که اطاعت شود، و هوای نفسی که پیروی گردد و خودپسندی شحیح بخیل بمال مردم است یا بخیل حریص است یا مصرّ بر بخالت است و آنچه از مجموع اخبار استفاده میشود سخاوت موجب عاقبت بخیری است و بسا کافر و فاسق سخی موفق بتوبه میشود و بخل موجب سوء عاقبت است لکن بنحو اقتضاء نه علّت تامه.
انفاق از موضوعاتی است که محکوم باحکام خمسه یعنی واجب، مستحبّ، مباح، مکروه، حرام میباشد و از برای هر کدام مصادیق بسیار است
انفاقات واجبه بسیار است که ذیلا بقسمتی از آنها اشاره مینمائیم:
1- زکاة: زکاة از ضروریات دین اسلام است و آیات قرآنی بر وجوب آن صریح است و اغلب جاهایی که ذکر نماز فرموده زکاة را بآن مقرون نموده و تارک آن را مشرک و کافر خوانده وَ وَیْلٌ لِلْمُشْرِکِینَ الَّذِینَ لا یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ «3» (پس وای بر مشرکان آن کسانی که زکاة نمیدهند و ایشان بآخرت کافرند) و اخبار نیز در این مورد بسیار است و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده «4» 1- 2- جامع السعادات ص 263
3- سوره فصلت آیه 6
4- وافی از کافی، تهذیب، فقیه
ص: 218
که فرمود
«من منع قیراطا من الزکاة لیس بمؤمن و لا مسلم و هو قوله تعالی ربّ ارجعون لعلّی اعمل صالحا فیما ترکت»
(هر کس قیراطی از زکاة را ندهد نه مؤمن است و نه مسلمان و قول خدای تعالی «پروردگارا مرا بر گردان شاید در آنچه واگذارده ام عمل نیکو بجای آورم» درباره مانع زکاة است که سؤال بازگشت میکند و از کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود «1»
«من منع قیراطا من الزکاة فلیمت ان شاء یهودیا او نصرانیا»
(هر که قیراطی از زکاة را ندهد پس باید یهودی یا نصرانی بمیرد) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده «2» که فرمود
«ما ضاع مال فی برّ و لا بحر الّا بترک الزکاة»
(هیچ مالی در خشگی و دریا ضایع نمیشود مگر بواسطه منع زکاة) و از حضرت صادق علیه السّلام نیز روایت شده «3» که فرمود
«اسخی الناس من ادّی زکاة ماله»
(سخی ترین مردم کسی است که زکاة مالش را ادا کند و غیر اینها از اخبار کثیره که نقلش در اینجا موجب تطویل است و تنها بذکر چند نکته اکتفاء می کنیم
سرّ زکاة ازاله صفت خبیثه بخل و تحصیل صفت حمیده سخاوت و شکر نعمت مال و برطرف کردن محبّت غیر خدا از قلب است، و سزاوار است در اداء آن تعجیل شود زیرا تأخیر آن موجب جلوگیری شیطان از اداء آن میشود الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ «4» و باید قبل از سؤال فقیر داده شود زیرا بعد از سؤال ثمن وجه اوست، و منّت و اذیت نسبت بفقیر روا ندارد لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی «5» و آشکارا دادن افضل است مگر اینکه خوف ریا یا ذلّت و خجلت فقیر در آن باشد 1- وافی [.....]
2- 3- جامع السعادات ص 270
4- سوره بقره آیه 271
5- سوره بقره آیه 266
ص: 219
که در اینصورت حتی از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده که اسم زکاة هم نبرد که ذلّت مؤمن است، و نسبت بفقیر فروتنی کند و عطاء خود را کوچک و ناچیز شمارد و باشخاص صاحب فضل و صلاح از اهل علم و ورع و تقوی دهد و باندازه بدهد که فقیر غنی شود و بهترین اموال و پاکیزه ترین آنها را بفقیر دهد که خداوند میفرماید لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ «1» و نیز میفرماید و أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ «2» و دست فقیر را ببوسد که بدست خدا میرسد أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ «3» و ارحام و خویشاوندان و همسایگان را مقدّم بدارد.
فقیر هم باید این موهبت را از خداوند بداند و شکر معطی را بجای آورد و اظهار محبّت و امتنان نسبت باو نماید و در امور غیر مشروعه یا غیر موارد حاجت صرف نکند و ترک سؤال نماید و از مواضع شبهه یا حرام اجتناب کند و زائد بر مقدار حاجت نگیرد و اگر نیازمندتر از خود در نظر دارد باو محول نماید
در خبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده «4» که فرمود
«علی کل جزء من اجزائک زکاة واجبة للَّه عزّ و جلّ بل علی کل منبت شعرک بل علی کل لحظة فزکاة العین النظر بالعبر و الغضّ عن الشهوات و ما یضاهیها و زکاة الاذن استماع العلم و الحکمة و القرآن و فوائد الدین من الموعظة و النصیحة و ما فیه نجاتک و بالاعراض عمّا هو ضدّه من الکذب و الغیبة و اشباههما و زکاة اللسان النصح للمسلمین و التیقّظ للغافلین و کثرة التسبیح و الذکر و غیره و زکاة الیدین البذل و السخاء 1- سوره آل عمران آیه 68
2- سوره بقره آیه 269
3- سوره توبه آیه 105
4- جامع السعادات
ص: 220
بما انعم اللَّه علیک و تحریکهما بکتابة العلوم و منافع ینتفع بها المسلمون فی طاعة اللَّه تعالی و القبض عن الشرور و زکاة الرجل السعی فی حقوق اللَّه من زیارة الصالحین و مجالس الذکر و اصلاح الناس وصلة الرحم و الجهاد و ما فیه اصلاح قلبک و سلامة دینک»
(برای هر جزئی از بدن تو برای خدای عزّ و جل زکاة واجبی است بلکه برای هر محل روئیدن موی تو بلکه برای هر چشم بهم زدن تو، پس زکاة چشم نظر کردن بعبرتها و چشم پوشی نمودن از شهوات و مانند آن است، و زکاة گوش شنیدن و گوش دادن بعلم و حکمت و قرآن و فوائد دین از موعظه و اندرز و آنچه در آن نجات تو است و اعراض نمودن از آنچه ضدّ اینهاست از دروغ و غیبت شنیدن و مانند اینها، و زکاة زبان خیرخواهی برای مسلمانان و بیدار نمودن غافلان و زیاد گفتن تسبیح و ذکر و غیر اینهاست، و زکاة دستها بذل و بخشش نمودن از آنچه خدا بتو نعمت داده و حرکت آنها برای نوشتن علوم و منافعی که مسلمانان بآن منتفع شوند در راه اطاعت و امتثال امر حق، و گرفتن آنها و خودداری نمودن از بدیهاست، و زکاة پا رفتن در راه ایفاء حقوق الهی است از قبیل زیارت مردان شایسته و رفتن بمجالس ذکر و اصلاح بین مردم و صله رحم و جهاد و آنچه در آن اصلاح قلب و سلامت دین تو است)
در قرآن مجید میفرماید وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ «1» (بدانید آنچه استفاده برید از هر چیزی پس محققا پنج یک آن برای خدا و رسول و ذوی القربی اهل بیت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و یتیمان و مسکینان و در غربت وامانده گان «از بنی هاشم» است اگر شما بخدا ایمان آورده اید در روز جدایی حق از باطل، روزی که دو گروه با هم 1- سوره انفال آیه 41
ص: 221
برخورد نمودند و بدرستی که خداوند بر هر چیزی تواناست) و مراد از غنیمت در آیه مطلق استفاده است نه خصوص غنیمت دار الحرب چنانچه عامّه توهم کرده اند و لذا در اخبار ائمه و فتاوی اصحاب هفت چیز مورد خمس قرار داده شده:
1- معادن که عبارت از همه ذخائر زیرزمینی است مانند فلزات، جواهرات، نفت، کبریت، نمک، گچ، آهک و امثال اینها در صورتی که بحد نصاب برسد و نصابش 20 دینار است که قیمت 15 مثقال طلا باشد 2- غوص یعنی آنچه از ته دریا اخذ شود مانند لؤلؤ، مرجان و نحو اینها و نصابش یک دینار است که قیمت 18 نخود طلا باشد 3- زمینی که اهل ذمّه (یهود، نصاری، مجوس) از اهل اسلام بخرند و نصاب ندارد 4- گنج و آنچه زیرزمین پنهان کرده باشند و نصابش 20 دینار است 5- غنایم دار الحرب با شرایط مقرّره آن 6- مال مختلط بحرام یعنی مالی که در خارج باشد و بحرام مخلوط شده و نه مقدارش را بداند و نه صاحبانش را 7- ارباح مکاسب یعنی هر نوع استفاده که انسان از طریق کسب و زراعت و تجارت و اجاره و امثال اینها بدست بیاورد بعد از وضع مئونة و مورد مصرف خمس خدا و رسول و ائمه هدی میباشند که این سه قسمت امروز حقّ امام عصر است و بنام سهم امام نامیده میشود و باید بوسیله مجتهد جامع- الشرائط بمصرف برسد، و دیگر ایتام و مساکین و ابن سبیل از سادات و ذراری پیغمبرند که این سه قسمت نیز بنام سهم سادات خوانده میشود و باید بآنان داده شود و در اهمیت خمس همین بس که خداوند در آیه مزبور اداء آن را تعلیق بر ایمان نموده که مشعر بعلیّت است یعنی هر که ایمان دارد خمس میدهد و هر که خمس
ص: 222
ندهد ایمان ندارد و اخبار در مذمّت تارک آن و مثوبت ادا کننده آن بسیار است:
از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده «1» که فرمود
«هلک الناس فی بطونهم و فروجهم لانّهم لا یؤدّون الینا حقّنا»
(مردم بواسطه شکمها و عورتهای خود هلاک شدند برای اینکه حقّ ما را نداده اند) و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده «2» که فرمود
«حقّت شفاعتی لمن اعان ذرّیّتی بیده و لسانه و ماله»
(سزاوار و ثابت است شفاعت من برای کسی که ذریّه مرا بدست و زبان و مالش کمک نماید) و نیز از آن حضرت روایت شده «3» که فرمود
«اربعة انا شفیع لهم یوم القیمة و لو جاءوا بذنوب اهل الدنیا، المکرم لذرّیّتی و القاضی لهم حوائجهم و الساعی لهم عند اضطرارهم و المحبّ لهم بقلبه و لسانه»
(چهار طایفه اند که من شفیع آنان هستم اگر چه بگناه اهل دنیا بیایند، کسی که ذریّه مرا اکرام کند و کسی که حاجتهای آنان را برآورد، و کسی که در موقع اضطرار و بیچارگی آنان چاره سازی و سعی کننده در انجام حاجت آنان باشد، و کسی که بدل و زبان آنان را دوست دارد) و نیز از آن حضرت روایت شده «4» که فرمود
«من صنع الی احد من اهل بیتی یدا کافیته یوم القیمة»
(کسی که احسانی درباره یکی از اهل بیت من انجام دهد روز قیامت او را پاداش دهم) و از حضرت صادق علیه السّلام حدیث مبسوطی در مکالمه حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در روز قیامت با مردم روایت شده «5» که از جمله فقراتش اینست
«بلی من اوی احدا من اهل بیتی او برّهم او کساهم من عری او اشبع جائعهم فلیقم حتی اکافیه»
(آری کسی که جای داد یکی از اهل بیت مرا یا بآنان احسان کرده یا پوشاند آنان را از برهنگی یا گرسنه آنان را سیر کرده پس بایستد تا من او را پاداش دهم) و غیر اینها از اخبار دیگر 1- 2- 3- 4- 5- جامع السعادات
ص: 223
لازم است در انفاق بعیال امور زیر مراعات شود:
1- از ممرّ حلال باشد زیرا اگر از راه حرام باشد هم معصیت است و هم ذمّه او مشغول میشود بزوجه دائمه خود و هم مسئول عیالات خود فردای قیامت است 2- اقتصاد و میانه روی کند و از اسراف (ولخرجی) و اقتار (تنک گیری) بپرهیزد، در قرآن کریم در توصیف بنده گان خود میفرماید الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً «1» (کسانی که هر گاه انفاق کنند اسراف و اقتار نکنند و میانه این دو صفت قیام نمایند) 3- از موارد شبهه اجتناب کند، 4- از روی قصد قربت انفاق کند تا مورد مثوبت واقع شود، 5- بر عیال خود توسعه دهد، 6- طعامی که اراده ندارد برای آنها تهیه کند توصیف نکند، 7- بعضی را بطعامی اختصاص ندهد و از دیگران مضایقه کند مگر اینکه بواسطه مریضی یا ضعیفی باشد، 8- خودش با آنها هم خوراک شود، 9- از برای آنان در هنگام ورود هدیّه و ارمغان بیاورد، 10- موافق شئونشان با آنان رفتار کند و اخبار در فضیلت و ثواب آن بسیار است که ببعضی از آنها اشاره میشود:
از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«الکادّ فی نفقة عیاله کالمجاهد فی سبیل اللَّه
«2» (کسی که در نفقه عیالش زحمت و رنج کشد مانند جهاد کننده در راه خداست) و نیز از آن حضرت روایت شده که فرمود
«خیرکم خیر لاهله» «3»
(بهترین شما کسی است که نسبت باهل و عیالش بهتر رفتار کند) و روایت شده که روزی پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بر امیر المؤمنین علیه السّلام وارد شدند دیدند علی علیه السّلام عدس پاک میکند و حضرت زهرا (ع) نزدیک آش طبخ میکند، 1- سوره فرقان آیه 67
2، 3- جامع السعادات
ص: 224
رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بامیر المؤمنین علیه السّلام فرمودند «1»
«اسمع منّی یا ابا الحسن و ما اقول الا ما امرنی ربّی ما من رجل یعین امرأته فی بیتها الّا کان له بکل شعرة علی بدنه عبادة سنة صیام نهارها و قیام لیلها و اعطاه اللَّه من الثواب مثل ما اعطاه الصابرین داود النبی و یعقوب و عیسی علیهم السلام، یا علی من کان فی خدمة العیال فی البیت و لم یأنف کتب اللَّه اسمه فی دیوان الشهداء و کتب له بکل یوم و لیلة ثواب الف شهید و کتب له بکل قدم ثواب حجّة و عمرة و اعطاه اللَّه بکل عرق فی جسده مدینة فی الجنة، یا علی ساعة فی خدمة البیت خیر من عبادة الف سنة و الف حجّ و الف عمرة و خیر من عتق الف رقبة و الف غزوة و الف مریض عاده و الف جمعة و الف جنازة و الف جائع یشبعه و الف عار یکسوه و الف فرس یوجّهه فی سبیل اللَّه و خیر له من ان یقرأ التوراة و الانجیل و الزبور و الفرقان و من الف اسیر اسر فاعتقها و خیر له من الف بدنة یعطی للمساکین و لا یخرج من الدنیا حتی یری مکانه من الجنة، یا علی خدمة العیال کفارة الکبائر و یطفی غضب الرب و مهور حور العین و یزید فی الحسنات و الدرجات، یا علی لا یخدم العیال الّا صدیق او شهید او رجل یرید اللَّه تعالی به خیر الدنیا و الاخرة»
(یا ابا الحسن گوش ده و فراگیر از من و نمیگویم مگر آنچه پروردگارم بمن امر فرموده، نیست مردی که زنش را در خانه کمک کند جز اینکه میباشد برای او بهر مویی که بر بدن اوست عبادت یک سال که روزهای آن روزه بگیرد و شبهای آن قائم باشد و خداوند میدهد باو از ثواب باندازه آنچه بصبر کنندگان که داود پیغمبر و یعقوب و عیسی علیهم السلام باشند داده است، یا علی کسی که در خانه اش در خدمت عیالش باشد بدون کراهت و از روی میل، خداوند اسم او را در دیوان شهداء بنویسد و برای هر شب و روزی ثواب هزار شهید برای او بنویسد و برای هر قدمی ثواب یک حج و یک عمره ثبت کند و خداوند بهر رگی که در بدن اوست شهری در بهشت باو عطا کند، یا علی ساعتی در خدمت خانه بهتر است از عبادت یک سال و هزار حج و 1- جامع السعادات
ص: 225
هزار عمرة و بهتر است از آزاد کردن هزار بنده و از هزار جهاد در راه خدا و هزار مریض که عیادت کند و هزار نماز جمعة و هزار جنازة که تشییع کند و هزار گرسنه که سیر نماید و هزار برهنه که بپوشاند و هزار اسب که در راه خدا روانه کند و بهتر است از اینکه تورات و انجیل و زبور و قرآن را بخواند و از هزار اسیر که اسیر شده سپس آزاد کند و بهتر است از هزار قربانی که بمساکین دهد و از دنیا بیرون نرود تا اینکه جایش را در بهشت به بیند، یا علی خدمت عیال کفاره گناهان بزرگ است و آتش غضب پروردگار را خاموش میکند و مهر حور العین میباشد و حسنات و درجات را زیاد میکند، یا علی عیالش را خدمت نمیکند مگر صدیق یا شهید یا مردی که خداوند خیر دنیا و آخرت را برای او خواسته باشد) و غیر اینها از اخبار دیگر.
پوشیده نماند که انفاقات واجبه بسیار است و شاید بالغ بر چهل مورد میشود که بقیّه آنها را بنحو فهرست تذکر میدهیم و تفصیل هر یک در محل خود بیان خواهد شد انشاء اللَّه تعالی:
انفاق برای حفظ نفس محترمه یا جهت مداوای مریض بدون دواء یا برای رفع عطش و گرسنگی و گرما و سرما یا غرق یا حرق سوختن، و یا هدم خراب شدن خانه یا عمارتی بر سر مسلمانی که قادر بر رفع آن نباشد و یا رفع ظلم ظالم یا سبع و درنده از مسلمان و امثال اینها، و انفاق برای دفع اعداء دین از کفار و مشرکین و غیر اینها و برای جهاد و دفاع و حفظ بیضه اسلام و نشر احکام و بقاء علم و علماء و کتب علمیه و تبلیغ باطراف و اکناف، و حجّ واجب و کفارات و نذور و عهود و قسم و انفاذ وصایا و اوقاف و غرامات و دیات و دیون و ردّ مظالم و ودایع و حفظ عرض و حفظ مال واجب الحفظ و غیر اینها از موارد دیگر.
ص: 226
انفاقات مستحبه بسیار است که از آن جمله است صدقه، هدیه، قرض، ضیافت اطعام، افطار صائم، اشباع جائع اکساء عاری، قضاء حوائج مؤمنین، دفع شدائد، صله رحم، احسان باهل ایمان، احسان باهل علم، احسان بسادات و جیران و ارباب حاجات، اصلاح طرق، زیارت رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه طاهرین، مراعات ایتام و ارامل، آزاد کردن بنده ها، حق معلوم بسائل و محروم، حق حصاد، اعطاء ماعون و غیر اینها از وجوه بریّه و خیرات اموات و صدقات جاریه و صنایع معروفه که در ثواب و فضیلت هر یک اخبار بسیار وارد شده و در آیات قرآن نیز اکثر آنها ذکر شده و حکم عقل و و جدان هم بر فضیلت و حسن آنها قائم است و ما ببعضی از آنها اشاره میکنیم:
اخبار در فضیلت صدقه بسیار است از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده «1» که فرمود
«انّها تطفی غضب الرب کما یطفی الماء النار و ان اللَّه عز و جل یاخذ بیمینه فیربّیها کما یربّی احدکم فصیله حتی یبلغ التمرة مثل احد و ما احسن عبد الصدقة الا احسن اللَّه الخلافة علی ترکته و کلّ امرء فی ظلّ صدقته حتی یقضی بین الناس و ارض القیمة نار ما خلا ظلّ المؤمن و ان اللَّه یدفع بالصدقة الداء و الدبیلة و الحرق و الغرق و الهدم و الجنون حتی عدّ سبعین بابا من الشر و صدقة السر تطفی غضب الرب»
(بدرستی که صدقه آتش غضب پروردگار را خاموش میکند چنانچه آب آتش را خاموش میکند و خداوند بدست خود میگیرد و تربیت میکند چنانچه یکی از شما بچه شتر خود را تربیت میکند تا اینکه یک دانه خرما مانند کوه احد میشود و هیچ بنده به نیکویی صدقه ندهد جز اینکه خداوند در ترکه او به نیکویی خلافت کند و 1- جامع السعادات
ص: 227
هر مردی در روز قیامت در سایه صدقه اش میباشد تا وقتی که بین مردم حکم شود، و زمین قیامت آتش است جز سایه مؤمن، و بدرستی که خدا بواسطه صدقه دفع میکند درد و دمل و سوختن و غرق و خرابی (زیر آوار رفتن) و دیوانه شدن، و تا هفتاد باب از شرور و بلاها را شمرد، و صدقه در پنهان آتش غضب پروردگار را خاموش میکند) و بعد از سؤال سائل دادن صدقه بسیار تاکید شده چنانچه از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده «1» که فرمود
«اعط السائل و لو علی ظهر فرس و لا تقطعوا علی السائل مسئلته فلو لا ان المساکین یکذبون ما افلح من ردّهم»
(سائل را عطا کنید اگر چه بر پشت اسب باشد و سؤال سائل را قطع و رد نکنید، که اگر نه این بود که مساکین دروغ میگویند رستگار نمیشد کسی که آنها را ردّ کند) و از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده «2» که فرمود
«البرّ و الصدقة ینفیان الفقر و یزیدان فی العمر و یدفعان عن صاحبهما سبعین میتة سوء»
(احسان و صدقه فقر را برطرف میکند و عمر را زیاد مینماید و از صاحبشان هفتاد نوع مرگ بد را دفع میکنند) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«داووا مرضاکم بالصدقة و ادفعوا البلاء بالدعاء و استنزلوا الرزق بالصدقة فانّها تفک من بین لحی سبعمائة شیطان و لیس شیئی اثقل علی الشیطان من الصدقة علی المؤمن و هی تقع فی ید الربّ قبل ان یقع فی ید العبد و الصّدقة بالید تقی میتة السوء و سبعین نوعا من البلاء» «3»
(بیماران خود را بوسیله صدقه مداوا کنید و بلاء را بواسطه دعا برطرف کنید و بواسطه صدقه طلب نزول رزق نمائید بدرستی که صدقه از میان چانه هفتصد شیطان ردّ میشود و چیزی بر شیطان سنگین تر از صدقه دادن بر مؤمن نیست، و صدقه پیش از اینکه در دست بنده واقع شود در دست خدا واقع میشود، و صدقه بدست خود انسان را از مرگ بد و هفتاد نوع از بلاء حفظ میکند) 1- 2- 3- جامع السعادات [.....]
ص: 228
و مستحبّ است که مریض بدست خود صدقه دهد و از فقیر طلب دعا کند، و نیز وارد شده که اول صبح صدقه دهید چنانچه از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده «1»
«باکروا بالصدقه فان البلاء لا یتخطّاها»
(صبح کنید بصدقه دادن بدرستی که بلاء از صدقه تعدی نمیکند) و همچنین تاکید شده بصدقه دادن در سرّ و پنهان چنانچه دأب ائمه علیهم السلام بوده و از جمله صدقات صدقه بآب است چنانچه از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده «2» که فرمود
«من سقی فی موضع یوجد فیه الماء کمن اعتق رقبة و فی موضع لا یوجد کان کمن احیی النفس و من احی نفسا فکانّما احیی الناس جمیعا)
کسی که آب دهد در موضعی که آب یافت میشود مانند کسی است که بندیی را آزاد کرده و در موضعی که آب یافت نشود مانند کسی است که نفسی را زنده کرده باشد و کسی که نفسی را زنده کند مانند کسی است که همه مردم را زنده کند) و از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود «3»
«من سقی مؤمنا من ظماء سقاه اللَّه من الرحیق المختوم»
(هر کس مؤمنی را از تشنگی سیراب کند خداوند او را از شراب مهر شده بهشتی سیراب کند) و نیز از آن حضرت روایت شده «4»
«من سقی مؤمنا شربة من ماء من حیث یقدر علی الماء اعطاه اللَّه بکل شربة سبعین الف حسنة و ان سقاه من حیث لا یقدر علی الماء فکانّما اعتق عشر رقبات من ولد اسماعیل»
(کسی که مؤمنی را شربتی از آب دهد جایی که توانایی بر آب داشته باشد خداوند در عوض هر شربتی هفتاد هزار حسنه باو عطا کند و اگر او را سیر آب کند در جایی که قدرت بر تحصیل آب ندارد پس مانند کسی است که ده بنده از اولاد اسمعیل را آزاد کرده باشد) 1- 2- جامع السعادات
3- 4- لالی الاخبار
ص: 229
از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود «1»
تحابّوا تهادّوا فانّها تذهب بالضغائن»
(با یکدیگر محبت کنید و برای یکدیگر هدیه بفرستید زیرا که هدیه کینه ها را برطرف میکند) و از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده «2» که فرمود
«لئن اهدی لاخی المسلم هدیة احبّ الیّ من ان اتصدّق بمثلها»
(هر آینه اگر هدیه بفرستم برای برادر مسلمانم محبوبتر است نزد من از اینکه باندازه آن هدیه صدقه دهم) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود «3»
«من تکرمة الرجل لاخیه المسلم ان یقبل تحفته و یتحفّه بما عنده و لا یکلّف له شیئا»
(از احترام مرد نسبت ببرادر مسلمانش اینست که هدیه او را بپذیرد و هدیه دهد او را بآنچه نزد وی میباشد و بزحمت نیندازد خود را برای او)
از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده «4» که فرمود
«لا خیر فیمن لا یضیف»
(خیری نیست در کسی که ضیافت نکند) و نیز فرمود «5»
«الضیف اذا جاء فنزل بالقوم جاء برزقه معه من السماء فإذا أکل غفر اللَّه لهم بنزوله»
(مهمان هر گاه بیاید و بر قومی وارد شود رزقش با او از آسمان میآید و هر گاه غذا خورد خداوند گناه آن قوم را میآمرزد بسبب آمدن او) و نیز فرمود «6»
«ما من ضیف حلّ بقوم الّا و رزقه فی حجره»
(مهمانی بر قومی وارد نمیشود جز اینکه رزق او در کنار اوست) و نیز فرمود «7»
«من کان یؤمن باللّه و الیوم الاخر فلیکرم ضیفه»
(کسی که ایمان بخداوند و روز قیامت دارد میهمانش را گرامی دارد) 1- 2- 3- 4- 5- 6- 7- جامع السعادات
ص: 230
و در حدیث دیگر فرمود «1»
«الضیف ینزل برزقه و یرتحل بذنوب اهل البیت»
(مهمان با رزقش فرود میآید و با گناهان اهل خانه کوچ میکند) و نیز فرمود «2»
«کل بیت لا یدخل فیه الضیف لا یدخله الملائکة»
(هر خانه که در آن مهمان داخل نشود ملائکه داخل نشوند) و نیز فرمود «3»
الضیف دلیل الجنّة»
(مهمان راهنمای بهشت است) و از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده که فرمود «4»
«ما من مؤمن یحب الضیف الّا و یقوم من قبره و وجهه کالقمر لیلة البدر الی ان قال و لا سبیل له الّا ان دخل الجنة»
(هیچ مؤمنی مهمان را دوست ندارد جز اینکه از قبرش بپا خیزد در حالتی که صورت او مانند ماه شب چهارده باشد، تا اینکه میفرماید و چاره نیست جز اینکه داخل بهشت شود) و نیز فرمود «5»
«ما من مؤمن یسمع بهمس الضیف و فرح بذلک الّا غفرت له خطایاه و ان کانت مطبقة بین السماء و الارض»
(هیچ مؤمنی نیست که صدای پای مهمان را بشنود و خوشحال شود جز اینکه گناهان او آمرزیده شود اگر چه بین آسمان و زمین مطبق باشد) و غیر اینها از اخبار دیگر و سزاوار است در ضیافت امور ذیل مراعات شود:
1- از روی قصد قربت و اقتداء بسنّت رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و استماله قلوب و ادخال سرور در قلوب مؤمنین باشد 2- بقصد ریا و مفاخرت و مباهات نکند 3- فقراء و اهل تقوی و اهل علم را مقدّم بدارد 4- اقارب و خویشان و همسایگان را مهمل نگذارد 5- در احضار طعام تعجیل کند که در خبر وارد شده
«العجلة من الشیطان الا فی خمسة اشیاء فانها من سنّة رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم اطعام الضیف و تجهیز المیّت و تزویج البکر و قضاء الدین و التوبة من الذنب»
«6» (شتاب و عجله از شیطان است 1- 2- 3- 4- 5- 6- جامع السعادات
ص: 231
مگر در پنج چیز که از سنّت رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است، طعام دادن مهمان، و تجهیز میّت و تزویج باکره و اداء دین و توبه کردن از گناه) 6- بمقدار کفایت غذا باشد که کمتر از مقدار کفایت، نقص در مروت و بیشترش تضییع است 7- با صورت باز و کلام نیکو اکرام از مهمان کند و از وی استقبال و مشایعت نماید و در بهترین مکان او را جای دهد 8- کار و خدمت باو ارجاع نکند و سزاوار است برای مهمان که امور زیر را رعایت کند:
1- دعوت را اجابت کند اگر چه راه دور و ضیافت مختصر باشد 2- بین فقیر و غنی در دعوت فرق نگذارد 3- صوم روزه مستحبی مانع از اجابت نباشد بلکه اگر دعوت کننده و میزبان را مطلع نکند ثواب یک سال روزه برایش نوشته شود 4- اجابتش برای شهوت شکم نباشد بلکه برای اکرام مؤمن و قرب بسوی حق باشد 5- مجالس مذمومه و محرّمه نرود از قبیل مجالسی که ستمکاران و نابکاران تشکیل میدهند و مجلسی که در محل غصبی یا طعام شبهه ناک در آن باشد یا آلات لهو و لعب در آن نواخته شود یا هزل و بیهوده گویی و امثال اینها باشد بلکه مجلسی که برای فخریه و مباهات تشکیل شود 6- صدر مجلس و مقابل درب زنها ننشیند بلکه هر کجا صاحب منزل معین کند بنشیند 7- نظر بآوردن طعام نکند 8- نه زود برود و نه صاحب منزل را منتظر گذارد بلکه بوقت برود
ص: 232
از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده «1» که فرمود «در جواب سؤال از حج مبرور
اطعام الطعام و طیب الکلام»
(که اطعام طعام و کلام خوب حج مبرور است) و نیز فرمود «2»
«من اطعم ثلاث نفر من المسلمین اطعمه اللَّه من ثلاث جنان فی ملکوت السموات و الارض الفردوس و جنّه عدن و طوبی شجره تخرج فی جنّة عدن غرسها ربّنا بیده»
(کسی که سه نفر از مسلمانان را طعام دهد خداوند او را از سه بهشت که در ملکوت آسمان و زمین است طعام دهد بهشت فردوس و بهشت عدن و طوبی درختی است در بهشت عدن که پروردگار ما بدست خود کاشته است) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده «3» که فرمود
«من اشبع مؤمنا وجبت له الجنّة»
(کسی که سیر کند مؤمنی را بهشت برای او واجب شود) و غیر اینها از اخبار دیگر
از حضرت باقر علیه السّلام حدیث مفصّلی روایت شده «4» که در آن حدیث ثواب پوشاندن برهنه را برابر با هفتاد حج شمرده، و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده «5»
«من کسا اخاه کسوة شتاء أو صیف کان حقّا علی اللَّه ان یکسوه من ثیاب الجنّة و ان یهوّن علیه سکرات الموت و ان یوسع علیه فی قبره و ان یلقی الملائکة اذا خرج من قبره بالبشری و هو قول اللَّه عزّ و جل فی کتابه و تتلقاهم الملائکة الایه»
(کسی که برادر دینی خود را بلباس زمستانی یا تابستانی بپوشاند سزاوار است بر خدا که او را از لباسهای بهشتی بپوشاند و اینکه سکرات و سختیهای مرگ را بر وی آسان کند و اینکه قبر او را وسیع گرداند و ملائکه را ملاقات کند وقتی که از قبر 1- 2- 3- 4- 5- جامع السعادات
ص: 233
خارج میشود در حالی که او را بشارت دهند و همین است قول خدای عز و جل در کتابش «تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ تا آخر آیه»
از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده «1» که فرمود
«من اقرض رجلا قرضا الی میسرة کان ماله فی زکاة و کان هو فی صلوة مع الملائکة حتی یقبضه»
(کسی که بمردی قرض دهد تا وقتی که توانایی بر اداء آن دارد مال او در زکاة است و خودش در نماز با فرشتگان است تا وقتی که بگیرد یعنی تا موقعی که میگیرد ثواب زکاة و نماز با فرشتگان دارد) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده «2» که فرمود
«ما من مؤمن اقرض مؤمنا یلتمس به وجه اللَّه الّا حسب اللَّه له اجره بحساب الصّدقة حتّی یرجع ماله الیه»
(کسی که بمؤمنی قرض دهد و رضای خدا را اراده کند ثواب صدقه برای او حساب شود تا مالش باو برگردد) و در جامع السعادات گفته هر آنی برای او ثواب صدقه نوشته شود زیرا هر آنی میتواند مطالبه کند و چون مطالبه نکند مثل اینست که دو مرتبه باو قرض داده و نیز از آن حضرت روایت شده «3»
«لا تمانعوا قرض الخمیر و الخبز و اقتباس النار فانه یجلب الرزق علی اهل البیت مع ما فیه من مکارم الاخلاق»
(منع نکنید قرض دادن خمیر مایه و نان و آتش گیرانه «گوگرد و نظائر آن» را زیرا که قرض رزق را بطرف اهل خانه میکشاند بعلاوه از مکارم اخلاقی که در آنست) و در خبر دیگر منع از قرض خمیر و خبز را مورث فقر دانسته «4» و باید متوجه بود که در قرض دادن ربا داخل نشود که از گناهان کبیره است و آیات و اخبار در مذمت آن بسیار است در قرآن کریم میفرماید الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلَّا کَما یَقُومُ الَّذِی 1- 2- 3- 4- جامع السعادات
ص: 234
یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ «1» (کسانی که ربا میخورند در قیامت قیام نمیکنند مگر مانند کسی که شیطان او را مسّ کرده باشد (جن زده باشد) و نیز میفرماید یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ «2» (ای کسانی که ایمان آورده اید رها کنید آنچه از ربا نزد دیگران باقیمانده اگر ایمان دارید پس اگر ترک نکردید بدانید که در جنگ با خدا و رسول او هستید) و در خبر از حضرت رسول است که فرمود «3»
«رایت فی جهنّم قوم بطونهم کالبیوت الواسعة العظیمة سقطوا فی طریق اهل جهنم یمرّ علیهم آل فرعون و یضعون ارجلهم علی بطونهم و یمضون فسئلت جبرئیل عنهم فقال هؤلاء الّذین یأکلون الربوا»
(دیدم در جهنم گروهی را که شکمهایی مانند اطاقهای گشاده و بزرگ داشتند و در راه جهنم افتاده بودند و آل فرعون بر آنها میگذشتند و پاهایشان را بر شکم های آنان میگذاردند و میرفتند از جبرئیل پرسیدم اینها کیستند؟ گفت کسانی که ربا میخورند) و نیز از آن حضرت روایت شده «4» که فرمود
«یملأ بطونهم من الحیّات و یرقق جلدهم بحیث یشاهد الناظرون»
(شکمهای ربا خواران را از مارها پر میکنند و پوست آنان نازک میشود بطوری که نظر کنندگان مشاهده مینمایند) و نیز بامیر المؤمنین علیه السّلام فرموده «5»
«یا علی درهم ربوا اعظم من سبعین زنیة کلها بذات محرم فی بیت اللَّه الحرام»
(درهمی از ربا گناه آن بزرگتر است از هفتاد زنا که همه آنها با محارم خود در خانه کعبه باشد) و نیز فرمود «6»
«شرّ المکاسب الربوا»
(بدترین کسبها ربا است) و نیز فرمود «7»
«اخبث المکاسب کسب الربوا»
(پلیدترین کسبها کسب ربا است) و در خبر از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «8» روایت شده که آن حضرت لعن نمود خورنده 1- سوره بقره آیه 276
2- سوره بقره آیه 278- 279
3- 4- 5- 6- 7- 8- سفینه
ص: 235
ربا و خوراننده و نویسنده و دو شاهد آن را و کسی که ربا را حلال بداند مرتدّ است چنانچه در خبر است که از حضرت صادق علیه السّلام سؤال شد از کسی که ربا میخورد و میگوید ما آن را لبأ (آغوز) مینامیم حضرت فرمود اگر بروی تمکن یابم گردن او را بزنم، «1» و ربا بر دو قسم است ربای قرضی به اینکه چیزی قرض دهد و شرط زیاده کند چه زیاده عینیه باشد مثل اینکه صد ریال میدهد که یک ریال اضافه بگیرد، یا زیاده وصفیه باشد مثل اینکه پول ردی ء (بد) میدهد که پول جیّد (خوب) بگیرد، و یا زیاده فعلیه باشد مانند اینکه قرض باو بدهد بشرط اینکه کاری برای وی انجام دهد و فقهاء وجوهی برای تخلص از ربا ذکر کرده اند که احسن آنها در نظر اینست که زیادتی را بعنوان صلح یا هبة بدهد و شرط کند که فلان مقدار بوی قرض دهد تا مدّت معلوم که قرض شرط صلح باشد و ربای معاملی که دو چیز از یک جنس که مکیل و موزون است مبادله کند و یکی را زیادتر بگیرد و طریق تخلص از آن اینست که در معامله بکند یکی را بفروشد و دیگری را بخرد و یا در هر یک از طرفین جنس دیگری ضمیمه کند یا در طرف نقیصه.
در قرآن مجید میفرماید فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ «2» (در مالهای ایشان حق معینی برای سؤال کننده و محروم از سؤال است)، و مراد از حقّ معلوم اینست که هر کسی بقدر وسعش با خود قرار دهد که همه روزه یا در هر هفته یا هر ماه یا هر سال مقداری از مال بفقراء و ارحام و غیر اینها بدهد 1- سفینة
2- سوره الذاریات آیه 19
ص: 236
در قرآن کریم میفرماید کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ «1» (بخورید از میوه این درختان هر گاه میوه دهد و بدهید حق آن را در روز حصاد و چیدن و درو کردن آن) و حق حصاد اینست که در موقع حصاد مشت مشت از گندم و دانه های دیگر بفقراء و مساکین که حاضرند داده شود چنانچه در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده و غیر اینها از وجوه انفاق که جامع همه آنها لفظ انفاق و معروف و برّ است و در آیات بسیار و اخبار زیاد برای هر یک فضائلی ذکر شده که در محلّ خود ذکر خواهیم نمود «و اما انفاق مباح و مکروه و حرام» چون از مورد آیه خارج، و مصادیق آن واضح است از آن صرف نظر میکنیم
انفاق غیر مالی نیز دارای اقسام بسیار است و در اخبار در تفسیر آیه چهار چیز ذکر شده:
1- انفاق علم چنانچه در اکثر کتب تفسیر شیعه مانند مجمع البیان و عیّاشی و آلاء الرحمن و صافی و جواهر الثمین و تفسیر حاج شیخ محمّد حسین نجفی و غیر اینها از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که فرمود «و ممّا علّمناهم یبثّون» (یعنی از آنچه آنان را تعلیم کرده ایم نشر دهند) و اخبار در فضیلت بذل علم بسیار است در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«قرئت فی کتاب علیّ علیه السّلام انّ اللَّه تعالی لم یأخذ علی الجهال عهدا حتی اخذ علی العلماء عهدا ببذل العلم للجهال لانّ العلم کان قبل الجهل» 1- سوره انعام آیه 142
ص: 237
(در کتاب علی علیه السّلام خواندم که خداوند تعالی از جاهل عهد و پیمان نگرفته که طلب علم کند تا اینکه از عالم پیمان گرفته که بر جاهلان بذل علم نماید زیرا علم بیش از جهل است) و نیز در کافی از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود»
(زکاة العلم ان تعلّمه عباد اللَّه»
(زکاة علم اینست که ببندگان خدا تعلیم کنی) و نیز از کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود
«کان المسیح یقول انّ التارک لا شفاء المجروح من جرحه شریک لجارحه لا محالة و ذلک انّ الجارح اراد فساد المجروح و التارک لا شفائه لم یشأ صلاحه فاذا لم یشأ صلاحه فقد شاء فساده اضطرارا فکذلک لا تحدثوا بالحکمة غیر اهلها فتجهلوا و لا تمنعوها اهلها فتأثموا فلیکن احدکم بمنزلة الطبیب المداوی ان رأی موضعا لدوائه و الّا امسک»
(مسیح میگفت کسی که شفا دادن مجروح را ترک کند شریک جراحت زننده است زیرا جراحت زننده قصدش فساد مجروح است و تارک شفاء نیز قصدش خوب شدن مجروح نیست پس او نیز قصدش فساد مجروح خواهد بود همچنین است مسئله تعلیم پس علم و حکمت را برای غیر اهلش مگویید که در اینصورت جهالت نموده اید و از اهلش منع نکنید که در این صورت گناه کرده اید و باید شما مانند طبیب مداوا کننده باشید هر جا موضع مداوا دید مداوا می کند و هر جا ندید امساک میورزد) و در حدیث مفصّلی که از حضرت رضا علیه السّلام از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در فضیلت علم وارد شده میفرماید
«تعلیمه من لا یعلمه صدقة و بذله لاهله قربة»
«1» و بیان این حدیث بیاید انشاء اللَّه تعالی و از حدیث معروفی که از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده
«من سن سنة حسنة کان له اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیمة»
استفاده میشود که معلم شریک متعلم است در ثواب تعلیماتی که متعلّمین پس از او بدیگران میدهند تا دامنه قیامت و همچنین در عبادات آنها که در اثر تعلیم وی انجام داده اند، بلکه استفاده که از 1- جامع السعادات
ص: 238
کتب اهل علم میشود همین حکم را دارد، از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده «1» که فرمود
«اذا مات المؤمن و ترک ورقة واحدة علیها علم تکون تلک الورقة سترا بینه و بین النار و اعطاه اللَّه بکل حرف علیها مدینة اوسع من الدنیا سبع مرّات»
(هر گاه مؤمنی بمیرد و ورقی از او باقی ماند که بر او علمی باشد این و رق حجاب بین او و آتش باشد و خداوند بهر حرفی شهری در بهشت باو عطا کند که هفت برابر دنیا باشد) و در آداب مفید و مستفید «معلّم و متعلّم» وظائفی بیان شده که عمده آنها صحیح کردن نیت از جهت قربت و خلوص، و از روی اشفاق و محبّت و ملایمت و بدون غلظت و درشتی تعلیم نمودن، و غرض، ارشاد و هدایت بودن و خالی از اغراض فاسده مانند حبّ جاه و ریاست و طمع و شهرت و امثال اینها بودن، و بمقدار فهم متعلم بیان نمودن و باهلش تعلیم نمودن و از آنچه نمیداند خودداری کردن و بمقدار دانایی اکتفاء نمودن و شبهه و اشکالی که از عهده جوابش برنمآید عنوان نکردن و هر گاه خطایی نمود و متنبّه شد تذکر دادن و غیر اینها از آداب دیگر 2- تلاوت: چنانچه ابن بابویه ره و قمی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که فرمود
«و ما علّمناهم من القرآن یتلون»
یعنی آنچه از قرآن بآنها تعلیم داده ایم تلاوت کنند و بیان آن در مقدّمه این کتاب گذشت 3- انفاق قوی و ابدان: چنانچه از تفسیر قمی و جواهر الثمین در ذیل آیه نقل شده، و ممکن است دو معنی داشته باشد یکی اینکه قوای خود را در طاعت و بنده گی خدا صرف کند و دیگر آنکه قوای خود را صرف قضاء حوائج مؤمنین نماید که عبادت بسیار بزرگی است و اخبار در فضیلت آن بسیار است از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده «2» که فرمود
«من قضا حاجة لاخیه فکانّما 1- 2- جامع السعادات [.....]
ص: 239
خدم اللَّه عمره»
(کسی که حاجتی از برادر دینی خود برآورد گویا تمام عمرش خدمت خدا را نموده) و از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده «1» که فرمود
«من مشی فی حاجة اخیه المسلم اظلّه اللَّه تعالی بخمسة و سبعین الف ملک و لم یرفع قدما الّا کتب اللَّه له حسنة و حطّ عنه بها سیئة و یرفع له بها درجة فاذا فرغ من حاجته کتب اللَّه له اجر حاج و معتمر»
(هر که راه رود برای انجام حاجت برادر مسلمانش خداوند تعالی به هفتاد و پنج هزار ملک او را سایه اندازد و قدمی برندارد مگر اینکه خداوند حسنه برای او بنویسد و سیئه از او محو کند و درجه برای او بالا برد، پس هر گاه از حاجت او فارغ شود خداوند ثواب و اجر حج کننده و عمره بجا آورنده برای او بنویسد) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده «2» که فرمود
«من قضی لاخیه المؤمن حاجة قضی اللَّه له یوم القیمة مائة الف حاجة اوّلها الجنّة و من ذلک ان یدخل قراباته و معاریفه و اخوانه الجنّة بعد ان لا یکونوا نصّابا)
هر که حاجت برادر مؤمنش برآورد خداوند صد هزار حاجت او را در قیامت برآورد که اول آنها بهشت است و از آن جمله اینست که خویشان و آشنایان و برادرانش را داخل بهشت میکند بشرط اینکه ناصبی نباشند) و غیر اینها از اخبار دیگر 4- انفاق جاه: چنانچه این معنی نیز از تفسیر قمی و جواهر الثمین نقل شده و مراد از جاه منزلت داشتن در قلوب است که باید از وجهه و منزلت خود برای ارشاد و هدایت و امر معروف و نهی از منکر و انجام دادن حوائج برادران دینی و رفع گرفتاریهای آنان استفاده نماید و تحصیل جاه اگر برای این منظور باشد بسیار نیکو و ممدوح است و اگر برای حبّ جاه و زورگویی و آزار زیردستان باشد از بدترین اخلاق زشت بشمار میرود و سر همه خطاها میباشد. 1- 2- جامع السعادات
ص: 240
و مخفی نماند که این انفاقات غیر مالی که در اخبار در ذیل تفسیر آیه وارد شده بیان مصادیق آن است و آیه عامّ است و شامل انفاق هر نعمتی که قابل انفاق باشد میشود.
وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (4)
(کسانی که ایمان میآورند بآنچه بر تو نازل شده و بآنچه پیش از تو نازل شده و ایشان بسرای دیگر یقین دارند) کلام در بیان این آیه در چند مقام واقع میشود:
در وجه تکرار «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ» بعضی گفتند مراد از الّذین یؤمنون در این آیه مؤمنین اهل کتاب مانند عبد اللَّه بن سلام و امثال اوست و در آیه قبل جمیع مؤمنین بقرینه «وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ» و این وجه از دو وجه مردود است:
1- دلیلی بر اختصاص نداریم و ایمان بانبیاء سلف هم بر همه مؤمنین لازم است چنانچه مفاد آیه آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ «1» میباشد 2- آیه مزبور در بیان صفات متّقین است و متّقین شامل جمیع طبقات مؤمنین است 1- سوره بقره آیه 284 (رسول خدا ص بآنچه از جانب خدا باو نازل شده ایمان آورد و مؤمنین همه آنها بخدا و فرشتگان او و پیغمبران و کتابهای او ایمان آوردند در حالی که میگویند ما تفاوتی بین پیغمبران خدا نمیگذاریم) یعنی در تصدیق برسالت آنها و الا مراتب متفاوته دارند بعضی فوق بعض
ص: 241
بعضی گفتند ایمان بما انزل الیک یکی از افراد ایمان بغیب است و این از باب ذکر خاص بعد از عام است این وجه نیز بنظر درست نیاید، زیرا ظاهر آیه مغایرت است بخصوص با تکرار لفظ موصول و بعضی گفتند نسبت بین غیب که متعلّق ایمان در آیه قبل است و ما انزل که متعلق ایمان در این آیه است عموم من وجه میباشد چه بعضی از ما انزل، غیب است و بعضی از ما انزل، غیب نیست و بعضی از غیب هم از ما انزل نیست و متقین باید بهر دو ایمان بیاورند و این وجه نیز تمام نیست چنانچه بیان خواهد شد و حق اینست که چنانچه گذشت ایمان بغیب همه امور اعتقادیه را شامل میشود و ایمان بما انزل عبارت از تصدیق بما جاء به النبی «باور نمودن آنچه پیغمبر از جانب خدا آورده» است مانند احکام و اخلاقیات و امامت و معاد جسمانی و امثال اینها که از لوازم تصدیق برسالت است، و چون این دو با هم فرق دارند از اینجهت تکرار شده و منافات ندارد که بعضی از امور اعتقادیه جزو ایمان بغیب باشد و هم صادق مصدّق خبر داده باشد و جزء تصدیق ما جاء به النبی محسوب شود
در بیان کلمه ما انزل الیک: قسمتی از سخن در باره ما جاء به النبی در ضمن کلمه شهادت گذشت و در اینجا بنحو اجمال اشاره میکنیم 1- قرآن مجید و بیان آن در مقدمه این کتاب کاملا ذکر شد 2- دستورات اسلام از بیان عقائد حقّه و اخلاق فاضله و وظائف عملیّه که از آنها باصول دین و فروع دین و اخلاق تعبیر میشود و موجب سعادت دارین و نجات از مهالک نشأتین میباشد و این قسمت بوسیله وحی بر پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نازل شد و آن حضرت و اوصیای او یکی بعد از دیگری بیان فرموده اند
ص: 242
3- علومی است که بآن حضرت افاضه شده که یک قسمت آن از لوازم رسالت است مانند عالم بودن بآنچه امت او تا دامنه قیامت بآن محتاجند و حلّ مشکلات و دفع شبهات آنها، و این قسمت بوجهی شامل همان قسم دوم است، و دیگر علم بزبان آنها بلکه چون حضرتش بر جنّ و انس مبعوث است باید بزبان جن و انس معرفت داشته باشد و بر حل مشکلات و دفع شبهات و رفع احتیاجات آنها قادر باشد.
و یک قسمت از فضائل و مناقب آن حضرت است مانند دانا بودن بزبان حیوانات و دارا بودن علم غیب، از علوم ما کان و ما یکون و ما هو کائن، و این قسمت اخیر از طریق آیات و اخبار بتواتر اجمالی ثابت محقق شده اگر چه از ظواهر بعض آیات خلاف آن استفاده میشود مثل آیه وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ «1» (و اگر من علم غیب میدانستم زیادتی خیر را طلب مینمودم) و آیه قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ «2» (بگو نمیگویم نزد من خزینه های خداست و نه علم غیب میدانم) و آیه شریفه قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ «3» (بگو کسانی که در آسمان و زمینند غیب را نمیدانند جز خدا) ولی آیه شریفه عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ «4» (خداوند عالم بغیب است و کسی را بر غیب خود آگاه نمیکند مگر کسانی که از پیغمبران که مورد رضای او باشند) افاضه علم غیب را فی الجمله ببعضی از پیغمبران اثبات میکند و پیداست که در میان پیغمبران مصداق اکمل و اتمّ مرتضی «پسندیده خدا» بودن حضرت ختمی مرتبت است و میتوان آیاتی را که نفی علم غیب از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میکند بر این حمل کرد که تا از طرف حق بوی افاضة نشود نمیداند چنانچه از آیه شریفه 1- سوره اعراف آیه 188
2- سوره انعام آیه 50
3- سوره نمل آیه 66
4- سوره شوری آیه 52
ص: 243
وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ «1» (و همچنین ما روحی را که از عالم امر ماست بسوی تو وحی فرستادیم و حال آنکه تو نمیدانستی کتاب و ایمان چیست) این معنی استفاده میشود و در کتب اخبار بابی منعقد کرده اند که ائمه علیهم السلام در شبهای جمعه علمشان زیاد میشود و اگر این نبود علمشان تمام میشد، و باب دیگری منعقد نموده اند که هر گاه بخواهند چیزی را بدانند میدانند و در کافی است که عمرو ساباطی از حضرت صادق علیه السّلام سؤال کرد که آیا امام علم غیب میداند؟ حضرت فرمود نه ولی هر گاه بخواهد چیزی را بداند خداوند او را آگاه میکند و نیز باب دیگری منعقد کرده اند که ائمه (ع) میدانند کی میمیرند و آنان باختیار خود میمیرند «2» و این اخبار و اخبار دیگری از این قبیل اشکالاتی تولید نموده از قبیل اینکه اگر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم عالم بهمه چیز بود چرا با منافقین خلطه و آمیزش میکرد و آنان را از اطراف خود دور نمیکرد تا فتنه و فساد ایجاد نکنند و اگر علی علیه السّلام عالم بهمه چیز بود خوابیدن او در جای پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در لیلة المبیت و مقاتله او با شجعان عرب و سوره برائت بردن بمکه برای او منقبت و فضیلتی نبود و چرا در شب نوزدهم بمحراب مسجد رفت تا مورد ضرب ابن ملجم قرار گیرد و چرا ائمه علیهم السلام اقدام بخوردن سمّ مینمودند و امثال اینها و توضیح در این مقام چنانچه از آیات و اخبار استفاده میشود اینست که برای خداوند دو لوح است یعنی دو نحو علم میباشد، یکی لوح محفوظ و آن علومی است که بانبیاء و اوصیاء و ملائکه افاضه میشود و یکی لوح محو و اثبات که مختصّ بذات باری تعالی است چنانچه از آیه شریفه یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ 1- سوره شوری آیه 53
2- کافی کتاب الحجه ص 257
ص: 244
أُمُّ الْکِتابِ «1» و آیه شریفه بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ «2» استفاده میشود و نیز در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«انّ للَّه علمین علم مکنون مخزون لا یعلمه الّا هو من ذلک یکون البداء و علم علّمه ملائکته و رسله و انبیاءه فنحن نعلمه» «3»
(برای خدا دو نحو علم است علمی که پوشیده و مخزون است و جز او کسی نمیداند و بدا از این علم است و علمی که فرشتگان و پیغمبرانش را تعلیم میکند و ما آن را میدانیم) بنا بر این مراد از علم غیبی که نمیدانند و علمی که شبهای جمعه بآنها افاضه میشود علم لوح محو و اثبات است و همچنین موضوع لیلة المبیت و مقاتله با شجعان و بردن سور» برائة و آنچه از این قبیل است از لوح محو و اثبات میباشد و تا مشیت آنها که عین مشیت حق است تعلق نگیرد که بدانند نمیدانند و خلطه و آمیزش پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم با منافقین و امثال این امور روی دستور ظاهر اسلام است که هر کس اظهار شهادتین نمود تا باسباب عادی خلاف آن ثابت نشده باید حکم اسلام بر او بار نمود و امّا رفتن حضرت علی علیه السّلام بمحراب زکریا و رفتن سید الشهداء علیه السّلام بکربلا و شرب سم سایر ائمه بنا بمقتضای حکمت و مصلحت و تسلیم شدن بفرمان و قضای الهی بوده چنانچه اگر پیغمبر و امام امر کنند بمؤمنی که بجهاد دشمن رود و باو خبر دهند که تو کشته میشوی رفتن او بجهاد واجب است با اینکه میداند کشته میشود و تفصیل این مطلب را در کلم الطیب «4» داده ایم
و در مقدّمه کتاب شرحی در مراتب نزول قرآن دادیم «5» و در اینجا مناسب 1- سوره رعد آیه 39
2- سوره بروج آیه 21 و 22
3- کافی کتاب التوحید باب البداء
4- مجلد اول در شرایط و موانع نبوت و مجلد دوم در عصمت امام (ع)
(5) مراجعه شود
ص: 245
است اشاره بکیفیت وحی و اقسام آن بنمائیم، در کیفیت وحی سه مشرب است:
1- مشرب متکلّمین است که بوجود مجرّدی جز ذات اقدس حق تبارک و تعالی اعتقاد دارند میگویند جبرئیل بوجود عنصری مادّی بر شخص نبی بهمین وجود جسمانی از آسمان دنیا نازل و بزبان مادّی همین الفاظ و اصوات ظاهری را بگوش پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میرسانید و پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم با همین چشم ظاهری او را میدید و ظواهر بعضی آیات و اخبار نیز بر این معنی دلالت دارد 2- مشرب حکماء است که جبرئیل را عقل عاشر و عقل مدبّر این عالم میدانند و عقل حضرت را گویند بمرتبه چهارم عقل «1» که عقل مستفاد است رسیده و بعقل فعال ارتباط و اتصال پیدا نموده و از آن استفاده مینماید و این استفاده را وحی نامند 3- مشرب تحقیق است و آن معنایی است که از مضامین آیات و اخبار استفاده میشود و بیانش اینست که برای وحی اقسامی است:
قسم اول، اینکه بلا واسطه از جانب حق بمقام عقلانی پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که از آن بقلب تعبیر میشود افاضه میگردد چنانچه مفاد آیه شریفه ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی «2» (سپس نزدیک آمد پس بمقام قرب بین دو قوس یا نزدیکتر رسید پس وحی فرمود خدا ببنده خود آنچه وحی فرموده است) و مفاد فرمایش خود حضرت است که میفرماید
«لی مع اللَّه حالات لا یسعنی ملک مقرب و لا نبیّ مرسل» «3»
و این مرتبه هم دارای مراتبی است، یک مرتبه بمشاهده انوار الهیّه و تجلّی عظمت همان تجلّی که قسمت مختصری از آن را حضرت کلیم طاقت نیاورد و غش کرد فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً «4» (پس وقتی 1- حکماء برای عقل چهار مرتبه قائلند: عقل هیولایی، و عقل بالملکه و عقل بالفعل، و عقل مستفاد [.....]
2- سوره النجم آیه 8 الی 11
3- جامع السعادات
4- سوره اعراف آیه 139
ص: 246
پروردگار موسی در کوه تجلی نمود کوه را از هم پاشیده قرار داد و افتاد موسی در حالی که بیهوش شد) مرتبه دوم ایجاد کلام و استماع آنست چنانچه برای حضرت کلیم بود وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسی تَکْلِیماً «1» (خداوند با موسی سخن گفت سخن گفتنی) مرتبه سوم اخذ از جبرئیل است از جنبه روحانی چنانچه مستفاد از آیه شریفه وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوی «2» (بتحقیق پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم جبرئیل را در مرتبه دیگر نزد سدرة المنتهی دید که نزد سدرة المنتهی بهشت است) و از آیه شریفه إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی «3» است مرتبه چهارم اخذ از جبرئیل و سایر ملائکه است از جنبه جسمانی و اینهم بر دو قسم است:
یکی آنکه صورت آنها را می بیند و صدای آنها را میشنود چنانچه حضرت خلیل علیه السّلام و حضرت لوط علیه السّلام در بشارت باسحق و اخبار از هلاکت قوم لوط آنها را مشاهده نمودند «4» و دیگر آنکه صورت ملک را نمی بیند ولی صدای او را میشنود مرتبه پنجم اینست که در خواب باو وحی میرسد چنانچه برای حضرت ابراهیم علیه السّلام بود یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ «5» ابراهیم علیه السّلام باسمعیل علیه السّلام میفرماید (ای پسرک من در خواب دیدم که ترا ذبح میکنم) و چنانچه حضرت رسول عملیّات شجره ملعونه بنی امیّه را در عالم رؤیا دید و بالجمله تمام این اقسام و مراتب برای حضرت ختمی مرتبت بوده لکن سایر انبیاء دارای مراتب مختلف بوده اند 1- سوره نساء آیه 162
2- سوره النجم آیه 13 الی 15
3- سوره النجم آیه 4
4- سوره ذاریات آیه 24 الی 37
5- سوره صافات آیه 101
ص: 247
ممکن است توهم شود که در بسیاری از امور احتیاج بنبیّ و نزول وحی نیست بلکه عقل مستقلا درک میکند مانند بسیاری از عقاید که براهین عقلی مستقلّ یا غیر مستقلّ بر آنها قائم است چون وجود صانع و توحید و بسیاری از صفات او و لزوم ارسال رسل و نصب حجّت و امام و شرایط و موانع آنها و ثبوت معاد فی الجمله و مانند بسیاری از اخلاق فاضله یا اخلاق رذیله و حسن اطاعت و قبح معصیت و امثال اینها، برای دفع این توهم گوئیم درست است بسیاری از عقائد بر طبقش برهان عقلی قائم است ولی پی بردن بمقدمات برهان، کار هر عقلی نیست و چه بسا عقول فحول از حکماء و دانشمندانی که دستشان از مکتب انبیاء کوتاه بوده در همین امور بخطا و اشتباه رفته تا چه رسد بدیگران و همچنین اخلاق گر چه حسن و قبحش فی الجمله نزد عقل ثابت است لکن پی بردن بجمیع محاسن و قبائح و فوائد و مضارّ دنیوی و اخروی آنها و مثوبات و عقوبات مترتبه بر آنها از حیّز ادراک عقل بطور استقلال خارج است و نسبت بعبادت و معصیت منتها درک عقل یک درک کلّی و فی الجمله است و تمام جهات آن را نمیتواند درک کند.
در بیان و ما انزل من قبلک: مقصود از «ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ» جمیع اموری است که بر انبیاء سلف از حضرت آدم علیه السّلام تا عیسی علیه السّلام نازل شده، و در بعض اخبار عدد انبیاء صد و بیست و چهار هزار ذکر شده و در میان آنها پنج نفر اولو العزم بوده اند نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و علیهم السّلام «1» 1- چنانچه از حدیث زیارت شب نیمه شعبان و شب بیست و سیم رمضان استفاده میشود
ص: 248
و چیزهایی که بر انبیاء نازل شده عبارت است از پنج چیز:
1- کتب آسمانی مانند صحف آدم و شیث و ابراهیم و ادریس و تورات موسی و زبور داود و انجیل عیسی، و در مجمع البیان از ابی ذر ره روایت کرده که کتب انبیاء سلف صد و بیست و چهار کتاب بوده و مرحوم مجلسی در خاتمه کتاب دعاء حدیث مفصلی راجع بصحف ادریس روایت کرده و حدیثی راجع بصحف ابراهیم نقل فرموده که آنها بیست صحیفه است.
و از ابی ذر روایت نموده که گفت از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم پرسیدم صحف ابراهیم چیست؟ فرمود تمامش امثال است، و امثال بمواعظ تفسیر شده، و از صحف موسی پرسیدم فرمود تمامش عبر است 2- اعتقادات حقّه از توحید عدل نبوت امامت معاد و لوازم آنها که تمام انبیاء علیهم السلام مامور بتبلیغ این امور بوده بلکه مأمور باخذ میثاق راجع بنبوت پیغمبر خاتم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اوصیای آن حضرت نیز بوده اند چنانچه از آیه شریفه استفاده میشود وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلی ذلِکُمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ «1» (و یاد کن زمانی را که خدا از پیغمبران پیمان گرفت که وقتی بشما کتاب و حکمت دادم و سپس پیغمبری خواهد آمد که تصدیق نماید آنچه با شما بوده البته باو ایمان بیاورید و او را یاری نمائید، خدا فرمود آیا اقرار نمودید و این پیمان مرا اخذ نمودید؟ گفتند اقرار کردیم، خداوند فرمود گواهی دهید و من نیز با شما از گواهیانم) 3- اخلاقیات که حسن و قبح آنها ذاتی است و جمیع شرایع مأمور بارشاد بآنها بوده اند 4- بسیاری از طاعات و معاصی که قابل نسخ نیست و مصالح و مفاسد آنها ذاتی است مانند حرمت دروغ و شرب خمر و لواط و زنا و وجوب امر بمعروف و نهی 1- سوره آل عمران آیه 75
ص: 249
از منکر و نماز و نظائر اینها 5- احکامی که در شرایع سابقه بوده و در شریعت اسلام نسخ شده و بالجمله بآنچه ثابت است که انبیاء سلف و اوصیاء معصومین آنها گفته اند باید تصدیق نمود و ایمان آورد
در بیان «وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ»: آخرة صفت موصوف مقدّر است که تقدیرش «بالدار الاخرة» و یا «بالنشأة الاخرة» میباشد، و تعبیر از قیامت و سرای دیگر بلفظ آخرة بمناسبت اینست که مؤخر از این دنیا و نشأة اولی است چنانچه تعبیر از این عالم، بدنیا برای اینست که نسبت بآن عالم نزدیکتر است و خداوند در این جمله یک اصل از اصول اسلام که اعتقاد بمعاد باشد ذکر میفرماید و ما در مجلد سوم کلم الطیب راجع بمعاد و اثبات آن و سایر خصوصیاتش مفصّلا بحث نموده ایم و مجملش اینست که اگر معاد نباشد لازم آید خلقت بشر لغو و عبث باشد و بین مؤمن و کافر و مطیع و عاصی و ظالم و مظلوم تفاوتی نباشد و بعث رسل و انزال کتب و جعل احکام و وعد و وعید لغو و بیهوده و اغراء بجهل باشد و غیر اینها از لوازم دیگر و ظاهر اینست که مراد از آخرة جمیع وقایع بعد از دنیا از مرگ و عقبات بعد از مرگ و سؤال ملکین و ثواب و عقاب قبر و عالم برزخ تا روز نشر و حساب و کتاب و صراط و میزان و شفاعت و خصومت و بهشت و نعم آن و دوزخ و عذابهای آن و خلود در بهشت و جهنم و غیر اینها از اموری که قرآن و صادق مصدّق خبر داده است، باشد و «یوقنون» از ایقان و یقین است و مراد از یقین علم جزمی است که مطابق با واقع بوده و غفلت در آن نباشد از اینجهت در یقین چهار خصوصیت ذکر شده: اوّل اینکه مسبوق بجهل است لذا بر خداوند اطلاق نمیشود، دوم جزم و قطع در آن
ص: 250
لازم است و گر نه ظنّ یا شکّ و یا وهم است، سوم مطابق با واقع است و گر نه جهل مرکّب خواهد بود، چهارم توجه و التفات در آن لازم است و اگر غفلت در آن آمد علم است نه یقین.
و برای یقین سه مرتبه ذکر کرده اند: علم الیقین، عین الیقین، حق الیقین که بیان آن در مراتب ایمان ذکر شد و از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده «1» که فرمود
«یا عجبا کل العجب من الشاکّ فی اللَّه و هو قد یری خلقه و عجبا ممّن یعرف النشأة الاولی و ینکر النشأة الاخرة و عجبا ممّن ینکر البعث و النشور و هو کل یوم و لیلة یموت و یحیی و عجبا لمن یؤمن بالجنة و ما فیها من النعیم و یسعی للدار الغرور و عجبا للمتکبر الفخور و هو یعلم ان اوله نطفة مذرة و آخره جیفة قذرة»
(عجب است از کسی که در وجود خدا شک دارد و حال آنکه آفرینش خدا را می بیند و عجب است از کسی که میشناسد دار دنیا را و منکر دار آخرة است و عجب است از کسی که منکر بعث و زنده شدن در قیامت است و حال آنکه هر روز و هر شب میمیرد و زنده میشود «میخوابد و برمیخیزد» و عجب است از کسی که ایمان ببهشت و نعم آن دارد و برای دار غرور «دنیا» کوشش میکند و عجب است از متکبر بخود بالنده و حال آنکه میداند اولش نطفه گندیده و آخرش مردار پلید است) و بالجمله خداوند در این آیات صفات متقین را بیان فرموده و مجموع آنها شش صفت است: ایمان بغیب، اقامه صلوة، انفاق از آنچه باو روزی داده، ایمان بآنچه بر پیغمبر نازل شده، ایمان بآنچه بانبیاء سلف نازل شده، ایقان بآخرت که چهار صفت از آنها جزو اعتقادات و دو صفت آنها جزو اعمال و فرائض است و معلوم است که صفات متقین منحصر باینها نیست و آیات نیز در مقام حصر صفات نبوده است و صفات متقین بسیار است که انشاء اللَّه در بیان خطبه امیر المؤمنین علیه السّلام متذکر خواهیم شد 1- وافی باب مواعظ
ص: 251
أُولئِکَ عَلی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (5)
(اینان بر هدایتی از جانب پروردگارشان میباشند و خود اینان رستگارانند) اولئک از اسماء اشاره است که برای جمع استعمال میشود و اصل آن اولاء با مدّ و اولی بدون مدّ است و برای آن سه حالت دیگر هست (1) دخول هاء تنبیه با مدّ آخر «هؤلاء» برای اشاره بقریب (2) الحاق کاف خطاب با مدّ آخر «اولئک» برای اشاره بمتوسط (3) الحاق کاف خطاب و لام بدون مدّ «اولالک» برای بعید، و علی برای استعلاء است یعنی اینان بر هدایت استعلاء و استقرار داشته و اطراف و جوانب آن را حیازت نموده اند و در کلمه هدی چهار معنی احتمال برده میشود:
1- لطف و توفیق که بواسطه آن بصفات پسندیده و اعمال شایسته نائل شده و از فاضل با فضل ترقی نمایند 2- ارشاد بدلیلهایی که بسبب آنها بر رسوخ عقائد حقه و صفات فاضله و استدامه اعمال صالحه راهنمایی شوند 3- هدایت باطنیّه که از جانب حق بآنها افاضه میشود بواسطه معتقد بودن بعقائد حقه و اتیان اعمال صالحه 4- انعام و تفضّل بعطاء نمودن خیرات دنیوی و مثوبات اخروی، و این وجوه مانعة الجمع نیستند بلکه ممکن است بمقتضای اطلاق هدایت، همه آنها را شامل شود.
و فلاح بمعنی فوز بمطلوب و وصول بمقصود و نیل بآرزو و امید است و در توحید صدوق ره حدیث مفصّلی از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام از آباء طاهرین او از امیر المؤمنین علیه السّلام در تفسیر جملات اذان و اقامه نقل فرموده از آن جمله در تفسیر کلمه حیّ علی الفلاح میفرماید
«اقبلوا الی بقاء لا فناء معه و نجاة لا هلاک معها
ص: 252
و تعالوا الی حیات لا موت معها و الی نعیم لا نفاد له و الی ملک لا زوال عنه و الی سرور لا حزن معه و الی انس لا وحشة معه و الی نور لا ظلمة له (معه) و الی سعة لا ضیق معها، و الی بهجة لا انقطاع لها و الی غنی لا فاقة معه و الی صحّة لا سقم معها و الی عزّ لا ذلّ معه و الی قوّة لا ضعف معها و الی کرامة یا لها من کرامة، و عجّلوا الی سرور الدنیا و العقبی و نجات الاخرة و الاولی، و فی المرة الثانیة حیّ علی الفلاح فانّه یقول سابقوا الی ما دعوتکم الیه و الی جزیل الکرامة و عظیم المنّة و سنیّ النعمة و الفوز العظیم و نعیم الابد فی جوار محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر»
خلاصه و مفاد این حدیث (شرح الفاظ حدیث واضح است) اینست که مؤذن که مردم را دعوت میکند میگوید بشتابید بفلاح، مراد از فلاح خیرات و سعادتهایی است که انسان طالب آنست و در دنیا بآن نمیرسد و اگر بهره از آنها هم بوی برسد مشوب بآلام و اسقام است و حسّ طلب و خواستن او را قانع نمیکند و اگر نیل بآنها را طالب است باید دانه و بذر آنها را در این عالم بکارد تا حاصل آنها را در آن عالم بردارد.
و بالجمله معنی آیه اینست که متقین بعد از آنکه بصفات شش گانه متقدمه متصف شدند در دنیا بر هدایت خداوندی ثابت و در آخرت فائز و رستگارند و در نهج البلاغه أمیر المؤمنین علیه السّلام میفرماید «1»
«امّا بعد فاوصیکم بتقوی اللَّه الّذی ابتدء خلقکم و الیه یکون معادکم و به نجاح طلبتکم و الیه منتهی رغبتکم و نحوه قصد سبیلکم و الیه مرامی مفزعکم فانّ تقوی اللَّه دواء داء قلوبکم و بصر عمی افئدتکم و شفاء مرض اجسادکم و صلاح فساد صدورکم و طهور دنس انفسکم و جلاء غشاء ابصارکم و امن فزع جاشکم و ضیاء سواد ظلمتکم»
(پس از سپاس و درود، سفارش میکنم شما را بتقوی و ترس از خدایی که آغاز آفرینش شما را فرمود و بازگشت شما بسوی اوست و رسیدن بمقصود و نائل شدن بحاجتتان بواسطه او و غایت میل شما بسوی او و مقصد شما بجانب او و پناه گاه شما نزد اوست چه آنکه تقوی دواء درد دلهای شما و بینایی کوری دلهای شما 1- نهج البلاغة جزء دوم خطبه 193
ص: 253
و درمان بیماری بدنهای شما و شایسته شدن تباهی سینه های شما و پاک شدن چرکی نفسهای شما و برطرف شدن پرده چشمهای شما و ایمن شدن اضطراب درونی شما و روشن شدن سیاهی تاریکی شما است) و پس از ذکر جملاتی چند در فوائد طاعت خدا میفرماید
«فمن اخذ بالتقوی عزبت عنه الشدائد بعد دنوّها و احلولت له الامور بعد مرارتها و انفرجت عنه الامواج بعد تراکمها و اسهلت له الصعاب بعد انصبابها و هطلت علیه الکرامة بعد قحوطها و تحدّبت علیه الرحمة بعد نفودها و تفجّرت علیه النعم بعد نضوبها و و بلت علیه البرکة بعد ارذاذها»
تا آخر خطبه (پس کسی که تقوی را گرفت سختیها از وی دور میشوند بعد از آنکه باو نزدیک شده اند و کارها برای او شیرین میشوند پس از تلخی آنها و امواج بلا از او برطرف میشوند بعد از آنکه متراکم شده اند و دشواریها بر وی آسان میشوند بعد از آنکه او را برنج درآورده اند و پی در پی باران کرامت بر او نازل شود بعد از قحطی و قطع شدن آنها و رحمت متوجه او میشود بعد از آنکه از او نفرت نموده بود و بحار نعم بر او جاری شوند بعد از آنکه آب آنها فرو رفته بود و برکت بر او پیاپی فرو- ریزد بعد از آنکه ضعیف و ناچیز شده بود)
«فانّ تقوی اللَّه دواء داء قلوبکم»
مراد از داء قلوب امراض باطنی است که عبارت از اخلاق رذیله و صفات ناپسندیده و ملکات نکوهیده است مانند حسد و کبر و عجب و بخل و ریاء و حقد و غیر اینها و تقوی دوای این دردها است از جهات ذیل:
1- همه معاصی آثار اخلاق رذیله است و انسان وقتی دارای تقوی (یعنی ترک جمیع معاصی و فعل جمیع طاعات) شد تدریجا ملکات رذیله از نفس او زائل و ملکات حمیده در آن
ص: 254
حاصل میشود چه آنکه در علم اخلاق مبرهن شده که اعظم معالجات اخلاقی، خودداری و جلوگیری از وقوع آثار اخلاق رذیله و وادار نمودن خود را باتیان و اقدام بآثار اخلاق حمیده است تا بدین وسیله آنها برطرف، و اینها جای گزین آنها شوند 2- دواعی و بواعث تقوی (چیزهایی که سبب تقوی میشود) خوف و رجاء و محبّت و حیاء است و هر چه اینها در نفس زیاد شود بواعث و دواعی شهوت و غضب و شیطنت که منشأ اخلاق رذیله است ضعیف و مقهور میگردد تا اینکه بکلی زائل شود و این امریست وجدانی 3- تقوی، اجتهاد و مجاهده با نفس است و بنصّ آیه الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا «1» خداوند شخص متقی را اعانت میفرماید و بطرق الهی که بالاترین آنها صفات خداوندی است هدایت مینماید
«و بصر عمی افئدتکم»
کوری دل از جهاتی است که اعظم آنها عصبیّت و عناد و لجاج و حبّ نفس و جهل مرکب است و بسا منشأ آن کدورت و تیره گیهای ی است که بواسطه معاصی عارض بر قلب میشود و در اخبار از اینگونه قلوب بقلب منکوس «واژگونه» و قلبی که امید خیری در او نیست تعبیر شده و همان است که در آیات شریفه قرآن میفرماید فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ «2» صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ «3» و تقوی است که کوری دل را برطرف میکند و قلب را بانوار الهی منور میگرداند
«و شفاء مرض اجسادکم»
مرض اجساد یا امراض جسمانی است که در اثر شهوت رانی و اسراف و بی مبالاتی در امر زندگی عارض انسان میشود و پیداست که تقوی دافع و رافع اینگونه امراض است، یا آفات و بلیاتی است که نتیجه معاصی و نافرمانی خدا است چنانچه مفاد آیه شریفه 1- سوره عنکبوت آیه 69
2- سوره حج آیه 45 [.....]
3- سوره بقره آیه 17
ص: 255
ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ «1» میباشد آنهم در اثر تقوی برطرف میشود، و یا مراد عقوبات و عذابهای جسمانی است که در اثر معصیت انسان گرفتار آنها خواهد شد آنها نیز بواسطه تقوی مرتفع میشود پس بهر حال تقوی شفای امراض جسمانی است.
«و صلاح فساد صدورکم» عمده فساد صدر بواسطه وسوسه شیطان است چنانچه در سورة الناس میفرماید مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ و بنصّ قرآن اهل تقوی از این خطر محفوظ میباشند إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ «2» (بدرستی که اهل تقوی هر گاه برخورد کند آنان را خطوری از شیطان متذکر امر و نهی الهی میشوند پس در اینهنگام بینایانند)
«و طهور دنس انفسکم»
چرکی و کثافت نفس یا از جهت شرک و کفر و عقائد باطله و فاسده است و یا از جهت آلوده شدن بمعاصی و یا از جهت فرو رفتن در دواعی و شهوات نفسانی است و تمام این آلودگیها بآب تقوی پاک میشود
«و جلاء غشاء ابصارکم»
غشاء بصر عبارت از پرده ای است که بواسطه معصیت جلو چشم دل کشیده میشود چنان که خداوند درباره کفار میفرماید وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ «3» و دیگر بچشم دل حقایق را درک نمیکند و بواسطه تقوی و پرهیز از معصیت خدا این پرده مرتفع میشود
«و امن فزع جاشکم»
جاش بمعنی قلب است و فزع و ترس قلب یا برای گرفتاریها و شدائد دنیوی است و خداوند در قرآن وعده داده که اهل تقوی را از شدائد نجات دهد وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ «4» و نیز فرموده إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا و یا فزع قلب برای خوف از مرگ و عقبات بعد از مرگ و عالم برزخ و قیامت است، آنهم که بنصّ آیات شریفه و اخبار متواتره اهل ایمان و تقوی از کلیّه این خطرات مصون و محفوظ میباشند 1- سوره شوری آیه 29
2- سوره اعراف آیه 200
3- سوره بقره آیه 7
4- سوره طلاق آیه 2
ص: 256
«و ضیاء سواد ظلمتکم»
انسان ممکن است بسه ظلمت مبتلا شود یکی ظلمت قلب که از جهت معاصی و اخلاق رذیله است و دیگر ظلمت قبر و ظلمت قیامت و اهل ایمان و تقوی بنصّ آیات قرآن بنور الهی از این ظلمات خارج میشوند
«عزبت عنه الشدائد بعد دنوها»
چنانچه قبلا متذکر شدیم تمام شدائد در اثر اعمال زشت و کردارهای بد انسان است و اگر تقوی در میان آمد شدائد برطرف میگردد وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ «1» (اگر اهل شهرستانها ایمان میآوردند و تقوی پیشه مینمودند البته درهای برکات آسمانها و زمین را بر آنها میگشودیم ولی پیغمبران و کتابهای الهی را تکذیب نمودند پس آنان را باعمالشان گرفتار نمودیم)
«و احلولت له الامور بعد مرارتها»
چون اهل تقوی خداوند را حکیم و عادل و امور مستند باو را موافق حکمت و عین صلاح میدانند لذا بقضای الهی راضی، و در بلیات او شکیبا و نسبت باوامر و نواهی او تسلیم میباشند و همه اینها برای آنان شیرین و گواراست زیرا مرارت کارهای دشوار را، علم برضای پروردگار و امید بپاداش بسیار، شیرین و گوارا مینماید و در حدیث قدسی است که
«انّ من عبادی من لا یصلحه الا الفقر فلو اغنیته لا فسده ذلک و انّ من عبادی من لا یصلحه الا الغناء فلو افقرته لا فسده ذلک»
تا آخر حدیث «2» (بدرستی که بعضی از بندگانم را جز فقر چیزی شایسته نیست و اگر او را غنی گردانم این غنا او را فاسد میگرداند، و بعضی از بندگانم را جز غنا چیزی شایسته نیست اگر او را فقیر گردانم، فقر او را فاسد میکند)
«و انفرجت عنه الامواج بعد تراکمها»
مراد از امواج یا امواج هموم دنیوی است که بصبر منفرج میشود، یا امواج بلاها است که آنها نیز در اثر طاعت و ترک معصیت و دعاء دفع میشوند، و یا امواج هواهای نفسانی است که بواسطه ترک هوی 1- سوره اعراف آیه 94
2- جامع السعادات
ص: 257
برطرف میگردد و اهل تقوی باین سلاحها مسلّحند
«و سهلت له الصعاب بعد انصبابها»
انصباب برنج و تعب در آوردن است و امور صعاب (دشوار) یا عبادات شاقّه است که بواسطه شوق بثواب بر آنها سهل و آسان میشود، یا ترک شهوات نفسانی است که بواسطه خوف از عقاب و شرم از حضرت ربّ الارباب آسان میگردد، و یا تحمل مصائب و شدائد است که بواسطه معرفت بفناء و گذرنمودن دنیا و اجر جزیل که در آخرت بر صبر آنها مترتب است هموار میگردد
«و هطلت علیه الکرامة بعد قحوطها تا آخر جملات»
هطل باران پی در پی است که قطره های آن بزرگ باشد و تحدّب بمعنی تعطّف و نضوب فرو رفتن آب در زمین و وابل باران تند و ارذاذ باریدن ضعیف و ریز مانند گرد است، و مراد ظاهرا از این فقرات خطبه فیوضات باطنیه است که از خزائن غیب الهی بر اهل تقوی افاضه میشود و ابواب رحمت ربّانی است که بر آنان بازمیگردد از ازدیاد معارف و علوم و دوام توفیق و تأیید و برکات دنیوی و غیر اینها از مواهبی که بآنها عطا میگردد و بالجمله این خطبه شامل دو قسمت است یک قسمت فوائد دنیوی تقوی که ممکن است گفته شود همه آنها در ضمن کلمه هدی من ربّهم مندرج است و یک قسمت فوائد و ثمرات اخروی آن که کلمه مفلحون متضمّن آنهاست و بسیاری از فوائد مذکوره تقوی شامل هر دو عنوان است چنانچه محتمل بلکه مرجّح اینست که هر دو قسمت آیه نیز متضمّن سعادت دارین و فوز نشأتین باشد
طائفه از عامّه بنام مرجئة قائلند که اهل کبائر بواسطه ارتکاب کبائر از ایمان خارج نشده و در آخرت اهل نجاتند و یکی از موارد تمسک آنها باین آیات است که گفته اند هر که دارای این صفات شش گانه شد بنصّ این آیه اهل نجات است
ص: 258
و لو مرتکب کبائر باشد ولی این تمسّک غلط و نابجاست زیرا این آیات اهل تقوی را باین اوصاف ستوده و در مقام احصاء بعض از اوصاف اهل تقوی است نه در مقام بیان اینکه هر که این صفات را دارا باشد متقی و اهل فلاح است بعبارت دیگر هر متّقی دارای این صفات هست ولی هر که دارای این صفات شد لازم نیست متقی باشد و طایفه دیگر وعیدیه اند که میگویند اهل کبائر در آخرت نجات ندارند زیرا نجات بنصّ این آیات برای متّقین است و متّقی کسی است که مرتکب کبیره نشود و این تمسّک نیز درست نیست زیرا آیه در مقام اثبات فلاح برای متقین است و در مقام نفی فلاح از دیگران نیست و ممکن است بواسطه شفاعت و سعه رحمت و عموم مغفرت و غیر اینها رستگار شوند و مذهب جمهور علمای شیعه اینست که اگر انسان باایمان از دنیا برود اگر معصیتی هم داشته باشد در عالم برزخ و عقبات بعد از مرگ و قیامت عذاب آن را می چشد اگر بمغفرت و شفاعت تدارک نشود و بالاخره اهل نجات خواهد بود ولی اگر بدون ایمان از دنیا برود نجاتی برای او نیست و تفصیل این مطلب را در مجلد سوم کلم الطیب داده ایم
ص: 259
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (6)
(محقّقا کسانی که کافر شدند مساوی است برای ایشان که بترسانی آنان را یا نترسانی، در هر صورت ایمان نمیآورند) برای بیان این آیه در چند مقام بحث میشود:
در معنی کفر و اقسام آن: کفر در لغت بمعنی ستر و پوشاندن است و از اینجهت زارع را کافر گویند زیرا دانه و بذر را زیر خاک پنهان میکند چنانچه در قران میفرماید کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ «1» (مانند بارانی که رویانیدن آن زارعین را بشگفت در میآورد) و تکفیر بمعنی احباط، و کفّارة نیز بمناسبت این است که معاصی را ستر میکند إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ «2» (اگر از گناهان کبیره که از آنها نهی شده اید اجتناب کنید گناهان صغیره شما را از شما محو میکنیم) و کافر را برای اینکه حق برای او پوشیده و مستور است کافر گفتند، و برای کفر اقسامی است:
1- کفر از روی جهل و قصور یا تقصیر که از آن بضلالت تعبیر میشود 2- کفر از روی جحود و انکار چنانچه در قرآن کریم میفرماید وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ «3» (آیات الهی را انکار نمودند و حال آنکه بآنها یقین داشتند) 3- کفر از روی نفاق که ظاهرا اظهار ایمان کند ولی باطنا معتقد نباشد 4- کفر از جهت شکّ که نسبت بامور اعتقادی شکّ و تردید و تزلزل داشته باشد 1- سوره حدید آیه 19
2- سوره نساء آیه 35
3- سوره نمل آیه 14
ص: 260
5- کفر نعمت که نعم الهی را در جایی که خدا امر فرموده و برای آن عطا نموده صرف ننماید لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ «1» (اگر شکر نعمت مرا بجای آورید نعمت را بر شما زیاد میکنم و اگر کفران نمائید محققا عذاب من سخت است) 6- کفر در عمل است که بواسطه ترک واجب و فعل معصیت است چنانچه نسبت بتارک حج میفرماید وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ «2» (و کسی که کافر شد یعنی حجّ بجا نیاورد پس محققا خداوند بی نیاز از جهانیان است) و در اخبار بر تارک صلوة و زکاة و فاعل بسیاری از معاصی اطلاق کافر شده و در کافی باسناد خود از ابی عمرو زبیدی روایت کرده «3» که گفت خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم مرا از وجوه کفر در کتاب خدای عز و جل خبر ده، حضرت فرمود
«الکفر فی کتاب اللَّه علی خمسة اوجه فمنها کفر الجحود و الجحود علی وجهین و الکفر بترک ما امر اللَّه و کفر البراءة و کفر النعم فامّا کفر الجحود فهو الجحود بالربوبیّة و هو قول من یقول: لا ربّ و لا جنّة و لا نار، و هو قول صنفین من الزنادقة یقال لهم الدهریة و هم الّذین یقولون: و ما یهلکنا الّا الدهر و هو دین وضعوه لأنفسهم بالاستحسان علی غیر تثبّت منهم و لا تحقیق لشی ء ممّا یقولون، قال اللَّه عز و جل «إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ» انّ ذلک کما یقولون، و قال، إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ» یعنی بتوحید اللَّه تعالی فهذا احد وجوه الکفر، و امّا الوجه الاخر من الجحود علی معرفة و هو ان یجحد الجاحد و هو یعلم انّه الحق (حق خ ل) قد استقرّ عنده و قد قال اللَّه عزّ و جل «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا» و قال اللَّه عز و جل «وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الْکافِرِینَ» فهذا تفسیر وجهی الجحود، و الوجه الثالث من الکفر کفر النعم و ذلک قوله تعالی 1- سوره ابراهیم آیه 7
2- سوره آل عمران آیه 92
3- کتاب الایمان و الکفر باب وجوه الکفر
ص: 261
یحکی قول سلیمان علیه السّلام «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ» و قال «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ» و قال فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ» و الوجه الرابع من الکفر ترک ما امر اللَّه عزّ و جل به و هو قول اللَّه عزّ و جلّ «وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُساری تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ» فکفّرهم بترک ما امر اللَّه عزّ و جلّ به و نسبهم الی الایمان و لم یقبله منهم و لم ینفعهم عنده فقال «فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلی أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»، و الوجه الخامس من الکفر کفر البراءة و ذلک قوله عزّ و جلّ یحکی قول ابراهیم علیه السّلام «کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ» یعنی تبرّأنا منکم و قال یذکر ابلیس و تبرّیه من اولیائه من الانس یوم القیمة «إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ» و قال «إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً» یعنی تبرّء بعضکم من بعض».
(فرمود کفر در کتاب خدا بر پنج وجه است: کفر جحود و آن بر دو قسم است. و کفر بواسطه ترک اوامر الهی و کفر برائت (بیزاری) و کفر نعم.
اما کفر جحود (قسم اولش) انکار پروردگاری رب العالمین است و آن گفتار کسی است که میگوید پروردگاری نیست و بهشت و دوزخی نیست، و این گفتار دو طایفه از زنادقه است که بآنها دهریّه میگویند و همانهایند که میگویند «ما را جز روزگار هلاک نمیکند» و این دینی است که از روی گمان و استحسان برای خود
ص: 262
وضع کرده اند بدون تثبیت و یقین از ایشان و بدون تحقیق نسبت بآنچه میگویند، خداوند میفرماید «اینان نیستند جز اینکه گمان میکنند که مطلب آن طوریست که اینان میگویند، و فرمود «بدرستی که کسانی که کافر شدند مساوی است برای ایشان که آنان را بترسانی یا نترسانی، ایمان نمیآورند» یعنی بتوحید خدای متعال ایمان نمیآورند پس این یکی از وجوه کفر است وجه دیگر از کفر جحود انکار کردن با وجود علم و معرفت است، و آن این است که منکر امری را انکار نماید و حال آنکه میداند آن حق است و نزد او ثابت و محقق شده باشد، و بتحقیق خدای عزّ و جلّ فرمود «و انکار نمودند از جهت کبر و ستم و حال آنکه یقین داشتند» و خدای عزّ و جلّ فرمود «و یهود پیش از ظهور پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم طلب فتح و پیروزی مینمودند بر کفّار (مشرکین مکّه و مدینه) پس وقتی که آمد ایشان را آن چیزی را که میشناختند «پیغمبر اسلام و قرآن» بآن کافر شدند، پس لعنت خدا بر کافران باد» پس این بود تفسیر دو وجه از کفر جحود.
وجه سوم از کفر، کفران نعمتهای الهی است و این کفر در قول خدای تعالی است که از سلیمان علیه السّلام حکایت میکند «این سلطنتی که مراست از فضل پروردگارم میباشد تا آزمایش کند مرا که آیا شکر میکنم یا کفران مینمایم پس کسی که شکر کند همانا بنفع خود شکر نموده و کسی که کفران نماید محققا پروردگار من بی نیاز و بزرگوار است» و فرمود «البته اگر شکرگزاری کنید نعمت را بر شما زیاد کنم و اگر کفر ورزیدید محققا عذاب من سخت است» و فرمود «مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و برای من شکرگزاری نمائید و کفران نعم مرا نکنید» و وجه چهارم از کفر، ترک نمودن چیزهایی است که خداوند بآنها امر فرموده و آن قول خدای عزّ و جلّ است «ای بنی اسرائیل زمانی را یاد کنید که از شما
ص: 263
پیمان گرفتیم که خونریزی نکنید و خودتان را (برادران دینی خود را) از شهرهایتان بیرون نکنید، پس شما بمیثاق اقرار کردید و خودتان گواهی دادید، سپس شما بودید که برادران خود را کشتید و گروهی را از دیارتان بیرون نمودید در حالی که علانیه یکدیگر را کمک میکنید بواسطه گناه و تجاوز، و اگر آنان میآمدند نزد شما در حالی که اسیر بودند برای رهایی آنان فدیه میدادید و حال آنکه بیرون نمودن آنان بر شما حرام بود آیا ببعض کتاب ایمان می آورید و ببعض آن کافر میشوید یعنی لزوم فدیة دادن برای اسیری را که در دست دشمنان شماست قبول دارید و عمل میکنید ولی حرمت آواره نمودن برادران دینی خود را اهمیّت نمیدهید و آنان را آواره میکنید» پس خداوند آنان را بواسطه ترک اوامر خود کافر شمرده و آنان را بایمان هم نسبت داده ولی از آنان قبول ننموده و نفعی برای آنان نخواهد داشت از اینجهت فرموده «پس نیست جزای کسی که این نوع اعمال را از شما مرتکب شود مگر رسوایی در زندگی دنیا و روز قیامت هم بسخت ترین عذاب بازگشت میکنند و خداوند از آنچه میکنند غافل نیست» و وجه پنجم از کفر، کفر برائت است یعنی بیزاری جستن از عمل کسی و بیان این در قول خدای عزّ و جلّ است که از قول ابراهیم حکایت میکند «کافر شدیم بشما (از شما بیزاری جستیم) و بین ما و شما برای همیشه دشمنی و بغض ظاهر شد تا وقتی که بخدای یکتا ایمان بیاورید» و خداوند فرمود در حالی که شیطان و بیزاری او را از دوستان انسی در روز قیامت ذکر میکند «بدرستی که من کافرم (بیزارم) از اینکه شما مرا پیش از این شریک قرار میدادید» و گفت «همانا جز خدا تنهایی را بمعبودیت گرفتید بواسطه دوستی که میان شما در زندگی دنیا بود سپس در روز قیامت بعضی از شما از بعض دیگر بیزاری میجویند و برخی از شما برخی دیگر را لعنت میکنند» که کفر در این آیه بمعنی تبریست) و قریب بهمین حدیث را قمی ره در تفسیر خود در ذیل این آیه از ابی عمر و زبیدی
ص: 264
از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است
کفر شجره خبیثه است که ریشه آن عقائد باطله و قامت آن اخلاق رذیله و شاخ و برگ آن معاصی و اعمال سیئة و میوه آن خزی دنیا و عذاب آخرت است چنان که ایمان شجرة طیّبه است که ریشه آن عقائد حقّه و قامت آن اخلاق حمیده و شاخ و برگ آن اعمال صالحه و میوه آن سعادت دنیا و آخرت و فوز نشأتین میباشد «1» و چون اموری که متعلّق ایمان است از عقائد حقّه و اخلاق حمیده و اعمال صالحه همه واضح و روشن است و فطرت سلیم هر کس کلیّات آنها را درک نموده و جزئیات آنها را نیز پس از بیان پیغمبر و امام ادراک میکند و کافر در حقیقت پرده و حجابی جلو عقل خود کشیده که مانع تابش آفتاب حقایق است، و این حجاب یا بواسطه عناد و عصبیت است (کفر جحود) و یا از جهت فریب نفس و غرور زخارف دنیوی است (کفر نعم) یا از جهت متابعت هوای نفس و شیطان است (کفر در عمل) یا بواسطه تقصیر یا قصور در معرفت و تقلید محیط و آباء و اجداد، و یا از جهت جهل مرکّب یا بسیط است (ضلالت و نحو آن) و یا از جهات دیگر، و باین وجه اطلاق کفر بر جمیع اقسام آن روشن میشود 1- در سوره ابراهیم آیه 24 میفرماید أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ (آیا نمیبینی خداوند چگونه مثل میزند کلمه پاکیزه چون درخت نیکویی است که ریشه آن در زمین ثابت و شاخه های آن در فضا کشیده شده باشد و هر موقعی باذن پروردگار میوه خود را میدهد، چنین خداوند برای مردم مثال میزند تا شاید متذکر شوند، و مثل کلمة پلید چون درخت پلید است که از زمین ریشه کن شده باشد، برای چنین درختی ثبات و قرار نیست) [.....]
ص: 265
و امّا کفر بحسب اصطلاح فقهاء که مشمول احکام خاصّه است و از زمره اسلام خارج میباشد عبارت است از انکار توحید یا نبوت حضرت ختمی مرتبت و یا انکار یکی از اموری که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آورده اگر محقق الصدور از آن حضرت باشد و یا انکار یکی از ضروریّات قطعی الضروری دین اسلام است و از اینجهت زنادقه مشرکین یهود نصاری مجوس خوارج نصّاب غلات و اهل بدعت همه کافرند
در بیان سایر الفاظ آیه: کلمه انّ از حروف مشبّهة بالفعل است و نصب باسم و رفع بخبر میدهد و برای تاکید و تحقیق مدخولش میباشد و نقل شده که انباری بمبرد که یکی از اساتید فن عربیّت است گفت من در کلمات عرب حروف زائد می بینم، گاهی میگویند زید قائم، گاهی انّ زیدا قائم و گاهی انّ زیدا لقائم، مبرد جواب داد معانی بواسطه همین زیادتیها مختلف میشود چه آنکه جمله اول اخبار است و جمله دوم جواب از سؤال مقدّر است و جمله سوم جواب و ردّ انکار منکر است بنا بر این در آیه شریفه در مقام جواب سائل است، چون در آیات قبل حال متقین را بیان فرموده کانّ سائلی میپرسد حال کفّار چگونه است؟ میفرماید إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا الایة و کلمة الّذین موصول جمع مذکّر است و بعضی گفته اند تعریف موصول بواسطه الف و لام عهد است و اکثر بر اینند که تعریف موصولات بجمله صله آنها است، و در هر صورت مراد از الّذین کفروا در این آیه کفّار مکّه مانند ابو جهل و ابو لهب و ولید بن مغیرة و امثال اینهایند که انذار در آنها تاثیری نداشت و یا مطلق کفاری که بر کفر مصمّم و ثابت و راسخند، و نمیشود مراد جمیع کفار باشد زیرا بطور قطع انذار در بسیار آنها تأثیر داشته و کثیری از آنها بشرف اسلام مشرف شده
ص: 266
و میشوند، و اگر چنین باشد اصل بعثت و انذار لغو میشود و سواء بمعنی مستوی و مساوی یعنی برابر بودن و همانند بودن دو چیز با یکدیگر است چنانچه در آیه شریفه میفرماید سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ «1» (مساوی است در مسجد الحرام کسی که آنجا مقیم باشد یا از بادیه بیاید) و نیز میفرماید تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ «2» (بیائید بگفتاری بگرویم که میان ما و شما مساوی است) و سواء در آیه مرفوع است بر اینکه خبر مقدم است و أ أنذرتهم ام لم تنذرهم در جای مبتداء است و جمله مبتدا و خبر خبر انّ است و موصول در محلّ نصب و اسم انّ است و تقدیر کلام چنین است «انّ الکفّار انذارک ایّاهم و عدم انذارک سیّان علیهم» و همزه برای استفهام و ام برای عطف بر استفهام است ولی در اینجا از معنی استفهام عاری و برای تأکید معنی سواء است و انذار بمعنی تخویف و توعید بر عذاب و مضارّ و عقوبات کفر و معاصی است چنانچه بشارت و تبشیر اخبار از ثواب و منافع و فوائد اعمال صالحه است و گاهی بعنایت و مجاز بشارت در مورد انذار استعمال میشود مانند آیه شریفه فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ «3» و بشارت و انذار از وظائف مهمّه انبیاء و پیغمبران الهی است چنانچه در آیه شریفه میفرماید رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ «4» (فرستادیم پیغمبران را در حالی که بشارت بثواب و انذار از عقاب مینمودند) و خطاب برسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میفرماید إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً «5» (ما ترا فرستادیم در حالی که گواه بر اعمال مردم و بشارت دهنده و بیم کننده ای) و در این آیه تنها انذار را ذکر فرمود زیرا ادخل در زجر و منع است و کسی که 1- سوره حج آیه 25
2- سوره آل عمران آیه 37
3- سوره آل عمران آیه 20
4- سوره نساء آیه 163
5- سوره احزاب آیه 44
ص: 267
انذار در حق او تأثیر نداشته باشد بطریق اولی تبشیر بحال او اثر نبخشد زیرا بحکم عقل دفع ضرر اولی و ارجح از جلب نفع است و وجه عدم تأثیر انذار نسبت باین قبیل کفار از جهت ختم و طبع قلب و سیاهی و قساوت آن و کوری و کری باطن است چنانچه در آیات بعد از این آیه ذکر میفرماید
در بطلان جبر و تفویض: طایفه از عامّه بنام اشاعره از این آیه و آیات بعد از آن و ظاهر بعضی از آیات دیگر مانند لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلی أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ «1» و آیه شریفه وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ «2» و آیه شریفه إِنَّا جَعَلْنا عَلی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَی الْهُدی فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً «3» و غیر اینها از آیات دیگر، استدلال کرده اند بر اینکه فعل عبد مستند بخداست و بنده بیش از آلت فعل در دست پروردگار نیست و خداست که انسان را الجاء بقبول ایمان یا کفر میکند و روی این اصل تکلیف بمحال را نیز جائز میدانند، و بعلاوه، در این آیه گفته اند که خداوند خبر داده که اینها ایمان نمی آورند و اگر ایمان بیاورند لازم آید که اخبار خدا کذب و علم او جهل شود و عدلیّه (امامیه و معتزله) جواب داده اند که اولا این آیات در مقام ذمّ و 1- سوره یس آیه 6 (بتحقیق کلمه عذاب بر بیشتر اینان راست آمد پس اینان ایمان نخواهند آورد)
2- سوره یوسف آیه 103 (بیشتر مردم مؤمن نیستند هر چند تو بر دعوت آنان حریص باشی)
3- سوره کهف آیه 55 (ما بر دلهای ایشان «بواسطه کردارشان» حجابها قرار دادیم که نفهمند و در گوشهای آنها ثقل و اگر آنان را بطرف هدایت دعوت کنی هرگز قبول هدایت نخواهند کرد)
ص: 268
تقبیح کفّار است و اگر قبول کفر در اختیار و قدرت آنها نبود مورد ذمّ و تقبیح قرار نمیگرفتند، و ثانیا آیات بسیاری از قرآن بر امکان ایمان دلالت دارد مانند وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدی «1» (چه چیز مردم را مانع شد از اینکه ایمان بیاورند موقعی که هدایت برای ایشان آمد) و آیه شریفه خطاب بابلیس ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ «2» (چه چیز ترا مانع شد از اینکه سجده کنی نسبت بآنموجودی که من بدو دست خود آفریدم) و ثالثا خداوند در قرآن کریم کفّار و فسّاق را بتمامیّت حجّت الزام نموده مانند آیه شریفه لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ «3» (برای اینکه بعد از فرستادن پیغمبران برای مردم بر خدا حجتی نباشد) و آیه شریفه لَوْ أَنَّا أَهْلَکْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزی «4» (و اگر ما ایشان را پیش از آمدن بیّنات بواسطه عذاب هلاک مینمودیم هر آینه میگفتند چرا پیغمبر برای ما نفرستادی تا آیات ترا متابعت کنیم پیش از آنکه خوار و رسوا شویم) و اگر قبول ایمان برای کفار امکان نداشت و ملجأ و مضطرّ بکفر بودند این خود اقوی حجت و عذر آنها بود و غیر اینها از وجوه دیگر که در جواب آنها گفته اند ولی معتزله که طائفه دیگر از عامّه اند از جهت دیگر بخطا رفته و بنده را مستقلّ در افعال خود دانسته و اراده خدا را در افعال عباد مدخلیت نداده و باصطلاح قائل بتفویض شده اند و ما شمه از معایب عقیده این دو طائفه را متذکر شده و مذهب حق را که امر بین الامرین باشد ذکر مینمائیم 1- سوره اسراء آیه 96
2- سوره ص آیه 75
3- سوره نساء آیه 163
4- سوره طه آیه 134
ص: 269
لازمه اعتقاد بجبر و الجاء بنده گان در افعال خود، انکار عدل و انکار حسن و قبح عقلی، و لغو بودن بعثت انبیاء و جعل تکلیف، و صحیح بودن عقاب مطیع و ثواب عاصی و فرق و تفاوت نبودن بین آنها و غیر آن از لوازم دیگر است، و اخبار در مذمت این طائفه بسیار است از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«لعن اللَّه القدریّه»
پرسیدند قدریه چه کسانی هستند؟ فرمود
«فئة قدر علیهم المعاصی و عذّبهم علیها»
(گروهی هستند که گمان میکنند خداوند معصیتها را بر آنان مقدر نموده و آنان را بر آنها عذاب میکند) «1» و نیز روایت شده که خدمت آن حضرت عرض کردند قومی هستند که با مادران و خواهران خود نزدیک میشوند و اگر از آنها علّت آن را بپرسی میگویند خدا مقدر فرموده و چنین خواسته است، حضرت فرمود
«سیکون فی امّتی اقوام یقولون مثل مقالتهم اولئک مجوس امّتی»
(در امت من گروهی خواهند بود که مثل گفتار آنها را میگویند، اینان مجوس امت منند) «2» و از جابر (رض) روایت شده که درباره آنها گفت
«الرادّ علیهم کالشاهر سیفه فی سبیل اللَّه»
(کسی که قول آنها را ردّ کند مانند کسی است که در راه خدا شمشیر کشیده) «3» و روایت شده که ابو حنیفه از حضرت کاظم علیه السّلام پرسید معصیت از کیست حضرت فرمود
«لا بدّ ان یکون المعصیة من العبد او من اللَّه او منهما جمیعا فان کانت من اللَّه فهو اعدل و انصف ان یظلم عبده الضعیف و یؤاخذه بما لم یفعله، و ان کانت منهما فهو شریکه و القوی اولی بانصاف عبده الضعیف، و ان کانت المعصیة من العبد وحده فعلیه وقع الامر و الیه توجه النهی و له حق الثواب و العقاب و وجبت له الجنة و النار» «4» 1- 2- کفایة الموحدین مبحث عدل
3- 4- بحار الانوار مجلد سوم ص 25 [.....]
ص: 270
(ناچار باید معصیت یا از بنده یا از خدا یا از هر دو با هم باشد، پس اگر معصیت از خدا باشد، او عادلتر و منصف تر از اینست که بنده ضعیف را ستم نماید و مؤاخذه کند بکاری که او بجای نیاورده، و اگر معصیت از هر دو باشد پس خدا شریک بنده بوده و قوی اولیتر است بانصاف از بنده ضعیفش، و اگر معصیت تنها از بنده است پس امر و نهی متوجه او و ثواب و عقاب سزاوار او و بهشت یا دوزخ برای او واجب خواهد بود) «1» و روایت شده که حجاج بن یوسف، بحسن بصری و عمرو بن عبید و واصل بن عطاء و عامر شعبی نوشت که آنچه راجع بقضا و قدر نزد ایشان است و بآنها رسیده یادآور شوند، هر کدام در جواب کلامی که از امیر المؤمنین علیه السّلام شنیده بودند نوشتند، حسن بصری این جمله را در جواب نوشت «أ تظنّ انّ الّذی نهاک دهاک انما دهاک اسفلک و اعلاک و اللَّه بری ء من ذاک» آیا گمان میبری که خدایی که ترا از معصیت نهی نموده ترا بمنکر واداشته جز این نیست که ترا عضو پائین و عضو بالایت (کنایه از فرج و شکم) بمنکر و معصیت واداشته و خدا منزّه و پاک از این عمل است و عمرو در جواب نوشت «لو کان الوزر فی الاصل محتوما کان الوازر فی القصاص مظلوما» (اگر گناه در نهاد و سرشت هر کس محتوم بود، گناهکار در مورد قصاص مظلوم بود) و واصل در جواب نوشت «أ یدلک علی الطریق و یأخذ علیک المضیق» (آیا ترا براه دلالت میکند و در تنگ راه ترا میگیرد) 1- این مضمون را بعض شعراء بنظم درآورده اند
لم تخل افعالنا اللاتی تلام بها احدی ثلاث خصال حین نأتیها
اما تفرد بارینا بصنعتها فیسقط اللوم عنا حین ننشیها
او کان یشرکنا فینا فیلحقه ما سوف یلحقنا من لائم فیها
او لم یکن لالهی فی جنایتها ذنب فما ذنب الا ذنب جانیها
ص: 271
و شعبی در جواب نوشت «کلّما استغفرت اللَّه منه فهو منک و کلما حمدت اللَّه علیه فهو منه» «1» (هر چه را از آن طلب مغفرت میکنی از تو است و هر چه خدا را بر آن بستایی از خداست) و روایت شده که مردی از حضرت صادق علیه السّلام از قضا و قدر پرسید حضرت فرمود
«ما استطعت ان تلوم العبد علیه فهو فعله و ما لم تستطع ان تلوم العبد فهو فعل اللَّه، یقول اللَّه للعبد لم عصیت، لم فسقت، لم شربت الخمر، لم زنیت فهو فعل العبد و لا یقول لم مرضت لم قصرت لم ابیضضت لم اسوددت لانّه فعل اللَّه للعبد» «2»
(آنچه که میتوانی بنده را بر آن سرزنش کنی، آن فعل بنده است و آنچه نمیتوانی بنده را بر آن سرزنش کنی، فعل خداست خدا ببنده میگوید چرا نافرمانی کردی، چرا فاسق شدی، چرا شرب خمر نمودی، چرا زنا کردی، پس اینها فعل بنده است، ولی نمیگوید چرا مریض شدی چرا کوتاه شدی، چرا سفید شدی، چرا سیاه شدی برای اینکه اینها فعل خدای تعالی نسبت به بنده است)
لازمه عقیده بتفویض و مستقلّ دانستن بنده در کارهای خود، توهین در سلطنت حق و تشریک عبد در افعال با خدا و عدم احتیاج بنده بحول و قوه الهی و ترک طلب اعانت و توفیق و تأیید از او است و آیات بسیاری از قرآن و اخبار متظافره بر ردّ این عقیده وارد شده در سوره فاتحه میفرماید إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ و حال آنکه اگر بنده مستقل بود احتیاج باستعانت نداشت و نیز میفرماید کُلُّ شَیْ ءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ وَ کُلُّ صَغِیرٍ وَ کَبِیرٍ مُسْتَطَرٌ «3» (آنچه میکنند در کتب الهی ثبت است و هر کار کوچک و بزرگی نوشته شده) 1- 2- بحار الانوار مجلد سوم ص 25
3- سوره قمر آیه 52- 53
ص: 272
و نیز میفرماید لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ «1» (هیچ تر و خشکی نیست جز اینکه در کتاب مبین است) و نیز میفرماید یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ «2» (میخواهند بدهانهایشان نور خدا را خاموش کنند، و خدا نور خود را تمام و کامل میکند هر چند مشرکان کراهت داشته باشند) و از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده که فرمود
«اعلموا علما یقینا لم یجعل للعبد و ان عظمت حیلته و قویت مکیدته و اشتدّت طلبته اکثر ممّا سمّی له فی الذکر الحکیم» «3»
(بعلم یقین بدانید بیش از آنچه در قرآن معین شده از برای بنده قرار داده نشده هر چند چاره اندیشی او عظیم و مکر او قوی و حس طلب او شدید باشد) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«ما من قبض و لا بسط الّا و له فیه قبض او بسط و ما امر اللَّه به او نهی عنه الّا و فیه له جلّ و علا ابتلاء و قضاء» «4»
(هیچ بستن و گشودنی نیست جز اینکه در آن برای خدا قبض و بسطی است و بچیزی خدا امر نکرده و از چیزی نهی نفرموده جز اینکه برای خدای جل و علا در آن آزمایش و امتحان بنده و جاری شدن قضای او است) و نیز از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«لا یکون شیئی فی الارض و لا فی السماء الّا بهذه الخصال السبع، بمشیئة و ارادة و قضاء و قدر و اذن و کتاب و اجل، فمن زعم انه یقدر علی نقص واحدة فقد کفر» «5»
(هیچ چیزی در زمین و آسمان موجود نمیشود جز بواسطه این هفت چیز، مشیّت و ارادة و قضاء و قدر و اذن و کتاب 1- سوره انعام آیه 9 وجه دلالت این آیه بر بطلان تفویض اینست که هیچ امری نیست مگر آنکه دست تقدیر در کتاب مبین ثبت فرموده و تا تقدیر او نباشد تحقق پذیر نیست
2- سورة الصف آیه 8
3- کافی مجلد اول ص 152، از آنچه در ذکر حکیم یعنی قرآن معین شده اشاره بهمان تقدیر و مشیت است
4- کافی مجلد اول ص 152
5- کافی مجلد اول
ص: 273
و اجل، پس کسی که گمان کند قادر بر کم کردن یکی از اینهاست کافر است) «1»
افعالی که از حق تبارک و تعالی صادر میشود دو نوع است: یک نوع بدون توسط اسباب و وسائط است مانند ابداعیات و ایجادیات اوّلیه، و نوع دیگر بتوسط اسباب است و این قسم اخیر بر دو قسم است: یک قسم از آن اختیار عبد در آن مدخلیت ندارد مانند خلق مادیات و رزق، اماته، احیاء و امثال اینها و قسم دیگر اختیار عبد در آن مدخلیت دارد و این قسم است که مورد بحث است و از آن بافعال عباد تعبیر میشود و فعلی که از عبد صادر میشود مستند بیک سلسله اسبابی است که در طول یکدیگر قرار گرفته و از آن جمله اختیار بنده است و هر گاه فعل را نسبت بتمام آن اسباب بسنجیم ضروری الوقوع، و اگر نسبت بیک یک آن بسنجیم ممکن الوقوع است و باصطلاح اگر علت تامّه فعل موجود شود فعل موجود خواهد شد زیرا انفکاک معلول از علت تامّه اش محال است ولی اگر بعض اجزاء علت موجود شود وجود فعل ضروری نیست بنا بر این می گوییم خداوند به بنده قدرت و اراده و اختیار داده، و خواسته است که بندگان افعال را با وجود شرایط خارجی از مکان و زمان و مادّه و نحو اینها و شرایط داخلی خطور قلبی و شوق مؤکّد و نحو اینها از روی اختیار انجام دهند، پس خداوند اراده فرموده که فلان فعل بواسطه این اسباب و وسائل تحقق یابد و البته تا تمام آن اسباب تحقق نیابد، که از آن جمله اختیار عبد است، آن فعل محقق 1- مراد از مشیت ایجاد است که امر ربطیست بین موجد بکسر و موجد بفتح و باصطلاح حکما تعبیر بوجود منبسط میکنند و مراد از ارادة علم بصلاح فعل است که منشأ ایجاد میشود و مراد از قضاء حکم الهی است بوجود شیئی مثل کلمه کن و قدر انداز گرفتن که هر چه بجای خود موجود و بمقدار صلاح محقق میشود و اذن ترخیص در وجود است و رهایی آن و کتاب ثبت در لوح محفوظ و اجل مدت وجود است
ص: 274
نخواهد شد، پس چون اختیار عبد یکی از اسباب وقوع فعل است، فعل مستند به بنده میباشد، و چون سایر اسباب و وسائط آن در اختیار او نیست بلکه قدرت و اختیارش هم بدست حق و در تحت قدرت اوست از اینجهت استقلال در فعل ندارد بنا بر این نه جبر است و نه تفویض بلکه امری است بین این دو امر، زیرا معطی قدرت و اختیار ببنده، اوست که قادر بسلب اختیار هم میباشد چه آنکه ممکن چنانچه در حدوث محتاج بعلت است در بقاء نیز محتاج بعلت میباشد و امّا علم ازلی حق بصدور فعل از بنده آنهم باعث سلب اختیار نمیشود، برای اینکه اولا اگر علم ازلی موجب سلب اختیار شود لازم آید انقلاب علم بجهل زیرا علم ازلی تعلق گرفته به اینکه این فعل از روی اختیار از بنده صادر شود پس اگر بدون اختیار صادر شود خلاف علم خواهد بود و ثانیا چون بنده چنین فعلی را انجام خواهد داد خدا میداند نه اینکه چون خدا میداند بنده لا بد این فعل را انجام خواهد داد و باصطلاح علم ازلی علت عصیان نخواهد بود بلکه علت عصیان سوء اختیار عبد است و همچنین است قضا و قدر و اراده و مشیت حق که اینها نیز بر این تعلق گرفته که فعل از روی اختیار از بنده صادر شود ببیانی که ذکر شد، و توضیح کلام زائد بر این مقدار در مبحث عدل در کلم الطیب داده ایم بآنجا مراجعه شود «1» 1- مجلد اول ص 137- 153
ص: 275
خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (7)
(خداوند بر دلها و گوشهای ایشان «بواسطه اعمالشان» مهر زده و بر چشمهای ایشان پرده است و برای آنان عذاب بزرگی است) ختم بمعنی شدّ و محکم بستن است چنانچه در مجمع است و از اینمعنی است ختم باب بمسمار یعنی میخ کوب نمودن در برای اینکه کسی داخل نشود و ختم کتاب و کاغذ بلاک و موم برای اینکه باز نشود و مراد از ختم قلب اینست که بواسطه اعمال ناشایسته و ملکات رذیله کانّ در قلب بسته شده و دیگر معارف حقّه و ایمان و اخلاق فاضله و مواعظ و نصایح در آن وارد نمیشود و کلمة علی که برای استعلاء است استیلاء و احاطه ختم را بر تمام اطراف و جوانب قلب افاده میدهد و جمع قلوب برای افراد است و گر نه هر فردی یک قلب بیشتر ندارد و اصل قلب در لغت بمعنی جسم صنوبری است که در طرف چپ سینه قرار داده شده و منشأ روح بخاری در انسان و حیوان است ولی مراد از قلب در آیات قرآنی آن جوهر ملکوتی است که مجرّد از ماده و صورت است که از آن بعقل و روح انسانی و نفس ناطقه تعبیر میکنند و اطلاق قلب بر روح انسانی یا باعتبار اینست که مرکز ادراکات انسان و محل توجه روح، قلب است چنانچه بلاغی ره در مقدّمه تفسیر آلاء الرحمن این مطلب را عنوان فرموده و بر قول مشهور علمای طبیعی که مرکز ادراکات را مغز میدانند اعتراض نموده و ادلّه بر این مطلب اقامه فرموده است و یا از قبیل استعاره و تشبیه معقول بمحسوس و مجرد بمادی است چنانچه در سمع و بصر و اصمّ و ابکم و اعمی این عنایت بوده است و علی سمعهم عطف بر علی قلوبهم است یعنی ختم اللَّه علی سمعهم، و باصطلاح
ص: 276
عطف مفرد بر مفرد است بر خلاف و علی ابصارهم که خبر مقدّم برای غشاوة میباشد و جمله علی ابصارهم غشاوة، عطف بر جمله مقدّم است و باصطلاح عطف جمله بر جمله است و از همین جهت «علی سمعهم» بر «علی ابصارهم» مقدم شده چه کلمه اولی جزو جمله اولی، و کلمه ثانیه جزو جمله دوم است و اینکه بعض از مفسرین توهم کرده اند که علی ابصارهم معطوف بر علی سمعهم بوده از قبیل عطف خبر بر خبر درست نیست و روی این توهم وجوهی برای تقدیم سمع بر بصر ذکر کرده اند که «لا یسمن و لا یغنی من جوع است» برای اینکه اولا نظیر این آیه در سوره جاثیه هست و در آنجا نسبت ختم را بسمع و نسبت غشاوة را ببصر داده میفرماید وَ خَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشاوَةً «1» و ثانیا مناسب با سمع همان ختم است چنانچه مناسب با بصر غشاوة میباشد، و شاید نکته اینکه قلوب و ابصار را جمع آورده و سمع را مفرد این باشد که قلب و بصر آلت ادراک و رؤیت است بر خلاف سمع که اصل آن مصدر و بمعنی شنیدن و اجابت نمودن است و آلت سمع اذن است و لذا در آیه دیگر آن را نیز جمع استعمال فرموده فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ «2» و ختم سمع کنایه از عدم استماع مواعظ و نصایح و تأثیر ننمودن در آنهاست و مراد از عدم استماع عدم قبول و اجابت میباشد، و مقصود از غشاوه بودن بر ابصار عبرت نگرفتن از صنایع و آیات الهی و کور کورانه از آنها گذشتن است و مراد از سمع و بصر گوش و چشم باطن است نه ظاهر چنانچه اخبار بر آن ناطق است، در تفسیر صافی «3» از توحید و خصال صدوق ره از حضرت سجاد علیه السّلام 1- آیه 22
2- سوره فصلت آیه 44
3- در ذیل تفسیر آیه فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ سوره حج آیه 46
ص: 277
نقل میکند که فرمود
انّ للعبد اربع اعین عینان یبصر بهما امر دینه و دنیاه و عینان یبصر بهما امر آخرته فاذا اراد اللَّه بعبد خیرا فتح له العینین اللتین فی قلبه فابصر بهما الغیب و امر آخرته و اذا اراد اللَّه به غیر ذلک ترک القلب بما فیه»
بدرستی که برای بنده چهار چشم است، با دو چشم امور دین و دنیای خود را می بیند و با دو چشم امر آخرت را مشاهده میکند پس هر گاه خدا اراده خیر نسبت به بنده اش نماید دو چشم دلش را باز کند پس امور غیبی و امر آخرت را بواسطه آن به بیند، و هر گاه غیر خیر «شرّ» نسبت به بنده اراده کند دلش را بآنچه در اوست واگذارد) و نیز از کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که فرمود
«انّما شیعتنا اصحاب الاربعة الاعین عینان فی الرأس و عینان فی القلب الا و انّ الخلائق کلهم کذلک الّا انّ اللَّه عزّ و جلّ فتح ابصارکم و اعمی ابصارهم»
(همانا شیعیان ما دارنده گان چهار چشمند، دو چشم در سر و دو چشم در دل آگاه باشید که همه بندگان چنینند ولی خدای عزّ و جلّ چشمهای باطن شما شیعیان را باز کرده و چشمهای باطن آنان را کور نموده) و بعضی از محققین را در این مقام تحقیقی است و حاصلش اینست که برای انسان سه قلب است، قلب صنوبری جسمانی و قلب مثالی «صورت بدون ماده» که متعلق ببدن مثالی است و در باطن همین بدن است و در عالم برزخ روح انسانی بآن تعلق میگیرد، و دلیل بر آن رؤیاهای صادقه است که جزو اضغاث احلام و خیالات نفسانیه نباشد و این قلب مثالی در بدن مثالی است که دارای گوش و چشم و زبان و سایر اعضاء مثالی میباشد و مراد از سمع و بصر و قلب در آیات قرآنی این سمع و قلب مثالی است نه روح مجرد انسانی که از آن بعقل تعبیر میشود «انتهی» ولی ما در عین اینکه عالم مثال را قائلیم و ادلّه بر طبق آن داریم دلیلی بر این نداریم که رؤیای صادقه مستند ببدن مثالی باشد بلکه راجع بسیر روح انسانی در عوالم ما فوق این عالم طبیعت میباشد و چشم و گوش باطن راجع بهمان روح انسانی است که
ص: 278
در عین تجرد جامع جمیع شئون وجودی میباشد، و اللَّه العالم بحقایق الامور
اشاعره روی اصول فاسد خود گفتند خداوند در دلهای کفار خلق کفر نموده و طابع و مهر کفر بر آنها زده و از اینجهت نمیتوانند ایمان بیاورند و معتزله در بیان این استناد وجوهی گفته اند:
1- ختم حقیقة و اولا و بالذات مستند بعبد است و نسبتش بخداوند بواسطه خلق قدرت در بنده است و در اضافه اذنی مناسبت کافی است 2- فعل عصیان و طغیان مستند بعبد است ولی چون اسباب عصیان و طغیان از خلق شهوت و غضب و سایر اسباب و وسائل آن مستند بحق است لذا باو استناد داده میشود 3- اینکه ختم بمعنی مهر و علامت است و چون اینان بواسطه توغل در عصیان و کفر دیگر قبول ایمان نمیکنند خداوند بر دلهای ایشان علامت نهاده تا فرشتگان آنان را بشناسند و برای ایشان استغفار نکنند و تحقیق در این مقام بنا بر آنچه مستفاد از آیات و اخبار می شود اینست که عقوبات کفر و معاصی بر دو دسته اند بعضی در آخرت است که عبارت از انواع عذابهایی است که آیات قرآن و اخبار قطعیّه بآنها تصریح دارد و بعضی در دنیاست مانند بسیاری از مصائب و بلیّاتی که بر انسان وارد میشود و همچنین سدّ ابواب رحمت و منع از اجابت دعا و سلب توفیق و نزع حلاوت مناجات و ذکر حق، و تغییر نعمت و استیلاء شیطان و قساوت قلب و غیر اینها، و از جمله این عقوبات ختم قلب است که ابواب رحمت بر قلب مسدود میشود و ملائکه داخل نمیشوند و این ختم قلب هم علّت تامه بر ادامه کفر و معصیت نیست تا سلب اختیار و تکلیف بما لا یطاق لازم آید بلکه بنحو اقتضاء است که برای آنان بسیار مشکل و دشوار است دست از کفر و معاصی بردارند و بسوی ایمان گرد آیند و بر طبق این معنی
ص: 279
اخبار بسیار از ائمه اطهار علیهم السلام رسیده:
ابن بابویه ره باسناد خود از حضرت رضا علیه السّلام روایت کرده که فرمود (هنگامی که از تفسیر این آیه از آن حضرت سؤال شد) الختم هو الطبع علی قلوب الکفار عقوبة علی کفرهم کما قال اللَّه عز و جل طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا «1» (ختم همان مهر زدن بر دل کافران است از جهت عقوبت بر کفرشان چنانچه خدای عزّ و جلّ میفرماید خداوند بر دلهای ایشان مهر زده بواسطه کفرشان پس ایمان نمیآورند مگر کمی از ایشان) و همین استثناء در آیه دلیل بر اینست که ختم و طبع علت تامه بر عدم ایمان نیست چه اگر مانع ایمان بود قابل استثناء نبود و از توحید صدوق ره باسناد خود از حضرت صادق علیه السّلام نقل کرده که فرمود
«انّ اللَّه تعالی اذا اراد بعبد خیرا نکت فی قلبه نکتة من نور و فتح مسامع قلبه و وکل به ملکا یسدّده، و اذا اراد بعبد سوء نکت فی قلبه نکتة سوداء و سدّ مسامع قلبه و وکل به شیطانا یضلّه» «2»
(بدرستی که خدای تعالی هر گاه نسبت ببنده اش اراده خیر نماید در دلش نشانه از نور میزند و گوشهای دلش را باز میکند و فرشته ای را بر او موکل میسازد که او را تایید نموده و براه راست وادارد، و هر گاه نسبت ببنده ای اراده سوء کند در دلش نقطه سیاهی میزند و گوشهای دلش را مسدود نماید و شیطانی را بر او موکل کند که او را گمراه نماید) سپس حضرت این آیه را تلاوت فرمودند (در بعض نسخ بجای نکت، یکتب ضبط شده است) و شیخ صدوق علیه الرحمة بعد از ذکر حدیث و آیه فرموده «همانا خدا به بنده اش اراده سوء می نماید برای گناهی که مرتکب شده پس مستوجب شده که بر دلش مهر زده شود و شیطانی بر او موکل شود که او را گمراه کند و این امور در باره او نمیشود مگر بواسطه استحقاق، و بتحقیق خدای عزّ و جلّ موکل میسازد برای بنده اش (که اراده خیر نسبت باو کند) فرشته را که وی را تسدید و تأیید کند 1- سوره نساء آیه 154 [.....]
2- جامع السعادات
ص: 280
بواسطه استحقاق یا تفضّل) و سپس استشهاد نموده بآیه یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ «1» «و آیه وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ «2» (و کسی که از یاد خداوند رحمن اعراض کند، شیطانی را برای او مقدر می کنیم که قرین او باشد) و از امیر المؤمنین علیه السّلام در بیان آیه روایت شده که فرمود
سبق فی علمه انّهم لا یؤمنون فختم علی قلوبهم و سمعهم لیوافق قضائه علیهم علمه فیهم الا تسمع الی قوله تعالی و لو علم اللَّه فیهم خیرا لا سمعهم «3»
(در علم خدا گذشته که اینان ایمان نمی آورند پس در دلهای ایشان و گوششان مهر زده برای اینکه قضای الهی بر ایشان با علم او درباره ایشان موافقت کند، آیا قول خدای تعالی را نشنیدی که فرمود (اگر خداوند خیری در ایشان میدانست آنان را شنوا میگردانید) و بالجمله ختم و طبع قلب و سمع و غشاوت بصر از امراض قلبی و قابل معالجه است و در علم اخلاق سه طریق برای معالجه آن ذکر کرده اند:
1- ذکر خدا قلبا و لسانا، چنانچه در آیه شریفه إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ «4» ابصار و بینایی دل را متفرع بر ذکر خدا نموده و در آیه سابق الذکر نیز تسلط شیطان را مولد اعراض از ذکر حق شمرده و البته اگر متوجه و متذکر حق شود تسلط شیطان بر او، قطع گردد 2- سدّ ابواب شیطان بر قلب از شهوت و غضب و متابعت هوای نفس و حبّ دنیا و حرص و حسد و حقد و عداوت و عجب و کبر و طمع و بخل و عصبیّت و سوء ظن بخالق و خلق و غیر اینها از اخلاق رذیله که همه آنها ابواب شیطان است 3- آراستن دل را باضداد این صفات از تقوی و ورع و اخلاص و محبّت و غیر اینها از اخلاق فاضله که مانع تسلط شیطان است چنانچه میفرماید 1- سوره بقره آیه 99
2- سوره زخرف آیه 35
3- تفسیر مجمع البیان
4- سوره اعراف آیه 200
ص: 281
إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ «1» و از قول شیطان میفرماید فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ «2» «وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» کلام در بیان این آیه در سه مقام ذکر میشود:
در شرح الفاظ آن: این جمله عطف بر جمله قبل است «خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ» و همین دلیل بر این است که ختم بر دل و گوش و غشاوة بصرهم یک نوع از عذاب است جز اینکه آنها عذاب دنیوی کفار است و عذاب عظیم عذاب اخروی آنهاست، و کلمه لام در لهم برای اختصاص و متعلق بعامل مقدر است یعنی کان لهم، یا ثابت لهم، و لهم خبر مقدم برای عذاب است و این تقدیم خبر افاده حصر میکند بنا بر این معنی چنین میشود «عذاب عظیم مختص و منحصر باین طایفه است که انذار در آنها تأثیر ندارد» و توهم اینکه لام برای نفع است و مناسب در مقام تعبیر بعلی است توهم فاسدی است زیرا این تعبیر راجع بالفاظیست که تاب هر دو معنی (نفع و ضرر) را داشته باشد مانند فعل دعا که اگر بلام متعدی شود افاده دعا و طلب خیر، و اگر بعلی متعدی شود افاده نفرین میکند ولی جایی که چنین احتمالی در میان نباشد تعبیر بلام در مورد ضرر و تعبیر بعلی در مورد نفع مانعی ندارد مانند «اللّهم صل علی محمّد و آل محمّد» بلکه در اینمورد تعبیر بعلی از جهت افاده احاطه بهتر است و همچنین در جمله «وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» اختصاص ارجح است.
و عذاب مانند نکال بمعنی شکنجه است و آتش و انواع و انحاء عقوبات و شکنجه ها را شامل میشود و عظیم صفت چیزی است که نتوان توصیف و ادراک نمود و هر جا در قرآن 1- سوره حجر آیه 42
2- سوره ص آیه 83
ص: 282
باین لفظ تعبیر شود این معنی بوجهی استفاده میشود مانند إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ «1» که عظمت خلق پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از جهت اینست که بنده گان نمیتوانند کنه و غایت آن را درک کنند و مانند کلام هدهد وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ «2» که عظمت تخت بلقیس از اینجهت بود که هدهد نمیتوانست توصیف کند و مانند اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ «3» و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
انّ اللَّه عظیم رفیع لا یقدر العباد علی صفته و لا یبلغون کنه عظمته الخبر
«4» بدرستی که خداوند بزرگ و بلند مرتبه است که بنده گان قدرت بر توصیف او ندارند و بکنه عظمت او نمیرسند)
در اثبات اصل عذاب و خلود و تسرمد آن: عذاب در قیامت از ضروریات دین اسلام و ادلّه اربعه (کتاب، اخبار متواتره، عقل، اجماع) بر طبق آن قائم است امّا کتاب، متجاوز از صد آیه در قرآن درباره عذاب آخرت و بعض خصوصیات آن نازل شده که بطور فهرست بقسمتی از آنها اشاره میشود:
إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ «5» (بدرستی که دوزخ وعده گاه همه ایشان است، برای جهنم هفت در است که برای هر دری قسمتی از ایشان اختصاص داده شده) إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا وَ جَحِیماً وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَلِیماً «6» (همانا نزد ما قیدهای گران و دوزخ و طعام گلوگیر و عذاب دردناک است) خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ «7» (خزنه جهنم را بگویند این کسی را که نامه اش بدست چپش داده 1- سوره قلم آیه 4
2- سوره نمل آیه 23
3- سوره النمل آیه 26
4- توحید صدوق ره
5- سوره حجر آیه 44
6- سوره مزمل آیه 13
7- سوره الحاقه آیه 31 [.....]
ص: 283
شده او را در غل و زنجیر کنید و سپس در دوزخ او را بیندازید و بسوزانید) ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ «1» (سپس شما ای گروه گمراهان و تکذیب کنندگان هر آینه از درخت زقوم میخورید و از آن شکمها را پر میکنید) إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِیمِ کَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی الْبُطُونِ کَغَلْیِ الْحَمِیمِ «2» (بدرستی که درخت زقوم خوراک گناهکار است مانند روی گداخته در شکمها میجوشد مانند جوشیدن آب گرم) فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ هاهُنا حَمِیمٌ وَ لا طَعامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِینٍ لا یَأْکُلُهُ إِلَّا الْخاطِؤُنَ «3» (پس برای کسی که نامه اش بدست چپش داده شده در آن روز خویشی که او را حمایت کند نیست و خوراکی هم برای او نیست مگر غساله و صدید و چرکی اهل آتش، از این طعام نمیخورند مگر گناهکاران) لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ وَ عَذابٌ أَلِیمٌ «4» (برای آنان آشامیدنی از آب گرم و عذاب دردناک است) کَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِی النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ «5» (آیا اهل تقوی در بهشتهایی هستند مانند کسانی اند که جاودان در آتش میباشند و آشامیده میشوند از آب حارّ پس روده های آنان را پاره پاره میکند) مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ یُسْقی مِنْ ماءٍ صَدِیدٍ یَتَجَرَّعُهُ وَ لا یَکادُ یُسِیغُهُ وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ما هُوَ بِمَیِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِیظٌ «6» (از پی این جبار عنید آتش دوزخ است و آشامانیده میشود آبی که از چرک و خون دوزخیان است، فرو میریزد آن را و حال آنکه نزدیک نیست که گوارا باشد او را، و مرگ از هر جهتی او را میآید و حال آنکه نمی میرد و از پس او عذاب سخت است) 1- سوره الواقعه آیه 53
2- سوره دخان آیه 43
3- سوره الحاقه آیه 53
4- سوره انعام آیه 69
5- سوره محمد آیه 26
6- سوره ابراهیم آیه 19
ص: 284
إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً «1» (بدرستی که برای ستمکاران آتش آماده کرده ایم که خیمه های آن برایشان احاطه نموده و اگر طلب فریادرسی کنند بفریاد آنها میرسند با آبی که مانند روی گداخته است که صورتهای ایشان را بریان میکند، بد آشامیدنی است که روی گداخته شود و بد تکیه گاهی است آتش) إِنَّ جَهَنَّمَ کانَتْ مِرْصاداً لِلطَّاغِینَ مَآباً لابِثِینَ فِیها أَحْقاباً لا یَذُوقُونَ فِیها بَرْداً وَ لا شَراباً إِلَّا حَمِیماً وَ غَسَّاقاً «2» بدرستی که جهنم کمینگاه برای سرکشان و تجاوز کننده گان محل بازگشت است در آن دوزخ سالهای بسیار درنک میکنند و نمیچشند چیز خنکی که رفع حرارت آتش را بکند و نه آشامیدنی مگر آب و چرک و خون دوزخیان) إِنَّ لِلطَّاغِینَ لَشَرَّ مَآبٍ جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمِهادُ هذا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ وَ غَسَّاقٌ «3» (بدرستی که برای متجاوزین بد محل بازگشتی است که داخل میشوند و بد آرامگاهی است، این آب گرم و چرک و خون است پس باید بچشند آن را) تَصْلی ناراً حامِیَةً، تُسْقی مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ، لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلَّا مِنْ ضَرِیعٍ «4» (داخل میشوند آتش بشدّت گرم، آشامانیده میشوند از چشمه بسیار گرم، نیست برای ایشان خوراکی مگر از عرق و چرک و خون دوزخیان) إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ «5» (بدرستی که دورویان در پائینترین طبقات آتشند) وَ تَرَی الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ سَرابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ وَ تَغْشی وُجُوهَهُمُ النَّارُ «6» (و می بینی گناهکاران را در آن روز که مجتمع و بسته شده اند در بندها، پیراهنهای ایشان از قطران «روغنی است که بشتر جرب دار میمالند که جرب 1- سوره کهف آیه 28
2- سوره النبأ آیه 22- 25
3- سوره ص آیه 57
4- سوره غاشیه آیه 4
5- سوره نساء آیه 144
6- سوره ابراهیم آیه 50
ص: 285
و پوست را بسوزاند و آن سیاه و متعفّن است که آتش در آن مشتعل میشود» است و رویهای ایشان را آتش فرو میگیرد) إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ فِی الْحَمِیمِ ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ «1» (هنگامی که غلها در گردن های ایشان است و با زنجیرها کشیده میشوند در آب بسیار گرم و سپس در آتش سوخته میشوند و شکمهایشان مانند تنور پر از آتش می شود) وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِی أَعْناقِ الَّذِینَ کَفَرُوا «2» (و قرار دادیم غلها را در گردنهای کسانی که کافر شدند) یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیماهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصِی وَ الْأَقْدامِ «3» گناهکاران بچهره خود شناخته میشوند پس بموی پیشانی و قدمها گرفته شوند) وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِیدٍ کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِیدُوا فِیها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ «4» (برای کافران است گرزهایی از آهن که هر گاه بخواهند از آتش خارج شوند آنها را در آتش برمیگردانند و می گویند بچشید عذاب سوزان را) وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ وَ إِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ حَتَّی إِذا جاءَنا قالَ یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ «5» (و کسی که از یاد خدای رحمن اعراض کند برای او شیطانی را مقدر میکنیم که قرین او باشد و این شیاطین آن اعراض کننده گان را از راه حق بازمیدارند و اعراض کننده گان گمان میکنند راه حق را یافته اند، تا وقتی که بر ما وارد شود بقرین خود گوید ای کاش بین من و تو مسافت مشرق و مغرب بود، چه بدهمنشینی هستی) 1- سوره مؤمن آیه 73
2- سوره سبأ آیه 32 [.....]
3- سورة الرحمن آیه 41
4- سورة الحج آیه 35
5- سورة الزخرف آیه 35
ص: 286
تَرَی الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْمُتَکَبِّرِینَ «1» (می بینی کسانی را که بر خدا دروغ گفتند رویهای ایشان سیاه است، آیا در دوزخ جایگاه متکبران نیست؟) وَ الَّذِینَ کَسَبُوا السَّیِّئاتِ جَزاءُ سَیِّئَةٍ بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ کَأَنَّما أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ «2» (و کسانی که سیئات را پیشه خود ساختند هر سیئه ای را بمثل آن جزا میدهیم و ایشان را خواری میرسد و حافظی برای ایشان از عذاب و سخط الهی نیست، گویا رویهای ایشان پارهای شب تاریک فرو گرفته است، اینان یاران آتش و در آن جاودانند) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِیها کالِحُونَ «3» (و کسانی که میزانهایشان سبک باشد پس آنان کسانی هستند که خود را بزیان افکنده و در جهنم جاودانند میسوزاند رویهای ایشان را آتش و آنان در آتش عبوسند) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ «4» (بدرستی که آنان که بآیات ما کافر شدند بزودی ایشان را در آتش داخل کنیم و بسوزانیم و هر گاه پوستهای آنان پخته شود پوست دیگری بجای آن تبدیل کنیم تا عذاب را بچشند) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ «5» (ای کسانی که ایمان آورده اید حفظ کنید خود را و کسان خود را از آتش که گیرانه آن مردم و سنگ است، بر آن آتش فرشتگان تند و سخت که نافرمانی نمیکنند آنچه 1- سوره زمر آیه 61
2- سوره یونس آیه 28
3- سوره مؤمنون آیه 105
4- سوره نساء آیه 65
5- سوره تحریم آیه 6
ص: 287
بآنان امر شده و بجا میآورند آنچه بآن مأمورند) سَأُصْلِیهِ سَقَرَ وَ ما أَدْراکَ ما سَقَرُ لا تُبْقِی وَ لا تَذَرُ لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ «1» (بزودی او را در دوزخ داخل نموده و جای دهیم و چه چیز دانا کرد ترا که سقر چیست؟ رحم و شفقت ندارد بر کسی که در آن افکنده شود و او را رها نمیکند و سیاه کننده پوست است و بر آن دوزخ نوزده ملک متصدیند) أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ «2» (کسانی که پیمان الهی را ببهای کم میفروشند نصیبی در آخرت برای آنان نیست و خدا در روز قیامت با آنها سخن نگوید و نظر مرحمت بآنها نکند و آنان را از پلیدیها پاک ننماید و برای آنان عذاب دردناک باشد) وَ قِیلَ الْیَوْمَ نَنْساکُمْ کَما نَسِیتُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا وَ مَأْواکُمُ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ ناصِرِینَ «3» (و گفته میشود امروز شما را فراموش میکنیم چنان که شما ملاقات چنین روزی را فراموش کردید و جایگاه شما آتش است و برای شما یاری کننده نیست) فَذُوقُوا بِما نَسِیتُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا إِنَّا نَسِیناکُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ «4» پس بچشید طعم آتش دوزخ را بواسطه فراموش کردن شما لقاء این روز را، بدرستی که ما فراموش کردیم و واگذاردیم شما را و بچشید عذاب همیشگی را بواسطه آنچه بجای می آورید) کَذلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ «5» (باین چنین ارائه میدهیم کارهای ایشان را که موجب حسرت است برای آنها، و ایشان بیرون رونده گان از آتش نیستند) 1- سورة المدثر آیه 25
2- آل عمران 71
3- سوره جاثیه 33
4- سوره سجده آیه 14
5- سوره بقره آیه 162
ص: 288
یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلی یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا «1» (روزی که ستمکار دستهای خود را بدندان میگزد و میگوید کاش با پیغمبر راهی اتخاذ نموده بودم) وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ «2» (و ندا میکنند که ای مالک دوزخ بخواه از پروردگارت که ما را بمیراند، گوید بدرستی که شما از درنگ کننده گانید) وَ نادی أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَی الْکافِرِینَ «3» (و صدا میزنند یاران آتش یاران بهشت را که از آب یا از آنچه خدا بشما روزی نموده بر ما افاضه کنید، گویند بدرستی که خدا اینها را بر کافران حرام نموده است) قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا وَ کُنَّا قَوْماً ضالِّینَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ قالَ اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ «4» (و گفتند پروردگارا شقاوت ما بر ما چیره شده و بودیم ما گروه گمرǙǘǙƘ̠پروردگارا ما را از آتش بیرون کن پس اگر باز باعمال زشت برگشتیم آن گاه ستمکاریم، خدای فرماید ساکت شوید (خفه شوید) و تکلم نکنید) وَ قالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذابِ قالُوا أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُمْ بِالْبَیِّناتِ قالُوا بَلی قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ «5» (و گفتند کسانی که در آتشند بخزنه دوزخ که پروردگارتان را بخوانید که روزی از عذاب را بر ما تخفیف دهد، خازنان دوزخ گویند آیا پیغمبران شما با بیّنات برای شما نیامدند؟ گویند بلی، گویند دعا کنید، و نیست دعای کافران مگر در تباهی و عدم اجابت) 1- سوره فرقان آیه 18 [.....]
2- سوره زخرف آیه 77
3- سوره اعراف آیه 18
4- سوره مؤمنون آیه 108
5- سوره مؤمن آیه 52
ص: 289
کُلَّما أُلْقِیَ فِیها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ قالُوا بَلی قَدْ جاءَنا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَیْ ءٍ «1» (هر گاه گروهی در دوزخ افکنده شوند خازنان دوزخ از آنها پرسند که آیا ترساننده برای شما نیامد؟ گویند چرا ترساننده ما را آمد ولی آنان را تکذیب نمودیم و گفتیم خدا بر ما چیزی نازل نکرده) سَواءٌ عَلَیْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِیصٍ «2» (برابر است بر ما که بیتابی کنیم یا شکیبایی نمائیم برای ما چاره و راه گریزی نیست) و غیر اینها از آیات دیگر.
و اخبار در این باره نیز بسیار است و ما ببعضی از خطب امیر المؤمنین در نهج البلاغة و غیر آن اکتفاء میکنم:
1- در ضمن خطبه مفصّلی میفرماید
«و اعلموا انّه لیس لهذا الجلد الرقیق صبر علی النار فارحموا نفوسکم فانّکم قد جرّبتموها فی مصائب الدنیا، أ فرأیتم جزع احدکم من الشوکة تصیبه، و العمرة تدمیه، و الرمضاء تحرقه؟ فکیف اذا کان بین طابقین من، ضجیج حجر و قرین شیطان؟ اعلمتم انّ مالکا اذا غضب علی النار حطم بعضها بعضا لغضبه و اذا زجرها توثّبت بین ابوابها جزعا من زجرته؟
ایّها الیفن الکبیر الّذی قد لهزه القتیر کیف انت اذا التحمت اطواق النار بعظام الاعناق، و نشبت الجوامع حتی اکلت لحوم السواعد؟ فاللّه اللَّه معشر العباد و انتم سالمون فی الصحة قبل السقم و فی الفسحة قبل الضیق، فاسعوا فی فکاک رقابکم من قبل ان تغلق رهائنها» «3»
(بدانید که برای این پوست نازک صبر بر آتش نیست، پس بر خودتان رحم کنید زیرا شما خودتان را در مصائب دنیا تجربه کرده اید، آیا دیده اید بیتابی یکی از خودتان را از خاری که ببدن او بخلد یا از زمین خوردنی و افتادنی که خون از وی بیرون رود و یا از زمین گرمی که او را بسوزاند؟ پس چگونه خواهد بود هنگامی 1- سورة الملک آیه 80
2- سوره ابراهیم آیه 25
3- نهج البلاغة جزء دوم خطبه 178
ص: 290
که میان دو تاوه از آتش باشد، همخوابه سنگ و همنشین شیطان «1» آیا میدانید که مالک دوزخ وقتی بر آتش خشم کند بواسطه خشم او بعض از آتش بعض دیگر را بخورد (آتش در هم ریزد و متلاطم و ملتهب شود) و هر گاه بر آتش بانک زند در اثر بانک او آتش در میان ابواب دوزخ بهیجان درآید و بجهد، ای پیر مسنّ که سفید مویی با او آمیخته است! چگونه ای تو هنگامی که طوقهای آتش بر استخوانهای گردن بچسبد و غلهای جامعه بر بدن آویخته شود بحدی که گوشتهای ساعدها را بخورد، پس ای گروه مردم خدا را در نظر داشته باشید و حال آنکه در سلامت و صحت هستید پیش از آن گه بیمار شوید و در وسعت و گشادگی هستید پیش از آنکه در تنگی قرار گیرید، پس کوشش کنید در رها نمودن گردنهای خود پیش از آنکه گروهای شما از موقع فکّ نگذشته باشد و قابل فکّ باشد) 2- در ضمن خطبه دیگر میفرماید
«و امّا اهل المعصیة فانزلهم شرّ دار و غلّ الایدی الی الاعناق و قرن النواصی بالاقدام و البسهم سرابیل القطران و مقطعات النیران فی عذاب قد اشتدّ حرّه و باب قد اطبق علی اهله فی نار لها کلب و لجب و لهب ساطع و قصیف هائل لا یظعن مقیمها و لا یفادی اسیرها و لا تفصم کبولها لا مدة للدار فتفنی و لا اجل للقوم فیقضی» «2»
(و امّا گناهکاران، پس خدا آنان را در بدترین سرای فرود آورد و دستهایشان را بگردنها غل کند و مویهای پیشانیشان را بپاها نزدیک کند و پیراهن های قطران و جامه های آتشین بر آنان بپوشاند، و آنان را در شکنجه و عذابی قرار دهد که حرارت آن بسیار سخت و درهای آن بر اهلش بسته شده، در آتشی که دارای هیجان و صدای اضطراب آور و شعله مرتفع، و صوت شدید و مهیب است، اقامه کنندگان آن آتش کوچ نکنند و اسیر آن فدیه داده نشوند و قید و بندهای آن از هم جدا نشود، 1- اشاره بآیه شریفه فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ و آیه شریفه وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ میباشد
2- نهج البلاغة جزء الاول خطبه 105
ص: 291
و مدتی برای آن نیست تا فانی شود و اجلی برای اهل آن نیست تا بمیرند) 3- و نیز میفرماید
«لتترکنّ فی سرابیل القطران و لتطوقنّ بینها و بین حمیم آن و لتسقین شرابا حار الغلیان فکم یومئذ فی النار من صلب محطوم و وجه مشهوم و مشوّه مضروب علی الخرطوم قد اکلت الجامعة کتفه و التحم الطوق بعنقه، فلو رأیتهم یا احنف ینحدرون فی اودیتها و یصعدون جبالها قد البسوا المقطّعات من القطران و اقرنوا مع فجارها و شیاطینها فاذا استغاثوا من حریق شدّت علیهم عقاربها و حیّاتها و لو رأیت منادیا «ینادی یا اهل الجنة و نعیمها و یا اهل حلّتها و حللها خلّدوا فلا موت فعندها ینقطع رجائهم و ینغلق الأبواب و ینقطع بهم الاسباب، فکم یومئذ من شیخ ینادی واشیباه و کم من شاب ینادی واشباباه و کم من امراة تنادی وا فضیحتاه هتکت عنهم الستور فکم یومئذ من مغموس بین اطباقها محبوس یا لک غمسة البستک بعد لباس الکتان و الماء المبرد علی الجدران و اکل الطعام الوانا بعد الوان، هذا ما اعدّ اللَّه للمجرمین» «1»
(هر آینه البته در پیراهن های قطران گذارده شوید در میان دوزخ و میان آب بسیار گرم طواف کنید و از آشامیدنی گرم جوشیده بیاشامید، پس چه بسیار استخوانهای گرده در هم شکسته، و صورتهای هولناک ناهنجار بر بینی زده شده در آن روز باشد که غل جامعه بازوهای آن را خورده و طوق آتشین بر گردن او چسبیده است، پس اگر آنان را میدیدی ای احنف که در وادیهای جهنم سرازیر می شوند و از کوه های آن بالا میروند و جامه های قطران در بر کرده و با فجار و شیاطین مقرون شده اند، هر گاه از سوزش آتش استغاثه کنند، عقربها و مارهای دوزخ بر آنها سخت گیرند، و اگر میدیدی منادی حق را که ندا میکند ای اهل بهشت و نعمتهای آن و ای اهل زیور و زینتهای بهشت جاودان باشید که مردنی نیست، در آن هنگام امید اهل دوزخ از رهایی از آتش بریده شود و درهای جهنم بسته گردد 1- کفایة الموحدین ص 168
ص: 292
و اسباب نجات منقطع شود، پس چه بسیار است در آن روز پیری که فریاد و داد از پیری میزند و جوانی که از دست جوانی مینالد، و زنی که شیون از رسوایی میکند، پرده های آنها در آن روز برداشته و پاره شده است، و چه بسیار است فرو رونده در دوزخ که در میان طبقه های آن زندانی شده و ای برای تو از این فرو رفتن بپوشانند تو را بعد از لباس کتان که در دنیا میپوشیدی از لباس های جهنم و بنوشانند تو را بعد از آب سرد که سر دیوارها میگذاردی که از نسیم سحر خنک شود مینوشیدی از آبهای جهنم مثل حمیم و غساق و بخورانند تو را بعد از آنکه در دنیا الوان طعام های لذیذ یکی بعد از دیگری میخوردی از غذاهای جهنم مثل زقوم و نحو آن اینست آنچه خدا مهیا کرده برای گنه کاران) و در دعای کمیل میفرماید
«فکیف احتمالی لبلاء الاخرة و جلیل وقوع المکاره فیها و هو بلاء تطول مدته و یدوم مقامه و لا یخفف عن اهله لانّه لا یکون الا عن غضبک و انتقامک و سخطک و هذا ما لا تقوم له السموات و الارض»
(پس چگونه است صبر و طاقت من نسبت ببلاء آخرت و سختیها و ناملایمات بزرگی که در آنجا واقع میشود و حال آنکه آن بلائی است که مدت آن طولانی و اقامت در آن دائمی است و نسبت باهل آن عذاب تخفیفی نیست، برای اینکه آن عذاب نیست جز از غضب و انتقام و سخط تو و در مقابل غضب تو آسمانها و زمین قیام نتوانند نمود) و نیز میفرماید
«لکنّک تقدّست اسمائک اقسمت ان تملأها من الکافرین من الجنة و الناس اجمعین و ان تخلّد فیها المعاندین»
(و لکن اسمهای تو مقدّس و منزّه است، قسم یاد فرموده ای که دوزخ را از کافران جنّ و انس پر کنی و معاندین را در آن جاودان گردانی) و غیر اینها از اخبار دیگر.
اینست که عذاب لازمه عمل عبد و مترتب بر سوء اختیار اوست و اگر در مقابل شخص
ص: 293
عاقلی دو ظرف از شراب یکی سمّ مهلک و دیگری شربت گوارا است بنهند و مضار و مفاسد آن سمّ را بوی گوشزد نموده و وی را از خوردن آن نهی کنند و منافع و خواص آن شربت گوارا را نیز برای وی تشریح و او را بآشامیدن آن ترغیب کنند و آن شخص با اختیار خود شربت گوارا را رها نموده و سمّ مهلک را بیاشامد آیا هلاکت لازمه عمل او و مترتب بر فعل او نخواهد بود؟ و آیا نتیجه سویی که عاید او میشود بر خلاف عدل خواهد بود؟ البته چنین نیست! علاوه بر اینکه ثابت و محقق است که خداوند دارای جمیع صفات کمال و جمال است و صفات کمالیه او عین ذات او و غیر متناهی است و منشأ صفات جمالیه او که از آنها بصفات فعلیه تعبیر میشود نیز صفات کمالیه است و لذا آنها هم غیر متناهی است و معلوم است که تعذیب و انتقام در موضع خود صلاح و شایسته و ترک آن بسا خلاف مصلحت و موجب فساد است و بمقتضای عدل کاری که در فعلش مصلحت و در ترکش مفسده باشد لازم است از خداوند صادر شود و در دعای افتتاح است
«و ایقنت انک انت ارحم الراحمین فی موضع العفو و الرحمة و اشدّ المعاقبین فی موضع النکال و النقمة»
همین قدر کافی است که تمام مسلمین با طبقات مختلف و مذاهب متشتّتی که دارند بمعاد و لوازم آن که در رأس آنها ثواب و عقاب است قائلند بلکه آن را از اصول دین میشمارند.
چنانچه قبلا متذکر شدیم عذاب قیامت و خلود کفار و معاندین در آن از ضروریات مسلّمه دین اسلام است ولی بعضی از حکماء و عرفاء بر خلاف این عقیده
ص: 294
رفته اند و آنها سه دسته اند:
منکر اصل عذاب شده و بوجوه ذیل بر گفتار خود استدلال نموده اند 1- وجود کفار و فساق بمقتضای نظام جملی عالم لازم است و همین طور که نور و ظلمت و خیر و شر و نعمت و بلاء و خوشی و ناخوشی در عالم وجود دارد کافر و مؤمن فاسق و متقی نیز باید باشد و اگر در عالم جز مؤمن و متقی نباشد اختلال در نظام لازم آید، لذا خداوند دواعی کفر و فسق را در آنها ایجاد نموده و آنان را بواسطه آن دواعی رو بکفر و فسق میکشاند و اگر آنها را عذاب کند خلاف عدل است.
این گفتار همان مقاله جبریه است که قبلا متذکر شدیم و بطور خلاصه می گوییم در نظام جملی عالم اگر چه اضداد هست حتی اینکه هر چیزی بضدّ خود شناخته میشود ولی کافر و فاسق باختیار خود بطرف کفر و فسق میروند و الجاء و اضطراری در کار نیست زیرا همانطور که خداوند غرائز و قوایی در انسان آفریده که آدمی را بطرف امور شهوانی و حیوانی سوق میدهد عقل را در داخل انسان و انبیاء و راهنمایان را نیز در خارج قرار داده که تا قوا و غرائز انسان را تعدیل نموده و آن قدر که بصلاح و نفع دنیا و آخرت اوست از آنها استفاده کند و از غیر آن مقدار اجتناب ورزد و اینمعنی اختیار و لازمه اختیار است و در غیر اینصورت اختیار تحقق نمی پذیرد.
2- عذاب آخرت ضرریست خالی از نفع، زیرا نفعی برای خداوند ندارد چون او غنی بالذات و از تعذیب گناهکاران فایده ای عاید او نخواهد شد و بواسطه کفر و فسق خلایق بر دامن کبریائیش گردی نمی نشیند تا از جهت تعذیب آنان برطرف سازد، و پیداست که برای بنده هم نفعی ندارد، بنا بر این فعلی است لغو و قبیح
ص: 295
و از خدا صادر نمیشود، و نفع داشتن برای دیگران هم قبیح است زیرا اضرار یکی برای نفع دیگری ترجیح بلا مرجح است.
اولا این استدلال بعقوبات وارده بر امم سابقه از حرق و غرق و خسف و نحو اینها بلکه مطلق بلیات و مصائب بر کسانی که متنبه نمیشوند منقوض است و ثانیا بحکم و مصالح افعال الهی هر کسی نمیتواند پی برد و چه بسیار از افعال الهی که حکمش بر ما پوشیده است و ثالثا اگر عبد مستحق عقوبت باشد تعذیب او عدل است چون عدل عبارت از اعطاء حق هر صاحب حقی است و حق چنین بنده ای عذاب است 3- کفر و معصیت مستعقب تکلیف است و تکلیفی که بر ضرر بدون نفع مترتب باشد قبیح است، بنا بر این یا باید انکار تکلیف نمود و یا باید قائل شد تکلیف مستعقب ضرر نیست، و چون تکلیف را نمیتوان انکار نمود باید گفت که بر تکلیف ضرری مترتب نخواهد شد و هو المطلوب.
در مبحث عدل و نبوت بیان نموده ایم که تکلیف بمقتضای عدل و از باب لطف است و اگر ارسال رسل و انزال کتب و جعل تکلیف نمی بود خلقت بشر لغو و بیهوده بود، و تکلیف بعث مکلف بمنافع دنیوی و اخروی و زجر و منع او از مضارّ دنیوی و اخروی است، و عقوبت و عذاب در اثر سوء اختیار عبد است چنانچه ثواب اخروی مترتب بر حسن اختیار اوست، و این کلام عینا نظیر اینست که کسی درهمی بفقیری بدهد که اصلاح امر معاش کند و او باختیار خود سمّی بخرد و بخورد و هلاک شود و گویند اعطاء درهم موجب هلاکت او باشد، و یا کسی محض احسان و لطف ضیافتی
ص: 296
بکند و انواع اطعمه و اشربه فراهم سازد و میهمانی آن قدر بخورد که هلاک گردد سپس گویند ضیافت سبب هلاکت او شد، و لذا اعطاء درهم و ضیافت قبیح است!!! 4- کافر و عاصی بواسطه کفر و معصیت خود را از منافع دنیوی و اخروی ایمان و طاعت محروم ساخته و کسی که نفعی را از خود سلب کند مستحق عقوبت نخواهد بود، چنانچه اگر کسی درهمی را از دست داد، نباید او را مضروب یا مقتول نمود بلکه همان تفویت درهم برای او کافی است
منافع و مصالح و مضار و مفاسد بر دو قسم است، یک قسم مصلحت غیر ملزمه و مفسده غیر ملزمه است که از اولی تعبیر بمندوب و از دوّمی تعبیر بمکروه میکنند و تفویت چنین مصلحتی یا اکتساب چنین مفسده ای ای مستلزم عقوبت نیست و قسم دیگر مصلحت ملزمه است که از آن بواجب تعبیر میکنند و در ترکش مفسده و ضرر است و همچنین مفسده ملزمه که از آن بحرام تعبیر میشود و در فعلش ضرر و زیان است.
و عقوبت و عذاب اخروی همان ضرری است بر ترک واجب و فعل حرام دامنگیر انسان میشود
عذاب را اعتراف نموده و منکر خلود شدند و اینان نیز بوجوه ذیل تمسّک نموده اند:
1- سنگدل ترین مردم هر گاه کسی را بواسطه مخالفت تعذیب کند، مدّتی که گذشت خسته و سیر میشود و اگر بخواهد مدت مدیدی او را تعذیب کند دیگران او را ملامت میکنند و میگویند تا چه اندازه او را شکنجه می نمایی یا او را بکش و یا رها کن، پس چگونه خداوند عادل حکیم و رءوف و رحیم بنده گان را برای معاصی چند روزه دنیا و کفر ابد الاباد تعذیب مینماید؟
ص: 297
قیاس تعذیب مردم با تعذیب الهی قیاس مع الفارق است، زیرا غرض مردم از شکنجه تشفی دل و یا منافع دیگری است و وقتی غرضشان حاصل شد سیر یا خسته میشوند و ملامت دیگران برای اینست که شخص معذب را مستحق این مقدار عذاب نمیدانند، ولی خداوند برای تشفی یا منافع دیگری بنده را عذاب نمیکند زیرا او غنی بالذات و از این حالات و عوارض منزّه و مبراست و تعذیب او هم بمقدار استحقاق بنده است، بنا بر این اگر بنده مستحق عذاب ابدی باشد عذابش عین عدل و موافق حکمت خواهد بود.
2- خداوند در دنیا دعاء را اجابت و توبه را قبول میکند چگونه در آخرت که مقام ظهور رحمت است دعا را اجابت نکند و توبه را نپذیرد؟
اولا در قرآن مجید میفرماید وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّی إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ «1» (توبه نیست برای کسانی که اعمال بد را مرتکب میشوند و هنگامی که یکی از آنها را مرگ حاضر شد گوید اکنون توبه کردم، و همچنین توبه نیست برای کسانی که میمیرند در حالی که کافرند) و ثانیا قبول توبه وجوب عقلی ندارد بلکه وعده الهی است که توبه را قبول میفرماید و این وعده مربوط بدنیا است نه آخرت.
و ثالثا اعمال سیّئه که انسان با آنها از دنیا میرود ملکه او میگردد و دیگر قابل تغییر نیست و از اینجهت خداوند میفرماید وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ «2» (و اگر برگردند البته بطرف همان چیزهایی که از آنها نهی شده بودند بازگشت میکنند) 1- سوره نساء آیه 22
2- سوره انعام آیه 28
ص: 298
3- خداوند در قرآن مجید میفرماید جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها «1» و از اینکه زیاده بر آنچه مجرم گناه نموده او را مکافات کنند نهی فرموده، و چگونه خودش کسی را که مدتی معصیت کرده (و لو یک عمر و یک دهر باشد) در عذاب مخلّد میدارد؟
عذاب مترتب بر ملکات رذیله و صورت شقاوتی است که انسان بواسطه اعمال زشت و طغیان در نافرمانی و کفر و شرک و عناد برای وی حاصل و ثابت میشود و چون این ملکه و صورت عاریتی و قابل زوال نیست بلکه اگر فرض شود تا ابد چنین انسانی ادامه حیات دهد، این ملکه ثابت و مستدام خواهد بود لذا عذاب آنها دائم و همیشگی است.
4- دلالت آیات و اخبار بر خلود مورد اعتراف ما است ولی خلف وعید قبیح نیست و خداوند با آن سعه رحمت، و سبقت رحمتش بر غضب از مخلّد نمودن اهل دوزخ در عذاب درمیگذرد، بخلاف خلف وعد که قبیح است،
اولا در بسیاری از آیات و اخبار، از خلود خبر میدهد نه اینکه توعید و تهدید نماید و اگر خلود نباشد کذب لازم آید «و من اصدق من اللَّه قیلا» و ثانیا خلف وعید حسن است در موردی که قابلیت رحمت باشد ولی اگر قابلیت نباشد خلف وعید هم بجا نخواهد بود.
5- آیاتی که دلالت بر خلود دارد مقیّد است مانند آیه شریفه فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ «2» (و اما کسانی که شقاوت را اختیار کردند پس در آتش برای آنها بانک و فریاد است در حالی که جاودانند در آن مادامی که آسمان و زمین برقرار است) و این آیه آیات 1- سوره شوری آیه 38
2- سوره هود آیه 109 [.....]
ص: 299
مطلقه را هم مقیّد میکند.
اولا مورد اطلاق و تقییدی در متنافیین است مانند اعتق رقبة و لا تعتق الکافرة که جمله دوم، جمله اول را مقیّد میکند، ولی مثبتین مانند اکرم الفقهاء، و اکرم کل عالم، جمله اول جمله دوم را مقید نمیکند بلکه در اینگونه موارد اعم العنوانین را باید اخذ نمود و آیه مورد نظر از این قبیل است و ثانیا خود این عبارت کنایه از خلود است زیرا قرآن مطابق عرف لغت عرب نازل شده و عرب از دوام و خلود باین عبارت تعبیر میکند و ثالثا اگر مراد از آسمان و زمین همین آسمان و زمین بهمین نحو باشد لازم آید عدم دخول اهل دوزخ در آتش، بلکه عدم دخول اهل بهشت در بهشت، زیرا بنصّ قرآن روز قیامت آسمان در هم پیچیده شود یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ «1» و در زمین تغییر و تبدیل حاصل شود یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ «2» و لذا در بعض اخبار تفسیر ببهشت و دوزخ عالم برزخ شده و اگر مراد مواد آسمان و زمین است دلیل بر فنا و انعدامش نداریم و رابعا آسمان و زمین مطلق است و در دار آخرت نیز زمین و آسمانی مناسب آن عالم خواهد بود چون دار دار ثبات و بقاء است همه چیز آن ثابت و دائم خواهد بود و خامسا اگر این عبارت خلود اهل نار را مقیّد کند خلود اهل بهشت را نیز مقیّد میکند چون در آیه بعد بهمین عبارت نسبت بخلود بهشتیان تعبیر شده وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ «3» و حال آنکه خلود اهل بهشت مورد اعتراف خصم است.
خلود را اعتراف نموده ولی تسرمد عذاب را انکار کرده اند و 1- سوره انبیاء آیه 104
2- سوره ابراهیم آیه 49
3- سوره هود آیه 110
ص: 300
گفته اند طبع دوزخیان پس از مدتی آتشی میشود و مانند ملائکه عذاب دیگر از آتش متأذّی نمیشوند.
ولی این گفتار هم پایه و اساسی ندارد و نصوص آیات شریفه قرآن و اخبار کثیره بر خلاف آن قائم است مانند آیه شریفه کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ «1» و غیر ذلک از آیات و اخبار که در محل خود ذکر خواهیم نمود.
با این نصوص آیات و اخبار که در مورد عذاب و خلود و تسرمد دوزخیان وارد شده چرا بعضی از حکماء و عرفاء منکر عذاب قیامت یا خلود و تسرمد آن شده اند؟
آنچه بنظر میرسد اینست که اینان یک اصل موضوعی نزد خود مسلّم داشته و هر چه منافی آن باشد تأویل و توجیه میکنند و آن قول بوحدت وجود غلطی است که میگویند وجود موجودات متکثره منشعب از وجود حقند و بالاخره باصل خود برمیگردند و روی این اصل برای اصل عذاب یا خلود و تسرمد آن توجیهاتی میکنند ولی این نوع وحدت وجود که مستند بطایفه از صوفیه است گفتاری بسیار سخیف و نابجاست و امّا کلام در وحدت حقیقت وجود و مقول بتشکیک بودن آن بحث وسیع و دامنه داری است که در حکمت الهی مورد تحقیق و تدقیق قرار داده شده و شاید در محل مناسبی بتوانیم در اطراف آن بیان مختصری بنمائیم.
تعذیب و انتقام از افعال الهی است و فعل لا بد باید محدود باشد و اول و آخری داشته باشد و این با خلود نمیسازد؟ 1- سورة نساء آیه 59
ص: 301
افعال الهی از روی قدرت و اختیار و موافق حکمت و مصلحت و البته حادث است ولی لازم نیست انتهاء داشته باشد زیرا اگر حکمت و مصلحت دائمی شد فعل که تابع آنست نیز دائمی خواهد بود، بنا بر این اگر امری اقتضاء دوام ثواب یا دوام عقاب داشته باشد ثواب یا عقاب دائمی مترتب بر آن خواهد بود، و این مطلب در محل خود ثابت شده که عقاید و اخلاق انسان در دار دنیا قابل تغییر و تبدیل است مادامی که بحدّ ملکه راسخه نرسد ولی پس از مردن دیگر قابل تغییر نیست و با همان ملکه ای که از دنیا رفته ثابت و مستدام میماند وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمی «1» و لذا ثواب یا عقاب او هم دائمی خواهد بود و از اینجهت فرمودند
الیوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل
و فرمودند
(الدنیا مزرعة الاخرة)
یعنی دنیا کشتزاری است که هر بذری در آن بپاشی در آخرت درو خواهی کرد و هر چیزی که از مرحله قابلیت بفعلیت رسید دیگر قابل تغییر نخواهد بود، اعاذنا اللَّه من هوان الدنیا و عذاب الاخرة 1- سوره بنی اسرائیل آیه 72
ص: 302
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ (8)
(و بعضی از مردم کسانی هستند که میگویند بخدا و روز آخرت ایمان آوردیم و حال آنکه ایشان گرویده گان نیستند) این آیه بضمیمه آیات بعد که مجموعا سیزده آیه میشود در صفات منافقین و نکوهش آنان است و تفسیر آن را در ذیل چند جمله بیان میکنیم:
نفاق بمعنی دو رویی و مخالف بودن ظاهر با باطن است و برای آن اقسامی است:
نفاق در عقیده است به اینکه در باطن کافر و مشرک و طبیعی و منحرف باشد ولی در ظاهر اظهار اسلام و ایمان کند و یا جزو فرق باطله و اهل بدعت و ضلالت باشد ولی اظهار تشیّع نماید، و این نوع از نفاق اعظم و اشدّ و اقبح اقسام کفر است زیرا علاوه بر کفر باطنی، شامل مکر و حیله و خدعه نسبت بمسلمانان نیز میباشد و آنچه از مصائب و بدبختیها که دامنگیر مسلمانان شده از قبل اینگونه افراد بوده است و از اینجهت خداوند در قرآن سخت ترین عذاب و درکات دوزخ را برای آنان مقرر داشته و فرموده إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ «1».
و اشکال به اینکه منافق اگر باطنش قبیح است ولی ظاهرش حسن است بخلاف کافر که باطن و ظاهرش قبیح میباشد دفع میشود به اینکه ظاهر فریبنده علاوه بر اینکه حسنی ندارد بدتر از ظاهری است که قبح آن آشکارا باشد زیرا آن ظاهر دامی پنهان است ولی این، باطنش از ظاهر نمایان است.
و اما بر کسی که باطنا مسلمان و مؤمن باشد ولی در ظاهر اظهار کفر کند 1- سوره نساء آیه 144
ص: 303
منافق اطلاق نمیشود بلکه چنین اظهاری ممکن است از روی تقیّه باشد و علاوه بر اینکه چیزی بر او نیست بسا واجب میشود و امّا اگر از روی جحود باشد کفر جحودی خواهد بود.
نفاق در اخلاق است یعنی باطنا متخلّق باخلاق حمیده نباشد ولی در ظاهر چنین نمایش دهد که دارای اخلاق حمیده است مثل اینکه در باطن زهد و خوف از خدا و محبّت خدا و سخاوت و توکل و خشوع و امثال این صفات را ندارد ولی در ظاهر خود را زاهد و خائف و محبّ خدا و سخی و متوکل و خاشع و نظائر اینها نشان میدهد.
ولی اگر در باطن دارای اخلاق رذیله باشد ولی در ظاهر ترتیب اثر بر آنها ندهد، این نفاق نمیباشد بلکه طریقه معالجه اخلاق رذیله همین است و اگر باین قصد باشد بسیار ممدوح و پسندیده بلکه لازم است.
نفاق در اعمال است یعنی خلوت او با ملأ او و پنهان او با آشکارای او و غیبت او با حضور او متفاوت باشد و در ظاهر خود را اعبد و اتقی ناس معرّفی کند ولی در حقیقت چنین نباشد، و این نیز غیر از اخفاء معصیت است زیرا اشاعه و اظهار معصیت خود گناه است.
و دلیل بر اینکه نفاق شامل جمیع این اقسام است اخباری است که از رسول خدا (ص) و ائمه اطهار (ع) در تعریف نفاق و منافق وارد شده از امام چهارم زین العابدین علیه السّلام روایت شده که فرمود
«انّ المنافق ینهی و لا ینتهی و یأمر بما لا یأتی و اذا قام الی الصلاة اعترض و اذا رکع ربض یمسی و همّه العشاء و هو مفطر و یصبح و همّه النوم و لم یسهر ان حدثک کذبک و ان ائتمنه
ص: 304
خانک و ان غبت اغتابک و ان وعدک اخلفک «1»
(بدرستی که منافق نهی میکند و نهی نمی پذیرد و امر میکند بآنچه خود انجام نمیدهد و وقتی بنماز می ایستد التفات و توجّهش بغیر خداست و هنگامی که برکوع میرود چون چهارپایان فرود میشود یعنی از رکوع چیزی درک نمیکند شام میکند و همّش خوراک است با اینکه روزه نبوده و صبح میکند و همّش خواب است با اینکه شب بیدار نبوده اگر با تو سخن گوید دروغ میگوید و اگر باو امانت بسپاری خیانت کند و اگر از او غایب شوی غیبت ترا مینماید و اگر با او وعده کنی خلف وعده میکند) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«قال رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ما زاد خشوع الجسد علی ما فی القلب فهو عندنا نفاق» «2»
(رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود فزونی خشوع اعضاء و جوارح بر آنچه در قلب است نزد ما نفاق میباشد) و نیز از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«قال رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ثلاث خصال من کنّ فیه کان منافقا و ان صام و صلّی و زعم انّه مسلم من اذا ائتمن خان و اذا حدث کذب و اذا وعد اخلف» «3»
(رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود سه خصلت است که در هر کس باشد منافق است و اگر چه روزه بدارد و نماز بگزارد و گمان کند مسلمان است، کسی که هر گاه امانت باو سپرده شود خیانت کند و هر گاه تکلّم کند دروغ گوید و هر گاه وعده کند وفا ننماید) بنا بر این نفاق امری است مقول بتشکیک و ذی مراتب و منافقین بمراتبهم در هر عصر و زمانی بوده و هستند و آیات قرآن صریح است در اینکه در میان صحابه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نیز بوده اند مانند آیات سوره برائت و آیات سوره منافقین و غیر اینها ولی بعضی از اهل سنّت گفته اند که اصحاب پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم همه عدول بوده و بر طبق این ادعاء خبری بآن حضرت نسبت داده اند که فرمود
«اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم»
ولی این ادعاء و خبری که بر طبق آن نقل کرده اند بوجوهی مردود است: 1 و 2 و 3- جامع السعادات
ص: 305
1- اکثر آیاتی که درباره منافقین نازل شده بلکه شاید همه آنها در مدینه و در اواخر هجرت بوده و البته منافقینی در میان صحابه بوده و خود را جزو صحابه میشمرده اند که این آیات درباره آنها نازل شده و پیداست که بفوت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از بین نرفته اند.
2- در صحیح بخاری 14 حدیث از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده و در شفاء الصدور در شرح این فقره زیارت
«فلعن اللَّه امّة اسست اساس الظلم و الجور علیکم اهل البیت»
در صفحه 129 همه آنها را نقل کرده و حاصل مضمون آن اخبار این است که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود فردای قیامت جماعتی را میآورند من در پیشگاه احدیت عرض میکنم پروردگارا اینان اصحاب من و از امت منند چرا آنان را از حوض من منع فرمودی؟ خطاب میرسد
«انّک لا تدری ما احدثوا بعدک انّهم ارتدوا علی ادبارهم القهقری فیقول النبی سحقا سحقا لمن غیر بعدی فیؤمر بهم الی النار»
(تو نمیدانی بعد تو چه چیزها احداث کرده و چه بدعتها گزاردند، بدرستی که اینان به قهقری برگشتند و بهمان کفر نخست مراجعت نمودند پس پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گوید هلاکت باد برای کسی که بعد از من دین را تغییر داد، پس امر شود ایشان را بطرف آتش برند).
3- از مسند احمد بن حنبل از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«من آذا علیّا فقد آذانی ایها الناس من آذا علیّا بعث یوم القیمة یهودیّا او نصرانیّا»
و مسلّم است که بسیاری از صحابه نسبت بعلی اذیّت و آزار نمودند و با این وصف چگونه میتوان گفت آنها عدول و مانند نجومند.
4- حدیث متواتر ثقلین و حدیث متواتر سفینه و احادیث دیگری که از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم وارد شده مانند
«الحقّ مع علیّ و علیّ مع الحق حیث ما دار» «1»
و مانند حدیثی که بعمار یاسر فرمود
«ان سلک الناس کلّهم وادیا و سلک علی وادیا فاسلک وادیا سلکه علی و خلّ الناس طرّا یا عمار انّ علیّا لا یزال علی هدی یا 1- غایة المرام باب 45 و 46 ص 539
ص: 306
عمار انّ طاعة علی من طاعتی و طاعتی من طاعة اللَّه» «1»
(اگر همه مردم راهی را پیمودند و علی علیه السّلام راهی را، تو آن راهی را برو که علی علیه السّلام رفته و همه مردم را رها کن ای عمار بدرستی که علی همیشه بر طریق هدایت است، ای عمار طاعت علی طاعت من و طاعت من طاعت خدا است) و طبق این احادیث راه غیر علی راه هدایت نیست و اقتدای بغیر علی باعث اهتداء نشود و حدیث اصحابی کالنجوم درست نباشد.
5- از صحیح بخاری در اغلب کتب عامه و خاصه نقل شده که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
«فاطمة بضعة منّی فمن اغضبها فقد اغضبنی»
و از صحیح مسلم نقل شده که فرمود
«یؤذینی ما آذاها»
و از صحیح ترمذی نقل شده که فرمود
«ینضبنی ما انضبها»
و این حدیث بضمیمه حدیثی که از بخاری از عایشه نقل شده پس از آنکه ابو بکر فاطمه را از فدک منع نمود، گفته
فغضبت فاطمة علی ابی بکر و لم تتکلّم معه الی ان ماتت فدفنها علی لیلا و لم یخبر ابا بکر
» و از این دو حدیث معلوم میشود که ابو بکر فاطمه (ع) را اذیت نموده و اذیت فاطمه هم اذیت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و طبق آیه شریفه إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً «2» مورد لعن و عذاب قرار گرفته و با این وصف چگونه اطلاق عادل و هادی بر او میتوان نمود و باو اقتداء کرد.
6- بر فرض صحت حدیث، منع میکنم صدق اصحاب را بر کسانی که مسلک علی علیه السّلام را نه پیموده اند زیرا طبق حدیث مسلم که از عقد ابن عبد ربّه از ام سلمه روایت شده که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بعمار فرمود
«یا بن سمیّة لا تقتلک اصحابی لکن تقتلک الفئة الباغیة»
(و این حدیث بقدری معروف بود که معاویه و عمرو عاص نتوانستند انکار کنند) پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مخالفین علی علیه السّلام را از زمره اصحاب خود خارج نموده. 1- وافی باب المواعظ
2- سوره احزاب آیه 57
ص: 307
نفاق از کذب ریشه میگیرد بلکه این دو صفت لازم و ملزوم یکدیگرند، و هر منافقی کاذب و هر دروغگویی منافق است در قرآن مجید میفرماید وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ «1» و کذب خود یکی از معاصی بزرگ و جزو کبائر است و آیات و اخبار بسیار در مذمت آن وارد شده:
از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«المؤمن اذا کذب بغیر عذر لعنه سبعون الف ملک و خرج من قلبه نتن حتی یبلغ العرش و کتب اللَّه علیه بتلک الکذبة سبعین زنیة اهونها کمن یزنی مع امّه» «2»
(مؤمن هر گاه بدون عذر دروغ گوید هفتاد هزار فرشته او را لعنت کنند و از دهانش بوی گندی خارج شود و تا عرش برسد و بر او هفتاد زنا نوشته شود که آسانتر آنها زنای با مادر است) و از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده که فرمود
«الکذب خراب الایمان» «3»
(دروغ ویرانی ایمان است) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«الکذب شرّ من الشراب» «4»
(دروغ از شرب خمر بدتر است) و از حضرت عسکری علیه السّلام روایت شده که فرمود
«جعلت الخبائث کلّها فی بیت و جعل مفتاحها الکذب» «5»
(پلیدیها در حجره قرار داده شده و کلید آن دروغ است) و در قرآن مجید میفرماید إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ «6» (همانا دروغ میبافند کسانی که ایمان ندارند) و نیز میفرماید فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ «7» (پس این منع الهی در دلهای آنان ایجاد نفاق نموده تا روزی که خدا را ملاقات کنند، بواسطه اینکه آنچه با خدا وعده نموده بودند وفا
1- سورة المنافقین آیه 1
2 و 3 و 4 و 5 جامع السعادات
6- سوره نحل آیه 107
7- سوره توبه آیه 78 [.....]
ص: 308
نکردند و برای اینکه دروغ میگفتند) و برای کذب اقسام و مراتی است: 1- کذب در گفتار، خواه تصریحا باشد یا تلویحا، بکنایه باشد یا اشاره و نحو اینها 2- کذب در نوشتن، آنهم بهمه اقسامش 3- کذب در نیّت، به این معنی که قصد خلوص و قربت ندارد ولی اظهار قربت و خلوص نماید که همان ریاء است.
4- کذب در عزم که در باطن تردید یا میل بر خلاف کاری داشته باشد و در ظاهر اظهار عزم آن کار را بنماید.
5- کذب در وفا بعزم بعد از تنجّز آن. 6- کذب در عمل.
7- کذب در مقام صفات مثل اینکه اظهار خوف از خدا یا رجاء یا محبّت یا خضوع و خشوع کند و حال آنکه از این صفات بی بهره باشد.
8- کذب در معاشرت و مراوده و معامله و نصیحت با مردم.
9- کذب در عقائد باین معنی که دارای عقیده فاسد باشد و گمان کند عقیده او صحیح و مطابق با واقع است.
10- کذب در وعده که همان خلف وعده است، و اکثر بلکه همه اقسام کذب عین نفاق یا متضمن نفاق است.
و از کذب در گفتار است شهادت دروغ، یمین غموس (قسم دروغ) افتراء و تهمت، و آیات و اخبار در مذمت هر یک از اینها بسیار است، در قرآن مجید در ذکر صفات عباد الرحمن میفرماید وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ «1» (بنده گان خدای رحمن کسانی هستند که شهادت دروغ نمیدهند) و از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
شاهد الزور کعابد الوثن «2»
(شهادت دهنده بدروغ مانند بت پرست است) و در قرآن مجید میفرماید وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ «3» (و اطاعت مکن هر بسیار سوگند خورنده سست رأیی را) 1- سوره فرقان آیه 73
2- جامع السعادات
3- سوره القلم آیه 10
ص: 309
و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«ما حلف حالف باللّه فادخل فیه جناح بعوضة الّا کانت نکتة فی قلبه الی یوم القیامة» «1»
و نیز از آن حضرت روایت شده که فرمود
«ثلاث یشأنهم اللَّه: التاجر (البایع) الحلّاف، و الفقیر المختال، و البخیل المنّان» «2»
(سه طایفه را خدا دشمن میدارد:
تاجر (فروشنده) بسیار قسم خورنده، و فقیر متکبّر و بخیل منّت گذار) و نیز از آن حضرت روایت است که فرمود
«ثلاث نفر لا یکلّمهم اللَّه یوم القیمة و لا ینظر الیهم و لا یزکّیهم: المنّان بالعطیّة و المنفق سلتته بالحلف الفاجر و المسبل ازاره» «3»
(سه طایفه اند که خداوند در روز قیامت با آنها سخن نگوید و نظر رحمت نکند و از پلیدیها پاک ننماید: کسی که بعطای خود منّت گزارد و کسی که متاعش را بقسم دروغ ترویج کند و کسی که از روی تکبّر لباس خود را روی زمین کشد) و نیز فرمود
«التجّار فجّار قیل یا رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم أ لیس اللَّه قد احلّ البیع؟
فقال نعم و لکنّهم یحلفون فیأثمون و یحدّثون فیکذبون» «4»
(تاجران نابکارانند گفته شد ای رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مگر خدا بیع و تجارت را حلال نکرده؟ فرمود بلی ولی تاجران قسم میخورند پس گناه میکنند و در گفتار دروغ میگویند) و درباره خلف وعد از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«من کان یؤمن باللّه و الیوم الاخر فلیف اذا وعد» «5»
(کسی که ایمان بخدا و روز قیامت دارد هر گاه وعده نماید باید وفا کند) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«عدة المؤمن اخاه نذر و لا کفّارة له فمن اخلف فبخلف اللَّه ابدء و لمقته تعرّض و ذلک قوله تعالی لم تقولون ما لا تفعلون کبر مقتا عند اللَّه ان تقولوا ما لا تفعلون» «6»
وعده نمودن مؤمن با برادر دینی اش نذری است که کفاره ندارد پس کسی که خلف وعده کند بخلف وعده 1 و 2 و 3 و 4 و 5 و 6- جامع السعادات
ص: 310
خدا آغاز نموده و خود را در معرض دشمنی او درآورده و کلام خدای تعالی نظر بهمین دارد که میفرماید چرا می گویید چیزی را که نمیکنید، بزرگ است از حیث دشمنی در نزد خدا اینکه بگوئید چیزی را که عمل نکنید) و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«اربع من کان فیه کان منافقا و من کانت فیه خلة منهنّ کانت فیه خلة من خلال النفاق حتی یدعها: اذا حدث کذب و اذا وعد اخلف و اذا عاهد غدر و اذا خاصم فجر» «1»
(چهار خصلت است که در هر که باشد منافق است و کسی که خصلتی از این خصال در او باشد، خصلتی از خصال نفاق در اوست تا آنکه او را رها کند: هر گاه سخن گوید دروغ گوید و هر گاه وعده کند وفا نکند و هر گاه عهد نماید بشکند و هر گاه مخاصمه نماید از حق عدول کند) و خداوند در تمجید ذات مقدّسش میفرماید إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ «2» و در مدح حضرت اسمعیل میفرماید إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ «3» و غیر اینها از آیات و اخبار.
در آیه شریفه تنها متعرض ایمان بخدا و روز قیامت شده چنانچه در بسیاری از آیات دیگر این دو موضوع (مبدء و معاد) ذکر شده و از این استفاده میشود که ایمان بمبدء و معاد اهمّ عقائد و مستلزم جمیع آنها است بلکه لازمه ایمان بمبدء و معاد، تزکیه اخلاق و اتیان بواجبات و ترک محرمات است، زیرا کسی که ایمان بخدا و روز جزا داشته باشد البته ایمان بانبیاء و ائمه و عدل الهی هم دارد و لازمه ایمان بانبیاء اخذ دستورها و اوامر و نواهی است که آنان از جانب خدا آورده اند از نماز و روزه و انفاق و جهاد و امثال اینها، و همچنین تحصیل اخلاق حمیده و تزکیه و تخلّی از اخلاق رذیله است بنا بر این آیه شامل جمیع امور دینی میباشد 1- جامع السعادات
2- سوره آل عمران آیه 7
3- سوره مریم آیه 55
ص: 311
کلمه من در من الناس تبعیضیه است و مراد از بعض مردم منافقین هستند و امّا سایر افراد یا کفّارند که آنان بزبان هم نمیگویند ما ایمان بخدا و روز جزا آوردیم، و یا مؤمنین هستند که اینان بزبان و دل معترف بخدا و روز جزا میباشند.
بنا بر این مردم سه دسته اند: دسته اول مؤمنینند که ذیل آیه وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ شامل آنها نمیشود، دسته دوم کفّارند که صدر آیه آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ شامل آنها نمیگردد، دسته سوم منافقینند که صدر و ذیل آیه شامل آنهاست، و آیات اول سوره درباره طایفه اول، و از آیه إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا تا آیات قبل از این آیه درباره طایفه دوم، و این آیه با 12 آیه دیگر راجع بطایفه سوم است.
و کلمه الناس اسم جمع است چنانچه انس و انسان اسم جنس است و در مبدء اشتقاق آن بعضی گفتند از انس است و انسان را انسان گفتند برای اینکه مدنی بالطبع و اجتماعی است و در زندگی و حیات خود باید با یکدیگر انس گیرند و مجتمع شوند و هر یک قسمتی از احتیاجات جامعه را عهده دار شود تا نظام اجتماع برقرار شود.
و بعضی گفتند مبدء آن از نسیان است چون انسان دارای نسیان و فراموشی است و درباره انسان و مراتب و درجات انسانیت در مقام انسب از اینجا بحث خواهیم نمود انشاء اللَّه.
ص: 312
یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ ما یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ (9)
(با خدا و کسانی که ایمان آورده اند مخادعه میکنند و حال آنکه جز با خودشان خدعه نمیکنند و نمیفهمند) کلام در تفسیر این آیه در چند مورد است:
در دفع بعض اشکالات که متوجه بر این آیه است و آنها سه اشکال است:
1- مخادعه از باب مفاعله است و افاده اسناد فعل را بطرفین مینماید و چگونه میتوان نسبت خدعه را بخدا داد؟
جواب از این اشکال بوجوهی میتوان داد:
وجه اول: باب مفاعله همه جا بین الاثنین نیست و در بسیاری از موارد یک طرفی است مانند عافاک اللَّه، و عاینت الشی ء، و زاولت الامر، و سافرت و امثال اینها و مخادعه نیز از این قبیل است.
وجه دوم: اطلاق خدعه و مکر بر خداوند در آیات دیگر مانند وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ «1» و إِنَّ الْمُنافِقِینَ یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ
«2» بنحو حقیقت نیست بلکه از باب مجاز مشاکلة است یعنی از جزاء خدعه و مکر، بخدعه و مکر تعبیر نموده چنانچه بعضی جمله
«کما تدین تدان»
را نیز از این قبیل گرفته اند.
وجه سوم: خداوند در دنیا با آنها طوری رفتار میکند که گمان میبرند خیر آنها را خواسته و حال آنکه آنان را املاء و استدراج نموده تا هر چه میخواهند بکنند و روز بروز عذاب خود را زیاد نمایند چنانچه میفرماید وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ «3» (گمان نبرند کسانی که کافر شدند مهلت دادن ما آنان را بر ایشان خوب است همانا مهلت میدهیم آنان را تا اینکه بر گناه خود بیفزایند و عذاب خوار کننده برای آنان است) 1- سوره نساء آیه 141
2- سوره آل عمران آیه 47
3- سوره آل عمران آیه 172
ص: 313
و نیز میفرماید وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ «1» (و کسانی که آیات ما را دروغ شمردند کمک کمک آنان را بهلاکت نزدیک میکنیم از جهتی که نمیدانند، و مهلت میدهم ایشان را، محققا کید من محکم است) بنا بر این رفتاری که خدا نسبت بآنها میکند چون ظاهرش احسان و باطنش خذلان و غایتش عذاب و هلاکت است از آن بمکر و خدعه و کید تعبیر شده.
2- خدعه بر حسب لغت ابهام نمودن طرفست آنچه را که اراده دارد از مکروه چنانچه بعضی گفته اند و بعضی دیگر گفته اند اخفاء آنست با اصابة مکروه بنحوی که طرف نداند و با خداوند علام الغیوب چگونه میتوان خدعه نمود؟
و جواب از این اشکال نیز بچند وجه داده میشود:
وجه اول: مراد از مخادعه با خدا، مخادعه در دین خداست که بحسب گفتار اظهار دینداری میکنند در حالی که متدیّن نیستند و از این جهت نتیجه این خدعه عائد خودشان میشود.
وجه دوم: ممکن است مراد از مخادعه با خدا، مخادعه با رسول خدا و خلفاء و منصوبین از طرف او باشد که اطاعت آنها اطاعت حق و نافرمانی آنها، نافرمانی اوست.
وجه سوم: ممکن است مراد از مخادعه صورت مخادعه باشد که بر فرض محال اگر خداوند علم بباطن آنها نداشت مخادعه حقیقت داشت چنانچه در تعبیرات مردم است که میگویند خدا را گول میزنی یا خودت را، و شاهد بر این معنی ذیل آیه است که میفرماید وَ ما یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ 3- این مخادعین اگر معتقد بوجود خداوند نیستند با که خدعه میکنند؟
و اگر معتقد بوجود او میباشند و او را عالم و آگاه از همه چیز میدانند چگونه با او خدعه میکنند؟ 1- سوره اعراف آیه 181
ص: 314
و جواب این گفتار اینست که مخادعین یا دهری و طبیعی هستند و غرض از مخادعه آنان دفع ضرر مسلمین از خودشان میباشد و یا معتقد بوجود باری بوده ولی صاحبان مذاهب باطله مانند اهل کتاب و مشرکین اند اینان نیز بعقیده فاسد خود، در این مخادعه خود را مأجور و مثاب میدانند.
در مراتب مخادعه، مخادعه مراتبی دارد:
مرتبه اول: مخادعه در امور اعتقادیه است مانند مخادعه کفّار و اهل ضلال و ارباب مذاهب باطله در اظهار اسلام و آمیزش با مسلمین.
مرتبه دوم: مخادعه در امور نفسانیه مثل اینکه دعوی عدالت و علم و اجتهاد و سخاوت و تواضع و شجاعت و زهد و خوف از خدا و توکّل و انقیاد و تسلیم و ورع و تقوی و امثال اینها را بنماید با اینکه متّصف بآنها نباشد.
مرتبه سوم: ریاء در عبادت است از واجبات و مستحبّات، چنانچه روایت شده از ابن بابویه باسناد خود از حضرت صادق علیه السّلام که از پدر بزرگوارش سؤال شد موجب نجات فردای قیامت چیست؟ فرمود
«انّما النجاة فی ان لا تخادعوا اللَّه فیخدعکم فانّه من یخادع اللَّه یخدعه و یخلع منه الایمان و نفسه یخدع لو یشعر فقیل له کیف یخادع اللَّه فقال یعمل ما امره اللَّه عزّ و جلّ به ثمّ یرید به غیره فاتقوا الریاء فانّه شرک باللّه عزّ و جل، انّ المرائی یوم القیمة یدعی باربعة اسماء: یا کافر یا فاجر، یا غادر، یا خاسر حبط عملک و بطل اجرک و لاخلاص لک الیوم فالتمس اجرک ممّن کنت تعمل له» «1»
(همانا رستگاری در اینست که با خدا خدعه نکنید که با شما خدعه میکند زیرا هر که با خدا خدعه کند خدا با او خدعه مینماید و لباس ایمان را از وی میکند و اگر بفهمد با خود خدعه نموده پس گفته شد چگونه با خدا خدعه میکند؟ فرمود عمل میکند بآنچه خدا امر فرموده و غیر خدا را بآن 1-.
ص: 315
عمل اراده مینماید پس بپرهیزید از ریاء زیرا ریاء شرک بخدای عزّ و جل است، بدرستی که روز قیامت ریاکار بچهار اسم خوانده شود: ای کافر، ای فاجر، ای حیله گر، ای زیانکار عمل تو از بین رفت و اجر تو باطل شد و برای تو امروز نجاتی نیست، پس اجر خود را طلب کن از آنکه برای او عمل مینمودی) مرتبه چهارم: خدعه در مقامات دینی است باین معنی که پیش خود گمان کند واجد مقامی از مقامات دینی است و حال آنکه فاقد آنست مثل اینکه خیال میکند دارای قصد قربت و خلوص نیت و اعتماد و توکل بخداست با اینکه در سرّ سرّ آلوده بریاء است و در امور نظرش باسباب ظاهری میباشد و یا جاهل مرکب است و خود را عالم میداند و یا بی خرد است و خود را عقل کل میداند و یا اعمالش باطل است و خود را صحیح العمل میشمارد و از این جهت حال انکسار در خود نمی بیند و معترف بتقصیر یا قصور خود نمیباشد و عجب و غرور او را میگیرد و این بالاترین دامهای شیطان و وسائل اغوای انسان است که آدمی را از عیوب خود غافل میکند و وقتی انسان از عیب خود غافل شود در صدد رفع آن برنمیآید.
در تفسیر و الّذین آمنوا:
این منافقان با مؤمنان نیز مخادعه میکنند و مخادعه با مؤمنین اینست که در ظاهر ابراز برادری و همکاری و مساعدت و دوستی و محبت مینمایند ولی در باطن در مقام ایذاء و ظلم و احتقار و اهانت بآنها و بدگویی و غیبت و نمامی و تهمت بآنها و طلب عورات و عثرات آنها و ترک مساعدت و کمک و همکاری با آنها، و عداوت و دشمنی با آنها برمی آیند و جامع این صفات نفاق و دورویی و ذو وجهین و ذو لسانین بودن است و مناسب است که در اینجا هر یک از این صفات را متذکر شده و عقوبت آن را گوشزد نمائیم.
از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
ص: 316
«من کان له وجهان کان له لسانان من نار یوم القیمة» «1»
(کسی که دو رو باشد برای او در روز قیامت دو زبان از آتش باشد) و نیز فرمود
«تجدون من شرّ عباد اللَّه یوم القیمة ذا الوجهین الّذی یأتی هؤلاء بوجه و هؤلاء بوجه» «2»
(دو رو را بدترین بنده گان خدا در روز قیامت می یابید، آن کسی که جمعی را با رویی و جمعی را با روی دیگری میآید) و نیز فرمود
«یجی ء یوم القیمة ذو الوجهین دالعا لسانه فی قفاه و اخر من قدامه یلتهبان نارا حتی یلتهبان خدّه ثمّ یقال هذا الّذی کان فی الدنیا ذا وجهین و ذا لسانین یعرف بذلک یوم القیمة» «3»
(دو رو، روز قیامت میآید در حالی که زبانش را از پشت سرش بیرون آورده و زبان دیگری از جلو رویش، و از این دو زبان آتش شعله ور است بحدی که گونه او را مشتعل مینمایند سپس گفته میشود این کسی است که در دنیا دورو و دو زبان بوده، باین صفت در قیامت شناخته میشود و از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده که فرمود
«بئس العبد عبد یکون ذا وجهین و ذا لسانین یطری اخاه شاهدا و یأکله غائبا ان اعطی حسده و ان ابتلی خذله» «4»
(بد بنده ایست بنده ای که دارای دو رو و دو زبان باشد، در حضور برادرش مدح و ثنا میکند و در غیاب او گوشت او را میخورد «غیبتش را میکند» اگر چیزی باو عطا شود حسد میبرد و اگر بمصیبتی گرفتار شود او را وامیگذارد) و در جامع السعادات از تورات نقل میکند «بطلت الامانة و الرجل مع صاحبه بشفتین مختلفتین یهلک اللَّه یوم القیمة کل شفتین مختلفتین» (بواسطه دو زبانی دوستی و امانت میان دو مصاحب از بین میرود و خداوند هلاک میکند روز قیامت هر که دارای دو زبان مختلف باشد) و نیز روایت میکند که
«اوحی اللَّه تعالی الی عیسی بن مریم لیکن لسانک فی السرّ و العلانیة لسانا واحدا و کذلک قلبک انی احذرک نفسک و کفی بک خبیرا، لا یصلح لسانان فی فم واحد و لا سیفان فی غمد واحد»
(خدای تعالی بعیسی بن 1 و 2 و 3 و 4- جامع السعادات
ص: 317
مریم وحی فرمود که باید زبان تو در پنهان و آشکارا یکی باشد و همچنین دل تو، من ترا از خودت میترسانم و کافی هستی خودت از حیث آگاهی بضمیرت، شایسته نیست دو زبان در یک دهان و دو شمشیر در یک غلاف) و غیر اینها از اخبار دیگر.
و تقیّه از موارد دورویی خارج میشود، و تقیّه در جائیست که انسان گرفتار ظالم و صاحب شر و یا مخالف مذهبی شود که اظهار عقیده اش بیم بر جان یا مال یا عرض او داشته باشد که در اینجا لازم است از اظهار عقیده اش خودداری کند و ظاهرا با او موافقت نماید با اینکه در باطن مخالف او است و این روش ائمه طاهرین در مقابل خلفاء جور و اتباع آنها بوده و اخبار در مدح آن و مذمّت ترک آن بسیار است:
از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که در تفسیر آیه شریفه لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ فرمود
«الحسنة التقیّة و السیّئة الاذاعة» «1»
(مراد از نیکی در این آیه تقیّه و مراد از بدی فاش نمودن است) و نیز در تفسیر آیه شریفه ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فرمود
«الّتی هی احسن التقیّة فاذا الّذی بینک و بینه عداوة کانّه ولیّ حمیم «2»
(آن چیز نیکوتری که امر شده بدی را بآن دفع کن، تقیّه است، پس در اینهنگام آن کسی که بین تو و او دشمنی است گویا دوست نزدیکی میشود).
و نیز در تفسیر آیه شریفه وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ فرمود
«الحسنة التقیّة و السیّئة الاذاعة» «3».
و در خبر دیگر از حضرت صادق علیه السّلام است که فرمود
«تسعة اعشار الدین التقیّة و لا دین لمن لا تقیّة له» «4»
(نه دهم دین تقیّه است، و کسی که تقیّه ندارد دین ندارد) و در خبر دیگر فرمود
«التقیّة من دین اللَّه قال الراوی من دین اللَّه قال ای و اللَّه من دین اللَّه» «5»
(تقیّه از دین خداست، راوی گویا از روی استبعاد میگوید از 1- 2- 3- 4- 5- فی باب التقیة فی اغلب کتب الاخبار مثل البحار و کتب الفقه [.....]
ص: 318
دین خداست!؟ حضرت قسم یاد میکند که از دین خداست) و در خبر دیگر فرمود
«سمعت ابی یقول لا و اللَّه ما علی وجه الارض شیئی احبّ الیه من تقیّة»
(از پدرم شنیدم که میگفت قسم بخدا بر روی زمین چیزی نزد خدا محبوبتر از تقیّه نیست) و سپس فرمود
«انّه من کانت له تقیّة رفعه اللَّه تعالی و من لم یکن له تقیّة وضعه اللَّه» «1»
(بدرستی که هر کس دارای تقیّه باشد خدا او را بلند میگرداند و هر که تقیّه نداشته باشد خداوند او را پست میگرداند و در حدیث دیگر فرمود
«اتّقوا علی دینکم و احجبوه بالتقیّة فانّه لا ایمان لمن لا تقیّة له» «2»
(دین خود را بواسطه تقیّه نگاهدارید و بپوشانید، بدرستی که ایمان نیست برای کسی که تقیّه ندارد) و از حضرت باقر علیه السّلام مرویست که فرمود
«التقیّة من دینی و دین آبائی و لا ایمان لمن لا تقیّة له» «3»
(تقیّه از دین من و دین پدران من است و ایمان نیست برای کسی که تقیّه ندارد) و نیز فرمود
«التقیّة فی کل ضرورة و صاحبها اعلم بها حین تنزل به» «4»
(تقیّه در هر جایی است که ضرورت ایجاب کند و آنکه برایش چنین امری پیش آید بموردش داناتر است) و نیز فرمود
«التقیّة فی کلّ شیئی یضطرّ الیه ابن آدم فقد احلّ اللَّه له» «5»
(تقیّه در هر چیزی است که پسر آدم مضطر شود، پس خداوند برای او در چنین موردی حلال فرموده) و در حدیث دیگر فرمود
«خالطوهم بالبرانیّة و خالفوهم بالجوانیّة» «6»
(با اعداء دین معاشرت و موافقت کنید در ظاهر و مخالفت کنید در باطن) و در حدیث دیگر فرمود
«انّما جعلت التقیّة لتحقن به الدم فاذا بلغت الدم فلیس تقیّة» «7»
(تقیه قرار داده شده که بواسطه آن خون حفظ شود، پس هر گاه بحدّ خون رسید دیگر جای تقیّه نیست) 1- 2- 3- 4- 5- 6- 7- فی باب التقیة فی اغلب کتب الاخبار مثل البحار و کتب الفقه
ص: 319
و در فقه در باب تقیّه گفته شده که تقیّه باختلاف موارد مختلف است، در بعض موارد واجب است و آن در هنگام اضطرار و الجاء برای حفظ جان و عرض و مال معتنی به است، و در زمینه که اضطرار نباشد ولی مخالطه و آمیزش با مخالفین دارای حسن و موجب ایمنی از ضررهای آنها بر خود و سایر مؤمنین باشد مستحبّ است، و در مورد اظهار برائت از ائمه اطهار مباح است چنانچه در مورد دو نفر از اهل کوفه که آنها را گرفتند و امر کردند و دیگری امتناع نمود وی را کشتند حضرت باقر علیه السّلام فرمود
«امّا الّذی برء فرجل فقیه فی دینه و امّا الاخر فتعجّل الی الجنّة» «1»
(آن مردی که برائت جست مردی فقیه در دین بود و امّا آن دیگری بسوی بهشت عجله نمود) و نیز درباره عمّار که مشرکین او و پدر و مادرش را گرفتند و شکنجه نمودند که بر محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بد بگویند و از دین او بیزاری جویند، یاسر و سمیّه امتناع کردند و آنها را بسخت ترین وضعی کشتند و عمّار اظهار بیزاری نمود و او را رها نمودند، پس از آن خدمت رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مشرف شده و گریه مینمود و گفتند بآن حضرت که او کافر شده، حضرت فرمود
«کلّا انّه ملأ ایمانا من قرنه الی قدمه و اختلط بلحمه و دمه و جعل صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یمسح عینیه و یقول مالک ان عادوا لک فعدلهم بما قلت فانزل اللَّه فیه الّا من اکره و قلبه مطمئنّ بالایمان» «2»
(نه چنین است، بدرستی که او از سر تا پایش پر از ایمان است و ایمان بگوشت و خونش آمیخته شده، و حضرت بر چشمهای او دست میمالید و میفرمود؟ چه شده است ترا؟ اگر مشرکین باز ترا گرفتند و اکراه بر ارتداد نمودند آنچه را گفتی اعاده کن، پس درباره عمار خداوند این آیه را نازل فرمود «کسی که کافر شود بعد از ایمان آوردنش مگر آنکه اکراه و اجبار شود و حال آنکه دل او بایمان مطمئن و پابرجا باشد) و همچنین قصّه میثم تمّار و حجر بن عدی و رشید هجری و عمرو بن حمق 1 و 2- بحار باب تقیه
ص: 320
خزاعی از اصحاب خاص امیر المؤمنین علیه السّلام که زیاد آنها را گرفت و امر کرد که علی علیه السّلام را سبّ نمایند و امتناع نمودند و آنها را مصلوب و مقتول نمود، و مرحوم مجلسی (ره) شرح مفصل قصه آنها را در نهم بحار ذکر فرموده بآنجا مراجعه شود و حضرت صادق علیه السّلام فرمود
«ما منع میثم من التقیّة فو اللَّه لقد علم انّ هذه الایة نزلت فی عمار و اصحابه الّا من اکره و قلبه مطمئنّ بالایمان» «1»
و نیز در فقه گفته شده که عملی که از روی تقیه واقع شود صحیح است مانند وضوء منکوس و مسح بر خفّین (کفشها) و نماز کتف بسته و وقوف بعرفات و مشعر و امثال اینها در موردی که مندوحه نباشد.
بلکه اخبار بسیار در موضوع مدارات با مردم عموما و مدارات و حسن معاشرت با اهل سنّت و جماعت وارد شده چنانچه از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«قال رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم امرنی ربّی بمداراة الناس کما امرنی باداء الفرائض»
«2» (رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود که پروردگار من مرا بمدارات با مردم امر فرموده چنانچه باداء واجبات امر فرموده) و نیز فرمود
«قال رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مداراة الناس نصف الایمان و الرفق بهم نصف العیش»
(رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود مدارات با مردم نیمی از ایمان و رفق و ملایمت با آنان نیمی از زندگی است) و سپس حضرت صادق علیه السّلام فرمود
«خالطوا الأبرار سرّا و خالطوا الفجار جهرا و لا تمیلوا علیهم فیظلموکم فانّه سیأتی علیکم زمان لا ینجو فیه من ذوی الدین الّا من ظنّوا انّه ابله و صبر نفسه ان یقال انّه ابله لا عقل له» «3»
(با نیکان در پنهانی آمیزش کنید و با بدان در آشکارا معاشرت نمائید و بتندی با آنان برخورد نکنید که بشما ستم کنند زیرا زمانی بر شما میآید که از دینداران نجات نمی یابد مگر کسی که گمان کنند ابله است و او بردبار و شکیبا باشد به اینکه باو ابله و بی خرد گفته شود) و در وافی گفته «مداراة ملاینت با مردم و حسن معاشرت و صحبت با آنان 1- بحار باب تقیه
2- کافی کتاب الایمان و الکفر باب المداراة
3- کافی کتاب الایمان و الکفر باب المداراة
ص: 321
و تحمل آزار آنان است برای اینکه از انسان متنفر نشوند»
در قرآن مجید میفرماید وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً «1» (و کسانی که مردان و زنان با ایمان را بدون اینکه جرمی مرتکب شده باشند آزار میرسانند هر آینه بجا آورده اند بهتان و گناه آشکارایی را) و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«من آذی مؤمنا فقد آذانی و من آذانی فقد آذی اللَّه و من آذی اللَّه فهو ملعون فی التوریة و الانجیل و الزبور و الفرقان»
و در روایت دیگر فرمود
«فعلیه لعنة اللَّه و الملائکة و الناس اجمعین»
«2» (کسی که مؤمنی را آزار رساند مرا آزار رسانیده و کسی که مرا آزار رساند خدا را آزار رسانیده و کسی که خدا را آزار رساند در تورات و انجیل و زبور و قرآن لعنت شده است) و بنا بروایت دیگر (بر او باد لعنت خدا و فرشتگان و همه آدمیان) و در حدیث دیگر فرمود
«المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه» «3»
(مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«قال اللَّه تعالی لیأذن بحرب منّی من آذی عبدی المؤمن» «4»
(خدای تعالی فرمود (باید اعلام بجنگ با من دهد هر که بنده مؤمن مرا اذیت نماید) و در حدیث دیگر فرمود
«اذا کان یوم القیمة ینادی مناد این المؤذون لاولیائی فیقوم قوم لیس علی وجوههم لحم فیقال هؤلاء الّذین آذوا المؤمنین و نصبوا لهم و غادروهم و عنّفوهم فی دینهم فیؤمر بهم الی جهنّم» «5»
(هر گاه 1- سوره احزاب آیه 58
2- جامع السعادات
3 و 4 و 5- جامع السعادات باب الایذاء
ص: 322
روز قیامت واقع شود منادی حق ندا کند که آزار کنندگان دوستان من کجایند؟
پس گروهی بپا شوند که بر رویهای ایشان گوشت نباشد، و گفته شود اینان کسانی هستند که مؤمنان را اذیت میکردند و با آنها دشمنی و خدعه و مکر مینمودند و زور و ستم در امور دینی بآنها میکردند پس بطرف جهنم روانه شوند)
در قرآن مجید میفرماید إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ «1» (همانا راه عقاب برای کسانی است که بر مردم ستم میکنند و در روی زمین بدون حق تجاوز مینمایند اینان بر ایشان عذاب دردناک است) و نیز در قرآن مجید میفرماید وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ «2» (البته گمان مبر که خدا از آنچه ستمکاران میکنند بیخبر است) و نیز میفرماید وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ «3» (زود باشد که بدانند کسانی که ستم میکنند بچه جایی بازگشت میکنند) و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«اتّقوا الظلم فانّه ظلمات یوم القیمة» «4»
(از ستم بپرهیزید که ستم تاریکیهای روز قیامت است) و در حدیث دیگر فرمود
«من خاف القصاص کفّ عن ظلم الناس» «5»
(کسی که از مکافات میترسد، از ستم بمردم خودداری میکند) و از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده که فرمود
«ما من احد یظلم بمظلمة الّا اخذه اللَّه تعالی بها فی نفسه او ماله) «6»
(هیچکس ستم نکند جز اینکه خدای تعالی او را بواسطه آن ستم در جان یا مالش بگیرد) و در حدیث دیگر فرمود
«الظلم ثلاثة ظلم یغفره اللَّه تعالی و ظلم لا یغفره اللَّه تعالی 1- سوره شوری آیه 41
2- سوره ابراهیم آیه 43
3- سوره شعراء آیه 28
4 و 5 و 6- جامع السعادات باب الظلم
ص: 323
و ظلم لا یدعه اللَّه، فامّا الّذی یغفره اللَّه تعالی فظلم الرجل نفسه فیما بینه و بین اللَّه و امّا الظلم الّذی لا یغفره اللَّه فالشرک، و امّا الظلم الّذی لا یدعه اللَّه فالمداینة بین العباد» «1»
(ستم بر سه گونه است: ستمی که خدای تعالی میآمرزد، و ستمی که نمیآمرزد، و ستمی که از آن نمیگذرد، اما ستمی که میآمرزد ستمی است که انسان بخود میکند نسبت بآنچه بین او و بین خدا است «یعنی معصیتهایی که تنها نافرمانی خدا در آنها شده و حق الناس در آنها نباشد» و اما ستمی که نمیآمرزد شرک بخدا است، و اما ستمی که از آن نمیگذرد مظالم عباد است) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که در تفسیر آیه شریفه إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» فرمود
«قنطرة علی الصراط لا یجوزها عبد بمظلمة» «2»
(ایستگاهی است بر صراط که بنده ای که مظلمه بگردن او باشد از آن نمیگذرد) و نیز از آن حضرت روایت شده که فرمود
«ما من مظلمة اشدّ من مظلمة لا یجد صاحبها علیها عونا الّا اللَّه» «3»
(هیچ ظلمی سخت تر از آن ظلمی نیست که مظلوم یاوری جز خدا نداشته باشد) و نیز فرمود
«من اکل مال اخیه ظلما و لم یرده الیه اکل جذوة من النار یوم القیمة» «4»
(کسی که مال برادر دینی خود را از روی ظلم بخورد و باو برنگرداند روز قیامت پاره آتش خواهد خورد) و نیز فرمود
«اما انّ المظلوم یأخذ من دین الظالم اکثر ممّا یأخذ الظالم من مال المظلوم»
(آگاه باشید که مظلوم میگیرد از دین ظالم زیادتر از آنچه ظالم از مال مظلوم گرفته) سپس فرمود
«من یفعل الشرّ بالناس فلا ینکر الشرّ اذا فعل به اما انه یحصد ابن آدم ما یزرع و لیس یحصد احد من المرّ حلوا و لا من الحلو مرّا» «5»
(کسی که بمردم بدی کند، نباید بدش بیاید اگر باو بدی شود، آگاه باشید که فرزند آدم درو میکند آنچه کشت مینماید، و هیچکس از تلخ شیرین، و از شیرین تلخ درو نمیکند) 1 و 2 و 3 و 4 و 5- جامع السعادات
ص: 324
و نیز از آن حضرت روایت شده که فرمود «1»
«من ظلم سلط اللَّه علیه من یظلمه او علی عقبه او علی عقب عقبه، قال الراوی هو یظلم فیسلط اللَّه علی عقبه او علی عقب عقبه قال فانّ اللَّه تعالی یقول وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلًا سَدِیداً «2»
(کسی که ستم کند، خدا بر او مسلّط کند کسی که او را ستم نماید و یا بر فرزند او یا بر فرزند فرزند او، راوی گفت عرض کردم او ستم نموده خدا بر فرزند او و بر فرزند فرزند او مسلّط مینماید؟ فرمود خدای تعالی میفرماید باید بترسند کسانی که پس از خود فرزندان خردی میگذارند و بر آنها میترسند «یعنی بترسند از اینکه بر فرزندان دیگران ستم کنند» پس درباره فرزندان دیگران از خدای بترسند و گفتار صواب و درست درباره آنها بگویند)
آیا این منافی با عدل نیست که شخصی ستم کند و از فرزندان و نواده گان او انتقام بگیرند با اینکه خداوند در قرآن میفرماید وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری «3» (بردارنده ای گناه و بار دیگری را برنمیدارد)؟
انتقام از اعقاب و فرزندان ظالم از سه وجه ممکن است باشد:
وجه اول اینکه فائده ظلم پدران بآنها رسیده باشد مثل اینکه اموالی را پدر غصب نموده و فرزند میداند ولی بصاحبش رد نمیکند، بلکه مورد استفاده و تصرّف قرار میدهد وجه دوم اینکه بفعل پدران راضی باشند که بمفاد
«الراضی بفعل قوم کالداخل فیهم»
مورد انتقام قرار خواهند گرفت 1- کفایة الموحدین باب العدل [.....]
2- سوره نساء آیه 10
3- سوره انعام آیه 164
ص: 325
وجه سوم اینکه بآباء خود اقتداء و سنتهای شوم آنان را مورد عمل قرار دهند و اغلب از این جهت است.
و مثل ظلم است اعانت ظالم و رکون بظالم: در قرآن مجید میفرماید وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ «1» (بر گناه و تجاوز کمک نکنید) و نیز میفرماید وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ «2» (کمترین میلی پیدا نکنید بکسانی که ظلم میکنند که با آتش تماس خواهید گرفت) و از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«اذا کان یوم القیمة نادی مناد این الظلمة و این اعوان الظلمة؟ و من لاق لهم دواتا او ربط لهم کیسا او مدهم بمدّة قلم فاحشروهم معهم» «3»
(وقتی قیامت واقع شود منادی حق ندا کند ستمکاران و یاوران ستمکاران کجایند؟ و کسی که لیقه در دوات آنها نهاده باشد یا سر کیسه ای را برای آنها بسته باشد یا مدّ قلمی بآنها داده باشد، با آنها محشورشان کنید) و نیز فرمود
«من مشی مع ظالم فقد اجرم» «4»
(کسی که با ستمکاری راه رود مجرم است) از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«العامل بالظلم و المعین له و الراضی به شرکاء ثلاثتهم» «5»
(عمل کننده ستم و یاری کننده ستمکار و راضی بفعل ستمکار هر سه شریک در ستمند) و نیز فرمود
«من اعان ظالما بظلمه سلّط اللَّه علیه من یظلمه فان دعا لم یستجب له و لم یأجره اللَّه علی ظلامته» «6»
(کسی که ظالمی را در ظلمش کمک کند، خدا مسلّط کند کسی را که باو ظلم نماید، و اگر دعا کند، دعای او مستجاب نشود و خداوند او را بر مظلومیت و ستمدیدنش اجر ندهد، و غیر اینها از اخبار دیگر و بحث در اینکه اعانت ظالم در جمیع مقدمات ظلم است یا در مقدمات 1- سوره مائده آیه 3
2- سوره هود آیه 115
3- مکاسب شیخ قدس سره
4 و 5 و 6- جامع السعادات
ص: 326
قریبه یا دائر مدار قصد است در فقه متعرض شده اند و تحقیق اینست که موارد اعانت مختلف است و مناط صدق عرفی آن است و مراد از رکون بظالم ظاهرا میل ببقاء او و حشر و مراوده با او است مگر اینکه از روی اجبار یا تقیه یا غرض مشروعی باشد
از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«من حقّر مؤمنا مسکینا او غیر مسکین لم یزل اللَّه تعالی له حاقرا ماقتا حتی یرجع من محقرته ایّاه» «1»
(کسی که مؤمن مستمند یا غیر مستمندی را کوچک شمارد همواره خداوند او را کوچک شمارد و دشمن دارد تا از تحقیر آن مؤمن بازگشت کرده توبه نماید)
از حضرت صادق علیه السّلام از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«قال اللَّه تعالی من اهان لی ولیّا فقد ارصد لمحاربتی»
و فی روایة اخری
«من اهان لی ولیّا فقد ارصد لمحاربتی و انا اسرع شیئی الی نصرة اولیائی» «2»
(کسی که دوست مرا توهین کند و خوار شمارد برای جنگ من آماده شده و من برای یاری دوستانم از هر چیزی سریعترم) و نیز از آن حضرت از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«قال اللَّه عز و جل قد نابذنی من اذلّ عبدی المؤمن» «3»
(بدشمنی با من برخواسته کسی که بنده مؤمن مرا خوار سازد)
در قرآن مجید میفرماید إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ «4» (کسانی که دوست دارند اینکه فاش کنند کارهای 1 و 2 و 3- کافی کتاب الایمان و الکفر
4- سوره نور آیه 18
ص: 327
زشت را در مؤمنین، برای آنان عذاب دردناک است) و نیز میفرماید یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا «1» (ای کسانی که ایمان آورده اید از بسیاری از گمانها اجتناب کنید زیرا بعضی از گمانها گناه است و جستجو از عیوب یکدیگر نکنید) و از حضرت صادق علیه السّلام از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«من اذاع فاحشة کان کمبتدئها و من عیّر مؤمنا بشی ء لم یمت حتی یرتکبه» «2»
(کسی که کار زشتی را فاش کند مانند ابتدا کننده بآن کار زشت است و کسی که مؤمنی را بچیزی سرزنش کند نمیرد تا خود آن چیز را مرتکب شود) و از حضرت باقر علیه السّلام از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«یا معشر من اسلم بلسانه و لم یسلم بقلبه لا تتبّعوا عثرات المسلمین فانّه من تتبّع عثرات المسلمین تتبع اللَّه عثرته و من تتبّع اللَّه عثرته یفضحه» «3»
(ای گروه کسانی که بزبان اسلام آورده و بدل تسلیم نشده اید پی جویی از لغزشهای مسلمانان نکنید، زیرا کسی که پی جویی از لغزشهای مسلمانان بکند خدا از لغزش او پی جویی نماید و کسی که خدا از لغزشش پی جویی کرد او را رسوا نماید) و از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«کل امّتی معاف الّا المجاهرون» «4»
(همه امّت من عفو شامل حالشان میشود مگر مجاهران، و مجاهر کسی است که از اعمال بد دیگران خبر دهد) و نیز از آن حضرت روایت شده که فرمود
«من استمع من قوم هم له کارهون صبّت فی اذنیه الآنک» «5»
(کسی که گوش فرا دهد بسخن گروهی که خوش ندارند در گوشهای او روی گداخته ریخته شود) 1- سوره حجرات آیه 12
2 و 3- کافی کتاب الکفر و الایمان
4 و 5- جامع السعادات
ص: 328
خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کردند که مردم میگویند
«عورة المؤمن علی المؤمن حرام»
فرمود
«لیس حیث تذهب انّما عنی عورة المؤمن ان یزلّ زلّة او تکلّم بشی ء یعاب علیه فتحفظه علیه لتعیّره به یوما» «1»
(اینچنین که تو گمان برده نیست و همانا عورة مؤمن لغزشی است که از او سر زند یا تکلّم بچیزی است که بر او عیب باشد، پس تو آن را نگاهداری برای اینکه روزی او را سرزنش نمایی) و از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده که فرمود
«اقرب ما یکون العبد الی الکفر ان یواخی الرجل علی الدین فیحصی علیه عثراته و زلّاته لیعیّره بها یوما ما» «2»
(نزدیکترین چیزی که بنده را بسوی کفر میبرد اینست که با مردی مواخات و برادری در دین نماید، پس لغزشها و خطاهای او را احصاء نماید برای اینکه روزی بآنها او را سرزنش کند) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«من انّب مؤمنا انّبه اللَّه تعالی فی الدنیا و الاخرة» «3»
(کسی که مؤمنی را ملامت و سرزنش کند خدای تعالی او را در دنیا و آخرت سرزنش نماید) و نیز از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«کفی بالمرء عیبا ان یبصر من الناس ما یعمی عنه من نفسه او یعیّر الناس بما لا یستطیع ترکه او یؤدی جلیسه بما لا یعنیه» «4»
(همین عیب برای مرد بس است که از مردم به بیند آنچه را که از خود نمی بیند یا سرزنش کند مردم را بآنچه خود نمیتواند ترک کند یا با همنشین خود سخنانی بی معنی و بیهوده ادا کند)
و کلام در غیبت در چند مقام واقع میشود: 1- جامع السعادات
2 و 3- کافی کتاب الایمان و الکفر
4- جامع السعادات [.....]
ص: 329
مقام اول، در معنی غیبت: در حدیث از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«هل تدرون ما الغیبة»
اصحاب عرض کردند خدا و رسول بهتر میدانند فرمود
«ذکرک اخاک بما یکره» «1»
(غیبت یاد نمودن برادر دینی است بآن چیزی که او را بد آید) کلمه ما موصوله و عامّ است و هر چیزی را که موجب کراهت مؤمن شود شامل میگردد خواه نقص بدنی باشد یا نقص اخلاقی، یا نقص عملی یا نقص مالی یا اموری که باو بستگی داشته باشد از قبیل زن و فرزند و فامیل و امثال اینها و خواه آن نقص اختیاری باشد مانند اعمال زشت یا غیر اختیاری مانند کراهت منظر.
و در حدیث است که عایشه بزنی اشاره کرد که او کوتاه قد است حضرت فرمودند
«اغتبتها»
(غیبت او را نمودی) «2» و غیبت وقتی است که عیبی درباره برادر دینی بگویی که در او باشد، و اگر در او نباشد تهمت است، چنانچه در حدیث است که خدمت رسول خدا درباره مردی گفتند «ما اعجزه» (بسیار عاجز است) حضرت فرمود «اغتبتم» (غیبت نمودید) عرض کردند «قلنا ما فیه» (آنچه در او بود گفتیم) حضرت فرمود
«ان قلتم ما لیس فیه فقد بهتّموه»
(اگر گفته بودید چیزی را که در او نبود بوی بهتان زده بودید) «3» و امّا ذکر مدائح شخص هر چند کراهت داشته باشد غیبت نیست مگر اینکه موهم ذمّ شود مثل اینکه مستمع توهّم کند خود او توصیه نموده که مدح وی را نمایند مقام دوم در انحاء غیبت: غیبت بر چند قسم است: 1- تصریح بقول، 2- اظهار بفعل مثل راه رفتن شبیه اعرج یا بچشم و ابرو و حرکت دست و سر و امثال اینها اشاره بنقص کسی کند که این را محاکات گویند.
3- تعریض مثل اینکه بگوید الحمد للَّه من مبتلا بفلان چیز و یا فلان عمل نیستم و نظرش گوشه زدن بکسی است که دارای فلان چیز یا فلان عمل است و یا 1- مکاسب شیخ قدس سره
2- جامع السعادات
3- لئالی الاخبار باب غیبت
ص: 330
اظهار حزن و دلسوزی برای کسی کند در صورتی که نظرش گوشه زدن باو باشد و امثال اینها بسیار است که هر کسی خودش بهتر میفهمد که در کلامی که میگوید تعریض بکسی است یا نه 4- کنایة مثل اینکه بگوید فلان کاسب آدم خوش انصاف! و ارزان فروشی است! و طوری بگوید که کنایه از بی انصافی و گران فروشی او باشد و امثال این.
5- کتابت، که عیوب مسلمانی را بنویسند و یا در مجلّه و روزنامه منتشر کنند مقام سوم در حرمت غیبت: غیبت از معاصی کبیره و حرمتش بادلّه اربعه ثابت است:
اما کتاب: در قرآن مجید میفرماید وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ «1» (و غیبت نکند بعضی از شما بعضی را آیا دوست میدارد یکی از شما که گوشت برادر خود را در حالی که مرده است بخورد پس کراهت دارید از این کار، یعنی غیبت بمنزله خوردن گوشت مرده برادر دینی است و در آیه دیگر میفرماید لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ «2» (خداوند دوست ندارد بدی کسی را گفتن مگر کسی که باو ستم شده باشد و بخواهد رفع ظلم از خود بکند) بلکه عموم بعض آیات شامل غیبت میشود و شاید اظهر مصادیق آن باشد مانند آیه شریفه ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ «3» و آیه شریفه إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ «4» اما اخبار: در مذمت و عقوبت غیبت اخبار بسیار وارد شده که بشمّه از آنها اشاره میشود:
از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«المسلم علی المسلم حرم دمه (1) سوره حجرات آیه 12
(2) سوره نساء آیه 147
(3) سوره ق آیه 17
(4) سوره نور آیه 18
ص: 331
و ماله و عرضه» «1»
(هر مسلمانی بر مسلمان دیگر خون و مال و آبرویش محترم (حرام) است) و نیز فرمود
«ایّاکم و الغیبة فان الغیبة اشد من الزنا فان الرجل قد یزنی و یتوب و یتوب اللَّه علیه و ان صاحب الغیبة لا یغفر له حتّی یغفر له صاحبه» «2»
(بر حذر باشید از غیبت، زیرا غیبت سخت تر از زنا است، چه آنکه مرد زنا میکند و توبه مینماید و خدا توبه او را میپذیرد ولی غیبت کننده آمرزیده نمیشود تا آنکه کسی که غیبتش را نموده او را ببخشد) و نیز فرمود
«مررت لیلة المعراج علی قوم یحشمون وجوههم باظافرهم فقال جبرئیل هم الّذین یغتابون النّاس» «3»
(در شب معراج بگروهی گذشتم که روی های خود را بناخنها میخراشیدند پس جبرئیل عرضکرد اینان کسانی هستند که غیبت مردم را مینمودند) و نیز فرمود
«درهم یصیبه الرجل من الربوا اعظم عند اللَّه فی الخطیئة من ست و ثلاثین زنیة و اربی الربا عرض الرجل المسلم» «4»
(درهمی که از ربا بانسان برسد بزرگتر است از جهت گناه نزد خدا از سی و شش زنا، و بزرگترین ربا آبروی مرد مسلمان است.)
و نیز فرمود
«من مشی فی غیبة اخیه و کشف عورته کانت اول خطوة خطاها وضعها فی جهنّم و کشف اللَّه عورته علی رؤس الخلائق و من اغتاب مسلما بطل صومه و نقض وضوئه» «5»
(کسی که در غیبت برادر دینی و ظاهر کردن عیب او راه رود اول قدمی که برمیدارد در جهنّم میگذارد و خداوند عیوب او را نزد خلایق ظاهر کند، و کسی که غیبت مسلمانی را بنماید روزه او باطل و وضوی او شکسته شود) و نیز فرمود
«من اغتاب مسلما او مسلمة لم یقبل اللَّه صلوته و صیامه اربعین لیلة و من اغتاب مسلما فی شهر رمضان لم یوجر علی صیامه» «6»
(هر که غیبت 1 و 2 و 3 و 4 و 5 و 6 جامع السعادات باب الغیبة
ص: 332
مرد یا زن مسلمانی را بنماید، خداوند نماز و روزه او را تا چهل شب نپذیرد و کسی که مسلمانی را در شهر رمضان غیبت کند بر روزه اش اجر داده نشود) و نیز فرمود
«ما النار فی التبن اسرع من الغیبة فی حسنة العبد» «1»
(سرعت سوزانیدن آتش کاه را بیشتر نیست از نابود کردن غیبت حسنات بنده را) و نیز فرمود
«کذب من زعم انّه ولد من حلال و هو یأکل لحوم الناس بالغیبة فاجتنب الغیبة فانّها ادام کلاب النار» «2»
(دروغ میگوید کسی که گمان میبرد از حلال زائیده شده و حال آنکه بواسطه غیبت گوشت مردم را میخورد پس دوری کن از غیبت زیرا غیبت نان خورش سگهای دوزخ است) و در حدیث است که خداوند بر حضرت موسی علیه السّلام وحی فرستاد
«انّه من مات تائبا عن الغیبة فهو آخر من یدخل الجنّة و من مات مصرا علیها فهو اول من یدخل النّار» «3»)
محققا کسی که بمیرد در حالی که از غیبت توبه کرده باشد، آخر کسی است که داخل بهشت شود و کسی که بمیرد در حالی که اصرار بر غیبت داشته باشد، اول کسی است که داخل دوزخ شود) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«فهو شرک الشیطان»
(غیبت کننده شیطان در نطفه او شرکت کرده) و غیر اینها از اخبار دیگر) و اما عقل: واضح است که هر کس مفاسد و مضار مترتبه بر غیبت را در نظر بگیرد عقلا قبح و بدی آن را درک میکند.
و اما اجماع: جمیع طبقات مسلمین از صدر اول تا این زمان بر حرمت آن متّفقند بلکه حرمت آن از ضروریات دین اسلام است.
مقام چهارم- در موجبات غیبت: چیزهایی که سبب غیبت میشود بطور فهرست عبارت از: 1- غضب 2- حقد 3- حسد 4- سخریه و استهزاء 5 مطایبه 6- لعب 7- هزل 8- افتخار 9- مباهات 10- رفع نسبت 11- اثبات 1 و 2 و 3 و جامع السعادات باب الغیبة
ص: 333
شریک برای عمل زشت خویش 12- مرافقه با دوستان 13- مساعدت نمودن آنها را در سخن برای اینکه از او متنفّر نشوند 14- تخیل اینکه در مقام غیبت او بوده مبادرت بغیبت او مینماید 15- نظر داشتن به اینکه سخن کسی را تکذیب کند، نخست غیبت او را مینماید تا مستمع تکذیب او را تصدیق نماید 16- ترحّم 17- حزن 18- اغتمام 19- تعجب از صدور معصیت از او 20- غضب از برای خدا، و این امور پنجگانه اخیر در اصل ممدوح است ولی اگر اسم شخص مورد نظر برده شود غیبت او میشود.
مقام پنجم در حرمت استماع غیبت: گوش دادن بغیبت مانند خود آن حرام است بلکه اشدّ از غیبت است هر گاه باعث بر غیبت شود چون اعانت بر معصیت میشود و در حدیث است که
«السامع احد المغتابین» «1»
و بسا شنونده مرغّباتی ذکر میکند یا اظهار تعجب مینماید یا انکار میکند تا او اصرار نماید یا از باب ریا و تزهد رد میکند در صورتی که باطنا میل دارد که او غیبت نماید و همه اینها حرام و از استماع غیبت محسوب میشود.
مقام ششم در وجوب رد غیبت: ردّ نمودن غیبت بر کسی که متمکن باشد واجب است و باید بنحوی ردّ کند که موجب تکذیب او هم نشود زیرا او هم مسلمان است و تکذیب او اهانت باوست، بلکه اولا اگر چیزی که باو نسبت میدهد قابل محمل صحیحی هست آن را حمل بر صحت کند و اگر واقعا عیب نیست و گوینده تخیّل نموده نفی عیب نماید و اگر قابل محمل صحیح نیست گوینده را موعظه کند که گناه غیبت تو بیش از معصیت اوست و عیبش اشدّ از عیب اوست و اگر اینهم ممکن نباشد کلام او را قطع نموده بجای دیگر برود و اگر این نیز نمیشود از مجلس بیرون رود یا خود را مشغول بکاری کند که نشنود و اگر این هم میسّر نیست لا اقل قلبا انکار کند و راغب بشنیدن غیبت نباشد 1- مکاسب شیخ
ص: 334
از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«من تطوّل علی اخیه فی غیبة سمعها عنه فی مجلس فردّها ردّ اللَّه عنه الف الف باب من الشرّ فی الدنیا و الاخرة و ان لم یردها و هو قادر علی ردّها کان له کوزر من اغتابه سبعین مرّة» «1»
(کسی که احسان کند بر برادر دینی خود، در غیبتی که از او در مجلسی میشنود و آن را ردّ کند، خداوند هزار هزار در از بدیهای دنیا و آخرت را از او برگرداند و اگر ردّ نکند و حال آنکه قادر بر ردّ آن باشد برای او مانند هفتاد برابر گناه غیبت کننده است) و نیز فرمود
«من حمی عرض اخیه المسلم فی الدنیا بعث اللَّه له ملکا یحمیه یوم القیمة من النار» «2»
(کسی که آبروی برادر مسلمانش را در دنیا حفظ کند خداوند فرشته را برانگیزد که او را در قیامت از آتش حفظ نماید) و نیز فرمود
«من ذبّ عن عرض اخیه بالغیبة کان حقا علی اللَّه ان یعتقه من النّار» «3»
(کسی که آبروی برادر دینی خود را برد نمودن غیبت حفظ کند بر خدا سزاوار است که او را از آتش آزاد سازد) و در حدیث دیگر فرمود
«کان له حجابا من النّار» «4»
ردّ غیبت مانع از آتش میشود.
و نیز فرمود
«ما من رجل ذکر عنده اخوه المسلم و هو یستطیع نصره و لو بکلمة و لم ینصره اذلّه اللَّه عزّ و جل فی الدنیا و الاخرة و من ذکر عنده اخوه المسلم فینصره نصره اللَّه فی الدنیا و الاخرة» «5»
(هر مردی که برادر مسلمانش نزد او ذکر شود «غیبت او شود» و او بر یاری او قدرت داشته باشد هر چند بکلمه باشد و او را یاری نکند، خدا او را در دنیا و آخرت خوار سازد و هر که برادر مسلمانش نزد او یاد شود و او را یاری کند، خداوند او را در دنیا و آخرت یاری نماید.
مقام هفتم: نقل غیبت مانند خود غیبت حرام بلکه اشد از غیبت است زیرا هم غیبت غیبت کننده و هم غیبت کسی است که از او غیبت شده و لذا عقوبت آن 1 و 2 و 3 و 4 و 5- بحار کتاب الروضه ص 43
ص: 335
مضاعف میگردد.
مقام هشتم در مستثنیات غیبت: مواردی را علماء از غیبت استثناء نموده که بعضی از آن موارد واجب و بعضی جایز و بعضی خالی از اشکال نیست و مجموع آنها پانزده مورد میشود:
1- غیبت کفّار و مخالفین و سایر فرق باطله و اهل بدعت جایز است در صورتی که امن از ضرر یا از مفاسد دیگری باشد و حرمت غیبت مخصوص باهل ایمان است 2- در مقام تظلّم نزد کسی که قادر بر رفع ظلم باشد و لو بچند واسطه، یا قادر بر اعانت مظلوم باشد چنانچه در قرآن مجید میفرماید لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ «1» و از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«لصاحب الحق مقال» «2»
(برای صاحب حق، حق گفتن هست) و نیز فرمود
«لیّ الواجد یحلّ عرضه و عقوبته» «3»
(بخل ورزیدن دارا عرض و عقوبتش را حلال میکند) و وقتی هند از ابی سفیان شکایت کرد که او آدم بخیلی است و نفقه باندازه ای که کفایت من و اولاد مرا بکند نمیدهد آیا جایز است از مالش بردارم حضرت فرمود
«خذی ما یکفیک و لولدک بالمعروف» «4»
(بگیر آنچه ترا و اولادت را کفایت کند بمقدار متعارف) 3- استعانت بر رفع منکر و ردع از معاصی که در اینصورت واجب است 4- نصح مستشیر یعنی خیرخواهی کسی که در امر تزویج یا امانت و امثال اینها با انسان مشورت کند.
5- جرح شاهد یا مفتی یا قاضی باین معنی که بگوید این شاهد عادل نیست یا این مفتی مجتهد نیست و یا این قاضی اهلیّت ندارد ولی در صورتی که قصد صحیح و اراده هدایت داشته باشد نه از جهت حسد و تلبیس شیطان باشد.
6- توفّی (حفظ نمودن) از شر صاحب شر، به اینکه دیگران را متوجه سازد که صرر یا فسق یا بدعت او دامنگیر آنان نشود، از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت 1- سوره نساء آیه 147
2 و 3 و 4- جامع السعادات
ص: 336
شده که فرمود
«أ ترعون عن ذکر الفاجر حتی لا یعرفه الناس اذکروه بما فیه یحذره الناس» «1»
(آیا رعایت و خودداری میکنید از یاد کردن فاجر تا مردم او را نشناسند، او را بآنچه در اوست یاد کنید تا مردم از او بر حذر باشند) 7- اظهار عیب در مبیع اگر چه بایع کراهت داشته باشد، که مشتری متضرر نشود 8- ردّ کسی که ادّعای نسبی بکند که ندارد مخصوصا دعوی سیادت 9- ردّ مقاله باطله یا دعوی باطله 10- شهادت بر فعل حرام حسبة 11- ضرورت تعریف مثل کلمه اعرج یا اعمش یا اعمی و امثال اینها چنانچه در لسان اخبار وارد است در صورتی که صاحبش کراهت نداشته باشد 12- غیبت متجاهر بفسق در همان فسقی که متجاهر است و بعضی بطور مطلق گفته اند مخصوصا در مورد ظلمه (ستمگران) و صاحبان فواحش، از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«من القی جلباب الحیاء عن وجهه فلا غیبة له» «2»
(کسی که حجاب حیاء را از روی خود انداخت غیبت برای او نیست) و نیز فرمود
«لیس لفاسق غیبة» «3»
و بعضی این مورد را از غیبت خارج دانسته اند باعتبار اینکه در مفهوم غیبت ستر مأخوذ است 13- تحاکی (بازگویی نمودن) نزد کسی که میداند ولی در این مورد خلاف احتیاط است 14- بمنظور نهی از منکر باشد یعنی قصدش اینست که باو برسد و عمل زشتی را که مرتکب میشود ترک کند.
15- اسم طرف را نبرد حتی در عدد محصوری، مثل اینکه بگوید در فلان شهر یا قبیله و امثال اینها، و خلاصه حرمت غیبت اقتضایی است نه ذاتی و از جهت مفاسدی است که در بردارد، از اینجهت اگر مصلحتی در او باشد که اقوی از مفسده آن است یا اصلا مفسده ندارد ثبوت حرمت معلوم نیست و بسا واجب یا مستحبّ و یا مباح و یا مکروه میشود. 1 و 2 و 3- جامع السعادات [.....]
ص: 337
مقام نهم در معالجه غیبت: معالجه غیبت بمتذکّر شدن آیات و اخباری است که در عقوبت آن ذکر شد اگر بآنها معتقد باشد، و معالجه شخصی آن قطع اسباب و موجبات غیبت است که در مقام چهارم متذکر شدیم و در اینجا برای قطع و دفع آنها اشاره بمذمّت هر یک میشود:
اما غضب: در حدیث از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«الغضب یفسد الایمان کما یفسد الخلّ العسل» «1»
(خشم ایمان را تباه میکند چنان که سرکه عسل را تباه مینماید) و نیز از آن حضرت است که فرمود
«من کف غضبه عن النّاس کف اللَّه تعالی عنه عذاب یوم القیمة» «2»
(هر که غضبش را از مردم بازدارد خداوند عذاب قیامت را از او منع کند.
و از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده که فرمود
«هی جمرة الشیطان و دخل- الشّیطان فیه» «3»
(غضب آتش شیطان است و داخل شدن شیطان است در جوف انسان) و غضب بسا موجب جنون و حرکات زشت از قبیل مزق ثیاب و لطم بر خد و سقوط بر زمین میشود و نیز موجب شماتت دشمن و مسخره نمودن اراذل و عداوت دوستان و ارتکاب بسیاری از محرمات از قبیل زدن و سبّ و فحش دادن و جرح و قتل و مانند اینها میگردد.
اما حقد: در حدیث از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که فرمود
«المؤمن لیس بحقود» «4»
(مؤمن کینه توز نیست) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«من زرع العداوة حصد ما بذر «5»
(کسی که تخم دشمنی بکارد حاصل همان را درو میکند) علاوه بر اینکه حقد موجب همّ و غمّ در دنیا و عذاب و الم در آخرت است.
و اما حسد: در حدیث از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
(الحسد 1 و 2 و 3 و 4 و 5- جامع السعادات
ص: 338
یأکل الحسنات کما یأکل النار الحطب» «1»
(حسد کارهای خوب را میخورد و از میان میبرد چنانچه آتش هیزم را میخورد) و حسود معترض بقضاء الهی است و بقسمت او راضی نیست و همیشه محزون و متألّم است و حسد او علاوه بر اینکه ضرری بمحسود نمیرساند موجب ازدیاد حسنات محسود هم میشود.
اما سخریه و استهزاء: در قرآن مجید میفرماید لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ «2» (گروهی گروه دیگر را مسخره نکنند چه شاید آنان بهتر از ایشان باشند) و رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
«انّ المستهزئین بین الناس یفتح لاحدهم باب من الجنّة فقال هلمّ هلم فیجی ء بکربه و غمه فاذا اتی اغلق دونه و هکذا باب آخر و لا یزال کذلک حتی یفتح له الباب فیقال له هلم هلم فما یأتیه» «3»
(بدرستی که استهزاء کننده گان در میان مردم فردای قیامت دری از بهشت بروی هر یک از ایشان بازمیگردد پس گفته میشود که بیا بیا، پس با غم و اندوه میآید وقتی بدر میرسد بروی او بسته میشود و همچنین در دیگری باز میشود وقتی بآن میرسد بسته میشود و همواره چنین است تا وقتی که دری باز شود و باو گفته شود بیا بیا و او دیگر نمیآید اما مزاح: اگر موجب کذب و ایذاء و غیبت و سایر معاصی نشود حرام نیست و از فضول کلام است بلکه مقدار کمی که موجب انبساط و طیب خاطر باشد ممدوح است چنانچه از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و أمیر المؤمنین علیه السّلام از این قبیل مزاحها نقل شده و اگر موجب امر حرامی بشود حرام است بلکه بذر عداوت و تخم دشمنی است از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«انّ الرجل یتکلّم بکلمة فیضحک بها جلسائه یهوی بها ابعد من ثریا» «4»
(همانا مردی بکلمه «باطل و بیهوده که مشتمل بر معصیت خدا باشد» سخن میگوید که همنشینان خود را بخنداند بواسطه آن کلمه باندازه مسافتی دورتر از فاصله زمین تا ثریّا از حق دور میافتد) 1- جامع السعادات
2- سوره حجرات
3- جامع السعادات
4- لالی الاخبار
ص: 339
و مثل مزاح است مطایبه و لعب و هزل که تماما از فضول کلام، و اگر مشتمل بر معصیت باشد حرام است و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«من وقی شر قبقبه و ذبذبه و لقلقه فقد وقی» «1»
(کسی که از شر شکم و عورت و زبان خود جلوگیری کند بتحقیق خود را نجات داده و حفظ نموده است) و نیز سؤال شد نجات در چیست؟ فرمود
«املک علیک لسانک» «2»
(اختیار زبانت را داشته باشی) و نیز فرمود
«لا یستقیم ایمان عبد حتی یستقیم قلبه و لا یستقیم قلبه حتی یستقیم لسانه» «3»
(ایمان بنده دارای استقامت نباشد تا دل او مستقیم شود و دل مستقیم و راست نشود تا وقتی که زبان مستقیم گردد) و نیز فرمود
«اذا اصبح ابن آدم اصبحت الاعضاء کلّها مستکفی اللسان ای تقول اتّق اللَّه فینا فانک ان استقمت استقمنا و ان اعوجت اعوجنا» «4»
(پسر آدم هر روز که صبح میکند همه اعضاء از زبان طلب کفایت میکنند یعنی میگویند بترس از خدا درباره ما، چه آنکه اگر تو راست رفتی همه ما راست میرویم و اگر تو کج رفتی همه ما کج میرویم) اما افتخار و مباهات: از شعب کبر و عجب است و هر دو از بزرگترین اخلاق رذیله میباشد و انسانی که دیروز نطفه گندیده بود و امروز حامل قاذورات و فردا مردار متعفّنی است جای افتخار و مباهات برای او نیست و اگر به اینکه مسلمان و مؤمن است افتخار میکند باید در نظر داشته باشد که عواقب امور را کسی نمیداند که آیا مسلمان و با ایمان از دنیا میرود یا خدای ناکرده کافر و فاسق میمیرد و چه بسا اشخاصی که در طریق سعداء بودند و عاقبت شقی از دنیا رفتند و چه بسا کسانی که در طریق اشقیاء بودند و عاقبت آنها بسعادت خاتمت یافت.
اما دفع نسبت از خود: برای قطع این سبب اولا ممکن است بگوید من نبوده ام و دیگری بوده و او را معرفی و تعیین نکند و ثانیا متوجه باشد که این عمل 1 و 2 و 3 و 4 جامع السعادات
ص: 340
موجب سخط خالق است و چنین کسی سخط خالق را برضای مخلوق میخرد.
اما اثبات شریک: بعضی از مردم چون بسیاری از معاصی را مرتکب شده و اموال مردم را از راه حرام میخورند و از طرفی چون و جدان آنها ناراحت و از زبان مردم نیز در امان نیستند برای خود عذر و مجوز میتراشند مثلا میگویند علماء و آنها که با کتاب و قرآن سر و کار دارند، این کارها را مرتکب میشوند، ما که جا دارد و از این قبیل اقاویل و گفتارهای بی پایه و باطل بهم بافته و اعمال زشت خویش را توجیه میکنند، ولی این اعتذاری بیهوده و باطل است زیرا کفر کافر و فسق فاسق هر که باشد مجوز کفر و فسق کسی نمیشود و اگر غرض اقتداء و تأسّی بدیگران است چرا باعمال خوب صلحاء و نیکان و پیشوایان دین از انبیاء و ائمه طاهرین اقتداء نمیکنند. چنانچه در قرآن کریم میفرماید لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ «1» و در آیه دیگر میفرماید فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ «2» بلکه یکی از حکمتهای اینکه خداوند پیشوایان دین را معصوم قرار داده برای همین است که نقطه ضعفی که دیگران مجوز اعمال زشت خود قرار دهند در آنها نباشد اما مرافقه اقران: آنهم خریدن رضای مخلوق بسخط و غضب خالق است.
اما مبادرت بغیبت کسی نمودن بتخیّل اینکه او میخواهد غیبت وی را بکند اینهم درست نیست زیرا از کجا معلوم است که او غیبت وی را بکند، و اگر غیبت نمود از کجا که در مستمع تأثیر کند و بر فرض تأثیر از کجا که این غیبت تو رفع تأثیر آن را بکند، و با تمام اینها معصیت او مجوز معصیت تو نخواهد شد.
اما غیبت نمودن بمنظور تکذیب گفتاری که ممکن است بعد از این درباره تو بگوید، این نیز خطاست چه آنکه شاید او نگوید تا احتیاج بتکذیب تو پیدا کند و بر فرض گفتن اگر غیبت نکنی و بعد از گفتن او تکذیب نمایی در قلب سامع اوقع باشد زیرا دیگر حمل بر غرض و عداوت نمیشود.
اما پنج سبب اخیر که عبارت از رحمت و حزن و اغتمام و تعجّب و غضب باشد (1) سوره احزاب آیه 21
(2) سوره انعام آیه 90
ص: 341
اگر از روی قوه ایمان است نباید مرتکب غیبت و سایر محرمات شد، و اگر از روی ریا و مکر است علاوه بر غیبت معاصی دیگر را هم مرتکب شده.
مقام دهم در توبه از غیبت: توبه از غیبت از دو جنبه است: یکی از جنبه حق خدایی و دیگر از جنبه حق النّاس، توبه از جنبه اول پشیمان شدن و طلب عفو و مغفرت نمودن است، و از جنبه دوم اگر بشخصی که غیبت او را نموده خبر نرسیده باشد و در اظهارش مظنّه ضرر و فساد باشد و ایجاد عداوت شود یا آن شخص مرده باشد و یا غایب شده بطوری که دسترسی باو ممکن نباشد، برای او استغفار کند و در ثواب بعض عباداتش او را شریک گرداند و محبت و احسان باو نماید تا جبران حقّش شود.
و اگر باو خبر رسیده باشد و میتواند برود از او طلب حلّیت کند باید برود و بهر زبانی که ممکن است بنحو اجمال یا تفصیل، طیب خاطر او را فراهم نماید و جمع بین اخبار راجع بتوبه از غیبت باین بیان ممکن است: از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«کفارة من اغتبته ان تستغفر له» «1»
(کفاره کسی که غیبت او را نموده ای اینست که برای او استغفار کنی) و نیز فرمود
«من کانت لاخیه عنده مظلمة فی مال او عرض فلیستحلّها منه من قبل ان یأتی یوم لیس هناک دینار و لا درهم یؤخذ من حسناته فان لم یکن له حسنة اخذ من سیئات صاحبه فزیدت علی سیئاته» «2»
(کسی که مظلمه ای از مال یا آبرو از برادر دینی او نزدش باشد پس باید طلب حلیت از او کند پیش از آنکه روزی بیاید که در آن روز دینار و درهمی نباشد، در آن روز از حسنات او بگیرند و اگر حسنه ای نداشته باشد از سیئات برادر دینی او گرفته شود و بر سیئات او افزوده گردد) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«انّک ان اغتبت فبلغ المغتاب فاستحلّ منه و ان لم تلحقه فاستغفر اللَّه» «3»
(اگر غیبت نمودی و بکسی که از او 1 و 2 و 3 جامع السعادات
ص: 342
غیبت نموده ای خبر رسیده، از او طلب حلّیت نما و اگر باو نرسیده باشد برای او از خدا طلب مغفرت کن)
بهتان، نسبت دادن چیزی است ببرادر دینی که از او صادر نشده و با او نباشد که شامل دروغ و غیبت میشود.
و در قرآن مجید میفرماید وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً
«1» (و کسی که لغزش و گناهی را مرتکب شود و بیگناهی را بآن نسبت دهد بتحقیق بهتان و گناه آشکارایی را مرتکب شده) و رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
«من بهّت مؤمنا او مؤمنة و قال فیه ما لیس فیه اقامه اللَّه علی تل من النّار حتی یخرج ممّا قال فیه» «2»
(کسی که مرد یا زن مؤمنی را بهتان زند و بگوید درباره او چیزی را که در او نباشد، خداوند او را بر تپه از آتش بپا دارد تا از عهده آنچه گفته بیرون بیاید) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«من بهّت مؤمنان او مؤمنة بما لیس فیه بعثه اللَّه فی طینة خبال حتی یخرج ممّا قال، قلت و ما طینة خبال قال علیه السّلام صدید یخرج من فروج المؤمسات» «3»
(کسی که مرد یا زن باایمانی را بهتان زند بآنچه در او نباشد خداوند او را در قطعه گل هلاک کننده برانگیزاند تا از عهده آنچه گفته بیرون آید، راوی گوید عرضکردم گل هلاک کننده چیست؟ فرمود چرکی است که از فرجهای زنان بدکار بیرون آید) (1) سوره نساء آیه 112
2 و 3 جامع السعادات
ص: 343
ضدّ غیبت و بهتان مدح مؤمن در حضور و غیاب و در حال حیات و ممات است و در خبر است که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بر جماعتی وارد شدند که بعض اموات را مدح مینمودند فرمود
«وجبت لکم الجنّة و انتم شهداء فی الارض» «1»
و در خبر دیگر وارد شده که
اذا ذکر ابن آدم اخاه المسلم بخیر قالت الملائکة و لک مثله و اذا ذکره بسوء قالت الملائکة اربع علی نفسک و احمد اللَّه اذ ستر عورتک»
هر گاه فرزند آدم برادر مسلمانش را بخوبی یاد کند فرشتگان گویند مانند آن برای تو باشد و هر گاه ببدی یاد کند گویند بر خودت توقف کن و خدا را سپاس گزار که عیب تو را پوشانیده است) و مدح مؤمن موجب ازدیاد محبت و ادخال سرور و رغبت دیگران باعمال نیک میشود ولی حسن مدح مشروط بشش شرط است:
1- کذب و اغراق در آن نباشد 2- موجب مذمّت و توهین دیگران که در ردیف ممدوح یا بهتر از او هستند نشود 3- مدح کننده مرائی و منافق و متملّق نباشد 4- ممدوح مستحق ذم و نکوهش نباشد مانند فاسق و ظالم و مبدع، و در حدیث از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«ان اللَّه لیغضب اذا مدح الفاسق»
«2» (خداوند هر آینه غضب میکند هر گاه فاسق مدح شود) 5- مدح راجع به اموری که بثبوت آنها مطمئن نیست نباشد مانند امور باطنیّه از زهد و ورع و تقوی و نحو اینها 6- مدح نمودن او موجب عجب یا کبر یا سستی و فتور در عمل ممدوح نشود، و لذا در بعض اخبار مدح نمودن در حضور کسی را بقطع عنق «گردن زدن» و امرار موسی بر حلق «تیغ بر گلو گذراندن» و عقر رجل «قطع پا» تشبیه نموده و با کارد بطرف او رفتن را بهتر از مدح نمودن او دانسته اند.
نمّامی و سخن چینی از کارهای بسیار ناپسندیده و آیات و اخبار و و جدان بر 1 و 2 و جامع السعادات
ص: 344
قبح و زشتی آن ناطق و شاهد است در قرآن کریم میفرماید وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ، هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ، مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ «1» (و اطاعت مکن هر بسیار سوگند خورنده سست رایی را که عیبگویی میکند و بسخن چینی راه میرود و منع خیر مینماید و متجاوز و گناهکار است) و نیز میفرماید وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ «2» (وای بر هر عیبگو و سخن چینی و نیز فساد در ارض که در بسیاری از آیات ذکر شده مصداق اظهرش همین نمّامی و سخن چینی است و در حدیث از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«لا یدخل الجنة النمّام «3»
(سخن چین وارد بهشت نمیشود، و در حدیث دیگر فرمود
«لا یدخل الجنّة القتات»
و قتات نیز همان نمّام است و نیز فرمود
«احبّکم الی اللَّه احسنکم اخلاقا المواطؤن اکنافا الّذین یألفون و یؤلفون و انّ ابغضکم الی اللَّه المشّائون بالنّمیمة بین الاحبة المفرّقون بین الاخوان الملتمسون للبراء العثرات» «4»
(محبوبترین شما نزد خدا کسانی هستند که اخلاقشان بهتر است و با مردم سازگار هستند و با آنها الفت میگیرند و آنها هم با اینان ایجاد الفت میکنند و مبغوض ترین شما نزد خدا کسانی هستند که بین دوستان سخن چینی میکنند و میان برادران جدایی میاندازند و برای کسانی که بری و پاک از عیبند عیب میبندند) و نیز فرمود
«الا اخبرکم بشرارکم قالوا بلی یا رسول اللَّه قال المشّائون بالنّمیمة المفسدون بین الاحبة الباغون للبراء العیب» «5»
آیا خبر دهم شما را ببدترین شما؟ عرضکردند آری ای پیغمبر خدا، فرمود سخن چینان و فساد کنندگان بین دوستان و عیب جویان دامن پاکان) و در حدیث دیگر فرمود
«انّ اللَّه لما خلق الجنّة قال لها تکلّمی قالت سعد من دخلنی قال الجبار جلّ جلاله و عزّتی و جلالی لا یسکن فیک ثمانیة نفر بین الناس 1- سوره قلم آیه 11 و 12 و 13
2- سوره همزه آیه 1 [.....]
3 و 4 و 5- جامع السعادات
ص: 345
مدمن خمر و لا مصرّ علی الزنا و لا قتّات و لا دیوث و لا شرطیّ و لا محدث و لا قاطع رحم و لا الّذی یقول علی عهد اللَّه ان افعل کذا ثمّ لم یف به» «1»
(بدرستی که خداوند وقتی بهشت را آفرید، باو گفت سخن بگو، بهشت گفت سعادتمند کسی است که در من داخل شود، خداوند جبار فرمود بعزت و جلالم قسم 8 دسته مردم در تو ساکن نشوند، کسی که میگساری را ادامه دهد و کسی که بر زنا اصرار کند، و سخن چین و دیّوث و راه دار گمرک چی و مردی که خود را زن کند و قطع کننده رحم و کسی که با خدا عهد کند که کاری انجام دهد و وفای بعهد نکند) و از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده که فرمود
«الجنة محرمة علی المغتابین المشائین بالنمیمه» «2»
(بهشت بر غیبت کنندگان سخن چین حرام است) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«من روی علی مؤمن روایة یرید بها شینه و هدم مروئته لیسقط من اعین الناس اخرجه اللَّه من ولایته الی ولایة الشیطان و لا یقبله الشیطان» «3»
(کسی که نقل کند بر مؤمنی روایتی را که زشت نمودن و لطمه زدن بمردانگی او را اراده کند برای اینکه از چشم مردم بیفتد خداوند از ولایت خود او را بولایت شیطان بیرون کند و شیطان نیز او را نپذیرد و سخن چین بسیاری از معاصی دیگر را نیز مرتکب میشود مانند کذب و غیبت و غدر و خیانت و غلّ و حسد و نفاق و افساد و خدعه و ظلم و ایذاء و اشاعه فحشاء و قطع آنچه مأمور بوصل آن است و امثال اینها بلکه مشمول فرمایش پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که فرمود
«شر الناس من اتقاه الناس شره» «4»
(بدترین مردم کسی است که مردم از شرّش در حذر باشند) و لازم است که انسان مؤمن نسبت بنمام و سخن چین امور ذیل را انجام دهد:
1- قول او را قبول نکند زیرا بواسطه همین عملش فاسق است و خداوند میفرماید إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا «5» اگر فاسقی خبری برای شما آورد ثابت باشید) 2- نهیش کند چون فعل منکری را مرتکب شده و نهی از منکر واجب 1 و 2 و 3 و 4 جامع السعادات
5- سوره حجرات آیه 6
ص: 346
است خدا میفرماید وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ «1» 3- گمان بد در حق برادر دینی خود نبرد زیرا خدا میفرماید اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ «2» 4- تجسّس نکند، زیرا خداوند میفرماید وَ لا تَجَسَّسُوا «3» 5- کلام نمّام را نقل نکند چه آنکه هم غیبت نمّام است و هم غیبت کسی که سخن چینی او شده.
6- اگر کسی که سخن چینی او شده انکار و تکذیب نمود بپذیرد چنانچه روایت شده از حضرت کاظم علیه السّلام سؤال کردند
جعلت فداک الرّجل من اخوانی یبلّغنی عنه الشّی ء الّذی اکرهه و اسئله عن ذلک فتنکره ذلک و قد اخبرنی عنه قوم ثقات فقال کذب سمعک و بصرک عن اخیک فان شهدک عندک خمسون قسامة انه قال قولا و قال لم اقله فصدّقه و کذبهم لا تذیعنّ علیه شیئا تشینه و تهدم مروئته فتکون من الّذین قال اللَّه تعالی فی کتابه إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ الایة» «4»
(فدای تو گردم مردی از برادران من از وی چیزی بمن میرسد که از او خوش ندارم، و از وی که جویا میشوم آن را انکار میکند و حال آنکه اشخاص معتمدی بمن خبر داده اند، حضرت فرمود گوش و چشمت را از برادرت تکذیب کن پس اگر پنجاه نفر نزد تو شهادت دهند و سوگند یاد کنند که او سخنی را گفته و خودش بگوید من نگفته ام او را تصدیق کن و آن پنجاه نفر را تکذیب نمای، فاش مکن بر وی چیزی را که او را زشت میکند و بمردانگی او لطمه میزند تا از کسانی نباشی که خداوند در کتابش میفرماید «کسانی که دوست دارند که کار زشت مؤمنین را فاش کنند برای آنان عذاب دردناک است) و بدترین و سخت ترین انواع نمامی سعایت است که نزد صاحب نفوذی درباره برادر دینی خود سخنی بگوید که موجب اضرار و آزار او شود که از آن در فارسی بمایه زدن تعبیر میکنند. 1- سوره لقمان آیه 16
2 و 3 سوره حجرات آیه 12
4- فرائد شیخ
ص: 347
خداوند در قرآن مجید میفرماید یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ «1» (ای کسانی که ایمان آوردید از بسیاری از گمانها بپرهیزید زیرا بعضی از گمانها گناه است) و نیز میفرماید وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً «2» (و گمان بد بردید و گروه هلاک شونده گردیدید) و از أمیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده که فرمود
«ضع امر اخیک علی احسنه حتی یأتیک ما یغلبک عنه و لا تظنن بکلمة خرجت من اخیک سوءا و انت تجد لها فی الخیر محملا» «3»
(کار برادرت را بر بهترین وجه حمل کن تا وقتی که بیاید ترا چیزی که غالب شود یعنی یقین کنی، و گمان بد مبر بگفتاری و کرداری که از برادرت صادر میشود و حال آنکه محمل صحیح و خوبی برای آن مییابی) و سوء ظنّ منشأ بسیاری از مفاسد میشود مانند غیبت و سستی در اکرام و احترام طرف و کوتاهی در اداء حقوق او و بنظر تحقیر نظر نمودن باو و خود را بهتر از او دانستن، علاوه بر اینکه کاشف از خبث سریرت و باطن است زیرا اغلب کسانی که مرتکب کبائر و اعمال زشت میشوند و دارای اخلاق رذیله هستند گمان میکنند دیگران نیز چنین میباشند پس سزاوار است اگر سوء ظنّی نسبت ببرادرت پیدا نمودی بر آن ترتیب اثر ندهی و در دل نگیری بلکه بر خلاف آن با وی رفتار نمایی تا از این صفت نکوهیده بر کنار شوی اهل ایمان هم نباید کاری کنند که مورد سوء ظن دیگران واقع شوند، از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«اتّقوا من مواقع التهم» «4»
از جاهایی که 1- سوره حجرات آیه 12
2- سوره نساء آیه 12
3- فرائد شیخ قده
4- جامع السعادات
ص: 348
مورد تهمت واقع میشوید بپرهیزید) و از أمیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده که فرمود
«من عرض نفسه للتهمة فلا تلومنّ من اساء به الظنّ» «1»
(کسی که خودش را در معرض تهمت قرار دهد نباید کسی را که باو گمان بد میبرد ملامت کند) و در خبر است که روزی رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم با صفیه زوجه خود صحبت میداشت مرد انصاری از آن طرف عبور نمود، حضرت وی را خواست و فرمود این صفیه زوجه من است، عرض کرد یا رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آیا بشما جز گمان خوب برده میشود؟
فرمود
«انّ الشیطان یجری من ابن آدم مجری الدم فخشیت ان یدخل علیک» «2»
(شیطان نسبت باولاد آدم مانند خون در جریان است، ترسیدم که چیزی بر تو داخل شود) و مخصوصا کسانی که بیشتر مورد توجه مردمند و بنظر دیگری بآنها مینگرند مانند علماء و وعّاظ و والیان امور و مربّیان و معلّمان و امثال اینها بیشتر از دیگران باید متوجه باشند که در درجه اول خود را از زشتیها و آلودگیها دور دارند و در ثانی از مواضعی که ممکن است مورد تهمت واقع شوند و اعتماد مردم نسبت بآنها سست شود، و بالنتیجه سخن آنها و تعلیم و تربیت آنها مؤثر واقع نشود خودداری کنند
از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«من مشی فی حاجة اخیه ثم لم یناصحه فقد خان اللَّه و رسوله» «3»
(کسی که دنبال حاجت برادر دینیش برود و خیر خواهی او را ننماید، با خدا و رسول خیانت نموده است) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«من مشی فی حاجة اخیه ثمّ لم یناصحه فیها کان کمن خان اللَّه و رسوله و کان اللَّه تعالی خصمه»
(کسی که دنبال حاجت برادر دینیش برود و خیر خواهی او را ننماید مثل کسی است که با خدا و 1 و 2 و 3- جامع السعادات
ص: 349
رسول او خیانت نموده باشد و خداوند تعالی دشمن اوست) و اصل نصح بمعنی خلوص است و هر جا معنای آن مناسب با همان مقام است مثلا «نصح للَّه» بمعنی خالص نمودن اعتقاد نسبت بمقام ربوبی است یعنی در مقام ذات و صفات و افعال و عبادت باری تعالی شریکی قرار ندهد و اعتقاد و کردار و گفتار او مشوب بشائبه ای از شرک و ریا نباشد، و نصح للرسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و للائمة علیهم السلام، بمعنی اطاعت آنان و تصدیق بسخنان ایشان است در مقام کردار و گفتار و نصح للمؤمن بمعنی خالص بودن نسبت باو و در همه جا خیر او را خواستن» غلّ و غش و خدعه و خیانت و امثال اینها را درباره او روا نداشتن است و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«اعظم الناس منزلة عند اللَّه یوم القیمة امشاهم فی الارض بالنصیحة لخلقه» «1»
(بزرگترین مردم نزد خدا از جهت منزلت در روز قیامت کسی است که بیشتر در روی زمین دنبال خیرخواهی مردم برود) و نیز از آن حضرت روایت شده که فرمود
«لینصح الرجل منکم اخاه کنصیحته لنفسه» «2»
(باید هر کدام از شما خیر برادرش را بخواهد چنانچه خیر خودش را میخواهد) از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«یجب للمؤمن علی المؤمن النصیحة له فی المشهد و المغیب» «3»
(نصیحت، بر هر مؤمنی نسبت ببرادر مؤمنش در حضور او و غیبت او واجب است) و نیز فرمود
«علیک بالنصح للَّه فی خلقه فلن تلقاه بعمل افضل منه» «4»
(بر تو باد بخیر خواهی در میان خلق خدا برای خدا، چه آنکه بعملی افضل از آن برخورد نخواهی کرد) و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«المؤمن یحبّ للمؤمن ما یحبّ لنفسه» «5»
(مؤمن برای برادر مؤمنش دوست میدارد آنچه را برای خودش دوست میدارد) و نیز فرمود
«لا یؤمن احدکم حتّی یحبّ لاخیه ما یحبّ لنفسه» «6» 1 و 2 و 3 و 4 و 5 و 6- جامع السعادات
ص: 350
(هیچیک از شما ایمان نیاورده تا وقتی که دوست دارد برای برادرش آنچه برای خودش دوست میدارد) و نیز فرمود
«انّ احدکم مرآت اخیه، فاذا رأی به شیئا فلیمط عنه» «1»
(هر یک از شما آینه برادرتان میباشید پس اگر در آینه عیبی از او دید باید دور کنید)
از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«من لم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم» «2»
کسی که اهتمام بکار مسلمانان نداشته باشد مسلمان نیست) و نیز فرمود
«من اصبح و لم یهتمّ بامور المسلمین فلیس منهم» «3»
(کسی که صبح کند و اهتمام بامور مسلمانان نداشته باشد از آنان نیست) و نیز فرمود
«من سمع رجلا ینادی یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم» «4»
(کسی که بشنود مردی را که استغاثه و طلب فریاد رسی از مسلمانان میکند و او را اجابت نکند مسلمان نیست) و از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده که فرمود
«من بخل بمعونة اخیه المسلم و القیام له فی حاجته ابتلی بالقیام بمعونة من یأثم علیه و لا یوجر» «5»
(کسی که نسبت بکمک نمودن برادر مسلمانش و قیام نمودن بحاجت او بخل ورزد، مبتلی شود بقیام نمودن بحاجت کسی که باو ظلم و تعدی کند و اجری هم ندارد) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«ایّما رجل من شیعتنا اتاه رجل من اخوانه فاستعان به فی حاجته فلم یعنه و هو یقدر ابتلاه اللَّه تعالی بان یقضی حوائج غیره (عدّة) من اعدائنا یعذبه اللَّه علیها یوم القیامة» «6»
(هر مردی از شیعیان ما که مردی از برادران دینی او نزدش بیاید و از او در کاری طلب کمک کند و او را کمک نکند و حال آنکه میتواند، خداوند تعالی او را مبتلا کند به اینکه حوائج دشمنان ما را برآورد و او را بواسطه این اعمال معذّب دارد) 1 و 2 و 3 و 4 و 5 و 6- جامع السعادات
ص: 351
و نیز فرمود
«ایّما مؤمن منع مؤمنا شیئا ممّا یحتاج الیه و هو قادر علیه من عنده او من عند غیره اقامه اللَّه تعالی یوم القیمة مسودّا وجهه مزرقة عیناه مغلولة یداه الی عنقه فیقال هذا الخائن الّذی خان اللَّه تعالی و رسوله ثمّ یؤمر به الی النار»
«1» (هر مؤمنی منع کند از مؤمنی چیزی را از آنچه بآن احتیاج دارد و حال آنکه قادر باشد چه از نزد خودش یا از نزد غیر خودش، خدای تعالی او را در قیامت بپادارد در حالی که روی او سیاه و چشمهای او سفید شده و دستهای او بگردنش بسته شده، پس گفته شود اینست خائنی که بخدا و رسول او خیانت کرده، سپس امر شود که او را بطرف آتش برند) و نیز فرمود
«من کانت له دار و احتاج مؤمن الی سکنها فمنعه ایّاها قال اللَّه تعالی یا ملائکتی ابخل عبدی علی عبدی بسکنی الدنیا بعزّتی و جلالی لا یسکن جنانی ابدا» «2»
(کسی که برای او خانه ای باشد و مؤمنی بسکونت آن محتاج باشد و از وی منع کند، خدای تعالی فرماید ای فرشتگان من بنده من بسکونت خانه دنیا بر بنده من بخل ورزید، قسم بعزّت و جلالم که او را در بهشتهایم هیچگاه سکونت نخواهم داد) و نیز در خبر است که حضرت صادق علیه السّلام بجماعتی که نزد او مشرف بودند فرمود
«ما لکم تستخفّون بنا فقام رجل من اهل خراسان فقال معاذا لوجه اللَّه ان نستخفّ بک او بشی ء من اوامرک فقال انک احد من استخف بی فقال معاذا لوجه اللَّه ان استخفّ بک فقال علیه السّلام ویحک الم تسمع فلانا و نحن بقرب الجحفه و هو یقول احملنی قدر میل فقد و اللَّه اعییت و اللَّه ما رفعت به رأسا لقد استخففت به و من استخفّ بمؤمن فبنا استخف و ضیّع حرمة اللَّه عزّ و جل» «3»
(چه شد است شما را که بما استخفاف میکنید؟ پس مردی از اهل خراسان بپا شد و عرض کرد پناه میبریم بخدا از اینکه بتو یا بچیزی از اوامر تو استخفاف کنیم، حضرت فرمود بدرستی که تو یکی از کسانی هستی که بمن استخفاف نموده اند، گفت پناه میبرم بخدا از اینکه بتو 1 و 2 و 3- جامع السعادات [.....]
ص: 352
استخفاف نموده باشم، حضرت فرمود وای بر تو آیا نشنیدی صدای فلان را و حال آنکه ما نزدیک جحفه بودیم و او میگفت مرا باندازه یک میل سوار کنید قسم بخدا وامنده ام، بخدا قسم برای او سرت را بلند نکردی، البته باو استخفاف نمودی و کسی که بمؤمنی استخفاف کند بما استخفاف نموده و حرمت خدای عز و جل را ضایع کرده است) و نیز فرمود
«من اتاه اخوه فی حاجة یقدر علی قضائها فلم یقضها له سلّط اللَّه علیه شجاعا ینهش ابهامه فی قبره الی یوم القیمة مغفورا له او معذبا» «1»
(کسی که برادرش برای حاجتی نزد او بیاید و او بر انجام آن قادر باشد و حاجت او را برنیاورد خداوند بر او ماری را مسلط کند که در قبر او تا روز قیامت انگشت ابهام او را بگزد، خواه آمرزیده شود و خواه معذّب گردد) و از حضرت ابی الحسن علیه السّلام روایت شده که فرمود
«من قصد الیه رجل من اخوانه مستجیرا به فی بعض احواله فلم یجره بعد ان یقدر علیه فقد قطع ولایة اللَّه» «2»
(کسی که مردی از برادرانش بجانب او بیاید در حالی که در پاره از احوالش باو پناه آورده باشد و او را پناه ندهد با اینکه قدرت داشته باشد، بتحقیق رشته ولایت خداوندی را قطع نموده است) و چنانچه از ترک اعانت مسلمین و بر نیاوردن حاجات آنها اینقدر مذمّت شده و برای آن عذاب مقرر گردیده برای قضاء حوائج آنها و اهتمام بامورشان فضیلت و اجر بسیار ذکر کرده اند بلکه از اعظم عبادات شمرده شده است از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«من قضی حاجة لاخیه فکانّما خدم اللَّه عمره» «3»
(کسی که حاجتی برای برادر دینیش انجام دهد، گویا عمرش در خدمت خداوند گذرانیده است) و نیز فرمود
«من مشی فی حاجة اخیه ساعة من لیل او نهار قضاها او لم یقضها کان خیرا له من اعتکاف شهرین» «4»
(کسی که ساعتی از شب یا روز در پی حاجت برادرش 1 و 2 و 3 و 4- جامع السعادات
ص: 353
برود خواه انجام دهد یا ندهد برای او از اعتکاف دو ماه بهتر است) و از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده که فرمود
«من مشی فی حاجت اخیه المسلم اظلّه اللَّه بخمس و سبعین الف ملک و لم یرفع قدما الا کتب اللَّه له حسنة و حطّ عنه سیّئة و یرفع له درجة فاذا فرغ من حاجته کتب اللَّه له بها اجر حاجّ و معتمر» «1»
(کسی که در پی حاجت برادر مسلمانش برود خداوند او را به هفتاد و پنجهزار فرشته سایه اندازد و بهر قدمی که برمیدارد حسنه برای او نوشته و سیئه ای از او محو و درجه ای برای او افزوده شود و وقتی از انجام حاجتش فارغ شود اجر حج کننده و عمره کننده برای او نوشته شود) و نیز فرمود
«انّ المؤمن لترد علیه الحاجة لاخیه فلا یکون عنده فیهتمّ بها قلبه فیدخله اللَّه تعالی بهمّه الجنّة» «2»
(بدرستی که مؤمن حاجتی از برادرش بر او وارد میشود و انجامش نزد او میسّر نیست، پس به این جهت دلش اندوهگین میشود و خداوند بواسطه اندوهش او را داخل بهشت کند) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«من قضی لاخیه المؤمن حاجة قضی اللَّه تعالی له یوم القیمة مائة الف حاجة اوّلها الجنّة و من ذلک ان یدخل قراباته و معارفه و اخوانه الجنّة بعد ان لا یکونوا نصّابا» «3»
(کسی که حاجتی از برادر مؤمنش انجام دهد خدای تعالی در روز قیامت صد هزار حاجت او را برآورد که اوّلی آنها بهشت است و از آن جمله است اینکه خویشان و آشنایان و برادران او را داخل بهشت کند بعد از آنکه ناصبی نباشند) و نیز فرمود
«انّ اللَّه خلق خلقا من خلقه انتجبهم لقضاء حوائج فقراء شیعتنا لیثیبهم علی ذلک الجنّة فان استطعت ان تکون منهم فکن» «4»
(بدرستی که برای خدای تعالی گروهی از مخلوقاتش هستند که آنان را برای قضای حوائج فقراء از شیعیان برگزیده است برای اینکه خداوند بواسطه این عمل بهشت را ثواب آنها قرار دهد، پس اگر میتوانی از آنها باشی پس باش) 1 و 2 و 3 و 4- جامع السعادات
ص: 354
و نیز فرمود
«قضاء حاجة المؤمن خیر من عتق الف رقبة و خیر من حملان الف فرس فی سبیل اللَّه» «1»
(برآوردن حاجت مؤمن بهتر از آزاد کردن هزار بنده و بهتر از بار بستن هزار اسب در راه خداست) و نیز فرمود
«لقضاء حاجة امر مؤمن احبّ الی اللَّه تعالی من عشرین حجة کل حجة ینفق صاحبها مائة الف» «2»
(هر آینه قضاء حاجت مؤمن محبوب تر است نزد خدای تعالی از بیست حج که در هر حجّی صاحب آن صد هزار درهم انفاق کرده باشد) و نیز فرمود
«من طاف هذا البیت طوافا واحدا کتب اللَّه له ستّة آلاف حسنة و محی عنه ستّة آلاف سیّئة و رفع له ستّة آلاف درجة [و فی روایة اخری و قضی له ستّة آلاف حاجة] حتی اذا کان عند الملتزم فتح له سبعة ابواب الجنّة قلت جعلت فداک هذا الفضل کلّه فی الطواف؟ قال نعم و اخبرک بافضل من ذلک قضاء حاجة مسلم افضل من طواف و طواف و طواف حتی بلغ عشرا» «3»
(کسی که یک مرتبه طواف خانه خدا کند، خداوند برای او شش هزار حسنه بنویسد و شش هزار سیئه از او محو نماید و شش هزار درجه برای او بالا برد [و در روایت دیگر و شش هزار حاجت او را برآورد] تا وقتی که نزد ملتزم «4» برسد برای او هفت در بهشت باز شود، گفتم فدای تو شوم همه این ثوابها در طواف است؟ فرمود آری، و خبر دهم ترا بچیزی که بهتر از آن باشد، برآوردن حاجت مسلمان بهتر از طواف و طواف و طواف است، و طواف را تکرار نمودند تا بده مرتبه رسید) و نیز فرمود
«تنافسوا فی المعروف لاخوانکم و کونوا من اهله فانّ للجنّة بابا یقال له المعروف لا یدخله الا من اصطنع المعروف فی الدنیا فانّ العبد لیمشی فی حاجة اخیه المؤمن فیوکل اللَّه تعالی به ملکین واحدا عن یمینه و آخر من شماله یستغفران له ربّه و یدعوان بقضاء حاجته ثم قال و اللَّه لرسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم اسرّ بقضاء 1 و 2 و 3- جامع السعادات
4- ملتزم مستجار مقابل در کعبه است و باین نام نامیده شده است برای اینکه مستحبّ است التزام و الصاق بآن
ص: 355
حاجة المؤمن اذا وصلت الیه من صاحب الحاجة» «1»
رغبت کنید در احسان کردن نسبت ببرادرانتان و از اهل احسان باشید، بدرستی که دری برای بهشت است که بآن باب معروف گفته میشود و از آن در وارد نشود مگر کسی که در دنیا معروف (احسان) بجا آورد، همانا بنده در پی حاجت برادر مؤمنش میرود پس خداوند دو فرشته، یکی از طرف راست و دیگری از طرف چپ بر او موکل میکند که برای او از پروردگارش طلب مغفرت نمایند و دعا کنند که خداوند حاجت او را برآورد، سپس فرمود قسم بخدا، البته رسول خدا بواسطه قضاء حاجت مؤمن وقتی بحاجتش میرسد، از خود صاحب حاجت مسرورتر میشود) و نیز فرمود
«ما قضی مسلم لمسلم حاجة الا ناداه اللَّه تعالی علیّ ثوابک و لا ارضی لک بدون الجنّة» «2»
(مسلمانی حاجت مسلمانی را برنمیآورد جز اینکه خدای تعالی ندا میکند ثواب تو بر من است و جز بهشت برای تو نمی پسندم) و نیز فرمود
«لئن امشی فی حاجة اخ لی مسلم احبّ الیّ من ان اعتق الف نسمة و احمل فی سبیل اللَّه علی الف فرس مسرجة ملجمة» «3»
(البته اینکه در پی حاجت برادر مسلمانم بروم محبوب تر است نزد من از اینکه هزار بنده را آزاد کنم و هزار مجاهد را بر هزار اسب زین کرده و لجام نموده سوار نمایم) و نیز فرمود
«من سعی فی حاجة اخیه المسلم طلب وجه اللَّه کتب اللَّه تعالی له الف الف حسنة یغفر فیها لاقاربه و جیرانه و اخوانه و معارفه و من صنع الیه معروفا فی الدنیا فاذا کان یوم القیمة قیل له ادخل النار فمن وجدته فیها صنع الیک معروفا فی الدنیا فاخرجه باذن اللَّه عزّ و جل الّا ان یکون ناصبا» «4»
(کسی که در حاجت برادر مسلمانش سعی کند برای طلب رضای حق، خدای تعالی برای او هزار حسنه بنویسد و بیامرزد در اثر این حاجت نزدیکان و همسایگان و برادران و آشنایان او را، و کسی که در دنیا احسانی باو کرده و فردای قیامت باو گفته میشود داخل آتش شو و هر که را یافتی که بتو احسان نموده باذن خدا از آتش بیرون آور مگر اینکه 1 و 2 و 3 و 4- جامع السعادات
ص: 356
مخالف معاند باشد) و از حضرت کاظم علیه السّلام روایت شده که فرمود
«انّ للَّه عبادا فی الارض یسعون فی حوائج الناس هم الآمنون یوم القیمة و من ادخل علی مؤمن سرورا فرح اللَّه قلبه یوم القیامة» «1»
(بدرستی که برای خدا بنده گانی در زمین است که در انجام حوائج مردم سعی میکنند، ایشان کسانی هستند که روز قیامت در امن و امانند و کسی که بر دل مؤمنی سرور داخل کند خداوند روز قیامت دل او را شاد گرداند) و در خصوص اعانت بذریّه رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اکرام آنان اخبار بسیاری نیز وارد شده است:
از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«حقّت شفاعتی لمن اعان ذریّتی بیده و لسانه و ماله» «2»
(شفاعت من ثابت و سزاوار است برای کسی که ذریّه مرا بدست و زبان و مالش یاری نماید) و نیز فرمود
«اربعة انا لهم شفیع یوم القیامة و لو جاءوا بذنوب اهل الدنیا، المکرم لذریتی و القاضی لهم حوائجهم و الساعی لهم عند اضطرارهم و المحبّ لهم بقلبه و لسانه» «3»
(چهار طایفه را در روز قیامت شفاعت میکنم اگر چه با گناه اهل دنیا بیایند، کسی که ذریّه مرا اکرام کند و کسی که حوائج آنان را برآورد و کسی که در هنگام اضطرار سعی در رفع اضطرار آنها کند، و کسی که بدل و زبان آنان را دوست دارد) و نیز فرمود
«اکرموا اولادی و حسّنوا آدابی» «4»
(اولاد مرا اکرام کنید و آداب مرا نیکو فرا گیرید) و نیز فرمود
«اکرموا اولادی الصالحون للَّه و الطالحون لی» «5»
(اولاد مرا اکرام کنید، شایستگان و خوبان آنان را برای خدا اکرام کنید، و بدان آنان را برای من) 1 و 2 و 3 و 4 و 5- جامع السعادات
ص: 357
حق مؤمن بر مؤمن پنج قسم است: حق مالی، حق جانی، حق دینی، حق عرضی، حق حریم.
اما حق مالی: آن نیز دارای اقسامی است از قبیل حق نفقات، خمس، زکاة، کفّارات، دیون، نذورات و دیات و همچنین حقوقی که ممکن است از راه اخذ مال غیر، بغیر وجه شرعی بر انسان تعلق گیرد که ردّ همه آنها واجب و منع آن از گناهان بزرگ است و بپاره از اخبار در عقوبت منع خمس و زکاة و غصب مال غیر و کسب حرام در ذیل تفسیر آیه وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ تذکر دادیم «1» و درباره ردّ حقوق و دیون و افراغ ذمّه نیز اخباری وارد شده و از عبادات بزرگ شمرده شده است:
از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«درهم یردّه العبد الی الخصماء خیر له من عبادة الف سنة و خیر له من عتق الف رقبة و خیر له من الف حجة و عمرة» «2»
(درهمی را که بنده بطلبکارانش ردّ میکند بهتر از عبادت هزار سال و بهتر از آزاد کردن هزار بنده و بهتر از هزار حج و عمره است) و در خبر دیگر فرمود
«من ردّ درهما الی الخصماء اعتق اللَّه رقبته من النار» «3»
(کسی که یک درهم دین خود را بطلب کار ردّ کند خداوند رقبه او را از آتش آزاد کند) و نیز فرمود
«فان العبد اذا رد درهما الی الخصماء اکرمه کرامة سبعین شهیدا و خیر له من صیام النهار و قیام اللیل و ناداه ملک من تحت العرش استأنف العمل فقد غفر لک ما تقدم من ذنبک» «4»
(پس بنده زمانی که رد کند درهمی بطلب کار خداوند باو اکرام کند مانند اکرام هفتاد شهید و بهتر است برای او از روزه روز و قیام در شب و فرشته ای از زیر عرش او را ندا کند که عملت را از سر بگیر که خداوند 1- صفحه 212 تا 216
2 و 3 و 4- لالی الاخبار صفحه 307
ص: 358
گناهان گذشته ترا آمرزید) اما حق جانی: عبارت از حق حیاتی هر فرد نسبت بفرد دیگر است مثل اینکه اگر مؤمنی مریض شود و احتیاج بطبیب و دارو داشته و متمکن نباشد بر دیگران واجب است که برای او فراهم کنند، و همچنین احتیاجات حیاتی دیگر و بطور کلی حفظ نفس محترمه واجب است و از این قبیل است حقّی که بواسطه قتل (عمدا یا خطاء) یا قطع بعض اجزاء یا جرح یا ضرب مؤمن بر انسان تعلق میگیرد و ردّ این قسم حقوق تمکین ذی الحق است که خواست قصاص کند یا دیه بگیرد یا عفو کند و در قتل خطا باید بنده ای آزاد کند و دیه هم بدهد و تفصیل هر یک از اینها در کتب فقهیه ذکر شده است اما حق دینی: حق دینی برادر تو بر تو اینست که تا مادامی که امر واضح و روشنی بر خلاف دین از او نه بینی نسبت کفر و ضلالت و بدعت و بی دینی باو ندهی در قرآن کریم میفرماید وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً «1» (و نگوئید درباره کسی که القاء سلام و اقرار باسلام میکند، مؤمن نیستی) و اگر چنین نسبتی ببرادر دینی خود دادی واجب است بر تو که رضایت او را حاصل و طلب عفو و بخشش از او نمایی اما حق عرضی: عبارت از حفظ آبروی برادر دینی در غیاب و حضور اوست و اینکه اهانت و احتقار و ایذاء و ظلم و غیبت او را نکند و تهمت باو نزند و اگر کسی نسبت باو چنین اموری را مرتکب شد ردّ کند و حرمت او را نگاهدارد و فحش باو ندهد و سبّ و لعن نکند که در خبر از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«الجنّة حرام علی کل فاحش ان یدخلها» «2»
(بهشت حرام است بر هر- فحش دهنده از اینکه در آن وارد شود) و نیز فرمود
«انّ اللَّه تعالی حرّم الجنّة علی کلّ فحّاش بذیّ قلیل الحیاء لا یبالی ما قال و لا ما قیل فیه فانک ان فتشته لم تجده الا لغیة او شرک شیطان» «3» 1- سوره نساء آیه 96
2 و 3- مکاسب شیخ قده
ص: 359
(بدرستی که خدای متعال بهشت را حرام نموده بر هر فحش دهنده زشتگو و بی شرمی که باک ندارد از آنچه میگوید و از آنچه درباره او گفته میشود پس اگر تفتیش کنی نمییابی او را مگر حرام زاده یا شیطان در نطفه او شرکت کرده) و درباره سب مؤمن فرمود
«سباب المؤمن فسوق و قتاله کفر و اکل لحمه معصیة و حرمة ماله کحرمة دمه» «1»
(سبّ نمودن مؤمن فسق و جنگ با او کفر و خوردن گوشت او معصیت است و حرمت مال او مانند حرمت خون اوست) و درباره لعن فرمود
«الا اخبرکم بشرارکم قالوا بلی یا رسول اللَّه قال الّذی یمنع رفده و یضرب عبده و یتردد وحده ثم قال الا اخبرکم بمن هو شرّ من ذلک قالوا بلی یا رسول اللَّه، قال المتفحش اللّعان الّذی اذا ذکر عنده المؤمنون لعنهم و اذا ذکروه لعنوه» «2»
(آیا خبر دهم شما را ببدان شما؟ گفتند آری ای رسول خدا فرمود کسی که عطایش را منع کند و بنده اش را بزند و بتنهایی رفت و شد میکند، سپس فرمود آیا خبر دهم شما را ببدتر از اینها؟ عرض کردند آری ای رسول خدا، فرمود فحش دهنده و لعن کننده که وقتی مؤمنین نزد او یاد شوند آنان را لعن کند و وقتی او نزد مؤمنین یاد شود او را لعن کنند) و پوشیده نماند که مراد از لعن که اینقدر مذمت شده لعن مؤمن است ولی لعن کفار و معاندین از عبادات است و در لسان پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه اطهار در ضمن خطب و ادعیه و زیارات وارد شده و از آثار تبری است اما حق حریم: عبارت از اینست که نظر بد یا دست خیانت بناموس برادر مؤمنت دراز نکنی و اگر چنین عملی کردی تدارک آن بسیار مشکل است زیرا سایر حقوق قابل عفو و تدارک، و عفو و گذشت از آنها پسندیده است ولی این حق نه قابل عفو و نه قابل تدارک است زیرا گذشت از آن منافی با غیرت، بلکه مورث دیاثت است 1 و 2- مکاسب شیخ قده
ص: 360
از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«المؤمن لیس بحقود» «1»
(مؤمن کینه توز نیست) و نیز فرمود
«ما کان جبرئیل یأتینی الّا قال یا محمّد اتّق شهناء الرجال و عداوتهم» «2»
(جبریل بر من نازل نمیشد مگر اینکه میگفت ای محمّد از دشمنی با مردم بپرهیز) و نیز فرمود
«ما عهد الیّ جبرئیل قط فی شی ء مثل ما عهد الیّ فی معادات الرجال» «3»
(جبرئیل هرگز مرا بچیزی سفارش نکرد باندازه که باجتناب از دشمنی با مردم سفارش نمود) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«من زرع العداوة حصد ما بذر» «4»
(کسی که تخم عداوت بکارد همان را درو کند) و حاصل بذر عداوت عبارت از اموریست: 1- عداوت مردم، زیرا عداوت ایجاد عداوت، و محبّت ایجاد محبّت میکند 2- بغض باطنی که موجب الم نفس و اشتغال قلب و اضطراب فکر و عدم فراغت بال و راحتی خیال و بسا موجب هلاکت یا جنون میگردد 3- ترک مراعات حقوق برادر دینی و قضاء حوائج او و احترام و مجالست و معاشرت با او 4- ارتکاب بسیاری از معاصی مانند ظلم، ایذاء، غیبت، تهمت، هتک حرمت و افشاء سرّ و امثال اینها، هذا تمام الکلام فی المخادعة مع الّذین آمنوا.
منافقین گمان میکنند که با مخادعه نمودن با خدا و مؤمنین ضرر متوجّه اینان و نفعی عاید خودشان میشود ولی در حقیقت ضرری متوجّه خدا و مؤمنین نشده 1 و 2 و 3 و 4- جامع السعادات
ص: 361
بلکه تمام ضرر متوجّه خودشان شده لکن درک نکرده اند، امّا مخادعه با خدا چه در عقیده و چه در اخلاق و چه در عمل، پیداست که ضرر و زیانی بخدا نمیرساند زیرا خداوند غنی بالذات است و تغییر و عارضه در ساحت قدسش راه نیابد و اگر همه مردم کافر شوند بر دامن کبریایی او غباری ننشیند، بلکه منافقین بواسطه اینگونه اخلاق و اعمال خود را زیانکار دنیا و آخرت نموده و در آخرین درجات دوزخ جای داده اند إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ «1» (و هنگامی که بواسطه مرگ غطاء و پرده غفلت و شهوات و هواهای نفسانی پاره میشود ملتفت میشوند که خود را فریب داده و با خود مکر کرده و خویش را گرفتار سخط و غضب الهی و عذاب ابدی نموده اند و امّا مخادعه با مؤمنین، اگر چه بحسب ظاهر ممکن است ضرری متوجّه آنان بنمایند و نفعی نیز عایدشان شود ولی اگر این نفع ناپایدار را با عذاب ابدی و پایدار قیامت بسنجند ارزشی برای آن تصور نخواهند نمود لکن چون پای بند باین حیات دنیوی بوده و در اعماق قلبشان باین مقال ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ «2» معتقدند و باور نمیکنند که روز جزاء و پاداشی در پیش است این نفع عاجل را بر ضرر آجل ترجیح داده اند و از آن طرف ضرری که در دنیا از قبل اینگونه افراد متوجّه مؤمنین میشود و نمیتوانند در مقام دفع آن برآیند، موجب اجر و ثواب اخروی و ارتفاع درجات آنها خواهد بود، زیرا مؤمنین در دنیا مأمور بظاهر بوده و موظّفند با کسی که اظهار اسلام و ایمان کند و چیزی که در ظاهر بر خلاف اظهار اوست از وی سر نزند معامله مسلمانی نمایند و هر گاه باین دستور عمل نموده و آن ظاهر نماها خیانت نموده و از پشت خنجر بر اینان زدند البته ایشان مثاب و مأجور و از آنان باشدّ انتقام، خداوند انتقام خواهد کشید. 1- سوره نساء آیه 144
2- سوره جاثیه آیه 23 [.....]
ص: 362
فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ (10)
(در دلهای ایشان بیماری است پس خداوند بیماری آنان را افزون کند و برای آنان شکنجه دردناک است بواسطه اینکه دروغ میگفتند) تفسیر این آیه در چند مقام بیان میشود:
در تفسیر «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» و بیان مرض قلبی:
انسان مرکّب از دو جنبه است یکی ظاهری که عبارت از بدن اوست و دیگری باطنی که عبارت از روح اوست و در لسان قرآن و اخبار از آن بقلب و گاهی بروح و نفس، و در لسان حکاء بجوهر مجرّد و نفس ناطقه و عقل و گاهی بلطیفه ربّانی و جوهر ملکوتی تعبیر میشود و این روح از عالم امر و مجرّد از ماده و صورت و ببقاء الهی باقی است و فنا و زوالی بر آن نیست و در کلم الطیب در اول مبحث معاد در اثبات تجرّد و بقاء آن و سایر مباحث متعلّق آن بحث نموده ایم، و همین طور که برای بدن امراضی است که مورث نقص و عیب و فتور در اعضاء و موجب الم و درد میگردد چشم و گوش و زبان و شامه و دست و پا و سایر اعضاء و جوارح بامراض گوناگون مبتلا میشوند و انسان باید در مقام معالجه از آنها برآید و بطبیب رجوع کند تا مرض را تشخیص و دوا و غذای مناسب باو دهد و از موجبات مرض امر بپرهیز و جلوگیری کند تا بهبودی حاصل شود، و علم طبّ متکفّل تشخیص اینگونه امراض و تعیین دوا و غذا و طریق معالجه آنهاست برای روح هم امراضی است که عبارت از اخلاق رذیله و صفات خبیثه و ملکات ناپسندیده است و موجب نقص و عیب و فتور آن میشود، چشم روح حقایق را نمی بیند، گوش روح مواعظ را استماع نمیکند، زبان روح بحق و حقیقت اقرار
ص: 363
و اعتراف نمی نماید، ذائقه روح حلاوت ذکر و مناجات را ادراک نمیکند و شامّه روح رائحه ایمان را استشمام نمینماید و هکذا سایر قوای روحی.
و همچنین موجب آلام روحی از قبیل حسد و کبر و عجب و عناد و عصبیّت میگردد و بسا منجرّ بهلاکت و شقاوت ابدی و عذاب و عقوبات دائمی اخروی میشود، و متکفّل تشخیص اینگونه امراض و طریق معالجه آنها علم اخلاق است، و کسی که مبتلای بچنین امراضی شود باید باطبّای روحانی از انبیاء و اوصیاء و اولیاء و دانشمندان روحانی مراجعه کند که مرض او را تشخیص و طریق معالجه آن را علما و عملا بوی ارائه دهند و دستور العمل آنان را اجرا کند تا بهبودی و سلامت نفس برای او حاصل شود و ما در کتاب عمل الصالح قریب به هفتاد مرض از امراض روحی را متذکر شده و معالجه هر یک از آنها را علما و عملا بیان نمودیم، که اعظم آنها کفر و نفاق و ضلالت، حبّ جاه و ریاست، عناد و عصبیّت، کبر و عجب و حسد، قساوت قلب و حقد و عداوت و امثال اینهاست و منافقین مورد نظر در آیه مبتلای به این گونه امراض بوده اند که خود را مستحق عذاب الیم قرار داده اند
در تفسیر جمله «فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً»:
ملکات نفسانی اعم از ملکات حمیده و ملکات ناپسندیده از امور قابل تشکیک «1» 1- در منطق در مبحث کلیات کلی را از جهتی بدو قسمت تقسیم میکنند یکی متواطی و دیگر مشکک:
کلی متواطی آن را گویند که صدق مفهوم آن بر افراد و مصادیقش بنحو تساوی باشد و از افراد آن بافراد عرضیه تعبیر میکنند و بانسان و فرس و غنم و امثال اینها مثال میزنند که افراد آنها در حقیقت نوعیه با هم مشترکند و امتیاز آنها در خصوصیات فردیه و مشخصات خارجیه است و باصطلاح دارای ما به الاشتراکی هستند که همان ذات و حقیقت-
ص: 364
است و کمی و فزونی در آنها راه دارد و باصطلاح ذی مراتب است بنا بر این هر صفت زشتی در بشر مراتب بسیاری را داراست که در بعضی مراتب ضعیف و در بعضی مراتب متوسط و در بعضی مراتب شدید آنها وجود دارد، مثلا یکی دارای کبر فرعونی است و دعوی «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی میکند و یکی دارای کبر بو جهلی و امثال اوست که بر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم تکبر میکند و هکذا مراتب ما دون او، تا برسد بکسی که مثلا در فکر خود خویشتن را از مورچه بالاتر میپندارد چه این مرتبه نیز کبر است زیرا مورچه فردای قیامت معذب نیست و اگر انسان با سوء عاقبت از دنیا برود گرفتار عذاب ابدی خواهد بود، و انسان باید در نفس خود، خود را از مورچه هم بالاتر نداند حضرت سجاد علیه السّلام میفرماید
«انا اقل الاقلین و اذل الاذلین مثل النملة بل دونها» «1»
و همچنین است بخل و حسد و عجب و سایر ذمائم اخلاقی که دارای مراتب - آنها باشد و دارای ما به الامتیاز که همان عوارض و خصوصیات فردیه است و ما به الامتیاز در آنها غیر ما به الاشتراک و خارج از ذات است (اگر چه این مثال در مورد انسان قابل اشکال است و حقیقت انسانی را نمیتوان کلی متواطی دانست زیرا کجا میتوان گفت حقیقت محمدیه با حقیقت بوجهلیه بلکه حقیقت مؤمن با کافر یکسان است) و مشکک آن را گویند که صدق مفهوم آن بر افراد و مصادیقش متفاوت باشد و از افراد آن بافراد طولیه یعنی ذی مراتب نه طولیه سلسله علل و معلولات تعبیر مینمایند و بوجود و نور و سفیدی و نظائر اینها مثال میزنند و ما به الامتیاز در اینگونه امور عین ما به الاشتراک است مثلا مفهوم نور بر جمیع افراد آن صدق میکند و تفاوت و امتیاز بین آنها بشدت و ضعف است و این ما به الامتیاز نیز خارج از ما به الاشتراک نیست بلکه همان نور است و مانند مفهوم وجود که اعلا مراتب آن وجود حضرت باری است که عدة و مدة و شدة غیر متناهی است و ادنی مراتبش هیولی است (مادة المواد) که مجرد قابلیت است و تا صورت باو افاضه نشود فعلیت پیدا نمیکند
1- صحیفه سجادیه
ص: 365
بسیار و قابل نقص و ازدیاد است بنا بر این مراد از زیاد شدن و ازدیاد مرض قلبی از مرتبه پائین تر بمرتبه بالاتر و بالاتر از آن رفتن است و امّا اینکه نسبت زیاد نمودن مرض منافقین را خداوند در آیه بخود داده است برای آن وجوهی میتوان ذکر نمود:
خداوند هر چه در هدایت و بیان و ارشاد مردم تاکید میفرماید بر کفر و نفاق و مرض آنها افزوده میشود کانّ ارشاد الهی سبب ازدیاد مرض آنها میشود و باین عنایت نسبت ازدیاد بخدا داده شده چنانچه خداوند در قرآن از قول نوح علیه السّلام نقل میفرماید فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً «1» (دعوت من جز فرار از حق برای این مردم زیاد نمیکند) با اینکه دعوت بمنظور ارشاد و قرب است و در اینها سبب گریز و بعد میشود و در سوره توبه میفرماید وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِیماناً وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ «2» (هنگامی که سوره ای نازل میشود بعضی میگویند این سوره ایمان کدام یک از شما را زیاد نمود؟ و امّا کسانی که ایمان آورده اند این سوره ایمان آنان را زیاد نموده و ایشان شادمانند، ولی آنان که در دلهایشان مرض است نزول این سوره بر پلیدی آنان افزوده و میمیرند در حالی که کافرند) که نسبت زیاد نمودن رجس بسوره داده در صورتی که نزول آن برای ازدیاد ایمان بوده نه ازدیاد رجس 1- سوره نوح آیه 5
2- سوره توبه آیه 126
ص: 366
خداوند هر چه پیغمبر خود را نصرت و تمکین و عزّت و قدرت میداد بر عناد و عصبیّت منافقین افزوده میشد، پس گویا نصرت الهی سبب ازدیاد مرض آنها بوده است
چون خداوند در قرآن قبائح و اعمال سوء و سرائر و ضمائر آنها را بیان میفرمود تا مسلمانان فریب آنها را نخورند، اینعمل موجب ازدیاد عناد و عصبیت و خباثت آنها میگردید
چنانچه در ذیل آیه «خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ» گذشت عبادت و معصیت علاوه بر ثواب و عقاب اخروی دارای مثوبت و عقوبت دنیوی نیز میباشد و چنانچه عبادت موجب ازدیاد توفیق و تأیید و نصرت الهی میگردد چنانچه میفرماید إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ «1» و نیز میفرماید وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا «2» همین طور معصیت سبب خذلان و ترک نصرت الهی و واگذاردن انسان بخود و بالنتیجه موجب توغل در معصیت و ازدیاد در خباثت میشود چنانچه میفرماید نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ «3»
همه نعمتهای الهی همین طور که ممکن است صرف در اطاعت شود، ممکن است در معصیت صرف گردد و هر چند خدا نعمت را به بنده عنایت فرموده که در طاعت صرف نماید ولی بنده میتواند بحسن اختیار خود در طاعت، و بسوء اختیار 1- سوره محمد آیه 8
2- سوره عنکبوت آیه 69
3- سوره توبه آیه 68
ص: 367
خود در معصیت صرف کند البته اگر خدا نداده بود نمیتوانست معصیت بجا آورد پس اعطاء و ابقاء نعمت موجب ازدیاد مرض شده از این جهت بخود نسبت داده إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً «1»
چنانچه در بیان جبر و تفویض گذشت انسان نه در افعال خود مجبور است که نشود فعل را باو اسناد داد و نه مستقل است که اراده حق در آن مؤثر نباشد بلکه تحت مشیت حق و از روی اختیار عبد است پس هم اسناد بعبد صحیح است و هم اسناد بحق، و توضیح آن گذشت امّا وجوهی که در کلمات بعض مفسّرین است مثل اینکه گفتند در آیه مضاف حذف شده و تقدیر چنین است زادهم عداوة اللَّه مرضا، مثل فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ «2» یعنی من ترک ذکر اللَّه و مثل اینکه گفتند آیه در مقام نفرین است مثل آیه شریفه ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ «3» یعنی خدا دلهای آنان را برگرداند، تمام نیست، برای اینکه اولا ظاهر بلکه صریح آیه نسبت ازدیاد بخداست و تقدیر خلاف ظاهر است و در آیه که استشهاد کرده اند تقدیر لازم ندارد و قساوت از ذکر خدا بمعنی عدم تأثیر آنست و ثانیا در مقام دعا بودن آیه رفع اشکال اشکال کننده را نمیکند.
در بیان جمله «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ»:
لام در لهم برای اختصاص است یعنی عذاب دردناک اختصاص بمنافقین دارد و 1- سوره آل عمران آیه 172
2- سوره زمر آیه 23
3- سوره توبه آیه 128
ص: 368
ممکن است برای استحقاق باشد یعنی بسبب کذبشان مستحق عذاب دردناک شدند و عذاب و ثواب هر دو نتیجه عمل است و بحکم عقل اطاعت و فرمانبرداری استحقاق ثواب و معصیت و نافرمانی استحقاق عذاب دارد، و استحقاق ثواب نه بمعنایی است که بعضی توهم کرده اند که بنده بواسطه اطاعت از خداوند طلبکار باشد و حقّی بر او پیدا کند که اگر ندهد منع حق کرده باشد بلکه بنده بواسطه طاعت و عبادت قابلیّت رحمت و ثواب پیدا میکند و اعطاء ثواب باو در محل قابل، و حسن است و البته از خداوند صادر شود و مراد از تفضل همین است.
و جهت اینکه بنده با فرض اینکه عبادت او جامع شرایط صحت و قبول باشد طلبکار نمیشود اینست که:
اولا عبادت وظیفه بنده است و ثانیا عبادت یک عمر با کوچکترین نعمتهای الهی مقابله نمیکند، و ثالثا با توفیق و تایید خداوند است و رابعا اداء شکر پروردگار است و اداء شکر بحکم عقل واجب میباشد و ممکن است استحقاق ثواب را اینطور بیان نمود که چون خداوند در کلام مجید و لسان انبیاء و اوصیاء بشخص مطیع وعده ثواب داده و خلف وعده قبیح است البته بنده از اینجهت مورد مثوبت واقع میشود.
و استحقاق عذاب باین معنی است که بنده بواسطه هر معصیتی که از وی صادر شود مستحق و سزاوار عقوبت میگردد زیرا معصیت مخالفت امر مولی است و از برای او حق مؤاخذه ثابت و مسلّم است و اگر عقوبت کند بر وفق عدل رفتار نموده ولی اگر شخص عاصی قابلیت رحمت داشته و معصیت او را از قابلیت ساقط ننموده بطوری که دیگر رحمت و عفو او بیمورد باشد، عفو او قبیح نیست و خلف وعیدهم مانعی ندارد مگر وقتی که بطور خبر باشد و خلف آن موجب کذب شود چنانچه در ذیل آیه وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ تذکر دادیم.
و الیم بمعنی مولم است و باصطلاح فعیل بمعنی مفعل است مانند نذیر بمعنی
ص: 369
منذر و بدیع بمعنی مبدع و الم بمعنی درد است که اثر مرض و بیماری و مقابل لذّت است و لذّت حالتی است که موافق میل و خواسته انسان باشد چنانچه الم حالتی است که مخالف آن باشد و همین طور که برای اهل بهشت لذائذ جسمانی از اطعمه و اشربه و البسه و حور و قصور و سندس و استبرق و غیر اینها از نعم جسمانی، و لذائذ روحانی از قرب بمقام حق و مشاهده انوار جلال و دخول در رحمت و التذاذ بمعارف الهی و اخلاق حمیده و اعمال صالحه و رضایت حق و معرفت بخلود و حشر با انبیاء و اولیاء و ملائکه و غیر اینها از نعم روحانی میباشد برای اهل دوزخ هم آلام جسمانی از آتش و زقوم و غساق و حمیم و مارها و عقربها و لباسهای آتشی و تازیانه ها و گرزهای آتش و غیر اینها از عذابهای جسمانی و آلام روحانی از محجوب بودن از پروردگار و دوری از مقام قرب و حشر با شیاطین و تالم از عقائد فاسده و اخلاق رذیله و اعمال سیئه و مورد سخط و غضب الهی بودن و خلود در عذاب و تکلّم نکردن خدا با آنها و خواری و بی اعتنایی بآنها و خنده و سخریة اهل بهشت از آنها و حسرت و ندامت و غیر اینها از عذابهای روحانی میباشد و چون منافقین که مورد آیه شریفه هستند بجمیع این آلام جسمانی و روحانی گرفتارند درباره آنها میفرماید «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ»
در بیان جمله «بِما کانُوا یَکْذِبُونَ»:
باء بما برای سببیّت است یعنی سبب عذاب دردناک منافقین کذب آنهاست که گفتند «آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ» در صورتی که مؤمن نبودند «وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ» و از این جمله استفاده میشود که منشأ عذاب منافقین بلکه منشأ تمام صفات زشت و اعمال ناپسندیده آنها همان کذب است زیرا وقتی ایمان بخدا و روز جزاء نداشته باشند و بدروغ اظهار ایمان کنند از هیچ عمل زشتی باک ندارند
ص: 370
بلکه اظهار ایمان آنها برای اینست که در زیر این حجاب هر جنایتی را مرتکب شوند و باعمال نکوهیده و خیانتها و جنایتهای خود رنگ دین و مذهب زنند و خود را از پنجه انتقام رها سازند.
و ما در ذیل همین آیات اقسام کذب و مفاسد و مضارّ آن را متذکر شده و عقوبت آن را در لسان آیات و اخبار نقل نمودیم و در اینجا بدو نکته علمی اشاره مینمائیم:
مشهور و معروف بین دانشمندان سنّی و شیعه آنست که دروغ و کذب مطابق نبودن کلام با واقع و خارج است خواه این مطابق نبودن از روی تعمّد و اختیار باشد و خواه از روی اشتباه، باین معنی که گفتارش با عقیده اش مطابق است ولی عقیده اش خلاف واقع است که از آن بجهل مرکب تعبیر میشود ولی جاحظ گفته کذب آنست که بر خلاف عقیده باشد اگر چه با واقع مطابقت کند و بآیه شریفه استدلال نموده إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ «1» چون شهادت منافقین برسالت پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مطابق با واقع، ولی بر خلاف عقیده آنان بوده و از اینجهت خداوند آنان را کاذب شمرده.
لکن حق با قول مشهور است و کاذب شمردن منافقین هم برای اینست که خبر از امری میدهند که خلاف واقع است و آن اخبار از ایمان خودشان میباشد و حال آنکه بحسب واقع ایمان ندارند، پس اظهار آنها بر خلاف واقع است.
بلی حرمت کذب و عقوبت آن در تعمّد بکذب است و اگر خبری داد که اعتقاد بصدق آن دارد ولی با واقع مطابق نیست معذور است چنانچه اگر اعتقاد بکذب خبری داشت و گفت و بحسب واقع صادق بود آن را تجرّی گویند و در حرمت آن اختلاف است و حق اینست که تجرّی قبح فاعلی دارد نه قبح فعلی، و با اینوصف 1- سوره منافقون آیه 2
ص: 371
اگر کذب بر خدا و رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در روز روزه باشد، روزه اش باطل میشود از جهت اینکه قصد مفطر نموده و اگر کشف شد که واقعا صدق بوده کفاره ندارد.
و توضیح این نکته اینست که قبایح عقلیّه بر دو قسم است:
یک قسم قبایحی است که قبح آنها ذاتی است مثل ظلم و خیانت و اکثر اخلاق رذیله و کلّیه عقاید فاسده که قابل تغییر و تبدیل نیست که گفته شود مثلا در فلان مورد ظلم جایز و مباح و حسن است یا قبیح نیست، و در مواردی که بنظر عرف ظلم مینماید و شارع مقدس یا عقل تجویز نموده مانند قتل حیوانات برای منافع بشر یا قتل کفار برای ترویج و حفظ اسلام یا ضرب برای تأدیب و نحو اینها، از باب تخطئه در مصداق است و حقیقة ظلم نیست و قسم دیگر قبایحی است که قبح آن اقتضایی است و برای مفاسدی است که بر آن مترتب میشود و بسا مشتمل بر مصالحی است که اهمّ از مفاسد آن و مانع از اقتضاء قبح است که در اینصورت جایز بلکه در بعض موارد واجب میشود مانند کذب که برای حفظ جان مؤمن و رفع شر ظالم و حفظ ناموس و حفظ مالی که واجب است حفظ آن، یا در مقام تقیّه یا برای اصلاح بین دو نفر مسلمان و رفع نقار و کدورت از بین آنها، عقلا و شرعا ترخیص شده، ولی البته نه برای مجرد جلب منافع دنیوی، و از این قبیل قبایح اقتضایی بسیار است مانند غیبت که موارد استثناء آن را بیان نمودیم «1» و غصب و نحو اینها که نمیتوان گفت اینها نیز مانند ظلم است و در موارد ترخیص از باب تخطئه در مصداق میباشد و در موارد ترخیص کذب سخن دیگری است که اگر توریه ممکن باشد آیا لازم است یا نه؟
و ظاهرا وجوب توریه معلوم نیست ولی حسن آن قابل منع نیست بلکه موافق 1- صفحه 336
ص: 372
با احتیاط است و همین طور که قبایح عقلیّه بر دو قسم است محسّنات عقلیّه و شرعیّه نیز بر دو قسم میباشد:
یک قسم آنهایی که حسن ذاتی دارند مانند اطاعت خدا، احسان بخلق، عقائد حقه و بسیاری از اخلاق حمیده و قسم دیگر آنهایی که حسن اقتضایی دارند و بسا مفاسدی بر آن مترتب میشود که حسن آن را زائل میکند مانند صدق در مقام غیبت یا نمّامی یا اشاعه فحشاء یا اضرار بمسلمان از جهت نفس یا عرض یا مال یا ایجاد فتنه و فساد که در اینگونه موارد بسا صدق حرام و قبیح میشود
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11) أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ (12)
(و هر گاه بآنها گفته شود که در روی زمین فساد و تباهی نکنید، گویند همانا ما مصلحانیم، آگاه باشید که ایشان خود مفسدانند، ولی درک نمیکنند) در تفسیر این آیه نیز در چند مورد بحث میکنیم:
این آیه و آیه بعد از آن از باب امر بمعروف و نهی از منکر است و این دو امر از واجبات مهمّه شریعت مطهّره اسلام و از وظایف بزرگ انبیاء و اوصیاء است و بقاء دین و صلاح دنیا و آخرت و اجتماع مسلمین منوط و مربوط بآن میباشد، و آیات شریفه قرآن و اخبار وارده از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه هدی بر این قائم است
ص: 373
در قرآن مجید میفرماید وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «1» (و باید در میان شما گروهی باشند که بخوبی دعوت کنند و بمعروف امر، و از منکر نهی نمایند و اینان خود رستگارانند) و نیز میفرماید کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»
(شما بهترین امّتی هستید که برای مردم ظاهر شده اید که بمعروف امر و از منکر نهی میکنید و ایمان بخدا میآورید) و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«ما اعمال البرّ عند الجهاد فی سبیل اللَّه کنعشة فی بحر لجّی و ما جمیع اعمال البرّ و الجهاد فی سبیل اللَّه عند الامر بالمعروف و النهی عن المنکر الا کنعشة» «3»
(همه کارهای خوب نزد جهاد در راه خدا مانند یک پاره تخته ئیست در دریای بزرگی، و همه کارهای خوب و جهاد در راه خدا نزد امر بمعروف و نهی از منکر مانند یک پاره تخته ئیست در دریای بزرگی) و محتمل است نسخه (کنفسة) باشد بمعنی جرعه ماء و حضرت باقر علیه السّلام در خبر جابر میفرماید
«انّ الامر بالمعروف و النهی عن المنکر سبیل الانبیاء و منهاج الصلحاء و فریضة عظیمة بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحلّ المکاسب و تردّ المظالم و تعمر الارض و ینتصف من الاعداء و یستقیم الامر، فانکروا بقلوبکم و الفظوا بالسنتکم و صکّوا بها جباههم و لا تخافوا فی اللَّه لومة لائم فان اتعظوا و الی الحق رجعوا فلا سبیل علیهم انّما السبیل علی الّذین یظلمون الناس و یبغون فی الارض بغیر الحق اولئک لهم عذاب الیم، هنا لک فجاهدوا بابدانکم و ابغضوا بقلوبکم غیر طالبین سلطانا و لا باغین مالا و لا مریدین بالظلم ظفرا حتی یفیئوا الی امر اللَّه و یمضوا علی طاعته» «4»
(بدرستی که امر بمعروف و نهی از منکر راه پیغمبران و روش شایستگان 1- سوره آل عمران آیه 100 [.....]
2- سوره آل عمران آیه 106
3 و 4- جامع السعادات ص 323- 324
ص: 374
و واجب بزرگی است که واجبات دیگر بواسطه آن بپا میشود و راهها ایمن میگردد و کسبها حلال میشود و مظلمه ها بصاحبانش برمیگردد و زمین آباد، و از دشمنان انتقام گرفته میشود و امر اجتماع باستقامت میگراید، پس بدیها را بدلهایتان انکار کنید و بزبانهایتان اظهار کنید و بر پیشانیهای بدکاران زنید و در راه خدا از سرزنش سرزنش کننده گان نهراسید، پس اگر پند گرفتند و بحق برگشتند پس راه مؤاخذه بر ایشان نیست و همانا راه مؤاخذه بر کسانی است که بمردم ستم و در زمین تجاوز بدون حق میکنند برای ایشان عذاب دردناک است، پس در مورد چنین کسانی با بدنهای خودتان جهاد کنید و بدلهایتان دشمن بدارید در حالی که طالب سلطنت و دنبال مال دنیا نباشید و برای ظفر یافتن اراده ستم نکنید تا وقتی که بامر خدا برگردند و بر طاعت او سر فرو نهند) و غیر اینها از آیات و اخبار دیگر که در کتب مبسوطه مذکور است و ما در اینجا بذکر چند امر اکتفاء مینمائیم:
امر بمعروف و نهی از منکر واجب کفایی است به این معنی که بر تمام کسانی که مطلع شوند واجب است و اگر کسی قیام کرد از دیگران ساقط میشود و گر نه همه مسئول و معاقب هستند، و واجب توصلی است یعنی قصد قربت شرط صحت آن نیست ولی ثواب و اجر منوط بقصد قربت در آنست، و واجب مشروط است یعنی وجوب آن موکول بشرایطی است که بدون آنها واجب نیست، و واجب نفسی است یعنی فی حد نفسه واجب است نه برای چیز دیگری مثل وضوء و طهارت که برای نماز و نحو آن واجب است و برای توضیح این امر متذکر میشویم واجباتی که در شریعت مطهّره است بر چند قسم است:
عینی، کفایی، تعیینی، تخییری، تعبّدی، توصّلی مطلق مشروط، نفسی و غیری
ص: 375
واجب عینی مانند نماز و روزه که بر هر مکلفی واجب است، واجب کفایی مانند امر بمعروف و نهی از منکر و نحو آن، واجب تعیینی مانند نماز و روزه و امر بمعروف و نهی از منکر و امثال اینها، واجب تخییری مانند کفارات ثلاث که مخیر است بین عتق و صیام و اطعام، واجب تعبدی مثل نماز و روزه و خمس و زکاة و نحو اینها که قصد قربت در صحت آن شرط است، واجب توصّلی مثل جهاد و امر بمعروف و نهی از منکر که قصد قربت در صحت آن شرط نیست، واجب مطلق مانند نماز، واجب مشروط مانند حج، واجب نفسی مانند همه اینها که ذکر شد، واجب غیری مانند وضوء و طهارت و نحو آن که برای نماز و طواف و امثال اینها واجب است و اقسام دیگر نیز برای واجب هست مانند واجب موقت و غیر موقت، واجب موسّع و مضیّق که شرح مبسوط و مفصّل هر یک از این اقسام و مصادیق آنها در کتب فقهیه مذکور است
«شرایط امر بمعروف و نهی از منکر شش چیز است»:
1- علم بوجوب و حرمت بر مرتکب و تارک، به این معنی که معروفی را که بآن امر میکند یا منکری را که از آن نهی میکند وجوب و حرمت این بر تارک معروف و مرتکب منکر بضرورت مذهب یا اجماع همه علماء یا فتوای مجتهدی که بر او واجب است از وی تقلید کند، مسلّم باشد، امّا در مسائل اختلافی که محتمل است از کسی تقلید کند که واجب یا حرام نمیداند امر و نهی نمیتوان نمود 2- احتمال تأثیر بدهد و اگر یقین یا اطمینان دارد که تأثیر نمیکند تکلیف ساقط است 3- قدرت و تمکّن از امر بمعروف و نهی از منکر داشته باشد اگر چه با کمک دیگران باشد و بدون آن تکلیف ندارد زیرا قدرت از شرایط عامه تکالیف است
ص: 376
4- تارک معروف و مرتکب منکر مصرّ بر آن باشد و اگر آثار اقلاع (کنده و جدا شدن) و توبه و انصراف در او ظاهر است نباید امر و نهی نمود 5- امر کننده بمعروف و نهی کننده از منکر در امر و نهیش مرتکب معصیتی نشود مثل اینکه تجسس در کارهای مردم کند یا استراق سمع کند یا ضرری بزند و بالجمله واجب را بمعصیت انجام ندهد 6- ضرر جانی یا مالی یا عرضی متوجّه امر کننده بمعروف و نهی کننده از منکر در امر و نهیش نشود و شرایط دیگری نیز بعضی ذکر نموده اند که بنظر تمام نیست مثل اینکه گفته اند آمر عادل باشد زیرا انسان تا خود را تزکیه نکند و جلو نفس خود را نگیرد نمیتواند دیگران را تزکیه نموده و از بدی بازدارد و این سخن منافی با اطلاق ادلّه است، و امر بمعروف و نهی از منکر واجبی است مستقل و تحصیل عدالت خود نیز واجبی است علیحده و وجوب آن منوط بتحقق این نیست، بلکه این شرط باب امر بمعروف و نهی از منکر را سدّ میکند زیرا اغلب عدول مؤمنین سایر شرایط از قبیل قدرت و تمکن در آنها نیست و فساق و فجار از آنها بیم ندارند و بر اشخاص با نفوذ و مقتدر است که بآن قیام کنند.
و مثل اینکه گفته اند آمر بمعروف باید خود آن معروف را بجای آورد و ناهی از منکر باید خود آن منکر را ترک کند چنانچه در قرآن مجید میفرماید لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ «1» (چرا می گویید چیزی را که بجا نمی آورید، بزرگ است از جهت دشمنی نزد خدا اینکه بگوئید چیزی را که بجا نمیآورید) و نیز میفرماید أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ «2» (آیا مردم را بنیکی امر میکنید و خود را فراموش مینمائید) و از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود «در شب معراج جماعتی را 1- سوره فصلت آیه 2- 3
2- سوره بقره آیه 41
ص: 377
دیدم که با مقراض آتشی گوشت آنها را میچیدند و آنها کسانی بودند که مردم را امر میکردند و خود عمل نمینمودند» «1» علاوه بر اینکه در نظر عقل بسیار مستهجن است که انسان خود عملی را مرتکب شود و دیگری را منع نماید مثل اینکه کسی مرتکب زنا باشد و دیگری را نهی کند از تقبیل اجنبیة و این شرط نیز ناتمام است برای اینکه آیات و اخبار و نظر عقل و عرف که از چنین کسی نکوهش و مذمّت میکنند از اینجهت است که با اینکه خوبی یا زشتی عملی را میداند و حتی دیگران را بآن امر، یا نهی از آن میکند چرا خود بر خلاف آن رفتار میکند نه اینکه چون مرتکب معصیتی میشود نهی کردن از آن از وی ساقط شود و یا چون معروفی را بجا نمیآورد امر بآن هم نباید بکنند بلکه امر بمعروف و نهی از منکر واجبی است بجای خود و فعل معروف و ترک منکر نیز واجبی است علیحده.
و مثل اینکه گفته اند تارک معروف و مرتکب منکر باید مکلف باشد پس کودک و دیوانه را نمیتوان امر بمعروف و نهی از منکر نمود و ناتمامی این شرط برای اینست که واجبات و محرمات الهی بر دو قسم است یک قسم محرماتی است که شارع، وقوع آنها را در خارج نخواسته حتی از دیوانه و طفل، مانند لواط، زنا، شرب خمر، قمار رقص، تغنّی، خوردن مال حرام و امثال اینها که اگر غیر مکلّف هم مرتکب شود باید از آنها نهی نمود و همچنین یک قسم واجباتی است که انسان قبل از تکلیف باید آنها را فراگیرد و بجای آورد تا موقع تکلیف در سختی تحصیل و مشقّت کار بی سابقه نباشد مانند تحصیل عقائد بقدر میسور، و نماز و دانستن معاملات و طرز تصرف در اموال بقدر حاجت و امثال اینها و اگر بنا باشد برای اطفال امر و نهی واجب نباشد سدّ باب تأدیب میشود 1- جامع السعادات
ص: 378
و پس از تکلیف، عادات حسنه را فرا نگرفته و بعادات قبیحه و زشت هم باقی میماند
«برای امر بمعروف و نهی از منکر مراتبی است»:
1- انکار قلبی و بغض و تأثر از معصیت.
2- تذکر و تعریف و تنبّه، زیرا بسیاری از مردم جاهلند و اگر متذکر و متنبّه شوند ممکن است مرتکب بسیاری از معاصی نشوند 3- اظهار کراهت و دوری و اعراض و ترک معاشرت و رفاقت و رفت و آمد با اهل معصیت 4- موعظه و نصیحت با کمال رفق و مدارا، 5- تخویف و ترسانیدن و زجر، 6- تغلیظ و درشتی در گفتار، 7- منع بقهر مانند شکستن آلات لهو و لعب و قمار و ریختن شراب و گرفتن مال غصبی و بصاحبش ردّ نمودن 8- تهدید بضرب و جرح و سایر اموری که شرعا جایز باشد مثل اینکه پدر فرزند را تهدید بضرب کند. یا مرد زن ناشزه را مثلا تهدید بطلاق کند 9- ضرب بدست و پا و چوب و عصا بدون اسلحه 10- زخم زدن بحدی که باعث قتل نشود و احوط اینست که در این مرتبه با اذن امام یا نائب امام باشد
در عصر حاضر، معصیت بسیار شایع شده و انواع معاصی از بدعت، قتل نفس، ظلم، اکل حرام، معاملات باطله، مکاسب محرمه، غصب اموال، ربا، زنا، لواط، شرب خمر و ساز، آواز، رقص، رفتن در مجالس معصیت، ترک نماز و روزه، منع خمس و زکاة، فحش، دروغ، شهادت دروغ، اعانت بظلم، غیبت، تهمت و ...
بحدّی کثرت پیدا نموده که جلوگیری از آنها برای عموم دشوار بلکه
ص: 379
تا حدّی غیر مقدور شده است ولی با اینوصف نباید ترک امر بمعروف و نهی از منکر نمود و باندازه که مقدور و میسور است باید بواسطه امر بمعروف و نهی از منکر جلوگیری نمود که گفته اند «المیسور لا یسقط بالمعسور» «1» «و ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه» «2» و سزاوار است که انسان ابتدا بخود کند و سپس خانواده و عشیره و رفقاء و همسایگانرا هر اندازه میتواند امر بمعروف و نهی از منکر نماید
چنانچه گفته شد یکی از شرایط امر بمعروف و نهی از منکر احتمال تأثیر است و با قطع بعدم تأثیر واجب نیست و مورد آیه از این قبیل است زیرا منافقین علاوه بر اینکه دست از افساد برنمیدارند خود را مصلح میدانند چنانچه مضمون آیه است
برای دفع این اشکال وجوهی میتوان ذکر نمود:.
1- وظیفه خداوند و انبیاء غیر از دیگران است باید برای همه افراد حقایق را بگویند و تکالیف آنها را گوشزد کنند خواه بپذیرند یا نپذیرند چنانچه آیات قرآنی در شرح حال انبیاء سلف با اقوامشان ناطق باین معنی است 2- بسا با علم بعدم تأثیر گوشزد میکنند برای اینکه حجت تمام شود و عذری برای آنها باقی نماند مانند اکثر مکالمات حضرت ابا عبد اللَّه الحسین علیه السّلام با لشگر کربلا در روز عاشورا 3- احتمال تأثیر در عده کمی حتی یک نفر، برای وجوب امر بمعروف و نهی از منکر کافی است و نمیتوان گفت که احتمال تأثیر در احدی از منافقین برده نمیشده 1 و 2- فرائد شیخ
ص: 380
4- در آیه قائل باین قول «لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ» را تعیین نفرموده و ممکن است بعضی از مؤمنین بوده اند که احتمال تأثیر میداده اند و با احتمال تأثیر بر آنان واجب بوده اگر چه واقعا اثر نداشته است 5- بر فرض عدم تأثیر وجوب آن ساقط میشود ولی جواز آن بلکه حسن آن قابل اشکال نیست و آیه شریفه ببعض این وجوه اشاره دارد وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً. قالُوا مَعْذِرَةً إِلی رَبِّکُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ «1» و زمانی که گروهی از آنان گفتند چرا پند میدهید قومی را که خدا هلاک کننده یا عذاب کننده است آنان را بعذاب سخت؟ گفتند برای اینکه نزد پروردگارتان معذور باشیم، و شاید ایشان از خدا بترسند و تقوی را پیشه کنند)
افساد بمعنی ایجاد فساد و مقابل اصلاح است چنانچه فساد مقابل صلاح و مفسدة مقابل مصلحت است و مصلحت عبارت از فوائد و ثمراتی است که مترتب بر- فعل میشود و بواسطه آنها فعل متصف بصفت صلاح میشود، چنانچه مفسدة عبارت از مضارّ و زیانهایی است که بر فعل مترتب میشود و بواسطه آنها فعل متّصف بصفت فساد میگردد، و تقابل فساد و صلاح تقابل تضادّ است بخلاف صحت و بطلان که تقابل عدم و ملکه است یعنی بطلان عدم الصحّة میباشد و در بعضی موارد فساد بمعنی بطلان استعمال میشود و فساد هر چیزی بحسب آن چیز است مثلا فساد نماز همان بطلان آن است که نقصان در بعض شرایط و اجزاء آن و صحیح بجا نیاوردن آنها باشد چنانچه فساد در کلیه عبادات همین است و فساد در معامله نیز بطلان آنست بطوری که سبب حصول 1- سوره اعراف آیه 164
ص: 381
نقل و انتقال و تصرف و ملکیّت نشود، و فساد زرع بمعنی ضایع و تباه شدن دانه یا مراحل بعد از آن است و همچنین فساد خوراکیها و آشامیدنیها و چیزهای دیگر هر- کدام بحسب خود آنهاست و فساد قلب عبارت از حالتی است که بواسطه امراض قلبیه برای انسان پیدا میشود که دیگر بمواعظ شافیه متّعظ، و بهدایات الهیه مهتدی، و بمحامد اخلاق متخلّق نمیگردد، و فساد قلب غیر از مرض قلبی است زیرا مرض قابل معالجه است و فساد قابل صلاح نیست مگر بقلب ماهیت.
و افساد در میان مردم یکی از معاصی بسیار بزرگ است چنانچه اصلاح بین مردم از بزرگترین عبادات بشمار میرود از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«افساد ذات البین هی الحالقة» «1»
(ایجاد فساد در میان مردم از بین برنده دین است) و در وصایای علی علیه السّلام بحسنین علیهما السلام است که از قول رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میفرماید
«اصلاح ذات البین افضل من عامّة الصلاة و الصیام» «2»
(اصلاح در میان مردم بهتر از یک سال نماز و روزه است) و افساد در زمین که مقصود آیه است عبارت از ایجاد چیزهایی است که بر اهل زمین ضرر داشته باشد، یا ضرر دینی که اضلال و گمراه نمودن مردم است یا القاء نقار و عداوت در میان آنها که همان افساد ذات البین است یا ضررهای دیگر از قبیل ظلم و اذیّت و غیبت و تهمت و نمّامی و سعایت و امثال اینها، و ایجاد حرب و احداث فتنه و کشف سرّ و اذهاب مال و هتک عرض و آبرو و نظائر اینها نیز از مصادیق افساد است که هر کدام از معاصی بزرگ است و آیات و اخبار در مذمّت و عقوبت آنها وارد شده و جمله «لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ» شامل همه اینها میشود. 1- جامع السعادات
2- نهج البلاغة جزء سوم
ص: 382
کلمه انّما از ادات حصر است، و برای حصر در این کلام دو احتمال است یا حصر افعال خودشان در صلاح و شایستگی و نفی فساد از کارهایشان، یعنی همه کارهای ما از روی صلاح است و فعلی که مشتمل بر فساد باشد از ما سر نمیزند، و یا حصر اشخاص در مصلح، یعنی فقط مصلح مائیم و غیر ما هر که باشد مصلح نیست، ولی احتمال اول اقرب و نزدیکتر است و تعبیر بجمله اسمیه برای اشعار بثبات میباشد یعنی ما مصلح بوده و هستیم و این برای ما ثابت و محقق است و منشأ این ادعاء جهل مرکب است که اینها فکر میکنند حقیقة مصلحند و فعلی بر خلاف صلاح از آنها سر نمیزند، و جهل مرکب اشدّ همه اخلاق رذیله و بدترین صفات ناپسندیده و معالجه آن دشوارتر از همه آنهاست برای اینکه جاهل مرکّب متنبّه و آگاه نیست که جاهل است تا در مقام ازاله جهل برآید و فکر نمیکند که کارهای او بر خلاف صلاح و صواب است تا در مقام اصلاح و تزکیه باشد و در حدیث از حضرت عیسی علیه السّلام روایت شده که فرمود «من از معالجه کور و صاحب برص عاجز نیستم ولی از معالجه احمق عاجزم» «1» و این جهل مرکب در انسان مانند مرض مزمنی است که شخص مریض بآن خو گرفته و فکر اینکه مریض است در وی خطور نمیکند تا در صدد معالجه باشد و بعضی گفتند این صفت قابل معالجه نیست ولی این سخن باطل است چه اگر معالجه آن غیر مقدور باشد موجب سقوط تکلیف میگردد، بلکه علاج آن مشکل است و ابتداء باید بمقدمات بسیاری آن را بجهل بسیط تبدیل نمود یعنی جاهل مرکّب را متوجه و متنبه نمود که فاقد علم و مزایایی است که برای خود تصور و توهّم نموده تا در مقام طلب و تحصیل دانش و سایر مزایای اخلاقی برآید. 1- جامع السعادات
ص: 383
و یا منشأ آن تعمیه و تقلب و فریب دادن است که خود میدانند مفسدند ولی برای خدعه و فریب دیگران خود را مصلح قلمداد میکنند و این از همان شاخ و برگهای نفاق است که در دل آنان ریشه دوانیده است و در ذیل آیه یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا آن را بیان نمودیم و صلاح و فساد از امور مقول بتشکیک و ذی مراتب است و مرتبه اعلای صلاح مخصوص پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و خاندان پاک آن سرور است و دیگران بهر مرتبه از صلاح باشند از پرتو فیوضات و برکات و اصلاحات آنان هستند چنانچه در زیارت جامعه است
«بکم اخرجنا اللَّه من الذلّ و فرّج عنّا غمرات الکروب و انقذنا بکم من شفا جرف الهلکات و من النار، بابی انتم و امّی و نفسی بموالتکم علّمنا اللَّه معالم دیننا و اصلح ما کان فسد من دنیانا»
و غیر اینها از فقرات دیگر آن که همه شاهد و گواه بر این مطلب است.
در بیان جمله «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ»:
کلمه الا برای تنبیه است، منافقین از این فکر باطل و توهم نابجا که گمان نموده اند مصلح میباشند، و تنبیه مؤمنین از مخادعه آنان که خود را از فساد و ضرر آنها حفظ کنند و بدانند این چنین اشخاصی که بظاهر دم از صلاح میزنند مفسدانند و این جمله متضمن چندین تأکید است: الا تنبیهی، انّ که برای تأکید و تحقیق است، ضمیر فصل که برای تأکید است، جمع محلّی بالف و لام که افاده عموم میکند تعبیر بجمله اسمیّه که مفید ثبات و دوام است، و از این تأکید استفاده میشود که جمیع انحاء فساد باعلا مراتب آن منحصر و ثابت و محقّق برای این منافقین است
ص: 384
شعور مرادف با ادراک است و ادراک عبارت از فهم معانی جزئیه است چنانچه عقل و تعقل عبارت از فهم معانی کلیّه میباشد، و در آیه شریفه از منافقین نفی شعور و ادراک نموده و بدلالت التزام و فحوی بر عدم عقل آنان نیز دلالت دارد زیرا کسی که شعور و ادراک نداشته باشد بطریق اولی فاقد عقل هم خواهد بود بنا بر این بی شعوری با کم عقلی بوجهی مرادف و با حماقت بوجهی قریب المعنی است چنانچه در مجمع البحرین میگوید «الحمق بضمّ و بضمّتین، قلّة العقل و فساده» (حمق و حمق بمعنی کمی عقل و فساد آنست) و نیز میگوید «الاحمق من یسبق کلامه فکره و هو من لا یتامل عند النطق هل ذلک الکلام صواب ام لا» (احمق کسی است سخن او بر فکرش پیشی جوید و هنگام سخن فکر نکند که گفتار او درست است یا نه) و در حدیث از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» «1»
(عقل آن چیزیست که بواسطه آن خدای رحمن پرستش شود و بهشت بدست آید) و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم سؤال شد کدامیک از مؤمنان فطانت و زیرکی و تیز فهمی او بیشتر است؟ فرمود
«اکثرهم للموت ذکرا و اشدّهم استعدادا» «2»
(کسی که بیشتر بیاد مرگ باشد و آمادگی او افزونتر باشد) و بالنتیجه نافرمانی خدا و غفلت و فراموشی از مرگ دلیل بی شعوری و بیعقلی و حماقت است و هر که پیرامون معصیت نگردد و همیشه بیاد خدا و مرگ باشد و خود را برای آن آماده نماید عقل و فطانتش بیشتر، و هر که بمعصیت گر آید و خدا و مرگ را فراموش کند بهمان اندازه فاقد شعور و عقل خواهد بود و چون منافقین منتها مراحل نافرمانی خدا و فساد در روی زمین و غفلت از حق را طی نموده 1- کافی صفحه 11
2- جامع السعادات
ص: 385
و در درک اسفل آن قرار گرفته اند مفهوم بیشعوری و حماقت بمعنی حقیقی و کامل آن درباره آنها صادق است لذا میفرماید «وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ» و بی شعوری و حماقت بر دو قسم:
1- حماقت فطری و ذاتی: و این بحدّی نباشد که سلب شعور و ادراک و بالنتیجه رفع تکلیف از آنان بشود بلکه ازاله آن ممکن باشد هر چند بزحمت زیاد باشد.
2- حماقت کسبی و تحصیلی که بواسطه عدم تفکر و تامل در عواقب امور پیدا میشود، و منافقین هر دو قسمت را دارا هستند امّا قسمت اول دلیلش اخبار طینت است که در آنها طینت مؤمن را از علیّین و طینت کافر و منافق را از سجّین ذکر نموده، و بودن طینت از علیّین یا سجّین بر علیّت تامّه دلالت ندارد باین معنی که هر که طینتش از علیّین باشد حتما مؤمن و اهل نجات، و هر که از سجّین باشد حتما کافر و اهل عذاب خواهد بود بلکه مجرّد اقتضاء است یعنی بودن طینت از علیین مقتضی ایمان و از سجّین مقتضی کفر است ولی تغییر در هر دو ممکن است زیرا ضرورت از لوازم علّت تامه است نه اقتضاء و علّت ناقصه.
از اینجهت در بعض اخبارش بعد از ذکر طینت میفرماید
«و للَّه المشیئة فیهم»
و باین بیان دفع اشکالات وارده بر این اخبار میشود و تفصیل آن منوط بمحلّ مناسب تر است «1» امّا قسمت دوم دلیلش اعمال و رفتاری است که از آنها صادر میشود که در این آیات و آیات سوره منافقین خداوند ذکر نموده و بیشتر آنها را بجمله «وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ» و امثال این ختم نموده است 1- کافی اخبار طینت کتاب الایمان و الکفر و در بحار مجلد 15 ذکر شده است
ص: 386
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لکِنْ لا یَعْلَمُونَ (13)
(و هنگامی که بآنان گفته شود که ایمان بیاورید چنانچه مردم ایمان آوردند میگویند آیا ایمان بیاوریم چنانچه سفیهان و بیخردان ایمان آوردند، آگاه باشید که آنان خود بیخردند ولی نمیدانند) و کلام در تفسیر این آیه در ضمن چند مطلب است
چنانچه گذشت این کلام از باب امر بمعروف و دعوت براه سعادت و طریقه مثلی و ارشاد بخیر و صلاح در دین و دلالت بصراط مستقیم است چنانچه آیه قبل، از باب نهی از منکر و ردع از فساد بود، و قائل باین قول یا ذات مقدس حق یا پیغمبر اکرم یا خواصّ از مؤمنین میباشند.
و این از بزرگترین وظایف انبیاء بلکه غرض از بعثت آنها و مقصود از نازل کردن کتابها و قرار دادن تکلیف است و بلکه ایمان که بآن دعوت میکنند علّت غایی خلقت بشر است چنانچه میفرماید وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ «1» و خلقت بشر نیز علّت غایی خلقت سایر موجودات است چنانچه میفرماید وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ «2» و غیر اینها از آیات دیگر که در بحث معاد متذکر شده ایم «3» 1- سوره ذاریات آیه 56 [.....]
2- سوره مؤمن آیه 66
3- کلم الطیب جلد 3
ص: 387
بنا بر این غرض اصلی از خلقت جمیع موجودات ایمان انسان و بمدارج کمال و ترقّی و تعالی رسیدن اوست و انبیاء و اولیاء و داعیان الی اللَّه چون این غرض الهی را تعقیب میکنند بزرگترین عبادتها را بجای آورده و مشمول بهترین اجرها و موهبتهای ربوبی میباشند
در ذیل آیه شریفه وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا الایة معنای ناس را از جهت لغت و مبدء اشتقاق آن را ذکر نمودیم و چنانچه اشاره نمودیم انسان مرکّب از دو جنبه است یکی جنبه جسمانی حیوانی که جنس مشترک او با سایر حیوانات است و دیگر جنبه روحانی ملکوتی که فصل ممیّز او از حیوانات و موجودات جسمانی دیگر است و آن بمنزله صورت «1» میباشد و چنانچه در حکمت مبرهن شده شیئیت شی ء بصورت است نه بماده و ماده بدون صورت تحقق پذیر نیست، پس انسانیت انسان بتقویت جنبه ملکوتی اوست و هر چه این جهت را نیرو بخشد و قوی گرداند بحقیقت انسانیت نزدیکتر شده و مفهوم انسان بر او صادق تر است، و اگر جنبه های حیوانی را تقویت کند و بآنطرف متمایل شود شایسته همان نام و همان مقام خواهد بود و در تیپ سباع یا بهائم یا شیاطین مقرّ و مقام خواهد داشت بنا بر این مراتب انسانیت باندازه سیر مدارج ترقّی و تکمیل روح است و انسان کامل و مصداق اتمّ آن کسی است که روحش در اعلی مرتبه کمال باشد و از اینجا مفاد حدیثی که منسوب بزین العابدین علیه السّلام است معلوم میگردد 1- فرق جنس با ماده و همچنین فصل با صورت در حمل است که جنس قابل حمل بر فصل و بر عکس میباشد ولی ماده قابل حمل بر صورت نیست گفته میشود بعض الحیوان ناطق و کل ناطق حیوان ولی گفته نمیشود بعض المادة صورة و بالعکس و باصطلاح فرق در لا بشرطی و بشرط لایی است یعنی جنس لا بشرط است و با هزار شرط جمع میشود ولی ماده بشرط لاست یعنی عدم حمل، چنانچه فصل نیز لا بشرط است ولی صورت بشرط لا میباشد
ص: 388
که میفرماید
«انّ رجلا جاء الی امیر المؤمنین علیه السّلام فقال اخبرنی ان کنت عالما عن الناس و عن اشباه الناس و عن النسناس، فقال امیر المؤمنین علیه السّلام یا حسین اجب الرجل فقال له الحسین علیه السّلام اما قولک اخبرنی عن الناس فنحن الناس، الی ان قال:
و اما قولک اشباه الناس فهم شیعتنا و هم موالینا و هم منّا، الی ان قال: و اما قولک النسناس فهو السواد الاعظم و اشار بیده الی جماعة الناس ثم قال ان هم الا کالانعام بل هم اضل» «1»
(مردی نزد امیر المؤمنین علیه السّلام آمد و گفت اگر دانایی مرا از ناس و اشباه ناس و نسناس آگاه کن، امیر المؤمنین علیه السّلام بحضرت حسین علیه السّلام فرمود این مرد را جواب بده، حسین علیه السّلام فرمود امّا اینکه از ناس پرسیدی ناس مائیم، و امّا اشباه ناس شیعیان ما و دوستان مایند و آنان از ما هستند، و اما نسناس پس آنها سواد اعظم مردمند و بدستش بجماعتی از مردم اشاره نمود و فرمود اینان جز چهارپایان نیستند بلکه از آنها پستتر و گمراه ترند)
«کاف» در کما آمن برای تشبیه و ماء آن ماء مصدریّه است یعنی ایمان بیاورید مانند ایمان مردم، و چنانچه گذشت مراد از ناس در مرتبه اول اهل بیت عصمت و طهارتند که در اعلا مراتب انسانیت میباشند و ایمان آنان اعلی مراتب ایمان است، و بنا بر این مفاد امر در «آمنوا» ایمان بقلب و زبان و جمیع جوارح و اعضاء است و متخلق شدن بجمیع اخلاق حمیده و عمل نمودن بهمه اعمال صالحه و صبر در مکاره و مصائب و مجاهد، باموال و انفس در راه خدا و کوشش در هدایت و ارشاد و غیر اینها از شئونات دیگر که از خصائص این خاندان است و کسی بپایه فضائل و مقامات آنها نمی رسد در زیارت جامعه است
«بلغ اللَّه بکم اشرف محل المکرمین و اعلی منازل- 1- مجمع البحرین فی لغة النسناس
ص: 389
المقربین و ارفع درجات المرسلین حیث لا یلحقه لا حق و لا یسبقه سابق و لا یطمع فی ادراکه طامع»
و چون نیل بدرجات آنها در شأن کسی نیست از اینجهت کاف تشبیه آورده که هر کس باندازه قدرت و استعداد خود بآنان اقتداء و تاسی کند و علما و عملا و اخلاقا خود را همانند آنان نماید و شاید بهمین جهت در حدیث سابق الذکر شیعیان و موالیان اهل بیت را اشباه ناس نامیده و ممکن است مراد از ناس مؤمنین کامل باشند که شامل معصومین و مؤمنینی که در درجات ما دون آنان قرار گرفته اند باشد مانند سلمان و ابا ذر و مقداد و عمّار و حذیفه و امثال اینها
«قالُوا أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ» سفیه کسی را گویند که کم عقل و سبک مغز و سست خرد باشد نه اینکه فاقد عقل و خرد باشد بحدی که تکلیف از او برداشته شود مانند مجنون (دیوانه) و بواسطه همین سفاهت است که خیر را از شرّ، و نفع را از ضرر، و صلاح را از فساد بخوبی نمیتواند تشخیص دهد و سفیه بر دو قسم است: سفیه در امور دنیوی که در شریعت برای او احکامی مقرر شده چنانچه در قرآن کریم میفرماید وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ «1» (اموال سفیهان را بدست آنان ندهید) و نیز میفرماید «فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ «2» (پس اگر مدیون سفیه یا ضعیف یا قادر بر نوشتن نباشد باید ولیّ او بدرستی بنویسد) و سفیه در امر دین و آخرت که در آیه شریفه «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ» اشاره باین نوع از سفاهت است که سعادت را از شقاوت و راه نجات را از طریق هلاکت تمیز نمیدهد 1- سوره نساء آیه 4
2- سوره بقره آیه 182
ص: 390
همه کفار و فساق و کسانی که از طریق حق منحرفند داخل در این قسم میباشند، و همین است مفاد حدیثی که در کافی نقل میکند که راوی از حضرت صادق علیه السّلام میپرسد عقل چیست؟ میفرماید
«ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان»
راوی گوید گفتم پس آنچه در معاویه بود چه بود؟ فرمود نکری و شیطنت بود که شبیه عقل است و عقل نیست و امّا اینکه منافقین اهل ایمان را بسفاهت نسبت میدهند و آنان را سفهاء مینامند برای اینست که هر کسی بنظر سطحی برفتار و کردار و طرز اندیشه آنکه مخالف رویّه او زندگی میکند بنگرد، رفتار او را سفیهانه می پندارد چون طرز کار خود را عاقلانه میشمارد، مثلا آنکه منهمک در دنیا و غرق در شهوات و لذات آنست کسانی را که زهد میورزند و بمقدار حاجت از دنیا اکتفاء میکنند سفیه میدانند و همچنین اهل معصیت و تارکین فرائض، اهل نماز و روزه و حج و دهندگان خمس و زکاة را، ابله میدانند، بلکه طالبان مال و حطام دنیوی، طالبان علم و دانش را در فکر خود نابخرد میدانند و بسا اهل دین و متوسطین از آنها اهل تقوی و مردان مقرّب الهی را که پشت پا بدنیا زده اند بسفاهت منسوب میدارند، چنانچه از أمیر المؤمنین علیه السّلام در صفات متقین میفرماید
«و یقولون قد خولطوا و قد خالطهم امر عظیم» «1»
(و میگویند اهل تقوی عقلشان مختلّ شده و حال آنکه امر بزرگی آنان را مضطرب نموده است) و چون منافقین گمان کرده اند راهی را که در پیش گرفته اند زیرکانه و عاقلانه است، مؤمنان را که بر خلاف راه آنان میروند بلکه آنان را تخطئه میکنند سفهاء مینامند، و پیداست که این گفتار از آنان در سرّ و نهان بوده و با شیاطین و همجنسان خود و یا در بعض مواقع ببعض مؤمنان میگفته اند چه آشکار گفتن این سخن با نفاق آنان منافات دارد 1- نهج البلاغة خطبه همام
ص: 391
در بیان جمله «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ»:
چنانچه در نظیر این جمله یعنی جمله «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ» گذشت، تأکیدات متعدّد این جمله نیز بر ثبوت انحاء سفاهت و تحقق دائمی آن برای منافقین کمال دلالت را دارد امّا ثبوت سفاهت در امر دین که برای آنان مورد سخن نیست زیرا سعادت خود را از شقاوت و نجات خود را از هلاکت تشخیص نداده و خود را بشقاوت و هلاکت ابدی گرفتار نموده اند و امّا سفاهت آنان را در امر دنیا بوجوهی میتوان اثبات نمود:
اینکه منافقین به این جهت که نمیخواهند باطن آنها کشف شود هم از منافع کفار محرومند و هم از منافع مسلمین مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلی هؤُلاءِ وَ لا إِلی هؤُلاءِ «1» و هم کفار از آنها احتراز دارند و هم مسلمانان
از بسیاری از آیات شریفه استفاده میشود برکات و فیوضات الهی در اثر اعمال صالحه و مصائب و گرفتاریها بواسطه اعمال سیئه است مانند آیه وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ «2» (اگر اهل شهرستانها ایمان و تقوی داشتند البته برکات آسمان و زمین را بر آنها میگشودیم، ولی آیات الهی را تکذیب نمودند پس بواسطه اعمالشان آنان را گرفتار نمودیم) و آیه ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ «3» (آنچه مصیبت بشما میرسد بواسطه اعمالتان میباشد) 1- سوره نساء آیه 142
2- سوره اعراف آیه 94
3- سوره شوری آیه 29
ص: 392
منافقین با منتهای تستّر و پنهان نمودن باطن خود خداوند عالم آنان را رسوا و مفتضح میکند چنانچه در آیات سوره توبه قصد باطنی آنان را در ساختن مسجد ضرار و کارهای دیگرشان را برای پیغمبر و مؤمنین بیان نموده و همچنین در سوره منافقین سرّ آنان را فاش نموده است
امور باطنی چه اعتقادی چه اخلاقی بالاخره در دنیا آثارش ظاهر میشود و آنچه در کوزه هر کسی است برون میتراود و امتحانات الهی بواطن اشخاص را ظاهر مینماید چنانچه پس از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم عملیات بعضی از صحابه نسبت بدختر و داماد و فرزندان پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نیّات باطنی آنان را ظاهر ساخت مخصوصا بنی امیه که کفر و شرک باطنی خود را نمایان داشتند و یزید با زبان نحس خود ترانه:
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل را میسرود
در بیان جمله «وَ لکِنْ لا یَعْلَمُونَ»:
علم بمعنی انکشاف و ظهور شی ء در نزد عقل است و گفتند علم بامور عقلیه نظریه که محتاج ببراهین عقلی است تعلق میگیرد چنانچه ادراک مربوط بامور جزئیه خارجیه میباشد و شاید از اینجهت در آیه قبل گفتار منافقین را از روی عدم شعور و در این آیه از روی عدم علم تعبیر نموده چون ایمان از امور عقلیه نظریّه است، بنا بر این اطلاق آن بر امور حسّی تجربی اطلاق مسامحی است و علمی که در آیات و اخبار فضیلت بسیار برای آن ذکر شده و طلب آن را بر هر مرد و زن مسلمان واجب دانسته علمی است که جنبه روحانیت و نفس ناطقه انسانی را بمدارج کمال و ترقّی و ایمان بخدا و تخلّق باخلاق و صفات الهی سیر دهد
ص: 393
و این علم از اشرف صفات و بزرگترین امتیازات انسانی است و در قرآن کریم از روی تعجب میفرماید:
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ «1» از أمیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده که میفرماید
«العلم ذو فضائل کثیرة فرأسه التواضع و عینه البراءة من الحسد و اذنه الفهم و لسانه الصدق و حفظه الفحص و قلبه حسن النیّة و عقله معرفة الاشیاء و الامور رویده الرحمة و رجله زیارة العلماء و همّته السلامة و حکمته الورع و مستقرّه النجات و قائده العافیة و مرکبه الوفاء و و سلاحه لین الکلمة و سیفه الرضا و قوسه المداراة و جیشه محاورة العلماء و ماله الادب و ذخیرته اجتناب الذنوب و زاده المعروف و مأواه الموادعة و دلیله الهدی و رفیقه محبّت الاخیار» «2»
(علم صاحب فضیلتهای بسیار است سر آن فروتنی و چشم آن بیزاری از حسد، و گوش آن فهم، و زبان آن راستگویی، و وسیله حفظ آن کنجکاوی، و دل آن حسن نیّت، و عقل آن شناسایی امور و اشیاء، و دست آن رحمت، و پای آن بدیدار دانشمندان رفتن، و همّت آن سلامت نفس، و حکمت آن پارسایی، و قرارگاه آن رستگاری، و قائد آن عافیت، و مرکب آن وفاء، و سلاح آن نرمی در گفتار، و شمشیر آن خوشنودی، و کمان آن مدارا، و لشگر آن گفتگوی با دانشمندان و دارایی آن ادب، و ذخیره آن پرهیز از گناهان، و توشه آن کار نیک، و جایگاه آن مباحثه و مذاکره، و راهنمای آن هدایت الهی، و رفیق آن مهر نیکان است) در این حدیث حضرت علم را بیک انسان مقتدر که اعضاء و جوارح داخلی و خارجی او مرتب و مجهّز باشد تشبیه فرموده، و تواضع را بمنزله سر آن دانسته برای اینکه حیات علم بفروتنی است و کبر و نخوت مفنی علم است چنانچه حیات آدمی بسر است و فقدان آن موجب فقدان حیات میشود، و بیزاری از حسد را چشم آن دانسته زیرا شخص حسود در مقام تحصیل و ازدیاد علم و استعلام از دیگران برنمیآید 1- سوره زمر آیه 12
2- کافی باب النوادر ص 48
ص: 394
و فهم را بمنزله گوش آن شمرده، زیرا غیر فهیم گویا کر است و مطالب علمی را درک نمیکند، و صدق را زبان آن قرار داده، چون از دانش شخص دروغگو نمیتوان استفاده نمود و بسخنان و مطالب او اعتمادی نخواهد بود، و تفحّص و تتبّع آثار علمی را بمنزله حافظه آن و وسیله نگاهداری علم شمرده، و نیّت پاک را بمنزله قلب و روح علم دانسته و علم بدون قصد پاک را جسدی بی روح شمرده، و معرفت اموری که شناسایی آنها برای عالم لازم است بمنزله عقل آن قرار داده زیرا همین طور که عقل در انسان ممیّز خوب از بد و صلاح از فساد است، معارف الهی موجب بکار بردن علم در طریق صلاح و سعادت شخص و اجتماع است و بالجمله سایر فقرات حدیث نیز هر یک از مواردی را که برای علم لازم است باعضاء و قوای داخلی و خارجی آدمی بجهت مناسبتی که بین آنهاست تشبیه فرموده که باندک تامّلی معلوم میگردد و همین طور که برای علم آثار و فضائل بسیار ذکر شده برای جهل نیز مفاسد و زیانهایی ذکر گردیده و آن را از بزرگترین صفات خبیثه شمرده اند بلکه جهل را منشأ جمیع صفات نکوهیده و اعمال سیئه دانسته اند و در کافی کتاب عقل و جهل حدیث مفصّلی از حضرت صادق علیه السّلام در خلقت عقل و جنود آن، و خلقت جهل و جنود آن ذکر فرموده که بسیار دقیق و محتاج بشرح مبسوطی میباشد که در مقام انسب از اینجا اگر موفق شوم بیان خواهم نمود انشاء اللَّه تعالی
ص: 395
وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (14) اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ (15)
(و هر گاه مؤمنین را ملاقات میکنند میگویند ایمان آوردیم، و هر گاه با رؤسای شیطان صفت خود خلوت میکنند میگویند ما با شمائیم و همانا مؤمنین را استهزاء میکنیم، خدا آنها را استهزاء میکند و آنان را رها کند و مهلت دهد در سرکشی و تجاوزشان در حالی که سرگردانند) مطالبی را که این دو آیه متضمن است در ضمن چند امور بیان میکنیم:
در این آیه خداوند حقیقت نفاق منافقین و آنچه را در باطن خود پنهان داشته و از ابراز آن خودداری مینمودند بیان میفرماید و آن اظهار ایمان در نزد مؤمنان و اظهار کفر در نزد همکاران خودشان میباشد و این اشدّ مراتب نفاق و حتی از کفر بدتر است چنانچه این مطلب را در ذیل آیه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ» بیان نمودیم
منشأ اظهار ایمان منافق یکی از سه چیز است:
یا از جهت خوف است چنانچه اکثر منافقین قریش مانند ابو سفیان و معاویه و عمرو عاص و امثال اینها در فتح مکه از ترس و قدرت و سطوت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و مسلمین اظهار ایمان نمودند و در بحار الانوار مجلّد ششم باب پنجاه و هشتم قصّه فتح مکه و ایمان آوردن ابو سفیان و سایر کفار قریش را مفصّلا ذکر کرده و از جمله
ص: 396
فقراتش آنست
«و دخل صنادید قریش الکعبة و هم یظنّون انّ السیف لا یرفع عنهم فاتی رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم البیت و اخذ بعضادتی الباب ثم قال لا اله الّا اللَّه انجز وعده و نصر عبده و غلب الاحزاب وحده ثم قال ما تظنّون و ما انتم قائلون فقال سهیل بن عمرو نقول خیرا و نظنّ خیرا، اخ کریم و ابن عمّ، قال فانّی اقول لکم کما قال اخی یوسف لا تثریب علیکم الیوم یغفر اللَّه لکم و هو ارحم الراحمین، الی ان قال: فاذهبوا فانتم طلقاء، فخرج القوم کانما تنشرون من القبور، الحدیث»
(بزرگان قریش داخل کعبه شدند و گمان میکردند که شمشیر از آنها برداشته نمیشود، پس رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم داخل خانه شد و دو چوبه در را گرفت، سپس فرمود نیست خدایی جز ذات پروردگار، وعده خود را منجّز فرمود و بنده خود را یاری نمود و احزاب را بتنهایی مغلوب ساخت، سپس فرمود چه گمان میبرید و چه می گویید نسبت بمن در باره شما؟ سهیل بن عمرو گفت جز خیر و خوب از جانب تو درباره خود گمان نمی بریم و نمی گوئیم، چه برادر و پسر عم کریمی هستی، فرمود پس من میگویم نسبت بشما آنچه را برادرم یوسف گفت، امروز مواخذه ای بر شما نیست خداوند شما را بخشید و او ارحم الراحمین است، تا اینکه فرمود: بروید شما آزاد شدگانید، پس قوم قریش پراکنده شدند چنانچه از قبرها محشور میشوند) و یا از جهت اضرار و آزار رسانیدن بمسلمانان و جاسوسی و ایجاد تفرقه و تشتت در میان آنهاست چنانچه این نوع اظهار ایمان از صدر اول تا کنون بسیار بوده و گرگهایی که بلباس میش مبدّل شده و بجان مسلمانان افتاده اند زیاد بوده بلکه میتوان گفت اغلب واردات و مصائبی که در اعصار متمادیه بر پیکر اسلام و مسلمین وارد شده از قبل این نوع مردمان مزوّر و حیله گر بوده است.
و یا از جهت طمع مال و منصب و مقام و ریاست در میان مسلمانان است چنانچه ایمان اوّلی و دومی و همکاران آنها از این قبیل بوده است، در کتاب مدینة المعاجز در باب معجزات حضرت قائم عجل اللَّه تعالی فرجه
ص: 397
از راوندی از سعد بن عبد اللَّه اشعری روایت میکند که گفت
«ناظرنی مخالف فقال اسلم ابو بکر و عمر طوعا او کرها ففکرت فی ذلک فقلت ان قلت کرها خفت، اذ لم یکن حینئذ سیف مسلول و ان قلت طوعا فالمؤمن لا یکفر بعد ایمانه فدفعته دفعا لطیفا و خرجت من ساعتی الی دار احمد بن اسحق اسئله عن ذلک فقیل انه خرج الی سرّ من رأی فی هذا الیوم»
(مخالفی با من مناظره نمود و گفت ابو بکر و عمر از روی میل اسلام آوردند یا از روی اجبار و کراهت؟ من در فکر فرو رفتم و پیش خود گفتم اگر بگویم از روی اجبار اسلام آوردند آن موقع شمشیر کشیده ای نبود که بترسند و اسلام بیاورند و اگر بگویم از روی میل اسلام آوردند، مؤمن که پس از ایمانش کافر نمیشود، باری او را بطرز لطیفی از خود دفع نموده و همان ساعت بخانه احمد بن اسحق رفتم که این سؤال را از وی بنمایم، گفتند او امروز بسامره رفته) تا اینکه میگوید من هم عازم سامره شده و با او خدمت حضرت عسکری علیه السّلام مشرف شده و حدیث بسیار مفصّل است تا آنجا که میگوید حضرت عسکری علیه السّلام بمن فرمودند چهل مسئله تو چیست از این بچه بپرس (یعنی حضرت قائم علیه السّلام) تا جواب ترا بگوید، پس حضرت قائم علیه السّلام بمن فرمودند پیش از اینکه من ابتداء بسخن کنم،
«هلّا قلت للسائل لا اسلما طوعا و لا کرها و انّما اسلما طمعا فقد کانا یسمعان من اهل الکتاب منهم من یقول هو نبیّ یملک المشرق و المغرب و تبقی نبوته الی یوم القیمة و منهم من یقول یملک الدنیا ملکا عظیما و تنقاد له الارض فدخلا کلاهما فی الاسلام طمعا فی ان یجعل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم کل واحد منهما و الی ولایة فلمّا آیسا من ذلک دبّرا مع جماعة فی قتل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم لیلة العقبة فکمنوا له و جاء جبرئیل فاخبر محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بذلک فوقف علی العقبة فقال یا فلان یا فلان یا فلان اخرجوا فانّی لا امرّ حتی اراکم قد خرجتم، و قد سمع حذیفة ذلک، و مثالهما طلحة و الزبیر فهما بایعا علیّا علیه السّلام
ص: 398
بعد قتل عثمان طمعا فی ان یجعل کلیهما والیا علی ولایة لا طوعا و لا رغبة و لا کرها و لا اجبارا، فلما ایسا من ذلک من علیّ علیه السّلام نکثا العهد و خرجا علیه و فعلا ما فعلا الخبر»
ترجمه واضح است و اصحاب عقبه بنا بر آنچه در بحار الانوار از خصال صدوق از حذیفه روایت کرده که حذیفه گفت کسانی که شتر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را در مراجعت از غزوه تبوک رم دادند چهارده نفر بودند «ابو الشرور، ابو الدواهی، ابو المعارف (معاویة)، ابوه (ابو سفیان)، طلحة، سعد بن ابی وقاص، ابو عبیده، ابو الاعور، مغیره، سالم مولی حذیفه، خالد بن ولید، عمرو بن عاص، ابو موسی اشعری، عبد الرحمن بن عوف، و آیه شریفه وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا «1» درباره اینها نازل شد و ممکن است منشأ اظهار ایمان منافق هر سه جهت از جهات فوق یا دو جهت از آنها باشد چنانچه اشخاص سیاسی همیشه خود را برنک اجتماع در می آورند و پس از آن بر خر مراد سوار میشوند و برای اینکه نیرویی هم پشتیبان آنها باشد با دشمنان و بیگانگان هم سری و سرّی دارند
در بیان جمله «وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطِینِهِمْ»:
شیطان یا مأخوذ از شطن، و یاء آن زائد است بر وزن فیعال، و معنی شطن تباعد و دوریست و شیطان را از اینجهت شیطان گفتند که رانده و دور شده از درگاه خداوند است چنانچه میفرماید فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ «2» و یا مأخوذ از شاط و الف و نون آن زائد است بر وزن فعلان، و معنی شاط احتراق و شعله ور شدن از غضب و خشم است و چون شیطان بواسطه بندگی عبد خشمناک و محترق میشود او را شیطان گفتند و شیطان بر هر شخص متمرّد و سرکشی اطلاق میشود، و مراد از شیاطین در این 1- سوره توبه آیه 57
2- سوره ص آیه 78 [.....]
ص: 399
آیه رؤساء و بزرگان کفار و منافقینند که در عقیده و صفات با هم موافق و در خلوت همدم و همراز یکدیگرند و کلمه الی بمعنی مع میباشد یعنی وقتی با رؤساء و بزرگان خود خلوت میکنند و مجتمع میشوند میگویند ما با شما هستیم، و اضافه شیاطین بضمیر جمع که مرجع آن منافقین است کمال دلالت را دارد بر اینکه از یک جنسند و در صفات و ملکات با هم مشترکند و چون دارای صفات شیطانی هستند از اینجهت از آنها بشیاطین تعبیر شده و امّا کلام درباره شیطان و خلقت او و نوع او و ذریه او و کیفیت توالد و تناسلش و طرز وسوسه و سایر خصوصیات آن بحث طویل الذیل و دامنه دار است که انشاء اللَّه در ذیل آیه وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ «1» بمقداری که در خور این کتاب است بیان خواهیم نمود.
از برای معیّت اقسامی ذکر کرده اند:
1- معیّت ذاتی مانند معیّت علّت تامه با معلول خود که انفکاک بین آنها عقلا محال است و مانند لوازم ماهیّت با ماهیّت مثل زوجیّت برای عدد چهار، بلکه مطلق متلازمین در وجود 2- معیّت قیّومی مانند معیّت حضرت باری نسبت بمخلوقات که قیام تمام موجودات منوط و مربوط باراده اوست در قرآن کریم میفرماید ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ «2» (سه نفر با هم راز نگویند جز اینکه خدا چهارمی آنها باشد و پنج نفر با هم نجوی نکنند جز اینکه خدا ششمی آنها باشد و کمتر از این تعداد یا بیشتر از آن با هم راز نگویند جز اینکه خدا با آنها باشد) 1- سوره بقره آیه 32
2- سوره مجادله آیه 8
ص: 400
3- معیّت بمعنی نصرت و اعانت، مانند آیه شریفه لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا «1» و آیه شریفه إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ «2» و امثال اینها 4- معیّت بمعنی مشارکت در فعل، مانند وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ»
5- معیّت بمعنی حضور نزد شی ء مانند آیه شریفه لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما أَسْمَعُ وَ أَری «4» 6- معیّت در صفات و اخلاق و آراء و عقائد مانند معیّت در آیه مورد بحث یعنی مادر عقائد و آراء و عناد و دشمنی با مسلمانان همراه و همقدم میباشیم و بواسطه همین معیّت است که انسان در قیامت بصورت وحوش و بهائم و سباع و شیاطین محشور میشود چون متصف بصفات آنها بوده، و هر طایفه و گروهی با پیشوایان و رهبرانشان حضور مییابند یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ «5»
در بیان جمله «إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ»:
این جمله در مقام دفع ایراد است کانّ سایر کفار باینها اشکال میکنند که اگر شما راست می گویید و با ما هستید پس چرا اظهار اسلام میکنید و در حزب آنها وارد میشوید، جواب میدهند که ما با این عمل مؤمنین را استهزاء و سخریه مینمائیم و اصل استهزاء حکایت اقوال و افعال و هیأت دیگری است بگفتار یا فعل یا اشاره بنحوی که موجب خنده حاضرین شود، و این عمل خالی از ایذاء و تحقیر و افشاء عیوب و نقائص اشخاص نیست و منشأ آن یا عداوت و کوچک نمودن طرف است و یا مجرّد خندانیدن حاضرین میباشد، و در هر صورت از افعال زشت و شیمه اراذل و اوباش و کسانی است که از حقیقت دیانت و انسانیت بی بهره اند و در این آیه آن را از 1- سوره توبه آیه 40
2- سوره انفال آیه 48
3- سوره آل عمران آیه 75
4- سوره طه آیه 48
5- سوره الاسراء آیه 73
ص: 401
اعمال زشت منافقین شمرده و در آیه دیگر میفرماید یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ «1» ای مؤمنان نباید مسخره کنند گروهی از شما گروه دیگر را شاید آنان بهتر از ایشان باشند و نباید زنانی از زنان دیگر استهزاء کنند شاید آن زنان بهتر از اینان باشند و عیبگویی از خودتان نکنید و بالقاب بد، یکدیگر را نخوانید، بد اسمی است اسم فسق بعد از ایمان، و کسانی که توبه نکنند پس ایشان خود ستمکارانند)
در جمله «اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ»:
استهزاء بمعنی مصطلح بر خداوند روا نیست زیرا ذات خداوند از عیوب و قبایح منزّه و مبرّاست بنا بر این مراد از استهزاء ممکن است یکی از چهار چیز باشد:
1- جزاء و عقوبت عمل آنها که معنی اللَّه یستهزئ بهم، یجازیهم و یعاقبهم باشد و تعبیر بلفظ استهزاء از باب مشابهت در لفظ است مانند وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ «2» یعنی «یجازیهم علی مکرهم» 2- استهزاء مؤمنین و ملائکه از آنها در قیامت، و این عقوبتی است که خداوند برای آنها مقرر داشته چنانچه این معنی از آیه شریفه فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ «3» (امروز مؤمنین بکفار میخندند) استفاده میشود و در مجمع البیان بر طبق این مضمون حدیثی از ابن عباس روایت کرده که گفت
«انه یفتح لهم و هم فی النار باب من الجنة فیقلبون من النار الیه مسرعین حتی 1- سوره حجرات آیه 11
2- سوره آل عمران آیه 47
3- سورة المطففین آیه 34
ص: 402
اذا انتهوا الیه سد علیهم و فتح لهم باب آخر فی موضع آخر فیقلبون الیه من النار مسرعین حتی اذا انتهوا الیه سد علیهم فیضحک المؤمنون منهم»
(بروی کفار در حالی که در آتشند دری از بهشت باز میشود پس از آتش شتابان بطرف آن میروند وقتی رسیدند بر آنان بسته میشود، و از موضع دیگر دری از بهشت باز میشود باز بطرف آن شتابان میروند و وقتی رسیدند بسته میشود، پس مؤمنان بآنان میخندند) 3- مراد از استهزاء، استدراج باشد که خداوند آنان را مهلت دهد تا در معصیت و طغیان ازدیاد کنند و اینان گمان میکنند خدا خیر آنان را خواسته و سپس بعذاب سخت گرفتار کند و بنا بر این جملة «وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» تفسیر و بیان آنست 4- مراد از استهزاء الهی مکافات عمل آنها در دنیا باشد که همین طور که این منافقان مؤمنانرا استهزاء میکنند خداوند آنان را باستهزاء و سخریه دیگران مبتلا و گرفتار خواهد نمود مانند ظلم که نتیجه آن در دنیا دامنگیر ظالم میشود و بالاخره دست مکافات گلوی او را بدست ظالم دیگر میفشارد و نسبتش بخداوند از جهت اینست که تمام امور در تحت مشیت و اراده اوست
در بیان جمله «وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ»:
مدّ بمعنی زیاد نمودن چیزی است چنان که گویند «مدّ الجیش» یعنی لشگر را زیاد نمود برای مدد و کمک و تقویت سابقین، و از همین قبیل است مدّ دوات و مدّ سراج و مدّ نهر، و مدّ بمعنی بسط است مانند آیه شریفه هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ «1» (اوست خدایی که زمین را گسترد و در آن کوه ها قرار داد) و مدّ بمعنی طول و کشش است مثل آیه شریفه 1- سوره رعد آیه 3
ص: 403
أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ «1» (آیا ندیدی پروردگارت چگونه سایه را امتداد داد) و از این قبیل است مدّ بصر و مدّ صوت و مدّ عمر و مدّ در قرائت و یمدّ در آیه بمعنی یطیل و یمهل است یعنی آنان را مهلت میدهد و رها میکند تا طغیان را بنهایت برسانند و طغیان بمعنی سرکشی و تجاوز از حدّ است مثل اینکه گویند دریا طغیان نمود، وقتی که آب آن از اندازه بیرون رود چنانچه در آیه شریفه است إِنَّا لَمَّا طَغَی الْماءُ «2» و انسان را طاغی گویند وقتی از حد خود خارج شود چنانچه درباره فرعون میفرماید اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی «3» و این لفظ با عتو قریب المعنی است.
و مراد از طغیان در آیه شریفه تجاوز از حدّ عبودیت و خروج از تحت اطاعت مولی است چه مولی حقیقی که ذات مقدس حق جلّ و علا باشد و چه موالی که از جانب حق معیّن شده اند مانند پیغمبر و امام بلکه هر واجب الاطاعه ای مثل زوج و پدر و مادر و امثال اینها، و از این بیان ظاهر میشود که بر هر معصیتی طغیان صادق است ولی بحسب عرف طاغی بر کسی که در معصیت و کفر و نافرمانی مولی غلوّ و زیادتی نماید اطلاق میشود و عمه بمعنی تحیّر و تردید و سرگردانی است که نداند کجا میرود و چه میکند و هدف و مقصدش چیست! و بعضی گفتند عمه بمعنی کوری باطن است و نسبتش باعمی نسبت خاص با عامّ است چه عمی اعم از کوری ظاهری و باطنی است پس مفاد آیه شریفه اینست که خداوند منافقین را بحال تحیّر و سرگردانی در طغیان و سرکشی آنان را رها میکند و مهلت میدهد تا بطغیان خود ادامه دهند و در تحیّر فرو مانند 1- سوره فرقان آیه 47
2- سوره الحاقه آیه 11
3- سوره طه آیه 25 [.....]
ص: 404
و امّا وجه نسبت این فعل بخداوند مانند نسبت ختم و طبع و ازدیاد مرض و امثال اینهاست که در ذیل آیه خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ، فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً و اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ متذکر شدیم که مراد همان خذلان الهی است که تهیّأ و آماده شدن معصیت برای شخص معصیت کار است که خود آن را سبب شده و مقتضیات آن را فراهم نمود، چنانچه شخص مطیع، عبادت و اطاعت او موجب میشود که توفیقات الهی شامل حال او شود و اسباب و مقتضیات عبادت برای او فراهم گردد و بالجمله آنچه از آیات و اخبار در ابواب متفرقه استفاده میشود، الطاف و عنایات الهی نسبت بمؤمنین در دنیا علاوه بر مثوبات و فیوضات اخروی، بسیار است که بطور فهرست بقسمتی از آنها اشاره میشود:
(1) نورانیت قلب (2) ورود ملائکه در قلوب آنها (3) میل و رغبت بعبادت، (4) حلاوت مناجات با حق (5) تقویت ایمان (6) ازدیاد معرفت (7) طرد شیطان و سدّ ابواب او (8) معاشرت با علماء و صلحاء و مؤمنین (9) اعراض از جلساء و همنشینان بد (10) فراغت قلب از مشاغل دنیوی (11) آمرزش گناهان (12) دفع بلیّات (13) قضاء حوائج (14) اجابت دعاء (15) اصلاح امور و غیر اینها از فوائد دینی و دنیوی دیگر و همچنین اهل کفر و نفاق و عصیان علاوه بر عقوبات اخروی و عذابهای ابدی، در دنیا بعقوبات و بلاهایی مبتلا میگردند که عبارتند از:
(1) قساوت و سیاهی قلب (2) تسلط شیطان بر قلب آنان (3) ورود وساوس شیطانی (4) ضعف ایمان اگر ایمانی داشته باشند (5) سد طریق سعادت (6) رغبت بمعصیت (7) بی میلی بطاعت (8) حشر با همنشینان بد (9) اشتغال بدنیا بحدّی که بزرگترین همّ آنان و مبلغ علمشان دنیا میشود (10) فساد امور (11) نزول بلاء (12) سلب نعمت (13) مستجاب نشدن دعاء (14) سلب توفیق و همه فوائدی که برای اهل ایمان است (15) تسلّط ظالم بر آنان و غیر اینها از مضرّات دیگر، و منشأ همه خود بنده است که هر چه بطرف خدا رود وسائل قرب برای او آماده تر
ص: 405
میگردد و هر چه از خدا اعراض کند اسباب سعادت از وی دورتر میگردد إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها «1» وَ ما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ «2»
أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ (16)
(اینان کسانی هستند که گمراهی را بهدایت خریده اند، پس تجارت آنها سودی نداشته و هدایت یافتگان نیستند) تفسیر این آیه را نیز در چند مطلب بیان میکنیم:
«در معنی اشتراء»:
اشتراء بمعنی خریدن و بیع بمعنی فروختن، و ربح بمعنی سود مقابل خسران که بمعنی زیان است و ارکان معامله و تجارت چهار است: بایع (فروشنده)، مشتری (خریدار)، ثمن (بهاء)، مثمن (جنس) و حقیقت معامله مبادله (داد و ستد) است که بهاء را بدهد و جنس را بگیرد و باصطلاح مثمن از ملک بایع خارج و در ملک مشتری داخل شود و بعکس ثمن از ملک مشتری خارج و در ملک بایع وارد گردد و برای معامله سه دسته شرایط ذکر کرده اند: شرایط متعاملین (بایع و مشتری)، شرایط عوضین (ثمن و مثمن)، شرایط عقد و معامله که تفصیل آن مربوط بکتب فقهیه است و آنچه در اینجا مقصود بذکر است اینست که در این معامله منافقین ضلالت را ببهای هدایت خریده اند، و اشکال شده به اینکه شخص خریدار باید واجد بهاء باشد 1- سوره اسراء آیه 7
2- سوره توبه آیه 71
ص: 406
تا آن را بدهد و جنس را بگیرد، در صورتی که منافقین در هیچ زمانی واجد هدایت نبوده اند که آن را بدهند و ضلالت را بگیرند و دفع این اشکال باینست که هدایت چنانچه در ذیل آیه «هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» گفته شد همان ارائه طریق است و ایصال بمطلوب ثمره و نتیجه هدایت است و اگر در جایی اطلاق هدایت بر ایصال بمطلوب (رسانیدن بمقصد) بشود از باب اطلاق سبب بر مسبب است، و خداوند تبارک و تعالی اسباب هدایت را برای تمام افراد بشر مهیّا فرمود چنانچه می فرماید إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً «1» چه اسباب تکوینی از عقل و ادراک و قوای باطنی و ظاهری و اعضاء و جوارح بلکه مخلوقات سفلی و علوی و زمین و آسمان و آنچه در بین آنهاست که همه برای بشر خلق شده و وسیله هدایت اوست، و چه اسباب تشریعی از فرستادن پیغمبران و نازل نمودن کتابها و قرار دادن احکام و تکالیف و نصب خلیفه و امام در هر عصر و زمان و مبیّن احکام از علماء اعلام و فقهاء کرام و غیر اینها از اسباب و وسائل تشریعی، و بالاخص برای منافقین صدر اول اسلام که تشرف خدمت حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و دیدن معجزات کافی و استماع سخنان آن بزرگوار و حشر با مسلمانان صدر اول و امثال اینها که بنحو اتم و اکمل برای آنها فراهم شده بود و اینان بتمام این اسباب و وسائل هدایت پشت پا زده و فردا جلای ضلالت که نفاق باشد انتخاب و اختیار نمودند، پس صادق است که در حق آنها گفته شود ضلالت را بهدایت خریدند.
ملاک هدایت، متابعت عقل و شرع است در جمیع امور، علما و عملا، اعتقادا و اخلاقا، و ملاک ضلالت مخالفت عقل و شرع است در جمیع امور مذکوره، بنا بر این 1- سوره الدهر آیه 3
ص: 407
کوتاهی در تحصیل هر یک از اعتقادات حقه یا متخلّق شدن بهر یک از اخلاق رذیله و یا ترک نمودن هر یک از فرائض دینی یا مرتکب شدن هر یک از معاصی منحرف شدن از طریق هدایت و اختیار راه ضلالت و خریدن ضلالت بهدایت است ولی البته مراتب آن مختلف است و اعلا مراتب آن نفاق است که مصداق اتمّ آیه شریفه میباشد و تنها معصومین که طرفة العینی از متابعت عقل و شرع خارج نشده اند از مصداق این آیه خارجند
چنانچه دنیا مزرعه و محل کشت است و حاصل آن را آدمی در آخرت درو خواهد نمود، و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«الدنیا مزرعة الاخرة» «1»
همین طور دنیا بازار تجارت و کسب است و کاسب و تاجر این بازار انسان، و سرمایه او عمر، و اعضاء تجارتخانه او، اعضاء هفتگانه (چشم، گوش، زبان، دست، پا، شکم، عورت) سرپرست این اعضاء قلب و روح آدمی، و شغل و کار اعضاء اطاعت و عبادت و بندگی، و یا مخالفت و معصیت و سرکشی، ربح این تجارت، مثوبات دنیوی و اخروی و سعادت و خوشبختی، و خسران آن عقوبات و عذابهای دنیوی و شقاوت و بدبختی است و در آیات قرآن باین تجارت اشارة شده است مانند آیه شریفه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ «2» (ای مؤمنان آیا شما را بتجارتی که شما را از عذاب دردناک نجاتتان دهد راهنمایی کنم؟) و غیر این از آیات دیگر.
و وظیفه آدمی اینست که با نفس و اعضاء چهار معامله کند: مشارطه، مراقبه، مرابطه، محاسبه. 1- جامع السعادات
2- سوره صف آیه 10
ص: 408
بمعنی قرارداد است مانند قراردادی که بین شرکاء یا کارگر با کارفرما بسته میشود، انسان نیز موظّف است که همه روزه و در هر هفته و هر ماه و هر سال با نفس و اعضاء و جوارح خود قرارداد کند.
با نفس قرار گزارد که سرکشی و طغیان ننموده و بر خلاف روش عقل و شرع رفتار نکند و با اعضاء و جوارح به اینکه بر خلاف آنچه برای آن آفریده شده اند اقدام نکنند، و با بیان وافی و کافی بآنها بگوید که ای نفس و ای اعضاء: من سرمایه جز این باقیماندة عمر ندارم و آنهم نمیدانم پایان آن چه موقع است، فعلا خداوند بلطف عمیمش مرا مهلت داده و من میتوانم بوسیله شما هر نفسی گوهر گرانبهایی بدست آورم، مبادا ببطالت و کسالت این سرمایه را از دست بدهیم و مهلت تمام شده، اجل فرا رسد و عمر سپری و نفس بپایان آید، و جز ندامت و حسرت و عذاب الیم سودی حاصل نشود هر چه بگویم رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ «1» خطاب «کلّا» بشنوم و با جواب أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ «2» روبرو شوم.
بنا بر این تا که دستتان میرسد کاری بکنید، پیش از آنکه از شما کاری نیاید و دار عمل سرآید.
بمعنی محافظت است به اینکه مراقب و مواظب نفس و اعضاء باشد و در هنگام صدور فعل با کمال توجه آنها را تحت نظر گیرد که مبادا غفلت کند و نفس سرکش مهار خود را از دست عقل رها کند و اعضاء و جوارح بر خلاف دستور عقل و شرع قدم بردارند و اگر احیانا خلافی از آنها سرزده فورا تدارک کند اگر قابل تدارک باشد 1- 2- سوره مؤمنون آیه 102 (آیا عمر ندادم شما را آن مقداری که متذکر شود هر که بخواهد متذکر شود و آمد شما را بیم دهنده)
ص: 409
و الا بتوبه و انابه جبران نماید و بداند که اگر خود مراقب نفس و اعضاء و جوارح خویش نباشد خداوند برای او مراقب قرار داده ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ «1» و دو ملک در طرف راست و چپ او نشسته إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ «2» و کرام الکاتبین اعمال زشت او را ثبت و ضبط نموده اند وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ «3»
بمعنی ملازمه لشگر در سر حدّات و ثغور ممالک است که مواظب باشند دشمن حمله نکند و از سر حدّ تجاوز ننماید و شبیخون نزند، انسان مؤمن نیز باید مواظب باشد که مبادا دشمنان و شیاطین انسی و جنّی گوهر ایمان او را بربایند و غفلة وارد کشور بدن او شده سلطان عقل را اسیر و زمام امور را بدست نفس اماره و سرکش که تابع و هواخواه آنهاست بسپارند، امروز شیادان و دشمنان دین و دزدان ایمان از اهل ضلالت و کفر و فسق و فجور و همنشینان بد بسیارند که با تبلیغات سوء و القاء شبهات و نشر مقالات گمراه کننده انسان را فریب داده و از جاده حقیقت منحرف میسازند و بر هر مسلمانی لازم است که از مراوده و مجالست با اینگونه اشخاص و مطالعه مقالات و کتب ضلال خودداری نماید تا بتواند گوهر ایمان خود را حفظ کند
بمعنی رسیدگی نمودن بحساب است که همه روزه باعمال خود رسیدگی کند و اگر در فریضه ای کوتاهی نموده تدارک نماید و اگر معصیتی از او سر زده توبه نماید و بداند که بهمه اعمالش رسیدگی و در میزان اعمال سنجیده خواهد شد 1- سوره ق آیه 17 (گفتاری نگوید جز اینکه نزد آن مراقب و نگهبانی آماده باشد)
2- سوره ق آیه 16 (وقتی که فرا گیرند دو فراگیرنده که در راست و چپ او نشسته اند)
3- سوره انفطار آیه 11- 12 (بدرستی که بر شما نویسندگان بزرگوار حافظ و مراقبند)
ص: 410
چنانچه در قرآن کریم میفرماید وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ «1» و از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا وزنوا قبل ان توازنوا «2»
و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
فحاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا علیها «3»
(بحساب خود رسیدگی کنید پیش از آنکه بحساب شما برسند و خود را بسنجید پیش از آنکه مورد سنجش قرار گیرید
مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ (17)
(اینان همانند کسی هستند که آتشی می افروزد و چون اطراف او روشن میشود خدا روشنایی آنان را می برد و وامیگذارد آنان را در تاریکی که نمی بینند) کلام در بیان این آیه در سه مقام واقع میشود:
کلمه مثل (بتحریک ثاء) سه معنی دارد:
اوّل بمعنی صفت است مانند آیه شریفه مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ «4» 1- سوره انبیاء آیه 48 (میزانهای عدل را در روز قیامت می نهیم پس هیچکس را چیزی کم داده نشود و اگر باندازه دانه خردلی باشد آن را بیاوریم و ما برای حساب کافی هستیم)
2- جامع السعادات
3- جامع السعادات
4- سوره محمد آیه 16
ص: 411
(یعنی صفت بهشتی که به پرهیزکاران وعده داده شده) و مانند آیه شریفه ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ «1» یعنی (این صفت ایشان در توراة است) دوم بمعنی شبیه است مانند آیه شریفه بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلًا «2» یعنی (بواسطه اینکه برای خدا شبیه قرار میدهند) سوم بمعنی حکایت عجیب است که برای عبرت گرفتن نقل کنند چنانچه راغب اصفهانی در کتاب ذریعه گوید «هر کلامی که گفته شود بر وجه مثل برای اعتبار نه جهت اخبار، کذب نیست حقیقة، و لذا اشخاصی که کمال تحرز از کذب را دارند تحاشی از آن ندارند مثل اینکه در مقام مدارا با دشمن و خدمت پادشاهان مثل زدند: شیری و گرگی و روباهی با هم مصاحبت کردند و چند صید بدست آوردند (شتری و خرگوشی و آهویی) شیر گفت اینها را قسمت کنید، گرگ گفت قسمتش معلوم است شتر سهم شیر، آهو سهم من، خرگوش سهم روباه، شیر باو حمله کرد و بدنش را مجروح نمود، سپس از روباه پرسید تو قسمت کن، گفت قسمتش معلوم است شتر برای نهار شما و آهو برای شام و خرگوش برای صبحانه، شیر گفت این علم را از کجا آموختی؟ گفت از لباس سرخی که ببدن گرگ دیدم.
و گفتند مراد از مثل در آیه شریفه معنی سوم است و خداوند حکایت حال مستوقد نار را برای اعتبار منافقین ذکر میفرماید، ولی باید توجه داشت که امثال قرآن بر خلاف اینگونه امثال محقق الوقوع بوده و کذبی در آنها راه ندارد و ممکن است مثل را در این آیه بمعنی دوم گرفت یعنی حال منافقین شبیه بمستوقد نار است که بمحض اینکه اطراف او روشن میشود آتش او از بین میرود.
و کلمه الّذی موصول مفرد مذکر است و ضمیر «حوله» بآن برمیگردد و بعضی از معاندین اشکال کرده اند که باید کلمات بنورهم و ترکهم و لا یبصرون در آیه بصورت مفرد مذکر باشد و این را یکی از اغلاط قرآن شمرده اند و بعضی از 1- سوره محمد آیه 29 [.....]
2- سورة الزخرف آیه 16
ص: 412
مفسّرین در مقام جواب گفته اند که الّذی برای جنس و یا بمعنی الّذین است و استشهاد نموده اند بآیه وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا «1» ولی این جواب تمام نیست زیرا در اینصورت باید کلمه استوقد و حوله نیز استوقدوا و حولهم گفته شود و تحقیق در جواب اینست که خداوند در این آیه میخواهد هم حال منافقین را بیان نماید و هم حال مستوقد نار را، و اگر بطور جداگانه بیان مینمود تکرار کلام و طول آن لازم می آمد و از فصاحت خارج میشد بنا بر این در یک عبارت حال هر دو- طرف (مثل و ممثّل) را بیان فرموده و این کمال فصاحت را میرساند و تقدیر چنین است «ذهب اللَّه بنور المستوقد و کذا المنافقین و ترکهم فی ظلمات و هم لا یبصرون» و کلمه ذهب در «ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ» بباء تعدیه متعدّی شده و با اذهب که بوسیله باب افعال متعدی میشود در موارد استعمال فرق دارد، زیرا اذهب در جایی استعمال میشود که فاعل همراه مفعول مباشر فعل باشد مثلا گفته میشود «اذهبت زیدا عند الامیر» یعنی زید را نزد امیر بردم که فاعل همراه مفعول بوده و اگر گفته شود «ذهبت بزید عند الامیر» یعنی زید را نزد امیر روانه کردم و فرستادم که فاعل همراه نبوده و آیه شریفه از این قبیل است و نور بمعنی روشنایی است و بعضی گفتند اگر روشنایی ذاتی باشد از آن بضیاء تعبیر میکنند و اگر عرضی و از غیر باشد نور بر آن اطلاق میشود چنانچه در آیه شریفه میفرماید جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً «2» و بعضی گفتند ضیاء بشدّت نور اطلاق میشود و بهمین آیه استشهاد نمودند، ولی هیچیک از این دو قول صحیح نیست زیرا نور بر خدا اطلاق میشود اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «3» با اینکه نور حق ذاتیّ و اشدّ انوار است، و تحقیق اینست که ضیاء در جایی اطلاق 1- سوره توبه آیه 70
2- سوره یونس آیه 5
3- سوره نور آیه 34
ص: 413
میشود که رفع ظلمتی بشود و بواسطه آن تاریکی برطرف گردد چنانچه روشنی خورشید رافع ظلمت شب است ولی نور لازم نیست که مسبوق بظلمت باشد و چون خداوند ازلا و ابدا نور است و ظاهر بالذات و مظهر غیر میباشد و مسبوق بظلمت نیست اطلاق نور بر او میشود و قمر نیز چون اغلب مسبوق بظلمت نیست از اینجهت در آیه نور بر آن اطلاق نموده و در اینکه نسبت بین نور و ظلمت چیست اختلاف است، بعضی قائلند که نور و ظلمت ضدّ یکدیگرند چون هر دو امر وجودی هستند «1» و بعضی گویند نسبتشان ایجاب و سلب است مثل وجود و عدم، و ظلمت عدم النور میباشد، و بعضی نسبت بین آن دو را عدم و ملکه دانسته مانند عمی و بصر، و گفته اند ظلمت عدم نور است از چیزی که قابلیت نور را داشته باشد، و حق با قول اوّل است بدلیل آیه فِیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ «2» و آیه أَوْ کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ «3» و جمله وارده در دعای ماثوره یا من جعل الظلمات و النور «4» که همه دلالت دارد بر اینکه ظلمت امر وجودی و قابل جعل است و ظلم نیز مأخوذ از ظلمت است و آن بر دو قسم است ظلم بمعنی عام و ظلم بمعنی خاص ظلم بمعنی عام عبارت از خارج شدن از حدّ وسط و انحراف از صراط مستقیم است مقابل عدل که مشی در صراط مستقیم و حدّ وسط و بیرون نرفتن از آن بطرف افراط و تفریط است.
و بنا بر این تعریف غیر از معصومین (پیغمبران و ائمه طاهرین) بقیه ظالم هستند و عدل مطلق از خصیصه معصومین است و مؤیّد این مطلب است آیه شریفه لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»
(عهد من که عبارت است از امامت بستمکاران نمیرسد) 1- ضدان را چنین تعریف کرده اند «الضدان أمران وجودیان یتعاقبان علی موضوع واحد و بینهما غایة الخلاف»
2- سوره بقره آیه 11
3- سوره نور آیه 40
4- جوشن کبیر
5- سوره بقره آیه 118
ص: 414
و ظلم بمعنی خاص عبارت از ندادن حق صاحبان حقوق است مقابل عدل که بمعنی اعطاء حق هر صاحب حقی است و ذوی الحقوق بسیارند، از آن جمله 1- خدای متعال که اگر بنده در مقام بندگی او کوتاهی کند ظلم نموده و اشاره بهمین معنی است آیه شریفه إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ «1» 2- پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه اطهار و علماء و ذراری رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم 3- سایرین از صاحبان حقوق از پدران و مادران و فرزندان و شوهران و زوجات و خویشاوندان و همسایگان و مطلق مؤمنین بلکه کفار که حق هدایت دارند حتی حیوانات و آیات و اخبار در مذمت ظلم بسیار است که بقسمتی از آنها در ذیل آیه شریفه یُخادِعُونَ اللَّهَ الآیة اشاره نمودیم «2» و ترکهم یعنی خلّاهم و ترک و طرح و تخلیه قریب المعنی می باشند و ترک در اینجا بمعنی عدم ایجاد فعل است چنانچه گویند فلانی تارک الصلاة است و معنی آیه اینست که خداوند آنان را اعانت نمیکند و بخودشان وامیگذارد چنانچه از حضرت رضا علیه السّلام در تفسیر آیه وارد شده است «3» و یبصرون از ابصار است و ابصار بمعنی دیدن است و مبصر و بصیر از صفات حضرت باری و بمعنی عالم بمبصرات است چنانچه سمیع بمعنی عالم بمسموعات میباشد و انسان دارای دو بصر است یکی ظاهری و دیگری باطنی، بصر ظاهر عبارت از همین چشم سر است که با وجود اسباب و شرایط و عدم موانع بآن میتوان ابصار نمود اسباب آن عبارت از حیات حیوانی، حس مشترک، وجود و صحت آلات و طبقات مختلفه آن، و وجود نور و روشنایی شرط آن تقابل با مبصرات، و موانع آن حجاب و ظلمت و بعد و نحو اینها میباشد 1- سوره لقمان آیه 12
2- صفحه 323
3- حدیث منقول از حضرت رضا ع قریبا ذکر خواهد شد
ص: 415
و بصر باطن عبارت از دیده دل است که دیدن آن دارای اسباب و شرایط و مقدمات و نبودن موانعی است اسباب آن عبارت از افاضه عقل و ارسال رسل و فرستادن کتابهای آسمانی و نصب هداة و دعاة حق و آمرین بمعروف و نهی کنندگان از منکر است و شرایط آن توفیق و تأیید و الطاف و عنایات پروردگار، و معدّاتش اخلاق حمیده و صفات حسنه و ملکات فاضله، و موانعش عصبیّت و عناد و تقلید آباء و سایر رذائل و اخلاق ذمیمه است و انسان با چشم ظاهر الوان و هیئات و اشخاص را مشاهده میکند و با چشم باطن معارف الهی و عقائد حقّه و امور عقلی را ادراک می نماید و همانطوری که موانع برای چشم ظاهری موجب ندیدن اشیاء خارجی میشود اگر کسی فاقد بعضی از اسباب و شرایط دیدن باطنی و یا دارای موانع آن باشد از مشاهده انوار حق محروم، و در ظلمات حیوانی میماند و جمله «فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ» اشاره بهمین کوردلی و نابینایی باطنی منافقین است.
در وجوه تشبیه مثل با ممثّل: و آنچه بنظر میرسد سه وجه است 1- همانطور که شخص مستوقد نار منافع موقتی از اضائه آن دارد ولی بمجردی که روشنی تمام میشود دچار ظلمت و تاریکی میشود شخص منافق هم با اظهار اسلام از منافع ظاهری اسلام از طهارت و حفظ جان و مال و نکاح برخوردار است ولی بمجردی که مرد یا نفاقش ظاهر شد در ظلمت کفر گرفتار شده و معذّب بعذاب ابدی و عقوبات اخروی میگردد.
2- برای شخص منافق چنان که در ذیل آیه «أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی گذشت تمام اسباب هدایت از قبیل مشاهده معجزات پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و استماع
ص: 416
مواعظ و احکام و حشر با صلحاء جمع بوده و گویا انوار ایمان و اسلام اطرافش را احاطه کرده است ولی بواسطه خبث طینت و نفاق در ظلمت بی دینی غوطه ور است و نمیتواند از نور ایمان بهره مند شود 3- برای موجودات در عوالم وجود مراتبی است که از هر مرتبه موجود بصورتی جلوه می کند و مخصوصا صفات انسان و ملکات او نیز از این قاعده مستثنی نیست مثلا علم در عالم خیال صورتی دارد و در رؤیا صورت دیگر و در عالم برزخ جلوه ای دیگر همین طور است افعال و اعمال انسانی مانند نماز و سایر عبادات یا افعال زشت مانند معاصی و گناهان و لذا اخباری هست که در قبر یا برزخ نماز و روزه و کارهای نیک دیگر بصورت های زیبا جلوه نموده و اعمال زشت بصورت قبیحه نمایش دارند بلکه کسانی که در همین عالم چشم بصیرت دارند میتوانند اعمال انسان را بصورتهای مذکور به بینند بلکه افراد انسان را بصورت حیوانات بنا بر این می گوییم منافق در زمان بلوغ و رشد قوای ظاهری و ادراکاتش در کمال شدت و قوت بوده و میتوانست کمالات انسانی را کسب کند و از این نظر اطرافش را روشن نموده است ولی همین که به پیری رسید قوای او کاسته و در هنگام مرگ بکلّی خاموش میگردد و شخص منافق در ظلمت بی دینی و کفر فرو میرود مانند مستوقد ناری که نور آتش او را گرفته باشند و در تاریکی دچار شود.
از کافی باسناده از حضرت باقر علیه السّلام مرویست که در تفسیر آیه فرمود:
اضائت الارض بنور محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم کما تضی ء الشمس فضرب اللَّه مثل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم الشمس و مثل علی الوصی علیه السّلام القمر و هو قوله عز و جل هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ
ص: 417
ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً
«1» و قوله وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ «2» و قوله عز و جل ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ یعنی قبض محمّدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فظهرت الظلمة فلم یبصروا فضل اهل بیته و هو قوله عزّ و جلّ وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدی لا یَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ «3»
و از حضرت کاظم علیه السّلام مرویست که در تفسیر آیه فرمود بنا بر نقل برهان در همین آیه
مثل هؤلاء المنافقین لمّا اخذ اللَّه علیهم البیعة لعلی بن ابی طالب علیهما السلام اعطوا ظاهرها شهادة ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شریک له و انّ محمّدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم عبده و رسوله و انّ علیا ولیّه و وصیه و وارثه و خلیفته فی امّته و قاضی دینه و منجز عداته و القائم بسیاسة عباد اللَّه مقامه فورث مواریث المسلمین بها و نکح فی المسلمین بها فوالوه من اجلها و احسنوا عنها الدفاع بسببها و اتخذوه اخذا یصونونه ممّا یصونون عنه انفسهم بسماعهم منه لها فلمّا جاءه الموت وقع فی حکم ربّ العالمین العالم بالاسرار الّذی لا یخفی علیه خافیة فاخذهم بعذاب باطن کفرهم فذلک حین ذهب نورهم و صاروا فی ظلمات عذاب اللَّه ظلمات احکام الاخرة لا یرون منها خروجا 1- سوره یونس آیه 5
2- سوره انفال آیه 37 [.....]
3- سوره اعراف آیه 197 (ترجمه حدیث) زمین بنور محمد ص روشن گردید چنان که بنور خورشید پس خدا محمد را بخورشید و علی را بماه تشبیه فرموده است و این است قول خدا (او کسی است که قرار داد خورشید را ضیاء و قمر را نور) و قول خدای تعالی (و برای ایشان شب نشانه و علامتی است که روز از آن گرفته میشود و ایشان در ظلمات بسر میبرند) و قول خدای عز و جل (نور آنان را گرفت و واگذارد ایشان را در تاریکی که نمی بینند) یعنی پیغمبر ص رحلت کرد و تاریکی ظاهر شد پس ایشان فضل و برتری اهل بیت او را ندیدند و این معنی قول خدای تعالی است:
(اگر ایشان را بهدایت دعوت کنی نمی پذیرند و میبینی آنان را که بتو نظر می کنند و حال آنکه نمی بینند)
ص: 418
و لا یجدون عنها محیصا» «1»
و از ابن بابویه باسناده از ابراهیم بن ابی محمود مرویست که گفت:
از حضرت رضا علیه السّلام از تفسیر آیه سؤال کردم فرمود:
انّ اللَّه لا یوصف بالترک کما یوصف خلقه لکنّه متی علم انهم لا یرجعون عن الکفر و الضلالة فمنع المعونة و اللطف و خلّا بینهم و بین اختیارهم «2»
همانطوری که یادآور شده ایم اخباری که در تفسیر آیات وارد شده در مقام انحصار نیست بلکه در بیان مصادیقی است که از مفاهیم آیات استفاده میشود و منافات با عموم معنی ندارد و با معانی دیگر نیز معارض نیست.
از اخبار فوق برای تشبیه حال منافقین وجوهی استفاده میشود که ممکن است با وجوه سابق الذکر تطبیق داشته باشد 1- اظهار منافقین به بیعت با علی علیه السّلام بمنزله مستوقد نار بود لکن عداوت باطنی و مخالفت قلبی بمنزله ظلمات است که نور ایمان بولایت در قلوب آنان تابش نکرده و به شئون امیر المؤمنین علیه السّلام بصیرت ندارند 1- ترجمه حدیث: مثل این منافقین چون خدا بر ایشان نسبت بعلی بن ابی طالب علیهما السلام بیعت گرفت اینکه ظاهر این بیعت را پذیرفته شهادتین گفتند و بولایت و وصایت و خلافت و سایر مقامات علی (ع) گواهی دادند پس بسبب این شهادت وارث میراث مسلمانان شدند و در میان مسلمین نکاح کردند و اظهار دوستی کردند با علی و اینکه از او دفاع میکنیم و او را برادر خود گرفته و او را حفظ میکنیم چنانچه خود را حفظ میکنیم لکن چون پیغمبر ص از میان آنها رفت خداوند پروردگار عالمیان عالم باسرار آنها و چیزی بر او مخفی نیست آنها را بکفر باطنی که داشتند گرفت و در تاریکی عذاب تاریکی آخرت دچار کرد که نتوانند از آن خارج شوند و راه چاره ای بر آنها نباشد و نیابند تا آخر حدیث
2- خدا وصف نشده است به ترک چنان که مخلوق او باین صفت متصفند ولی همین که دانست که این عده از کفر و گمراهی برنمیگردند کمک و لطف خود را از ایشان منع نموده و آنان را باختیار خودشان واگذاشت
ص: 419
2- وجود مبارک پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بمنزله شمس است که ظلمات کفر و ضلالت و عادات جاهلیت را از بین برد و منافقین قدرت مخالفت علنی نداشته ولی چون این نور خاموش گردید قدرت پیدا کردند و کردند آنچه کردند:
شمس درخشنده چو پنهان شود شب پره بازیگر میدان شود و تشبیه مقام رسالت به خورشید در احادیث دیگر هم هست مانند حدیثی که منسوب بخود آن حضرت است که فرمود
«اذا فقدتم الشمس فعلیکم بالقمر و اذا فقدتم القمر فعلیکم بالفرقدین و اذا فقدتم الفرقدین فعلیکم بسائر النجوم» «1»
که مراد از شمس وجود حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و مراد از قمر امیر المؤمنین علیه السّلام که تمام کمالات نبی در او جلوه گر است و از فرقدین مراد امامین همامین حسن و حسین هستند و مراد از سائر نجوم ائمه تسعه از اولاد حسین که هر کدام نشانه راه حق و راهنمای دین بوده اند.
3- چون خداوند متعال برای ارشاد منافقین و کفّار و معاندین آنچه لازم بود از ارسال رسل و انزال کتب و جعل احکام و نصب خلفاء و ایجاد اسباب تکوینی از قبیل چشم و گوش و عقل و غیره فراهم و در دسترس آنها قرار داد این عوامل و لوازم تمیز که بمنزلة استیقاد نار و اضائه اطراف آنان بود لکن چون انبیاء را تکذیب کردند و باحکام خدا پشت پا زدند خداوند از آنان سلب توفیق نموده و همین ترک اعانه خدا سبب خذلان آنان گردید و در ظلمات بی دینی باقی ماندند بنا بر این اگر بمفاد اخبار دقت نمائیم متوجه میشویم که با وجوه سابق کمال تطبیق را دارد 1- زمانی که خورشید از نظر شما ناپدید شد بر شما باد به ماه و وقتی ماه از نظر شما پنهان شد بر شما باد به دو ستاره فرقدان و زمانی که این دو ستاره افول کرد بر شما باد بسایر ستارگان
ص: 420
صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ (18)
(اینان لالان و کران و کورانند و ایشان بجانب حق برنمیگردند) در تفسیر این آیه بسه وجه زیر باید توجه شود که در گفته های مفسرین نیست
برای انسان دو نحوه چشم و گوش و زبان میباشد ظاهری و باطنی چشم و گوش و زبان ظاهری وسیله برای ابصار و استماع و تکلّم نفس حیوانی است که بواسطه آنها نفس حیوانی بصیر و سمیع و متکلّم است و با زوال و یا نقصی در آنها این آلات از کار افتاده و نفس حیوانی انسان فاقد شنوایی یا بینایی میشود اما باطنی چشم و زبان و گوش قلب است که اسباب بینایی و شنوایی نفس ناطقه اند یعنی نفس ناطقه انسان بواسطه آن گوش باطنی حقایق معنوی را میشنود و مواعظ حکمت آمیز را استماع میکند و با آن چشم است که معارف الهی را می بیند و حقایق معنوی را مشاهده مینماید و بالاخره با آن زبان است که بمعارف الهیه اعتراف و اقرار دارد و منشأ کوری و کری و لالی آن هم سه چیز است 1- زوال عقل بجنون یا خواب و یا مستی 2- زوال آلات قلبیه 3- حدوث مرض یا خللی در آنها از عصبیت و عناد یا کفر و نفاق و غیره و منشأ کوری و کری و لالی منافقین نفاقی است که قلب آنها را از درک حقایق و معارف الهیه عاجز نموده است چنان که آیات دیگر از قرآن هم مؤید این
ص: 421
مطلب می باشد: مانند آیه شریفه أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ «1»
اینست که مراد همین چشم و گوش و زبان ظاهری باشد ولی با توجه به اینکه چشم باید وسیله دیدن حقایق باشد و انسان بواسطه آن عبرت گیرد و گوش وسیله مواعظ حقه و کلام الهی و گفته های حکمت آمیز بوده و زبان وسیله گفتن و تلاوت کلام الهی و خلاصه اعضاء مدرکه باید وسیله عبادت و طاعت حق باشد حال اگر کسی این ودایع الهی را در غیر موارد مشروع بکار برد یعنی با گوش حقایق را نشنید و با زبان معارف را نگفت و با چشم عبرت نگرفت مانند کسی است که فاقد چشم و گوش و زبان است، مثل اینکه می گویی فلانی آدم نیست و یا آن شخص مرد نیست چون آثار انسانیت و مردی از او ظاهر نمیگردد پس منافقین هم که مدرکات خودشان را نمیخواهند در مقام عبادت حق بکار برند کور و کر و لالند.
برای بصیرهم دو معنی است یکی دیدن الوان و اشکال ظاهری و دیگری دانایی بحکم و مصالح امور و علم بدقایق و رموز کارها چنان که در اصطلاح گوئیم فلان کس در تجارت یا زراعت و یا سیاست مثلا بصیر است یعنی بمصالح و مفاسد این امور دانا می باشد و همین طور است سمیع دو معنی دارد یکی شنوایی اصوات 1- سوره حج آیه 45 (آیا سیر نمیکنید روی زمین تا برای آنها دلهایی باشد که بآن درک کنند آیا گوشهایی پیدا کنند که با آن بشنوند زیرا حقیقت اینست که دیده های (ظاهری اینان) کور نیست ولی چشم دلشان کور است)
ص: 422
و الحان و دیگری تأثّر کلام چنان که گویی فلانی حرف شنواست و مراد از (سمع اللَّه لمن حمده) نیز همین معنی است یعنی خدا اجابت میکند سؤال کسی که او را ستایش کند و همچنین نطق دارای دو معنی است یکی تلفّظ کلماتی و دیگری بیان حقایق چنان که گویی او عجب ناطقی است و لذا عرب نام خودش را عرب یعنی معرب ما فی الضمیر گذارده و سایرین را عجم گویند یعنی نمیتوانند حقایق مکنون خودشان را بیان کنند و منافقین اگر چه الوان را می بینند ولی دانایی بمصالح امور ندارند و اگر چه صداها را میشنوند ولی کلام حق در آنها تأثیر نکرده و اجابت مسئلت پروردگار و انبیاء را نمینمایند و همچنین سخن می گویند ولی عاجزند که حق را بیان کنند بلکه کتمان حق کردند و معجزات باهرات انبیاء را انکار نمودند جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ «1» با بیان بالا می بینیم که تمام وجوه مذکور بر منافقین منطبق است و مانعة- الجمع هم نیست.
«فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ» فاء در فهم از برای تفریع است و ممکن است جمله تفریع بر آیات قبل باشد یعنی تفریع بر «تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ» یا «أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ. الایة» یا «یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» یا صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ» یا بر تمام آیات مذکورة نکته دیگری که از جمله اخیر استنباط میشود اینست که این آیه از اخبار غیبی قرآن است زیرا منافقین از هنگام نزول این آیه که اواخر بعثت بود تا آخر عمر از نفاق خود برنگشتند. 1- سوره نمل آیه 14 (منکر آن شدند در صورتی که در دلشان آن را یقین داشتند)
ص: 423
أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ (19)
(مثل منافقین مانند بارانی است که از آسمان فرود آید و در آن تاریکیها و رعد و برق باشد که بواسطه صاعقه ها انگشتهای خودشان در گوشهایشان قرار میدهند از ترس مرگ، و خداوند بر کافرین محیط است) و کلام در این آیه در دو مقام است یکی شرح الفاظ و دیگری وجه تشبیه
کلمه او عاطفه که جمله کصیّب را عطف بر کمثل الّذی استوقد، میکند، یعنی مثل منافقین یا مثل مستوقد نار است و یا مثل صیّب من السماء و باید دانست که کلمه او در اینجا بمعنی تردید نیست زیرا محال است که خدا در بیان امری تردید داشته باشد بلکه معنای او اینست که هر دو مثل بر- منافقین منطبق است و شنونده میتواند منافقین را به مستوقد نار تشبیه کند و میتواند به صیّب من السماء کلمه صیّب صفت مشبّهه از صوب بمعنی نزول است و ممکن است که بمعنای سبک و وقع یعنی نزول بشدت باشد و صفت مشبّهه دلالت بر ثبوت دارد و تنکیر لفظ صیّب دلالت دارد بر نوعی از نزول بنا بر این همه این نکات در آیه دلالت دارد که مراد باران شدید یا ابری که باران شدیدی می بارد و سبب ترس و خوف میشود قمی و عده ای بمعنای اول و جماعتی بمعنای دوم تفسیر کرده اند و در صورت اول معنای حقیقی لفظ منظور گردیده و در صورت دوم معنای مجازی آن
ص: 424
مقصود بوده است بعلاقه سببیت و مسبّبیت کلمه سماء به بلندی اطلاق میشود علمای طبیعی گویند سبب نزول باران تقطیر بخار آبی است که از دریاها متصاعد گردیده و در هوا بصورت ابر نمایان میشود و بصورت باران و در صورت سردی هوا بشکل برف بزمین فرود میآید و رعد در اثر پاره شدن ابرها و اصطکاک آنها بیکدیگر ایجاد میشود و برق هم در اثر برخورد پارهای ابر بیکدیگر تولید میگردد و علّت اینکه برق قبل از صدای رعد ظاهر میشود در صورتی که اصطکاک پیش از تولید برق است سرعت حرکت نور است که از سرعت صدا بیشتر میباشد «من السماء»: با اینکه کلمه صیّب دلالت بر فرود آمدن باران از آسمان دارد مع الوصف قید مزبور شاید برای اینست که ابر مطبق بوده که در تمام عالم ببارد و امّا اخباری که درباره نزول باران و رعد و برق مرویست که باران از آسمان توسط ملائکه بر زمین نازل میشود و یا رعد تسبیح ملائکه و یا صدای زدن ملک بابر میباشد و یا نطق ابرها است چنانچه برق خنده آنها یا تازیانه نوری است که بر ابر زده میشود و سایر اخبار با اقوال علمای طبیعی منافات ندارد زیرا تمام حوادث عالم سماوی و ارضی بمشیّت حق و بامر پروردگار صورت میگیرد و ممکن است ملائکه علل باطنی این حوادث باشند چنان که علل ظاهری آنها گذشت حاجی سبزواری بعد از ذکر علل طبیعی باران و رعد و برق گوید
و لا تناف تلک قولا بالملک ذا و هم من بنأ ینادینا سلک «1»
«یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ»:
در این آیه باصابع تعبیر گردیده و بانامل تعبیر نشده زیرا شدّت صاعقه چنان آنان را مرعوب میکند که تمام انگشتان خود را در گوش میکنند نه 1- و منافات ندارد این اسباب طبیعی با قول به اینکه توسط ملائکه است این توهم منافات توهمات کسانیست که قائل بامور باطنیه نباشند مثل طبیعیین
ص: 425
فقط سر آنها را صواعق جمع صاعقه بمعنای آتش برق است که بهر جا اصابت کند میسوزاند حذر الموت مفعول له یجعلون میباشد «وَ اللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ»:
منافقین بگمان خود برای فرار از عذاب خدا و نشنیدن صدای نشانه های عقاب او انگشت در گوش میگذارند در صورتی که خدا احاطه و قدرت دارد بر عذاب آنها مراد باحاطه خدا احاطه قیّومیّت است که همه موجودات در حیطه قدرت خدا هستند و حدوثا و بقاء تحت مشیّت و اراده او میباشند
زیر نشین علمت کائنات ما بتو قائم چه تو قائم بذات
و تخصیص احاطه بکافرین با آنکه خدا بر همه موجودات احاطه دارد برای اینست که چون سیاق آیه در شأن منافقین است که (در حقیقت کافرند) و چون اینگونه اشخاص گمان می برند با اعراض از انبیاء از عذاب خدا دور میشوند لذا برای توجّه آنها به اینکه در هر حال در ید قدرت پروردگارند فرموده خدا بر کافرین احاطه دارد
میتوان آیه مبارکه را اینطور تشبیه کرد که مراد از صیّب وجود مبارک پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که از آسمان عظمت حق نازل گردیده و نور عظمت او بر جمیع مکلّفین از جن و انس تا دامنه قیامت پرتو افکنده است تا نفوس مستعدّه بواسطه این نور سعادتمند گردند و همانطور که معمول باران صدای رعد هست دعوت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نیز با صدای رسا بگوش عامه مردم میرسد و برق نور علم و معرفت او صفحه عالم هستی را
ص: 426
منوّر گردانیده است ولی منافقین از آنجایی که خبث طینت آنان عائق و مانعی است که بتوانند نور حق را مشاهده کنند و گوش آنان عاجز است از شنوایی دستورات مقدس اسلام در ظلمات جهل و نفاق خود غوطه ورند و برای اینکه با همان اخلاق زشت جاهلیّت مأنوس باشند انگشت در گوش خود گذارده که مبادا شنیدن آیات عذاب الهی و نویدهای بد فرجامی که نتیجه اعمال آنان است از دهان پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گفته میشود ایشان را شکنجه دهد غافل از اینکه خدای عالم باعمال و رفتار آنان احاطه داشته و قادر است که همه آنان را بکیفر اعمالشان معذب نماید پس منافقین نمیتوانند از باران رحمت رسالت مانع شوند و ظلمات فتن و کفر و زندقه آنان را احاطه نموده و همین طور که زمین های شوره از باران های نافع سودی نبرده و بلکه نتیجة نزول باران در آن زمین ها سبب ازدیاد خار و خس میشود وجود مبارک پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و آیات بینات قرآن علاوه بر اینکه در دل منافقین تأثیری نمینماید بر کفر و الحاد ایشان می افزاید.
از بیان بالا استفاده میشود که منافقین صدر اسلام چرا نتوانستند از کلمات حکمت آمیز پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در شئون مختلف و مخصوصا در امر ولایت استفاده کنند و با اینکه برأی العین مناقب و فضائل اهل بیت عصمت را دیده و عظمت مقام و علو جاه آنان را از زبان پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم می شنیدند باز هم از نور ولایت آنان استفاده نکرده و در ظلمت بی ایمانی غوطه ور شدند تا جایی که بنی امیّه که مجسّمه نفاق بودند با این آیات بزرگ خدایی از در خصومت برخاستند و کمر بقتل و نابودی آنان بستند ولی غافل بودند که وعده خدا حقّ است! وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ
ص: 427
الْکافِرُونَ
«1» آری علاوه بر اینکه نتوانستند نور این چراغ های هدایت را خاموش کنند نام خودشان از صفحه عالم انسانیت زدوده شد و گذشته از عذاب های آخرتی لعن و نفرین همه موجودات را تا دامنه قیامت برای خودشان خریدند.
یَکادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (20)
(نزدیک است که برق دیده های آنان را برباید، هر وقت برای ایشان روشنی پدیدار شود در آن حرکت میکنند و هنگامی که تاریک شد درنگ مینمایند، و اگر خدا بخواهد گوش و چشم های ایشان را میبرد و خدا بر هر چیز تواناست)
یکاد مضارع کاد از افعال مقاربه بمعنای یقرب است یعنی نزدیک می شود یخطف بمعنای اخذ بسرعت و بمعنای ربودن آمده است چنان که در آیه إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ «2» بمعنی دوم آمده است مراد بابصار نور بصر است زیرا ابصار بکسر همزه دیدن است و عین آلت دیدن و بصیر بمعنای بینا میباشد یعنی نزدیک بود شدّت نور برق چشم آنان را کور کند چنان که از ذیل آیه 1- سوره صف آیه 8 (خدا نور هدایت خود را تمام میکند اگر چه کفار مایل نباشند)
2- سورة الصافات آیه 10 (مگر کسی که برباید)
ص: 428
همین معنی استفاده میشود که فرموده «لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ» و ممکن است تقدیر ذیل آیه چنین باشد که یکاد الرعد یذهب بسمعهم و امّا تشبیه آیه کریمه با منافقین همانطور که قبلا بیان شد برق دعوت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و معجزات باهرات آن حضرت و احکام و دستورات دینی نزدیک بود که چشم آنان را کور کند زیرا بعلّت مرض قلبی نفاق چشم دل آنها تاب دیدن خورشید معارف دین را نداشت و مانند شخصی که در بیابان تاریکی در شب بارانی راه را گم کند و فقط همین که برق بجهد چند قدمی راه برود ولی بمجردی که روشنایی برق تمام شد باز در حال حیرت بماند منافقین هم اگر چه در دنیا بواسطه نور اسلام از احکام ظاهری دین از طهارت ظاهر بدن و حفظ جان مال و غیره استفاده می کنند ولی همین که عمرشان تمام شد باز در تاریکی کفر و نفاق باطنی خود واقع میشوند و اگر میخواست خدا در همین دنیا هم کفرشان را ظاهر میکرد و در انظار مسلمین رسواشان مینمود زیرا خدا بر هر چیزی توانا است و تحقیق کلام در ذیل این آیه در سه مقام است:
در معنای مشیّت و اینکه آیا مشیّت و اراده در خدا یکی است یا دو مفهوم مغایرند و آیا اراده چنان که حکما و عده ای از محققین گفته اند از صفات ذات است یا چنان که متکلّمین پنداشته اند از صفات فعل میباشد و روی همین بیان است که حکما عالم را قدیم زمانی دانسته زیرا اراده از صفات ذات است و چون بنا بر قول طرفین اراده از مراد منفک نیست پس باید عالم قدم زمانی داشته باشد ولی ذاتا حادث است چون معلول علّت است ولی متکلّمین عالم را هم ذاتا و هم زمانا حادث دانسته اند و مسبوق بعدم زیرا بعقیده آنان اراده از صفات فعل خدای تعالی است و تحقیق کلام اینست که افعال اختیاریه که از عبد صادر میشود مترتّب
ص: 429
بر 7 امر است:
1- تصور فعل که خطور قلبی است 2- تصور فائده فعل 3- تصدیق به اینکه این فایده بر این فعل مترتب است 4- تصدیق به اینکه این فعل برای فاعل از ترکش نافع تر است 5- عزم بر ایجاد فعل برای ترتب فائده بر آن 6- حرکت عضلات و جوارح برای انجام فعل 7- ایجاد بمعنای مصدری که امر ربطی است ما بین فاعل که موجد فعل و فعل که موجد میباشد و همین که این هفت امر محقق شد فعل از عبد صادر میشود و امّا در مورد افعال خدا اکثر امور فوق الذکر برای ایجاد فعل از طرف خدا لازم نیست بلکه محال است یعنی در افعال خدا تصور، تصدیق، جزم، عزم، و حرکت عضلات نیست چون همه اینها حوادث است و حق محل حوادث نیست ولی در افعال خدا 2 امر معتبر است:
1- علم بصلاح فعل که این فعل بخصوصیات زمانیه و مکانیه و شخصیه دارای مصلحت است که این علم عین ذات است 2- ایجاد بمعنای مصدری که امر ربطی بین فاعل و فعل میباشد چنان که گذشت و پس از تحقق این دو تحقّق فعل (بمعنای اسم مصدری پیدا میکند) کسانی که اراده را از صفات ذات دانسته اند میگویند همان علم بصلاح فعل از طرف خدا اراده نام دارد و کسانی که اراده را از صفات فعل شمرده اند ایجاد را اراده پنداشته اند و میتوان گفت که نزاع این دو دسته لفظی است و الّا حقیقت ایجاد هم علم بصلاح لازم دارد چنان که خبر معروف
«خلقت الاشیاء بالمشیئة و خلقت المشیئة بنفسها» «1»
یعنی موجودات را بواسطه ایجاد آفریدم ولی ایجاد را خود بخود یعنی برای خلقت ایجاد احتیاج بایجاد دیگری نبوده که تسلسل لازم آید و بنا بر این تحقیق حق مطلب اینست که چون ایجاد امری اختیاری است و باید از روی اراده موجود شود علم بصلاح را اراده و ایجاد را مشیّت مینامیم 1- کفایة الموحدین جلد اول
ص: 430
و امّا قول حکماء که چون اراده را از صفات ذات دانسته اند و با توجه باصل (عدم انفکاک اراده از مراد) مجبور شده اند عالم را قدیم زمانی بدانند فاسد است زیرا اشکالی ندارد که خدا علم بصلاح فعلی در زمان مخصوصی داشته باشد یعنی آن فعل در این زمان مصلحت دارد و باید تحقق پیدا کند نمیتوان گفت اراده از مراد منفکّ گردیده است بلی اگر فرض شود فعل قبل از زمان مخصوص یا بعد از آن زمان متحقق شده انفکاک مذکور لازم آمده است
در معنای شی ء است که در کلمه «إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ» گذشت اینجا هم بر حسب تذکر یادآور میشویم عدّه ای گفته اند که شی ء مساوق وجود است مفهوما و این دسته میگویند شی ء همان موجود است دسته دوم گویند شی ء مفهوما عدم و معدوم است و اینکه گفته شده است خدا بر هر شی ء تواناست مراد اینست که خدا میتواند معدوم را موجود کند دسته دیگر شی ء را حال دانسته اند (حال واسطه بین وجود و عدم یا موجود و معدوم است بنا بر قولین) و هر سه قول خالی از اشکال نیست امّا قول دسته اول از دو جهت باطل است:
1- وجود و موجود اعمّ از واجب و ممکن است در صورتی که وجود واجب متعلّق قدرت قرار نمیگیرد پس نمیتوان شی ء را موجود دانست 2- در صورتی که مراد از شی ء وجود باشد قدرت بر ایجاد وجود تحصیل حاصل و محال است.
و امّا قول دسته دوم نیز از دو جهت فاسد است 1- چون عدم اعمّ از ممتنع و ممکن است و ممتنع متعلّق قدرت قرار نمیگیرد
ص: 431
2- چون عدم بوصف عدمیّت نقیض وجود است بنا بر این قابل اینکه وجود شود نیست زیرا اگر عدم وجود شود اجتماع نقیضین لازم میآید و باطل است و روی همین اصل گفته اند در عدم تأثیر و تأثّر نیست و امّا قول سوم که شی ء را واسطه بین وجود و عدم دانسته اند فساد این قول بدیهی است زیرا با توجه به اینکه عدم و وجود نقیض یکدیگرند واسطه ای بین این دو معقول نیست زیرا این واسطه یا اجتماع عدم و وجود است یا ارتفاع آنها و هر دو باطل است بلکه تمام قضایای باطله مثل اجتماع ضدّین دور و تسلسل و خلف و اجتماع مثلین چون برگشت آنها به اجتماع نقیضین یا ارتفاع آن می باشد باطل است و امّا تحقیق کلام اینست که مراد از شی ء ممکن الوجود است که نسبتش بوجود و عدم مساوی است یعنی خدا میتواند ممکن را هم موجود نماید و هم معدوم زیرا ممکن نه واجب است و نه ممتنع که متعلّق قدرت قرار نگیرد و امّا اطلاق شی ء بر خدا مجازی است و لذا گفته اند که هو شی ء لا کالاشیاء یعنی خدا شی ء است نه مانند اشیاء و منطبق بر همین بیان است قول سبزواری که گفته است الشی ء ما یشی ء وجوده که کلمه ما در این جمله بمعنای ممکن است که اگر خواسته شود موجود میشود.
در معنای قدرت و قدیر است: قدرت گاهی تعبیر شده است بتساوی فعل و ترک آن و گاهی هم تعبیر شده است به اینکه اگر بخواهد انجام دهد و اگر نخواهد انجام ندهد و در مقام توضیح کلام باید دانست که فاعل منتسب بفعل دارای اقسامی است:
1- فاعل بالطبع مانند احراق آتش و رطوبت آب
ص: 432
2- فاعل بالجبر مانند اکراه شخصی برای ایجاد فعلی بدون اختیار 3- فاعل بالقسر مثل حرکت جسمی بطرف مخالف جاذبه خود مانند سنگی بطرف بالا یعنی بر خلاف طبع 4- فاعل بالقهر مانند سقوط جسم ثقیلی بر زمین 5- فاعل بالتجلّی که علم بفعل دارد و سابق بر فعل هم هست و علم او عین ذات فاعل میباشد مانند استعمال نفس قوای نفسانیه را 6- فاعل بالعنایة که علم سابق بر فعل و زائد بر ذات فاعل میباشد مانند سقوط از مکان مرتفعی بمجرد تخیّل و توهم 7- فاعل بالرضا که علم عین فعل و عین ذات فاعل است مانند انشاء نفس صور خیالیّه را 8- فاعل بالقصد که علاوه بر علم بفعل داعی و قصد لازم است مانند تکلّم و رفت و آمد انسان و امّا در افعال الهی عدّه ای خدا را فاعل بالرضا دانسته مانند عرفاء و بعضی فاعل بالتجلّی گمان کرده اند مانند اشراقیین و برخی فاعل بالعنایة پنداشته اند مثل مشّائین و دسته ای فاعل بالقصد مانند متکلّمین و حق اینست که افعال الهی از روی حکمت و مصلحت و تابع مصالح نفس الامریه و از روی علم و اختیار است و معنای قدرت نیز همین است لذا گفته ئیم که اختیار صفتی مغایر قدرت نیست بلکه در مفهوم قدرت اختیار مأخوذ است بنا بر این خدا نه فاعل بالرضا است که علم عین فعلش باشد و نه بالتجلّی است و نه بالعنایة که اراده در او مأخوذ نباشد و نه فاعل بالقصد است که احتیاج بتصور و تصدیق داشته باشد بلکه فاعل بالاراده است و اینجا است که متذکر شده ایم اطلاق علّت تامه بر خدا صحیح نیست زیرا تأثیر علّت در معلول خود بدون اختیار و قهری است و علّت قدرت بر عدم تأثیر
ص: 433
در معلول ندارد بلی او علّت فاعلی است که در افعالش مصلحت در ایجاد و قابلیت در موجود ملحوظ است و لذا دو قاعده مسلّمة بین حکماء که: الواحد لا یصدر عنه الّا الواحد و الواحد لا یصدر الا عن الواحد «1» مخصوص علت تامه میباشد و در حق خدای تعالی جاری نیست زیرا منشأ اختلاف در افعال خدا اختلاف حکم و مصالح است و به بساطت ذات فاعل لطمه ای نمیزند برای توضیح بیشتری به کلم الطیّب جلد اول صفحه 49 تا 51 رجوع شود
یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (21)
(ای گروه مردم بپرستید (پروردگار خود و کسانی که قبل از شما بوده اند) را شاید در زمره پرهیزگاران درآیید)
یا از حروف ندا است و گفته اند مخصوص ندای بعید است و بعد بر دو قسم است بعد حقیقی که زیادی فاصله بین منادی و منادا می باشد و بعد تنزیلی حکمی و این بعد خود اقسامی دارد:
1- عدم توجه بمتکلم اگر چه مخاطب نزدیک باشد چنانچه توجه موجب قرب است اگر چه مسافت دور باشد و قرب در عبادت نیز عبارت از توجه است 2- غفلت که بعد آن از عدم توجه بیشتر است چنان که گاهی احتیاج بمنبّهات زیادی است تا شخص غافل توجه پیدا کند 1- از علت واحد فقط معلول واحد صادر می شود و معلول واحد فقط دارای یک علت است
ص: 434
3- ضعف و عجز و فقر متکلم که سبب بعد او از مقام مخاطب است مانند نداء عبد مولای خود را و لذا است که در دعا گفته میشود یا اللَّه یا ربّ و غیره و یا در آیه جهت بعد شنونده آورده شده چون اکثر مردم در غفلت اند و از مقام قرب پروردگار و آیات الهی دورند کلمه ای از موصولات مبهمه است بنا بر قول اخفش و وصلة النداء است بنا بر مشهور «1» کلمه ها از ادات تنبیه است که برای داخل شده است «2» کلمه الناس اسم جنس است و مشهور آن را نوع دانسته اند که دارای افراد متّفق الحقیقة میباشد یعنی حیوان ناطق اگر چه در عوارض و خصوصیّات با هم مختلف اند ولی تحقیق اینست که آن را کلّی مشکّک بدانیم که دارای افراد مختلف الحقیقیة و ذوی مراتب باشد چون علوم و کمالات انسان جزو حقیقة نفس است قابل ترقی و تعالی و تنزل و انحطاط است زیرا نمیتوان گفت که حقیقت انبیاء عظام با افراد شقی و پست چون فرعون و نمرود یکی است 1- پنج قسم ای داریم اول شرطیه ایا ما تدعوا فله الاسماء الحسنی (سوره اسری آیه 11 دوم استفهامیه مانند فبای حدیث بعده یؤمنون (سوره اعراف آیه 148 سوم موصوله مانند لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَةٍ أَیُّهُمْ أَشَدُّ عَلَی الرَّحْمنِ عِتِیًّا (سوره مریم آیه 70) چهارم ÙŘǙęʙǠمثل رجل و ای رجل پنجم وصلة النداء مانند همین آیه یا ایها الناس الایة
2- سه نوع ها داریم:
اول اسم فعل مانند هاؤم اقرؤا کتابیه (یعنی بگیرید کتاب مرا و بخوانید) دوم ها تأنیث مثل فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (یعنی هر کسی را الهام کرد کارهای زشت و پرهیزکاریش را) سوم ها تنبیه که چهار قسم است و یک قسم آن بر سرای در میآید مانند آیه بالا
ص: 435
جان شیران و سگان از هم جداست متّحد جانهای شیران خداست
کلمه اعبدوا امر حاضر از عبد است و مصدر آن عبادت یعنی کمال خضوع در مقابل مولی و لذا گفته اند عبادت مختص خدا است و در عبادت غیر خدا را نباید شریک کرد لکن تحقیق مطلب اینست که عبادت مطلق خضوع و تذلل میباشد اگر چه مفهوما مغایر است و دارای مراتب زیادی است از جمله عبودیت بنده ظاهری نسبت به مولای ظاهری و همچنین عبودیّت متعلّم نسبت بمعلّم چنان که از علی علیه السّلام مرویست
«من علّمنی حرفا فقد صیّرنی عبدا» «1»
و عبودیت مردم نسبت بائمه چنان که در زیارت وارد است
«عبدک و ابن عبدک و ابن امتک»
و عبودیت امت نسبت به پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم چنان که علی علیه السّلام فرمود
«انا عبد من عبید محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم» «2»
و اعلا مراتب عبودیت عبادت خدای تعالی است و میتوان گفت همه مراتب مذکور نیز در طول عبادت خداوند و بامر و امتثال او است و شرک نیست زیرا شرک عبادت غیر خدا است در عرض عبادت خدا مانند عبده اوثان و غیره حقیقت عبادت از لحاظ مفهوم با خضوع و خشوع مغایر است از جهاتی:
جهت اول اینکه در عبادت استحقاق معبود مأخوذ است لیکن در خضوع نیست جهت دوم: در عبادت اطاعت و قصد قربت شرط است در صورتی که در خضوع و خشوع شرط نیست جهت سوم: عبادت از آثار خضوع و خشوع است نه نفس آن و از برای عبادت اقسامی است مانند عبادت قولی مثل ذکر و دعا و تلاوت کلام اللَّه و غیره و عبادت جوارح مانند نماز و روزه و حج و مانند اینها 1- کسی که کلمه ای بمن بیاموزد مرا بنده خودش کرده است [.....]
2- من بنده ای از بندگان محمد صلّی اللَّه علیه و آله هستم
ص: 436
و عبادت اخلاقی مثل تزکیه نفس از رذائل اخلاق و تحلیه آن بفضائل و عبادت علمی مانند تحصیل عقائد و علوم حقّه و فراگرفتن احکام و مسائل دینیه و عبادت قلبی مثل توجه بحق و غیره و مردم از نظر اقسام فوق الذکر مختلفند عبد مطلق کسی است که تمام اقسام عبادت را انجام دهد مانند پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه علیهم السلام و روی همین اصل است که گفته اند مقام عبودیت از رسالت بالاتر است چون رسالت یک نوع عبادت و اطاعت در تبلیغ میباشد و عبادت در آیه شامل جمیع اقسام عبادت است. و اشکالی که ممکن است بنظر برسد اینست که کلمه اعبدوا امر وجوبی است پس شامل عبادتهای مستحبی نمیشود جواب آن اینست که آیه در مقام وجوب عبادت خدا و نفی عبادت غیر خدا است مانند آیه شریفه أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ و اما کیفیت عبادت و استحباب و وجوب آن محتاج به بیان جداگانه است و باصطلاح اطلاق وارد مورد حکم آخر است کلمه ربّ در آیه ربّ العالمین در سوره حمد گذشت و تفصیل آن اینکه ربّ بر مالک و سیّد و مدبّر و منعم و مربّی و مصاحب اطلاق میشود و ظاهر اینست که تمام دارای یک معنی است زیرا ربّ مأخوذ از تربیت می باشد و مالک مربی ملک و سیّد مربی عبد و منعم مربی منعم و مصاحب مربی مصاحب است و تربیت عبارت است از اخراج چیزی از حدّ قابلیت به فعلیت بتدریج و اطلاق ربّ بر خداوند بهمین عنایت است چون ممکنات اگر چه از نظر ذات لیس صرف باشند لیکن چون قابلیت موجود شدن را دارند خداوند بمقتضای عدل وجود هر ممکنی را بحدّ کمال لایق خود ایصال مینماید و از بیان بالا امور زیر استفاده میشود 1- احتیاج ممکن بموجد بواسطه صرف امکان اوست نه حدوث و نه مرکب از حدوث و امکان نه بنحو جزئیت و نه بنحو شرطیت زیرا احتیاج ذاتی ممکن است
ص: 437
2- آنکه ممکن در بقاء هم احتیاج بمبقی دارد چنان که در حدوث احتیاج دارد 3- ربّ مطلق خدا است و اطلاق ربّ بر غیر خدا اضافی است 4- بالاترین مرتبه تربیت حق ارسال رسل و انزال کتب و جعل احکام و خلقت بهشت و دوزخ و ترغیب و تهدید که سبب وصول بنده بمدارک و درجات فیض حق میشود میباشد 5- ربّ بمعنای مذکور از صفات فعلیه تعالی است نه از صفات ذاتی در اینجا نسبت بخبر مروی از توحید صدوق ره که
«ربّ اذ لا مربوب»
اشکالی بنظر میرسد که برای دفع اشکال می گوییم برای حصول تربیت دو چیز لازم است یکی آنکه مربی (بکسر باء) تام الفاعلیة باشد و دیگر اینکه مربّی (بفتح باء) تام القابلیة باشد و خداوند در فاعلیت خود تام الفاعلیة است ذاتا و ازلا و اگر نقصی باشد از جانب قابلیت قابل است است از لحاظ مصلحت و فائده زیرا اگر فعلی دارای مفسده باشد انجام آن قبیح و اگر بی فائده باشد لغو میباشد و صدور اینگونه افعال از خدا محال است پس خدا ربّ است اگر چه مربوبی نباشد چنانچه او خالق است اگر چه مخلوقی نباشد و رازق است اگر چه مرزوقی نباشد و عالم است اگر چه معلومی نباشد و روی همین معنی است که گفتیم اطلاق علّت تامّه بر خدا صحیح نیست و امّا اضافه رب به ضمیرکم و جمله بعد بمنزله علّت است از برای جمله قبل گویا خدا میخواسته وجوب عبادت بنده را معلول تربیت خود نسبت به بشر عنوان کند از باب وجوب شکر منعم کلمه ربّ یکی از اسماء حسنای الهی و تکرار آن موجب اجابت دعاست چنانچه در کافی است که هر که ذکر یا ربّ را آن قدر تکرار کند که نفسش قطع شود جواب میآید لبّیک ما حاجتک «1» «خلقکم» در مجمع البیان در ذیل آیه هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ «2» 1- جلد دوم کافی باب الاذکار
2- سوره حشر آیه 24
ص: 438
خلق را بتقدیر تفسیر نموده است و گفته است:
«فالخالق هو المقدّر لما یوجده و الباره هو الممیّز بعضه عن بعض بالاشکال المختلفة و المصوّر الممثّل» «1» و استشهاد کرده بکلام ابو حامد غزالی که گفته است: «قد یظن ان الخالق و البارئ و المصور الفاظ مترادفة و ان الکلّ یرجع الی الخلق و الاختراع و لیس کذلک بل کلّما یخرج من العدم الی الوجود مفتقر الی تقدیره اولا و الی ایجاده علی وفق التقدیر ثانیا والی التصویر بعد الایجاد ثالثا» «2» و نیز در باب خیر و شر گفته است «المراد خلق تقدیر لا خلق تکوین و معنی خلق تقدیر نقوش فی لوح المحفوظ و معنی خلق تکوین وجود الخیر و الشرفی الخارج و هو من فعلنا و مثله ان اللَّه خلق السعادة و الشقاوة» «3» و علاوه بر اینکه بین دو کلام او تناقض میباشد خلاف ظاهر هم هست زیرا مراد از خالق مسلّما موجد است نه مقدّر و مراد از بارء مخترع است که بدون سابقه باشد و مراد از مصوّر اعطاء صور جنسیه بماهیّات صرفه و صور نوعیّه (که عبارت از فصول ممیزه و صور شخصیه که از عوارض خاصه باشد) میباشد زیرا الشی ء ما لم یتشخص لم یوجد و درباره خیر و شر هم در باب جبر و تفویض گفته ایم که فعل صادر از عبد از 1- خالق تقدیر کننده موجودات و بارء جدا کننده بعضی از موجودات از بعض دیگر باشکال مختلف و مصور صورت دهنده است
2- بعضی گمان کرده اند که خالق و بارء و مصور مترادفند و همه برگشت بخلق و اختراع میکند لکن اینطور نیست بلکه هر چه که از عدم موجود شود اولا بتقدیر و ثانیا بایجاد بر حسب تقدیر و ثالثا به تصویر بعد از ایجاد
3- مراد خلق تقدیر است نه خلق تکوین و معنی خلق تقدیر نقش هائیست در لوح محفوظ و معنی خلق تکوین بودن خیر و شر است در خارج و آن از کرده ماست و مثل آن است که خدا سعادت و شقاوت را خلق کرد
ص: 439
روی اختیار در طول فعل خدا و تحت مشیت حق است که صحیح است هم ببنده نسبت داده شود و هم بخدا «وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ»: کلمه قبل و بعد دو امر اضافی نسبی است یعنی قبلیت زید مثلا به عمرو و بعدیت عمرو به زید نسبی است قبل و بعد دو نوع قرائت میشود 1- باضافه مثل آیه مذکور و این قسم را نسیا منسیا گویند و معربند 2- بدون اضافه مانند للَّه الامر من قبل و من بعد که در اینجا مبنی بر ضم است و آن را نویا منویا گویند و گاهی قبلیت و بعدیت زمانی است مانند آیه بالا یعنی کسانی که در زمانهای پیش از شما خلق شده اند و گاهی قبلیت و بعدیت رتبی است مانند خلقت ارواح انبیاء و اولیاء و پدر و مادر و استاد و غیره ملائکه و عقول و نفوس که تقدم رتبی دارد «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» کلمه لعلّ از حروف مشبّهة بالفعل است و برای آن علاوه بر عملی که در اسم و خبر میکند معانی زیر را ذکر کرده اند 1- توقع امر محبوبی که به ترجّی تعبیر شده است 2- توقع امر مکروهی که به اشفاق تعبیر شده است و این دو معنی در صورتیست که امر مورد نظر ممکن باشد و در صورتی که وقوع آن غیر ممکن باشد آن را تمنّی گویند 3- بمعنای استفهام است مانند (لا تدری لعل اللَّه یحدث امرا) 4- بمعنی تعلیل مانند آیه مورد بحث که عبادت سبب و علّة تقوی میشود کلمه تتّقون از تقوی و اقسام آن در ذیل آیه هدی للمتقین گذشت و در اینجا نیز در دو جا صحبت میکنیم یکی در ثمرات تقوی و دیگری در صفات متقین
ص: 440
از آیات شریفه قریب 15 ثمره و نتیجه برای تقوی استفاده میشود که ما بذکر برخی از آنها می پردازیم:
1- صفت تقوی سبب مدح و ثنا است چنان که در آیه شریفه وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ «1» یعنی اگر شکیبایی و تقوی را پیشه کنید این از ثبات قدم در کارهای خوب میباشد 2- پرهیزکاری انسان را از شر دشمنان محفوظ میدارد بمصداق آیه وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً «2» یعنی اگر شکیبایی و پرهیزکاری را پیشه کنید از مکر و حیله ایشان بشما ضرری نمیرسد 3- تقوی موجب نصرت خداست بمضمون آیه شریفه إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا «3» یعنی خدا با کسانیست که پرهیزکارند 4- آمرزش گناهان در نتیجه تقوی است یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ «4» یعنی ای کسانی که گرویده اید بپرهیزید و نیکو و راست سخن بگوئید تا اعمال شما اصلاح و گناهان شما بخشیده شود 5- تقوی موجب قبولی اعمال است چنان که در آیه شریفه است إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ «5» یعنی فقط از پرهیزکاران پذیرفته میشود 6- تقوی سبب بزرگداشت بنده است نزد خدا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ «6» یعنی همانا گرامیترین شما نزد پروردگار پرهیزکارترین شما هستند 1- سوره آل عمران آیه 183
2- سوره آل عمران آیه 116
3- سوره نحل آیه 129
4- سوره احزاب آیه 70
5- سوره مائده آیه 30
6- سوره حجرات آیه 13
ص: 441
7- تقوی موجب نجات از عذاب الهی است ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا «1» یعنی پس نجات میدهیم کسانی را که پرهیزکارند.
8- بهشت برای مردم پرهیزکار بوجود آمده أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ «2» 9- شخص پرهیزکار از شدائد و بلایا نجات مییابد وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ «3» یعنی کسی که از خدا بپرهیزد در کارهایش گشایش میدهد و او را از راهی که نمیداند روزی میدهد.
10- هدایت بکتاب خدا برای متقین است چنانچه میفرماید هُدیً لِلْمُتَّقِینَ «4»
درباره صفات متقین اکتفاء میکنیم بذکر خطبه مولای متقیان امیر مؤمنان علی علیه السّلام به همّام «5» که ضمن آن برای اشخاص پرهیزکار 118 صفت ذکر فرموده است، و بدیهی است کسی که واجد همه این صفات باشد به اعلی درجه تقوی نائل شده و چنانچه متذکّر شدیم اوّلین درجه تقوی پرهیز از کفر و ضلالت است
«روی انّ صاحبا لامیر المؤمنین علیه السّلام یقال له همّام کان رجلا عابدا فقال له یا امیر المؤمنین صف لی المتقین حتّی کانی انظر الیهم فتثاقل علیه السّلام عن جوابه، ثم قال یا همّام اتّق اللَّه و احسن فانّ اللَّه مع الّذین اتّقوا و الّذین هم محسنون فلم یقنع همّام بهذا القول حتّی عزم علیه فحمد اللَّه و اثنی علیه و صلّی علی النبیّ صلی اللَّه علیه و آله، ثم قال»
(روایت شده که یکی از صحابه امیر المؤمنین علیه السّلام که باو همّام گفته میشد و مرد عابدی بود خدمت امیر المؤمنین علیه السّلام عرض کرد که امیر مؤمنان برای من 1- سوره مریم آیه 73
2- سوره آل عمران آیه 27 [.....]
3- سوره طلاق آیه 2
4- سوره بقره آیه 3
5- نهج البلاغه جزء دوم خطبه 188
ص: 442
متّقیان را توصیف فرمای بطوری که گویا آنان را مشاهده میکنم حضرت از جواب او خودداری فرمود و سپس گفت ای همّام از خدای بپرهیز و نیکوکاری کن، زیرا خدا با کسانی است که پرهیزکار و نیکوکارند، ولی همّام باین مقدار قانع نشد تا اینکه حضرت عازم بر جواب او شد و پس از حمد خدای و ثنا بر او و درود بر پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود:
«امّا بعد فانّ اللَّه سبحانه و تعالی خلق الخلق حین خلقهم غنیا عن طاعتهم آمنا عن معصیتهم، لانه لا تضرّه معصیة من عصاه و لا تنفعه طاعة من اطاعه، فقسم بینهم معایشهم و وضعهم من الدنیا مواضعهم، فالمتّقون فیها هم اهل الفضائل:
منطقهم الصواب و ملبسهم الاقتصاد و مشیهم التواضع، غضّوا ابصارهم عمّا حرّم اللَّه علیهم، و وقفوا اسماعهم علی العلم النافع لهم، نزلت انفسهم منهم فی البلاء کالّتی نزّلت فی الرخاء و لو لا الاجل الّذی کتب علیهم لم تستقرّ ارواحهم فی اجسادهم طرفة عین شوقا الی الثواب و خوفا من العقاب، عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم، فهم و الجنّة کمن قد رآها فهم فیها منعّمون، و هم و النار کمن قد رآها فهم فیها معذبون، قلوبهم محزونة و شرورهم مأمونة و اجسادهم نحیفة و انفسهم عفیفة، صبروا ایّاما قصیرة اعقبتهم راحة طویلة، تجارة مربحة یسّرها لهم ربّهم، ارادتهم الدنیا فلم یریدوها و اسرتهم ففدوا انفسهم منها، امّا اللیل فصافّون اقدامهم تالین لاجزاء القرآن یرتّلونه ترتیلا، یحزنون به انفسهم و یستثیرون به دواء دائهم، فاذا مرّوا بآیة فیها تشویق رکنوا الیها طمعا و تطلّعت نفوسهم الیها شوقا، و ظنّوا انّها نصب اعینهم، و اذا مرّوا بآیة فیها تخویف اصغوا الیها مسامع قلوبهم و ظنّوا انّ زفیر جهنم و شهیقها فی اصول آذانهم، فهم حانون علی اوساطهم مفترشون لجباههم و اکفّهم و رکبهم و اطراف اقدامهم، یطلّبون الی اللَّه تعالی فی فکاک رقابهم. اما النهار فحلماء علماء ابرار اتقیاء، قد برأهم الخوف بری القداح، ینظر الیهم الناظر فیحسبهم مرضی و ما
ص: 443
بالقوم من مرض و یقولون قد خولطوا و لقد خالطهم امر عظیم، لا یرضون من اعمالهم القلیل و لا یستکثرون الکثیر، فهم لأنفسهم متّهمون، و من اعمالهم مشفقون، اذا زکیّ احدهم خاف ممّا یقال له فیقول انّی اعلم بنفسی من غیری و ربّی اعلم بی منّی بنفسی، اللّهم لا تؤاخذنی بما یقولون و اجعلنی ممّا یظنون و اغفر لی ما لا یعلمون.
فمن علامة احدهم انّک تری له قوة فی دین و حزما فی لین و ایمانا فی یقین و حرصا فی علم، و علما فی حلم و قصدا فی غنی و خشوعا فی عبادة و تجملا فی فاقة و صبرا فی شدة و طلبا فی حلال و نشاطا فی هدی و تحرّجا عن طمع، یعمل الاعمال الصالحة و هو علی وجل یمسی و همّه الشکر و یصبح و همه الذکر، یبیت حذرا و یصبح فرحا، حذرا لما حذر من الغفلة و فرحا بما اصاب من الفضل و الرحمة، ان استصعبت علیه نفسه فیما تکره لم یعطها سؤلها فیما تحب، قرّة عینه فیما لا یزول و زهادته فیما لا یبقی، یمزج الحلم بالعلم و القول بالعمل، تراه قریبا امله قلیلا زلله خاشعا قلبه قانعة نفسه منزورا اکله سهلا امره حریزا دینه میتته شهوته مکظوما غیظه، الخیر منه مأمول و الشر منه مأمون، ان کان فی الغافلین کتب فی الذاکرین و ان کان فی الذاکرین لم یکتب من الغافلین، یعفو عمّن ظلمه و یعطی من حرمه و یصل من قطعه، بعیدا فحشه لیّنا قوله غائبا منکره حاضرا معروفه مقبلا خیره مدبرا شرّه، فی الزلازل وقور و فی المکاره صبور و فی الرخاء شکور، لا یحیف علی من یبغض و لا یأثم فیمن یحبّ، یعترف بالحق قبل ان یشهد علیه، لا یضیع ما استحفظ و لا ینسی ما ذکر و لا ینابز بالالقاب و لا یضار بالجار و لا یشمت بالمصائب و لا یدخل فی الباطل و لا یخرج من الحقّ ان صمت لم یغمّه صمته و ان ضحک لم یعل صوته و ان بغی علیه صبر حتی یکون اللَّه هو الّذی ینتقم له، نفسه منه فی عناء و الناس منه فی راحة، اتعب نفسه لاخرته و اراح الناس من نفسه، بعده عمّن تباعد عنه زهد و نزاهة، دنوّه ممّن دنا منه لین و رحمة، لیس تباعده
ص: 444
بکبر و عظمة و لا دنوّه بمکر و خدعة».
قال فصعق همّام صعقة کانت نفسه فیها، فقال امیر المؤمنین علیه السّلام اما و اللَّه لقد کنت اخافها علیه، ثمّ قال هکذا تصنع المواعظ البالغة باهلها؟ فقال له قائل فما بالک یا امیر المؤمنین فقال ویحک انّ لکل اجل وقتا لا یعدوه و سببا لا یتجاوزه فمهلا لا تعد لمثلها فانّما نفث الشیطان علی لسانک.
(بدرستی که خدای پاک و بزرگوار مخلوقات را بیافرید در حالی که از فرمانبرداری آنان بی نیاز و از نافرمانی آنان ایمن بود، زیرا معصیت گناهکار باو زیان نمیرساند و طاعت فرمانبردار برای او سودی ندارد پس معیشتهای آنان را در میانشان تقسیم و موقعیت هر کدام را در دنیا مقرّر فرمود، و در این میان پرهیزکاران صاحبان فضیلتند، گفتارشان درست و راست، و میانه روی در زندگی برای آنان شعار و لباس، فروتنی روش و رفتار آنهاست، دیدگان خود را از آنچه خدا حرام فرموده فرو بسته اند و گوشهای خود را بر دانشی که بر ایشان سودمند است وقف نموده اند، نفوس آنان هنگام بلا آن چنان است که در وقت آسایش و رفاه، و اگر نبود اجلی که برای آنان مقدر شده روحهای آنان در بدنهایشان چشم بهمزدنی نمیماند، بواسطه اشتیاق بثواب و رحمت الهی و ترس از عقاب و عذاب، آفریدگار نزد آنان بزرگ، و سوای او در نظرشان کوچک است، اهل تقوی نسبت ببهشت مانند کسانی هستند که آن را می بینند و در آن متنعم هستند، و نسبت بآتش نیز مانند کسانی هستند که آن را می بینند و در آن معذبند، دلهایشان محزون است، و مردم از شر ایشان در امانند، بدنهایشان ضعیف، و حاجتهایشان سبک، و نفسهایشان عفیف است، ایّام کمی را در دنیا صبر نمودند و آسایش طولانی در دنبال خود بردند این تجارت پر فایده ای بود که پروردگارشان برای آنان میسّر فرمود،
ص: 445
دنیا آنان را اراده نمود ولی ایشان نخواستند، و آنان را اسیر نمود پس نفوس خود را بفدیه داده و از اسارت دنیا رهایی یافتند و امّا کار اهل تقوی در شب اینست که قدمهای خود را بر روی زمین گسترده و اجزاء قرآن را با ترتیل و تامل و اندیشه تلاوت میکنند، نفوس خود را بواسطه تلاوت و تدبر در قرآن محزون نموده و درمان و دوای دردشان را از آن میجویند پس هر گاه به آیه ای میگذرند که در آن تشویق است از جهت امیدواری مایل و ساکن بجانب آن میشوند و نفوس آنان با شوق بآن نظر میکنند گویا پاداشی که آیه از آن خبر میدهد در برابر چشم است، و هر گاه به آیه ای میگذرند که در آن تخویف و تهدید است گوشهای دلشان را بجانب آن متوجه نموده و گمان میکنند زفیر و شهیق دوزخ (صدای توقّد و تنفّس آن) در بیخ های گوششان طنین انداز است، ایشان در پیشگاه الهی قدشان را برای رکوع خم نموده و پیشانیها و کفهای دست و زانوها و اطراف پاهایشان را بر زمین میگسترانند و از خدای تعالی آزادی خود را از آتش طلب میکنند.
و اما در روز، بردباران و دانایان و نیکان و پرهیزکارانند، خوف از خدا اجسام آنان را لاغر نموده چنانچه تیر بواسطه تراشیدن باریک و لاغر میشود، هر که بآنها بنگرد گمان میکند بیمارند و حال آنکه ایشان مرضی ندارند و میگوید: خللی در عقل ایشان پیدا شده و حال آنکه امر بزرگی اینان را مضطرب ساخته، بعمل اندک خوشنود نشوند، و عمل بسیار را بسیار نشمارند، ایشان نسبت بخود متّهم و بدبین و از کارهایشان بیمناکند که مبادا تقصیر و کوتاهی در آنها نموده باشند، هر گاه یکی از آنان ستوده شود، از آنچه درباره او گفته میشود میترسد و میگوید من بخودم از دیگران داناترم و خدا از من بمن داناتر است، پروردگارا مرا بآنچه میگویند مؤاخذه مکن و مرا بهتر از آنچه گمان می کنند قرار ده و آنچه نمیدانند بر من ببخش.
ص: 446
باری علامت شخص پرهیزکار اینست که می بینی در امر دین دارای قوّت و نیرو، در موقع نرمی و مدارات دوراندیش، ایمان او توام با یقین، در تحصیل دانش حریص، دانش او توام با بردباری، در موقع توانگری میانه رو، عبادت او دارای خشوع و توجه دل، در موقع فقر و تنگدستی توانگرنما، در موقع شدّت و سختی شکیبا، طالب مال حلال است و در موقع هدایت و راه یافتن با نشاط و خرسند بوده و از طمع برکنار است در حالی که اعمال شایسته بجا میآورد بیمناک است، روز را شام میکند و همّ او شکرگزاری است و شب را صبح مینماید و اندیشه او بیاد خدا بودن است، شب ترسان است از اینکه در روز غفلتی عارض او شده باشد و صبح شادمان است از اینکه فضل و رحمت حق شامل حال او شده و شب را به بندگی و شب بیداری بسر برده است، هر گاه نفس در مکاره و دشواریها از او مطاوعت نکند، خواهش او را در شهوات و امیال نفسانی عطا نکند روشنی چشم شخص پرهیزکار در چیزهایی است که زائل نشود و بی رغبتی و زهد او در چیزهایی است که بقا ندارد، علم را بحلم و گفتار را بکردار ممزوج نموده، او را می بینی که امید و آرزوی او نزدیک، و لغزش او کم، و دل او خاشع، نفس او قانع، خوراک او اندک، کار او آسان، دین او محفوظ، شهوت او مرده، خشم خود را فرو برده است، مردم بخیر او امیدوار و از شر او ایمنند، اگر در میان غافلان باشد جزو ذاکران نوشته شود و اگر در میان ذاکران (کسانی که بیاد خدا هستند) باشد جزو غافلان نوشته نشود، از کسی که باو ستم کند عفو نماید، و بکسی که او را محروم کند عطا نماید: و هر که با او قطع کند باو پیوندد، گفتار زشت و دشنام از وی دور و سخن او با نرمی و ملایمت است، منکر و کار زشت نزد او نبوده و معروف و فعل نیک پیش او حاضر است، خیر و خوبیهای او رو آورنده و شر و بدیهای او پشت نموده است
ص: 447
در شدائد و سختیها سنگین و غیر مضطرب، و در مکاره و ناگواریها شکیبا، و در آسایش و نعمت سپاسگزار است، بر کسی که دشمن میدارد جور نمی کند و کسی را که دوست میدارد برای خاطر او گناه نمیکند، بحق اعتراف مینماید پیش از آنکه علیه او شهادت داده شود و آنچه باو سپرده شده ضایع نمیکند و آنچه باو تذکر داده شود فراموش نمینماید و بلقبهای بد کسی را نمیخواند و بهمسایه زیان نمیرساند و در مصائب کسی را شماتت نمیکند و در باطل داخل نمیشود و از حق بیرون نمیرود، اگر خاموش باشد: خاموشی او را اندوهناک نکند و اگر بخندد صدای او بلند نشود (قهقهه نکند) و اگر بر او ستم شود صبر کند تا خدا منتقم او باشد.
نفس او از او در رنج است و مردم از او در راحت و آسایش، نفس خود را برای آخرتش برنج میاندازد و مردم را از ناحیه خودش در آسایش میگذارد، دوری او از آنچه دوری میکند پاکدامنی است و نزدیکی بآنچه نزدیک میشود نرمی و رحمت است، دوری او از روی کبر و خودخواهی نیست و نزدیکی او از روی مکر و خدعه نمیباشد.
راوی گوید همّام غشوه بر او عارض شد و جان خود را در آن غشوه از دست داد، امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود آگاه باشید، قسم بخدا. بر او از این میترسیدم، سپس فرمود اندرزهای رسا با اهلش چنین میکند! شخصی خدمتش عرضکرد یا امیر المؤمنین چرا با شما چنین نمیکند؟ فرمود وای بر تو، برای هر اجلی وقتی است که از آن تجاوز نکند و سبب و علّتی است که از آن تعدّی ننماید، پس درنگ کن و ساکت باش و چنین سخنی را اعاده مکن همانا شیطان این سخن را بر زبان تو آورد (پایان ترجمه خطبه)
ص: 448
الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (22)
(آن خدایی که زمین را برای بستر و آسمان را سقف قرار داد و فرو فرستاد از آسمان آب را و بیرون آورد بواسطه آب از میوه ها روزی شما را پس برای خدا شریک و ضد قرار ندهید و حال آنکه شما میدانید) و کلام در این آیه شریفه در چند مقام واقع میشود
عوالم وجود و مخلوقات حق جلّ و علا بر چند قسم اند:
1- عالم عقول که عبارت است از عالم مجردات موجوداتی که نه ذاتا احتیاج بمادّه دارند و نه فعلا و تمام کمالات این موجودات بالفعل است نه بالقوه 2- عالم نفوس است که موجودات این عالم ذاتا مجرد از مادّه هستند ولی در مقام فعل احتیاج بماده دارند مانند نفوس انسان و کمالات این دسته بالقوّه است 3- عالم صور که موجودات این عالم دارای صورت صرفه خالی از ماده می باشند مانند مثل افلاطون و مثل برزخیه و قالب مثالی و ممکن است عده ای از ملائکه از این قبیل باشند 4- عالم اعراض که بدون موضوع تحقق پذیر نیست مانند الوان و اشکال و هیئات و افعال و صفات 5- عالم اجسام که موجودات این عالم مرکب از ماده و صورت هستند زیرا ماده بدون صورت تحقق پذیر نیست
ص: 449
عالم اجسام نیز دو قسم است عالم علوی و عالم سفلی عالم علوی عبارت از کرات سماوی از شمس و قمر و کواکب و منظومات شمسی و میتوان گفت که کلیه این کواکب و ثوابت و سیارات که در جوّ مشاهده میشود عبارت است از آسمان اول یا آسمان دنیا بدلیل آیه شریفه إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ «1» و آیه شریفه وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ «2» (پس مراد از سماء جهت علو است و دنیا آن قسمت از فضا است که نزدیک کره زمین است و عالم سفلی که عبارت از همین کره زمین و هر چه در آن است می باشد از انسان، حیوان، نبات و کوه ها و بیابانها و دریاها و موجودات دیگر زمینی
خداوند متعال از روی حکمت بالغه خود زمینی که ما در آن زندگی می کنیم و یکی از هزاران سیارات است که در این فضای وسیع شناور است طوری خلقت فرموده که مناسب برای سکونت و زندگی انسان و حیوانات دیگر باشد فاصله بین زمین و خورشید طوری است که حرارت زمین بمیزان معتدلی است نه بسیار سرد است که سبب انجماد همه موجودات شود و نه بسیار گرم که سکونت در آن غیر قابل تحمّل باشد زمین را هوا فرا گرفته که انسان و حیوانات و نباتات بتوانند تنفّس کنند گردش زمین بدور خود و خورشید بسرعتی است که شب و روز متعادل و فصول مختلفی بوجود آمده که فقدان هر کدام کافی است که قسمتی از زندگی مختل شود شب را برای استراحت و روز را روشن برای فعالیت و کار آفرید 1- سورة الصافات آیه 7 (ما آسمان نزدیک را بآرایش ستارگان آراستیم)
2- سوره فصلت آیه 11 (آسمان نزدیک را بچراغهای ستارگان زینت دادیم)
ص: 450
چنان که در آیه شریفه میفرماید قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَداً إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِضِیاءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ «1» موضوع دیگری که باید دانسته شود قرآن مجید در وصف و تعداد آسمانها در آیات متعدّد تعداد آنها را هفت دانسته چنان که در آیات زیر بآن اشاره شده است:
وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً (سوره نبأ آیه 12) (یعنی خدا بالای سر شما بنا کرد هفت آسمان محکم) الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً (سوره ملک آیه 3) (یعنی خدا آن خدائیست که هفت آسمان را طبقه طبقه آفرید) أَ لَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً (سوره نوح آیه 14) یعنی آیا نمی بینید که چگونه خدا هفت آسمان را طبقه طبقه آفرید) ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَ أَوْحی فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ وَ حِفْظاً ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (سوره فصّلت آیه 11- 12) یعنی سپس قصد آفرینش آسمان را نمود و حال آنکه آسمان دودی بود پس بآسمان 1- سوره قصص آیه 71- 72- 73 (یعنی بگو خبر دهید که اگر خدای عالم شب شما را طولانی کرده بود تا روز قیامت کدام خدایی غیر از خدا بود که برای شما روشنی بیاورد، آیا گوش شنوا ندارید؟ بگو آیا می فهمید اگر خدا روز را بر شما طولانی کرده بود تا روز قیامت چه کسی بود که شب را برای شما بیاورد که در آن استراحت کنید آیا چشم بینا ندارید؟ از رحمتهای پروردگار اینست که شب و روز را برای شما آفرید که در آن زندگی کنید و از فضل خدا کسب فیض کنید و شاید گه شما شکرگزار حق باشید)
ص: 451
و زمین فرمود بیائید (منظم شوید) از روی میل یا از روی اکراه گفتند آمدیم از روی میل پس خداوند هفت آسمان را در دو روز با استحکام بساخت و کار هر آسمانی را در آن وحی فرستاد و آسمان نزدیک را بچراغ ستارگان زینت داد و ستارگان را وسیله حفظ از شیاطین و سایر آفات قرار داد، این تقدیر خداوند غالب داناست) و از آیات فوق درباره آسمان و زمین از نظر قرآن امور زیر استفاده میشود:
1- آنکه آسمانها هفت است و نمی توان هفت آسمان را بر کرات جوّیه اطلاق کرد زیرا کرات آسمان ها از هفتاد هزار هم متجاوز است و بعضی از آنها را هم نمی توان تخصیص داد 2- اینکه تمام کرات جویّه در آسمان اول هستند و حرکت آنها در فضای آسمان اول است و مداری که سیارات در آن در حرکتند فلک نامیده میشود چنان که در قرآن آمده وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ «1» 3- خورشید هم متحرک است چنان که از آیه فوق استفاده میشود 4- اینکه آسمان هفت گانه ماده اولیه اش از دخان است چنان که ماده اولیه زمین خاک و مسلما دخان از هوا لطیف تر و روز قیامت هر کدام از زمین و آسمان باصل خود برمی گردند 5- مسلما آسمانهای هفتگانه طبقاتی هستند که بعضی فوق بعضی قرار گرفته و همه دارای جسمند اگر چه از موادی لطیف باشند زیرا چیزی که مجرد از مادّه و صورت باشد مکان ندارد
جمله وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً عطف بر جمله «جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ» است 1- سوره یس آیه 40 یعنی خورشید و ماه (سیارات و ثوابت) در مدار خود در حرکت هستند.
ص: 452
در نزول باران سه شرط باید جمع باشد:
1- اسباب طبیعی که عبارت از بخار آب است که از دریاها متصاعد شده و در فواصلی از زمین بعلت برودت هوا بشکل ابر در میآید و توسط وزش بادها این ابرها بنقاط مختلف رانده شده و بصورت قطره های باران بزمین میریزد 2- اسباب باطنیه که از جمله آنها است ملائکه موکل باران و ابر و غیره چنان که از اخبار استفاده میشود همین ملائکه اند که بامر حق سبب تصاعد بخار و حرکت ابر و تقاطر و ریزش باران هستند 3- اراده و مشیّت پروردگار عالم که سبب حقیقی نزول باران است و التفات بهمین معناست که در بسیاری از آیات قرآنی انزال باران بخدا نسبت داده شده و با توجه به اینکه افعال خدای متعال همه از روی حکمت و مصلحت میباشد برای نزول باران هم حکم و مصالح بیشماری است که ذکر آنها سبب اطاله کلام میشود و نظیر باران است علوم و معارف الهیه که توسط انبیاء و اولیاء و علماء بر دلهای مردم نازل گردیده و موجب سعادت دنیا و آخرت آنان می باشد
«فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ»
این جمله تفریع بر جملات قبل است زیرا اخراج ثمره متوقف بر وجود زمین و طلوع آفتاب و سایر کواکب و نزول باران می باشد که با فقدان هر کدام عمل اخراج مختلّ خواهد بود حکم و مصالحی که خدای تعالی در اشجار و اثمار قرار داده احصائش از حیطه و قدرت بشر خارج است و آنچه در فوائد ثمرات و فواکه و نباتات در کتب مختلف ذکر شده یکی از هزاران فوائدی است که حضرت حق جل و علا بر آنها مترتب نموده است زمین را همچون مادری شیرده آفریده که اشجار و نباتات مانند اطفال بواسطه ریشه های خود از آن تغذّی نمایند و بقول سعدی فرّاش باد صبا را
ص: 453
فرمود تا فرش زمردین بگستراند و دایه ابر بهاری را فرمود تا بنات نبات را در مهد زمین بپروراند و خلاصه هر چه برای زندگی موجودات زمین لازم بود بصورتهای مختلف از دل خاک بیرون آورد تا روزی آنان مهیّا باشد و همه را مأمور ساخت که دست بدست هم دهند و غذاهای گوناگون برای شما (بنی آدم) آماده کنند
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی بکف آری و بغفلت نخوری
اختصاص روزی در آیه بانسان برای اثبات وجوب عبادت حق است که در صدر آیه به آن امر فرموده است
«فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»
این جمله به جمله «اعْبُدُوا رَبَّکُمُ» صدر آیه متصل است و تقدیر آن اینست که پروردگارتان را عبادت کنید و برای او شریک قرار ندهید و جملات وسط آیه ادلّه و براهین واضحه است بر دو جمله صدر و ذیل آیه که اساس اعتقادات بشر می باشد چنان که جمیع مذاهب باطله یا در عبادت پروردگار قاصرند و یا در عبادت او شریک و ندّی آوردند که ما ذیلا بطور فهرست به 12 دسته از فرق مذکوره اشاره می کنیم طایفه اول دهریون می باشند که منکر مبدء و معادند و معتقدند که وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ «1» طایفه دوم طبیعیون که مبدء موجودات عالم را طبیعت بدون شعور میدانند طایفه سوم ثنویه که قائل بیزدان و اهرمن یعنی پروردگار خیرات و شرور می باشند طایفه چهارم- عده ای از فلاسفه که قائل بوجود مبدء واجب الوجود هستند 1- سوره جاثیه آیه 23 یعنی هلاک نمیکند ما را مگر دهر
ص: 454
لکن با عقول ناقص خودشان بدون اینکه از پیغمبران استفاده کنند در ذات و صفات و افعال خدا معتقدات فاسده دارند طایفه پنجم صائبین هستند که معتقدند بهشت هست و ادریس پیغمبر است ولی ستارگان را عبادت می نمایند بشرحی که در ملل و نحل مسطور است طایفه ششم- عبده اوثان و بت پرستها میباشند و این دسته اقدم مذاهب باطله می باشند و از زمان نوح بوده اند چنانچه در سوره نوح وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً اشاره بوجود کسانی است که بت های ودّ و سواع و یغوس و یعوق و نسر را می پرستیده اند و این طایفه هم بدسته های زیادی منقسمند عده ای معتقد بوجود خدا و ملائکه هستند و آنها را دارای صوری میدانند که از ما محجوب است و برای هر کدام صورتی از طلا و نقره و جواهرات تراشیده و آنها را عبادت میکنند عده دیگر کواکب را مؤثر در عالم دانسته و آنها را عبادت میکنند و چون اغلب ستارگان پنهان هستند صوری برای آنها ساخته و بجای آنها عبادت میکنند طایفه هفتم- کسانی هستند که معتقدند خدا در بدن انسان یا حیوانی حلول میکند و آن انسان یا آن حیوان را عبادت میکنند که آنان را حلولیه نامند طایفه هشتم- کسانی هستند که مظاهر الهیه را عبادت میکنند و میگویند چون خدا غیب الغیوب بوده و نمیتوان او را دید و توجه باو کرد هر مخلوقی که مظهر اتمّ او باشد در عبادت باید باو توجه نمود مانند مجوس که آتش را مظهر اتمّ خدا میدانند و غلات که أمیر المؤمنین علیه السّلام را مظهر اتم خدا می دانستند و کسانی که انبیاء و اولیاء و ائمه (ع) و یا مرشد و قطب را از نظر اینکه مظهریت خدا را دارند عبادت کنند یا در عبادت بآنها توجه داشته باشند داخل در این طایفه میباشند طایفه نهم- کسانی هستند که معتقدند خدا آنان را امر بعبادت بعضی اشخاص نموده و در عبادت آنها امتثال امر خدا را کرده اند
ص: 455
طایفه دهم- کسانی هستند که بعضی اشخاص را قبله قرار داده خدا را عبادت میکنند یا بعضی مخلوقات را واسطه در عبادت می دانند. البته شرک این ده طایفه مذکور شرک عبادتی و شرک افعالی است طایفه یازدهم- اشاعره هستند که صفات خداوند را زائد بر ذات میدانند و ایشان شرک صفاتی دارند.
طایفه دوازدهم- کسانی هستند که شرک ذاتی دارند و آنچه محقق است هیچکس دارای چنین عقیده ای نبوده جز ابن کمونه شاگرد افلاطون منسوب باین شرک میباشد «1». قوله تعالی «وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» یعنی شما میدانید که احدی از شرکاء قدرت 1- حکما برای اثبات توحید واجب الوجود گفته اند که اگر دو واجب باشد که در وجوب وجود مشترک باشند حتما هر کدام مرکب از ما به الاشتراک و ما به الامتیازی میباشند و و ترکیب در ذات واجب الوجود محال است پس واجب الوجود یکی است ابن کمونه اشکال کرده است که ممکن است دو واجب الوجود باشند که من جمیع الجهات مغایر و مخالف یکدیگر باشند مانند اعراض که فقط در اسم عرضیت با هم شریکند ولی ما به الاشتراکی در آنها نیست پس نه ترکیب لازم آید و نه احتیاج چنان که حکیم سبزواری گوید:
هویّتان بتمام الذّات قد خالفتا بابن الکمونة استند
و جواب از این شبهه داده اند که با توجه باصالت وجود و اینکه واجب الوجود وجودش زائد بر ذاتش نیست بر خلاف اعراض و ممکنات که وجودشان طاری و عارض بر ماهیتشان میباشد پس اگر متعدد باشد لا بد در وجوب وجود شریکند و چون دارای ما به الاشتراک هستند لا علاج ما به الامتیازی هم دارند و مرکب از ما به الاشتراک و ما به الامتیاز میشوند.
و تحقیق در کلام اینکه حق تبارک و تعالی صرف الوجود و بحت الوجود است و ماهیت او هم عین وجود اوست و صرف وجود ضد برای او تعقل نمیشود چون ضد وجود یا عدم است یا ماهیت عدم نقیض وجود است و اجتماع نقیضین محال و ممتنع الوجود است نه واجب الوجود و ماهیت هم چون نسبتش بوجود و عدم مساوی است برای اینکه موجود شود احتیاج بعلت دارد نمیتواند واجب الوجود باشد لذا تعدد در واجب الوجودی قابل تعقل نیست؟
ص: 456
ندارند که آسمان را بناء و زمین را فراش قرار دهند و نمیتوانند نسبت بانزال باران و اخراج ثمرات از زمین و خلقت رزق اقدام کنند پس چرا آنها را عبادت کرده و شریک حق می دانید؟
وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (23)
(اگر در آنچه بر بنده خودمان فرستاده ایم شک دارید سوره مثل آن بیاورید و گواهان خود را بجز خدا بخوانید اگر راستگو هستید) معنای ریب در ضمن کلمه (لا رَیْبَ فِیهِ) و معنای نزول و مراتب آن در گفتار نهم ص 68 تا 71 و معنای عبد و عبادت در ذیل آیه قبل ص 436 و معنای سوره در اول سوره حمد ص 81 و اثبات معجزه بودن قرآن و جهات معجزه آن در گفتار ششم ص 40 تا ص 59 گذشت و در اینجا در ضمن چند امر بتوضیح بعضی از کلمات آیه می پردازیم:
مخاطب بخطاب در آیه بالا چنان که از سیاق برمیاید همان «الناس» مذکور در دو آیه قبل میباشد و در این صورت دو اشکال پیدا میشود اول اینکه کلمه «الناس» افاده عموم میکند از مؤمن و کافر و منافق در صورتی که توجه خطاب به کفار که منکر اسلام هستند می باشد زیرا مؤمنین ریب و شک در آیات الهی ندارند و اشکال دوم اینکه اگر مخاطب در آیه جمیع کفار باشند پس شهداء آنها باید غیر مخاطب باشند و تحقیق در جواب اینکه همانطور که گفته شد خطابات قرآن اختصاص
ص: 457
بمشافهین و حاضرین در مجلس خطاب بلکه اختصاص بموجودین زمان خطاب هم ندارند حتی مثل تصنیف مصنفین هم نیست که فرض مخاطبی بکنند و با او تخاطب نمایند بلکه خداوند بر تمام ازمنه تا روز قیامت احاطه قیومیه دارد و تماما نزد او حاضر و موجود هستند بنا بر این خطابات قرآن ممکن است خطاب بغائب باشد ولی نه خطاب بمعدوم است نه خطاب فرضی، بعد از ذکر این مقدمه می گوییم خطاب اول بجمیع مردم اعم از مؤمن و کافر می باشد یعنی هر کدام شما در ریب و شک هستید منتهی چون مؤمنین ریبی ندارند بر کافران اطلاق میشود و اما جواب اشکال دوم می گوییم مراد از شهداء در آیه بالا بتها و خدایان کفار نیست و همچنین نمیتوان مراد از شهداء را اکابر و اشراف کفار دانست زیرا این دسته بهترین مصادیق مخاطبین آیه می باشند پس این دو احتمال که در کلمات اغلب مفسرین اشاره شده است موافق صواب نیست بلکه مراد از شهداء کفاری هستند که دعوت اسلام بآنها نرسیده و خبر از قرآن و آورنده آن ندارند خداوند می فرماید که ای کفاری که در قرآن و معجزه بودن آن شک دارید آنها را هم با خود همدست کرده و نگوئید که اگر ما از آوردن مانند قرآن عاجزیم ممکن است در اطراف عالم کسانی باشند که بتوانند یک سوره مانند قرآن را بیاورند.
بعضی توهم کرده اند که کفار و مشرکین جاحد و منکر رسالت و قرآن بوده اند و مناسب این بود که گفته شود «ان کنتم جاحدین و منکرین لما انزلنا علی عبدنا» نه اینکه بفرماید «إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ الایه» زیرا که اینان در رسالت آن حضرت شک نداشتند بلکه با وجود یقین به پیغمبری او جحود می ورزیدند
ص: 458
جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ «1» ولی این توهم فاسد است برای اینکه اوّلا همه کفار و مشرکین این چنین نبودند و شاید بسیاری از آنها در ریب و شک بودند و خداوند بدینوسیله میخواهد اقامه معجزه و تحدّی کند تا شک آنها برطرف گردد، و چنانچه گذشت خطاب قرآن اختصاص بمشافهین حین خطاب ندارد و ثانیا انکار آنها از روی جحود نبود باین معنی که قلبا معتقد باشند در موضوعی که انکار میکنند تا انکارشان از روی جحود باشد بلکه در جمیع عقائد و اعمالشان از روی شک و ظنّ و گمان رفتار میکنند چنانچه صریح آیات قرآن است مانند آیه شریفه وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ «2» و آیات دیگر.
و ثالثا ریب چنانچه گذشت بمعنی شک نمودن در موردی است که جای شک در آن نیست مانند شکّ وسواسی و شکاک، و چنین شکّی بوجهی همان انکار و نپذیرفتن مطلبی است که مسلّم و یقینی باشد
در بیان کلمه من دون اللَّه: دون بمعنی پست و نقیض فوق است چنانچه گفته میشود «هو دونه ای احطّ منه درجة» یعنی او در مرتبه پائین تر و پست تر است و بمعنی غیر نیز استعمال میشود.
و چون هر مدعی وقتی که از اثبات دعوای خود عاجز شود و دلیلی نداشته باشد برای اسکات خصم میگوید خدا شاهد است که من راست میگویم و این خود یک دعوی بدون دلیل است چون اثبات اینکه خدا شاهد است مشکل تر از اثبات اصل دعوی است «3» و این کاشف از کمال عجز است و هر مدعی کاذبی میتواند 1- سوره نمل آیه 14
2- سوره جاثیه آیه 43
3- زیرا گواهی و شهادت حق مطلبی است که از راه اخبار خداوند میتوان بدست آورد و آن منحصر بقرآن و اخبار قطعی الصدور از معصوم است
ص: 459
باین کلام تفوه کند و لذا در هیچ دعوایی پذیرفته نیست، کأنّه خداوند میفرماید اگر راست می گویید برای اثبات مدعای خود گواهانی غیر از خدا بیاورید نکته دیگری که از این بیان استفاده میشود کذب مدعای ایشان است زیرا وقتی خداوند شاهد و گواه امری واقع نشود پیداست که آن امر خلاف واقع و دروغ است، چه محال است خداوند شهادت بر کذب از او صادر شود پس کسانی که ممکن است گواه ایشان شوند غیر از خدا میباشند و آنها وقتی آمدند و اعتراف بعجز نمودند کذب شهادتشان ظاهر میشود و ممکن است مراد از شهداء گواهان نباشد بلکه مقصود حاضرین و کسانی که در دسترس آنان هستند باشند، یعنی هر که از کفار و مشرکین و اهل کتاب که در دسترس شما هستند و میتوانید از آنها کمک بگیرید بیاورید و هر اندازه قدرت دارید اعمال کنید تا بر شما معلوم گردد که همه عاجزید از اینکه سوره ای مثل قران بیاورید.
در بیان «إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» این جمله مؤیّد دیگری بر کذب مدعای آنها است یعنی اگر راست می گویید شهداء و گواهان خود را حاضر کنید و با کمک آنها سوره ای مانند قرآن بیاورید و اگر گواهان را دعوت ننمودید و نیاوردید معلوم میشود که دعوی شما کذب محض و محض کذب است و جمله «إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» جمله شرطیه و جواب و جزاء آن مفاد جمله قبل است یعنی «ان کنتم صادقین فادعوا شهدائکم من دون اللَّه و استعینوا منهم فی اتیان سورة من مثله»
ص: 460
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ (24)
(پس اگر مانند قرآن را نیاوردید. و هرگز نخواهید آورد، پس بپرهیزید از آتشی که گیرانه آن مردم و سنگ است و برای کافران آماده شده) درباره این آیه در چند مقام بحث میشود:
در معنی فعل و اصطلاحات آن: فعل بحسب لغت بمعنی اتیان (بجای آوردن) کار بمعنای مصدری و کار است بمعنای اسم مصدری و در اصطلاح بچند معنی اطلاق میشود:
1- فعل در اصطلاح علم ادبیت که بمعنی کلمه است که دارای معنی مستقل بوده و قائم بذاتی باشد مثل فاعل و مفعول و نحو آنها مقابل اسم و حرف.
2- فعل مقابل قول چنانچه در اصطلاح فقهاء است مانند افعال نماز از رکوع و سجود و قیام و قعود مقابل اقوال نماز که ذکر، قرآن، دعاء و سلام باشد.
3- فعل بمعنی «کلّما صدر من شخص او شی ء» یعنی تأثیر هر چیزی را در چیز دیگری فعل گویند مقابل انفعال که تأثّر چیزی از چیز دیگر است چنانچه در اصطلاح حکماء فعل باین معنی اطلاق میشود و اقسامی برای فاعل ذکر کرده اند و در ذیل آیه إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ در صفحه 433 گذشت.
ص: 461
4- فعل بمعنی انجام دادن و بجای آوردن کاری را مقابل ترک که بجا- نیاوردن و اقدام ننمودن بکاری است و این معنی مصدری فعل است و بمعنی کاری که بجا آورده شده نیز اطلاق میشود که معنی اسم مصدری باشد بهمان معنای لغوی و افعال عباد از این قبیل است.
و مراد از فعل در آیه شریفه نیز اتیان و آوردن مانند سوره ای از قرآن است و چون در آیه قبل تعبیر باتیان نموده بود «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» در اینجا تعبیر بفعل نمود و اتیان بجمیع اطلاقات آن بر فعل صدق میکند.
این آیه شریفه خود یکی از معجزات قرآن است زیرا از آینده خبر میدهد و بطور قطع بواسطه کلمه لن که دلالت بر نفی ابد و مؤکد دارد اعلام میکند تا قیام قیامت هر چند سطح فکر بشر بالا رود و در علوم و صنایع مختلفه توانا گردد برآوردن سوره ای مانند قرآن قدرت نخواهد داشت نه آن روز این تحدی را مینمود بلکه امروز و بعد از امروز هم بصدای بلند و رسا که بگوش جهانیان میرسد بهمه اعلام میکند و میگوید اگر در اینکه قرآن از جانب خداست شک دارید سوره ای مثل آن بیاورید و بدانید که هرگز نخواهید آورد.
و این آیه دلالتش بر تعجیز اقوی است از آیه شریفه قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً «1» (بگو البته اگر انس و جن جمع شوند برای اینکه مثل این قرآن را بیاورند، مثل آن را نمیآورند اگر چه بعضی از آنان پشتیبان بعض دیگر باشند) زیرا بیک سوره قناعت فرموده و روی این اصل است که قرآن معجزه باقیه پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و مسلمین در هر عصر و زمانی میتوانند بآن تحدّی کنند و بمخالفین اسلام بگویند که بر فرض تمام معجزات پیغمبر اسلام را انکار کنید، 1- سوره بنی اسرائیل آیه 90
ص: 462
این قرآن اوست و یک چنین دعوایی دارد اگر میتوانید سوره ای مانند آن بیاورید و اگر نتوانستید بدانید که او رسول خداست و باو بگروید.
در بیان مفاد جمله شرطیه: جمله «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا» شرط و جزاء آن «فَاتَّقُوا النَّارَ» است و جمله «وَ لَنْ تَفْعَلُوا» معترضه بین شرط و جزاء است و مفاد این جمله شرطیه اینست که چون نتوانستید سوره ای مانند قرآن بیاورید پس قرآن معجزه و دلیل بر صدق نبوت است و وقتی صدق نبوت پیغمبری ثابت شد واجب است او را تصدیق کنید و باو بگروید تا از آتش دوزخ که برای کافرین و تکذیب کنندگان پیغمبران خدا آماده شد محفوظ بمانید و از این استفاده میشود که اولین مرتبه تقوی همان تصدیق نبی در جمیع ما جاء به است چنانچه در ذیل آیه «هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» متذکر شدیم.
در بیان «فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ»: وقود بمعنی گیرانه و هیزم و آن چیزی است که بآن آتش روشن میکنند و مراد از ناس، اصحاب دوزخ از کفار و مشرکین و معاندین، و مراد از حجارة یا بتهای مشرکین است که از سنگ میتراشیدند بدلیل قول خدای تعالی إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ «1» (محققا شما و آنچه را از غیر خدا عبادت میکنید هیزم و گیرانه دوزخید) و در المنجد میگوید «الحصب: الحجارة او صغارها، کلّما یرمی فی النار کالحطب» و یا سنگ کبریت است چنانچه در بعض اخبار و کلمات بعضی از مفسرین است و در تفسیر صافی از احتجاج از امیر المؤمنین علیه السّلام نقل میکند 1- سوره انبیاء آیه 98 [.....]
ص: 463
و از این قسمت آیه چند نکته استفاده میشود:
1- وقود و حطب چنانچه گیرانه آتش است خود هم در آتش میسوزد و اهل دوزخ نیز، آتش دوزخ از آنها روشن میشود و خود در آن میسوزند و چنانچه حطب خود میسوزد و چیزهای دیگر را هم میسوزاند، اهل عذاب خود معذبند و جلساء و همنشینان آنها نیز از عذاب آنها معذب میباشند، چنانچه در دنیا اهل ضلال در گمراهی هستند و باعث گمراهی دیگران هم میشوند و بالجمله اعمال بد آتشی است که هم صاحب خود را و هم دیگران که بان نزدیکند میسوزاند 2- تعبیر بحصب در آیه إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ الآیة نه بحطب کنایه از این است که وقود حجارة آتشی است که از بین نمیرود چنانچه وقود دیگر آتش که بدنهای کفار باشد آن نیز از بین نمیرود و بهمین معنی اشاره دارد آیه شریفه کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ «1» 3- اعمال ناشایسته و اخلاق و ملکات رذیله منشأ آتش دوزخ است و در همین دنیا آتش آخرت فراهم میگردد.
در بیان جمله «أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ»: این جمله دلالت دارد بر اینکه آتش دوزخ الان موجود است زیرا اعدّت را بصیغه ماضی که دلالت بر تحقق دارد آورده، و ادلّه بسیاری بر اثبات وجود فعلی بهشت و دوزخ هست از ضرورة دین و مذهب و نصوص آیات شریفه قرآن و اخبار آل اطهار علیهم السلام که در کلم الطیب «2» متذکر شده ایم و این معنی با اینکه وقود آتش دوزخ مردم و حجارة «بتها» باشد منافات ندارد (یعنی توهم شود دخول مردم و حجارة در دوزخ، فردای قیامت است، و تا قیامت نشود داخل دوزخ نشوند و تا وقود مهیا نشود آتش موجود نگردد بنا بر این 1- سوره نساء آیه 59
2- مجلد سوم ص 145 تا 148
ص: 464
تا قیامت بر پا نشود جهنم و آتشی نباشد) برای اینکه اولا ممکن است آتش دوزخ موجود باشد و بدنهای کفار و حجارة موجب زیادتی و ممدّ آن گردد چنانچه مفاد ادلّه است و از آیه هم استفاده نمیشود که وقود آتش منحصر بناس و حجاره باشد و ثانیا بر فرض انحصار وقود بناس و حجارة ممکن است گفته شود مادّه اولیه آن که ناس و حجارة باشد الان در همین دنیا موجود است و هیزمی است که برای آتش مهیّا و آماده شده و در قیامت ظاهر و هویدا میشود باین بیان که جهنم و آتش و عذاب آن الان موجود است ولی یک قسم آتش که وقود آن ناس و حجارة باشد فعلا بر حسب باطن موجود لکن ظهور آن در قیامت است نظیر مرضی که در باطن انسان هست لکن ظهورش پس از مدتیست.
ص: 465
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ کُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ (25)
(و بشارت ده کسانی را که ایمان آورده و عمل شایسته نموده اند به اینکه برای آنها بهشتهایی است که از زیر آنها نهرها جاری است، هر گاه از آن بهشتها از میوه ای بآنها روزی داده شود، گویند این همان است که از پیش از این «در دنیا» بما روزی داده شده و روزی میوه ها همانند و متشاکل برای آنها آورده شود و برای آنان در آن بهشت ها زنان پاکیزه هستند و ایشان در آن بهشتها جاویدانند) تفسیر این آیه را در ضمن اموری چند متذکر میشویم:
در معنی «وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا»: بشارت بمعنی اخبار بخیر و امر مطلوب است مقابل انذار که اخبار بشرّ و امر نامطلوب و ترسانیدن از آنست و مخبر این دو را بشیر و نذیر گویند، و در قرآن کریم پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را باین دو صفت توصیف فرموده إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً «1» و خود قرآن نیز باین دو وصف معرفی شده، میفرماید کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ بَشِیراً وَ نَذِیراً «2» 1- سوره بقره آیه 113
2- سوره فصلت آیه 2 و 3
ص: 466
و گاهی بشارت را در مورد انذار استعمال میکنند بنحو عنایت و مجاز مثل فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ «1» و بشارت باین معنی مختص باهل ایمان است و مؤمن منحصر بشیعه اثنا عشری است که بدعتی در دین نگزارده و ضروریات دین یا مذهب را منکر نشده باشد و ما در کلم الطیب اخباری را که در باب بشارات شیعه وارد شده بود متذکر شدیم «2» و گفتیم که بر طبق اخبار معتبره اگر کسی با ایمان از دنیا برود اگر چه گناهانی هم داشته باشد بالاخره اهل نجات خواهد بود و بواسطه سکرات موت و عقوبات برزخ و شفاعت و مغفرت و عفو خاص الهی که برای اهل ایمان است آمرزیده میشود ولی اگر بی ایمان از دنیا برود نجاتی برای او نخواهد بود اگر چه عباداتی هم داشته باشد و این مطلب را در مواضع دیگری از این کتاب نیز متذکر شده ایم
در معنی «صالحات»: صالحات جمع صالحة و صالحة و صالح بمعنی چیزی است که دارای مصلحت باشد چنانچه فاسدة و فاسد بمعنی چیزی است که دارای مفسده باشد و مصلحت و مفسدة عبارت از آثار و نتایجی است که بر فعل مترتب میشود مثلا شرب دواء برای مریض اثرش رفع مرض است، پس شرب دواء عمل صالحی است که مصلحت و فائده آن رفع مرض است، و شرب سمّ اثرش هلاکت است، پس هلاکت مفسده ای است که مترتب بر عمل فاسد شرب سمّ میشود و افعال بطور کلّی از شش قسم بیرون نیست یا مصلحت دارد و هیچ مفسده ای بر آن مترتب نیست که آن را حسن صرف گویند و یا دارای مفسده و خالی از مصلحت است که آن را قبیح صرف نامند و یا اینکه نه مصلحت دارد و نه مفسده، که لغو صرف باشد و یا مصلحتش بیش از مفسده اش میباشد که آن را حسن مطلق گویند و یا مفسده اش بیش از مصلحتش باشد که قبیح مطلق نامند و یا مصلحت و مفسده اش 1- سوره توبه آیه 34
2- مجلد سیم ص 214- 222
ص: 467
برابر باشد که لغو مطلق بآن گفته میشود و در باب عدل گفته ایم که از اقسام شش گانه چهار قسم آنها «قبیح صرف و مطلق و لغو صرف و مطلق» محال است از خدا صادر شود و دو قسم آنها که حسن صرف و مطلق باشد از خدا صادر میشود چون ترکش قبیح است.
و مصلحت گاهی در فعل بمعنی مصدری است که از آن بمصلحت در امر تعبیر میشود و گاهی در فعل بمعنی اسم مصدری است که از آن بمصلحت در مأمور به تعبیر میکنند.
و نیز مصلحت گاهی ذاتی است یعنی فعل بالذات دارای مصلحت است مانند احسان در مقابل ظلم که بالذات دارای مصلحت است و گاهی اعتباری است یعنی بوجوه و اعتبارات متفاوت میشود مانند ضرب یتیم که بقصد تأدیب دارای مصلحت، و بقصد ایذاء دارای مفسده است و تفصیل این موضوع را در کلم الطیب داده ایم «1».
و مراد از صالحات در آیه شریفه عبادات شرعیه از واجبات و مستحبات که جمیع شرایط صحّت و قبول آنها مراعات شود و این از درجات و مراتب عالیه اعمال صالحه است و در جای خود متذکر شدیم که اگر عملی مراعات شرایط صحّت در او شود مورد قبول خواهد بود و شرایط قبول که در لسان اخبار برای عبادات ذکر شده مراد مراتب اعلای قبول است نه اینکه بدون آنها اصلا مورد قبول نباشد زیرا معقول نیست که دستوری از مولی برسد و بنده اطاعت کند و مولی قبول نفرماید.
و کلمه «الصالحات» اگر چه جمع محلّی بالف و لام و مفید عموم است ولی مراد این نیست که بنده باید جمیع اعمال صالحه را بجای آورد تا مورد بشارت واقع شود زیرا این معنی برای عموم مردم مقدور نیست بلکه مراد اینست که اعمال او شایسته باشد آنهم نه اینکه تمام اعمالش واجب یا مستحبّ باشد 1- مجلد اول ص 130
ص: 468
و حتی فعل مباح از وی سر نزند زیرا این معنی بر غیر معصوم و یا تالی تلو معصوم نیز مقدور نیست بلکه همین که اعمال فاسده از او سر نزند و یا اگر عمل زشتی از او صادر شود توبه و تدارک نماید مشمول آیه شریفه خواهد بود بلکه اگر از کبائر اجتناب کند صغائر او معفو بوده و بشارت در آیه شامل حالش میگردد
در بیان «أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ»: کلمه انّ برای تاکید، و لام لهم برای اختصاص، و تقدیم خبر (لهم) بر اسم (جنات) دلیل بر انحصار است یعنی محققا بهشت اختصاص باهل ایمان و عمل صالح دارد و جای غیر اینان نیست.
و این معنی بظاهرش منافات دارد با آنچه ذکر شد که اگر کسی با ایمان از دنیا برود قطعا اهل بهشت است اگر چه معصیتکار باشد و دفع این منافات را بوجوهی میتوان نمود:
وجه اوّل: اهل ایمان که دارای معصیت باشند در موقع رفتن از دنیا و عالم برزخ و عقبات قیامت جبران گناهان آنان میشود و بسا در همان موقع رفتن مورد مغفرت واقع شده و آمرزیده از دنیا میروند چنانچه مضمون بسیاری از اخبار است که در معالم الزلفی باب بیستم ص 71 و 72 ذکر نموده وجه دوم: بهشت دارای درجات و مقامات متعدد است بلکه میتوان گفت غیر محصور است، و این درجه که در آیه شریفه بیان شده مختص و منحصر باین طایفه باشد یعنی شخص با ایمان و عمل صالح.
وجه سوم: کسانی که مرتکب معاصی میشوند مخصوصا کبائر، اغلب موقع مردن سلب ایمان از آنها میشود و بشبهات شیطانی و وساوس نفسانی کافر از دنیا میروند چنانچه نصّ آیه شریفه ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ «1» و اخبار بسیار است که درباره 1- سوره روم آیه 9
ص: 469
تارک نماز و زکاة و حج و غیر اینها وارد شده و جنّات جمع جنّة است و گاهی بجنان نیز جمع بسته میشود و جنّت عبارت از زمین مشجّری است که از بسیاری درختها پوشیده شده باشد و گاهی بفردوس و حدیقه هم تعبیر میشود و در فارسی لغت مرادف آن بهشت است و تعبیر بجمع در آیه شریفه دلیل بر اینست که بهشت در قیامت متعدد و هر مؤمنی دارای بهشتهایی است چنان که مفاد آیات دیگر و اخبار است، بلکه میتوان گفت عدد جنّات الی ما شاء اللَّه است زیرا هر مؤمنی باغها و بستانهای بسیاری دارد و بر هر کدام از آنها اطلاق جنّت میشود چنانچه از همین آیه استفاده میشود زیرا معنی أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ (انّ لکل واحد منهم جنات) میباشد و در بیان نعمتهای بهشتی از میوه ها و اطعمه و اشربه و قصور و تختها و لباسها و فرشها و ظروف و غیر اینها آیات و اخبار بسیاری است که بشمه از آنها در کلم الطیب اشاره نموده ایم «1»
در جمله «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»: مراد از جریان نهرها از زیر آن بهشتها اینست که چون مؤمنین در قصرهای مرتفع قرار گرفته اند در صفحه جنّات و از زیر آن قصرها نهرها جاری است و ممکن است مراد زیر سایه درختهایی باشد که اطراف نهرها غرس شده چنانچه نسبت بباغهای این عالم هم در آیات شریفه باین عبارت تعبیر فرموده أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی أَ فَلا تُبْصِرُونَ «2» 1- مجلد سوم ص 151- 156
2- سوره زخرف آیه 50 آیا نیست برای من سلطنت مصر و این نهرهایی که از تحت من جاریست آیا نمیبینید
ص: 470
و مراد از انهار نهرهایی است که در آیات دیگر بیان فرموده است مثل آیه شریفه مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّی «1» (صفت بهشتی که بپرهیزکاران وعده داده شده است در آن نهرهایی است از آبی که دگرگون نشود و نهرهایی از شیری که طعم آن تغییر نمیکند و نهرها از شرابی که بآشامندگان لذّت میبخشد و نهرهایی از عسل تصفیه شده) و همچنین نهر کوثر و چشمه سلسبیل و تسنیم و رحیق و معین که در آیات دیگر است و در تفسیر صافی از امالی از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که از پیغمبر اکرم از کوثر سؤال نمود حضرت فرمود نهری است از زیر عرش جاری است آبش از شیر سفیدتر و از عسل شیرین تر و از کره نرم تر، ریگهای او از زبرجد و یاقوت و مرجان و چمن آن زعفران و خاکش از مشک ازفر و قواعد آن زیر عرش است پس دست مبارک بپهلوی علی علیه السّلام زد و فرمود این نهر از برای من و تو و دوستان تو بعد از من است
در بیان «کُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً»: کلمه من در من ثمرة بیانیه است و مراد از رزق را بیان میکند و ثمره بمعنی میوه است و در بهشت انواع و اقسام میوه ها بهر اسم و رسمی که در دنیا دیده شده موجود است چنانچه در آیه شریفه میفرماید وَ فاکِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ «2» و نیز میفرماید وَ لَهُمْ فِیها مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ و در کفایة الموحدین در وصف درخت طوبی میگوید «طوبی درختی است در بهشت که اصل آن در خانه أمیر المؤمنین علیه السّلام و شاخه های او در خانه های اهل 1- سوره محمد آیه 17
2- سوره واقعه آیه 20
ص: 471
بهشت کشیده شده و در آن جمیع اقسام میوه ها موجود است» و در معنی گفته بهشتیان که میگویند «هذَا الَّذِی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ» (این همان چنانی است که پیش از این روزی داده شده ایم) بعضی از مفسرین گفتند مراد از «من قبل» دنیا است و مقصودشان میوه های دنیوی است یعنی این همان میوه هایی است که در دنیا میخوردیم و اینها مشابه با همانها است از جهت اسم و رنگ و شکل اگر چه لذت و طعمش قابل مقایسه با آنها نیست و بعضی کلمه رزقنا را بمعنی وعدنا گرفته اند یعنی اینها آن میوه هاییست که خداوند بما وعده داده بود و بعضی گفتند در بهشت آنچه مؤمنین از نعم آن مصرف میکنند باز می بینند بجای خود موجود است چنانچه مفاد اخبار است میگویند اینها همانهاست که قبلا تناول کردیم و ممکن است گفته شود که نعم بهشت صورت باطنی معارف و اخلاق و عبادات و اعمال صالحه است که مؤمنان در دنیا تحصیل کرده اند چون در آن عالم کشف غطاء میشود اهل بهشت هر نعمتی که بآنها عطا میشود می بینند که این همان معارف و اخلاق و اعمال صالحه است که در دنیا خداوند بآنان روزی نمود و آنان را موفق داشت چنانچه اهل دوزخ نیز هر عذابی را که می چشند میفهمند که آن میوه و نتیجه همان اعمال زشتی است که در دنیا مرتکب شدند و بر طبق این معنی اخبار بسیاری هست و شاید مراد قائلین بتجسم اعمال نیز همین باشد «وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً» یعنی میوه هایی که برای بهشتیان میآورند بعضی از آنها همانند بعضی دیگر است به این جهت که همه آنها میوه خوب است و میوه پست در آنها نیست و همه آنها در نهایت پاکیزگی و لذت است و مانند میوه های دنیا نیست که رسیده و کال و شیرین و ترش شده و غیر اینها در هم آمیخته باشد
ص: 472
در جمله «وَ لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ»: زنان بهشتی دو دسته اند: یک دسته حور العین بهشتی هستند که در بسیاری از آیات قرآن از آنان وصف شده در سورة الرحمن میفرماید فِیهِنَّ خَیْراتٌ حِسانٌ فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِی الْخِیامِ فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ «1» (در آن بهشتها زنان نیکو خوی پاکیزه روی هستند، پس بکدام یک از نعمتهای پروردگارتان تکذیب میکنید، زنان حوری هستند که در خیمه ها مستور و در حجله ها محجوبند. پس بکدام یک از نعمتهای پروردگارتان تکذیب میکنید، آنان را لمس نکرده پیش از اهل بهشت نه بشری و نه جنّی) و نیز میفرماید فِیهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ کَأَنَّهُنَّ الْیاقُوتُ وَ الْمَرْجانُ «2» (در آن بهشتها زنانی باشند که چشم خود بر شوهران خود دوخته و بدیگران ننگرند و جن و بشری قبل از اهل بهشت آنان را لمس نکرده و مانند یاقوت و مرجانند) و در سوره واقعه میفرماید وَ حُورٌ عِینٌ کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ «3» (و حور العین که مانند مروارید دست نخورده هستند) و نیز میفرماید إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً»
(ما آنان را بدون ولادت آفریدیم و دوشیزگان قرار دادیم) و در احتجاج طبرسی روایت میکند که زندیقی از حضرت صادق علیه السّلام سؤال کرد که چگونه میشود حورالعین بهشتی همیشه بکر باشند؟ حضرت فرمود آنان از طیب خلق شده و آفت و عاهت بآنها نرسد و خون و غیر آن از محل آنها خارج نشود 1- سوره الرحمن آیه 69- 73
2- سوره الرحمن آیه 65 [.....]
3- سوره واقعه آیه 22
4- سوره واقعه آیه 34- 34
ص: 473
و جز عورت مرد بر آنها وارد نگردد دسته دوم زنان مؤمنه صالحه هستند که بمراتب از حور العین زیباترند، در سوره زخرف میفرماید ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ «1» (داخل بهشت شوید شما و همسرانتان در حالی که مورد کرامت هستید) و نیز میفرماید جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ «2» (داخل میشوند بهشتهایی را که محل اقامت جاودانی است خود آنها و کسانی که شایسته استند از پدران و همسران و فرزندان آنها) و نیز میفرماید إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِی ظِلالٍ عَلَی الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ «3» (یاران بهشت آن روز در نعمتها متلذذ هستند خود ایشان و همسرانشان در سایبانها بر تختها تکیه داده اند) و هر دو دسته از زنان بهشتی پاکیزه و مطهره هستند هم از کثافات ظاهریه مثل خون و بول و غایت و حیض و نفاس، و هم از کثافات باطنیه از اخلاق رذیله و صفات خبیثه مانند حقد و حسد و امثال اینها و هم از اعمال زشت و ناپسندیده و بالجمله جمیع مراتب طهارت را دارا هستند.
در جمله «هُمْ فِیها خالِدُونَ» خلود و جاودانی اهل بهشت در بهشت و کفار و معاندین در دوزخ از ضروریات دین اسلام بوده و بنص آیات شریفه قرآن و اخبار بسیار ثابت و مسلّم است و ما در کلم الطیب آیات و اخبار آن و شبهات مخالفین و جواب آنها را مفصّلا متذکر شدیم «4» و در این کتاب نیز در ذیل آیه شریفه 1- سوره زخرف آیه 70
2- سوره رعد آیه 23
3- سوره یس آیه 55- 56
4- مجلد سوم ص 179- 195
ص: 474
وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ «1» بقسمتی از آنها اشاره نمودیم و در اینجا ببعضی از آیات و اخبار آن اکتفاء میکنیم:
در سوره بقره میفرماید وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ «2» (کسانی که ایمان آوردند و عمل شایسته انجام دادند اینان یاران بهشت و در آن جاودانند) و نیز میفرماید بَلی مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ «3» (آری کسی که کار بد پیشه کند و گناهش آن را فرا گیرد اینان یاران آتش و در آن جاودانند) و نیز میفرماید وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ «4» (و کسانی که کافر شدند ولیّ امر آنان شیطان و هر متجاوز و سرکشی است، آنان را از روشنی بطرف تاریکیها میبرند اینان یار آتش و در آن جاودانند) در سوره لقمان میفرماید إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِیمِ خالِدِینَ فِیها وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ «5» (کسانی که ایمان آوردند و عمل شایسته انجام دادند برای آنها بهشتهای پر نعمت است در حالی که در آنها جاودانند وعده ثابت خداست و او غالب و حکیم است) در سوره زخرف میفرماید وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ وَ أَنْتُمْ فِیها خالِدُونَ «6» (و در بهشت است آنچه نفسهای شما میل دارد و چشمهای شما لذت میبرد و شما در آن جاودانید) و نیز میفرماید إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ «7» (محققا گناهکاران در عذاب دوزخ جاودانند) و در سوره احزاب میفرماید إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْکافِرِینَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِیراً خالِدِینَ 1- صفحه 283
2 و 3 و 4- آیه 81- 80- 256
5- آیه 7
6 و 7- آیه 82 و 74
ص: 475
فِیها أَبَداً لا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً «1» (محققا خداوند کافران را از رحمت حق دور نموده و آتش افروخته دوزخ را برای آنان آماده کرده در حالی که در آن برای همیشه جاودانند و یار و مددکاری نمی یابند) و در سوره فاطر میفرماید وَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا یُقْضی عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا وَ لا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها کَذلِکَ نَجْزِی کُلَّ کَفُورٍ «2» (و کسانی که کافر شدند برای آنان آتش دوزخ است، مرگ بر آنان وارد نمیشود که بمیرند و عذاب دوزخ از آنان تخفیف داده نشود، چنین جزا میدهیم هر کافری را) و نیز میفرماید جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها «3» (فضل بزرگ خدا بهشتهای دائم الاقامة است که در آن جاودانند) و در سوره ق میفرماید ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ «4» (داخل بهشت شوید بسلامتی این روز روز جاودانی است) و غیر اینها از آیات دیگر و اخبار در این باره نیز متواتر معنوی اجمالی است مانند خطب منسوبه بحضرت علی علیه السّلام، در ضمن خطبه در وصف اهل نار میفرماید
قد اطبق علی اهلها فلا یفتح عنهم ابدا و لا یدخل علیهم ریح ابدا و لا ینقضی منهم غمّ ابدا و العذاب ابدا شدید و العذاب ابدا جدید، لا الدار زائلة فتفنی و لا آجال القوم تقضی» «5»
(درهای دوزخ بر اهل آتش بسته شود و برای همیشه بر آنان باز نگردد و نسیمی بر آنان هرگز داخل نشود و غمّی از آنان هرگز برطرف نگردد، عذاب همیشه سخت، و همیشه تازه است، نه سرای زائل شدنی است تا فانی شود و نه اجلهای اهل دوزخ بپایان میرسد) و در خطبه دیگر میفرماید
«لا مدّة للدار فتفنی و لا اجل للقوم فتقضی» «6»
(نه مدّتی برای دار آخرت است که فانی شود و نه اجلی برای اهل آنست که 1- آیه 64
2- آیه 33
3- سوره فاطر آیه 32
4- آیه 33 [.....]
5 و 6- کفایة الموحدین مجلد سیم
ص: 476
پایان یابد) و در دعای کمیل میفرماید
«و هو بلاء تطول مدّته و یدوم بقائه و لا یخفف عن اهله»
(بلاء آخرت بلائی است که مدت آن طولانی و بقاء آن دائمی است و عذاب آن از اهلش تخفیف داده نمیشود) و غیر اینها از خطب دیگر و امّا شبهات منکرین و رد آنها را در کلم الطیب و در ذیل آیه شریفه وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ متذکر شده ایم.
إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقِینَ (26)
(محققا خدا حیا نمیکند از اینکه هر مثلی بزند، پشه باشد یا بالاتر از پشه، ولی کسانی که ایمان دارند میدانند آن مثل درست است و از جانب پروردگارشان است، و امّا کسانی که کافرند میگویند خدا باین مثل چه خواسته است؟ خداوند بمثل زدن بسیاری را گمراه و بسیاری را هدایت میکند، و گمراه نمیکند بمثل زدن مگر کسانی که از فرمان حق بیرون رفته اند).
استحیاء از حیاء و شرم است و حیاء از صفات حمیده و اخلاق پسندیده است و اخبار در فضیلت آن بسیار است:
ص: 477
از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«الحیاء من الایمان و الایمان فی الجنّة» «1»
(حیاء از ایمان و ایمان در بهشت است) و نیز میفرماید
«الحیاء و العفاف و العی من الایمان» «2»
(حیاء و پاکدامنی و خودداری از سخنی که نمیداند، از ایمان است) و نیز فرمود
«الحیاء و الایمان مقرونان فاذا ذهب احدهما تبع صاحبه» «3»
(حیاء و ایمان قرین یکدیگرند اگر یکی از آنها برود دیگری هم دنبالش میرود) و نیز فرمود
«لا ایمان لمن لا حیاء له» «4»
(برای کسی که حیاء ندارد ایمان نیست) و مراد از حیاء شرمندگی از ارتکاب چیزی است که شرعا و عقلا یا عرفا مذموم و زشت باشد و امّا از چیزی که قبح و زشتی نداشته باشد مانند سؤال از امور دینی و بیان حق و نحو اینها، خجلت و حیاء مورد ندارد، و خجلت در چنین موارد حماقت است نه حیاء چنانچه از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«الحیاء حیاء ان: حیاء عقل و حیاء حمق، فحیاء العقل هو العلم و حیاء الحمق هو الجهل» «5»
(حیاء بر دو قسم است: حیاء عقل و حیاء حماقت، حیاء عقل حیائی است که از روی دانش باشد و حیاء حماقت حیائی است که از روی جهل باشد) و حیاء در مورد خداوند مانند سایر صفات انفعالی بمعنی صدور آثار آنست زیرا تأثر برای خداوند محال است چون ذات مقدس او محل حوادث و عوارض و تأثرات واقع نمیشود و اینکه خداوند در این آیه میفرماید خداوند حیاء نمیکند از مثال زدن بپشه یا چیزهای دیگر مانند عنکبوت و سگ و خر و نحو اینها که در آیات دیگر است چون آیه کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً «6» و آیه 1- 2- جامع السعادات، عی در حدیث دوم بمعنی عی لسان است یعنی خودداری از کلامی است که نمیداند نه عی قلب که بمعنی جهل است
3 و 4 و 5- جامع السعادات
6- سوره عنکبوت آیه 40
ص: 478
کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً «1» و آیه کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ «2» و غیر اینها، برای اینست که این امثال برای بیان حقایق است و استحیاء از بیان حقایق جهل و حمق است چنانچه گذشت و فرق بین حیاء و استحیاء اینست که حیاء بر آن حالت نفسانی باطنی اطلاق میشود و استحیاء عبارت از آثار ظاهری حیاء است که در خارج ظاهر میشود و کلمه «ما» در «مثلا ما» را بعضی از مفسرین زائد و برای تأکید گرفته اند ولی در مقام خود ثابت شده (چنانچه در مقدمه تفسیر آلاء الرحمن بیان نموده) که در قرآن کلمه زائده نیست حتی کاف در لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ «3» ولاء در لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ «4» و بعضی گفته اند ما نکره بمعنی شی ء و بعوضه بیان و تفسیر آنست یعنی خداوند حیاء نمیکند از اینکه مثل بزند بچیزی که آن چیز پشه باشد و فراء گفته ما یعنی ما بین یعنی خداوند امتناع نکند که مثل زند از ما بین بعوضه در صغر تا آنچه بالای آن باشد و بعضی آن را ابهامیّه دانسته اند مانند «لامر ما جدع قصیر انفه» یعنی هر مثلی که باشد و حق اینست که ما برای تأکید مثل است یعنی خداوند حیاء نمیکند از مثل زدن چه آن مثل پشه باشد یا بالاتر از آن باشد و در «فما فوقها» دو احتمال برده میشود یکی فوقیت در کوچکی و پستی یعنی کمتر از بعوضه، و دیگر فوقیت در بزرگی و معنای دوم اقرب است زیرا بعوضه حد اقل مثال شمرده شده و بعوضه بمعنی صغار البقّ یعنی پشه های ریز است 1- سوره جمعه آیه 5
2- سوره اعراف آیه 175
3- سوره شوری آیه 9
4- سور قیمة آیه 1
ص: 479
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ» اهل ایمان میدانند که خداوند حکیم علی الاطلاق است و همه کارهای او از روی حکمت است و ضرب امثال او مستند بغرض حکیمانه است که عبارت از تفهیم حقایق و تقریب آنها بذهن افراد انسان و عبرت و تنبّه آنان است.
و در مثل باید کمال مناسبت بین مثل و ممثل وجود داشته باشد، و در امثله که در لسان دانشمندان و ادباء است واقعیت مثل منظور نیست و مجرد فرض کافی است ولی امثله قرآنی در خارج هم واقعیت دارد چنانچه در گفتار ششم ص 45 و همچنین در ذیل آیه شریفه مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً متذکر شدیم و چون امثال برای تفهم و عبرت و تنبّه است و مؤمنین این مقصود را درک میکنند موجب هدایت آنان میگردد، ولی کفار که نظر بکوچکی و پستی امثال میکنند و مقصود را درک نمینمایند حمل بر سفاهت نموده و میگویند غرض از ذکر این امثال چیست؟ و این سخن موجب مزید کفر و ضلالت آنان میگردد و از این جهت میفرماید یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً یعنی ذکر امثال قرآن موجب هدایت مؤمنان و ضلالت کافران میگردد، و اینکه نسبت اضلال را بخود داده برای اینست که کفار هنگام نزول این امثال بقرآن استهزاء میکنند و این وسیله زیادتی کفر و ضلالت آنان میگردد و کلام در معنی هدایت و ضلالت در ذیل آیه شریفه اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ و آیه شریفه «هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» گذشت و حاصل مفاد آیه در مقام دفع دخل و ایرادی است که منافقین و مشرکین و اهل کتاب از یهود و نصاری نمودند که قرآن دارای فصاحت و بلاغت نیست تا چه رسد معجزه باشد زیرا مشتمل بر امثال خسیسه و حقیره مانند عنکبوت و ذباب و کلب و حمار و نحو اینهاست و جواب اینست که ذکر امثال برای تفهیم حقایق و تقریب معانی بلند بفکر و ذهن افراد است و این مطلب در کلمات و کتب حکما و دانشمندان
ص: 480
و فصحاء و بلغاء و اشعار شعراء بسیار است مثلا بر سستی چیزی بتار عنکبوت یا نقش بر آب مثل میزنند، یا حقارت چیزی را بران ملخ نزد سلیمان، یا قطره بدریا یا زیره بکرمان بردن و نحو اینها تشبیه میکنند کتاب کلیله و دمنه و نحو آن را مورد مطالعه قرار دهید و به بینید سرتاسر آن حکایات و امثالی است که بواسطه آن معانی لطیف و دقیق و حقایق بلند و عمیقی را مکشوف و مبیّن داشته.
«وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ» مراد از فاسقین در قرآن مجید کفار و معاندینند زیرا در آیه دیگر میفرماید أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ «1» و در آیه بعد از این آیه میفرماید وَ أَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النَّارُ کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها أُعِیدُوا فِیها وَ قِیلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ «2» و پیداست که تکذیب کننده عذاب دوزخ کافر است و فاسق در اصطلاح مقابل عادل است و عادل در اصطلاح کسی را گویند که از معاصی کبیره اجتناب کند و بر معاصی صغیره اصرار ننماید و منافیات مروت را مرتکب نشود و این بواسطه ملکه عدالت و حالت خوفی است که در قلب انسان از روی ایمان پیدا میشود که مانع از ارتکاب امور مذکوره است و معاصی کبیره معصیتهایی است که در قرآن وعده آتش یا مطلق عذاب داده شده باشد و یا در اخبار معتبره وعده عذاب یا تصریح بکبیره بودن او شده باشد و یا در قرآن و اخبار معتبره آن را از معصیت کبیره ای اشد و سختتر شمرده باشند مثل 1- آیا کسی که مؤمن است مانند کسی است که فاسق باشد مساوی نیستند، آیه 17 سوره سجده
2- اما کسانی که فاسقند جایگاه آنها در آتش است هر گاه بخواهند از آتش خارج گردند بآن بازگردانیده میشوند و گفته شود عذاب آتش را بچشید، آن آتشی را که تکذیب مینمودید، آیه 18 سوره سجده
ص: 481
الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ «1» و
«الغیبة اشد من الزنا»
و
«الکذب اشد من الشراب»
و یا در نظر اهل شرع عظمت داشته باشد و ما در کتاب عمل الصالح ص 24- 43 معاصی کبیره را تعدید و تشریح نموده ایم
الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (27)
(کسانی که عهد و پیمان خود را پس از بستن آن میشکنند و آنچه خدا به پیوستن آن امر فرموده قطع میکنند و در روی زمین فساد مینمایند، و اینان خود زیانکارانند) کلام در تفسیر این آیه در چند مقام است:
در جمله «الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ» این قسمت صفت فاسقین است که در آیه قبل بود و نقض مقابل ابرام است و نقض عهد معنی شکستن پیمان و قرارداد است مقابل وفاء بعهد که بمعنی پابندبودن به پیمان و عمل نمودن بآنست، و مراد از عهد قراردادیست که بین دو طرف بسته میشود و این بر سه قسم است:
اول قراردادی که خداوند با بندگانش می بندد که ایمان بخدا و انبیاء و 1- سوره بقره آیه 187
ص: 482
اولیاء و ملائکه و کتب آسمانی و معاد و جزاء بیاورند و اوامر و نواهی الهی را بپذیرند و در مقابل بسعادت ابد و بهشت جاودانی نائل شوند و این قرارداد هم تکوینی است که بوسیله عقل و فطرت انسانی خداوند با بشر منعقد نموده و هم تشریعی که بوسیله انبیاء و فرستادگان خود با بنی آدم مقرر داشته چنانچه مضمون بسیاری از آیات شریفه است مانند آیه شریفه أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِی «1» (آیا با شما عهدنکردم ای فرزندان آدم که شیطان را عبادت نکنید بدرستی که او برای شما دشمن آشکارایی است و اینکه مرا عبادت کنید) و آیه شریفه إِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ «2» (بدرستی که خداوند از مؤمنان جانها و مالهای آنها را میخرد به اینکه برای آنان بهشت باشد) و غیر اینها از آیات دیگر.
و این معنی عام است و شامل عهد ربوبیت و عهد ولایت و عهد تصدیق بانبیاء و عهد اطاعت و سایر عهود الهی میشود و اختصاص ببعض موارد ندارد، بلی ممکن است بمناسبت آیه قبل شأن نزولش در حق اهل کتاب باشد که در کتب انبیاء سلف از آنان عهد گرفته شده که به پیغمبر اسلام و اوصیاء او و دین و کتاب او ایمان بیاورند و آنها قبول کردند و پس از بعثت حضرت رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نقض عهد نمودند و ایمان نیاوردند، ولی شأن نزول آیه با عموم منافات ندارد قسم دوم قراردادی است که بنده با خدا میبندد مانند عهد و نذر و قسم، و وفای بآنها واجب است و نقض آنها گناه و موجب کفّاره است قسم سوم قراردادی است که در میان بندگان است مانند عقود و شروط، و هر کدام تابع حکمی است که در فقه بیان شده و میثاق مصدر میمی از وثوق بمعنی احکام و استواری است و ظنّ قوی را نیز تعبیر- 1- سوره یس آیه 60
2- سوره توبه آیه 112
ص: 483
بوثوق میکنند چون احتمالش در دل قوی و محکم، و خلاف آن ضعیف و سست است، و کسی که انسان اطمینان بقول و فعل و دیانت او داشته باشد بثقة تعبیر میشود و خبری که ناقل آن ثقة باشد موثّق گویند.
و مراد از میثاق عهد، استحکام و استواری آنست بواسطه احکام فطریه و ادلّه عقلیه و آیات قرآنی و سایر کتب آسمانی و اخبار مأثوره که همه اینها سبب استحکام عهود و پیمانهاست
در جمله «وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ»: این جمله معنی عامّی است و شامل جمیع چیزهایی میشود که خداوند امر بوصل آنها فرموده از صله نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم وصله امام علیه السّلام و صله رحم و صله اخوان و غیره امّا صله نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم باطاعت اوامر و ترک مخالفت او و تخلّق باخلاق و رفتار او و احسان بذریّه آن حضرت و نحو اینهاست و صله امام علیه السّلام نیز باطاعت اوامر و ترک نواهی او و اداء حق او و تشرف بزیارت و اقامه عزاء و سایر توسلات است و اخبار درباره این دو مورد بسیار است که ببعضی از آنها در ذیل آیه وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ اشاره نموده ایم و امّا صله رحم در فضیلت آن آیات و اخبار بسیار وارد شده، در قرآن کریم میفرماید وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ بِذِی الْقُرْبی الایة «1» (خدا را عبادت کنید و برای او چیزی را شریک قرار ندهید و بپدر و مادر احسان کنید و بخویشان نیز احسان نمائید) و نیز میفرماید وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً «2» (و بپرهیزید از عذاب خدایی که مورد سؤال و بازرسی قرار میگیرید 1 و 2- سوره نساء آیه 40 و آیه 2 [.....]
ص: 484
درباره او و درباره خویشاوندان، بدرستی که خداوند بر شما نگهبان و مراقب است) و نیز در صفات اولوا الالباب میفرماید الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ «1» (صاحبان خرد کسانی هستند وصل میکنند آنچه را که خدا بوصل آن امر فرموده و از پروردگارشان بیم میدارند و از بدی حساب میترسند) و این آیه نیز مشتمل همه انواع صله است و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«ان اعجل الخیر ثوابا صلة الرحم» «2»
(محققا عمل نیکی که ثوابش زودتر از هر چیزی بانسان میرسد صله رحم است) و نیز فرمود
«من سرّه ان یمدّ فی عمره و ان یبسط فی رزقه فلیصل رحمه» «3»
(کسی که خوشش میآید از اینکه عمرش طولانی و رزقش فراخ شود، باید صله رحم کند) و از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده که
صلوا ارحامکم و لو بالتسلیم
» «4» (با خویشاوندانتان به پیوندید اگر چه بسلام باشد) و از حضرت باقر علیه السّلام روایت است که فرمود
«صلة الارحام تزکّی الاعمال و تنمی الاموال و تدفع البلوی و تیسّر الحساب و تنسئ فی الاجل» «5»
(صله رحم اعمال آدمی را تزکیه و اموال را نموّ و بلا را دفع، و حساب را آسان، و اجل را تأخیر می اندازد) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
«صلة الرحم تهون الحساب یوم القیمة و هی منساة فی العمر و تقی مصارع السوء» «6»
(صله رحم حساب را آسان و عمر را فراموش یعنی عقب میاندازد و از تصادمات بد حفظ میکند) و در اینکه صله رحم واجب است یا مستحبّ مؤکّد اختلاف شده و حقّ اینست که حکم آن در موارد و اشخاص و انحاء صله مختلف است و تحقیق در فقه شده و امّا قطع رحم بلا شبهه حرام و از کبائر است، چنانچه از همین آیه و آیات شریفه 1- سوره رعد آیه 21
2 و 3 و 4 و 5 و 6- جامع السعادات
ص: 485
دیگر استفاده میشود. در آیه دیگر میفرماید الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ «1» و از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«ابغض الاعمال الی اللَّه تعالی الشرک باللّه ثم قطیعة الرحم ثم الامر بالمنکر و النهی عن المعروف «2»
(دشمن- داشته ترین کارها نزد خدای تعالی شرک بخدا و پس از آن قطع رحم و پس از آن امر بمنکر و نهی از معروف است) و از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده که فرمود
«اذا قطعوا الارحام جعلت الاموال فی ایدی الاشرار» «3»
(وقتی که قطع رحم شود مالها در دست بدان قرار گیرد) و در حدیث دیگر قطع رحم را از گناهانی شمرده که تعجیل در فناء مینماید «4» و غیر اینها از اخبار دیگر و امّا صله اخوان که عبارت از پیوستن با برادران دینی است اقسام بسیار دارد از زیارت آنان و الفت و مودّت و سبقت بسلام و احسان و ارسال هدایا و ضیافت و قضاء حاجت و اصلاح حال یکدیگر و عیادت مرضی و دعاء خیر و صدقه بارباب حاجت و غیر اینها از انحاء محبّت و وداد که درباره هر یک از آنها و ثمرات و نتائج آنها آیات و اخبار بسیار وارد شده که انشاء اللَّه تعالی در مقام مناسبی ذکر خواهیم نمود و بر عکس درباره قطع این صله که تباعد و تقاطع و تفرقه و مسامحه در اداء حقوق یکدیگر باشد در مذمتش آیات و اخبار بسیار است که آنها را نیز در مقام خود ذکر خواهیم نمود و کافی است حدیثی که در وسائل الشیعة از کنج کراچکی از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نقل فرموده که
«للمؤمن علی اخیه ثلاثون حقا لا برائة له الا بالاداء او العفو 1- سوره رعد آیه 25
2 و 3 و 4- جامع السعادات
ص: 486
الحدیث»
(مؤمن بر برادر خود سی حق دارد که آنها از وی برداشته نشود مگر اینکه اداء کند یا برادر مؤمنش گذشت نماید، تا آخر حدیث)
در جمله «وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ» معنی افساد و اقسام آن در ذیل آیه شریفه وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ الایة گذشت «1» و همچنین معنی خسران که زیان در تجارت است مقابل ربح که سود در تجارت میباشد در ذیل آیه شریفه أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی الایة بیان شد، مراجعه شود»
کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (28)
(چگونه بخدا کافر میشوید و حال آنکه شما مردگان بودید پس شما را زنده نمود سپس میرانید و دو مرتبه زنده نمود و باز بسوی او بازگشت میکنید) کیف از ادات استفهام است و بآن از کیفیّت و حالت چیزی سؤال میشود و در آیه با تعجب سؤال از وجه و دلیل کفر آنان میشود که با این آیات و براهین واضحه و ادلّه کامله بر وجود خدا و وجوب عبادت و اطاعت او چگونه کفر میورزید و راه عبادت غیر حق را انتخاب و اختیار میکنید چنانچه در آیه دیگر میفرماید أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «3» و «کفر» در لغت بمعنی ستر و پوشاندن است چنانچه در ذیل آیه شریفه 1- ص 381
2- ص 408
3- سوره ابراهیم آیه 11
ص: 487
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ الایة» بیان آن گذشت و ظاهر از کفر در این آیه انکار وجود خدا است که مسلک طبیعیین و دهریان است چنانچه از سیاق استدلال آیه معلوم میشود و لازمه این انکار، انکار جمیع معتقدات دینی است زیرا رکن اساسی دین اعتقاد بمبدء و معاد است و سایر امور دینی از رسالت و امامت و عدل و صفات حق لازمه این دو اصل است و کسی که این دو اصل را منکر شود همه را منکر است.
«وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً» موت خلاف حیات است و اختلاف شد که آیا نسبت موت و حیات نسبت تضادّ است که هر دو امر وجودی و ضدّ یکدیگر باشند چنانچه از بسیاری آیات استفاده میشود مانند آیه الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ «1» و آیه حَتَّی إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ «2» و آیات دیگر و یا نسبت بین آنها نسبت عدم و ملکه که موت عدم حیات باشد و تحقیق در مقام اینست که موت نسبت بحیوة نباتی و حیوانی عدم و ملکه است یعنی بمردن حیات نباتی و حیات حیوانی زائل میشود، و نسبت بحیوة انسانی نسبت تضادّ است یعنی موت عبارت از انتقال از نشئه به نشأه یی دیگر است و بعبارت دیگر موت عبارت از انتقال از حیات عالم دنیا بحیوة عالم برزخ است و در آیه شریفه بهر دو معنی اشاره شده، «کُنْتُمْ أَمْواتاً» اشاره بموت بمعنی عدم حیات است که عبارت از دورانی است که انسان جماد بوده و حس و حرکتی نداشته و «فَأَحْیاکُمْ» اشاره بحیوة نباتی و حیوانی و انسانی است که پس از آن بانسان عنایت شده و «ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» اشاره بانتقال انسان از عالم دنیا بعالم برزخ است، و «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» اشاره بحیات عالم برزخ است که روح انسانی پس از مردن ببدن نحوه تعلّقی پیدا میکند برای سؤال قبر و با زبان روحی تکلّم میکند و با چشم روحی می بیند و با گوش روحی میشنود و پس از سؤال و جواب روح انسانی با قالب مثالی در عالم برزخ متنعّم بنعم روحانی و یا معذّب بعذاب روحانی خواهد بود 1- سوره ملک آیه 2
2- سوره انعام آیه 61
ص: 488
تا قیامت برپا شود «1» «ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» اشاره ببازگشت روح انسانی و حیوانی ببدن جسمانی است و معنی رجوع همین است نه اینکه بعضی از صوفیه توهم کرده اند که وجود موجودات بوجود واجب الوجود متصل میشوند چنانچه در آغاز از وجود او جدا شده بودند و این مسلک وحدت وجود غلطی است که ما در ذیل آیه شریفه «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» در ردّ منکرین خلود اشاره بآن نمودیم و بعضی از مفسرین جمله «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» را اشاره بحیوة قیامت دانسته اند و ثمّ در «ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» را بمعنی و او گرفته اند، ولی این معنی خلاف سیاق آیه است که ثمّ در جملات قبل بمعنی تراخی و ترتیب گرفته شود و در اینجا از سیاق قبل تغییر داده شود و این آیه شریفه مشتمل بر سه نوع دلیل بر وجود صانع عالم است: حسی وجدانی، منطقی برهانی، دینی قرآنی:
اما حسّی وجدانی استفاده میشود از جمله «کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ» که انسان مشاهده میکند نبوده و بود شده و نبود در بود شدن احتیاج بموجد و هستی دهنده دارد امّا دلیل منطقی این آیه بر وجود خالق و صانع عالم از طریق تطوّر و تغیّر در موجودات عالم بویژه انسان است که روزی جماد موجود مرده بوده و سپس 1- صاحب کفایة الموحدین آخذا از مرحوم مجلسی دعوای تواتر نموده که میت در قبر بهمین حیات حیوانی زنده میشود و با این سخن دچار اشکالاتی میشود زیرا مسلما اگر کسی پهلوی میتی باشد نه حس و حرکتی در او مشاهده میکند و نه صدای او را میشنود و نه چشمش باز میگردد و این سخن موجب اعتراضات دشمنان میگردد ولی بنا بر آنچه گفته شد نه اشکالی وارد میآید و نه راه اعتراضی بازمیگردد و نه لازم آید که تاویل و تصرفی در اخبار بشود و ما در کلم الطیب مجلد سیم ص 71 و 72 این مطلب را بیان نموده ایم
ص: 489
بقوه جاذبه نباتی تبدیل به نباتات از سبزیها و میوه ها و دانه ها خوراکی و قابل تغذیه حیوان و انسان شده و سپس مراحل نطفه و علقه و مضغه و عظام را طی نموده تا وقتی که روح انسانی در او انشاء شده و وارد مرحله انسانیت گردیده و پس از مدتی نیز از این عالم رخت بربسته و بعالم برزخ منتقل شده است آیا در این تطورات و مراحل وجودی چه دست قدرت و نیروی پنهانی بوده که او را سیر میداده؟
اینجاست که هر صاحب خردی ناچار باید بوجود صانع و خالق عالم اذعان نماید و امّا دلیل دینی قرآنی این آیه و سایر آیات توحیدی از اینجهت است که اینها منبّه عقل بطریق استدلال بر وجود صانع و توحید و صفات اوست علاوه بر اینکه این آیه بنحو اجمال دلالت بر ثبوت عالم برزخ و وقایع بعد از موت تا وقوع قیامت و بازگشت خلایق برای حساب و رسیدگی باعمال نیک و بد آنان تا دخول بهشت یا دوزخ مینماید و بالجمله مفاد آیه شریفه اینست که با این ادلّه واضحه و نشانه های روشن بر وجود صانع عالم جای شگفت است که انسان بخدا کافر شود
ص: 490
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ (29)
(اوست آن خدایی که برای شما آفرید همه آنچه در زمین است پس اراده و قصد آفرینش آسمان را نمود و هفت آسمان را آراست و برپا نمود و او بهر چیزی داناست) خلق بمعنی ایجاد و خالق بمعنی موجد است و کلمه خلق منسلخ از زمان است و همه آنچه در زمین خلق شده و میشود از جمادات و نباتات و حیوانات را شامل میشود که جمیع آنها برای انتفاع بشر اعمّ از انتفاعات دنیوی از اطعمه و اشربه و البسه و امتعه و ابنیه و امکنه و غیر اینها، و انتفاعات دینی از معرفت بصانع و علم و قدرت و حکمت او و استفاده از آنها در راه تکمیل نفس و تحصیل سعادت و نجات از مهالک سرای دیگر و غیر اینها آفریده شده است در تفسیر برهان از ابن بابویه بسند متصل از حضرت عسکری علیه السّلام از آباء طیّبین از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت نموده که در تفسیر این آیه فرمود
«لتعتبروا به و لتتوصلوا به الی رضوانه و لتتقوا به من عذاب نیرانه»
(خداوند همه آنچه در زمین است بیافرید برای شما برای اینکه عبرت بگیرید و بواسطه آنها بطرف رضوان و خوشنودی او متّصل شوید و از عذاب آتش او خود را حفظ کنید) و در آخرت حدیث میفرماید
و خلق لکم ما فی الارض لمصالحکم یا بنی آدم
(و بیافرید برای شما آنچه در زمین است برای اینکه بواسطه آنها صلاح دنیا و آخرت خود را تأمین کنید)
ص: 491
و این صدر و ذیلش شامل همه انتفاعات بشر از دینی و دنیوی و اخروی میشود و غرض از این بیان دفع اشکالی است که بعضی از معاندین نموده اند به اینکه بسیاری از مخلوقات دریایی و صحرایی هستند که هیچ منفعتی برای انسان ندارند و بلکه بسا مورث ضرر هم میشوند و این، با جمله «خَلَقَ لَکُمْ الایة» که مفادش انتفاع بشر از جمیع مخلوقات زمینی است منافات دارد و جواب اینست که اولا انتفاع بشر منحصر بانتفاعات دنیوی نیست چنانچه ذکر شد و ثانیا درک نکردن و نرسیدن بمنافع موجودی دلیل بر عدم منفعت او نیست و بسا منافعی دارد که هنوز عقل بشر کشف ننموده چنانچه بسیاری از مخلوقاتی را که بشر امروز منافع آنها را درک نموده بشر دیروز پی نبرده بود و تقدیم کلمه لکم افاده حصر میکند که اصل غرض از آفرینش این موجودات انتفاع بشر است چنانچه مفاد بسیاری از آیات و اخبار است و ضمیر کم خطاب بجمیع افراد بشر است چنانچه در ذیل حدیث سابق اشاره دارد نه اینکه خطاب مخصوص بکفار باشد که در آیه قبل مخاطبند و یا مخصوص بمؤمنین باشد بتوهم اینکه کفار مورد عنایت حق نیستند بلی میتوان گفت که کفّار آن نحوه استفاده ای که مؤمنین از مخلوقات مینمایند، نمیکنند و کلمه ما موصوله است و جمیع آنچه در زمین است شامل میشود و کلمه جمیعا تأکید این عموم را مینماید.
«ثُمَّ اسْتَوی اگر گفته شود ثمّ برای ترتیب و تراخی است و دلالت دارد بر اینکه خلقت زمین و موجودات قبل از خلقت آسمانها بوده و حال آنکه در آیه دیگر میفرماید:
أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها وَ أَغْطَشَ لَیْلَها
ص: 492
وَ أَخْرَجَ ضُحاها وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها
«1» و این آیه دلالت دارد بر اینکه زمین را پس از خلقت آسمانها بگسترانید.
جواب اینست که مراد بثمّ و بعد در آن آیه و این آیات ترتیب و تقدیم و تأخیر نیست بلکه غرض ذکر خلقت و تعداد نعمت است، علاوه بر اینکه این آیات یا راجع بدحو الارض است چنانچه در اخبار وارد شده و یا راجع بتوسعه زمین از حیث کشت و زرع و جریان عیون و انهار است چنانچه در آیه بعد میفرماید أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها (از زمین آب و چراگاه آن را بیرون آورد) و متعرض اصل خلقت زمین و مقدم و مؤخر بودن آن نیست و کلمه استوی الی السماء بمعنی توجه الی تسویة السماء است بقرینه فسوّیهنّ، و مراد از توجه تعلّق مشیّت و اراده حق بتسویه و راست نمودن و بپا داشتن آسمانهاست.
و سوّاهنّ یعنی جعلهن سویّات و صنعهن مستویات و تسویه بمعنی مطلق صنع و عمل هم میآید و تعبیر از سماوات بسموات سبع «هفتگانه»، نه آنست که حکماء قدیم گفته اند که آسمانها هفت طبقه است و سطح مقعّر هر طبقه مماس با سطح محدّب طبقه دیگر است مانند پیاز و برای هر یک کوکبی قائل شده اند که قمر و عطارد و زهره و شمس و مرّیخ و مشتری و زحل باشد و نه اینکه بعضی دیگر توجیه نموده اند که مراد از آسمانهای هفتگانه کرات جوّیه و منظومه های شمسیه هستند زیرا کرات جویّه و منظومه های شمسی تعدادشان بیش از اینهاست بلکه آنچه تا کنون کشف نشده نسبت بآنچه کشف شده نسبت کثیر بقلیل است و بهیچ وجه بر هفت تطبیق نمیشود و باید علم آن را بخالق آنها ارجاع کرد 1- سوره نازعات آیه 27 (آیا شما سخت ترید از جهت آفرینش یا آسمان که خدای تعالی آن را بنا نمود، سقف آن را برآفراشت و آن را راست نمود و شب آن را تاریک و روز آن را بیرون آورد و زمین را پس از آن بگسترد)
ص: 493
و ممکن است این فضای پهناور که نهایتش را جز خدا نمیداند مشتمل بر هفت طبقه باشد که طبقه اول همین آسمان پرستاره ئیست که ما مشاهده میکنیم چنانچه از آیه شریفه إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ «1» استفاده میشود و امّا حقیقت این طبقات هفتگانه مانند حقیقت عرش و کرسی و بیت المعمور و سدرة المنتهی و امثال اینها بر ما مکشوف نیست و جز خداوند نمیداند و هر چه گفته شود رجم بغیب است و جمله «وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ» اشاره بمقام حکمت و علم است که همه این دستگاه آفرینش را از روی کمال علم و حکمت آفریده و کوچکترین چیزی در آن بدون حکمت و مصلحت و بیجا و بی موقع نبوده است
وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ (30)
(و یاد کن زمانی را که پروردگار تو بملائکه فرمود من در زمین جانشین قرار میدهم ملائکه گفتند آیا کسی را میگذاری که فساد کند و خونریزی نماید و حال آنکه ما تسبیح و تقدیس تو میکنیم فرمود من دانا هستم چیزی را که شما نمیدانید) 1- سورة الصافات آیه 6 (ما آسمان نزدیک را بآرایش ستارگان آراستیم)
ص: 494
در تفسیر این آیه بنحو اختصار در چند مقام سخن می گوییم:
در شرح الفاظ آیه: و او عاطفه از باب عطف جمله بجمله است و کلمه اذ وقتیه و متعلق بفعل مقدر مانند اذکر و نحو آن و در موضع نصب است، و قول به اینکه زائده است بدون وجه میباشد و قول خداوند بملائکه وحی اوست، نظیر قرآن که قول و کلام الهی و وحی اوست، و درباره وحی و کیفیّت آن و اقسام آن در ذیل آیه شریفه وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ الآیة اشاره نمودیم و همچنین در جلد اول کلم الطیب از ص 180 تا ص 184 اقسام آن را بیان کرده ایم و گفته ایم که وحی بمعنی کلام خفیّ است بنحوی که غیر مخاطب نفهمد و در قرآن وحی را اطلاقاتی هست که بذکر بعضی از آنها میپردازیم:
1- خطورات قلبیه که از طرف شیاطین باشد و وسوسه مینامند چنانچه میفرماید وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً «1» 2- خطورات قلبیه که از طرف ملائکه میباشد و الهامش می نامند چنانچه میفرماید وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ «2» (و بما در موسی الهام نمودیم که موسی را شیر ده و هر گاه ترسیدی او را در دریا افکن) 1- سوره انعام آیه 112 (و همچنین قرار دادیم برای هر پیغمبری دشمنانی از شیاطین جن و انس که بعضی از آنها به بعضی دیگرشان وسوسه میکنند بکلمات فریبنده و گول زننده)
2- سوره قصص آیه 6 [.....]
ص: 495
3- وحی تکوینی طبیعی چنانچه فرمود وَ أَوْحی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ «1» (و پروردگار تو وحی نمود بزنبور عسل که از کوه ها خانه فرا گیر و همچنین از درخت ها و از بناهای مرتفع) 4- وحی امریست مانند آیه شریفه وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَی الْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی «2» (بحواریان امر کردیم که بمن و پیغمبر من ایمان بیاورید) 5- وحی خبریست چنانچه در آیه شریفه وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ الایه «3» و بآنان بجای آوردن نیکیها را وحی نمودیم) 6- بمعنای اشاره است چنان که فرماید فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحی إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا «4» (و زکریا بر قومش از محراب عبادت بیرون آمد پس اشاره نمود بآنان که صبح و شام تسبیح خدا کنید) 7- وحی بمعنای تقدیر است چنانچه فرماید وَ أَوْحی فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها «5» (و کار هر آسمانی را در آن تقدیر نمود) 8- وحی بانبیاء و ملائکه که آنهم انواعی دارد: یا از وراء حجب است چنان که شب معراج برای پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم واقع شده و یا بایجاد کلام در جسم میباشد چنان که برای موسی علیه السّلام از شجره صدا بلند شد یا بنحو الهام در قلب یا در خواب مثل خواب حضرت ابراهیم یا بیداری و یا بوسیله ملائکه و رسل بعضی بر بعضی که جمعا ده نوع وحی برای پیغمبران واقع شده است.
ملائکه جمع ملک است بعضی گفتند مأخوذ از الک الوکة میباشد و میم زائد 1- سور نحل آیه 70
2- سوره مائده آیه 111
3- سوره انبیاء آیه 73
4- سوره مریم آیه 12
5- سوره فصلت آیه 11
ص: 496
است بمعنی رسالت و عده ای گفته اند مأخوذ از لأک است و باز میم زائد است آنهم بمعنای رسالت است و برخی آن را مأخوذ از ملک و ملاک بر وزن فعال گرفته اند و در این صورت میم اصلی است و الف زائد است و قول اخیر بصواب نزدیکتر است و بر هر تقدیر ملک اسم جنس است نظیر انس و جن، اسم است بر طایفه از مخلوقات الهی که دارای عقل و شعور می باشند جعل خلیفه بر دو نوع است یکی جعل تکوینی که ایجاد خلیفه باشد و دیگری جعل تشریعی که اعطاء منصب خلافت باشد و آیه شریفه بر هر دو جعل دلالت دارد یعنی خلق کنم کسی را که لیاقت اعطاء منصب خلافت را داشته باشد و این منصب را باو عطاء کنم و مراد از خلافت خلافت اللَّه است نه خلافت بمعنای جایگزینی که بنی آدم جایگزین جن باشند، یا تولید و تناسل که بعضی جای بعض دیگر باشند مانند آیه شریفه فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ «1» چنان که عده ای از مفسرین گفته اند.
و مراد از فی الارض تخصیص بر روی زمین نیست چون کسی روی زمین نبود که برای او خلیفه معین شود بلکه مراد جعل خلیفه است از زمین یعنی از مواد عنصریه و همین امر بود که مورد سؤال ملائکه واقع شد و گمان کردند که خلافت مناسب با مقام نورانیت است که مقام ملائکه باشد نه مواد ظلمانی خاکی که دارای قوای شهویه و غضبیه اند که بهائم داشته و روی زمین بجان یکدیگر افتاده و سبب فساد و خونریزی میشوند و باز همین موضوع سبب خودداری ابلیس از سجده به آدم شد که گفت خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ «2» در صورتی که غافل بودند که عنصر مادی تنها نیست بلکه مرکب از ماده جسمانی و جوهر عقلانی است که خود ترکیب از اعلا مراتب قدرت حق جل و علا است که مجرد و ماده را با هم 1- سوره مریم آیه 60
2- سوره اعراف آیه 11
ص: 497
ترکیب کرده است ولی ملائکه نمیتوانستند این معنی را تعقل کنند که عقل مجرد میتواند بتوسط جسم مادی کسب کمال نماید و از ملائکه هم برتری پیدا کند زیرا کمالات ملائکه هر چه دارند فعلیت است و قابل ترقی نیست و سؤال ملائکه اعتراض نبود بلکه سؤال از وجه حکمت آن بود و جواب پروردگار نیز روی همین موضوع بود یعنی شما نمیدانید تا موقعی که به بینید که اهلیت تعلیم اسماء را ندارید و او دارد.
و معنای تسبیح تنزیه حضرت احدیت است از صفات امکانیه و افعال قبیحه و حمد تمجید اوست بصفات کمالیه و افعال حسنه و تقدیس طهارت اوست از عیوب و نواقص
در حقیقت ملائکه: چند قول درباره ملائکه گفته شده:
قول اوّل: قول کسانیست که اصلا منکر وجود ملائکه میباشند و این طایفه طبیعیون اند که معتقداند که وراء حس و ماده موجودی نیست قول دوم قول کسانی است که ملائکه را قوای طبیعی میدانند که خداوند در اشیاء قرار داده قول سوم گفته عده ای از مشرکین و عبده کواکب است که میگویند ستارگان آسمان دارای شعورند و بعضی سعد و بعضی نحسند نفوس کواکب سعده ملائکه و نفوس کواکب نحسه شیاطین میباشند قول چهارم عقیده مجوس است که بدو اصل قائلند یزدان و اهرمن و میگویند ملائکه از جوهر نورانی یزدان و شیاطین از جوهر ظلمانی اهرمن بوجود می آیند نه بطور تناسل بلکه مانند پیدایش حکمت از حکیم و ضیاء از مضی ء و سفاهت از سفیه
ص: 498
قول پنجم قول نصاری است که میگویند نفس انسان بعد از مردن تعلّق میگیرد بقالب مثالی نفوس خیّره ملائکه هستند و نفوس شریره شیاطین قول ششم قول کسانی که ملائکه را از جواهر مجرده میدانند که بعالم عقول تعبیر می کنند از عقول طولیّه بنا بر مسلک افلاطون و از عقول عرضیّه بنا بر مسلک ارسطو قول هفتم کسانی که ملائکه را دختران خدا میدانند که قرآن از قول آنها گوید فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ «1» قول هشتم قول به اینکه آنها اجسام لطیفه اند که بصور مختلفه متشکل می شوند اکثر حکماء باین قول قائل اند و از آیات قرآنی هم همین مفاد معلوم میشود مانند قول خدای تعالی جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا أُولِی أَجْنِحَةٍ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ «2» قول نهم کسانی که آنها را دارای صورت بدون ماده میدانند قالب مثالی برزخی و مثل افلاطونی قول دهم مسلک تحقیق است و توضیح این مسلک مبتنی بر بیانی است و آن اینست که دلیل بر وجود ملائکه منحصر است بگفته شرع و دلیل عقلی بر وجود آنها نداریم و دلیلی که حکما بر وجود آنها اقامه کرده اند بقاعده امکان اشرف تمام نیست نه از لحاظ صغری و نه کبری، زیرا نه اشرفیت ملائکه مسلم است چون انبیاء و اولیاء و انسان کامل اشرف از ملائکه هستند و بر فرض اشرف بودن مجرد اشرفیت ایجاب خلقت نمیکند زیرا خلقت منوط به حکمت و مصلحت است و دلیل حسّی هم بر وجود آنها نداریم زیرا معلوم نیست ادعای کسانی که مدعی مشاهده آنها بوده اند صحیح باشد و بر فرض صحت معلوم نیست مشاهد آنها ملک باشد چنان که وجود جنّ و شیاطین هم از راه شرع ثابت است نه بقاعده امکان اخسّ و نه 1- سوره و الصافات آیه 149
2- سوره فاطر آیه 1
ص: 499
بدلیل حسّی تمام است اما حقیقت ملائکه نیز از لسان شرع و آیات قرآنی معلوم نیست ولی حقیقت شیاطین و جن که از آتش خلق شده اند از قرآن و احادیث استفاده میشود چنان که قبلا هم تذکر داده ایم مرحوم سبزواری در منظومه از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده
«سئل امیر المؤمنین علیه السّلام عن العالم العلوی فقال صور خالیة عن المواد عاریة عن القوة و الاستعداد تجلّی لها ربها فاشرقت الحدیث» «1»
ولی مدرک این حدیث معلوم نیست و همچنین آیات قرآن و ظواهر اخبارهم دلیل بر جسمانیت آنها نیست زیرا دارای اجنحه بودن و صعود و نزول کردن و یا در حال قیام و قعود بودن آنها و همچنین اینکه انبیاء آنها را مشاهده کرده و با آنها حرف زده اند هیچکدام مانع از صورت بلا ماده بودن آنها نیست و ما در جلد سوم کلم الطیب ص 55 تا 58 راجع بملائکه بیانی نموده ایم و اما اینکه خطاب در آیه شریفه به همه ملائکه بوده یا ملائکه ای که در زمین بوده بحث در آن بی مورد است زیرا جمع محلّی بالف و لام افاده عموم می کند و آدم هم روی زمین نبوده و علاوه بر آن منظور افضلیت آدم است بر ملائکه آسمانها زیرا انبیاء از ملائکه اشرفند و از برای ملائکه درجات و طبقاتی در قرآن ذکر شده از آن جمله است 1- حمله عرش «2» 2- حافّون اطراف عرش «3» 3- ملائکه بهشت «4» 4- ملائکه 1- از امیر المؤمنین ع از عالم بالا سؤال شد فرمود صورتهای بدون ماده و بدون قوه و استعداد که پروردگارشان بآنها تجلی فرمود و آنها موجود شدند
2- وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ سوره الحاقه آیه 17
3- وَ تَرَی الْمَلائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ سوره زمر آیه 75
4- وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدَّارِ سوره رعد آیه 23
ص: 500
دوزخ «1» 5- ملائکه حفظه «2» 6- نویسندگان «3» 7- فرستادگان خدا «4» 8- ملائکه مأمور تعظیم کارها هر کدام در قسمتی «5» 9- مأمورین بعبادت حق از تسبیح و تحمید و قیام و قعود و رکوع و سجود و عبادتهای دیگر «6»
در معنی خلافت و خلیفه بمعنای جانشین است و امریست ربطی بین جاعل خلیفه و مجعول له الخلافة و معنای خلافت اعطاء منصب است بکسی در آن شغل و مقامی که معطی دارد مثلا شخص عالمی که دارای مشاغل مختلف از قبیل امامت جماعت و قضاوت و اصلاح کارهای مسلمین باشد اگر کسی را که مورد اعتمادش باشد بر یکی از کارهای خود بگمارد او خلیفه عالم است در آن کار البته باید دانست که فقط در کارهایی اعطاء منصب خلافت جایز است که شخص خلیفه از عهده آن کار برآید مثلا در مثال بالا اگر شخص عالم در علوم دین اعلم باشد و با وجوب تقلید اعلم شخص دیگری در دادن فتوی نمیتواند جانشین عالم باشد و از بحث فوق چند نکته باید گفته شود:
نکته اول مقام ربوبیت و افاضه وجود خاص ذات حق است و قابل خلافت نیست 1- و ما جعلنا اصحاب النار الا ملئکة سوره مدثر آیه 30 [.....]
2- و هو القاهر فوق عباده و یرسل علیکم حفظة سوره انعام آیه 61
3- ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید سوره ق آیه 17
4- جاعل الملائکة رسلا سوره فاطر آیه 1
5- و النازعات غرقا و الناشطات نشطا و السابحات سبحا فالسابقات سبقا و المدبرات امرا سوره النازعات آیه 1 و 2 و 3 و 4 و 5
6- و الصافات صفا فالزاجرات زجرا فالتالیات ذکرا سوره صافات آیه 1 و 2 و 3
ص: 501
نکته دوم آنکه معنای خلافت در آیه شریفه مقید بامر بخصوصی نشد و اعطای ولایت کلّیه است بر جمیع مخلوقات و وجوب اطاعت او در جمیع اوامر و نواهی چون لفظ خلیفه مطلق است نکته سوم باید خلیفه قابلیت این منصب را داشته باشد و از جمیع گناهان معصوم باشد و حتی از سهو و نسیان و شک و شبهه معصوم باشد و همچنین عالم باشد بجمیع مصالح و مفاسد امور و خلاصه کلّیه صفاتی که لازمه قابلیت خلافت اللّهی است داشته باشد نکته چهارم جاعل خلافت باید همان کسی باشد که منصب خلافت را اعطاء می کند یعنی خلیفه خدا باید از طرف خدا بخلافت نصب شده باشد چنان که آیات زیر مؤید این مطلب است اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ «1» و در خطاب بحضرت ابراهیم فرماید إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً «2» و بحضرت داود میفرماید یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً «3» و با توجه بمفاد نکته چهارم بطلان مذاهبی که امام و جانشین پیغمبر را برأی مردم انتخاب کرده اند واضح میگردد
در قول ملائکه «أَ تَجْعَلُ فِیها الی ما لا تَعْلَمُونَ» گفتیم که گفته ملائکه از روی اعتراض نبوده و بلکه سؤال از وجه حکمت و مصلحت جعل خلیفه در زمین بوده است و گفته آنها سفک دم و افساد در زمین که نسبت بخلیفه داده اند غیبت و 1- خدا داناتر است که کجا رسالت خود را قرار دهد- سوره انعام آیه 124
2- همانا من ترا برای مردم امام و پیشوا قرار دادم- سوره بقره آیه 118
3- ما ترا خلیفه نمودیم- سوره ص آیه 25
ص: 502
تهمت نبوده چون هنوز بشری روی زمین نبوده که بآنها تهمت زده شود بلکه کلام آنها ناظر بمقتضای طبیعت نوع بشر بوده است چنان که در کلام آنها «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ هم منظورشان تعریف و تمجید خودشان نبوده است چون مقتضای طبیعت ملائکه تسبیح و تقدیس الهی است و از جمله انی اعلم ما لا تعلمون معلوم میشود که علم ملائکه فقط بظاهر بوده و علم بباطن اشیاء نداشته اند و روی همین اصل سؤال کردند که بر حسب ظاهر موجودی که در زمین میآفرینی مقتضای طبیعت او سفک دماء و افساد است و خدا در جواب آنها میفرماید که شما فقط بظاهر امر عالمید و آنچه من میدانم (علم بغیب) شما نمیدانید.
ص: 503
وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (31) قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (32) قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (33)
و آموخت به آدم همه اسماء را پس عرضه داشت آن اسماء را بر ملائکه و فرمود خبر دهید مرا باین اسماء اگر راست می گویید، ملائکه گفتند منزّهی تو ما فقط آنچه را بما آموخته ای میدانیم همانا تو دانا و حکیمی، فرمود ای آدم خبر ده ملائکه را باسماء همین که آدم خبر داد ملائکه را باسماء، خدا فرمود نگفتم من آنچه در آسمان و زمین پوشیده است میدانم و میدانم آنچه را که شما ظاهر کردید و آنچه را که پوشانیدید) کلام در آیه شریفه در ضمن اموری گفته میشود:
مراد از علم اسماء مجرد معرفت لغت و الفاظ نیست زیرا اولا معرفت بلغات و الفاظ از علوم جزئیه است و جزو کمالات نفسیه و علوم عقلیه نیست که موجب مقام
ص: 504
خلافت خدایی شود ثانیا منافی با کلمه «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ» است زیرا اگر مراد از اسماء لغت و الفاظ باشد مناسب این جمله نیست ثالثا اطلاق اسماء بر الفاظ اصطلاح است و الا حقیقت اسم علامت و نشانه شیئی است (الاسم ما یدلّ علی المسمّی) یعنی اسم چیزی است که بحقیقت اشیاء دلالت داشته باشد که از آن تعبیر بحکمت شده است زیرا حکمت را تعریف کرده اند که علم بحقایق اشیاء است بقدر طاقت بشر
بقرینه ضمیرهم در «ثم عرضهم» و «باسمائهم» و کلمه هؤلاء در «باسماء هؤلاء» معلوم میشود که اسماء ذوی العقول هستند از جن و انس و ملائکه یا تغلیب با ذوی العقول است و بقرینه الاسماء که جمع محلّی بالف و لام است و مخصوصا با تأکید بکلمه کل دلالت بر عموم موجودات از بدو خلقت تا انقراض آن دارد بلکه میتوان گفت معرفت باسماء صفات الهیه مثل علم قدرت حیات و عظمت کبریایی و غیر آنها و افعال الهی از قبیل خالقیت رازقیت رحیمیت رحمانیت و علم باسم اعظم الهی را شامل میشود باید گفته شود چیزی که ببرهان عقل و نقل از این عموم خارج است علم بذات خداست که عقلا از حد ممکن بیرون است چون ذات اقدس حق لا یتناهی است عدة و مدة و شدة بنا بر این آدم که موجودی است ممکن و متناهی نمی تواند علم به لا یتناهی پیدا کند اشکال کرده اند که چون خدا علم اسماء را بآدم آموخت بآنها عالم شد و از طرفی بملائکه نیاموخته بود «لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا» پس صرف دانستن
ص: 505
آدم سبب برتری بر ملائکه نمیشود زیرا ملائکه را میرسد که بگویند اگر بما هم آموخته بودی می دانستیم جواب اینکه خداوند متعال تعلیم بآدم همان عرضه داشتن اسماء بود که بر ملائکه هم عرضه داشت ولی آدم چون دارای قوه عاقله بود فورا درک کرد ولی ملائکه از این قوه بی بهره بودند برای فرا گرفتن احتیاج بتعلیم و تدریس داشته ولی خودشان از این سرّ غافل بودند که خداوند میفرماید أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض
علم غیب مختص بخداوند است چنان که مفاد بسیاری از آیات شریفه است فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً «1» و آیه شریفه از زبان پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میفرماید لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ»
و امّا اینکه علم غیب چیست باید گفته شود که غیب امری اضافی است ما بین غائب و مغیب عنه و این امر مقول بتشکیک بوده و نسبت باشخاص متفاوت است یعنی ممکن است امری برای زید غیب باشد در صورتی که برای عمرو معلوم است یا فلان چیز از حواس ظاهری غایب است ولی از عقل پوشیده نیست و اینکه گفته میشود خدا عالم بغیب است یعنی باموری که بر بندگان پوشیده است و لذا در حکمت ثابت شده است که علم خدا حضوری است نه حصولی أَحاطَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عِلْماً «3» وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ «4» 1- بر علم غیب خدا آگاه نیست هیچکس سوره جن آیه 26
2- اگر من علم غیب داشتمی موجب زیادی خیر و خوبی من بود سوره اعراف آیه 188
3- از لحاظ علم بهمه چیز احاطه و تسلط دارد سوره طلاق آیه 12
4- و او بهر چیز داناست
ص: 506
و بنا بر این پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه اطهار علیهم السلام عالم بعلم غیب هستند یا نیستند بحثی است زائد چه اگر منظور این باشد که ایشان عالم باشند بآنچه خدا عالم است که این امریست محال چه علم خدا غیر متناهی است و علم ایشان متناهی و تا آنجا عالمند که خدا بآنها افاضه کرده باشد بلی پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و امام علیه السّلام دانا هستند بآنچه بر سایر مردم پوشیده است و آنچه از مجموع اخبار استفاده میشود «1» علم پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه طاهرین نسبت بعلم خدا مانند نهری است که بدریایی متصل و دائما از دریای علم خدا بآنان افاضه میشود مانند وجود منبسط نزد حکماء که آن را امر ربطی بین حقّ و مخلوقات می دانند و سرتاسر موجودات را فرا گرفته است.
در جمله «ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»:
بدا نسبت بمخلوق و خالق دارای دو معنی است نسبت بمخلوقات ظهور بعد از خفاء است و نسبت بحق اظهار بعد از اخفاء و بدا در تکوینیات مانند نسخ در تشریعیات است و همین امر موجب شده است که عامه منکر بدا شده اند بملاحظه معنای اول ولی خاصه قائل به بدا هستند بملاحظه معنای دوم چنان که یهود و نصاری منکر نسخ اند بلحاظ معنای اول و مسلمین قائل بآن هستند با توجه بمعنای دوم و مشروحا این بحث را در جلد اول کلم الطیب از ص 192 تا ص 195 ذکر کرده ایم و ابداء همان معنی دوم را دارد یعنی اظهار و شاید اظهار ملائکه بان باشد که گفتند أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ یا آنکه گفتند لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا و ممکن است ما را موصوله گرفته در اینصورت مفید عموم است چنانچه «وَ ما تَکْتُمُونَ» هم همین معنا را دارد و کتمان چیزی است که در قلب باشد 1- رجوع بکافی کنید در ابواب علوم ائمه (ع)
ص: 507
ولی اظهار نکند و شاید این باشد که ملائکه جهات فساد را می دانستند ولی از جهات صلاح آن غافل بوده و توهم کردند که خلقت آن خلاف حکمت است ولی خداوند عالم بجهات صلاح وجود بشر می باشد و میداند که مصالح و فوائد وجودی این موجود بمراتب از جهات فساد آن بیشتر است و ملائکه غافل بودند که در نوع بشر افرادی بوجود می آیند که در حقیقت مظهر صفات حق می باشند مانند انبیاء و اولیاء و صلحاء مخصوصا وجود مبارک پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه طاهرین که غرض از خلقت عالم اند البته چنان که در موضوع افعال حق اشاره شده است فعلی که جهت صلاح آن بر جهت فسادش زیادتی داشته باشد موافق حکمت است
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ (34)
(و زمانی که بملائکه امر کردیم که بآدم سجده کنید پس سجده کردند مگر شیطان او رو گرداند از فرمان ما و تکبر نمود و از جمله کفار گردید) بحث در این آیه در چند موضع ذکر میشود:
در سجده ملائکه بر آدم: عده ای از مفسرین گفته اند که آدم قبله ملائکه بود
ص: 508
و سجده برای خدا بوده است نظیر کعبه که قبله مسلمین و بیت المقدّس قبله نصاری و یهود است.
و عده ای باین قول اعتراض کرده اند که اگر آدم قبله ملائکه بود باید اسجدوا بالی متعدی شود نه به لام یعنی باید گفته شده باشد «اسجدوا الی آدم» همانطور که می گویی سجدت الی الکعبة و جواب داده اند که تعدی بلام هم صحیح است و در لسان عرب استعمال شده است چنانچه در اشعار حسّان بن ثابت آمده است:
ما کنت اعرف انّ الامر منصرف عن هاشم ثم منها عن ابی حسن
أ لیس اوّل من صلّی لقبلتکم و اعرف الناس بالقرآن و السنن «1»
عده ای هم گفته اند که سجده ملائکه سجده شکر بوده بر این نعمت بزرگ که ایجاد خلیفة اللَّه بوده است و باز باین قول هم اعتراض شده که با ظاهر آیه که اسجدوا لآدم باشد منافات دارد و جواب داده اند که لام برای تعلیل است یعنی سجده کنید بعلت وجود آدم و بعضی گفته اند که سجده در آیه بمعنای مصطلح نیست و معنای آن اینست که در برابر آدم تسلیم باشید و از او اطاعت کنید و بهمین معنی حمل کرده اند سجده گیاه و درخت را در آیه شریفه وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ «2» و علّت همه این گفتارها اینست که گفته اند سجده مخصوص ذات اقدس حق است و بر غیر خدا شرک در عبادت میشود لکن تحقیق در مطلب اینست که سجده ای که مختص بخدا است سجده 1- من ندانستم که امر خلافت از بنی هاشم از آن جمله از علی رو گرداند آیا علی اولین کسی نیست که بقبله شما نماز خواند و از مردم به قرآن و آداب اسلامی آشناتر بود [.....]
2- سوره الرحمن آیه 5
ص: 509
عبادتی است مانند سجده عبده اصنام و آتش و ستارگان که ساجدین آنها مشرکند و این امر اختصاص بسجده ندارد بلکه هیچ نوع عبادتی بر غیر خدا روا نبوده و همه شرک است ولی اگر سجده از روی تعظیم و بامر خدا باشد مانعی ندارد بلکه عین عبادت حق است و حقیقت توحید است نه شرک و از همین مقوله است سجده یعقوب و پسران بر یوسف وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً «1» منتهی در شریعت اسلام اینگونه تعظیم بر غیر خدا نهی شده است بلکه رکوع و سجده حتی بقصد تعظیم بر غیر خدا حرام است ولی در شرایع سابقه نهی نشده بوده با تفصیلی که در ذیل آیه یقیمون الصلاة متذکر شده ایم
از مفاد آیه استفاده میشود که شیطان با عدم سجده خود بآدم مرتکب سه خلاف شد عملا و اخلاقا و عقیدة، خلاف عملی او اباء از سجده بآدم بود که عملا مخالف فرمان حق گردید و با این عمل فاسق و عاصی و متمرد شد که در قرآن آمده است ففسق عن امر ربه «2» خلاف اخلاقی او استکبار نسبت بآدم بود چون کبر یکی از رذائل اخلاقی است و منزلگاه شخص متکبر آتش جهنم است «3» و خلاف عقیدتی او انکار عدل الهی است چون تصور میکرد که امر خدا از روی مصلحت نیست و از کلام خودش استنباط می شود که نسبت جهل به خدا 1- سوره یوسف آیه 101 و برای تعظیم باو سجده کردند
2- سوره کهف آیه 48 از دستور پروردگارش روگرداند
3- سوره زمر آیه 72 قیل ادخلوا ابواب جهنم خالدین فیها فبئس مثوی المتکبرین (گفته می شود از درب های جهنم برای همیشه داخل شوید جای بدی است جایگاه متکبرین)
ص: 510
داده است
در اینکه شیطان از جنس ملائکه بود یا از جنس دیگری بین مفسرین عامه اختلاف است عده ای گویند از ملائکه است چون در آیه از ملائکه مستثنی شده است و فرض اینکه استثناء منقطع باشد خلاف ظاهر است و از طرفی چون در آیه ملائکه مأمور سجده بآدم شدند در صورتی که ابلیس از ملائکه نبود مکلّف بسجده نبود اباء او از سجده سبب کفر و طرد او از درگاه حق نمی شد و امّا اینکه در آیه دیگری هست که کانَ مِنَ الْجِنِّ «1» جن بمعنای مستور است چنان که بطفل در شکم مادر پنهان است جنین گویند و کسی که عقلش پوشیده شده باشد مجنون نامیده میشود ولی این قول باطل است اولا بنا بر نصّ قرآن مجید که ضرورت مذهب شیعه نیز هست ملائکه معصوم اند و نافرمانی خدا را نمیکنند لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ «2» و خبر هاروت و ماروت و عصیان فطرس مردود است و یا محمول بر ترک اولی است و ثانیا جن و ملک در قرآن دو جنس متفاوت بیان شده «3» و ثالثا بنص قرآن جن از آتش خلق شده «4» و از قول ابلیس نقل شده که 1- سوره کهف آیه 48
2- سوره تحریم آیه 6 نافرمانی نمیکنند خدا را در آنچه که بایشان امر میکند
3- ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلائِکَةِ أَ هؤُلاءِ إِیَّاکُمْ کانُوا یَعْبُدُونَ قالُوا سُبْحانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ سوره سبا آیه 40- 41
4- وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ سوره حجر آیه 27
ص: 511
خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ «1» و رابعا از اینکه معنای جن مستور است نمیشود گفت هر مستوری جن باشد و الّا باید بر خداوند و امام زمان علیه السّلام و بر عالم آخرت اطلاق جن درست باشد و خامسا چون شیطان داخل در ملائکه بود مشمول خطاب میشود و سادسا استثناء منقطع خلاف ظاهر نیست مخصوصا با این همه قرائن و از طرفی در قرآن موارد زیادی هست که استثناء منقطع است مانند وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِی بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ إِلَّا الَّذِی فَطَرَنِی «2» و لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَ لا تَأْثِیماً إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً «3» و لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ «4» که در تمام آیات فوق مستثنی منقطع استعمال شده و این قسمت را در مقدمه نیز بیان کرده ایم
در اینکه آیا بشر اشرف است یا ملائکه بین علماء خاصه و عامه اختلاف است یک دسته از آنان بادلّه زیر معتقداند که آدم اشرف از ملائکه میباشد 1- چون همه ملائکه مأمور شدند که بآدم سجده کنند و بدیهی است 1- سوره اعراف آیه 11
2- سوره زخرف آیه 25- 16 یعنی زمانی که ابراهیم بپدرش و قومش گفت همانا من از آنچه شما عبادت میکنید بیزارم جز آنکه مرا خلق کرد
3- سوره واقعه آیه 24- 25 در آن نه لغو شنیده میشود نه کار زشت مگر گفته میشود سلام
4- نساء آیه 33 نخورید اموال یکدیگر را از روی باطل و ناحق مگر اینکه از راه تجارت که مرضی طرفین باشد
ص: 512
مسجود اشرف از ساجد است.
2- اینکه آدم از ملائکة اعلم بود و اعلم اشرف از غیر اعلم است.
3- آدم مقام خلافت خدا که اشرف همه مقامات است دارا شد.
4- مضمون آیه شریفه إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ «1» موید مطلب است زیرا ملائکه نیز داخل در عالمین اند.
5- آیه شریفه وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ «2» پس وجود پیغمبر حتی بر ملائکه رحمت بود و این هم موید اشرفیت آدم است.
6- اخبار پیغمبر و ائمه دلالت دارد که فرشتگان خدام ما هستند جبرئیل خادم پیغمبر بود.
دسته دوم که قائل بافضلیت ملک بر آدم شده اند ادله زیادی آورده و به بعضی از آیات قرآن هم استشهاد کرده اند از آن جمله از قول ابلیس به آدم و حوا ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ «3» که می گویند اگر ملک اشرف نبود جای اغوای آنها نبود و مانند قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ «4» که اگر ملک افضل نبود مورد توقع کفار نبود و در حق یوسف آمده است ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ «5» و همچنین در آیه شریفه وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ الی قوله تعالی 1- خدا آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر همه عالمیان برگزید.
2- نفرستادیم ترا مگر که رحمتی باشی بر عالمیان [.....]
3- پروردگار شما شما را نهی کرد از این درخت تا جزء ملائکه نشوید و برای همیشه در بهشت بمانید (سوره اعراف آیه 19)
4- بگو من نمی گویم که خزینه های خدا نزد من است و علم غیب میدانم و نمیگویم بشما که من ملکم (سوره انعام آیه 50)
5- سوره یوسف آیه 31
ص: 513
وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا «1» اگر ملک از بنی آدم افضل نبود باید گفته شود علی جمیع من خلقنا زیرا غیر از ملک مخلوقی نیست که امکان داشته باشد از بشر افضل باشد و باز موید این مدعا است آیاتی که ملائکه بر رسل و اولو العلم مقدم آورده شده است و تحقیق در کلام اینست که چون انسان مرکب از قوای عقلانی و شهوانی است در صورتی که قوای دیگر انسان تابع عقل او شد از ملائکه اشرف است چنان که مضمون حدیث فمن غلب عقله علی شهوته فهو اشرف من الملائکة «2» همین مطلب را تأیید میکند چنانچه اگر قوه شهوت و غضب او بر عقل چیره گشت از حیوانات و شیاطین هم پست تر میشود چه رسد بملائکه و من غلب شهوته علی عقله فهو اخسّ من البهائم «3»
آدمی زاده طرفه معجونی است گز فرشته سرشته و از حیوان
گر کند میل این شود به از این ور کند میل آن شود پس از آن
و نکته دیگر هم اینست که خوبی و بدی آدمیان متفاوت است و این تفاوت تا مراتب لا یتناهی است و در ملائکه هم همین طور است پس هر مؤمنی را نمیتوان گفت از همه ملائکه بهتر است و بالعکس.
وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ (35)
(و بآدم گفتیم تو و همسرت ساکن شوید در بهشت و از میوه های دلخواهتان در بهشت بخورید ولی نزدیک این درخت نروید که از جمله ستمگران شوید). 1- ما بنی آدم را تکریم کردیم و برتری دادیم او را بر بسیاری از مخلوقاتمان (سوره بنی اسرائیل آیه 52
2- کسی که عقلش بر قوه شهوتش مسلط شود از ملائکه برتر است (منسوب بامیر المؤمنین جامع السعادات
3- و کسی که قوه شهوتش بر خردش چیره شود از حیوانات پست تر است بامیر المؤمنین جامع السعادات
ص: 514
و کلام در این آیه از جهاتی واقع میشود- جهة اول اینکه امر در آیه چه نوع امری است آیا امر تعبیدی است که آدم در مقابل آن مکلف بانجام شده یا ترخیصی است که مباح بوده انجام دهد یا ندهد مفسرین در اینکه امر ترخیصی است متفق اند ولی بعضی گفته اند نهی در لا نقربا نهی تحریمی است و بعضی نهی تنزیهی دانسته و عده ای گفته اند نهی ارشادی است مانند امر و نهی طبیب بمریض یعنی صلاح شما در اینست که در بهشت بمانید و از نعم بهشتی متنعم شوید و در صورتی که از درخت منهیه بخورید موجب خروج شما از بهشت میگردد و دلیل بر این مطلب علاوه از مقام عصمت آدم و اینکه بهشت جای تکلیف نیست مضمون آیه شریفه است که میفرماید فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ یعنی نتیجه نافرمانی شما ظلم بنفس خودتان است زیرا کسی در بهشت نبود که آدم و حوا باو ظلم کنند و مؤید این معنی است کلام آدم در موقع استغفار که میگوید رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا «1» و بنا بر این مخالفت آنها در این امر ترک اولی است زیرا بهتر بود که آنها در بهشت می- ماندند و برای همیشه از نعمتهای آن بهره مند بودند و بلکه میتوان گفت امر در اسکن و کلا توطئه برای نهی لا تقربا است.
جهت دوم- درباره خلقت حوا که کجا و چگونه خلق شده است. عده ای از مفسرین گفته اند که موقعی که آدم در بهشت بخواب رفته بود از یک ضلع آدم حوا را خلق کردند و مضمون بعضی از اخبار ناطق بهمین مطلب است و در آیات شریفه فقط دارد که از آدم حوا خلق شده است خلق منها زوجها «2» و (جَعَلَ مِنْها زَوْجَها «3» ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها «4» در فقیه شیخ صدوق روایت شده است 1- پروردگارا ما بخودمان ظلم کردیم (سوره اعراف آیه 22
2- و آفرید از او جفت او را (سوره نساء آیه 1
3- و قرارداد جفت او را از خود او (سوره اعراف 189
4- سپس قرارداد جفت آدم را از خودش (سوره زمر آیه 5
ص: 515
که فرمود
(سئل ابو عبد اللَّه علیه السّلام عن خلق حواء و قیل له انّ اناسا عندنا یقولون انّ اللَّه عز و جلّ خلق حواء من ضلع آدم الایسر الاقضی فقال سبحان اللَّه و تعالی عن ذلک علوّا کبیرا ان اللَّه تبارک و تعالی لم یکن له القدرة بان تخلق لآدم زوجة من غیر ضلعه و یجعل للمتکلم من اهل التشنیع سبیلا الی الکلام ان یقول انّ آدم کان ینکح بعضه بعضا اذا کانت من ضلعه ما لهؤلاء حکم اللَّه بیننا و بینهم ثم قال علیه السّلام انّ اللَّه تعالی لما خلق آدم من طین و امر الملائکة فسجدوا له القی علیه السیئات ثم اتبدع له حوا الی آخر الخبر «1»
و ممکن است گفته شود که خدا حواء را از زیادی گل آدم آفرید و آیات و اخبار را هم بر همین معنا حمل کنیم که یک قسمت از گل آدم که بجای یک ضلع او بوده برای آفرینش حواء بکار رفته تا زن از شوهر خود تبعیت کند:
و کلمة لا تقربا نهی از اکل است نه مقصود نزدیک نشدن باشد فَأَکَلا مِنْها «2» چنان که این کلمه در قرآن در موارد دیگر کنایة از نهی است با تأکید، مانند لا تَقْرَبُوا الزِّنی «3» وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ
»
وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ «5» و امثال اینها. 1- از حضرت صادق سؤال شد که چگونه حوا خلق شده عده ای از مردم میگویند که خدا حوا را از پهلوی چپ آدم خلق کرد پس حضرت فرمود خدا از این عمل پاک است برای خدا توانایی نبود که حوا را از غیر پهلوی آدم بیافریند که راهی برای قول یاوه- گویان پیدا شود که بگویند قسمتی از آدم یا قسمت دیگرش نکاح کرده است چرا این عده چنین سخنی را می گویند خدا میان ما و آنها حکم کند و فرمود خدای تعالی چون آدم را آفرید و بملائکه امر کرد باو سجده کردند او را بخواب فرو برد و حوا را برای او آفرید تا آخر حدیث (کتاب فقیه)
2- سوره طه آیه 119
3- سوره اسری آیه 34
4- سوره انعام آیه 153 [.....]
5- سوره انعام آیه 152
ص: 516
و در شجره که از خوردن آن نهی شده بود اختلاف است، بعضی گفتند حنطه «گندم» و بعضی عنب «انگور» و بعضی تین «انجیر» و بعضی زیتون و بعضی کافور و بعضی شجره علم خیر و شر و بعضی شجره خلد دانسته اند و قائل بشجره علم خیر و شر کلبی است و او از تورات رائج اخذ نموده و قصه تورات بجهات بسیاری محرّف است و قائل بشجره خلد ابن جذعان است و این نیز قول باطلی است برای اینکه اولا مأخوذ از قول شیطان است که گفت هَلْ أَدُلُّکَ عَلی شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلی «1» و ثانیا اگر شجره خلد بود باید آدم و حوا در بهشت جاودان باشند نه اینکه خارج شوند.
و اخبار در این باره مختلف است و در بعضی اخبار دارد که همه اینها حق است زیرا درخت بهشتی شامل همه انواع خوراکیها هست «2».
و آنچه بنظر اقرب است اینکه شجره از چیزهایی بوده که خوردن آن با ماندن در بهشت مناسبتی نداشته و بعید نیست که همان حنطه بوده است، فاء در جمله فتکونا من الظالمین فاء تفریع است یعنی خوردن از شجره منهیه موجب ظلم بنفس خودتان میشود زیرا باعث خروج از بهشت و تعب در حیات دنیا میگردد و تقدیر اینست که «ان تقربا تکونا من الظالمین» کلام یک جمله واحدة و مشتمل بر شرط و جزاء است، و ممکن است فاء عاطفه باشد از قبیل عطف جمله بجمله و تقدیر اینکه «لا تقربا هذه الشجرة و لا تکونا من الظالمین» و عطف بفاء برای ترتب باشد یعنی عدم ظلم مترتب بر عدم تقرب است، لکن اوّل اولی است.
فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فِیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ (36) 1- سوره طه آیه 118
2- چنانچه از عیون از حضرت رضا نقل شده است
ص: 517
(پس شیطان آدم و حوا را نسبت بآن درخت لغزانید و آنها را از آنچه در آن بودند بیرون نمود، و ما گفتیم که فرود آئید در حالی که بعضی از شما دشمن بعضی دیگرید و برای شما در زمین تا مدت محدودی محلی قرار و برخورداری است) ازلال یا مأخوذ از زلة بمعنی خفت است و معنی اینست که شیطان خفّت و سبکی آدم و حوا را فراهم نمود بعد از آنکه در بهشت در مقام شرافت و وزانت بودند و یا مأخوذ از زلّت بمعنی عثرت و لغزش است مقابل ثبات و استقامت، و مراد لغزش از صراط عقل و طریق صواب و صلاح است.
و نسبت دادن ازلال را بشیطان از جهت اینست که بوسوسه او صادر شده و در باب افعال اختیاری گفته ایم که اولین مقدّمه فعل اختیاری خطور در قلب است که بواسطه الهام ملک یا وسوسه شیطان میباشد و سپس تصور و تصدیق و عزم و جزم و حرکت عضلات و صدور فعل در خارج است و البته هیچ فعلی در خارج بدون اراده و مشیت حق واقع نمیشود چنانچه در ذیل «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» و در موارد دیگر تذکر داده ایم بنا بر این افعال اختیاری را ممکن است استناد بحق داد چون قدرت و اراده و اختیار عبد در تحت قدرت و مشیت حق است و می توان استناد بملک یا شیطان داد چون بالهام ملک یا وسوسه شیطان واقع میشود و میتوان بعبد نسبت داد چون باراده و اختیار او در خارج واقع شده است.
چنانچه در آیه دیگر است رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلَّانا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ «1» و فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ «2» و قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً «3» و زلّة و خطیئة و سیّئة و معصیه از جهتی قریب المعنی میباشد و اطلاق هر یک از آنها بر عمل زشت بمناسبتی است و اصل زلّت بمعنی زوال از حق و صواب است و 1- سوره فصلت آیه 29
2- سوره ابراهیم آیه 4
3- سوره مائده آیه 81
ص: 518
ازلّه الشیطان یعنی ازاله عن الحق، و هبوط بمعنی نزول و وقوع از اعلی باسفل است و بمعنی انتقال از موضعی بموضع دیگر نیز استعمال می شود مثل آیه شریفه اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ ما سَأَلْتُمْ «1» و خطاب جمع در اهبطوا بعضی گفتند بآدم و حوا است و اقلّ جمع دو است و بآیه فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ استشهاد نمودند که اخوه «صیغه جمع» از دو ببالا را شامل میشود چنانچه در خبر هم استشهاد نموده و فتوای اصحاب نیز در مسئله همین است.
ولی این کلام تمام نیست برای اینکه اولّا منافی است با جمله بعضکم لبعض عدو، زیر لازم آید که آدم و حوا دشمن یکدیگر باشند و ثانیا خطاب بواسطه ضمیرکم بدو نفر استعمال نشده است و ثالثا با ضمایر قبل که همه را تثنیه آورده منافی و بر خلاف سیاق است.
و قیاس بآیه فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ قیاس مع الفارق است زیرا در اینجا بقرینه خبر ثابت شده و اگر خبری نداشتیم نمی گفتیم، و بعضی گفتند مراد آدم و حوا و ابلیس است و اگر چه هبوط شیطان هنگام ترک سجده بآدم بود و خطاب فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها «2» قبلا باو شده بود ولی در اینجا نیز با آدم و حوا مورد خطاب اهبطوا قرار گرفته اند و این سخن نیز تمام نیست زیرا مفاد جمله بعضکم لبعض عدو، عداوت طرفین است در حالی که آدم و حوا با ابلیس دشمنی نداشتند بلکه ابلیس با آنها دشمنی نموده.
و بعضی گفتند مراد آدم و حوا و ابلیس و مار است و این گفتار فاسدی است که بعض از مفسرین از تورات رائج اخذ نموده اند و در قرآن در هیچ جا اسمی از ما نیست 1- سوره بقره آیه 58
2- سوره اعراف آیه 13
ص: 519
و ظاهر اینست که مراد آدم و حوا و ذریّه آنها باشد که در روی زمین تولید و تناسل مینمایند و بواسطه قوا و غرائز حیوانی که در آنهاست عداوت و بغضاء و خونریزی بین آنها ایجاد میگردد.
و مستقر بمعنی قرارگاه است اگر اسم مکان باشد و بمعنی استقرار و ثبات است اگر مصدر میمی باشد.
و متاع بمعنی تمتّع و برخورداری است و مراد بهره مندی از نعم دنیوی از مأکولات و مشروبات و منکوحات و ملبوسات و سایر تمتّعات است.
الی حین یعنی در مدّت محدودی که برای هر کدام از شما مقرر شده که در دنیا زیست کنید چنانچه میفرماید: وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ «1»
فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (37)
(پس آدم کلماتی را از پروردگارش فرا گرفت و خداوند توبه او را پذیرفت بدرستی که خداوند بسیار توبه پذیرنده و بخشاینده است).
تلقی اخذ مقرون بقبول است یعنی پذیرفتن چیزی و گرفتن آنست و مراد از کلمات در اخبار بحسب ظاهر مختلف است در بعض اخبار دارد که آن کلمات
«لا اله الا اللَّه سبحانک اللهم و بحمدک عملت سوء و ظلمت نفسی فاغفر لی و انت خیر الغافرین لا اله الا انت سبحانک اللهم و بحمدک عملت سوء و ظلمت نفسی فاغفر لی و انت خیر الراحمین لا اله الا انت سبحانک اللهم و بحمدک عملت سوء و ظلمت نفسی و تب علی انک انت التواب الرحیم» «2»
بوده.
و در بعضی اخبار است که آن کلمات
«سبّوح قدوس ربّ الملائکة و الروح سبقت رحمتک غضبک لا اله الا انت انی ظلمت نفسی فاغفر لی و ارحمنی انّک انت 1- سوره اعراف آیه 32
2- فی مجمع البیان از حضرت باقر (علیه السلام)
ص: 520
التواب الرحیم الغفور»
بوده «1» و در بعضی اخبار مرویه در کافی و فقیه است که آن کلمات اسامی خمسه طیّبه (محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین است) که آدم انوار و اشباح آنان را در عرش مشاهده نمود و بمقام قرب آنها معرفت پیدا کرد و خداوندگار را بآنها قسم داد تا خداوند توبه او را پذیرفت.
و جمع بین این اخبار باین نحو ممکن است که آدم بتقصیر خود اعتراف کرده باشد چنانچه مفاد آیات شریفه است قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ «2» و خداوند را بوحدانیت ستوده و باسماء مقدسه اش (اسماء خدایش) یاد نموده و بمقام خمسه طیّبه قسم داده باشد تا توبه او مورد قبول واقع شده:
و تاب اگر بالی متعدی شود فعل عبد است بمعنی بازگشت بطرف خدا مانند إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ «3» و اگر بعلی متعدی شود فعل خداست و بمعنی قبول توبه است مثل همین آیه «فَتابَ عَلَیْهِ» و وجوب توبه از طرف بنده عقلی است زیرا توبه دفع ضرر است و وجوب دفع ضرر بقدر امکان ضروری است و اوامر شرعی نسبت بتوبه ارشادی است و اعمال مولویت در آن نشده چه اگر امر مولوی بود مستلزم این میشد که یک معصیت موجب عقوبات غیر متناهی شود هر گاه در توبه تأخیر گردد زیرا هر آنی که تأخیر شود یک معصیت محسوب میگردد و این بالضرورة باطل و منافی آیه شریفه وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزی إِلَّا مِثْلَها «4» خواهد بود.
و امّا قبول توبه از طرف خداوند بعضی گفتند وجوب عقلی دارد چون فعلش حسن و ترکش قبیح می باشد،
1- برهان از حسن ابن راشد
2- سوره اعراف آیه 22
3- سوره احقاف آیه 14
4 سوره انعام آیه 161 [.....]
ص: 521
و بعضی گفتند چون در قرآن وعده فرموده که توبه عبد را قبول میکند أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ «1» و خلف وعده بر خداوند قبیح است از اینجهت واجب است.
و بعضی گفتند قبول توبه تفضل است و اگر قبول نکند کار قبیحی ننموده است.
و حق اینست که قول بوجوب عقلی آن ممنوع است برای اینکه معلوم نیست قبول نمودن توبه مطلقا حسن باشد و ثانیا وجوب بر فعل حسنی مادامی که ترکش قبیح نباشد و خلاف عدل نشود، ممنوع است، و ثالثا وعده قبول توبه هم منوط بشرایطی است و بطور مطلق نیست.
و در هر صورت آیات و اخبار در فضیلت توبه بسیار است و ما شمه از آنها را در ضمن اذکار نماز در ذیل کلمه استغفار تذکر دادیم «2» و حقیقت توبه همان پشیمانی است چنانچه از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود
«الندم توبة» «3»
و البته پشیمانی لوازمی دارد مثل اینکه اگر قابل تدارک است باید تدارک کند مانند نماز و روزه و نحو اینها و اگر حقوق الناس است بصاحبانش ردّ کند در صورتی که آنها را میشناسد و اگر نمیشناسد و یا دسترسی ندارد ردّ مظالم دهد و اگر قابل ردّ مظالم نیست ترضیه و یا احسان و یا طلب مغفرت نماید و بالجمله آنچه وظیفه شرعی او می باشد عمل نماید، و همچنین عازم شود که دیگر بازگشت بمعصیت نکند و وجوب توبه بحکم عقل و اوامر قرآنی ثابت و فوریت آن بواسطه خطر مرگ و رسیدن آن و سیاهی و قساوت قلب و عدم موفقیت بتوبه، محقق است.
و کلمه تواب صیغه مبالغه است و اگر بعبد نسبت داده شود بمعنی بسیار توبه کننده و کسی است که دائما موفق بتوبه است و همیشه از اعمال خود بطرف خدا بازگشت میکند، در قرآن میفرماید إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ «4» و اگر بخدا 1- سوره توبه آیه 105
2- ص 180- 183
3- جامع السعادات
4- سوره بقره آیه 222
ص: 522
نسبت داده شود یعنی بسیار قبول توبه میکند و همیشه دست قبولش بطرف گناهکاران دراز است و کلمه انّ مؤکّدة و انت ضمیر فصل و تعبیر بجمله اسمیه که دلالت بر دوام دارد و تعبیر بلفظ توّاب، تماما تأکید در قبول نمودن توبه است.
و اما ذکر اسم رحیم بعد از تواب ممکن است اشاره بعلیّت و سببیت برای قبول توبه باشد یعنی چون خداوند رحیم است توبه را قبول مینماید و پذیرفتن توبه بواسطه رحمت و عنایت اوست و ممکن است بر امر زائدی دلالت داشته باشد باین معنی که خداوند علاوه بر قبول نمودن توبه بنده، او را مورد رحمت و عنایت و تفضل خود هم قرار میدهد چنانچه در آیه دیگر میفرماید فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ «1» یعنی خداوند سیّئات توبه کنندگان را بحسنات تبدیل میفرماید.
و الحمد للَّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا و صلی اللَّه علی محمد و آله صلوة کثیرة ائمة و کان الفراغ من اتمام هذا الجزء من التفسیر یوم الجمعة 29 ربیع الثانی 1382 مطابق 6 میزان 1341 سید عبد الحسین طیب
1- سوره فرقان آیه 70
ص: 523
سرشناسه : طیب عبدالحسین 1370 - 1275
عنوان و نام پدیدآور : تفسیر الطیب البیان فی تفسیر القرآن بقلم عبدالحسین طیب مشخصات نشر : [تهران : کتابفروشی اسلام - 13.
مشخصات ظاهری : ج 2
شابک : 964-5843-03-0 10000ریال (دوره
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : این کتاب تحت عنوان "اطیب البیان فی تفسیر القرآن در سالهای مختلف توسط ناشران متفاوت منتشر شده است عنوان دیگر : اطیب البیان فی تفسیر القرآن موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14
موضوع : قرآن -- علوم قرآنی رده بندی کنگره : BP98 /ط9الف 6 1300ی
رده بندی دیویی : 297/179
شماره کتابشناسی ملی : م 78-15242
ص: 1
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم
الحمد للَّه ربّ العالمین و الصّلاة علی خاتم النبیّین و اله الطیّبین الطاهرین
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (38)
(و گفتیم که همگی از بهشت فرود آئید، پس هر گاه از جانب من برای شما هدایتی آمد کسانی که از هدایت من پیروی کنند ترس و بیمی بر آنان نیست و حزن و اندوهی ندارند) تفسیر آیه شریفه در ذیل چند جمله بیان میشود:
جمله اول در کلمه اهبطوا: در مجلد اول(1) بیان کردیم که خطاب بآدم و حوّا و ذریّه آنها است و در وجه تکرار آن بعضی گفتند مراد از هبوط اول از بهشت بآسمان اول و از هبوط ثانی از آسمان اول بزمین است، و این قول علاوه بر اینکه بدون دلیل است خلاف ظاهر هر دو آیه میباشد برای اینکه در آیه اولی جمله وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ ظاهر در هبوط بزمین است و در آیه ثانیه کلمه مِنْها ظاهر در هبوط از بهشت است.
ص: 2
و بعضی گفتند مراد از هر دو خطاب یک خطاب است و تکرارش بجهت اختلاف دو حالت است در خطاب اول حالت عداوت بعضی با بعضی دیگر یعنی لازمه طبیعت بشر عداوت با یکدیگر بوده و در خطاب دوم حالت تکلیف و تعدیل طبیعت است.
و آنچه اولی بنظر می رسد اینست که خطاب اول در مورد عقوبت بر مخالفت آدم و حوا بوده که بواسطه مخالفت باید از بهشت بزمین نزول کنید و بجان یکدیگر بیفتید تا بمیرید، و خطاب دوم پس از توبه و مغفرت بوده و خطاب لطف و رأفت است که اکنون که بزمین نازل شدید من اسباب هدایت را برای شما آماده میکنم و چنانچه هدایت شدید بیمی از عذاب من نداشته و حزن و اندوهی بخود راه ندهید و اللَّه العالم.
جمله ثانیه در یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً: هدی در آیه شریفه شامل جمیع هدایتهای تشریعی الهی از دلالتهای عقلی و ارسال رسل و انزال کتب و تشریع شرایع و جعل تکالیف و غیرها می شود، و اختصاص دادن آن بدلالتهای عقلی یا ارسال رسل وجهی ندارد زیرا بنا بر قول دوم مورد آیه یعنی آدم از تحت آیه خارج می شود چون رسولی برای او نیامده بود و افاضه عقل نیز قبلا باو شده بود بدلیل:
وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها بنا بر این هدای الهی در مرتبه اول ارشاد عقل و سپس فرستادن پیغمبران و نازل نمودن کتابهای آسمانی و جعل و بیان احکام و تکالیف و وظایف انسانی و راهنمایی بمکارم اخلاق و نحو اینها است که هر کدام از اینها بموقع خود و بمقدار لازم از جانب خدا برای هدایت بشر آمده است.
جمله سوم در فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ: فاء فمن فاء تفریع است و جمله تفریع بر جمله قبل است یعنی مجرد آمدن هدایت الهی موجب رستگاری و امن از خوف و حزن نیست بلکه شرط رستگاری متابعت هدایت الهی است و از این جمله استفاده
ص: 3
میشود که وصول بسعادت ابدی و نیل بفیوضات الهی مستلزم دو دستگاه فعّاله است یکی از طرف مولی که باید تمام اسباب هدایت را در دسترس بندگان قرار دهد چه اسباب تکوینی از افاضه عقل و شعور و ایجاد قدرت و اراده و اعطاء قوای باطنی و ظاهری و وسائل و لوازم دیگر، و چه اسباب تشریعی از ارسال رسل و انزال کتب و جعل تکالیف و بیان احکام و غیر اینها.
و دیگر از طرف عبد که باید پیروی از هدایت الهی کند و در تحصیل علم و معرفت و تکمیل اخلاق و اتیان بواجبات و ترک محرمات کوشش نماید تا بسعادت نائل شود و اگر بنده از اسباب و وسائل هدایت محروم شد در حدّ خود معذور است چنانچه در شرایط عامّه و خاصه تکلیف بیان شده و همچنین اگر هدایت الهی باو رسید و متابعت نکرد از سعادت و فیوضات الهی محروم و بعذاب او معذب خواهد بود.
جمله چهارم در فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ: خوف از امور باطنی و صفات نفسانی است و بواسطه ادراک مضرّات و مکاره و منافرات در انسان پیدا می شود اعمّ از اینکه ادراک وهمی و ظنّی باشد یا ادراک قطعی و یقینی، بنا بر این وجود واقعی چیزی منشأ خوف نیست بلکه ادراک وجود آن مورث خوف می شود مثل اینکه وجود سمّ یا حیوان درنده در صورتی که انسان علم و اطلاعی از آن نداشته باشد در انسان حالت خوف ایجاد نمیکند ولی اگر وجودش را ادراک کرد ترس در دل او پیدا می شود اگر چه واقعا هم وجود نداشته باشد.
بنا بر این خوف از عذاب و سخط و غضب الهی فرع ایمان و اعتقاد است و کسی که خوف نداشته کاشف از ضعف اعتقاد او است.
و در علم اخلاق بیان شده که خوف بر دو قسم است خوف ممدوح و خوف مذموم، و خوف ممدوح بر سه قسم است:
ص: 4
اول- خوف از خدا که بعد از معرفت بعظمت و کبریایی او حاصل میشود و آیات و اخبار در مدح آن بسیار است، در قرآن کریم میفرماید:
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوی(1) و نیز فرماید: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ(2) و نیز فرماید: فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ(3) و میفرماید: سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشی(4) و غیر اینها از آیات دیگر.
و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرموده: «
رأس الحکمة مخافة اللَّه»(5)
و نیز روایت شده که فرمود:
اتمّکم عقلا اشدّکم للَّه خوفا»(6)
و از حضرت سجاد علیه السّلام روایت شده که فرمود:
عجبا لمن عرفک کیف لا یخافک»(7)
و از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده که فرمود: «
من عرف اللَّه خاف اللَّه»(8)
و غیر اینها از اخبار دیگر.
دوم- خوف از معصیت و مضرّات آن. سوم- خوف از سوء عاقبت، و این دو قسمت را در مجلّد سوم کلم الطیب مفصلا بیان نموده ایم(9).
و اشکالی که متوجه آیه شده به اینکه اگر مراد از نفی خوف در آیه شریفه خوف از امور دنیوی است که اهل ایمان در دنیا بیشتر گرفتار ابتلائات هستند و اگر مراد خوف دینی ممدوح است که منافات با آیات و اخبار مذکوره دارد جواب این است که مراد مطلق خوف است اما در دنیا چون مؤمن و پیرو هدایت حق، معرفت دارد بلیاتی که از جانب حق است موافق حکمت و مصلحت و موجب ارتقاء رتبه و درجه اوست بقضاء الهی راضی و نسبت باوامر او تسلیم بوده
ص: 5
و خوف و اضطرابی ندارد.
و امّا خوف از خدا برای اینست که مبادا تقصیر و کوتاهی در اطاعت اوامر او و وظیفه بندگی خود نموده باشد و همچنین خوف از معصیت و سوء عاقبت برای ارتکاب اموری است که سبب این خوف میشود، و چون در آیه شریفه عدم خوف را بر متابعت هدایت پروردگار مترتب نموده و خوف مؤمن که در آیات و اخبار مدح شده مترتب بر ترک متابعت و یا احتمال تقصیر و کوتاهی در آنست، با یکدیگر منافات و مخالفتی ندارد، و به بیان دیگر خداوند مقرّر فرموده کسی که متابعت هدایت او را بکند از خوف و حزن مصون است و مؤمن میترسد که مبادا کوتاهی در پیروی از هدایت حق کرده باشد و موجب سلب مصونیت او شود و واضح است که بین این دو معنی منافاتی نیست.
جمله پنجم در وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ: حزن بواسطه فوت منافع و وارد شدن مکاره و مضارّ است و کسی که پیروی هدایت پروردگار را بنماید منفعتی از او فوت نمیشود و ضرری نیز بر او وارد نمیگردد و امّا منافع دنیوی آنچه باو نرسد در حقیقت صلاح او نبوده و اگر صلاحش بود باو میرسید و منافع اخروی نیز چیزی از او منع نخواهد شد بلکه قبل از موت بشارت سعادت باو داده میشود و موت اول راحت اوست و تمام مثوبات الهی در همه مراحل بعد از موت باو خواهد رسید بنا بر این هیچگونه حزنی برای او نیست.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (39)
(و کسانی که کافر شدند و آیات الهی را تکذیب نمودند اینان یاران آتش و در آن جاویدانند) کفر و اقسام آن در ذیل آیه شریفه إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ الایة بیان شد(1).
ص: 6
و تکذیب آیات الهی بر حسب عموم آیات اعمّ از کفر است زیرا آیات الهی شامل کتب آسمانی و معجزات انبیاء و اوصیاء و احکام الهی و شخص انبیاء و اوصیاء بلکه جمیع مخلوقات الهی که نشانه و دلیل قدرت و علم و حکمت و سایر صفات پروردگارند میشود و تمام فرق ضالّه از کفّار و مخالفین و اهل بدعت و فرق غیر شیعه اثنی عشری بنحوی مکذّب آیات الهی بوده و آیه شامل حال آنها می شود.
یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ (40)
(ای فرزندان یعقوب یاد کنید نعمت مرا که بر شما انعام نمودم و بعهد من وفا کنید تا بعهد شما وفا کنم و تنها از من بترسید) اسرائیل لقب حضرت یعقوب پیغمبر «ع» و مرکب از کلمه اسرا بمعنی عبد یا صفوة و از کلمه ئیل بمعنی اللَّه در لغت عبرانی است و اسرائیل بمعنی عبد اللَّه یا صفوة اللَّه است (بنا بر مضمون اخباری که در تفسیر برهان نقل میکند) و حضرت یعقوب دوازده پسر داشت چنانچه کافی در باب نصّ بر ائمه حدیث مفصلی از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده و در ضمن آن حدیث است که:
«ان علیّا «ع» حضره الذی حضره فدعا ولده و کانوا اثنی عشر ذکرا فقال لهم یا بنیّ انّ اللَّه عزّ و جلّ قد أبی الّا ان یجعل فی سنّة من یعقوب و ان یعقوب
ص: 7
دعا ولده و کانوا اثنی عشر ذکرا فاخبرهم بصاحبهم الا و انّی اخبرکم بصاحبکم الحدیث»(1).
و نسب بنی اسرائیل باین دوازده پسر یعقوب منتهی میشود و حضرت موسی بزرگترین پیغمبران بنی اسرائیل بوده نسبش بچهار واسطه به یعقوب میرسد (موسی بن عمران بن یصهر بن قاهث ابن لاوی بن یعقوب) اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ مراد از نعمت الهی که ببنی اسرائیل عنایت فرموده نعمتهایی است که در آیات بعد ذکر میفرماید، و این جمله بر وجوب شکر منعم دلالت دارد چنانچه بحکم عقل شکر منعم واجب است و برای شکر نعمت شش مورد ذکر نموده اند:
1- هر وقت خداوند نعمتی بانسان عنایت فرماید 2- هنگامی که بلائی از انسان دفع نماید 3- هر موقع متذکر نعمتی از نعم الهی بشود 4- هر موقع که متذکر دفع بلائی بشود 5- هر وقت موفق بعبادت و عمل خیری گردد 6- هر وقت از گناه و فعل قبیحی حفظ شود ولی میتوان گفت شکر بحسب مفهوم آن که «صرف الشی ء فیما خلق لاجله» باشد در همه حال و در هر مورد ثابت است.
وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وفای بعهد از صفات بسیار ستوده، و حسن و مدح و لزوم آن بادله اربعه ثابت است.
در قرآن کریم در صفات نیکوکاران میفرماید:
ص: 8
وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا(1) و در مدح اسماعیل پیغمبر میفرماید: إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ(2) و نیز می فرماید وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا(3) و در صفات مؤمنین میفرماید: وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ»(4)
و از ابی مالک است که می گوید خدمت علی بن الحسین علیه السّلام عرض کردم:
«اخبرنی بجمیع شرایع الدین قال قول الحق و الحکم بالعدل و الوفاء بالعهد»(5)
و از حسین بن مصیب روایت شده که گفت از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که فرمود «
ثلاثة لا عذر لاحد فیها اداء الامانة الی البر و الفاجر و الوفاء بالعهد للبرّ و الفاجر و برّ الوالدین برّین کانا او فاجرین»(6)
و غیر اینها از اخبار دیگر که در عاشر بحار صفحه 143 نقل فرموده است.
و لزوم وفاء بعهد بحکم عقل نیز ثابت است زیرا هر عاقلی وفای بعهد را حسن و پسندیده و نقض عهد را قبیح و زشت میشمارد، و اجماع مسلمین و ضرورت دین بلکه جمیع ادیان نیز بر حسن آن و لزوم رعایت آن قائم است.
و مراد از عهد که در آیه شریفه است ممکن است عهد و میثاق خداوند با جمیع اولاد آدم باشد چنانچه در آیات قرآنی است مانند آیه أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ(7) و آیه شریفه أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی(8) و ممکن است عهد و میثاقی باشد که در همین سوره پس از چند آیه دیگر میفرماید:
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً
ص: 9
وَ ذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ الایة(1) و ممکن است عهد و میثاقی که همه انبیاء از امتهای خود بر تصدیق بنبوت حضرت خاتم و امامت اوصیای او گرفتند چنانچه مفاد بسیاری از اخبار است که در کافی شریف ذکر شده و فی الجمله از آیات شریفه قرآن نیز استفاده میشود.
مانند آیه: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ (2) (و یاد کن زمانی را که خدا میثاق پیغمبران را گرفت که آن کتاب و حکمت که شما را دادم و سپس پیغمبری آید و تصدیق کند آنچه را که با شماست باو ایمان آرید و او را یاری کنید).
و آیه: وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ(3) (و بشارت دهنده ام به پیغمبری که بعد از من میآید و اسم او احمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است).
و مراد از عهد الهی با بندگانش در جمله أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وعده هایی است که خداوند به بندگان داده از اعطاء و ازدیاد نعمت دنیوی و دفع بلیات آن و ایتاء نعم اخروی و نجات از مهالک آن در اثر ایمان و اخلاق فاضله و اعمال صالحه، و معلوم است که خداوند خلف وعده نمیفرماید زیرا خلف وعده قبیح است و فعل قبیح محال است از خداوند صادر شود و این جمله دلالت بر موضوع رجاء دارد چنانچه جمله بعد إِیَّایَ فَارْهَبُونِ بر موضوع خوف دلالت دارد و ما در مجلد سوم کلم الطیب در خاتمه کتاب ادلّه رجاء را در تحت دوازده عنوان متعرض شده ایم.
وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ رهب بمعنی خوف و خشیة است و راهب کسی را گویند
ص: 10
که لباس خوف پوشیده و از لذائذ دنیوی چشم بسته و در جای خلوتی بعبادت نشسته باشد چنانچه در میان نصاری معمول بوده و دین اسلام از رهبانیت منع فرموده و بمعاشرت و مراوده امر نموده و متنعّم شدن بنعم الهی و در عین حال ترک معاصی را دستور داده است و مؤمن باید همیشه بین خوف و رجاء باشد و اخبار در این باره دو دسته است:
یک دسته دلالت دارد بر اینکه خوف و رجاء باید مساوی باشد و هیچکدام بر دیگری ترجیح نداشته باشد.
و یک دسته دلالت میکند بر اینکه رجاء باید بیشتر از خوف باشد و وجوهی در جمع بین این دو دسته اخبار گفته اند که بنظر تمام نیست و آنچه بنظر درست میرسد اینست که دسته اول راجع بنظر عبد نسبت بخودش میباشد که باید نه مأیوس از رحمت نه مأمون از عذاب باشد که هر دو از گناهان کبیره است، و دسته دوم راجع بنظر عبد نسبت بخدا است که رحمت او بر غضبش سبقت دارد یا من سبقت رحمته غضبه و تفصیل این مطلب را انشاء اللَّه در محل مناسب تر متذکر خواهیم شد(1).
و کسره نون فارهبون دلیل بریاء محذوف متکلم است که در اصل فارهبونی بوده.
ص: 11
وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلاً وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ (41)
(و ایمان بیاورید بآنچه نازل نمودم «یعنی قرآن» که تصدیق کننده است مر آن چیزی را که با شما بوده «یعنی تورات» و نبوده باشید نخستین کسی که کافر باو باشد و آیات مرا به بهای کم نفروشید و از مخالفت من بپرهیزید) مراد از ماء موصوله و بِما أَنْزَلْتُ قرآن مجید و در لِما مَعَکُمْ تورات و سایر کتب وحی بنی اسرائیل است، و تصدیق قرآن از تورات و همچنین انجیل در اکثر آیاتی که راجع باین قسمت است تصریح شده بلکه در بعضی آیات بکلمه مهیمنا تأکید هم فرموده و همین آیات را جماعتی از یهود و نصاری در کتب خود برخ مسلمین کشیده که قرآن شما کتب ما را تصدیق نموده و بر شماست که آنها را بپذیرید.
و اشکال دیگری هم متوجه این آیات میشود و آن این است که در مواضعی از قرآن تصریحا و یا تلویحا دلالت دارد بر اینکه تورات و انجیل و سایر کتب یهود تحریف شده و ما در مجلد اول کلم الطیب(1) این مطلب را از جهات بسیاری اثبات نموده ایم، و ظاهر این آیات با آن آیات منافات دارد زیرا با وصف تحریف چگونه میتوان آنها را تصدیق نمود؟
و جواب این است که این آیات غایت دلالت آنها بر اینست که بعض از آنچه با اهل کتاب است قرآن تصدیق میکند و هیچ دلالت بر عموم ندارد و می توان از آیات دیگر استفاده نمود که مراد بشاراتی است که در تورات و انجیل بآمدن پیغمبر اسلام داده شده و ما در مجلد اول کلم الطیب بمقداری از این
ص: 12
بشارات اشاره نموده ایم(1).
بنا بر این نه مسلمین را بتصدیق همه آنچه در تورات و انجیل است ملزم میکند و نه منافات بآیات دیگر دارد.
وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ اشکال شده که مشرکین مکه قبل از یهود به پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و کتاب او کافر شدند پس چگونه به یهود، اول کافر اطلاق شده؟ و وجوهی در جواب از این اشکال گفته اند و آنچه بتحقیق نزدیکتر است این است که جماعتی از یهود قبل از بعثت پیغمبر اسلام باهل مدینه بشارت میدادند که بهمین نزدیکی پیغمبری در مکّه ظاهر خواهد شد و بمدینه هجرت میکند و دین او رواج و توسعه زیادی پیدا میکند و اسم و صفات و خصوصیات او را بیان مینمودند، تا وقتی که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بمدینه هجرت فرمودند همین یهود رسالت او را انکار نمودند و گفتند این آن کس که ما وصف او را میگفتیم نیست، با اینکه نوع اهل مدینه انتظار داشتند که اینان باسلام سبقت میگیرند اول کافر شدند، چنانچه در آیات دیگر نیز باین معنی اشاره دارد مانند آیه شریفه وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ الآیة(2) و آیه شریفه: الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ(3) و غیر اینها از آیات دیگر.
و تفصیل این مطلب در مجلد ششم بحار باب دوم صفحه 4 تا صفحه 57 مذکور است و وجه دیگر اینکه اول کافر بمعنی اشدّ الناس کفرا میباشد چنانچه
ص: 13
گفته میشود اول کاذب یعنی اشدّ الناس کذبا و چون اعلی مرتبه کفر جحود است و یهود با اینکه حق بر آنها ظاهر بود و پیغمبر را میشناختند انکار ورزیدند و نسبت باو کافر شدند پس اول کافرند چنانچه در آیه دیگر میفرماید:
وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ(1) وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا این جمله هم نظیر آیه شریفه است که در وصف منافقین گذشت أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی یعنی از آیات واضحه الهی و نشانه های روشن و احکام و دستورات او برای منافع جزئی و کم ارزش دست برندارید، چنانچه نوع اهل دنیا برای منافع مختصری دست از دین و شریعت بر میدارند و سیره طایفه یهود که غرق مال دنیا و منافع مادی بوده و هستند چنین است.
وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ یعنی از نافرمانی من بپرهیزید و ایّای مفعول فعل مقدر است که کلمه فاتّقون دلالت بر آن دارد و کسره نون بر یاء متکلم محذوف دلالت دارد.
وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (42)
(حق و درست را بباطل و نادرست مشتبه نکنید و حق را نپوشانید و حال آنکه میدانید) لبس و لبس با شبهة قریب المعنی است چنانچه التباس با اشتباه و فرق این دو آنست که شبهه در مورد جلوه کردن باطل بصورت حق، و لبس در مورد جلوه دادن حق بصورت باطل استعمال میشود، و ظاهر آیه اشاره باینست که یهود حقانیت اسلام و پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و قرآن را بصورت باطل جلوه میدادند با اینکه میدانستند.
ص: 14
و بعض مفسرین لبس را بمعنی خلط و مزج تفسیر نموده اند یعنی حق و باطل را بیکدیگر ممزوج نکنید به اینکه ببعضی ایمان بیاورید و ببعضی نگروید، گر چه لبس باین معنی هم استعمال شده، ولی در اینجا مناسبت ندارد.
وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ کتمان مقابل اظهار است و کتمان حق اینست که مطلبی را انسان بداند و حقانیت آن نزد وی ثابت باشد و از ابراز و اظهار آن خودداری کند و این عکس نفاق است زیرا منافق معتقد بامری نیست ولی آن را اظهار میکند.
و یهود حقانیت اسلام نزد آنها ثابت و روشن و واضح بود ولی آن را کتمان و انکار نمودند و این را کفر جحودی گویند چنانچه گذشت، و تکتموا عطف بتلبسوا مدخول لاء ناهیه است یعنی و لا تکتموا الحق، وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ اشاره بعلم آنها باوصاف و خصوصیات پیغمبر اسلام است که در کتب خود خوانده اند.
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ (43)
(و نماز را بپا دارید و زکاة را بدهید و با رکوع کنندگان «نمازگزاران» رکوع کنید «نماز گزارید»).
در اول سوره در ذیل آیه الَّذِینَ ... یُقِیمُونَ الصَّلاةَ الایة معنی اقامه صلوة و إیتاء زکاة بیان شد «1» و از این آیه استفاده میشود که کفار چنانچه مکلف باصول هستند بفروع هم مکلف میباشند و فردای قیامت برای ترک هر دو قسمت معاقب هستند بلی اگر اسلام بیاورند خداوند از ترک واجبات و فعل محرمات که در زمان کفر از آنها صادر شده عفو میفرماید چنانچه در حدیث است: 1- مجلد اول صفحه 150 و 218.
ص: 15
«الاسلام یجبّ ما قبله
» و اگر در زمان کفر عبادت یا عمل خیری از آنها صادر شود صحیح نیست زیرا شرط صحت کلّیه عبادات اسلام و ایمان است و از همین- جهت عبادات اهل خلاف و بدع و سایر فرق شیعه نیز باطل است چون شرط ایمان در آنها نیست.
وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ مراد همان نماز است و مفسرین درباره تکرار آن وجوهی گفته اند ولی حق این است که تکرار نیست بلکه امر بنماز با جماعت است و از این جمله هم استفاده میشود که کفار بمستحبات نیز مکلف هستند.
و این واضح است که پیغمبر اسلام بر کافه جن و انس تا قیامت مبعوث بوده و همه آنها مشمول جمیع احکام او هستند غیر از احکام خاصه که برای بعضی بخصوص جعل شده.
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (44)
(آیا مردم را بخوبی امر کنید و خود را فراموش می نمائید و حال آنکه کتاب را میخوانید آیا تعقل نمیکنید) (برّ) در لغت بمعنی بسیاری اطلاق شده: هر کار نیکویی را برّ گویند اسمی است شامل جمله طاعات از واجبات و مندوبات میشود و بمعنی صدق و صله و احسان و نیکویی بوالدین نیز استعمال میشود.
و ظاهر اینست که اصل در معنی برّ همان نیکی و مطلق خیر است و سایر معانی متفرّع بر همین معنی است و در قرآن نیز بر هر کار نیکی اطلاق بر (بکسر باء) شده و بر اشخاص نیکوکار و فرشتگان و آفریدگار اطلاق برّ (بفتح باء) و بارّ شده مانند:
ص: 16
لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ الایة «1» و مانند إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ الایة «2» و مانند:
بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ «3» و مانند إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِیمُ «4» و تنسون نسیان بمعنی فراموشی و قریب المعنی با سهو است لکن سهو بمعنی عدم التفات و توجه و در مقابل عمد است و نسیان در مقابل ذکر است، و مراد از نسیان نفس اینست که انسان خود را جزو دیگران قرار ندهد یعنی همه را موظف بوظائف دینی و اخلاقی و وجدانی بداند ولی خود را از آنها معاف دارد چنانچه دأب علماء یهود و بسیاری از علماء سوء است که مردم را بکارهای خیر و وظائف دینی امر میکنند ولی خودشان بآنها عمل نمیکنند با اینکه کتاب را تلاوت نموده و میدانند که احکام آن کتاب چه تورات و انجیل و چه قرآن باشد عام و شامل همه است و بعضی را از انجام وظیفه استثناء ننموده است.
و مذمت و نکوهش در آیه شریفه راجع بقسمت دوم است که نسیان نفس باشد نه راجع بقسمت اول که امر ببرّ است و اینکه بعضی باین آیه و امثال آن استشهاد کرده اند بر اینکه شرط امر بمعروف و نهی از منکر این است که آمر بمعروف و ناهی از منکر خود عامل معروف و تارک منکر باشد تمام نیست زیرا آیات در مقام مذمّت عمل نکردن بمعروف و منتهی نشدن از منکر است نه اینکه شرط قرار دادن باشد باین معنی که هر کس معروفی را بجا نیاورد نباید بآن امر کند و هر کس منکری را مرتکب شود نهی از آن منکر از وی ساقط شود بلکه عمل کردن بمعروف و ترک منکر دو واجب و امر بمعروف و نهی از منکر دو واجب دیگر است و هر کدام در محل خود ثابت میباشد، چنانچه در 1- سوره البقرة آیه 177
2- سوره الدهر آیه 5
3- سوره عبس آیه 14- 15
4- سورة الطور آیه 28 ابرار جمع بر و بررة جمع بار است.
ص: 17
ذیل آیه شریفه وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ در ضمن شرایط امر بمعروف و نهی از منکر متذکر شدیم «1».
بلی از این لحاظ که عقوبت عالم از جاهل سخت تر است چنانچه از کلمه وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ استفاده میشود و مفاد اخبار بسیار است چنانچه روایت شده که «
ان اهل النار یتأذّون من ریح العالم التارک لعلمه
» (اهل آتش از بوی عالم بیعمل آزار میشوند) «2» و نیز روایت شده که «
انّ اشدّ اهل النار ندامة و حسرة رجل دعی عبدا الی اللَّه فاستجاب و قبل منه فاطاع اللَّه و ادخله الجنة و ادخل الداعی النار بترکه علمه الحدیث
» سخت ترین اهل آتش از جهت شکنجه عالم بیعمل است «3» البته کسی که امر بمعروف و نهی از منکر کند و خود تارک معروف و عامل منکر باشد نکوهش از او بیشتر و عقوبت او سخت تر خواهد بود.
أَ فَلا تَعْقِلُونَ عقل یعنی درک حسن و قبح و احکام عقلی یعنی محسنات و مقبّحات عقلی اموریست که هر عقلی ادراک حسن یا قبح آنها را مینماید مانند خوبی احسان و بدی ظلم و مورد آیة ممکن است از این قبیل باشد یعنی اینکه مردم را بخوبی امر کنید و خود ترک کنید خلاف حکم عقل و درک عقلانی است لذا بنحو تعجّب میفرماید: أَ فَلا تَعْقِلُونَ و برای عقل اطلاقاتی است: گاهی مقابل جهل است چنانچه در کافی در حدیث جنود عقل و جهل ذکر شده.
و گاهی مقابل حمق (نفهمی) است چنانچه در آیه باین معنی استعمال شده، و گاهی مقابل جنون است که در اینصورت از شرایط عامه تکلیف می باشد و گاهی بمعنی جوهر مجرّد است ذاتا و فعلا، که یکی از جواهر پنجگانه باشد مقابل اعراض نه گانه، و در لسان بعضی بمثل افلاطونیه که صور بدون ماده باشند نیز اطلاق شده است. 1- مجلد اول ص 373
2- جامع السعادات ص 62
3- جامع السعادات ص 62
ص: 18
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَی الْخاشِعِینَ (45)
(و طلب یاری کنید بصبر و نماز و همانا این صبر و نماز سنگین است مگر بر کسانی که خاشع باشند) صبر بمعنی حبس نفس است بر چیزی که کاره باشد یا از چیزی که مایل باشد و برای آن اقسامی است که هر کدام باسم خاص گفته میشود: مثلا صبر از شهوات نفسانی عفت است، صبر بر کظم غیظ، حلم است، صبر از فضول عیش، زهد است، صبر بر حفظ اسرار، کتمان سرّ است، صبر بر انجام تکالیف شرعی طاعت است، صبر در میدان جنگ، شجاعت است و غیر اینها از موارد دیگر و آیات و اخبار در فضیلت صبر بسیار است: مانند آیه شریفه إِنَّما یُوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ «1» و آیه شریفه وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ «2» و آیه شریفه إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ «3» و آیه شریفه وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ «4» و غیر اینها از آیات دیگر و از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود «
الصبر نصف الایمان» «5»
و نیز فرمود «
الصبر کنز من کنوز الجنة» «6»
و نیز فرمود «
الصبر من الایمان بمنزلة الرأس من الجسد» «7»
و از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده که فرمود «
بنی الایمان علی اربع دعائم الیقین و الصبر و الجهاد و العدل الی آخر الحدیث» «8»
و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود «
الصبر ثلاثة، صبر عند المصیبة 1- الزمر آیه 13
2- النحل آیه 98
3- الانفال آیه 48 [.....]
4- البقرة آیه 151- 152
5- جامع السعادات ص 568
6- جامع السعادات ص 568
7- جامع السعادات ص 568
8- کافی باب الایمان
ص: 19
و صبر علی الطاعة و صبر عن المعصیة، الحدیث» «1»
و غیر اینها از اخبار دیگر و صبر در این آیه و همچنین آیه شریفه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ «2» در کافی و غیر آن بصوم و روزه تفسیر شده، و چنانچه مکرر تذکر داده ایم تفسیرهایی که در لسان اخبار است از باب بیان مصداق میباشد و منافات با عموم و اطلاق آیات ندارد.
و وجه استعانت بصبر اینست که در هر کاری اگر انسان با استقامت و پشت کار وارد شود و از حوادث و پیش آمدها از میدان در نرود و عوائق و موانع را یکی پس از دیگری پشت سر اندازد البته موفق میشود از این جهت گفته اند «
الصبر مفتاح الفرج
» و فوائد نماز در ذیل آیه شریفه وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ بیان شد»
و فوائد روزه نیز در ذیل تفسیر آیه شریفه کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ بیان خواهد شد انشاء اللَّه تعالی.
و اختلاف مفسرین در اینکه خطاب در آیه شریفه ببنی اسرائیل است یا مؤمنین یا اینکه خطاب عام است، بی مورد است و چنانچه گفته ایم خطابات قرآن شامل جمیع مکلفین اعم از مشافهین و موجودین و غیر موجودین زمان خطاب است، بلی ممکن است شأن نزول در مورد بنی اسرائیل باشد چنانچه از سیاق آیات معلوم میشود ولی این معنی بعموم و اطلاق آیه ضرر نمیزند.
وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَی الْخاشِعِینَ در مرجع ضمیر «انّها» بعضی گفتند صلوة است برای اینکه نزدیکتر است، و بعضی گفتند استقامت است که از «استعینوا» استفاده میشود.
ولی ظاهر اینست که مرجع ضمیر، صبر و صلوة است و اینگونه ضمیر مفرد 1- جامع السعادات ص 567
2- بقره آیه 148
3- مجلد اول ص 150
ص: 20
بجای تثنیه در قرآن بسیار است مانند وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ «1» و مانند وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها «2» و مثل وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ «3» و کبیرة بمعنی ثقیل و سنگین است، و صبر بهر معنایی که حمل شود و همچنین نماز برای بسیاری از مردم سنگین است و لذا دیده میشود با اینکه تحمل مشاق زیادی را در امر دنیا مینماید خواندن دو رکعت نماز برای آن مثل کوه است و همچنین روزه و سایر وظائف دینی، و تنها برای خاشعین و کسانی که از خدا و روز جزاء خوف و ترس، و بعظمت پروردگار معرفت دارند سهل و آسان است، و خشوع با خضوع قریب المعنی است که توجه بخدا داشته باشد و از ما سوای او صرفنظر کند و خضوع راجع باعضاء و جوارح است که اشتغال بغیر انجام مراد حق تعالی نداشته باشد.
الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ راجِعُونَ (46)
«کسانی که میدانند که پروردگارشان را ملاقات کننده اند و اینکه بسوی او باز میگردند».
«الذین» صفت خاشعین است و یظنون بمعنی یوقنون میباشد چنانچه در اخبار تصریح شده در تفسیر برهان از صدوق ره از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که فرمود «
یعنی یوقنون انهم یبعثون و یحشرون و یحاسبون و یجزون بالثواب و العقاب و الظن هاهنا الیقین
» و از تفسیر عیاشی از علی علیه السّلام روایت کرده «
یوقنون انهم مبعوثون، و الظن منهم یقین
» و از تفسیر علی بن ابراهیم قمی ره که فرمود «الظنّ فی کتاب اللَّه علی وجهین فمنه ظنّ یقین و منه ظنّ شک و فی 1- سوره توبه آیه 24
2- سوره جمعه آیه 10
3- سوره توبه آیه 63
ص: 21
هذا الموضع یقین و انّما الشک قوله إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ «1» و ملاقات پروردگار و رجوع باو، ملاقات رحمت و مثوبات او و دخول بهشت و رسیدن بآن چیزهایی است که خداوند برای مؤمنین مقرّر داشته چنانچه در حدیث مروی از امیر المؤمنین علیه السّلام گذشت.
یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعالَمِینَ (47)
(ای فرزندان یعقوب یاد کنید نعمت مرا که بشما عطا فرمودم و اینکه شما را بر جهانیان برتری دادم).
در وجه تکرار جمله یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ چند وجه گفته اند.
بعضی گفتند برای تاکید است چنانچه گفته میشود «اذهب اذهب» «العجل العجل» و در سوره الرحمن آیه فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ بمنظور تذکر نعمت بسیار مکرر شده، و بعضی گفتند خطاب اول راجع بموجودین زمان خطاب است از نظر وظیفه خود آنها و خطاب دوم اگر چه بهمان موجودین زمان خطاب است ولی از جهت اسلاف آنها.
و ممکن است گفته شود آیات مکرره در قرآن بسیار است بخصوص در قصص انبیاء سلف و امّتهای گذشته و هر یک بموقع نزول خود دارای حکمت و فائده بوده است و این دو آیه نیز ممکن است در دو موقع نازل شده باشد بنا بر این اشکالی در تکرار آن نیست.
وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعالَمِینَ در وجه فضیلت بنی اسرائیل بر عالمین 1- سوره جاثیه آیه 31
ص: 22
با اینکه مسلّم است که پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم افضل انبیاء و اوصیاء او افضل اوصیاء و کتاب و دین او افضل کتب و ادیان و امت او افضل امت ها میباشند، چند وجه گفته اند:
بعضی گفتند مراد عالمین زمان خودشان میباشد نه همه زمانها، و بعضی گفتند مراد از عالمین جمع کثیری از مردمند نه همه آنها، و بعضی گفتند اطلاق افضلیت با یک فضیلت هم سازش دارد و بنی اسرائیل در یک یا چند فضیلت افضل از دیگران بوده اند اگر چه در بسیاری از فضائل دیگران از آنها افضل بوده اند.
و تحقیق اینست که افضلیت بمعنی دارا بودن فضائل اخلاقی و اعتقادی و عبادی و جاه و منزلت و قرب بمقام ربوبی و نحو اینها مراد نیست بلکه مراد اتمام حجت بادلّه واضحه و براهین متقنه و معجزات باهره و نعم دنیویه از مال و ثروت و ریاست و سلطنت و امثال اینهاست.
و واضح است که بنی اسرائیل را پس از آنکه خداوند ببرکت حضرت موسی «ع» از اسارت و شکنجه فرعونیان نجات بخشید و انواع معجزات را از قبیل «عصی و ید بیضاء و شکاف دریا و نجات آنها و غرق شدن فرعونیان و انفجار آب از سنگ و نزول من و سلوی و غیر اینها»، برای هلاکت فرعونیان و هدایت بنی اسرائیل بدست حضرت موسی اجراء فرمود و آنان را بریاست و ثروت و سلطنت رسانید اینان با وجود اینهمه اسباب و وسائل هدایت و متنعّم بودن بانواع نعمت، باز طریق کفر و معصیت و مخالفت با اوامر ولی نعمت و فرو رفتن در قذارت مادیت را پیش گرفتند، از این جهت خداوند خطاب بآنها میفرماید: «من که اینهمه مواهب را بشما عنایت کردم و از اینجهت شما را بر جهانیان ترجیح دادم از مخالفت من و از روزی که فداء و وساطت و قبول نمودن کسی را بجای دیگری در آن نیست بترسید» و اللَّه العالم.
ص: 23
وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ (48)
(بترسید از روزی که چیزی را کسی از کسی کفایت نکند و شفاعت و وساطتی از او قبول نشود و عدل و عوضی از آن کس گرفته نشود و اینان یاری کرده نشوند).
یوما منصوب است برای اینکه مفعول و اتقوا است و مراد روز قیامت است و برای این روز در این آیه چهار خصلت ذکر شده:
(اول) لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً «لا تجزی بمعنی» لا تکون باشد یعنی هیچکس چیزی را از ثواب یا عقاب و پاداش و حساب و غیره از دیگری کفایت نکند و کسی را بجای دیگری جزا ندهند چنانچه در آیات دیگر نیز باین معنی تصریح شده مانند آیه شریفه: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری «1» بردارنده بار و گناه دیگری را بر ندارد) و مانند وَ اخْشَوْا یَوْماً لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً «2» (بترسید از روزی که پدری از فرزندش چیزی را کفایت نمیکند و فرزندی هم کفایت کننده چیزی از پدرش نمی باشد) و مانند فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ «3» (هر کس باندازه سنگینی ذرّه کار خوب کند آن را می بیند و هر کس باندازه سنگینی ذره کار بد کند آن را می بیند.
و نظیر حدیث مشهور «
الناس مجزیون باعمالهم ان خیرا فخیر و ان شرا فشرّ
» و این آیات منافات ندارد با اخباری که باین مضمون روایت شده «
من سنّ سنّة حسنة کان له اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیمة و من سنّ سنّة سیّئة کان له 1- سوره انعام آیه 164
2- سوره لقمان آیه 32 [.....]
3- سوره زلزال آیه 8
ص: 24
وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیمة
» زیرا این جزاء از ثواب یا عقاب، اثر عمل خود اوست که این سنت خوب یا بد را گذارده است.
و به بیان واضح تر اینکه عامل بر سه قسم است: عامل بالمباشرة، عامل بالتسبیب، و عامل بالرضا، عامل بالمباشرة کسی است که خود کاری را انجام دهد و عامل بالتسبیب کسی است که سبب شود دیگری عمل خیر یا شری را انجام دهد و چنین کسی در ثواب یا گناه مباشر عمل شریک است بدون اینکه از ثواب یا عقاب او چیزی کم شود و بنا بر این اگر حساب شود بسا ثواب یا عقاب سبب میلیونها بیش از ثواب یا عقاب مباشر است مثلا مرحوم کلینی یا صدوق یا مجلسی رحمهم اللَّه را در نظر بگیرید اینهمه کتاب که در بیان عقائد و اخلاق و جمع اخبار اهل بیت مجلسی تصنیف نموده تا قیامت هر که از آنها بهره برداری کند و مشمول ثواب و اجر شود مرحوم مجلسی با همه اینها شریک میباشد و مرحوم صدوق و کلینی نیز که سبب شده که مرحوم مجلسی و امثال او این تألیفات را بنمایند و دیگران بهره برداری کنند با مجلسی و هزاران مثل او شریک خواهند بود و هکذا هر چه بالاتر روی تا بمقام مقدس ائمه طاهرین و نبی اکرم برسد که سبب تمام این هدایات و خیرات و برکات بوده اند و بر عکس ابو حنیفه و امثال او که سبب اضلال و انحراف مردم از طریق حق شدند در عقاب تمام گمراهی ها و انحرافاتی که دیگران بواسطه اینها یافته اند شریکند و هکذا تا برسد بکسانی که سبب پیدایش و پر و بال دادن بامثال ابو حنیفه شدند.
و عامل بالرضا کسی است که بعمل کسی راضی و خشنود باشد، چنین کسی نیز در ثواب یا عقاب او شریک خواهد بود «
الراضی بفعل قوم کالداخل فیهم
» و همچنین این آیات منافات ندارد با اخباری که وارد شده فردای قیامت عبادات ظالم و غیبت کننده را بمظلوم و شخصی که غیبت او شده میدهند و معاصی
ص: 25
مظلوم و مغتاب را بر ظالم و غیبت کننده بار میکنند، زیرا این اثر ظلم و غیبت و اثر عمل خود ظالم و غیبت کننده است.
(دوم) وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ آیات راجع بشفاعت بر دو دسته است:
یک دسته مطلق شفاعت را نفی میکند مانند همین آیه و آیاتی دیگر.
و یک دسته شفاعت را مقیّد باذن و رضایت و اجازه حق تعالی مینماید و شفاعت بدون اذن و رضایت حق را نفی مینماید مانند مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ «1» وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضی «2» و غیر اینها و روی قواعد اطلاق و تقیید، آیات مقیّده مقدّم است بلکه روی قواعد نصّ و ظاهر، نص مقدم میباشد، و آیات دسته اول ظاهر در نفی مطلق، و دسته دوم نصّ در ثبوت مقیّد است و البته نصّ بر ظاهر مقدّم است علاوه بر اینکه اخبار متواتره بتواتر اجمالی و همچنین ضرورت مذهب شیعه و اجماع علماء از متقدمین و متأخرین بر ثبوت شفاعت قائم است و تفصیل این مطلب را در کلم الطیب کاملا متعرض شده ایم «3» قطع نظر از همه اینها می گوییم آیات نافیه شفاعت در مقام بیان این است که فردای قیامت اختیارات از همه افراد سلب میشود، امر، امر خدا، حکم، حکم خدا و فرمان، فرمان اوست، اگر خداوند بخواهد کسی را بهشت ببرد برای خدمتی که به پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یا صدیقه طاهره «ع» یا ائمه طاهرین «ع» یا ذریه آنها یا بعالم و مؤمنین و یا بمقدسات دینی مانند قرآن نموده باشد، کسی را نمیرسد که اعتراض کند، و معنی شفاعت همین است، بنا بر این منافاتی نیست تا در صدد رفع آن برآئیم «4».
(سوم) وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ یعنی کسی را بجای دیگری نمیگیرند و فدیه نمی پذیرند، در جنگها معمول بود کسانی را که بعنوان اسارت میگرفتند بسا 1- سوره البقره آیة الکرسی
2- سوره انبیاء آیه 29
3- مجلد سوم ص 237- 246
4- بعلاوه تمام آیات نافیه راجع بکفار است و اهل ضلالت اما نسبت باهل ایمان دلیلی بر نفی آن نداریم
ص: 26
فدیه از آنها اخذ نموده و آزادشان میکردند و این در غزوات اسلامی نیز معمول بود، و در قیامت فدیه از کسی نمی پذیرند چنانچه در آیات دیگر نیز تصریح شده مانند: فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا «1» و مانند آیه شریفه إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ «2» و این موضوع هم مقیّد میشود باخباری که از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه طاهرین بالاخص حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فردای قیامت کفار اهل کتاب را بجای امّت مرحومه و همچنین نصاب اهل خلاف را بجای شیعیان بجهنم میبرند و این اخبار و دفع اشکالی را که متوجه آنها میشود در مجلد سوم کلم الطیب بیان نموده ایم «3» و در مقدمه همین کتاب نیز اثبات کرده ایم که عمومات و اطلاقات قرآن را میتوان باخبار قطعی تخصیص و تقیید نمود «4» (چهارم) وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ یعنی کسی بکمک و نصرت آنان قیام نمی کند که عذاب الهی را از آنان رفع نماید و هر کس بپاداش عمل خود خواهد رسید.
وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (49)
(و یاد کنید زمانی را که شما را از آل فرعون نجات دادیم در حالی که آنان 1- سورة الحدید آیه 14
2- سورة المائده آیه 41
3- عنوان دهم صفحه 227
4- مجلد اول صفحه 22
ص: 27
شما را بشکنجه های سخت و بد وامیداشتند، پسران شما را میکشتند و زنان شما را زنده میگذاردند و در این کار امتحان بزرگی از جانب پروردگارتان بود)
فرعون بطوری که در تفاسیر ذکر کرده اند لقبی بوده برای پادشاهان مصر چنانچه قیصر لقب پادشاهان روم و خاقان لقب پادشاهان ترک و کسری لقب پادشاهان ایران و تبّع لقب پادشاهان یمن بوده.
و اسم فرعون زمان موسی بنا بر نقل بعضی مصعب بن ریان بوده و بنا بر قولی ولید بن مصعب بن ریّان بوده و بنا بر قول دیگر قابوس بن مصعب بن ریّان بوده است.
و مراد از آل فرعون قبطیان میباشند یعنی بزرگان آنها که در دربار سلطنتی فرعون بوده و از خواص او بشمار میرفتند و اجزاء دولت و فرمانفرمایان مملکت بودند و بنی اسرائیل را تحت شکنجه و فشار قرار میدادند و آنان را سه قسمت کرده بودند مردان آنها را باعمال شاقه مانند کناسة و بنائی و نجاری و عملگی و نحو اینها وادار میکردند بدون اینکه اجرتی بآنها بدهند بلکه بعنوان غلامی از آنها کار میگرفتند چنانچه در آیه شریفه از قول موسی «ع» بفرعون میفرماید: وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ «1» (و آیا این نعمتی است که بر من منت میگذاری که بنی اسرائیل را بنده خود قرار داده) و ظاهرا مراد از یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ همین باشد، و اگر قدرت بر کار نداشتند از آنها جزیه میگرفتند و پسران و اطفال آنان را سر میبریدند برای اینکه موسی بوجود نیاید، زیرا فرعون خواب دیده بود که آتش از طرف بیت المقدس آمد و تمام قبطیان را سوزانید و بنی اسرائیل محفوظ ماندند و 1- سوره شعراء آیه 21
ص: 28
معبرین و منجمین و کهنه گفتند که یک نفر از بنی اسرائیل بوجود میآید و دستگاه سلطنتی فرعون را درهم میکوبد یا بواسطه خبری که از حضرت ابراهیم برای فرعون نقل کرده بودند یا بواسطه پیش بینی هایی که منجمین و کهنه برای فرعون نموده بودند، در هر صورت فرعونیان کوشش میکردند که چنین کسی بوجود نیاید و همین که فرزند پسری در بنی اسرائیل پیدا می شد او را سر میبریدند و از این جهت خداوند حمل مادر موسی را مخفی نمود و موقعی که متولد شد مأمور شد او را در صندوقی نهاده و در رود نیل بیندازد.
و زنان و دختران آنها را زنده میگذاردند و بعنوان کنیزی و خدمتگزاری از آنها استفاده مینمودند و مورد شکنجه و آزار قرار میدادند.
و بالجمله بنی اسرائیل در منتهی درجه شکنجه و فشار و سختی بودند و بزرگترین تفضل خدا بر آنها این بود که آنان را از چنگال دشمن رهایی بخشید و دشمنان آنان را هلاک فرمود و البته باید متذکر چنین نعمتی باشند. و شاید وجه اختلاف تعبیر از نجات در این آیه و آیه بعد اختلاف در نحوه نجات باشد که اولی از آل فرعون و دومی از دریا بوده است.
وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْناکُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (50)
(و یاد کنید زمانی را که دریای نیل را برای شما شکافتیم و شما را نجات دادیم و فرعونیان را غرق نمودیم و شما مشاهده مینمودید) وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ یعنی فصلنا البحر لعبورکم (دریا را فصل فصل نمودیم تا شما عبور کنید) و ملخّص قصه بنا بر نقل مجمع البیان از ابن عباس اینست که بحضرت موسی وحی رسید که شبانه با بنی اسرائیل از مصر خارج شوند
ص: 29
چنانچه در آیه شریفه میفرماید: فَأَسْرِ بِعِبادِی لَیْلًا إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ «1» (شب با بندگان من حرکت کن که شما تعقیب میشوید) موقعی که بنی اسرائیل حرکت کردند فرعون با قوم خود آنها را تعقیب نمود، بنی اسرائیل بدریای مصر رسیده دیدند راه فرار ندارند و از آن طرف لشگر فرعون در عقب آنها هستند بحضرت موسی عرض کردند إِنَّا لَمُدْرَکُونَ «2» (اینان اکنون بما خواهند رسید) بحضرت موسی امر شد که عصا را بدریا زن، حضرت موسی عصا را بدریا زد و آبها شکافته شد و دوازده جاده و راه پیدا شد و قوم موسی وارد جاده ها شده و بحرکت در آمدند وقتی که آخرین افراد قوم موسی وارد دریا شدند فرعون با قومش رسیدند و در تعقیب آنها وارد دریا شدند وقتی آخرین نفر از قوم فرعون وارد شد و آخرین نفر از قوم موسی خارج شد آب دریا بر هم غلطید و فرعون و قومش در دریا غرق شدند و بنی اسرائیل مشاهده مینمودند.
وَ إِذْ واعَدْنا مُوسی أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (51)
(و یاد کنید زمانی را که با موسی چهل شب قرار داد نمودیم، پس شما گوساله را بعد از آن معبود خود گرفتید و حال آنکه شما ستمکاران بودید) این جمله نیز عطف بجمل سابقه است یعنی و اذکروا اذ واعدنا، این نعمت را نیز متذکر شوید که خداوند از گناه بزرگ شما که شرک بخدا باشد عفو فرمود.
و مواعدة بمعنی قرار داد است و این همان مواعده است که در سوره اعراف بیان میفرماید: 1- سوره دخان آیه 22
2- سوره الشعراء آیه 61
ص: 30
وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً «1» و در این آیه دو وعده یعنی سی شب و ده شب تمدید شده را با هم جمع نموده و در اخبار وارد شده که چهل شب تمام ماه ذی القعده و دهه اول ماه ذی الحجّة بوده است.
و این مواعده برای جهاتی بوده: یکی نزول الواح توریة چنانچه در آیات سوره اعراف و طه اشاره شده دیگر اثبات مقام خلافت هارون چنانچه در همان آیه سوره اعراف است وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ «2» و دیگر امتحان بنی اسرائیل چنانچه در آیه شریفه میفرماید قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ «3» و اتخاذ افتعال از اخذ و بمعنی جعل و قرار دادن و مفعول دومش در آیه محذوف شده یعنی اتخذتم العجل الها و ضمیر من بعده یا بوعد که از واعدنا استفاده میشود برمیگردد یا بموسی و تقدیر «من بعد ذهاب موسی و غیبته» میباشد و بحث درباره سامری و گوساله او در ذیل آیات سوره اعراف و طه بیان خواهد شد انشاء اللَّه تعالی.
ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (52)
(بعد از پرستیدن گوساله از شما عفو نمودیم شاید شکر گزار باشید) عفو بمعنی گذشت از انتقام و عقوبت، و مغفرت بمعنی پوشانیدن گناه است و من بعد ذلک اشاره بعبادت عجل است یعنی بعد از پرستیدن گوساله، و لعلّ 1- سورة الاعراف آیه 142
2- سورة الاعراف آیه 142 [.....]
(3- سوره طه آیه 58
ص: 31
برای ترجی است و در مورد خدایا برای وجوب است یعنی باید شکر کنید یا ترجی نسبت به بنده است تا اغترار حاصل نشود.
و شکر منعم از واجبات عقلیه است و برای شکر اقسامی است، شکر زبانی و قلبی و جوارحی و اهم شکر همان اطاعت امر و ترک مخالفت است.
و آیات و اخبار در سعه عفو الهی را در مجلد سوم کلم الطیب متذکر شده ایم و در کفایة الموحدین از راوندی بسند متصل از حضرت ابی محمد «ع» روایت کرده که فرمود خداوند روز قیامت عفوش باندازه ای است که از بنده تخطی ننماید حتی مشرکین بطمع آیند و شرک را انکار نموده گویند:
وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ «1»
وَ إِذْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (53)
(یاد کنید زمانی را که بموسی کتاب «تورات» و فرقان (جدا کننده حق از باطل) دادیم تا شما قبول هدایت کنید.)
مراد از کتاب تورات است که در آن چهل شب که حضرت موسی بمیقات رفت الواح آن بر او نازل شد و از مضامین آیات و تصریح بعضی اخبار استفاده میشود که تورات جملة واحده بر موسی نازل شد چنانچه بعید نیست که انجیل و زبور و سایر صحف انبیاء نیز بهمین نحو نازل شده باشد بخلاف قرآن که نجوما نازل گردید.
و مراد از فرقان نیز همان تورات است که باعتبار مکتوب بودن در الواح کتاب نامیده شده و باعتبار فارق بودنش بین حق و باطل فرقان خوانده 1- سوره انعام آیه 23
ص: 32
شده است چنانچه برای قرآن نیز اسامی بسیار ذکر شده که در مقدمه متذکر شدیم و قول به اینکه فرقان غیر از تورات باشد بی مدرک است.
و چون غرض اصلی از ارسال رسل و انزال کتب هدایت و راهنمایی بشر بصلاح و سعادت اوست ایتاء کتاب را در این آیه بوصول و قبول هدایت معلّل فرمود، و معنی هدایت را در آیه اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ و آیه هُدیً لِلْمُتَّقِینَ بیان نمودیم و البته توراتی که از جانب خدا بموسی نازل شد غیر از تورات رایجی است که امروز در دست یهود و نصاری است و آن تورات در دست اوصیاء موسی و انبیاء بنی اسرائیل بوده تا بحضرت عیسی و اوصیاء او رسیده و از اوصیاء عیسی به پیغمبر اسلام و اوصیاء او واصل گردید ولی یهود بواسطه انقلابات کفری و شرکی که در آنها روی داده دین موسی و کتاب او از بین آنها رفته و تواتر آنها سه مرتبه قطع شده است و تفصیل این مطلب را در مجلد اول کلم الطیب بیان نموده ایم «1»
وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (54)
چنانچه گذشت مراد از اتخاذ عجل، گوساله را معبود خود قرار دادن است چنانچه سامری بآنها گفت هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسی «2» و این بزرگترین ظلمی بود که بخود نمودند چنانچه در آیه شریفه میفرماید إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ «3» 1- صفحه 262- 274
2- سوره طه آیه 90
3- سوره لقمان آیه 12
ص: 33
و قوم موسی بواسطه این شرک مرتد شدند و برای مرتد بعد از ثبوت ارتداد نزد حاکم، مجرد توبه کافی نیست و باید برای قتل حاضر و تمکین گردد تا در قیامت رستگار و به بهشت نائل شود، چنانچه قتل بدون توبه هم برای نجات او کافی نیست، بنا بر این توبه قوم موسی که گوساله پرستیدند این بود که اولا بخدا بازگشت کنند و ثانیا برای کشته شدن حاضر شوند، چنانچه مفاد آیه شریفه است و مراد از: فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ خود کشی نیست بلکه کشتن بعضی است بعض دیگر را و این نوع تعبیر در قرآن (که برادران دینی و همکیشان را بکلمه انفسکم تعبیر کند) بسیار است مانند آیه شریفه لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً «1» (چرا وقتی شنیدید آن حکایت را مردان مؤمن و زنان مؤمنه نسبت بیکدیگر گمان خوب نبردند) و مانند آیه شریفه:
وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ «2» (عیب جویی نکنید بعضی از بعض دیگر، و بنامهای زشت یکدیگر را نخوانید) بنا بر این بنی اسرائیل مأمور شدند که عده، عده دیگر را بقتل برسانند تا توبه آنها قبول شود و البته کسانی که گوساله نپرستیدند محکوم بقتل نبودند بلکه مأمور بقتل گوساله پرستان بودند و این هم اگر چه بسیار مشکل بود زیرا بسا مأمور بقتل فرزند یا پدر و برادر و سایر بستگان خود میشدند ولی این ملاحظات در امر دین نیست چنانچه در جهاد مسلمانان با کفار و مشرکین بسا این اتفاقات رخ میداده.
و ممکن است این عقوبت آنهایی باشد که گوساله نپرستیدند زیرا با گوساله پرستان مداهنه نمودند و آنان را از این منکر عظیم نهی ننمودند.
بنا بر این حکم بر خلاف قواعد دینی و عقلی و خلاف حکمت نبوده و احتیاج بتاویلات بارده بعضی از مفسرین نیست. 1- سوره نور آیه 12
2- سوره حجرات آیه 11
ص: 34
و در کیفیت این قضیه و نحوه قتل و مقدار مقتولین و تعداد باقی ماندگان در کلمات مفسرین و بعض اخبار ضعیفه وارد شده ولی چون مدرک معتبری در دست نیست بآنها نمیتوان اعتماد نمود و بارء کسی را گویند که شیئی را از عدم بوجود و از نقص بکمال آورد مثل اینکه خاک را بتطورات گوناگون بصورت بشر درآورد و دانه را بصورت درخت مثمر سازد.
و تعبیر باین اسم در آیه بلکه تکرار آن اشعار باینست که آن خداوندی که شما را در تطورات خلقت از نقص بکمال آورد و در تحولات زندگی از شکنجه و ظلم و اسارت فرعونیان بدولت و عزت و ریاست و سلطنت رسانید، شایسته و سزاوار است که بسوی او بازگشت نموده و دستور او را برای قبولی توبه خودتان اجراء کنید، تا شما را از نقص و رجس و قذارت کفر و شرک پاک نموده و بکمال و طهارت ایمان برساند.
وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (55)
(و یاد کنید زمانی را که گفتید ای موسی ما ترا تصدیق نمیکنیم تا اینکه خدا را آشکارا به بینیم پس صاعقه آسمانی شما را گرفت و حال آنکه می دیدید).
ایمان در کلمه لن نؤمن بمعنی تصدیق است و در متعلق این تصدیق (یعنی آن چیزی را که گفتند ما تصدیق نمیکنیم تا خدا را آشکارا به بینیم) مفسرین اختلاف نمودند:
بعضی گفتند نبوت حضرت موسی بود، و بعضی گفتند تصدیق بالوهیت خدا
ص: 35
و صفات او بود و بعضی گفتند تصدیق ببودن الواح تورات از جانب خدا بود، ولی تمام اینها حدس و تخمین و خلاف ظواهر قرآن است، زیرا بنی اسرائیل قبل از هلاکت فرعونیان بحضرت موسی ایمان آورده بودند چنانچه در آیه شریفه میفرماید فَما آمَنَ لِمُوسی إِلَّا ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلی خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِمْ «1» و نیز از قول فرعون حین هلاکتش میفرماید قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ «2» و الواح تورات نیز در میعاد چهل شبه نازل شد چنانچه گذشت.
بلکه ظاهر این است که این تصدیق نسبت بیک دعوی خلاف عادی بود که موسی مینمود و میگفت خداوند با من تکلم میکند، و این امتیاز خاصی بود برای موسی که از انبیاء سلف معهود نبود و موسی هفتاد نفر از بزرگان بنی اسرائیل را برگزید که همراه او در میقات پروردگار بروند و کلام خدا را استماع کنند چنانچه میفرماید وَ اخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا «3» وقتی آمدند و کلام حق را شنیدند گفتند ما از کجا بدانیم این کلام خدا است و تا خدا را آشکارا نبینیم تو را تصدیق نمیکنیم.
و این دعوی از بنی اسرائیل بعید و عجیب نیست زیرا اینان بواسطه توغل در ماده و حسّ ما وراء آن را توجه نداشتند، گاهی بگوساله سجده مینمودند و گاهی بموسی میگفتند اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ «4» و گاهی میگفتند فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ»
و در تورات رائج خود مینویسند که خدا در باغستان بهشت تفرج میکرد و آدم و حوا پشت درختی پنهان شدند که خدا آنها را نبیند، یا اینکه بعد از طوفان در شهر بابل آمد و ملائکه را صدا زد 1- سوره یونس آیه 83
2- سوره یونس آیه 90
3- سوره الاعراف آیه 154
4- سوره اعراف آیه 134
5- سوره مائده آیه 27
ص: 36
و گفت «تعالوا نبلبل السنتهم»، یا اینکه از سر شب تا صبح با یعقوب کشتی گرفت و بالاخره زمین خورد.
البته چنین خدایی که اینان تصور می کنند قابل رؤیت است و این تقاضا از آنان تعجب ندارد (و صاعقه) در قرآن بچند معنی اطلاق شده گاهی بر نزول عذاب و آتش اطلاق می شود مانند آیه فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ «1» و گاهی بر موت اطلاق می گردد مانند آیه شریفه وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ «2» و گاهی اطلاق بر رجفة باشد یعنی ارتعاش و لرزش شدید شده و ظاهرا مراد از صاعقه در این آیه همان رجفه باشد بقرینه آیه شریفه در سوره اعراف که در همین قصه بجای صاعقه رجفه ذکر فرمود وَ اخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِیَّایَ «3» و البته رجفه ای بوده که بعد از آن هلاک شده اند بدلیل أَهْلَکْتَهُمْ در آیه سوره اعراف و آیه ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ بعد از همین آیه.
ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (56)
(سپس شما را بعد از مردنتان زنده نمودیم باشد که شکر گزار باشید) مراد از موت همان موتی است که پس از نزول صاعقه بر آن هفتاد نفر روی داد و این آیه یکی از آن آیاتی است که دلالت بر امکان و وقوع رجعت دارد 1- سوره فصلت آیه 12
2- سوره زمر آیه 68 [.....]
3- سوره اعراف آیه 154
ص: 37
زیرا صریح است که بعد از آنکه این هفتاد نفر در اثر صاعقه مردند خداوند دو مرتبه آنها را زنده نمود و ما در کلم الطیب این بحث را مفصلا تحت پنج عنوان متذکر شده ایم.
1- اخباری که در موضوع رجعت وارد شده 2- آیاتی که دلالت بر وقوع رجعت دارد 3- کتبی که در موضوع رجعت نوشته شده 4- امواتی که بمعجزه پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه اطهار (ع) زنده شده اند 5- ذکر شبهاتی که در مورد رجعت شده و رفع آنها، (برای مزید اطلاع بآنجا رجوع شود) «1»
وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوی کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (57)
(و ابر را سایبان شما قرار دادیم، و بر شما غذای من و سلوی فرود آوردیم بخورید از چیزهای پاکیزه ای که ما بشما روزی دادیم، و بما ستم ننمودند ولی بخودشان ستم مینمودند) بنا بر آنچه مفسرین نقل نموده اند و در روایات وارد شده بعد از آنکه حضرت موسی «ع» بنی اسرائیل را بجنگ با عمالقه و دخول بیت المقدس امر فرمود چنانچه در سوره مائده است یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ، الی قوله فَلا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ «2» و بنی اسرائیل امتناع نمودند خداوند بر آنها غضب نمود و آنان چهل سال در تیه سرگردان و گرفتار شدند و هر مقدار مسافت که در شب طی مینمودند صبح سر جای اول بودند و از شدت حرارت آفتاب و گرسنگی و تشنگی شکایت نمودند خداوند ابری بر سر آنها 1- مجلد دوم صفحه 327- 344
2- آیات 24 الی 29
ص: 38
قرار داد که مانع از تابش آفتاب باشد و منّ و سلوی برای آنها نازل فرمود که طعام خود قرار دهند و سنگی همراه خود داشتند که حضرت موسی عصای خود را بر آن میزد دوازده چشمه آب از آن جاری میشد چنانچه در دو آیه بعد از این در همین سوره اشاره میفرماید اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً و از تفسیر قمی ره از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده که فرمود هارون قبل از موسی در تیه از دنیا رفت و موسی بعد از او نیز در همان تیه بدرود حیات گفت و نیز در تفسیر قمی ره است که وقتی حضرت موسی از دریا گذشت ببیابانی فرود آمد، بنی اسرائیل گفتند ای موسی ما را هلاک کردی و از آبادی بیرون آوردی و در بیابانی که نه سایه و نه درخت و نه آب دارد داخل نمودی، خداوند ابری را فرستاد که بر آنها سایه اندازد و در شب برای آنها منّ نازل فرمود و در عصر مرغ بریانی بر سفره آنها می نشست، و سنگی همراه موسی بود که با عصا بآن میزد و دوازده چشمه آب از آن جاری میشد.
و در اینکه منّ و سلوی چه بوده بین مفسرین و اخبار اختلاف است، مشهور اینست که منّ ترنجبین و سلوی مرغی بوده که آن را سمانی می گویند و در آلاء الرحمن میگوید «مستند صحیحی در اخبار نداریم که مراد از منّ ترنجبین باشد» و ممکن است منّ طعامی بوده که بانعام و انزال آن خداوند بر آنها منت گذارده و از اینجهت منّ نامیده شده و ممکن است متعدد بوده و باین بیان میتوان جمع بین اقوال و اخبار نمود و اللَّه العالم و در مجمع البیان و برهان از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که نزول منّ و سلوی بین الطلوعین بوده و هر که در خواب بود از آن محروم میشد و لذا خواب در اینموقع مذموم شمرده شده و بیداریش موجب جلب رزق میگردد.
وَ ما ظَلَمُونا اشاره باینست که معصیت گناهکاران ضرری برای خدا ندارد
ص: 39
چنانچه طاعت مطیعان نفعی عاید او نمیکند بلکه ضرر معصیت عاید خود عاصی و نفع طاعت عاید خود مطیع میشود.
وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ آنچه از معصیت و گناه و کفر و شرک مرتکب شوند ضررش متوجه خودشان میگردد.
وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ فَکُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ وَ سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ (58)
(و یاد کنید زمانی را که گفتیم داخل آن قریه شوید و بخورید از خوراکها و میوه های آن از هر کجا که میخواهید در حالی که برای شما گواراست و داخل آن در که شوید سجده کنید و کلمه توبه بر زبان جاری نمائید تا ما گناهان شما را بیامرزیم و بزودی نیکوکاران را مواهب بیشتری عنایت فرمائیم.
در اینکه مراد از قریه کدام قریه است اختلاف شد، بعضی گفتند قریه بیت المقدس بقرینه آیه شریفه در سوره مائده یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ ولی این قرینه دلالت ندارد زیرا آن خطاب حضرت موسی به بنی اسرائیل برای جنگ با عمالقه و قبل از وقوع در تیه بوده و معلوم نیست که این خطاب در زمان موسی «ع» بوده یا در زمان یوشع و بعد از قضایای تیه، و بعضی گفتند مصر بوده که بعد از مراجعت بنی اسرائیل مأمور بدخول در آن شدند و بعضی گفتند اریحا بوده که قریه نزدیک بیت المقدس است، ولی همه اینها تخمین است و دلیل قاطعی از قرآن و خبر برای تعیین این قریه در دست نیست.
و در اینکه باب چه بوده نیز اختلاف شد بعضی گفتند دروازه شهر بوده و بعضی گفتند باب مسجد بوده و قول دوم انسب است.
ص: 40
و نیز در کلمه سجّدا اختلاف نمودند بعضی گفتند مراد رکوع است یا از جهت تواضع یا از جهت کوتاهی در زیرا دخول در حال سجود ممکن نیست.
و بعضی گفتند مراد دخول با تواضع و خشوع و خضوع و انقیاد از فرمان الهی است، و ظاهرا این است که مراد این باشد که داخل باب شوید و سجده شکر کنید که خداوند شما را موفق بدخول در این قریه و تنعم از نعمتهای آن نمود.
وَ قُولُوا حِطَّةٌ در مجمع البیان میگوید یعنی «حطّ عن اوزارنا» (گناهان ما را بریز) و حطة خبر است برای مبتدای محذوف یعنی مسئلتنا حطة عن اوزارنا نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ تا خدا خطاهای شما را بیامرزد و نیکوکاران را جزای بسیاری عطا فرماید (تنبیه) یکی از القابی که در زیارات ائمه طاهرین و بالاخصّ امیر المؤمنین علیه السّلام وارد شده باب الحطه است و از تفسیر عیاشی از سلیمان جعفری از حضرت رضا علیه السّلام از ابی جعفر «ع» روایت شده که فرمود «
نحن باب حطتکم
» و این اشاره باین است که هر کس بولایت اینها معترف و در حریم محبت اینان وارد شود گناهان او آمرزیده و مورد عفو الهی قرار میگیرد.
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (59)
(پس ستمکاران گفتار ما را بغیر آنچه برای آنها گفته شده بود تغییر دادند، پس بر آن ستمکاران عذاب آسمانی فرود آوردیم بواسطه اینکه مرتکب فسق و کفر می شدند) تبدیل بمعنی تغییر کلام است و این اشاره بکلام کفر آمیزی است که
ص: 41
از روی سخریه و استهزاء بجای آنچه مأمور شده بودند بگویند از آنها صادر شده بدلیل قسمت آخر آیه که بِما کانُوا یَفْسُقُونَ باشد زیرا فسق در بسیاری از آیات شریفه پس کفر اطلاق شده چنانچه در حق شیطان فرموده فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ «1» و این غیر عصیان است که در حق آدم میفرماید وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ «2» که بر ترک اولی هم اطلاق میشود، و چنانچه در سوره سجده میفرماید أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ «3» که فاسق را مقابل مؤمن قرار داده و بعد میفرماید وَ أَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النَّارُ کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها أُعِیدُوا فِیها وَ قِیلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ «4» که البته مکذّب عذاب و معاد کافر است، و غیر اینها از آیات دیگر.
و رجز بمعنی عذاب است و در بعضی از تفاسیر است که مراد از رجز آسمانی طاعون بوده که در قسمتی از روز صد و بیست هزار از آنها را هلاک نمود، و سماء بمعنی طرف بالا است.
وَ إِذِ اسْتَسْقی مُوسی لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ کُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (60)
(و یاد کنید زمانی را که موسی برای قومش طلب آب نمود، پس گفتیم با عصایت بسنگ بزن، پس دوازده چشمه آب از آن سنگ جاری شد که هر 1- سوره کهف آیه 48
2- سوره طه آیه 119
3- سورة السجدة آیه 17 و 20
4- سورة السجدة آیه 17 و 20
ص: 42
طایفه محل آشامیدن خود را بدانند، و گفتیم بخورید و بیاشامید از روزی خدا و در روی زمین فساد و تجاوز نکنید.)
استسقاء بمعنی طلب السقیا و آب خواستن است و عصا ظاهرا همان عصائی بوده که بدست موسی اژدها میشده و بدریا زد و دوازده راه برای عبور بنی اسرائیل باز شد و در اخبار دارد که آن را حضرت آدم از بهشت آورد و جزو مواریث انبیاء بوده و حضرت شعیب بموسی سپرد و حجر نیز سنگ مخصوصی بوده بقرینه الف و لام عهد که همراه موسی بوده و در اخبار دارد که عصی و حجر موسی نزد ائمه هدی بمیراث رسیده و حضرت بقیة اللَّه که ظاهر میشود عصی و حجر موسی با اوست و اصحابش را با آن سیراب مینماید. «1»
و مفسرین گفته اند که این معجزه در تیه بوده موقعی که از شدت تشنگی بموسی شکایت نمودند چنانچه گذشت و قرینه کلوا و اشربوا من رزق اللَّه را هم مؤیّد آن قرار داده اند که کُلُوا اشاره بمنّ و سلوی و اشْرَبُوا اشاره بآن آبی است که از سنگ جاری میشد.
ولی ممکن است گفته شود که اختصاص بتیه نداشته و همیشه با موسی بوده که بعد از او باوصیاء او و سایر انبیاء و اوصیاء منتقل شده است.
وَ لا تَعْثَوْا از عثی و این کلمه چه عین الفعل او مفتوح و چه مکسور باشد بمعنی فسد است یعنی لا تفسدوا فی الارض، و کلمه مفسدین حال مؤکدة است یعنی البته در زمین فساد نکنید و افساد مقابل اصلاح است و شرح آن در ذیل آیه وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بیان شد «2». 1- کافی باب ما عند الأئمة من آیات الانبیاء کتاب الحجة
2- مجلد اول ص 373
ص: 43
وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی لَنْ نَصْبِرَ عَلی طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنی بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ (61)
(و یاد کنید زمانی را که گفتید ای موسی ما اکتفاء نمیکنیم بر یک نوع از خوراک، پروردگار ترا بخوان که برای ما بیرون آورد از آنچه از زمین میروید از سبزیها و تره های آن و خیار و گندم و عدس و پیاز آن، موسی فرمود آیا آنچه پست تر است در عوض آنچه بهتر است میخواهید، بشهر فرود آئید که آنجا آنچه میخواهید برای شما هست، و خواری و تهی دستی بر آنها زده شد و بغضب الهی برگشتند و این ذلت و مسکنت و بازگشت بغضب الهی برای این بود که بآیات الهی کافر شدند و پیغمبران را بدون حق میکشتند و این بواسطه آن بود که از اوامر الهی نافرمانی کردند و تجاوز و ستم مینمودند).
لَنْ نَصْبِرَ یعنی اکتفاء و قناعت نمیکنیم و طعام از طعم است که عرضی است که بقوه ذائقه درک میشود و مصدر بمعنی مطعوم (اسم مفعول) است و بمأکولات اطلاق میشود و مراد از طعام واحد، من و سلوی است و تعبیر بواحد با اینکه متعدد بوده برای اینست که تنوع در آن نبوده و همیشه یک نواخت بوده و چنانچه معروف است خوراک هر چه هم لذیذ باشد مکرّر و یک نواخت که شد موجب اشمئزاز میشود و مراد از نبات ارض نه همین مذکورات در آیه باشد بلکه
ص: 44
ذکر اینها از باب نمونه و مثال است و مرادشان آنچه از زمین میروید میباشد، و بقل یعنی سبزیهای زمینی مانند تره و نعناع و کرفس و گشنیز و نحو اینها از آنچه انسان میخورد و قثاء بمعنی خیار، و فوم بروایت مجمع البیان از حضرت باقر «ع» بمعنی گندم است و عدس معروف است و بصل بمعنی پیاز میباشد.
«أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنی بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ» مراد از بهتر، منّ و سلوی و مراد از پست تر چیزهایی است که آنها میخواستند از روئیدنیهای زمینی، و بهتر بودن آنها شاید از جهت این بوده که بدون زحمت کسب و زراعت و صرف مال و وقت در دسترس آنها گذارده میشده و اگر عاقل بودند تنوع نزول را درخواست مینمودند.
«اهْبِطُوا مِصْراً» مراد از مصر یا مطلق شهرستان است چه این مطعومات در قری و شهرستانها بدست میآید نه در بیابانها، و یا مراد مصر فرعون است و منصرف بودن بواسطه سکون وسط است مانند نوح و لوط و نحو اینها اگر چه در موارد دیگر در قرآن غیر منصرف استعمال شده است و امر نه وجوبی است و نه استحبابی بلکه ارشاد است یعنی اگر نوع مطعومات را میخواهید بروید در شهرستان که در آنجا هست.
وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ ضمیر در علیهم بنوع بنی اسرائیل راجع است و مراد از ضرب ذلّت ممکن است جزیه باشد که درباره اهل کتاب میفرماید حَتَّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ «1» و مراد از مسکنت فقر و تهی دستی باطنی باشد که از جمع مال سیرایی ندارند و ممکن است مراد ذلّت و تهی دستی باشد که بعد از انحلال مملکت و پادشاهی در سامره و منتهی شدن آن باسارت بابل برای آنها پیدا شد. 1- سوره توبه آیه 29
ص: 45
وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ای رجعوا یعنی گرفتار غضب و خشم الهی شدند، سلاطین کفار و مشرکین بر آنها مسلط شدند و جمع کثیری از آنها را کشتند و بسیاری از آنها را از اوطانشان خارج نموده با سیری بردند و عذابهای زمینی و آسمانی بر آنها وارد شد که یک قسمت مختصر از آثار غضب الهی را بر بنی اسرائیل در مجلد اول کلم الطیب که از کتب وحی خودشان اخذ شده متذکر شده ایم «1» که از آن جمله است آنچه در سفر داوران باب 2 و 3 و 4 و 6 و 8 و 10 و 13 و در مزمور باب 106 از آیه 35 تا 39 و در کتاب سموئیل باب چهارم، و در کتاب اول پادشاهان باب 8 و 11 و 12 و 15 و 18 و 19 و در کتاب دوم پادشاهان باب دهم و هفدهم و در کتاب دوم تاریخ ایام باب دوازدهم و پانزدهم که قضایای بعد از وفات یوشع تا زمان سلطنت یوشیا و پس از سلطنت یوشیا تا زمان عزرای کاهن و تسلط بخت نصر (نبوکد نصر) بر آنها ذکر شده چنانچه در تاریخ ایام دوم باب 36 و دوم پادشاهان باب 23 و 24 و کتاب ارمیا باب 7 و 8 و 9 و 11 تا زمان عزرا، و کتاب نحمیا باب هشتم نیز ذکر شده، و نیز بعد از عزرای کاهن 160 سال قبل از میلاد مسیح انتیوکس امپراطور فرنگ بر یهود مسلط شده و یهود را کشت و کتب آنان را سوزانید چنانچه در تاریخ یوسیفس یهودی و سایر تواریخ آنها مذکور است.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ کفر و شرک و بت پرستی یهود در هر طبقه و زمان در همین کتب مذکوره ضبط است و ما در کلم الطیب ترجمه عین عبارات آنها را متذکر شده ایم.
وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ قید بغیر الحق صفت لازم قتل پیغمبران است یعنی هر کشتن پیغمبری بدون حق است و یهود چه بسیاری از انبیاء را 1- مجلد اول کلم الطیب 262- 274
ص: 46
که بانحاء مختلف از قبیل سر بریدن و زنده در چاه انداختن، در دیگ جوشانیدن سوزانیدن و امثال آنها کشتند و چه بسیاری از انبیاء را که سبب شدند سلاطین کفار و مشرکین آنان را بقتل برسانند و همه این قضایا در مجلد پنجم بحار الانوار ذکر شده مراجعه شود.
ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ ذلک یا تأکید همان اشاره قبل است یا اشاره بقتل انبیاء است بِما عَصَوْا یعنی بسبب عصیانهم و یعتدون: یعنی یتجاوزون حدود اللَّه، این ذلت و مسکنت و گرفتار غضب خدا شدن، یا این کشتن انبیاء برای این بود که فرمان خدا را مخالفت کرده و از حدود و احکام او تجاوز مینمودند.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ النَّصاری وَ الصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (62)
(همانا کسانی که ایمان آورده اند و کسانی که جهود شدند و ترسایان و ستاره پرستان آنان که ایمان بخدا و روز بازپسین آورده و عمل شایسته نمودند اجرشان نزد پروردگارشان محفوظ است و ترسی بر آنان نیست و اندوهی ندارند) إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا بعضی گفتند مراد از الذین امنوا مؤمنین بدین مسیح بر حقیقت میباشند مانند سلمان و یارانش که منتظر بعثت حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بودند و ظاهر این است که مراد از الذین آمنوا کسانی از مسلمین میباشند که اظهار ایمان نموده اند و مفهوم آیه اینست که کسانی که این اسماء مانند مسلمان و یهودی و نصرانی و مجوسی را بر خود گذارده و خود را باین نامها نامیده اند،
ص: 47
اینها بر ایشان مثمر ثمر و منتج نتیجه و موجب سعادت نیست و همانا ملاک سعادت ایمان بخدا و روز جزاء و اتیان باعمال صالحه است و پیداست که ایمان برسول خدا و بآنچه آورده لازمه حقیقت ایمان بخدا و روز جزاست.
وَ الَّذِینَ هادُوا مراد طایفه یهودند و گفتند از این جهت باین اسم نامیده شده اند که منسوب به اکبر اولاد یعقوب یهودا میباشند و هادوا یعنی انتحلوا الیهودیة «یهودیت را کیش خود قرار داده اند» وَ النَّصاری مراد مسیحیانند و در وجه تسمیه آنها بنصاری جهاتی ذکر شده و از عیون از حضرت رضا علیه السّلام روایت شده که فرموده: «
لانّهم کانوا من قریة اسمها ناصرة من بلاد الشام نزلتها مریم و عیسی بعد رجوعهما من مصر».
وَ الصَّابِئِینَ بعضی گفتند مراد از صابئین جماعتی از یهودند که کیشی ممزوج از یهودیت و مجوسیت داشته اند «و صبا یصبو» (بدون همزه و با همزه) بمعنی «خرج من دین الی دین» میباشد، و در تفسیر قمی است که گفت:
«قال علیه السّلام الصابئون قوم لا مجوس و لا یهود و لا نصاری و لا مسلمون و هم یعبدون النجوم و الکواکب
» و بعضی گفتند اینان خود را منتسب بدین حضرت نوح میدانند و همه انبیاء بعد از او را منکرند، مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ مراد حقیقت ایمان بخدا و روز جزا است و تفصیل این قسمت در ذیل آیه شریفه:
وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ بیان شد «1». 1- مجلد اول صفحه 241
ص: 48
و جمله عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ تفسیر آن در ذیل آیه شریفه وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ گذشت «1» و جمله لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ نیز تفسیر آن در ذیل آیه شریفه فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ بیان شد «2»
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (63)
(و یاد کنید زمانی را که از شما پیمان گرفتیم و کوه طور را بالای سر شما قرار دادیم و آنچه بشما دادیم (یعنی تورات) از روی قوّت بگیرید و آنچه در آنست متذکر باشید (بدستورات آن عمل کنید) بلکه پرهیز کار و متقی شوید) وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ ظاهر اینست که مراد از میثاق عهد و پیمانی است که از جانب خدا از آنها گرفته شد که شرک باو نیاورند و بانبیاء او و روز بازپسین ایمان بیاورند و بوظائف خود عمل کنند چنانچه بیان آن در ذیل آیه شریفه وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ الایة «3» بیاید انشاء اللَّه تعالی.
وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ نظیر این قسمت آیه در سوره اعراف است:
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ «4» و نتق بمعنی از جا کندن است و بقرینه فوقهم و کانّه ظلّة، همان معنی رفع و بالای سر آنها قرار دادن از آن استفاده میشود 1- مجلد اول ص 466
2- مجلد دوم ص 3- 6 [.....]
3- سورة البقرة آیه 82 و 83
4- آیه 170
ص: 49
و الف و لام الجبل برای عهد است و مراد همان کوه طور است که در این آیه ذکر شده و محل مناجات حضرت موسی بوده، و این یکی از معجزات باهره حضرت موسی است و این برای ارهاب و تهدید بنی اسرائیل بوده که بدستورات تورات عمل کنند، و توهم اینکه اینگونه معجزات موجب الجاء و اضطرار میشود و با اصل تکلیف منافات دارد باطل است، زیرا آیه دلالت بر بیش از ترسانیدن بنی اسرائیل از مخالفت نمیکند و اگر این معجزه موجب اجبار باشد اکثر معجزات موسی باید موجب اکراه باشد و حال آنکه بنی اسرائیل بعد از دیدن همه این آیات و معجزات باز مخالفت مینمودند چنانچه بعد از همین آیه میفرماید ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ و اگر بحدّ اجبار و اکراه میرسید دیگر مخالفت معنی نداشت.
و مراد از ما آتَیْناکُمْ ظاهرا تورات است بقرینه وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ و مراد از بِقُوَّةٍ یا قوّت ایمان است و یا اعم از قوّة قلوب و ابدان است چنانچه از تفسیر عیاشی و از محاسن روایت شده که از حضرت صادق علیه السّلام از این آیه سؤال شد که این قوّت در ابدان یا قوّت در قلوب است؟ فرمودند:
فیهما جمیعا «1»
و مراد از وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ شاید عمل بدستورات از فعل واجبات و ترک محرمات باشد چه آنکه مجرد اخذ تورات محقق تقوی نخواهد شد و در مجمع از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده
و اذکروا ما فی ترکه من العقوبة
و معنی لعلکم تتقون در آیات قبل بیان شد. 1- الصافی صفحه 98- 99
ص: 50
ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِینَ (64)
(سپس اعراض نمودید بعد از اخذ میثاق پس اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود هر آینه از زیانکاران بودید).
تولّی بمعنی استدبار (پشت کردن) کنایه از اعراض و مخالفت است و (من بعد ذلک) یعنی از اخذ میثاق.
و از جمله فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ استفاده میشود که اینها مستحق عذاب و خسران در اثر اعراض و مخالفت شدند ولی تفضل و رحمت الهی مانع از آن شد و حکمت این تفضل امهال آنان بود تا موفق بتوبه شوند یا برای اینکه مؤمنینی که در نسل آنها بودند بوجود آیند و غیر اینها از حکمتهای دیگر، و مراد از رحمت اعطاء نعم الهی و دفع بلیات و عقوبات دنیا و آخرت نسبت بهمه آنها یا بعض آنها است و معنی خسران و زیان در ذیل آیه شریفه:
الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ الآیة بیان شد «1»
وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ (65)
(و هر آینه بتحقیق شناختید کسانی را که در روز شنبه تجاوز نمودند پس گفتیم بصورت میمون ها شوید در حالی که مطرودانید) علمتم بمعنی عرفتم است چه اگر علم یک مفعولی باشد (مانند همین جا) یعنی تعلق بذات شیئی بگیرد بمعنی عرف است، و اگر دو مفعولی باشد یعنی تعلق باحوال و صفات شیئی بگیرد بمعنی علم (دانست) است. و اعتدوا بمعنی 1- مجلد اول ص 482
ص: 51
تجاوزوا است و السبت بمعنی شنبه است و شرح قصه چنانچه در سوره اعراف است وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتِی کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ کَذلِکَ نَبْلُوهُمْ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ «1» اینست که قومی بودند از بنی اسرائیل که در نزدیکی دریا زندگی میکردند و روز شنبه خداوند آنان را از صید ماهی نهی فرموده بود و ماهیان بغریزه خدایی چون حس نمودند روزهای شنبه کسی متعرض آنها نمیشود بیشتر در آب ظاهر میشدند و روزهای دیگر نمی آمدند و اینها چون میدیدند نمیتوانند آنها را صید کنند ناراحت میشدند، از اینجهت تمهیدی زدند و گودالهایی اطراف دریǠاحداث نموده و راه آنها را بدریا باز نمودند و روز شنبه که ماهیها بآن گودالها میآمدند عصر آن روز راه مراجعت را بر آنها می بستند و روز یکشنبه آنها را صید مینمودند و میگفتند ما روز شنبه ماهی صید ننمودیم و باصطلاح کلاه شرعی درست میکردند و هر چند صلحاء آنان را از این عمل نهی می نمودند مؤثر واقع نمیشد تا اینکه آنها را ترک گفتند و عذاب الهی بر آنان نازل شد و بصورت بوزینه مسخ شدند و سه روز زنده مانده و سپس هلاک گردیدند و کونوا امر تکوینی و بمعنی جعل و خلق است و قردة جمع قرد بمعنی بوزینه است و این حیوان جزو مسوخ است و مسوخ بنا بر خبری که در سفینه از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده سیزده اند «
الفیل و الدّب و الارنب و العقرب و الضّب و العنکبوت و الدعموص و الجری و الوطواط و القرد و الخنزیر و الزهرة و السهیل» «2» 1- سورة الاعراف آیه 164
2- الدعموص کرمی است سیاه که در گودالهای آب هنگام فرو رفتن آب پیدا میشود و جری بکسر جیم و تشدید راء و یاء نوعی از ماهی است دراز و املس که پولک ندارد و وطواط بمعنی خفاف است و بمعنی خطاف (پرستوک) است و مراد از زهره و سهیل دو حیوان دریایی است که بنام این دو ستاره نامیده شده اند.
ص: 52
و مرحوم مجلسی در مجلد 14 بحار صفحه 787 فرموده:
«انّ المسوخ ثلاثون صنفا علی ما یحصل من الاخبار و هی «ما ذکر بزیادة» الوزغ و العظایة و الکلب و الطاوس و الزنبور و البعوض و الخفاش و الفار و القملة و العنقاء و القنفذ و الحیّة و الخنفساء و الزمیر و المار ماهی و الوبر و الورک، لکن یرجع بعضها الی بعض» «1» و از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت میکند که فرموده «
انّ اللَّه مسخ سبعمائة امّة عصوا الاوصیاء بعد الرسل».
و این حیوانات را مسوخ گفته اند برای اینکه امتهایی که مسخ شدند بصورت اینها مسخ شده اند نه اینکه این حیوانات از آنها باشند و خداوند کسانی را که مسخ مینمود از روی غضب و عذاب بود و سه روز بیشتر زنده نمی ماندند و اما مسئله تناسخ و اقوال طوائف چهارگانه آنها را ما در مجلد سوم کلم الطیب صفحه 44- 47 عنوان نموده و بطلان آن را بیان نموده ایم بآنجا مراجعه شود و خاسئین بمعنی باعدین و مبعدین و خسأ قریب المعنی با رجم است.
فَجَعَلْناها نَکالاً لِما بَیْنَ یَدَیْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ (66)
پس قرار دادیم عقوبت اهل این قریه را عقوبتی که عبرت باشد برای امّتهایی که در آن زمان بودند و امّتهایی که پس از آنها آمدند و پند برای پرهیزکاران). 1- العظایة: جانوری است نرم و کوچکتر از حرذون که هر دم با شتاب میرود و میایستد و خنفسا: سرگین گردانک است و زمیر بکسر زاء و تشدید میم نوعی ماهی است و وبر جانوری کوچکتر از گربه و ورک حیوانیست که مشی آن باران اوست مثل طفلی که تازه براه افتاده.
ص: 53
ضمیر (در جعلناها) را بعضی گفتند راجع بعقوبت است و بعضی گفتند راجع بحادثه مسخ است و ظاهر اینست که راجع بقریه است که در سوره اعراف ذکر شد و مراد قریه ایلة است که در خبر مروی از حضرت باقر و صادق «ع» تصریح شده.
و مراد از لِما بَیْنَ یَدَیْها امتهای موجوده زمان نزول عذاب و از ما خَلْفَها امتهای بعد از نزول عذاب میباشد.
و نکال بمعنی عذابی است که دارای اثر ظاهر یا باقی باشد و دیگری بواسطه آن تهدید و ترسانیده شود و بمعنی منع نیز اطلاق میشود و نکل که بمعنی قید و لجام است از اینجا است.
وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ یعنی موجب زیادت بصیرت در معرفت و ایمان برای اهل تقوی قرار دادیم که بر تقوی و پرهیزکاری خود ثابت تر شوند و از اینجا استفاده میشود که عذاب های الهی در دنیا برای تهدید و تخویف اهل معصیت و موعظه و زیادتی ایمان و بصیرت اهل تقوی است.
ص: 54
وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ (67) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ (68) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ (69) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (70) قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فِیها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ (71)
(و یاد کن زمانی را که موسی بقومش گفت خداوند شما را امر میکند که گاوی بکشید، قومش گفتند آیا ما را استهزاء میکنی؟ فرمود بخدا پناه میبرم از اینکه از نادانان باشم، گفتند پروردگار ترا بخوان برای ما تا بیان کند که آن گاو چیست؟ گفت پروردگار من میفرماید که آن گاوی است که نه پیر باشد و نه جوان جوان بلکه میان این دو باشد پس آنچه مأمورید بجای آورید، گفتند پروردگارت را بخوان که برای ما بیان کند که این گاو چه رنگ است؟ موسی گفت پروردگار من میفرماید که آن گاو زرد سیر است رنگ او بینندگان را بسرور میآورد، گفتند پروردگارت را بخوان که برای ما بیان کند که این چگونه گاوی است؟ زیرا که این گاو بر ما مشتبه است و بدرستی که ما اگر خدا بخواهد هر آینه هدایت شدگانیم موسی گفت پروردگار من
ص: 55
میگوید آن گاوی که از او زیاد کار نگرفته اند به اینکه او را بخیش بسته و زمین را شیار نموده باشند و نه با او کشت را آب داده باشند، و آن گاو بی عیب است و رنگ مخالف رنگ تنش در او نیست، گفتند اکنون حق را آوردی، پس از آن گاو را ذبح نمودند و حال آنکه نزدیک بود بجا نیاورند)
تَذْبَحُوا از ذبح است و اصل آن بمعنی شقّ و شکافتن باشد و بمعنی بریدن حلقوم آید و ذبح شرعی آنست که شرایطی که در شریعت اسلام برای آن مقرر شده رعایت شود که مسلمان بودن ذبح کننده و نام خدا بردن، و رو بقبله بودن، و قطع اوداج اربعه با آهن نمودن است، و بَقَرَةً گاو ماده باشد و گاو نر را ثور گویند و تاء آن تاء وحدت است نه تاء تأنیث مانند تمر و تمرة و اصل بقر بمعنی شکافتن باشد و گاو را برای آن بقر گفتند که برای شخم زمین را میشکافد و هُزُواً بمعنی سخریه و استهزاء باشد و در آن سه لغت است هزو (بضم زاء با واو) و هزء (بسکون زاء با همزه) و هزء (بضم زاء با همزه) ولی چنانچه در مقدّمه این کتاب متعرض شدیم معتبر همان قرائت سیاهی است که بتواتر از زمان نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم تا این زمان بما رسیده است و قرائت سیاهی هُزُواً بضمّ زاء و با واو است و همین گفتار در کفوا جاریست.
الْجاهِلِینَ جهل در اینجا مقابل عقل است که آن را حمق گویند نه مقابل علم و از این جمله استفاده میشود که استهزاء و سخره نمودن عمل احمقانه است و از ساحت قدس انبیاء دور است.
ما هِیَ از جواب حضرت موسی استفاده میشود که این سؤال از سنّ بقره بوده است و در اخبار دارد که اگر بنی اسرائیل این سؤالات را ننموده و یک بقره ذبح کرده بودند امتثال امر شده بود ولی هر چه بیشتر سؤال شد حکم
ص: 56
سخت تر شد، و توهم نشود که احکام ثانویه و ثالثیه و رابعیه ناسخ حکم اولی باشند تا اشکال شود که نسخ قبل از عمل جایز نیست بلکه اینها تقییداتی است نسبت باطلاق حکم اول، و تأخر بیان از وقت حاجت هم نیست زیرا که وقت عمل موسع بوده و ممکن است حکمت این تقییدات عقوبت آنها در کثرت سؤال و مسامحه در عمل باشد چنانچه در روایات وارده از نبی اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و حضرت رضا «ع» است که «
و لکن شدّدوا فشدّد اللَّه علیهم
» (و فارض) بمعنی مسنّ و سالدار است و (بکر) بمعنی جوان است که هنوز زایش ننموده و فحل ندیده است و فارض و بکر چون از صفات مختصه اناث است از اینجهت احتیاج بعلامت تأنیث ندارد با اینکه بقره علامت تأنیث دارد نه از جهت تاء زیرا گذشت که تاء وحدت است بلکه از جهت لفظ بقره مقابل ثور (و عوان) بمعنی هر چیزی است که در نیمه سنّ باشد، و از کلمه فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ ممکن است استفاده شود که دیگر سؤال نکنید و بر خود کار را مشکل ننمائید ولی باز آنها از رنگ بقره سؤال نمودند جواب آمد صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ صفراء بمعنی زرد و فاقع بمعنی شدید الصفرة و زرد سیر است و تأکید صفراء است (و لونها) فاعل است برای فاقع، و ضمیر (تسر) راجع ببقره است یعنی صفاء آن بقره ناظران را خرّم کند.
باز بنی اسرائیل سؤال را ادامه داده و از کار کرده بودن یا نبودن آن پرسیدند جواب آمد لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فِیها اصل (ذلول) بمعنی سهل الانقیاد و رام است و مراد اینست که بواسطه کار گرفتن و بار کشیدن از او رام و کار شکسته نشده باشد (و تثیر الارض) بیان (لا ذلول) است و اثارة الارض بمعنی شیار کردن زمین است و گاو نر را از اینجهت ثور گویند که زمین را با او شیار کنند، وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ کشت را آب نداده باشد یعنی بوسیله او
ص: 57
آب کشی برای زراعت نشده باشد و مُسَلَّمَةٌ بمعنی سالم و بی عیب است و شیة از و شی ء و بمعنی هر رنگی است که مخالف رنگ عمده چیزی باشد مانند خالهای سفید که در گاو سیاه رنگ باشد و نحو آن.
جِئْتَ بِالْحَقِّ یعنی حق صفات گاو را بیان فرمودی بطوری که دیگر اشتباهی روی ندهد وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ بمعنی کادوا ان لا یفعلون است یعنی نزدیک بود که این کار را نکنند.
و این قضیه تمهید و مقدمه است برای قصه که در آیه بعد ذکر میفرماید و آن قصه ملخص آن بطوری که قمی ره از حضرت صادق علیه السّلام و صدوق ره از حضرت رضا علیه السّلام روایت کرده اند اینست که مردی در بنی اسرائیل پسر عموی خود را برای امتناع از دادن دخترش را باو از روی خدعه کشت و بنی اسرائیل را بقتل او متهم نمود و خود قاتل مقتول را نزد موسی آورد و مطالبه خون او را نمود و این امر در میان آنها سخت بزرگ شد و هر کدام از خود آن را دفع مینمودند پس در کار خود بحضرت موسی مراجعه نمودند و خداوند خواست که حقیقت امر را مکشوف سازد پس دستور فرمود گاوی را باین اوصاف کشتند و بعض از آن گاو را به مقتول زدند تا زنده شد و خبر داد که همان مدعی خون (پسر عمش) قاتل اوست.
و سرّ تقدیم این قسمت این قصّه بر قسمت اول آن که در آیه بعد ذکر میشود اینست که مقدمه تمهیدیه باشد برای خطابی که در آن آیه بنی اسرائیل را مخاطب قرار میدهد تا مقصود از جمله فقلنا اضربوه ببعضها مفهوم شود.
ص: 58
وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِیها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (72) فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتی وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (73)
(و یاد کنید زمانی را که شخصی را کشتید و هر کدام نسبت آن قتل را از خود دفع مینمودید و خدا ظاهر کننده بود آنچه را که شما کتمان مینمودید، پس گفتیم که بعض از اجزاء آن بقره را بمقتول بزنند «تا زنده شود» و خداوند این چنین مردگان را زنده مینماید و آیات خود را بشما نشان میدهد تا باشد که تعقل کنید) خطاب قَتَلْتُمْ به یهود زمان نبی باعتبار پیشینیان آنها است چنانچه معمول است هر گاه کسی از طائفه ای یا قبیله ای عملی از او سر زند بآن طائفه یا قبیله نسبت میدهند.
و فَادَّارَأْتُمْ اصل آن تدارأتم بوده از درأ بمعنی دفع چنانچه در آیه شریفه است وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ «1» یعنی یدفع، و در حدیث است «
ادرؤا الحدود بالشبهات
» یعنی ادفعوا، و معنی اینست که هر کدام نسبت قتل را از خود دفع مینمودید وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ یعنی خداوند بیرون میآورد از پنهانی و ظاهر می سازد آنچه را قاتل از شما پنهان می نمود که کشتن آن مقتول و سبب قتل او باشد.
فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها
ضمیر مفرد در اضربوه بمقتول که از آیه قبل فهمیده میشود برمی گردد و ضمیر ببعضها راجع ببقره است که در آیات سابقه مذکور میباشد یعنی گفتیم قسمتی از آن گاو را بر آن مقتول بزنند تا زنده شود و این کار را انجام دادند و آن شخص زنده شد و از قاتل خود خبر داد و 1- سوره نور آیه 8
ص: 59
خصومت و اختلاف مرتفع گردید.
و این یکی از معجزات بزرگ حضرت موسی «ع» بود و این آیه یکی از آیات داله بر امکان رجعت است.
کذلک یحیی اللَّه الموتی، این قسمت بیان قرآن است نسبت بمنکرین معاد که خدا این چنین مردگان را زنده میکند، وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ
و آیات و نشانه های خود را ارائه میدهد که عقل خود را بکار بندید و در آیات او تدبّر و تأمل کنید و براه راست و سعادت خود راه یابید.
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (74)
(سپس دلهای شما سخت شد بعد از همه این آیاتی که شما مشاهده نمودید پس آن دلها مانند سنگ یا سخت تر از سنگ گردید زیرا از آن سنگها بهری بود که از آن آب بدر آید و از آنها بعضی بود که شکافته شود و از آن چشمه ها جاری گردد و از آنها پاره بود که از ترس خدا فرو ریزد و خداوند از آنچه شما میکنید غافل نیست.
قساوت قلب کنایه از عدم تأثیر آیات و معجزات باهرات و مواعظ و ادلّه و براهین عقلی در نفوس آنها است بواسطه عناد و عصبیت و توغل در مادیت و سایر امراض روحی که در آنان رسوخ نموده چنانچه در ذیل آیه شریفه:
ص: 60
فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ بیان نمودیم «1» و هر گاه در حالات یهود از زمان حضرت موسی «ع» تا این زمان بررسی کنید می فهمید که هیچ طائفه بقدر اینها قساوت نداشته که حتی نسبت بزن و فرزند خود ترحم نمی نمایند و البته دلهای اینان از سنگ خارا سخت تر است.
مِنْ بَعْدِ ذلِکَ یعنی از بعد آن همه آیات و معجزات که مشاهده نمودند أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً او بمعنی بل و برای اضراب است یعنی بلکه از سنگ سخت ترند سپس بیان سخت تر بودن دلهای آنان را از سنگ میفرماید به اینکه بعضی از سنگها هست که نهرها از آنها جاری میشود و بعضی از آنها در اثر زلزله در کوه ها شکافته و چشمه های آب از آنها بیرون میآید و بعضی از آنها از ترس خدا فرو میریزند و در جمله إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ مفسرین وجوهی در تأویل آن گفته اند و همه آنها مبتنی بر این اصل است که حجارة و سنگ مورد خوف و خشیت قرار نمیگیرد لکن مقتضای بسیاری از آیات و اخبار متواتره بتواتر اجمالی این است که جمیع موجودات عالم علوی و سفلی و جمادات و نباتات و حیوانات در حدّ خود شعور و ادراک و معرفت بخدا و انبیاء و اولیاء دارند مانند آیه شریفه وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ «2» و آیه شریفه:
وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِکَةُ مِنْ خِیفَتِهِ «3» و آیه وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ «4» و غیر اینها از آیات دیگر.
و اخبار عرض ولایت بر کوه ها و نهرها و آسمانها و حیوانات و اخبار تأثر آنها در شهادت حضرت سید الشهداء علیه السّلام و اخبار آمدن حیوانات و عرض حاجت آنها نزد ائمه «ع» و قصه هدهد و قضیه مورچه در سوره نمل و شهادت سوسمار برسالت 1- مجلد اول ص 363
2- سوره اسراء آیه 46
3- سوره الرعد آیه 13
4- سوره الرحمن آیه 6
ص: 61
حضرت نبی اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و تسبیح سنگ ریزه در دست مبارک آن حضرت و قضایای بسیار دیگر که در کتاب مدینة المعاجز و غیر آن در باب معجزات نبی اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه «ع» نقل نموده اند.
مولوی گوید:
جمله ذرّات پیدا و نهان با تو میگویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم با شما نامحرمان ما خامشیم
نطق آب و نطق خاک و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل
أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (75)
(آیا توقع دارید این یهودیان بشما ایمان بیاورند و سخن شما را باور دارند و حال آنکه گروهی از ایشان بودند که سخن خدا را می شنیدند و سپس آن را تحریف مینمودند بعد از آنکه آن را تعقل نموده بودند در حالی که میدانستند کلام خداست و ایشان را نیست که تغییر دهند.)
طمع بمعنی توقع نفع و فایده از غیر است نظیر رجاء و امید و ضدّ آن استغناء و یأس است، و طمع و رجاء نسبت بخدا بسیار ممدوح و یأس از رحمت او از گناهان بزرگ است چنانچه در آیه شریفه است:
وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ «1» و اما طمع نسبت بخلق اگر راجع بامور مادّی و استفاده دنیوی باشد بسیار مذموم است و اخبار در مذمّت آن بسیار است چنانچه از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده 1- سوره یوسف آیه 87
ص: 62
«ایّاک و الطمع فانّه الفقر الحاضر» «1»
و از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده:
«بئس العبد عبد له طمع» «2»
و از حضرت صادق روایت شده «
الذی یثبت الایمان فی العبد الورع و الذی یخرجه منه الطمع»»
و در نهج البلاغه «
الطامع فی وثاق الذلّ
» و غیر اینها از اخبار دیگر.
و اگر راجع بامور معنوی و استفاده دینی باشد مانند استفاده علمی از عالم و یا استفاده اخلاق حمیده و اعمال صالحه از نیکان و صلحاء، ممدوح است و مورد آیه از این قبیل است که توقع هدایت و ایمان آوردن یهود باشد، و خطاب در آیه بمؤمنین است و همزه، همزه استفهام انکاریست و این استفهام اگر مدخولش منفی باشد جوابش مثبت است مانند أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی «4» و اگر مثبت باشد جوابش منفی است مانند همین آیه و ضمیر جمع غائب در یؤمنوا بیهود راجع است و ظاهرا مراد همان یهود زمان پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میباشند و مراد از فَرِیقٌ مِنْهُمْ علماء آنها میباشند که در مدینه بودند و جمله وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ الایة جمله حالیه است و علت عدم ایمان آنان را بیان میفرماید که با وجود اینکه حقانیت اسلام و پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را تعقل و درک نمودند و دانستند کلام الهی است از روی عناد و عصبیت و حفظ مقام و ریاست خود تحریف نمودند و ظاهر اینست که مراد از کلام الهی که تحریف نمودند اخبار تورات ببشارت آمدن رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اسماء و صفات او باشد که بعوام خود گفتند این آن کسی نیست که تورات بشارت آمدن او را داده است با اینکه میدانستند همان است و مراد از شنیدنشان شنیدن از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم باشد که آنها را از اخبار تورات خبر داده.
وعده از مفسرین گفتند مراد از فریق منهم پیشینیان از یهودند که کلام 1- جامع السعادات صفحه 261 [.....]
2- جامع السعادات صفحه 261
3- جامع السعادات صفحه 261
4- سورة الاعراف آیه 171
ص: 63
خدا را از حضرت موسی و سایر انبیاء شنیدند و تحریف نمودند و تحریفات آنها در هر عصر و زمانی از مراجعه بنسخ تورات مخصوصا نسخه هایی که بزبانهای مختلف ترجمه شده ظاهر و هویدا است (تفصیل آن در کتاب الهدی مرحوم بلاغی ره ذکر شده مراجعه شود) و بنا بر این منظور آیه اینست که این طایفه شیمه و عادت آنها از قدیم الایّام این بوده که سر اطاعت نسبت باوامر الهی فرود نیاورند و تسلیم پیغمبران او نشوند و شما مؤمنان هیچگاه متوقع و منتظر ایمان آوردن اینان نباشید.
و کلمه فریق نظیر طائفه است و اشاره بعده است از اجتماعی که بوجهی از آنها امتیاز و جدایی یافته باشند.
وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (76) أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ (77)
(و زمانی که با مؤمنان برخورد کنند گویند ایمان آوردیم و هر گاه بعضی از آن یهود با بعضی دیگر خلوت کنند گویند آیا حدیث میکنید و خبر میدهید مؤمنین را «مسلمانان را» بآنچه خدا بر شما گشوده و نازل نموده است تا بواسطه آن محاجه کنند و حجت قرار دهند بر شما نزد پروردگارتان، آیا تعقل نمی کنید آیا این قوم نمی دانند که خداوند می داند آنچه را پنهان کنند و آنچه را آشکارا نمایند).
در مجمع البیان از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده که فرمود گروهی از یهود که از معاندین نبودند، مسلمین را که ملاقات مینمودند از آنچه در تورات
ص: 64
از اوصاف پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بود بآنها خبر میدادند و چون با بزرگان خود ملاقات مینمودند آنان را از این عمل نهی نموده میگفتند آیا مسلمانان را خبر میدهید بآنچه در تورات است از صفت محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم تا با شما نزد پروردگارتان محاجّه کنند و زبان آنها بر ما باز باشد.
و بعضی گفتند آیه راجع بیهود بنی قریظه و بنی النضیر است که بعد از آنکه حضرت علی علیه السّلام مأمور جنگ با آنها شد وقتی کنار قلعه آنها رسید سفاهت نموده و دشنام میدادند و رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم شنید و فرمود «
یا اخوة القردة و الخنازیر انا اذا نزلنا بساحة قوم فساء صباح المنذرین
» ایشان با یکدیگر گفتند این حدیث را که با محمد گفته؟ و بعضی گفتند آیه درباره منافقین از یهود است که بظاهر مسلمان و در باطن یهودی بودند.
و ظاهرا آیه درباره مذمّت یهود است که ملاقات آنان با مسلمانان و اظهار ایمانشان از روی نفاق و کذب بوده است و آنچه بنظر میرسد «و اللَّه أعلم» اینست که این دسته از یهود جاسوس بوده و از طرف سایر یهودیان مأمور بودند که اظهار ایمان نموده و بدینوسیله از مسلمانان کشف خبر کنند و در برخورد با مسلمانان و گفتگوی با آنان دریافتند که مسلمین از اخبار و مطالبی که یهود اطلاع از آنها را مختص بخود میدانستند آگاهند و این امور موجب الزام آنها و اتمام حجّت مسلمانان بر آنهاست از اینجهت وقتی با یکدیگر خلوت مینمودند میگفتند شما مسلمانان را باین امور که موجب غلبه آنها بر شما و محاجه و مخاصمه آنها علیه شما نزد پروردگارتان میباشد خبر میدهید، آیا این مطلب را تعقل نمیکنید؟ و کلمه ما موصوله عام و شامل بشارات تورات بر نبوت پیغمبر اسلام و عقوبات وارده بر اسلافشان و غیر اینها از اموری که تنها خود یهود میدانستند میشود، و اینها غافل از اینکه چه خبر دهند و ندهند، خداوند عالم السر و الخفیات
ص: 65
همه اینها را به پیغمبرش وحی می نماید و احتیاج بکشف مسلمین از یهود نیست و از اینجهت در مقام ردّ بر آنها میفرماید: أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ آیا اینها نمیدانند که خداوند میداند آنچه را اینها پنهان میدارند از بشارات تورات و غیر آنها، از نفاق و دورویی آنها در دعوی و اظهار اسلامشان و آنچه را آشکارا میدارند و از این آیه استفاده میشود که یهود بواسطه توغل در مادیت حتی علم خدا را هم محدود میدانسته و گمان میکردند اگر چیزی را پنهان دارند و مسلمانان را از آن مطلع نسازند خدا نمیداند و حجت او بر آنها تمام نخواهد بود و گرنه کسی که معتقد بخدا باشد و او را عالم السر و الخفیات و علام الغیوب بداند چنین کلامی از او صادر نمیشود.
وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ الْکِتابَ إِلاَّ أَمانِیَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّونَ (78)
(و بعضی از اهل کتاب سواد خواندن و نوشتن ندارند و از کتاب نمی دانند جز دروغ ها و بهم بافته های مزوران را، و نیستند این ها جز این که گمان می برند).
در بیان این آیه شریفه در چند مقام بحث میشود:
«اول در معنی امیّون»: امّی منسوب بامّ است و امّ در قرآن بمعانی چندی اطلاق شده:
1- وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ «1» بمعنی اصل کتاب و اشاره بلوح محفوظ است چنانچه در آیه دیگر نیز میفرماید: یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ «2» و ام الکتاب بر سوره فاتحه نیز اطلاق شده 1- سوره الزخرف آیه 3
2- سوره الرعد آیه 39
ص: 66
2- اطلاق بر محکمات قرآن که نصوص و ظواهر آن باشد مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ «1» 3- بمعنی مادر مانندا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی
«2» 4- اطلاق بر اصل قری چنانچه در آیه شریفه است وَ ما کانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُری حَتَّی یَبْعَثَ فِی أُمِّها رَسُولًا «3» و مکّه را بر این اطلاق امّ القری نامیدند چنانچه در آیه شریفه است وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها «4» و اطلاق امّی بر پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بهمین مناسبت است که از مکه معظمه بوده چنانچه در آیه شریفه است الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ «5» و بخطا رفته اند بعضی از مفسرین عامّه که گمان کرده اند پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را امّی گفتند برای اینکه خواندن و نوشتن را نمیدانسته زیرا اخبار اهل بیت این را تکذیب نموده و در بصائر الدرجات صفار بابی عنوان نموده که «
انّ رسول اللَّه یقرأ و یکتب بکل لسان
» و حدیثی از حضرت جواد علیه السّلام نقل میکند که از آن حضرت پرسیدند برای چه نبی را امّی گویند فرمود مردم چه میگویند عرض کردند گمان میکنند که آن حضرت نمی نوشته فرمود «
کذبوا علیه لعنهم اللَّه
» از کجا این را میگویند و حال آنکه خداوند در محکم کتابش میفرماید هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ «6» پس چگونه تعلیم میکند کسی که خودش نداند قسم بخدا پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میخواند و مینوشت به هفتاد و دو زبان، و از اینجهت او را امی گفتند که از مکه معظمه بوده و مکه از امّهات قری است و همین است قول خدای تعالی لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها و از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که «
انّ النبی کان یقرأ و یکتب و یقرأ ما لم یکتب
»
1- سوره آل عمران آیه 5
2- سوره طه آیه 95
3- سوره قصص آیه 95
4- سوره الانعام آیه 92
5- سوره الاعراف آیه 155
6- سورة الجمعة آیه 2
ص: 67
و اطلاق امیین بر اهل مکه یا برای اینست که منسوب بامّ القری میباشند و یا برای اینکه علم خواندن و نوشتن نداشته اند و امّا امیّون در آیه شریفه مراد عوام یهودند که سواد خواندن و نوشتن نداشتند.
«مقام دوم در معنی امانیّ»: امانی جمع امنیّة است، و در تفسیر آن بعضی گفتند مراد قرائت کتاب است بدون توجّه و تدبّر در معانی آن، و بعضی گفتند بمعنی آرزوها و خیالبافیهای باطل است چنانچه گفتند لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً «1» و گفتند نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ «2» و گفتند لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً «3» و امثال اینها، و بعضی گفتند بمعنی اکاذیب و افتراءاتی است که از علماء مدلّس بدون مدرک و دلیل فرا گرفته و تقلید میکنند و حدیث مبسوطی در این موضوع از تفسیر منسوب بحضرت عسکری علیه السّلام نقل نموده و مرحوم شیخ انصاری ره در فرائد میفرماید «اللائح منه آثار الصدق» از این حدیث آثار صدق ظاهر میشود و علماء ببعضی فقرات این حدیث برای تجویز و لزوم تقلید تمسک نموده اند و آن این جمله است «
فاما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه مخالفا لهویه مطیعا لامر مولاه فللعوام ان یقلّدوه
» ولی قطع نظر از مفاد این حدیث این تفسیر در نظر محققین از علمای شیعه ارزشی ندارد برای اینکه نه سند صحیحی دارد و نه مناسب مقام ائمه است که کتاب تفسیر بنویسند و نه این معهود بوده، علاوه بر اینکه مشتمل بر مطالب بسیاری است که آثار غلوّ از آنها ظاهر است چنانچه در تدبّر الفاظش بر متأمل واضح خواهد شد.
بنا بر این ما از نقل آن خودداری نموده و تنها در مسئله تقلید چند کلمه متذکر میشویم: 1- سوره البقره آیه 60
2- سورة المائده آیه 21
3- سوره البقرة آیه 105 [.....]
ص: 68
تقلید اصولا بر خلاف اصل و قاعده اولیه است برای اینکه اخذ بقول غیر بدون مدرک جایز نیست ولی در احکام اجتهادیّه که برای غیر مجتهد استنباط آنها از روی مدارکش ممکن نیست (نظر به اینکه مدارک احکام غالبا از روی اخبار است زیرا اجماع تحققش بسیار کم است، و ظواهر آیات هم تا رجوع باخبار مخصصه و مقیّده و ذکر قرائن مجاز نشود حجت نیست، و ادله عقلیه نیز فقط در مستقلات عقلیه از محسنات و مقبحات است آنهم بعد از تمامیت قاعده ملازمه، لذا راه استنباط منحصر باخبار است و اخبار نیز صحیح و سقیم، مجمل و مبین، خاص و عام، مطلق و مقیّد، ظاهر و متشابه، معمول به و معرض عنه، معارض و مخالف دارد و برای عامی استفاده از آنها غیر مقدور است و طریق احتیاط هم برای او معسور بلکه غیر مقدور میباشد) از باب رجوع جاهل بعالم و غیر اهل خبره باهل خبره با شرایط مقرره از عدالت و خبرویت و نحو اینها، باید از مجتهد جامع الشرائط تقلید نماید.
و از اینجهت تقلید بر مجتهد حرام است برای اینکه خود متمکن از استنباط احکام میباشد، و همچنین در اصول دین تقلید جایز نیست زیرا مدارک و ادله آن واضح و تحصیل اعتقاد بآنها از روی دلیل برای همه میسر است بلکه در ضروریات و اجماعیات و عقلیّات مستقلّه بلکه مطلق علمیات تقلید لازم ندارد.
و تقلید از عادات و رسوم ملل مختلفه و اشخاص متفرقه نیز اشتباه و نابجاست و بسا اینگونه تقلیدها از عادات و رسوم ملل مختلفه و اشخاص متفرقه نیز اشتباه و نابجاست و بسا اینگونه تقلیدها ملتها را بسقوط و نیستی میکشاند مانند تقلیدی که ملل مسلمان امروزه از اروپائیها و امریکائیها می نمایند آن هم در عادات و رسوم و کارهای زشت و ناپسند آنها نه در ترقیات و صنایعشان. و این همان تقلیدی است که مولوی گوید:
ص: 69
خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
و مورد آیه تقلید در اصول دین است و بدون شک، مذموم و حرام و موجب خسران دنیا و آخرت است چون عوام یهود از احبارشان در مورد رسالت پیغمبر اسلام و بشارات تورات تقلید نموده و گفته آنها را که گفتند این آن پیغمبری نیست که تورات بشارت داده، پذیرفتند و بهمین گمان اکتفاء نمودند.
و روش اکثر کفار و اهل باطل همین بوده که در جواب انبیاء الهی که آنان را بدین حق دعوت مینمودند می گفتند.
إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلی آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ «1» «مقام سوم در بیان إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ: ظنّ حالت نفسانیه وجدانیه است نسبت بمتعلقش، زیرا نفس هر گاه بمطلبی یا موضوعی توجه کند، یا معتقد بوجود و تحقق آن میشود و احتمال خلاف آن را نمیدهد، در اینصورت اگر مطابق با واقع باشد آن را یقین گویند و برای آن مراتبی است که در ذیل آیه:
وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ گذشت «2» و اگر بر خلاف واقع باشد آن را جهل مرکب نامند و اگر معتقد بر خلاف و عدم مطابقت آن با واقع شود آن را یقین بخلاف گویند.
و هر گاه احتمال صدق و کذب و مطابقت و مخالفت و صحت و فساد هر دو را بدهد در اینصورت اگر طرف مطابق را ترجیح دهد، ظنّ بمعنی اخصّ است و آنهم دارای مراتبی است که هر چه ترجیح بیشتر شود ظنّ قوی تر میشود تا برسد بظنّ قریب بعلم که آن را ظنّ اطمینانی و ظن متاخم بعلم تعبیر می کنند و هر چه ترجیح کمتر شود، ظن ضعیف تر می گردد تا برسد بظن قریب بشک که ظنّ ضعیفش گویند. 1- سوره زخرف آیه 21
2- مجلد اول ص 250
ص: 70
و اگر طرف مخالف را ترجیح دهد آن را وهم یا ظنّ بخلاف گویند و آن نیز دارای مراتبی است، و اگر هر دو احتمال برابر باشد آن را شک بمعنی اخصّ نامند و اطلاق دیگری نیز برای ظن و وهم و شک هست که عدم یقین باشد و بسا ظنّ بر یقین هم اطلاق میشود که بمعنی مطلق ترجیح است اعم از اینکه احتمال خلاف داده شود یا نشود چنانچه در ذیل آیه الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ گذشت «1» و ظنّ در این آیه مورد بحث همان ظن بمعنی اخص است که مسلما در باب اصول دین حجت نیست برای اینکه باب علم برای آنها مفتوح است بالاخص در زمان نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و مشاهده معجزات باهرات و آیات بیّناتی که از آن حضرت ظهور مینمود.
«و اما کلام در حجیّت ظنّ در احکام»: و توضیح در این مقام اینست که احکام شرعیه چون قضایای حقیقیه است که تابع موضوع میباشند تا موضوع محقق نشود، مجرد انشاء بوده و حکم نیست، چنانچه همه قضایای عقلیه و علمیه در جمیع علوم از این قبیل است مثلا گفته میشود «کل زوج منقسم بمتساویین» که تحقق حکم انقسام بمتساویین وقتی است که موضوع زوجیت در خارج تحقق پیدا کند و همین طور است «کل خمر حرام» که تا خمر در خارج محقق نشود حکم حرمت تحقق پیدا نمیکند.
بخلاف قضایای خارجیه که تحقق آنها قبل از اخبار است یعنی حکم بر افرادی که در خارج تحقق یافته اند حمل می شود مانند: «قتل من فی العسکر» بنا بر این برای حکم شأن و مراتب تعقل نمیشود، لذا اگر علم بتحقق حکم پیدا شود منجز میگردد و بر مخالفت آن استحقاق عقوبت پیدا میشود و اگر علم 1- مجلد ثانی ص 21
ص: 71
پیدا نشود منجز نمی گردد، بلی اگر ظنّ پیدا شود هر گاه بر اعتبار این ظنّ دلیل قطعی علمی باشد، همان علم بحکم است و از آن بظنّ خاص تعبیر میشود مانند ظواهر آیات یا خبر ثقة و نحو اینها.
و اگر دلیل قطعی علمی نداشته باشد ظن غیر معتبر است و با شک و وهم تفاوت ندارد و آن مجرای اصول است که اصل استصحاب یا برائت یا اشتغال یا تخییر یا در موارد خاصه اصالة الحلّ و اصالة الطهارة و نحو اینها باشد و محل تفصیل آن در علم اصول باب حجیت ظن است.
فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ (79)
پس وای بر کسانی که بدستهای خود کتاب را مینویسند و می گویند این کتاب از طرف خدا است برای اینکه ببهای کمی بفروشند پس وای بر اینان از جهت آنچه بدستهای خود مینویسند و وای بر اینان از جهت آنچه بدست می آورند.
«ویل» دو معنی دارد: یکی وصفی که در فارسی از آن به وای و بدا بحال او تعبیر می شود و این معنی شامل جمیع انحاء عذاب دنیوی و اخروی بهمه مراتب آن می شود بنحوی که هیچ خیر و خوبی در آن نباشد.
و دیگر اسمی که نامی از وادی جهنم است چنانچه در مجمع البیان از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده فرمود «
ویل وادی است در جهنم که چون کافران را در آن افکنند چهل سال میروند و هنوز بقعر آن نرسیده باشند
»
ص: 72
و در مجمع البحرین است که «هو واد فی جهنّم لو ارسلت الیه (فیه) الجبال لماعت» «1».
چنانچه طوبی هم دو معنی دارد یکی وصفی که بمعنی خوشا بحال اوست که جمیع خیرات دنیوی و اخروی را شامل میشود.
و دیگر اسمی که نام درختی است در بهشت که اصل آن در خانه امیر المؤمنین علیه السّلام و شاخه های آن در قصرهای بهشت آویزان است و شرح آن بیاید الکتاب مصدر بمعنی اسم مفعول یعنی مکتوب است و الف و لام آن عهد است و اشاره بکتب منسوبه بوحی است بقرینه یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ و مقید نمودن یَکْتُبُونَ را بِأَیْدِیهِمْ با اینکه کتابت و نوشتن جز بدست نیست برای اشعار باینست که این کار را بدست خود و از پیش خود مینمودند و سپس نسبت آن را بخدا میدادند، و از این جمله استفاده میشود که کتب منسوبه بوحی که نزد یهود و نصاری بنام کتب عهد قدیم و جدید متداول است بالاخص توریة و زبور و انجیل ساخته و پرداخته یهود و نصاری است و مربوط بانبیاء عظام مثل موسی و داود و عیسی (ع) نیست چنانچه قبلا متذکر شدیم و در کلم الطیب این مطلب را اثبات نموده ایم و چنانچه از متون این کتب استفاده میشود تورات رایج مکتوب یک کافر قصی القلب متمایل بشرک و بت پرستی و انجیل مکتوب یک فاسق شهوت پرست بی علاقه بدین است و این کلام با حدیث مروی از حضرت باقر علیه السّلام که فرمود «
عمدوا الی التوریة و حرفوا صفة النبی لیواقعوا الشک بذلک للمستضعفین من الیهود
» منافات ندارد زیرا آن تحریف یکی از مصادیق تحریفات آنهاست.
و مراد از اشتراء بثمن قلیل، استفاده های علماء آنها است از عوامشان از (1) ماعت بمعنی ذابت «گداخته شود»
ص: 73
زخارف دنیوی و ریاست و مقام و نحو اینها و تعبیر بقلیل از جهت اینست که تمام متاع و زخارف دنیوی را خدا قلیل شمرده است قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ «1» و مراد از «یکسبون» ممکن است امرار معاششان از این عمل حرام باشد یعنی بد راهی برای معاش خود بدست آورده اند و ممکن است مراد گناهان و اضلال و کفری باشد که برای خود بواسطه این عمل تحصیل کرده اند.
وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً فَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (80)
(و یهود گفتند که آتش دوزخ بما نرسد مگر روزهای چندی، بگو آیا پیمانی از نزد خدا در این باره گرفته اید تا خدا پیمانش را مخالفت نکند، یا بر خدا می گویید و نسبت میدهید آنچه را که نمیدانید) کلمه لن را بعضی گفتند برای تأیید در نفی است بدلیل لَنْ تَرانِی و اکثر گفتند برای تاکید در نفی است.
و مسّ بمعنی الصاق است و آن عبارت از نزدیک شدن دو چیز است بنحوی که فصلی بین آنها نباشد و بالمس یکی است جز اینکه در مفهوم مسّ احساس مأخوذ است و در لمس مأخوذ نیست بلکه معنی این اعم است و ایاما معدودة یعنی چند روزی و بعضی گفتند هفت روز و بعضی گفتند چهل روز، ولی مقداری برای آن معین نشده و این کلام از یهود دالّ بر انکار خلود است و ما مسئله خلود کفار و مشرکین را در عذاب در ذیل آیه شریفه وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ متذکر شدیم «2» و همزه «اتخذتم» همزه استفهام است لذا مفتوح میباشد و اصل آن «اتخذتم» 1- سوره نساء آیه 79
2- مجلد اول ص 283
ص: 74
بوده همزه دوم چون همزه وصل است حذف شده و مراد از اتخاذ عهد اینست که خداوند با آنها عهد نموده باشد که بیش از چند روز آنان را در دوزخ عذاب نکند و البته اگر چنین عهدی نموده بود تخلف نمینمود إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ «1» چنانچه بنده هم اگر با خدا عهدی ببندد حرام است تخلف کند بلکه اگر تخلف کند باید کفاره دهد، و کلمه «ام» یا متّصله است در مقابل همزه استفهام، باین معنی که این گفتار شما مستند به یکی از این دو وجه است و چون وجه اول باطل است و خدا عهدی با شما ننموده است پس ناچار وجه دوم است که بر خدا افتراء و دروغ بسته اید، و یا منقطعه و بمعنی بل است یعنی بلکه این کلام افتراء بر خداست:
«اشکال»: اگر گفته شود این کلام یهود همان کلامی است که شما می گویید به اینکه مؤمن اگر چه گناه بسیار داشته باشد در صورتی که با ایمان از دنیا برود مخلد در عذاب نیست و بواسطه ایمان نجات پیدا می کند یهود هم میگویند ما مخلد در عذاب نیستیم و بیش از چند مدتی در عذاب درنگ نمی کنیم.
جواب: بسیار فرق است بین آن سخن و این مدعا، زیرا نقص و عیب کار آنها در اصول دین است و بر آنها لازم است که نظر در معجزه مدعی نبوت بکنند و با اینهمه صفات که در کتب خود دیده و شنیده و معجزاتی که از او مشاهده نموده اند بنبوت او «پیغمبر خاتم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم» تصدیق کنند.
و سخن ما با شرط تحصیل اعتقاد باصول دین و حفظ ایمان و بقاء آنست.
و بینهما بون بعید 1- سوره آل عمران آیه 192
ص: 75
بَلی مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (81) وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (82)
(بلی کسانی که بدی کسب کنند و گناهشان آنان را فرو گیرد پس اینان یاران آتش و در آن جاویدانند، و کسانی که ایمان آورند و اعمال شایسته انجام دهند اینان یاران بهشت و در آن جاویدانند) کلمه بلی برای جواب قول آنهاست که گفتند لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ و فرق بین بلی و نعم اینست که بلی جواب نفی یا استفهامی واقع میشود که بر سبیل جحد و انکار باشد و معنی آن ابطال نفی است مانند زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا قُلْ بَلی وَ رَبِّی «1» و أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی «2» که در آیه اول مفاد آن:
بلی یبعثون و در دوم بلی انت ربنا است.
و نعم برای تصدیق مقول قول است اعم از اینکه خبر باشد یا استفهام مثبت باشد یا منفی باشد مانند فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ «3» و بلی در آیه مورد نظر برای ابطال نفی جمله لن تمسنا النار است یعنی این گفتار شما باطل است و حقیقت اینست که هر کس بدی کسب کند و گناه باو احاطه نماید اهل دوزخ و در آن جاودان است.
و بعضی گفتند مراد از سیئة شرک است و بعضی گفتند گناه کبیره است و بعضی گفتند اصرار بر گناه است و گفتند مراد از احاطه خطیئة کثرت معصیت است، و حق در مقام اینست که مراد از احاطه خطیئة این است که معصیت بحدی 1- سوره تغابن آیه 7
2- سوره الاعراف آیه 171
3- سوره اعراف آیه 24
ص: 76
بر قلب احاطه و استیلاء پیدا کند که نور ایمان را از دل ببرد زیرا هر که کسب سیئه کند و از آن توبه ننموده و اصرار کند بر قلب او سیاهی پیدا شود و هر چه بیشتر اصرار کند آن سیاهی بیشتر شود تا بحدی که گناه تمام قلب او را سیاه نماید و در این حالت است که همه دل او را فرا گرفته و دیگر نور رستگاری در جبین او نیست و البته چنین کسی در عذاب دوزخ جاودان است ولی اگر گناه تمام قلب او را فرا نگرفته باشد و نور ایمان و لو بمقدار اندکی در دل او باشد مخلّد در عذاب نخواهد بود، پس ممکن است مراد از سیئه مطلق معصیت و گناه باشد و مراد از خطیئه حالتی باشد که بعد از کسب سیئه بر قلب عارض میشود و اگر بعد از کسب سیئه توبه کند آن حالت محو میشود و اگر اصرار نماید همی زیاد میشود تا بحدی که بمرتبه احاطه بر قلب برسد و اما تفسیر سایر جملات این دو آیه در ذیل آیات مشابه آنها سبق ذکر یافت «1».
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ ذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلاَّ قَلِیلاً مِنْکُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (83)
(و یاد کن زمانی را که از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم که جز خدا را عبادت نکنید و بپدر و مادر نیکی کنید و بخویشاوندان و یتیمان و مستمندان احسان نمائید و با مردم بخوبی سخن بگوئید و نماز را بپا دارید و زکاة را بدهید، پس 1- در ذیل آیه وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ صفحه 6 مجلد ثانی و در ذیل آیه وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ الایة صفحه 466 مجلد اول
ص: 77
(جز عده کمی از شما باین دستورات پشت نمودید در حالی که اعراض کنندگان بودید).
و اذ اخذنا: عطف بر آیات سابقه است و مراد از اخذ میثاق اوامر و دستوراتی است که توسط انبیاء بر آنها نازل شده و از آنها عهد گرفته شده که بآن دستورات عمل نمایند و ابتداء آیه بنحو غیاب است و از جمله لا تَعْبُدُونَ بنحو خطاب و نیز جمله لا تَعْبُدُونَ بصورت خبر است و از جمله قُولُوا لِلنَّاسِ بصورت انشاء در آمده و اینها از محسنات بدیعیه است که بکلام لطف خاصی می بخشد و در آیات قرآن از اینگونه محسنات بسیار است و آیه اگر چه خطاب به بنی اسرائیل و مطالب مذکوره آن جزو مواثیق آنها است ولی آن مطالب از اموری است که در جمیع شرایع محقق بوده و از بسیاری از آیات و اخبار استفاده میشود و بر طبق آن براهین عقلیه نیز ثابت است و آنها در طی هشت جمله بیان شده:
جمله اول لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ درباره توحید عبادتی است که برای خدا در عبادت شریک قرار ندهید و این مفاد کلمه لا اله الا اللَّه است و بیان آن و دلالتش بر جمیع مراتب توحید و کلیه اعتقادات، بدلالت التزام و اقتضاء در ذیل آیه شریفه وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ گذشت «1» و جمله لا تعبدون خبریة است و نهی از آن اراده شده چه آنکه جمله خبریة در مقام طلب ابلغ از جمله انشائیه است جمله دوم وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً احسانا مصدری است که نیابت از فعل محذوف نموده و تقدیر (و تحسنون بالوالدین) یا (احسنوا بالوالدین) و برّ بپدر و مادر و حرمت عقوق آنها در بسیاری از آیات قرآن و اخبار ذکر شده در سوره بنی اسرائیل میفرماید: 1- مجلد اول ص 174
ص: 78
وَ قَضی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیراً «1».
و نیز میفرماید وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً «2» و غیر اینها از آیات دیگر.
و در حدیث نبوی است که فرمود «
کن بارا و اقتصر علی الجنة و ان کنت عاقا فظا فاقتصر علی النار» «3»
و فرمود «
ایّاکم و عقوق الوالدین فانّ ریح الجنة یوجد من مسیرة الف عام و لا یجدها عاق و لا قاطع رحم» «4»
و نیز فرموده «
کل المسلمین یرانی یوم القیمة الّا عاقّ الوالدین، الحدیث» «5»
و در قدسیات است که خداوند فرموده «
بعزّتی و جلالی و ارتفاع مکانی لو ان العاق لوالدیه یعمل باعمال الانبیاء جمیعا لم اقبلها منه» «6»
و در اسرائیلیات است که «انه تعالی اوحی الی موسی ان من برّ بوالدیه و عقنی کتبته بارا و من برنی و عق والدیه کتبته عاقا» «7» و نیز از رسول خدا روایت شده که فرمود «
برّ الوالدین افضل من الصلاة و الصوم و الحج و العمرة و الجهاد فی سبیل اللَّه» «8»
و نیز فرمود «
من اصبح مرضیا لابویه اصبح له بابان مفتوحان الی الجنة» «9»
و غیر اینها از اخبار دیگر که در کتب اخبار مضبوط است.
و مراد از برّ و احسان بوالدین، احترام در اکرام و اعظام آنها و قیام بخدمت و حسن صحبت و دعاء و طلب مغفرت برای آنها و رفع احتیاجات و اداء دیون و اتیان بآنچه از آنها فوت شده و اعطاء قبل از مسئلت آنها و اینکه بر آنها مقدم نشود و صدا بروی آنها بلند نکند و روی ترش ننماید و کلمه دلتنگی نسبت بآنها از 1- سوره اسری آیه 24- 25
2- سورة النساء آیه 40 [.....]
3- 4- 5- 6- 7- 8- 9- جامع السعادات ص 336
ص: 79
وی سر نزند و بالجمله اطاعت آنها را بر خود فرض و لازم بداند حتی در مستحبات و مباحات و مخالفت آنان را حرام بداند مگر در واجبات عینی و محرمات شرعی و این مسئله دارای فروع زیادی است که محل بحث آن در فقه است.
جمله سوم وَ ذِی الْقُرْبی و این کلمه عطف به بِالْوالِدَیْنِ است یعنی و ذی القربی احسانا و مراد از ذی القربی ارحام و خویشاوندانند و ارحام عبارتند از اولاد و اولاد اولاد هر چه پائین بیاید، و اجداد هر چه بالا رود چه از طرف پدر و چه از طرف مادر و جدّات بهمین نحو، و اعمام و عمات و اخوال و خالات و اولاد آنها، و اخوان و اخوات و اولاد آنها و بالجمله طبقات ثلاثه ارث را که بواسطه قرابت ارث میبرند شامل میشود و مراد از احسان بذی القربی همان صله رحم است که در ذیل آیه شریفه وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ «1» بیان آن گذشت و در اینجا چند جمله را متذکر میشویم:
1- ذی القربای پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که محبت آنها واجب و مزد رسالت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و از لوازم ایمان است بنصّ اخبار وارده از خود آن حضرت و ائمه طاهرین، امیر المؤمنین و صدیقه طاهره و یازده فرزندان معصومین او هستند چنانچه مراد از آل و اهل بیت و عترت نیز آنانند.
2- اگر ذی القربی و رحم انسان کافر و معاند یا مخالف باشد احسان بآنها چه صورت دارد؟
بعضی از مفسرین گفتند این آیه مخصوص اهل ایمان است و بعضی گفتند عامّ است نسبت بمؤمن و کافر و بعضی گفتند اگر چه آیه عام است ولی عموم آن بآیه سیف نسخ شده و همین کلام درباره والدین نیز جاری است، و توضیح این قسمت در جمله وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً بیان خواهد شد انشاء اللَّه. 1- مجلد اول ص 485
ص: 80
3- اگر میان ذوی القربی اختلاف باشد بطوری که احسان بیکی موجب ایذاء دیگری بشود در اینجا باید مراعات باب تزاحم بشود باین معنی که طرف اهم را در نظر بگیرد و در فرض تساوی و عدم امکان جمع مخیر است.
«جمله چهارم» و الیتامی: یتیم بر حسب لغت طفل نابالغی را گویند که پدر نداشته باشد ولی اگر مادر نداشته باشد بحسب لغت او را یتیم نگویند ولی از باب تنقیح مناط و وحدت ملاک در حکم احسان مشترک است و آیات و اخبار در باره احسان بایتام و اصلاح امور آنها و حرمت و عقوبت اکل مال آنها بسیار است در قرآن کریم میفرماید: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامی قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَیْرٌ «1» و نیز میفرماید وَ آتُوا الْیَتامی أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلی أَمْوالِکُمْ إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً «2» و نیز میفرماید إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً «3» و نیز میفرماید فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ»
و غیر اینها از آیات دیگر.
و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود «
من کفل یتیما و کفل نفقته کنت انا و هو فی الجنة کهاتین
» و انگشت سبّابه و وسطی را جمع فرمود «5» و در روایات روایت شده که فرمود «
من مسح یده علی رأس یتیم ترحما له اعطاه اللَّه بکل شعر نورا یوم القیمة و کتب اللَّه بکل شعر مرّت یده علیها حسنة و من اقعد الیتیم علی خوانه و یمسح رأسه یلین قلبه و انّ الیتیم اذا بکی اهتز له العرش» «6»
و از ابی بصیر روایت شده که گفت خدمت ابی جعفر علیه السّلام عرض کردم «
اصلحک اللَّه ما ایسر ما یدخل به العبد النار قال من اکل من مال الیتیم درهما 1- سوره البقره آیه 219
2- سوره نساء آیه 3
3- سوره نساء آیه 11
4- سوره الضحی آیه 8
5- سفینه ص 731
6- سفینه ص 731
ص: 81
و نحن الیتیم» «1»
و از ذیل این روایت استفاده میشود که خوردن سهم امام بلکه سهم سادات در حکم خوردن مال یتیم و موجب دخول در آتش است.
و از بعض اخبار استفاده میشود که شیعیانی که جاهل باحکام اند و از تشرف بخدمت ائمه محرومند در حکم یتیمند زیرا از درک فیوضات پدر روحانی محرومند و بر علماء است که آنان را ارشاد و هدایت و سرپرستی نمایند.
جمله پنجم وَ الْمَساکِینِ: مساکین جمع مسکین و بمعنی درمانده است و بحسب لغت و عرف مسکین از فقیر اسوء حالا و تنگ دست تر است ولی در آیه مراد از مساکین اعم از فقیر و مسکین است زیرا چنانچه گفته اند و معروف است:
«الفقیر و المسکین اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا» هر جا که فقیر یا مسکین تنها ذکر شود مثل این آیه مراد هر دو است و هر جا هر دو با هم ذکر شود با هم فرق دارند مثل آیه زکاة، و احسان بمساکین و فقراء مانند احسان بپدر و مادر و ایتام از افضل عبادات است و آیات و اخبار وارده در این قسمت و اقسام انفاقات را در ذیل آیه شریفه وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ بیان نمودیم» «2» جمله ششم قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً مراد از حسنا قول حسن و گفتار نیک است چنانچه در مجمع البیان از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که در تفسیر این آیه فرمود «
قولوا للناس احسن ما تحبون ان یقال لکم فانّ اللَّه یبغض اللّعان السّباب الطعان علی المؤمنین الفاحش المتفحش السائل الملحف و یحب الحلیم العفیف المتعفف
» و مراد از کلمه للناس عموم مردم از مؤمن و کافر است چنانچه در مجمع البیان و برهان و سایر کتب از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده حتی فخر رازی 1- سفینه ص 731
2- مجلد اول صفحه 215- 240
ص: 82
در تفسیر خود بعد از نقل کلام مفسرین میگوید «و زعم ابو جعفر محمد بن علی الباقر انّه عام و هو الاقوی» و بعضی از مفسرین گفتند مختص بمؤمنین است و بعضی گفتند آیه عام است ولی بآیه سیف و بحدیث نبوی «
قاتلوهم حتی تقولوا لا اله الا اللَّه او تقروا بالجزیة
» منسوخ شده و قریب همین روایتی از حضرت صادق «ع» نقل کرده اند و بعضی گفتند بعموم خود باقی است و با آیات قتال منافاتی ندارد چنانچه در آیه دیگر میفرماید ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ «1» و نیز میفرماید وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ «2» و تحقیق کلام اینست که موضوع احسان و تفضل و انعام و نحو اینها حسن آنها منوط و مشروط بقابلیت محل است و در محل غیر قابل علاوه بر اینکه حسن ندارد قبیح هم هست چنانچه رحمت الهیه بهمین جهت شامل اهل عذاب نمیشود و کافر مادامی که رجاء هدایت در او هست احسان و محبت و نحو اینها نسبت باو مطلوب و پسندیده است ولی هر گاه قابل هدایت نباشد بلکه مانند عضو فاسدی در اجتماع بشریت باشد که موجب فساد سایر اعضاء شود نه تنها احسان و تفضل بآن ممدوح نیست بلکه بسا قطع آن لازم و ضروری است و احسان او اضرار بجامعه بشریت است.
ترحم بر پلنگ تیز دندان ستمکاری بود بر گوسفندان
و دفع و قلع آنها علاوه بر اینکه احسان بجامعه است احسان بخود آنها نیز هست زیرا هر چه در دنیا بمانند معصیت آنها زیاد میگردد و بالنتیجه عذاب قیامت آنها سخت تر و شدیدتر خواهد بود. 1- سوره النحل آیه 126
2- سورة الانعام آیه 108
ص: 83
جمله هفتم و هشتم وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ که بیان آنها در ذیل آیه شریفه وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ مفصلا گذشت «1» و هر چند کیفیت نماز و زکاة در شریعت آنها با نماز و زکاة شریعت اسلام تفاوت داشته ولی اصل این دو چیز در تمام شرایع بنحوی مسلم بوده است چنانچه از بسیاری از آیات شریفه استفاده میشود.
ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا مِنْکُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ تولی بمعنی رو گردانیدن و اعراض است و گفتند جمله انتم معرضون برای تأکید است و ممکن است گفته شود جمله ثم تولیتم اشاره بمخالفت آنان با مواثیق الهی است و جمله انتم معرضون اشاره باستمرار و ادامه این مخالفت است و جمله الا قلیلا منکم مراد انبیاء و اوصیاء و مؤمنین بآنان میباشند که بسیار اندکند.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (84)
و یاد کنید زمانی را که از شما پیمان گرفتیم که خون یکدیگر را نریزید و برادران دینی خود را از خانه هایشان بیرون نکنید یعنی یکدیگر را نفی بلد نکنید، پس شما اعتراف نمودید در حالی که بآن گواهی میدهید.
(وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ) عطف بآیه سابقه است و جمله لا تسفکون دمائکم خبریه و بمعنی نهی است و سفک دم بمعنی ریختن خون است که قتل نفس باشد و معنی جمله اینست که خون یکدیگر را نریزید نه اینکه خودکشی نکنید چنانچه مفاد جمله دوم نیز اینست که یکدیگر را نفی بلد نکنید و تعبیر با نفس 1- مجلد اول ص 150- 240
ص: 84
برای تأکید در نهی است و برای آنکه اینها امة واحد و فرزندان یک پدر بودند، و قتل نفس مؤمن یکی از گناهان بسیار بزرگ است در قرآن مجید میفرماید وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً «1» و نیز میفرماید مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً «2» و اخبار در عقوبت قتل نفس نیز بسیار است از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که بمرتکب قتل نفس گفته میشود «
مت ای میتة ان شئت یهودیا و ان شئت نصرانیا و ان شئت مجوسیا» «3»
و از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده که فرمود:
جمیع گناهان مقتول بر قاتل ثابت می گردد و مقتول از گناه بری میشود و اشاره بهمین معنی دارد «4» آیه شریفه أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ «5» و از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود: «
لو ان اهل السموات و الارض اشترکوا فی دم مؤمن لاکبهم اللَّه جمیعا فی النار» «6»
و غیر اینها از اخبار دیگر، و مثل قتل نفس است اعانت قاتل بر قتل یا رضای بقتل، و اشدّ از قتل نفس اضلال و اغواء مردم است چنانچه هدایت و ارشاد آنها نیز اعظم مراتب احیاء است و آیه شریفه مَنْ قَتَلَ نَفْساً الایة وَ مَنْ أَحْیاها باین معنی نیز تفسیر شده است «7» وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ و یکدیگر را از شهر و مسکن خود خارج نکنید و همین که بعضی بقدرت و سلطنت رسیدند ملک و خانه ضعیفان و 1- سورة النساء آیه 95 [.....]
2- سورة المائده آیه 34
3- سفینه جلد دوم ص 407
4- سفینه جلد دوم ص 407
5- سورة مائده آیه 33
6- سفینه ص 407
7- حدیث حمران از حضرت باقر (ع) در سفینه جلد دوم ص 407
ص: 85
ناتوانان را بغصب نگیرید و از وطن و خانه هایشان آنها را آواره نکنید و این عمل نیز از جنایات بزرگی است که معاصی بزرگ دیگری را هم در بر دارد مانند ظلم و آزار و تحقیر و توهین و هتک احترام مؤمن که هر کدام عقوبات شدید و عواقب وخیمی دارد که در ذیل آیه شریفه یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا شمّه از آنها را متذکر شدیم «1» ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ شما با آن میثاق اقرار نمودید و بر آن گواهی میدهید، ظاهر این میثاق غیر از سایر احکام تورات بوده که تحریف و تبدیل دادند و آن را انکار نمودند بلکه باین میثاق اقرار و اعتراف دارند و بقرینه ثمّ که برای تراخی است ظاهرا این خطاب متوجه یهود زمان نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بوده که باخذ این میثاق از اسلاف خود اقرار و اعتراف داشته اند.
ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُساری تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ إِلاَّ خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلی أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (85)
پس شما ای جماعت بنی اسرائیل میکشید یکدیگر را و بیرون می کنید گروهی از خودتان را از سراهایشان در حالی که کمک میدهید همدیگر را علیه 1- مجلد اول ص 313- 361
ص: 86
ایشان بگناه و تجاوز و اگر بیایند نزد شما در حالی که اسیران باشند فدا میدهید برای ایشان و حال آنکه حرام است بر شما بیرون کردن آنها از سراهایشان، آیا ببعض از کتاب «تورات» ایمان میآورید و ببعض از آن کافر میشوید، پس پاداش کسانی که چنین کنند جز رسوایی در زندگی دنیا نیست و روز قیامت نیز بسخت ترین عذاب بازگشت می کنند و خداوند از آنچه شما میکنید غافل نیست «انتم» خطاب ببنی اسرائیل است و هؤلاء اسم اشاره جمع و منادی است بتقدیر حرف ندا، یعنی «ثم انتم یا هؤلاء الناقضون لمیثاق اللَّه» و یا خبر است برای انتم بتقدیر «انتم هؤلاء الذین فعلوا کذا و کذا.
تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ یعنی یقتل بعضکم بعضا و شرح قتالهایی که در بنی اسرائیل بعد از یوشع تا زمان نبوکد نصر «بخت نصر» و بعد از آن تا زمان اینطور کس پادشاه فرنگ 160 قبل از میلاد و بعد از آن تا زمان طیطوس پادشاه روم 37 سال بعد از عروج مسیح «ع» واقع شد و هزاران هزار از آنها کشته شدند و هزارها از آنها باسارت برده شدند و اکثر این قتلها بدست پادشاهان مشرک خود بنی اسرائیل و بکمک بعضی از قبائل آنها علیه قبیله دیگر اتفاق میافتاد و ما در مجلد اول کلم الطیب از کتب خودشان آنها را نقل کرده ایم «1».
تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ یعنی پشتیبانی و کمک می دادید بستمگران و پادشاهان مشرکتان علیه مظلومان و آنان که میخواستند از شهر و دیارشان بیرونشان کنند و هر دسته از آنها ظالم و ستمگری را اعانت و همراهی میکردند و بجان دسته دیگر افتاده آنها را میکشتند و از شهر بیرون مینمودند و مراد از اثم گناه و مراد از عدوان تجاوز است یعنی این تظاهر و تعاون آنها بر گناه و تجاوز بوده نه کار خیر و دفع ظلم، و این عمل یعنی اعانت بر ظالم و عدوان 1- صفحه 262- 274
ص: 87
از گناهان بزرگ است چنانچه در کلام مجیدش میفرماید تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ «1» و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود «
من دلّ جائرا علی جور کان قرین هامان فی جهنم و من تولی خصومة ظالم او اعان علیها ثم نزل به ملک الموت قال له ابشر بلعنة اللَّه و نار جهنم و بئس المصیر» «2»
و نیز فرمود «
اذا کان یوم القیمة نادی مناد این الظلمة و اعوانهم و من لاق لهم دواتا او ربط لهم کیسا او مدّ لهم مدّ قلم فاحشروهم معهم» «3»
و نیز فرمود «بر در چهارم دوزخ سه کلمه نوشته شده «
اذل اللَّه من اهان الاسلام، اذلّ اللَّه من اهان اهل البیت، اذل اللَّه من اعان الظالمین علی ظلمهم للمخلوقین» «4»
و غیر اینها از اخبار دیگر.
و مثل اعانت بظالم است رکون بظالم یعنی اعتماد باو و میل ببقاء او، چنانچه در قرآن مجید میفرماید وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ «5» و در حدیث مناهی از حضرت رسالت که فرمود «
من مدح سلطانا جائرا و تخفف و تضعضع له طمعا فیه کان قرینه الی النار» «6»
و حدیث صفوان جمال راجع بکرایه دادن شترانش بهرون و کلام حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام در این باره و همچنین حدیث علی بن حمزه و تشرف او با کاتب بنی امیه خدمت حضرت صادق علیه السّلام و کلام آن حضرت باو که در مجلد دوم سفینه صفحه 107 نقل نموده است در این مورد قابل توجه است ولی چون مفصل است بآنجا مراجعه شود. 1- سوره مائده آیه 3
2 و 3 و 4- سفینه ص 107
5- سفینه ص 107
6- در اغلب کتب اخبار مثل وافی و بحار
ص: 88
وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُساری تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ مفسرین در تفسیر این جمله گفتند بنی النضیر که طائفه از یهود مدینه بودند با قبیله خزرج همقسم بودند و بنی قریظه طایفه دیگر از یهود با قبیله اوس و در جنگهایی که این دو قبیله با هم مینمودند حلیفان آنان بکمک آنان میآمدند و برادران یهود خود را میکشتند و از دیارشان بیرون مینمودند ولی اگر از آنها اسیر میشد از جانبین فدیه میدادند و آن را رها میساختند و میگفتند فدیه دادن برای رهایی اسیران وظیفه دینی ماست لذا خداوند در مذمت آنها میفرماید أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ چرا ببعض کتاب که فدیه دادن برای رهایی اسیران باشد ایمان می آورید ولی ببعض دیگر که حرمت قتل برادران دینی و حرمت اخراج آنها باشد کافر میشوید.
ولی ممکن است در تفسیر آیه گفته شود که تفادوهم از باب مفاعله است و فدیه دادن و فدیه گرفتن هر دو را شامل میشود و در آیه مراد فدیه گرفتن باشد و یهود در جنگهایی که بین آنان واقع میشده علاوه بر اینکه برادران یهودی خود را میکشتند بسیاری از آنها را از شهر و دیار خود خارج نموده و بعنوان اسارت میبردند و از آنها تا فدیه نمیگرفتند رها نمی نمودند، آیه در مقام مذمت آنها است که برادران و همکیشان خود را میکشید و بعضی از آنها را از شهر و دیار خودشان بعنوان اسارت بیرون میبرید و تا فدیه از آنها نگیرید رها نمیکنید و حال آنکه بیرون نمودن آنها از شهر و دیارشان بر شما حرام بود تا چه رسد فدیه گرفتن از آنها.
و مراد از جمله أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ بنحو کلی باشد یعنی هر چه از تورات بنفع شما و مطابق میل شماست می پذیرید و هر چه خلاف میل شما و منافی منافع مادی شماست از آن اعراض می نمائید مانند آیاتی
ص: 89
که نام و نشان و صفات و خصوصیات پیغمبر اسلام را ذکر میکند و ایمان آوردن باو را برای آنان لازم و ضروری میشمارد چنانچه در قرآن میفرماید الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ الایة «1» و ما در مجلد اول کلم الطیب آیاتی که از تورات که بشارت بظهور پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم داده از کتب خود آنها نقل نموده ایم «2» و این یک اشکال علمی به یهود است که اگر این توراتی که در دست شماست کتاب آسمانی و وحی الهی است و موسی آورده باید بتمامش ایمان داشته باشید و بالنتیجه رسالت پیغمبر اسلام را تصدیق کنید و اگر چنین نیست چرا ادعا میکنید که کتاب آسمانی و وحی الهی است و بآن اقرار و گواهی می دهید.
«فرع» بعضی از مفسرین باین آیه تمسک نمودند که ایمان و کفر ممکن است با هم جمع شود باین معنی که شخص مؤمن ببعض از امور دینی و کافر ببعض دیگر باشد، ولی اشتباه بزرگی نموده اند برای اینکه اولا ایمان مرکب ارتباطی است و عبارت از اعتقاد بمجموع امور دینی من حیث المجموع است بطوری که اگر همه امور اعتقادی و ضروریات را باستثناء یکی از آنها قبول کند اطلاق مؤمن بر او نمیشود، و ثانیا آیه در مقام مذمت است یعنی چگونه میشود کسی ادعای ایمان بآئین بنماید و حال آنکه بعضی از آن آئین را قبول و بعضی از آن را رد کند؟
«فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» خزی در لغت بمعنی 1- سوره اعراف آیه 156
2- صفحه 352- 359 [.....]
ص: 90
هلاکت و ذلت و فضیحت و اهانت و نحو اینها است و قدر جامع این معانی عذابی است که جامع و شامل همه آنها باشد و یهود در دنیا گرفتار انواع خزی شدند چنانچه از مطاوی مطالب قبل استفاده میشود، و مشار الیه ذلک ممکن است همین جمله اخیر یعنی ایمان ببعض کتاب و کفر ببعض آن باشد و ممکن است همه جملات آیه باشد از قتل نفوس و اخراج بلد و اخذ فدیه، و ممکن است اشاره بهمه اعمال آنها باشد که در آیات قبل ذکر شده.
«وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلی أَشَدِّ الْعَذابِ» اگر گفته شود از کلمه اشد العذاب استفاده میشود که فردای قیامت عذاب یهود از همه طوایف کفار سخت تر است در صورتی که عذاب دهری و طبیعی که منکر وجود خدا و منکر معاد است و همچنین عذاب مشرک که منکر توحید است باید سخت تر باشد؟
گوئیم اولا یهود که قائل بتجسم و جهل و عجز خدا میباشند چنانچه از قصه آدم و یعقوب که در تورات رایجشان مذکور است معلوم میشود نسبت زنا و شرک و کفر بساحت مقدس انبیاء مانند لوط و داود و سلیمان و هارون میدهند با منکر خدا و منکر انبیاء چندان فرقی ندارند.
و ثانیا شدت عذاب قیامت تنها دائر مدار کفر نیست بلکه عمده برای قساوت قلب و عناد و عصبیت است و این صفات با علی مراتبش در یهود ثابت و محقق بوده و هست و ثالثا اشدیت امر نسبی است و منافات ندارد که عذاب نسبت بجماعتی اشد و نسبت بجماعت دیگر اخف باشد.
وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ یعنی خداوند علمش بهمه چیز از جزئی و کلی و ظاهر و باطن تعلق دارد و هیچ چیز از اعمال بندگان از علم او پنهان نیست و جهل و غفلت در ساحت قدسش راه ندارد.
ص: 91
أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ (86)
(اینان کسانی هستند که زندگی دنیا را بجای آخرت گرفته اند پس عذاب از آنان سبک نشود و آنان یاری نشوند.)
مشار الیهم اولئک همان مناقضین میثاق در آیه قبل میباشند و مراد از اشتراء حیات دنیا بآخرت بدل گرفتن زندگی دنیا از آخرت است که دین خود را بدنیا بفروشند و حیات باقی را بحیوة فانی بدل نمایند و شرح این جمله در ذیل آیه شریفه أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی بیان شد «1» و شرح و تفسیر جمله:
فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ نیز در ذیل آیه شریفه وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ «2» و تفسیر جمله وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ نیز در ذیل آیه شریفه وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ گذشت «3»
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَیْنا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوی أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ (87)
(و هر آینه ما موسی را کتاب دادیم و از بعد او پیغمبران فرستادیم و عیسی بن مریم را حجتها و نشانه های آشکارا دادیم و او را بروح قدس تأیید نمودیم، آیا پس هر گاه پیغمبری شما را بیاید بآنچه مخالف هوای نفس شما باشد تکبر میورزید 1- مجلد اول صفحه 407
2- مجلد اول صفحه 282
3- مجلد دوم صفحه 26
ص: 92
پس گروهی را دروغ گو میشمارید و گروهی را میکشید).
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ مراد از کتاب تورات است و تخصیص حضرت موسی بکتاب با اینکه بر انبیاء پیش از موسی هم کتاب نازل شده شاید از اینجهت باشد که آنچه بر انبیاء پیش از موسی نازل شده بود بصحف تعبیر میشد چون صحیفه صحیفه و جزوه جزوه بود مانند صحف آدم و شیث و نوح و ابراهیم و حتی از کتاب موسی باعتبار الواح تعبیر بصحف شده چنانچه در آیه شریفه است:
إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولی صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی «1» و کتابهای آسمانی که بنام مخصوص نامیده شده چهار است: تورات، انجیل، زبور، فرقان (قرآن) و اهل کتاب در قرآن مراد یهود و نصاری هستند و مجوس نیز در احکام باهل کتاب ملحق میباشند.
وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ» یعنی اتبعنا، از بعد موسی رسولانی در قفای هر رسول فرستادیم یعنی بنحو تعاقب پیغمبرانی یکی بعد از دیگری فرستادیم و اکثر این پیغمبران اوصیای حضرت موسی و حافظ شریعت و مبلغ احکام او بوده اند و انبیاء بنی اسرائیل بعد از حضرت موسی «ع» بسیار بوده اند و آنچه در قرآن اسمشان ذکر شده داود و سلیمان و الیاس و الیسع و ذو الکفل و اسمعیل صادق الوعد و یونس و زکریا و یحیی و عیسی علیهم السلام میباشند.
وَ آتَیْنا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ تخصیص حضرت عیسی بذکر برای اینست که پیغمبر اولو العزم و دارای شریعت و کتاب جدید بوده و بینات جمع بینه است و بینه آن چیزی است که گواه بر صدق ادعاء واقع شود و ادعاء مدعی را روشن سازد، و چون معجزات انبیاء گواه بر صدق ادعای آنان بوده از اینجهت تعبیر به بینات شده است، پس مراد از بینات در آیه شریفه معجزات حضرت عیسی (ع) 1- سوره الاعلی آیه 18 و 19
ص: 93
از تکلم در گهواره و ابراء اکمه و ابرص و احیاء موتی و اخبار بآنچه در خانه های خود ذخیره کرده اند و آنچه خورده اند و ایتاء کتاب در طفولیت و امثال اینهاست.
وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ مراد از روح القدس جبرئیل امین است و این نیز یکی از القاب اوست چنانچه در آیه دیگر میفرماید قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ «1» و ایّدناه یعنی قوّیناه، او را تقویت نمودیم و اصل آن ایّد بمعنی قوّة است و تأیید جبرئیل از حضرت عیسی با اینکه بر پیغمبران دیگر نیز نازل میشده برای اینست که اصل وجود عیسی از نفخه جبرئیل بوده و تا بردن عیسی بآسمانها نگهبان او بوده است.
و تعبیر از جبرئیل بروح برای اینست که جوهر مجرد است چنانچه روح انسانی جوهر مجرد است و تعبیر بقدس بجهت اینست که منزه از عیب و نقص و معصیت و دارای مقام عصمت و طهارت است چنانچه همه ملائکه معصوم و منزه از نافرمانی میباشند ولی البته دارای درجات و مراتب متفاوت هستند و جبرئیل سید ملائکه و امین وحی و واسطه بین خدا و انبیاء اوست.
أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوی أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ چون انبیاء و رسل بر خلاف هوای نفس متکبران و جباران و ستمگران و ارباب جاه و مال و ماده پرستان سخن میگفتند و در مقام جلوگیری از تعدیات و تجاوزات آنها برمیآمدند لذا این قبیل اشخاص در مقام قلع و قمع و قتل آنان بر آمده و نسبت سحر و جنون و نحو آن بآنان میدادند و مرحوم مجلسی در بحار بسط مفصلی درباره هر یک از انبیاء بنی اسرائیل که بدست آنها مقتول شده اند داده است و این نه تنها داب بنی اسرائیل بوده بلکه هواپرستان و ستمکاران اینچنین رفتار را با انبیاء قبل 1- سوره النحل آیه 104
ص: 94
از موسی مانند نوح و هود و صالح و ابراهیم و لوط مینمودند و همچنین نسبت بخاتم الانبیاء صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم کفار قریش هر نوع اذیت و آزار و نسبت ناروا که می توانستند انجام دادند و تنها حفظ الهی برای انجام رسالت و اتمام حجت بود که آنها را نگاه میداشته و آیه شریفه در مقام تقریع و توبیخ اینهاست که هر پیغمبری را که ما فرستادیم و بر خلاف هوای نفس شما سخن گفت زیر بار او نرفتید و گروهی از آنها را تکذیب نمودید و گروه دیگر را کشتید.
وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلاً ما یُؤْمِنُونَ (88)
(و یهود گفتند دل های ما در غلاف است و نمی فهمیم آنچه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم می گوید بلکه خدا آنان را بواسطه کفرشان از رحمت خود دور نموده پس کمی از آنان ایمان می آورند).
غلف جمع اغلف است و اغلف بمعنی پوشیده و مستور میباشد و شمشیری که در نیام و غلاف باشد آن را اغلف گویند و مرادشان اینست که درهای قلب های ما بسته شده و دلهای ما در غلاف و پوشش است و آیات قرآن و مواعظ و نصایح پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را نمی فهمیم بنا بر این تأثیری در ما ندارد چنانچه نظیر این کلام را از مشرکین در آیه دیگری نقل می فرماید وَ قالُوا قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ وَ فِی آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَیْنِنا وَ بَیْنِکَ حِجابٌ «1» و این کلام را اگر چه از روی سخریه و استهزاء میگفتند و باصطلاح طعنه میزدند ولی در حقیقت همین طور بودند و کلام حق در آنان مؤثر واقع نمیشد و چنانچه در آیه دیگر می فرماید:
خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ «2» 1- سوره فصلت آیه 4
2- سوره بقره آیه 6
ص: 95
و نیز میفرماید صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ «1» و بعضی گفتند اغلف بمعنی غیر مختون است و مراد اینست که مقتضای طبیعت و سرشت و ذات آنها عدم ایمان بآیات قرآن و کلمات پیغمبر است و بعضی گفتند مرادشان اینست که دلهای ما غلاف و وعاء علم است و احتیاج بدعوت نداریم ولی ظاهر همان معنی اول است، و خداوند در مقام رد کلام آنها می فرماید:
بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ این تأثیر نکردن حرف حق در اینان برای اینست که خداوند بواسطه کفرشان از رحمت خود دورشان نموده است.
و لعن بمعنی جدایی و دوری از رحمت است چنانچه صلوات بمعنی پیوستن و نزدیک شدن برحمت است و در بیان مقصود از صلوات گفتیم که صلوات دارای معنی جامعی است که اراده خیر باشد و در مقابل لعن، که اراده شرّ است.
و لعن مؤمن جایز نیست و اخبار بسیار در مذمت آن وارد شده ولی لعن کافر و منافق و معاند جایز و در بسیاری از موارد نظیر لعن اعداء دین و دشمنان ائمه طاهرین از مصادیق تبرّی است چنانچه صلوات و سلام بر ائمه طاهرین از مصادیق تولی است و در سفینه از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم هفت طایفه را لعنت فرمود «
المغیر لکتاب اللَّه و المکذب بقدر اللَّه و المبدل سنة رسول اللَّه و المستحل من عترتی ما حرم اللَّه عز و جل و المتسلط فی سلطانه لیعز من اذل اللَّه و یذل من اعز اللَّه و المستحل لحرم اللَّه و المتکبر علی عبادة اللَّه عزّ و جل» «2»
و نیز دارد که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ابا سفیان را در هفت موطن لعن فرمود 1- سوره البقرة آیه 17
2- دویم سفیه ص 512
ص: 96
و در مرض موتش یزید را لعن فرمود»
و حضرت مجتبی بعمرو بن عاص فرمود هفتاد بیت در هجو پیغمبر گفتی و پیغمبر فرمود «
اللهم العن عمرو بن عاص بکل بیت الف لعنة» «2»
و غیر اینها از اخبار دیگر.
فَقَلِیلًا ما یُؤْمِنُونَ یعنی از اینجهت بسیار کم از یهود ایمان میآورند مانند عبد اللَّه سلام و اصحابش بر خلاف سایر کفار که فوج فوج بشرف اسلام مشرف میشدند یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً «3» بنا بر این نصب قلیلا بر حال است و ما یا زائد است و یا مصدریة و مراد از قلّت ایمانشان قلّت مؤمنین آنهاست و اما اینکه بعضی از مفسرین گفته اند که مراد از قلت ایمان آنها ایمان بخدا و صفات اوست بدون ایمان به پیغمبر و قرآن و سایر اعتقادات اسلامی، درست نیست زیرا چنانچه گذشت ایمان مرکب ارتباطی است و بانکار یکی از اجزاء آن اصلا ایمانی نیست.
وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الْکافِرِینَ (89)
(و چون این یهود را کتابی از جانب خدا آمد که تصدیق مینمود آنچه را با آنان بود و حال آنکه پیش از این بر کفار طلب فتح می نمودند «بآمدن این پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم» پس وقتی که ایشان را آمد آن چیزی که میشناختند، بآن کافر شدند، پس لعنت خدا بر کافران باد. 1- دویم سفینه ص 512- 513
2- دویم سفینه ص 512- 513
3- سوره نصر آیه 2
ص: 97
وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مراد از کتاب قرآن مجید است و مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ صفت کتاب است و مراد از لِما مَعَهُمْ تورات و سایر کتب منسوب بوحی است که در دست یهود میباشد و در اینجا اشکالی پیش آید و آن اینست که در بسیاری از آیات قرآن تصریح شده که اینان کتب الهی را تحریف نموده و قبلا متذکر شدیم که تورات فعلی که در دست یهود است سه مرتبه تواتر آن قطع شده و منتهی بیک نفر میشود علاوه بر اینکه مطالب خلاف واقع و نسبتهای ناروا که بخدا و انبیاء او میدهند دلیل قطعی بر تحریف آنست و با این وصف چگونه قرآن و پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مصدق این کتب است چنانچه در این آیه و آیاتی دیگر قرآن و پیغمبر باین وصف ستوده شده؟ و جواب از این اشکال اینست که کلمه لِما مَعَهُمْ دلالت ندارد بر اینکه قرآن مصدق هر چه یا آنهاست باشد زیرا نفرموده است مصدقا لجمیع ما معهم یا لکل ما معهم تا دلالت بر عموم کند، بلکه دلالت دارد بر اینکه فی الجمله مطالب حقه در کتب آنها هست چنانچه صفت تحریف که بکتب آنها نسبت داده شده هم دلالت ندارد بر اینکه تمام تورات و کتب وحی آنان محرف است بلکه دلالت دارد بر اینکه دست تحریف در آنها تصرف نموده و آنها را از اعتبار ساقط نموده است بنا بر این آنچه از خارج مانند قرآن و کلام نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه طاهرین مورد تصدیق قرار گیرد، معتبر و صحت صدور آن از مقام وحی مسلم است و آنچه از این طریق یا از طریق براهین عقلیّه (مانند قول بتجسم و نسبت های ناروا بساحت قدس انبیاء و حلیت شراب و نحو اینها) کذب آن ثابت شود، مربوط بوحی نبوده و افتراء محض و ساخته و پرداخته دست محرفین است و آنچه دلیلی بر صدق یا کذبش نباشد، چون دست تحریف فی الجمله در این کتب تصرف کرده و تواتر آن قطع شده و دلیلی بر اعتبار آن نداریم، قابل اعتماد نیست.
ص: 98
و ظاهرترین مصادیق مطالب این کتب که قرآن تصدیق نموده، اخباری است از بعثت پیغمبر اسلام و صفات و سیره و رفتار او داده اند حتی علت اقامت یهود در مدینه و اطراف آن از سالهای قبل از بعثت برای درک حضور او بوده و بمشرکین خبر بعثت او را میدادند و خود انتظار ظهور او را داشتند، و چون این اخبار با واقع مطابق شده همین دلیل بر صدق آنهاست و لذا قرآن مصدق آنهاست.
وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا استفتاح بمعنی انتصار و طلب فتح است و مراد از الَّذِینَ کَفَرُوا مشرکین عربند و انتصار یهود بر کفار عرب یا در هنگام خصومت و تناول اموال و شکنجه بوده که از کفار بآنها میرسیده که میگفتند «اما لو بعث محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم لنخرجنکم من دیارنا و اموالنا» چنانچه مفاد خبری است که از تفسیر عیاشی و کافی از حضرت صادق علیه السّلام نقل شده، و یا مراد استنصاری است که در موقع محاربه با اعراب باسم پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مینمودند و میگفتند «اللهم انا نستنصرک بحق النبی الامی الّا نصرتنا علیهم» چنانچه از در المنثور از ابن عباس روایت شده است.
«فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ» پس هنگامی که پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مبعوث شد و یهود او را شناختند هم از جهت مطابق بودن نعوت و صفات او بآنچه در کتب خود یافته بودند و هم از جهت مشاهده معجزات باهرات که از آن حضرت ظاهر شد، باو کافر شده و ایمان نیاوردند.
و علت کفر آنان ممکن است سه چیز باشد: یکی آنکه توهم مینمودند آن نبی موعود از بنی اسرائیل است چنانچه هم اکنون میگویند آن نبی موعود از بنی اسرائیل است و هنوز مبعوث نشده و وقتی دیدند پیغمبر اکرم از اولاد اسمعیل است حسد و عناد و عصبیت آنان مانع از ایمان شد.
ص: 99
دوم اینکه دیدند پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم با ریاست و جاه طلبی و توغل در ماده و مال و زخارف دنیوی که روش دیرینه یهود بوده مخالف است از اینجهت زیر بار نبوت او نرفتند.
سوم اینکه توهم مینمودند پس از بعثت آن نبی موعود مشرکین عرب که دشمن سرسخت یهود بودند باو ایمان نمی آورند و اینان بر آنها چیره شده و انتقام خواهند کشید و وقتی دیدند کفار مدینه بایمان بآن حضرت سبقت گرفتند بواسطه دشمنی با آنها کافر شده و ایمان بآن حضرت نیاوردند، اگر چه میتوان گفت عمده علت کفر آنان همان حبّ حیات دنیوی و مال و منال و زخارف آن بوده چنانچه از آیات بعد استفاده میشود و علل دیگر بهانه بیش نبوده مثل اینکه میگفتند چون جبرئیل بر این پیغمبر نازل می شود ما باو ایمان نمیآوریم.
فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الْکافِرِینَ تفسیر این قسمت قبلا گذشت.
بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلی غَضَبٍ وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ مُهِینٌ (90)
(بد چیزی است آنچه نفسهای خود را بآن فروختند که کافر شدند بآنچه خدا نازل فرمود از روی حسد بردن بر اینکه خداوند از فضل خود نازل میکند بر هر کدام از بندگانش که بخواهد، پس بغضب الهی بر روی غضب دیگر برگشتند و برای کافران عذاب خوار کننده است) بئس از افعال ذم است مقابل نعم که از افعال مدح است و در بئس چهار
ص: 100
لغت است: 1- بئس بفتح باء و همزه 2- بئس بفتح باء و سکون همزه 3- بئس بکسر باء و همزه 4- بئس بکسر باء و سکون همزه که لغت مشهور آنست و بعد از افعال مدح و ذم دو اسم مرفوع واقع میشود که اولی فاعل این افعال و دومی مخصوص بمدح یا ذم است مانند نعم العبد ایوب، و بئس الشراب الحمیم و ممکن است فاعل اسم ذات باشد مانند دو مثال مزبور و مفادش اینست که مخصوص بمدح دارای جمیع مدائح و خوبیها و مخصوص بذم دارای انحاء ذمائم و بدیهاست، و ممکن است فاعلش اسم معنی یا بعبارت دیگر فعلی از افعال باشد مانند آیه مورد بحث که فاعل بئس، ماء موصوله و مخصوص بذم کفر بما انزل اللَّه است.
و مفاد آیه اینست که بد چیزی است کفر بما انزل اللَّه که نفسهای خود را بآن فروختند چنانچه در مقابل آن، خوب چیزی است ایمان بما انزل اللَّه که مؤمنین اختیار نمودند، بنا بر این ما موصوله یا نکره موصوفة فاعل بئس و اشتروا صله یا صفت ما و ضمیر به، راجع بموصول، و انفسهم مفعول اشتروا، و ان یکفروا که اسم مؤول است مخصوص بذم میباشد.
و اشتراء بمعنی خرید و فروش هر دو استعمال میشود مخصوصا در مبادله دو جنس که بمعامله پایاپای از آن تعبیر میشود، زیرا در اینصورت هر کدام از بایع و مشتری هم خریدار و هم فروشنده میباشند و در اینجا نیز مبادله دو چیز است، جان و جنت که خداوند خریدار جان بجنت «1» و انسان نیز خریدار جنت بجان است ولی ممکن است بسوء اختیار خود خریدار جحیم بثمن جان گردد و البته این بد چیزی است که جان خود را بآن میفروشد، و پیداست که نمودار جنت در اینجهان ایمǙƠبخدا و ما انزل اللَّه، و نمودار جحیم، کفر بخدا و بما انزله، میباشد. 1- ان اللَّه اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة سوره توبه آیه 112
ص: 101
و مراد از ما انزل اللَّه در این آیه قرآن و شریعت مقدس حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میباشد و کلمه بغیا مفعول له است و علت این معامله و داعی بر این مبادله را بیان میکند که بغی و تعدی و تجاوز و حسد باشد بر اینکه پیغمبر اسلام از عرب و اولاد اسمعیل بود و از بنی اسرائیل نبوده و جمله أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ در بیان جواب از آنهاست که مقام نبوت موهبتی است الهی، و خداوند بهر کس که بخواهد عنایت میفرماید، و البته تا آن کس دارای شرایط نبوت، که عبارت از عصمت و افضلیت و اکملیت و پاکی حسب و نسب، و داشتن معجزه و بر کنار بودن از موانع نبوت نباشد مورد این تفضل الهی قرار نخواهد گرفت و پیداست که از تحقق و وجود این شرایط در کسی، جز خدا آگاه نیست و لذا او میداند که این منصب را بچه کسی عطاء فرماید اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ «1» و این موضوع را در کلم الطیب در باب نبوت عامه مستدلا متذکر شده ایم «2» فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلی غَضَبٍ باء بمعنی رجع و ممکن است مراد از غضب بر روی غضب این باشد که یهود از زمان حضرت موسی «ع» تا بعثت پیغمبر اسلام دائما اسباب غضب الهی را فراهم می آوردند چنانچه در آیات گذشته بسیاری از موارد آن را متذکر شدیم مانند تقاضای جعل اله، تقاضای رؤیت، عبادت عجل قضایای تیه و نرفتن بجنگ عمالقه، قضیه بقره، و بعدا هم کفر بمسیح و نسبت دادن زنا بمریم طاهره و اراده قتل مسیح و غیر اینها از کفریات و معاصی و بت پرستیها که در ادوار متمادیه از آنها ظاهر شده و کتب خودشان مشحون است، و کفر به پیغمبر اسلام و محاربه با او باعث غضب الهی شده که بر روی 1- سورة الانعام آیه 124 [.....]
2- مجلد اول صفحه 194- 257
ص: 102
آن همه غضب برای خود فراهم نمودند و مراد از غضب حالت نفسانیه که بر انسان عارض میشود و تغییر و دگرگونی در وی بوجود می آورد، نیست زیرا خداوند از عروض عوارض و تغییرات و حالات منزه و مبراست بلکه مراد از فعل مغضبانه و اثر خشم است که نسبت بشخص مغضوب انجام میدهد از انتقام سخت و عذاب شدید در این سرا و سرای دیگر، چنانچه در نظائر آن نیز همین معنی مقصود است.
وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ مُهِینٌ مهین بمعنی خوار کننده از اهانت بمعنی اضلال و خوار نمودن، و نکته اینکه فرمود للکافرین عذاب مهین، و نفرمود:
لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ شاید این باشد که عذاب مهین تنها اختصاص باینان ندارد بلکه هر که کافر باشد از هر طایفه و گروهی باشد عذاب مهین برای او آماده و مهیّا است.
و لام للکافرین برای اختصاص است یعنی عذاب مهین مختص بکافرین و غیر مؤمنین است ولی مؤمن اگر هم عذابی به بیند برای تطهیر او از کثافت معصیت است نه از روی اهانت، و او بالاخره ببرکت ایمان بسعادت نائل می شود چنانچه کرارا متذکر شده ایم و ممکن است ذکر کافرین برای بیان علت عذاب باشد که گفته اند تعلیق حکم بر وصف مشعر بعلیة است.
ص: 103
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ یَکْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (91)
(و هر گاه بآنان گفته شود که بآنچه خدا نازل فرموده ایمان بیاورید، میگویند بآنچه بر ما نازل شده ایمان میآوریم و کافر میشوند بآنچه غیر آنست (مانند قرآن) و حال آنکه آن حق و تصدیق کننده است آنچه را با ایشان است (بگو ای پیغمبر باینان، پس چرا پیغمبران خدا را میکشید پیش از این اگر شما مؤمنان بودید) قائل بجمله آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ خداوند تبارک و تعالی است که در بسیاری از آیات شریفه چه خطاب بهمه مردم و چه خطاب باهل کتاب و بنی اسرائیل بایمان بما انزل اللَّه امر فرموده است و در مرتبه دوم پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که همه مردم را بایمان دعوت میفرماید و در مرتبه بعد مؤمنین میباشند که کفار را دعوت مینمودند، و لذا «قیل» را بفعل مجهول آورده و فاعل آن را معین ننموده است و مراد از بِما أَنْزَلَ اللَّهُ همه اموری است که بر پیغمبران خدا نازل شده که ایمان بآنها لازم است نه خصوص قرآن کریم، چنانچه در اواخر همین سوره میفرماید:
وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ «1» قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا مراد از ما انزل علینا خصوص تورات نیست بلکه مقصود آنچه بر انبیاء بنی اسرائیل نازل شده یعنی اگر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از بنی اسرائیل باشد ما باو ایمان میآوریم چنانچه کتب عهد قدیم که مورد اعتقاد 1- سوره بقره آیه 285
ص: 104
یهود است بعقیده آنها کتبی است که بر انبیاء بنی اسرائیل از زمان موسی «ع» تا زمان عیسی نازل شده.
وَ یَکْفُرُونَ بِما وَراءَهُ از مقول قول آنها نیست بلکه کلام خدا است که خبر از کفر آنها بقرآن مجید می دهد و مراد از «ما ورائه» آنچه بر غیر انبیاء بنی اسرائیل نازل شده میباشد و پیغمبر بعد از انبیاء بنی اسرائیل منحصر بمحمّد و کتاب بعد از کتب آنها منحصر بقرآن است.
وَ هُوَ الْحَقُّ یعنی و حال آنکه قرآن ثابت است و محققا از جانب خدا نازل شده و حق بمعنی ثابت و مقابل باطل است و دلیل بر حقانیت قرآن معجزه بودن آن از جهات عدیده است چنانچه در مقدمه متعرض شدیم «1».
مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ و این قرآن تصدیق کننده انبیاء بنی اسرائیل و کتبی است که بر آنها نازل شده و چنین نیست که ایمان باین مستلزم کفر بآنان شود و باصطلاح مانعه الجمع نیست بلکه حقانیت آنان را اثبات میکند و اگر قرآن نبود راهی برای اثبات نبوت سایر انبیاء و کتابهای آنان در دست نبود، و معنی این جمله را بطوری که منافی با تحریف نباشد در دو آیه قبل متذکر شدیم قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ این جمله در رد اظهار آنهاست که گفتند نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا ما فقط بانبیاء بنی اسرائیل ایمان می آوریم، بگو اگر در این دعوی صادقید و بآنها ایمان دارید پس چرا پیغمبران پیش از این را می کشتید مگر زکریا و یحیی و صدها دیگر از انبیاء بنی اسرائیل را نکشتید مگر در مقام کشتن حضرت عیسی بر نیامدید و بعقیده خود او را بدار نزدید، بنا بر این تکذیب شما پیغمبر اسلام را بجهت اینکه از بنی اسرائیل نیست بهانه بیش نیست بلکه هر پیغمبری که بر خلاف هوای نفس شما باشد او را 1- ص 40- 58
ص: 105
تکذیب میکنید و یا او را میکشید.
و اشکال به اینکه یهود زمان پیغمبر اسلام قاتل انبیاء نبودند که مورد خطاب و نکوهش قرار گرفته اند بلکه اسلاف آنها بوده اند جواب داده می شود به اینکه اولا طریقه و روش یهود از زمان حضرت موسی «ع» تا زمان پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم همیشه این بوده چنانچه در بسیاری از موارد حضرت موسی را تکذیب کردند و اراده قتل هارون را نمودند و هلمّ جرا و ثانیا فعل اسلاف را بآنان نسبت داده از جهت اینکه اینان قوم واحد بوده اند چنانچه در آیات قبل اشاره شد.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسی بِالْبَیِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (92)
(و هر آینه بتحقیق موسی با معجزات و آیات بینات شما را آمد و شما بعد از غیبت او گوساله را معبود خود قرار دادید در حالی که ستمکاران بودید.
این آیه دلیل دیگری را بر ضعف ایمان و سستی و بی حقیقتی اعتقاد بنی اسرائیل بیان میکند که پیغمبری مانند موسی که در نظر شما افضل انبیاء بنی اسرائیل است با معجزات با هرات از عصا و ید بیضاء، و شکاف دریا، و خروج آب از سنگ و بسیاری از معجزات دیگر بسوی شما آمد و بمجرد اینکه چند روزی از میان شما غائب شد گوساله که بدست سامری ساخته شده بود معبود خود قرار دادید و یکتا پرستی که اولین عهد الهی با همه بندگانش میباشد فراموش کردید پس شما ظالمید یعنی عبادت را در غیر موضع خود قرار داده اید یا اینکه شرک که ظلم عظیم است مرتکب شده اید، و یا اینکه بنفس خود ظلم نموده و مستوجب عذاب دنیا و آخرت شده اید.
ص: 106
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (93)
(و زمانی که از شما میثاق گرفتیم و کوه را بالای سر شما برافراشتیم و گفتیم آنچه را بشما داده ایم از روی قوت بگیرید و بشنوید گفتند شنیدیم و نافرمانی کردیم و محبت گوساله در دلهای ایشان بواسطه کفرشان آشامانیده شده بود بگو بد چیزی است که ایمانتان شما را بآن امر میکند اگر مؤمن باشید).
إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ بیان این آیه گذشت «1» و در وجه تکرار آن بعضی گفته اند برای تأکید است و بعضی گفته اند برای ایجاب حجت است ولی ظاهر اینست که ذکر این آیه در سابق بمنظور تفضلات الهی ببنی اسرائیل و بیان معجزات حضرت موسی بود، و در اینجا ردّ دیگری بر گفتار آنهاست که گفتند.
نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا و بیان مورد دیگری که دلیل بر بی ایمانی آنها حتی بحضرت موسی است که با اینکه پیمان از آنان گرفت و برای تهدیدشان کوه بر سرشان افراشته شد و خطاب شد که با قوت دستورات تورات را اخذ کنید و اوامر و نواهی آن را بشنوید و عمل کنید، گفتند شنیدیم و عمل ننمودیم و چه این سخن را بزبان حال گفته باشند و چه بزبان قال در هر صورت کاشف از بی ایمانی آنهاست و با گفتار نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا ضدیت و مباینت دارد و این جمله برای تنبیه بسیاری از مردم مسلمان مخصوصا در دوران حاضر قابل ملاحظه است که بسا میگویند قرآن را قبول داریم ولی بدستوراتش عمل نمیکنند، و یا اینکه شیعه 1- مجلد ثانی ص 49
ص: 107
هستیم و مشایعت و متابعت از ائمه هدی نمی نمایند و یا بهشت و جهنم را قبول داریم ولی اتیان بطاعت و ترک معصیت نمی کنند.
وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ اشربوا فعل مجهول از اشراب بمعنی آشامیدن است و چون فاعل آن را ذکر ننمود بکلمه «بکفرهم» وجه آن را بیان نمود تا کسی گمان نکند که فاعل اشراب اوست، یعنی این اشراب عجل در قلوب آنها بواسطه کفرشان است، و بعضی گفتند مضاف در تقدیر است که اشربوا فی قلوبهم حبّ العجل باشد و معنی اینست که اینان بواسطه کفر و هوا پرستی چنان در علاقه بگوساله منهمک شده اند که گویا گوساله را در اعماق دل آنان داخل نموده اند چنانچه آب یا مشروب دیگری در اعماق بدن انسان وارد می شود.
ولی با این معنی احتیاجی بتقدیر مضاف نیست و چنانچه متعارف در السنه است میتوان گفت او همیشه در دل من است و از دل من بیرون نمی رود، و این شدت علاقه را میرساند که همیشه محبوب خود را حاضر می بیند و در خبر است که «
قلب المؤمن حرم اللَّه و حرام علی حرم اللَّه ان یلج فیه غیره
» و نیز در حدیث قدسی است «
لا یسعنی ارضی و لا سمائی و یسعنی قلب عبدی المؤمن
» و نیز در حدیث است «
ستجدنی عند قلوب منکسرة و قبور مندرسة
» بنا بر این مفاد آیه اینست که گویا گوساله را در دلهای اینان ریخته اند که این چنین علاقه مفرط به پرستش آن دارند.
و اگر کسی سیر حالات یهود را در تمام ادوار تاریخشان بنماید تمایل مفرط آنان را بشرک و بت پرستی و گوساله پرستی در می یابد و حتی در حضور خود موسی و بعد از آن همه تفضل الهی میگویند اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ «1» 1- سوره اعراف آیه 134
ص: 108
قُلْ بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ این جمله برای دفع دخل است، گویا یهود می گویند این معاصی و مخالفت ها که از ما سر زده دلیل بر کفر ما نیست و با کلام ما که گفتیم نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا مباینت ندارد خداوند در ردّ آنان میفرماید که اگر ایمانتان شما را باین همه مخالفت و معصیت و امیدارد این بد ایمانی است که بهیچ چیز منافی از درجه اعتبار ساقط نمی شود مانند وضوی بی بی تمیز که هیچ مبطلی آن را نمی شکست و چون اسلام بسیاری از مسلمانان که جز اسم اثری از آن ظاهر نمیشود.
قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (94)
(بگو اگر سرای آخرت که در جوار خداست برای شما اختصاص داده شده بدون سایر مردم، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می گویید چند سؤال ممکن است در ذیل آیه پیش آید.)
«اول» مراد از دار آخرت بهشت و نیل بسعادت ابدی و درک فیوضات و نعم الهی است و هر متدین بدینی اعمّ از اینکه دین او بحسب واقع حق یا باطل باشد مدعی حقانیت دین خود بوده و خود را سعادتمند میداند و ادیان دیگر را باطل میشمارد و این اختصاص بیهود ندارد، نصاری و فرق مسلمین و سایر ادیان نیز همین دعوی را دارند پس چرا در این آیه یهود مورد خطاب و عتاب قرار گرفته اند؟
جواب: اولا گفتار یهود با سایر ادیان فرق دارد، ادیان دیگر ملاک سعادت را متدین بودن بدین حق میدانند و فرقی بین سیاه و سفید و عرب و عجم و اسرائیلی
ص: 109
و غیره نمیگذارند ولی یهود سعادت را اختصاص ببنی اسرائیل دانسته و سایر طوایف عالم را محروم می پندارند و از اینجهت غیر بنی اسرائیل را بدین خود دعوت نمی کنند و این سیره از زمان حضرت موسی الی زماننا هذا بین آنها ساری و جاری بوده چنانچه در قرآن می فرماید:
لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً «1» و نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ «2» و ثانیا اینان مدعی هستند که اگر از بنی اسرائیل کسی بر خلاف دین رفتار کند چند روزی بیش معذب نخواهد بود چنان که از قول آنها میفرماید:
وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً «3» (دوم): جملة جزائیة فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ که فرع جمله شرطیه قرار داده شده اعتراض بجمیع ارباب ادیان است زیرا آرزو و تمنای مرگ نمودن مذموم و کاشف از شکایت و نارضایتی است و دعاء بطول عمر ممدوح و مطلوب است و اگر گاهی از ائمه اطهار و معصومین از این قبیل کلمات اظهار شده از جهت عظمت مصیبت بوده مانند کلام حضرت زهراء «ع» «
اللهم عجل وفاتی سریعا
» و یا کلام حضرت علی علیه السّلام «
ارحنی فقد افنیت کل خلیلی
» و یا کلام حضرت ابا عبد اللَّه علیه السّلام «
علی الدنیا بعدک العفا
» علاوه بر اینکه نوع مردم تمنا و آرزوی مرگ نمی کنند و اختصاص به یهود ندارد.
جواب: تمنا و آرزوی مرگ نداشتن نوع مردم یا از جهت اینست که اعتقاد بمعاد ندارند مانند طبیعیها و دهریها و یا بواسطه کثرت معاصی و عدم قبولی اعمال از سوء عاقبت و عذاب میترسند و میخواهند بواسطه عبادت یا توبه یا وسائل دیگر تدارک معاصی خود را بکنند ولی یهود که مدعی هستند قطعا اهل سعادتند 1- سوره بقره آیه 105
2- سوره مائده آیه 214
3- سوره بقره آیه 74
ص: 110
و دار آخرت برای آنها اختصاص دارد و بمردن از نکبت دنیا خلاص می شوند باید تمنای موت کنند اگر در این ادعا صادق میباشند.
علاوه بر اینکه یهود بواسطه شدت توغل در مادیات و حرص بر حیات و جمع مال اصلا خیال مرگ در مخیله آنها خطور نمیکند و هیچگاه بفکر مرگ و تدارک برای آن نیستند مانند بسیاری از ابناء زمان ما ولی اینان چنین خصیصه برای خود مدعی نیستند بر خلاف یهود که دار آخرت را خصیصه خود می دانند و باین وصف بفکر آن نیستند.
(سوم) در سوره جمعه میفرماید قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ آیا مفاد این آیه مانند همین آیه مورد بحث است و یا متفاوت است.
جواب: هر چند مغزای هر دو آیه یکی است ولی متفرع بر دو مدعایی است که یهود دارند، یکی اینکه دار آخرت و سعادت و بهشت خصیصه بنی اسرائیل است اگر چه معصیت کار و مجرم و حتی اهل شرک و کفر باشند، زیرا اینان نیز چند روزی بیش مسّ آتش نمیکنند چنانچه مفاد آیه مورد بحث است و دیگر آنکه یهود اولیاء خدا و دوستان و پسران او می باشند چنانچه در آیه دیگر از آنها نقل شده نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ و در تورات رائج موقعی که نسب خود را بآدم میرسانند او را ابن اللَّه می گویند و آیه سوره جمعه تمنای مرگ را متفرع بر این مدعای آنان نموده چه آنکه دوست مشتاق و آرزومند ملاقات دوست است و بمرگ بلقای او نائل می شود.
ص: 111
وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (95)
(و اینان هرگز آرزوی مرگ نکنند بواسطه اعمالی که بدستهای خود انجام داده اند و خداوند بستمکاران دانا و آگاه است) لن برای تأکید نفی و با کلمه ابدا دلالت بر تأیید میکند یعنی اینان هرگز آرزوی مرگ نخواهند کرد برای اینکه خود در باطن میدانند که در هر دو دعوی کاذبند، اما در دعوی اولی برای اینکه در خود تورات دارد که لعنت کرده کسانی را که بدستور آن عمل نکنند، و یهود در جمیع اعصار از زمان موسی «ع» تا زمان پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مخالفت تورات را نموده و حتی شرک بخدا آوردند و با اینکه میدانستند پیغمبر اسلام همان است که تورات اوصاف او را بیان نموده ایمان نیاوردند و لعن بمعنی بعد از رحمت و گرفتار عذاب و غضب الهی شدن است و با دعوی اینکه دار آخرت خصیصه آنها است مباینت دارد و لذا نصاری برای اینکه از لعن تورات بواسطه مخالفت آن خود را آسوده نموده باشند عذری برای خود تراشیده و گفتند حضرت عیسی «ع» بعوض ما بدوزخ رفت «فدانا من لعنة الناموس» و اما دعوی دوم، عهد قدیم مشحون است از اینکه بنی اسرائیل در اثر شرک و بت پرستی و ترک خدا و تورات از نظر خدا افتادند و مورد غضب او قرار گرفته و مستأصل شدند و گرفتار سلاطین مشرک شدند و این باولی خداوند و دوست او و پسران او بودن کمال ضدیت را دارد.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ خداوند بکذب آنها و بما فی الضمیر آنها و اعمال زشت و کفر و شرک و عناد و عصبیت و لجاج و سایر معاصی آنها آگاه است چه لفظ ظلم بر همه اینها اطلاق میشود و مورد این جمله اگر چه یهودند ولی چنانچه
ص: 112
مکرر گفته ایم مورد، مخصص عموم نمیشود و لفظ الظالمین که جمع محلی بالف و لام و مفید عموم است بعموم خود باقی است و شامل جمیع ظالمین میشود چه ظالم بغیر و چه ظالم بنفس و این جمله برای تنبیه آنان است که خداوند بجمیع افعال و کردار آنها عالم و داناست.
وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلی حَیاةٍ وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ (96)
(و هر آینه البته مییابی یهود را حریص ترین مردم بر زندگی دنیا و حریص تر از مشرکان که هر یک از آنان دوست میدارد و آرزو میکند که هزار سال زندگی کند، و حال آنکه این عمر بسیار مانع و دور کننده او از عذاب نیست، و خداوند بآنچه میکنند بیناست «تجدن» اگر از و جدان در مقابل فقدان باشد بمعنی یافتن و یک مفعولی است و بنا بر این «احرص» حال است برای مفعول و اگر از و جدان بمعنی علم و یافتن بدل باشد دو مفعولی است و احرص مفعول دوم آنست و ظاهر همین احتمال دوم است).
و أَحْرَصَ النَّاسِ عَلی حَیاةٍ یعنی این یهود از همه مردم بر بقاء زندگی و جمع مال و زخارف دنیوی حریص ترند و همچنین از مشرکین که یا مراد مجوس و گبرها هستند و یا همه مشرکین، و علت اینکه «احرص الناس بدون لفظ من تعبیر فرموده» و در مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لفظ من را آورد، اینست که یهود از جنس ناس هستند ولی از جنس مشرکین نیستند، و باصطلاح اگر مفضل از جنس مفضل منه باشد بطریق اضافه آورده میشود و اگر از جنس مفضل منه نباشد من فاصله میشود چنانچه گفته میشود «
الانبیاء افضل الناس و افضل من الملائکة
»
ص: 113
چون انبیاء از جنس ناس هستند ولی از جنس ملائکه نیستند و امّا ذکر «مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا» بعد از ناس با اینکه مشرکان جزو مردم و داخل در ناس میباشند برای اینست که تمنای طول عمر از مشرکان مشهور است و باین خصیصه شناخته شده اند مخصوصا اگر مراد مجوس باشند که در عبارات آنهاست که بیکدیگر میگویند هزار سال بزی و این جمله هنوز در میان عجم از آنها باقیست که در نوروز هر سال بیکدیگر میگویند هزار سال باین سالها برسی، کانّ میفرماید این یهود از همه مردم و حتی از مشرکان که باین خصیصه معروفند بر بقاء عمر حریص ترند چنانچه گفته میشود «فلان اسخی الناس و من حاتم» یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ معروف مفسرین مرجع ضمیر احدهم را یهود میدانند و میگویند جمله بیان حال شدّت حرص یهود را بر حیات می نماید و بعضی گفتند ضمیر احدهم راجع به الَّذِینَ أَشْرَکُوا و بیان حال مشرکین نسبت بحرص بر حیات میباشد و معنی اینست که یهود از مشرکین که یک چنین تمنایی و آرزویی دارند هم حریص تر بر زندگی میباشند و اگر چه مآل هر دو وجه بیک معنی است ولی شاید وجه دوم اکد و ابلغ باشد.
وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یُعَمَّرَ ما نافیه و هو یا ضمیر شأن است و مزحزح بمعنی مبعد خبر مقدّم و ان یعمر مبتدای مؤخر و تقدیر چنین است و ما الشأن تعمیره بمزحزحه من العذاب، چنین نیست که عمر کردن او مانع و مبعدا و از عذاب باشد و یا هو مبتداء و بمزحزحه خبر آن و ان یعمر مفسر ضمیر و بدل آن است و تقریر چنین است «و ما تعمیره بمزحزحه من العذاب» و وجه دوم ظاهرتر است، و مراد اینست که عمر دنیا چه کم و چه زیاد بپایان میرسد و طول آن باعث رفع عذاب آخرت نخواهد شد بلکه برای شخص معصیت کار و دنیا طلب موجب ازدیاد عذاب میگردد بواسطه اینکه معاصی آنها زیادتر میگردد
ص: 114
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ «1» بلی اگر طول عمر باعث ازدیاد طاعت یا موفقیت بتوبه و تدارک ما فات و حسن عاقبت بشود مطلوب است چنانچه در مجمع البیان از امیر مؤمنان علیه السّلام روایت کرده که فرمود «
بقیّة عمر المؤمن لا قیمة له یدرک بها ما فات و یحیی بها ما مات» «2»
و لام در لتجدنهم برای قسم است بنا بر آنچه گفته اند که اگر لام مفتوحه بر سر فعل مضارع مؤکد بنون تأکید در آید دلیل بر اینست که قسم مضمر است یعنی و اللَّه لتجدنهم و کلمه حیات چون بنحو نکره ذکر شده دلالت بر حقارت حیات دنیوی دارد زیرا حیات دنیوی محدود و در جنب حیات اخروی که نامحدود است کمتر از قطره نسبت بدریاست زیرا دریا باز محدود است و حیات آخرت حد ندارد.
قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُدیً وَ بُشْری لِلْمُؤْمِنِینَ (97)
(بگو هر کس دشمن جبرئیل باشد پس همانا او بر دل تو باذن خداوند قرآن را نازل کرده در حالی که آن قرآن تصدیق کننده است کتبی را که پیش از او بودند و هدایت و بشارت برای مؤمنین است) کلام در تفسیر این آیه در ذیل چند جمله واقع میشود.
1- مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ سیاق آیه اشعار دارد بر اینکه اظهار عداوتی از یهود نسبت بجبرئیل شده که آیه در مقام جواب بر آمده است و در کتب تفاسیر مانند مجمع البیان و غیره خبر مفصلی از ابن عباس در شأن نزول این آیه روایت 1- سوره آل عمران آیه 178
2- ص 71
ص: 115
کرده اند و در برهان خبری از حضرت سید الشهداء علیه السّلام نقل کرده و فخر رازی نیز خبری از عمر و برهان باز خبری از سلمان فارسی روایت کرده ولی چون هیچکدام از آنها سند متصل ندارند و مدرک نمیشود لذا از نقل آنها خودداری میکنیم و فقط بنقل قسمتی از خبر که سیاق آیه مشعر بمضمون آن است اکتفاء می نمائیم.
«فقال له ابن صوریا خصلة واحدة ان قلتها آمنت بک و اتبعتک، ایّ ملک یأتیک بما ینزل اللَّه علیک؟ قال فقال جبرئیل، قال ذاک عدوّنا ینزل بالقتال و الشدة و الحرب و میکائیل ینزل بالیسر و الرخاء فلو کان میکائیل هو الذی یأتیک لآمنّا بک
» و ممکن است عداوت یهود نسبت بجبرئیل از همان عداوتشان نسبت بپیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و قرآن باشد برای اینکه جبرئیل بواسطه نزول قرآن بر پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فضایح آنان را ظاهر نمود و خداوند در مقام جواب بآنان میفرماید «فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ» یعنی برای جبرئیل شأنی جز امتثال امر خدا نیست چنانچه میکائیل و سایر ملائکه نیز شأنی جز امتثال اوامر حق ندارند.
لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ «1» و هم چنان انبیاء و رسل نیز شأن و وظیفه جز تبلیغ و ارشاد مردم ندارند بنا بر این عداوت با انبیاء و ملائکه و کتب الهی عداوت با خداست و دشمن خدا کافر است.
و جبریل بالفاظ مختلفه نقل شده ولی در قرآن باین لفظ آمده و در اخبار بلفظ جبرئیل بزیادة همزه و گاهی جبرائیل بزیاده الف و همزه آمده است و لغتی است عبرانی یا سریانی و بعضی گفتند بمعنی عبد اللَّه است چون جبر بمعنی عبد و ایل بمعنی اللَّه میباشد و بعضی گفتند بمعنی صفوة اللَّه است. 1- سوره تحریم آیه 6
ص: 116
2- فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ ضمیر در انه راجع بجبرئیل و در نزله راجع بقرآن است و بعضی مرجع ضمیر انه را خدا و مرجع ضمیر نزله را جبرئیل دانسته اند و این خلاف ظاهر است زیرا اگر چنین بود اولا مناسب این بود که بفرماید باذنه، و ثانیا صفاتی که بعد ذکر میکند از مصدّق بودن و هدایت و بشارت بودن مناسب با قرآن است نه جبرئیل، و مراد از قلب قلب صنوبری نیست بلکه مراد مقام عقلانی و روحانی است که مرتبه اعلای عقل است و از آن بعقل مستفاد تعبیر میشود و بمبادی عالیه که مقام جبرئیل و ملائکه مقربین است متصل میگردد و این منافات ندارد با اینکه جبرئیل بعضی اوقات بصورت جسمانی بر شخص رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نازل شود و همچنین با افضلیت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بر جبرئیل و سایر ملائکه مقربین منافات ندارد زیرا واسطه وحی لازم نیست که افضل از موحی الیه (آنکه وحی باو میشود) باشد و چون مراتب نزول قرآن را در مقدمه صفحه 68- 81 متذکر شده ایم در اینجا احتیاج به تکرار و توجیهات مفسرین نیست.
3- مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مصدقا حال است برای ضمیر منصوب نزله که راجع بقرآن میباشد و صفت قرآن را بیان میکند که تصدیق کننده است کتابهای آسمانی را که پیش از آن بوده چنانچه بیان آن را قبلا متذکر شدیم و این جمله خود دلیل بر لزوم محبت جبرئیل و قرآن و پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بر اهل کتاب است زیرا اگر قرآن بوسیله جبرئیل بر پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نازل نشده بود هیچ دلیلی بر نبوت انبیاء سلف و کتابهای آنها نداشتیم و معامله اسلام با یهود و نصاری که آنان را اهل کتاب میداند و با سایر کفار و مشرکین فرق میگذارد با اینکه عناد آنها با اسلام از همه بیشتر است از برکت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و جبرئیل و قرآن است.
ص: 117
4- هُدیً وَ بُشْری لِلْمُؤْمِنِینَ این دو کلمه «هدی و بشری» نیز صفت قرآن را بیان میکند و دلیل دیگری است بر لزوم محبت زیرا محبّت کسانی که وسیله هدایت بشر براه رستگاری و سعادت و مبشر او بفیوضات و نعم الهی در آخرت میباشند بر هر بشری لازم است و چون قرآن هادی و مبشر اهل ایمان است لذا محبت آن و واسطه نزول آن لازم میباشد.
مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ (98)
(هر کس دشمن خدا و فرشتگان او و فرستادگان او و جبرئیل و میکائیل باشد پس محققا خداوند دشمن کافران است) از این آیه شریفه نکاتی چند استفاده می شود.
1- از کلمه «عدو اللَّه» استفاده میشود که عداوت ملائکه و فرستادگان خدا که مأمور بامر الهی و از جانب او میباشند عداوت با خداست زیرا ملائکه و رسل شأنی جز امتثال اوامر الهی ندارند از اینجهت بعد از ذکر عداوت جبرئیل میفرماید مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ و بعد از آن نیز عداوت ملائکه و رسل و جبرئیل و میکائیل را در ردیف عداوت خود میشمارد، و گرنه هیچکس مستقیما اظهار عداوت با خدا نمیکند چه معتقد بخدا باشد و چه منکر او، و این اختصاص بفرشتگان و انبیاء ندارد بلکه عداوت با اوصیاء و اولیاء و کتب الهی و دین و احکام او نیز عداوت با او است چنانچه مفاد بسیاری از اخبار است مانند خبری که خاصه و عامه درباره حضرت فاطمه «ع» روایت کرده اند که فرمود «
فاطمة بضعة منی من اذاها فقد اذانی و من اذانی فقد اذی اللَّه
» و مانند کلامی که درباره
ص: 118
حضرت علی علیه السّلام فرموده «
من احبک فقد احبنی و من ابغضک فقد ابغضنی
» و در زیارت جامعه است «
من والاکم فقد والی اللَّه و من عاداکم فقد عادی اللَّه
» و نیز در همان زیارت است «
من احبکم فقد احبّ اللَّه و من ابغضکم فقد ابغض اللَّه
» و غیر اینها از اخبار بسیاری که از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم درباره اوصیاء او وارد شده بلکه از بعضی از آیات قرآن نیز این استفاده میشود.
2- عداوت با ملائکه و رسل مورث کفر است زیرا جمله فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ که وضع اسم ظاهر بجای ضمیر شده مشعر باین معنی است برای اینکه تقدیر جمله این است من کان عدوا للَّه و ملائکته و رسله و جبریل و میکال فان اللَّه عدو لهم ولی بجای ضمیر هم، کلمه کافرین را آورد که در عین اثبات دشمنی خدا نسبت بآنان، کفرشان را نیز اعلام کند، چه در غیر اینصورت صدور ذیل آیه با هم مناسبتی ندارد پس آیه بحسب تحلیل منطقی مشتمل بر دو مقدمه (صغری و کبری) و یک نتیجه است باین ترتیب من کان عدوا للَّه الخ فان اللَّه عدو له و من کان اللَّه عدو له فهو کافر» و در این معنی اخبار بسیاری وارد شده و در زیارت جامعه است «
و من جحدکم کافر و من حاربکم مشرک و من ردّ علیکم فهو فی اسفل درک من الجهیم
» 3- جمله فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ در عین اینکه کفر اینان و عداوت خدا را نسبت بایشان اثبات میکند عداوت خدا را نسبت بهمه کفار ثابت میکند، زیرا الکافرین جمله محلی بالف و لام است و شامل جمیع کفار میشود و منحصر باینها نیست بلکه اینها از مصادیق آنند، و مراد از عداوت خدا چنانچه کرارا تذکر داده ایم آثار عداوت است که عذاب و عقاب او باشد چنان که مراد از محبت خدا نیز آثار محبت است که ثواب او باشد.
ص: 119
4- بعضی از معترضین بقرآن اشکال کرده اند که یهود هرگز اظهار عداوت با جبرئیل ننموده و خود آنها باشدّ انکار منکر این مطلب هستند.
ولی معترض اگر مغرض نبود و احوال یهود را مطالعه نموده بود بر فرض انکار اعتنایی بانکار آنان نمینمود زیرا یهود متلوّن و بوقلمون صفت که هر ساعتی برنگی در میآمدند گاهی از موسی تقاضا مینمودند که اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ «1» گاهی میگفتند لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً «2» گاهی عبادت گوساله مینمودند و مدتی به بت پرستی برگشتند چنانچه خود تورات رائج گواه این قضایاست و مدتهایی بشارات تورات را بوجود پیغمبر اسلام و بعثت او برای اعراب میگفتند و دانستن این قضایا را برخ اعراب میکشیدند و پس از آمدن پیغمبر اسلام و تطبیق بشارات و صفاتی که در تورات بود بر آن حضرت بکلی منکر شده و گفتند این آن پیغمبری که تورات بشارت داده نیست، استبعادی ندارد که منکر این مطلب نیز بشوند و بگویند ما اظهار عداوتی نسبت بجبرئیل ننموده ایم.
وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ آیاتٍ بَیِّناتٍ وَ ما یَکْفُرُ بِها إِلاَّ الْفاسِقُونَ (99)
(و هر آینه بتحقیق ما نشانه های آشکارا بر تو نازل نمودیم بآنها کافر نمیشوند مگر فاسقان.
لام برای قسم و قد برای تقریب ماضی بحال و ثبوت و تحقق آنست و جمله جواب قسم است و مراد از آیه نشانه است بر امری که مقصود و مدعای شخص است مانند دلیل که بر اثبات مدّعا و یا حجّت که برای اسکات خصم آورده میشود 1- سوره اعراف آیه 134
2- سورة البقره آیه 52
ص: 120
و معجزات صادره از انبیاء از همین قبیل است چون کاریست که از قدرت بشر و قواعد طبیعی و علوم صنعتی خارج و بر خلاف عادت است بلکه فعل الهی است که بدست پیغمبر او جاری میشود برای اینکه نشانه باشد که از جانب خدا فرستاده شده، و در اینجا مراد نشانه هایی است که دلالت دارد بر نبوت پیغمبر اسلام و صدق دعوی او، و بینات صفت آیات است و این کلمه مأخوذ از بآن بمعنی ظهر است و آیات بینات یعنی نشانه هایی که واضح و هویداست و همه کس میفهمد زیرا نشانه و علامت شیئی ممکن است واضح و روشن بوده باشد و دلالتش بر شیئی مقصود احتیاج بمقدمات مشکله نداشته باشد این چنین نشانه را آیه بینه گویند و ممکن است باین وضوح نبوده و فهم آن احتیاج بمقدماتی داشته باشد که اهل دانش و بینش و فراست در می یابند و معجزات انبیاء غالبا از قسم اول است و لذا در قرآن از معجزات آنان بآیات بینات تعبیر فرموده و مراد از آیات بینات در اینجا یا خصوص قرآن است که از جهات کثیرة معجزه و دلیل بر صدق نبوت پیغمبر اسلام است چنانچه در مقدمه متذکر شدیم و یا قرآن بضمیمه سایر معجزات اوست که در کلم الطیب بیان مبسوطی درباره آنها نموده ایم «1» وَ ما یَکْفُرُ بِها إِلَّا الْفاسِقُونَ فسق در لغت بمعنی «خروج الشی ء عن الشی ء علی وجه الفساد» است و فاسق کسی است که از طاعت خدا خارج شده باشد و در بسیاری از آیات قرآن اطلاق فاسق بر کافر شده چنانچه قبلا متذکر شده ایم و این از آن جهت است که فسق مانند ایمان و تقوی که مقابل آنست دارای مراتب مختلف میباشد و هر گاه بمرتبه برسد که آیات الهی را تکذیب نموده و زیر بار پیغمبران خدا نرود کفر خواهد بود چنانچه میفرماید:
ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ «2» 1- صفحه 305- 306 تا 359 [.....]
2- سوره روم آیه 9
ص: 121
پس مفاد آیه اینست که بآیات الهی کسانی کافر میشوند که متوغل در نافرمانی حق و منهمک در معاصی الهی باشند و فسق و بیرون رفتن از اطاعت خداوند دیده باطن و دل آنها را کور نموده بحدی که آیات الهی در آنها تأثیر نمیکند.
أَ وَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (100)
(و آیا هر زمانی که این یهود عهد و پیمانی می بندند گروهی از آنان آن را دور میاندازند بلکه بیشتر ایشان ایمان نمیآورند) همزه أَ وَ کُلَّما همزه استفهام و واو عاطفه است و تقدیم همزه بر واو عاطفه برای اینست که همزه اصل در استفهام است و از اینجهت مصدر می باشد بخلاف سایر ادات استفهام که حروف عاطفه بر آنها مقدم میشود و کلمه ما یا موصوله و یا موصوفه کنایه از زمان است و نصب کلما بر ظرف است یعنی هر وقتی که و عاهَدُوا از معاهده بمعنی قرارداد بین دو طرف است و نبذه یعنی القاه و طرحه. چیزی را دور انداختن و این کنایه از نقض و تخلف عهد است، یعنی این یهود هر قراردادی که با خدا و پیغمبران او می بندند تخلف نموده و بآن وفا نمیکنند چنانچه تخلفات آنان با حضرت موسی در آیات قبل ذکر شد و همچنین قراردادهایی که با پیغمبر اسلام و مسلمانان بستند مانند قراردادی که یهود بنی قریظه و بنی النضیر با پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نمودند که بدشمنان اسلام کمک ندهند و در جنگ خندق تخلف نمودند.
فَرِیقٌ مِنْهُمْ کان معاهدین را بر دو دسته مینماید یک دسته کسانی که بر عهد خود باقی بوده و بقرار دادشان وفا مینمایند و دسته دیگر آنهایی که تخلف نمودند و بعد برای اینکه تصور نشود که این دو فرقه مساوی بودند
ص: 122
جمله بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ را آورد یعنی اکثریت با آنهایی است که تخلف نمودند و ایمان نمیآورند.
«تنبیه بالمناسبة» بیع منابذه در شرع مطهر حرام و از اقسام قمار است و آن چنین است که اجناسی چیده میشود وعده که در آن شرکت میکنند از فاصله معینی چیزی مانند ریگ و نحو آن بطرف آن اجناس می اندازند و بهر کدام از آنها اصابت کرد مالک میشوند نظیر بخت آزمایی که در این زمان متعارف شده که باعانه ملی تعبیر میکنند و بلیطهایی میفروشند و سپس قرعه کشی نموده و شماره بلیط هر کس برنده شد مقدار معینی باو میدهند و این عمل علاوه بر اینکه قمار و از گناهان کبیره است وجهی که گرفته میشود سخت و مال حرام است و بهیچ وجه مالک نمیشود و امر آن بسیار مشکل است زیرا نه حکم مجهول المالک میتوان بر آن بار کرد و نه ممکن است بصاحبانش رد نمود و آنچه بنظر میرسد اینست که هر مقدار از صاحبان بلیطها را که دسترسی بآنها ممکن است بنسبت آنچه بدست او آمده با مجموع آنان، بآنها رد کند و آنچه را که ممکن نیست بدست بیاورد، باید باذن حاکم شرع بعنوان رد مظالم بفقراء بدهد و مشکلتر از او کسانی هستند که بلیط میفروشند و پول جمع آوری میکنند که ضامن آنچه فروخته اند میباشند و مسئله تعاقب ایادی درباره آنها ساری و جاری است و همچنین است هر مالی که از ممر حرام بدست آید مانند فروش آلات لهو و قمار و وجوه سینماها و تماشاخانه ها و شراب فروشی و اجرت بر فحشاء و امثال اینها که امروز سرتاسر کشور را فرا گرفته است (اعاذنا اللَّه من کلّها)
ص: 123
وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ (101)
(و وقتی ایشان را رسولی از جانب خدا آمد که تصدیق کننده است آنچه را با ایشان است، گروهی از کسانی که بآنان کتاب داده شد، کتاب خدا را پشت سرشان انداختند، گویا ایشان نمیدانستند) مراد از رسول پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و دلیل بر اینکه این رسول من عند اللَّه است معجزات صادره از اوست و مصدق صفت پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که جمیع انبیاء سلف و کتابهای آنان را از تورات و زبور و انجیل تصدیق فرموده لِما مَعَهُمْ لام جاره و ما موصوله در محل جر، و ظرف صله ماست و چنانچه گذشت مراد از ما معهم جمیع ما معهم نیست بلکه فی الجمله از آنهاست که دست تحریف بسوی آنها دراز نشده مانند بشاراتی که بظهور و صفات پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در آنهاست.
و مراد از فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ علماء یهود و نصاری است که دانسته عبارات تورات و انجیل را بنحو دیگری بر عوام خود تفسیر و تأویل نمودند و مراد از کتاب اللَّه بعضی گفتند قرآن است و بعضی گفتند تورات و انجیل است که بشارت آن را دانسته پشت سر انداختند و مراد از نبذ وراء ظهورهم اعراض و انکار و کفر آنها بکتاب الهی است مانند کسی که نمیداند آن کتاب الهی است.
ص: 124
وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلی مُلْکِ سُلَیْمانَ وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ وَ لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَی الْمَلَکَیْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّی یَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (102)
(و یهود پیروی نمودند آنچه را شیاطین بر سلطنت سلیمان دروغ بستند و کافر نشد سلیمان ولی شیاطین کافر شدند که بمردم سحر میآموختند و نیز پیروی نمودند آنچه را نازل شد بر دو فرشته هاروت و ماروت، و حال آنکه آن دو فرشته باحدی چیزی نمی آموختند مگر اینکه میگفتند همانا ما برای امتحان شما آمده ایم پس کافر نشوید، پس از آن دو ملک فرا گرفتند آن چیزی را که بین مرد و زنش بوسیله آن جدایی می افکندند و این مردم بوسیله سحر باحدی ضرر زننده نبودند مگر باذن خدا و فرا گرفتند آن چیزی را که ضرر بایشان میرسانید و نفعی بر ایشان نداشت و هر آینه بتحقیق دانستند که هر که چنین معامله کرد در آخرت نصیبی برای او نیست و هر آینه بد چیزی است آنچه فروختند بآن نفسهای خود را اگر میدانستند).
ص: 125
این آیه از آیات بسیار مشکله قرآن است و کلمات مفسرین در تفسیر درباره هر یک از کلمات آن و احتمالاتی که در مراد و مقصود از هر یک آنها داده اند بسیار است و در تفسیر المیزان پس از ضرب وجوه محتمله در یکدیگر آنها را بیک میلیون و دویست و شصت هزار احتمال رسانیده ولی بسیار از آنها مکررات است.
و همچنین اخبار مختلفه از عامه و خاصه در این باره نقل شده که اغلب آنها بدون سند و از جهاتی ضعیف است و بسیاری از آنها مأخوذ از خرافات یهود و بر خلاف ضرورت دین و مذهب و دلیل عقل و منافی با ظواهر آیات دیگر و اخبار معتبره است بنا بر این ما از همه آنها صرفنظر نموده و باندازه که از ظاهر خود آیه استفاده میشود بعد از طی مقدماتی چند، مفاد آن را متذکر میشویم و علم بحقایق آن را بخدا و راسخین در علم محول مینمائیم.
«مقدمه اول»: برای اثبات وجود ملک و فرشته راهی جز از طریق شرع که عبارت از آیات شریفه قرآن و اخبار مأثوره باشد نداریم و از طریق برهان عقل و حس راهی برای اثبات وجود آنها نیست و از آیات و اخبار نیز حقیقت ملائکه بدست نمیآید بلکه تنها چیزی که استفاده میشود اینست که آنان دارای نزول و عروج و اجنحه که مناسب عالم خودشان میباشد هستند و بصور مختلفه مانند صورت انسان مصور میشوند چنانچه بر حضرت ابراهیم در مورد بشارت باسحق و بر حضرت لوط در موقع اهلاک قوم او، و بر مریم در موقع پیدایش عیسی و در جنگ بدر برای یاری مسلمین بصورت انسانی مصور شدند و همه آنها معصوم و مطیع اوامر الهی بوده و کوچکترین تخلفی از آنها سر نمیزند چنانچه در ذیل آیه شریفه وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ الایة «1» متذکر گردیدیم 1- مجلد اول ص 498
ص: 126
و در کلم الطیب نیز فی الجمله متعرض شدیم «1» بنا بر این خبری که در قصه هاروت و ماروت نقل شده که مرتکب قتل نفس و شرب خمر و زنا و سجده به بت گردیدند مردود است ولی اشکالی ندارد که دو ملک بصورت انسان برای نوعی امتحان مصور شده و اموری را تعلیم دهند.
«مقدمه دوم»: شیطان و جن نیز نوعی از موجوداتند که راه اثبات وجود آنها منحصر بقرآن و اخبار است و آنچه از آیات استفاده میشود آنها موجوداتی هستند که منشأ خلقت آنها نار است و دارای مؤمن و کافر و عادل و فاسق بوده و پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و بعضی از پیغمبران دیگر بر آنها نیز مبعوث شده اند و تسلطی بر بنی آدم ندارند مگر از راه وسوسه و خطورات نفسانی چنانچه در مقدمه همین کتاب «2» و در مجلد سوم کلم الطیب متذکر شده ایم «3» و ممکن است باذن خدا بصور ظاهریه درآیند چنانچه از قضایای حضرت سلیمان و پاره از اخبار استفاده میشود.
«مقدمه سوم»: خداوند سلطنتی بحضرت سلیمان عطا فرمود که بر وحوش و طیور و طایفه جنّ و شیاطین فرمانفرما بود و بعضی از شیاطین و جن را محبوس و مقرّن در اصفاد کرده و بسیاری از آنها را مأمور غواصی و بنائی و نقاشی و غیره نموده بود و چه بسیار از آنها که از روی طوع و رغبت اطاعت نمیکردند بلکه از روی قهر و عنف مشغول کار میشدند چنانچه از آیه فَلَمَّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ «4» استفاده میشود که باین اعمال شاقه معذب بوده اند و اینها کفار و فساق آنها بوده اند زیرا مؤمنین آنها از روی طوع و رغبت اطاعت نبی اللَّه را مینموده اند. 1- مجلد سوم ص 55
2- مجلد اول ص 77
3- ص 65
4- سوره سبأ آیه 13
ص: 127
«مقدمه چهارم»: یهود اندیشه باطل و بی اساسی درباره حضرت سلیمان دارند و بنا بر آنچه در کتب آنهاست العیاذ باللّه بآن حضرت نسبت بت پرستی و شرارت میدهند چنانچه در کتاب اول پادشاهان باب یازدهم از جمله پنجم تا دهم مذکور است و چنانچه از آیه شریفه و بعضی اخبار استفاده میشود یهود گمان می کردند که حضرت سلیمان ساحر ماهری بوده و بواسطه سحر و نیرنجات بچنین سلطنتی نائل شده و قدرت و غلبه بر وحوش و طیور و جن پیدا نموده و غرائب امور و خوارق عادات از او سر میزده است و خداوند ساحت مقدس سلیمان را از این افتراء تنزیه فرموده و نسبت کفر و سحر را بشیاطین داده که بمردم تعلیم سحر نموده و آنان را گمراه می نمودند چنانچه می فرماید: وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ وَ لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ «مقدمه پنجم» چنانچه از ظاهر آیه استفاده میشود شیاطین بمردم سحر میآموختند و مردم را باعمالی که موجب تفرقه و ضرر و زیان آنها بود وادار می نمودند و این تعلیم یا بواسطه الهام شیاطین باولیاء و دوستانشان بود چنانچه در آیه دیگر میفرماید إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ «1» و یا بواسطه نوشتن سحر و نیز نجات و پنهان نمودن آن در زیر تخت سلیمان و منتشر نمودن آن بعد از فوت سلیمان بود چنانچه از خبر مروی از تفسیر عیاشی از حضرت باقر علیه السّلام معلوم میگردد.
و روی این اصل مردم بسیار گرفتار سحر و مضرات ناشیه از آن شدند و خداوند دو ملک را بصورت آدمی مصور نمود که راه ابطال و دفع سحر را بمردم بیاموزند و آنها بمردم گفتند که ما برای امتحان و افتتان شما آمده ایم مبادا از این علم سوء استفاده نموده و بر ضرر یکدیگر بکار برید، ولی مردم از علم 1- سورة انعام آیه 121
ص: 128
دفع سحر که بآنان تعلیم شد سوء استفاده نموده و بجای اینکه با آن دفع سحر کنند بر ضرر یکدیگر استعمال نمودند.
«مقدمه ششم» سحر حرام و از کبائر موبقه و مستحل آن کافر و اجماع بلکه ضرورت دین بر حرمت آن قائم است و اخبار در حرمت آن بطور مستفیض وارد شده چنانچه شیخ قدس سره در مکاسب صفحه 51 متعرض است مانند خبر «
الساحر الکافر
» و «
من تعلّم من السحر قلیلا او کثیرا فقد کفر و کان آخر عهده بربه وحده ان یقتل الا ان یتوب
» و مانند «
ساحر المسلمین یقتل و ساحر الکفار لا یقتل لان الشرک اعظم من السحر لان السحر و الشرک مقرونان
» و مانند «
ثلاثة لا یدخلون الجنة مدمن خمر و مدمن سحر و قاطع رحم
» الی غیر ذلک و امّا در معنی سحر و حقیقت آن کلمات علماء و محققین مانند علامه و فخر المحققین و شهیدین و فاضل مقداد و مجلسی قدس اسرارهم مختلف است، و در معنی آن بحسب لغت بعضی گفتند (ما لطف مأخذه و دق) مأخذ آن بسیار دقیق و باریک است و بعضی گفتند «صرف الشی ء عن وجهه» و بعضی بمعنی خدعه و تزویر و بعضی بمعنی اخراج باطل بصورت حق دانسته اند.
و اقسام آن بطور فهرست عبارت است از عقد (بهم بستن) کلام یا کتابت یا طلسم که در بدن یا قلب یا عقل مسحور تأثیر کند، دخنه (دود آتش) تصویر، نفث در عقد (دمیدن در گره ها)، تصفیه نفس بریاضات باطله، استخدام ملائکه، تسخیر جن و شیاطین، احضار ارواح برای کشف غائبات نیرنجات (معرب نیرنگ) رمل و طلسمات و غیر اینها.
و تعلیم و تعلم سحر نیز مانند استعمال آن حرام است مگر اینکه برای علاج و ابطال و دفع سحر و نشان دادن مأخذ آن باشد که در اینصورت جایز و بسا واجب میشود و تعلیم ملکین از این قبیل بوده اگر چه اکثر مردم سوء
ص: 129
استفاده نمودند چنانچه در الهام و تعلیم وجوه خیر و شر بمردم این سوء استفاده دیده می شود.
«مقدمه هفتم» اسباب وجودیّه اعمّ از اسباب عادیّه و اسباب خفیّه تأثیر آنها در خارج مستند بمشیّت و اذن الهی است و اگر مشیّت الهی بر تأثیر آنها تعلق نگیرد تأثیر از کلیه اسباب گرفته میشود چنانچه آتش نمرودیان حضرت ابراهیم را نمی سوزاند و کارد ابراهیم رگ اسمعیل را نمیبرد و غیر اینها از مواردی که خدا اثر را از علل و اسباب میگیرد.
و سحر هم مستند باسرار خفیه است و تأثیر آن مستند باذن و مشیّت الهی است باین معنی که اثر سحر امر لازمی نیست که خداوند قدرت بر رفع و ابطال آن نداشته باشد لکن اثر آن را باطل نمیکند و بین آن و اراده مردم رها نموده و مانع نمیشود چنانچه بین مردم و سائر گناهان و تجاوزات آنان مانع نمیشود برای حکمتی که در این عالم مقدّر فرموده است و اینست معنی این جمله وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ پس از بیان این مقدمات معنی آیه شریفه بدون احتیاج بتأویلات بعضی از مفسرین ظاهر میشود حاصل مفاد آن اینست که خداوند یهود را مذمّت میفرماید که آنان پیروی نمودند آنچه را شیاطین در عهد سلطنت سلیمان برای آنها گفتند از سحرهایی که بآنان یاد دادند و بدروغ بحضرت سلیمان نسبت دادند و حضرت سلیمان کافر و ساحر نبود چنانچه آنان گمان نمودند بلکه شیاطین کافر بودند که بمردم سحر تعلیم مینمودند (و ممکن است مراد از کفر در آیه عمل سحر باشد که در خبر گذشت «
الساحر الکافر
») و نیز یهود پیروی نمودند آنچه بر دو ملک هاروت و ماروت نازل شده بود که تعلیم سحر برای دفع و معالجه سحر شیاطین باشد و حال آنکه آن دو ملک
ص: 130
احدی را تعلیم نمی نمودند مگر اینکه میگفتند ما برای امتحان شما آمده ایم پس مبادا اعمال سحر کنید و کافر شوید و بیکدیگر ضرر و زیان رسانید بلکه هر که گرفتار سحر شد رفع و دفع و علاج آن را بنمائید و گرفتار آن را نجات دهید ولی این مردم از این تعلیم سوء استفاده نموده و نه تنها دردی را درمان ننمودند بلکه تریاق را بجای سمّ استعمال نموده و از آنان فرا گرفتند آنچه ضرر و زیان بآنها میرسانید و موجب تفرقه بین زن و شوهر میشد و البته خدا مانع از تأثیر سحر آنان نبود و اذن و مشیّت حق بر این قرار نگرفته بود که سلب اثر از اعمال سحر آنها بکند و بالجمله این تعلیمات را بضرر خود تمام نموده و به هیچ وجه از آنها انتفاع نبردند چنانچه با انبیاء الهی همین معامله را می نمودند و برای منافع دنیوی خیالی بسا در مقام ضدیت با آنها بر آمده و یا دستورات آنان را تحریف و مطابق هوای نفس خود تفسیر میکردند.
و بتحقیق دانستند که با این معامله بهره و نصیب خود را از سعادت آخرت بباد داده و از نعم ابدی حقیقی خود را محروم نمودند و این بد معامله بود که خود را در معرض عذاب الهی قرار دادند اگر درک می نمودند.
این بود خلاصه آنچه در تفسیر این آیه بنظر میرسید (و اللَّه العالم بحقایق الامور) و در عیون اخبار الرضا «ع» شیخ صدوق ره در حدیثی که از حضرت رضا علیه السّلام روایت کرده آن حضرت میفرماید.
«و امّا هاروت و ماروت فکانا ملکین علّما الناس السحر لیحترزوا به من سحر السحرة و یبطلوا به کیدهم و ما علّما احدا من ذلک شیئا الا قالا له انما نحن فتنة فلا تکفر فکفر قوم باستعمالهم لما امروا بالاحتراز منه و جعلوا یفرقون بما تعلّموه بین المرء و زوجه
» و این حدیث شریف شاهد قوی است بر مطالب مذکوره و اللَّه الهادی
ص: 131
و در تفسیر المیزان در ذیل این آیه شرحی از علوم خفیّه بیان کرده و بر پنج قسم تقسیم نموده کیمیاء، لیمیا، هیمیا، سیمیا، ریمیا و جامع این علوم بفرمایش شیخ بهایی کتابی است نام «کلّه سرّ» که این اسم شامل حروف اول این علوم است و ملحق باین علوم است علم اعداد و علم خافیه و تنویم المغناطیسی و احضار ارواح، و نیز کتابهایی را که این علوم در آنها مضبوط است ذکر کرده هر که طالب است بآنجا مراجعه کند.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَیْرٌ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (103)
و اگر این یهود ایمان می آوردند و تقوی اختیار مینمودند هر آینه ثوابی که از جانب خداست برای آنان بهتر بود اگر میدانستند.
ظاهرا مراد از ایمان در آیه ایمان بحضرت سلیمان و انبیاء بعد از او مانند حضرت عیسی «ع» و حضرت خاتم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و مراد از تقوی پرهیز از سحر و جادوگری و مطابعت شیاطین است، هر چند مانعی ندارد که معنی ایمان و تقوی عامّ باشد و این مورد خاصّ و سایر موارد را شامل شود، و مراد از مثوبه بقرینه (من عند اللَّه) ظاهرا ثوابها و نعم اخروی است ولی ممکن است مطلق پاداشهایی باشد که از جانب خدا بر ایمان و اعمال صالحه و تقوی مترتب میشود چنانچه در آیه دیگر میفرماید وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ «1» و مفضل منه خیر محذوف است یعنی لمثوبة من عند اللَّه خیر من المنافع التی یقصدونها بالسحر، و حذف مفضل منه و نکره آوردن مثوبه برای اشعار به اینکه 1- سوره اعراف آیه 94
ص: 132
فرد ناچیزی از ثوابهای الهی بهتر است از عموم منافعی که آنها بوسیله سحر بدست می آورند ولی مثل اینکه یهود به هیچ وجه متوجه این معنی نمیشوند و حاضر نیستند ایمان و تقوی اختیار کنند کان علم و معرفت باین مطلب ندارند از اینجهت میفرماید لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ (104)
(ای کسانی که ایمان آورده اید کلمه «راعنا» را نگوئید و بجای آن بگوئید «انظرنا» و بشنوید، و برای کافران عذاب دردناک است) در تفسیر المیزان در ذیل آیه متعرض است که اولا در قرآن بخطاب یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا در هشتاد و پنج مورد اهل ایمان را مخاطب قرار داده و این آیه اولین مورد آنست و ثانیا تعبیر باین لفظ «الَّذِینَ آمَنُوا» از تشریفاتی است که اختصاص باین امت دارد و از امم سابقه تعبیر بقوم و اصحاب و بنی اسرائیل شده است، و سپس فرق گذارده است بین الَّذِینَ آمَنُوا و مؤمنون که بلفظ اول مؤمنین صدر اول از مهاجرین و انصار اراده شده و از لفظ دوم مطلق اهل ایمان و شواهدی از آیات بر این مطلب آورده است.
و اما در قسمت اول اگر مراد از اولین مورد بحسب نزول باشد درست نیست زیرا سوره بقره مدنی است و بسیاری از سوره مکی قبل از آن نازل شده، مگر آنکه مراد اولین مورد بحسب ترتیب و ضبط در قرآن و ما بین الدفتین باشد.
ص: 133
و اما قسمت دوم علت عدم تعبیر از امم سابقه مگر بقوم و نحو آن برای این بوده که ایمان نیاورده بودند چنانچه از مفاد آیات ظاهر میشود و گرنه بر مؤمنین آنها تعبیر باین لفظ (الَّذِینَ آمَنُوا) شده چنانچه حکایت از نوح «ع» میفرماید وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ «1» و نیز درباره صالح «ع» میفرماید فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّیْنا صالِحاً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ «2» و درباره هود «ع» می فرماید نَجَّیْنا هُوداً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ «3» و غیر اینها از موارد دیگر و اما قسمت سوم چنانچه متذکر شده ایم خطابات قرآنی اختصاص بمشافهین و موجودین زمان خطاب ندارد بلکه بنحو قضایای حقیقیه است که حمل محمول بر موضوع مقدرة الوجود است و لذا شامل جمیع میشود و احتیاج بادله اشتراک در تکلیف نداریم.
لا تَقُولُوا راعِنا راعنا صیغه امر از مراعات است و ضمیر متکلم مفعول آن است و چنانچه از ظاهر آیه معلوم میشود مؤمنین هنگام تلاوت آیات و بیان احکام خدمت پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم عرض میکردند که مراعات و ملاحظه ما را بفرما و قدری تأمّل کن تا ما درست بفهمیم و ضبط کنیم و یهود از این کلمه سوء استفاده نموده و بمعنی دیگری که در نظر آنهاست و شتم بود در خطاب به پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم قصد میکردند و خداوند از گفتن این کلمه نهی فرمود و امر نمود که بجای آن کلمه انظرنا که بهمان معنی است استعمال کنید که دست آویز یهود نشود.
و در الاء الرحمن از تبیان شیخ ره از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده 1- سوره هود آیه 29
2- سوره هود آیه 69
3- سوره هود آیه 58
ص: 134
که فرمود کلمه راعنا بعبرانیه سبّ است و مرحوم بلاغی ره میگوید من کتب عهد قدیم را تتبع نموده و یافتم که این کلمه «راع» بمعنی شرّ و قبح و شریر است و نا نیز ضمیر متکلم است در عبرانیه و الف آن تبدیل بواو و یا اماله بواو میگردد پس راعنا بعبرانیه بمعنی شریرنا میشود «1» و بعضی گفتند راعنا از رعونت بمعنی خفت و جهل و حمق است و این معنی بر قرائت تنوین راعنا درست آید یعنی «لا تقولوا قولا جهلا» و این قرائت خلاف سیاهی و غیر معتبر است.
وَ قُولُوا انْظُرْنا انظرنا را بمعنی انتظر الینا تفسیر کرده اند یعنی توقف فرما تا ما کلام ترا بشنویم و تأمل کنیم و بفهمیم.
وَ اسْمَعُوا عطف به (قولوا) است یعنی اوامر و نواهی پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را بشنوید و فراگیرید و بر آن ترتیب اثر دهید.
وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ و برای کافرین یعنی کسانی که جسارت و سبّ برسول خدا کنند یا کسانی که حرف او را نشنوند عذاب دردناک است. 1- آلاء الرحمن صفحه 114
ص: 135
ما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ لا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ اللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (105)
(کسانی که کافر شدند از اهل کتاب و مشرکین و بت پرستان دوست نمیدارند که هیچ خیری از پروردگار شما بر شما نازل شود و حال آنکه خدا برحمت خود اختصاص میدهد هر که را بخواهد و خدا صاحب فضل بزرگ است) چون اهل کتاب مخصوصا یهود تصور می کردند که پیغمبر موعود از آنها است و این امتیاز که بعثت رسل و انزال کتب باشد خصیصه آنان است لذا وقتی دیدند پیغمبر موعود از غیر آنها است و کتاب آسمانی بر او هم نازل شد و حقایقی را که یهود حاضر نبودند کشف شود بوسیله قرآن ظاهر گردید و در جنگها و غزوات مرتبا پیروز شده و نصرت الهی شامل حالشان گردید از این جهت حسد بردند و از اینکه خیری از خدا شامل حال پیروان پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم شود بسیار ناراحت و نگران بودند.
و همچنین مشرکین قریش از کبر و نخوتی که داشتند گمان نمی بردند کار پیغمبر و آئین او رونقی پیدا کند و از اینکه پیغمبر و یارانش در غزوات مختلف مشمول نصرت و ظفر و یاری الهی میشدند بسیار اندوهگین و ناراحت بودند و بالجمله اهل کتاب و مشرکین به هیچ وجه حاضر نبودند که خیر و خوشی از جانب خدا بر مسلمانان نازل شود و حتی کفار قریش در همان اوان بعثت چنانچه قرآن از آنها نقل میکند میگفتند لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ «1» 1- سوره زخرف آیه 30
ص: 136
چرا قرآن بر مرد بزرگی از یکی از دو شهرستان مکه و طایف که عروة بن مسعود ثقفی و ولید بن مغیرة باشد نازل نشده است و یهود چنانچه قبلا ذکر شد می گفتند نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا بنا بر این مفاد آیه بیان حسد اهل کتاب و مشرکین و بدخواهی آنان نسبت بمسلمین است.
ما یَوَدُّ بمعنی ما یتمنّی (آرزو نمیکنند) و بمعنی ما یحبّ (دوست نمیدارند) هر دو آمده و من مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ بیانیّه است وَ لَا الْمُشْرِکِینَ بحسب لفظ عطف باهل الکتاب است اگر چه بحسب معنی معطوف بر الَّذِینَ کَفَرُوا میباشد أَنْ یُنَزَّلَ در محل نصب است بنا بر مفعول بودن برای «یودّ» و من اول در مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ بعضی گفتند زائده و برای تأکید و استغراق در نفی است و بهتر اینست که گفته شود بیانیه است و بیان أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ را می نماید و من دوم برای ابتداء غایت است و در بعض اخبار خیر بقرآن تفسیر شده و این از باب اظهر مصادیق آنست و با عموم که جمیع خیرات دنیویه و اخرویه باشد منافات ندارد و همچنین رحمت در وَ اللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ در خبر منسوب بامیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت باقر علیه السّلام تفسیر بنبوت شده که اجلی مصادیق آن است و منافی با عموم رحمت نیست و این جمله رد بر اندیشه باطل آنهاست که توهم میکنند افاضه رحمت الهی بر بندگان بمیل و خواهش آنهاست.
و جمله وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ بمنزله علت و بیان وجه اختصاص برحمت است بهر که بخواهد.
و فضل بمعنی رحمت و بخشش است و شمول آن منوط بقابلیت محل است که هر کس را خدا لایق تفضلات و مراحم خود بداند مورد تفضل قرار می دهد و چون کفار از اهل کتاب و مشرکین لیاقت این مراحم الهی را نداشتند لذا شامل حالشان نشد، و چنانچه متذکر شده ایم نعم و مثوبات الهی همه از روی
ص: 137
تفضل است و ایمان و اخلاق و اعمال صالحه در انسان قابلیت ایجاد می کند و چنانچه در ادعیه وارده دارد «
کل نعمک ابتداء
» همه نعمت های الهی ابتدایی است و در عوض عمل نیست و کسی بواسطه عبادت استحقاق و طلب پیدا نمی کند.
ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (106)
(ما هر آیتی را تبدیل یا ترک کنیم، بهتر از آن یا همانند آن را می آوریم، آیا نمی دانی که خدا بر هر چیز تواناست) «نسخ» تبدیل چیزی بچیز دیگر است و تناسخ قول باینست که روح انسان پس از مردن بانسان دیگری تعلق گیرد یعنی جنبه ارتباط و تعلق آن تغییر و تبدیل کند و استنساخ عبارت از رونویس کردن از کتاب و نوشته کانّ مکان آن بمکان دیگر تبدیل شده و یا از مقام خارج بکتابت مبدل گردیده و آیه شریفه إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»
یعنی اعمالی را که شما انجام داده اید نسخه آن برداشته میشود تا فردای قیامت برخوانید و در آیه شریفه:
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ «2» نسخ بمعنی ابطال و ازاله و برطرف کردن است که خداوند القائات شیطانی را برطرف مینماید و بجای آن آیات خود را محکم میکند و مفاد آیه اینست که هر پیغمبری را فرستادیم مقصد و آرزوی او هدایت و ارشاد امت بود ولی شیطان 1- سوره جاثیه آیه 28 [.....]
2- سوره حج آیه 51
ص: 138
بواسطه القاء بدوستانش مانع میشد که ایمان بیاورند لکن خداوند القاء شیطان را برطرف نموده و آیات خود را محکم میکند.
أَوْ نُنْسِها از انساء یعنی افعال از نسیان است و انساء و نسیان بمعنی ترک آمده است یعنی آیتی را ترک کنیم و از این معنی آمده است.
نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ «1» و کلام مریم یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا «2» و آیت بمعنی علامت و نشانه چیزی است که دلیل و راهنمای بآن باشد چنانچه آیات الهی چیزهایی است که دلالت بر وجود او یا صفات او از علم و قدرت و حکمت و غیر اینها بنماید مانند جمیع مخلوقات او و هر چه دلالتش بیشتر باشد بزرگتر باشد چنانچه میفرماید لَقَدْ رَأی مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری «3» و از اینجهت پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه طاهرین «ع» اکبر آیات الهی هستند زیرا مظهر اتم صفات حق تبارک و تعالی میباشند.
و من در مِنْ آیَةٍ بیانیه است و مصداق ماء شرطیه را بیان میکند یعنی هر آیتی را که ما نسخ یا ترک کنیم آیت بهتر یا همانند آن را بیاوریم و آیت اعم است از آیات کتب الهی و غیرها بنا بر این شامل بردن پیغمبری و بعثت پیغمبر دیگری هم میشود و اطلاق نسخ بر خداوند بمعنی تغییر و تبدیل نظر نیست بلکه مراد بیان انتهای امد منسوخ و تمامیت مدت اوست و قطع نظر از اینکه تبدیل و تغییر نظر بحسب عقل بر خدا محال است (زیرا لازمه تغییر نظر جهل بعواقب امور و مصالح یا مفاسد فعل است و جهل در ساحت ذات حقّ راه ندارد) خود آیه نیز بر این مطلب دلالت دارد زیرا تبدیل بمثل بی حکمت لغو است مگر اینکه گفته شود مدت اولی بنهایت رسیده. 1- سوره توبه آیه 68
2- سوره مریم آیه 23
3- سوره النجم آیه 18
ص: 139
و نسخ گاهی نسبت بوجود شیئی منسوخ است و گاهی نسبت ببعض خصوصیات آن، مثلا نسخ نسبت بشریعتی معنایش اینست که مدت آن شریعت بانتهاء رسیده و زمان شریعت لاحق فرا میرسد و لازم نیست که همه احکام آن شریعت سابق نسخ شود بلکه بعضی احکام آن که بحسب استعداد مردم و زمان مصلحت در تغییر آن است تبدیل میشود.
بنا بر این اگر پیغمبری یا شریعتی یا کتابی و یا وصیّی مدتش منقضی شد خداوند نبیّ دیگر یا شریعت و کتاب و وصی دیگری میگمارد تا حجّت بر بندگان تمام شود.
و از این آیه میتوان بقاء وجود حضرت بقیة اللَّه را استفاده نمود زیرا بنصّ قرآن دین اسلام تا قیامت باقی است و بنصّ اخبار وارده از رسول اکرم ص اوصیاء او منحصر بدوازده نفرند و یازده نفر از آنها در دنیا رحلت نموده لذا لازم است وصی دوازدهم باقی باشد و اگر نه جمله نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها صادق نیاید.
مطلب دیگر اینکه در اخبار وارد شده که قرآن مشتمل است بر ناسخ و منسوخ، و مراد از نسخ آیات قرآن نه اینست که آیه بکلی از بین برود و حتی قرائت و تلاوت آن منسوخ گردد چنانچه بعضی از مفسرین توهم کرده اند بلکه مراد نسخ حکم مستفاد از آیه است در حالی که آیه در جای خود از نظر قرآنیت و فصاحت و بلاغت و تلاوت و سایر خصوصیات باقی است.
أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ خطاب به پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و استفهام تقریری است یعنی البته میدانی که خدا بر هر چیزی قادر و تواناست چنانچه در مقام استشهاد بشاهدت می گویی مگر نشنیدی فلانی چه گفت یا ندیدی
ص: 140
چه کرد تا شاهد بگوید شنیدم و دیدم و البته تقریر بما بعد نفی است نه ما بعد حرف استفهام.
أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ (107)
(آیا نمیدانی که برای خدا است سلطنت آسمانها و زمین، و یار و یاوری جز خدا برای شما نیست) أَ لَمْ تَعْلَمْ این استفهام نیز نظیر استفهام در آیه قبل است و نکته اینکه از خطاب مفرد بخطاب جمع در وَ ما لَکُمْ عدول نموده اینست که اگر در اینجا «مالک» گفته می شد توهم این بود که برای دیگران یار و یاوری غیر از خدا هست و فقط برای مخاطب که شخص نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم باشد یار و یاوری غیر از خدا نیست از اینجهت بصیغه جمع آورده و نکته اینکه در دو مورد اول بصیغه مفرد و خطاب بشخص نبی است شاید این باشد که تقریر از کسی میگیرند که آگاه و عالم و معتقد بما یقرّ به باشد و چون همه مردم بواسطه ضعف ایمان یا عدم ایمان معرفت بعموم قدرت حق و ملکیت مطلقه کلیه او نسبت بهمه سماوات و زمین و آنچه در آسمانها و زمین است ندارند بلکه خود و دیگران را نیز مالک بعض اشیاء می پندارند لذا ممکن است اقرار باین حقایق ننمایند.
و جمعی از مفسرین مخاطب را در آن دو مورد انسان منکر نسخ دانسته و استفهام را انکاری توبیخی مانند أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ «1» 1- سوره یس آیه 76
ص: 141
و یا انکاری ابطالی مانند أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ دانسته اند «1» و بعضی از آنها این دو جمله را جواب از دو اعتراض که در مورد نسخ ممکن است بشود و یا از طرف یهود اعتراض شده دانسته.
(اول) اینکه هر آیه که از جانب خدا قرار داده میشود دارای مصلحتی از مصالح عباد است که غیر آن چنین مصلحتی را نداشته و اگر آن آیه نسخ شود مصلحت آن از بین میرود و چیز دیگر جای آن را هم نمیگیرد.
(دوم) اینکه اشیایی را که خداوند ایجاد فرمود پس از ایجاد از تحت تصرف و تغییر او خارج میشود و باصطلاح خداوند پس از ایجاد و خلقت عالم دیگر دخل و تصرفی در آن ندارد تا چیزی را نسخ و یا تبدیل کند چنانچه گفتند یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ «2» از اعتراض اول جواب داده به اینکه خداوند بر همه چیز قادر است و اگر چیزی را که وقتی دارای مصلحت بوده نسخ کند میتواند بهتر از آن یا مثل آن را بیاورد.
و از اعتراض دوم به اینکه خداوند مالک آسمانها و زمین است و هر طوری که بخواهد و اراده او تعلق گیرد در ملکش تصرف میکند.
بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ «3» و کسی و چیزی مانع از تصرفات او نخواهد شد.
وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ ولی بمعنی صاحب اختیار و متصرف در امور است ولایت ذاتیه کلیه مطلقه مختص بخداست و اما غیر خدا ولایت آنها ذاتی نیست بلکه بجعل الهی است و آن دارای مراتبی است یا جزئیه مقیّده است مانند ولایت مجتهد و پدر و جدّ و قیم مجعول از طرف پدر یا جد یا مجتهد 1- سورة الانشراح آیه 2
2- سوره مائده آیه 69
3- سوره مائده آیه 69
ص: 142
و یا جعلیّه مطلقه کلیه است مانند ولایت حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه اطهار صلوات اللَّه علیهم اجمعین چنانچه از آیه: النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ «1» و آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ «2» استفاده می شود و این مراتب در جای دیگر بیان شده.
و نصیر بمعنی یاور و یاری کننده است و نصرت مطلقه که قدرت بر رفع همه بلیات و آفات و اعانت بر همه امور باشد بالذات مختص بخداست اما نصرت بعضی نسبت ببعض دیگر مانند نصرت مؤمنین از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه اطهار «ع» که از آنها تعبیر بانصار میشود اولا بالذات و بالاستقلال نیست بلکه محتاج باعانت پروردگار است چون انسان در هیچ فعلی استقلال ندارد، و ثانیا جزئی است و بر همه امور و رفع همه آفات و شرور قدرت ندارد، بلکه ممکن بالذات محتاج است و از خود هیچ ندارد و نصرت و یاری او هم بنصرت و یاری خدا و قوت و قدرتی است که خدا باو عنایت میکند و از این آیه استفاده میشود که انسان باید همیشه متوجه بخدا بوده و نظر و امید و توکلش بخدا باشد و نظرش از غیر او هر که و هر چه باشد قطع شود (فانّه فعال لما یشاء و حاکم لما یرید) 1- سوره احزاب آیه 6
2- سوره مائده آیه 60
ص: 143
أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَکُمْ کَما سُئِلَ مُوسی مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ (108)
(آیا میخواهید از پیغمبرتان سؤال کنید مانند آنچه از موسی پیش از این سؤال شد، و کسی که کفر را بدل ایمان بگیرد پس بتحقیق راه راست را گم کرده است.)
در توضیح مراد از این آیه از تقدیم اموری چند ناگزیریم:
امر اول: در باب معجزه رعایت اموری لازم است (چنانچه در کلم الطیب مجلد اول صفحه 249- 251 در طی دوازده امر بیان نموده ایم) و از آن جمله اینست که معجزه امری است بر خلاف عادت بشری و قواعد طبیعی و اصول فنی و از اینجهت بخارق عادت از آن تعبیر میشود و بمحالات عقلی مانند (اجتماع نقیضین و ارتفاع نقیضین و نحو اینها و رؤیت حق بچشم ظاهری) تعلق نمیگیرد، زیرا محالات عقلی قابل تحقق وجود نیستند.
و فعلی است از افعال خدا که بر اثبات نبوت مدعی نبوّت صادق بدست او جاری میشود و لازم نیست که همه جا و همه وقت قدرت بر اتیان معجزه داشته باشد بلکه همین اندازه که حجت بر مردم تمام شود و بر صدق نبوت او رسا باشد کافی است اگر چه یک مرتبه باشد.
و خداوند حکیم بمقتضای حکمت و مصلحت آنچه صلاح است و حقیقت و حقانیت دعوی نبی را اثبات میکند در هر زمان بحسب استعداد مردم بدست انبیاء جاری فرموده و لازم نیست که مطابق هوای نفس مردم باشد که هر کس هر چه بخواهد پیغمبر بیاورد و مجلس نبی بتماشاخانه مبدل شده و ملعبه مردم گردد.
ص: 144
امر دوم- قوم موسی و بنی اسرائیل از حضرت موسی غالبا این نحو امور را که یا محال عقلی بوده یا مصلحت در وقوع آنها نبوده تقاضا مینمودند چنان که گفتند أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً «1» و گفتند اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ «2» و یا گفتند فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ «3» و امثال اینها.
و بواسطه همین تقاضاهای بیجا و بهانه جوییها و زیر بار حق نرفتن دچار عذاب های سخت شدند.
امر سوم- مشرکین قریش و یهود زمان پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نیز از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بسا چنین تقاضاهایی را می نمودند، چنانچه از آیات سوره اسراء وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً، أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً، الآیات «4» و سوره فرقان لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً، أَوْ یُلْقی إِلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْها الایة «5» و غیر آنها استفاده میشود.
بنا بر این در این آیه ملامت و توبیخ از آنها شده که اینگونه تقاضاهای بی مورد نکنند که مانند قوم موسی «ع» گرفتار عذاب های سخت و غضب پروردگار شوند.
و ام منفصله و بمعنی بل و همزه استفهام است یعنی بل أ تریدون، و سؤال در اینجا بمعنی توقع و تقاضاست و رسولکم مراد پیغمبر اسلام است.
وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمانِ این قسمت از آیه دلالت دارد بر اینکه این نوع توقعات و تقاضاهای بیمورد موجب کفر است چنانچه یهود بعد از ایمان 1- سوره بقره آیه 52
2- سوره الاعراف آیه 134
3- سوره زخرف آیه 53
4- آیه 90- 93 [.....]
5- آیه 8
ص: 145
بموسی کافر شدند و این کفر کفر ضلالت است که بواسطه آن از جاده مستقیم حق خارج میشوند.
فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ ضلّ گاهی بوسیله عن متعدی میشود مثل ضلّ عن الطریق و گاهی بدون آن، مانند ضل الطریق و سواء بمعنی وسط و میانه است و سواء سبیل کنایه از صراط مستقیم است که حد وسط در جمیع امور میباشد و دو طرف آن که افراط و تفریط است هر دو موجب ضلالت و گمراهی است و معنی لم یهتد الی الصراط المستقیم است و ممکن است سواء بمعنی غیر، و الف و لام السبیل برای عهد، و مقصود سبیل حق، و سواء السبیل ظرف باشد یعنی ضل فی غیر سبیل الحق، در غیر راه حق گم شده است، و این وجه بعید است و ممکن است ضل بمعنی جار عن الطریق یعنی مال و عدل عنه، باشد یعنی این چنین اشخاص از راه حق بطرف باطل عدول نموده اند و این معنی بقرینه جمله قبل که وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمانِ باشد انسب است.
وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (109)
(آرزو میکنند بسیاری از اهل کتاب که شما را بعد از ایمانتان بکفر برگردانند از روی حسدی که از خودشان نسبت بشما دارند بعد از آنکه حق برای آنان آشکارا شده، پس عفو کنید و درگذشت نمائید تا امر خدا بیاید، همانا خدا بر هر چیز تواناست)
ص: 146
«ودّ» بمعنی تمنی است و کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ را بعضی از مفسرین یحیی ابن اخطب و برادرش ابی یاسر و یا بکعب بن اشرف، و بعضی بدو نفر دیگر از یهود تعبیر نموده اند ولی صدق کثیر بر اینها درست نیاید مگر باعتبار مرءوسین و همدستان آنها، و کلمه لو در لَوْ یَرُدُّونَکُمْ گفتند مصدریه و بجای ان است زیرا چنانچه از نحاة نقل شده لو بعد از ودّ و یود مصدریه و بدل ان است ولی در جایی که مدخول آن بعید الحصول و یا ممتنع فی نفسه، یا ممتنع بحسب عادت باشد مانند همین مورد و بسیاری از آیات دیگر، و کفارا مفعول دوم یردونکم میباشد و حسدا مفعول له برای ودّ است یعنی این آرزو از روی حسدیست که نسبت بشما دارند و این حسد یا نسبت بنبی اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است برای آنکه دیدند مردم باو گرویدند و قدرت و سلطنت بر یهود پیدا نمود از اینجهت آرزو میکردند که مسلمین از دور او متفرق شوند و این قدرت و سلطنت از او سلب شود و یا برای این بود که چرا نبوت از میان آنها خارج شد و یا نسبت بمسلمین بود که مورد عنایات و الطاف و نصرت حق واقع شده و بعزت و شرافت و عظمت و قدرت رسیدند و یهود مقهور و ذلیل و خوار گردیدند، و حسد بمعنی اراده زوال نعمت از محسود است اعم از اینکه حاسد این نعمت را برای خود بخواهد یا نخواهد و این از صفات بسیار بد است و آیات و اخبار در ذمّ آن بسیار است که بشمه از آنها در مجلد اول این کتاب صفحه 338 اشاره نمودیم و آنچه از مجموع آنها استفاده میشود شخص حسود معترض بخدا و مخالف با قضاء و منکر عدل الهی است و انعام او را بر خلاف حکمت و مصلحت میداند و حسود نه تنها ضرری بمحسود خود نمیتواند برساند بلکه همیشه مغموم و محزون بوده و خودش خودش را می خورد و موجب ارتفاع درجات و ازدیاد حسنات محسود و حبط و از بین رفتن عبادت و حسنات خود میشود.
ص: 147
و قید مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ ظاهرا اشاره باینست که منشأ این حسد، حقد و عداوت و عصبیت و عناد و رذائل نفسانی که در قلوب یهود مکمون است و منشأ خارجی ندارد، بنا بر این متعلق بحسدا میباشد نه متعلق بودّ چنانچه بعضی مفسرین گفته اند، و بعضی گفتند این جمله ردّ بر یهود است که نسبت معاصی را بخدا میدهند و خداوند در مقام تکذیب آنان میفرماید این حسد منسوب و مستند بخود آنهاست، و این سخن درست نیست زیرا یهود بنصّ قرآن تفویضی هستند قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ «1» و این عقیده جبریه است.
مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ یعنی این آرزو و تمنای ارتداد مسلمین را بعد از آن میکنند که حق برای آنها ثابت شده و فهمیده اند که رسالت نبی اکرم و دین اسلام از جانب خداوند تبارک و تعالی است و البته تا این معنی برای آنها ثابت نشده باشد جای حسد نیست زیرا حسادت در موقعی صادق آید که به بیند محسودش متنعم بنعمتی است و او تمنای زوال آن را بکند و اگر نعمتی نه بیند حسد موردی ندارد.
فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ مفسرین گفتند این آیه بآیات قتال منسوخ شده مانند قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ الایة «2» و فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ «3» و خبری در مجمع البیان از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرموده «
لم یؤمر رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بقتال و لا اذن له فیه حتی نزل جبرئیل بهذه الایة (اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا) و قلّده سیفا
» ولی ظاهرا مفاد آیه بقرینه حَتَّی یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ نظر باین معنی دارد 1- سوره مائده آیه 69
2- سوره توبه آیه 29
3- سورة التوبة آیه 5
ص: 148
فعلا که شما مسلمانان از لحاظ عده و عده ضعیف هستید باید نسبت بفلتات حسد اهل کتاب در خورد و گذشت نموده و در مقام تلافی برنیائید تا خداوند قدرت و شوکت بشما عنایت فرماید و حکم جهاد برسد و از آنها انتقام بکشید و خبر مروی از حضرت باقر علیه السّلام نیز بیش از این دلالت ندارد بنا بر این آیه نظیر آیه شریفه وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضی إِلَیْکَ وَحْیُهُ «1» می باشد و عفو بمعنی ترک مؤاخذه و صفح بمعنی گذشت است و این دو قریب المعنی هستند إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ این جمله در مقام تسلیت و دلداری مسلمین است که خداوند قادر است به اینکه بشما نیرو و قوّت عنایت فرماید و دفع شرّ آنها را از شما بنماید.
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (110)
(و نماز را بپا دارید و زکاة را بدهید و آنچه از خوبی برای خود پیش میفرستید آن را نزد خدا می یابید همانا خدا بآنچه میکنید بیناست) بعد از آنکه خداوند مسلمین را باعراض از حاسدین اهل کتاب و عدم تعرض و عفو از آنها امر فرمود، باداء فرائض مذهبی و اداء وظائف دینی که در اثر توجه و اهتمام بآنها نیرو و قدرت پیدا نموده و اجتماع و قومیت آنها مستحکم و بالنتیجه بر دشمن پیروز می گردند، امر فرمود و بعنوان نمونه دو رکن اعظم آنها که نماز و زکاة باشد ذکر، و وظائف دیگر را بنحو عموم در ضمن کلمه مِنْ خَیْرٍ گوشزد فرمود این دو رکن اسلامی را مفصلا در ذیل آیه: 1- سوره طه آیه 113
ص: 149
الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ در اوائل سوره بیان نمودیم.
وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ این جمله در عین اینکه مسلمین را بتمام وظائف دینی و خیرات ترغیب و تحریص میکند بمنزله بیان علت برای جمله قبل است یعنی اگر شما بوظائف دینی از اقامه نماز و اداء زکاة و سایر عبادات واجب و مستحبّ قیام کنید بدانید که نزد خدا محفوظ است و آثار و ثمرات و مثوبات دنیوی و اخروی آنها بشما میرسد.
إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ این جمله نیز بیان علت برای جمله قبل است که خود بمنزله بیان علت برای جمله قبلش بود و باصطلاح علت بر علت است یعنی علت اینکه همه اعمال بندگان نزد خدا محفوظ است اینست که بتمام جزئیات کارهای آنان بصیر و بینا و خبیر و داناست و از ظواهر و بواطن و اسرار و ضمائر هر کس مطلع است و در این جمله بشارت به نیکوکاران و انذار به بدکاران است، و ممکن است از این آیه استفاده بطلان حبط و تکفیر را نمود زیرا صریح است که اعمال از بین نمی رود و نتیجه آن به صاحبش می رسد.
ص: 150
وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصاری تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (111)
(یهود گفتند داخل بهشت نشود مگر کسی که یهودی باشد و نصاری گفتند داخل بهشت نشود مگر کسی که نصرانی باشد، این آرزوهای ایشانست بگو دلیل خودتان را بیاورید اگر راست می گویید) در آیه ایجاز لطیفی بکار برده شده زیرا تقدیر کلام اینست که:
قالت الیهود لن یدخل الجنة الا من کان یهودیا و قالت النصاری لن یدخل الجنة الا من کان نصرانیا پس هر دو طایفه را جمع نموده و از آنها به «قالوا» تعبیر فرموده و جمله دوم را بنحو ایجاز از جهت وضوحش بکلمه «او نصاری» بیان فرموده است و دلیل بر این معنی اینست که هر یک از این دو طایفه دیگری را بر باطل میدانند چنانچه در دو آیه بعد میفرماید وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاری عَلی شَیْ ءٍ الایة و هود اسم جمع برای طایفه یهود است مانند کلمه یهود بقرینه عطف نصاری بر آن که جمع نصرانی است نه آنچه بعضی از مفسرین گفته اند که جمع عائد بمعنی تائب و رجوع کننده بحق است زیرا اطلاق این معنی بر یهود مناسبتی ندارد و نه آنچه بعضی دیگر گفته اند که مصدر است و بر مفرد و جمع اطلاق میشود زیرا اطلاق هود بر مفرد معلوم نیست و مفرد آن یهودی اطلاق شده مانند ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا «1» و بعید نیست که هود همان یهود باشد و چون یاء آن زائد است در بعضی موارد ساقط شده باشد و آنچه در قرآن معرف ذکر شده یهود، و آنچه منکر استعمال شده هود است.
و این دعوی اختصاص بیهود و نصاری ندارد بلکه هر صاحب مذهبی نظر 1- سوره آل عمران آیه 60
ص: 151
به اینکه دین خود را حق و سایر ادیان را باطل میداند لذا خود را اهل نجات و دیگران را اهل عذاب می پندارد، و البته این دعوایی است که اگر مستند بدلیل و برهان باشد قابل قبول و مفید فایده است و گرنه جز آرزوی بیهوده و خیال خامی بیش نیست، و از اینجهت در مقام ردّ یهود و نصاری میفرماید:
قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ یعنی اگر در این دعوی راست گوئید دلیل خود را بیاورید و چنانچه مکرر تذکر داده ایم یهود و نصاری هیچ دلیلی بر حقانیت دین خود ندارند و فقط مدعی تواتر از زمان موسی «ع» و زمان عیسی «ع» تا این زمان هستند و حال آنکه تواتر آنها چندین مرتبه قطع شده و مدرک تورات آنها منتهی بیک نفر میشود که آثار کذب از او ظاهر است و همچنین است حال اناجیل چنانچه مفصلا در کلم الطیب متعرض شده ایم «1» و امر در «هاتوا» امر تعجیزیست یعنی اتیان برهان برای شما ممکن نیست و از آوردن دلیل عاجزید، و ممکن است آیه شریفه نظر بنکته دیگری داشته باشد که از خصایص اعتقادی یهود و نصاری است و آن اینست که یهود مدعی هستند که آنان هر چه معصیت کنند بجهنم نمیروند جز ایام کمی چنانچه در آیه شریفه است:
وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً و نصاری مدعی هستند که حضرت عیسی عوض آنها بجهنم رفت و دیگر آنان بدوزخ نمیروند هر چند معصیت کار باشند و گفتند «فدانا من لعنة الناموس» یعنی عیسی «ع» لعنت ناموس را که مراد تورات است بجای ما قبول کرد، و از این جهت خداوند این اندیشه واهی و موهوم آنان را «امانی» تعبیر فرمود و امانی جمع امنیة بمعنی آرزو است چنانچه گذشت. 1- مجلد اول صفحه 261- 298
ص: 152
بَلی مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (112)
(آری کسی که اقبال و توجهش را بخدا کند و حال آنکه نیکوکار باشد پس اجر او نزد پروردگارش محفوظ باشد و بیمی بر ایشان نیست و اندوهناک نخواهند بود) این آیه ردّ مقاله یهود و نصاری است و بعد از آنکه در آیه قبل بیان نمود که بمجرد ادعا کسی داخل بهشت نمیشود بلکه باید دلیل و برهان بر صدق مدعای خود داشته باشد و تنها اسم یهودی یا نصرانی سبب دخول جنت نشود و این جز آرزوی باطلی نباشد، در این آیه مناط نجات و دخول بهشت را بیان فرمود به اینکه مناط نجات از خوف و حزن و عذاب آخرت و دخول در امن و راحت و بهشت، یکی ایمان و توجه بخدا است و دیگر نیکوکاری و اطاعت از اوامر و نواهی حق.
کلمه «بلی» یا جواب جمله مقدری است که از سیاق آیه قبل استفاده میشود کانّ گوینده میگوید پس هیچکس داخل بهشت نمیشود؟ جواب میدهد بَلی مَنْ أَسْلَمَ الایة یعنی آری داخل بهشت میشود کسی که مؤمن بخدا و مطیع او باشد و یا ردّ و جواب همان جمله منفی است که در آیه قبل است یعنی:
لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ الایة که مفادش چنین میشود بلی یدخل الجنة من اسلم الایة مانند زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا قُلْ بَلی وَ رَبِّی لَتُبْعَثُنَّ «1» و مراد از جمله أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ ایمان حقیقی و توجه بحق است یعنی روی دلش را متوجه خدا کند و کار خود را باو واگذارد و بسپارد و در همه امور نظر و توکل 1- سوره التغابن آیه 7
ص: 153
و اعتماد و خوف و رجائش باو باشد و بالجمله خود را تسلیم خدا کند نه تسلیم شیطان و هواهای نفسانی و مقصود از وجه توجه و اقبال قلبی است بقرینه اسلم نه توجه ظاهری جسمانی.
و مراد از جمله وَ هُوَ مُحْسِنٌ مطیع و منقاد اوامر و نواهی الهی بودن است و معنی محسن، فاعل فعل حسن است مقابل مسی ء که بمعنی فاعل سیئة و کار قبیح و زشت میباشد و احسان عبارة اخرای تقوی و عمل صالح است که در آیات دیگر ذکر شده و برای این طایفه سه خصوصیت ذکر شده.
1- فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ که عبارت از همان دخول جنت و رسیدن بفیوضات و نعم اخروی است.
2- وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ که بشارت بایمنی از عذاب و از بیم و ترس مرگ و عقبات پس از مرگ تا قیامت و مواقف قیامت است.
3- وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ که بشارت باینست که هیچ غم و اندوهی برای آنها نیست نه بواسطه فوت نعمت و نه اصابه نقمت، و اما کسانی که یکی از این دو امر را دارا نباشند پس اگر مؤمن مسی ء باشند و با ایمان از دنیا بروند اگر چه بالاخره اهل نجاتند ولی اولا از بسیاری از درجات و مقامات بهشت محرومند و ثانیا خوف از سکرات موت و عقبات بعد از آن و مواقف قیامت و غیره برای آنان هست و بالنتیجه این محرومیتها و مخاوف موجب حزن و اندوه آنان هم می باشد و برای مؤمن مسی ء خوف دیگری هم هست و آن خوف زوال ایمان بواسطه معصیت است زیرا گناه و معصیت مضارّ بسیاری دارد که اهم آنها ضعف ایمان تا بحدی که منجر بزوال ایمان و سوء عاقبت میگردد.
و اگر غیر مؤمن ولی محسن و نیکوکار باشند اگر چه اهل نجات نیستند
ص: 154
زیرا شرط نجات و صحت همه اعمال ایمان است ولی موجب تخفیف عذاب آنان میشود و البته کافر مسی ء با کافر محسن در عذاب یکسان نیستند.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاری عَلی شَیْ ءٍ وَ قالَتِ النَّصاری لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلی شَیْ ءٍ وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (113)
(یهود گفتند که نصاری بر چیزی نیستند و نصاری گفتند که یهود بر چیزی نیستند و حال آنکه هر دو گروه کتاب خود را میخوانند، و همچنین گفتند آنهایی که نمیدانند مانند گفتار ایشان، پس خدا در روز قیامت میان آنان حکم فرماید در باره آنچه اختلاف میکنند.
قالَتِ الْیَهُودُ الایة گفتار یهود درباره نصاری از اینجهت بود که یهود نبوت حضرت مسیح را منکر بوده و العیاذ باللّه نسبت ناروا بمسیح و مریم مادر او میدادند لذا مذهب آنان را بر حق نمیدانستند، و اما گفتار نصاری درباره یهود برای این بود که نصاری میگفتند بآمدن مسیح شریعت موسی نسخ شده و باید یهود بدستورات حضرت مسیح «ع» رفتار کنند و حال آنکه یهود نه تنها نبوّت حضرت مسیح «ع» را منکر بودند بلکه چنانچه گذشت نسبت های ناروا هم بمسیح میدادند.
و اما اینکه بعضی از مفسرین گفته اند که نصاری انکار نبوت موسی و کتاب او و تورات را نمودند و طبق آن خبری از ابن عباس نقل کرده اند، کاشف از بی اطلاعی آنهاست زیرا نصاری اسفار تورات و سایر کتب یهود را وحی الهی
ص: 155
میدانند و بعهد قدیم نام نهاده و بجمیع لغات ترجمه و طبع و منتشر نموده اند، چگونه منکر نبوت موسی و کتاب او تورات میشوند؟
وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ و هر کدام از این دو طایفه کتاب مذهبی خود را خوانده و ملاک دین و نجات میدانند.
کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ مراد از الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ ظاهرا جهال هر قومی باشند نه اینکه اختصاص بمشرکین قریش داشته باشد چنانچه در قرآن از قول قوم نوح درباره مؤمنین بنوح نقل میفرماید:
فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراکَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ «1» و درباره قوم صالح میفرماید قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ، قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ «2» و غیر اینها از آیات دیگر.
فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ الایة یعنی در روز قیامت بین یهود و نصاری و جاهلین بمقام انبیاء و گروندگان بآنها در مورد اختلافات آنان حکم میفرماید و مقالات باطل را از گفتارهای حق جدا میفرماید و هر که را بجزاء خود میرساند چون روز قیامت روز فصل قضاء و خداوند متعال حاکم و دیان در آن روز است. 1- سوره هود آیه 29
2- سوره الاعراف آیه 73
ص: 156
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَ سَعی فِی خَرابِها أُولئِکَ ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلاَّ خائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ (114)
(و کیست ستمکارتر از آن که از عبادت و یاد خدا در مساجد او جلوگیری میکند و در ویرانی آنها کوشش می نماید، اینان نباید در مساجد داخل شوند مگر در حالی که بیمناک باشند، و برای آنان در دنیا رسوایی و در آخرت عذاب بزرگ است) «من» استفهامیه و مساجد جمع مسجد است و برای مسجد هر چند اطلاقاتی ذکر شده مانند آنچه در آیه شریفه أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ «1» گفته شده، ولی در اینجا مراد اماکن و معابدی است که برای محل عبادت و نماز و سجود و نحو آن اختصاص داده شده بقرینه جمله وَ سَعی فِی خَرابِها أَنْ یَدْخُلُوها و کلمه فیها.
و برای مساجد در شریعت مقدسه احکام بسیاری تشریع شده از قبیل حرمت تنجیس، وجوب فوری تطهیر، حرمت توقف جنب و حائض و نفساء در آنها مندوب و ممدوح بودن بناء و تعمیر و روشن نمودن و مفروش کردن آنها و دخول با طهارت و اذکار وارده و حرمت هتک و تخریب و دخول کفار و غیر اینها از احکام و خصوصیات دیگر که در کتب فقهیة مذکور است.
و مراد از منع در مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ منع مساجد نیست بلکه منع از ذکر و عبادت در آنهاست زیرا أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ بدل اشتمال از مساجد 1- سورة الجن آیه 18
ص: 157
است و معنی و من اظلم ممن منع ذکر اللَّه فی المساجد و این اختصاص بمسجد الحرام یا مسجدی که در فناء مکه است یا بیت المقدس ندارد اگر چه مورد نزول مسجد الحرام باشد چنانچه از خبر مروی از حضرت صادق علیه السّلام است و همچنین این حکم اختصاص بکفار قریش یا یهود و نصاری ندارد بلکه شامل هر کسی که مانع عبادت خدا در مساجد شود از کافر و غیر کافر شامل میشود و همچنین اختصاص بزمان نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ندارد بلکه این حکم تا قیامت باقی است بلی مورد نزول آیه بقرینه ذیل آن کفار قریش میباشند.
وَ سَعی فِی خَرابِها خرابی مسجد بر چند قسم است، یکی آنکه مسجد را منهدم نموده و از بین ببرند مانند مساجدی که جزو خیابان و جاده کردند و یا تبدیل بخانه و مغازه نمودند، و دیگر آنکه مسلمانان را از دخول در آنها و عبادت منع کنند که بالاخره منجر بخرابی میشود و دیگر آنکه مساجد را مرکز لهو و لعب و کسب و تماشا و امور نامشروع قرار دهند که این بر خلاف دستور شرع و نظر واقف است و از اینجهت بکلمه سعی فی خرابها تعبیر فرمود نه کلمه یخربون، تا اقدام بهر قسم خرابی و بهر وسیله و اسبابی که باشد و لو به چند واسطه شامل شود.
أُولئِکَ ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلَّا خائِفِینَ جمله اگر چه بصورت خبر و نفی است ولی معنی آن نهی اکید از دخول اینگونه اشخاص که کفار و ساعیان در تخریب مساجدند می باشد و بر مسلمین است که از دخول آنان جلوگیری نمایند.
اما جلوگیری از دخول کفار برای اینکه نجسند و شیئی نجس نباید داخل مسجد شود مخصوصا اگر موجب هتک حرمت آن بشود چنانچه در آیه شریفه میفرماید.
ص: 158
إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ «1» و چون در آیه علت نزدیک نشدن بمسجد الحرام را نجاست آن شمرده لذا شامل تمام نجاسات میشود و از اینجهت ادخال میت مسلم قبل از غسل در مسجد جایز نیست و این حکم اختصاص بمسجد الحرام ندارد بلکه جمیع مساجد را شامل است، ولی در عصر حاضر بلیط بآنها میدهند و برای تماشا و تفریح وارد مساجد میشوند.
و اما جلوگیری از کسانی که مانع از ذکر خدا در مساجد میشوند از باب نهی از منکر و هتک حرمت مسجد و رفع ظلم از مسلمانان است و البته اگر مسلمین باین موضوع اهمیت میدادند و آن را شیوه خود قرار میدادند اگر احیانا و غفلة بعضی از این طبقات در مساجد وارد میشدند در کمال خوف و بیم بودند و جمله إِلَّا خائِفِینَ در آیه شریفه اشاره باین معنی است.
لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ خزی و خواری دنیا که برای آنهاست یکی عقوبت ظلم است که خدا در دنیا از ظالم و ستمکار انتقام میکشد و او را بمکافات ظلم گرفتار خواهد نمود بویژه این ظلم که اشد انحاء ظلم است و یکی منع مسلمین و اخراج و طرد آنان از مراکز مقدس دینی که خود کمال تحقیر و اهانت بآنهاست وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ عذابهای آخرتی همه آنها بزرگ است ولی اعظم آنها بی اعتنایی حق بآنها است چنانچه میفرماید قالَ اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ «2» و نیز میفرماید کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ «3» 1- سوره توبه آیه 28
2- سوره المؤمنون آیه 110
3- سوره المطففین آیه 15 [.....]
ص: 159
وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ (115)
(مشرق و مغرب برای خدا است، پس بهر طرف رو بگردانی آنجا مورد توجه خداست بدرستی که خدا محیط بهمه چیز و دانای بهر قصدی است) لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ ذکر مشرق و مغرب در آیه برای مثال و نمونه است یعنی همه جهات برای خدا و در حیطه علم و قدرت و سلطنت اوست، بقرینه جمله بعد که عموم در همه امکنه و جهات است و مقید بقیدی نشده و می توان گفت مشرق و مغرب دو جهت اضافی است که شامل جمیع جهات میشود زیرا پس از اثبات کرویت زمین و حرکت وضعی آن هر نقطه از نقاط آن مشرق و مغرب است و تنها دو نقطه جنوب و شمال حقیقی از آن مستثنی است و از اینجهت در آیات دیگر نیز این تعبیر شده مانند وَ رَبُّ الْمَشارِقِ «1» و رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ «2» و لام للَّه لام ملکیة است یعنی همه جهات و نقاط ملک خداست و هیچ مکانی از تحت علم و قدرت و احاطه او بیرون نیست بنا بر این خداوند جسم نیست که در مکانی و جهتی دون سایر امکنه و جهات باشد بلکه بهمه جهات و بجمیع عوالم احاطه دارد، و شاید کلمه واسع اشاره بهمین معنی باشد چنانچه میفرماید:
وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ «3» وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ»
و مراد از احاطه، احاطه جسمی بجسم دیگر نیست بلکه احاطه قیومیت و قدرت است. 1- سوره و الصافات آیه 5
2- سوره الرحمن آیه 17
3- سوره ق آیه 15
4- سورة البقرة آیه 182
ص: 160
و امّا توجّه بکعبه در حال نماز و نحو آن نه برای اینست که خداوند در طرف کعبه باشد بلکه برای احترام کعبه است که بیت اللَّه الحرام و قبله مسلمین است، و همچنین توجه ببالا و بلند کردن دست بطرف بالا در حال دعا برای این است که نزول برکات از طرف بالاست و از اینجهت در بسیاری موارد قبله شرط نیست مانند نماز در حال حرکت سواره یا پیاده و ذکر و دعا و تلاوت قرآن در غیر صلوة و امثال اینها که استقبال در آن مستحبّ است یا شرط نیست.
و مراد از جمله فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ اینست که بهر طرف توجه کنید توجه بخداست و از این استفاده میشود که در توجه بخدا قصد و نیت و خلوص لازم است نه جهت و طرف مگر در مواردی که جهت و توجه بطرف مخصوص شرط شده باشد.
و توهم نشود که این آیه بآیه قبله وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ «1» منسوخ شده باشد چنانچه بعضی از مفسرین توهم کرده اند زیرا آیه قبله در مقام شرطیة آن در خصوص نماز و ذبیحة و نحو اینهاست منافی با عموم حکم این آیه در سایر موارد نیست، و مراد از علیم احاطه علمی حق بهمه جزئیات و اسرار و ضمائر و بواطن و ظواهر و جمیع جهات است. 1- سورة البقرة آیه 151
ص: 161
وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ (116)
(و گفتند خداوند فرزند گرفت، او منزه است (از اینکه فرزند بگیرد) (بلکه آنچه در آسمانها و زمین است برای اوست و همه نسبت باو مطیعند) وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً قائلین باین گفتار هم یهودند که در تورات رائج از آدم بابن اللَّه تعبیر کرده اند و در قرآن مجید نقل از آنان نموده و از نصاری که گفتند نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ «1» وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ «2» و هم نصاری که قائل بتثلیث و بنوت مسیح شدند چنانچه میفرماید وَ قالَتِ النَّصاری الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ «3» و هم طوایفی از مشرکین که گفتند ملائکه دختران خدا هستند چنانچه در آیات شریفه قرآن گفتار آنان را مکرر ذکر فرموده.
و آیا در این آیه مراد همه این طوایف یا بعضی از آنهاست معلوم نیست و مناسباتی که بعضی از مفسرین بواسطه آیات قبل ذکر نموده اند تمام نیست زیرا مراعات نظم و مناسبت در آیات قرآن جز در موارد واضح و روشن درست نیست چنانچه در مقدمه ذکر شد و اما بطلان این گفتار از بدیهیات است و احتیاج باستدلال ندارد، زیرا تولید و تناسل باید از جسم باشد که ماده ای از او منفصل شود و صورت وجودی پیدا کند مانند انسان و حیوانات و نباتات و نحو اینها و چیزی که مجرد از ماده و صورت باشد مانند عقول و نحو آنها قابل تولید و تناسل نیست تا چه رسد بذات مقدس حق که وجود صرف است و ماهیت هم ندارد و همان کلمه «سبحانه» برای ابطال گفتار آنان کافی است که تنزیه وجود حق از همه عیوب و نواقص و احتیاجات است زیرا لازمه تولید، جسمیت و ترکیب 1- سوره مائده آیه 21
2- سوره توبه آیه 30
3- سوره توبه آیه 30
ص: 162
و لازمه ترکیب نقص و احتیاج است و احتیاج از لوازم ممکن است و در ساحت قدس حق راه ندارد و احتیاج باین نیست که بگوئیم جملات بعد یعنی:
بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ برای بطلان گفتار آنان ذکر شده چنانچه عده از مفسرین این دو جمله را بتمحلات زیادی دلیل بر بطلان این گفتار دانسته اند بلکه این دو جمله پس از بطلان گفتار آنان در بیان نسبت موجودات با وجود حق ذکر شده است.
بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بعد از آنکه نسبت تولیدی را از خود سلب نمود بیان فرمود که تمام موجودات امکانیه مملوک و مخلوق پروردگارند و باراده و مشیّت و ایجاد وی موجود شده اند و همه آنها از حیث این نسبت متساوی بوده و خداوند مالک جمیع آنان بملکیت ذاتیه حقیقیه میباشد.
کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ قانت بمعنی مطیع و خاضع و مقرّ بعبودیت و قائم و دائم بر طاعت، و مصلی آمده است مانند وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ «1» که بمعنی المطیعین و المطیعات آمده وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ «2» که بمعنی قائمین للدعاء یا داعین فی القیام آمده و از این باب است قنوت در نماز که بمعنی دعاء است و شاید آیه اشاره بهمین داشته باشد و أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ «3» که بمعنی قائم و مصلی آمده و یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ «4» که بمعنی الزمی الطاعة مع خضوع و خشوع آمده و در این آیه معنی خاضع و مقرّ بعبودیت انسب است زیرا همه موجودات بلسان قال و یا بزبان حال مقرّ بعبودیت و مخلوقیت خویش و معترف بالوهیت و خالقیت حق میباشند و حتی کسانی که کافر و مشرک و منکرند از اقرار باین حقیقت در ضمیر و باطن و بسا علانیه و ظاهر ناگزیرند چنانچه در آیه دیگر می فرماید: 1- سوره احزاب آیه 35
2- سوره بقره آیه 239
3- سوره زمر آیه 12
4- سوره آل عمران آیه 38
ص: 163
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ و اما حمل بر معانی دیگر مستلزم این است که عموم کل تخصیص داده شود مثل اینکه گفته اند مراد از کل کسانی هستند که آنان را فرزند خدا گمان کرده اند مانند عزیر و عیسی و فرشتگان، و حال آنکه لفظ کل بقرینه ما فی السموات و الارض افاده عموم میکند اگر گفته شود قانتین اطلاق بر ذوی العقول میشود و از اینجهت مناسب بود بجای کلمه (ما) کلمه (من) تعبیر فرموده باشد چنانچه در آیه دیگر میفرماید إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً «1» پس چرا به (ما) تعبیر فرمود؟ گوئیم بعضی از مفسرین گفته اند که تعبیر به (ما) برای تحقیر است و بعضی گفتند که کلمه (ما) عام است و قانتون خاص ذوی العقول میباشد ولی حقیقت اینست که کلمه ما عام است و (کل له قانتون) نیز عامّ و مصداقش همان مصداق ماء موصوله میباشد و ذوی العقول و غیر ذوی العقول را شامل است زیرا غیر ذوی العقول هم در حدّ خود دارای مرتبه از شعور بوده و اقرار بربوبیّت پروردگار نموده و بتسبیح و تحمید او مشغول میباشند چنانچه قبلا متذکر شدیم و در آیات بسیار تصریح شده.
و اما در سوره مریم که به (من) تعبیر فرموده برای اینست که عبد در عرف لغت بر غیر ذوی العقول اطلاق نمیشود.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (117)
(او آفریننده و مبدع آسمانها و زمین است و هر گاه بخواهد چیزی را ایجاد کند همانا مر او را میگوید باش، پس موجود میشود) 1- سوره مریم آیه 94
ص: 164
بدیع بمعنی مبدع است مانند نذیر بمعنی منذر و ابداع بمعنی ایجاد چیزی است بدون سابقه و نقشه و مثال، و بدعت در دین بمعنی احداث چیزی است که در دین نبوده و بدع بمعنی تازه و بی سابقه است در آیه شریفه ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ یعنی من اول رسول و بی سابقه نیستم، انبیاء بسیاری قبل از من آمده اند، و بدیع بمعنی شیئی جدید و صفت تازه نیز آمده است مانند و ادم بدیع فطرتک در دعای استفتاح.
وَ إِذا قَضی أَمْراً قضاء در قرآن بر معانی متعددی اطلاق شده:
1- اراده و مشیّت چنانچه بعید نیست که در این آیه همین معنی مراد باشد بقرینه نظیر این آیه إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ «1».
2- بمعنی اتمام و بپایان رسانیدن است مانند: فَلَمَّا قَضی مُوسَی الْأَجَلَ «2» یعنی اتمّ.
3- بمعنی فعل مانند: فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ «3» یعنی فافعل ما انت فاعله.
4- بمعنی حکم مانند: وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ «4» یعنی یحکم و از همین باب است قضاوت بمعنی فصل خصومت.
5- بمعنی اعلام مانند وَ قَضَیْنا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ «5» یعنی اعلمناهم 6- بمعنی امر مانند وَ قَضی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ «6» یعنی امر ربک 7- بمعنی خلق و صنع مانند فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ «7» یعنی خلقهن 1- سوره النحل آیه 42 [.....]
2- سوره القصص آیه 29
3- سوره طه آیه 75
4- سوره المؤمن آیه 21
5- سوره اسری آیه 4
6- سوره اسری آیه 24
7- سوره فصلت آیه 11
ص: 165
و قضا در مسئله قضا و قدر بحث طویل الذیلی است که در محل انسبی متعرض خواهیم شد انشاء اللَّه و در کلم الطیب مجلّد اول صفحه 171 تا 178 متذکر شده ایم.
فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ مراد از قول گفتار لفظی نیست تا اینکه گفته شود خطاب بمعدوم است بلکه کلام الهی فعل او یعنی انشاء و ایجاد اوست که بآن همه موجودات موجود میشوند و توضیح این کلام اینست که افعال الهی مانند افعال بندگان نیست که احتیاج بتصور و تصدیق و عزم و جزم و حرکت عضلات داشته باشد بلکه در آنجا جز ایجاد و موجود شدن چیز دیگری تعقل نمیکنیم، ایجاد همان فعل بمعنای مصدری است که ربط بین موجد (بکسر) و موجد (بفتح) بنفس خود موجود می شود و معنی مشیّت در حدیث:
(خلقت الاشیاء بالمشیّة و المشیّة بنفسها)
همین است و این از صفات فعل است و متکلمین اراده را عبارت از همین ایجاد میدانند و لذا اراده را از صفات فعل می شمارند ولی تحقیق اینست که اراده از صفات ذات و بمعنی علم بصلاح است که منشأ ایجاد می گردد چنانچه حکمت بمعنی علم بمصلحت است که موجب صلاحیت فعل میشود.
ص: 166
وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (118)
و گفتند کسانی که نمیدانند چرا خدا با ما تکلم نمیکند و یا آیتی بر ما نمی آید، مانند این سخن گفتند کسانی که پیش از اینها بودند دلهای اینان شبیه و نظیر یکدیگر است، ما آیات را برای گروهی که یقین پیدا می کنند بیان نمودیم وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مراد از الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ جهّال از عوام میباشند که موازین نبوت و اقامه معجزه و دلیل را نمیدانند و تصور میکنند که معجزه در تحت اختیار پیغمبر یا اقتراح امت است که هر چه امت بخواهند پیغمبر بتواند اقامه کند در صورتی که آنچه بر خدا لازم است در اقامه حجت و اتمام آن که دیگر بر مردم راه عذری باقی نباشد و همین مقدار که معلوم شود که این مدعای نبوت از جانب حق است کافی است اگر چه بآوردن یک معجزه باشد بلکه بسا احتیاج بمعجزه هم نیست مثل اینکه پیغمبر ثابت النبوة و یا معصوم ثابت العصمة خبر دهد که فلان شخص معین پیغمبر است چنانچه ما مسلمین نبوت انبیاء سلف را از روی اخبار پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و قرآن مجید و اخبار قطعیه از ائمه معصومین معتقدیم و احتیاج باثبات صدور معجزه از آنها نداریم و چنانچه گذشت معجزه بدست خدا است و هر جا موافق حکمت و صلاح امت باشد بدست پیغمبر جاری میسازد و ملعبه دست مردم نیست که هر ساعت هر کس هر چه بخواهد پیغمبر انجام دهد بویژه اموری که خلاف عقل و موازین عقلی باشد.
ص: 167
لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ لولا از اداة تخصیص و بمعنی هلا است یعنی چرا خدا با ما تکلم نمیکند، این افراد نادان توهم میکردند که هر کس قابلیت دارد که خدا با او تکلم نماید لذا می گفتند این خدایی که تو پیغمبر و رسول اویی چرا خودش با ما سخن نمیگوید؟ غافل از اینکه بسیاری از انبیاء هم دارای این موهبت نبودند و این خصیصه حضرت موسی (ع) بود چنانچه میفرماید.
إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنا إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِیسی وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَیْمانَ وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسی تَکْلِیماً «1».
و این موهبت بحضرت رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در شب معراج هم اعطاء شد و شاید در موارد دیگر هم بوده چنانچه در مقدمه در اقسام وحی ذکر شد.
و بالجمله تقاضای تکلم خدا با بشر اگر از قبیل تکلم او با انبیاء باشد هر کسی قابل و لایق این معنی نیست و اگر از طریق عادی باشد، آن هم محال است چنانچه واضح است و کلام خدا بمعنی ایجاد صوت است و چون صوت امر عرضیست محتاج بمعروض است باید در جسمی مثل هوی یا درخت ایجاد شود و بر فرض اینکه ایجاد فرماید در جسمی از کجا می توان فهمید که این کلام خدا است.
أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ مفسرین گفتند مراد از آیة، معجزه اقتراحی آنهاست مثل اینکه می گفتند کوه صفا را طلا بگردان و امثال اینها و گرنه آیات معجزات بسیار از پیغمبر خدا صادر شده و مشاهده نموده بودند، ولی بنظر میرسید که سؤال آنها این بوده که خداوند آیتی بآنان عنایت فرماید یعنی هم چنان که به پیغمبر 1- سوره النساء آیه 161
ص: 168
معجزه عنایت فرموده بآنان هم آیتی عنایت فرماید که سبب شود پیغمبر او را تصدیق کنند، زیرا آیة فاعل تَأْتِینا و ضمیر متکلم نا مفعول است یعنی ما را آیتی بیاید چنانچه این معنی مناسب قسمت اول است که لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ باشد.
کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ ظاهرا این قسمت اشاره بمقالات بنی اسرائیل است که بحضرت موسی گفتند لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً «1» و امثال اینها از توقعات جاهلانه احمقانه.
تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ دلهای ایشان در قساوت و عناد و حماقت و جهل و دیگر صفات رذیله شبیه بهم است و از این جمله استفاده میشود منشأ این نوع توقعات و سؤالات عناد و عصبیت و فساد اخلاق و زیر بار حق نرفتن است نه اینکه بخواهند حقیقت را کشف نموده و حقانیت پیغمبری برای آنها ثابت شود.
و قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ یعنی ما بمقدار کافی و وافی آیات را بیان نموده و معجزه بدست پیغمبرانمان جاری ساخته ایم که هر کس بخواهد به مقام یقین نائل شود و حقیقت را درک کند بتواند و این مؤید و شاهد بر همان مطلب سابق است که سؤالات آنان از روی حقیقت نبوده و صرفا جنبه بهانه جویی داشته است.
و یقین بالاترین مراتب ایمان است و کسانی که باین مقام نائل شوند بسیار کمند چنانچه از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود:
من اقل ما اوتیتم الیقین و عزیمة الصبر و من اوتی حظه منهما لم یبال ما فاته من صیام نهار و قیام لیل «2»
و فرمود:
الیقین الایمان کله «3» 1- سوره بقره آیه 52
2- جامع السعادات صفحه 69
3- جامع السعادات صفحه 69
ص: 169
و غیر اینها از اخبار دیگری که در جامع السعادات ذکر نموده، و از برای یقین سه مرتبه است: علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین، و بیان این مراتب را قبلا متذکر شده ایم «1»
إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ (119)
(همانا ما ترا بر حق فرستادیم در حالی که مژده دهنده و ترساننده ای، و از یاران دوزخ از تو بازخواست نمیشود) إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ قید بالحق برای اشعار بحقانیت و درستی رسالت پیغمبر اسلام و مطابق با واقع و موافق با حکمت بودن آنست یعنی پیغمبری تو ثابت و محقق است و هیچ بطلانی در آن راه ندارد و عقائد و اخلاقات و احکامت همه حق و صدق و راست و درست و مشتمل بر صلاح جامعه و سعادت دنیا و آخرت بشر است.
بَشِیراً وَ نَذِیراً نصب این دو کلمه بر حال است و بشیر بمعنی بشارت دهنده بشارت مژده و اخبار باموریست که موجب سرور و شادمانی شود و نذیر بمعنی منذر است و انذار بمعنی ترسانیدن از عواقب اعمال سوء و عذاب الهی است که برای مجرمین آماده نموده است و گاهی بشارت در آیات در اخبار بشر و عذاب هم استعمال میشود مانند فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ «2» و بشارت و انذار بزرگترین عمل انبیاء الهی است که از طرفی اهل ایمان و طاعت و عبادت را بمثوبات و نتایج دنیوی و اخروی که بر اعمال آنان مترتب است آگاه سازند و اهل کفر و معصیت را بر عواقب شوم و نتایج سویی که لازمه 1- مجلد اول صفحه 137
2- سوره توبه آیه 35
ص: 170
افعال آنهاست مطلع نمایند تا هر که نجات یابد و یا هلاک شود خود راه نجات و یا هلاکت را انتخاب کرده باشد لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ «1».
وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ یعنی وظیفه تو تبلیغ و تبشیر و انذار است و بعد از آن مسئولیتی برای تو در قبال کسانی که راه دوزخ را می پیمایند، نیست، و این جمله در مقام تسلیت پیغمبر است که از مخالفت کفار و معاندین اندوهگین نگردد و هم چنان که شأن خدا، ارسال رسل و انزال کتب و جعل احکام و بطور کلی هدایت انام است و بعد از آن هر که مهتدی و مؤمن شود نتیجه اش عاید خودش میگردد و هر که کافر و گمراه گردد وزر و وبالش دامنگیر خودش میشود و بخدا نفع و ضرری نمیرساند چنانچه میفرماید:
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً «2» وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی «3» شأن و وظیفه تو نیز تبلیغ و انذار و تبشیر است و بعد از آن هر کس بهر طرفی برود خود مسئول آنست، چنانچه وظیفه علماء و دانشمندان، امر بمعروف و نهی از منکر و بیان احکام و تبلیغ و ارشاد و موعظه و نصیحت است و پذیرفتن و نپذیرفتن آن در اختیار مردم است اگر قبول کنند بسعادت خود نائل شده و اگر قبول نکنند خود مسئول و گرفتار عمل خویشند. 1- سوره انفال آیه 44
2- سوره الانسان آیه 2 [.....]
3- سوره فصلت آیه 16
ص: 171
وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لا النَّصاری حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَی اللَّهِ هُوَ الْهُدی وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ (120)
(و هرگز یهود از تو راضی نشوند و همچنین نصاری از تو راضی نشوند مگر اینکه از ملت آنان پیروی کنی، بگو همانا هدایت الهی هدایت حقیقی است، و اگر تمایلات آنان را پیروی کنی بعد از آنچه از علم بر تو آمده برای تو از جانب خدا یار و یاوری نیست) از این آیه استفاده میشود که یهود و نصاری توقعات و خواهش هایی از پیغمبر نموده و طمع داشتند که حضرت با آنها مساعدت کند مثل اینکه با آنها صلح و سازش کند و از آنها جزیه نگیرد آیه شریفه در مقام قطع طمع آنهاست که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مأمور بامر الهی و تابع دستور اوست و پیش خود کاری نمیکند و بفرض اینکه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم با شما مساعدت کند اولا شما مردی هستید که با اینگونه مساعدتها و ملایمات دست از عناد و عصبیت خود بر نمیدارید مگر اینکه تابع ملت شما که ساخته آراء و اهواء شماست بگردد، و ثانیا از ولایت حق بیرون میرود و نصرت خدا شامل حالش نمیگردد.
و نظیر اینست که آنچه مشرکین از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم توقع داشتند که ما را یک سال به بت پرستی بگذار و مقرر فرمای که ما بتها را بدست خود نشکنیم و در نماز از رکوع و سجود ما را معاف بدار و آیه شریفه: وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ الی قوله إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً «1» در این مورد نازل شد. 1- سوره اسری آیه 75- 77
ص: 172
قُلْ إِنَّ هُدَی اللَّهِ هُوَ الْهُدی هدی اللَّه کنایة از قرآن نازل بر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و دین اسلام است الْهُدی عبارت از راه حق و طریق نجات است یعنی تنها دین اسلام راه سعادت و طریق نجات است و از حصری که از ضمیر فصل استفاده میشود معلوم میگردد که ملت آنان (یهود و نصاری) از هدایت و راه سعادت خالی است و از جمله وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ استفاده میشود که ملت آنان ساخته و پرداخته هواهای نفسانی آنها و خالی از علم است.
ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ من اول متعلق بمحذوف و من دوم تسویة برای تأکید نفی است یعنی ما لک ولی و لا نصیر یحمیک و یمنعک من اللَّه یار و یاوری نیست برای تو که جلوگیری کند و حمایت کند از پیش آمدهای خدایی
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (121)
(کسانی که بایشان کتاب دادیم و کتاب را آن طوریکه سزاوار آنست تلاوت میکنند اینان بکتاب ایمان دارند و کسانی که بآن کافر میشوند پس اینان خود زیان کارانند) این آیه شریفه از چند جهت مورد بحث است: اول اینکه مراد از الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ چه کسانی هستند، دوم اینکه مراد از کتاب چیست؟ سوم اینکه مقصود از حق تلاوت کدام است و ما نخست اخباری که در ذیل آیه وارد شده متذکر شده و سپس ببیان آن میپردازیم.
در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده در تفسیر آیه شریفه فرموده
(هم الأئمة)
مراد از الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الایة امامانند و در مجمع البیان و تفسیر
ص: 173
عیاشی از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود:
(انّ حق تلاوته هو الوقوف عند ذکر الجنة و النار یسال فی الاولی و یستعیذ من الاخری)
در مورد ذکر جنت مسئلت میکند و در ذکر نار استعاذه میکند.
و در ارشاد دیلمی از آن حضرت روایت نموده که فرمود:
(یرتلون آیاته و یتفقهون به و یعملون باحکامه و یرجون وعده و یخافون وعیده و یعتبرون بقصصه و یأتمرون باوامره و ینتهون بنواهیه ما هو و اللَّه حفظ آیاته و درس حروفه و تلاوة سوره و درس اعشاره و اخماسه حفظوا حروفه و اضاعوا احکامه و انّما هو تدبر آیاته و العمل باحکامه)
قال تعالی کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ شمرده میخوانند و بمعانی آن پی میبرند و باحکامش عمل میکنند و بوعده هایش امیدوارند و از وعیدهایش ترسانند و از قصه های پیشینیان عبرت میگیرند و اوامر آن را امتثال میکنند و نواهی آن را اجتناب میکنند بخدا قسم نیست مراد از حق تلاوت مجرد حفظ آیات یا درس کلماتش یا قرائت سور آن یا درس عشرها و خمس های آن قراء فقط حفظ عبارات کردند ولی باحکامش عمل نکردند و جز این نیست که حق تلاوت تدبر آیات او است و عمل باحکامش سپس استشهاد فرمود بآیه شریفه کتاب الایة.
و اما اموری که از آیه شریفه بضمیمه این اخبار استفاده می شود عبارت است از چند امر:
1- مراد از الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ عموم کسانی هستند که قرآن را آن طوریکه سزاوار تلاوت آنست تلاوت میکنند به بیانی که در خبر منقول از ارشاد ذکر شده و اما تفسیر بائمه هدی (ع) از باب بیان مصداق است زیرا این خانواده اتمّ مصادیق آیه شریفه هستند.
2- از مجموع این اخبار استفاده میشود که مراد از کتاب، قرآن مجید است
ص: 174
نه تورات یا انجیل، بلکه استشهاد حضرت بآیه شریفه، کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ صریح در این معنی است بنا بر این قول بعضی از مفسرین که گفتند مراد از کتاب انجیل، و مراد از الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ آن عده از نصاری حبشه و شامند که با جعفر بمدینه آمدند و همچنین قول بعضی دیگر که گفتند مراد از کتاب تورات و مراد از کسانی که بآنها کتاب دادیم عبد اللَّه سلام و یاران او میباشند درست نیست برای اینکه مستند صحیحی برای این گفتار نیست، و استناد بمراعات نظم آیات هم مردود است زیرا چنانچه مکرر گفته ایم مراعات نظم در آیات قرآن معتبر نیست.
3- در ذیل حدیث اخیر، حق تلاوت را بتدبر در آیات و عمل باحکام قرآن تفسیر مینماید و بآیه شریفه کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ «1» استشهاد میفرماید که صریح است بر اینکه غرض اصلی از انزال قرآن تدبر در آیات آنست و در صدر حدیث حق تلاوت که تدبر در آیات قرآن است بامور هشتگانه تفسیر نموده: ترتیل در قرآن (شمرده تلاوت نمودن) فهم معانی، عمل باحکام و امیدواری بوعده ها، ترسیدن از وعیدها، عبرت گرفتن از قصص و حکایات، اطاعت اوامر و ترک نواهی آن 4- مراد از جمله ما هو و اللَّه حفظ آیاته تا اضاعوا حدوده تعریض بکسانی است که صرفا بقرائت ظاهری و تجوید آن اکتفاء نموده و تعداد آیات و حروف آن را حفظ میکنند ولی حدود و احکام آن را ضایع میسازند، و این امور اگرچه در حدّ خود دارای فضیلت است لکن حق تلاوت نیست و اگر با تدبر در آیات قرآن توأم نباشد فایده ندارد.
5- مراد از «
وقوف عند ذکر الجنة و النار
» که در حدیث دوم است اینست که 1- سوره ص آیه 28
ص: 175
نزد آیاتی که راجع به بهشت و نعم آنست توقف کند و از خدا مسئلت نماید که او را باعمالی که موجب نیل به بهشت و نعم آنست موفق گرداند و نزد آیاتی که راجع بدوزخ و عذابهای آنست توقف کند و بخدا پناه برد و مسئلت نماید که او را از آن نجات دهد و متذکر شود وسائل نیل به بهشت چیست انجام دهد و اموری که اسباب گرفتاری و دخول در عذابهای الهی است چه چیزهایی است، از آنها اجتناب نماید. بعد از توجه باین اموری که ذکر شد تفسیر آیه از همه جهات آن بخوبی واضح و روشن میگردد.
أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ مرجع ضمیر ظاهرا همان کتاب است که عبارت از قرآن باشد و ارجاع ضمیر برسول بنحو استخدام وجهی ندارد و ایمان بقرآن در حقیقت ایمان بهمه عقاید از توحید و عدل و نبوت و امامت و معاد و جمیع ضروریات دین و آنچه انبیاء آورده و ائمه بیان فرموده اند میباشد، و از این جمله استفاده میشود که حق تلاوت خاصّ اهل ایمان است و سایر فرق و مذاهب از این معنی بی بهره اند، و مخفی نماند که صدق کلی از یک جانب است یعنی هر که حق تلاوت را رعایت کند مؤمن بقرآن است ولی چنین نیست که هر که مؤمن بقرآن باشد حق تلاوت را مراعات می نماید.
وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ خسران و زیان دنیا و آخرت از برای آن کسانی است که بقرآن کافر باشند و این کفر بقرآن اعم است از اینکه بهمه قرآن یا ببعض آیات آن ایمان نداشته باشند و معنی خسران را قبلا متذکر شده ایم
ص: 176
یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعالَمِینَ (122)
این آیه شریفه در ابتداء بیان احوال بنی اسرائیل ذکر شده و تفسیرش بیان گردید و در علت تکرار آن وجوهی گفته شده:
1- مبالغه و تأکید و لزوم شکر و اطاعت خداوند 2- نظر ببعد بین دو آیه برای اتمام حجت و تأکید در تذکر تکرار فرموده 3- برای ختم حالات بنی اسرائیل و ربط ببدء و آغاز آنها تکرار شده 4- تکرار امر بتذکر برای تکرار نعمت بوده است و آنچه میتوان در اینموضوع متذکر شد اینکه آیات مکرره در قرآن بسیار است چه در سوره واحده مانند سورة الرحمن و سورة المرسلات و چه در سور متعدده مانند قصص انبیاء و اوصاف جنت و نار و نعم و عذاب آنها و البته این تکرارات در هر موردی حاوی حکم و مصالحی است که تتبع آنها بی اشکال نیست و بسا تخرس بغیب و من عندی است و در بسیاری از موارد، موقع نزول مختلف بوده و هر یک در موقع خود مناسب بلکه لازم بوده است و اللَّه العالم
وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ (123)
نظیر این آیه شریفه نیز با اندک اختلافی در الفاظ آن گذشت مثل اینکه در آیه شریفه وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ بود و در اینجا وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ و در آنجا وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ بود و در اینجا وَ لا یُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ میباشد و مثل تأخیر
ص: 177
عدل بر شفاعت در آیه سابقه و تقدیم عدل بر شفاعت در این آیه و گرنه مطلب یکی است و تفسیر آن همان است که بیان شد.
وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ (124)
(و یاد کن زمانی را که ابراهیم را پروردگارش بکلماتی آزمایش نمود پس آن کلمات را باتمام رسانید، خداوند فرمود همانا ترا پیشوای مردم قرار دادم ابراهیم گفت از ذریه من هم پیشوا قرار ده، فرمود عهد امامت من بستمکاران نمیرسد.
کلام در تفسیر این آیه شریفه در چند مقام است:
(مقام اول در تفسیر الفاظ آیه) اذ ظرف زمان ماضی و متعلق بمحذوف است یعنی و اذکر إذ ابتلی و ابتلاء بمعنی اختبار و امتحان است، و امتحان الهی نه برای کشف باطن و حقیقت است زیرا خداوند عالم السر و الخفیات بوده و از سرائر و ضمائر هر کس آگاه است بلکه برای اثبات و اظهار باطن شخص ممتحن «بفتح حاء» برای خود و دیگران است.
إِبْراهِیمَ اسم پیغمبر بزرگواری است که پدر اسحق و اسمعیل بوده و نسب قریش و بنی اسرائیل باو منتهی میشود و قرآن اعتناء بسیار بشأن این پیغمبر داشته و او را بسیار عظیم الشأن معرفی نموده چنانچه مذکور خواهد شد.
و در این کلمه (اذ) بین قراء اختلاف است و چهار لغت در آن گفته اند بلکه آیه را باین لغات مختلفه قرائت نموده اند ولی بنا بر مسلک ما در تفسیر
ص: 178
همان قرائت سیاهی معتبر است و ابراهیم مفعول ابتلی و فاعل آن ربّه می باشد.
بکلمات مفسرین در تفسیر کلمات اختلاف نموده بعضی از جنس اقوال دانسته و برخی از جنس افعال، و اخباری از ابن عباس و غیره ذکر نموده اند که نزد ما معتبر نیست و ما اخباری را که از ائمه اطهار در این مورد رسیده ذکر خواهیم نمود.
فَأَتَمَّهُنَّ بعضی فاعل اتمّ را ربّه دانسته و جمله إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً الی آخر را تفسیر کلمات ذکر نموده اند ولی مشهور فاعل اتمّ را ابراهیم گفته اند و مراد از اتمام کلمات خوب در آمدن از جمیع امتحانات الهی و کاملا عمل نمودن بآنهاست.
قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً خداوند پروردگار ابراهیم فرمود که من ترا پیشوا و مقتدای مردم قرار دادم (چون مراتب کمال را پیمودی و از بوته امتحان درست بیرون آمدی) از این جمله استفاده میشود که اولا جعل امامت بدست خداست و بشر را نمیرسد که امام و پیشوا برای خود انتخاب کند و ثانیا اعطاء این مقام بهرکسی شایسته نیست و تا مراحل کمال عبودیت را نه پیماید و بدرجات عالیه انسانیت نائل نشود خلعت امامت بر قامت او پوشیده نشود و ثالثا مقام امامت بالاترین مقامات است زیرا ابراهیم پس از آنکه دارای مقام نبوت و رسالت و اولو العزمی و خلت شد بمقام امامت نائل گردید و امام بطور اطلاق پیشوایی و مقتدائیست و همه امور را شامل میشود و ذکر کلمه للناس قبل از آن مفید اینست که این پیشوایی بر همه افراد انسان حتی انبیاء و اولیاء است و همه موظفند که از ابراهیم متابعت نمایند باندازه که پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که از ابراهیم
ص: 179
افضل است مأمور بمتابعت از ملت ابراهیم میشود ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً «1» قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی مراد از ذریّه اولاد طاهرین حضرت ابراهیم یعنی اسمعیل و اسحق و احفاد طاهرین آنهاست چنانچه ظاهر در این معنی است اخبار مانند خبری که در کافی از عبد العزیز بن مسلم از حضرت رضا (ع) روایت نموده «2» و غیر آن بر این معنی دلالت دارد و مصداق اتمّ و اکمل آن حضرت محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اوصیای طاهرین اوست چنانچه در چند آیه بعد از آن میفرماید رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ الی ان قال رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ «3» و همچنین خبر سابق الذکر بر این معنی دلالت دارد.
قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ مراد از عهد خدا همان امامت است و ظالم اعم است از ظلم بحق که شرک و کفر و ضلالت باشد یا ظلم بغیر که انواع آزار و تجاوزات را شامل میشود و ظلم بنفس که فسق و فجور و مطلق معاصی باشد بنا بر این هر غیر معصومی ظالم است و عهد خدا و امامت تنها بمعصومین میرسد و غیر معصوم از این فیض محروم است.
علاوه بر اینکه این مقام منیع بحضرت ابراهیم بعد از اتمام کلمات و تحصیل قابلیت داده شده و در ذریه او نیز بکسانی که واجد قابلیت بوده و مدارج کمال عبودیت و بندگی را پیموده باشند اعطاء میشود.
«مقام دوم» در ذکر اخبار وارده در تفسیر کلمات و غیره:
در مجمع البیان از تفسیر علی بن ابراهیم از حضرت صادق علیه السّلام روایت 1- سورة النحل آیه 124
2- کتاب الحجة صفحه 198- 230 طبعة جدیده
3- سورة البقره آیه 127
ص: 180
نموده که فرمود
(انه ما ابتلاه اللَّه به فی نومه من ذبح ولده اسمعیل ابی العرب فاتمها ابراهیم و عزم علیها و سلم لامر اللَّه تعالی فلما عزم قال اللَّه ثوابا له لمّا صدق و عمل بما امره اللَّه انی جاعلک للناس اماما ثمّ انزل اللَّه علیه الحنیفیة و هی الطهارة و هی عشرة اشیاء خمسة منها فی الرأس و خمسة منها فی البدن فامّا التی فی الرأس فاخذ الشارب و اعفاء اللحی و طمّ الشعر و السواک و الخلال و امّا التی فی البدن فحلق الشعر من البدن و الختان و تقلیم الاطفار و الغسل من الجنابة و الطهور بالماء فهذه الحنیفیة الظاهرة التی جاء بها ابراهیم فلم تنسح و لا تنسح الی یوم القیمة و هو قوله وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً.
و نیز در مجمع البیان از ابو جعفر ابن بابویه از مفضل روایت نموده که گفت از حضرت صادق علیه السّلام سؤال کردم مراد از این کلمات چیست فرمود:
«هی الکلمات التی تلقاها آدم من ربه فتاب علیه و هو انه قال یا ربّ اسئلک بحق محمد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین الّا تبت علی فتاب اللَّه علیه انه هو التواب الرحیم فقلت له یا بن رسول اللَّه فما یعنی بقوله فاتمهن قال اتمهن الی القائم اثنی عشر اماما تسعة من ولد الحسین قال فقلت له یا بن رسول اللَّه اخبرنی من قول اللَّه و جعلها کلمة باقیة فی عقبه قال یعنی بذلک الامامه جعلها اللَّه فی عقب الحسین الی یوم القیمة فقلت له فکیف صارت الامامة فی ولد الحسین دون ولد الحسن و هما جمیعا ولدا رسول اللَّه و سبطاه و سیدا شباب اهل الجنة فقال انّ موسی و هارون نبیّان مرسلان اخوان فجعل اللَّه النبوة فی صلب هارون دون صلب موسی و لم یکن لاحد ان تقول لم فعل اللَّه ذلک و ان الامامة خلافة اللَّه لیس لاحد ان یقول لم جعلها اللَّه فی صلب الحسین دون صلب الحسن لان اللَّه تعالی هو الحکیم فی افعاله لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون
» و از صدوق قدس سره در مجمع کلام
ص: 181
طویلی نقل نموده و کلمات را باموری چند تفسیر نموده و از برای هر یک استشهاد بآیه نموده که حاصل و خلاصه آنها اینست.
1- معرفت بتوحید و تنزیه حق تعالی إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ 2- یقین قوله تعالی وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ 3- «شجاعت، قوله تعالی فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلَّا کَبِیراً لَهُمْ 4- حلم قوله تعالی إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ 5- سخاوت هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ الْمُکْرَمِینَ 6- عزلت و کناره گیری از بستگان خود بواسطه شرک بخدا، قوله تعالی وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ 7- دفع سیئة بحسنه لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی 8- امر بمعروف و نهی از منکر یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ
الآیات 9- محنت در نفس بواسطه القاء او در آتش قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ 10- محنت در اولاد در قضیه ذبح اسمعیل یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ 11- محنت در اهل 12- صبر بر سوء خلق سارة 13- کوچک دانستن نفس خود وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ 14- زلفة و تقرب بخدا ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا الایة 15- جمع شروط طاعت إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ 16- استجابت دعاء رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی 17- اصطفاء وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا 18- اقتداء انبیاء باو وَ وَصَّی بِها إِبْراهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ 19- خیر عاقبت وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ 20- حنیفیه ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً
ص: 182
و از کافی کلینی از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده بنا بر نقل المیزان که فرمود:
«انّ اللَّه عز و جل اتخذ ابراهیم عبدا قبل انّ یتخذ نبیا و ان اللَّه اتخذه نبیا قبل ان یتّخذه رسولا و انّ اللَّه اتّخذه رسولا قبل ان یتخذه خلیلا و ان اللَّه اتخذه خلیلا قبل ان یتخذه اماما فلمّا جمع له الاشیاء قال انی جاعلک للناس اماما قال علیه السّلام فمن عظمها فی عین ابراهیم قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین قال (ع) لا یکون السفیه امام التقی
» و همین مضمون را بطریق دیگر نیز نقل نموده، و از مفید قدس سره از حضرت صادق علیه السّلام نیز نقل شده و از کلینی ره از حضرت باقر (ع) هم نقل شده، و از شیخ مفید از درست و هشام از ائمه (ع) نقل کرده که فرمود:
«قد کان ابراهیم نبیا و لیس بامام حتی قال اللَّه تبارک و تعالی انّی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی فقال اللَّه تبارک و تعالی لا ینال عهدی الظالمین من عبد صنما او وثنا او مثالا لا یکون اماما
» و از امالی شیخ طوسی و مناقب ابن المغازلی از ابن مسعود از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که در این آیه از قول خداوند فرمود «
من سجد لصنم دونی لا اجعله اماما
و سپس پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود «
و انتهت الدعوة الی و الی اخی علی لم یسجد احدنا لصنم قطّ
» و از تفسیر عیاشی از صفوان جمال روایت کرده در تفسیر فَأَتَمَّهُنَّ که فرمود: فاتمهن بمحمد و علی و الأئمة من ولد علی فی قول اللَّه تعالی ذریة بعضها من بعض «مقام سوم» در شرح مفاد اخبار: از اخبار مذکوره اموری چند استفاده میشود:
ص: 183
1- اختلاف اخبار مذکوره در تفسیر کلمات ممکن است از اینجهت باشد که در آنها بیان مصادیق کلمات شده و از حیث عموم معنی شامل همه این مصادیق میشود و ممکن است در بعضی موارد حمل بر معنی باطنی شود زیرا چنانچه گذشت قرآن دارای هفتاد بطن است.
2- ابتلاء ابراهیم در موارد متعدده موجب قابلیت افاضه مقام امامت باو گردید و این ابتلاء هم بجان بود در القاء او در آتش و هم بفرزند بود در امر بذبح اسمعیل و هم بگذشت از مال بود در ندای جبرئیل که گفت:
«سبوح قدوس ربنا و ربّ الملائکة و الروح
» و هم بترک عیال و اولاد بود در ساکن نمودن در وادی مکّه رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ و هم بگذشت عشیره بود وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ و هم بپافشاری در توحید بود بشکستن بتها و هم بدعا و انابه و تضرع بود إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ و هم بتوسل به پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و خاندان او بود و بالجمله ابتلاء او بجمیع وظائف عبودیت بود تا قابل مقام امامت گردید و از اینجهت تفسیر کلمات بهر کدام از این امتحانات صحیح است.
3- حضرت ابراهیم واجد چهار مقام بود عبودیت، نبوت، رسالت، و امامت، و مراد از عبودیت قهریّه ذاتیه که جمیع افراد بشر نسبت بحق دارند و همه مخلوق و مملوک و تحت تصرف و اراده و مشیت او هستند، نیست بلکه مراد عبودیت اختیاری است که از خود هیچ اراده نداشته و قلب او ظرف اراده حق و اراده او تابع اراده حق است.
(لا یشاءون الا ان یشاء اللَّه) و درجه اعلای این عبودیت را پیغمبر اکرم (ص) دارا بود (اشهد ان محمدا عبده و رسوله) و سپس ائمه طاهرین و انبیاء و اولیاء ثم الامثل فالامثل، و مقام نبوت مقام وحی الهی و الهام ملکی و ارتباط با ملکوت
ص: 184
عالم است وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و مقام رسالت، مأموریت بدعوت و ارشاد و هدایت و تبلیغ احکام و دلالت بمعرفت حق و وظائف بندگی و سایر شئون پیغمبری است، و مراد از امامت مقتدایی نسبت بمردم است و البته هر پیغمبری این مقام را دارا بوده لکن محدود بمردمی بوده که مأمور بدعوت و ارشاد آنان بوده و امامت حضرت ابراهیم (ع) امامت مطلقه کلیه بر جمیع افراد بشر بوده است.
4- دعای حضرت ابراهیم که درخواست امامت در ذریه اش باشد مصداق اتم آن که امامت مطلقه کلیه باشد در حق پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و خاندان گرام او ائمه طاهرین مستجاب شد ولی انبیاء بنی اسرائیل و سایر انبیاء از ذریّه ابراهیم دارای مقام امامت تامه بر جمیع افراد بشر نبودند و امامت آنها تنها بر قومی که مأمور بدعوت آنان بودند میبود.
5- کسی که معصوم نباشد و اندکی ظلم و گناهی در دوران زندگیش مرتکب شده باشد قابل مقام امامت نیست تا چه رسد بکسانی که سالهای دراز عبادت صنم و وثن نموده باشند که ولایت بر فرزند خود هم ندارند تا چه رسد بولایت بر افراد امّت.
ص: 185
وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّی وَ عَهِدْنا إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَ الْعاکِفِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ (125)
(و یاد کنید زمانی را که خانه کعبه را برای مردم مرجع و محل امن قرار دادیم و از مقام ابراهیم نماز گاهی بگیرید، و سفارش نمودیم بابراهیم و اسمعیل که خانه مرا برای طواف کنندگان و ساکنان حرم و رکوع و سجود کنندگان پاک و مطهر سازید) وَ إِذْ جَعَلْنَا عطف بر إِذِ ابْتَلی و متعلق بمحذوف است یعنی و اذکروا اذ جعلنا و مراد از جعل در (جعلنا) جعل تشریعی است که اشاره بامر بحج باشد که مفاد آیه شریفه وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا «1» و آیه شریفه وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ، الی قوله تعالی وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ الایة»
میباشد، و مقصود جعل تکوینی نیست چنانچه بعضی از مفسرین گمان کرده اند و در توجیه آن محتاج بوجوه غیر مناسبه شده اند، و مراد از البیت کعبه معظمه است نه مسجد الحرام و نه حرم و نه مکّه، بقرینه ذیل آیه أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ زیرا بیت مطاف است و در آیه شریفه سوره حج که اشاره شد نیز این مفاد موجود است علاوه بر اینکه ظاهر لفظ بیت همان کعبه است، و در اخبار وارده از ائمه اطهار (ع) نیز بیت بکعبه تفسیر بآنچه شده چنانچه. 1- سوره آل عمران آیه 91
2- سوره حج آیه 28
ص: 186
و «مثابة» اسم مکان از ثواب بمعنی رجوع است و مفسرین گفتند مراد رجوع بمکه است مرّة بعد مرّة و ثیّب نیز از همین ماده است و آن زنی است که مکرر وطی شده باشد ولی ظاهر اینست که چون بیت باید محل رفت و آمد مسلمین جیلا بعد جیل باشد و هر سال باید عده از مسلمانان بخانه کعبه مشرف شوند و آنجا را خالی نگذارند که موجب نزول عذاب میشود چنانچه صریح اخبار است لذا فرموده «بیت را برای مردم مثابة قرار دادیم» و این معنی مناسب با جعل تشریعی است که مفاد آن وجوب است و معلوم است که بر هر کس یک مرتبه بیشتر واجب نیست.
و مراد از «ناس» جمیع افراد بشر از مسلم و کافر است که حکم با شرائط مقرره بر همه واجب است.
و (امنا) عطف بر مثابة است که مفعول جعل است همان جعل تشریعی یعنی واجب است بر هر کسی که این شرافت را برای کعبه حفظ کند و هر کس در آنجا مأمون باشد حتی اگر جانی محکوم بقتل بمسجد الحرام پناه برد تا از حرم خارج نشود نمیتوان او را مجازات نمود و حتی حیوانات فی الجمله باید از تعدی مصون باشند.
و چنانچه متذکر شدیم مراد جعل تکوینی نیست زیرا بسیاری قتل و خونریزی ها در حرم واقع شده که با جعل تکوینی منافات دارد مانند قصه حجاج با ابن زبیر و نحو اینها.
(وَ اتَّخِذُوا) فعل امر و معطوف بر (اذکروا) مقدّر است که قبل از (إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ) تقدیر گرفته شد و همین قرائت سیاهی است نه بفتح خاء معجمه چنانچه بعضی قرائت نموده و فعل ماضی گرفته اند.
(مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ) مراد از مقام ابراهیم همان مقام معروف است که
ص: 187
الان نماز طواف در آن گذارده میشود نه اینکه مراد مسجد الحرام یا مکه باشد که بعضی از مفسرین گمان کرده اند و در اخبار ائمه اطهار بهمان مقام معروف تفسیر شده و در همه آنها تصریح شده که آن موضعی است که حضرت ابراهیم (ع) بر سنگ ایستاد و جای پای او در سنگ اثر کرد.
«مصلی» یعنی محل صلوة و نماز و مقصود از محل نماز قرار دادن مقام ابراهیم اینست در جهت موقف او نماز گذارده شود و مذهب امامیه طبق اخبار وارده از ائمه طاهرین اینست که نماز واجب است خلف مقام یا در یمین و یسار آن بقدر امکان گزارده شود چنانچه در رسائل مناسک و کتب فقهیه مذکور است.
وَ عَهِدْنا إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ یعنی عهد و پیمان گرفتیم یا امر کردیم ابراهیم و اسمعیل را که خانه مرا پاکیزه کنید و مراد از تطهیر همان تطهیر از نجاسات و کثافات است نه از اصنام و بتها زیرا در زمان ابراهیم و اسمعیل بتی در کعبه نبوده که خانه را از آن پاک کنند و اضافه بیت بخداوند برای تشریف و احترام کعبه است که محلّ عبادت از طواف و نماز و غیره است چنانچه مساجد را خانه های خدا می نامند و از قلب مؤمن بحرم خدا تعبیر شده است.
لِلطَّائِفِینَ وَ الْعاکِفِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ طائفین یعنی حجاج و معتمرین که برای طواف حج و عمره یا طواف های مستحبه بآنجا تشرّف پیدا میکنند و مراد از عاکفین کسانی هستند که بمنظور اعتکاف در مسجد الحرام در آنجا اقامت میکنند نه اینکه مراد مقیمان در مکّه باشند، و رکع جمع راکع و السجود جمع ساجد است چنانچه گفته اند که هر فعلی که مصدرش باین وضع باشد جایز است جمع برای فاعل آورد مثل قعود و رکوع و سجود و مراد نمازگزارانند نه اینکه خصوص رکوع و سجود مقصود باشد و از اینجهت با واو عاطفه ذکر
ص: 188
نشده بلکه بدون فاصله حرف عطف مذکور گردیده.
اخبار وارده: از کافی و تهذیب و تفسیر عیاشی از حضرت صادق علیه السّلام نقل کرده اند که سؤال شد از کسی که دو رکعت نماز طواف را در مقام ابراهیم فراموش کرد؟ فرمود اگر در مکه است برود نزد مقام ابراهیم بجای آورد و استشهاد فرمود باین آیه وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّی و اگر از شهر کوچ کرده است امر نمیکنیم او را که برگردد.
و از این حدیث استفاده میشود که مراد از مقام ابراهیم همین مقام معروف است چنانچه ذکر شد.
و از کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود خداوند عز و جل در کتابش میفرماید طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَ الْعاکِفِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ «
فلینبغی للعبد ان لا یدخل مکّة الا و هو طاهر قد غسل عرقه و الاذی و تطهّر
» و از این حدیث استفاده میشود که مراد طهارت از نجاسات و کثافات و تعبیر به ینبغی برای استحباب دخول مکه با طهارت است از جهت احترام خانه.
و از تفسیر قمی از حضرت صادق علیه السّلام حدیث مفصلی در شرح قصه حضرت ابراهیم و ساره و هاجر و اسمعیل نقل کرده که خلاصه ترجمه آن اینست که «چون هاجر اسمعیل را زائید ساره سخت اندوهناک شد برای اینکه فرزندی نزائیده بود و باین سبب ابراهیم را آزرده و اندوهناک مینمود ابراهیم بخدا شکایت نمود، خطاب رسید که زن مانند دنده انسان کج است اگر بخواهی راست کنی میشکند و اگر رها کنی از آن برخوردار میشوی، و امر شد که هاجر و اسمعیل را از نزد ساره ببرد، عرض کرد پروردگارا آنان را کجا ببرم؟ خطاب شد بحرم من و محل امن من و اول بقعه که در زمین آفریدم که مکّه باشد پس ابراهیم هاجر و اسمعیل را از شام بزمین مکه برد و در موضع بیت فرود آورد
ص: 189
و چون با ساره عهد کرده بود که پیاده نشود مراجعت نمود هاجر گفت آیا ما را در این زمین که نه همدم و کشت و آبی هست میگذاری و میروی؟ ابراهیم فرمود خدایی که مرا امر نموده شما را در این مکان گذارم شما را کفایت میکند، و هنگامی که در مراجعت از مکه بکوه ذی طوی رسید عرض کرد رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ و چون روز بلند شد اسمعیل تشنه گردید هاجر در طلب آب بطرف صفا رفت و در وادی بین صفا و مروه سرابی در نظرش جلوه نمود گمان کرد آب است و بطرف آن از کوه فرود آمد وقتی بمروه رسید اسمعیل از نظر او غائب شد باز برگشت تا بصفا رسید و هفت مرتبه بین صفا و مروه سعی نمود و در مرتبه هفتم که بمروه رسید دید آب از زیر دو پای اسمعیل ظاهر شد برگشت و اطراف آن را رمل جمع نمود تا آب ایستاد و از اینجهت آن چشمه را زمزم نام نهادند و طائفه جرهم در ذی المجاز و عرفات فرود آمده بودند وقتی دیدند طیور و وحوش بر آبی اجتماع نموده اند بدنبال آن آمده و دیدند زنی با بچه ای زیر سایه درختی پهلوی چشمه نشسته از او پرسیدند شما کیستید؟ گفت من مادر بچه ابراهیم خلیل الرحمن و این پسر اوست خداوند امر فرموده که ما را در اینجا فرود آورد اجازه خواستند که در نزدیکی آنها منزل کنند گفت اجازه با ابراهیم است و چون روز سوم ابراهیم بزیارت آنها آمد هاجر جریان را باو عرض کرد و او اجازه داد پس آنها خیمه های خود را در آن نزدیکی نصب کرده و با آنها مأنوس شدند و چون اسمعیل براه افتاد طایفه جرهم هر کدام یک گوسفند و دو گوسفند باو بخشیدند و هاجر و اسمعیل بوسیله آنها امرار معاش مینمودند تا اینکه اسمعیل بحدّ بلوغ رسید، خداوند ابراهیم را امر فرمود که خانه او را بنا کند، و جبرئیل
ص: 190
موضع آن را معین نمود و ابراهیم بنا نمود و حجر الاسود را در موضع خود نهاد و دو باب برای خانه قرار داد دری بطرف مشرق و دری بطرف مغرب که آن را مستجار مینامند و سقف آن را از درخت پوشانید و هاجر کسای خود را بر در آن آویخت پس چون از بنا فارغ شدند ابراهیم و اسمعیل حج بجای آوردند و روز هشتم ذی حجه جبرئیل نازل شد و گفت آب بردارید زیرا در منی و عرفات آب نیست و لذا این روز ترویه نامیده شد و سپس آنان را بمنی برد و شب را آنجا بیتوته نمودند و ابراهیم چون از بنای خانه فارغ شد عرض کرد رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ الایة حضرت صادق فرمود یعنی آنان را از ثمرات قلوب برخوردار فرما یعنی محبت آنان را در دل مردم قرار ده تا با آنها انس بگیرند.
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ قالَ وَ مَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلی عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ (126)
(و یاد کنید زمانی را که ابراهیم گفت پروردگارا این شهر را محل امن قرار ده و اهل آن را از ثمرات روزی ده، آن کسانی از آنان که ایمان بخدا و روز واپسین آورده اند، خداوند فرمود و کسی که کافر شود، آنان را نیز از نعمت های خود برای مدت کمی برخوردار نموده و سپس بجانب عذاب آتش می کشانم و عذاب آتش بد محل بازگشتی است) (و اذ) معطوف به (اذ جعلنا) در آیه قبل است و جمله رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً
ص: 191
گفتار حضرت ابراهیم و دعای او درباره اهل مکه است و مفاد «اجعل» همان جعل تشریعی است که ذکر شد، و چون در آیه قبل خداوند فرمود ما بیت را محل امن قرار دادیم. بنظر میرسد که حضرت ابراهیم در دعای خود این شرافت را برای شهر مکه درخواست نمود که همان حدّ حرم باشد.
وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مراد از ثمرات جمیع فواکه و میوه ها بلکه هر چیزی است که عنوان ثمرة بر آن صادق آید و در حدیث سابق که بثمرات القلوب یعنی محبت مردم نسبت بآنها تفسیر شده از باب بیان مصداق است و شاهد بر این معنی، کلام حضرت باقر است چنانچه در مجمع البحرین روایت کرده که فرمود «
ان الثمرات تحمل علیهم من الاقطار و قد استجاب اللَّه له حتی لا توجد فی بلاد المشرق و المغرب ثمرة لا توجد فیها حتی انه توجد فیها فی یوم واحد فواکه ربیعیة و صیفیة و خریفیة و شتاییة
» مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ این جمله برای تخصیص دعاء ابراهیم (ع) باهل ایمان بخدا و روز جزا است زیرا اهل بلد شامل مؤمن و کافر هر دو میشود و دعاء در حق غیر مؤمن روا نیست مگر اینکه طلب هدایت و ارشاد و دلالت بحق باشد.
قالَ وَ مَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا این کلام در استجابت دعای ابراهیم (ع) است کانّ خدا میفرماید من دعای ترا مستجاب نمودم و رزق خود را در این دنیا بمؤمنین اختصاص نمیدهم بلکه مؤمن و کافر هر دو از نعم دنیوی برخوردار میشوند، ولی کسانی که کافر باشند مدت کمی در این دنیا از نعمت های من بهرمند شده پس از بدرود این زندگانی چند روزه بعذاب الهی ابدی معذب خواهند شد و به بیچارگی و درماندگی گرفتار خواهند گردید.
ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلی عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ اضطره یعنی آخذه قهرا،
ص: 192
آنها را از روی قهر و غلبه میگیریم و بعذاب آتش میکشانیم و در چنگال عذاب گرفتار مینمائیم و این مفاد اضطرار است و عذاب آتش بد محل بازگشتی برای آنان است زیرا اگر تمام عمر دنیا را زنده باشند و از نعم دنیوی برخوردار شوند در مقابل عذاب ابدی قیامت ارزش ندارد چون آن بالاخره فانی و زائل و این دائم و باقی است بلکه تمام دنیا و نعم آن مقابل یک ساعت از عذاب جهنم نخواهد بود چنانچه در آیه 6 و 39 عذاب قیامت مفصلا بیان شد.
وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (127)
و یاد کنید زمانی را که ابراهیم و اسمعیل پایه های خانه کعبه را برافراشتند و گفتند پروردگار ما از ما قبول کن همانا تو شنوا و دانایی قواعد جمع قاعده بمعنی اساس و پی و اصل است که بر او بناء گذارده میشود و قواعد در هر علمی عبارت از اصولی است که فروع و مسائل بر آنها مبتنی و از آنها متفرع میشود مثلا قواعد فقهیه عبارت از مطالب کلیه است که فروع فقهیه بر آنها مترتب میشود و از همین جهت آنها را علم اصول فقه میگویند چون اصل نیز بمعنی پایه و اساس است و از کلمه یرفع ممکن است استفاده کرد که قواعد بیت قبل از ابراهیم بوده و وی مأمور برفع آنها شده یعنی بناء جدار و بالا بردن پی ها چنانچه مستفاد از بعض اخبار وارده از ائمه (ع) است، و در بعضی اخبار دارد که حضرت آدم خانه کعبه را بناء نمود و اول کسی بود که حج بجای آورد چنانچه در مجمع البیان نقل کرده و از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده که خداوند خانه بر چهار ستون در زیر عرش قرار داد و آن را بیت الضراح نام نهاد
ص: 193
و فرشتگان را امر کرد که برگرد آن طواف کنند و آن بیت المعمور است که در قرآن یاد شده و سپس ملائکه را امر فرمود که در روی زمین خانه بنا کنند که اهل زمین برگرد آن طواف نمایند.
بلکه این معنی «بنای کعبه قبل از ابراهیم» از آیه شریفه نیز استفاده میشود إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً «1» زیرا مسلما قبل از ابراهیم بناهای بسیاری در عالم بود و اگر ابراهیم بانی اولی بیت باشد اولیتی برای کعبه نسبت بسائر ابنیه نیست جز اینکه گفته شود مراد اول بیت از جهت وضع برای عبادت است.
و نیز آیه شریفه رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ «2» بر این معنی دلالت دارد زیرا بیت الحرام قبل از سکنی دادن ذریه اش بوده که این دعا را نموده.
وَ إِسْماعِیلُ عطف بر ابراهیم است که او هم مأمور برفع قواعد بیت بوده و شاید نکته اینکه اسمعیل را بعد از ذکر مفعول عطف نموده و نفرمود وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ این باشد که ابراهیم مأمور بالاصالة و اسمعیل مأمور بالتبع بوده چنانچه در خبر دارد «
کان ابراهیم یبنی و اسمعیل یناوله الحجر
» و اگر بآن طرز بیان مینمود بر شرکت هر دو بالسویه دلالت میکرد، و در مجمع البیان از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده که فرمود «
انّ اسمعیل اول من شقّ لسانه بالعربیة و کان ابوه یقول و هما یبنیان های ابن ای اعطنی حجرا فیقول له اسمعیل یا ابت هاک حجرا فابراهیم یبنی و اسمعیل یناوله الحجر
»
1- سوره آل عمران آیه 90
2- سوره ابراهیم آیه 40
ص: 194
رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا این جمله مقول قول ابراهیم و اسمعیل است و ترک فعل و فاعل قول در کلام بواسطه وضوح آنست و نظیر این در آیات شریفه بسیار است مانند آیه شریفه وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْکُمْ «1» یعنی یقولون سلام علیکم، و مانند وَ الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ «2» یعنی یقولون اخرجوا انفسکم و از این جمله استفاده میشود که بنای آنها عبادت بوده که تقاضای قبول نموده اند نه اینکه برای سکونت و استفاده شخصی باشد إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ سمیع در اینجا بمعنی اجابت کننده دعا است و چنانچه سابقا تذکر داده شده سمیع و بصیر دارای دو معنی است یکی بمعنی شنوا و بینا و دیگر (سمیع) بمعنی اجابت کننده و ترتیب اثر دهنده بر سخن و (بصیر) خبیر و وارد بامور است یعنی البته تو اجابت کننده ای دعای ما را و آگاه باسرار و نیات ما هستی و میدانی که این عمل را ما فقط بقصد امتثال امر تو انجام داده و غرضی جز تقرب بتو و توقعی جز قبول آن نداریم.
رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنا مَناسِکَنا وَ تُبْ عَلَیْنا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (128)
پروردگار ما، ما دو نفر را نسبت بخودت مسلم قرار ده و همچنین از ذریت ما امّت مسلمی برای خود قرار ده و وظایف عبادی و یا مواضع عبادت را بما نشان ده و بر ما بازگشت نمای «توبه ما را بپذیر» بدرستی که تو بسیار توبه پذیرنده و بخشاینده ای «ربنا» دنباله دعای حضرت ابراهیم و اسمعیل است و در تفسیر مسلم در کلمات مفسرین وجوهی ذکر شده. 1- سوره رعد آیه 23
2- سوره انعام آیه 93
ص: 195
1- مراد از اسلام اعتقاد بجمیع عقائد حقّه است و هر چند ابراهیم و اسمعیل معتقد بودند ولی ثبات و استمرار بر آن را درخواست مینمودند چنانچه در اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ گفته شد.
2- مراد از اسلام خلوص در عبادت و توجه بمبدء است چنانچه در آیه دیگر میفرماید:
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً «1» 3- مراد از اسلام مطلق اطاعت و امتثال نسبت بجمیع اوامر الهی است.
ولی آنچه بنظر میرسد اینست که مراد از مسلم در اینجا صاحب مقام تسلیم است که فوق مقام رضا و توکل و صبر است زیرا صبر عبارت از تحمل مشاق عبادت و ترک معصیت و بلا میباشد بدون اینکه بیتابی و ناسپاسی کند و توکل واگذار نمودن کارها بخداست یعنی مطابق دستور او رفتار کند و اعتماد باو نماید و رضا موافقت طبع و میل با مشیت و اراده حق است یعنی هر چه خدا برای او بخواهد خوشنود باشد و تسلیم اینست که خودی در میان نه بیند و میلی در نفس نیابد بلکه خود و اراده و میل خود را فانی در اراده حق به بیند و بمرتبه وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ «2» برسد و این مقام خاصان درگاه احدیت و مقربان پیشگاه ربوبیّت میباشد و لذا حضرت ابراهیم و اسمعیل این مقام را از خداوند برای خود و بعض از ذریه خود مسئلت مینمایند زیرا که من در وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ برای تبعیض است و شامل جمیع ذریه نمیشود چون میدانند همه ذریه آنها لایق این مقام نبوده و بآن نخواهند رسید و میان آنها مشرکان و بت پرستان و ستمکاران میباشند چنانچه در آیه دیگر فرموده: 1- سوره انعام آیه 79
2- سوره دهر آیه 30 [.....]
ص: 196
قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ «1» و از تفسیر عیاشی از زبیری از حضرت صادق علیه السّلام است که مراد از امة محمّد و خصوص بنی هاشم است، و از سؤال راوی و جواب حضرت استفاده میشود که مراد حضرت از بنی هاشم خصوص خاندان عصمت و طهارت است زیرا راوی میپرسد «فما الحجة فی امّة محمّد انهم اهل بیته الذین ذکرت دون غیرهم» و حضرت در جواب او استشهاد باین آیات و آیة وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ و آیه فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی «2» میفرماید که تطهیر آنان را از شرک و عبادت اصنام و هر گونه ضلالتی درخواست می نماید و این معنی جز نسبت بخاندان طاهرین از بنی هاشم صدق نمیکند زیرا سایر بنی هاشم با سایر امت چندان تفاوتی ندارند.
وَ أَرِنا مَناسِکَنا مناسک جمع منسک، اسم زمان یا مکان از نسک، و یا اسم مصدر بمعنی نسک است و اصل نسک بمعنی طریقه و روش عبادت و عمل است و در آیه دیگر میفرماید: لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً هُمْ ناسِکُوهُ «3» یعنی برای هر گروهی طریقه قرار دادیم که مشی کنند، و نیز می فرماید إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ «4» و ظاهرا در این آیه مراد از مناسک بمناسبت مورد مناسک حج است که یا امکنه شریفه از مطاف و صفا و مروه و عرفات و مشعر و منی و یا اعمال و افعال حج مثل احرام و طواف و نماز طواف و سعی و وقوف بمشعر و عرفات و رمی جمرات و سایر وظایف حج باشد و ممکن است مراد جمیع وظایف دینی و اعمال عبادی باشد چون جمع مضاف افاده عموم میکند.
وَ تُبْ عَلَیْنا توهم نشود که حضرت ابراهیم و اسمعیل معصیتی از آنها صادر شده باشد که از خداوند طلب قبولی توبه کنند زیرا انبیاء معصوم بوده و 1- سوره بقره آیه 118
2- سوره ابراهیم آیه 38- 39
3- سوره الحج آیه 66
4- سورة الانعام آیه 163
ص: 197
هیچگونه معصیتی نه کبیره و نه صغیره از آنها صادر نمیشود بلکه چون بنده بهر مقامی برسد باید خود را در پیشگاه احدیت کوچک و ذلیل و مقصر در انجام عبادت آن طوریکه سزاوار حق است بداند و از اینجهت تقاضای قبول توبه کند چنانچه منسوب بنبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که در مقام مناجات عرض میکند «
ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک
» و آیات شریفه قرآن و ادعیه وارده از ائمه طاهرین مشحون از این نوع عبارات است.
إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ تواب یعنی بسیار توبه پذیرنده و بصیغه مبالغه ذکر شده برای اینکه دلالت بر کثرت قبولی توبه نماید که هر چند معصیت بزرگ و بسیار باشد باز اگر بسوی خدا بازگشت شود توبه او پذیرفته میشود زیرا مغفرت حق اعظم از آنست و معنی رحیم در ذیل تفسیر بسمله گذشت.
رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (129)
(پروردگار ما پیغمبری از ایشان در میانشان برانگیزان که آیات تو را بر آنان بخواند و کتاب بآنان بیاموزد و آنان را تزکیه کند همانا تو البته غالب و دانایی) «ربنا» این قسمت تتمه دعاء ابراهیم و اسمعیل است درباره ذریه مسلمة که ذکر شد و مراد از رسول پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم محمد بن عبد اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است چون از ذریه ابراهیم و اسمعیل پیغمبری جز او نبوده و انبیاء بنی اسرائیل از ذریه اسحق و یعقوب بوده اند و لذا در حدیث از آن حضرت وارد شده چنانچه در
ص: 198
مجمع است «
انا دعوة ابی ابراهیم و بشارت عیسی
» و مراد از بشارت عیسی بشارتی است که در آیه شریفه در سوره صف ذکر شده:
وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ.
یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ مراد آیات شریفه قرآن است بقرینه کلمه یتلوا، و آیاتک جمع مضاف است و افاده عموم میکند و کسانی که همه آیات شریفه بجمیع خصوصیات آنها از ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، مجمل و مبین خاص و عام، مطلق و مقید، حقیقت و مجاز، و شأن نزول و مورد، بر آنان تلاوت شده امیر المؤمنین علیه السّلام و خاندان طاهرین او میباشند و این نیز مؤید اینست که مراد از امت مسلمة این خاندان میباشند.
وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ تعلیم کتاب غیر از تلاوت است و شامل تفسیر و تأویل و علم ببطون آن می شود و دانستن قرآن بجمیع این خصوصیات نیز از خصایص این خاندان است چنانچه در خبر است «
انما یعرف القرآن من خوطب به
» و مراد از حکمت، علم بمصالح و مفاسد است و علم این خاندان بحکم و مصالح فردی و اجتماعی واضح است.
وَ یُزَکِّیهِمْ تزکیه بمعنی تطهیر از شرک و کفر و ضلالت و اخلاق رذیله و صفات خبیثه و معاصی کبیره و صغیره است و مرتبه اعلای آن عصمت است که مفاد آیه شریفه إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً «1» میباشد و این نیز از خصایص این خاندان میباشد و این نیز مؤید دیگری بر اثبات مدعا میباشد.
و هر گاه اشکال شود به اینکه اولا پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مبعوث بر کافه جن و انس تا دامنه قیامت بوده و وجهی برای اختصاص امت باین خاندان نیست و ثانیا 1- سوره احزاب آیه 33
ص: 199
در آیات دیگر نیز این خصوصیات برای پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم برای عموم است ذکر شده بطوری که تخصیص در آن درست نیاید مانند آیه شریفه هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ «1» و آیه شریفه لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ «2» جواب گوئیم اولا کسانی که از ذریه حضرت ابراهیم و اسمعیل نباشند و همچنین کسانی که از ذریه آنها بوده و ایمان نیاورده اند قطعا از مورد آیه خارج هستند زیرا می فرماید وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ باقی می مانند مؤمنین از ذریه اسمعیل و آنها نیز جز خاندان طاهرین از بنی هاشم با این شواهد و قرائن و اخبار وارده از مورد آیه خارج می شوند.
و اما ذکر این خصایص برای امیین (اهل مکّه) یا عموم مؤمنین ضرر بمورد خاص آن نمی زند زیرا این امور ذی مراتب است و مرتبه اعلی آنها مخصوص این خاندان است مانند سایر صفات حسنه.
و ثانیا امّت بمعنی طائفه و گروه است چنانچه در آیه شریفه میفرماید:
قِیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ وَ عَلی أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ «3» که از قوم نوح تعبیر بامتها (بصیغه جمع) به اینکه نوح مبعوث بر همه آنها بوده و باصطلاح همه امت نوح بوده اند، بلکه بسا اطلاق بر فرد هم میشود مانند آیه شریفه إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ «4» بنا بر این دائره امّت سعه و ضیق دارد و هر جا بمناسبت مقام مراد معلوم میگردد 1- سورة الجمعة آیه 3
2- سوره آل عمران آیه 185
3- سوره هود آیه 48
4- سوره النحل آیه 120
ص: 200
إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ برای عزیز چند معنی ذکر شده است بمعنی قلت وجود آمده چنانچه گفته میشود «هذا الشی ء عزیز الوجود» و بمعنی شریف و محترم استعمال میشود چنانچه میگویند فلان عزیز، و بمعنی قهر و غلبه است مقابل زبونی و خفت، و بمعنی قدرت و قوت و دقت در کار (ریزه کاری) نیز آمده است و بجمیع این معانی اطلاق آن بر خدا رواست.
و حکیم از صفات ذات و حکمت از شئون علم است و بمعنی علم بمصالح و مفاسد امور میباشد.
وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ (130)
(و کیست که اعراض کند از ملت ابراهیم مگر کسی که خود را سفیه نموده و هر آینه بتحقیق او را در دنیا برگزیدیم و همانا در آخرت از شایستگان است) مَنْ یَرْغَبُ من استفهامیه است و استفهام انکاری است که مفاد آن نفی است یعنی لا یرغب، و رغبت بمعنی میل است اگر بکلمه (فی) متعدی شود و بمعنی اعراض و بی میلی است اگر بکلمه «عن» متعدی شود مانند همین مورد، و ملت عبارت از دین و شریعت و مذهب است که خداوند توسط انبیاء برای بندگان بیان میفرماید و گاهی بنحو مجاز بر مذاهب باطله هم اطلاق میشود.
و بعد از آنکه خداوند در آیات قبل راه و روش حضرت ابراهیم را بیان فرمود و مرتبه خلوص او را در مقام عبادت و دعاء و خدمت بنوع ذکر نمود در مقام پیروزی از آن حضرت میفرماید وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ یعنی لازمه رشد عقلی و مقتضی خرد هر خردمند و عاقلی اینست که از ملت ابراهیم
ص: 201
و راه و روش او پیروی کند و جز اشخاص سفیه و احمق و کم شعور از ملّت او اعراض نمیکنند.
و سفیه بر کسی اطلاق میشود که رشد عقلی نداشته باشد که منافع و مضار خود را تشخیص دهد ولی بحد جنون نرسد که رفع تکلیف شود و در آیه شریفه میفرماید وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الایة «1» و درباره یتامی میفرماید فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ «2» و سفیه بر دو قسم است:
سفیه قاصر، و آن کسی است که ذاتا دارای شعور و رشد عقلی نباشد و مراد از سفیه در آیه نساء این قسم است، و سفیه باین معنی لازم است، سفیه مقصر، و آن کسی است که بواسطه نرفتن از پی معرفت و تحصیل رشد و کمال بواسطه جهالت یا عناد و عصبیت، خود را سفیه نموده باشد و از اینجهت پرده و حجابی روی عقل و ادراک ذاتی خود کشیده و حقایق را درک نمیکند و سفیه باین معنی متعدی است و سفیه در آیه شریفه از این قسم است.
وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا اصطفاء از ماده صفوة بمعنی برگزیدن یعنی خالص و پاکیزه چیزی را از میان ردی و پست آن برگرفتن است و خداوند در میان بندگان خود انبیاء و اولیاء را برگزیده زیرا در مقام بندگی خالص بوده و از جهت عقائد و اخلاق و افعال هیچ شایبه ای نداشته اند.
وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ صالح اگر صفت شخص واقع شود بمعنی کسی است که لیاقت و صلاحیت فیوضات الهیه و نعم غیر متناهیه و درجات عالیه و رحمت خاصه حق را داشته باشد و اگر صفت عمل واقع شود یعنی عملی که موجب کرامت و لیاقت و صلاحیت انسان برای افاضات و تفضلات الهی شود و این 1- سورة النساء آیه 4
2- سورة النساء آیه 5
ص: 202
قسمت اجابت دعای حضرت ابراهیم است که می گوید رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ «1»
إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ (131)
(چون که پروردگار او مر او را گفت که تسلیم شو، ابراهیم گفت نسبت به پروردگار جهانیان تسلیم شدم) «اذ» برای تعلیل است نسبت بجمله قبل که علت اصطفاء حضرت ابراهیم و صلاحیت او را در آخرت بیان می کند، و پیداست که خطاب «اسلم» بحضرت ابراهیم بعد از نیل بمقام نبوت بوده که مورد وحی واقع شده نه آنچه بعض از مفسرین توهم نموده اند که این امر زمانی بود که از غار بیرون آمد و در ستاره و ماه و آفتاب نگریست و از حدوث آنها و احتیاج بمحدث گفت:
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ «2» زیرا این توهم از وجوهی فاسد است.
1- انبیاء و اوصیاء از همان اوان صباوت بلکه در عالم روحانیت دارای مراتب ایمان و اسلام و معارف الهی بوده چنانچه حضرت عیسی (ع) در گهواره میگوید إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا «3» و در باره حضرت یحیی (ع) می فرماید: وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا «4» و سه نفر از ائمه طاهرین (حضرت جواد و هادی و بقیة اللَّه) در حال صباوت بر مسند امامت جلوس فرمودند، بنا بر این طرفة العینی خارج از اسلام نبودند که بعد از آن اسلام بیاورند. 1- سورة الشعراء آیه 83
2- سوره انعام آیه 87
3- سوره مریم آیه 29 [.....]
4- سوره مریم آیه 11
ص: 203
2- سوق کلام مشعر است بر اینکه این خطاب بحضرت ابراهیم از طریق وحی بوده و قبل از اسلام بلکه بمجرد اسلام کسی قابل وحی نمی شود.
3- چنانچه گذشت «اذ» برای تعلیل است و قبول اسلام نمودن حضرت ابراهیم سبب اصطفاء و صلاحیت او در آخرت بوده و مجرد اسلام نمیتواند علّت اصطفاء و صالحیت در آخرت باشد.
بنا بر این وجوه مراد از اسلام همان مقام تسلیم صرف نسبت باراده الهی است که عالیترین مراتب اسلام است چنانچه در ذیل آیه شریفه:
رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ بیان شد و همین مقام است که منشأ اصطفاء و صلاحیت می باشد.
و اما وجه رجوع از خطاب بغیبت در کلام حضرت ابراهیم، که در جواب عرض نکرد اسلمت لک، بلکه گفت اسلمت لرب العالمین بعضی گفتند برای اظهار فروتنی و ذلت و خشوع بوده که خود را قابل تخاطب ندانسته است ولی این وجه بنظر درست نیاید زیرا افتخار انبیاء در تخاطب با خدا است چنانچه آیات قرآنی مشحون از این قسمت است بلکه ممکن است علت این باشد که چون در خطاب الهی بابراهیم متعلق اسلم ذکر نشده و نفرمود اسلم لی، تا ابراهیم عرض کند اسلمت لک بلکه بوضوحش گذارده شده کانّ فرموده اسلم للَّه ربّ العالمین و ابراهیم نیز در جواب عرض کرده اسلمت لربّ العالمین
ص: 204
وَ وَصَّی بِها إِبْراهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (132)
(و ابراهیم و یعقوب فرزندانشان را بملة حنیفة سفارش نمودند و گفتند ای فرزندان من همانا خداوند برای شما دین اسلام و حنیفة را انتخاب فرموده پس نمیرید مگر در حالی که مسلمان باشید) وصیت در لغت بمعنی پیوستن چیزی بغیر است چنانچه در کلمات اصحاب ذکر شده و در جواهر بعهد تفسیر نموده و ظاهر اینست که نظر او بوصیة مصطلح است و معنی عام وصیت سفارش و اندرز و نصیحت و قرار داد و معاهد و نحو اینها است چنانچه در آیات شریفه است: یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ «1» وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ «2» و وَ لَقَدْ وَصَّیْنَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ إِیَّاکُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ «3» و «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی وَ عِیسی أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا الایة «4» و غیر اینها از آیات دیگر و در مرجع ضمیر بها از ابن عباس نقل شده که کلمه اخلاص است که مفاد آیه قبل میباشد ولی ظاهر اینست که مرجع ضمیر ملة باشد که در آیه قبل است یعنی ابراهیم و یعقوب فرزندان خود را بملت حنیفة سفارش نمودند، و یعقوب عطف بر ابراهیم است و تقدیر اینست که و وصی بها یعقوب بنیه ایضا و یعقوب فرزند اسحاق پسر ابراهیم بوده و جمله یا بنی الخ موصی بها یعنی امری است که ابراهیم و یعقوب فرزندان خود را بآن وصیت نمودند و مراد از دین، دین اسلام بمعنی عامّ آنست چنانچه میفرماید إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ «5» 1- سوره نساء آیه 12
2- سوره عنکبوت آیه 7
3- سوره نساء آیه 130
4- سوره شوری آیه 11
5- سوره آل عمران آیه 17
ص: 205
فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ اگر گفته شود با اینکه موت امر غیر اختیاری است چگونه متعلق نهی قرار گرفته؟ در جواب گوئیم بازگشت این نهی بامر اختیاری است و تقدیر اینست که «الزموا الاسلام لئلا یقع موتکم الّا فی هذا الحال» یعنی همیشه ملازم مسلمانی باشید تا اینکه مرگ نیابد شما را مگر در حال مسلمانی.
و اما موت نسبت بحیوة نباتی و حیوانی امر عدمی است یعنی زوال قوه نمو و انبات و زوال بخار متصاعد از قلب عبارت از موت نباتی و حیوانی است ولی نسبت بحیوة انسانی عبارت از انتقال از نشئه به نشئه یی دیگر است و تفصیل این مطلب را در کلم الطیب متذکر شده ایم «1»
أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنِیهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (133)
(بلکه آیا شما حاضر بودید هنگامی که یعقوب مشرف بمرگ بود پس فرزندان خود را گفت که چه چیز را از بعد من پرستش میکنید؟ گفتند خدای تو و خدای پدران تو ابراهیم و اسمعیل و اسحق را که خدای واحد است عبادت میکنیم و ما نسبت باو تسلیم شوندگانیم) «ام» برای اضراب و انکار است و ظاهر اینست که خطاب بیهود باشد و آیه ردّ بر ادعایی است که آنان می نموده اند و حال آنکه علمی به آن 1- مجلد سوم ص 48- 50
ص: 206
نداشته و حاضر و شاهد نبوده اند، و شهداء جمع شاهد بمعنی حاضر است.
ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی ما برای استفهام است و شاید وجه اینکه ما استفهامیه که برای غیر ذوی العقول است آورده و من استفهامیه نیاورده، این باشد که اکثر معبودهای اهل ضلال غیر ذوی العقول بوده اند و شاید وجهش این باشد که ما شامل هر دو یعنی ذوی العقول و غیر آنها میشود.
نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ در آیه اطلاق اب بر عم شده است زیرا اسمعیل عموی یعقوب بوده و تعبیر پدر از او شده است و این حجتی است برای ما درباره آزر که عموی ابراهیم بوده و باین عنایت از او به اب تعبیر مینموده چنانچه در محل خود متذکر خواهیم شد.
إِلهاً واحِداً نصب الها بر حال است برای مفعول نعبد، و این قسمت برای دفع توهمی است که ممکن است روی دهد که اله یعقوب غیر اله آباء باشد چنانچه عبده اوثان الهه متعدده اتخاذ مینمودند.
وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ مسلمون بمعنی تسلیم شوندگان نسبت باوامر الهی است یعنی علاوه بر اینکه او را پرستش می کنیم پرستش و عبادت ما مطابق با دستورات و شرایعی است که بوسیله پیغمبران الهی بما ابلاغ میشود و ما نسبت بآن اوامر و شرایع سر تسلیم فرود آورده و از پیش خود و مطابق هوای نفس خود عملی انجام نمیدهیم.
ص: 207
تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما کَسَبَتْ وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ (134)
(اینها گروهی بودند که گذشتند و هر چه کردند نتیجه اش برای خودشان میباشد و آنچه شما میکنید نتیجه اش هم برای خودتان میباشد و از آنچه آنان میکردند از شما سؤال نمیشود.)
تِلْکَ أُمَّةٌ اشاره باولاد یعقوب و دوازده سبط بنی اسرائیل است و امّت بمعنی جماعت و طائفه و جیل است.
قَدْ خَلَتْ یعنی مضت از دنیا گذشتند، لَها ما کَسَبَتْ یعنی آنچه از خوبی و بدی اطاعت و معصیت مرتکب شدند نتیجه آن عاید خودشان می شود چنانچه در آیه شریفه میفرماید فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ «1» تعبیر بلام برای اینست که شامل نفع و ضرر هر دو میشود بر خلاف علی که اختصاص بضرر دارد.
وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ یعنی شما امت پیغمبر آخر الزمان نیز هر عملی از خوب و بد بکنید نتیجه اش عاید خودتان میگردد.
وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ یعنی شما مسئول کارهای آنان نمیباشید چنانچه آنان مسئول کارهای شما نمیباشند بلکه هر کس مسئول کار خودش میباشد چنانچه مفاد آیات شریفه بسیار است مانند:
وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری «2» و وَ لا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْها «3» و کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ «4» و غیر اینها از آیات دیگر. 1- سورة الزلزال آیه 7- 8
2- سورة الانعام آیه 164
3- سورة الانعام آیه 164
4- سورة المدثر آیه 38
ص: 208
(اشکال) در اخباری چند از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و حضرت صادق علیه السّلام وارد شده که اهل کتاب و نصاب فدای شیعیان علی علیه السّلام شده و بازاء آنها بجهنم میروند و حال آنکه صریح این آیات بلکه برهان عدل بر خلاف آنست! (جواب) برهان عدل اقتضاء میکند که حق مظلوم از ظالم گرفته شود در مرحله اول اگر ظالم حسناتی دارد در عوض ظلمی که بمظلوم نموده حسنات وی را باو دهند و اگر حسناتی ندارد سیئات مظلوم را بر او بار کنند و اگر ظالم حسناتی ندارد و مظلوم نیز سیئاتی ندارد سیئات دوستان و بستگان مظلوم را بر ظالم حمل کنند، و چون اهل کتاب و نصاب بر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اوصیاء طاهرین او ظلم نموده و نه آنها حسناتی دارند و نه اینان سیئاتی لذا خداوند عادل سیئات دوستان و شیعیان این خاندان را بر آنان حمل نموده و آنان را معذب بعذاب مضاعف میگرداند و تفصیل این مطلب را در کلم الطیب متذکر شده ایم»
نکته دیگر که این آیه بآن اشاره دارد ردّ بر یهود است که آنان میگفتند بیشتر انبیاء خدا از بنی اسرائیل بوده اند و از بنی اسمعیل کسی جز محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم دعوت نبوت ننموده و این را باعث افتخار خود میشمردند.
آیه در جواب آنها میگوید که خوبی و صلاح آنان مربوط بخودشان بوده و برای شما باعث افتخار نمیشود و نتیجه آن عاید شما نمیگردد بلکه آنچه بشما میرسد نتیجه عمل خودتان میباشد و اگر عناد و لجاج و عصبیت بورزید بعقوبت آن گرفتار میشوید چنانچه در سوره مریم بعد از ذکر مقام ابراهیم و اسحق و یعقوب و موسی و هارون و اسمعیل و ادریس و سایر انبیاء میفرماید: فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا «2» 1- مجلد سوم ص 227- 228
2- سوره مریم آیه 60
ص: 209
وَ قالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصاری تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (135)
(و گفتند یهودی یا نصرانی باشید تا هدایت یابید، بگو بلکه پیروی میکنیم ملت ابراهیم را که بر دین حق است و از مشرکین نمیباشد) وَ قالُوا یعنی «قالت الیهود کونوا هودا و قالت النصاری کونوا نصاری» و این تفصیل از کلمه «او» استفاده میشود یعنی هر کدام از این دو طایفه بدین خود دعوت مینمودند و هدایت یافتن را منوط به پیروی از دین خود میدانند.
و در وجه تسمیه پیروان موسی بیهود و هود و همچنین پیروان مسیح به نصاری در ذیل آیه شریفه إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا اشاره شد و در مجمع البحرین از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود «
سمّی قوم موسی الیهود لقوله تعالی انا هدنا الیک
» و این جمله مقول قول موسی (ع) در آیه شریفه است وَ اکْتُبْ لَنا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ الایة «1» و نیز از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده: «
سمّی النصاری نصاری لقول عیسی من انصاری الی اللَّه
» و این اشاره بآیه شریفه است فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسی مِنْهُمُ الْکُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِی إِلَی اللَّهِ الایة «2» تَهْتَدُوا مجزوم است بجهت اینکه جزای شرط مقدّر است که مستفاد از جمله قبل میشود یعنی (ان کنتم هودا او نصاری تهتدوا) و این دعوی یهود و نصاری ادعایی است بدون شاهد و دلیل، زیرا کفریات و ضلالاتی که در کتب دینی خود درباره خدا و انبیاء او داده اند از نسبت دادن عجز و جهل و کذب بخدا و نسبت معاصی بزرگ و حتی شرک و بت پرستی بانبیاء و قول بالوهیت و پسر خدا 1- سورة الاعراف آیه 155 [.....]
2- سوره آل عمران آیه 45
ص: 210
بودن مسیح و امثال اینها، برهان واضحی بر کذب ادعاء آنهاست و ما در کلم الطیب در مجلد اول مفصلا درباره این دو مذهب بحث نموده ایم «1» قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً ظاهرا عامل در ملة همان کونوا باشد که از جمله قبل استفاده میشود و ملة منصوب بنزع خافض باشد و تقدیر چنین است قل یا محمد بل کونوا علی ملة ابراهیم حنیفا تهتدوا بگو ای پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بلکه بر ملت حنیف ابراهیم باشید تا هدایت یابید و بعضی از مفسرین گفته اند تقدیر بل اتبعوا ملة ابراهیم و یا نتبع ملة ابراهیم میباشد، و مراد از ملت ابراهیم همان ملت اسلام است و دین مقدس اسلام مأخوذ از ابراهیم میباشد چنانچه در آیه شریفه میفرماید ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً «2» و حنیف بمعنی مستقیم و مایل بطرف حق است و دین مستقیم دینی است که کمترین اعوجاج و انحراف از حق و حقیقت در اعتقادات و دستورات اخلاقی و احکام آن یافت نشود و احکام آن موافق حکمت و مصلحت باشد و این خاصیت تنها در دین اسلام است.
وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ این جمله تعریض بر یهود و نصاری است که تصریحا و یا تلویحا برای خدا شریک قائل شده اند چنانچه یهود گفتند عزیر پسر خدا است و نصاری گفتند عیسی پسر خدا است بلکه در کلمات خود الوهیت را متشکل از اب و ابن و روح القدس میدانند و این سه اقنوم را در عین اینکه سه است یکی میدانند و نیز در تضاعیف کلمات تورات مطالب شرک آمیز بسیار است مثل اینکه در قصه آدم و خوردن از درخت عقل از قول خدا مینویسد: 1- ص 274- 289
2- سورة النحل آیه 124
ص: 211
«اگر از درخت حیات بخورد یکی مانند ما میشود» و همچنین در تورات خدا را خدای موسی و موسی را خدای هارون و هارون را خدای فرعون دانسته، و امثال اینها و حال آنکه ابراهیم و اسمعیل و اسحق و یعقوب و اسباط بر دین توحید و یکتا پرستی بوده و اولاد خود را بتوحید وصیت مینمودند چنانچه در آیات قبل بیان شد و چه بسیار آیات شریفه قرآن در شأن ابراهیم و توصیف یکتا پرستی او و احتجاج با مشرکین و عبده اصنام وارد شده بلکه حضرت ابراهیم پرچمدار توحید بوده و همه مراتب آن را طی نموده و امتحانات الهی از وی در این باره در کتب اخبار مسطور است و در مجمع البیان در ذیل آیه شریفه:
قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ «1» از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود:
«لمّا اجلس ابراهیم فی المنجنیق و ارادوا ان یرموا به فی النار اتاه جبرئیل (ع) فقال السلام علیک یا ابراهیم و رحمة اللَّه و برکاته أ لک حاجة قال امّا الیک فلا الخبر
» و البته پیداست که حضرت ابراهیم (ع) در مرتبه توحید بچه پایه رسیده که یک چنین موقعیت حساسی از اظهار حاجت بغیر خدا دوری میجوید و جز خدا کسی مورد نظر و توجه او نیست. 1- سورة الانبیاء آیه 69
ص: 212
قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسی وَ عِیسی وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (136)
(بگوئید ایمان آوردیم بخدا و آنچه بما فرود آمد و آنچه بر ابراهیم و اسمعیل و اسحق و یعقوب و اسباط نازل شد، و آنچه بموسی و عیسی داده شد و آنچه به پیمبران از جانب پروردگارشان عطا گردید، ما بین هیچیک از پیغمبران فرق نمیگذاریم «و همه را مأمور از جانب خدا میدانیم» و نسبت بخدا تسلیم شدگانیم) قُولُوا امر و ظاهر در وجوب است بلکه بقرائن مقامیه نصّ در وجوب میباشد و این امر در اینجا دلیل است بر وجوب اقرار بجمیع عقائد حقه، و اگر چه بنا بر تحقیق، نفس اعتقاد در صورتی که انکار و جحود در بین نیست در تحقق ایمان کافی است ولی اقرار، امر واجبی است و موجب اجراء احکام اسلام و دلیل بر ثبوت اعتقاد است مادامی که قطع بخلاف آن حاصل نشود.
آمَنَّا بِاللَّهِ این اقرار نخستین اصل دین است بلکه پایه جمیع عقائد ایمان بخداست و آن عبارت از اعتقاد بوجود واجب الوجود مستجمع جمیع کمالات و منزه از جمیع نقائص و احتیاجات و اعتقاد بوحدانیت او در ذات و صفات و خصال؟
و اعتقاد به اینکه جز او کسی و چیزی سزاوار پرستش نیست، و همه کارهای او از روی حکمت و مصلحت بوده و کار زشت و قبیح و خلاف مصلحت از او صادر نمیشود که معنی عدل است.
وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا مراد از این جمله چیزهایی است که برای مسلمین نازل
ص: 213
شده از قرآن مجید و احکام و وظائف دینی و امور اخلاقی و اعتقادی که بآیات قرآن و اخبار متواتره و ضرورت دین و مذهب و براهین عقلیه ثابت و محقق شده وَ ما أُنْزِلَ إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ اموری که بانبیاء سلف نازل شد بر دو قسم است یک قسمت اموری که همیشه باقی بوده و قابل نسخ نیست مانند امور اعتقادی و اصول اخلاقی و بسیاری از اعمال عبادی که اصل آن در همه ادیان بوده و قسم دیگر اموری است که در ادیان سابقه بوده ولی در دین اسلام نسخ شده مانند بسیاری از خصوصیات و فروع اعمال عبادی.
و البته ایمان به اینکه همه آنچه به پیغمبران سلف نازل شده از جانب خدا بوده و آنان مأمور از جانب پروردگار بوده اند لازم است اگر چه در مرحله عمل باید پیرو پیغمبر اسلام و دستورات و سنن آن بزرگوار باشیم و آنچه از اخبار استفاده میشود برای ابراهیم دو وصی بوده یکی اسمعیل که بر بنی اسمعیل و طائفه عرب مأمور بوده و دارای اوصیایی بوده و دین ابراهیم تا زمان بعثت پیغمبر اسلام باقی بوده و آباء گرام او بر دین آن حضرت بوده اند.
و دیگر اسحق و پس از آن یعقوب که بر بنی اسرائیل مبعوث بوده اند و این رشته ادامه داشته تا زمان موسی و پس از آن تا زمان عیسی (ع) «و الاسباط» یعقوب دوازده پسر داشته که اسامی آنها بنا بر نقل مجمع البیان یوسف، بن یامین، روبیل، یهودا، شمعون، بالون، دان، قهاب، یشجر، لاوی تفتابی و جاد بوده است و بعضی از مفسرین عامه گفته اند مراد از اسباط اولاد یعقوبند و همه دارای مقام نبوت بوده اند، ولی بنا بر مذهب شیعه غیر یوسف و بن یامین هیچکدام لیاقت نبوت را نداشته اند برای آن ظلمی که درباره یوسف انجام داده و دروغی که به یعقوب گفتند که اینها منافی با عصمت است که اولین شرط نبوت و وصایت و امامت میباشد اگر چه بعد از توبه اهل نجات و سعادت شده اند مضافا به اینکه سبط اطلاق بر اولاد بلا واسطه نمیشود
ص: 214
و آنچه از آیات و اخبار استفاده میشود تنها یوسف دارای مقام نبوت بوده و بن یامین هم دلیلی بر نفی یا اثبات نبوت او نیست و هر یک از دوازده نفر اولاد و احفادی آورده اند که طائفه بنی اسرائیل را تشکیل دادند و اولاد هر یک از آنها به سبط نامیده شدند و همه بر دین حضرت ابراهیم بوده و تا زمان موسی در میان آنها انبیاء و اوصیاء بسیاری بودند که مراد از اسباط این دسته از انبیاء که از اولاد و احفاد یعقوب بوده اند میباشد.
وَ ما أُوتِیَ مُوسی وَ عِیسی مراد از آنچه بموسی داده شد تورات واقعی اصلی و از آنچه به عیسی داده شد انجیل حقیقی اصلی است نه این تورات و انجیل محرّف که در دست یهود و نصاری است که ساحت قدس موسی و عیسی (ع) از آنها مبرّاء است وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ مراد از نبیون عموم پیغمبرانی است که در آیه ذکر نشده چه انبیاء قبل از ابراهیم مانند آدم، شیث، نوح، هود، صالح و چه انبیاء بعد او مانند داود، سلیمان، زکریا، یحیی و غیر اینها و از این جملات استفاده میشود که ایمان بانبیاء سلف و تصدیق آنها از آدم تا خاتم لازم و جزء معتقدات شخص مسلمان میباشد.
لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ یعنی در مواردی که همه مأمور از جانب پروردگار و مجری دستورات او میباشند و تصدیق و ایمان بهمه آنها لازم است تفاوتی ندارد ولی در مورد شرافت و فضیلت مختلف میباشند چنانچه صریح آیه شریفه است تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ «1» وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ مفاد و مقصود از این جمله در آیات قبل بیان شد 1- سوره بقره آیه 254
ص: 215
فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِی شِقاقٍ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (137)
(پس اگر ایمان آوردند بمانند آنچه شما بآن ایمان آوردید بتحقیق هدایت یافته اند و اگر اعراض نموده و رو گردانیدند همانا ایشان در مقام معاندت مخالفت میباشند و بزودی خداوند ترا از ایشان کفایت می کند و او شنوا و داناست فَإِنْ آمَنُوا مراد از ضمیر جمع یهود و نصاری هستند که در آیه قبل ذکر شد و پس از ابطال قول آنها که هدایت را در یهودیت و نصرانیت می پنداشتند و اثبات اینکه هدایت در پیروی از ملت ابراهیم و دین حنیف اسلام است و توضیح و تشریح مبانی دین حنیف خطاب بمسلمین نموده که اگر یهود و نصاری بمانند آنچه شما بآن ایمان دارید، ایمان بیاورند هدایت می یابند نه آنچه خود توهم نموده اند.
و بعضی از مفسرین گمان کرده اند که کلمه باء در بمثل زائد است یعنی فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ و بعضی گمان کرده اند کلمه مثل زائد است ولی هر دو گمان درست نیست برای اینکه اولا چنان که باز تذکر داده ایم کلمه زائد در قرآن نیست و ثانیا باید دانست که مفهوم کلی بکلیت خود موجود نمیشود بلکه وجود او بوجود اشخاص است که گفته اند «الشی ء ما لم یتشخص لم یوجد» مثلا مفهوم کلی انسانیت در ضمن افراد آن یافت میشود بنا بر این افراد هر مفهومی عین یکدیگر نیستند بلکه در حقیقت آن مفهوم مثل یکدیگرند و همین نحو صفات و ملکات هر فردی عین صفات و ملکات فرد دیگر نیست بلکه مشابه آنست مثلا ایمان زید مثل ایمان عمرو است اگر چه در حقیقت و مفهوم کلی ایمان
ص: 216
یکی است چنانچه حقیقت و مفهوم کلی انسانیت یکی است، لذا می گوییم اگر کلمه مثل در آیه زائد باشد کانّ تقدیر چنین میشود «فان کان ایمانهم ایمانکم» و حال آنکه مقصود اینست که اگر ایمان آنان مانند ایمان شما باشد نه عین ایمان شما، بنا بر این کلمه مثل لازم است «و امّا «باء» چون متعلق کلمه امنو است و نمیشود گفت امنت اللَّه و الرسول و ما انزل اللَّه الیه و نحو ذلک بلکه باید گفت امنت باللَّه و بالرسول و بما انزل اللَّه لذا کلمه باء هم لازم میباشد.
فَقَدِ اهْتَدَوْا این جمله در جواب کلام یهود و نصاری است که هدایت در ایمان باین امور است نه یهودیت و نصرانیت.
وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِی شِقاقٍ یعنی اگر اینان اعراض نموده و باین امور ایمان نیاورده و بهمان طریقه باطل باقی ماندند همانا در مقام شقاق و معاندت میباشند و اصل شقاق بمعنی از سویی رفتن است خلاف سویی که دیگری میرود، و دوئیت و جدایی و معاندت و مخالفت و خصومت و منازعه و امثال اینها از لوازم این معنی است.
فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ این جمله وعده نصرت بنبی اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و این یکی از معجزات باهرات قرآن است که با وجود قلّت عدد مسلمین و کمی مال و قدرت جنگی آنها و کثرت مشرکین و یهود و نصاری و قوّت و قدرت آنها، خداوند وعده نصرت و کفایت شرّ آنان را به پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم داد و پس از اندک زمانی این وعده الهی وقوع یافت و مسلمین بر همه آنها چیره و غالب گردیدند.
وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ و خداوند بگفتار و تبانیهای آنان دانا و از بواطن آنها و مکر و حیله و تزویرشان آگاه است.
ص: 217
صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ (138)
(این ایمان رنگ آمیزی الهی است و کیست که از جهت رنگ آمیزی نیکوتر از خدا باشد «چه رنگی نیکوتر از رنگ خدایی است» و ما مر او را پرستندگانیم) صبغة بمعنای نوع از صبغ بمعنی رنگ زدن و صبّاغ بمعنی رنگ زن است و رنگ دارای معنی وسیعی است که از رنگ ظاهری به انواع و اقسام آن تا رنگهای باطنی از ایمان و عقائد و صفات و اخلاق و ملکات را شامل میشود که گفته اند (الالفاظ موضوع للمعانی العامّه) گفته میشود فلانی رنگ ایمان و یا رنگ کفر بخود گرفته و امثال اینها، و مراد از صبغة در آیه همان ایمان بمطالب مذکوره در دو آیه قبل است و اضافه آن بخدا یا از قبیل اضافه بفاعل است یعنی این رنگ ایمان را پروردگار عالم بمؤمنین زده است و او برای مؤمنین انتخاب نموده که إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ «1» و البته رنگی را که خدا انتخاب کند بهترین رنگها است.
وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً و یا از قبیل اضافه انتسابیه مانند کلمة اللَّه و روح اللَّه و نحو اینها، یعنی رنگ ایمان منتسب بخداست و رنگی که منتسب بخدا باشد بهترین رنگهاست، از رنگهای دیگری که منتسب به شیطان و هوای نفس و نحو اینها میباشد چنانچه میفرماید أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ «2» و میفرماید وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیْرِ هُدیً مِنَ اللَّهِ «3» و نصب صبغة یا برای اینست که بدل از ملت ابراهیم است یا مفعول مطلق محذوف العامل که بفاعل خود اضافه شده است. 1- سوره آل عمران آیه 17
2- سورة الفرقان آیه 45
3- سورة القصص آیه 50
ص: 218
یعنی هذا الایمان المذکور صبغة صبغنا اللَّه بها، و جمله وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً بمنزله تعلیل برای جمله اول است یعنی چون خدا بهترین صباغ و رنگ الهی بهترین صبغة است، ما باین صبغة رنگ زده شده ایم و جمله وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ نتیجه مرتب بر آنست یعنی چون ما رنگ الهی بخود گرفته ایم تنها او را پرستش میکنیم نه شیطان و هوای نفس را
قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (139)
(بگو آیا با ما احتجاج میکنید درباره خدا و حال آنکه پروردگار ما و شماست و نتیجه اعمال ما برای ما و نتیجه اعمال شما برای شماست و ما نسبت باو اخلاص دارندگانیم) أَ تُحَاجُّونَنا محاجة و احتجاج بمعنی استدلال متخاصمین و حجت آوردن بر اثبات حقانیت خود و ابطال دیگر است، یعنی هر یک از دو خصم بر دیگری اقامه دلیل بنماید و ظاهرا خطاب بیهود و نصاری است که نسبت بقرب بخدا ادعاهایی داشته و باصطلاح آنها را دلیل بر قرب خود بخدا میدانند چنانچه شمه از آنها ذکر شد مثل اینکه گفتند نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ «1» و یا گفتند لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصاری «2» و گفتند لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً «3» و یا اینکه بر ما منّ و سلوی نازل شد و بسیاری از انبیاء از بنی اسرائیل بودند و امثال اینها. 1- سوره المائده آیه 21
2- سوره بقره آیه 10
3- سوره بقره آیه 74
ص: 219
و یا آنچه نصاری درباره مسیح و نزول روح القدس بر مریم و بدون پدر بودن مسیح و زنده کردن مردگان و شفا دادن بیماران و زنده شدن او پس از مصلوب و مدفون شدن و بآسمان رفتن و نحو اینها گفتند.
ولی با این وصف آیه همه مذاهب باطله را شامل می شود و مورد مخصص آیه نمی گردد.
فِی اللَّهِ یعنی در انتساب بخدا و مقام قرب باو، وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ یعنی از جهت انتساب بپروردگار همه مساوی و یکسانیم زیرا او آفریدگار و پروردگار همه و حیات و روزی دهنده بهمه است و جمله مخلوقات از کوچک و بزرگ، از ذره اتم تا بزرگترین کرات جوی و از عقل مجرد تا هیولای محض در جنب قدرت او مساوی بوده و همه دست نیاز بدرگاه بی نیاز او دراز نموده و محتاج افاضه او میباشند، بنا بر این از جهت انتساب فرقی بین مخلوقات نیست وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ یعنی هر کسی جزای عمل خود را می بیند اگر خوبی کند نتیجه اش عاید خودش میگردد و اگر بدی نماید نکبتش دامنگیر خودش می شود (الناس مجزیون باعمالهم ان خیرا فخیر و ان شرا فشر) وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ یعنی امتیاز ما بر شما اهل کتاب اینست که ما شریک و عدیلی برای خدا قائل نیستیم و در مقام عبادت نسبت باو خالص بوده جز او را پرستش نمیکنیم و با صدای بلند فریاد میزنیم لا اله الا اللَّه و نه تنها در مقام عبادت شریک برای خدا قرار نمیدهیم بلکه در مقام ذات و صفات و افعال موحّد بوده جز او کسی را واجب الوجود و قدیم ندانسته و صفات او را عین ذات او دانسته و مؤثری در عالم سوای او نمیدانیم، بر خلاف شما که کتب مقدسه تان پر از کلمات و سخنان شرک و کفر آمیز بوده و شما یهود مدت بسیاری در شرک و بت پرستی بسر برده و شما نصاری مسیح را خدا و پسر خدا دانسته و باسم او و روح القدس و اب تعمید میدهید
ص: 220
أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ کانُوا هُوداً أَوْ نَصاری قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (140)
(و یا می گویید همانا ابراهیم و اسمعیل و اسحق و یعقوب و انبیاء از اولاد یعقوب یهودی یا نصرانی بودند؟ بگو آیا شما داناترید یا خدا؟ و چه کسی ستمکارتر از آنست که شهادتی را که از خدا نزد اوست کتمان کند؟ و خداوند از آنچه میکنید غافل نیست) أَمْ تَقُولُونَ ام معادل همزه استفهام در آیه قبل است أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ و «او» برای تردید بین گفتار دو طایفه است یعنی یهود میگفتند ابراهیم و پیغمبران بعد از او یهودی بودند و نصاری میگفتند نصرانی بودند، و این گفتار از این دو طایفه اگر مبنی بر اینست که ابراهیم و انبیاء بعد از او تابع شریعت موسی یا عیسی بوده اند کذب آن واضح است زیرا قبل از موسی و عیسی شریعت آنان تشریع نشده بود تا کسی تابع آن باشد و اگر مرادشان اینست که ابراهیم بر همان تشریعی بود که موسی و عیسی بر آن بودند یعنی ابراهیم و انبیاء بعد از او با موسی و انبیاء بنی اسرائیل بنا بر قول یهود بر یک شریعت بودند و همچنین بنا بر قول نصاری آنها با عیسی بر یک شریعت بودند، این گفتار آنان نیز از جهاتی باطل است زیرا اولا اساس شریعت ابراهیم بر توحید و یکتا پرستی بوده و این تورات رایجی که فعلا نسبت بموسی میدهند و سایر کتب عهد قدیم و این اناجیل رایجی که نسبت بمسیح میدهند و سایر کتب عهد جدید مشحون از نسبت شرک و بت پرستی بانبیاء بنی اسرائیل از قبیل سلیمان و غیره بلکه نسبت گوساله پرستیدن و درست
ص: 221
کردن گوساله بحضرت هارون و عهد جدید آن مشتمل بر شرک و نسبت الوهیت و بنوت بمسیح و مشتمل بر قول بتثلیث است.
و ثانیا بنا بر قول یهود موسی صاحب شریعت و کتاب جدید و اولو العزم بوده و همچنین مسیح بنا بر قول نصاری و این دعوی منافی با اولو العزمی است و اگر گفته شود همین نقض بمسلمین نیز وارد است که میگویند ابراهیم و اسمعیل و یعقوب و اسباط بر اسلام بودند و طبق آیات قبل ابراهیم و یعقوب بفرزندان خود سفارش میکنند که جز بر دین اسلام نمیرند، جواب گوئیم اسلام یک معنی عامّ و جامعی است که تمام انبیاء الهی از آدم تا خاتم بر آن بوده و بآن دعوت نموده اند و آن عبارت از یک رشته اعتقادات واقعی است از خدا شناسی و توحید و عدل و نبوت و ولایت و معاد و از یک رشته احکام و سنن از نماز و روزه و زکاة و حج و جهاد و امر بمعروف و نهی از منکر و دستورات معاملات و معاشرات، و از یک رشته اصول اخلاق و دستورات اخلاقی، تنها بوسیله انبیاء اولو العزم بعض از خصوصیات و جزئیات احکام طبق مصالح زمان و اشخاص تغییری نموده که از آن بنسخ تعبیر میشود و مراد از آیات قرآن که میگوید انبیاء بر دین اسلام بوده اند این معنی است نه معنی اصطلاحی خاص آن که بوسیله پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم تشریع شده مانند آیه شریفه إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ «1» و آیه وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ «2» و بسیاری از آیات دیگر.
قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ اگر بگویند ما از خدا داناتریم که کفر محض و دروغ آشکار است و اگر بگویند خدا داناتر است پس باید مدرکی از جانب خدا بر اینکه انبیاء قبل از موسی بر مذهب یهود و یا بر مذهب نصاری بوده اند بیاورند و چون چنین مدرکی حتی در کتب رائج خود ندارند بر انبیاء دروغ بسته 1- سوره آل عمران آیه 17
2- سوره آل عمران آیه 79
ص: 222
و کتمان شهادت الهی را نموده اند که فرموده همه آنها بر اسلام بودند.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ این شهادتی را که کتمان نمودند یا شهادت الهی است به اینکه ابراهیم و انبیاء بعد از او بر اسلام بوده و سفارش و وصیت باین معنی مینموده اند چنانچه در آیات قبل ذکر شد، و یا شهادت به اینکه ابراهیم و انبیاء بعد از او و موسی و عیسی خبر به بعثت پیغمبر اسلام و اینکه او خاتم پیغمبران است داده چنانچه در آیات قبل ذکر شد و در کتب عهدین نیز مذکور است، و از این آیه استفاده میشود که کتمان شهادت بویژه در امر دین بزرگترین ظلم است هم نسبت بخود کتمان کننده که خود را مستحق عذاب ابدی میکند و هم نسبت بدین و پیغمبران الهی که دین آنان را پایمال میکند و هم نسبت بسایرین از متابعین خود که آنان را در ضلالت و گمراهی می اندازد و از این جهت یکی از معاصی کبیره بوده و آیات و اخبار بسیار در مذمّت آن وارد شده است.
وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ غفلت عبارت از عدم توجّه است و سهو، خروج از قوه ذاکره، و نسیان، خروج از قوه حافظه میباشد و لذا در مورد غفلت و سهو باندک توجه متذکر میشویم ولی در مورد نسیان بسا کمال توجه میشود و مطلب بنظر نمی آید و این عوارض از خواص بشر غیر معصوم است لکن ذات اقدس حق تبارک و تعالی که علمش عین ذات او و غیر متناهی است و احاطه بجمیع موجودات دارد و عالم بجزئیات اعمال آنها از ظاهری و باطنی میباشد، از این عوارض عری و بری است بلکه معصومین از انبیاء و اولیاء نیز از این عوارض مصون و محفوظ میباشند.
ص: 223
تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما کَسَبَتْ وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ (141)
(اینان گروهی بودند که گذشتند و هر چه کردند نتیجه اش برای خودشان می باشد و آنچه شما می کنید نیز نتیجه اش برای خودتان می باشد و از آنچه آنان می کردند از شما سؤال نمیشود) عین این آیه در چند آیه قبل گذشت و تفسیر آن ذکر گردید تنها در وجه تکرار آن مفسرین وجوهی ذکر نموده اند چنانچه در مجمع البیان از قول مفسرین سه وجه ذکر نموده و در المیزان نیز وجه رابعی متذکر شده لکن هیچ یک از این وجوه بنظر تمام نیست و آنچه از سیاق آیات استفاده میشود اینست که چون در آیات قبل از آیه اولی خداوند شمه از شئون انبیاء مانند ابراهیم و یعقوب را متذکر شد و این بسا موجب میشود که یهود و نصاری سوء استفاده نموده و بگویند اینها آباء ما هستند و بآنها افتخار نمایند خداوند برای دفع دخل میفرماید مقام و شأن و خوبی آنها مربوط بخودشان بوده و اولاد ناخلف و لجوج و معاند از آن بهره نمی برد.
و آیات قبل از آیه ثانیه چون در مورد ابطال دعاوی یهود و نصاری بوده که انبیاء را یهودی یا نصرانی میپنداشته و با مسلمین محاجه مینمودند خداوند پس از ابطال این دعاوی به بیانی که ذکر شد میفرماید آنان هر چه و هر که بودند مربوط بشما نیست و شماها گرفتار اعمال خود و مسئول آنها میباشید.
سَیَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلاَّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کانُوا عَلَیْها قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (142)
(سفیهان از مردم بزودی میگویند چه چیزی ایشان را از قبله که بر آن بودند برگردانید؟ بگو مشرق و مغرب برای خداست هر که را بخواهد براه راست هدایت مینماید)
ص: 224
سَیَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ معنی سفیه در ذیل آیه شریفه أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ «1» گذشت و خداوند در این آیه خبر میدهد که سفیهان از مردم میگویند که چه چیز سبب شد که مسلمانان تغییر قبله دادند و توهم نشود که مراد آیه این باشد که هر که سفیه است این اعتراض را میکند (چون سفهاء جمع محلی بالف و لام است و افاده عموم میکند) بلکه مراد اینست که هر که چنین اعتراضی نماید سفیه بوده و از رشد عقلی عاری است زیرا این شخص اگر میداند این دستور از جانب خداست بعد از معرفت خدا و دانستن اینکه خداوند عالم حکیم همه کارهای او مطابق حکمت و مصلحت است اعتراض باو معنی ندارد و همچنین است اعتراض به پیغمبر، زیرا بعد از ثبوت نبوت او و اینکه کارهای او از روی وحی و مطابق دستور حق است جای اعتراض باو نیست بنا بر این شخص معترض یا در مقام معرفت بخدا و پیغمبر او کوتاه است و یا از روی عناد این اعتراض را می نماید و هر دو از نظر قرآن سفیه میباشند زیرا اولی رشد عقلی نداشته و دومی خود را بسفاهت زده وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ «2» بلی ممکن است از وجه حکمت این حکم سؤال شود و البته این سؤال غیر از اعتراض است و برای آن دو وجه است، یکی ظاهری و آن امتحان مسلمین است چنانچه در آیه بعد میفرماید إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلی عَقِبَیْهِ و شرح آن بیاید و دیگر باطنی که عبارت از منع تشبه بکفار است زیرا یکی از احکام اسلامی منع تشبّه بکفار لزوما یا تنزیها باختلاف موارد آن میباشد و مادامی که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در مکه بودند کعبه بتکده و مرکز 1- مجلد اول ص 392 [.....]
2- سوره بقره آیه 124
ص: 225
بتهای مشرکین و مجمع آنها بود اگر روی بکعبه نماز میگذارد تشبّه بآنها بود و بعد از آنکه بمدینه هجرت فرمود نیز تا چندی بطرف بیت المقدس نماز می گذاردند ولی چون مدینه مرکز یهود بود و آنها نیز بطرف بیت المقدس متوجه میشدند، پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم تشبّه بآنها را خوش نمیداشت و منتظر دستور الهی بود چنانچه از آیه شریفه قَدْ نَری تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ استفاده میشود (چنانچه شرحش بیاید) لذا امر شد که متوجه بمکّه شوند.
و همین علت تشبّه است که نماز مقابل صور ذی روح و لباس مصور و آتش و هنگام طلوع و غروب آفتاب کراهت دارد زیرا اندک تشبّه بعبدة اصنام و شمس است و همچنین در بسیاری از احکام دیگر ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کانُوا عَلَیْها گوینده و طرز سؤال نشان میدهد که اولا از روی اعتراض بوده نه از جهت فهم حکمت آن برای اینکه سؤال را نسبت بسفهاء میدهد و ثانیا سؤال کننده از مسلمانان نبوده بقرینه ضمیر غائب در وَلَّاهُمْ و قِبْلَتِهِمُ و کانُوا چه اگر از مسلمین بود به ولینا و قبلتنا و کنا تعبیر میشد، و بعضی از مفسرین گفتند مراد از سفهاء مشرکین مکه اند و بعضی گفتند مراد جهودان مدینه اند و بعضی گفتند منافقین بودند ولی از جهت ارتباط آیه بآیات قبل و طبق روایت احتجاج معلوم میشود که یهود بودند و از ذیل روایت مجمع البیان از تفسیر قمی از حضرت صادق علیه السّلام که میفرماید فقالت الیهود و السفهاء ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کانُوا عَلَیْها شاید استفاده شود که قائل باین سخن یهود و مشرکین قریش و یا یهود و منافقین مدینه بوده اند زیرا سفهاء را بر یهود عطف نموده اند.
قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ این جمله جواب اعتراض است یعنی بگو خداوند مالک مشرق و مغرب است و در جهتی دون جهت دیگر نیست بلکه بجمیع جهات
ص: 226
احاطه دارد فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ و بهر جهتی حکمتش اقتضاء کند و مصلحت ایجاب نماید مکلفین را بآن جهت امر میکند بایستند و آنچه بآن حکم میکند منظورش هدایت مردم بصراط مستقیم است.
یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ راه راست و طریق سعادت همان اطاعت و تسلیم در برابر اوامر پروردگار است و هر که قابل هدایت و لایق کمال و سعادت باشد بعد از معرفت بمقام ربوبی و اینکه همه احکام و دستورات او موافق حکمت و صلاح است و بعد از معرفت بمرتبه رسالت و اینکه آنچه میگوید از جانب پروردگار است دست از چون و چرا و اعتراض برمیدارد و در مقابل امر پروردگار تسلیم میشود و خداوند سبل هدایت و ابواب سعادت را بروی او میگشاید.
وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلی عَقِبَیْهِ وَ إِنْ کانَتْ لَکَبِیرَةً إِلاَّ عَلَی الَّذِینَ هَدَی اللَّهُ وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (143)
(و همچنین شما را امت وسط قرار دادیم برای اینکه گواهان بر مردم باشید و پیغمبر بر شما گواه باشد، و قبله قرار ندادیم آن قبله را که تو بر آن میباشی مگر برای اینکه بدانیم و جدا کنیم کسی را که پیروی پیغمبر را میکند از کسی که برمیگردد بر پشت پای خود «از دین برمیگردد» و همانا این تحویل قبله گران بود مگر بر کسانی که خدای آنان را هدایت نمود، و خدا ایمان «عمل» شما را ضایع نمیکند همانا خداوند نسبت بمردم رءوف و مهربان است)
ص: 227
وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً ظاهر اینست که این جمله تا «شهیدا» آیه مستقله باشد و مربوط بآیه قبله و جمله آیه بعد نباشد چنانچه در بعض مصاحف هم آیه مستقله شمرده شده و بالغ بر ده حدیث از امیر المؤمنین و حضرت باقر و حضرت صادق (ع) در کافی و تفسیر عیاشی و غیر آنها از صفّار و غیره روایت شده که مراد از امّت وسط ائمه طاهرین میباشند و با این تظافر اخبار احتیاج بتمحلات بعض از مفسرین که میخواهند آیه را بآیات قبله مرتبط کنند نیست بلکه ممکن است این آیه نیز مانند آیه الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ الایة که جزو آیات راجعه بحرمت اکل اقسام حیوانات قرار داده شده با اینکه هیچ ارتباطی با آنها ندارد و مانند آیه إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ الایة که جزو آیات راجعه بنساء نبی شمرده شده با اینکه کمال منافات را با آنها دارد، از روی تعمد مخالفین جزو آیات قبله قرار داده شده باشد بنا بر این خطاب در آیه به ائمه طاهرین است و چنانچه گذشت لفظ امّت در اصل عبارت از گروهی است که وحدت نسبی داشته باشند و از باب توسعه بر اهل یک ملت اطلاق میگردد و وسط بمعنی عدل و راه مستقیم است که بین دو طرف افراط و تفریط باشد و امّت وسط یعنی گروهی که در جمیع شئون فردی و اجتماعی دارای روش مستقیمی بوده و بطرف افراط و تفریط منحرف نشوند و این خاصه معصومین یعنی ائمه طاهرین میباشد که از هر جهت در حد وسط بوده اند امّا از حیث اعتقادات: درباره خدا معتقد بتوحید بوده که حدّ وسط بین انکار وجود حق و شرک است و معتقد بعین ذات بودن صفات ربوبی که حدّ وسط بین زیاده صفات و انکار اصل صفات است که منسوب ببعض حکماء میباشد و در باب عدل معتقد باختیار که حد وسط بین جبر و تفویض است و در باب نبوت قائل بعصمت انبیاء که حد وسط بین غلو و انکار نبوت است، و در
ص: 228
امامت قائل بشئونی برای امامند که حدّ وسط بین غلوّ و انکار امامت است و در معاد معتقد بمعاد جسمانی و روحانی بوده که حدّ وسط بین انکار معاد و مذهب بعض عرفاست و همچنین حدّ وسط بین قول بمعاد جسمانی تنها و معاد روحانی صرف است امّا از حیث اخلاق: متخلّق بجمیع اخلاق فاضله و صفات پسندیده بوده اند که حدّ وسط بین افراط و تفریط در اخلاق است مثلا ملکه شجاعت حدّ وسط بین تهور و جبن و علم حدّ وسط بین جربزه و جهل، و سخاوت حدّ وسط بین اسراف و بخل، و تواضع حدّ وسط بین تکبر و ذلت و همچنین سایر اخلاق امّا از حیث اعمال: دارای مقام عصمت بوده و کوچکترین عملی که بر خلاف موازین شرع و عقل باشد از آنها صادر نمیشده و در شئون زندگی جنبه روح و جسم هر دو را رعایت نموده و از رهبانیت و دست کشیدن از مظاهر زندگی و از توغل در مادیت منع نموده اند و بالجمله در جمیع شئون حیاتی دارای مرتبه عدل بوده و قدمی بر غیر موازین شرع و عقل بر نداشته اند، لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النَّاسِ تا اینکه گواه بر اعمال مردم باشید، این موهبتی است که خداوند بخاندان عصمت و طهارت داده که آنان را امّت وسط و برگزیده خود قرار داده و علم و احاطه بآنها عنایت فرموده برای اینکه گواه اعمال امت در روز قیامت باشند چنانچه مضمون بسیاری از اخبار و زیارات مخصوصا مواضعی از زیارت جامعه بر این معنی ناطق است.
و نمیشود خطاب در آیه متوجه جمیع امّت باشد زیرا قرائنی در آیه و بیرون از آیه هست که خطاب را تخصیص ببعض میدهد که از آن جمله است.
1- تعریفی و تفسیری که برای امّت وسط شده که برگزیده و عدل از هر جهت باشد با همه امت مطابقت نمیکند زیرا در میان امّت افراد فاسق و منحرف از
ص: 229
صراط مستقیم و طاغی و سرکش و بالاخره مجرم و عاصی بسیار بوده و می باشند.
2- امّت وسط باید شاهد بر اعمال مردم باشند و بنا بر فرمایش حضرت صادق (ع) چگونه میشود کسی که در دنیا شهادت او بر یک صاع از خرما قبول نیست در محضر امم گذشته شهادت دهد و شهادتش قبول شود «1».
3- اگر مراد از امّت وسط جمیع امّت باشند و مراد از ناس نیز همه آنها باشند اتحاد شاهد و مشهود علیه لازم آید با اینکه نص آیه مغایرت است 4- شاهد باید ناظر اعمال و افعال مردم باشد تا بتواند شهادت دهد و کسانی که جاهل بافعال عباد باشند چگونه میتوانند شهادت دهند پس باید کسانی باشند که خداوند در آیه شریفه قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ «2» آنان را در ردیف خود و رسول خود قرار داده 5- در اخبار وارده از ائمه طاهرین و مبینان قرآن امت وسط بائمه اطهار تفسیر شده چنانچه گذشت و لام در لِتَکُونُوا برای غایت است و از آن استفاده میشود که غرض از امّت وسط قرار دادن ائمه این بوده که ناظر و شاهد افعال باشند و از آیات دیگر و اخبار استفاده میشود که در قیامت شهود بسیارند که از آن جمله اعضاء بدن انسان از چشم و گوش و دست و پا و غیره است که بر افعال صادره از خود شهادت میدهند، و رقیب و عتید و کرام الکاتبین و قرآن و مساجد 1-
فی تفسیر العیاشی عن الصادق (ع) فی قوله تعالی لِتَکُونُوا الایة فان ظننت ان اللَّه عنی بهذه الایة جمیع اهل القبلة من الموحدین افتری ان من لا تجوز شهادته فی الدنیا علی صاع من تمر یطلب اللَّه شهادته یوم القیمة و یقبلها منه بحضرة جمیع الامم الماضیه کلا الخبر
2- سوره توبه آیه 106
ص: 230
و امکنه و زمانها و ساعات شب و روز و غیر اینها و بالاتر از همه ذات اقدس پروردگار میباشد.
وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً و پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم درباره ائمه اطهار شهادت میدهد که بامر امامت قیام کرده و بوظایف محوله بخود رفتار نموده اند و نه تنها رسول خدا شاهد بر ائمه هدی است بلکه شاهد بر جمیع شهداء امم گذشته نیز می باشد چنانچه در آیه شریفه میفرماید فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً «1» و از این آیات استفاده میشود که پیغمبر اکرم و ائمه اطهار حیات و مماتشان یکسان است و ارواح مقدسه آنها احاطه بهمه جهان دارد و مظهر اتمّ صفات پروردگار می باشند و بر طبق این معنی اخبار بسیار وارد شده است.
وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْها ما، نافیه و جعل تکلیف است یعنی واجب نکردیم توجه به قبله را و احتیاج بتقدیر نیست چون قبله موضوع حکم و مورد تکلیف فعل مکلف است و پیداست که مراد فعل مترتب بر این موضوع میباشد مانند حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ «2» که مراد وطی امهات است و مانند إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ «3» که مراد شرب خمر است و مانند إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ «4» که مقصود اکل میته است و امثال اینها و قبله مکان یا شیئی است که انسان مقابل خود قرار میدهد و در این آیه مراد کعبه معظمه است نه بیت المقدس که بسیاری از مفسرین بقرینه کُنْتَ عَلَیْها گمان کرده اند، ببیان اینکه «کنت» فعل ماضی است و قبله که 1- سورة النساء آیه 40
2- سوره النساء آیه 77
3- سورة المائده آیه 92
4- سورة البقره آیه 168
ص: 231
در زمان ماضی پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم متوجه آن بوده بیت المقدس است، ولی این قرینه دلیل بر مدعای آنان نیست زیرا در مقام خود ثابت شده که زمان مأخوذ در معنی فعل نیست و فعل حدثی است که دلالت بوقوع یا صدور یا حلول یا لا وقوع میکند و فعل ماضی چون اخبار از وقوع است ناچار باید وقوع، تحقق پیدا کند اگر چه لحظه قبل از اخبار باشد تا اخبار از آن صحیح باشد و این مقدار از وقوع در مورد توجه بکعبه قبل از نزول آیه محقق شده بود، و لذا احتیاج بتصرف در معنی جعل بتحول و نحو آن نیست.
إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلی عَقِبَیْهِ علم الهی ذاتی است و چیزی بر او پوشیده نیست تا بآزمایش معلوم گردد و اما اینکه در این آیه و نظائر آن بعد از ذکر یک حکم امتحانی میفرماید «ما این کار را کردیم تا بدانیم مطیع و مخالف کیست؟» در بیان مقصود از این علم مفسرین وجوهی ذکر نموده اند و بهترین وجه گفتار سید مرتضی ره است که فرموده مراد از آن علم پیغمبر و پیروان او از مسلمانان مقصود است زیرا پیش از تحویل قبله تنها خدا میدانست که تابع و معترض کیست و با تحویل قبله همه دانستند که چه کسی از رسول خدا پیروی میکند و چه کسی بر پشت پای خود برمی گردد و عقب بمعنی پاشنه پاست و انقلاب بر عقبین کنایه از اعراض و ارتداد است و از این جمله استفاده میشود که جماعتی برای تحویل قبله از اسلام برگشتند و از متابعت از رسول دست برداشتند و ظاهرا آنها جماعتی از یهود بوده که بظاهر مسلمان شده بودند وَ إِنْ کانَتْ لَکَبِیرَةً إِلَّا عَلَی الَّذِینَ هَدَی اللَّهُ ظاهر اینست که مرجع ضمیر کانت قبله باشد و مراد تحویل آن است و ان مخففه از مثقله است و کبیرة بمعنی ثقیله و گران است یعنی و بتحقیق این تحویل قبله گران و سنگین بود مگر برای کسانی که هدایت الهی شامل حال آنان شده بود و این گران بودن
ص: 232
شاید برای این بوده که تحویل قبله اولین نسخ در شریعت اسلام است و کسانی که قوه ایمان نداشته برای آنها گران بوده ولی کسانی که دارای قوه ایمان بوده اند میدانستند که هر چه پیغمبر میکند امر خداوند و مطابق حکمت و مصلحت است و بجا و بموقع است و حقیقت هدایت همین است که اثر آن اهتداء و بمقصد رسیدن است ولی هدایتی که در قلب تأثیر نکند و انسان بآن مهتدی نشود کانّ هدایت نیست و لذا هدایت را خداوند بمؤمنین و متقین تخصیص داده.
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ این قسمت از آیه اشاره باینست که گمان نکنید تحویل قبله از روی تغییر رأی و اختلاف نظر باشد تا موجب شود که اعمال سابقه شما مانند نماز و ذبیحه و نحو اینها که بطرف بیت المقدس انجام داده اید باطل و ضایع گردد بلکه اعمال شما بطرف بیت المقدس بموقع خود صحیح بوده و اینک بطرف کعبه صحیح است حتی نمازی که دو رکعت آن بطرف بیت المقدس و دو رکعت رو بکعبه خوانده شده صحیح و قابل قبول است، چون بنا بر اخبار تحویل قبله در وسط نماز ظهر در حال جماعت بوده است، و کلمه ایمان در این آیه عام و شامل جمیع وظائف دینی میشود که اعظم آنها نماز است و لذا در اخبار بنماز تفسیر شده چنانچه در کافی «1» و تفسیر عیاشی از ابو عمرو زبیری روایت کرده اند که میگوید از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدم «
ایها العالم اخبرنی ایّ الاعمال افضل عند اللَّه؟ قال ما لا یقبل اللَّه شیئا الا به، فقلت و ما هو؟ قال الایمان باللّه الذی لا اله الا هو اعلی الاعمال درجة و اشرفها منزلة و اسناها حظا، قال قلت اخبرنی عن الایمان أقول هو و عمل ام قول بلا عمل؟ فقال الایمان عمل کله و القول بعض ذلک العمل الخبر
» این خبر بسیار مفصل است و حضرت در آن به بسیاری 1- کتاب الایمان و الکفر باب فی ان الایمان مبثوث لجوارح البدن کلها مجلد الثانی ص 33
ص: 233
از آیات قرآن برای اثبات اینکه ایمان، عمل قلب و اعضاء و جوارح است استشهاد نموده که از آن جمله باین آیه است میفرماید «
و قال فیما فرض اللَّه علی الجوارح من الطهور و الصلاة بها و ذلک انّ اللَّه عز و جل لما صرف نبیّه الی الکعبة عن البیت المقدس فانزل اللَّه عز و جل وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ فسمی الصلاة ایمانا
» و مراد از عمل (چنانچه از متن خبر معلوم میگردد) عام است و شامل عمل قلب که اعتقاد باشد و عمل لسان که اقرار است و عمل جوارح میشود و چنانچه از ذیل حدیث استفاده میشود این مرتبه ایمان کامل است، میفرماید «
فمن لقی اللَّه عز و جل حافظا لجوارحه موفیا کل جارحة من جوارحه ما فرض اللَّه عز و جل علیها لقی اللَّه عز و جل مستکملا لایمانه و هو من اهل الجنة
» بنا بر این منافات ندارد با اینکه حقیقت ایمان همان ایمان قلبی باشد چنانچه در اوائل سوره گذشت.
إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ همانا خداوند نسبت بمردم با رأفت و مهربانی رفتار میکند و این قسمت اشاره باین است که مصالح و حکم و احکام الهی راجع بمکلفین است و خداوند تبارک و تعالی از روی رأفت و مهربانی بمردم آنها را جعل میفرماید که از آن جمله همین تحویل قبله است.
ص: 234
قَدْ نَری تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ (144)
(بتحقیق ما گردانیدن روی تو را در آسمان می بینیم، پس البته تو را رو بقبله میگردانیم که آن را می پسندی و خوشنودی تو در آنست پس روی خود را جانب مسجد الحرام بگردان، و هر کجا باشید روی خود را بطرف مسجد الحرام بگردانید، و همانا اهل کتاب میدانند که این کار حق و از جانب پروردگارشان میباشد و خداوند از آنچه می کنند غافل نیست قَدْ نَری تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ تقلب وجه در سماء، اشاره بحالت درخواست و توقع و انتظار وحی است، و از این معلوم میگردد که پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم قبل از نزول این آیه انتظار چنین حکمی را داشته و بلکه در مقام دعا و درخواست بوده است.
و بطوری که از ذیل همین آیه استفاده میگردد اهل کتاب میدانستند و در صفات نبی خوانده بودند که بدو قبله نماز میگزارد، و جایی که اهل کتاب این را بدانند، مسلما خود پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم هم میدانست که قبله تغییر خواهد کرد و از این جهت منتظر وحی و زمان تغییر بود و توجه بطرف آسمان از روی همین انتظار بود علاوه بر اینکه در مراتب نزول قرآن متذکر شده ایم که مرتبه اولیه نزول آن بروح مقدس نبوی بوده و پیغمبر قبل از نزول بوسیله
ص: 235
روح الامین عالم بآیات قرآن بوده، بنا بر این قبل از نزول آیه، آن را میدانسته و منتظر مرتبه آخری نزول بوسیله جبرئیل امین بوده است.
فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها خوشنودی و رضایت رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم باستقبال کعبه از جهت مزایایی است که برای کعبه میباشد زیرا کعبه اولین خانه است که برای عبادت مردم وضع شد و مطابق بیت المعمور که برای طواف ملائکه است این خانه برای طواف اهل ارض قرار داده شد و آدم ابو البشر آن را طواف نمود و حضرت ابراهیم و اسمعیل آن را بنا نمودند و مأمن الهی و محل انجام حج و عمره قرار داده شد و غیر اینها از مزایای دیگر و از اینجهت مرضی پیغمبر بود و این خوشنودی حضرت دلالت ندارد بر اینکه نسبت باستقبال بیت المقدس نارضایتی و کراهتی داشته باشد بلکه چون مورد تعییر و سرزنش یهود قرار گرفته بودند و یهود استقبال بطرف بیت المقدس را حجتی برای خود میدانستند لذا تشبّه بآنها را خوش نمیداشت و منتظر دستور بود.
فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ در این قسمت از آیه، نخست خطاب به پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میفرماید که روی خود را بجانب مسجد الحرام بگردان و سپس خطاب بهمه مسلمانان نموده که هر کجا هستید رو بکعبه بگردانید و نکته اینکه در این جمله و جمله قبل خطاب افرادی و در جمله بعد خطاب جمعی است اینست که پیغمبر اکرم را جبرئیل در حال نماز مأمور شد بطرف کعبه بگرداند چنانچه از کلمه نولینک نیز استفاده میشود و خطاب فَوَلِّ وَجْهَکَ اگر چه تکلیف است ولی در حال برگردانیدن جبرئیل بوده، چنان که اگر به بینید کسی بر خلاف قبله نماز میگذارد او را بطرف قبله میگردانید و در همین حال می گویید بطرف قبله بگرد، ولی مسلمانان مأمور شدند که خود برگردند و شطر بمعنی قسمتی از شیئی است و مراد از شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ یک قسمت
ص: 236
از خانه خدا است که همان کعبه باشد و این دلیل واضحی است که قبله عین کعبه است و تمام مسجد قبله نیست نه بر شخص نزدیک و نه بر دور زیرا میفرماید.
وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ و کلمه حیثما شامل همه نقاط زمین از ادنی تا اقصی اماکن آن میگردد و در اینجا چند اشکال تولید میگردد.
1- زمین کروی است و توجه بکعبه در همه نقاط زمین ممکن نیست و جواب از این اشکال اینست که مراد از توجه بکعبه اینست که اگر خطی روی کره زمین از مقام نماز گذار از جلو او کشیده شود بکعبه تماس یابد.
2- برای شخص دور اگر اندک انحرافی و لو یک درجه پیدا شود بسا مقدار زیادی از کعبه منحرف می گردد چنانچه این امر در خط آهن و خیابانهای مستقیم مشاهده میشود.
جواب اینکه مراد از وجه و وجوه در آیه تمام وجه نیست بلکه معقول هم نمیباشد زیرا وجه هم مدوّر و حدّ اقل ربع دائره سر است و اگر از این ربع دائره از هر جزء آن خطی کشیده شود هر چه این خطوط طولانی تر شود فاصله بین آنها زیادتر میگردد و بسا بین خط اول با خط آخر صد فرسخ فاصله شود و چطور ممکن است جمیع این خطوط بکعبه تماس پیدا کند؟
بنا بر این کافی است یکی از این خطوط بجزیی از کعبه برخورد نماید و این امر مسلما تا ده درجه انحراف از طرف یمین و یسار تحقق پیدا میکند، و لذا احتیاجی نیست به اینکه گفته شود جهت کعبه مراد است یا مطلق حرم برای بعید قبله است و اگر در بعض اخبار حرم قبله گرفته شده شاید نظر بدرک سائل که نمیتوانسته این مطلب را درک کند و از طرفی ائمه عالم باین جهت بوده که اگر متوجه بحرم گردد مسلما یکی از این خطوط مذکوره بکعبه اصابت می کند.
ص: 237
3- بچه طریق میتوان علم باصابت پیدا نمود و لو بهمین اندازه که ذکر کردید؟
جواب: در هیئت علائمی برای تعیین قبله ذکر شده که موجب علم یا ظنّ قوی باصابت میگردد و لذا تحری واجب است یعنی هر چه بیشتر ممکن میشود لازم است تحصیل نماید و علائمی در شرع از طریق اخبار ذکر شده مانند مساجد و قبور مسلمین، و قطب نما و قبله نما نیز برای این امر کافی است اگر درجه انحراف از جنوب را تعیین نماید مانند قبله نمای رزم آراء و غیر آن.
وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ چنانچه گذشت اهل کتاب بتوسط اخبار انبیاء و کتب خود میدانستند که این پیغمبر قبله او کعبه خواهد بود و یا بواسطه معجزات آن حضرت نبوت و حقانیت او بر آنها ثابت و محقق شده بود و بعد از ثبوت این امر میدانستند هر چه میگوید و میکند صدق و حق است ولی از روی عناد و عصبیت انکار مینمودند.
وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ معنی غفلت و تفسیر این جمله گذشت.
وَ لَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ بِکُلِّ آیَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَکَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ (145)
(و اگر هر نشانه و آیه برای کسانی که کتاب بآنها داده شده بیاوری، قبله ترا پیروی نمیکنند و تو نیز قبله آنان را پیرو نیستی و بعض از اهل کتاب نیز پیرو قبله بعض دیگر نیستند، و اگر هواهای نفسانی آنان را
ص: 238
پیروی کنی بعد از آنکه علم برای تو آمده است در این هنگام از ستمکاران خواهی بود) وَ لَئِنْ أَتَیْتَ بعد از آنکه مکرر در آیات شریفه قرآن بیان فرمود که اهل کتاب بویژه یهود حقانیت اسلام و پیغمبری حضرت محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم برای آنها ثابت و مکشوف گردید و باوصاف و خصوصیات او را میشناسند و می دانند این همان پیغمبری است که انبیاء آنها بشارت بآمدن او دادند و مع ذلک بواسطه قساوت قلب و از روی لجاج و عناد و عصبیت او را انکار نمودند، در این آیه کان خاطر پیغمبر را از جانب یهود و اهل کتاب آسوده نموده می فرماید اگر هزاران معجزه برای اهل کتاب اقامه نمایی آنان ترا متابعت نمیکنند بویژه در امر قبله که از قبله آنان بقبله اعراب و بنی اسمعیل رو گردانیده هرگز با تو موافقت نخواهند کرد.
و معلوم است که پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بعد از آنکه حکمی از جانب خدا بر او نازل شد دیگر محال است آن را رها کند و لذا پیغمبر اکرم نیز قبله آنان را دیگر پیروی نخواهد کرد.
و نیز معلوم است که یهود و نصاری بواسطه اختلافات شدیدی که بین آنهاست قبله یکدیگر را متابعت نخواهند نمود که مثلا نصاری بطرف قبله یهود و یا یهود بطرف قبله نصاری که در جانب مشرق بعنوان محل تولد مسیح است عبادت کنند.
وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ الایة این قسمت بدو مطلب نظر دارد یکی آنکه یهود و نصاری بعد از آنکه نسخ شریعت آنها و حقانیت اسلام برای آنان ثابت و محقق شد دیگر دنبال نمودن و مجادله روی قبله سابق خود از روی هوی و خود خواهی است و دیگر اینکه هر که برای او ثابت و معلوم گردد که آنها از
ص: 239
روی هوی و عصبیت قومی روی قبله خود اصرار میورزند و متابعت آنها را بکند مسلما بنفس خود و در حق خود ظلم و ستم نموده است.
و تهدید در این آیه خطاب به پیغمبر قطع طمع یهود است مانند آیه:
لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ «1» که برای قطع طمع مشرکین میباشد.
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (146)
(کسانی که آنان را کتاب دادیم پیغمبر اسلام را میشناختند چنانچه پسران خود را می شناسند و همانا گروهی از اهل کتاب حق را می پوشانند در حالی که می دانند) از تفسیر علی بن ابراهیم از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود «
نزلت هذه الایة فی الیهود و النصاری یقول اللَّه تبارک و تعالی الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه یعنی یعرفون رسول اللَّه کما یعرفون ابناءهم لان اللَّه عز و جل قد انزل علیهم فی التوراة و الانجیل و الزبور صفة محمد و صفة اصحابه و مهاجرته و هو قول اللَّه تعالی محمد رسول اللَّه و الذین آمنوا معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم تریهم رکعا سجّدا یبتغون فضلا من اللَّه و رضوانا سیماهم فی وجوههم من اثر السجود ذلک مثلهم فی التوراة و مثلهم فی الانجیل کزرع الایة «2» و هذه صفة رسول اللَّه فی التوراة و صفة اصحابه فلمّا بعثه اللَّه عز و جل عرفه اهل الکتاب کما قال جل جلاله فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ «3».
وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وجه اینکه تعبیر بفریق فرموده یا 1- سوره زمر آیه 56
2- سورة الفتح آیه 29
3- سورة البقره آیه 87
ص: 240
برای اینست که علماء اهل کتاب را منظور داشته زیرا آنان حق بر ایشان ثابت شده و باز کتمان میکنند ولی عوام آنها که خبر از کتاب ندارند انکار آنها از روی جهل است و مؤید این وجه جمله وَ هُمْ یَعْلَمُونَ است، و یا برای اینست که بعضی از اهل کتاب ایمان آورده و بعد از آنکه حق بر ایشان روشن شد کتمان نمودند.
الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (147)
(حق از جانب پروردگار تو است پس از شک کنندگان مباش) میزان حق و باطل همین است، آنچه از جانب پروردگار باشد حق است زیرا از روی حکمت و مصلحت و بمقتضای عدل است و آنچه از روی هوی و هوس و القاء شیاطین و قیاس و استحسان باشد باطل است و طریق تشخیص آن آیات قرآن و اخباری که بطور قطع از پیغمبر و ائمه اطهار صادر شده و براهین عقلیه قطعیّه می باشد.
و البته پس از آنکه بیکی از این طریق سه گانه ثابت شد که از جانب پروردگار است دیگر جای شک در آن نیست اگر چه پی بحکمت و مصلحت آن نبرد و یا مطابق نظریه او نباشد زیرا اجتهاد مقابل نصّ غلط است.
و خطاب در آیه اگر چه متوجه بنبی اکرم است لکن مقصود امّت است زیرا ساحت قدس نبی و مقام عصمت او مانع از شک است چنانچه اکثر خطاب های قرآن از این قبیل است.
ص: 241
وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعاً إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (148)
(و برای هر امّتی قبله است که خداوند آنان را بطرف آن گردانیده و یا برای هر گروهی روشی است که خود بطرف آن روش میروند پس نسبت بخوبیها سبقت بگیرید و بشتابید هر کجا باشید خداوند همه شما را میآورد و جمع میکند همانا خدا بر همه چیز تواناست) لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها
اکثر مفسرین که ملاحظه نظم و سیاق آیات را میکنند این آیه را نیز از آیات قبله می شمارند و چنین تفسیر مینمایند که وجهة بمعنی ما یتوجه علیه یعنی قبله میباشد و مرجع ضمیر هو خداست و مفاد آیه اینست که هر امّتی قبله دارد که خداوند آنان را بطرف آن گردانیده و بآن امر فرموده است بنا بر این نزاع و مشاجره در این باره را کوتاه نموده و بخوبی ها مبادرت کنید.
ولی ظاهر آیه اینست که وجهة بمعنی طریقه و مشی است و مرجع ضمیر هو لفظ کل است یعنی هر کس دارای طریقه و مسلکی است که او رو آورنده بآن روش و سیر کننده آن مسلک است و این آیه نظیر آیه شریفه:
قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ «1» میباشد و در مجمع البحرین شاکلته را بمعنی طریقه دانسته و در بعض اخبار بنیت تفسیر شده یعنی هر کس مطابق نیت و اندیشه خود کار میکند چنانچه در خبر وارد شده «
انّما الاعمال بالنیات
» و این معنی با فاء تفریع در جمله اسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ
مناسبت دارد زیرا خطاب بمسلمین است که چون هر کس روشی را اتخاذ نموده شما مبادرت بخیرات 1- سوره بنی اسرائیل آیه 86
ص: 242
را پیشه و روش خود گردانید. و این اشکال که (الخیرات) جمع محلّی بالف و لام و مفید عموم و شامل همه خوبیها از واجبات و مستحبات میشود، و امر دراسْتَبِقُوا
ظاهر در وجوب است و وجوب استباق اولا با استحباب سازش ندارد و ثانیا استباق بجمیع مستحبات از وسع انسان خارج است) مرتفع میشود به اینکه امر دراسْتَبِقُوا
امرار شادی است نه مولوی یعنی بحکم عقل بر انسان لازم است بخیرات بشتابد هر قدر که میتواند.
ْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعاً
ظاهر آیه اشاره بجمع نمودن مردم در روز قیامت است که یوم الجمع میباشد ولی در اخبار بسیار از ائمه اطهار این جمله بجمع نمودن اصحاب خاص حضرت مهدی از اطراف زمین برای قیام با آن حضرت تفسیر شده چنان که از تفسیر عیاشی از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود «
نزلت هذه الایة فی اصحاب القائم و انّهم المفتقدون من فرشهم لیلا فیصبحون بمکّة و بعضهم یسیر فی السحاب نهارا نعرف اسمه و اسم ابیه و حلیته و نسبه» «1»
و این معنی با عموم لفظ و کثرت مصادیق آن منافاتی ندارد.
و در بعض اخبار است که مراد جمع شدن همه شیعیان حضور حضرت مهدی است چنانچه از تفسیر عیاشی و در مجمع البیان از حضرت رضا علیه السّلام روایت کرده که فرمود
ذلک و اللَّه ان لو قام قائمنا یجمع اللَّه جمیع شیعتنا من جمیع البلدان، انّ اللَّه علی کل شی ء قدیر
» خداوند بر جمع مردم برای حشر قیامت و بر جمع اصحاب مهدی نزد او بطرفة العین و بر هر چیزی قادر است. 1- تفسیر الصافی مجلد اول ص 150 و در تفسیر برهان دوازده خبر از ائمه (ع) در این مورد روایت نموده و در منتخب الاثر متجاوز از بیست خبر روایت کرده است.
ص: 243
وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (149) وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِی وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (150)
(و از هر جهت بیرون شدی پس روی خود را بجانب مسجد الحرام بگردان و همانا این امر البته حق و از جانب پروردگار است و خداوند از آنچه میکنید غافل نیست و از هر طرف بیرون شدی روی خود را بطرف مسجد الحرام برگردان و هر کجا باشید روی خودتان را بجانب مسجد الحرام برگردانید برای اینکه مردم را بر شما حجتی نباشد جز آنان که ستم نمودند، پس از ایشان نترسید و از من بترسید و برای اینکه نعمت خود را بر شما تمام کنم و شاید شما راه یابید) وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ این حکم را خداوند تبارک و تعالی در سه آیه بیان فرموده یکی در آیه سابقه (آیه 144) و دیگر در این دو آیه، و مفسرین وجوهی برای آن ذکر نموده اند «1» و فخر رازی پنج وجه برای آن بیان نموده و آنچه 1- فی تفسیر الصافی قیل کرر الحکم لتعدد علله فانه تعالی ذکر للتحویل ثلاث علل تعظیم الرسول ابتغاء لمرضاته، و جری العادة الالهیة علی ان یولی اهل کل ملة و صاحب دعوة جهة یستقبلها و یتمیز بها، و دفع حجج المخالفین، و قرن بکل علة معلولها کما یقرن المدلول بکل واحد من دلائله تقریبا و تقریرا [.....]
ص: 244
بنظر میآید و اللَّه اعلم. اینست که آیه سابقه برای اتمام علاماتی است که در کتب انبیاء سلف برای معرفی این پیغمبر ذکر شده بود که عبارت از نماز خواندن بدو قبله باشد و تا این حکم نیامده بود میگفتند این آن پیغمبری نیست که ما اوصاف او را دیده ایم اگر چه بعد از آن هم ایمان نیاوردند ولی راه عذر برای آنها بسته شده و این نکته از جمله وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ استفاده میشود.
و آیه دوم برای بیان اثبات همیشگی قبله دوم یعنی کعبه است که این قبله مانند قبله سابق (قبله بودن آن) موقت و محدود نیست بلکه الی الابد ثابت و محقق است مانند شریعت محمدی که تا قیامت باقی است بر خلاف شرایع سابقه که مدتش محدود و موقت بوده است و این نکته از جمله وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ استفاده میشود زیرا حق بمعنی ثابت و غیر قابل زوال است.
و آیه سوم وعده میدهد که تشریع این حکم بمنظور اتمام نعمت است و این وعده در آیه شریفه الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً «1» انجاز شده است و بیان این مطلب اینست که موضوع اکمال دین و اتمام نعمت الهی یعنی ولایت امیر المؤمنین و ائمه طاهرین مقدماتی داشته که از آن جمله همین تشریع قبله است زیرا کعبه خانه است که حضرت ابراهیم و اسمعیل بناء نموده و در حین بناء از خدا درخواست کرده که از ذریه او امة مسلمة قرار دهد، از اینجهت باید مردم متوجه این خانه شده و اهمیت آن را دریابند.
و مقدمه دیگر فتح مکه بوده که در سوره فتح بیان نموده و وعده اتمام نعمت را داده إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ برای اینکه خانه خدا را از بتها و ارجاس پاک نموده و برای 1- سورة المائدة آیه 6
ص: 245
حج عمومی آماده سازد مقدمه دیگر حج عمومی پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بوده که از آن بحجة الوداع تعبیر شده که همه مسلمین از اطراف جمع شوند و پس از اتمام مراسم حج امر مهم ولایت که صراط مستقیم دین حنیف و اسّ اساس دین و مایه اکمال و اتمام شرع مبین است بمردم ابلاغ شود و این وعده الهی صورت تحقق پذیرد.
لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ این علت دیگری است که برای تحویل قبله بطرف کعبه بیان میفرماید که قطع حجت اهل کتاب باشد زیرا اهل کتاب یکی از علامات پیغمبر موعود را نماز خواندن بدو قبله میدانستند و تا تحویل قبله نشده بود می گفتند این آن پیغمبر موعود نیست و این تحویل احتجاج آنان را دفع نمود.
و اگر گفته شود این حجت در آیه اولی (آیه 144) بیان شد و سبب تکرار چیست؟ جواب گوئیم در آیه اولی این مطلب ذکر شد که اهل کتاب میدانند این تحویل قبله حق و این همان پیغمبر موعود است و در این آیه یکی از علل تحویل قبله که رفع احتجاج اهل کتاب باشد متذکر میگردد و از این جهت تکرار نیست.
إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ مفاد این استثناء این نیست که ظالمین از اهل کتاب بعد از تحویل قبله باز حجتی بر مسلمین داشته باشند بلکه استثناء منقطع است یعنی عدم انقطاع عذر ظالمین از اهل کتاب نه از باب اینست که حجّتی داشته باشند بلکه بواسطه اینست که دنبال هوای نفس و شهوت ریاست و جاه طلبی میباشند و از این جهت اگر هزارها دلیل برای آنان اقامه شود از مخاصمه و مخالفت دست بر نخواهند داشت و هم بخود ظلم میکنند که خود را مستحق عذاب ابدی مینمایند و هم بدیگران که در مقام اضلال آنان بر میآیند و هم بمسلمانان که در صدد آزار و اذیت آنان میباشند.
ص: 246
فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِی پس شما از آنان نترسید زیرا آنها ستمکارند و خداوند دفع شر آنان را خواهد نمود ولی از خدا بترسید و در مقام مخالفت اوامر او مباشید که گرفتار عقوبات دنیوی و عذاب ابدی خواهید شد.
وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ فائده دیگر این حکم اینست که خداوند میخواهد نعمت خود را بر شما تمام کند چنانچه بیانش گذشت و فائده سوم که بعد از قطع حجت اهل کتاب و تمامیت نعمت است هدایت یافتن است یعنی مسلمانان در صراط مستقیم ولایت که سعادت دنیا و آخرت آنان را تأمین میکند قرار گرفته تا بمقصد و غایت مطلوب نائل شوند و لعلّ برای بیان غرض است و رجاء نسبت بمقام تخاطب یا بملاحظه مخاطبین است نه اینکه خداوند عاقبت کار بر او نامعلوم باشد که بطور ترجی بیان فرماید چنانچه این مطلب در موارد دیگر تذکر داده شده.
کَما أَرْسَلْنا فِیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ (151)
(چنانچه در میان شما پیغمبری از شما فرستادیم که آیات ما را بر شما تلاوت کند و شما را تزکیه کند و کتاب و حکمت بشما بیاموزد و آنچه نمیدانستید بشما تعلیم دهد) کَما أَرْسَلْنا کاف برای تشبیه و ما مصدریه است و معنی اینست که «انعامنا علیکم بجعل البیت قبلة کارسالنا فیکم رسولا چنانچه انعام کردیم بر شما به اینکه کعبه را قبله شما قرار دادیم تا هدایت شوید همین طور در میان شما پیغمبری فرستادیم که از انواع هدایت او بهره مند شوید.
ص: 247
فیکم ممکن است خطاب بامّة مسلمة باشد بقرینه رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ الایة چنانچه در تفسیر این آیه بیان شد و یا مخاطب قریش و یا جمیع عرب و یا همه امّت باشند و در هر صورت پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از میان آنها بوده است.
یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا تفسیر این جملات سه گانه در ذیل تفسیر آیه:
رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ الایة گذشت «1» وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ یعنی شما را تعلیم میدهد آنچه را که از غیر طریق تعلیمات او راهی برای فرا گرفتن آنها نداشتید و این جمله شامل جمیع معارف اسلامی از اصول و فروع میشود که اگر تعالیم عالیه پیغمبر اسلام و خاندان گرام او نبود بشر در وادی ضلالت و تیه جهالت بسر میبرد چنانچه در دوران جاهلیت بود.
فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ (152)
(مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و برای من شکر گزار باشید و کفران نکنید) فاء برای تفریع است یعنی چون این نعمت ها را بشما عنایت کردیم پس مرا یاد کنید و شکر گزار باشید و ذکر بمعنی بیاد خدا و متوجه او بودن در جمیع حالات از نعمت و بلا و صحت و مرض و غنا و فقر و غیر اینها است که در همه حال خدا را فراموش نکنید و متوجه اوامر و نواهی او باشید و حقیقت ذکر همین معنی است و ذکر لسانی فرع بر آن و برای تلقین بنفس و تحصیل این مرتبه است أَذْکُرْکُمْ بیان فایده ذکر و جزاء آنست و یاد کردن خدا بتفضل و انعام 1- سوره بقره آیه 128
ص: 248
و افاضه خیرات و رفع بلیات و توفیق بر اعمال صالحه و نیل بسعادت و نجات از هلاکت است.
وَ اشْکُرُوا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ شکر، عبارت است از شکر لسانی که بزبان انسان خدا را سپاس کند و شکر جوارحی که اعضاء و جوارح خود و هر نعمتی که خدا باو داده در مورد خود و برای همان غرضی که خدا باو عنایت فرموده صرف نماید، و شکر قلبی که همه نعمت ها را از جانب خدا بداند وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ «1» و واقعا خود را از اداء شکر نعمتهای الهی عاجز بداند و کفران نعمت اینست که نعمت الهی را در غیر غرض الهی صرف کند که موجب عذاب الهی و از دست رفتن نعمت اوست چنانچه می فرماید: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ «2»
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (153)
(ای کسانی که ایمان آوردید کمک بخواهید بصبر و نماز، همانا خدا با صبر کنندگان است) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خطاب بجمیع مؤمنین است که در رأس آنها امیر المؤمنین و ائمه طاهرین هستند چنانچه در اخبار بسیاری وارد شده مانند روایت برهان از ابن عباس از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که فرمود «
ما انزل اللَّه آیة فیها یا ایها الذین امنوا الّا و علیّ راسها و امیرها
» و نیز از عکرمة از ابن عباس نقل میکند ما انزل اللَّه آیة فی القرآن یقول فیها یا ایها الذین امنوا الا کان علی بن ابی طالب شریفها و امیرها». 1- سوره نحل آیه 55
2- سوره ابراهیم آیه 7
ص: 249
و البته هر چه ایمان کاملتر و مراتب آن بالاتر باشد شمول آیه نسبت بآن واضحتر و ظاهرتر است.
وَ اسْتَعِینُوا امر ارشادی است زیرا بنده در همه امور محتاج باعانت حق جلّ و علا است چه در امور اختیاریه چون فاعل بالاستقلال نیست اگر چه فاعل بالاختیار است و چه در امور خارج از اختیار، زیرا فقیر صرف است و دست احتیاجش از هر طرف دراز و بکمک و اعانت پروردگار نیازمند است.
و اعانت حق محل قابل میخواهد و قابلیت بدو چیز محقق میگردد یکی صبر و تحمل در مکاره دهر و مصائب و شدائد روزگار، زیرا که هر چند صبر تلخ است ولی عاقبت میوه شیرین و پر منفعت در بر خواهد داشت و چنانچه فرموده اند «
الصبر مفتاح الفرج
» و همچنین صبر بر مشقت و زحمت عبادت و تحصیل معارف و اخلاق فاضله و صبر بر کفّ نفس از شهوات و لذائذ معاصی و هواهای نفسانی چنانچه امیر مؤمنان در صفات پرهیزکاران میفرماید: «
صبروا ایاما قلیلة اعقبتهم راحة طویلة
» و تفسیر صبر در این آیه بروزه و جهاد از باب بیان مصداق است و دیگر نماز است که بالاترین وسیله توجه بمبدء و تقرب بحق و استمداد و استعانت از مبدء فیض است.
و بعضی صلوة را در این آیه بدعا تفسیر نموده و ما اهمیت دعا را در ذیل آیه وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ بیان داشتیم «1» و بعضی بفرائض و نوافل بلکه صلواة مبتدئه تفسیر نموده اند چنانچه در باره هر یک از این معانی اخباری هم وارد شده و از تفسیر عیاشی از فضیل از حضرت باقر روایت شده که فرمود «
یا فضیل بلغ من لقیت من موالینا عنا السلام و قل لهم انی اقول انی لا اغنی عنکم من اللَّه شیئا الا بورع فاحفظوا السنتکم و کفوا ایدیکم 1- مجلد اول ص 185
ص: 250
و علیکم بالصبر و الصلاة انّ اللَّه مع الصابرین».
و مراد از معیت خدا با صابرین، نصرت و اعانت و توفیق و ارشاد و هدایات خاصه و افاضه خیرات و دفع بلیات و انجاح مقاصد و سایر تفضلات اوست که شامل حال صابرین میشود و بالاتر از همه اجر و مثوبت اخروی است که درباره آنها می فرماید إِنَّما یُوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ «1».
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ (154)
(و نگوئید درباره کسانی که در راه خدا کشته شده اند مردگانند بلکه آنان زندگانند ولی شما درک نمیکنید لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کشته شدن در راه خدا شامل حال کسانی است که در میدان حرب در رکاب پیغمبر یا امام یا نائب خاص امام شهید شده باشند و همچنین شامل میشود هر کسی را که در راه اسلام و ترویج دین شهید گردد و شأن نزول آیه اگر چه شهداء بدر میباشد ولی مورد مخصص نیست و عموم کشته شدگان در راه خدا مانند ائمه طاهرین علیهم السلام و اصحاب و زراری آنها و علماء و مؤمنین را شامل میگردد.
بلکه این امر یعنی حیات بعد از موت که عبارت از حیات برزخی است اختصاص شهداء ندارد و آیه هر چند متعرض حال آنها است ولی باصطلاح اثبات شیئی نفی ما عدا نمیکند مثلا اگر گفته شود زید عادل است لازمه اش این نیست که عدالت منحصر باو بوده و عادل دیگری نباشد بلکه ممکن است هزاران عادل دیگر باشند و باصطلاح اهل کلام دلالت بر مفهوم ندارد باین معنی که غیر زید عادل نیست. 1- سوره الزمر آیه 13
ص: 251
بنا بر این، آیه حیات بعد از موت یعنی حیات برزخی را برای شهداء اثبات میکند و طبق آیات و اخبار بسیار این زندگی در عالم برزخ برای همه مؤمنین میباشد که ارواح آنان بعد از مفارقت از بدن در قالبی شبیه این بدن قرار گرفته و در آن عالم متنعم هستند تا قیامت بر پا شود و همچنین ارواح کفار بعد از مفارقت از بدن بقالب مثالی تعلق گرفته و در عالم برزخ معذب خواهند بود چنانچه میفرماید حَتَّی إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ «1» و در مجمع از تهذیب مسندا از یونس بن ظبیان نقل میکند که گفت خدمت حضرت صادق نشسته بودم فرمود مردم درباره ارواح مؤمنین چه میگویند عرض کردم میگویند در حوصله مرغهای سبز در قندیلهای عرشند، فرمود:
«سبحان اللَّه المؤمن اکرم علی اللَّه من ان یجعل روحه فی حوصلة طائر خضر یا یونس المؤمن اذا قبضه اللَّه صیر روحه فی قالب کقالبه فی الدنیا فیأکلون و یشربون فاذا قدم علیهم القادم عرفهم بتلک الصورة التی کانت فی الدنیا
» و نیز ابو بصیر روایت میکند که گفت از حضرت صادق علیه السّلام سؤال کردم از ارواح مؤمنین فرمود: «
فی الجنة علی صور ابدانهم لو رأیته لقلت فلان
» و غیر اینها از آیات و اخبار دیگر بَلْ أَحْیاءٌ حیات بر چهار قسم است: حیات نباتی، حیات حیوانی، حیات انسانی، حیات ایمانی:
حیات نباتی عبارت از همان قوه رشد و نموّ است که مشترک بین نباتات و حیوان و انسان میباشد و موت آن زوال این قوه است و حیات حیوانی نیرویی است که بواسطه آن حس و حرکت ارادی واقع میشود و آن مشترک بین حیوان و انسان 1- سورة المؤمنون آیه 101
ص: 252
است و موت آن زوال این نیرو است، و حیات انسانی عبارت از قوه تعقل و ادراک کلیات است که بواسطه آن از حیوان امتیاز یافته و این نیرو بواسطه آن روح مجرد و نفس ناطقه انسانی است که مدبّر این بدن است و موت آن قطع تدبیر و تعلق او از این بدن میباشد ولی زوال و نابودی برای آن نیست و پس از قطع علاقه از این بدن باقی است تا پس از حشر ابدان باز بآن تعلق گیرد و امّا حیات ایمانی عبارت از آرامش دل و اطمینان نفس و روشنی قلب است که در اثر ایمان و معرفت بخدا برای مؤمن پیدا میشود که در پرتو آن در روح و راحت و انبساط و لذت زیست نموده و آلام و مکاره و مصائب دنیا برای او ایجاد خوف و ناراحتی و تزلزل و اضطراب نمیکند زیرا اعتماد و توجه او بمبدئی است که جز خیر و جمیل از او صادر نمیشود و این همان حیات طیبه است که می فرماید:
مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً «1» و نیز میفرماید یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ «2» و حکماء می گویند الفاظ موضوع است برای معانی عامه و مدار صدق لفظ بر معنی، اشتمال آن بر غایت و اثر متوقع از آن است مثلا سراج (چراغ) وضع شده برای هر چیزی که در تاریکی از آن استضائه شود پس هر چه دارای این اثر و غایت باشد اطلاق این لفظ بر آن صحیح است هر چند از لحاظ شکل و ماده و سایر خصوصیات متفاوت باشد.
و حیات هم معنی عامی است که عبارت از ظهور آثار متوقعه از آنست و باین معنی اطلاق بر ذات حق جلّ و علا هم میشود اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ «3» یعنی ذاتی که آثار علم و قدرت از او ظاهر و هویداست و از این جهت گفتند حیات 1- سورة النحل آیه 99
2- سورة الانفال آیه 24
3- سوره آل عمران آیه 2
ص: 253
خدا، عین علم و قدرت اوست و ذات عالم و قادر البته حیّ است بنا بر این هر جا آثار این معنی باشد اطلاق این لفظ درست است ولی لازم نیست که نوع آن و خصوصیات و کیفیات آن همه جا و در همه عوالم یکسان باشد بلکه در هر عالمی مناسب آن عالم است و لذا حیات در عالم برزخ برای شهداء و سایر افراد از سنخ همان عالم خواهد بود و از اینجهت افراد این عالم با حواس که از سنخ این عالم است نمیتوانند آن را درک کنند، وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ و شعور، ادراک اولیه است که مسبوق بجهل باشد و لذا اطلاق بر خداوند نمیشود و بعضی گفتند شعور توجه بلطائف و دقائق امور است و از اینجهت شاعر را شاعر گفتند چون متوجه بدقائق و لطائف معانی است و البته عموم مردم و حتی بسیاری از اهل ایمان مستشعر بحیات شهداء نیستند و حیات برزخی را درک نمی کنند.
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ (155)
(و البته آزمایش می کنیم شما را بچیزی از ترس و گرسنگی و کم شدن از مالها و جان ها و میوه ها و صبر کنندگان را مژده بده) وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ از بلا یبلو بمعنی اختیار و آزمایش نمودن و در شدت و سختی و ناملایمات قرار دادن است و چون دنیا دار تزاحم و تصادم و حوادث و مصائب و ناملایمات است، انسان دائما در معرض این بلیات و مورد اختیار و آزمایش میباشد امیر المؤمنین علیه السّلام در نهج البلاغه میفرماید:
«دار بالبلاء محفوفة و بالقدر موصوفه
» و بلیات و شدائد این دنیا از دو قسم
ص: 254
بیرون نیست، یک قسم ناملایماتی است که انسان بسوء اختیار و از روی جهالت و حماقت و اشتباه کاری و خیالات واهی متوجه خود میگرداند این قسمت از بلاها جز بدبختی دنیا و گرفتاری آخرت چیزی ندارد خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ «1».
و یک قسمت بلیاتی است که از جانب خدا و لازمه حیات این دنیاست و مورد آیه شریفه اینگونه بلاها میباشد و اینگونه بلاها البته دارای حکمت و مصلحت بوده و فوائدی در بر دارد که به برخی از آنها که بفهم ما می رسد اشاره می گردد:
1- اکثر اینگونه بلیّات اگر چه بظاهر بلاء و شدت است ولی در حقیقت تفضل و نعمت است مانند مداوای مریض و معالجه و تحت عمل آوردن او که هر چند بظاهر برای او ناملایم و سخت است لکن وسیله شفا و راحت اوست چنانچه در حدیث قدسی است
انّ من عبادی من لا یصلحه الا الفقر فلو اغنیته لافسده ذلک، الحدیث.
2- بسیاری از اخلاق حمیده و صفات حسنه در نتیجه ابتلاء ببلیات و گرفتار شدن بمصایب و ناملایمات حاصل و کامل میشود مانند صبر و رضا و تسلیم و حلم و غیر اینها و باصطلاح اینها تأدیب حق برای تربیت خلق است ماننده فرمانده سپاهی که سربازان را بکارهای سخت و امور شاقه وامیدارد برای اینکه ورزیده و کار آزموده گردند.
3- موجب توجه بنده بخدا می گردد و غفلتی را که غالبا در اثر متنعم بودن برای انسان حاصل میشود برطرف میکند و انسان را بدعا و بسیاری از عبادات و تحصیل علم که در نعمت برای او میسر نمیشود موفق میگرداند. 1- سورة الحج آیه 11
ص: 255
4- اختبار و امتحان است که بر خود بنده و دیگران حدّ معرفت و مقام او معلوم می گردد.
5- بسیاری از بلاها موجب مثوبت اخروی است که گفتند «
مرارة الدنیا حلاوة الاخرة و حلاوة الدنیا مرارة الاخرة
» 6- عقوبت دنیوی معاصی است چنانچه می فرماید ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ «1» 7- موجب غفران گناهان و کفاره معاصی است چنانچه مفاد بسیاری از اخبار است و همچنین مکافاتی است که باعث عبرت و تنبیه دیگران و رسانیدن حق بصاحبان حق و انتقام از ظالم می گردد و بسیاری از حکمتهای دیگر که از فهم و ادراک بشر خارج است.
بِشَیْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ شیئی بطور ابهام بلای الهی را اشعار می دارد و بعد بواسطه من بیانیه انواع آن بیان میشود و نوع بلاها را خداوند در این آیه در تحت پنج چیز بیان فرموده:
1- خوف، و آن شامل جمیع اقسام آن که عنوان بلاء بر او صادق است می گردد مانند خوف از زوال نعمت، خوف از نزول بلیات و بوجهی، خوف از مرگ قبر، عالم برزخ و عذاب، خوف از ستمگر و ظالم و امثال اینها.
اما خوف از خدا و سوء عاقبت و از گناه و عذاب الهی که ممدوح و آیات و اخبار در مدح آن وارد شده از این عنوان خارج است زیرا بهترین نعمت و موهبتی است از جانب خدا به بنده عطا میشود چنانچه میفرماید:
وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ «2» 1- سورة الشوری آیه 29
2- سوره الرحمن آیه 46
ص: 256
و حدّ این خوف اینست که بیأس نرسد که از فعل طاعت مانع گردد چنانچه حدّ رجاء اینست که بایمن شدن از عذاب الهی نرسد که این هر دو «یاس من روح اللَّه و امن من مکر اللَّه» از گناهان کبیره است.
2- جوع: و همچنین است عطش، و گرسنگی و تشنگی اگر از مسامحه بنده در تحصیل معاش باشد مستند بخود اوست و از مورد آیه خارج است ولی اگر بواسطه تهی دستی یا ظلم ستمکاران باشد مورد آیه است و اگر از جهت زهد در دنیا و ریاضت مشروعه باشد از عنوان بلاء بیرون است.
3- نقص اموال که شامل سرقت مال یا اخذ ظالم، آفت زراعت، کسر تجارت خرابی بیوت، از بین رفتن مال بواسطه زلزله یا سیل یا حریق و نحو اینها میگردد امّا انفاقات واجبه مانند خمس و زکاة و نفقه واجب النفقه و همچنین انفاقات مستحبه از صدقه و احسان و غیره از جهتی از عنوان بلا خارج است هر چند از جهت اینکه وسیله امتحان و اختبار است عنوان بلاء بمعنی آزمایش بر آنها صادق است.
4- نقص انفس: که شامل تلفات نفوس در اثر تصادمات و غرق و هدم و حرق و قتل و امراض جسمانی و از دست دادن اولاد و بستگان و همچنین نقص بعضی از اعضاء مانند کوری و کری و قطع بعض از اعضاء و جوارح و نحو اینها میگردد.
و اما شهادت در راه دین و موت طبیعی برای مؤمنین مانند انفاقات واجبه و مستحبه از جهتی خارج و از جهتی داخل در عنوان بلاست.
5- نقص ثمرات: اگر مراد از ثمرات، فواکه و اشجار و حبوب و نباتات باشد از باب عطف خاصّ بعامّ است زیرا اموال شامل ثمرات هم میشود و اگر مراد ثمرات میوه های دل که عبارت از اولاد است باشد، انفس شامل آن می گردد و باز از قبیل عطف خاص بعام است و اگر مراد مطلق فوائد و نتائجی است که بر
ص: 257
افعال و اعمال مترتب میگردد نسبتش با اموال و انفس عموم من وجه است.
و بعضی از مفسرین گفتند آیه برای استنهاض مسلمین بجهت قتال است و خبر میدهد آنان را که بسا در معرکه قتال چنین مصائب و بلیاتی رخ میدهد و کسی برحمت و هدایت حق و سعادت نائل میشود که در قبال آن صبر ورزد و گفتند در آیه قبل که ذکر حیات مقتولین در راه خدا شده تلویحی باین معنی هست ولی در خود آیه دلیلی بر این معنی نیست و خبری نیز در این مورد بدست نیامده بلی در بعضی اخبار وارد شده که آیه درباره زمان قبل از ظهور قائم است لکن در خود آن اخبار تصریح شده که این تأویل آیه است، بنا بر این وجهی برای اختصاص آیه نیست و عموم آن باقی است، اما چون مخاطب مؤمنین میباشند، کفار و معاندین از مورد آیه بیرونند.
وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ بعد از آنکه در دو آیه قبل امر بصبر فرمود و بیان نمود که خدا با صبر کنندگان است خطاب به پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود به اینکه صبر کنندگان را مژده ده که صلوات و رحمت و هدایت پروردگار شامل حال آنان خواهد بود و آیات و اخبار بسیار در فضیلت صبر وارد شده که در ذیل آیه وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ متذکر شده ایم «1» و از برای صبر اقسامی است که هر کدام باسم خاصی بیان می شود مثلا صبر در جنگ شجاعت است، صبر بر کف نفس از محرمات تقوی، صبر از شهوات، عفت، صبر بر فضول عیش زهد، و صبر بر زحمت عبادات، طاعت و صبر بر ترک شبهات ورع و صبر بر اذاعه سر، کتمان است الی غیر ذلک از اقسام آن.
و از این بیان معنی این کلام که صبر رأس ایمان است ظاهر می گردد زیرا اکثر اخلاق حمیده از نتائج صبر است و خود صبر ثمره ایمان است. 1- مجلد ثانی ص 19 [.....]
ص: 258
الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ (156)
(کسانی که هر گاه مصیبتی بآنان میرسد میگویند همانا ما برای خدا و مملوک خدا هستیم و بسوی او بازگشت میکنیم) «الذین» کلمه موصول صفت است برای صابرین که در آیه قبل ذکر شد و اصابت بمعنی اصطکاک و برخورد دو چیز با یکدیگر است و مصیبت در اصطلاح عرف بلائی است که بر انسان وارد میگردد اگر چه بحسب معنی اولی مطلق شیئی اصابت کننده است ولی بحسب استعمال مکروهی است که بر انسان اصابت نماید و مراد از مصیبت در آیه شریفه مصائب پنجگانه است که در آیه قبل بیان شد و کانه خداوند مردم را نسبت به برخورد با مصائب دو دسته فرموده:
دسته اول که مورد بشارت و مشمول صلوات و رحمت پروردگارند صابرین میباشند که وقتی مصیبتی بر آنان وارد میشود کلمه استرجاع میگویند، و دسته دیگر که از مفهوم آیه معلوم می گردد کسانی هستند که در برخورد با مصائب بی صبری و بی تابی نموده و بکلمات نابجا و ناروا و کفر آمیز که کاشف از ضعف ایمان یا عدم آنست لب گشوده و البته اینان از مورد بشارت آیه بیرونند.
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ این جمله در اصطلاح کلمه استرجاع نامیده شده و مستحبّ است که انسان هنگام ورود مصیبتی بآن تکلم کند و معلوم است که مقصود تلقین معنی آن بنفس و تحقق بحقیقت آنست و معنی این کلمه چنانچه مستفاد از اخبار است اینست که انسان اقرار و اعتراف کند به اینکه مملوک پروردگار است و بداند که اختیار ملک با مالک است و هر گونه تصرفی بخواهد میکند که این قسمت مفاد جمله اول است و مفاد جمله دوم اشاره بعدم بقاء دنیاست که انسان بداند این دار دار ممر است و آنچه بحسب ظاهر هم مالک است بالاخره از او سلب خواهد شد و همه و همه بسوی مالک حقیقی که خداوند است بازگشت
ص: 259
خواهند نمود چنانچه از کافی از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده که فرمود:
«اما قولک انّا للَّه اقرار منک بالملک و اما قولک انا الیه راجعون اقرار منک بالهلاک
» و نیز از خصایص سید رضی ره از آن حضرت روایت شده «
انّ قولنا انا للَّه اقرار منا بالملک و قولنا انا الیه راجعون اقرار منا بالهلاک» «1»
و از این کلمه از دو جهت لزوم صبر بر مصائب استفاده میشود: اول اینکه بلیات و مصائبی که از جانب حق وارد میشود تصرف مالک الملوک و صاحب اختیار حقیقی در مملوک خود است و مملوک را نمیرسد که اعتراض یا اظهار نظر یا حکم بر خلاف کند:
عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلی شَیْ ءٍ «2» دوم اینکه ثبات و بقایی برای این دنیا و ما یملک آن و نعم و بلیات آن نیست و بسرعت هر چه تمامتر همه زائل و فانی میگردد بنا بر این زوال نعمتی و اصابه مصیبت تحمّل آن آسان میگردد.
عرفاء و برخی از حکماء که قائل بوحدت وجودند این جمله از آیه را چنین تفسیر میکنند که ما از وجود حق منشعب شده ایم و گرفتار ماهیت گردیده و پس از القاء ماهیت بهمان وجود ملصق میشویم چنانچه مولوی گوید:
چون که بی رنگی اسیر رنگ شد «3» موسیی با موسیی در جنگ شد
چون به بیرنگی رسی کان داشتی «4» موسی و فرعون دارند آشتی
و در جای دیگر میگوید:
پس عدم گردم عدم چون ارغنون گویدم کانّا الیه راجعون
و این سخن قطع نظر از اینکه کفر و ضلالت و باطل و مزخرف است زیرا وجود 1- با توجه به اینکه تمام مطابق حکمت و مصلحت است
2- سورة النحل آیه 77
3- یعنی وجود گرفتار ماهیت گردید
4- یعنی وقتی ماهیات از میان برداشته شوند و به بیرنگی اولی برسی
ص: 260
عینی ذاتی چه نسبتی با وجود ظلی تبعی دارد «این التراب و ربّ الارباب» و علاوه بر اینکه تفسیر برأی جایگاهش در آتش است با مفاد آیه منافات دارد زیرا مفاد آیه اینست که ما ملک خدائیم و از برای خدائیم زیرا لام آن برای اختصاص و ملکیت است و نگفته- «انا من اللَّه» تا جای این توهم فاسد باشد.
أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (157)
(اینان صلوات پروردگار و رحمت او بر ایشان خواهد بود و اینان خود هدایت یافتگانند) اولئک اشاره بصابرینی است که صفت آنان را در آیه قبل بیان فرمود و در این آیه نتیجه شکیبایی و پاداش صبرشان را ذکر میفرماید و اگر در فضیلت صبر تنها همین آیه بود کافی بود زیرا همه خیرات دنیوی و اخروی را شامل است چنانچه در برهان از حضرت صادق علیه السّلام در ضمن حدیثی روایت کرده که فرمود خداوند میفرماید
اعطیته ثلاث خصال لو اعطیت واحدة منهنّ ملائکتی رضوا بها ثم تلا هذه الایة
خصلت اولی که برای صابرین در این آیه ذکر فرموده «صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ» میباشد و چنانچه در ذیل آیه وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ گذشت «1» صلوة بمعنی اراده خیر است و صلوات که جمع آنست شامل جمیع خیرات دنیوی و اخروی میشود و معلوم است مراد از ارادة در باب اراده حق انفکاک پذیر نیست.
خصلت دوم «رحمة» است و در باب شمول رحمت دو چیز لازم است یکی از جهت فاعل که تامّ الفاعلیه باشد و چنانچه معلوم است و در آیات بسیار تصریح شده 1- مجلد اول ص 153
ص: 261
رحمت حق همه چیز را فرا گرفته «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ» «1» «رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً «2» و دیگر از جهت قابل که باید استعداد و قابلیت رحمت را دارا شود و چنانچه از این آیه استفاده میشود صابر بواسطه صبر خود را قابل رحمت حق نموده پس وقتی فاعل تام الفاعلیه و قابل تام القابلیه شد جمیع انحاء رحمت حق شامل حال او میشود خصلت سوم اهتداء است که در جمله وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ بیان شده و اهتداء بمعنی قبول هدایت است یعنی اینان بجمیع نعم الهیه از نعم دینیه مانند ایمان و تقوی و اخلاق حمیده و نعم دنیویه که اهمّ آنها اطمینان نفس و عدم تشویش خاطر است و نعم اخرویه که بهشت و روح و ریحان باشد هدایت یافته و نائل میشوند.
إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلِیمٌ (158)
(همانا صفا و مروه از نشانه های خداست پس هر که حجّ خانه خدا و یا عمره بجای آورد گناهی نیست بر او که بر صفا و مروه طواف کند و هر که نیکویی بجای آورد محققا خداوند قدردان و داناست) صفا و مروه نام دو کوه است در مکه و سعی بین صفا و مروه یکی از اعمال حج و عمره است و آن هفت شوط است که از صفا شروع و بمروة ختم میگردد به این طریق که چهار مرتبه از صفا بطرف مروه و سه مرتبه از مروه بصفا میروند و وقتش بعد از طواف کعبه و نماز طواف است و در عمره باید در حال احرام سعی کنند و پس از سعی تقصیر نموده و محلّ شوند و در حج باید در حالی که محلّ میشوند انجام دهند 1- سوره اعراف آیه 155
2- سوره مؤمن آیه 7
ص: 262
چون اعمال عمره پنج چیز است: احرام، طواف، نماز طواف، سعی بین صفا و مروه و تقصیر و بعد از تقصیر محلّ میشوند و اعمال حج عبارتند از احرام، وقوف بعرفات وقوف بمشعر، رمی جمره عقبی، ذبح، تقصیر، و سپس محلّ میشوند و بقیه اعمال را بجای میآورند که طواف حج و نماز طواف، سعی بین صفا و مروه، بیتوته دو شب (11- 12) در منی و رمی جمرات ثلاث، طواف نساء، نماز طواف، توقف در منی «روز دوازدهم تا ظهر و رمی جمرات ثلاث در روز سیزدهم در بعض موارد و تفصیل آن در فقه در باب مناسک حج مذکور است.
و سرّ حکمت سعی بین دو کوه صفا و مروه را بعضی گفتند چون هاجر در طلب آب یا در طلب انیس که رفع وحشت از او شود هفت مرتبه از اینکوه بآن کوه رفت این عمل تشریع گردید چنانچه هر دو مستفاد از اخبار است و ممکن است یکی از حکم آن اشاره بصحرای قیامت و سرگردانی و حیرانی مردم را در طلب پناهگاه و راه نجاتی باشد که از اینطرف بآنطرف میروند و میدوند و نمی یابند.
و اصل صفا بمعنی سنگ نرم و سخت و مروه بمعنی سنگ سپید درخشان و یا سنگ بسیار سخت است.
«مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ» شعائر جمع شعیرة بمعنی علامت و نشانه است و شعائر اللَّه یعنی چیزهایی که نشانه دین و ایمان بخداست بنا بر این هر چه نشانه و علامت دین و ایمان باشد جزو شعائر الهی است و از همین قبیل است مشعر الحرام و تمام مقامات حج و اماکن مشرفه و مجالس موعظه و بیان احکام و فضائل خاندان پیغمبر و مساجد و اعیاد و سوگواریها همه از شعائر دین است و تعظیم شعائر مذهبی ممدوح بلکه در بسیار از موارد لازم و نشانه تقوی است چنانچه میفرماید
ص: 263
وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَی الْقُلُوبِ «1» فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ کسی که حجّ خانه خدا کند یا عمره انجام دهد چه حجّ واجب باشد که باستطاعت یا نذر و یا نیابت و نحو اینها واجب شده باشد و چه حجّ مستحبّ و چه عمره مفرده باشد و چه عمره تمتع.
فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما جناح بمعنی گناه است و نفی جناح افاده تجویز و ترخیص میکند و تعبیر باین عبارت با اینکه سعی بین صفا و مروه لازم و واجب است برای دفع توهم حذر است چنانچه در حدیثی که مجمع البیان از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده میفرماید: «
و ان المسلمین کانوا یظنون ان السعی بین الصفا و المروة شیئی صنعه المشرکون فانزل اللَّه إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ الایة
» و در حدیث دیگر دارد که مشرکین بتی در صفا نصب کرده بودند بنام اساف و بتی در مروة بنام نائله و در موقع سعی آنها را لمس میکردند، و پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در عمرة القضا با مشرکین شرط کرد که در موقع سعی مسلمین بتها را بردارند و چون پیغمبر و مسلمین سعی نمودند آنها را برگردانیدند و مردی از مسلمین هنوز سعی ننموده بود و توهم کرد که دیگر سعی لازم نیست، این آیه نازل شد.
و نظیر این در مورد قصر است که میفرماید وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ «2» که مسلمانان توهم نمودند که در مسافرت و در مورد خوف لازم است نماز را تمام کنند این آیه نازل شد و ترخیص قصر را بیان نمود با اینکه بنا بر مذهب شیعه لازم است 1- سورة الحج آیه 33
2- سوره النساء آیه 102
ص: 264
و طواف و تطوف بمعنی دور چیزی گردیدن است مانند طواف حول البیت و تعبیر از سعی بین صفا و مروه بتطوف، باعتبار اینست که سعی کننده رفت و آمد میکند کانّه دور میزند ولی سعی اعمّ است از ذهاب و ایاب و ذهاب تنها و از این جهت تعبیر بطواف احسن و افصح است.
وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً تطوع از طوع بمعنی طاعت است و تطوع خیر، بمعنی عمل خوبی را از روی طوع انجام دادن است از اینجهت گفتند تطوع در مورد عمل مندوب استعمال میشود بنا بر این ظاهر اینست که مراد از تطوع خیر سعی بین صفا و مروه است که در حج و عمره مستحبی انجام میشود زیرا حج و عمره مستحبّ هم بدون سعی صحیح نیست.
و مراد خصوص سعی بین صفا و مروه نمیباشد زیرا دلیل بر استحباب آن مستقلا از نظر اخبار و فتاوی علماء نداریم و همچنین مراد از تطوع خیر اتیان بجمیع خیرات و طاعات نمیباشد زیرا مناسبت با جملات آیه ندارد.
فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلِیمٌ جواب جمله شرط است و تعبیر بشاکر از باب لطف و عنایت است و گرنه کسی نعمتی بخدا نمی دهد و نفعی از اعمال کسی عاید خدا نمیشود که شکر و قدردانی آن را بجای آورد. یعنی خداوند باعمال بندگان جزای نیکو میدهد و عالم بافعال آنهاست و هیچ فعلی را بدون جزاء نمیگذارد و عمل خیری در پیشگاه او از بین نمیرود.
إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدی مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ (159)
(محققا کسانی که آنچه را از نشانه های آشکارا و هدایت که نازل کرده ایم
ص: 265
می پوشانند بعد از آنکه برای مردم آن را در کتاب بیان نمودیم، آنان را خدای لعنت میکند و از رحمت خود دور میسازد و لعنت کنندگان آنان را نیز لعنت می کنند).
إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ کتمان بمعنی اخفاء و پوشانیدن آن چیزی است که حق و واقع باشد و انکار و ترک اظهار آن است، و کتمان بسا واجب و یا مستحبّ است و آن کتمان سرّ است که بحسب موارد آن واجب یا مستحبّ میگردد مانند کتمان سرّ برادران دینی و کتمان سرّ ائمه اطهار علیهم السّلام و تقیّه، و اخبار در مدح آن بسیار وارد شده و اذاعه و فاش نمودن سرّ که ضد کتمان است بسیار مذموم و بسا موجب قتل نفوس و افساد بین مسلمانان و بسا موجب قتل امام علیه السّلام میگردد و در سفینة البحار از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که فرمود «
جمع خیر الدنیا و الاخرة فی کتمان السرّ و مصادقة الاخیار و جمع الشرّ فی الاذاعة و مؤاخات الاشرار
» و از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرموده «
نفس المهموم لظلمنا تسبیح و همّه لنا عبادة و کتمانه لسرّنا جهاد فی سبیل اللَّه
» و کتمان بسا حرام و کبیره بلکه موجب کفر و خلود در عذاب میگردد و آن کتمان علم است در جایی که اظهار آن واجب باشد و مورد تقیه هم نباشد چنانچه از حضرت عسکری علیه السّلام از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود:
«من سئل عن علم فکتمه حیث یجب اظهاره و تزول عنه التقیة جاء یوم القیمة ملجما بلجام النار
» و مورد آیه شریفه از این قبیل است.
ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدی مراد از بینات ادله و براهینی است که خداوند از راه توسط انبیاء و ائمه برای مردم بیان فرموده و معجزات و خوارق عاداتی است که از آنها صادر شده، و مراد از هدی، علوم و احکام و قوانینی
ص: 266
است که برای سعادت بشر در دنیا و آخرت توسط انبیاء و کتب آسمانی و اخبار معصومین بیان نموده است و آیه اگرچه شأن نزول آن در مورد یهود و نصاری است که صفات رسول را که در کتب انبیاء سلف دیده بودند و مانند روز روشن برای آنها معلوم شده بود که این همان پیغمبری است که موسی و عیسی و سایر انبیاء خبر داده اند کتمان نموده و منکر شدند، ولی مورد مخصّص نیست و آیه عامّ و شامل هر کسی است که ما انزل اللَّه را کتمان کند.
مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتابِ بعد از آنکه در کتاب برای مردم بیان نمودیم و این کتاب اعم از تورات و انجیل و زبور و قرآن و صحف انبیاء سلف است و کتمان آنچه خدا در کتاب بیان نموده یا باین است که در دسترس مردم قرار ندهند و برای مردم اظهار نکنند چنانچه دأب یهود بوده و یا تحریف و توجیه و تأویل نمایند چنانچه یهود و نصاری نسبت ببشارات نبوة پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و مخالفین نسبت بآیات داله بر خلافت و امامت امیر المؤمنین علیه السّلام نمودند.
أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ لعن بمعنی طرد و ابعاد و دور نمودن از رحمت است در مقابل صلوة که بمعنی اراده خیر و قرب برحمت است و مراد از لاعنون کسانی هستند که از جانب خدا مأمور و مأذون بلعن کردن میباشند مانند ملائکه و انبیاء و اولیاء و مؤمنین، و چون در مورد لعن بنصّ اخبار بسیار محقق شده که لعن مؤمن جایز نیست، از این آیه استفاده میشود که کتمان ما انزل اللَّه موجب کفر می شود که مستحق لعن می گردد چنانچه از آیه بعد هم می توان استفاده نمود بواسطه استثنایی که ذکر مینماید.
ص: 267
إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (160)
(مگر کسانی که توبه نمودند و اصلاح گذشته نمودند و آنچه را خداوند نازل فرموده بود بیان نمودند پس بر ایشان برحمت خود بازگشت میکنیم و من توبه پذیرنده و بخشاینده هستم) إِلَّا الَّذِینَ تابُوا استثناء از لعن درباره کتمان کنندگان است که با سه شرط از این لعنت خارج میشوند:
1- توبه و پشیمانی از کتمانهای گذشته و حقیقت توبه همان ندامت است چنانچه پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرموده: «
کفی فی التوبة الندم
» 2- اصلاح ضررهایی که در اثر کتمان متوجه شده از اضلال مردم و اضرار بآنان و غیره که باید تدارک شود.
3- تبیین آنچه کتمان نموده باین معنی که حقیقت را بیان کند و دیگر کتمان ننماید.
و از این آیه استفاده میشود که توبه مرتد قبول است زیرا مفاد آیه اینست که انسان بکتمان نمودن حقیقت کافر و مستحق لعن و عذاب میگردد و بتوبه از کفر و استحقاق لعن بیرون میآید و تفسیر کلمه تاب و بیان توبه و همچنین تفسیر تواب و رحیم در ضمن بیان کلمه استغفار گذشت «1»
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ (161) (1) مجلد اول صفحه 180
ص: 268
(محققا کسانی که کافر شدند و مردند در حالی که کافر بودند، لعنت خدا و ملائکه و مردم همگی بر آنان خواهد بود) این آیه شریفه بمنزله استثناء از استثناء است یعنی کسانی که توبه کرده و اصلاح نمودند (و ما انزل اللَّه) را بیان داشتند از مورد لعن بیرونند بشرط اینکه در این عالم توبه کرده و تدارک نمایند اما کسانی که قبل از موت موفق بتوبه نشوند و با حال کفر از دنیا بروند مورد لعن خدا و ملائکه و همه مردم خواهند بود و لو در حین موت یا بعد از موت یا در قیامت پشیمان شوند که برای آنها سودی نخواهد بود و مسلما همه کفار در روز قیامت نادم میشوند و یکی از اسماء قیامت یوم الحسرة و الندامة است ولی این توبه و ندامت نتیجه ای نخواهد داشت و این مطلب مفاد بسیاری از آیات شریفه است مانند آیه شریفه وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّی إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ «1» و آیه شریفه آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ «2» که درباره توبه فرعون است و غیر اینها از آیات دیگر.
کلمه اجمعین تأکید برای الناس است و عموم مردم را شامل میشود و لذا این اشکال توهم میشود که عموم مردم کفار را لعن نمیکنند زیرا بسیاری از مردم کافرند و کفار که خودشان را لعنت نمیکنند؟
و جواب از اشکال اینست که اولا مفاد این آیه با آیه قبل متفاوت است زیرا در آیه قبل اخبار از لعن خدا و لاعنین است و مفاد این آیه انشاء است یعنی لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر اینان باد خواه لعنت بکنند یا نکنند و ثانیا لعن بمعنی طرد و تبعید از رحمت حق است و عمده آن در قیامت است زیرا در دنیا 1- سورة النساء آیه 22
2- سوره یونس آیه 91
ص: 269
رحمت رحمانی حق شامل حال کفار هم میشود، و فردای قیامت حتی خود کفار یکدیگر را لعن میکنند چنانچه صریح آیه شریفه است وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً «1» و ثالثا کفر بمعنی ستر حق است و این خوی زشت و بدی است که همه عقلا آن را مذموم میدانند مانند ظلم و بخل و کبر و سایر اخلاق رذیله بنا بر این کفار هم کفر را مذموم دانسته و کافر را مذمت میکنند و اختلاف در مصداق است بنا بر این کافر هم کفار را لعن میکند اگر چه خود و هم کیشان خود را کافر نمیداند، و شاید مفاد حدیث شریفی که از حضرت باقر (ع) در اغلب کتب مانند مجمع و جامع و سفینه نقل کرده اند که فرمود: «
ان اللعنة اذا خرجت من فی صاحبها ترددت بینها فان وجدت مساغا و الا رجع الی صاحبها
» همین باشد، زیرا مساغ لعن کافر است و اگر صاحب لعن کافر باشد بخودش برمیگردد.
و نکته دیگر که از این آیه استفاده میشود اینست که قبولی توبه وجوب عقلی ندارد بلکه وجوب آن از باب وعده خدا که تخلف آن محال است و وعده خدا مربوط بقبل از موت است.
خالِدِینَ فِیها لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ (162)
(در حالی که اینان در دوزخ جاودانند و عذاب از آنان تخفیف داده نمیشود و مورد نظر خدا واقع نمیشوند) خالِدِینَ فِیها مرجع ضمیر فیها را بعضی گفتند لعنت است که در آیه سابق مذکور میباشد ولی ظاهر اینست که ضمیر راجع بجهنم است و اگر چه ذکر جهنم در آیه سابق نشده ولی مفاد آن معلوم میگردد کانّه میفرماید: 1- سورة العنکبوت آیه 24
ص: 270
اولئک علیهم لعنت اللَّه و الملائکة و الناس اجمعین یدخلون فی جهنم خالدین فیها لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ این جمله ردّ بر کسانی است که قائلند اهل عذاب پس از مدتی طبیعت آنها آتشی شده و دیگر از عذاب رنج نمیبرند و این عقیده مخالف صریح آیات و اخبار است مانند همین آیه و آیه شریفه:
کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ «1» و غیر اینها چنانچه در ذیل آیه شریفه وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ مفصلا بیان گردید «2» وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ بعضی گفتند ینظرون از انظار بمعنی مهلت دادن است یعنی مهلت توبه بآنها داده نمیشود و بعضی گفتند فترة در عذاب ندارند و مستمرا معذب خواهند بود و بعید نیست که مراد از نظر بمعنی توجه و نگاه رحمت باشد یعنی اینان مورد لطف الهی قرار نمیگیرند چنانچه در آیه شریفه میفرماید:
أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ «3»
وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ (163)
(و معبود شما معبود یکتاست و نیست معبودی جز او که صاحب رحمت عامّ و خاصّ است) این آیه در مقام بیان توحید است و در اثبات توحید خداوند دانشمندان مسالکی اتخاذ و ادله اقامه نموده اند حکماء از طریق لزوم ترکیب که متعدد باید دارای ما به الاشتراک و ما به الامتیاز باشد و از اینجهت ترکیب لازم می آید و ترکیب با واجب الوجودی منافات دارد. متکلمین از طریق قاعده تمانع 1- سورة النساء آیه 59 [.....]
2- مجلد اول ص 282- 301
3- سوره آل عمران آیه 71
ص: 271
بتقریراتی مختلفی که نموده اند و دیگران از راه وحدت نظام عالم و تفصیل این ادله را در کلم الطیب بیان نموده ایم «1» و در اینجا فقط بذکر حدیثی که جامع ترین احادیث در باب توحید است اکتفاء میکنیم در تفسیر برهان از صدوق ره بسند متصل بهانی که از اصحاب امیر المؤمنین است نقل میکند «
قال ان اعرابیا قام یوم الجمل الی امیر المؤمنین (ع) أ تقول ان اللَّه واحد قال فحمل الناس الیه و قالوا یا اعرابی ما تری ما فیه امیر المؤمنین من تقسم القلب فقال امیر المؤمنین (ع) دعوة فان الذی یریده الاعرابی هو الذی نریده من القوم، ثم قال یا اعرابی ان القول فی ان اللَّه واحد علی اربعة اقسام:
فوجهان منها لا یجوز ان علی اللَّه عز و جل و وجهان یثبتان فیه فاما اللذان لا یجوز ان علیه فقول القائل واحد یقصد به باب الاعداد فهذا ما لا یجوز لانّ من لا ثانی له لا یدخل فی باب الاعداد اما تری انه کفر من قال انّه ثالث ثلاثة و قول القائل الواحد من الناس یرید به النوع من الجنس فهذا ما لا یجوز علیه لانه تشبیه جل ربنا عن ذلک و تعالی، و امّا الوجهان اللذان یثبتان فیه فقول القائل هو واحد لیس له فی الاشیاء شبه کذلک ربنا و قول القائل انه ربنا احدی المعنی یعنی به انّه لا ینقسم فی وجود و لا عقل و لا وهم کذلک ربنا عز و جل
» شرح حدیث: وحدت را امیر المؤمنین (ع) در این حدیث بچهار قسم تقسیم نموده:
وحدت عددی، وحدت نوعی، وحدت بمعنی بی همتایی و وحدت بمعنی بساطت و دارای جزء و ترکیب نبودن، و دو قسم اول را از خدا سلب، و دو قسم دیگر را برای او ثابت نموده است.
واحد عددی چیزی است که تحت شماره در آید و چیزی که شبیه و نظیر نداشته 1- مجلد اول ص 100- 120
ص: 272
باشد در شماره نخواهد آمد و شاید مراد از عبارتی که در زبان عوام است:
«یکی بود و یکی نبود» همین باشد.
و واحد نوعی فردی است از نوع که با افراد دیگر در آن مشترک باشد یا نوعی که با انواع دیگر از حیث جنس مشترک باشند مانند فردی از افراد انسان و نوعی از انواع حیوان و نحو آن و این نیز بر خدا روا نیست زیرا هر فردی با افراد دیگر وجه مشارکتی در نوع خود دارند و همچنین هر نوعی با انواع دیگر ما به الاشتراکی دارند بنا بر این ترکیب لازم آید و ترکیب با واجب الوجودی سازگار نباشد.
و امّا واحد بمعنی بی همتا و کسی که شبیه و نظیر و عدیل و مثل و مانندی ندارد، معنایی است که بر خدا رواست و همچنین واحد باین معنی که بسیط است و هیچ قسم ترکیبی در ذات او راه ندارد نه ترکیب خارجی مانند ترکیب اجسام که از اجزاء متشتتة مرکب شده اند و نه ترکیب ذهنی مانند ترکیب انواع که از جنس و فصل مرکب شده اند و نه ترکیب و همی مانند اجناس عالیه که از آنها ببسائط تعبیر میکنند و از وجود و ماهیت مرکب شده اند یعنی وجود آنها غیر ذات آنهاست زیرا خداوند وجود او عین ذات اوست یعنی او صرف وجود و وجود محض است و از اینجهت ضدّی برای او نیست چون ضدّ وجود یا عدم است یا ماهیت و عدم که عدم است و ماهیت هم بالذات معدوم است «الماهیة من حیث ذاته لیس و من علته ایس» بنا بر این ضدی برای وجود محض تعقل نمی شود و جواب شبهه ابن کمونه هم از اینجا معلوم میگردد زیرا تعقل دوئیت در وجود محض نمیشود تا بتوان دو هویت مختلف بتمام ذات تصور نمود و تفصیل آن در کلم الطیب ذکر شده «1». 1- مجلد اول ص 104
ص: 273
و در این آیه شریفه تعبیر بواحد فرموده و در سوره توحید باحد و ممکن است فرق بین احد و واحد این باشد که احد بمعنی احدی الذات و مبرا بودن از ترکیب باشد و واحد بمعنی یکتا و بی همتا و بی شریک باشد و بقیه کلمات آیه در ضمن آیات سابقه بیان شد.
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (164)
(محققا در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز و کشتی هایی که در دریا حرکت میکنند برای اینکه بمردم سود برسانند و آنچه از آب باران خداوند از آسمان فرود میآورد و زمین را بعد از مردنش بواسطه آن زنده میسازد و هر جنبنده را در زمین پراکنده می نماید و در گردش بادها و ابر که بین زمین و آسمان مسخر است هر آینه نشانه هایی است برای گروهی که تعقل میکنند) در تفسیر این آیه در چند مقام بحث میشود:
مقام اول در اثبات صانع- دانشمندان در اثبات صانع چند مسلک اتخاذ نموده اند:
1- مسلک عرفاء و جماعتی از محققین و مفاد بعض آیات و اخبار است که میگویند وجود حق تبارک و تعالی احتیاج بدلیل ندارد زیرا معرف باید از معرف
ص: 274
اجلی و دلیل از مدلول اظهر باشد و چیزی از وجود اجلی و اظهر نیست تا بتواند دلیل و معرف او باشد و ادله که بیان شده برای تنبیه غافل است. در آیه شریفه میفرماید أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «1» و حضرت سید الشهداء (ع) در دعاء عرفه عرض میکند «
أ یکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک و متی بعدت حتی تکون الآثار هی التی توصل الیک عمیت عین لا تراک
» 2- مسلک حکماء است که از راه امکان و وجوب ثابت میکنند که ممکن الوجود در وجود خود محتاج بموجد است.
3- مسلک متکلمین است که از راه حدوث و قدم ثابت میکنند که هر حادثی محتاج بمحدث است و محدث نیز اگر حادث باشد باز محتاج بمحدث است تا منتهی بقدیم گردد و گرنه دور یا تسلسل لازم آید.
4- روش مستفاد از آیات شریفه و اخبار آل اطهار است که از آثار پی بمؤثر و از مصنوع پی بصانع و از مخلوق پی بخالق بردن است و همه این روشها در حدّ خود تمام است ولی روش چهارم از جهاتی امتیاز دارد:
1- احتیاج بترتیب مقدمات و استلزام دور و تسلسل و بطلان آن ندارد که از فهم عموم مردم خارج باشد و تنها خواص درک کنند بلکه هر ذی شعوری درک میکند که هیچ اثری بدون مؤثر و هیچ مصنوعی بدون صانع نمیشود 2- این روش در عین اینکه صانع و واجب الوجود را اثبات میکند صفات او را نیز از علم و قدرت و حیات و حکمت و کبریایی و عظمت ثابت می نماید ولی آن ادله تنها وجود واجب الوجود را اثبات میکند.
و بزرگترین و بهترین دلیل در مخلوقات که حکمت خالق را اثبات میکند 1- سوره ابراهیم آیه 19
ص: 275
نظام جملی موجودات است که همگی بر وفق حکمت مرتب و منظم گردیده و هر چیزی بجای خود قرار داده شده و سر مویی از نظام مقرره تخلف نمیکند و ممکن است انسان عامی گاهی بنظر سطحی اوضاع غیر منظمی به بیند، گاهی باران میآید گاهی نمیآید، وقتی گرم و وقتی سرد میشود موقعی باد میوزد و گاهی هوا آرام است، یکی مریض و دیگری صحیح، یکی فقیر و دیگری غنی، بعضی عزیز، بعضی ذلیل، گروهی زشت و جماعتی زیبا و هکذا حالات مختلفی که در عالم و موجودات پیدا میشود بنظرش نامنظم جلوه کند ولی بنظر دقیق اگر متوجه شود همه بجا و بر وفق نظام و حکمت است و مثل چنین شخصی مانند طفلی است که برای تماشا بکارخانه مفصلی رفته و وضع آن را مشاهده میکند کار. گاههای مختلف کارگرهای مختلف، مواد مختلف. محصولات مختلف و بسا چیزهای در هم ریخته را مشاهده میکند و متحیر شده از خود یا دیگری همی سؤال میکند و بسا اعتراض مینماید ولی شخص وارد و مهندس عالیرتبه که در آن کارخانه میرود هر چیزی را بجای خود و همه را مطابق نقشه و فائده ای که از آن ملحوظ بوده ملاحظه می نماید.
مقام دوم در شرح کلمات آیه: سماوات جمع سماء و مراد سماوات سبع است که در بسیاری از آیات تصریح شده و اصل سماء بمعنی علو و طرف بالا است و اطلاق شده بر این فضاء وسیعی که هیچکس جز علام الغیوب انتهای آن را نمیداند و خالق متعال این فضای پهناور را هفت قسمت قرار داده و هر قسمتی از آن را یک سماء نامیده بجهت خصوصیات و امتیازاتی که هر قسمتی دارا بوده از حیث اوضاع و مخلوقات و غیره و طبق آیه شریفه:
إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ «1» تمام این منظومه های 1- سورة الصافات آیه 6
ص: 276
شمسی و ستارگان و کهکشانها که ممکن است بحسّ یا تلسکوپها و غیره مشاهده نمود همه راجع بآسمان اول است زیرا میفرماید: ما آسمان نزدیکتر را بستارگان زینت دادیم.
و اما سایر قسمتها و خصوصیات آنها تا کنون از دسترس علم بشر بیرون بوده جز مقداری که از ناحیه وحی و اخبار معصومین رسیده که درک حقیقت آنها نیز مقدور نبوده مانند بیت المعمور، سدرة المنتهی، جنة المأوی، کرسی عرش و نحو اینها و از ظاهر آیه شریفه وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ «1» و بعض اخبار استفاده میشود که کرسی بر آسمانها احاطه دارد و همچنین عرش اعظم بر کرسی و همه آسمانها محیط است و بالاخره فضا هر چند بسیار وسیع و پهناور است بحدی که وسعت آن از حیطه علم بشر خارج بوده ولی متناهی است زیرا مخلوق است و مخلوق غیر متناهی معقول نیست.
و ارض- در قرآن تعبیر بجمع و تصریح بسبع نشده مگر در آیه شریفه اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ «2» هر گاه مراد از مثلیت همانندی در عدد باشد، ولی این آیه نیز صراحت ندارد و ممکن است مماثلت در جهات دیگر باشد زیرا در مماثلت ادنی مشابهت کافی است لکن در اخبار و ادعیه تصریح بارضین سبع شده مانند ذکر وارد در قنوت و نحو آن، و ممکن است مراد از ارضین سبع این زمین ما و شش زمین دیگر در منظومه های شمسی دیگر باشد و اللَّه اعلم.
وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ مراد از اختلاف یا قرار دادن شب از پس (خلف) روز و روز از پس شب است و یا مراد اختلاف آنهاست در طول و قصر باختلاف فصول که در اثر قرب و بعد خورشید بسمت الرأس حاصل میشود. 1- سوره بقره آیة الکرسی
2- سورة الطلاق آیه 12
ص: 277
وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النَّاسَ قرار دادن کشتی را از آیات خدا شناسی با اینکه بحسب ظاهر از مصنوعات دست بشر است ممکن است بدو جهت باشد: اول اینکه مصنوعات بشر اگر چه بدست او ساخته و برای انتفاع از آن آماده میگردد ولی اگر دقت شود بوسیله بشر تنها تغییر شکل و ترکیب و تالیفی حاصل میشود ولی ایجاد مواد آن و قرار دادن خواص آن و اعطاء فکره قدرت ببشر همه از قدرت کامله حق است که اگر پای یکی از آنها لنگ شود کار بشر مختل میگردد.
و دیگر اینکه مصنوعات بشر در عین حال که فعل او و در تحت اراده و اختیار اوست مستند بپروردگار عالم و خالق و آفریدگار جهان است و بشر در انجام کاری در این عالم مانند سایر اسباب و وسائطی است که خداوند در نظام این عالم قرار داده که بقاء ذات و فعل آنها باراده و اختیار حق تبارک و تعالی است و مسبب الاسباب و موجد و مؤثر حقیقی اوست و این کلام با فاعل مختار بودن بشر منافات ندارد چنانچه توضیح آن در صفحات این کتاب ذکر شده است وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ مراد از سماء جهت بالا است چنانچه گذشت و باران بوسیله بخاراتی است که از دریا متصاعد شده و در فضای بالا متراکم میگردد و بصورت ابر در آمده و بتوسط باد در اطراف زمین منتشر می گردد و در اثر اصطکاک با یکدیگر تولید رعد و برق نموده و بالاخره در اثر تنزل درجه حرارت تبدیل بآب و متقاطر شده و بصورت باران فرود میآید و یا منجمد شده و بصورت برف و تگرگ نازل میشود و بواسطه باران گیاهها روئیده شده و جنبنده ها در زمین منتشر میشوند چنانچه میفرماید:
فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ و همه باراده و مشیت پروردگار و قدرت و حکمت اوست.
ص: 278
وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ تصریف ریاح گردیدن آنها از سویی بسوی دیگر است و اصل پیدایش باد بواسطه اینست که هوا در اثر حرارت منبسط شده و از وزن آن کم میگردد و سردی و رطوبت ذرات آن متراکم و سنگین میگردد، روی این اصل در دو نقطه مجاور اختلاف حاصل شده و هوای سنگین متوجه قسمت سبک شده و تولید باد مینماید، و از برای بادها خواصی است مانند اینکه هوا را تلطیف نموده و میکروبها را برطرف میسازد، ابرها را منتشر مینمایند در دریاها امواج تولید میکند، بعضی از آنها خاصیت تلقیح داشته و درختان را آبستن میکند و بعضی عقیم بوده که غالبا در مورد عذاب نازل شده و خرابی ها و هلاکت های اقوام گذشته بواسطه آنها بوده.
وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ پیدایش ابر بیان شد و مراد از تسخیر آن در میان آسمان و زمین مقهور بودن در حرکت و باریدن آنها باراده و مشیّت حق تبارک و تعالی است.
لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ این آیاتی که ذکر شد نشانه وجود و قدرت و حکمت پروردگار است برای کسانی که تعقل کنند و عقل خود را بکار بیندازند سعدی میگوید:
برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
و الّا اگر کسی تعقل نکند و چون کر و کور از آیات الهی بگذرد بحال او سودی نمی بخشد و از این جمله استفاده میشود که منکر صانع یا عقل ندارد و یا عقل خود را بکار نمی اندازد و یا اینکه آن را لگد کوب امیال و شهوات نفسانی نموده است.
مقام سوم: آیاتی که خداوند در این آیه برای خداشناسی ذکر فرموده از باب نمونه است نه اینکه آیات الهی منحصر باینها باشد زیرا آیات حق و
ص: 279
آثار قدرت و حکمت او زیاده بر این است که بتوان احصاء نمود «و فی کل شیئی له آیة، تدل علی انه واحد» و از اینجهت امام الموحدین میفرماید:
«ما رأیت شیئا الّا و رأیت اللَّه قبله و بعده و معه
» تنها معرفت و رشد عقلی و فکری لازم است که انسان در هر چیز آیات حق را مشاهده کند و وجود پروردگار و صفات او از علم و قدرت و حکمت و کبریایی و عظمت او را دریابد.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَ لَوْ یَرَی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذابِ (165)
(و بعضی از مردم کسانی هستند که امثال و اضدادی از غیر خدا اتخاذ نموده و آنان را مانند دوست داشتن خدا دوست میدارند و کسانی که ایمان آوردند دوستی آنان نسبت بخدا شدیدتر است و اگر به بینند کسانی که ستم نمودند هنگامی که عذاب را می بینند، اینکه همه قوت و توانایی از آن خداوند است و اینکه خدا سخت عذاب کننده است) این آیه درباره کسانی است که بوجود حق و بخدایان دیگری که بزعم خود مثل او میدانند معتقد میباشند (مانند نصاری که عیسی و روح القدس را در خدایی خدا شریک میدانند) زیرا ندّ بمعنی مثل است تا ممثل نباشد مثل معنی ندارد بنا بر این شامل منکرین خدا نیست و همچنین مشرکینی را که می گویند.
ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی شامل نمیشود زیرا اینان بتها را مخلوق خدا میدانند و تنها برای تقرب بخدا عبادت آنها را مینمایند و همچنین شامل عبده
ص: 280
شمس و کواکب و نحو اینها نیز نمیشود برای اینکه آنان نیز اینها را مخلوق خدا ولی مؤثر در عالم میدانند، بنا بر این تنها شامل کسانی میشود که در عرض خدا خدایانی قائل هستند و عبادت آنها را در عرض عبادت خدا میدانند و از اینجهت به «من» تبعیضیه تعبیر فرمود، و محبت آنها را هم در عرض محبت خدا می پندارند یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ و معلوم است کسی که مثل برای خدا فرض کند خدا را نشناخته و محبت او نسبت بخدا محبّت ناقصی است و امّا مؤمن بخدا که ذات مقدس حق را از همه عیوب و نواقص منزه و او را واجب الوجود و مستجمع جمیع کمالات و صفاتش را عین ذات میداند و شریک و عدیل و مثل و مانندی برای او نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال و عبادت قائل نیست محبتش نسبت بحق بیشتر و شدیدتر است بلکه هر چه را دوست دارد برای دوستی خدا و اطاعت اوامر اوست حتی پیغمبران و اوصیاء و اولیاء و مؤمنین و پدر و مادر و اقارب را برای خدا دوست میدارد، از اینجهت میفرماید وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَ لَوْ یَرَی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ جواب لو در آیه محذوف است و (ان القوة للَّه) مفعول یری است و أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذابِ عطف به مفعول است و معنی اینست که اگر ستمکاران یعنی کسانی که شریک و ندّ برای خدا قائل شدند بمفاد إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ یا مطلق ستمکاران از ظالمین بنفس و غیره.
موقعی که عذاب الهی را مشاهده میکنند به بینند که همه قوّة و قدرت و نیرو برای خداست و کسانی را که شریک خدا قرار داده ضعیف و عاجز و ذلیل حق هستند و به بینند که خدا سخت عذاب کننده است هر آینه از گمراهی و اشتباه خود دست برمیدارند و برای خدا شریک قائل نمیشوند.
و شدید صفت خداست یعنی سخت شکنجه دهنده چنانچه می فرماید:
ص: 281
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ «1» و در دعای افتتاح است «
انک انت ارحم الراحمین فی موضع العفو و الرحمة و اشدّ المعاقبین فی موضع النکال و النقمة
» و صفت عذاب هم واقع میشود چنانچه میفرماید إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ «2» و مرحوم مجلسی در حق الیقین از امیر المؤمنین (ع) روایت کرده که فرمود «برای اهل جهنم نقب ها در میانه آتش زده و پاهای ایشان را زنجیر و دستها در گردن غل، و بر بدنها پیراهنها از مس گداخته و حبه ها از آتش پوشانیده و درهای جهنم بر روی آنها بسته و هرگز نسیمی بر آنها داخل نشود و غمّ از آنها برطرف نگردد و پیوسته عذابشان شدید و عقابشان تازه و جدید است نه خانه خراب میشود و نه عمر بسر میآید از مالک درخواست کنند که از خدا بخواهد عمر آنان پایان یابد جواب گوید شما همیشه اینجا هستید.
إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ (166)
(هنگامی که بیزاری میجویند کسانی که پیروی شدند از کسانی که پیروی آنان را نمودند، و عذاب را مشاهده نمودند و همه اسباب از آنها بریده شد) «اذ» بدل یا عطف بیان از إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ در آیه قبل است «و تبرء» از برائت بمعنی بیزاری و دوری جستن از چیزی است و از همین باب است برائت ذمّه از دین و برائت خدا و رسول از مشرکین در سوره برائة أَنَّ اللَّهَ بَرِی ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ و برائت شیطان از مطیع خود در روز قیامت إِنِّی بَرِی ءٌ مِنْکَ «3» و برائت 1- سورة المائده آیه 98
2- سوره آل عمران آیه 3
3- سوره حشر آیه 16
ص: 282
از اعداء دین و مخالفین که از ارکان ایمان در باب تولی و تبری است، و مراد در این آیه بیزاری جستن رؤسای کفار از تابعین خودشان است در روز قیامت، و الَّذِینَ اتُّبِعُوا متبوعان و رؤساء میباشند که آنها را متابعت و پیروی می کردند الَّذِینَ اتُّبِعُوا پیروان و متابعت کنندگان، و این اظهار برائت در موقعی است که عذاب را مشاهده میکنند.
وَ رَأَوُا الْعَذابَ الف و لام العذاب ممکن است برای عهد و اشاره بآن عذابی باشد که مخصوص ائمه کفر و رؤسای مشرکین است زیرا عذاب آنان سخت تر از عذاب دیگران است برای اینکه علاوه بر عقاب کفر و اعمال ناشایسته خویش، در عذاب متابعین و پیروان خود هم شریکند چه کسانی که در زمان خود از ایشان پیروی نموده و چه کسانی که بعد از آنان روش ایشان را تعقیب کرده باشند چنانچه از نبی اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده «
من سنّ سنة سیئة کان له وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیمة» «1»
و در ذیل آیه شریفه مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً «2» از ائمه طاهرین (ع) روایت شده که مراد از قتل نفس اضلال و گمراه نمودن مردم است و بنا بر این تأویل عقاب اضلال بسیار بزرگ است و از اینجهت رؤسای کفار در قیامت از متابعین خود بیزاری جسته و سلب تابعیت میکنند.
وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ ممکن است اشاره بآن اسبابی باشد که در دنیا برای آنان فراهم بود از قوّه و قدرت و عده و عدة و مال و منال که هر کاری میخواستند میکردند و هر ظلم و تعدی که مینمودند رادعی نداشتند ولی اینک دست آنها از همه این اسباب کوتاه است و اولی اینست که الف و لام آن برای 1- ج 15 بحار ص 181
2- سوره مائده آیه 35
ص: 283
استغراق باشد تا عموم اسباب را شامل شود یعنی همه اسباب نجات از آنها گرفته و هیچ چاره و راه نجاتی برای آنان نیست.
وَ قالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَما تَبَرَّؤُا مِنَّا کَذلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ (167)
(پس کسانی که پیروی میکردند میگویند کاش میشد که برای ما برگشتی بود تا از شما بیزاری جوییم چنانچه شما از ما بیزاری جستید، این چنین خداوند کارهای آنان را که اسباب حسرت بر ایشان است بآنان ارائه میدهد و اینان از آتش بیرون رونده نیستند) لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً این قسمت مقاله تابعین است که میگویند اگر برای ما برگشتنی بود از این رؤساء بیزاری می جستیم و دیگر اطاعت آنها را نمیکردیم، و آنان را بخود وامیگذاردیم همین طور که اینان از ما بیزاری جستند و ما را بخود واگذاردند و لو برای تمنّی است و کرّة بمعنی رجوع و بازگشت است.
کَذلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ یعنی روز قیامت اعمال آنان را اسباب حسرتشان قرار دادیم چه آن روز یوم الحسرة و الندامة است و اسباب حسرت در آن روز بسیار است، از آن جمله است عقوبت معاصی که چه اندازه سخت و طاقت فرساست و هیچیک از آنها از قلم نیفتاده و در نامه اعمال ثبت گردیده است.
یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً «1» دیگر مثوبات و مقامات عالیه است که بواسطه ترک عبادات از واجب و مستحبّ از دست داده است. 1- سورة الکهف آیه 47 [.....]
ص: 284
دیگر مسامحه در ازاله اخلاق رذیله که موجب انحطاط از مراتب انسانی و دخول در زمره بهائم و سباع و شیاطین است و دیگر کوتاهی در تخلق باخلاق حمیده و فضائل انسانی است که او را از مصاحبت و حشر با انبیاء و اولیاء و مقربان محروم گردانیده و دیگر کوتاهی در صرف اموال و قوی و سایر نعم الهی در مصارف خیر و صلاح است بویژه اگر مالی را در تحصیل آن زحمت کشیده و خود در خیرات صرف ننموده ولی وارث صالحی داشته که آن مال را در مصارف خیریه صرف نموده و در قیامت از مثوبات آن بهره مند گردیده و این محروم شده و حسرت آن برایش مانده است چنانچه اخباری باین مضمون از ائمه (ع) رسیده و دیگر دوری جستن از معاشرت با انبیاء و اولیاء و علماء و اخذ ننمودن احکام دین و معارف الهی از آنها و معاشرت با فساق و فجار و متابعت آنهاست که مورد آیه است و غیر اینها از اسباب حسرت و ندامت که در قیامت است.
وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ این قسمت یکی از ادله خلود است که بیان آن در ذیل آیه خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ گذشت «1»
یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلالاً طَیِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (168)
(ای مردم بخورید از آنچه در زمین است در حالی که حلال و پاکیزه است و گامهای شیطان را پیروی نکنید که او برای شما دشمن آشکارایی است) یا أَیُّهَا النَّاسُ خطاب شامل جمیع افراد بشر است بواسطه عموم «الناس» و 1- مجلد اول ص 283
ص: 285
چون پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مبعوث بکافه انام است و همه محکوم باحکام او میباشند و کلمه «کلوا» اگر چه امر است و امر ظاهر در وجوب میباشد ولی در این مقام مفادش مجرد ترخیص است زیرا در مقام توهم حذر است و امر در چنین موردی مفید اباحه میباشد علاوه بر اینکه قرائن حالیه، داخلیه و خارجیه همه مؤیّد بلکه معین این معنی است، و من در مِمَّا فِی الْأَرْضِ تبعیضیه است یعنی از بعض چیزهایی که در زمین است بخورید زیرا همه چیزهای زمینی قابل اکل نیست «حلالا» حال است از ما موصوله یعنی در حالی که آنچه در زمین حلال است و اختلاف شد که آیا اصل در اشیاء اباحه یا حذر است یعنی مقتضای اصل اولی اباحه است مگر آنکه منعی از طرف شارع برسد و یا اینکه حذر است مگر اینکه ترخیصی برسد و این اختلاف چندان ثمره علمی ندارد زیرا از آیات و اخبار مسلم و مبرهن شده که اصل ثانوی بر حلّیت جمیع اشیاء است تا منعی وارد شود.
مانند همین آیه و آیه شریفه قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً الایة «1» «طیبا» حال بعد از حال است و طیّب بمعنی گوارا و ملایم طبع انسان است که خداوند همه مأکولات از حبوبات و فواکه و حیوانات حلال گوشت و لبنیات و غیر اینها را پاکیزه و ملایم طبیعت آدمی قرار داده مگر اینکه عارضه از مرض و نحو آن برای انسان عارض شود و مقابل طیب خبیث است یعنی چیز پلید که منافر طبع باشد و خلقت خبائث برای خوردن نشده بلکه فوائدی دیگر در آنها ملحوظ بوده و از اینجهت اکل آنها حرام شده چنانچه میفرماید:
وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ «2» 1- سورة الانعام آیه 146
2- سوره الاعراف آیه 156
ص: 286
و برای اکل، اطلاق دیگری است و آن مطلق تصرف است چنانچه در آیه شریفه است لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ «1» یعنی اموالتان را در میان خودتان بباطل صرف نکنید.
و همچنین برای طیّب و خبیث اطلاقات دیگری است مثل اینکه بر مؤمن و کافر و عادل و فاسق و معصوم و غیر معصوم و خوش خلق و بد خلق و خوش بو و بد بو و نحو اینها اطلاق میشود مانند آیه شریفه الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ «2» وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ خطوات جمع خطوة بمعنی گام است یعنی قدم جای قدم شیطان نگذارید و دنبال او نروید و از او پیروی ننمائید و مراد از خطوات شیطان اموری است که مطابق غرض و مقصد شیطان و خلاف غرض الهی باشد و از خطوات شیطان که مورد آیه است اینست که انسان بعض محللات الهی را بر خود حرام کند مانند ریاضات باطله که بعض صوفیه دارند مثلا مأکولات حیوانی را نمی خورند یا آمیزش با زنان را بر خود حرام میکنند و یا رهبانیت اختیار میکنند و امثال اینها و اخبار بسیاری در تفسیر خطوات باین معنی و مذمت آن وارد شده چنانچه در برهان نقل کرده که حضرت باقر بطارق که قسم خورده بود بر طلاق و عتق و نذر فرمودند «
یا طارق انّ هذا من خطوات الشیطان
» و نیز روایت کرده که حضرت صادق علیه السّلام درباره کسی که قسم خورد بر ترک عملی که فعلش بهتر است فرمود «
انّما ذلک من خطوات الشیطان
» «و حضرت رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم درباره عده از صحابه که بنحوی ترک لذائذ دنیا را نموده بودند فرمود:
«ما بال اقوام من اصحابی لا یأکلون اللحم و لا یشمون الطیّب و لا یأتون النساء» 1- سوره النساء آیه 33
2- سورة نور آیه 26
ص: 287
«اما انّی اکل اللحم و اشم الطیب و اتی النساء فمن رغب عن سنتی فلیس منی» «1»
و همچنین خوردن چیزهایی که حرام است و امروزه متداول شده است از خطوات شیطان است بلکه چنانچه اشاره شد مطلق معاصی و ارتکاب فحشاء و منکرات و قبایح عقلیه و عرفیه همه از خطوات شیطان است و نباید از آنها پیروی نمود چنانچه می فرماید إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ «2».
إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ عداوت شیطان با اولاد آدم آشکارا و هویداست چنانچه خودش قسم یاد کرده فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ «3» و نیز گفته ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ «4» و خداوند درباره او می فرماید وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ «5» و دشمنی او با آدم و زوجه اش و بیرون کردن آنها را از بهشت واضح ترین برهان بر عداوت او با آدم و اولاد اوست.
إِنَّما یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (169)
(همانا شیطان شما را ببدی و اعمال زشت امر می کند و به اینکه بگوئید بر خدا آنچه را نمی دانید) امر شیطان بمعنی ظاهر امر که طلب ما فوق از ما دون باشد نیست بلکه بمعنی وسوسه است که عبارت از خطور در قلب باشد که منشأ اولیه فعل اختیاری است و 1- سفینة و برهان
2- سورة المائده آیه 92
3- سوره ص آیه 83
4- سورة الاعراف آیه 16
5- سوره سبأ آیه 19
ص: 288
از آن بخیال سوء تعبیر میکنیم، در مقابل الهام ملک که آنهم خطور قلبی است و بخیال خیر تعبیر میشود و در اینجا ممکن است چند سؤال یا اشکال بشود:
1- ارتباط شیطان با انسان و ورود او در قلب انسان بچه نحو است؟
2- چگونه ممکن است یک نفر با میلیونها افراد بشر که در اطراف عالم اند در زمان واحد تماس بگیرد و هر یک را بنحوی اغواء نماید.
3- آیا این تسلط شیطان بر افراد انسان از جانب خداوند حکیم خلاف حکمت و عدل نیست؟
و جواب از این سؤالات یا اشکالات اینست که؟
اولا مراد از قلب، روح انسانی است که جوهر مجرد از ماده و صورت است نه قلب صنوبری جسمانی، و ارتباط شیطان و وسوسه او نسبت بانسان و همچنین الهام ملائکه چون جنبه روحانی دارد از اینجهت بوسائل مادی و جسمانی نمیتوان تشخیص داد ولی آثار وسوسه و الهام در روح انسان نمایان است اما چون وسوسه شیطان و وساوس نفسانی انسان که منشأ آن قوه واهمه است در طول یکدیگرند و در عرض هم نیستند بسا انسان همه را مستند بخود میداند و متوجه وسوسه شیطان نمیگردد در حالی که او مراقب و مترصد انسان و آدمی او را نمی بیند و متوجه او نیست چنانچه در قرآن می فرماید إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ «1» او با گروهش شما را می بینند بطوری که شما آنها را نمی بینید بنا بر این ارتباط دو شیئی روحانی و مجرد مانع و محظوری ندارد.
و ثانیا شیطان دارای افراد و اعوان بسیار است چنانچه از آیه شریفه:
إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ الایة و آیات و اخبار بسیار استفاده میشود بلکه طبق بعضی آیات و اخبار افراد آنها بیشتر از افراد انسانند چنانچه از آیه شریفه: 1- سورة الاعراف آیه 26
ص: 289
یا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ «1» استفاده میشود زیرا شیاطین از طایفه جنّ میباشند و همچنین درباره صدقه از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود «
فانّها تفک بین لحی سبعمائة شیطان» «2»
علاوه بر اینکه احاطه شیطان از قبیل احاطه ملک است و اینگونه تزاحمات و موانع در امور مادّی و جسمانی مانند افراد بشر است.
«و ثالثا» شیطان تسلطی بر افراد بشر بطوری که آنان را ملزم باعمال زشت کند ندارد بلکه عمل او وسوسه و خطور در قلب است و به هیچ وجه سلب اختیار از انسان نمی نماید منتهی الامر نفوس شریره و دلهای ناپاک باختیار خود دنبال وسوسه او میروند چنانچه خودش می گوید: ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ «3» و وجود او در عالم کبیر مانند وجود قوه واهمه در عالم صغیر (انسان) است و همان فوائدی که بر وجود قوه واهمه در انسان مترتب است بر وجود شیطان در عالم نیز مترتب میباشد.
بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ سوء بمعنی بدی و اسائه بمعنی بد کردن و سیئة بمعنی عمل بد است و بدی عمل یا بواسطه قبح ذاتی عقلی است مانند ظلم و بسیاری از رذائل اخلاق و یا بواسطه قبح شرعی است مانند نوع معاصی، و بسا بدی عمل بواسطه زشتی آن در نظر عرف است که از اینگونه اعمال بکارهای خلاف مروت تعبیر میکنند و فحشاء بر عمل زشتی است که زشتی آن واضح و هویدا و عظیم باشد و زشتی آن از حد در گذرد از اینجهت زنا را فحشاء و زناکار را فاحشه گویند و کسی که کلام زشت و رکیک از او صادر شود او را فحاش گویند.
و نسبت بین سوء و فحشاء عموم و خصوص مطلق است یعنی هر فحشایی بد است ولی ممکن است عمل بدی بحدّ فحشاء نرسد. 1- سوره انعام آیه 128
2- جامع السعادات ص 128
3- سوره ابراهیم آیه 27 [.....]
ص: 290
وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ نسبت دادن چیزی بخدا که از طریق عقل و شرع ثابت نشده باشد افتراء و کذب بر خداست و بدعت که بمعنی زیاد کردن چیزی در دین است که از دین نباشد از این قبیل است و مبدع از نظر شرایع الهی کافر و مستوجب آتش است و آیات و اخبار در مذمت و نکوهش و عقوبت اهل بدعت بسیار وارد شده و در کافی از حضرت صادق علیه السّلام از حضرت رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود «
کل بدعة ضلالة و کل ضلالة فی النار
» و در سوره یونس می فرماید قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللَّهِ تَفْتَرُونَ وَ ما ظَنُّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ یَوْمَ الْقِیامَةِ «1» و نهی شدید شده از گفتار بدون علم و در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود «
انهاک عن خصلتین فیها هلاک الرجال انهاک ان تدین اللَّه بالباطل و تفتی الناس بما لا تعلم» «2»
و در فرائد در باب هفتم در ضمن حدیثی که قضات را تقسیم می نماید از جمله اهل آتش میشمارد «
رجل قضا بالحق و هو لا یعلم
» که حتی مجرد عدم علم در قضاوت و لو مطابق با واقع باشد سبب دخول در آتش است و حتی در روز روزه اگر بطور جزم چیزی را بخدا و رسول نسبت دهد و حال آنکه نمیداند جزو کذب بر خدا و رسول و امام است و سبب بطلان روزه اش میشود.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ (170)
(و هر گاه بایشان گفته شود که پیروی کنید آنچه را خدای نازل کرده، گویند بلکه ما پیروی میکنیم آنچه را پدران خود را بر آن یافتیم، آیا اگر پدران ایشان 1- سوره یونس آیه 60
2- کافی باب النهی عن القول بغیر علم
ص: 291
چیزی را تعقل نمیکردند و هدایت نیافته بودند باز از آنان پیروی میکنند) «اذا قیل» قائل پیغمبران الهی و مؤمنین بآنان هستند که از وظائف مهمه آنها ارشاد و هدایت است و مرجع ضمیر در لهم همه کفار و مشرکینند و وجهی برای اختصاص ببعضی دون بعض دیگر ندارد.
«اتبعوا» امر ارشادی است یعنی بحکم عقل پیروی دستورات الهی لازم است مانند امر در أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ که اعمال مولویت در آن نشده و جز مثوبات و یا عقوبات احکام و تکالیف چیزی بر موافقت یا مخالفت آن مترتب نیست.
ما أَنْزَلَ اللَّهُ کلمه ما دارای عموم و شامل قرآن و همه احکام و دستورات الهی از واجب و مستحبّ و معاملات و غیره میشود بلکه شامل همه کتب آسمانی و دستورات الهی است زیرا این سخن همه انبیاء و جواب همه منکرین آنها است قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا جواب کفار است که حاضر بپیروی دستورات الهی نبودند و الفی بمعنی صادف و وجد است چنانچه در آیه شریفه:
وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَی الْبابِ «1» بمعنی صادفا تفسیر شده و در این آیه بمعنی وجدنا است یعنی ما طریقه را که آباء و اجدادمان را بر آن یافتم تعقیب میکنیم و توجهی بسخن شما نداریم و این همان تقلید از روی عصبیت قومی است که قرآن کریم بشدّت آن را تقبیح و مذمت نموده است زیرا مقام مقامی است که عقل میتواند از روی برهان و دلیل حقیقت را دریابد بالاخص بعد از آنکه به بیان انبیاء و معجزات آنها معلوم و مبرهن گردید که طریقه آباء و اجدادشان فاسد و باطل بوده است دیگر تقلید از آنها نشانه بیخردی است از اینجهت دانشمندان اسلامی میگویند در 1- سوره یوسف آیه 25
ص: 292
اصول اعتقادات تقلید روا نیست بلکه باید از راه دلیل و برهان عقائد مذهبی را پذیرفت و امّا در فروع دین چون تحقیق از روی دلیل برای همه افراد بشر میسر نیست بحکم عقل باید از اهل خبره یعنی کسانی که همّ خود را صرف استنباط احکام شرعی نموده و دارای روح پاکی و فضیلت هستند تقلید و پیروی نمود یعنی مجتهد مطلق عادل حیّ اعلم بشرائط مقرره که در کتب فقهیه مسطور است.
أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً همزه برای استفهام تقریری و واو برای عطف و لو برای شرط است و تقدیر اینست که أ یتبعون آبائهم و لو کانوا لا یعقلون شیئا آیا پیروی پدرانشان را می کنند و اگر چه آنان چیزی را تعقل نمیکردند و مراد از لا یعقلون اینست که جاهل بودند نه اینکه عقل نداشتند و متعلق جهل معارف و احکام الهی است که پدران آنان از آنها دور بودند و شیئا نکره در سیاق نفی و مفید عموم است و از آن استفاده میشود که آباء آنها بکلی از شرایع الهی عاری بودند و حتی یهود از دستورات موسی و احکام تورات و نصاری از دستورات عیسی و انجیل او برکنار بودند و اعمال و وظائفی که بین آنها معمول بوده اختراعات و بدعتهایی بوده که مطابق هوی و میل خود جعل نموده اند.
وَ لا یَهْتَدُونَ اهتداء بمعنی راه یافتن و هدایت پذیرفتن است یعنی اگر پدران آنان در مقام استعلام بر نیامده و راه را نیافته و هدایت هادیان را نپذیرفته باشند باز دنبال آنان میروند و از این جمله استفاده میشود که هدایت الهی در هر عصر و زمانی بوده منتهی الامر اکثر مردم از آنان اعراض داشته و هدایت آنان را نمی پذیرفته اند چنانچه امیر المؤمنین علی علیه السّلام در نهج البلاغه می فرماید «
اللهم بلی لا تخلو الارض من قائم للَّه بحجة امّا ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا
» بلکه بقاء دنیا بواسطه بقاء حجّت است «
لو خلت الارض عن الحجة لساخت باهلها
»
ص: 293
وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ (171)
(و مثل تو نسبت بکافران مانند کسی است که چهارپایان را صدا میکند بچیزی که آن چهار پا جز صدا چیزی نمی شنود یعنی تنها صدایی بگوش او میخورد بدون اینکه چیز دیگری را تعقل کند، اینها کران و گنگان و کورانند پس اینان تعقل نمیکنند) ینعق صدایی است که راعی چهار پایان را میزند برای راندن یا توقف آنان حیوان صدا را میشنود ولی معنی آن را درک نمی کند و بسیار دیده میشود مخصوصا در رعایا که با حیوانات مانند گاو و گوسفند و شتر و اسب و استر و الاغ کلماتی میگویند مثل اینکه با آدم تکلم می کنند و آنها آن صدا را میشنوند ولی معانی آن کلمات را درک نمیکنند خداوند در این آیه مثل کفار را بچهار پایان زده که سخن پیغمبر را میشنوند و آیات قرآن را استماع میکنند ولی توجهی بآنها نداشته و ترتیب اثر نمیدهند، نه دعوت او را اجابت میکنند و نه از نصایح او پند میگیرند و نه از انذار او بیمی بخود راه میدهند گویا پیغمبر خدا با چهارپایان تکلم میکند اینان ابواب تعقل را بروی خود بسته اند نه میشنوند و نه جواب می دهند و نه می بینند.
صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ شرح این جمله در ذیل آیه شریفه: صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ گذشت «1» فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ یعنی اینان تعقل و تدبر و تفکر نمیکنند و عواقب وخیمه کفر و اعمال ناشایسته خود را متوجه نیستند و راه سعادت دنیا و آخرت خود را 1- مجلد اول ص 421
ص: 294
در نیافته اند از اینجهت اجابت دعوة پیغمبر و امتثال اوامر الهی را نمیکنند در برهان از هشام از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام روایت کرده که فرمود «
ان اللَّه تبارک و تعالی بشّر اهل العقل و الفهم فی کتابه فقال فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ، الی ان قال: و ذم الذین لا یعقلون فقال: وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ، الایة و قال: مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا، الایة
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (172)
(ای کسانی که گرویده اید بخورید از چیزهای پاکیزه که ما بشما روزی داده ایم و خدا را شکر گزاری کنید اگر او را پرستش مینمائید) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا انصراف خطاب از عموم ناس بخصوص مؤمنین از باب تلطف و عنایت خاصه حق تبارک و تعالی نسبت بآنها و اشعار باینست که مقصود اصلی و اولی از ایجاد طیبات و نعم الهی برخورداری مؤمنین از آنهاست و بهره برداری کفار و معاندین ثانیا و بالعرض است چنانچه غرض از اصل خلقت بشر، پیدایش مؤمنین از انبیاء و اولیاء و پیروان واقعی آنها بوده که در این عالم و عالم دیگر بنعم الهی متنعم شوند چنانچه مفاد بسیاری از اخبار و ادعیه و زیارت مخصوصا زیارت جامعه است.
«کلوا» امر در اینجا ظاهر در ترخیص است و تعریض بر کسانی است که خود را از خوردن طیبات محروم میکنند و رهبانیت اختیار مینمایند و در حدیث از معصوم است که فرمود:
(ان اللَّه یحبّ ان یؤخذ برخصه کما یؤخذ بغرائمه)
ص: 295
و از حضرت هادی علیه السّلام روایت شده که فرمود: «
ان اللَّه یغضب علی من لا یقبل رخصه» «1»
مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ تعبیر به «من» تبعیضیه برای اینست که خوردن همه طیبات بلکه رسیدن بهمه آنها مقدور نیست یعنی هر مقدار که مایل باشید و در دسترس شما گذارده شود، و تعبیر به طیبات در اینجا برای تعریض بر نهی از خبائث نیست زیرا مقام مناسبت ندارد بلکه در مقام امتنان و تفضل است که می فرماید مأکولات شما را مطابق حکمت و مصلحت، طیّب و پاکیزه قرار دادیم تا از آنها لذت ببرید و ملایم طبع شما باشد و موجب شود که منعم خود را سپاسگزار باشید و تعبیر به «رزقناکم» نیز برای اظهار تلطف و ازدیاد شکر است زیرا با این تعبیر مخاطب بی درنگ متوجه منعم میشود بر خلاف «رزقتم» که این خصوصیات را ندارد و این جمله بمنزله بیان علّت برای جمله بعد است که و اشکروا باشد.
وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ شکر منعم بحکم عقل لازم و واجب است و بنص آیه شریفه لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ «2» موجب مزید نعمت می شود و برای شکر اقسامی است:
1- شکر قلبی باین معنی که قلبا معتقد باشد که همه نعم از جانب حق و مستند باوست و باسباب ظاهریه از مال و جاه، علم و قدرت، مقام و منصب، رئیس و مشتری و سایر وسائل مستند نداند و مثل اکثر مردم نباشد که بزبان اظهار کنند که همه نعمت ها مستند بحق است ولی در باطن مستند باین امور بدانند و چون موقع آزمایش پیش آید و مانند قارون باو گفته شود (أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ) 1- سفینة البحار ص 517
2- سوره ابراهیم آیه 7
ص: 296
باطن خود را ظاهر ساخته و بگوید إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدِی «1» 2- شکر عملی باین معنی که هر نعمتی را برای آن غرضی که خداوند عنایت فرموده صرف کند.
3- شکر لسانی که بزبان اظهار امتنان و قدردانی نماید.
4- شکر جوارحی باین معنی که خدا را عبادت و پرستش کند، نماز و روزه و سایر فرائض و مستحبات را بجای آورد مخصوصا سجده شکر کند که در اخبار فضیلت بسیار برای آن ذکر شده و در پنج مورد مستحبّ شمرده شده:
در مورد افاضه نعمت و رفع بلا و تذکر نعم سابقه و دفع بلیّات سابقه و در مورد موفقیت بعبادت، و تفصیل شکر در ذیل آیه شریفه: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ گذشت «2» إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ مفاد این قضیه شرطیه این نیست که اگر او را عبادت نمیکنید شکر او هم لازم نیست بلکه این شرط از باب ترغیب و تحریص مؤمنین بشکر گزاری خداست یعنی شما که بخدا و منعم حقیقی خودتان ایمان آورده اید و تنها او را پرستش میکنید لازمه این ایمان شما اینست که شکر گزار او باشید و از مثل شما انتظار نمیرود که کفران نعمت کنید، اما کفار و مشرکین اگر شکر گزاری نمیکنند برای اینست که اولا بخدای ایمان نیاورده و او را منعم حقیقی نمیدانند و ثانیا غیر خدا را مؤثر دانسته و پرستش میکنند و ثالثا بر فرض شکر گزاری کنند برای آنها فائده ندارد زیرا لازمه قبول عبادت و شکر حق ایمان باو است. 1- سورة القصص آیه 77
2- مجلد اول ص 97
ص: 297
إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (173)
(همانا بر شما خداوند حرام نمود مردار و خون و گوشت خوک و آنچه صدا بلند شود بجهت او برای غیر خدا، پس کسی که مضطر شود در حالی که سرکش و متجاوز نباشد پس گناهی بر او نیست، محققا خداوند آمرزنده و مهربان است) «انّما» از ادات حصر است و دلالت دارد بر اینکه محرمات منحصر در این چهار چیز است (مردار، خون، گوشت خوک و ذبایحی که برای بتها میشود) و از اینجهت اشکال شده که محرمات شرعیه بسیار است و وجه انحصار آنها در این چهار چیز است؟ بعضی گفتند مراد محرّم الاکل از اشیاء است و بعضی گفتند مراد محرّم الاکل از حیوانات است ولی هیچیک از این دو گفتار صحیح نیست زیرا محرم الاکل از اشیاء بسیار است و همچنین حیوانات غیر مأکول اللحم و اجزاء غیر مأکول از حیوانات مأکول اللحم بسیار است.
و تحقیق در جواب اینست که انحصار راجع به طیّبات مذکور در آیه قبل است و چون امور مذکوره در این آیه بنظر عموم مردم طیب ملایم با طبع است (اگر چه بحسب واقع از خبائث است) می فرماید همه طیبات قابل اکل خوردن آنها جایز است مگر این چهار چیز.
«المیتة» میته مقابل مذکی است یعنی هر حیوانی که بمیرد و شرائط تذکیه در آن نباشد خواه بموت حتف انف (مردن طبیعی) باشد یا انحاء دیگر و شرائط تذکیه چند چیز است:
1- اسلام ذبح کننده 2- بطرف قبله ذبح نمودن 3- با آهن ذبح کردن 4- چهار رگ را قطع نمودن 5- بسم اللَّه گفتن در حال ذبح
ص: 298
6- نحر نمودن در شتر، بعضی بلوغ ذبح کننده را نیز شرط نموده اند و تفصیل این شرایط در فقه داده شده و بحثی در علم فقه است که حیوانی که مشکوک باشد میته است یا مذکی محکوم بمیته است یعنی اصل عدم التذکیه است مگر اینکه اماره شرعیه مانند ید مسلم و سوق مسلمین بر تذکیه داشته باشیم وَ الدَّمَ خون، خوردن آن مطلقا حرام است خواه خون حرام گوشت باشد یا حلال گوشت، صاحب نفس سائله (خون جهنده) باشد یا نباشد، ولی نجاست آن منوط باینست که از صاحب نفس سائله باشد و خون متخلف در ذبیحه و در تخم مرغ نجاست آن و حرمت خوردنش محل خلاف است و حق تفصیل است بلی خون پاک اگر مستهلک شود خوردن آن مانعی ندارد.
وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ ذکر نمودن خوک را در ضمن چیزهایی که خوردن آنها حرام است با اینکه حیوانات حرام گوشت بسیارند برای اینست که نصاری و من تبعهم میخورند و از آن لذت میبرند و آن را الذّ همه حیوانات میدانند.
وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ اهلال بمعنی رفع صوت است و اهلال محرم رفع صوت و بلند نمودن صدای او بتلبیه است و اهلال طفل هنگام ولادت، بلند کردن صدا بگریه است و مراد در اینجا ذکر نام غیر خداست بر حیوانی که ذبح می کنند از بت یا درخت یا غیر اینها که مورد پرستش مشرکین و عبده اوثان است که هر گاه نام غیر خدا را هنگام ذبح ببرند چنانچه دأب بت پرستان بوده خوردن آن ذبیحه حرام و در حکم میته است.
فَمَنِ اضْطُرَّ یعنی کسی که اضطرار برای او در خوردن یکی از مذکورات پیدا شود در صورتی که سرکش و متجاوز نباشد باکی بر او نیست و اضطرار یکی از آن نه چیز است که در حدیث رفع بسند معتبر از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم رسیده و آن حدیث چنانچه در سفینة صفحه 530 نقل نموده اینست که فرمود:
ص: 299
«
رفع عن امتی تسعة: الخطاء و النسیان و ما اکرهوا علیه و ما لا یعلمون و ما لا یطیقون و ما اضطروا علیه و الحسد و الطیرة و التفکر فی الوسوسة فی الخلق ما لم ینطق بلسانه».
و این حدیث از احادیث مشکله است زیرا رفع این موضوعات بنفسه یقینا مراد نیست چون وجود آنها در میان امّت وجدانی و حسی است بلکه مراد یا رفع مؤاخذه بر آنها و یا رفع آثار آنهاست آنهم رفع جمیع آثار مراد است یا رفع آثار مناسب هر کدام و البته اگر بعض آثار مراد باشد آثاری است که در رفعش امتنان بر امّت باشد نه آثاری که بر خلاف امتنان باشد زیرا حدیث در مقام امتنان است و محل تحقیق کلام در باره این مورد در بحث برائت در اصول فقه است و با این مقام مناسبت ندارد و در اینجا بشرح الفاظ حدیث اکتفاء میشود (رفع) بمعنی برطرف نمودن و از بین بردن شیئی ثابت است ولی دفع بمعنی جلوگیری از ثبوت چیزی است که اقتضاء ثبوت دارد و مراد از رفع در این حدیث رفع شرعی است که بمقتضای ادله و قواعد اولیه ثابت است ولی شارع از روی امتنان و تفضل رفع فرموده و توهم اینکه اختصاص باین امت نسبت بمجموع من حیث المجموع است و گرنه بعضی از آنها از سایر امتها هم برداشته شده بلکه بحکم عقل مرتفع گردیده است فاسد است بلکه هر یک یک آنها حتی خطاء و نسیان و اضطرار رفعش نسبت به سایر امم بطور اطلاق معلوم نیست زیرا اگر از راه مسامحه در حفظ باشد یا امتناع باختیار مؤاخذه مانعی ندارد و عقل هم حکم برفع نمیکند.
(خطاء) مقابل عمد است یعنی کاری که انسان بدون قصد انجام دهد.
(نسیان) فراموشی است یعنی چیزی از خاطر انسان برود،
(و ما اکرهوا علیه)
عملی است که بر خلاف میل و اختیار انسان واقع شود و آدمی مجبور باشد.
ص: 300
(ما لا یعلمون)
آنچه انسان ندانسته انجام دهد مثل اینکه جاهل بموضوع باشد و یا جاهل بحکم باشد بعد از فحص تام
(ما لا یطیقون)
کاری که از تحت قدرت و طاقت و وسع انسان خارج باشد
(ما اضطروا علیه)
عملی که از روی بیچارگی از انسان صادر شود مانند خوردن مأکولات محرمه در مخمصة (حسد) مراد آن حالت درونی است که نمیتواند کسی را در نعمت به بیند و زوال آن نعمت را آرزو کند، و این از صفات رذیله است ولی مادامی که در باطن باشد و ترتیب اثری بآن ندهد مورد عقوبت نیست و مراد از حسد که از این امت رفع شده این معنی است.
(طیرة) فال بد زدن است مقابل تفأل که فال نیک است.
(و التفکر فی الوسوسة فی الخلق)
مراد از خیالات سوء و گمان بد در حق برادران دینی است که امر قهری است و مادامی که اظهار نکند عقوبت ندارد هر چند از صفات رذیله است و تحقیق کلام بطور خلاصه این است که این حدیث شریف رفع آثار عقلیه و عادیه این امور نه گانه را نمیکند چون از لوازم ذاتیه آنها است پس آثار شرعیة که رفع و وضعش بید شارع است آنهم آثاری که بر خود این عناوین بار شود رفع نمیکند مثل قتل خطاء و سجده سهو زیرا رفعش موجب لغویت حکم میشود و آثاری که بر موضوع عمد و علم و اختیار و سایر اضداد اینهاست آنهم رفع نمیکند چون خروج موضوعی دارد و آثاری که امتنان در رفع آنها نیست آنهم رفع نمیشود چون در مقام امتنان است پس منحصر است بآثار شرعیه که بر نفس موضوع واقعی اعم از عمد و خطاء مثلا باشد و منّت در رفع آن باشد چه مؤاخذه و چه غیر آن باین حدیث از این امّت رفع شد.
غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ باغی بمعنی سرکش و طغیان کننده در عمل زشت و معصیت و نافرمانی است و عادی بمعنی تعدی و تجاوز کننده از حدود الهی
ص: 301
است که خداوند برای هر چیزی معین فرموده و نباید از آن تجاوز نمود و در حدیث از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود «
الباغی الذی یخرج علی الامام و العادی الذی یقطع الطریق
» و در احادیث دیگر بمعانی دیگر مانند ظالم و غاصب و صید کننده از روی لهو و سارق تفسیر شده «1» ولی همه این معانی از باب بیان مصداق است و منافاتی در بین آنها نیست.
و بالجمله آیه دلالت دارد بر اینکه خوردن میته و خون و گوشت خوک و ذبیحه که اسم بتان بر آن برده شود از روی اضطرار بقدر رفع ضرورت جایز است در صورتی که خورنده باغی و عادی نباشد.
إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ همانا خداوند آمرزنده گناهان است از روی تفضل و رحمت و در دنیا و آخرت بندگان مشمول رحمت بی پایان او هستند و تفسیر غفور و رحیم قبلا بیان گردید مراجعه شود «2»
إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (174)
(محققا کسانی که آنچه خدا از کتاب نازل فرموده، کتمان میکنند و آن را ببهای کم میفروشند اینان جز آتش نمیخورند و بغیر نار در شکمهای خود وارد نمیکنند و خداوند در روز قیامت با آنها تکلم نمیکند و آنان را تزکیه نمی نماید و برای آنان عذاب دردناک است) 1- آلاء الرحمن ص 148
2- مجلد اول ص 96- 108
ص: 302
إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ شأن نزول آیه اگر چه یهود میباشند که بشارات تورات و کتب انبیاء را بر بعثت پیغمبر اسلام و بیان صفات او کتمان نموده و گفتند آن پیغمبر موعود از بنی اسرائیل است و هنوز نیامده، ولی مورد مخصص نیست و عمومیت آیه بحال خود باقی است و شامل هر کس که احکام و اوامر و نواهی و مطالبی را که خداوند در کتب آسمانی بر انبیاء خود نازل فرموده کتمان کند میشود بنا بر این کسانی که فضائل اهل بیت را از امیر المؤمنین و صدیقه طاهره و سایر ائمه طاهرین که در قرآن مجید تصریحا و تلویحا بیان شده کتمان کردند و آیات را بنحو دیگری تفسیر و تأویل نمودند مشمول این آیه هستند.
ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتابِ کلمه ما موصوله و شامل جمیع آنچه خداوند نازل فرموده میشود و (من) بیانیه است که بیان ما انزل اللَّه را مینماید و الف و لام الکتاب جنس است و شامل همه کتب آسمانی میگردد نه اینکه الف و لام عهد و مقصود خصوص تورات باشد.
وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا مراد بیع ظاهری نیست که مثلا کتاب خدا را در معرض بیع قرار داده و ببهای کم بفروشند زیرا با کتمان مناسبت ندارد بلکه مراد اینست که برای منافع دنیوی کتمان حق نموده و دین را بدنیا فروختند و مقید نمودن ثمن بقلیل نه از اینجهت است که اگر بثمن کثیر فروخته بودند مورد نکوهش قرار نمیگرفتند بلکه برای بیان این معنی است که دنیا هر چه کثیر هم باشد در جنب آخرت و دین قلیل است.
أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ اکله و اکل فی بطنه دارای یک معنی است ولی استعمال دوم ابلغ است و بعضی گفتند اکل فی بطنه بمعنی ملاء بطنه میباشد و ممکن است معنی حال باشد یعنی اینان در همان حال که مال حرام از رشوه و دین فروشی میخورند در حقیقت آتش میخورند و شکم خود را از
ص: 303
آتش پر میکنند مانند آیه شریفه إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً «1» و ممکن است مراد جزای عمل آنها در آخرت باشد یعنی اینان در آخرت بجزای خوردن این اموال حرام آتش میخورند.
وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ تکلم ننمودن خدا با آنها اشاره به بی اعتنایی بآنهاست و اینکه مورد قهر و غضب الهی هستند و خداوند هیچگونه توجهی بآنها ندارد و مکالماتی که در قرآن راجع باهل عذاب ذکر می فرماید مانند:
إِنَّکُمْ ماکِثُونَ «2» و قالَ اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ «3» و امثال اینها از مالک دوزخ و ملائکه عذاب است.
وَ لا یُزَکِّیهِمْ تزکیه بمعنی پاک کردن است و اگر تزکیه در دنیا باشد مراد عدم تزکیه آنان از عقاید باطله و اخلاق رذیله و صفات خبیثه و معاصی است و اگر تزکیه در آخرت باشد مراد مشمول رحمت و مغفرت و شفاعت نشدن آنان است.
وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ لام برای اختصاص است یعنی عذاب الیم خاصّ ایشان است و بنا بر این معنی اشکالی پیش میآید که همه اهل عذاب گرفتار عذاب الیم هستند و وجهی برای اختصاص عذاب الیم باینان نیست.
و جواب اینست که مفاد آیه بیان بهره و نصیب آنان در روز قیامت است که جز عذاب الیم بهره و نصیبی ندارند نه اینکه عذاب الیم اختصاص باینان داشته باشد و برای غیر اینها نباشد و این معنی در لسان عرب متداول است چنانچه در هنگام منع عایشه از دفن حضرت مجتبی (ع) در جوار رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یکی از بنی هاشم خطاب بعایشه میگوید «لک التسع من الثمن» یعنی بهره تو این 1- سوره نساء آیة 11
2- سوره زخرف آیه 77
3- سوره مؤمنون آیه 110
ص: 304
مقدار است نه اینکه تنها تو این بهره را داری و سایر زوجات ندارند و در قصه داود و آن دو ملک میفرماید لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ «1» یعنی بهره او این مقدار و بهره من این مقدار است.
أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَی النَّارِ (175)
(اینان کسانی هستند که گمراهی را بهدایت و عذاب را بآمرزش خریدند، پس چه چیز اینان را بر آتش صبر داد) «اولئک» اشاره به الَّذِینَ یَکْتُمُونَ در آیه قبل است و الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی بیان چکیده عمل اینهاست که همه اسباب هدایتی که برای آنان جمع بود (از درک زمان رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و تشرف بحضور او و مشاهده معجزات و استماع آیات الهی و دیدن صفات و اخلاق و اعمال او و موافقت و مطابقت آنها با آنچه در کتب انبیاء سلف دیده بودند و غیر اینها) رها نموده و خود را بضلالت و گمراهی افکندند و برای ریاست چند روزه دنیا و حب مال و جاه دین خود را بدنیا فروختند و معنی اشتراء در ذیل تفسیر آیه 15 از همین سوره گذشت «2» وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ معنی این جمله نیز اینست که اسباب مغفرت و آمرزش که برای آنها آماده و در دسترس آنها بود ترک کرده و عذاب را بواسطه کفر و اعمال ناشایسته برای خود خریدند چه اگر اینان ایمان میآوردند طبق حدیث نبوی «
الاسلام یجبّ ما قبله
» گناهان آنان آمرزیده و مشمول رحمت حق میگشتند ولی نه تنها ایمان نیاوردند تا از گناهان گذشته نجات یابند بلکه بواسطه عناد و 1- سوره ص آیه 22 [.....]
2- مجلد اول ص 405
ص: 305
دشمنی بار خود را سنگین تر و عذاب خود را بیشتر نمودند.
فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَی النَّارِ در برهان از کافی و تفسیر عیاشی از حضرت صادق در تفسیر این جملات روایت کرده که فرمود «
ما اصبرهم علی فعل ما یعلمون انه یصیرهم الی النار
» و در مجمع از علی بن ابراهیم از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود «
ما اجرءهم علی النار
» و نیز از آن حضرت روایت کرده که فرمود «
ما اعملهم باعمال اهل النار
» و مفاد همه این تفاسیر یکی است و آن تعجب از این است که چگونه اینان بخود جرأت میدهند و بر خود هموار میکنند که اعمالی را مرتکب شوند که قطعا آنان را بآتش خواهد کشانید، بنا بر این کلمه ما در اصبرهم تعجبیه است نه استفهامیه چنان که از ابن عباس نقل شده و چون تعجب در حق خداوند روا نیست معنی اینست که افعال اینان جای تعجب است چنانچه این تعبیر در فارسی میشود میگویند کار فلانی جای تعجب است، و مراد از نار اسباب نار است یعنی معاصی که سبب دخول در آتش میشود.
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتابِ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ (176)
(این امور بواسطه اینست که خداوند کتاب را بحق نازل فرمود و محققا کسانی که در باره کتاب اختلاف نمودند هر آینه در جدایی و اختلاف عمیق هستند» این آیه بیان علّت برای مطالب دو آیه قبل است کانّ سؤال میشود که چرا اینان مورد این عقوبات واقع شده و ضلالت و عذاب را بر هدایت و مغفرت برگزیدند؟
ص: 306
«ذلک» اشاره بمطالب مذکوره است بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ ظاهرا مراد از کتاب قرآن مجید است و بعید نیست که مطلق کتابهای آسمانی باشد چنانچه (ما أَنْزَلَ اللَّهُ) در آیه قبل حمل بر عموم است، یعنی چون خداوند قرآن و کتب آسمانی را بحق و مطابق با واقع و فطرت بشر نازل فرمود که در پرتو احکام و دستورات آن سعادت خود را تأمین و برحمت و مغفرت حق نائل شوند و اینان بر خلاف هدف الهی، کتمان نمودند و راه ضلالت و شقاوت و عذاب را پیمودند از اینجهت خداوند آنان را بانواع عذاب ها معذب فرمود.
وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتابِ اختلاف سیر در طرق متعدد است که یکی از طریقی برود و دیگری از طریق دیگر، و در مذاهب متعدده هم استعمال از باب تشبیه بطریق، بلکه در همه اموری که با یکدیگر تفاوت و افتراق داشته باشند مانند الوان و اشکال و اخلاق و افعال و غیره استعمال میگردد، و اختلاف در کتاب (در صورتی که مقصود از کتاب قرآن باشد) مراد نسبت های ناروایی است که بقرآن میدادند گاهی میگفتند سحر است گاهی میگفتند از دیگران تعلیم گرفته و گاهی میگفتند اقاویل و اساطیری است که بهم بافته است، و غیر اینها لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ شقاق بمعنی اختلاف و جدایی و معادات است و از همین باب است وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی «1» ولِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ
«2» و وَ یا قَوْمِ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شِقاقِی «3» و اصل کلمه از شق بمعنی فرق است و از همین معنی است إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ «4» و اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ «5» و بمعنی دشواری و صعوبت هم آمده مانند وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ «6» 1- سوره نساء آیه 115
2- سورة انفال آیه 13
3- سوره هود آیه 91
4- سوره انشقاق آیه 1
5- سوره القمر آیه 2
6- سوره القصص آیه 27
ص: 307
و لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ «1» و بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ «2» و غیر اینها و بعید بمعنی دور در مقابل قریب است و شقاق بعید یعنی دشمنی و جدایی و اختلافی که قابل ائتلاف و اقتراب و التیام نباشد یعنی اینان بقدری خود را از حقایق کتاب دور انداخته اند و جدایی و فاصله گرفته اند که قرب بآن حقایق بسیار مشکل و متعسر شده است چون بعید صفت مشبهة و دلالت بر دوام و ثبات دارد
لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَی الْمالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ السَّائِلِینَ وَ فِی الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَی الزَّکاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (177)
(نیکی این نیست که رویهای خودتان را بجانب مشرق و مغرب بگردانید ولی واجد خوبی کسی است که بخدا و روز آخرت و فرشتگان و کتاب خدا و پیغمبران ایمان بیاورد و مال را با اینکه بآن علاقه دارد بخویشان و یتیمان و مستمندان و درماندگان در غربت، و سؤال کنندگان، و در راه آزاد کردن بردگان بدهد و نماز را بپا دارد و زکاة را بدهد، و کسانی هستند که بعهدهای خود وفا کنند هر گاه پیمان بندند و در سختیها و ضررها و در هنگام جهاد با دشمن شکیبا باشند اینان کسانی هستند که راست میگویند و اینان پرهیزکارانند) این آیه شریفه یکی از آیاتی است که جامع جمیع خوبیها از عقائد حقه و اخلاق حسنه و اعمال صالحه میباشد. 1- سوره نحل آیه 7
2- سوره توبه آیه 42
ص: 308
لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا برّ بکسر باء مصدر است و اسمی است که شامل جمیع خوبیها میشود و در توسع در احسان بیشتر استعمال میگردد و برّ بفتح باء صفة مشبهة بمعنی نیکوکار است میفرماید وَ بَرًّا بِوالِدَتِی «1» و از اسماء حسنی است إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِیمُ «2» و چنانچه گفته اند و شاید از مفاد آیه نیز استفاده شود بعد از تحویل قبله تشاجراتی بین مردم از مسلمانان و یهود و غیره واقع شد و هر کدام توجه به قبله مورد نظر خود را نیکویی می پنداشتند آیه شریفه نازل شد که تنها توجه به طرفی برّ و احسان نیست بلکه این امر یکی از موضوعاتی است که محکوم بحکم الهی است و هر طرفی را که او قبله قرار دهد هنگام عبادت بآن طرف باید متوجه شد.
وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ برّ چنانچه گذشت مصدر و اسم معنی است و من موصول و اسم شخص است و برای اینکه حمل درست آید یا در مبتداء مضاف مقدر است یعنی و لکن ذو البرّ من امن باللّه، و یا در خبر، یعنی و لکن البر برّ من امن باللّه، زیرا «من امن» بر نیست بلکه ایمان و سایر صفاتی که در آیه ذکر می فرماید برّ است و ایمان بخدا شامل جمیع مراتب توحید و معرفت صفات و عدل میشود زیرا اللَّه اسم ذاتی است که مستجمع جمیع صفات کمال و منزه از صفات امکان و نقص باشد و این دو رکن ایمان را که توحید و عدل است شامل میگردد «وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» شامل اعتقاد بمعاد و خصوصیات آن که رکن سوم ایمان است میشود.
وَ الْمَلائِکَةِ وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ بیان رکن چهارم ایمان است که ایمان بفرشتگان که واسطه وحی و غیره میباشند و ایمان بکتابهای آسمانی که حاوی 1- سوره مریم آیه 32
2- سوره طور آیه 28
ص: 309
شرایع الهی و وظایف دینی است و ایمان به پیغمبران خدا از آدم تا خاتم که همگی بندگان مقرب خدا و واسطه بین او و عباد میباشند و البته کسی که معتقد باشد بنبوت حضرت خاتم الانبیاء و آنچه او از جانب خدا آورده و معتقد باشد بقرآن که کلام خدا و کتاب آسمانی است بامامت اوصیاء طاهرین او که رکن پنجم ایمان است نیز معتقد است.
وَ آتَی الْمالَ عَلی حُبِّهِ بیان قسمت دوم از برّ است که اعمال صالحه باشد و آن بذل مال در راه خدا و بپا داشتن نماز و دادن زکاة است، و ضمیر علی حبه ممکن است راجع باللّه باشد یعنی بذل مال کند برای محبت بخدا و به قصد قربت باو، و ممکن است مرجع ضمیر ایتاء باشد یعنی بذل مال کند برای اینکه احسان را دوست میدارد یعنی ایتاء او از روی میل و شوق و علاقه باین صفت است نه از روی کره و عنف و معنی سخاوت همین است و ممکن است مرجع ضمیر مال باشد یعنی با اینکه علاقه و احتیاج بمال دارد آن را در راه خدا صرف کند که اشاره بصفت ایثار است چنانچه در آیه شریفه می فرماید وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ «1» و آیه شریفه وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً «2» نیز بهمین معنی تفسیر شده «ذوی القربی» در مجمع البیان از حضرت باقر و حضرت صادق (ع) روایت کرده که مراد از ذوی القربی، ذوی القربی پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میباشند که ایتاء بآنها عبارت از خمس و سایر احسانهایی است که بآنان باید نمود و ممکن است گفته شود این تفسیر تأویل و تفسیر بباطن است و با ظاهر که احسان بخویشان شخص معطی باشد منافات ندارد 1- سوره حشر آیه 9
2- سوره دهر آیه 8
ص: 310
«و الیتامی» مراد اطفال بی پدرند و این کلمه شامل ایتام سادات و غیر سادات می شود.
«و المساکین» مراد مطلق فقراء است اگر چه مسکین کسی را گویند که حال او بدتر از فقیر باشد ولی گفته اند «الفقیر و المسکین اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا» یعنی هر جا هر دو لفظ گفته شود معنی آنها با هم فرق دارد و هر جا بتنهایی ذکر شوند هر دو معنی را شامل میشود.
«و ابن السبیل» مراد کسانی هستند که از وطن خود دور افتاده و دسترسی بمال خود در وطن نداشته باشند.
«و السائلین» مراد گدایانی هستند که سؤال میکنند که بعنوان صدقه باید بآنها بذل شود مشروط به اینکه سائل بکف و متجاهر بفسق نباشند.
«و فی الرقاب» رقبة بمعنی گردن و رقاب جمع آنست ولی مراد از رقاب غلامان و کنیزان میباشند و صرف مال درباره آنها سه قسم است: یکی آنکه آنها را بخرند و آزاد کنند که عتق رقبة از عبادات بسیار بزرگ و در مواردی واجب است، دیگر اینکه مکاتبه شده باشند و از عهده اداء مال الکتابة برنیامده بآنها کمک کنند تا آزاد شوند، سیم آنکه موالیان آنها در نفقه آنها قصور یا تقصیر کنند و آنان در مضیقه باشند بآنها کمک شود.
وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَی الزَّکاةَ شرح این دو جمله در اول سوره گذشت «1» وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا بیان قسمت سوم از برّ است که اخلاق فاضله باشد و دو بخش از آنها که یکی وفای بعهد و دیگر صبر باشد ذکر میفرماید و عهد شامل عهد با خدا مانند نذر، عهد، قسم، اقرار و شهادت و التزام بالوهیت او و عهد با پیغمبر و امام بنبوت و امامت و عهد با مسلمانان در معاملات و ازدواجها و 1- مجلد اول ص 150 [.....]
ص: 311
قرار دادها و وعده ها و نحو اینها میشود که وفای به بسیاری از آنها واجب و برخی ممدوح است.
وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ فضیلت صبر و اقسام آن و اینکه ریشه بسیاری از اخلاق فاضله است در ذیل آیه وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ «1» و آیه وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ «2» گذشت، و در این آیه سه مورد از صبر را متذکر میگردد یکی صبر در بأساء یعنی شدت و سختی، و دیگر صبر در ضراء یعنی هر زیانی که بانسان وارد شود از زیانهای مالی و جانی و بدنی و آبرویی که صبر در این موارد همان صبر بر مصائب است که یک قسم از اقسام سه گانه صبر است.
و دیگر صبر در حین بأس یعنی مقاومت در هنگام جنگ و جهاد با دشمن و این یکی از موارد بارز صبر بر طاعت است و فرد اجلای صابرین حین البأس رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که امیر المؤمنین علیه السّلام میفرماید «
و کنّا اذا احمر البأس اتقینا برسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فلم یکن احد منا اقرب الی العدوّ منه» «3»
و سپس خود امیر المؤمنین علیه السّلام است که می فرماید: لو تظاهرت العرب ما ولیت «4» و همچنین خاندان آنها که نمونه های بارز صابرین حین البأس بودند و میتوان صبر و مقاومت بر جهاد با نفس که جهاد اکبرش نامیده اند از مصادیق صبر حین بأس شمرد أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا صدق و کذب اگر چه از خصوصیات خبر و از مقوله الفاظ است که اگر خبر مطابق با مخبر به باشد صدق، و اگر مطابق نباشد کذب است، ولی در اطلاقات قرآن و اخبار و محاورات عرفیه یک معنی جامعی دارد 1- سوره بقره آیه 45
2- سوره بقره آیه 155
3- نهج البلاغه باب المختار من غریب کلامه
4- مجلد اول سفینه ص 690
ص: 312
و آن مطابق بودن یا مطابق نبودن ظاهر با باطن است و این معنی است که در عقائد و اخلاق و کلیه افعال جریان دارد مثلا منافق را قرآن کاذب مینامد زیرا اظهار ایمان او با باطنش مخالف و شخص مرائی (ریاکار) را کاذب میدانند چون عملش با قصدش مخالف است و همچنین در اخلاق کسی که اظهار صفت خوبی را بنماید ولی باطنا دارای آن صفت نباشد مثل اینکه اظهار عدالت کند ولی ظلم نماید و اظهار سخاوت کند ولی بخیل باشد و اظهار تواضع کند ولی متکبر باشد و هکذا سایر صفات، و آیه شریفه اشاره بهمین معنی دارد یعنی کسانی که دارای این صفات مذکوره باشند معنی برّ بر آنها صادق است.
وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ و پرهیزکاران و اهل تقوی هم اینانند، و بیان تقوی و اقسام آن و صفات متقین و مراتب آنها در ذیل آیه شریفه لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ «1» و همچنین در ذیل جمله لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ «2» بیان شد و از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود «
من عمل بهذه الایة فقد استکمل الایمان» «3»
و معلوم است که مصداق اتم و فرد اجلای آن امیر مؤمنان علی علیه السّلام است که همه این صفات درجه اعلای آنها در وی وجود داشت و هر که بحالات آن حضرت و شرح زندگی او با رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و بعد از او مراجعه کند این حقیقت بر او مکشوف خواهد شد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثی بِالْأُنْثی فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْ ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدی بَعْدَ ذلِکَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِیمٌ (178) 1- مجلد اول ص 128- 132
2- مجلد اول ص 441- 448
3- تفسیر صافی فی ذیل الایة
ص: 313
ای کسانی که ایمان آورده اید بر شما حکم قصاص درباره کشته گان مکتوب گردید، آزاد در ازای آزاد باید قصاص شود و بنده در ازاء بنده و زن در مقابل زن، پس کسی که عفو شود نسبت باو از برادرش چیزی از عفو (به اینکه از قصاص بگذرد و بدیه راضی شود) پس «ولی مقتول» باید پیروی از نیکی کند (و بقاتل در اداء دیه مهلت دهد و با او بشدت رفتار نکند) و قاتل نیز دیه را از روی احسان و طریق نیکو اداء کند، این دستور یعنی حکم عفو و انتقال از قصاص بدیه تخفیف و رحمتی از جانب پروردگار شماست، پس کسی که بعد از آن تجاوز کند برای او عذاب دردناک است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ از این جمله چند نکته استفاده میشود.
اول- این خطاب مخصوص مؤمنین است و در موردی است که قاتل و مقتول هر دو مؤمن باشند و دلیل بر این مطلب چند چیز است:
1- نفس خطاب 2- کلمه علیکم که باز خطاب بمؤمنین است که این حکم بر شما تعیین شده 3- کلمه اخیه که مراد برادر دینی است چنانچه در آیه دیگر می فرماید إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ «1» 4- حدیثی که در برهان از برقی از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که در جواب سؤال راوی از تفسیر این آیه می فرماید ا هی لجماعة المسلمین قال هی للمؤمنین خاصة دوم- کلمه کتب در این آیه در مقام جعل حکم وضعی است که اعطاء حق باولیاء مقتول باشد نه حکم تکلیفی مانند (کتب علیکم الصیام) که بیان آن خواهد آمد پس تعبیر بفرض در کلام مفسرین تمام نیست و معنی اعطاء حق 1- سوره حجرات آیه 10
ص: 314
اینست که صاحب حق میتواند اخذ حق کند و میتواند از حق خود صرف نظر نماید و اسقاط کند.
سوم- حکم قصاص اختصاص بمورد عمد دارد پس در مورد خطایا شبه عمد قصاص نیست بلکه تنها دیه است که عبارت از صد شتر یا هزار گوسفند یا هزار دینار یا هزار حوله باشد چنانچه در آیه دیگر بیان میفرماید: «1» چهارم- این آیه شریفه تنها در مقام بیان حق الناس است و اما حق اللَّه که ثبوت کفاره یعنی عتق رقبه (بنده آزاد کردن) و یا روزه دو ماه پی در پی، یا اطعام شصت مسکین، و یا عذاب مخلد باشد در آیات دیگر بیان شده است پنجم کلمه قتلی جمع قتیل بمعنی مقتول است و آیة تنها قصاص در مورد قتل را متعرض است و اما جروح و یا از بین بردن بعضی اعضاء مانند چشم و گوش و بینی و غیر اینها را در آیه دیگر بیان شده وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ الایة «2» الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثی بِالْأُنْثی اگر قاتل و مقتول هر دو آزاد باشند یا هر دو عبد باشند و یا هر دو زن باشند قصاص جاری میشود و همچنین اگر قاتل عبد و مقتول حر باشد و یا قاتل زن باشد و مقتول مرد قصاص جاری میشود ولی اگر قاتل حر و مقتول عبد باشد قصاص نمیشود بدلیل خود آیه و احادیثی که از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه طاهرین (ع) روایت شده چنانچه در آلاء الرحمن از ابن عباس از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود «
لا یقتل حرّ بعبد
» و در برهان از کافی از ابی بصیر از حضرت صادق (ع) روایت کرده که فرمود «
لا یقتل حرّ بعبد و لکن یضرب ضربا شدیدا و یغرم ثمنه دیة العبد
»
1- سوره نساء آیه 91
2- سوره مائده آیه 49
ص: 315
و همچنین اگر مردی زنی را کشت اگر ولی دم خواست قصاص کند باید نصف دیه را بوارث مرد بپردازد یا بگرفتن دیه حاضر شود چنان که عیاشی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود «
لا یقتل الحر و لکن یضرب ضربا شدیدا و یغرم دیة العبد و ان قتل رجل امراة فاراد اولیاء المقتول ان یقتلوه ادوا نصف دیته الی اهل الرجل
» و همچنین اگر مقتول کافر و قاتل مسلمان باشد قصاص جاری نمیشود طبق احادیث کثیری که از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود «
لا یقتل مؤمن بکافر
» بلی اگر زمّی باشد دیه ثابت است و اما اگر کافر مسلمانی را بکشد قصاص میشود.
مسئله: اگر جماعتی در قتل یک نفر شرکت کردند بطوری که قتل مستند بهمه آنها باشد آیا میتوان قصاص نمود:
جواب: اطلاق آیه و تصریح اخبار و فتاوی علماء بر اینست که قصاص جاری میشود مشروط بر اینکه دیه همه شرکت کنندگان باستثناء یکی آنها داده شود باین طریق که مثلا اگر دو نفر باشند بهر یک نصف دیه داده میشود و هر دو قصاص میشوند و اگر سه نفر باشند بهر یک دو ثلث دیه داده میشود و حتی اگر ده نفر باشند بهر یک نه عشر دیه داده میشود و هر ده نفر قصاص میشوند.
فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْ ءٌ یعنی اگر ولی دم عفو نمود باین معنی که از حق قصاص گذشت کرد دیگر نمیشود قصاص نمود زیرا حق باسقاط از بین میرود و تفاوت نمیکند که ولی دم یک نفر باشد یا بیشتر همین که یک نفر از اولیاء دم از حق خود صرف نظر نمود دیگر قصاص نمیتوان نمود بلکه منتقل به دیه میگردد و تعبیر بکلمه شیئی شاید اشاره بهمین باشد که هر چند عفو کمی از اولیاء دم نسبت بقاتل بشود قصاص ساقط میگردد و ممکن است اشاره ببعض عفو باشد که راضی شدن بدیه و صرفنظر نمودن از قصاص باشد و تعبیر باخیه برای ترغیب و
ص: 316
تحریص بعفو است که چون قاتل برادر دینی شماست و برای مؤمن سزاوار است که نسبت به برادر دینی خود رعایت کند و از لغزش او در گذرد.
فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ یعنی بعد از آنکه حق قصاص منتقل بدیه شد وظیفه ولی دم اینست که در اخذ دیه سخت گیری نکند و اگر طرف صاحب عسرت است او را مهلت دهد و با او بسازد و راه نیکی و معروف را پیروی کند.
وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ و قاتل نیز مسامحه و مماطله در اداء دیه ننماید و هر چه زودتر آن را بدهد و چنانچه ولی دم باو احسان و نیکی نموده و از قصاص گذشت او هم احسان کند و حق ثابت او را بخوبی ادا نماید.
ذلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ این قانون و حکم (دستور عفو و انتقال از قصاص بدیه) تخفیف و تفضلی است از جانب پروردگارتان که نه قاتل قصاص شود و نه حق مقتول پایمال گردد و قانون عادلانه است نه مثل قانون یهود که راه منحصر بقصاص و چاره جز قصاص نباشد و نه اینکه مانند نصاری قانون قصاص نباشد.
فَمَنِ اعْتَدی بَعْدَ ذلِکَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِیمٌ پس کسی که بعد از اسقاط حق قصاص در مقام قصاص بر آید عذاب دردناک برای اوست زیرا حق قصاص بعفو ساقط شده و اجراء قصاص در اینصورت در حکم قتل عمد است.
وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (179)
(و برای شما در حکم قصاص حیات زندگی است برای صاحبان عقول تا باشد که شما از قتل بپرهیزید) این آیه شریفه بیان حکمت تشریع قصاص را مینماید و در اصطلاح علماء فرق است بین علت حکم و حکمت آن، علت حکم آن چیزی است که حکم تابع آنست
ص: 317
و هم مطرد است و هم منعکس یعنی در هر مورد که آن چیز یافت شود حکم ثابت است و هر جا آن چیز نباشد حکم هم نیست و باصطلاح علت جامع افراد و مانع اغیار است مثلا اگر شارع بفرماید «الخمر حرام لانه مسکر» حکم حرمت دائر مدار اسکار است پس غیر خمر نیز اگر مسکر باشد حرام است و اگر فرض کنیم خمری پیدا شود که مسکر نباشد حرام نیست کانه فرموده «المسکر حرام» و اما حکمت حکم عبارت از مصالح یا مفاسدیست که منشأ حکم میشود و لازم نیست مطرد باشد مثلا حکمت تشریع عده برای مطلقه عدم اختلاط انساب است پس اگر مطلقه عقیم باشد یا مدتها زوجش غائب بوده و مقاربتی حاصل نشده معذلک واجب است عده نگاهدارد هر چند یقین بعدم اختلاط نسب باشد.
پس از بیان این مقدمه می گوییم حکمت تشریع قصاص حفظ حیات جامعه است زیرا بهترین مانع برای جلوگیری مردم از جرئت بر قتل نفس است و اگر افراد اجتماعی قطعا بدانند که هر گاه اقدام بقتل نفس کنند قصاص میشوند و در اجرای قانون قصاص استثنایی راه ندارد از ترس آن جرئت بر این خیانت نمیکنند علاوه بر اینکه اولا اغلب کسانی که دست بآدمکشی میزنند اشخاص رذل و چاقوکش و نانجیب هستند و بسا برای یک امر جزئی قتل نفسی مرتکب میشوند و اگر او را قصاص نکنند بسا صدها نفر را بقتل میرساند ولی اگر قصاص شود جان بسیاری حفظ شده است و ثانیا اینگونه اشخاص عضو فاسد اجتماعند و اگر قطع نشوند بدیگران سرایت میکند و بسا صدها نفر افراد قاتل و جانی پیدا شده و جان افراد اجتماع در معرض مخاطره آنان قرار میگیرد ولی اگر چنین عضوی قطع شود از سرایت بسایر اعضاء جلوگیری میشود.
بنا بر این کسانی که گمان کرده اند قصاص موجب ازدیاد مرگ است زیرا یک فرد کشته شده و بقصاص فرد دیگری هم کشته میشود، اشتباه کرده اند زیرا
ص: 318
نتیجه را که از کشتن آن یک نفر عاید اجتماع میشود در نظر نگرفته اند.
یا أُولِی الْأَلْبابِ صاحبان عقل این معنی را درک میکنند که حیات اجتماع در سایه قصاص است.
لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ این حکم قصاص را قرار دادیم تا شما از قتل نفس اجتناب کنید و مرتکب آن نشوید.
کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ (180)
(بر شما مکتوب شد که هر گاه یکی از شما را مرگ نزدیک شد اگر مالی گذارده وصیت کند نسبت بپدر و مادر و خویشان خود به نیکی و احسان بآنان، این امر بر پرهیزکاران ثابت و لازم است) این آیه و دو آیه بعد از آن درباره وصیت و اهمیت آنست و وصیّت از اموری است که در شریعت مطهره بسیار درباره آن تأکید شده و اخبار زیادی در اهمیت او روایت کرده اند، در کتاب وسائل از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و حضرت باقر و حضرت صادق (ع) روایت کرده که فرمود «
الوصیة حق علی کل مسلم
» و نیز روایت کرده که فرمود «
من مات بلا وصیة مات میتة الجاهلیة
» شاید اشاره بدوره جاهلیت باشد.
و وصیت بر دو قسم است تملیکیه و عهدیه: و در وصیّت تملیکیه اختلاف است که آیا از عقود است که محتاج بایجاب و قبول باشد و یا از ایقاعات است که قبول لازم نداشته بلکه ردّ مانع است؟
و وصیت محکوم باحکام خمسه یعنی واجب و مستحبّ و مباح و مکروه و حرام است.
ص: 319
و وصیت واجب مانند وصیت بقضاء نماز و روزه و زکاة و خمس و حج و نذر و عهد و کفارات و دیون و ردّ امانات که اولا واجب است خودش انجام دهد و اگر مقدور نشود وصیت کند و همچنین مالی که وارث از محل آن خبر ندارد.
و وصیت مستحبّ مانند وصیت بامور خیریه از صله ارحام و صدقات مستحبه و احسان بسادات و اهل علم و فقراء و بناء مساجد و مدارس و طبع کتب دینی و علمی و اصلاح طرق و اقامه مجلس سوگواری پیشوایان دین و زیارات آنها و حج مندوب و سایر خیرات و مبرات بشرط اینکه زائد بر ثلث نشود و وصیت مباح مانند وصیت بامور مباحة که جنبه عبادیت نداشته باشد و جزو خیرات محسوب نشود و وصیت حرام مانند وصیّت ببناء مراکز فساد از سینما و تآتر و کاباره و بناء معابد مذاهب باطله و اعانه بظلمة و نحو اینها که وصیت باین امور نافذ نیست و وصیی نباید بآنها عمل کند و وصیت مکروه مانند وصیت ببناء قبر و ساختمان روی قبور مگر قبور ائمه طاهرین و امام زادگان و علماء اعلام.
و وصایای عهدیه عبارت است از توصیه بعبادات و مواعظ و نصایح و شهادت بامور اعتقادیه که اکثر در وصایای پیغمبر اکرم و ائمه طاهرین و علماء عاملین مشاهده میشود و وصیت بعتق و وقف و امثال اینها و از این قبیل است جعل قیم برای صغار اگر موصی پدر یا جد پدری باشد و وصیت بتعیین محل دفن و غسل دهنده و نماز گزارنده و کیفیت تجهیز و نحو اینها.
کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ این کتب در این آیه مانند آیه قصاص نیز بمعنی فرض نمیباشد بلکه بمعنی جعل است که اعطاء حق بمالک باشد یعنی حق دارد و میتواند در مال خود وصیت کند، و البته این جعل بلسان ترغیب و تحریص است که میتوان گفت مستحبّ مؤکّد است.
و حضور موت مراد ظهور آثار آنست که بواسطه کبر سنّ یا حدوث مرض
ص: 320
سخت یا مسافرتی که بخطر نزدیک است و نحو اینها که انسان خود را بمرگ نزدیک به بیند و هر چه باین حالت نزدیکتر شود تا بحال اختصار برسد وصیت نمودن آکد است چنانچه در وسائل از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود «
ما من میّت تحضره الوفاة الا ردّ اللَّه علیه من بصره و سمعه و عقله للوصیّة اخذ بالوصیّة او تارک و هی راحة الموت فهی حقّ علی کل مسلم
» و اخبار دیگر نیز بر طبق آن روایت شده.
إِنْ تَرَکَ خَیْراً مراد از خیر مال است چنان که در آیه دیگر میفرماید وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ «1» و شاید تعبیر از مال بخیر برای اینست که باید از طریق خیر و مشروع بدست بیاید و بطریق مشروع صرف شود زیرا مالی که از طریق مشروع تحصیل نشود خیر نیست بلکه شرّ است و اولا باید خود شخص بصاحبانش ردّ کند و اگر نتوانست وصیّت کند که بصاحبانش ردّ کنند یا از جانب آنها ردّ مظالم دهند.
الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ کلمة الوصیّة نایب فاعل کتب است و للوالدین متعلق بآنست یعنی وصیتی کند که نفعش عاید پدر و مادر و خویشانش گردد و منافات ندارد که پدر و مادر و خویشان او وارث او هم باشند که هم از طریق ارث ببرند و هم از طریق وصیّت بآنها احسان شود، بنا بر این توهم اینکه آیه بآیات ارث منسوخ گردیده یا اینکه وصیّت راجع بغیر وارث است باطل است زیرا ارث حقی است که خداوند قرار داده و خواه یا ناخواه بوارث میرسد و وصیّت نسبت بوالدین و خویشان صله رحم، و در اختیار موصی است و اگر بخواهد وصیّت میکند و ذکر اینها از باب بیان مصداق است و منافی با وصیت در حق دیگران نیست، و مراد از مقید ساختن وصیّة بمعروف اینست که اجحاف 1- سوره عادیات آیه 8
ص: 321
در وصیت نکند که بوارث ضرر رساند و دیگران را محروم سازد و بواجبات لطمه وارد کند بلکه رعایت همه جوانب را بکند و طوری وصیّت نماید که از طریق نیکی و معروف خارج نگردد.
حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ اهل تقوی و پرهیزگاران سزاوار است که این امر را رعایت کنند و ارحام خود را محروم نسازند یعنی لازمه تقوی و پرهیزگاری رعایت احسان در حق پدر و مادر و خویشان است و اگر متقی باشد البته این را رعایت میکند ولی غیر متقی یا تارک وصیت است یا اگر هم وصیّت کند از طریق معروف و احسان خارج شده و ملاحظات شخصی را بر مراعات امور واقعی ترجیح میدهد
فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (181)
(پس کسی که وصیّت را تغییر دهد بعد از آنکه آن را شنید همانا گناه آن بر کسانی است که آن را تغییر میدهند محققا خداوند شنوا و داناست) فَمَنْ بَدَّلَهُ تبدیل بمعنی تغییر است و کلمه من عموم را شامل است از وصیّ و وارث و شهود و غیر اینها و تبدیل و تغییر وصیّت باینست که یا اصلا آن را عمل نکند یا بر خلاف آن رفتار کند، یا در غیر مصرفی که تعیین شده مصرف نماید، و حرمت ترک عمل بوصیت از ضروریات دین اسلام و بر اثبات حرمت آن همین آیه کافی است چنانچه در اخبار بر حرمت آن باین آیه استشهاد شده و در اخباری که در وسائل روایت نموده بکبیره بودن آن تصریح شده و در مستدرک از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود «
من ضمن وصیّة المیت ثم عجز عنها من غیر عذر لا یقبل منه صرف و لا عدل و لعنه کل ملک بین السماء و الارض و یصبح و یمسی فی سخط اللَّه و کلّما قال یا ربّ نزلت علیه اللعنة و کتب اللَّه ثواب حسناته کله لهذا المیت فان مات علی حاله دخل النار
» و از آن طرف انفاذ وصیّت واجب نیز واجب است باین معنی که هر اندازه می تواند وصیّت را مستحکم کند که هم وصیّ بتواند انجام
ص: 322
دهد و هم دیگران نتوانند تبدیل کنند.
بَعْدَ ما سَمِعَهُ بعد از آنکه از خود موصی بشنوند یا بموازین شرعیه ثابت شود که موصی چنین وصیّتی نموده و گرنه بمجرد ظنّ و احتمال نمیتوان عمل کرد مگر امور واجبه که ثابت شود بر ذمّه میّت بوده مانند حجّ واجب و خمس و زکاة و دیون که اینها مقدم بر ارث است و چنانچه از اخبار و فتاوی علماء استفاده میشود از ما ترک میّت مقدم بر همه کفن برای او باید تهیه شود و پس از آن دیون او اداء شود و بعد از آن بوصیّت عمل گردد و پس از آن حق وارث داده شود و در قرآن میفرماید مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِها أَوْ دَیْنٍ «1» که ارث را مؤخر از همه قرار داده.
فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ گناه ترک وصیّت بر کسانی است که آن را تبدیل میکنند از وصیّ و ورثه و شهود و هر که مانع از انفاذ وصیت بشود و تعبیر بکلمه انّما که از ادات حصر است برای اینست که اثم و گناه مخصوص مبدل است و بر دیگران چیزی نیست مثلا اگر ورثه مانع از انفاذ وصیت شوند و نگذارند وصی بوصیت عمل کند گناه بر ورثه است و بر وصی گناهی نیست و یا اگر ظلمه مانع شوند و مال موصی را ببرند ورثه تقصیری ندارند و نه اینکه مراد این باشد که موصی یعنی میّت گناهی بر او نباشد و دیگر مسئولیتی ندارد بلکه او مسئول عمل خود از ترک واجبات و دیون خود و غیر اینها است و بمجرد وصیّت ذمّه او بری نمیشود و رفع ذمّه او موکول بعمل بوصیت است و تا عمل نشود ذمّه او مشغول است و اینکه در مجمع البیان از این جمله استفاده نموده که میّت برائت ذمّه مییابد تمام نیست بلی اگر تائب شود و واقعا متمکن هم نباشد امید عفو هست. 1- سوره نساء آیه 12
ص: 323
إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ خداوند بآنچه میّت وصیت کرده و شهود شهادت داده شنواست چنانچه بهمه مسموعات شنوا میباشد و بآنچه وصی یا ورثه عمل میکنند یا تغییر و تبدیل میدهند داناست چنانچه بهمه چیز عالم است.
فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (182)
(پس کسی که از وصیّت کننده انحراف از حقّ یا گناهی را بترسد پس بین آنان اصلاح کند گناهی بر او نیست، و محققا خداوند آمرزنده و رحیم است) این آیه بمنزله استثناء از مفاد آیه سابقه است و خلاصه مفادش اینست که تغییر و تبدیل در وصیّت گناه و حرام است مگر در دو مورد، یکی وقتی که موصی میل و تجاوز از حق کند و بورثه ظلم نماید مثل اینکه وصیّت بر ما زاد از ثلث کند و ورثه امضاء ننمایند یا برای محروم کردن ورثه بدروغ بدیونی اقرار کند خصوصا در صورتی که صغار داشته باشد یا یکی از ورثه را انکار کند و او را از ارث محروم نماید و امثال اینها از انحاء ظلم و اضرار، مورد دوم اینکه بامور محرمه وصیت نماید چنانچه در اقسام وصیّت تذکر دادیم که در این دو صورت عمل بوصیت حرام است و بر وصی واجب است که بین ورثه اصلاح کند بطوری که نه خلاف شرعی عمل شود و نه نارضایتی ورثه حاصل گردد.
فَمَنْ خافَ تعبیر بخوف نمود نه بعلم، برای تعمیم، زیرا در بعض موارد ظلم و تجاوز از حق معلوم و محقق است و در بعض موارد منوط بنظر ورثه میباشد مانند وصیت نسبت بمازاد از ثلث، که در صورتی که ورثه کبار باشند و بتواند آنها را راضی کند ظلم نمیشود و باید بوصیت عمل کند و یا اگر بعضی از ورثه راضی شوند نسبت بسهم آن بعض باید عمل شود بنا بر این چون در بعض موارد احتمال
ص: 324
ظلم است، لذا تعبیر بخوف فرموده چون برای وصی وضع آینده معلوم نیست که میتواند آنها را راضی کند یا جنفی واقع نشود یا نمیتواند، و باین بیان اشکال به اینکه خوف نسبت بآینده است و وصیت قبلا واقع شده رفع میشود، زیرا ظلم و تجاوز از حق متفرع بر عدم حصول رضای ورثه است و آن نسبت بآینده است مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً جنف بمعنی میل از حق و ظلم است چنانچه در مجمع البحرین گفته و آن در موردی است که عمل بوصیت اضرار بورثه و ظلم در حق آنها باشد مانند وصیّت بمازاد از ثلث و نحو آن چنانچه گذشت و اما اگر دیگران بورثه ظلم کنند یا کسی مدعی طلب از میّت شود باید بقدر امکان در دفع و رفع آن بر آید و مراد از اثم موردی است که وصیت بحرام کرده باشد چنانچه قبلا متذکر شدیم که باید آن را تغییر داد فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ مرجع ضمیر بینهم راجع بورثه و کسانی است که درباره آنها وصیت شده چنان که مقام بر آن دلالت دارد و اصلاح بین آنان باینست که وصیت را از طریق جور و انحراف بطریق حق و عدالت ردّ کند و در موردی که بحرام وصیّت نموده عمل نکند و بالجمله در موارد غیر مشروع بطریق مشروع رهبری کند.
فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ یعنی در این صورت تبدیل و اصلاح وصیّت گناهی برای مصلح ندارد بلکه مأجور و مثاب خواهد بود.
إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ اشاره به اینکه عمل بوصیّت و اصلاح بین ورثه و موصی لهم باعث غفران ذنوب وصیّ و موصی و موصی له و ورثه میشود و علاوه بر مغفرت مورد تفضلات و رحمت الهی قرار میگیرند
ص: 325
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (183)
(ای کسانی که گرویدید بر شما روزه واجب شد چنانچه بر کسانی که پیش از شما بودند واجب گردید شاید که شما پرهیزگار شوید) روزه در شریعت اسلام عبارت از امساک از مفطرات، از اول طلوع فجر تا زوال حمره مشرقیه است و از عبادات بسیار بزرگ است و یکی از امور پنجگانه است که اسلام بر آنها بنا شده و در کتاب جواهر نزدیک به سی حدیث در فضیلت آن ذکر نموده مانند اینکه روزه سپر از آتش است، و بواسطه روزه بنده داخل بهشت میگردد، و خواب روزه دار عبادت و سکوتش تسبیح و عملش مقبول و دعائش مستجاب است و ملائکه برای او دعاء میکنند و غیر اینها از اخبار که بیانش موجب تطویل است و در اغلب کتب فارسی مانند زاد المعاد و مفاتیح و رسائل عملیه هم مذکور است و روزه هم محکوم باحکام اربعة یعنی واجب و مستحبّ و مکروه و حرام است: روزه واجب مانند روزه ماه مبارک رمضان و روزه قضا و روزه فرزند بزرگتر از جانب پدر بعد از فوت او و روزه ای که باجاره یا نذر یا عهد یا قسم واجب شود و روزه کفارات و روزه بدل هدی و روزه حرام مانند روزه عید فطر و عید قربان و روزه زن با نهی شوهر و همچنین فرزند با نهی والدین در صورتی که روزه واجب نباشد و روزه مسافر غیر از مواردی که استثناء شده و روزه نذر حرام و روزه مریض با خوف ضرر و روزه وصال و روزه صمت که در امم سابقه بوده، و روزه مکروه مانند روزه عرفه با حصول ضعف در دعاء یا اشتباه هلال و روزه تاسوعا و عاشوراء تبعا لبنی امیة، و روزه میزبان با نهی میهمان یا عکس آن، و کراهت در عبادات منافات با عبادت ندارد زیرا ممکن است عملی عبادی و دارای ثواب
ص: 326
باشد ولی ترکش بواسطه امری که اهم از آنست اولی باشد، و روزه در غیر موارد وجوب و حرمت و کراهت مطلقا مستحبّ است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خطاب بمؤمنین با اینکه کفار هم مکلف بفروع میباشند برای اینست که عبادت از کافر صحیح نیست تا وقتی که ایمان آورد و هنگامی که ایمان آورد داخل در زمره مخاطبین میگردد.
کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ یعنی روزه بر شما جعل شد بهر نحوی که جاعل قرار داده از واجب و مستحبّ، و ممکن است کتب بمعنی فرض باشد اگر مراد روزه ماه رمضان باشد چنانچه از آیات بعد معلوم میشود.
کَما کُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ از این جمله استفاده میشود که روزه از عباداتی است که در جمیع ادیان سابقه بوده، ولی خصوصیات آن از لحاظ وقت و تعداد و غیره ممکن است متفاوت باشد.
لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ یکی از نتایج بزرگ روزه حصول تقوی است زیرا روزه تمرین بر ترک مشتهیات نفس است.
أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ عَلی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ وَ عَلَی الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ طَعامُ مِسْکِینٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (184)
( «واجب شد روزه بر شما» در روزهایی چند پس کسی که از شما بیمار یا بر سفری باشد باید تعدادی از روزهای دیگر را روزه بگیرد و بر کسانی که نتوانند روزه بگیرند در عوض طعام دادن مسکینی است و هر که از روی طاعت خوبی را بجای آورد برای او بهتر است، و روزه گرفتن برای شما بهتر است اگر میدانستید)
ص: 327
این آیه و آیه بعد کمال ارتباط را با آیه قبل دارند و واضح است که دفعة واحدة نازل شده است و مبین و شارح آیه قبل میباشند کانّ فرموده کتب علیکم الصیام ایاما معدودات هی شهر رمضان أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ ظرف است برای «الصیام» یعنی روزه در روزهایی چند برای شما واجب شد و مراد از ایام معدودات ماه رمضان است و تعبیر بایام معدودات شاید برای این باشد که چون ماه مبارک رمضان گاهی سی روز و گاهی بیست و نه روز است از اینجهت عدد ایام تعیین نشده، و ممکن است کنایه از قلّت باشد چنانچه در آیه دیگر از قول یهود میفرماید لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً یعنی یک ماه روزه چندان زیاد نیست که موجب کلفت و زحمت باشد بلکه مدت کمی است ولی اجر آن بسیار و قول بعضی از مفسرین که ایاما معدودات را ظرف برای کَما کُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ دانسته اند و گفته اند مراد بایام معدودات سه روز از هر ماهی است که قبل از وجوب ماه رمضان واجب بوده و بوجوب روزه ماه رمضان نسخ شده، قول بدون مدرک و سند است و قابل ارزش نیست.
فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً مراد مرضی است که روزه برای آن ضرر داشته باشد به اینکه موجب ازدیاد مرض یا سختی آن یا طول علاج آن گردد در اینصورت روزه برای او واجب نیست بلکه حرام است چنانچه از خود آیه استفاده میشود زیرا معین میکند که عده از روزهای دیگر غیر از شهر رمضان روزه بگیرد و اخبار هم بر این معنی ناطق است، بنا بر این قول به اینکه مریض مخیر است بین اینکه افطار کند و یا روزه بگیرد و آیه در مقام ترخیص است فاسد میباشد و حدّ مرض را باید خود مکلف تشخیص دهد و میزان قول طبیب نیست چنانچه صریح اخبار است، در برهان از ابی بصیر روایت میکند که از حضرت
ص: 328
صادق علیه السّلام از حدّ مرضی که باید روزه با آن افطار نمود سؤال میکند حضرت میفرماید «
هو مؤتمن علیه مفوّض الیه فان وجد ضعفا فلیفطر و ان وجد قوّة فلیصم، کان المریض علی ما کان
» و در تشخیص ضرر علم لازم نیست بلکه ظنّ بضرر و احتمالی که منشأ خوف گردد و عقلایی باشد کافی است بلی احتمالات ضعیفه که بعضی برای خود عذر قرار میدهند کافی نیست أَوْ عَلی سَفَرٍ مراد سفری است که موجب قصر نماز میشود اما مسافری که نمازش تمام است مانند اینکه سفر معصیت باشد یا شغلش مسافرت باشد یا کثیر السفر باشد یا کمتر از حدّ سفر برود باید روزه بگیرد و حکم سفر نیز مانند مرض است که روزه گرفتن در آن حرام است مگر در موارد خاصه که استثناء شده و اگر روزه بگیرد بنا بر مذهب امامیه و نص اخبار و ظاهر آیه شریفه باطل است چنانچه در مجمع از حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود:
«الصائم فی السفر کالمفطر فی الحضر» «1»
و نیز از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود «
الصائم فی شهر رمضان فی السفر کالمفطر فیه فی الحضر» «2»
و نیز از آن حضرت روایت شده که فرمود «
لو انّ رجلا مات صائما فی السفر لما صلیت علیه» «3»
و غیر اینها، و مذهب عامه که گفتند مسافر مخیر است بین اینکه روزه بدارد و قضا بر او نیست و افطار کند و قضای آن را بجای آورد بظاهر آیه و نص اخبار مردود است و در کافی و برهان از حضرت زین العابدین علیه السّلام روایت کرده که فرمود «
فاما صوم السفر و المرض فانّ العامة اختلفت فی ذلک فقال قوم یصوم و قال آخرون لا یصوم و قال قوم ان شاء صام و ان شاء افطر و امّا نحن فنقول یفطر فی الحالین جمیعا فان صام فی السفر او فی حال المرض فعلیه القضاء فانّ اللَّه عز و جل یقول فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ عَلی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ 1- وسائل باب صوم
2- وسائل باب صوم [.....]
3- وسائل باب صوم
ص: 329
فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ
یعنی روزهای دیگر غیر از ماه رمضان باید قضاء آن را بجای آورد و آن ایام از ماه شوال تا ماه شعبان است باستثناء روز عید فطر واضحی که هر موقع خواست قضاء کند ولی جایز نیست از این سال تأخیر بیندازد مگر اینکه معذور باشد و اگر تأخیر انداخت علاوه بر قضا کفاره که اطعام مدّی از طعام است نیز دارد.
وَ عَلَی الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ طَعامُ مِسْکِینٍ طاقت بمعنی توانایی و قوه و اطاقه بمعنی اعمال قوة و صرف تمام طاقت است که لازمه آن بزحمت و مشقت و اعمال تمام طاقت میتوانند روزه بگیرند میتوانند بجای هر روز یک مد از طعام بمسکین بدهند و بالجمله آیه مکلفین را بسه دسته تقسیم نموده:
دسته اول کسانی که حاضر و سالمند و روزه گرفتن برای آنان مشقت زیاد ندارد اینان واجب است روزه بگیرند. دسته دوم کسانی که مریض و یا مسافرند، اینان واجب است افطار کنند. و دسته سوم کسانی که روزه برای آنها ضرر ندارد ولی مشقت شدید دارد مخیر هستند در روزه و فدیه که عوض هر روزی یک مدّ از طعام بدهند و در اخبار به شیخ کبیر و ذی العطاش مثال زده و در بعضی اخبار بزنی که بر اولادش خوف دارد، و معلوم است که اینها همه از باب مثال و ذکر مصداق است نه اینکه منحصر باینها باشد بلکه هر که روزه برای او مشقت شدید دارد ولی میتواند بگیرد و ضرری برای او ندارد مرخص و مخیر است بین اینکه تحمّل مشقت کند و روزه بگیرد و اینکه افطار کند و عوض هر روزی مدّی از طعام بدهند.
«و فدیه» بمعنی عوض است و مشهور در مقدار طعام یک مد از گندم است که یک چهارم صاع یعنی یک چارک باشد (تقریبا بوزن ایران) چنانچه طبرسی از ابی بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود:
ص: 330
«
یتصدق لکل یوم افطر علی مسکین مدا من طعام و ان لم یکن حنطه فمدّ من تمر
» و محمد بن مسلم از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود: «
الکبیر و الذی به العطاش لا حرج علیهما ان یفطرا فی رمضان و تصدق کل واحد منهما فی کل یوم بمدّ من طعام و لا قضاء علیهما فان لم یقدرا فلا شیئی علیهما
» و در بعض نسخ «بمدین» روایت شده و لذا بعضی احتیاط کرده اند که دو مد از طعام بدهد فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ کلمات مفسرین در این جمله مضطرب است و آنچه از ظاهر خود آیه استفاده میشود اینست که تطوع از طوع بمعنی رغبت است و معنی آن عمل مشروعی را از روی رغبت انجام دادن است و خیر اول مصدر و بمعنی نیکی و عمل خوب است و خیر دوم بمعنی افعل تفضیل است و مفاد جمله چنین میشود کسی که عمل خوبی را از روی طوع و رغبت انجام دهد بهتر است برای او تا از روی اکراه و بی میلی بجای آورد و این جمله بمنزله کبرای کلیة است و جمله بعد از آن صغرای جزئیه است که در آن مندرج میگردد کانه فرموده «التطوع بکل خیر هو خیر لکم و الصیام خیر، فالتطوع به خیر لکم» و این نتیجه علاوه بر اینکه ترغیب و تحریص بر مطلق روزه گرفتن است راجع به «الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ» نیز میباشد که اگر از روی میل و رغبت با تحمل مشقت روزه را می گیرند روزه بهتر است و اگر از روی کراهت و بی میلی است همان فدیه را بدهند.
وَ أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ یعنی صیامکم خیر لکم و این جملات علاوه بر آنچه ذکر شد ترغیب دیگری است برای روزه گرفتن.
إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ اگر بفوائد کثیره و منافع عدیده آن در دنیا و آخرت پی ببرید و بدانید که آن لطفی از جانب خداوند نسبت بشما است.
ص: 331
شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی وَ الْفُرْقانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَ مَنْ کانَ مَرِیضاً أَوْ عَلی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلی ما هَداکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (185)
( «آن روزهای چند» ماه رمضان است که قرآن در آن نازل شد، در حالی که قرآن هدایت کننده مردم، و دارای دلائل آشکارایی از هدایت و تمیز بین حق و باطل است، پس کسی که از شما حاضر باشد در ماه رمضان باید روزه بگیرد و کسی که مریض یا در سفر باشد باید روزهای دیگر غیر ماه رمضان روزه بگیرد خداوند نسبت بشما آسانی را اراده میکند و دشواری را اراده نمیکند برای اینکه عدد را تکمیل کنید و خدا را بر آنچه شما را هدایت نمود تکبیر نمائید و باشد که شما او را شکرگزاری کنید) شَهْرُ رَمَضانَ خبر است برای مبتداء محذوف تقدیرش «هی ای تلک الایام شهر رمضان» و بیان این مبتداء در آیه قبل شده و بعضی گفتند مبتداست و خبرش الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ است و جمله بیان أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ است و شهر بمعنی ماه است و آن را شهر گفتند برای اینکه بواسطه رؤیت هلال مشهور و ظاهر است و رمضان از ماده رمض است و آن شدت گرمای روز و تابیدن آفتاب بر زمین ریگزار است و ممکن است که علت تسمیه این ماه باین اسم این بوده که در موقع وضع اسماء ماهها ماه نهم در فصل تابستان بوده است و در بعضی اخبار دارد که رمضان اسامی خدا است و سزاوار نیست که گفته شود رمضان آمد و رمضان رفت بلکه گفته شود شهر رمضان آمد یا رفت و این کلمه غیر منصرف است.
ص: 332
و شهر رمضان بنص اخبار افضل شهور است چنانچه در خطبه شعبانیه که شیخ صدوق ره از حضرت رضا علیه السّلام از آباء گرامش از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که فرمود «
خطبنا رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ذات یوم فقال ایها النّاس قد اقبل الیکم شهر اللَّه بالبرکة و الرحمة و المغفرة شهر هو عند اللَّه افضل الشهور و ایامه افضل الایام و لیالیه افضل اللیالی و ساعاته افضل الساعات دعیتم فیه الی ضیافة اللَّه و جعلتم فیه من اهل کرامة اللَّه انفاسکم فیه تسبیح و نومکم فیه عبادة و عملکم فیه مقبول و دعائکم فیه مستجاب
» تا آخر خطبه و نظیر همین خطبه را در مجمع البیان از حضرت باقر (ع) روایت کرده که فرمود: «
خطب رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم الناس فی آخر جمعة من شعبان فحمد اللَّه و انثی علیه ثم قال ایها الناس قد اظلکم شهر فیه لیلة خیر من الف شهر و هو شهر رمضان فرض اللَّه صیامه الی آخر الخطبه
» و بالجمله اخبار در فضیلت ماه رمضان زیاد از این است که بتوان در اینجا نقل نمود و مهمّ ترین فضیلت آن همان نزول قرآن در آن است چنانچه میفرماید الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ صفت شهر رمضان یا خبر آن است یعنی از خصائص ماه مبارک رمضان اینست که قرآن در آن نازل شده و چنانچه در مقدمه کتاب در مراتب نزول قرآن متذکر شدیم مراد از نزول قرآن در ماه رمضان نزول مرتبه جمعی آن دفعة واحده بر قلب مبارک پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که بعد از آن در ظرف بیست و سه سال نجوما بوسیله جبرئیل امین بر پیغمبر نازل گردید و پیغمبر برای مردم تلاوت فرمود.
و از این آیه بضمیمه آیه اول سوره قدر و سوره دخان ثابت میگردد که شب قدر در ماه مبارک رمضان است.
هُدیً لِلنَّاسِ صفت قرآن است چنانچه در آیات بسیار باین صفت ستوده
ص: 333
شده مانند إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ «1» و هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ «2» و تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیمِ هُدیً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِینَ «3» و غیر اینها از آیات دیگر و بیان هدایت قرآن مفصلا در ذیل تفسیر آیه شریفه:
ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ «4» ذکر شد و در اینجا بیک نکته اشاره میکنیم: وجه اینکه در این آیه قرآن را نسبت بعموم ناس هادی میشمارد و در اول سوره هدایت قرآن را مخصوص بمتقین میداند اینست که در اینجا علت نزول قرآن و غرض از انزال آن را که هدایت عموم مردم است بیان میکند و در اول سوره کسانی را که بهره کامل از هدایت قرآن می برند ذکر می نماید و آنان اهل تقوی و پرهیزگاران میباشند.
وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی وَ الْفُرْقانِ صفت بعد از صفت برای قرآن است یعنی علاوه بر اینکه دارای یک جنبه هدایت عمومی برای همه مردم است دارای دلیلهای واضح و آشکارا و فارق بین حق و باطل نیز میباشد که راه حق را بخوبی روشن و از راه باطل جدا میسازد و جای شبهه برای کسی باقی نمیگذارد.
فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ نکات بلاغت را در این آیات توجه نمائید:
اولا در آیه اولی در مقام تشریع اصل صوم بدون تعیین مقدار و زمان آن بر آمده و برای اینکه ثقیل و گران بر آنان نباشد تذکر به اینکه حکم مستحدثی نبوده بلکه در امم سابقه هم بوده است علاوه بر اینکه موجب حصول تقوی میگردد و سپس در آیه ثانیه برای اینکه تصور نشود امر مشکلی و در مدت طویلی است فرمود این روز در ایام کم و مدت معدودی است آن هم بر همه شما نیست بلکه 1- سوره بنی اسرائیل آیه 9
2- سوره آل عمران آیه 138
3- سوره لقمان آیه 2- 3
4- مجلد اول ص 121
ص: 334
اگر مریض یا مسافر باشید روزه بر شما واجب نیست و باید در روزهای دیگر قضا کنید و اگر کسانی که تحمل روزه برای آنها مشکل است میتوانند افطار کنند و بجای هر روز مدی از طعام بمساکین دهند پس از آن در آیه سوم فضیلت ماه رمضان را گوشزد فرموده که ماهی است قرآن در آن نازل شده و بعد از تمهید این مقدمات و زمینه چینی ها میفرماید هر کس در شهر رمضان حاضر است واجب است روزه بگیرد.
و امّا توهم اینکه این جمله یعنی فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ ناسخ جمله قبل یعنی وَ عَلَی الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ طَعامُ مِسْکِینٍ است که آیه قبل تخییر بین صوم و روزه است و آیه بعد ایجاب روزه مینماید، توهم فاسدی است برای اینکه اولا این آیات شدت ارتباط را با یکدیگر دارند و پیداست که در یک موقع نازل شده که اول زمان تشریع صوم باشد و نسخ قبل از رسیدن زمان عمل درست نیست و ثانیا شمول این جمله از باب اطلاق است و آیه قبل مقید است و با ذکر مقید قبلا جایی برای اطلاق نمی ماند و مقدمات حکمت جاری نیست.
وَ مَنْ کانَ مَرِیضاً أَوْ عَلی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ مراد از ایام اخر روزهای غیر شهر رمضان است و آن از شوال تا شعبان موسع است و وقت معینی برای آنها جعل نشده ولی باید بماه رمضان دیگر نرسد که اگر برسد هم قضا و هم کفاره دارد و آوردن این جمله در اینجا از باب تکرار نیست زیرا در آیه سابقه زمان عمل معین نشده بود تنها برای تمهید حکم بیان نمود که روزه در ایام معدودی بر شما واجب شد و مریض و مسافر هم در روزهای دیگری روزه بگیرند ولی در این آیه زمان فعل را معین فرموده و مریض و مسافر در آن زمان را هم میفرماید در روزهای دیگر روزه بگیرند.
یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ خداوند در برداشتن روزه
ص: 335
از مریض و مسافر در ماه رمضان و توسعه در زمان قضاء آن، آسانی و سهولت را برای شما اراده نموده و عسر و حرج را از شما برداشته چنانچه در جعل همه احکام این معنی را اراده نموده و این را دین سهله و سمحه قرار داده است.
وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ این جمله عطف بر جمله قبل است باعتبار معنی کانّ تقدیر اینست «فعل اللَّه ذلک لیتیسر علیکم و لتکملوا العدة» این روزه در روزهای غیر ماه رمضان را برای مریض و مسافر قرار داد تا کار را بر شما آسان کند و تعداد روزه را که در ماه رمضان افطار نموده اید بعد از آن تمام بجای آورید تا اگر از فیض وقت که شهر رمضان باشد محروم شده اید از فیض مقدار و کمیّت محروم نگردید.
وَ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلی ما هَداکُمْ و برای اینکه خدای را بعظمت یاد کنید بر اینکه شما را هدایت کرد چون تشریع صوم برای اتصاف بصفات ربوبی است و پس از توفیق بانجام وظیفه برای اینکه مبادا صائمین گرفتار عجب شوند باید متذکر عظمت و کبریایی حق گردند چنانچه در هر امری که انسان در خود یا دیگری احساس بزرگی و عظمت نمود باید تکبیر بگوید و متوجه کبریایی خدا گردد و شاید علت جعل تکبیرات در بعد از مغرب و عشاء و صبح و نماز عید در شب و روز عید فطر و همچنین تکبیراتی که قبل از زیارات ائمه وارد شده همین نکته باشد وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ و برای اینکه خدا را سپاسگزار باشید که چنین حکم پر فائده و با فضیلت و مثوبتی برای شما وضع نموده و شما را بچنین طاعتی موفق فرموده و از فضائل ماه رمضان و روزه آن شما را برخوردار و بهره مند ساخته است.
ص: 336
وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (186)
(و هر گاه بندگان من از من ترا سؤال کنند پس من نزدیکم، دعای دعا کننده را اجابت میکنم هر وقت مرا بخواند، پس باید از من طلب اجابت کنند و بمن ایمان آورند تا اینکه رشد یابند) وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی معنی دعا و آیات وارده در باب دعا و اخبار ماثوره در این مورد را در ذیل تفسیر آیه شریفه وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ متذکر شدیم «1» و در اینجا بعض نکات تفسیری این آیه را متعرض میشویم اضافه عباد بیاء متکلم یک نوع عنایت از جانب مولی نسبت ببنده است، اشاره به اینکه بنده مملوک مولی است و غیر از در خانه مولی جایی ندارد و نباید برود چنانچه در حدیث از امیر المؤمنین روایت شده که در مناجاتش عرض میکند «
کفانی فخرا ان اکون لک عبدا و کفانی عزّا ان تکون لی ربّا
» فَإِنِّی قَرِیبٌ مراد از قرب خدا ببندگان قرب مکانی نیست زیرا اینگونه نزدیکی از خصوصیات جسم است خداوند منزه از مکان و جسمانیت است بلکه مراد قرب احاطی است باحاطه قیومیت و معنی استواء بر عرش در آیه الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی «2» همین احاطه است و همچنین است آیه وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ «3» بناء بر یک تفسیر و علت اینکه نفرمود بگو ای پیغمبر ببندگانم که خدا نزدیک است برای اینست که منتهای نزدیکی را برساند و حتی واسطه در میان نیاورد چنانچه میفرماید 1- مجلد اول ص 185- 188
2- سوره طه 5
3- سوره بقره آیة الکرسی
ص: 337
نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ «1» أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ کلمه الداعی چون مقید نیست بخصوص با قرینه مقامیه افاده عموم میکند یعنی هر که خدا را بخواند خدا او را اجابت میکند، منتهی الامر باید بحقیقت دعا و مسئلت متحقق شود و ذلت و فقر خود، و علم و قدرت حق را بر اجابت دعای خود بشناسد از همه مأیوس و تنها امیدش بخدا باشد و ضمنا بداند که بسا مصلحت در انجام مقصد داعی در دنیا نیست خداوند اجابت آن را بآخرت محول مینماید و بالجمله اگر دعا متحقق شود اجابت بدنبال آنست زیرا وعده الهی تخلف ندارد مگر اینکه شرّی را برای خود یا دیگران از خدا بخواهد که اجابتش عقلا قبیح است.
فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی فاء برای تفریع است یعنی اکنون که دانستید من دعوت داعی را اجابت میکنم پس از من طلب اجابت کنید و این امر از جانب خدا دلیل بارز دیگری است بر اینکه خداوند اجابت میکند زیرا قبیح است که مولی بغلامش بفرماید که هر چه میخواهی از من بخواه و او بخواهد و مولی اجابت نکند مگر اینکه مراعات شرایط سؤال از مولی را ننماید و مطابق دستور او رفتار نکند.
وَ لْیُؤْمِنُوا بِی یعنی ایمان بیاورید و اعتقاد و اطمینان داشته باشید که من قادرم بر اعطاء آنچه سؤال می کنید چنانچه این مضمون را در مجمع و عیاشی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده.
لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ تا اینکه بطرف او راه یابید و در خانه غیر او نروید. 1- سوره ق آیه 15
ص: 338
أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلی نِسائِکُمْ هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ وَ عَفا عَنْکُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَی اللَّیْلِ وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (187)
(در شب روزه نزدیکی با زنانتان برای شما حلال شد، آنان پوشش شما و شما پوشش آنان هستید خدا دانست که شما با خویشتن خیانت کردید پس توبه شما را پذیرفت و از شما عفو نمود، اکنون با ایشان نزدیکی کنید و طلب کنید آنچه را خدا برای شما نوشته و بخورید و بیاشامید تا برای شما آشکار شود ریسمان سفید از ریسمان سیاه از صبح، سپس روزه را باتمام برسانید تا شب، و با زنانتان نزدیکی نکنید و حال آنکه در مساجد معتکف باشید اینها حدود خدایی است پیرامون آن نگردید، اینچنین خداوند آیاتش را برای مردم بیان می کند تا پرهیزکار شوند) «أُحِلَّ لَکُمْ» حلال مقابل حرام و بمعنی ترخیص است و با واجب و مستحبّ و مباح و مکروه سازگار است و حرام بمعنی ممنوع است و بحث در اینکه اشیاء در اصل اولی حظر یعنی منع است تا حلیتش از شرع ثابت شود یا اصل اولی اباحه است تا حرمتش محقق گردد بحث قلیل الفائده است بعد از آنکه در شریعت مطهره وارد شده که «
کل شی ء لک حلال حتی تعلم انه حرام
» و در روایة مصعدة بن صدقه
ص: 339
میفرماید «
و الاشیاء کلها علی هذا حتی تستبین او تقوم به البینة
» لَیْلَةَ الصِّیامِ مراد شبی است که روزش روزه میدارید چه روزه واجب باشد یا مستحبّ و چه ماه رمضان باشد و چه غیر آن، چون در روز روزه جماع بالاتفاق مفطر است و اگر روزه واجب باشد حرام و مفطر است، و تعبیر بلیلة برای اینست که دلالت بر جنس لیل میکند و همه لیالی صیام را شامل است.
الرَّفَثُ إِلی نِسائِکُمْ اصل رفث افصاح و تصریح بچیزی است که باید از آن کنایه نمود و در اینجا مراد جماع است چنانچه در آیه حج فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ «1» همین معنی مراد است و تعدیه بالی نسائکم برای اینست که متضمن معنی افضاء یعنی رفتن نزد زنان است و مراد از نسائکم اعمّ از زنان دائمی یا انقطاعی یا کنیزکان است غیر از سایر زنان که مطلقا حرام است.
هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ کنایه از اینکه زنها ساتر عیوب شوهرها و شوهرها ساتر عیوب زنها هستند چنانچه لباس ساتر عورت است، و حافظ شئون یکدیگر و اسباب زینت هم هستند چنانچه لباس حافظ بدن و باعث زینت انسان است، و این جمله مستأنفه است و سبب حلال بودن جماع را در شبهای روزه بیان میکند یعنی چون زن نسبت بمرد بمنزله لباس است و اجتناب از آن در مدت یک ماه مشکل است و همچنین مرد نسبت بزن، از اینجهت در شبهای روزه نزدیکی با آنان حلال شد تا این اجتناب قابل تحمل باشد عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ تختانون از خیانت است و مراد از اختیان بنفس ارتکاب معصیت است و از این جمله استفاده میشود که قبل از نزول این آیه در لیالی شهر رمضان، جماع یا مطلقا حرام بوده یا بعد از خواب شب، و 1- سوره بقره آیه 193
ص: 340
خداوند تفضلا علی الناس این حکم را نسخ فرمود و بر طبقش اخباری نیز وارد شده که متعرض میشویم و از اینجا استفاده میشود که حکم صوم با نزول آیه کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ تا آخر آیات سه گانه تشریع شده بود و بر طبقش عمل مینمودند و این آیه بعدا نازل شد و قسمتی از حکم سابق را نسخ نمود و نمی توان گفت این آیه با آیات قبل یک مرتبه نازل شده زیرا نسخ قبل از عمل معنی ندارد و لازمه آن لغو بودن جعل اولی است.
فَتابَ عَلَیْکُمْ وَ عَفا عَنْکُمْ توبه شما را نسبت بخیانت بنفس گذشته پذیرفت و نسبت بآینده این حکم را از شما برداشت.
فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ مباشرت کنایه از جماع و این امر برای ترخیص است نه وجوب زیرا در مقام توهم حظر است و میتوان از آن استحباب استفاده نمود طبق حدیثی که در مجمع البیان از اکثر مفسرین نقل میکند که فرمود «
انّ اللَّه یحبّ ان یؤخذ برخصه کما یؤخذ بعزائمه
» و از حضرت باقر و صادق (ع) روایت کرده که فرمودند در شبهای اول هر ماهی جماع مکروه است مگر شهر رمضان بواسطه همین آیه.
وَ ابْتَغُوا ما کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ ابتغاء بمعنی طلب است یعنی طلب کنید آنچه را خداوند برای نفع شما جعل نموده و هر چه را خدا برای شما حلال نموده و شما را در آن رخصت داده بگیرید و آنچه را حرام نموده رها کنید و گفتند مراد از ابتغاء ما کتب اللَّه طلب ذریه است یعنی مقصد شما از مباشرت زنان تنها قضاء شهوت نباشد بلکه طلب فرزند و بقاء نسل را هم منظور دارید.
وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ امر باکل و شرب نیز امر ترخیصی است نه وجوبی زیرا این امر نیز در مقام توهم حظر و منع است.
ص: 341
و از این جمله استفاده میشود که اکل و شرب در شب ماه رمضان نیز فی الجمله ممنوع بوده و گفتند بعد از خواب حرام بوده یعنی اگر بعد از نماز عشاء میخوابیدند و بعدا بیدار میشدند برای آنها اکل و شرب حرام بود و بر طبق این اخباری روایت شده چنانچه در مجمع البیان از تفسیر علی بن ابراهیم قمی ره حدیثی نقل کرده که خلاصه مضمون آن حدیث اینست که «حضرت صادق علیه السّلام فرمود خوردن و آشامیدن در شهر رمضان در شب بعد از خواب حرام بود و نکاح مطلقا در شب و روز ماه رمضان حرام بود و مردی از اصحاب رسول خدا که او را خوّات بن جبیر انصاری «1» میگفتند برادر عبد اللَّه بن جبیر پیر مردی ضعیف بود و با رسول خدا در خندق روزه بود پس در شام بخانه آمد و طعام خواست گفتند نخواب تا طعام آماده کنیم ولی پیش از اینکه افطار کند خواب او را ربود و هنگامی که بیدار شد گفت دیگر بر من حرام است در این شب افطار کنم و فردا صبح که در خندق حاضر شد بیهوش گردید و رسول خدا او را دید و بر او رقت نمود و نیز جمعی از جوانان در شب رمضان مخفیانه با زنان خود مجامعت مینمودند پس خداوند تبارک و تعالی از روی تفضل این حکم یعنی حرمت جماع در شب ماه رمضان و حرمت «اکل و شرب بعد از نوم را برداشت» و مراد از خیط ابیض سفیده صبح صادق است که در کنار افق در طرف مشرق مثل یک خط مستطیلی عرضا کشیده میشود و بالای آن خط سیاهی است که همان سیاهی شب باشد.
و کلمه من الفجر بیان خیط ابیض است و مراد فجر ثانی است که فجر صادقش میگویند نه فجر اول که فجر کاذبش نامند و مانند خط سفید عمودی شبیه دم گرگ ظاهر میشود و از اینجهت آن را ذنب السرحان نامند. 1- در جمع الجوامع معطم بن جبیر برادر عبد اللَّه ابن جبیر ضبط نموده ولی در قمی و کافی و فقیه و عیاشی خوات بن جبیر ضبط شده.
ص: 342
ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَی اللَّیْلِ غایت داخل در مغیی نیست یعنی مدت روزه آخر روز است که باول شب وصل میشود که عبارت از استتار تمام قرص خورشید در تمام نقاط شهر از سطح زمین تا بالای کوه است و شناخته میشود بذهاب سرخی از طرف مغرب تا بالای سر یعنی نصف سطح بالا از سرخی خالی شود و سرخی بطرف مشرق بیفتد و بمجرد غروب شمس از نظر که مذهب عامه و جماعتی از خاصه است نمیتوان افطار نمود.
وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ عکوف و اعتکاف بمعنی اقامت در جایی است و اعتکاف در اصطلاح فقه عبارت از اقامت در بعضی مساجد برای عبادت است و آن دارای احکام و مسائلی است که فقهاء در کتب فقهیه بعد از کتاب صوم متعرض میشوند و اقلّ اعتکاف سه روز است دو روز اول مستحبّ و روز سوم واجب است و همچنین روز چهارم و پنجم مستحبّ و روز ششم واجب و هکذا هر دو روز مستحبّ و روز سوم واجب میشود و اعتکاف بسا بنذر و سایر موجبات واجب میگردد.
و لازم است که در یکی از چهار مسجد (مسجد الحرام- مسجد النبی- مسجد اقصی- مسجد کوفه) یا در مساجد جامعه در سایر بلاد باشد و در مدت اعتکاف باید از مسجد خارج نشود مگر برای امر ضروری و روزه شرط صحت اعتکاف است و جماع مطلقا (در شب و روز) در ایام اعتکاف حرام است چنانچه مفاد همین جمله است و سایر فروع این مسئله مربوط بکتب فقهیه است تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها یعنی این احکامی که درباره روزه و اعتکاف گفته شد حدود الهی است و حدّ عبارت از منتهی هر چیزی و حاجز بین دو چیز است و برای هر چیز حدّی است که تا آن حدّ مربوط بآن شیئی است مثلا اخلاق حسنه هر یک دارای حدّی است که اگر از آن تجاوز نمود بجانب افراط یا تفریط میرسد و همچنین است عقائد و افعال و سایر امور که همه محدود بحدی
ص: 343
هستند و غیر محدود تنها ذات اقدس حق تبارک و تعالی است که به هیچ وجه محدود بحدی نیست.
و حکماء گفته اند: «الشی ء اذا جاوز عن حدّه انعکس الی ضدّه» و مفاد (لا تقربوها) همین است یعنی نزدیک بحدّ نشوید مبادا داخل در آن شده و مرتکب حرام گردید چنانچه در فرائد حدیثی از امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده که قسمتی از آن اینست
(فمن یرتع غنمه حول الحمی یوشک ان یدخلها)
و از این جمله از آیات استفاده میشود که هیچگونه تصرف و دخالتی در احکام شرع نمیتوان نمود.
کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ خداوند آیات خود را از اوامر و نواهی و حجج و ادله و احکام برای نفع عموم مردم بیان میکند و غرض اصلی حصول تقوی یعنی ترک محرمات و فعل طاعات و انجام وظائف عبودیت می باشد.
وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَی الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (188)
(و مالهای یکدیگر را در میانتان بباطل صرف مکنید و نمیتوان رشوه نزد حکام جور بفرستید برای اینکه قسمتی از اموال مردم را بخورید و حال آنکه می دانید) وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ مراد اکل مقابل شرب نیست بلکه مطلق تصرف است یعنی لا تتصرفوا فی اموالکم چنان که متعارف است کسی که در مال دیگری تصرف کند میگویند مال او را خورد، و مراد از اموالکم اموال یک دیگر است چنانچه لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ مقصود اینست که یک دیگر را نکشید
ص: 344
و بینکم متعلق به لا تأکلوا است و بالباطل یعنی بوجه غیر مشروع، یعنی اموال یکدیگر را در میان خود تصرف غیر مشروع نکنید و توضیح این مطلب اینست که طرق مقرره در شریعت برای تصرف مالکانه، و بعبارت دیگر طرقی که سبب ملکیت میگردد معین و مضبوط است و خلاصه آنها از اینقرار است:
1- حیازت با شرایط معینه در مباحات اصلیّه 2- میراث مطابق مقررات شرعیه 3- تجارت با مراعات شرایط معامله و متعاملین و عوضین 4- اجرت بر عمل بشرط اینکه عمل مباح باشد 5- صنعت و کسب با رعایت شرایط آن 6- تملیکات رایگان مانند هبه، هدیه، خمس، زکاة، کفارات، صدقات، و امثال اینها که اینها طرق مشروع تصرف است و طرق غیر مشروع که اکل مال بباطل است آنهم اقسامی دارد مانند غصب عدوانی، سرقت، قمار، کم فروشی، ربا، رشوه، کسب های حرام، معاملات باطل، اجرت بر عمل حرام مانند رقص آواز و امثال اینها، عامل ظالم شدن، غش در معامله، بیع شراب یا انگور برای ساختن شراب یا چوب فلزات برای ساختن بت، خوردن مال یتیم، فروش آلات لهو و لعب و قمار و ظروف طلا و نقره و مجسمه و بلیط بخت آزمایی بیع مصحف بکافر و بیع نجاسات، سحر و فال گیری و بسیار دیگر از کارهای غیر مشروع که امروزه در میان مردم رواج دارد و اهمیتی بآن نمیدهند و بالنتیجه مالهای حرام که قسم عمده اموال را تشکیل میدهد با مالهای حلال مخلوط شده و بدست آوردن حلال امر مشکلی گردیده است.
وَ تُدْلُوا بِها إِلَی الْحُکَّامِ عطف بتأکلوا مدخول لاء ناهیه است یعنی و لا تدلوا و این عطف از قبیل عطف خاص بعام است زیرا یکی از مصادیق اکل مال بباطل است و (تدلوا) از ادلاء بمعنی دلو در چاه کردن و آب کشیدن است و کنایه از بردن مال نزد حکام جور است برای اینکه مطابق میل رشوه دهنده حکم کنند،
ص: 345
کانّ مالی را که بعنوان رشوه نزد حاکم جور میفرستند که بسبب او مال مردم را بخورند تشبیه شده بدلوی که در چاه میافکنند که بتوسط حبل آن آب را از مرکزش بکشند و مراد از حکام، حکام جورند بقرینه ذیل آیه لِتَأْکُلُوا فَرِیقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ که در هر زمانی از قبل سلاطین جور منصوبند و در اموال مردم بعنوان ولایت تصرف میکنند و فریق بمعنی قطعه و قسمتی از شیئی است یعنی برای اینکه قسمتی از اموال مردم را بگناه بواسطه حکم حاکم تصرف کنید و از این جمله استفاده میشود مالی را که بحکم حاکم جور کسی بگیرد اکل مال بباطل است و در اخبار تصریح شده که اگر واقعا هم ذیحق باشد و حاکم جائر هم بحق حکم کند تصرف در آن مال سخت است چون بحکم طاغوت متصرف شده و فقهاء هم متعرض شده اند که اگر ممکن است و لو از راه تقاص، مال خویش را اخذ کند جایز نیست بقضات جور رجوع کند، بلی اگر راه منحصر باشد مانعی ندارد.
وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ با اینکه میدانید این کار برای شما حرام است و میدانید این حکام جور که چه حق هایی را باطل میکنند و چه باطل هایی را بصورت حقّ جلوه میدهند و چه حکمهای خلاف شرع می نمایند.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقی وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (189)
(از تو از ماهها سؤال میکنند بگو آنها میقاتها برای مردم و برای حجّ است
ص: 346
و نیکی این نیست که خانه ها را از پشت آن داخل شوید بلکه واجد نیکی کسی است که دارای تقوی باشد، و خانه ها را از درهای آنها وارد شوید و از معصیت خدا بپرهیزید تا اینکه رستگار شوید» یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ اهّله جمع هلال است که عبارت از ماه نو باشد و بعضی گفتند دو شب اول را هلال گویند و بعضی تا سه شب و برخی دیگر تا هفت شب را هلال گفتند و وجه تسمیه آن بهلال بمناسبت اینست که صدای مردم در موقع رؤیت آن بنشان دادن بیکدیگر بلند میشود و اصل آن از اهل الصبی است که آواز کردن کودک هنگام ولادت باشد.
و سؤال از اهله از اینجهت بوده که چرا ماه مانند خورشید و سایر ستارگان همیشه بیک میزان طلوع و غروب نمیکند بلکه حالات مختلفه دارد که شب اول ماه در منتهی ضعف در روشنی است و هر شب روشن تر میشود تا بدر میگردد و سپس باز رو به ضعف میرود تا بمرتبه محاق برسد.
و یا اینست که این نکته را متوجه نبودند که ماه از خود نور ندارد و از خورشید کسب نور میکند و هر مقدار از آن که مقابل نور خورشید قرار گیرد برای اهل زمین نمایان میگردد، و یا این نکته را متوجه بوده و از حکمت و فائده آن میپرسیدند که این اوضاع برای ماه بچه منظور مقرر شده است، و از طرز جواب معلوم میگردد که سؤال از حکمت آن بوده است.
قُلْ هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ بنای عرب در تاریخ و اموری که با اوقات ارتباط دارد بر ماه و سال قمری بوده و دوازده ماه را یک سال حساب نموده، مبدء سال را ماه محرم و آخر آن را ماه ذی الحجة میگرفتند و برای هر ماه نامی گذارده اند چنانچه هر طائفه برای تاریخ و تقدیر زمان مسلکی اتخاذ نمودند ایرانیان سال شمسی و سیر خورشید بر بروج دوازده گانه را برای تاریخ اختیار نمودند و هر
ص: 347
برج را نامی نهادند مانند فروردین، اردیبهشت، خرداد، و رومیان بنام تشرین، کانون، شباط، آذر، نیسان و غیره نام نهادند. و فرنگ بنام دیگر نامگذاری نمودند و دانشمندان عرب نیز بنام حمل و ثور و جوزا ... نامیدند ولی چون عموم مردم از تاریخ برجی مطلع نیستند و اکثر تا بتقویم مراجعه نکنند اول و آخر برج را نمیدانند علاوه بر اینکه مبدء سال نسبت بهر طایفه مختلف است و آنچه تشخیص آن برای همه میسر و مشاهده است همین اختلافات قمر است که تمام افراد بشر از خواصّ و عوام آن را درک میکنند، و لذا اغلب احکام شرع بر ماههای قمری وضع شده مانند روزه و حج و بلوغ دختر و پسر و اعیاد مذهبی و همچنین موالید و وفیات پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه طاهرین بر این تاریخ است.
پس خلاصه جواب سؤال کنندگان اینست که فائده نو بنو شدن ماهها حفظ مواقیت برای مردم است که اوقات عبادات و سایر اموری که احتیاج بحفظ وقت و زمان دارد بشناسند.
و کلمه (للناس) فائده عمومی اهله را ذکر میکند که نسبت بجمیع مردم است و کلمه «و الحج» از باب عطف خاص بعام است و ممکن است تخصیص بذکر از اینجهت بوده که اختصاص بطائفة خاص دارد که اهل استطاعت باشند.
وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها این حکم دیگری است و از برای این جمله ظاهری است که لازم المراعات است و آن اینست که خانه ها را از پشت داخل نشوید و ظهر مقابل بطن است و ممکن است مراد بام خانه باشد که از وراء خانه ببام رفتن و داخل خانه شدن باشد.
ص: 348
وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقی وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها نیکی آنست که انسان دارای تقوی باشد، و خانه ها را از در آن وارد شوید یعنی لازمه تقوی اینست که خانه ها را از در آن و باذن اهلش وارد شوید چنانچه در آیه دیگر میفرماید:
لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلی أَهْلِها «1» و ممکن است مراد نهی از آن عملی باشد که بعضی از طوائف عرب در موقع احرام انجام میدادند که نقبی در مؤخّر خانه ایجاد نموده و از آن داخل و خارج میشدند چنانچه در مجمع از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده
کانوا اذا احرموا لم یدخلوا بیوتهم من ابوابها و لکنهم کانوا ینقبون فی ظهور بیوتهم ای فی مؤخرها نقبا یدخلون و یخرجون منه فنهوا عن التدین بها
» و برای این جمله معنی دیگری است و آن اینست که رسیدن بهر مقصودی راهی دارد و باید از راه آن وارد شد و راه اخذ احکام و معارف دین امیر المؤمنین و ائمه طاهرین میباشند و هر که طالب دین است باید از این در وارد شود چنان که در حدیثی که متواتر بین خاصه و عامه است پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود:
انا مدینة العلم و علی بابها و لا یؤتی المدینة الا من بابها
و در بعض اخبارش دارد که فرمود «
انا مدینة الحکمة و علی بابها و من اراد الحکمة فلیأتها من بابها
» و در مجمع از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود «
آل محمد ابواب اللَّه و وسیلته و الدعاة الی الجنة و القادة الیها و الادلاء علیها الی یوم القیمة».
و در صافی از احتجاج از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که فرمود «
نحن البیوت التی امر اللَّه ان یؤتی من ابوابها نحن باب اللَّه و بیوته التی یؤتی منه فمن تابعنا و اقرّ بولایتنا فقد اتی البیوت من ابوابها و من خالفنا و فضّل علینا غیرنا فقد اتی البیوت من ظهورها» الحدیث. 1- سوره نور آیه 27
ص: 349
وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ معنی تقوی و مراتب آن و صفات متقین و سایر مطالب راجعه بآن در مواقعی از این کتاب ذکر شد «1» و همچنین معنی لعل نسبت بخدا «2» و معنی فلاح «3» بیان گردید و لزومی بتکرار نیست، و مطلبی را که باید متذکر شویم این است که اخباری که در ذیل این آیه وارد شده در بعضی ابواب را بامیر المؤمنین علیه السّلام تفسیر نموده و در بعضی بائمه طاهرین (ع) و در بعضی بیوت و ابواب بیوت بائمه طاهرین تفسیر شده و در بعضی اخبار به کلیه امور تفسیر گردیده مثل اینکه در مجمع از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده «
یعنی ان یأتی الامر من وجهه ایّ الامور کان
» چنان که مکرر متذکر شده ایم تفاسیر مختلفه در ذیل آیات اکثر بیان مصادیق است و منافی با عموم آیه نیست.
وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (190)
(و جنگ کنید در راه خدا با کسانی که با شما جنگ می کنند و تجاوز نکنید همانا خدا تجاوزکاران را دوست نمیدارد) وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ بعضی از مفسرین توهم کردند که این آیه شریفه بآیه فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ «4» منسوخ شده و بعضی دیگر گفتند این آیه ناسخ آیه أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ «5» است ولی حق اینست که این آیه نه ناسخ و نه منسوخ است بلکه این آیات هر کدام حکمی از احکام الهی را بموقع خود بیان می کنند. 1- مجلد اول ص 128- 132 و 253 و 441- 448
2- مجلد اول 445 [.....]
3- مجلد اول ص 252
4- سورة التوبة آیه 6
5- سورة النساء آیه 76
ص: 350
آیه أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ راجع بزمانی است که پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در مکّه تشریف داشت و خود و مسلمین در شکنجه و ظلم مشرکین بودند و نه قدرت بر دفاع و نه نیروی جهاد داشتند لذا مأمور بصبر و تحمل و اداء وظائف از نماز و زکاة و نحو اینها بودند و این حکم تا ابد باقی است که هر گاه مسلمین تحت شکنجه و ظلم قرار گیرند و نیرویی برای دفاع ندارند مهما امکن صبر نموده خود را در مهلکه نیندازند چنانچه اخبار بسیاری در کافی درباره زمان ائمه و دوره غیبت راجع باین موضوع روایت شده و اما آیه توبه راجع بجهاد است و آنهم تا ابد باقی است و هر وقت مسلمین قدرت و نیرو داشته باشند مشروط بشرایطی که در باب جهاد است که از آن جمله اذن امام و بسط ید اوست این حکم مورد عمل قرار میگیرد و اما آیه مورد بحث در موضوع دفاع است که اگر دشمنان حمله کنند مسلمین باید تا حدّ قدرت دفاع کنند و دشمن را دفع کنند و همین که دشمن را دفع نمودند دیگر تعدی و تجاوز ننمایند و این حکم هم تا ابد باقی است بنا بر این آیات با هم مخالفتی نداشته و ناسخ و منسوخی در بین نیست.
پس معنی آیه اینست که با کسانی که در صدد قتال شما باشند با آنها مقاتله کنید و آنان را از خود و بلاد خود دفع نمائید وَ لا تَعْتَدُوا و تعدی و تجاوز نکنید و تنها با کفاری که با شما در مقام جنگند مقاتله کنید و متعرض زنان و بچه ها نشوید.
و کسانی را که فرار میکنند تعقیب نکنید و اگر امان خواستند امان دهید و اگر سلاح جنگ را زمین گذاردند آنها را رها کنید چنانچه دستورات رسول خدا در غزوات و امیر مؤمنان در جنگ جمل و صفین و خوارج چنین بوده است.
إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ خداوند تجاوز کاران را دوست نمیدارد و اگر
ص: 351
از روی تعدی و تجاوز کسی را کشتید بحساب خدا و فی سبیل اللَّه محسوب نمی شود بلکه در مقابل آن مسئول و مؤاخذ هستید.
وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّی یُقاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ (191)
(و آنان را بکشید هر جا بیابید و بیرونشان کنید از همانجا که شما را بیرون نمودند و فتنه و فساد سخت تر از قتل است و با آنان نزد مسجد الحرام قتال نکنید مگر اینکه با شما در آنجا قتال کنند پس اگر با شما مقاتله نمودند آنان را بکشید اینچنین جزاء کافران است) این آیة یکی از آیات راجع بجهاد است چنانچه آیه قبل راجع بدفاع بود.
وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ و اقتلوا امر واجب بر مسلمین و مرجع ضمیر مشرکین است و حیث ثقفتموهم یعنی اینما وجدتموهم هر جا آنان را بیابید و بآنها ظفر یافتید و جمله ثَقِفْتُمُوهُمْ در محلّ جرّ است باضافه حیث و حیث مبنی بر ضمّ است.
وَ أَخْرِجُوهُمْ و آنان را از بلاد مسلمین بیرون کنید، و مقتضای اطلاق آیه عموم است و وجهی برای اختصاص بمکه ندارد و مقصود کفار حربی میباشند و اما کفار ذمی در صورتی که بشرایط ذمه عمل کنند و همچنین کفاری که در پناه اسلام یا معاهد و یا در امان باشند از این حکم مستثنی هستند.
مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ تعبیر بکلمه من در این جمله بمنزله جزا است یعنی همانطور که مشرکین شما را از مکه بیرون کردند شما نیز آنان را بیرون
ص: 352
کنید نظیر آیه که بعد از دو آیه دیگر میفرماید فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ.
وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ فتنه در لغت و در آیات شریفه قرآن بر معنای بسیاری اطلاق شده مانند اختبار، ضلالت، کفر، فضیحت، محنت، جنون، عبرت عذاب، مال و اولاد، افساد و اختلاف در رأی و قتال و غیر اینها و در این آیه بمعنی افساد و افتتان است یعنی در فتنه انداختن است که بضلالت و کفر و عذاب و اختلاف کشانیدن مردم باشد چنانچه کفار و مشرکین مکّه بعد از هجرت حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نسبت بمؤمنین رفتار مینمودند، و این جمله بمنزله علت برای حکم جهاد و دفع دخل است که اگر کسی اشکال کند حکم جهاد بر خلاف حکمت و میزان عقل است زیرا عقل سلیم از آدمکشی ابا دارد، و اسلام دین زور و شمشیر است و پیشرفت او بشمشیر بوده چنانچه دشمنان اسلام بویژه نصاری این اشکال را با آب و تاب بسیار ذکر میکنند.
و جواب از این اشکال اینست که شارع دین بمنزله طبیب حاذقی است که هدف او معالجه امراض مردم است هر گاه عضوی از اعضاء بدن انسان بمرض مبتلا شود آن طبیب اولا در مقام معالجه بر میآید و اگر قابل معالجه نباشد در صورتی که بسایر اعضاء سرایت نکند و لطمه نزند آن را بحال خود میگذارد مثل اینکه فلج یا کوری و کری و نحو اینها باشد و اگر بسایر اعضاء سرایت می کند و موجب هلاکت آنها می گردد ناچار آن را قطع می کند زیرا فاسد شدن تمام اعضاء بدتر و سخت تر از قطع نمودن عضوی از آنهاست.
اسلام نیز که برای معالجه و شفای کلیه امراض روحی از شرک و کفر و ضلالت و اخلاق رذیله و اعمال سیئه آمده اولا در مقام راهنمایی و هدایت جمیع مردم بر میآید چنانچه در جمله هُدیً لِلنَّاسِ گذشت و اگر قابل هدایت و معالجه
ص: 353
نیستند و در مقام اضرار و افساد و اضلال دیگران هم نمیباشند با آنان از طریق صلح و مسالمت بر میآید، و اگر در مقام اضلال و افساد اجتماع و موجب شرک و کفر و ضلالت دیگران میشوند و باصطلاح مرض آنان مسری است چاره جز قتل و قمع آنان نیست.
و از اینجهت دین اسلام در مورد بسیاری از معاصی و ترک واجبات اولا حدّ و تازیانه قرار داده که شخص معصیت کار را از نافرمانی برهاند و از فساد دور سازد و راه توبه را باز نموده و بحکم عقل واجب فرموده که بخدا بازگشت کند و گذشته را تدارک نماید و اگر بعد از دو مرتبه یا سه مرتبه معالجه نشد و از راه فساد بازگشت ننمود حکم قتل داده است بلکه در بعضی معاصی همان حد اول را قتل و رجم و اعدام قرار داده و همه این احکام برای اینست که فساد بدیگران سرایت نکند و جامعه بفساد و تباهی کشیده نشود.
مشاهده کنید امروز که حدود الهی در ممالک اسلامی جاری نمیشود چه مقدار فساد شیوع پیدا نموده و بهمه طبقات سرایت کرده است و مصداق ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ «1» محقق شده است.
و با این بیان ظاهر میگردد تفسیری که بعضی از مفسرین برای جمله الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ نموده اند، که یک نفر از مسلمین در شهر حرام یکی از مشرکین را کشت و مورد اعتراض قرار گرفت که چرا در شهر حرام بقتل اقدام نموده است پس این آیه نازل شد که فتنه که مراد شرک است از قتل سخت تر است، درست نیست، زیرا قطع نظر از اینکه تفسیر برأی است لازمه اش اینست که قتال مشرکین در اشهر حرم جایز بلکه واجب باشد و این خلاف قرآن و ضرورت اسلام است وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّی یُقاتِلُوکُمْ فِیهِ مراد از: 1- سوره روم آیة 40
ص: 354
عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حد است که بنص آیه وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً «1» محلّ امن است و ابتداء قتال در آن جایز نیست مگر اینکه مشرکین در آنجا ابتداء بقتال کنند که در اینصورت عدم جواز آن برداشته میشود لذا میفرماید:
فَإِنْ قاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ که حکم دفاعی است و همین حکم در اشهر حرم جاری است که ابتداء بقتال در آنها جایز نیست مگر وقتی که مشرکین و کفار شروع بقتال کنند و از اینجهت حضرت ابا عبد اللَّه الحسین در موقع تمانع حرّ از آن حضرت که اصحاب تقاضای قتال نمودند فرمود من ابتداء بقتال نمیکنم.
کَذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ ظاهرا این جمله بیان علت برای جمله اخیر است یعنی کسانی که در مسجد الحرام قتال کنند جزاء آنان این است که با آنان قتال نموده و نابودشان کنید، نه اینکه بیان علت برای جمله اولی یعنی:
وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ باشد و یا بیان علت برای جمله وَ أَخْرِجُوهُمْ باشد چنانچه در مجمع گفته و دلیل بر وجوب اخراج کفار از مکّه دانسته زیرا چنانچه گذشت حکم اختصاص بمکه و آیه نیز دلالت بر این معنی ندارد بلی ممکن است این جمله بیان علت برای تمام جملات آیه باشد و اللَّه اعلم
فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (192)
(پس اگر منتهی شدند و دست از شرک و کفر برداشتند همانا خداوند آمرزنده و بخشاینده است) فَإِنِ انْتَهَوْا انتهاء بمعنی نهی و منع پذیرفتن است یعنی اگر مشرکین دست از قتال و اخراج و فتنه برداشتند و از کفر و شرک هم برگشتند و مسلمان شدند خداوند آمرزنده و دارای رحمت است، و از فضل و رحمتش آنان را می بخشد 1- سوره آل عمران آیه 91
ص: 355
و حکم جهاد با آنان برداشته میشود اگر چه قبلا مرتکب قتل و آزار مسلمین شده باشند که «
الاسلام یجبّ ما قبله
» و اگر از اخراج و مقاتله در مسجد الحرام منتهی شدند حکم دفاع و اعتداء بمثل برداشته میشود.
و اگر از معاصی قبل از ثبوت حکم توبه کنند حکم حدّ هم برداشته میشود بلکه خداوند از کلیه معاصی آنها میگذرد و میآمرزد علاوه بر اینکه مورد عنایات و رحمتهای خود آنان را قرار میدهد.
وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَی الظَّالِمِینَ (193)
(و با ایشان قتال کنید تا اینکه فتنه و فساد نابود شود و دین تنها برای خدا باشد، پس اگر از فتنه و فساد منتهی شوند پس تجاوز دیگر نیست مگر بر ستمکاران) بعضی از مفسرین گفته اند که این آیه ناسخ آیه قبل است که فرمود وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّی یُقاتِلُوکُمْ فِیهِ و ابتداء بقتال را تجویز میکند و بعضی گفتند این آیه مؤکّد آیه قبل است ولی این اقوال مورد اعتماد نیست و ظاهر اینست که آیه ملاک امر بقتال و حکم جهاد را معین می کند که تا حدی لازم و جایز است که فتنه دفع شود و وقتی فتنه دیگر نباشد حکم قتال مرتفع میگردد چنانچه قبلا متذکر شدیم که تشریع جهاد و دفاع برای دفع فتنه و قلع ماده فساد است بنا بر این آیه شریفه برای بیان سرّ همه جملات آیات سابقه است یعنی قتال با مشرکین و کفاری که با شما مقاتله میکنید و کشتن مشرکان و اخراج آنان از بلاد مسلمین و مقاتله در مسجد الحرام در وقتی که آنها مقاتله کنند همه برای اینست که فتنه و فساد مرتفع و نابود شود و دین خدا و توحید بر روی زمین
ص: 356
مستقر گردد و بغیر این منظور و بعد از آنکه فتنه مرتفع شد موردی ندارد.
وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ حدّ مقاتله را که رفع فتنه است بیان میکند و مراد از فتنه همان معنی افساد و اضلال است که قبلا متذکر شدیم نه خصوص شرک چنانچه گفته اند بلکه شرک یکی از مصادیق آنست.
وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ این جمله ممکن است بیان جمله قبل باشد یعنی رفع فتنه باینست که همه در سایه دین خدا و ظلّ توحید بسر برند و بسعادت دارین و فوز نشأتین نائل شوند.
و ممکن است حکمت دیگری برای تشریع جهاد و دفاع باشد که عبارت از بسط دین خدا و کلمه توحید است زیرا غرض اصلی از خلقت بشر نیل بسعادت و تحصیل کمالات و تزکیه نفوس از اخلاق رذیله و اعمال سیئه است و این غرض جز در سایه دین الهی تأمین نمیشود و جهاد یکی از عوامل اساسی و ارکان اجراء این منظور است چنانچه در حدیث از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود «
بنی الاسلام علی الخمس الصلاة و الزکاة و الحج و الجهاد و الولایة
» و لام (للَّه) برای اختصاص است و ممکن است وجه اختصاص این باشد که دینی که مستند بخداست و خدا جعل فرمود، اسلام است چنانچه در آیة شریفه میفرماید إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ «1» و نیز میفرماید وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ «2» و نیز میفرماید وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً «3» و ممکن است مراد این باشد که همه تحت لوای واحد که دین خداست وارد شوند و زیر فرمان خدا و اوامر و نواهی او در آیند چنانچه در آیه دیگر میفرماید هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ «4» که مصداق اتمّ آن در دوره ظهور حضرت 1- سوره آل عمران آیه 17
2- سوره آل عمران آیه 72
3- سوره المائده آیه 5
4- سوره التوبة آیه 33
ص: 357
بقیّة اللَّه آشکارا میگردد که فتنه و فساد و شرک از روی زمین برداشته میشود فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَی الظَّالِمِینَ پس اگر دست از فساد برداشتند دیگر تجاوز و دشمنی با آنها نکنید، و احتیاجی نیست که عدوان بمعنی جزاء عدوان تفسیر شود چنانچه مفاد آیه شریفه وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها «1» و آیه شریفه فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ است که بیانش در آیه بعد بیاید و این نهی از عدوان نسبت بغیر ستمکاران است ولی نسبت بستمکاران و ظالمین باید از نظر عملشان با آنان عداوت نمود و محبت و رکون بآنها حرام است چنانچه میفرماید وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ «2» و در حدیث است که «
من احبّ حجرا حشره اللَّه معه
الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ (194)
(ماه حرام در مقابل ماه حرام و حرمتها را برابری است پس کسی که بر شما تعدی کند بر او تعدی کنید بهمان اندازه که بر شما تعدی شده است و از معصیت خدا بپرهیزید و بدانید که خدا با پرهیزکاران است) الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ بعضی گفتند مراد از شهر حرام در این آیه ماه ذی القعده است که اول اشهر حرم است و آن را ذی القعدة نامیدند چون در اینماه از جنگ و قتال قعود مینمودند و حتی اگر کسی قاتل پدرش یا برادرش را میدید متعرض او نمیشد و در سال ششم هجرت رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم با جماعت اصحاب در این ماه برای حج بطرف مکّه رهسپار شدند تا بحدیبیه رسیدند کفار قریش اجتماع نمودند و مانع شدند از اینکه حضرت وارد مکه شود و اعمال عمره 1- سورة الشوری آیه 42
2- سوره هود آیه 115
ص: 358
و حج را بجا آورد حضرت باصحابه در همانجا قربانیها را نحر نموده و با مشرکین مصالحه نمودند که سال دیگر برای انجام مناسک حج برگردند و این سال را، عام الحدیبیه گفتند، پس در سال هفتم در همین ماه بمکه با اصحاب تشریف آورده و قضاء عمره سال گذشته را بجای آوردند و خداوند این ذی القعده را بازاء آن ذی القعده قرار داده و بجای آن قبول نموده فرمود «الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ» و بعضی گفتند مراد قتال مسلمین با کفار در ماه حرام است که اگر بازاء قتال آنان با مسلمین باشد جائز است و مانعی ندارد ولی ابتداء بقتال با مشرکین در شهر حرام جایز نیست چنانچه ابتداء بقتال آنان در مسجد الحرام روا نبود ولی اگر آنان بقتال ابتداء می نمودند مقاتله با آنان مانعی نداشت.
وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ حرمات جمع حرمة است و مراد از حرمات حرمت مسجد الحرام و حرمت شهر حرام و حرمت در حال احرام است که در حال احرام و در شهر حرام و در مسجد الحرام قتال جایز نیست مگر بعنوان قصاص یعنی اگر آنها احترام حرمات را هتک نمودند شما هم قصاص کنید.
و در اخباری که در برهان روایت شده دارد که سؤال میکنند آیا مسلمانان ابتدا بقتال مشرکین در شهر حرام مینمودند؟
میفرماید وقتی مشرکین مقاتله با مسلمانان را در ماه حرام حلال دانستند و حرمت ماه حرام را مراعات ننمودند قتال با آنها رواست.
و همچنین رومیها که بماه حرام عقیده ندارند اگر در ماه حرام با مسلمین مقاتله نمودند جایز است با آنها قتال کنند و نیز دارد که اگر کسی شخصی را کشت و بحرم پناه آورد نمیشود او را قصاص نمود ولی باید او را طعام و آب نداد و با او معامله ننمود تا از حرم خارج شود و حدّ بر او جاری گردد، ولی اگر در
ص: 359
داخل حرم مرتکب قتل شد در همانجا حدّ بر او جاری شود و بهمین آیه متمسک شده اند.
فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ یعنی مماثلت در قصاص شرط است و این حکم عام است و اختصاص بقتال در اشهر حرم ندارد چنان که در آیه دیگر میفرماید أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ «1» بلکه اختصاص بجراحات هم ندارد نسبت باموال هم جاری است اگر دارای مثل است بمثل، و اگر قیمت است بقیمت تقاص میشود.
و تعبیر به فَاعْتَدُوا برای رعایت مماثلت است و اگر نه اعتداء دوم در حقیقت اعتداء نیست بلکه جزاء اعتداء است چنانچه در آیه دیگر میفرماید وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها «2» که دومی سیئه نیست بلکه جزاء سیئه است وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ امر بتقوی بعد از امر باعتداء بمثل باین لحاظ است که از تجاوز و زیاده روی در قصاص خودداری شود و بعدا هم گوشزد میفرماید که اگر کسی ملازم تقوی باشد خداوند یار و ناصر اوست و او را حفظ میفرماید.
وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (195)
(و در راه خدا انفاق کنید و بدستهای خودتان خود را بهلاکت نیندازید و نیکو کاری کنید که خدا نیکوکاران را دوست میدارد) وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ انفاق در راه خدا شامل مصارفی که در طریق عبادت خدا 1- سوره مائده آیه 49
2- سوره شوری آیه 38
ص: 360
صرف میکند میگردد مانند بذل جان در راه جهاد و صرف قوی در قضاء حوائج مؤمنین و سایر عبادات و صرف مال در مصارف واجبه و مستحبه و تعلیم علم ببندگان خدا و سایر مواردی که اطلاق انفاق و عنوان عبادت بر آن صادق است و در اول سوره در ذیل آیه مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ مفصلا موارد آن را متذکر شدیم «1» و یکی از موارد لازم انفاق، انفاق مال در راه جهاد با دشمنان اسلام و اعلاء کلمه حق است و بعضی انفاق در این آیه را به این مورد اختصاص داده اند ولی امر در اتفقوا برای مطلق طلب از واجب و مستحبّ است و آیه عامّ و این مورد یکی از مصادیق آن میباشد.
وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ القاء بمعنی انداختن و مفعول آن محذوف و باء بایدیکم برای سببیت و تعبیر بایدیکم اشاره به اینکه از روی اختیار خودتان چنین نکنید یعنی لا تُلْقُوا انفسکم بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ بدست خودتان خود را بمهلکه نیندازید و مراد از تهلکه اعم از هلاکت دنیوی و اخروی است و مراد از القاء بتهلکه اقدام بهر عملی است که موجب وقوع در هلاکت انسان یا ترک عملی که باعث هلاک آدمی گردد مثلا عملی که مریض انجام دهد و باعث زیادتی مرض یا موت او گردد مانند پرهیز نکردن و خوردن خوراکهایی که برای مرض او مضر است و یا اینکه معالجه نکند و دارو استعمال ننماید و باین سبب موجب هلاکت خود گردد، هر دو القاء در تهلکه میباشد.
و در مقام جهاد اگر اقدام بجهاد و صرف مال در راه جهاد نکنند تا دشمن مسلط شود و بهلاکت بیفتند القاء بتهلکه است و بسا مواردی که باید ساکت و صامت بود و تقیه نمود و اقدام بجهاد ننمود اگر اقدام کند و باعث هلاکت گردد القاء بتهلکه است، و همچنین در مورد انفاقات مالی اگر بخل ورزد و حقوق واجبه 1- مجلد اول ص 210 [.....]
ص: 361
را نپردازد و باعث شکنجه و بتنگ آمدن فقراء و طغیان آنان گردد و هلاکت خود را سبب شود و یا تمام مال خود را صرف کند که قدرت بر نفقه خود و- واجب النفقه اش نداشته باشد، همه اینها القاء بتهلکه است چنانچه در آیه شریفه میفرماید وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلی عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً «1» و توهم نشود که این ایثار است بلکه ایثار بذل مال است بحدی که بواجبات لطمه نزند چنانچه قبلا تذکر داده ایم.
و دلیل بر این عموم اطلاق خود آیه است که اقتضاء عموم میکند و اخباری که در ذیل آیه روایت شده مانند حدیثی که از کافی مسندا از حضرت صادق (ع) روایت کرده که فرمود «
لو انّ رجلا انفق ما فی یدیه فی سبیل اللَّه ما کان احسن و لا اوفق أ لیس یقول اللَّه و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه و احسنوا ان اللَّه یحب المحسنین یعنی المقتصدین
» و همین مضمون از عیاشی از آن حضرت روایت شده.
و از ابن بابویه مسندا از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود:
«طاعة السلطان واجبة و من ترک طاعة السلطان فقد ترک طاعة اللَّه و دخل فی نهیه یقول اللَّه و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة
» و از حذیفه روایت شده که در تفسیر این جمله «
قال هذا فی النفقه
» و در بعض نسخ «
هذا فی التقیة
» روایت شده علاوه بر اینکه عمل رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه هدی شاهد بزرگی بر این معنی است چنانچه رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در حدیبیه با مشرکین صلح نمود و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام 25 سال با خلفاء با مسالمت رفتار نمود و حضرت حسن علیه السّلام با معاویه صلح نمود و سایر ائمه نیز با خلفاء جور زمان خود با تقیه رفتار میکردند و همه از اینجهت بود که اگر اقدام بمبارزه علیه آنان مینمودند موجب هلاکت خود و عده ای از دوستان خود میگردید ولی زمان 1- سوره اسراء آیه 31
ص: 362
سید الشهداء چون یزید در مقام امحاء دین اسلام حتی ظواهر آن بود و بر هر تقدیر میخواست سید الشهداء را بقتل برساند چه اقدام کند و چه ساکت نشیند آن حضرت چاره جز قیام نداشت و همان قیام بود که اساس خلافت بنی امیه را مضمحل و نابود ساخت و آن حضرت مرگ با شرافت را بر قتل با ذلت ترجیح داد.
وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ احسان بمعنی نفع رسانیدن بغیر است و با حسن فرق دارد زیرا در حسن لازم نیست که خوبی بغیر برسد بلکه نفس فعل که نیکو باشد اطلاق حسن بر آن میشود مثلا عذاب کفار و معاندین در روز قیامت یا استیفاء دین از مدیون یا اجراء حدود حسن است لکن احسان نیست.
و چنانچه در حدیث مروی از کافی گذشت محسنین بمقتصدین تفسیر شده و از این بیان معلوم میگردد که مجرد ایصال نفع بغیر احسان نیست بلکه فعل هم باید دارای حسن باشد، هم از جهت فاعل که قبح عقلی یا ذمّ شرعی نداشته باشد و هم از جهت قابل که محل قابلیت احسان داشته باشد، و گرنه:
ترحم بر پلنگ تیز دندان ستمکاری بود بر گوسفندان
وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتَّی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذیً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ ذلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ (196)
ص: 363
(و حج و عمره را برای خدا باتمام رسانید پس اگر از اتمام باز داشته شوید، بر شماست آنچه از قربانی میسر میشود و سرهایتان را نتراشید تا اینکه قربانی بجای خود برسد، پس اگر کسی از شما مریض شد، یا آزاری باو از جهت سرش باشد، رواست که سر بتراشد و فدیه و عوضی که عبارت از روزه یا صدقه یا کشتن گوسفندی است انجام دهد، و هر گاه ایمن شوید پس هر که بواسطه عمره متمتع شود تا زمانی که برای حج آماده میگردد، بر اوست آنچه از قربانی میسر میشود، پس اگر قربانی برای او میسر نشد بر اوست روزه گرفتن سه روز در ایام حج و هفت روز هنگامی که برمیگردد این ده روز کامل است، این حکم برای کسانی است که اهلشان در مسجد الحرام حاضر نیستند و از خدا بپرهیزید و بدانید که خداوند عذاب او سخت است) وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ یعنی اعمال حج و عمره را برای خدا باتمام رسانید و اعمال حج عبارت است از:
نیّت- احرام، وقوف عرفات و مشعر، رمی جمرة عقبی، ذبح، حلق، طواف حج، نماز طواف، سعی صفا و مروه، بیتوته در منی، شب یازدهم و دوازدهم رمی جمرات ثلاث روز یازدهم و دوازدهم، طواف نساء و نماز طواف.
و اعمال عمره عبارت است از: نیّت، احرام، طواف، نماز طواف، سعی بین صفا و مروه، تقصیر، طواف نساء و نماز طواف.
امّا «احرام» دارای سه کار واجب است: نیّت، پوشیدن لباس احرام و تلبیه «و وقوف عرفات» از اول ظهر عرفه تا غروب شرعی است.
«و وقوف مشعر» از اول طلوع فجر روز عید تا طلوع آفتاب است.
«و رمی جمره عقبی» در روز عید است «و ذبح» کشتن شتر و یا گاو و یا گوسفند در روز عید است.
ص: 364
«و حلق» سر تراشیدن یا شارب زدن یا ناخن گرفتن روز عید است و احوط سر تراشیدن است. «و طواف حج» عبارت از هفت دور، دور خانه گردیدن است که ابتداء و انتهاء آن حجر الاسود میباشد و شانه چپ باید رو بخانه باشد و از حدّ مطاف خارج نشود و حجر اسمعیل هم داخل بیت است و وقت آن روز عید یا روز یازدهم یا دوازدهم است.
«و نماز طواف» دو رکعت است که خلف مقام ابراهیم یا دو طرف آن پس از طواف گزارده میشود. «و سعی صفا و مروة» عبارت از هفت مرتبه از صفا بمروه رفتن و از مروه بصفا آمدن است که ابتداء بصفا شود و بمروه منتهی گردد یعنی چهار مرتبه از صفا بمروه و سه مرتبه از مروه بصفاست و آن بعد از طواف و نماز طواف در یکی از این سه روز است. «و بیتوته» در منی از اول شب تا بعد از نصف شب یازدهم و دوازدهم است و در بعض موارد شب سیزدهم نیز باید ضمیمه شود. «و رمی جمرات» اولی و وسطی و عقبی بترتیب روز یازدهم و دوازدهم و در بعض موارد سیزدهم است که هر جمره را هفت ریگ بترتیب بزنند «و طواف نساء» مثل طواف حج و نمازش نیز مانند نماز طواف حج است.
و اما واجبات عمره همه آنها مانند واجبات حجّ است و تنها تقصیر در عمره زدن شارب یا گرفتن ناخن است و حلق یعنی سر تراشیدن در عمره نیست و همه این اعمال عبادت و باید از روی نیّت و قصد قربت و خلوص باشد از اینجهت در آیه قید «للَّه» را ذکر فرموده بعلاوه نیت مجموع من حیث المجموع بعنوان حج و عمره هم لازم است.
و حج سه نوع است: حج قرآن که با عمره مقرون است و حج افراد که بدون عمره است و حج تمتع که بر اغلب کسانی که از بلاد دور بمکه میآیند
ص: 365
مطابق مذهب جعفری واجب است و شرح آن در ذیل آیه بیان میشود:
فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ احصار بمعنی منع و جلوگیری است و در اینکه حصر و احصار بیک معنی است و یا اینکه متفاوت است اختلاف شده و ظاهرا تفاوت دارد مانند حبس و احباس و قتل و اقتال و فرق آن از لحاظ مباشرت و تسبب است، که در (حصره و حبسه) فاعل مباشر حابس و حاصر است و در «احصره و احبسه» محصر و محبس مسبّب است یعنی فاعل سبب حصر و حبس شده.
و احصار دو قسم است: یک قسم بواسطه مرض و خوف از دشمن و امثال اینهاست که پس از احرام نمیتواند مشرف شود و اعمال حج را انجام دهد، قسم دوم بواسطه منع دشمن یا ظالم است که نمیگذارد حاج بروند و حکم این دو قسم مختلف است، در قسم اول باید هدی را بفرستند تا در محل آن ذبح کنند و وقتی هدی بمحل خود رسید از آن احرام محل میشوند و محل هدی مکه است اگر احرام عمره باشد، و منی است و آنهم در روز عید اگر احرام حج باشد، و در قسم دوم همانجایی که ممنوع شده اند هدی را ذبح کنند.
فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ یعنی آنچه از هدی میسر میشود و مخیّر است بین قربانی نمودن شتر یا گاو و یا گوسفند.
وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتَّی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ یعنی از احرام محل نشوید تا هدی بجایش برسد و محل شدن از احرام حج بحلق رأس یعنی سر تراشیدن است و از احرام عمره بتقصیر یعنی شارب زدن یا ناخن گرفتن است و محل هدی چنان که ذکر شد در قسم اول مکه و منی و در قسم دوم همانجایی است که ممنوع شده اند و این کنایه از اینست که تا نحر یا ذبح در محل مقرر واقع نشود از لباس احرام بیرون نشوید و محرمات احرام باقیست.
فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذیً این جمله تفریع بر جمله قبل و استثناء
ص: 366
از آنست یعنی کسی که نمیتواند صبر کند تا هدی فراهم شود و بمحل رسیده ذبح شود و سپس سر بتراشد بواسطه مرضی که در سر دارد یا رنجی که از هوامّ مانند شپش و نحو آن میبرد و ناچار باید سر را بتراشد.
فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ چنین کس باید عوض هدی فدیه دهد و آن عبارت از سه روز روزه یا اطعام شش نفر مسکین یا قربانی نمودن یک گوسفند است اگر چه در غیر محل باشد چنانچه از طریق سنت رسیده است.
فَإِذا أَمِنْتُمْ یعنی هر گاه احصار برطرف شد به اینکه اصلا منعی نباشد نه از جهت مرض و نه خوف و نه مانع دیگر، و یا اگر منعی بوده برداشته شود.
فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ این قسمت راجع بحج تمتع است و واجب است بنا بر مذهب شیعه بر هر که دوازده میل یا هیجده میل (بنا بر قول دیگر) از جمیع اطراف مکّه دور باشد و همین است مفاد ذلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرامِ چنانچه میآید و حج تمتعش گفتند برای اینکه پس از احرام عمره و انجام اعمال آن تقصیر میکند و محل میشود و بسیاری از محرمات احرام بر او حلال میگردد و بآنها متمتع و بهره مند میگردد و سپس احرام دیگری برای حج می بندد و باعمال حج مشغول میشود بنا بر این مفاد آیه اینست که پس هر کس بواسطه عمرة (یعنی اتمام اعمال آن و محل شدن از آن) متمتع بشود و بسوی اعمال حج برود، بر اوست آنچه از قربانی میسّر شود یعنی مخیر است بین قربانی نمودن شتر و گاو و گوسفند و محل آن منی و وقت آن روز عید اضحی بعد از رمی جمره عقبی و قبل از سر تراشیدن است فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ این راجع بغیر مورد احصار است و متفرع بر حکم قربانی و استثناء از آنست یعنی کسی که مشرف شد و اعمال حج را بجای آورد ولی هدی یعنی شتر و گاو و گوسفند نیافت یا
ص: 367
از آن جهت که پیدا نمیشد و یا متمکن نبود باید عوض قربانی ده روز روزه بگیرد که سه روزش در ایام حج است که قبل از عید اضحی در مکّه و یا بعد از آن در منی باشد و این یکی از مواردی است که روزه گرفتن بر مسافر جایز است و لو قصد اقامت نداشته باشد و هفت روز هنگامی است که بوطنش مراجعت میکند.
تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ یعنی این سه روز روزه در ایام حج و هفت روز در مراجعت نزد خدا عمل واحدی محسوب میشود که کامل است و کفایت از بدل بودن از قربانی مینماید و در ثواب با آن یکسان است.
ذلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرامِ یعنی این حکم تمتع مختص است بکسانی که در مکه و اطراف آن نیستند و تنها برای کسانی است که دور از مکه باشند چنانچه ذکر شد.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ در اطاعت اوامر الهی و ترک نواهی آن بکوشید و بدانید که خداوند عذاب او سخت است نسبت بکسانی که او را مخالفت کنند و مرتکب معصیت او شوند.
«تنبیه» احکام حج و عمره و فروع آن بسیار است که در کتاب حج و عمره در فقه متعرض میشوند و چون غرض در اینجا تفسیر اجمالی آیات بود لذا باین مقدار اکتفاء شد.
الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الْأَلْبابِ (197)
(زمان حج ماههای معلومی است پس کسی که در این ماهها حجّ را بر خود واجب
ص: 368
کند در آن موقع باید از جماع و فسق و جدال بپرهیزد و آنچه از خوبی بجای میآورد خداوند آن را میداند و توشه بردارید و همانا بهترین توشه تقوی است، و ای صاحبان عقول خدا را نگهدارید) الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ یعنی (اشهر الحج اشهر معلومات) ماههای حج ماههای معلومی است و در اخبار بسیار اشهر معلومات بماه شوال و ذی القعده و ذی الحجه و در بعضی از آنها بشوال و ذی القعده و دهه اول ذی الحجه تفسیر شده و در جمع بین این دو دسته اخبار گوئیم چون دسته دوم نصّ در دهه اول ذی الحجه و دسته اول ظاهر در مطلق ذی الحجه است و نص مقدم بر ظاهر میباشد لذا باید دسته دوم را اتخاذ نمود چنانچه فتاوی علماء شیعه بر آنست.
و مراد اینست که احرام برای عمره تمتع بمذهب شیعه و برای حج بمذهب جمیع در غیر این سه ماه جایز نیست اگر چه اعمال حج مخصوص بایام حج است و بعضی از آنها بعد از عید قربان در ایّام تشریق است مانند بیتوته در منی و رمی جمرات ثلاث.
و اطلاق شهر بر بعضی از شهر مانعی ندارد چنانچه گفته میشود صلوة الجمعة و صلوة العیدین در صورتی که تمام روز جمعه و تمام روز عیدین وقت نماز نیست بلکه بعض از آنها وقت نماز است.
و جایز است برای عمره مفردة در ماه رجب محرم شوند.
فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ یعنی (اوجب علی نفسه الحج) کسی که در این ماهها حج را بر خود واجب گرداند به اینکه محرم شود بعمره تمتع بنا بر مذهب شیعه و محرم شود برای حج بنا بر مذهب جمیع، که بمجرد احرام حجّ واجب می گردد.
ص: 369
فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ رفث بمعنی جماع است چنانچه در آیات صوم در ذیل أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلی نِسائِکُمْ گذشت و یکی از محرمات احرام است و در بعضی اخبار ملاعبة و مواعده و نظر را هم بجماع ملحق نموده اند و فتاوی علماء اعلام نیز بر طبق آن هست.
و فسوق در اخبار بکذب تفسیر شده و استشهاد فرموده اند بآیه إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ «1» که فاسق بمعنی کاذب است و در بعضی اخبار سبّ که بمعنی دشنام است بکذب ملحق کرده اند طبق حدیث نبوی «
سباب المؤمن فسوق
» و بعضی تنابز بالقاب یعنی بالقاب زشت یکدیگر را نخوانند هم ملحق نموده اند بدلیل آیه شریفه بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ «2» و بعضی مطلق معاصی را که موجب فسق میشود ملحق نموده اند، و البته معلوم است که معاصی مطلقا حرام است و در حال احرام حرمت آنها آکد است چنانچه در شهر رمضان حرمت آنها آکد است «3» و جدال در اخبار بگفتن لا و اللَّه و بلی و اللَّه تفسیر شده و در بعضی اخبار مفاخرت را هم بآن ملحق نموده اند و مقصود از ذکر فی الحج) اینست که مادامی که محرم است نباید این کارها را بجا آورد چه محرم بحج قرآن باشد یا افراد یا تمتع بنا بر مذهب شیعه، بلکه بعضی از محرمات آن تا بعد از نماز طواف نساء بحرمت باقی است مانند جماع و محرمات احرام مطابق اخبار و فتاوی علماء و رعایت احتیاط سی چیز است:
1- صید صحرایی 2- جماع 3- تقبیل 4- نظر از روی شهوت 5- عقد 6- شاهد عقد شدن 7- اقامه شهادت 8- استمناء 9- استعمال طیب (بوی خوش) 1- سوره حجرات آیه 5
2- سوره الحجرات آیه 10
3- چنانچه در مجمع روایت کرده (ینبغی لک ان تقید لسانک فی رمضان لان لا یفسد صومک)
ص: 370
10- لبس مخیط (لباس دوخته پوشیدن) 11- سرمه کشیدن 12- نظر در آینه 13- پوشانیدن ظاهر پا بجوراب و نحو آن 14- فسوق (چنانچه ذکر شد) 15- سبّ مؤمن 16- مفاخرت 17- جدال (چنانچه گذشت) 18- کشتن جانوران بدن 19- انداختن آنها 20- انتقال آنها از موضعی بموضع دیگر بدن 21- زینت بانگشتری 22- زیور برای زنها 23- تدهین (روغن مالی) 24- اخراج خون 25- ناخن گرفتن 26- کندن دندان 27- کندن گیاه حرم 28- زیر سایه در راه رفتن 29- قطع درخت حرم 30- لبس سلاح، و تفصیل هر یک و کفاره آنها مربوط بکتب فقه است.
وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ تمام کارهای نیک شما نزد خدا محفوظ است و جزای خیر بشما خواهد داد و به نتیجه آن خواهید رسید چنانچه در آیه دیگر میفرماید فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ «1» وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی زاد بمعنی ما یحتاجی است که مسافر برای سفر همراه خود میبرد و در فارسی از آن بتوشه تعبیر میکنند و در آیه مراد توشه است که برای سفر آخرت لازم است از اخلاق فاضله و اعمال صالحه و همه عبادات از واجبات و مستحبات، نه اینکه مراد توشه سفر حج باشد چنانچه بعضی از مفسرین توهم کرده اند زیرا با جمله قبل و بعد از آن تناسب ندارد، و بهترین توشه ها برای سفر آخرت تقوی است یعنی ترک معاصی و اتیان واجبات که هیچ عبادتی افضل از آن نیست چنانچه رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در خطبه شعبانیه فرمود:
«افضل الاعمال فی هذا الشهر الورع عن محارم اللَّه
» بلکه نصّ همین آیه بر اثبات افضلیت آن کافی است.
وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الْأَلْبابِ بعد از آنکه اهمیت تقوی را بیان نمود صاحبان 1- سوره زلزال آیه 8
ص: 371
خرد را مخاطب قرار داده و بالتزام بتقوی امر میکند اشاره به اینکه لازمه عقل و خرد التزام بتقوی است و عقل است که انسان را باطاعت اوامر الهی و ترک نواهی او وامیدارد چنانچه در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود «
العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان
» سپس راوی میپرسد پس آنچه در معاویه بود چه بود؟ حضرت میفرماید «
تلک النکراء، تلک الشیطنة و هی شبیهة بالعقل و لیست بالعقل» «1»
و الباب جمع لبّ است و اصل لبّ خالص از هر چیزی است و عقل را لبّ گفتند زیرا خاصه حقیقت انسان در مرحله جسمانی و روحانی است و برای درک اهمیت عقل به کافی کتاب العقل و الجهل مراجعه شود.
لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّکُمْ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ وَ إِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ (198)
(بر شما بزه نیست که فضلی از جانب پروردگارتان طلب کنید (تحصیل معاش کنید) پس هنگامی که از عرفات کوچ کردید نزد مشعر الحرام خدای را یاد کنید، و او را یاد کنید چنانچه شما را راهنمایی نمود و اگر چه شما پیش از آن از گمراهان بودید) لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ جناح بمعنی بزه و گناه است یعنی گناهی بر شما نیست و ضرری باعمال حج شما نمیزند.
أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ ابتغاء فضل یعنی طلب روزی و تحصیل معاش 1- کتاب العقل و الجهل ص 11 حدیث 3
ص: 372
از طریق کسب و تجارت و نحو اینها چنانچه در سوره جمعه میفرماید فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ «1» و روزی و آنچه از راه کسب و تجارت و سایر طرق مشروعه بدست میآید به فضل از جانب پروردگار تعبیر نموده زیرا آنچه به بندگان از طریق اسباب میرسد مانند تجارت، صنعت، زراعت و امثال اینها در حقیقت از جانب پروردگار است و فیّاض علی الاطلاق و مسبب الاسباب ذات اقدس حق تبارک و تعالی است.
فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ افاضة بمعنی کوچ کردن بالاجتماع است یعنی هنگامی که دسته جمعی از عرفات حرکت کردید، که پس از وقوف بعرفات که رکن اعظم حج است و واجب است بر تمام حجاج که از اول زوال روز عرفه تا مغرب شرعی در صحرای عرفات وقوف کنند باید مجتمعا از آنجا برای مشعر حرکت نمایند بلکه مستحبّ است نماز مغرب را تأخیر انداخته و با نماز عشاء بیک اذان و 2 اقامه بدون فاصله در آنجا بجای آورند.
و در وجه تسمیه این روز بعرفه و این مکان بعرفات مفسرین وجوهی ذکر کرده اند که بعضی آنها از نظر شیعه مردود است مانند اینکه حضرت ابراهیم در این روز و در این مکان شناخت که خواب او راجع بذبح اسمعیل رحمانی است و برخی دیگر مدرک معتبری ندارد و بمناسبت معنی لغوی آن ذکر شده است و آنچه بنظر میرسد و شاید از میان وجوه بواقع اقرب باشد اینست که مناسک حج از زمان حضرت ابراهیم و اسمعیل و همچنین در میان بنی اسمعیل تا ظهور پیغمبر اسلام معمول بوده و از زمان پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم الی الان و تا قیامت معمول خواهد بود و اسامی این روزها و مواضع، بمناسبت اعمال و مناسکی است که در آن روز یا در آن موضع بجا آورده میشود و چون حاج از اطراف عالم بطور پراکنده 1- سوره جمعه آیه 8
ص: 373
برای اعمال حج حرکت میکنند و اولین اجتماع آنها در یک محل معین در روز عرفه و صحرای عرفات است و در این روز و در آن محل با یکدیگر آشنایی پیدا میکنند آن روز را عرفه و آن صحرا را عرفات گفتند و شاید تعبیر بجمع از آن جهت است که این مکان وسیع است و هر دسته در گوشه مجتمع شده و با هم آشنا میشوند.
فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ امر بذکر امر مستحبی است ولی وقوف بمشعر واجب و یکی از ارکان حج است که تا طلوع آفتاب روز عید باید در آنجا وقوف کنند و این مکان را مزدلفه نیز مینامند.
و تسمیه بمشعر باین مناسبت است که محل عبادت است و در مجمع البحرین دارد که «یسمّی کل موضع للمنسک مشعرا» و تعبیر بمشعر الحرام برای اینست که داخل در حدّ حرم است بخلاف عرفات که خارج از حدّ است و تسمیه بمزدلفه برای اینست که در آنجا تقرب بعبادت میجویند و یا برای اینکه آن مکان نزدیک بمعنی و مکه است اگر از زلفی بمعنی قرب و نزدیکی باشد و یا برای اینست که شب در این مکان میمانند اگر از زلفا من اللیل باشد.
وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ هم چنان که خداوند شما را بدین اسلام و طرق وصول بهشت و احکام و معالم دین و بالاخص مناسک حج هدایت فرمود شما نیز او را یاد کنید و شکرانه این نعمت بزرگ را بجای آورید.
وَ إِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ و شما قبل از اسلام و پیش از تعلیم معالم آن از گمراهان بودید و نه متدین بدین حق و نه متنسک بمناسک آن بودید و عبادت شما در مسجد الحرام عبادت بت و صفیر و کف بر کف زدن بود چنانچه در آیه دیگر می فرماید: ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکاءً وَ تَصْدِیَةً «1» 1- سورة انفال آیه 35
ص: 374
ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (199)
(پس حرکت کنید از همانجایی که مردم حرکت می کنند و از خدا طلب مغفرت کنید محققا خدا آمرزنده و بخشنده است) در این آیه از دو جهت بین مفسرین اختلاف شده یکی از اینجهت که افاضه در این آیه همان افاضه از عرفات بمشعر است و یا افاضه از مشعر بمنی بعد از افاضه از عرفات بمشعر است.
دیگر اینکه مراد از ناس چه کسانی هستند زیرا آنان مسلما غیر از مخاطبین بخطاب افیضوا میباشند مشهور بین مفسرین اینست که قریش بواسطه بزرگ دانستن خود از حرم بعرفات نمیرفتند و می گفتند ما اهل حرمیم و از آن بیرون نمیرویم و چون مردم از عرفات بمشعر میآمدند اینان از مشعر بمنی میرفتند.
و در این آیه خداوند آنها را امر میکند که مانند سایر مردم در عرفات توقف نموده و از آنجا مجتمعا بمشعر کوچ کنید و قریب باین معنی از کافی و تهذیب از حضرت صادق از حضرت باقر (ع) از جابر در ذکر حج رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده جز اینکه ناس در آن حدیث بحضرت ابراهیم و اسمعیل و اسحاق و انبیاء بعد از آنها تفسیر شده و عبارت حدیث اینست، «
ثم غدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و الناس معه و کانت قریش تفیض من المزدلفة و هی جمع و یمنعون الناس من ان یفیضوا منها. فاقبل رسول اللَّه و قریش ترجو ان تکون افاضته من حیث کانوا یفیضون، فانزل اللَّه علیه ثم افیضوا من حیث افاض الناس و استغفروا اللَّه یعنی ابراهیم و اسمعیل و اسحاق فی افاضتهم و من کان بعدهم الحدیث
» و از این حدیث هر دو مورد اختلاف روشن میشود زیرا افاضه در این آیه را همان افاضه از عرفات بمشعر بیان میفرماید و مراد از ناس حضرت ابراهیم و اسمعیل
ص: 375
و اسحق و انبیاء بعد از آنها را می داند.
و بنا بر این اشکال میشود که افاضه از عرفات در آیه قبل ذکر شده و چرا در این آیه با ثمّ که دلالت بر تراخی میکند تکرار شده؟
در مجمع البیان از این اشکال چنین پاسخ داده «قد روی اصحابنا ان هاهنا تقدیما و تأخیرا تقدیره فلیس علیکم جناح ان تبتغوا فضلا من ربکم ثم افیضوا من حیث افاض الناس ... فاذا افضتم من عرفات ..
و بعضی گفتند ثمّ برای ترتیب در ذکر است و آیه اول افاضة از عرفات را بیان فرموده و در این آیه اگر چه امر بهمان افاضه است ولی مستفاد از آن، نهی از افاضه مانند افاضه قریش است.
وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ از خدای در عرفات و سایر موارد طلب آمرزش کنید زیرا خدا آمرزنده و صاحب رحمت است و معنی استغفار و غفور و رحیم در اول سوره گذشت.
فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آباءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْراً فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ (200)
(پس هر گاه اعمال حج را بجای آوردید خدا را یاد کنید چنانچه پدرانتان را یاد میکردید یا بهتر و بیشتر از آن، و بعضی از مردم کسانی هستند که می گویند پروردگار ما در دنیا بما عطا کن، و برای اینان در آخرت بهره نیست) فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ فعل قضی در قرآن بر معانی اطلاق شده: بمعنی خلق و صنع مانند فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ «1» و بمعنی امر مانند وَ قَضی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ «2» و بمعنی اعلام مانند وَ قَضَیْنا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ «3» و بمعنی 1- سوره فصلت آیه 11
2- سوره اسراء آیه 24
3- سوره اسراء آیه 4
ص: 376
حکم مانند وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ «1» و بمعنی فعل مانند فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ «2» و بمعنی اتمام و بپایان رسانیدن مانند فَلَمَّا قَضی مُوسَی الْأَجَلَ «3» و در این آیه نیز بهمین معنی استعمال شده است یعنی هنگامی که اعمال حج را انجام دادید و مناسک جمع منسک، اسم مکان بمعنی محل نسک است که عرفات، مشعر منی، و مکه باشد و یا مصدر میمی و بمعنی فعل عبادت است و اصل نسک بمعنی عبادت می باشد.
فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آباءَکُمْ در تفسیر این قسمت از آیه در مجمع از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود:
«انّهم کانوا اذا فرغوا من الحج یجتمعون هناک و یعدون مفاخر آبائهم و مآثرهم و یذکرون ایامهم القدیمة و ایادیهم الجسیمة فامرهم اللَّه ان یذکروه مکان ذکرهم آبائهم
و بعضی گفتند مراد از ذکر خدا در اینجا تکبیرات وارده عقب پانزده نماز در منی است که از ظهر روز عید تا صبح سیزدهم باشد و بعضی گفتند مراد ذکر نعم و آلاء الهی است و شکر بر آنها است و بهتر تعمیم است أَوْ أَشَدَّ ذِکْراً بلکه سزاوار است که ذکر خدا بیشتر و بهتر از ذکر پدران، و مناسب جلال و نعمت های او باشد زیرا نعم الهی اعظم و آلاء او اکثر است حتی مفاخر و مآثر آباء شما نیز یکی از تفضلات خداوند نسبت بشما و آباء شما است.
فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا بعضی از مردم هستند که تمام هم آنان زخارف دنیا از مال و جاه و ریاست آنست و نظری بآخرت نداشته و از آن اعراض نموده اند. 1- سوره مؤمن آیه 21
2- سوره طه آیه 75
3- سوره قصص آیه 29 [.....]
ص: 377
وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ برای این دسته از مردم بهره و نصیبی در آخرت نیست، زیرا فیوضات و نعم الهی در آخرت برای کسانی است که در دنیا قابلیت و استعداد آنها را در خود فراهم نموده و باصطلاح در اینجا بذر افشانده باشند تا در آنجا از ثمره آن برخوردار شوند ولی کسانی که توجهی بآخرت نداشته بلکه اعتقاد بآن ندارند البته بهره برای آنان در آنجا نخواهد بود.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ (201)
(و بعضی از مردم کسانی هستند که میگویند پروردگار ما در دنیا بما خیر عطا کن و در آخرت بما خیر عطا فرمای و ما را از عذاب آتش حفظ نمای) وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ یعنی بعضی از مردم کسانی هستند که میگویند و این دسته از مؤمنین و معتقدین بروز جزاء و مثوبات اخروی میباشند.
رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً ایتاء و اعطاء متقارب المعنی است ولی اتی ثلاثی ایتاء بمعنی جاء و عطا ثلاثی اعطاء بمعنی تناول است و ممکن است ایتاء در معنی تقریب بعید و ایجاد معدوم استعمال گردد ولی اعطاء در بذل موجود بکار برده شود و حسنة بمعنی فعل خیر است در مقابل سیئة که بمعنی فعل شرّ است و هر گاه حسنه و حسنات بعبد نسبت داده شود عبارت از عبادات و طاعات او از واجبات و مستحبات است و سیئات عبارت از گناهان و محرمات اوست، و هر گاه حسنه بخدا نسبت داده شود عبارت از اعطاء نعمت و فضل و مرحمتی است که از او نسبت ببنده میشود، و سیئة نیز اطلاق میشود بر بلیات و مصائبی که از جانب خدا بواسطه نقمت و نکبت و جزای عمل انسان بر او وارد میشود و اینگونه افعال اگر چه از جهت مجازات حسن است زیرا محال است فعل قبیح از خدا صادر شود ولی چون
ص: 378
بسا بضرر بنده است نسبت بحال او سیئة گفته میشود چنانچه در آیه شریفه میفرماید وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ «1» و حسنه در این آیه شامل جمیع خیرات و نعمتی است که در دنیا ممکن و صلاح است به بنده داده شود و تعبیر بمفرد در کلمه حسنة نه برای وحدت است که یک حسنة باشد و نه برای جنس است که جنس حسنة باشد که با یک حسنة هم صادق باشد بلکه مفادش شاید این باشد که هر چه در دنیا و آخرة بما عطا می فرمایی حسنة باشد و بنفع ما و صلاح ما باشد که تقریبا مفادش مفاد مضمون دعاء «
اللهم اعطنا خیر الدنیا و الاخرة و اصرف عنا بلاء الدنیا و الاخرة
» است. وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً و در آخرت نیز بمن حسنة عنایت فرمای که شامل فیوضات و نعم اخروی میشود.
وَ قِنا عَذابَ النَّارِ ق فعل امر از وقی یقی است یعنی حفظ کن ما را از عذاب آتش که مراد جهنم است،
أُولئِکَ لَهُمْ نَصِیبٌ مِمَّا کَسَبُوا وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ (202)
(اینان بهره از آنچه کسب کرده اند بر ایشان می باشد و خداوند بزودی حساب مردم را می نماید) اولئک اشاره بدسته دوم است که ایمان بآخرت داشتند و میگفتند:
رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً الایة لَهُمْ نَصِیبٌ لام برای اختصاص است یعنی این بهره اختصاص باینان دارد مساوی است به اینکه گفته شود این اختصاص بنحو استحقاق است چنانچه بعضی گفته اند یا بنحو تفضل است چنانچه عقیده حق است، و آیه متعرض این قسمت 1- سوره نساء آیه 80
ص: 379
(یعنی استحقاق یا تفضل) نیست و لام لهم دلالت بر استحقاق ندارد چنان که توهم شده است و نصیب بمعنی حظ و بهره است و بهره هر کس باندازه قابلیت او برای تفضل و حدّ استحقاق اوست زیرا تفضل در محل غیر قابل قبیح است و شاید وجه تنکیر نصیب همین باشد.
مِمَّا کَسَبُوا یعنی این بهره و نصیب از جهت ایمان و اخلاق فاضله و اعمال صالحه است که در دنیا کسب کرده و قابلیت تفضل و مراحم الهی را در خود حاصل نموده اند و هر چه تحصیل مراتب ایمان و اخلاق فاضله و بندگی و اطاعت حق بیشتر باشد، نصیب و بهره اش افزون گردد.
وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ یعنی رسیدگی بحساب هر کس و حدّ قابلیت و مقدار عمل و بهره و نصیبش نزد خداوند معلوم و معین است و بزودی و آسانی بوی ارائه میگردد «
و لا یشغله شأن عن شأن
وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ لِمَنِ اتَّقی وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (203)
(و خدا را یاد کنید در روزهای معینی پس کسی که تعجیل کند (خروج از منی را) در دو روز پس گناهی بر او نیست و کسی که تأخیر اندازد گناهی بر او نیست نسبت بکسانی که پرهیز کنند (از بعضی محرمات احرام) و از معصیت خدا بپرهیزید و بدانید که شما بسوی او محشور میگردید) وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ مراد از ذکر خدا در اینجا بر حسب اخبار معتبره از ائمه هدی علیهم السلام و فتاوی علماء شیعه این تکبیرات است:
«اللَّه اکبر اللَّه اکبر لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر اللَّه اکبر و للَّه الحمد اللَّه اکبر علی ما هدینا و الحمد للَّه علی ما اولیانا اللَّه اکبر علی ما رزقنا من بهیمة الانعام
»
ص: 380
و مراد از ایام معدودات، ایام تشریق است که روز یازدهم و دوازدهم و سیزدهم از ذی حجّة است و بنا بر مشهور مستحبّ است این تکبیرات در عقب پانزده نماز که ابتداء آن نماز ظهر روز عید و انتهاء آن نماز صبح روز سیزدهم است برای کسانی که در منی باشند و در سایر بلاد در عقب ده نماز مستحبّ است که اول آن ظهر عید و آخر آن صبح دوازدهم است.
فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ مراد حرکت نمودن از منی بطرف مکه در ایام تشریق بعد از رمی جمرات ثلاث است و مراد از یومین روز دوازدهم و سیزدهم است که این دو روز روز نفر و خروج از منی است و خروج از منی در روز دوازدهم را نفر اول و در روز سیزدهم را نفر دوم گویند و تعجیل در یومین خروج در روز دوازدهم است که میتوانند بعد از ظهر روز دوازدهم تا نزدیک غروب از منی بمکه حرکت کنند و اگر تا مغرب ماندند واجب است شب سیزدهم را نیز بیتوته کنند و روز سیزدهم رمی جمرات نموده و سپس بطرف مکه حرکت کنند و مراد از تأخیر حرکت روز سیزدهم است و مفاد جمله فلا اثم علیه در هر دو مورد نفی اثم در هر صورت است یعنی عنوان تعجیل و تأخیر دخالتی در نفی گناه ندارد و کسی که عمل حج را انجام داد آمرزیده میشود و گناهی بر او نیست چه روز دوازدهم خارج شود و چه روز سیزدهم چنانچه از فقیه است که از حضرت صادق از معنی این آیه سؤال میشود میفرماید «
لیس هو علی انّ ذلک واسع ان شاء صنع ذا و إن شاء صنع ذا لکنّه یرجع مغفور اله و لا ذنب له
» یعنی مفاد آیه ترخیص در نفر نیست بلکه غفران در هر دو نفر است لِمَنِ اتَّقی یعنی این حکم برای کسی است که بپرهیزد و مراد از تقوی در اینجا طبق اخبار وارده تقوی از محرمات احرام است مانند صید و نساء و سایر محرماتی که باقی مانده است چنانچه از فقیه از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده
ص: 381
که فرمود «
لمن اتقی الصید یعنی فی احرامه حتی ینفر اهل منی فی النفر الاول
» و از عیاشی از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده که فرمود
(لمن اتقی منهم الصید و اتقی الرفث و الفسوق و الجدال و ما حرم اللَّه علیه فی احرامه)
و در بعض اخبار تعجل و تأخر در آیه به تعجل و تأخر در موت تفسیر شده چنانچه از مجمع و کافی و فقیه از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده
(یعنی من مات قبل ان یمضی الی اهله فلا اثم علیه و من تأخر فلا اثم علیه لمن اتقی الکبائر)
یعنی کسی که موت او در این روز واقع شود از گناهان پاک میگردد و اگر موت او تأخیر یافت گناهی بر او نیست هر گاه از کبائر بپرهیزد و این معنی (آمرزش گناهان کسیست که عمل حج را انجام دهد) و از بسیاری اخبار استفاده میشود مانند خبری که از حضرت صادق علیه السّلام روایت کردیم و خبری که از جواهر در اول کتاب حجّ
(انه یخرج من الذنوب کیوم ولدته امّه)
و خبری که از حضرت صادق از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده در سفینه ص 213 که میفرماید قد غفر لک ما مضی فاستأنف العمل ...) و غیر اینها از اخبار دیگر وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ امر بتقوی عمومی است و در آیات قرآن مکرر امر بتقوی فرموده و چنانچه تذکر داده ایم این امر ارشادیست نه مولوی که ترک تقوی خود معصیت علی حدة باشد بلکه عقوبت مربوط بهمان معصیتی است که مرتکب شده، و ترک معصیت و فعل طاعت که مترتب بر آنست بحکم عقل لازم است.
و اعلموا امر بتحصیل علم نسبت بحشر و معاد است که از جمله اعتقادات است و تحصیل علم نسبت بهمه آنها لازم و واجب است و جمله برای تأکید لزوم تقوی است زیرا هر چه انسان ایمان بمعاد داشته و متذکر آن باشد بیشتر ملازم تقوی خواهد بود.
ص: 382
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلی ما فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ (204)
(و بعضی از مردم کسی است که گفتار او در زندگی دنیا ترا بشگفت میآورد و خدا را بر آنچه در دلش میباشد گواه میگیرد و حال آنکه سخت ترین دشمنان است) در شأن نزول این آیه و دو آیه بعد از آن بعضی گفتند درباره اخنس بن شریق ثقفی که اظهار علاقه و محبت نسبت باسلام و پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نمود و در باطن دشمن سر سخت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بود و بعضی گفتند درباره ریاکار است و در بعضی اخبار از حضرت صادق علیه السّلام است که در باره فلان و فلان است و از تفسیر قمی نقل شده «
انّها نزلت فی الثانی و یقال فی المعاویة
» ولی آیه عام است و شامل هر منافقی میگردد اگر چه مورد آن خاص باشد.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا اعجاب بمعنی استعظام و بزرگ شمردن است گفته میشود (اعجب بنفسه) یعنی خود را بزرگ دانست و پسندید و اعجاب باین معنی از عجب بمعنی خود پسندی و یکی از صفات مهلکه است و اخبار در مذمّت آن بسیار است چنانچه از فقیه از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نقل کرده که سه چیز را از مهلکات شمرده
(شح مطاع و هوی متبع و اعجاب المرء بنفسه)
و در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود
(من دخله العجب هلک)
و در جامع السعادات از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود
(لو لم تذنبوا لخشیت علیکم ما هو اکبر من ذلک العجب العجب)
و در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده
(انّ اللَّه علم ان الذنب خیر للمؤمن من العجب و لولا ذلک ما ابتلی مؤمن بذنب ابدا)
و غیر اینها از اخبار دیگر و اعجاب بمعنی خوش آمدن و بشگفت در آوردن هم میباشد گفته میشود.
ص: 383
«اعجبه و اعجب به» یعنی بشگفت درآورد او را و شاد نمود، و بشگفت آمد و شاد شد و «یعجبک» در آیه از این معنی است یعنی گفتار آن شخص منافق و اظهار علاقه و محبت و تمکین و اطاعت او پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را متعجب ساخت و نیکو جلوه نمود و چون گفتار آن منافق ظاهر آراسته بیش نداشت و غیر زخرفی از قول نبود از اینجهت مقرون میفرماید بحیوة دنیا، یعنی در این زندگی دنیا که روی بواطن و سرائر امور سرپوشی است چنین اظهارات خلاف واقعی موجب اعجاب می گردد.
وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلی ما فِی قَلْبِهِ یعنی خدا را هم بر گفتار خود شاهد میگیرد که اعتماد ترا بیشتر جلب نماید.
وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ جمله حالیه است و الدّ صفت مشبّهه بمعنی شدید الخصومة و خصام بمعنی مخاصمة و خیانیة از قبیل اعمی العین است یعنی او در مخاصمت و دشمنی بسیار سخت است و بعضی گفتند الدّ افعل تفضیل و خصام جمع خصم یا خصیم است یعنی او سخت ترین دشمنان است ولی در برهان از حضرت باقر علیه السّلام بمعنی شدید الخصومة روایت کرده است بالجمله آن چنین کسی سخن آرایی میکند و اظهارات خلاف واقع با شاهد گرفتن خدا میخواهد تثبیت کند در حقیقت گرگی است که بلباس میش در آمده و میخواهد چوپان را غافل نموده و گوسفندان را برباید غافل از اینکه خداوند پیغمبر خود را از اظهارات بی اساس او آگاه میسازد و نفاق او را ظاهر می نماید
وَ إِذا تَوَلَّی سَعی فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ (205)
(و هنگامی که والی گردد میشتابد در زمین برای اینکه فساد کند و کشت و نسل
ص: 384
را نابود نماید و خدا فساد را دوست ندارد) وَ إِذا تَوَلَّی تولی یا بمعنی ادبر و اعرض است یعنی هنگامی که آن منافق روگردانید و از نزد تو رفت، و یا بمعنی (صار والیا) است یعنی هنگامی که بولایت و فرمانروایی رسید و از اخباری که از کافی و عیاشی و تفسیر قمی ره نقل شده این معنی استفاده میشود.
سَعی فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها سعی بمعنی سرعت در رفتن و بمعنی کوشش در عمل است یعنی در روی زمین برای فساد میشتابد و یا کوشش و فعالیت مینماید و تمام همش فساد و تباهی در روی زمین است.
(وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ) حرث بمعنی کشت و نسل بمعنی ولد است چنانچه این معنی از تفسیر عیاشی از حضرت رضا علیه السّلام نقل شده یعنی تباه و نابود میکند مایه بقاء افراد انسان که نباتات و نسل باشد که بتولید و تناسل پیدا میشود.
و در بعضی اخبار حرث بدین و نسل بناس تفسیر شده یعنی مردم و دین آنان را تباه میسازد و این معنی مأخوذ از مفهوم عام حرث است زیرا دین کشتی است که انسان در دنیا میکارد و در آخرت حاصل آن را میچیند «
الدنیا مزرعة الاخرة
» وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ خداوند فساد را دوست ندارد یعنی تشریعا از فساد نهی فرموده و در بسیاری از آیات از فساد و مفسدین مذمّت و نکوهش نموده است مانند وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ «1» و وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ «2» و امثال اینها.
وَ إِذا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ (206)
(و هنگامی که باو گفته میشود که از خدا بترس و تقوی اختیار کن، جاه و مقامش او را بگناه وا میدارد، پس دوزخ او را بس است و آن بد جایگاهی است) 1- سوره بقره آیه 10
2- سوره بقره آیه 57
ص: 385
وَ إِذا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ گوینده این سخن واعظ و از جانب خدا یا پیغمبر یا امام و یا مسلمین میباشند که باو میگویند تقوی پیشه کن و از خدا بترس و در روی زمین فساد مکن و در نابودی مردم و دسترنج آنان کوشش منمای أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ عزت ظاهری که بواسطه ریاست بر مردم بدست آورده او را میگیرد و بگناه و نافرمانی وا میدارد.
فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ جهنم برای جزاء او کافی است و آن دوزخ بد جایگاهی است و مهاد بمعنی فراش و بستر است.
و سختی و بدبختی دوزخ و کیفیت عذاب آن در آیات قرآن و کلمات اهل بیت مخصوصا امیر مؤمنان بسیار است از آن جمله در دعاء کمیل عرض میکند:
«فکیف احتمالی لبلاء الاخرة و جلیل وقوع المکاره فیها و هو بلاء تطول مدته و یدوم بقائه و لا یخفف عن اهله لانه لا یکون الا عن غضبک و انتقامک و سخطک و هذا ما لا تقوم له السموات و الارض الی آخر الدعاء
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (207)
(و بعضی از مردم کسی است که جان خود را برای طلب خوشنودی خدا میفروشد و خداوند نسبت ببندگان مهربان است) در غایة المرام بیست حدیث که نه حدیثش از طرق عامه و یازده حدیثش از طرق خاصه است روایت میکند که این آیه در شأن امیر المؤمنین علیه السّلام در لیلة المبیت یعنی شبی که در جای پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم خوابید و پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بمدینه هجرت فرمود، نازل شد و این مطلب را عموم مفسرین عامه و خاصه در ذیل این آیه ذکر نموده اند.
وَ مِنَ النَّاسِ من برای تبعیض است و طبق اخبار وارده در ذیل آیه مراد
ص: 386
از بعض مردم امیر المؤمنین علی علیه السّلام است.
مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ جان خود را برای طلب مرضات و خشنودی خدا فروخت و حاضر شد هر گونه اذیت و آزاری باو بشود و حتی کشته شود و پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم جان بسلامت ببرد و این فداکاری را تنها برای خوشنودی خدا انجام داد.
وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ و خداوند نسبت ببندگان خود رءوف و مهربان است و در مقابل فداکاری آنان رحمت خود را شامل حالشان مینماید و چنان که مکرر گفته ایم شأن نزول آیات با عموم آنها منافات ندارد و مقتضای عموم آیه اینست که هر کس که در راه جهاد یا دفاع و یا موارد مشروع دیگر شهید شود و یا در معرض شهادت واقع شود مشمول این آیه خواهد بود.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (208)
(ای کسانی که ایمان آوردید همگی در تسلیم اوامر الهی وارد شوید و گامهای شیطان را پیروی نکنید بدرستی که او برای شما دشمن آشکارایی است) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً خطاب بهمه کسانی است که بخدا و رسول ایمان آورده اند که تسلیم اوامر خدا و رسول او باشند و رأی و سلیقه و اختلاف نظر را کنار گزارده و متفقا دستورات الهی و احکام اسلام را مورد عمل قرار دهند و بحبل اللَّه متین که قرآن و اسلام و اطاعت پیغمبر اکرم و ائمه و اوصیای طاهرین او میباشند چنگ زنند و متفرق و متشتت نشوند چنان که در آیه دیگر میفرماید وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا «1» 1- سورة آل عمران آیه 98
ص: 387
و کافة بمعنی جمیعا و حال برای ضمیر فاعل است.
وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ خطوة بمعنی گام و مسافت ما بین دو گام است یعنی گامهای شیطان که عبارت از طرق ضلالت و آثام موبقه باشد پیروی نکنید و از تفسیر عیاشی از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود:
«السلم ولایة علی و الاوصیاء من بعده و خطوات الشیطان ولایة فلان و فلان
» إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ زیرا شیطان دشمنی است که دشمنی او هویداست زیرا عداوت خود را نسبت ببنی آدم ظاهر نمود بعد از آنکه مطرود شد گفت لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلَّا قَلِیلًا «1» و گفت فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ «2»
فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْکُمُ الْبَیِّناتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (209)
(پس اگر لغزش یافتید بعد از آنکه دلائل آشکارا برای شما آمد بدانید که خدا غالب و حکیم است) فَإِنْ زَلَلْتُمْ زلّة بمعنی لغزش و خروج از استقامت و مرتکب معصیت شدن است.
بَعْدِ ما جاءَتْکُمُ الْبَیِّناتُ بیّنات عبارت از ادلّه و براهین و آیات شریفه قرآن و کلمات حکمت آمیز و معجزات حضرت رسالت است که از هر جهت حجّت را بر مردم تمام نموده و راه عذری برای آنان باقی نگذارده و مفاد آیه اینست که اگر تسلیم اوامر حق نشدید و از فرمان او منحرف شدید بعد از آنکه حق برای شما بواسطه آیات باهرات ظاهر گردید.
فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ بدانید که خدا عزیز است یعنی بر امر خود غالب و هیچ چیز مانع اجراء امر او نمیگردد، و صاحب انتقام است چنانچه در 1- سوره بنی اسرائیل آیه 64
2- سوره صاد آیه 83
ص: 388
آیه دیگر میفرماید وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ «1» و حکیم است یعنی بمقتضای حکمت و بر وفق مصلحت قضاء او جاری میگردد و از کسانی که از فرمان او سرپیچی کنند مؤاخذه و انتقام میگیرد و کار بیهوده و عبث در افعال او وجود ندارد.
هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِکَةُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ إِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (210)
آیا انتظاری جز این دارند که خدا در سایبانها از ابر، و فرشتگان اینان را بیایند و امر و حکم الهی واقع شود و بسوی خدا کارها بازگشت میکند هَلْ یَنْظُرُونَ نظر در اینجا بمعنی انتظار یعنی مترصد و مترقب و چشم براه بودن است و التفات از خطاب بغیاب و اعراض از مخاطبه با آنان برای ایعاد و تهدید آنان است، یعنی بعد از آنکه اینهمه آیات باهرات و دلائل بینات برای ایشان آمد آیا منتظر و متوقع چنین امری هستند؟
إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ مراد از اتیان و آمدن خدا آمدن آثار عظمت و قدرت و قهر و غضب اوست، و ممکن است مراد ظهور آثار قیامت و وقوع شدائد آن باشد چنانچه در آیه دیگر میفرماید: کَلَّا إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا، وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا، وَ جِی ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّی لَهُ الذِّکْری «2» و ممکن است مراد آمدن عذاب الهی باشد چنانچه بر امم سابقه میآمد چنانچه در آیه دیگر میفرماید هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ أَمْرُ رَبِّکَ کَذلِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ، فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ «3» و این آیه و نظائر آن از آیاتی است که مجسمه و مشبهه بآنها تمسک جسته اند مانند آیه شریفه: 1- سوره آل عمران آیه 3
2- سورة الفجر آیه 21- 23
3- سورة النحل 33- 34
ص: 389
فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا «1» و آیه فَأَتَی اللَّهُ بُنْیانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ «2» و آیه وَ جاءَ رَبُّکَ و آیه ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ «3» و آیه بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ «4» و امثال اینها.
ولی بعد از آنکه بادله قطعیه عقلیه و آیات محکمه قرآنیه مانند:
لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ «5» و لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ «6» و غیر اینها از آیات دیگر ثابت شد که خداوند از جسم و لوازم جسمانیت منزه و مبرّاست و محل حدوث حوادث و عروض عوارض واقع نمیگردد باید این آیات را بر معانی حمل نمود که قرائن داخلیه و خارجیه عقلیه اقتضاء میکند و با ساحت قدس پروردگار و ذات بی نیاز واجب الوجود سازگار است.
فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ ظلل جمع ظله بمعنی سایبان و هر چیزی است که سایه بیندازد و بر قطعه ابر از اینجهت که سایه میاندازد اطلاق میشود و غمام بمعنی سحاب و ابر است و من برای بیان ظلل است و مراد عذاب و نحو آنست که در قطعات ابر ظاهر شود و همین کلمه قرینه واضحه است بر اینکه مراد اتیان خدا نیست بلکه مراد اتیان آثار غضب اوست و گرنه در قطعات ابر گفته نمیشد بلکه باید در قطعه ابر گفته باشد.
وَ الْمَلائِکَةُ مطابق سیاهی قرآن مرفوع و عطف بکلمه «اللَّه» است یعنی انتظار میکشند که فرشتگان بر آنها وارد شوند نه اینکه مجرور و عطف بر ظلل باشد و معنی اینکه خدا در میان ملائکه بیاید.
وَ قُضِیَ الْأَمْرُ و امر واقع شود یعنی آنچه باید بشود واقع شود از انقضاء عالم و بسته شدن باب توبه و وقوع قیامت و نحو اینها. 1- سوره حشر آیه 2
2- سورة النحل آیه 26
3- سوره سجده آیه 3
4- سوره مائده آیه 69
5- سورة الشوری آیه 11 [.....]
6- سوره انعام آیه 103
ص: 390
وَ إِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ و همه امور بخدا بازگشت میکند، و تمام حیثیات و اعتبارات از مال و منال و جاه و جلال و قدرت و اختیار و ریاست و سلطنت و سایر خصوصیات و عناوین و امتیازات القاء میشود و همانطور که آمده بودند برمیگردند
سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ کَمْ آتَیْناهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ وَ مَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ (211)
(از بنی اسرائیل بپرس که چه اندازه نشانه آشکارا بآنها داده ایم، و کسی که نعمت خدا را تغییر دهد بعد از آنکه بر او بیاید پس محققا خداوند سخت عذاب کننده است) سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ کَمْ آتَیْناهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ خطاب به پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که از فرزندان یعقوب بپرس، و این استفهام برای تقریر و توبیخ است زیرا اگر بنی اسرائیل نبوت حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و نبوت حضرت مسیح را انکار کنند منکر آیات باهرات و معجزات حضرت موسی از عصا و ید بیضاء و خروج دوازده چشمه آب از سنگ و شکاف دریا و نزول منّ و سلوی و نحو اینها، نمیشوند زیرا آنها را باعث افتخار خود و موجب عظمت و مزیت قومی میدانند و لذا بآنها اقرار و اعتراف می نمایند و وقتی باین آیات الهی که بآنها داده شد اقرار نمودند مورد سرزنش و توبیخ قرار میگیرند که با وجود اینها چرا بگوساله پرستی و نافرمانی حضرت موسی در زمان او، و به بت پرستی و شرک و نافرمانی خدا و افروختن خشم الهی در ادوار بعد از او گرائیدید.
وَ مَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ و البته بعد از اقرار، باین جمله ملزم خواهند شد که هر که نعمت خدا را تغییر دهد و در محل خود صرف ننماید و از آن استفاده منعم پسند نکند گرفتار عذاب سخت خواهد شد.
ص: 391
و بالجمله قسمت اول آیه بمنزله تمهید و زمینه سازی برای شمول حکم کلی درباره آنهاست که در قسمت دوم آیه متعرض میگردد.
فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ البته خداوند در موضع نکال و نقمه اشد المعاقبین است چنانچه در موضع عفو و رحمت ارحم الراحمین است و یهود را در دنیا بعقاب خود گرفتار فرمود و سکّه ذلّت و مسکنت بر پیشانی آنها زد و در آخرت نیز بازگشت آنها بعذاب ابدی و خلود در دوزخ خواهد بود.
زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ (212)
(زندگی دنیا برای کسانی که کافرند آراسته شده و اینان نسبت بکسانی که ایمان آورده اند مسخره میکنند و اهل تقوی در روز قیامت زبر کافرانند، و خداوند هر که را بخواهد بدون حساب و اندازه روزی میدهد) (مقدّمه) دنیا در آیات قرآن و اخبار و کلمات بزرگان و دانشمندان بامور گوناگونی تشبیه شده، گاهی بگیاهی که از زمین میروید و سپس زرد و خشک میشود و گاهی بدریای عمیق هلاک کننده، و گاهی بمار گزنده و بمردار گندیده و امثال اینها و بسا دنیا و آخرت را بمغرب و مشرق مثال زدند که هر چه از آن دور شوی باین نزدیک میگردی و هر چه بآن نزدیک گردی از این دور میشوی، و یا بدو ضرّة (هوو) که محبت با هر یک موجب خشم دیگری میشود و از این جهت گفتند «
حلاوة الدنیا مرارة الاخرة و مرارة الدنیا حلاوة الاخرة
» و گفتند «
الجنّة حفّت بالمکاره
» و البته این مذمتها نسبت بدنیا و تضاد آن با آخرت در صورتی است که انسان برای دنیا اصالت قائل شود و تنها توجّه او بدنیا و زخارف او باشد و تمام
ص: 392
هم او مصروف دنیا و تحصیل مال و منال و جاه و مقام و سایر خصوصیات دنیوی بوده و نظری بآخرت نداشته باشد.
ولی اگر تحصیل دنیا را مقدمه و وسیله تحصیل آخرت قرار دهد و از مال و منال و جاه و مقام و ریاست دنیا رضای خدا و سعادت دنیا و آخرت خود را تأمین نماید نه تنها مذمّتی ندارد بلکه مورد مدح و ستایش هم هست و علاوه بر اینکه تضادی با آخرت ندارد محل کشت آخرت و سعادت سرای دیگر است که فرمودند «
الدنیا مزرعة الاخرة
» بنا بر این کسانی که بآخرت و نعم ابدی آن معتقدند زخارف و زینتهای دنیوی آنان را از آخرت منصرف نمی نماید ولی کسانی که معتقد بآخرت نیستند تنها دنیا در نظر آنها آراسته شده و همه چیز را برای دنیا میخواهند و از هر طریقی که ممکن شود از پی تحصیل مال و منال و جاه و مقام و ریاست دنیوی میروند و از اینجهت میفرماید:
زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا و فاعل «زین» یعنی زینت دهنده و آراینده دنیا برای کفار یا شیطان است که اعلی عدوّ انسان است یا هوای نفس است که آدمی را بطرف تمایلات و دواعی خود میکشاند و یا جلوات و رنگ- آمیزیهای خود دنیاست که هر روز خود را برنگی در میآورد و بصورتی جلوه میدهد تا خواستگاران خود را بفریبد و یا اینکه همه اینها میباشند زیرا چنان که گفته اند انسان سه دشمن دارد: شیطان و نفس و دنیا و این سه در هلاکت انسان متفقند و در آیه دیگر شمه از چیزهایی که در دنیا زینت داده شده ذکر میفرماید زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ «1» 1- سوره آل عمران آیه 12
ص: 393
وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یعنی این کافران که جز زر و زیور دنیا غایتی ندارند کسانی را که بخدا ایمان آورده و به بندگی او مشغولند و از مال حرام و استفاده های نامشروع و لذائذ خدا ناپسند پرهیز میکنند، مسخره نموده و آنان را سفیه و بی شعور و باصطلاح امروز «امّل» می نامند.
وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ ولی غافل از اینند که اهل تقوی در روز قیامت فوق اینان بوده و در مراتب عالیه بهشت متنعم و برخوردار از فیوضات الهی هستند و اینان در اسفل السافلین دوزخ معذب بعذاب الهی خواهند بود عموم مفسرین ضمیر «فوقهم» را راجع به الذین کفروا دانسته و در بیان مراد از اینکه اهل تقوی فوق کفارند وجوهی ذکر کرده اند مثل اینکه اهل تقوی در بهشت و کفار در دوزخند و بهشت در آسمانها و دوزخ در طبقات پائین زمین است و یا اینکه آنها در علیین و اینها در سجین میباشند و یا نعم الهی فوق نعم دنیوی است و یا اینکه مؤمنین در قیامت بر کفار تفوق دارند و چنانچه کفار در دنیا آنان را مسخره می نمودند آنان نیز در قیامت کفار را مورد استهزاء قرار میدهند چنانچه در آیه دیگر میفرماید فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ «1» ولی ظاهر اینست که مراد آیه بیان تفوق و برتری و بلندی مقام و مرتبه متقین در روز قیامت باشد همان متقینی که اهل دنیا بنظر حقارت و پستی و استهزاء بآنان می نگریستند و ارزش و اهمیتی برای آنان قائل نبودند.
و ممکن است ضمیر فوقهم راجع به الَّذِینَ آمَنُوا باشد یعنی اهل تقوی در روز قیامت فوق اهل ایمانند و ذکر این جمله برای بیان برتری مقام تقوی بر ایمان از لحاظ رتبه و ارتفاع درجه است، لکن ارتباط این جمله با جمله قبل بنا بر این وجه از بین میرود، و اللَّه العالم بحقایق الامور 1- سورة المطففین آیه 34
ص: 394
وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ مضمون این جمله یا عین آن در بسیاری از آیات قرآن هست مانند وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ «1» و مانند:
وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ «2» و امثال اینها و رزق اختصاص بخوراک و نحو آن ندارد بلکه هر نعمتی که خداوند ببنده عنایت فرماید چه در دنیا از نعمت عقل، ایمان، اخلاق فاضله، اعمال صالحه، مال، جاه، فرزند، طول عمر، صحت، امنیّت، توفیق سعادت و غیر اینها از نعم دنیوی، و چه در آخرت از نعمت جسمانی و روحانی که در جلد سیم کلم الطیب در بیان نعم بهشتی متذکر شده ایم و در ذیل آیه وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ نیز در اوائل همین سوره مختصری بیان نمودیم و مراد از کلمه مَنْ یَشاءُ اینست که عنایات الهی مطابق مشیت و حکمت و مصلحة اوست و بهر کس آنچه مصلحت بداند میدهد و شرط عمده آن قابلیت محل است و گرنه در مبدء فیاض بخل نیست و کلمه بِغَیْرِ حِسابٍ اشاره باین است که نعم الهی از حد و حصر خارج است چنانچه در آیه دیگر میفرماید:
وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها «3» و بنا بر این احتیاجی به توجیهات مفسرین در بیان این جمله نیست. 1- سوره آل عمران آیه 26
2- سوره نور آیه 28
3- سورة النحل آیه 18
ص: 395
کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَی اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (213)
(مردم یک گروه بودند پس خداوند پیغمبران را بر انگیزانید در حالی که مژده دهنده و بیم کننده بودند و با آنان کتاب براستی نازل فرمود برای اینکه در میان مردم در آنچه اختلاف نموده اند حکم کند، و در کتاب اختلاف ننمودند مگر کسانی که بآنها کتاب داده شد، بعد از آنکه دلیلهای روشن برای آنها آمده، و این اختلاف از جهت حسد و ظلم بین آنان بود پس خداوند بمشیت خود اهل ایمان را هدایت فرمود نسبت بآنچه در آن از حق اختلاف نمودند، و خداوند هر که را بخواهد براه راست هدایت میفرماید) کلام در تفسیر این آیه با استفاده از اخبار وارده از طریق ائمه اطهار (ع) پس از صرف نظر از کلمات مفسرین در چند مقام واقع میشود.
(مقام اول) در بیان جمله کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً کلمة امّت در قرآن بر چند معنی اطلاق شده:
1- گروه و جماعت مانند وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ «1» و بر مرد جامع خوبیها که باو اقتداء کنند مانند إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ «2» 1- سوره قصص آیه 22
2- سوره نحل آیه 119
ص: 396
و بر مدت و زمان مانند وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلی أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ «1» و بر مجتمعات حیوانی مانند وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ «2» و بر جماعتی که پیرو یک ملت و طریقه و دین باشند مانند:
کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ «3» و در اینمورد نیز باین معنی اطلاق شده ولی در اخبار بسیار دارد که مراد طریقه ضلالت و گمراهی و سرگردانی است چنانچه در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده «
کان قبل نوح امة ضلال
» و نیز از عیاشی از حضرت باقر علیه السّلام در تفسیر آیه روایت کرده که «
کان هذا قبل نوح کانوا ضلالا
» و از حضرت باقر و صادق (ع) روایت کرده که
(کانوا ضلالا)
و نیز از عیاشی از مسعدة بن صدقه از حضرت صادق (ع) حدیث مفصلی در تفسیر آیه روایت شده که فرمود «
و کان ذلک قبل نوح، فقیل فعلی هدی کانوا؟ قال بل کانوا ضلالا و ذلک لما انقرض آدم و صالح ذریته و بقی شیث وصیّه لا یقدر علی اظهار دین اللَّه الذی کانوا علیه آدم و صالح ذریته و ذلک انّ قابیل یواعده بالقتل کما قتل اخاه هابیل فسار فیهم بالتقیه و الکتمان فازدادوا کل یوم ضلالة حتّی لحق الوصیّ بجزیره فی البحر یعبد اللَّه
» تا آنجا که راوی سؤال میکند
أ فضلالا کانوا قبل النبیّین ام علی هدی قال لم یکونوا علی هدی، کانوا علی فطرة اللَّه التی فطرهم علیها
» و در مجمع از حضرت باقر (ع) روایت کرده که فرمود «
کانوا قبل نوح امة واحدة علی فطرة اللَّه لا مهتدون و لا ضلالا فبعث اللَّه النبیّین
» و مراد از ضلالت در این اخبار حیرت و جهالت و بی خبر بودن از آئین حق است چنان که از ذیل حدیث مسعده و روایت مجمع استفاده میشود.
و از خود آیه استفاده میشود که اختلافاتی که ناشی از فطرت انسانی و حسّ 1- سوره هود آیه 7
2- سوره انعام آیه 38
3- سوره آل عمران آیه 109
ص: 397
خود خواهی و استخدام دیگران است در میان مردم بوده و انبیاء از جانب خدا برای رفع این اختلافات و تعدیل غرائز انسانی مبعوث شدند لکن از بسیاری از آیات که در بیان قضایای حضرت نوح با قوم اوست استفاده میشود که دستگاه بت پرستی قبل از او و مقارن بعثت او رواج داشته و آنچه حضرت نوح آنان را بتوحید و یکتا پرستی دعوت مینموده مؤثر واقع نشده و بالنتیجه بعذاب طوفان مبتلا گردیدند و این معنی مخصوصا از آیه سوره نوح بخوبی معلوم میگردد، میفرماید وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً که اینها اسامی بتهای آنان بوده و میتوان گفت که اقدام مذاهب باطله همین بت پرستی بوده و منشأ آن اظهار علاقه ببزرگان و آباء گذشته خودشان بوده که صورت آنها را از سنگ، چوب و نحو آن میساختند و مورد احترام قرار میدادند و کم کم باغواء شیطان آنها را واسطه بین خدا و مخلوق دانسته و بتدریج مورد پرستش و عبادت قرار دادند.
بنا بر این ناچاریم ضلالت در اخبار مذکور را بمعنی اعم یعنی عدم ایمان حمل کنیم تا هم شامل جهالت بطریقه حق و هم شامل انحراف از دین الهی و تمایل به بت پرستی و نحو آن گردد و ممکن است قسمت اول مربوط بازمنه قبل از نوح، قسمت دوم مقارن زمان بعثت نوح بوده که با آیات راجعه به نوح نیز سازگار باشد.
«مقام دوم» در بیان جمله فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ در باب نبوت عامّه در کلم الطیب «1» شش دلیل اقامه نموده ایم که بندگان شدّت احتیاج به بعثت رسل و فرستادن پیغمبران دارند و بر خداوند بمقتضای عدل ارسال رسل لازم است که بطور فهرست و اختصار در اینجا بآنها اشاره میشود. 1- مجلد اول ص 184
ص: 398
1- اگر بعث رسل نشود لازم آید که دستگاه خلقت لغو و بیهوده باشد و این منافی با عدالت است.
2- برای حفظ نظام و بقاء نسل بنی آدم باید قانونی بین آنها باشد که از تعدیات و تجاوزات جلوگیری کند و قانونی برای ایفاء این مقصود اتم از قانون الهی که مطابق با فطرت است نیست.
3- عقل بتنهایی برای اصلاح فرد و اجتماع و جلوگیری از مفاسد اخلاق و اعمال کافی نیست و باید بواسطه و عد و وعید و تبشیر و انذار مردم را به جانب خوبی ها و ترک زشتی ها سوق داد و این بواسطه انبیاء و سفراء الهی انجام می گیرد.
4- اتمام حجت بر بندگان و قطع عذر آنان لازم است که هر گاه مؤمن و مطیع و صالح با کافر و عاصی و مسی ء فرق گذارده شود راه عذری برای اینان نباشد که بگویند لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ و اتمام حجت بوسیله انبیاء تحقق می یابد.
5- افاضه فیض از مبدء نیازمند بواسطه است و انبیاء واسطه فیوضات الهی نسبت ببندگان میباشند.
6- ارسال رسل مسلما دارای مصلحت و خالی از هر مفسده است و چنین فعلی بمقتضای عدل بر خداوند لازم است زیرا ترکش قبیح است.
و بزرگترین وظیفه انبیاء که در بسیاری از آیات قرآنی بآن اشاره شده تبشیر «یعنی مژده دادن و نوید بنعم و فیوضاتی که خداوند در دنیا و آخرت برای افراد با ایمان و شایسته و مطیع قرار داده» و انذار «یعنی بیم دادن و ترسانیدن از نکال و عذابهایی که خداوند برای اشخاص کافر و بدکار و سرکش قرار داده» میباشد تا بدینوسیله مردم بطرف خوبی رغبت کنند و از زشتی دوری نمایند.
ص: 399
از اینجهت اولین توصیفی که برای انبیاء چه در این آیه و چه در آیات دیگر میفرماید مبشرین و منذرین است.
و انبیاء باید دارای شرایطی باشند که بآن شرایط انبیاء حقیقی از مدعیان کاذب تشخیص داده شوند که اهمّ آنها عصمت (یعنی محفوظ بودن از گناه و خطا و اشتباه) و اکملیت در همه کمالات نفسانی، و اعلم بودن از جمیع افراد امّت و طهارت نسب و خالی بودن از نواقص خلقی و امراضی که موجب نفرت و کارهایی که موجب خفت او نزد مردم باشد، و دارای دلیل محکم بر صدق نبوت خود از معجزة و بشارت پیغمبری که نبوت او ثابت باشد و تصدیق معصومی که عصمت او مسلّم باشد.
«مقام سوم» در بیان جمله وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مراد از انزال کتب بر انبیاء نه اینست که بر فرد فرد آنها کتاب خاصی نازل شده باشد زیرا اکثر انبیاء تابع شریعت انبیاء اولو العزم مانند نوح و ابراهیم و موسی و عیسی بودند و کتاب آنها همان کتاب پیغمبر اولو العزم پیش از آنها بوده.
و ممکن است همه یا بعضی انبیاء غیر از اولو العزم هم کتاب خاصی که مشتمل بر حکم و مواعظ و تأیید و تأکید شریعت پیغمبر اولو العزم پیش از آنها باشد داشته باشند چنانچه درباره حضرت داود میفرماید وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً «1» و درباره یحیی میفرماید یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ «2» و کتاب اعم از کتب اربعه است که در قرآن ذکر شده «یعنی تورات و زبور و انجیل و قرآن» و از صحفی که بر انبیاء نازل شده مانند صحف نوح و ابراهیم بلکه صحفی که بر انبیاء قبل از نوح نازل شده مانند صحف آدم و شیث 1- سوره نساء آیه 161
2- سوره مریم آیه 13 [.....]
ص: 400
و بالجمله کتبی که بر انبیاء نازل شده همه حق و صدق است و ایمان بآنها لازم است وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ «1» و موضوع دیگری که در آیه بیان شده موضوع حکومت است که خداوند میفرماید (ما پیغمبران را فرستادیم و بآنها کتاب نازل کردیم تا درباره اختلافات مردم حکومت کنند) و حکومت و ولایت اولا و بالذات مختص بخداست زیرا آفریدگار و مالک و صاحب اختیار همه موجودات است و هر حکومت و ولایتی باید بجعل و اعطاء او باشد مانند ولایت انبیاء و اوصیاء و نوّاب خاصّه ائمه هدی و نواب عامّه حجّت خدا که مجتهدین جامع الشرائط میباشند و ولایت قیّم منسوب از جانب مجتهدین جامع الشرائط و ولایت پدر و جدّ و عدول مؤمنین که همه بجعل الهی است و بیان آن در ذیل آیه إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً گذشت «2» و حکم بمعنی فصل خصومت یا تعیین حق و باطل یا بیان راه سعادت و شقاوت، هدایت و ضلالت، نجات و هلاکت است که همه از جانب حق و بامر او بوسیله پیغمبران و اوصیاء آنان اجراء میگردد، و اختلافات مردم در امور دین و دنیا باید بوسیله حاکم و والی که خود نبی یا امام یا منصوب از جانب آنان (بنحو خاصّ یا عامّ) است حل و فصل شود.
و از مفاد آیه استفاده میشود که دو نحوه اختلاف بین مردم است یک اختلاف از اجتماع و گرد آمدن افراد برای رفع حوائج یکدیگر و از استخدام بعضی دسته دیگر را پیدا میشود و انبیاء و پیغمبران الهی و کتب آسمانی آمدند تا این اختلاف را برطرف کنند و در عین حال که افراد بشر از غرائز خود استفاده میکنند آنها را تعدیل نمایند چنانچه مضمون این جمله است، اختلاف دوم 1- سوره بقره آیه 285
2- مجلد اول ص 502
ص: 401
اختلافی است که بعد از بعثت انبیاء پیدا شد و مردم بدسته های مختلف و مذاهب متشتت در آمدند چنانچه در قسمت آینده بیان میشود.
«مقام چهارم» در بیان وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ مردم پس از بعثت انبیاء و بیان احکام الهی بوسیله آنها بچند دسته منقسم می شوند:
دسته اول- کسانی هستند که به پیغمبران ایمان آورده و دستورات آنان را اطاعت مینمایند چنانچه در ذیل همین آیه بآنان اشاره میفرماید:
فَهَدَی اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا.
دسته دوم- کفاری هستند که از روی عناد و استکبار و حسد انبیاء را انکار نموده و زیر بار فرمان آنان نمیروند مانند قوم نوح و قوم نمرود و قوم فرعون و عاد و ثمود و امثال اینها چنانچه در کثیری از آیات قرآن وصف آنان بیان شده.
دسته سوم- کسانی هستند که بعضی از انبیاء را تصدیق نموده ولی به پیغمبر بعد از او که از جانب خدا آمده ایمان نیاورده اند مانند یهود که حضرت موسی و بسیاری از پیغمبران بعد از موسی را قبول دارند اگر چه دین و شریعت او را تحریف نموده اند ولی حضرت مسیح (ع) و حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را انکار مینمایند و همچنین نصاری که حضرت موسی و حضرت مسیح (ع) را قبول دارند اگر چه شریعت آنان را بکلی تحریف نموده اند ولی حضرت محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را تصدیق نمی نمایند.
و ظاهرا آیه شریفه ناظر باین دسته است که بعد از آنکه کتاب بآنها داده شد و دلائل واضحه برای آنها آمد از روی بغی و حسد و حبّ ریاست دنیوی در
ص: 402
آن اختلاف نمودند و دسته های مختلف و مذاهب متشتت بوجود آوردند و بشاراتی را که پیغمبران سلف به آمدن پیغمبر خاتم داده بودند تحریف و تأویل نمودند برای اینکه هر دسته ریاست خود را حفؠکنند.
و ممکن است آیه دسته دوم را نیز شامل شود زیرا کتاب الهی و بینات و معجزات بوسیله انبیاء برای آنان هم آمد ولی از روی بغی و عناد منکر شده و تصدیق ننمودند و البته طایفه دوم و سوم نیز بدو دسته منقسم میشوند: اول مردمانی که فهمیده و رسیده بواسطه استکبار و عناد و حسد دعوت انبیاء را نمی پذیرند چنانچه میفرماید وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ «1» و انکار آنان با یقین داشتن بحقانیت انبیاء است، و دیگر مردمان جاهلی که از روی جهالت و تقلید آباء و بزرگان خود انبیاء را انکار می نمایند، و این دسته اگر جهالت آنها از روی تقصیر و عدم تحقیق باشد با اینکه میتوانسته اند تحقیق نمایند، معذور نبوده و فردای قیامت معذّب میباشند ولی اگر از روی قصور و ضعف عقل بوده و یا قدرت و دسترسی به تحقیق نداشته اند مستضعف محسوب میشوند و عذابی بر آنها نخواهد بود.
«مقام پنجم» در بیان فَهَدَی اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ الایة این قسمت آیه راجع بدسته اول یعنی کسانی که بانبیاء ایمان آورده اند میباشد میفرماید خداوند مؤمن را نسبت بآنچه از حق «یعنی امور حقه که در کتاب و بوسیله انبیاء نازل نموده است» اختلاف کردند بمشیت خود هدایت فرمود و معنای هدایت الهی در تفسیر آیه اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ در سوره حمد 1- سوره نمل آیه 41
ص: 403
و معنی ایمان در تفسیر آیه الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ در اوائل همین سوره بیان شد و کلمه (من الحق) بیان ماء موصوله است و کلمه «باذنه» یعنی بمشیته و ارادته، چون اینان دعوت انبیاء را پذیرفتند و قابل هدایت الهی شدند خداوند طبق مشیت و حکمت خود آنان را از میان اختلاف آراء براه حق هدایت فرمود و در مجمع البیان کلمه «باذنه» را «بعلمه» تفسیر نموده بتوهم اینکه اگر بمعنی مشیت باشد جبر لازم میآید، و حال آنکه این توهم بیجاست، زیرا هدایت را مترتب بر ایمان نموده و فرموده کسانی که ایمان آوردند خدا هدایت فرمود یعنی وقتی اینان از روی اختیار دعوت انبیاء را پذیرفتند خداوند هم دست آنان را گرفته و از مهالک اختلاف نجات داده بنا بر این آیه مذکور با آیه شریفه وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا قریب المعنی است و هیچ دلالت بر جبر ندارد و جمله وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ بمنزله تعلیل بر جمله قبل است یعنی هدایت خدا تابع مشیّت او، و مشیّت او از روی حکمت و مصلحت است و البته هر که قابل هدایت و لایق لطف حق باشد او را بطریق مستقیم دلالت می فرماید.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتی نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ (214)
(آیا گمان نمودید که داخل بهشت میشوید و حال آنکه شما را نیامده باشد مانند آنچه آمد بر کسانی که پیش از شما گذشتند بر آنان سختی ها و ضررها
ص: 404
رسید و مضطرب و پریشان شدند تا حدی که پیغمبر و گرویدگان باو گفتند یاری خدا چه هنگام است «یعنی بخدا پناه برده و از وی طلب نصرت نمودند» آگاه باشید که البته یاری خدا نزدیک است.
از موضوعاتی که در آیات قرآنی بسیار تذکر داده شده و بندگان را بآن متوجه ساخته است موضوع امتحان است و امتحان الهی برای کشف امری بر خداوند نیست زیرا خداوند چیزی بر او پوشیده و پنهان نیست تا بوسیله آزمایش کشف شود بلکه او علّام الغیوب و عالم السرّ و الخفیات است و از ظاهر و باطن و سرّ و علن هر کس با خبر است، و حکمت امتحان و غرض از آن دو چیز است: یکی آنکه بر شخص ممتحن (بفتح حاء) معلوم شود که حقیقتا دارای چه صفاتی است و دعاوی او تا چه حد مقرون بحقیقت است زیرا بسا بر خود انسان امر مشتبه میشود و فکر میکند دارای مراتب عالیه از ایمان و ملکات فاضله است ولی هنگامی که امتحان پیش آمد چه بسا خلاف آن ظاهر میگردد.
و دیگر آنکه بر سایرین نیز موقعیت و مرتبه این شخص معلوم گردد که اگر مورد عنایتی واقع شود و یا معذب بعذابی گردد بدانند که بجا و سزاوار بوده است.
و امتحانات الهی بر دو قسم است: امتحانات تکوینی و امتحانات تشریعی و امتحانات تکوینی نیز بر دو قسم است: گاهی باعطاء نعمت است به اینکه نعمت باو عنایت میکند تا معلوم شود که شکر نعمت را بجای میآورد و نعم الهی را در مورد خود صرف می نماید و یا اینکه از آن سوء استفاده نموده و در طریق لهو و لعب و بو الهوسی و ناپاکی مصرف میکند و گاهی بنزول بلاء است به اینکه او را بسختی و شدائد دنیوی مبتلا می نماید تا معلوم گردد که آیا صابر و ثابت قدم و استوار در دین است و یا اینکه ثبات و استقامت در امر دین ندارد و نعمت و بلاء در عین
ص: 405
اینکه امتحان برای شخص متنعم و مبتلاست بسا برای دیگران هم امتحان است مثلا فقر فقراء امتحان اغنیاء است که آیا حقوق آنان را میدهند و بآنها ترحم و احسان مینمایند یا اینکه توجهی بآنها ندارند.
و همچنین غناء اغنیاء امتحان فقراء است که چه عکس العملی در قبال آنها نشان میدهند و هکذا سایر نعم و بلایا و امتحان تشریعی در مورد تکالیف الهی از واجب و مستحبّ و حرام و مکروه است که معلوم شود بنده تا چه اندازه نسبت باوامر الهی مطیع و نسبت بنواهی او منتهی میگردد و امور تشریعی نیز بسا در عین اینکه امتحان برای مکلف است برای دیگران نیز امتحان واقع میشود مثلا شخص نمازگزار بسا سبب امتحان رفیق خود و بعکس شخص معصیت کار نیز موجب امتحان رفیق خویش میشود و توهم نشود که مصلت احکام منحصر بامتحان باشد بلکه بنا بر مذهب امامیه جمیع احکام تابع مصالح و مفاسد نفس الامریه است و بسا مصالح متعددی دارد که از آن جمله امتحانات است و گاهی امتحان در نفس امر است که از آن باوامر امتحانیه تعبیر میشود و اغلب امتحان در مأمور به است، و از این بیان واضح میگردد که بندگان دائما در امتحان میباشند و هر چه مقام بنده رفیع تر باشد امتحان او شدیدتر، و هر چه نعمت بر او بیشتر باشد امتحان او سخت تر است و آیات و اخبار در این باره بسیار است که نقل آنها از وضع تفسیر خارج است و اینک بشرح همین آیه اکتفاء می نمائیم.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ خطاب بمؤمنین و کسانی که برسول اکرم گرویده اند میباشد که گمان میکنید بمجرد اظهار ایمان داخل بهشت میگردید و حال آنکه مورد امتحان واقع نشوید چنانچه در آیه دیگر میفرماید:
أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ «1» 1- سوره عنکبوت آیه 1
ص: 406
که یفتنون بمعنی یمتحنون میباشد و در مورد شأن نزول آیه بعضی گفتند در غزوه خندق بود که مسلمانان محاصره شده بودند، و بعضی گفتند در غزوه احد بود که بسیاری فرار نمودند و بعضی گفتند درباره مهاجرینی است که ترک وطن و خانه و اهل و عیال نمودند، و در هر صورت شأن نزول منافی با عموم آیه نیست، و ام منقطعه و برای استفهام است مانند همزه در آیه أَ حَسِبَ النَّاسُ و حسبتم از حسبان بمعنی گمان است.
وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ یعنی هم چنان که بر امم سابقه ابتلائات و شدائد پیش آمد برای شما نیز میآید و چنانچه آنان مورد امتحان قرار گرفتند شما هم امتحان خواهید شد چنانچه دنباله همان آیه مذکور میفرماید:
وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ «1» سپس ابتلائاتی را که برای امم سابقه پیش آمد بیان میفرماید:
مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ مسّ بمعنی رسیدن و تماس پیدا کردن است و بأساء از بؤس بمعنی شدت و سختی و رنج و بیماری و تنگدستی است و بائس بمعنی شدید الفقر است در آیه شریفه میفرماید وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِیرَ «2» مقابل نعماء که بمعنی وفور نعمت و خوبی است و ضراء مقابل سرّاء از ضرّ مقابل نفع است و بأساء و ضراء دو مفهوم مختلفند و نسبت بین آنها عموم من وجه است آنجا که هم بأساء و هم ضراء است مانند قتل و جرح و سرقت اموال و نحو اینها و آنجا که بأساء صدق میکند ولی ضراء صادق نیست مانند تحمل مشاق و سختیهای روزگار و آنجا که ضراء صادق است ولی بأساء نیست مانند صرف مال در راه جهاد و یا برای تهیه دارو یا مصارفی که فوق العاده باشد و اما مصارفی که طبق معمول و عادت است مانند انفاقات واجبه، نه بأساء است و نه ضرّاء 1- سوره عنکبوت آیه 2
2- سوره حج آیه 9
ص: 407
وَ زُلْزِلُوا حَتَّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتی نَصْرُ اللَّهِ تزلزل بمعنی اضطراب و تشویش خاطر است از جهت اینکه عاقبت کار را نمیداند بکجا منتهی میشود مثلا در مورد جهاد آیا به پیروزی منتهی میگردد یا به شکست و در مورد مرض آیا ببهبودی میانجامد یا بمرگ و نحو اینها.
و جمله متی نصر اللَّه، استدعا و طلب نصرت پیغمبر و گرویدگان با او میباشد و از آن استفاده میشود که خداوند وعده نصرت به پیغمبران و مؤمنین داده ولی بعد از آنکه در مقابل شدائد و سختی ها از خود صبر و ثبات نشان دهند و اینان میدانستند وعده خدا تخلف پذیر نیست ولی مترصد و منتظر آن بوده اند چنانچه در آیه دیگر میفرماید إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ «1» و جمله أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ گفته خدا و تسلیت رسول و مؤمنین است که آگاه باشید نصرت الهی نزدیک است و احتیاج بظهور آثار ندارد و بموقع خود فرا میرسد، تنها ثبات قدم و استقامت لازم است و از مجموع آیه استفاده میشود که شما امّت پیغمبر اسلام باید منتظر شدائد و سختی ها و بأساء و ضرّاء بوده و در هنگام آمدن آنها ثبات و استقامت بخرج دهید و از خدا طلب یاری کنید تا نصرت حق شامل شما شود.
یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (215)
(از تو سؤال میکنند که چه چیز انفاق کنند؟ بگو آنچه از خوبی انفاق میکنید پس درباره پدر و مادر و خویشاوندان و بی پدران و مستمندان و در غربت 1- سوره مؤمن آیه 54
ص: 408
وا ماندگان انفاق کنید، و آنچه از خوبی بجای می آرید همانا خداوند بآن داناست یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ در کلمات مفسرین خصوصا در المیزان اشکالی کرده اند که جواب در آیه مطابق سؤال نیست زیرا سؤال از ما ینفق است یعنی چیزی که باید انفاق کنند و جواب راجع (من ینفق علیه) است یعنی کسانی که باید بآنها انفاق شود که عبارت از والدین و خویشاوندان و یتامی و مساکین میباشند و در جواب از این اشکال وجوهی ذکر کرده اند از آن جمله اینست که منتقل شدن از جواب سؤال بجواب دیگر برای اینست که حق سؤال، سؤال از من ینفق علیه است نه از «ما ینفق» زیرا «ما ینفق» معلوم و ظاهر است که از مال باید باشد علاوه بر اینکه بنحو اجمال متعرض جواب سؤال هم شده زیرا میفرماید:
قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ که من خیر برای بیان ما ینفق است و خیر کنایه از مال است و تحقیق در جواب اینست که اولا سائل یک نفر نبوده، که در مجمع روایت کرده سائل عمرو بن الجموح بوده، زیرا آیه بصیغه جمع است و ثانیا سؤال از موضوع انفاق نیست زیرا موضوع انفاق معلوم است و احتیاج بسؤال ندارد بلکه سؤال از احکام شرعیه راجع بموضوع است چنانچه در قرآن موارد نظیر این بسیار است مانند یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ «1» و یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ «2» و یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامی «3» و معلوم است که سؤال از ماهیت حیض و انفال و یتامی نیست بلکه سؤال از احکام آنهاست و در جواب لازم نیست که تمام احکام بیان شود بلکه فی الجمله باندازه اقتضاء و موقعیت و مناسب مقام کافی است و تفصیل آنها شأن قرآن نیست بلکه باید بواسطه پیغمبر و امام بیان شود مانند تفاصیل احکام نماز و روزه و خمس و زکاة و حج و غیره، و پیداست که انفاق احکام بسیاری دارد ولی آیه اولا بطور اجمال بیان فرموده که انفاق باید از خیر 1- سوره بقرة آیه 222
2- سوره انفال آیه 1
3- سورة بقره آیه 218
ص: 409
یعنی مال باشد و اطلاق خیر بر مال در بسیاری از آیات شده و ثانیا مورد انفاق را یعنی کسانی که باید بآنها انفاق شود ذکر نموده است.
و شاید وجه اینکه مقداری تعیین ننموده و بطور عموم فرموده:
ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ برای این باشد که هر چه انفاق کنید از کم و بیش نیکوست و البته هر چه بیشتر باشد نیکوتر است چنان که درباره نماز وارد شده «
الصلاة خیر موضوع من شاء استقل و من شاء استکثر
» و مواردی که در آیه ذکر شده از باب بیان مصداق است نه اینکه منحصر باینها باشد بلکه انفاق در راه جهاد، در راه نشر احکام، ترویج دین، انفاق بهمسایگان و سایر مصارف خیریه هم از موارد مهمه آنست.
فَلِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ مراد از والدین پدر و مادر انفاق کننده است و شاید بتوان گفت که شامل اجداد و جدات او هم میشود یا به تنقیح مناط قطعی، و یا بواسطه صدق، و مراد از اقربین خویشاوندان نسبی است که شامل اولاد و اولاد اولاد هر چه پائین رود، و برادران و خواهران و فرزندان آنها و اعمام و عمات و اخوال و خالات و اولاد آنها میشود، و مراد از یتیم کسی است که پدرش مرده و بحد بلوغ نرسیده باشد و ظاهرا مراد ایتامی هستند که کسی تکفل آنها را نمی کند و مال هم ندارند و ایتام اغنیاء و ثروتمندان را شامل نمیشود اگر چه لفظ عام است ولی بمناسبت حکم و موضوع، ایتام فقراء مقصودند و مراد از مساکین مطلق فقراء هستند اگر چه مفهوم مسکین و فقیر متغایرند ولی هر یک تنها ذکر شوند هر دو را شامل میشود چنانچه قبلا بیان شده و مقصود از ابن سبیل کسی است که از وطن خود دور افتاده باشد و دسترسی نداشته باشد که امر معاشش را منظم کند اگر چه در وطن خود متمکن باشد.
ص: 410
و اخبار در فضیلت احسان و انفاق باین پنج طایفه بسیار وارد شده و ما قبلا مختصری از آنها را متذکر شدیم.
وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ هر کار خوبی که انجام دهید و هر عبادتی را که بجای آورید که از آن جمله انفاق در راه خداست در نزد خدا محفوظ و خداوند بآن آگاه است و در نامه عمل شما ضبط میشود و بجزای آن و ثواب اخروی آن نائل خواهید شد فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ «1»
کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (216)
(قتال بر شما واجب شد و حال آنکه خلاف میل شما بود و بسا باشد که شما چیزی را ناخوش دارید و حال آنکه خیر شما در آنست و بسا باشد که چیزی را خوش دارید و حال آنکه برای شما بد است و خدا می داند و شما نمیدانید) کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ آیه درباره فرض جهاد بر مؤمنین نازل شده و جهاد یکی از فروع مهمه دین اسلام است و آیات قرآنی و اخبار وارده از پیغمبر اکرم و ائمه اطهار در اهمیت و فضیلت آن بسیار است: در جامع السعادات از نبی اکرم روایت کرده که فرمود «
ما اعمال البر عند الجهاد فی سبیل اللَّه الا کنعشة فی بحر لجی
» و در وافی از تهذیب از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود:
«الجهاد افضل الاشیاء بعد الفرائض
» و از کافی از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود «
للجنة باب یقال له باب المجاهدین
» و غیر اینها از اخبار و جهاد از ضروریات دین اسلام و منکر آن خارج از دین اسلام میباشد ولی در مذهب شیعه وجوب جهاد مشروط بحضور پیغمبر و امام و باذن او یا نائب خاص اوست و در 1- سورة الزلزال آیه 8
ص: 411
زمان غیبت واجب نیست مگر بعنوان دفاع از اسلام و مسلمین و حفظ بیضه اسلام و لذا از اموری که مربوط بموضوع جهاد است از قبیل اقسام آن و احکام راجعه بآن و کیفیت آن و اینکه وجوب آن کفایی است و ذکر کسانی که جهاد بر آنان واجب است و کسانی که واجب نیست و فوائد و ثمراتی که بر جهاد مترتب است از حفظ دین و دنیای مسلمین و دعوت کفار باسلام و امنیت بلاد و اعلاء کلمه اسلام و ازاله کفر و فسق و فساد، و مضاری که بر ترک آن مترتب است از تسلط کفار و ظالمین و ضعف مسلمانان و اضمحلال دین و اشاعه منکرات و غیر اینها صرفنظر میکنیم، و تنها بردّ شبهه که دشمنان اسلام باسلام نموده اند که دین اسلام بزور شمشیر و سر نیزه اشاعت و پیشرفت نموده مبادرت مینمائیم و جواب از این اعتراض را در ذیل آیه شریفه وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ «1» متذکر شدیم و در اینجا نیز ببیان دیگری بطور اختصار و در ذیل دو عنوان یادآور میشویم:
اول اینکه آیا واقعا اسلام با زور شمشیر پیشرفت کرد یا اینکه این تهمتی بیش نیست؟
دوم اینکه آیا جهاد اسلام بر خلاف موازین عقلی است یا اینکه موافق موازین عقلی و مطابق با آنهاست؟ در بیان قسمت اول می گوئیم پیغمبر اسلام در ظرف سیزده سال که در مکه بود و سال اول هجرت بمدینه با کسی جنگ و قتالی نداشت و عده کثیری باو ایمان آوردند و با آن همه شکنجه که کفار قریش نسبت بآنها روا میداشتند از ایمان باو بیزاری نمی جستند و عده بسیاری از آنها بحبشه هجرت نمودند، و اهل مدینه همگی بدون اینکه زور و شکنجه در کار باشد از روی میل و رغبت و شنیدن کلام الهی ایمان آوردند و پیغمبر اکرم را بشهر خود دعوت نموده و وعده هر گونه مساعدت بوی دادند و در مدینه نیز بسیاری از اهل 1- صفحه 352
ص: 412
کتاب از روی بشارات و آثاری که از انبیاء سلف درباره پیغمبر اسلام میدانستند بوی ایمان آورند و امّا جنگهایی که پیغمبر اسلام با کفار قریش نمود اغلب بلکه همه آنها جنبه دفاع داشته و فتح مکه نیز بدون جنگ و خونریزی واقع شد. و اکثر قبائل عرب که اسلام اختیار نمودند از روی مشاهده معجزات و اخلاق رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و دستورات و احکام قرآن کریم بوده و اینها اموری است که بر شخص متتبع در تاریخ اسلام واضح و هویداست، بنا بر این در زمان خود رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم پیشرفت اسلام بزور شمشیر نبوده و اگر ابو سفیان و چند نفر امثال او از ترس ایمان آورده باشند در مقابل متجاوز از صد هزار جمعیت مسلمین قابل اعتنا نیستند و اما پیشرفت اسلام بعد از وفات رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را خوبست از تاریخ تمدن اسلام و عرب تألیف گوستاولبون فرانسوی نقل کنیم:
وی در صفحه 157 کتاب خود مینویسد «ما وقتی که فتوحات مسلمین اول را بدقت ملاحظه نموده و اسباب و علل کامیابی آنها را تحت نظر می گیریم می بینیم که آنها در خصوص اشاعت مذهب از شمشیر کار نگرفته زیرا آنها اقوام مغلوبه را در قبول مذهب همیشه آزادی میدادند این مطلب از تاریخ ثابت می شود که اصلا اشاعت هیچ مذهبی ممکن نیست بزور شمشیر صورت گیرد. نصاری وقتی اندلس را از دست مسلمین خارج ساختند این ملت مغلوب برای مردن حاضر شده ولی تبدیل مذهب را قبول نکردند، واقعا اسلام بجای اینکه با سر نیزه اشاعت یافته باشد بوسیله تشویق و با قوه تبلیغ و تقریر جلو رفته است و همین مسئله بوده که اقوام ترک و مغول با اینکه اعراب را مغلوب ساختند معهذا دین اسلام را قبول نمودند و در هندوستان که فقط عبور عرب بدانجا افتاده بود اسلام بقدری ترقی کرد که حالیه زیاده از صد کرور مسلم در آنجا وجود دارد و پیوسته بر عده آنها میافزاید. در چین هم پیشرفت مذهب اسلام قابل ملاحظه است و از
ص: 413
بررسی بخش دیگر کتاب معلوم میشود که مذهب اسلام تا چه اندازه در آنجا ترقی نموده چنان که زیاده از چهل کرور مسلمان فعلا در چین موجود است و حال آنکه عرب حمله بچین نبرده و یک وجب اراضی آنجا را بتصرف خود در نیاورده است» و اما در جواب قسمت دوم اشکال می گوییم اولا جهاد اختصاص بدین اسلام نداشته و در سایر ادیان الهی هم بوده است چنانچه در تورات در سفر تثنیه باب 7 و 13 و باب 20 و سفر خروج باب 32 و سفر اعداد باب 31 دستورات موسی راجع بقتال با قبایل غیر بنی اسرائیل بیان میکند.
و از انجیل متی باب 10 جمله 34 و انجیل لوقا باب 19 جمله 28 و باب 22 جمله 36 نیز معلوم میشود که حضرت مسیح نیز مأمور بجهاد بوده منتها یار و یاوری نداشته که اقدام بجهاد نماید.
و در قرآن نیز قصه بعضی از انبیاء سلف را با کفار و مشرکین جنگیده اند ذکر میفرماید چنانچه از آیه 47 آل عمران و آیه 246 بقره و آیه 27 مائده و غیر اینها از آیات دیگر معلوم میشود.
و ثانیا جهاد بمنزله قطع عضو فاسدی است که در بدن انسان پیدا میشود که اگر قطع نشود بسایر اعضاء سرایت نموده و انسان را بهلاکت میکشاند چنانچه این مطلب را قبلا متذکر شدیم.
و ثالثا مثل جهاد مثل حدود و تعزیراتی است که در ادیان الهی و مانند جرائمی است که در قوانین مدنی برای مرتکبین معصیت مانند زنا و شرب خمر و لواط و امثال اینها و برای مرتکبین جرم قرار میدهند و حدّ شرک و کفر «کافر حربی» در دین اسلام قتل معین شده چنان که حد مفسدین و بسیاری از جنایتکاران در قوانین مدنی قتل و اعدام قرار داده شده است.
و رابعا دین اسلام مبنی بر اساس توحید و معارف و احکام آن مطابق با
ص: 414
فطرت، و هدف آن بانجام رسانیدن خواسته های فطری انسان و تعدیل آنهاست و این امر را حق مشروع و طبیعی انسان میداند و دفاع از این حق و نشر آن را در میان افراد انسان لازم و واجب میشمارد، و وضع حکم جهاد و دفاع برای ایفاء این منظور است.
و خامسا مثل جهاد تشریعا مثل بلیات و عقوبات تکوینی است که بر امم سابقه نازل میشد که بعد از آنکه دعوت انبیاء را نمی پذیرفتند و در مقام اذیت و آزار بآنان و مؤمنین بر میآمدند و مرتکب فساد میشدند خداوند بواسطه طوفان، باد، صاعقه، غرق و امثال اینها آنان را هلاک می نمود و در دین اسلام هلاکت اینگونه افراد را بواسطه جهاد و در میدان جنگ و قتال قرار داده است.
اینک بتفسیر متن آیه مبادرت مینمائیم:
کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ کتابة بمعنی جعل حکم و در قرآن اکثر بمعنی فرض استعمال شده و هر جا امر مکتوب و مفروض از اموریست که موافق طبع مکلفین است بصیغه معلوم ذکر میکند مانند وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ الایة «1» و کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ «2» وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ «3» و اگر از امور شاقه است که بر خلاف طبع اغلب مکلفین است بلفظ مجهول ذکر میفرماید مانند این آیه و آیه صیام و امثال اینها وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ کره بمعنی مشقت و ناراحتی است که انسان در خود احساس میکند، نه اینکه بمعنی زیر بار نرفتن حکم، و اکراه داشتن آن باشد زیرا مؤمن جمیع احکام الهی را قبول داشته و اطاعت می نمایند بلکه چون موضوع جهاد موضوع گذشت از جان و مال و فرزند و عیال است و این امر بحسب 1- سوره مائده آیه 49
2- سوره اعراف آیه 142 [.....]
3- سوره انبیاء آیه 105
ص: 415
طبع و جبلت تحمل آن بر ایشان مشکل است مایل نبودند چنین حکم با مشقتی برای آنها وضع شود و خداوند میخواهد آنان را متوجه سازد که بسا چیزهایی که شما مایل نیستید ولی صلاح شما در آنست و خداوند در وضع حکم مصلحت شما را منظور دارد نه رغبت و میل شما را، و مثل اینگونه احکام مانند داروی تلخ است که طبیب حاذق بمریض میدهد با اینکه مریض میداند شفای او در استعمال آنست ولی بحسب طبع از خوردن آن مشمئز است و معذلک در صدد تحصیل آن بر آمده و استعمال میکند و همچنین مانند عمل جراحی است که جراح حاذقی نسبت بمریض تشخیص میدهد و مریض با اینکه بر خلاف طبع اوست حاضر بعمل شده و اجرت هم میدهد حقتعالی هم میفرماید ما قتال را برای شما واجب نمودیم و حال آنکه مشقت و ناراحتی برای شما دارد ولی دارای فوائد و ثمرات و نتائجی است که هم در دنیا شما را بعزت و سربلندی میرساند و هم در آخرت بدرجات عالیه نائل می کند.
وَ عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ تعبیر بعسی برای اینست که نه هر مکروهی دارای خیر باشد بلکه هر چه از جانب خدا باشد چه از امور تکوینی مانند مصائب و شدائد و بلیات و چه از امور تشریعی مانند احکام شاقّه همه از روی حکمت و مصلحت بنده عین خیر و صلاح اوست چنانچه در حدیث قدسی وارد شده «
انّ من عبادی من لا یصلحه الا الفقر فلو اغنیته لافسده ذلک الحدیث
» زیرا خداوند عادل و حکیم و عالم بجمیع مصالح و مفاسد و عواقب امور است.
وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ و بسا اموری که شما دوست میدارید و بحسب ظاهر خوب و آراسته است مانند ثروت و دولت و نحو آن برای بعض اشخاص در امور تکوینی و بعض محرمات شرعیه از امور شهویه در امور تشریعی، ولی صلاح شما در آن نیست و بضرر شماست.
ص: 416
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ اینگونه امور را خداوند که عالم بهمه امور و محیط بتمام حکم و مصالح است میداند ولی شما که ظاهری را تنها می بینید نمی دانید.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ کُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا یَزالُونَ یُقاتِلُونَکُمْ حَتَّی یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (217)
(از تو از جنگ نمودن در ماه حرام میپرسند، بگو جنگ کردن در ماه حرام گناه بزرگ است و منع نمودن از راه خدا (جلو گیری از عبادت او) و کفر باو و جلوگیری از مسجد الحرام و بیرون کردن اهل مسجد الحرام از آن، گناه اینها بزرگتر است از قتل در مسجد الحرام و فتنه بزرگتر از قتل است، و اینان «اگر توانند» پیوسته با شما قتال میکنند تا شما را از دینتان برگردانند، و کسی که از شما از دینش برگردد و در حال کفر بمیرد، اینان اعمالشان در دنیا و آخرت باطل میشود و اینان یاران آتش و در آن جاودانند) و یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ در تفسیر قمی و مجمع و سایر تفاسیر در شأن نزول آیه روایت کرده اند که پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بعد از هجرت بمدینه بریاست عبد اللَّه بن جحش سریّه که هفت یا هشت نفر بودند بجانب بطن نخله فرستاد که اخباری از قریش کشف کنند و آنان را بقتال امر نفرمود و اینان در بطن نخلة بقافله قریش که بریاست عمرو بن الحضرمی بود و مال التجاره از طائف
ص: 417
داشتند برخورد نموده و با آنها مقاتله نموده و عمرو را کشتند و دو نفر از آنان را اسیر نموده و با مال التجارة آنها بطرف مدینه رهسپار شدند و این مقاتله در روز اول ماه رجب بود، و در بعض روایات دارد که در روز آخر ماه جمادی الثانیة بوده و شک داشتند که آخر ماه است یا اول ماه در هر صورت پیغمبر و یارانش مورد طعن مشرکین قرار گرفتند به اینکه حرمت شهر حرام را از بین بردند و از طرفی مؤمنین هم این مسئله بر ایشان پیش آمد که آیا قتال در شهر حرام، حرام یا جایز است آیه نازل شد یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ کلمه قتال در آیه بدل اشتمال الشهر الحرام است یعنی یسئلونک عن القتال فی الشهر الحرام و ممکن است بتقدیر عن باشد یعنی عن قتال فیه و هر دو یکی است سؤال کننده بعضی گفتند کفار قریش بودند که بنحو اعتراض بر نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم این سؤال را نمودند که چیزی را که جمیع طوایف عرب حرام میدانند شما چگونه مباح میشمارید! و بعضی گفتند مسلمین بودند که از حرمت و جواز قتال در ماه حرام در مذهب اسلام پرسیدند و مراد از شهر حرام در آیه شهر رجب است اگر چه حکم به تنقیح مناط قطعی در همه شهرهای حرام جاری است و رجب را شهر حرام گفتند بهمین مناسبت که قتال در آن نزد عرب حرام بود و آن را رجب الاصم هم گفتند زیرا صدای قعقعه سلاح در آن شنیده نمیشد و منزع الاسنه نیز آن را نامیدند زیرا سنان و نیزه ها در این ماه کنار گذارده میشد و بعضی گفتند شهر حرام برای احترام آن گفتند چون زمان اتیان عمره بود.
قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ ای پیغمبر گرامی بگو که جنگ کردن در ماه حرام گناه بزرگ است ولی کارهایی که مشرکین نسبت به پیغمبر و مسلمین نمودند از قتال در ماه حرام بزرگتر است و آنها را در جملات بعد بیان میفرماید.
وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ کُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ صدّ بمعنی منع است و
ص: 418
از سبیل اللَّه وظائف دینی است و المسجد الحرام عطف بر سبیل اللَّه است یعنی جلوگیری از انجام وظائف عبادی مسلمانان و کافر شدن بخدا و شرک باو و منع نمودن مسلمین از مسجد الحرام.
وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ و بیرون نمودن اهل مسجد الحرام را از آن که مراد پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و مهاجرین میباشند که از ترس کفار قریش هجرت نمودند، گناه اینها بزرگتر است نزد خدا از جنگ کردن در ماه حرام.
وَ الْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ و فتنه یعنی فساد و شرک و کفر و اذیت بمسلمین بزرگتر از قتل است، اشاره به اینکه کفار قریش بجنایاتی از قبیل صد و کفر و اخراج و غیره که خود مرتکب میشوند اعتراض نمیکنند ولی بقتل عمرو بن حضرمی که در ماه رجب شده اعتراض مینمایند و حال آنکه عملیات فتنه انگیز آنان بزرگتر از قتل است.
وَ لا یَزالُونَ یُقاتِلُونَکُمْ حَتَّی یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ اینان پیوسته بقتال با شما ادامه میدهند و دست از جنگ با شما بر نمیدارند تا شما را از دینتان برگردانند یعنی اگر بتوانند بهر وسیله هست میخواهند شما را از اسلام برگردانند.
وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ ولی باید شما بدانید هر کس از شما از دین خود برگردد و در حال کفر بمیرد، عذاب او سخت و امر او مشکل و ارتداد و کفر ثانوی او بدتر از کفر اولی اوست.
و جمله فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ دلیل بر قبول توبه مرتد است زیرا اگر برگشت و توبه نمود در حال کفر نمرده و خدا توبه او را می پذیرد.
فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ و اگر در حال کفر مرد جمیع عبادات و اعمال او که در زمان اسلامش بجای آورده بود از بین میرود و هیچ اجر و ثوابی بر آنها نیست نه در دنیا و نه در آخرت، و مسئله حبط و تکفیر که در علم
ص: 419
کلام مورد بحث است عبارت از اینست که معصیتی عبادتی را از بین ببرد و یا عبادتی معصیتی را بپوشاند و محو سازد، و تحقیق در این مسئله اینست که اسلام جمیع گناهانی را که در دوران کفر بجای آورده تکفیر و محو میکند چنانچه گفته اند «
الاسلام یجبّ ما قبله
» و کفر همه عبادات را باطل و نابود مینماید زیرا چنانچه شرط صحت عبادت اسلام و ایمان است، موافاة یعنی بقاء بر اسلام و ایمان تا آخر عمر هم شرط صحت است و اگر کافر شود کاشف از اینست که از اول ایمان واقعی نداشته و عبادات او صحیح نبوده است.
و امّا غیر اسلام و کفر از عبادات یا معاصی تکفیر و احباط آنها نسبت بسایر اعمال ثابت نیست بنص آیه شریفه فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ «1» که صریح است در اینکه هر کس هر عملی از خوب یا بد انجام دهد جزای آن را می بیند.
وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ شرح این جمله مکرر گذشته است
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (218)
(محققا کسانی که ایمان آوردند و کسانی که مهاجرت کردند و در راه خدا جهاد نمودند اینان برحمت خدا امیدوارند و خدا آمرزنده و رحیم است) إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا در این آیه سه عنوان ذکر شده یعنی ایمان و هجرت و جهاد که از حیث اجتماع و انفراد با هم تفاوت دارند، ایمان اگر چه هجرت و جهاد با او نباشد موجب سعادت و نجات میشود ولی هجرت و جهاد بدون ایمان موجب سعادت و رستگاری نیست چون ایمان شرط صحت جمیع عبادات است و هجرت و جهاد 1- سوره زلزال آیه 7 و 8
ص: 420
نیز مشروط بیکدیگر نیست و هر یک بجای خود عبادت بزرگی است ولی ممکن است هجرت باشد ولی جهاد نباشد مانند کسانی که موظف بهجرت بوده اند ولی مکلف بجهاد نبوده اند، یا جهاد باشد ولی هجرت نباشد مانند مجاهدینی که مهاجر نبوده اند، و بالجمله مفاد آیه اینست که مؤمنین و مهاجرین و مجاهدین برحمت خدا امیدوارند و کلمه «الذین امنوا» شامل همه مؤمنین میشود از مهاجرین و انصار که در زمان نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بوده و از آنها باصحاب تعبیر می کنند و از تابعین که زمان پیغمبر را درک نکرد، ولی در زمان ائمه بوده اند و همچنین مؤمنینی که در دوره غیبت تا روز قیامت میباشند.
و کلمه الَّذِینَ هاجَرُوا مقصود مؤمنین و مؤمناتی هستند که از اوطان خود هجرت بمدینه نمودند چه آنهایی که مکلف بجهاد بودند یا آنهایی که معفو از جهاد بودند مانند زنان و شیوخ و عجزة.
وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ مقصود آن کسانی هستند که در راه خدا و حفظ دین جهاد نموده باشند، چه از مهاجرین و چه از انصار، و چه در زمان نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یا در زمان ائمه علیه السّلام باشند مانند مجاهدین در رکاب امیر المؤمنین علیه السّلام و ابی عبد اللَّه الحسین علیه السّلام و کسانی که در رکاب حضرت بقیة اللَّه جهاد نمایند ولی غیر اینها را شامل نمیشود زیرا شرط جهاد اذن پیغمبر و امام و یا نائب خاص امام است لکن به تنقیح مناط میتوان گفت شامل مؤمنینی که در زمان غیبت بحکم دفاع مجتهد وقت با دشمنان اسلام جنگ کنند نیز میشود.
و شرط جهاد این نیست که حتما در جنگ کشته شوند بلکه همین که در جبهه جنگ و میدان مبارزه بمنظور جهاد با دشمن و دفاع از حریم اسلام شرکت کنند اطلاق مجاهد بر آنها میشود خواه کشته شوند یا بکشند و یا بمجاهدین کمک دهند و یا بدون کشتار دشمن را از حریم اسلام دور سازند و قید فی سبیل اللَّه
ص: 421
برای اینست که خارج کند کسانی را که در راه شیطان و فی سبیل الطاغوت جنگ و مجاهده میکنند مانند اصحاب جمل و صفین و خوارج و لشگر کربلاء و امثال اینها أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ اینان یعنی مؤمنین و مهاجرین و مجاهدین فی سبیل اللَّه امیدوار رحمت خدا هستند.
در موضوع خوف و رجاء و مسائلی که در باره آنها طرح شده مباحثی لازم است که ما مفصلا در مجلد سوم کلم الطیب در خاتمه کتاب متذکر شده ایم و در اینجا بطور اختصار بآنها اشاره مینمائیم.
مبحث اول در معنی خوف و رجاء: رجاء بمعنی امیدواری است و با تمنی بمعنی آرزو و غرور بمعنی فریب و گول فرق دارد و بیانش اینست که هر گاه انسان مقصدی در نظر داشته باشد و بخواهد بآن نائل شود اگر اسباب و معداتی که در اختیار اوست فراهم کند و منتظر باشد که بمقصد نائل گردد چنین کسی را میگویند امیدوار است مانند زارعی که موقع خود زمین را شخم نموده بذر افشانی و آبیاری میکند و امیدوار است که خداوند محصول خوبی باو بدهد ولی اگر بدون اینکه اسباب و معدات چیزی را فراهم کند انتظار نتیجه داشته باشد آن را تمنی و آرزو مینامند مانند زارعی که بدون زحمت کشت منتظر حاصل باشد و اگر برای نیل بمقصودی از غیر راه علل و اسباب آن بخواهد برسد و باوهام و تخیلات واهی منتظر مقصود باشد آن را غرور نامند مانند کسی که میخواهد بثروت و غنا از راه بخت و اتفاق نائل شود.
در مورد نیل بسعادت اخروی نیز هر گاه کسی مقدمات سعادت را از ایمان و عمل صالح و تقوی تحصیل کند و امیدوار و منتظر سعادت و نیل برحمت حق باشد
ص: 422
چنین کسی دارای رجاء است ولی اگر بدون ایمان و عمل صالح و تقوی منتظر سعادت و رحمت حق باشد آرزویی بیش نیست و اگر مرتکب معاصی شود و در دنیا و شهوات نفسانی متوغل گردد و باین دل خوش دارد که خدا ارحم الراحمین است چنین کسی دارای غرور است.
و آیات قرآن بطور وضوح این سه امر را بیان فرموده در باره رجاء میفرماید فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً «1» و درباره تمنی میفرماید وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصاری تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ «2» و درباره غرور میفرماید قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً «3» و غیر اینها از آیات دیگر.
و خوف- عبارت از حالتی است که در قلب پیدا میشود که انسان را از ارتکاب معصیت و ترک طاعت مانع میگردد و طرف تفریط خوف امن من مکر اللَّه است به اینکه انسان مطمئن و ایمن شود که عذاب الهی بر او نخواهد بود و طرف افراط آن یأس من روح است به اینکه انسان از رحمت حق ناامید گردد و گمان کند که دیگر رحمت حق شامل حال او نخواهد شد.
مبحث دوم- در بیان حالت انسان بین خوف و رجاء: اخبار در این باره بر دو دسته است بعضی دلالت دارد که انسان باید خوف و رجاء او مساوی باشد و بعضی دلالت دارد که رجاء او بر خوفش باید ترجیح داشته باشد و دانشمندان در جمع بین این اخبار وجوهی گفته اند و تحقیق در این مطلب اینست که برای انسان دو لحاظ است: نظر بشخص خود و اعمال صادره از عبادات و معاصی باید بین خوف و رجاء بطوری مساوی باشد نه مأیوس از رحمت حق و نه ایمن از عذاب او 1- سوره کهف آیه 110
2- سوره بقره آیه 105
3- سوره کهف آیه 103
ص: 423
باشد و اخبار دسته اول ناظر باین است و دیگر نظر بحضرت باری و سعه رحمت و عنایات او که از این لحاظ باید امیدش بیشتر باشد.
مبحث سوم- در باب رجاء و ادله آن: و آنها اموریست:
1- آیات قرآنیه ناهیه از قنوط مانند لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ «1» وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ «2» و بسیاری از آیات دیگر.
2- اخبار آمرة برجاء مانندان اللَّه عند ظن عبده المؤمن ان خیرا فخیر و ان شرا فشر «3» و اخبار دیگر.
3- برهان عقل بر اینکه خداوند فیاض علی الاطلاق و خیر محض است و همین که محل قابل باشد فیض او میرسد و قابلیت محل بایمان است بنا بر این مؤمن قابل رحمت و فیض حقتعالی است.
4- استغفار انبیاء و ائمه و ملائکه و صلحاء درباره مؤمنین.
5- امهال معصیت کار بلکه موفق بتوبه شود.
6- آیه شریفه مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزی إِلَّا مِثْلَها «4».
7- بشاراتی که در اخبار برای شیعه ذکر شده و آنها بسیار است.
8- آیات و اخباری که دلالت دارد بر اینکه جهنم و آتش را خداوند برای کفار آماده نموده و تخوف اهل ایمان قرار داده است مانند فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ «5» و آیه ذلِکَ یُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ «6» و صریح آیه شریفه لا یَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَی «7» 1- سوره زمر آیه 54
2- سوره یوسف آیه 87
3- کافی از حضرت صادق (ع)
4- سوره انعام آیه 161
5- سوره بقره آیه 24
6- سوره زمر آیه 18
7- سوره و اللیل آیه 15
ص: 424
9- اخبار داله بر اینکه ابتلائات مؤمن کفاره گناهان اوست.
10- اخبار داله بر اینکه آتش جهنم بر مؤمن حرام شده و سکرات مرگ و عقوبات برزخ کفاره گناهان اوست.
11- اخبار فدیة که ناصبین و معاندین را بجای شیعه فدیه داد، و اینان را نجات میدهند.
12- آیات و اخبار داله بر سعه رحمت و وفور مغفرت و زیادتی لطف و کرم حقتعالی.
13- آیات و اخبار داله بر قبولی توبه و تبدیل سیئه بحسنه 14- شفاعت خاصّه و عامّه از شفعاء مانند انبیاء و ملائکه و اولیاء و قرآن و علماء و طبقات مؤمنین بالاخص شفاعت رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و صدیقه کبری سلام اللَّه علیها مبحث چهارم- در اسباب خوف و آن سه چیز است:
1- معرفت بعظمت خداوند و بزرگواری او که هر چه این معرفت زیادتر شود خوف انسان شدیدتر میگردد و مانع از ارتکاب معصیت میگردد و عصمت عبارت از همین شدّت مرتبه خوف است.
2- ترس از اینکه مبادا معصیت موجب زوال ایمان و سیاهی قلب و سایر مضارّ آن گردد.
3- خوف از خطر خاتمه که انسان بدون ایمان از دنیا برود و تمام اعمالش نابود گردد.
وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ این قسمت اخیر آیه بمنزله علّت برای امیدواری افراد مذکور است یعنی چون خداوند آمرزنده و رحمت او شامل حال مؤمنین در دنیا و آخرت است البته باید برحمت او امیدوار باشند.
ص: 425
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما وَ یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ (219)
(از تو از شراب و قمار می پرسند بگو در آن دو گناه بزرگ و سودهایی برای مردم هست و گناه آن دو بزرگتر از نفع آنهاست و از تو می پرسند که چه چیز انفاق کنند بگو عفو، این چنین خداوند برای شما آیات را بیان میکند باشد که فکر کنید) یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ سؤال از حکم خمر و میسر است نه از حقیقت آن زیرا وظیفه نبی بیان احکام است، و اصل خمر بمعنی چیزی است است که چیز دیگری را بپوشاند و از همین معنی است خمار بمعنی مقنعه که سر و صورت را میپوشاند و چون خمر مسکر است و عقل انسان را میپوشاند آن را خمر نامیدند و این منحصر بشراب انگور نیست بلکه هر مسکری را شامل است و اقسام آن بسیار است مخصوصا در این زمان که از هر چیزی میگیرند و در بعض اخبار که به پنج یا شش قسم تعبیر شده از باب بیان مصداق است و آنچه معمول آن زمان بوده است.
و حرمت خمر از ضروریات دین اسلام است بلکه چنانچه از اخبار استفاده میشود در تمام شرایع الهی حرام بوده است و این مطلب از تورات رایج فعلی نیز معلوم میگردد.
و قرآن شریف به بیانات مختلف حرمت آن را بیان فرموده مانند همین آیه و آیه شریفه إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ «1» 1- سوره مائده آیه 93
ص: 426
و آیه بعد از آن إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ «1» و آیات دیگر و اخبار در حرمت و مذمت آن بطور متظافر بلکه متواتر بتواتر اجمالی وارد شده حتی در خبر از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده که فرمود
ان اللَّه جعل للشر اقفالا و جعل مفاتیح الاقفال الشراب «2»
و اجماع علماء اسلام و حکم عقل نیز بر حرمت آن قائم است زیرا مضرات خمر بالحس و الوجدان آشکارا و عیان است چه از ضررهای که ببدن و اعضاء و جوارح میرساند مانند تأثیراتی که در معده و امعاء و کبد و ریه و اعصاب و شرائین و قلب و قوه باصره و ذائقه و غیره دارد که اطباء در قدیم و جدید از خارج و داخل در این موضوع کتابها نوشته اند و چه از ضررهای روحی و اخلاقی که بر آن مترتب میشود مانند فحش و اذیت و قتل و جنایت و اعمال منافی عفت و اتلاف مال و هتک عرض و نحو اینها که در اثر ذهاب عقل و عروض مستی از انسان صادر میشود.
و میسر بمعنی قمار و برد و باخت بجمیع اقسام آنست چه با آلات و اسباب معده برای آن باشد مانند: نرد و شطرنج و آس و گنجفه و امثال آن و یا باغیر اسباب مانند مسابقات معموله باستثناء آنچه در فقه معین شده و چه بوسیله بخت آزمایی و قرعه های غیر مشروع و جناق و امثال اینها، بلکه بازی کردن با آلات قمار اگر داد و ستد و برد و باخت هم در آن نباشد و همچنین تعلیم آن اگر چه غرض مقامرة نباشد حرام است حتی حستو و گردو بازی اطفال را نیز شامل است طبق خبری که از حضرت باقر روایت شده که فرمود از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از میسر سؤال شد فرمود
کلما تقومر به حتی الکعاب و الجوز «3» 1- سوره مائده آیه 94 [.....]
2- جامع السعادات ص 364
3- مجمع البحرین
ص: 427
و اطلاق میسر بر قمار از آن جهت که بدون زحمت و مشقت کسب و بسهولت مال بدست میآید، و همه ادله که بر حرمت خمر بود از ضرورت و اجماع و نصوص آیات و اخبار و دلیل عقل بر حرمت قمار نیز قائم است و مضرات و مفاسد آن از ایجاد عداوت و اتلاف مال و ذهاب عرض و تضییع وقت و غیره واضح و هویداست قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ اثم بمعنی معصیت و گناه است چنانچه در بسیاری آیات باین معنی اطلاق شده است مانند وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَری إِثْماً عَظِیماً «1» وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ «2» و لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ «3» وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما یَکْسِبُهُ عَلی نَفْسِهِ
«4» و غیر اینها از آیات دیگر و کبیر بمعنی بزرگ است و ذکر این صفت برای اثم صریح در کبیره بودن این دو گناه یعنی شرابخواری و قمار است و از اینجهت در نص اخبار و فتاوای اصحاب از گناهان کبیره شمره شده و حتی بر شرابخوار حدّ شرعی مقرر گردیده و بر مرتکب قمار تعزیر معین شده و اگر منتهی نشوند در مرتبه سیم و یا چهارم حکم آنها قتل است و عقوبت اخروی این دو معصیت نیز بسیار شدید است و چه بسا در اثر این دو معصیت معاصی بسیار دیگری مرتکب میشوند که هر یک در حد خود معصیت کبیره و دارای عذاب سخت است و چه بسا از اتیان بواجبات محروم میگردند که ترک آنها خود نیز از گناهان کبیره است.
وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ مقصود از منافع استفادات مالی است که در خمر و قمار است و همچنین سرگرمی و بیرون رفتن از افکار مشتته و اضطرابات مدهشه و امثال اینها که این منافع در جنب مضرات آنها بسیار ناچیز و بی ارزش است و از 1- سوره نساء آیه 47
2- سورة البقره آیه 283
3- سوره نور آیه 3
4- سورة النساء آیه 10
ص: 428
اینجهت میفرماید وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما یعنی گناه این دو امر بزرگتر از فایده آنهاست، و اکبریت در مقابل اصغریت امر اضافی و دارای درجات بسیار است و بسا در مقام مقایسه با طرف نیست مانند «اللَّه اکبر» وَ یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ سؤال ظاهرا از مقدار انفاق بوده که چه اندازه انفاق کنند و البته سؤال از خصوص انفاق واجب نبوده بلکه از مطلق انفاق اعم از واجب و مستحبّ سؤال شده و بعضی از مفسرین گفتند سؤال از مقدار واجب انفاق بوده و عفو که در جواب گفته شده بمعنی ما زاد از قوت شخص و عیال اوست که طبق این آیه واجب شده صدقه دهند و این آیه بعدا بآیه زکاة منسوخ شده ولی این سخن تمام نیست برای اینکه اولا زکاة از اول اسلام مقرون با صلوة بود چنانچه مفاد بسیاری از آیات قرآن است بلکه زکاة در شرایع سابقه هم بوده چنانچه در قرآن از قول حضرت عیسی نقل میفرماید:
وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا «1» و ثانیا چنانچه گذشت مستفاد از آیه مطلق مقدار انفاق است و متعرض مقدار واجب یا مستحبّ آن نیست و مراد از عفو چنانچه از اخبار استفاده میشود حدّ وسط است و این معنی منافات با آیه زکاة ندارد که نسخ آن لازم آید و عفو در لغت و آیات و اخبار در معانی بسیار وارد شده مانند مغفرة و تجاوز از گناه مثل ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ «2» و گذشت از مثل فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْ ءٌ «3» و بمعنی کثرت و وفور است مانند ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّی عَفَوْا «4» یعنی نموا و کثروا، و در حدیث است که «
خذ الشارب و اعفو اللحی
» و بمعنی محو آثار است چنانچه در حدیث است «
عفی قبر فاطمة
» یعنی امیر المؤمنین علیه السّلام آثار قبر فاطمه (ع) را محو نمود 1- سوره مریم آیه 30
2- سوره بقره آیه 49
3- سوره بقره آیه 173
4- سوره اعراف آیه 93
ص: 429
و از همین معنی است «عفت الدار» یعنی خانه مندرس و کهنه و آثار آن محو شد و عافیة بمعنی رفع مرض و محو شدن آثار آن نیز از همین معنی است.
و عفاء بمعنی تراب است در گفتار حضرت ابی عبد اللَّه الحسین علیه السّلام در مصیبت فرزندش علی اکبر (ع) «
علی الدنیا بعدک العفا
» و اما عفو در این آیه در بعض اخبار بحدّ وسط بین اسراف و تقتیر تفسیر شده چنانچه در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود «
العفو الوسط
» و از عیاشی از حضرت صادق در تفسیر آیه فرمود
الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً قال هذه بعد هذه هی الوسط
و در بعض اخبار بمازاد از قوت سال تفسیر شده چنانچه در مجمع از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده «
ما فضل عن قوت السنة
» و بعضی از مفسرین گفتند عفو بمعنی طیب و پاکیزه از مال است از عفوة بمعنی صفوة و خیار از هر چیزی.
کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ این چنین خداوند آیات خود را بیان میفرماید یعنی احکام خمر و میسر و انفاق را در این آیه و سایر احکام مستفاده از قرآن را در آیات دیگر، تا باشد که شما تفکر نمائید، و فکر عبارت از ترتیب مقدمات برای اخذ نتیجه است چنانچه حکیم سبزواری گوید
«الفکر حرکة الی المبادی و من مبادی الی المرادی»
و در لسان اخبار فکر از عبادات بسیار بزرگ شمرده شده و در آیات قرآنی نسبت بآن ترغیب زیاد شده است مانند همین آیه و آیه شریفه:
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ «1» و آیه أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «2» 1- سوره اعراف آیه 183
2- سوره اعراف آیه 184
ص: 430
و آیه وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «1» و آیه فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ «2» و آیه فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ «3» و غیر اینها از آیات دیگر.
و در جامع السعادات از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود «
التفکر حیات قلب البصیر
» و نیز فرمود «
فکرة ساعة خیر من عبادة سنة
» و نیز فرمود «
افضل العبادة ادمان التفکر
» و از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که فرمود:
(التفکر یدعوا الی البر و العمل به)
و نیز فرمود
(تنبّه بالتفکر قلبک)
و از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرموده
(الفکر مرآت الحسنات و کفارة السیئات و ضیاء للقلوب) الی ان قال (و هی خصلة لا یعبد اللَّه بمثلها)
و از حضرت رضا علیه السّلام روایت کرده که فرمود
(لیس العبادة کثرة الصلاة و الصوم انما العبادة التفکر فی امر اللَّه)
و غیر اینها از اخبار دیگر «4» و افکار ممدوحه بسیار است از آن جمله:
1- در عجایب صنایع الهی از آفاقیه و انفسیّه و علم و قدرت و حکمتی که در هر یک بکار رفته است.
2- در فوائد و ثمرات اخلاق حمیده و ملکات پسندیده و مضار و نکبتهای اخلاق رذیله و صفات خبیثه و طریق تحصیل آنها و اجتناب از اینها تا اینکه آنها را بدست آورده و از اینها پرهیز کند.
3- در اعمال صالحه و عبادات شرعیه و فوائد و مثوبات مترتبه بر آنها تا در اتیان آنها رغبت نماید و در عقوبات معاصی و نکبتهای دنیوی و اخروی آنها تا از آنها دوری جوید.
4- در بی اعتباری دنیا و زوال آن تا دلبستگی بآن پیدا نکنند. 1- سوره آل عمران آیه 188
2- سوره عنکبوت آیه 19 [.....]
3- سوره حشر آیه 2
4- جامع السعادات ص 93
ص: 431
5- در تحصیل علوم دینیه و کمالات علمیّه زیرا همه علم بکثرت درس و بحث نیست بلکه تدبّر و تفکر و اجتهاد و استنباط لازم دارد
فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامی قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَیْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (220)
( «باشد که فکر کنید» در امور دنیا و آخرت، و از تو درباره یتیمان میپرسند بگو اصلاح کار ایشان بهتر است و اگر با آنان آمیزش کنید پس آنان برادران شما هستند و خدا شخص مفسد را از مصلح میشناسد، و اگر خدا بخواهد کار را بر شما سخت میکند بدرستی که خداوند عزیز و حکیم است) (فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ) این قسمت متعلق بجمله (تتفکرون) در آیه قبل است و از اینجهت محتمل است که این آیه دنباله همان آیه قبل و مجموعا یک آیه باشد چنانچه بعضی گفته اند گرچه در بعضی مصاحف سه آیه گرفته اند.
و ظاهرا مراد از تفکر در دنیا و آخرت فکر نمودن در اسرار و حکم امور دنیوی و اخروی است در امر دنیا فکر کند که غرض الهی از خلقت دنیا و آوردن بشر را در آن چه بوده؟ آیا برای این آمده که چند روزی بخورد و بیاشامد و بخوابد و با این و آن زد و خورد کند و سپس نیست و نابود شود! یا برای تحصیل کمالات نفسانی و اخلاق انسانی و تأمین سعادت دنیوی و اخروی و رسیدن بفیوضات دائمه الهی و حیات جاودانی باین دنیا آمده.
و در این بیندیشد که دنیا دار بقاء نیست بلکه دار زوال و ممرّ سرای دیگر است و انسان باید در این حیات چند روزه دنیا سعادت و حیات ابدی آخرت را بدست آورد و در ناگواریهای دنیا صبور و بردبار باشد و سختی های این زندگی
ص: 432
ولی وی را از تحصیل زندگی سعادتمندی که در پیش دارد باز ندارد چنانچه امیر المؤمنین علیه السّلام درباره صفات متقین میفرماید صبروا ایاما قلیلة اعقبتهم راحة طویله و در امر آخرت فکر کند که دار جزاء و ثواب و عقاب است و از کوچک و بزرگ اعمال بازخواست میشود فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ «1» و حیات جاودانی و فوز عظیم برای پاکان و نیکان و عذاب ابدی و شقاوت همیشگی برای بدکاران و بی ایمانان قرار داده شده وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامی یتیم طفل نابالغی است که پدر او از دنیا رفته و مادر نیز در حکم پدر است.
و سؤال از کیفیت معاشرت با ایتام و تصرف در اموال آنها و سایر ضروریات آنهاست، و احکام راجعه بایتام بسیار است:
1- راجع بعیلولة آنها که یکی از عبادات بسیار بزرگ است مخصوصا ایتام فقراء که در عسرتند و کفیل ندارند.
2- راجع بقیمومیت آنها که از طرف پدر یا جد پدری و یا از طرف حاکم شرع باید قیم تعیین شود، و تصرف در اموال یتیم جز باذن قیم جایز نیست و قیم نیز تصرف او یا اذن او در تصرف باید بصرفه صغیر و یتیم باشد و گرنه مشمول آیه شریفه إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً «2» خواهد شد.
3- راجع بمخارج یتیم که وظیفه قیم است از مال او صرف خوراک و پوشاک و سایر ضروریات یتیم نماید مطابق شئونات او و نه اسراف و تبذیر نماید و نه سخت گیری و تقتیر بلکه بمقدار کفاف و حفظ عفاف او، و اگر یتیم مالی ندارد هر گاه مسلمان نیکو کاری مخارج او را متکفل شود زهی بسعادت او و الّا باید 1- سوره زلزال آیه 7- 8
2- سوره نساء آیه 11
ص: 433
از بیت المال مسلمین و از مصارف زکاة و سایر وجوه بریّه مخارج او را تأمین نمود و اگر از این راه هم تأمین نشود بر هر مسلمانی که از حال یتیم مطلع باشد برای حفظ نفس محترمه واجب است از مال خود برای مخارج او بذل کند یا بعنوان قرض صرف او نماید و پس از بلوغ و توانایی او از وی مطالبه نماید 4- راجع بمخالطه با ایتام که جایز است قیم مال یتیم را بمال خود و یا دیگران مخلوط نماید و با هم مصرف کنند و در موضوع خوراک لازم نیست دقت زیاد شود که دیگران مبادا از یتیم بیشتر بخورند ولی درباره لباس هر کدام از مال خود باید تهیه کنند و بر طبق این مطلب اخبار در برهان نقل شده است.
5- راجع بمتکفل ایتام یعنی کسی که متکفل کارهای یتیم میشود برای زحماتی که در کارهای او متحمل میشود میتواند حق العمل خود را بمقدار عرف از مال یتیم بردارد و اگر احتیاج ندارد صرف نظر کند و تعفف ورزد و اجر عمل خود را از خدا بگیرد.
6- راجع ببلوغ و رشد یتیم که اگر بحد بلوغ برسد از عنوان یتیمی خارج میشود و اگر رشد هم داشته باشد باید اموال او را بوی ردّ نمود و معنی رشد اینست که صلاح و فساد مصارف مالی را بداند و اگر بحد رشد نرسیده باشد باید مانند زمان قبل از بلوغ با وی عمل شود تا رشید گردد و بر طبق این آیات و اخبار وارده در تفسیر آنها قائم است.
قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَیْرٌ مراد از اصلاح حفظ مال یتیم و صرف آن مطابق صرفه و صلاح یتیم است.
وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُکُمْ مراد آمیزش در اموال است که مال خود را با مال یتیم مخلوط نمود، و مصرف نمایند چنانچه در امر چهارم بیان شد و البته باید رعایت برادری و برابری نسبت بآنها بشود و تعدی و تجاوزی بآنها نگردد
ص: 434
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ چون در جمله قبل دستور اصلاح داد و مخالطت با آنها را تجویز نمود و ممکن است بعضی ببهانه اصلاح اموال ایتام را تباه و اتلاف کنند، باین جمله تهدید مینماید که خداوند آن کسی که غرض او افساد و تباه نمودن مال یتیم است از مصلح میشناسد و او را بجزای عملش میرساند وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَکُمْ عنت بمعنی زحمت و مشقت است که بسا موجب هلاکت و وقوع در معصیت و خسران و عذاب میگردد و این دو جمله در مقام تفضل نسبت بمؤمنین است که درباره یتامی تکلیف شاق که باعث عذاب و خسران شما باشد قرار ندادیم.
و ممکن است اشاره بجمیع جمل مذکوره در این دو آیه باشد از احکام خمر و میسر و انفاق و یتامی که اینها احکام شاق و پر زحمتی نیست که تحمل آنها بر شما مشکل باشد.
و ممکن است اشاره بجمیع احکام اسلامیه باشد که آن دین سهله سمحه است و تکلیف شاقی در آن نیست.
إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ اشاره به اینکه خداوند در عین غلبه و قدرت و بزرگی و عظمت احکام او مطابق حکمت و مصلحت است.
وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّی یُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ وَ لا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکِینَ حَتَّی یُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکُمْ أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلَی الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ یُبَیِّنُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (221)
(و زنان مشرکه را نکاح نکنید تا اینکه ایمان بیاورند و هر آینه کنیزک مؤمن
ص: 435
بهتر است از زن مشرک اگر چه محسنات ظاهری آن زن مشرک در نظر شما نیکو جلوه کند، و نکاح نکنید مردان مشرک را تا اینکه ایمان بیاورند و هر آینه بنده مؤمن بهتر است از مرد مشرک اگر چه جمال و مال آن مرد مشرک در نظر شما نیکو جلوه کند، اینان یعنی مشرکان بآتش دعوت میکنند و خداوند باذن خود ببهشت و آمرزش دعوت مینماید، و آیات خود را برای مردم بیان میکند باشد که متذکر شوند) وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ اجماع جمیع مسلمین از عامّه و خاصه بر اینست که تزویج زن مشرکه بر مرد مسلمان و تزویج زن مسلمان بر مرد مشرک جایز نیست بدلیل نصّ این آیه شریفه و آیات دیگر و اخبار متظافره بین الفریقین، و مراد از مشرک اعم است از منکر خدا یا کسی که در عبادت خدا شریک قرار دهد، مانند بت پرستان، و اما اهل کتاب از یهود و نصاری و مجوس در تزویج آنها بین مسلمین و مخصوصا علماء ما اختلاف است و اخبار نیز در این باره مختلف است و منشأ اختلاف در استفاده از آیات شریفه قرآن است:
قائلین بجواز نکاح کتابیه تمسک جستند باین آیه از سوره مائده الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ وَ لا مُتَّخِذِی أَخْدانٍ الایة «1» که این آیه دلالت دارد بر اینکه زنهای محصنه از اهل کتاب برای شما حلال هستند بسه شرط: 1- اجر و مزد آنها یعنی حق نکاح آنها را بدهید.
2- از روی زنا و سفاح نباشد 3- رفیق و دوستی برای زنا نگرفته باشد.
و گفتند آیه سوره بقره بر فرض شمول مشرک بر اهل کتاب و همچنین آیه 1- سوره مائده آیه 7
ص: 436
سوره ممتحنه یعنی وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ «1» باین آیه منسوخ شده زیرا سوره مائده در اواخر بعثت دو ماه یا سه ماه قبل از رحلت حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نازل شد.
و قائلین بمنع تزویج کتابیه تمسک جستند باین آیه از سوره بقره بدعوی اینکه مشرک شامل اهل کتاب هم میشود زیرا نصاری قائل بتثلیث و ابن اللَّه بودن حضرت مسیح و یهود قائل به «عزیر ابن اللَّه» و مجوس نیز آتش پرست هستند و همچنین باین آیه از سوره ممتحنه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ الایة «2» و گفتند کلمه کوافر جمع کافرة است و مسلما اهل کتاب را شامل میشود و این دو آیه را ناسخ آیه مائده دانستند و بودن نزول سوره مائده در اواخر بعثت دلیل نیست که تمام آیاتش در اواخر بعثت نازل شده باشد و تحقیق در مقام اینست که بین آیات شریفه تنافی و تباینی نیست تا محتاج بالتزام بنسخ شویم بلکه جمع بین آنها ممکن است زیرا لفظ مشرکات اولا اگر چه از لحاظی شامل اهل کتاب میشود بدلیل آیه وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصاری الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ «3» و آیه وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ «4» و آیات دیگر، ولی تسمیه اهل کتاب بمشرکین در قرآن ظاهر نیست، بنا بر این آیه بقره در بیان تحریم ازدواج مشرکات غیر اهل کتاب است و آیه مائده حلّیت زنان محصنه اهل کتاب را ذکر میکند بشرایط مذکوره. 1- سوره ممتحنه آیه 10
2- سوره ممتحنه آیه 10
3- سوره توبه آیه 30
4- سوره نساء آیه 169
ص: 437
و ثانیا بر فرض که مشرکات شامل اهل کتاب هم بشود لفظ نکاح در آیه بقره ظهور بدوام دارد و در آیه مائده لفظ نکاح نیست و مجرد حلّیت ذکر شده و در مقام بیان حلّیت هم نیست که اطلاق داشته باشد بلکه فی الجمله اثبات حلّیت میکند و قدر متیقن آن عقد انقطاعی است مخصوصا بقرینه إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ که باجر و مزد تعبیر نموده و اگر گفتیم آیه بقره مطلق است و انقطاع را هم شامل میشود آیه مائده مقید آن اطلاق خواهد شد و امّا راجع بقسمت دوم آیه که تحریم ازدواج زن مسلمان بمرد مشرک باشد آیه مائده هم دلالتی بر خلاف آن ندارد.
و امّا آیه ممتحنه قسمت اول آن کمال صراحت دارد بر اینکه زن مؤمنه را بمرد کافر نمیتوان داد و زنان کفار اگر مسلمان شدند نباید بطرف شوهران کافرشان برگردند و این قسمت با آیه بقره کمال موافقت دارد و با آیه مائده نیز منافاتی ندارد.
و امّا جمله وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ ممکن است نهی از بقاء بر ازدواج سابق زنان کافره اعم از مشرکه یا کتابیه باشد چنانچه از تفسیر قمی ره از حضرت باقر علیه السّلام در ذیل این آیه روایت شده «
من کانت عنده امرأة کافرة یعنی علی غیر ملة الاسلام فلیعرض علیها الاسلام فان قبلت فهی امرأته و الّا فهی بریئة منه فنهی اللَّه ان یمسک بعصمتها
» و بنا بر این ظهوری در منع ازدواج ابتدایی کتابیه ندارد.
و بالجمله آنچه مستفاد از مجموع آیات میشود اینست که زن مؤمنه را نمیتوان بمرد کافر تزویج نمود خواه مشرک باشد یا اهل کتاب، و همچنین زن کافره بعقد دائم نمیتواند مسلمان تزویج کند چه مشرکه باشد و چه کتابیه، و زن مشرکه را بعقد انقطاعی هم نمیتوان گرفت ولی تنها زن کتابیه را مرد مسلمان
ص: 438
بعقد انقطاعی میتواند بگیرد. و راجع بملک یمین کافر نمیتواند مالک عبد مسلم یا امه مسلمة باشد «لان الاسلام یعلو و لا یعلی علیه» و وظیفه مسلمین است که از آنها بگیرند ولی مرد مسلمان میتواند مالک عبد کافر و یا امة کافرة باشد و تصرف در ملک یمین ضرری ندارد و آیات شریفه متعرض این جهت نیست زیرا صدق نکاح از آن منصرف است.
حَتَّی یُؤْمِنَّ بنکاح در نیاورید زنان مشرکه را تا وقتی که ایمان بیاورند که پس از ایمان تزویج آنها جایز است اگر چه در زمان شرک زوجه مشرک بوده باشد، همین که ایمان آورد آن تزویج منقطع میشود و احتیاج به طلاق هم ندارد «بنص آیه شریفه ممتحنه که قبلا ذکر شد.
وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ امة کنیز را گویند و مراد از کنیز مؤمنه زنی است که قبل از اسلام آوردن عنوان کنیزی داشته باشد و یا پدر و مادرش هر دو رقّ بوده اند تا بتوان او را استرقاق نمود و گرنه هر گاه یکی از پدر و مادرش آزاد باشند او نیز تابع اشرف ابوین و آزاد خواهد بود.
و این جمله بمفهوم موافق دلالت دارد بر اینکه حرة مؤمنه بطریق اولی بهتر از مشرکه است اگر چه مشرکه آزاد و ثروتمند و صاحب جمال و حسب و نسب باشد و مفاد جمله وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ همین است یعنی اگر چه حسن ظاهری و سایر خصوصیات دنیوی آن زن مشرکه در نظر شما نیکو جلوه کند و شما را بشگفت آورد ولی شرک که اعظم خبائث باطنی است و روح او را پلید نموده، این جلوات و محسنات ظاهری را ناچیز و بی ارزش نموده است و مثل اینان مانند عذره است که در ظرف بلورین بگذارند و اطراف آن گل بچینند و نزد کسی بیاورند آیا این تجملات ظاهری پلیدی آن را برطرف میکند، ولی مثل امه مؤمنة مثل گوهری است که در کنار جاده افتاده باشد و بخاک و غبار آلوده شده باشد شخص گوهر شناس آن را برداشته و در صندوق جواهرات ضبط میکند.
ص: 439
وَ لا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکِینَ حَتَّی یُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکُمْ کانّه خطاب بزنان مؤمنه است که ازدواج با یک بنده و برده مؤمن بهتر است از اینکه با مرد مشرک همسر گردید اگر چه آن مرد مشرک صاحب ثروت و جمال و اسم و عنوان باشد و این امتیازات ظاهری او شما را بشگفت آورد و در نظر شما جلوه کند، سپس حکمت این حکم را بیان میفرماید به اینکه أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ زیرا مشرکین و مشرکات طرف خود را بجانب آتش و عذاب الهی یعنی شرک و بت پرستی که نتیجه آن عذاب دوزخ است دعوت میکنند و پیداست که اگر این دعوت را اجابت نمودید عذاب ابدی و همیشگی برای خود فراهم کرده اید و اگر هم اجابت نکنید بین شما نقار و کدورت برقرار شده و کانون خانواده که باید کانون مهر و محبت باشد بدوزخ قهر و عداوت مبدل میگردد و بالاخره چه بسا مستلزم معاصی میشود که باعث عذاب و دخول در آتش خواهد بود.
وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلَی الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ و خداوند به بهشت و آمرزش دعوت میکند یعنی ازدواج مؤمن با مؤمنه که خدا بآن دستور میفرماید در حقیقت دعوت ببهشت و مغفرت و رحمت اوست زیرا علاوه بر فضائل مثوباتی که بر چنین ازدواجی مترتب است و در اخبار مأثوره از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه طاهرین وارد شده مانند «
من تزوّج احرز نصف دینه
» و «
النکاح سنّتی و من رغب عن سنتی فلیس منی
» و حدیث «
تناکحوا تناسلوا تکثروا فانی اباهی بکم الامم یوم القیمة و لو بالسقط
» موجب این میشود که اولاد مؤمن نسلا بعد نسل برای شما پیدا شده و اسباب مغفرت و آمرزش شما میگردند و بطور کلی اوامر و نواهی که از جانب حق تبارک و تعالی صادر میشود عمل کردن بهر امری و ترک نمودن هر نهیی موجب دخول در بهشت و شمول رحمت و مغفرت اوست.
ص: 440
و ازدواج بر طبق موازین شرع و رعایت حقوق زناشویی یکی از مصادیق مهمّ آنهاست.
وَ یُبَیِّنُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ و خداوند آیات خود را برای مردم بیان مینماید، چه از احکام شرعیه و وظائف عملیّه و دستورات اخلاقیه و چه آیات آفاقیه و انفسیّه که موجب هدایت و ارشاد بندگان بطریق سعادت و راه نجات از مهالک دنیا و آخرت است، برای اینکه متذکر و مهتدی شوند و طاعت و معصیت را بشناسند و از معصیت دوری نموده و دنبال طاعت بروند.
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذیً فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِی الْمَحِیضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّی یَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ (222)
(از تو از حیض می پرسند بگو آن حالت نفرت آور است پس از زنان در حالت حیض کناره گیری کنید و با آنها نزدیکی نکنید تا پاک شوند، پس زمانی که پاک شدند نزد آنها بیائید چنانچه خدا شما را امر نموده است، محققا خدا توبه کنندگان و پاکیزگان را دوست دارد) وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ محیض مصدر میمی بمعنی حیض و قاعدگی است و محیض اسم مکان بمعنی محل حیض و اسم زمان بمعنی ایّام حیض هم استعمال میشود و محیض اول در آیه همان معنی مصدری است و محیض دوم را ممکن است حمل بر معنی مصدری یعنی حالت حیض و یا حمل بر معنی اسم زمانی یعنی ایام حیض نمود و سؤال از احکام حیض در شریعت مطهره بوده است نه از حقیقت حیض چنانچه در موارد مشابه آن تذکر داده شد.
و احکام حیض در شریعت اسلام بسیار است:
ص: 441
یکی آنکه حیض حدث اکبر و محتاج بغسل است و بنا بر مشهور و تحقیق برای نماز و نحو آن وضوء هم لازم دارد و دیگر سقوط نماز در حال حیض و حرمت آن است و همچنین است روزه لکن روزه را باید بعد از ماه رمضان قضا کند ولی نماز قضاء ندارد.
و اما اموری که بر حایض حرام است:
1- خواندن سور عزائم یعنی سوره هایی که دارای سجده واجب است که عبارت از سوره حم سجده و الم سجده و النجم و علق باشد و قرائت سایر سور قرآن تا هفت آیه کراهتی ندارد ولی زیادتر از آن کراهت دارد و تا هفتاد آیه کراهت آن شدید است.
2- مسّ کتابت قرآن و اسامی مقدسه الهیه و اسماء انبیاء و ائمه هدی و صدیقه طاهره و ملائکه بنا بر احوط، 3- دخول در مسجد الحرام و مسجد نبی و مکث در سایر مساجد و حرمهای ائمه هدی (ع) و گذاردن چیزی در آنها.
4- جماع در حال حیض بلکه بنا بر مشهور کفاره هم دارد و کفاره آن در ثلث اول یک دینار و در ثلث دوم نصف دینار و در ثلث آخر ربع دینار است.
و مدّت حیض بنا بر مذهب شیعه اقلّ آن سه روز و اکثر آن ده روز است و صفات آن حرقت و رنگ قرمز نزدیک بسیاهی و خروج از رحم است بحرقت و اقسام حیض مبتدئه و ذات العادة وقتیه یا عددیّه یا وقتیه عددیّه یا ناسیة الوقت و العدد و مضطربة و مسترابة است.
و علامات حیض و تمیز آن از خون بکارت و استحاضه و سایر احکام و متفرعات آن در کتب فقهیه مشروحا بیان شده و در اینجا مقصود تذکر و اشاره بآنها بود.
ص: 442
قُلْ هُوَ أَذیً اذی عبارت از چیزی است که موجب تنفر طبع و کراهت آن یا مذموم نزد عقل باشد از اینجهت شامل اهانت و تحقیر و افتراء و نسبتهای ناروا و نحو اینها میشود، و نسبت اذی با ضرر عموم من وجه است بسا اموری که موجب تنفر و کراهت است و اطلاق ضرر بر آنها نمیشود مانند نسبت های ناروایی که مشرکین یا یهود و نصاری بخدا میدادند که از آنها باذیت تعبیر شده ولی تعبیر بضرر غلط است بلکه میتوان گفت مطلق نافرمانی خدا اهانت بمقام مولویت اوست و داخل در مفهوم اذی است.
و بسا اموری که اطلاق ضرر بر آنها میشود ولی مکروه طبع نیست مانند بسیاری از مشتهیات نفسانی که شامل معصیت خداست از قبیل قمار و شرب و اشتغال بملاهی و نحو اینها.
و بعضی از امور اطلاق ضرر و اذی هر دو بر آنها صادق است مانند آزار نمودن بمؤمنین و نحو آن.
و حیض چون موجب تنفر طباع است و حتی خود حائض از آن نفرت و کراهت دارد کلمه اذی بر آن اطلاق شده با اینکه ضرری ندارد بلکه دارای فوائد و ثمرات بسیار است مانند تغذیه ولد و تبدیل بلبن و دفع بسیاری از امراض و از اینجهت زنی که حائض نشود دارای عیب و نقص بزرگی است.
فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِی الْمَحِیضِ اعتزال بمعنی کناره گیری و دوری است و محیض چنانچه گذشت محتمل است بمعنی اسم زمان باشد یعنی در ایّام حیض از زنان کناره گیری کنید، و در روش مردان نسبت بزنان در ایّام حیض سه نظر است:
1- روش یهود که بطور کلی از زنها در ایام حیض کناره گیری نموده و حتی از خوردن و آشامیدن با آنها و دست زدن ببدن آنها و حجره آنها اجتناب میکنند
ص: 443
2- روش نصاری است که از آنها هیچ کناره گیری نمیکنند و بین ایام حیض و غیر آن هیچ تفاوتی نمیگذارند.
3- روش اسلام است که حدّ وسط بین این دو روش است که تنها از جماع با زنان در ایام حیض منع نموده ولی معاشرت و خوردن و آشامیدن با آنها و حتی سایر تمتعات را تجویز نموده است، زیرا تنها جماع در ایام حیض است که مورث بعض مفاسد و مضارّ و فساد نطفه میگردد و در غیر اینجهت حیض با سایر احداث مانند بول و غایت و جنابت و استحاضه و نحو اینها فرقی ندارد، بنا بر این مراد از اعتزال در آیه شریفه کناره گیری از جماع است و چون دأب قرآن اینست که در اینگونه موارد تصریح بمجامعت نمیکند بلکه از آن بکنایات تعبیر مینماید چنانچه در آیه شریفه فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِیفاً «1» از آن بتغشی تعبیر نموده و در آیه شریفه مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ «2» و در آیه شریفه أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ «3» بمسّ و لمس تعبیر فرموده است و در حدّ حرمت بین مسلمین خلاف است و قدر مسلم حرمت وطی در قبل است و بعضی و طی در دبر را نیز حرام دانسته ولی سایر معاشرات و تمتعات مانعی ندارد جز اینکه استمتاع از رکبه تا سره مکروه است و سؤر حائض نیز کراهت دارد.
وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّی یَطْهُرْنَ یعنی و لا تجامعوهن، جمله فاعتزلوا النساء فی المحیض بر وجوب کناره گیری از جماع در ایام حیض دلالت داشت و ذکر جمله و لا تقربوهن برای بیان غایت حرمت جماع است که بکلمه حَتَّی یَطْهُرْنَ آن را تعیین میفرماید، یعنی این کناره گیری و خودداری از مجامعت باید ادامه داشته باشد تا وقتی که از حیض پاک شوند و چنانچه مستفاد از قرائت سیاهی است 1- سوره اعراف آیه 189
2- سوره بقره آیه 238
3- سوره نساء آیه 49 و مائده آیه 9
ص: 444
که تخفیف یطهرن باشد و مطابق اخبار شیعه و فتاوی علماء همان طهر و پاک شدن از حیض شرط جواز وطی و غایت حرمت است و غسل شرط نیست، ولی مقتضای بعض اخبار و بعض فتاوی وجوب تطهیر فرج است و بعضی قائل بکراهت جماع قبل از غسل یا قبل از تطهیر فرج شده اند.
فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ تطهر از باب تفعل است یعنی هنگامی که تطهیر حاصل شود که عبارت از غسل یا تطهیر فرج است که رافع کراهت یا حرمت است بنا بر اختلافی که گذشت و کلمه «فاتوهن» کنایه از جماع است که بعد از تطهیر جایز است و امر امر اباهی است چون عقیب حظر و حرمت است نه امر وجوبی و جمله مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ یعنی امر بتجنب و حرمت قرب که از جمله فاعتزلوا النساء و جمله و لا تقربوهن معلوم میگردد یعنی امر بتجنب بود و بعد از تطهر، حکم بترخیص آمد، و ابتداء ترخیص بعد از تطهّر است.
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ چنانچه تذکر داده شد اطلاق حبّ و بغض و امثال اینها بر خداوند از باب عنایت و مجاز است نه حقیقت زیرا خداوند محل حوادث و عوارض نیست یعنی خداوند معامله محبّ با حبیب خود مینماید و احسان و تفضل و رحمت و مغفرت خود را شامل حال او میکند، و نیز چنانچه گذشت تواب هم صفت باری واقع میشود مانند إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ «1» یعنی خداوند بسیار قبول توبه میکند، و هم صفت بنده واقع میشود بمعنی بسیار توبه کننده یعنی همیشه حالت توبه و پشیمانی دارد از کوتاهی در عبادات یا ارتکاب معصیت نه اینکه کثرت معصیت و کثرت توبه مراد باشد اگر چه لفظ تواب بر چنین کسی نیز صادق است که عقب هر معصیتی توبه و پشیمانی داشته باشد 1- سوره بقره آیه 35
ص: 445
و متطهرین مطلق است و شامل تطهیر از حدث و تطهیر از خبث، بلکه تطهیر از خباثات باطنی از کفر و شرک و اخلاق رذیله و همچنین اعمال زشت میگردد و شاید علت ذکر آن بعد از توابین همین جهت باشد که توبه خود نوعی از تطهیر است و از این جمله استحباب ذاتی تطهیر نیز استفاده میشود.
نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّی شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ (223)
(زنان شما محل کشت شمایند پس بیائید کشتزار خود را هر جا و هر وقت که بخواهید و برای خودتان پیش بفرستید و از معصیت خدا بپرهیزید و بدانید که شما خدا را ملاقات کنندگانید و مؤمنین را مژده بده) حرث در لغت بمعنی کشت و زرع است و بمعنی محل زرع یعنی کشتزار نیز استعمال میشود چنانچه در اینجا آمده است و تشبیه نساء بکشتزار بواسطه اینست که زن محل قرار گرفتن نطفه است و نطفه بمنزله بذر است که در رحم زن کشت میشود و فرزند حاصل این بذر است علاوه بر این محل انتفاعات و تمتعات و التذاذات دیگر نیز هست بلکه معین و یاور در امور زندگی و انیس و همدم آدمی در هر حالی است.
فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّی شِئْتُمْ یعنی از زنان خود بهره برداری کنید و با آنها نزدیکی نمائید بهر نحو که میخواهید، انّی از ادات استفهام و شرط است و برای آن سه معنی ذکر نموده اند: این، متی و کیف یعنی برای استفهام و شرط از حیث مکان و زمان و کیفیت استعمال میشود و بسیاری از مفسرین عامّه در این آیه بمعنی این شرطیه مکانیه گرفتند یعنی هر جا که بخواهید، قبل یا دبر، و بعضی بمعنی متی گرفتند یعنی هر زمان که بخواهید ولی از حضرت صادق علیه السّلام
ص: 446
در روایت کرده اند که مراد تعمیم از جهت کیفیت است یعنی هر طور که بخواهید و بهر کیفیت که مایل باشید، ایستاده نشسته خوابیده، از طرف جلو از طرف خلف و غیر اینها و استدلال بکلمه حرث نمودند زیرا در غیر قبل جای حرث نیست و آیه را ردّ بر یهود دانستند که گفتند دخول در قبل از طرف خلف موجب لوچ شدن اولاد میگردد و همچنین در حال قیام و سر زانو را منع نمودند.
وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ بمعنی پیش فرستادن است یعنی برای انتفاع خودتان در آخرت از اعمال صالحه و عبادات واجبه و مستحبه پیش بفرستید و البته هر چه از لحاظ کمیت بیشتر و از لحاظ کیفیت بهتر باشد نفعش زیادتر در آنجا عاید شما خواهد بود و نه تنها اعمال صالحه نافع است بلکه معارف الهی و کمالات علمی و اخلاقی هر چه بالاتر باشد مقام قرب بحق بالاتر خواهد بود. وَ اتَّقُوا اللَّهَ خدا را نگاه دارید و از معصیت او بپرهیزید و اوامر او را اطاعت نمائید، این دو جمله مشتمل بر جمیع وظائف دینی و تکالیف اخلاقی و علمی است.
وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ مرجع ضمیر «ملاقوه» ممکن است اثر و نتیجه عمل باشد یعنی بدانید که به نتیجه اعمال خود میرسید و آن را ملاقات مینمائید اگر خوب است جزاء خوب و اگر بد است جزاء بد «الناس مجزیون باعمالهم ان خیرا فخیر و ان شرا فشر» و ممکن است مرجع ضمیر (اللَّه). و اشاره بروز قیامت باشد که یوم لقاء اللَّه است بمعنای ملاقات رحمت یا العیاذ باللّه ملاقات غضب الهی است.
وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ رجوع از خطاب جمع بمفرد است یعنی التفات از خطاب بمؤمنین بخطاب پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم، و مراد بشارت ببهشت و مثوبات اخروی که خاصه مؤمنین میباشد.
ص: 447
وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاسِ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (224)
(خدا را در معرض سوگندهای خود قرار ندهید که نیکی کنید یا پرهیزکاری نمائید یا بین مردم اصلاح نمائید و خدا شنوا و داناست) اختلافی است بین مفسرین در آیه، هم از جهت محل ان تبرّوا که آیا نصب است یا جرّ، و هم از جهت اینکه لاء نافیه قبل از آن مقدر است یا نه، و هم از جهت معنی، و ما صرف نظر از این اختلافات نموده و قبل از شروع در تفسیر آیه اخباری که از معصومین (ع) رسیده متذکر میشویم:
از تفسیر عیاشی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده در تفسیر آیه که فرمود «
هو قول الرجل لا و اللَّه و بلی و اللَّه
» و نیز از حضرت باقر و صادق (ع) روایت کرده که فرمود «
الرجل یحلف ان لا تکلم اخاه و ما اشبه ذلک و ان لا تکلّم امّه».
و از کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود «
اذا دعیت لتصلح بین اثنین فلا تقل علی یمین ان لا افعل
» اینک می گوئیم از جمله وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا الایة و اخبار مذکوره چند مطلب استفاده میشود.
1- سوگند یاد نمودن اصلا مذموم است بخصوص قسم بخدا چنانچه از حدیث اول استفاده میشود حتی در مقام مرافعه اگر مدعی بینه اقامه نکرد و قسم متوجه منکر شد و حاکم حکم قسم داد اگر منکر از حق خود صرفنظر نموده و برای احترام قسم، قسم نخورد بسیار ممدوح است و اگر ارجاع قسم بمدعی نمود و مدعی برای احترام قسم از ادعای خود صرف نظر نمود
ص: 448
نیز بسیار ممدوح تا چه رسد به اینکه شخص برای هر مطلب ناچیزی قسم یاد کند. 2- در مورد قسم باید متعلق آن مرجوح نباشد بلکه یا واجب یا مستحبّ و یا مباح باشد، پس اگر بر ترک واجب یا ترک مستحبی یا فعل حرامی قسم یاد کند، منعقد نمیشود چنانچه مورد آیه همین است که اگر قسم یاد کند بر ترک اصلاح بین مسلمانان یا ترک احسان بوالدین یا زوجه یا غیر اینها و یا بر ترک تقوی یعنی فعل حرام، منعقد نمی گردد و مفاد دو حدیث اخیر نیز همین است و بنا بر این معنی احتیاج بتقدیر لاء نافیه نیست زیرا معنی اینست که خدا را در معرض قسم قرار ندهید تا احسان کنید یعنی قسم بخدا را مانع احسان و اصلاح بین مردم و تقوی قرار ندهید که مثلا بگوئید قسم خورده ام که بپدر و مادرم و یا برادر دینیم احسان نکنم یا قسم یاد کرده ام که میانجیگری نکنم و نحو اینها و اگر قسم یاد نکرده بودم احسان میکردم و بین مردم را اصلاح مینمودم و متقی می شدم.
3- برّ و تقوی و اصلاح بین مردم سه عبادت بسیار بزرگ و ارزنده است که در آیات و اخبار بسیار تأکید شده و در این آیه نهی فرموده که قسم بر ترک آنها یاد نکنید و خود را از فیوضات آنها محروم ننمائید.
امّا برّ اگر مراد مطلق برّ باشد چنانچه مقتضی اطلاق است شامل همه نیکیها و خوبیها از واجبات و مستحبات میشود و هر یک دارای مثوبت خاصی است و اگر مراد برّ بغیر باشد چنانچه منصرف الیه لفظ است و از حدیث دوم نیز استفاده میشود مانند برّ بوالدین و ارحام و برادران دینی آنهم از اعمال بزرگ و دارای مثوبات بسیار است و از صفات برجسته انبیاء (ع) است چنانچه درباره یحیی (ع) و عیسی (ع) و غیر اینها ذکر شده.
و امّا تقوی که عبارت از پارسایی و پرهیزکاری است افضل جمیع عبادات
ص: 449
است چنانچه در آخر خطبه شعبانیه امیر المؤمنین علیه السّلام از رسول خدا سؤال مینماید که «
ما افضل الاعمال فی هذا الشهر
» رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میفرماید:
«افضل الاعمال فی هذا الشهر الورع عن محارم اللَّه» «1»
و امّا اصلاح بین مردم آن نیز از عبادات بسیار بزرگ است چنانچه از وصایای امیر المؤمنین علیه السّلام است که میفرماید «
و صلاح ذات بینکم فانّی سمعت جدّکما صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یقول صلاح ذات البین افضل من عامّة الصلاة و الصیام «2»
و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود «
افضل الصدقة اصلاح ذات البین» «3»
و غیر اینها از اخبار دیگر.
4- قسم بخدا که عبارت از تلفظ به «و اللَّه، باللّه، تاللّه» میباشد در هر مورد که منعقد گردد متعلق قسم واجب میشود و بر حنث آن یعنی مخالفت آن کفارة تعلق میگیرد و کفاره آن چنانچه در قرآن میفرماید فَکَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ ذلِکَ کَفَّارَةُ أَیْمانِکُمْ إِذا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَیْمانَکُمْ «4» وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ و خداوند بآنچه می گویید شنوا و بآنچه میکنید داناست
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ (225)
(خداوند شما را بواسطه سوگندهای لغو و بدون قصد مؤاخذه نمیکند ولی به قسمهایی که از روی قصد و توجه قلب یاد میکنید مؤاخذه مینماید و خداوند آمرزنده و بردبار است). 1- صدوق از حضرت رضا (ع) [.....]
2- نهج البلاغه جلد سوم خطبه 47
3- جامع السعادات ص 343
4- سوره مائده آیه 91
ص: 450
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ قسم یا در مقام اخبار است باین معنی که از امری خبر میدهد و این خبر را بواسطه قسم مؤکد می نماید مانند:
فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ «1» و چنین قسمی اگر مطابق با واقع باشد آن را صادق و راست نامند، و اگر بر خلاف واقع باشد آن را غموس و قسم دروغ گویند و قسم دروغ یکی از گناهان کبیره است و آن را غموس گفتند برای اینکه صاحب آن در معصیت و پس از آن در آتش دوزخ فرو میرود زیرا غمس بمعنی فرو رفتن است و یا در مقام انشأ است باین معنی که امری را بواسطه قسم بر خود واجب میکند مثل اینکه بگوید و اللَّه فردا را روزه میگیرم و این نوع از قسم است که متعلقش واجب میشود و بر خلف آن کفارة تعلق میگیرد.
و قسم گاهی از روی قصد و اراده و اختیار و توجه بآنست و گاهی از روی عدم قصد و بی توجهی بآن یا از روی اکراه یا بواسطه هیجان غضب و نحو آن این قسم اخیر را لغو در ایمان گویند زیرا لغو بمعنی کلامی است که دارای معنی نباشد یا متکلم بقصد معنی بآن تکلم نکند، و این قسم از یمین مورد مؤاخذه نیست و خلف آن کفاره ندارد و آیه شریفه ناظر باین قسم است و اخبار نیز بر طبق این معنی وارد شده چنانچه از کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود «
اللغو قول الرجل لا و اللَّه و بلی و اللَّه و لا یعقد علی شیئی
» و در مجمع از حضرت باقر و حضرت صادق (ع) همین معنی را نقل میکند ولی در آخر آن «من غیر عقد» ذکر شده.
وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ یعنی خدا شما را بآنچه نفس شما کسب میکند مؤاخذه مینماید و به قسمهایی که از روی قصد و اراده یاد نمائید عقوبت می نماید و قسمی که مورد مؤاخذه و عقوبت است قسم دروغ و قسمی است که بر 1- سورة الذاریات آیه 23
ص: 451
ترک امر واجب و یا فعل حرام یاد کند و یا قسمی که در مقام انشاء باشد و متعلقش واجب شود و آن را ترک نماید و مراد از قلب همان نفس انسانی و روح ملکوتی است که در اوائل سوره در صفات منافقین بیان شد.
وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ خداوند آمرزنده است و بر لغو از ایمان مؤاخذه نمیکند و بردبار است و در عقوبت تعجیل نمی نماید.
لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فاؤُ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (226)
(بر کسانی که نسبت بزنان خود ایلاء میکنند چهار ماه مهلت است پس اگر بازگشت و رجوع نمودند خداوند آمرزنده و بخشنده است.
ایلاء یکی از موضوعات فقهی است که فقهاء کتاب مستقلی درباره آن بنام کتاب ایلاء اختصاص داده و فروع بسیاری بر آن مترتب نموده اند و بیان آن بنحو اختصار بطوری که از وضع تفسیر خارج نشود اینست که ایلاء عبارت است از اینکه زوج از جهت ایذاء و اضرار بزوجه قسم یاد کند که با او هم بستر نشود (وطی نکند) یا مطلقا یا مدتی که زائد بر چهار ماه باشد مثلا شش ماه یا یک سال و نحو اینها و اگر کمتر از چهار ماه باشد حکم ایلاء ندارد و همچنین اگر غرض دیگری غیر از ایذاء و اضرار باشد مثل اینکه خوف حمل داشته باشد و موجب هلاکت و تلف طفل رضیع شود و یا موجب هلاکت زوجه گردد و امثال اینها، حکم ایلاء ندارد.
و در ایلاء معتبر است که قسم باسامی مقدسه الهیه باشد پس قسم به پیغمبر یا امام و یا کعبة و امثال اینها اگر یاد کند منعقد نمیگردد، و شرایطی از برای ایلاء و از برای مولی یعنی زوج و برای مولی علیها یعنی زوجه میباشد که در فقه مذکور است.
ص: 452
و حکم ایلاء اینست که تا چهار ماه او را مهلت دهند، و اختلاف است که مبدء چهار ماه آیا از زمان وقوع ایلاء باید باشد چنانچه مقتضای ظاهر آیه است، یا از زمان ترافع نزد حاکم و حکم حاکم چنانچه مشهور بین علماء و مفاد اخبار کثیره معتبره صادره از ائمه علیهم السلام است که موجب صرف ظهور آیه است و پس از چهار ماه زوج را مخیر میکنند که یا رجوع کند بجماع و وطی در قبل زوجه، و یا او را طلاق دهد.
و اگر رجوع نمود اختلاف است که آیا کفاره خلف قسم بر او لازم میشود چنانچه مشهور گفته اند و مفاد اخبار است یا کفاره ندارد چنانچه بعضی گفته اند بعد از تسلم بر اینکه در مخالفت این قسم گناه نکرد است و اگر اختیار طلاق نمود باید شرایط طلاق را رعایت کند مانند اینکه در طهر غیر مواقعه و حضور عدلین باشد و این طلاق مطابق مذهب شیعه رجعی و طلاق اول است و بعضی قائل شدند که طلاق بائن است و بعضی از عامه گفتند احتیاج بطلاق ندارد و زوجه بائن میشود، این مختصری از احکام ایلاء بود و اینک به تفسیر آیه می پردازیم لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ لام للذین بمعنی علی است یعنی بر کسانی که زنهای خود را ایلاء میکنند، و آمدن لام بمعنی علی در جایی که قرینه باشد مانعی ندارد مانند وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ «1» که ذکر عذاب در این آیه قرینه است بر اینکه لام برای ضرر است چنان که علی در جایی که قرینه باشد بمعنی لام میآید مانند أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ «2» و تخصیص لام برای نفع و علی برای ضرر در موردی است که کلمه تاب نفع و ضرر هر دو را داشته باشد مانند دعاء که بالام ذکر شود دعاء خیر است و اگر با علی ذکر شود دعاء شرّ و نفرین است تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ تربّص بمعنی انتظار و مهلت است یعنی چهار ماه 1- سوره بقره آیه 9
2- سوره بقره آیه 152
ص: 453
او را مهلت دهند تا اندیشه کند و رجوع یا طلاق را اختیار کند.
فَإِنْ فاؤُ اگر رجوع کنند و رجوع بجماع است در صورتی که معذور نباشد و اظهار عزم بر جماع است اگر عذر شرعی داشته باشد مانند حیض یا احرام و نحو اینها، و این رجوع یکی از دو امری است که زوج در آن مخیر است و شقّ دیگر در آیه بعد متعرض شده است.
فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ خداوند آمرزنده و دارای رحمت است و بر خلف قسم مؤاخذه نمیکند برای اینکه بین زوجین ائتلاف حاصل شود.
وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (227)
(پس اگر بر طلاق عازم شوند محققا خداوند شنوا و داناست) وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ این یکی دیگر از دو شقّ تخییر است که عزم بر طلاق باشد و چنانچه گذشت باید طلاق حضور غیر مواقعه و ظهور عدلین و سایر شرایط آن باشد، و اگر اظهار عزم بر طلاق نمود پس باید بداند که خداوند سمیع است و کلام او را میشنود و علیم است از ما فی الضمیر او خبر دارد.
از ذکر غفور رحیم در آیه قبل، و سمیع علیم در این آیه استفاده میشود که رجوع، محبوب حق تعالی و مستحبّ است و حتی از عقوبت خلف قسم عفو می نماید ولی طلاق مذموم و مکروه است.
تنبیه: هر گاه زوج از رجوع یا طلاق امتناع کند، حاکم او را حبس مینماید و در خوراک بر او سخت میگیرد و بمقدار ضرورت باو میدهد تا یکی از این دو امر را اختیار کند، و حاکم نمیتواند طلاق اجباری دهد بنا بر مذهب شیعه بخلاف عامه که طلاق حاکم را روا میدانند.
ص: 454
وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِی أَرْحامِهِنَّ إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذلِکَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (228)
(و زنان طلاق داده شده باندازه سه پاکی بخود انتظار دهند، و برای آنها حلال نیست که آنچه در ارحام آنها خدا آفریده است پنهان کنند اگر ایمان بخدا و روز بازپسین دارند و شوهران آنها سزاوارترند ببازگشتن این زنان بطرف آنها اگر اصلاح و سازگاری را اراده نمایند، و برای زنان حقی است بر مردان مانند آنچه مردان را بر زنان می باشد مطابق معروف و برای مردان درجه و فضیلتی بر زنان است و خداوند غالب و حکیم است) وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ طلاق بمعنی رهایی است و مطلقات زنانی هستند که شوهرانشان آنها را طلاق داده اند بشرائطی که در باب طلاق مذکور است و کلمه مطلقات اگرچه اطلاق و عمومیت دارد ولی بقرینه حکم عده، مراد زوجات مدخوله غیر یائسه میباشند زیرا غیر مدخوله و یائسه عدّه ندارند، و اما از حیث این حکم تفاوتی بین طلاق رجعی و بائن نیست اگر چه در حکم بعد متفاوت میباشد چنانچه بیاید و همچنین شامل ذات حمل نیست زیرا ذات حمل اگر چه عده دارد ولی عده او بنص آیه شریفه:
وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ «1» تا وضع حمل است، بلی هر گاه وضع حمل پیش از مدت عده غیر حامل باشد ملاک انقضاء مدت غیر حامل است 1- سوره طلاق آیه 4
ص: 455
باین معنی که عدّه حامل ابعد الاجلین می باشد، و تربص بمعنی صبر کردن و خودداری نمودن است که عبارت از عده نگاه داشتن میباشد و قروء جمع قرء است و این وزن جمع اگر چه برای کثرت است و مناسب ثلاثة جمع قلت است که اقراء باشد لکن بمناسبت لفظ مطلقات که شامل جمیع زنهای مطلقه میشود و بواسطه اینکه زن بعد از سه طلاق بائن میشود جمع کثرت آورد، و اقراء نیز مانند قروء جمع کثرت است چنانچه در حدیث آینده است، و قرء از لغت اضداد است هم اطلاق بر حیض میشود چنانچه در حدیث است «
دعی الصلاة ایّام اقرائک
» یعنی نماز را ایام حیض ترک کن و هم اطلاق بر طهر میشود و بنا بر مذهب شیعه و جماعتی از عامه مراد از قرء در آیه شریفه طهر است بنا بر این ایام عده طلاق سه طهر است یکی طهری که در آن طلاق واقع می شود و پس از آن دو مرتبه حیض و دو مرتبه طهر که حاصل شد همین که طهر سوم تمام شد و حایض گردید عده منقضی میگردد، و اقلّ مدت عده بیست و شش روز و دو لحظه است با این فرض که طلاق در طهر غیر مواقعه واقع شود و یک لحظه پس از طلاق حائض گردد باقل مدت حیض که سه روز است پس طاهر گردد باقل مدت طهر که ده روز است و دو مرتبه حائض شود باقل حیض و طاهر شود باقل طهر و پس از آن لحظه که حائض گردید عده منقضی میگردد.
وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِی أَرْحامِهِنَّ یعنی زنان مطلقه حامله روا نیست که حمل خود را مکتوم دارند زیرا عدّه آنان باقیست تا وضع حمل و زوج در مدت حمل حق رجوع دارد و بر زن حرام است که حمل خود را کتمان کند چنانچه از حضرت صادق علیه السّلام در برهان صفحه 23 نقل نموده «
فلا یحل لها ان تکتم حملها و هوای الزوج احق بها فی ذلک الحمل ما لم تضع
» و بعضی گفتند مراد از کتمان «
ما خلق اللَّه فی ارحامهن
» کتمان حیض است
ص: 456
و بعضی گفتند کتمان حیض و حمل هر دو است و در مجمع البیان این قول را به حضرت صادق علیه السّلام نسبت داده است.
إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یعنی مقتضای ایمان بخدا و روز جزا اینست که حمل خود را کتمان نکند نه اینکه حرمت کتمان مشروط بایمان باشد وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذلِکَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً این حکم مختص بطلاق رجعی یعنی طلاق اول و دوم است که شوهر حق دارد در ایام عده تا منقضی نشده رجوع نماید و امّا در طلاق بائن حق رجوع ندارد بلکه در بعض اقسام آن محتاج بعقد جدید، و در بعض اقسام محتاج بمحلل است و در بعضی موقوف برجوع زوجه در بذل است که طلاق خلعی باشد و در بعضی دیگر حرام مؤبد است و مقصود از جمله إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً اینست که غرض زوج از رجوع اصلاح باشد نه اضرار بزوجه که اگر غرض او اضرار باشد رجوع حرام است زیرا اضرار بمسلمان حرام میباشد و لو اینکه اگر رجوع نمود احکام رجوع بر آن بار میشود.
وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ یعنی حقوق زوجیت یک طرفی نیست بلکه همین طور که زوج حقوقی بر زوجه دارد زوجه نیز حقوقی بر زوج دارد.
و حقوق زن بر مرد علاوه از مهر، عبارت از حق نفقه و کسوة و سکنی بمقدار معروف مطابق شئون او و تمکن مرد است و همچنین حق مضاجعت و مواقعت و غیر اینها از حقوق مستحبه، و بر مرد است که لوازم زندگی زن از خدمت خانه و طبخ و خرید و لباس شویی و کناسه و خیاطت و نحو اینها را فراهم کند و حق ندارد بزن در اینگونه امور تحکم نماید و حتی بچه داری و شیر دادن بچه را حق ندارد از او مطالبه کند و زن میتواند برای آن مطالبه اجرت نماید.
اگر چه بر زن مستحبّ است که نسبت بکارهای خود و شوهرش از خانه داری و بچه داری و شیر دادن و نحو اینها خود قیام کند.
ص: 457
و اما حقوق مرد بر زن اهمّ آنها اطاعت زن از شوهر است و زن حق ندارد بدون اجازه شوهر از خانه بیرون رود حتی خانه پدر و مادر، که اگر بدون اجازه از خانه بیرون رود ملائکه آسمان او را لعنت میکنند تا برگردد.
و اعمال مستحبه مانند نماز مستحبی و روزه مستحبی و زیارت مستحبی و امثال اینها را نیز با نهی او نمی تواند بجا آورد و نسبت بمقاربت و مواقعه هر موقع که شوهر بخواهد باید تمکین شود مگر اینکه عذر شرعی مانند حیض و احرام و روزه واجب و نحو اینها داشته باشد و جایز نیست بدون اجازه شوهر در اموال او تصرف نماید و جایز نیست برای غیر شوهر زینت کند و با نامحرمان تماس بگیرد و باید حفظ ناموس شوهر خود را بنماید و غیر اینها.
وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ یعنی در عین حال که حقوق همانند بین زنان و شوهران برقرار نمود منزلت و مرتبت مردان را بر آنان نیز حفظ فرمود، و حتی از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود «
لو کنت آمرا احدا یسجد لاحد لامرت المرأة ان یسجد لزوجها» «1»
و از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده که فرمود «
جاءت امرأة الی رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فقالت یا رسول اللَّه ما حق الزوج علی المرأة فقال لها ان تطیعه و لا تعصیه و لا تتصدق بشی ء من بیته الا باذنه و لا تصوم تطوّعا الا باذنه و لا تمنعه نفسها و ان کانت علی ظهر قتب و لا تخرج من بیتها الا باذنه فان خرجت بغیر اذنه لعنتها ملائکة السماء و ملائکة الارض و ملائکة الغضب و ملائکة الرحمة حتی ترجع الی بیتها فقالت یا رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم من اعظم الناس حقا علی الرجل؟ قال والداه، قالت فمن اعظم الناس حقا علی المرأه؟ قال زوجها، قالت أ فما لی علیه من الحق مثل ما له علیّ؟
قال لا و لا من کل مائة واحده» «2» 1- مجمع و برهان، و ظهر قتب در حدیث دوم بمعنی پشت شتر است
2- مجمع و برهان، و ظهر قتب در حدیث دوم بمعنی پشت شتر است
ص: 458
وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ و خداوند عزیز است یعنی غالب و حکیم است یعنی احکام و تشریعات او موافق حکمت و صلاح فرد و اجتماع است.
الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً إِلاَّ أَنْ یَخافا أَلاَّ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فِیمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (229)
(طلاق دو بار است پس بر شوهر است نگاهداری از روی معروف و نیکی و یا رها نمودن با احسان و نیکی و روا نیست برای شما که از آنچه بآنان داده اید چیزی بگیرید مگر اینکه زن و شوهر بترسند که حدود الهی را بپا ندارند، پس اگر ترسیدید که زن و شوهر حدود الهی را بپا ندارند با کی نیست بر آن دو در آنچه زن فدیه میدهد، اینها حدود الهی است پس از آنها تجاوز نکنید، و کسانی که از حدود الهی تجاوز کنند، ایشان ستمکارانند الطَّلاقُ مَرَّتانِ مراد از این طلاق، طلاق رجعی است یعنی طلاقی که رجوع برای زوج در عده جایز است دو طلاق است باین معنی طلاق دهد و رجوع کند و باز طلاق دهد و رجوع کند و در مرتبه سوم اگر طلاق دهد دیگر حقّ رجوع ندارد، ولی در طلاق اول و دوم زوج مخیر است بین رجوع که مفاد جمله فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ است و بین ترک رجوع و آزاد نمودن و رها کردن زن که مفاد جمله أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ میباشد و مراد از امساک بمعروف اینست که غرض زوج از رجوع اضرار و اذیت بزوجه نباشد بلکه مقصود اصلاح و ائتلاف و سازش با یکدیگر باشد، که هر گاه غرض اضرار باشد رجوع حرام است هر چند
ص: 459
حق رجوع داشته باشد و مراد از تسریح باحسان اینست که طلاق را بحال خود رها کند تا عده منقضی گردد و البته باید مهر او را تمام بدهد و در زمان عده نیز کسوة و نفقه و سکنای او را بمقدار معروف و تمکن خود بپردازد.
و تعبیر بمعروف و احسان بنحو تنکیر بر نوع معروف و احسان یعنی حد اعلای او دلالت دارد نه مجرّد صدق معروف و احسان هر چند درجه نازله آن باشد و تعبیر بمعروف در مورد رجوع و امساک، و باحسان در مورد تسریح و رهایی شاید برای این باشد که رجوع یعنی تجدید الفت و اتحاد و مودت بسیار محبوب و ممدوح و مطابق عرف است ولی تسریح یعنی جدایی و فرقت چون اقتضای ضرورت است باید با احسان توأم باشد و رعایت حق زن بشود و ظلم و ستمی باو وارد نگردد و در بعض اخبار و تفاسیر جمله تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ بطلاق سوم تعبیر شده چنانچه از کافی و تهذیب از حضرت صادق علیه السّلام و از تفسیر عیاشی از حضرت باقر و صادق روایت شده «1» ولی در تبیان و مجمع البیان از حضرت باقر و صادق (ع) بمعنی ترک نمودن زن در ایام عده تا اینکه عده منقضی گردد، تفسیر شده است.
وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً یعنی آنچه از مهر و غیر مهر بزن داده اید حلال نیست چیزی از آن را از وی بگیرید مگر در طلاق خلعی که زن از زوج تمکین نکند و از اطاعت وی بیرون رود و تقاضای طلاق نماید که مفاد جمله استثنائیه است.
إِلَّا أَنْ یَخافا أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ یعنی هر گاه با هم سازش نداشته و بترسند که بوظائف زناشویی عمل نکنند و از حدود و احکام الهی تجاوز نمایند در اینصورت اگر زن چیزی از مال یا مهر خود را ببخشد و طلاق بگیرد بر زن و شوهر باکی نیست چنانچه مفاد جمله بعد است. 1- آلاء الرحمن ص 206
ص: 460
فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فِیمَا افْتَدَتْ بِهِ تعبیر بخوف برای اینست که هر گاه مظنه که موجب خوف شود پیدا گردد کافی است و خطاب بجمع در این جمله (یعنی اینکه فرمود فان خفتم و نگفت ان خافا) اشاره باینست که خوف باید عقلایی باشد که عقلاء و آشنایان و نزدیکان زن و شوهر بوضعیات آنها رسیدگی نموده و تشخیص دهند و تصدیق کنند که اینها با هم نمی توانند سازش نمایند.
نه خوفی که از روی جدال و هوی و هوس پیدا شده و باندک موعظه و نصیحت برطرف میگردد پس هر گاه چنین خوفی حاصل شود باکی بر زوج نیست در گرفتن فدیه و همچنین باکی بر زوجه نیست در دادن آن، و تعبیر بفدیه از اینجهت است که زن بواسطه آن خود را از قید زوجیت مرد خارج مینماید.
و هر گاه زن فدیه دهد دیگر مرد حق رجوع در عده ندارد مگر اینکه زن از بذل فدیه رجوع کند که در اینصورت مرد حق رجوع پیدا مینماید.
تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها این حدود و احکامی که برای طلاق و دفعات آن و رجوع و فدیه گفته شده حدود الهی است از آن تجاوز و تخلف ننمائید.
وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ هر که از این حدود تخلف کند خواه مرد و خواه زن باشد ستمکار است هم ظلم بخود نموده و هم ظلم بدیگران و حال ستمگران معلوم است.
فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یَتَراجَعا إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ یُبَیِّنُها لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (230)
ص: 461
(پس هر گاه مرد زوجه اش را بطلاق سوم طلاق دهد دیگر بر او روا نیست تا اینکه زوج دیگری او را نکاح کند پس اگر آن زوج دیگر او را طلاق داد باکی بر آن زوج اول و زن نیست که بزناشویی مراجعت کنند اگر اطمینان دارند که حدود الهی را بپا می دارند اینها حدود الهی است که برای گروهی که می دانند بیان می فرماید) فَإِنْ طَلَّقَها مراد از این طلاق طلاق سوم است بنا بر تفسیری که گذشت درباره (تسریح باحسان) که مقصود واگذاردن زن در حال عده است تا عده او منقضی شود، ولی بنا بر تفسیری که مراد به تسریح باحسان طلاق سوم باشد این جمله بیان و شرح تسریح باحسان است.
فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ یعنی بعد از طلاق سوم دیگر حق رجوع برای مرد نیست و پس از انقضاء عده هم نمیتواند او را بعقد جدید تزویج کند و این زن برای این مرد حلال نیست.
حَتَّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ تا وقتی که مرد غیر از او وی را نکاح کند و این زوج دیگر را بمحلل تعبیر مینمایند و بمقتضای مذهب شیعه این زوج دیگر باید پس از انقضاء عده او وی را بعقد دائمی در آورد و با وی وطی کند چنانچه کلمه تنکح بر این دلالت دارد چون اصل نکاح بمعنی وطی است و سپس او را طلاق دهد و عده طلاق منقضی گردد تا زوج اول بتواند او را ثانیا تزویج کند، ولی بنا بر قول بعضی عامه مجرّد عقد کافی است و وطی هم لازم نیست، و بمجرد طلاق، زوج اول میتواند او را تزویج کند زیرا زن غیر مدخوله عده ندارد.
فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یَتَراجَعا یعنی هر گاه زوج دوم او را طلاق داد باکی بر آن زوج اول و زن نیست که بیکدیگر برگردند، و این رجوع غیر از رجوع در عده است که در دو طلاق اول بود زیرا آن تنها حق زوج بود و در
ص: 462
اینجا نسبت رجوع بهر دو داده شده یعنی محتاج برضایت طرفین است بلکه رضایت زوجه اهمّ است زیرا او طرف ایجاب است که رکن اعظم عقد است.
و نیز در آن رجوع احتیاج بعقد جدید نبود ولی در اینجا عقد جدید لازم دارد. إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ در اینجا تعبیر بظنّ فرموده و در آیه قبل تعبیر بخوف، که متعلق آن امر زیان آور و مضرّ بود که عبارت از مخالفت وظائف زناشویی باشد ولی در اینجا متعلق آن امر نافع و مطلوب است که اقامه وظائف زن و شوهری و انجام دستورات الهی باشد از اینجهت بظنّ یعنی رجاء و امید باتیان آنها تعبیر فرمود، و مراد از اقامه حدود الهی عمل بوظائف زوجیّت است که مرد حقوق زن را رعایت کند و زن حقوق مرد را مراعات نماید.
تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ یُبَیِّنُها لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ این احکام طلاق حدود الهی است که برای گروه دانایان بیان میفرماید و اختصاص بیان بقوم عالمین نه از اینجهت است که این احکام مخصوص بآنهاست بلکه از اینجهت است که عالم از نتیجه و ثمره احکام الهی برخوردار میشود و جاهل بهره از آنها نمیبرد و گرنه احکام الهی بین عالم و جاهل مشترک است چنانچه این معنی درباره آیه هُدیً لِلْمُتَّقِینَ نیز گفته شد.
تنبیه اول: مقتضای مذهب شیعه و ظاهر آیه شریفه اینست که سه طلاق باید در سه مجلس باشد یعنی طلاق بدهد و رجوع کند و دو مرتبه طلاق بدهد و رجوع نماید و مرتبه سوم که طلاق دهد دیگر نمیتواند رجوع کند ولی بعضی عامه سه طلاق را در یک مجلس و بگفتن طلقتک ثلاثا کافی میدانند و دلیل ما اولا ظاهر آیه است زیرا طلاق عبارت از قطع علقه زوجیّت است و تا زوجیتی نباشد طلاق محقق نمیشود بنا بر این هر طلاقی باید مسبوق بیک ازدواجی باشد تا تعدد در او
ص: 463
صدق کند و گرنه بگفتن اینکه ترا سه بار طلاق دادم در خارج یک قطع زوجیت بیشتر تحقق پیدا ننموده و وقتی سه طلاق محقق میشود که سه زوجیت را قطع کند و ثانیا اخبار بسیاری است که از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه طاهرین در اینمورد رسیده و جای تفصیل این مطلب در کتب فقهیه است.
تنبیه دوم: ظاهر آیه اینست که اختیار طلاق و رجوع با زوج است و اختیار ازدواج با زوج و زوجه است و ولیّ زوجه نمیتواند طلاق دهد یا رجوع کند چنانچه نص اخبار است «
الطلاق بید من اخذ بالساق
». و ولی زوجه هم نمی تواند تزویج کند لکن در دو مورد استثناء شده یکی اگر زوج یا زوجه صغیر باشند ولیّ میتواند فقط ازدواج نماید، و دیگر اگر زوجه باکره باشد احتیاط اینست که اذن پدر مراعات شود.
وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتَّخِذُوا آیاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ الْکِتابِ وَ الْحِکْمَةِ یَعِظُکُمْ بِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ (231)
(و هر گاه زنان را طلاق دادید و بمدّتشان رسیدند پس آنها را به نیکی نگاه دارید یا بنیکی رها کنید و بمنظور ضرر رسانیدن آنها را نگاه ندارید تا اینکه تجاوز و ستم کنید و کسی که چنین کند بخود ستم نموده و آیات خدا را مسخره نگیرید و یاد کنید نعمت خدا را بر خودتان و آنچه بر شما از کتاب و حکمت نازل فرمود که شما را بآن پند میدهد و خدا را نگاه دارید و بدانید که محققا خداوند بهمه چیز داناست)
ص: 464
وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ بیان و توضیح جملات آیات قبل است یعنی هر گاه زنان خود را طلاق دادید.
فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ مراد از اجل مدت عده است و مراد ببلوغ اجل انقضاء مدت نیست زیرا اگر مدت منقضی شود دیگر حق رجوع ندارد بلکه مراد اشراف و نزدیک شدن بانقضاء اجل و مدت عده است که زوج مخیّر است میتواند رجوع کند و میتواند طلاق را بحال خود رها کند.
و در زمان عده بسیاری از احکام زوجیّت باقی است مانند وجوب نفقه و کسوة و سکنی، و اگر زوج سه زن عقدی دائمی دیگر داشته باشد نمی تواند زن دیگر بگیرد تا عده او تمام شود و اگر زوج بمیرد زنی که در عده است ارث میبرد و بالجمله علاقه زوجیت در ایام عده بکلی منقطع نمیگردد.
فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ اگر رجوع نمودید پس مطابق معروف یعنی حکم عقل و دستور شرع آنها را نگاهداری کنید و بحقوق آنها رسیدگی نمائید و معروف مقابل منکر است یعنی آنچه پسندیده عقل و شرع باشد.
أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ و اگر رجوع ننمودید تا عده منقضی شد باز با نیکی و معروف با آنها رفتار نمائید همه حقوق ایام عده را باو بپردازید بلکه احسان بیشتری درباره او روا دارید تا مدتی که شوهر دیگری پیدا نکرده در مضیقه و سختی نباشد و معنای تسریح بمعروف همین است که پسندیده عقل و شرع باشد وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا یعنی رجوع شما بقصد ضرر رسانیدن بزوجه نباشد که بخواهید بدینوسیله تعدی و ستم و دشمنی با آنها کنید که این حرام است و عذاب و عقوبت شدید دارد.
وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ کسی که غرضش از رجوع ظلم و اذیت باشد بخود ستم نموده زیرا خود را در معرض عذاب الهی در آورده و هر معصیتی
ص: 465
ظلم بنفس است و اگر ستم به بندگان خدا باشد علاوه بر ظلم بنفس ظلم بغیر نیز هست و اگر مظلوم ضعیف و بیچاره و بی پناه باشد گناه آن اشدّ است و عقوبت آن مضاعف خواهد بود.
وَ لا تَتَّخِذُوا آیاتِ اللَّهِ هُزُواً دستورات الهی و احکام شرع را بازیچه نگیرید که از ظواهر آنها سوء استفاده نمائید و مصالح عالیه آنها که برای حفظ نظام اجتماع و جلوگیری از مفاسد آنست پشت سر اندازید وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ متذکر باشید که خداوند نعمتی عظیم بشما عنایت فرمود که الفت و محبت بین زن و مرد برقرار نمود و آن دو را در امور زندگی یار و معین یکدیگر گردانید و دستورات و وظائفی برای آنها مقرّر فرمود که سعادت دنیا و آخرت خود را بوسیله آنها تأمین نمایند.
وَ ما أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ الْکِتابِ وَ الْحِکْمَةِ ما موصوله عطف به نعمة اللَّه است یعنی متذکر باشید آنچه از آیات قرآن و مطالب حکمت آمیز آن و احکام و وظائف شرعیه که ضامن سعادت دنیا و آخرت شماست برای شما نازل فرمودیم یَعِظُکُمْ بِهِ خداوند شما را پند و اندرز می دهد و با لسان وعظ با شما سخن میگوید.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ پند بگیرید و از معصیت خدا بپرهیزید و بدانید که خداوند بهمه چیز داناست و از قلوب و ضمیر و سرّ شما آگاه است.
وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکُمْ أَزْکی لَکُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (232)
ص: 466
(و هر گاه زنان را طلاق دادید و عده آنها بسر آمد پس مانع نشوید که با ازدواج خود نکاح کنند هر گاه میان آنها از روی معروف تراضی شود و از یکدیگر راضی شوند، باین دستور پند میگیرد کسی که بخدا و روز بازپسین ایمان میآورد این دستور شما را بهتر از اخلاق رذیله و عیوب نفسانی تزکیه و تطهیر مینماید و خدا میداند و شما نمیدانید) وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ این خطاب متوجه با ازواجی است که زنان خود را طلاق داده اند و عده آنها بسر رسیده و آزاد گشته اند.
فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ عضل را همه مفسرین بمعنای منع تفسیر نموده اند یعنی مانع نشوید و در اینکه خطاب در فَلا تَعْضُلُوهُنَّ بچه کسانی است بین مفسرین اختلاف است.
بعضی گفتند که مخاطب همان ازواجند چون ممکن است زوج بسا از روی عناد و دشمنی با زوجه، او را طلاق دهد و باو ابلاغ نکند و او را بلا تکلیف نگاه دارد و از اینجهت نتواند آن زن بدیگری ازدواج نماید و آیه شریفه از این عمل نهی میفرماید ولی این تفسیر صحیح نیست زیرا کلمه ازواجهن مشعر است بر اینکه مراد نکاح با همان زوج سابق است، و ترک ابلاغ زوج و طول مدت عده مانع از این معنی نیست.
و بعضی گفتند خطاب باولیاء زن است که پس از انقضاء عده اگر بین زوج و زوجه الفتی پیدا شد و خواستند دو مرتبه بعقد جدید با هم وصلت نمایند مانع نشوید، و از این بیان خواستند نتیجه بگیرند که ولایت عقد با اولیاء زوجه است و این تفسیر نیز صحیح نیست، زیرا اولا ذکری از اولیاء زن در تمام آیات نیست تا مورد خطاب قرار گیرند و ثانیا بر فرض اینکه خطاب بآنها باشد دلیلی بر ولایت بر عقد ندارد اگر دلیل بر خلاف نباشد و تحقیق در تفسیر آیه اینست که
ص: 467
خطاب بمؤمنین است و مراد بستگان و فامیل زن میباشند و اصل عضل به معنی دشواری و سختی باشد چنانچه مرض صعب و درد بی درمان را داء عضال گویند و زنی که مشکل بزاید گویند (عضلت المرأة) و مسئله مشکل و دشوار را معضله گویند، و مقصود اینست که هر گاه زن با شوهرش که او را طلاق داده خواست دو مرتبه وصلت کند در کار آنها اشکال تراشی نکنید و امر را صعب و مشکل ننمائید و از روی لجاج و عناد و دشمنی با مرد، زن را منصرف ننمائید، چنانچه این روش دأب و دیدن اکثر مردم است که اگر مردی زنش را طلاق داد و بعد پشیمان شد و خواست دو مرتبه با او نکاح کند بستگان و خویشان زن او را منصرف نموده و با سخنانی که حس بدبینی و بدگمانی او را تهیج می کند از این عمل باز می دارند.
لذا آیه شریفه از این عمل مؤمنین را منع میفرماید و دستور میدهد که با ترغیب و تحریص آنان همان پیوند سابق را که از هم گسیخته دو مرتبه به پیوندند و الفت سابقه را تجدید نمایند که از لحاظ تزکیه نفس بهتر است.
إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ هر گاه خود شوهران و زنان از یکدیگر راضی شوند و بنا گذارند که حقوق یکدیگر را رعایت کنند.
ذلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ خطاب ذلک متوجه برسول اکرم است نظر به اینکه مواعظ الهیه از طرف او بمؤمنین ابلاغ می شود و اختصاص پند گرفتن مؤمنین بخدا و روز جزا برای اینست که اتعاظ لازمه ایمان است و شخص با ایمان نصایح الهی را می پذیرد و بآن عمل میکند.
ذلِکُمْ أَزْکی لَکُمْ وَ أَطْهَرُ در این منع نکردن از رجوع و ازدواج یا رجوع زوج و زوجه طهارت و پاکیزگی بیشتری است زیرا رجوع از جدایی بالفت است و نظر بسابقه معاشرتی که با هم داشته اند برای طرفین بی عیب تر و
ص: 468
سالم تر است و از لحاظ تربیت و اخلاق پاکیزه تر و برای حفظ حیا و عفت بهتر است.
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ خداوند بمصالح عباد آگاه است ولی شما از آن بی خبرید.
وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَی الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (233)
(و مادران اولاد خودشان را دو سال تمام شیر دهند، آنکه بخواهد تمام شیر دهد و روزی و جامه مادران باندازه معروف بر کسانی است که فرزند برای آنها زائیده شده، هیچ نفسی جز باندازه گنجایش و طاقت او تکلیف نمیشود، مادر بفرزندش زیان نرساند، و آنکه فرزند برای او زائیده شده (پدر) نیز بفرزندش زیان وارد نکند، و بر گردن وارث پدر نیز همین وظیفه است، پس اگر از روی تراضی و مشورت پدر و مادر اراده فصال نمودند باکی بر آنها نیست و اگر بخواهید برای فرزندانتان دایه بگیرید که آنها را شیر دهند بزه بر شما نیست هر گاه تسلیم کنید باندازه معروف آنچه داده اید و از نافرمانی خدا بپرهیزید بدرستی که خدا بآنچه میکنید بیناست) وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ ظاهر این جمله وجوب ارضاع
ص: 469
مادر است لکن مشهور و معروف بین علماء است که ارضاع طفل بر مادر واجب نیست بلکه خلافی در این مسئله نمیباشد، و این جمله اگر چه بلسان خبر میباشد ولی در مقام امر است و دلالت بر وجوب آن آکد از امر است، لکن بواسطه قرائن داخلی و خارجی از ظاهر آن صرف نظر شده و بر استحباب حمل شده است.
امّا قرائن داخلی جملاتی است که بعد از این جمله ذکر شده مانند جمله:
لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ و جمله عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ و جمله لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها و جمله وَ عَلَی الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ و جمله وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا که بیان هر یک بیاید.
و قرائن خارجی اخباری است که در این مورد رسید مانند خبری که سلیمان بن داود از حضرت صادق علیه السّلام از رضاع میپرسد حضرت میفرماید «
لا تجبر المرأة علی ارضاع الولد» «1».
و بعضی تفصیل داده اند که اگر خود ولد مالی دارد، از آن مال مرضعه برای او بگیرند و گرنه بر پدر از باب وجوب نفقه ارضاع او واجب است و اگر پدر معسر و تنگدست باشد بر مادر ارضاع واجب است مگر اینکه مرضعه پیدا شود که رایگان طفل را شیر دهد چنانچه نفقه طفل در صورت مفروض بر مادر واجب است.
لکن این تفصیل تمام نیست زیرا اولا وجوب انفاق از حیث واجب النفقه بودن و مسئله ارضاع از حیث مادر بودن دو امر است، و ثانیا ممکن است در اینصورت مادر اجرت دهد و مرضعه بگیرد.
و بعضی تفصیل دیگر داده که لبا یعنی شیر اول ولادت بر مادر واجب است چون حفظ ولد منوط بآنست و شیر دادن بعد از لبا بر او واجب نیست. 1- مجلد سیم وسائل کتاب نکاح باب 68
ص: 470
و این تفصیل نیز تمام نیست زیرا اولا حفظ نفس ولد منوط بلبا نیست چنانچه کثیرا مشاهده شده است و ثانیا حفظ نفس محترمه بر همه افراد مسلمین واجب است و مادر در اینجهت خصوصیتی ندارد و بکلمه «حولین کاملین» بعضی استدلال نموده اند که ارضاع دو سال تمام واجب است و همچنین بآیه شریفه:
وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً «1» بضمیمه حدیث وارد بر اینکه اقلّ حمل شش ماه است.
لکن مشهور بین علماء اعلام اینست که حولین کاملین حدّ کامل ارضاع است و اقلّ آن بیست و یک ماه است که با نه ماه که مدت حمل در اغلب زنان است سی ماه می شود.
و بر طبق این از سماعة از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود:
«الرضاع احد و عشرون شهرا فما نقص فهو جور» «2»
و از عبد اللَّه ابن صباح از حضرت صادق علیه السّلام است که فرمود «
الفرض فی الرضاع احد و عشرون شهرا» «3»
بلکه از خود آیه این معنی ممکن است استفاده شود زیرا میفرماید لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ یعنی کسی که حدّ کامل ارضاع را اراده کند باید دو سال شیر دهد بنا بر این حولین کاملین حدّ کامل است نه حدّ واجب و امّا زائد بر دو سال را بعضی جایز دانسته بدون اینکه مادر حق اجرتی بر آن زائد داشته باشد و بعضی حرام دانسته و جزو خبائث شمرده اند و مشهور یکی دو ماه را برای صعوبت فطام تجویز نموده اند.
وَ عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مراد از المولود له پدر است زیرا فرزند در معظم احکام حبوتی ملحق بپدر است یعنی در مدت ارضاع بر پدر است که نفقه و کسوة مادر را بدهد خواه بزوجیت او باقی باشد یا مطلقه شد باشد 1- سوره احقاف آیه 14
2- مجمع البیان
3- وسائل مجلد سیم باب 70 کتاب نکاح [.....]
ص: 471
چه بطلاق رجعی و چه بطلاق بائن و مادر در هر صورت میتواند مطالبه اجرت بر ارضاع کند.
و گرنه رزق و کسوة زوجه جزء نفقات واجبه بر زوج است و اختصاص بحالت ارضاع و غیر آن ندارد و قید بِالْمَعْرُوفِ مشعر بر اینست که آنچه متعارف است میتواند مطالبه کند و زائد بر آن را حق ندارد.
لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها هر نفسی باندازه تمکن و طاقت او تکلیف شده، پدر باندازه تمکنش باید رزق و کسوه مرضعه را بدهد و به مقدار بیش از آن مکلف نشده است.
لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ مضاره از باب مفاعله است و این باب اگر چه اغلب بین اثنین است ولی در این مقام (مانند بسیاری از موارد دیگر) در این معنی استعمال نشده و بمعنی اضرار است و ممکن است مراد این باشد که مادر حق ندارد بولد خود ضرر برساند بواسطه امتناع از ارضاع در صورتی که پدر اجرت بر آن دهد و همچنین پدر حق ندارد بولد خود ضرر زند بواسطه منع از ارضاع یا ندادن اجرت بر ارضاع و امثال اینها، و مصادیق اضرار مادر و پدر بر اولاد بسیار زیاد است که در فقه متعرضند و باء در بولدها و بولده بنا بر قولی زائد است ولی بنا بر مشرب تحقیق که حرف زائد در قرآن نمی باشد برای تقویت است.
و ممکن است باء بولدها و بولده برای سببیت باشد و مراد ضرر رسانیدن مادر بپدر باشد بمنع او از مواقعه بواسطه خوف از حمل و ضرر رسانیدن پدر بمادر باشد بامتناع از مواقعه بواسطه حمل و کم شدن شیر یا فقدان آن و ممکن است
ص: 472
ضرر رسانیدن بمادر منع او از حق الحضانه باشد یعنی با اینکه او راغب است طفل را شیر دهد و نگاه دارد از او بستانند و بدایه دهند و ضرر رسانیدن بپدر این باشد که مادر با اینکه فرزند با او خو گرفته او را پیش پدر اندازد و گوید برای او دایه بگیر و بر طبق معانی بالا اخباری هم وارد شده است مانند حدیث حماد بن عثمان از حلبی از ابی عبد اللَّه (ع) و حدیث ابی الصباح کنانی از ابی عبد اللَّه و حدیث مروی از کافی و احادیث مرویه از تفسیر علی بن ابراهیم و احادیث مرویه از تفسیر عیاشی که ذکر آنها موجب تطویل کلام میشود و جمع بین آنها باینست که گفته شود در آیه نهی از مطلق مضاره نموده چه ضرر رسانیدن مادر بر ولد یا والد باشد و چه ضرر رسانیدن پدر باشد بر ولد یا والده در هر یک از موارد مذکوره.
وَ عَلَی الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ در کلمه وارث بین مفسرین اختلاف است، بسیاری از آنها گفتند مراد وارث طفل است که اگر طفل بمیرد ارث او را میبرد یعنی بر همان کسی که اولی بمیراث طفل است، همین وظیفه است که بر پدر واجب بود از تعهد کودک و اجرت رضاع و نحو آن هنگامی که کودک را پدر نباشد و این معنی صحیح نیست زیرا حق حضانت با پدر و مادر است و حق ولایت با پدر یا جد پدری و اگر پدر نباشد بر جدّ پدری و اگر جد پدری نداشته باشد بر قیّمی که پدر یا جدّ پدری معین کرده اند و اگر آنها قیم تعیین نکرده اند بر حاکم شرع یا شخص منصوب از جانب حاکم شرع است و اگر او نباشد بر عدول مؤمنین است و برای مطلق وارث نه حق حضانت هست نه حق ولایت.
بلکه مراد وارث پدر است که اگر پدر بمیرد بر سایر ورثه پدر که عبارت از ابوین میّت یعنی جدّ و جدّه طفل و سایر اولاد میّت یعنی برادران و خواهران و زوجه میّت غیر از مادر طفل میباشند همان وظیفه که بر پدر واجب بود بر آنها
ص: 473
واجب است و باید کسوة و نفقه که بر پدر بود که برای اجرت ارضاع بدهد آنها نیز بمادر بدهند و حق ندارند طفل را از مادر بگیرند در صورتی که راغب باشد او را نگاهداری کند و شیر دهد.
و این معنی از بسیاری از اخبار استفاده میشود مانند خبری که کافی از حلبی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود «
علی الوارث مثل ذلک فانه نهی ان یضارّ بالصبیّ او یضارّ امّه فی الرضاعة».
و مانند حدیث کنانی که در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که فرمود «
و علی الوارث مثل ذلک فانه نهی ان یضارّ بالصبیّ او یضارّ امه فی رضاعه
و مانند خبری که از تفسیر علی بن ابراهیم روایت شده که فرمود
و علی الوارث مثل ذلک لا تضارّ المرأة التی لها ولد و قد توفی زوجها فلا یحل للوارث ان یضارّ ام الولد فی النفقة.
و از تفسیر عیاشی از محمد بن مسلم از احد صادقین روایت شده که فرمود
و علی الوارث مثل ذلک هو فی النفقة
و از ابی الصباح از حضرت صادق علیه السّلام است «
لا ینبغی للوارث ان یضارّ المرأة فیقول لا ادع ولدها یأتیها و یضارّ ولدها ان کان لهم عنده شیئی و لا ینبغی له ان یقتر علیه
» و غیر اینها از اخبار دیگر و همین اخبار شاهدی قوی است بر تعمیمی که ذکر شد.
فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فصال بمعنی فطام و از شیر باز گرفتن است و مراد از این فطام، قبل از تمامیت دو سال است مثل اینکه بعد از بیست و یک ماه که حد اقل ارضاع است «چنانچه گذشت» پدر و مادر تراضی نموده و صلاح طفل را در این دیدند که او را از شیر باز دارند مانعی بر آنها نیست.
و مفهوم این جمله اینست که اگر یکی از آنها راضی نشود یا بر طفل
ص: 474
ضرری متوجه باشد قبل از اتمام حولین کاملین فطام جایز نباشد.
وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ یعنی اگر خواستید برای طفل مرضعه غیر از مادر بگیرید، یا بواسطه اباء مادر از ارضاع طفل، یا رضایت مادر در ارضاع مرضعة، یا بواسطه اینکه متبرعی پیدا میشود که طفل را شیر دهد و یا مرضعه باقل از اجرت المثل بچه را شیر دهد و مادر حاضر بتبرع یا باقل از اجرت المثل نباشد.
إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ یعنی آنچه برای اجرت شیر دادن با مرضعه قرار داد میکنید باید باو بدهید و اگر قراردادی نشده اجرت المثل باید باو داده شود و مراد از معروف همین است که شما کمتر از اجرت المثل باو ندهید مگر برضایت او، و او نیز حق مطالبه بیشتر از اجرت المثل ندارد مگر اینکه قبلا قرارداد شده باشد.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ دستورات الهی را رعایت کنید و بر خلاف آنها رفتار ننمائید و آنچه موجب ضرر طفل یا اضرار بمادر از طرف پدر و یا اضرار بپدر از طرف مادر یا اضرار وارث بمادر یا طفل، و یا کوتاهی در اداء حق مرضعه باشد از آن اجتناب کنید، و بدانید که خداوند از نیات و کارهای شما و از ظاهر و باطن شما با خبر است و همه اعمال و رفتارتان نزد او آشکارا، و نسبت بهمه آنها بیناست.
وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (234)
(و کسانی که از شما مردان می میرند و زنان خود را وا میگذارند، این زنان
ص: 475
چهار ماه و ده روز بخود انتظار کشند پس هنگامی که مدت آنها بسر رسید باکی بر شما نیست در آنچه آن زنها از روی معروف درباره خود میکنند و خدا بآنچه میکنید با خبر است) وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً توفی بمعنی اخذ بقوّة و از ماده وفاء است و در آیه شریفه خطاب بحضرت عیسی (ع) (انی متوفیک و رافعک الی) بمعنی گرفتن از دست یهود و بردن او بآسمانهاست، و موت را وفات و مرده را متوفی گویند بواسطه اینکه روح او قبض میشود و ملک الموت را از اینجهت قابض ارواح میگویند.
و آیه شریفه راجع بعدّه وفات است که اگر زنی شوهر او بمیرد باید چهار ماه و ده شبانه روز عدّه نگه دارد و درین مدت برای احترام متوفی شوهر نکند و مقتضای اطلاق آیه اینست که در نگاه داشتن عده وفات بین مدخوله و غیر مدخوله، صغیره و کبیره یائسه و غیر یائسه، حرّه و امه، حامل و غیر حامل فرق نباشد، بلی در حامل اگر حملش بیشتر از چهار ماه و ده روز طول بکشد باید تا وضع حمل عده نگهدارد ولی اگر قبل از این مدت وضع حمل کند لازم است این مدت را رعایت نماید و باصطلاح عده وفات بر حامل ابعد الاجلین است و این آیه ناسخ آیه است که بعد از چند آیه دیگر بیان میفرماید: وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِیَّةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَی الْحَوْلِ غَیْرَ إِخْراجٍ که دلالت دارد بر اینکه عدّه وفات یک سال تمام است چنانچه در روایت ابی بصیر است که از حضرت باقر علیه السّلام سؤال میکند از قول خداوند که میفرماید:
مَتاعاً إِلَی الْحَوْلِ غَیْرَ إِخْراجٍ حضرت میفرماید
(منسوخة نسختها یتربصن بانفسهن اربعة اشهر و عشرا و نسختها آیة المیراث)
و از این خبر استفاده میشود که آیه مَتاعاً إِلَی الْحَوْلِ غَیْرَ إِخْراجٍ قبل از این آیه نازل شده و این یکی
ص: 476
از ادلّه ایست بر اینکه تنظیم آیات قرآن بترتیب نزول آن نشده است چنانچه در مقدمه متذکر شدیم و از واجبات مهمه بر زنانی که شوهرانشان میمیرند و عده وفات نگاه میدارند اینست که در ایام عده ترک زینت کنند باجماع علماء و اخبار مستفیضه، به اینکه لباس زینت نپوشند و عطر نزنند و سرمه نکشند و ابرو نگذارند و صورت را آرایش نکنند و از خانه بیرون نروند مگر برای اداء حقی یا غسل واجبی یا حجّ واجب یا اخذ احکام واجبه و امثال اینها، آنهم در شب بروند.
و اما تفسیر آیه، یعنی کسانی که از شما مردان میمیرند و زنهایی می گذارند چه صغیره و چه کبیره و چه مدخوله و چه غیر مدخوله حتی مطلقه رجعیه که در حکم زوجه است، و چه در وطن و نزد زوجه بمیرند و چه در سفر و جدای از او، بلکه اگر در سفر بمیرند مدّت عده وفات از زمانی است که خبر بزن میرسد نه زمان فوت او.
یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً باید انتظار بکشند و حبس نفس کنند تا چهار ماه و ده روز، و مراد چهار ماه هلالی تمام است و تعبیر به عشر بدون عشرة بمناسبت اینست که مراد شب است و البته روز هم داخل در آنست یعنی ده شبانه روز، و اختلافی است که اگر زوج در اثناء ماه بمیرد آیا بقیه ماه را باید جزو عده حساب نموده و از ماه پنجم کسر گذارد و یا اینکه در حساب نیاورد و ظاهر و مطابق با احتیاط اینست که اگر آن بقیه ده روز باشد جزو ده روز حساب کنند و چهار ماه تمام دیگر صبر کنند و اگر کمتر از ده روز باشد در حساب منظور ندارند و اگر بیشتر از ده روز باشد زیاده از ده روز را حساب نکنند.
فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ پس زمانی که مدت عده تمام شد
ص: 477
و بسر رسید مانعی نیست بر مردان که آنها را خطبه یا ازدواج کنند و بر خود زنها که شوهر یا زینت کنند و خطاب در علیکم بمسلمین است رجالا و نساء فِیما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ در آنچه درباره خود انجام میدهند از نکاح یا زینت یا رغبت در نکاح مادامی که از حد معروف و میزان شرع خارج نشوند و مرتکب اعمال خلاف شرع نگردند.
وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ خداوند از آنچه شما می کنید آگاه است و از جزئیات کارهای شما و اسرار پنهانی شما با خبر است و خبیر از صفات ذاتیه حق و برگشت آن بعلم یعنی عالم بوقایع و اموری است که در عالم تحقق پیدا می کند.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلاَّ أَنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّکاحِ حَتَّی یَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ (235)
(و باکی بر شما نیست در آنچه کنایه میکنید بآن از خواستگاری زنان یا در نفسهای خود پنهان میکنید، خداوند میداند که شما آن زنان را یاد می کنید ولی در پنهانی با آنان مواعده نکنید جز اینکه سخن نیکو بگوئید و بر بستن نکاح عازم نشوید تا نوشته مدتش برسد (عده مدتش تمام شود) و بدانید که خداوند آنچه در نفسهای شماست میداند پس از نافرمانی او حذر کنید و بدانید که خداوند آمرزنده و بردبار است) وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ تعریض مقابل تصریح
ص: 478
است چنانچه کنایة نیز مقابل تصریح است و فرق کنایه با تعریض اینست که در کنایة تشبیه و استعاره بکار برده میشود ولی در تعریض مطلب دیگری گفته میشود که غرض از آن اشاره و تلویح بمعنی مورد نظر است مثلا اگر بخواهد کسی را بصفت بخل معرفی کند گاهی میگوید فلان بخیل است، این را تصریح گویند و گاهی می گوید فلان گوگرد فرنگی است یا نم پس نمیدهد این را کنایه گویند و گاهی می گوید الحمد للَّه من بخیل نیستم یا واقعا بخل بد صفتی است و غرضش اینست که فلان بخیل است این را تعریض گویند پس تعریض تضمین کلام است بچیزی که دلالت بر مراد کند بدون ذکر مراد، و کنایه ذکر مراد است بعبارتی که معنی آن اصلا مراد نیست.
و تعریض بنکاح زنهایی که در عده هستند باینست که سخنانی گفته شود که تلویحا متضمن خواستگاری آنها باشد مثل اینکه گفته شود من در صدد گرفتن زنی هستم که دارای این صفات باشد، و یا بگوید واقعا شما زنی بسیار نیکو و نافعی برای شوهر بودید، و یا بگوید اخلاق و صفات و جمال شما بسیار مورد پسند است و امثال آنها که تلویحا دلالت دارد بر اینکه من مایلم با شما ازدواج نمایم.
پس مفاد آیه اینست که باکی بر شما مردان نیست که بتعریض و تلویح خواستگار زنانی که در عده هستند بشوید و خطبة بمعنی خواستگاری نکاح باشد و مراد از نساء زنانی هستند که در عده باشند.
أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ اکنان بمعنی اخفاء است یعنی باکی بر شما نیست که مایل بازدواج زنان معتده باشید ولی در دل پنهان داشته و اظهار ننمائید. عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ خداوند میداند که شما رغبت خود را بازدواج با آنان اظهار خواهید کرد از جهت اینکه دیگری بر شما سبقت نگیرد یا از جهت اینکه خاطر زنان شوهر مرده را بوجود کفالت کننده آسوده ساز بد
ص: 479
وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا سرّ کنایه از جماع است یعنی صریحا با آنها وعده نکاح نکنید که بگوئید پس از انقضاء عده من شما را بزنی اختیار می کنم.
إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً مگر اینکه گفتار پسندیده موافق حیاء و مطابق شرع گفته شود که همان تعریض و تلویح به خواستگاری باشد.
وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّکاحِ حَتَّی یَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ منع از اجراء عقد نکاح است در ایام عده که مسلما عقد باطل است بلکه اگر دخول نماید بر زوج ثانی آن زن حرام مؤبد است و اگر دخول واقع نشده باشد عقد در عده بمنزله خواستگاری است چنانچه مفاد اخبار است، و در فقه در کتاب نکاح و طلاق فروع زیادی برای آن متعرض شده اند و اجمال آن اینست که اگر دخول ننموده عده اول تا زمان انقضاء آن باقی است و اگر دخول واقع شده، با علم بتحریم، دومی عده ندارد چون زناست و اگر از روی جهل بموضوع یا جهل بحکم باشد وطی شبهه است و در اینصورت احوط و اقوی اینست که دو عده نگاه دارد یعنی پس از انقضاء عده اول یک عده تمام برای ثانی نگاه دارد و تفصیل آن مربوط بفقه است.
و تعبیر از عده بکتاب یا از جهت تشبیه آن بدین مؤجل است که مکتوب می گردد و یا بمعنی فرض قرآن است یعنی آن مدتی که در قرآن برای عده فرض شده بپایان برسد.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ تهدید از مخالفت حدود الهی و تجاوز از مرز شریعت است یعنی بدانید که خداوند آنچه در بواطن و ضمائر شماست میداند بنا بر این از نافرمانی او حذر کنید.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ و نیز بدانید که اگر توبه کنید و بخدا بازگشت نمائید او آمرزنده است و در عقوبت تعجیل نمی نماید
ص: 480
لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَی الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُحْسِنِینَ (236)
(بزه بر شما نیست اگر زنان را طلاق دهید تا با آنها نزدیکی نکرده اید یا مهر آنها را معین ننموده باشید، پس آن زنان را متعه و بهره دهید، بر توانگر باندازه وسع او، و بر تنگدست نیز باندازه وسع اوست، بهره دادنی مطابق معروف حق و سزاوار و ثابت است این بر نیکوکاران) لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ این آیه راجع بطلاق غیر مدخوله و چنین زنی عده ندارد و بمحض وقوع طلاق میتواند بدیگری تزویج کند، و مسّ کنایه از جماع و دخول است یعنی باکی بر شما نیست اگر زنان را طلاق دهید مادامی که با آنها مجامعت ننموده اید.
أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً فرض بمعنی تقدیر و تعیین است و فریضه بمعنی آنچه مقدر و معین شده میباشد أَوْ تَفْرِضُوا مجزوم بعطف بر لم تمسوا و عطف بکلمه «او» برای اینست که توهم نشود رفع جناح مشروط باجتماع هر دو (یعنی عدم مسّ و عدم فرض) است بلکه طلاق غیر مدخوله در حال فرض مهر و عدم فرض مهر بلا مانع است کانّه میفرماید: لا جناح علیکم ان طلقتم النساء ما لم تمسوهن سواء فرضتم لهن فریضة او لم تفرضوا لهن فریضة ولی چون میخواست حکم مهر زنی را که قبل از دخول طلاق میدهند و حال آنکه مهری هم برای او تعیین ننموده اند بیان کند از اینجهت عدم مسّ و عدم فرض مهر را با هم ذکر نموده و حکم آن را بیان کرده است.
فَمَتِّعُوهُنَّ تمتع بمعنی اعطاء متعه یعنی دادن چیزی که انسان از آن
ص: 481
برخوردار و بهره مند گردد و متاع و متعه عبارت از آن چیزی است که از آن برخوردار و بهره مند میشوند و در اینجا بمعنی اعطاء بهره بزنان مطلقه غیر مدخوله است که مهر آنان معین نشده که طلاق دهنده باید باندازه وسع خود و شئون زن مطلقه بدهد لذا میفرماید: عَلَی الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ یعنی غنی متمکن باندازه وسع و فقیر و تنگدست بمقدار وسع و طاقتش تمتیع کند و از فقیه روایت شده که «
انّ الغنی یمتع بدار او خادم و الوسط بثوب و الفقیر بدرهم او خاتم
» و مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ متاعا یا مفعول است برای متعوهن و یا مصدر است برای تأکید آن و تمتیع بمعروف یعنی مطابق عرف و شئون طرفین که نه اسراف و زیاده روی شود و نه بخل و حق بری گردد.
حَقًّا عَلَی الْمُحْسِنِینَ حقا یا صفت برای متاعا است و یا مصدر محذوف العامل است یعنی متعه ثابت یا سزاوار است بر نیکوکاران، و یا این تمتیع بر نیکوکاران ثابت و سزاوار گردیده است.
و در اینکه تمتیع زن مطلقه غیر مدخوله واجب است یا مستحبّ اختلاف است و این جمله اخیر ظاهر در استحباب است زیرا این تمتیع را نوعی از احسان زوج نسبت بزن شمرده است.
و نظیر این آیه، آیه شریفه در سوره احزاب است که میفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلًا «1» و امّا زن مطلقه غیر مدخوله که مهر او معین شده باشد باید نصف آن را بدهد چنانچه در آیه بعد از این آیه ذکر میشود. 1- سوره احزاب آیه 49
ص: 482
وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاَّ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوی وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (237)
(اگر زنان را طلاق دادید پیش از آنکه با آنها نزدیکی کنید و حال آنکه برای آنان مهر معین نموده اید پس نصف آنچه معین کرده اید حق آنان است مگر اینکه زنان گذشت کنند یا آنکه عقد نکاح بدست اوست گذشت کند. و عفو و گذشت بتقوی نزدیکتر است و فضل و احسان در میان خودتان را فراموش نکنید همانا خداوند بآنچه میکنید بیناست) آیه شریفه در بیان حکم قسم دیگر از زنان مطلقه غیر مدخوله است یعنی آنهایی که مهرشان معین شده باشد چون مستفاد از جمله مَتِّعُوهُنَّ در آیه قبل بمقتضای اطلاقش اعطاء متعه است بزنان غیر مدخوله خواه تعیین مهر شده باشد یا نشده باشد و بمقتضای این آیه زنان غیر مدخوله که مهرشان معین شده باشد باید نصف مهرشان داده شود بنا بر این مورد آیه متعه منحصر میشود بزنان غیر مدخوله که مهر آنان معین نشده باشد.
و آنچه بعضی توهم کرده اند که این آیه ناسخ آیه قبل است فاسد است زیرا تنافی بین این آیه و آن نیست بلکه آیه اول شامل دو حکم است یکی رفع جناح از طلاق دادن مطلق زنان غیر مدخوله اعم از مفروضة الفریضه و غیر مفروضة و دیگر اعطاء متعه بآنهاست و بمقتضای اطلاق، عدم فرق بین آنهاست ولی این اطلاق را آیه شریفه مقید میفرماید بقوله تعالی وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ و البته این حکم مختص بطلاق است ولی اگر زوج وفات کند باید تمام مهر بزوجه داده شود اگر چه غیر
ص: 483
مدخوله باشد چنانچه صریح اخبار مأثوره از ائمه اطهار است.
إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ مگر اینکه زوجه در صورتی که بالغه و رشیده و حره باشد از تمام نصف مهر که محقّ است یا بعض آن گذشت کند در اینصورت بر زوج لازم نیست بدهد.
أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ یا آن کسی که ولی و صاحب اختیار زوجه است و نکاح بدست او و بنظر او واقع شده از نصف مهر یا بعضی از نصف گذشت کند و بنا بر مذهب شیعه الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ منحصر است بپدر و جدّ پدری و قیّمی که از طرف پدر یا جدّ پدری تعیین شود و یا حاکم شرع و یا قیّمی که از طرف حاکم شرع برای صغیره یا غیر رشیده معیّن گردد یا کسی که زوجه اختیار تامّه و وکالت مطلقه باو داده باشد.
و اما سایر اقارب زوجه مانند برادر و عم و دایی و غیره هیچگونه اختیاری ندارند و در بعض اخبار که از آنها ذکری شده یا بواسطه قیمومیتی است که از طرف پدر یا جدّ یا حاکم دارند و یا بواسطه احترام و بزرگی و سرپرستی آنها نسبت بکوچکتران است و الا هیچگونه ولایتی نه بر صغیره و نه بر بالغه دارند.
وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوی این جمله دلیل بر استحباب عفو و ترغیب و تشویق بعفو است چون مهر در ازای بضع است و در غیر مدخوله زوج استفاده از بضع نکرده لذا بهتر اینست که زوجه هم از مهر گذشت کند.
وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ امر واجب بر طرفین، اداء نصف مهر از طرف زوج و عدم مطالبه زائد بر نصف از طرف زوجه است و فضل عبارت از احسان های دیگر است که زوج علاوه بر نصف مهر نسبت بزوجه روا دارد و یا گذشتی است که زوجه از گرفتن نصف مهری که حق اوست بنماید، و در این جمله خداوند همه مردم را عموما و چنین مرد و زنی را خصوصا برعایت فضل امر میفرماید.
ص: 484
أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ این جمله نیز در مقام ترغیب بفضل است که بندگان بدانند هر عمل خیری که انجام دهند خداوند می بیند و بآن جزای خیر می دهد.
حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ (238)
(بر همه نمازها و نماز میانه مراقبت کنید و برای خدا قیام کنید در حالی که اطاعت کننده گانید) حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ محافظت و حفظ بمعنی نگاهداری است و قوه حافظه را از اینجهت حافظه گفتند که مطالب را در ذهن انسان نگاهداری میکند.
و حفظ و نگاهداری هر چیزی بحسب آن چیز است مثلا حفظ مال باینست که آن را از تلف شدن و اسراف و دستبرد سارق نگاهداری کنند و حفظ جان باینست که انسان خود را در معرض هلاکت و مرض و تصادم و نحو اینها قرار ندهد و حفظ ناموس باینست که عفت و پاکدامنی را رعایت کند و از تماس با اجانب خودداری کند و حفظ دین باینست که اعتقادات خود را از زوال و شک نگاه دارد و اخلاق و اعمال خود را بر وفق آنها قرار دهد و اما حفظ نماز بچند چیز است:
1- اتیان نماز در وقت آن که اولا نمازها را در اوقات آن ترک نکند که تارک الصلاة محسوب شود زیرا عقوبت تارک الصلاة بسیار سخت است بلکه ترک صلوة موجب کفر است و تارک صلوة از کسانی است که بی ایمان از دنیا میرود و ثانیا نماز را در اول وقت بجای آورد که نماز اول وقت دارای فضیلت بسیار است و کسی که نماز خود را بآخر وقت بیندازد دلیل بر بی اعتنایی و بی- اهمیتی او بنماز است.
ص: 485
2- صحیح بجای آوردن نماز، که مقدمات و مقارنات و سایر امور آن صحیح و درست و مطابق دستور شرع باشد و نماز ضایع و باطل بجای نیاورد که ضایع الصلاة در عقوبت مانند تارک الصلاة است و در آیات و اخبار مذمّت بسیار و عقوبت شدید برای ضایع الصلاة ذکر شده در آیه شریفه میفرماید:
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا و در خبر مروی در لآلی از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم پانزده عقوبت برای ضایع الصلاة ذکر شده سه عقوبت در دنیا و سه عقوبت در وقت نزع و سه در قبر و در برزخ و سه در موقع بعث و نشور و سه در صحرای محشر.
3- حفظ از اندراس و از بین رفتن نماز که نگذارد نماز از میان جامعه برداشته شود و مردم را بنماز و حفظ احکام و آداب آن امر و ترغیب و تشویق کند و کلمه الصلوات شامل همه نمازهای واجب میشود و اظهر مصادیق آنها نمازهای پنجگانه است و اما نمازهای مستحبه حفظ آنها واجب نیست مگر ببعض معانی حفظ.
وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی صلوة وسطی ذکر خاص بعد از عام بواسطه اهمیت آن است و بین مفسرین در تفسیر وسطی اختلاف است بعضی نماز عصر گفتند چون میان دو نماز روزانه و دو نماز شبانه است و بعضی گفتند نماز مغرب است چون سه رکعت است و واسطه بین طول و قصر است یعنی بین نماز چهار رکعتی و دو رکعتی است و بعضی گفتند عشاء است چون واسطه بین دو نمازی است که در سفر قصر نمیشود یعنی نماز مغرب و صبح، و بعضی گفتند صبح است چون وقت آن بین الطلوعین و مشهود ملائکه شب و روز است چنانچه در قرآن میفرماید:
إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً «1» 1- سوره اسرای آیه 80
ص: 486
و بعضی گفتند در میان نمازها مخفی است چنانچه لیلة القدر در میان شبهای رمضان و ساعت استجابت دعاء در میان ساعات روز جمعه و رضای الهی در میان طاعات و غضب او در میان معاصی و ولی خدا در میان مؤمنین پنهان است که شخص مؤمن مراعات همه نمازها و همه شبهای ماه رمضان و همه ساعات روز جمعه و همه طاعات و معاصی را بنماید و همه مؤمنین را محترم دارد.
ولی همه این اقوال اجتهاد در مقابل نصّ است زیرا در اخبار معتبره از ائمه طاهرین در کافی و غیر آن بنماز ظهر تفسیر شده چون اول نمازی است که فرض شد و زوال ظهر وسط النهار و ساعت استجابت دعاء است.
وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ قانت را بمعنی خاشع و خاضع و طائع و مداوم بر فعل تفسیر نمودند ولی در اخبار مرویه از حضرت باقر و حضرت صادق (ع) بقنوت نماز تعبیر شده که دعاء در حال قیام در رکعت دوم قبل از رکوع باشد و مراد از قوموا همان حال قیام است برای قنوت.
و در برهان از تفسیر عیاشی از حضرت صادق روایت کرده که فرمود:
(الصلوات رسول اللَّه و امیر المؤمنین و فاطمة و الحسن و الحسین و الوسطی امیر المؤمنین و قوموا للَّه قانتین طائعین للائمة)
فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالاً أَوْ رُکْباناً فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَما عَلَّمَکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ (239)
(پس اگر ترسیدید پس نماز گزارید در حالی که پیادگان یا سوارگان باشید، پس هنگامی که ایمن شدید خدا را یاد کنید چنانچه شما را آموخت آنچه نمی دانستید) این آیه راجع بصلاة خوف و مطارده، است و در اخبار بصلاة مواقفه و مسایفه
ص: 487
و مرامحه تعبیر نموده اند و مراد نماز در میدان جنگ با دشمنان است که دو لشگر بهم ریخته و با سیوف و رماح و نحو اینها مقاتله می نمایند و یکدیگر را طرد میکنند، و در بعض اخبار خوف از لصوص و قطاع الطریق و سباع را هم بآن ملحق نموده اند و در کلمات بعضی اعلام صلوة غریق و حریق و مهدوم علیه نیز بآن الحاق شده ولی در اخبار ذکری از آنها نشده و شمول اطلاق خوف نیز بر آن مشکل است و توضیح این مسئله بنحو اختصار اینست که چون در اخبار وارد شده که «
الصلاة لا تسقط بحال
» یعنی نماز در هیچ حالی ساقط نمیشود و در میدان جنگ مجاهدین متمکن از صلوة تامه نیستند و در مقام ضرورت بقدر تمکن باید انجام وظیفه نمود که فرموده اند «الضرورات تتقدر بقدرها»، لذا در میدان جنگ و در حال قتال هر مقداری از نماز که انسان متمکن است باید انجام دهد و رکوع و سجود آن را بایماء و اشاره بجای آورد و لو در حال انحراف از قبله و در حال حرکت و عدم استقرار و متوجه بدشمن باشد و نماز خوف مانند نماز مسافر قصر است و اگر از این مقدار هم متمکن نباشد یعنی اعمال نماز را بایماء و اشاره هم نتواند انجام دهد بواسطه اینکه ممکن است ذهنش از دشمن منصرف گردد، فقط ذکر بر او واجب است، و قدر مسلم از ذکر که باجماع علماء شیعه کافی است این است که نیت کند و تکبیرة الاحرام بگوید و اگر ممکن است رو بقبله و گرنه بهر طرفی که متوجه است عوض هر رکعت یک مرتبه تسبیحات اربعه «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر» بگوید مثلا اگر نماز مغرب است سه مرتبه و اگر سایر نمازها است دو مرتبه بگوید. ولی لزوم این هم معلوم نیست زیرا در بعض اخبار بگفتن تکبیر اقتصار شده و در بعضی تکبیر و تحمید و تهلیل و تسبیح و دعاء ذکر شده و مسلما دعاء واجب نیست بلکه مستحبّ است، علی ای حال آنچه ذکر شد مطابق فتوای علماء اعلام و موافق با احتیاط است.
ص: 488
لکن این حدیث در غریق و حریق و امثال آن جاری نمیباشد و تنقیح مناط هم تمام نبوده و قیاس نیز باطل است و این موارد از مورد اخبار خارجند و حکم آنها حکم مریض است که هر مقدار از نماز که میسور است باید انجام دهد چه از حیث شرایط و چه از حیث اجزاء «لان المیسور لا یسقط بالمعسور، و ما لا یدرک کله لا یترک کله» و اما تفسیر آیه فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالًا أَوْ رُکْباناً تفریع بر آیه قبل است که امر بمحافظت صلوة فرموده و در اینجا میفرماید اگر خوف برای شما پیدا شد چه در محاربه یا از سباع و لصوص پس نماز بگزارید در حال پیاده یا سواره و رجال جمع راجل یعنی پیاده و رکبان جمع راکب یعنی سواره، یعنی در همان حال محاربه یا فرار از دزد و درنده بهر وضعی هستید نماز بگذارید و رجالا و رکبانا حال است برای فعل محذوف یعنی «فصلوا رجالا او رکبانا» فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ پس هر گاه ایمن شدید به اینکه جنگ راکد شود یا از سباع و لصوص نجات یابید یاد خدا کنید یعنی نماز با تمام اجزاء و شرایط بجای آورید و اطلاق ذکر بر نماز در بسیاری از آیات شده مانند:
اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً در مجمع البحرین در بیان این آیه در ذیل لغت ذکر میگوید «یشتمل الصلاة و قراءة القرآن و تدریس الصلاة و مناظرة العلماء» و ظاهرا این مذکورات از باب مثال است و هر چه انسان را متوجه خدا کند و بیاد خدا اندازد اطلاق ذکر بر او صحیح است.
کَما عَلَّمَکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ آن چنان نماز را بجای آورید که خداوند بشما تعلیم داد و مطابق دستور او و با رعایت شرایط و آداب آن، نه از پیش خود و اختراع خود، زیرا نماز عبادتی است توقیفی و باید طبق دستور شرع عمل شود.
ص: 489
وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِیَّةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَی الْحَوْلِ غَیْرَ إِخْراجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِی ما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (240)
(و کسانی که از شما وفات میکنند و زنهایی را میگذارند وصیت کنند درباره زنانشان، برخورداری از نفقه و کسوة و سکنی را تا یک سال بدون اینکه آنها را بیرون کنند، پس اگر بیرون رفتند بزه بر شما نیست در آنچه درباره خود از معروف انجام میدهند و خداوند غالب و عالم بحکم و مصالح امور است) آیه شریفه مشتمل بر دو حکم است یکی وجوب وصیت متاع نسبت بزنان که عبارت از نفقه و کسوة و سکنی ایشان باشد تا مدت یک سال بشرط اینکه از منزل شوهر متوفی خارج نشوند و این حکم بآیه ارث که ربع یا ثمن از ما ترک شوهر را برای آنها معین میکند منسوخ شد. و دیگر اینکه مدت عده وفات را یک سال ذکر میکند و این حکم نیز بآیه قبل که فرموده یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً نسخ گردید و بر طبق این مطلب دو حدیث روایت شده یکی حدیث مروی از تفسیر عیاشی از ابی عمیر از معاویة بن عمار که از حضرت صادق علیه السّلام از این آیه سؤال میکند میفرماید «
منسوخة نسختها آیة یتربصن بانفسهن اربعة اشهر و عشرا و نسختها آیة المیراث
» دوم حدیث مروی از ابی بصیر که از همین آیه سؤال میکند میفرماید:
«هی منسوخة قلت و کیف انت قال کان الرجل اذا مات انفق علی امرأته من صلب المال حولا ثم اخرجت بلا میراث ثم نسختها آیة الربع و الثمن فالمرأة ینفق علیها من نصیبها
» و اگر این دو حدیث نبود ممکن بود گفته شود که این آیه منافاتی با آیه
ص: 490
عده و میراث ندارد به اینکه این آیه را بر وصیت استحبابی حمل نمود که زوج وصیت کند اگر زوجه تا یک سال احترام گذارد و شوهر اختیار نکرد مخارج او را متحمل شوند و لو اینکه بعد از چهار ماه و ده روز عده او منقضی شود و میراث خود را هم طبق آیة میراث ببرد، و این وصیت از مصارف ثلث باشد که مورث حق وصیت دارد و مربوط بحق وارث نباشد.
وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ یعنی کسانی که مشرف بر مرگ میشوند از شما مردان، زیرا بعد از مردن وصیت نمیتوان کرد.
وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً و زنانی را باقی میگذارند، یکی یا دو تا یا سه تا یا چهار تا که حد اکثر آنست.
وَصِیَّةً لِأَزْواجِهِمْ یا بمعنی (توصون وصیة) که مصدر منصوب بفعل محذوف باشد، یا بمعنی جعل اللَّه وصیة لازواجهم یعنی خداوند مقرر فرموده که درباره زنان خود سفارش کنند.
مَتاعاً إِلَی الْحَوْلِ گذشت که مراد از متاع رزق و کسوة و سکنی و سایر لوازم زندگی است که تا مدت یک سال از مال متوفی باید مصرف آنها کنند، و نصب متاعا بنا بر بدل بودن از وصیة میباشد.
غَیْرَ إِخْراجٍ یا صفت متاع است تا شامل سکنی هم بشود و یا حال برای فاعل متاع است یعنی آنها را از نفقه برخوردار کنید در حالی که آنها را از منزل بیرون ننمائید.
و ممکن است غیر اخراج شرط متاع باشد یعنی در صورتی که از منزل خارج نشوند تا یک سال آنها را از نفقه بهره مند کنید و ممکن است کنایه از شوهر نرفتن باشد یعنی در صورتی که بخانه شوهر دیگر از این خانه بیرون نروند
ص: 491
فَإِنْ خَرَجْنَ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِی ما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ پس اگر آن زنها از خانه شوهر بیرون شوند و یا شوهر اختیار کنند بر شما که اولیاء متوفی هستید باکی نیست نسبت بآنچه آن زنان درباره خود انجام میدهند از زینت نمودن و تعریض نکاح و نحو اینها در صورتی که مطابق معروف و موافق شرع باشد.
وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ و خداوند دارای عزت و بزرگواری و قدرت و غلبه و علم بجمیع حکم و مصالح است.
وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ (241)
(و برای زنان مطلقه بهره است بوجه معروف که سزاوار و ثابت شده بر پرهیزکاران) وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ آیه شریفه بمقتضای اطلاق آن شامل جمیع مطلقات اعم از مدخوله و غیر مدخوله و مفروضة الصداق و غیر مفروضة الصداق و مطلقه بطلاق رجعی و باین می شود زیرا مطلقات جمع محلی بالف و لام است و افاده عموم می نماید.
ولی نوع مفسرین آیه را راجع بمطلقات غیر مدخوله که مهر آنها معین نشده دانسته اند زیرا متاع چنانچه گذشت مخصوص آنهاست و سایر مطلقات اگر مدخوله و مفروضة الصداق باشد تمام مهر را مستحقند و اگر مدخوله غیر مفروضة الصداق باشند مهر المثل حق دارند و اگر غیر مدخوله مفروضة الصداق باشند نصف مهر را باید بآنها بدهند.
لکن اخبار وارده در ذیل آیه مخصوصا اخباری که درباره مطلقات حضرت مجتبی علیه السّلام روایت شده که حضرت بهمه آنها متاع از غلام و کنیز و غیره میدادند
ص: 492
مانع از این تخصیص است زیرا نمی توان گفت تمام آن مطلقات غیر مدخوله بوده اند.
بنا بر این باید گفت آیه در مقام استحباب و رجحان متاع نسبت بهمه مطلقات است و مخصوصا ذیل آیه که میفرماید حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ یعنی اهل تقوی چنین می کنند مؤید استحباب و رجحان آنست و این خود نوعی از احسان درباره مطلقات است و منافات با نصف مهر یا تمام مهر در غیر مدخوله و مدخوله ندارد بلکه در اخبار تصریح دارد که این آیه شامل مدخوله نیز هست چنانچه در حدیث حلبی از حضرت صادق علیه السّلام است که در بیان آیه فرمود
(متاعها بعد ما تنقضی عدتها)
و معلوم است که غیر مدخوله عده ندارد.
و همچنین در حدیث ابن سنان و حدیث سماعة حضرت بهمین عبارت فرموده اند.
و نیز در حدیث معاویه بن عمار و حدیث ابی بصیر از حضرت صادق علیه السّلام این معنی روایت شده.
و باز در اخبار قرائن زیادی دارد که این استحبابی میباشد چنانچه در حدیث حفص از حضرت صادق (ع) است که سؤال میکند «
عن الرجل یطلق امرأته یمتعها؟ قال نعم، اما یحب ان یکون من المحسنین اما یحب ان یکون من المتقین
» که عبارت واضح بر استحباب است.
و از شواهد استحباب اینکه حدّ معینی برای متاع در اخبار ذکر نشده بلکه برای موسر عبد و امه و برای معسر حنطة و ربیب و ثوب و دراهم ذکر شده، حتی در حدیث از ادنی المتاع سؤال شده و در جواب فرموده اند:
(الخمار و شبهه) و همه این اخبار در تفسیر برهان مذکور است.
و لام للمطلقات برای اختصاص است و کلمه متاع نکره است که افاده عموم
ص: 493
کند یعنی هر متاعی باشد بآنها اختصاص دهید و بالمعروف یعنی آن مقدار که در خور قدرت زوج و شئون زوجه و مطابق عرف باشد.
حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ خداوند بر اهل تقوی این بهره مند نمودن مطلقات را مقرر داشته است.
کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (242)
(این چنین خداوند برای شما آیاتش را بیان میکند باشد که شما تعقل نمائید) بیان و تبیین بمعنی اظهار است و مفاد آیه شریفه اینست که خداوند برای ارشاد و هدایت بندگان آیات شریفه قرآن و احکام آن را نازل فرمود و غرض از انزال آنها درک و تفهم و تعقل آنان بود که مصالح و مفاسد و منافع و مضار امور دنیوی و اخروی را درک کنند و خود را از مهالک نشئتین نجات دهند و حقیقت عقل همین است که انسان بواسطه آن سعادت دنیا و آخرت خود را تامین نماید چنانچه در کافی روایت کرده که از امیر المؤمنین علیه السّلام از عقل سؤال شد فرمود
(العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان)
و در علم اخلاق عقل را بدو قسمت تقسیم نموده اند: عقل نظری که معرفت بصلاح و فساد و حق و باطل و حسن و قبح امور است و ادله عقلیه و نقلیه از آیات و اخبار متکفل آنست.
و عقل عملی که تدبیر امور مطابق عقل نظری از تحصیل عقائد حقه و اخلاق حمیده و اعمال صالحه میباشد.
أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ (243)
(آیا ندانستی کسانی را که از دیار خود از ترس موت بیرون رفتند و حال آنکه
ص: 494
هزارها بودند، پس خداوند بآنها گفت بمیرید، و سپس آنان را زنده نمود بدرستی که خداوند صاحب فضل نسبت بمردم است ولی اکثر مردم سپاسگزار نیستند). در تفسیر آیه از جهاتی بین مفسرین اختلاف است و ما از اختلافات آنها صرف نظر نموده و آنچه مفاد اخباری است که در تفسیر برهان از کافی کلینی ره و تفسیر عیاشی و احتجاج طبرسی از حضرت باقر و صادق (ع) روایت کرده اکتفاء می نمائیم و مضمون آن اخبار بنحو اختصار اینست که اینها قومی بودند از شهری از شهرهای شام هنگامی که طاعون آمد اغنیاء از شهر بیرون شده و فقراء ماندند، اکثر آنها که ماندند هلاک شدند و از اغنیاء کمی مردند، مرتبه دیگر که طاعون آمد رأیشان بر این مجتمع شد که همه از شهر خارج شوند و از ترس طاعون بیرون شدند و بشهر ویرانی وارد گردیدند که اهل آن بطاعون هلاک شده بودند پس چون در آنجا فرود آمده و رحل اقامت افکندند حق تعالی اراده کرد که همه آنها را بمیراند لذا در آن ساعت مردند و استخوانهای آنها پوسیده شد، پیغمبری حزقیل نام از آنجا عبور نمود و آن وضع را مشاهده نمود گریه کرد و گفت پروردگارا کاش اینها را چنانچه میراندی زنده میکردی تا شهرهای ترا آباد نموده و با بندگان صالح تو ترا عبادت کنند، خطاب رسید دوست میداری آنها زنده شوند عرض کرد بلی پس خداوند همه آنها را زنده نمود، راوی عرض میکند آیا آنها دو مرتبه مردند؟ فرمود نه بلکه مدتها زیست نموده و بعبادت مشغول بودند و میخوردند و نکاح نمودند تا از دنیا رفتند.
أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ استفهام تقریری است و رؤیت بمعنی علم است و گفتند این کلمه موضوع برای تعجب و تعظیم است که مطلب را در نظر سامع بزرگ جلوه دهند، و دیار جمع دار است و دار بر خانه و منزل و شهر اطلاق میشود گفته میشود دار السلطنة، دار الملک، دار الخلافة، دار العلم و نحو اینها
ص: 495
و اصل دار از دور است زیرا در آن متصرف دور میزند.
وَ هُمْ أُلُوفٌ الوف جمع الف است و برای الف دو جمع است یکی آلاف که از سه هزار تا ده هزار است و دیگر الوف که جمع کثرت است و از ده هزار ببالا را نیز شامل میشود حَذَرَ الْمَوْتِ مفعول له است یعنی بجهت ترس از مرگ و طاعون از شهر خارج شدند.
فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا قول در اینجا بمعنی اراده و مشیت است مثل آیه شریفه إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ «1» چون قول خداوند همان فعل اوست که بمجرد تعلق اراده واقع میشود و یا کلامی است که بایجاد او مسموع میشود مانند کلام خدا با موسی، و مانند قرآن مجید که کلام الهی است و معنی جمله اینست که خداوند اراده فرمود که آنها بمیرند و بمجرد اراده او همه مردند. ثُمَّ أَحْیاهُمْ ثم برای تراخی است یعنی بین مردن و زنده شدن آنها زمانی فاصله شد و مرجع ضمیر (هم) همان (الذین) یعنی آنهایی که از دیارشان خارج شده و خداوند آنها را میرانید زنده نمود.
إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النَّاسِ یعنی زنده کردن تفضلی از جانب خداوند نسبت بآنها بود و همین جمله دلیل است بر اینکه اینان پس از زنده شدن اهل ایمان و تقوی و عبادت و بندگی شدند زیرا اگر کافر یا فاسق بودند زنده شدن آنها عقوبت و وبال برای آنها بود نه تفضل.
وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ ولی اکثر مردم قدر نعمت حیات که از تفضل خدا بر بندگان است ندارند و از این نعمت که از هر دمی از آن میتوان سعادت خود را تأمین نمود استفاده ننموده و عمر خود را صرف معاصی و توغل در زخارف دنیوی میکنند 1- سورة النحل آیه 42
ص: 496
(تنبیه) این آیه شریفه یکی از ادله قطعیه بر امکان رجعت است و اینکه پس از رجعت باز تکلیف متوجه انسان میشود اگر چه بموت تکلیف ساقط گردد و ما در جلد دوم کلم الطیب آیات و اخبار و گفتار علماء اعلام و کتب مؤلفه در این مسئله و اشکالات وارده بر آن و جواب آنها را متذکر شده ایم «1».
وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (244)
(در راه خدا قتال کنید و بدانید که خداوند شنوا و داناست) وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ امر بقتال است و امر ظاهر در وجوب میباشد و فی سبیل اللَّه یعنی در راه دین خدا و اعلای کلمه اسلام و ترویج شعائر الهی و دفع اعداء دین بقصد اطاعت و تقرب بخدا، و این همان جهاد است که یکی از فروع مهمه دین بوده و آیات و اخبار در فضیلت و اهمیت آن بسیار است.
مانند آیه شریفه إِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ، الی قوله تعالی، وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ «2» و آیه شریفه وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَی الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً «3» و غیر اینها از آیات دیگر.
و در وسائل از حضرت صادق علیه السّلام از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود
(للجنّة باب یقال له باب المجاهدین الحدیث)
و از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود «
الجهاد افضل الاشیاء بعد الفرائض
» و از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که فرمود
(فان الجهاد باب من ابواب 1- صفحه 237 الی آخر المجلد
2- سوره توبه آیه 112
3- سوره نساء آیه 97- 98
ص: 497
الجنّة فتحه اللَّه لخاصة اولیائه الحدیث)
و غیر اینها از اخبار دیگر که در وسائل و مستدرک و غیره روایت کرده اند.
و اشکالاتی که بر این مسئله از طرف بعضی از معاندین وارد شده قبلا متذکر شده و پاسخ داده ایم «1».
و احکام جهاد و فروع مربوطه بآن نیز در کتب فقهیه مسطور است.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ بدانید که خداوند بآنچه می گویید شنوا و بآنچه میکنید داناست.
مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (245)
(کیست آنکه بخدا قرض نیکو دهد تا خداوند برای او دو چندان کند دو چندانهای بسیار، و خدا میگیرد و فراخی میدهد و بسوی او بازگشت می کنید) مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً خداوند تبارک و تعالی برای ترغیب و تحریص مؤمنین بانفاق در راه خدا در این آیه مبارکه آن را بقرض دادن بخدا تعبیر فرموده و این معنی جمیع انفاقات واجبه و مستحبه را که در شریعت مطهره اسلام مقرر شده شامل میگردد مانند زکاة و خمس و نفقه واجب النفقه و صدقه مستحبه وصله رحم و احسان بفقراء و ایتام و سادات و اعلاء کلمه دین و مصارف حج و زیارات و سوگواری خاندان عصمت و طهارت و اعانت باهل علم و نشر کتب علمیه و سایر مصارف خیریه که هر یک در حد خود عبادتی بزرگ و دارای 1- در همین مجلد صفحه 412- 415
ص: 498
مثوبات بسیار است و ما در ذیل آیه شریفه وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ «1» نسبت باکثر آنها بسطی داده ایم.
و تعبیراتی که در این آیه فرموده و ذیلا بآنها اشاره میشود همه از باب لطف و عنایت بمؤمنین و ترغیب و تشویق باین امر عظیم است:
1- این انفاقات را بعنوان قرض بخدا تعبیر فرموده به اینکه او غنی بالذات است و هیچگونه احتیاجی بکسی ندارد.
2- بقرض حسن تعبیر نمود و برای قرض حسن چند معنی ذکر نموده اند قرض بدون رباء، قرض بدون من و اذی، قرض از مال حلال، ولی ظاهرا مراد قرضی است که از روی خلوص نیت و تقرب یافتن باو باشد.
3- جمله «فیضاعفه» است که ضعف بمعنی دو چندان است یعنی این قرض را ما دو برابر رد میکنیم.
4- کلمه «اضعافا کثیرة» یعنی هر ضعف از آن را نیز مضاعف میکنیم، دو برابر را چهار برابر و چهار برابر را هشت برابر و هشت برابر را شانزده برابر و هکذا الی ما شاء اللَّه عوض عنایت میکند، و چون معین نفرموده که این پاداش در دنیا یا در آخرت است بمقتضای اطلاق، شامل هر دو میشود.
5 و 6- جمله وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ یعنی قبض و بسط بدست او است و ممکن است مراد از قبض گرفتن نعمت و از بسط اعطاء آن باشد یعنی نعمی که در اختیار شماست خدا بشما عطا فرموده و اگر بخواهد از شما میگیرد و ممکن است مراد از قبض، گرفتن صدقات باشد یعنی خداوند انفاقات شما را بدست خود میگیرد اشاره به اینکه بحساب خود محسوب میدارد چنانچه در باب صدقات این معنی در اخبار وارد شده و مراد از بسط، عوض دادن باشد یعنی خدا است که باضعاف 1- مجلد اول ص 210- 240
ص: 499
کثیرة و مضاعفه انفاقات شما را عوض میدهد.
7- جمله وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ بازگشت شما بسوی اوست و از عنایات کامله و نعم دائمه او برخوردار خواهید شد و از اخباری که در تفسیر برهان در ذیل این آیه روایت کرده سه مطلب استفاده میشود:
1- مورد آیه بصله امام تفسیر شده و معلوم است که این معنی اظهر مصادیق آیه است و منافی با عموم و اطلاق آن نیست.
2- لفظ کثیره را بما لا تحصی تفسیر نموده اند یعنی عنایات الهیه که شامل اهل انفاق میشود بی حدّ و حصر است.
3- قبض و بسط را بمنع و اعطاء تفسیر نموده اند یعنی بمقتضای حکمت بعضی را از بعضی نعم منع نموده و ببعضی عطا میفرماید و این تفسیر برای ترغیب در انفاق است که اگر انفاق کنند مورد بسط الهی و زیادتی نعمت او میشوند و اگر ترک انفاق کنند مورد قبض نعمت و از دست دادن آن میگردند زیرا فقر و غنا و عطا و منع بدست اوست و هر که در راه او بذل و بخشش کند باضعاف مضاعف باو عطا میکند و هر که بخل ورزد نعمت را از او میگیرد.
أَ لَمْ تَرَ إِلَی الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی إِذْ قالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِیلاً مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (246)
(آیا ندیدی گروهی از بنی اسرائیل را بعد از موسی وقتی که گفتند به پیغمبرشان برای ما پادشاهی برانگیزان تا در راه خدا قتال کنیم، پیغمبر گفت آیا اگر
ص: 500
قتال بر شما واجب شود امید نمیرود که قتال کنید؟ گفتند چگونه میشود که ما در راه خدا قتال نکنیم و حال آنکه از خانه ها و اولادمان بیرون شده ایم، پس چون قتال بر آنها فرض شد جز کمی از آنان رو گردانیده و اعراض نمودند و خدا بستمکاران داناست) کلمات مفسرین در شرح این آیات چون مستند بمدرک معتبری نیست از ذکر آن خود داری میشود ولی بالغ بر هیجده حدیث در تفسیر مجمع البیان و برهان از کافی و تفسیر علی بن ابراهیم و صدوق و تفسیر عیاشی و احتجاج طبرسی نقل کرده اند که چون ذکر آنها موجب تطویل میشود، ما در ذیل تفسیر جملات آیات آنچه مستفاد از این اخبار است بآن اشاره میکنیم.
أَ لَمْ تَرَ إِلَی الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ چنانچه گذشت الم تر بمعنی الم تعلم است و ملاء بمعنی جماعت اشراف و بزرگان قوم است و بنی اسرائیل دوازده سبط از دوازده اولاد یعقوبند.
مِنْ بَعْدِ مُوسی این گروه از بنی اسرائیل بعد از موسی بودند زیرا بعد از وفات موسی بنی اسرائیل شرارت ورزیدند و از اطاعت اوامر الهی سر پیچیدند و خداوند جالوت که از قبطیان بود بر آنها مسلط فرمود و وی آنها را از دیارشان بیرون نمود و زنهای آنها را بکنیزی و بچه های آنها را بغلامی گرفتند و شرح شرارتهای یهود و سرپیچی آنها را از دستور خدا در کلم الطیب در ذیل قطع تواتر تورات متذکر شده ایم «1» إِذْ قالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ طبق اخبار وارده آن پیغمبر ارمیاء بوده که بنی اسرائیل در اثر فشاری که از طرف بیگانگان متوجه آنان شده بود از او خواستند که از خدا بخواهد پادشاه مقتدری برای 1- مجلد اول ص 262- 274
ص: 501
آنها برگزیند تا گرد او جمع شده و با جالوت و لشگریان او قتال کنند و شرّ آنها را از خود دفع نمایند.
قالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ أَلَّا تُقاتِلُوا عسی از افعال مقاربة و برای ترجی و امید است چه نسبت بامر مکروه باشد یا نسبت بامر مطلوب مانند آیه شریفه عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ «1» و اینجا نسبت بامر نامطلوب است که مخالفت از قتال باشد یعنی آیا تصور نمیرود که اگر بر شما قتال واجب شود مخالفت کنید چنانچه سایر اوامر الهی را مخالفت نمودید و کتب بمعنی فرض و وجوب است چنانچه در کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ و نحو آن گذشت، و حاصل جمله اینست که اعمال و رفتار شما مایه امیدواری نیست که اگر جهاد بر شما فرض شود اطاعت کنید و مخالفت ننمائید.
قالُوا وَ ما لَنا أَلَّا نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا در جواب آن پیغمبر گفتند چه چیز باعث این میشود که ما قتال نکنیم با اینهمه فشار و ظلمی که بما وارد شده و ما را از بلاد خود بیرون کرده اند و بچه های ما را از ما گرفته و بین ما و آنها جدایی انداخته اند.
فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ چون قتال بر آنها واجب شد اعراض نموده و مخالفت کردند جز عده قلیلی از آنها که در حدیث مروی از قمی دارد که آن عده شصت هزار نفر بودند.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ خداوند بستمکاران یعنی آنهایی که مخالفت از جهاد نمودند آگاه است و تعبیر از مخالفین قتال بظالمین برای اینست که آنها هم ظلم بنفس نمودند چون خود را بواسطه مخالفت امر خدا و معصیت او در معرض عقوبت 1- سوره بقره آیه 213
ص: 502
قرار دادند و هم ظلم بدیگران، زیرا مخالفت آنها از قتال سبب ضعف آن عده قلیل بود و هم ظلم بدین زیرا در اعلاء کلمه دین سستی نموده و سبب ضعف آن شدند
وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ (247)
(و پیغمبرشان مر ایشان را گفت که خداوند طالوت را بر شما پادشاه برگزید گفتند چگونه برای او بر ما پادشاهی باشد و حال آنکه ما بپادشاهی از او سزاوارتریم و فراخی مال باو داده نشده، پیغمبر گفت همانا خدا او را بر شما برگزید و وسعت در علم و جسم باو فزونی داد و خدا پادشاهیش را بهر که بخواهد میدهد و خداوند محیط و داناست) وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً بعد از آنکه بنی اسرائیل از پیغمبرشان ارمیا «1» چنین تقاضایی نمودند او بایشان گفت که خداوند طالوت را برای شما پادشاه قرار داد و طالوت مردی فقیر و دارای شغل سقائی و از اولاد بنیامین بود ولی اعلم بنی اسرائیل و اشجع آنها بود.
قالُوا أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ با اینکه بنی اسرائیل خودشان از پیغمبرشان خواسته بودند که پادشاهی برای آنها تعیین کند و پیغمبرشان فرمود که خداوند طالوت را برای شما برگزید و با کلمه «لهم» 1- و در مجمع البیان و روایتی در بحار از حضرت باقر (ع) آن پیغمبر را اشموئیل ذکر کرده که بعربی اسمعیل است و در عهدین بلفظ صموئیل یافت میشود.
ص: 503
که دلالت بر نفع میکند این مطلب را بیان فرمود یعنی سلطنت طالوت بنفع شما است، ولی آنها اعتراض نموده و وی را لایق پادشاهی ندانسته و با کلمه (علینا) که دال بر ضرر است این معنی را اظهار کردند و این اولین مخالفتی بود که از آنها در این باره صادر شد، چون خیال میکردند سلطنت باید در بیت یوسف، و سلطان شخص متمکن و ثروتمند و دارای اسم و عنوان باشد چنانچه یهود زمان پیغمبر اسلام توهم کرده بودند که پیغمبری که در کتب آنها بوی بشارت داده شده باید از بنی اسرائیل باشد و چون دیدند از بنی اسمعیل است مخالفت نمودند از اینجهت گفتند چگونه برای طالوت سلطنتی بر ما باشد و حال آنکه ما بپادشاهی سزاوارتر از اوئیم، زیرا دارای ثروت و مکنت و اسم و عنوان و از بیت پادشاهی می باشیم.
وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ و طالوت وسعت در مال باو داده نشده و مرد فقیر و تهی دست است.
قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ پیغمبرشان گفت که او را خدا برگزیده است و کسی را که خدا انتخاب کند البته شایسته و لایق است و خداوند حکیم شخص نالایق را اختیار نمی فرماید.
«وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ» اگر مال ندارد خداوند دو چیز باو عنایت فرموده که بواسطه آن دو بر شما برتری دارد و لایق مقام پادشاهی و تدبیر امور است یکی علم که بواسطه آن سیاست و مملکت داری و تدبیر امور کشوری و لشگری را میتواند بکند و دیگر بسطه در جسم یعنی قدرت و قوت و شجاعت که لازمه پیشوایی و سلطنت است.
وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ و خدا پادشاهیش بهر که بخواهد میدهد اشاره به اینکه شما در مقابل امر و قضاء الهی باید تسلیم باشید و از خود اظهار نظر
ص: 504
کنید چنانچه در آیه دیگر میفرماید وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ «1» وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ و خداوند واسع است یعنی محیط بجمیع عوالم و همه اشیاء است و علم و قدرت و رحمتش بر همه چیز احاطه دارد چنانچه میفرماید.
وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْ ءٍ عِلْماً «2» و نیز میفرماید وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً «3» مغفرت و آمرزش او وسیع است و همه گناهان را شامل میشود چنانچه میفرماید إِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ «4» و بالجمله واسع بر چیزی گفته میشود که حد و انتهاء نداشته باشد و صفات خداوند همه غیر محدود و غیر متناهی است.
و علیم است یعنی بحکم و مصالح امور دانا است و شایستگی و لیاقت هر کس را می داند.
و از این آیه چند نکته استفاده میشود:
1- چنانچه انتخاب پیغمبر با خداست تعیین پادشاه و مدبّر امور کشوری و لشکری هم باید بانتخاب او باشد و مردم نمیتوانند اجتماع نموده و برأی خود کسی را انتخاب نمایند و این اساس مذهب اهل تسنن را باطل میکند که خلافت را بانتخاب مردم و اجماع امّت میدانند و همچنین سلطنت بنی امیه و بنی عباسی و سایر سلاطین جور را که بقهر و غلبه و زور و حیل و تزویر بر مردم مسلط شدند باطل میسازد و ادله ایکه بر وجوب اطاعت اولی الامر است شامل اینها نیست بلکه اطاعت آنها اعانت بظلم و رکون بظالم است.
2- در موضوع سلطنت و ریاست عامه مال و جاه و عنوان مدخلیت ندارد بلکه شرط اساسی آن دو چیز است یکی اعلمیت که از همه افراد رعیت علم او بیشتر و 1- سوره احزاب آیه 36
2- سوره انعام آیه 80
3- سوره مؤمن آیه 7 [.....]
4- سوره النجم آیه 33
ص: 505
و بتدبیر امور آگاه تر و واردتر باشد، و دیگری شجاعت که ترس و ملاحظه و محافظه کاری در اجراء قانون و مجازات جنایت کاران نداشته باشد.
و اینهم دلیل دیگری بر بطلان خلافت خلفای جور است که هم از علم بی بهره و هم از شجاعت و سایر کمالات عاری بودند.
3- این توهمی که بنی اسرائیل میکردند که باید نبوت در اولاد لاوی یکی از پسران یعقوب و سلطنت در اولاد یوسف پسر دیگر او باشد توهم باطل است زیرا طالوت که خدا او را بپادشاهی برگزید نه از اولاد لاوی و نه از اولاد یوسف بود بلکه از اولاد بنیامین برادر یوسف بود و همچنین توهم اینکه نبوت و سلطنت در یک خانواده جمع نمیشود و باید از هم جدا باشد نیز باطل است، زیرا داود هم مقام نبوت و هم مقام پادشاهی داشت.
وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ بَقِیَّةٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسی وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَةُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (248)
(و پیغمبرشان بایشان گفت بدرستی که نشانه پادشاهی او اینست که می آید شما را تابوت در حالی که در او آرامشی است از جانب پروردگارتان، و بقیه از آنچه آل موسی و آل هارون واگذاردند، و حال آنکه ملائکه آن را حمل میکنند بدرستی که در این امر نشانه برای شماست اگر مؤمن باشید) وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ مستفاد از آیه قبل و این آیه میشود بنی اسرائیل قبول نکردند که پادشاهی طالوت از جانب پروردگار باشد و گویا مطالبه دلیل نمودند، لذا پیغمبرشان فرمود نشانه پادشاهی او و دلیل اینکه طالوت از جانب پروردگار ملک باو عطا شده این نشانه است.
ص: 506
أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ که میآید شما را تابوت، و تابوت صندوقی بوده که ودایع انبیاء در آن بوده و آنچه در اخبار ذکر فرموده اند مثل خبری که از حضرت کاظم علیه السّلام روایت شده که عصای موسی در آن بود و یا خبری که از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده که شکسته های الواح تورات در آن بوده و نحو اینها، منافات با عموم ودایع ندارد از آن طرف هم دلیلی نداریم که بگوئیم جمیع ودایع انبیاء در آن بوده بلکه آنچه مستفاد از اخبار است پاره از ودایع انبیاء در آن بوده است و از جمله «یأتیکم» استفاده میشود که تابوت در نزد بنی اسرائیل نبوده که خبر میدهد که نزد شما میآید با اینکه از ودایع بوده و باید در نزد آنها باشد ولی چون بنی اسرائیل شرارت ورزیدند و بشرک و بت پرستی گرائیدند و بتابوت و سایر مقدسات دینی استخفاف نمودند خداوند عمالقه را بر آنها مسلّط نموده بسیاری از آنها را کشتند و اموال آنها را غارت نموده و من جمله تابوت را هم بردند و هنگامی که طالوت بپادشاهی منصوب شد برای اثبات سلطنت او ملائکه مأمور شدند که آن تابوت را نزد بنی اسرائیل بیاورند و این معجزه از جانب آن پیغمبر بود برای اثبات اینکه طالوت منصوب از جانب پروردگار است چنانچه این معنی مستفاد از اخبار مرویه از کافی و مجمع و غیره است.
فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ سکینه اسم مصدر از سکون است مانند بقیه و قضیه و عزیمة و نحو اینها یعنی در تابوت چیزی است که موجب سکونت نفس و قوت قلب و ثبات قدم و غلبه بر اعداء دین میشود مانند قرآن و حرزهای مأثوره که نزد مؤمن باعث حفظ او و قوه قلب و ثبات قدم او میگردد.
وَ بَقِیَّةٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسی وَ آلُ هارُونَ تعبیر ببقیه دلیل بر اینست که تمام ما ترک آل موسی و آل هارون نبوده بلکه بسیاری از آنها مفقود شده و از بین رفته بوده مانند الواح تورات و سایر کتب انبیاء چنانچه مکرر این مطلب را تذکر داده ایم
ص: 507
بلکه طبق اخبار بعضی شکسته های الواح تورات و عصای موسی و درع موسی و امثال اینها در آن بوده و ممکن است مراد از بقیه بقیه از علم باشد.
تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَةُ ملائکه آن تابوت را حمل میکنند و این خود معجزه دیگری بر اثبات حقانیت طالوت بوده.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ تعبیر بآیه با اینکه آیات و نشانه های متعددی بوده است از جهت مجموع من حیث المجموع است چنانچه قرآن یک آیت است و هر سوره و آیة او نیز آیت و معجزه مستقله است یعنی در این نشانه هایی برای پادشاهی طالوت قرار دادیم دلیلی است بر اینکه او از جانب خدا منصوب است اگر شما اهل ایمان باشید چه غیر مؤمن و کسی که قابل هدایت نباشد اگر هزار معجزه برای او اقامه شود باز راه انکار را پیش میگیرد.
فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاَّ قَلِیلاً مِنْهُمْ فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ (249)
(پس هنگامی که طالوت با لشگریانش حرکت نمودند طالوت گفت خداوند شما را بنهری امتحان کننده است پس هر که از آن نهر بیاشامد از من نیست و هر که از آن نخورد او از منست مگر کسی که کفی از آب بیاشامد پس از آن نهر جز اندکی همه آشامیدند، و هنگامی که طالوت و کسانی که ایمان آورده بودند از آن نهر گذشتند آنهایی که مخالفت نموده بودند گفتند ما را امروز طاقت جنگ با جالوت
ص: 508
و لشگریانش، نیست و آنها که یقین داشتند که ملاقات کننده ثواب الهی هستند گفتند چه بسیار لشگر کمی که بر لشگر بسیاری باذن خدا فیروز شده اند و خدا با صبر کنندگان است).
فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ فصل بمعنای قطع است یعنی وقتی که طالوت لشگریانش را از لشگرگاه جدا نمود و بیرون آورد و یا بمعنی قطع طریق و سیر است یعنی وقتی طالوت با لشگریانش قطع طریق و طی مسافت نمودند و این بعد از آن بود که بنی اسرائیل آیات و نشانه های حقانیت سلطنت طالوت را مشاهده نموده و او را بپادشاهی پذیرفته و بهمراه او برای جنگ با عمالقه حرکت نمودند خداوند امتحان دیگری از آنها نمود.
قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ طالوت گفت که خداوند شما را بنهری امتحان میفرماید، ابتلاء بمعنی اختبار و امتحان است و نهر بمعنی رودخانه، و بعضی گفتند آن رود بین اردن و فلسطین بوده و بعضی گفتند رود فلسطین بوده ولی در اخبار تعیین نشده.
فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی و آن امتحان این بود که هر که از آن نهر بیاشامد از من نیست یعنی از یاران و اصحاب واقعی من نمیباشد و شرب از نهر مراد شرب از آب نهر است مانند (فاسئل القریة) یعنی فاسئل اهل القریة، و مانند جری المیزاب یعنی جری ماء المیزاب.
وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی طعم اطلاق برخوردن و آشامیدن هر دو میشود و در اینجا مراد آشامیدن است یعنی هر که از آب آن نهر نخورد از من است یعنی از یاران خاص من است و البته مراد بیش از یک غرفه و کف دست است زیرا یک غرفه را استثناء نموده چنانچه میفرماید:
إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ اغتراف آب بمشت برگرفتن باشد و غرفة یک
ص: 509
مشت از آب است و این استثناء از جمله قبل فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی میباشد یعنی خوردن یک مشت از آب مانعی ندارد.
فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ یعنی جز کمی از آنها زائد بر یک مشت آب آشامیدند که طبق خبر مروی از حضرت رضا (ع) عده آنهایی که با طالوت بودند شصت هزار نفر بود و در این امتحان بمقتضای حدیث مروی از حضرت صادق (ع) همه مخالفت نمودند جز عده کمی از آنها که سیصد و سیزده نفر بعدد اصحاب بدر بودند.
فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ یعنی وقتی طالوت و مؤمنین با او از نهر عبور کردند بعضی گفتند مراد از الَّذِینَ آمَنُوا خصوص آن عده قلیل یعنی سیصد و سیزده نفرند که اطاعت نمودند ولی بقیه جزء مؤمنین نبوده و از نهر عبور ننمودند ولی این درست نیست بلکه مراد از الذین امنوا همه آنها میباشند و همه از نهر عبور نمودند لکن آنها که مخالفت نمودند ایمانشان باندازه ایمان آن عده قلیل نبود و دلیل بر اینکه همه از نهر عبور نمودند علاوه بر حدیث مروی از کافی از ابی بصیر از حضرت باقر (ع) جمله «قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ» میباشد که مسلما این گفتار همان کسانی است که در شرب از نهر مخالفت نموده و بیش از یک غرفه آشامیدند گفتند ما را طاقت جنگ با جالوت و لشگر انبوه او نیست و جالوت سلطان جابری از عمالقه بود که مردان بنی اسرائیل را کشته و زنهای آنها را اسیر و اطفال آنها را دستگیر نموده بودند و اینان از اولاد عملیق از نواده های سام پسر نوح بودند که در روی زمین بسیار فساد نمودند و اینان از بقایای عاد قوم هود بوده و حضرت ابراهیم نیز با آنها جنگ نمود و تا زمان داود بودند.
قالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ مراد آن سیصد و سیزده نفرند که در
ص: 510
ایمان ثابت و راسخ بودند و ظنّ در اینجا بمعنی یقین است چنانچه در آیات دیگری نیز باین معنی اطلاق شده مانند آیه أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ و آیه فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها و آیه الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ و ملاقات خدا بمعنی حضور در موقف حساب و ملاقات رحمت و ثواب اوست آنهایی که یقین داشتند این مجاهده در راه حق است و بفتح و پیروزی خاتمه مییابد و اگر بشهادت و کشته شدن در راه خدا هم نائل شوند مشمول فیوضات و مثوبات خدا در موقف حساب و قیامت خواهند گردید.
کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ چه بسیار لشگرهای اندک که بر لشگرهای انبوه بمشیت حق غالب شده اند یعنی ما هم که اندکیم بمشیت حق بر لشگر جالوت که انبوهند فیروز خواهیم شد.
وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ و خداوند کسانی را که در راه او استقامت و ثبات بورزند یاری خواهد فرمود.
وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرِینَ (250)
(و هنگامی که لشگر طالوت در مقابل جالوت و لشگریانش ظاهر شدند گفتند پروردگار ما بر دلهای ما بردباری و شکیبایی و استقامت بریز و قدمهای ما را ثابت بدار و ما را بر گروه کافران یاری فرمای) وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ برز بمعنی ظهر است چنانچه در آیه دیگر میفرماید وَ تَرَی الْأَرْضَ بارِزَةً «1» و مراد در اینجا ظهور در میدان حرب است چنانچه جنگ را مبارزه و جنگجو را مبارز گویند یعنی وقتی طالوت و اصحابش 1- سوره کهف آیه 45
ص: 511
در میدان حرب مقابل جالوت و لشگرش قرار گرفته آماده جنگ شدند.
قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً افراغ بمعنی خالی کردن ظرف از آب و نحو آن است و بمعنی صبّ و ریختن است مانند آیه شریفه:
أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً «1» یعنی قلب ما را از شوائب اوهام و ترس خالی کن و صبر و بردباری در آن بریز.
وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا و قدمهای ما را تا آخرین مراحل جنگ ثابت و استوار بدار وَ انْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرِینَ نصرت خود را شامل حال ما فرما تا در جهاد پیشرفت نموده و بر قوم کافرین یعنی جالوت و جنودش غالب گردیم.
فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعالَمِینَ (251)
(پس باذن خدا لشگر طالوت جنود جالوت را شکست دادند و داود جالوت را کشت و خدا پادشاهی و حکمت باو عطا فرمود و از آنچه میخواست باو تعلیم داد و اگر دفع کردن خدا بعضی از مردم را ببعض دیگر نبود البته زمین تباه می شد ولی خدا دارای بخشش نسبت بجهانیان است) فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ هزم را در مجمع البیان بدفع تفسیر کرده و در مجمع البحرین بکسر یعنی شکستن معنی نموده و ظاهر این است که هزم بمعنی شکست دادن یعنی از بین بردن و هلاک نمودن باشد یعنی جنود جالوت را از بین برده و هلاک نمودند و البته این کار باذن و مشیت الهی بود و اگر اراده حق تبارک و تعالی نبود تحقق نمی یافت چنانچه در آیه دیگر میفرماید: 1- سوره کهف آیه 95
ص: 512
ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلی أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ «1» وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ و داود که جزو لشگریان طالوت بود جالوت را کشت در جلد پنجم بحار صفحه 329 حدیث مفصلی از کافی از حضرت صادق علیه السّلام درباره انبیاء بنی اسرائیل از زمان موسی تا مسیح و جهاد آنان را با دشمن دین ذکر میکند و چون حدیث بسیار مفصلی است آنچه راجع بداود است بطور اختصار متذکر میشویم.
مینویسد داود پسر ایشا بود و ایشا چهار پسر داشت و در روایت قمی و مجمع است که ایشان ده پسر داشت و شبان گوسفندان بود و داود از همه آنها کوچکتر بود و ایشا همه پسران را در لشگر طالوت روانه جنگ نمود و داود را برای رعایت گوسفندان گذارد. و سپس آذوقه تهیه نموده و بوسیله داود برای پسرانش فرستاد و خداوند به پیغمبر آن زمان وحی فرستاد که هر که درع موسی بر قامتش راست آید قاتل جالوت است، و درع موسی بر قامت احدی راست نیامد تا موقعی که داود برای حمل آذوقه حرکت میکرد در اثنای راه بقطعه سنگی برخورد آن سنگ صدا کرد ای داود مرا بردار که من قاتل جالوت هستم و در روایت قمی دارد که سه قطعه سنگ او را ندا دادند، داود آنها را برداشته در مخلات (چنته توبره) خود گذاشت موقعی که بلشگر طالوت رسید بدو گفت من قاتل جالوتم گفت ترا چه نیرو و شجاعتی است؟ داود گفت موقعی که شیر حمله کند و یکی از گوسفندان مرا برباید آن شیر را گرفته گوسفند را از دهان او میگیرم، پس درع موسی را آورده بر او پوشاندند، بقامتش راست آمد، او را روانه میدان جنگ نمودند داود یکی از سنگها را در میمنه لشگر جالوت انداخته و آنها را متفرق ساخت و دیگری را در میسره انداخته و آنان را متفرق نمود و سنگ سوم را به پیشانی 1- سوره حشر آیه 5
ص: 513
جالوت زده و او را هلاک گردانید، سپس بنی اسرائیل او را بسلطنت انتخاب نمودند وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ خداوند باو یعنی داود پادشاهی و سلطنت و حکمت یعنی نبوت و رسالت عنایت فرمود.
وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ زبور را باو تعلیم داده و بر او نازل فرموده و آهن را بدست او نرم ساخت تا از آن زره بسازد و لحن خوش باو عنایت فرمود که جبال و طیور با او تسبیح میگفتند چنانچه میفرماید یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ «1» و نیز میفرماید وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً «2» وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ دفع عبارت از جلوگیری چیزیست که در مقام تحقق و ثبوت است و رفع از بین بردن چیزی است بعد از آنکه محقق و ثابت شده است.
و در معنی این جمله سه احتمال است: اول ظاهر آیه که مناسب مورد و سیاق آیات است و آن اینست که افراد ظالمی که در روی زمین از کفار و جبابره و فراعنه استیلاء پیدا میکنند اگر در روی زمین بمانند هر آینه فساد و ستمگری آنها زمین و اهل زمین را از بین میبرد لذا خداوند بواسطه حفظ نظام عالم و بقاء بنی آدم افراد دیگری را بر آنها مسلط میکند تا آنها را هلاک نموده و از فساد آنان جلوگیری نمایند چنانچه طالوت و داود و یارانشان جالوت و لشگر او را منهزم نموده و از افساد آنان جلوگیری نمودند.
دوم بواسطه وجود افراد با ایمان و صالح و متقی و اطفال بی گناه رفع بلیات از عموم مردم می نمایند که اگر آنها نبودند همه اهل زمین هلاک میشدند چنانچه در مجمع و غیره از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده اند که فرمود «
لولا شیوخ رکع و صبیان رضع و بهائم رتع لصب علیکم العذاب صبّا
» و در نسخه بجای شیوخ عباد نقل شده است 1- سوره سبأ آیه 10
2- سوره نساء آیه 161
ص: 514
و همچنین از جابر از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده اند که فرمود «
ان اللَّه یصلح بصلاح الرجل المسلم ولده و ولد ولده و اهل دویرته و دویرات حوله و لا یزالون فی حفظ اللَّه ما دام فیهم
» و همچنین حدیثی که در مجمع از جمیل از حضرت صادق روایت کرده که فرمود «
ان اللَّه یدفع بمن یصلی من شیعتنا عمن لا یصلّی منهم و لو اجتمعوا علی ترک الصلاة لهلکوا و ان اللَّه لیدفع بمن یزکی من شیعتنا عمن لا یزکی و لو اجتمعوا علی ترک الزکاة لهلکوا و ان اللَّه یدفع بمن یحج من شیعتنا عمن لا یحج منهم و لو اجتمعوا علی ترک الحج لهلکوا».
و بر طبق این مضمون اخبار بسیاری در برهان نقل کرده و آیه شریفه را بر این معنی حمل نموده اند و این تفسیر اگر چه خلاف ظاهر است ولی چون از مصادر وحی و ائمه هدی رسیده لازم الاخذ است.
سوم خداوند بواسطه سلاطین و امراء جلوگیری از فساد مردمان بی باک و شهوت پرست و جنایتکار میکند و انتظام اجتماع بواسطه آنها بر قرار میسازد چنانچه در مجمع البیان نقل کرده «
ما نزع اللَّه بالسلطان اکثر مما نزع بالقرآن لانّ من یمتنع عن الفساد لخوف السلطان اکثر ممن یمتنع منه لاجل الوعد و الوعید الذی فی القرآن
» ولی ظاهر آیه مناسب همان احتمال اول است اگر چه آن دو معنی فی حد نفسه صحیح و درست است.
«و لکن اللَّه ذو فضل علی العالمین
» خداوند بواسطه تفضل بر جهانیان دفع فساد را از روی زمین میفرماید.
ص: 515
تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (252)
اینها آیات خداست که از روی حقیقت بر تو تلاوت نمود و محققا تو از فرستادگان هستی «تلک» اشاره بمطالبی است که در آیات قبل گذشت از احیاء موتی و غلبه فئه قلیله بر فئه کثیره و بسلطنت رسیدن افراد گم نام و غیره یعنی اینها نشانه های قدرت و عظمت پروردگار است و تلاوت از تلو است یعنی از پی یکدیگر خواندن یعنی آنها را پی در پی بر تو نازل فرمودیم و «بالحق» اشاره بحقیت و مطابق واقع بودن آنهاست.
وَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ و تو از جانب خدا فرستاده شدی که برای مردم این آیات را تلاوت فرمایی.
تمّ بعون اللَّه تعالی المجلد الثانی من التفسیر المسمّی باطیب البیان فی آخر الصفر من العام 1386 القمری الهجری پایان جزو دویم قرآن و جلد دویم اطیب البیان
ص: 516
چنانچه در مقدمه مفصلا بیان شده در این تفسیر از اموری صرف نظر نمودیم بر خلاف نوع کتب تفاسیر.
1- اختلاف قراآت زیرا غیر از سیاهی قرآن سایر قراآت مدرک معتبری ندارد چنانچه در گفتار چهارم مقدمه بیان شده 2- مراعات نظم سور و آیات زیرا مسلما قرآن باین ترتیب نازل نشده مگر بعض سور و بعض آیات که شدت مناسبت دارد.
3- تفسیرات مفسرین که بر خلاف ظواهر آیات است و مدرک معتبری از اهل بیت عصمت و طهارت ندارد چون تفسیر برأی است و در اخبار معتبره نهی شده از نقل آن خود داری کردیم چنانچه در گفتار سیم مقدمة مفصلا بیان شده 4- آیاتی که از ظواهر آن نمیتوان تعیین مراد نمود و خبر معتبری هم از معصوم نداریم علم آن را محول نمودیم باهل آن لانهم ادری بما فی البیت.
5- شأن نزول آیات اگر مدرک معتبری از معصوم نداریم تخرص بغیب است نسأل اللَّه ان یعصمنا من الخطاء و الزلل و ان یجعل ذلک ذخیرة لمعادنا بحق محمد و اله صلّی اللَّه علیه و آله و الحمد للَّه
ص: 517
سرشناسه : طیب عبدالحسین 1370 - 1275
عنوان و نام پدیدآور : تفسیر الطیب البیان فی تفسیر القرآن بقلم عبدالحسین طیب مشخصات نشر : [تهران : کتابفروشی اسلام - 13.
مشخصات ظاهری : ج 3
شابک : 964-5843-03-0 10000ریال (دوره
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : این کتاب تحت عنوان "اطیب البیان فی تفسیر القرآن در سالهای مختلف توسط ناشران متفاوت منتشر شده است عنوان دیگر : اطیب البیان فی تفسیر القرآن موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14
موضوع : قرآن -- علوم قرآنی رده بندی کنگره : BP98 /ط9الف 6 1300ی
رده بندی دیویی : 297/179
شماره کتابشناسی ملی : م 78-15242
ص: 1
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
الحمد للَّه الّذی انزل الکتاب هدی و رحمة للمؤمنین و الصّلاة و السّلام علی نبیّه الّذی قال فی حقّه لتقرئه علی النّاس علی مکث و علی آله الطیّبین الّذین قال فی حقّهم و لا یعلم تأویله الّا اللَّه و الرّاسخون فی العلم، و اللّعنة الدّائمة علی اعدائهم الّذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله هذا هو المجلد الثالث من اطیب البیان فی تفسیر الجزء الثالث من القرآن
تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَیْنا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ وَ لکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ (253)
«تِلْکَ الرُّسُلُ» اشاره به پیغمبرانیست که در آیات شریفه قرآن ذکر آنها شده مثل آدم أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص: 3
و نوح و ابراهیم و اسمعیل و اسحق و یعقوب و موسی و عزیر و دانیال و داود و سلیمان و عیسی و ذکریا و یحیی و حضرت خاتم و غیرهم صلوات اللَّه علیهم اجمعین، و تعبیر بتلک تأنیث باعتبار جمع است.
فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ انبیاء و رسل از حیث نبوّت و رسالت تماما حق و صدق و باید بتمام آنها ایمان آورد نه بعضی دون بعضی چنانچه در آخر سوره میفرماید لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ و اما از حیث فضیلت مراتب مختلفه دارند رسولان افضل از انبیاء هستند که مأمور بتبلیغ نباشند، اولو العزم افضل از سایر مرسلین هستند و وجود حضرت خاتم صلّی اللَّه علیه و آله و سلم افضل از جمیع است بضرورت دین اسلام و نص قرآن و اخبار متواتره و براهین عقلیه در جمیع کمالات و خصوصیات، دین او افضل همه ادیان، اوصیاء او افضل همه اوصیاء، کتاب او افضل از همه کتب و امّت او افضل از جمیع امم.
و افضلیت دو نحوه است یکی از حیث درجات و مراتب و کمالات و اخلاق و عبادات و قرب بمقام ربوبی و نحو اینها و دیگر از حیث بعضی از خصوصیّات که خصیصه هر نبی بوده و آیه شریفه هر دو نحوه را بیان میفرماید.
مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ که اشاره بحضرت موسی علیه السّلام است که او را کلیم اللَّه گفتند که خداوند بدون واسطه ایجاد کلام میفرمود و موسی استماع میکرد چنانچه مقام اصطفاء بآدم و نجات از غرق بنوح و مقام خلّت بابراهیم و سلطنت بداود و سلیمان و ارسال روح بعیسی و هکذا بهریک امتیاز مخصوصی عنایت شده و پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلم در بسیاری از این خصوصیّات با آنها شرکت دارد (آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری).
وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ که جهت دوم باشد چنانچه اولا ذکر شده بلکه درجات رسالت هم مختلف است یکی رسول بر قومیست یکی بر اقوام یکی بر شهری أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص: 4
یکی بر شهرهایی یکی بر جمیع ناس یکی بر جن و انس تا مدت محدودی یکی تا قیامت وَ آتَیْنا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ معجزات باهراتی که قابل هیچ شبهه نباشد مثل تکلّم در مهد و اعطاء نبوّت و کتاب در طفولیت و احیاء موتی و خلق طیور و ابراء کور و کرّ و ولادت بدون پدر و امثال آنها.
وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ از برای روح اطلاقاتیست: روح نباتی که عبارت از قوّه رشد و نشو و نموّ است و روح حیوانی که عبارت از بخار قلب است که مورث حسّ و حرکت و قوای حیوانیست، و روح انسانی که عبارت از جوهر مجرّد ملکوتیست که موجب درک مطالب عقلیه و علمیه و کمالیه و مطالب کلیّه میشود و ظاهرا همین مراد باشد از آیه شریفه وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی سوره بنی اسرائیل آیه 81، و روح ایمانی که خاصّ بمؤمنین است و در آیه شریفه در وصف آنها میفرماید أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ و اخبار در این باب بسیار است و اطلاق بر ملک هم میشود فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا
مریم آیه 17، که مراد جبرئیل است چنانچه در این آیه و آیات دیگر هم همین مراد است و تعبیر بروح القدس برای اینست که از عیوب و نواقص بشریّت منزّه و مبرّا است و اطلاق بر مخلوقی که اعظم از جبرئیل و از جمیع ملائکه است چنانچه می فرماید یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا نبأ آیه 38، و میفرماید تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ قدر آیه 4، و مراد از تأیید جبرئیل نزول وحی و حفظ عیسی از شرور یهود و تمثّل بر مریم و نفخ در جیب مریم در مجمع البحرین است (فنفخ فی جیبها فحملت بعیسی باللیل فوضعته بالغداة و کان حملها تسع ساعات) و تخصیص عیسی بتأیید روح القدس با اینکه بر همه انبیاء نازل میشد و تأیید مینمود برای همین خصوصیّات است و امتیازاتی که عیسی علیه السّلام داشت.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ اشاره باینست که خداوند مجبور
ص: 2
نفرموده بندگان را که بعد از ارسال رسل تماما ایمان بیاورند و اختلاف و معانده و مقاتله بین آنها نباشد اگر میخواست یعنی مصلحت در اجبار بود اجبار میفرمود و لکن مصلحت در اختیار است هر که اختیار ایمان کند مؤمن و هر که کفر کافر بعد از اینکه حجّت بر همه تمام است و راه عذر بر احدی نیست.
مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ حجت تمام شد بارسال رسل و انزال کتب و بیان احکام و وعد و وعید از راه تشریع و اعطاء عقل و تمکّن از اطاعت و قوّه و قدرت و نیرو که اگر اختیار این طرف را کرد راه باز و سهل و آسان باشد و اگر اختیار آن طرف نمود آنهم متمکن است بسوء اختیار خود.
وَ لکِنِ اخْتَلَفُوا چون دواعی شهوت و غضب در انسان مختلف است گروهی بنیروی ایمان و قوّه عقل بر شهوات و اوهام و بر قوای غضبیه سبعیه غالب و چیره میشوند و راه حق را می پیمایند، و گروهی بواسطه فقدان ایمان یا ضعف آن و غلبه شهوت و غضب و قوای شیطانی در راه باطل سیر میکنند و این دو گروه دائما با یکدیگر زد و خورد و اختلاف دارند.
فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ گروه اول. وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ گروه دوم.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا بعضی توهّم کردند که این جمله تکرار است و برای تأکید ذکر فرموده لکن اشتباه است بلکه این جمله اشاره بامر دیگریست و آن اینست که اگر خداوند مشیّتش تعلّق گرفته بود که جلوگیری از مقاتله بین آنها بکند به اینکه کفّار را هلاک کند یا ضعیف نماید و مؤمنین را بر آنها چیره کند و تقویت نماید میتوانست چنانچه در بسیاری از موارد نموده مثل همان قضیه طالوت و جالوت و قضایای مسلمین با کفار در بدر و حنین و احد و بسیار موارد دیگر لکن در بسیاری از موارد هم حکمت و مصلحت عکس اقتضاء میکند مثل قضیه کربلا
ص: 3
و امثال آن.
وَ لکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ هر جا هر چه اراده بفرماید و حکمت اقتضاء کند و صلاح بداند میکند کسی در مقابل اراده او نمیتواند عرض اندام کند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ (254)
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ گذشت در اوائل سوره بقره وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ اقسام رزق و معنای آن و اقسام انفاقات لازمه و مندوبه از صفحه 210 تا صفحه 240 سی (30) صفحه بآنجا مراجعه کنید محتاج بتکرار نیست و همچنین در معنای ایمان در تفسیر یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ از صفحه 133 تا صفحه 149 شانزده صفحه مراجعه شود.
مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ مراد روز رستخیز است یعنی تا در دنیا هستید و میتوانید تحصیل سعادت کنید و تمام وسائل سعادت برای شما مهیا است انفاق کنید که در روز جزا دست شما کوتاه است از جمیع وسائل.
لا بَیْعٌ فِیهِ که تجارت و ابواب معاملات مسدود است که بخواهید گناه فروشی کنید و ثواب خریداری نمائید وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری سوره انعام آیه 164 و چهار موضع دیگر.
وَ لا خُلَّةٌ دوستی و محبتی هم در آخرة نیست و این جمله و لو بر نفی کلی دلالت دارد لکن باید او را تخصیص داد بآیات شریفه دیگر مثل الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ
ص: 4
لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ
زخرف آیه 67 که اهل تقوی و ایمان دوستی آنها برقرار است وَ لا شَفاعَةٌ این جمله هم مطلق است و لکن آیات مقیده و اخبار متواتره بر ثبوت شفاعت در قیامت نسبت باهل ایمان بسیار داریم و ما در جلد سوم کلم الطیب آخر کتاب صفحه 237 تا 242 آیات و اخبار و دفع اشکالات و معنای شفاعت را متعرض شده ایم مراجعه فرمائید.
وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ هم ظلم بنفس کردند که خود را مستوجب عذاب بواسطه کفر نمودند و هم ظلم بدیگران که آنها را اغواء نمودند و مانع از ایمان آنها شدند و هم ظلم بمسلمین که در مقام ستیزگی و اذیت و آزار آنها و محاربه و مقاتله با آنها بودند.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ (255)
این آیه شریفه مسماة بآیة الکرسی است و کلام در آن در چند مقام واقع میشود: مقام اول در فضیلت آن، مقام دوم در تعیین آیة الکرسی که آیا همین آیه است یا منضمّ بدو آیه دیگر تا هُمْ فِیها خالِدُونَ مقام سوم در تفسیر آن
ص: 5
اما مقام الاول اخبار در فضیلت این آیه و مثوبات قرائت آن در تعقیب صلوات و در موقع خواب و مواقع دیگر بسیار است و ما بمختصر از آنها اشاره میکنیم:
در لآلی و برهان از حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده فرمود
لکلّ شی ء ذروة و ذروة القرآن آیة الکرسی
ذروة بمعنای اعلاء شیئی است و بکسر و ضمّ هر دو قرائت شده و بهمین معنا است «سنام»، و در حدیث است
(ذروة الاسلام و سنامه الجهاد)
مجمع البحرین. و از این حدیث استفاده میشود که آیة الکرسی اعظم آیات قرآن است.
و در حدیث دیگر میفرماید
(آیة الکرسی و آخر سورة البقرة کنز من کنوز الجنة)
مراد (آمن الرسول) است.
و در حدیث دیگر بامیر المؤمنین علیه السّلام فرمود
(یا علی سید الکلام القرآن و سید القرآن البقرة و سید البقرة آیة الکرسی یا علی انّ فیها خمسون کلمة فی کل کلمة خمسون برکة).
و در حدیث دیگر فرمود
(و ما انزل اللَّه آیة اعظم منها و هی اعظم آیة فی کلام اللَّه).
و در حدیث دیگر فرمود
(انّ اعظم آیة فی القرآن آیة الکرسی).
و اما مثوبات آن در لآلی اخبار بسیاری نقل کرده در مثوبات قرائت این آیه در تعقیب صلوات و در موقع خروج از بیت و در موقع رکوب المرکب و در موقع خواب و در زیارت قبور مؤمنین و در هر صباح و مساء و در سفر و برای حفظ مال از سرقت و رواج متاع در کسب و حفظ از حیوانات موذیه و رفع امراض و دفع فقر و فاقه از امور دنیوی و مثوبات اخروی، حتی دارد
(من قرء آیة الکرسی فی دبر کل صلوة لم یمنعه من دخول الجنة الّا الموت)
اشاره به اینکه بمجرد موت داخل بهشت شود بدون اینکه عذاب قبر و برزخ و أهوال روز قیامت را ببیند و چون مقام مجال
ص: 6
ذکر آنها نیست مراجعه فرمائید بلآلی باب هفتم صفحه 353 تا 355 که مضمون بعض آنها اینست که اگر صد مرتبه قرائت کند مثل کسیست که تمام عمر عبادت کرده باشد و بعد از وضوء ثواب چهل سال عبادت دارد و چهل درجه بر او بالا میبرند و چهل حوریه باو تزویج میکنند و کسی که بسیار قرائت کند قبل از موت جای او را در بهشت باو نشان میدهند و قرائت آن یک مرتبه موجب دفع هزار مکروه در دنیا و هزار در آخرت که ایسر مکروهات دنیا فقر است و ایسر مکروهات آخرت عذاب قبر است و موجب وسعت رزق و کثرت مال و حفظ از خطرات نفسانی و وساوس شیطانی و رفع احتیاج او از خلایق و موجب ارزاق او میشود من حیث لا یحتسب الی غیر ذلک از فوائد دنیوی و مثوبات اخروی. و امّا مقام ثانی: حق موافق مشهور اینست که آیة الکرسی تا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ است نه تا هُمْ فِیها خالِدُونَ.
و دلیل بر این مدّعی اوّلا تعبیر بآیة الکرسی که یک آیه است و اگر تا هُمْ فِیها خالِدُونَ بود باید تعبیر بآیات کنند چون سه آیه است نه بآیه واحده.
و ثانیا آیه مشتمله بر لفظ کرسی همین آیه است و باین مناسبت آیة الکرسی گفتند.
«ثالثا در بسیاری از اخبار در بیان فضائل آیة الکرسی تصریح دارد تا الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ مثل حدیث مروی در لآلی الاخبار از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
(من قرء اربع آیات من اول البقرة و آیة الکرسی و آیتین بعدها و ثلاثة آیات من آخرها لم یر فی نفسه و ماله شیئا یکرهه و لا یقربه الشیطان و لا ینسی القرآن)
چون آیتین بعد از آیة الکرسی صریح در این است که آنها جزء آیة الکرسی نیست. و مثل حدیث عبد اللَّه بن مسعود از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که فرمود
(من قرء عشر آیات من سورة البقرة فی لیلة فی بیت لم یدخل ذلک البیت شیطان حتّی یصبح اربع آیات من اوّلها و آیة الکرسی و آیتین بعدها و خوانیمها).
و مثل حدیث مروی از آن حضرت
ص: 7
که بامیر المؤمنین علیه السّلام فرمود
(انّ فیها لخمسین کلمة فی کل کلمة خمسون برکة)
و مثل حدیث مروی در بحار از امیر المؤمنین علیه السّلام تصریح به اینکه تا الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ است و غیر اینها از اخبار.
و رابعا جمیع مفسرین از عامه و خاصه در بیان فضائل و خواص آیة الکرسی در ذیل همین آیه ذکر کرده اند و سپس آن دو آیه را متعرض شده اند.
و خامسا تصریح بسیاری از علماء باین موضوع بنحو ارسال مسلّم چنانچه در مجمع البحرین میفرماید
(آیة الکرسی معروفة و هی الی قوله وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ)
و اما کسانی که تا هُمْ فِیها خالِدُونَ گفتند بسه وجه تمسّک کردند: یکی متعارف بودن بین مسلمین. دوم در بسیاری از اخبار فرموده آیة الکرسی را بخواند تا هُمْ فِیها خالِدُونَ. سوم این همه فضایلی که برای آیة الکرسی گفته اند بواسطه اشتمال او است بر این جمله اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا و الّا آیه اوّلی چیزی که باعث این عظمت بشود در او نیست لکن این وجوه تماما مخدوش است.
اما متعارف بودن اولا دلیل نیست و ثانیا بواسطه اخباریست که وارد شده در بسیاری از موارد که آیة الکرسی را با دو آیه بعد از آن بخوانند چنانچه بعض آنها را نقل کردیم.
و اما اخبار دلیل ما است نه دلیل شما زیرا تصریح به اینکه تا هُمْ فِیها خالِدُونَ بخواند کاشف از این است که آیة الکرسی همان آیه اوّلی است و الّا احتیاج باین تصریح نداشت و این اخبار مثل همان اخباریست که میفرماید با دو آیه بعد از آن و اما ذکر فضائل: اولا وجه استحسانیت دلیل نیست مثل مناطات ظنیّه و قیاسات که بکلی در مذهب شیعه ممنوع العمل است.
و ثانیا در مقام سوم که انشاء اللَّه تفسیر آیه میشود معلوم میشود که چه اندازه عظمت دارد و لیاقت این فضائل را دارد.
ص: 8
و اما مقام سوم در تفسیر اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ گذشت در اول سوره حمد که اللَّه اسم است از برای ذات مقدّس حق که مستجمع جمیع کمالات و منزّه و مبرّای از جمیع عیوب و نواقص است و این اسم شریف بتنهایی دلالت میکند بر جمیع اسماء صفات و کلمه شریفه لا إِلهَ إِلَّا هُوَ کلمه توحید و کلمه اخلاص و کلمه طیّبه و اعلاء از جمیع اذکار شریفه و از برای او (سه دلالت است مطابقی، التزامی، اقتضایی و دال بر جمیع عقائد حقّه و اصول اسلامی است و تفصیل آن را در مجلّد اول صفحه 173 تا 175 متذکر شدیم بلکه در اینجا تقدیم کلمه اللَّه دلالت بر انحصار این شئون مذکوره در آیه شریفه بذات مقدّس حق میکند که غیر او لایق و دارای شیئی از این شئون نیست بلکه کلمه هو که از اسماء ذات است دلالت بر مقام غیب الغیوبی حضرت حق میکند.
و امّا کلمه الحیّ دلالت دارد بر انحصار حیات حقیقیة بذات اقدسش که بالذات حی است و اشاره بمقام واجب الوجودی حضرتش دارد که غیر از او سرتاسر موجودات ممکن الوجودند (و الممکن فی حد ذاته ان یکون لیس و له من علته ان یکون ایس)
سیه رویی ز ممکن در دو عالم نشد هرگز جدا و اللَّه اعلم
(الا انّ کل شی ء ما خلا اللَّه باطل) پس حیات ممکنات حیات ظلّی است یعنی حیات نما است و تابع ذی ظلّ است و حقیقة چیزی نیست.
از حکیم الهی پرسیدند در معنی این کلمه (کان اللَّه و لم یکن معه شی ء) جواب داد (الآن کما کان) کُلُّ شَیْ ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ قصص آیه 88.
و امّا کلمه القیّوم ذات مقدّسش قائم بالذات است که اشاره بمقام بقاء و ثبات که فناء و نیستی در او راه ندارد که معنی کلمه حق است و گذشت در شرح اسماء اللَّه که تمامی اسامی، اسامی صفات است جز سه اسم (اللَّه هو حق) و این
ص: 9
جمله مشتمل بر سه اسم است و قیام سایر موجودات باو است.
ای همه هستی زتو پیدا شده خاک ضعیف از تو توانا شده
زیر نشین علمت کائنات ما بتو قائم چه تو قائم بذات
هستی تو هستی پیوند نه تو بکس و کس بتو مانند نه
(اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها) اینجا مقتضی بسط بسیطی است که در حکمت بیان شده لکن از وضع تفسیر خارج است موکول بمحل خود.
لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ سنة از ماده وسن واوش اعلال شده و بفارسی تعبیر بپینکی میکنند و بعضی گفتند نوم خفیف است و بعضی از برای نوم سه مرتبه قائل شدند: مرتبه اوّل ثقل و سنگینی در سرّ او را سنه گویند، مرتبه دوم در عین و چشم او را نعاس گویند، مرتبه سوم در قلب او را نوم گویند. و علامت نوم اینست که اگر غالب بر حاستین شد سمع و بصر نوم است اما بر بصر تنها نوم نیست بعضی اعتراض کردند که مقتضای قاعده باید بگوید «لا تأخذه نوم و لا سنة» زیرا از اعلا بادنی سیر میشود چون اگر سنة عارض نشود نوم بطریق اولی عارض نمیشود و لا عکس، و جواب دادند که چون سنة تقدم زمانی و تقدم رتبی دارد او را قبلا ذکر فرموده.
و تحقیق مطلب آنکه ذات اقدس ربوبی محل حوادث واقع نمیشود و تغییر در ساحت قدس او روا نیست زیرا تغییر از لوازم ممکن و لوازم حادث است کل متغیر حادث زیرا مفهوم تغییر اینست که قبل از حدوث تغیّر نبوده این حالت پس از آن بود شده و همین معنای حادث است و چون تغییر موجب احتیاج است و احتیاج از لوازم امکان است با ساحت قدس واجب الوجود سازش ندارد و صفات جلالیه حضرت حق که مرکب نیست جوهر عرض جسم و سایر صفات سلبیه در ذات
ص: 10
او روا نیست بلکه عنوان صفت و موصوف هم غلط است
(و کمال توحیده نفی الصفات عنه لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انّه غیر الصفة فمن وصفه فقد قرنه و من قرنه فقد جزأه الی آخر الخطبة)
از امیر المؤمنین علیه السّلام است.
و بالجملة کلمه حیّ دال بر جمیع صفات ذاتیه و کلمه قیّوم دال بر صفات فعلیه و این جمله دال بر صفات سلبیه که عبارت از صفات کمالیه و جمالیه و جلالیه است و ذکر این دو بخصوص (سنة و نوم) بمناسبت اینست که اینها از اسباب غفلت و فطور و سستی در عمل است و منافی با قیّومیت است و تعبیر باخذ یعنی اینها عارض نمیشوند و خداوند مقهور این عوارض نیست چون مورث عجز هستند و سلب قدرت میکنند و قادر متعال منزّه و مبرّا است از عجز و ناتوانی.
و بالجملة وجه تقدیم سنة بر نوم اینست که متعارف است بگویی خداوند هیچ تغییری در ساحت قدسش روا نیست نه کوچک نه بزرگ و فطوری در او نیست نه ضعیف نه قوی و غفلت عارض وی نمیشود نه جزئی نه کلی.
لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ این جمله دلالت دارد بر توحید افعالی بواسطه تقدیم کلمه له که احدی مالک شیئی نیست و تمام آنچه در آسمانها و زمین است ملک طلق الهیست چون تمام مخلوق و مصنوع او هستند و خالق و صانع و موجد و محدث و بارع آنها ذات مقدس او است و بس و این ملکیتهای ظاهری تمام جعلیّت بجعل حق و اموریست اعتباریه که قائم بید معتبر است و معتبر خداوند است ولی ملکیت حقّه حقیقیّة مختص باو است.
و گذشت که مراد از سماوات عوالم بالا است که تمام این کرات جویّه و منظومه های شمسیّه یکی از آنها است و فوق آنها عوالمی است که جز ذات اقدسش و کسانی که بآنها افاضه علم فرموده خبری از آنها ندارند و موجودات در این عوالم چیست از عالم مجردات و مادیات و اصناف ملائکه و جن و انس و حیوانات و نباتات
ص: 11
و جمادات از جواهر و اعراض و بالجمله جمیع ممکنات تماما مملوک او هستند.
مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ من استفهام انکاریست در مقام نفی یعنی احدی نیست که بتواند نزد خدا شفاعت کند مگر باذن او و این جمله ردّ جمیع طبقات کفّار است که مشرکین بتهای خود را شفیع میدانند. یهود موسی را، نصاری عیسی را، عبده شمس و کواکب و آتش و ملائکه و جنّ و سایر معبودات باطله خود را امید شفاعت دارند، بلکه شفاعت مختص بکسانیست که دین آنها مرضی الهی باشد لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضی و آن اهل ایمان هستند الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً سوره مائده آیه 3.
و بالجمله شفاعت هر که هر که نیست اوّلا شفیع باید اجازه داشته باشد یکی را اجازه میدهند یک نفر را شفاعت کند تا ملیون ملیون.
و ثانیا اشخاصی که شفاعت میشوند باید قابلیت شفاعت داشته باشند که اهل ایمان باشند.
و ثالثا باید یک تماس و ارتباطی با شفیع داشته باشند.
و رابعا باید عملی از آنها صادر شده باشد که مثوبت آن اینست که مورد شفاعت شوند.
یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ علم خداوند غیر متناهیست و حدی برای طرفین آن نیست از کثرت، ازلیست اول ندارد، ابدی است آخر ندارد.
ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ اشاره بماقبل است الی غیر النهایه وَ ما خَلْفَهُمْ اشاره بما بعد است الی غیر النهایة، و این جمله تهدید است که باعمال گذشته و آینده شما آگاهست.
و علم اشرف صفات و عین ذات است و گذشت که بسیاری از صفات از مصادیق
ص: 12
علم است: سمیع، بصیر، مدرک، مرید، حکیم و خبیر.
وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ کلمه بِشَیْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ نکره در سیاق نفی است افاده عموم میکند دلالت میکند بر اینکه ممکن از اشرف ممکنات تا اخسّ آنها همین نحوی که در وجود محتاج بموجد هستند در جمیع کمالات که اشرف آنها علم است هم محتاج بمفیض علی الاطلاق هستند که بآنها افاضه فرماید هر کسی را بمقدار قابلیت و ظرفیّت و لیاقت و استعداد.
و افاضه علم تارة بدون اسباب ظاهریه است مثل علوم ملائکه و انبیاء و ائمه علیهم السلام، یا بواسطه ملک و وحی یا بدون واسطه و از این قبیل است الهامات الهیه که بقلوب علماء صلحاء مؤمنین میشود که
(العلم یقذفه اللَّه فی قلب من یشاء)
و تارة باسباب ظاهریه مثل علومی که از انبیاء و ائمه ببیانات شافیه و آیات قرآنیه و اخبار بامّت و ملّت و رعیت رسیده چه راجع بعلوم دینیه یا دنیویه که محتاج بزحمت تحصیل و سؤال از علماء و دانشمندان است و مثل علوم هندسیه که آنها هم محتاج بتحصیل است از اساتید، و یک قسم علوم طبیعیه است که خداوند در طبیعت انسان و حیوانات بلکه در نباتات و جمادات بلکه در جمیع ذرّات عالم قرار داده هر یک را بمقدار محدودی و بالجمله تماما مستند بافاضه او است و در کلمه إِلَّا بِما شاءَ مندرج است. و علم که اشرف صفات است این است پس سایر صفات و کمالات هم بطریق اولی ممکن از خود ندارد محتاج بعنایت او است.
بلی صفات نقص و عیب از احتیاج و فقر و صفات رذیله و اعمال سیّئة از خود عبد است چون سر تا پا نقص است ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ نساء آیه 81.
وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کرسی در لغت چیزی است که سلاطین و اعاظم بر آن جلوس میکنند و استعارة از هر امر خطیریست که شخص آن را حائز باشد
ص: 13
فلان بر کرسی سلطنت یا کرسی ریاست یا کرسی علم مستقر گردید.
و مراد از کرسی در این مقام چیست هر کسی چیزی گفته، عقیده حکماء طبیعی تا چندی قبل این بود که کرسی عبارت از فلک هشتم است که تعبیر بفلک ثوابت میکنند که محیط بر سماوات سبع که افلاک سیارات میباشد و عناصر اربعه و عرش فلک نهم است که محیط بر کرسی است.
و چون این عقیده فاسد و عاطل است بواسطه استکشافات جدید بلکه گفتیم قبلا که تمام کرات جوّیه از ثوابت و سیارات و جمیع این منظومات شمسیه در فضای خود عبارت است از سماء دنیا که میفرماید إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ و الصّافات آیه 6، و فوق اینها عوالمیست که جز خدا و راسخین در علم نمیدانند که تعبیر بشش آسمان یعنی عالم بالا و فوق آنها عالمیست محیط بکرسی و آنچه بر آنها محیط است تعبیر بعرش.
چنانچه در اخبار بسیاری که در برهان و غیر آن مذکور است که
(کلّ شیئی فی الکرسی و العرش اعظم من کرسی)
و در پاره ای از اخبار و کلمات از کرسی تعبیر کرده اند بعلم الهی که محیط است بجمیع آسمانها و زمین و آنچه در آنها است و همین معنا را در عرش هم کرده اند.
چنانچه در حدیث مفضّل که ابن بابویه مسندا روایت کرده از حضرت صادق علیه السّلام که سؤال کرد از آن حضرت از عرش و کرسی حضرت فرمود
(العرش فی وجه هو جملة الخلق و الکرسی وعاؤه و فی وجه آخر العرش هو العلم الّذی اطّلع اللَّه علیه انبیائه و رسله و حججه و الکرسی هو العلم الذی لم یطّلع علیه احدا من انبیائه و رسله و حججه علیه السّلام)
و البته این تفسیر از بواطن قرآن است منافی با ظاهر نیست چنانچه از خود حدیث میتوان استفاده کرد از کلمه (فی وجه و فی وجه آخر).
وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما یعنی مشقّت و سنگینی بر خداوند ندارد نگاهداری
ص: 14
آسمانها و زمین چون قدرت حق نسبت بتمام ممکنات علی السواء است، خلقت عرش و آنچه در او است با خلقت پشه یکسان است، تمام بمجرد اراده و مشیّت موجود میشوند إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ نحل آیه 42، بلکه احتیاج بکلمه کن هم ندارد بمجرد اراده و ایجاد که امر ربطی است بین (موجد) یکسر و (موجد) بفتح و در لسان حکماء تعبیر بوجود منبسط میکنند موجود میشود نه احتیاج باسباب و آلات دارد نه مدّت میخواهد و نه فکر و تأمّل و همین نحوی که ایجاد باراده است نگاهداری و حفظ هم باراده است و افناء هم چنین است وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ نحل آیه 79.
وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ در مجلّد اول صفحه 171 در ذکر رکوع و سجود معنای علی و عظیم گذشت که در توحید صدوق (ره) از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده فرمود در معنی عظیم
رفیع لا یقدر العباد علی صفته و لا یبلغون کنه عظمته لا تدرکه الأبصار و هو یدرک الأبصار و هو اللطیف الخبیر.
و در مجمع (العلی عن الاشباه و الاضداد و الامثال و الانداد و عن امارات النقص و دلالات الحدوث)، و بالجملة علیّ و عظیم و کبیر و رفیع متقارب المعنی است و از صفات ذاتیه ثبوتیه است و عین ذات است مثل علم و قدرت و سایر صفات ذاتیه چه صفات محضه باشد و چه صفات ذات اضافه.
ص: 15
لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لا انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (256)
اکراه بمعنی اجبار است که کسی را وادار کنند بر فعلی که بدون اختیار از او صادر گردد. و در حدیث رفع یکی از نه چیزی که از این امّت برداشته شده (ما استکرهوا علیه) است که اگر کسی عملی از روی کره و جبر از او صادر شد مسئولیتی ندارد و آثار هم بر او مترتّب نمیشود، مثلا جبرا و کرها بفروشد یا بخرد یا ازدواج کند یا عمل زشتی از او صادر شود آن معامله و ازدواج صحیح نیست مگر بعد از زوال اکراه باختیار امضاء و اجازه کند و گناهی هم بر او نیست.
و این آیه دلیل روشنی است بر ردّ جبریّه که گفته اند انسان در قبول اسلام یا کفر یا عبادات و معاصی و سایر افعال مجبور است خداوند کسی را اکراه و اجبار نفرموده در دین هر که قبول نمود باختیار خود قبول نموده و هر که ردّ نمود بسوء اختیار خود رد کرده لذا میفرماید لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ.
(لا) نفی جنس است، و بنا بقول نحویّین خبرش محذوف است که (موجود) باشد یعنی (لا اکراه موجود فی الدین) لکن گذشت در کلمه توحید که در این نمره موارد (لا) برای نفی حقیقت است مثل (لا اله الا اللَّه)،
لا فتی الّا علیّ لا سیف الّا ذو الفقار
، لا سخاء الّا فی العرب) و امثال اینها و اسم و خبر نمیخواهد مثل کان و لیس تامّه (کان زید و لیس عمر) پس معنی اینست که حقیقت اکراه در دین نیست چون دین عبارت از امر قلبی و اعتقاد باطنی و یقین قلبیست و آن قابل اکراه نیست حتّی بر ظاهر اسلام و اقرار بزبان و عمل بارکان را هم خداوند کسی را مجبور نفرموده و موضوع جهاد و امر بمعروف و نهی از منکر و اجراء حدود برای دفع فساد
ص: 16
و جلوگیری از برای سرایت بمسلمین است.
و از برای اکراه معانی دیگری است مثل اینکه بگویی فلان کار مکروه است یعنی تنفّر طبع مقابل ملایمت با طبع و مکروه در باب احکام خمسه چیزیست که مفسده غیر ملزمه دارد مقابل واجب و حرام و مستحبّ و مباح زیرا اگر مصلحت ملزمه دارد واجب است و مصلحت غیر ملزمه مندوب و مفسده ملزمه حرام و غیر ملزمه مکروه و اگر مصلحت و مفسده ندارد یا تساوی است مباح.
قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ رشد عقل کامل است که پی بردن بمصالح و مفاسد افعال رشد عقلی دارد در مقابل سفاهت که درک مصالح و مفاسد نمیکند فلان سفیه است و در مقابل غیّ که مصلحت را مفسده میپندارد و مفسده را مصلحت، حقّ را باطل و باطل را حق، هدایت را ضلالت و بالعکس، ایمان را کفر و بالعکس و هکذا و خداوند عالم بواسطه افاضه عقل که درک حسن و قبح و خیر و شرّ و نفع و ضرر و صلاح و فساد و مصلحت و مفسده را میکند و بواسطه ارسال رسل و انزال کتب و جعل احکام که بندگان را دلالت بجمیع منافع شخصیه و نوعیه دنیویه و اخرویه فرموده و آنها را متنبّه بجمیع مضارّ شخصیه و نوعیه دنیویه و اخرویه نموده ببیانات واضحه و ادلّه محکمه متقنه و مواعظ کافیه شافیه و معجزات باهره رشد را از غیّ جدا کرده و راه عذری برای کسی باقی نگذاشته و حجّت را بر همه تمام فرموده، هر که راه حقّ را بپیماید از روی منطق و بیان باشد و هر که در باطل سیر کند از روی عناد و جهل و سایر صفات خبیثه باشد إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً سوره دهر آیه 3.
فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ طاغوت از طغیان و سرکشی و زیاده روی مصدر است در قرآن بر مفرد و جمع هر دو اطلاق شده یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ نساء آیه 63، که ضمیر به مفرد است مرجعش طاغوت
ص: 17
و در آیه بعد میآبد در کلمه یُخْرِجُونَهُمْ ضمیر جمع بطاغوت برمیگردد و در مقام اسم مصدر است اطلاق بر هر رئیس کفر و ضلالت میشود، شیطان رؤساء کفر، قضات جور ارباب ضلالت.
و اصل آن (طغیوت) بوده لام الفعل قلب بعین الفعل و بالعکس شده (طیغوت) بر خلاف قیاس چنانچه در السنه بسیاری در عرف تزویج را تجویز میگویند.
و در مجمع البیان از حضرت صادق علیه السّلام طاغوت را بشیطان تفسیر فرموده از باب بیان مصداق است، و لذا در کافی از حضرت صادق علیه السّلام بروایت ابو بصیر است فرمود
(کل رایة ترفع قبل قیام القائم فصاحبها طاغوت).
پس بعد از اینکه در دین اکراهی نیست و حق و باطل از هم ممتاز هستند و مبین و واضح و روشن پس هر کس بطاغوت کافر گردد و جمیع دعات باطله را کنار گذارد و دعوت آنها را اجابت نکند و ایمان بخدا داشته باشد و راه حق را بپیماید و در صراط مستقیم ثابت قدم باشد و مصداق وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ باشد فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی
تمسّک: اعتصام و گرفتن و چنگ زدن است. و عروة: ریسمان و حبل و تناب است. و وثقی: محکم و مستحکم است. این کس چنگ زده است بتناب محکم الهی بحق و اهل حق.
و در بعض اخبار امیر المؤمنین علیه السّلام را عروة الوثقی گفتند، و در بعضی ائمه طاهرین علیه السّلام را که فرمودند
(نحن العروة الوثقی)
از باب بیان اظهر مصادیق است و الّا تمام دعات حق بلکه تمام دستورات الهیه و طرق حقّه عروة الوثقی است.
لَا انْفِصامَ لَها حق ثابت میماند و باطل از بین میرود وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً بنی اسرائیل آیه 83 لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ پس ریسمان محکم الهی پاره شدن و انفصام ندارد دین
ص: 18
حق برجا است و برپا است.
چراغی را که ایزد بر فروزد هر آن کس پف کند ریشش بسوزد
یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ صفّ آیه 8.
وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ بیانش گذشت مکررا معنای سمیع و علیم.
اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (257)
اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا ولیّ از ماده واو و لام و یا در اصل لغت بمعنی قرب است و نظر به اینکه از برای قرب اقسامیست لذا از برای ولیّ اطلاقاتیست مثلا اطلاق بر سیّد و عبد هر دو میشود چون سیّد مالک و آمر عبد است از دیگران بعبد نزدیکتر است و عبد چون در تحت اطاعت سید و امتثال اوامر او است بسید از دیگران نزدیکتر است و همچنین اطلاق بر خداوند و بر عباد هر دو میشود بمناسبت اینکه خداوند ببندگان نزدیک است که تدبیر امور آنها و نصرت و حفظ و نحو اینها میکند، و بنده بخدا نزدیک است بواسطه اینکه اطاعت و امتثال اوامر و نواهی او را میکند، می گویی اولیاء اللَّه بامام و مأموم هر دو اطلاق میشود بواسطه قرب هر یک بدیگری، از جهتی ائمه اولیاء هستند نسبت بشیعه بواسطه وجوب اطاعت آنها و مودّت آنها و شیعه بواسطه اطاعت و محبت و نحو اینها.
ص: 19
و اگر متعدّی بعن باشد بمعنی اعراض و دوری است مثل اینکه می گویی تولی عنه یعنی دور شد از او، و ولیّ در این آیه شریفه بمعنی ولایت و صاحب اختیاری و نصرت و یاری و حفظ و عنایت و هدایت و ارشاد و دلالت و توفیق و امثال اینها است.
و ولیّ باین معنی یعنی اولی بتصرف و صاحب اختیاری مراتبی دارد: ولایت ذاتیه مختص بخداوند. و ولایت جعلیه که خداوند کسی را بر دیگری ولایت دهد آنهم مطلقه و مقیّده، عامه و خاصه، کلیه و جزئیه. و ولایت مطلقه عامه کلیه مختص پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه طاهرین است، در آیه شریفه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا که در شأن أمیر المؤمنین علیه السّلام در موقع خاتم بخشی آن نازل شد بهمین معنی است، و پس از آنها ولایت حاکم و پدر و جدّ و قیم منصوب از قبل آنها و پس از آن ولایت وارث در ارث و خون و تجهیزات میت و امثال اینها و ولایت زوج نسبت بزوجه و سید نسبت بعبد و غیر اینها تا ولایت مالک بر ملک خود و بر نفس خود باندازه ای که خداوند جعل فرموده.
و تخصیص این ولایت را باهل ایمان برای اینست که غیر آنها را بخودشان واگذار کرده و از مقام قرب الهی دور و مطرود شده اند که معنی لعن و تبعید از رحمت و عنایت او است.
یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ ظلمت بمعنی تاریکی مقابل نور که بمعنی روشنی است و تقابل بین نور و ظلمت تقابل سلب و ایجاب است اگر مراد از ظلمت عدم نور باشد، یا تقابل عدم و ملکه است اگر مراد عدم نور از جایی که قابل و شأنیت نور داشته باشد، یا تقابل تضاد است اگر ظلمت امر وجودی باشد چنانچه در حدیث است
(سبحان اللَّه جاعل الظلمات و النور)
مجمع البحرین.
و ظلمت باعتباراتی اقسامی دارد: ظلمت کفر، ظلمت جهل. ظلمت اخلاق رذیله
ص: 20
ظلمت معاصی. در مقابل نور ایمان و نور علم و نور صفات حمیده و نور عبادت و اقسام دیگر و خداوند مؤمنین را از جمیع این نوع ظلمات بیرون برده و در نور ایمان و علم و صفات حمیده و اعمال صالحه داخل فرموده و آنها را هدایت و ارشاد و توفیق و سعادت مرحمت کرده و قلوب آنها را نورانی نموده و از ظلمت قبر و قیامت نجات بخشیده.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا چه کفر اصلی مثل مشرکین و یهود و نصاری و چه کسانی که در حکم کفّار هستند یا بپاره ای از دستورات الهی کافر شدند مثل منکرین ولایت و غاصبین امامت و مبغضین و معاندین اهل بیت عصمت و طهارت و منکرین بعضی از ضروریات دین و شریعت و سایر طبقات اهل ضلالت و بدعت و غوایت.
أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ شیطان و رؤساء اهل ضلالت و سلاطین کفر و جور و امراء ظلم و دعات باطل اولیاء اینها هستند و در جان و مال و عرض و دین آنها متصرف هستند و اینها در تحت اطاعت آنها بسر میبرند و تمکین میکنند.
یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ [اشکال اینها در نور نبودند تا اینکه از نور اینها را خارج کنند بلکه دائما در ظلمات بوده اند.
[جواب خداوند بتمام آنها عقل افاضه فرموده که درک حسن و قبح و خیر و شرّ و نفع و ضرر را بکنند و بر آنها انبیاء فرستاد و کتابها نازل فرمود و احکام جعل نمود و راه سعادت و شقاوت را بآنها ارائه داد و تمام اسباب وصول را بر آنها فراهم کرد که اگر آنها را بخود واگذارده بودند مقتضیات سعادت در آنها بطور اکمل فراهم بود لکن شیاطین انسی و جنّی و مبلّغین سوء و دعات باطل و خبث نفس و عناد و عصبیّت و هزار موانع دیگر اینها را در ظلماتی انداخت که بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ سوره نور آیه 4.
أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ شرحش گذشت.
ص: 21
أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ قالَ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ قالَ إِبْراهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (258)
أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ أَ لَمْ تَرَ بمعنی (الم تعلم) و چون علم نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بما کان و ما یکون تعلّق گرفته میدانست قضیّه ابراهیم را بلکه مکرّر متذکّر شده ایم که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و آل او مظهر تامّ اتمّ جمیع صفات الهیه هستند: سمیع، بصیر، حاضر، ناظر، محیط بجمیع گذشته و آینده هستند. میدید قضایای ابراهیم علیه السّلام را و مراد از الّذی نمرود است که اول پادشاهان است و در لسان عجم کیومرس است و تمام قسمت معموره زمین تحت سلطنت او بود و پدرش کنعان بود و چهارصد سال بحال جوانی عمر کرد و اول کسی بود که دعوی ربوبیت کرد و بتها را هم خدا میدانست و در زمان او ابراهیم مبعوث برسالت شد و او را دعوت فرمود بخدای متعال او مطالبه دلیل کرد از ابراهیم بر ربوبیت خدا و معنی حاجّ مطالبه حجّت است و کلمه فِی رَبِّهِ یعنی فی اثبات وجود ربه.
أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ که مراد سلطنت و مال و منال و جاه است و تمام نفوس در تحت فرمان او بودند و اوّلین از جبابره و سلاطین کیانی است.
إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ زمانی که ابراهیم در مقام اقامه حجت و بیان دلیل بر اثبات صانع بر آمد فرمود:
رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ احیاء و اماته از افعال مختصه حضرت باری است مثل خلق و رزق و صحت و مرض و غنا و فقر و عزت و ذلت و نحو اینها.
و مراد از احیاء افاضه روح است در بدن و از اماته قبض و اخذ و اخراج روح
ص: 22
است از بدن، نمرود گمانش این بود که احیاء آدم زنده که محکوم بقتل است او را نکشند، و اماته اینست که غیر محکوم بقتل او را بکشند لذا این عمل را انجام داد و در جواب ابراهیم (قال انا احیی و امیت) غافل از اینکه احیاء و اماته بدن بی روحی را روح دهند و با روحی را روحش را بدون اسباب اخذ کنند، و چون این کلام از نمرود جاهلانه بود و کاشف از بی شعوری و بی ادراکی او بود حضرت ابراهیم علیه السّلام دلیل دیگری روشن تر و واضح تر بر او اقامه فرمود:
(قالَ إِبْراهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ) چون حرکت زمین حرکت وضعی او که دور خود میچرخد خورشید از طرف مشرق ظاهر میشود، و اگر نمرود قدرت داری زمین را برگردان تا خورشید از طرف مغرب ظاهر گردد.
نمرود را میرسید که همین تقاضا را از ابراهیم علیه السّلام کند که خدای تو شمس را از مغرب ظاهر نماید.
اولا نمرود مدرسه نرفته بود و شعور و ادراک این مناقشات را نداشت.
و ثانیا اگر تقاضا میکرد خداوند از باب معجزه بدست ابراهیم قادر بود بر آن و رسوایی نمرود بر همه ظاهر و هویدا میشد، نمرود ترسید که اگر بگوید و ابراهیم علیه السّلام عملی نماید دیگر برای او چیزی نمیماند، چنانچه خداوند بر یوشع بن نون علیه السّلام و بر حضرت امیر علیه السّلام خورشید را برگردانید.
و ثالثا نمرود را از بیان ابراهیم یقین حاصل شد لکن زیر بار نرفت و لذا در مقام کشتن خدای ابراهیم برآمد و آن تخت و کرکس ها را بطرف بالا برد و تیر
ص: 23
رها کرد که بخدای ابراهیم اصابت کند.
فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ بهت بمعنی حیرت است که نتواند جواب بگوید و نتواند انکار کند و این بهت غیر از بهتان است که کسی دروغی بکسی ببندد که مسلّما از غیبت اشدّ است زیرا هم مضارّ غیبت را دارد و هم مضارّ کذب و هم تأثیر در قلب مغتاب بیشتر میکند زیرا غیبت و لو انسان را متأثّر میکند لکن پیش خود خود را ملامت میکند که چرا کردم تا مردم عقب سرم بگویند، و اما بهتان بسیار او را متألّم میکند زیرا نکرده باو افتراء ببندند وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ بآن مراتب هدایت که موجب ایصال شود، و اما هدایت که ارائه طریق باشد باعطاء عقل و ارسال رسل و اقامه حجج و نحو اینها بر تمام یکسان است وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی سوره فصّلت آیه 16، إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً دهر آیه 3.
أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها قالَ أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلی طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلی حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَی الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (259)
این آیه شریفه در بیان امکان معاد است در ردّ کسانی که استبعاد میکنند که انسان بعد از آنی که پوسیده و ریسیده شد و اجزاء بدنش متفرّق شد چه نحوه
ص: 24
دو مرتبه مجتمع میشود و صورت نوعیه ترابیه او تغییر میکند و صورت انسانیت پیدا میکند و گفته اند که «اقوی ادلّه امکان وقوع شیئی است».
خداوند اثبات این موضوع را میکند که در دنیا واقع شده در موارد بسیاری که از آن جمله این مورد است لذا میفرماید:
أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ و ما مکرّر گفته ایم هم در مقدمات و هم در ضمن آیات که سیاق در قرآن معتبر نیست زیرا که سور قرآنیه و آیات شریفه آنها باین نحوی که تدوین شده باین ترتیب مسلّما نازل نشده اینها متفرّقا و نجوما نازل شده باین نحو جمع آوری کردند لکن کلمه (او) در این آیه البته مربوط است بآیه دیگری که در این جهت نازل شده، و این مناسبت با آیه قبل که محاجّه ابراهیم با نمرود که در مقام اثبات وجود بازی است ندارد و آنچه بنظر میرسد و اللَّه یعلم مناسبت با آیه بعد دارد که وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ الایه باشد و این آیه پس از آن نازل شده که هر دو در مقام اثبات امکان معاد است، در تدوین تقدیم و تأخیر شده. و اختلاف است بین مفسّرین که مراد از کَالَّذِی مَرَّ کیست بعضی گفتند خضر است و بعضی ارمیاء پیغمبر و بعضی عزیر و اخبار در این باب هم مختلف است چنانچه در بحار مجلّد پنجم در باب قصص ارمیا و دانیال و عزیر و بخت نصر ذکر فرموده، و همچنین مراد از قریه چه قریه است بیت المقدس است یا ارض المقدسه یا قریه که سابقا ذکر شد در آیه أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ الآیه اختلاف است.
و همچنین اختلاف است در سبب هلاکت اهل این قریه آیا بمرض طاعون بوده یا بتسلّط بخت نصر بر آنها و قتل آنها یا سبب دیگری داشته.
و همچنین در زمان وقوع این قضیّه مقارب با زمان سلیمان بوده یا بعد از قتل حضرت یحیی یا بعد از حضرت موسی اختلاف است.
ص: 25
لکن این اختلافات در تعیین مورد و شأن نزول است مربوط بتفسیر نیست و ما از این اختلافات چیزی که موجب اطمینان باشد بدست نیاوردیم زیرا کلمات مفسّرین که اعتبار ندارد اخبار هم نوعا ضعیف است بلکه در بعض آنها تناقض و تنافی در صدر و ذیل آن پیدا میشود. بلی حدیث مفصّلی در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که مختصر مفاد آن اینست که آصف بن برخیا وصی حضرت سلیمان مدتی در بنی اسرائیل بود پس از آن مدتی غائب شد باز ظاهر گردید و مدتی بین آنها بود سپس با آنها وداع کرد و گفت دیگر ملاقات نزد صراط و بخت النصر بر بنی اسرائیل مسلط شد و رجال آنها را کشت و اطفال را اسیر کرد و از ابرار چهار نفر را برای خود انتخاب کرد که از آن جمله دانیال باشد و نود سال دانیال نزد بخت النصر بود بخت النصر دید بنی اسرائیل بدانیال نظر دارند او را در چاه انداخت و شیری هم در آن چاه انداخت که او را بدرد لکن شیر متعرض او نشد و خداوند بتوسط یک نبی از انبیاء بنی اسرائیل برای او طعام و آب میآورد تا شبی بخت النصر خواب دید ملائکه بسیار در آن چاه نزول میکنند و بدانیال بشارت فرج میدهند بخت النصر از کرده خود پشیمان شد او را بیرون آورد و امور مملکت را باو محول کرد و امر قضاوت را باو واگذار نمود تا زمانی که دانیال از دنیا رفت و جانشین خود عزیر را معین کرد و عزیر هم مدتی از میان بنی اسرائیل غائب شد و صد سال طول کشید که شرح آن را در آیه متعرض میشویم باز برگشت و تا زمانی که رحلت نمود دیگر انبیاء بعد از آن نتوانستند میان بنی اسرائیل بمانند از کثرت فساد و طغیان و کفر و شرک که در آنها پیدا شد و این فساد در تزائد بود تا زمانی که حضرت یحیی بدنیا آمد تا آخر حدیث.
و از این حدیث استفاده میشود که این قضایا مدتهای مدید قبل از یحیی بوده تقریبا حدود چهار صد سال مربوط بخون یحیی نیست رجوع بتفسیر کنیم.
ص: 26
وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها خاویة از خوی بمعنی سقوط، و عرش بمعنی سقف است یعنی سقف منازل قریه سقوط کرده بود یا جدار آن و دیوارها پس از سقوط سقف بر روی سقف سقوط کرده بود، اشاره به اینکه این شهر بکلّی منهدم و خراب شده و تمام اهلش هلاک شده بودند که حضرت عزیر بر این شهر عبور کرد.
قالَ أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها انّی استفهام از نحوه آن است یعنی چه نحوه خداوند زنده میکند که اصل معاد را معتقد بود لکن نحوه آن را نمیدانست مثل اینکه مایل بود مشاهده کند، و ممکن است از راه تعجب باشد که نحوه آن را هم میدانست ولی تعجب میکرد مثل اینکه بگویی خداوند چه قدرت نمایی کرده این استخوانهای پوسیده و این ابدان خاک شده را دو مرتبه زنده میکند و مشار الیه هذه و مرجع ضمیر موتها قریة است لکن مراد اهل قریه است مثل وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیها یوسف آیه 82، که مراد اهل قریه است، فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ خودش مرد صد سال طول کشید.
ثُمَّ بَعَثَهُ خداوند او را زنده کرد.
قالَ کَمْ لَبِثْتَ قائل یا خداوند است بوحی الهی یا ملک است فرستاده او یا انسانیست که مشاهده کرده بود و ظاهر اول است.
قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ در اخبار دارد زمان اماته اوائل روز بود و زمان احیاء اواخر روز، تصوّر کرد که همان روز است گفت یک روز بعدا متوجه شد که هنوز چیزی از روز باقی مانده گفت بعض روز.
قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ در حدیث است که موقع اماته پنجاه سال داشت و بهمان سنّ پنجاه سالگی مبعوث شد و در موقع اماته زوجه او حمل داشت و در موقع احیاء فرزند او صد ساله بود و پسر پنجاه سال بزرگتر از پدر بود، و در بعض اخبار
ص: 27
برادری داشت که با هم بدنیا آمده بودند و با هم از دنیا رفتند پس از پنجاه سال بعد از احیاء آن او صد سال داشت و برادر دویست سال.
فَانْظُرْ إِلی طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ و در مجمع نقل کرده که طعام او تین و عنب بود و شراب او عصیر، و در بعض اخبار قتر بود طعامش که ظاهرا گوشت مطبوخ بوده و عصیر شرابش بود و هر چه بوده بفساد نزدیک بوده.
لَمْ یَتَسَنَّهْ بمعنی عدم تغیّر که سنوات زیاد که صد سال بوده در طعام و شراب تو تأثیر نکرده و با کمال طراوت باقی مانده، و تعبیر بمفرد با اینکه طعام و شراب دو چیز است باعتبار مجموع است که ذخیره کرده بود.
وَ انْظُرْ إِلی حِمارِکَ که مرکب سواری او بود، ممکن است که حمار او هم زنده بهمان حالت محفوظ مانده باشد و ممکن است او هم خاک شده باشد و زنده شده باشد و او مشاهده کرده، وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ که حضرتش بزرگترین دلیل بوده بر اثبات معاد که پس از مردن زنده شده باشد و معجزه او بود که دلیل بر صدق نبوّتش بود بلکه دلیل قوی بر مسئله رجعتست و همین منشأ شد که ضعفاء یهود در او غلوّ کردند وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ و مثل نصاری که در عیسی غلوّ کردند وَ قالَتِ النَّصاری الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ توبه آیه 30، و مثل غلوّ در حقّ علی و ائمه طاهرین علیهم السلام بواسطه معجزات باهرات که از آنها صادر میشد.
وَ انْظُرْ إِلَی الْعِظامِ بعضی گفتند عظام خودش بود که اولا خدا چشم او را آفرید و نگاه میکرد بعظام خود و بعضی گفتند عظام حمارش بود، لکن ظاهر آیه عظام اهل قریه است چون این خطاب بعد از احیاء او و بعد از نظر بطعام و شراب خود که تغییر نکرده و نظر بحمارش و اینکه وجودش آیت و دلیل است بر ناس فرمود نظر بعظام کن و اصلا همین موضوع را طالب بود که چه نحوه خداوند اینها را
ص: 28
زنده میکند بالعیان مشاهده کرد که این عظام پوسیده را کَیْفَ نُنْشِزُها که ذرّات اجزاء بدنیه آنها بصورت لحمیّت باطراف عظام احاطه نمود.
نشز بمعنی رفع چنانچه میفرماید وَ إِذا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا مجادله آیه 12، یعنی نهوض و بلند شوید از مجلس نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلم.
و بمعانی دیگر هم در قرآن اطلاق شده مثل نشوز مرأة یعنی مخالفت زوج وَ اللَّاتِی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ نساء آیه 38. و نشوز زوج بمعنی ضربه وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً الایه نساء آیه 127.
یعنی عظام را از روی زمین بلند میکنیم ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً کسوه لباس پوشش که لحوم پوشش و لباس عظام است.
فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ کیفیت احیاء موتی را از احیاء خود و حمارش و احیاء عظام نخرة و اجساد بالیه قال عزیر یا ارمیا که مرور بر قریه کرده بود اعلم بعین یقین که عینا مشاهده نمودم که مقام عین الیقین است.
أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ تفسیرش واضح است.
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (260)
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ و او عاطفه ظاهرا عطف بر جمله مذکوره در کیفیت محاجّه نمرود با ابراهیم إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ الایه و همین یکی از
ص: 29
شواهد است که در آیه قبل ذکر شد در جمله أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ که این آیه بعد از آیه وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ بوده و آن بعد از محاجه با نمرود بوده وسط این دو آیه تدوین شده و این دو آیه کمال ارتباط را با هم دارند.
رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی سؤال از اصل احیاء موتی نبوده بلکه از کیفیت آن بوده برای اینکه با امثال نمرود در کیفیت احیای موتی استدلال کند چون کیفیت اماته احیاء را تماما دیده بودند ولی کیفیت احیاء موتی را تا زمان ابراهیم احدی مشاهده نکرده و اولین احیاء موتی همین قضیه ابراهیم است اگر چه بعد از ابراهیم بسیار واقع شده چنانچه در آیات سابقه ذکر شد.
و در بعض اخبار است که ابراهیم میخواست مقام خلّت و استجابت دعا را درک کند و ممکن است این جهت از بواطن قرآنی باشد و الّا ظاهر همان است که ذکر شد.
و اینکه خداوند خطاب باو فرمود قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ استفهام تقریری است که حضرت ابراهیم در جواب بگوید قالَ بَلی که کسی توهّم نکند که سؤال ابراهیم العیاذ باللّه از جهت شکّ در معاد بوده زیرا ادنی افراد مسلمین بلکه تمام ملیین معتقد بمعاد هستند چه رسد پیغمبر او العزم آنهم مثل ابراهیم که بعد از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم افضل از جمیع انبیاء است.
وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی اطمینان قلب در محاجه با کفار در بیان کیفیت احیاء بوده نه در ایمان بمعاد و شاید در محاجه با نمرود که نمرود گفت أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ حضرت ابراهیم علیه السّلام در جواب او سکوت فرمود و دلیل دیگر اقامه کرد که فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ برای این بود با اینکه میتوانست بفرماید این عمل تو نه اماته حیّ و نه احیاء میت است میخواست از خداوند کیفیت احیاء را سؤال کند و مشاهده کند که برای نمرود بحسّ و و جدان ثابت کند نه بدلیل و
ص: 30
برهان چون دلیل و برهان برای شخص مکابر که بگوید از کجا می گویی خدا مرده را زنده میکند چندان تأثیر ندارد لکن پای حس و و جدان که در میان آمد دیگر جای سخن نمیماند.
و کلمه اطمینان از امن است و طاء منقول از تاء است و بمعنی سکون نفس است و این معنی از روی قوّت قلب و شجاعت حاصل میشود چه بسا اشخاص و لو بعلم قطعی مطلب را میداند لکن قلبا مضطرب است و در واردات مثل میدان جنگ و مواقع حولناک متوحّش، ولی کسانی که دارای قوّت قلب و شهامت و شجاعت هستند نه توحّشی و نه اضطرابی بر آنها متوجّه میشود و کمال ایستادگی را دارند این معنای اطمینان قلب است.
و در اصطلاح علماء اطمینان را مرتبه اعلای ظنّ میگویند که گاهی تعبیر میکنند بظنّ متأخم بعلم، گاهی تعبیر میکنند بوثوق، گاهی بعلم عرفی.
و بالجمله آن مرتبه ای که عقلاء در امور زندگانی بر او ترتیب اثر میکنند و مشی آنها بر طبق او است، و در اصول فقه در باب حجّیت اخبار، ما اخباری که مفید این مرتبه باشد حجّت میدانیم و خبر صحیح باصطلاح متقدّمین این نوع اخبار است، و امّا اگر مفید این مرتبه نباشد حجّت نیست و این غیر از اصطلاح علّامه و متأخّرین است که اخبار را از حیث سند و روایت تقسیم کرده اند بخبر صحیح و موثّق و حسن و ضعیف، مسند، مرسل، مقطوع، مجهول و امثال اینها.
قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ اخذ بمعنی گرفتن است یعنی انتخاب کن از میان طیور چهار نوع از طیور را که از هر یک نوعی یک فرد انتخاب کن و در اخبار در این چهار مرغ اختلاف است در بعضی دارد طاووس و حمامه (کبوتر) و دیک (خروس) و هدهد. و در بعضی هدهد و صرد (گنجشک) و طاووس و غراب و در بعضی طاووس و دیک و حمام و غراب. و در بعضی نسر (شتر مرغ) و طاووس
ص: 31
و بط (مرغ آبی) و دیک.
و بالجمله نکته اینکه از انواع مختلفه اختیار فرمود بر اینست که دلالتش بر مطلوب اقوی است زیرا اگر یک نوع بود میتوان توهّم کرد که اجزاء بعضی داخل در اجزاء دیگری شده باشد لکن از انواع مختلف هر یک اجزاء خودش بهم پیوسته فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ بمعنی کوبیدن و قطع و متلاشی کردن اجزاء از یکدیگر و کلمه الیک ممکن است متعلّق بجمله خذ باشد یعنی «خذ الیک اربعة من الطیر فصرهن» و ممکن است بجمله فَصُرْهُنَّ باشد، اشاره به اینکه یک قطعه از آنها را نگاه دار، که در خبر است که رؤس آنها یعنی سرهای آنها را نگاه داشت ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً در اخبار دارد که ده کوه بود اطراف ابراهیم علیه السّلام و اینها را ده قسمت کرد و هر قسمتی را بر کوهی گذارد و بهمین استدلال کردند بر اینکه اگر کسی وصیّت کرد بجزء مال خود حمل میشود بر یک عشر ردّ بر عامه که آنها گفتند حمل میشود بر ربع بمناسبت چهار طیر. و مباحثه حضرت صادق علیه السّلام با ابو حنیفه راجع بهمین است که طیور چهار بودند لکن اجزاء ده جزء شدند که بر هر کوهی یک جزء.
ثُمَّ ادْعُهُنَّ سپس آنها را بخوان، که در اخبار دارد منقار هر یک را بگرفت و او را صدا زد که بیا.
و اشکال به اینکه مخاطبه و امر بحیوان غیر ذوی العقول درست نیست بسیار اشکال خنک و باردیست زیرا:
أوّلا در قرآن خطاب بحیوانات و امر بآنها از جانب خدا و انبیاء بسیار است مثل خطاب بنحل أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ سوره نحل آیه 70. و مثل خطاب حضرت سلیمان بهدهد اذْهَبْ بِکِتابِی هذا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ سوره نمل آیه 28، بلکه خطاب بجمادات
ص: 32
مثل یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی سوره هود آیه 46، و در اخبار هم مخاطبات پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمّه علیه السّلام با حیوانات بسیار است.
و ثانیا گذشت که تمام موجودات تا اندازه ای عقل و شعور و ادراک دارند و ذکر و عبادت و سجده و معرفت بخدا و نبیّ و امام دارند و ادلّه در این باب بسیار داریم یَأْتِینَکَ سَعْیاً که ذرّات هر یک از این طیور از اجزاء ده گانه که بر سر کوه ها بود حرکت نموده و هر یک بجای خود قرار گرفت و بهم پیوستند و بصورت اولیّه درآمدند و زنده شدند و پرواز کردند.
و اعلم بعلم الیقین و عین الیقین و حق الیقین أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ عاجز نیست و بر هر چیزی تواناست حکیم تمام حکم و مصالح اشیاء را میداند و قدرت و علم او بهمه چیز تعلّق گرفته و غیر متناهیست، و این دو صفت شریف از صفات ذات است
مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ (261)
مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ این مثل مثل شخص منفق نیست بلکه مثل انفاق او است یعنی مالی که انفاق میکند و اختصاص بانفاق در جهاد ندارد زیرا آیه مطلق است جمیع انفاقات واجبه و مستحبّه حتّی هر عبادتی که توقّف بر بذل مال داشته باشد مثل مصارف عرس ابناء و بنات و مصارف زیارت و اقامة عزاء اهل بیت عصمت و طهارت و بناء مساجد و مدارس و خرید کتب علمیّه و اصلاح طرقات و هر چه برای مسلمین نفع داشته باشد چه منافع شخصیه یا صنفیه یا نوعیه و ما در ذیل آیه
ص: 33
شریفه وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ اقسام انفاقات را از واجبات و مستحبّات متعرض شدیم، جلد اول صفحه 210 تا 240.
فِی سَبِیلِ اللَّهِ که داعی و محرّک آن قربة باشد و خلوص که جز امتثال امر الهی و اطاعت فرمان او قصد دیگری نباشد زیرا مثوبت متفرع بر عبادت است و عبادت بدون قصد قربة و خلوص تحقّق پذیر نیست، و این آیه اگر چه در موضوع انفاق مال است لکن در اخبار بسیار از ائمه علیهم السلام که در برهان نقل کرده شامل جمیع عبادات مثل نماز، روزه، حج و نحوها که استشهاد باین آیه فرموده اند استفاده میشود که ذکر انفاق مالی از باب مثال است.
چنانچه از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که فرمود
(اذا احسن عبد المؤمن عمله ضاعف اللَّه تعالی عمله لکلّ حسنة سبع مائة و ذلک قول اللَّه و اللَّه یضاعف لمن یشاء فاحسنوا اعمالکم لثواب اللَّه فقلت ما الاحسان قال اذا صلّیت فاحسن رکوعک و سجودک و اذا صمت فتوق کلّما فیه فساد صومک و اذا حججت فتوق ما یحرم علیک فی حجّک و عمرتک و کلّ عمل تعمله للَّه فلیکن نقیّا من الدنس)
و قریب باین مضمون اخبار دیگری است.
کَمَثَلِ حَبَّةٍ کاف کمثل زائده نیست بلکه مراد مثل این مثل مثل او است و از همین نکته ممکن است استفاده عموم کرد که همین نحوی که برای اعمال صالحه میشود مثل بحبّة زد میشود مثل بانفاق زد تمام از یک وادی است و مراد از حبّة دانه گندم است.
أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ که یک دانه گندم هفت خوشه برویاند، و توهم اینکه این واقعیت ندارد بسیار فاسد است. زیرا اولا در همین اصفهان خودمان بعض رعایا مشاهده کرده اند در بعض مواقع. و ثانیا مجرد امکان کافی است برای مثل.
فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ که هفت سنبله هفت صد حبة میشود پس یک درهم
ص: 34
انفاق هفتصد درهم میشود.
وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ بعضی گفتند مراد ضعف هفتصد است که هزار و چهار صد باشد. بعضی گفتند اضعاف مضاعف الی ما شاء الا بعضی گفتند ما زاد از هفتصد.
لکن از اخبار استفاده میشود که این جمله بیان جمله قبل است، یعنی یک درهم هفتصد شدن یا یک حبّة هفتصد برابر شدن از جهت این است که خداوند یک درهم را مثلا زیاد میفرماید و مضاعف میکند تا هفتصد برابر چنانچه در حدیث سابق تصریح فرمود
(لکلّ حسنة سبعمائة و ذلک قول اللَّه و اللَّه یضاعف لمن یشاء)
و از امالی شیخ از حضرت باقر علیه السّلام
(اذا احسن العبد المؤمن ضاعف اللَّه عمله بکلّ حسنة سبع مائة ضعف فذلک قوله عزّ و جلّ و اللَّه یضاعف لمن یشاء)
و در حدیث عیاشی از حضرت صادق علیه السّلام
(اذا احسن المؤمن عمله ضاعف اللَّه عمله بکلّ حسنة سبعمائة ضعف فذلک قول اللَّه و اللَّه یضاعف لمن یشاء).
وَ اللَّهُ واسِعٌ قدرتش و رحمتش و فضل و کرمش وسعت دارد هر چه حکمت اقتضاء کند مضایقه ندارد.
علیم بخصوصیات عمل و نیات عامل و قابلیت هر یک چه مقدار از تفضل است، عالم است.
این آیه شریفه در مقام تحدید نیست که یک هفتصد بلکه در مقام کثرت است بمقدار تفاوت درجات ایمان و اخلاق و کیفیات اعمال مثوبات عمل تفاوت پیدا میکند بسا الی غیر النهایة میرسد. و نیز مراد از کثرت عین آن جنس نیست که گندم را هفتصد برابر گندم دهد و درهم را هفتصد درهم بلکه مراد اینست که هر عملی استحقاق هر مقدار مثوبتی دارد خداوند تفضلا زائد بر این مقدار تا هفتصد برابر عنایت میفرماید هر چه پاکتر و خوب تر باشد بقدری که قابل تفضل باشد و لو همین مقدار اولیه هم
ص: 35
از روی فضل است نه استحقاق زیرا حقی از برای عبد بر گردن مولی نیست چنانچه قبلا متذکر شدیم بلکه هم در دنیا و هم در آخرت اضعاف مضاعف عنایت میفرماید
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذیً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (262)
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ گذشت تفسیر و بیان آن.
ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذیً منّ منت گذاردن است که من بتو احسان کردم از گرفتاری نجات دادم تو باید قدردان من باشی، کوچکی کنی نزد مردم تعریف کنی، شکرگزاری کنی، خدمت کنی و هزار توقعات دیگر.
و اذی اذیت کردن بفقیر است به اینکه باو بی اعتنایی کنی، بد بگویی، جسارت کنی، توهین کنی، بی احترامی کنی و چیزهای دیگر که باعث رنجش خاطر او بشود و قلبا مکدّر شود که این دو عمل علاوه بر اینکه عمل را باطل میکند و اجر را از بین می برد فعل حرام است و مشمول آیات و اخبار بسیار است لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی میآید بیانش وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً احزاب آیه 58. و در مجمع از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود
(المنان بما یعطی لا یکلمه اللَّه و لا ینظر الیه و لا یزکیه و له عذاب الیم).
لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ تعبیر به عِنْدَ رَبِّهِمْ اشاره باینست که خداوند در خزائن خود انفاقات شما را نگاهداری میکند و بدانید که از بین نمیرود بلکه آن را تربیت میفرماید تا قیامت بشما برگرداند.
ص: 36
وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ نه معنای او خوف از تلف باشد چنانچه گفته اند بلکه خوف از عذاب که این عمل باعث آمرزش جمیع گناهان و نجات از جمیع مهالک است وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ که هیچ منفعتی از منافع قیامت و بهشت از شما فوت نخواهد شد و بجمیع نعم الهیه نائل خواهید شد.
قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُها أَذیً وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ (263)
قَوْلٌ مَعْرُوفٌ معروف مقابل منکر است و قول معروف کلام زیبا مقابل کلام زشت و مراد این است که اگر سائل سؤالی کرد و مطالبه صدقه نمود و شما باو صدقه ندهی ولی با لسان خوبی او را رد کنی که خداوند انشاء اللَّه رفع گرفتاری شما را میکند و درب فقر را بروی شما میبندد و شما را از سؤال نجات میبخشد و وسائل خیر بر شما فراهم میشود و امثال اینها.
وَ مَغْفِرَةٌ یعنی اگر سائل جسارتی، بی ادبی، عمل زشتی نسبت بشما نمود مؤاخذه نکنی و از او عفو کنی یا حفظ آبروی او را بکنی و امثال اینها.
خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُها أَذیً زیرا قول معروف و مغفرت، قلب سائل را نمیشکند ولی اذیت او را دل شکسته میکند و این معصیت نیست و آن معصیت است، این از اخلاق حسنه است و آن از صفات رذیله، این نوع احسانیست و آن ظلم و شتم و عمل زشت و قبیح است.
وَ اللَّهُ غَنِیٌّ بی نیاز از عباد و اعمال و عبادات آنها است و دارا است میتواند رفع گرفتاری بنده خود را بکند که احتیاج باین نوع ذلّت نشود که چیزی باو بدهی و توهین کنی و اذیت نمایی.
ص: 37
حلیم که تعجیل در عقوبت نمیکند و از بد کرداری و بد رفتاری بنده گان چشم میپوشد بنده هم باید متخلق باین صفت باشد (تخلّقوا باخلاق اللَّه) حدیث است یا کلام بزرگان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی کَالَّذِی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لا یَقْدِرُونَ عَلی شَیْ ءٍ مِمَّا کَسَبُوا وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ (264)
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خطاب بمؤمنین است که شما مثل کافرین نباشید که اعمال و افعال و خیرات و عبادات آنها بی اثر و بی فائده باشد چنانچه ثابت و محقق شده که شرط صحت کلیه عبادات ایمان است پس غیر مؤمن غیر معتقد بعقائد حقه کلیه عباداتش باطل و هباء منثورا است وَ قَدِمْنا إِلی ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً فرقان آیه 25، عملی که میکنید مراعات شرائط صحت آن را بنمائید.
لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی مسئله ایست بسیار مشکل و محتاج بتوضیح است و آن اینست که اعمال شرعیه و وظائف دینیه اقسامی است یک قسم تعبّدیات است که قصد قربت و خلوص در آنها معتبر است و بدون آن فاسد است مثل نماز و روزه و حج و خمس و زکاة و سایر عبادات و این قسم اگر مورد نهی واقع شده مثل صلوة خائض و صوم عیدین و زکاة و خمس بمتجاهر بفسق و نحو اینها فاسد میشود زیرا که در اصول فقه ثابت شده که نهی در عبادات موجب فساد است
ص: 38
و ممکن نیست تقرّب بمنهی عنه، و یک قسم معاملات است مثل بیع و صلح و امثال اینها اگر نهی تعلّق بذات معامله گرفته مثل لا تبع ما لیس عندک مقتضی فساد است و استفاده شرطیة و مانعیة از او میکنیم.
و اگر نهی بواسطه امر خارجی باشد مثل لا تبع وقت النداء که برای اقامه جمعه و ترک اشتغال بمنافیات آنست این و لو حرام و معصیت است لکن موجب بطلان نیست یعنی معامله صحیح است و ظاهرا صدقات مندوبه از این قبیل باشد زیرا منهی عنه من و اذی است و صدقه مشتمله بر من و اذی نفس صدقه حرام نیست که باطل و فاسد باشد تا بتوانیم بگوئیم اصلا فقیر مالک نمیشود و معطی حق رجوع دارد و از ملکش خارج نمیشود، پس بطلان در اینجا بمعنی نفی ثواب آن است یعنی ثواب و اجر ندارد.
بلی اگر نهی بذات صدقه تعلق بگیرد موجب فساد است مثل صدقه از مال حرام، سرقت، زنا، ربا و امثال اینها که فقیر مالک نمیشود و باید آن را رد کند و همین نکته را از تشبیه و تمثیل در آیه استفاده میتوان نمود.
کَالَّذِی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ که مرائی فاسق و عاصیست و ریاء در کلیه اعمال که بصورت عبادت جلوه میدهد و اظهار میکند که برای خدای است و قربة الی اللَّه است حرام است بلکه شرک خفی نام میگذارند بلکه از شرک جلی بدتر است زیرا علاوه بر شرک نفاق هم هست، و آیات و اخبار در حرمت آن بسیار است و از برای ریا اقسامیست که در عروة الوثقی مذکور است قریب ده قسم که اکثر آن موجب بطلان عبادت میشود.
وَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ بعضی توهّم کردند که از این جمله استفاده میشود که مرائی ایمان بخدا و روز جزا ندارد و اشکال کردند که چه بسیار از مؤمنین عمل ریایی از آنها صادر میشود.
ص: 39
لکن این توهّم فاسد است زیرا این جمله عطف است بر الّذی که موصول است و مدخول کاف است و خود یک مثل مستقل است کانّه میفرماید که من و اذی در صدقه مثل انفاق ریایی است و مثل عمل غیر مؤمن بخدا و قیامت است، همین نحوی که مرائی و غیر مؤمن عمل و انفاق آنها باطل و بی اثر است، انفاق مقرون بمنّ و اذی هم باطل است نه اینکه هر مرائی غیر مؤمن باشد.
فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ این مثل برای سه طایفه است: معطی صدقه مقرونه بالمنّ و الاذی، مرائی در انفاق، کافر بخدا و روز جزاء.
صفوان عبارت از سنک صلب است که زیر خاک باشد و زارع و برزگر در آن خاک بزر افشانی کند بامید ثمره.
فَأَصابَهُ وابِلٌ وابل باران تندیست که سیل خیز است که آن خاک و بزر در آن خاک را بشوید و از بین ببرد و اثری از آنها باقی نگذارد.
فَتَرَکَهُ صَلْداً صلد سنگ شسته که هیچ غباری بر او نباشد فقط بعد از باران سنگ شسته شده بجا مانده. منّ و اذی و ریاء و کفر مثل همان باران تند است که صدقه و انفاق و عمل را بکلی نابود میکند.
لا یَقْدِرُونَ عَلی شَیْ ءٍ مِمَّا کَسَبُوا که این سه طایفه: معطی صدقه، منفق مرائی، کافر. قدرت بر نفعی و استفاده ای از علم خود ندارند چنانچه برزگر هم قدرت برگشت خود ندارد چون تمام نابود صرف میشود.
وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ مراد کفّاری هستند که قابل هدایت نباشند و الّا چه بسیار از کفار که هدایت شدند و بشرف اسلام مشرف گشتند و ممکن است مراد جمیع کفار باشند یعنی مادامی که عنوان کفر بر او صادق است هدایت نیافته اگر از تحت این عنوان خارج شود و معنون بعنوان اسلام و ایمان شد مورد هدایت خواهد شد.
ص: 40
وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْنِ فَإِنْ لَمْ یُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (265)
وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ ابتغاء از ماده بغی و بغی بکسر بمعنی فجور و زنا است مثل وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا مریم آیه 29، و بضمّ بمعنی طلب است مثل أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ آل عمران آیه 77، و ابتغاء یعنی طلبا لمرضات اللَّه.
مرضات از رضا بمعنی خشنودیست و رضای الهی فوق درجات است چنانچه میفرماید وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ توبه آیه 73.
و در مراتب قصد قربت گفته اند: 1- خوف از نار. 2- طمع بجنّة و رجاء ثواب. 3- شکر نعمت 4- حبّ عبادت. 5- حسن طاعت.
6- تحصیل کمالات معنویّه و ارتفاع درجه. 7- قرب برحمت. 8- تحصیل رضای حق. 9- حبّ الهی. 10- استحقاق عبودیّت و بهمین مرتبه اشاره فرموده امیر المؤمنین علیه السّلام در مناجاتش
الهی ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا من جنّتک بل وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک.
وَ تَثْبِیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ ثبات قدم در امتثال اوامر الهی که هر چه باشد و هر مقدار که باشد کوتاهی نکند و در صراط مستقیم سیر کند چنانچه نافرمانی لغزش قدم است و خروج از صراط مستقیم است کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ ربوة را تفسیر کردند بزمین بلند مرتفع لکن بنظر میآید مراد زمینی است که تراب زیادی داشته باشد که باصطلاح فارسی زمین پوک
ص: 41
میگویند که ریشه اشجار در آن فرو میرود و آب زیادی بخود میگیرد و باعث رشد اشجار میشود، در مقابل زمین صلد سخت که حاصل نمیدهد چون از ماده رباء بمعنی زیادتی است و اگر الّا و لا بد بگوئیم زمین مرتفع است مراد جائیست که بفارسی سراب میگویند که اولا آب بآنجا میرسد در مقابل ته آب که کمتر آب باو میرسد أَصابَها وابِلٌ که باران تند باو اصابت میکند.
فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْنِ بواسطه رشد که دارد دو برابر حاصل معمولی حاصل میدهد یا آنکه در سال دو مرتبه حاصل میدهد.
فَإِنْ لَمْ یُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ که اگر باران تندی هم باو نرسد خشک نمیشود چون سر آب است و آب را در اعماق خود نگاه میدارد چون طلّ بمعنی باران ضعیف است.
وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ از نیّات و قلوب و بواطن شما خبر دارد و باعمال شما بینا است و بمقدار هر یک جزاء میدهد چنانچه گفتند
الاعمال بالنیّات.
أَ یَوَدُّ أَحَدُکُمْ أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُ فِیها مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ وَ أَصابَهُ الْکِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعْصارٌ فِیهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ (266)
این آیه شریفه مثال دیگری است از برای اینکه اعمال صالحه خود را از انفاقات و سایر عبادات که باید برای شما منافع بیشمار و مثوبات بسیار در آخرت داشته باشد و در موقعی که دیگر کاری از شما برنیاید که روز قیامت باشد از آنها
ص: 42
منتفع شوید از بین نبرید و باطل و عاطل ننمائید که تمام هباء منثورا شود و برای شما جز حسرت و ندامت چیزی نماند.
مثل منّ و اذی که اثر انفاق را میبرد و عجب اثر عبادت را میبرد و کفر که کلیّه عبادات را حبط میکند.
مثل اینها مثل کسی است که باغ و بستانی داشته باشد پر از میوه از نخلستان و باغ انگور و سایر میوه ها و آب فراوانی داشته باشد و بعد از رسیدن بسن پیری و از کار افتادن و عیال بار شدن و اطفال خورد پیدا کردن، باد سمومی بوزد و تمام اینها را بسوزاند و خود و عیالاتش تمام دچار تنگدستی و بیچارگی شوند و نتوانند تأمین زندگی کنند لذا میفرماید:
أَ یَوَدُّ أَحَدُکُمْ استفهام انکاری است یعنی هرگز دوست نمیدارید أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ اینکه بساتین داشته باشد، و جنّتش میگویند برای اینکه از کثرت درخت پوشیده و مستور شده مثل جنین که در رحم مستور است، و جنّ که از بشر مستور است.
مِنْ نَخِیلٍ نخلستان جمع نخله است و اعناب و انگورستان جمع عنب است که مراد گرم و مو که درخت انگور است.
تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ جمع نهر است که جوی بزرگ آب است که جویهای آب در آن باغ زیر درختان میگذرد لَهُ فِیها مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ که تمام اقسام میوه ها در آن بثمر رسیده.
وَ أَصابَهُ الْکِبَرُ پیری او را رسیده که بسن شیخوخیّت رسیده و از قوّه افتاده و قدرت بر کاری ندارد.
وَ لَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفاءُ بچه های خورد دارد که آنها هم ضعیف و ناتوانند و قادر بر تحصیل معاش نیستند و تمام امر معاش آنها از همین بستان منظم میشود.
ص: 43
فَأَصابَها إِعْصارٌ فِیهِ نارٌ اعصار از ماده عصر است بمعنی فشردن و از این جهت آخر روز را عصر میگویند چون کارها در هم فشرده میشود و پیچیده میگردد و در آیه شریفه إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً سوره یوسف آیه 36 مراد فشردن عنب و انگور است برای شراب و آیه شریفه وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً سوره انبیاء آیه 14، مراد ابرها و سحائب است که فشرده میشود و آب باران از آنها خارج میگردد و اعصار در این آیه مراد باد سموم است که بهر گیاه برسد میسوزاند و در لغت عرب زوبعه میگویند و این باد سموم در او حرارتی است مثل برق که تعبیر بآتش می شود و مراد اینجا اینست که جنّات نخلستان و انگورستان و اشجارستان بکلّی محترق میشود و از بین می رود فَاحْتَرَقَتْ و این موجب حسرت و بیچارگی میشود در موقعی که شدّت احتیاج بآنها دارد چون انسان پیر شد از کار می افتد و زراری او هم ضعیف باشند قدرت بر کار و کمک بپدر خود نداشته باشند و اندوخته های آن هم از بین برود و نابود شود و بیچاره می شود، و شخص ریاکار در انفاقات و صدقات و معجب در عبادات و کافر در اعمال حسنه فردای قیامت این نحو است.
زیرا ریاء علاوه بر اینکه عمل را باطل میکند و عجب آثار و مثوبات آن را از بین می برد و کفر حبط میکند عقوبت ریاء و عجب و کفر را هم دارد و کسی هم فردای قیامت باو کمک نمی کند چون هر کس گرفتار عمل خود می باشد یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ شعراء آیه 88.
کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ این نحو خداوند ببیان واضح و مثل های روشن برای شما بیان میفرماید که راه عذر بر احدی باقی نماند و حجّت تمام شود.
لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ فکر عبارت از تأمّل و توجّه بمقدّمات و اسباب و آثار است برای اخذ نتیجه.
قال السبزواری (الفکر حرکة الی المبادی و من مبادی الی المرادی).
ص: 44
و تفکّر یکی از عبادات بزرگ است و نتایج بسیار مفیده در بر دارد، حتّی دارد
(تفکّر ساعة خیر من عبادة سنة)
بلکه خیر من عبادة ستین سنة و فکرهایی که موجب رستگاری و سعادت دارین و تحصیل معارف و تتمیم مکارم اخلاقی و تکمیل مراتب ایمان و تصحیح اعمال صالحه و ازاله اخلاق رذیله و اجتناب از اعمال سیّئه و نیل بمقامات عالیه و فیوضات الهیّه میشود:
یکی فکر در صنایع الهی و آثار قدرت پروردگار و ریزه کاری که در هر یک از آنها بکار برده.
2- فکر در بی اعتباری و بی وفایی دنیا و فناء و زوال آن و اینکه دار ممرّ است نه دار مقرّ.
3- در احوال گذشتگان از نیکان که در این چند روزه دنیا چه مقاماتی را حیازت نمودند
(صبروا ایّاما قلیلة اعقبتهم راحة طویلة)
خطبه امیر المؤمنین علیه السّلام در صفات متّقین، و در احوال ظلمه و فسقه و فجره که در این مدّت قلیل بجهت منافع دنیوی در چه عقوبات و مهالکی افتادند و بچه عذابهایی دچار شدند.
4- در تصحیح عبادات و مراعات صحّت و شرائط قبول و از بین نبردن آنها بعجب و نحو آن.
5- در مضارّ اخلاق رذیله و اعمال سیّئه و معاصی الهیّه از مضارّ دنیویّه و اخرویّه 6- در منافع اخلاق حمیده و اعمال صالحه.
7- در موت و عقبات بعد از موت و عالم قبر و برزخ و احوال یوم القیامة یوم الحسرة و الندامة.
8- در تکمیل مراتب علم و معارف الهیّه.
9- در شئونات انبیاء و ائمه اطهار علیهم السلام و صلحاء و اتقیاء.
10- در صفات و افعال و اعمال کفّار و فسّاق و بالاخص اعداء دین از منافقین
ص: 45
و مخالفین و معاندین و امثال اینها.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِیهِ إِلاَّ أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ (267)
ای کسانی که ایمان آورده اید انفاق کنید از چیزهای پاکیزه که بدست میآورید از راه کسب و تجارت و از چیزهایی که برای شما از زمین خارج نمودیم از حبوب و ثمار و قصد نکنید در انفاق از چیزهای پست و پلید زیرا خود شما نمیگیرید آنها را مگر از راه مسامحه و مساهله و از راه اغماض و بدانید خداوند بی نیاز است از انفاق شما و جزای خیر می دهد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خطاب بجمیع مؤمنین تا دامنه قیامت بنحو قضایای حقیقیّة که محمولات حمل بر موضوعات مقدّرة الوجود است چنانچه مسائل علمیّه در تمام علوم از این قبیل است و توضیح آن را در مقدّمات این کتاب بیان کرده ایم.
أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ طیّب بمعنی پاک اشاره بحلال است یعنی انفاق باید از کسب حلال باشد از تجارت و صناعت و سایر طرق مشروعه، و امّا انفاق از مکاسب محرّمه علاوه بر اینکه جایز و مشروع نیست و باطل است اشتغال ذمّه هم دارد و عنوان غصب هم بر او صادق است و معصیت بسیار بزرگ است و فقیر هم مالک نمی شود و واجب است ردّ بمالک نمود و اگر معلوم نیست ردّ مظالم نمود.
وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ اشاره بزراعت و غرس اشجار از راه مشروع بلکه می توان گفت که شامل اخراج معادن هم باشد و بر فرض که بگوئیم لفظ منصرف
ص: 46
بهمان حبوب و فواکه است لکن مناط قطعی در دست است و بالجمله هر مال حلالی را شامل است.
وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ تیمّموا از ماده یمم بمعنی تعمّد و قصد است و خبیث مال حرام است یعنی از مال حرام تعمّدا و قصدا انفاق نکنید و آیه شریفه فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً نساء آیه 43، قصد کنید زمین پاک را و در اصطلاح شرع طهارت ترابیّه است مقابل غسل و وضو که طهارت مائیّه است.
و کلام در اینکه رافع حدث است یا مبیح صلوة، حق اینست که رافع است لکن موقّتیه ما دام بقاء العذر بخلاف غسل و وضوء که دائمیّه است نظیر نکاح دائمیّه و منقطعه.
وَ لَسْتُمْ بِآخِذِیهِ یعنی شما مالی که از ممرّ حرام است قبول نمیکنید و نمی گیرید إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ مگر آنکه لا ابالی باشید و در بند حلال و حرام نباشید و چشم پوشی کنید.
و ممکن است مراد از خبیث پست و ردیّ و فاسد باشد مقابل جیّد و صحیح یعنی اطیب اموال خود را انفاق کنید و پست و ردیّ ندهید چنانچه خود هم قبول نمی کنید، چنانچه میفرماید لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ آل عمران آیه 92، چه در انفاقات واجبه یا مندوبه، بنا بر معنای اول نهی تحریمی است و بر معنای ثانی تنزیهی است.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ از انفاقات شما حمید نیک جزاء می دهد هر چه خوبتر باشد جزاء آن بیشتر و بهتر است.
ص: 47
الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ (268)
شیطان بشما وعده فقر و تهی دستی میدهد در انفاقات و شما را وادار میکند باعمال زشت و خداوند بشما وعده مغفرت از گناهان و تفضّلات میدهد و حال آنکه رحمت و تفضّلات او سعه دارد و نقصی در خزائن او وارد نمیکند و عالم باعمال و نیّات و انفاقات شما است.
وعده اگر بخیر باشد او را وعد گویند و اگر بشرّ باشد وعید نامند لکن این در جائیست که مطلق ذکر کنند و قرینه داخلیّه و خارجیّه نداشته باشد و الّا با قرینه وعد بر شرّ هم اطلاق میشود مثل همین آیه الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ و مثل آیه شریفه وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْکُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها الایه توبه آیه 68، و فقر بمعنی تهی دستی و نداری است و مستلزم احتیاج است مقابل غنی که بمعنی دارایی است و مستلزم بی نیازی است و لذا گفتیم غنی از اعظم صفات ثبوتیّه است و شامل جمیع صفات کمال است از علم و قدرت و غیر اینها، و اشتباه کردند کسانی که از صفات سلبیّه شمرند، و قول نصاب که میگوید (چون غنی دان بی نیازی ور بمدّ خوانی سرود) تفسیر بلازم است و الّا در همان نصاب دارد (غنی مالدار است و مسکین گدای) و وعده شیطان بر طبق قواعد طبیعی ظاهری درست است زیرا هر مالی را وقتی انفاق کنی از او کم میشود تا نابود گردد ولی غافل از برکات و تفضّلات الهی است که خداوند چندین برابر در دنیا و آخرت عنایت میفرماید.
وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ فحشاء کار زشت قبیح است چه قبایح عقلیّه از اخلاق رذیله و افعال زشت، و چه شرعیّه مثل معاصی، و چه عرفیّه تمام باغواء شیطان است و تخصیص
ص: 48
دادن ببخل بمناسبت مورد وجهی ندارد.
وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ که انفاقات چه واجبه و چه مستحبّه موجب مغفرت از گناهان و گذشت از عقوبات است و بر هر یک آیات و اخبار بسیار داریم و فضلا که اخبار در مثوبات اخروی و فوائد دنیوی الی ما شاء اللَّه در هر یک از انفاقات داریم.
وَ اللَّهُ واسِعٌ توهّم نشود چیزی از خزائن الهی کم گردد یا بخلی در مبدء باشد فقط اراده او موجد اشیاء است علیم بتمام جزئیّات و ضمائر و بواطن خبیر و دانا است.
یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ (269)
خداوند بهر که بخواهد حکمت عنایت میفرماید و هر که را حکمت داد خیر کثیری باو عنایت فرموده ولی متذکّر این نعمت عظمی نمی شوند مگر صاحبان عقل اختلاف شد بین مفسّرین در معنای مراد از حکمت باقوال زیادی تماما بدون مدرک: بعضی گفتند علم قرآن ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، مقدّم و مؤخّر، حلال و حرام، ظاهر و باطن، تفسیر و تأویل و این علم مختص بائمّه اطهار علیه السّلام است و بعضی گفتند اصابه در قول و فعل این هم از شئونات عصمت است. بعضی گفتند علم دین و بعضی نبوّت و بعضی معرفة اللَّه، و بعضی فهم و بعضی خشیة اللَّه و بعضی فقه.
و از حضرت صادق علیه السّلام مرویست قرآن و فقه مجمع. و در اخبار طاعة اللَّه و معرفة الامام و اجتناب الکبائر و تمام اینها مصادیق است.
و تحقیق کلام اینست که حکمت یکی از صفات ربوبیست و از شئون علم است
ص: 49
و مراد علم بجمیع مصالح و مفاسد افعال تکوینیّه و تشریعیّه است، و حکماء گفتند علم بحقایق و ذوات اشیاء بقدر الطاقة البشریة.
ولی حکمت شامل جمیع علوم میشود از فقه، اصول و معارف حقّه و حکمت طبیعی و حکمت عملی و علم اخلاق و تفسیر و بالجمله معرفة الاشیاء کلّها، و معلوم است این موهبة عظمی بهر کسی عنایت نشده لذا میفرماید یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ قابلیّت و لیاقت و استعداد میخواهد.
و نیز معلوم است که موهبتی بالاتر از این نیست و از این جهت میفرماید وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً و این حکمت مقول بتشکیک است، مراتب بسیاری دارد بلکه غیر متناهیست و هر کسی که باو عنایت شده بهره ای از آن دارد و این موهبت را جهّال و ارباب مال و جاه و دنیا طلبان درک نمیکنند بلکه صاحبان عقل و دانش میفهمند لذا میفرماید:
وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ لبّ خالص شیئی است و نفیس ترین اجزاء آن و در انسان آنچه که ما به الامتیاز او است و باعث شرافت او است عقل است لذا عقل را لبّ گفتند.
(اشکال) تمام افراد بشر صاحب عقل هستند پس تمام اولوا الالباب هستند (جواب) کسی که عقل را سرکوب شهوات و هواهای نفسانی و پایمال زخارف دنیوی از مال و منال و جاه و منصب و ریاست طلبی نماید عقل را میرانده است و مفقود نموده لذا از معصوم علیه السّلام است که فرمود
(العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان)
سؤال کردند پس آنچه در معاویه (علیه اللعنه) بود چه بود فرمود نکری و شیطنت
ص: 50
وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُهُ وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ (270)
وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ عطف بآیات سابقه راجع بانفاقات، و کلمه ما عام است جمیع انفاقات واجبه و مستحبّه را شامل است مِنْ نَفَقَةٍ آن مالی که انفاق میشود هر چه باشد و هر مقدار که باشد.
أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ نذر یکی از متعلّقات احکام است و کتاب نذر یکی از کتب فقهیّه است و اقسام بسیاری و فروع زیادی دارد که در فقه متعرّض هستند، و معنای نذر لغة بمعنی خوف است چنانچه انذار بمعنی اخافه و ترسانیدن است و ناذر بواسطه خوف نرسیدن بمطلوب خود نذر میکند و شرعا بمعنای اینست که انسان امری را بر خود حتم و واجب کند بسبب نذر و متعلّق نذر باید شرعا راجح باشد یا واجب یا مستحبّ که بشود بواسطه او تقرّب پیدا کند، پس نذر مباح و مکروه و حرام منعقد نمیشود، بلی اگر متعلّق واجب باشد وجوبش مؤکّد میشود نه اینکه دو وجوب پیدا کند چون وجوب قابل تکرّر نیست و ثمره نذر اینست که در ترک متعلّق کفّاره تعلّق میگیرد و بدون نذر فقط ترک واجب شده، و اگر مستحبّ باشد بواسطه نذر واجب میشود و عنوان استحبابش مندک میشود نه اینکه دو حکم استحباب و وجوب با هم مجتمع شود زیرا اجتماع ضدّین یا آنچه در حکم ضدّین است محال است.
و صیغه نذر للَّه علیّ کذا و بفارسی و سایر لغات هم منعقد میشود و بسایر صیغ هم منعقد میشود مثل (نذرت للَّه هکذا) و امّا بمجرّد قصد بدون تلفّظ معلوم نیست اگر چه احوط است.
و در مخالفت نذر کفّاره تعلّق میگیرد و در کفّاره آن اختلاف است مشهور قائلند که مثل کفّاره افطار رمضان است مخیّر بین عتق رقبه یا صیام شهرین یا اطعام ستّین مسکینا، و بعضی گفتند مثل کفّار قسم است که اطعام ده مسکین یا کسوه ده مسکین
ص: 51
یا عتق رقبه و اگر متمکن نباشد سه روز روزه چنانچه در قرآن میفرماید فَکَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ مائده آیه 91. لکن قول مشهور اقوی و احوط است.
و نذر دو قسم است مطلق و معلّق: نذر مطلق اینست که نذر میکند فلان عبادت را بجا بیاورد، و معلّق نذر میکند فلان عبادت را بجا بیاورد در صورتی که فلان امر واقع شود مثلا مریضش شفا یابد یا مسافرش از سفر برگردد یا گرفتاریش رفع شود یا حاجتش برآورده شود و امثال اینها که در صورت تحقّق معلّق علیه واجب میشود و بدون او واجب نیست بخلاف مطلق که مطلقا واجب است.
و نیز منقسم میشود بنذر جایز یعنی جایز است این نذر را بکند و منعقد میشود و نذر حرام یعنی حرام است این نذر و منعقد نمیشود مثل نذر معصیت و این هم دو قسم است مطلق و معلّق:
مطلق: مثل اینکه نذر کند خمر بخورد یا زنا بکند. و معلّق: نذر کند که اگر فلان واجب را بجا آوردم زجرا علی الطاعه یا فلان حرام را بجا آوردم رغبة علی المعصیة فلان صدقه را یا عبادت را بجا آورم، و امّا اگر عکس باشد رغبة علی الطاعة و زجرا عن المعصیة جایز است.
فَإِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُهُ چون علمش بهمه چیز ظاهر و باطنش و خصوصیّات آن و قصد منفق و ناذر احاطه دارد و البتّه هر چه مقتضی جزاء است جزاء خواهد داد.
وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ لفظ الظالمین اگر چه جمع محلّی بالف و لام است و افاده عموم میکند لکن بمناسبت حکم و موضوع مراد ظالم غیر مؤمن است زیرا مؤمن اگر چه ظالم باشد چه ظلم بنفس که مورد آیه است و چه ظلم بغیر که بواسطه ایمانش هم قابل رحمت و مغفرت است و هم قابل شفاعت منتهای امر اگر نسبت بحقوق الناس باشد ممکن است خداوند از فضل و کرمش آن قدر بمظلوم عنایت فرماید تا از
ص: 52
ظالم راضی شود و از حقّش صرف نظر کند (اللّهم ارض عنّا خصمائنا و ادّ عنّا حقوقهم بجاه محمّد و آله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم).
إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِیَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئاتِکُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (271)
إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ ابداء اظهار است یعنی علانیه دادن صدقه و الصدقات جمع محلّی بلام شامل جمیع صدقات واجبه و مستحبّه میشود فَنِعِمَّا هِیَ بسیار کار خوبی است و فوائد و ثمرات صدقه بسیار است و آیات و اخبار در این باب بی شمار است خداوند بدست خود صدقه را میگیرد أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ الآیه توبه آیه 105، و لذا در اخبار دارد ببوسید صدقه را که بدست خدا میرسد. و دارد
(انّ البلاء لا تخطی الصدقة)
(در سفینه) باعث استنزال رزق میشود خداوند عوض آن را میدهد و غیر اینها از اخبار مرویّه در سفینه و بحار و لآلی و غیر اینها.
و گفتند صدقه پنج قسم است: صدقه مال، صدقه جاه که شفاعت بیچاره ها باشد صدقه لسان اصلاح ذات البین، صدقه عقل مشاورت، صدقه علم بذل آنست.
و در اخبار دارد که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود بر هر مسلمی صدقه لازم است عرض کردند که همه قدرت ندارند فرمود
(اماتتک الاذی عن الطریق صدقة و ارشادک الرجل الی الطریق صدقة و عیادتک المریض صدقة و امرک بالمعروف صدقة و نهیک عن المنکر صدقة و ردّک السلام صدقة).
(در سفینه) است وَ إِنْ تُخْفُوها صدقه سرّ افضل است و فوائدش بیشتر
(صدقة
ص: 53
السّر تطفی غضب الربّ کما تطفی الماء النار)
و
(تذهب الخطیئة)
(و تدفع میتة السوء)
(و تدفع سبعین نوعا من البلاء)
(و الصدقة تکسر ظهر الشیطان)
(الصدقة افضل من الصوم و الصوم جنّة)
(و کلّ معروف صدقة)
و غیر اینها از اخبار.
وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ که باید بدست فقیر برسد البتّه هر چه محتاج تر است افضل است و بالاخص بذوی الارحام که دارد
(افضل الصدقة علی ذی الرحم الکاشح)
کاشح یعنی کسی که باطنا با تو خوب نیست و عداوت باطنی دارد، و نیز دارد
(ما وقی به المرء عرصه کتب له صدقة)
الی غیر اینها.
(فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ) یعنی صدقه سرّ بهتر است از علانیه، بلی در خصوص زکاة واجب دارد علانیه بهتر است برای تشویق دیگران لکن آن هم مشروط باینست که از شوائب ریا محفوظ باشد و موجب هتک فقیر هم نشود، و صدقات واجبه بر بنی هاشم حرام است و مستحبّه مذموم است و تفصیل این باب در فقه.
وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ ممکن است عطف به فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ باشد که صدقه سرّ مکفّر سیّئات است یا مطلق صدقه مکفّر است.
وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ مکررا تفسیر آن گذشت.
لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلِأَنْفُسِکُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (272)
لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ یعنی واجب نیست بر تو و ملتزم نیستی که مدعوین البته هدایت یابند چون مسئله هدایت مثل بسیاری از امور است که دو طرفی است و دو چیز لازم دارد یکی فاعل تام الفاعلیّة باشد و یکی قابل تام القابلیّة اگر احد طرفین
ص: 54
ناقص باشد تحقّق پذیر نیست، مثلا ایجاد باید موجد بکسر تام الفاعلیّة باشد تا بتواند ایجاد کند. و موجد بفتح تام القابلیّة باشد تا بشود موجود شود.
و لذا گفته اند که قدرت حق تعلّق بمحالات عقلیّه مثل اجتماع ضدّین و مثلین و اجتماع نقضین و ارتفاع آنها تعلّق نمیگیرد نه از جهت نقصان در قدرت و فاعلیّت حضرت حق بلکه از جهت نقصان در طرف قابلیّت، چون این امور قابلیّت وجود ندارند و تحقّق پذیر نیستند.
وجود مقدّس حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در جهت فاعلیّت در امر هدایت نقصانی ندارد تام الفاعلیّة است ابدا کوتاهی در تبلیغ و ارشاد و بیان و اقامه معجزه نفرموده بلکه کافر عنود و شقیّ بد سیر و فاسق لجوج قابلیّت هدایت ندارند نقصان از این طرف است، پیغمبر باید وظیفه خود را انجام دهد که عذری بر احدی نماند هر کس قابلیّت هدایت دارد هدایت میشود و هر که ندارد نمیشود و این جمله بعین مثل آیه شریفه إِنْ عَلَیْکَ إِلَّا الْبَلاغُ سوره آیه وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ خداوند هر کس را که میداند قابل هدایت است تمام اسباب هدایت را تکوینا و تشریعا برای او فراهم میفرماید از توفیق و تأیید، و تعبیر به مَنْ یَشاءُ هر که را بخواهد برای اینست که مشیّت حق تعلّق بمورد غیر قابل نمیگیرد و اگر مورد قابل باشد البتّه مورد تعلّق مشیّت است.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلِأَنْفُسِکُمْ ماء موصوله شرطیّه یعنی هر چه انفاق کنید از انفاقات خیریّه از واجبات و مستحبّات نفع آن در دنیا و آخرت راجع بخود شما است. نه بر خداوند فائده بخش است زیرا غنیّ بالذات است و نه بر پیغمبر و امام و سایر دعات الی اللَّه زیرا اجر آنها بر خداوند است دائر مدار این نیست که شما بپذیرید یا نه و نه بر سایر مردم، زیرا هر کس اجر عمل خود را میبرد.
وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ ماء نافیه است لذا جزم نمیدهد یا در مقام
ص: 55
نهی است مثل فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ بقره آیه 93، و گفتند نفی در مقام نهی آکد در حرمت است کانّه میفرماید نباید تحقّق پذیرد پس دلالت میکند که انفاق بدون قصد قربت حرام است، یا در مقام نفی است یعنی سزاوار نیست پس بدون قربت مثوبت و اجر ندارد و لو حرام نباشد.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ ما جازمه شرطیّه است، جزاء یُوَفَّ إِلَیْکُمْ است و ایفاء بمعنی تمام اداء است، ایفاء دین یعنی کلیّه دین اداء شد پس این انفاق خیر بمنزله قرض است که بخدا داده ای مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً الایه بقره آیه 246، و البتّه خداوند قرض و دین خود را اداء میفرماید و کاملا با نفع زیادی اضعاف مضاعف ردّ میکند بصاحبش.
وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ ظلم در حق شما نشده چنانچه بعض جهّال توهّم کرده اند که تشریع عبادات مالیّه از واجبات مثل خمس و زکاة، و مستحبّات مثل صدقات مندوبه ظلم است که یکی زحمت بکشد و مالی گرد کند و بدیگران بدهد لکن این اشتباه است. اوّلا مال را خداوند داده و دستور تصرفاتش را معیّن کرده نمیشود تجاوز کرد.
و ثانیا مجّانی نیست معامله و تجارتی است با خدا که موجب نفع بسیار است و ممکن است کلمه من خیر در هر دو موضع متعلّق بانفاق مستفاد از تُنْفِقُوا نباشد چنانچه گفتیم که مراد از انفاقات واجبه و مستحبّه باشد بلکه متعلّق بکلمه ما باشد یعنی چیزی را که انفاق میکنید خیر باشد که عبارت از مال حلال باشد و انفاق از مال حرام فائده و نتیجه ندارد بلکه موجب عذاب و سخط الهی است چنانچه قبلا ذکر شد و اطلاق خیر بر مال حلال در قرآن داریم کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ الآیة بقره آیه 176.
ص: 56
لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ لا یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (273)
لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ لام للفقراء متعلّق بجملات آیات سابقه است که انفاقات باشد و لام اگر چه لام اختصاص است ولی چون مسلّم است که انفاق بغیر اینها هم جایز و ممدوح است لذا بمعنی اولویّت است و ینبغی، یعنی باین فقراء اولی و اینها احقّ بصدقات هستند نسبت بسایر فقراء أُحْصِرُوا از حصر بمعنی منع است و از این باب است حصار شهر که مانع از دخول دشمن است در داخل شهر، و از این باب است شبهه محصوره که اطراف شبهه محدود است و معیّن، مقابل غیر محصوره که محدود نیست. و از همین باب است حصر در حج که مانع شوند از تشرف حاج بمکّه.
و مراد در مقام فقرایی هستند که محصور شده اند و نمیتوانند تحصیل معاش کنند یا بواسطه مرض یا ضعف یا تنگدستی و فقدان وسائل کسبی یا از ترس اعداء و یا دور افتادن از اوطان خود یا جهات دیگر.
و مراد از فِی سَبِیلِ اللَّهِ این است که این حصر اینها برای امر دینی باشد مثل اصحاب صفه که تشرّف پیدا کردند مدینه بدین اسلام و از خانه و زندگانی خود دست کشیدند و بی منزل بودند در صفه مسجد زندگی میکردند، که در حدیث از حضرت باقر علیه السّلام مرویست که شأن نزول آیه آنها هستند و چهارصد نفر بودند یا برای تهیّأ بر جهاد یا جهات دینی دیگر، اشاره باین است که احصار آنها از روی تقصیر و عصیان نباشد مثل اکثر فقراء که از روی لشی و تنبلی و بیماری یا از باب اسراف
ص: 57
و تبذیر مال یا صرف در محرّمات مثل قمار و زنا و امثال اینها خود را بفقر و فاقه و تنگدستی انداختند، بلکه بسیاری از آنها گدایی را کسب خود قرار داده و از این راه استفاده های بسیاری دارند.
لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ قدرت بر کسب و رفتن بجای دیگر ندارند زیرا اگر کسی در مکانی وسائل معاش برای او مهیّا نباشد باید بمکان دیگر برود و تحصیل معاش کند لکن اینها قادر بر این هم نیستند.
یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ از بس حفظ آبرو میکنند و خود را در انظار مردم این نحو جلوه میدهند که ظاهر آنها بر کسی که خبر از حال آنها ندارد مینماید که اینها از اغنیاء هستند.
مِنَ التَّعَفُّفِ عفّت بمعنی حفظ نفس است از ارتکاب اعمال سیّئه و اخلاق رذیله و اموال محرّمه بلکه از اموال مشتبه که یکی از اخلاق فاضله انسان عفّت است بلکه سر منشأ بسیاری از اخلاق حمیده است چون در علم اخلاق، اخلاق را بر هشت قسمت تقسیم کرده اند:
1- اخلاق راجعه بقوّه عاقله. 2- بقوّة شهویّه بهیمیّه. 3- بقوّه وهمیّه شیطانیّه 4- بقوّه غضبیّه سبعیّه. 5- بقوّه وهمیّه و شهویّه. 6- وهمیّه و غضبیّه.
7- شهویّه و غضبیّه. 8- شهویّه و وهمیّه و غضبیّه.
و از برای هر یک از این اقسام دو جنس معیّن کرده اند که در تحت هر جنسی انواع بسیاری است: جنس قوّه عاقله در طرف اخلاق فاضله علم است و در طرف اخلاق رذیله جربزه و جهل است از حیث افراط و تفریط.
و جنس قوّه شهویّه در طرف اخلاق فاضله عفّت است و رذیله شرّه و خمود است از حیث افراط و تفریط.
و جنس در وهمیّه فطانت در طرف فاضله و وسوسه و سفاهت افراطا و تفریطا
ص: 58
در طرف رذیله.
و جنس قوّه غضبیّه شجاعت در طرف فاضله و تهوّر و جبن در طرف رذیله افراطا و تفریطا و هکذا.
و بالجمله عفّت یکی از اجناس است در قوّه شهویّه که اخلاق فاضله در این قوّه تحت عنوان عفّت است.
و امّا اخلاق مرکّبه از دو قوّه جنسش هم مرکّب از دو جنس است چه در طرف فاضله و چه رذیله مثلا عاقله و شهویّه علم و عفّت و هکذا، و مرکّب از سه قوّه سه جنس است.
تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ یعنی اگر جاهل توهّم غناء در آنها میکند لکن انسان فطن زیرک دانشمند از سیماء صورت آنها آثار فقر را درک میکند.
لا یَسْئَلُونَ النَّاسَ اهل سؤال نیستند و نزد کسی اظهار فقر و تنگدستی نمیکنند و البتّه سزاوار است کسی که بخواهد باین نوع احسان و انفاقی کند بنحوی باشد که حفظ شئونات آنها بشود و نفهمند که منفق درک فقر آنها را کرده و بعنوان فقر بآنها انفاق کرده.
الحافا الحاف اینست که سؤال را شعار خود قرار داده مثل لحاف که بخود می پیچند و همه جا و از همه کس سؤال میکنند، و اینجا مراد این نیست که این فقراء سؤال غیر الحافی میکنند بلکه اصلا اهل سؤال نیستند چه رسد الحاف در آن وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ تفسیرش واضح است و گذشت در جمله ای از آیات شریفه.
ص: 59
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (274)
اخبار زیادی از طرق خاصه و عامه که در برهان و غیر آن نقل کرده اند که این آیه شریفه در مدح امیر المؤمنین علی علیه السّلام نازل شد که آن حضرت چهار درهم نقره داشت و بیش از این نداشت یکی را شب انفاق فرمود و یکی روز، یکی سرّا یکی علانیه و این آیه شریفه در مقام ترغیب و تحریص بر انفاق است که هر نحوی باشد شب باشد یا روز سرّی باشد یا علانیة اجر آن نزد خداوند محفوظ است و فردای قیامت نه خوف از عذاب دارند نه حزن از نرسیدن بثواب خداوند آنها را بمثوبات خود نائل میفرماید و از عذاب خود نجات میدهد و ایمن میگرداند با شرایط مذکوره در آیات سابقه.
الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاَّ کَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَی اللَّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (275)
یکی از محرّمات و معاصی کبیره ربوا است و آیات و اخبار در حرمتش و شدّت عقوبتش بسیار است مثل همین آیه و آیات بعد از آن، و مثل اخبار وارده که از آن جمله است حدیث مروی از علی بن ابراهیم از حضرت صادق علیه السّلام فرمود
(در هم ربا اعظم
ص: 60
عند اللَّه من سبعین زنیة بذات محرم فی بیت اللَّه الحرام)
و نیز فرمود
(الربا سبعون جزءا ایسره مثل ان ینکح الرجل امّه فی بیت اللَّه الحرام)
و غیر اینها.
و ربا دو قسم است: رباء قرضی و معاملی. رباء قرضی عبارت است از اینکه چیزی را بعنوان قرض بدهد و شرط کند که چیزی زائد بر این مال باو ردّ کند و فرق نمیکند که آن شیئی زائد از جنس همان عین مقروضه باشد یا شی ء دیگر حتّی اگر شرط عملی بشود و لو قرائت یک سوره از قرآن یا یک ذکر از اذکار یا شرط وصفی زائد باشد مثل جیّد و ردیّ، امّا زیاده بدون شرط مانعی ندارد بلکه مستحبّ است و لو دائن هم بداند که مدیون آن زیاده را میدهد و داعی بر دین هم باشد لکن شرط نکند که مدیون ملزم باشد بردّ زائد.
و حرمت ربا مخصوص بگیرنده نیست بلکه دهنده و واسطه و شاهد و کاتب تماما شریک در حرمت هستند بنصّ اخبار، و طرقی در فقه برای فرار از ربوا ذکر کرده اند باسم حیل ربا که بهترین آنها اینست که قبل از قرض آن زائد را دهنده بگیرنده صلح یا هبه کند و شرط کند که این مقدار بمن قرض بده تا فلان مدّت بتو رد کنم که قرض شرط صلح باشد و امّا عکس آن که صلح شرط قرض شود ربا است و حرام است و این رباء قرضی در همه چیز میآید.
و امّا رباء معاملی که عبارت از مبادله جنس بجنس باشد در خصوص مکیل و موزون است که باید جنسین هر دو از حیث مقدار و وزن متساوی باشند که اگر یکی از آنها زائد بر دیگری باشد ربا است و حرام است، ولی در معدود مثل تخم مرغ یا مبادله یک اسکناس صدی بصد اسکناس یک تومانی یا در ذرع و متر مثل پارچه یا زمین یا خانه مانعی ندارد، و طرق فرار از این ربا هم بسیار است، از آن جمله اینکه در طرف نقیصه جنس دیگری را ضمیمه کنند یا در طرفین یا دو معامله بشود مثلا شکر را بیک قیمتی بفروشد و قند را بهمان قیمت بخرد که قند بازاء شکر نباشد
ص: 61
الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا اکل کنایه از تصرّف و اخذ است مثل لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ بقره آیه 181، و مثل إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً نساء آیه 11.
لا یَقُومُونَ فردای قیامت که تمام خلق قیام میکنند برای حساب إِلَّا کَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ آکل ربا قیام نمیکند مگر مثل آدم جن زده نظیر آدم غشی و حمله ای و مست که بر زمین میخورند و بنحو متعارف راه نمیروند و باصطلاح کج و منحرف راه میروند که تمام اهل محشر از این علامت میفهمند که اینها آکل ربوا هستند.
و خبط بمعنی حرکت غیر طبیعی است و فلان مخبط است یعنی عقلش بر خلاف موازین عقلیّه حکم میکند.
و اختلاف است در اینکه آیا تماسّ شیاطین و اجنّه نسبت بانسان حقیقت دارد یا آنکه این حالات مرض است عارض میشود و در نظر عامّه تعبیر بجن زده میکنند و خداوند مطابق نظر عامّه تعبیر فرموده.
و تحقیق مطلب اینکه هر دو قسم ممکن است و واقعیّت دارد، بسا امراضی موجب این حالات میشود و بسا بواسطه عملی تماسّ با جن و شیاطین پیدا میکند و بسیار مشاهده شده و بطرقی رفع شده و آیات قرآنیّه بر این ناطق است مثل همین آیه و آیه وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ اسری آیه 66 و آیات و اخبار و ادعیة و عوذات و شواهد خارجیّه که قابل شبهه و اشکال نیست.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا زیرا ربا در نظر مردم خود یک نوع مبادله است و یک نوع کسب و تجارت است و چه بسیاری هستند که شغل و کسب و تجارت آنها منحصر بهمین است و بخصوص ربای معاملی که حقیقة مبادله ثمن و مثمن است، و جواب آنها اینست که مجرّد تشابه و مثلیّت موجب حلّیت نمیشود چه بسیار
ص: 62
بیع هایی است که شارع مقدّس حرام کرده مثل بیع خمر و آلات قمار و آلات ساز و آواز و مجسّمه و غیر اینها، و حاصل اینکه در حلّیت بیع و صلح و اجاره و سائر معاملات محتاج بامضاء شرع است و لو در نظر عرف همه یکسان باشد.
وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا و حال آنکه خداوند بیع را حلال فرمود با مراعات شرائط مقرّره در فقه از شرائط عوضین و متعاملین و نفس معامله و ربا را حرام فرمود و بزرگان مضارّ دنیوی ربا را مفصلا متعرض شدند که چه مفاسدی در بر دارد لکن امروز معمول دنیا در تمام ممالک و تمام بانکها و تجارتخانه ها و جمیع ادارات است و بسیار مورد تعجّب است از ممالک اسلامی با اینکه نصّ قرآن و ضرورت دین بر حرمتش قائم است بآن قانونیّت داده اند.
فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ موعظه عبارت از ترساندن از عواقب سوء معاصی و نصیحت بفعل طاعات و تذکّر بمفاسد و مصالح امور و حث بر اعمال حسنه و وصیّت بتقوی و پرهیزگاری و تنبّه از اغترار بدنیا و زخارف آن و ترغیب بآخرت و مثوبات آن و نحو اینها و در مقام بیان حکم و حرمت رباء است.
فانتهی یعنی آکل ربا منتهی شد از پند الهی و ترک ربا کرد.
فَلَهُ ما سَلَفَ یعنی آنچه پیش از بیان حکم و قبل از تحریم از ربا اخذ کرده برای او حلال است و خداوند گذشت میفرماید نظیر حدیث
(الاسلام یجبّ ما قبله)
و بعضی گفتند پیش از علم بحرمت که جاهل بوده بحرمت ربا بر او حلال و پس از علم بحرمت دیگر حلال نیست، و بر طبق این هم اخباری داریم در برهان مذکور است و حاصلش اینست که وارث اگر میداند که مورث او ربا میگرفته آیا ارث بر این حرام است با اینکه میداند در این مال ربوا هم هست حضرت میفرماید اگر مال بخصوصی را میداند ربا است باید ردّ کند و اگر مختلط است حلال است.
و این اخبار دلالتش بر این معنی معلوم نیست زیرا این مسئله بیان حکم مال
ص: 63
شبهه است و مختلط بحرام که در فقه معیّن شده که اگر مقدار حرام و صاحب را میشناسد و معلوم است باید ردّ کند و اگر صاحب معلوم و مقدار مجهول تصالح کنند و اگر مقدار معلوم و صاحب مجهول ردّ مظالم و اگر هر دو مجهول خمس محلّل.
بلی در ذیل حدیث دارد
(فانّ رسول اللَّه قد وضع ما مضی من الربا و حرّم علیهم ما بقی فمن جهله وسع له جهله حتّی یعرفه اذا عرف تحریمه حرم علیه و وجب فیه العقوبة)
لکن این جمله هم دلالتش تمام نیست بلکه ممکن است این باشد که جاهل غافل نه جاهل ملتفت اگر مال حرام بدست آورد و صاحب مال برضایت باو داد و لو مالک نمیشود لکن اگر تلف شد به اینکه مصرف کرد چون باذن مالک بوده ضمان ندارد بلی اگر عین باقیست باید رد کند و اللَّه العالم.
وَ أَمْرُهُ إِلَی اللَّهِ از برای ربوا دو حکم است وضعی که باید بصاحبش رد کند و ضامن است و حق الناس است، و تکلیفی که حرام است و مستحق عقوبت است، از حیث حکم وضعی باید ذمّه خود را فارغ کند و امّا از حیث تکلیفی امر او با خداوند است میخواهد عفو کند و میخواهد عقوبت فرماید مثل سایر معاصی در صورتی که مستحلّ ربا نباشد که کافر میشود و قابل عفو نیست.
وَ مَنْ عادَ که با علم بتحریم دست بر نداشت چنانچه اکثر با اینکه میدانند حرام است مرتکب میشوند.
فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ تفسیرش واضح و گذشت الّا اینکه اینجا یک نکته دارد و آن اینست که بضرورت مذهب شیعه مؤمن مخلّد در عذاب نیست و بالاخره بواسطه ایمان نجات پیدا میکند و این آیه حکم بخلود فرموده میتوان گفت که آکل ربا اگر بی توبه از دنیا رود بی ایمان از دنیا می رود (نعوذ باللّه من عذاب اللَّه و سخطه).
ص: 64
یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ (276)
در نظر ناس این است که ربا باعث زیادتی مال میشود و بسا اشخاصی از مال ربا ثروتهای زیادی بدست آورده اند و صدقه باعث نقصان مال است و بسا بفقر و بیچارگی منجر میشود.
خداوند این نظر را ردّ میفرماید و مطلب را عکس بیان میکند که ربا باعث نقصان و از بین رفتن میشود و صدقه باعث زیادتی میگردد، و توضیح کلام اینست که ربا مورث مضرّاتی میشود اوّلا بتدریج که معنای محق است از بین میرود و بکلّی نابود میگردد و بسیار مشاهده شده.
و ثانیا اگر صورت مال از بین نرود برکاتش از بین میرود یعنی از این بهره و استفاده و کیف و لذّت نمیبرد و با هزار حسرت میگذارد و میرود و وارث آن را تضییع میکند و بالاخره محق میشود و هکذا وارث وارث.
و ثالثا محق دین میکند چون مال حرام مخصوص همچه حرامی قلب را سیاه میکند، شیطان را مسلّط میکند، دل قسیّ میشود موعظه در او تأثیر نمیکند، توفیق سلب میشود، ایمان ضعیف میگردد تا بالاخره بسا مستحل رباء میشود و کافر میگردد و بی ایمان از دنیا میرود و وبال و عقوبتش بر او باقی میماند.
و بهمین معنی در اخبار تصریح فرموده چنانچه در برهان از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده فرمود
(أیّ محق امحق من درهم الربا بمحق الدین).
و رابعا محق اعمال و عبادات میکند فردای قیامت بازاء هر درهمی چه اندازه از عبادات او را بصاحب مال بدهند و چه اندازه سیّئات او را بر این بار کنند چون جنبه حق الناس دارد.
و خامسا بواسطه ربا از فیوضات و مثوبات اخروی محروم میگردد و بعذاب
ص: 65
و عقوبات گرفتار میشود.
و بالعکس صدقات چه واجبه و چه مندوبه باعث زیادی مال میشود و زیادتی برکات و موجب قبولی اعمال و دفع بلیّات و نورانیّت قلب و قوه ایمان و دفع شیطان و نجات از عذاب و عقوبات و نیل بمثوبات و ارتفاع درجات و تشبّه بانبیاء و اولیاء و حصول ملکه سخاوت و فوائد دیگر.
لذا میفرماید یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ پس از این بهمین نکته که عرض شد که باعث محق دین میشود اشاره دارد جمله اخیره که میفرماید:
وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ کفّار صیغه مبالغه کافر است یعنی بسیار کافر، کفر روی کفر که اثر رباء است اگر مستحلّ بآن شود هر درهمی موجب کفر است و مستحلّش کافر هر چه زیاد شود زیاد میشود.
و اثیم صفت مشبّهه است از اثم که اثم و معصیت بر او ثابت و دائم و باقی میماند. و کلمه لا یُحِبُّ هم دلالت دارد زیرا مؤمن مسلّما بهر درجه باشد محبوب خدا است و اطلاق لا یُحِبُّ مشعر باین است که آکل ربا چه مستحلّ و کفّار باشد و چه غیر مستحلّ و لکن اثیم باشد بی ایمان از دنیا میرود مگر موفّق بتوبه شود و مورد عفو گردد.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (277)
احتیاج بتفسیر ندارد چون جملات آن در اول سوره مفصّلا بیان شده، فقط نکته ای که اینجا باید متذکّر شویم اینست که جمله وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ
ص: 66
از باب عطف خاص است بعام که عَمِلُوا الصَّالِحاتِ باشد بلکه اظهر مصادیق آن است و از این آیه و آیات بسیاری از قرآن استفاده میشود که ایمان تنها مورد جمیع این مثوبات نیست بلکه اعمال صالحه یا در بعض آیات تقوی هم لازم دارد.
و توضیح مطلب آنکه افراد بشر در قیامت بر چهار دسته تقسیم میشوند: یک قسمت کسانی که نه ایمان داشته و نه عمل صالحی مثل اکثر کفّار بخصوص منهمکین آنها در معاصی و ظلم که در اشدّ درکات جهنّم معذّب بانواع عذاب گرفتار هستند.
قسمت دوم- کسانی که ایمان ندارند و لکن اعمال صالحه بسا از آنها صادر شده اینها بواسطه نداشتن ایمان در جهنّم معذّب هستند لکن بواسطه پاره ای از اخلاق فاضله یا اعمال صالحه تخفیفی در عذاب دارند هر کس بقدر خود.
قسمت سوم- کسانی که با ایمان از دنیا رفتند لکن اعمال سیّئه آنها بسیار و اعمال صالحه قلیل، اینها بواسطه ایمان مسلّما اهل نجات هستند و نائل به بهشت خواهند شد لکن بواسطه کوتاهی در اعمال صالحه یا کثرت معاصی گرفتار هستند یا در موقع قبض روح یا در عالم برزخ و قبر یا در صحرای محشر یا العیاذ باللّه در جهنّم تا رحمت الهی و مغفرت حق و شفاعت شفعاء شامل حال آنها شود و نجات پیدا کنند چون قابلیّت آن را دارند و بالاخره از مورد این آیه خارج هستند.
قسمت چهارم- کسانی هستند که مشمول این آیه و آیات دیگر بسیار هستند و آنها کسانی هستند که در حق آنها میفرماید إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا که بجمیع عقائد حقّه معتقد باشند و انکار ضروریّات دین و مذهب را ننمایند و اعمالی که موجب کفر شود از آنها سر نزند.
وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ از اعمال واجبه و مستحبّه کوتاهی نکنند بالاخص این دو عمل مهم اسلامی را انجام دهند که وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ باشد جمیع فوائد دنیوی و اخروی را حیازت کرده اند که لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ از نتایج دنیوی و اخروی
ص: 67
وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ که بقدر خردلی از برای آنها عذاب نیست نه حین موت نه در قبر و برزخ و نه فردای محشر و بکمال امنیّت و راحتی خیال وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ که هیچ فیضی از آنها سلب نمیشود که باعث حزن آنها بشود (اللّهمّ ارزقنا بمحمّد و آله صلّی اللَّه علیه و آله).
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (278)
این آیه راجع بکسانیست که معامله ربوی کرده اند یعنی قرض داده بشرط زیاده و هنوز مدّت سر نیامده اگر قرض در زمان کفر بوده و قبل از انقضاء مدّت اسلام آورده آنچه در زمان کفر زیاده گرفته حلال و از زمان اسلام باید باصل رأس المال اکتفاء کند و از زیاده صرفنظر کند.
و همچنین مؤمنین صدر اسلام که قبل از نزول آیات ربا قرض داده و قبل از انقضاء مدّت آیات نازل شده آنچه قبل از نزول گرفته حلال و امّا بعد از نزول آیات باید زیاده نگیرد و باصل مال اکتفاء کند.
و همچنین کسانی که بعد از نزول آیات علما عمدا یا جهلا معامله ربوی کردند سپس عالم شدند یا نائب باید باصل مال قناعت کنند و زیاده نگیرند و آیه عموم دارد تمام اینها را شامل میشود و لو شأن نزولش بعض مصادیق خاصه باشد و لذا میفرماید یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا که کفّار از این خطاب خارج هستند اتَّقُوا اللَّهَ بپرهیزید و از محرّمات الهی اجتناب کنید و مخالفت اوامر او را نکنید که یکی از مصادیق آن وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا است ترک کنید آنچه از ربا باقی مانده.
إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اگر ایمانتان حقیقت داشته باشد، اشاره به اینکه اگر دست از ربا برنداشتید و باین آیات قرآنیّه معتقد نشدید و بی اعتنایی کردید ایمان شما
ص: 68
حقیقت ندارد و کافر میشوید اگر مستحل باشید.
و در بسیاری از واجبات و محرمات این شرط شده که تارک این واجب یا فاعل این حرام ایمان ندارد یا بی ایمان میمیرد.
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ (279)
این آیه مربوط است بآیه قبل و فاء در فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا تفریع بر جمله قبل وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا است یعنی اگر دست از اکل ربوا برنمیدارید و ترک ربوا نمیکنید که نفی در نفی اثبات است یعنی مرتکب ربا میشوید فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ آماده باشید برای جنگ با خدا و رسوله، فَأْذَنُوا از ماده اذان است بمعنی اعلان جنگ چنانچه اذان اعلان و آمادگی بر نماز است و معنی فاعلموا است یعنی بدانید که آخذ ربا با خدا محاربه میکند و خداوند با او میجنگد و جنگ با خدا فتح ندارد نه دنیا که خدا او را ریشه کن میکند و بانواع شدائد و بلیّات گرفتار و نه در آخرت که بانواع عذاب دچار خواهد شد، و جنگ با رسول او را در شکنجه میکشد و محکوم بحدّ و قتل میفرماید که امام یا نائب امام او را توبه دهد و اگر توبه نکرد در دفعه اول و ثانی او را تأدیب که تعذیر باشد میکند و در دفعه ثالثه او را میکشد، چنانچه در مجمع البیان از حضرت صادق علیه السّلام روایت فرموده فرمود
(آکل الربا یؤدب بعد البیّنة فان عاد ادّب فان «و ان خ ل» عاد قتل).
وَ إِنْ تُبْتُمْ توبه کردید و دست برداشتید و دیگر مرتکب نشدید نسبت بآنچه که مرتکب شده اید یعنی قرض داده اید و هنوز استرداد نکرده فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ
ص: 69
همان مقدار که طلب دارید بگیرید و اگر هم ربوا گرفته اید مقدار طلب خود را بردارید و ما زاد را ردّ کنید بصاحبش مگر مواردی که قبلا تذکّر دادیم که لزوم ندارد ردّ و خداوند گذشت فرموده.
لا تَظْلِمُونَ بمدیون ظلم نکنید در گرفتن زیاده وَ لا تُظْلَمُونَ و خود هم ظلم نکشید در اصل مال که بر مدیون واجب است که اداء دین را بکند و بدائن ظلم نکند و مسامحه در اداء ننماید بلکه اداء دین در صورتی که مدیون متمکّن باشد و دائن مطالب باشد واجب فوری است که هر ساعتی ترک آن گناه کبیره است بلکه از معاصی دائمیّه است چون وجوبش فورا ففورا است.
وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلی مَیْسَرَةٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (280)
تفصیل کلام اینکه مدیون چه دین از جهت استقراض باشد که مورد آیه است چه از جهات دیگر اگر متمکّن از اداء دین باشد و دائن هم مطالب باشد یا حالت مطالبه داشته باشد و لو حیاء مطالبه نکند واجب فوری است که باید اداء نماید و تأخیر و مسامحه در اداء گناه کبیره است هر چه تأخیر اندازد موجب ازدیاد معصیت میشود حتّی بعضی از علماء که قاعده ترتب را تمام نمیدانند عبادت منافیه با اداء دین را باطل میدانند و اگر متمکّن هست لکن دائن مطالب نیست و راضی بتأخیر است و لو واجب است بر مدیون اداء دین لکن واجب موسع است فورا واجب نیست و در تأخیرش گناهی مرتکب نشده و اگر متمکّن نیست که مورد آیه است که میفرماید وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ یعنی سخت است و متعسّر است در اداء و البتّه مستثنیات دین خارج است مثل خانه و اساس البیت و نفقه یک شبانه روز خود و واجب النفقه بمقدار شأن و زیّ خود بر مدیون واجب نیست که خانه و اساس البیت را بفروشد و دین
ص: 70
خود را اداء کند اگر چه جایز است و بر دائن حرام است مطالبه کند بلکه باید صبر کند تا زمانی که مدیون متمکّن شود و اینست معنای فَنَظِرَةٌ إِلی مَیْسَرَةٍ یعنی مهلت دهد و انتظار کشد تا زمانی که میسور گردد، و این حکم در جائیست که دین در ذمّه باشد و امّا اگر عین مال دائن نزد مدیون موجود است دائن حق دارد از او بگیرد چنانچه اگر مدیون بمیرد دیون او تعلّق بترکه او میگیرد و لو ترکه از مستثنیات دین باشد و دین مقدّم بر ارث است بنص آیات شریفه لکن اختیار تعیین دین در ترکه با وارث است نه با دائن و اگر میّت ترکه ندارد بر وارث واجب نیست از مال خود دیون مورث را ادا کند و دائن حق مطالبه از احدی ندارد.
و ممکن است حاکم از مصارف بیت المال در صورتی که دین برای امر مشروعی باشد اداء کند از سهم زکاة که سهم غارمین باشد.
و اگر مدیون زائد بر مستثنیات دین دارد لکن دیون بیشتر از موجودی است دیّان حق دارند از حاکم تقاضای حجر کنند حاکم مدیون را محجور میکند از تصرف در مال و موجودی را تقسیم میکند بحساب دیون بین دیّان.
و اگر احد دیّان عین مالش موجود باشد حق دارد آن را اخذ کند و دیگر دیّان در آن شرکت ندارند ولی بقیّه دیون در ذمّه مدیون هست و مورد این جمله آیه هست که هر وقت متمکّن شد باید اداء کند و دیّان باید صبر و انتظار داشته باشند تا زمان تمکّن و مدیون اگر متمکّن از کسب و تحصیل مال باشد واجب است تحصیل کند و بقیّه را اداء کند.
و در هر صورت در مورد تعسّر و نداشتن مال دیّان افضل و احسن اینست که از دین خود صرف نظر کنند و بعنوان صدقه پای مدیون حساب کنند و ذمّه او را فارغ کنند چنانچه میفرماید وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ و ذخیره اخروی خود قرار دهند و در حساب خدا حساب کنند که بمراتب از استفاده دین نفعش بالاتر است،
ص: 71
إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ بمثوبات اخروی و فوائد دنیوی صدقه، و انظار چنانچه در حدیث است
(من انظر معسرا او وضع عنه اظلّه اللَّه تحت ظلّ عرشه یوم لا ظلّ الّا ظلّه)
و نیز دارد
(من انظر معسرا کان له بکلّ یوم صدقة)
مروی در مجمع البیان است و بر طبق بسیاری از این فروع اخبار زیادی وارد شده که جمله ای از آنها را در برهان نقل فرموده با مثوبات زیادی.
وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (281)
بسیاری از مفسّرین گفته اند که این آخر آیه است که بر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نازل شده و مستند آنها روایتی است از ابن عباس و روایت مفصّل است لکن چون منتهی بمعصوم نیست و سندش هم از طرق شیعه نیست اعتباری ندارد لذا از نقل آن خودداری کردیم و این آیه شریفه مشتمل بر سه جمله است:
جمله اولی امر بتقوی است که در موارد زیادی از قرآن ذکر شده و این امر مثل امر باطاعت و عبادت و نهی از معصیت و فحشاء و منکر از اوامر ارشادی است که ارشاد بحکم عقل میکند چون عقل سلیم لزوم تقوی و اجتناب از معاصی و اطاعت مولی را حکم میکند و معنای امر ارشادی اینست که بر مخالفتش عقوبتی جز همان مضاری که در معصیت دارد مترتب نمیشود و بر اطاعتش جز همان فوائدی که در مأمور به است ندارد و اعمال مولویّت در اینها نشده که نفس تقوی یکی از واجبات شرعیّه باشد بلکه ممکن نیست زیرا تسلسل لازم میآید لذا میفرماید وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللَّهِ یعنی در دنیا بترسید از روزی که بازگشت میکنید که یوما مفعول به اتَّقُوا است نه آنکه روز قیامت متّقی شوند و یوما مفعول فیه باشد و این جمله شامل جمیع واجبات و محرّمات از عقائد و اخلاق و اعمال میشود که تقوی
ص: 72
عبارت است از فعل واجب و ترک حرام.
جمله دوم ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ که جزئی و کلّی اعمال خیر و شرّ جزا داده خواهد شد و کوچکترین عملی بدون جزاء نمیماند که مفاد آیه شریفه فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ سوره زلزال آیه 7 و 8، و آیات بسیار دیگر است.
جمله سوم وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ که در اعمال خیر نقصانی از مثوبات خداوند روا ندارد و جزای اوفی مرحمت میفرماید و در اعمال شرّ خردلی زائد بر استحقاق عبد عقوبت نخواهد نمود بلکه بسا مورد عفو و گذشت واقع میشود و بالجمله عادل حکیم ظلم نمیکند از حقّ مطیع کم نمیکند و بر عاصی افزوده نمیکند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلاَّ تَرْتابُوا إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلاَّ تَکْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ (282)
ص: 73
این دو آیه شریفه از ابسط آیات قرآنیّه و مشتمل بر مطالب بسیاری است و احکام زیادی و ما ناچاریم که در ضمن تفسیر بیک یک آنها شرح بمقدار لازم دهیم و تفصیل آنها را حواله بکتب فقهیّه دهیم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خطاب بمؤمنین است و لو در احکام تمام شرکت دارند لکن قابل تخاطب نیستند و کانّه مورد اعتناء فقط مؤمنین هستند.
إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ مطلق است یعنی کاری و عملی نمودید که مدیون شدید یا بمعامله مثل معامله سلف که بایع مدیون جنس میشود، یا نسیه که مشتری مدیون ثمن، یا اجاره که مستأجر مدیون مال الاجاره یا مدیون اجرت اجیر، یا قرض که مستقرض مدیون مقروض، یا اتلاف که متلف مدیون مالک یا اشیاء دیگری که مورث تحقّق دین میشود.
و کلمه تَدایَنْتُمْ و لو دلالت بر تحقّق دین دارد و احتیاج بکلمه بِدَیْنٍ ندارد لکن کلمه بِدَیْنٍ برای تعمیم است یعنی اذا تداینتم بایّ دین.
إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی تقیید میکند برای اخراج دیون معجّله که باید فوری اداء گردد و احتیاج بمکاتبه ندارد، و امّا دیون مأجّل باید مدّتش معلوم باشد مثل سلف که زمان اداء جنس و نسیه که زمان اداء ثمن باید معلوم باشد از حیث ماه و روز معیّنی که معنی مسمّی همین است.
ص: 74
فَاکْتُبُوهُ بعضی گفتند امر از برای وجوب است که مکاتبه واجب است و بعضی گفتند مستحبّ است و بعضی گفتند امر توصلیست نه تعبّدی که شرط صحّت است و بدون مکاتبه باطل است.
و تحقیق اینست که نه امر تعبّدی است که واجب یا مندوب باشد و نه توصّلی است که شرط صحّت باشد بلکه ارشادی است برای اینکه مدّت فراموش نشود یا اختلاف بین متعاملین واقع نشود در طول و قصر مدّت یا مورد انکار مدیون نگردد.
وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ این امر هم ارشادی است و کاتب اعمّ از این است که بایع باشد یا مشتری یا شخص ثالثی، و مراد (بالعدل یعنی مطابق آنچه قرار داد شده از حیث جنس و وصف و مقدار و مدّت مثلا گندم را جو ننویسد کتابت مطابق با واقع در خارج باشد.
وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ لا یأب، یعنی باکی نیست و امتناع ندارد که نویسنده سجلّ بنویسد مطابق دستور الهی همان نحوی که دستور فرموده که که مطابق با واقع و حقیقت باشد که تعبیر بعدل فرموده.
فَلْیَکْتُبْ یعنی البتّه لازم است بر کاتب که بنویسد، بعضی گفتند واجب عینی است بر کاتب که در مورد تقاضای دائن بنویسد که دفع ضرر دائن بشود و بعضی گفتند واجب کفایی است که در صورتی که من به الکفایة نباشد واجب عینی میشود.
و اختلاف دیگری هم هست که آیا میتواند کاتب مطالبه اجرت بر کتابت نماید یا نه، بنا بر اختلافی که دارند در جواز اجرت بر واجب عینی و کفایی، و حق این است که وجوب ارشادی است و اخذ اجرت بر واجبات توصّلیّه چه عینی و چه کفایی مانعی ندارد.
وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ املال بمعنی املاء است و عَلَیْهِ الْحَقُّ مدیون است و معنی اینکه مدیون اقرار لسانی نماید و اعتراف بدین کند تا آنکه کاتب اقرار
ص: 75
و اعتراف آن را بنویسد بلکه اگر متمکّن از امضاء کتبی یا اثر انگشت یا اقرار نزد شهود باشد بکند که حقّ دائن از بین نرود.
وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ از خدا بترسد و بر خلاف واقع اقرار نکند و این مکتوب باید نزد من له الحق که دائن است باشد یا نزد کسی که امین او است.
وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً بخس، نقصان است ضمیر منه ممکن است راجع باملال باشد یعنی کمتر از آنچه واقع شده اقرار نباشد مطابق واقع از حیث مقدار و وصف و ممکن است بلکه اظهر اینکه راجع بحق باشد که اصل دین است یعنی در موقع اداء کمتر از حق ندهد و دون وصف نپردازد که ذمّه اش فارغ نخواهد شد و قیامت مورد مؤاخذه واقع میشود.
فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ در این سه کلمه: سفیه، ضعیف و غیر مستطیع اختلاف است بین مفسّرین که اینها متّحد المعنی یا متقارب المعنی یا متفاوت المعنی هستند و در صورت اختلاف معنی اختلاف دیگری است در معنای هر یک لکن تمام اینها تفسیر برأی است و ما نباید دست از ظاهر برداریم.
پس می گوییم اگر مدیون که من علیه الحق است سفیه باشد در مقابل رشید یعنی صلاح و فساد مال و معامله را تمیز نمیدهد یعنی کم عقل نه باندازه جنون که زوال عقل و رافع تکلیف باشد.
اشکال- سفیه باین معنی اصلا معامله آن که تداین باشد درست نیست.
جواب- معامله با ولیّ آن میشود و الّا اگر کسی باشد که معامله اش صحیح باشد املاء و اقرارش بطریق اولی صحیح است.
یا ضعیف باشد مثل صبی و مجنون و پیر مرد خرفت و بله و امثال اینها، یا غیر مستطیع بر املاء باشد بواسطه لال بودن یا سنگینی زبان یا مرضی که باعث سلب
ص: 76
قدرت بر تکلّم یا عسرت تکلّم شود.
فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ ولیّ سه قسم داریم باختلاف موارد: 1- اولیاء صغیر و مجنون و سفیه مثل آب و جد و قیّم و حاکم و منصوب از قبل حاکم و عدول مؤمنین.
2- وکیل از قبل موکّل که خود قادر نیست بر املاء.
3- ورثه نسبت بمورث خود در بعض مواردی که قدرت ندارد بر املاء، املال و امضاء و اقرار و اعتراف، اینها بمنزله املال من علیه الحق است.
وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ و طلب شهادت کنید و شاهد بگیرید بر تحقّق مداینه و کتابت و اقرار مدیون هر کدام بشود که این را بیّنه میگویند.
و کلمه مِنْ رِجالِکُمْ یعنی من رجال المؤمنین پس اعتناء بشهادت غیر مؤمن نیست، و در شاهد مطابق مذهب شیعه عدالت معتبر است که شهادت عدلین باشد و این امر هم ارشادی است نه مولوی وجوبی یا مستحبّی برای اینکه اگر مدیون انکار دین کرد یا در بعض خصوصیّات از حیث جنس یا مقدار یا وصف اختلاف کردند و احتیاج بمرافعه نزد حاکم شد مدّعی بتواند دعوای خود را ثابت کند ببیّنه که از اخبار مسلّمه این فرمایش است که فرمود
(البیّنة علی المدّعی و الیمین علی من انکر)
و و فرمود
(انّما اقضی بینکم بالبیّنات و الایمان)
و از این جمله استفاده میشود که مجرّد کتابت کافی بر اثبات نیست و فائده کتابت اینست که طرفین خصوصیّات را فراموش نکنند و اگر فراموش شد بمراجعه بمکتوب متذکّر شوند، و برای اثبات بیّنه لازم دارد.
فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ یعنی شهادت یک مرد و دو زن کافی است نه اینکه مشروط باشد بفقدان رجلین. و از این جمله استفاده میشود که شهادت دو نفر زن بجای شهادت یک مرد است بنا بر این شهادت چهار زن مؤمنه عادله هم کافیست، و از این دو جمله استفاده میشود که شهادت یک عادل کافی نیست اگر چه در اخبار در باب حجیّت خبر، خبر عادل حجّت باشد و در بعض موضوعات مثل
ص: 77
دخول وقت اذان ثقه کافیست.
مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ اعتبار عدالت است و مراد این نیست که مرضیّ عند اللَّه باشد تا توهّم شود که این امر باطنی است و کشف آن ممکن نیست، بلکه مرضیّ نزد مؤمنین که از کلمه ترضون استفاده میشود که دین و اخلاق و اعمالش رضایت بخش باشد که بنا بر مذهب شیعه تارک معاصی کبیره و عدم اصرار بر صغیره و ترک منافیات مروّت باشد.
و توضیح کلام در موضوع عدالت از صفات نفسانیّه است و آن عبارت از ملکه است که حاصل میشود در نفس از حالت خوف از خداوند از روی ایمان که مانع شود از ارتکاب کبائر و اصرار بر صغائر و منافیات مروّت لکن حسن ظاهر کاشف تعبّدی است از ملکه و بعضی احتیاط کردند که این حسن ظاهر کاشف ظنّی باشد از ملکه باطنی و طریق اثبات عدالت یا بمعاشرت است نه معاشرت تامّه بلکه معاشرت متعارفه یک مدّت مختصری و در این معاشرت دیده نشود از او ترک واجبی یا فعل کبیره ای یا اصرار بر صغیره ای یا منافی مروّتی، یا بشهادت عدلین که عدالت هم یکی از موضوعات احکام است که به بیّنه ثابت میشود و در شهادت عدلین تلفّظ لازم نیست بلکه همین که با او معامله عدالت کردند به اینکه با او نماز کردند یا حضورش طلاق دادند یا از او تقلید کردند یا شهادت او را قبول کردند و امثال اینها از اموری که عدالت در آنها معتبر است کافی است، یا بشیاع قطعی که جماعتی از مسلمین با او معامله عدالت کنند که یقین پیدا شود که اینها تا بموازین شرعیّه احراز نکرده باشند معامله عدالت نمیکنند، یا از امارات خارجیّه و قرائن یقین بملکه پیدا شود.
و معاصی کبیره را ما در مجلّد سوم کلم الطیّب در کتاب عمل الصالح مفصّلا بیان کرده ایم، مقصد دوم از صفحه 24 تا 43.
و حاصلش اینکه کبیره بودن ثابت میشود به اینکه در قرآن یا حدیث معتبر وعده
ص: 78
آتش یا عذاب داده شده یا در خبر معتبر تصریح بکبیره بودن آن شده باشد یا از یکی از معاصی کبیره آن را بزرگتر شمرده باشند یا در نظر اهل شرع آن را بزرگ بدانند و این نوع معاصی دو قسم است یک قسم ترک واجبات مثل نماز، زکاة، خمس صیام، حج، امر بمعروف، نهی از منکر، جهاد و امثال اینها.
و یک قسم فعل محرّمات از اعتقادات باطله بر خلاف عقیده حقّه و پاره ای از اخلاق رذیله و ارتکاب بعضی از معاصی مثل دروغ، محاربه با اولیاء، فساد در زمین، قتل نفس محترمه، عقوق والدین، اکل مال یتیم، قذف محصنه قطع رحم، سحر، شعبده، زنا، لواط، سرقت، قسم دروغ، شهادت دروغ، کتمان شهادت، خلف نذر و عهد و قسم، تغییر وصیّت، شرب خمر قمار، ربا، اکل سحت (یعنی مال مسلمان بدون وجه مشروع) گوشت میته، گوشت خوک، خون، قربانیهای کافر کم فروشی، تعرب بعد الهجره، رفتن بمراکزی که دست رسی باحکام نداشته باشد، اعانه ظلمه، رکون بظالم، حبس حقوق، اسراف، تبذیر، خیانت در امانت بلکه مطلق خیانت، غیبت، تهمت، نمامی، سعایت، اشاعه فحشاء، ارتکاب ملاهی مثل ساز و آواز و رقص و حضور در این مجالس و امثال اینها از قبیل ظلم و نشوز و نحو اینها از معاصی متداوله عصر حاضر که در نظر اهل شرع بسیار بزرگ است مثل بی حجابی، تآتر خانه، ساز رادیو، تصویر مجسّمه.
و امّا اصرار بر صغیره به اینکه قبل از توبه از سابق تکرار کند بلکه بعضی گفتند عزم بر تکرار کافیست در صدق اصرار.
و امّا منافیات مروّت نسبت باشخاص و اماکن و ازمان مختلف میشود و ضابط آن عملی است که فاعل آن در نظر مردم غیر مبالی بدین بشمار میرود مثل زلف زیر عمامه یا کروات با ریش و عمامه یا در کنار جاده ادرار کردن یا در کافه رفتن بعض اشخاص یا رفت و شد با اشخاص نامناسب و امثال اینها.
ص: 79
أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری بیان حکمت اعتبار دو شاهد است در مرأة بجای یک مرد که اگر یکی از آنها بعضی از خصوصیّات مورد شهادت را فراموش کند دیگری او را یادآور شود.
و در باب حکمت گفته اند که اطراد شرط نیست بلکه مصلحت جعل حکم بطور کلّی وجود مصلحت در بعض مصادیق است چون نسیان در اغلب زنها بیش از نسیان در رجال است.
نکتة- وجه تکرار إِحْداهُما با اینکه اگر فرموده بود «فتذکر الاخری» کافی بود. چیست جواب- کافی نبود زیرا مفاد تفاوت میکرد، معنی این میشد که اگر یکی از آنها فراموش کند دیگری متذکّر باشد و این مقصود نیست بلکه مراد اینست که دیگری او را متذکّر نماید پس باید بگوید «فتذکر بالآخری» و این هم مجمل میشد زیرا تاب این داشت که مرجع ضمیر بایست بشهادت برگردد نه بمرأه ناسیه و غرض اینست که ذاکرة مذکّره ناسیه باشد و این بدون تکرار متحقق نمیشود.
وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا از اخبار بسیاری استفاده میشود که مراد دعوت برای تحمّل شهادت است که اگر از او تقاضا کردند که تحمّل شهادت کند اباء و امتناع نکند، بنا بر این نهی تحریمی نیست بلکه تنزیهی است و در لسان اخبار هم تعبیر بلا ینبغی کرده اند.
و امّا اگر دعوت برای اداء شهادت باشد بعد از تحمّل نهی تحریمی است زیرا کتمان شهادت حرام است چنانچه بیاید و اگر مراد اعم از تحمل و اداء باشد نهی هم مطلق است اعمّ از حرمت و کراهت که مطلق الترک باشد و در بعض اخبار هم تصریح باعمّ شده و این انسب با اطلاق آیه است و منافی با اخبار سابقه هم نیست زیرا اخبار سابقه در بیان بعض مصادیق است منافی با عموم و اطلاق نیست.
ص: 80
وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ یعنی مسامحه نکنید و انضجار نداشته باشید در موضوع کتابت چه دین صغیر باشد و چه کبیر زمانی که مدّت دارد و معجّل نیست البته بهتر برای شما کتابت است که جلوگیر از حدوث اختلاف است و از طرو نسیان و احتمال بعض مفسّرین که خطاب متوجّه شهداء است که مفاد شهادت خود را بنویسند که فراموش نکنند خلاف ظاهر آیه است.
ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ این کتابت برای شما فوائد زیادی دارد یکی آنکه بیشتر طریق عدالت را در پیشگاه احدیّت سیر کرده اید که حقّی از احدی ضایع نشده نه دائن از حقّش کسر گذارده میشود و نه مدیون زائد بر حق دائن از او اخذ میشود. و دیگر آنکه برای اقامه شهادت بهتر است که بتوانند شهود مطابق مکتوب بدون زیاده و نقیصه تحمّل کنند و اداء نمایند.
وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا و دیگر آنکه برای ضبط و عدم تردید و ریب و شک نزدیکتر است.
إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً که معامله نقدی باشد و دین معجّل باشد و مدّت نداشته باشد.
تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ رواج دارد داد و ستد و باصطلاح بدانید که معمول در بازار و اکثر معاملات است اخذ ثمن و اداء مثمن فی المجلس.
فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلَّا تَکْتُبُوها لزوم ندارد و باکی نیست بر شما در ترک مکاتبه زیرا احتیاج بمکاتبه ندارد بلکه اگر بنا بر مکاتبه باشد در جمیع معاملات حرج شدید و اختلال بازار لازم میآید.
وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ ولی شاهد بگیرید بر مبایعه بخصوص اشیاء غیر منقوله مثل خانه، ملک، مغازه یا اشیاء نفیسه مثل جواهرات یا چیز سنگین قیمت مثل ماشین و نحوه و فرش و طلا و غیر اینها و معروف و مشهور گفتند امر استحبابی است و قول نادری
ص: 81
است بوجوب لکن گذشت که این نوع اوامر ارشادی و مصلحت بینی است.
وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ ممکن است فعل معلوم باشد که در اصل لا یضار بالکسر یعنی کاتب و شاهد بر خلاف واقع ننویسند یا شهادت ندهند، و ممکن است مجهول باشد لا یضار بالفتح یعنی ضرر بکاتب و شاهد نباید وارد آید که در کتابت و شهادت بر آنها ضرر متوجّه شود یا معذور باشند شرعا نمیتوان آنها را الزام کرد (قاعده فقهیّه معروف بقاعده لا ضرر) و مدرک آن حدیث معروف از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در قضیّه ثمرة بن جندب ملعون با انصاری است و این قاعده حکومت دارد بر ادلّه احکام و دلالت دارد به اینکه احکام ضرریّه در اسلام جعل نشده پس هر حکمی اگر موجب ضرر شود برداشته میشود و توضیح آن در فقه است اجمالا نباید احدی باحدی ضرر وارد آرد، نه کاتب و شاهد ضرر وارد آورند و نه بآنها ضرر وارد شود.
وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فعل ضرری یعنی اگر ضرر وارد آوردید فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ فسق در آیات شریفه بر معانی اطلاق شده: یکی کفر در آیه شریفه أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ سجده آیه 18، و در مقابل عدل إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا حجرات آیه 6، و بر مطلق عاصی مثل مقام، و بر کذب مثل فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ که گذشت.
و فسق بمعنی خروج از طاعة اللَّه است و اطلاقش شامل جمیع مصادیق میشود چنانچه در کتب فقهیّه در باب معاصی کبیره که ناقض عدالت است، اول شرک و کفر را ذکر میکنند.
و البتّه ضرر زدن بمسلمان از گناهان کبیره است و خروج از طاعت است چه کاتب در کتابت تقلّب کند و چه شاهد در شهادت و چه دائن در اضرار بکاتب و شاهد در کتابت و شهادت چه در مقام تحمّل و چه در مقام اداء.
ص: 82
و در ضرر هم اعمّ است از ضرر بنفس یا مال یا عرض یا سایر امور متعلّقه بشخص، و فسوق مثل خروج بمعنی فسق است، و کلمه بکم یعنی صادر از شما یعنی خود را فاسق میکنید و خارج از طاعت الهی میشوید.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ از خدا بترسید و در حق یکدیگر ظلم نکنید.
وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ خداوند آنچه صلاح دنیا و آخرت و دین شما است و آنچه موجب فساد دین و دنیا و آخرت شما است بشما فرا میدهد و تعلیم میفرماید چون جمیع اوامر و نواهی الهی از روی حکمت و مصلحت است چنانچه گفتند احکام تابع حکم و مصالح و مفاسد نفس الامری است و غرض از بعثت انبیاء همین است چون عقل بهر مرتبه که باشد پی بجمیع حکم و مصالح نمیبرد بالاخص امور آخرتی و دینی و از این جهت گفتند رسول عقل خارج است، چنانچه عقل رسول باطن است.
وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ سر چشمه علم از منبع است که حد ندارد و غیر متناهی است أَحاطَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عِلْماً و عین ذات ربوبی است.
وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلی سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا کاتِباً فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ (283)
وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلی سَفَرٍ که مداینه و معامله در مسافرت واقع شود وَ لَمْ تَجِدُوا کاتِباً و کتابت میسّر نباشد و همچنین شاهد عادل دست رسی نداشته باشند برای وثیقه راه دیگری بیان میفرماید که مسئله مراهنه باشد و معنی این نیست که شرط آن مسافرت باشد یا عدم و جدان کاتب یا شاهد بلکه مقصود اینست که طرق وثیقه منحصر
ص: 83
بکتابت و شهادت نیست بلکه طریق دیگری هم هست که اگر دست شما از آن دو طریق کوتاه باشد باز هم طریق دارند لذا میفرماید فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ و رهن در لغت بمعنی گرو است و از این جهت گروبندی را مراهنه میگویند و در شریعت مطهره گروبندی مذموم است یا حرام مگر در اسب دوانی و تیر اندازی و شتر سواری، در باب مسابقه دارد
لا سبق الّا فی خف او نصل او حافر
و در آیه شریفه کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ مدّثر آیه 38، و در حدیث در خطبه شعبانیّه که شیخ صدوق نقل فرموده از حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
(ایّها النّاس انّ انفسکم مرهونة باعمالکم)
یعنی جان شما گرو عمل شما است، و نیز در آیه شریفه کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ طور آیه 21، و رهن عبارت است از اینکه مدیون چیزی از عین المال خود از منقولات مثل طلا و مس و سایر منقولات یا غیر منقولات مثل خانه و ملک و دکّان و نحو اینها نزد دائن بنحو وثیقه پیشش گرو بگذارد که تا اداء دین نکند فک نشود و آن چیز را عین مرهونه میگویند و مدیون را راهن و دائن را مرتهن مینامند.
و رهن یکی از عقود لازمه است احتیاج بایجاب از طرف راهن و قبول از طرف مرتهن دارد و شرط صحّت رهن قبض است که راهن در تصرّف مرتهن در آورد و مرتهن قبض کند و بدون قبض باطل است و هیچکدام از راهن و مرتهن حق تصرف بدون اذن دیگری در عین مرهونه ندارند و اگر مدّت منقضی شد و اداء دین نشد مرتهن حق دارد عین مرهونه را بفروشد و مطابق دین خود بردارد و بقیّه را براهن ردّ کند و قبض در غیر منقول تملیک منافع است بمرتهن بصلح یا اجاره یا نحو دیگر فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ یعنی دائن بعضا مدیون. یعنی اگر دائن امین دانست مدیون را و از او وثیقه، نوشته و رهن نگرفت البتّه مدیون که او را امین دانستند باید خیانت نکند و بموقع خود تمام دین را ردّ کند با آن اوصافی که ذکر شده و مقدار معیّن که قرار داد شده.
ص: 84
فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ که مدیون باشد امانته که دین باشد که در ذمّه او است وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ از خدا بترسد و خیانت نکند و حق دائن را ضایع نکند که فردای قیامت هم مسئولیّت خدایی دارد هم جنبه حق الناسی و عقوبتش شدید است و انکار دین یا نقصان از اصل ننماید.
وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ این جمله راجع بآیه سابقه است در قسمت گرفتن شاهد که بعد از تحمّل شهادت کتمان شهادت نکند که یکی از گناهان کبیره است مگر آنکه معذور باشد شرعا یا اداء شهادت بر او ضرری متوجّه شود یا خصوصیّات شهادت را فراموش کرده باشد.
وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ و تعبیر به آثم قلبه با اینکه خود کتمان کننده آثم است، بواسطه اینست که معاصی دو قسم است یک قسم معاصی فعلیّه مثل زنا و شرب خمر و نحو اینها، و یک قسم معاصی ترکیّه مثل ترک صلوة و زکاة و سایر واجبات، و اثم فعل المعصیت است و در معاصی ترکیّه فعلی از عاصی صادر نشده در ظاهر بلکه فعل قلبی است که عزم و بنای بر مخالفت باشد، و بعبارت اخری افعال قلبیّه است و کتمان شهادت از این باب است.
وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ چه عمل خوارجی باشد و چه عمل قلبی علیم در مجمع از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نقل کرده فرمود
لا ینقضی کلام شاهد زور من بین یدی الحاکم حتّی یتبوأ مقعده من النار و کذلک من کتم الشهادة.
و در این آیه شریفه از جمله فَإِنْ أَمِنَ استفاده میشود که تمام دستورات این آیات شریفه از کتابت و شهادت و رهانت اوامر ارشادی است و راه احتیاط است برای حفظ دین و وجوب شرعی ندارد و امر مولوی نیست.
ص: 85
لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (284)
لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لام ملکیّت است که جمیع آنچه در آسمانها و زمین است ملک طلق خداوند است، شریک ندارد و احدی نسبت بآنها ذی حق نیست زیرا موجد و خالق تمام او است و بس بملکیّت ذاتیّه حقیقیّة.
و امّا مالکیّت بعضی لبعض ملکیّت جعلیّه اعتباریّه است قائم بید معتبر است و آن خداوند است و از برای او است سلب اعتبار و القاء ملکیّت زید مثلا و اعتبار ملکیّت عمرو و بالعکس.
و ملکیّت از مقوله جدة است و واجدیّت حق ذاتیست و فقدان در ساحت قدس او روا نیست زیرا فقدان نقص است و مستلزم احتیاج است و نقص و احتیاج از لوازم امکان است و واجب الوجود بالذات واجد کل شیئی است و ممکن بالذات فاقد کلّ شیئی.
وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ یعنی آنچه در کمون قلب شما است اگر ظاهر کنید أَوْ تُخْفُوهُ یا مخفی کنید و اظهار نکنید یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ تماما در تحت حساب فردای قیامت خواهد آمد.
(اشکال) بعضی توهّم کرده اند که این آیه دلالت دارد بر اینکه نیّت معصیت و سوء هم مورد مؤاخذه است و هکذا ملکات رذیله مثل کبر و بخل و لو اینکه عمدا بر خلاف آنها رفتار کند و این از دو جهت اشکال دارد: یکی آنکه بسیاری از این ملکات رذیله اختیاری نیست و مؤاخذه بر امر غیر اختیاری قبیح است. دیگر آنکه اخبار بسیاری داریم که میفرماید
(نیّة السوء لا تکتب).
(جواب) اینکه آیه دلالت بر مؤاخذه و عذاب ندارد بلکه در تحت حساب
ص: 86
میآید، لذا ملکات رذیله در صورتی که آثار بر آن بار نکند اگر چه مؤاخذه ندارد لکن مسلّما با کسانی که منزّه از آنها و متّصف بضدّ آنها که ملکات حسنه باشد هستند تفاوت دارند در رتبه و درجه و همین کافی است در حساب.
و امّا نیّة السوء، اخبار مختلف است بعضی دلالت بر ثبوت مؤاخذه دارد، و بعضی بر نفی آن و در جمع بین این دو دسته وجوهی گفته شده لکن آنچه بنظر میرسد اگر نیّت معصیت نمود سپس نادم شد و منصرف گردید مؤاخذه ندارد، و امّا اگر متمکّن نشد از فعل معصیت با اینکه کمال شوق را بآن داشت مؤاخذه دارد بعلاوه آنکه مسلّما ناوی سوء با ناوی خیر تفاوت رتبه و درجه دارند و همین کافی است چنانچه ذکر شد، فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ غفران الهی بسیار سعه دارد حتّی باندازه ای که انبیاء و ملائکه تصوّر نمیکردند حتّی شیطان هم بطمع میافتد فردای قیامت چنانچه مضمون آیات و اخبار بسیاری است لکن مشروط است بقابلیّت محل یا بواسطه ایمان یا بواسطه عمل صالحی که موجب قابلیّت بشود، و امّا اگر قابل مغفرت نباشد هرگز مورد مغفرت نخواهد شد چنانچه مشرکین و کفّار و مخالفین و معاندین هیچ گونه قابلیّتی در آنها نیست زیرا ایمان ندارند و عمل صالحی هم در آنها نیست بواسطه آنکه شرط صحّت کلیّه اعمال ایمان است، بلی ممکن است تخفیف در عذاب زیرا اهل عذاب تماما یک درجه نیستند بلکه شدّت و ضعف در آنها بسیار است، هر چه کفر و عنادش بیشتر و ظلم و معاصیش زیادتر باشد عقوبت آن شدیدتر است و کمتر باشد کمتر.
وَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ هم قادر بر عفو و مغفرت است و هم قادر بر عذاب و عقوبت.
ص: 87
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ (285)
اخبار در فضائل این آیه شریفه و آیه بعد از آن بلکه آیه قبل که مسمّات بخوانیم سوره بقره است بسیار است، در کافی و بحار و لآلی الاخبار و غیر اینها مذکور است. من جمله اینکه هر که این دو آیه را بعد از عشاء آخرت بخواند او را کافی است از قیام تمام شب بعبادت. و من جمله خواندن این آیات در خانه موجب طرد شیطان است از آن خانه.
و اخبار هم در برهان از طرق عامّه روایت کرده که این دو آیه مذاکراتی بوده بین خداوند با رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم لیلة المعراج.
و یک قسمت اخبار فضائل اینها در طیّ آیة الکرسی و یک قسمت در فضائل سوره حمد سابقا ذکر شد و چون این اخبار مفصّل است لذا بکتب مذکوره مراجعه فرمائید، فقط ما ببیان تفسیر قناعت میکنیم.
آمَنَ الرَّسُولُ از برای ایمان مراتب بسیاری است که در ذیل آیه یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ ذکر شد و درجه اعلای ایمان که ممکن باشد در خور مخلوقات، وجود مقدّس نبوی دارا بود که افضل و اعلا و ارفع از ایمان جمیع انبیاء و اولیاء و ملائکه بود چنانچه حضرتش در جمیع شئونات و فضائل و مناقب بر همه آنها برتری داشت.
بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ ما انزل، عبارت است از قرآن مجید و جمیع علوم و کمالاتی که بآن حضرت افاضه شده و جمیع اخلاقیّات و احکام دینیّه و قضایای گذشتگان و آنچه واقع شود تا قیامت و اموری که در قیامت تحقّق پیدا میکند و باصطلاح علم
ص: 88
بما کان و ما یکون که تماما مصداق بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ است.
وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ یعنی هر یک یک مؤمنین باین امور مذکوره در آیه ایمان دارند که بدون ایمان باین امور ایمان تحقّق پیدا نمیکند و از زمره مؤمنین خارج است.
آمَنَ بِاللَّهِ ایمان بوجوب وجود حضرت اله و بجمیع صفات کمالیّه ذاتیّه چه صفات صرفه مثل حیات و قدم و ازلیّت و ابدیّت و سرمدیّت و کبریایی و علوّ و عظمت و نحو اینها و چه صفات ذات اضافه مثل علم قدرت، اراده، حکمت، ادراک، سمیعیّت، بصیریّت و نحو اینها که تمام این صفات عین ذات اقدس است. و صفات جمالیّه که عبارت از افعال الهیّه است: خالقیّت، رازقیّت، محیی، ممیت، معزّ، مذلّ، مغنی و مفقر بودن و هکذا معطی، مثیب، معاقب، رحیم، رحمان، غفور، شکور، و دود.
و صفات جلالیّه سلبیّه که عبارت از سلب نقص، عیب، احتیاج، تجسّم، ترکیب، حلول، محلیّت، تغییر به جوهریّت، عرضیّت، شریک به اینکه برای او ضدّی، ندّی، مثلی و شبهی نیست نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال و نه در استحقاق عبادت.
و ایمان بعدل الهی که تمام کارهای او از روی حکمت و مصلحت و بجا و بموقع و حسن است و از او محال است فعل قبیحی یا لغوی یا ظلمی صادر شود.
وَ مَلائِکَتِهِ بطبقات مختلفه که تماما معصوم و مظهر وحی و مقرّب درگاه ربوبی هستند لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ تحریم آیه 6.
وَ کُتُبِهِ از صحف آدم و شیث و نوح و ابراهیم علیه السّلام و توراة موسی علیه السّلام و زبور داود علیه السّلام و انجیل عیسی علیه السّلام و قرآن محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و آنچه بر سایر انبیاء علیهم السلام نازل شده.
ص: 89
وَ رُسُلِهِ از آدم تا خاتم از انبیاء و رسل چه صاحب شریعت باشند و چه تابع شریعت سابقه چه اولو العزم باشند که ناسخ شریعت سابقه و چه غیر اولو العزم تماما از جانب خداوند مبعوث و تماما معصوم و دارای جمیع کمالات و فضائل و مناقب و علوم بافاضه خداوند بدون کسب و تحصیل و خالی از اخلاق رذیله و عیوب خلقیّه و نواقص بدنیّه و پاک از حیث حسب و نسب و از امراض و افعالی که مورث تنفّر طباع باشد و تماما دارای دلیل و برهان بر حقانیّت خود بودند یا بمعجزه یا بنص قطعی سایر انبیاء و معصومین.
لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ یعنی مؤمنین میگویند که ما بین احدی از انبیاء فرق نمیگذاریم از حیث تصدیق بآنها و آنچه گفته اند تماما از جانب حق است و صدق است و لو از حیث اشرفیّت و افضلیّت و اکملیّت میانه آنها تفاوت بسیار است و ما مثل یهود و نصاری و سایر فرق باطله نیستیم که بعض انبیاء را معترف باشیم و بعض آنها را انکار کنیم.
وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا و مؤمنین گفتند ما شنیدیم فرمایشات انبیاء را یعنی رفتیم اخذ علم کردیم و دستورات الهیّه را فرا گرفتیم و پذیرفتیم و تصدیق و قبول نمودیم و امتثال و اطاعت کردیم، نه مثل یهود که قبلا ذکر شد که قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَیْنا.
غُفْرانَکَ رَبَّنا یا بمعنای نطلب غفرانک و نسأل غفرانک یا بمعنی اینست که ایمان ما و سماع ما و اطاعت ما برای غفران تو بوده پروردگارا.
وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ بازگشت هر کسی بسوی تو است إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ بقره آیه 151، راجع بمسئله معاد است که هر کس یا متنعّم در بهشت و یا معذّب در جهنّم خواهد شد أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ مؤمنون آیه 117.
ص: 90
لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرِینَ (286)
لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها وسع بمعنی سعه در مقابل ضیق یعنی خداوند در تکالیف تضییق بر بندگان نمیکند و تنگ گیری نمیفرماید و آنها را بزحمت و حرج نمیاندازد چنانچه شریعت مطهّره اسلامیّه دین سمحه سهله است صعب و دشوار نیست و این نوع تفضّلی است چنانچه میفرماید ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ سوره حج آیه 77، نه اینکه مراد طاقت باشد که بمعنی قدرت است یعنی خدا تکلیف بغیر مقدور نمیکند زیرا قدرت از شرایط عامّه است و شرط حسن الخطاب است و تکلیف عاجز عقلا قبیح است.
لَها ما کَسَبَتْ یعنی هر عمل خیری از عبادات و اعمال صالحه از او صادر شود نفع و ثواب و اجر آن در دنیا و آخرت باو خواهد رسید و بمقدار خردلی از بین نمیرود.
وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ و هر عمل زشتی از معاصی و قبایح از او ظاهر شود عقوبت و ضرر و پاداش آن در دنیا و آخرت باو متوجّه میشود چنانچه در بسیاری از آیات باین معنی اشاره فرموده.
و نکته اینکه در اعمال خیر ثلاثی مجرّد ما کَسَبَتْ ذکر فرموده و در اعمال شرّ باب افتعال ثلاثی مزید فیه مَا اکْتَسَبَتْ ذکر شده، برای این است که مقتضی
ص: 91
اولی در انسان صاحب عقل و شعور عمل صالح است یعنی عاقل باید بر طبق آنچه صلاح دنیا و آخرت او است عمل نماید و فعل معاصی و شرور بر خلاف مقتضی اولی است یا بواسطه غلبه شهوت است یا اخلاق سیّئه یا اغواء شیطان کانّه بر او شهوت و غضب و شیطان چیره میشود و او را وادار بمعصیت میکند.
رَبَّنا دعاء است یا بتعلیم الهی کانّه میفرماید قولوا ربنا یا دعاء پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در شب معراج قال یا دعاء مؤمنین قالوا ربنا.
لا تُؤاخِذْنا مؤاخذه از اخذ بمعنی گرفتن در مقابل طلاق بمعنی رهایی، و مراد اخذ باعمال است چه عقوبت باشد و چه مورد عتاب و خطاب و چه انحطاط درجه و تنزّل رتبه.
إِنْ نَسِینا نسیان بمعنی فراموشی است و این دو قسم است: یک قسم غیر اختیاری است مثل مرضی که عارض میشود یا پیش آمدهای دیگر که مورث نسیان میشود بدون اختیار این قسم قطعا مؤاخذه ندارد بلکه قبیح است مؤاخذه بر آن زیرا از تحت قدرت خارج است بلی یک آثار وضعیّه داشته باشد مثل اینکه موجب ضمان بشود اگر اتلاف مال غیر باشد یا دیه اگر جرم و قتل باشد یا موجب اعاده صلوة یا قضاء آن یا موجب سجده سهو و امثال اینها مانعی ندارد.
و یک قسم مقدّمات اختیاری دارد مثل مسامحه در ضبط و تحفّظ و عدم اهمیّت بآن این مسلّما قابل مؤاخذه است و بسا امم سابقه هم مورد مؤاخذه واقع میشدند لکن خداوند تفضّلا از باب امتنان از این امّت مرحومه بر داشته چنانچه مفاد حدیث رفع هم همین است که فرمود
(رفع عن امّتی تسعة السهو و النسیان الحدیث)
و بیانش گذشت و مراد در این آیه شریفه این قسم است.
أَوْ أَخْطَأْنا خطاء بمعنی اشتباه است و این هم اقسامی دارد: یک قسم شبه عمد است مثل قتل موسی علیه السّلام قبطی را که غرض فقط ضرب بود قتل واقع شده، یا
ص: 92
تصادفاتی که امروزه واقع میشود از ماشینها و چرخها از روی عدم ملاحظه و مواظبت و این مؤاخذه دارد و احکام وضعیّه هم بر آن بار میشود.
و یک قسم خطاء صرف است مثل اینکه کافری را میخواست بکشد مصادف مؤمنی شد این هم دو قسم است اگر آن مقصودی که داشت مأمور بود یا واجب یا مستحبّ یا مباح، مثلا کافر حربی را در جهاد واجب بود کشتن او سپس کشف شد که مؤمن بوده این مسلّما مؤاخذه ندارد. و اگر امر غیر جایز بود مثل کافر محقون الدم بود سپس معلوم شد مؤمن بوده عقوبت اوّلیه را مسلّما دارد، ولی در عقوبت قتل مؤمن قابل مؤاخذه هست و ظاهرا مورد آیه این باشد، و مثال قتل از باب مثال است و الّا خطاء در افعال بسیار است.
رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً اصر بمعنی مشقّت و سختی است یعنی خداوندا تکلیف شاق بر ما نفرما که تحمّل آن مشکل و صعب و عسر باشد چنانچه بر امم سابقه تکالیف شاقّه متوجّه میشد ولی بر این امّت تمام تکالیف اسلامیّه سهل و آسان است ولی بسا میشود خود مکلّف باختیار خود از روی جهل و نادانی تکلیف را بر خود مشکل میکند مثلا یک عمر مسامحه و جهالة نماز باطل کرده فعلا مکلّف است بقضاء همه آنها یا یک عمر مال حرام خورده و فعلا مکلّف است بردّ آنها و امثال اینها کَما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا مثل قوم موسی علیه السّلام که مکلّف شدند کسانی که گوساله نپرستیده بودند گردن زنند آنهایی را که گوساله پرستیده بودند و آنها هم تمکین باشند تا خداوند توبه همه را قبول فرماید و لو پدر و پسر یا برادر یا اقرباء دیگر یا اصدقاء باشند و سایر تکالیف طاقت فرسا.
وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ مراد از عدم طاقت عدم قدرت عقلی نیست زیرا آن مسلّما مورد تکلیف نیست چنانچه ذکر شد بلکه عدم توانایی در نظر عرفی که بسیار مشکل و صعب باشد بلی بسا امری در حدّ ذات غیر مقدور است لکن به واسطه ای
ص: 93
ممکن است سواء اینکه بگوئیم نفس این امر مکلّف به است چنانچه گفتند (مقدور بواسطه و لو بالف واسطه مقدور است یا اینکه بگوئیم همان واسطه مکلّف به است چنانچه مشرب تحقیق است.)
وَ اعْفُ عَنَّا عفو گذشت است و مؤمن هر قدر معاصی او بسیار باشد اگر موجب زوال ایمانش نشود و با ایمان از دنیا برود قابل عفو هست و ادلّه بر شمول عفو الهی نسبت بجمیع اهل ایمان بسیار داریم که ما در کلم الطیّب در جلد سوم آخر کتاب در تحت دوازده عنوان متذکّر شده ایم.
وَ اغْفِرْ لَنا غفران ستر و پرده پوشی است خداوند ستّار العیوب است بنده مؤمن را فردای قیامت چنان پرده پوشی کند که احدی از مخلوقاتش مطّلع از گناهان او نشوند حتّی ملائکه و انبیاء و حفظه و بقاعی که بر او معصیت شده.
وَ ارْحَمْنا پس از عفو و مغفرت و خلاصی از عقوبات معاصی، پروردگارا ما را مشمول رحمتهای غیر متناهیه در دنیا و آخرت قرار بده، و بطور قطع میتوان گفت که جملات این آیه شریفه از این ادعیة مورد اجابت پروردگار است چون خود او بیان فرموده.
أَنْتَ مَوْلانا این جمله بمنزله دلیل است بر جملات قبل که بنده ضعیف گنه کار سر تا پا تقصیر چون پناهی و رجائی بجز در خانه مولای خود ندارد البتّه باید مولی او را پناه دهد و بامیدش برساند.
فَانْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرِینَ اظهار عجز است که مؤمنین در پیشگاه احدیّت عرضه بدارند که ما در مقابل این همه کفّار و معاندین که آنها تمام مجهّز و دارای نیروی کامل هستند ضعیف و قلیل هستیم اگر نصرت تو و فیروزی تو نباشد ما نابود خواهیم شد و اگر نصرت تو باشد ما با این قلّت و فقدان اسباب بر همه آنها غالب و فائق خواهیم شد.
ص: 94
بحمد اللَّه و المنّة بتوفیق خداوند متعال و تأییدات حضرت بقیّة اللَّه عجّل اللَّه تعالی فرجه الشریف از تفسیر سوره بقره فراغت حاصل شد در روز سه شنبه چهاردهم محرّم هزار و سیصد و هشتاد و سه بدست ضعیف حقیر ناچیز سیّد عبد الحسین مدعو بطیّب غفر له و الحمد اللَّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا و صلّی اللَّه علی محمّد و آله
ص: 95
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم الحمد للَّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّد المرسلین و آله الطّاهرین و سائر انبیاء اللَّه و المرسلین و الملائکة المقرّبین و عباده الصّالحین و اللّعنة الدّائمة علی اعدائه و اعدائهم اجمعین ابد الابدین.
معنای سوره در اول سوره حمد (مجلّد اول صفحه 81) گذشت که یا مأخوذ از سور بلد است که حصار دور شهر باشد یا مأخوذ از سؤر که یک قطعه از شیئی باشد یا از سور بمعنی رفعت و منزلت و مرتبت است.
و آل مأخوذ از اهل است بدلیل تصغیر که أهیل باشد و اخبار و کلمات مفسرین و موارد استعمالات لفظ آل مختلف است بحسب ظاهر لکن آنچه بنظر میرسد و اقرب بتحقیق است و رافع اختلافات میشود اینست که آل بمعنی منسوبین بشخص و مربوطین باو است و این مقول بتشکیک است و ذی مراتب بشدّت انتساب و ارتباط و ضعف آن از این جهت گاهی اطلاق میشود بر تابعین شخص مثل قوله تعالی أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ و از این باب است اطلاق بر امّت نسبت بنبیّ آنها، و گاهی اطلاق میشود بر ذرّیّة و گاهی بر انتساب نسبی مثل ارحام و خویشاوندان، و گاهی بر خصّیصین شخص و غیر اینها.
ص: 96
و آل بطور اطلاق که دارای جمیع انتسابات درجه اعلا باشد نسبت بپیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم اصحاب کساء و ائمّه طاهرین صلوات اللَّه علیهم اجمعین که نسبا و متابعة و امّة و علما و عملا و اخلاقا و سایر خصوصیّات باتمّ انتسابات هستند و از باب همین توسعه است که در حق آنها گفته میشود آل اللَّه از جهت کمال ایمان و معرفت و اخلاق و اطاعت و عبادت نسبت باو.
و از همین باب است می گویی: اهل علم، اهل تقوی، اهل معصیت، اهل عبادت چون انتساب بعلم، تقوی، معصیت و عبادت پیدا میکنند، بنا بر این اختلاف در معنی آن بکلّی برداشته میشود و بهمین مناسبت است در قرآن خطاب بحضرت نوح علیه السّلام میفرماید إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ چون انتساب ایمانی و اطاعتی کنعان قطع شد، از اهلیّت افتاد.
حتّی نسبت بافعال هم داده میشود فلانی اهلیّت این کار را دارد یا ندارد.
و نسبت بامکنه و ازمنه و اشیاء هم داده میشود: اهل القریه اهل زمان، اهل العالم اهل الماء و غیر اینها.
و بالجمله مراد از آل در آل عمران منسوبین بعمران هستند نسبا و اطاعة و عملا. و عمران سه عمران داریم: یکی پدر حضرت موسی و هارون علیه السّلام و یکی پدر حضرت مریم علیها السّلام و گفتند بین این دو عمران هزار و هشتصد سال فاصله بود. و یکی پدر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام که ابی طالب کنیه او بود و نامش عمران بود و در آیه شریفه إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ سوره آل عمران آیه 30، ظاهرا مراد عمران اول باشد از موسی تا عیسی انبیاء بنی اسرائیل و مراد از آل ابراهیم علیه السّلام اسمعیل و اسحق و ذریّه اسمعیل که وجود مبارک حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمّه اطهار علیهم السّلام باشند، و ذریّه اسحق تا موسی علیه السّلام و باین مناسبت این سوره مسمّات بآل عمران شد، و مراد در آیه بعد إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ
ص: 97
عِمْرانَ
الآیة سوره آل عمران آیه 31، عمران ثانی است.
و امّا فضیلت این سوره در برهان از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده فرمود
من قرء سورة البقرة و آل عمران جاءت یوم القیمة یظلّانه علی رأسه مثل العمامتین او مثل العباءین.
و از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که این سوره را با زعفران بنویسند و بر زنی که حمل پیدا نمیکند بند کنند حامله میشود و بر درختی که بار نمیدهد بار میدهد.
و آیات این سوره بنا بر معروف دویست آیه است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الم (1) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ (2)
کلام در الم در اول سوره بقره گذشت در مجلّد اول صفحه 121- 124 و از شواهد بر استظهار مطالب مذکوره حدیثی است که در برهان از حضرت صادق علیه السّلام که الم در سوره بقره را به اللَّه الملک تفسیر فرموده، و در اینجا به اللَّه المجید و همین اختلاف شاهد بر اینست که اینها رموزی هستند بین المتکلّم و المخاطب هر جا اشاره بیک مطلب مرموزی است و هر چه گفته شود تفسیر برأی است.
و تفسیر بسمله هم در اول سوره حمد گذشت مجلّد اول صفحه 86- 96 از بیان فضائل آن و اینکه جزو قرآن است و آیه مستقلّه است و مواردی که مستحبّ است تلاوت آن و غیر اینها مراجعه شود.
و تفسیر آیه شریفه هم در تفسیر آیة الکرسی مجلّد دوم آیه 256 از سوره بقره گذشت مفصلا و احتیاج بتکرار نیست و اللَّه العالم.
ص: 98
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ (3) مِنْ قَبْلُ هُدیً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ (4)
خداوند نازل فرمود بر تو محمد صلی اللَّه علیه و آله و سلم کتاب را (قرآن را) بحق و این کتاب تصدیق میفرماید کتب آسمانی که بر انبیاء سلف از آدم تا عیسی علیه السّلام نازل شده و نازل فرمود توریة موسی و انجیل عیسی را قبل از نزول قرآن برای هدایت مردم و نازل فرمود فرقان (فارق بین حق و باطل) را.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ گذشت در مجلّد اول در تفسیر ذلِکَ الْکِتابُ معنای کتاب، کتاب تکوینی، و تشریعی و وجه آنکه بر قرآن اطلاق کتاب شده صفحه 125 بِالْحَقِّ از برای حقّ اطلاقاتی است: 1- از اسامی ذاتیّه خداوند متعال اشاره بمقام واجب الوجودی است همیشه بوده و همیشه هست فناء و زوال در او راه ندارد بلکه حقیقت بود و هستی است چون صرف وجود است و محض وجود، مرکّب از وجود و ماهیّت نیست و در مقابل آن باطل است که نیست محض باشد و صرف عدم بتقابل ایجاب و سلب و متناقضین.
2- مطابق با واقع و حقیقت و باطل بر خلاف واقع و حقیقت است.
3- بمعنی ثابت در مقابل زائل و قرآن مجید حق است طبق واقع و حقیقت و راهنما بمصالح دنیوی و اخروی و نجات بخش از مفاسد دارین در مقابل کتب ضلال که بر خلاف حقیقت و واقع و مورث هلاکت نشأتین و مفاسد دنیوی و اخروی است بتقابل تضاد مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ تصدیق جمیع انبیاء سلف و صحف نازله بر آنها را میکند که اگر قرآن مجید نبود دلیلی بر اثبات نبوّت احدی از آنها یا کتب آنها را نداشتیم.
وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ انزال و تنزیل بمعنی واحد است و تعبیر
ص: 99
بهر دو جایز است توریة موسی و انجیل عیسی من قبل یعنی قبل از تنزیل الکتاب و چون مضاف الیه محذوف است مبنی است.
هُدیً لِلنَّاسِ ممکن اسʠحال باشد برای توریة و انجیل، و ممکن است خبر باشد برای مبتدای محذوف یعنی هما (توریة و انجیل) و ممکن است حال باشد برای کتاب و توریة و انجیل که هر سه هدایت کننده اند و این اظهر است.
وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ فارق بین حق و باطل.
(سؤال) مراد از فرقان همین قرآن است و مراد از کتاب هم همین قرآن پس وجه تکرار چیست؟
(جواب) آنکه قرآن نسبت بتورات و انجیل یک ما به الاشتراکی دارد و یک ما به الامتیاز. امّا ما به الاشتراک تمام از جانب خداوند نازل شده بر انبیاء مرسل برای هدایت بشر براه سعادت و نجات از مهالک که جملات قبل در بیان این جهت است. و امّا ما به الامتیاز قرآن چون معجزه است و بنحو اعجاز نازل شده و اثبات حقّانیّت پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بلکه همه انبیاء و کتب آنها را و هر چه قرآن مشتمل بر آن است میکند و بطلان هر چه مخالف آنها است بخلاف توریة و انجیل که جنبه معجزیّت ندارد بلکه اثبات اینکه از جانب حقّ است موقوف بر ثبوت نبوّت موسی و عیسی علیه السّلام است عکس قرآن و جنبه فرقانیّت ندارند، لذا این جمله برای این جهت ذکر شده و اللَّه العالم.
(سؤال) در سوره انبیاء آیه 49 میفرماید وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسی وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ و این منافی با این بیان است؟
(جواب) معلوم نیست فرقان صفت توریة باشد فقط مجاهد گفته مراد توریة است و بعضی گفتند مراد برهان است و بعضی گفتند مراد شکاف دریا است و تمام اینها تفسیر برأی است و خبری در این باب ندیدم. لکن ظاهر عطف در آیه اینست که
ص: 100
فرقان و ضیاء و ذکر سه چیز است مغایر و آنچه بنظر میرسد و اللَّه العالم آنکه فرقان معجزه عصا باشد و ضیاء معجزه ید و بیضاء و ذکر توریة باشد.
(سؤال) در برهان و غیر آن اخباری از تفسیر علی بن ابراهیم و عیّاشی و کافی و غیر اینها از حضرت صادق علیه السّلام نقل کرده اند که مراد از کتاب مجموع قرآن است و مراد از فرقان محکمات قرآن؟
(جواب) این اخبار منافات با مطلب ما ندارد زیرا محکمات قرآن است که فارق حق و باطل است و معجزات آنها اتمّ و اکمل است و لو تمام قرآن معجزه است، إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ محقّقا کسانی که بآیات الهی کافر شدند عذاب شدید اختصاص بآنها دارد.
کفر بمعنی ستر است یعنی پوشانیدن و آیات عبارت از اموریست که دلالت بر وجوب وجود حق و صفات ذاتیّه از علم و قدرت و حکمت و غیر آنها و صفات سلبیّه از شرک و عجز و احتیاج و سایر عیوب و نواقص و بر صفات فعلیّه از خلق و رزق و عدل و غیر اینها، و بر صدق انبیاء و اوصیاء و کتابهای آسمانی و صحّت و تمامیّت احکام و دستورات، و بر ثبوت قیامت و جنّت و نار و سایر امور معادیّه میکند که انکار هر یک از آنها موجب کفر میشود بالاخصّ بعد از معرفت و یقین که کفر جحودی است وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ سوره نمل آیه 14.
بنا بر این آیات الهی: قرآن، انبیاء، اوصیاء، ائمّه طاهرین، معجزات صادره از آنها، فرمایشات آنها تماما را شامل و انکار آنها کفر و مورد استحقاق عذاب شدید است.
ص: 101
(سؤال) عذابهای الهی تماما شدید است، در دعای کمیل دارد
و انت تعلم ضعفی عن قلیل من بلاء الدنیا و عقوباتها و ما یجری فیها من المکاره علی اهلها علی انّ ذلک بلاء و مکروه قلیل مکثه، یسیر بقائه، قصیر مدّته. فکیف احتمالی لبلاء الاخرة و جلیل وقوع المکاره فیها و هو بلاء: تطول مدّته و یدوم مقامه و لا یخفّف عن اهله لأنّه لا یکون إلّا عن غضبک و انتقامک و سخطک و هذا ما لا تقوم له السموات و الارض یا سیّدی فکیف بی و انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین
پس وجه اختصاص عذاب شدید باین طائفه چیست؟
(جواب) اولا کسانی که گرفتار عذاب قیامت میشوند فقط کفّار هستند بهمین معنای عامّی که بیان شد که مراد غیر مؤمن باشد و لو در دنیا اسم اسلام روی خود گذارد و محکوم ببعض احکام اسلام باشد ولی در آخرت کافر و محکوم بکفر است و مؤمن امید است از عذاب معاف باشد.
و ثانیا عذاب قیامت و لو تمام شدید است لکن شدّت و ضعف امور نسبی است البتّه هر چه شقاوت و عنادش بیشتر باشد عذابش اشدّ است و هر درجه نسبت بمادون شدید است و نسبت بمافوق خفیف است.
و ثالثا ممکن است بگوئیم مورد آیه کافر بجمیع آیات الهی است بقرینه جمع مضاف که افاده عموم میکند و البتّه این طایفه از سایر طبقات کفّار عذاب آنها سخت تر و شدیدتر است، اعاذنا اللَّه من عذابه بحقّ محمّد و آله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم.
وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ عَزِیزٌ یا بمعنی قدرت و قوّت و غلبه است چنانچه در قرآن در بسیاری از موارد بر این معنی اطلاق شده مثل فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ سوره یس آیه 13، یعنی قوّینا
ص: 102
و مثل وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ سوره ص آیه 22، یعنی غلبنی. و مثل أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ مائده آیه 59، یعنی یغلب علیهم الی غیر ذلک.
و یا بمعنی عزّت وجود است باین معنی که مثل و مانند و عدیل و شبیه ندارد و شاید معنی اوّل در این آیه انسب باشد.
انتقام از نقمت بمعنی اخذ بعقوبت و عذاب است و اصل نقم بمعنی کره کراهة شدیدة غایة الاکراه. پس مفاد آیه اینست که خداوند قادر متعال غالب بر هر چیز قویّ علی الاطلاق میگیرد کافر معاند را بعقوبت و عذاب سخت.
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفی عَلَیْهِ شَیْ ءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ (5)
محقّقا خداوند محیط بهمه موجودات و مخلوقات ارضی و سماوی است و بر او چیزی مستور و پنهان نیست.
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفی عَلَیْهِ شَیْ ءٌ تعبیر باین عبارت برای ابطال مذهب بسیاری از حکماء قدیم است که توهّم کردند خداوند العیاذ باللّه علم بجزئیّات ندارد زیرا جزئیّات دائر و زائل است و علم تابع معلوم است و تغییر در ساحت قدس ربوبی روا نیست.
و حاجی سبزواری در منظومه در باب علم قریب بیست و پنج قول از آنها نقل میکند بقوله (و قیل لا علم له بذاته) (و قیل لا یعلم معلولاته) تا آخر اشعارش.
و لکن این توهّم فاسد است که علم تابع معلوم باشد ممکن است در ازل علم بوجود شیئی در ابد باشد و علم عین ذات حق است و چون خداوند وجود صرف و صرف الوجود است و غیر متناهی ازلا و ابدا و علم هم مرتبه از وجود است و وجود غیر متناهی دارای جمیع مراتب وجود است و معنای غیر متناهی اینست که حدّی از برای او نیست
ص: 103
عدّة و مدّة و شدّة و اگر کوچکترین شیئی از علم او بیرون باشد محدود و متناهی میشود و ممکن الوجود میگردد و احتیاج بتحصیل این علم پیدا میکند و از واجب الوجودی خارج میشود تعالی اللَّه عن ذلک علوّا کبیرا، لذا فرمود
(لا یخفی علیه شیئی)
که نکره در سیاق نفی افاده عموم میکند آنهم بلسانی که آبی از تخصیص است عقلا فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ تعبیر بارض و سماء اشاره بعالم سفلی و علوی است که جمیع عوالم را شامل میشود از عالم عقول و مجرّدات و عالم نفوس و عالم مثال و عالم مادیّات و فوق جمیع عوالم که علم ذات بذات باشد و غیر او هر که باشد و هر چه باشد علمش محدود است و لو عالم بگذشته و آینده باشد.
هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (6)
خداوند آن چنان خداوندی است که شما را در مشیمه مادران بهر صورتی که اراده و مشیّت او تعلّق بگیرد صورت بندی میکند نیست خدایی غیر از او عزیز و حکیم است.
از برای صورت اطلاقاتی است: گاهی اطلاق میشود صورت در مقابل ماده که جزء جسم است و از جواهرات است در مقابل اعراض، و توضیح آن اینست که جواهر پنج است: عقل که مجرّد از مادّه و صورت است ذاتا و فعلا. و نفس که مجرّد از ماده و صورت است ذاتا لا فعلا. و ماده و صورت و جسم که مرکّب از ماده و صورت است.
ص: 104
و از برای جسم سه صورت است: صورت شخصیّه، نوعیّه و جنسیّه: صورت شخصیّه که مادّه بدون صورت قابل تحقّق نیست (الشّی ء ما لم یتشخّص لم یوجد) و نوعیّه که بمنزله فصل ممیّز است برای نوع که مرکّب از جنس و فصل است و فرق بین جنس و فصل با مادّه و صورت بلا شرط و بشرط لا است نمیتوان گفت المادّة صورة و بالعکس ولی میتوان گفت الحیوان ناطق و الناطق حیوان.
و صورت جنسیّه که ممیّز مادّیات است از مجرّدات و سایر اجناس و صورت بدون مادّه تحقّق پذیر است مثل عالم مثال و صور برزخیّه و مثل افلاطونیّه.
و گاهی اطلاق میشود بر اشکال عارضه بر اجسام از طول و قصر و زیبا و زشت و الوان و سایر عوارض شخصیّه و باین معنی از عوارض مقابل جواهر است.
و گاهی اطلاق میشود بر صور معقوله علمیّه و صور ذهنیّه که تعبیر بتصور میکنند و صور خیالیّه که در حسّ مشترک بتوسّط حواسّ ظاهره درک میکند باصره، سامعه، ذائقه، شامّه، لامسه.
ارحام جمع رحیم (بفتح راء و کسر حاء) از ماده رحم و از برای او اطلاقاتی است:
1- اطلاق بر اقارب نسبی مثل اخوه و اخوات و اعمام و عمّات و اخوال و خالات.
و اولاد آنها بلکه آباء و امّهات و اجداد و جدّات و بنین و بنات و ذراری و اسباط.
2- آنچه در شکم مادران است که محل انعقاد نطفه مرد و خلط با نطفه زن میشود و مبدء نشو آدمی است، و رحم با مشیمه فرق دارد مشیمه آن جلد و غشائیست که بچّه در اوست، و شاید مراد از ظلمات ثلاث در آیه شریفه یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ سوره مریم آیه 8، بطن و رحم و مشیمه باشد 3- رقّت قلب و تأثّر از واردات بر افراد نوع که مورث تلطّف و محبّت و عنایت شود و بمناسبت این معنی اطلاق بر خداوند رحیم و رحمن میشود که مراد همان تلطّف
ص: 105
و عطوفت و عنایت باشد و الّا رقّت و تأثّر در خداوند راه ندارد چنانچه در تفسیر بسمله بیان شد.
کَیْفَ یَشاءُ مشیّت در اینجا مراد اراده است و گذشت که در افعال الهی دو چیز بیشتر تصوّر نمیکنیم یکی علم بصلاح و دیگر ایجاد و از اول باراده تعبیر میکنیم و از صفات ذات است و از ثانی بمشیّت و از صفات فعل که نفس ایجاد باشد. و بسا اطلاق مشیّت بر اراده میشود مثل مقام زیرا نفس یُصَوِّرُکُمْ دلالت بر ایجاد میکند یعنی ایجاد صورت میکند طبق اراده که علم بصلاح باشد.
بعد از بیان این جملات شروع میکنیم بمفاد آیه شریفه هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ نطفه موقعی که در رحم قرار میگیرد البتّه جسم است مرکّب از مادّه و صورت جسمیّه که از جواهر است و صورت شخصیّه که از عوارض است سپس باو صورت جنسیّه که نباتیّه تعبیر میکنیم باو افاضه میشود که ممتاز از سایر اجسام است پس صورت جنسیّه حیوانیّه که ممتاز از سایر نباتات و صورت نوعیّه انسانیّه که ممتاز از سایر حیوانات میشود و این صور جسمیّه و جنسیّه نباتیّه و حیوانیّه و نوعیّه انسانیّه با هم مجتمع هستند در این تطوّرات صور شخصیّه که عبارت از خلع و لبس است باو افاضه میشود که موقعی صورت سابقه را رها میکند و صورت لاحقه باو افاضه میشود.
فِی الْأَرْحامِ تعبیر بجمع بلحاظ افراد است که هر فردی در رحمی متصور میشود کَیْفَ یَشاءُ طبق حکمت و صلاح که حکیم علی الاطلاق میداند از ذکور و اناث، طویل، قصیر، صحیح، معیب، تام الاجزاء ناقص، صبیح و زشت و غیر اینها از خصوصیّات.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ تمام اینها در تحت قدرت او است و غیر او هر که باشد و هر چه باشد قدرت بر کوچکترین اینها ندارد إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا
ص: 106
ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ
الایه سوره حج آیه 72.
الْعَزِیزُ فی سلطانه الْحَکِیمُ فی افعاله جلّ جلاله و عمّ نواله و عظم شأنه و تقدّست اسمائه.
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ (7)
او است خداوندی که نازل فرمود بر تو (محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم) کتابی (قرآن) که یک قسمت آن آیات محکماتیست که مورد استفاده مکلّفین و واجب العمل است که این محکمات اصل کتاب و مقصود اصلی از انزال هدایت و ارشاد ببهترین راهها است إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ اسری آیه 9، و یک قسمت متشابهاتی است که محتاج بتفسیر و تأویل است پس کسانی که قلوب آنها زنگ اخلاق رذیله و اعمال سیّئه گرفته متشابهات قرآن را برای القاء فتنه و فساد بدلخواه خود تفسیر و تأویل میکنند و حال آنکه علم بتفسیر و تأویل قرآن را کسی ندارد جز خدا و کسانی که راسخ در علم هستند میگویند تمام قرآن محکم آن، متشابه آن، ظاهر و باطن، تفسیر و تأویل از جانب خدا است بتمام آن ایمان داریم و این موضوع را متذکّر نمیشوند مگر صاحبان خرد هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ در مقدّمه جلد اول بیان مراتب نزول قرآن را متذکّر شدیم و نسبت انزال بخداوند صحیح است که بقدرت کامله خود ایجاد الفاظ
ص: 107
فرموده و هم نسبت بروح الامین جبرئیل علیه السّلام که واسطه وحی بود نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ سوره شعراء آیه 192، چنانچه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم واسطه بین خدا و امّت است.
مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ من تبعیضیّه دلالت دارد بر اینکه آیات قرآنی دو قسم است یک قسم محکمات و یک قسم متشابهات و سایر الفاظ آیه مثل لفظ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ و لفظ ما تشابه منه صراحت بر این معنی دارد.
و مراد از محکم ظاهرا این باشد که لفظ بدلالت لفظیّه وضعیّه یا بقرائن داخلیّه یا خارجیّه حالیّه یا مقالیّه لفظیّه یا عقلیّه مطابقیّه یا تضمنیه یا التزامیّه یا اقتضائیّه منطوقیّه یا مفهومیّه دلالت بر معنی و مراد داشته باشد سوای اینکه احتمال خلاف این معنی داده نشود که تعبیر بنصّ میکنند یا احتمال خلاف آن ضعیف باشد بنحوی که عقلاء در محاورات اعتناء نمیکنند و بین موالی و عبید حجّت باشد که تعبیر بظاهر میکنند.
و فرق بین نصوص قرآنی و ظواهر آن اینست که در نصوص حالت منتظره نیست واجب الاخذ است و حجّة قاطعه است.
و در ظواهر بعد از فحص تام از مخصّصات و مقیّدات و معارضات و قرائن مجازات حجّت است.
هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ أمّ بمعنی اصل شیئی است چنان که مکّه امّ القراء است و در قرآن اطلاق امّ الکتاب تارة بر لوح محفوظ میشود وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ رعد آیه 39 وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ زخرف آیه 4، تفسیر بلوح محفوظ شده بقرینه یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ در آیه اولی و قرینه بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ بروج آیه 22، نسبت بآیه ثانیه.
و اطلاق بر سوره حمد هم میشود چون تمام قرآن بطور خلاصه در سوره حمد
ص: 108
است و در اینجا بر محکمات قرآن اطلاق شده چون مقصود اصلی از نزول قرآن هدایت بشر است بطرق سعادت و رستگاری نشأتین و نجات از مهالک دارین و این مقصود در محکمات قرآن (نصوص و ظواهر) است و متشابهات احتیاج ببیان و تفسیر دارد وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ و اخر عطف بر آیات یعنی منه آیات متشابهات و متشابه از مادّه شبه است، و متشابه را متشابه گفتند برای اینست که لفظ قالب معنی نیست بلکه معانی متعدّده که هر کدام با لفظ سازش دارد و از این جهت معانی شبیه یکدیگرند و لو از جهات دیگر کمال مباینت را دارند و این شامل مجملات و مشترکات و مجازات و غیر مبیّنات میشود.
فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ زیغ را معنی کردند بمیل از حق و بشک و بجهل. و تحقیق کلام اینست که قلب در آیات شریفه مراد آن لطیفه ربّانی است و جوهر ملکوتی است که تعبیر از آن بعقل و روح انسانی و نفس ناطقه و غیر اینها می کنند. و از برای عقل چهار مرتبه گفته اند:
عقل هیولایی که مجرّد قابلیّت است نظیر مادّة المواد در اجسام.
عقل بالقوّة که قدرت و استعداد کامل پیدا کند بر تحصیل کمالات علمیّه، اخلاقیّه، عملیّه.
عقل بالفعل که دارای مراتب کمال و علوم و اخلاق حمیده بتفاوت مراتب باشد عقل مستفاد که اتّصال بمبادیه عالیه پیدا کند و از مبدء اعلی باو افاضه علوم و کمالات بشود که این مرتبه خاصّ انبیاء و اوصیاء و مقرّبان درگاه الهی است و البته هر چه علما و عملا و اخلاقا بالا رود نورانیّت عقل او بیشتر میگردد.
و زیغ همان زنگ و کدورت و ظلمت است که تمام کفّار و مشرکین و معاندین و ضالّین و مضلّین و اهل طغیان و معصیت بتفاوت درکاتهم دارند.
فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ چنانچه می بینیم فرق ضالّه را از مجسّمه، جبریّه،
ص: 109
تفویضیّه، اشاعره، معتزله و غیر اینها از مخالفین بلکه فرق باطله از شیعه: از صوفیّه، شیخیّه، واقفیّه فتحیّه و غیر اینها، بلکه فرق خارجه از اسلام یهود و نصاری حتّی بهائیّه تماما برای اثبات باطل خود بیک آیات متشابهه تمسّک جسته و طبق مطالب فاسد خود تأویل کرده حتّی در حروف مقطّعات قرآن.
ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ فتنه در قرآن در چند معنی استعمال شده: یکی امتحان مثل قوله تعالی بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ الآیة سورة عنکبوت، و قوله تعالی حکایة از موسی علیه السّلام إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ الآیة اعراف 154، و بسیاری از موارد دیگر و هم بمعنی شرّ و فساد مثل الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ بقره 187، وَ الْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ بقره 214، و غیر اینها.
سوم بمعنی عذاب مثل یَوْمَ هُمْ عَلَی النَّارِ یُفْتَنُونَ و الذاریات آیه 13.
و مراد در اینجا معنی دوم است که اهل ضلال و کسانی که پیش خود آیات متشابه را تفسیر و تأویل میکنند غرض آنها القاء فساد است که مردم را از راه حق منصرف نمایند و سوق بباطل خود دهند و آنها را گمراه کنند.
وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ دست از براهین قطعیّه از ادلّه عقلیّه و نقلیّه نصوص قرآنیّه و اخبار متواتره و ضروریّات دینیّه و مذهبیّه که بر مطالب حقّه قائم است بر میدارند و بیک احتمالات ضعیفه آیات متشابه را حمل میکنند و بر مطالب باطله خود احتجاج میکنند.
وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مفسّرین عامّه بر کلمه إِلَّا اللَّهُ وقف میکنند و در قرآنهای مطبوعة خود علامت وقف لازم که (م) باشد میگذارند وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ را مبتدا برای جمله بعد میدانند بر خلاف مفسّرین خاصّه طبق اخبار وارده از ائمّه علیهم السّلام وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ را عطف
ص: 110
به اللَّه و آنها را عالم بتأویل قرآن میدانند و کلام عامّه مخدوش است از وجوهی وجه اول- آنکه قول به اینکه قرآن کلّ آن از جانب خدا است اختصاص براسخین بعلم ندارد بلکه هر مسلمانی قائل باین قول هست و غیر مسلمان هم تمام قرآن را تکذیب میکند و تقدیم مبتداء بر جمله فعلیّه ظهور در اختصاص دارد یعنی غیر راسخ در علم قرآن را بتمامه از جانب خدا نمیداند پس محکمات آن را نسبت بخدا میدهد.
دوم- این جمله در مقام ردّ کسانیست که تأویل متشابه میکنند و البته کسی که تأویل متشابه میکند قائل است به اینکه متشابه از جانب خدا است و الّا مطلب فاسد خود را نمیتواند بتأویل ثابت کند.
سوم- مناسبت حکم و موضوع یعنی تعبیر برسوخ در علم مقتضی اینست که راسخ در علم چیزی را میداند که غیر راسخ نمیداند و این نیست مگر علم بتأویل و کسانی که پیش خود تأویل میکنند چون راسخ در علم نیستند علم بتأویل ندارند پس بنا بر این قول مفسّرین خاصّه حقّ است و مستفاد از ظاهر آیه همین است، بعلاوه اخبار بسیاری که از ائمّه علیهم السّلام رسیده مثل حدیث مروی از کافی از حضرت باقر علیه السّلام یا حضرت صادق علیه السّلام فرمود در تفسیر این جمله
(فرسول اللَّه افضل الراسخین فی العلم قد علّمه اللَّه عزّ و جلّ جمیع ما أنزل علیه من التنزیل و التأویل و ما کان اللَّه لینزل علیه شیئا لم یعلّمه تأویله و الاوصیاء من بعده یعلمونه الخبر).
و نیز از کافی از محمد بن سالم از حضرت باقر علیه السّلام در آخر حدیث میفرماید
و الراسخون فی العلم امیر المؤمنین و الأئمة علیهم السلام.
و نیز از ابی بصیر از حضرت صادق علیه السّلام فرمود
(نحن الراسخون فی العلم و نحن نعلم تأویله)
و غیر اینها از اخبار.
و راسخ بمعنی ثابت، و کلمه العلم الف و لام جنس و افاده عموم میکند،
ص: 111
پس مراد از راسخین در علم یعنی ثابت در جمیع آنچه اطلاق علم بر او میشود و کلمه راسخ بمعنی ثابت دلالت دارد بر اینکه جهل و شک و سهو و نسیان در او راه ندارد و این معنی عصمت است و معصوم منحصر بمحمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و آل او علیهم السلام است یعنی عصمت از خطاء و جهل و شک و سهو و نسیان ولی معصوم از گناه ممکن است در غیر اینها هم پیدا شود.
یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا این جمله بنا بر این تفسیر جمله حالیّه است از برای وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یعنی راسخون در علم که عالم بتأویل متشابهات قرآن هستند در حالی است که قائل باین قول هستند و مراد مجرّد قول نیست بلکه اقرار از روی عقیده باطنیّه کلّ یعنی کلّ من المحکمات و المتشابهات من المعانی الظاهریّة و الباطنیّة تا هفتاد بطن که در اخبار اشاره دارد وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ تذکّر صاحبان عقل باین است که میدانند تمام کارهای خداوند از روی حکمت و مصلحت و درست و بجا است و لو حکمت آن را ندانند و دیگر اعتراض نمیکنند که چرا تمام قرآن محکمات نشد و حکمت نزول متشابهات چیست با اینکه میتوان بمقدار فهم قاصر پاره ای از حکم آن را دست آورد من جمله اینکه مسلمین احتیاج بدرب خانه ائمّه علیهم السلام داشته باشند و از قرآن مستغنی نباشند و نگویند چنان که آن جاهل نادان گفت (حسبنا کتاب اللَّه) و دیگر آنکه اگر بنا بود تمام معانی قرآنیّه که لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ از معانی ظاهریّه و باطنیّه تا هفتاد بطن در قرآن واضح و روشن بود از فصاحت و بلاغت و معجزیّت خارج میشد و نقض غرض بود.
و دیگر آنکه آیات از هزار بحار مجلسی مفصّل تر میشد.
و دیگر آنکه آیات راجعه بائمّه طاهرین علیهم السلام و آیات راجعه بمنافقین تماما واضح میشد و طرفین شناخته میشدند و همان صدر اول فاتحه دین و
ص: 112
اسلام را میگرفتند و غیر اینها از حکم و مصالحی که لا یعلمها الّا اللَّه و الراسخون فی العلم
رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (8)
پروردگار ما قلوب ما را منصرف از حق مفرما بعد از آنکه ما را بحق هدایت فرمودی و رحمت خود را بما عنایت فرما محقّق است که تو بسیار افاضه رحمت می فرمایی رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا دعاء راسخین در علم است پس از اقرار به اینکه تماما از جانب خداوند است طلب میکنند که ما را بر این عقیده ثابت قدم فرما و این عقیده را از ما سلب مفرما، زیرا در علم حکمت مبرهن است که همین نحوی که ممکن در وجود محتاج بواجب است و معلول محتاج بعلّت است در بقاء هم محتاج است و علّت مبقیه عین علّت موجده است بلکه بنا بر مشرب تحقیق از قول بحرکت جوهریّه آنکه بقاء عبارت از افاضه وجود است در آن لاحق و ممکن آن بآن در خلع و لبس است وجود آن اول معدوم میشود و وجود ثانوی در آن ثانی افاضه میشود و چون وجودات متّصل است تعبیر ببقاء میشود و الّا در حقیقت افاضات متکثّره و ایجادات دائمیّه و وجودات متعدّده است (اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها).
و همین نحو که ممکن در بقاء وجود محتاج است که آن بآن باو افاضه شود در جمیع صفات و کمالات و ایمان و عقائد و هر چه که دارد و باو افاضه شده از حیات و صحّت و سلامتی و غنی و ثروت و توفیق و غیر اینها محتاج است که آن بآن باو افاضه شود و آنی مستغنی نخواهد شد
سیه رویی ز ممکن در دو عالم نشد هرگز جدا و اللَّه اعلم
و مراد از سیه رویی احتیاج است پس بزبان قال و بزبان حال دائما باید بگوید اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ و بگوید رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا.
ص: 113
و بعبارت واضح تر مثل وجود ممکن و آنچه که دارد مثل نور چراغ است که مادامی که مدد نفت و قوّه باو افاضه میشود روشنایی دارد بمجرّد اینکه منع فیض شد معدوم صرف میشود.
وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً هبه و هدیه و نحله و صله قریب المعنی است و مراد اعطاء بلا عوض است و جمیع نعم الهیّه دنیویّه و اخرویّه از این باب است در دعا میخوانی (کلّ نعمک ابتداء) فقط باید در محل قابل باشد تا لغو و قبیح نشود و بعبارت ساده قابلیّت قابل شرط است و الّا فاعلیّت فاعل تام و تمام است وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ سوره اعراف آیه 155.
إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ صیغه مبالغه دلالت بر کثرت و دوام دارد خداوند دائما افاضه فیض میفرماید کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ الرحمن آیه 29، بلکه تعبیر به یوم از باب مثال است و الّا کلّ آن هو فی شأن.
و تعبیر بکلمه: ان و کاف خطاب و تقدیم انت دلالت دارد بر اینکه وهّابیّت منحصر است بذات مقدّس او، و غیر او اگر احیانا از آنها عطائی ظاهر شود اولا بلاعوض نیست و لو برای ثواب باشد و ثانیا موقّت است دوام ندارد و ثالثا کوچک و حقیر است.
رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ (9)
پروردگار ما محقّق است که تو جمع می فرمایی تمام افراد بشر را از برای روز قیامت که هیچ ریب و شکّی در او نیست و محقّقا خداوند خلف وعده نمیکند و تماما مجتمع میشوند.
موضوع معاد از ضروریّات دین اسلام بلکه جمیع ادیان عالم است و فقط منکر
ص: 114
معاد دهری است که منکر مبدء است و میگوید وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ جاثیه آیه 23، و نصوص قرآنی بر ثبوت معاد الی ما شاء اللَّه و اخبار متواتره بلکه فوق تواتر بلکه براهین عقلیّه بر او قائم است و ما در مجلّد سوم کلم الطیّب بپاره ای از آیات و اخبار و ادلّه عقلیّه اشاره کرده ایم صفحه 12- 29.
و ریب عبارت از شک بیجا است یعنی روز قیامت جای شک ندارد، و لام لیوم گفتند بمعنی فی است یعنی فی یوم و کلمه الناس افاده عموم میکند که جمیع افراد بشر را میگیرد حتّی جنین سقط شده و حتّی مجانین و این عموم مستفاد از بسیاری از آیات و اخبار است لکن برهان عقلی بر او نداریم و ضرورت هم بر او قائم نیست.
إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ این جمله ممکن است مقول قول راسخین باشد و رجوع از خطاب بغیبت یکی از محسّنات بدیعیّه است و در قرآن بسیار داریم مثل قوله تعالی حَتَّی إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ یونس آیه 23. و ممکن است جمله مستأنفه باشد.
میعاد، مفعال اسم مکان است بمعنی وعده گاه لکن اینجا ظاهرا بمعنی اسم مصدری است که وعد باشد که البتّه خداوند خلف وعد نمیکند چون قبیح است و فعل قبیح محال است از او صادر شود. ولی خلف وعید ممکن است و قبحی ندارد لکن آنچه از وعیدها بلسان اخبار است در آیات و اخبار یقینا واقع میشود چون تخلّفش موجب کذب میشود و صدورش از خداوند محال است وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا سوره نساء آیه 121.
ص: 115
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ أُولئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ (10)
محقّقا کسانی که کافر شدند اموال و اولادی که برای خود ذخیره کردند بی نیاز نمیکند آنها را از عذاب الهی و آنها هیزم آتش هستند.
وسائلی که کفّار تصوّر میکنند که اسباب رفع گرفتاریها و شدائد و بلیّات است کثرت مال و اولاد و عشیره و عدّه و عدّه و سایر زخارف دنیوی است و این توهّم فاسدی است زیرا اولا اگر کسی تمام اسباب برای او جمع شود در مقابل مشیّت حضرت حق بمقدار خردلی نتیجه ندارد.
و ثانیا تمام این اسباب تا ما دام الحیوة است پس از مردن تماما منقطع میشود و ثالثا بسا میشود که این اسباب نتیجه بعکس میدهد و باعث هلاکت و گرفتاری میشود چه در دنیا و چه در آخرت.
وَقُودُ بمعنی حطب و حصب است چنانچه میفرماید إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ الآیه انبیاء آیه 98، و میفرماید أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً
جنّ آیه 15، تماما بمعنی هیزم آتش است.
از امور اعتقادیّه ما است طبق آیات کثیره و اخبار متواتره که بهشت و جهنّم الان موجود است و از این آیات و آیات دیگر مثل فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ بقره آیه 23، استفاده میشود که هیزم آتش ابدان ناس است و اینها در قیامت بجهنّم میروند.
تنافی بین آیات نیست جهنّم باشد، آتش باشد، بدنها هم در قیامت جزو
ص: 116
هیزم جهنّم باشد زیرا عذاب جهنّم دائما در زیاده است زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ الآیه نحل آیه 60، کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِیراً بنی اسرائیل آیه 99، و از این آیات استفاده نمیشود که منحصر است با بدان بلکه تصریح دارد بحجارة.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللَّهُ شَدِیدُ الْعِقابِ (11)
مثل عادت قوم فرعون و کفّاری که قبل از آنها بودند مثل عاد و ثمود و اصحاب مدین و المؤتفکات و غیر اینها که تکذیب نمودند آیات ما را و مخالفت کردند انبیاء را پس از آنها را بگناهانشان گرفتیم و خداوند سخت عقوبت میفرماید.
خداوند تشبیه میفرماید حال کفّار زمان نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را که توهّم کرده بودند که بکثرت مال و اولاد دفع عذاب از خود میکنند و مغرور بعدّه و عدّه خود شده بودند چنانچه نوع ظلمه و کفّار و صاحبان ثروت و مکنت این مغروریّت را دارند بحال قوم فرعون و عاد و ثمود و سایر کفّار زمان انبیاء سلف که با آن قدرت و شوکت هایی که داشتند حتّی دعوی أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی میکردند خداوند چه نحو آنها را گرفتار صاعقه و صیحه و غرق و خسف و نزول حجارة از آسمان و غیر اینها از عذابهای گوناگون نمود و آنها را هلاک فرمود و بعذاب آخرت دچار نمود بترسند کفّار و مکذّبین انبیاء و آیات الهیّه که انتقام الهی سخت است اگر آنها را بگیرد هیچ راه چاره ندارند و بهلاکت و عذاب الهی گرفتار خواهند شد.
دأب بمعنی عادت است و در علم اخلاق بیان شده که صفات نفسانیّه چه اخلاق
ص: 117
حمیده باشد و چه رذیله تحصیلش بکثرت عمل می شود تا بحد عادت برسد و ملکه نفسانی شود، مثلا تحصیل سخاوت بکثرت بذل می شود و هکذا.
و کفّار بواسطه کثرت معاصی و مخالفت دستورات الهی و تکذیب انبیاء کفر ملکه آنها شده و تغییرش بر آنها صعب و دشوار شده و البتّه در این صورت انتظار عذابهای سخت را داشته باشند إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ رعد آیه 12
قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلی جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (12)
بفرما ای پیغمبر بکسانی که کافرند زود باشد که مغلوب و منکوب خواهید شد و پس از مغلوبیّت محشور می شوید بسوی جهنّم و بد جایگاهی است جهنّم برای شما قل خطاب بپیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و اعلام خطر است لِلَّذِینَ کَفَرُوا جمیع کفّار چه کفّار قریش و چه مشرکین و چه یهود و نصاری.
سَتُغْلَبُونَ یکی از معجزات قرآن همین است که کفّار در زمان بعثت حضرت با این کثرت جمعیّت و قوّت و قدرتی که داشتند در مقابل اسلام، و مسلمین با آن ضعف اسلام و قلّت مسلمین خداوند خبر می دهد که زود باشد مغلوب و منکوب شوید در مورد فتح مکّه و در خیبر و سایر فتوحات اسلامی، بدر و احزاب و غیر اینها که بر حسب قواعد ظاهریّه ابدا تصوّر نمی کردند روز مغلوبیّت خود را و بعد از رحلت حضرت باندک زمانی فتوحات اسلامی تا بکجا رسید این عقوبت دنیوی آنها.
وَ تُحْشَرُونَ إِلی جَهَنَّمَ عقوبت اخروی آنها که دائما و الی الابد معذّب بعذابهای گوناگون گرفتار.
وَ بِئْسَ الْمِهادُ از همین کلمه مهاد می توان خلود را استفاده کرد که عبارت از جایگاه همیشه است.
ص: 118
قَدْ کانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ أُخْری کافِرَةٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ (13)
هر آینه بود برای شما آیة و معجزه در موضوع دو طایفه که یکدیگر را تلاقی و روبرو شدند برای مقاتله یک دسته مؤمن که فی سبیل اللَّه محاربه میکردند برای اعلای کلمه اسلام و یک دسته کافر و مشرک بودند و با اینکه کفّار دو برابر مسلمین بودند و برأی العین مشاهده میکردند مع ذلک خداوند نصرت و فیروزی داد بمسلمین و تأیید فرمود آن طایفه که اراده فرموده و این باعث عبرت صاحبان بصیرت است.
این آیه راجع باثبات مطلب آیه قبل است که وعده مغلوبیّت کفّار است با کثرت عدّه و عدّه و راجع بغزوه بدر است.
قَدْ کانَ لَکُمْ آیه بعضی گفتند خطاب بیهود است و بر طبق آن هم خبری در مجمع از احمد بن اسحق بن یسار از رجالش نقل نموده که خلاصه مفادش اینست که پس از خاتمه بدر حضرت رسالت یهود را جمع فرمود در سوق قینقاع و فرمود دیدید قضیّه بدر را که با آن عدّه و جمعیّت منحزم شدند بترسید و بیائید اسلام آورید جواب گفتند مغرور شدی با یک دسته بی علم و نادان جنگیدی و غالب شدی اگر با ما جنگ کنی می فهمی ما چه کسانی هستیم و این آیه نازل شد.
و بعضی گفتند خطاب بمشرکین مکّه است، و بعضی گفتند یهود پس از جنگ بدر گفتند این همان است که موسی خبر داد که فتح و فیروزی برای او است و پس از جنگ احد و فرار مسلمین شک آوردند سپس این آیه نازل شد.
ولی حق در مقام این است که خطاب راجع بجمیع کفّار از مشرکین و یهود و نصاری باشد که در زمان نبی بودند و از فتح پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در بدر مطّلع شدند تمام
ص: 119
آنها را این آیه تهدید میکند که بقوّه و قدرت خود مغرور نشوید و با اسلام و مسلمین مخالفت نکنید که البتّه مغلوب خواهید شد و لو عدّه مسلمین کم باشند خداوند آنها را نصرت و فیروزی عطا میکند و نشانه و دلیل بر این مطلب غزوة بدر است کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ بقره آیه 25.
و ملخّص قصّه بدر بنا بر آنچه در بحار مجلّد ششم باب چهلم صفحه 450 اینکه مسلمین عدد آنها سیصد و سیزده (313) نفر مطابق عدّه لشگر طالوت و اصحاب خاص حضرت بقیّة اللَّه (عجّل اللَّه تعالی فرجه) هفتاد و هفت نفر از مهاجرین و 236 نفر از انصار و صاحب لواء مهاجرین امیر المؤمنین و صاحب لواء انصار سعد بن عبادة و تمام این عدّه هفتاد شتر داشتند و دو اسب یکی مقداد بن اسود داشت و یکی مرثد بن ابی مرثد و شش زره و هشت شمشیر و تمام قتله مسلمین چهارده نفر بودند شش از مهاجرین و هشت از انصار.
و عدّه مشرکین بنا بر خبر مروی از امیر المؤمنین علیه السّلام هزار بودند متجاوز از هفتاد نفر آنها کشته شدند و بهمین مقدار اسیر شدند و بقیّه فرار کردند و منهزم شدند. و کیفیّت آن این بود که در موقع تلاقی عسکرین کفّار قریش دیدند که مسلمین عدد آنها بسیار کم است ابو جهل گفت که اینها یک لقمه ما هستند اگر غلامان خود را روانه کنیم کفایت آنها را میکنند عتبه گفت شاید اینها عدّه ای در کمین داشته باشند که در موقع جنگ حمله کنند.
عمر بن وهب را که بسیار شجاع بود روانه کردند اطراف لشگر اسلام گردشی کرد و خبر داد بآنها که احدی در کمین نیست.
پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم کسی را فرستاد نزد کفّار قریش که من دوست ندارم ابتداء بجنگ کنم منصرف شوید و بگذارید مرا با عرب.
عتبه رو بقریش کرد و گفت بیائید با پیغمبر جنگ نکنیم و او را رها کنیم،
ص: 120
ابو جهل گفت تو آدم ترسویی هستی ترسیدی که کشته شوی عتبه گفت حال که چنین گفتی نیز بر تو معلوم میکنم که کیست جبان و ترسو و سوار شد و با برادرش شیبه و پسرش ولید آمدند مقابل لشکر اسلام و مبارزه طلبیدند حضرت رسول سه نفر از انصار را روانه کردند مقابل آنها، آنها فریاد زدند که ما با هم کفو خود از قریش جنگ میکنیم، حضرت پسر عموی خود عبید بن حرث را فرمود برو مقابل عتبه و عموی خود حمزه را روانه کرد مقابل شیبه و علی علیه السّلام را مقابل ولید.
عبید بن حرث ضربتی بر عتبه زد سر او شکافت و عتبه ضربتی بر عبید زد پای او را قطع کرد و هر دو روی زمین افتادند و پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود عبید اول شهید در راه دین است از اهل بیت من، و امّا حمزه و شیبه با هم آن قدر شمشیر ردّ و بدل کردند که هر دو شمشیر شکست و دست بگریبان یکدیگر شدند، و امّا علی علیه السّلام ضربتی بر ولید زد دست او را از کتف قطع نمود از دست دیگر دست قطع شده را بر فرق علی زد گویا آسمان بر سر علی وارد شد علی او را بدرک واصل نمود، و علی علیه السّلام چون دید عمّش حمزه با شیبه دست و بغل شدند بیاری عمّش آمد فرمود عمو سر خود را فرو بر و ضربتی بر شیبه زد او را دو قسمت کرد.
و چون مشرکین هر سه نفر از شجاعان خود را مقتول دیدند یک مرتبه حمله بلشگر اسلام کردند خداوند هزار ملک بیاری مسلمین فرستاد گردن و دست مقطوع میشد و قاتل دیده نمیشد تا فتح و ظفر نصیب مسلمین شد چنانچه میفرماید إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْری وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ سوره انفال آیه 9 و 10، و از این بیان شرح مفاد تمام آیه واضح گردید.
ص: 121
زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ (14)
جلوه داده شد در نظر مردم علاقه و محبّت بمشتهیات نفسانیّه از زنان و پسران و ذخیره های طلا و نقره و اسبان تربیت شده و گوسفندان و گاوها و شترها و اراضی کشت شده که اینها مایه زندگانی دنیوی است و حال آنکه آنچه خداوند در آخرت از مثوبات مهیّا کرده که محل بازگشت آنها است حسن است.
و هر کدام از اینها مورد علاقه طایفه ایست: زنها مورد علاقه مردان، پسرها مورد علاقه آباء و امّهات، طلاها و نقره ها مورد علاقه ثروتمندان، اسبها مورد علاقه سواران، انعام مورد علاقه چوب داران، اراضی مورد علاقه ملاکین که هر کدام اینها وسیله زندگانی دنیوی است و موافق با هواهای نفسانی است.
زُیِّنَ لِلنَّاسِ اختلاف کردند که فاعل زیّن کیست بعضی گفتند خداوند متعال که در طبیعت انسان خلق شهوت فرموده و استشهاد کردند بآیه شریفه إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَی الْأَرْضِ زِینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا سوره کهف آیه 7، و بعضی گفتند شیطان است که اغواء میکند و بنی آدم را از آخرت باز میدارد.
و تحقیق کلام اینست که آن مقداری که لازمه زندگانی و بقاء حیات دنیوی و نسل آدمی است خداوند بمقتضای حکمت بالغه در بشر قرار داده از قوای شهویّه و غضبیّه و وهمیّه و در مقابل آنها قوّه عقل داده و ارسال رسل فرموده که آنها را بموقع لزوم بکار زنند و تعدّی و تجاوز نکنند.
و امّا آنچه مورث افراط و تعدّی از حدود شرع و عقل است منشأ آن سه چیز
ص: 122
است که گفتند انسان سه دشمن بزرگ دارد که او را بهلاکت ابدی میکشند: دنیا، نفس، شیطان.
دنیا خود را جلوه میدهد، نفس انسان را مایل میکند، شیطان وسائل وصله به آنرا نشان میدهد اعاذنا اللَّه من شرور الدنیا و انفسنا و الشیطان.
حُبُّ الشَّهَواتِ سؤال- شهوات جمع شهوة و شهوة میل نفسانی است و میل نفسانی عبارت از حبّ نفس است و اطلاق حبّ بر نفس شهوة چه معنی دارد؟
جواب- مراد از شهوات مشتهیات است که در آیه ذکر فرموده بقرینه من بیانیّه در مِنَ النِّساءِ و مراد التذاذ از نساء است بجماع یا بنظر یا تقبیل و لمس یا استماع کلام آنها، و در اخبار است که هیچ لذّتی برای نفس در دنیا و آخرت بیشتر از نساء نیست و البته مراد لذائذ جسمانی است و الّا لذائذ روحانی بمراتب بالاتر است و شاید جهت تقدیم نساء در آیه همین باشد.
وَ الْبَنِینَ و تخصیص ببنین دون بنات شاید این باشد که اکثر مردم از بنات انزجار دارند وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ نحل آیه 6، وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلًا ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ زخرف آیه 16، و ممکن است از باب تغلیب باشد و مراد مطلق اولاد است، و ممکن است از جهت این باشد که علاقه ببنین اشدّ از علاقه ببنات است.
وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ جمع قنطار است کنایه از کثرت مال است و مفسّرین در مقدار قنطار اقوال مختلفه دارند هر کدام قولی را اختیار کرده لکن تماما بدون مدرک است و تفسیر برأی و تخرس بغیب است فقط قولی که معتمد است طبق خبر مروی از حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام جلد گاو نر پر از طلا و نقره و همین قول را فرّاء اختیار کرده.
و تعبیر بمقنطره شاید اشاره باشد بقناطیر مهیّا شده مثل کتب مکتوبه و دراهم
ص: 123
مدرهمه و این معنی اقرب است از تفسیر بمضاعفه یا تأکید مثل نسیا منسیّا.
مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ ذکر ذهب و فضّه از باب مثال یا اغلبیّت باشد و الّا جواهرات و اسکناسات و چک ها و سایر اموالی که قابل ذخیره است و امروزه معمول است شامل است.
وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ اسب های نشان دار چون اسبهای قیمتی را بخصوص اسبهای نجیب عربی را داغ و نشان میگذاشتند بلکه بعضی از آنها قباله داشتند که از چه نژادی هستند.
وَ الْأَنْعامِ که عبارت از شتر و گاو و گوسفند است و امروز یک کسب رواجی است و مثل آنها طیور است.
وَ الْحَرْثِ که عبارت از کشاورزی است، و مخفی نماند آنکه این مذکورات در آیه شریفه از باب مثال است و الّا جمیع زخارف دنیوی و جمیع انواع شهوترانی از ریاست و لذائذ نفسانی مثل شرب خمر، استماع ساز و آواز و سایر لهویّات از همین باب است.
ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا متاع اسباب و وسائل زندگانی دنیوی است و اطراف و خوش گذرانی و کیف و التذاذات نفسانی است.
وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ مآب محل بازگشت که عبارت از بهشت باشد که در او جمیع لذائذ روحی و جسمی است فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ زخرف آیه 71، بلکه در او است ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و ما خطر علی قلب بشر که در بسیاری از اخبار است.
امّا لذائذ روحی قرب بمقام ربوبی و مشمول عنایات الهی و حشر با انبیاء و صدّیقین و شهداء و صالحین و بودن دار خلود و همیشگی و خشنودی پروردگار و دخول ملائکه با تحف و هدایا و التذاذ از دارا بودن معارف الهی و علوم دینی
ص: 124
و اخلاق فاضله و اعمال صالحه و غیر اینها.
و امّا لذائذ جسمی از ازدواج حور العین و اطعمه و اشربه و البسه و منازل عالیه و فرش های نفیسه و سریرهای مرتفعه و منظره های جاذبه و استماع سازها و آوازهای دل ربا و غیر اینها (رزقنا اللَّه و جمیع المؤمنین جمیعها بمحمّد و آله الطاهرین صلوات اللَّه علیهم اجمعین).
آیات بسیار و اخبار کثیره در مذمّت دنیا و متاع آن و محبّت بآن وارد شده مثل همین آیه شریفه و قول خداوند متعال أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِیدٌ حدید آیه 19، و آیه شریفه فَأَمَّا مَنْ طَغی وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوی وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوی نازعات آیه 37- 41، و آیات دیگر.
و مثل خبر نبوی
(الدنیا ملعونة و ملعون ما فیها الّا ما کان للَّه)
و نیز فرمود
(من اصبح و الدنیا اکبر همّه فلیس من اللَّه فی شیئی الخبر)
و نیز فرمود
(لتأتینّکم بعدی دنیا تأکل ایمانکم کما تأکل النّار الحطب)
و نیز فرمود
(حبّ الدنیا رأس کلّ خطیئة).
و از امیر المؤمنین
(انّما مثل الحیوة الدنیا کمثل الحیّة الین مسّها و فی جوفها السمّ الناقع)
و نیز فرمود
(دار بالبلاء محفوفة و بالفناء معروفة و بالقدر موصوفة الی آخر الخطبة)
و غیر اینها از اخبار کثیره که در جامع السعادات صفحه 215 الی 220 نقل کرده لکن تمام این آیات و اخبار دنیایی است که انسان را طاقی و سرکش کند و از فیوضات آخرت محروم نماید و لطمه بدین زند و بجهنّم گرفتار کند.
امّا دنیایی که مقدّمه و وسیله سعادت و رستگاری باشد و صرف در عبادات مالی
ص: 125
گردد بسیار دنیای ممدوح است، از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مرویست
(العبادة سبعون جزءا افضلها طلب الحلال)
و از حضرت سجاد علیه السّلام مرویست فرمود
(الدنیا دنیا آن دنیا بلاغ و دنیا ملعونة)
و از حضرت صادق علیه السّلام مرویست فرمود
(الکاد لعیاله کالمجاهد فی سبیل اللَّه)
و نیز فرمود
(لیس منّا من ترک دنیاه لاخرته و لا آخرته لدنیاه)
و غیر اینها از اخبار مرویّه در جامع السعادات صفحه 213.
و بالجمله- محبّت دنیا و تحصیل آن در شریعت مطهّره محکوم باحکام خمسه است: واجب، مستحبّ، مباح، مکروه، حرام:
آنکه مقدّمه امر واجبی باشد مثل حفظ نفس خود و واجب النفقه و اداء دیون و غرامات و دیات و حفظ نفس محترمه و اهمّ از همه حفظ دین و بقاء اسلام و بقاء علم و علماء و کتب علمیّه و نشر احکام و حفظ نظام و غیر اینها از واجبات منتهی الامر بسیاری از اینها واجب عینی است و بسیاری واجب کفایی است و در صورت عدم قیام من به الکفایة آنها هم واجب عینی میشود.
برای توسعه عیال و ترویج دین و احسان بمؤمنین و دست گیری از فقراء و بنای مساجد و مدارس و اصلاح طرق و احداث درمانگاه و مریضخانه ها و نشر کتب دینی و سایر امور خیریّه.
دنیایی که از راه حرام دست آید و یا براه حرام صرف شود یا مورث کفر و ضلالت گردد یا لطمه بواجبات الهیّه زند و مانع از اتیان بتکالیف شخصی و تحصیل عقائد و مسائل لازمه و تقویت کفر و اعانت بظالم و غیر اینها.
ص: 126
آنچه مانع از تحصیل علم یا اتیان بمستحبّات و عبادات و تکمیل معارف الهیّه و اخلاق حمیده و مسائل فقهیّه زائد بر مقدار واجب و غیر اینها باشد.
آنچه غیر از این چهار قسم باشد: نه واجب و نه مستحبّ و نه حرام و نه مکروه مباح است و تفصیل اینها در فقه در باب مکاسب.
قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ (15)
بگو ای پیغمبر به این هایی که علاقه مند با متعه دنیویّه هستند آیا میخواهید شما را خبر دهم از نعمتهایی که بهتر از این امتعه دنیویّه است و خداوند اختصاص داده آنها را باهل تقوی در آخرت بهشتهایی که باغستانهائیست که در آنها نهرها جاریست و همیشه در آنها هستند و زنهایی که پاک و پاکیزه اند و خوشنودی پروردگار از آنها و خداوند بنده شناس است خوب و بد آنها را میداند و بافعال و اعمال خوب و بد آنها بیناست.
قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ خطاب بجمیع ناس است که در آیه قبل فرمود زُیِّنَ لِلنَّاسِ و وجهی ندارد که اختصاص بمؤمنین داشته باشد.
بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ خیر، در اینجا افعل التفضیل است بقرینه مِنْ ذلِکُمْ یعنی بهتر از دنیا و هر چه در دنیا است، بلکه دنیا در جنب آخرت قیمت و ارزشی ندارد قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقی نساء آیه 79. دنیا دارای خصوصیّاتیست که قابل ارزش نیست:
1-
(فی حلالها حساب و فی حرامها عقاب و فی شبهاتها عتاب)
مروی در
ص: 127
فرائد شیخ رحمه اللَّه 2- آنکه مقرون ببلاهای گوناگون است
(دار بالبلاء محفوفة و بالقدر موصوفة)
خطبه نهج البلاغه.
3- تحصیلش بسیار زحمت و مشقّت دارد و نگاهداریش مشکل تر و پرزحمت تر است.
4- از همه بالاتر بقاء و ثبات ندارد، هنوز نچیده برچینند و لذا بزرگان تشبیه کردند دنیا را بچاهی که در اطرافش عسل گل آلود باشد و زنبورهای زیادی بآنها ریخته باشند و آدمی را بطنابی بسته و در وسط چاه نگاه داشته در بالای چاه دو موش سیاه و سفید نخهای طناب را میجوند و در ته چاه اژدهایی دهن بر او باز کرده منتظر است سقوط کند و او را بلع نماید.
چاه: دنیا، طناب: عمر، عسل: متاع دنیا، گل مخلوط بآن: بلاها، موش سیاه و سفید: شب و روز، اژدها: قبر، زنبورها: اهل دنیا.
انسان غافل از اینکه طناب عمر بالاخره گسسته خواهد شد و در دهان قبر خواهد افتاد، مع ذلک باهل دنیا زد و خورد کند و متاع مخلوط ببلاء را از اطراف دنیا جمع کند بامید آنکه از چاه بیرون میآید و از آنها استفاده میکند.
لِلَّذِینَ اتَّقَوْا تقوا را در اول سوره بقره در ذیل هُدیً لِلْمُتَّقِینَ مفصّلا بیان کردیم لکن ظاهرا در اینجا مراد تقوای از ترک واجبات و فعل محرّمات باشد و لام لِلَّذِینَ لام اختصاص که آن چیزی که بهتر از دنیا و ما فیها باشد اختصاص باهل تقوی دارد.
چرا نفرمود للذین آمنوا با اینکه انسب بود در مقابل کفر و ضلالت.
ص: 128
اوّلا در آیه عنوان کافر و ضالّ نبود بلکه عنوان ناس بود و اکثر مؤمنین هم علاقه بدنیا دارند و متاع دنیا در نظر آنها زینت دارد و فقط کسانی که علاقه ندارند و فریفته نمیشوند متّقین هستند بالاخص کسانی که مراتب عالیه تقوی را دارا باشند و ثانیا مؤمن غیر متّقی اگر چه بالاخره اهل نجات می شود و نائل ببهشت میگردد اگر با ایمان از دنیا برود لکن بواسطه معاصی و ترک واجبات گرفتاری دارد یا در وقت مردن یا در قبر و عالم برزخ یا در قیامت، آن کسانی که در جمیع مراحل راحت و آسوده و متنعّم هستند و هیچگونه عذابی ندارند اهل تقوی هستند.
عِنْدَ رَبِّهِمْ اشاره بمقام قرب پروردگار و در جوار رحمت الهی که لذّت آن فوق جمیع لذّات است بلکه اعظم لذائذ روحی است حتّی اینکه گفتند
(اذا اشتغل اهل الجنّة بالجنّة اشتغل اهل اللَّه باللّه).
جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ جنّات جمع جنّة و جنّت عبارت از بستان و باغ است که مشجر باشد، و در آخرت از برای اهل تقوی هشت جنّت است:
دار السلام، جنّة الخلد، فردوس، جنّة المأوی، جنّة العدن، دار النعیم، دار الجلال، دار الضیافة.
و جنّة را جنّة گفتند بواسطه آنکه از کثرت اشجارش کأنّه پوشیده و مستور شده چون جنّ و جنین بمعنی مستور از انظار یا مستور در رحم است، و در اوصاف جنّات اخبار بسیاری رسیده که بیانش از عهده ما خارج است و کفایت می کند همین خبر مروی در اثنی عشریّه باب هفتم از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
(لبنة من ذهب و لبنة من فضّة و ملاطها المسک الاظفر و حصائها اللؤلؤ و الیاقوت و ترابها الزعفران)
و در حدیث دیگر فرمود تمام جنّة عدن از زبر جد است و جنّة فردوس از مروارید و جنّة المأوی از طلاء احمر است و جنّة الخلد از نقره سفید است و جنّة النعیم از نور
ص: 129
است و دار السلام از یاقوت احمر است و دار الجلال از زمرّد سبز است، و آنچه خداوند در هر یک از آنها خلق فرمود از قصرها و اشجار و حور العین و غیر اینها تمام از جنس همان جنّت است الی غیر ذلک من الاخبار.
و أمّا انهار بهشت چهار نهر است: آب، عسل، شیر، خمر. چنانچه در قرآن میفرماید (مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّی وَ لَهُمْ فِیها مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ) سوره محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آیه 16 و 17.
و تعبیر بکلمه تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ نه اینکه از زیر قصرها مراد باشد بلکه مراد پای قصرها زیر درختان بشهادت آیه شریفه که از قول فرعون نقل فرموده أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی سوره زخرف آیه 50، و مسلّما انهار از زیر پاهای او رد نمیشد.
خالِدِینَ فِیها شرح خلود و دفع اشکالات آن در ذیل آیة الکرسی در همین مجلّد و در ذیل وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ ص 183- 193 در مجلّد اول گذشت مراجعه کنید.
وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ ازواج بهشتی دو قسم هستند یک قسم حور العین که خداوند در آیات بسیاری توصیف آنها را میفرماید مثل آیه فِیهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ کَأَنَّهُنَّ الْیاقُوتُ وَ الْمَرْجانُ الرحمن آیه 57- 59، و آیه شریفه فِیهِنَّ خَیْراتٌ حِسانٌ فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِی الْخِیامِ فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ الرحمن آیه 70- 74، و آیه شریفه وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِینٌ کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ صافات آیه 47، و آیه شریفه وَ حُورٌ عِینٌ کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ واقعه آیه 23 و 24، و غیر اینها از آیات.
و یک قسم زنهای مؤمنات که بمراتب از حوریات زیباتر و وجیه تر که حوریات خدمت گذاران آنها هستند و هر دو قسم مطهّرات هستند هم از کثافات ظاهریّه از
ص: 130
خون حیض و نفاس و استحاضه و هم از احداث صغار و سایر پلیدیها و هم از کثافات باطنیّه از اخلاق رذیله و اعمال سیّئه و کردار و رفتار زشت.
وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ که بالاترین مقامات و بزرگترین لذائذ روحیست چنانچه میفرماید در سوره توبه آیه 73 وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ و در حدیث است
(انّ اللَّه لیتجلّی للمؤمنین فی الجنّة فیقول لهم سلونی فیقولون رضاک یا ربّنا)
جامع السعادات ص 522، سپس در ذیل حدیث میگوید
(فسئوالهم الرضا بعد التجلّی یدلّ علی انّه افضل کلّ شی ء)
و نیز میفرماید که در حدیث است در تفسیر آیه شریفه
وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ تؤتی لاهل الجنّة فی وقت المزید ثلاث تحف لیس فی الجنّات مثلها: احدیها هدیّة اللَّه لیس عندهم فی الجنان مثلها و ذلک قوله تعالی «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ» و الثانیة السلام علیهم من ربّهم فتزید ذلک علی الهدیّة و هو قوله تعالی «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» و الثالثة یقول اللَّه تعالی انّی عنکم راض و هو افضل من الهدیّة و التسلیم و ذلک قوله تعالی وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ
بعلاوه برهان عقل هم قائم است بر اینکه خداوند اگر از بنده راضی باشد بمقدار ذرّه ای بلاء آخرتی بآن متوجّه نمیشود.
و از هیچ تفضّلی از او دریغ نمیدارد.
وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ تفسیر آن مکررا گذشت.
الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا إِنَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النَّارِ (16)
متقین کسانی هستند که در پیشگاه پروردگار عرض میکنند پروردگارا ما ایمان آوردیم پس از گناهان ما درگذر و ما را باز دار از عذاب آتش قیامت.
ص: 131
الّذین صفت متّقین است که در آیه قبل ذکر شد و صفات متّقین بسیار است چنانچه در مجلّد اول در ذیل هُدیً لِلْمُتَّقِینَ صفحه 128 و در ذیل لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ص 442 و خطبه همّام مفصّلا ذکر شد، و در این آیه شریفه این صفت را بیان میفرماید:
یَقُولُونَ بزبان و دل اقرار و اعتراف میکنند و میگویند:
رَبَّنا إِنَّنا آمَنَّا ایمان مرکّب ارتباطی است اگر یک جزء کوچک آن از بین برود ایمان از بین میرود مثل نماز است، مؤمن کسی را گویند که معتقد بجمیع عقائد حقّه از مبدء تا معاد طبق مذهب شیعه اثنی عشری باشد و تمام ضروریّات دین و مذهب را معترف باشد و تصدیق بجمیع ما جاء به النبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از عقائد و اخلاقیّات و احکام شرع داشته باشد.
فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا چه گناهانی که قبل از ایمان از آنها سر زده و چه گناهانی که در دوره ایمان مرتکب شده:
ذُنُوبَنا جمع مضاف است افاده عموم میکند شامل جمیع گناهان میشود، و از اینجا اشکالی تولید میشود که بسیار از گناهان حق الناس است یا حق جانی یا عرضی یا مالی و تا صاحبان حق راضی نشوند گذشت از آنها معنی ندارد بلکه خلاف عدل است.
جواب- اولا خداوند متعال قادر است که بذوی الحقوق فردای قیامت آن قدر عنایت فرماید تا آنها راضی شوند.
و ثانیا بنده هر چه دارد از جانب خداوند است از خود هیچ ندارد خداوند را میرسد که فردای قیامت بفرماید آنچه بتو دادم از من بود و من از آنچه که این بنده از تو گرفته گذشتم و پس از گذشت من دیگر چه حقّی داری از او مطالبه کنی.
وَ قِنا عَذابَ النَّارِ این جمله متفرّع بر جمله قبل است و ثمرات و نتائج
ص: 132
او است که البتّه اگر مغفرت الهی تمام گناهان مؤمن را بگیرد نتیجه آن نجات از عذاب آتش است کأنّه عرض میکند که از گناهان ما درگذر تا از عذاب آتش نجات پیدا کنیم.
الصَّابِرِینَ وَ الصَّادِقِینَ وَ الْقانِتِینَ وَ الْمُنْفِقِینَ وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ (17)
متّقین صابر صبر کننده و تصدیق و عبادت و انفاق و استغفار در سحرها کننده هستند در این آیه پنج صفت از صفات متّقین را بیان میفرماید که جامع جمیع صفات باشد: الصَّابِرِینَ یکی از صفات بارز اهل تقوی صبر است چه صبر در بلیّات چون میدانند تمام موافق حکمت است و موجب ارتفاع رتبه است و کفّاره ذنوب است و امتحان بنده است، و چه صبر بر مشاق عبادات که
افضل الاعمال احمزها
و چه صبر بر کف نفس از معاصی که جهاد اکبر است جهاد با نفس و در قرآن میفرماید وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا عنکبوت آیه 39. وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِهِ عنکبوت آیه 5.
وَ الصَّادِقِینَ آیات و اخبار در فضیلت صدق بسیار است و کافی است همین حدیث شریف از حضرت صادق علیه السّلام
من صدق لسانه زکی عمله
و فرمود ببعض اصحاب خود
انظر الی ما بلغ به علی علیه السّلام عند رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فالزمه فانّ علیّا علیه السّلام انّما بلغ به عند رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلم لصدق الحدیث و اداء الامانة
و غیر اینها- جامع السعادات صفحه 369.
و از برای صدق اقسامی است: 1- صدق در کلام و شامل میشود صدق در مقام شهادت و صدق در قسم و صدق در وفاء بعهد و صدق در اخبار.
2- صدق در کتابت بجمیع اقسام مذکوره. 3- صدق در نیّت که اخلاص باشد 4- در عزم و جزم بر خیز. 5- صدق در عمل که باطن آن مطابق ظاهر آن باشد
ص: 133
6- صدق در مقامات دینیّه و اخلاق حمیده: صبر، شکر، توکّل، حبّ، رجاء، خوف، زهد، تعظیم، رضا، تسلیم، و غیر اینها.
وَ الْقانِتِینَ اصل قنوت بمعنی دعا و عبادت و صلوة و اطاعت استعمال شده و از این باب است قنوت نماز و در آیات شریفه تمام این معانی بمناسبات اراده شده أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ زمر آیه 9، بمعنی صلوة. یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ آل عمران آیه 43، بمعنی عبادت. قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ بقره آیه 238، بمعنی دعاء در قنوت صلوة. کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ بقره آیه 116، بمعنی اطاعت. و تمام این معانی یعنی قدر جامع که شامل تمام باشد ممکن است مراد باشد و تماما از صفات متّقین بشمار میرود وَ الْمُنْفِقِینَ اقسام انفاقات را در اول سوره بقره جلد اول در ذیل آیه وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ آیه 3 مفصّلا بیان کردیم از انفاقات واجبه و مندوبه حتّی انفاق علم و جاه و تلاوت و بذل، مراجعه فرمائید.
وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ استغفار طلب مغفرت است و غفران پوشاندن است و مراد پوشاندن گناه است و خداوند غافر و غفور و غفّار است اسم فاعل، صفت مشبّهه، صفت مبالغه. غفور: دلالت بر استمرار دارد و غفّار دلالت بر کثرت و شرح این کلمه را ما در مجلّد اوّل در ذیل وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ صفحه 180 تا 183 داده ایم و فقط اینجا در اهمیّت استغفار اشاره مختصری میکنیم.
در کافی در کتاب دعاء باب استغفار از حضرت صادق علیه السّلام از حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نقل فرموده که فرمود
خیر الدعاء الاستغفار
و از حضرت رضا علیه السّلام نقل فرموده فرمود
مثل الاستغفار مثل و رق شجر تحرک فتناثر
سپس فرمود
و المستغفر من ذنب و یفعله کالمستهزء بربه.
و اسحار جمع سحر بتحریک است و سحر بنا بر مشهور و منصور ثلث آخر شب است و مراد از شب از مغرب تا طلوع فجر است نه از غروب تا طلوع آفتاب.
ص: 134
مثلا در اول حمل و میزان که از غروب تا طلوع آفتاب دوازده ساعت است از مغرب تا طلوع فجر ده ساعت و ربع است و ثلث آن سه ساعت و بیست و پنج دقیقه است که از شب عرفی گذشته باشد سه ساعت و چهل دقیقه:
و کلمه بالاسحار چون جمع محلّا بالف و لام است و افاده عموم میکند دلالت دارد بر اینکه یکی از صفات اهل تقوی اینست که در جمیع سحرها در مناجات با خدا که بهترین اوقات است استغفار میکنند.
لکن در اخبار دارد کسی که یک سال در قنوت وتر هفتاد مرتبه استغفار کند جزو مستغفرین بالاسحار محسوب میشود چنانچه در برهان از شیخ طوسی از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که فرمود
(من قال فی آخر الوتر فی السحر استغفر اللَّه ربّی و اتوب الیه سبعین مرّة و دام علی ذلک سنة کتبه اللَّه من المستغفرین بالاسحار)
و از صدوق (قدّس سرّه) از آن حضرت روایت میکند که فرمود
(من قال فی و تره استغفر اللَّه و اتوب الیه سبعین مرّة و واظب علی ذلک حتّی تمضی سنة کتبه اللَّه من المستغفرین بالاسحار و وجبت المغفرة له من اللَّه عزّ و جلّ).
و از این دو حدیث استحباب هر دو طریق با ذکر ربّی و بدون آن ثابت میشود. و در مجمع البیان از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند فرمود
(انّ من استغفر اللَّه سبعین مرّة فی وقت السحر فهو من اهل هذه الآیة).
و از این حدیث سه مطلب استفاده میشود: یکی آنکه ادامه یک سال لازم نیست دیگر آنکه در قنوت وتر لازم نیست، سوم آنکه مجرّد (استغفر اللَّه) بدون کلمه (و اتوب الیه) کافیست.
ص: 135
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (18)
گواهی میدهد ذات مقدّس پروردگار بوحدانیّت خود و ملائکه و صاحبان علم هم گواه هستند که خداوند قیام بعدل فرموده تمام کارهای او از روی عدل است و گواهی دارند بر وحدانیّت او و اینکه عزیز و حکیم است.
این آیه شریفه از جمله آیات پرفضیلت است، در خبر بنا بر نقل مجمع البیان و برهان و لآلی الاخبار و غیر اینها از حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
(من قرء شهد اللَّه الآیة عند منامه خلق اللَّه له منها سبعین الف خلق یستغفرون له الی یوم القیمة)
و نیز از حضرت صادق علیه السّلام نقل میکنند که فرمود
(یجاء بصاحبها یوم القیمة فیقول اللَّه انّ لعبدی هذا عهدا عندی و انا احقّ من وفی بالعهد ادخلوا عبدی هذا الجنّة)
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ شهادت از مادّه شهود بمعنی حضور مقابل غیاب و شاهد بمعنی حاضر مقابل غائب و مراد حضور شیئی است نزد شخص و کلمه شهد در مقام ظاهر بلکه نصّ در اظهار ما هو ظاهر عنده است و این عبارت از فاعل و فعل و مفعول است.
مثلا شما شاهد فلان قضیّه. شما: فاعل، شهادت شما: فعل، مفعول آن قضیّه مشهود به است.
خداوند: فاعل، مشهود به: توحید و یگانگی حق، و شهادت: اظهار و فعل حق است.
و این شهادت تارة قولی است چنانچه سر تا سر قرآن خداوند توحید و یگانگی خود را در مقابل مشرکین بیان فرموده بلکه بلسان تمام انبیاء در جمیع کتب سماوی این موضوع را گوشزد بنده گان فرموده.
ص: 136
و تاره فعلی است که تمام مخلوقات را که بنگری این نظم و ترتیب دلالت دارد بر وحدانیّت و یگانگی حق لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا سوره انبیاء آیه 22 بلکه مخلوقات بتمامها دلالت بر وجود حق و وحدانیّت او و علم و قدرت و سایر صفات او دارد.
برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
و تارة ذاتی است (یا من دلّ علی ذاته لذاته) چنانچه قبلا تذکّر دادیم که ذات مقدّس واجب الوجود صرف وجود و محض وجود و بحت وجود است و مرکّب از وجود و ماهیّت نیست
(و الحق ماهیّة انّیّة اذ مقتضی العروض معلولیّة)
و صرف وجود دوئیّت در او تعقّل نمیشود زیرا مقابل وجود یا عدم است و یا ماهیّت که آنهم بالذات معدوم است (الماهیّة من حیث هی لیست الا هی) پس ذات بالذات دلالت دارد بر وحدت ذات، یعنی وجود بنفس وجود دلالت دارد بر وحدت وجود پس شاهد و مشهود و شهادت «فعل و فاعل و مفعول» یکیست بلکه در حکمت مبرهن شده اتحاد عاقل و معقول و عقل چه رسد بمقام وجود و از همین بیان بخوبی ظاهر میشود اتّحاد و عینیّه صفات با ذات.
وَ الْمَلائِکَةُ بواسطه قرب ملائکه نسبت بمقام ربوبی و کشف و ظهور حقائق نزد آنها و عدم ستر و حجاب طبیعت در آنها چه حقیقیت ظاهرتر از توحید حق است، و ممکن است لفظ ملک شامل باشد تمام مجرّدات را از عالم عقول و ملائکه حافّین بحول العرش و ملائکه آسمان و زمین و ملائکه فعّاله.
وَ أُولُوا الْعِلْمِ در اخبار بسیار تفسیر شده أُولُوا الْعِلْمِ بانبیاء و ائمّه علیهم السلام، در برهان از حضرت ابی الحسن علیه السّلام روایت کرده فرمود
و أولو العلم قائما بالقسط الامام
و از تفسیر عیّاشی از جابر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده فرمود
(فانّ اولی العلم الانبیاء و الاوصیاء و هم قیام بالقسط)
و از سعد بن عبد اللَّه القمی از حضرت باقر علیه السّلام فرمود
(نحن اولوا الذکر و نحن اولوا العلم و عندنا
ص: 137
الحرام و الحلال)
و غیر اینها از اخبار.
و ممکن است گفته شود چنانچه مکرّر گفته ایم که این تفسیرات از باب بیان مصادیق است و منافات با عموم ندارد که مراد مطلق اهل علم باشد و اظهر مصادیق آن انبیاء و اوصیاء و ائمّه اطهار علیهم السلام باشند.
و تخصیص شهادت را بارباب علم بجهت شرافت علم است که بالاترین صفات حمیده است و آیات و اخبار در شرافت علم بسیار وارد شده قال اللَّه تبارک و تعالی قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ زمر آیه 9 و قال تعالی إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ فاطر آیه 28، و قال تعالی وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ عنکبوت آیه 43، و از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
(العلماء ورثة الانبیاء)
و بابی ذرّ فرمود
(جلوس ساعة عند مذاکرة العلم احبّ الی اللَّه تعالی من قیام الف لیلة یصلّی فی کلّ لیلة الف رکعة و احبّ الیه من الف غزوة و من قراءة القرآن کلّه اثنی عشر الف مرّة و خیر من عبادة سنة صیام نهارها و قیام لیلها و من خرج من بیته یلتمس بابا من العلم کتب اللَّه عزّ و جلّ له بکلّ قدم ثواب نبیّ من الانبیاء الی آخر الحدیث)
حدیث مفصّل است. و از امیر المؤمنین علیه السّلام و از حضرت سجاد و حضرت رضا و حضرت باقر و حضرت صادق علیهم السلام و غیر اینها اخبار بسیاری در فضیلت علم وارد شده و در اغلب کتب مسطور است احتیاج بنقل ندارد.
قائِماً بِالْقِسْطِ از بسیار مفسرین که این صفت اللَّه است یعنی بعد از شهادت بتوحید شهادت بعدل الهی که خداوند یگانه عادل است چون قیام بقسط دلالت دارد بر اینکه جمیع افعال الهی موافق با حکمت و مصلحت است و خردلی کار قبیح و لغو و ظلم از او صادر نمیشود که یکی از اصول مذهب شیعه است.
و از اخبار سابقه استفاده میشود که قائِماً بِالْقِسْطِ صفت أُولُوا الْعِلْمِ است چنانچه در حدیث اول فرمود
اولو العلم قائما بالقسط الامام
و در ثانی فرمود
و هم
ص: 138
قیام بالقسط)
و بنا بر این تفسیر أُولُوا الْعِلْمِ منحصر میشود بانبیاء و اوصیاء زیرا غیر آنها از اهل علم هر که باشد و هر چه باشد قیام بعدل مطلق که علما و اخلاقا و عملا در جمیع اخلاق و اعمال و علوم خالی از افراط و تفریط باشد نیست و این معنای عصمت است.
و ممکن است گفته شود که این صفت صفت اللَّه و ملائکه و اولوا العلم باشد یعنی شهود قائم بقسط هستند.
عدالت از اشرف صفات و افضل ملکات و اعظم اخلاق است آیه شریفه إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ الایه نحل آیه 90، و آیه شریفه وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ نساء آیه 58، و از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مرویست
(عدل ساعة خیر من عبادة سبعین سنة قیام لیلها و صیام نهارها)
و از حضرت صادق علیه السّلام مرویست
(العدل احلی من الماء یصیبه الظمآن)
و نیز فرمود
(العدل احلی من الشهد و الین من الزبد و اطیب ریحا من المسک)
و نیز فرمود
(اتقوا اللَّه و اعدلوا)
و غیر اینها از اخبار مرویّه در جامع السعادات ص 316.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ سؤال- وجه تکرار این کلمة شریفه چیست با اینکه اخصر بود بفرماید «شهد اللَّه و الملائکة و اولوا العلم قائما بالقسط انه لا اله الا هو العزیز الحکیم».
جواب- شهادت خداوند با شهادت ملائکه و اولی العلم کمال مغایرت را دارد شهادت حق از روی علم ذات بذات است و ملائکه و اولو العلم محال است علم بذات پیدا کنند چون ممکن پی بذات واجب نمیتواند ببرد، و نیز علم او ذاتی است و علم آنها موهبتی است. علم او عین ذات است، علم آنها زائد بر ذات است. علم او واجب، علم آنها ممکن. علم او از خود، علم آنها از افاضه. مثنوی:
ص: 139
چون
شهادت داد حق کبود ملک تا شود اندر شهادت مشترک
وجه اختصاص شهادت بخدا و ملائکه و اولوا العلم چیست با اینکه تمام اهل توحید بلسان قال و جمیع موجودات بلسان حال بر این کلمه شریفه شهادت دارند؟
اولا شهادت خدا و ملائکه و انبیاء و اوصیاء بواسطه عصمت و اینکه اشتباه و خطا در او راه ندارد قابل شبهه و اشکال نیست و نمیتوان ردّ کرد بخلاف غیر معصوم و ثانیا شهادت غیر اینها مأخوذ از اینها است و از شهادت اینها باصطلاح دیگران شاهد فرع اند و اینها شاهد اصل.
و ثالثا کانّه خدا میفرماید مسئله توحید جایی که همچه شهودی دارد نباید احدی انکار کند چنانچه شما در مقابل کسی که منکر مطلبی است می گویی این مطلب را فلان و فلان از علماء و متدیّنین بر طبقش گواهی دارند جای انکار نیست.
الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ تفسیرش مکرّر گذشت.
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ (19)
محقّق است که دین مرضی نزد خداوند اسلام است و اختلاف اهل کتاب در اینکه یهودیّت یا نصرانیّت است بعد از اینکه علم پیدا کردند بحقّانیّت اسلام، نیست مگر از روی حسد و عناد که در میان آنها است پس هر کس کافر شود بآیات و حجج الهیّه البتّه خداوند بزودی بحساب آن میرسد.
ص: 140
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ ممکن است بلکه ظاهر اینست که مراد از اسلام شریعت مقدّسه محمّدیّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم باشد چنانچه در آیه شریفه میفرماید وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً مائده آیه 6.
و ممکن است مراد اسلام بمعنی جامعی که تمام انبیاء بر آن مبعوث شدند از اصول عقائد و اخلاق و فروع مثل نماز و زکاة و روزه و نحو اینها که قابل نسخ نیست چنانچه قبلا در وصیّت حضرت ابراهیم و یعقوب متعرّض شدیم.
و ممکن است مراد تسلیم نسبت باوامر الهی باشد و اخبار هم مختلف است از امیر المؤمنین علیه السّلام مرویست فرمود
(لأنسبنّ الاسلام نسبة لم ینسبها احد قبلی: الاسلام هو التسلیم و التسلیم هو الیقین و الیقین هو التصدیق و التصدیق هو الاقرار و الاقرار هو الاداء و الاداء هو العمل المؤمن اخذ دینه عن ربّه و لم یأخذه عن رأیه انّ المؤمن یعرف ایمانه فی عمله و انّ الکافر یعرف کفره بانکاره یا ایّها الناس دینکم دینکم فانّ السیّئة فیه خیر من الحسنة فی غیره انّ السیّئة فیه تغفر و انّ الحسنة فی غیره لا تقبل)
تفسیر علی بن ابراهیم القمّی.
و از حضرت باقر علیه السّلام فرمود در تفسیر این جمله
(یعنی الدین فیه الامام «الایمان خ ل»)
تفسیر عیّاشی، و نیز از آن حضرت است فرمود
(التسلیم لعلیّ بن ابی طالب بالولایة)
ابن شهر آشوب.
و لکن مستفاد از ظاهر آیه و مجموع اخبار و ظاهر آیه شریفه وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ آل عمران آیه 79، مراد شریعت محمّدیّه طبق مذهب حقّه اثنی عشریّه که عبارة اخری از ایمان باشد.
بلی در قرآن مجید بمعانی دیگری در موارد دیگری اطلاق شده چنانچه در وصایای حضرت ابراهیم علیه السّلام و یعقوب علیه السّلام اولاد خود را و در موضوع حضرت ابراهیم گذشت بقره آیه 125، و در آیه شریفه قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ
ص: 141
قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ
و غیر اینها.
وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ اختلاف در حقّانیّت اسلام اگر از روی جهل و عدم معرفت باشد ممکن است بادلّه و براهین و معجزه رفع گردد، اما اگر از روی عناد و حسد و عصبیّت باشد قابل رفع نیست حتّی اگر مثل آفتاب بر آنها روشن شود و این اهل کتاب ویژه یهود از صدر اسلام الی زماننا هذا میتوان گفت صد نود آنها حقّانیّت اسلام را درک کردند ولی صد ده آنها ایمان نیاوردند و این نیست مگر عناد، حسد، عصبیّت لذا میفرماید:
إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ بلکه اختلاف بین خود یهود و نصاری هم از روی عناد و عصبیّت و حسد است و الّا چگونه میشود با آن معجزات از زنده کردن مردگان و بینایی کوران و تکلّم در گهواره و امثال اینها مع ذلک آن نسبتهای ناروا را بساحت قدس مریم علیه السّلام دهند.
وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ گذشت که آیات اطلاق بر انبیاء و اوصیاء میشود و بر آیات قرآنی و بر جمیع معجزات صادره از انبیاء و حجج و کفر بهر یک آنها کفر بخدا است و مورث خلود در آتش میشود و خداوند زود بحساب آنها رسیدگی میکند یعنی جزای عمل آنها را باسرع وقت بآنها میچشاند و عناد و ظلم و تعدّیات و اذیّتها که نسبت بپیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و مسلمین کرده اند و میکنند هم در دنیا بنکبتش و هم در آخرت دچار میشوند.
ص: 142
فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْأُمِّیِّینَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ (20)
پس از اینکه بر کفّار ثابت و محقّق نمودی حقّانیّت دین اسلام و توحید پروردگار را اگر باز دست برنمیدارند از کفر و شرک خود و با تو محاجّه میکنند بآنها بفرما که من بتمام شراشر وجودم که عبارت وجهی بر آن دلالت دارد تسلیم پروردگار شدم و بوحدانیّت او معتقد و هر کس که متابعت من نموده بهمین عقیده است و شما اهل کتاب و مشرکین مکّه آیا باین عقیده میگروید اگر گرویدند هدایت می یابند و اگر اعراض کردند تو بتکلیف خود که ابلاغ باشد فقط مسئولی، بگرویدن یا نگرویدن آنها مسئولیّت نداری خداوند بینا است بحال بندگان.
فَإِنْ حَاجُّوکَ فاء تفریع بر مطالب سابقه است که دعوت نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم باشد باسلام و اقامه معجزات و اتیان بآیات شریفه قرآنی که دیگر جای شک و ریبی برای احدی باقی نماند باز کفّار قریش و یهود و نصاری کافر ماجرایی میکنند و جدل میورزند و محاجّه میکنند دیگر با آنها مجادله نفرما زیرا معلوم است که از عناد و لجاج و عصبیت است.
فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ پس بآنها بگو که من دست از اسلام نمی کشم و بوجه خود یعنی بتمام شراشر وجودم باطنا و ظاهرا تسلیم خداوند یکتای بی همتا هستم.
وَ مَنِ اتَّبَعَنِی و کسانی که بمن پیوستند از مسلمین آنها هم با من در این عقیده شریک هستند.
ص: 143
وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ و بگو بکسانی که اهل کتاب هستند از یهود و نصاری وَ الْأُمِّیِّینَ و اهل مکّه هستند چون مکّه امّ القری است و اهل مکّه را امّی میگویند چنانچه خود پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را باین مناسبت امّی لقب دادند در آیه شریفه الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الایه و آیه شریفه فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الآیه سوره اعراف آیه 156 و آیه 158. نه اینکه معنی امّی بی سوادی باشد که بعضی توهّم کردند و گذشت در آیه وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ الایه که باین معنی است.
أَ أَسْلَمْتُمْ آیا شما با ما هم عقیده میشوید یعنی پس از این علامات و آیات باید متابعت کنید.
فَإِنْ أَسْلَمُوا اگر موافقت کردند و از روی حقیقت پذیرفتند فَقَدِ اهْتَدَوْا پس محقّقا هدایت یافته اند وَ إِنْ تَوَلَّوْا و اگر هنوز بلجاج و عناد و عصبیّت خود باقی هستند و اعراض از حق دارند دیگر آنها را رها کن فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتَّی یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ سوره زخرف آیه 83، و سوره معارج آیه 42 ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ سوره حجر آیه 30.
فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ فقط تکلیف رسول تبلیغ احکام است و اتمام حجّت که راه عذری بر احدی باقی نماند.
حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس در بند آن مباش که نشنید یا شنید
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً دهر آیه 3.
وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ خداوند بینا و دانا است بجمیع بندگان کی قابل هدایت است و کی سزاوار کفر و معصیت، خداوند ازلا و ابدا علمش بهمه چیز تعلّق گرفته مؤمن و کافر.
ص: 144
از یکی از بزرگان نقل است که گفت تمام از سوء عاقبت خوف دارند و من از اوّل خائف هستم که آیا علم خدا بایمان من تعلّق گرفته یا بکفر اعاذنا اللَّه من سوء انفسنا
إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ (21)
بتحقیق کسانی که کافر بآیات الهی میشوند و انبیاء خدا را ناروا میکشند و آمرین بعدل و داد را میکشند پس بشارت بآنها بده بعذاب دردناک، در این آیه شریفه چند جمله باید متذکّر شویم:
ذکر اخبار وارده در این مورد در برهان از سلیم بن قیس از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده فرمود بمعاویه
(یا معاویة انّا اهل اختار اللَّه لنا الآخرة علی الدنیا و لم یرض لنا بالدنیا ثوابا یا معاویة انّ نبیّ اللَّه زکریّا قد نشر بالمناشیر و یحیی بن زکریّا قتله قومه و هو یدعوهم الی اللَّه انّ اولیاء الشیطان قد حاربوا اولیاء الرحمن)
پس از آن تلاوت فرمود این آیه را.
و در مجمع البیان از عبیدة بن جراح از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت میکند که سؤال شد از آن حضرت که کدام دسته مردم عذاب آنها اشدّ است فرمود
(رجل قتل نبیّا او رجلا امر بالمعروف او نهی عن منکر)
سپس قرائت فرمود این آیه را.
و از کافی از ابی عبد اللَّه علیه السّلام از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت میکند که خدا فرمود
ویل للّذین یختلون الدنیا بالدین و ویل للّذین یقتلون الّذین یأمرون بالقسط من النّاس و ویل للّذین یسیر المؤمن فیهم بالتّقیّة الخبر.
ص: 145
سؤال- کسانی که انبیاء را کشتند در زمان پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نبودند که پیغمبر بشارت عذاب الیم بآنها بدهد.
جواب- اولا در مقام خود گفته ایم که فاعل فعل از حیث عقوبت و عذاب بمقتضای برهان عقل و نصّ آیات و اخبار سه قسم است: فاعل بالمباشرة و فاعل بالتسبیب و فاعل بالرضا. و کسانی که در زمان نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بودند از یهود و نصاری و مشرکین راضی بودند بفعال سالفین و سابقین
و الراضی بفعل قوم کالداخل فیهم
و از همین باب است که حضرت بقیّة اللَّه عجّل اللَّه تعالی فرجه پس از ظهور انتقام از قتله ابی عبد اللَّه علیه السّلام و سایر آباء کرامش میکشد از کسانی که در آن زمان هستند.
و ثانیا در آیه شریفه ذکر انبیاء و آمرین بالقسط از باب مثال است و آیه شریفه شامل میشود هر کسی را که در راه دین کشته میشود از ائمه طاهرین و علماء شیعه و اصحاب ائمه و سایر داعین الی الحق بواسطه وحدت ملاک و مناط و مفهوم موافقت و فحوی و اولویّة قطعیّه نسبت ببعض موارد.
و ثالثا مانعی ندارد پیغمبر خبر دهد که اسلاف شما را که مرتکب یک همچه معصیت بزرگ شده اند گرفتار همچه عذابی خواهند شد و این یک نوع تهدید است چنانچه اغلب قضایای سالفین ذکرش در قرآن برای تنبیه و تهدید و عبرت لاحقین است
اینکه در این آیه سه وصف بیان کرده: کفر بآیات اللَّه، قتل انبیاء، قتل آمرین بالقسط. و اینها لازم نیست هر سه خصوصیّت جمع شود تا مورد عذاب الیم گردد بلکه هر یک از آنها کافیست. کافر و لو قاتل نباشد مورد عذاب الیم خواهد خواهد بود چنانچه قاتل انبیاء و اوصیاء و علماء و آمرین بمعروف و داعین الی الحق و لو کافر نباشند مورد آیه هستند البتّه بتفاوت مراتب الیم و الیم.
ص: 146
اشکال- موضوع امر بمعروف و نهی از منکر یکی از شرائط آن اینست که خوف ضرر بر آمر و ناهی نباشد که اگر خوف باشد واجب نیست بلکه حرام است چه رسد بخوف قتل.
جواب- اولا معلوم نیست که آمر بمعروف و ناهی از منکر خوف داشته باشند و احتمال تأثیر هم میدادند سپس گرفتار قتل شدند.
و ثانیا این شرط در همه جا نیست بلکه در موضوع حفظ بیضه اسلام و احتمال زوال دین واجب است و لو منجرّ بقتل شود مثل موضوع جهاد و دفاع از تهاجم کفر و ثالثا ممکن است مورد آیه این باشد که آمرین بقسط برای جلوگیری از قتل انبیاء بوده که حفظ نبیّ واجب است و لو بکشته شدن و عمل اصحاب امام حسین علیه و علیهم السلام از همین باب بوده که برای حفظ امام جانبازی میکردند و الّا لشگر کربلا با آنها کاری نداشتند اگر دست از یاری ابی عبد اللَّه علیه السّلام برمیداشتند.
سؤال- بشارت عبارت از وعده ثواب است مقابل انذار که توعید بر عذاب است و اینجا مناسب این بود که بفرماید فانذرهم بعذاب الیم.
جواب- این بشارت از باب استعاره است قریب بسرزنش و بقول عوام سرکوفت چنانچه شما اگر کسی را دیدید عمل قبیحی و حرامی از او سرزد و دوچار نکبتش شد باو می گویی چشمت روشن دیدی چه شد، نه بمعنی حقیقی بشارت باشد و این بشارت از هزار انذار تهدیدش بیشتر و توعیدش شدیدتر و تخویفش زیادتر است.
ص: 147
أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ (22)
اینها کسانی هستند که کلیه اعمالی که بنظرشان خوب میآید از بین میرود نه دنیا برای آنها نتیجه بخش است و نه در آخرت و احدی آنها را یاری نمیکند.
أُولئِکَ الَّذِینَ اشاره بآیه قبل است که مراد کفّار و قاتلین انبیاء و آمرین بقسط بودند.
حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ حبط مقابل تکفیر است و مسئله احباط و تکفیر یکی از مسائل کلامیّه است و قبلا تذکّر دادیم که عمل اگر صحیحا و مطابق دستور الهی واقع شود احباط ندارد لکن کافر و مخالف و معاند چون عمل صحیح ندارند بواسطه آنکه اسلام و ایمان شرط صحّت کلیّه اعمال است برای آنها همچه عملی نتیجه ندارد چون باطل است و البتّه قاتل انبیاء و قاتل آمر بقسط هم بواسطه همین قتل یا کافر و یا معاند میشود و از ایمان خارج میگردد فاقد شرط میشود و عملش باطل میگردد و اگر هم فرض کنیم که قبل از قتل مؤمن بوده و اعمالی از او سرزده آنها هم باطل میشود زیرا چنان که ایمان شرط صحّت اعمال است موافات که عبارت از بقاء ایمان است تا آخر عمر آن هم شرط صحّت است که اگر مؤمنی هفتاد سال عبادت کند و نزدیک موت کافر شود تمام آنها در واقع باطل بوده و لو تخیّل صحّت میکرده چون موافات نبوده نه اینکه بگوئیم بعد از فرض صحّت باطل میشود بلکه باطل بوده و نمیدانسته فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ امّا در دنیا باعث رفع بلیّات و نجات از نکبات و خلاصی از مضارّ معاصی نمیگردد و امّا در آخرت باعث رفع عذاب و نجات از جهنّم و خلاصی از عقوبات نمیشود.
وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ اشاره به اینکه شفاعت شفعاء روز قیامت شامل حال آنها نمیشود و کسانی که اینها برای آنها ظلم و قتل میکردند که متکبّران باشند دست گیری
ص: 148
از ضعفاء نمیکنند و خود بعذاب سخت تر گرفتارند چنانچه در بسیاری از موارد قرآن بحث مستکبران و ضعفاء را خداوند ذکر فرموده.
أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُدْعَوْنَ إِلی کِتابِ اللَّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّی فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23)
آیا نظر نمیکنی بکسانی که یک قسمت از کتاب را میدانند و بآنها داده شده ایشان را دعوت میکنی بکتاب الهی تا آن کتاب حکم کند بیƠآنها پس از آن یک فرقه آنها پشت کردند و اعراض نمودند. این آیه شریفه مورد نزولش معلوم نیست و کلمات مفسّرین هم مدرک نیست و خبری هم از معصومین در این باب نداشتیم، بعض مفسّرین گفتند مراد از کتاب تورات است و پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یهود را دعوت کرد که توریة را بیاورند اگر در توریة اخبار و بشارت بنبوّت حضرت دارد ایمان بیاورند آنها چون میدانستند که در توریة هست اعراض کردند و قبول ننمودند.
و بعضی گفتند راجع بحضرت ابراهیم علیه السّلام است که آنها مدّعی بودن که ابراهیم از یهود بوده چنانچه یهود مدّعی بودن یا از نصاری بوده چنانچه نصاری مدّعی بودند. قرآن چنانچه گذشت میفرماید ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آنها را دعوت فرمود که توریة را بیاورند و توریة حکم باشد آنها قبول نکردند و اعراض نمودند.
و بعضی گفتند راجع بحکم رجم است که دو نفر از بزرگان خیبر یک زن و یک مرد زنای محصنه کرده بودند و در توریة حکم رجم بیان شده ولی میخواستند نظر باحترام این دو نفر این حکم در حق آنها جاری نشود بنا شد ارجاع بحضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم شود و او حکم فرماید، ارجاع شد حضرت حکم برجم نمود آنها منکر شدند
ص: 149
و گفتند در توریة همچه حکمی نیست حضرت فرمودند اعلم علماء خود را بیاورید آوردند حضرت آنجایی که این حکم بود فرمود بخوان آن قرائت کرد بحکم رجم که رسید خودداری کرد و اعراض نمود و بر طبق این خبری از ابن عباس نقل کرده اند لکن این قول سوم بسیار بعید است که اولا حاضر شدن یهود بحکم اسلام و ثانیا بودن حکم رجم در این توریة رائج، و ثالثا اینکه میدانستند که در توریة حکم رجم هست حاضر شوند توریة بیاورند و انکار کنند.
و امّا دو احتمال اول مدرکی ندارد و تفسیر برأی است بلی احتمال اول بیشتر بنظر میآید لکن دلیلیّت ندارد و بالجمله این آیه از متشابهات است و هر چه گفته شود رجما بالغیب است و اللَّه و رسوله و الأئمّه علیهم السلام اعلم هستند.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ وَ غَرَّهُمْ فِی دِینِهِمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ (24)
این اعراض از حکم الهی و کتاب اللَّه بواسطه اینست که گفتند ما اگر هم معصیت و نافرمانی کنیم چون از بنی اسرائیل هستیم آتش بیش از چند روز با ما تماس نمیکند و اهل بهشت میشویم و این دعوی آنها را فریب داده و این افتراء در دین آنها را مغرور کرده.
شما مسلمین هم همین دعوی را دارید که اگر کسی با ایمان از دنیا برود بالاخره اهل نجات است و لو از فرق تا قدم غرق ذنوب باشد و پس از عذاب بمقدار ذنوبش اهل بهشت میشود.
ص: 150
موضوع مطلب دو جاست یکی اینکه هر که بر دین حق از دنیا برود مخلّد در عذاب نیست زیرا آنکه تدیّن بدین حق هم اقتضای مثوبت دارد بلکه از تمام عبادات بالاتر است و تمام آنها منوط باین است و اگر بر خلاف حق معتقد و متدیّن باشد مخلّد در عذاب و خردلی عباداتش پذیرفته نمیشود خواه از هر طائفه و هر فامیل و قبیله باشد دیگر آنکه دین حق کدام است احتیاج باثبات دارد و ثابت و محقّق است که دین حق شریعت محمّدیّه طبق مذهب جعفری شیعه اثنی عشری است و بین گفتار آنها و این مطلب بودن بعید است.
فَکَیْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (25)
پس چگونه است حال آنهایی که مغرور شدند در دین خود زمانی که جمع میکنیم هر صاحب نفسی را و هر کس را بجزای خود میرسانیم هر چه کرده نتیجه آن عائدش میشود و باحدی ظلم نمیشود یعنی از مثوباتش کسر نمیگذاریم و زائد بر معاصیش عقوبت نمی کنیم.
فکیف از ادات استفهام است بمعنی چگونگی حال می گویی کیف اصبحت یعنی چگونه بود حال تو در حالی که صبح کردی، و در این مقام تهدید و تنبیه بر سختی حال است مثل اینکه می گویی چگونه است حال کسی که او را اسیر کنند و در حبس بیندازند و در تحت شکنجه و اعمال شاقّه درآورند یعنی بسیار سخت است، پس چگونه است حال کسی که فردای قیامت بگویند خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُکُوهُ سوره حاقه آیه 20- 22، یا بگویند خُذُوهُ
ص: 151
فَاعْتِلُوهُ إِلی سَواءِ الْجَحِیمِ ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِیمِ ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ
سوره دخان آیه 47- 49، یا امثال اینها از انحاء عذابها یعنی بسیار بد حالی است.
إِذا جَمَعْناهُمْ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ یکی از اسماء روز قیامت یوم الجمع است یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ تغابن آیه 9، وَ تُنْذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لا رَیْبَ فِیهِ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ شوری آیه 5، و ما اسامی روز قیامت را در مجلّد سوم کلم الطیّب ص 93- 102 بالغ بر هفتاد و پنج اسم متذکّر شده ایم.
و ریب عبارت از شک است در جایی که جای شک نباشد چنانچه در اول سوره بقره در ذیل ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ متعرّض شدیم یعنی امر قیامت بقدری واضح و روشن است که جایی برای شک باقی نمیماند تمام ملّیّین عالم هر کس که قائل بمبدء باشد قائل بمعاد هم هست فقط طبیعی و دهری منکر معاد هستند.
وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ ایفاء اداء تمام اجر است بطوری که خردلی از بین نرود یعنی هر چه عمل خیر کرده اجر او را بالتمام میدهند و هر چه عمل شرّ کرده جزاء او را خواهد چشید فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ زلزال آیه 8 و 9 وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ یکی از صفات ربوبی عدل است حتّی اینکه در مقابل توحید این صفت یکی از اصول دین بشمار میرود و دارای ابحاث بسیاری است و فروع زیادی بر آن متفرّع میشود و در مجلّد اول کلم الطیّب متعرّض آنها شده ایم صفحه 129- 178.
و از برای عدل سه معنی است: یکی آنکه خداوند کار قبیح و زشت و ناپسند و خلاف مصلحت از او محال است صادر شود و تمام افعالش موافق حکمت و مصلحت و حسن و خوب است و این بحث بین عدلیّه (امامیّه و معتزله) و بین اشاعره است که
ص: 152
آنها بکلّی منکر حسن و قبح و مصلحت و مفسده اند.
دوم آنکه خداوند کار لغو و عبث و گزاف و جزاف و بیهوده از او صادر نمیشود و صریح آیات قرآنی بر این ناطق است أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً مؤمنون آیه 117، وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ کُنَّا فاعِلِینَ انبیاء آیه 16 و 17، و غیر اینها از آیات.
سوم آنکه خداوند ظالم نیست نه در دنیا و نه در آخرت و این هم صریح آیات قرآن است إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ نساء آیه 44، وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ نحل آیه 19، وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ هود آیه 103 و غیر اینها از آیات بعلاوه برهان عقل که ظلم از اقبح قبائح است و محال است از خدا صادر شود.
و امّا اشکالاتی که توهّم شده است: یکی بلاهایی که در دنیا بانسان متوجّه میشود خصوص باطفال و مجانین بی تقصیر، یکی بلاهایی که به بنده گان صالح متوجه میشود، یکی عذابهای سخت آخرت بالاخره خلود در عذاب تمام آنها جواب های کافی وافی دارد که ما در محلّ خود متعرّض شده ایم.
امّا راجع ببلاهای دنیوی در کلم الطیّب مجلّد اول در بحث عدل ص 165- 170 که تمام آنها از روی حکمت است یا عقوبت معصیت یا کفّاره گناه یا امتحان یا ارتفاع درجه یا تخیّل بلاء و الا فی الحقیقة نعمت است یا تکمیل نفس یا آثار طبیعت که خداوند بحکمت بالغه در طبایع موجودات قرار داده یا صد حکمت دیگر که از عقول ما خارج است.
و امّا راجع بعقوبات اخروی در مجلّد سوم کلم الطیّب ص 182- 196 در شبهات در اصل عذاب و جواب آنها مراجعه کنید که تماما از روی استحقاق است و خردلی فوق استحقاق نیست.
ص: 153
قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (26)
بگو پروردگارا تویی مالک تمام عوالم ملکی هر که را بخواهی باو عطا می فرمایی و هر که را بخواهی از او میگیری و هر که را بخواهی عزّت میبخشی و هر که را اراده کنی بذلّت دچار میکنی تمام خوبی ها بدست تو است و محقّقا تو بر هر چیزی قادر و توانایی.
امّا کلام در فضیلت این آیه شریفه در اخبار فضائل بسیاری وارد شده که ما بمقدار قلیل آن اکتفاء میکنیم.
در مجمع البیان از حضرت صادق علیه السّلام از پدر بزرگوارش از آباء کرامش از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود که خداوند در موقع نزول سوره حمد و آیة الکرسی و آیه آمن الرسول و آیه شهد اللَّه و آیه قل اللّهم تا بغیر حساب خطاب فرمود
(و عزّتی و جلالی ما من عبد قرأکنّ فی دبر کل صلوة مکتوبة الّا اسکنته حظیرة القدس علی ما کان فیه و الا نظرت الیه بعینی المکنونة فی کلّ یوم سبعین نظرة و الا قضیت له فی کل یوم سبعین حاجة ادناها المغفرة و الا اعذته من کلّ عدو و نصرته علیه و لا تمنعه دخول الجنّة الّا ان یموت).
و در لآلی الاخبار از کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که خداوند فرمود
(و عزّتی و جلالی لا یتلوکنّ احد من آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و شیعتهم فی دبر ما افترضت علیه الّا نظرت بعینی المکنونة فی کل یوم سبعین نظرة اقضی له فی کلّ نظرة سبعین حاجة و قبلته علی ما فیه من المعاصی و هی امّ الکتاب و شهد اللَّه و آیة الکرسی و آیة الملک).
ص: 154
و از برای اداء دین بسیار مفید است چنانچه در مجمع از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که بمعاذ بن جبل فرمود
قل قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ الی قوله بِغَیْرِ حِسابٍ یا رحمن الدنیا و الاخرة و رحیمهما تعطی منهما ما تشاء و تمنع منهما ما تشاء اقض عنی دینی، فان کان علیک ملأ الارض دینا لاداه اللَّه عنک
و امّا تفسیر آیه قل خطاب بنبیّ اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و دستور الهی است که هر مؤمنی باید بگوید و معتقد باشد اللَّهُمَّ بجای «یا اللَّه» است. مالِکَ الْمُلْکِ ملکیّت عبارت از اضافه شیئی است بشخص و از مقوله جده است بمعنی واجدیّت و از امور اعتباریّه است که در عالم اعتبار وجود پیدا میکند نه امر انتزاعی که ما بازاء نداشته باشد فقط منشأ انتزاع داشته باشد مثل ابوّت و بنوّت و فوقیّت و تحتیّت چنانچه بعضی توهّم کرده اند.
و این ملکیّت دو قسم است: یک قسم ملکیّت حقّه حقیقیّة ذاتیّه که مختصّ بخدا است چون خالق و موجد تمام موجودات امکانیّه است.
و یک قسم جعلیّه که منوط است بجعل من بیده الاعتبار و در شرع من بیده الاعتبار فقط ذات مقدّس ربوبی است و بس اگر چه در نظر عرف سلطان یا رئیس قوم را بیده الاعتبار میدانند حتّی رئیس دزدان که اشیاء مسروقه را بین آنها تقسیم میکند.
و مراد از الْمُلْکِ اسم مصدر عبارت از جمیع ممکنات از عالم مجرّدات و مادیّات از عقل اوّل تا هیولای صرفه.
و ملکیّت جعلیّه تابع جعل جاعل است تارة مطلقه کلیّه است مثل ملکیّة محمّد و آل صلّی اللَّه علیه و آله الطاهرین که مالک دنیا و آخرت هستند چنانچه بر طبق آن اخبار بسیار وارد شده، یا مقیّده جزئیّه مثل ملکیّت اشخاص نسبت بمملوکات خود طبق جعل شرع.
اشکال- چگونه میشود یک شیئی مثل فلان خانه مملوک زید باشد بملکیّت
ص: 155
مستقلّه ملک امام هم باشد ملک خدا هم باشد.
جواب- دو مالک مستقلّ بر شیئی واحد محال است که هر دو در عرض یک دیگر مالک باشند و امّا طولا مانعی ندارد مثل مالکیّت عبد بنا بر قول به اینکه مالک میشود و مالکیّت مولی که مالک عبد و مملوکات او است (العبد و ما فی بدء کان لمولاه) زید مالک دار، امام مالک زید و دار، خدا مالک امام و زید و دار.
تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ بهر که بخواهی میدهی وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ و از هر که بخواهی میگیری.
ملکیّت با تصرّف فرق دارد مثلا شخص سارق و غاصب متصرّف در عین مغصوبه هستند ولی ملک آنها نیست و بالعکس مالک باشد و متصرف نباشد و از اینجا معلوم میشود که جبابره و ظلمه مثل بنی امیّه و بنی عباس این دولت کذایی که داشتند تمام غصب بود و مالک نبودند که کسی مدّعی شود که ملکیّت خدایی بوده چنانچه یزید علیه اللعنة توهّم کرده بود و این آیه را دلیل بر حقانیّت خود گرفته بود و دفع توهّمش بآیه شریفه وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ سوره شعراء آیه 228، که منسوب بسر مطهّر ابی عبد اللَّه علیه السّلام است و بر طبق این اخبار وارد شده. در برهان از کافی از عبد الاعلی مولی آل سام میگوید از حضرت صادق علیه السّلام سؤال کردم از این آیه و گفتم
ا لیس قد اتی اللَّه عز و جل بنی امیة الملک قال لیس حیث تذهب ان اللَّه عز و جل اتانا الملک و اخذته بنو امیه بمنزلة الرجل یکون له الثوب و یأخذه الاخر فلیس هو للذی اخذه.
و از تفسیر عیّاشی از داود بن فرقد در این آیه از حضرت صادق علیه السّلام سؤال کردم و گفتم
(فقدانی اللَّه بنی امیّة الملک فقال لیس حیث یذهب الناس الیه انّ اللَّه آتانا الملک و اخذه بنو امیّة بمنزلة الرجل یکون له الثوب و یأخذه الاخر فهو لیس للّذی اخذه)
وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ عزّت و ذلّت اقسامی دارد اگر مراد عزّت
ص: 156
و ذلّت خدایی باشد چنانچه بعید نیست این عزّت خاص بمؤمنین است وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ منافقین آیه 8، و در مقابل کفار و منافقین لهم الذلّة.
و اگر مراد عزّت و ذلّت در آخرت و قیامت باشد آنهم خاص باهل ایمان است که اهل نجات هستند و ذلت باهل هلاکت.
و اگر مراد عزّت در نظر مردم باشد در دنیا و ذلّت بنزد آنها این تابع نظریّات مردم است بسا بعضی در نزد جماعتی عزیز هستند و نزد جماعت دیگر ذلیل و این عزّت و ذلّت دنیایی و عند الناس هم دو قسم است یک قسمت القاء الهیست محبّت در قلوب ناس یا عداوت چنانچه در دعای حضرت ابراهیم علیه السّلام است فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ ابراهیم آیه 40، و یک قسمت عزت جابرانه ظالمانه مثل عزت فرعون و اشباه فرعون و این قسمت اخیر قطعا مراد از آیه نیست مثل ملکیّت غاصبانه که قبلا ذکر شد، و امّا سایر اقسام بعموم و اطلاق مشمول آیه شریفه هست.
بِیَدِکَ الْخَیْرُ از این جمله استفاده میشود که سلطنت جابرانه و ملکیّت ظالمانه برای اربابش خیر نیست و لو بنظر خودشان خیر است بلکه شرّ محض است چنانچه در بسیاری از آیات تصریح شده وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ الَّذِی جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ کَلَّا لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ تا آخر سوره سوره همزه، وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ آل عمران آیه 172، و غیر اینها از آیات.
و نیز از این جمله استفاده میشود که آنچه خیر بانسان میرسد تفضّل الهیست و آنچه شرّ میرسد از قبل نفس است ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ نساء آیه 81.
ص: 157
إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ تفسیرش گذشت مکرّرا.
تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ (27)
داخل میکنی شب را در روز و داخل میکنی روز را در شب و خارج میکنی زنده را از مرده و خارج میکنی مرده را از زنده و روزی میدهی هر که را بخواهی بدون حساب.
تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ بعضی تفسیر کردند بزیاده نهار بر لیل و بر عکس بحسب الفصول در بهار و زمستان و بعضی گفتند بتعاقب شب و روز لکن این دو تفسیر با کلمه ایلاج مناسبت ندارد زیرا ایلاج بمعنی دخول شی ء است در شیئی آخر چنانچه میفرماید حَتَّی یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ اعراف آیه 38، بلکه مراد ظاهرا این باشد که در عین حالی که روز است شب است و در عین حالی که شب است روز است و هر کدام داخل در دیگری است و این بنا بر حرکت زمین بحرکت وضعیّه در صفحه کره زمین هر دقیقه و آنی هم روز است هم شب، هم صبح است هم عصر، هم ظهر است هم نصف شب، تمام دقائق روز و اجزاء روز و اجزاء شب در آن واحد موجود است چنانچه بنا بر حرکت انتقالی زمین در تمام حالات تمام فصول از شتاء و صیف و ربیع و خریف موجود است و این از قدرت کامله حضرت ربوبی است که بترتیب مرتب اوضاع منظومه شمسی را در تحت نظام که خردلی تخلّف ناپذیر است در آورده و از برای این نظائر بسیار است که در هر زمانی از طفل تازه متولّد شده تا پیر متجاوز از صد سال در عالم موجود است از فقیر ناچیز صرف تا غنی ملیارد
ص: 158
از صحیح و سقیم، از قوی و ضعیف بمراتب صحّت و مرض و قوّت و ضعف، از طبیعی لا مذهب تا معصوم پاک، از سیاه و سفید، از صبیح المنظر تا کریه المنظر، از تام الخلقه و ناقص الخلقة، از حکیم دانشمند تا جاهل نفهم، از اعلا مراتب سخاوت و شجاعت و سایر کمالات اخلاقی تا ادنی مراتب بخل و جبن و سائر ذمائم اخلاقی و هکذا بقدرت کامله خود ایجاد فرموده و اعجب از همه اینها که مطابق نظام جملی عالم تماما موافق حکمت و طبق مصلحت است و ذرّه ای بر خلاف حکمت و مصلحت نیست تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ حیّ عبارت از موجود زنده است یعنی صاحب روح و میّت موجود بی روح است و در مقام خود گفته ایم که الفاظ موضوع برای معانی عامّه هستند.
حیات یک معنی عامّی دارد که اطلاق بر ذات اقدس حق میشود اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ که عبارت از حیات ذاتی باشد که منتزع از علم و قدرت است و اطلاق بر مادة المواد هیولای صرفه که مجرّد قابلیّة افاضه صورت است حتّی صورت اتمی و بینهما متوسطات.
و در مقابل آن موت که عبارت از عدم الحیوة است و این هم معنی جامعی دارد که عدم صرف باشد از ممتنع الوجود که عدم ذاتی اوست و قابلیّت وجود ندارد چون تناقض است مثل شریک باری یا اجتماع نقیضین یا ارتفاع نقیضین یا سایر محالات که برگشتن بهمین اجتماع نقیضین و ارتفاع آنها است، و ماهیّات ممکنه که فی حدّ نفسها معدوم لکن قابلیّة وجود دارند چنانچه گفتند الممکن فی حدّ ذاته ان یکون لیس و له من علّنه ان یکون ایس.
و لفظ روح هم معنی عامّی دارد: روح جمادی نباتی، حیوانی انسانی، ملکوتی ایمانی تا روح مجرّد صرف که عبارت از عالم عقول و مجرّدات باشد که خالی از ماده و صورت باشد.
ص: 159
و نکته دیگر آنکه حیات و موت امریست اضافی ممکن است شیئی بالنسبة بشیئی دیگر حیّ باشد و نسبت بشیئی آخر میّت باشد مثلا ممکنات نسبت بمحالات حیّ است چون قابلیت وجود دارد و محال ندارد، و هکذا مادة المواد نسبت بذات ممکن که لیس صرف است حیّ است چون موجودی است که قابلیّة افاضه صورت دارد و لو بدون صورت تحقّق پیدا نمیکند که گفتند شیئیّت شیئی بصورت است نه بماده (الشی ء ما لم یتشخّص لم یوجد).
هیولا در بقاء محتاج صورت تشخّص کرد صورت را گرفتار
پس از این بیان بخوبی روشن میشود تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ که ماهیّات ممکنه را از نیستی لباس هستی میپوشاند و ایجاد میفرماید، هیولا را لباس صورت افاضه میکند، جمادات را صورت نباتی میبخشد، حیوانات را از نباتات اخراج میکند، انسان را از تطوّرات منویّة و مضغیّة و عظامیّة و لحمیّة و حیوانیّت بمقام انسانیّت میرساند، انسان را از ظلمات جهل بنورانیّت علم میکشاند، کافر را بایمان هدایت میکند، متخلّق باخلاق رذیله را متّصف بملکات حسنه میفرماید و هکذا در سیر ترقّی و تعالی سیر میدهد.
و تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ سیر در درکات تنزّل از هستی بنیستی، از ایمان بکفر، از انسانیّت بجمادیّت مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری سوره طه آیه 57، یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ، ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّی وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ الایة سوره حجّ آیه 5.
و از همین بیان مفاد اخبار هم دست میآید، در برهان از ابن بابویه (ره) نقل میکند که گفت
سئل الحسن بن علی بن محمّد عن الموت قال هو التصدیق بما لا یکون
ص: 160
حدّثنی ابی عن ابیه عن جدّه الصادق علیه السّلام قال انّ المؤمن اذا مات لم یکن میّتا.
و انّ المیّت هو الکافر انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول یخرج الحیّ من المیّت و یخرج المیّت من الحیّ یعنی المؤمن من الکافر و الکافر من المؤمن.
و در مجمع میگوید
و قیل ان معناه تخرج المؤمن من الکافر و الکافر من المؤمن عن الحسن و روی ذلک عن ابی جعفر علیه السّلام و ابی عبد اللَّه علیه السّلام
وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ در مجلّد اول در معنای وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ صفحه 210 گفتیم که رزق معنای عامّی دارد چنانچه در مقام دعا می گوییم اللهمّ ارزقنی عقلا کاملا و لبّا راجحا و علما نافعا و مالا کثیرا و جاها عظیما و ولدا صالحا و ایمانا ثابتا و خیر الدنیا و الاخرة و حیات طیّبة و شفاعة مقبولة و عملا صالحا و حجّ بیتک الحرام و زیارة قبر نبیّک و الأئمة علیهم السلام و الدفن فی جوارهم و الحشر معهم الی غیر ذلک تمام اینها صدق رزق میکند و خداوند بهر که هر چه قابل باشد اعطاء میفرماید در دنیا و آخرت.
و از همین بیان مفاد کلمه بغیر حساب خوب ظاهر میشود چون نعم الهی غیر محصور است و غیر متناهی وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها ابراهیم آیه 37 و نحل آیه 18، ویژه اگر نعم اخرویّه دائمیّه که از برای اهل ایمان است و فناء و زوال ندارد منظّم نمائیم و شاید کلمه مَنْ تَشاءُ اشاره بهمین باشد که رزق بدون حساب نسبت بتمام مرزوقین نیست بلکه خاص مؤمنین است در عالم آخرت که مورد مشیّت الهی است.
ص: 161
لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْ ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ (28)
نباید مؤمنون کفّار را دوست خود بگیرند بدون آنکه با مؤمنین دوستی کنند و هر کس این عمل را نمود (دوستی با کفار) پس برای خدا کاری نکرده مگر آنکه از روی تقیّه با آنها اظهار دوستی ظاهری کند و باید در حذر باشند که خداوند آنها را گرفتار عذاب نماید و بسوی او است بازگشت.
کلام در این آیه در چند مقام واقع میشود:
در موضوع ولایت و دوستی و عداوت و دشمنی، یکی از موضوعات مهمّه شرع مسئله تولّی و تبرّی است حتّی اینکه از ارکان مهمّه ایمان است و آیات شریفه در این باب بسیار است و اخبار وارده زیاده از این است که بتوان احصاء نمود و بسط کلام در این موضوع خود یک کتاب مستقل میشود و از وضع تفسیر خارج میگردد و مرحوم مجلسی رحمة اللَّه علیه در پانزدهم بحار طبع امین الضربی صفحه 280 تا 285 متعرض شده بآنجا رجوع فرمائید. و این موضوع در ابواب متفرّقه در لسان اخبار ذکر شده:
1- در باب حبّ فی اللَّه و البغض فی اللَّه از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده فرمود
انّ من اوثق عری الایمان ان تحبّ فی اللَّه و تبغض فی اللَّه و تؤتی فی اللَّه و تمنع فی اللَّه
و نیز فرمود
من احبّ کافرا فقد ابغض اللَّه و من ابغض کافرا فقد احبّ اللَّه
و نیز فرمود
صدیق عدوّ اللَّه عدوّ اللَّه
و سؤال شد از آن حضرت که آیا حبّ و بغض هم جزء ایمان است فرمود
هل الایمان الّا الحب و البغض
الی غیر ذلک من الاخبار
ص: 162
2- در باب متحابّین فی اللَّه میفرماید
انّهم فی ظلّ عرشه یغبطهم بمنزلتهم کل ملک مقرّب و کل نبی مرسل و انّهم یذهبون الی الجنّة بغیر حساب و انّهم یسمّون فی القیمة جیران اللَّه
و غیر این از اخبار.
3- در باب محبّت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و آله الاطهار علیهم السّلام از حضرت رضا علیه السّلام است
(کن محبّا لآل محمّد و ان کنت فاسقا و کن محبّا لمحبّیهم و ان کانوا فاسقین)
و مرحوم مجلسی (ره) میفرماید همین حدیث مکتوب الآن بخط حضرت رضا علیه السّلام در کروند اصفهان موجود است. و اینکه محبّت اینها علامت طیب ولادت و عداوت اینها علامت خبث ولادت است و از امیر المؤمنین علیه السّلام است
(لا یحبّنا مخنّث و لا دیوث و لا ولد زنا و لا من حملته امّه فی حیضها)
و حبّ امیر المؤمنین علیه السّلام علامت ایمان و بغض او علامت نفاق است
(و انّه لو اجتمع الناس علی حبّه ما خلق اللَّه النار)
و در کتب عامّه فخر رازی، کشاف، ثعلبی حدیث مفصّلی از ابن عباس از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نقل کرده اند که خلاصه آن اینست که فرمود
(من مات علی حبّ آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مات شهیدا مغفورا تائبا مؤمنا مستکمل الایمان بشّره ملک الموت بالجنّة ثمّ منکر و نکیر تزفّ الی الجنّة کما تزفّ العروس الی بیت زوجها فتح له فی قبره بابان الی الجنّة جعل اللَّه قبره مزار ملائکة الرحمة الی آخر الحدیث).
و نیز روایت میکند که فرمود
(من مات علی بغض آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلم جاء یوم القیمة مکتوب بین عینیه آیس من رحمة اللَّه و لم یشمّ رائحة الجنّة).
و در سفینه نقل میفرماید که مبغض آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم کافر و حلال الدم است و مرحوم مجلسی (ره) در ابواب متفرّقه بحار، کفر اعداء آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلم و ثواب لعن بر آنها و لعن کفّار و فسّاق و مردانی که شبیه زنان و زنانی که شبیه بمردان میشوند و غیر اینها مخصوصا ابی سفیان و معویه و یزید و قتله ابی عبد اللَّه علیه السّلام و جبت و طاغوت و ظالمین آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را متعرّض شده.
ص: 163
در باب تقیّه است، تقیّه امر بسیار مهمّی است و علماء اعلام رساله های مستقلّی در این باب نوشته اند و فروع بسیاری بر آن مترتّب فرموده.
اولا حکم تقیّه محکوم باحکام خمسه: واجب، مستحبّ، مباح، مکروه، حرام ثانیا حدّ تقیّه. ثالثا صحّت موافق تقیّه. رابعا بطلان عمل بر خلاف تقیّه خامسا اهمیّت تقیّه در دین و مذمّت ترک آن. و چون در مجلّد اول ص 318 تا 322 در ذیل آیه یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الایه فی الجمله متعرّض تقیّه شده ایم لذا اینجا تکرار نمیکنیم فقط از باب تیمّن و تبرّک بذکر چند حدیث قناعت میکنیم در اهمیّت تقیّه در سفینه از حضرت صادق علیه السّلام فرمود
(تسعة اعشار الدین فی التقیّة و لا دین لمن لا تقیّه له)
و از حضرت باقر علیه السّلام فرمود
(التقیّة دینی و دین آبائی و لا ایمان لمن لا تقیّة له)
و از حضرت صادق علیه السّلام فرمود
(ما منع میثم من التقیّة فو اللَّه لقد علم انّ هذه الآیة نزلت فی عمّار و اصحابه «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ»).
محبّت و عداوت، حبّ و بغض، تولّی و تبرّی از امور قلبیّه است و البتّه در خارج آثاری دارد و در این عصر حاضر نوع مسلمین با کفّار و فسّاق و فجار کمال ارتباط را اتّخاذ کرده اند مخصوصا در بی عفّتی و بی حیایی و بی حجابی و بی دینی و بی نمازی و بی روزه ای و از همه بالاتر بی اعتنایی بمقدّسات دینی بقرآن، بعلماء دین، بمقدسین بطلّاب و محصّلین، بمجالس دینی و سایر مقدّسات دینی و توجّه و اهمیّت بدشمنان دین از یهود و نصاری، کفّار، مخالفین، ظالمین، فاسقین نمیدانم با این آیه چه میکنند که بفرماید:
وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْ ءٍ که خداوند از این کسانی که با این
ص: 164
کسان دوستی میکنند بیزار است و البته خداوند که بیزار باشد رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و خلفاء خدا علیهم السّلام و ملائکه خدا و بندگان صالح خدا هم از آنها بیزارند.
إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً این استثناء منقطع است مراد اظهار دوستی است نه حقیقة و واقعا در مورد تقیّه دوست باشد.
وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ باید از عذاب الهی بترسند که مسلّما حشر اینها در قیامت با آنها است و بر طبق آن اخبار داریم
(من احبّ حجرا حشره اللَّه معه)
بعلاوه در اثر دوستی با کفّار موجب هزار گونه جنایات و ارتکاب هزارها معاصی بلکه زوال دین و فساد در روی زمین که هر یک اینها مستوجب چندین عقوبت در دنیا و آخرت میشود چنانچه فعلا می بینند ولی هنوز کورند میسوزند و هنوز خوابند با اینکه میفرماید وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ سوره شوری آیه 29.
وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ بترسند کسانی که با کفّار آمیزش دارند که بازگشت آنها بخداوند قهّار قادر متعال شدید العقاب است.
قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (29)
بگو ای پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بمؤمنین که اگر محبّت کفّار را در سینه های خود مخفی کردید یا ظاهر نمودید خداوند متعال از باطن و ظاهر شما خبر دارد و میداند آنچه را در آسمانها و زمین باشد و بر هر چیزی توانا است.
از این آیه چند جمله استفاده میشود: 1- آنکه لازم است عداوت کفّار و دشمنان دین باطنا و ظاهرا مگر در مورد تقیّه که باطنا باید عداوت باشد ولی ظاهرا
ص: 165
اظهار دوستی کند چنانچه بر خلاف این باشید خدا میداند و قدرت بر انتقام دارد انتقام خواهد کشید.
2- صدر بمعنی سینه است چون سینه مقدّم بر اعضاء بدن است و لذا هر مقدّم را صدر گویند: صدر مجلس، صدر العلماء، صدر الدین، صدر الدوله، صدر اعظم، صدر السادات و امثال اینها.
و مراد از صدور در اینجا قلوب است چون جایگاه قلب سینه است، و مراد از صدر و قلب نفس انسان و روح آن است زیرا محبّت و عداوت از صفات نفس است و ملکات نفسانیّه است و البتّه صفات نفسانی در باطن است و بر سایرین مخفی است فقط خود انسان میداند بلکه بسا بر خودش هم امر مشتبه میشود لکن بر خدا مخفی نیست و مشتبه نمیشود، و تعبیر از نفس بقلب و صدر برای اینست که توجّه نفس اولا بقلب است یعنی نفس ملکوتی و امّا نفس حیوانی بدماغ است.
3- جمله وَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ بمنزله علّت است یعنی کسی که از جمیع آنچه در عالم علوی و سفلی موجود است مطّلع است و دانا است از ما فی الضمیر بنده خبر ندارد چنانچه جمله وَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ تهدید است که بداند خدا انتقام خواهد کشید.
اشکال- بسیار از صفات نفسانیّه غیر اختیاری است و امور قهریّه است و مورد عقوبت واقع نمیشود.
جواب- صفات نفسانیّه آنهایی که غیر اختیاری است تا مادامی که آثار خارجیّه بر آن مترتّب نسازد مورد مؤاخذه نیست لکن مسلّما نقص و عیب است باید بطریق علم اخلاقی تدریجا زائل کند، و امّا صفاتی که منشأ آنها امور خارجیّه است مثل محبت و عداوت امریست اختیاری و قابل مؤاخذه است.
ص: 166
یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (30)
روزی که مییابد هر نفسی آنچه خیر کرده حاضر و موجود و همچنین هر عمل شرّی بنحوی که آرزو میکند که بین او و عمل سوء او فاصله بسیار طولانی بود و خداوند میترساند شما را که از خدا ترس داشته باشید و امیدوار باشید محقّقا خدا ببندگانش رءوف و مهربانست.
یَوْمَ تَجِدُ منصوب بعامل مقدّر است، تجد از (و جدان) است بمعنی یافت شدن و پیدا کردن و از همین باب است و جدان عقل که مطالب علمی را درک میکند کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مفسّرین نظر به اینکه اعمال چه از افعال باشد و چه از اقوال از عوارضی است که تدریجیّة الحصول است مثل زمان و بمجرّد صدور از عامل معدوم میشود و از امور نسبیّه است که منسوب بعامل است مادامی که مشغول است و پس از فراغ معدوم است این آیه را بعضی تفسیر کردند بجزای عمل و بعضی بنامه عمل که در او ثبت شده، لکن این تفاسیر اولا تفسیر برأی است و ثانیا خلاف ظاهر آیه است که خود عمل را می یابند لذا آنچه بنظر میرسد که دست از ظاهر آیه بر نداریم می گوییم:
اولا باشدّ انکار منکر میشویم که اعمال و اقوال و افعال فانی و معدوم میگردد بلکه در وعاء دهر موجود است الی الابد و در روز قیامت که یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ است بر همه مشهود میشود و این اسباب و صنایع معموله امروزه از نوار و حبس الصوت و فیلم و امثال اینها شاهد قوی است بر این مدّعی و ثانیا و جدان کلّ شیئی بحسبه زیرا هر عملی یک آثاری از آن در خارج
ص: 167
باقی میماند که نشان میدهد آن عمل را مثلا هر مصنوع آثار صنع صانع است مثل عمارت که اثر بنای بنّاء است.
و ثالثا نفس اعمال آثار صفات و ملکات نفسانیّه است از ایمان و کفر و اخلاق فاضله و ملکات خبیثه و همین نحو که از اثر پی بمؤثّر می بریم از مؤثّر هم پی باثر برده میشود و باصطلاح دلیل لمّی با دلیل انّی هر دو دلالت دارد و بر طبق این معنی آیات شریفه ناطق است فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ سوره زلزال آیه 7 و 8 وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ توبه آیه 104 وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً کهف آیه 47 و غیر اینها مِنْ خَیْرٍ اطلاق دارد جمیع اعمال خیر را شامل میشود، و تنوین تنکیر دلالت میکند که هر چه باشد و لو جزئی.
مُحْضَراً یعنی تمام اعمال خیر را حاضر میکنند و نمایش میدهند.
وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ همچنین تمام اعمال سوء را حاضر میکنند و صاحبش واجد آن میشود.
تَوَدُّ از وداد و دوستی است یعنی دوست میداشت.
لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً این جمله هم از شواهد قویّه است که نفس عمل حاضر میشود که آرزو میکند که بین او و عمل فاصله بسیار بعیدی بود که اهل محشر درک نکنند که این عمل از این شخص سرزده و عامل آن را نشناسند، و ممکن است مراد ندامت و پشیمانی باشد که ای کاش این عمل در دنیا از من بقدری دور بود که خیال آن هم در خاطر من خطور نمیکرد.
وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ تفسیرش گذشت.
وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ این جمله برای اینست که نباید انسان مأیوس گردد در عین حالی که تمام اعمال حاضر و مشاهده میشود خداوند دست از رأفت و مهربانی خود از
ص: 168
بنده گنه کار بر نمیدارد ممکن است آن قدر مستور فرماید که خود بنده هم مشاهده نکند که باعث شرمندگی او شود، خداوند ستّار العیوب غفّار الذنوب است بلکه عکس ارائه میدهد فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ فرقان آیه 70، لکن محلّ قابل لازم دارد چنانچه در صدر آیه میفرماید إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً.
قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (31)
ای پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم بفرما بامّت که اگر خدا را دوست دارید پس باید متابعت مرا بکنید تا خداوند شما را دوست دارد و گناهان شما را بیامرزد و خداوند آمرزنده و رحم کننده است.
قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی محبّت درجات دارد اعلی درجه محبّت تتییم است در دعاء کمیل دارد
(و اجعل لسانی بذکرک لهجا و قلبی بحبّک متیّما)
و تتییم را در فارسی معنی کردند (بیتاب) لکن در لغت تفسیر شده بمعنی (تیّمه استعبده و ذلّله فهو متیّم) مجمع البحرین، یعنی بندگی نمودن و ذلیل شدن نزد محبوب، و از این بیان استفاده میشود که درجه اعلای محبّت اطاعت اوامر محبوب است و فروتنی نزد او و بر طبق همین معنی از امالی صدوق از حضرت صادق علیه السّلام روایت فرموده
(ما احبّ اللَّه عزّ و جلّ من عصاه)
پس از آن حضرت متمثّل شدند باین ابیات:
تعصی الاله و انت تظهر حبّه هذا محال فی الفعال بدیع
لو کان حبّک صادقا لاطعته انّ المحبّ لمن یحبّ مطیع
ص: 169
و امّا آنچه عرفاء و حکماء در مراتب محبّت اعلی مراتب آن را عشق گرفتند غلط صرف است زیرا عشق از شئون جنون و دیوانگی است و بر ضدّ عقل است چنانچه خود آنها عشق را مقابل عقل میشمارند و میگویند عشق همچه گفت و عقل همچه و با هم معارضه دارند و از این جهت در لسان اخبار با اینکه ائمّه اطهار علیهم السّلام در اعلی مراتب حبّ الهی هستند یک خبر نداریم که اینها در مقام مناجات و اظهار خشوع، خضوع لفظ عشق داشته باشد و خود را عاشق خدا معرّفی کرده باشند و خدا را معشوق خود بدانند بلی یک خبر مجعول عرفاء است و آثار کذب از او ظاهر است که خدا فرمود
(من عشقنی فقد عشقته)
نکته دیگر اطاعت خداوند و امتثال اوامر او منحصر است باطاعت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمّه طاهرین علیهم السلام و دعات الی اللَّه
(من اطاعکم فقد اطاع اللَّه)
زیارت جامعه و امّا مستقلات عقلیّه اگر چه کاشف از حکم الهی است بقاعده ملازمه که (کلّما حکم به العقل حکم به الشرع و بالعکس) و عقل را رسول باطنی میدانند چنانچه رسول را عقل خارج میگویند لکن اوامر الهی که بر طبق حکم عقل است ارشادیست اعمال مولویّت در او نشده از این جهت میفرماید فَاتَّبِعُونِی و البتّه متابعت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در اطاعت او است و اطاعت کسانی که امر فرموده باطاعت آنها از ائمّه علیهم السلام و علماء و والدین و زوج و موالی و امثال اینها.
یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ بالاترین مثوبت و اجر در دنیا و آخرت همین است که بنده ناچیز محبوب خدا باشد زیرا خداوند از هیچ نعمت و تفضّلی از او دریغ نخواهد فرمود و در هیچگونه بلائی و عذابی او را نخواهد انداخت و معنی محبّت خدا همین است یعنی معامله میکند با او معامله محبّت نه اینکه محبّت قلبی باشد زیرا خداوند محلّ حوادث نیست و محلّ عوارض نمیشود چنانچه عداوت و بغض و غضب و رحمت و امثال اینها هم بمعنی ترتّب آثار آنها است.
ص: 170
وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ کسی که متابعت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در جمیع اوامر او کند که اطاعت در اوامر و ترک مخالفت در نواهی کند گناه ندارد زیرا معصیت نیست جز مخالفت ترک مأمور به یا اتیان منهیّ عنه، پس مراد از این جمله اینست که معاصی که قبل از متابعت از شما صادر شده و هنوز حبّ شما بخداوند باین درجه نبوده خداوند میبخشد و میآمرزد.
وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ و بالجملة تمام سعادت و رستگاری در متابعت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و تمام شقاوت و بدبختی در مخالفت آن بزرگوار است.
اشکال- ما میدانیم که پیغمبران و اوصیاء و متابعین آنها محبوب خدا هستند و از آن طرف می بینیم که تمام گرفتار بلاهای بسیار سخت بودند.
جواب- قبلا متذکّر شدیم که این نوع بلاها برای ارتفاع درجه و تکمیل اخلاق حمیده و اختبار و امتحان و امثال اینها است و این عین تفضّل و نعمت است اگر چه بصورت بلا باشد و تمام از روی حکمت و مصلحت است و صلاح بنده در همین است لکن باید بنده در مقام دعاء رفع بلاها را بخواهد و اگر آمد تسلیم باشد
قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ (32)
بگو اطاعت خدا و رسول را بکنید پس اگر اعراض کردید پس خدا کافرین را دوست نمیدارد.
قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ اطاعت بمعنی حرف شنیدن از روی میل و رغبت و اختیار است پس اگر از روی بی میلی و زجر و اکراه باشد صدق اطاعت نمیکند ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ فصّلت آیه 10، و از این آیه استفاده میشود که آسمان و زمین هم شعور
ص: 171
دارند و هم معرفت بخدا و بطوع و رغبت فرمان بردارند.
و اطاعت اعمّ از امتثال است زیرا امتثال نسبت باوامر الهی است و اطاعت نسبت باوامر و نواهی در اتیان بمأمور به و ترک منهیّ عنه است، و وجوب اطاعت بحکم عقل است زیرا عقل مستقلّ است به اینکه مولای حقیقی که خالق و رازق و منعم است باید او را اطاعت کرد و نباید مخالفت و معصیت نمود و اطاعت موجب مثوبت است و در معصیت استحقاق عقوبت و اوامر شرعیّه در مورد اطاعت مثل همین آیه و حرمت معصیت ارشادی است یعنی مترتّب نمیشود بر آنها جز همان اثر اوامر و نواهی از مثوبت و عقوبت و اعمال مولویّت در آنها نشده که بر نفس امتثال امر أَطِیعُوا هم یک مثوبتی داشته باشد و خود این امر أَطِیعُوا هم اطاعة داشته باشد و الّا تسلسل لازم میآید.
و بعبارت ساده تر امر أَطِیعُوا مفادش اطاعة اوامر الهی است و شامل خودش نمیشود مثل اینکه گفتند که (کلّ خبری کاذب) شامل خودش نمیشود زیرا از وجودش عدم لازم میآید چه اگر این هم کذب باشد پس کلّ اخبار او کذب نیست.
فَإِنْ تَوَلَّوْا یعنی اگر اعراض کردند و اطاعة خدا و رسول را ننمودند و در مقام مخالفت حق قیام کردند چه بنحو کلّی مثل کفّار یا بنحو جزئی مثل فسّاق که بعض اوامر الهی را ترک و برخی از نواهی او را مرتکب شدند.
فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ عدم دوستی خدا عبارت از عدم مشمول رحمت است اگر بکلّی ترک اطاعة شد بکلّی رحمت از آنها منقطع میشود چنانچه کفّار و کسانی که در حکم کفّار هستند از مخالفین و فرق ضالّه مضلّه بکلّی از رحمت حق دورند و اگر فی الجمله باشد باندازه مخالفت دور میشوند.
و از این جمله استفاده میشود که شمول و عدم شمول رحمت دائر مدار اطاعت و مخالفت است چنانچه مفاد بسیاری از آیات است وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ
ص: 172
فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ
اعراف آیه 155
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ (33)
محقّقا خداوند برگزید آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر تمام اهل عالم إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی اصطفاء از مادّه صفوة و صفی است بمعنی خالص شیئی که هیچگونه کدورت و لرد و داخلی نداشته باشد مثل طلای خالص که بار مثل نقره و مس در او نباشد و خداوند مقام مقدّس انبیاء علیهم السّلام و اوصیاء انبیاء علیهم السّلام را بر جمیع اهل عالم برتری داده و میانه تمام آنها اینها را برگزیده.
امّا (بر ملائکه) بواسطه اینست که ملائکه اگر چه معصوم هستند و آنی از عبادت غفلت ندارند ولی موانع عبادت در آنها نیست و دواعی شهوت و معاصی هم ندارند لکن انبیاء علیهم السّلام با وجود این موانع و بودن این دواعی معصوم باشند و خیال معصیت در مخیّله آنها خطور نکند و آنی از عبادت کوتاهی نکنند البتّه مقام آنها بالاتر است.
توضیحا- ترک معصیت اگر چه بنفسه عبادت نیست لکن کفّ نفس از ارتکاب آنها بزرگترین عبادات است چنانچه در خطبه شعبانیّه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میفرماید
(افضل الاعمال فی هذا الشهر الورع عن محارم اللَّه)
و عصمت همان کفّ نفس است و لذا جهاد با نفس جهاد اکبر است بعلاوه مقام علم و کمالات نفسانیّه و صفات حمیده و عبادات مالیّه و هدایات بشریّه و غیر اینها که ملائکه از بسیاری از آنها محروم هستند و لذا امر شد ملائکه سجده بآدم کنند و از دبستان او کسب علم نمایند.
و امّا برتری آنها بر سایر افراد بشر بواسطه آنکه سایر افراد هر چه باشند و هر که باشند خالی از کدورت نیستند یا بواسطه فقدان عصمت یا تخلّق ببعض اخلاق
ص: 173
سوء یا ارتکاب بعض اعمال بد یا کوتاهی در عبادات و امثال آنها.
و امّا برتری از سایر مخلوقات مثل طائفه جنّ و غیر آنها احتیاج ببیان ندارد آدَمَ وَ نُوحاً از باب مثال است و الّا بعد از آدم علیه السّلام تا زمان نوح علیه السّلام و بعد از نوح تا زمان ابراهیم علیه السّلام انبیاء و اوصیای آنها بسیار بودند مثل شیث و هود و صالح و غیر آنها علیهم السلام.
و ممکن است امتیاز این دو از جهت افضلیّت اینها بر سایرین باشد و سایرین تابع این دو پیغمبر بودند.
وَ آلَ إِبْراهِیمَ البته معلوم است از داخل و خارج از آیات شریفه و اخبار آل اطهار علیهم السّلام که خود ابراهیم علیه السّلام هم داخل است بلکه از اخبار استفاده میشود که بعد پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حضرت ابراهیم علیه السّلام افضل از جمیع انبیاء بود.
و مراد از (آل) چنانچه از موارد استعمال لفظ آل و اهل استفاده میشود خصوص معصومین از اولاد ابراهیم از آنهایی که تابع ملّة ابراهیم بودند مثل اسمعیل و اسحق و یعقوب و یوسف و انبیاء بنی اسرائیل تا زمان موسی و وجود مقدّس پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که مأمور شد بمتابعت ملّة ابراهیم ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً نحل آیه 124، و اوصیاء آن حضرت تا حضرت بقیّة اللَّه عجل اللَّه تعالی فرجه که تمام آل ابراهیم و تابع ملّة او هستند.
وَ آلَ عِمْرانَ مراد از عمران ظاهرا پدر حضرت موسی و هارون که بسه واسطه بحضرت یعقوب میرسد (عمران بن یصهر بن یافث بن لاوی ابن یعقوب) و مراد از آل عمران انبیاء بنی اسرائیل از زمان موسی و هارون تا زمان عیسی علیه السّلام مثل داود، سلیمان، زکریّا، یحیی و غیر اینها علیهم السلام.
اشکال- آل عمران هم جزو آل ابراهیم بودند و از اولاد او جهت تخصیص بذکر چیست؟
ص: 174
جواب- مجرّد اولاد بودن یا معصوم و نبیّ بودن کافی در صدق آل نمیکند بلکه باید هم تابع او باشند چنانچه ذکر شد و از زمان موسی علیه السّلام یا عیسی علیه السّلام بنی اسرائیل تابع ملّة ابراهیم علیه السّلام نبودند بلکه بر شریعت موسی و عیسی بودند و لذا بالخصوص ذکر یافت عَلَی الْعالَمِینَ گذشت در تفسیر سوره حمد که کلمه الْعالَمِینَ دلالتش بر جمیع عوالم بیشتر است تا کلمه العالم زیرا دلالت العالم بر جمیع ما سوی اللَّه بواسطه الف و لام جنس و بالاطلاق است و دلالت العالمین بواسطه جمع محلّی بالف و لام و بالوضع است.
و آنچه بعض مفسّرین توهّم کردند که مراد از الْعالَمِینَ خصوص ذوی العقول است از ملائکه و جنّ و انس فاسد است، اولا وجهی بر اختصاص نیست و ثانیا تمام عوالم علوی و سفلی، مادّی و مجرّد تمام ذوی العقول و ذوی الشعور هستند بنصّ آیات شریفه و اخبار متواتره که بیان آنها در ذیل آیه الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ گذشت.
ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (34)
نوح ذریّة آدم، ابراهیم ذریّه نوح، آل ابراهیم ذریّه ابراهیم، آل عمران ذریّه عمران علیهم السلام. «شاخ گل هر جا که میروید گل است»
(اشهد انّک کنت نورا فی الاصلاب الشامخة و الارحام المطهّرة لم تنجّسک الجاهلیّة بانجاسها و لم تلبسک من مدلهمّات ثیابها).
در بسیاری از اخبار داریم که لفظ آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در آیه ذکر شده و ساقط
ص: 175
شده لکن مراد تفسیر است که آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلم هم داخل در آیه هستند چنانچه در بحث تحریف در مقدّمات متعرّض شدیم و بقیّه آیه تفسیرش واضح است.
إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ ما فِی بَطْنِی مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (35)
یاد کن زمانی را که زن عمران گفت پروردگارا بدرستی که من نذر کردم برای تو که این طفلی که در شکم دارم محرّر (خادم بیت المقدّس) باشد پس از من قبول فرما محقّقا تو سمیعی و عالمی بآنچه نذر کردم و قرارداد نمودم.
إِذْ قالَتِ اذ، متعلّق بفعل محذوف است یعنی اذکر و زمانیّه است یعنی (فی زمان) که گفت:
امْرَأَتُ عِمْرانَ عمران پدر مریم و ابن عمران ابن اشهم (لشهم خ ل) ابن امون، نسبش میرسد بحضرت سلیمان. و بین این عمران و عمران پدر موسی و هارون هزار و هشتصد سال فاصله بود چنانچه در مجمع است. و زن عمران که مادر مریم است نامش حنة و حنة اخت الشباع مادر یحیی بوده و این دو خواهر دختران فاقود بن قبیل بودند، بنا بر این یحیی و مریم علیهما السلام پسر خاله و دختر خاله بودند در مجمع و برهان و غیر اینها از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که فرمود خطاب الهی رسید بعمران که خداوند بتو عطاء میفرماید فرزندی که کور را شفا و کرّ را شنوا و مرده زنده مینماید و پیغمبر بر نبی اسرائیل است این بشارت را برای زن خود بیان کرد او توهّم کرد که این بچه که در رحم دارد همین است لذا نذر کرد که او را محرّر قرار دهد.
رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ ما فِی بَطْنِی مُحَرَّراً محرّر بمعنی حرّ یعنی آزاد،
ص: 176
اشاره به اینکه هیچ شغلی نداشته باشد و ممحّض بر عبادت باشد در مسجد که بیت المقدس است و تنظیفات مسجد در عهده او باشد.
فَتَقَبَّلْ مِنِّی این عمل عبادی که نذر باشد مورد قبول خود قرار ده چون عبادت اگر مورد قبول نشود و مردود گردد هیچ فائده و نتیجه دنیوی و اخروی بر او مترتّب نخواهد شد.
إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ با نون تأکید و جمله اسمیّه و تکرّر خطاب پروردگارا سمیعی بآنچه نذر کردم و دانایی بقصد و نیّت پاک من که محض رضا و خوشنودی تو این نذر را انجام داده ام.
فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُها أُنْثی وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثی وَ إِنِّی سَمَّیْتُها مَرْیَمَ وَ إِنِّی أُعِیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ (36)
پس زمانی که زن عمران بچه گذاشت عرض کرد پروردگارا این بچه زن است که زائیده ام و البتّه خداوند بهتر میداند که چه زائیده و حال آنکه نر مثل ماده نیست و نام او را مریم گذاردم و پناه میدهم او را بتو و ذریّه او را از شیطان رانده شده فَلَمَّا وَضَعَتْها چون نذر کرده بود که او را محرّر قرار دهد در بیت المقدّس بگمان اینکه بچه ذکر و هنگام وضع حمل دید انثی است.
وضع مقابل رفع بمعنی گذاردن و بمعنی حقارت در مقابل شریف و بمعنی فروتنی تواضع در مقابل تکبّر و بمعنی موضوع مقابل محمول در باب قضایا بلکه از لغت اضداد است. اگر متعدّی بعلی شود بمعنی گذاردن (وضعته علی الارض) و اگر بعن شود بمعنی برداشتن است (وضعته عن الارض) و از همین باب است که
ص: 177
می گویی فلان تکلیف از فلان شخص موضوع است و بمعنی طرد هم آمده یعنی رها کردن مادر مریم بسیار دل گرفته شد نظر بآن حدیث که قبلا تذکّر دادیم که وحی بعمران رسید که خدا بتو فرزندی عطا کند که کور را بینا نماید، کر را شنوا، مرده را زنده. گمان کرده بود که این همان فرزند است از این جهت شکایت خود را بپیشگاه احدیّت برد و بکلمه:
قالَتْ رَبِّ که اضافه بیاء متکلّم است یعنی پروردگار من.
إِنِّی وَضَعْتُها أُنْثی و این آنکه ما امید داشتیم نیست و وعده تو هم تخلّف پذیر نیست غافل از اینکه از همین دختر آن موعود الهی بوجود خواهد آمد و از این حدیث استفاده میشود که فرزند دختر هم فرزند انسان است چنانچه از آیات بسیار و اخبار متواتره استفاده میشود که فرزندان فاطمه سلام اللَّه علیها فرزندان پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم اند چنانچه عیسی فرزند عمران است تا برسد بابراهیم و نوح علیهم السلام و آیه مباهله هم دلیل قوی است بکلمه (ابنائنا) در آیه شریفه فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ الایه آل عمران آیه 54، و آیه شریفه وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ «الی قوله تعالی» وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ إِلْیاسَ الی آخر الآیات انعام آیه 84.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ چون مصنوع و مخلوق او است و علم الهی بمخلوقات تابع وجود آنها نیست که پس از خلقت عالم شود بلکه ازلا علم بجمیع مخلوقات داشته و ابدا هم باقیست نه چیزی بر علم او افزوده میشود و نه کم میشود زیرا علم غیر متناهیست و عین ذات است و زیاده و نقیصه در محدود و متناهی تعقّل دارد.
و این جمله مستأنفه است نه اینکه مقول قول مادر مریم باشد چنانچه جمله بعد هم ظاهرا مستأنفه است.
وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثی و این جمله کاملا دلالت دارد بر ردّ کسانی که
ص: 178
تساوی حقوق نسبت بمرد و زن میگویند زیرا وظائف رجال با نساء کمال مباینت را دارد بخصوص خادم بیت المقدّس بودن که مورد نذر بوده و زن باید مستوره باشد حتّی برای انجام نذر محرابی برای مریم علیه السّلام در بیت المقدّس قرار دادند و اطراف آن را پرده کشیدند که ابدا مشاهده نشود.
وَ إِنِّی سَمَّیْتُها مَرْیَمَ بعضی گفتند لغت عبرانی و سریانی است مثل اسامی انبیاء ابراهیم، اسمعیل و امثال آنها از اسامی نساء است و بعضی گفتند عربی است و میم زائد است مثل مفعل از ماده (رام) بمعنی برح است چنانچه در خبر است پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بابی بکر در باب ورود بمدینه فرمود
(لست أریم حتّی یقدم ابن عمّی و اخی فی اللَّه)
مجمع البحرین باب میم، یعنی (لست ابرح).
وَ إِنِّی أُعِیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ شرح کلمه استعاذه که قبل القراءة مستحبّ است در مقدّمه جلد اول مقدّمه دهم صفحه 72- 80 مفصّلا بیان کردیم از معنی استعاذه و مستعیذ و مستعاذ به و مستعاذ منه و حقیقت شیطان و وسوسه او و فرق بین وسوسه و الهام بآنجا مراجعه فرمائید.
فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ کَفَّلَها زَکَرِیَّا کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ یا مَرْیَمُ أَنَّی لَکِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ (37)
پس پروردگار مریم قبول فرمود دعای مادر مریم را بقبول نیکویی و او را تربیت فرمود بتربیت خوبی و حضرت زکریا [در سفینه از حضرت صادق علیه السّلام روایت
ص: 179
کرده که زکریّا شوهر خواهر مریم بود پس عیسی و یحیی پسر خاله یکدیگر بودند] شوهر خاله او را کفیل او قرار داد هر گاه زکریّا در محراب عبادت مریم میآمد مییافت که مأکولات تازه نزد مریم موجود است از بهشت توسط ملائکه میفرمود اینها از کجا است میگفت از جانب خدا است خداوند هر که را بخواهد روزی میدهد بدون حساب خلاصه مفاد آیه شریفه مستفاد از لسان اخبار مثل حدیث مروی از کافی مسندا از حضرت باقر علیه السّلام و حدیث مروی از تفسیر علی بن ابراهیم مسندا از حضرت صادق علیه السّلام اینست که چون مادر مریم او را زائید در خرقه ای او را پیچید و آورد در بیت المقدس در نزد انبیاء که آنجا مشغول بعبادت بودند و آنها بنا بر نقل مجمع البیان بیست و نه نفر بودند و شرح نذر خود را بر آنها بیان کرد آنها هر کدام طالب شدند که تکفّل او را بنمایند چون پدر مریم که عمران باشد مقام ریاستی بر آنها داشت حضرت زکریّا فرمود من سزاوارترم بتکفّل او زیرا خاله اش در منزل من است راضی نشدند، بنا بر قرعه شد قرعه بنام زکریّا در آمد بشرحی که خداوند در چهار آیه بعد میفرماید وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ الایه.
فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ تقبّل بمعنی قبول است و لو باب تفعّل بمعنی قبول فعل است مثل تکسّب که قبول کسب است لکن چون در این آیه مقابل قبول قبول معنی ندارد باصطلاح مادّه و هیئت هر دو دلالت بر قبول دارد معنی شدّت قبول است بِقَبُولٍ حَسَنٍ فوق آنچه مادر مریم تقاضا کرد خداوند باو عنایت فرمود که مریم مضافا به اینکه خداوند او را از شیطان حفظ فرمود مقام عصمت هم باو عنایت فرمود و او را برگزیده خود قرار داد بمفاد إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ.
وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً مفسّرین توهّم کردند که انبات حسن زیادتی رشد مریم است که یک ماه رشد یک ساله و نحو اینها لکن ظاهرا اینست که خداوند از مریم عیسی را آورد و نبات حسن عیسی علیه السّلام است.
ص: 180
وَ کَفَّلَها زَکَرِیَّا کفیل کسی را گویند که وظیفه غیر را در عهده بگیرد مثل اینکه زید کفیل عمر میشود که دین او را اداء کند و حضرت زکریّا عهده دار شد که امور زندگانی مریم را از مأکول و مشروب و ملبوس و سایر لوازم تعیّش را انجام دهد و مریم بخیال راحت مشغول عبادت باشد.
کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها یعنی وارد میشد بر مریم زکریّا.
در سفینه (کان زکریّا رئیس الاحبار و کانت امرأته(1) اخت مریم بنت عمران ابن ماثان و یعقوب بن ماثان و بنو ماثان اذ ذاک رؤساء بنی اسرائیل و بنو ملوکهم و هم من ولد سلیمان بن داود علیهما السلام).
و شرح شهادتش بنا بر خبر مروی از ابی عبد اللَّه علیه السّلام از قصص الانبیاء قطب راوندی و روایت کامل الزیاره اینکه سلطان جائر پس از کشتن حضرت یحیی در طلب زکریّا برآمد حضرت زکریّا فرار کرد در بستان جنب بیت المقدس درختی شکاف برداشت و زکریّا در شکاف درخت رفت سر بهم آورد شیطان خبر داد آمدند و آن درخت را با ارّه قطع کردند زکریّا دو نیم شد و از دنیا رفت.
الْمِحْرابَ محراب غرفه ای بود که زکریّا برای مریم بناء کرده بود در بیت المقدس که در آن عبادت میکرد و احدی بر او وارد نمیشد جز زکریّا علیه السّلام.
و از برای محراب اطلاقاتی است: قصر و غرفه و محراب مساجد و خود مساجد و غیر اینها، و اسم مکان است از مادّه حرب بسکون را یعنی محل جنگ و مراد جنگ و حرب با شیطان است، یا از حرب بفتح را بمعنی فرار یعنی فرار از شیطان و پناه بردن بخدا از شرّ شیطان.
وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً رزق گذشت که معنی عامّی دارد، در اوّل سوره بقره وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ لکن در این مقام مراد مأکولات و مشروبات است چنانچه در
ص: 181
اخبار دارد که فواکه صیف در شتاء و شتاء در صیف برای مریم از آسمان میآمد و البتّه این موهبت کاشف از مقام منیع است که مریم دارا بود.
قالَ یا مَرْیَمُ أَنَّی لَکِ هذا که حضرت زکریّا تعجّب میکرد و از روی تعجّب میگفت از کجا این رزق برای شما فراهم شده.
قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ تمام روزیها از جانب خداوند است و رزاقیّت از صفات خاصّه حق است إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ زاریات آیه 58.
و در باب توحید افعالی گفته ایم که خلق و رزق و احیاء و اماته و غنی و فقر و عزّت و ذلّت و صحّت و مرض بید قدرت حق است غایة الامر گاهی افاضه بتوسّط اسباب عادی است چه اسباب غیر اختیاری بشر و چه اسباب اختیاری، و ممکن است بدون اسباب عادی باشد مثل خلقت حضرت آدم و حوّی و غیر اینها و معجزات صادره از انبیاء از همین قبیل است بر خلاف عادت است، و رزق حضرت مریم بر خلاف عادت و بدون اسباب ظاهره بوده چنانچه مکرّر بر خاندان نبوّت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مائده بهشتی میآمد حتّی در اخبار داریم که آنها در نزد ائمّه علیهم السلام جزء ودایع امامت سپرده شده و الان هم نزد امام زمان عجّل اللَّه تعالی فرجه است و موقعی که ظاهر شود ظاهر میفرماید.
إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ ظاهرا این جمله مقول قول مریم علیه السّلام نیست بلکه جمله مستقلّه است خداوند میفرماید.
(سؤال) در بسیاری از اخبار داریم که روزی هر کس معیّن و محدود و مقرّر شده و احدی تا تمام روزی خود را نخورد نمیمیرد، از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مرویست فرمود
(روح القدس نفس فی روعی انّه لا یموت نفس حتّی تستکمل رزقه).
و از امیر المؤمنین علیه السّلام است فرمود
(طلب العلم اوجب علیکم من طلب المال
ص: 182
فانّ المال مقسوم قد قسّم عادل بینکم و سیفی لکم
و غیر اینها و این با کلمه بِغَیْرِ حِسابٍ منافات دارد بلکه برهان عقل هم قائم است که ممکن و مخلوق محدود است و غیر متناهی نیست.
مفاد کلمه بِغَیْرِ حِسابٍ این نیست که غیر محدود و غیر متناهی باشد بلکه مفادش فرق بین عدل و تفضّل است زیرا عدل بمعنی اعطاء کلّ ذی حقّ حقّه است و معنی تفضّل فوق حق است مثل إِنَّما یُوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ است و معنی حق هم این نیست که کسی از خدا روزی طلبکار باشد بلکه مقتضای عنایت الهی است که هر صاحب حیاتی را بمقدار مقتضی روزی بخشد که بقاء حیاتش منوط باو است و تفضّل ما زاد بر این است در محل قابل تفضّل و لو باسباب غیر عادی باشد، و اللَّه العالم.
هُنالِکَ دَعا زَکَرِیَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ (38)
در این موقع زکریّا خواند پروردگار خود را گفت پروردگار من بخشش فرما برای من ذریّه پاکی محقّقا تو اجابت کننده دعائی هُنالِکَ در اصل ظرف مکان است و سه قسم است: هنا و هناک و هنالک هنا از برای قریب، و هناک متوسّط، و هنالک بعید. لکن در این مقام بمعنی حال است اشاره به اینکه چون مقام مریم را مشاهده کرد که بدعاء مادرش خداوند همچه دختری باو عنایت فرمود که مائده سماوی بر او میآید بر خلاف عادت و از آن طرف دید عیال خودش عقیم است و خودش هم بسنّ کهولت رسیده و لکن خداوند
ص: 183
قدرت دارد بر خلاف عادت باو فرزندی عنایت فرماید.
دَعا زَکَرِیَّا دعا کرد و خواهش نمود ربّه پروردگار خود را قال بیان دعای زکریّا است که دعاء آن این بود که عرض کرد:
ربّ اضافه بیاء متکلّم یعنی پروردگار من، اظهار ذلّت است که تو همه نوع احسان و تفضّلی بمن فرموده و مرا تربیت کرده تا بمقام نبوّت و رسالت رسانیده این نوع تفضّل را هم از من دریغ مفرما.
هَبْ لِی هبه اعطاء بلا عوض است یعنی من و لو استحقاق این موهبت را ندارم لکن مواهب تو بسیار است و دائر مدار استحقاق نیست کل نعمک ابتداء.
مِنْ لَدُنْکَ اشاره به اینکه و لو اسباب عادی برای من از پیدایش اولاد نیست چون بسنّ پیری رسیده ام چنانچه در سوره مریم از قول او نقل میفرماید قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا.
ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً مراد از طیّب پاکی از عقائد باطله و اخلاق رذیله و اعمال سیّئه که عبارت از مقام عصمت و طهارت باشد، و مراد از یرثنی در سوره مریم میراث نبوت است که دارای مقام نبوّت باشد نه میراث مالی چون حضرت یحیی قبل از زکریّا مقتول گردید، و تعبیر بطیّبه بملاحظه لفظ ذریّه است تأنیث لفظی است.
إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ مکرّرا گذشت که سَمِیعُ دو معنی دارد و اینجا بمعنی اجابت کننده است و مفادش با مجیب الدعاء یکی است نظیر سمع اللَّه لمن حمده
ص: 184
فَنادَتْهُ الْمَلائِکَةُ وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیی مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ (39)
پس ندا کردند ملائکه زکریّا را در حالی که او در محراب عبادت مشغول بنماز بود در حال قیام خداوند تو را بشارت میدهد بفرزندی که یحیی است و تصدیق میکند کلمة اللَّه را که عیسی باشد و آقا (پیشوا) و حصورت است زن نمیگیرد و پیغمبر است از صالحین.
فَنادَتْهُ الْمَلائِکَةُ بعضی گفتند منادی جبرئیل بود لکن ظاهر آیه جمع است که جماعتی از ملائکه آمدند برای بشارت، و از کلمه ندا استفاده میشود که ملائکه بطور الهام بقلب نبوده بلکه بصورت ظاهریّه که حضرت زکریّا مشاهده نمود و با او تکلّم نمودند نظیر نزول ملائکه بر حضرت ابراهیم و لوط، و تعبیر بنداء نه قول که نفرموده قالت الملائکة شاید برای این بوده که در حال نماز بوده و متوجّه خدا بوده و بآنها توجّه نداشته وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ از این جمله استفاده میشود که نماز در جمیع شرایع بوده و قیام هم داشته چنانچه از بسیاری از آیات دیگر هم استفاده میشود.
أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بشارت بزرگی است برای کسی که بسنّ کهولت رسیده حتی بعضی گفتند که صد و سی سال داشته و زن او هم عاقر بوده و حیض هم نمیشده بلکه یائسه بوده و گفتند هشتاد سال داشته.
(بیحیی) از آیه شریفه استفاده میشود لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا که این اسم بر احدی قبل از آن نبوده و اینکه بعض مفسّرین گفتند که از ماده حیّ است و وجوهی بیان کردند که چه حیاتی است از یحیی بروز و ظهور پیدا کرده تمام تخرص
ص: 185
بغیب و تفسیر برأی است زیرا معلوم نیست که این کلمه عربی باشد بلکه مثل یعقوب و یوسف و امثال اینها است و در زبان و لغت آنها چه معنایی میبخشد مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ ظاهرا مراد از (کلمة) حضرت عیسی علیه السّلام است بدلیل قوله تعالی در چند آیه بعد إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ و اطلاق کلمة بر انبیاء و اوصیاء بسیار داریم و در حقّ ائمّه طاهرین علیهم السلام
نحن کلمات اللَّه النامات
چون کلمه دلالت بر معنی دارد و مثل حضرت مسیح دلالت بر قدرت و عظمت و علم الهی دارد.
و تصدیق حضرت یحیی نبوت و رسالت مسیح را دلیل بارزی است بر حقّانیّت عیسی نظر به اینکه بنی اسرائیل در مورد عیسی کلمات ناروایی میگفتند و لکن حضرت یحیی نظر بآن زهد و عبادت و بکاء او را مقبول القول میدانستند، و در اخبار ائمّه علیهم السلام که در بحار مجلّد پنجم در باب زکریّا و یحیی دارد که حضرت یحیی شش ماه بزرگتر از عیسی بود و در بعض اخبار سه سال.
وَ سَیِّداً سیّد مقابل عبد است و از این جهت اطلاق بر خداوند میشود (یا سیّدی و مولای) دعای کمیل، و بر انبیاء و ائمّه علیه السّلام و علماء و ذراری پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم هر کدام بیک عنایتی میشود در زیارت ابا عبد اللَّه علیه السّلام در اذن دخول دارد
(انا عبدک و ابن عبدک المقرّ بالرقّ و التارک للخلاف علیکم)
و حضرت یحیی مقام سیادت داشت حتّی بر انبیاء علیه السّلام.
وَ حَصُوراً حصور بمعنی اعراض از ازدواج است و این کلمه باعث گفتگو شده بین مفسّرین که ازدواج امری است مرغوب و ممدوح و ترکش بسیار مذموم است لکن در شریعت اسلامی نظر به اینکه رهبانیّت ممنوع شده
(لا رهبانیّة فی الاسلام)
و لکن در شرایع سابقه رهبانیّت بوده و آیه شریفه وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها
ص: 186
سوره حدید آیه 27. از کلمه وَ جَعَلْنا و کلمه ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ معلوم میشود اصل رهبانیّت دستور الهی بوده لکن بسیاری یک بدعتهایی در او زیاد کردند و حقّ او را رعایت نکردند و البتّه ترک ازدواج از لوازم رهبانیّت بود و حضرت یحیی فرد اجلای رهبانیّت را داشته چنانچه اخبار بسیاری در شرح حال او از ائمّه علیهم السلام رسیده و در بحار در باب زکریّا و یحیی نقل فرموده در مجلّد پنجم.
وَ نَبِیًّا مقام نبوت حضرت یحیی در طفولیّت بوده وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا مریم آیه 13، و در بسیار از اخبار استدلال بر امامت حضرت جواد علیه السّلام که در سنّ هفت ساله بمسند امامت رسید فرمودند بیحیی و عیسی که در سنّ صباوت بمقام نبوت نائل گشتند، و همچنین حضرت هادی علیه السّلام و حضرت بقیّة اللَّه عجّل اللَّه تعالی فرجه.
مِنَ الصَّالِحِینَ صالح مطلق کسی را گویند که عقیدة و اخلاقا و عملا صالح باشد.
قالَ رَبِّ أَنَّی یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِیَ الْکِبَرُ وَ امْرَأَتِی عاقِرٌ قالَ کَذلِکَ اللَّهُ یَفْعَلُ ما یَشاءُ (40)
زکریّا گفت پروردگارا از کجا و چگونه از برای من فرزندی است و حال آنکه پیری مرا فرا گرفته و عیال من هم نازا است گفت خداوند که خدا هم چنان هر چه اراده کند میکند.
قالَ رَبِّ أَنَّی یَکُونُ لِی غُلامٌ اشکال- با اینکه زکریّا خودش دعا کرده بود و ملائکه هم باو بشارت داده بودند این سؤال چه موقعیّتی داشت؟
ص: 187
جواب- نظیر این در قضیّه ابراهیم و ساره عیال او است که در موقع بشارت باسحق گفت ساره یا وَیْلَتی أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً إِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ عَجِیبٌ هود آیه 76، و البتّه این قضیّه بر خلاف عادت بوده و مورد تعجّب است و ممکن است سؤال زکریّا از کیفیّت پیدایش ولد بوده که آیا آنها بحالت جوانی بر میگردند یا از عیال دیگری که جوان و ولود باشد پیدا میشود یا نحوه دیگری.
بلکه میتوان گفت که از فرط خوشحالی و خورسندی این سؤال را کرده باشد مثل اینکه بکسی بشارت سلطنت دهند بگوید من کجا و سلطنت کجا و بچه نحوی بمن میرسد با اینکه خودش تقاضا کرده باشد.
وَ قَدْ بَلَغَنِیَ الْکِبَرُ الکبر فاعل بلغ و یاء متکلّم در بلغنی مفعول یعنی پیری و بزرگی مرا رسیده با اینکه انسان بپیری میرسد و مناسب این بود که بگوید بلغت الکبر لکن این عبارت افصح است زیرا فعل اگر نسبت بانسان داده شود ظهور در فعل اختیاری دارد مثل اینکه بگویی (بلغت البلد) یا (بلغت الدار) و امثال اینها و بلوغ کبر اختیاری انسان نیست خواهی نخواهی قهرا انسان را درمی یابد کانّه میگوید پیری مرا دریافته.
وَ امْرَأَتِی عاقِرٌ عاقر بمعنی نزا است یا از جهت یاس و پیری یا از جهت نزایی از اول و این از صفات مختص بزنان است مثل حائض و اینکه در لغت و در بعض تفاسیر دارد که اطلاق بر رجال هم میشود یعنی کسی که اولاد پیدا نمیکند درست نیست و الّا باید زن را عاقرة گویند.
قالَ کَذلِکَ اللَّهُ یَفْعَلُ ما یَشاءُ ظاهرا فاعل قالَ خداوند است بقرینه قول زکریّا در مناجاتش که خطاب بپروردگار میکند قالَ رَبِّ و این جمله جواب او است، و ممکن است جبرئیل باشد از جانب خدا.
کَذلِکَ اسم اشاره در خطاب به بعید است چنانچه در اوّل سوره در ذیل آیه
ص: 188
شریفه ذلِکَ الْکِتابُ بیان شد، و مراد از بعد در اینجا نه بعد زمانی است و نه بعد مکانی بلکه بواسطه عظمت و بزرگی فعل که بر خلاف عادت بشریّه است اللَّهُ مبتداء، یَفْعَلُ خبر، ما یَشاءُ مفعول.
قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً قالَ آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ (41)
عرض کرد پروردگار من برای من آیتی قرار ده خطاب رسید آیت تو اینست که سه روز با مردم تکلّم نکنی الّا باشاره و ذکر خدا را بسیار بگویی و تسبیح خدا کنی در شام و صباح.
قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیة مفسّرین گمان کردند که مراد از آیة معجزه ایست که دلیل بر اثبات و برآمدن این حاجت و استجابت دعا و حقّانیّت این بشارت باشد و از این جهت دچار اشکالاتی شدند:
اوّلا تکلّم نکردن با مردم سه روز و ذکر بسیار گفتن و تسبیح گفتن شام و صباح معجزه نیست.
و ثانیا حضرت زکریّا بعد از دعا و آمدن بشارت مگر شک و ریبی داشت که محتاج بآیت و معجزه باشد.
و ثالثا اگر در آن بشارت شکّی باشد در این دستور هم همان شک هست و لذا در دست و پا افتادند و بتمحلاتی دست آویز شدند.
ولی تحقیق کلام اینست که مراد از آیت مطالبه دستور العملی است که در مقابل این موهبت عظمی چه عملی است شایسته که من باید بجا بیاورم و وظیفه من چیست
ص: 189
جواب آمد که عمل شایسته تو و وظیفه تو اینست که:
قالَ خدا میفرماید أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ إِلَّا رَمْزاً که عبارت از روزه صمت باشد که در شرایع سابقه بوده.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً که شاید اشاره بنماز باشد چنانچه اطلاق ذکر بر نماز شده أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی.
وَ سَبِّحْ تسبیح تنزیه حق است از جمیع عیوب و تقدیس از جمیع نواقص بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ ظاهرا مراد این باشد که شب و روز مشغول تسبیح باش نه خصوص اول شب و اول صبح.
و بالجمله وظیفه تو عبادت و بندگی است از روزه و نماز و ذکر، کار دیگری از تو متوقّع نیستیم و عمل دیگری احتیاج ندارد خداوند بقدرت کامله اش این موهبت را بتو عطا خواهد فرمود با این سنّ پیری و نزا بودن عیالت و شکر گذار حق باش.
وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفاکِ عَلی نِساءِ الْعالَمِینَ (42)
یاد کن زمانی را که ملائکه گفتند ای مریم محقّقا خداوند تو را برگزید و پاک گردانید و برگزید بر جمیع نساء عالمین.
إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ کلمه اذ متعلّق بمحذوف است مثل اذکر نظیر آیه قبل إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ و مراد از ملائکه بعض ملائکه است زیرا جمیع ملائکه قطعا مراد نیست و لذا میسازد با یک ملک که حضرت جبرئیل علیه السّلام باشد.
و از این جمله استفاده میشود که حضرت مریم علیه السّلام با اینکه نه پیغمبر بود
ص: 190
و نه وصیّ پیغمبر قابل نزول وحی و نزول ملائکه بر او بود پس استیحاشی ندارد که بگوئیم ملائکه بر حضرت فاطمه سلام اللَّه علیها نازل میشدند و وحی برای او میآوردند و صحیفه فاطمیّه عدل قرآن و از ودایع امامت در نزد ائمّه علیهم السلام است و در او اسامی تمام شیعیان و مطالب دیگر ثبت است چنانچه مستفاد از اخبار مسلّمه نزد شیعه است.
یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ برگزیده خدا کسی است که دارای مقام عصمت باشد مثل انبیاء و اوصیاء انبیاء و همین جمله دلالت دارد بر اینکه مریم علیها سلام دارای مقام عصمت بوده.
وَ طَهَّرَکِ طهارت مطلقه عبارت از طهارت ظاهریّه از کسافات و نجاسات مثل حیض و نفاس و طهارت باطنیّه از معاصی و اخلاق رذیله و طهارت معنویّه از توجّه بغیر خدا است، و حضرت مریم دارای جمیع این مراتب بود چنانچه آیه شریفه تطهیر در شأن اهل بیت مفادش همین است.
وَ اصْطَفاکِ عَلی نِساءِ الْعالَمِینَ این تکرار نیست بلکه یک امتیاز خاصّی است که خصیصه مریم است که احدی از زنهای عالم از اول دنیا که حضرت حوّی باشد تا انقراض عالم این خصیصه را ندارند که بدون فحل و شوهر بچه بیارد.
و بیان این جمله برای اینست که دیگر زنی نتواند همچه دعوایی بکند و بهانه بدست بیاورد، و اگر نبود قرآن که دامن مریم را پاک گرداند نمیتوانستیم در حقّ او بگوئیم چنانچه یهود نسبتهای ناروایی باو دادند حتّی نصاری که در حقّ مریم و عیسی غلوّ کردند زیرا بار این نرفتند که عیسی علیه السّلام بی پدر بدنیا آمده باشد و چون پدری بر او نیافتند گفتند پسر خدا است و این حرف قطع نظر از اینکه شرک و کفر و قول بتثلیث است مستلزم این است که خدا را جسم بدانند و برای او مکان فرض کنند و حلول قائل شوند و این نوع مزخرفات از آنها بعید نیست زیرا که در توریة رائج و اناجیل
ص: 191
آنها و سایر کتب عهد قدیم و جدید آنها از این نوع مزخرفات بسیار است.
بضرورت مذهب شیعه و مستفاد از اخبار متواتره ثابت و محقّق است که فاطمه زهراء سلام اللَّه علیها سیّده نساء عالمین است بلکه در مقام خود ثابت شده که بعد از پدر بزرگوارش صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و شوهر عالیمقدارش علیه السّلام افضل از جمیع انبیاء و اوصیاء انبیاء علیهم السلام است لذا بر بعض اصحاب ائمّه علیهم السّلام این آیه اسباب شبهه شده و میآمدند و از ائمّه سؤال میکردند و ائمّه علیهم السّلام در جواب آنها در بسیار اخبار میفرمودند که مریم سیّده نساء اهل زمان خود بوده و فاطمه سیّده نساء عالمین است، و در بعض اخبار مریم را بهمان بیان که بدون شوهر بچه آورد جواب میدادند.
و توضیح کلام- اینست که اوّلا سیادت با اصطفاء فرق دارد اگر چه اصطفاء هم موجب سیادت میشود، و دسته اول اخبار راجع باصطفاء اول است در آیه که مریم برگزیده حق است و گفتیم استفاده میشود که دارای مقام عصمت است و لکن برگزیده گان خدا بسیار هستند از انبیاء و اوصیاء بلکه بسیاری از زنها مثل حوّا، آسیه، خدیجه حضرت علیا علیّه زینب سلام اللَّه علیها و غیر اینها.
و در جمله اولی همچه دلالتی بر افضلیّت مریم بر آنها ندارد و نمیتوان گفت بلکه فقط معصومه بوده و از این اخبار استفاده میشود مریم افضل زنهای زمان خود بوده و اصطفاء دوم همچه دلّالی بر افضلیّت مریم ندارد بلکه یک خصیصه است که خدا مخصوص او قرار داده که بدون شوهر فرزند آورد و اگر این اخبار نبود و ما بودیم و این آیه نمیتوانستیم بگوئیم حتّی سیّده زنان زمان خودش بوده زیرا آیه مقام طهارت و عصمت مریم را ثابت میکند و باصطلاح اثبات شیئی نفی ما عدا نمیکند و امّا در مورد حضرت فاطمه سلام اللَّه علیها صراحت اخبار متواتره و ضرورت مذهب بلکه بسیار از اخبار عامّه بر افضلیّت او قائم است چنانچه گذشت.
ص: 192
یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَ اسْجُدِی وَ ارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ (43)
ملائکه ندا کردند مریم را که اطاعت و بندگی نما پروردگار خود را و سجده کن و رکوع نما با رکوع کنندگان.
یا مَرْیَمُ عطف بجمله سابقه است یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ الایه که مدخول إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ است و کانّه این آیه شکر آیه سابقه است که چون خداوند برگزید تو را و بمقام طهارت رسانید و امتیاز مخصوص کرامت فرمود تو باید در مقابل این موهبتها باین دستورات عمل کنی اقْنُتِی لِرَبِّکِ قنوت را در لغت معانی ذکر شده: دعاء، طاعت، سکون، قیام نماز، امساک از کلام، خشوع و غیر اینها. و در اصطلاح فقهی عبارت از دعاء و ذکر در نماز قبل از رکوع رکعت ثانیه یا رکعت اولی در بعض نمازها مثل وتر آن هم مطلقا یا با رفع یدین، لکن ظاهر اینست که قنوت معنای جامعی دارد که تمام اینها مصادیق او است بمعنی عبادت و بنده گی یعنی مریم عبادت پروردگار خود کن که شامل جمیع ما ذکر میشود.
وَ اسْجُدِی یا عطف خاص بعام است که سجده یکی از عبادات است و تخصیص بذکر برای اینست که عبادیّة سجده ذاتیست و هر کس نسبت بمعبود خود سجده میکند و این غایت تعظیم است نسبت بمعبود و غایت خضوع است نسبت بعابد یا اینکه یک عبادتی است در مقابل قنوت.
و اقسام سجده در شریعت اسلام شش قسم است: سجده نماز، سجده فراموش شده، سجده سهو، سجده قرآن: سجده شکر، سجده تعظیم. چنانچه شرح هر یک را در اول سوره بقره در جمله الذین یُقِیمُونَ الصَّلاةَ بیان کردیم.
وَ ارْکَعِی رکوع یا کنایه از نماز است چون رکن اعظم نماز است و لذا
ص: 193
رکعات نماز را بهمین مناسبت رکعت گفتند
(من ادرک الرکوع فقد ادرک الرکعة)
یا مراد رکوع مستقل است که این هم یک نوع از تعظیم است و بعید نیست که این هم عبادیّتش ذاتی باشد بلکه در نظر عرف و عقلاء تعظیم را بهمین رکوع میدانند.
مَعَ الرَّاکِعِینَ مراد از راکعین انبیاء و اولیائی که در بیت المقدّس مشغول عبادت بودند و چون در میان آنها زنی جز مریم نبود نفرمود مع الراکعات، و مراد از کلمه مع یعنی همان نحوی که آنها میکنند همان نحو بجا آور، و ممکن است مراد اقتداء بآنها باشد، و اللَّه العالم.
ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ (44)
این آیات مذکوره از خبرهای غیبی است که وحی نمودیم بسوی تو و حال آنکه نبودی نزد آنها زمانی که قلمهای خود را انداختند (قرعه زدند) که کدام یک تکفّل مریم را نمایند و نبودی نزد آنها زمانی که با هم مخاصمه میکردند در کفالت مریم ذلک یا اشاره بخصوص قضیّه مریم یا اشاره بقضایای زکریّا و یحیی و مادر مریم و سایر اموری که در آیات سابقه بیان فرموده.
مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ انباء جمع نبأ است و نبأ قریب المعنی است با خبر لکن فی الجمله تفاوت دارد خبر بمعنی خبر داشتن است و نبأ بمعنی خبر پیدا کردن است و لذا اطلاق خبیر بر خدا میشود ولی اطلاق نبیّ بر او غلط است، و انبیاء را انبیاء گفتند بواسطه اینکه از جانب خدا خبر پیدا میکردند منتهی اگر مأمور بدعوت هم بودند رسول هم بودند و الّا همان نبیّ بودند.
ص: 194
و غیب مقابل شهود و حضور است و علم غیب یعنی علمی که بر بندگان مخفی است و اطلاع بآن ندارند مختص بخدا است چون بر او چیزی مخفی نیست و امّا بعد از آنکه از جانب حق بآنها افاضه شد دیگر غیب نیست.
و اینکه می گوییم پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمّه علیهم الصلاة و السلام دارای علم غیب بودند یعنی علومی که بر ما مخفی است آنها میدانستند پس نزاع در اینکه علم غیب مختصّ بخدا است یا اینها هم دارا بودند بی موضوع است زیرا اگر مراد علمی است که مختصّ باو است مثل علم ذات بذات، احدی جز او ندارد و اگر علومی است که بر غیر این خاندان مخفی است آنها عالم بودند.
نُوحِیهِ إِلَیْکَ اقسام وحی را قبلا متذکّر شده ایم که یا بافاضه حق است بر ارواح مقدّسه آنها بدون واسطه چنانچه در عالم نورانیّت که انوار مقدّسه آنها را خلق فرمود افاضه جمیع کمالات بآنها شد، یا بواسطه ایجاد کلام است مثل تکلّم حق با موسی در طور و با پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در معراج، یا بتوسّط ملائکه با مشاهده ملائکه یا استماع صوت آنها، یا الهام بقلوب آنها، یا در عالم رؤیا بآنها مینمایند و تمام اقسام وحی را پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم داشته.
وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ بیان است برای اینکه نبأ غیبی است و بطریق وحی است إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ بیان طریق قرعه است بنحوی که در شریعت آنها بوده و در آیه کیفیّت آن بیان نشده و آنچه مفسّرین گفتند مدرک نیست و قرعه در شریعت اسلامی هست و کیفیّات آن مختلف است و در اخبار دارد
(القرعة لکلّ امر مشکل)
و در بعض اخبار
(لکلّ امر مشتبه)
لکن موردش جائیست که هیچ طریق شرعی از اصول شرعیّه مثل استصحاب یا برائت یا احتیاط یا تخییر نباشد که امر مشکل و مشتبه شود و الّا اگر مورد اصلی باشد مشکل و مشتبه نیست و احتیاج باین نداریم که بعضی توهّم کردند که بعموم این اخبار نمیشود عمل نمود زیرا تخصیص اکثر لازم میآید
ص: 195
بلکه می گوییم مواردی که توهّم شده تخصیص نیست بلکه اخراج موضوع است از عنوان مشکل و مشتبه بیرون است.
أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ ایّ از ادات استفهام است و بفارسی بمعنی کدام است و ضمیر هم راجع بانبیاء است که در بیت المقدس مشغول بعبادت بودن که شرح آنها قبلا ذکر شد، و کفالت بمعنی عهده داریست یعنی کدام یک از انبیاء عهده دار میشود که رفع احتیاجات مریم را از نفقه و کسوه و سایر احتیاجات بکند.
وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ مخاصمه بین انبیاء باین معنی نیست که عبارت از کش مکش باشد بلکه مذاکره بوده در اینکه کدام یک احقّ هستند در تکفّل مریم و از طریق وحی بآنها چیزی نرسیده بود بناء بر قرعه گذاشتند که این هم بمنزله وحی است چنانچه در موضوع حضرت یونس هم داریم فَساهَمَ فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ
سوره و الصافات آیه 141، و در اخبار هم در حق حضرت عبد المطلب و ذبح حضرت عبد اللَّه پدر حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم قرعه زدند تا بصد شتر رسید بنام صد شتر درآمد و مع ذلک حضرت عبد المطلب دلش راضی نشد تا سه مرتبه قرعه بنام شترها درآمد و صد شتر بجای عبد اللَّه قربانی نمود:
إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ (45)
زمانی که ملائکه گفتند ای مریم خداوند تو را بشارت میدهد بکلمه از خود که نامش مسیح است عیسی پسر مریم که آبرومند است در دنیا و آخرت و از مقرّبین درگاه اله است.
إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ بشارت دیگری است برای مریم پس از بشارت اولی که
ص: 196
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ الایه باشد.
یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ این بشارت از جانب خدا است و فوق بشارت اولی که یک همچه فرزندی خداوند باو عنایت فرماید.
بِکَلِمَةٍ مِنْهُ کلمه عبارت از لفظی است که دلالت بر معنی کند و تمام ممکنات دلالت بر وجود واجب و بر علم و قدرت و حکمت او دارند لکن دلالت انسان اتمّ از سایر مخلوقات است و در افراد بشر انبیاء دلالة آنها بر شئون الهی بیشتر است و در میان انبیاء علیه السّلام وجود مقدّس نبوی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اوصیاء او علیهم السلام دلالتشان اتمّ است. مرحوم مجلسی علیه الرحمة در جلد هفتم بحار یک باب عنوان دارد (باب انّهم علیهم السلام کلمات اللَّه) و در جلد نهم (انّ علیّا علیه السّلام کلمة اللَّه) و عیسی علیه السّلام کلمة اللَّه است چون وجود عیسی بر خلاف عادت بود و معجزات باهرات او از تکلّم در مهد و احیاء موتی و ابراء اکمه و ابرص و غیر آنها و رفتن بآسمان تمام دلالت تامّه دارد بر شئونات ربوبی، و لفظ منه یعنی از جانب خداوند افاضه شده.
اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ اسم عیسی، لقب مسیح و در وجه تسمیه عیسی بمسیح وجوه زیادی گفتند که مسح سر ایتام مینمود تلطّفا یا هر صاحب آفتی را مسح مینمود شفا می یافت، یا بمعنی صدیق بلغه عبرانی است ماشیحا بوده در عربی مسیح گفتند، یا از ماده سبح است بمعنی سیر در ارض، یا فعیل بمعنی مفعولی بمعنی ممسوح است بروغن و غیر اینها و چون تمام تفسیر برأی است اعتبار ندارد.
وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ نزد خداوند آبرومند است نزد انبیاء مقام منبع دارد اولو العزم است، و از امتیازات خاصّه مسیح اینست که خداوند او را حفظ فرمود در آسمانها و هست تا زمان ظهور حضرت مهدی عجّل اللَّه تعالی فرجه نزول میکند و مقام وزارت در خدمتش پیدا میکند و سفیانی در صخره بیت المقدّس بدست او بدرک واصل میشود و با حضرت مهدی (عج) نماز میگذارد و همین سبب میشود که نصاری
ص: 197
زودتر از سایر کفّار بشرف اسلام مشرف میشوند.
وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ قرب و منزلة او در پیشگاه احدیّت بسیار است.
وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً وَ مِنَ الصَّالِحِینَ (46)
و تکلّم میکند با مردم در حالی که بچه در گهواره باشد چنانچه در حال کهولت و بزرگی با آنها تکلّم میکند و از بنده گان صالح خداوند است.
وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ اشاره بآیه شریفه است که در سوره مریم فَأَشارَتْ إِلَیْهِ قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا الآیات.
وَ کَهْلًا یعنی در حال کهولت هم تکلّم میکند و مراد از کهولت سنّ ما بین شباب و شیخوخیّت است و گفتند سنّ سی و چهار سال اول کهولتست، و مفسّرین در تکلّم در مهد و کهولت وجوهی گفتند که در مهد چه بوده و در کهولت چه بوده لکن اصلا مفهوم آیه را دست نیاوردند زیرا تکلّم در سنّ کهولت معجزه نیست و آیه در مقام بیان معجزه و شئونات حضرت عیسی علیه السّلام است و ظاهرا مراد این باشد که حضرت عیسی همان نحوی که در سنّ کهولت تکلّم میکند که اعلا درجات رشد و قوّه است در سنّ طفولیّت تکلّم فرمود یعنی در مهد و کهولت تفاوتی نداشت و در همان گهواره بمقام نبوّت نائل شد و انجیل بر او نازل گردید.
وَ مِنَ الصَّالِحِینَ صالح مطلق کسی را گویند که در جمیع اخلاق و جمیع افعال و اعمال بر خلاف صلاح نباشد نه صفت خبیثه در او باشد و نه عمل زشتی از او سرزند و این منطبق با مقام عصمت یا تالی تلو او است و صلاح و مصلحت و صالح هر کدام صفتی است مصلحت آن فوائد و نتایج و ثمرات و حکم است که بر فعل مترتّب
ص: 198
میشود و بواسطه آنها فعل متّصف بصفت صلاح میشود و بواسطه فعل فاعل متّصف بصالح میشود و همین معنای عدل است که می گوییم خداوند حکیم است یعنی عالم بحکم و مصالح است، و مرید است یعنی عالم بصلاح فعل است، و کاره است عالم بفساد فعل که این سه صفت از شئونات علم است و از صفات ذات است، و عادل است یعنی افعال او عین صلاح است و تابع مصالح نفس الامریّه است و از صفات فعل است و صالح و طالح حقیقیست و اضافی یعنی ممکن است زید بالنسبة بعمرو صالح باشد و بالنسبة ببکر طالح باشد و این را صالح فی الجمله می گوییم یعنی در بعض افعال و اخلاق ولی صالح مطلق همان است که بیان شد.
قالَتْ رَبِّ أَنَّی یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ قالَ کَذلِکِ اللَّهُ یَخْلُقُ ما یَشاءُ إِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (47)
مریم گفت پروردگار من از کجا و چگونه برای من ولدی باشد با اینکه بشری با من تماس نگرفته خداوند فرمود که همین نحو خداوند خلق میفرماید آنچه را بخواهد زمانی که قضای الهیّة اقضاء فرمود چیزی موجود گردد بمجرّد اراده او موجود میشود قالَتْ رَبِّ أَنَّی یَکُونُ لِی وَلَدٌ اشکال کردند مگر مریم قدرت الهی را منکر بود یا بوعده الهی مطمئن نبود.
جواب- نه منکر قدرت بود و نه وعده الهی را متزلزل بود بلکه در دو آیه قبل مجرّد بشارت بولد باو داده بودند و امّا کیفیّت آن که بچه نحوه باو عنایت میشود با اینکه مقتضای عادت از صدر خلقت تا دامنه قیامت در انسان و در جمیع حیوانات
ص: 199
بلکه جمیع موجودات دو نحوه بیش نبوده یا خلقت تکوینی مثل آدم و حوّا و ملائکه و بسیاری از موجودات یا خلقت تولیدی مثل اولاد آدم و بسیاری از حیوانات و نباتات، اگر این ولد تکوینا خلق شود مساسی بمریم ندارد و اگر تولیدی باشد شرطش تماس با بشر است لذا گفت:
وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ خداوند خواست بمریم بنماید که این ولد هم تکوینی است و هم تولیدی، تکوینی از جهت عدم مسّ بشر و تولیدی از جهت خروج از رحم لذا فرمود:
کذلک که کاف کذلک خطاب بمریم است لذا بکسره است یعنی این نحوه از تو بدون مسّ بشر.
اللَّهُ خداوند قادر متعال یَخْلُقُ ما یَشاءُ هر نحوی که مشیّة بالغة او اقتضاء کند و اراده حتمیّه اش قرار گیرد خلق میفرماید.
و از کلمه کذلک ممکن است استفاده کنیم که این نحو خلقت از خصیصه مریم است نه قبل از آن سابقه داشته و نه بعد از آن تا قیامت وقوع پیدا میکند که پس از مریم زنی نتواند بگوید من هم مثل مریم بدون شوهر و مسّ بشری فرزند آوردم بلی ممکن است زن جذب نطفه کند در رحم یا باسباب معموله امروزه در حیوانات یا بوسائل دیگر و بچه بزاید لکن بدون نطفه نر ممکن نیست.
إِذا قَضی أَمْراً گذشت که لفظ قَضی در قرآن در موارد زیادی استعمال در معانی مختلفه شده لکن در اینجا بمعنی اراده است یعنی اذا اراد امرا و مراد از امر بمعنی فعل است یعنی زمانی که ارادة فعلی کند.
فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ کلمه انما از ادات حصر است یعنی هیچ اسبابی و معدّاتی و مقدّماتی و وسائلی احتیاج ندارد حتّی بگفتن کلمه کُنْ، و این جمله کنایه از ایجاد است چنانچه سابقا متذکّر شدیم که در افعال الهی سه چیز بیش
ص: 200
نیست. اوّل فعل قابلیّت وجود داشته باشد پس مثل محالات که بالذات قابلیّت وجود ندارند زیرا اگر قابلیّت داشته باشد ممکن الوجود میشود از فرض محال خارج میشود و همچنین فعل قبیح و لغو و ظلم نیز قابلیّت وجود ندارد زیرا محال است از خداوند صادر شود ثانی باید مصلحت در وجود فعل بمعنی اسم مصدری که عبارت از ما حصل فعل مصدری است و بعبارت دیگر در وجود شیئی باشد تا فعل بمعنی مصدری که عبارت از ایجاد باشد صلاح باشد و باصطلاح حکماء که تعبیر از ایجاد بوجود منبسط میکنند و باصطلاح اخبار تعبیر بمشیّت میکنند که گفتند
(خلقت الاشیاء بالمشیّة و خلقت المشیّة بنفسها)
یعنی (خلقت الموجودات بالایجاد و خلقت الایجاد بنفسه) یعنی ایجاد ایجاد دیگری لازم ندارد چون علم بمصلحت فعل که عبارت از حکمت باشد و علم بصلاح در ایجاد که عبارت از اراده باشد، سوم نفس ایجاد که فعل بمعنای مصدری باشد.
و بعبارت ساده اگر فعل قابلیّت وجود داشته باشد و دارای مصلحت باشد و صلاح در ایجادش باشد خداوند ایجاد میفرماید و بایجاد او موجود میشود.
وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ (48)
و خداوند تعلیم میفرماید عیسی را کتاب و حکمت و توریة و انجیل و او را رسول قرار میدهد بر بنی اسرائیل.
وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ بعض مفسّرین گفتند مراد از کتاب علم کتابت است و بعضی گفتند مراد کتب انبیاء سلف است قبل از موسی علیه السّلام مثل صحف آدم، شیث، نوح، ابراهیم علیه السّلام و این دو تفسیر قطع نظر از اینکه تفسیر برأی است خلاف ظاهر آیه است زیرا اطلاق کتاب بر کتابة خلاف ظاهر است و بر صحف انبیاء اطلاق مفرد خلاف
ص: 201
ظاهر است نیز.
و ممکن است گفته شود که الف و لام الْکِتابَ جنس است بقرینه الحکمة که آنهم جنس است و مراد جنس کتاب است یعنی خواندن و این یکی از معجزات انبیاء است که بدون معلّم میخوانند و می نویسند چنانچه قبلا هم متذکّر شدیم که رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم هم میخواند و هم مینوشت و اینکه او را امّی گفتند چون از امّ القراء که مکّه است بوده نه اینکه بی سواد بوده باشد که نه بخواند و نه بنویسد چنانچه توهّم کرده بودند.
وَ الْحِکْمَةَ آیات راجعه بحکمت مثل همین آیه و آیه شریفه ذلِکَ مِمَّا أَوْحی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ بنی اسرائیل آیه 41، و آیه شریفه ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ نحل آیه 126، وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلی فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَةِ احزاب آیه 34، و یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً بقره آیه 272 وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ لقمان آیه 11، وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ ص آیه 19، وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ بقره آیه 123، فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ نساء آیه 57 وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ
نساء آیه 113، وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ مائده آیه 110، فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ شعراء آیه 20، الی غیر ذلک از آیات.
و امّا اخبار کثیره در ابواب مواعظ رسول اللَّه و حکمه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ابواب حکم امیر المؤمنین و سایر ائمّه طاهرین علیه و علیهم السلام که در بحار در کتاب روضه مبوّب فرموده.
و در تفسیر حکمت در اخبار و کلمات مفسّرین بمعانی زیادی تفسیر شده:
بمعرفة الامام و باطاعة و باجتناب از کبائر و مطلق المعرفة و تفقّه در دین و غیر اینها
ص: 202
و در اصطلاح حکماء معرفة حقایق الاشیاء بقدر الطاعة البشریّة، و در اخلاق بحکمت نظریّه و عملیّه تفسیر شده و نظریّه شامل جمیع علوم میشود: حکمت الهی، طبیعی ریاضی، هندسی، فیزیک، شیمی و غیر اینها.
و آنچه بنظر میرسد و مستفاد از مجموع آیات و اخبار و کلمات اکابر است اینست که حکمت بمعنی معرفت فوائد و نتایج و خواص و مصالح و مفاسد و مضارّ اشیاء و امور و افعال و اخلاق و عقائد چه اخروی و چه دنیوی است و این یک معنای جامعی است و با همه آیات و اخبار و تفاسیر و کلمات اکابر و اصطلاحات سازش دارد و البته هر کس بمقدار قابلیّت از این بهره برداری کرده و فرد اتمّ آن مقداری که ممکن است ببشر افاضه شود انبیاء علیهم السّلام دارا بودند ویژه اولوا العزم من الرسل و اتمّ از همه آنها افاضه بپیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اوصیاء طیّبین او علیهم السلام شده و از شئون علم و از صفات ذاتیّه حق است.
وَ التَّوْراةَ مکرّر تذکّر داده ایم که این تورات رائج در دست یهود و نصاری مشتمل بر بسیاری از کفریّات و مزخرفات و مجعولات دست معاندین است و تورات اصلی ابدا در دست رس یهود نبوده و سه مرتبه تواتر آن قطع شده و فقط در نزد انبیاء بوده آنهم نه بطریق عادی بلکه از راه معجزه و خارق عادت تا نزد پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اوصیاء آن سرور و فعلا در دست حضرت بقیّة اللَّه است و این هم یکی از معجزات حضرت عیسی بوده که در این آیه بیان شده که خداوند باو تعلیم فرموده وَ الْإِنْجِیلَ مسلّما یک انجیل بیشتر بر حضرت عیسی نازل نشده و این اناجیل اربعه که در دست نصاری است علاوه بر کفریّاتی که در آنها است و تناقضاتی که با یک دیگر دارند و انتسابش بحضرت عیسی بیک نفر مثل مرقس، یوحنّا، متی، لوقی است و علاوه بر اینکه مشتمل است بر مذمّت خود اصحاب عیسی و عدم ایمان آنها هیچ مدرکی بر صحت آنها نداریم چه رسد بتواتر بلکه مدارک بطلان آنها بسیار است و انجیل اصلی
ص: 203
مثل تورات اصلی است حرفا بحرف خدمت حضرت حجّة (عج) است.
وَ رَسُولًا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ مکرّر تذکّر داده ایم که ما دلیلی بر رسالت موسی و عیسی علیه السّلام جز قرآن نداریم و آن هم دلالت بر سرتاسر دنیا ندارد بلکه بر خصوص بنی اسرائیل و قبطیان و امثال آنها دارد و بنی اسمعیل بر همان دین ابراهیم بودند تا زمان نبی اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم.
و نیز گذشت که فرق است بین نبیّ و رسول و حضرت عیسی در گهواره دارای مقام نبوّت بود چنانچه در سوره مریم است قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا آیه 31، لکن در این آیه زمان رسالت او را معین نفرموده و در کلمات مفسّرین هم اختلاف است ولی در کافی مجلّد اول ص 321 از حضرت رضا علیه السّلام حدیثی نقل کرده که دارد در او (فقد قام عیسی علیه السّلام بالحجّة و هو ابن ثلاث سنین).
و نیز یک اختلافی است بین قراء که این جمله رَسُولًا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ آخر آیه قبل است یا اول آیه بعد و لکن ظاهر اول است و جزو بشارت بمریم است.
وَ رَسُولاً إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (49)
حضرت عیسی پس از وصول بمقام رسالت برای اثبات رسالت خود فرمود من
ص: 204
آمده ام شما را بآیة و معجزه از جانب پروردگار شما به اینکه از گل صورت طیری میسازم و در آن میدمم باذن خدا پرنده میشود و پرواز می کند و کور مادر زاد را بینا می کنم و صاحب برص را شفا میدهم و مرده را زنده می کنم باذن خدا و خبر میدهم شما را بآنچه در خانه های خود می خورید و آنچه ذخیره می کنید بتحقیق در این معجزات من هر آینه آیتی است برای شما اگر مؤمن باشید.
أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ تعبیر بانّ مفتوحه متعلّق است بعامل محذوف یعنی (الدلیل علی رسالتی انّی الایه) (قد جئتکم بآیة) من بی معجزه نیامده ام مدّعی رسالت شوم با معجزه آمده ام مِنْ رَبِّکُمْ معجزه عبارت از فعلی است که از جانب خدا بدست رسول جاری میشود که از تحت قدرت بشر خارج است و فعل الهی است و این دلیل بارزی است که رسول باید دارای معجزه باشد تا دلیل بر صدق دعوی او گردد و این مزخرفی که فرقه ضالّه مضلّه بهائیّه میگویند معجزه لازم نیست بلکه اشراق در قلب میشود که این رسول است باطل است زیرا هر مدّعی کاذبی میتواند متمسّک باین کلام شود چنانچه خود باب و بهاء و صدها امثال آنها مدّعی شدند.
أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ مسئله تصویر صور ذات ارواح باجماع و اخبار متظافره حرام است لکن در این مورد چون حضرت عیسی برای اقامه معجزه که کسانی که تصویر صورت میکنند قدرت ندارند در آنها نفخ روح کنند و گل را گوشت و پر و اعضاء و جوارح کنند و بمن این قدرت را خدا افاضه فرموده مانعی ندارد و از این جمله استفاده میشود که در زمان حضرت عیسی مصورین بسیار بوده و اعتبار هم شاهد است چون اکثر مردم اگر نگوئیم تمام آنها حتّی یهودیها تصویر مختلفه مثل صورت انبیاء و ملائکه و غیر آنها میتراشیدند و بآنها سجده می کردند و خدای خود میپنداشتند که این یکی از معجزات عیسی علیه السّلام شد.
فَأَنْفُخُ فِیهِ نفخ دمیدن است فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّهِ اشاره به اینکه تصویر
ص: 205
و نفخ فعل من است لکن طیر شدن و پرواز فعل خدا است و از قدرت بشر خارج است چنانچه و ابرء الاکمه و الأبرص هم از این قبیل است که دست کشیدن عیسی بر چشم یا موضع برص فعل عیسی لکن بصیر شدن و شفا پیدا کردن فعل الهی است و این دو معجزه هم از باب این بوده که اطباء بزرگ در آن زمان بودند و معالجات محیّر العقول می کردند خداوند این معجزات را بدست او عنایت فرمود.
وَ أُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللَّهِ حکماء زبردست که امراض سخت را که مشرف بر هلاکت بود معالجه می کردند ولی از مرده زنده کردن عاجز بودند چنانچه در زمان موسی علیه السّلام سحره بسیار بودند معجزه موسی عصا و ید بیضاء بود و در زمان پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فصاحت و بلاغت بسیار رواج داشت معجزه قرآن بود.
و ممکن است که تنوّع در معجزات انبیاء حکمت دیگری داشته باشد و آن این است که اگر تمام انبیاء یک نوع معجزه داشتند توهّم میشد که این یک نوع صنعتی است که اینها از یک دیگر اخذ کرده باشند.
وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ از این جمله هم میتوان گفت و استفاده نمود که در زمان عیسی علیه السّلام کهنه و جادوگران و منجّمین بسیار بودند که خبر از مغیبات میدادند و لکن باجمال و امّا بخصوصیّات ممکن نیست خبر دهند و حضرت عیسی علیه السّلام چون بتمام خصوصیّات خبر میداد معلوم میشود که جز بطریقه وحی ممکن نیست.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لَکُمْ یعنی در آنچه بیان شد از معجزات باهرات آیه و دلیل و برهان است بر رسالت رسول و صدق دعوای او إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اگر ایمان بخدا دارید و افعال الهی را با افعال بشری تمیز میدهید و جزو طبیعیّین که منکر خدا باشند و تمام افعال را مستند بطبیعت میدانند نیستید زیرا تا اعتقاد بوجود خدا نباشد اثبات اینکه رسول از جانب او است نمیشود
ص: 206
و لذا در بسیاری از آیات خداوند مقاله کفار را که زیر بار انبیاء نمیرفتند نقل میفرماید که چرا ملائکه را نفرستاد و اینها دروغ نسبت بخدا میدهند و خدا کسی را نفرستاده و امثال این عبارات که کاشف از اینست که معتقد بخدا بودند، و ردّ طبیعت را باید از راه ادلّه عقلیّه نمود.
وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ وَ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (50)
و حال آنکه تصدیق میکنم آنچه قبل از من نازل شد از تورات موسی و بعض آنچه در شریعت موسی و شرایع سابقه بر شما حرام شده بود من آمده ام که برای شما حلال گردانم و آمده ام با حجّة و بیان که دیگر راه عذری بر شما باقی نماند پس از خدا بترسید و از مخالفت او بپرهیزید و اطاعت مرا بکنید.
وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ وَ مُصَدِّقاً حال است از برای فاعل أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ و معنای تصدیق قبول قول غیر است از روی دلیل و برهان و قطع یعنی اعتراف و اذعان دارم به اینکه او صادق و مصدّق است و لِما بَیْنَ یَدَیَّ مقابل خلف است یعنی قبل از من و پیش از من.
مِنَ التَّوْراةِ یعنی تصدیق دارم که تورات کتاب آسمانی است و از جانب حق است بر حضرت موسی علیه السّلام نازل شده و لازمه تصدیق بتورات تصدیق بنبوّت موسی و جمیع آنچه در تورات است از انبیاء سلف از آدم تا موسی و بشارتهایی که در تورات است از آمدن پیغمبر ختمی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اوصیاء او علیهم السلام و احکامی که در او هست و سایر آنچه تورات مشتمل بر آن است.
ص: 207
وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ عطف بر مُصَدِّقاً یعنی جئتکم لاحل لکم.
محرّمات الهی دو قسم است یک قسم اموری است که قبح ذاتی دارد مثل قبایح عقلیّه از اعتقادات باطله و اخلاق رذیله و اعمال سیّئه از فحشاء و منکرات اینها قابل تغییر نیست و در تمام شرایع بوده و تا قیامت باقی است.
و یک قسم محرّماتیست که بواسطه حکم و مصالح تحریم شده اینها تابع همان حکم و مصالح است، تا مادامی که مصلحت دارد هست و زمانی که ندارد برداشته میشود و نسخ شرایع نسبت باین قسم است و بسیاری از احکام الهی از این قسم است و چون بنی اسرائیل بواسطه آن قساوت قلوب و اعتراضات بر موسی و بهانه گیریها و تقاضاهای بی مورد خداوند یک احکام سخت برای آنها جعل فرمود چنانچه مفاد بسیاری از آیات است مثل آیه شریفه وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا سوره بقره آیه 286، و آیه شریفه وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ اعراف آیه 156، و آیه شریفه فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ نساء آیه 158، و آیه شریفه وَ عَلَی الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ الی قوله تعالی ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِبَغْیِهِمْ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ انعام 147، و غیر اینها از آیات.
وَ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ یعنی حجّت بر شما تمام شده با این معجزات و این بیانات واضحه دیگر راه عذری برای شما باقی نمانده.
فَاتَّقُوا اللَّهَ از مخالفت خدا پرهیز کنید وَ أَطِیعُونِ و مرا اطاعت کنید
ص: 208
إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ (51)
محقّقا خداوند پروردگار من و پروردگار شما است پس او را عبادت کنید اینست راه راست.
در سوره مبارکه حمد معنی لفظ جلاله اللَّه و معنی ربّ در کلمه ربّ العالمین و معنی صراط و معنای مستقیم مفصّلا ذکر شده احتیاج بتکرار ندارد فقط نکاتی که در این آیه شریفه است باید متذکّر شویم:
1- آنکه کلمه إِنَّ اللَّهَ رَبِّی برای ردّ نصاری است که عیسی را پسر خدا میدانند و نسبت باو میدهند میفرماید من بنده و مخلوق پروردگار هستم مثل سایر بنده گان و مخلوقات و خداوند پروردگار من است چنانچه پروردگار دیگران است و نسبتش بتمام مخلوقات از ثری تا ثریّا از ذرّه تا درّه علی السّواء است تمام بمشیّت و اراده او موجود شده اند و مربّی تمام آنها است.
2- کلمه و ربّکم با تأکیداتی که در آیه است از (جمله اسمیّه) و کلمه انّ و تقدیم لفظ جلاله دلالت دارد بر اینکه پروردگار شما منحصر است بذات اقدس اللَّه و این کلمه ردّ بر یهود است که گفتند خدا پروردگار موسی و موسی پروردگار هارون و هارون پروردگار فرعون است و در ادوار متمادیه بسیار از بنی- اسرائیل بتها را پروردگار خود میگماریدند چنانچه مکرّر تذکّر داده شده و در کلم الطیّب مجلّد اول صفحه 262 مشروحا بیان کرده ایم.
3- کلمه فَاعْبُدُوهُ تفریع بر جمله قبل است که چون پروردگار شما منحصرا خدا است باید عبادت هم منحصر باو باشد غیر او هر که هست و هر چه هست سزاوار پرستش نیست نه انبیاء و نه ملائکه و نه سایر مخلوقات.
ص: 209
4- کلمه هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ دلالت دارد بر اینکه غیر عبادت حق راه معوج و طریق ضلالت و موجب خسران دنیا و آخرت و شرک بخدا است و راه رستگاری و سعادت دارین منحصر بعبادت پروردگار است.
فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسی مِنْهُمُ الْکُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِی إِلَی اللَّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (52)
پس چون احساس کرد حضرت عیسی از آنها کفر را فرمود کیست که مرا یاری کند برای خداوند حواریّون گفتند ما انصار خدا هستیم و باو ایمان داریم و شهادت بده که ما مسلمانیم.
فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسی احساس قریب المعنی است با ادراک و درک بمعنی علم بجزئیّات است و لذا مدرک اطلاق بر خداوند میشود چون عالم بجمیع جزئیّات است ولی احساس اطلاق نمیشود زیرا درک اگر بتوسّط حواس ظاهره بصر، سمع، لمس، شمّ، ذوق یا حواس باطنه مثل متخیّله، حافظه، ذاکره، متصرّفه، متوهّمه باشد احساس صدق میکند و خداوند چون از این عوارض بری است اطلاق بر او نمیشود.
مِنْهُمُ الْکُفْرَ مرجع ضمیر یهود و بنی اسرائیل هستند که ایمان بعیسی علیه السّلام نیاوردند بلکه نسبتهای ناروا باو و بمادرش دادند و در مقام اذیّت باو برآمدند.
قالَ مَنْ أَنْصارِی إِلَی اللَّهِ استنصار عیسی در موردی بود که یهود او را گرفتند و حبس نمودند و اراده قتل او را داشتند، و تعبیر بالی اللَّه اشاره باینست که یاری من یاری خدا است چنانچه یاری انبیاء و اولیاء و اوصیاء و علماء و مؤمنین و یاری دین یاری خدا است بلکه یاری هر یک از آنها یاری سایرین است چون هدف تمام
ص: 210
یکیست و از این جهت در حق اصحاب ابی عبد اللَّه علیه السّلام می گویی یا انصار دین اللَّه و یا انصار رسول اللَّه و امیر المؤمنین و فاطمة الزهراء و ابی محمّد الحسن و ابی عبد اللَّه علیهم السلام.
قالَ الْحَوارِیُّونَ حواری از مادّه حور است بمعنی شدّة بیاض العین در شدّة سواد العین مثل چشم آهو و چشم گاو.
و حور العین را حور العین گفتند برای اینکه چشم آنها گیرندگی دارد در آیه شریفه قاصِراتُ الطَّرْفِ و الصافات آیه 47، تعبیر فرموده.
و در مجمع البحرین (فی الحدیث
الحور العین خلقن من تربة الجنّة النورانیّة و یری مخّ ساقیها من وراء السبعین حلّة).
و حواریّین را بعض مفسّرین عامّه گفتند که اینها قصارین بودند که جامه ها و البسه چرک و کثیف را تنظیف مینمودند. و بعضی گفتند لباسهای آنها نقیّ و پاکیزه بوده. و بعضی گفتند صید ماهی میکردند و باین مناسبات آنها را حواریّین گفتند.
لکن تمام اینها بی مدرک و تفسیر برأی است و قول صحیح فرمایش حضرت رضا علیه السّلام است چنانچه در سفینه در مجلّد اول ص 357 از حسن بن فضال روایت میکند که گفت
(قلت للرضا علیه السّلام لم سمّی الحواریّون حواریّین قال علیه السّلام امّا عند النّاس فانّهم سمّوا حواریّین لانّهم کانوا قصارین مخلّصون الثیاب من الوسخ بالغسل و امّا عندنا فسمّی الحواریّون لانّهم کانوا مخلصین فی انفسهم و المخلصین لغیرهم من اوساخ الذنوب بالوعظ و التذکّر).
و امّا عدد حواریّین مسیح 12 نفر بودند که بمسیح ایمان آورده بودند چنانچه در خبر از حضرت رضا علیه السّلام است در جواب جاثلیق در مجلس مأمون بنا بر نقل سفینه مجلّد اول صفحه 357
(قال الجاثلیق اخبرنی عن حواری عیسی بن مریم علیه السّلام کم کان عدّتهم قال الرضا علیه السّلام امّا الحواریّون فکانوا اثنی عشر رجلا الحدیث).
ص: 211
و امّا حال حواریّین حسن ظنّی بآنها نداریم نه از نظر اسلام و نه از نظر اناجیل. امّا از نظر اسلام در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده فرمود
(انّ حواری عیسی علیه السّلام کانوا شیعته و انّ شیعتنا حواریّونا و ما کان حواری عیسی علیه السّلام باطوع له من حوارینا لنا و انّما قال عیسی علیه السّلام للحواریّین من انصاری الی اللَّه قال الحواریّون نحن انصار اللَّه فلا و اللَّه ما نصروه من الیهود و لا قاتلوهم دونه و شیعتنا و اللَّه منذ قبض اللَّه عزّ ذکره رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ینصرونا و یقاتلون دوننا و یحرّقون و یعذّبون و یشردون فی البلدان جزاهم اللَّه عنّا خیرا).
و امّا از نظر اناجیل، در مجلّد اول کلم الطیّب صفحه 285- 289 نقل کرده ایم از انجیل متی باب هفدهم آیه 19 و 20 و باب 26 آیه 31 و آیه 36 و آیه 56 و آیه 69- 75 و باب 16 آیه 8 و آیه 33، و در انجیل مرقس باب 4 آیه 40 و باب 16 آیه 52، و در انجیل لوقا باب 22 آیه 24، و در انجیل یوحنّا باب 2 آیه 22 و غیر اینها که صراحت دارد بر اینکه اینها ایمان نداشتند و شبی که یهود عیسی را محاصره کردند هر چند عیسی انتصار کرد او را یاری نکردند و فرار کردند بلکه انکار کردند که ما او را نمیشناسیم بلکه عیسی را تسلیم یهود کردند و غیر اینها که دلالت بر سستی ایمان آنها میکند مراجعه فرمائید.
بعلاوه صاحبان اناجیل اربعه از کفریّاتی که در این اناجیل و تناقضاتی که در آنها هست دلیل بارزی است بر کفر آنها بلی چند نفر از حواریّین هستند که دامن آنها پاک و ایمان آنها محکم بلکه دارای مقام عصمت و ولایت هستند مثل شمعون الصفا که وصیّ حضرت عیسی علیه السّلام بوده و مثل دو نفر رسولی که حضرت عیسی فرستاد بر اهل انطاکیه که در سوره یس خداوند بیان میفرماید در آیه شریفه وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ الی آخر الآیات که سومی آنها همان شمعون بود و شرح قصّه آنها را مفصّلا در
ص: 212
اخبار مرویّه در مجمع و برهان در ذیل همین آیات بیان فرموده، و ممکن است برنابا هم که صاحب انجیل است آنهم دامنش پاک بوده چون انجیل او از این خرافات و کفریّاتی که در اناجیل اربعه است خالیست و بشارت بحضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را صریحا دارد و از همین جهت انجیل او در نزد نصاری مردود شده و معرض عنه گردیده نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ خداوند تبارک و تعالی چون غنیّ بالذات است و احتیاج در ذات قدس او روا نیست احتیاج بناصر و معین ندارد پس مراد از نصرت خدا نصرت بدین و احکام خدا و انبیاء الهی و خلفاء بلکه بنده گان خدا اگر بقصد تقرّب بخدا باشد و محض رضای خدا چنانچه صرف مال در راه خدا اطلاق قرض بخدا میشود در آیه شریفه است مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً سوره بقره آیه 246 و باین مناسبت است که موقعی که حضرت عیسی علیه السّلام فرمود مَنْ أَنْصارِی إِلَی اللَّهِ یعنی بجهت تقرّب بخداوند حواریّین گفتند نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ.
آمَنَّا بِاللَّهِ از این جمله استفاده میشود که مراد حضرت عیسی از کلمه مَنْ أَنْصارِی إِلَی اللَّهِ ایمان بخدا است و لازمه ایمان بخدا نصرت انبیاء خدا است و اینها اقرار کردند باین جمله.
وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ از این جمله چند نکته استفاده میشود: یکی آنکه مراد از مسلمون تسلیم اوامر الهی است چنانچه در مورد حضرت ابراهیم علیه السّلام گذشت که خطاب شد (اسلم قال اسلمت لربّ العالمین) نه اسلامی که بمعنی اعتقاد باشد زیرا ایمان اخصّ از اسلام است و البتّه هر مؤمنی مسلم هم هست.
نکته دوم اینکه انبیاء شاهد بر امّت هستند چنانچه در قرآن میفرماید فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً سوره نساء آیه 45.
نکته سوم این اظهار ایمان و تسلیم آنها را نمیتوان گفت حقیقت دارد زیرا بر این دعوی ثابت نماندند و بالاخره عیسی علیه السّلام را رها کرده و فرار کردند بلکه
ص: 213
انکار کردند نزد شهود که ما او را نمیشناسیم و نمیتوان گفت که نفاق بوده زیرا داعی بر نفاق در آن موقع نبود چون حضرت عیسی علیه السّلام گرفتار یهود و در فشار آنها بود بلکه ایمان ضعیف و سست بوده که در موقع امتحان متزلزل میشود مثل ایمان اکثر مردم چه در زمان نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یا ائمّه علیهم السلام و هلمّ جرّا الی زماننا هذا چنانچه در اصحاب پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم بعد از رحلت آن حضرت و در اصحاب امیر المؤمنین علیه السّلام در قضیّه حکمین و اصحاب حضرت مجتبی علیه السّلام بلکه بسیاری از همراهان حضرت سیّد الشهداء و هکذا، و از کلمات منسوبه بحضرت ابی عبد اللَّه است
(الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم فاذا محصوا بالبلاء قلّ الدیّانون)
بخصوص امتحانات زمان حاضر اللّهمّ ثبّت اقدامنا.
رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ (53)
پروردگار ما ایمان آوردیم بآنچه نازل فرمودی و متابعت کردیم رسول تو را پس ثبت فرما ما را با شهداء، این جمله مقول قول حواریّین است در تعقیب جمله قبل رَبَّنا منادی بحذف حرف ندی یعنی یا ربّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ بآنچه که بر حضرت عیسی نازل فرمودی از انجیل و احکام و دستورات و اعظم ما انزل بشارت بآمدن پیغمبر حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اوصیاء طیّبین او علیهم السلام چنانچه در سوره صفّ آیه 6 میفرماید وَ إِذْ قالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ الایة وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ الف و لام الرسول عهد است و اشاره بحضرت عیسی و متابعت رسول بمقتضی اطلاقه در کلیّه امور از عقائد و اخلاق و فرائض و نوافل و ترک محرمات
ص: 214
و کلیّه احکام از عبادات و معاملات و معاشرات و غیر اینها که اگر در یکی از دستورات آن مخالفت شود صدق متابعت مشکل است بلکه خلاف آن صادق است.
فَاکْتُبْنا کتابت حق ثبت در نامه عمل است که در آیات بسیار ذکر شده مَعَ الشَّاهِدِینَ بزرگترین وظائف مؤمن اقرار و اعتراف بعقائد حقّه از توحید و نبوّت و ما جاء به النبی و معاد و عدل و ضروریّات دین است و کلمه مَعَ ممکن است بمعنی (من) باشد که ما جزو شاهدین باشیم و ممکن است بمعنی خود یعنی ما با آنها باشیم. و تفسیری که از ابن عباس نقل میکنند که مراد از شاهدین محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و آل او علیهم السّلام است مدرکی برای او نیافتیم از اخبار بلکه ظاهر آیه جمع محلّی بالف و لام افاده عموم میکند.
وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ (54)
و مکر کردند و خداوند جزاء مکر آنها را بآنها چشانید و بهترین جزاء دهنده است وَ مَکَرُوا ممکن است چنانچه مفسّرین گفتند مراد یهود است که حضرت عیسی را گرفتند و حبس کردند و خداوند شبیه عیسی علیه السّلام از خود آنها بآنها نمانید و او را بدار زدند و کشتند و عیسی را بآسمان برد، لکن این معنی خلاف ظاهر است زیرا مکر عبارت از این است که بحیله و تزویر و پلتیک و تقلّب در مقام اذیّت برآیند و یهود علنا دشمنی کردند و در مقام اذیّت عیسی برآمدند بلکه بعید نیست که مراد حواریّین باشند که اظهار ایمان کردند و اظهار متابعت و تسلیم و در موقع گرفتاری عیسی در چنگال یهود او را تنها گذاشتند و فرار کردند و این معنی بحسب عبارت و جملات آیه هم انسب است و اللَّه العالم.
ص: 215
و مکر با مؤمن بخصوص با رسول خدا یکی از صفات رذیله و از معاصی بسیار بزرگ و آیات و اخبار در مذمّت آن بسیار است و از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مرویست فرمود
(لیس منّا من ماکر مسلما) جامع السعادات صفحه 116
، و از امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود
(لو لا انّ المکر و الخدیعة فی النار لکنت امکر الناس)
جامع السعادات صفحه 116، و غیر اینها از اخبار.
و مکر و حیله و خدعه و نکری الفاظ مرادفه یا قریب المعنی است و از همین باب است تلبیس و غش و غدر که عبارت است از اصابه مکروه بغیر از مآخذ خفیه بعیده از ذهن و این یکی از اقسام نفاق است که ظاهر آن بر خلاف باطن باشد.
وَ مَکَرَ اللَّهُ مکر خداوند گفتند مراد جزای عقوبت مکر مکار است و ممکن است مراد این باشد که خداوند شخص مکار را عقوبت میفرماید بطوری که خیال میکند که باو تفضّل فرموده چنانچه مفاد بسیاری از آیات است مثل وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ آل عمران آیه 172 و مثل وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ اعراف آیه 181، و غیر اینها از آیات.
وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ نظر به اینکه گفتیم مکر خدا جزای عمل مکار است چه بمعنی اول باشد که مفسّرین گفتند چه بمعنی دوم که احتمال دادیم علی ایّ حال بمقتضای عدل است چنانچه در حقّ کفّار و فسّاق عقوبت میفرماید و ظلم نیست بلکه خود مکّار ظلم میکند هم بنفس خود که خود را در معرض عقوبت قرار میدهد مثل سایر عصات و هم بکسانی که با آنها مکر کرده و این مفاد بسیاری از آیات مثل وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ هود آیه 103، وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ نحل آیه 119، وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ کانُوا هُمُ الظَّالِمِینَ زخرف آیه 76، و غیر اینها از آیات.
ص: 216
إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسی إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (55)
زمانی که فرمود خداوند خطاب بعیسی که بتحقیق میگیرم تو را و بالا میبرم بسوی خود و پاک میگردانم تو را از کسانی که کافر شدند و کسانی که تو را متابعت کنند قرار میدهم برتر از کسانی که کافر شدند تا روز قیامت پس از آن در قیامت بازگشت میکنید و من حکم میفرمایم در آنچه بودید در آن اختلاف مینمودید.
إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسی إِنِّی مُتَوَفِّیکَ اذ یا متعلّق بجمله قبل است که وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ چنانچه مفسّرین گفتند یا متعلّق بفعل محذوف است مثل اذکر و یا بتقدیر (ذاک واقع) که عامل اسم فاعل باشد. توفی بمعنی اخذ بقوّة است از ماده وفی که بمعنی اداء است مثل وفاء دین و وفاء بعهد و نذر و امثال آنها مدیون موقعی که دین خود را اداء نمود میگویید (و فی بدینه) و دائن موقعی که دین را اخذ نمود میگویند (توفّی دینه) و از همین باب است آیه شریفه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ مائده آیه 1، و آیه شریفه وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا بقره آیه 172، و غیر اینها از آیات بسیار.
و اطلاق بر موت هم بمناسبت قبض روح است اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها زمر آیه 32. قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ سجده آیه 11، فَکَیْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِکَةُ سوره محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آیه 29، و همین منشأ توهّم بعض مفسّرین شده که گفتند عیسی قبض روح شد و پس از چند ساعت زنده شد لکن مراد اخذ عیسی است بقوّة از چنگال یهود.
ص: 217
وَ رافِعُکَ إِلَیَّ رفع بمعنی بردن حضرت عیسی است بعالم بالا و تعبیر (بالیّ) یعنی در کنف الهی و در پناه پروردگار که از دسترس بشر خارج است نه آنچه نصاری توهّم کردند که رفت پهلوی خدا نشست العیاذ باللّه من الکفر.
وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مراد از الَّذِینَ کَفَرُوا کسانیست که بمسیح کافر شدند از یهود بنی اسرائیل، و مراد از تطهیر نجات و خلاصی از اذیّت و آزار آنها است و این خصیصه حضرت مسیح است زیرا انبیاء بنی اسرائیل کلا گرفتار اذیّت آنها بودند از موسی تا عیسی حتّی قبل از موسی بلکه پیغمبر ما صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم چنانچه مفاد بسیار از آیات است: امّا خود موسی فرمایش او است لِمَ تُؤْذُونَنِی وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ صف آیه 5.
و امّا قبل از موسی نسبت بحضرت یوسف و اذیّتهای برادرانش بلکه غیر آنها چنانچه خداوند از قول مؤمن آل فرعون نقل میکند وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جاءَکُمْ بِهِ مؤمن آیه 36.
و امّا هارون آیه شریفه وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی اعراف آیه 149.
و امّا بعد از موسی آیه شریفه وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ الی قوله تعالی فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ بقره آیه 81.
و امّا حضرت رسالت اذیّتهایی که بآن حضرت در خیبر و غیر آن نمودند بلکه تا کنون مسلمین گرفتار اذیّت آنها هستند فقط حضرت عیسی نجات پیدا کرد و از چنگال آنها رهایی جست.
وَ جاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ مراد از جعل جعل تکوینی است که خداوند متابعین عیسی را تفوّق داده بر مخالفین آن و مراد تفوّق دنیا است بقرینه إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ و کلمه إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ بمعنی غایت نیست که در قیامت تفوّق نداشته باشند بلکه اشاره و کنایه از دوام است.
ص: 218
و مراد از کافرین یهود هستند که مخالفت با مسیح کردند و نسبتهای ناروا دادند و در مقام قتل او برآمدند.
و امّا مراد از متابعین بعضی گفتند نصاری هستند که از هر جهت بر یهود تفوق دارند هم از جهة عدّه و جمعیّت و هم از جهة سلطنت و ریاست و هم از جهة مکنت و سروت و هم از جهة قوّت و قدرت لکن اشکالی که هست اینست که نصاری و لو بحسب صورت نسبت بمسیح فوق العاده ارادت میورزند لکن در حقیقت کمال مخالفت را دارند زیرا مسیح را پسر خدا میدانند و یکی از اقانیم ثلاث میشمارند و مشرک بخدای مسیح هستند و این بزرگترین مخالف با مسیح است بعلاوه احکام و دستورات او را بکلّی کنار گذارده و از بین بردند و انجیل واقعی او را دور انداخته و اناجیل اربعه که مشتمل بر کفریّات و مزخرفات و تناقضات است باو نسبت دادند، و از این جهت بعضی گفتند که مراد از متابعین مسلمین هستند که ببرکت قرآن و فرمایشات نبیّ اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حضرت مسیح علیه السّلام را پیغمبر اولی العزم میدانند و معترف ببقاء او در عالم بالا و نزول او در موقع ظهور حضرت بقیّة اللَّه عجّل اللَّه تعالی فرجه و بقاء دین او و احکام او تا زمان بعثت پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلم و اوصیاء آن تا زمان حضرت رسالت هستند و تمام جهات تفوّق که نصاری بر یهود دارند مسلمین هم دارند.
و لکن ممکن است بلکه بعید نیست و شاید بتوان از ظاهر خود آیه هم استفاده کرد مراد اعمّ از نصاری و مسلمین باشد چه متابعت صوری مثل نصاری یا معنوی مثل مسلمین، زیرا آیه از زمان خود عیسی را تا قیامت شامل است و این معنی برای اثبات تفوّق بر یهود اقوی و اظهر است زیرا مجموع نصاری و مسلمین را در مقابل یهود اگر ملاحظه کنیم می فهمیم که چه اندازه تفوّق دارند.
(تنبیه) این آیه یکی از معجزات بزرگ قرآن و پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است از جهت
ص: 219
خبر غیبی که تا دامنه قیامت را خبر میدهد با آن عظمتی که یهود داشتند.
ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ اشاره بروز قیامت است که عود ارواح است باجساد که مفاد إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ است، و تعبیر (بالیّ) یعنی بازگشت در تحت حکم الهی و محکمه حساب و رسیدگی بکارها و جزاء هر یک باو داده میشود.
فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ حاکم در قیامت خدا است و بس تمام حیثیّات از تمام گرفته میشود.
فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ در امر عیسی علیه السّلام از متابعت و ایمان باو و مخالفت و کفر باو و ثواب و عقاب هر یک.
فَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ (56)
پس کسانی که بعیسی کافر شدند عذاب می کنم آنها را بعذاب سخت هم در دنیا و هم در آخرت واحدی نیست برای آنها که آنها را یاری کند و از عذاب نجات دهد عذاب شدید آنها در دنیا تسلّط طیطوس رومی بنا بر نقل یوسیفس یهودی در تاریخش که 37 سال پس از مسیح علیه السّلام بر یهود مسلّط شد و یک ملیون و هزار نفر آنها را بقتل رسانید و هفت هزار از آنها را باسیری برد و هر چه داشتند سوزانید یا بغارت برد، و همچنین در تمام ادوار الی زماننا هذا بلکه تا قیامت وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ الی یوم القیمة.
و امّا در آخرت عذاب آنها نه منحصر بکفر آنها باشد بلکه نسبتهایی که بمقام مقدّس انبیاء در کتب خود که نسبت بوحی میدهند از قضایای آدم و نوح و اسحق و یعقوب و داود و سلیمان و لوط علیهم السلام و غیر آنها بلکه نسبت بحضرت باری تعالی و ظلمها و اذیّتهایی که بانبیاء کردند بلکه طبق ضرورت اسلام که کفّار مکلّف بفروع هستند چنانچه مکلّف باصول میباشند عقوبت ترک کلّیّه واجبات و فعل کلیّه محرمات را هم دارند.
ص: 220
وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ دفع توهّم آنها است که تصوّر می کنند که مثل حضرت موسی و هارون و سایر انبیاء خود آنها را شفاعت کنند بلکه آنها خصم اینها هستند برای تغییر دادن دین آنها و اذیّتهایی که بآنها روا داشتند.
وَ أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ (57)
و امّا کسانی که ایمان بمسیح آوردند و بر طبق دستورات او عمل کردند و معصیت و مخالفت او را ننمودند خداوند اجر مستوفی بآنها عطا میفرماید که هیچ عمل آنها از بین نمیرود و خداوند ظالمین را دوست نمیدارد.
در برهان از علی بن ابراهیم از پدرش از ابن ابی عمیر از جمیل بن صالح از حمران بن اعین از حضرت باقر علیه السّلام حدیث مفصّلی نقل کرده که یک جمله او اینست که فرمود: عیسی در آن شب آخری که فردای آن بآسمان رفت بحواریّین فرمود امّا انّکم ستفترقون بعدی علی ثلاث فرق فرقتین مفتریین «مفتریتین خ ل» علی اللَّه فی النار و فرقة تتبع شمعون صادقة علی اللَّه فی الجنّة.
از این حدیث استفاده میشود که فقط مؤمن صالح از مسیح متابعین شمعون الصفا بودند که جمله اول آیه اشاره بآنها است و جمله وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ اشاره بآن دو فرقه دیگر است که در آتش هستند و معنی عدم محبّت خدا اینست که معامله با آنها نمی کند معامله محبّ و الّا محبّت و عداوت در ساحت قدس ربوبی نیست و محل عوارض واقع نمیشود.
ص: 221
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الْآیاتِ وَ الذِّکْرِ الْحَکِیمِ (58)
اینست آنچه تلاوت کردیم و نازل فرمودیم بر تو از آیات قرآنیّه و ذکر محکم ذلک اشاره باینست که درباره مریم و عیسی و زکریّا و یحیی نازل شده که بیان آنها شد.
نَتْلُوهُ عَلَیْکَ تلاوت همان وحی است که توسط جبرئیل بر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میشد و قرائت مینمود.
مِنَ الْآیاتِ بیان ذلک است و ذلک مبتداء و خبرش نَتْلُوهُ عَلَیْکَ و الف و لام آیات از برای عهد ذکری است که قبلا ذکر فرموده.
وَ الذِّکْرِ الْحَکِیمِ یکی از اسامی قرآن مجید است، و اطلاق ذکر برای یاد آوریست، و الحکیم صفت و الذکر است، و اطلاق حکیم بر قرآن بواسطه اینست که مطابق با واقع و موافق با حکمت و مصلحت و دلیل محکم بر نبوّت و رسالت حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و حجّة بر خصم است و اعظم معجزات آن حضرت است.
إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (59)
محقّقا مثل عیسی در دستگاه قدرت خداوند مثل مثل آدم است که از خاک خلق فرمود پس از آن امر تکوینی کرد که موجود شو پس موجود شد.
إِنَّ مَثَلَ عِیسی مثل در قرآن مجید بر معانی اطلاق شده: 1- بمعنی صفة مثل قوله تعالی إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا سوره یونس آیه 25، و قوله تعالی مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ فتح آیه 29، و قوله تعالی مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ رعد آیه 35، الی غیر ذلک.
ص: 222
2- بمعنی ذات الشی ء مثل قوله تعالی لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ شوری آیه 9، یعنی (کذاته شیئی).
3- بمعنی التشبیه بین دو چیز در جهتی از جهات مثل قوله تعالی کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً بقره آیه 16، و در این آیه ممکن است بمعنی اول باشد یعنی صفة عیسی مثل صفة آدم است، و ممکن است بمعنی سوم باشد یعنی عیسی علیه السّلام شبیه بآدم علیه السّلام است.
عِنْدَ اللَّهِ یعنی در دستگاه خلقت و تکوین و قدرت یعنی همین نحوی که خدا قدرت دارد آدم را بدون پدر و مادر خلق و ایجاد فرماید قدرت دارد عیسی را بدون پدر خلق کند.
کمثل آدم بعضی توهّم کردند که کاف در کمثل زائد است چنانچه این توهّم را در لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ هم کرده اند و نظائر اینها لکن این توهم فاسد است و حرف زائد در قرآن نیست و معنی این است که صفة عیسی در امر خلقت مثل صفة آدم است، یا قدرت حق در خلقت عیسی مثل قدرت او است در خلقت آدم، و این جمله برای رفع توهم نصاری است که چگونه میشود عیسی پدر نداشته باشد پس پدرش خدا است. و همین تعجب را یهود در حق آدم نمودند و آدم را پسر خدا دانستند چنانچه در تورات آنها است و از این جهت گفتند نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ مائده آیه 21.
خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ یعنی ماده اصلی آدم از خاک بوده و لو مرکب از عناصر زیادی است چنانچه ماده اصلی جنّ از آتش است.
ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ امر کن امر تکوینی است یعنی ایجاد باین معنی که همین که مشیت تعلق گرفت بایجاد فیکون موجود میشود، و بعبارت دیگر فعل بمعنی اسم مصدری اثر فعل بمعنی مصدری است چنانچه قبلا تذکر دادیم که
ص: 223
افعال الهی احتیاج بمقدمات ندارد همین که مصلحت در ایجاد شیئی باشد ایجاد میفرماید و بایجاد او موجود میشود و همین است معنی آیه شریفه إِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ آل عمران آیه 47.
الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (60)
حق از پروردگار تو است پس نباش از مرددین.
حق بمعنی ثابت غیر قابل زوال است و از این جهت یکی از اسامی الهی است اشاره بمقام واجب الوجودی است و لفظ حقیقة هم از همین معنی است و مطالبی که مطابق با واقع است اطلاق حق بر او میشود مقابل باطل که بر خلاف واقع است، و الف و لام الحق از برای جنس است و مفاد این جمله اینست که آنچه از جانب خدا است مطابق با واقع است در مقابل آنچه از غیر او است باطل و بر خلاف واقع است فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ در مجمع و جماعتی از مفسرین نظر بمقام مقدس نبوی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم این خطاب را متوجه بآن حضرت ندانسته اند و لذا تعبیر کرده اند بایها السامع لکن خلاف ظاهر آیه است و مفاد فلا تکن اینست که جای شک و تردید نیست، و جمله اول بمنزله علت است یعنی چون آنچه از پروردگار است حق است و جای شک و تردید نیست.
و این نحوه خطابات در قرآن بسیار است مثل لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ زمر آیه 65، و مثل وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ الی قوله تعالی فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ انعام آیه 52، وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا انعام آیه 151، و امثال اینها تماما از باب (ایاک اعنی و اسمعی یا جارة) و منافی با مقام
ص: 224
نبوّت نیست و دلالت بر این ندارد که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم جزو ممترین بوده و او را خدا نهی فرموده بلکه جمیع مناهی شرعیه و نواهی الهیه عام است و شامل نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه علیهم السلام و معصومین هم میشود و آنها از جهت مقام عصمت محال است مرتکب شوند.
الممترین از ماده مراء است و اغلب بمعنی جدال و خصومة است. در سفینه از مجمع (المراء و الجدال و الخصومة متقاربة المعنی) لکن مراء در مطالب علمیه است که غرض اظهار فضل باشد و جدال در همان مطالب علمیه است که غرض تعجیز طرف باشد، و خصومة در امور دنیویه است و تماما از معاصیست و از اخلاق رذیله از امیر المؤمنین علیه السّلام مروی است فرمود
(ایاکم و المراء و الخصومة فانهما یمرضان القلوب علی الاخوان و ینبت علیهما النفاق) سفینه مجلد دوم ص 523.
و از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
(ثلاث من لقی اللَّه عزّ و جلّ بهنّ دخل الجنة من ایّ باب شاء من حسن خلقه و خشی اللَّه فی المغیب و المحضر و ترک المراء و ان کان محقّا)
سفینه مجلد دوم ص 532، لکن اگر برای اظهار حق و ابطال باطل باشد ممدوح است در قرآن است وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ نحل آیه 126.
و گاهی بمعنی شک استعمال شده مثل فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ هود آیه 20، و مثل فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکَ تَتَماری النجم آیه 56، و آیه شریفه باین معنی است.
فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ (61)
پس کسانی که با تو محاجه و مخاصمه میکنند در امر عیسی علیه السّلام بعد از
ص: 225
آنی که آمد تو را علم بحقیقة امر او ببیانات آیات متقدمه و از تو قبول نکردند پس بگو بیائید تا دعوت کنیم پسران ما را و پسران شما را و زنهای ما و زنهای شما و کسانی که بمنزله نفس ما و نفس شما باشند پس مباهله میکنیم در حق یک دیگر و قرار میدهیم لعنة خدا را بر دروغ گویان.
کلام در این آیه در چند مقام وارد میشود:
در شأن نزول این آیه و مقدّمه متذکر میشویم که این آیه در مورد قضیّه شخصیه لسان عموم ندارد که بتوان گفت مورد مخصص نیست چنانچه در اغلب آیات گفته ئیم بلکه تعدّی از مورد معنی ندارد و مسلم تمام مفسرین و مفاد اخبار متواتره بین الفریقین در قضیه نصارای نجران است که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آنها را دعوت فرمود بدین اسلام یا اداء جزیه یا جنگ و آنها یک عدّه از بزرگان خود را فرستادند مدینه برای کشف حقانیت اسلام و میان آنها سه نفر از کشیشان بزرگ آنها بودند بنام عاقب و اهتم و سیّد و پس از مذاکرات با پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و بیانات آن سرور و اقامه معجزات بر حسب دستور این آیه حضرت آنها را دعوت بمباهله نمود و از برای مباهله با آنها فقط انتخاب فرمود علی و فاطمه و حسنین علیهم السلام را و آنها چون در باطن حقانیت آن حضرت را درک کردند از مباهله ترسیدند و خواهش ترک آن را کردند و قبول جزیه نمودند.
و در غایة المراد 19 حدیث از طرق عامه و 15 حدیث از طرق خاصه مفصلا نقل فرموده در باب سوم و چهارم از صد باب از اخبار که در فضائل امیر المؤمنین و سایر اهل بیت علیهم السلام رسیده صفحه 300- 306، و این مباهله بنا بر بعض اخبار در روز 24 یا 25 ذیقعده واقع شده.
ص: 226
کلمه أَبْنائِنا راجع بحضرت حسن و حسین علیهما السلام است زیرا امیر المؤمنین علیه السّلام و صدیقه طاهره سلام اللَّه علیها جزو أَبْنائِنا نیستند و این آیه کمال صراحت را دارد که فرزند دختری هم فرزند است بر ردّ مخالفین که گفتند بنونا بنو ابنائنا و بنو بناتنا بنو ابناء الرجال الأباعدی.
و غیر از این آیه در قرآن آیات دیگری هم هست که ائمّه علیهم السلام بآنها استشهاد فرموده مثل آیه شریفه وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ انعام آیه 84 و 85، و آیه شریفه حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ الی قوله تعالی وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ نساء آیه 27، و مسلما حلائل حسنین بر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حرام بوده باتفاق فریقین.
و از این آیه استفاده میشود که مقام این دو بزرگوار در پیشگاه احدیت بسیار مقام شامخی است که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم انتخاب فرمود برای مباهله با اینکه بر حسب ظاهر طفل نابالغ بودند چنانچه قبلا متذکر شدیم که امر انبیاء و ائمه علیهم السّلام با سایر ناس فرق دارد و بسا در حال طفولیت بمقام شامخ امامت و نبوت نائل میشوند مثل حضرت سلیمان علیه السّلام و یحیی علیه السّلام و عیسی علیه السّلام و حضرت جواد علیه السّلام و حضرت هادی علیه السّلام و حضرت بقیة اللَّه عجل اللَّه تعالی فرجه.
کلمه نسائنا که مختص است بصدیقه طاهره سلام اللَّه علیها و دلیل واضح است بر اینکه مقام او در جمیع زنها مقام بلندی است و اگر بهتر از او بود پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم او را انتخاب میفرمود بلکه اگر عدیل او هم یافت میشد او را هم همراه میبرد چنانچه حضرت حسن علیه السّلام و حضرت حسین علیه السّلام عدیل یکدیگر بودند هر دو
ص: 227
را برد برای مباهله، بلکه استفاده میشود که صدیقه طاهره علیه السّلام عدیل مقام نبوت و ولایت و امامت و عصمت بوده که در صف نبوت حضرت رسالت و سه نفر امام بزرگوار قرار گرفته و تمام شئون نبوت و امامت را دارا بوده جز عنوان نبوت و امامت زیرا رجولیت شرط نبی و امام است چنان که مریم علیه السّلام با اینکه دارای عصمت بود و ملائکه بر او نازل میشدند و مورد وحی الهی واقع شد نبی نبود فقط از جهت انوثیت و این استفاده از این آیه است و قطع نظر از آیاتی که در شئون فاطمه علیها السّلام و از اخباری که در فضائل او داریم و در مقام خود مبین شده.
کلمه انفسنا است مسلما مراد خود پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نیست چون او داعی است یعنی دعوت کننده و البته باید مدعوّ (دعوت شده) غیر او باشد و مسلما آن غیر از ابناء و نساء نیست زیرا در مقابل آنها ذکر شده باید از رجال باشد آنهم هر رجلی نمیشود باید مساس با پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم داشته باشد که صدق انفسنا بکند و مساس با پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم مراتبی دارد، یک مرتبه ادنی مسلم و مؤمن باشد سپس از قریش و هکذا از بنی هاشم و هکذا تا برسد بمرتبه اعلا که در جمیع شئونات از اخلاق و اعمال و مراتب ایمان و عصمت و علم و فضیلت و سائر شئون نبوی شبیه به پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم باشد حتی اگر بضرورت دین و نصّ آیات و تواتر اخبار ثابت نشده بود که مقام نبوت و رسالت اختصاص بخود آن حضرت دارد و غیر او نبیّ و رسول تا قیامت نیست میگفتیم که باید دارای این مقام هم باشد، و بالجمله غیر از مرتبه علیا سائر مراتب اطلاق انفسنا بر آنها میشود لکن من جهة و اما از سائر جهات غیرنا بر او صادق است.
و مقتضای اطلاق انفسنا دلالت دارد بر اینکه من جمیع الجهات مشابه باشد جز جهتی که ممکن نیست مماثل او پیدا شود مثل نبوت و رسالت.
ص: 228
و اختصاص دادن رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بامیر المؤمنین علیه السّلام دلالت دارد بر اینکه امیر المؤمنین علیه السّلام در جمیع شئون مشابه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم است حتی در ولایت و امارت و امامت جز آنکه بضرورت دین خلافش معلوم باشد و از همین جهت است حدیث معروف در مباحثه مأمون ملعون با حضرت رضا علیه السّلام که گفت بآن حضرت
(ما الدلیل علی خلافة جدّک)
حضرت فرمود
(آیة انفسنا)
ایراد کرد
(لو لا ابنائنا)
حضرت جواب فرمود
(لو لا نسائنا).
توضیح الکلام اینکه کلمه انفسنا چنانچه بیان شد دلالت آن تمام است و همین مراد حضرت است، و اما ایراد مأمون اینست که بقرینه ابنائنا مراد از انفسنا بزرگان و رجال است نه این معنی، حضرت جواب فرمود اگر کلمه نسائنا که دلالت میکند بر نسایی که انتساب تام بپیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم داشته باشند و فقط صدیقه طاهره سلام اللَّه علیها بوده، مراد از انفسنا هم رجالی که انتساب تام بپیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم داشته و فقط علی علیه السّلام را بر این اختیار فرمود معلوم میشود احدی از رجال لیاقت نداشته، چنانچه احدی از نساء حتی زوجات نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم لیاقت نداشته.
در موضوع مباهله است. اما وقت مباهله ما بین الطلوعین است چنانچه ابی حمزه از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده فرمود
الساعة التی تباهل فیها ما بین طلوع الفجر و طلوع الشمس
سفینه مجلد اول صفحه 111.
و اما طریق و کیفیت مباهله اینست که سه روز روزه بگیرد و غسل کند و دست خود را در دست طرف مشبّک کند که انگشتها در یکدیگر باشد و سپس دعای مباهله بخواند چنانچه ابی مسروق از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده گفت
قلت انّا نکلم الناس فنحتج علیهم بقول اللَّه عز و جل اطیعوا اللَّه و رسوله و اولی الامر منکم
ص: 229
فیقولون نزلت فی امراء الرّآیا فنحتج علیهم بقول اللَّه تعالی إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ الایه فیقولون نزلت فی المؤمنین فنحتج علیهم بقول اللَّه تعالی قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی فیقولون نزلت فی المسلمین قال فلم ادع شیئا مما حضرنی ذکره من هذا و شبهه الا ذکرته له فقال علیه السّلام لی اذا کان ذلک فادعهم الی المباهلة قلت و کیف اصنع فقال اصلح نفسک ثلاثا و اظنّة قال صم و اغتسل و ابرز انت و هو الی الجبان (الصحراء) فشبک اصابعک من یدک الیمنی فی اصابعه و ابدء لنفسک فقل اللهم ربّ السموات السبع و ربّ الارضین السبع عالم الغیب و الشهادة الرحمن الرحیم ان کان ابو سروق جحد حقا و ادعی باطلا فانزل علیه حسبانا من السماء ای عذابا و نارا من السماء او عذابا الیما ثم ردّ الدعوة علیه فقل و ان کان فلان جحد حقا و ادعی باطلا فانزل علیه حسبانا من السماء او عذابا الیما ثم قال علیه السّلام لی و انّک لا تلبث ان تری ذلک فیه فو اللَّه ما وجدت خلقا یجیبنی علیه سفینه مجلد اول صفحه 111.
چند امر از این حدیث شریف استفاده میشود: یکی آنکه مورد مباهله موقعی است که خصم لجاج کند و از هیچ راهی قانع نشود و مکابره کند و این نکته از این کلمه استفاده میشود که فرمود اذا کان ذلک فادعهم که تفریع فرمود دعوت مباهله را بانکار خصم و لجاج او.
دیگر آنکه در مباهله باید ابتداء در نفرین بخود و سپس بطرف.
دیگر آنکه بمباهله امر خاتمه پیدا میکند و بر طرف عذاب نازل میگردد چنانچه از ذیل حدیث استفاده میشود.
در شرح الفاظ آیه فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مراد محاجه همان مکابره و لجاج است بعد از اقامه دلیل که مفاد ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ
ص: 230
است و اشاره به اینکه نصارای نجران مکابره و لجاج مینمودند.
فَقُلْ تَعالَوْا خطاب بپیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که آنها را دعوت نما تعالوا جمع تعال بمعنی پیش آمدن است یعنی بیائید.
نَدْعُ أَبْناءَنا یعنی طرفین ما دعوت میکنیم پسران خود را وَ أَبْناءَکُمْ شما هم دعوت کنید پسران خود را و کلمه ندع متکلم مع الغیر یعنی ما و شما وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ زنهای ما و زنهای شما، و از مناسبت حکم و موضوع و تعیین مورد استفاده میشود که مراد عزیزترین ابناء و عزیزترین نساء است.
وَ أَنْفُسَنا شرحش گذشت و انفسکم هر کس که بمنزله جان شما است که علاقه باو بیشتر داشته باشید.
ثُمَّ نَبْتَهِلْ پس از اجتماع طرفین مباهله میکنیم فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ مراد از لعنة نه مجرد دوری از رحمت است بلکه نزول عذاب است که حق ظاهر شود و باطل از بین برود.
إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (62)
بتحقیق آنچه از قضایای عیسی و غیر آن نازل فرمودیم اخبار و احادیث مطابق با واقع و حقیقت است و احدی مقام الوهیّت ندارد جز ذات مقدّس اللَّه و محققا خداوند هر آینه او غالب و دانای بجمیع حکم و حکمفرما است.
انّ هذا اشاره بآیات قبل است که در مورد زکریّا و یحیی و مادر مریم و مریم و عیسی علیهم السلام نازل فرمود.
لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ قصص جمع قصّه است و قصه نقل و حکایت پیشینیان است و آن سه قسم است: یک قسمت رومان مانند است مثل قصه رستم و حسین گرد
ص: 231
و لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد و داستانهای الف لیل و فردوسی و امثال آنها که میتوان گفت یک صدم آنها واقعیة ندارد بلکه بسیاری قطع بخلاف آن داریم مثل حکایات توریة و انجیل و کتب منسوبه بوحی از عهد قدیم و جدید نسبت بکفریات و نسبتهای ناروا بمقام قدس انبیاء علیهم السّلام.
دوم حکایات مأخوذه از کتب تواریخ که دلیل بر صدق و کذب آن نداریم و محتمل الامرین است.
سوم قضایای مأخوذه از وحی و اخبار معصومین علیهم السلام که قطع بصدق آن داریم و احتمال خلاف در آنها نمیرود و قصص قرآنی از این باب است و معنی الحقّ همین است.
وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ اشاره بادیان باطله است که الوهیت را نسبت بغیر اللَّه هم دادند مثل مجوس که قائل بیزدان و اهرمن شدند، و یهود که گفتند خدا اله موسی و موسی اله هارون و هارون اله فرعون، و نصاری که قائل باقانیم ثلاث شدند و غیر اینها از مذاهب باطله حتی کسانی که قائل بالوهیت امیر المؤمنین علیه السّلام شدند فقط توحید در الوهیت مختص بمسلمین و دین حقّه اسلام است.
وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ تفسیر ابن جمله مکررا بیان شده و در این مقام تهدید منکرین توحید است که خداوند غالب و مقتدر است و بر عذاب آنها بمقتضای حکمت حکم فرما است.
فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ (63)
پس اگر اعراض از حق نمودند پس خداوند عالم است بکردار و احوال اهل فساد.
فَإِنْ تَوَلَّوْا تولّی بمعنی تلو شیئی است لشی ء آخر، و اگر متعدّی بعن
ص: 232
باشد می گویی تولی عنه یعنی أَعْرَضَ عَنْهُ اعراض روبر گردانیدن است، و اگر بالی باشد بمعنی اقبال و توجه باو است، و مراد در مقام اعراض از فرمایشات قرآن و نبی اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و کنایه از عدم قبول است.
فَإِنَّ اللَّهَ محققا خداوند عالم بسرّ و علن، ظهر و بطن، روح و بدن عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ افساد مقابل اصلاح است چنانچه قبیح مقابل حسن است و تفسیر آن در آیه شریفه در اوائل سوره بقره وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ الایه گذشت در مجلد اول صفحه 381- 385.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (64)
بگو ای محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و دعوت فرما اهل کتاب را که بیائید همگی اتفاق کنیم بکلمه عادلانه که بین ما و شما است و آن کلمه اینست که عبادت نکنیم مگر ذات مقدّس ربوبی اللَّه را و هیچ شریکی برای او قرار ندهیم و بعضی بعضی را نگیریم بربوبیة غیر از اللَّه پس اگر قبول نکردند و اعراض نمودند شما (یعنی پیغمبر و مسلمین) بگوئید که شما (اهل کتاب) شاهد باشید که ما تسلیم اوامر الهی هستیم و جز او را عبادت نمیکنیم.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ اهل کتاب اگر چه اعمّ است لکن بمناسبت آیات سابقه و مضامین همین آیه خطاب بنصاری است لکن مورد مخصص نیست و حکم عام است
ص: 233
حتی غیر اهل کتاب از کفار و مشرکین و تمام اهل عالم محکوم باین حکم هستند.
تعالوا بشتابید و اقبال کنید و متفق شوید.
الی کلمة اطلاق کلمه بر جمله و جملات هم میشود و مراد اینجا مطلب و معنی از حیث عقیده و عمل و اقرار و اعتراف است.
سواء مصدر است بمعنی مفعولی یعنی مستویة خالی از افراط و تفریط عادلانه باشد، نه مثل نصاری که مسیح و روح القدس و خدا هر سه را عبادت میکنند و می پرستند که در طرف افراط افتادند، و نه مثل مشرکین که عبادت خدا را ترک گفته چنانچه یهود در ادوار متمادیه ترک عباد خدا را کردند چنانچه در کتب عهد قدیم تصریحاتی باین معنی دارد.
در سفر داوران باب دوم از جمله اول تا نهم شرک آنها را بیان میکند که یک جمله او اینست که «یهوه خدای پدران خود را که ایشان را از زمین مصر بیرون آورده بود ترک کردند» و در باب سوم جمله هفتم و هشتم میگوید «و یهوه خدای خود را فراموش نمودند» و در باب دهم جمله ششم و هفتم میگوید «و یهوه را ترک کرده عبادت نکردند» و تفصیل اینها را ما در مجلد اول کلم الطیب از صفحه 261 تا 271 متذکر شده ایم مراجعه شود و اینها در طرف تفریط افتادند.
بیننا مسلمین و بینکم اهل کتاب، و آن کلمه عادلانه اینست که:
أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ اشاره بشرک در عبادت است که مفاد مطابقی کلمه لا اله الا اللَّه است وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً اشاره بشرک افعالی است و لذا تعبیر بشیئی فرموده که شامل ذوی العقول و غیر آنها شود یعنی مؤثّر و موجد و خالق را جز خدا ندانیم نه عیسی و نه ملائکه و نه کواکب و نه شیئی آخر.
وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ تمام افراد بشر از آدم الی یوم القیمة از انبیاء و اولیاء و غیر آنها مربوب و مخلوق خداوند هستند و این آیه و اشاره
ص: 234
بآیه شریفه است اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ سوره توبه آیه 31.
فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر قبول نکردند و زیر بار نرفتند و دست از شرک نکشیدند و اقرار بتوحید نکردند فقولوا شما مسلمانان که مقرّ بتوحید هستید بگوئید بمنکرین اشْهَدُوا که گواه باشید بِأَنَّا مُسْلِمُونَ به اینکه ما بآنچه خدا امر فرموده و انبیاء علیه السّلام بیان نموده اند اقرار و اعتراف داریم و تسلیم هستیم، و این جمله دلالت بر آخرین جواب است از مخالف زیرا موقعی که خصم هر چه دلیل و برهان بر او بیان کنی و هدایت و ارشاد و موعظه نمایی دست از عناد و لجاج برنمیدارد طرف میگوید پس شاهد باش که من بر حق و حقیقة ثابت و لجاج و عناد تو در من هیچ تأثیری ندارد.
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْراهِیمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِیلُ إِلاَّ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (65)
ای اهل کتاب برای چه محاجّه میکنید در مورد ابراهیم (که یهود گفتند یهودی بوده و نصاری گفتند نصرانی بوده) و حال آنکه توریة (که مبدء دین یهود است) و انجیل (که محدث دین نصاری است) بعد از ابراهیم نازل شده آیا تعقّل نمیکنید (که در زمان ابراهیم نه موسی و نه عیسی و نه شریعه آنها وجود داشته).
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْراهِیمَ محاجّه باب مفاعله طرفین است یعنی هر کدام اقامه حجت بر دیگری میکنند و این اشاره باینست که یهود مدّعی بودند که ابراهیم از ماست و متدین بدین ماست و نصاری میگفتند از ماست و متدین
ص: 235
بدین ماست با اینکه این دو دعوی بی دلیل و مجرّد ادّعاء است و از روی بی علمی است چنانچه بیانش میآید بعلاوه دلیل بر بطلان هر دو دعوی داریم چنانچه میفرماید وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِیلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ توریة بر حضرت موسی و انجیل بر عیسی و این دو پیغمبر زمانشان بسیار متأخر از زمان ابراهیم بوده و مشرع دین یهود موسی علیه السّلام و دین نصاری عیسی علیه السّلام بوده پس در زمان ابراهیم نه دین یهود و نه دین نصاری بوده و این یک دلیل واضح روشنی است که هر عاقلی درک میکند، لذا میفرماید أَ فَلا تَعْقِلُونَ کسی که دعوی داشته باشد که بر تمام عقلاء فسادش ظاهر باشد از روی بی خردیست.
ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِیما لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (66)
آگاه باشید شما یهود و نصاری که جای محاجّه در اموریست که انسان علم داشته باشد پس چرا محاجّه میکنید در چیزی که علم شما بر او نیست و خداوند میداند و شما نمیدانید.
ها أَنْتُمْ ها حرف تنبیه است مثل هذا و تنبیه نسبت بغافل است و یهود و نصاری غافل از این هستند که دین ابراهیم و طریقه و مشی او چه بوده.
هؤلاء اشاره بیهود و نصاری است که مخاطب بکلمه انتم هستند و عطف بیان است برای انتم و انتم مبتدا است و خبرش جمله حاجَجْتُمْ فِیما لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ است مثل اینکه بگوئید از توریة و انجیل ما استفاده میکنیم که حضرت ابراهیم پیغمبر اولی العزم و با شرافت بوده و دین و شریعتش تا زمان نزول توریة در
ص: 236
بنی اسرائیل باقی بوده و انبیاء بعد از او تا زمان موسی همه متدین بدین او و تابع شریعة او بودند مثل اسحق و یعقوب و یوسف و غیر آنها.
فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ که مدّعی شوید که شریعة یهود را داشته یا شریعة نصاری را یا شریعتش چه بوده و طریقه و مشی او چه نحوه است وَ اللَّهُ یَعْلَمُ چون خودش انبیاء را ارسال فرموده و دستورات بآنها داده و بر اعمال و افعال آنها آگاه است وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ چنانچه ذکر شد.
ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (67)
نبود ابراهیم یهودی و نه نصرانی و لیکن بود حنیف و مسلم و نبود از مشرکین ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا طائفه یهود خود را مسمی باین اسم کردند بواسطه انتساب بیهودا فرزند حضرت یعقوب و دینی که فعلا در دست آنها است دین باطل مزخرف است و حضرت موسی علیه السّلام و انبیاء بعد از او از این دین بیزار و بری هستند چه رسد بحضرت ابراهیم علیه السّلام.
وَ لا نَصْرانِیًّا طائفه نصاری مسمّای باین اسم شدند بدعوی اینکه حضرت مسیح را یاری کردند با اینکه این دعوی کذب محض است چنانچه قبلا ذکر شد و دین نصرانیت هم یک جمله کفریاتیست که حضرت مسیح از او بیزار و بری است و ساحت قدس انبیاء علیه السّلام کلّا از این مزخرفاتی که در تورات رائج و اناجیل اربعه بلکه جمیع کتب عهد قدیم و جدید است منزّه و مبرّی است.
وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً توضیح کلام اینکه دین عبارت از یک مجموعه ای است از عقائد و اخلاق و وظائف عبادی و معاملات و احکام میراث و حدود و نحو اینها
ص: 237
و از زمان حضرت آدم علیه السّلام تا روز قیامت عقائد و اخلاق و بسیاری از فروع مثل نماز و روزه و زکاة و حج و جهاد و امر بمعروف و نهی از منکر و ارشاد و هدایت و بسیاری از محرّمات مثل شراب، قمار، زنا، لواط و امثال آنها و بسیاری از معاملات و معاشرات مثل بیع، صلح، نکاح، ارث، حدود، دیات و امثال اینها یکی است و تمام انبیاء مأمور بدعوت بیک دین بودند و فقط انبیاء اولوا العزم بمقتضیات حالات ناس و وقت و زمان مأمور بودند بتغییر بعضی از خصوصیات و نسخ ما سبق و جعل ما لحق، و همین نحوی که ما معتقدیم بجمیع انبیاء و اوصیاء آنها آنها هم معتقد بهمین بودند، و همین نحوی که نبیّ لاحق تصدیق سابقین را میفرماید سابقین هم تصدیق لاحقین و بشارت بآمدن آنها را داشتند و دادند، و این دین واحد نامش اسلام است بمناسبت تسلیم جمیع دستورات الهیّه، و این بیان از مجموعه آیات شریفه قرآن استفاده میشود و هر جا بمناسبت آن ذکر شده و در مطاوی آیات سابقه متذکر شده ایم إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ آل عمران آیه 17، وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ آل عمران آیه 79، عموم دارد و سر تا سر دنیا را میگیرد از اول دنیا تا آخر آن.
و از این بیان دفع اشکالی که بعضی توهّم کردند که دین اسلام هم بعد از ابراهیم بوده بخوبی واضح میشود، و معنای حنیف هم بمعنی سهولت و خالی از افراط و تفریط و صراط مستقیم است.
وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ممکن است تعریض بر یهود و نصاری باشد که آنها مشرکند و ممکن است دفع توهّم مشرکین باشد که آنها هم ابراهیم علیه السّلام را بر طریقه خود میدانستند، و اللَّه العالم،
ص: 238
إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ (68)
محققا سزاوارترین مردم بابراهیم کسانی هستند که او را متابعت نمودند و این پیغمبر و کسانی که ایمان آوردند و خداوند ولیّ مؤمنین است إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ کلمه اولی از ولیّ مأخوذ است از ماده ولایه و ولایة اگر بفتح باشد بمعنی نصرت و اگر بکسر باشد بمعنی امارة و ریاست است و تحقیق کلام چنانچه مکررا تذکر داده ایم که الفاظ موضوع از برای معانی عامه است و ولایة نوع اختصاص شخص است بشخص چنانچه سیّد مولای عبد است و عبد مولای سید اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا بقره آیه 258، و المؤمنون اولیاء اللَّه پدر و جدّ پدری و قیم و حاکم ولیّ صغار و مجانین، حاکم ولیّ غائب و ممتنع، پیغمبر ولیّ امت، امام ولیّ رعیت. هر چه بمناسبت خود مثلا خداوند ولایة کلیه مطلقه ذاتیه دارد بر جمیع مخلوقات خود که هر نوع تصرفی بفرماید و اطاعت او بر جمیع لازم و حتم است، پیغمبر و امام ولایة کلیه مطلقه بجعل الهی بر جمیع افراد امت و رعیت دارند إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الایة مائده آیه 60، حاکم ولایة جزئیه مقیده بجعل امام دارد و هکذا پدر و جد و قیّم. و مراد در این آیه متابعت از ابراهیم علیه السّلام است در دستورات و احکام دینی.
لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ مراد امت حضرت ابراهیم در متابعت دین و شریعة او و واضح است که هر پیغمبری اولی است بر امت حتی از نفس آنها النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ احزاب آیه 6.
وَ هذَا النَّبِیُّ زیرا پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بسیار از احکام و سنن ابراهیم علیه السّلام
ص: 239
را در شریعة اسلام جاری نمود حتی امر الهی رسید ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً نحل آیه 124.
اگر کسی اشکال کند که مقتضای این آیه افضلیت ابراهیم علیه السّلام است بر حضرت خاتم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم زیرا متبوع افضل از تابع است.
جواب اینکه اینجا نه بعنوان تبعیت است بلکه احکام ابراهیم چون حنیف بود در اسلام جاری شد کما اینکه کلمه حنیفا خود شاهد این مطلب است و بسیار مطالب حقه است که عقلاء عالم و دانشمندان بزرگ از کوچکتران اخذ میکنند چون حق است و درست است.
وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ بجمیع انحاء ولایت هم صاحب اختیار، هم اولی بتصرف هم نگهبان، هم ناصر و هم دوست و بعبارت جامع مؤمنین مورد عنایات پروردگار هستند
وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ وَ ما یُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ (69)
آرزو دارند جماعتی از اهل کتاب که بتوانند شما مؤمنین را گمراه کنند و حال آنکه گمراه نمیکنند مگر خود را و درک نمیکنند که شما را نمیتوانند گمراه نمایند.
ودّت از ماده (وداد) است، و داد بمعنی محبت است و از این جهة خداوند را ودود میگویند هم بمعنی فاعلی چون بندگان صالح خود را دوست میدارد یعنی معامله میکند با آنها معامله دوست، و هم بمعنی مفعولی که بندگان او را
ص: 240
دوست میدارند و مودت و محبت اهل البیت اجر رسالت پیغمبر است قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی شوری آیه 22، لکن در مقام بقرینه کلمه لو امتناعیه بمعنی تمنّی و آرزو است چنان که می گویی وددت لو انک تفعل کذا یعنی تمنّیت.
طائفة بمعنی جماعت من تبعیضیه است یعنی تمام اهل کتاب این آمال و آرزو را ندارند بلکه بعض از آنها.
اهل الکتاب بعضی گفتند مراد خصوص یهود است و بعضی گفتند یهود و نصاری است و در آیه تعیین نفرموده لکن خارجا چون یهود معتقد هستند که بهشت مختص ببنی اسرائیل است و غیر بنی اسرائیل داخل نخواهد شد در مقام تبلیغ و دعوت نیستند فقط نصاری هستند که بوسائل عدیده و طرق مختلفه تبلیغ دین مسیح میکنند و در این راه پولهای زیادی مصرف میکنند.
لَوْ یُضِلُّونَکُمْ ضلالت گمراهی است که راه مستقیم را نداند و در طریق حیران بماند و غرض اینها و مقصد و منظور و آمال و آرزوی آنها این بود که مؤمنین از ایمان خارج شوند و دست از اسلام بکشند و از اطراف پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم متفرق شوند سوای اینکه در دین آنها وارد شوند یا نشوند.
وَ ما یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ نظر به اینکه دین مقدّس اسلام بالاخص در زمان نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که بالعیان مشاهده معجزات و اخلاق پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم و احکام اسلامی را میکردند مؤمنین ممکن نبود دست از اسلام بکشند و بکفریات و مزخرفات توریة و انجیل بگروند، و اگر مشاهده میشود که گاه گاهی یک نفر مسلمان مسیحی میشود مسلّم بدانید که باطنا معتقد نیست و بواسطه طمع مال یا جاه اظهار میکند چنانچه اغلب رؤسای مذاهب باطله از این قسم هستند.
وَ ما یَشْعُرُونَ توهّم میکنند که فلان را از دین برگردانیدیم و نمیفهمند
ص: 241
که او کلاه سر آنها گذارده و میخواهد آنها را بدوشد،
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (70)
ای اهل کتاب (یهود و نصاری) چه سبب شده با اینکه معجزات و دلائل نبوت پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را بالحس و العیان مشاهده میکنید مع ذلک بآنها کافر میشوید.
یا أَهْلَ الْکِتابِ خطاب بتمام یهود و نصاری است از صدر اسلام تا آخر دنیا چنانچه در خطابات قرآنی گفته ایم.
لِمَ تَکْفُرُونَ لم در اصل لما بوده الف حذف شده و فتحه بجای او باقی مانده مثل عَمَّ یَتَساءَلُونَ سوره نبأ آیه 1. و مثل لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ صف آیه 2، کفر بمعنی پوشانیدن حق است با اینکه حق برای آنها مکشوف باشد بِآیاتِ اللَّهِ آیات الهی دلائل حقانیت اسلام است و مخصوصا برای اهل کتاب بسیار است.
1- بشاراتی که در کتب انبیاء سلف دیده بودند که قسمتی از آنها را که متجاوز از شش بشارت باشد در مجلد اول کلم الطیب متعرض شده ایم و در همین کتاب هم قبلا اشاره شده.
2- معجزات صادره از حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که مشاهده کردند یا بتواتر بر آنها ثابت شده.
3- همین قرآن مجید که در موارد زیادی تعجیز فرموده و نتوانسته اند یک سوره ای در مقابلش بیاورند.
4- اخبارات غیبیه که از آینده داده.
ص: 242
5- اخلاق و افعال و گفتارهای پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بالاخص مواعظ و حکم که خود دلیل بارزی است.
6- احکام و دستورات متقنه دین مقدس اسلامی و غیر اینها و کفر اهل کتاب باین آیات.
اما بشارات را گفتند در حق غیر این بزرگوار است و هنوز نیامده، و معجزات را حمل بر سحر نمودند، و قرآن را گفتند کذب و افتراء است، و بقیه را تکذیب کردند.
وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ و حال آنکه خود آنها در بسیاری از موارد بالحسّ و العیان مشاهده کردند و جسته جسته در بسیاری از موارد در کلماتشان اقرار کرده اند و شهادت داده اند و در بسیاری از موارد حق را درک کرده و از روی عناد و عصبیت انکار نمودند، خذلهم اللَّه.
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (71)
ای اهل کتاب چرا میپوشانید حق را بباطل و کتمان حق میکنید و حال آنکه میدانید یا أَهْلَ الْکِتابِ خطاب بیهود و نصاری است لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ بعضی مفسرین گفتند مراد خلط و مزج حق است بباطل و بعضی گفتند مراد نفاق است که اظهار اسلام میکنند و باطنا کافر هستند و هر دو این تفسیر باطل است زیرا مزج غیر از پوشانیدن است و نفاق عکس است که کفر باشد بلباس حق که اظهار اسلام باشد بلکه مراد اینست که مطالب حقّه را که باطنا معتقد هستند و یقین دارند اظهار میکنند که باطل است و انکار مینمایند عکس منافق که مفاد وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ نمل آیه 14، است و قریب المعنی است با وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ
ص: 243
و فرق لبس حق بباطل با کتمان اینست که کتمان فقط اظهار نکردن است حق را و انکار آن، و لبس حق اینست که اظهار میکند که باطل است با اینکه میداند حق است مثل بشارات تورات و سایر کتب انبیاء که گفتند راجع بغیر محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است، و معجزات را گفتند سحر است، و قرآن را گفتند افتراء است و بهم بافتگی است با اینکه باطنا یقین دارند.
وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ الحق بعلم الیقین.
وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (72)
و گفتند جماعتی از اهل کتاب (یهود) باتباع خود که ایمان بیاورید باظهار ظاهری بآن چیزی که نازل شده بر مسلمین در ابتداء روز ولی در آخر روز کافر شوید بکفر باطنی شاید بتوانید مسلمین را از دین خود برگردانید.
وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ بعضی مفسرین گفتند که اخبار یهود از اهل خیبر و قرای عربیه بودند که بجماعت یهود میگفتند بروید خلطه و آمیزش کنید با مؤمنین و اظهار ایمان کنید بمحمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلم در ظاهر و القاء شبهه کنید در قلوب مؤمنین که ما آمدیم و فهمیدیم که این آن پیغمبر موعود که در کتب ما خبر داده نیست و آن علامات که بما رسیده در او نیافتیم تا مؤمنین در مورد او شک کنند و بکفر اولی برگردند.
و بعضی گفتند در مورد تحویل قبله بوده که در اول روز بطرف کعبه نماز کنید و در آخر روز ببیت المقدّس تا مؤمنین شک بر آنها وارد شود لکن هر دو تفسیر
ص: 244
خلاف ظاهر بلکه خلاف نصّ آیه شریفه است.
اما تفسیر اول در آیه میفرماید آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا و ایمان بما انزل غیر از ایمان بمن انزل الیه است که محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم باشد و اما تفسیر دوم، این خطاب طائفة مسلّما بغیر مؤمنین بوده بلکه بیهود بوده بقرینه عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا و مسلّما یهود نماز مثل نماز مؤمنین نداشتند که گاهی بطرف کعبه باشد و گاهی بطرف بیت المقدس، و بعید نیست بلکه ممکن است بگوئیم که ظاهر آیه مراد از ما انزل قرآن باشد و مراد از وجه النهار نه اول روز باشد بلکه مراد روز است چنان که مراد از وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ شب باشد یعنی روزها با مؤمنین اظهار کنید که ما هم کتاب شما را معتقدیم و دستورات آن را می پذیریم ولی در شبها که با یهود و هم کیشان خود تماس میگیرید بهمان کفر یهودیت باشید.
و البته این خطاب بتمام یهود نبوده بلکه بیک دسته جاسوس و متقلّب بوده که بیایند میان مسلمین و از خصوصیات مطّلع شوند و رفته رفته القاء بعض شبهات در اذهان بعض مسلمین کنند تا آنها را از دین اسلام برگردانند چنانچه دأب منافقین و مفتّشین و متقلّبین در هر دوره و زمان همین است.
و کلمه لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ دلالت دارد بر اینکه رجوع مؤمنین در نزد آنها قطعی نبوده لکن باین امید بودند.
ص: 245
وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاَّ لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدی هُدَی اللَّهِ أَنْ یُؤْتی أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِیتُمْ أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ (73)
و ایمان نیاورید مگر بکسی که متابعت کند دین شما را بگو ای پیغمبر که هدایت حقیقی همانا هدایتیست که خدا نموده به اینکه بدهد بکسی مثل آنچه بشما داده یا محاجّه کنند با شما نزد پروردگار بگو محققا فضل بدست خدا است بهر که بخواهد میدهد و خداوند فضل و رحمتش وسعت دارد و عالم بموارد افاضه آنها است این آیه شریفه از آیات مشکله است و میان مفسرین اختلافاتی هست از آن جمله در جمله وَ لا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ که کلام کیست بعضی گفتند کلام یهود است و این جمله عطف است بر جمله آیه سابقه که بجاسوسان خود گفتند که ایمان ظاهری بیاورید در روزها و شبها بهمان کفر باطنی باشید و ایمان واقعی نیاورید مگر با کسی که هم کیش شما باشد چنانچه ظاهر آیه همین است بقرینه لفظ قُلْ إِنَّ الْهُدی هُدَی اللَّهِ.
و بعضی گفتند که مخاطب مؤمنین هستند که خداوند میفرماید فریب جاسوسان یهود را نخورید و از دین اسلام رجوع نکنید و ایمان نیاورید مگر بکسی که متابعة دین اسلام کند.
و این خلاف ظاهر است زیرا اگر این معنی مراد بود باید کلمه قل قبل از این جمله باشد.
و از آن جمله جمله أَنْ یُؤْتی أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِیتُمْ بع֙ɠگفتند متعلق است بجمله وَ لا تُؤْمِنُوا و جزو کلام یهود است یعنی ایمان نیاورید به اینکه خدا بکسی
ص: 246
بدهد مثل آنچه بشما یهود داده که عبارت از کتاب باشد که اشاره بقرآن است مثل توریة و معنی این میشود و لا تؤمنوا ان یؤتی الخ و این خلاف ظاهر آیه است زیرا اگر این معنی مراد بود اولا باید قبل از جمله قُلْ إِنَّ الْهُدی هُدَی اللَّهِ باشد و ثانیا محتاج بحرف عاطفه است بگوید و ان یؤتی احد الخ.
و بعضی گفتند بیان جمله قُلْ إِنَّ الْهُدی هُدَی اللَّهِ است و کلام نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که بفرما بیهود که هدایت حقّه هدایة الهیست به اینکه عطا فرماید بکسی که لایق میداند کتابی مثل آنکه بشما یهود عطاء فرموده و همین ظاهر آیه است.
و از آن جمله جمله أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ که همین اختلاف هست که بعضی گفتند کلام یهود است که بهم کیشان خود گفتند ایمان نیاورید بکسانی که با شما احتجاج کنند در پیشگاه الهی.
و بعضی گفتند کلام نبی است و بیان هدایت است که خداوند هدایت فرماید کسانی را که از روی برهان و منطق و دلیل با شما یهود احتجاج کنند و اقامه حجة نمایند که شما یهود هیچ راه عذری نداشته باشید در مخالفت آنها و همین معنی ظاهر است.
و تعبیر بکلمه او برای اینست که یهود اگر معتقد شدند به اینکه خداوند بر پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم قرآن نازل فرموده مثل اینکه توریة بر موسی، زبور بر داود، یا نصاری انجیل بر عیسی که سعادت مند میشوند و اگر انکار نمودند حجة بر آنها فردای قیامت تمام شده و هیچ راه عذری ندارند.
قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ برای رفع توهّم یهود است که خیال میکنند کسی غیر از بنی اسرائیل لیاقت نبوّت ندارد و قابل این تفضّل نیست حتّی معتقدند که آن نبی که حضرت موسی بشارت داده و هنوز نیامده و بعد از این میآید از بنی اسرائیل است بلکه میگویند غیر بنی اسرائیل لیاقت بهشت را هم ندارد بآنها بگو فضل بدست
ص: 247
خدا است او میداند کی لیاقت دارد و کی ندارد اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ سوره انعام آیه 124.
یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ خواه از بنی اسرائیل باشد یا بنی اسمعیل یا غیر اینها.
وَ اللَّهُ واسِعٌ رحمت و فضل و عنایتش سرتاسر ممکنات را فرو گرفته وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ اعراف آیه 155.
علیم به اینکه کی قابلیت دارد و کی ندارد.
یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (74)
اختصاص میدهد خداوند رحمت خود را بهر که اراده و مشیّة او قرار گرفته و خداوند صاحب فضل عظیم است.
رحم در لغت معانی بسیار دارد: بمعنی خویشاوندان وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ انفال آیه 76 و بمعنای محل تکوّن ولد یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ آل عمران آیه 4، و بمعنی رقّت قلب که مترتب شود بر او عطوفت و احسان و در مورد خداوند چون محل حوادث نیست رقّت قلب در او راه ندارد بلکه مراد احسان و تفضّل و عطوفت و انعام است و از صفات فعل است و مکرر گفته ایم که افعال الهی تابع حکم و مصالح نفس الامریه است تا مصلحت نباشد از او صادر نشود و مصلحت فرع قابلیت محل است و الّا تام الفاعلیّة است و در محل غیر قابل افاضه نمیفرماید.
ترحّم بر پلنگ تیز دندان ستم کاری بود بر گوسفندان
و مراد از رحمت در اینجا انزال کتب و ارسال رسل است البته شخص تا قابلیت رسالت نداشته باشد و حکمت و مصلحت در ارسال او نباشد خداوند مقام رسالت باو
ص: 248
عنایت نفرماید و قابلیت رسالت مشروط بشرائط بسیاریست که در مجلد اول کلم الطیب در باب نبوّت عامه متعرض شده ایم که از جمله آنها دارای مقام عصمت هم از کلیه معاصی و هم از خطاء و سهو و نسیان و شک و ریب باشد و متخلق بجمیع اخلاق حمیده بدرجه اعلی و منزه از جمیع اخلاق رذیله و عالم بجمیع، ما یحتاج به الامة در امر دین، و از حیث نسب پاک باشد و نواقص خلقی نداشته باشد و اعمال پست در نظر عامه از او سر نزند و مبتلا بامراضی که باعث تنفر ناس شود نشود، و تناقض در کلماتش نباشد و جمیع کمالاتش موهبتی باشد کسبی نباشد و در جمیع کمالات نفسانیه اکمل از جمیع افراد امت باشد، و نبیّ ثابت النبوّة یا امام ثابت الامامة یا معصوم ثابت العصمة خبر بکذب او نداده باشند، و دلیل قطعی بر صدق دعوای خود داشته باشد یا بمعجزه یا باخبار قطعی متواتر از نبیّ سابق یا وصی یا معصوم و اغلب این شرائط را جز علام الغیوب کسی نمیتواند درک کند از این جهت میفرماید یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ.
و نظر به اینکه موهبتی بالاتر از این و مقامی ارجمندتر و تفضلی از این عظیم تر نیست فرمود وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ.
وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَ یَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (75)
و از اهل کتاب کسانی هستند که اگر او را تأمین کنی یعنی امانت باو سپاری یک قنطار خیانت نمیکند و امانت را ردّ میکند و از آنها کسانی هستند که اگر
ص: 249
یک دینار باو بسپاری ردّ نمیکند مگر اینکه با او ایستادگی کنی و از او بستانی زیرا اینها میگویند که امیّین بر ما هیچ راهی ندارند و دروغ بر خدا میبندند و حال آنکه میدانند.
این آیه اهل کتاب را دو دسته کرده یک دسته امین و لو در مال کثیر و یک دسته خائن و لو در قلیل، و صفت امانت از صفات بارزه انسانیست و آیات و اخبار و اجماع و عقل بر مدح او و مذمت خیانت قائم است.
اما الآیات قوله تعالی إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها سوره نساء آیه 61.
و اما الاخبار فکثیرة جدّا در وجوب ردّ امانت حتی بقاتل حسین و امیر المؤمنین علیهما السلام شمشیری که با او امام را بقتل رسانده، و در بسیاری از اخبار وجوب ردّ امانت چه برّ باشد چه فاجر، و در بسیاری از اخبار مدح صدق حدیث و ردّ امانت شده حتی از حضرت صادق علیه السّلام است فرمود
فانّ علیّا انّما بلغ ما بلغ به عند رسول اللَّه بصدق الحدیث و اداء الامانة
و از فرمایشات لقمان است ما بلغت الی ما بلغت الیه من الحکمة الا بصدق الحدیث و اداء الامانة و از حضرت صادق علیه السّلام است فرمود
انّ اللَّه لم یبعث نبیّا الّا بصدق الحدیث و اداء الامانة الی البرّ و الفاجر و فوائد ردّ امانت
در اخبار
(انها تجلب الرزق و تجلب الغناء و من ادّاها فقد حلّ الف عقدة من عنقه من عقد النار و انّ الامانة و الرحم علی حافتی الصراط یوم القیمة
و غیر ذلک از اخبار مذکوره در بحار و سفینه و جامع السعادات و غیر اینها و اما الاجماع) بلکه ضرورت دین قائم است بر وجوب رد امانت.
و اما العقل حاکم بحسن او هست.
و از برای امانت معنای عامیست مجرد رد مال نیست: امانات الهیه إِنَّا
ص: 250
عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ
الایه احزاب آیه 72. امانت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
(انی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی الخبر)
امانات ائمه علیهم السلام از اسرار سپرده شده، و امانت مسلمین و غیر آنها چه مالی باشد یا قولی یا نظری حتی در خبر دارد از حضرت صادق علیه السّلام فرمود
(من غسّل میتا فادّی فیه الامانة غفر له قیل و کیف یؤدی فیه الامانة قال لا یخبر بما یری) سفینة ص 41.
حتی معروف است (المجالس بالامانة).
اما آیات وَ إِنْ یُرِیدُوا خِیانَتَکَ فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ انفال آیه 72.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ الایه انفال آیه 27 ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما الایه تحریم آیه 10، و غیر اینها از آیات.
(و اما اخبار) از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است
من خان امانة فی الدنیا و لم یردها الی اهلها ثم ادرکه الموت مات علی غیر ملتی و یلقی اللَّه و هو علیه غضبان
و نیز فرمود
(لیس منّا من خان بالامانة)
و از حضرت صادق علیه السّلام است
(ان اللَّه تعالی آلی علی نفسه ان لا یجاوزه خائن)
و غیر اینها از اخبار مذکوره در سفینه صفحه 433.
و اما اجماع و عقل بر حرمت و مذمت او قائم است، برگردیم بشرح الفاظ آیه شریفه.
وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ من تبعیضیه، یعنی بعض اهل کتاب. بعضی گفتند مراد نصاری هستند و بعضی گفتند مراد عبد اللَّه سلام است لکن بر فرض که شأن نزول این باشد مراد کسانی از کفار اهل کتاب هستند که دارای این صفت حمیده هستند و چه بسیار در کفار و فساق دیده شده با اینکه از هیچ معصیتی پرهیز نمیکنند لکن
ص: 251
در حفظ امانت کمال جدیت را مراعات میکنند.
مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ گذشت معانی قنطار در آیه شریفه وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً الآیه و مراد اینجا کنایه از مال کثیر است هر چه باشد اگر نزد او امانت سپردی یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ خیانت نمیکند.
وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینارٍ و اینها اکثر یهود هستند که عقیده مذهبی آنها مأخوذ از علماء خود اینست که مسلمان خونش و مالش برای آنها حلال است بشرط آنکه مسلمان نفهمد حتی بدزدی و تقلّب اگر بدست بیاید چه رسد بنحو ودیعه باشد، و تعبیر بدینار کنایه از قلّت مال است هر چه باشد لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ پس نمیدهد و خیانة میکند.
حتّی گفتند که زنهای مسلمین از زنهای یهود صورت بپوشانند زیرا میروند و بر شوهرهای خود وصف میکنند و این هم یک نوع خیانت است.
إِلَّا ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً یعنی قیام و جدیّت کنی و از آنها بجبر و عنف پس بگیری باختیار خود رد نمیکنند.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ مراد از امّیین اهل مکه هستند چون مکّه امّ القری است و اشاره بمسلمین و مشرکین و کسانی که بر غیر طریقه یهود هستند و علت اینکه آنها بر یهود سبیلی ندارند همان عقیده فاسد از آنها است که از علماء خود اخذ کردند.
وَ یَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ زیرا گذشت که مسئله ردّ امانت اختصاص ببعضی دون بعضی ندارد کافر و مؤمن حتی کافر حربی، برّ و فاجر تمام مساوی هستند، حتّی دارد موقعی که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم خواستند هجرت فرمایند بامیر المؤمنین علیه السّلام فرمودند نداء کند هر صبح و شام که هر که نزد محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم امانة و ودیعه دارد بیاید بگیرد. (سفینة)
ص: 252
حتی از آن حضرت است فرمود
ما من شیئی فی الجاهلیة الا هو تحت قدمی الا الامانة فانها مؤدات الی البر و الفاجر.
(مجمع البیان) وَ هُمْ یَعْلَمُونَ که این در کتب آنها نیست بلکه از مستحدثات علماء آنها است از روی عداوت شدید که خدا میفرماید لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ الایة مائده آیه 85.
بَلی مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ وَ اتَّقی فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (76)
بلی کسی که وفاء بعهد میکند و از خلف عهد پرهیز دارد پس محقق است که خداوند دوست میدارد اهل تقوی را.
بلی اضراب از کلام سابق است اگر نفی است افاده اثبات و بالعکس مثل قوله تعالی أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی بخلاف نعم که مطابق سابق است که اگر در جواب گفته بودند نعم مفادش این بود که نیستی پروردگار ما.
مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ بمعنی جامعیست که عبارت از قرار داد است شامل عقود معاملات مثل بیع، صلح، اجاره، هبه، وکالت و غیر اینها از عقود لازمه و جائزه میشود و شامل شروط چه شروط ابتدایی و چه شروط در ضمن عقود و شامل وصیت و نذور و ایمان و غیر اینها از التزامات میشود.
و عهد اگر طرفینی باشد یعنی هر دو طرف عهد کنند معاهده میشود و اگر یک طرفی باشد عاهد عهد کننده، معهود له کسی که با او عهد کرده.
و عهود اقسام بسیار دارد: عهد خدا با بنده گان أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ یس آیه 60.
عهد بنده گان با خدا وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ الایة توبه آیه 76.
ص: 253
عهد با پیغمبر و پیغمبر با امت الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ انفال آیه 58.
عهد ناس بعضی با بعض و آن بسیار است و آیات و اخبار در وجوب وفاء بعهد و فضیلة و مثوبة آن و حرمة نقض عهد و خیانت و عقوبة آن بسیار است.
امّا الآیات رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ احزاب آیه 23 وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ مؤمنین آیه 8- معارج آیه 32 وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا بقره آیه 172، و غیر اینها از آیات، و اما الاخبار- در حدیث است
ان اللَّه تعالی لا یقبل الا العمل الصالح و لا یقبل اللَّه الا الوفاء بالشروط و العهود
و در روایت ابی مالک است سؤال کرد از زین العابدین علیه السّلام
(اخبرنی بجمیع شرایع الدین قال قول الحق و الحکم بالعدل و الوفاء بالعهد)
و از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است فرمود
(اقربکم غدا معی فی الموقف اصدقکم للحدیث و اداء الامانة و اوفاکم بالعهد و احسنکم خلقا و اقربکم من الناس)
و از حضرت صادق علیه السّلام است
(ثلاثة لا عذر لاحد فیها اداء الامانة الی البرّ و الفاجر و الوفاء بالعهد للبرّ و الفاجر و برّ الوالدین برّین کانا او فاجرین)
و غیر ذلک از اخبار مذکوره در سفینة در ابواب متفرقه باب عهد، باب وعد، باب وفی، باب عدل و غیرها. و خلف عهد با خدا کفاره دارد مثل خلف نذر و قسم و لکن اختلاف است که آیا کفاره خلف عهد مثل کفاره نذر است عتق رقبه یا اطعام شصت مسکین یا صیام دو ماه یا مثل کفاره قسم است اطعام ده مسکین یا کسوه آنها یا عتق رقبه و اگر نتواند سه روز روزه ولی اظهر بنظر اول است بلکه نذر یکی از مصادیق عهد است و صیغه عهد «عاهدت اللَّه علی انه لو فعل کذا لفعلت کذا» و مراد از عهد الهی در این آیه ظاهرا اتیان بوظائف دینی است از عقائد واجبات چنانچه مراد از وَ اتَّقی پرهیز از مخالفت الهی است در ترک واجبات و فعل محرمات.
ص: 254
فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ مکرر متذکر شده ایم که حبّ و بغض در خداوند راه ندارد و مراد معامله حبّ و بغض است در اعطاء ثواب و عقاب و البته حبیب در مورد محبوب از هیچگونه عنایتی مضایقه ندارد.
إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (77)
محققا کسانی که مبادله میکنند عهد با خدا و قسمهای خود را با ثمن قلیل اینها فردای قیامت مورد اعتنایی نیستند و خداوند با آنها تکلّم نمیفرماید و نظر رحمت بآنها ندارد در روز قیامت و آنها را از عیوب و خباثت خود پاک نمیکند و از برای آنها عذاب دردناک است.
إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ اشتری از لغات اضداد است در فروش و خرید هر دو استعمال میشود چنانچه بیع هم چنین است و لذا تعبیر بمبایعه میکنند که طرفینی است پس خریدار و فروشنده هر دو بایع و هر دو مشتری هستند اگر چه در متعارف اغلب فروشنده را بایع میگویند و خریدار را مشتری و در قرآن مجید در هر دو معنی استعمال شده و لذا تعبیر بمبادله کردیم و بفارسی سودی میگویند.
بِعَهْدِ اللَّهِ عهد مثل نذر و قسم است و بمعنای الزام و التزام است، اگر از طرف خدا باشد الزام و اگر از طرف عبد باشد التزام است چنانچه اینجا بمعنی التزام است که ملتزم شدند باطاعة اوامر الهی و اطاعة فرمایشات رسول و خلفاء خداوند که همین معنای بیعت است.
وَ أَیْمانِهِمْ قسم یاد کردند که مخالفت نکنند و فروختن عهد و قسم
ص: 255
عبارت از نقض عهد و مخالفت قسم است و عدم وفاء بآنها است.
ثَمَناً قَلِیلًا مراد منافع دنیویست از مال و جاه و همین معنای فروختن دین است بدنیا و آخرت است باولی.
أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ خلاق بمعنی نصیب و بهره و استفاده است و «لا» برای نفی جنس است یعنی هیچ بهره و نصیبی در آخرت ندارند، و این جمله بدلالت التزامیه دلالت دارد بر نفی ایمان زیرا مؤمن اگر چه گناه و معصیت داشته باشد بالاخره بواسطه ایمان نجات پیدا میکند و بی بهره و نصیب نمیشود.
و از این جمله نیز استفاده میشود که کفار و مخالفین و غیر معتقد بعقائد حقّه حتّی منکر یکی از ضروریات دین یا مذهب که برگشت بانکار ما جاء به النبی باشد اگر عبادت جنّ و انس را داشته باشد ابدا برای او فائده ندارد و مورد آیه وَ قَدِمْنا إِلی ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً فرقان آیه 23.
وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ کنایه از بی اعتنائیست و شاید اشاره باین باشد که هر چه الحاح و التجاء و تقاضا و اصرار کنند در تخفیف عذاب جواب نمیشنوند.
و «لا» مراد نفی تکلم مطلق نیست چنانچه بعض مفسرین توهّم کردند و گفتند مثل اخسئوا و مثل إِنَّکُمْ ماکِثُونَ تکلم ملائکه است لکن این توهم فاسد است و خلاف صریح قرآن است و ما برای رفع این توهم ناچاریم آیات شریفه که در این موضوع وارد شده متذکر شویم:
در سوره مبارکه المؤمنون از آیه 107 تا آیه 117 یازده آیه میفرماید أَ لَمْ تَکُنْ آیاتِی تُتْلی عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ، قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا وَ کُنَّا قَوْماً ضالِّینَ، رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ، قالَ اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، إِنَّهُ کانَ فَرِیقٌ مِنْ عِبادِی یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ. فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا حَتَّی أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ،
ص: 256
إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ، قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ، قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّینَ، قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ، أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ
.متوجه شوید ضمائر این آیات را «آیاتی، قال، و لا تکلمون، من عبادی، ذکری، انی جزیتهم قال کم لبثتم، قال ان لبثتم، خلقناکم، الینا» یازده ضمیر تمام مرجعش خداوند است، مضافا جمله بعد هم شاهد بر مدّعی است که میفرماید وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ زیرا مراد نفی نظر کلی نیست بواسطه اینکه چیزی از نظر خدا بیرون نیست بلکه مراد نظر رحمت و عنایت و تفضل است.
وَ لا یُزَکِّیهِمْ تزکیه در دنیا از عقائد باطله و اخلاق رذیله و اعمال سیئه و قبولی توبه و امثال اینها است، و اما در آخرت چون دار تحصیل نیست و دار جزاء است مراد از تزکیه مغفرت و عفو و مشمولیة شفاعة و نحو اینها است و اینان چون قابل مغفرت و عفو و رحمت و شفاعت نیستند لذا مشمول نمیشوند.
وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ مکررا تفسیر این جمله گذشته در آیات قبل.
وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ یَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (78)
و بدرستی که بعض اهل کتاب هر آینه جماعتی هستند که بزبان خود و از پیش خود کلماتی بهم میبافند بنام کتاب آسمانی و شما را بگمان بیندازند که
ص: 257
توهّم کنید که از کتاب است و حال آنکه اینها کتاب الهی نیست و میگویند که این از جانب خدا است و حال آنکه از جانب او نیست و دروغ میبندند بخدا با اینکه خود میدانند دروغ است.
وَ إِنَّ مِنْهُمْ اشاره باهل کتاب است از یهود و نصاری و مرجع ضمیر منهم بآیه سابقه است وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ الایه و کلمه (من) تبعیضیه است و مراد علماء یهود و نصاری هستند.
لفریقا که مراد ظاهرا پیشینیان آنها که کتابهایی بنام عهد قدیم و عهد جدید نوشته و تمام آنها را کتب وحی نامیدند و آنها را نسبت بانبیاء دادند از موسی تا قبل از عیسی را عهد قدیم گفتند و از عیسی ببعد عهد جدید.
یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ یلوون بدو و او قرائت شده که لام مجزوم است و واو مضموم از ماده «ل» یا واو «لیو» که واو دریا ادغام میشود «لیّ» و در لغت از برای او معانی ذکر شده:
تحریف- مثل آیه شریفه مِنَ الَّذِینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ الی قوله تعالی لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِی الدِّینِ سوره نساء آیه 48.
و توقّف و عدم انتظار- مثل آیه شریفه إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ الایه آل عمران آیه 147.
و صورت برگرداندن و منحرف شدن مثل آیه شریفه وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ الایه منافقون آیه 5.
و مماطله- مثل قوله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
(لیّ الواجد یخلّ عقوبته و عرضه)
مجمع البحرین و
قوله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم (لیّ الواجد ظلم) مجمع البیان
و غیر اینها، لکن در این آیه بقرائن جملات بعد مراد بهم یافتن است از پیش خود.
بالکتاب یعنی مدّعی میشوند که این کتاب آسمانیست.
ص: 258
لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ مراد از حسبان گمان است لکن در اینجا معنی اینست که شما را بگمان بیندازند یعنی توهّم کنید که این بافته های آنها جزء کتاب آسمانیست.
وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ ساحت قدس انبیاء از این مزخرفات و کفریات منزّه و مبراء است و ابدا اینها کتاب وحی نیست و از انبیاء صادر نشده.
وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ و این کتابها را نسبت بخدا میدهند.
وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بلکه من عند انفسهم و شیاطینهم.
وَ یَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ دروغ بر خدا می بندند وَ هُمْ یَعْلَمُونَ و حال آنکه میدانند که این کتاب وحی نیست و از جانب خدا نیامده و دروغ صرف است و کذب بر خدا و رسول از گناهان بسیار بزرگ است بخصوص در همچه موارد.
ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (79)
سزاوار نیست و محال است از برای بشری که خداوند باو عطا فرموده کتاب و علم و حکمت و نبوت و رسالت سپس بگوید بمردم و بامّت خود که عبادت مرا بکنید و مرا معبود خود قرار دهید و خدا را عبادت نکنید و لکن آنچه سزاوار است و وظیفه انبیاء است اینست که بگوید تربیت کنید و مربّا باشید بآنچه که فرا گرفته اید از کتاب خدا و بآنچه درس گرفته اید از انبیاء.
ما کانَ لِبَشَرٍ این آیه شریفه ظاهرا تعریض بر نصاری است که نسبت
ص: 259
میدهند بحضرت عیسی علیه السّلام که فرموده باشد مرا فرزند خدا و خدای خود بخوانید و عبادت اقانیم ثلاثه که آب و ابن و روح القدس باشد کنید، و خداوند ساحت قدس حضرت عیسی علیه السّلام را از این کفریات و مزخرفات پاک میفرماید زیرا انبیاء معصوم هستند از معاصی و اخلاق فاسده و اعمال سیّئه و از سهو و نسیان و فراموشی و ریب و شک و نحو اینها سیّما کذب آنهم بر خدا آنهم در موضوع شرک.
و ممکن است تعریض بر یهود باشد که گفتند خداوند خدای موسی و موسی خدای هارون و هارون خدای فرعون است.
و همچنین در هر زمانی در شرک سیر داشتند حتی نسبت بمثل سلیمان و سایر انبیاء دادند، و ممکن است عموم داشته باشد حتّی غلات نسبت بپیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمّه اطهار علیهم السلام.
و کلمه بشر اسم جنس است اطلاق بر فرد و عموم هر دو میشود می گویی «زید بشر و الانسان بشر» و معنی مرادف با انسان است، و تنوین بشر تنوین تنکیر است اطلاق بدلی دارد مثل «جئنی برجل و اعتق رقبة».
أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ چون خداوند عالم بجمیع حکم و مصالح است و تمام افعالش از روی حکمت است البته تا مقام عصمت و سائر شرائط نبوّت در کسی نباشد باو اعطاء منصب نبوّت نمیکند اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ انعام آیه 124.
الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ کتاب مراد کتب وحی است مثل: توریة، زبور، انجیل و قرآن. و مراد از حکم احکام الهیّه و دستورات از واجبات و محرّمات و مستحبّات و مکروهات و مباهات از احکام تکلیفیه از عبادات و معاملات و معاشرات و احکام وضعیه و دستورات اخلاقیه و غیر اینها. و از نبوّت مقام و منصب نبوت و رسالت و ولایت و خلافت است.
ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ هرگز چنین نیست که انبیاء
ص: 260
دعوت کنند بشرک و بگویند بمردم که عبادت ما انبیاء را بکنید و ترک عبادت خدا را نمائید و اولین دستگاه شرک و بت پرستی چنانچه گذشت این بود که صورت انبیاء را برمیداشتند و آنها را عبادت میکردند و واسطه میدانستند تا رفته رفته خدا را فراموش نمودند و در اطوار و ازمنه مذاهب سخیفه راجع بانبیاء و اولیاء و غیر اینها اتّخاذ نمودند، بعضی گفتند خدا در جسد انبیاء و غیر اینها حلول کرده حتی در قطب و مرشد، و بعضی گفتند دستگاه خلقت و رزق بآنها واگذار شده که اغلب شعراء و دراویش و صوفیه این مسلک را اتخاذ کرده اند، و بعضی گفتند چون انبیاء و اولیاء واسطه فیض هستند از خدا میگیرند و بخلق میدهند نظیر علل طولیه لذا باید آنها را عبادت کرد.
و اینها غافل هستند که فرق است بین علت فاعلی و علت غایی خداوند علت فاعلی است فعّال ما یشاء إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ سورة الذاریات آیه 58 إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ سوره حجر آیه 86 و غیر اینها از آیات.
و اینها علت غایی هستند یعنی خداوند بطفیل وجود اینها و یمن اینها افاضه میفرماید کلمه ما کان در مقام انشاء و حکم تکلیفی نیست که نباید انبیاء چنین بگویند بلکه در مقام اخبار است که هرگز انبیاء چنین نمیگویند.
و کلمه عباد جمع است افاده عبودیت و پرستش میکند بخلاف عبید که جمع است که بمعنی عبد باشد، و میشود کسی عبد غیر خدا باشد مثل عبید و موالی اما نمیشود عبادت غیر خدا کند.
و کلمه مِنْ دُونِ اللَّهِ معنایش این نیست که خدا را عبادت نکنید بلکه غیر خدا را هم عبادت کنید که مفاد شرک است.
وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ یعنی و لکن الانبیاء یقولون کونوا ربانیین. و از برای ربّانیین در لغت معانی ذکر کردند: کاملین در علم و عبادت، راسخین در علم، معلّم،
ص: 261
مربّی و غیر اینها و تمام اینها مصادیق یک معنای جامعیست که عبارت از فرد اتمّ اکمل در جمیع دستورات دینی و وظائف الهی از معارف الهیه و تکمیل اخلاق حمیده و اعمال صالحه و هدایت و ارشاد و امر بمعروف و نهی از منکر و کلیه واجبات نسبت بخود و دیگران بقرینه بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ که انبیاء بآنها تعلیم فرمودند وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ که درس دین فرا گرفتند و خواندند که باید آنها هم خود باین تعلیمات و تدریسات کامل شوند علما و عملا و هم بدیگران تعلیم و تدریس کنند و هکذا خلفا بعد خلف الی یوم القیمة و این بزرگترین وظائف دینی است که اولا در مقام تحصیل علم و عمل و تکمیل نفس باخلاق حمیده و سپس در مقام تکمیل دیگران باشند یعنی بآنچه تعلیم گرفته و تدریس شده اید تعلیم و تدریس نمائید و باین بیان احتیاج بتفسیرات مفسرین و اختلافات آنها که تقریبا پنج قول بین آنها است نداریم و تمام آنها بدون مدرک و دلیل است و اللَّه العالم.
وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (80)
و امر نمیکند شما را که ملائکه و انبیاء را پروردگار خود بگیرید آیا امر میکند شما را بکفر بعد از آنی که شما مسلمان بودید.
این آیه شریفه کمال دلالت و ظهور دارد بر اینکه آیه سابقه تعریض بر نصاری است که روح القدس و عیسی را بربوبیت گرفتند و قائل باقانیم ثلاثه شدند.
وَ لا یَأْمُرَکُمْ الایه فرق بین مفاد این آیه شریفه با آیه سابقه اینست که آیه سابقه در مقام شرک عبادتیست که انبیاء دعوت بشرک در عبادت نمیکنند بلکه اولین کلمه
ص: 262
انبیاء دعوت بتوحید در عبادت است که مفاد کلمه طیبه لا اله الّا اللَّه است بدلالت مطابقی و در قرآن مجید نقل از انبیاء در اولین کلمه آنها اینست که لا تعبدوا الا اللَّه در مورد نوح، هود، صالح، ابراهیم، شعیب، موسی و غیر اینها، و منقول از نبیّ اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که می فرمود
قولوا لا اله الا اللَّه تفلحوا.
و مفاد این آیه شرک افعالیست که خالق و رازق، محیی و ممیت، معزّ و مذلّ، معطی و منعم، مغنی و مفقر و غیر اینها از افعال الهیه فاعل ذات اقدس حقّ است و بس که مفاد کلمه ربّ است و او است ربّ العالمین، ردّ بر حکماء که گفتند فقط خدا یک فعل از او بیشتر صادر نشده خلقت عقل اول بدلیل (الواحد لا یصدر منه الّا الواحد و لا یصدر الواحد الّا من الواحد).
و سابقا جواب آنها را گفتیم که این دو قاعده در باب علة نامه موجبه تمام است نه در فاعل مختار و قادر متعال و حکیم علی الاطلاق که تمام افعالش از روی حکمت و مصلحت است و بتعدد حکم و مصالح افعال متعدد میشود و بمحل قابل افاضه میشود. و همچنین ردّ کسانی که مؤثر در عالم وجود را شمس و قمر و کواکب و کرات جوّیه میدانند یا ملائکه و انبیاء و اولیاء را مرّ بی عالم میپندارند چنانچه مفاد أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً است و این کفر و شرک افعالیست چنانچه مفاد أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ است.
بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ بعد از آنی که اسلام آوردید به وحدانیت حق در عبادت و رسالة انبیاء کافر نشوید بشرک افعالی.
ص: 263
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلی ذلِکُمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ (81)
و یاد کن زمانی که خداوند عهد و میثاق گرفت از تمام انبیاء بر اینکه اعطاء فرمودم بشما کتاب و حکمت را و پس از شما میآید شما را پیغمبری که تصدیق میفرماید آنچه با شما هست باید ایمان بآن پیغمبر داشته باشید و او را یاری کنید فرمود آیا باین عهد و میثاق اقرار دارید و باین اقرار میگروید گفتند اقرار داریم فرمود پس شاهد باشید و من هم با شما از شاهدین هستم.
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ کلمه (اذ ظرفیة) متعلق بفعل محذوف که اذکر باشد یا عطف بر إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ است بنا بر قولی.
و امّا اخذ میثاق در آیاتی خداوند ذکر فرموده مثل آیه شریفه وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی وَ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً احزاب آیه 7، و مثل آیه شریفه وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ الایة اعراف آیه 171.
و ظاهر اینست که مراد در عالم ارواح و عالم نورانیت است که خداوند خلقت فرمود ارواح را قبل از اجساد، در بعض احادیث است بالفی عام دو هزار سال در بعض دیگر میفرماید
(الارواح جنود مجنّدة فما تآلف منها ائتلف و ما تخالف منها اختلف)
و در آن عالم خداوند عهد و میثاق گرفت از بنی آدم باقرار بوحدانیت خدا چنانچه مفاد آیه وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ الایة است.
ص: 264
و در بسیاری از اخبار است که عهد و میثاق گرفت بوحدانیت خود و رسالت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ولایت علی علیه السّلام و اولاد طیّبین او علیهم السلام، و از این آیه استفاده میشود که از تمام انبیاء خداوند عهد و میثاق گرفت بجملات مذکوره در آیه که خود اقرار کنند و بامتهای خود ابلاغ نمایند چنانچه مفاد اخبار مذکوره در برهان و غیر آن است.
لَما آتَیْتُکُمْ یعنی اعطاء کردم بشما، کلمه لما مخفّفه مرکب از لام مفتوحه مطابق قرائت سیاهی قرآن. و ما ممکن است شرطیه باشد و جزاء آن لتؤمننّ باشد، و ممکن است خبریه باشد بمعنی الذی و مبتداء باشد و خبرش لتؤمننّ باشد، و لام لام قسم است و لتؤمنن ساد مسادّ جواب قسم است بر هر دو تقدیر.
من کتاب مراد کتب آسمانیست که بر هر یک از انبیاء نازل شده مثل صحف آدم، شیث، نوح، ابراهیم. توریة، زبور، انجیل و غیر اینها.
و حکمة دستورات دینی از اعتقادیات و اخلاقیات و احکام و وظائف و غیر اینها ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مراد مجیئی پیغمبر اسلام حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله سلّم است، و کلمه ثمّ از برای تراخیست یعنی پس از او دیگر پیغمبری نخواهد آمد تا دامنه قیامت زیرا کلمه النبیین جمع محلی بالف و لام افاده عموم میکند و این پیغمبر باید بعد از جمیع انبیاء باشد بواسطه کلمه ثمّ و اگر بعد از این پیغمبر پیغمبر دیگری باشد پس او بعد از جمیع انبیاء نبوده و ندیدم احدی از مفسرین یا علماء اعلام در کتب خود متذکر این نکته شده باشند.
مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ این پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم تصدیق میفرماید جمیع انبیاء سلف را و آنچه بر آنها نازل شده از کتب آسمانی و دستورات الهی که تمام حق و صدق و از جانب خدا بوده.
ص: 265
ممکن است یهود و نصاری توهّم کنند که این جمله دلالت دارد بر اینکه توریة و انجیل بلکه جمیع کتب عهد قدیم و جدید که منسوب بانبیاء است تمام حق و صدق است، لکن این توهّم فاسد است زیرا که آیه میفرماید آنچه انبیاء آوردند و با آنها بود حق و صدق است و این کتب عهدین مجعولات و مفتریات است که یهود و نصاری نسبت بانبیاء دادند و ساحت قدس انبیاء علیه السّلام از این مزخرفات عری و بریست.
لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ بلکه میتوان گفت از این آیه استفاده میشود که اهمّ وظائف تمام انبیاء بشارت بوجود مقدّس حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و ایمان باو چنانچه مفاد بسیاری از اخبار است که یک جمله آنها در برهان و یک جمله در مجمع البیان و یک جمله در بحار و غیر آن نقل شده.
وَ لَتَنْصُرُنَّهُ نصرت انبیاء از پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم با اینکه زمان آنها متقدم بوده مجرد بشارت بوجود او نیست زیرا در جمله قبل اشاره شده بلکه مراد چنانچه از اخبار بسیاری استفاده میشود که اشاره بدوره رجعت است و در اخبار بنصرت امیر المؤمنین علیه السّلام تفسیر کرده اند لکن نصرت امیر المؤمنین علیه السّلام بلکه نصرت حضرت بقیه اللَّه عجّل اللَّه تعالی فرجه و هر یک از ائمّه علیهم السلام نصرت پیغمبر است چنانچه در زیارت وارث و زیارت اصحاب ابی عبد اللَّه علیه السّلام می گویی
(السلام علیکم یا انصار رسول اللَّه و امیر المؤمنین و فاطمه و الحسن و الحسین علیهم السلام)
و همین آیه یکی از آیات داله بر رجعت است.
قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ استفهام تقریری است که البته باید اقرار باین معاهده و میثاق بکنند.
وَ أَخَذْتُمْ عَلی ذلِکُمْ إِصْرِی اصر بمعنی بار سنگین است و از این جهت اطلاق
ص: 266
بر تکلیف شاق مشکل میشود در آیه شریفه وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا سوره بقره آیه 286.
و اطلاق بر معصیت میشود در حدیث است
(اذا ساء السلطان فعلیه الاصر و علیکم الصبر)
مجمع البحرین، و مراد اینجا عهد مشدّد است که بسیار مورد اهمیت است.
قالُوا أَقْرَرْنا اعتراف نمودند تمام انبیاء باین معاهده و میثاق و البته آنها نظر بمقام عصمت و نبوت وفاء باین عهد نمودند که تمام بشارت بآمدن رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بامت خود دادند و خواهند نمود، در دوره رجعت در دنیا بر میگردند و نصرت مینمایند.
قالَ فَاشْهَدُوا بعضی گفتند خطاب بملائکه است که شاهد بین خدا و انبیاء باشند و در بعض اخبار هم اشاره دارد لکن ظاهر آیه خطاب بخود انبیاء است که شاهد بر این معاهده باشند چنانچه خداوند هم شاهد بر آن هست.
وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ و از این جمله اهمیت این موضوع معلوم میشود که مسئله نبوّت حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم عدل مسئله توحید است در آیه شَهِدَ اللَّهُ
فَمَنْ تَوَلَّی بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (82)
تولی بمعنی اعراض است و مراد اعراض انبیاء نیست زیرا مقام عصمت آنها مانع از آن است بلکه مراد اعراض امتهای آنها است از یهود و نصاری و امثال آنها و گذشت که ابلاغ بامم جزو میثاق بوده و بر طبق آن هم اخبار ناطق است، در مجمع از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که فرمود
(لم یبعث اللَّه نبیا آدم و من بعده الّا اخذ علیه العهد لئن بعث اللَّه محمدا و هو حیّ لیؤمننّ به و لتنصرنّه و امره
ص: 267
بان اخذ العهد بذلک علی قومه).
فَمَنْ تَوَلَّی کسانی که از این معاهده اعراض نمودند و برگشتند و پشت پا زدند باین میثاق و نقض عهد کردند چنانچه معنی تولّی همین است در قرآن در موضوع حضرت موسی در موقعی که عصی اژدها شد میفرماید وَلَّی مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ نمل آیه 10 و آیات دیگر.
بعد ذلک بعد از عهد و میثاق محکم فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ فسق در اینجا مرتبه شدیده کفر است چون فسق بمعنی کار قبیح و زشت و فحشاء است و البته نقض عهد الهی با این همه تأکیدات و اینکه مقصود مهمّ از ارسال رسل بوده بسیار قبیح و زشت است و اینها از سایر طبقات کفار با این هم بشاراتی که بآنها داده شده بمراتب بدتر و عقوبت آنها شدیدتر است بالاخص علماء و دانشمندان آنها که از کتب خود این بشارات را درک کردند و حقانیت پیغمبر اسلام را فهمیدند و از روی لجاج و عصبیت و حبّ ریاست و علاقه بزخارف دنیوی انکار کردند.
أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (83)
آیا پس از این همه تأکیدات و ادله و براهین غیر دین حقّه الهیه را طلب میکنند و حال آنکه از برای خدا اسلام آورده هر کس که در آسمانها و در زمین هست چه بطوع و رغبت و چه از روی کره و بی میلی و بسوی خدا است بازگشت آنها أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ همزه استفهام انکاریست یعنی نباید غیر دین خدا را طلب نمود، و این جمله شامل تمام ادیان باطله میشود زیرا دین خدا منحصر
ص: 268
است بدین اسلام إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ آل عمران آیه 17، وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ آل عمران آیه 79.
کلمه یبغون از ماده بغاء بضم باء بمعنی طلب و مراد یبغون ای یطلبون و بکسر باء بمعنی زنا است.
وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کلمه اسلم بقرینه جمله قبل مراد همین دین اسلام است نه تسلیم افعال الهی، و مراد از مَنْ فِی السَّماواتِ ملائکه هستند، و مراد از و الارض مسلمین هستند نه جمیع افراد بشر اگر چه لفظ من فی الارض شامل جمیع میشود لکن مسلما کسانی که غیر دین اللَّه یبغون و یطلبون خارج شده اند از عموم و آنها جمیع فرق باطله هستند. و مراد از اسلم نه مجرد اعتراف بوجود الهست تا بگویی که اغلب کفار سوای طبیعی را شامل میشود زیرا صدق اسلم بر غیر معتقد بجمیع عقائد حقّه مشکل بلکه ممنوع است.
طوعا مثل ملائکه و مؤمنی که از روی مشاهده معجزات و اخلاق انبیاء و ادلّه و براهین با رغبت هر چه تمام تر ایمان آوردند.
و کرها مثل کسانی که از ترس جان و مال خود یا بطمع ریاست یا منافع مادی ایمان آوردند و این معنی شامل منافقین نمیشود زیرا آنها اظهار ایمان کردند و لکن در باطن کافر بلکه اشد مراتب کفر را داشتند.
وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ تمام شماها از مؤمن و کافر بالطوع یا بالکره بازگشت بخدا خواهید نمود و در محکمه عدل بپاداش اعمال خود خواهید رسید ان خیرا فخیر و ان شرّا فشرّ.
ص: 269
قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسی وَ عِیسی وَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (84)
بگو ای پیغمبر اکرم بکسانی که غیر دین الهی را طلب میکنند که ما مسلمانان ایمان آورده ایم بخدا و آنچه بر ما نازل فرموده از قرآن و احکام و آنچه نازل فرمود بر ابراهیم و اسمعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط یعقوب و آنچه بموسی و عیسی و جمیع پیغمبران عنایت فرموده فرقی بین احدی از آنها نمیگذاریم و در اوامر الهی تسلیم هستیم.
در آخر سوره بقره در ذیل آیه شریفه آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ در همین کتاب شرح مفاد این آیه بیان شده و چند جمله در اینجا متذکر میشویم.
1- مراد از نبیّون جمیع انبیاء غیر مذکورین در آیه است مثل آدم، شیث، نوح، هود، صالح، لوط، هارون، داود، سلیمان، شعیب، یحیی، زکریّا، ذی الکفل یونس، ادریس و انبیایی که باسامی آنها در قرآن تصریح نشده بلکه شامل مذکورین در آیه میشود از باب ذکر عام بعد الخاص.
2- مراد از اسباط دوازده سبط یعقوب از بنی اسرائیل هستند مثل حضرت یوسف لکن گذشت که سایر اولاد یعقوب لیاقت نبوت نداشتند بجهت آن معامله که با یوسف کردند و دروغی که بیعقوب گفتند و افترایی که بیوسف بستند که نسبت سرقت باو دادند فقط ابن یامین ممکن است آنهم دلیلی نداریم ولی در اولادهای
ص: 270
آنها البته تا زمان موسی و عیسی بودند و دارای مقام نبوت هم بودند و زمین خالی از حجّت نبوده و نوعا آنها گرفتار شکنجه کفار و بنی اسرائیل بودند چنانچه در مطاوی کلمات قبل اشاره شده.
3- فرق بین ما انزل و بین ما اوتی که در حق پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و حضرت ابراهیم علیه السّلام تا زمان موسی علیه السّلام تعبیر بما انزل فرموده و در حق موسی و عیسی و سایر نبیّین تعبیر بما اوتی شاید این باشد که مفاد ما انزل علاوه از تصدیق ایمان بآن عمل کردن بدستورات هم هست و دین اسلام تا قیامت باقیست و ملت ابراهیم و سنن آن هم در این شریعت ثابت و متابعت آن واجب است چنانچه گذشت و اما شرایع منسوخه مثل شریعت آدم و نوح و موسی و عیسی و انبیایی که موظف بآنها بودند فقط تصدیق آنها و اینکه از جانب حق بودند و آنچه بآنها داده شده تماما حق و صدق است لازم است، و اما عمل بر طبق آنها جایز نیست چون امد آنها تمام شده و شریعت آنها نسخ گردیده و مدت آنها منقضی شده.
وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ (85)
و کسی که طلب کند و اختیار کند دینی غیر دین اسلام پس از او پذیرفته نخواهد شد و او در عالم آخرت جزو زیانکاران است.
وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً دین عبارت از مجموعه اموریست از عقائد و اخلاق و وظائف عملیه که انسان اختیار میکند و علاقه مند میشود و متدیّن بآنها میگردد، و غیر اسلام شامل میشود جمیع ادیان باطله را از دین یهود، نصاری، مجوس، مشرکین و غیر اینها.
فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ عدم قبول نه مجرد رد است بلکه موجب عذاب و خلود
ص: 271
در جهنم میشود، و از این آیه شریفه استفاده میشود که اگر کسی بعض احکام اسلام را هم معتقد نباشد و لو اکثر آنها را قبول داشته باشد در این حکم شریک است زیرا گفتیم دین عبارت از جمیع امور دینی است و مرکّب ارتباطیست یک جزء آن اگر نباشد اسلام نیست و مشمول نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ میشود و اغلب کسانی که امروز دعوی اسلام میکنند بسیاری از قواعد اسلامی را زیر بار نمیروند و قبول ندارند و فوج فوج از اسلام خارج میشوند و ملتفت نیستند.
وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ خسران بمعنی زیان و اینکه سرمایه از دست رفته باشد، و از این جمله استفاده میشود که عمل خیری هم اگر از آنها سرزند مثمر ثمره نیست و مفید فائده و مقبول درگاه احدیت نمیشود.
کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (86)
چگونه خداوند هدایت میکند کسانی را که اولا ایمان آوردند و شهادت برسالت حضرت رسول و حقانیت او دادند و مشاهده آیات بیّنات نمودند سپس کافر شدند و خداوند ظالمین را هدایت نمیفرماید.
کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ کیف از ادات استفهام است و استفهام انکاریست یعنی نمیشود و ممکن نیست که خداوند همچه شخصی را هدایت کند زیرا در هدایت دو چیز لازم است: یکی فاعلیت فاعل که هادی باشد و دیگر قابلیت قابل که مهدی باشد و کسی که مرتد شد بعد از آنی که حجت بر او تمام شد و براهین واضحه و ادله محکمه متقنه و آیات بینات را مشاهده کرده باز دست برداشت معلوم است که از روی
ص: 272
عناد و لجاج و عصبیت بوده البته قبول هدایت نمیکند و هدایت نمیشود و لو فاعلیت فاعل از هر جهت تمام باشد.
قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ آیه عام است و لو شأن نزولش در مورد شخص خاصّی باشد چنانچه در مجمع از حضرت صادق علیه السّلام نقل کرده که در مورد حارث بن سوید بن صامت انصاری بود که محذر بن زیاد بلوی را بحیله و مکر کشت و فرار کرد و بکفار مکه ملحق شد و شامل هر دو قسم مرتد ملی و فطری میشود، و بعضی مفسرین توهّم کردند که ایمان ایمان ظاهری بوده نه باطنی و لکن خلاف ظاهر است زیرا این منافق میشود نه مؤمن و آیه میفرماید بَعْدَ إِیمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ بیان ایمان است که حقیقت ایمان همان شهادت بحقانیت پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و تصدیق بجمیع ما جاء به النبی است.
وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ یعنی امور واضحه روشن که جای ریب و شکی در آنها نباشد بمشاهده معجزات و نزول آیات و مشاهده حالات و اخلاق نبیّ اکرم و البته چنین آدم بسیار فرق دارد با آن کفاری که مشاهده معجزات و اخلاق نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلم را نکردند و آیات را استماع ننمودند.
وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ کسی که دانسته و فهمیده بخود ظلم کند و خود را در معرض عذاب ابدی درآورد قابلیت هدایت ندارد و خدا او را هدایت نمیفرماید.
أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ (87)
این قوم کفار بعد از ایمان که قابلیت هدایت ندارند جزای آنها لعنت خدا و ملائکه و جمیع ناس بالتمامی است.
ص: 273
اولئک اشاره بقوم کفروا بعد ایمانهم است جزائهم پاداش کفر آنها است أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ لعنت دوری از رحمت الهی است که بوی رحمت بمشام آنها نمیرسد.
و الملائکة لعنة ملائکه نفرین آنها است که خداوند آنها را از رحمت واسعه بی بهره نماید.
و الناس که آنها هم طلب کنند بعد رحمت را از اینها.
اجمعین ممکن است بیان الناس باشد یعنی جمیع ناس از کافر و مسلم و ممکن است بیان هر سه باشد: خدا و جمیع ملائکه و جمیع ناس، و شاید ظاهر همین باشد.
کفار همه کسی را لعنت نمیکنند بلکه تمجید میکنند که دست از ایمان کشیده و بکفر روی آورده.
آنکه آیه نمیفرماید که جمیع ناس او را لعنت میکنند بلکه میفرماید اینها مستحق لعنة جمیع هستند بقرینه جزاؤهم مضافا اینکه کفار هم از همچه کسی که یک روز مؤمن و یک روز کافر و ثباتی در او نیست نکوهش میکنند.
خالِدِینَ فِیها لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ (88)
همیشه در لعنة یا جهنم معذّب هستند و عذاب آنها سبک نمیشود و آنها را مهلت نمیدهند.
خالِدِینَ فِیها ضمیر فیها ممکن است بلعنت برگردد که در آیه قبل
ص: 274
ذکر فرموده چنانچه مفسرین گفتند، ولی بعید نیست که مرجع جهنم باشد چون معهود ذهنیست زیرا کسی که مشمول لعنت خدا و ملائکه و ناس باشد البته جایگاه او در جهنم است.
لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ علاوه بر اینکه مخلّد در عذاب هستند عذاب آنها سبک نمیشود کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ نساء آیه 59 وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ در جهنم و عذاب مهلت هم نیست که یک ساعت عذاب از آنها برداشته شود، و بعضی مفسرین گفتند مهلت در توبه ندارند و بازگشت بدنیا از برای آنها نیست لکن خلاف ظاهر است.
إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (89)
مگر کسانی که بعد از کافر شدن توبه کنند و برگردند باسلام و خود را اصلاح کنند پس محققا خداوند آمرزنده و مهربان است.
إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ توبه مرتد برجوع باسلام است و آیه مطلق است شامل مرتد ملّی و فطری هر دو میشود و لو مورد مرتد ملّی است لکن مورد مخصص و مقید نمیشود و این آیه هم یکی از آیاتیست که دلالت دارد بر قبولی توبه مرتد.
و اصلحوا بعض مفسرین گفتند مراد اصلاح باطن است که قلبا ایمان بیاورد و عازم بر ثبات بر ایمان باشد و این خلاف ظاهر است زیرا کلمه تابوا بر این مطلب تام الدلاله است و بدون این صدق توبه نمیکند.
و بعضی گفتند مراد اصلاح عمل است که نماز و روزه و امثال آنها این هم تمام نیست زیرا شرط قبولی توبه نیست آنها هم یک تکالیفی است راجع بخود بلکه
ص: 275
ظاهر اینست که اسلام مرتد با اسلام سایر کفار تفاوت دارد زیرا کفار اگر اسلام آوردند بمقتضای
(الاسلام یجب ما قبله)
آنچه فساد در دوران کفر کردند گذشت میشود و لکن مرتد باید هر فسادی که در زمان ارتداد نموده تدارک کند نماز و روزه ها را قضاء کند، مال هر کسی را برده یا بکسی اذیت نموده رد کند، اگر محکوم بقصاص بادیه یا کفارات یا سایر تکالیف بوده باید تمکین شود و امثال اینها فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ تفسیرش واضح است و سابقا ذکر شده.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ (90)
محقّقا کسانی که پس از ایمان کافر شدند و زیاده روی کردند در کفر هرگز توبه آنها قبول نخواهد شد و آنها گمراهان هستند.
جماعتی باین آیه استشهاد کردند که توبه مرتد قبول نمیشود لکن این حرف خلاف تحقیق است زیرا ادله اربعه: کتاب، سنّة، اجماع و عقل قائم است بر قبولی توبه، بلکه می گوییم اگر توبه مرتد قبول نشود آیا مکلف بتکالیف شرعیه مثل نماز و سایر عبادات هست یا نیست اگر بگویی هست تکلیف ما لا یطاق لازم میآید زیرا ایمان شرط صحت کلیه عبادات است و اگر نیست خلاف ضرورت اسلام است، بعلاوه این آیه هم دلالت بر عدم قبول توبه مرتد ندارد ببیانی که در شرح الفاظ آیه ذکر میشود.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ مراد ارتداد است که اولا مؤمن بود سپس کافر شد و احتیاج بتأویلات بعض مفسرین نداریم که بگوئیم ایمانش ظاهری بوده
ص: 276
و در واقع منافق بوده زیرا خلاف ظاهر آیه است و منافق را تعبیر بایمان نمیکنند بلکه اشدّ کفار است و همچنین بعضی گفتند این در مورد یهود است که قبل از بعثت بشارت بآمدن آن حضرت میدادند و پس از بعثت انکار نمودند اینهم خلاف ظاهر آیه است زیرا یهود ایمان نیاوردند بلکه میگفتند که ایمان میآوریم پس از بعثت او.
ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً ازدیاد کفر با توبه مرتد که مورد بحث بود نمیسازد زیرا مرتد اگر توبه کند کفر را نابود میکند نه آنکه ازدیاد کند و این جمله دلالت دارد که تا آخر عمر روز بروز کفر او شدیدتر میشود.
لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ زمان معاینه مرگ است چنانچه در آیه شریفه میفرماید وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّی إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ الایة نساء آیه 22، و در حقّ فرعون میفرماید حَتَّی إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ تا آنجایی که میفرماید آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ الایة یونس آیه 90 و 91، و اخبار هم در این مورد رسیده که
(التوبة قبل المعاینة).
وَ أُولئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ گمراهی اینها اینست که نه در دسته کفار هستند زیرا برگشتند و نه در دسته مسلمین زیرا توبه نشد یعنی بدون عقیده بهیچ طرفی هستند و همین است معنی گمراهی.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدی بِهِ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ (91)
محقّقا کسانی که کافر شدند و بکفر از دنیا رفتند اگر باندازه سعه ارض طلا داشته باشند و فدی دهند از آنها قبول نخواهد شد و عذاب دردناک برای آنها است
ص: 277
و ناصر و معینی برای آنها نیست.
مسئله فدی در جهاد با کفار است که مسلمین موقعی که اسیر از کفار میگیرند و میآورند حکم غلام و کنیز دارند و بین مجاهدین قسمت میکنند و جزو غنائم هستند مگر آنکه خود آن کفار فدی دهند یعنی چیزی طبق نظر رئیس مسلمین تقدیم کنند یا یکی از بستگان آنها فدی دهند و آزاد شود و آیه شریفه در مقام اینست که موضوع فدی مختص باین دنیا است در آخرت فدی قبول نمیشود و از عذاب برای او نجاتی نیست لذا میفرماید إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا و این شامل جمیع کفار از مشرکین و اهل کتاب و نواصب و خوارج و غلات و مرتدین و کسانی که در حکم کفار هستند از مخالفین و معاندین و جمیع فرق ضالّه حتی غیر اثنی عشریه از فرق شیعه میشود وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ بهمان عقیده باطله از دنیا رفتند و توبه نکردند و بشرف اسلام مشرف نشدند.
فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ کلمه عام است شامل جمیع میشود بدون استثناء مِلْ ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً قضیه فرضیه است آنهم فرض محال و الّا کسی که از این دنیا رفت بقدر فلسی مالکیت ندارد وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادی کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ انعام آیه 94، بعلاوه در دنیا هم محال است کسی بقدر ملاء الارض طلا داشته باشد بلکه طلا باین مقدار محال است وجود پیدا کند پس این آیه تقدیر فی تقدیر فی تقدیر کلها محال.
وَ لَوِ افْتَدی بِهِ از کلمه لن که برای نفی تأبید است و کلمه لو که امتناعیه است استفاده میشود که اگر بر فرض محال همچه فدایی باشد هرگز مورد قبول واقع نمیشود بلکه چیزی که در قیمت سبب نجات میشود ایمان و عمل صالح است و تقوای از معاصی.
أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ لام اختصاص است که عذاب دردناک اختصاص باینها
ص: 278
دارد و گذشت که جمیع عذابها دردناک است لکن البته مراتب دارد و جمیع اهل عذاب گرفتار عذاب دردناک هستند لکن البته متفاوت هستند بمراتب کفر و ازدیاد معاصی.
وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ نفی شفاعت میکند زیرا شفاعت شفعاء مختص باهل ایمان است که قابلیت رحمت و مغفرت داشته باشند و امّا کفار و کسانی که در حکم کفار هستند علاوه از اینکه شفیع و ناصر ندارند بلکه شفعاء قیامت خصم آنها هستند ویل لمن شفعائه خصمائه.
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (92)
هرگز نائل نمیشوید ببرّ و احسان و تفضّل الهی تا اینکه انفاق و بذل کنید از چیزهایی که دوست میدارید و علاقه مند هستید بآنها و آنچه انفاق میکنید سپس خداوند دانا است بآن و از بین نمیرود و بجزای آن میرسید.
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ لن برای نفی تأیید است که بفارسی تعبیر بهرگز میشود و (نیل) بمعنی رسیدن است بمقصود و برّ بمعنی احسان بغیر است و از این قبیل است برّ بوالدین در مقابل عقوق و برّ باخوان دینی وصله ارحام و نحو آنها، و فرق بین برّ و احسان این است که احسان اعم است از احسان مالی و جاه و غیر آنها لکن البرّ اعطاء چیزی است که بغیر از مال و جاه و مقام شود.
احسان و تفضل الهی در دنیا و آخرت منحصر بانفاق نیست جمیع عقائد حقه و اخلاق فاضله و اعمال صالحه مورد تفضلات الهی میشود چنانچه مفاد بسیاری از
ص: 279
آیات است مثل آیه شریفه فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ الایه و غیر آن از آیات بسیار، و مفاد اخبار است مثل حدیث معروف
(الناس مجزیون باعمالهم ان خیرا فخیر و ان شرّا فشرّ)
و غیر آن و این آیه منحصر میکند نیل به آنرا بانفاق از آنچه دوست میدارند.
ممکن است گفته شود که الف و لام البرّ از برای عهد باشد یعنی آن برّ و احسانی که برای انفاق و صدقات خداوند مقرّر فرموده نمیرسد بآن مگر بانفاق از آنچه دوست میدارید. و ممکن است الف و لام جنس باشد که شامل جمیع مثوبات دنیوی و اخروی شود و البته اگر انفاق از محبوبها نباشد بجمیع آنها نائل نشود.
حَتَّی تُنْفِقُوا انفاق و لو ظاهر در انفاق مالیست لکن گذشت در اوائل سوره بقره ذیل آیه وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ اقسام انفاقات از انفاق علم و تلاوت و هدایت و ارشاد و جاه و مال از واجبات و مستحبّات چنانچه مفاد اخبار بود که تمام اینها مصادیق انفاق هستند و مؤید این معنی است در تفسیر این آیه در تفسیر علی بن ابراهیم است که مأخوذ از اخبار است که فرمود
(ای لن تنالوا الثواب حتی تردّوا الی آل محمد حقّهم من الخمس و الانفاق و الفی ء).
مِمَّا تُحِبُّونَ من تبعیضیه است دلالت دارد بر اینکه جمیع آنچه دوست میدارید لازم نیست انفاق کنید بلکه انفاقات شما باید از چیزهایی باشد که دوست میدارید و اگر مراد جمیع بود میفرمود حتی تنفقوا ما تحبون و ما موصوله است شامل جمیع محبوبات میشود حتی انفاق نفس و اولاد و عیال چنانچه ابی عبد اللَّه الحسین علیه السّلام در کربلا انفاق نمود، و مراد از تحبون چیزهاییست که انسان بآنها علاقه مند و دل بستگی دارد و مردم در این قسمت مختلف هستند.
ص: 280
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ ءٍ هر چه که انفاق میکنید از هر چه علاقه داشته باشید یا نداشته باشید.
فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ چون خداوند عالم بجمیع ما فی القلوب و بواطن انسان است و چیزی بر او مخفی نیست، و تعبیر بفاء برای این نیست که بعد از انفاق خدا عالم باشد بلکه برای اینست که بدانید خدا میداند و بقصد و نیت شما ثواب میدهد و احسان میفرماید و از بین نمیبرد.
کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلاًّ لِبَنِی إِسْرائِیلَ إِلاَّ ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلی نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (93)
هر طعامی بر بنی اسرائیل حلال بود مگر آن چیزی که اسرائیل یعقوب بر شخص خود حرام کرده بود قبل از آنی که تورات بر موسی نازل شود بگو ای پیغمبر بیهود که بیاورید تورات را و تلاوت کنید اگر شما راستگویانید.
کلمات مفسرین و مدارکی که از ابن عباس و کلبی و ضحاک و مجاهد و عکرمه و قتاده و حسن نقل میکنند اعتباری ندارد و احتیاج بنقل آنها نداریم.
بلی در تفسیر علی بن ابراهیم است که حضرت اسرائیل گوشت شتر را بر خود حرام کرده بود چون هر موقع که تناول میکرد عرق النساء باو اصابت مینمود.
و در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که مرض حاسره بر او هیجان مینمود، و از تفسیر عیاشی از آن حضرت همین مضمون را روایت کرده.
و توضیح کلام حسب آنچه از آیه و مفاد اخبار استفاده میشود اینست که یهود اعتراض نمودند بحضرت رسالت که چرا گوشت شتر را حلال نموده با اینکه در
ص: 281
تورات دارد که حرام است و از زمان اسرائیل و انبیاء بعد از او تا زمان موسی هم حرام بوده.
و خداوند این دعوی یهود را تکذیب فرموده که همچه حکمی در تورات نیست و بر بنی اسرائیل چه قبل از نزول تورات و چه بعد از آن حلال بوده فقط بر شخص یعقوب حرام بوده که بر خود حرام کرد چون موجب حدوث مرض یا شدّت مرض بر او میشد یا بنذر بر خود حرام کرده بود یا بوحی الهی، و البته مریض یا غیر مریض اگر چیزی بر او مورث حدوث مرض یا شدّت مرض شود حرام است مربوط بدیگران نیست و یهود چون میدانستند صدق فرمایش آن حضرت را که در تورات همچه حکمی نیست لذا از آوردن تورات و قرائت آن امتناع کردند و این یک حجّت بارزی شد بر یهود و معلوم شد که این حکم از مفتریات و مستحدثات آنها بوده، فعلا در ترجمه الفاظ آیه شریفه بپردازیم.
کُلُّ الطَّعامِ کل از ادات عموم است و طعام ما یطعم به است یعنی هر چه خرد نیست که طبیعت انسان بآن میل دارد و از طعم آن لذّت میبرد، و الف و لام الطعام جنس است و خود افاده عموم میکند لکن از روی اطلاق ولی چون مدخول کل واقع شده دلالت بر عموم از روی وضع است و احتیاج بمقدمات حکمت که برای اطلاق ذکر میکنند ندارد.
کانَ حِلًّا لِبَنِی إِسْرائِیلَ حلال در مقابل حرام است و شامل واجب و مستحبّ و مباح و مکروه میشود و بنی اسرائیل اولاد یعقوب هستند که دوازده قبیله بودند از دوازده پسران یعقوب.
إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلی نَفْسِهِ الّا استثناء منقطع است چون خود اسرائیل از بنی اسرائیل نبود و علی نفسه دلالت دارد بر اینکه این حکم از مختصات اسرائیل بوده و قبل از اسرائیل مثل اسحاق و ابراهیم و نوح و سایر انبیاء قبل و امتهای
ص: 282
آنها و انبیاء بعد از اسرائیل مثل یوسف و موسی و عیسی و داود و سلیمان و زکریا و یحیی و غیر آنها بر همه حلال بوده بر خلاف دعوی یهود که میگفتند بر همه حرام بوده، و تحریم اسرائیل بر نفس خود از باب تشریع نبوده بلکه از باب ضرری که بر او داشته یا بعهد و قسم بر خود حرام کرده یا بوحی که از احکام مختصه باو بوده مثل احکام مختصه بنبیّ اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم.
مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ یعنی این تحریم از احکام تورات نیست بلکه فقط بر شخص یعقوب حرام بوده در زمان خود یعقوب و تا زمان موسی مدّتهایی فاصله است.
قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها با اینکه اگر در تورات یهود هم بود دلیلیت نداشت چون تورات رائج محرّف است و مربوط بتورات موسی نیست لکن الزام خصم باو نمیشد چون آن را تورات موسی میپندارد ولی در همین تورات محرّف هم همچه حکمی نیست و نتوانستند بیاورند و کذب آنها ظاهر شد.
إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ ان شرطیّه است تصدق عن کاذبین مثل (ان کانت الشمس طالعة فالنهار موجود لکن لیس النهار موجودا فلم تکن الشمس طالعة) یعنی اینها که تورات را نیاوردند و تلاوت نکردند پس صادق در دعوی نیستند.
فَمَنِ افْتَری عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (94)
افتری دروغ بستن است غیر از کذب که دروغ گفتنست و اخص از دروغ است و گناهش بیشتر است بخصوص اگر بر خدا و رسول و امام باشد که مسلّما از گناهان کبیره است بلکه بسا موجب کفر میشود اگر بدعت در دین باشد.
ص: 283
و افتری هم دو قسم است: یک قسم از روی جهالت و نادانی است، و قسم دوم از روی عمد و علم و عناد است که مورد آیه است و البته این مفتری ظالم است هم ظلم بنفس که مورد عذاب ابدی میشود و هم ظلم بانبیاء که دروغ بآنها بسته و هم ظلم بدیگران که آنها را در ضلالت و گمراهی انداخته.
قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (95)
بگو بیهود و نصاری که خداوند راست فرموده در آیه قبل کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلًّا لِبَنِی إِسْرائِیلَ الایه پس باید شما متابعت کنید ملّة ابراهیم را که مستقیم بود و نبود از مشرکین.
گذشت در آیه شریفه ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً الایة آل عمران آیه 60، که یهود مدّعی بودند که ابراهیم علیه السّلام بر دین یهود بوده و نصاری مدّعی بودند که بر دین نصاری بوده و در قرآن میفرماید وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِیلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ آل عمران آیه 58، و گذشت که مراد از (حنیف) خالی بودن از افراط یهود و تفریط نصاری بلکه حد وسط که استقامت باشد که معنی حنیف است و تسلیم اوامر و تقدیرات الهی که معنای مسلم است و از این جهت دین مقدس نبوی دین اسلام شد زیرا خالی از افراط است که احکام سخت و صعب و طاقت فرسا ندارد چنانچه یهود دارند، و از تفریط که هیچگونه حکمی نباشد و بنده گان در شهوترانی و بی بند و باری آزاد باشند چنانچه مسلک نصاری است بلکه دین سمحه و سهله است یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ حج آیه 77.
ص: 284
وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ در این جمله تعریض بر یهود و نصاری است که ابراهیم را نسبت بخود میدهند خداوند سلب این نسبت را میفرماید به اینکه یهود و نصاری خالی از شرک نبودند یک جا میگویند اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ اعراف آیه 134، یک جا میگویند عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ توبه آیه 30، یک جا گوساله پرستیدند بلکه بعد از موسی تقلب در شرک داشتند تا زمان عیسی و بعد چنانچه از کتب وحی خودشان استفاده میشود و مکرر تذکر داده ایم. و در مذهب نصاری اصل دین آنها بر تثلیث است خداوند میفرماید ابراهیم مشرک نبوده بلکه یکتا موحّد بوده، یک جا میفرماید إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ انعام آیه 79، یک جا میفرماید أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنِیهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ بقره آیه 127، و غیر اینها از آیات وارده در شأن ابراهیم علیه السّلام.
إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدیً لِلْعالَمِینَ (96)
محقق است که اول خانه که برای افراد انسان قرار گرفت هر آینه خانه ای است که در مکه در حالی که با برکت است و وسیله هدایت اهل عالم است.
آنچه مستفاد از اخبار بسیاریست که در کافی و غیره نقل شده و میتوان منطبق بر قواعد هیئت نمود اینست که کره زمین در جوف دریا بود و آب احاطه بجمیع اطراف زمین داشت و بتوسط باد امواج دریا بسیار شد و در اثر آن یک قسمت از زمین از آب خارج شد که فعلا یک ربع از کره زمین از آب خارج است و اول قطعه که از
ص: 285
آب خارج شده مسجد الحرام بود که کعبه در آن واقع و سپس بتدریج خارج شد تا کنون که یک ربع کره خارج شده، و ممکن است معنای دحو الارض که در اخبار دارد روز 25 ذی القعده بوده که اول مکه بود و سپس سایر بقاع همین معنی باشد و ممکن است که مکه را امّ القری گفتند بهمین مناسبت باشد و این معنی مثبتست بر اینکه معنای. للناس جهت استفاده زندگی باشد. و اما اگر مراد جعل بر عبادت باشد چنانچه از پاره اخبار استفاده میشود مراد از بیت کعبه معظمه است و دلیل بر این میشود که اول ساختمانی که روی زمین بنا شد کعبه بوده که حضرت آدم علی نبیّنا و آله و علیه السّلام قواعد آن را بنا کرد و طواف حول کعبه نمود و سپس انبیاء بعد از او تا زمان ابراهیم علیه السّلام که مأمور شد با اسمعیل بر آن قواعد جدران کعبه را بنا کند چنانچه قبلا در ذیل آیه شریفه وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ الایه بقره آیه 127 متذکر شدیم.
و تعبیر از مسجد الحرام بکلمه (بکّة) که بمعنی ازدحام است اینست که بواسطه کثرت جمعیت رجالا و نساء در حال طواف ازدحام زیادی است.
و در اخبارهم در باب صلوة اشاره دارد که تقدّم نساء بر رجال و جنب یک دیگر در حال صلوة در مسجد الحرام مانعی ندارد، و حکم بمنع تحریما یا تنزیها راجع بسائر اماکن است از جهت ازدحام ناس در مسجد الحرام.
و اینکه بعض مفسرین گفتند (بکة) منقلب (مکة) است میم قلب بباء شده هیچ مدرکیتی ندارد.
و کلمه مبارکا یا حال از بکة است چنانچه ظاهر است یا حال از بیت است که مرجع ضمیر وضع است.
و برکت یا دینی است یا دنیوی یا اخروی، اما دینی اصل هدایت بدین حق چه در زمان آدم و ابراهیم و چه در عصر خاتم و چه در زمان ظهور حضرت مهدی
ص: 286
صلوات اللَّه علیهم اجمعین در آنجا بوده.
و اما دنیوی تمام نعمتهای الهی از اطراف بآنجا حمل میشود چنانچه گذشت در دعای حضرت ابراهیم علیه السّلام فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ سوره ابراهیم آیه 37.
و امّا اخروی که مشمول مثوبات حج میشوند در آخرت. و تمام این فیوضات دوام و ثبات دارد.
و این بکّة وسیله هدایت و ارشاد و دلالت بر اصلاح کلیه اهل عالم از امور دنیا و آخرت است و بر طبق همین معنی اخباری در برهان نقل شده.
فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ (97)
در آن بیت نشانه ها واضح و هویدا است و ایستگاه ابراهیم است و هر کس در آنجا وارد شود ایمن میگردد و حقّ واجب الهی است بر جمیع ناس که حج بیت کنند هر کس استطاعت و تمکن از رفتن آن را پیدا کرد و هر کس کافر شد و امتناع از رفتن نمود محققا خداوند بی نیاز است از جمیع عالمین.
فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ آیات واضحه در بیت و بکّة و حرم و مکه و مسجد الحرام دو قسم است یکی آثاریست که خداوند در آن قرار داده مثل حجر الاسود که در حدیث است
(نزل الحجر الاسود من الجنّة و هو اشدّ بیاضا من اللبن فسودته خطایا بنی آدم)
، (مجمع البحرین) و تاویلاتی از برای این حدیث کرده اند مثل اینکه مراد تمثیل بجواهرات
ص: 287
بیضاء باشد و اینکه معاصی تأثیر در جمادات میکند چه رسد بقلوب یا اینکه حجر تحمل معاصی کسانی که استلام میکنند میکند و مکفر خطایای آنها میشود یا اینکه دستهای گنهکاران او را سیاه نموده.
و بنظر میرسد که حدیث را بر ظاهرش بگذاریم و تأویلات را کنار گذاریم و حطیم که بین حجر الاسود است و باب کعبه و افضل بقاع است چنانچه از حضرت صادق علیه السّلام مرویست فرمود
(هو ما بین الحجر الاسود و الباب قیل لم سمّی الحطیم قال لأنّ الناس یحطم بعضهم بعضا و هو الموضع الذی تاب اللَّه علی آدم و ان تهیأ لک ان تصلی صلوتک کلّها الفرائض و غیره عند الحطیم فافعل فانه افضل بقعة علی وجه الارض و بعده الصلاة فی الحجر افضل). (مجمع البیان)
و حجر اسمعیل که بعد از حطیم افضل بقاع است چنانچه ذکر شد.
و رکن یمانی، از آن حضرت مرویست فرمود
(الرکن الیمانی بابنا الذی ندخل منه الجنة). (مجمع البیان)
و ماء زمزم، مرویست
(من روی من ماء زمزم احدث له به شفاء و صرف عنه داء). (مجمع البیان)
و مستجار و بین رکن و مقام که از ابی حمزه ثمالی از حضرت سجاد علیه السلام روایت کرده
(قال قال لنا علی بن الحسین علیهما السلام ایّ البقاع افضل فقلنا اللَّه تعالی و رسوله و ابن رسوله اعلم فقال لنا افضل البقاع بین الرکن و المقام و لو انّ رجلا عمر ما عمر نوح الف سنة الّا خمسین عاما یصوم النهار و یقوم اللیل فی ذلک المکان ثمّ لقی اللَّه تعالی بغیر ولایتنا لا ینفعه ذلک شیئا) (مجمع البیان)
و غیر اینها از آیات.
قسم دوم از آیات باهرات آثاریست که از این خانه ظاهر شد مثل قصّه اصحاب فیل و ابرهة و حضرت عبد المطلب و قصّه یزید و سایر کسانی که قصد سویی بکعبه
ص: 288
معظمه نمودند تماما آیات بیّنات است.
و محل ولادت خاتم انبیاء و بعثت آن حضرت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و طلوع اسلام و نزول قرآن و ولادت امیر المؤمنین علیه السّلام در جوف کعبه و ولادت صدیقه طاهره سلام اللَّه علیها و توجه عموم مسلمین و مطابقه کعبه با بیت المعمور و بودن مواقف در اطراف آن مثل عرفات، مشعر، منی و عدم پرواز کبوتران بر کعبه و غیر اینها از آثار کثیره که در آن ظاهر میشود.
مَقامُ إِبْراهِیمَ صفت بیت است و ممکن است مراد محل قیام ابراهیم علیه السّلام بر سنگ که جای قدمش در آن سنگ ظاهر است باشد و ممکن است مراد سکونت ابراهیم در مکه مشرفه باشد بلکه بسیاری از انبیاء که بطواف آن نائل شدند و گذشت در ذیل آیه شریفه وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّی شرح مقام.
وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً ظاهر اینست که مراد امنیت تشریعی باشد که هر که پناه برد بکعبه و داخل حرم شد که حدود آن در اطراف مکه معین است کسی حق ندارد متعرض او شود و لو جرمش بسیار باشد یا قتل نفس کرده باشد یا سرقت کرده باشد که موجب حدّ شود بلی با او معامله و معاشرت نشود تا ناچار از حرم خارج شود آن گاه او را گرفته و اقامه حدّ بر او کنند لکن اگر در خود حرم قتل و سرقت شد همانجا اجراء حد میشود حتی طیور، وحوش، سباع در حرم مأمونند کسی نباید متعرّض آنها شود حتی گیاه حرم و حشرات هم بر محرم حرامست قطع و دفع آنها فی الجملة و بر طبق این اخبار بسیار از حضرت باقر و صادق علیهما السلام وارد شده و در فقه متعرض هستند.
و ممکن است مراد ایمن بودن از خزی دنیا و عذاب آخرت باشد بشرط ایمان چنانچه از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده. (مجمع البیان) و ممکن است مراد این باشد که در زمان جاهلیت مشرکین متعرض کسی که
ص: 289
پناه بخانه کعبه میبرد نمیشدند و لو جرمش بسیار بود و اسلام هم این را امضاء فرمود چنانچه بعض مفسرین گفتند و مانعی ندارد حمل بر عموم کنیم و هر یک مصداق باشد وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ لام اختصاص است حق واجب الهیست بر تمام افراد حج بیت اللَّه در تمام عمر یک مرتبه و حج یکی از ارکان مهمه اسلام است، و اخبار در فضیلة حج و اهمیّة آن و مثوبات آن و عقوبت تارک آن بسیار است، در اول کتاب حج در جواهر نقل فرموده مراجعه شود و نقل آنها از عهده این تفسیر خارج است و موجب تطویل میشود حتی از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود
(بنی الاسلام علی خمس: الصلاة و الزکاة و الحج و الصوم و الولایة الخبر
و قبلا متعرّض یک قسمت از آنها شدیم:
مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا سه قسم استطاعت داریم: 1- استطاعت مالی کسی که مالیه اش بمقداری باشد که علاوه از لوازم زندگی از نفقه و خانه محل سکونت و اینکه چون برگردد بتواند امر معاش خود را اداره کند بمقدار ایاب و ذهاب حج داشته باشد واجب است مشرف شود و اما تمکّن از مخارج زیارت مدینه و اماکن مشرفه و تهیه سوقات و مخارج دید و بازدید شرط نیست یا کسی که بدون تحمل منّت باو بذل کنند آنهم بر او واجب میشود و این استطاعت شرط وجوب حج است و بدون آن واجب نیست.
2- استطاعت بدنی که مریض و علیل و ضعیف و عاجز نباشد بطوری که بتواند و لو باعانت غیر انجام وظیفه کند در این صورت اگر مأیوس از برء است باید نایب بگیرد و اگر امیدوار است باید صبر کند تا خود متمکن گردد.
3- استطاعت خارجی که مانعی از طرف دولت یا دشمن یا قطاع الطریق نباشد که این احکام مخصوصه دارد و قبلا متعرّض شدیم در ذیل آیه فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ الایه.
ص: 290
وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ کفر در اینجا بمعنی ترک است از روی بی اعتنایی و بی اهمیتی یا انکار وجوب حج که انکار ضروری دین اسلام است که امروز بسیاری از مردم حج را منکر هستند مخصوص متجددین و میگویند نباید کسی پول خود را بردارد و برود مصرف اعراب کند بلکه بسیاری از ضروریات را انکار میکنند مثل نماز، زکاة، صوم، خمس، اجراء حدود و غیر اینها و البته اینها نجس هستند و مرتد و از دین اسلام خارج هستند.
و ممکن است ترک مطلق باشد زیرا کفر مراتبی دارد و در مجلد اول در ذیل آیه شریفه إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ در اوائل سوره بقره متعرّض شدیم.
و غنی دو معنی دارد یکی مشهوریست بمعنی سلب احتیاج و از صفات سلبیه بشما رفته. و یکی معنای حقیقی است که در مقام خود تحقیق کرده ایم بمعنی دارایی جمیع کمالات که اعظم جمیع صفات ذاتیه است و شامل تمام آنها است و لازمه آن سلب عیب و نقص و احتیاج است.
و مفاد این جمله اینست که نه فعل حج بر خداوند نفعی دارد که از ترک آن این نفع از کیسه خدا رفته باشد و نه ترکش بر او ضرر و خسارتی وارد میکند نفع و ضررش راجع بخود بنده است چه منافع دنیوی و چه اخروی که عاید فاعل میشود و چه مضارّ دنیوی و چه اخروی که بر تارک آن متوجّه میگردد.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلی ما تَعْمَلُونَ (98)
بگو ای اهل کتاب برای چه کافر میشوید بآیات الهی و حال آنکه خداوند شاهد و حاضر است بر آنچه عمل میکنید و گواه است بر کارهای شما.
ص: 291
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ خطاب بپیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که او مخاطب قرار دهد اهل کتاب را و نفرمود یا اهل الکتاب نوع استخفافیست بآنها زیرا با مشاهده معجزات از روی عناد و عصبیت کافر میشوند چنانچه در مواردی که خداوند آنها را مخاطب میفرماید نوع تلطّفیست که باعث بر ترغیب و تحریص بر ایمان شود.
و مراد از اهل کتاب یهود و نصاری هستند و لکن مجوس در احکام با آنها شرکت دارند و اینها را اهل کتاب گفتند با اینکه تورات و انجیل اصلی در دست آنها نیست و از بین رفته و اینکه در دست آنها است محرف و مجعول و مفتریات است برای اینست که خود را منتسب بموسی و تورات او و عیسی و انجیل او می پندارند کانّه میفرماید ای کسانی که خود را اهل کتاب می پندارید و در این کتاب محرف خود هم نشانه ها و علامات نبوّت نبیّ اسلام را مشاهده کرده اید و معجزات آن حضرت را از قرآن و غیر آن می بینید.
لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ استفهام توبیخی است زیرا حجّة بر آنها تمام است و راه عذری ندارند و اینها غیر از مشرکین هستند زیرا مشرکین میگویند ما نه موسی و نه عیسی و نه کتاب آنها را معتقدیم ولی اینها این حرف را نمیتوانند بگویند و بالجمله مراد از اهل کتاب کسانی هستند که معتقد بنبیّ صاحب کتابی از انبیاء سلف باشند مثل یهود که معتقد بموسی آورنده تورات و داود آورنده زبور و نصاری بعیسی آورنده انجیل هستند ولی در صغرای کتاب با مسلمین اختلاف دارند میگویند که تورات موسی و زبور داود و انجیل عیسی همین است که در دست ما است و مسلمین انکار میکنند و میگویند اینکه در دست شما است از مجعولات است و کتب آنها غیر از این است و از بین رفته و مع ذلک همین کتابها که معتقدید کتب آسمانی است حجّت کاملیست بر حقانیت اسلام و پیغمبران از جهت اشتمال آنها بر بشاراتی که از آمدن نبیّ اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بصفات و اسم و خصوصیات آن داده.
ص: 292
وَ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلی ما تَعْمَلُونَ شهید صفت مشبّه بمعنی شاهد یعنی حاضر مقابل غائب و فرق بین حاضر و شاهد عموم و خصوص مطلق است که هر شاهدی حاضر هم هست و لا عکس زیرا ممکن است حاضر باشد و بر طبق آن شهادت ندهد.
و عمل سه قسم است: عمل قلبی از امور اعتقادی و عمل نفسی از اخلاقیات و عمل جوارحی از افعال خارجیه و خداوند عالم بهمه آنها و شاهد بر همه آنها است لا تَخْفی مِنْکُمْ خافِیَةٌ الحاقة آیه 18.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (99)
بگو ای اهل کتاب چرا مانع میشوید از راه الهی راه حق کسانی را که ایمان آوردند و میخواهید و میطلبید از آنها راه کج و انحراف از حق را با اینکه خود شما حقانیت را دست آورده اید و خداوند غافل نیست از آنچه میکنید.
توضیح کلام اینکه اهل ضلال که در مقام اضلال مؤمنین کوشش دارند بر چند قسم هستند: یک قسم آنان که تبلیغات سوء دارند و دعوت میکنند آنها را بدین خود مثل تبلیغات مسیحی ها و بهائیها و سایر فرقه ضالّه و یک قسم الغاء شبهات در دین اسلام میکنند که مسلمین در اسلام شک کنند و از اسلام بیرون روند و لو بکیش آنها در نیایند. یک قسم ایجاد اختلاف بین آنها تا ضعف آنها زیاد شود و قوّه و قدرت آنها کم گردد تا بتوانند بر آنها مسلّط گردند، یک قسم تطمیع آنها بزخارف دنیوی از مال و جاه و منصب تا از دین برای دنیا دست بردارند، یک قسم ترویج معاصی و تشویق بر قبایح و اشاعه فحشاء در بین آنها، یک قسم اشتغال آنها بامور
ص: 293
بی هوده از لهو و لعب و لغویات تا از تحصیل علم و کمال و عبادت آنها را باز دارند و غیر اینها از حیله ها و تزویرها که طرق شیطانیست و تمام اینها صدّ عن سبیل اللَّه است و این هم دو قسم است: تارة از روی جهالت است که حقانیت اسلام بر آنها معلوم نشده از روی تقصیر یا قصور، و اخری با علم بحقانیت اسلام از روی عناد و عصبیت است که اغلب رؤسای اهل ضلالت از این جهت است لذا خطاب میفرماید باهل کتاب.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ که آنها معجزات را مشاهده کرده اند و بشارات را در کتب خود دیده اند.
لِمَ تَصُدُّونَ صدّ بمعنی منع و جلوگیری است عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ سبیل اللَّه راه حق است که عبارت از دین اسلام است إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ آل عمران آیه 17 وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ آل عمران آیه 79.
من آمن اهل ایمان را که مسلمین باشند و این جمله مفعول تصدّون است. تَبْغُونَها عِوَجاً ابتغاء بمعنی طلب نمودن چیزی از غیر است چنانچه در آیه دارد ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ بقره آیه 203.
(عوج) بمعنی کج است و اینجا مراد راه کج و معوج است و راه کج بسیار است که تعبیر بسبل شیطان شده وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ انعام آیه 153، و راه حق یک راه است که صراط مستقیم است.
وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ ظاهرا اشاره بیهود است که در مدینه قبل از بعثت خبر میدادند و بشارت باهل مدینه که پیغمبری باین اوصاف در مکه در این زمان ظاهر میشود و هجرت بمدینه میفرماید و در کتب ما خبر داده شده و خیال میکردند که او از بنی اسرائیل باشد چون دیدند از بنی اسمعیل است از روی حسد و عداوت و عصبیت و لجاج انکار کردند و آیه و لو در این مورد باشد منافات با عموم ندارد.
ص: 294
وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ غفلت از عوارض است که بسا بر انسان عارض میشود مثل سهو و نسیان و شک و بکلّی از ذهن خارج میشود که هیچ توجه ندارد و خداوند محل حوادث نیست چون تغییر در ساحت قدس او روا نیست و تغییر از ذاتیات حوادث مادیست و واجب الوجود از حوادث عری و بریست.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ کافِرِینَ (100)
ای کسانی که ایمان آورده اید اگر شما گوش بگفتار اهل کتاب دهید و اطاعت آنها را بکنید شما را برمیگردانند پس از ایمانتان بکفر و کافر میشوید.
توضیح کلام اینکه تأثیر افعال در خارج منوط بدو چیز است باید فاعل تام الفاعلیة باشد و مؤثر تمام شرائط تأثیر در او موجود باشد و قابل هم باید تام القابلیة باشد و موانع تأثیر در او نباشد.
و لذا گفتند علّة تامّه مرکّب از سه چیز است وجود مقتضی و شرط و فقدان مانع و شرط هم جزو مقتضی است زیرا بدون شرط اقتضاء ناقص است.
خداوند در آیات قبل در مقام منع از مقتضی بود که اهل کتاب در مقام اضلال مؤمنین بر نیایند و در این آیه شریفه منع از قبول تأثیر است که مؤمنین تماس با اهل کتاب و کفار نگیرند و اظهار محبت با آنها نکنند و گوش بحرفهای آنها ندهند و اطاعت گفتار آنها را نکنند که خطر عظیم دارد که رفته رفته اینها هم مثل آنها میشوند و از دین برمیگردند چنانچه امروز و این عصر مسلمین کمال ارتباط را با کفار پیدا کرده اند و در بسیاری از امور تقلید آنها را میکنند و فسق و فجور آنها
ص: 295
در میان اینها شایع شده و فوج فوج از دین اسلام خارج میشوند و بطرف کفر میروند تا بکجا برسد لذا میفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ای کسانی که بهزار خون دلها و فداکاریها و زحمات پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اصحابش از ضلالت و کفر نجات یافتید و بشرف اسلام مشرف شدید إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مراد آن کفار و اهل کتابی هستند که در مقام اضلال شما هستند و تبلیغات سوء میکنند و امّا آنهایی که در این مقام نیستند و با دین شما کاری ندارند معاشرت با آنها تا اندازه ای مانعی ندارد.
یردّوکم که ارتداد از دین بسیار از کفر اولی سخت تر و عقوبتش بیشتر و احکامش مشکل تر است.
بَعْدَ إِیمانِکُمْ پس از این زحمات که ایمان آوردید.
کافرین کافر میشوید و تمام این زحمات بی اثر میشود بلکه نتیجه بعکس میدهد، خداوند ما را بر دین حق ثابت بدارد و از خطرات این دوره حفظ فرماید بحقّ محمد و آله صلّی اللَّه علیه و آله.
وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلی عَلَیْکُمْ آیاتُ اللَّهِ وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (101)
و چگونه کافر میشوید و حال آنکه شما کسانی هستید که آیات شریفه قرآن بر شما تلاوت شده و تشرّف خدمت حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلم پیدا کرده و بالعیان مشاهده نموده اید و کسی که چنگ زند و پناه برد و طلب حفظ کند از خدا البته براه مستقیم هدایت شود.
ص: 296
ادلّه بر حقّانیت دین و امور اعتقادیه نسبت باشخاص و نسبت بامور مختلف است و ما در مقدّمه کلم الطیب در مجلد اول بر هشت قسم کرده ایم.
1- دلیل عقلی مستقل مثل اثبات وجود صانع و توحید و صفات او و عدل و نبوّت عامّه و شرائط نبوت و لزوم خلیفه و غیر اینها.
2- عقلی غیر مستقل که محتاج است Ș˘șȘʠامری از خارج مثل نبوت خاصه که پس از مشاهده نبی و دعوی نبوت و وجود شرائط نبوت در او و فقدان موانع و اقامه معجزه عقل حکم میکند بنبوت او و کذلک امامت خاصه.
3- نصّ قرآن پس از ثبوت اینکه کلام اللَّه است.
4- نصّ خبر متواتر از نبی یا امام پس ثبوت نبوت و امامت و عصمت او.
5- ضرورت دین. 6- ضرورت مذهب.
7- نصّ خبر محفوف بقرائن قطعیه بر صدور از امام یا نبی.
8- اجماع جمیع علماء و البته کسانی که بحسّ و و جدان مشاهده معجزات میکنند و شرائط نبوّت و امامت را بالعیان می بینند حجّة بر آنها تمامتر و دلیل قویتر است تا آنکه بنقل قطعی درک کنند، لذا در آیه شریفه مورد تعجّب قرار میدهد کسانی که با مشاهده حسّیه مع ذلک کافر گردند و میفرماید:
وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ ای کسانی که بحسّ و و جدان مشاهده کرده اید و ایمان آورده اید چگونه کافر میشوید.
وَ أَنْتُمْ تُتْلی عَلَیْکُمْ آیاتُ اللَّهِ آیات قرآن را با اینکه اهل لسان هستید و عاجز هستید از آوردن مثل آن با کمال بلاغت و فصاحتی که دارید برای شما تلاوت شده.
وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ و مشاهده معجزات از او میکنید چه معجزات بدنیه مثل اینکه می بیند از عقب سر چنانچه از جلو می بیند و اینکه چشمش خواب میرود
ص: 297
و قلبش بیدار و اینکه بدنش سایه ندارد و پشه بر بدنش نمینشیند و مدفوعات او را زمین بلع میکند و احدی مشاهده نکرده و جنب هر طویل القامه بایستد بلندتر از آن میشود و هر لباسی بقامتش رساء میشود و بوی عرقش از هر عطری معطّرتر است حتی تا سه روز آثار عبورش در هر طریقی باقی است و نور صورتش در شب تار از هر چراغی روشن تر است و بر کتف مبارکش مهر نبوت است و ولادتش مختون ناف بریده، پاک و غیر آلوده بوده و غیر اینها از معجزات بدنی.
و امّا اخلاقی در جمیع صفات کمال اکمل از جمیع بشر بوده: سخاوت، شجاعت، حلم صبر، تواضع، رحم و غیر اینها و خوارق عادات و معجزات صادره از حضرتش که حدّ و حصر ندارد مثل شق القمر، سنگ ریزه در کف مبارکش تسبیح میکند، حیوانات بامر مبارکش تکلّم میکنند، درخت بفرمان او حرکت میکند، طائفه جنّ خدمتش مشرّف میشوند، حیوانات خدمتش عرض حاجت میکنند، خبر از ما فی الضمیر میدهد، خبر از آینده میدهد، بمعراج تشریف میبرد، ملائکه بنصرتش میآیند، تصرّف در قلوب میکند، آب دهانش چاه خشک را پر از آب میکند، چشم علیل را شفا میبخشد، مرده را زنده میکند و غیر اینها ممّا لا تحصی که اکثر آنها را مشاهده کرده اید.
وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ اعتصام بخدا ثبات بر دین او، عمل باوامر و ترک مخالفت او و تمسّک بقرآن او و بنبیّ و خلیفه او و توکّل و اعتماد و استعاذه باو و توجه باو و تولّی اولیاء او و تبرّی از اعداء او و امثال اینها است و البته چنین کسی فقد هدی الی صراط مستقیم که صراط دیانت است و موجب عبور از صراط قیامت چنانچه لغزش در صراط دین لغزش در آن صراط است.
ص: 298
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (102)
ای کسانی که ایمان آوردید بایمان تنها قناعت نکنید بلکه تقوی و پرهیز کنید از برای خداوند حقّ تقوی را و ثابت باشید بر اسلام تا آخر عمر که مسلمان از دنیا بروید.
حقّ تقوی مرتبه اعلای تقوی است و در اول سوره بقره در کلمه هُدیً لِلْمُتَّقِینَ مراتب تقوی ذکر شد و خلاصه آن اینست.
1- تقوای از عقائد باطله و مسالک سخیفه که موجب کفر و ضلالت میشود.
2- از ترک واجبات و فعل کبائری که باعث زوال دین میشود در حین موت 3- تقوای از کلیه معاصی کبیره که موجب فسق و زوال عدالت میشود.
4- از کلیه معاصی حتی صغائر. 5- از ملکات رذایل اخلاقی.
6- از مکروهات. 7- از مباحات زائد بر مقدار ضرورت عرفی.
8- از غفلت از خدا و روز جزاء و البته اعلای این مراتب خاص معصومین است و بر طبق این معنی اخبار داریم.
در برهان از ابن بابویه از حضرت صادق علیه السّلام در تفسیر این جمله فرموده
(یطاع و لا یعصی و یذکر فلا ینسی و یشکر فلا یکفر)
و از ابن شهرآشوب از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده فرمود
(و اللَّه ما عمل بها غیر بیت رسول اللَّه نحن ذکرناه و لا ننساه و نحن شکرناه فلن نکفره و نحن اطعناه فلم نعصیه)
و معلوم است این امر برای رجحان است اعم از واجب و مستحبّ، در واجبات و محرمات تقوی واجب و در غیر آنها مستحبّ.
و بعضی از مفسرین گفتند این جمله منسوخ شده بآیه شریفه فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ سوره آیه، و بر طبق آن دو حدیث از حضرت باقر علیه السّلام
ص: 299
و حضرت صادق علیه السّلام نقل کرده اند لکن ظاهر اینست که این نسخ غیر از نسخ مصطلح است زیرا لسان آیه آبی از تخصیص و نسخ است چون حسن ذاتی دارد بلکه مراد تخفیف است باین معنی کانّه میفرماید اتقوا اللَّه حق تقاته و ان لم تقدروا فاتقوا اللَّه ما استطعتم.
و شاهد بر این معنی در حدیث سابق از امیر المؤمنین علیه السّلام است که فرمود
(فلمّا نزلت هذه الآیة قال الصحابة لا نطیق ذلک فانزل اللَّه تعالی فاتقوا اللَّه ما استطعتم)
و این خطاب مخصوص بمؤمنین است لذا میفرماید یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ و از این دو نکته استفاده میشود یکی آنکه ایمان تنها کافی نیست بلکه تقوی هم لازم است تا رستگار شوید لذا در بسیاری از آیات تقوی را قرین ایمان قرار داده.
دیگر آنکه غیر مؤمن و لو اعلی مراتب تقوی را داشته باشد مورث نجات نمیشود و لو موجب تخفیف در عذاب باشد.
وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ این نهی نهی از موت نیست چون اختیاری نیست بلکه مراد اینست که بی ایمان از دنیا نروید یعنی بر ایمان ثابت باشید تا زمان موت که تعبیر از آن بموافات میکنند زیرا اگر کسی عمر نوح کند و تمام عمر را در ایمان و تقوی بسر برد و در آخر عمر بی ایمان از دنیا رود نجاتی ندارد بلکه کلیه اعمال او باطل میشود، همین نحوی که ایمان شرط صحت کلیه اعمال است موافات هم شرط است.
اشکال- شرط متأخّر معنی ندارد.
جواب- بی ایمان رفتن کاشف از اینست که از ابتداء عمل او صحیح نبوده.
و موافات نداشته و این شرط متأخر نیست.
و مراد از مسلمون نه اسلام مقابل ایمان است زیرا اسلام بدون ایمان
ص: 300
ابدا موجب نجات نیست بلکه یا مرادف با ایمان است یا بمعنی تسلیم اوامر و نواهی خدا و رسول و ائمه طاهرین علیهم السلام باشد یا مراد تسلیم بتقدیرات الهیست.
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (103)
و چنگ بزنید بریسمان خدا جمیع شماها مؤمنین و متفرق نشوید و یاد کنید نعمت خداوند را که شما با یک دیگر عداوت میورزیدید و دشمن یکدیگر بودید خداوند میان شما الفت و محبت انداخت در حالی که با یکدیگر برادر شدید و بودید نزدیک پرتگاه آتش خداوند شما را نجات بخشید و بسعادت رسانید این نحو خداوند آیات خود را برای شما ظاهر میفرماید باشد که هدایت شوید.
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً حبل الهی راهیست که انسان را بخدا نزدیک میکند و موجب قرب برحمت حق میشود چه از عقائد حقه و چه از اخلاق حمیده و چه از اعمال صالحه، و در بعضی اخبار تفسیر کردند حبل اللَّه را بقرآن، و در بسیاری از اخبار تفسیر شده بامیر المؤمنین علیه السّلام که حبل اللَّه المتین است، و در بعضی از اخبار بائمه طاهرین علیهم السلام، و معلوم است تمام اینها مصادیق اتم است و نیز معلوم است ولایت روح ایمان است و بدون ولایت اسلام جسد بی روح است.
و لفظ جمیعا دلالت دارد بر اتفاق کلمه که یک دله و یک جهت در جمیع امور دینی با هم باشید و اختلاف نکنید.
وَ لا تَفَرَّقُوا و از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مرویست که فرمود
(ستفرق امّتی
ص: 301
علی ثلاث و سبعین فرقة کلّها فی النار الّا واحدة)
و طلوع تفرقه بعد از رحلت حضرت رسالت بوده در موضوع خلافت و غروب آن پس از ظهور حضرت بقیّة اللَّه عجل اللَّه تعالی فرجه است.
وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ ذکر نعمة باداء شکر نعمت است، و مراتب شکر بسیار است و یکی از مراتب آن صرف در آنچه مقصود و منظور الهی است، و مراد از این نعمة همان تألیف قلوب است و عدم اختلاف بقرینه إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً و عداوت اوس و خزرج و عداوت قبائل مشرکین با یکدیگر و اهل مکه با اهل مدینه و خونریزی ها که در میانه آنها بود.
فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ یکی از معجزات بزرگ پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم همین تألیف قلوب بود که از تحت قدرت بشر خارج بود چنانچه میفرماید لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ انفال آیه 64 فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً اصباح بمعنی شب را بروز آوردن است کنایه از اینکه از شب تاریک ظلمانی عناد و خونریزی نجات و بصبح روشن محبت و الفت و وداد رسیدید و سبب آن نعمت و تفضل خداوند و عنایة پروردگار بود.
و تعبیر باخوان بمعنی برادری اشاره باینست که دیگر آن را در عرض خود می بیند و تعبیر نفرمود بپدر و فرزند که یکی بر یکی برتری داشته باشد برادری برابری است چنانچه میفرماید إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ حجرات آیه 10.
و در حدیث نبوی صلّی اللَّه علیه و آله سلّم در وسائل از گنج کراجکی در باب حقوق مؤمن میفرماید
(للمؤمن علی اخیه ثلاثون حقا)
تا آنجایی که میفرماید
(یحب له ما یحبّ لنفسه و یکره له ما یکره لنفسه).
و در حدیث دیگر میفرماید
(المؤمن اخو المؤمن)
چنانچه دین را هم تعبیر باخ کرده اند میفرماید
(اخوک دینک فاحتط لدینک ما شئت)
فرائد شیخ.
ص: 302
و همین نحو که برادر باعث قوّت قلب و ظهر برادر است مؤمنین هم باعث تقویت یکدیگر باشند که اگر اتفاق و اتحاد و الفت و محبت داشته باشند هیچ قوّة و نیرویی نمیتواند با آنها مقاومت کند و اگر تفرقه و دوئیّت بین آنها ایجاد شد هر ضعیفی بر آنها چیره خواهد شد.
وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ اگر برخورد کنید بزمان جاهلیت که دستگاه شرک سر تا سر دنیا را احاطه کرده بود، بت پرستی، آفتاب و ماه و ستاره و آتش و گاو میپرستیدند و اخلاق رذیله از کبر و نخوت و حسد و عناد و عصبیت و غیر اینها در آنها چه اندازه رسوخ کرده بود و اعمال قبیحه از زنا و شرب و منهیات چه رواجی داشت و خداوند ببرکت دین اسلام تمام آنها را نابود فرمود و توحید و اخلاق فاضله و اعمال حسنه را در آنها شایع فرمود.
فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها بادلّه واضحه و معجزات باهره و مواعظ شافیه و بیانات وافیه تمام کثافات و پلیدیها را از بین برد.
کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ که تمام وسائل هدایت را برای شما از هر جهت فراهم فرموده.
لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ تعبیر بلعلّ نه برای تردید است بلکه برای اینست که اینهمه آیات و معجزات و تفضلات علة تامه برای هدایت شما نیست بلکه اتمام حجة است و هدایت شما مشروط بیک شرط است از طرف شما و آن قابلیت محل است و الّا
(بر سیه دل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین بر سنگ)
بسیار مورد تعجب است که پاره ای از صحابه با مشاهده این همه آیات و بیانات چه کردند بعد از رحلت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و چه اختلاف کلمه در میان امت ایجاد کردند که تا دامنه قیامت دامن گیر همه شد.
ص: 303
وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (104)
و باید باشد از شما مؤمنین یک جماعتی که مردم را دعوت بخوبی نمایند و امر کنند بمعروف و نهی نمایند از منکر و این جماعت کسانی هستند که رستگار شدند.
وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ لام و لتکن لام امر است و دلالت بر وجوب دارد و واجب است در هر عصر و زمانی میان مؤمنین جماعتی باشند که این سه موضوع را انجام دهند با شرائط بوجوب کفایی که اگر نکردند همه معاقب هستند و اگر انجام دهند تکلیف از همه ساقط میشود، و واجبات کفایی بسا عینی میشوند در صورتی که من به الکفایه نباشد یا از عهده آنها خارج باشد و قدرت نداشته باشند.
و أُمَّةٌ از ماده أمّ بمعنی قصد و در قرآن مجید و در لسان عرب اطلاقات زیادی دارد بالغ بر هشت معنی:
1- بمعنی الجماعة مثل همین آیه و آیات دیگر مثل وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ قصص آیه 23، و غیر اینها.
2- اتباع انبیاء مثل امة موسی امة عیسی امة محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ آل عمران آیه 110 وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ فاطر آیه 24 3- انسانی که جامع خیرات باشد مثل إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ نحل آیه 121.
4- بمعنی الدین و الملة مثل إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ زخرف آیه 22.
5- بمعنی برهه از زمان مثل وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ یوسف آیه 45.
6- کسی که مردم باو اقتداء کنند در افعال و اعمال
ص: 304
7- القامة یقال فلان حسن الامة ای حسن القامة.
8- بمعنی مادر یقال هذه امّة زید یعنی مادر زید.
یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ اشاره بلزوم ارشاد و هدایت بدین از عقائد و اخلاق که شأن انبیاء و ائمه و علماء در هر عصر و زمانیست و لذا تحصیل علم واجب است از باب مقدمه برای تعلیم و ارشاد و هدایت بوجوب کفایی بلکه در این ازمنه وجوب عینی است بر کسانی که استعداد داشته باشند و وسائل معیشت آنها مرتب باشد.
و مراد از خیر جمیع خوبیها است که در نظر عقل و شرع خوب باشد که یک قسمت مهمش دعوت بترک قبایح و محرمات که بهترین خوبیهاست.
وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ گذشت در شرائط امر بمعروف که شخص تارک معروف و عالم بمعروفیت یعنی وجوب فعل باشد و شخص آمر هم عالم باشد و قدرت داشته باشد و احتمال اثر بدهد و ضرری بر او متوجه نشود و بمراتب و درجات امر کند.
وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ چه منکرات عقلیه از قبائح و چه منکرات شرعیه از معاصی و محرمات.
و اولئک این کسانی که دعوت بخیر و امر بمعروف و نهی از منکر میکنند هُمُ الْمُفْلِحُونَ تعبیر بکلمه هم برای تأکید است در فلاح اینها و فلاح بمعنی رستگار و افلاح بمعنی رستگار شدن و مفلح اسم فاعل از باب افعال یعنی رستگارند، و رستگاری در صورتی صادق است که هیچ نوع گرفتاری و عقوبت و عذاب از حین موت تا قیامت برای آنها نباشد، اللهمّ ارزقنا بمحمد و آله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و الحمد للَّه رب العالمین.
ص: 305
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (105)
و نباشید مثل کسانی که متفرق شدند و اختلاف (مخالفت یک دیگر) نمودند تا اینکه آمد آنها را ادلّه واضحه و آیات بیّنه و اینها کسانی هستند که اختصاص داده شدند بعذاب عظیمی.
بعض مفسرین گفتند تفرقه و اختلاف بیک معنی است و تکرارش تأکید است و بعضی گفتند تفرقه در عداوت است و اختلاف در دین است.
و تحقیق کلام اینست که تفرقه بمعنی جدایی است مقابل وصل که اتصال بیک دیگر است و اجتماع با هم که بشر بالذات احتیاج بیکدیگر دارند چه در امور دنیوی و نظام عالم و لذا گفتند (الانسان مدنی بالطبع) بخلاف حیوانات که زندگی آنها انفرادیست فقط در جماع و حفظ بچه ها یک احتیاج موقت محدودی دارند.
و چه در امور دین و مسلک که احتیاج بتعلیم و تعلّم و تربیت و ارشاد و هدایت دارند و بامر بمعروف و نهی از منکر چون شهوت و غضب و حبّ مال و منال در کمون بسیاری رسوخ دارد و اگر خود سر باشند و بجان یکدیگر بیفتند نظام دنیا و دین برهم میخورد و فساد سر تا سر دنیا را پر میکند.
و اختلاف اختلاف در رأی و سلیقه و دین و مسلک که باعث عداوت و قتل و غارت و بالاخره منجر باضمحلال و فناء میشود و همین تفرقه و اختلاف منشأ ضعف کفار شد در صدر اسلام چنانچه میفرماید تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی حشر آیه 14، و نیز میفرماید فَأَغْرَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ مائده آیه 14، و همین منشأ ضعف مسلمین شد از اختلاف بین مسلمین در امر خلافت و منجرّ باختلاف بنی امیّه و بنی عباس و رفته رفته بین شیعه و سنی و تفرقه بین ممالک
ص: 306
اسلامی الی زماننا هذا و لذا میفرماید:
وَ لا تَکُونُوا ای جماعت مسلمین کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا از مشرکین و یهود و نصاری و اختلفوا در امر پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و دین حقه اسلامی.
مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ از ادله روشن اسلام و معجزات باهرات و جامعیت صفات انبیاء در وجود مبارک محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از روی عناد و عصبیت و هوی و هوس و حبّ جاه و مال.
وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ تهدید مسلمین است که اگر شما هم تفرقه و اختلاف در میانتان حکم فرما شد همان عذاب عظیم در دنیا و آخرت بشما متوجه خواهد شد.
یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (106) وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (107)
روزی که سفید میشود صورتهایی و سیاه میشود صورتهایی پس امّا کسانی که صورتهای آنها سیاه شده بآنها گفته میشود آیا کافر شدید بعد از ایمانتان پس بچشید عذاب را بسبب آنچه بودید کافر، و اما کسانی که صورتهای آنها سفید شده پس در رحمت خداوند آنها در آن همیشه هستند.
ایمان و اخلاق فاضله و اعمال صالحه یک نورانیتی دارد که از جانب خدا
ص: 307
بقلب که عبارت از روح انسانیست تابش میکند
(العلم نور یقذفه اللَّه فی قلب من یشاء)
و تعبیر از آنها بقلب سفید میکنند چنانچه کفر و ضلالت و معاصی یک ظلمتی دارد که قلب را سیاه میکند و بسا آثار آن در جبهه و صورت هم ظاهر میشود، بسیاری از صلحاء را می بینیم بخصوص در علماء اعلام با اینکه وجاهت صوری هم ندارند یک نورانیتی از آنها مشاهده میشود که یدرک و لا یوصف است، و بسا کفار و اهل ضلالت از مخالفین و غیر آنها و اهل معاصی را می بینیم یک کدورت و گرفتگی در جبهه آنها ظاهر میشود با اینکه وجاهت صوری دارند حتی اهل نظر از مشاهده آنها میفهمند این نصرانیست، یهودی است، سنّی است، فاسق و فاجر است و روز قیامت یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ الطارق آیه 9، است و در بسیاری از آیات اشاره باین معنی دارد یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیماهُمْ الرحمن آیه 41 یَعْرِفُونَ کُلًّا بِسِیماهُمْ اعراف آیه 44 یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیماهُمْ اعراف آیه 166 فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آیه 32 نُورُهُمْ یَسْعی بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا التحریم آیه 8 یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ حدید آیه 23، و غیر اینها از آیات بسیار، و ابیضاض و اسوداد وجوه اشاره بهمین است.
یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ این آیه و لو در مورد اهل ردّه وارد شده کسانی که ایمان آوردند و بعد مرتد شدند و از دین خارج شدند بقرینه جمله بعد که میفرماید فَأَمَّا الَّذِینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ و بقرینه آیات قبل که خطاب بمؤمنین که تفرقه و اختلاف نکنید مثل اهل کتاب.
لکن بتنقیح مناط قطعی شامل جمیع افراد بشر میشود که فردای قیامت تمام دو دسته اند یک دسته با روهای سفید و یک دسته با روهای سیاه و نیز سفیدی و سیاهی مقول بتشکیک و ذی مراتب است
ص: 308
هر چه ایمان قویتر و اخلاق فاضله بهتر و اعمال صالحه بیشتر باشد بیاض وجه زیادتر است و هر چه کفر و عناد زیادتر و صفات خبیثه راسخ تر و معاصی بیشتر سواد وجه بالاتر است.
و همزه استفهام در ا کفرتم برای تقریع است بمعنی لم کفرتم و این آیه اشاره دارد بکسانی که بعد از نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ارتداد پیدا کردند چنانچه در اخبار عامه و خاصه بیان شده.
در مجمع از ثعلبی روایت کرده از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
(و الذی نفسی بیده لیردن علی الحوض ممن صحبنی اقوام حتی اذا رأیتهم اختلجوا دونی فلاقولنّ اصحابی فیقال لی انّک لا تدری ما احدثوا بعدک ارتدوا علی اعقابهم القهقری).
نظر کنید این حدیث چگونه تکذیب میکند عامّه را که نقل میکنند از آن حضرت که فرموده باشد (اصحابی کلّهم عدول) یا فرموده باشد (اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم).
و نیز از ابو امامه باهلی روایت میکند در موضوع خوارج از حضرت نبوی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود (انّهم یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة) و در اخبار خاصه در برهان از تفسیر علی بن ابراهیم مسندا نقل میکند از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حدیث مفصلی که خلاصه مضمونش اینست که فردای قیامت پنج رایة و علم از امت بر من وارد شوند: 1- رایة عجل (گوساله) این امت.
2- رایة فرعون این امت. 3- رایة سامری این امت. 4- رایة ذی الثدیه با تمام خوارج و از این چهار رایة سؤال میکنم که با ثقلین چه کردید میگویند ثقل اکبر (قرآن) را ما عقب سر انداختیم و عترت را کشتیم و ضایع کردیم تمام را بجهنم میبرند تشنه با روی سیاه.
5- رایة امام متقین و سید المسلمین و قائد غرّ المحجّلین و وصیّ رسول
ص: 309
ربّ العالمین اینها میگویند ما قرآن را متابعت کردیم و عترت را موالی بودیم و محبت داشتیم اینها را ببهشت با روهای سفید میبرند و شاهد بر این حدیث خبر معروف است که فرمودند
(ارتدّ الناس بعد رسول اللَّه الّا خمسة «او اربعة»).
فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ بنا بر این که این آیه در مورد کسانیست که بعد از حضرت رسالت کردند آنچه کردند، مراد از کفر بعد از ایمان همان انکار ولایت و بدعتیست که در دین گذاردند و ظلمهایی که بعترت روا داشتند که عذاب آنها اشدّ از جمیع کفار است و لو اسم اسلام و پاره ای از احکام اسلام را بر آنها اجراء بنمائیم.
و تعبیر (بذوقوا) نوع توهین و سرزنش است چنانچه کسی که گرفتار عمل بدی شد باو میگویند خوب طعم آن را چشیدی چه طعمی داشت.
وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِیها خالِدُونَ رحمت الهی شامل جمیع نعم الهی میشود از زمان موت تا خلود بهشت.
و تکرار (فی) در فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ و فیها برای تأکید است در شمول رحمت.
تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعالَمِینَ (108)
این آیات شریفه راجع باهل کتاب و مرتدّین از دین اسلام و مؤمنین نشانه های خداوند است که بر تو تلاوت نمودیم بحق و صدق و خداوند اراده ظلم باحدی از بندگانش ندارد، یعنی هر که سعادتمند شد بواسطه عمل خود بود و هر که معذّب شد بواسطه کردار زشت خود است.
تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ اشاره بآیات سابقه است در امر باتفاق و اعتصام و عدم تفرقه و اختلاف و سائر خصوصیات.
ص: 310
نَتْلُوها عَلَیْکَ بتوسط وحی و روح الامین که حضرتش ابلاغ فرماید باهل کتاب و امّت خود.
بالحقّ اشاره به اینکه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از پیش خود چیزی نمیفرماید هر چه میگوید درست و بجا از جانب خداوند است.
وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعالَمِینَ ظلم قبیح است و فعل قبیح محال است از خدا صادر شود بلکه کسانی که بواسطه کفر و معصیت دچار عذاب میشوند خود بخود ظلم میکنند پس از آنی که حجت بر آنها تمام شود و از روی عناد و عصبیت و هوی و هوس و حبّ جاه و مال نافرمانی میکنند، خداوندا ما را حفظ فرما.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ إِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (109)
و از برای خدا است آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است و بسوی خدا است بازگشت امور.
و للَّه لام اختصاص است بملکیة ذاتیه حقّه حقیقیه چون موجد تمام مخلوقات او است و مبقی آنها و مفنی آنها و آن بآن افاضه از جانب او است، هم علة موجده است و هم علة مبقیه.
ما فِی السَّماواتِ از ملائکه و کرات علویه و سکنه آنها و لوح و قلم و سدرة المنتهی و جنّة المأوی و بیت المعمور و آنچه که غیر از خدا نمیداند از آثار قدرت و عظمت و کبریایی.
وَ ما فِی الْأَرْضِ از جنّ و انس و انواع حیوانات برّی و بحری و عناصر و معادن و نباتات از حبوب و فواکه و خضرویات و ادویه و غیر اینها
ص: 311
وَ إِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ امر در قرآن بر معانی بسیاری اطلاق شده مثل وَ أَوْحی فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها فصّلت آیه 11، ای ما یصلحها. و مثل وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ نحل آیه 79، یعنی وقوع القیمة و احیاء الموتی.
و مثل هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً کهف آیه 9، بمعنی هدایت بصلاح، و مثل قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً کهف آیه 20، و غیر ذلک از آیات، و جامع همه اینها فعل است بمعنی کار. و در این آیه یعنی بازگشت کارها تمام بخدا است و کلیه اختیارات از کلیه افراد سلب میشود و تمام اختیار با اوست و همین است مفاد آیه شریفه لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ مؤمن آیه 16.
کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتابِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ (110)
بودید شما بهترین امة که برای مردم ظاهر شدید امر میکنید بمعروف و نهی میکنید از منکر و ایمان میآورید بخدا و اگر اهل کتاب همه ایمان میآوردند برای آنها بهتر بود بعض آنها ایمان آوردند و اکثر آنها خارج شدند از فرامین الهی کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ در بسیاری از اخبار دارد
کنتم خیر ائمة
و در بعضی از آنها استشهاد میفرماید که چگونه خیر امة باشند کسانی که امیر المؤمنین و حسن و حسین علیهم السلام را کشتند، لکن مراد این نیست که تنزیل خیر ائمة باشد چنانچه بسیاری توهم کرده اند، بلکه تفسیر است یعنی مراد از امة در آیه
ص: 312
ائمه هستند نه جمیع امة حتی قتله ائمه.
و شاهد بر این دعوی حدیث ابی عمر و زبیری است از ابی عبد اللَّه که فرمود
(یعنی الأئمة التی وجبت لها دعوة ابراهیم فهم الأئمة التی بعث اللَّه فیها و منها و الیها و هم الامة الوسطی و هم خیر امة اخرجت للناس).
و تعبیر به کنتم فعل ماضی نه برای اینست که در لوح محفوظ یا نزد انبیاء سلف و امم ماضیه بهترین امة بودند چنانچه مفسرین گفتند، زیرا گفته ایم افعال منسلخ از زمان هستند بلکه کنتم بمعنی (جعلتم) یعنی خداوند قرار داد شما را بهترین امة، أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ اخراج بمعنی اظهار، و الناس جمیع افراد بشر، زیرا الناس افاده عموم استغراقی میکند و این از شئونات حضرت رسالت است خودش افضل انبیاء، کتابش افضل کتب، دینش افضل ادیان، اوصیائش افضل اوصیاء امّتش افضل امم، شریعتش افضل شرایع مع ذلک جعل الهی بدون حکمت نیست، بلکه برای سه خصلت است که در شما است:
1- تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ نزد عقل و شرع حسن و مصلحت آن معروف باشد نه نزد عامه ناس که بسا کارهای بسیار زشت در نظر آنها معروف است قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً کهف آیه 104.
2- وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ نزد عقل و شرع زشت و قبیح و منکر باشد.
سؤال- منکرات هم نزد عقل و شرع قبح آن معروف است چرا خوبیها مسمی بمعروف شد و بدیها بمنکر.
جواب- این معروف مقابل مجهول نیست تا این اشکال متوجه شود بلکه مراد آنچه موافق عقل و شرع است و باو اقبال دارند معروف است و آنچه منافر آنها
ص: 313
است منکر است.
3- وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ مراد ایمان بخدا و تمام عقائد حقّه است نه مجرد ایمان بخدا که یهود و نصاری و مشرکین بگویند ما معتقد بخدا هستیم فقط منکر خدا طبیعی دهری لا مذهب است.
وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتابِ تعبیر باهل کتاب برای مجرد تمثیل و تطبیق است و الّا هر که حتی طبیعی هم اگر ایمان آورند لَکانَ خَیْراً لَهُمْ نجات از عذاب و نیل بسعادت و فوز بالطاف الهی شامل حال آنها میشود بلکه خیر دنیا و آخرت بانها میرسد.
مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ بسیار کمی از یهود و نصاری بشرف اسلام مشرف شدند وَ أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ تعبیر بفسق نه کفر برای اینست که گفتیم در بسیاری از آیات مراد از فاسق کافر است بلکه اشدّ از کفر که دلالت دارد بر طغیان و سرکشی و سرپیچی از گفته خدا و انبیاء خدا سیّما در مقابل جمله قبل که صریح است
لَنْ یَضُرُّوکُمْ إِلاَّ أَذیً وَ إِنْ یُقاتِلُوکُمْ یُوَلُّوکُمُ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ (111)
هرگز بشما مسلمین ضرری وارد نمیکنند و نمیتوانند مگر فی الجمله اذیتی و اگر هم با شما مقاتله کنند فرار میکنند و احدی هم آنها را یاری نمیکند این آیه شریفه مشتمل بر سه معجزه است که خداوند خبر میدهد و بر طبق آن واقع شد:
1- لَنْ یَضُرُّوکُمْ إِلَّا أَذیً ضرر چند قسم است: ضرر جانی که بکشند یا مجروح کنند، و ضرر مالی که مال کسی را ببرند، یا ضرر عرضی که عرض
ص: 314
کسی را ببرند و هیچگونه از این ضررها از طرف یهود بر پیکر اسلام و مسلمین وارد نشد.
و کلمه اذی مفرد منکر است دلالت میکند بر «اذیّت ما» مختصر اذیتی که عبارت از جسارت و بدگویی و بد کرداری است، و این استثناء استثناء متصل است زیرا این نوع از اذیت هم از مصادیق ضرر است کانّه میفرماید هیچگونه ضرری متوجه شما نمیشود مگر ضرر مختصر جزئی، و کسانی که توهم کردند که استثناء منقطع است و عنوان اذی غیر عنوان ضرر است توهم فاسدی است زیرا استثناء منقطع خلاف ظاهر است مرتکب نمیشوند مگر در مقام ضرورت.
2- وَ إِنْ یُقاتِلُوکُمْ یُوَلُّوکُمُ الْأَدْبارَ و اگر در مقام مقاتله و محاربه با مسلمین برآیند تاب مقاومت ندارند و پشت میکنند و رو بفرار میگذارند چنانچه یهود مدینه بنی قریظه و بنی نضیر و بنی قینقاع و یهود خیبر تمام منهزم شدند و بمسلمین از آنها جز سبّ و لعن آسیبی وارد نشد.
3- ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ و احدی از مشرکین و کفار حتی نصاری بیهود هیچ گونه کمکی نکردند.
ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ أَیْنَ ما ثُقِفُوا إِلاَّ بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الْمَسْکَنَةُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ (112)
زده شده بر یهود ذلّة و خفّت هر کجا که یافت شدند مگر بحبل و عهدی
ص: 315
از جانب خدا و قراردادی با مردم و رجوع کردند بغضبی از جانب خدا و زده شد بر آنها زندگی فقیرانه و لو مال کثیر داشته باشند و این ذلّة و مسکنة برای اینست که انبیاء را کشتند بدون جهت و این بواسطه معاصی آنها است و عداوت ورزیدن آنها ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ ذلّة مقابل عزّت است و سکه ذلّت بنام یهود خورده در تمام ملل عالم و در تمام دول دنیا حتی امروز که امریکا دارد حمایت از اسرائیل میکند از باب عزّت آنها نیست بلکه از باب عداوت با دول اسلامی است.
أَیْنَ ما ثُقِفُوا هر کجا دست بر یهود پیدا کنند در هر مملکتی بروند نزد اهل آن مملکت ذلیل ترین افراد هستند.
إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ عهد خداوندی که جان و مال آنها محفوظ باشد در صورتی که بشرائط ذمّه عمل نمایند.
وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ و قرار داد با هر دولتی و ملتی که چه اندازه کمک دهند که اگر تخلف از قرار داد کنند لباس ذلّة بر قامت آنها رسا باشد.
وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ و رجوع آنها بغضب الهی است، در سوره حمد گفتند الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ یهود هستند و ضالّین نصاری، و غضب الهی از تمام عقوبات و عذابها سخت تر است و هیچگونه تدارکی ندارد حتی احدی قدرت بر شفاعت ندارد چنانچه رضای الهی از تمام مثوبات بالاتر است وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ.
وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الْمَسْکَنَةُ زندگانی آنها زندگانی فقیرانه است و لو ملیونر باشند هم از جهت خوراک و لباس و مسکن بلکه صورت آنها و کسافت روی و نکبت بدن از آنها ظاهر است.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ با اینکه آیات الهیه را مشاهده مینمودند و یقین پیدا میکردند چه در زمان موسی و عیسی و چه در زمان نبی اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مع ذلک از روی لجاج و عناد و عصبیت کافر میشدند
ص: 316
وَ یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیاءَ که شرحش در سوره بقره گذشت که چه اندازه از انبیاء بنی اسرائیل را کشتند یا زنده زیر خاک کردند یا آنها را در آب جوش طبخ کردند بغیر حقّ با اینکه انبیاء جز ارشاد و هدایت مقصودی نداشتند و هیچگونه توقع مادّی نداشتند و اجر رسالت از آنها نمیخواستند و هیچگونه تقصیر بر گردن آنها نتوانستند ثابت کنند.
ذلِکَ بِما عَصَوْا فقط منشأ قتل انبیاء طغیان و سرکشی و سرپیچی از اوامر و نواهی الهی بود.
وَ کانُوا یَعْتَدُونَ یا از تعدّی و تجاوز از حدّ خود بواسطه کبر و نخوت و عصبیت بوده که زیر بار اطاعت نمیرفتند و آنها را مقدم بر خود نمیدانستند یا از باب عداوت و کینه و بغضی که با انبیاء داشتند.
لَیْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ آناءَ اللَّیْلِ وَ هُمْ یَسْجُدُونَ (113)
مساوی نیستند تمام اهل الکتاب بلکه یک جماعتی از آنها هستند که قیام کردند در امر دین و در دلهای شب تلاوت آیات قرآنی مینمودند و بعبادت خدا میپرداختند و در پیشگاه احدیت بخاک میافتادند.
این آیه شریفه اهل کتاب را دو دسته میکند: یک دسته کسانی که در آیات قبل شرح آنها گذشت و دسته دوم اخیار اهل کتاب هستند و آنها کسانی هستند که در حق پا برجا هستند لذا میفرماید:
لَیْسُوا سَواءً این جمله مستقلّه است یعنی تمام اهل کتاب یک نحوه نیستند بلکه خوب و بد دارند، بعد بیان میفرماید خوبان آنها را.
ص: 317
مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ من تبعیضیه یعنی بعض اهل کتاب أُمَّةٌ قائِمَةٌ امة بمعنی جماعة است یعنی یک جماعة از اهل کتاب قائمة هستند یعنی پا برجا قیام بحق و صراط مستقیم نمودند و دین حقه اسلام را از روی حقیقت قبول کردند.
یَتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ تلاوت آیات قرآنی میکنند.
آناءَ اللَّیْلِ آناء جمع آنی بمعنی برهه از زمان نه جمع آن که طرف زمان باشد زیرا جمع آن آنات میآید نه آناء، و بعبارت دیگر همزه آناء لام الفعل است، انی یا بکسر یا بفتح علی اختلاف و اصل آن یائیست در جمع بدل بهمزه شده و مراد ساعات لیل است چنانچه میفرماید أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً زمر آیه 12.
وَ هُمْ یَسْجُدُونَ ظاهرا اشاره بصلاة لیل است چنانچه در فضیلة آن آیات و اخبار بسیار وارد شده وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً اسری آیه 81.
و در مجمع دارد
(و قد صحّ عن النبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال رکعتان یرکعهما العبد فی جوف اللیل الاخر خیر له من الدنیا و ما فیها و لو لا ان اشق علی امتی لفرضتهما علیهم)
(و قال ابو عبد اللَّه علیه السّلام ان البیوت التی یصلی فیها باللیل «و خ ل» بتلاوت القرآن یضی ء لاهل السماء کما یضی ء النجوم لاهل الارض)
(و قال علیه السّلام علیکم بصلاة اللیل فانها سنّة نبیکم و دأب الصالحین قبلکم و مطردة الداء عن اجسادکم)
انتهی. و اخبار در این باب بسیار است.
ص: 318
یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ أُولئِکَ مِنَ الصَّالِحِینَ (114)
این جماعت ایمان بخدا و روز باز پسین دارند و امر بمعروف و نهی از منکر میکنند و سرعت در کارهای خوب دارند و اینها از صلحاء هستند.
یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ این جمله صفت أُمَّةٌ قائِمَةٌ است در آیه قبل و البته مراد از ایمان بخدا ایمان بعقائد حقّه است که ایمان برسول و انبیاء سلف و کتب منزله و ملائکه و سائر امور اعتقادیه باشد.
وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ که یوم جزاء و پاداش اعمال و سائر خصوصیات قیامة است.
یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ که افضل افرادش دعوت بدین اسلام است.
وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ که اشدّ منکرات کفر و عناد و عصبیت است که در دسته دیگر از اهل کتاب بود.
وَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ فرق است بین سرعة و عجله، تسریع در امور خیریه از عبادات و اعمال صالحه است که بسرعة تعبیر میشود وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ آل عمران آیه 127. و باستباق اسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ
بقره آیه 153، و در امور مذمومه از زخارف دنیویه و معاصی الهیه بعجله تعبیر میشود بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِیحٌ فِیها عَذابٌ أَلِیمٌ احقاف آیه 23.
وَ أُولئِکَ مِنَ الصَّالِحِینَ گفتند اهل کتاب مذمت کردند کسانی از آنها را که بشرف اسلام مشرف شدند و گفتند اینها اراذل ما بودند خداوند در جواب آنها میفرماید که اینها از صالحین هستند، و ممکن است گفته شود که این جمله بمنزله نتیجه و ثمرات جمل سابقه است که صالح کسیست که دارای این صفات باشد.
ص: 319
وَ ما یَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَلَنْ یُکْفَرُوهُ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ (115)
و آنچه میکنند از کارهای خیر پس بدانند که هرگز ممنوع نمیشوند از جزاء آن و خداوند عالم است بکسانی که با تقوی هستند.
وَ ما یَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ بشارتیست که خداوند بمسلمین از اهل کتاب که در آیات قبل توصیف فرموده میدهد که آنچه از کارهای خیر از شما سرزند هرگز جزای آن از بین نمیرود چه امور اعتقادیه باشد چه اخلاقیه و چه اعمال صالحه و این و لو در مورد آنها است لکن مناط یکیست و دلیل بر نفی احباط است چنانچه مفاد بسیاری از آیات است که مکرر تذکّر داده ایم فَلَنْ یُکْفَرُوهُ کفر در اینجا بمعنی ستر است از کفران نعمت و این یک نوع لطف است که خداوند اعمال صالحه را بمنزله نعمتی از عبد قرار داده و جزاء آن را شکر و منع از جزاء را کفران یعنی ممنوع از جزاء نمیشوند.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ البته اهل تقوی مورد نظر الهی هستند آنها را میداند و روز جزاء بمثوبات خود میرساند.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (116)
بتحقیق کسانی که کافر شدند بینیاز نمیکند آنها را اموال و اولادشان از عذاب الهی و این کفار از اصحاب آتش هستند و ملازم آتش که هرگز از آنها جدا نخواهند شد و اینها در آن آتش همیشه هستند.
ص: 320
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا چه کفار اهل کتاب و چه مشرکین و چه سایر طبقات کفار بلکه ملحق بآنها هستند اهل ضلالت و معاندین و مخالفین و بالجمله کسانی که ایمان ندارند و مقصّرند.
امّا شمول آیه لجمیع طبقات کفار بواسطه عموم موصول است و اما غیر آنها بواسطه ادلّه خارجیه که در آخرت بحکم کفار هستند و لو در دنیا در پاره ای از احکام مختلف باشند.
لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ از برای غنی معانی کرده اند لکن موارد استعمالش مختلف است، اما در صفات الهیه که میفرماید وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ بمعنی دارایی است و اعظم صفات ثبوتیه است و دلالت دارد بر جمیع صفات کمال از علم، قدرت، حیات، کبریایی، عظمت، علو، قدم، وجوب وجود. و بدلالت التزامیه دلالت دارد بر سلب جمیع صفات نقص و عیب از ترکیب و تجسم و شریک و غیرها.
و اما در مورد آیه دلالت دارد بر رفع و دفع عذاب و نجات از مهالک یعنی از آنها رفع نمیکنند عذاب را و نجات نمیدهند آنها را از مهالک أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ ذکر اموال و اولاد برای اینست که اعزّ اشیاء در نظر اهل دنیا این دو چیز است که محل اعتماد آنها و البته غیر این دو بطریق اولی دفع عذاب نمیکند از جاه و منصب و خدم و هشم و عشیره و اصحاب و صدیق و رفیق و غیر اینها.
مِنَ اللَّهِ شَیْئاً یعنی من عذاب اللَّه و سخته و غضبه شیئا، نکره در سیاق نفی مفید عموم است یعنی هیچگونه عذابی را از آنها نمیتوانند برطرف کنند.
وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ جهنم هُمْ فِیها خالِدُونَ.
ص: 321
مَثَلُ ما یُنْفِقُونَ فِی هذِهِ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَمَثَلِ رِیحٍ فِیها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَکَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (117)
مثل آنچه انفاق میکنند کفار در این زندگانی دنیوی مثل مثل بادیست سموم که در او برودت باشد یا حرارت که موقعی که اصابت کند کشت زار قومی که بخود ظلم کردند پس آن زرع را از بین ببرد و فاسد کند و این فساد ظلم نیست از جانب خدا بر آنها بلکه اثر ظلمیست که آنها بر خود روا داشتند.
َلُ ما یُنْفِقُونَ
انفاق دو قسم است یک انفاق در راه حق است مثل انفاقات واجبه یا مستحبه و یک انفاق در راه باطل است مثل انفاقات بر ضدّ حقّ و مورد آیه انفاقات حقّه نیست و لو آنهم برای کفار نتیجه ندارد زیرا ایمان شرط صحّت کلیه عبادات است چنانچه مکرر ذکر شده، بلکه مراد انفاقات باطله است مثل انفاق در تنظیم قشون بر علیه السلام یا انفاق بمسلمین برای عود بکفر یا بدشمنان اسلام برای تشجیع و تقویت آنها و امثال اینها، و دلیل بر اینکه مراد این قسم است کلمه ی هذِهِ الْحَیاةِ الدُّنْیا
یعنی برای زندگانی دنیا از جاه و منصب و مقام و ضعف طرف و این انفاقات بضرر خودشان تمام میشود و خداوند دین خود را تقویت میکند و نصرت می بخشد و باطل را نابود میکند هم مالشان از دست رفته و هم خود را بهلاکت انداخته.
َثَلِ رِیحٍ فِیها صِرٌّ
صرّ در قرآن استعمالات زیادی دارد و قدر جامع آن شدّت و سختیست و در اینجا باد شدیدی باشد در برودت و سردی یا در حرارت و گرمی یا تندی و سختی. و بالجمله بادی که آسیب بر حاصل دارد از گیاه و نبات و اشجار و مزروعات و آنها را از بین ببرد و فاسد کند.
ص: 322
صابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ
ظلم بنفس یا برای کشت بی موقع یا در زمین ناقابل یا در اثر عقوبت اعمال زشت چنانچه در اخبار هم داریم که بسیاری از معاصی است که موجب فساد ذرع و فواکه میشود و این باد و لو بامر الهیست لکن در اثر اعمال آنها است و پاداش معاصی و کردار زشت آنها.
َهْلَکَتْهُ
آن باد باعث هلاکت حرث میشود چنانچه نصرت اسلام باعث هلاکت کفار، و باد مسمومیست که بجان و مال و حیثیات کفار میوزد و از بین میبرد و شاید اشاره بهمین باشد آیه شریفه در سوره انفال در ترغیب مجاهدین در امر بجهاد که میفرماید یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ که مراد از ریح شوکت و قوّت است که بر خرمن کفار میوزد و آتش میزند.
ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ
زیرا ظلم قبیح است و از خدا محال است صادر شود.
لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ
خود کرده را تدبیر نیست.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ لا یَأْلُونَکُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (118)
ای کسانی که ایمان آوردید نگیرید کفار را چسبنده بخود مثل آستر لباس که چسبیده ببدن است از کسانی که در عقیده با شما مخالف هستند کوتاهی نمیکنند
ص: 323
در اضرار و دشمنی با شما دوست دارند که شما را بزحمة و مشقة اندازند از دهان نجس آنها ظاهر میشود بغض و عداوت آنها با شما و آنچه در باطن و قلب آنها است از عداوت بزرگتر است ما برای شما آیات را و نشانه های عداوت آنها را بیان کردیم اگر شما باشید که بفهمید و درک کنید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خطاب بمؤمنین است که لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ بطانة مقابل ظهارة در لباس آستر و روئیت و نظر به اینکه آستر لباس ملاصق با بدن است یا اقرب ببدن است، و من دونکم یعنی غیر از مؤمنین، یعنی غیر از مؤمنین را بخود نچسبانید کنایه از اینکه الفت و محبت و مراوده و معاشرت و رفیق و صدیق خود قرار ندهید زیرا آنها لا یَأْلُونَکُمْ دست از دشمنی شما برنمیدارند.
ایلاء بمعنی ضعف و سستی و قصور و کوتاهی است لا یَأْلُونَکُمْ یعنی سستی و کوتاهی نمیکنند.
و خبال، بمعنی شرّ و فساد است و لذا مجنون را مخیل گویند از جهت فساد عقل و فساد رأی را مخیل الرأی نامند یعنی اینها در شرّ و فساد و اذیت و آزار و دشمنی و اضرار کوتاهی نمیکنند.
وَدُّوا ما عَنِتُّمْ عنت بمعنی زحمت و مشقت است یعنی هر چه شما را در مشقت و زحمت اندازد دوست میدارند و منتهی آمال آنها اینست که شما را اضلال نمایند و فاسد کنند و از بین ببرند.
قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ بغض بمعنی کینه و عداوت قلبی است، بدی بمعنی ظاهر شدن است، و فوه بمعنی دهان است اشاره بتلفظ و تکلّم است یعنی در سبّ، شماتت و فحاشی، نمّامی، سعایت، غیبت، تهمت و امثال اینها از گفتار در حق شما روا میدارند ظاهر میشود بغض و عداوت باطنی آنها با شما
ص: 324
الظاهر عنوان الباطن.
وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ یعنی آنچه را که مخفی میدارند از کینه و عداوت با شما در سینه های خود و اظهار نمیکنند بزرگتر و بیشتر و بالاتر است از آنچه بزبان ابراز و اظهار میکنند.
قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ خداوند شما مؤمنین را بیدار و هشیار میکند که فریب کفار را نخورید و با آنها دوستی نکنید که دشمن سر سخت شما هستند اینها ماری هستند خوش خط و خال لکن زهری دارند قتال.
إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ لکن بیداری و هشیاری شما مشروط باینست که عاقل و زیرک و دانشمند باشد، و اما اگر جاهل و نادان و غافل و سفیه باشید البته شما را میربایند و از دین خارج میکنند و بچاه ضلالت میاندازند و دین و دنیای شما را تباه میکنند چنانچه مشاهده میشود که اکثر این دشمنان دین عوام فریبند و اهل دهات و جوانهای بی تجربه را میفریبند و نزدیک علماء و دانشمندان و اشخاص عاقل زیرک نمیآیند بلکه نظریه جهال را از اینها بر میگردانند و اینها را بعمل و کهنه پرستی معرفی میکنند و فرمایشات آنها را بخرافات و مزخرفات جلوه میدهند البته لازم و حتم و واجب است مخصوصا بر عوام که با اینها تماس نگیرند.
ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا یُحِبُّونَکُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ وَ إِذا لَقُوکُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (119)
آگاه باشید شما مؤمنین کفار را محبت میکنید و آنها بشما محبت ندارند
ص: 325
و حال آنکه شما بتمام کتاب آسمانی ایمان دارید و آنها بقرآن شما ایمان ندارند و موقعی که شما را ملاقات میکنند میگویند ما هم ایمان آوردیم و زمانی که از شما جدا میشوند از آن عداوتی که در کمون آنها است از روی غیض انگشت بدهان و دندان میکنند که چرا شما ایمان آورده اید ای پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بآن کفار بفرما بمیرید از روی غیض محقّقا خداوند عالم است بما فی الضمیر شما و آنچه در سینه های شما است.
ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ ها، هاء تنبیه است انتم مبتداء تُحِبُّونَهُمْ خبر آن و اولاء مفعول تحبّونهم مقدم و مرجع ضمیر هم است.
وَ لا یُحِبُّونَکُمْ عطف بجمله تحبونهم اشاره به اینکه شما را فریب میدهند و خیال میکنید که آنها دوست شما هستند و در اثر این خیال واهی شما بآنها دوستی میکنید و این اشتباه بزرگیست آنها دوست شما نیستند.
وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ الف و لام الکتاب جنس است مثل الحمد للَّه و افاده عموم میکند بخصوص با قرینه کلّه یعنی بجمیع کتب آسمانی تورات، زبور، انجیل، فرقان با اینکه آیات بسیار در قرآن است که این اهل کتاب بالاخص یهود اعلی عدوّ شما هستند مثل همین آیات و آیات دیگر مثل آیه شریفه لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ الایة نباید شما فریب اینها را بخورید و بمجرّد اینکه وَ إِذا لَقُوکُمْ تماس با شما بگیرند قالُوا آمَنَّا.
سؤال- قانون اسلام میگوید هر که اقرار بایمان کند از او قبول کنید و در قرآن هم دارد وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً النساء آیه 96 جواب- حکم باسلام مدّعی مادامیست که کشف خلاف نشده و اما بعد از کشف خلاف و ثبوت نفاق نباید حکم کرد و اینها علاوه بر اینکه این همه آیات که خداوند از باطن آنها خبر میدهد آثار نفاق آنها ظاهر و هویدا است.
ص: 326
وَ إِذا خَلَوْا یعنی از شما جدا شدند عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ نظر بایمان شما از روی غیظ و غضب انگشت خود را میجوند من الغیظ از آن عداوتی که با شما دارند.
قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ امر موتوا بعضی گفتند دعاء بر آنها است یعنی نفرین یعنی خداوند شما را بمیراند بواسطه غیظ با مسلمین. و بعضی گفتند اخبار از این است که شما بر همین غیظ باقی هستید تا بمیرید.
لکن ظاهر اینست که این غیظ شما فرو نمی نشیند بانگشت بدندان گزیدن بلکه اقتضاء دارد که دق کنید و از شدّت غیظ بمیرید و اگر هم بمیرید در مقابل مشیّت خدا کاری نمیتوانید بکنید، و بعبارت واضح تر اینکه شما بحسود می گویی از حسد بمیر تا چشمد کور شود.
إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ اگر شما باین اظهار ایمان دروغی بتوانید چندی از مسلمین را فریب دهید خدا گول شما را نمیخورد و نمیتوانید او را فریب دهید او عالم است بقلوب شما و میداند غیظ و غضب و عداوت شما را و اگر هم بمیرید او دست از نصرت اسلام و دین حق بر نمیدارد.
إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ (120)
اگر خوبی بشما برسد و مساس کند این کفار را بد آید و اگر سیّئه ای بشما اصابة کند خوشحال میشوند ولی اگر شما از این خوشحالی و بد حالی آنها از میدان در نروید و در شدائد صبر کنید و بر طبق دستورات الهی ثابت باشید
ص: 327
و مخالفت نکنید و تقوی داشته باشید هیچگونه ضرری از آنها و مکر و کید آنها بشما وارد نخواهد شد خداوند بآنچه عمل میکنند از کید و مکر و دشمنی احاطه دارد و دفع شرّ آنها را از شما میفرماید.
إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ مسّ حسنة مراد نصرت و فتح و فیروزی مسلمین و تسلّط آنها بر مشرکین در بدر و حنین و سایر غزوات است.
تسؤهم البته سایر کفار بخصوص یهود بسیار غمنده خواهند شد.
وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ اگر چشم زخمی و شکستی بر شما وارد شود مثل غزوه احد و موته یفرحوا بها خورسند خواهند شد.
وَ إِنْ تَصْبِرُوا و اگر در این شکستها ثابت قدم باشید و فرار نکنید و در جهاد کوتاهی نکنید وَ تَتَّقُوا و تقوی را پیشه خود قرار دهید و اطاعت اوامر الهی کنید و پیرامون معاصی نگردید لا یَضُرُّکُمْ هیچ ضرری بشما متوجه نخواهد شد چنانچه گذشت در آیه 110 لَنْ یَضُرُّوکُمْ إِلَّا أَذیً الایه بیان آن کَیْدُهُمْ شَیْئاً کید آنها دو نحوه است یکی با مسلمین چنانچه در آیات قبل بیان فرمود از اظهار ایمان و القاء دوستی و همراهی صوری و امثال اینها.
و دیگر تماس گرفتن با محاربین از کفار و تشجیع آنها و وعده مساعدت با آنها در حرب با مسلمین چنانچه در سوره مبارکه حشر آیه 14 میفرماید أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَ لا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ، لَئِنْ أُخْرِجُوا لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ.
إِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ تعبیر باحاطه اشاره باینست که کارها و مکرهای آنها و کلیه اعمال آنها در تحت قدرت و مشیت الهیست و بدون اراده خداوند ممکن
ص: 328
نیست عملی از آنها انجام بگیرد و این هم یک دلیل بارزیست بر نفی جبر و تفویض و ثبوت اختیار در افعال عباد زیرا اگر جبر بود یعملون مناسب نبود و حال آنکه عمل فعل آنها است از روی اختیار، و اگر تفویض بود تحت احاطه حق نبود فثبت الامر بین الامرین.
وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (121)
و یاد کن ای رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم زمانی که صبحگاهی یک جماعت از مهاجرین و انصار را بیرون فرمودی از مدینه جهت قتال با مشرکین و آنها را جای دادی در مواضع و محال قتال یعنی سنگرها و خداوند میشنود مذاکرات شما را و میداند رفتار شما را.
بعضی گفتند راجع بغزوه بدر است لکن ظاهر مشهور و مفاد اخبار احد است چنانچه شرحش بیاید انشاء اللَّه بعد از آیه بعد و فعلا در مقام ترجمه الفاظ آیه شریفه برآئیم.
وَ إِذْ غَدَوْتَ غدوه مقابل عشیّة، صبحگاه و شام، و کلمه اذ متعلق بمحذوف است یعنی اذکر و خطاب بپیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و مراد خروج از مدینه است برای قتال با مشرکین در اول صبح من اهلک اهل در هر جا مناسب با معنائیست، اهل البیت در آیه تطهیر خمسه طیّبه است و معنی اصلی اهل خواص و همراهان و متابعین است و در اینجا مراد مجاهدین از مهاجرین و انصار هستند که با پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم از مدینه خارج شدند برای جهاد با مشرکین.
تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ تبوّء از ماده باء بمعنی جا گرفتن و از باب تفعیل بمعنی
ص: 329
جای دادن است یعنی جای دادی مؤمنین را که مجاهدین باشند مَقاعِدَ لِلْقِتالِ مقاعد جمع مقعد بمعنی جایگاهست یعنی جایگاههای مناسب با قتال و بفارسی سنگرها.
وَ اللَّهُ سَمِیعٌ سمیع دو معنی دارد: یکی شنونده کلام مثل وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما مجادله آیه 1، و در حق خدا بمعنی علم بمسموعات است چنانچه گذشت، و دیگر بمعنی اجابت کننده مثل (سمع اللَّه لمن حمده و ظاهر این است که اینجا مراد معنی دوم باشد چون بنظر انسب است بقرینه آیه بعد، و مراد نصرت و ظفر دادن مسلمین است و چیره کردن آنها است بر مشرکین.
علیم دانا است باعمال و خدمات و جهاد بجان و مال شما و اجر کامل بشما خواهد عنایت فرمود.
إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِیُّهُما وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (122)
زمانی که قصد کردند دو طائفه از شما مؤمنین «که بنو حارثه و بنو سلمه باشند بنا بر نقل از حضرت باقر و صادق علیهما السلام» اینکه بر گردند رو بمدینه و ترک مقاتله کنند و حال آنکه خداوند ناصر و معین آنها است و جای ترس نیست و باید مؤمنین توکل بر خدا کنند.
شرح غزوه احد بسیار مفصّل است و ما خلاصه ترجمه آن را متذکر میشویم انشاء اللَّه تعالی بعونه و توفیقه.
خلاصه مضمونی که در مجمع و برهان و تفسیر علی بن ابراهیم از حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام روایت فرموده اند اینست که در جنگ بدر چون مشرکین
ص: 330
شکست خوردند و هفتاد نفر کشته شدند و هفتاد اسیر شدند و بقیه بطرف مکه فرار کردند ابو سفیان که رئیس آنها بود دستور داد که نگذارید زنها برای کشته های خود گریه کنند زیرا اگر گریه کنند بغض دلهای آنها خالی میشود و لشگر انبوهی از تمام قبائل فراهم نمود بالغ بر پنج هزار نفر سه هزار سواره و دو هزار پیاده با اسلحه مفصلی که هفتصد زره داشتند و زنها را همراه لشگر آوردند که مردان را تشجیع کنند و حرکت کردند بطرف مدینه خبر بسمع مبارک حضرت رسالت رسید جمع اصحاب فرمود و تحریث بر جهاد.
عبد اللَّه بن ابی مسلول عرض کرد یا رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلم از مدینه بیرون تشریف میبرید تا آنها وارد مدینه شوند ما در خانه ها و بر بامها بر سر آنها بیشتر مسلطیم و با آنها میجنگیم حتی زنها و غلام ها و کنیزان ما میتوانند با آنها بجنگند و بر آنها ظفر یابند.
سعد بن معاذ و جمعی از قبیله اوس برخاستند و عرض کردند یا رسول اللَّه زمانی که شما میانه ما نبودید اینها طمع در ما نمیتوانستند بکنند چه رسد که فعلا شما را داریم البته بیرون میرویم و با آنها جنگ میکنیم اگر کشته شویم سعادت شهادت را برده ایم و اگر ظفر پیدا کردیم یاری اسلام کرده ایم. حضرت رأی آنها را تصویب فرمود و با اصحاب بیرون رفتند تا احد.
و اما عبد اللَّه بن ابی مسلول و همراهانش تخلّف نمودند و خارج نشدند و حضرت در احد مواضع جنگ را معین فرمود.
وعده آنها هفتصد نفر بودند مقابل پنج هزار مشرک، حضرت عبد اللَّه ابن جبیر را با پنجاه نفر تیرانداز بر در شعب قرارداد و فرمود از اینجا شما حرکت نکنید چه ما بر آنها چیره شویم و تا مکه در تعقیب آنها برویم و چه آنها بر ما چیره شوند تا وارد مدینه گردند.
ص: 331
ابو سفیان خالد ابن ولید را با دویست سوار در کمین این پنجاه نفر قرار داد و گفت موقعی که جنگ درگیر شد شما حمله باین پنجاه نفر کنید و از شعب در عقب سر مسلمین باشید که از دو طرف با آنها بجنگیم.
حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم لواء را دادند بدست امیر المؤمنین علیه السّلام، و لواء مشرکین بدست طلحة بن ابی طلحه بود، حضرت علی علیه السّلام او را کشت لواء مشرکین افتاد ابو سعید بن ابی طلحه برداشت کشته شد، ابن ابی طلحه برداشته کشته شد و هکذا نه نفر لواء را برداشتند و بدست علی علیه السّلام کشته شدند حتی غلام سیاهی برداشت که او را صواب میگفتند حضرت علی علیه السّلام دست او را قطع کرد بدست دیگر گرفت دست دیگرش قطع شد بسینه گرفت او را کشت لواء افتاد، عمرة دختر علقمة کنانیه گرفت مشرکین فرار کردند و مسلمین در تعقیب آنها مشغول جمع غنائم شدند.
اصحاب عبد اللَّه بن جبیر بطمع جمع غنائم شعب را خالی کردند فقط عبد اللَّه ابن جبیر با یازده نفر ثابت ماندند.
خالد ابن ولید با دویست نفر که در کمین بودند بر آنها حمله کردند و آنها را کشتند و حمله بمسلمین کردند، بقیه مشرکین هم دو مرتبه آمدند و مسلمین بی چاره شدند و بکوهها و بیابان فرار کردن و اطراف پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم خالی شد فقط علی علیه السّلام و ابو دجانه و سماک اطراف پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم باقی بودند.
و هند زن ابی سفیان مشرکین را تشجیع میکرد و میل و مکحله در دست داشت و میگفت شما مرد نیستید بیائید این میل و مکحله را بچشم کشید و بوحشی غلام حبشی گفت اگر یکی از این سه نفر «محمد، علی، حمزه» را بکشی چه اندازه بتو میدهم.
وحشی گفت امّا محمّد، مسلمین اطراف او را دارند قدرت ندارم، و علی را
ص: 332
هم نمیتوانم نزدیک شوم، لکن در کمین حمزه میروم و حمزه مشغول جنگ بود که پای اسب او در سوراخی رفت حمزه افتاد، وحشی پهلوی او را درید جگر حمزه را بیرون آورد دماغ و لب ها و گوشها و دستهای حمزه را قطع کرد و او را مثله نمود و هند جگر حمزه را در دهان گذاشت و مکید لذا او را آکلة الاکباد نامیدند و امیر المؤمنین علیه السّلام در این جنگ هفتاد زخم برداشت و شمشیر او شکست پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ذو الفقار بدست او داد جبرئیل فریاد زد
(لا سیف الّا ذو الفقار و لا فتی الّا علیّ)
و بحضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گفت این است مواسات، پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم فرمود او از من است و من از او، و چند سنگ بطرف پیغمبر آمد پیشانی و دندان و سینه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم آزرده شد و علی علیه السّلام یک تنه مشرکین را منهزم نمود و مسلمانان دو مرتبه برگشتند و حمله بمشرکین نمودند و در این جنگ هفتاد نفر از مسلمین کشته شدند، شهداء احد و جماعتی از آنها را مشرکین مثله نمودند و حمزه اعظم مثله بود این خلاصه قضیه احد.
وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (123)
و هر آینه خداوند یاری فرمود شما را در جنگ بدر و حال آنکه شما ضعیف و قلیل بودید پس پرهیز کنید از مخالفت خدا و باشد که شما شکر گذار باشید.
وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ نصرت الهی در بدر یکی القاء رعب و ترس بود در قلوب مشرکین چنانچه در آیات بسیاری بیان فرموده سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَکُوا بِاللَّهِ آل عمران آیه 144 سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ انفال آیه 12 وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ احزاب آیه 26 و حشر آیه 2 و یکی تقویت قلوب مؤمنین قالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ
ص: 333
قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ
بقره آیه 250 قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا بقره آیه 251، و غیر اینها از آیات بسیار.
و دیگر نزول ملائکه برای نصرت مؤمنین که در آیات بعد بیان میفرماید.
و بدر اسم موضعیست بین مکه و مدینه و بمدینه نزدیکتر است، و وجه تسمیه ببدر یا بواسطه چاهی بود که نام صاحبش بدر بوده یا بمعنی تمام است چنانچه لیلة البدر تمام جرم قمر منوّر است و در این موضع آب فراوان و تمام است یا چیز دیگر وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ در مجمع و برهان و کافی و غیر اینها اخباری نقل میکنند که ائمّه قرائت فرمودند انتم ضعفاء و در بعضی أَنْتُمْ قَلِیلٌ و استشهاد کرده اند که ذلّت برای مؤمنین نیست با وجود پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بین آنها، و قائلین بتحریف این اخبار را دلیل خود دانسته اند، لکن در مقدمه این تفسیر ثابت کردیم که قول بتحریف باطل و خلاف اجماع بلکه ضرورت است.
و مراد از این اخبار اینست که اذلّة بمعنی هوان نیست بلکه بمعنی ضعف و قلّة است و شاهد بر این دعوی اینست که این ماده در قرآن بمعانی مختلفه استعمال شده مثل قوله تعالی فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ مائده آیه 59، بمعنی لین و انقیاد از ذلّ بکسر نه بمعنی هوان و استخفاف از ذلّ و الاول ضدّ الصعوبة.
و مفاد این آیه مفاد قوله تعالی مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ سوره فتح آیه 29، و مثل قوله تعالی هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا ملک آیه 15، یعنی لین و نرم و مثل قوله تعالی وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا نحل آیه 71، الی غیر ذلک.
بلی بمعنی هوان و خفّت و صغار هم استعمال شده مثل ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ چنانچه در همین سوره قبلا گذشت.
ص: 334
بنا بر این می گوییم در این آیه شریفه بمقتضای این اخبار و بمناسبت حکم و موضوع مراد ضعف و سستی و کمی عدّه و عدّه است زیرا اصحاب بدر سیصد و سیزده نفر بودند، از مهاجرین هفتاد و هفت نفر و از انصار دویست و سی شش نفر و اسلحه جنگی هم بسیار کم داشتند، چند شمشیر و چند اسب بیش نداشتند و مشرکین قریب هزار نفر با اسلحه تمام.
فَاتَّقُوا اللَّهَ مکرر معنای تقوی و مراتب آن ذکر شده، و ممکن است اینجا بمناسبت اشاره بثبات قدم و عدم فرار از جنگ باشد.
لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ که با این ضعف و قلّت و فقدان اسلحه خداوند شما را یاری کرد و بر مشرکین چیره شدید و فتح و فیروزی نصیب شما شد البته باید شکر گذار باشید.
إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُنْزَلِینَ (124)
زمانی که گفتی بمؤمنین آیا هرگز کفایت نمیکند شما را اینکه خداوند مدد فرمود شما را بسه هزار ملائکه که آنها را برای نصرت شما نازل فرمود.
قضیه بدر در هفدهم رمضان بود و شب هفدهم تقابل لشگر اسلام با لشگر مشرکین در بدر واقع و روزش جنگ بدر شروع شد و سه هزار ملک در شب از آسمان نازل شدند بریاست سه ملک مقرب جبرئیل و میکائیل و اسرافیل هر یک با هزار ملک، و در اخبار دارد که با عمامه های سفید دارای دو تحت الحنک یکی قدام و دیگری خلف.
ص: 335
و از بسیاری از اخبار استفاده میشود که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در لیلة البدر فرمود کیست برود و برای ما از چاه آب بیاورد احدی جرئت نکرد زیرا هوی بسیار سرد بود و تاریک و بادهای شدید و خوف از مشرکین داشتند جز علی علیه السّلام مشک برداشت و رفت و تناب هم نداشت، رفت در چاه و مشک را پر از آب نمود و بیرون آمد و تا آمد خدمت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حضرت فرمود بسیار طول کشید عرض کرد بادهای سخت سه مرتبه وزید نشستم تا ساکت شود، حضرت فرمود باد اول جبرئیل بود با هزار ملک، دوم میکائیل با هزار، سوم اسرافیل با هزار و اینها مأمور بودند که اولا بر تو سلام کنند سپس بیاری ما آیند، و همین است مراد قائل به اینکه در یک شب سه هزار و سه فضیلت برای امیر المؤمنین علیه السّلام بود.
و مفاد اشعار سیّد حمیری در مدح امیر المؤمنین علیه السّلام است که از جمله آنها این سه شعر است:
ذاک الذی سلّم فی لیلة علیه میکال و جبریل
میکال فی الف و جبریل فی الف و یتلوهم سرافیل
لیلة بدر مددا تنزلوا کانّهم طیرا ابابیل
إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ این فرمایش پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در احد بوده برای تشجیع مؤمنین که دیدید خداوند در بدر شما را یاری فرمود با اینکه شما ضعیف و قلیل بودید و مشرکین قوی و کثیر بودند، و تعبیر بفعل مضارع نمود دون الماضی و نفرمود اذ قلت چون نزول آیه همان حین فرمایش پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بوده یا قبل از آن.
أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ استفهام تقریری است که مؤمنین اقرار کنند به اینکه چرا کفایت فرمود خداوند ما را.
أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ امداد بمعنی کمک و دلالت دارد به اینکه ملائکه مقاتله میکردند و دستها و سرها از مشرکین ریخته میشد.
بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُنْزَلِینَ این جمله صراحت دارد مثل بسیاری
ص: 336
از آیات دیگر و اخبار متواتره که ملائکه صورت جسمانی دارند و جنگ میکنند و نزول و حبوط و عروج دارند مثل ملائکه ای که بر حضرت ابراهیم علیه السّلام نازل شدند در بشارت باسحق و بر حضرت لوط علیه السّلام در اهلاک قوم او و بر داود علیه السّلام در امتحان او، و نزول هاروت و ماروت و غیر اینها، و نزول فطرس با چهار هزار ملک برای نصرت ابی عبد اللَّه الحسین علیه السّلام و نزول در رکاب حضرت بقیّة اللَّه عجل اللَّه تعالی فرجه و غیر اینها، و توضیح آن در مجلد اول در حقیقت جنّ و ملک داده شده مراجعه شود در ذیل آیه شریفه وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ الایة.
و از کلمه منزلین بقرینه آیه بعد که میفرماید مسوّمین استفاده میشود که این سه هزار ملک در جنگ بدر مشاهده نمیشدند همین میدیدند که سر و دست مشرکین جدا میشود ولی قاتل آنها دیده نمیشد، حتی گذشت بر امیر المؤمنین علیه السّلام هم بصورت باد وارد شدند و سلام کردند.
سؤال- آیا این خلاف عدل نیست؟
جواب- منافی با عدل نیست زیرا این ملائکه کسانی را میکشتند که میدانستند که آنها نه خود قابل هدایت هستند و نه در نسل آنها مؤمنی بوجود میآید، چنانچه امیر المؤمنین علیه السّلام هم این جهت را منظور داشت در جنگها، و همچنین ابی عبد اللَّه علیه السّلام در کربلا بعلاوه عضو فاسدی بودند که سرایت بسائر اعضاء مینمودند و جلوگیر دیگران بودند از تشرّف باسلام بلکه مسلمین را از بین میبردند و اساس اسلام در هم کوبیده میشد.
ص: 337
بَلی إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُسَوِّمِینَ (125)
بلکه شما مؤمنین اگر صابر باشید و ثابت باشید و مقاومت کنید و فرار نکنید و این مشرکین مراجعت کردند برای مقاتله با شما خداوند شما، شما را مدد میدهد بپنج هزار ملک نشان دار.
ظاهر اینست که این پنج هزار غیر از آن سه هزار هستند که مجموعا هشت هزار میشود نه اینکه دو هزار ضمیمه آن سه هزار شود زیرا این پنجهزار بانشان هستند و آنها بدون نشان.
و در حدیث مروی در برهان دارد که این سه هزار مأمور شدند در زمین بمانند تا زمان ظهور حضرت بقیّة اللَّه (عج) در رکاب او باشند چنانچه چهار هزار ملکی که با فطرس برای یاری حسین علیه السّلام آمدند آنها هم در زمین ساکن شدند تا زمان حضرت حجّت علیه السّلام مطالبه خون ابی عبد اللَّه علیه السّلام بکنند.
و ظاهرا این قضیه در غزوه احد بود چنانچه معروف و مشهور بین مفسرین و ارباب حدیث و علماء اعلام است، و مرحوم مجلسی علیه الرحمة در مجلد ششم بحار صفحه 485 الی 505 طبعة اولی در بیست صفحه مفصلا بیان فرموده بآنجا مراجعه شود و از وضع این کتاب خارج است و ما فقط در شرح آیه مختصر بیانی میکنیم.
(بلی) ترقّی است یعنی بیشتر و بالاتر و مهمتر از نصرت در بدر شما را نصرت میفرماید.
إِنْ تَصْبِرُوا گذشت که صبر در هر مقامی بنامی مسمّی میشود و در مقام جهاد شجاعت و ثبات قدم است حتی کشته یا ظفر یابد.
ص: 338
وَ تَتَّقُوا تقوی در اطاعت و ترک معصیت است و در اینجا ترک فرار از زحف است.
وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا و یأتوکم یعنی مشرکین میآیند شما را یعنی مراجعت میکنند از جنگ بدر که فرار کرده بودند برمیگردند برای حرب با شما مِنْ فَوْرِهِمْ یا بمعنی فوران غضب است که آنها با حال فوران غضب میآیند بواسطه آنچه بر آنها در بدر از قتل و اسر و ذهاب مال وارد شده بود، یا از فور بمعنی تعجیل و شتاب و سرعت میآیند که اشاره بغزوه احد باشد از آنها وحشت نکنید و استقامت ورزید و بمحاربه با آنها قیام کنید و فرار نکنید.
یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ خداوند پشتیبان شما است و شما را مدد میدهد.
بِخَمْسَةِ آلافٍ پنج هزار من الملائکة از ملائکه مسوّمین با نشان و علامت که مشرکین آنها را مشاهده کنند و مرعوب شوند و فرار کنند.
و ظاهرا این امداد پس از آنی بود که مشرکین چیره شدند و بسیاری از مسلمین را کشتند حتی خیال کردند که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم هم کشته شده. عبد اللَّه ابن قمیئة الحارثی سنگ بطرف حضرت انداخت دندان مبارک و پیشانی منوّر و دماغ حضرت را شکست و فریاد زد من محمّد را کشتم و صدایی بلند شد (که گفتند شیطان بود) که محمد کشته شد. و این صدا بسمع مسلمین رسید فرار کردند و بسمع مشرکین رسید چیره شدند و حمله کردند، و پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فریاد میزد که من پیغمبرم کجا فرار میکنید صدای پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بمسلمین رسید برگشتند و ملائکه بمدد مسلمین آمدند و مشرکین این جمعیت زیاد را که مشاهده کردند مرعوب شدند و فرار کردند و بالاخره فتح نصیب مسلمین شد.
و از وقایع مهمّه در این جنگ قضیه حنظله است و او ابن ابی عامر است از قبیله خزرج و شبی که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اصحاب برای احد حرکت کردند حنظله شرفیاب شد و استیذان کرد که امشب شب زفاف او است توقّف نماید آیه شریفه
ص: 339
نازل شد إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الی قوله تعالی فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ نور آیه 62، حضرت اجازه فرمود صبح حرکت کرد جنبا برای جهاد موقعی که رسید احد چشمش بابی سفیان افتاد در تعقیب او حمله کرد و اسب او را پی کرد ابو سفیان افتاد و فریاد زد حنظله مرا میکشد یک نفر از مشرکین باو حمله کرد و ضربتی بر او زد حنظله در تعقیب آن مشرک رفت و او را کشت و خودش هم افتاد و شهید شد.
پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمودند ملائکه بین آسمان و زمین در صحائف طلا او را از جناب غسل دادند و مسمّی شد بغسیل الملائکه.
و از قضایای مهمه دیگر حکایت نسیبه دختر کعب مازنیه است موقعی که مسلمین فرار کردند و فقط علی علیه السّلام و ابو دجانه باقی ماندند و علی علیه السّلام دفع شرّ کفار را از رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مینمود، نسیبه که برای جراحی آورده بودند هم باقی ماند خدمت حضرت یک موقع چشمش افتاد به پسرش که فرار میکند او را فریاد زد کجا فرار میکنی پسرش برگشت و حمله کرد بر مشرکین و یکی از مشرکین او را کشت نسیبه دوید و شمشیر فرزندش را برداشت و حمله کرد بر آن مشرک و او را کشت و او هم کشته شد و قضایای مهمه دیگر.
وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْری لَکُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ (126)
و خداوند قرار نداد این نزول ملائکه و مدد آنها را مگر برای بشارت شما مؤمنین و اینکه قلوب شما مطمئن شود باین جعل الهی و نصرتی نیست مگر از جانب خداوند عزیز حکیم.
ص: 340
این آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه خداوند قادر متعال موافق حکمت و مصلحت در مواقع خود شما را میتواند نصرت کند و نزول ملائکه و امداد آنها شما را لزوم ندارد و احتیاجی بآنها ندارید چنانچه در مواقع بسیاری خداوند نصرت فرموده بدون انزال ملک و علّت انزال از جهت ضعف ایمان مسلمین بوده که بحس مشاهده کنند.
و بشارت بفتح و فیروزی آنها و اطمینان قلب آنها که بالعیان و بالحسّ یک تأثیر خاصّی دارد که از دلیل و برهان علمی پیدا نمیشود حتی مثل حضرت ابراهیم علیه السّلام با اینکه ایمان کامل باحیاء موتی داشت مع ذلک تقاضا کرد که بالعیان مشاهده کند و عرض کرد رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی بقره آیه 260.
بلی پایه ایمان پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه طاهرین بجایی رسیده که بمعاینه چیزی بر او افزوده نخواهد شد منسوب بامیر المؤمنین علیه السّلام است که فرمود
(لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا)
و منسوب بپیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که فرمود اگر ایمان جنّ و انس را در یک کفه میزان گذارند ایمان علی علیه السّلام بر آنها افزوده خواهد شد.
وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ جعل بمعنی قرار داد است و مراد مقرر فرمودن نزول ملائکه است برای نصرت مؤمنین.
إِلَّا بُشْری لَکُمْ که این جعل نبود مگر برای دو چیز یکی بشارت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بشما که ملائکه آمدند و میآیند برای امداد شما.
و دیگر وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ که بآرام دل و اطمینان تمام حمله کنید بدشمنان دین و آنها را نابود کنید فتح و ظفر نصیب شما است.
وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ و مع ذلک بدانید که تا نصرت الهی نباشد اگر جنّ و انس و ملک مجتمع شوند قدرت بر انجام کوچکترین عملی ندارند.
ص: 341
الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ خداوند متعال هم قادر است که هر چه اراده کند همان میشود إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ یس آیه 82، و هم دانا و حکیم است که تمام کارهای او از روی حکمت و مصلحت و بجا و بموقع است شما باید از تحت فرمان او بیرون نروید و در کلیه امور باو توکل نمائید.
لِیَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْ یَکْبِتَهُمْ فَیَنْقَلِبُوا خائِبِینَ (127)
از جهت اینکه خداوند قطع کند یک قسمت از کسانی که کافر شدند بهلاکت و کشته شدن و اسیری یا آنکه آنها را مخذول و منکوب گرداند پس برگردند مأیوس و ناامید.
ظاهر اینست که لام لیقطع متعلق بکلمه النصر باشد که نصرت الهی برای قطع قسمتی از کفار بوده، و قطع بمعنی جداییست که این قسمت از قسمتهای دیگر کفار جدا شدند یا بواسطه قتل که صنادید و شجاعان و بزرگان آنها در بدر و احد کشته شدند و بسیاری از آنها اسیر مسلمین گردیدند.
و تعبیر به طرفا شاید برای این باشد که آنهایی که نزدیکتر بودند در میدان جنگ با مسلمین که البته بزرگان و دلاوران آنها بودند کشته شدند یا اسیر شدند و آنهایی که دورتر بودند فرار کردند مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا من تبعیضیه، یعنی کفاری که آمده بودند برای جنگ با مسلمین یک قسمت از آنها قتیل و اسیر شدند.
أَوْ یَکْبِتَهُمْ کتب بمعنی خزی و خیبة و خفّة و خاری و وهن و سستی و برو در افتادن است، و ظاهر اینست که مراد بقیه لشگر کفر باشند که فرار کردند
ص: 342
و خار و خفیف شدند یعنی مشرکین که در حرب حاضر بودند دو قسمت شدند یک قسمت کشته و اسیر و یک قسمت خار و خفیف.
فَیَنْقَلِبُوا یعنی برگشتند رو بمکّه که فرار نمودند خائبین خیبة مقابل ظفر است مثل یأس که مقابل رجاء است، و فرق بین این دو اینست که یأس اینست که انسان از اول امر مأیوس است و هیچ امیدی ندارد، و لکن خیبة بعد از آنیست که امید کامل و اطمینان بظفر داشته باشد پس ناامید گردد.
لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ ءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ (128)
نیست برای تو از این امر چیزی یا خداوند می بخشد گناه آنها را یا آنکه عذاب میفرماید آنها را پس بتحقیق که آنها ظالم هستند.
(مسئلة معضلة) در موضوع تفویض امور از جانب خداوند بحضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمّه طاهرین علیهم السلام، بعضی از عرفاء و اهل تصوّف و شعراء و غلات گفتند خداوند امر رزق و خلق و اماته و احیاء و نحو اینها را تفویض فرموده باین خاندان علیهم السلام اینها خلق میکنند و روزی میدهند و میمیرانند و زنده میکنند و این قول شبیه قول حکماء است که از روی دو قاعده بین آنها الواحد لا یصدر عنه الّا الواحد و لا یصدر الواحد الّا عن الواحد میگویند واجب الوجود فقط عقل اول مجرد از ماده و صورت را خلق فرمود و از عقل اول بترتیب علل بقیه عقول عشرة و افلاک تسعة و از عقل عاشر مواد سفلیه روی مسلک افلاطون که قائل بعقول طولیه است یا عقول عرضیه غیر متناهیه طبق مسلک ارسطو، و مستند مفوضه هم اخبار ضعیف الدلالة است و این دو قول خلاف ضرورت دین و مذهب است و قائل بآن از ربقه
ص: 343
مسلمین خارج است.
امّا حکماء- جواب آنها اینست که این دو قاعده شما تمام و مسلّم است لکن در باب علّة جبریه و معلول که محال است انفکاک آنها از یکدیگر و اما فاعل مختار و قادر متعال که از روی حکمت و مصلحت ایجاد میفرماید مانعی ندارد.
و اما مفوضه جواب آنها اینست که این قول با اینکه مدرک معتبری ندارند خلاف توحید افعالیست و اخبار معتبره بسیار در مذمّت این مفوضه داریم که این کتاب گنجایش ذکر آنها را ندارد مراجعه فرمائید مجلّد هفتم بحار صفحه 244- 259- 264 از طبعه اولی.
و یک دسته دیگر از مفوضه گفتند جعل احکام تفویض بآنها شده هر چه را بخواهند واجب یا حرام یا مستحبّ یا مکروه یا مباح نمایند در احکام تکلیفیه و وضع و رفع در احکام وضعیه، و این قول هم غلط و باطل است و مخالف صریح قرآن است وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی نجم آیه 3 و 4 و 5 و غیر این از آیات دیگر و مخالف ضرورت دین، بلی یک دسته از اخبارین نظر بظواهر بعض اخبار قائل شدند.
و قول حق و صحیح اینست که خداوند تبارک و تعالی باین خاندان اعطاء منصب ولایت کلیّه مطلقه فرموده که هر نوع تصرفی در امور افراد امّت بنمایند بنصّ آیه شریفه النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ احزاب آیه 6 و آیه شریفه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الایة مائده آیه 55، نظیر ولایت اب و جد در مال صغیر، و ولایت حاکم شرع در مال غیاب و مجانین، و ولایت قیم در مال مولی علیه مثل اعطاء منصب از طرف دولت باستان دار و رؤساء ادارات و این منافات ندارد که یک دسته وظائفی خداوند بر آنها معین فرموده که
ص: 344
چه کنند نظیر وظائفی که بر حاکم و اب و جد و قیم معین شده و این است معنای و لا یشاءون الا ان یشاء اللَّه و اخبار ظاهره در تفویض بر همین معنی است یعنی اختیار دار، و کیف کان این آیه شریفه مربوط بمسئله تفویض نیست چنانچه توهم شده که دال بر نفی تفویض است، و بعضی در مقام توجیه بر آمده اند، و ما بشرح آیه میپردازیم:
لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ ءٌ از این جمله استفاده میشود که حضرت رسالت در مورد مشرکین نظری داشته یا هدایت آنها را راغب بوده چنانچه منسوب بآن حضرت است
اللهم اهد قومی فانهم لا یعلمون
یا هلاکت آنها را میخواسته بواسطه ظلم ها و اذیتهای آنها بحضرت و بمسلمین، خداوند میفرماید امر هدایت یا هلاکت مخصوص بخواست تو نیست کسانی از آنها که قابل هدایت هستند بالاخره بشرف اسلام مشرف میشوند و خداوند از تقصیرات و ظلمها که در حق تو و سایر مسلمین کردند گذشت میکند چنانچه مفاد أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ است و کسانی که قابل هدایت نیستند و بکفر و شرک از دنیا میروند معذّب بعذاب ابدی میشوند چنانچه مفاد أَوْ یُعَذِّبَهُمْ است.
سپس علّة عذاب آنها را بیان میفرماید فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ هم ظلم بخود کردند که ایمان نیاوردند، هم ظلم بپیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که چه اندازه باو اذیت کردند که منسوب بآن حضرت صلّی اللَّه علیه و آله و سلم است فرمود
(ما اوذی نبیّ مثل ما اوذیت)
و هم ظلم بمسلمین در قتل و نهب اموال و سایر اذیتها و علی ایّ حال مربوط بباب تفویض نیست
اخباری در برهان و غیر آن نقل میکنند در ذیل این آیه در موضوع ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میدانستند عداوت قوم را با علی و خوف داشتند از اظهار ولایت، خداوند میفرماید باید ابلاغ کنی هر که قبول نمود خداوند میبخشد
ص: 345
و میآمرزد و نجات دارد و هر که امتناع کرد او را عذاب میفرماید از جهت ظلم که در حق آل عصمت روا داشتند لکن مطلب همین است.
ولی آیه در مورد مشرکین نازل شده و گفته ایم که مورد مخصص نیست منافات با اطلاق ندارد و اخبار یکی از مصادیق مهمه آن را بیان میفرماید.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (129)
و اختصاص دارد بخداوند هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است میآمرزد هر که را بخواهد و عذاب میکند هر که را که مشیّت او تعلّق بگیرد و خداوند آمرزنده و رحم کننده است.
این آیه شریفه مربوط بآیه سابقه است که اختیارات تامّه در حق عباد و بندگان و سایر مخلوقات با خداوند است و کسی را نمیرسد که در کارهای او چون و چرا کند هر که قابلیت مغفرت داشته باشد میآمرزد و هر که لیاقت ندارد و مستحق عذاب است عذاب میکند و خداوند غفور و رحیم است.
و للَّه لام اختصاص است مالک و خالق و مولی و سیّد و صاحب اختیار او است و بس.
ما فِی السَّماواتِ تعبیر بما برای این است که شامل ذوی العقول از ملائکه و غیر ذوی العقول از کرات جویّه و سائر آنچه در آسمانها خلق فرموده که غیر علام الغیوب کسی بآنها احاطه ندارد.
وَ ما فِی الْأَرْضِ از ذوی العقول جنّ و انس و غیر آنها از حیوانات و نباتات
ص: 346
و جمادات و مواد اصلیه و عناصر و جواهر و اعراض.
یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ بضرورت مذهب طبق آیات و اخبار متواتره بتواتر اجمالی اثبات شده که مؤمن اگر با ایمان از دنیا رفت و معاصی او باعث زوال ایمان نشد مورد مغفرت الهی واقع میشود از راه فضل و کرم نه از روی استحقاق و لو هر چه گناه داشته باشد.
وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ و نیز بضرورت مذهب آنکه غیر مؤمن اگر مقصر است در تحصیل ایمان مورد عذاب است و قابل مغفرت نیست، بلی قاصرین از کفار و مخالفین نه لیاقت مغفرت دارند نه استحقاق عذاب چنانچه مکرّر تذکّر داده ایم در سابق.
وَ اللَّهُ غَفُورٌ غفور صفت مشبّهة دلالت بر دوام و ثبوت دارد چنانچه رحیم هم دلالت بر این معنی دارد، و این جمله کمال دلالت دارد بر امیدواری بنده گان و عدم یأس بواسطه کثرت معاصی (اللهم اغفر لنا و ارحمنا بمحمد و آله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم)
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (130)
ای کسانی که گرویدید بدین حق نخورید ربوا را اضعافا مضاعفة چند برابر و از خدا بپرهیزید شاید شما رستگار شوید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خطاب بمؤمنین با اینکه جمیع احکام شرعیه اختصاص بمؤمن ندارد کفار چنانچه مکلّف باصول هستند مکلّف بفروع هم هستند و بر معاصی هم معاقبند چنانچه بر ترک ایمان معاقبند، برای اینست که کفار و لو ترک
ص: 347
ربوا بکنند و بعقوبت او گرفتار نشوند فلاح و رستگاری ندارند و بر ترک ایمان معاقب خواهند بود فلاح و رستگاری مختص باهل ایمان است در صورت ترک معاصی کبیره لا تَأْکُلُوا تعبیر باکل نه بمعنی خوردن تنها است بلکه مطلق تصرّف صدق اکل میکند مثل اکل مال یتیم و حقوق سادات و فقراء و امام و اموال ناس بدون وجه مشروع.
الربوا رباء دو قسم است رباء معاملی که دو چیز از یک جنس که مکیل و موزون باشند معامله کنند بزیادتی در یک طرف مثل حنطه و دقیق و خبز و نحو اینها. و رباء قرضی که چیزی را بعنوان قرض تملیک غیر کند و برای مدت اداء چیزی اضافه بگیرد و این در تمام چیزها جاری است، و این دو قسم هر دو حرام و گناه بزرگ و عقوبت شدید دارد بنصوص قرآنی و اخبار قطعی و ضرورت اسلامی و مستحل آن کافر است و قبلا در سوره بقره مجلد دوم مفصلا بیان شده لکن در اینجا مراد رباء قرضیست بقرینه أَضْعافاً مُضاعَفَةً ضعف بمعنی دو برابر است اضعاف جمع ضعف چندین برابر، مثلا 4، دو برابر 2، و 6، سه برابر و هکذا.
و قانون رباء تابع اجل و مدت است هر چه مدت زیاد شود سود افزوده میشود و این جمله معنای آن این نیست که یک ضعف یا دو ضعف آن ضرری ندارد، رباء مطلقا حرام است بلکه معنای او اینست که کار رباء منجرّ باین میشود.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ بپرهیزید از غضب الهی و سخت و عذاب او و پیرامون رباء نگردید.
لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ امید است رستگار شوید، و از این جمله سه نکته استفاده میشود: 1- اینکه مرتکب رباء رستگاری ندارد 2- بمجرد ترک رباء رستگاری حاصل نمیشود بلکه باید از سایر محرمات هم پرهیز کرد بقرینه کلمه لعلّ 3- رستگاری در ترک معاصی خاصّ مؤمن است غیر مؤمن هر چه متقی باشد
ص: 348
رستگاری ندارد.
وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِی أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ (131)
و پرهیز کنید از آتشی که مهیّا شده بر کافرین.
آیا دخول در آتش جهنم خصیصه کفار است و کسانی که در حکم کفار هستند یعنی غیر مؤمن یا فساق از مؤمنین هم داخل جهنم میشوند، بسیاری قائل شدند که آنها هم گرفتار میشوند لذا در مقام توجیه این نمره آیات برآمدند که اولا و بالذات مهیّا بر کفار شده و فسّاق مؤمنین بالتبع ثانیا و بالعرض، و بعضی گفتند بواسطه اکثریت کفار فرموده، و بعضی گفتند اثبات شیئی نفی ما عدا نمیکند چنانچه در باب جنّة میفرماید أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ در دو آیه بعد با اینکه اختصاص بآنها ندارد، لکن بر حسب تحقیق موافق با بسیاری از محققین و مأخوذ از بسیاری از آیات شریفه و طوائفی از اخبار متظافره بلکه متواتره اینست که مؤمن فاسق اگر با ایمان از دنیا برود و معاصی موجب زوال ایمانش نشود و لو من حیث الاستحقاق مستحق عذاب هست لکن مسلما مورد عفو و مغفرت و شفاعت خواهد بود.
اما آیات إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ نساء آیه 51، قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً زمر آیه 54 و غیر اینها از آیات.
ان قلت این آیات بعد از توبه است.
قلت اگر مراد بعد از توبه است حتی مشرک هم اگر تائب شد آمرزیده خواهد بود.
ص: 349
و اما اخبار، دوازده طائفه از اخبار در باب رجاء داریم که در مجلد سوم کلم الطیب در آخر کتاب نقل کرده ایم مراجعه فرمائید.
ان قلت اگر چنین است چرا میفرماید وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِی أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ قلت امر بتقوی از نار برای اینست که معاصی قلب را سیاه میکند، ضعف ایمان میآورد و بالاخره موجب زوال آن میشود، بعلاوه مسلّما انحطاط درجه میآورد و در عقبات از موت و قبر و برزخ و عقبات قیامت گرفتاری دارد و لو بالاخره بشفاعت نجات یابد.
و اما نقص به أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ مدفوع است بآیه شریفه أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ الایه حدید آیه 21.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (132)
و اطاعت کنید خدا و پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم را باشد که مورد رحمت الهی واقع شوید وَ أَطِیعُوا اللَّهَ امر باطاعت و نهی از معصیت ارشادیست زیرا در ترک اطاعت یا فعل معصیت یا ترک تقوی همان ثوابی که بر فعل طاعت و عقابی که بر فعل معصیت است مترتب میشود.
مثلا اگر نماز کردی امتثال امر صلوة کرده ای و ثواب نماز را برده ای دیگر امر باطاعت ثواب زائدی ندارد، و اگر گناه کردی همان عقوبت گناه هست دیگر بر نهی از معصیت عقوبة زائدی نیست، بعلاوه اگر امر بطاعت مولوی باشد همین امر هم اطاعت میخواهد و هکذا تسلسل لازم میآید و مستلزم اینست که یک فعل واجب واجبات غیر متناهیه و یک معصیت معاصی غیر متناهیه باشد و چون امر ارشادی است تابع مرشد الیه است، اگر واجب است طاعت واجب میشود و اگر
ص: 350
مستحبّ مستحبّ میگردد.
و نیز اطاعت تارة در فعل واجب یا مستحبّ است و تارة در ترک حرام و مکروه است، اگر برای خدا ترک کند نه بدواعی دیگر زیرا تا داعی الهی نباشد صدق اطاعت نمیکند و لو صدق تارک معصیت و عامل بتقوی بکند.
و معنی اطاعة قصد امتثال امر است که تعبیر بدواعی قربت میکنیم، و قصد امتثال ممکن است دواعی زیادی داشته باشد: دخول جنّت، نجات از عذاب، شکر منعم، حبّ خداوند، تحصیل رضای خدا، انجام وظیفه عبودیت، اهلیت ذات اقدس الهی از برای عبادت که مفاد فرمایش امیر المؤمنین علیه السّلام است که در مناجاتش عرض میکند
(الهی ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا من جنّتک بل وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک).
و این بیان مفادش این نیست که من خوف از نار و طمع ببهشت ندارم چنانچه توهّم شده زیرا طمع امیر المؤمنین علیه السّلام ببهشت و خوف او از نار از همه بیشتر بود بلکه مراد اینست که عبادت تو را از این جهات نمیکنم بلکه مولویت تو موجب بنده گی بنده میشود که اگر فرض بهشت و جهنمی نبود، یا اینکه مرا بهشت نبری و داخل جهنم کنی باز من دست از عبادت تو نمیکشم و الرسول اشکال کردند که اطاعة رسول عین اطاعة خدا است وجه تکرار چیست، بعضی از مفسرین جوابهایی دادند که بنظر تمام نیست.
و تحقیق در جواب اینست که فرق واضحی دارد اطاعة خدا در امتثال اوامر الهی است که بتوسط رسول ابلاغ میشود از واجبات و مستحبات و کلیه احکام الهی و اطاعة رسول در اعمال مولویت است که خداوند ولایت کلیه باو اعطاء فرموده که هر تصرّفی در جان و مال امّت حق دارد بکند مربوط باحکام نیست، نظیر اطاعة زن نسبت بشوهر و فرزند نسبت بوالدین و عبد نسبت بمولی و عامی نسبت بمجتهد و هکذا
ص: 351
لعلّکم تعبیر بلعلّ برای اینست که مجرد اطاعت کافی نیست بلکه شرائطی دارد که عمده او بقاء بر ایمان است تا آخر عمر و کارهای دیگر که موجب زوال ثواب بشود مثل ریاء، عجب و امثال اینها نباشد.
ترحمون مشمولیت رحمة واسعه الهی از نعم دنیوی و اخروی و نجات از مهالک نشأتین و قرب بمقام ربوبی.
وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ (133)
و سرعت کنید بسوی آمرزش از پروردگارتان و بسوی بهشتی که پهنای آن پهنای جمیع آسمانها و زمین است مهیّا شده برای کسانی که تقوی داشته باشند وَ سارِعُوا امر سارعوا هم نظیر امر اطیعوا است ارشادیست زیرا عقل حاکم است که در امور خیریه که نفع آن مسلّم است و خالی از ضرر است باید مبادرت کرد زیرا بسا فوت میشود و از دست میرود بخصوص منافع اخروی که بسا اجل برسد و دیگر مجال تدارک نباشد لذا گفتند عجّلوا بالتوبة قبل الموت و عجّلوا بالصلاة قبل الفوت.
و اما اموری که خیر و شرّ و نفع و ضرر آن معلوم نیست عجله در آن مذموم است زیرا بسا در ضرر بیفتد که دیگر قابل علاج نباشد و باید تأمل و تدبر و فکر با کمال تأنّی نمود اگر نفعش مسلم شد و خالی از ضرر است اقدام نمود و لذا گفتند (التأنّی من الرحمن و العجلة من الشیطان).
الی مغفرة مغفرت فعل الهیست و سرعت و مبادرت عبد باو بمعنی اسباب
ص: 352
مغفرت و اموری که موجب غفران الهیست یعنی تدارک گناهان خود را بکنید با کمال سرعت و مبادرت و اعظم آنها توبه است که
(التائب من الذنب کمن لا ذنب له
و از جمله آنها حسنات است که میفرماید إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ هود آیه 116، و از جمله قضاء فوائت و اداء حقوق و امثال آنها است.
و رفع موانع از شمول رحمت و مغفرت کنید از عقائد باطله و اخلاق رذیله و اعمال سیّئه.
من ربّکم تعبیر بربّ اشاره بلطف و عنایت است که خداوند مربّی شما است و شما را از نیستی بهستی و از ضعف بقوّه و از صغر بکبر رسانید و تمام اسباب زندگانی و اسباب هدایت و سعادت را برای شما فراهم فرموده سزاوار نیست خود را از فیوضات او محروم نمائید.
و جنة بهشت جاویدان عطف بمغفرة است یعنی سارعوا الی جنة و مسارعة بجنة مسارعة باسباب وصول ببهشت است از ایمان و اخلاق حمیده و اعمال حسنه از عبادات واجبه و مستحبه.
در واقع جمله اولی رفع موانع است و جمله ثانیه ایجاب مقتضیات، و وجه تقدیم اینست که در هر عملی اول باید موانع را برطرف کرد بعدا مقتضیات را ایجاد نمود، در قسمت اخلاق اول تخلیه از رذایل است سپس تحلیه بفضائل، اول باید کثافات را بزدود و نجاسات را زائل نمود سپس طهارت و نورانیت را ایجاد کرد
منظر دل نیست جای صحبت اغیار دیو چو بیرون رود فرشته در آید
عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ مراد عرض مقابل طول نیست که بعضی توهّم کردند و گفتند البته طول زیادتر از عرض است بلکه ممکن نیست چون عرض و طول و عمق خط است که عارض سطح میشود و سطح عارض جسم.
اگر مراد عرض باین معنی بود باید مقدار بعد را بیان فرماید من تخوم
ص: 353
الارض الی عنان السماء.
و مراد هم سعه نیست که اندازه گیری شده باشد که سعه بهشت بمقدار سعه آسمانها و زمین باشد نه کمتر و نه زیادتر بلکه کنایه از بزرگی بهشت است مثل اینکه میفرماید إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ توبه آیه 81، معنی این نیست که اگر هفتاد و یک مرتبه باشد میآمرزد، کنایه از کثرت است هر چه استغفار کنی نمیآمرزد بهشت هم هر چه تصوّر کنی بزرگی آن را بزرگتر است.
و اشکال به اینکه پس از آسمانها و زمین کجاست که بهشت باشد بسیار واهی است زیرا فضای وسیع عالم بیش از این تصوّرات و تخیّلات است، حتی بعضی توهّم غیر متناهی کردند اگر چه آنهم غلط است چون که ممکن نمیشود غیر متناهی باشد و در قرآن میفرماید وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ و مسلّما عرش الهی اعظم از کرسی است زیرا مثل کرسی مثل منبر و صندلیست و مثل عرش مثل تخت است که کرسی بر تخت گذارده شود و سلاطین و بزرگان از اساتید بر او جلوس نمایند.
و ممکن است بهشت کره ای باشد که اعظم از مجموع کرات جوّیه باشد در زیر عرش چنانچه وسعت جهنم هم بمقداریست که هر چه خطاب شود باو
(هل امتلئت و تقول هل من مزید)
سوره ق آیه 29. و بنحوی باشد که اهل بهشت اهل اهل جهنم را می بینند و بالعکس و با هم تکلّم میکنند چنانچه مضمون آیات قرآنی است. و صفحه زمین که عبارت از صفحه محشر است هم طرف آن دو واقع میشود و معبر اهل بهشت از روی جهنم است که صراط است و اللَّه العالم.
أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ تقوی از صفات نفسانیه است که تعبیر بتقوی القلوب شده و نظیر بسیاری از صفات نفسانیه مقول بتشکیک و ذی مراتب است الی ما شاء اللَّه که ادنی مراتب او تقوای از عقائد فاسده است که مرادف با ایمان است، و اعلی
ص: 354
مراتب او اعراض از ما سوی اللَّه و توجّه بذات اقدس ربوبی و بس.
و لام للمتّقین لام اختصاص است و المتقین جمع محلّی بالف و لام افاده عموم میدهد جمیع مراتب تقوی را شامل میشود.
بنا بر این این جمله مرادف و مطابق با آیه شریفه است که قبلا تذکّر دادیم أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ الایه حدید آیه 21، زیرا ایمان هم ذی مراتب است مثل تقوی و جمیع مراتب آن را بواسطه کلمه للذین شامل میشود
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (134)
متقین که بهشت برای آنها مهیّا شده کسانی هستند که انفاق میکنند چه در سعه و فراوانی و دارایی و چه در ضیق و تنگدستی و نداری و کسانی هستند که خشم خود را فرو مینشانند و از کسانی که در حقّ آنها تقصیر کرده اند عفو میکنند و خدا دوست میدارد نیکوکاران را.
این آیه شریفه چهار صفة از صفات متقین را بیان میفرماید که هر یک از آنها از صفات بارزه و اخلاق حمیده و ملکات حسنه است.
1- صفت انفاق است که از شئون سخاوت است و آیات و اخبار در مدح و مثوبات و آثار و نتائج او و در مذمّت ضدّ آن که بخل باشد و عقوبات و آثار وخیمه که بر او مترتب میشود بسیار است
(الجنة دار الاسخیاء)
(السخیّ قریب الی اللَّه و الی الجنة و الی الناس و البخیل بعید من اللَّه و من الجنة و من الناس)
(شابّ سخیّ مراهق فی الذنوب اقرب الی اللَّه من عابد بخیل)
(السخاء شجرة فی الجنة
ص: 355
أغصانها متدلیة فی الدنیا فمن تمسّک بقصن منها قاده الی الجنة و البخل شجرة فی النار أغصانها متدلیة فی الدنیا فمن تمسّک بقصن منها قاده الی النار)
الی غیر ذلک از اخبار که در بحار و لآلی الاخبار و جامع السعادات و سایر کتب اخبار و غیرها است و کافی است همین آیه شریفه که میفرماید الَّذِینَ یُنْفِقُونَ و اقسام انفاقات از واجب و مستحبّ در مجلد اول در ذیل آیه شریفه وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ مفصلا بیان شده.
فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ از برای این دو کلمه دو تفسیر شده: یکی در حال کثرة و قلة آن و دیگر در حال سرور و همّ، و ظاهر اینست که معنای جامعی داشته باشد شامل سعه و ضیق و رخص و قلا و غنی و فقر و سرور و غم میشود اشاره به اینکه در هر حالی انفاق میکنند.
2- کظم غیظ وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ فرو بردن غیظ بخصوص بر کسی که قدرت بر تلافی داشته باشد، در سفینه از حضرت صادق علیه السّلام فرمود
(ما من عبد کظم غیظا الّا زاده اللَّه عز و جل عزّا فی الدنیا و الاخرة)
و نیز فرمود
من کظم غیظا و لو شاء ان یمضیه امضاه ملاء اللَّه قلبه یوم القیمة رضاه
و از کافی است حضرت باقر علیه السّلام از پدر بزرگوارش زین العابدین علیه السّلام نقل فرموده که فرمود
(ما من شیئی اقرّ لعین ابیک من جرعة غیظ عاقبتها صبر)
و از امالی صدوق از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که فرمود
(قال عیسی بن مریم لیحیی بن زکریا علیه السّلام)
(اذا قیل فیک ما فیک فاعلم انّه ذنب ذکرته فاستغفر اللَّه منه و ان قیل فیک ما لیس فیک فاعلم انّه حسنة کتبت لک لم تتعب فیها)
و قضیه جاریه زین العابدین علیه السّلام و کظم غیظ آن حضرت میآید.
و کظم غیظ اعظم از انفاق است زیرا انفاق مقام عمل است و کظم صفت نفسانی است و بسا انسان در ناملایمات طاقت تحمل ندارد ولی در انفاقات مضایقه نمیکند
ص: 356
3- وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ و مقام عفو بالاتر از کظم غیظ است زیرا کظم غیظ تحمل اذیت است و حواله او بخدا است که در دنیا و آخرت انتقام بکشد و عفو گذشت از تقصیر است که مورد عقوبت واقع نشود و عفو از صفات ربوبی است و انسانی که دارای این صفت باشد متخلق باخلاق الهی میشود.
و در سفینه از شهید ثانی (ره) حدیثی نقل میکند
(اذا جثت الامم بین یدی اللَّه یوم القیمة نودوا لیقم من کان اجره علی اللَّه تعالی فلا یقوم الّا من عفی فی الدنیا عن مظلمته).
و از دیلمی از نبی اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
(انّه ینادی مناد یوم القیمة من کان له علی اجر فلیقم فلا یقوم الّا العافون الم تسمعوا قوله تعالی فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ)
شوری آیه 40، الی غیر ذلک من الاخبار.
4- وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ و مقام احسان بالاتر از مقام عفو است زیرا عفو مجرد گذشت است و احسان تلافی بضدّ است چنانچه از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم مرویست
(حاکیا عن ربه یامره بهذه الخصال: صل من قطعک و اعف عمن ظلمک و اعط من حرمک و احسن الی من اساء الیک).
و از امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود
(عاتب اخاک بالاحسان الیه و اردد شرّه بالانعام علیه).
و جامع این خصال حضرت زین العابدین علیه السّلام است، در مجمع است
(روی ان جاریة لعلی بن الحسین علیه السّلام جعلت تسکب علیه الماء لتهیأ للصلوة فسقط الإبریق من یدها فشجّه فرفع رأسه الیها فقالت له الجاریة ان اللَّه تعالی یقول وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ فقال علیه السّلام لها قد کظمت غیظی، قالت وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ قال علیه السّلام قد عفی اللَّه عنک، قالت وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ قال اذهبی فانت حرة لوجه اللَّه).
ص: 357
وَ الَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (135)
و کسانی که زمانی که مرتکب عمل زشتی شدند یا بنفس خود ظلم نمودند در ارتکاب معاصی یاد کردند خداوند را و از گناهان خود استغفار نمودند و کیست که بیامرزد گناهان را جز خداوند و اصرار بر معاصی و اعمال زشت نکردند و آنها میدانستند.
و الذین بعضی گفتند عطف بجملات قبل و از صفات متقین است و این خلاف ظاهر است زیرا متقی مرتکب فحشاء نمیشود و لو بعدا موفق بتوبه شود و اصل معنی تقوی پرهیز از ارتکاب است.
و بعضی گفتند عطف بمتقین است یعنی بهشت مهیّا شده از برای متقین و کسانی که تدارک گناهان خود را بتوبه و استغفار و ترک اصرار میکنند، اینهم بنظر تمام نیست زیرا کسی که توبه و استغفار کرد و دیگر مرتکب معصیت نشد متقی میشود مغایر با متقین نیست حتی کافر و مشرک اگر اسلام آورد و ترک معاصی نمود مسلّما اهل تقوی است.
و آنچه بنظر اقرب میآید عطف به المحسنین است و مدخول یحب یعنی خداوند دوست میدارد محسنین و کسانی را که پس از ارتکاب معاصی نادم شوند و توبه کنند و دست از ارتکاب معصیت بکشند، و شاهد بر این دعوی آیه شریفه است إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ بقره آیه 222، و اخبار بسیاری که در فضیلت توبه وارد شده مثل
ان اللَّه باسط یدیه لمسیئی النهار الی اللیل و لمسیئی اللیل الی النهار
و غیر اینها که در مجلد دوم ذکر کردیم در ذیل همین
ص: 358
آیه شریفه.
إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً فحش عمل زشت و قبیح است مثل زنا و لواط و کارهای منافی عفت و اقوال رکیکه مثل مادر فلان و زن فلان که امروز بسیار رواج دارد و نسبت فحش با سبّ عموم من وجه است، سبّ خصوص قول و کلام است چه رکیک و غیر رکیک، و فحش خصوص رکیک است چه در قول و چه در عمل.
أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ظلم بنفس در ترک واجبات و فعل محرمات، و نسبت ظلم بنفس با فحش و سبّ عموم و خصوص مطلق است زیرا فحش و سب هم ظلم بنفس است و هم ظلم بغیر ولی ظلم بنفس شامل جمیع محرمات و معاصی و ترک واجبات میشود.
ذَکَرُوا اللَّهَ زیرا ارتکاب معاصی بسا از روی غفلت از خدا و غضب و سخط و عذاب او بواسطه فرط شهوت و غضب و حب جاه و مال واقع میشود، سپس بخود میآید و متذکر میشود و نادم میگردد و بتوبه و استغفار تدارک مینماید و آیه این دسته را بیان میفرماید نه کسانی که با تذکر و مواعظ کافیه شافیه هم دست از معاصی برنمیدارند که اینها مصر بمعصیت هستند.
فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ استغفار از ماده غفر بمعنی ستر و تقطیه و پوشاندن است و از این جهت کلاه خود را مغفر مینامند چون سر را میپوشاند.
و استغفار از باب استفعال طلب مغفرت است از خدا طلب پوشاندن گناه است به اینکه از دفتر سیئات محو شود و از نظر کتبه برود واحدی جز خداوند اطلاع پیدا نکند و زمین و اعضاء بدن فراموش کنند و چیزی و کسی نباشد که شهادت دهد و در مدح و فضیلت استغفار در آیات شریفه و اخبار آل اطهار علیهم السلام بسیار است که از شدّت وضوح احتیاج بنقل نیست، و در کتب اخبار مثل بحار، سفینه، وافی، وسائل، لآلی و غیر اینها مسطور است.
و ذنب بمعنی گناه است و از برای او اقسام بسیار است از ترک واجبات و فعل
ص: 359
محرمات، کبائر و صغائر و افعال قلبیه و غیر اینها، و جمع مضاف افاده عموم میکند شامل تمام گناهان میشود چنانچه در آیات تصریح شده إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً زمر آیه 54. و در این آیه شریفه خبر این جملات محذوف است یعنی یغفر اللَّه لهم که دال بر آن جمله بعد است.
وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ و این یک نوع عنایت و لطفیست که گناه عبد را آمرزش نماید.
وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا اصرار تکرار فعل است بدون تخلل توبه و یکی از گناهان کبیره است یعنی اگر گناه صغیره هم باشد باصرار کبیره میشود چنانچه از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مرویست فرمود
(لا کبیرة مع الاستغفار و لا صغیرة مع الاصرار)
و البته معاصی بواسطه طرو بعض خصوصیات شدّت پیدا میکند، مثلا گناه عالم اشد از جاهل است و در ایام شریفه مثل شهر رمضان، جمعه، ایام سوگواری اشدّ از سایر ایام است، در اماکن شریفه مثل مساجد، مشاهد مشرفه اشد از سایر اماکن است، تجاهر بگناه اشد از تستر است، از روی بی اعتنایی بامر الهی اشد از روی خوف است، از بزرگتران که موجب ارتکاب کوچکتران میشود اشد از کوچکتران است و کذا از روی اصرار اشد از روی اقلاع است که فوری تائب شود و استغفار نماید.
و از این جمله استفاده میشود که استغفار با اصرار کمال تنافر دارد، لذا از حضرت صادق علیه السّلام مرویست در سفینه که فرمود
(المقیم علی ذنب (الذنب) و هو یستغفر کالمستهزء).
وَ هُمْ یَعْلَمُونَ وجوهی مفسرین در معنای این جمله گفته اند احتیاج بنقل آنها نداریم، و آنچه مستفاد از اخبار میشود که در برهان نقل کرده مخصوصا حدیث بهلول اینست که میدانند که تدارک ذنوب بتوبه و استغفار و ترک اصرار است.
ص: 360
وَ الَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (135)
و کسانی که زمانی که مرتکب عمل زشتی شدند یا بنفس خود ظلم نمودند در ارتکاب معاصی یاد کردند خداوند را و از گناهان خود استغفار نمودند و کیست که بیامرزد گناهان را جز خداوند و اصرار بر معاصی و اعمال زشت نکردند و آنها میدانستند.
و الذین بعضی گفتند عطف بجملات قبل و از صفات متقین است و این خلاف ظاهر است زیرا متقی مرتکب فحشاء نمیشود و لو بعدا موفق بتوبه شود و اصل معنی تقوی پرهیز از ارتکاب است.
و بعضی گفتند عطف بمتقین است یعنی بهشت مهیّا شده از برای متقین و کسانی که تدارک گناهان خود را بتوبه و استغفار و ترک اصرار میکنند، اینهم بنظر تمام نیست زیرا کسی که توبه و استغفار کرد و دیگر مرتکب معصیت نشد متقی میشود مغایر با متقین نیست حتی کافر و مشرک اگر اسلام آورد و ترک معاصی نمود مسلّما اهل تقوی است.
و آنچه بنظر اقرب میآید عطف به المحسنین است و مدخول یحب یعنی خداوند دوست میدارد محسنین و کسانی را که پس از ارتکاب معاصی نادم شوند و توبه کنند و دست از ارتکاب معصیت بکشند، و شاهد بر این دعوی آیه شریفه است إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ بقره آیه 222، و اخبار بسیاری که در فضیلت توبه وارد شده مثل
ان اللَّه باسط یدیه لمسیئی النهار الی اللیل و لمسیئی اللیل الی النهار
و غیر اینها که در مجلد دوم ذکر کردیم در ذیل همین
ص: 361
آیه شریفه.
إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً فحش عمل زشت و قبیح است مثل زنا و لواط و کارهای منافی عفت و اقوال رکیکه مثل مادر فلان و زن فلان که امروز بسیار رواج دارد و نسبت فحش با سبّ عموم من وجه است، سبّ خصوص قول و کلام است چه رکیک و غیر رکیک، و فحش خصوص رکیک است چه در قول و چه در عمل.
أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ظلم بنفس در ترک واجبات و فعل محرمات، و نسبت ظلم بنفس با فحش و سبّ عموم و خصوص مطلق است زیرا فحش و سب هم ظلم بنفس است و هم ظلم بغیر ولی ظلم بنفس شامل جمیع محرمات و معاصی و ترک واجبات میشود.
ذَکَرُوا اللَّهَ زیرا ارتکاب معاصی بسا از روی غفلت از خدا و غضب و سخط و عذاب او بواسطه فرط شهوت و غضب و حب جاه و مال واقع میشود، سپس بخود میآید و متذکر میشود و نادم میگردد و بتوبه و استغفار تدارک مینماید و آیه این دسته را بیان میفرماید نه کسانی که با تذکر و مواعظ کافیه شافیه هم دست از معاصی برنمیدارند که اینها مصر بمعصیت هستند.
فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ استغفار از ماده غفر بمعنی ستر و تقطیه و پوشاندن است و از این جهت کلاه خود را مغفر مینامند چون سر را میپوشاند.
و استغفار از باب استفعال طلب مغفرت است از خدا طلب پوشاندن گناه است به اینکه از دفتر سیئات محو شود و از نظر کتبه برود واحدی جز خداوند اطلاع پیدا نکند و زمین و اعضاء بدن فراموش کنند و چیزی و کسی نباشد که شهادت دهد و در مدح و فضیلت استغفار در آیات شریفه و اخبار آل اطهار علیهم السلام بسیار است که از شدّت وضوح احتیاج بنقل نیست، و در کتب اخبار مثل بحار، سفینه، وافی، وسائل، لآلی و غیر اینها مسطور است.
و ذنب بمعنی گناه است و از برای او اقسام بسیار است از ترک واجبات و فعل
ص: 362
محرمات، کبائر و صغائر و افعال قلبیه و غیر اینها، و جمع مضاف افاده عموم میکند شامل تمام گناهان میشود چنانچه در آیات تصریح شده إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً زمر آیه 54. و در این آیه شریفه خبر این جملات محذوف است یعنی یغفر اللَّه لهم که دال بر آن جمله بعد است.
وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ و این یک نوع عنایت و لطفیست که گناه عبد را آمرزش نماید.
وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا اصرار تکرار فعل است بدون تخلل توبه و یکی از گناهان کبیره است یعنی اگر گناه صغیره هم باشد باصرار کبیره میشود چنانچه از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مرویست فرمود
(لا کبیرة مع الاستغفار و لا صغیرة مع الاصرار)
و البته معاصی بواسطه طرو بعض خصوصیات شدّت پیدا میکند، مثلا گناه عالم اشد از جاهل است و در ایام شریفه مثل شهر رمضان، جمعه، ایام سوگواری اشدّ از سایر ایام است، در اماکن شریفه مثل مساجد، مشاهد مشرفه اشد از سایر اماکن است، تجاهر بگناه اشد از تستر است، از روی بی اعتنایی بامر الهی اشد از روی خوف است، از بزرگتران که موجب ارتکاب کوچکتران میشود اشد از کوچکتران است و کذا از روی اصرار اشد از روی اقلاع است که فوری تائب شود و استغفار نماید.
و از این جمله استفاده میشود که استغفار با اصرار کمال تنافر دارد، لذا از حضرت صادق علیه السّلام مرویست در سفینه که فرمود
(المقیم علی ذنب (الذنب) و هو یستغفر کالمستهزء).
وَ هُمْ یَعْلَمُونَ وجوهی مفسرین در معنای این جمله گفته اند احتیاج بنقل آنها نداریم، و آنچه مستفاد از اخبار میشود که در برهان نقل کرده مخصوصا حدیث بهلول اینست که میدانند که تدارک ذنوب بتوبه و استغفار و ترک اصرار است.
ص: 363
أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ (136)
اینها جزاء آنها آمرزش است از پروردگارشان و بهشتهایی که از زیر آنها نهرهایی جاریست و نیکو است اجر عمل کننده گان اولئک مفسرین گفتند مراد متقین هستند که دارای اوصاف مذکوره هستند لکن این خلاف ظاهر است از دو جهت یکی آنکه متقین را قبلا فرموده که بهشت برای آنها مهیّا شده در آیه سابقه أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ و دیگر آنکه جزاء مغفرت راجع بمذنب است که موفق بتوبه و استغفار شده باشد، بنا بر این مراد از اولئک وَ الَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً الایة است.
ان قلت- وجوب توبه و استغفار عقلی است و امر بآن ارشادیست مترتب نمیشود بر او جز رفع عذاب و مغفرت و اعمال مولویت در او نشده که ثواب و اجر بر او مترتب شود.
قلت- در آیه شریفه قبل دو امر بیان فرموده: یکی فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ و دیگر وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا و در این آیه هم دو چیز و دو اجر بیان فرموده یکی جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ این راجع بتوبه و استغفار است که خداوند میآمرزد و دیگر جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ این جمله راجع بترک معصیت است و ترک اصرار، و ترک معصیت از جهة انتهاء از مناهی الهی افضل اعمال و عبادات است بنصّ فرمایش حضرت رسالت در خطبه شعبانیه
(افضل الاعمال فی هذا الشهر الورع عن محارم اللَّه).
و مراد از تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ و از خالِدِینَ فِیها قبلا تذکر داده شده
ص: 364
وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ البته بالاتر از نعمت بهشت و خلود در آن نعمتی نیست، اللهمّ ارزقنا بمحمد و آله صلّ علی محمد و آله.
قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (137)
بتحقیق گذشت از پیشینیان شما طریقه هایی پس گردش کنید در روی زمین و از حال آنها با خبر گردید و ببینید سرانجام کار کسانی که تکذیب انبیاء کردند چه بوده.
خلاصه کلام در امم سابقه نسبت بانبیاء سلف دو طریقه بوده یک قسمت آنها کسانی بودند که بانبیاء خود ایمان آوردند و گرویدند و اطاعة نمودند و بالاخره بسعادت دنیا و آخرت نائل شدند مثل مؤمنین بحضرت نوح که از غرق نجات یافتند و تمام کره زمین در تصرّف آنها آمد و مؤمنین بحضرت هود، صالح، لوط، شعیب موسی، یونس و سایر انبیاء.
و قسمت دیگر آنها که تکذیب انبیاء خود نمودند بچه گونه عذابها در دنیا گرفتار شدند از غرق و خسف و صیحه و باد و غیر اینها، در قرآن مجید سوره عنکبوت آیه 39 میفرماید فَکُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِ حاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّیْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا وَ ما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ و سپس گرفتار عذاب آخرت شدند وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقی طه آیه 127.
ص: 365
هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ (138)
این بیان و اظهار است از برای بشر و هدایت کننده و اندرز برای اهل تقوی هذا بعضی گفتند اشاره بقرآن است و بعضی گفتند اشاره بآیه قبل است که قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ الایة باشد.
و تحقیق کلام اینست که اگر این آیه مستقله باشد و مربوط بآیات قبل نیست ممکن است راجع بقرآن باشد لکن خلاف ظاهر آیه است سیّما کلمه هذا که اشاره بقریب است و ذکری از قرآن نشده بلکه ظاهر این است که اشاره بآیات قبل باشد از آیه شریفه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تا آیه قَدْ خَلَتْ نه خصوص آیه قبل، و اللَّه العالم.
بَیانٌ لِلنَّاسِ نظر به اینکه احکام اسلام بر سر تا سر دنیا تا دامنه قیامت است بیان بر جمیع افراد بشر است لکن کسانی که بهره برداری میکنند و از این بیانات هدایت میشوند که مفاد أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ و سارِعُوا و الَّذِینَ یُنْفِقُونَ تا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ است، و پند و اندرز میگیرند که مفاد لا تَأْکُلُوا الرِّبَوا و مفاد وَ الَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً است خصوص اهل تقوی هستند لذا میفرماید هدی که هدایت میشوند و بدستورات الهی عمل میکنند و بسعادت نائل میشوند از اتیان بواجبات و مستحبات و تکمیل عقائد و تحصیل اخلاق حمیده.
و موعظة و پند میگیرند بترک محرمات و ازاله اخلاق رذیله و دوری از عقائد فاسده و مذاهب باطله.
للمتقین اختصاص باهل تقوی دارد و غیر آنها بهره برداری نمیکنند.
ص: 366
وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (139)
و سستی نکنید و محزون نباشید و حال آنکه شما بر مشرکین غالب و علوّ دارید اگر بوده باشید که ایمان داشته باشید.
این آیه شریفه در مقام ترغیب و تهییج مؤمنین است بر ثبات قدم در مقابل کفار و مشرکین و مقاتله با آنها و وعده نصرت و غلبه بر آنها لذا میفرماید وَ لا تَهِنُوا سستی و مسامحه در امر جهاد نکنید که این از آثار شجاعت و شهامت و ثبات قدم است بخصوص با وعده نصرت الهی بر کسانی که ایمان و یقین داشته باشند که مظفر میشوند و غالب و چیره بر دشمن میگردند و سستی و ضعف و مسامحه از آثار جبن است و موجب این میشود که دشمن بر آنها غالب و چیره شود.
وَ لا تَحْزَنُوا غم بدل راه ندهید و اگر شهادت یا جراحت بشما وارد شد بدانید و یقین داشته باشید که اجر کامل نصیب شما است و باید منتهی آمال شما باشد چنانچه در بسیاری از ادعیه دارد
و قتلا فی سبیلک فوفق لنا
و امثال این عبارت، و چه اندازه آیات و اخبار در فضیلت این موهبت وارد شده.
وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ جمع اعلی، بمعنی ارتفاع است یا ارتفاع مکانی که کفار در پستی واقع شدند و شما در بلندی، یا بمعنی غلبه و ظفر است که نصیب شما میشود و از کمی عدّه خود و کثرت عدو باک نداشته باشید کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ بقره آیه 250 إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا انفال آیه 66.
إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ این جمله متعلق به لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا است که مؤمن باللّه و بوعده الهی نباید سستی و اندوه داشته باشد نه اینکه متعلق به وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ باشد بلکه این جمله حالیه است که واقع بین جملتین است کانّه میفرماید
ص: 367
سستی و اندوه نداشته باشید اگر دارای ایمان هستید و حال آنکه شما اعلون هستید
إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ (140)
اگر اصابة کند بشما از طرف دشمن الم و جراحتی پس محقق است که بآنها هم از طرف شما اصابة شده و ایّام و ازمنه زیر و بالا دارد و تغییر پذیر است بین افراد بشر گاهی غالب و گاهی مغلوب (بقول فردوسی: گهی پشت بزین و گهی زین بپشت) و این تغییرات امتحان است تا خداوند امتیاز دهد کسانی که از روی حقیقت ایمان آورده اند از غیر آنها و بگیرد از شما شهدایی و خداوند عنایت با ظالمین ندارد. از این آیه شریفه مطالبی استفاده میشود:
اول- تسلیت مؤمنین که اگر در احد شکست و چشم زخمی بشما رسید یک عدّه شهید و یک عدّه مجروح شدید در بدر بر مشرکین مثل آن وارد شد بسیار از آنها کشته و بسیاری مجروح شدند نباید شما متأثّر شوید، البته جنگ است حکایت کشتن و کشته شدن است و کمتر وقعه و جنگیست که از یک طرف کشتار و زخمی نباشد ولی عاقبت فتح و ظفر و فیروزی با شما است بنصرت الهی لذا میفرماید إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ قرح بمعنی الم و درد و جراحت و دانه ها که در بدن ظاهر میشود، و ظاهرا اینجا مراد معنی عام است اعم از قتل و جرح و الم و درد.
فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قوم مشرکین و کفار هستند که در جنگ بدر بودند قَرْحٌ مِثْلُهُ که بدست مسلمین و مدد ملائکه مقتول و مجروح و اسیر گشتند و مراد از مسّ اصابه است که دو چیز با یکدیگر اصابة کنند امساس میگویند
ص: 368
یعنی قرح بآنها اصابة کرد.
دوم- اثبات اینکه عالم متغیر است و بالاخص انسان که هر روز یک انقلابی دارد، گاهی صحیح گاهی مریض، عزیز، ذلیل، غنی، فقیر، مسرور، مهموم و تمام اینها از روی حکمت و مصلحت است. و از این جمله حق و باطل است گاهی باطل جلوه میکند و گاهی حق لکن (للباطل جولة و للحق دولة) و تمام امتحانات الهیست در هر دو حالت و اینست معنای وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ دول بالضمّ و الفتح بمعنی صرف است یعنی صرف میکنیم بین مردم گاهی از این گرفته میشود و بدیگری داده میشود تمام یک منوال نیست چه بسا اغنیاء که فقیر شدند و چه بسا فقراء که بغناء رسیدند، چه بسا سلاطین که اسیر شدند و چه بسا اسیران که بسلطنت نائل شدند، چه بسا اعزّه که ذلیل شدند و چه بسا اذلّه که بعزّت رسیدند، غالب مغلوب مغلوب غالب و هکذا تمام این انقلابات و حالات مختلفه امتحانات الهیست تا مقام هر کس معلوم گردد.
وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا خداوند علمش ذاتیست عین ذات است قابل تغییر نیست، چیزی بر او مجهول نیست تا معلوم شود. و مراد از لِیَعْلَمَ اللَّهُ اظهار علم است بر بنده گان که مؤمن از غیر مؤمن امتیاز پیدا کند، کسانی که ثابت الایمان هستند در هر انقلابی دست از ایمان نمیکشند که تعبیر بایمان مستقرّ میکنند و کسانی که باندک انقلاب از ایمان خارج میشوند که ایمان مستودع است بر خود آنها و دیگران معلوم گردد.
سوم- جمله وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ است، شهداء یا جمع شاهد است چنانچه بنظر میآید یا جمع شهید است چنانچه بعضی گفتند، اگر جمع شاهد باشد مناسب با جمله قبل است که جماعتی بفهمند مؤمن ثابت کیست و در حقّ او شهادت دهند بالاخص انبیاء و ائمّه طاهرین علیهم السلام که قبلا تذکّر داده شده
ص: 369
که شهداء روز قیامت هستند چنانچه میفرماید در زیارت جامعه
(و شهداء علی خلقه)
و نیز
(و شهداء دار الفناء)
، و اگر جمع شهید باشد مناسب با کلمه نداولها است زیرا اگر فتح و فیروزی در تمام حروب نصیب شما باشد کسانی که لایق این موهبت عظمی هستند که بدرجه رفیعه شهادت نائل شوند از این فیض محروم میگردند.
چهارم- جمله وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ اگر مراد مشرکین باشند یک نوع تسلیت دیگری است برای مؤمنین که گمان نکنید که فتح مشرکین برای این بوده که خداوند بآنها عنایتی داشته باشد بلکه باشدّ عقوبات گرفتار میشوند چنانچه مهلتی که خدا بظالمین میدهد برای ازدیاد معاصی و شدّت عذاب آنها است إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً آل عمران آیه 178، و اگر مراد کسانی باشند که در شکست از کفار فرار کردند یا از ایمان برگشتند این هم یک امتحانی بوده که علّت تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بوده
وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ (141)
و تا اینکه خالص گرداند خدا مؤمنین را از هر عیبی و نابود نماید کافرین را محض بمعنی تخلیص از عیب و نقص است وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا ممکن است تخلیص از ذنوب باشد که در این ابتلائات و امتحانات اگر صبر کنند گناهان آنها از بین برود و پاک شوند از گناهان.
و ممکن است تخلیص ایمان باشد از شوائب و شکوک، و ممکن است تخلیص مؤمن باشد از غیر مؤمن که مؤمن خالص از غیر خالص تمیز پیدا کند، و ممکن
ص: 370
است تمام اینها باشد، و شاید این معنای آخر انسب باشد بخصوص با اطلاق لفظ تمحیص و عدم ذکر متعلّق.
وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ محق بمعنی از بین بردن است تدریجا شیئا فشیئا چنانچه محاق ذهاب نور ماه است تدریجا تا نابود شود، و یکی از حکم و علل مهمّه تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ همین است مثل دانه که پاشیده شود طیور بطمع آن بیایند و گرفتار صیّاد شوند، مثل عقب نشینی در جنگ که تا دشمن نزدیک بیاید سپس دچار شود، و اللَّه العالم
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ (142)
(آیا گمان میکنید که بمجرّد اظهار اسلام داخل بهشت خواهید شد و حال آنکه هنوز امتحان نداده اید تا معلوم گردد که مجاهدین شما و صابرین کیانند و با غیر اینها امتیاز پیدا کنند.
این آیه راجع بآیت شریفه قرآن است که در موضوع آزمایش وارد شده مثل آیه شریفه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ عنکبوت آیه ثانیة، و آیات سابقه و اخبار بسیاری مثل حدیث مروی در برهان از حضرت صادق علیه السّلام
و اللَّه لتمحصنّ و اللَّه لتمیزنّ و اللَّه لتغربلنّ الحدیث
و غیر اینها.
و موضوع امتحان برای کشف باطن است و مراتب ایمان و اخلاق و عبادات و ممکن است گفته شود که تمام فعال الهی نسبت ببندگان از تکوینیات و تشریعیات
ص: 371
امتحان آنها است، و بسا بیک فعل نسبت بیک بنده هزارها بنده گان امتحان میشوند مثلا یک نفر را خداوند غنی میکند خودش و عیالش و اولادش و خویشاوندانش و دوستانش و دشمنانش و همسایگانش و سایر اغنیاء و فقراء امتحان میشوند.
أَمْ حَسِبْتُمْ حسبان بمعنی گمان است شامل یقین و ظنّ میشود.
أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ خطاب بمؤمنین است یعنی مجرد اظهار ایمان و اقرار بشهادتین باعث دخول جنّة نمیشود فقط احکام ظاهریه اسلام بر آنها بار میشود از طهارت بدن و حفظ جان و مال و حلّیت ذبیحه و جواز ازدواج و توارث و امثال اینها و اما آثار اخروی دخول بهشت، نجات از عذاب، نیل بسعادت و غیر اینها مربوط بباطن و عقیده قلبی و رسوخ ایمان و ثبات قدم است.
وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ بر خداوند چیزی مجهول نیست تا پس از امتحان معلوم گردد، اگر چه ظاهر این جمله لو خلّی و طبعه قطع نظر از قرائن داخلیه و خارجیه عقلیه و لفظیه، حالیه و مقالیه اقتضاء این معنی دارد، لکن چون بدلیل عقل و شرع کتاب و اخبار ثابت و محقق است که علم الهی ذاتیست و عین ذات است و نقص در مبدء نیست و محل حوادث و تغییرات و حالات مختلفه نمیباشد و این جزو قرائن متصله است نمیگذارد ظهوری منعقد شود تا احتیاج بدلیل خارجی داشته باشیم تا بگوئیم خلاف ظاهر مراد است مثل اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ سوره یونس آیه 3، بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ مائده آیه 64، وَ جاءَ رَبُّکَ الفجر آیه 22، یُحِبُّ التَّوَّابِینَ بقره آیه 222، عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ سوره آیه، و امثال اینها از آیات و اخبار که قرینه عقلیه دارد که خداوند جسم نیست، دست ندارد، بر جایی قرار نمیگیرد، آمد و رفت ندارد، محبت و عداوت و بغض و امثال اینها در او راه ندارد.
حتی صفاتی که از برای او ثابت شده مثل عالم، قادر، حیّ، مرید، مدرک،
ص: 372
بصیر، سمیع و امثال آنها بمعنی صفتیت که عارض ذات شود نیست (کمال توحیده نفی الصفات عنه لشهادة کلّ صفة انّها غیر الموصوف و شهادة کلّ موصوف انّه غیر الصفة الخبر).
پس مراد معلوم شدن بر خود طرف و سایرین است که مؤمن حقیقی از مؤمن صوری امتیاز پیدا کنند، و جمیع امتحانات الهی از این باب است.
الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ جهاد یکی از فروع مهمه اسلام است و یکی از عبادتهای بزرگ دین است و احکام و مسائل و فروع آن بسیار است، حتی فقهاء یک کتاب بنام کتاب جهاد نوشته در کتب فقهیه لکن چون بمذهب شیعه یکی از شرائط آن اذن امام یا نائب خاص امام است و در زمان غیبت این شرط مفقود است و لکن بجای آن دفاع واجب در صورتی که حفظ بیضه اسلام منوط بآن باشد باذن مجتهد جامع الشرائط و حکم او.
و در بعض موارد شخصیه هم بسا دفاع لازم باشد در جایی که جان و مال و عرض مسلمان در خطر باشد و دشمن حمله کند، و در بسیاری از احکام با جهاد شرکت دارند.
و یکی از اقسام جهاد جهاد با نفس است که هواهای نفسانی بمساعدت شیاطین انسی و جنّی و جلوه های دنیوی انسان را بر مخالفت اوامر شرعی و ارتکاب مناهی شرعیه وادار میکند، که گفتند انسان سه دشمن دارد: دنیا، شیطان، نفس، دنیا خود را جلوه میدهد، نفس مایل میشود، شیطان اغوا میکند أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ جاثیه آیه 23، إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ یوسف آیه 53 و آن را جهاد اکبر گفتند.
وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ صبر بر طاعت و صبر بر ترک معصیت و صبر در بلاء، و گذشت که صبر یک معنای عامی دارد که در هر موردی بنامی گویند:
ص: 373
صبر در جهاد- شجاعت، بر ترک محرمات- تقوی، بر زخارف دنیوی- زهد، بر فعل واجبات- طاعة، بر ترک قبایح- عفت، بر حفظ ناموس- غیرت و غیر اینها.
و این آیه اگر چه شأن نزولش در غزوه احد است لکن شامل جمیع موارد میشود و بر عمومش محفوظ است، و گفتند مورد مخصص نیست مثل موارد دیگر
وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (143)
و بتحقیق بودید شما که آرزوی مرگ میکردید پیش از آنی که مرگ را ملاقات کنید و محققا برأی العین مشاهده میکردید مرگ را و شما میدیدید.
در برهان از علی بن ابراهیم روایت میکند از ابی جارود از حضرت باقر علیه السّلام فرمود
فان المؤمنین لما اخبرهم اللَّه بالذی فعل بشهدائهم یوم بدر و منازلهم فی الجنة رغبوا فی ذلک فقالوا اللهم ارنا قتالا نستشهد فیه فاراهم اللَّه ایاه یوم احد فلم یثبتوا الا من شاء اللَّه منهم فذلک قوله و لقد کنتم
الایة.
و این موضوع امتحان بزرگیست بر قاطبه مسلمین چنانچه در اغلب زیارات زوّار ابی عبد اللَّه علیه السّلام عرض میکنند
یا لیتنی کنت معک فافوز فوزا عظیما
و در زیارت شهداء
فیا لیتنی کنت معکم فافوز معکم.
و در بسیاری از ادعیه تمنای شهادت در رکاب حضرت بقیة اللَّه (عج) مثل عهد نامه و زیارت حضرت حجة علیه السّلام و ادعیه شهر صیام، لکن در مورد امتحان گمان نمیرود جز قلیلی ثبات قدم پیدا کنند، لذا میفرماید:
وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مراد موت بشهادت است که معامله با خداوند
ص: 374
است که میفرماید إِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ توبه آیه 111، و بسیاری از آیات دیگر.
من قبل مراد بعد از وقعه بدر، قبل از وقعه احد بود که تمنّی نمودند أَنْ تَلْقَوْهُ مراد ملاقات اسباب موت است که جهاد و حرب باشد.
فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ در وقعه احد مشاهده کردید مقاتله و اینکه جماعتی از مؤمنین بدرجه رفیعه شهادت نائل شدند و شما فرار کردید و پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و مجاهدین را تنها گذاردید.
و نظر به اینکه لفظ رؤیت عام است شامل رؤیت بقلب هم میشود، چنانچه می گویی رأی من چنین است خداوند تأکید فرمود که رؤیت شما بالعیان و بحسّ بصر بود بقوله تعالی وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ همین که دیدید آثار کشته شدن را و حکایت شکست را فرار کردید که فرار از زحف یکی از گناهان بزرگ است و این یکی از مطاعن شیخین و اتباع آنها است در مقابل امیر المؤمنین علیه السّلام که با نود زخم ایستادگی کرد تا شکست داد.
وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ (144)
و نیست محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مگر فرستاده خدا که اداء رسالت خود را نمود چنانچه گذشت قبل از او رسولانی که اداء رسالت نمودند و از دنیا رفتند بموت یا بقتل و موت و قتل دلیل بر بطلان رسالت آنها نیست آیا شما اگر بمیرد این بزرگوار
ص: 375
یا کشته شود برمیگردید عقب عقب یعنی قهقری که بدترین اقسام راه رفتن است کنایه از اینکه مرتد میشوید و بدین جاهلیة و شرک میروید که بدترین اقسام کفر ارتداد است و کسی که برگردد بطور قهقری بکفر اولی پس بداند که بخداوند ضرر وارد نکرده و کسانی که ثبات قدم در دین داشته باشند و شکرگزار این موهبت کبری باشند خداوند جزای وافر بآنها عنایت میفرماید.
مفسرین گفتند این آیه شریفه راجع بغزوه احد است که موقعی که توهم کردند پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم کشته شده یک دسته گفتند بفرستیم از ابی سفیان امان بگیریم یک دسته گفتند برگردیم بهمان بت پرستی سابق.
یک دسته گفتند ما بهمان عقیده اسلامی باقی هستیم و جهاد میکنیم تا ما هم کشته شویم و بشهادت نائل گردیم.
آن دو دسته اول، انقلاب علی عقبیه هستند. و دسته سوم شاکرین.
لکن مستفاد از بسیار اخباری که از کافی و امالی شیخ و ابن شهر آشوب و عیاشی و غیر اینها از حضرت امیر المؤمنین و حضرت باقر و حضرت صادق علیهم السلام در برهان نقل نموده در تفسیر این آیه که قریب بده حدیث است اینست که این آیه مربوط بغزوه احد نبوده و راجع باخبار از اینکه این امت بعد از رحلت حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مرتدّ میشوند در مورد وصیّ آن حضرت مگر قلیلی که شرح آن بیاید در ضمن تفسیر آیه.
و مراد از ارتداد در این اخبار این نیست که کافر و مشرک شوند تا اینکه اشکال شود که اینها مرتد نشدند بلکه مراد بتصریح اخبار مجرد اضطراب خاطر در امر وصیّ است چنانچه در اخبار بعد از آنی که میفرماید
(انّ رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم لما قبض صار الناس کلهم اهل جاهلیة الا اربعة علیّ و المقداد و سلمان و ابو ذر).
راوی عرض کرد (فعمار) حضرت فرمود
(ان کنت ترید الذین لم یدخلهم شیئی
ص: 376
فهذه الثلاثة).
(و ما محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم)
از اسامی مقدسه حضرت رسالت است و مأخوذ از حمد چنانچه احمد هم از اسامی شریفه است و مأخوذ از حمد بمعنی ستوده.
و گذشت در سوره مبارکه حمد که حمد و ستایش مختص بخدا است زیرا غیر او هر که باشد و هر چه باشد ممکن و محتاج است و احتیاج نقص است.
لکن اطلاق این اسم شریف بر حضرت رسالت بعنایة اینست که وجود مبارکش دارای جمیع کمالاتیست که در خور ممکن است لذا مورد ستایش هست و در میان ائمّه علیهم السلام سه مسمّی باین اسم هستند: حضرت باقر و حضرت جواد و حضرت بقیّة اللَّه، و امتیازی که از برای حضرت بقیّة اللَّه (عج) هست اینست که کنیه مبارکش هم مطابق با کنیه حضرت رسالت است (ابو القاسم) چنانچه در مجمع از حضرت امیر علیه السّلام روایت میکند فرمود
(قال لی رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم انّ ولد لک غلام نحلته اسمی و کنیتی.
و این اسم شریف را هر فرد از امت که داشته باشند بر سایرین امتیاز دارند چنانچه در همین کتاب از حضرت رضا علیه السّلام روایت میکند از آباء طیبینش از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
(اذا سمیتم الولد محمدا فاکرموه و اوسعوا له فی المجلس و لا تقبحوا له وجها و ما من قوم کان «کانت خ ل» لهم مشورة فحضر معهم من اسمه محمد او احمد الّا قدس فی کل یوم ذلک المنزل مرتین.
الّا رسول رسول فرستاده شده و مقام رسالت بالاتر از مقام نبوت است، زیرا نبوّت بمعنی نزول وحی از جانب حق باو است اعمّ از اینکه مأمور بتبلیغ باشد یا نباشد. و رسول خاص مأمورین بدعوت دیگران هستند، پس هر رسولی نبیّ است و لا عکس.
و اعلا مراتب رسالت اولوا العزم است که آورنده شرع جدید و ناسخ شرایع
ص: 377
سابقه و اینها پنج نفرند: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و علیهم السلام، و حضرت محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلم خاتم انبیاء و رسل است.
و این جمله دلالت ندارد بر اینکه حضرت محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فقط دارای رسالت باشد بلکه مراد از نفی غیر رسالت توقعاتیست که از پیغمبران داشتند که باید از ملائکه باشند یا جمیع خواهشهای آنها را انجام دهند مثل وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقی فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّی تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا سوره بنی اسرائیل آیه 89- 92، و آیات دیگر که در قرآن مسطور است قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ خلت بمعنی مضت یعنی گذشتند و رفتند از جلو او پیغمبرانی، اشاره به اینکه استبعاد میکنید که یک نفر از افراد بشر رسول باشد از جانب خداوند، از این نمره بسیار بودند که مبعوث برسالت شدند و اداء رسالت نمودند و رفتند، یا بموت طبیعی از دنیا رفتند یا آنها را کشتند. چنانچه در مورد دیگر میفرماید از قول رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ احقاف آیه 9 بدعا یعنی بی سابقه نیستم، رسل بسیاری پیش از من بودند أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ موت رحلت طبیعی است و قتل بر خلاف طبیعت است، موت را نسبت بخود میت داده و بفعل معلوم آورده چنانچه می گویی (مات زید) که (زید) فاعل است. و قتل را نسبت بغیر داده و مقتول نائب فاعل است و فعل را مجهول بیان کرده، و تردید نه برای شک است بلکه برای تعمیم است که رحلت از دنیا دو قسم است چه باسباب طبیعی و چه باسباب خارجی غیر طبیعی.
انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ انقلاب تغییر حالت است بحالت دیگر یا وصف است
ص: 378
بوصف دیگر مثل انقلاب خمر بخلّ و انقلاب ایمان بکفر و جهل بعلم بخلاف استحاله که تغییر جنس است بجنس دیگر مثل کلب بملح یا نوع بنوع دیگر مثل کرم بپشه، و این انقلاب ایمان است بکفر چنانچه گذشت که مفاد اخبار معتبره است و این آیه راجع بمنافقین نیست زیرا آنها انقلابی نداشتند، اصلا ایمان نداشتند تا منقلب شوند فقط نفاق خود را ظاهر کردند.
بلکه راجع بکسانیست که در زمان نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ایمان آوردند و پس از رحلت آن حضرت باغوای منافقین و دسیسه های آنها از وصیّ آن حضرت رو برگردانیدند یا بطرف آنها رفتند یا تقاعد از نصرت وصیّ نمودند یا از خوف آنها ساکت شدند یا در شبهه افتادند و لو یک خلجان قلبی مثل عمار.
وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ بدانند همین نحوی که ایمان آنها نفعی برای خدا نداشت بلکه برای خود آنها نفع داشت (قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ) حجرات آیه 17.
همین نحو ارتداد و انقلاب آنها هم فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً هیچ گونه ضرری بر خدا ندارد فقط باعث خلود آنها میشود در عذاب ابدی و بخود ضرر میزنند که در ضلالت میافتند و دیگران را اضلال میکنند که همین انقلاب چه اندازه ملیونها را بضلالت انداخت و باعث حسرت و ندامت شما میشود آن موقعی که شاکرین و صابرین و کسانی که ثابت قدم بودند خداوند جزاء آنها را مرحمت میفرماید.
وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ مثل سلمان و ابا ذر و مقداد و حذیفه و عمار و من یحذوا حذوهم از طبقات مؤمنین ثابت قدم.
ص: 379
وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ کِتاباً مُؤَجَّلاً وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ (145)
و نمیباشد از برای نفسی اینکه بمیرد مگر باذن خدا نوشته شده مدّت دار و کسی که اراده داشته باشد مثوبات دنیوی را از همان مثوبات دنیوی باو میدهیم و اگر غرضش مثوبات اخروی است از همان مثوبات اخروی باو عنایت میکنیم و زود باشد که شکرگذاران را جزاء دهیم.
این آیه شریفه مشتمل بر چند جمله است: جمله اولی- اینکه افعال عباد و لو در تحت اختیار آنها است لکن تا موافق با تقدیر الهی نباشد انجام پذیر نیست ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلی أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ حشر آیه 5، و در باب جبر و تفویض گفتیم که مراد از امر بین الامرین که مسمی باختیار است اینست که فعل و لو باختیار عبد است لکن عبد و تمام قوی و نفس اختیار او در تحت اراده و مشیت حق است.
جمله ثانیه- اینکه آجال در ازل تقدیر شده قبل از خلقت ممکنات که زید مثلا چه اندازه باید در دنیا باشد و چه موقع باید برود حتی عدد نفسهای او در دفتر الهی شماره و ثبت شده لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ اعراف آیه 34 و اینکه معروف است که اجل حتمی داریم و اجل معلّقی صحیح است لکن در علم الهی و در دفتر خداوندی معلّق علیه آن هم ثبت است، مثلا اگر زید صله رحم کند 60 سال و اگر قطع رحم کند سی سال، خداوند میداند که قطع رحم میکند یا صله و این لوح محو و اثبات است که جز خدا احدی بر او اطلاعی ندارد
ص: 380
یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ رعد آیه 39، لذا میفرماید وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ یعنی تا مشیّت الهی تعلق نگیرد مرگ کسی نمیرسد، از رفتن در جهاد یا تقاعد در آن تغییری پیدا نمیکند، اگر اجل رسیده میمیرد و لو تقاعد کند أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ نساء آیه 78، و اگر اجل نرسیده:
اگر تیغ عالم بجنبد ز جا نبرّد رگی تا نخواهد خدا
کِتاباً مُؤَجَّلًا یعنی موت کتابیست مدّت معینی دارد کتابا متعلق بفعل مقدر است یعنی کتب الموت کتابا مؤجلا صفة بعد از صفة است، از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مرویست فرمود
(روح القدس نفث فی روعی انّه لا تموت نفس حتی تستکمل رزقها).
جملة ثالثة- وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها توضیح کلام اینکه کلیه اعمال و عبادات در ترتب مثوبت متوقف بر قصد قربت است که عبارت از قصد امتثال امر الهی باشد و بدون قصد امتثال عبادت نمیشود و ثوابی بر او مترتب نخواهد شد غایة الامر داعی بر امتثال امر در انسان مختلف است بعضی برای فوائد و مثوبات دنیویست صدقه میدهد برای دفع بلا، صله رحم میکند برای طول عمر، نذر میکند برای شفاء مریض، نماز شب میکند برای سعه رزق، اذان میگوید برای پیدایش اولاد و هکذا، البته بآن مثوبات نائل میشود در صورتی که موافق با حکمت و مصلحت باشد، و این جمله نفی نمیکند اجر آخرتی را.
و بعضی بداعی بهشت و نعم آن و نجات از عذاب و عقوبات آن اطاعت و امتثال میکنند، البته بآنها نائل میشوند که جمله وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها دلالت دارد، غایة الامر هر عملی بحدّ خود اجر و ثواب دارد.
و بعضی داعی بر امتثال امر الهی شکرگزاری نعم غیر متناهیه الهیست خداوند
ص: 381
جزای اوفی بآنها عطاء میفرماید که مفاد وَ سَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ است و نکته دیگر تکرار این جمله در این آیه و آیه قبل اینست که، در آیه قبل راجع بثبات ایمان است و عدم ارتداد و در این آیه راجع باعمال و عبادات است که از جمله آنها جهاد است که مورد آیه است، و دواعی دیگری هم هست برای قصد امتثال مثل تحصیل رضای الهی، قرب بمقام ربوبی و غیر اینها تا برسد بفرمایش علی علیه السّلام که در پیشگاه احدیت عرض میکند
(الهی ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا من جنتک بل وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک).
وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ (146)
و چه بسیار از انبیاء بودند که بمعیت او جماعت بسیاری مقاتله میکردند با کفار پس سستی نکردند بواسطه آنچه بآنها اصابة نمود از قتل و جراحت در راه خدا و ترویج دین و ضعف در خود راه ندادند و کوتاهی در امر جهاد نشان ندادند و خداوند دوست میدارد بردباران را.
و کایّن اصل آن ایّ بوده برای استفهام مثل أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها نمل آیه 39، داخل شده بر او کاف کای مثل کذا و کأنّ، و الحاق نون برای کثرت است یعنی چه بسیار بمعنی کم در آیه کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ الایة سوره بقره آیه 249.
مِنْ نَبِیٍّ مراد از نبی در اینجا رسول است چون اطلاق بر رسول میشود بقرینه جملات بعد.
ص: 382
قاتَلَ مَعَهُ مقاتله بمعنی فارسی زد و خورد است و مراد مقاتله با کفار و معاندین نبی است که موضوع مجاهده باشد، و کلمه معه یعنی بهمراه نبی و کمک آن.
ربّیّون رب بفتح بمعنی پروردگار، و بضم رب انار، و بکسر جمع کثیر در نصاب (ربّ بود پروردگار و رب بود جمعی ز خلق) ربیّون جمع ربّ، و از حضرت باقر علیه السّلام مرویست که ده هزار بنا بروایت مجمع و در برهان از عیاشی از حضرت صادق علیه السّلام فرمود
(الوف و الوف).
کثیر تأکید است یعنی جماعتهای کثیری از اتباع انبیاء که همراه آنها در جهاد با کفار مقاتله میکردند.
فَما وَهَنُوا و هن شکستگی و سستی بدن است چنانچه در حق زکریا میفرماید قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی مریم آیه 4.
لِما أَصابَهُمْ اصابة قتل و جراحات که هر چه از آنها کشته شدند یا مجروح سستی در آنها پیدا نشد.
فِی سَبِیلِ اللَّهِ در راه خدا و جهاد قیام کردند، و این جمله و جملات بعد تعریض بکسانیست که در غزوه احد فرار از جنگ نمودند.
وَ ما ضَعُفُوا ضعف ذهاب قوّة و قدرت است یعنی اظهار ضعف نکردند و بنیروی خود و قوت قلب حمله میکردند.
وَ مَا اسْتَکانُوا استکانة بمعنی خضوع است می گویی
(و انا العبد الذلیل الحقیر البائس المستکین)
یعنی خاضع و خاشع، و مراد از اینست که نسبت بدشمن خضوع نکردند چنانچه خداوند مدح میفرماید اصحاب نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ الایه فتح آیه 49، و نیز میفرماید فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ
ص: 383
مائده آیه 54.
وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ صبر بر جهاد شجاعت است چنانچه وهن و ضعف و استکانت جبن است.
وَ ما کانَ قَوْلَهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرِینَ (147)
و نبود گفتار آنها مگر اینکه گفتند پروردگار ما بیامرز از برای ما گناهان و زیاده روی در کارها را و ما را ثابت قدم قرار ده در مقابل دشمن و ظفر و فیروزی بر کفار را نصیب ما بگردان و ما را نصرت فرما بر آنها.
وَ ما کانَ قَوْلَهُمْ مرجع ضمیر ربیّون هستند که مجاهدین دین در رکاب انبیاء سلف بودند، و نفی قول مراد این نیست که جز این کلام آنها اصلا تکلمی نکردند بلکه مراد کلامی که دال بر ضعف و وهن و استکانت باشد از آنها ظاهر نشد و اگر جراحتی یا اذیتی از کفار بآنها میرسید این را اثر گناهان خود میدانستند چنانچه میفرماید در جای دیگر وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ شوری آیه 49، و از خداوند طلب مغفرت مینمودند لذا میفرماید:
إِلَّا أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا و این کمال ادب است در پیشگاه ربوبی که هر چه نعمت باو برسد از جانب خدا بداند و تفضل پروردگار و خود را لایق نداند و مستحق نشمارد، و هر چه نقمت و بلا باو برسد اثر عمل خود بداند و مستحق بشمارد و طلب مغفرت کند چنانچه میفرماید ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ نساء آیه 79.
ص: 384
وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا از باب عطف خاص است بعام زیرا اسراف از گناهان بزرگ است و اسراف زیاده روی است از حد شرع و عقل، و تبذیر بیجا مصرف کردن است، و از برای اسراف معنی عام است: اسراف در مال و اسراف در معاصی و اسراف در کارها لذا تعبیر بامر کردند در فی امرنا در قرآن است وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ انعام آیه 141، و نیز میفرماید قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً سوره زمر آیه 53، پس اسراف گناه بزرگ است و استحقاق مصیبة در دنیا و عذاب در آخرت دارد و باید طلب مغفرت نمود و ناامید نشد.
وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا طلب ثبات قدم از پروردگار دلیل بر این است که نیروی بنده و قوت و قدرت و سایر افعالش منوط بمشیت و اراده حق است و بنده مستقل در افعالش نیست و همین معنی اختیار و امر بین جبر و تفویض است.
وَ انْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرِینَ نصرت الهی مؤمنین را در حرب بانحایی است: یکی القاء رعب و ترس در قلوب کفار و ضعف و سستی در ابدان آنها و یکی اعطاء قوت و قدرت و شجاعت بمؤمنین و یکی انزال ملائکه یا مؤمنین جن بر امداد مؤمنین و یکی القاء عداوت و تفرقه و اختلاف در بین کفار تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی حشر آیه 14، وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ مائده آیه 64، و انحاء دیگر زیرا خداوند بر همه چیز قادر و توانا است.
فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْیا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (148)
پس خداوند بآنها عنایت فرمود ثواب دنیا و نیکو ثواب در آخرت و خداوند دوست دارد احسان کننده گان را.
ص: 385
در موضوع ثواب بسیاری گفتند جزای عمل خیر است بنحو استحقاق و این کلام صحیح نیست زیرا احدی حقی بر خداوند پیدا نمیکند و لو تمام اعمال بشر بدرجه اعلا از او صادر شود از ایمان و اخلاق و عبادات زیرا تمام اینها بتوفیق حق است و خداوند منّت بر آنها گذارده که موفق شدند قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ حجرات آیه 17.
بلی اعمال برّ قابلیت میآورد که تفضل الهی نسبت بآنها حسن پیدا کند و بی مورد نباشد و البته خداوند تفضل میفرماید و وعده، هم داده و تخلف نخواهد کرد چون خلف وعده قبیح است و از او سر نمیزند.
و بعضی دیگر اضافه کردند قید بنحو تعظیم و تجلیل را و لذا منحصر دانستند بثواب آخرت و مثوبات دنیوی را گفتند اطلاق ثواب بر آنها مجاز و بعنایت است این هم تمام نیست زیرا اصل استحقاق که ممنوع شد فرع و قید آن بطریق اولی کلّ نعمک ابتداء.
پس معنای ثواب همان تفضلات و نعمی است که خداوند در دنیا و آخرت ببندگانش عنایت میفرماید، بلی در مفهوم ثواب اخذ شده که بازاء عمل خیری باشد لذا بفاء تفریع آورد و فرمود:
فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْیا نعمتهای الهی در دنیا بسیار است وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها نحل آیه 18، و اکثر آنها در اثر اعمال صالحه است مثل طول عمر، سعه رزق، صحت بدن، توفیق هدایت و امثال اینها و دفع بلیات و سایر نکبات و از جمله آنها عزّت و شرافت و عظمت و برتری کفار و معاندین است.
وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ مثوبات آخرت تماما حسن است و لکن ذی مراتب است، و مراد از حسن ثواب درجه اعلای آنها است.
وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ احسان یا بنفس است که عبارت از ایمان و تکمیل
ص: 386
اخلاق و اطاعت و بنده گی باتیان اعمال صالحه است، یا بغیر است مثل دست گیری از فقراء و مستمندان و ایتام و ارامل و صله ارحام و سایر انفاقات مالی یا هدایت و ارشاد و قضاء حوائج مؤمنین بدست و زبان و قدم و امثال اینها یا ملاحظه احترامات و شئونات مؤمنین بالاخص علماء اعلام و غیر اینها، یا خدمت بدین از اعلای کلمه اسلام و ترویج شعائر مذهبی و تشیید ارکان دینی که تمام اینها حسن است و فاعل آن محسن است و خداوند دوست میدارد چنین بنده گانی را یعنی معامله میکند با آنها معامله دوست با دوست و الّا محبت و عداوت در خداوند راه ندارد زیرا محل حوادث نیست و تغییر از لوازم امکان است در ساحت واجب راه ندارد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ (149)
ای کسانی که ایمان آوردید اگر اطاعت کنید کسانی را که کافرند بر میگردانند شما را عَلی أَعْقابِکُمْ عقب عقب بهمان کفر اولی پس شما منقلب میشوید در حالی که زیان کار باشید.
جماعتی از مفسرین گفتند نزول این آیه هم در مورد غزوه احد است بعد از آنی که صدا بلند شد که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم کشته شد، بعضی از منافقین یا بعضی از یهود گفتند بمؤمنین که برگردید بدین اولی خود با مشرکین تا محفوظ بمانید، این آیه نازل شد که اگر اطاعت اینها را کردید چنین میشوید و بر طبق این هم خبری از امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده اند لکن بر فرض که شأن نزول این باشد مورد مخصص نیست و خطاب عام است و مطلب بسیار واضح است مطابق حسّ و و جدان
ص: 387
و تجربه چنانچه بیانش در تفسیر بیاید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خطاب بکلیه اهل ایمان است تا قیامت چنانچه در خطابات قرآنی گفته شد.
إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا اطاعت امتثال امر است یعنی اگر گوش دهید بگفته های کفار و بپذیرید خواهش های آنها را، و مثل این است خلطه و آمیزش و رفت و آمد با کفار بلکه اهل ضلال بلکه با فساق، فجّار البته شما هم مثل آنها خواهید شد چنانچه بالعیان مشاهده میشود که از زمانی که باب معاشرت با کفار باز شد الی زماننا هذا چه اندازه از جوانهای رشید ما فساد اخلاق و بی دینی و اشاعه فحشاء و منکرات در آنها وجود یافته و هر چه پیش برویم زیادتر میشود تا برسد بجایی که:
یَرُدُّوکُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ همان دین آباء و اجداد قدیم که بقول خودشان تعبیر میکنند بنیاکان قدیم حتی اسامی اولادهای خود را باسامی آنها میگذارند و چه و چه و چه .... که ناگفتنش بهتر است.
فَتَنْقَلِبُوا انقلاب وارونه شدن است روی ایمان برمیگردد بروی کفر.
خاسرین خسران قریب المعنی است با زیان، زیان کسر تجارتیست و خسران سرمایه از دست دادن است، سرمایه ایمان که وسیله صحت عبادات و ازدیاد منافع دنیوی و اخروی بواسطه اعمال صالحه میشود از دست میرود موقعی که ایمان رفت کلیه اعمال سابقه حبط میشود و دیگر عمل صالحی و عبادتی هم مورد قبول نمیشود چون شرط صحت کلیه عبادات و اعمال صالحه ایمان است.
ص: 388
بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ (150)
بلکه خداوند مولی و صاحب اختیار شما است و او بهترین یاری کننده گان است، نظر بنیرو و قدرت چهار روزه کفار نکنید قدرت خدا فوق قدرت بشر و نیروی او بیشتر از نیروهای بشری است، تمام کارها در تحت قدرت و اراده او است اراده کند تمام کفار با تمام قوی و نیروهای خود معدوم صرف شوند بطرفة العین از بین میروند لشگر خدا از قشون آنها زیادتر است تمام ملائکه لشگر او هستند بلکه:
(جمله زرّات زمین و آسمان لشگر حقّند گاه امتحان)
بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ مولی مقابل عبد است، عبد در کلیه حوائج باید مراجعه بمولای خود کند و در کلیه گرفتاریها پناه باو برد. مولی، سیّد، خالق، رازق حافظ، ناصر و دارای سایر صفات کمال و جلال و جمال او است و بس، صاحب اختیار شما و آمر و ناهی و فرمانفرمای شما او است وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ قدری نظر در حال امم سابقه کنید، عاد با آن قوّة و قدرت و توسعه مملکتی که خدا میفرماید أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ فجر آیه 6- 7- 8، خداوند بیک باد آنها را بباد داد.
ثمود که میفرماید ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ فجر آیه 9، بیک صیحه هلاک شدند.
فرعون فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ فجر آیه 10، غرق دریا شدند.
باد را دیدی که با عادان چه کرد آب را دیدی که با طوفان چه کرد
آتش را سرد و سلامت کرد بر ابراهیم علیه السّلام قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ انبیاء آیه 61.
ص: 389
قوم لوط وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً نمل آیه 58، سنگ بر سر آنها بارید.
قوم شعیب بصیحه و صاعقه هلاک شدند.
قوم ابرهه وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ فیل آیه 3.
و هکذا در بدر کبری ملائکه آمدند بیاری مسلمین، الی غیر ذلک.
کیست قدرت داشته باشد این نحو شما را یاری کند ای وای بحال کسانی که از دشمن کمک می طلبند و از در دوست گریزانند، تمنّای یاری از کفار دارند و همچه مولایی را توجّه ندارند.
ای یک دله صد دله دل یک دله کن مهر دگران را ز دل خود یله کن
یک بار باخلاص بیا بر در ما گر کام تر بر نیامد آن گه گله کن
أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ نمل آیه 62.
سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَی الظَّالِمِینَ (151)
زود باشد که در دلهای مشرکین بیندازیم خوف و ترس را بواسطه اینکه اینها شرک بخدا آوردند و حال آنکه همچه دلیل و برهان و حجتی برای آنها قرار ندادیم و جایگاه آنها آتش است و بد منزل و محلی است سکونت ظالمین.
گفتند پس از خاتمه غزوه احد و مراجعت مشرکین بمکه، ابو سفیان بمشرکین گفت بدکاری کردیم ما که مسلمین را کشتیم و از آنها باقی نماند مگر کسانی که فرار کردند بیائید دو مرتبه حمله کنیم بمدینه و بقیه آنها را هم از پا درآوریم آنها عازم شدند خداوند رعب و ترسی در دل آنها انداخت و گفتند پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در مقام
ص: 390
خونخواهی مقتولین احد بر میآید و عدّه و عدّه ای فراهم میکند و میآید و دمار از روزگار ما بر میدارد و از این عزم منصرف شدند، و از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مرویست که فرمود
(نصرت بالرعب مسیرة شهر)
مجمع.
سنلقی سین و سوف خبر از آینده نزدیک است، و القاء بمعنی انداختن چیزیست از اعیان خارجیه چنانچه میفرماید أَنْ أَلْقِ عَصاکَ اعراف آیه 117، وَ أَلْقَی الْأَلْواحَ اعراف 150، فَلَمَّا أَلْقَوْا اعراف 116، و امثال آن و لکن بالعنایة و المجاز و التوسع بر قذف در قلوب هم اطلاق میشود أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ مائده آیه 64، وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی طه آیه 39 و مقام از این قبیل است یعنی رعب و ترسی در دل آنها ایجاد میکنیم.
فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ کافر اعم از مشرک و یهود و نصاری و مجوس و سایر کفار چه منکر توحید باشند یا نبوت حضرت خاتم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یا یکی از ضروریات دین که بر گشتش بانکار رسالت شود الرعب بمعنی خوف است چنانچه میفرماید وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ احزاب آیه 26، و نیز میفرماید وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً کهف آیه 18 بِما أَشْرَکُوا بِاللَّهِ سبب القاء رعب شرک آنها است چون نظر بخدا و توکل باو ندارند و تمام نظر آنها باصنام خود است و آنها هم قدرتی ندارند پس تکیه گاهی از برای آنها نیست که قوّت قلب پیدا کنند البته خوف حاصل میشود ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً سلطه بمعنی تفوق بر دیگران است و در اینجا بمعنی دلیل و برهان و حجت است زیرا دلیل است که موجب تفوّق بر خصم میشود، و مشرکین هیچگونه دلیلی بر شرک خود ندارند فقط در جواب انبیاء میگفتند إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلی آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ سوره زخرف آیه 23، فقط تقلید آباء، اگر از آنها بپرسی مدرک و دلیل آباء شما بر شرک چه بوده چه جواب
ص: 391
میدهند بالاخره باید بگویند که توسط انبیاء که خداوند فرستاده دستور شرک بر ما نازل شده، و همچه نبیی و همچه دستوری خداوند نفرستاده و نازل نفرموده بلکه تمام دعوت بتوحید میفرمودند و این افتراء محض است نسبت بمقام مقدس انبیاء چنانچه نصاری موضوع تثلیث را نسبت بعیسی علیه السّلام میدهند، و یهود نسبت بموسی و هارون و داود و سلیمان میدهند، مجوس نسبت بزردشت، و این شرک ظلم عظیم است چنانچه در سوره لقمان آیه 13 میفرماید یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ و در اخبار دارد که شرک ظلمیست که خداوند نمیآمرزد چنانچه صریحا در قرآن است إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الایه نساء آیه 48. و مراد اینست که اگر با حال شرک از دنیا رفت و الّا اگر توبه کند و موحّد شود مسلّما آمرزیده میشود چنانچه اکثر مؤمنین بانبیاء قبل از بعثت انبیاء مشرک بودند، و از جزء آخر این آیه شریفه که میفرماید وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ استفاده میشود که غیر از شرک سایر معاصی و لو بی توبه از دنیا برود قابل آمرزش است و این اعظم آیات رجاء است و در اخبار هم اشاره دارد، و ممکن است بلکه بضرورت مذهب ثابت شده و در اخبار و زیارات هم تصریح شده که غیر مؤمن قابل آمرزش نیست و تمام در حکم مشرک هستند بلکه مشرک هستند ببعض معانی.
وَ مَأْواهُمُ النَّارُ مأوی و مثوی قریب المعنی است و بمعنی جایگاه است و بهر دو در آیه اشاره فرموده که فرمود مأوای آنها آتش است سپس میفرماید:
وَ بِئْسَ مَثْوَی الظَّالِمِینَ و مراد از این ظلم ظاهرا همان شرک است و ما فی حکم الشرک، و اما ظلم بنفس که معصیت باشد یا ظلم بغیر قابل آمرزش هست اگر با ایمان از دنیا برود ان قلت- ظلم بغیر تا مظلوم راضی نشود اگر آمرزیده شود ظلم بمظلوم میشود
ص: 392
قلت- اولا خداوند قادر است فردای قیامت آن قدر بمظلوم بدهد تا راضی شود و گذشت کند، و ثانیا اگر ظالم تائب شد و قدرت بر تدارک ندارد یا ظلمش قابل تدارک نیست خداوند با او چه میکند، و ثالثا مظلوم و ظالم هر دو مملوک حق هستند هر چه دارند از مولی است و اختیار ملک هم در دست مالک است مالک الملوک یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید کسی را نمیرسد در ملک او تصرف کند.
وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّی إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ (152)
و هر اینه خداوند راست فرمود وعده خود را بشما که وعده نصرت بود موقعی که مشرکین را مستأصل نمودید و از آنها کشتید و بیچاره نمودید باذن الهی تا زمانی که شما را جبن گرفت و ترس مستولی شد بر شما و مختلف شدید در امر جهاد و معصیت خدا کردید بفرار از جنگ بعد از آنی که بشما نمایان فرمود آنچه را که دوست میداشتید، بعض شما متاع دنیوی را طالب بود که غنائم دار الحرب باشد و بعضی سعادت اخروی را میخواست که شهادت باشد پس از آن شما را از کفار منصرف نمود تا اینکه امتحان خود را دادید و خداوند عفو فرمود گناه شما را و خداوند دارای فضل است بر مؤمنین بآنها تفضل میفرماید
ص: 393
این آیه شریفه راجع بقضیه شخصیه است و کیفیت غزوه احد که ابتداء خداوند نصرت بخشید مؤمنین را بر مشرکین و آنها فرار کردند و مؤمنین مجاهدین مشغول ضبط غنائم شدند و اصحاب عبد اللَّه بن جبیر که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرموده بود که در عقبه ساخلو باشند و گردنه را از دست ندهند اختلاف و منازعه بین آنها واقع شد، یک دسته گفتند دیگر جنگ خاتمه پیدا کرد و ما از غنائم محروم میشویم گردنه را خالی کردند و بطمع غنائم رفتند اینها کسانی بودند که مقصودشان دنیا بود.
و یک دسته که عبد اللَّه ابن جبیر و قلیلی از اصحابش بودند گفتند پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم امر فرموده که ما گردنه را خالی نگذاریم همانجا ماندند، مشرکین دیدند گردنه خالی شد از آنجا دو مرتبه حمله کردند و این بقیه که باقی مانده بودند کشتند و حمله بمسلمین نموده و قریب هفتاد نفر از مسلمین را کشتند و مسلمانان ترسیدند و خبر دروغی کشته شدن پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را باور کردند و فرار نمودند.
و این امتحان بزرگی بود که آنهایی که ثابت ماندند تا کشته شدند و یا مشرکین را منهزم نمودند که مقصودشان آخرت بود و فیض بشهادت و حفظ دین، سپس خداوند کسانی را که معصیت کردند و بطمع غنائم گردنه را خالی کردند و کسانی که فرار نمودند آنها را عفو فرمود و تفضّل نمود.
وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ صدق و کذب از صفات خبر است، و وعد از مقوله انشاء، و مراد از صدق وعد وفاء بوعد است و از کذب وعد تخلّف از آن است، در حق اسمعیل علیه السّلام میفرماید إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ مریم آیه 64 و وفاء بوعد یکی از صفات حمیده است و افعال حسنه و در آیات و اخبار مدح بسیاری از او شده و البته خداوند بوعده خود عمل میفرماید و خلف وعده نمیفرماید چون قبیح است و محال است از او سر بزند إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ
ص: 394
رعد آیه 31، و اما وعید که وعده عذاب باشد خلفش مانعی ندارد و قبحی در او نیست إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ تحسّس بیچاره کردن و مستأصل نمودن است و از ماده حسّ است مثل حواس ظاهره و باطنه بمعنی درک و یعنی انهم مدرکون یعنی در تحت استیلاء شما آمدند لکن نه بقدرت و توانایی خود شما بلکه باعانت و اذن پروردگار چه در جنگ بدر و سایر فتوحات اسلامی و حتی در احد در ابتداء امر.
حَتَّی إِذا فَشِلْتُمْ این وعده الهی بود تا زمانی که شما خوف و ترس برداشتید از آنها و فرار کردید و پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را با معدودی قلیل تنها گذاشتید و گمان کردید آن حضرت کشته شده و این معصیت بزرگ را مرتکب شدید که هم بطمع غنائم گردنه را خالی گذاشتید تا دشمن بر شما چیره شود و هم فرار از زحف نمودید وَ تَنازَعْتُمْ و بین خود اختلاف انداختید، بعضی گفتند برگردیم بدین اولی، و بعضی گفتند از کفار امام بگیریم و بعضی گفتند استقامت کنیم تا کشته شویم. فی الامر در کار جنگ و دفع دشمن.
وَ عَصَیْتُمْ و معصیت کردید و مطابق دستور الهی و فرمان رسول رفتار نکردید که فرمود عقبه را خالی نگذارید و فرار از زحف نکنید و مسلمانان را بکشتن ندهید و کفار را بر خود چیره نکنید و رسول را تنها نگذارید.
مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ با اینکه مشاهده کردید و خداوند بشما نمایاند آنچه را که وعده فرموده بود و از او میخواستید هم استفاده مادی غنائم دار الحرب و هم استفاده دینی از غلبه بر کفار.
مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا من تبعیضیه، یعنی بعض شما مقصود و منظور و مطلوب آنان از جهاد با کفار همان مالیت دنیا و غنیمت بود خداوند بمقصودتان نائل فرمود.
وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ از ترویج دین و اعلاء کلمه اسلام و سرکوبی
ص: 395
کفار و مثوبات مترتبه بر جهاد.
ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ پس از ارائه آنچه میخواستید خداوند برای امتحان شما، شما را از آنها منصرف فرمود و عقب نشینی کردید تا مجاهدین حقیقی که برای خدا جهاد میکردند با مجاهدین مادی که برای استفاده جهاد نمودند از هم ممتاز شوند، مقام علی امیر المؤمنین علیه السّلام و مقام منافقین بر مردم و بر خود آنها معلوم گردد.
وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ چون امتحان شدید خداوند از این معاصی بزرگ شما را عفو فرمود و الّا مستحق نزول عذاب میشدید چنانچه در امم سالفه موقعی که مخالفت انبیاء خود نمودند مورد عذابهای سخت واقع شدند، و این عفو الهی نه برای عنایت بمنافقین باشد آنها اگر در دنیا هم گرفتار نشوند در آخرت معذّب خواهند بود بلکه عفو الهی بر این بود که اگر عذاب نازل میشد مؤمنین هم از بین میرفتند.
وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ و بواسطه این تفضّل خدا از سر تقصیرشان در گذشت و به پاداش عملشان نپرداخت.
إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ فَأَثابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا ما أَصابَکُمْ وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (153)
زمانی که شما بدرّه های کوه بالا میرفتید و فرار میکردید و همراهی نکردید احدی از کسانی که در میدان جنگ مبارزه میکردند و آنچه رسول خدا شما را نداء میکرد تا آخری شما که برگردید و فرار نکنید اجابت نمیکردید پس خدا جزاء داد شما را غمّ بالای غمّ تا آنکه محزون نشوید از آنچه از شما فوت شده و آنچه
ص: 396
بشما اصابت شده و خداوند خبیر است بآنچه عمل میکنید.
إِذْ تُصْعِدُونَ کلمه اذ متعلق بجمله وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ یعنی عفو الهی زمانی بود که شما این معصیت بزرگ را مرتکب شدید، صعود مقابل حبوط است بمعنی بالا رفتن است چون میدان جنگ در احد پائین کوه بوده و اینها موقعی که فرار کردند در دره های کوه بالا میرفتند که خود را بیک پناه گاهی محفوظ دارند وَ لا تَلْوُونَ توجه نمیکردید و وقوف نمی نمودید.
علی احد بر احدی از مقیمین در میدان حرب.
وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ پیغمبر شما را دعوت میفرمود و ندا میداد که من کشته نشده ام بیائید کمک کنید تا فتح و فیروزی نصیب ما گردد.
فَأَثابَکُمْ ثواب مقابل عقاب است و اینجا مناسب بود که بفرماید معذّب کرد و عقاب فرمود شما را لکن از باب تعریض است نظیر فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ که انذار است تعبیر ببشارت فرموده تعریضا و این تعبیرات در لسان ماها هم هست کسی که بسزای عملش برسد می گوییم خوب اجر و مزد تو را دادند.
غمّا بغمّ بعض مفسرین در این جمله گفتند غمّ اول عدم استفاده غنائم بوده و غمّ ثانی قتل و جراحت، و بعضی گفتند غمّ اول غم مسلمین بوده در احد و ثانی غمّ مشرکین در بدر، و لکن هر دو تفسیر بنظر نمیآید بخصوص دوم که هیچ مناسبت ندارد بلکه ظاهر اینست که مراد غموم وارده بر مسلمین بوده یکی بعد از دیگری از خبر دروغ که شنیدند پیغمبر کشته شده و قتل مثل حمزه و سائر شهداء احد و جراحات وارده بر مجاهدین و شکست خوردن آنها و ذهاب اموال آنها و خوف و بیم از مشرکین و حیرت و سرگردانی اینکه کار بکجا میکشد و چه بسر آنها میآید و مشرکین با آنها چه معامله میکنند و امثال اینها.
لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلی ما فاتَکُمْ بعضی گفتند لام لکیلا متعلق است ایضا
ص: 397
بجمله وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ لکن ظاهر اینست که متعلق بجمله فَأَثابَکُمْ است و معنی اینست که مؤمن نباید برای ذهاب غنیمت یا کشته شدن در جهاد یا اصابه جراحت محزون باشد زیرا عدم استفاده دنیوی قابل حزن نیست و قتل و جراحت در جهاد عبادت بزرگیست و منتها آمال بزرگان است و ثمرات و مثوبات دنیوی و اخروی آن بسیار است.
وَ لا ما أَصابَکُمْ از قتل و جرح و سائر واردات از طرف مشرکین بر مسلمین وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ خبیر عالم بقضایای واقعه جزئیه نظیر مدرک که عالم بجزئیات است و خداوند از جزئیات کارهای شما با خبر و چیزی از علم بر او مخفی نیست.
ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً یَغْشی طائِفَةً مِنْکُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْ ءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ ما لا یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْ ءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ ما فِی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ ما فِی قُلُوبِکُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (154)
پس از آن خداوند وارد نمود بر شما یک حالت امنیتی و نعاسی که خفقه باشد
ص: 398
(پینه کی) و قرʘȠبحال نوم و یک طائفه از شما که مؤمنین حقیقی باشند در اثر این امنیّت و نعاس بخواب رفتند و طائفه دیگر که مسلمانان ظاهری بودند و اسلام آنها حقیقت نداشت مهموم و مغموم گردند نفوس خود را و گمان بد بردند بخدا که وعده فتح و فیروزی داده بود مثل گمان جاهلیة که اعتماد بخدا نداشتند میگویند آیا برای ما از فتح نصیبی هست بگو کارها تمام بدست خدا است اینها مخفی مینمایند در نفوس خود اموری که برای تو که پیغمبر هستی ظاهر نمیکنند میگویند اگر فتح و ظفر نصیب ما بود این اندازه تلفات نمیدادیم در غزوه احد بگو بآنها که اگر در خانه های خود می ماندید هر آینه مؤمنی که مقدر شده بود که بمقام شهادت نائل شوند آنها مبارزه میکردند و بفیض شهادت میرسیدند و بآرامگاه خود نائل میشدند (بود و نبود شما فائده نداشت) فائده و نتیجه آمدن شما برای امتحان شما بود که منافق با مؤمن حقیقی امتیاز پیدا کند شما که فرار کردید و گمان بد بردید باطن شما ظاهر شود و آنها که از روی حقیقت قیام کردند از شما جدا شوند با اینکه خداوند عالم است بباطن هر کسی.
ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مراد از انزال قذف در قلوب است مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ مراد جنس غم است که در آیه قبل فرموده غمّا بغمّ و کلمه ثمّ برای تراخی است و مراد پس از خاتمه جنگ و ورود مدینه است.
امنة ذهاب مشرکین بطرف مکه نعاسا حالت قریب بنوم و بدل امنة است، اشاره به اینکه امن موجب نعاس شد زیرا آدم خائف حالت نوم باو دست نمیدهد یَغْشی طائِفَةً مِنْکُمْ یعنی ینام. و مراد از این طائفه کسانی هستند که اضطراب خیال ندارند و بوعده های الهی ایمان دارند و با کمال امنیت بخواب راحت رفتند و طائفة و طائفه دیگر که اطمینان بوعده الهی نداشتند و اضطراب خیال داشتند
ص: 399
قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ نفوس آنها آنها را مهموم نمود.
یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ که عبارت از ظنّ سوء و گمان بد است نسبت بخدا، و در حدیث دارد که خدا فرمود
(انا عند ظنّ عبدی المؤمن ان خیرا فخیر و ان شرّا فشرّ)
جامع السعادات، و این یکی از اخلاق رذیله و صفات خبیثه است است و منشأ آن ضعف ایمان یا عدم ایمان است.
ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ دوره جاهلیت بدترین دوره ها بود، و مراد یا اینست که همان گمانهایی که در دوره جاهلیت داشتند نسبت بخدا حال هم که اسلام آورده اند دارند یا شبیه دوره جاهلیت که سوء ظنّ داشتند.
یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْ ءٍ استفهام انکاری است یعنی میگفتند که دیگر برای ما روز خوشی نیست و غلبه و فتح نداریم.
قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ هیچ امری در دنیا واقع نمیشود الّا تحت اراده و مشیت پروردگار ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلی أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ حشر آیه 5، خداوند قدرت دارد چنان فتحی بشما دهد در فتح مکه إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً فتح آیه 1.
یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ ما لا یُبْدُونَ لَکَ اخفاء مقابل ابداء و اظهار است وَ فِی أَنْفُسِهِمْ در باطن قلب خود و چیزی که اخفاء میکنند اموری است که جرئت اظهار آن را ندارند از نفاق و شک و عدم اعتماد بوعده های الهی و نحو اینها.
یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْ ءٌ تنکیر لفظ شیئی دلالت میکند که گفته آنها و عقیده آنها این بود که هیچگونه نفعی دنیوی و اخروی برای مسلمین قائل نیستند و دلیل آنها بر مدعای خود اینست که:
ما قُتِلْنا هاهُنا یعنی در غزوه احد کشته نمیشدیم، و این قول کمال دلالت را دارد که اینها منافقین بودند نه عقیده بشهادت و جهاد داشتند و نه بوعده های الهی
ص: 400
جواب آنها اینست که:
قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ آمدن شما در جهاد و نیامدن شما و در خانه نشستن شما در تقدیرات الهی تغییر نمیدهد.
لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ کسانی که مقدر شده بدرجه رفیعه شهادت نائل شوند از مؤمنین آنها برای جهاد و شهادت در مقام مبارزه میآمدند و بمضاجع خود (آرامگاه خود) نائل میشدند چه شما باشید در جنگ یا نباشید وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ ما فِی صُدُورِکُمْ فقط فائده آمدن شما امتحان شما بود که ثبات قدم نداشتید و فرار را بر قرار اختیار کردید.
وَ لِیُمَحِّصَ ما فِی قُلُوبِکُمْ بر خود شما معلوم گردد که در قلب شما ایمان نیست و مؤمن از غیر مؤمن امتیاز پیدا کند.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ خداوند عالم بباطن شما است و از قلب شما مطّلع است ولی بر خود شما معلوم نبود در این امتحان بزرگ معلوم شد.
إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ (155)
بدرستی که کسانی که از جنگ هزیمت پیدا کردند و فرار نمودند در روزی که جمعیت مسلمین با جمعیت کفار برابر شدند یوم احد جز این نیست که شیطان آنها را بلغزش انداخت بسبب پاره ای از معاصی که مرتکب شده بودند و هر آینه خداوند آنها را عفو فرمود بدرستی که خداوند آمرزنده و صاحب حلم است إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ کسانی که همراه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در احد بودند
ص: 401
چهار دسته بودند: یک قسمت آنهایی که بدرجه رفیعه شهادت نائل شدند. و یک قسمت کسانی که ثبات قدم داشتند در حفظ رسول و دفع کفار این دو دسته مسلما از مورد آیه خارج هستند زیرا که تولی ننمودند.
و اما کسانی که فرار کردند اینها هم دو دسته بودند، یک قسمت منافقین آنها هم از مورد آیه خارج هستند زیرا مورد عفو و مغفرت خاصّ اهل ایمان است و آنها در درک اسفل آتش هستند بنصّ قرآن إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِیراً نساء آیه 145، باقی ماند قسمت چهارم فساق مؤمنین که بواسطه فسق هزیمت جستند و تولی نمودند و بواسطه ایمان و توبه و پشیمانی مورد عفو شدند، بخصوص قرینه لفظیه که خطاب بمسلمین است و منافقین از این خطاب بیرونند یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ دو جمع، جمع مسلمین در تحت لوای رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و جمع مشرکین در تحت امارت ابی سفیان، التقی بمعنی روبرو شدند، و مراد از یوم یوم احد است.
إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ اگر مراد شیطان جنی باشد که کار او اغواء و وسوسه است چنانچه در آیات بسیار وارد شده صراحة و تلویحا قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ سوره ص آیه 82 وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ سبأ آیه 20 و غیر اینها از آیات.
و اگر مراد شیطان انسی باشد منافقین هستند که هم خود فرار کردند و هم مسلمانان را فراری دادند و القاء خوف و رعب در قلوب آنها نمودند.
بِبَعْضِ ما کَسَبُوا معاصی موجب بعد از حق و تسلط شیطان و ضعف ایمان و مفاسد دیگر شود، و ممکن است مراد معاصی باشد که قبلا مرتکب شده باشند یکی از مضار معصیت اینست که هر معصیتی مورث معصیت دیگر میشود چنانچه هر عبادتی توفیق عبادت دیگر میآورد، و ممکن است همین معاصی باشد که فرار
ص: 402
از زحف، عدم اطاعت خدا، ترک نصرت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم، سوء ظنّ بوعده الهی و نحو اینها، وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ شمول عفو الهی برای اینست که مأیوس از در خانه خدا نشوند و امید برحمت او داشته باشند و قیام بوظائف دینی خود کنند.
إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ میآمرزد حلیم بنده را بگناهش نمیگیرد و مؤاخذه نمیکند
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کانُوا غُزًّی لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِیَجْعَلَ اللَّهُ ذلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (156)
ای کسانی که ایمان آوردید شما نباشید مثل کسانی که کافر شدند که بگویند در حق برادران خود که در مسافرت مردند یا در جنگ کشته شدند که اگر مسافرت نکرده بود نمی مرد و اگر جنگ نرفته بود کشته نمیشد و این توهّم اینها را خداوند قرار داده که موجب حسرت آنها باشد و حال آنکه این توهم فاسد است زیرا هر که مقدر شده بمیرد یا کشته شود خواهی نخواهی خواهد مرد خدا میمیراند و زنده میکند و خدا بآنچه عمل میکنید بینا است.
آنچه از بعض آیات و اخبار بسیاری استفاده میشود آجال مردم دو قسم است: اجل حتمی که قابل تخلف نیست فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ اعراف آیه 34- نحل آیه 61.
ص: 403
و اجل معلّق که مربوط بشرطی است مثلا اگر صله رحم کرد طول عمر پیدا میکند، اگر قطع رحم کرد کوتاه میشود و امثال اینها، و شاهد بر این مطلب آیه شریفه یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ رعد آیه 49.
بنا بر این جای این توهّم هست که گفته شود اگر فلانی مسافرت نکرده بود نمی مرد یا در جنگ نرفته بود کشته نمیشد، لکن این توهّم فاسد است و این امور تغییر قضاء و قدر الهی را نمیدهد حتی در احل معلّقی قضاء بر این جاری شده که این مسافرت کند و در سفر بمیرد و آن در میدان جنگ برود و کشته شود یکی صله رحم کند و طول عمر داشته باشد یا قطع رحم کند و عمرش کوتاه باشد و بتمام جزئیات و چه میشود و چه باید بشود عالم خبیر بصیر است خداوند و هیچگونه تخصیصی به فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ نخورده.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شما که ایمان دارید که هر چه در عالم واقع میشود در تحت قدرت و اراده حق است و منوط بمشیت لا راد لقضائه و لا معقب لحکمه
اگر تیغ عالم بجنبد ز جا نبرّد رگی تا نخواهد خدا
لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا که گمان میکنند که کارها در تحت اختیار خود آنها است اگر بخواهند میشود و اگر نه، نه.
وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ همکیشان خود از کفار إِذا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ مسافرت برای تجارت یا مقاصد دیگر در روی زمین اعمّ از مسافرت برّی یا بحری.
أَوْ کانُوا غُزًّی جمع غازی است مثل طلب جمع طالب یعنی جنگ و مقاتله و در مسافرت مردند یا در جنگ کشته شدند.
لَوْ کانُوا عِنْدَنا که اگر مسافرت نکرده بودند یا در جنگ نرفته بودند ما ماتُوا در مسافرت وَ ما قُتِلُوا در جنگ و محاربه، و این عقیده فاسده یک نوع عذابی است که خداوند متوجه آنها کرده.
ص: 404
لِیَجْعَلَ اللَّهُ ذلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ که موجب حسرت و تأسف آنها باشد که ای کاش رفیقم سفر نرفته بود یا در جنگ نرفته تا کشته نشده بود و غافل از اینکه أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ نساء آیه 78.
وَ اللَّهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ احیاء و اماته مثل خلق و رزق و غناء و فقر و عزّت و ذلت، صحت، مرض همه از جانب حق است و تحت اراده و مشیت او است.
وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ اعمال شما کلا مشهود و معلوم باری تعالی است.
وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (157)
و هر آینه اگر کشته شدید در راه الهی و ترویج دین یا آنکه در مسافرت برای جهاد اجل شما رسید هر آینه این قتل و موت مورث آمرزش و گذشت از گناهان شما است و موجب نیل بمثوبات و رحمت الهی است و این مغفرت و رحمت برای شما بهتر است از آنچه گرد میکنند از زخارف دنیوی و با هزاران حسرت میگذارند و میروند.
وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اگر چه در مورد مجاهدین وارد شده لکن مورد مخصص نیست و شامل قتل در راه دین میشود و لو مثل قتل میثم تمار که برای دوستی علیّ کشته شد یا رشید حجری یا شهید اول و ثانی و ثالث یا برای دفع شرّ اعداء و امثال اینها و لو احکام ظاهریه شهید بر آنها جاری نشود.
أَوْ مُتُّمْ اینهم در مورد مجاهدین است لکن شامل میشود هر مسافرتی برای دین باشد مثل مسافرت برای تحصیل علوم دینیه یا برای حج یا زیارت و امثال اینها چنانچه میفرماید وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ
ص: 405
الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً
نساء آیه 100.
لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ دو چیز است که منتهای آمال انسان مؤمن است یکی نجات از عذاب الهی که در اثر مغفرت از ذنوب و خطایا است و دیگر نیل بجنت و مثوبات الهی که در اثر مشمولیت رحمة است و البته این دو چیز طرف نسبت و قابل مقایسه با این دنیای دنی فانی زائل که هر نوشی مقرون بهزار نیش و هر نعمتی محفوف بهزار بلاء است لذا میفرماید خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ از مال و منال و جاه و مقام که هیچ ثبات و بقاء ندارد و هر روز بنام کسی است و تمام آن عاریتی است حتی حیات آن.
وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَی اللَّهِ تُحْشَرُونَ (158)
و هر آینه اگر موت و قتل بر شما وارد شد بسوی خدا است حشر و بازگشت شما این آیه شریفه دلالت بر قوس صعودی میکند که کسی که در راه دین بمیرد یا کشته شود مقامش بحدّی بالا میرود که از حشر با مؤمنین و ملائکه و انبیاء بالاتر میشود که حشر با خدا و در جوار رحمت او و پیشگاه عظمت او است چنانچه بکلمه عِنْدَ رَبِّهِمْ تعبیر فرموده در آیه شریفه در چند آیه دیگر در همین سوره که آیه 169 باشد وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ و این بیان باعث تسلیت مؤمنین میشود که کسان آنها در جنگ کشته شده و موجب شوق بجهاد میگردد و آرزوی شهادت و مورث حسرت مقام شهداء میشود، و حقیقت این معنا را اصحاب ابی عبد اللَّه علیه السّلام در روز عاشورا در کربلا درک کردند و بر یکدیگر سبقت میگرفتند حتی دارد که
لا یمسون الم الحدید
ص: 406
و هر چه امر سخت تر میشد بر افروخته تر میشدند.
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ (159)
پس بواسطه رحمة از طرف خداوند نرم گشتی برای مسلمین و اگر بودی خشن الکلام و قسیّ القلب هر آینه پراکنده میشدند از اطراف تو پس باید آنها را عفو کنی از تقصیراتی که نسبت بتو نمودند و طلب مغفرت کنی از گناهان آنها و در کار آنها را طرف مشورت قرار دهی پس زمانی که عازم شدی بر امری پس توکل بر خدا نما چون خداوند دوست میدارد توکل کننده گان را.
(در این آیه شریفه جهاتی از صحبت داریم) جهت اولی- در مکارم اخلاق پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که خود یکی از معجزات باهره آن سرور است و از قدرت بشر خارج است و عمده پیشرفت اسلام همین اخلاق آن بزرگوار است که گفتند باعث پیشرفت اسلام سه چیز شد: مال خدیجه برای دنیا طلبان، شمشیر علی علیه السّلام برای خائفین در جان و مال، و اخلاق نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلم برای حقیقت طلبان.
و بحث در اخلاق آن حضرت کتابی میشود زخیم، و در بحار مجلسی (قدّه) مجلد ششم در ابواب متعدّده و غیر بحار از کتب مبسوطه بقدر استعداد خود ضبط نموده اند و از وضع این کتاب خارج است و ما فقط اقتصار میکنیم بفرمایش شیخ
ص: 407
کبیر در کشف الغطاء
(قال علی علیه السّلام ان النظر فی اخلاقه الکریمة و احوله المستقیمة کفایة لمن نظر و حجة واضحة لمن استبصر ککثرة الحلم و سعة الخلق و تواضع النفس و العفو عن المسی ء و رحمة الفقراء و اعانة الضعفاء و تحمل المشاق و جمع مکارم الاخلاق و زهد الدنیا مع اقبالها علیه و صدوده عنها مع توجهها الیه و له من السماحة النصیب الاکبر و من الشجاعة الحظ الاوفر و کان یطوی نهاره من الجوع و یشدّ حجر المجاعة علی بطنه و یجیب الدعدة و یأکل اکل العبد و کان بین الناس کاحدهم و لازم العبادة حتی ورمت قدماه الی غیر ذلک من المکارم التی لا تحصر و المحاسن التی لا تسطر انتهی).
و فرمایش طبرسی در مجمع البیان در ذیل آیه (قال و فی هذه الایة دلالة علی تخصیص نبیّنا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم بمکارم الاخلاق و محاسن الافعال و من عجیب امره صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم انّه کان اجمع الناس لدواعی الترفع ثم کان ادناهم الی التواضع و ذلک انه کان اوسط الناس نسبا و اوفرهم حسبا و اسخاهم و اشجعهم و ازکیهم و افصحهم و هذه کلها من دواعی الترفع، ثم کان من تواضعه انه کان یرقع الثوب و یخصف النعل و یرکب الحمار و یعلف الناضح و یجیب دعوة المملوک و یجلس فی الارض و یأکل علی الارض انتهی).
و دلیل بر اینکه اخلاق پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم معجزه آن سرور است و از قدرت بشر خارج است نفس همین آیه است که فرمود فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ مفسرین گفتند کلمه ما زائده است و ما مکرر گفته ایم کلمه زائده در قرآن نیست و ما در فَبِما رَحْمَةٍ اشاره بنوع از رحمت خاصه است که خداوند بپیغمبرش عنایت فرموده، یعنی این لینت تو از خود تو نیست بلکه یک نوعی از رحمت الهی است که بتو عنایت شده. و لین در مقابل خشونت است که بتعبیر فارسی دل نازک است و دل رحم.
ص: 408
جهت ثانیه- در جمله وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فظّ خشونت در کلام است و تندی و زنندگی، در خطاب بحضرت موسی میفرماید فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً طه آیه 44.
و غلظت قلب عبارت از تند مزاجی است که در ناملایمات حلم و بردباری و صبر و تحمل ندارد و غیظ و غضب بر او مستولی میشود و این صفت بسیار قبیحه است بلکه بسیاری از اخلاق رذیله از این قوّه غضبیه تولید میشود، در لسان تأثیر دارد بشتم و سبّ و اظهار سوء و شماتت و افشاء سرّ و هتک ستر و سخریه و استهزاء و غیر اینها، و در اعضاء تأثیر دارد، بضرب و جرح و قتل و تمزیق ثوب و لطم وجه و سقوط علی الارض و غشوه و غیر اینها و در قلب بحقد و حسد و بغض و عداوت و امثال اینها.
و در خارج تأثیر دارد، کاسه بر زمین زدن، افعال مجانین و غیر اینها و مورث عداوت اصدقاء و تفرقه بین احبّاء و قطع رحم و جدایی بین زوجین و سایر مضارّ میشود، و لذا در اخبار دارد که ایمان را فاسد میکند و جمرة شیطان و مفتاح کل شرّ و مزیل عقل و غیر اینها از مفاسد است و البته چنین صفتی موجب میشود که دیگران از اطراف او پراکنده خواهند شد و لو پیغمبر باشد.
جهت ثالثه- در جمله فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ این جمله مشتمل بر سه دستور است: عفو و طلب مغفرت و مشاوره در امور.
اما عفو از صفات بسیار عالیه و از محاسن اخلاق کریمه است و آیات و اخبار و حکم عقل بر طبقش وارد شده، در قرآن است خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ سوره اعراف آیه 199، و نیز وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا نور آیه 22، و نیز وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوی بقره آیه 227.
و اما الاخبار، زیاده از این است که بیان کنیم، از حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است
ص: 409
(العفو لا یزید العبد الّا عزّا فاعفوا یعزّکم اللَّه)
و نیز فرمود
(الا اخبرک بافضل اخلاق اهل الدنیا و الاخرة تصل من قطعک و تعطی من حرمک و تعفو عمّن ظلمک)
و از حضرت صادق علیه السّلام است
(ثلاث من مکارم الدنیا و الاخرة تعفو عمّن ظلمک الخبر) جامع السعادات ص 168.
و اما العقل کفایت میکند در حسن او اینکه از اجمل صفات ربوبی است و اما طلب مغفرت از صفات ملائکه و انبیاء و اوصیاء و صلحاء و علماء و ابرار است که برای مذنبین از مؤمنین طلب مغفرت میکنند و البته دعاء آنها مقرون باجابت است بالاخص اگر مقرون بامر الهی باشد.
و اما مشاورت در امور، مسلّما پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم احتیاج بمشاورت با آنها ندارد، اولا برای اینکه کارهای او خصوصا در امور مهمه از روی وحی الهی است و ثانیا عقل و تدبیر او فوق تمام عقول امت من حیث المجموع و فوق تدبیرات همه آنها است.
و این امر بمشاورت برای نکات چندی است: یکی تشویق آنها که بگویند ما کسانی هستیم که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ما را طرف مشاورت قرار داده، دیگر اینکه اینها سر خود کاری نکنند لا اقل بگویند ما هم اگر عملی انجام خواستیم بدهیم با آن حضرت مشورت کنیم تا آن حضرت صلاح و فساد آن را بآنها گوشزد نماید.
سوم آنکه بدانند که در کارها باید با یکدیگر مشورت کنند و این امری است بسیار ممدوح، چهارم آنکه در مشاورت با آنها معلوم میشود بواطن آنها منافق از موافق، دوست از دشمن، مصیب از مخطی، عاقل از سفیه، عالم از جاهل تمیز داده میشود.
و در اخبار شرائطی برای مشاورت بیان شده: یکی عاقل باشد با سفیه مشاورت نکنید، دیگر متدین اهل ورع باشد با کافر و فاسق نباشد، دیگر آنکه صدیق
ص: 410
و خیر خواه باشد با اعداء و اشرار نباشد، و جهات دیگری هم دارد که ذکرش مهم نیست، و اهم موارد مشورت مورد تحیر است و الّا اموری که عقل و شرع حکم بحسن و قبح آن نموده جای مشاورت نیست مثل امور اعتقادیه و واجبات و محرمات شرعیه، و از اینجا معلوم میشود فساد ارجاع عمر امر خلافت را بشوری و فساد شورای سقیفة در موضوع خلافت و فساد شورای دار الندبه و هزارها مجالس شوری که تشکیل میشود که بر ضرر دین و دنیای مسلمین تمام میشود.
جهة رابعه- در جمله فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ کلمه فَإِذا عَزَمْتَ شاهد قویست بر اینکه مشاورت نبی برای کشف صلاح و فساد نبوده بلکه عزم مطابق آنچه منظور خود بوحی الهی و احاطه علمی بمصالح و مفاسد بود و مع ذلک نباید اعتماد بقوّه و قدرت و نیروی خود و بعقل و تدبیر خود نماید باید در امور اتکال نمود بخداوند قادر متعال محیط و خبیر بعواقب امور.
و مقام توکّل مقام رفیعی است که از روی ایمان بتوحید افعالی که تمام کارها منوط و مربوط بمشیت و اراده او است، و آیات و اخبار و براهین عقلیه بر حسن توکّل بسیار است اما الآیات- قوله تعالی فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ یونس آیه 84 و قوله وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ تغابن آیه 13، وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ طلاق آیه 3، الی غیر ذلک و اما الاخبار- از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است
من انقطع الی اللَّه کفاه اللَّه کل مؤنة و رزقه من حیث لا یحتسب
و نیز فرمود
لو انکم یتوکلون علی اللَّه حق توکله لرزقتم کما ترزق الطیور تغدوا خماصا و تروح بطانا
و از حضرت صادق علیه السّلام است
(من اعطی ثلاثا لم یمنع ثلاثا من اعطی الدعاء اعطی الاجابة و من اعطی الشکر اعطی الزیادة و من اعطی التوکل اعطی الکفایة)
سپس استشهاد فرمود
ص: 411
بآیة شریفه وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ و آیه لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ و آیه ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ الی غیر ذلک از اخبار مذکوره در جامع السعادات.
و اما العقل- پس از واضحات مسلّمه است که انسان با تمام قوی و کمک سایر افراد تا مشیّت حق تعلق نگیرد قدرت بر انجام عملی ندارد و اگر مشیت او تعلق گرفت اگر تمام خلق مانع شوند انجام خواهد گرفت.
إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (160)
اگر خداوند شما را نصرت فرماید پس کسی نیست که بتواند بر شما غالب گردد و اگر مخذول نمود شما را پس کیست که بتواند شما را یاری کند بعد از خذلان الهی پس باید مؤمنین توکّل بر خدا کنند.
آنچه مستفاد میشود از این آیه شریفه بضمیمه آیه سابقه و ادلّه که بر لزوم توکّل اقامه شد اینکه نصرت الهی منوط و مربوط بتوکّل است و همین توکل کافی است و لو فاقد اسباب غلبه از جهة کمی عدّه و کمی اسباب باشد و اگر توکل بر او نکنید و لو نیروی شما محکم و عدّه شما بسیار باشد مورد خذلان میشوید و نیرو و کثرت عدّه بشما نفعی نمیرساند.
إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ نصرت و اعانة قریب المعنی است الّا اینکه ناصر کسی را گویند که مقدم باشد بر انجام مقصود منصور بدون اینکه منصور هم اقدامی کند، و معین کسی را گویند که با معان هم دست شوند در انجام و لذا ابی عبد اللَّه علیه السّلام در روز عاشورا اولا فرمود
(هل من ناصر ینصرنی)
و کسی جواب
ص: 412
نداد سپس فرمود
هل من معین یعیننی.
و نصرت الهی بنص آیه شریفه در سوره محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آیه 7 إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ مشروط است به اینکه بنده خدا را نصرت کند یعنی دین خدا را و الّا خداوند احتیاج بناصر ندارد و نصرت دین بعمل کردن بوظائف دین و اعلاء کلمه اسلام و دفع اعداء دین است، اگر بنده بوظائف خود عمل نمود که یکی از وظائف مهمه اتکال امر است بخدا، خداوند کفایت امور بنده را بنحو تام اتم میفرماید و در این صورت محال است بنده مغلوب دشمن شود با همچه ناصری و دشمن غالب گردد.
وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ خذلان ترک نصرت و اعانت است و بنده را بخود واگذاردن و این در صورتیست که بنده توکل نداشته باشد و طبق وظائف رفتار نکند.
فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ از این جمله استفاده میشود که بنده در هر حال با تمام قدرت و قوّت احتیاج بنصرت الهی دارد و بدون آن کاری نمیتوان انجام داد من بعده اگر ضمیر مرجعش خدا باشد مراد از بعد غیر و دون است یعنی غیر خدا شما را نصرت نمیکند، و اگر مرجع خذلان باشد که مستفاد از یخذلکم است یعنی در صورت ترک نصرت و اعانت حق کسی قدرت بر نصرت شما ندارد.
وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ نتیجه جملات قبل وجوب و لزوم توکل است و این نتیجه مخصوص بمؤمنین است و غیر اهل ایمان محروم هستند.
ص: 413
وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (161)
و چنین نیست که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم غل و خیانت کند در اموال دیگران و هر کس غلّ کند میآید فردای قیامت با آنچه غل نموده پس از آن هر نفسی را سزای خود را در آنچه عمل کرده خواهند داد، محسن را چیزی از آن کم ندهند و مسی ء را چیزی زائد بر استحقاقش عذاب نمیکنند و بآنها ظلم نخواهد شد.
غلّ اخذ مال است بطور خفیة و این یک نوع خیانت است و در بر دارد معاصی بزرگ را، عنوان غصب و سرقت و غش و تقلب و خیانت بر آن صادق آید و از حضرت باقر علیه السّلام در سفینه روایت کرده فرمود
(و من غلّ شیئا رآه یوم القیمة فی النار ثم یکلف ان یدخل الیه فتخرجه من النار)
و حدیث مفصلی از حضرت صادق علیه السّلام روایت فرموده که حضرت بر سفیان ثوری که یکی از اکابر عامه است خطبه حضرت رسالت را که در مسجد خیف انشاء فرمودند که یک جمله آن اینست
(ثلاث لا یغلّ علیهن قلب امرء مسلم- اخلاص العمل للَّه و النصیحة لائمة المسلمین و اللزوم لجماعتهم الحدیث).
و غل را تفسیر کرده (الغلول اخذ الشی ء من المغنم خفیة) لکن ظاهر اینست که غل بمعنی عام است چنانچه از خطبه مسجد خیف استفاده میشود، بلی اغلب موارد استعمالش چنانچه بعید نیست که مورد آیه هم باشد در اخذ ال است خفیة لکن مورد مخصص نیست، و کیف کان ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ زیرا بضرورت دین و برهان عقل ثابت که انبیاء (ع) معصوم هستند بالاخص نبیّنا صلّی اللَّه علیه و آله سلّم که حتی ترک اولی هم از او صادر نمیشود چه رسد یک همچه معصیت بزرگی که در بردارد معاصی
ص: 414
کبار بسیاری.
و البته این آیه نازل شده در موردی که بعض جهال ناقص الایمان در توهّم بودند در غزوه بدر نسبت بقطیفه حمراء چنانچه از حضرت صادق علیه السّلام مرویست فرمود
(ان رضا الناس لا یملک و السنتهم لا تضبط الم ینسبوا یوم بدر الی انه صلی اللَّه علیه و آله آخذ لنفسه من المغنم قطیفة حمراء حتی اظهره اللَّه علی القطیفة و برء نبیّه من الخیانة و انزل فی کتابه وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ الایة سفینه ص 324 مجلد دوم.
وَ مَنْ یَغْلُلْ من موصوله، عام است شامل تمام افراد میشود، و کلمه یغلل مطلق است تمام اقسام غل و خیانة را میگیرد.
یَأْتِ بِما غَلَّ یعنی آن چیزی را که غلّ نموده با آن میآید، و در سفینه است (قالوا یحمله علی عنقه) و گذشت در خبر حضرت باقر علیه السّلام که فرمود
(رآه یوم القیمة فی النار الخبر).
یوم القیمة چنانچه در کلیه اعمال میفرماید یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ الایة آل عمران آیه 30، گذشت تفسیر آن ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ بطور وافی و کافی جزاء داده میشود، یعنی عامل خیر را چیزی از مثوباتش کم نمیگذارند و عامل شر را چیزی بر مقدار استحقاقش نمیافزایند و شاهد بر این معنی کلمه وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ است زیرا اگر عامل خیر را چیزی از حق او را ندهند باو ظلم شده و عامل شر را اگر ما فوق استحقاقش عذاب کنند باو ظلم شده، بلی مقام تفضل و عفو آنست که عامل خیر را ما فوق استحقاقش باو عنایت شود و عامل شر را از مقدار استحقاقش عفو نمایند.
ص: 415
أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ (162)
آیا کسی که متابعت کند خشنودی خدا را مثل کسیست که موجبات غضب او را فراهم کند و حال آنکه جایگاه او جهنم است و بد بازگشتی است برای او.
أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ استفهام تقریری است یعنی این چنین نیست مثل أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً سجده آیه 18 و مثل قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ زمر آیه 19.
و اتّباع بمعنی پیروی است، و رضوان اللَّه یعنی ما یوجب رضی اللَّه و معنی عام است شامل عقائد حقّه و اخلاق فاضله و اعمال حسنه میشود، و تفسیر بموردی از باب بیان مصداق است.
اما از حیث عقائد نصّ آیه شریفه وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً و اخبار مرویه از کافی و تفسیر عیاشی از حضرت صادق علیه السّلام که بعمار فرمود
(الذین اتبعوا رضوان اللَّه هم الأئمة و هم و اللَّه یا عمار درجات للمؤمنین و بولایتهم ایانا یضاعف اللَّه لهم اعمالهم و یرفع اللَّه لهم الدرجات العلی، و اما قوله یا عمار کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ الی قوله الْمَصِیرُ فهم و اللَّه الذین جحدوا حق علی ابن ابی طالب و حق الأئمة منّا اهل البیت فباءوا بذلک بسخط من اللَّه).
و اما از حیث اخلاق فاضله و اعمال حسنه اخبار بسیاری در موارد مختلفه در باب اخلاق و عبادات داریم که فلان صفت یا فلان عبادت موجب رضای الهی است مثل (اول الوقت رضوان اللَّه) و (رضانا رضی اللَّه) و غیر اینها که احتیاج بنقل نداریم، و در قرآن مجید میفرماید وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ توبه آیه 72، که در شأن مؤمنین و مؤمنات وارد شده، و در باب تقوی میفرماید لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ سوره
ص: 416
آل عمران آیه 151، و در باب مهاجرین و مجاهدین میفرماید یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ توبه آیه 21، و غیر اینها از آیات، و معنای رضای الهی یعنی معامله میکند با بنده معامله رضی، و البته بمقدار سر سوزنی عذاب نخواهد فرمود و اما خوشنودی که بمعنی قلبی باشد در او راه ندارد زیرا محل حوادث نیست کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ این جمله شامل میشود جمیع عقائد باطله را که از روی تقصیر باشد نه از روی قصور.
و اما اخلاق رذیله و اعمال سیئه اگر باعث زوال ایمان باشد مورد آیه است و الّا قابل عفو و مغفرت و شفاعت هست و موجب سخط نمیشود.
وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ مکررا تفسیر آن بیان شده.
هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ (163)
اینها درجاتی هستند نزد خدا و خدا بینا است بآنچه عمل میکنند.
(مفسرین گفتند هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ مضاف محذوف است یعنی هم ذو درجات و مراد درجات بهشت است برای مؤمنین و درکات جهنم است برای کافرین و اطلاق درجات بر درکات مجاز است و بنوع از عنایت.
و بعضی گفتند مراد از درجات مراتب و طبقات است در بهشت و جهنم لکن این کلام خلاف ظاهر آیه است بلکه نصّ آیه و ظاهر اینست که خود مؤمنین که متابعت رضوان الهی میکنند و کفاری که باؤا بسخط الهی در متابعت رضوان و موجبات سخط درجات و مراتبی هستند هر چه ایمانش قوی تر و اخلاقش نیکوتر و عبادت و اعمالش بیشتر باشد درجه او بالاتر و بالعکس هر چه کفر و عنادش شدیدتر و اخلاقش خبیثتر و معاصی او بیشتر باشد درجه کفرش بالاتر است و احتیاج بتقدیر
ص: 417
مضاف نیست و مربوط بدرجات بهشت و درکات جهنم نیست و مجاز هم نیست که اطلاق درجه بر در که شود و شاهد قوی بر این دعوی جمله وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ است که خداوند بمراتب ایمان و اخلاق و اعمال هر یک بینا است.
و از شواهد بزرگ این دعوی حدیث شریف است، از کافی از حضرت صادق علیه السّلام که بعمار ساباطی فرمود
الذین اتّبعوا رضوان اللَّه هم الأئمّة و هم و اللَّه یا عمار درجات للمؤمنین الخبر
که شخص ائمّه علیه السّلام را درجات اطلاق فرموده.
و از تفسیر عیاشی همین حدیث را از آن حضرت روایت کرده بضمیمه این جمله که فرمود
(و اما قوله یا عمار کمن باء بسخط من اللَّه الی قوله المصیر فهم و اللَّه الذین جحدوا حقّ علی بن ابی طالب و حقّ الأئمّة منّا اهل البیت)
و مراد بیان مصداق اتمّ طرفین است و منافی با عموم آیه نیست چنانچه مکرر تذکر داده ایم.
لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (164)
هر آینه بتحقیق منت گذارد خداوند بر مؤمنین زمانی که فرستاد در میان آنها پیغمبری از خود آنها تلاوت فرماید بر آنها آیات الهی را و تزکیه نماید از آنها ارجاس و اخلاق سیّئه را و تعلیم فرماید بآنها کتاب و حکم و مصالح را و اگر چه بودند قبل از بعثت در گمراهی آشکارا.
لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ منّت اظهار بزرگی نعمت است و اظهار احتیاج منعم الیه است بنعمت و قدردانی او و نگاهداری پاس نعمت منعم را و این از مخلوق نسبت بمخلوق
ص: 418
قبیح است زیرا اولا منافی با اخلاص و قربت است و ثانیا بنده مستقل در انعام نیست تفضّل و توفیقی است خدا باو عنایت فرموده و ثالثا از خود او نیست از خداوند است و رابعا موجب تحقیر و کوچکی و شرمندگی طرف میشود، لکن از جانب خدا بجا و بموقع است باید بنده قدردان نعمت خدا باشد و در پیشگاه احدیت حقیر و ناچیز باشد و شدّت احتیاج بنعم او دارد و خداوند مستقلّ در انعام است و از خود او است و بالجمله منّت نظیر تکبّر است که از بنده بسیار قبیح است و خاص پروردگار است، و اینکه در بعض السنه است که خداوند برای نعم خود منّت بر بندگان نمیگذارد غلط است یکی از صفات ربوبی (هو المنّان بالعطیة) است و آیات شریفه دال بر آن است قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ حجرات آیه 17 قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا یوسف آیه 90 لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا لَخَسَفَ بِنا قصص آیه 82، الی غیر ذلک من الآیات.
علی المؤمنین وجه اختصاص بمؤمنین با اینکه حضرت مبعوث بر کافّه جنّ و انس است برای اینست که مؤمنین از بعثت او بهره برداری کردند و هدایت شدند، و اما کفار و مشرکین حجت بر آنها تمام تر شد و عذاب شدیدتر و ضلالت آنها زیادتر گردید پس بر آنها نقمت است چنانچه در زیارت امیر المؤمنین علیه السّلام است
(السلام علی حجّة اللَّه البالغة و نعمته السابغة و نقمته الدامغة).
إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ بعث قریب المعنی است با ارسال و بفارسی بر انگیختن، و حقیقت بعث از حال ضعف و سستی و خمود بحال قوّت و علوّ است مثلا از حال نوم بیقظه مثل مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا یس آیه 52، یا از حال موت بحیوة ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ تُبْعَثُونَ مؤمنین آیه 16، یا از حال نزول بمقام
ص: 419
ارتفاع مثل عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً اسری آیه 79.
و در این مقام بعث بمقام نبوت و رسالت و ولایت کلیه و سائر شئونات نبویه است، در میان آنها رسولی که از نوع خود آنها باشد، از ملک یا جن یا سائر مخلوقات نباشد تا بتوانند با او تماس بگیرند و معاشرت کنند، بلکه بلسان قوم خود تا زودتر بتوانند استفاده کنند وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ ابراهیم آیه 4.
یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ تلاوت بمعنی قرائت است، لکن تلو یکدیگر یعنی آیة بعد آیه که یکی تابع دیگری است، و آیات آیات قرآنی است که هر آیه یک معجزه است، و از این جهة تعبیر بآیات کرده اند.
وَ یُزَکِّیهِمْ تزکیه بمعنی رفع کسافت و رجاست و پلیدی و خباثت و نجاست است، و حضرتش مبعوث شد برای رفع رجس کفر و شرک و اخلاق رذیله و افعال سیّئه که در دوره جاهلیت سر تا سر عالم را گرفته بود بالاخص در جزیرة العرب.
وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ و کتاب قرآن است، و تعلیم غیر از تلاوت است، تلاوت مجرد قرائت است، و تعلیم بیان مفاد آیات و تفسیر و تأویل آن است.
و الحکمة بیان احکام و اخلاق و عقائد و مواعظ و نصایح آن است.
وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ یعنی قبل از اسلام و بعثت حضرت رسالت لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ ضلالت گمراهی و راه نجاتی نداشتن است و این دو قسم است.
یکی گمراهی مخفی که نمیداند گمراه شده و یکی آشکارا که متحیّر شود و راه نجات نداشته باشد.
ص: 420
أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها قُلْتُمْ أَنَّی هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (165)
آیا چون که اصابت کرد بشما از مشرکین مصیبتی و حال آنکه از شما بآنها اصابة کرد دو برابر آن گفتید چرا باید چنین باشد بگو بآنها که این اصابة از طرف خود شما است و محققا خداوند بر هر چیزی قادر و توانا است.
أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قضیه شخصیه است که واقع شده خداوند خبر میدهد و بقرینه آیات قبل و بمقتضی حدیثی که در مجمع نسبت بحضرت باقر علیه السّلام میدهد و در برهان از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند مصیبت احد است که از مسلمین هفتاد نفر کشته شده بودند.
قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها مراد بدر است که مسلمین از کفار هفتاد نفر را کشتند و هفتاد اسیر کردند که دو برابر میشود نسبت باحد.
قُلْتُمْ أَنَّی هذا مع ذلک گفتید چرا این مصیبة بر ما وارد شد زیرا که ما مسلمین بودیم و بر حق بودیم و پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میان ما بود و خداوند وعده نصرت بما داده بود باید همه جا فاتح باشیم.
قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ بگو بآنها که چنین است لکن اصابه این مصیبت از تقصیر خود شماها است که بطمع غنائم گردنه را رها کردید و راه را برای کفار باز نمودید و از اطراف پیغمبر فرار کردید که هم معصیت خدا نمودید هم مخالفت دستور و فرمان پیغمبر کردید که اگر معصیت و مخالفت نکرده بودید در احد هم فاتح شده بودید چنانچه در ابتداء جنگ چنین شد.
إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ لکن بدانید و مطمئن باشید که خدا بر هر
ص: 421
چیزی قدرت دارد و بالاخره غلبه و فتح و ظفر نصیب شما خواهد شد و وعده الهی خلف نمیشود خود را نگاه دارید که دیگر معصیت و مخالفت نکنید.
و بتنقیح مناط قطعی و نصوص آیات شریفه و تواتر اجمالی اخبار معلوم میشود که اگر مؤمنین معصیت و مخالفت اوامر نکنند و تقوی و عمل صالح داشته باشند گرفتار هیچگونه بلیه و مصائب نخواهند شد و همیشه در نعم الهی زیست خواهند کرد مگر مواردی که بنظر آنها بلا است و در باطن نعمت است یا برای امتحان یا ارتفاع درجه یا حکم و مصالح دیگری که داشته باشد.
وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ (166) وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ نافَقُوا وَ قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاتَّبَعْناکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمانِ یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ (167)
و آنچه اصابة کرد شما را روزی که دو جمعیت مقابل یکدیگر شدند، جمعیت مسلمین و جمعیت مشرکین پس بمشیت خدا بود و برای اینکه مؤمنین معلوم شوند و منافقین هم معلوم گردند و بآنها گفته شد که بیائید و در راه خدا مقاتله نمائید یا دفع دشمن از حریم اسلام نمائید گفتند اگر میدانستیم که قتال و جهادی بود ما هم متابعت میکردیم شما را اینها بکفر نزدیک ترند در این روز تا بایمان میگویند بزبان چیزی که در قلوب آنها نیست و خداوند داناتر است بآنچه کتمان میکنند.
ص: 422
این آیه شریفه هم راجع بغزوه احد است آن روزی که دو لشگر کفر و ایمان مقابل شدند میفرماید وَ ما أَصابَکُمْ مراد همان کشته شدن هفتاد نفر از مسلمین است یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ جمع مسلمین و جمع کفار.
فَبِإِذْنِ اللَّهِ مفسرین نظر به اینکه خداوند اجازه نمیدهد در قتل مسلم و اباحه نمیکند برای کفار قتل مسلمانها را زیرا این از اعظم معاصی کبار است بعضی تفسیر کردند (بعلم اللَّه) و بعضی (بعقوبت اللَّه) و بعضی (بتخلیة اللَّه بین الفریقین) لکن این کلام غلط است زیرا فرق است بین اذن تشریعی و اذن تکوینی، اذن تشریعی است که بحرام و معصیت تعلق نمیگیرد، و اما اذن تکوینی که عباد مطلقا مستقل در افعال نیستند که تفویض محض باشد و مجبور و بدون اختیار هم نیستند که جبر صرف باشد، بلکه افعال عباد باختیار از آنها صادر میشود لکن تا مشیت حق نباشد و اراده او، محال است تحقق پیدا کند، و این اذن تکوینی است که در بسیاری از آیات اشاره دارد مثل ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلی أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ حشر آیه 5، و مثل وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی انفال آیه 17، و غیر اینها از آیات.
و البته اراده و مشیت حق باید از روی حکمت و مصلحت باشد لذا خداوند وجه حکمت آن را بیان میفرماید که تمیز بین مؤمن و منافق باشد که میفرماید وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ و معنی این نیست که مؤمن بر خداوند مجهول باشد زیرا جهل در مبدء راه ندارد، بلکه مراد اظهار علم است که دیگران هم مؤمنین واقعی را بشناسند، آنهایی که ثابت قدم بودند و تا آخرین خاتمه قیام داشتند چه بدرجه شهادت نائل شدند و چه نشدند.
در مصاحف تا اینجا را یک آیه شمرده اند و جمله وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ نافَقُوا را آیه مستقله قرار داده اند و لکن بعید نیست که تماما یک آیه باشد.
ص: 423
و منافق کسانی هستند که اظهار ایمان میکنند و با مؤمنین محشور هستند لکن قلبا ایمان ندارند چنانچه خداوند در اوائل سوره بقره اوصاف آنها را بیان فرموده و شرحش در مجلد اول این تفسیر گذشت.
وَ قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ قائل از مؤمنین مجاهدین ثابت قدم بوده یا شخص نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یا یک نفر از اصحابش، و گفتند عبد اللَّه بن عمرو ابن حزام انصاری بوده، و مرجع ضمیر لهم منافقین که ترک قتال کردند و مراجعت نمودند، گفتند آنها عبد اللَّه بن ابیّ و اصحابش از منافقین که قریب سیصد نفر را مخذول نمودند، تعالوا مقول قول است که بیائید و مقاتله کنید در راه خدا.
أَوِ ادْفَعُوا دفع دشمن و جلوگیری از حملات آنها لا اقل برای تکثیر سواد مجاهدین.
قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناکُمْ جواب منحزمین است که جنگ خاتمه پیدا کرد و دیگر قتالی نیست.
هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ یعنی الی الکفر أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمانِ وجه اقربیّت اینکه کفر قلبیست و ایمان افواهی و لفظی و ظاهری است.
یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ قول نفس تفوّه است، و تقیید بافواهم برای اینست که این قول از روی عقیده قلبی نیست بلکه مجرد سر زبانیست.
ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ که عین نفاق است.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ خداوند عالم السّر و الخفیات است و از قلوب بندگان با خبر است، و تعبیر باعلمیت برای اینست که خود آنها هم عالم بخفایای قلوب خود هستند لکن خدا داناتر است.
ص: 424
الَّذِینَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (168)
کسانی که گفتند ببرادران خود و قعود از جهاد نمودند که اگر آنها هم قعود کرده بودند و بجهاد نرفته بودند کشته نمیشدند بآنها بگو پس اگر میتوانید جلوگیری کنید از جان خود مرگ را اگر هستید راست گویان.
الّذین یا بدل از الَّذِینَ نافَقُوا است یا از ضمیر یقولون بنا بر این مرفوع است یا بدل از ضمیر یکتمون است و منصوب است یا مبتداء است و خبرش ما قُتِلُوا است و این اظهر است، و اینها کسانی هستند که قعود از جهاد نمودند و در میدان جنگ حاضر نشدند و بجهاد نرفتند.
قالوا گفتند لاخوانهم یعنی در حق آنها گفتند و در مورد آنها.
وَ قَعَدُوا ترک جهاد کردند.
لَوْ أَطاعُونا اگر حرف ما را شنیده بودند و بجهاد نرفته بودند.
ما قُتِلُوا آنها هم کشته نمیشدند، چنانچه این عقیده بسیاری از عوام است که اگر فلانی مسافرت نکرده بود یا فلان جا نرفته بود یا فلان عمل را نکرده بود نمی مرد. و این عقیده بنصّ آیات باطل است فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ اعراف آیه 34. و در خبر از حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مروی است فرمود
(روح القدس نفث فی روعی انّه لا یموت نفس حتی تستکمل رزقه)
و بالجمله روزی هر کس معیّن و انفاس او محدود و مدّت او مضبوط است، اگر اجل رسید چه قاعد باشد چه مجاهد، چه سفر باشد چه حضر أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ نساء آیه 78.
ص: 425
قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ درأ بمعنی دفع است مقابل رفع، زیرا رفع برداشتن امر ثابت است و دفع جلوگیری از ثبوت یعنی نگذارید مرگ شما را دریابد إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ و چون نمیتوانید جلوگیری کنید پس در این دعوی کاذب هستید.
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (169)
و گمان نکنی کسانی را که کشته شدند در راه خدا مردگانند بلکه زنده هایی هستند که در پیشگاه الهی روزی میخورند.
لا تَحْسَبَنَّ خطاب بپیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و مقصود اینست که نباید همچه گمانی کرد الَّذِینَ قُتِلُوا و لو در مورد شهداء، یا شهداء بدر یا احد یا شهداء بئر معونه است، و لکن کلام عام است جمیع شهداء را شامل بلکه هر که در راه خدا کشته شود و لو احکام شهید بر او جاری نگردد مثل ائمه هدی و بسیاری از اصحاب آنها و بسیاری از علماء اعلام و مؤمنینی که برای دین کشته شدند زیرا در آیه لفظ شهید ندارند بلکه مقتول فِی سَبِیلِ اللَّهِ است، بلکه بتنقیح مناط قطعی شامل کسانی که در راه خدمت بدین از دنیا بروند و لو اسم قتل بر آنها صادق نیاید، بلکه بقاعده اینکه اثبات شی ء نفی ما عدا را نمیکند میتوانیم بگوئیم تمام مؤمنین بمقتضای اخبار متواتره اجمالی بلکه مفاد برخی از آیات همین حکم را دارند چنانچه بیاید امواتا اختلاف شد که نسبت موت و حیات چه نسبت است آیا ایجاب و سلب است یا عدم و ملکه است یا تضاد.
تحقیق کلام چنانچه در مجلد سوم کلم الطیب گفته ایم که موت نسبت بحیوة
ص: 426
نباتی و حیوانی عدم و ملکه است و نسبت بحیوة انسانی انتقال نشئه است و تضاد است بلکه نسبت بکسانی که گفتیم ارتفاع رتبه است که چه بسیار آثار حیات دنیوی هم از آنها مشاهده شده است مثل سر مطهّر حضرت ابی عبد اللَّه و ابدان مطهره شهداء کربلاء مثل بدن حرّ و ابدان شهداء احد و ابدان جمعی از علماء مثل صدوق و غیره بَلْ أَحْیاءٌ مثل طائری که از قفس بیرون آید و محبوسی که از حبس خلاصی یابد و مغلولی که از زنجیر رهایی جوید و گرفتاری که از شکنجه نجات یابد.
مرگ اگر مرد است گو پیش من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او جانی ستانم جاودان او زمن دلقی بگیرد رنگ رنگ
و از کلام ابی عبد اللَّه علیه السّلام است
(خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتات و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف الخطبة)
عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ یعنی بجوار رحمة اللَّه واردون و من نعمائه متنعّمون و فی جناته داخلون و الی الدرجات العلی واصلون و بفضله و کرمه و رضوانه و عفوه و مغفرته نائلون، نه اینکه العیاذ خدا جسم باشد و مکان داشته باشد نزد او بروند
فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (170)
مسرورند بآنچه خداوند بآنها عنایت فرموده و بشارت میدهند بکسانی که هنوز از دنیا نرفته و آنها را در دنیا گذارده از مؤمنین که خوفی از عذاب نداشته باشید
ص: 427
و محزون از فقدان نعمت نباشید که خداوند شما را عذاب نخواهد فرمود و از فضل خود محروم نمینماید.
و در اخبار دارد که این بشارت به شیعیان ما است که گذشتگان آنها بلاحقین میدهند، از حضرت صادق علیه السّلام است فرمود
(هم و اللَّه شیعتنا اذا دخلوا الجنة و استقبلوا الکرامة من اللَّه استبشروا بمن لم یلحقوا بهم من اخوانهم المؤمنین الخبر) تفسیر علی بن ابراهیم.
و کلینی از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده فرمود
(هم و اللَّه شیعتنا حین صارت ازواجهم فی الجنة و استقبلوا الکرامة من اللَّه عزّ و جلّ و استیقنوا انّهم کانوا علی الحق و علی دین اللَّه جلّ ذکره فاستبشروا بمن لم یلحقوا بهم من اخوانهم من خلفهم من المؤمنین الّا خوف علیهم و لا هم یحزنون).
و از این اخبار چند نکته استفاده میشود: یکی آنکه آیه مخصوص بشهداء نیست، دیگر آنکه گناهان شیعه آمرزیده خواهد شد که خوف از آن نداشته باشند و محزون از منع فیوضات نباشند، سوم آنکه دین خدا منحصر بمذهب شیعه است و غیر آن باطل است هر چه هست.
یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ (171)
و نیز بشارت میدهند بنعمت الهی و فضل خداوند و اینکه خدا اجر مؤمنین را از بین نمیبرد.
این آیه مشتمل بر سه جمله است که سابقین یَسْتَبْشِرُونَ لاحقین را.
1- بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ بنعمة مفرد است و منوّن بتنوین است و این دلالت دارد
ص: 428
بر یک نعمت بسیار بزرگی که بالاترین نعمتها است و البته سایر نعم را هم در بر دارد 2- و فضل که اینهم دلالت میکند که فضل بزرگی از جانب حق بآنها میرسد که سائر تفضلات را هم شامل باشد.
3- وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ اطلاق اجر بنوعی از عنایت است زیرا احدی حقّی بر خدا ندارد و طلب از او ندارد و لو عبادت اهل دنیا را کرده باشد وظیفه عبودیت خود را انجام داده و شکر نعماء او نموده، و تمام عبادات کافی نیست بر اداء شکر کوچکترین نعماء او چه رسد به نعمتهایی که وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها ابراهیم آیه 34، بلکه اطلاق اجر از جهة وعده های الهی است که البته خلف ندارد و این هم دلیل است که مراد جمیع مؤمنین است.
احادیث در فضیلة جهاد و شهادت بسیار است، و در جواهر اول کتاب جهاد نقل فرموده، و در بحار در ابواب متفرقه مفصلا بیان فرموده، و در وسائل نیز اخبار را ذکر کرده هر که طالب است مراجعه کند، و مختصرا اشاره ای میشود
(الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه اللَّه لخاصة اولیائه و هو لباس التقوی و درع الحصینة و جنته الوثیقة فمن ترکه رغبة عنه البسه اللَّه لباس الذل الخبر).
و از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم است فرمود
(الخیر کله فی السیف و تحت ظل السیف فلا یقیم الناس الّا السیف و السیوف مقالید الجنة و النار).
و حدیث مفصلی از امیر المؤمنین علیه السّلام از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت میکنند که بعض فقراتش اینست
ان الغزات اذا همّوا بالغزو کتب اللَّه لهم برائة من النار و اذا زال الشهید عن فرسه قطعة او ضربة لم یصل الی الارض حتی یبعث اللَّه عج زوجته من الحور العین فتبشره بما اعد اللَّه له من الکرامة فانّ لک ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر و تخرج من قبره شاهرا سیفه تشخب اوداجه دما
ص: 429
لو کان الانبیاء علی طریقتهم لترحّلوا لهم لما یرون من بهائهم الخبر
الی غیر ذلک من الاخبار.
و در سفینه بعد از ذکر جماعتی از مجاهدین در عصر نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مثل علی علیه السّلام و حمزه و جعفر و عبیدة بن حارث و ابو دجانه و براء بن عازب و سعد بن معاذ و محمد بن مسلمة و غیر اینها میفرماید
(و لقد اجتمعت الامة علی انّ هؤلاء لا یقاسون بعلیّ علیه السّلام فی شوکته و کثرة جهاده فاما ابو بکر و عمر فقد تصفّحنا کتب المغازی فما وجدنا لهما فیه اثر البتة).
و احکام جهاد و شرائط آن و آداب آن مربوط بکتب فقهیه است و افضل جهاد جهاد با نفس است که جهاد اکبر گفتند، و در حدیث قدسی است در اوصاف اهل خیر میفرماید
(یموت الناس مرّة و یموت احدهم فی کل یوم سبعین مرّة من مجاهدة انفسهم و مخالفة هواهم و الشیطان الذی یجری فی عروقهم).
الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ (172)
کسانی که قبول اجابت کردند از برای فرمان خدا و رسول از بعد از آنکه اصابت کرده بود آنها را جراحات و بلیّات وارده بر آنها از برای کسانی از آنها که نیکی کردند و پرهیزگار بودند اجر عظیمست.
استجابت قبول اجابت است و شاید اشاره باین باشد که بالطوع و الرغبة اجابت نمودند با اینکه بر آنها سخت بود.
و الذین در جمله الَّذِینَ اسْتَجابُوا صفت است از برای جمله اخیره
ص: 430
در آیه سابقه یعنی صفت مؤمنین اینست، بنا بر این در موضع جر است، و بعضی گفتند مبتداء است و در موضع رفع و خبرش لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ است و گفتند این اشبه و احسن است، و بعضی گفتند در موضع نصب است و مفعول فعل مقدر اعنی و استجابت بمعنی اجابت است، و فرق بین این دو اینکه اجابت مطلق است ولی استجابت در موردی است که صعب و با زحمت باشد.
لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ اجابت امر خدا عین امر رسول است و بالعکس، و وجه عطف ممکن است اگر در قرآن امری وارد شد اجابت امر خدا است و اگر در حدیث و لسان نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم باشد اجابت امر رسول است، چنانچه اگر در لسان ائمه علیهم السلام باشد اجابت امر امام است، و تمام در حقیقت یکی است امر امام امر رسول است و امر رسول امر خدا است، و همین معنا است در آیه شریفه أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ مائده آیه مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ بمناسبت حکم و موضوع این امر راجع بجهاد است پس از مراجعت از جهاد سابق و اصابه قرح زیرا سایر اوامر لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ ضمیر منهم راجع بمؤمنین است که اجابت امر خدا و رسول کردند در مراجعت بجهاد بعد از مراجعت از جهاد اول، و اینها هم دو قسم هستند و هر دو قسم برای اجابت امر خدا و رسول مأجور هستند لکن تفاوت مراتب دارند کسانی که محسن هستند یعنی کارهای حسن میکنند از اتیان بواجبات الهی و عمل بمندوبات که تماما حسنه است و مراد از احسان اینست نه مراد احسان بدیگران باشد.
وَ اتَّقَوْا که پرهیز از گناهان باشد أَجْرٌ عَظِیمٌ پاداش با عظمتی دارند و اما قسم دوم که آلوده بپاره ای از معاصی یا تارک قسمتی از واجبات بلکه مندوبات هستند آن اجر عظیم را ندارند، لکن ممکن است مورد عفو و مغفرت شوند و برای جهاد مأجور گردند لکن آن عظمت را ندارند.
ص: 431
الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ (173)
آن کسانی که خبر دادند بآنها جماعتی از مردم که دشمنان شما از طبقات کفار اجتماع و آمادگی دارند برای مقاتله باشد از آنها بترسید اینها ایمانشان کاملتر شد و گفتند ما را کفایت میکند خداوند و خوب وکیلی است ما اعتمادمان باوست و از کثرت جمعیت دشمن وحشت نداریم.
مراد از ناس اول در الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ جمعی از منافقین هستند که مؤمنین را تخویف میکردند یا قافله ای که از مکه بدسیسه ابی سفیان آمده بودند بعد از وقعه احد که تحدید کنند مسلمین را که مهیّای جنگ با آنها نشوند و یا نعیم بن مسعود اشجعست، چنانچه در خبر از حضرت باقر و صادق علیهما السلام است و یا منافقین که در میان مسلمین بودند، و ممکن است همه آنها باشند و تفسیر بخصوص نعیم بن مسعود از باب بیان مصداق باشد.
إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ مراد از ناس دوم مشرکین که ابی سفیان و اتباعش باشند و سایر کفار مثل مشرکین طائف و یهود و سایر اعداء اسلام و حال آنکه این خبر کذب محض بوده و همچه اجتماعی نبوده و فقط برای تخویف مؤمنین بوده فَاخْشَوْهُمْ یعنی از همچه اجتماعی بترسید فَزادَهُمْ إِیماناً لکن این خبر دروغ وحشت انگیز هیچگونه تأثیری در قلوب مؤمنین واقعی که مصداق احسنوا و اتقوا بودند نکرد بلکه ایمان و قوّت قلب آنها بیشتر شد، یا بواسطه اخبار خدا و رسول که این خبر کذب است و مشرکین از ترس انتشار دادند و یا بواسطه وعده فتح و فیروزی که باینها داده شده بود و یا بواسطه اعتماد بخداوند عالم
ص: 432
و توکل باو و اطمینان که گفتند: وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ از باب وعده الهی در سوره طلاق آیه 3 و 4 وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْ ءٍ قَدْراً.
لذا بعد از وقعه احد حسب الامر رسول طبق خبری که ابی جارود از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده و خلاصه مضمون حدیث اینکه در وقعه احد ابو سفیان بپیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم خبر داد که وعده ما در سال آینده در بدر صغری و حضرت هم قبول فرمود چون موسم حج شد ابو سفیان عده ای مهیا کرد و از مکه خارج شدند و تا سویق آمدند و خداوند یک رعبی از مسلمین در قلوب آنها انداخت و برگشتند بمکه، و حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم با اصحاب آمدند تا سویق و آنجا منافع زیادی از تجارت بردند و سالمین و غانمین مراجعت بمدینه کردند، و لذا خداوند میفرماید:
فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ (174)
پس برگشتند بنعمت از خداوند و فضل او و هیچگونه سویی بر آنها نبود و متابعت نمودند خشنودی خدا را و خداوند صاحب فضل عظیم است.
فَانْقَلَبُوا یعنی مراجعت کردند از بدر صغری.
بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ تنوین تنکیر دلالت دارد بر بزرگی نعمت که همان القاء رعب بود در قلوب مشرکین و شهامت و شجاعت مؤمنین در نظر آنها و عظمت مسلمین و خفت و حقارت مشرکین.
ص: 433
و فضل منافع تجارتی که در این مسافرت نصیب آنها شد.
لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ کوچکترین مصیبتی بر آنها وارد نشد.
وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ و این مسافرت موجب خشنودی الهی بود زیرا اعلاء کلمه اسلام و استخفاف کفر و شرک و اطاعت امر الهی و ظهور ثبات قدم و قوّت ایمان مؤمنین بود.
وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ عنایات و تفضلات الهی بسیار با عظمت است.
إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (175)
محققا بدانید ایها المؤمنون کسانی که از کفار و مشرکین و مقاتله با آنها خوف دارند از اولیاء شیطان هستند که القاء خوف در قلوب آنها میکند شما از آنها خوف نداشته باشید بلکه باید از خدا بترسید در مخالفت امر او و تقاعد از جهاد اگر حقیقة مؤمن هستید.
إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ اولیاء شیطان کسانی هستند که متابعت شیطان میکنند در ترک واجبات و فعل محرمات که آنها را بقتل و جرح و ذهاب مال میترساند، و بعضی از مفسرین تفسیر کردند که مراد از اولیاء شیطان کفار و مشرکین هستند که از مسلمین خائف میشوند، و این از دو جهت غلط است یکی آنکه شیطان آنها را تشجیع و ترغیب میکند بمقاتله با مسلمین نه تخویف و تهدید دیگر آنکه القاء خوف در قلوب آنها را خداوند میفرماید وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ حشر آیه 2، و پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
نصرت بالرعب
و نیز میفرماید سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ انفال آیه 12، و نیز میفرماید سَنُلْقِی
ص: 434
فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ
آل عمران آیه 152.
فَلا تَخافُوهُمْ شما که از اولیاء شیطان نیستید بلکه مؤمن خالص از اولیاء اللَّه هستید، پس نباید از مشرکین خوف داشته باشید با وعده نصرت الهی.
وَ خافُونِ باید از خدا بترسید که در صورت مخالفت و معصیت مورد غضب او واقع شوید و در دنیا و آخرت بعقوبت دچار شوید و دشمن بر شما چیره شود.
إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ چون مؤمن از خدا میترسد و از غیر او باک ندارد، و غیر مؤمن از غیر خدا خائف است و از خدا نمیترسد.
وَ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً یُرِیدُ اللَّهُ أَلاَّ یَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِی الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (176)
و محزون نکند تو را کسانی که بسرعت رو بکفر میروند اینها هیچگونه ضرری بدستگاه الهی نمیتوانند وارد کنند مشیّت این نحو تعلق گرفته که اینها از فیوضات اخروی که برای اهل ایمان مهیّا شده بی نصیب شوند و دچار عذاب عظیمی که برای کفار است شوند.
از این آیه استفاده میشود که دسته ای از کسانی که ایمان آورده بودند برگشت کردند بکفر و با سرعت هر چه تمامتر رو بکفر رفتند و اینها غیر از منافقین هستند زیرا آنها از کفر خارج نشده بودند تا رو بکفر روند، و همچنین کفار نیستند بلکه مرتدین هستند و این باعث حزن پیغمبر شد زیرا میدید که چقدر زحمت و رنج و خون دل خورده تا اینها را هدایت کرده و زحماتش از بین رفته خداوند
ص: 435
برای تسلیت خاطر مبارکش در این آیه میفرماید:
وَ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ زیرا بر پیغمبر جز ابلاغ و هدایت چیزی نیست وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ عنکبوت آیه 18، هر کس توفیق شامل حالش شد و بشرف اسلام مشرف شد بنفع خودش میشود و هر که قبول نکرد بر ضرر خودش تمام میشود.
گر جمله کائنات کافر گردند بر دامن کبریاش ننشیند گرد
و نصرت الهی هم دائر مدار کثرت و قلّت نیست کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ بقره آیه 249.
إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً چون غنیّ بالذات است و احتیاج در ساحت قدس او نیست.
یُرِیدُ اللَّهُ باراده تکوینی نه تشریعی.
أَلَّا یَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِی الْآخِرَةِ چون قابل هدایت نیستند و افاضه محل قابل لازم دارد اینها هم مثل سایر طبقات کفار که حجت بر آنها تمام شد و اسباب هدایت از هر جهت برای آنها فراهم بود بسوء اختیار رو بکفر رفتند وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی فصلت آیه 17، از مثوبات و نعم اخروی که خاص باهل ایمان است و غیر مؤمن بهره و نصیبی از آنها ندارد محروم شدند إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَی الْکافِرِینَ اعراف آیه 50.
وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ که اختصاص دارد بکافر معاند و غیر مؤمن از سایر طبقات که قاصر نباشند و اگر قاصر باشند نه بهره و نصیبی دارند چون ایمان نداشتند و نه عذابی چون مقصر نبودند.
ص: 436
إِنَّ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْکُفْرَ بِالْإِیْمانِ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (177)
محقق است کسانی که خریدند کفر را بازاء ایمان هیچگونه ضرری بخدا وارد نکردند بلکه ثمره این معامله عذاب دردناک است برای خود آنها.
شری بمعنی فروش است چنانچه میفرماید وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ یوسف آیه 20.
و اشْتَری بمعنی خرید است که قبول فروش باشد، و اصل خرید و فروش مبادله است که مبادله ایمان باشد بکفر، و این آیه کمال دلالت را دارد بر آنچه گفتیم که در حق کفار و منافقین نیست زیرا آنها ایمان نداشتند تا با کفر مبادله کنند در حق آنها گفتند باید گفت اختیار کردند کفر را بر ایمان چنانچه قبلا اشاره شد در آیه وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی بلکه در مورد مرتدین است که ایمان داشتند و دست از او کشیدند و رو بکفر رفتند لذا میفرماید إِنَّ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْکُفْرَ بِالْإِیْمانِ و این معامله ببرهان عقل و نقل و حسّ و و جدان معامله ضرری است زیرا نفیس ترین اشیاء را دادن مثل جواهر قیمتی بازاء پست ترین اشیاء قاذورات نجسه متعفّنه، لکن ضرر این معامله بر خدا نیست چنانچه گفتیم.
لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً و وجه تکرار این جمله شاید این باشد که در آیه قبل برای تسلیت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بوده که محزون نباشد و در این آیه ثمره این معامله سفیهانه را بیان میفرماید که راجع بخود آنها است.
وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ تعبیر بالیم بمعنی مولم برای ردّ کسانیست که گفتند اهل عذاب پس از مدتی طبیعة ثانویه پیدا میکنند و جنس آتش میشوند و دیگر متألّم نمیشوند بلکه خروج از آتش موجب تألّم آنها است، و شرح این جمله
ص: 437
را در اوائل سوره بقره در مجلد اول مفصلا بیان کردیم مراجعه فرمائید.
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ (178)
و گمان نکنند کسانی که کافر شدند اینکه ما آنها را مهلت دادیم بنفع آنها است بلکه موجب زیادتی معاصی آنها است و برای آنها است عذاب خوار کننده این آیه باصطلاح علماء دفع دخل است که کسانی که توهم میکنند که کفار و غیر اینها از ظلمه و فساق در دنیا متنعم بمال و جاه و مقام هستند مورد عنایت خدایی هستند، و اهل ایمان و صلحاء در شکنجه ظلم و بلیات واقع شده اند در پیشگاه الهی خار و خفیف هستند، چنانچه این توهم فاسد را یزید لعنه اللَّه کرد و متمسک بآیه قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ الایة شد، و علیا علیّه عالیه عصمت صغری سلام اللَّه علیها بهمین آیه دفع توهم آن ملعون را فرمود در آن خطبه مفصله.
لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا حسبان بمعنی گمان است شامل ظن و یقین هر دو میشود که هر دو بر خلاف واقع است. و کفر، مطلق کفر است از شرک و من دونه بلکه ذکر کفر از باب مثال است و الّا فاسق و فاجر و ظالم را هم بتنقیح مناط قطعی شامل است.
أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ املاء بمعنی مهلت است یعنی کشش دادن عمر که طول عمر باشد.
خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ این طول عمر بنفع آنها تمام نمیشود زیرا اگر هر چه
ص: 438
زودتر بمیرند گناه آنها کمتر است و عذاب آنها سبک تر، عمری که مرتع شیطان باشد و مصرف معاصی نبودش بهتر از بود است چنانچه جمیع نعم الهی اگر مصرف معاصی شود نبودش بهتر از بود است، چشم، گوش زبان، دست، پا. یا مال و جاه و غیر اینها تماما بلا است نه نعمت.
إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً لام عاقبت است نه غرض، خداوند نعمت نمیدهد که مصرف معصیت شود خود بنده بواسطه سوء سریره صرف معاصی میکند مثل لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً قصص آیه 8، فرعون و اتباعش نگاهداری موسی نکردند برای دشمنی و حزن عاقبتش بآنجا رسید.
و ازدیاد اثم نه فقط کثرت معاصی باشد بلکه بقاء بر کفر و ظلم و جور و نحوه اینها هم موجب ازدیاد اثم میشود، و بالجمله پاره معاصیست که از معاصی دائمیه است مثل حبس حقوق و ترک واجبات غیر موقته که فورا ففورا واجب است و انگشتر طلا در دست داشتن و ترک تطهیر مسجد و امثال اینها.
وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ شرحش گذشت مکررا.
ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ (179)
خداوند خداوندی نیست که رها کند مؤمنین را بر آنچه که شما بر او هستید تا آنکه جدا کند پلید را از پاکیزه و خداوندی نیست که شما را مطلع کند
ص: 439
بر غیب و بواطن ناس و لکن اختیار میکند از پیغمبرانش هر که را که بخواهد پس شما ایمان آورید بخدا و پیغمبران او و اگر ایمان آوردید و متقی و پرهیزکار شدید پس برای شما اجر و پاداش عظیمی است.
موضوع امتحان و آزمایش برای کشف باطن و مطابقة آن با ظاهر است و خداوند چون عالم ببواطن هر کسی هست احتیاج بکشف ندارد، و امتحانات الهی برای کشف بواطن است بر خود انسان که بسا تخیّل میکند که باطن خود بسیار خوب است چون انسان حبّ نفس دارد بر خودش امر مشتبه میشود، چه بسیار اشخاص که بواسطه دانستن بعضی از اصطلاحات خیال میکنند مجتهد هستند. یا بواسطه فقدان اسباب معصیت توهّم عدالت میکنند. یا بواسطه درک پاره ای از مطالب خیال میکنند اعقل ناس هستند و غیر اینها و همچنین کشف بر سایرین که اگر خداوند مقامی باو عنایت فرمود بدانند که بموقع بوده، و اگر عقوبتی باو متوجه شد بفهمند بجا بوده و همچنین بفهمند که با او چه معامله بکنند.
و توهّم نشود که امتحان خوب را بد و بد را خوب میکند بلکه خوبی و بدی را ظاهر میسازد لذا بمقتضای حکمت خداوند تمام بنده گان را امتحان میفرماید و آیات و اخبار در این باب بسیار است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ الایه سوره عنکبوت، و از امیر المؤمنین علیه السّلام است
(لتغربلنّکم غربلة و لتبلبلنکم بلبلة).
لذا در این آیه میفرماید ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ خطاب بخود مؤمنین است و توجه از غیاب بخطاب و بالعکس یکی از محسنات است و در قرآن بسیار است مثل آیه شریفه حَتَّی إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ الایة یونس آیه 22 و غیر اینها.
پس مفاد آیه ما کانَ اللَّهُ یعنی خدا این نحو نیست که شما مؤمنین را
ص: 440
واگذارد بر آنچه اظهار میکنید که ما بر آنیم از حقیقة ایمان.
حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ تمیز، جدا کردن است، خبیث: پلید است که منافق باشد، و طیّب: پاکیزه که مؤمن حقیقی باشد این دو از هم جدا میشوند چنانچه در قیامت یوم تبلی السرائر خطاب میرسد وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ سوره یس آیه 590.
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ در اوائل سوره بقره مجلد اول معنای غیب بیان شد در ذیل جمله الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ و مراد در اینجا اینست که قبل از امتحان شما بخواهید منافق را از مؤمن تمیز دهید و از بواطن یکدیگر مطّلع شوید ممکن نیست و مخالف حکمت است و الّا سدّ باب معاشرات و مزاوجات و مراودات و معاملات میشود و نظام عالم مختلّ میگردد.
وَ لکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ اجتباء بمعنی اختیار، یجتبی ای یختار من رسله، من تبعیضیه یعنی بعض از رسل را آنهایی را که مشیّتش تعلق گرفته برای اطلاع بر غیب و علم بضمائر مردم و خبر از بواطن آنها، و البته پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم جزو این بعض است و همچنین اوصیاء او و از ما فی الضمیر هر کس با خبرند حیّا و میتا و اخبار در این باب بسیار است و جزو معجزه است.
فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ تکلیف مهم شما اینست که از روی حقیقت ایمان بخدا و رسول داشته باشید و در کارهای آنها و دستورات آنها چون و چرا نکنید.
وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ اگر حقیقة تسلیم شدید و مخالفت نکردید پاداش عظیمی برای شما هست.
ص: 441
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لِلَّهِ مِیراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (180)
و گمان نکنند کسانی که بخل میکنند بآنچه خداوند بآنها داده در اداء حقوقش از فضل خود این برای آنها خیر است بلکه شرّ است بر آنها زود باشد که طوق میکنند آنها را بآنچه باو بخل کردند روز قیامت و مختص بخدا است میراث آسمانها و زمین و خداوند بآنچه عمل میکنید با خبر است.
اخبار زیادی از کافی و مجالس شیخ و عیاشی و غیر اینها از ائمّه علیهم السلام رسیده در موضوع زکاة که مانع الزکاة فردای قیامت افعی دور گردنش طوق زند و او را بگزد تا از حساب خلائق فارق شوند، لکن این اخبار بیان مصداق و مورد نزول آیه را میرساند منافی با اطلاق آیه ندارد شامل جمیع حقوق واجبه مالیه میشود، بلی بخل در مستحبات و لو مذموم است و صفة بخل از صفات ذمیمه است لکن مورد عقوبت نیست.
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ گذشت که حسبان گمان بر خلاف واقع است اعم از یقین که جهل مرکّبش گویند یا مظنه در مقابل وهم.
بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ خداوند هر چه بهر که عنایت کند تفضل است زیرا احدی طلب از او ندارد و استحقاق از برای او نیست، در دعاء است
کل نعمک ابتداء.
هُوَ خَیْراً لَهُمْ این منع زکاة و سایر حقوق واجبه بنفع آنها تمام میشود
ص: 442
چنین نیست بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ بلکه باعث گرفتاری و عذاب آخرت میشود، بلکه بسا باعث بی ایمان از دنیا رفتن آنها میشود چنانچه در آیات و اخبار اشاره دارد.
سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ این یکی از عذابهای آنها است نه اینکه منحصر باین عذاب باشد چنانچه در آیات دیگر و اخبار در موارد متفرقه بیان فرموده اند.
وَ لِلَّهِ مِیراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کانّه دفع دخل است که گمان کنند بنفع دنیوی آنها تمام میشود این هم توهّم فاسد است باید تمام بگذارند و بروند و مالکیة آنها زایل و تمام منحصرا مملوک حق هستند لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ مؤمن آیه 16، و مراد از میراث گذاردن و رفتن است.
وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ خبیر علم بقضایای خارجیه و وقایع واقعه و علم بجزئیّات است.
لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ سَنَکْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ (181)
هر آینه بتحقیق خداوند شنید قول کسانی که گفتند خداوند فقیر است و ما ثروتمندیم زود باشد بنویسیم آنچه را که گفتند و کشتن آنها انبیاء را بدون حق و بآنها می گوییم بچشید عذاب سوزنده را.
مفسرین گفتند که این قول منشأش آیه شریفه است که فرموده مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً الایة پس خدایی که احتیاج بقرض دارد فقیر است و ما که قرض میدهیم اغنیاء هستیم.
ص: 443
لکن این تفسیر غلط است زیرا احدی توهم نمیکند که مراد از آیه قرض دادن بخدا است بلکه مراد انفاق فی سبیل اللَّه است مثل زکاة و خمس و سایر مصارف خیریه، بلکه این قول مقاله یهود است که معتقد هستند که خداوند روز یکشنبه شروع بخلقت عالم نمود تا روز جمعه تمام شد و شنبه تعطیل نمود و کنار رفت و دیگر کاری از او صادر نمیشود که قول بتفویض است و مفاد آیه شریفه قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ الایة مائده آیه 64 است.
و نظیر قول حکماء است که گفتند خدا فقط عقل اول را آفرید و بس زیرا الواحد لا یصدر عنه الا الواحد و لا یصدر الواحد الا عن الواحد.
و همچنین بسیاری از مفوضه که گفتند امر خلقت و رزق مفوض بملائکه و انبیاء و اولیاء است.
و تمام اینها مزخرف است و باطل بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ مائده آیه 64، کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ الرحمن آیه 29 و تفصیل این بحث را مکررا متذکر شده ایم لذا می پردازیم بشرح الفاظ آیه شریفه:
لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ سمع الهی علم بمسموعات است چنانچه بصر علم بمبصرات و ادراک علم بمدرکات، و حکمت علم بمصالح و مفاسد و برگشت تمام بعلم است که عین ذات است.
قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ فقیر دو معنی دارد: یکی بمعنی احتیاج است که از لوازم ممکن است و ساحت قدس واجب از او بری است زیرا احتیاج با وجوب وجود نمیسازد. و یکی بمعنی نداریست و خداوند بمجرد اراده بهرچه تعلق بگیرد موجود میشود و خزائن الهی فناپذیر نیست و کم شدنی نیست.
وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ غنی هم دو معنی دارد: یکی بی نیازی و عدم احتیاج و ممکن بذاته سر تا پا احتیاج است.
ص: 444
سیه رویی ز ممکن در دو عالم نشد هرگز جدا و اللَّه اعلم
کل ممکن محتاج یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ فاطر آیه 15.
دیگر دارایی است آنهم ممکن لیس صرف است چنانچه گفته اند (الممکن فی حدّ ذاته ان یکون لیس و له من علته ان یکون ایس) بلکه ممکن چنانچه در وجود و حدوث احتیاج بموجد و محدث دارد، در بقاء هم محتاج است آن بآن بنا بر حرکت جوهریه احتیاج بافاضه وجود دارد (اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالب ها) سَنَکْتُبُ ما قالُوا در دفتر الهی ثبت و نوشته شده ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ ق آیه 18.
وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ که آنهم نوشته شده بلکه جمیع افعال عباد از نیک و بد عبادت و معصیت تمام نوشته شده و نامه عمل از ضروریات دین اسلام است و آیات قرآنی در این باب بسیار است و کافیست همین آیه وَ وُضِعَ الْکِتابُ فَتَرَی الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً کهف آیه 49.
یهود زمان نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که قائل باین قول بودند قتل انبیاء نکردند.
اولا خداوند مذمت میفرماید کسانی که قائل باین قول بودند و کسانی که انبیاء را بقتل رسانیدند و دلالت ندارد بر اینکه هر کس قائل باین قول باشد قاتل انبیاء است.
و ثانیا مذمت راجع بجنس یهود است که اینها هم قائل باین قول هستند و هم قاتل انبیاء.
ص: 445
و ثالثا
(الراضی بفعل قوم کالداخل فیهم)
لسان خبر است.
بغیر حقّ نه معنی این باشد که قتل نبی اگر بحق باشد مانعی ندارد بلکه میفرماید قتل انبیاء کلّا بغیر حق است و ممکن است که بسا کفار انبیاء خود را میکشتند بعنوان اینکه اینها با ما جنگ دارند و مزاحم ما هستند و بخدایان ما اهانت میکنند و امثال اینها که پیش خود یک تقصیری برای آنها توهم میکردند، لکن یهود انبیاء را کشتند که هیچگونه بهانه ای نداشتند مثل قتل یحیی و زکریا و امثال اینها.
وَ نَقُولُ یعنی حکم میفرمائیم و از روی خفت و خواری بآنها می گوییم بچشید ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ که عذاب آتش باشد که دائما مشتعل است.
ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ (182)
این عذاب حریق بواسطه اعمال خود شما است که بدست خود انجام داده اید نه از جهة اینکه بشما ظلم شده باشد خداوند هرگز ظلم ببندگانش نمیکند.
ذلِکَ اشاره بجمله اخیر است در آیه قبل وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ ما، عبارت از فعل آنها است که یکی گفتن آنکه خدا فقیر است و ما غنی و یکی قتل انبیاء، و تعبیر بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ یعنی بسوء اختیار خود عمدا و عنادا عمل کردید نه مراد بجارحه دست باشد.
وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ دفع دخل است کسی توهّم نکند که این عذاب حریق ظلم است و قبیح بلکه اثر و نتیجه عمل آنها است، و تعبیر بظلّام برای اینست که هیچگونه ظلمی از او صادر نمیشود.
ص: 446
الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَیْنا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّی یَأْتِیَنا بِقُرْبانٍ تَأْکُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّناتِ وَ بِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (183)
کسانی که گفتند که خداوند با ما عهد بسته که ایمان نیاوریم برسولی مگر قربانی آورد که آتش آن را بسوزاند بگو بآنها که بتحقیق پیغمبرانی پیش از من آمدند با معجزات بیّنه روشن و مطلب شما را هم انجام دادند پس چرا آنها را کشتید اگر بودید شما راستگویان.
از این آیه شریفه چند جمله استفاده میشود: جمله اولی- از قرائن مأخوذه در آیه استفاده میشود که این کلام مقاله یهود است زیرا مشرکین و لو انبیاء را کشتند لکن مدّعی چنین عهدی نشدند و کتابی نداشتند، و نصاری و لو کتاب داشتند لکن انبیاء را نکشتند.
جمله ثانیه- اینکه همچه عهدی خداوند نفرموده در هیچ کتابی و بر خلاف عقل است زیرا پیغمبر اگر آمد و شرائط نبوت در او موجود باشد و خالی از موانع باشد و اقامه معجزه کند واجب است باو ایمان آورند و لو این معجزه را نداشته باشد مثل حضرت مسیح علیه السّلام و نبیّنا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم.
جمله سوم- اینکه انبیایی در بنی اسرائیل آمدند که دارای این معجزه بضمیمه معجزات دیگر بودند و یهود آنها را کشتند و بآنها ایمان نیاوردند و فعل خودشان مکذب قول آنها است.
شرح الفاظ آیه الَّذِینَ قالُوا صفة الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ الایة است که این کذب بعد الکذب است.
ص: 447
إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَیْنا عهد فرمان و دستور است که از جانب حق بتوسط انبیاء بر امّة نازل میشود.
أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّی یَأْتِیَنا بِقُرْبانٍ تَأْکُلُهُ النَّارُ این بهانه جویی یهود است برای ایمان نیاوردن بمسیح علیه السّلام و پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم، و معنای ایتاء قربان اتیان هر چیزی که بداعی تقرب بجا بیاورد، و بعید نیست که مراد قربانی نمودن باشد بگوسفند و نحو آن، و آتش آمدن و سوزاندن علامت قبولی قربانیست چنانچه در قربانی پسران آدم گفتند که در آیه شریفه میفرماید إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ مائده آیه 27، که قبولی آن بآمدن آتش و سوزاندن آن بود.
قُلْ قَدْ جاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی انبیاء بنی اسرائیل بسیار بودند مثل داود، سلیمان، ذی الکفل، زکریّا، یحیی، یوشع، یونس و غیر اینها.
بالبیّنات معجزات باهرات واضح و آشکار.
وَ بِالَّذِی قُلْتُمْ دلالت ندارد که تمام انبیاء بنی اسرائیل دارای چنین معجزه بودند بلکه میان آنها بودند کسانی که اقامه این معجزه نموده باشند.
فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ همانها که این معجزه هم از آنها صادر شده بود مورد قتل واقع شدند.
إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ قضیه شرطیّه تصدق عن کاذبین پس همچه عهدی با شما نشده و شما راستگو نیستید.
فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ جاؤُ بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْکِتابِ الْمُنِیرِ (184)
پس اگر تو را تکذیب نمودند پس بتحقیق که پیغمبرانی پیش از تو هم تکذیب
ص: 448
کردند با اینکه آمدند با معجزات ظاهره و کتب مواعظ شافیه و کتاب دستور روشنی برای تسلیت قلب مطهّر حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و عدم تأثّر از ایمان نیاوردن کفار خاصه یهود غنود خداوند این آیه را نازل فرمود که اهل باطل همیشه بوده و هستند و دستگاه شیطان همیشه در جریان است و معاند حق بسیار هستند از اول خلقت تا آخر آن قدر انبیاء آمدند و قوم آنها را تکذیب کردند مثل قوم نوح، ابراهیم، لوط، هود، صالح، موسی، شعیب، ذی الکفل، رسل انطاکیه، عیسی و غیرهم.
فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ با اینکه چنانچه تو برای قومت اقامه معجزات باهرات که اعظم آنها همین قرآن است نموده آنها هم:
جاؤُ بِالْبَیِّناتِ اقامه معجزات باهرات نمودند و چنانچه تو آنها را پند و اندرز دادی و مواعظ کافیه شافیه کردی آنها هم قوم خود را که مفاد و الزبر همین است زیرا جمع زبور است و زبور کتابی را گویند که در آن پند و اندرز باشد، چنانچه در اخبار دارد که سؤال کردند از زبور حضرت داود فرمودند کلّ ان مواعظ بود، و چنانچه تو برای آنها دستورات قرآنی و فرامین ربّانی و اوامر و نواهی سبحانی را آوردی آنها هم مثل صحف آدم و نوح و ابراهیم و تورات و انجیل آوردند که مراد از وَ الْکِتابِ الْمُنِیرِ است، و ظاهر این است که الف و لام الکتاب جنس است شامل تمام آنها میشود بقرینه جاءوا نه عهد باشد که خصوص تورات باشد چنانچه مفسرین توهّم نمودند.
ص: 449
کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (185)
هر ذی حیاتی مرگ را خواهد چشید و روز قیامت مزد خود را خواهید گرفت پس کسی که از آتش دوری جوید و داخل بهشت شود پس بتحقیق رستگار خواهد بود و نیست زندگانی دنیا مگر اسباب فریب.
این آیه شریفه مشتمل بر مطالب مهمّه است:
- در موضوع حیات و موت، و قبلا تذکر داده ایم که اختلاف کردند در نسبت حیات و موت، بعضی گفتند ایجاب و سلب که موت عدم الحیوة است، بعضی گفتند عدم و ملکه مثل عمی و بصر که عدم الحیوة ممّن شأنه الحیوة، پس چیزی که قابل حیات نیست اطلاق موت هم بر او نمیشود، و بعضی گفتند تضاد که دو امر وجودی است که مجتمع نمیشوند و تحقیق کلام اینست که موت نسبت بحیوة حیوانی و نباتی عبارت از زوال حیات است که همان عدم و ملکه است با مسبوقیت بحیوة، پس کسی که هنوز لباس حیات نپوشیده اطلاق موت بر او نمیشود و لو شأنیت حیات را داشته باشد پس مثل عمی و بصر نیست که مجرد عدم و ملکه است.
و اما نسبت بحیوة انسانی انتقال نشئه است، روح انسانی آن جوهر ملکوتی ان لطیفه ربّانی، ان مجرد غیر مادّی تعلق او از این بدن جسمانی بریده میشود و بقالب مثالی تعلق میگیرد و این هم پس از تعلق او باین بدن است که مادامی که هنوز تعلق نگرفته اطلاق موت بر او نمیشود، و آیه شریفه راجع باین قسمت است چون تعبیر بذوق فرموده کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ و چشیدن راجع بامر وجودی است چنانچه آیه شریفه خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ هم راجع باین قسمت است
ص: 450
در سوره ملک آیه 2، و احتیاج بتقدیر نداریم که مفسرین گفتند یعنی (ذائقة اسباب الموت و مقدماته).
پس مراد از کلّ نفس هر جنبنده ای نیست بلکه صاحبان روح ملکوتی است مثل ملک و جنّ و انس و همچنین مجردات صرفه مثل عالم عقول که تعلقی ندارند تا انتقالی پیدا کنند ذاتا و فعلا مجرد هستند مشمول این آیه نیستند
وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ توفّی اخذ بقوّه است چنانچه بحضرت عیسی علیه السّلام میفرماید إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ آل عمران آیه 55، یعنی بتمام قوّت اجر خود را خواهید گرفت، کنایه از اینکه خردلی از اجر شما از بین نمیرود و اطلاق اجر بر مثوبات نه از باب استحقاق است بلکه حسب الوعده الهی است که خداوند خلف وعده نمیفرماید إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ آل عمران آیه 9، و الّا آنچه بهر که در دنیا و آخرت از نعم الهی میرسد از باب تفضّل است کل نعمک ابتداء.
فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ زحزاح دوری جستن است و دوری از آتش ترک معصیت است.
وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ دخول جنّت بفعل عبادت است، و این جمله مشتمل بر دو موضوع است: یکی تقوی که عبارت از ترک معاصیست و دیگر اعمال صالحه که عبارت از طاعت است، و در آیات قرآنی گاهی مقرون فرموده ایمان را بتقوی الَّذِینَ آمَنُوا ... وَ اتَّقُوا و گاهی باعمال صالحه الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و البته مجرد ترک معاصی و فعل طاعت مورث دوری از آتش و دخول در جنت نمیشود بلکه شرط اصلی ایمان بعقائد حقّه که اگر مقرون شد با تقوی و عمل صالح این دو نتیجه را دارد، بلکه ممکن است ایمان تنها هم مفید این فائده باشد بواسطه
ص: 451
شمول مغفرت و شفاعت و سعه رحمت لکن حفظ ایمان با ترک تقوی و ترک اعمال صالحه بسیار امری است مشکل زیرا معاصی باعث ضعف ایمان یا زوال ایمان میشود و آیات و اخبار در این باب بسیار است.
فَقَدْ فازَ فوز بمعنی ظفر و نجات است و این کلمه مشتمل بر دو جمله است دخول جنّت ظفر است و دوری از آتش نجات است.
وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ انسان در این عالم دنیا دو چیز لازم دارد یکی وسائلی که موجب حفظ بدن و قوای حیوانی و رشد جسمانی و تولید و تناسل از خوراک و لباس و ازدواج و مسکن و غیر اینها و خداوند تمام وسائل این زندگانی را از خلقت عالم علوی و سفلی و آنچه احتیاج بشر است مهیّا فرموده لکن تمام اینها مقدمه است برای امر دوّم که حفظ روح ملکوتی و قوای عقلانی و رشد معنوی و تکمیل نفسانی که موجب قرب بمقام ربوبی و نیل بسعادت اخروی و فوز بحیوة ابدی و نجات از مهالک دائمی است و خداوند وسائل آن را هم فراهم فرموده از ارسال رسل و انزال کتب و جعل احکام و اعطاء عقل و غیر اینها.
اگر انسان فقط متوجه بقسمت اول باشد و بمقدمه که منظور نظر نبوده اصالة و غافل از قسمت دوم این غرور است و مراد از حیات دنیا همین است و اینها متاع غرور است.
و اما اگر متوجه قسمت دوم شود و این وسائل دنیوی را معبر و مقدمه برای آن مقصود اصلی قرار دهد این فوز و رستگاری است.
ص: 452
لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا أَذیً کَثِیراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (186)
البته مبتلی خواهید شد ببلای سخت در اموال خود و در نفوس خود و خواهید شنید از اهل کتاب و مشرکین کلمات زشت و ناهنجار که موجب خشم و اذیت شما میشود و اگر در این بلیات و استماع این کلمات صبر کنید و تقوی را پیشه خود کنید پس این عمل شما از بردباری در کارها است.
لَتُبْلَوُنَّ لام تأکید است بمنزله لام قسم، نون هم تأکید در تأکید، تبلوا جمع و فتحه و او برای التقاء ساکنین است، و بلوی بمعنی ابتلاء بمعنی اختبار و امتحان است و مکرر گفته شده که امتحانات الهی نه برای کشف باطن است زیرا عالم ببواطن است بلکه برای امتیاز خوب و بد است مؤمن و منافق و کشف حقایق بر خود شخص و بر دیگران لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ انفال آیه 38 فی اموالکم بذهاب اموالکم چه باداء حقوق مالیه از زکاة و خمس و سایر مصارف و چه بدست اعداء و غارت کردن آنها و چه در امر جهاد.
و انفسکم بموت و قتل و جرح و مرض و غیر اینها.
وَ لَتَسْمَعُنَّ لام و نون تأکید مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ یهود و نصاری بلکه مجوس که در حکم اهل کتاب هستند مِنْ قَبْلِکُمْ قبل از اسلام و نزول قرآن از توریة و زبور و انجیل.
وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا کفار قریش و سایر مشرکین اذی کثیرا که آنها هم نسبتهای ناروا بپیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اصحاب آن حضرت میدادند و او را ساحر و کذاب و مجنون میگفتند و هم اشعاری در هجو آنها میسرودند و هم فتنه انگیزی میکردند
ص: 453
که موجب تالّم پیغمبر و اصحاب میشد و البته در مقابل این ابتلائات و اذیّتها باید استقامت ورزید.
وَ إِنْ تَصْبِرُوا تحمل این اذیتها را نمودید که گفتند الصبر مفتاح الفرج وَ تَتَّقُوا خودداری کردید و باصطلاح از میدان در نرفتید.
فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ بزرگترین اخلاق عزم در کار است تا بمقصد برسد.
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَبِئْسَ ما یَشْتَرُونَ (187)
و زمانی که خداوند اخذ میثاق گرفت از کسانی که بر آنها کتاب نازل شده بود مثل تورات و انجیل اینکه آنچه در کتاب هست برای مردم بیان کنید و چیزی از آن را کتمان نکنید پس آنها کتاب را عقب سر انداختند و برای طمع مال و جاه دنیوی دست از دین و کتاب کشیدند که این منافع جزئیه دنیویه ثمن قلیلی است در مقابل دین و منافع اخروی پس بسیار بد معامله است.
یکی از مطالب مسلمه که آیات شریفه قرآن در موارد زیادی بیان فرموده و علماء اعلام از کتب یهود و نصاری متجاوز از شصت مورد استخراج فرموده اند بشارات انبیاء سلف بوجود مقدّس نبیّ اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و دین او و کتاب او و اوصیاء او و محل ظهور او و اقامت او و سیرت او و حسب و نسب و اسم و القاب او و سایر خصوصیات او است و قبلا بر جمله از آنها تذکر داده ایم، و در کتاب کلم الطیب در مجلد اول بسیاری از این موارد را بیان کردیم.
و علماء یهود و نصاری در عصر نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم هم کاملا معرفت پیدا کردند چنانچه
ص: 454
بابناء خود معرفت داشتند لکن برای منافعی جزئی که از عوام خود اخذ میکردند و بر آنها ریاست داشتند کتمان کردند و منکر شدند و کتب خود را از عوام مستور داشتند، و این بدترین صفات خبیثه است.
و گناه تمام یهود و نصاری تا قیامت بلکه سائر طبقات کفار بر دوش آنها بار است زیرا آنها سبب شدند و اگر کتمان نکرده بودند و اسلام آورده بودند تمام اینها بشرف اسلام مشرف میشدند و این آیه شریفه در مذمت این طائفه نازل شده.
لکن بتنقیح مناط قطعی هر کتمان حقی که باعث اضلال جمعی گردد مشمول این آیه است مثل کسانی که بعد از نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم کتمان حقّ علی علیه السّلام را کردند و هکذا سائر ائمه علیهم السلام را و فعللة و تفعللة الی زماننا هذا، عصمنا اللَّه و ایّاکم عن الزلل فی الدین و کتمان الحق المبین بمحمد و آله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم.
لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (188)
هرگز گمان نبری کسانی را که مسرورند بآنچه که آوردند و دوست دارند که آنها را مدح و تعریف کنند بآنچه عمل نکردند پس هرگز گمان نبری که آنها از عذاب الهی دورند و حال آنکه برای آنها عذاب دردناک است.
این آیه شریفه را بعضی گفتند شأن نزولش در مورد یهود و بعضی در مورد منافقین و مکرر گفته ئیم که مورد مخصص نیست و مفاد آیه عام است و اشاره بکسانیست که باعمال زشت خود فرحناک هستند وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ نمل آیه 24، و در جای دیگر میفرماید قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا الَّذِینَ ضَلَّ
ص: 455
سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً
الی آخر الآیات نحل آیه 104، لذا میفرماید:
لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا مراد از بِما أَتَوْا ممکن است مال و سروت و جاه و ریاست و سائر زخارف دنیوی که اغلب کفار و فساق و ظلمه دارند باینها فرحناک میشوند و حال اینکه اینها عین بلاء است بر آنها، در قرآن میفرماید وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ آل عمران آیه 178، و نیز میفرماید وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ الی آخر الآیات زخرف آیه 33، و غیر اینها از آیات، و ممکن است مراد اعمال سیئه و معاصی و ظلم و غیر اینها باشد که افتخار میکنند و اینها را عمل خوب میشمارند و باعمال خود فرحناک هستند.
وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا کارهایی که حسن عقلی دارد و نمیتوان حسن آن را منکر شد میخواهند مردم آنها را بآنها مدح کنند با اینکه ندارند و نمیکنند، مثلا فاسق است و میخواهند او را عادل بدانند، بخیل است و او را بسخاوت یاد کنند. ظالم است و او را محسن شمارند و هکذا بد را خوب جلوه دهند چنانچه الان مرسوم است فاسق فاجر شراب خوار قمار باز بی دین را وقت مردن سر قبر او یکی گوید چه جور آدمی بود گویند بسیار خوب آدمی بود، یا کسی که در اثر زنا و شراب و قمار کشته شده بالای منبر در مجلس ترحیمش شهید راه خدا بگویند یا از تنزیل و غش و تقلب مالی بهم زده و برای مصالحی یک سفر حج رفته و معلوم نیست چه غلطی کرده خیر الحاج و المعتمرین بگویند، یا پاره ای از مقدمات را دیده حجة الاسلام و المسلمین خطاب کنند و امثال اینها.
فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ این تقلبات باعث این نمیشود که از عذاب
ص: 456
قیامت نجات و دوری جویند.
وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ عذاب دردناک اختصاص باین طائفه دارد زیرا اشدّ انحاء نفاق را دارند و إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ نساء آیه 145.
وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (189)
و مختص بخدا است مالکیت آسمانها و زمین و خدا بر هر چیزی قادر و توانا است اشاره به اینکه کسی را نمیرسد که در ملک خدا تصرف کند و در کار او چون و چرا نماید، اهل عذاب را بعذاب سخت میگیرد و اهل ثواب را بثواب عظیم میرساند، و کلمات این آیه و شرح هر یک مفصلا بیان شده، بلکه از شدّت وضوح احتیاج بشرح نیست.
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ (190)
محقق است که در خلقت آسمانها و زمین و پی در پی بودن شب و روز هر آینه نشانه هایی است بر صاحبان خرد.
این زمین ما هم یکی از کرات جویّه است مثل سایر ستارگان که هر کدام از آنها کره ایست مستقل در این فضای وسیع عالم که جز ذات اقدس ربوبی مقدار سعه آن را کسی نمیداند، حتی اینکه توهّم کردند که غیر متناهی است.
و هر کدام از این کرات آن قدر آثار قدرت حق و مخلوقاتی دارد که احدی جز خالق آنها بآنها احاطه ندارد حتی افراد بشر با این همه سعه علمی هنوز بهزار یک از خواص کره ارض که در او ساکن هستند پی نبردند، و چنان خداوند متعال اینها را
ص: 457
منظّم و مرتب که هر کره بجای خود در سکون و حرکت بنحوی است که خردلی تخلّف پذیر نیست.
و قدرت کامله او از برای کره زمین دو نوع حرکت قرار داده یکی وضعی که دور خود میچرخد، در هر بیست و چهار ساعت یک دور میزند که شب و روز تشکیل میدهد چون در این دور همیشه نصف کره مقابل خورشید است، سکنه هر قطعه در موقعی که قسمت آنها مقابل خورشید واقع میشود روز آنها و در موقعی که قسمت آن طرف مقابل میشود شب آنها، و چنان منظّم حرکت میکند که هیچ بطئ و سرعتی در ان نیست بیک میزان منظم.
و دیگر حرکت انتقالی که دور کره شمس چرخ میخورد در دائره منطقة البروج و این دائره با دائره معدل در دو نقطه اول حمل و میزان تقاطع دارند، و منتهی بعد این دائره با معدل بیست و چهار درجه است که اول سرطان و اول جدی باشد که اول تیر و اول دی است و این دور را یک سال تشکیل میدهد، و بلندی و کوتاهی شب و روز و تشکیل فصول چهارگانه در اثر این حرکت است.
و کره ماه که نزدیکترین کرات است بکره زمین و از خود هیچ نوری ندارد همیشه نصف آن مقابل شمس است و از او کسب نور میکند و هر مقدار از این نصف که بر کره زمین ظاهر میشود نورش مشاهده میگردد و قریب یک ماه یک دور در منازل 28 گانه سیر دارد، و تشکیل شهور عربی از محرّم تا ذی الحجّة در اثر این است و تمام این حرکات بطوری منظّم است که از اول خلقت آنها تا قیامت ذرّه ای تفاوت در آنها دیده نشده، از این جهت و جهات دیگر که هر جزئی از مخلوقات در این کرات مشتمل بر حکم و مصالحیست میفرماید إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ
ص: 458
الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ (191)
کسانی که خدا را یاد میکنند در حال ایستادن و نشستن و پهلو افتادن و فکر میکنند در آثار قدرت و حکم در خلقت آسمانها و زمین و عرض میکنند پروردگارا اینها را بدون حکمت و باطل و لغو خلق نفرموده ای منزّهی از فعل لغو و باطل پس ما را از عذاب آتش حفظ فرما.
الّذین صفت لِأُولِی الْأَلْبابِ است اشاره به اینکه صاحبان خرد همچه کسانی هستند که یَذْکُرُونَ اللَّهَ بیاد خدا هستند و زبانشان باذکار الهیه مشغول است قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِمْ در هر حال چه مشغول کار باشند و قیام بامر دنیا چه سکونت و قعود پیدا کند و دست از کار بکشند و چه استراحت کنند و بر پهلو بیفتند.
وَ یَتَفَکَّرُونَ که یکی از عبادات بزرگ تفکّر در مصنوعات الهی و ریزه کاریها که در هر یک از مخلوقات بکار زده مخصوصا فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ که این کرات جویّه که بسا کراتیست که ملیونها از کره زمین بزرگتر است و خداوند متعال بقدرت کامله خود در فضاء نگاهداری کرده بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها رعد آیه 2 و میگویند رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا چون خداوند تبارک و تعالی حکیم فی ذاته و عدل فی فعله محال است کار لغو و عبث و گزاف و جزاف و زشت و قبیح از او صادر شود و البته تمام کارهای او درست و بجا و بموقع موافق حکمت و مصلحت است چه بپاره ای از حکم و مصالح آن بشر پی ببرد و چه بواسطه کوتاهی عقل درک نکند لکن میداند که باطل و بدون حکمت نیست و لو اجمالا.
ص: 459
سبحانک تنزیه و تقدیس حق است ذاتا و صفتا و فعلا.
فَقِنا عَذابَ النَّارِ صاحبان خرد با اینکه آثار قدرت را مشاهده و معرفت بحق پیدا کرده و دائما در ذکر پروردگار هستند پناه بخدا از عذاب میبرند و بخود مغرور نمیشوند و از او تمنّای حفظ از آتش و نجات از مهالک را دارند
رَبَّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ (192)
و نیز اولی الالباب میگویند پروردگار ما محققا هر که را داخل آتش جهنم نمودی او را تحقیر و اهانت و مفتضح و رسوا نمودی و برای ظالمین یاور و ناصری نیست.
مسلّم است که کفار و غیر معتقد بعقائد حقّه اگر از روی تقصیر و عناد باشد مخلّد در عذاب است و اگر از روی قصور باشد مثل مجانین و اطفال و ضعفاء العقول آنها را رها خواهند کرد، امیر المؤمنین علیه السّلام در دعاء کمیل عرض میکند
و لکنک تقدّست اسمائک اقسمت ان تملأها من الکافرین من الجنة و الناس اجمعین و ان تخلد فیها المعاندین
و اما المؤمنین مسلّما خلود در عذاب را ندارند و اختلاف در اینست که اگر گنهکار باشند بمقدار گناهشان داخل میشوند و سپس نجات پیدا میکنند یا آنکه مشمول عفو و مغفرت و شفاعت میگردند.
و تحقیق کلام اینست که اگر کثرت معاصی باعث شد که بی ایمان از دنیا بروند جزو دسته اول هستند و اگر حفظ ایمان شد مسلّما نجات پیدا میکنند و داخل آتش نخواهند شد، پس جمله رَبَّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ مخصوص بغیر مؤمن مقصر است.
ص: 460
فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ خزی اهانت و تحقیر و هلاکت و تبعید است.
وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ این جمله هم شاهد بر کلام قبل است که مراد کفار و من فی حکم الکفار است نه مؤمن گنهکار زیرا شفاعت شامل مؤمن گنهکار میشود و قابل شفاعت هست، و این جمله نفی انصار میکند از ظالمین که مراد همان کسانی هستند که داخل آتش میشوند.
رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلْإِیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ کَفِّرْ عَنَّا سَیِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ (193)
پروردگارا ما شنیدیم منادی حق را که نداء میکرد برای ایمان و میگفت ایمان بیاورید بپروردگار خودتان پس ما ایمان آوردیم، پروردگارا پس بیامرز گناهان ما را و از بین ببر بدیهای ما را و بمیزان ما را با نیکان.
بعضی گفتند منادی پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است، و بعضی گفتند قرآن است زیرا ندای پیغمبر را فقط حاضرین شنیدند ولی ندای قرآن را تمام شنیدند.
لکن این توهم فاسد است زیرا قرآن هم ندای پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و ندای اوصیاء و ائمه علیهم السلام هم ندای پیغمبر است، و ندای علماء هم ندای پیغمبر است و مراد همان پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم است، و در کلام هم تقدیر است که از جمله رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً استفاده میشود، یعنی نداء منادی را شنیدیم نه خود منادی را شنیدیم چون شنیدنی نیست.
یُنادِی لِلْإِیمانِ یعنی الی الایمان مثل هَدانا لِهذا اعراف آیه 43، و مثل أَوْحی لَها زلزلة آیه 10، و معنای ایمان اعتقاد بجمیع عقائد حقه مذهب
ص: 461
شیعه اثنی عشریه و ضروریات دین و ضروریات مذهب است و شرحش در اول سوره بقره گذشت.
أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ مفاد ندای منادی است، و همان بربّکم ایمان بجمیع فرمایشات ربّ است.
فَآمَنَّا رَبَّنا اجابت کردیم و بتمام فرمایشات منادی ایمان آوردیم.
فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا غفران ستر و پوشیدن است، کسی جز ذات مقدّس تو خبر از گناهان ما نداشته باشد.
وَ کَفِّرْ عَنَّا سَیِّئاتِنا تکفیر از بین بردن گناه است مقابل احباط که از بین بردن عبادت است. و ممکن است ذنوب گناهان کبیره باشد و سیئات صغائر بقرینه إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ نساء آیه 31، و ممکن است غفران آمرزش گناه باشد اگر بدون توبه از دنیا رود و تکفیر قبولی توبه باشد.
وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ حشر با نیکان و نیک کردارها و نیکوکارها و احسان کنندگان و خوبان.
رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلی رُسُلِکَ وَ لا تُخْزِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ (194)
پروردگار ما و بما مرحمت فرما آنچه را که وعده فرموده ای بما بتوسط انبیاء خود و ما را فردای قیامت مفتضح و رسوا مفرما محققا تو خلف وعده نمی فرمایی
و ان اینست که بعد از علم به اینکه خلف وعده قبیح است و محال است از خدا صادر شود پس چه معنی دارد طلب کردن از خدا به اینکه بوعده هایی که داده ای
ص: 462
عمل فرما، البته عمل میکند و تخلف نمیفرماید و جای سؤال نیست.
و در جواب این اشکال مفسرین چهار وجه گفته اند هر یک جوابی داده اند که این وجوه بنظر تمام نیست لذا ما از نقل آنها خودداری میکنیم چون کلمات آنها از روی مدرک صحیح نیست و اجتهادات ظنیه و استحسانات است و در حقیقت جواب میپردازیم، و ان این است که وعده های الهی باهل ایمان از مثوبات اخروی و نعم دنیوی فقط شرطش ایمان و تقوی و عمل صالح نیست بلکه شرط دیگری هم دارد که جز خدا و رسول و اوصیاء او نمیدانند و آن موافات است یعنی بقاء ایمان تا آخرین نفس و احدی نمیداند که عاقبت امرش بکجا میکشد، چه بسا اشخاص بسیار خوب که مورد تعجب دیگران میشوند آخر عمر بی ایمان از دنیا میروند مثل زبیر و امثال او، و این سؤال و دعاء برای حفظ ایمان که تا آخرین نفس باشد تا مشمول وعده های تو بشویم، لذا عرض میکنند رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلی رُسُلِکَ تعبیر بجمع برای اینست که مقاله انبیاء و رسل تماما یکیست که سعادت منوط بایمان و اطاعت است، و شقاوت مربوط بکفر و مخالفت است وَ لا تُخْزِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ معنای خزی گذشت، و قید یوم القیمة برای هر دو جمله است ایتاء ما وعد و عدم الخزی إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ زیرا قبیح است و از تو محال است.
ص: 463
فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لا أُضِیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذِینَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ (195)
پس اجابت فرمود پروردگار آنها دعای آنها را محققا من ضایع نمیکنم عمل هر عمل کننده از شما را چه مرد باشد و چه زن بعضی از بعضی یعنی تفاوت نمیکند هر که باشد پس کسانی که هجرت کردند و آنها را از مراکز خود کفار بیرون نمودند و گرفتار اذیت کفار شدند در راه من و با کفار مقاتله کردند و کشته شدند هر آینه من از گناهان آنها گذشت میکنم و آنها را داخل بهشتهایی مینمایم که از زیر آن بهشتها نهرهایی جاری میشود، این تکفیر سیّئات و دخول جنة ثوابیست از جانب خدا و نزد خداوند ثواب بسیار خوبی است.
این آیه شریفه و لو در مورد مهاجرین و مجاهدین وارد شده لکن ذکر آنها از باب بیان مصادیق است و قرائن زیادی در آیه هست که دلالت بر عموم دارد و شامل جمیع مؤمنین میشود تا قیام قیامت:
1- جمله فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ که ضمیر هم راجع است بجملات آیات سابقه که اولی الالباب باشند که صفات آنها را بیان فرموده که اجابت سؤال آنها است 2- جمله أَنِّی لا أُضِیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ که شامل جمیع اعمال برّ میشود که هیچ عمل خیری از بین نمیرود و ضایع نمیگردد.
ص: 464
3- جمله مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی که شامل هر مرد و زنی از مؤمنین میشود 4- جمله بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ که صریح است که هر فردی از افراد.
صدق بعض بر او میشود یعنی فرقی بین افراد نیست که بعضی دون بعض باشد.
سپس خداوند بر این عموم متفرّع میسازد بعض مصادیق آن را که چون عم هیچ عاملی از بین نمیرود فَالَّذِینَ هاجَرُوا که بقصد تشرّف خدمت حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اخذ احکام و نصرت اسلام و هجرت بمدینه نمودند.
وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ کسانی که در اذیت مشرکین در مکه بودند و بالاخره متفرق شدند بعضی بحبشه، برخی بطائف، برخی بمواضع دیگر که آنها اخراج بلد کردند.
وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی چه در مکه که در شعب ابی طالب چند سالی گرفت چه سائر اذیتها از مشرکین و یهود در مدینه بآنها متوجه شد.
وَ قاتَلُوا در جبهه جنگ حاضر شدند در بدر و احد و سائر غزوات و سریه وَ قُتِلُوا شهداء بدر، احد، موته و غیر اینها.
لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ حسب سؤال آنها که گفتند کَفِّرْ عَنَّا سَیِّئاتِنا وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ حسب دعاء آنها که گفتند وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ.
ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ گفتند معنی ثواب اعطاء نعمت است بازاء عمل از روی اکرام و احترام در آخرت پس شامل نعم دنیوی یا بدون عمل یا بدون اکرام احترام صدق ثواب نمیکند.
و تحقیق کلام اینست که خداوند عالم فیاض مطلق است لکن قابلیت محل لازم دارد و نعم اخروی بنصّ آیات شریفه و اخبار متواتره و ضرورت دین غیر مؤمن قابلیت آنها را ندارد فقط ایمان و اعمال صالحه قابلیت میآورد، و اما نه
ص: 465
دنیویّه را بر مدار مصالح و حکمت که اگر اقتضاء کرد افاضه میشود و الّا فلا، پس جمله ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بواسطه همان ایمان و همان اعمال صالحه است که قبلا ذکر شد.
وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ هم از جهت دوام نعمت که فناء ندارد و هم از جهت وفور نعمت که فیها ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر و هم از جهت کیفیت و التذاذ ویژه لذائذ روحانی که بمراتب فوق لذائذ جسمانیست.
لا یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی الْبِلادِ (196)
فریب ندهد تو را رفت و آمدن کسانی که کافر شدند در شهرستانها برای کسب و استفاده و تفریح و تفرج و تحصیل مال و جاه.
خداوند تبارک و تعالی بمقتضی الحکمة کفار و معاندین را مشغول بنعم دنیوی فرموده و در اثر این از خدا و آخرت دور افتاده مثل فرعون و قارون از حیث جاه و مال، و بسا مؤمنین قبطه آنها را میخورند و حال آنکه تمام دنیا باندازه خردلی قیمت ندارد.
مَتاعٌ قَلِیلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (197)
دنیایی که انسان را از فیوضات اخروی محروم کند بسیار ناچیز است زیرا باعث جایگاه جهنم ابدی میشود و بد جایگاهیست.
لذا بزرگان از برای دنیا در مقابل آخرت مثال هایی زده اند، بعضی تشبیه
ص: 466
کردند بمار خوش خط و خال که در باطن سمّ قاتل دارد، بعضی بگوشت گندیده که در دست آدم خوره دار باشد، بعضی بپیر زالی که خود را آرایش کرده باشد، بعضی بدریای عمیقی که مورث غرق و هلاکت گردد، بعضی بمزبله که جعلها باو انس گرفته، بعضی بقفس که در آن طیر مأخوذ شده، بعضی بحبس که در آن محبوس باشد، و بس است در مذمّت آن فرمایش منسوب بامیر المؤمنین علیه السّلام
دار بالبلاء محفوفة و بالقدر موصوفة
و بالاخره اهلش با هزار حسرت میگذارند و میروند. بلی اگر انسان عاقل باشد و دنیا را وسیله آخرت بداند و در این چند روزه باقیه تحصیل زاد و توشه برای آخرت نماید باعمال صالحه و دار عمل بداند که فرمود
الدنیا مزرعة الاخرة
و فرمود
الیوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل
این را دنیای بلاغ میگویند و بسیار خوب است و تمام فیوضات آخرت در این دنیا تحصیل میشود و باید قدردانی کرد و بهره برداری لذا در مقابل اهل دنیا و فریفته شدگان باو میفرماید:
لکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ (198)
لکن کسانی که پرهیزکار باشند از برای خدا از برای آنها است بهشتهایی که انهار جاریه از زیر آنها میگذرد و همیشه در آن بهشتها هستند و دائما برای آنها از جانب الهی موائد و تحف میآید و آنچه در نزد خدا دارند برای ابرار بهتر است از آنچه کفار در دار دنیا دارند.
لکن استدراک است بر خلاف آنچه قبلا ذکر شده برای کفار به اینکه
ص: 467
اهل تقوی آن نحوی که کفار گرفتار میشوند نیستند بلکه بر خلاف آنها.
الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ یعنی خدا را منظور دارند و از مخالفت او پرهیز کنند و در اطاعت او مساهله و مسامحه نکنند.
لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ گذشت تفسیر آن خالِدِینَ فِیها فنا و زوال ندارد و آخر ندارد ابد الاباد متنعم هستند.
نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ نزل چیزهاییست که میزبان برای میهمان میآورد از اطعمه و اشربه و اکرام و احترام و اعزاز و سائر وسائل آسایش، اشاره به اینکه خداوند دائما برای آنها میفرستد چنانچه میفرماید وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ ق آیه 45.
وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ بهتر از زخارف دنیوی و مال و جاه است که کفار گرفتار آن شده اند.
وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ خاشِعِینَ لِلَّهِ لا یَشْتَرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ (199)
و بدرستی که بعض اهل کتاب از یهود و نصاری هر آینه کسانی هستند که ایمان بخدا و وحدانیت او آوردند و بآنچه بر شما مسلمین نازل شده از قرآن و دستورات اسلامی و آنچه بر آنها نازل شده از تورات و انجیل و دستورات موسی و عیسی در حالی که با کمال خشوع در پیشگاه خداوندی هستند و بواسطه منافع جزئیه دنیوی دست از آیات الهی برنمیدارند اینها اجرشان نزد خدا محفوظ است و خداوند
ص: 468
بکمال سرعت بحساب آنها میرسد و آنها را در زحمت حساب نمیاندازد.
چون در آیات قبل مذمّت از اهل کتاب و کفر و عناد آنها و مورد عذاب و سخط الهی بیان شده بود لذا در این آیه کانّه استثنایی بیان فرموده که تمام اهل کتاب این نحو نیستند بلکه بعضی از آنها که بشرف اسلام مشرف شدند و اعتراف بحق نمودند و اقرار به اینکه در کتب انبیاء سلف که بشارات بوجود حضرت محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و دین او داده نمودند و برای منافع جزئیه از جاه و مال کتمان نکردند و از روی حقیقت با کمال خشوع متوجه دین حق شدند اجر آنها ضایع نمیشود و بزودی بآنها میرسد مثل نجاشی و عبد اللَّه سلام و غیر اینها.
لذا میفرماید وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ بعضی گفتند شأن نزولش در مورد نجاشی بوده که در حبشه ایمان آورد و خدمت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نرسید و وفات کرد و همان روز وفاتش در حبشه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم در مدینه بر جنازه او نماز خواند.
و بعضی گفتند در مورد چهل نفر از نصاری نجران و سی و دو نفر از حبشه و هشت نفر از روم که بشرف اسلام مشرف شدند و از نصاری بودند.
و بعضی گفتند درباره عبد اللَّه سلام و جماعتی که با او از یهود اسلام آوردند و هر چه باشد آیه عام است شامل هر یهودی و نصرانی و مجوسی که اسلام آورد میشود، بلکه بتنقیح مناط قطعی شامل هر کافر و مشرکی میشود که بشرف اسلام مشرف شود.
لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ ایمان بخدا، اقرار بوحدانیت او و صفات ذاتیه و فعلیه و سلبیه و بعدل او است و چون جمیع طبقات کفر خالی از شرک یا در ذات یا صفات یا افعال نیستند ایمان بخدا را مقدم ذکر فرمود.
وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ از قرآن و احکام از واجبات، و محرمات و سایر قوانین اسلامی از عقائد و اخلاقیات و مواعظ و غیرها، نظر به اینکه کلمه ما عموم دارد
ص: 469
یعنی آنچه بر شما مسلمین نازل شده.
وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ بتوسط انبیاء قبل از موسی و عیسی و سایر انبیاء.
خاشِعِینَ لِلَّهِ گذشت خشوع راجع بقلب است و خضوع راجع بجوارح.
لا یَشْتَرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا تعریض بر سایر اهل کتاب است که با اینکه حقّانیت دین اسلام را فهمیدند و بشارات را در کتب خود دیدند برای یک منافع جزئیه دنیویه از جاه و مال کتمان کردند و ایمان نیاوردند.
أُولئِکَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ البته اجر آنها که دست از منافع شخصیه برداشتند و بشرف اسلام مشرف شدند با اینکه
(الاسلام یجبّ ما قبله)
خداوند از گذشته های آنها صرف نظر نمود و بسعادت دارین آنها را رسانید.
إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ خداوند زود اجر بنده گان را میدهد و چون خداوند لا یشغله شیئی عن شیئی فردای قیامت در طرفة العین قدرت دارد بحساب جمیع رسیدگی کند و نسبت بمؤمنین سریع الحساب است، لکن در حق کفار و معاندین بسیار سخت گیری میکند که این هم یک نوع از عذاب آنها است بسا هزار سال باید حساب پس دهند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (200)
ای کسانی که ایمان آوردید صبر را پیشه خود قرار دهید و مصابره کنید و مرابطه نمائید و از خدا بپرهیزید باشد که شما رستگار شوید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خطاب بجمیع گرونده گان بدین مقدس اسلام چه از مشرکین یا اهل کتاب باشند پس از تشرف بشرف ایمان چهار امر لازم الاجراء دارند 1- امر بصبر اصْبِرُوا و صبر یا در بلاء و مصائب است باید بدانند که اگر
ص: 470
از جانب خدا است موافق حکمت است و عین صلاح و اگر از جانب خود او است باید خودداری کند تا گرفتار نشود، و اگر از جانب غیر است اگر قدرت بر دفع آن دارد دفع کند و اگر ندارد حواله بقادر متعال نماید خدا تلافی میکند و انتقام میکشد و یا صبر بر مشقّت عبادت است باید بداند که عبادت هر چه مشقّتش بیشتر باشد اجر او زیادتر
(افضل الاعمال أحمزها)
و یا صبر بر ترک معصیت باید بداند که معصیت علاوه بر استحقاق عقوبت اخروی متضمّن ضررهای بسیار دنیوی است: ضعف ایمان، سیاهی قلب، تسلّط شیطان، سلب توفیق، دچار بلیّات، قساوت قلب، حبس دعاء، زوال نعمت، کوتاهی عمر، امراض جسمی و روحی، رنجش خاطر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمّه اطهار علیه السّلام و مضرات دیگر.
2- مصابره وَ صابِرُوا و آن صبر در مقاومت بر دشمن و طرف است که تعبیر بشجاعت و قوّت قلب میکنند و این هم دو قسم است: یکی در مقابل اعداء دین از کفار و مشرکین و یکی هم در مقابل هواهای نفسانیه و زخارف دنیویه و خطورات و وساوس شیطانیه جنّیه و انسیه که تعبیر بجهاد اکبر میکنند.
3- مرابطه وَ رابِطُوا که عبارت از اینست که جمعی از مؤمنین در سر حدات ممالک اسلامی کشیک کشند که دشمن حمله نکند.
4- تقوی وَ اتَّقُوا اللَّهَ و شرح تقوی مفصلا و مکررا گذشته احتیاجی نیست پس از انجام این چهار با فرض ایمان امید رستگاری دارند.
لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ و اخبار در تفسیر این آیه شریفه بسیار است و فی الجمله اختلاف مضمونی دارد:
در بعضی صبر بر فرائض در اصْبِرُوا و مصابره بر محرمات در صابِرُوا و در بعض دیگر بعکس تفسیر شده، و جمع بین این دو طائفه اینست که اگر فعل
ص: 471
طاعت و ترک معصیت بر انسان مشقت و زحمت دارد مصداق اصْبِرُوا است و اگر خلاف هوای نفس است مصداق صابِرُوا است و علی ایّ حال بیان مصداق است منافی با عموم نیست.
و در اخبار زیادی مرابطه را تفسیر کردند در بودن با ائمه اطهار علیهم السلام یعنی باید حفظ امام و شؤنات آن و دفع دشمنان آن و اخذ فرمایشات آن و اطاعت آن و ترک مخالفت آن نمود و این هم بیان مصداق است، چون حفظ امام حفظ دین اسلام و قرآن است.
و از این بیان استفاده میشود که مراد حفظ اسلام چه بزبان و چه بقلم و چه بمال و چه بقدرت و قوی و چه بعلم و عمل و چه بجنگ و دفاع باشد واجب و فرض است بلکه اعظم فرائض حفظ بیضه اسلام است هر کس هر چه میتواند.
و الحمد للَّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا و صلّی اللَّه علی محمد و آله الطیبین و اللعن علی اعدائهم اجمعین پایان تفسیر سوره آل عمران و پایان مجلد سوم اطیب البیان و قد وقع الفراق فی یوم الاثنین فی الرابع عشر من جمادی الاولی یوم وفات الصدیقة الطاهرة سلام اللَّه علیها و علی ابیها و بعلها و بنیها
ص: 472
سرشناسه : طیب عبدالحسین 1370 - 1275
عنوان و نام پدیدآور : تفسیر الطیب البیان فی تفسیر القرآن بقلم عبدالحسین طیب مشخصات نشر : [تهران : کتابفروشی اسلام - 13.
مشخصات ظاهری : ج 4
شابک : 964-5843-03-0 10000ریال (دوره
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : این کتاب تحت عنوان "اطیب البیان فی تفسیر القرآن در سالهای مختلف توسط ناشران متفاوت منتشر شده است عنوان دیگر : اطیب البیان فی تفسیر القرآن موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14
موضوع : قرآن -- علوم قرآنی رده بندی کنگره : BP98 /ط9الف 6 1300ی
رده بندی دیویی : 297/179
شماره کتابشناسی ملی : م 78-15242
ص: 1
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم الحمد للَّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی محمّد خاتم النّبیّین و علی آله و أوصیائه الأئمّة الطّاهرین و اللّعن علی أعدائهم اجمعین
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثِیراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً (1)
ای گروه آدمیان بپرهیزید پروردگار خود را که مخالفت نکنید او را آن پروردگاری که شما را آفرید از یک نفس که آدم باشد و از آن نفس واحده جفت او را که حوا باشد آفرید و از این نفس واحده و جفت او منتشر فرمود مردان بسیاری و زنانی و بپرهیزید خداوند را آن خدایی که فردای قیامت از شما سؤال خواهد شد که نسبت بفرمایشات او چه کردید و نسبت بخویشاوندان خود چه معامله نمودید محققا خداوند مراقب کارهای شما است.
ص: 2
کلام در این آیه شریفه در چند مقام واقع میشود: 1- در جمله یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ کلمه ناس اسم جمع است و محلی بالف و لام افاده عموم میدهد شامل جمیع افراد انسان است بخصوص بقرینه جمله بعد. و امر (اتقوا) امر ارشادی است مثل امر (اطیعوا) اعمال مولویت در او نشده که تارک تقوی دو عقوبت داشته باشد یکی برای ارتکاب معصیت مثل شرب خمر و یکی برای ترک تقوی بلکه ارشاد بوجوب عقلی است که مترتب نمیشود بر او جز عقوبت مرشد الیه که معاصی باشد، بلی حسن ذاتی دارد که اگر برای خدا ترک معاصی کند علاوه از اینکه از عقوبات آنها نجات پیدا میکند برای این صفت حمیده مورد مثوبت هم واقع میشود و لذا در خطبه شعبانیه میفرماید
(افضل الاعمال فی هذا الشهر الورع عن محارم اللَّه).
و دلیل بر وجوب عقلی تقوی سه چیز است که در آیه اشاره دارد یکی وجوب شکر منعم و یکی تخلص از عقوبات معاصی و یکی مراقب بودن خداوند که تفصیلش در جملات بعد ذکر خواهد شد انشاء اللَّه تعالی.
و تعبیر به (ربکم) نوع عنایت و تفضیلیست که خداوندی که شما را تربیت فرموده از مقام ترابی و نباتی و نطفه و علقه و مضغه و لحم و عظم و صورت بندی و افاضه روح و از طفولیت بمقام رشد بشریت رسانده و تمام وسائل برای زندگانی شما فراهم فرموده سزاوار است که از مخالفت با او اجتناب کنید و از تحت فرمایش او خارج نشوید.
2- در جمله الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها مراد از نفس واحده حضرت آدم ابو البشر علیه السّلام است و کلمه واحدة تاء آن تاء تأنیث نیست تا اشکال شود که چرا (نفس واحد) نفرمود بلکه تاء وحدت است و تأکید وحدت است یگانه نفس و مراد از زوج مادر آدمیان حوی است و تعبیر بزوج دون الزوجة
ص: 3
برای اینست که زوج مرد اختصاص دارد بزن و از صفات مختصه بنساء است مثل حائض و حامل و حائل و عقیم، و ضمیر تأنیث در (منها و زوجها) بواسطه تأنیث لفظی نفس است، و از این جهت میتوان گفت که کلمه (واحدة) هم تاء تأنیث است بتأنیث لفظی نفس، چنانچه حضرت یوسف (ع) فرمود ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ یوسف آیه 53 و خلقت حوی از آدم، در کلمات مفسرین عامه گفتند یک ضلع چپ آدم را برداشتند و از او حوی را ساختند، لکن در اخبار ما دارد باشد انکار این قول را رد میفرماید و دارد که حوی از فاضل طینت آدم خلق شده، چنانچه در برهان از نهج البیان از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده فرمود
(انها خلقت من فضل طینة آدم علیه السّلام)
و نیز از عمرو ابن ابی المقدام از پدرش گفت از حضرت ابی جعفر (ع) سؤال کردم که حوا از چه خلق شد فرمود مردم چه میگویند عرض کردم میگویند از ضلع آدم فرمود
(کذبوا أ کان اللَّه یعجزه ان یخلقه من غیر ضلعه)
عرض کردم پس از چه خلق شده فرمود
(اخبرنی ابی عن آبائه قال قال رسول اللَّه- صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ان للَّه تبارک و تعالی قبض قبضة من طین فخلطها بیمینه و کلتا یدیه یمین فخلق منها آدم و فضلت فضلة من الطین فخلق منها حوا)
و با این دو حدیث میتوان اخبار داله بر ضلع را حمل بر تقیه کرد یا رد نمود.
3- در جمله (وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً) بسیاری از مفسرین عامه در کیفیت کثرت نسل آدم گفتند که آدم و حوّا در هر مرتبه یک پسر و یک دختر میآوردند و پسر هر دفعه با دختر مرتبه دیگر تزویج نمودند و در شریعت آدم جایز بوده، و این را در اخبار اهل بیت به اشد انکار انکار نمودند و اینکه تزویج اخوة و اخوات در جمیع شرایع حرام بوده و حتی نسبت بمقام انبیاء و اصفیاء داده شود که تمام از این نسل بوجود آمده اند، بلکه در بعض اسبهای نجیب مشاهده شده
ص: 4
که پس از فهمیدن اینکه با مادرش یا خواهرش نزدیک شده خود را کشته و عورت خود را با دندان قطع کرده، و این قول زبان مجوس را باز میکند که تزویج خواهر و برادر را جایز میدانند.
اقول- مسلک بهاء هم همین است بلی در اخبار ما در کیفیت کثرت نسل فی الجملة اختلافی هست و بهترین آنها که از هر گونه اشکالی بیرون باشد اینست که خداوند چهار پسر بآدم عنایت فرمود و برای این چهار پسر چهار حوریه از بهشت فرستاد و از اینها پسران و دخترانی بوجود آمدند و پسر عموها و دختر عموها را تزویج کردند سپس حوریه ها بجای خود برگشتند.
و اشکال به اینکه حوریه چگونه بصورت بشری میشود و چگونه حمل پیدا میکند بسیار واهی است زیرا در بهشت همین حوریه ها تزویج میشوند با اهل بهشت و بصورت آدمی هستند، و تولید و تناسل نکردن برای اینست که در بهشت تولید و تناسل نیست چنانچه زنهای مؤمنه هم در بهشت تولید و تناسل ندارند و این امور در تحت قدرت الهی بسیار کوچک است و این مفاد حدیث است که در برهان از ابی بکر حضرمی از ابی جعفر (ع) روایت کرده فرمود
(ان آدم ولد له اربعة ذکور فاهبط اللَّه الیهم اربعة من الحور العین فزوج کل واحد منهم فتوالد و الخبر)
و ممکن است گفته شود که خداوند دو حوریه فرستاد یکی تزویج شیث وصی آدم فرمود و دیگری را تزویج یافث پسر دیگر آدم. شیث چهار پسر آورد و یافث چهار دختر و اینها را بهم تزویج کردند کثرت نسل بوجود آمد، و این حدیث مفصلی است که در برهان از صدوق بسند متصل از حضرت صادق (ع) روایت کرده الا اینکه در روایت اشکالی هست که ظاهرا از راوی باشد و آن این است که فرض یک غلام کرده از شیث و یک جاریه از یافث و این دو را بهم تزویج کردند.
ص: 5
و وجه اشکال این است که همان محذور اولی عود میکند و قطعا کلام امام نیست زیرا حضرت در مقام دفع توهم تزویج خواهر و برادر است مگر اینکه مراد از غلام جنس غلام باشد که متعدد باشند و همچنین جنس جاریه که با تعدد بسازد، و همچنین مراد از
(ان یزوج بنت یافث من ابن شیث)
بنات یافث باشد من ابناء شیث و این نکته را نقله حدیث متوجه نشده اند مراجعه کنید.
و در بعض اخبار دارد که خداوند برای حضرت شیث حوریه فرستاد و چهار پسر آورد و برای فرزند دیگر آدم جنیه فرستاد و چهار دختر آورد و آنها را با پسران شیث تزویج کردند و ذریه آنها از بشر که آدم باشد و حور العین که زوج شیث باشد و جن که زوج دیگر باشد مرکب هستند و اگر دارای حلم شدند از اثر آدم است و اگر دارای جمال شدند از اثر حور العین است و اگر دارای حقد شدند از اثر جن است.
چنانچه از حضرت ابی جعفر علیه السّلام است بروایت ابی بکر حضرمی در برهان و تعبیر بحلم و جمال و حقد ظاهرا از باب مثال است، و اشاره به اینکه کمالات باطنیه از صفات حمیده از آثار آدم است و کمالات ظاهریه از جمال و صباحت منظر از حور العین و اخلاق رذیله و قباحت منظر از جن، و اللَّه العالم بحقایق الامور 4- این جمله و جمله بعد وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ و جمله إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً سه دلیل است عقلی برای لزوم تقوی:
دلیل اول- قاعده وجوب شکر منعم که خداوند متعال شما را آفرید از نفس واحدة و زوج او و نسلا بعد نسل که ملیونها نعمت در آن هست که اگر یک طبقه نبود شما نبودید بخصوص کلمه (ربکم) که شما را تربیت فرموده و تمام وسائل زندگی را فراهم کرده البته شکر آن واجب است.
از دست و زبان که بر آید کز عهده شکرش بدر آید
ص: 6
منتهی کاری که از بنده بر میآید در مقابل این همه نعمت اطاعت اوامر و انتهاء از نواهی او است.
دلیل دوم- قاعده دفع ضرر زیر مسلما در مخالفت او هم ضرر دنیوی و هم ضرر اخروی است که مفاد جمله دوم است وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ و کلمه (و الارحام) عطف بجار و مجرور (به) است و مفعول (تسائلون) یعنی (تسائلون الارحام) که شما مسئول ارحام هستید در صله با آنها یا قطع رحم که قبلا مثوبات صله و عقوبات قطع را بیان کردیم.
دلیل سوم- جمله إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً که خداوندی که (لا یخفی علیه خافیة و عالم السر و الخفیات) بجزء جزء اعمال و اخلاق و بواطن شما با خبر است و همیشه حاضر و ناظر است، بنده ذلیل عاجز در محضر قادر متعال چگونه حیا نمیکند و مخالفت مینماید عقل حکم میکند بملازمت تقوی.
وَ آتُوا الْیَتامی أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلی أَمْوالِکُمْ إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً (2)
و بدهید به یتیمها اموالشان را و تبدیل نکنید پلید را بپاکیزه و نخورید اموال ایتام را با اموال خودتان این بسیار زشت و شنیع است و گناه بزرگی است.
وَ آتُوا الْیَتامی أَمْوالَهُمْ یعنی بعد از بلوغ و رشد اموال آنها را بآنها رد کنید و اطلاق یتیم بعد از بلوغ و رشد بنوع از عنایت و مجاز است چنانچه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را میگفتند یتیم ابی طالب و منسوب بحضرت سجاد علیه السّلام است که بمحمد حنفیه عموی خود فرمود
(جئتک یتیما)
و الا حقیقة بعد از بلوغ از یتیم خارج میشود چنانچه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
(لا یتم بعد الاحتلام).
ص: 7
بلی در حال صغر دادن اموال بآنها باینست که مصرف آنها نمایند و این خطاب باولیاء ایتام است مثل جد نسبت به نواده و قیم صغار که از طرف پدر یا جد یا حاکم شرع معین شده بر ایتام.
وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ خبیث اموال صغار است که تصرف در آنها بغیر مصالح صغار حرام است، و طیب اموال خود اولیاء است که هر نوع تصرفی در آنها جایز است، و از برای تبدیل اقسامی است:
1- آنکه مخلوط کنند اموال ایتام را با اموال خود و بمصارف طرفین برسانند 2- آنکه اموال ایتام که جید باشد بر خود بر دارند و اموال خود را که ردی باشد بایتام اختصاص دهند.
3- زیاد روی کنند در تصرفات و از حد متوسط خارج شوند.
وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلی أَمْوالِکُمْ و اموال ایتام را اضافه باموال خود نکنید و مجموع آنها را نخورید یعنی اموال آنها را اموال خود نپندارید و جزو اموال خود ندانید، و کلمه (الی) بمعنی مع است یعنی آنها را با اموال خود نخورید إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً حوب بمعنی اثم است یعنی معصیت بزرگی است چنانچه در آیه دیگر میفرماید الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً در چند آیه بعد.
وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِی الْیَتامی فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ ذلِکَ أَدْنی أَلاَّ تَعُولُوا (3)
و اگر میترسید اینکه بعدالت در مورد یتامی رفتار نکنید پس نکاح کنید
ص: 8
زنهایی را که برای شما پاک و حلال هستند دو و سه و چهار پس اگر میترسید که بعدالت بین زنها رفتار نکنید پس اکتفاء کنید بیک زن یا بکنیزان خود و این نزدیک تر است به اینکه جور و تعدی نکنید.
این آیه شریفه از آیات مشکله قرآن است و ما ناچاریم در چند مقام صحبت کنیم.
- در مقدمه تفسیر گفتیم و مسلم کل است که ترتیب نزول قرآن باین ترتیب فعلی نبوده و چه بسیار از سور قرآنیه که در اول بعثت نازل شده و در اواخر قرآن ضبط شده و بالعکس، و چه بسیار از آیات شریفه در سوره داخل در سوره دیگر شده و چه بسیار از اجزاء آیه جزء آیه دیگر بوده مثل الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ و آیه إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ و غیر اینها، و چه بسیار آیات قبلی مؤخر و آیات بعد مقدم بوده مثل آیه یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ که مقدم بوده بر الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ و لذا مراعات نظم نباید کرد.
بنا بر این می گوییم جمله وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتامی جزء آیه دیگر بوده و جمله فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ جزو آیه دیگر مربوط بیکدیگر نیستند و احتیاج بتأویلات بارده مفسرین نداریم و آنچه بنظر میرسد و مستفاد از تفسیر علی بن ابراهیم که گفتند اخذ از بطون اخبار است و معتقد بعض مفسرین هم هست اینست که این آیه شریفه جزء آیه 127 از همین سوره بوده باین نحو وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ وَ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ فِی یَتامَی النِّساءِ اللَّاتِی لا تُؤْتُونَهُنَّ ما کُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ ذلِکَ أَدْنی أَلَّا تَعُولُوا وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ
ص: 9
الْوِلْدانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْیَتامی بِالْقِسْطِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِهِ عَلِیماً
و شرح آن بیاید.
و اما جمله اولی وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتامی جزء آیه ششم همین سوره است باین نحو وَ ابْتَلُوا الْیَتامی حَتَّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتامی فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَ کَفی بِاللَّهِ حَسِیباً و شرحش بیاید و اللَّه العالم.
قبل از اسلام تصور میکردند که دختر یتیمه که او را تربیت میکردند حکم دختر خود را دارد پس از بلوغ او را نمیتوان ازدواج کرد چنانچه پسری را که تربیت میکردند حکم پسر خود را دارد نمیتوان عیال او را که طلاق داده اختیار کرد مثل قضیه زید و حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم خداوند میفرماید اینها اولاد شما نیستند اولاد پدر و مادر خودشان هستند چنانچه در آیه شریفه ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ الآیة احزاب آیه 4 و 5، و نیز میفرماید فَلَمَّا قَضی زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً الایه احزاب آیه 47.
لذا در مورد یتامی مربیات و زنها آمدند و از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم سؤال کردند خداوند میفرماید وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ الی آخر الآیة المذکورة خلاصة آنکه مانعی ندارد که از زنها و یتامی ازدواج کنید دو و سه و چهار و اگر میترسید که بعدالت بین آنها رفتار نکنید اکتفاء بیکی یا بکنیزهای خودتان کنید.
و اما جمله اولی وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتامی گفتیم مربوط بآیه شریفه
ص: 10
وَ ابْتَلُوا الْیَتامی حَتَّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ است و خلاصه مفادش اینکه باید حفظ مال یتامی بشود، و اگر میترسید که در اموال آنها بعدالت رفتار نشود اگر بحد رشد رسیدند بآنها رد کنید و قبل از رسیدن بحد رشد از اموال آنها برای مصارف خودتان اگر ثروتمندید تعفف کنید و مصرف نکنید و اگر تهی دستید بمقدار معروف و متعارف مصرف نمائید و اسراف نکنید تا زمان کبر آنها که اختیار اموالشان با خود آنها است رد کنید، این خلاصه مضمون این دو جمله از این آیه و اللَّه العالم بمراده و بحقائق الامور.
بعضی اشکال کردند که از این آیه شریفه که ترخیص در ازدواج چهار زن میفرماید در صورتی که خوف از خلاف عدالت بین آنها نداشته باشد استفاده میشود که ممکن است تعدیل بین زوجات و این مناقض با آیه شریفه است که میفرماید در همین سوره آیه 129 وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ که نفی امکان میکند.
جواب- همین سؤال را از حضرت صادق علیه السّلام کردند حضرت خلاصه فرمایشاتش اینست که عدالت در این آیه در نفقه و قسمت است و این ممکن است و عدالت در آیه وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا در محبت و علاقه است و آن میسور نیست، و عدالت در انفاق و قسمت واجب است و در ترکش عقوبت و عذاب و منع حق است، و اما عدالت در محبت قلبی واجب نیست بلکه امر قهری است لکن اظهار نکند و تمام را بیک چشم نگاه کند، و لذا در قسمت اول اگر خوف ترک عدالت دارد اقتصار بر یک زن نماید یا نزد اماء برود که واجب النفقه از غیر جهت امائیت نیستند یا بعقد انقطاع قناعت کند که وجوب نفقه نیاورد.
ذلِکَ أَدْنی أَلَّا تَعُولُوا عول بمعنی جور و تعدی است و البته اکتفاء بواحده
ص: 11
یا وطی اماء یا انقطاء نزدیک تر است به اینکه جور و تعدی نشود، و از این جمله استفاده میشود که اکتفاء بواحده هم ممکن است مسامحه در انفاق و جور و تعدی در حق زوجه یا در حق امه بشود ولی البته کمتر است از زوجات متعدده، هذا خلاصة ما عندنا.
وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْ ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً (4)
و بدهید بزنها صداقها و مهرهای آنها را که برای آنها عطیه قرار داده اید پس اگر آنها از روی طیب نفس بشما چیزی دادند از مهریه خود پس بخورید برای شما گوارا و سلامت است.
صداق و مهریه در عقد نکاح لازم است اگر ذکر شد و معین گردید که همان را واجب است بزن داد و بهتر اینست که از انقد و اطیب اموال باشد چنانچه در خبر دارد که بهترین اموال را برای سه مصرف باید گذارد: کفن، سفر حج، مهر عیال و باعث طیب ولادت میشود و در قرآن دارد وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً نساء آیه 20.
و این مهر عطیه الهی است که برای نساء قرار داده، و معنای (نحلة) همین است عطیه بدون عوض و اینکه معروف است که مهر بازاء بضع است بنحو مجاز است زیرا مهر ملک طلق زوجه است و بضع ملک زوج نمیشود فقط حق استمتاع دارد و استمتاع هم طرفینی است بلکه طرف زن می چربد، حق مراجعه و مواقعه دارد بلی زوج حق مطالبه دارد هر موقع که مطالبه نمود زن باید تمکین باشد لذا میفرماید وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ مراد صداق است که مهر باشد نه صدقه که بفقراء میدهند
ص: 12
و امر امر وجوبی است و زوجه حق مطالبه دارد، بلی قبل الدخول نصف مستقر میشود و بدخول تمام مهر مستقر میگردد و زن حق دارد تا تمام مهر را نگیرد امتناع از دخول کند. (نحلة) عطیه الهی است که خداوند برای آنها قرار داده.
فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ مراد بمیل و رغبت اگر زن چیزی بشوهر بخشید (عن شیئی منه) یعنی از صداق و مهر برای شوهر حلال است (نفسا) که میل نفسانی داشته باشد نه از روی کره و اجبار.
فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً مراد از اکل تصرف است چه خوردنی باشد یا غیر آن و (هنیئی) بمعنی گوارا، در مجمع البحرین (الهنی ء اللذیذ الذی لا آفة فیه و المری ء السهل المأمون الغائلة).
و در حدیث است شخصی شرفیاب شد خدمت امیر المؤمنین علیه السّلام و شکایت کرد از وجع بطن حضرت دستور فرمود قدری از مهر عیال بطیب نفس او بگیرد و عسل بخرد و با آب باران ممزوج کند و بخورد.
حضرت تمسک فرمود بسه آیه از قرآن وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً سوره ق آیه 9، یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ نحل آیه 69، فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْ ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً عمل نمود و شفاء یافت.
وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها وَ اکْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (5)
و ندهید اموال خود را در دست اشخاص سفیه اموالی که خداوند قرار داده برای شما که باو قیام کنید در امر معیشت خود و آنها را بخورانید و بپوشانید و با آنها از راه تلطف و ارشاد تکلم کنید.
ص: 13
سفیه ناقص العقل است در مقابل رشید که کامل العقل است و مراد کسیست که نفع و ضرر خود را تشخیص نمیدهد و صلاح و فساد کارها را تمیز نمیدهد مثل بسیاری از اطفال و زنها و فساق، و در بسیاری از اخبار شارب الخمر را سفیه شمرده اند بلکه دارد (ای سفیه اسفه من شارب الخمر) و در بعضی اخبار امثال شارب الخمر را هم ذکر فرموده و تمسک بهمین آیه کردند در منع دادن مال بدست آنها و لکن ظاهر اینست که از باب وحدت ملاک باشد چون دادن مال بسفیه موجب تضییع مال میشود و ایمن از اتلاف نیست، فساق هم هیچگونه اعتمادی بآنها نیست نه بقول آنها و نه بفعل آنها و نه بامانت آنها و شارب الخمر فرد اجلای فساق است کسی که نسبت بخود چنین باشد نسبت بدیگران چه نحوه است.
وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ نهی ارشادی است چون موجب تضییع مال است و لو نفس تضییع حرام است مثل اسراف و تبذیر که از کبار معاصی شمرده اند و مراد از (اموالکم) ممکن است اموال خود مؤتی باشد چنان که ظاهر (اموالکم) است که مال های خود را دست سفیهان ندهید تضییع میکنند و از بین میبرند.
بنا بر این مراد از (الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً یعنی قوام زندگی شما در امر معاش باموالتان است و بآنها دادن مورث اختلال امر معاش شما میشود.
و ممکن است مراد اموال خود سفهاء باشد که در دست شما بعنوان قیمومیت سپرده شده بدست آنها ندهید که مسئولیتش با شما است.
و تعبیر (باموالکم) بادنی مناسبت است یعنی اموالی که در تحت اختیار و سلطنت شما است و قرینه بر این معنی جمله (و ارزقوهم فیها) زیرا واجب نیست کسی از مال خود نفقه بسفیه دهد مگر واجب النفقه باشد مثل عیال و اولاد، ولی و قیم باید از مال خود سفیه صرف نفقه او کند، و همچنین (و اکسوهم) کسوه هم حکم نفقه را دارد.
ص: 14
وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً بزبان لین و نیکو با آنها تکلم کنید بعنوان نصیحت و ارشاد با زبان خشن و تند صحبت نکنید نگوئید سفیهی عقلت نمیرسد نمیتوانی اصلاح مال کنی، تضییع میکنی از بین میبری.
و ممکن است گفته شود که مراد از (اموالکم) اعم از اموال خود و اموال سفهاء باشد تا هر دو جهت را شامل گردد و منافی با ظهور (اموالکم) و با ظهور (و ارزقوهم فیها و اکسوهم) نباشد و اللَّه العالم، پس مراد از (اموالکم) اموالیست که در تحت اختیار و تسلط شما است چه از جهت مالکیت یا از جهت قیمومیت.
وَ ابْتَلُوا الْیَتامی حَتَّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَ کَفی بِاللَّهِ حَسِیباً (6)
و امتحان و اختیار کنید یتیمها را ذکورا و اناثا تا زمانی که بحد بلوغ برسند که بتوان تزویج نمود پس اگر بحد بلوغ یافتید آنها را برشید که بتوانند حفظ مال کنند پس اموال آنها را بدست خودشان دهید و نخورید اموال آنها را که اسراف کنید و مبادرت نکنید در اکل مال آنها تا کبیر شوند بآنها رد کنید یعنی بعنوان قرض از مال آنها بر ندارید و بگوئید موقعی که کبیر میشوند بآنها رد میکنیم و اگر وصی و قیم ثروتمند است عفت ورزد و از خوردن مال آنها اجتناب کند و اگر فقیر است برای زحمت هایی که در کار آنها میکشد بعنوان حق الزحمه بمقدار معروف که تعدی نشود از مال آنها بر دارد و زمانی که مال آنها را بآنها رد کردید شاهد بگیرید که فردا منکر نشوند و باعث اتهام نشود و کفایت میکند
ص: 15
بخداوند که محاسب باشد.
شرح این آیه شریفه در چند جمله بیان میشود-
ایتام تا مادامی که بحد بلوغ و رشد نرسند باید اموال آنها درید قیم آنها باشد چه پدر و جد پدری معلوم کرده باشند یا حاکم شرع معین کرده باشد، و حد بلوغ در پسرها پانزده سال قمری یا خروج منی که مراد از بلوغ نکاح است یا انبات شعر، و در دخترها تمامیت نه سال قمری است اگر تاریخ ولادت معلوم باشد یا حیض اگر مجهول باشد، و حد رشد عقل اینست که تضییع مال نکند و بتواند حفظ کند و بمصارف غیر عقلایی صرف نکند.
مسئلة- اگر بحد بلوغ و رشد رسیدند ولایت پدر و جد پدری و وصی و قیمی که برای آنها معین شده قطع میشود و اگر بعد از بلوغ و رشد سفیه شدند یا ممنوع التصرف شدند حاکم شرع باید قیم بر آنها معین نماید و حکم مجنون هم همین است بلی اگر سفاهت و جنون متصل بزمان صغر باشد ولایت آنها قطع نمیشود تا بحد رشد و کمال عقل برسند.
قیم تصرفاتش در اموال آنها باید مطابق صرفه آنها باشد بر خلاف صرفه نمیتواند عمل کند به اینکه قرض بر دارد یا بیکی قرض دهد یا اسراف در مصارف خود یتامی کند و امثال اینها و لو ضرر نداشته باشد چه رسد بتصرفات ضرری، و اگر قیم بر خلاف صرفه رفتار میکند حاکم شرع او را عزل میکند و دیگری را بجای او نصب میکند یا کسی را منضم بآن میکند یا ناظر برای او مینگارد
قیم نمیتواند جهت حق الزحمة خود از مال یتامی بر دارد در صورتی که احتیاج
ص: 16
ندارد و غنی است بلی اگر پدر یا جد پدری یا حاکم شرع حقی برای او معین کرده اند مطابق قرارداد که اجرة المسمی می گوییم مانعی ندارد، و اما اگر فقیر باشد مطابق حق الزحمة که اجرة المثل می گوییم حق دارد بر دارد اگر قصد تبرع نکرده باشد و معنای معروف همین است.
پس از بلوغ و رشد که باید اموال آنها را بآنها رد کند باید شاهد و بینه بگیرد یا در حضور حاکم و عدول مؤمنین رد کند که اگر چنین نکرد و سپس از او مطالبه کردند بحکم ظاهر شرع محکوم است باید جور بکشد و دعوی رد از او مسموع نیست مگر باثبات نزد حاکم شرع یا باقامه بینه یا با قرار طرف یا بقسم مردود از طرف منکر و پس از بیان این جملات احتیاج بشرح الفاظ آیه و نقل اخبار وارده و نقل اقوال مفسرین نیست و این جملات در فقه مفصلا بیان شده.
لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیباً مَفْرُوضاً (7)
از برای مردان است سهم و نصیبی از ترکه پدران و مادران و خویشاوندان و از برای زنها است سهم و نصیبی از ترکه پدران و مادران و خویشاوندان چه ترکه کم باشد یا زیاد هر کدام نصیب معینی که خدا قرار داده و معین فرموده.
طبقات ارث در ارحام سه طبقه است و با وجود طبقه مقدم طبقه مؤخر ارث نمی برند.
طبقه اولی- پدر و مادر و اولاد هر چه پائین روند.
ثانیه- اجداد و جدات هر چه بالا روند و اخوه و اخوات و اولاد آنها
ص: 17
ثالثه- اعمام و عمات و اخوال و خالات و اولاد آنها.
و ارث آنها بعضی بالنصیب است و بعضی بالفرض، و فرض هم نصف و ثلث و ثلثین و سدس است علی اختلاف.
و اما وارث در غیر ارحام آنهم دو قسم است: قسمت اول زوجین که با جمیع طبقات شرکت دارند و ارث آنها نصف و ربع و ثمن است.
قسمت دوم که پس از فقدان ارحام ارث میبرند و آنهم سه طبقه هستند:
اولی- معتق. ثانیه- ضامن جریره. ثالثه- امام که وارث من لا وارث له است.
و مراد از ما ترک آنچه میت گذارده و رفته است از اموال و حقوق و در این آیه شریفه فقط متعرض ارث ارحام است بطور اجمال که خلاصه تشریع اصل ارث است و تفصیل آنها در آیات دیگر و اخبار اهل بیت بیان شده.
و مراد از اقربین اولاد و اخوه و اخوات و اعمام و عمات و اخوال و خالات و اولادهای آنها است، و والدین اب و ام است و اینها هم داخل اقربین هستند و بالخصوص ذکر فرموده از باب اهمیت آنها و اقربیت آنها نسبت بسایر اقارب میت است.
وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (8)
و زمانی که حاضر باشند در موقع قسمت ترکه بین وراث سایر اقارب که میراث بر نیستند و جزو طبقه بعد هستند و یتامی و فقراء پیش از قسمت یک مقداری بآنها بدهید که آنها هم بی بهره نباشد و با آنها با زبان خوش صحبت کنید.
اخبار در این آیه مختلف است، در بعض اخبار دارد که این آیه نسخ شده
ص: 18
بآیات ارث و در بعضی دارد که غیر منسوخ است.
و بالجمله مطابق فتوی و عمل اصحاب اینست که امر (فَارْزُقُوهُمْ) امر استحبابی است واجب نیست آن هم مشروط به اینکه وارث صغیر و مجنون و سفیه نباشد که از سهم آنها نمیتوان تصرف نمود و همین مقتضای جمع بین اخبار است زیرا اخباری که میفرماید منسوخ شده حمل بر این معنی میتوان کرد که ظاهر این آیه وجوب است و اگر آیات ارث نبود میگفتیم که واجب است بظاهر الامر لکن آیات ارث قرینه است بر اینکه این امر وجوبی نیست و معنی نسخ یعنی خلاف ظاهر مراد است.
و اخباری که میفرماید محکم و غیر منسوخ است اینست که اصل حکم برداشته نشده که بگوئیم جایز نیست و نباید بآنها داد.
مطلب دیگر آنکه از بعض اخبار استفاده میشود که راجع بخود مورث است که وصیت کند چیزی بسایر ارحام و یتامی و مساکین بدهند چنان که مفاد آیه شریفه است الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ بقره آیه 180، و این هم منافات ندارد زیرا یکی از مصادیق عام است، غایة الامر این وصیت مستحبّ است و لو عمل بوصیت واجب است.
و ممکن است مراد از حضور اقربین و یتامی و مساکین نه مجرد حضور در مجلس قسمت باشد بلکه حضور در محل در موقع قسمت است که اگر غائب باشند در بلاد دیگر و دست رس نباشند از مورد آیه خارجند.
مسئله دیگر آنکه بعضی گفتند مراد از یتامی و مساکین یتامی و مساکین از ارحام هستند چنانچه مراد از أُولُوا الْقُرْبی فقراء از ذوی القربی است چنانچه در آیه خمس وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ الآیة انفال آیه 41، مراد یتامی و مساکین
ص: 19
و ابن سبیل از سادات است لکن اینهم خلاف ظاهر است زیرا اولوا القربی اعم از فقیر و غیر فقیر است و یتامی و مساکین اگر مراد از ارحام باشد خود اولوا القربی شامل بود احتیاج ببیان نبود بلکه آنهم اعم است بلکه میتوان گفت غیر ارحام است چون عطف باولی القربی است و اللَّه العالم.
وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلاً سَدِیداً (9)
و باید بترسند کسانی که اولاد و ذراری ضعیف پس از خود میگذارند که خوف دارند که آنها بفقر و بی چارگی گرفتار شوند پس باید از خدا بترسند و از نافرمانی آن پرهیز کنند و گفتار آنها گفتار شرع و عقل پسند باشد.
این آیه شریفه را دو نحوه تفسیر کردند و هر دو از اخبار مستفاد میشود:
اول- اینکه کسی که اولاد صغار دارد مثل صغار و مجانین و سفهاء که تمکن از تحصیل معاش ندارند تمام مالش را صرف خود نکند چه در زمان حیات و چه وصیت کند که پس از موت صرف او کنند و برای اولادش چیزی منظور نیاورد و آنها بفقر و فاقه گرفتار شوند زائد بر ثلث حق ندارد وصیت کند بلکه ثلث هم زیاد است، چنانچه در اخبار تصریح شده.
دوم- کسی که وصی و قیم صغار شد در مال صغار اجحاف و تعدی نکند و آنها را بفقر نیندازد که پس از او با ذریه او هم چنین معامله خواهد شد و بترسد که ظلم باولاد صغار دیگران اثرش ظلم بصغار خود است از دیگران.
و ممکن است گفته شود که آیه شریفه عام است و هر دو قسم را شامل میشود باین معنی که مراد از وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً کسانی که ذریة ضعاف دارند بترسند و آنها را گرفتار فقر و بیچارگی نکنند نه بالمباشرة که برای آنها از ترکه منظور نیاورند و نه بالتسبیب که بذراری دیگران تعدی
ص: 20
نکنند که سبب شود که دیگران هم بذراری او همین معامله را بکنند (خافُوا عَلَیْهِمْ) و مراعات آنها را نکنند (فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ) بعلاوه ظلم صغار عقوبت شدید دارد چنانچه بیاید و کاملا باید پرهیز کنند.
وَ لْیَقُولُوا قَوْلًا سَدِیداً قول سدید موافق با صواب و عدل است و حسن کلام چه با خود صغار و ایتام و چه در مورد آنها با دیگران بر خلاف حق نگوید و با آنها با کمال تلطف صحبت کند.
إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً (10)
درست است کسانی که میخورند اموال یتیمان را از روی ظلم و تعدی جز این نیست که میخورند در شکمهای آنها آتش را و زود باشد که برسند سعیر را که جهنم است.
یکی از گناهان کبیره که خداوند در قرآن مجید وعده آتش داده خوردن مال یتیم است چنانچه مفاد همین آیه شریفه است و اخبار در عقوبت آن بسیار است من جمله حدیث مروی از کافی است از حضرت باقر علیه السّلام فرمود
(من اکل مال الیتیم یجی ء یوم القیمة و النار تلتهب فی بطنه حتی یخرج لهب النار من فیه یعرفه اهل الجمع انه آکل مال الیتیم)
و از علی بن ابراهیم از حضرت صادق علیه السّلام از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
(لما اسری بی الی السماء رأیت قوما تقذف فی افواههم النار و تخرج من ادبارهم فقلت من هؤلاء یا جبرئیل فقال هؤلاء الذین یأکلون اموال الیتامی ظلما)
و غیر اینها از اخبار و ما ناچاریم در شرح مفاد آیه بپردازیم إِنَّ الَّذِینَ عام است شامل اولیاء و قیم و سایر طبقات میشود حتی جد پدری
ص: 21
(یأکلون) مراد اکل مقابل شرب نیست بلکه مراد اخذ اموال آنها است و جزو مال خود کردن است چه اتلاف کند چه سایر تصرفات چنانچه گذشت در مفاد آیه شریفه وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَی الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ بقره آیه 189.
أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً ظلم بغیر حق است که اگر بحق باشد مانعی ندارد چنانچه گذشت در مفاد آیه شریفه وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ و ظلم نیست إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً این ممکن است عقوبت قیامت آنها باشد موقعی که وارد محشر شوند چنانچه مستفاد از حدیث از حضرت باقر علیه السّلام است، و ممکن است در عالم برزخ باشد چنانچه در حدیث معراجیه است، و ممکن است یکی از عذابهای جهنم باشد که در جهنم باین عذاب گرفتار شوند، و ممکن است در همین دنیا باشد که بچشم حقیقت بین دیده شود، و ممکن است که در جمیع مراحل باشد چنانچه بعید نیست و مقتضای جمع هم همین است.
وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً سعیر یکی از اسامی جهنم است و بمعنای شعله آتش است و در آیه شریفه است وَ کَفی بِجَهَنَّمَ سَعِیراً و از کلمه (و سیصلون) ممکن است استفاده نمود که آتش جهنم او را جذب میکند و میرباید، اعاذنا اللَّه من ذلک
ص: 22
یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ وَ إِنْ کانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِها أَوْ دَیْنٍ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (11)
بدرستی که خداوند سفارش میفرماید در باب میراث که پسر دو برابر دختر ارث میبرد و اگر وارث دختر باشد بدون پسر اگر دو دختر و بیشتر باشند دو ثلث مال را میبرند و اگر یک دختر است نصف میبرد و از برای پدر و مادر در صورتی که اولاد هم باشند هر کدام یک سدس (یک ششم) (مال را میبرند و اگر نباشند و وارث منحصر بپدر و مادر باشد مادر یک سوم میبرد اگر میت برادر نداشته باشد و اگر داشته باشد مادر یک ششم میبرد و بقیه راجع بپدر است و این میراث بعد از آنست که وصیت و دین میت خارج شود شما نمیدانید که پدران و مادران و اولاد کدام یک نزدیکترند بشما در نفع میراث و این سفارش الهی فریضه و واجب است از طرف الهی درست است خداوند عالم و حکیم است.
این آیه شریفه مشتمل بر سه جمله است:
در میراث طبقه اول است که پدر و مادر و اولاد ذکور و اناث است و میراث آنها دو قسم است: یک قسمت بالفرض است و یک قسمت بالنصیب و تفصیل آن این است که اگر میت هم پدر و مادر و هم اولاد ذکور و اناث دارد، پدر و مادر هر یک سدس که یک ششم مال است میبرند چنانچه اگر پدر باشد و مادر نباشد یا بعکس
ص: 23
یک سدس خود را میبرد بالفرض و بقیه ترکه بین اولاد ذکور و اناث تقسیم میشود پسر دو برابر دختر و این بالنصیب است، و اگر پدر و مادر و فقط اولاد اناث باشند ابوین همان بالفرض میبرند و دختر اگر یک دختر است نصف میبرد بالفرض و در این صورت یک سدس ترکه زیاد میآید آن را باید پنج قسمت کرد یک پدر و یک مادر و سه دختر بالنصیب میبرند ما زاد از آنچه بالفرض برده، و اگر بیش از یک دختر است یا دو دختر یا زیادتر که مراد از (فوق اثنتین) است یعنی دو ببالا، دخترها دو ثلث میبرند بین آنها بالسویه تقسیم میشود و چیزی از ترکه باقی نمیماند و تماما بالفرض است.
بلی اگر پدر تنها یا مادر تنها باشند یک سدس زیاد میآید، اگر بیش از یک دختر باشند و یک ثلث اگر یک دختر باشد و این ما زاد را بین پدر یا مادر و دختران نسبت بآنچه برده اند تقسیم میشود بالنصیب در صورت اول که بیش از یک دختر است تخمیس میشود یک خمس بپدر یا مادر میرسد و بقیه بدختران، و اگر یک دختر است تربیع میشود یک ربع پدر یا مادر و سه ربع دختر تماما بالنصیب.
و اگر وارث منحصر بپدر و مادر است و میت اولاد ندارد اگر برادر و خواهر هم ندارد یک ثلث مادر میبرد بالفرض و دو ثلث دیگر پدر بالنصیب، و اگر برادرها و خواهرها دارد، اگر دو برادر هستند یا یک برادر و دو خواهر که صدق اخوة بکند که مراد از جمع بنص اخبار و فتوای اصحاب دو ببالا است حاجب میشوند و همچنین چهار خواهر که بجای دو برادر هستند مادر یک سدس بیش نمیبرد بالفرض و پنج سدس دیگر پدر بالنصیب میبرد.
و اگر وارث منحصر باولاد است و پدر و مادر ندارد، اگر اولاد منحصر بذکور یا منحصر باناث هستند بین آنها بالسویه تقسیم میشود، و اگر ذکور و اناث هستند ذکور دو برابر اناث میبرند یعنی هر پسری دو برابر دختر میبرد و در ذکور تنها
ص: 24
یا ذکور و اناث تماما بالنصیب است، و اما اناث تنها اگر یک دختر است نصف ترکه را بالفرض و نصف دیگر را بالنصیب، و اگر بیش از یک دختر هستند دو ثلث بالفرض و یک ثلث بالنصیب.
و تمام این فروض در صورتیست که زوج یا زوجه نباشند و الا اگر میت اولاد ندارد زوج نصف ترکه را میبرد و اگر اولاد دارد چه از این زوج یا زوج سابق زوج ربع میبرد و اگر زوجه باشد اگر زوج اولاد ندارد ربع و اگر دارد ثمن میبرد چنانچه بیاید
ارث مطلقا بعد از وصیت و دین است که اگر میت مدیون است یا بطلبکارها با بخمس سادات و سهم امام یا بزکاة فقراء یا بمظالم عباد یا بنذر و عهد و قسم یا بکفارات یا بحج بیت اللَّه باید اول دیون را خارج کرد، اگر بقیه دارد ارث است، و همچنین اگر وصیت کرده باید اول وصیت را خارج کرد و بقیه ارث است.
و وصیت زائد بر ثلث نمیتواند کند مگر باجازه ورثه چنانچه گذشت، و اگر دین و وصیت هر دو است اگر ترکه تکافؤ میکند بهر دو عمل باید کرد و الا دین مقدم است بر وصیت و لو در آیه ذکر وصیت مقدم شده، لکن در مقام ترتیب نیست و اگر ترکه کمتر از دیون است باید تقسیط کرد هر مقدار که میشود و اگر میت اشتغال ذمه بنماز و روزه دارد اختلاف است که از اصل خارج میشود یا نه در صورتی که پسر بزرگتر نداشته باشد و الا بر پسر بزرگتر است در مقابل حبوه که مخصوص او است و سایر ورثه حق ندارند.
در ذیل آیه شریفه آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ تا آخر آیه در مقام دفع توهم است که خیال نکنید در موضوع ارث پدر و مادر یا اولاد بعضی مقدم بر بعضی باشند اینها در این طبقه مساوی هستند از حیث ارث بلی در غیر این موارد البته پدر مقدم
ص: 25
است بر اولاد مثل تجهیزات میت و غیر آن، شما نمیدانید خداوند عالم است و حکیم آنچه بفرماید و آنچه بکند از روی حکمت و مصلحت است.
وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصی بِها أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ (12)
و از برای شما شوهران است نصف از آنچه زنان شما گذارده اند اگر اولاد نداشته باشند چه از شما و چه از شوهران قبل، و اگر اولاد دارند شما ربع میبرید از ترکه آنها و این نصف یا ربع بعد از اداء دین و وصیتست که آنها کرده اند و از برای زنهای شما یک ربع از ترکه شما است اگر شما اولاد نداشته باشید چه از این زن و چه از زنهای دیگر و اگر اولاد دارید زنها یک ثمن میبرند حتی اگر چهار زن هم باشند تماما یک ربع یا یک ثمن میبرند نه هر یک یک اینهم بعد از وصیت و دین است، و اگر مردی یا زنی بمیرد و وارث او کلالة باشند که برادر و خواهرند اگر یک برادر یا یک خواهرند یک ششم می برند و اگر بیشترند تمام در یک سوم شریک هستند بعد از وصیت یا دین مورث در صورتی که غرض اضرار بآنها نباشد و این سفارش و دستور هست از جانب خداوند و خدا عالم و بردبار است.
ص: 26
این آیه شریفه مشتمل بر دو قسمت ارث است:
یک قسمت راجع بزوجین است شرحش بیان شد.
در صورتی که ورثه همه صاحب فرض باشند و ترکه منطبق با فروض نشود کسر بر که وارد میشود، مثلا میت پدر و مادر و یک یا دو دختر و شوهر دارد، مثلا ترکه دوازده دینار است پدر و مادر هر یک دو دینار میبرند چهار دینار میشود زوج هم سه دینار میخواهد که ربع شود و دختر هم شش دینار اگر یکی باشد که نصف است و هشت دینار اگر بیش از یکی است که دو ثلث است کسر بر کدام وارد میشود؟
مطابق مذهب امامیه مأخوذ از اخبار قطعیه و اجماع علماء اینکه اگر وارث صاحب فرض دارای دو فرض است در دو صورت مثل زوج و زوجه در صورت بودن اولاد و نبودن و همچنین مادر که در صورت بودن اولاد سدس است و نبودن ثلث است کسر بر آنها وارد نمیشود فقط کسر بر آنها است که بالقرابه میبرند و اگر سهم بالفرض در یک صورت است و در صورت دیگر بالقرابه است مثل پدر که با اولاد سدس است و بدون اولاد بالقرابه و همچنین بنات که با نبودن ابناء نصف و ثلثین است و با بودن ابناء بالقرابه (لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ) است چنانچه بر ذو الفرضین هم چیزی زیاد نمیشود اگر زائد بر سهام شد و همین است معنای (لا عول و لا تعصیب) بر خلاف عامه که کسر و اضافه را بر تمام ورثه تقسیط میکنند بلی یک مورد است که محل خلاف است بین علماء و آن اگر زنی بمیرد و منحصر بشوهر و امام است آیا ما زاد از نصف که فرض شوهر است بشوهر داده میشود یا بامام یا اینکه فرق است بین زمان ظهور و غیبت، باید تقلید نمود.
ص: 27
راجع بمیراث کلاله است که خواهر و برادر باشند و این طبقه دوم میراث است که اگر طبقه اول که پدر و مادر و اولاد، و اولاد اولاد هر چه پائین رود نباشند میراث بطبقه دوم میرسد که اخوه و اخوات و اجداد و جدات هستند.
و تفصیل مسئله اینکه اخوه و اخوات سه دسته اند: امی تنها و ابی تنها و ابوینی، اگر هر سه دسته موجودند امی تنها سهم من یتقرب به که ام باشد میبرند یک ثلث اگر بیشتر از یک باشند و بین خود بالسویه تقسیم میکنند ذکورا و اناثا، و اگر یکی بیشتر نیستند چه برادر تنها چه خواهر یک سدس میبرند و آیه مخصوص باین قسمت است.
و اما ابی تنها با بودن ابوینی هیچ نمیبرد و دو ثلث دیگر یا پنج سدس دیگر بین ابوینی تقسیم میشود بتفاوت، برادر دو برابر خواهر. و اگر ابوینی نباشد ابی جای آنها می نشیند و دو ثلث یا پنج سدس را میبرد بالتفاوت.
و اگر فقط یک دسته بیش نیستند تمام مال را میبرند، اگر امی تنها هستند بالسویه و اگر ابی تنها یا ابوینی تنها باشند بتفاوت تقسیم میشود.
و همه این فروض در صورتیست که اجداد و جدات نباشند، و اما اگر باشند اجداد و جدات امی با اخوه و اخوات امی شریک میشوند در ثلث و بالسویه تقسیم میشود و اجداد و جدات ابی با اخوه و اخوات ابی یا ابوینی در دو ثلث شریک میشوند و بتفاوت (لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ) تقسیم میشود، و اگر اخوه و اخوات نباشند اولاد آنها بجای آنها ارث میبرند نصیب من یتقرب به را اولاد اخوه و اخوات امی بالسویه تقسیم میکنند و اولاد اخوه و اخوات ابوینی و اگر نباشند ابی تنها للذکر مثل حظ الانثیین تقسیم میکنند.
میراث اعمام و عمات و اخوال و خالات است که طبقه سوم میراث است
ص: 28
در صورتی که از طبقه دوم احدی نباشد از اجداد و جدات هر چه بالا رود و از اخوه و اخوات هر چه پائین آیند نوبت بطبقه سوم میرسد.
اعمام و عمات نصیب پدر را میبرند و بتفاوت تقسیم میکنند، و اخوال و خالات نصیب مادر را میبرند بالسویه تقسیم میکنند، و اعمام و عمات ابوینی مقدم بر ابی تنها هستند چنانچه ذکر شد و اگر اینها نباشند نوبت باولاد آنها میرسد و بهمین نحو که گفتیم تقسیم میکنند.
بلی اینجا یک مسئله است بر خلاف قواعد ارث مطابق مذهب شیعه و اخبار متواتره و آن اینست که ابن عم ابوینی مقدم است بر عم ابی تنها چنانچه امیر المؤمنین علی علیه السّلام مقدم بر عباس بود در میراث و مراد ودایع نبوت است و الا میراث حضرت رسالت بدخترش صدیقه طاهره سلام اللَّه علیها میرسید که جزو طبقه اول است و نوبت بطبقه سوم نمیرسید، و از اینجا ظلم شیخین بفاطمه علیها السلام در موضوع فدک و تمسک بحدیث مجعول که (نحن معاشر الانبیاء لا نورث ما ترکناه صدقه) نمودند مخالف نصوص و ظواهر آیات شریفه چنانچه در خطبه صدیقه طاهره است با اینکه اصلا فدک جزو میراث نبود و نحله بود که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در زمان حیات خود بصدیقه طاهره واگذار کرده بودند.
اما الاشکال اینکه در اخبار شیعه هم قریب بمضمون این حدیث داریم و چه نحو میتوان گفت مجعول است.
و اما الدفع اینکه آنچه در اخبار شیعه است این مضمون است که ما انبیاء ده و دهکده و مال و منال نداریم که برای وارث بگذاریم بلکه علم و کمالات نفسیه را بآنها میدهیم نه اینکه اگر چیزی باشد بوارث نمیرسد و این کلمه ما ترکناه صدقه قطعا مجعول و تحریف جمله اولی است.
ص: 29
در صورتی که ذوی الارحام در هیچ طبقه نباشند میراث بطبقه چهارم میرسد که معتق باشد که مورث اگر عبد یا امه بوده و مولای او او را آزاد کرده و در زمان آزادی مالیه پیدا کرده و از دنیا رفته و اقارب هم ندارد میراث بمولای او میرسد، و اگر مولی نداشته یا قبلا وفات کرده طبقه پنجم اگر ضامن جریره دارد باو میرسد و اگر آنهم نباشد طبقه ششم امام است و در زمان غیبت نایب او مجتهد جامع الشرائط است و زوج و زوجه با جمیع این طبقات شریک هستند بتفصیلی که گذشت
نوع عوام در باره تقسیم میراث دو احتیاج مبرم دارند: یکی بعالم باحکام ارث و محاسب که بحساب دقیق سهم هر کسی را معین نماید، دیگر بدو نفر مقوم موثوق به که قیمت واقعی ترکه را معین کنند که اجحاف ببعض ورثه نشود و بالاخره اولی اینست که تصالح کنند.
تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (13)
اینست حدود خداوند و هر کس اطاعت کند خدا و رسول او را خداوند او را داخل میفرماید باغستانهایی که از زیر آنها جاری میشود نهرهایی و همیشه در آن باغستانها برقرار هستند و این رستگاری با عظمتست.
(تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ) حد بمعنی اندازه است که کمتر از آن و زیادتر از آن نباید باشد چنانچه حکماء گفتند (کل شیئی جاوز عن حده انعکس الی ضده) و معلوم است که موضوعات و متعلقات احکام بتمام خصوصیات مدخلیت در احکام دارد
ص: 30
احدی جز ذات اقدس حق عالم بتمام خصوصیات نیست وَ کُلُّ شَیْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ رعد آیه 8، و فرق بین موضوعات و متعلقات آنست که موضوع چیزهاییست که فعل مکلف باو تعلق میگیرد مثل شرب که فعل مکلف است تعلق بخمر میگیرد می گویی شرب خمر، و حکم حرمت است که تعلق بفعل مکلف میگیرد می گویی لا تشرب الخمر بلی بعض موارد حکم موضوع ندارد فقط متعلق دارد مثل (صل و صم) و البته خصوصیات مأخوذه در موضوع حکم و متعلق آن مدخلیت دارد در حکم و مصالح حکم که بمنزله علت است که بفقدان آنها حکم از بین میرود.
و مراد از این جمله نه اینست که حدود الهی منحصر بمسئله میراث باشد بلکه مراد اینست که این دستورات جزو حدود الهی است کأنه بتقدیر (من) است تلک من حدود اللَّه.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اطاعت در حفظ حدود الهی است و عمل بر طبق آن و عدم تجاوز از حدود الهی، و این جمله بمنزله علت است برای جمله بعد که یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ باشد چنانچه در جمیع قضایای شرطیه شرط علت جزاء است لکن علت مجعول است یعنی بجعل الهی خداوند دخول جنت را منوط باطاعت فرموده از راه تفضل نه استحقاق بخلاف عکس که معصیت موجب استحقاق نار میشود چنانچه بیاید و مراد اطاعت در جمیع حدود و اوامر الهی است نه فقط در مورد میراث.
(خالِدِینَ فِیها) شرح مسئله خلود در اوائل کتاب مجلد اول آیه 25 از سوره بقره گذشت وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ چه رستگاری است بالاتر از دخول جنات متعدده که نهرهایی از زیر درختان و قصرها جاری باشد و در آن مخلد باشند، اللهم ارزقناها بجاه محمد و آله الطاهرین صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم.
ص: 31
وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِینٌ (14)
و هر کس نافرمانی خدا و رسول کند و از حدود الهی تجاوز نماید او را داخل میکند آتش را یعنی در آتش و همیشه در آن معذب است و از برای او است عذاب خوار کننده.
این آیه تحدید سختی است برای تعدی در میراث چنانچه معمول بسیاری است که هر کدام از ورثه که قوی باشد نسبت بضعفاء بالاخص صغار تعدیات زیاد دارند، اولا یک مقدار از نفائس ترکه مثل جواهرات و طلاها و پولها و سند و امثال اینها را مخفی میکنند، و ثانیا دیون و وصیت نامه را منکر میشوند بخصوص دیونی مثل خمس و زکاة و مظالم و نحو اینها.
و ثالثا در تقسیم هر چه بهتر است بر خود انتخاب میکنند بلکه غیر وارث بعنوان بزرگتری یا جعل قیمومت قانونی یا بحیله و تزویر بر اموال صغار مسلط میشود بالاخص امروزه که بنام خود ثبت میدهند و مدت اعتراض هم منقضی میشود و مالک قانونی میشوند، و از این آیه و نظائر آن شاید بتوان استفاده نمود که مشمولین این آیات بی ایمان از دنیا میروند زیرا اهل ایمان مسلمان مخلد در نار نیستند، و اللَّه العالم.
وَ اللاَّتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّی یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلاً (15)
و کسانی که اتیان بزنا از زنان شما میکنند یعنی زنا میدهند پس استشهاد
ص: 32
نمائید بر آنها چهار نفر شاهد از خودتان یعنی از رجال پس اگر شهادت دادند پس از شهادت آنها نگاه دارید آنها را در بیوت و حبس کنید تا مرگ آنها در رسد یا خداوند برای آنها راه نجاتی قرار دهد.
این آیه شریفه مشتمل بر چند جمله است: 1- اینکه برای اثبات زنا چهار نفر شاهد از رجال لازم دارد که اگر سه نفر باشند زنا ثابت نمیشود و آن سه نفر حد قذف که هشتاد تازیانه است بر آنها جاری میشود بلی اگر خود زن اقرار بزنا کرد باید چهار مرتبه اقرار کند تا زنا ثابت شود که اگر سه مرتبه اقرار کرد ثابت نمیشود، و در هر صورت اگر معین کرد که چه کسی با او زنا کرده باید حد قذف هم بر او جاری کرد و حد زنا صد تازیانه است بنص آیه شریفه الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ نور آیه 2، و اگر محصنه است علاوه بر صد تازیانه باید رجم شود بمقتضی الاخبار و فتوی المشهور، و اگر عبد و امه است نصف حد الحر و اگر با محارم است قتل و اگر قبل از ثبوت توبه کند حد از او بر داشته میشود، و شاهد زنا باید شهادتش مثل میل در مکحله یا تناب در چاه باشد و الا ثابت نمیشود، و بر حسب مذهب شیعه چهار شاهد باید عادل باشند بفاسق و مجهول الحال اثبات نمیشود، و در زنا با زن شوهر دار حرمة ابدی میآورد، و اگر از روی شبهه باشد حد ندارد، لکن حرمت ابدی در صورت دخول میآید جمله دوم- این آیه حکم فرموده بوجوب حبس ابد و در اخبار از ائمه اطهار داریم که این حکم نسخ شده و در مقام خود ثابت کرده ایم که نسخ آیه باخبار ممکن است و مانعی ندارد، و بعضی توهم کردند که این نسخ شده بآیه سوره نور که ذکر شد لکن این دو آیه مانعة الجمع نیست هم حد جاری شود هم حبس شود جمله سوم- أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلًا است و مراد از سبیل راهی است که این حکم حبس ابد از آنها برداشته شود.
ص: 33
از کلمات مفسرین استفاده میشود که مراد اجراء حد مثل صد تازیانه یا رجم و استشهاد کردند بحدیث نبوی که عامی است و اعتبار ندارد.
و آنچه بنظر میرسد و اللَّه العالم اینکه کلمه لهن که از برای نفع است مناسبت با جلد و رجم و قتل ندارد بلکه مراد راهیست که رفع حبس و حد از آنها بشود و آن چند چیز است یکی توبه قبل از ثبوت چنانچه گذشت دیگر دعوی اکراه و اضطرار کند که مکروه شدم یا مضطر شدم، سوم دعوی خوف نفس که اگر زنا نمیدادم یا کشته میشدم یا در حرام اشد از زنا مثل رده یا کفر و امثال اینها واقع میشدم، چهارم دعوی شبهه که خیال کردم شوهر خودم هست یا جهل بحکم یا جهل بموضوع و امثال اینها زیرا تدرأ الحدود بالشبهات و همچنین است جرح شهود زنا یا اختلاف شهود در اداء شهادت بلکه توبه بعد از ثبوت این حکم حبس ابد برداشته میشود و لو حد برداشته نشود چنانچه در آیه بعد بیاید.
وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها مِنْکُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ کانَ تَوَّاباً رَحِیماً (16)
و آن دو نفری که از شما اتیان بفاحشه نمودند پس آنها را اذیت کنید پس اگر توبه کردند و نیک کار شدند پس از آنها صرف نظر کنید محققا خداوند قبول توبه میفرماید و رحم میفرماید.
در این آیه شریفه با آیه سابقه بضمیمه آیه شریفه در سوره نور الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ الایة قطع نظر از اخبار آنچه بنظر میرسد و اللَّه العالم اینکه این آیات شریفه در مورد زنا مشتمل بر احکامی است که
ص: 34
هیچ منافات با یکدیگر ندارد یکی راجع بزنهای فاحشه که باید آنها را حبس در بیوت کرد بعد از ثبوت زنا برای جلوگیری از این عمل شنیع در صورتی که مرتدع نشوند و اما اگر مرتدع شدند و دست بر داشتند و توبه کردند این حکم برداشته میشود که مفاد أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلًا است و این حکم مختص بزنهای زانیه است زیرا مرد زانی را نمیشود حبس نمود و از کسب معاش او را محروم کرد دیگر زن و مرد زانی را باید عقوبت کرد و اذیت بضرب و امثال آنها از باب نهی از منکر چنانچه در کلیه معاصی و ترک واجبات باید امر بمعروف و نهی از منکر نمود بمراتب آنها که مفاد این آیه است و تعبیر باذیت بنحو اطلاق برای مراتب نهی از منکر است که تا مرتبه ادنی ممکن است نه باید بمرتبه اعلی رفت و این حکم هم محدود است تا زمانی که توبه کنند و دست بر دارند و لذا در این آیه (اللذان) تعبیر فرمود و در آیه قبل به (اللاتی).
حکم سوم- حد است که در سوره نور فرموده صد تازیانه و این حکم بعد از ثبوت بتوبه رفع نمیشود و در حکم آنست رجم و قتل نسبت باحصان و زنا با محارم این با قطع نظر از اخبار، و اما بملاحظه اخبار فقط دلالت دارد بر اینکه حکم اولی که حبس زنهای زانیه باشد تا زمان موت نسخ شده لکن دلالت ندارد بر اینکه بآیه رجم نسخ شده باشد یا اینکه مطلق حبس برای جلوگیری از فحشاء نسخ شده باشد، بلی دلالت دارد بر اینکه حکم رجم بعد از این حکم است چون سوره نور بعد از سوره نساء نازل شده هذا ما عندنا و اللَّه العالم بحقایق الامور.
ص: 35
إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (17)
منحصر است قبولی توبه بر خداوند برای کسانی که عمل بدی بجای آورند و بزودی توبه کنند اینها کسانی هستند که خداوند توبه آنها را می پذیرد و خداوند عالم است و حکیم.
إِنَّمَا التَّوْبَةُ کلمه انما مشتمل بر نفی و اثبات است یعنی اینست و جز این نیست که مفاد حصر است و از این جهت این کلمه را از ادات حصر شمرده اند و توبه بمعنی پشیمانی است چنانچه در حدیث از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است
(کفی فی التوبة الندم)
و لازمه پشیمانی عزم بر عدم عود است زیرا اگر کسی قصد عود داشته باشد پشیمان نیست و سایر شرائط توبه از آداب و کمال او است بلی اگر تدارک دارد باید تدارک نمود مثل نماز و روزه و خمس و زکاة و حج و اداء دیون و استرضاء ذوی الحقوق و نحو آنها مگر اینکه تمکن نداشته باشد باید وصیت کند مگر اینکه مجال وصیت هم نباشد یا مال نداشته باشد.
(علی اللَّه) یعنی قبول توبه یعنی خداوند فقط توبه را قبول میفرماید لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ سوء عمل زشت و قبیح است و مراد معصیت است و مراد از جهالت حماقت است که خود را در معرض عذاب الهی در میآورد نه جهل بحکم یا جهل بموضوع و لو جهل بحکم هم عذر نیست با التفات بلی غفلت صرف یا نسیان حکم عذر است.
اختلاف شد که آیا قبول توبه بر خداوند واجب است که ترکش قبیح است یا نه، تحقیق اینست که عقلا واجب نیست لکن نظر به اینکه در آیات شریفه و اخبار
ص: 36
کثیره وعده قبول داده خلف وعده نمیکند زیرا خلف وعده قبیح است و محال است از او سر زند.
ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ قریب در اخبار تفسیر شده بما قبل الموت بتعبیرات مختلفه، در بعضی قبل از معاینه موت، در بعضی قبل از یقین بموت، در بعضی
حتی اذا بلغت الروح التراقی)
در بعضی
(قبل ان یغرغل)
در بعضی استشهاد کردند به اینکه موت قریب است حتی از امیر المؤمنین علیه السّلام سؤال کردند
(ما القریب و ما الاقرب)
فرمود
کل ما هو آت قریب و الموت اقرب
حتی در قرآن مجید قیامت را قریب شمرده إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَراهُ قَرِیباً معارج آیه 6 و 7، و در مورد فرعون در موقع غرق که گفت آمنت بما آمن به بنو اسرائیل جواب دادند آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ یونس آیه 90 و 91، و در بسیاری از کتب اخبار و غیر آنها ذکر اخبار شده که در اینجا بطول میانجامد مراجعه کنید.
فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قبولی توبه مخصوص باینها است.
وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً میداند که بنده باطنا تائب شده یا مجرد لقلقه لسان است (حکیما) و علم بصلاح دارد که قبول توبه کجا مصلحت دارد و حسن است و کجا مفسده دارد و قبیح است.
وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّی إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (18)
و نیست قبولی توبه برای کسانی که مرتکب معاصی و سیئات میشوند تا زمانی که مرگ حاضر شود او را بگوید من الان توبه کردم و نه بر کسانی که کافر از دنیا میروند
ص: 37
اینها را ما مهیا کرده ایم برای آنها عذاب دردناکی را.
و آن اینست که مقتضای بعضی از آیات و طوائف زیادی از اخبار که ما در مجلد سوم کلم الطیب در باب رجاء در تحت دوازده عنوان از صفحه 209 تا صفحه 231 بیان کرده ایم بلکه مقتضای ضرورت مذهب شیعه است که مؤمن و لو با معاصی کبیره و بدون توبه از دنیا برود قابل عفو و مغفرت و شفاعت هست بلکه مورد شفاعت و مغفرت آنها هستند و این با ظاهر این آیه شریفه و بعضی از آیات دیگر منافات دارد.
حل اشکال- مبتنی است اولا بر شرح مفاد آیه شریفه و ثانیا جمع بین آن ادله و این آیه.
اما مفاد آیه وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ نفی میکند محلیت توبه را بواسطه نفی تکلیف چون تکلیف تا مادامیست که آثار موت معاینه نشده و شخص محتضر قلم تکلیف از او بر داشته میشود و این جمله دلالت ندارد بر اینکه خداوند او را نمیآمرزد و عفو نمیکند و شفاعت شامل حال او نمیشود بلکه این مثل کسی است که بی توبه از دنیا برود، بلی استحقاق عقوبت را دارد بواسطه معاصی.
(حَتَّی إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ) معنی حضور موت را در بعض اخبار بمشاهده احوال آخرت و بمعاینه آثار مرگ و بیقین بموت تفسیر کرده اند و اینها بمشاهده ملک الموت و ملائکه رحمت و عذاب و بشارت و انذار و برؤیت محل خود را در بهشت یا جهنم و آمدن پیغمبر اکرم و امیر المؤمنین و سایر ائمه طاهرین صلوات اللَّه علیهم اجمعین و امثال اینها است.
(قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ) البته این قول بزبان قلب است یعنی پشیمان میشود از اعمال خود و نظر به اینکه این پشیمانی در حال الجاء است البته سودی ندارد مثل
ص: 38
این آدم مثل کسیست که او را بواسطه جنایت پای دار یا زیر دست جلاد یا در حبس مغلول نمایند پشیمان شود از جنایت خود.
وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ البته کافر پس از آنکه مرد و در عذاب گرفتار شد از کفر خود پشیمان میشود لکن این پشیمانی سودی ندارد حتی میگوید رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً و خداوند میفرماید کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها مؤمنون آیه 100، و نیز میفرماید وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ انعام آیه 28.
أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً ممکن است بگوئیم که مرجع (اولئک) خصوص کفار هستند و شامل مؤمن عاصی نمیشود، بنا بر این اشکالی نمیماند تا احتیاج بجواب داشته باشد، و اگر گفتیم هر دو جمله را شامل میشود باید تصرف در کلمه (اعتدنا) نمود که بنحو استحقاق است منافی با گذشت و عفو نیست و رفع اشکال میشود.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً (19)
ای کسانی که ایمان آورده اید حلال نیست بر شما که ارث ببرید زنها را از روی کراهت و اجبار و نیز حلال نیست بر شما که از زنهای خود دوری بجوئید بطمع اینکه پاره ای از مهریه که بآنها داده اید ببرید مگر آنکه دوری جستن شما برای این باشد که اتیان بفاحشه نمایند که ثابت و مبین شده باشد نه مجرد تهمت
ص: 39
و معاشرت کنید با زنهای خود بحسن سلوک و لو قلبا آنها را خوش ندارید و چه بسا چیزی را خوش ندارید لکن در حقیقت و واقع خیر بسیاری خداوند برای شما در او قرار داده و جعل فرموده.
(توضیح کلام در این آیه شریفه مشتمل است بر چند جمله)
آنچه از اخبار از حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام که در مجمع و برهان و غیر آنها نقل کرده اند اینست که در زمان جاهلیت قبل از اسلام مرسوم بوده که اگر کسی از دنیا میرفت و عیالی داشت و ارث آن میت یا حمیم و صدیق او میآمدند و یک پارچه بر سر زوجه او میانداختند و او را بدون مهر بهمان مهر سابق بارث میگرفتند که خود زوجه را جزو ترکه میت میدانستند و جزو میراث میپنداشتند چه آن زن راضی باشد تزویج با این وارث را یا کراهت داشته باشد، خداوند اهل ایمان را از این عمل زشت نهی فرموده و زن را جزو میراث قرار نداده بلکه بعد از انقضاء عده وفات اگر مانع شرعی نباشد در ازدواج برضایت طرفین تزویج جدید کنند بمهر جدید و اینست مفاد یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً.
اینکه بعضی به بهانه اینکه یک مقداری از مهریه زنهای خود را پس بگیرند از آنها دوری میکردند و نزد آنها نمیرفتند تا زنها مجبور شوند یا بذل مهر کنند و طلاق خلعی بگیرند یا چیزی از مهریه خود را بآنها بذل کنند تا آنها نزدشان بیایند و الفت گیرند این عمل هم در شریعت مطهره حرام است و یک دینار از مهریه را حق ندارند از آنها بگیرند چنانچه در آیه بعد بیاید و اینست مفاد وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ.
ص: 40
إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ این استثناء از جمله وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ است که جایز است عضلت از آنها در صورتی که آنها اتیان بفاحشه کنند برای جلوگیری از فحشاء و نهی از منکر نه برای اخذ مهر کلام ام بعضا، و ظاهر لفظ فاحشة همان زنا است ولی بعضی بنشوز تفسیر کرده اند که زن اگر ناشزه شد حق نفقه و کسوه و مواقعه و مراجعه او ساقط میشود و میتواند زوج عضلت نماید، و بعضی بمطلق فعل حرام تفسیر کردند لکن بقرینه کلمه (مبینة) و آیه قبل بعید نیست که مراد همان زنا باشد.
امر بحسن معاشرت با زنها است و لو قلبا از آنها رنجش پیدا کنند، و مراد از معروف اینست که در حقوق آنها کوتاهی نکنند از نفقه و کسوه و سکنی و سایر حقوق آنها و چه بسیار از شوهرها هستند که بواسطه یک امر جزئی بخصوص اموری که حق ندارند مثل اینکه چرا غذا طبخ نکرده یا جاروب نکرده ای یا نحو اینها بهانه میگیرند و اعتضال میجویند و در حق آنها کوتاهی میکنند بلکه بآنها اذیت میکنند و این مفاد وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ است.
موعظه است که انسان بسا کراهت پیدا میکنند ولی در باطن برای آنها نفع دارد، و بسا علاقه پیدا میکند و در باطن برای آنها شر است چنانچه در آیه شریفه میفرماید در موضوع جهاد وَ عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ بقره آیه 216، و البته زن برای مرد بسیار فائده دارد از کمک در امور زندگانی و انیس در تنهایی و آوردن اولاد و توسعه رزق و جلوگیری از بسیاری از مفاسد و التذاذ بدفع شهوت و غیر اینها و این مفاد جمله فَإِنْ
ص: 41
کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً
است
وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً (20)
و اگر خواستید زن را رها کنید و زن دیگر بجای او بگیرید و مهریه آن زن را یک قنطار طلا داده اید حق ندارید شیئی از آن مهریه را پس بگیرید آیا پس میگیرید آن را که بهتان و معصیت آشکار است.
تفسیر قنطار در ذیل آیه شریفه در سوره آل عمران آیه 75 گذشت وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ الایة و گذشت که کنایه از مال کثیر است نه خصوصیتی برای قنطار باشد.
و مراد از استبدلال در وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ طلاق دادن سابق و تزویج لاحقه است.
و مراد از وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً مهریه سابقه است که مطلقه شده.
فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً توضیح کلام در موضوع طلاق، یک موقع شوهر میخواهد طلاق دهد اگر قبل از دخول باشد نصف مهر را باید بدهد، و اگر دخول کرده تمام مهر مستقر میشود و مورد آیه همین است که دخول شده باشد بقرینه کلمه (افضی) در آیه بعد که کنایه از دخول است، و در این صورت یک دینار حق ندارد پس بگیرد و همین است مفاد فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً.
و مراد از بهتان امری است بر خلاف حق و واقع چه در کلام و چه در غیر کلام از روی تعجب میفرماید أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً و البته این ظلم گناه بزرگیست خصوصا در حق زوجه مطلقه که بی کس و بدون نفقه و کسوه میشود لذا میفرماید وَ إِثْماً مُبِیناً
ص: 42
و یک موقع زن میخواهد طلاق بگیرد یک مقدار از مهریه یا تمام آن را یا چیز دیگری بزوج بذل میکند که او را طلاق دهد و این طلاق خلعی است و شوهر حق رجوع ندارد مگر آنکه زن رجوع در بذل کند.
وَ کَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضی بَعْضُکُمْ إِلی بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً (21)
و چگونه میگیرید آن را و حال آنکه بتحقیق اجتماع نمودن بعض شما بعض دیگر را یعنی زوج و زوجه (کنایه از جماع و دخول است که تمام مهر مستقر میشود) و عهد و میثاق محکم گرفتند از شما، که عبارت از عقد نکاح دائم است که عقود لازمه است و وفاء بآن واجب است بنص آیه شریفه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ مائده آیه اول، و بنص حدیث معروف
المؤمنون عند شروطهم
و سایر ادله لزوم که در باب بیع متعرض شده اند.
وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِیلاً (22)
و نکاح نکنید کسانی را که پدران شما آنها را نکاح کرده اند مگر آنکه گذشته است این فحشاء و مورث غضب الهی است و بد راهیست.
وَ لا تَنْکِحُوا نکاح در قرآن و اخبار در دو مورد استعمال میشود یکی در عقد ازدواج مثل آیه شریفه وَ أَنْکِحُوا الْأَیامی مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ الایة نور آیه 32، که مراد زن گرفتن و زن کردن است و شوهر گرفتن و شوهر کردن است اعم از دخول و غیره.
ص: 43
و دیگر بمعنی وطی و جماع مثل آیه شریفه الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً الایة بنا بر تفسیری، و حدیث معروف
(ملعون من نکح بهیمة و ملعون من نکح بیده)
نبوی (ص)، و این آیه مطلق است و شامل هر دو میشود، مدخوله اب و زوجه اب را نمیشود فرزند ازدواج کند.
ما نَکَحَ آباؤُکُمْ و مراد از آباء اجداد هر چه بالا رود محرم هستند و نکاح آنها حرام است.
إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ استثناء منقطع است زیرا استثناء ماضی از مستقبل نمیشود نظیر آیه شریفه لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولی دخان آیه 56، و این موضوع در جاهلیت بوده که زن پدر را بعد از فوت پدر میگرفتند خداوند از آنها مؤاخذه نمیفرماید آنچه بوده تا زمان نزول این آیه لکن بعد از نزول اگر کسی قبلا این عمل را کرده باید رها کند و دیگر نمیتواند نزد او رود.
إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً دیگر زنا میشود بلکه زنا با محارم که عقوبتش اشد و حد آن سخت تر است، (و مقتا) مشمول غضب الهی میشود. (و ساء سبیلا) عمل زشت قبیح منکری است هم عقلا و هم شرعا و هم عرفا
ص: 44
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ وَ عَمَّاتُکُمْ وَ خالاتُکُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ وَ أُمَّهاتُکُمُ اللاَّتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ وَ رَبائِبُکُمُ اللاَّتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسائِکُمُ اللاَّتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (23)
حرام شده است بر شما مادران و دختران و خواهران و عمه ها و خاله ها و دختران برادران و دختران خواهران و مادرهای رضاعی شما و خواهران رضاعی و مادران زنهای شما و ربیبه (یعنی دختر زن از شوهر دیگر که در دامان شما بزرگ شده) از زنهای شما که دخول بآنها کرده اید و اگر دخول نکرده اید بعد از رهایی زن گرفتن ربیبه مانعی ندارد و حلیله های پسران شما که از صلب شما هستند و جمع بین دو خواهر هم در زمان واحد حرام است مگر آنچه گذشته خداوند غفور و رحیم است.
حرمت یکی از احکام خمسه تکلیفیه است که تعلق بفعل مکلفین میگیرد و اگر تعلق بموضوع گرفت بتقدیر مضاف است هر جا بمناسبت حکم و موضوع اگر گفتند (الخمر حرام) یعنی شرب خمر و اگر گفتند (المیتة حرام) یعنی اکله و اگر گفتند مال صغیر حرام است یعنی تصرف در آن و هکذا.
پس اینجا میفرماید حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ یعنی نکاح امهات حرام است، و مراد از امهات مادر بدون واسطه و مادر پدر و مادر مادر هر چه بالا رود نکاح آنها حرام است و آنها بانسان محرم هستند، تمام سادات و ذراری حضرت فاطمه زهراء سلام اللَّه علیها بآن بزرگوار محرم هستند چه از طرف آباء و چه از
ص: 45
طرف امهات، و این آیه شریفه بضمیمه آیه قبل مشتمل است بر چهارده طائفه، هفت طائفه نسبی و هفت سببی.
اما نسبی: 1- همین امهات. 2- (و بناتکم) این هم شامل بنات بلا واسطه و بنات ابناء و بنات بنات هر چه پائین رود تمام زنهای عالم بنات حضرت آدم (ع) هستند و تمام مردان عالم اولاد حوی هستند.
3- (و اخواتکم) چه برادر ابوینی و چه ابی تنها و چه امی تنها.
4- (و عماتکم) چه عمه بلاواسطه یا عمه پدر یا عمه مادر هر چه بالا رود عمه جد و جده پدری و جد و جده مادری و هکذا.
5- (و خالاتکم) چه خاله بلاواسطه و چه خاله پدر و خاله مادر و خاله جد و جده پدری و خاله جد و جده مادری و هکذا هر چه بالا رود.
6- (و بنات الاخ) چه دختران برادر یا دختر پسر برادر یا دختر دختر برادر هر چه پائین رود.
7- (و بنات الاخت) چه دختر خواهر و چه دختر پسر خواهر و چه دختر دختر خواهر هر چه پائین رود این هفت نسبیست، و اما سببی: 1- در آیه قبل وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ چه دخول شده باشد یا مجرد عقد باشد.
2- وَ أُمَّهاتُکُمُ اللَّاتِی أَرْضَعْنَکُمْ چه مادر رضاعی و چه مادر پدر رضاعی و چه مادر مادر رضاعی هر چه بالا رود و بواسطه نص فرمایش حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
(یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب)
و در تحقیق رضاع بین عامه و خاصه اختلاف است و مذهب حق اینست که با پانزده رضعه متوالی یا یک شبانه روز که چیز دیگری در اثناء نخورد یا انبات لحم و شد عظم شود، و شرائط رضاع یکی مکیدن از پستان و یکی در ایام رضاع باشد و یکی از فحل باشد.
ص: 46
3- وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ در موضوع خواهر رضاعی اختلاف است که آیا فقط متن و متن است یعنی همان خواهری که با او شیر خورده یا متن و حاشیه است یعنی سایر خواهرهای خواهر رضاعی چه پدری تنها باشند یا مادری تنها یا ابوینی بناء علی عموم المنزله کما هو التحقیق، یا حاشیه و حاشیه که سایر برادرهای رضیع یا خواهرهای رضیعه چنانچه بعضی گفتند و تفصیل آن در فقه است 4- أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ مادر زن و مادر پدر زن و مادر مادر زن هر چه بالا رود 5- وَ رَبائِبُکُمُ اللَّاتِی فِی حُجُورِکُمْ قید (فی حجورکم) قید غالبیست مفهوم ندارد و ربیبه دختر زن است از شوهر دیگر و دختر دختر زن و دختر پسر زن هر چه پائین رود، و حرمت خصوص ربیبه مشروط است بجمله مِنْ نِسائِکُمُ اللَّاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ و مراد از دخول آیا خصوص جماع است یا بلمس و ذلک هم صادق است یا بمجرد اجتماع در فراش بعید نیست اعم باشد فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ در گرفتن ربیبه بعد از رهایی مادرش یا موت مادرش.
6- وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ چه بعقد دائمی یا انقطاعی یا بملک یمین چه پسر نسبی باشد یا پسر رضاعی، و جمله الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ برای خروج پسر خوانده مثل زید نسبت بپیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم، چنانچه میفرماید وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ الایه و نیز میفرماید ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ الایة احزاب آیه 4 و 5، و نیز میفرماید فَلَمَّا قَضی زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ الایة احزاب آیه 37.
7- وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ در زمان واحد اما اگر زوجه بمیرد یا طلاق بگیرد مانعی ندارد خواهر او را بگیرد.
إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ استثناء منقطع است فقط راجع بجمله اخیره که قبل از اسلام
ص: 47
و قبل از نزول آیه تحریم، جمع بین اختین میکردند خداوند از گذشته گذشت میکند إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً لکن بعد از نزول آیه اگر کسی جمع کرده و لو سابقا باید یکی از آنها را رها کند.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (24)
و همچنین حرام است برای شما زنهای محصنه مگر آنکه بملک یمین آنها را مالک شده باشند و این دستورات را خداوند برای شما نوشته و واجب فرموده و حلال شده است بر شما غیر این هایی که حرام بود و گفته شده به اینکه زن اختیار کنید باموال خودتان که مهر آنها قرار دهید زنهای با عفت و نجابت را نه زنهای زانیه بی عفت و عصمت را پس آنچه بعقد متعه استمتاع نمودید باید اجر آنها را که قرار داده اید بآنها بپردازید واجب و لازم است بلی باکی نیست اگر تراضی کنید با آنها یا مهر خود را ببخشد بشما تمام یا بعضی یا شما زیادتر از قرارداد بآنها بدهید محققا خداوند عالم است بهر چیزی و بحکم و مصالح امور.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ عطف است بآیه قبل که مدخول حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ است و نایب فاعل است، و احصان بمعنی منع و جلوگیری است و در قرآن مجید گاهی اطلاق شده بر عفت و جلوگیری از فحشاء چنانچه در همین آیه کلمه (محصنین) باین معنی است.
و گاهی اطلاق شده بر زن شوهر دارد و مرد زن دار چنانچه در زنای محصن و محصنه
ص: 48
که حد آن رجم است اطلاق شده.
و در بعضی اخبار کلمه (و المحصنات) را باین معنی تفسیر کرده که زنهای شوهردار بر شما حرام است که آنها را تزویج کنید، لکن شاید بتوان گفت که این تفسیر از باب بیان مصداق است چنانچه مکرر گفته شده و منافی با عموم لفظ نیست و مراد زنهایی هستند که امتناع دارند از تزویج با شما بجبر و عنف نمیشود آنها را تزویج کنید چه از جهت شوهر داشتن باشد و چه از راه بی میلی و چه موانع دیگری در بین باشد تا استثناء جمله إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ صحیح باشد که اگر بملک یمین کنیزی را خریدید یا مالک شدید و لو میل نداشته باشد حق دارید پیش او بروید و الا اگر مراد خصوص زنهای شوهردار باشد کنیز هم اگر شوهر دارد مولی نمیتواند نزد او برود مگر اینکه شوهر او هم عبد این مولی باشد مولی میتواند ازدواج آنها را بهم بزند و پس از انقضاء عده نزد او برود نظر به اینکه مولی هم میتواند خود کنیز خود را تصرف کند و هم میتواند برای غیر تحلیل نماید و هم میتواند او را تزویج کند.
کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ کتاب نوشته شده بمعنی فرض و وجوب و حتم است مثل کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ و کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ در سوره بقره آیه 178 و 183، و تعبیر بکتب یا کتب در لوح محفوظ یا در انشاء احکام یا نزد ملائکه کتبه است چون از برای احکام شرعیه مراتبی است که مرتبه اولی انشاء و تشریع حکم از جانب الهیه که تعبیر میشود بافعال تشریعیه مقابل افعال تکوینیه، و مرتبه ثانیه ابلاغ بعباد بتوسط ملائکه بر انبیاء و بتوسط انبیاء بر مکلفین، و مرتبه ثالثه مقام فعلیت است که تابع تحقق موضوعات است.
زیرا احکام شرعیه از قضایای حقیقیه مثل مسائل علمیه در باب علوم که گفتند (کلما تحقق الموضوع تحقق الحکم) مثل الخمر حرام حکم شأنی است هر موقع
ص: 49
که خمر موجود شد حرمت محقق میشود و فعلیت پیدا میکند.
مرتبه چهارم مقام تنجز است که بر مکلف بواسطه علم یا قائم مقام علم منجز میشود.
وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ سوای آنچه از محرمات تزویج که قبلا ذکر شده بقیه نساء تزویج آنها حلال و مانعی ندارد طبق دستورات شرع که ذیلا بیان میشود أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ کنایه از مهر و صداق است که از لوازم نکاح است حتی اینکه اگر در اجراء صیغه ذکر مهر نشده باید مهر المثل بدهد، و مهر باید از انقد و افضل اموال باشد چنانچه در خبر دارد که بهترین اموال را در سه مصرف صرف نمایند: کفن، مصارف حج و مهر نساء. و تعیین مهر باختیار طرفین است از یک درهم تا یک قنطار و بهتر مهر السنه است که عبارت از پانصد درهم است که بحساب نقره دویست و شصت و دو مثقال و نیم نقره است بمثقال صیرفی که عبارت از بیست و چهار نخود و هر نخودی چهار گندم باشد، و شاید بحساب امروز حدود ششصد تومان که شش هزار ریال است باشد و این مهر در عهده زوج است لکن غیر زوج هم میتواند اصداق نماید.
مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ حال است از برای فاعل (تبتغوا) و از این جهت مذکر آمده یعنی بنحو مشروع تزویج کنید نه بطریق زنا و لذا در زنا مهر نیست و زانیه حقی بزانی ندارد و چیزی که از طریق زنا بدست میآورد حرام است، و توهمی که بعضی کرده اند که چون شخص زانی که مالک است بکمال طیب نفس و رضایت میدهد بر زانیه حلال است، و این توهم در قمار و بیع مسکرات و آلات لهو و ربوی و بسیاری از مکاسب محرمه میآید لکن بسیار توهم فاسدی است زیرا دادن آن از جهت زنا است که اگر زانیه زنا نمیداد یک درهم باو نمیداد و همچنین خریدار مسکر و آلات لهو و معطی ربا و امثال اینها و سفاح بمعنی زنا است.
ص: 50
فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً این جمله در موضوع متعه که نکاح منقطع است وارد شده و از ضروریات مذهب شیعه است و اخبار از طریق خاصه از ائمه اطهار (ع) متظافر یا متواتر بتواتر معنوی وارد شده چنانچه در برهان قریب به 13 حدیث از کافی و عیاشی و شیبانی نقل کرده.
و اخبار از طرق عامه نیز در این باب بسیار داریم چنانچه در مجمع از ابی بن کعب و عبد اللَّه بن عباس و عبد اللَّه بن مسعود و ثعلبی از سعید بن جبیر و از عمران ابن حصین و مسلم بن حجاج فی الصحیح از جابر بن عبد اللَّه و غیر اینها روایت کرده که متعه در عهد رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ابی بکر لعنة اللَّه علیه و اوائل عهد عمر بود و عمر علیه اللعنة و العذاب نهی نمود.
و از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کردند که فرمود
لو لا ان عمر نهی عن المتعة ما زنی الا شقی.
و کافی است بر اثبات این امر خبر معروف بین خاصه و عامه از عمر بن الخطاب که گفت (متعتان کانتا علی عهد رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حلالا انا انهی عنهما و اعاقب علیهما) بلکه نفس ظاهر آیه شریفه دلالت بر این معنی دارد از جهاتی: یکی کلمه (استمتعتم) ظاهر در متعه است بخصوص بضمیمه فهم ائمه اطهار (ع) که خود یک دلیل مستقل است و آنها مفسر آیات هستند، و تفسیرات بعض مفسرین عامه تفسیر برای است و از درجه اعتبار ساقط است.
دیگر کلمه (اجورهن) که اجر در مورد متعه استعمال میشود و لذا در خبر دارد
هن مستأجرات
و اطلاق بر مهر و صداق خلاف ظاهر است.
دیگر کلمه (فریضة) زیرا در عقد دائم مهر بمجرد عقد لازم نمیشود چنانچه قبل از دخول باشد نصف مستقر میگردد ولی در متعه بمجرد عقد تمام مستقر میشود و لو دخولی هم نباشد.
ص: 51
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ این جمله هم راجع بمتعه است و کلمه (تراضیتم) شامل دو چیز میشود: یکی تراضی در ازدیاد مدت که اگر مثلا مدت یک ماه بوده پس تراضی کننده که دو ماه باشد مانعی ندارد و انقضاء عده لازم نیست لکن عقد جدید لازم دارد که از لفظ تراضی که بین الاثنین است استفاده میشود.
و یکی در اجرت که بخواهند ازدیاد نمایند یا کمتر از مقدار قرار داد بگیرد با تراضی مانعی ندارد.
و از احکام مختصه بمتعه یکی عده است که دو طهر است یا چهل و پنج روز بخلاف دوام که سه ماه است. دیگر ارث در متعه نیست بخلاف دوام. دیگر نفقه و کسوه و سکنی در متعه نیست مگر آنکه شرط کنند. چهارم- زائد بر چهار میتواند متعه کند بخلاف دوام. پنجم- ذکر مدت در متعه باید بشود که اگر ذکر نشود منقلب بدوام میشود. ششم- احتیاج بطلاق ندارد همین که مدت را بخشید از هم جدا میشوند.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً این جمله یکی از معجزات قرآنی است و اخبار از غیب است بنحو تعریض که این حکم متعه از روی علم و حکمت است و جلوگیری از زنا و سفاح است بالاخص برای کسانی که متمکن از عقد دوام و ملک یمین نیستند چنانچه گذشت از امیر المؤمنین علیه السّلام که فرمود
لو لا ان عمر نهی عن المتعة ما زنی الا شقی
و تعریض بر اینکه تحریم متعه از روی جهل و سفاهت است.
ص: 52
وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَیْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (25)
و کسانی که تمکن ندارند که نکاح کنند زنهای آزاد از مؤمنات را پس از کنیزان مؤمنات ازدواج نمایند و همین ظاهر ایمان کافیست لازم نیست بباطن آن پی بردن چون خدا داناتر است بایمان شما و کنیز با حرة از جهت اینکه از اولاد یک پدر و مادرید و از جهت ایمان متساوی هستید که مفاد بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ است ولی در نکاح کنیزان باید باذن صاحبان آنها باشد که بدون اذن حکم زنا دارد و باید مهر آنها را بطور متعارف پرداخت و باید کنیزان معففات باشند کنیزهای زانیه نباشند و رفیق در خفاء نگرفته باشند و پس از تزویج اگر کنیز زنا داد باید نصف حد زانیه که پنجاه جلده باشد بر او جاری کرد و این تزویج کنیزان برای کسانیست که میترسند که اگر تزویج نکنند از شدت شبق و شهوت بزنا بیفتند و اگر بتوانند خود داری کنند و تزویج کنیزان را نکنند برای آنها بهتر است و خداوند آمرزنده و مهربان است.
این آیه شریفه راجع بتزویج کنیزان است و این دستورات ارشادی است اغلب آنها.
1- این جمله وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ ارشادی است و الا اگر کسی متمکن باشد از تزویج حرائر مانع شرعی ندارد تزویج کنیز
ص: 53
حتی اگر زن حره داشته باشد باز بخواهد کنیز را تزویج کند مانعی ندارد بلی باید باجازه حره باشد و این حکم ارشادی هم غالبی است زیرا بسا مهریه حره کمتر یا مساوی با مهریه کنیز باشد بخصوص اگر کنیز شابه و جمیله و بکر باشد یا مولای او از اشراف باشد، و مراد از (طول) تمکن مالی است.
2- کلمه (المؤمنات) دلالت دارد بر اینکه نکاح کافره جایز نیست چه کتابیه باشد یا مشرکه، و یکی از منکرات که امروز در بسیاری از جوانهای اسلامی که برای تحصیل بخارجه میروند یک زن نصرانیه میگیرند و تحفه خود قرار میدهند و در اهل وطن خود افتخار میکنند.
3- فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مراد ملک یمین دیگران است و الا ملک یمین خود تزویج ندارد و مشروع نیست بهمان ملک یمین میتواند نزد او برود، و اگر اولاد آورد ام ولد میشود و احکام بسیاری دارد لکن نظر به اینکه در زمان حاضر غلام و کنیز موضوع ندارد احتیاج ببیان نیست.
4- جمله مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ فتیات جمع فتاة بمعنی شابه است مقابل فتی که بمعنی شاب است و بر کنیز و لو غیر شابه باشد هم اطلاق میشود و از این جمله هم استفاده میشود که کنیز اگر کافره باشد نمیشود تزویج نمود.
5- جمله وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِکُمْ کنایه از این است که لازم نیست علم بایمان واقعی آنها همین که بحکم ظاهر اسلام مؤمنه است کافیست و تفتیش لازم نیست.
6- جمله بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ یعنی مؤمنین مساوی هستند إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ حجرات آیه 10،
المؤمن کفو المؤمن
جهات دنیوی از حیث حسب و نسب و مال و منال باعث شرافت نیست یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ حجرات آیه 13.
ص: 54
7- جمله فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ مراد از اهل مولی و مالک کنیز است و همین حکم در عبد هم جاری است که بدون اذن موالی نمیتوانند ازدواج نمایند بلی اگر ازدواج کردند سپس موالی آنها اجازه کردند اشکالی ندارد و تا اجازه نیاید نزدیک دیگر رفتن حرام است.
8- جمله وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مراد مهر و قرارداد است که آنهم باید بنظریه مولای آن باشد، و تعبیر باجر بمناسبت آنکه خود مملوک مولی است و استفاده از نکاح استفاده از ملک او است و مهر مال الاجاره ملک است و اینهم بخود او بدون اذن مولی نمیشود داد بلکه باید بمولی رد نمود
العبد و ما فی یده کان لمولاه
سواء اینکه قائل شویم که عبد مالک چیزی میشود یا نه بالاخره امر او با مولی است.
9- جمله مُحْصَناتٍ غَیْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ صفت فتیات است یعنی عفیفه باشند غیر از زانیات و نه کنیزانی که رفیق اتخاذ کردند و در سر سر نزد هم میروند و این هم زنا است. لکن زانیه اطلاق بر فاحشه میشود که علنا زنا را شغل و کسب خود قرار داده.
و مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ زنانی را گویند که همه جا و در نزد همه کس نمیروند بلکه رفقای خصوصی دارند و مخصوصا در دوره جاهلیت فواحشی بودند که آنها را ذوات الاعلام میگفتند هر که صد خواهان داشته باشد یک علم بالای درب خانه اش نصب میکرد اگر دویست بودند دو علم اگر بیشتر بود اعلامی نصب، مثل سمیه مادر زیاد و مرجانه مادر عبید اللَّه و اشباه آنها.
یکی از اهل ضلال در تحریف نمودن سوره حمد این نحو قرائت کرده غیر المغضوب علیهم و غیر الضالین و این جمله بخوبی رد او را میکند که خداوند
ص: 55
عطف بر غَیْرَ مُسافِحاتٍ را (و لا متخذات اخدان قرار داده و نفرموده (غیر متخذات اخدان).
10- جمله فَإِذا أُحْصِنَّ یعنی زمانی که موالیان آن کنیزها یا شوهران آنها، آنها را نگاهداری و حفظ نمودند فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ مراد از محصنات حرائر هستند که شوهران آنها یا اهل آنها، آنها را نگاهداری میکنند و آنها زنا دادند حد کنیزهای زانیه نصف حد حرائر است و این حکم مخصوص بجلد است که حد حرائر بنص قرآن صد جلد است الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ سوره نور آیه 2، و کنیز را پنجاه جلده بمقتضای همین آیه و این حکم در عبید هم جاریست اما سائر حدود زنا مثل رجم که حد محصنه و محصن باشد یا قتل که حد زنای با محارم است، در حق عبید و اماء جاری نیست زیرا اینها ملک موالیان هستند و حدی که موجب زوال آنها شود بضرر موالی تمام میشود بلی اگر مکرر شد که رسید بقتل باید آنها را کشت و قیمت آنها را از بیت المال بصاحبانشان رد نمود.
11- جمله ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ عنت بمعنی شدت شهوت است که بسا منجر بزنا میشود یعنی کسی که میترسد بزنا آلوده شود برای دفع شهوت با کنیزان ازدواج کند و این حکم در مورد همچه کسانی است و این هم حکم ارشادی است نه مولوی الزامی.
12- جمله وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ این هم ارشادی است که خودداری کنند تا خداوند وسائل ازدواج با حرائر را بر آنها فراهم نماید بعقد دائم یا انقطاع یا بملک یمین نزد کنیزان بروند.
وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ اشاره به اینکه اگر قبل از ثبوت توبه نمودند حد ساقط میشود، یا اشاره به اینکه اگر ازدواج با کنیز کردند و خوف عنت نبوده یا صبر
ص: 56
و تحمل نکردند در مورد مؤاخذه واقع نمیشوند، و اللَّه العالم.
یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (26)
اراده فرموده خداوند که از برای شما بیان فرماید و شما را هدایت نماید برفتار و کردار پیشینیان شما تا راه حق و باطل آنها را بفهمید خوبیهای آنها را بگیرید و بدیهای آنها را ترک نمائید و نیز اراده فرموده که توبه شما را قبول فرماید و خداوند عالم است بکردار هر کس و حکیم است بمصالح و مفاسد هر کاری.
اراده علی التحقیق مطابق مذهب حکماء و بزرگان علماء از صفات ذات است و بمعنای علم بصلاح و فساد هر فعلی است نظیر حکمت که بمعنی علم بمصالح و مفاسد مترتبه بر افعال است و رتبه حکمت مقدم است بر رتبه اراده زیرا هر فعلی اگر دارای حکمت باشد آن فعل صلاح میشود و اگر مفسده داشته باشد آن فعل فاسد میگردد و برگشت هر دو بعلم است و عین ذات اقدس است خلافا لجماعتی از متکلمین که اراده را از صفات فعل گرفته بمعنی ایجاد که هر ممکنی بایجاد حق موجود میشود، ولی ایجاد بنفس خود موجود میگردد چنانچه گفتند خلقت الاشیاء بالمشیئة و خلقت المشیئة بنفسها و در لسان حکماء این ایجاد را تعبیر بوجود منبسط کردند که سرتاسر موجودات را میگیرد و البته این ایجاد هم از فاعل قادر مختار بدون اراده و صلاح نیست، و فرق واضح است بین اراده و مشیئة اگر چه بعنایت و مجاز گاهی بر یکدیگر اطلاق میشود.
یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ لام در لیبین برای تأکید در بیان است یعنی البته بیان میفرماید چنانچه کلمه (یرید) هم تأکید در این جمله دارد زیرا مراد از اراده
ص: 57
منفک نمیگردد و البته تحقق پیدا میکند در باره خداوند چنانچه در آیه تطهیر بیان کرده ایم إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً احزاب آیه 33 و این اراده تکوینی است نه تشریعی بقرینه کلمه (انما) زیرا اراده تشریعی نسبت بتمام مکلفین است انحصار باهل بیت ندارد و (بیان) بمعنی ظاهر است و (مبین) ظاهر کننده است و اطلاق بر کلام واضح روشن که بر مقصود دلالت تامه داشته باشد میشود.
(و یهدیکم) عطف بر (یبین) است مدخول لام یعنی (لیهدیکم) و هدایت بمعنی راهنمایی است.
سُنَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ سنة طریقه ای است که انسان اتخاذ میکند مثل سنن ابراهیم و سلیمان و سنن نبینا محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و سنن ائمه اطهار علیهم صلوات اللَّه و سایر انبیاء (ع) که ما مکلفیم اتخاذ کنیم، و مثل سنن جبابره و اقاصره و اکاسره و سایر دعات باطله که باید اجتناب کنیم و خداوند در قرآن و لسان اخبار برای ما بیان فرموده و بما نشان داده لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ انفال آیه 47.
وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ تفسیر آن گذشت.
وَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ یُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمِیلُوا مَیْلاً عَظِیماً (27)
و خداوند اراده فرموده که شما موفق بتوبه شوید و قبول فرماید و کسانی که شهوت پرست و متابعت شهوات میکنند اراده دارند که شما را عدول دهند از طریق مستقیم بطرق باطله خودشان عدول عظیمی.
ص: 58
وجه تکرار در جمله وَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ اینست که در آیه قبل در مقام بیان نعم و تفضلات الهی است نسبت باهل ایمان از جهت بیان احکام و هدایت آنها بسعادت و رستگاری دارین و طرق اهل حق از سابقین و نجات از مهالک نشئتین و طرق اهل ضلالت از سابقین.
و بعبارت واضح تر در مقام بیان مقتضی است و در این آیه در مقام دفع موانع و عوائق که هوسهای نفسانیه و شهوات اهل ضلال مانع از سعادت شما نشود یا اینکه مقتضیات سعادت از جانب خدا بر شما تام و اتم است زیرا کفار و فساق و اهل معاصی میخواهند شماها را بکیش خود در آورند، وَ یُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ شامل جمیع کفار و اهل ضلال و فساق و مرتکبین معاصی و منغمرین در شهوات میشود أَنْ تَمِیلُوا مَیْلًا عَظِیماً و سر تمایل آنها اموریست: 1- آنکه قبح اعمال آنها از نظر آنها بر داشته شده و کارهای خود را نیک میپندارند قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً کهف آیه 104.
2- آنکه میخواهند خود را از مورد مذمت و تقبیح مردم خارج کنند بگویند دیگران هم مثل ما هستند.
3- هر چه معاصی اشاعه پیدا کند وسائل آن آسان تر میشود بر آنها و (میل) عدول از حق است و هر چه دورتر شود میل آن عظیمتر گردد چنانچه مشاهده میشود در خط ریل یا طرز خیابان اگر یکی از آنها متمایل شود در ابتداء یک سانت کمتر است اما هر چه برود زیادتر میشود بسا چند هزار فرسخ تمایل و فاصله پیدا میکند.
ص: 59
یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً (28)
اراده فرموده خداوند که در تکالیف شماها تخفیف دهد و انسان مخلوق ضعیفی است مراد از تخفیف سهولت تکلیف است مقابل تکالیف شاقه چنانچه مفاد آیه شریفه است وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ الایه آخر سوره بقره، و گذشت بیان آن، و از این جهت گفتند دین اسلام دین سمحه سهله است و آیه شریفه عام است نسبت بتمام تکالیف و لو مورد آیه احکام مذکوره در آیات قبل است از نکاح حرائر و اماء دوام و انقطاع و هدایت بسنن سابقین از اخیار و اشرار و قبولی توبه و جلوگیری از متابعت شهوت پرستان لکن مکرر گفته شده که مورد مخصص نیست لذا بطور اطلاق فرمود یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ و جمله وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً بمنزله علت است برای جمله قبل که چون خلقت انسان ضعیف است در جعل احکام تخفیف داده شده و ضعف انسان هم از جهت قوای بدنی است طاقت اعمال شاقه ندارد، و در حیوانات در بسیاری از قوی مشاهده شده که بسیار قوه آنها زیادتر است هم قوه باصره و سامعه و شامه و ذائقه و لامسه و هم قوه بدنیه و هم از جهت قوای روحی در جلوگیری نفس از مشتهیات و هم صبر بر بلیات بلی امتیاز آنها فقط در قوه عقلائیست اگر فرمان فرمای سائر قوی گردد و اما اگر تابع آنها شود از تمام حیوانات پست تر است.
آدمی زاده طرفه معجونیست کز فرشته سرشته و از حیوان
گر کند میل این شود پس از این ور کند میل آن شود به از آن
(فمن غلب عقله علی شهوته فهو اعلی من الملائکة و من غلب شهوته علی عقله فهو اخس من البهائم)
حدیث نبوی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
ص: 60
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیماً (29)
ای کسانی که ایمان آورده اید نخورید اموال خود را بین خود بطریق باطل و غیر مشروع مگر بتجارت از روی تراضی طرفین از خودتان و نکشید خود را محققا خداوند بشما رءوف و مهربانست.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ مراد از اکل مطلق تصرفات است تصرف مالکانه و این اطلاق در تمام السنه متعارف است میگویند فلان مال فلان را خورد یعنی تصرف و اتلاف نمود نه مراد اکل مقابل شرب است و مراد از (اموالکم) اموال یکدیگر است نه اموال شخصی خود بقرینه (بینکم) و مراد از باطل غیر مشروع است مثل قمار و سرقت و رباء و غصب و ظلم و معاملات باطله مثل ثمن خمر و خنزیر و مکاسب محرمه و سایر انحاء باطله و تفسیر ببعض اینها در اخبار از باب بیان مصداق است چنانچه مکرر گفته شده منافی با عموم نیست إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ اکثر مفسرین و فقهاء گفتند این استثناء منقطع است زیرا تجارة عن تراض اکل مال بباطل نیست تا استثناء متصل باشد مثل جاءنی القوم الا حمارهم لکن تحقیق وفاقا لبعض المحققین اینست که استثناء متصل است و کلمه بالباطل بمنزله علت است برای حکم کانه میفرماید لا تأکلوا اموالکم بینکم الا بالتجارة عن تراض لانه اکل بالباطل حتی مثل جاءنی القوم الا حمارهم هم استثناء متصل است زیرا قرینه الا حمارهم دلالت دارد که معنی اینست که جاءنی القوم مع خدمهم و مراکبهم الا حمارهم، بلکه میتوان گفت استثناء منقطع نداریم و از این بیان دفع اشکال دیگران را هم میتوان نمود.
و حاصل اشکال اینست که حلیت اکل مال منحصر بتجارة عن تراض نیست بلکه بمیراث و وصیت و اخماس و زکوات و صدقات و هدیات و هبات و خیارات
ص: 61
هم حلال است با اینکه صدق تجارت نمیکند، و از آیه انحصار استفاده میشود مگر آنکه بگوئیم که اینها هم مخصص عام هستند از خارج ثابت شده باز هم اشکال اولی عود میکند که اینها هم باطل نیستند و باید باستثناء منقطع دفع نمود و حاصل جواب اینست که گفته اند در باب علت که هم معمم است و هم مخصص مثلا اگر گفتند لا تشرب الخمر لانه مسکر همین نحوی که حرمت هر مسکری را دلالت میکند و لو خمر نباشد همین نحو دلالت دارد بر حلیت خمری که مسکر نباشد و در اینجا می گوییم مراد از باطل غیر مشروع است که شارع ترخیص نفرموده و همین نحو که دلالت دارد بر حرمت هر غیر مشروعی و لو صدق تجارة عن تراض بکند مثل مکاسب محرمه و معاملات غیر مرخصه همین نحو دلالت دارد بر حلیت هر مشروعی و لو صدق تجارت عن تراض نکند و حاصل کلام اینست که تصرف در اموال دو قسم است مشروع حلال است و غیر مشروع باطل و حرام است.
نکته دیگر آنکه کلمه (عن تراض) دلالت ندارد بر اینکه تراضی باید قبل از تجارت باشد چنانچه بعضی توهم کرده اند و گفتند معامله فضولی باطل است و لو مالک اجازه کند بلکه می گوییم که آیه دلالت دارد بر اینکه تراضی مالک یکی از شرائط تجارت است، پس از آنکه جمیع شرائط معامله از ملکیت و مالیت و معلومیت عوضین وکیل و وزن در مکیل و موزون و قبض در صرف و سلم و بلوغ و عقل متعاقدین و شرائط عقد از ایجاب و قبول و ترتیب و موالات و غیر اینها موجود باشد رضایت مالک هم شرط است بلکه رضایت هر که ذی حق است و لو مالک نباشد مثل رضایت مرتهن در بیع راهن و رضایت غرماء در بیع مفلس و رضایت ولی در بیع اموال مولی علیه و رضایت شریک در باب شفعة و رضایت ولی سادات و فقراء در بیع اخماس و زکوات و غیر اینها چه قبل از معامله یا بعد از معامله باشد.
وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ قتل نفس نکنید چه نفس خود که عبارات از خودکشی باشد چه بمباشرت با تسبیب که القاء نفس باشد در تهلکه یا مقاتله با جماعتی که قوه دفع آنها را ندارد و خود را در معرض هلاکت در میآورد یا نفس دیگران که
ص: 62
یک دیگر را نکشید که قتل نفس یکی از گناهان کبیره است بلکه موجب خلود در عذاب میشود وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها نساء آیه 93 و تفسیر در بعض اخبار شده به اینکه در جهاد تنها حمله بدشمنان نکند که تاب مقاومت با آنها را ندارد و این بیان مصداق است.
و کلمه (کم) در (انفسکم) خطاب بمؤمنین است که در صدر آیه بود و این دلالت دارد بر اینکه قتل کفار در صورتی که معاهده نباشند یا اهل ذمه بشرائط ذمه عمل نکند و موجب مفسده دیگری نباشد مانعی ندارد بلکه بسا واجب میشود إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیماً و لذا راضی نمیشود که اموال یک دیگر را بظلم و تعدی تصرف کنید و نفوس یک دیگر را بقتل برسانید و خود را در معرض هلاکت در آورید و این صفت حمیده الهیه را باید همه شماها هم دارا باشید و بخود و دیگران رحم کنید.
وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِیهِ ناراً وَ کانَ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیراً (30)
و کسی که این عمل را از روی دشمنی و ظلم بجا آورد پس زود باشد که او را در جهنم گرفتار کنیم و این بر خداوند سهل و آسانست.
اختلاف شد در اینکه مرجع اسم اشاره در وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ چیست بعضی گفتند محرماتی که در این سوره ذکر شد، و بعضی گفتند احکامی که در این سوره ذکر شده و بعضی گفتند احکامی که در این چند آیه از جمله لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ الی جمله وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ لکن ظاهر اینست که اشاره باشد بخصوص وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ یکی از جهت قرب باین آیه زیرا جمله اخیره اقرب است و یکی از جهت جمله عُدْواناً وَ ظُلْماً که مناسب با قتل عمدی است که بناحق
ص: 63
واقع شود که اگر عمدی نباشد یا بحق باشد عقوبت عذاب جهنم ندارد و لو بسا دیه یا کفاره داشته باشد قرینه سوم آیه وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً الایه که شاهد بر این است و اللَّه العالم.
إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَرِیماً (31)
اگر اجتناب کنید از معاصی کبیره میپوشانیم کردارهای زشت شما را و شما را داخل میکنیم در مکان محترمی.
اختلاف شد در معاصی کبیره بعضی گفتند تمام معاصی کبیره است، منتهی بعضی اکبر از بعضی هستند و بعضی گفتند کبر و صغر دو امر اضافی است هر معصیتی نسبت ببالاتر خود صغیره است و نسبت بما دون خود کبیره و این دو قول مردود است بنص آیه که معاصی را دو قسمت فرموده یک قسمت کبائر و یک قسمت سیئات، بعضی گفتند معاصی کبیره هفت است و بر طبق آن اخباری از ائمه علیهم السلام رسیده، و بعضی گفتند هفتاد و بعضی هفتصد.
و تحقیق کلام اینست که بسا بعض معاصی نسبت ببعض اشخاص یا ببعض حالات کبیره میشود و نسبت ببعض دیگر یا حالات دیگری صغیره میشود.
و توضیح مقام آنکه کبیره بودن معصیت در تحت چند عنوان محقق میشود 1- معاصی که در قرآن وعده آتش داده. 2- چیزهایی که در قرآن وعده عذاب داده 3- در اخبار معتبره وعده آتش یا عذاب داده شده. 4- گناهی را که از یک معصیت کبیره بدتر شمارند مثل
الغیبة اشد من الزنا
یا
الکذب شر من الشراب
5- در اخبار معتبره تصریح بکبیره بودن آن شده باشد. 6- اصرار بر صغیره بنص خبر منسوب بنبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
لا کبیرة مع الاستغفار و لا صغیرة مع الاصرار.
7- از کسی
ص: 64
صادر شود که باعث تجری و تأسی دیگران باشد. 8- مورث اشاعه فحشاء گردد 9- در اماکن مشرفه و ایام محترمه صادر شود. 10- از اشخاص بزرگ صادر شود که گفتند حسنات الأبرار سیئات المقربین مثل علماء بزرگ و نحو اینها و گناهان کبیره منقسم بچند قسم میشود: یک قسم راجع باعتقادیات که مطلق عقائد باطله حتی بدعتی در دین گذاردن یا انکار یکی از ضروریات دین یا مذهب حقه را نمودن.
و یک قسم راجع باخلاقیات که ترتیب اثر بر پاره ای از اخلاق رذیله مثل کبر و حسد و نحو اینها دادن.
و یک قسم راجع بترک واجبات مثل فرائض یومیه و صوم رمضان و زکاة و خمس و حج و جهاد و امر بمعروف و نهی از منکر و دفاع از مبدعین و اعداء دین و اعلاء کلمه اسلام و اداء حقوق واجبه و حفظ نفس محترمه و اطاعة زوج و والدین و حکم مجتهد و ازاله نجاست از مصاحف و مساجد و مشاهد مشرفه و تجهیز موتی و سایر واجبات مهمه که ترک هر یک از آنها از گناهان کبیره است.
و یک قسم راجع باعمال سیئه از معاصی عظام مثل کذب بر خدا و رسول و ائمه طاهرین (ع) بلکه سایر انبیاء و ملائکه و صدیقه طاهره و بعض اقسام دیگر از کذب و محاربه با اولیاء الهی و فساد در زمین و قتل نفس محترمه و عقوق والدین و اکل مال یتیم و قذف محصنه و قطع رحم و سحر و شعبده باقسامه و زنا بجمیع انحاء آن از محارم و محصنه و اجنبیه و کتابیه و کنیز که هر کدام حد مخصوصی دارد و لواط و سرقت و قسم دروغ که یمین غموسش میگویند و شهادت دروغ که شهادت زورش میگویند و کتمان شهادت و خلف نذر و عهد و قسم و تغییر در وصیت و شرب مسکر و قمار بجمیع اقسام آن و ریاء و اکل سحت یعنی بدون وجه شرعی از مکاسب و طرق محرمه و اکل میته و خون و خنزیر و بخس در مکیال و میزان
ص: 65
و تعرب بعد الهجرة و فرار از زحف و اعانت بر ظلم و رکون بظالم و حبس حقوق و اسراف و تبذیر و خیانت با خدا و رسول و امام و در امانت و اموال ناس و غیبت و تهمت و افتراء و استماع غیبت و سعایت و اشتغال بملاهی مثل غناء و ساز و رقص و نحو اینها و غیر اینها که هر یک آنها را از روی دلیل از آیات و اخبار معتبره ما در کتاب عمل الصالح در آخر جلد سوم کلم الطیب بیان کرده ایم بآنجا رجوع فرمائید.
و مراد از اجتناب در جمله إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ عدم ارتکاب این معاصی است و بضمیمه فرمایش نبی اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
التائب من الذنب کمن لا ذنب له
اگر مرتکب شده و موفق بتوبه شد مشمول این جمله میشود.
و مراد از تکفیر در جمله نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ ستر معاصی است و ترک مؤاخذه بر آنها است.
و مراد از سیئات سایر معاصی است که کبیره بودن آن ثابت نشده باشد مشروط بآنکه صدق اصرار نکند بنص فرمایش نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که
لا صغیرة مع الاصرار
و در موضوع اصرار بعضی گفتند که همین که عازم شود که تکرار کند صدق اصرار میکند لکن دائر مدار صدق عرفیست و موضوع شرعی نیست.
وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلًا کَرِیماً از این جمله استفاده میشود که ترک معاصی کبار هم خود یکی از عبادات مهمه است که لیاقت بهشت پیدا میکند چنانچه در خطبه شعبانیه میفرماید
(افضل الاعمال فی هذا الشهر الورع عن محارم اللَّه).
و مراد از مدخل کریم بهشت است که محل بسیار محترم و شریف است و مورد کرامات الهی است.
ص: 66
وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیماً (32)
و آرزو نکنید آنچه را که خداوند فضیلت داده بعض شما را بر بعض دیگر از برای مردان است نصیب از آنچه کسب نمودند و از برای زنان است نصیب از آنچه کسب کردند و از خدا سؤال کنید که زائد بر مقدار قابلیت و استعداد شما بشما تفضل فرماید محققا خدا بهر چیز عالم است.
این آیه شریفه عام است و لو در مورد میراث یا در موضوع جهاد یا موارد دیگری نازل شده باشد زیرا مورد مخصص نیست، و توضیح کلام در این آیه موقوف بر تقدیم یک مقدمه است و آن اینست که خداوند حکیم که عالم بجمیع حکم و مصالح است و عادل است تمام کارها و افعال آن مطابق با مصالح است و ابدا کار قبیح و ذی مفسده از او صادر نخواهد شد و محال است صادر شود، البته نسبت بهر یک از بندگانش آنچه صلاح شخصی یا نوعی او است بآن عنایت میفرماید از غنا و فقر و عزت و ذلت و مرض و صحت و حیات و موت و نعمت و بلا و جمال و حسن صورت و قبح آن و رجولیت و انوثیت و بیاض وجه و سواد آن و غیر اینها حتی فهم و بله و عقل و جنون و بصر و عمی و سمع و صم و نطق و بکم و هر چه از جانب او باشد در دنیا و همچنین مثوبات در آخرت نباید در کارهای او اعتراض نمود که چرا بفلان غنا و عزت و صحت و نعمت و زیبایی و عقل و فهم و غیر اینها از نعم مرحمت فرمودی و بفلان ندادی ان من عبادی من لا یصلحه الا الغناء فلو افقرته لافسده ذلک و ان من عبادی من لا یصلحه الا الفقر فلو اغنیته لافسده ذلک فمن لم یرض بقضایی و لم یصبر علی بلائی فلیطلب ربا سوای و لیخرج من ارضی و سمائی بلی مانعی ندارد که از خداوند طلب نمائید که بشما هم تفضل فرماید.
ص: 67
بعد از این مقدمه می گوییم قوله تعالی وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ تمنی بمعنی آرزو است و این غیر از رجاء است که بمعنی امیدواری است و این تمنی از اخلاق رذیله است و تعبیر بآمال میکنند و غیر از غبطه است که تعبیر بحسرت میکنند و غیر از حسد است که تمنی زوال نعمت از غیر باشد که یک نوع تمنی است، لذا می گوییم خداوند هر چه بهر که داده چه از نعم دنیوی و چه از نعم اخروی و مثوبات تفضلاتی است که تماما بجا و بموقع است نباید حسد برد و تمنای زوال نعمت از او کرد که دارد در اخبار
الحسد یأکل الایمان کما تأکل النار الحطب
و معلوم است شخص حسود اعتراض بخدا دارد و عدل الهی را منکر است و موجب زوال ایمان است لذا میفرماید لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا چه از منافع دنیوی بتجارت و کسب و زراعت و غیر اینها و چه از منافع اخروی از مثوبات بواسطه ایمان و تقوی.
وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ و هر که بخواهد بمقامی رسد باید زحمت کشد و از خدا بطلب که او را مدد کند و اعانت کند که مسئلت از او یکی از عبادات بزرگ است و آیات و اخبار و ادعیه بر اهمیت آن و فضیلت آن بسیار داریم که در مجلد اول در ذیل وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ بیان کرده ایم.
إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیماً از نیات و قلوب هر کسی با خبر است.
و ممکن است گفته شود که این آیه شریفه در مقام ترغیب و تشویق در عبادت و بندگی است که هر کس بمقدار معرفت و اطاعت و تقوای از محرمات اجر و نصیبی دارد، مرد باشد یا زن، سیاه یا سفید، پیر یا برنا هر چه بیشتر و بالاتر رود اجرش زیادتر میشود إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ حجرات آیه 13
خلقت الجنة لمن اطاع اللَّه و لو کان غلاما حبشیا و خلقت النار لمن عصی اللَّه و لو کان سیدا قرشیا
منتسب بزین العابدین علیه السّلام، عبث تمنای بهشت و درجات عالیه و مقامات سامیه اهل معرفت
ص: 68
و اطاعت و تقوای آنها را بدون عمل نداشته باشید چه رجل باشد چه امرأة.
و مراد از وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ نه مجرد دعاء باشد بلکه تحصیل قابلیت تفضل است بتکمیل ایمان و اطاعت و اخلاق حمیده هر کس باشد.
بلبل بباغ و جغد بویرانه تافته هر کس بقدر همت خود خانه ساخته
آن پیر سال خورده چه خوش گفت با پسر کی نور چشم من بجز از کشته ندروی
و همین است آنچه علماء اخلاق گفتند و از لسان اخبار هم استفاده میشود که فرق است بین رجاء و تمنی شخص راجی عمل میکند و رجاء ثواب دارد، و متمنی بدون عمل توقع دارد چنانچه شخص خائف از آنچه میترسد ترک میکند بخلاف مغرور که با ارتکاب معاصی مغرور است که بهشت برود، و دعاء هم یکی از عبادات است و اللَّه العالم.
وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیداً (33)
و قرار دادیم از برای هر یک از شما در موضوع میراث موالی که اولی بمیراث هستند از ترکه و مالیه که پدران و مادران و خویشاوندان میگذارند و میروند و کسانی که با شما عقد قسم بسته اند پس بدهید بهر کدام نصیب آنها را محققا خدا شاهد بر هر چیزی هست.
وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ جعل موالی بدست خدا است چون خداوند ولایت کلیه ذاتیه مطلقه دارد بر تمام بندگانش میتواند بعضی را بر بعضی ولایت دهد و ولی در استعمالات اطلاق بر سید و غلام و وارث و معتق بکسر و معتق بفتح و ابن عم و حلیف و اولی الامر و صاحب اختیار و غیر اینها میشود.
ص: 69
و اصل معنی همین اولویة است مثل النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ احزاب آیه 6، و مثل إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ مائده آیه 55، و مثل
من کنت مولاه فعلی مولاه
خطبه غدیریه، و باقی معانی بعنایت و مجاز و مناسبت است، و در این آیه مراد اولی بمیراث است و در خبر داریم فرمود
اولی بمیراثه اولی باحکامه
و در آیه شریفه از قول زکریا میفرماید فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ مریم آیه 6، و اطلاق ولی و مولی بر وارث بمناسبت تقدم او است بر سایرین در میراث و احکام میت، و طبقات ارث را قبلا متذکر شدیم.
مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ ترکه عبارت است از مالیه و کلیه حقوقی که قابل نقل و انتقال است بعد از استثناء دین و وصیت که مورث داشته و جا گذارده و (والدان) اعم است از پدر و مادر و اجداد و جدات پدری یا مادری که اولاد آنها موالی و اولی بمیراث هستند نسبت بخویشاوندان دیگر، و (اقربون) سایر خویشاوندان نسبی هستند از اخوه و اخوات و اولاد آنها و اجداد و جدات که در طبقه دوم هستند و اعمام و اخوال و عمات و خالات و اولاد آنها که در طبقه سوم هستند بلی پدر و مادر با اولاد در یک طبقه هستند چنانچه گذشت.
وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ ممکن است مراد طبقات از ارث سببی باشند که بسبب عقدی یا ایقاعی مثل اعتاق که معتق و ارث میشود و ضامن جریره که بواسطه عقد ضمان و امام که بواسطه عقد ولایت که سه طبقه اخیره هستند و زوج و زوجه که بواسطه عقد ازدواج شریک جمیع طبقات هستند، و ممکن است عقد وصیت باشد که موصی وصیت کند و موصی به قبول نماید بشرط آنکه زائد بر ثلث نباشد مگر باجازه ورثه، یا صلح کند در مقام وصیت که اختلافیست که آیا از اصل خارج میشود چنانچه مذهب مشهور و منصور است یا از ثلث چنانچه مذهب دیگران است
ص: 70
و ممکن است عقد یمین باشد که دو نفر هم قسم شوند که هر کدام قبل از دیگری مرد میراث او کلا ام بعضا بدیگری برسد و گفتند این حکم نسخ شد بآیه اولی الارحام و اللَّه العالم.
فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ نصیب هر یک از نصف و ثلث و ربع و سدس و ثلثین و ثمن بالفرض یا بالنصیب باید داد.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیداً شاهد بمعنی حاضر مقابل غائب و خداوند باحاطه قیومیت همه جا حاضر و ناظر است و چیزی نیست که از او غائب باشد لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هود آیه 123، وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ یونس آیه 6، و شهید صفت مشبه دلالت بر دوام و ثبات دارد
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ وَ اللاَّتِی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا کَبِیراً (34)
مردان قیام بامور دارند بر زنها بواسطه آنچه خداوند تفضل داده مردان را بر زنان از حیث عقل و تدبیر و شعور و ادراک و بواسطه آنچه انفاق میکنند بر آنها از مهر و نفقه و کسوه و سکنی پس زنهای صالحه اطاعت خدا و زوج خود را میکنند و حفظ الغیب شوهرهای خود را میکنند از جهت عصمت و عفت و از جهت دیانت و امانت بسبب آنچه خداوند حفظ فرموده و اما زنهایی که خوف اینست که ناشزه شوند و از اطاعت زوج بیرون روند اولا آنها را موعظه و نصیحت کنید و اگر اثر نکرد
ص: 71
با آنها هم خواب نشوید و دوری کنید و اگر نه آنها را بزنید پس اگر اطاعت شما را کردند دیگر متعرض آنها نشوید محققا خداوند علو و کبریایی دارد و باو میبرازد و بس.
این آیه شریفه مشتمل بر احکامی است که راجع بزن و شوهر است:
1- بر زن واجب است اطاعت شوهر کند در امر جماع هر موقعی که مطالبه کند مگر مانع شرعی داشته باشد مثل حیض و صوم رمضان و حال احرام و سایر موانع شرعی و با نهی شوهر هیچ عملی را نمیتواند انجام دهد حتی عبادات مستحبه و بدون اذن او از خانه بیرون نرود حتی منزل پدر و مادر و اینست مفاد الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ قوام صیغه مبالغه دلالت بر کثرت قیام رجال در امور نساء دارد که آنها قائم بامر اینها هستند و اینها باید در تحت اطاعت آنها باشند بلی شوهر حق ندارد که بزن در امور خانه داری حکم کند از تنظیم امور خانه از طبخ و کناسه و رخت شویی و غیرها بلکه بر مرد لازم است که امور نفقه و سکنی و غیر اینها را برای زن مهیا کند بالمباشره یا بالتسبیب که خادم بگیرد اگر چه بر زن افضل عبادات خدمت بشوهر است.
و سبب برتری رجال دو چیز است یکی عقل و تدبیر مردان و استعدادات و قوای اینها بیشتر است و اینست مفاد بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ در نهج البلاغه میفرماید
(هن نواقص العقول و نواقص الحظوظ و نواقص الایمان)
و مراد از (نقص الحظ) میراث است، و از (نقص ایمان) حیض است.
و دیگری آنکه مهر و نفقه و کسوه و سکنی بر زوج است و اینست مفاد وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ مراد انفاق در اداء مهر و نفقه و کسوه و سکنی است.
فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ زن صالحه کسیست که مواظب تکالیف شرعیه خود باشد سیما نسبت بحقوق شوهر، و (قانتة) زنیست که اطاعت شوهر را نماید علی الدوام
ص: 72
که از تحت اطاعت او بیرون نرود، و قنوط در نماز هم از این باب است که طول عبادت از ذکر و دعاء است مخصوصا قنوت وتر و لذا مستحبّ است طول دادن قنوت حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ اشاره به اینکه در غیاب شوهران خود را از نامحرمان و از مخالفت شوهران حفظ میکنند، و همچنین عرض و حیثیات آنها را نگاه داری میکنند، بدگویی از آنها نمیکنند و احترامات آنها را محفوظ میدارند، و همچنین اموال آنها را بدون اجازه آنها تصرف نمیکنند بلکه بهتر اینست که در اموال خود هم بدون اجازه آنها تصرف نکند.
بِما حَفِظَ اللَّهُ هر چیزی را که خداوند حفظ فرموده یعنی حفظ آن را لازم دانسته، و اما اموری که مربوط بشوهر نیست و در تحت اختیار خود زنها است مثل عبادات و ضروریات امور دنیوی و اخروی حفظ الغیب آنها لازم نیست و خود مختار است، و از این بیان معلوم میشود که کلمه (اللَّه) مرفوع است و فاعل (حفظ) است و احتیاج باضمار ندارد و مفعول (حفظ) محذوف است که راجع به (ما) در (بِما حَفِظَ اللَّهُ) است.
وَ اللَّاتِی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ دسته دوم زنهایی هستند که صالحات و قانتات و حافظات نیستند، و نشوز مخالفت شوهر است، ناشزه زنیست که از اطاعت شوهر بیرون رود و دیگر حق نفقه و کسوه و سکنی ندارد و یکی از گناهان کبیره است و مانع از قبولی طاعات است حتی اگر سفر عبادت مثل زیارت یا خانه پدر و مادر باشد بلی در امر واجب مثل حج و اغسال واجبه یا حفظ نفس محترمه و اخذ مسائل لازمه مانعی ندارد مگر شوهر خود یا دیگری را معین کند که احکام دین را باو تعلیم نماید و خوف نشوز. ظن بنشوز است و مجرد احتمال کافی نیست.
فَعِظُوهُنَّ اولا باید آنها را موعظه کنند بتهدید بعذاب الهی و بیان احکام و وظائف زنها و اگر موعظه اثر نکرد وَ اهْجُرُوهُنَّ ثانیا هجر بمعنی دوری
ص: 73
است (فی المضاجع) مضجع خوابگاه است یعنی نزد آنها و در بستر آنها نخوابند و از آنها دوری کنند حتی ترک مکالمه و معاشرت و مؤاکلت و امثال اینها، و اگر این هم مؤثر نشد وَ اضْرِبُوهُنَّ نه ضرب مولم مثل زنجیر یا چوب یا ضرب شدید بلکه ضرب ملائم همین اندازه که تخویف و تخفیف و توهین گردد پس اگر در طی این مراحل دست از نشوز بر داشتند و در تحت اطاعت آمدند فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا دیگر حق تعرضی بآنها ندارید و با کمال عطوفت و مهربانی مراعات آنها را بکنید.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا کَبِیراً کنایه از اینکه بعض رجال هستند که خود را بزرگ میشمارند و ترفع بر زنها میکنند و آنها را ذلیل و حقیر و کوچک میپندارند خدا میفرماید علو و کبریایی مختص بذات اقدس ربوبی است زیرا کلمه (ان) و جمله اسمیه و تقدیم کلمه (اللَّه) دلالت بر این معنی دارد نباید شما بر آنها بزرگی کنید.
وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً (35)
و اگر میترسید که بین زوجین دوئیت و جدایی بیفتد پس برانگیزید از قوم زوج یک نفر را بعنوان حکمیت و از قوم زوجه یک نفر بهمین عنوان و اگر این دو نفر صلاح دیدند در بقاء زوجیت خداوند هم بین زوجین را وفاق و ائتلاف میدهد محققا خدا عالم و خبیر است ببواطن هر کس.
وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما شق بمعنی جداییست و دو قسمت شدن یک چیز مثل شق القمر اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ قمر آیه 1، و مثل شق الرأس
ص: 74
که دو قسمت گردد و کأنه زوجیت یک امر واحدی است منتسب بزوجین و انشقاق آن بجدائیست بین آنها که دو فرد مباین گردند و با هم سازش نکنند و عدو یکدیگر گردند و زوجیت از بین برود.
فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها بعث بمعنی بر انگیختن مثل بعث رسل و بعث من فی القبور، و گفتند اوامر الهی برای بعث مکلفین است نحو الفعل و بعث کننده را باعث و بعث شده را منبعث مینامند، و حکم در اینجا بمعنی مصلح است نه حکومت شرعیه، و امر (فابعثوا) ممکن است خطاب بحکام شرعیه باشد که دو نفر حکم معین کنند، و ممکن است خطاب بزوجین باشد که هر کدام اختیار را بیک نفر از بزرگان قوم خود دهند، و ممکن است خطاب بمسلمین باشد و اختلاف شد در اینکه آیا حکمین حق تفریق و طلاق را هم دارند اگر صلاح باشد یا فقط حق اصلاح دارند موقعی که دیدند قابل اصلاح نیست نمیتوانند تفریق کنند و اگر وکالت در جمع و تفریق از زوجین دارند میتوانند و اگر رأی حکمین مختلف شد یکی اصلاح و یکی تفریق بی اثر میشود باید توافق رأیین باشد و بعد از رأی حکمین ملزم هستند زوجین بر طبق آن رفتار نمایند زیرا تعیین حکم کمتر از وکالت نیست، اگر وکیل، امری را انجام داد دیگر موکل نمیتواند مخالفت کند إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً اراده حکمین صلاح دید و صواب بودن است چون بدون صلاح و صواب نمیتوانند بواسطه یک اغراض شخصیه و معاندات خارجیه حکم دهند.
یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما وفق دادن خدا بین زوجین القاء محبت و الفت و رأفت در قلوب آنها است.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً کنایه از اینکه خدا از باطن و قلب زوجین و حکمین مطلع است بر خلاف صلاح و صواب نظریه ندهند.
ص: 75
وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ بِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُوراً (36)
و عبادت کنید خدا را و چیزی را شریک در عبادت او نکنید و احسان کنید بپدر و مادر و بخویشاوندان و یتیمان مردم و بفقراء و بهمسایه چه از خویشان باشند یا اجنبی باشند و بهم سفریها و باین سبیلها و کسانی که در ملکیت شما باشند مثل عبید و اماء یا در تحت اختیار شما باشند مثل اهل و عیال محققا خدا دوست نمیدارد متکبر معجب افتخار کننده را.
این آیه شریفه یکی از جوامع آیات است مشتمل بر اوامر اعتقادی، اخلاقی دستورات احکامی، مواعظ و نصایح است.
وَ اعْبُدُوا اللَّهَ عبادت بندگیست و حقیقت عبودیت اینست که خود را بنده او بداند و از تحت فرمان او بیرون نرود و خودسرانه عملی انجام ندهد و این بالاترین مقام است برای بشر، در تشهد می گویی (اشهد ان محمدا عبده و رسوله) و از مناجات حضرت امیر علیه السّلام است
الهی کفانی فخرا ان تکون لی ربا و کفانی عزا ان اکون لک عبدا
و عبودیت مطلقه خاص محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و آل او علیهم السلام است که آنها از تحت فرمان او بیرون نرفتند و قدمی بر مخالفت او برنداشتند و جز رضای او نخواستند.
وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً مراد شرک در عبادت است از پرستش بت و آتش و خورشید و بقر و عجل و کواکب و ملائکه و جن و انبیاء و اولیاء و غیر اینها حتی عمل عبادت را از روی هوای نفس یا جهت منافع شخصیه دنیویه انجام ندهد فقط
ص: 76
امتثال امر او باشد.
وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً ظاهر آیه پدر و مادر نسبی است لکن در اخبار بسیار تفسیر شده بوجود مقدس محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و علی علیه السّلام چنانچه منسوب بآن حضرت است
انا و علی أبوا هذه الامة
و از روی این تفسیر میتوان گفت که شامل اب روحانی که علماء باشند هم میشود چنانچه گفتند
(الآباء ثلاثة: اب یولدک و اب یزوجک و اب یعلمک
و مراد از احسان در موارد فرق میکند، در اینجا اطاعت آنها و دست گیری و محبت و سایر انحاء احسان است (وَ بِالْوالِدَیْنِ) متعلق باحسان است یعنی احسنوا بالوالدین.
وَ بِذِی الْقُرْبی احسان بخویشاوندان شامل اولاد و اولاد اولاد هر چه نازل شود و اجداد و آباء آنها هر چه بالا رود و اخوه و اخوات و اعمام و عمات و اخوال و خالات و اولاد آنها بمحبت و دست گیری و مراوده و معاشرت که صله رحم است و الیتامی ایتام مردم و احسان بآنها، حفظ اموال آنها و تربیت آنها و تکفل احوال آنها و دست گیری از آنها و قیام بامور آنها است.
و المساکین اعم از فقیر و مسکین است چنانچه گفتند الفقیر و المسکین اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا اداء حقوق آنها از زکوات و اخماس و صدقات و انفاق بآنها و اکساء آنها و اسکان آنها و سایر انحاء احسان.
وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی تخصیص بذکر با اینکه ذی القربی را فرموده بود برای اینست که جار ذی القربی دو حق دارد حق قرابت و همجواری بلکه دارد اگر همسایه خویش باشد سه حق دارد: قرابت، اسلام، جواریت و اگر غریبه باشد دو حق اسلام و جواریت، و اگر کافر باشد یک حق جواریت.
وَ الْجارِ الْجُنُبِ همسایه بیگانه در اغلب کتب فقهیه و اخلاقیه منسوب بحضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که فرمود آن قدر جبرئیل سفارش همسایه را کرد که
ص: 77
گمان کردم حکم میراث برای آنها میآید.
وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ گفتند مراد همسفریست که در مسافرت حسن معاشرت و معاونت در امور بیک دیگر کنند و بعضی گفتند همسایه نزدیک باصطلاح یک دیوار و یک بام چون در بعض اخبار دارد تا چهل خانه همسایه است و بعضی گفتند تا چهل زراع و ظاهر اینست که مناط صدق عرفیست.
وَ ابْنِ السَّبِیلِ کسی را گویند که از وطن دور افتاده باشد و دست رسی بآن نداشته باشد و در غربت تهی دست شده باشد.
وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ ظاهر عبید و اماء است که مملوک هستند ولی ممکن است مراد از ملکیت سرپرستی و بزرگتری خانواده ایست شامل اهل بیت میشود بلکه میتوان گفت که تعبیر به (ما) نه (بمن) برای شمول بحیوانات مملوکه مثل دجاجه و حمار و اغنام و غیر اینها هم میشود.
إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالًا تکبر بر فقراء و اقارب فقیر زیر دست و تفرعن و تبختر بر آنها و تنفر از آنها و دوری جستن است (فخورا) خود را گم کردن و خیال اینکه هم دوش آنها نیستند و فخریه و مباهات بر آنها، و اللَّه العالم بما فی کتابه.
الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ یَکْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً (37)
کسانی که بخل میکنند و مردم را هم امر ببخل مینمایند و آنچه خدا از بود بآنها داده مخفی میدارند و کتمان میکنند و خداوند مهیا فرمود برای خوار کننده ای.
ص: 78
این آیه شریفه مشتمل بر چهار جمله است: 1- الَّذِینَ یَبْخَلُونَ کلمه موصول بدل مُخْتالًا فَخُوراً است یا عطف بیان یا صفت آنها است، و بخل در مقابل جود و سخا است و آن منع از انفاق است چه انفاق مالی که منصرف لفظ است از انفاقات واجبه مثل زکاة و خمس و حقوق الناس و بذل در حج واجب و انفاق واجب النفقه و غیر اینها از واجبات مالیه و چه اتفاق علم و جاه و انحاء دیگر از انفاقات و از انفاقات مستحبه مثل صدقات و هدایا و تحف و ضیافات و نحو اینها.
و بخل از اخلاق بسیار پست است و بسا موجب کفر میشود اگر منشأ انکار واجبات گردد، یا فسق اگر مجرد ترک واجبات باشد. و بدتر از بخل شح و لوم است که دیگران را هم امر ببخل میکند.
وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ که جمله 2- است و این بسیار نزدیکتر بکفر است و امروز بسیاری هستند که نکوهش میکنند از کسانی که زکاة یا خمس یا حج واجب میروند بخصوص زنها نسبت بشوهرها که تو بسیار گرفتاری داری باید دخترها را شوهر دهی، پسرها را تزویج کنی، آبروداری کنی، پیری داری، دامادداری داری و چه و چرا خمس و زکاة میدهی باین مفت خورها یا باعراب موش خور چرا حج میروی، که این نحو کلمات خیلی نزدیک بکفر است.
3- وَ یَکْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ چنان داد نیستی و نداری او بلند است که ارباب توقع را از خود دور کند و مورد مذمت دیگران واقع نشود و همچنین انکار سایر نعم الهی. در مجمع میگوید
(ورد فی الحدیث اذا انعم اللَّه علی عبده نعمة احب ان یری اثرها علیه)
و یکی از اقسام شکر نعمت اظهار نعمت است بلی کتمان مال از ظالم و غاصب و سارق و قطاع طریق مانعی ندارد بلکه بسا واجب باشد لذا در حدیث است
استر ذهبک و ذهابک و مذهبک عن اخیک
و بدترین اقسام کتمان، کتمان حق است مثل یهود و نصاری که حقانیت پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را
ص: 79
فهمیدند و در کتب خود دیدند و مع ذلک کتمان کردند.
4- جمله وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً و این جمله اولا دلالت دارد بر اینکه مختال فخور بخیل آمر ببخل کاتم نعمت کافر است یا در حکم کفر است.
و ثانیا بر اینکه عذاب اینها قبلا مهیا شده بواسطه کلمه (اعتدنا). و ثالثا بر اینکه عذاب آنها مجرد عذاب جسمانی نیست بلکه عذاب روحی هم دارند بواسطه کلمه (مهینا) که مورد اهانت و خفت و ذلت و حقارت میشوند.
وَ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ یَکُنِ الشَّیْطانُ لَهُ قَرِیناً فَساءَ قَرِیناً (38)
و کسانی که انفاق میکنند اموال خود را لکن از روی ریاء و سمعه و نمایش و خود نمایی و ایمان بخدا و روز قیامت ندارند و متابعت شیطان میکنند و شیطان قریب و صاحب و مصاحب آنها میباشد و حال آنکه بد قرینی است زیرا آنها را بجهنم میبرد و در آتش بآنها لعن و طرد میکند و اذیت میرساند.
شخص مرائی هم مشرک است که عمل خود را برای خوش آمد مردم میکند و لذا گفتند ریاء شرک خفی است، و هم منافق است که ظاهرش برای خدا و باطن برای خلق، و هم کافر است زیرا اعتقاد بثواب و اجر آخرتی ندارد، و هم فاسق است زیرا ریاء از گناهان کبیره است و عمل او هم باطل است و لو در خلال او ریاء بیاید و در قیامت هم او را باین چهار وصف خطاب میکنند (یا مشرک، یا کافر، یا منافق، یا فاسق) برو اجر خود را از آنهایی که برای آنها کرده ای بگیر.
و البته هر شرک و کفر و نفاق و فسق باغواء شیطان است و متابعت او است و در اخبار است که فردای قیامت اهل عذاب را یک طرف آنها یک شیطان و یک طرف سنگ کبریت و با آنها بجهنم واصل میکنند. پس شیطان قرین مرائیست هم در دنیا
ص: 80
که او را اغواء کند و هم در آخرت که او را اذیت کند و بد قرینی است و بهمین بیان شرح آیه معلوم شد.
وَ ما ذا عَلَیْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ وَ کانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِیماً (39)
چه ضرر داشت بر اینها اگر ایمان بخدا و روز قیامت میآوردند و از آنچه خداوند بآنها روزی کرده انفاق میکردند و خداوند بآنها عالم است.
ما ذا عَلَیْهِمْ کفار و مشرکین توهم ضرر کرده که اگر ایمان بیاوریم جلوگیر میشویم از بسیار منافع دنیوی از مکاسب محرمه و ما را بعبادت و تحصیل علم دین وادار میکند و از صنایع و ترقیات باز میدارد چنانچه بسیار از ابناء زمان ما این توهم را کرده اند و این توهم فاسد است اولا اسلام و دین مانع از ترقیات نیست بلکه تشویقات در دین برای کسب و تجارت و صنعت بسیار است حتی
(الکاسب حبیب اللَّه)
فرموده و نه عشر عبادت را کسب حلال دانسته و جلوگیری از دزدی و تقلب و بیعاری و کل برناس کرده و این عقب افتادن شما در اثر ساز و آواز و رقص و رادیو و سینما و شرب خمر و قمار و زنا و آرایش و تفریح و تفرج و مجالس لهو و لعب و تقلب و غش در معامله و دزدی و ظلم و اذیت و هزارها مفاسد دیگر است و ثانیا ایمان و تقوی و انفاق فی سبیل اللَّه شما را عزت و ثروت و تعالی و ترقی و عظمت و سیادت و اتفاق و یگانگی و اتحاد و وفور نعمت و سعادت دنیا و آخرت می بخشد قضیه بعکس است وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ الایة اعراف آیه 96، و بسیاری از آیات دیگر و در این باب اخبار الی ما شاء اللَّه است.
ص: 81
لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ دو چیز انسان را باوج کمال و سعادت نشئتین و نجات از کلیه مهالک دارین میرساند: ایمان بمبدء و معاد، اگر مردم ایمان بخدا داشتند و خدا را حاضر و ناظر و خبیر و بصیر و محیط میدانستند و اگر ایمان بروز جزا و پاداش اعمال و بهشت و جهنم و حساب و میزان و نامه عمل داشتند و اینکه هر کس بجزای عمل خود میرسد این اندازه فسق و فجور و فحشاء و منکرات در میانه آنها شایع نبود.
وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ و انفاق بفقراء و ذوی الحاجات و ارحام و همسایه گان و سایر انفاقات واجبه و مستحبه میکردند از مال حلال مشروع که خداوند بآنها روزی فرموده، آنچه مستفاد میشود از مضامین بعض آیات و اخبار اینکه خداوند رزق هر کس را قبل از خلقتش معین فرموده وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ الذاریات آیه 52، و البته خداوند رزق هر که را از ممر حلال مقرر فرموده و اما اگر بنده تعجیل نمود و از ممر حرام دست آورد مطابقش از حلال کسر میگذراند و انفاق هم باید از حلال باشد، انفاق از مال حرام دو عقوبت دارد یکی چرا باهلش رد نکرده، یکی بمصرف غیر مرضی صاحبانش صرف کرده.
وَ کانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِیماً علم الهی احاطه دارد بجمیع مخلوقات از سری تا ثریا و بجمیع افعال و صفات و حالات و نیات و سایر خصوصیات آنها و با اعتقاد باین جمله چگونه انسان میتواند مخالفت بکند و سرکشی نماید.
إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضاعِفْها وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً (40)
خداوند بمقدار سنگینی ذره ای ظلم نمیکند و اگر بمقدار سنگینی
ص: 82
ذره کسی حسنه بجا آورد خداوند ثواب مضاعف عوض میدهد و پاداش بزرگی از مقام ربوبی عنایت میفرماید.
إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ ظلم از ماده ظلمت است و مقابل عدل است بمعنی وضع الشی ء فی غیر موضعه چنانچه عدل وضع الشی ء فی موضعه و مراد از ظلم در اینجا تعدی و تجاوز و ایذاء است. و در خبر است که ظلم سه قسم است ظلم بخدا یعنی نسبت ناروا بخدا دادن مثل شرک، در آیه دارد إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ لقمان آیه 13، ظلم بغیر در منع حقوق و ایذاء بغیر حق. ظلم بنفس در ترک طاعت و فعل معصیت.
و نسبت ظلم با عدل نسبت تضاد است، و اما نسبت ظلمت با نور بعضی گفتند آنهم تضاد است، دو امر وجودی است بدلیل حدیث
جاعل الظلمات و النور
مجمع البحرین. و بعضی نسبت سلب و ایجاب و بعضی عدم و ملکه و شرحش در آیه شریفه یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ گذشت. و قبیح ظلم عقلی است بحکم عقل مستقل مثل حسن احسان، و بسا بوجوه و اعتبارات تغییر میکند مثلا ضرب یتیم للتأدیب حسن است و للتشفی قبیح است و فعل قبیح محال است از خداوند صادر شود زیرا فاعل قبیح یا جاهل بقبح آنست یا بواسطه جلب منفعتی مرتکب میشود یا تشفی و تمام اینها در حق خداوند محال است.
بعضی اشکال کرده اند که این بلاهای دنیوی که متوجه بنده گان میشود بخصوص اطفال بی گناه و مجانین و معصومین از انبیاء و اولیاء و همچنین عذابهای سخت قیامت ابد الاباد برای معاصی چند روزه دنیا برای چه و حکمتش چیست.
ما در جلد اول کلم الطیب در بحث عدل صفحه 165- 170 و در مجلد سوم
ص: 83
در اثبات خلود صفحه 179- خاتمه کتاب مفصلا متعرض شده ایم و خلاصه آن اینست که حکمت آن یا از آثار طبیعی است طبیعت آتش سوختن است، آب غرق است باران خرابی میرساند، با اینکه آب، آتش، باران نعمت است. و یا در اثر سستی و تنبلی و عدم رعایت بهداشت بفقر و ذلت یا مرض و هلاکت میافتند یا عقوبت معاصی است یا امتحان است یا تربیت اخلاقی است یا ارتفاع درجه یا هزارها حکم دیگر که ما درک نمیکنیم.
(مثقال ذرة) فعل قبیح کم یا زیاد، کوچک یا بزرگ تماما قبیح است، و مراد از مثقال سنگینی است، و ذره یا مورچه زرد کوچک است که بچشم نمیآید یا ذرات پراکنده در هوی است.
(و ان تک) یعنی همان مثقال ذره (حسنة) حسنه و کار خیر باشد خداوند جزای آن را (یضاعفها) چندین برابر عنایت میفرماید وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً اجر و ثواب بزرگی برای کوچکترین عبادات و حسنات عنایت میفرماید و این دلیل است بر اینکه هیچ عمل خیری را و هیچ عبادت را کوچک و حقیر نشمارید بسا همین عمل کوچک میزان عمل را سنگین میکند و انسان بهشتی میشود چنانچه هیچ معصیت را هم کوچک و حقیر ندانید بسا همان میزان را سبک و انسان را جهنمی میکند.
فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً (41)
پس چگونه است وقتی که بیاوریم از هر دسته گواهی دهنده و بیاوریم تو را بر آنها گواه.
(فکیف) یعنی چگونه است حال ناس در روز قیامت إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ
ص: 84
بِشَهِیدٍ
مراد از (کل امة) ممکن است امتهای انبیاء باشند که هر پیغمبری شهادت در حق امة خود میدهد، و ممکن است مراد از امة هر دسته باشند که با امام و پیشوای خود بیایند، پس شامل جمیع انبیاء و اوصیاء انبیاء میشود که هر کدام نسبت برعیت خود شهادت دهند، و ممکن است مراد افراد این امت باشند که هر دسته ای امام زمان آنها در حق آنها شهادت میدهد و مانعی ندارد که حمل بر عموم کنیم چنانچه ظاهر آیه است بقرینه (کل امة) که افاده عموم میکند و منافی با بعض اخبار که تفسیر بائمه کرده نیست چون نوع تفاسیر بیان مصداق است مکرر متذکر شده ایم.
وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً مشار الیه (هؤلاء) ممکن است این امت مرحومه باشند و ممکن است انبیاء باشند که پیغمبر ما در حق آنها شهادت دهد، و ممکن است ائمه علیهم السلام باشند که آنها شاهد خلق و پیغمبر شاهد بر آنها و بر طبق هر یک اخباری داریم و بعید نیست بگوئیم که پیغمبر ما صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم شاهد بر جمیع انبیاء و ائمه و جمیع افراد امتها باشند. و در زیارت جامعه دارد
و شهداء علی خلقه
و نیز دارد
و شهداء دار الفناء.
و بالجمله شهود روز قیامت بسیار هستند: انبیاء و اوصیاء چنانچه ذکر شد، اعضاء و جوارح الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ یس آیه 65، و یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ نور آیه 24، وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً بقره 143، ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ ق آیه 18، کِراماً کاتِبِینَ انفطار آیه 11، و در اخبار دارد که ازمنه و امکنه هم شهادت میدهند و پس از آنکه خداوند تبارک و تعالی حاضر و ناظر و محیط و خبیر و بصیر است کجا احتیاج بشاهد و بینه داریم و که را میرسد انکار کند.
ص: 85
یَوْمَئِذٍ یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّی بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً (42)
روز قیامت آرزو میکنند کفار و آنهایی که نافرمانی رسول را نمودند که ای کاش با زمین یکسان میشدند و حدیثی را از خدا کتمان نمیکردند.
یومئذ یعنی همچه روزی که شهود مذکوره بر تمام افعال و اقوال آنها شهادت میدهند و احوال روز قیامت را مشاهده میکنند (یود) یعنی دوست میدارند و آرزو میکنند الَّذِینَ کَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ کفار و کسانی که در حکم کفار هستند از معاندین و ارباب ضلالت.
لَوْ تُسَوَّی بِهِمُ الْأَرْضُ کنایه است یا از اینکه بدنیا نیامده بودیم و بهمان اصل مادی اولی که خاک بود باقی مانده بودیم، چنانچه در جای دیگر میفرماید یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً
نبأ آیه 40. تا مورد این عقوبات واقع نمیشدیم، و یا کنایه از اینست که پس از مردن و خاک شدن بهمان حال باقی مانده بودیم و دیگر زنده نمیشدیم و مبعوث نمیگردیدیم، و یا کنایه از اینکه فعلا هم میمردیم و خاک میشدیم تا از این عقوبات نجات پیدا میکردیم.
وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً این مرتبه تنزل است از آرزوی اول اشاره به اینکه حال که در دنیا آمدیم و فعلا هم مبعوث گردیدیم و دیگر هم مردن در کار نیست و گرفتار عذاب کفر و معاصی شدیم لا اقل خود اقرار و اعتراف بتقصیر خود میکردیم و انکار نمی نمودیم تا احتیاج باقامه این شهود نبود و در میانه اهل محشر مفتضح و رسوا نمیشدیم چون مقصر اگر خود اعتراف و اقرار بتقصیر خود کند دیگر بر او اقامه شهود نمیکنند، و بدبختی اینست که گمان میکردند اگر کتمان کنند و انکار نمایند راه اثبات بر خدا مسدود میگردد و نجات پیدا میکنند غافل از اینکه
ص: 86
شهود محکم بر اعمال آنها هست که نمیتوان تکذیب و جرح آنها نمود.
و از این بیان استفاده میشود که کفار با اینکه در قیامت مشاهده احوال قیامت را میکنند هنوز بکفر اولی باقی هستند و گمان میکنند که بکتمان و انکار میتوان نجات پیدا نمود حتی اینکه قسم میخورند و میگویند وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ انعام آیه 23 مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبِیلًا بنی اسرائیل آیه 72.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری حَتَّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُباً إِلاَّ عابِرِی سَبِیلٍ حَتَّی تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً (43)
ای کسانی که ایمان آوردید نزدیک نماز نروید در حالتی که مست هستید تا زمانی که بدانید آنچه می گویید و در حال جنابت تا غسل نکنید نروید مگر بعبور در راه و اگر مریض هستید یا در مسافرت هستید یا حدث غائط آورده اید یا با زنها تماس گرفته اید پس آب برای غسل و وضو نیافتید پس تیمم کنید با زمین پاک و صورت و دستها را مسح کنید محققا خداوند عفو کننده و آمرزنده است.
کلام در این آیه در چند مقام واقع میشود:
بعضی گفتند مراد از صلوة در این آیه مسجد است بقرینه إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ زیرا عبور در مسجد بر شخص جنب جائز است اما مکث حرام است.
ص: 87
و گفتند اطلاق صلوة بر مسجد مانعی ندارد چنانچه در آیه شریفه است لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ الایة حج آیه 40، لکن این کلام فاسد است زیرا در آیه حج بعد از ذکر (صلوات) (مساجد) ذکر فرموده، و اگر مراد از صلوات، مساجد باشد تکرار لازم میآید بلکه عطف دلیل بر مغایرت است، پس مراد نمازها است و هدم نماز از بین بردن آنست. و اما قرینه (عابری سبیل) هم تمام نیست چنانچه بیانش در مقام سوم بیاید، پس مراد نفس نماز است.
بعضی گفتند مراد از (سکاری) سکر نوم است، اینهم تمام نیست زیرا اگر سکر نوم باشد باید نهی را حمل بر کراهت نمود و این خلاف ظاهر بلکه نص آیه است صدرا و ذیلا، پس مراد سکر خمر است و در حال مستی نماز باطل است.
و بعضی توهم کردند که این آیه دلالت بر جواز شرب خمر میکند و لذا ملتزم بنسخ شدند بآیه إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ الایة و این هم باطل است اولا هیچ دلالتی بر جواز شرب ندارد بلکه منع صلوة است در حال سکر و ثانیا حرمت شرب خمر در تمام شرایع بوده چیزی نیست که در زمانی حلال بشود سپس حرام گردد و سکر خود یکی از احداث است چنانچه در عروة الوثقی میفرماید (الخامس کلما ازال العقل مثل الاغماء و السکر و الجنون و دون مثل البهت). و اما سایر احداث: 1- بول 2- غائط 3- ریح با صدا و بی صدا 4- نوم 5- استحاضه قلیله 6- احداث کبار مثل: جنابت، حیض، نفاس، مس میت علی الاحوط و بالجمله هر چه موجب غسل میشود حتی استحاضه متوسطه و کثیره ناقض وضوء است و لو موجب وضوء نشود مثل جنابت.
در کلمه وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ (وَ لا جُنُباً) عطف به (أَنْتُمْ سُکاری است
ص: 88
یعنی لا تقربوا الصلاة فی حال الجنابة (حَتَّی تَغْتَسِلُوا) فقط اشکال در استثناء است در جمله إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ اخبار بسیار داریم که مراد عبور در مساجد است و این مناسب با مستثنی منه نیست و آنچه بنظر میرسد و اللَّه العالم اینکه جمله لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ و لو بضمیمه اخبار از برای او دو دلالت است یکی مطابقی یعنی لا تصلوا و یکی التزامی که دخول در مساجد باشد بعنایت اینکه دخول در مساجد هم قرب بصلاة است و استثناء باین معنا است چون نفس صلوة عبور ندارد و حمل آن بر مسافری که دست رس بغسل ندارد خلاف ظاهر است چون در خود آیه بیان آن را میفرماید و موجب تکرار میشود و باین بیان ممکن است جمع بین ظاهر آیه و اخبار وارده در تفسیر آن نمود.
در جمله وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ توهم نشود که تردید در این چهار جمله که هر یک آنها موجب تیمم باشد بلکه تردید در دو جمله است و هر جمله مردد بین دو جمله، باین معنی که اگر شما مریض هستید یا مسافر و هر کدام یا محدث بحدث اصغر یا حدث اکبر و جمله أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ مثال حدث اصغر است و شامل جمیع احداث صغار مثل بول و ریح و نوم و سکر و استحاضه قلیله و بی هوشی و نحوها میشود که اینها موجب وضوء است، و جمله أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ که کنایه از جماع است مثال حدث اکبر است که موجب غسل میشود شامل جمیع احداث کبار میشود مثل خروج منی و حیض و نفاس و استحاضه متوسطه و کثیره و مس میت و نحوها.
و جمله فَلَمْ تَجِدُوا ماءً اعم است از عدم و جدان حقیقة یا شرعا باین معنی که وضوء و غسل ممنوع باشد شرعا مثل اینکه آب بجمیع اقسامش موجب ضرر شود چه ضرر بدنی یا عرضی یا مالی یا مورث حرج گردد یا ضیق وقت و سایر مسوغات
ص: 89
تیمم که وضوء و غسل ممنوع است شرعا یا مرخص در ترک است.
و جمله فَتَیَمَّمُوا اعم است از تیمم بدل از وضوء یا بدل از غسل بلکه بسا دو تیمم لازم است یکی بدل از وضوء و یکی بدل از غسل.
و جمله صَعِیداً طَیِّباً مراد از صعید بعضی گفتند تراب خالص و بعضی مطلق وجه الارض و دوم اظهر است، و مراد از طیب پاک باشد که اگر نجس باشد تیمم بر آن صحیح نیست، و دلیل اینکه مطلق وجه الارض است علاوه بر اینکه قول اکثر لغویین است حتی اینکه بعضی گفتند (لا اعلم فیه خلافا بین اهل اللغة) و کسانی که تفسیر بر تراب خالص کردند بیان اظهر مصادیق است، نبوی معروف بین العامة و الخاصة
جعلت لی الارض مسجدا و طهورا
پس آنچه بر او از زمین سجده جایز است بر او هم تیمم جائز است و همین نبوی دلیل است بر اینکه تیمم رافع حدث است چون تعبیر بطهور فرموده فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ کلمه باء در وجوهکم دلیل است بر اینکه تمام وجه لازم نیست و الا میفرمود فامسحوا وجوهکم چنانچه در باب وضوء فرموده فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ و آن مقدار از وجه که باید مسح شود در اخبار و فتاوی معین شده از رستنگاه موی سر تا زیر ابرو است از طرف عرض و بین الجبینین از طرف طول بتمام کف دستها.
و ایدیکم عطف بر وجوهکم است مدخول باء، یعنی بعضی دستها و آنچه معین شده از بند دست تا سر انگشتان و مراد پشت دستها هر کدام بکف دیگری إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً تکلیف شاق و مشکل بر شما قرار نداده که ایجاب وضوء و غسل نماید در هر حال چنانچه در سوره مائده آیه 6 تصریح میفرماید بعد از بیان حکم تیمم در بدل از وضوء و غسل ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ و این آیه هم دلیل است بر اینکه تیمم مطهر است و رافع حدیث نه مجرد مبیح صلوة.
ص: 90
و اشکال به اینکه اگر رافع باشد پس چرا بعد از و جدان ماء غسل و وضوء لازم است. جواب رافعیت آن ما دام فقدان الماء است پس از و جدان دیگر اثری ندارد بعین مثل نائب الحکومه و نائب رئیس است مادامی که حکومت و رئیس نیستند آنها فرمان فرما هستند اما بعد از و جدان دیگر اثری ندارند، و همچنین نائب الامام ما دام بقاء نیابته.
آیا نمی بینی کسانی را که بآنها یک قسمتی از کتاب دادیم ضلالت را خریدند و در مقام بر آمدند که شما را در راه مستقیم گمراه کنند و بضلالت اندازند.
أَ لَمْ تَرَ بمعنی (ا لم تعلم) است یعنی آیا نمیدانی و استفهام تقریری است یعنی البته میدانی مثل اینکه کسی در مقابل شما مرتکب یک عملیست دیگری بشما میگوید نمی بینی چه میکند، و پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم چون علمش احاطه دارد بما کان و ما یکون البته میداند و می بیند.
الی الذین مراد فرقه یهود و نصاری است که آنها را اهل کتاب گویند أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ مراد توریة و انجیل است، و تعبیر به نصیب برای اینست که بسیاری از توریة و انجیل از دست رفته و تحریف شده و یک قسمتی بیش از آن بدست آنها نرسیده و همین قسمت هم در آن بشارات بوجود حضرت خاتم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم دارد و آنها فهمیدند و یقین پیدا کردند مع ذلک یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ خریداری کردند گمراهی را از روی عناد و عصبیت بواسطه اینکه این پیغمبر از طائفه آنها نیست و باین هم قناعت نکردند بلکه یریدون میخواهند أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ
ص: 91
شما را هم گمراه کننده و از طریق حق منحرف نمایند.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِکُمْ وَ کَفی بِاللَّهِ وَلِیًّا وَ کَفی بِاللَّهِ نَصِیراً (45)
و خداوند عالم تر است از شما بدشمنان شما و شما را کفایت میفرماید که ولی شما باشد و کفایت میکند که یاور شما باشد.
اشاره به اینکه یا این یهود و نصاری دوستی نکنید و معاشرت ننمائید و از آنها بیم و ترسی نداشته باشید و گمان نکنید که اینها دوست شما باشند وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِکُمْ خدا میداند که اینها دشمن سرسخت شما هستند لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ مائده آیه 82. احتیاج بنصرت و دوستی و ولایت آنها نداشته باشید خداوند برای شما کافیست وَ کَفی بِاللَّهِ وَلِیًّا وَ کَفی بِاللَّهِ نَصِیراً چنانچه میفرماید در مدح مجاهدین قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ مائده آیه 172
مِنَ الَّذِینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِی الدِّینِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِیلاً (46)
بعض از یهود که پاره ای از کلمات را تحریف میکنند و در معنای غیر آنها استعمال میکنند و پیش خود میگویند شنیدیدیم فرمایشات و اوامر او را و مخالفت نمودیم و بپیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میگویند بشنو کلمات ما را و هرگز نشنوی و کلمه (راعنا) میگویند بقصد سب بزبان زشت خود و طعنه زدن بدین و اگر اینها میگفتند شنیدیم و اطاعت نمودیم و بشنو کلمات و عرائض ما را و مهلت ده تا
ص: 92
فرمایشات شما را کاملا استماع نمائیم برای آنها بهتر بود و قوام آن بیشتر بود لکن بواسطه کفر آنها مطرود و ملعون شدند از درگاه ربوبی و از اینها کسی ایمان نیاورد مگر قلیلی.
مِنَ الَّذِینَ هادُوا من، تبعیضیه است الَّذِینَ هادُوا یهود هستند بواسطه انتساب آنها بیهودا فرزند یعقوب، و یاء در یهود زائده است یعنی حرف حروف اصلیه نیست و اصل هود بوده و هود پیغمبر بوده که بر قوم عاد مبعوث شده یعنی بعض یهود کسانی هستند که یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ بعضی گفتند مراد تحریف توریة است لکن ظاهر اینست که مراد از تحریف کلماتیست که در لغت عرب معنایی دارد و در لغت عبرانی معنای دیگری مثل کلمه (راعنا) که در ذیل تفسیر آیه شریفه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا گذشت که در لغت عرب بمعنی مراعات است یعنی ما را مراعات فرما تا درک فرمایشات شما را بکنیم، و در لغت عبرانی بمعنی (شریرنا) است یعنی شریرترین ما که سب است و چون اصحاب برای درک فرمایشات عرض میکردند (راعنا) یهود این عبارات را از آنها گرفتند و بآن حضرت سب میکردند و میگفتند (راعنا) لذا خداوند نهی فرمود از گفتن این کلمه و فرمود که بجای آن بگوئید (انظرنا) چنانچه در همین آیه هم اشاره دارد.
و مراد از (مواضعه) اینست که بجای اراده معنی مراعات معنی شریر را اراده میکنند وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا این قول را در نزد خود میگویند یا قلبا یا نزد همدیگر که ما شنیدیم کلمات پیغمبر اسلام را لکن از روی عناد و عصبیت مخالفت کردیم.
وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ این یک سب دیگری است و دعاء شری است یعنی بشنو کلمات ما را و هرگز نشنوی که این نفرین است یعنی امیدوار هستیم که کر
ص: 93
شوی و هیچ نشنوی.
وَ راعِنا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ همان کلمه (راعنا) را میگفتند بزیان نحس نجس خود که (لیا بالسنتهم) اشاره باینست مثل فحش و بدگویی و نحو آن.
وَ طَعْناً فِی الدِّینِ طعنه میزدند بدین اسلام و سخریه و استهزاء میکردند چنانچه دأب آنها تا کنون همین است.
لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا و اگر ایمان میآوردند و میگفتند شنیدیم فرمایشات شما را و اطاعت و امتثال نمودیم اوامر شما را وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا و بعرائض ما توجه فرما و ما را مهلت ده، که بجای (راعنا) (انظرنا) میگفتند لَکانَ خَیْراً لَهُمْ هر آینه برای آنها بهتر بود، معنی این نیست که آن هم خوب است و این خوب تر بلکه آن کفر و عناد است و ایمان و اطاعت از همه چیز بهتر است مثل أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ یونس آیه 35، و مثل اینکه بگویی علی علیه السّلام افضل از عمر علیه اللعنة است.
(و اقوم) اینهم مراد این نیست که آنهم قوام دارد زیرا کفر و باطل هیچ قوام ندارد وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ ولی چون ایمان نداشتند مطرود و ملعون حق واقع شوند.
فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا یعنی بسیار کمی از یهود بشرف اسلام مشرف شدند نه اینکه معنی این باشد که ایمان آنها ضعیف و قلیل است بلکه مؤمن آنها کم و قلیل است.
ص: 94
یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً (47)
ای کسانی که کتاب بر شما فرستادیم ایمان بیاورید بآنچه ما نازل فرمودیم از قرآن و احکام که این قرآن تصدیق میفرماید آنچه را که با شما است پیش از آنی که وجوه شما را محق کنیم و بپشت برگردانیم یا آنکه شما را مطرود کنیم چنانچه اصحاب سبت را لعن کردیم و کار خدا البته شدنی است.
خطاب بیهود و نصاری است یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ و مراد از کتاب کتب عهدین یا خصوص تورات اگر مراد جنس کتاب باشد یا عهد.
آمِنُوا بِما نَزَّلْنا ممکن است مراد قرآن باشد یا تمام آنچه بر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نازل شده ولی اظهر همان قرآن است بقرینه مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ و مراد تصدیق آنچه با آنها است نیست زیرا بسیاری از آنها بنص آیات شریفه محرف است ولی بعض آنها مسلما از مقام مقدس انبیاء (ع) صادر شده بالاخص بشاراتی که بوجود پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم داده شده.
مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً مراد روز قیامت است، و مراد از طمس تغییر صورت و مشوش شدن و سیاه شدن و تغییر اجزاء صورت از چشم و دهان و غیر آنها که اهل عذاب و جهنم مبتلا میشوند، و مراد از (وجوها) خصوص وجوه اهل کتاب نیست بلکه مطلق کفار و معاندین و مخالفین و بالجمله غیر مؤمن که مستحق عذاب باشند لذا تعبیر بوجوها فرموده.
فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها صورتها را بر میگردانند بپشت و دستها را فرو میبرند در سینه و از گردن بیرون میآورند و نامه عمل را بدست چپ میدهند چنانچه این مضامین از آیات شریفه استفاده میشود وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ سوره
ص: 95
الحاقه آیه 25 وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ انشقاق آیه 10، وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ آل عمران آیه 106، و غیر اینها.
و کسانی که گفتند مراد مسخ باین صورت است در دنیا و از جمله أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ بقرینه اصحاب السبت زیرا آنها بقرده (بوزینه) مسخ شدند یعنی بآن نحوی که آنها را طرد نمودیم اینها را هم طرد و لعن میکنیم.
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا البته کار الهی شدنی است کسی در مقابل او قدرت جلوگیری ندارد.
إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَری إِثْماً عَظِیماً (48)
این آیه شریفه اعظم آیه ایست برای رجاء زیرا مسلما اگر مشرک توبه کند و اسلام بیاورد قبول و آمرزیده خواهد بود پس این جمله إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ برای مشرکی است که بحال شرک از دنیا برود و بی توبه.
و جمله وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ جمیع معاصی را شامل است و لو اگر کبائر باشد و بی توبه از دنیا برود رجاء مغفرت در او هست، و لذا از امیر المؤمنین علیه السّلام بروایت مجمع مروی است فرمود
(ما فی القرآن آیة احب الی من قوله عز و جل: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ الایة.
بلی گناهانی که حکم شرک دارد مثل کفر کافر و اهل خلاف و ارباب ضلال داخل در جمله اولی است در جامعه دارد
و من خالفکم مشرک.
و نکته دیگر که از این آیه استفاده میشود که دلالتش بر رجاء اعظم است و مفسرین باین نکته برخورد نکرده اند و از مختصات این کتاب است اینست که
ص: 96
اگر چه مغفرت را برای غیر مشرک معلق بر مشیة فرموده که اگر بخواهد میآمرزد و اگر بخواهد عذاب میکند و انسان مؤمن باید بین خوف و رجاء باشد، لکن استفاده میشود که مؤمن قابلیت مغفرت را دارد و البته خداوند در مورد قابل فضل خود را شامل میفرماید و مؤمن قطعا آمرزیده میشود فقط خوف مؤمن باید از این باشد که معاصی باعث شود که بی ایمان بمیرد، و بر طبق این معنی ادله و اخبار بسیاری داریم در ابواب متفرقه که اینجانب در تحت 12 عنوان در مجلد سوم کلم الطیب از صفحه 209 تا آخر کتاب متجاوز از 40 صفحه متعرض شده ام مثل اخباری که دارد که موت کفاره گناهان مؤمن است جمیعا و اخباری که در باب شفاعت که باقی نمیماند در صفحه قیامت مگر مشرک و کافر و منافق و شاک و در سعه رحمت الهی و غیر اینها.
وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَری إِثْماً عَظِیماً بزرگترین معاصی کبار و اولین آنها چنانچه در اخبار تصریح شده
الشرک باللَّه
و افتری دروغ بستن بغیر است که اشد انواع کذب است بالاخص نسبت بخداوند متعال.
أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلاً (49)
تزکیه نفس یکی از اخلاق رذیله و صفات خبیثه و ملکات قبیحه است و از امیر المؤمنین علیه السّلام در جامع السعاده نقل کرده فرمود
(تزکیة المرء لنفسه قبیحه)
و در میان مردم معروف است که میگویند تعریف خود کردن فلان خوردن است و این صفت خبیثه از روی جهل بعیوبات و نواقص خود است و از شعب کبر و قریب المعنی با افتخار است.
ص: 97
و انسان باید اولا متوجه باشد که سر تا سر ممکنات سر تا پا ناقص است (الممکن فی حد ذاته ان یکون لیس و له من علته ان یکون ایس).
سیه رویی ز ممکن در دو عالم نشد هرگز جدا و اللَّه اعلم
و ثانیا انسانی که اولش نطفه قذره و آخرش جیفه نتنه و وسطش حامل عذره است جای تعریف ندارد.
و ثالثا اگر افتخار بایمان و اعتقاد بعقائد حقه است عاقبتش معلوم نیست که آیا با ایمان از دنیا میرود یا بی ایمان باصطلاح شاهنامه آخرش خوش است و اگر بعلم است گناه عالم بمراتب اشد از جاهل است
یغفر من الجاهل سبعین ذنبا حتی یغفر من العالم ذنبا واحدا
ان اشد الناس حسرة یوم القیامة العالم التارک لعلمه
(عالم بی عمل و چشمه بی آب یکیست) و اگر بعبادت و تقوی است مسلما عجب اثر کلیه عبادات را میبرد و گناه او بمراتب زیادتر است از تارک عبادت و اگر بحسب و نسب است می گوییم:
لان فخرت بآباء ذوی شرف صدقت و لکن بئس ما ولدوا
و مثل واضح تر آنکه مثل آنکه میگوید من پسر فلان و فلان هستم مثل عذره است که بگوید من از ما تحت فلان و فلان خارج شده ام زیرا نطفه با عذره اگر در قذارت اشد نباشد کمتر نیست، و اگر بجاه و ریاست و عنوان و مال و ثروت و اسم و رسم باشد اینها امور خارجیه است مربوط بنفس نیست و بسیاری از ظلمه و جبابره بیشتر و بالاتر از او بودند و فعلا گرفتار سخترین عذابها هستند، و اگر بشکل و جمال باشد آن قدر شکیل تر و با جمال تر از این در شکنجه عذاب هستند و آن قدر زشتها متنعم بنعم الهی هستند.
لذا خداوند در این آیه شریفه بنحو تعجب میفرماید أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ و این مرضی است که در سر تا سر عالم سرایت کرده، یهود
ص: 98
بتهود خود میبالند، نصاری بتنصر، معاندین و مخالفین بعناد و خلاف خود و هکذا فساق و فجار و ظلمه بلکه زنها به بی عفتی مردها به بی غیرتی، کوچکها به بی شرمی بزرگها به بی حیایی خود افتخار میکنند کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ روم آیه 32 بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ تزکیه الهیه بایمان و تقوی و عمل صالح و تخلق باخلاق حمیده است إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ حجرات آیه 13، و مراد از من یشاء یعنی هر که قابلیت تزکیه داشته باشد خداوند باو تفضل میفرماید.
و از این جمله استفاده میشود که آنچه خوبی و حسنه بانسان میرسد از خود او نیست بعنایت و توفیق الهی است بخلاف سیئه ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ نساء آیه 79.
وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا فتیل در لغت گفتند پوستیست که در هسته خرما است مثال است برای قلة شیئی مثل آیه شریفه إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ نساء آیه 40، و از این جمله استفاده میشود که تزکیه نفس خود یک معصیتی است و مستحق عقوبتست و عقاب آن از روی استحقاق است نه از روی ظلم زیرا هر که گرفتار عذاب شود پاداش عمل او است و خداوند زائد بر استحقاقش عقوبت نمیفرماید و باحدی ظلم نمیکند چون قبیح است و بر خدا محال است.
انْظُرْ کَیْفَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ وَ کَفی بِهِ إِثْماً مُبِیناً (50)
نظر کن که چگونه افتری میزنند بخدا و دروغ می بندند و همین کفایت میکند در گناه آشکاری.
(انظر) نه بچشم سر زیرا چشم سر فقط اجسام و اشکال و الوان را مشاهده میکنند بلکه بچشم دل که عبارت از درک باشد.
ص: 99
کَیْفَ یَفْتَرُونَ افتری دروغ بستن بغیر است و اینها در تزکیه خود افتراء بستند (علی اللَّه) که خدا ما را دوست دارد و ببهشت میبرد و عذاب نمیکند چنانچه گفتند نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ مائده آیه 18، لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصاری بقره آیه 111، لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً بقره آیه 80، و غیر اینها.
(الکذب) در مفهوم افتری کذب اخذ شده زیرا دروغ بستن است احتیاج بذکر لفظ الکذب نداریم لکن این لفظ در مقام تأکید است و تسجیل که این افتراء توهم نشود که حقیقت دارد بلکه کذب محض و محض کذب است.
وَ کَفی بِهِ إِثْماً مُبِیناً سه جهت دارد که موجب گناه بزرگ است:
1- کذب. 2- افتراء. 3- علی اللَّه.
اما اول
الکذب شر من الشراب
از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام.
و عن النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
لعنه سبعون الف ملک و خرج من قلبه نتن حتی تبلغ العرش و کتب اللَّه علیه بتلک الکذبة سبعین زنیة اهونها مع امه
و غیر ذلک از اخبار که در جامع السعادات صفحه 362 روایت کرده.
و اما الثانی- افتری علاوه از عقوبت کذب معاصی بسیاری در بر دارد از حیث تهمت و ایذاء و ظلم و هتک و امثال اینها و بالجمله جنبه حق الناسی هم دارد و نیز فرق کذب با افتری اینست که کذب حرمت اقتضایی دارد گاهی میشود بجهت مصالحی جایز گردد و اما افتری حرمت ذاتی دارد.
و اما الثالث- افترای بخداوند اشد مراتب افتراء است حتی مبطل صوم است و لفظ (کذب) بفتح کاف و کسر ذال بمعنی بسیار دروغگو است یعنی هر دروغگویی مفتری نیست کسانی که بسیار دروغگو هستند مفتری هستند وَ کَفی بِهِ إِثْماً مُبِیناً
ص: 100
أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلاً (51)
آیا نمی بینی و نظر نمیکنی بکسانی که یک قسمت کتاب بآنها داده شده که ایمان میآورند بجبت و طاغوت و میگویند برای کفار که اینها بهتر و بیشتر هدایت میکنند براه راست از مؤمنین.
این آیه شریفه مشتمل بر یک ظاهری است و باطنی، اما ظاهرش چنانچه بعضی از مفسرین گفتند اینکه جماعتی از یهود بعد از جنگ احد رفتند مکه که با مشرکین ابی سفیان و اتباعش هم دست شوند برای جنگ با مسلمین کفار قریش بآنها اطمینان نداشتند گفتند تا سجده باین دو بت بزرگ ما جبت و طاغوت نکنید و ایمان نیاورید ما با شما همدست نمیشویم اینها سجده کردند و ایمان آوردند و برای خوش آمد مشرکین گفتند که اینها بهتر از کسانی که بپیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ایمان آوردند هدایت میکنند براه حق.
و اما باطن و تفسیرش چنانچه از اخبار بسیاری از ائمه طاهرین علیهم السلام رسیده و در اغلب کتب ضبط شده، در مجمع البحرین در لغت جبت میگوید:
(قیل الجبت بالکسر فالسکون هو کل معبود سوی اللَّه و یقال الجبت السحر و قیل الجبت و الطاغوت الکهنة و الشیاطین و قیل الجبت کلمة یقع علی الصنم و الکاهن و الساحر، و
فی الحدیث عن الباقر علیه السّلام الجبت و الطاغوت فلان و فلان یعنی شیخین لعنة اللَّه علیهما
، و
فی الخبر الطیرة و القیامة من الجبت
و
فی الدعاء اللهم العن الجوابیت و الطواغیت و کل ند یدعی من دون اللَّه و یمکن تنزیله علی الجمیع
انتهی) و از کافی کلینی است از حضرت صادق علیه السّلام فرمود
(کل رایة ترفع قبل قیام القائم فصاحبها طاغوت تعبد من دون اللَّه عز و جل)
و این حدیث در ذیل آیة الکرسی گذشت.
ص: 101
و نیز از کافیست از حضرت صادق (ع) که تفسیر فرموده بائمه ضلال و دعات باطله در حدیث مفصلی، بنا بر این می گوییم تمام این تفسیرات بیان مصادیق است و گذشت در صفحه 20 این کتاب که طاغوت در اصل طغیوت بوده قلب شد طیغوت شد، یاء قلب بالف شد طاغوت شد، و اطلاق بر هر رئیس کفر و ضلال میشود و در قرآن هم اطلاق بر مفرد و جمع شده یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ نساء آیه 60، اطلاق بر مفرد شده وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ بقره آیه 257، اطلاق بر جمع شده و اصل آن از طغیان است بمعنی سرکشی و سرپیچی است پس بر جمیع دعات باطله مثل رؤساء بهائیت یا تصوف یا شیخیه و جمیع امراء جور از اکاسره و جبابره و غیر اینها اطلاق میشود.
پس بنا بر این معنا آیه چنین میشود که هر کس داخل در دین حق شد و لو بمجرد ظاهر سپس رفت در تحت اطاعت دعات باطله مشمول این جمله میشود که میفرماید أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ چه تورات باشد چه انجیل چه قرآن، سپس متابعت یک دعوی باطلی نمود که مردم را بضلالت انداخت جبت و طاغوت است، شیطان باشد یا ساحر یا کاهن یا شعبده باز یا ارباب ضلالت و غیر آنها یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ و متابعت آنها را کردند.
وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هم کیشان خود و هم مسلکان (هؤلاء) این دعات باطله أَهْدی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلًا و کلمه سبیلا تمیز است یعنی از حیث راهنمایی اینها بهتر از مؤمنین هدایت میکنند چنانچه هر اهل باطلی این دعوی را دارد کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ مؤمنون آیه 53 قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً سوره کهف آیه 104.
ص: 102
أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ یَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِیراً (52)
آنهایی که با وجود داشتن کتاب ایمان بجبت و طاغوت آوردند کسانی هستند که لعنت فرموده است آنها را خدا و کسی را که خدا لعنت کند هرگز نمییابی تو برای او یار و یاوری.
أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ لعن بمعنی دوری از رحمت الهی است در مقابل صلوات که قرب برحمت است، و بعد و قرب معنوی است یعنی از قابلیت میافتد مثل هسته که از قابلیت نمو بیفتد دیگر محال است مشمول رحمت شود بالاخص اگر خداوند او را از قابلیت بیندازد، و البته کسی را که خدا او را لعن کند باید او را لعن کرد و هر چه بیشتر دورتر میشود و همین نحو که صلوات یکی از عبادات بزرگ است لعن مستحق لعن هم عبادت بزرگی است بلکه ثوابش بیشتر از صلوات است زیرا صلوات مرتبه ثانی دوستی است که خدا را دوست دارد و دوست خدا را هم دوست دارد و لعن مرتبه سوم از دوستی است زیرا خدا را دوست دارد و دوست او را هم دوست دارد و دشمن دوست را هم دشمن دارد.
وَ مَنْ یَلْعَنِ اللَّهُ کسی را که خدا از رحمت خود با آن سعه رحمت دور کند و از قابلیت اندازد فَلَنْ تَجِدَ لن برای نفی تأبید است که هرگز نمی یابی لَهُ نَصِیراً کیست که بتواند در مقابل خدا عرض اندام کند و کسی را که خدا از قابلیت اندازد کیست که بتواند باو قابلیت دهد و کسی را که او طرد کند کیست او را راه دهد.
ص: 103
أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذاً لا یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیراً (53)
آیا از برای این کفار و مشرکین نصیبی از سلطنت و مملکت است که یهود بطمع آن گرویدند بآنها و چنانچه برای آنها اگر بود مسلما بیهود و غیر یهود نقیری نمیدادند.
أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنَ الْمُلْکِ استفهام انکاری است دیگر بعد از فتح اسلام مشرکین روی خوشی نخواهند دید تا دامنه قیامت بلکه محتاج شدند بتبعیت اسلام و اظهار اسلام تا آزاد شوند.
(فاذا) یعنی بر فرض که اگر ریاستی یا سلطنتی موقتا پیدا کنند نفعی از آنها بغیر نخواهد رسید بلکه دارند مردم را میدوشند و روغن آنها را میگیرند و بار خود را سنگین میکنند چنانچه مشاهده میشود در دعات باطله و رؤساء جور و ارباب ضلالت.
لا یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیراً نقیر شیئی قلیل و ناچیزی است که بحساب نمیآید یعنی حتی خردلی نم پس نمیدهند و کسانی که بطمع اطراف آنها میچرخند ناامید و مأیوس میشوند جز ضلالت و گمراهی بهره ای ندارند.
أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً (54)
آیا حسد میبرند مؤمنین را که خداوند بآنها عزت، دولت، شرف، هدایت و سعادت عنایت فرموده و حال آنکه ما عنایت فرمودیم بآل ابراهیم کتاب و حکمت را و بآنها مرحمت فرمودیم ملک و سلطنت با عظمتی.
حسد یکی از صفات ذمیمه و اخلاق رذیله است که کسی هیچ نعمتی را در حق
ص: 104
کسی روا نداشته باشد و زوال آن را تمنی کند، از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
(الحسد یأکل الحسنات کما تأکل النار الحطب)
و از حضرت باقر علیه السّلام است
ان الحسد یأکل الایمان کما یأکل النار الحطب)
و آیات و اخبار در مذمت حسد بسیار است بلکه میتوان گفت هر مفسده و ظلمی که در عالم اتفاق افتاده منشأ آن حسد بوده، شیطان بآدم حسد برد رانده درگاه شد، پسر آدم ببرادرش حسد برد او را کشت، کفار بانبیاء حسد بردند معذب شدند، خلفاء سه گانه بعلی (ع) حسد بردند این همه ظلم کردند، بنی امیه و بنی عباس بائمه طاهرین حسد بردند بآنها اذیت کردند، جهال بعلماء، فساق بعدول، کافر بمؤمن، وضیع بشریف فقیر بغنی، قبیح بحسن، مبتلا بمتنعم و هکذا هر کدام بدیگری حسد بردند و در مقام قتل و اذیت و ظلم و غیبت و تهمت و هزارها مفسده دیگر بر آمدند و در نتیجه خود را از بین بردند و بعذاب قیامت گرفتار شدند.
أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ با اینکه خداوند در هر موردی موافق حکمت و مصلحت هر که را هر چه قابل و لایق بداند میدهد و در مقابل الهی حسود بلکه همه عالم کوچک و قدرتی بر زوال آن ندارند.
فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ آل ابراهیم انبیاء و اوصیاء آنها و مؤمنین بآنها هستند از اولاد ابراهیم إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا آل عمران آیه 67، چنانچه خود ابراهیم عرض کرد فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ابراهیم آیه 63، و در اخبار بسیار دارد که ائمه طاهرین علیهم السلام آل ابراهیم هستند و این بیان اظهر مصادیق است منافات با عموم ندارد (الکتاب) مثل توریة بر موسی، زبور بر داود، انجیل بر عیسی، قرآن بر محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم.
(و الحکمة) مقام نبوت و امامت و ولایت است، و از این جمله استفاده میشود
ص: 105
که مراد از آل ابراهیم همان انبیاء و ائمه اطهار هستند که بر بعض آنها کتاب و بر بقیه خلافت و وصایت و امامت که حکمت باشد عنایت شده.
وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً تفسیر شد در اخبار بسیاری بولایة کلیه که بر تمام اهل عالم دارند و وجوب اطاعت آنها بر همه لازم.
فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ کَفی بِجَهَنَّمَ سَعِیراً (55)
پس بعضی ایمان آوردند و بعضی امتناع کردند و مانع شدند و برای اینها کفایت میکند بجهنمی که آتش افروز است.
مراد از فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ گروندگان بانبیاء و ائمه طاهرین هستند که امروز منحصر بشیعه اثنی عشریست بشرطی که اهل ضلالت نباشند که بتمام انبیاء و اوصیاء آنها ایمان آورده اند و بصدای رسا میگویند لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ شرحش بیاید.
وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ مجرد عدم ایمان نیست بلکه کسانی که مانع شدند از ایمان دیگران مثل رؤساء مشرکین و یهود و نصاری که مانع شدند که سایر مشرکین و یهود ایمان بیاورند به پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و مثل خلفای جور و بنی امیه و بنی عباس که مانع شدند از مسلمین که ایمان بائمه طاهرین بیاورند و مثل کسانی که امروز مانع میشوند از پیروی فرمایشات علماء و نواب عام ائمه اطهار و مرجع ضمیر عنه ایمان است که از (من آمن) استفاده میشود.
وَ کَفی بِجَهَنَّمَ همین عذاب آنها را کفایت میکند (سعیرا) افروختگی آتش است وَ إِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ التکویر آیه 12.
ص: 106
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَزِیزاً حَکِیماً (56)
محققا کسانی که کافر شدند بآیات ما که انبیاء باشند و اوصیاء آنها و آیات قرآنیه که همه آیات اللَّه هستند بزودی میاندازیم و میسوزانیم بآتشی و هر زمانی که پخته شد پوستهای آنها تبدیل میکنیم آنها را بپوستهای دیگر تا آنکه بچشند عذاب را محققا خداوند عزیز مقتدر و حکیم دانا است.
بعضی منکرین معاد جسمانی اشکال کردند که این ابدان عنصریه دائما در تحلیل و تبدیل است چه مناسبت با عدل دارد که بدنی که با او عبادت کرده در زمانی بسوزانند برای آن زمانی که معصیت نموده بعلاوه انسان با کدام بدن که از زمان تکلیف تا زمان موت دائما در تغییر بوده محشور میشود و همین اشکال را در این آیه کرده اند که آن پوستی که با او معصیت کرده موقعی که سوخته شد چه مناسبت دارد عذاب بپوست دیگر که با او معصیت نشده و این اشکال را هم در بعض اخبار روات بائمه اطهار کرده اند چنانچه بیاید.
جمیع تالمات جسمانی متوجه بجسمی است که دارای روح باشد و الا جسم بی روح مثل مجسمه ابدا تالمی پیدا نمیکند اگر او را خورد کنند یا بسوزانند یا تازیانه زنند یا بکنند ابدا درد و المی باو متوجه نشود چنانچه پوست جدا شده از بدن حیوان را اگر دباغی کنند یا لگد کوب زیر پا بشود متالم نگردد بلکه عضو فلج یا اعضاء بی روح بدن مثل موی سر یا سم حیوان و امثال آنها، پس تألم کلیة متوجه روح است غایة الامر تألمات روح دو قسم است یک قسم بدون توسط بدن است آن را تألمات روحی گویند و یک قسم بتوسط بدن است تألمات جسمانی خوانند
ص: 107
پس من باب مثال اگر روح عایشه را در کالبد بدن کلب اصحاب کهف نمایند و جهنم برند و روح کلب اصحاب کهف را در کالبد عایشه نمایند و بهشت برند عایشه معذب است و کلب متنعم.
بنا بر این روح کافر و فاسق در هر بدنی باشد از دوره عمر خود معذب است و مراد از معاد جسمانی اینست که روح تعلق بجسم میگیرد که هر دو قسم عذاب باو متوجه شود، یا اگر روح مؤمن باشد هر دو قسم تنعم را داشته باشد.
و کسانی که منکر معاد جسمانی هستند منحصر میکنند تنعم و عذاب را فقط بیک قسم و این مخالف نصوص قرآن و ضرورت اسلام و صراحت اخبار متواتره و ادله واضحه که ما در مجلد سوم کلم الطیب از صفحه 20 تا 44 متعرض شده ایم بعلاوه اشکال در خصوص این آیه را ائمه علیهم السلام جواب دادند به اینکه همان پوست سوخته شده را دو مرتبه صورت پوست میدهند که ماده یکیست صورت عوض میشود و مثال بخشت میزنند که اگر خاک شود و گل گردد و در قالب خشت شود میتوان گفت این خشت همان خشت است و میتوان گفت غیر از آن است، مؤلف گوید که این تفسیر را از لفظ تبدیل در خود آیه میتوان استفاده کرد بپردازیم بشرح إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا مراد کفر بجمیع آیات نیست و لو جمع مضاف افاده عموم دارد بلکه مراد کفر بای آیة من آیاتنا است که شامل جمیع طبقات کفار و مخالفین و منکر بعض ضروریات و مبدعین در دین و هتک بعض مقدسات دین و بی اعتنایی ببعض احکام اسلام میشود.
سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً سوف اشاره بیوم القیمة است و نصلیهم بمعنی انداختن و القاء است (نارا) مفعول فیه یعنی فی النار (کلما) زمانیه است یعنی هر زمانی که (نضجت) بمعنی طبخ اشاره به از بین رفتن است (جلودهم) پوست بدن آنها.
(بدلناهم) تبدیل بمعنی تغییر و عوض نمودن است (جلودا غیرها) پوست دیگری
ص: 108
که بمقتضای اخبار همان پوست اولی دو مرتبه صورت پوست پیدا میکند.
لِیَذُوقُوا الْعَذابَ لام تعلیل است یعنی غرض و علت تبدیل جلود چشیدن عذاب است إِنَّ اللَّهَ کانَ عَزِیزاً حَکِیماً عزیز اشاره بقدرت و تواناییست که خداوند بر همه چیز قادر است، و حکیم اشاره به اینکه این تبدیل و تغییر و چشاندن عذاب موافق حکمت است و بر خلاف عدل نیست و از روی استحقاق است.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلِیلاً (57)
و کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالحه بجا آوردند زود باشد آنها را داخل کنیم در باغستانهایی که نهرها در زیر درختان آنها جاریست و همیشه در آنها ابد الاباد زیست کنند و همسرهایی که پاک و پاکیزه و زیبا باشند بآنها عطاء کنیم و در سایه دامنه داری آنها را وارد کنیم.
مراد از وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ این نیست که مرتبه اعلای ایمان را داشته باشند یا آنکه جمیع اعمال صالحه را بجا بیاورند یا آنکه جمیع اعمال آنها صالحه باشد بلکه همین که صدق مؤمن بکند و لو مرتبه ادنی باشد و واجبات الهی را عمل کند و محرمات را ترک کند یا موفق بتوبه شود مشمول این آیه هست که تقریبا مرادف با تقوی باشد که در آیات دیگر بیان شده و الا بمعنی اولی خاص بمعصومین است.
سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ دخول با ادخال فرق دارد.
دخول از روی استحقاق است مثل سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ مؤمن آیه 60.
و ادخال از روی تفضل است مثل همین آیه چنانچه مکرر گفته شده که جمیع فیوضات اخروی و نعم دنیوی تفضل است کسی استحقاق ندارد و طلبی از خدا ندارد و نیز ادخال با اصلی فرق دارد اصلی از روی اهانت است بمعنی القاء و انداختن،
ص: 109
ادخال اعم است.
جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ مکررا تفسیرش بیان شده.
خالِدِینَ فِیها أَبَداً ابدا تأکید در خلود است لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ اشاره بحور العین است که از جمیع انجاس و ادناس مثل حیض و نفاس و کثافات و پلیدیها و نجاسات ظاهریه و احداث باطنیه و اعمال سیئه و اخلاق رذیله و مخالفت شوهرها و اعراض و نشوز و هر چه که مورث تنفر و اشمئزاز آنها گردد پاک و پاکیزه هستند، و ممکن است مراد مؤمنات صالحات باشند که آنها هم در بهشت همین نحو هستند، و ممکن است اعم باشد بلکه بعید نیست.
وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِیلًا شاید اشاره بسایه عرش عظمت پروردگار باشد که جنات تحت عرش الهیست. و ظلیل بمعنی سایه کش دار و دامنه دار است و هیچ سایه ای بقدر سایه عرش سعه ندارد، و ممکن است کنایه از سعه رحمت الهی باشد.
إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمِیعاً بَصِیراً (58)
خداوند امر فرموده که امانات را باهلش رد کنید و زمانی که بین مردم حاکم میشوید بعدل حکم کنید خداوند شما را ببهترین مواعظ موعظه میفرماید خداوند سمیع است بگفته های شما و بصیر است بکردارهای شما.
اخبار بسیاری قریب ببیست حدیث از کافی و تهذیب و عیاشی و نعمانی و ابن شهرآشوب و غیر اینها داریم که این آیه در ودایع امامت وارد شده که هر امامی موظف است که زمان رحلت و انقضاء مدت این ودایع را بسپارد بامام بعد و او را بوصایت نصب کند و تعیین نماید.
ص: 110
و از پاره ای اخبار استفاده میشود که مراد احکام الهی است مثل نماز، روزه، و سایر واجبات که ودایع الهی است دست بنده گان سپرده ضایع نکنند و اداء نمایند، و از بعض اخبار استفاده میشود که مراد اطاعت امام است و این نحو اخبار بیان اتم مصادیق است و تعارض با یکدیگر ندارند و منافات با عموم آیه ندارد بناء علی هذا می گوییم ظاهر جمله اولی آیه إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ وجوب است چون ظاهر امر وجوب است بکله بمناسبت حکم و موضوع و حکم عقل امر در این نمره موارد نص در وجوب است.
و مراد از أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها مطلق امانات است چه امانات الهیه که دین مقدس اسلام و احکام شریعت مطهره و حفظ حقوق ذوی الحقوق باشد و چه امانات پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که قرآن مجید و عترت طاهره که در حدیث متواتر ثقلین است، و چه امانات ائمه علیهم السلام و اسراری که باصحاب میسپردند، و چه امانات مردم که بدیگران سپرده شده از عرض و ناموس و اقوال و اموال و افعال تمام اینها واجب است حفظ آن تا بصاحبش رد شود.
و از جمله امانات زراری پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که بسایر امت سپرده شده و در ذیل آیه شریفه إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ الایة احزاب آیه 72. اقوال زیادی در موضوع این امانت و کیفیت حمل و وجه اشفاق گفته شده و لکن آنچه بنظر میرسد امانت عقل است که باو خطاب شد (بک اعاقب و بک اثیب) و اشفاق سماوات و ارض و جبال و اباء از حمل از جهت خوف مخالفت عقل بوده که مورد عقوبت واقع شوند، و انسان این نعمت بزرگ الهی را قبول نمود ولی اکثر از جهت مخالفت عقل و سرکوب نمودن آن تحت شهوات و هواهای نفسانیه مورد عقوبت واقع شدند، لذا (جهول) است که خود را مورد تکلیف قرار داد که شرط اولی تکلیف عقل است، و (ظلوم) است که بخود و دیگران ظلم
ص: 111
میکند مگر کسانی که متابعت عقل کردند که مقام آنها از ملائکه هم بالاتر است و اخبار که تفسیر بولایت شده از باب اینست که اعظم نعم الهیه ولایت است هر که قبول کرد سعادت مند و هر که رد کرد بشقاوت گرفتار، و روح عقل و حقیقت آن ولایت است و لذا گفتیم تنافی و تعارض نیست بین حدیث
اول ما خلق اللَّه العقل
و
اول ما خلق اللَّه نوری
و از این جهت او را عقل کل گفتند.
و اداء امانت مهمترین وظائف انسانیست از حضرت صادق (ع) مرویست فرمود
ان اللَّه لم یبعث نبیا الا بصدق الحدیث و اداء الامانة الی البر و الفاجر
و نیز فرمود
لا تغتروا بصلواتهم و لا بصیامهم الی ان قال و لکن اختبروهم عند صدق الحدیث و اداء الامانة
الی غیر ذلک از اخبار بسیاری که در جامع السعاده صفحه 297 نقل فرموده.
وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ حکومت باید بجعل الهی باشد چون مقام و منصبی است که خداوند اعطاء میفرماید فرمود یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ سوره ص آیه 26، و جعل اولی خصیصه محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اوصیاء آن علیهم السلام و ثانوی مجتهد مطلق عادل
فانظروا الی رجل منکم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فاجعلوه حکما فانی قد جعلته حاکما الی ان قال الراد علیه کالراد علینا و الراد علینا کالراد علی اللَّه و الراد علی اللَّه فی حد الشرک باللَّه)
از حضرت باقر علیه السّلام، و در توقیع شریف است
(اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی روات حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجة اللَّه)
و در موقعی که دست رس بمجتهد مطلق عادلی نباشد در مرتبه سوم عدول مؤمنین. و اما قضات جور در آتش هستند و حکم آنها حکم طاغوت است و آنچه بحکم آنها اخذ شود سحت است بنص اخبار.
إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ نعما در اصل نعم ما بوده، نعم اسم فعل، فاعل آن
ص: 112
محذوف که شیئی باشد، ما بیان فاعل است معنی نعم شیئی شیئا یعظکم به یعنی خوب چیزی است چیزی که خداوند شما را باو موعظه میفرماید.
وعظ ترغیب بطاعت و زجر از معصیت است و بزرگترین وظائف انبیاء و ائمه علیهم السلام و علماء و مبلغین موعظه است و مواعظ پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه علیهم السلام مسطور است در کتب اخبار و بهترین واعظ خداوند است و مواعظ او در قرآن و احادیث قدسیه بسیار است.
و بهتر اینست که انسان ابتداء بنفس خود کند سپس باهل بیت خود و خویشاوندان و الاقرب فالاقرب، و اینکه بعضی گفتند واعظ باید خودش متعظ باشد و تمسک نمودند بآیه شریفه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ صف آیه 2 و 3، درست نیست و آیه و اخبار در مذمت عمل نکردن است نه شرط موعظه نظیر امر بمعروف و نهی از منکر با اینکه خود آمر بمعروف تارک باشد و ناهی از منکر مرتکب، اینها دو تکلیف است مربوط بیکدیگر نیست بلی تأثیرش تفاوت میکند إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمِیعاً بَصِیراً تفسیرش گذشت.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً (59)
مفسرین عامه بعضی اولی الامر را تفسیر بامراء و سلاطین کردند و بعضی بعلماء و اتفاق خاصه بر اینکه مراد ائمه اطهار هستند و ما در دو مقام صحبت میکنیم یکی در مفاد آیه شریفه قطع نظر از اخبار وارده در تفسیر و دیگر در بیان اخبار وارده
ص: 113
از طرق عامه و خاصه.
اولا- این خطاب یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا نه از جهت اختصاص ولایت است نسبت بمؤمنین زیرا خداوند و رسول و اولی الامر ولایة کلیه دارند بر جمیع اهل عالم بلکه برای اینست که مؤمنین می پذیرند و زیر بار ولایت میروند و غیر اینها قبول نمیکنند و از این بیان معلوم میشود که هر که قبول ولایت نکرد از ربقه مؤمنین خارج است چه کافر باشد یا اسم اسلام بر خود گذارد.
و ثانیا- کلمه أَطِیعُوا اللَّهَ گذشت که امر مولوی نیست و اعمال مولویت در آن نشده و نمیشود زیرا تسلسل لازم میآید و محال است بلکه امر ارشادی است بحکم عقل که عقلا واجب است اطاعة خداوند زیرا خالق و رازق است و هر فیضی بهر کسی میرسد از فیاض علی الاطلاق است، و همچنین اطاعت رسول بحکم عقل واجب است لذا فرمود وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ زیرا آنچه میفرماید از جانب خدا است وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی النجم آیه 3 و 4، سهو و نسیان و خطاء و اشتباه در او راه ندارد معصوم است از کلیه معاصی و از این نوع عوارض لذا عقل اطاعت او را عین اطاعت حق میداند.
و ثالثا تفسیری که مفسرین عامه بر کلمه أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ کرده اند غلط و باطل است چه امراء و سلاطین باشند و چه علماء.
اما امراء، بعد از آنی که عقل می بیند از آنها فسق و فجور و ظلم و تعدی و هزار گونه معاصی البته حکم میکند بلزوم مخالفت آنها نه بوجوب اطاعت آنها چگونه عقل حکم کند باطاعت یزید و بنی امیه و بنی مروان و بنی عباس و امثال آنها که اطاعت آنها عین مخالفت حق است و موجب تناقض میشود با اطاعت حق و اما علماء بر فرض که عادل باشند و از روی مدارک صحیحه استنباط کرده
ص: 114
باشند نه از روی قیاس و استحسان مسلما خالی از اشتباه و سهو و نسیان بلکه جهل ببسیاری از احکام نیستند چگونه عقل حکم کند بوجوب و لزوم اطاعت آنها با احتمال این نوع عوارض در آنها بلکه اولی الامر باید کسانی باشند که امر آنها عین امر الهی باشد و احتمال کذب و خطاء و اشتباه و سهو و نسیان در آنها راه نداشته باشد تا عقل حکم کند بلزوم اطاعة آنها و این خاص بمعصومین است و مقام عصمت امری است باطنی احدی اطلاع ندارد جز خدا پس باید خدا معین فرماید اولی الامر را بعلاوه کسی را که خدا او را صاحب امر بشمارد و اطاعة او را ردیف اطاعة خود و رسول ذکر فرماید باید کسی باشد که خدا او را صاحب امر قرار داده باشد نه کسانی که بقهر و غلبه یا بحیله و تزویر غالب و فرمان فرما شدند و الا اطاعت فرعون و نمرود و شداد و اکاسره و فراعنه و اقاصره و جبابره هم لازم است نعوذ باللَّه من العناد و العصبیة.
در غایة المرام چهار حدیث از طرق عامه و چهارده حدیث از طرق خاصه از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده احادیث مفصل مبسوطی که اولی الامر کیانند و در بحار و سایر کتب اخبار مثل کافی و فقیه و تهذیب و غیر اینها متعرض شدند که ذکر آنها کتاب مفصلی میشود و از حد تواتر بالا میزند و ما بذکر یک جمله کوتاهی از حدیث جابر بن عبد اللَّه انصاری که از صحابه رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است از باب نمونه متعرض میشویم:
از ابن بابویه مسندا از جابر روایت میکند که گفت
(لما انزل اللَّه عز و جل علی نبیه محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یا ایها الذین آمنوا اطیعوا اللَّه و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم قلت یا رسول اللَّه عرفنا اللَّه و رسوله فمن اولو الامر الذین قرن اللَّه طاعتهم بطاعتک فقال (ص) هم خلفائی یا جابر و ائمة المسلمین من بعدی اولهم علی بن
ص: 115
ابی طالب (ع) ثم الحسن ثم الحسین ثم علی بن الحسن ثم محمد بن علی المعروف فی التوراة بالباقر ستدرکه یا جابر فاذا لقیته فاقرأه منی السلام ثم الصادق جعفر بن محمد ثم موسی بن جعفر ثم علی بن موسی ثم محمد بن علی ثم علی بن محمد ثم الحسن بن علی ثم سمیّی و کنیّی حجة اللَّه فی ارضه و بقیته فی عباده ابن الحسن ابن علی ذاک الذی یفتح اللَّه تعالی ذکره علی یدیه مشارق الارض و مغاربها ذاک الذی یغیب عن شیعته و اولیائه غیبة لا تثبت فیها علی القول بامامته الا من امتحن اللَّه قلبه للایمان انتهی المقصود من الحدیث)
، با این همه احادیث دیگر جای صحبت بر احدی باقی نمیماند و الحمد للَّه.
فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا بعض عامه تمسک کردند باین جمله بر حجیت اجماع ابی بکر به اینکه در زمینه که تنازع نباشد و اتفاق باشد رد الی اللَّه و الی الرسول نیست لکن این در غایت ضعف است زیرا لو لا این جمله مفهوم ندارد بلکه از باب سالبه بانتفاع موضوع است مثل ان رکب الامیر فخذ رکابه، و ثانیا قابل مفهوم نیست زیرا تمام احکام شرعیه باید اخذ از خدا و رسول شود حتی اجماع هم باید مدرکش از خدا و رسول باشد و لو به اینکه بفرماید اجماع حجت است، و ثالثا اصلا اجماعی نبود و مخالفین ابی بکر بسیار بودند و اکثر مسلمین ساکت بودند چنانچه در مجلد دوم کلم الطیب مفصلا متعرض شدیم.
بناء علی هذا می گوییم کلمه فی شیئی بیان نشده چه شیئی و تمسک باطلاق که بگوئیم هر شیئی هم مسلما مراد نیست زیرا اختلافات در اموری که مربوط بشرع نیست مثل قیم متلفات و صنایع و امثال اینها باید رجوع باهل خبره نمود و بر فرض تمسک باطلاق موقوف است بر تمامیت مقدمات حکمت، و یکی از مقدمات حکمت اینست که در کلام چیزی که صلاحیت قرینه داشته باشد نباشد باصطلاح قدر
ص: 116
متیقن منساق از کلام نباشد و آنچه بنظر میرسد و اللَّه العالم اینکه بمناسبت حکم و موضوع و بقرینه صدر و ذیل آیه اینکه مراد از تنازع در اولی الامر است که اگر دو نفر یا بیشتر در اولی الامر اختلاف و تنازع نمودند باید آنکه را که خدا و رسول معین میفرمایند گرفت چنانچه تمام احکام دین از اصول و فروع را باید از این راه بدست آورد بقیاس و استحسان و سلیقه و ها و هو و جنجال و قهر و غلبه نمیشود خلیفه تراشی کرد یا حکم نمود بلکه از جمله إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ استفاده میشود که اگر رد بخدا و رسول نشد و از غیر این راه رفتند ایمان بخدا و روز قیامت ندارند سیما بقرینه ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا که غیر این راه خیری ندارد و اعتماد خوبی نیست، و اللَّه العالم.
أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَ یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعِیداً (60)
آیا بر نمیخوری بکسانی که گمان میبرند که ایمان آوردند بآنچه بر تو و آنچه قبل از تو بوده و میخواهند محاکمه کنند نزد طاغوت با آنکه خدا امر فرموده که باو کافر شوند و شیطان میخواهد اینها را گمراه کند بگمراهی دوری در شأن نزول آیه گفتند یک نفر از منافقین با یک نفر یهود نزاعی پیدا کردند یهود گفت میرویم نزد محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم محاکمه میکنیم چون او اهل رشوه نیست، منافق گفت میرویم نزد کعب بن اشرف یهودی، و بعضی گفتند در مورد منازعه زبیر بوده با یک نفر یهودی لکن هیچکدام دلیلی بر خود ندارند و ما احتیاج بآن نداریم و در اخبار بسیاری دارد که ترافع نزد حکام جور و نزد سلطان و نزد حاکم
ص: 117
فاسق مشمول این آیه است.
و تحقیق کلام اینست که منصب حکومت و قضاوت باید بجعل الهی باشد و جعل نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و جعل امام معصوم در قرآن است یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ ص آیه 26، و نیز در حق پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم میفرماید فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ الایة مائده آیه 48.
و در خبر از حضرت باقر علیه السّلام است
انظروا الی رجل منکم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فاجعلوه حکما فانی قد جعلته حاکما الحدیث
فرائد در باب تعارض، و در باب قضاء و شهادات گفته اند که قاضی باید مجتهد عادل جامع الشرائط باشد، پس بنا بر این قضاوت نزد غیر مجتهد یا مجتهد غیر عادل تحاکم نزد طاغوت است و بر طبق این مطلب اخبار بسیاری داریم در تفسیر این آیه شریفه مثل روایت شیخ در تهذیب. از ابن مسکان از ابی بصیر از حضرت صادق علیه السّلام و در او است
لو کان لک علی رجل حق فدعوته الی حکام العدل فابی علیک الا ان یرافعک الی حکام اهل الجور لیقضوا له لکان ممن حاکم الی الطاغوت
سپس استشهاد باین آیه فرمود.
و نیز روایت میکند از حریز از ابی بصیر از آن حضرت
ایما رجل کان بینه و بین اخیه منازعة (ممارات) فدعاه الی رجل من اصحابه یحکم بینهما فابی الا ان یرافعه الی هؤلاء کان بمنزلة التی قال اللَّه تعالی
و این آیه را تلاوت فرمود.
و از تفسیر عیاشی از یونس مولی علی از آن حضرت روایت میکند فرمود
من کان بینه و بین اخیه منازعة فدعاه الی رجل من اصحابه فیحکم بینهما فابی الا ان یرافعه الی السلطان فهو کمن حاکم الی الجبت و الطاغوت.
شروع بتفسیر (الم تر) نمی بینی و بر نمیخوری إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ اشعار به اینکه تحاکم الی الطاغوت حقیقة ایمان نیست بلکه بزعم و گمان ایمان است
ص: 118
بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ متعلق ایمان که مؤمن باید معتقد بجمیع آنچه که بر پیغمبر (ص) نازل شده از قرآن و احکام باشد.
وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ و آنچه بر انبیاء سلف نازل شده.
یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ ایمان با همچه اراده سازش ندارد و تحاکم الی الطاغوت انسان را از ایمان خارج میکند.
وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ مؤمن باید کافر بطاغوت باشد و هر حاکم جوری طاغوت است چنانچه بیان شد.
وَ یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ و تحاکم الی الطاغوت اضلال شیطان است آنهم نه اضلال نزدیکی بلکه (ضلالا بعیدا) بسیار دوری که دیگر بر گشتن صعب و مشکل میشود هدایت و ایمان.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلی ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَی الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً (61)
و زمانی که بآنها گفته شود که بروید و بشتابید بآنچه خدا نازل فرموده در قرآن مجید و بسوی رسول مبین قرآن می بینی که منافقین اعراض میکنند از تو و دیگران را منع میکنند منع شدیدی.
ما جامعه شیعه می گوییم باین عامه عمیاء بیائید در حقانیت علی علیه السّلام و ابا بکر رجوع کنیم بقرآن مجید و باخبار متواتره صادره از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بکلی اعراض میکنند و عوام خود را هم منع شدید میکنند مگر آیه رکوع و آیه مباهله و دو آیه یوم الغدیر و بسیاری از آیات دیگر و همچنین حدیث منزلة و حدیث ثقلین و حدیث سفینة و حدیث طیر مشوی و حدیث من کنت مولاه و احادیث دیگر
ص: 119
همه دلالت بر حقانیت علی علیه السّلام بلکه صراحت ندارد چرا رجوع نمیکنید و نمیگذارید عوام رجوع کنند نعوذ باللَّه من النفاق و الضلالة و الکفر، چنانچه در تفسیر علی ابن ابراهیم است فرمود
هم اعداء آل محمد کلهم جرت فیهم هذه
الایة.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ قائل خدا است چنانچه در آیه قبل فرمود فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ و مرجع ضمیر لهم منافقین هستند بقرینه جمله بعد (تعالوا) از کلمه علو بمعنی بالا رفتن است می گویی تعالی و ترقی و معلوم است هیچ مرتبه ای بالاتر از إِلی ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَی الرَّسُولِ نیست، اما قرآن بواسطه إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ بنی اسرائیل آیه 9، و اما الرسول فلقوله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
ما من شیئی یقربکم الی الجنة و یبعدکم عن النار الا و قد امرتکم به و ما من شیئی یبعدکم عن الجنة و یقربکم الی النار الا و قد نهیتکم عنه.
رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ چون دزد داخلی هستند دائما کار شکنی میکنند.
یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً هم خود آنها از فیوضات ممنوع میشوند و هم مانع از ایمان کفار میشوند و هم مؤمنین را میخواهند از دور پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم متفرق کنند چنانچه خدا از آنها خبر میدهد هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلی مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّه علیه و آله و سلم حَتَّی یَنْفَضُّوا منافقین آیه 8.
فَکَیْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ ثُمَّ جاؤُکَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ إِحْساناً وَ تَوْفِیقاً (62)
پس چگونه است حال کسانی که بر خورد میکنند ببلیات و مصائب اعمال زشت خود که بدست خود انجام دادند سپس آمدند نزد تو و اظهار کردند که ما غرضی نداشتیم جز احسان و رفع تنازع.
ص: 120
این آیه شریفه را دو نحوه میتوان تفسیر نمود چون مربوط بآیه قبل است یک نحوه بنا بر قول مفسرین که آیه قبل راجع بتنازع و ترافع نزد حکام جور بوده که پس از رجوع بحاکم جور و حکم آن بر خلاف حق و گرفتار شدن آنها ببلا و مصیبت آمدند خدمت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بعذر خواهی که ما غرضمان از رجوع بحاکم جور این بوده که مزاحم حال شما نشویم و هتک حرمت شما نشود که در حضور شما تشاجر و تنازع کنیم و داد و فریاد بزنیم و جار و جنجال نمائیم و نیز غرض حکم حاکم جور نبوده بلکه میخواستیم بیک نحوی اصلاح کنند و رفع تنازع نمایند که معنای توفیق است.
و اما نحوه دیگر اینست که بگوئیم آیه قبل که إِذا قِیلَ لَهُمْ الایه باشد راجع بمنافقین است که بعد از رحلت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم تخلف از بیعت علی علیه السّلام کردند و ابا بکر و عمر را گرفتند و پشت پا زدند بآیات قرآنیه و اخبار متواتره فردای قیامت که گرفتار عذاب میشوند یا در دنیا که گرفتار ظلمهای خلفاء شدند قیامت حضور پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که از آنها سؤال فرماید که چرا از آیات قرآنی و فرمایشات من تخلف کردید اعتذار بجویند و قسم یاد کنند که ما غرضمان احسان بامت و اینکه شق عصای مسلمین نشود و اختلاف ایجاد نگردد بود نه از راه دشمنی با علی (ع) و مخالفت با شما.
و بر طبق این معنی هم اخباری داریم مثل خبر علی بن ابراهیم از ابن ابی عمیر از منصور از صادقین علیهما السلام که فرمودند
(المصیبة هی الخسف و اللَّه بالمنافقین عن الحوض
و نیز روایت از حضرت صادق علیه السّلام که فرمود در تفسیر آیه (یعنی فلان و فلان) و روایت عیاشی از آن حضرت فرمود
(الخسف و اللَّه عند الحوض بالفاسقین)
و خبر جابر از حضرت باقر علیه السّلام مثله، و خبر نجاشی از حضرت صادق فرمود (یعنی فلان و فلان) و اللَّه العالم.
ص: 121
أُولئِکَ الَّذِینَ یَعْلَمُ اللَّهُ ما فِی قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغاً (63)
اینها کسانی هستند که خداوند خبر از قلوب آنها دارد و عالم بمقصود آنها و در این اعتذاری که گفتند إِنْ أَرَدْنا إِلَّا إِحْساناً وَ تَوْفِیقاً کذب محض است و در باطن منافق و معاند هستند پس از آنها اعراض نما و آنها را موعظه فرما و در مورد آنها فرمایش رسایی فرما.
(اولئک) اشاره بمنافقین است که تحاکم الی الطاغوت کردند و مورد اضلال شیطان شدند الَّذِینَ یَعْلَمُ اللَّهُ ما فِی قُلُوبِهِمْ که باطن آنها غیر ظاهر آنها است باطن کافر ظاهر مسلمان، میگویند ما نظرمان احسان و توفیق بین مسلمین است و در باطن غرض آنها تفرقه است چنانچه مفاد یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً است.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ از این جمله استفاده میشود که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم منافقین را میشناخت لکن مأمور بود که متعرض آنها نشود و نفاق آنها را ظاهر نکند و لکن بطور کلی موعظه و نصیحت که نفاق بدترین اقسام کفر است چنانچه در قرآن خداوند متعال میفرماید إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ نساء آیه 145 ولی شخصی را معین نمیکند که کیانند.
وَ قُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِیغاً حجت را بر آنها تمام کند که راه عذری بر احدی از آنها باقی نماند لذا در غدیر خم در آن خطبه مفصله چندین مرتبه عرض کرد (اللهم بلغت) لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ انفال آیه 42، قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ انعام آیه 149.
ص: 122
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً (64)
و ما پیغمبری نفرستادیم مگر آنکه امت اطاعت فرامین آن را بنمایند بخواست خداوند و اگر مخالفت کردند و بخود ظلم نمودند میآمدند نزد تو و توبه و استغفار مینمودند از گناهان خود نزد خدا و پیغمبر هم برای آنها از خداوند طلب مغفرت مینمود هر آینه مییافتند خداوند را که هم آنها را میآمرزید و از معاصی آنها در میگذشت و هم مشمول رحمت او میشدند و بفیوضات بهشت نائل میگشتند.
از این آیه شریفه چند مطلب استفاده میشود: مطلب اول آنکه غرض الهی از ارسال رسل اطاعت بنده گان است بآنچه انبیاء فرموده و آورده اند چنانچه غرض از اصل خلقت عبادت و بندگی است ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ سوره زاریات آیه 56.
دوم- آنکه بنده در اطاعت مستقل نیست چنانچه مجبور هم نیست محتاج است بمشیت و اراده و اذن و توفیق الهی که مفاد وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ) است.
سوم- آنکه کافر و منافق و مرتد و فاسق و عاصی اگر توبه کنند و بازگشت نمایند و دست از کفر و نفاق و ارتداد و فسق و معصیت بر دارند خداوند قبول میفرماید و مغفرت شامل حال آنها میشود چنانچه مفاد بسیاری از آیات است و جمله وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ است.
چهارم- آنکه بنده در دربار الهی احتیاج بواسطه دارد مثل نبی و امام و سایر مقربان درگاه که مفاد وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ است.
ص: 123
پنجم- دلیل است بر آنکه البته در صورت توبه و استغفار و واسطه خداوند قبول میفرماید و تخلف نمیکند که لزوم قبول توبه است که مفاد لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً است.
ششم- آنکه علاوه از گذشت و عدم مؤاخذه مورد عنایات الهی هم واقع میشود که مفاد (رحیما) و این آیه از ادله رجاء است که بنده در هیچ حالتی نباید مأیوس باشد.
فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً (65)
آن چنان است که گمان میکنند که ایمان دارند، بپروردگار تو قسم که ایمان پیدا نمیکنند تا تو را حکم قرار ندهند در مشاجرات و اختلافاتی که بین آنها رخ میدهد و برای آنها ناگوار نباشد آنچه را که تو در حق آنها قضاوت فرموده و تسلیم حکم تو باشند تسلیم مسلمی.
اغلب ناس در موارد مراجعه بحاکم در ترافع اگر محکوم له واقع شوند مسرور میشوند و کمال رضایت را از حاکم و حکم او دارند و اگر محکوم علیه واقع شوند کمال نارضایتی از حکم و حاکم دارند چنانچه در سایر احکام شرعیه اگر موافق هوسهای نفسانیه باشد می پذیرند و قبول میکنند و اگر بر خلاف آن باشد زیر بار نمیروند و نمی پذیرند و این علامت بی ایمانی است زیرا ایمان بخدا و رسول و امام مستلزم آن است که هر چه فرموده و میفرمایند بجان و دل قبول و بپذیرند خواه بنفع آنها باشد یا بضرر آنها لذا میفرماید (فلا) مدخول آن محذوف است بقرینه آیات قبل یعنی لیس کما یزعمون.
ص: 124
(و ربک) قسم بپروردگار تو، برای تأکید است و عظمت مطلب و الا فرمایش الهی حق است و صدق وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا نساء آیه 122 وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِیثاً نساء آیه 87 لا یُؤْمِنُونَ بحقیقت ایمان و الا ایمان ظاهری و اقرار لسانی از منافق متمشی میشود حَتَّی یُحَکِّمُوکَ حکومت بین مترافعین دو نحوه است یکی آنکه نزد حاکم مرضی الطرفین بروند و بحکومت آن فصل خصومت کنند این را قضیه حکمیت گویند، دیگر آنکه حاکم منصوب از طرف الهی حکم فرماید و این در زمان پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و در زمان ائمه اطهار علیهم السلام منحصر بآنها است یا کسی که آنها نصب نمایند برای قضاوت خصوصا یا عموما جهت اقامه امور مربوطه بآنها که تعبیر بوالی میکنند، و اگر مدعی بغیر آنها رجوع کند رجوع بحکم طاغوت است چنانچه گذشت و از ایمان خارج است چنانچه مفاد این جمله است.
فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ مشاجره همان منازعه و اختلاف است می گویی تشاجر و تنازع و تخالف.
ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً حرج بمعنای ضیق است چنانچه میفرماید وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ حج آیه 78، معنای این جمله بفارسی می گویی دل تنگ نباش سیما از حکمیت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آنچه میفرماید خواه بنفع شما باشد و خواه بضرر زیرا حکم آن طبق حق و واقع است و مثل احکام طاغوت نیست که تمام بر خلاف حق و واقع باشد.
مِمَّا قَضَیْتَ قضی در قرآن بمعانی زیادی اطلاق شده: 1- بمعنی خلق و صنع مثل فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فصلت آیه 11. 2- بمعنی امر مثل وَ قَضی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ اسری آیه 24، 3- بمعنی اعلام مثل وَ قَضَیْنا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ اسری آیه 4، 4- حکم مثل همین آیه، 5- فعل مثل فَاقْضِ
ص: 125
ما أَنْتَ قاضٍ
طه آیه 75. 6- بمعنی اتمام مثل فَلَمَّا قَضی مُوسَی الْأَجَلَ قصص آیه 29، و بمعنای بر آوردن حاجت و اداء دین و وفاء بعهد و انفاذ وصیت هم آمده است، و ممکن است ارجاع بعضی از این معانی ببعض دیگر.
وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً مؤمن باید تسلیم جمیع افعال الهی و اوامر و نواهی و دستورات و احکام خداوند باشد بلکه حقیقت اسلام تسلیم است چنانچه قبلا هم متذکر شده ایم.
وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِیلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً (66)
و اگر ما بنویسیم و فرض و واجب کنیم که بعض شما بعض دیگر را بکشید یا آنها را از بلاد خود بیرون کنید آنها مخالفت و اعراض از این حکم میکنند مگر قلیلی آنها و اگر آنها عمل میکردند بآنچه که بآنها پند و اندرز داده شده هر آینه بر آنها خیر و صلاح بود و بهتر بود و ثبات قدم آنها محکم تر بود.
خداوند تبارک و تعالی قوم موسی را بعد از آنکه گوساله پرست شدند باغوای سامری و توبه کردند و پشیمان شدند دستور آمد که باید آنهایی که گوساله پرست شدند بنشینند و گردن بکشند و آنهایی که نپرستیدند گردن آنها را بزنند تا توبه طرفین قبول شود آنها توبه از شرک و آنها از سکوت و عدم موعظه و ترک نهی از منکر و قوم موسی عمل کردند.
خداوند میفرماید اگر بر قوم تو همچه حکمی بشود مخالفت میکنند مگر کمی از آنها و اگر امتثال میکردند برای آنها بهتر بود و ثبات قدم آنها شدیدتر
ص: 126
آنچه بنظر میرسد بمناسبت حکم و موضوع و بواسطه شواهد خارجیه و استفاده از بعض اخبار که اشاره میشود این آیه شریفه کنایه و اشاره است بقضیه واقعه پس از رحلت حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که سامری این امت خلیفه ثانی (لعنة اللَّه علیه) گوساله این امت اولی را قرار داد و گوساله پرستان منافقین و معاندین و هارون این امت علی علیه السّلام، مردم را اغواء کردند بمبایعت و متابعت گوساله مگر قلیلی مثل سلمان ابا ذر، مقداد، حذیفه و عمار (رضوان اللَّه تعالی علیهم) که ثابت قدم بودند، و جماعتی هم ساکت بودند و حق را با علی (ع) میدانستند ولی متعرض گوساله پرستان نشدند و از یاری علی خود داری کردند.
و شواهد بر این مطلب یکی فرمایش پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که فرمود
(علی منی بمنزلة هارون من موسی)
حدیث منزلت از اخبار متواتره، دیگر فرمایش بحر العلوم از لسان جدة خود فاطمه علیها السلام
(ابتاه هذا السامری و عجله تباعا و مال الناس عن هارونی)
و اما اخبار از کافی از حضرت صادق (ع) در تفسیر این آیه بعد از جمله أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ فرمود
و سلموا للامام تسلیما
و نیز از حضرت باقر (ع) نقل فرمود در تفسیر این جمله وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ فرمود
(فی علی)
و نیز از حضرت صادق (ع) که فرمود
(و لو انهم) (اهل الخلاف)
و فرمود در جمله
(ما یوعظون به) (یعنی فی علی).
بنا بر این بپردازیم بتفسیر وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ لو، امتناعیه است یعنی بر فرض محال اگر بر آنها واجب میکردیم از آن عناد و عصبیتی که داشتند اعراض میکردند، و کتابت مفادش ایجاب و الزام است چنانچه میفرماید در قرآن کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ بقره آیه 182 و 180 و 187.
أَنِ اقْتُلُوا کسانی که گوساله نپرستیدند أَنْفُسَکُمْ گوساله پرستان را
ص: 127
مسلما مراد قتل نفس نیست) یعنی بعضی بعض دیگر را.
أَوِ اخْرُجُوا منافقین را مِنْ دِیارِکُمْ از بلاد اسلامی ما فَعَلُوهُ ماء نافیه، یعنی مخالفت میکردند چنانچه امیر المؤمنین (ع) شبها فاطمه را زیاد سوار میکرد و در خانه مهاجرین و انصار میبرد و وعده میدادند که فردا صبح حاضریم و تخلف میکردند إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ فقط همان پنج نفر که ذکر شد.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ مواعظ کافیه شافیه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و سفارشاتی که در حق علی و فاطمه و اهل بیتش فرمود لَکانَ خَیْراً لَهُمْ دنیا و آخرت آنها معمور میشد و اسلامیت آنها محکم تر وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً و ثبات قدم آنها در دین و انجام وظائف دینی محکم و شدیدتر میگشت (هذا ما عندنا و اللَّه العالم بحقایق الامور)
وَ إِذاً لَآتَیْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِیماً (67)
البته اجر آخرتی چنانچه مکرر گفته شد منوط بایمان است و ایمان شرط صحت کلیه عبادات است و کسانی که بدون ایمان عبادتی انجام دهند مشمول این آیه هستند وَ قَدِمْنا إِلی ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً فرقان آیه 23، و اجر مؤمن در آخرت بسیار عظیم است.
وَ لَهَدَیْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِیماً (68)
صراط مستقیم متابعت علی و ائمه طاهرین از او علیه و علیهم السلام است اگر متابعت کرده بودند دنیا گلستان میشد و جهنم خلق نمیشد چنانچه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
(لو اجتمع الناس علی حب علی ما خلق اللَّه النار)
و تمام کفار بشرف اسلام مشرف میشدند و فسق و فجور از روی زمین برداشته و بساط عدل پهن میشد.
ص: 128
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً (69)
و کسانی که اطاعت خدا و رسول کنند اینها با کسانی هستند که مشمول نعم الهی هستند از انبیاء و صدیقین و شهداء و صلحاء و اینها رفقاء خوبی هستند.
مسئله ای است مسلم که مثوبات و درجات در بهشت مختلف است هر چه ایمان قوی تر و اخلاق نیکوتر و عبادات بیشتر و بهتر باشد درجات بالاتر و مثوبات زیادتر میشود و این موضوع موجب شبهات و اشکالاتی شده: یکی آنکه مسلما درجات و مقامات انبیاء خاصه نبینا محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اوصیاء بالاخص ائمه اطهار و صدیقین و شهداء بالاخص صدیق اکبر امیر المؤمنین علیه السّلام و سید الشهداء ابی عبد اللَّه و صالحین مثل عبد صالح ابی الفضل العباس از همه بالاتر و کجا دست سایر مؤمنین با ضعف ایمان و قلت عبادات و عدم تزکیه اخلاق بدامن آنها میرسد و با آنها محشور میشوند.
اشکال دیگر آنکه این اختلاف درجات باعث حسرت و اندوه اهل بهشت میشود و در بهشت غم و اندوه نیست وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ اعراف آیه 43 اشکال سوم- بسا میشود پدر در درجات عالیه و پسر در نازله و بالعکس، و همچنین زن و شوهر، مادر و فرزند، خواهر و برادر و ارحام و رفقاء و آشنایان و حال آنکه اینها میخواهند با یکدیگر محشور باشند و جدایی باعث حزن اینها میشود و حل این اشکالات باینست که آخرت در بهشت دار تزاحم نیست در عین حفظ مراتب تمام اهل بهشت با هم محشور و رفت و آمد و مصاحبت و مکالمت دارند مثال- اگر کسی دعوت ضیافتی بکند و سلطان و تمام هیئت وزراء و علماء اعلام و آیات اللَّه العظام و حجج اسلام و اعیان مملکت را دعوت نماید و مجلس مجللی ترتیب دهد و هر گونه تشریفاتی فراهم نماید تماما سر یک سفره و میز با هم
ص: 129
نهار یا شام میخورند هیچکدام زیادتر از دیگری بهره برداری نمیکنند با اینکه شئون و مراتب هر یک بجای خود محفوظ است، پس امری که لازم است اجابت دعوت و دخول در مجلس ضیافت است لذا میفرماید مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ که اجابت دعوت کند باطاعت اوامر الهی و دستورات رسول در این ضیافتخانه الهی وارد میشود و پوشیده نباشد که ظاهر آیه شریفه اطاعت جمیع اوامر و دستورات است پس اگر در یکی از اوامر یا نواهی مخالفت نمود صدق من یطع اللَّه و الرسول بر او مشکل است بلکه داخل در من یعص اللَّه و الرسول میشود.
فَأُولئِکَ این کسانی که اطاعت خدا و رسول کردند (مع النبیین) البته هر امتی با نبی خود و این امت مرحومه با نبی خاتم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم، لذا در اخبار بسیار این جمله تفسیر شده بوجود حضرت رسالت و مسلما از باب بیان مصداق اتم است چنانچه (و الصدیقین) تفسیر بامیر المؤمنین علیه السّلام، شده چون صدیق اکبر و فاروق اعظم است چنانچه در زیارتش میخوانی در مقابل کسانی که کذاب مفتری را صدیق نام نهادند و طاغوت را فاروق (بر عکس نهند نام زنگی کافور) وَ الشُّهَداءِ تفسیر شده بحضرت حمزه سید الشهداء و البته در زمان نزول آیه فرد اتم شهداء این بزرگوار بوده لکن قضیه ابی عبد اللَّه علیه السّلام در کربلا این عنوان خصیصه حسین (ع) شد ثم اصحاب آن بزرگوار بالاخص مثل قمر بنی هاشم که از برای او نزد خدا درجه ای است که (یغبطها جمیع الشهداء) (ثم الامثل فالامثل) (و الصالحین) در بعض اخبار تفسیر شده بشیعیان صالح بالجمله این چهار عنوان از باب مثل است و فرد اجلای اهل بهشت و الا اهل بهشت کلا با هم محشورند نیکان اخیار ابرار از آن درجه اعلا وجود مقدس نبی اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم تا ادنی درجه اهل بهشت (اللهم ارزقنا بمحمد و آله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم) (و حسن اولئک رفیقا) کدام رفیقی است بهتر از محمد و آل محمد (ص)، اللهم احشرنا معهم.
ص: 130
ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ کَفی بِاللَّهِ عَلِیماً (70)
این حشر با این طوائف فضلی است از جانب خدا و کافی است خداوند علم او بتمام جهات.
ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ تمام مثوبات و فیوضات و نعم الهی دنیوی و اخروی تفضل است و شیئی از روی استحقاق نیست
(کل نعمک ابتداء)
زیرا بنده هر چه ایمانش بالا رود و اخلاقش حمیده گردد و عبادات و اعمالش نیک شود بوظیفه بنده گی کوتاهی شده جایی که مثل پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بگوید
(ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک)
دیگر غیر او چه بگوید بعلاوه تمام خوبیها بتوفیق خداوند و اعانت او است ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ نساء آیه 79.
وَ کَفی بِاللَّهِ عَلِیماً علم الهی بافعال عباد و خوب و بد آنها و مقدار قابلیت تفضل و استحقاق عقوبت هر یک کافیست احتیاج بشاهد و بینه و حساب و میزان و نامه عمل و سؤال و جواب نیست و این امور در قیامت برای اقامه حجت است و بسته شدن راه عذر و انکار.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِیعاً (71)
ای کسانی که اظهار میکنید که ما ایمان آوردیم بگیرید آنچه از اسلحه برای حفظ از دشمنان لازم است و حرکت و کوچ کنید برای جهاد دسته دسته و فرقه فرقه هر کدام بیک طرف یا باجتماع بیک جبهه هر کدام که صلاح است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا و لو ظاهر این جمله اینست که ایمان آورده اید لکن بقرینه آیه بعد مراد همین اظهار ایمان است.
خُذُوا حِذْرَکُمْ حذر بکسر حا و سکون ذال و حذر بفتح حا و فتح ذال
ص: 131
بیک معنی است مثل: مثل و مثل و اذن و اذن و دو لغت است و مراد آلات و اسبابیست که جلوگیری کند از آسیب دشمن مثل زره و کلاه خود و سپر و امثال اینها در مقابل آلات حرب مثل شمشیر و تیر و نیزه و عمود و طبرزین و امثال آنها و مجاهدین بهر دو قسم محتاج هستند.
فَانْفِرُوا نفر بجهاد است و رفتن در جبهه جنگ (ثبات) بمعنی جماعات جمع ثبة است و اصل آن ثبیة بوده بدلیل تصغیر ثبیت یعنی جماعه جماعة.
أَوِ انْفِرُوا جَمِیعاً این تردید نه برای تخییر است که مخیر هستند جماعة جماعة در جبهه باشند یا جمیعا بلکه بموجب اقتضاء مختلف میشود، یک وقت مقتضی است که اطراف دشمن را احاطه کنند یک دسته مقابل، یک دسته خلف، یک دسته در طرف یمین، یک دسته در طرف یسار دشمن. یک موقع مقتضی است که تماما یک طرف مقابل دشمن بایستند.
و در خبر است از حضرت باقر علیه السّلام فرمود (ثبات) راجع بسرایاست و (جمیع) راجع بعسکر است و ظاهرا مراد این باشد که عسکر مقابل دشمن جهاد کنند و جنگ نمایند و سرایا اطراف دشمن را داشته باشند که فرار نکنند یا از طرف دیگر حمله ننمایند.
وَ إِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُنْ مَعَهُمْ شَهِیداً (72)
و از شما کسانی هستند که سستی میکنند در امر جهاد و در جبهه حاضر نمیشوند پس اگر بشما مصیبت شهادت اصابت کرد و شهید شدید میگویند خداوند بمن انعام فرموده که در جبهه نبودم و الا من هم کشته میشدم و این علامت منافق است
ص: 132
که مخالفت کرده و نفر در جهاد ننموده مثل کسانی که بطمع ریاست تخلف از جیش اسامه کردند و در مدینه ماندند و کردند آنچه کردند با اینکه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم لعن فرمود کسانی را که تخلف از جیش اسامه نمودند و این مفاد وَ إِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَّ است فَإِنْ أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ اگر چه اطلاق دارد و شامل هر مصیبتی میشود لکن بقرینه قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُنْ مَعَهُمْ شَهِیداً مراد مصیبت شهادت است و این هم یک دلیل قویست بر نفاق که عدم فوز بدرجه شهادت را انعام میداند و شهادت را بد میشمارد و انزجار دارد.
وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَیَقُولَنَّ کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ مَوَدَّةٌ یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً (73)
و هر آنکه اگر بشما فضیلتی برسد از جانب خدا که غنائمی از کفار بدست بیاورید هر آینه میگوید این منافق که گویا بین شما و او هیچگونه مودتی نبوده ای کاش من هم با اینها بودم و از این غنائم بهره عظیم می بردم. این هم یک دلیل بر نفاق که اگر مجاهدین غنائمی از کفار بدست بیاورند که مفاد وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ است با اینکه هیچگونه عنایتی از آنها با مؤمنین نبوده و رضایت بفتح مجاهدین و دست آوردن غنائم نداشته تمنی میکند که ای کاش ما بودیم و غنائم را بدست میآوردیم و با آنها شرکت مینمودیم.
و جمله کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ مَوَدَّةٌ اشاره باینست که مقتضای مودت این بود که در جهاد با آنها شرکت کنند و مجاهدین را نصرت نمایند و در مصائب آنها شرکت کنند تا استفاده غنیمت هم نمایند.
سؤال- در زیارت اصحاب ابی عبد اللَّه علیه السّلام قریب باین عبارت دارد
(یا لیتنی
ص: 133
کنت معکم فافوز معکم
جواب- اصحاب حسین علیه السّلام غنائم و نتائج دنیوی دست نیاوردند مؤمنین تمنی میکنند ای کاش ما هم با شما در مصائب و شهادت و یاری دین و امام مبین شرکت داشتیم و بفیوضات الهیه فائز میشدیم.
فَلْیُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (74)
پس واجب است قتال نمودن در راه خدا کسانی که فروختند حیات دنیا را بآخرت و کسی که مقاتله کند در راه خدا چه مغلوب شود و کشته گردد و چه غالب شود و فتح کند پس بزودی خدا باو اجر عظیم عنایت میفرماید.
فَلْیُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ امر است و ظاهر در وجوب است و راجع بجهاد است و یکی از فروع دین است و در خبر است
(ما اعمال البر کلها فی جنب الجهاد فی سبیل اللَّه الا کنعثة فی بحر لجی الخبر).
و مراد از (فی سبیل اللَّه) ترویج دین و اعلاء کلمه اسلام و یاری پیغمبر و امام و یکی از شرائط جهاد حضور پیغمبر و امام است و باذن آنها یا نایب خاص آنها و در زمان غیبت واجب نیست بلی اگر کفار حمله باسلام نمودند دفع آنها واجب است بحکم حاکم شرع و آن را دفاع میگویند و آیه اگر چه در مورد جهاد با کفار است لکن مورد مخصص نیست هر موردی که صدق فی سبیل اللَّه کند شامل است چنانچه در قرآن میفرماید وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی الایة و همچنین مقاتله با مبدعین در دین و غیر اینها از کسانی که واجب القتل هستند مثل مرتدین بارتداد فطری و امثال اینها.
ص: 134
الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ این جمله فاعل فلیقاتل است و شری بمعنی فروش است مثل بیع و اشتراء بمعنی خرید است یعنی کسانی که دست از حیات دنیا برداشتند و دنیا را فروختند بثمن آخرت از جان و مال و تمام حیثیات گذشتند و مشتری آنها خداوند است چنانچه میفرماید إِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ توبه آیه 111.
وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ حضور در میدان حرب و اشتغال بجنگ (فیقتل) اگر کشته شد و بدرجه رفیعه شهادت نائل گشت (او یغلب) یا فتح و ظفر پیدا کرد و بر دشمن غالب گشت و نصرت دین خدا نمود (فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً) در هر دو صورت پاداش عظیمی دارد و البته اجری که خداوند عظیم بشمارد بسیار ارزنده است، اللهم ارزقنا مع ولیک بجاه محمد و آله.
وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً (75)
و چه باعث شده بر شما که مقاتله نمیکنید در راه خدا و نصرت دین او و در نجات مستضعفین از مردان و زنان و بچه ها که گرفتار ظلم کفار شده اند که دعاء و تضرع میکنند که خدایا ما را نجات ده و از این شهری که اهلش بما اذیت میکنند خارج نما و یک ولی و صاحب اختیاری که ما را از چنگال این ظلم نجات دهد و یک ناصری که ما را یاری نماید برای ما قرار ده.
ظاهرا مورد آیه مسلمین مکه است که قدرت بر مهاجرت نداشتند و در چنگال کفار قریش و مشرکین گرفتار بودند و بآنها اذیت وارد میشد لذا خداوند
ص: 135
از مسلمین مهاجرین و انصار درخواست میکند که شما که قدرت بر دفع شر کفار دارید از سر این بیچاره ها که ضعیف هستند چرا اقدام نمیکنید میفرماید (و ما لکم) ما استفهامیه در مقام اینکه نباید خود داری کنید (لا تقاتلون) البته باید مقاتله کنید و جهاد نمائید که دو فائده بزرگ دارد یکی نصرت دین اسلام و یاری رسول اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم و ترویج دین که مفاد (فی سبیل اللَّه) است، و دیگری نجات و یاری این بیچاره ها که مفاد (مستضعفین) است و این کلمه ممکن است عطف باللَّه باشد که مفادش فی سبیل المستضعفین میشود، و ممکن است عطف بسبیل اللَّه باشد بتقدیر مضاف ای فی نصرتهم او فی اعزازهم او فی نجاتهم و امثال اینها.
و فرق بین ضعیف و مستضعف اینست که: ضعیف فی حد نفسه ضعیف است، و مستضعف کسی را گویند که دیگران او را ضعیف کنند، و این عطف از باب عطف خاص است بر عام زیرا نصرت اینها هم فی سبیل اللَّه است.
مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ من، بیانیه است که بیان میفرماید که مستضعفین کیانند و آنها سه دسته هستند: رجال مردان بیچاره تهی دست فقیر، و نساء زنهای آنها، و ولدان اطفال آنها که معلوم میشود کفار بزنها و بچه های مسلمین هم اذیت میکردند که همه آنها در مقام استغاثه و تضرع و دعاء در خانه خدا بر آمدند.
الَّذِینَ یَقُولُونَ در پیشگاه احدیت عرض کردند رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ وسیله فراهم فرما که ما هم از مکه بتوانیم خارج شویم و هجرت بمدینه کنیم و تشرف بخدمت حضرت رسالت پیدا کنیم.
(الظَّالِمِ أَهْلُها) سبب استغاثه و دعاء ظلم اهل مکه بود بآنها.
وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یک بزرگ و صاحب اختیار که صاحب قدرت باشد بفرست که ما را از دست اینها نجات دهد.
ص: 136
وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً مسلمین را مقرر فرما بیایند و بما کمک دهند و ما را یاری نمایند.
از این آیه بنحوی استفاده میشود که بر مسلمانان واجب است که اگر دیدند مسلمانی گرفتار ظالمی شد بقدر قوه و قدرت خود باید اقدام کنند و رفع شر آن را بنمایند بالاخص اگر مظلوم عالم باشد یا سید باشد یا امام و لذا در اخبار در ذیل این آیه میفرمایند
نحن المستضعفین
بنا بر این کسانی که تقاعد کردند در نصرت امیر المؤمنین و سایر ائمه طاهرین علیهم صلوات اللَّه تا ظالمین بر آنها ستم کردند و هر کدام بچه بلاها گرفتار شدند از قتل و حبس و اسیری و نحو آنها تمام فردای قیامت مسئول و معاقب خواهند بود مگر کسانی که قدرت نداشتند.
الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً (76)
کسانی که با ایمان باشند در مجاهده و مقاتله با کفار برای رضای خدا و تحصیل قرب باو و ترویج دین او و دفع دشمنان دین مقاتله میکنند و بالاخره نائل میشوند به احدی الحسنیین اگر کشته شدند بدرجه رفیعه شهادت میرسند که در حق آنها میفرماید وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ آل عمران آیه 169، و اگر کشتند فتح و فیروزی و ترویج دین و خدمت بعالم اسلامیت کردند که در حق آنها میفرماید قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ توبه آیه 52.
الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بالاخره بحساب الهی حساب میشود
ص: 137
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ معنای طاغوت گذشت که هر داعی باطلی طاغوت است، شیطان باشد یا رؤساء کفر و ضلالت یا دعات باطله و امراء جور و مبلغین سوء و امثال اینها و کفار پیروی از آنها میکنند و در راه آنها مقاتله مینمایند.
فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ نتیجه جمله قبل است و امر ظاهر در وجوب پس واجب است مقاتله با اینها و دفع شر آنها و چون اینها کلا باغواء شیطان است و اینها اولیاء او هستند باید با اینها مقاتله کرد.
إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً کید و مکر و خدعه و حیله و نکری قریب المعنی است و مراد فریب دادن طرف است باسباب خفیه که او متوجه نشود بلکه تخیل عکس نماید و این اگر از طرف خدا باشد عقوبت و عذاب است که طرف مستحق آن باشد وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ اعراف آیه 183، سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ اعراف آیه 182، إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً وَ أَکِیدُ کَیْداً طارق آیه 15 و 16، و غیر اینها از آیات. و معنای کید خدا امتحان است بدادن مال و جاه و عده و عده و قوت و قدرت تا هر قدر بتواند در فسق و فجور فرو رود تا بعذاب سخت دچار شود چنانچه علیا علیه زینب سلام اللَّه علیها بیزید پلید فرمود وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ.
و اما کید و مکر اگر با مؤمن باشد بسیار صفت خبیثه است و معصیت بزرگ و مشتمل بر معاصی بسیار از ظلم و ایذاء و اهانت و غیر اینها، و از رسول اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم است
(لیس منا من ماکر مسلما)
جامع السعاده ص 116، و اگر با اعداء دین و رفع شر آنها از مسلمین باشد بسا واجب باشد و بسا جائز.
و اما کید شیطان و اتباع و اولیاء آن اگر چه بسا بسیار بزرگ است در
ص: 138
قرآن میفرماید وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً نوح آیه 22، و نیز میفرماید وَ قَدْ مَکَرُوا مَکْرَهُمْ وَ عِنْدَ اللَّهِ مَکْرُهُمْ وَ إِنْ کانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ ابراهیم آیه 46 لکن در مقابل مشیت حق بسیار ضعیف و ناچیز است باید پناه برد بخدا و از او طلب نصرت کرد و با اینها مقاتله نمود بعلاوه چون مکر و کید اینها بر باطل است و باطل ثبات و بقاء ندارد بی مغز و پوک است ضعیف است لذا گفتند للباطل جولة و للحق دولة وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً سوره بنی اسرائیل آیه 81.
أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلی أَجَلٍ قَرِیبٍ قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقی وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلاً (77)
آیا توجه نمیکنی بکسانی که گفته شد بآنها دست باز دارید از طرفیت با کفار و بپردازید باقامه نماز و اداء زکاة پس زمانی که دستور قتال و جهاد آمد جماعتی از آنها خوف و خشیتی از مردم یعنی کفار در قلوب آنها وارد شد مثل خوف از خدا بلکه بیشتر و گفتند پروردگارا چرا برای ما حکم قتال نوشتی اگر یک مقدار قلیلی تأخیر انداخته بودی تا مدت نزدیکی بگو متاع دنیا کم است و آخرت برای اهل تقوی بهتر است و از مثوبات شما چیزی کم نمیکند و بشما ذره ای ظلم نمی شود.
ظاهر این آیه در مورد مسلمانانی بود که قبل از هجرت بشرف اسلام مشرف شده بودند چه از اهل مکه و چه از خارج و میدیدند که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
ص: 139
و اتباعش در شکنجه کفار گرفتارند مکرر از آن حضرت تقاضا میکردند که امر بفرماید بجهاد با آنها و حضرت میفرمود مأموریت باین ندارم و شما باید بتکالیف شخصی خود بپردازید باقامه صلوة و ایتاء زکاة و صبر کنید بر اذیت کفار و خودداری کنید از طرفیت با آنها لسانا و یدا لذا میفرماید أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ مسلمانان قبل از هجرت (قیل لهم) قائل یا خود حضرت بوده یا خصیصین آن حضرت کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ ظاهر در خودداری از معارضه و مقاتله با آنها است لکن در بعض اخبار تفسیر شده بلسان یعنی با کلام درشت و زشت با آنها تکلم نکنید که بهانه دست آنها بیاید و بیشتر از پیش بشما اذیت کنند فقط بحفظ دین خود بکوشید.
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ که عملا بتوانید آنها را هدایت کنید چنانچه بسیاری بواسطه اخلاق پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اعمال حسنه آن حضرت بشرف اسلام مشرف شدند، و در حدیث دارد
کونوا دعاة الناس باعمالکم لا باقوالکم
و امروز هم نظر به اینکه مسلمین بالاخص شیعه قوت و قدرت بر مدافعه و معارضه و مقاتله با کفار ندارند اگر بوظائف دینی خود عمل میکردند و بصحت عمل و حسن اخلاق با آنها معاشرت میکردند بسیاری از آنها بشرف اسلام مشرف میشدند لکن قضیه بر عکس است بسیاری از مسلمین باعث ننگ اسلام شدند که بقول آن فرانسوی «الاسلام محجوب بالمسلمین» در قرآن خداوند تعالی میفرماید وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ فصلت آیه 34.
فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ اذا زمانیه، یعنی زمانی که واجب شد بر آنها جهاد که حضرت هجرت بمدینه فرمود و عده مسلمین زیاد شدند و قوت و قدرتی پیدا کردند و کفار قریش هم حرکت کردند برای جنگ با مسلمین چون عده و عده آنها زیادتر بود جماعتی از همین مسلمین که تقاضای جهاد داشتند از کفار بشدت
ص: 140
خوف پیدا کردند لذا میفرماید إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ یعنی کفار قریش (کَخَشْیَةِ اللَّهِ) یعنی چنانچه از مرگ الهی میترسیدند از قتل بدست کفار ترسیدند (أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً) زیرا در رسیدن اجل مجرد احتمال بود بلکه ظن ببقاء داشتند و در قتال با کفار ظن بقتل یا یقین بآن داشتند و اعتراض نمودند بحکم جهاد وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ و تعجیل کردی در قتل و فناء ما بدست کفار لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلی أَجَلٍ قَرِیبٍ میخواستی حکم جهاد نفرمایی و بگذاری ما بموت طبیعی فانی شویم و بمیریم و این چند روزه باقی مانده بعمر ما زنده بمانیم و این توهم در بسیاری از مسلمین هست موقعی که گرفتار ظلم ظلمه و کفار میشوند اعتراض میکنند بعلماء اعلام که چرا ساکت نشسته و حکم دفاع نمی دهند و قیام نمیکنند پس از آنکه یک نفر از آنها قیام کنند اطاعت نمیکنند بلکه اعتراض شدید که چرا قیام کرد و خود و مسلمانان را در معرض هلاکت انداخت.
قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ بر فرض که در جهاد کشته شوید و اگر جهاد نبود چهار روزی در دنیا زیست میکردند بالاخره اجل گریبان شما را میگرفت و دنیا بقاء و ثباتی ندارد و بزودی خواهید رفت مرگ بانسان از همه چیز نزدیک تر است بالاخص در این زمان که تصادفات بسیار، مرگ مفاجات فراوان، بلیات مهلکه از سیل و زلزله و مرضهای گوناگون بی شمار انسان خبر از یک دقیقه ندارد.
وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقی زیرا دار بقاء و نعم دائمیه و سعادت ابدی و نجات از کلیه مهالک بشرط ایمان و تقوی است.
وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلًا از حق شما و ثواب جهاد کاسته نمی شود و بقدر فتیلی بشما ظلم نمی شود.
ص: 141
أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً (78)
هر کجا باشید مرگ شما را در می یابد و لو در برجهای محکم باشید و اگر باینها خوبی برسد میگویند از جانب خدا است و اگر ناملائمی بآنها متوجه شود میگویند از جانب تو است بگو تمام از جانب خدا است پس چه باعث شده این قوم را که نزدیک نیست حدیثی را بفهمند.
أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ کلام در موت بسیار مفصل است از جهاتی 1- یکی نسبت موت و حیات نسبت بروح حیوانی و نباتی عدم و ملکه است و نسبت بروح انسانی انتقال نشئه است و نسبت تضاد است.
2- اسباب طبیعی ظاهری یا حدوث خللی است در بدن موت طبیعی گویند یا حدوث امری است موت اخترامی گویند مثل تصادفات و زلزله و سیل و هدم و امثال آنها یا بغتی است فجائیه گویند.
3- آجال یا حتمی است قابل تغییر نیست یا معلقی است مشروط بشرائطی است، اگر باشد یا نباشد قابل تغییر است مثل قطع رحم، دعاء، صدقه، توسل عبادت، معصیت و امثال اینها.
4- راحتی و سختی موت دائر مدار ایمان و کفر و اعمال نیک و بد است و چهار قسم است: مؤمن نیک کار و بد کار، کافر نیک کار و بدکار.
5- نسبت موت هم بخدا داده میشود اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها انفال آیه 52، هم بملک الموت قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ سجده آیه 27، و هم بملائکه اعوان ملک الموت إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِکَةُ محمد آیه 29، و تفصیل اینها را در جلد سوم کلم الطیب ص 47- 54 بیان کرده ایم.
ص: 142
و بالجمله ساعات عمر و دقائق و عدد تنفسات معین است و مقدار روزی آنی تقدیم و تأخیر ندارد فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ اعراف آیه 314 وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ بروج جمع برج عبارت از قصر و عمارتی است بسیار مرتفع و اطرافش بسته که دشمن نتواند بآنها دست پیدا کند و مسلطا باشند بر دشمن، و مشیدة عبارت از محکم و مستحکم است که خرابی بآن نرسد و لکن اینها جلوگیر از مرگ نیست و مانع از دخول ملک الموت نمیشود و این از باب مثال است و الا هیچ چیز مانع از مرگ نیست نه دولت و نه ریاست و نه لشکر و عسکر و نه عشیره و قبیله و نه بیمه و نه حیله و نه رژیم و نه حفظ الصحه.
وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ کنایه و اشاره باینست که اگر فتح و ظفر یا نفع و خیری بآنها برسد میگویند ما در پیشگاه الهی قرب و منزلتی داریم و خدا بما عنایت فرموده برای این جهت است مثل یزید بن معاویه علیهما الهاویه که تمسک کرد بآیه شریفه قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ الایه که این عزت و غلبه که من دارم خدا داده است و من در پیشگاه خدا بهتر از حسین علیه السّلام هستم و حسین (ع) نزد خدا العیاذ مطرود بود که کشته شد با اصحابش و عیالش باسیری رفتند، و این توهم در دماغ بسیاری از سلاطین و جبابره و بسیاری از فساق و فجار و کفار هست غافل از اینکه اینها امتحانات الهی است و دلیل بر خوبی نیست إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً آل عمران آیه 178.
وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ اگر بلائی و مصیبتی از قتل یا ذهاب مال و نحو اینها برسد میگویند پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ما را بکشتن داد و گرفتار نکبت و فقر و تنگ دستی انداخت چنانچه امروز هم بسیاری از مردم که دچار گرفتاریها میشوند گردن علماء بار میکنند.
قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بمقتضای نظام جملی عالم موافق با حکمت و صلاح
ص: 143
نوعی و شخصی خداوند یکی را عزت یا ذلت، غنا یا فقر، صحت یا مرض، حیات یا موت میدهد عالم بجمیع حکم و مصالح است و تمام بجا و بموقع است، در حدیث قدسی است
(ان من عبادی من لا یصلحه الا الفقر فان اغنیته لافسده ذلک و ان من عبادی من لا یصلحه الا الغناء فان افقرته لافسده ذلک فمن لم یصبر علی بلائی و لم یرض بقضایی فلیطلب ربا سوای و لیخرج من ارضی و سمائی).
فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً قرآن و فرمایشات الهی و بیانات نبوی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اخبار ائمه علیهم السلام را نمی فهمند و درک نمیکنند و نزدیک هم نیست که بفهمند.
ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً (79)
آنچه برسد بتو از نیکی پس از جانب خدا است و آنچه برسد بتو از بدی از قبل نفس خود است و ما فرستادیم ترا برای مردم برسالت و کافی است بر رسالت تو شهادت خداوند.
نظر به اینکه ظاهر خطاب در آیه شریفه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و از آن طرف مقام عصمت آن حضرت مانع است از اینکه عمل زشتی از او سر زند که موجب اصابه سیئه باشد لذا مفسرین در مقام دفع آن بر آمدند، بعضی گفتند خطاب و لو صورة بآن حضرت است لکن مراد امت است از قبیل (ایاک اعنی و اسمعی یا جارة) است و بعضی گفتند مخاطب انسان است لکن هر دو این تفسیر مخالف صریح آیه است بخصوص بقرینه (و ارسلناک) که مخاطب قطعا پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است.
و تحقیق کلام اینست که در مقام خود گفته ایم که این نوع قضایا فرضیه است
ص: 144
بنحو قضایا حقیقیه تابع تحقق موضوع است تا موضوع محقق نشود محمول تحقق پیدا نمیکند مثل (الخمر حرام) تا خمر در خارج وجود پیدا نکند حکم حرمت فعلیت پیدا نمیکند بنا بر این می گوییم بنحو قضیه فرضیه ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ که هر نعمتی دنیوی و اخری بتو عنایت شود تفضل الهی است و از ناحیه او است وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ و اگر سیئه و عقوبتی اصابت کند از جانب نفس تو است لکن چون نفس نفیس نبوی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از معصیت و عمل زشت منزه است اصابه سیئه هم باو نخواهد شد، و این آیه شریفه در مقام بیان قاعده گویی است که در آیات شریفه دیگر هم اشاره دارد.
خلاصه مطلب آنکه خداوند تهدید میفرماید تمام بنده گان را به اینکه حضرت رسالت با آن مقام شامخ اگر معصیت نمود گرفتار عقوبت خواهد شد چه رسد بدیگران نظیر آیه شریفه لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ زمر آیه 65، و آیه شریفه وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا واقٍ رعد آیه 37، وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ بقره آیه 145 وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ بقره آیه 120، و معلوم است که آن حضرت نه شرک میآورد و نه متابعت اهواء کفار میکند این آیات برای قطع طمع کفار و تکلیف سایر بندگان است، بنا بر این تفسیر حسنة بجنگ بدر و سیئة بجنگ احد هیچ مناسبتی ندارد.
وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا سؤال- کلمه (ارسلناک) دلالة بر رسالت داشت ذکر (رسولا) چه مناسبتی دارد.
جواب- رسولا، تأکید است مثل اینکه بگویی تو را بپیغمبری فرستادیم (وَ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً) سؤال- از کجا میتوان فهمید که خداوند شهادت
ص: 145
برسالت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم داده جواب- بعد از آنکه معجزه بودن قرآن ثابت شد و معلوم شد کلام الهی است شهادت قرآن کافیست.
مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّی فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً (80)
کسی که اطاعت کند رسول اکرم را پس محققا اطاعت خدا را نموده و کسی که سرپیچی کند از اطاعت رسول و اعراض کند پس ما تو را نفرستادیم که آنها را حفظ کنی.
(من یطع الرسول) اطاعت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بحکم عقل واجب است زیرا بعد از آنکه ثابت شد پیغمبری او باقامه معجزه بالاخص معجزه مثل قرآن هر چه پیغام آورده از جانب خدا است و چیزی از پیش خود ندارد وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی و النجم آیه 3 و 4، عقل حکم میکند بلزوم اطاعت او و این جمله رد کسانیست که امروزه در السنه آنها است که میگویند ما هر چه که در قرآن است قبول داریم و اما اخبار و احادیث را نمی پذیریم با اینکه این کلام را هم دروغ میگویند، ربا میخورند، غیبت میکنند، دروغ میگویند، خمس و زکاة نمیدهند، حج نمیروند، شراب میخورند، زنا میکنند فحشاء و منکرات را مرتکب میشوند با اینکه تمام در قرآن است، اصل کلام غلط و باطل است اگر حضرتش فرمایشی فرمود و از میان دو لب مبارکش خارج شد و کسی گفت من قبول ندارم انکار رسالت او را کرده و منکر رسالت کافر است و لو یک حکم جزئی باشد (فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ) عین اطاعة خدا است و همچنین است اطاعت ائمه معصومین
(من اطاعکم فقد اطاع اللَّه و من عصاکم فقد عصی اللَّه)
و در حکم اطاعة خدا
ص: 146
و رسول و ائمه طاهرین است اطاعت مجتهد جامع الشرائط در بیان احکام شرعیه و وظائف دینیه.
(و من تولی) کسانی که اعراض میکنند و اطاعت نمیکنند و معصیت تو را میکنند غمگین نباش تو بوظیفه خود عمل کرده ای دیگر مأمور بحفظ و نگاهداری آنها نیستی چنانچه وظیفه علماء و ائمه (ع) و انبیاء (ع) و مبلغین و وعاظ فقط ارشاد و هدایت و تبلیغ است اگر هدایت شدند مورد مثوبات واقع میشوند و اگر اعراض کردند گرفتار عقوبات میگردند.
وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ بَیَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَیْرَ الَّذِی تَقُولُ وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ وَ کَفی بِاللَّهِ وَکِیلاً (81)
و میگویند که طاعة است یعنی اطاعت میکنیم پس زمانی که از نزد تو بروند شبانه اجتماع میکنند جماعتی از آنها بر غیر آنچه که تو فرموده ای و خداوند می نویسد آنچه را که شبانه اجتماع کرده اند پس از آنها اعراض و صرف نظر کن و توکل بر خدا کن و خداوند تو را کفایت میکند در وکالت.
این آیه در مذمت جماعتی از منافقین است که موقع تشرف خدمت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم اظهار اطاعة میکنند مخصوصا در امر جهاد ولی در خفای پیغمبر (ص) شبها دور هم می نشینند و بر خلاف دستور حضرت تصمیم میگیرند خداوند از اسرار آنها مطلع است و بر ضمائر آنها آگاه است و در محلش مینویسد و ضبط میکند.
وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ کلمه طاعة متعلق بفعل محذوف است یعنی نطیع طاعة چنانچه اگر کسی بشما امری کند در جوابش می گویی سمعا و طاعه.
ص: 147
فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ بروز بمعنی از پرده و غلاف ظاهر شدن است مثل شمشیر که از غلاف بیرون آید و مستور که از ستر خارج شود کانه این منافقین تا مادامی که حضور پیغمبر و مؤمنین هستند عقائد باطنی خود را مستور نموده اظهار موافقت میکنند و میگویند فرمایشات شما مطاع و متبع است و زمانی که از خدمتت خارج میشوند (بیت طائفة منهم) بیتوته شب بجایی ماندن است یعنی شبانه دور هم جمع میشوند و تصمیم بر مخالفت شما میگیرند (غیر الذی تقول) بغیر گفته شما عمل میکنند و بنای مخالفت میگذارند.
وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ یا در نامه عمل آنها نوشته میشود یا در جای دیگر ضبط میشود.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ همچه اصحابی بکار شما نمیآید باید چشم از آنها پوشید یا در میدان جنگ حاضر نمیشوند یا اگر حاضر شدند فرار میکنند و باعث شک مسلمین میشوند چنانچه در احد کردند.
وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ تو کار خود بخدا واگذار و خوش دل باش، خداوند تو را یاری خواهد فرمود و نصرت ظفر را نصیب تو خواهد نمود (که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند) وَ کَفی بِاللَّهِ وَکِیلًا احتیاج بدیگری نداری وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ طلاق آیه 3.
أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً (82)
آیا تدبر نمیکنید قرآن را و اگر از جانب غیر خداوند بود هر آینه
ص: 148
مییافتید در او اختلاف بسیاری.
این آیه شریفه در مقام بیان یک جهة از جهات معجزه قرآن است که سلامتی از تناقضات و اختلافات باشد و ما در مجلد اول این کتاب در باب معجزه بودن قرآن در مقدمه این جهة را ششمی جهات معجزه بیان کرده ایم صفحه 57- 59، و خلاصه کلام اینکه ما در کتب بزرگان از حکماء مثل ابن سینا و ملا صدری و بزرگان از علماء مثل علامه حلی و خواجه نصیر الدین طوسی و سایر بزرگان با اینکه در یک فن از فنون علمی است چقدر اختلاف و تناقض مشاهده میکنیم و در انجیل مسیحیان با اینکه یک تاریخچه از مسیح است چه قدر تناقض دارد، مسیح را گاهی انسان، گاهی پسر خدا، گاهی خدا، گاهی از نسل داود معرفی میکند بعلاوه اختلافاتی که در اناجیل اربعه است، و نیز در قوانین ملل و دول با اینکه عقلاء مملکت جعل کرده اند چه اندازه مواد متناقضه دارد، و لیکن قرآن مجید با اینکه مشتمل بر فنون بسیار است: علم الهی، فن اخلاقی، تشریع احکام، سیاست مدن، فنون جنگی، تنظیم معاش، اصلاح معاد، علم معاشرت، حجج، امثال، مواعظ، حکم، ترغیب، تهدید، بشارت، انذار، قصص، تاریخ، اخبار غیبی و غیر اینها است. کوچکترین اختلاف و تناقض در او یافت نمیشود لذا ببانک بلند فریاد میزند أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ تدبر و تفکر و تامل و نظر و تفهم نمیکنند در این کتاب آسمانی که از جانب ذات اقدس ربوبی صادر شده.
وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ یعنی چنانچه توهم کردند کفار که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از پیش خود اینها را بافته و تلفیق کرده و گفتند افتراء بسته أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ الایة هود آیه 13.
لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً بخصوص از کسی که نزد کسی درس نخوانده و در جزیرة العرب با اهل جاهلیة بسر برده و یتیم و بدون مربی بوده البته تناقضات
ص: 149
در کلماتش بسیار یافت میشد و این دلیل محکمی است.
وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ إِلاَّ قَلِیلاً (83)
و زمانی که آمد آنها را چیزی که دلالت بر امنیت مسلمین میکند مثل بشارت بفتح یا موجب خوف آنها میشود مثل هزیمت مسلمین و شکست آنها آن خبر را همه جا میگویند و فاش میکنند تحقیق نکرده و صدق و کذب آن را دست نیاورده و اگر خود داری میکردند تا حقیقت آن را از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یا از اولی الامر بدست بیاورند تا علم پیدا کنند کسانی که استنباط میکنند و دقت میکنند و صدق و کذب آن را میفهمند و اگر نبود تفضلات الهی بر شما هر آینه متابعت شیطان را مینمودید مگر کمی را شما.
این آیه شریفه دلیل است بر اینکه هر چیزی را بمجرد شنیدن نباید باور کرد تا از مرکز صحیح تحقیق نشود و صدق و کذب او معلوم نگردد اشاعه نباید نمود چه راجع بامن باشد که مورث غفلت مسلمین میشود و سستی در اقدام و چه راجع بخوف باشد که مورث ضعف و خوف مسلمین میشود، و قریب بهمین معنا است آیه شریفه إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ حجرات آیه 6.
وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مرجع ضمیر جمع ممکن است منافقین باشند یا مؤمنین ضعیف الایمان سست عنصر زود باور که بمجرد شنیدن یک خبری و پیش آمد امری منتشر و اذاعه میکنند یا از روی عناد یا ضعف ایمان بین المسلمین.
ص: 150
مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ من بیانیه، که آن امر یا موجب امن و اطمینان مسلمانان میشود و بخواب امن میروند و غافل گیر دشمن میشوند یا موجب خوف آنها میشود و جرئت و شهامت و شجاعت خود را از دست میدهند.
أَذاعُوا بین المسلمین افشاء میکنند (وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ) یعنی باید حقیقت امر را از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم سؤال کرد چون از جانب حق باو وحی میرسد و حاق مطالب را بیان میفرماید.
وَ إِلی أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ مراد ائمه طاهرین هستند چنانچه قبلا بیان شد و اینها عالم ببواطن قرآن و احکام دین هستند و در کلیه امور باید بآنها رجوع کرد و حقیقت مطالب را از اینها بدست آورد و بر طبق این مطلب اخبار بسیاری در ذیل همین آیه داریم از حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت رضا علیهم السلام.
لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ استنباط، باطن شیئی را بدست آوردن است لذا مجتهد را مستنبط میگویند و بواطن امور نزد این خاندان است و بس.
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فضل بزرگ الهی همین ارسال رسول و نصب ائمه طاهرین است که اگر بیانات اینها نبود هر اینه نوع شما مردم متابعت شیطان میکردند.
لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ و در جهالت و ضلالت میافتادید، (الا قلیلا) اشخاص محکم ثابت که تا حقیقت را دست نیاورند اقدامی نمیکنند و اینها بسیار کمند.
فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لا تُکَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَکَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَسَی اللَّهُ أَنْ یَکُفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکِیلاً (84)
پس قتال فرما در راه خدا مکلف نیستی مگر خودت را و تحریص و ترغیب فرما مؤمنین را بمقاتله امید است خداوند جلوگیری کند از شر کفار و خدا
ص: 151
عذاب و انتقامش شدیدتر است.
فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فاء تفریع است بر جملات قبل که اگر منافقین مخالفت میکنند و مؤمنین هم جبن و ترس دارند شخص تو نباید کوتاهی کنی و باید بمقاتله آنها قیام نمایی.
لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ مکلف بتکلیف دیگران نیستی، در اخبار دارد که این حکم مختص بپیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که یک تنه بدون یاور و ناصر باید برود بجهاد با کفار.
سؤال- چه نحو ممکن است پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یک نفره بدون اینکه احدی از اصحاب همراه او باشند.
جواب- اولا خداوند تبارک و تعالی که چنین امری میفرماید قدرت دارد که یک نیرویی برسول خود عنایت فرماید که اگر اشاره کند نفس ها از قالب ها خارج شود چنانچه در بسیاری از مواقع از این خاندان ظاهر شده حتی علیا علیه حضرت زینب سلام اللَّه علیها در بازار کوفه (فاشارت الی الناس ان اسکنوا فردت الانفاس و سکنت الاجراس).
و ثانیا جنود الهی منحصر بیک عده مؤمنین نیست، ملائکه بلکه حیوانات کوچک بلکه جمادات جنود حق هستند بیاری پیغمبرش میفرستد.
جمله ذرات زمین و آسمان لشکر حقند گاه امتحان
آب را دیدی که با طوفان چه کرد باد را دیدی که با عادان چه کرد
مگر قضیه اصحاب فیل که بتوسط ابابیل هلاک شدند، قوم ثمود بصیحه، قوم لوط بحجاره، قوم شعیب بسائقه، فرعونیان بغرق، جنگ بدر بملائکه و هکذا و این تکلیف جهاد بر مسلمین نه از روی احتیاج خدا و رسول بود بیاری آنها بلکه برای نفع خود آنها است یا بدرجه شهادت رسند یا خدمتی بعالم دیانت خود کنند لذا
ص: 152
میفرماید حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی الْقِتالِ ترغیب و تحریص فرما آنها را برای جهاد تا نائل شوند باحدی الحسنیین و بالاخره و لو مسلمانان هم در جهاد حاضر شوند و کمال نیروی خود را بکار زنند تا اعانت حق نباشد کاری از آنها ساخته نمیشود از این جهت بعد از امر ترغیب مؤمنین میفرماید عَسَی اللَّهُ أَنْ یَکُفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُوا که نسبت جلوگیری از بأس کفار را بخود میدهد نه بمؤمنین سپس کانه دلیل میآورد برای کف بأس بقوله تعالی وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکِیلًا بأس الهی دفع شر کفار است از مسلمین و نکال عقوبة آنها است بر اعمال و کردار زشت آنها و همین جمله دلیل است بر اینکه احتیاج بقوه و قدرت مسلمانان نیست خداوند کافیست.
مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً سَیِّئَةً یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها وَ کانَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ مُقِیتاً (85)
کسی که شفاعة کند شفاعة نیکی از برای او است نصیبی از آن نیکی و کسی که شفاعة کند شفاعة بدی از برای او است سهمی از بدی و خداوند بر هر چیزی سزایی میدهد.
اصل شفاعت از شفع است بمعنی جفت مقابل و ترکه بمعنی یک تایی است و شفاعة حسنة این است که در حق مؤمنی از بزرگی خواهش کند که همین نحو که من مورد عنایت هستم او را هم مورد عنایت خود قرار ده چه راجع بامور دنیوی باشد و چه اخروی.
و مسئله شفاعت محمد و آل صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و غیر اینها از ضروریات مذهب شیعه است و کلام در آن در چهار مقام واقع میشود: 1- در اثبات شفاعة از آیات و اخبار.
ص: 153
2- در رد شبهات منکرین. 3- در تعیین شفعاء که کیانند. 4- در کسانی که نائل بشفاعت میشوند. و چون این بحث دامنه دارد و از وضع این کتاب خارج است حواله میدهیم بکتاب کلم الطیب جلد سوم ص 237- 245، و بشرح آیه قناعت میکنیم.
مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً کسی که در حق مؤمن نزد خدا دعا کند یا طلب مغفرت نماید راجع بحوائج دنیوی یا اخروی یا نزد پیغمبر یا امام یا بزرگی سفارشی بکند خداوند همان دعا را در حق خودش بیشتر و بهتر مستجاب میفرماید و گناهان آن را میآمرزد و پیغمبر و امام و آن بزرگ بخود او بیشتر عنایت میکنند و اخبار در این باب بسیار داریم و بس است برای اثبات این موضوع همین آیه شریفه که تصریح میفرماید یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها مرجع ضمیر منها ممکن است شفاعة باشد که از همان مغفرت و استجابت دعا که طلب کرده نصیبی هم باو میدهند و ممکن است حسنة باشد که باو هم حسنه میدهند.
وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً سَیِّئَةً بعضی گفتند مراد دعاء علیه است که نفرین و لعن و غیر اینها، ولی این اشتباه است زیرا خصومت است نه شفاعت و این نسبت بمؤمن جایز نیست و نسبت بکافر و منافق و مخالف افضل عبادات و از آثار تبری است بلکه شفاعت سیئه این است که در امر معصیت شفاعة کند مثل اینکه واسطه شود برای انجام عمل حرامی نزد بزرگی که فلان را برای عضویت فلان مرکز معصیت مثل سینما یا اجزاء ظلمه یا نزد فاحشه برای زنا و امثال اینها، یا اینکه نزد پیغمبر در حق کفار و اعداء دین شفاعت کند مثل شفاعت عثمان در حق حکم ابن عاص و فرزندش مروان.
یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها کفل بمعنی ضم شیئی بشیئی و ضم شخص بشخص یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ حدید آیه 48 فَقالَ أَکْفِلْنِیها سوره ص آیه 23،
ص: 154
أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ آل عمران آیه 44، و مراد اینجا آنکه شفیع یا مشفع در سیئه شریک است.
کانَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ مُقِیتاً مقیت از ماده قوت است بمعنی خوردن بمقدار سد رمق و حفظ هر چیزی، و مراد از مقیت در این آیه حافظ مقتدر معطی یعنی حفظ هر چیزی را میکند و بمقدار لازم از قوت باو عطاء میفرماید و قدرت بر حفظ و اعطاء دارد بهر کس هر چه لایق بداند از ثواب یا استحقاق داشته باشد از عقاب قدرت دارد و اللَّه العالم.
وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ حَسِیباً (86)
و زمانی که شما را تحیت گفتند بهر نوع تحیتی شما هم تحیت گوئید آنها را ببهتر از آن تحیت یا همان تحیت را رد کنید محققا خداوند بر هر چیزی حساب میفرماید و از قلم او ساقط نمیشود.
در اخبار تفسیر شده وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ بسلام و مسلما بیان اظهر مصادیق است منافی با عموم نیست، و شاهد بر عموم در بعض اخبار باین آیه تمسک کردند در موضع عطاس که در جواب عافاکم اللَّه بگوید یغفر اللَّه لکم بلکه مصافحه و معانقه را هم در اخبار بیان شده بخصوص در مورد مسافرت و در بسیاری از اخبار آداب سلام و فضیلت آن و کیفیت آن و جواب سلام و معنی سلام و احکام آن وارد شده و فقهاء در کتب فقه و در رسائل عملیه بیان فرموده اند و مخصوصا در سلام بر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه اطهار (ع) و اموات مؤمنین و اصحاب ائمه و آداب زیارت آنها از دور و نزدیک و ما مختصری از آنها را در ذیل کلمه الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ صفحه 196- 201
ص: 155
بیان کرده ایم.
و خلاصه آن اینست که سلام از سلامتی است و اطلاق بر خدا میشود هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ حشر آیه 23، بمناسبت اینکه ذاتا و صفة و فعلا تام فوق التمام و کامل فوق الکمال خالی از جمیع عیوب و نواقص است، و بر دعا و طلب سلامتی که عبارت از تحیة است و بر وعد که وعده سلامتی است که من خیال سویی در حق تو ندارم و هیچگونه ضرر و خسارتی از من بتو وارد نخواهد شد.
و سلام مستحبّ مؤکد است، اگر سلام علیکم باشد ده حسنه و اگر منضم به و رحمة اللَّه باشد بیست حسنه، و برکاته سی حسنه.
و مستحبّ است وارد بر مورود و راکب بر راحل و قائم بر قاعد و راکب بغل بر راکب حمار و راکب فرس بر راکب بغل سلام کند.
و جواب سلام واجب است و باید جواب بهتر باشد یا لا اقل مساوی، کمتر نباشد چنانچه مفاد فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها است و در سلام یهود و نصاری اقتصار کند بکلمه علیکم در جواب، و اگر در نماز است در جواب اقتصار بمثل کند. و درجه اعلای سلام السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته است که سلام ملائکه است و بیشتر از این نباشد که بگوید و مغفرته و رضوانه که از امیر المؤمنین علیه السّلام نهی وارد شده، و اگر سلام بر جماعت باشد یک نفر از آنها بوجوب کفایی جواب دهد کافیست.
و بر چند طائفه مذموم است سلام کردن: یهود، نصاری، مجوس، بت پرست مجلس شرب خمر که شارب الخمر باشد، صاحب شطرنج که قمار باز است، و مخنث که ملوط است، و شاعری که قذف محصنات میکند، و بر نماز گذار که در حال نماز است، و بر آکل رباء، و بر کسی که در بیت التخلیه باشد یا در حمام باشد،
ص: 156
و بر متجاهر بفسق طبق حدیث مروی از فقیه از حضرت صادق (ع) از پدر بزرگوارش حضرت باقر (ع) و غیر اینها از احکام.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ حَسِیباً حسیب را گفتند کافی و عالم و مقتدر و محاسب است (مجمع البحرین) و در مجمع البیان حسیب کافی مجازی و تمام اینها بر خداوند صادق است.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فِیهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِیثاً (87)
خدایی که نیست خدایی جز او هر اینه جمع میفرماید شما را برای روز قیامت که هیچگونه قابل شک و ریب نیست در روز بازگشت و کیست راستگوتر در حدیث از خدا.
تفسیر جملات این آیه در طی آیات متکثره بیان شده احتیاج بتکرار نیست فقط بطور خلاصه متذکر میشویم اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ مفاد کلمه توحید است که دلالت بر جمیع مراتب توحید از توحید ذاتی، صفاتی، عبادتی، افعالی و نظری دارد بدلالة مطابقی و التزامی بلکه بدلالة اقتضایی بر جمیع عقائد حقه و اصول مذهب و احکام دین دارد، بعلاوه این جمله بواسطه تقدیم کلمه (اللَّه) و تعبیر بکلمه (هو) که دلالت بر مقام غیب الغیوبی دارد دلالتش قوی تر و تأکیدش بیشتر است چنانچه کلمه (لیجمعنکم) بواسطه لام تأکید و نون تأکید که کانه خداوند قسم یاد میفرماید که جمیع شما را البته خواهد جمع فرمود، دلالتش بر ثبوت و تحقق یوم القیمه بیشتر است.
و کلمه إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ در مقام بیان حکمت و غرض است نفرموده فی یوم القیمة کانه میفرماید که غرض از جمع آوری شما برای قیامت و رسیدگی
ص: 157
بحساب و پاداش اعمال و جزای حسنات و سیئات است و این موضوع (لا رَیْبَ فِیهِ) است که ریب بمعنی شک بیجا است یعنی قابل شک نیست و ادله بر ثبوتش بسیار است و اقوای تمام ادله خبر دادن خداوند است وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِیثاً چون کذب قبیح است و محال است از او صادر شود حتی صدق حدیث از صفات بارزه انسان است و منسوب بامیر المؤمنین است که فرمود مقام قربی که نزد رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم پیدا کرده برای صدق حدیث و اداء امانت بوده، و در خبر است که نگاه نکنید بکسانی که نماز میخوانند و روزه میگیرند خوبی انسان بصدق حدیث و اداء امانت است، بعلاوه دلیل عقلی بر معاد اینست که اگر معاد نباشد ارسال رسل و انزال کتب و جعل احکام بلکه خلقت بشر لغو میشود، و اگر معاد نباشد فرق بین مؤمن و کافر و معاند و بین مطیع و عاصی و بین ظالم و مظلوم گذارده نمیشود و این قبیح است و از خدا فعل لغو و قبیح صادر نمیشود.
فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَ اللَّهُ أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً (88)
پس چه چیز باعث شده که شما مؤمنین در حق منافقین دو دسته شده اید یک دسته برای اظهار اینها ایمان را می گویید مؤمن هستند و با آنها معامله ایمان میکنید و یک دسته برای کشف نفاق آنها با آنها معامله کفر میکنید و حال آنکه خداوند اینها را دور انداخته و از رحمت خود بیرون کرده بواسطه کارهای آنها و اعمال زشت و اظهار کفر خود آیا شما میخواهید هدایت کنید کسی را که خدا آنها را اضلال فرموده و قابل هدایت نیستند و کسی را که خداوند اضلال فرماید پس نمی یابی برای او راه هدایتی.
ص: 158
(کلام در این آیه در چند مقام واقع میشود) مقام اول- در جمله فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ منافق کسی را گویند که در باطن کافر است لکن در ظاهر اظهار اسلام میکند و شهادتین میگوید این تا مادامی که باطنش مکشوف نشده باید حکم باسلامیت او نمود و با او معامله اسلام کرد چنانچه در قرآن میفرماید وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً نساء آیه 94، لکن در قیامت باشد عذاب گرفتار است إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ نساء آیه 145، و اما اگر باطنش ظاهر شد چه خودش ظاهر کند چنانچه مورد آیه همین است که جماعتی از مشرکین آمدند مدینه و اظهار اسلام کردند و چون برگشتند بمکه نزد مشرکین کفر خود را فاش کردند بنا بر خبری که منسوب بحضرت باقر علیه السّلام است که در مجمع البیان نسبت میدهد یا خداوند خبر از باطن آنها داد دیگر نباید با آنها معامله اسلام نمود و مفاد آیه همین است که مسلمانان در حق اینها دو دسته شدند یک دسته گفتند مؤمن هستند چون شهادتین گفتند یک دسته گفتند کافر هستند چون شرک خود را فاش نمودند خداوند مذمت میفرماید دودستگی را بلکه باید تمام مسلمین با آنها معامله کفر نمایند بلکه اشد از سایر کفار مقام دوم- در جمله وَ اللَّهُ أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا رکس بمعنی دور انداختن است خدا اینها را دور انداخته و علت و سبب دور انداختن انها عملیات آنها است که خود را از قابلیت هدایت انداخته اند و فاسد کرده اند که مفاد بما کسبوا است هسته خرما موقعی که فاسد شد و گندید دیگر قابل رشد نیست باید دور انداخت و زحمت بیهوده در باره او نکشید، پس دور انداختن خدا اینها را از راه بی اعتنایی و مضایقه از هدایت آنها نیست بلکه از راه عدم قابلیت آنها است آنهم بدست خود آنها.
مقام سوم- در جمله أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ ضلالت بمعنی گمراهی
ص: 159
است و راه بجایی نبردن است، و اضلال الهی همان دور انداختن باعث ضلالت میشود در واقع مراتب طولیست اعمال اینها علت سقوط از قابلیت هدایت است و سقوط از قابلیت هدایت علت دور انداختن آنها است و دور انداختن علت ضلالت آنها است لذا نسبت ضلالت را بخدا داده چون علتش دور انداختن خدا است، و معنی ضلالت آنها اینست که نه مؤمنین آنها را بخود راه میدهند نه مشرکین آنها را قبول میکنند آدم دو رو همین طور است چنانچه در قرآن میفرماید مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلی هؤُلاءِ وَ لا إِلی هؤُلاءِ نساء آیه 143، و کسی که این مراحل را طی کرده آیا شما مسلمانان میخواهید او را هدایت کنید هرگز ممکن نیست چون شرط هدایت قابلیت است چنانچه ذکر شد بلکه تمام طرق و راه ها بر او بسته میشود و بهیچ کیشی او را نمی پذیرند نه کیش یهود، نه نصاری، نه مجوس، نه مشرک، نه مؤمن. چون از او نفاق و دو رویی مشاهده کرده اند، و این مفاد جمله وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا که هرگز راهی برای او پیدا نخواهی کرد نعوذ باللَّه تعالی من ذلک.
و شاید اینکه محل منافق درک اسفل آتش است علتش همین باشد که درکات جهنم که محل کفار است و معاندین در سلسله مراتب هر کدام در یک از طبقات و درکات هستند هیچکدام منافق را نمی پذیرند که با آنها در آن درک و طبقه باشد تا آنکه ببرند آخرین درکات که فقط هم جنس خود او آنجا هستند.
ص: 160
وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیاءَ حَتَّی یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (89)
دوست میدارند و امیدوارند که شما هم اگر کافر شوید چنانچه آنها کافر شدند و با آنها مساوی شوید و ملحق شوید بمشرکین یعنی در این مقام هستند پس شما نباید آنها را بدوستی بگیرید مگر آنکه آنها از مشرکین جدا شوند و هجرت کنند در راه الهی یعنی از روی حقیقت ایمان بیاورند و بشما ملحق شوند و اگر اعراض کردند و بهمان کفر باقی ماندند آنها را دست گیر کنید و بکشید هر جایی که آنها را یافتید و آنها را بدوستی و نصرت نگیرید توهم نکنید که دوست شما باشند و شما را یارانند.
وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا البته هر مذهب باطلی در مقام است که دیگران را با خود همراه و هم کیش نماید و بدسائسی و وسائلی دشمنان دین میخواهند که جمعیت مؤمنین را از اطراف پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم جدا کنند تا بتوانند با پیغمبر طرفیت کنند و از بین ببرند فَتَکُونُونَ سَواءً پس شما را با خود مساوی کنند در طرفیت با حضرت رسول و مقاتله با او.
فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیاءَ متوجه باشید که با احدی از آنها تماس نگیرید و فریب آنها را نخورید و اغفال نشوید که آنها را دوست و ولی خود پندارید مثل اینها مثل شیطان است دشمن آشکارای شما است ولی از راه دوستی میخواهد شما را فریب دهد، و این موضوع را در بسیاری از آیات شریفه قرآن که با دشمنان دین دوستی نکنید و آنها را دوست خود نگیرید خداوند گوشزد مؤمنین فرموده در سوره ممتحنه از ابتداء سوره تا نه آیه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، یا أَیُّهَا الَّذِینَ
ص: 161
آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ وَ إِخْوانَکُمْ أَوْلِیاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَی الْإِیمانِ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ
و موارد دیگر از آیات.
حَتَّی یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ مگر اینکه پشیمان شوند و از کفر دست بر دارند و بشرف اسلام مشرف شوند و مهاجرت کنند برای خدا و بشما ملحق شوند.
فَإِنْ تَوَلَّوْا پس اگر دست از شرک بر نداشتند و از شما اعراض کردند و رو بر گردانیدند فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ پس آنها را دست بیاورید و دست گیر کنید و بکشید حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ خواه در حرم باشند یا در حل یا در مکه باشند یا خارج از مکه که ریشه فساد کنده شود و دیگران را نتوانند اضلال کنند.
وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً تصور نکنید که آنها دوست شما هستند یا بشما کمک میدهند آنها را دوست نگیرید و از آنها طلب نصرت نکنید زیرا آنها شریک دزدند و رفیق قافله لعنهم اللَّه.
إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ أَوْ جاؤُکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ یُقاتِلُوکُمْ أَوْ یُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ فَلَقاتَلُوکُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً (90)
مگر کسانی که واصل شوند بقومی که میانه شما و آن قوم عهد و میثاقی بسته شده یا کسانی که از کفار شرفیاب حضور شما شدند و قلب آنها منصرف است از اینکه با شما مقاتله کنند و نه با مشرکین یعنی نه با شما باشند و نه بر شما و اگر بر فرض مشیة حق تعلق گرفت که با شما مقاتله کنند و بخواهند بر شما تسلطی پیدا کنند با آنها مقاتله کنید پس اگر کنار رفتند و دست از مقاتله با شما برداشتند
ص: 162
و با شما بمسالمت حاضر شدند پس دیگر حق ندارید که متعرض آنها شوید خداوند سبیلی از برای شما بر آنها قرار نداده.
این آیه شریفه و آیه قبل و آیه بعد کفار را چند قسم فرموده و چند دسته کرده: قسم اول- مشرکین و کفاری که با شما در مقام مقاتله هستند و منافقینی که بآنها پیوستند و در مقاتله با شما شرکت کردند واجب است که با آنها مقاتله کنید که موضوع جهاد و دفاع از شر آنها است مگر اینکه بیایند و بشرف اسلام مشرف شوند که مفاد آیه قبل است.
قسم دوم- کفاری که با شما عهد و میثاق بستند که با شما مقاتله نکنند مطلقا یا تا مدتی و منافقینی که بآنها واصل شدند و در مقام مقاتله با شما نیستند متعرض آنها نشوید مگر آنکه عهد خود را بشکنند و در مقام مقاتله بر آیند با آنها مقاتله کنید.
قسم سوم- کفار و منافقینی که ملحق بکفار شدند اگر آمدند و قلبا با شما نه از روی حیله و تزویر قرار داد کردند که نه با شما باشند و نه بر شما باشند آنها را هم ترک مقاتله کنید و متعرض آنها نشوید.
قسم چهارم- اگر همینها بمقتضی مشیت الهی خواستند مسلط بر شما شوند به اینکه خواستند شما را از بین ببرند با آنها مقاتله کنید البته.
قسم پنجم- اگر اعتزال کردند و کنار رفتند و در مقام مقاتله با شما نیستند و با شما بمسالمت رفتار کردند حق ندارید متعرض آنها شوید پس از این بیان در شرح آیه شریفه بپردازیم:
إِلَّا الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ الا استثناء از جمله آیه قبل است که فرمود فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ مگر این طائفه از کفار که ملحق شدند بکفاری که با شما عهد و میثاق بسته اند که هیچکدام
ص: 163
از شما و آنها متعرض یکدیگر نباشید این هایی که ملحق بآنها شدند حکم آنها را دارند کانه داخل در پیمان شدند.
أَوْ جاؤُکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ یُقاتِلُوکُمْ أَوْ یُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ حصر بمعنی منع و اطراف گیریست و از این باب است حصار شهر و شبهه محصوره، صدور جمع صدر بمعنی قلب است یعنی آمدند نزد پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و متعهد شدند که نه با شما مقاتله کنند و نه با کفار که هم کیش آنها هستند یعنی نه با شما باشند و نه بر شما باشند، این جمله عطف است بر جمله قبل که جزو مستثنی است یعنی اینها را هم ترک مقاتله کنید.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ فَلَقاتَلُوکُمْ لو امتناعیه است و قضیه فرضیه و معنی مشیت الهی نه تشریعیه است بلکه تکوینیه است از باب اینکه هیچ امری در عالم صورت تحقق پیدا نمیکند تا مشیت حق تعلق نگیرید ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلی أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ حشر آیه 5، و این منافات با اختیار ندارد بلکه عین اختیار است، مرحوم سبزواری (ره) میگوید (و الفعل فعل اللَّه و هو فعلنا) یعنی فعل باختیار عبد صادر میشود و موجب ثواب و عقاب و حسن و قبح است و خود عبد با جمیع قوی و اختیار تحت مشیت و اراده حق است و همین است معنای فرمایش حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بابی عبد اللَّه علیه السّلام
(اخرج الی العراق فان اللَّه شاء ان یراک قتیلا و در حق عیالاتش ان اللَّه شاء ان یراهن سبایا
و همین است فرمایش علیا علیه زینب سلام اللَّه علیها بپسر مرجانه لعنه اللَّه هؤلاء قوم کتب اللَّه علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم و احتیاج بدست و پا ندارد فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ و اگر از شما اعتزال نمودند یعنی جدا شدند و با شما مخالفت نکردند و معنای معتزله که یک طائفه از عامه هستند بواسطه خارج شدن از مجلس حسن بصری است و در آیه شریفه از قول حضرت ابراهیم علیه السّلام وَ أَعْتَزِلُکُمْ
ص: 164
و آیه بعد فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ مریم آیه 48 و 49 بهمین معناست.
فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ طریفیت با شما نکردند وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ یعنی قرارداد صلح و مسالمت با شما بستند فَما جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلًا جان و مال آنها محفوظ و هیچگونه تعرضی نسبت بآنها حق ندارید.
تنبیه اول- ملاحظه فرمائید مفاد این آیات شریفه را که بصدای بلند فریاد میزند که تمام جنگهای نبیّ صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم با کفار دفاعی بوده یا کفار حمله باسلام میکردند یا با محاربین هم دست میشدند یا در مقام بودند که حمله کنند حضرت در مقام دفع آنها مجاهده میفرمود، و اعتراضی که یهود و نصاری باسلام دارند که بسر نیزه پیشرفت کرد و تمسّک نمودند بآیه شریفه وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً توبه آیه 36، بسیار واهی و افتراء محض است حتی این آیه شریفه را جمله بعدش را غفلت میکنند که میفرماید کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً.
و بالجمله مسئله جهاد و لو از احکام مهمّه اسلام است و در تمام شرایع قبل هم بوده مخصوصا در شریعت موسی (ع) و انبیاء بعد از آن مثل داود (ع) سلیمان (ع) قضیه طالوت و جالوت و حتی حضرت عیسی علیه السّلام بمقتضای همین اناجیل رایجه هر چه اصرار کرد بحواریین که او را یاری کنند حتی گفت که شما خردلی ایمان ندارید او را رها کردند بلکه انکار نمودند لکن بعد از آنی که آنها را دعوت باسلام میفرمود که بیائید معجزات و ادله و براهین واضحه را مشاهده کنید و از هر جهت حجة را بر آنها تمام میفرمود و آنها از روی عناد و عصیت قبول نمیکردند و مخصوصا در اهل کتاب قبول جزیه هم میفرمود و آنها حاضر نمیشدند حکم جهاد میآمد آن هم بشرائط مفصلی که در کتاب جهاد عنوان دارند و اغلب جنگهای پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم دفاعی بوده چنانچه ذکر شد.
ص: 165
تنبیه دوم- اصل حکمت جهاد مثل مرضیست که در عضوی از بدن پیدا شود و موجب سرایت بسایر اعضاء گردد طبیب دانشمند ابتداء در مقام معالجه بر میآید و اگر قابل معالجه نیست آن عضو را قطع میکند که سرایت بسایر اعضاء نکند، و انبیاء و اطبّاء روحانی هستند که خداوند آنها را فرستاده که معالجه امراض روحی از اخلاق رذیله و اعمال سیّئه از پیکر جامعه نمایند و اعظم امراض روحی شرک و کفر است و مرضیست که سرایت بسایر اعضاء جامعه میکند، ابتداء وظیفه انبیاء است که در مقام معالجه بر آیند بدعوت بایمان با منطق صحیح و قول لیّن و براهین عقلیه و اقامه معجزات و حسن اخلاق بلکه معالجه شوند و اگر عناد و عصبیت و حبّ جاه و مقام و کبر و نخوت مانع شد و از معالجه مأیوس شدند حتی اگر میدیدند که در نسل آنها مؤمنی پیدا میشود باز هم خودداری میکردند، و اگر از این قسمت هم ناامید میشدند ناچار باید این عضو فاسد را قطع کرد تا سرایت بسایر اعضاء نکند اینست فلسفه جهاد با کفار و مشرکین.
سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ کُلَّما رُدُّوا إِلَی الْفِتْنَةِ أُرْکِسُوا فِیها فَإِنْ لَمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَ یُلْقُوا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ وَ یَکُفُّوا أَیْدِیَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولئِکُمْ جَعَلْنا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطاناً مُبِیناً (91)
زود باشد که بیایند یک دسته از کفار که شما را تأمین میدهند و کفار از قوم خود را هم تأمین میدهند هر زمانی که آنها را دعوت کردند بفتنه یعنی کفر و فساد فرو میروند در آن یعنی بجان و دل قبول میکنند پس اگر از شما اعتزال نمیجویند و تسلیم شما نمیشوند و دست از دشمنی با شما بر نمیدارند پس آنها را دست گیر کنید
ص: 166
و بقتل برسانید هر جایی که بآنها دست رسی پیدا کنید و خداوند برای شما مقرر فرموده سلطه و قدرت آشکاری بر آنها.
این آیه شریفه راجع بیک دسته دیگر از کفار است که میخواهند مسلمانان را خواب کنند و بمسلمین تأمین میدهند و اظهار اسلام میکنند سپس با کفار هم دست میشوند و با مسلمین میجنگند.
سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یکی از معجزات قرآن خبر از آینده دادن است و در حدیث از حضرت صادق علیه السّلام است که این آیه راجع بعیینة بن حصین الفزاری است خشک سالی شد در محل آن آمد خدمت حضرت رسالة صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم اجازه بگیرد که در بطن نخل با قومش اقامه کند و متعرض مسلمین نباشند و در حقّش پیغمبر (ص) فرمود
الاحمق المطاع فی قومه.
یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ میخواهند بمسلمین تأمین دهند که با آنها طرفیت نکنند وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ و بکفار از قوم خود تأمین دهند که ما با شما موافقت داریم کُلَّما رُدُّوا إِلَی الْفِتْنَةِ که هر زمانی که آنها را دعوت کردند بفتنه و جنگ با مسلمین أُرْکِسُوا فِیها از سر فرو میروند در فتنه، یعنی بتمام قوی حاضر میشوند بمقاتله و منقلب میشوند از تأمین با مسلمین و پشت میکنند بقرار داد با آنها.
فَإِنْ لَمْ یَعْتَزِلُوکُمْ یعنی از مقاتله با مسلمین خارج و جدا نمیشوند وَ یُلْقُوا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ عطف به یَعْتَزِلُوکُمْ است مدخول (لم) یعنی با شما بمسالمت رفتار نمیکنند وَ یَکُفُّوا أَیْدِیَهُمْ این هم مدخول (لم) است یعنی دست بر نمیدارند از مقاتله با شما و فتنه و فساد.
فَخُذُوهُمْ آنها را دست گیر کنید و اسیر نمائید وَ اقْتُلُوهُمْ و با آنها مقاتله کنید و بدرک واصل کنید حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ ثقف بمعنی وجد و ظفر یعنی هر کجا که بآنها ظفر یافتید آنها را بقتل برسانید حتّی در داخل حرم.
ص: 167
وَ أُولئِکُمْ جَعَلْنا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطاناً مُبِیناً این حق را خدا بر شما قرار داده و این سلطنت را برای شما بطور آشکارا مقرر فرموده بر این طائفه که ضررشان بر اسلام از تمام طوائف کفار بیشتر است.
وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِهِ إِلاَّ أَنْ یَصَّدَّقُوا فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ إِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِهِ وَ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (92)
و نیست حقّی از برای مؤمن که مؤمنی را بکشد مگر آنکه بخطاء کشته شود و اگر خطاء کشت باید یک رقبه مؤمنه را آزاد کند و دیه کامل باولیاء مقتول تسلیم نماید مگر آنکه اولیاء مقتول او را گذشت کنند و اگر آن مؤمن مقتول در میانه قومی باشد که با شما عداوت دینی دارند فقط یک بنده آزاد کند و اگر از کفاریست که میانه شما و آنها عهد و میثاقی است پس باید دیه کامل باولیاء مقتول بدهد و یک بنده هم آزاد کند و اگر بنده نیست یا متمکن نیست دو ماه پی در پی روزه بگیرد تا توبه اش قبول گردد و خداوند تبارک و تعالی عالم است بجمیع امور و حکیم است دستوراتش از روی حکمت است.
آنچه از اخبار و فتاوای علماء اعلام استفاده میشود آنکه قتل مؤمن سه قسم است: قتل عمدی و قتل خطایی و شبه عمد که شبه خطاء هم میگویند.
عمدی آنست که قصد قتل داشته باشد و بآلات قتاله یا بوسائل دیگری او را
ص: 168
بقتل برساند و این یکی از گناهان کبیره است و احکام بسیاری بر آن مترتب میشود که جمله اول آیه دلالت دارد وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً و شرحش در آیه بعد میآید.
و قتل خطاء آنست که قصد قتل دیگری داشته خطاء بمؤمن اصابت کند مثل اینکه تیری رها کرد برای قتل حیوانی اصابت کرد بمؤمنی و از این بابست تصادفاتی که امروزه واقع میشود از این ماشینها و موتور سیکلت ها که قصد حرکت دارد یکی را زیر میگیرد و امثال اینها که جمله استثناء الا خطأ دلالت دارد.
و شبه عمد و خطاء اینست که کسی را میزند بآلة غیر قتاله مثل سنگ و چوب و امثال اینها و قصد قتل او را ندارد اتفاقا قتل حاصل میشود مثل قتل حضرت موسی علیه السّلام قبطی را فَوَکَزَهُ مُوسی فَقَضی عَلَیْهِ الایة قصص آیه 15.
امّا قتل خطاء دارای سه حکم است: یک قسمت جنبه حق اللَّه است که چرا یک بنده مؤمن بدست تو از بین برود و لو گناه نکرده باید یک بنده آزاد کند و از قید بندگی برهاند که میفرماید وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ که در واقع کفاره عمل است و در اخبار دارد که کفاره در غیر قتل غیر بالغ را هم میشود آزاد کرد و اما کفاره قتل باید بالغ باشد بواسطه همین جمله که فرمود رقبة مؤمنة.
و یک قسمت جنبه حق الناس است که باید دیه کامل بدهد باولیاء ورثة مقتول که میفرماید وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِهِ و ظاهر آیه اینست که دیه بر قاتل است.
لکن از اخبار استفاده میشود که دیه بر عاقله است و آنها برادرها و برادرزاده ها و عموها و عموزاده ها و عموهای پدر و عموزاده های پدر و موالی و بعضی پدر و پسر را هم گفته اند و این حکم تعبّدی است که اینها باید جلوگیری کنند از قاتل و او را منع کنند از این بی مواظبتی ها
ص: 169
و اما قسمت سوم- میتوانند اولیاء مقتول از دیه صرف نظر کنند و از عاقله نگیرند که مفاد إِلَّا أَنْ یَصَّدَّقُوا است که در اصل یتصدّقوا بوده تا قلب بصاد شده بواسطه قرب مخرج سپس ادغام شده لکن کفاره عتق بر خود قاتل است.
و اما شبه عمد قصاص ندارد چون عمد نبوده و دیه هم بر عاقله نیست چون خطای محض نبوده بر خود قاتل است هم کفاره و هم دیه.
و در موضوع دیه در اخبار صد شتر است آنهم در اخبار منقسم کردند بچهار قسم یا پنج قسم که هر قسمتی یک نوع از شتر. در بعض اخبار 20 عدد بنت مخاض 20 عدد ابن لبون، 30 عدد بنت لبون، 30 عدد حقّه.
و در بعض دیگر اخبار 25 عدد بنت مخاض، 25 عدد بنت لبون، 25 عدد حقه، 25 عدد جذعه.
و آنهایی که پنج قسمت کرده اند 20 عدد حقه، 20 جذعه، 20 بنت لبون، 20 ابن لبون، 20 بنت مخاض.
و اما از طلا هزار اشرفی 18 نخودی که عبارت از هفتصد و پنجاه مثقال صیرفی بیست و چهار نخودی است، و از حیث عیار معلوم نیست که در زمان ائمه (ع) دینارها چه اندازه عیار داشته و موافق احتیاط اینست که طلای خالص حساب کنند و اما از نقره ده هزار درهم و هر درهم 13 نخود و نصف گندم است که تقریبا صد و پنج مثقال دویست درهم میشود که هزار درهم پانصد و بیست و پنج مثقال صیرفی است و ده هزار درهم پنج هزار و صد و بیست و پنج مثقال میشود آنهم نقره خالص قرص إِلَّا أَنْ یَصَّدَّقُوا یعنی ورثه مقتول از دیه صرف نظر کنند یا از تمام یا از بعض و بقاتل یا عاقله ببخشند از دیه معاف میشود لکن کفاره حق اللَّه است باید اداء کند.
فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فرض مسئله اینست که مؤمنی در میانه
ص: 170
قومی باشد از مشرکین و کفاری که با مسلمین مقاتله میکنند و عهد و میثاقی بین آنها نباشد و قاتل توهّم کند که او هم از مشرکین و کفار است که جائز القتل یا واجب القتل است و او را بکشد سپس کشف شود که مقتول مؤمن بوده این هم یک قسم قتل خطاء است باید کفاره دهد فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ و دیه ندارد چون دیه جزو میراث است و اهلش کافر هستند و ارث مؤمن بکافر نمیرسد، یکی از موانع ارث کفر است. مؤلف گوید این دلیل تمام نیست زیرا در این صورت وارث امام میشود (الامام وارث من لا وارث له) و باید دیه بامام برسد، لکن آیه شریفه ظاهر است در عدم دیه و خبر عیاشی از حضرت باقر (ع) نص در این باب است که فرمود
(لیس علیه الدیة)
و ممکن است معفو شده باشد چون مقصدی جز عبادت نداشته عفو شده.
وَ إِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ عهد و میثاق چند قسم است یکی آنکه کفار با مسلمین معاهده کنند که مقاتله نکنند و همراهی با سایر کفار که مقاتله میکنند نکنند، دیگر آنکه کافر در پناه اسلام و مسلمین باشد چنانچه میفرماید وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ توبه آیه 6 و قسم دیگر کفار اهل کتاب که بشرائط ذمّه عمل کنند تمام اینها را شامل میشود (فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِهِ) چون ارث کافر بکافر میرسد (وَ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ) کفاره حقّ خدایی.
(فَمَنْ لَمْ یَجِدْ) یا رقبه یافت نمیشود مثل زمان ما یا قاتل تمکّن ندارد (فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ) در اخبار دارد باید سی و یک روز متصل باشد مگر آنکه مانع شرعی از روزه پیدا کند مثل تصادف با عید یا حیض و نفاس یا مرض و امثال آنها و بقیه را متفرقا بگیرد مانعی ندارد.
(توبة من اللَّه) این کفاره چه عتق باشد چه صوم باعث قبولی توبه میشود.
ص: 171
(وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً) دستورات او از روی علم و حکمت است.
وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً (93)
ترجمه آیه واضح است احتیاج ببیان نیست لکن احکام مرتبه بر آن بسیار است یکی جنبه حق الناس، اولیاء مقتول مخیّر هستند بین قصاص که میفرماید وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ بقره آیه 178، شرحش در ذیل آیه گذشت در مجلد دوم ص 311، و بین دیه و اگر اختیار دیه کردند دیگر قصاص نمیتوانند کنند و بین عفو یا تصالح بیک مقداری و در صورت اختلاف بین ورثه در قصاص و دیه قصاص نمیشود و منحصر بدیه است چنانچه مقتول اگر صغیر دارد قصاص ممنوع است باید دیه بگیرند. و اگر جماعتی در قتل شرکت کردند که مستند بهمه آنها باشد اولیاء مقتول حق دارند همه آنها را قصاص کنند مشروط به اینکه بقیه دیه آنها را بپردازند مثلا اگر ده نفر شرکت کردند هر ده نفر را قصاص کنند و بورثه هر یک نه عشر دیه که صد نود باشد که نه دیه میشود بدهند و الّا یک دیه بگیرند از هر یک یک عشر که هر یک یک عشر که صد ده باشد، و اما اگر عفو کردند هر یک نسبت بسهم خود از دیه میتواند عفو کند.
و اما جنبه حق اللهی باید کفاره بدهد مرتبا: تحریر رقبه و اگر نه صیام شهرین و اگر نه اطعام ستین مسکینا.
و اما حق اللهی در قیامت ظاهر آیه خلود در عذاب و غضب الهی و لعن و عذاب عظیم است.
ص: 172
بادلّه بسیار و اخبار متواتره بتواتر معنوی و بضرورت مذهب شیعه ثابت و محقق است که مؤمن مخلّد در عذاب نیست بلکه اگر با ایمان از دنیا برود وسائل مغفرت بسیار دارد و مفروض اینست که قاتل مؤمن است پس چگونه میشود که مخلد در عذاب باشد.
اولا در بسیاری از اخبار داریم که این آیه در مورد قاتلیست که مقتول را از جهت ایمانش بقتل برساند و البته همچه قاتلی ایمان ندارد، اما اگر از جهات دنیوی مثل حبّ ریاست یا طمع بمال یا از جهت غضب او را بکشد مشمول این جمله نیست.
و ثانیا ممکن است گفته شود که قاتل اگر موفق بتوبه نشد این معصیت باعث این میشود که بی ایمان از دنیا میرود مثل بسیاری از معاصی تضییع صلوة، منع زکاة، ترک حج، اعراض از علماء، ترک امر بمعروف و نهی از منکر و غیر اینها که سبب زوال ایمان میشوند.
و ثالثا آیه در مقام استحقاق همچه عذابی است اما فعلیت آن معلوم نیست و امید عفو دارد و خلف وعید مانعی ندارد.
توبه قاتل باینست که تمکین از قصاص داشته باشد حتی اگر اولیاء مقتول نمیدانند آنها را اعلام کند اگر عفو کردند یا راضی بدیه شدند اداء کند و الّا قصاص نمایند و کفاره هم بدهد و بینه و بین اللَّه هم پشیمان باشد و طلب استغفار هم برای خود و هم برای مقتول نماید.
ص: 173
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثِیرَةٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (94)
ای کسانی که ایمان آوردید موقعی که حرکت میکنید در زمین در راه الهی برای جهاد کفار باید کمال تبین و تثبت و تأمل و دقت را نمائید نبادا مسلمانی بتوهم کفر بقتل برسانید و اگر کسی القاء سلام کرد و اظهار اسلام نمود نگوئید دروغ می گویی و از ترس اظهار میکنی و او را بقتل برسانید و اموالش را بغنیمت ببرید خداوند بشما از خزائن خود آنچه باید بدهد میدهد نزد او مال بسیار است چنانچه سابقا هم این نحو بودید یعنی شما هم کافر بودید پس خدا منت بر شما گذاشت و بشرف اسلام مشرف شدید آنهم ممکن است کافر بوده و مسلمان شده کاملا باید تبیین کنید اگر یقین بکفرش پیدا کردید بقتل برسانید و الّا بمجرد احتمال باید خودداری کنید محققا خداوند از اعمال شما با خبر است و نیات و مقاصد شما را میداند.
موضوع دین اسلام بر ظاهر است هر کس اقرار بشهادتین کرد باید پذیرفت تا مادامی که کشف خلاف نشده چنانچه منافقین یا از ترس یا طمع اظهار اسلام کردند و پذیرفته شدند تا مادامی که نفاقشان ظاهر نشده محکوم باحکام اسلام هستند جان و مالشان محفوظ است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خطاب بمسلمین مجاهدین است إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ مسافرت است و خروج از محل مثل مدینه برای خدا و جهاد فی سبیل اللَّه فَتَبَیَّنُوا تبین بمعنی کشف حقیقت است از بان بمعنی ظهر است چنانچه در خبر
ص: 174
فاسق هم امر بتبیین فرموده بمجرد خبر او ترتیب اثر نکنید که نادم میشوید میفرماید إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ حجرات آیه 6.
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ القاء سلام ظاهر در شهادتین است یعنی اسلام بگوید من مسلمانم (لست مؤمنا) نه اینکه مراد سلام کردن است که تحیت اسلامیست و نه اینکه مراد تسلیم است که من با شما جنگ ندارم چنانچه مفسرین گفتند زیرا مناسبت با کلمه (لست مؤمنا) ندارد چون کافر میشود بمسلمان سلام کند و بسا کفار که با مسلمانان بمسالمت رفتار میکنند گفتن (لست مؤمنا) بآنها مانعی ندارد.
تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا مراد اموال آن شخص است که بطمع مال او بگویی کافری و مؤمن نیستی و مالت محفوظ نیست.
فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثِیرَةٌ خداوند برای شما غنائمی مقرر میفرماید در جهاد با کفار مسلّم الکفر و وسائل دیگری.
کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ البته تمام مسلمین در صدر اسلام کافر بودند مسلمان شدند فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ هدایت و توفیق نصیب شما شد که بشرف اسلام مشرف شدید فَتَبَیَّنُوا تأکید جمله قبل است که البته باید تبیین کنید.
إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً تفسیرش واضح است و مکرر بیان شده.
ص: 175
لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقاعِدِینَ دَرَجَةً وَ کُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنی وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَی الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً (95)
مساوی نیستند کسانی که قعود کردند در امر جهاد از مؤمنین غیر آنهایی که صاحب ضرر بودند و معذور بودند از رفتن بجهاد با آنهایی که جهاد نمودند در راه خداوند ببذل مال و جان البته مجاهدین درجات فضل آنها نزد خدا بالاتر است چه ببذل مال و چه ببذل جان با اینکه همه مؤمنین را خداوند وعده حسنی فرموده و همه اهل سعادت هستند لکن اجر عظیم از برای مجاهدین است و آنها بر قاعدین تفضیل داده شده از ناحیه حق.
این آیه شریفه در موردی است که جهاد واجب کفایی باشد که قیام من به الکفایة مسقط تکلیف از بقیه شود و الّا اگر واجب عینی بود تخلّف و قعود از جهاد از معاصی کبیره و استحقاق عذاب داشت، چنانچه در جای دیگر میفرماید وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ الایه توبه آیه 121، و کسانی که قعود کردند و لو تکلیف از آنها ساقط شد و مؤاخذه ندارند لکن مسلّم است که فضیلت جهاد را درک نکردند و بمثوبات آن نائل نخواهند شد و این حکم در جمیع واجبات کفایی جاریست لذا گفتند وجوب کفایی است و استحباب عینی است.
مثلا تحصیل علم اجتهاد و استنباط احکام در هر عصری واجب کفایی است ولی کسانی که قیام میکنند آن فضائل و مثوبات مترتبه بر تحصیل علم را درک میکنند که دیگران محروم هستند.
ص: 176
و معنای واجب کفایی اینست که اگر همه ترک کردند تمام معاقب هستند و این حکم شامل حال کسانی است که مشمول تکلیف بوجوب کفایی باشند، البته قیام کنندگان بر تارکین برتری دارند، و اما کسانی که اصلا مکلف بجهاد نبودند نه بوجوب عینی و نه کفایی مثل اولی الضرر از جهت عمی یا فلج یا مرض یا جهات دیگر که مسقط تکلیف است آنها ممکن است بعض فضائل مجاهدین را درک کنند بخصوص اگر قاصد بودند و آرزو میکردند که ای کاش ما هم میتوانستیم برویم و کمک بمجاهدین نمائیم چنانچه در مورد آنها میفرماید لَیْسَ عَلَی الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَی الْمَرْضی وَ لا عَلَی الَّذِینَ لا یَجِدُونَ ما یُنْفِقُونَ حَرَجٌ الی قوله تعالی وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا یَجِدُوا ما یُنْفِقُونَ توبه آیه 92، چنانچه در اخبار دارد
(من احب عمل قوم فهو معهم)
(الراضی بفعل قوم کالداخل فیهم)
(نیة المؤمن خیر من عمله)
و غیر اینها لذا میفرماید لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ کسانی که تکلیف جهاد بر آنها آمد بوجوب کفایی و مسامحه کردند در رفتن جهاد و در عهده دیگران گذاشتند و باعذاری خود را معاف دانستند و سستی نمودند.
غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ کسانی که مکلّف نبودند بجهاد بواسطه ضرری که بآنها متوجه شده از ضعف و پیری و فقر و کوری و فلج و امثال اینها که اینها مستثنی هستند از این تکلیف.
وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ البته فرق دارند، مجاهد کجا قاعد کجا نظیر عالم و جاهل، عادل و فاسق، متّقی و عاصی و هکذا (باموالهم) راجع بتمکنین که بهترین اموال مالیست که صرف شود در تقویت اسلام و دفع کفار (و انفسهم) که در میدان جنگ حاضر یا ظفر یا شهادت احدی الحسنیین.
فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقاعِدِینَ دَرَجَةً بیان عدم تساوی است و مراد از درجه همان اجر عظیم است که بیان میفرماید وَ کُلًّا
ص: 177
وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنی
یعنی کلّا از قاعدین چون ایمان دارند و تکلیف جهاد هم از آنها بقیام مجاهدین ساقط شده و گناه نکردند و از مجاهدین که قیام نمودند خدا وعده حسنی داده و در آیات بسیار از حیث حور، قصور و سایر نعم دنیوی و اخروی که بمؤمنین و صالحین و متّقین وعده داده و خلف وعده محال است ولی مجاهدین اضافه بر این وعده ها اجر عظیمی در پیشگاه ربوبی دارند.
وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَی الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً مخصوصا مجاهدین در رکاب ابی عبد اللَّه علیه السّلام که امتیاز بزرگی بر سایر مجاهدین در رکاب پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و امیر المؤمنین حتی مجاهدین در رکاب بقیة اللَّه (عج) دارند زیرا سایر مجاهدین امید فتح و غنیمت داشتند و اینها جز شهادت مقصود دیگری نداشتند بالاخص قمر بنی هاشم که فرمود
(ان لعمی العباس درجة عند اللَّه یغبطها جمیع الشهداء.)
دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (96)
این آیه شریفه بیان و توضیح آیه قبل است که توهّم نشود که تفضیل یک درجه باشد (درجات منه) در مجمع میگوید
(و جاء فی الحدیث ان اللَّه فضّل المجاهدین علی القاعدین سبعین درجة بین کل درجتین مسیرة سبعین خریفا لفرس الجواد المضمر)
و خریف عبارت از سه ماه است که مهر و ابان و آذر باشد و بفارسی پائیز میگویند (و مغفرة) که مجاهد تمام گناهانش ریخته میشود مثل برگ درختان مثل زمانی که از مادر متولد شده باشد (و رحمة) که مشمول رحمت بی پایان حق میشوند وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً بیان علّت است که سبب این همه تفضلات اینست که خداوند غفور است و رحیم، اللهم ارزقنا بفضلک و کرمک و رحمتک بجاه محمد و آله صلی اللَّه علیه و آله جمیع هذه الدرجات.
ص: 178
إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً (97)
محققا کسانی که ملائکه آنها را میگیرند یعنی قبض روح آنها را میکنند در حالی که آنها ظلم بنفس کردند در عدم تشرّف خدمت رسول اللَّه و عدم مهاجرت بمدینه و عدم قبولی اسلام ملائکة بر سبیل توبیخ یا تقریر از آنها میپرسند که شما در چه حالی بودید آنها بر سبیل اعتذار میگویند ما در چنگال مشرکین گرفتار بودیم و در مقابل آنها ضعیف بودیم و قدرت نداشتیم بشرف اسلام مشرف شویم جواب میدهند مگر زمین خدا وسعت نداشت شما هم میخواستید مثل سایرین هجرت نمائید و از دست مشرکین نجات یابید و این عذر از آنها پذیرفته نیست پس اینها جایگاهشان جهنم است و بد بازگشتی است.
إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ توفی اخذ بقوّت است از ماده وفی که بمعنی اداء است مثل اداء دین اگر دائن باختیار خود اداء نمود میگویند (و فی بدینه) و اگر مدیون از او گرفت میگوید (توفیت دینی) و توفی بنفسه دلالت بر قبض روح ندارد چنانچه در مورد عیسی (ع) از قول او میفرماید فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ مائده آیه 17، با اینکه قبض روح او نشده بود بلکه خود او را از چنگال یهود نجات بخشید و بآسمان برد، ولی در اینجا و موارد بسیار دیگر بقرائن داخلیه مراد قبض روح است و این گاهی نسبت بخدا داده میشود اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها زمر آیه 42، و گاهی نسبت بملک الموت داده میشود قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ سجده آیه 11، گاهی نسبت بسایر ملائکه میدهد مثل همین آیه و تمام صحیح است، ملائکه مأمور بامر ملک الموت و او مأمور
ص: 179
بامر الهی و نسبت فعل هم بآمر صحیح است و هم بمأمور بخصوص ماموری که قدرت بر تخلف نداشته باشد.
(ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ) ظالمی جمع ظالم و در اصل ظالمین بوده نون از باب تخفیف ساقط شده مثل هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ مائده آیه 95، که بالغا بوده و حال است از برای الذین و مراد از ظلم بنفس عدم تشرف باسلام و بقای بر شرک که إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ لقمان آیه 13.
(قالوا) ملائکه قابض ارواح (فیکم کنتم) فیما بوده الف تخفیفا ساقط شده و ما استفهامیه یا توبیخی است که چرا اسلام نیاوردید یا تقریر است که اقرار بشرک کنند و خبر کنتم یعنی کنتم فی ایّ شیئی من الاسلام او الشرک.
قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ ضعیف با مستضعف فرق دارد، ضعیف کسی را گویند که توانایی ندارد، مستضعف کسی را گویند که دیگران او را ضعیف کنند یعنی ما در میانه مشرکین بودیم و آنها بر ما مسلط بودند ملائکه جواب آنها را میدهند که شما قدرت داشتید از بین مشرکین خارج شوید و هجرت نمائید چنانچه دیگران کردند قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها و مستضعف کسانی هستند که در آیه بعد بیان میفرماید.
و از این جمله استفاده میشود کسانی که در جامعه هستند که نمیتوانند بوظائف دینی خود عمل کنند مثل بسیاری از ممالک خارجه بلکه بسیاری از دهات دور دست بلکه بسیاری از شهرستانها و امثال اینها حرام است توقف آنها و واجب است هجرت بمحل و مرکزی که دست رسی باحکام دین داشته باشند نمایند و بتوانند بوظائف دینی عمل کنند.
فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً تفسیرش واضح است و مکرر گفته شده احتیاج ببیان ندارد.
ص: 180
إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلاً (98)
مگر مستضعفین از مردان و زنان و اطفال که استطاعت ندارند خود را نجات دهند و راهی برای آنها نیست.
کلمه (الا المستضعفین) ممکن است استثناء از جمله قبل باشد که فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ یعنی اینها از جهنم معاف هستند چنانچه ببرهان عقل و نقل ثابت شده که جاهل قاصر چه از کفار باشد و چه از مخالفین و غیر اینها در صورتی که هیچگونه تقصیری از او سر نزده باشد و عنادی از او ظاهر نشده باشد معاقب نیست زیرا عذاب او خلاف عدل است و او چون ایمان ندارد لیاقت بهشت هم ندارد، و ممکن است استثناء از جمیع جملات آیه قبل باشد از سؤال ملائکه و ظلم بنفس و مؤاخذه از ترک مهاجرت تا آخر آیه.
و این مستضعفین سه دسته هستند (من الرجال) یا از جهت فقر یا از جهت نقص بدنی مثل فلج و عمی یا از جهت مرض یا قلة عقل و سفاهت یا از جهت عدم وصول دعوت بآنها یا از جهت اغواء مشرکین و امر را بر آنها مشتبه کردن یا جهات دیگر.
وَ النِّساءِ و زنها از این جهات اقرب بقصور هستند از مردان بخصوص از جهت قلة عقل و فقدان وسائل.
وَ الْوِلْدانِ که آنها از زنها هم اقرب بقصور هستند زیرا قلم تکلیف از آنها برداشته شده چنانچه در حدیث است
(رفع القلم عن الصبی حتی یحتلم و عن المجنون حتی یفیق و عن النائم حتی یستیقظ).
لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً علت و وجه استثناء است که خود آنها نمیتوانند کاری و تمهیدی بکار زنند که از شرک بیرون آیند و در اسلام داخل شوند.
ص: 181
وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا و راهنمایی هم ندارند که آنها را هدایت کنند و براه حق دلالت نمایند.
فَأُولئِکَ عَسَی اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً (99)
پس اینها را امید هست که خداوند عفو فرماید از عقوبت شرک و ترک اسلام و اعمال سوء آنها و خداوند عفو کننده و آمرزنده است.
سؤال- همان استثناء در آیه قبل مطابق با برهان کافی بود در دلالت بر عدم مؤاخذه بمقتضی العدل احتیاج باین جمله نبود سیّما بتعبیر عسی اللَّه که میشود عفو نفرماید.
جواب- بسیاری از معاصی داریم که بحکم عقل حتی عقول ناقصه هم درک میشود مثل شرب و زنا و ظلم و بسیاری از قبایح عقلیه و افعال قبیحه از اخلاق رذیله و اعمال سیّئه که مؤاخذه بر آنها قبیح نیست و این آیه دلالت دارد که خداوند در حق مستضعفین از آنها هم صرف نظر میفرماید.
فَأُولئِکَ این مستضعفین از رجال و نساء و ولدان را عَسَی اللَّهُ امید است و این کلمه دلالت دارد بر وعده الهی که محال است تخلّف شود و لو استحقاقش باشد أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ عفو گذشت است از انتقام وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا بسیار گذشت میکند غَفُوراً و میآمرزد و پرده پوشی میکند از بنده گانش.
ص: 182
وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَةً وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (100)
و کسی که هجرت کند و از وطن خود خارج شود در طریق الی اللَّه میباید در روی زمین راه های بسیاری و توسعه در اموری و کسی که از منزلش بیرون رود و رو بخدا و رسول رود پس از آن مرگ او را دریابد پس اجر او نزد خدا ثابت و محفوظ میشود و خداوند آمرزنده و مهربان است.
وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ منحصر نیست بمهاجرین در زمان پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که از اوطان خود آمدند مدینه و تشرف پیدا کردند بلکه هر مسافرتی که برای امر دین باشد مثل تشرّف بحج و زیارت ائمه طاهرین (ع) و تحصیل علم دین و امثال اینها را شامل است و دلیل بر این مدّعی اطلاق آیه شریفه و تمسّک ائمه علیهم السلام در موارد خاصه مثل اینکه در حق زرارة که فرستاده بود فرزند خود را که تشرف پیدا کند خدمت موسی بن جعفر (ع) و معرفت پیدا کند و قبل از وصول خبر باو وفات نمود حضرت فرمود
(انّی لارجو ان یکون زرارة ممن قال اللَّه فیهم وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ
الایة و مفصل است رجوع ببرهان کنید، و در مجمع از حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نقل میکند روایة حسن که فرمود
(من فرّ بدینه من ارض الی ارض و ان کان شبرا من الارض استوجب الجنة و کان رفیق ابراهیم و محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم)
و غیر اینها.
یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً از تفسیر علی بن ابراهیم ای خیرا کثیرا رغم بمعنی خاک است و از این باب است ارغام انف در حال سجده دماغ بخاک مالیدن، و انسان اگر عملی کرد که موجب سرکوبی کسی باشد و خفة و ذلة
ص: 183
او شود میگویند رغم انف فلان چنانچه سجده موجب رغم انف شیطان میشود و اسلام موجب رغم انف مشرکین میگردد و نحو اینها، و مراغم کسی را گویند که از دار ذلة و هوان خارج شود و بدار عزّت و رفعت برود و سعة وسعت روزی و آسایش و راحتی خیال و بر طرف شدن اضطراب و توحّش است.
وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ تعبیر ببیت یعنی محل سکونت او مُهاجِراً إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ و هجرت بسوی امام (ع) و علماء دین برای اخذ علوم و احکام و هجرت برای اقامه وظائف مشروعه هم هجرت الی اللَّه و رسوله است.
ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ اجل رسید و لو بمقصد نرسد در سفر بمیرد فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ چون سیر در طریق حق بوده بمثوبات الهی نائل خواهد شد و ممکن است گفته شود کسانی که در مقام پیدایش دین حق کوشش میکنند و مسامحه و تقصیر نمیکنند اگر بمیرند مشمول این جمله میشوند.
وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً از گناهان قبلی آنها گذشت میکند رَحِیماً برحمت واسعه خود نائل میفرماید و از مثوبات او را محروم نمیفرماید.
وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنَّ الْکافِرِینَ کانُوا لَکُمْ عَدُوًّا مُبِیناً (101)
و زمانی که ضرب در ارض کردید یعنی مسافرت نمودید پس باکی نیست بر شما که نماز را قصر کنید یعنی شکسته بخوانید اگر میترسید کفار بشما حمله کنند محققا کفار دشمن آشکارای شما هستند.
این آیه شریفه مشتمل بر سه جمله است (جمله اولی) راجع بصلاة مسافر است که مفاد صدر آیه است وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا
ص: 184
مِنَ الصَّلاةِ
و حکم صلوة مسافر مطابق اجماع علماء شیعه و اخبار وارده از ائمه اطهار علیهم السلام مسافر باید نمازهای رباعیه که ظهر و عصر و عشاء باشد قصر کند یعنی دو رکعت بجا آورد مثل نماز صبح و اما نماز مغرب و صبح بحال خود باقی است، و کلمه (لیس علیکم جناح) دلیل بر جواز اتمام نیست چنانچه گذشت در آیه شریفه إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ الی قوله تعالی فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما الایة چنانچه ائمه (ع) استدلال فرموده و شرائط قصر مطابق فتوای امامیه هشت است:
1- خروج از حدّ ترخص که صدای مؤذن شهر شنیده نشود یا جدر آن شهر مخفی گردد که مفاد دو حدیث است
(ان خفی الجدران فقصر)
(ان خفی الاذان قصر
و تعارض مفهوم هر یک با منطوق دیگری نتیجه میدهد که هر یک کافی است زیرا مفهوم هر یک مطلق است بمنطوق دیگری تقیید میشود.
2- قصد مسافت که هشت فرسخ است یا چهار فرسخ که همان روز مراجعت کند و اما اگر غیر آن روز مراجعت کرد قبل از ده روز احتیاط جمع است و اگر بعد از ده روز است اتمام.
3- سفر معصیت نباشد چه نفس مسافرت حرام باشد مثل مسافرت زن با نهی شوهر و فرزند با نهی ابوین یا عبد گریخته و امثال اینها یا مقصد حرام داشته باشد مثل ظلم یا عمل غیر مشروع و امثال اینها.
4- کثیر السفر نباشد چه شغلش سفر باشد مثل مکاری و راننده و پیله ور یا محل کسب با محل سکونتش بمقدار مسافت باشد که همه روزه یا همه هفته باید ایاب و ذهاب داشته باشد یا محل خرید و محل فروش مختلف باشد مثل تجار که باید همه هفته بروند مثلا طهران جنس بخرند بیاورند اصفهان بفروشند که اینها در سفر اول قصر و دوم جمع و سوم اتمام مگر آنکه در محلی ده روز اقامه کند
ص: 185
این عنوان از او سلب میشود یا سفری برای مقصد دیگری مثل حج یا زیارت یا صله ارحام یا ملاقات احبه یا تفریح برود که باید قصر کند.
5- قصد اقامه ده روز در محلی نداشته باشد که در این صورت باید تمام بخواند.
6- با حال تردید سی و یک روز در محلی نماند که اگر ماند تمام بخواند 7- در اثناء مسافرت بوطن خود نرسد که اگر رسید باید تمام بخواند و لو آنجا نماند چه وطن اصلی و چه وطن اتخاذی.
8- سفر لهوی نباشد مثل صید لهوی و امثال آنها و تفصیل این فروع در فقه جمله دوم- صلوة خوف و مطارده است که مفاد إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا است و ظاهر آیه اگر چه خوف را شرط مسافرت گرفته لکن مستفاد از اخبار اینست که خوف مستقل در تقصیر صلوة است و لو شرائط مسافرت را نداشته باشد و قصر صلوة از جهة خوف مختلف است بسا یک رکعت حتی مغرب و صبح بسا در حال حرکت و رکوع و سجود بایماء و اشاره چه خوف از قطاع طریق باشد و چه خوف از ظالم باشد و چه خوف از کفار و مشرکین و معاندین باشد، چه در حال حرب و جهاد باشد چه حال فرار از دشمن باشد بمقدار میسور باید انجام وظیفه نماید و دستور نماز در میدان حرب میآید در آیه بعد انشاء اللَّه تعالی.
جمله سوم- مراد از فتنه کفار اینست که انتظار بکشند که مسلمین موقع اقامه صلوة بآنها حمله کنند و آنها را بقتل رسانند یا اسیر کنند یا اموال آنها را بربایند یا انحاء اذیتی بآنها وارد کنند و اینها دشمن آشکارا هستند که مفاد جمله اخیره إِنَّ الْکافِرِینَ کانُوا لَکُمْ عَدُوًّا مُبِیناً است غیر از منافقین و دشمنهای داخلی که دشمن مخفی هستند
ص: 186
وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ وَ لْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْیَکُونُوا مِنْ وَرائِکُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْری لَمْ یُصَلُّوا فَلْیُصَلُّوا مَعَکَ وَ لْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ فَیَمِیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذیً مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضی أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْکافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً (102)
و زمانی که بوده باشی در جمله مجاهدین پس بپا دار برای آنها نماز را یعنی بامامت بایست برای نماز و مجاهدین دو قسمت شوند یک قسمت مقابل کفار مشغول جهاد باشند و یک قسمت اقتداء کنند در رکعت اولی و زمانی که سجده کردند و رکعت تمام شد و باید اسلحه جنگ را همراه داشته باشند پس آنها بروند برای جهاد و دسته دوم بیایند و اقتداء کنند و اسلحه دفاعیه و حربیه را با خود نگاه دارند زیرا کفار میخواهند که مسلمین اگر غافل شوند از اسلحه و با آنها نباشد و از امتعه سفر هم غافل شوند یک مرتبه حمله کنند بر شماها و بأسی نیست بر شما اگر بواسطه شدّت باران یا مرض که از جراحات بشما وارد شده اسلحه حربی را کنار گذارند مثل شمشیر و خنجر و نیزه و تیر ولی اسلحه دفاعی و حفظی مثل زره و کلاه خود و سپر را همراه داشته باشند خداوند مهیّا فرموده برای کفار عذاب خوار کننده را.
این آیه شریفه راجع بنماز خوف است که بجماعت بجا بیاورند و کلمات مفسرین و فتاوای عامه در این باب اختلاف زیادی دارد لکن آنچه مستفاد از اخبار اهل بیت و فتاوای علماء شیعه میشود اینست که امام بایستد بنماز و لشگر دو طائفه
ص: 187
شوند یک طائفه اقتداء کنند که مفاد إِذا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ است و باید اسلحه خود را با خود دارند وَ لْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ و رجوع از ضمیر تأنیث بضمیر جمع یکی از محسنات بدیعیه است چنانچه در آیه شریفه وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا الایة حجرات آیه 9.
فَإِذا سَجَدُوا که رکعت اول تمام شد و امام برای رکعت دوم بر خواست اینها قصد فرادی کنند و یک رکعت دیگر را باسرع وقت تمام کنند و بروند در مقابل کفار و امام قرائت را طول دهد تا طائفه دوم بیایند و برکعت دوم اقتدا کنند و در موقع تشهد امام برخیزند و یک رکعت دیگر را بجا آورند و بهتر اینست که امام تشهد را طول دهد تا مأمومین با امام سلام دهند که مفاد فَلْیَکُونُوا مِنْ وَرائِکُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْری لَمْ یُصَلُّوا فَلْیُصَلُّوا مَعَکَ است، و باید طائفه دوم اسلحه و اسباب حفظ را همراه داشته باشند وَ لْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ.
سپس بیان حکمت همراه داشتن حذر و اسلحه را میفرماید بجمله وَدَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ و همراه نداشتن اسلحه و امتعه فَیَمِیلُونَ عَلَیْکُمْ یعنی حمله کنند بر شما مَیْلَةً واحِدَةً یک مرتبه.
سپس حکم ترخیص آمد که اگر همراه داشتن اسلحه برای شما موجب زحمت میشود یا از جهت باریدن باران یا از جهت مرض که از کفار بشما آسیبی رسیده باشد مانعی ندارد اسلحه را کنار گذارید ولی اسباب حفظ را نگاه دارید که مفاد وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذیً مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضی أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ است.
سپس میفرماید إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْکافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً هم در دنیا بدست مجاهدین اسلام کشته شوند یا اسیر گردند یا بخفّت و خواری فرار کنند و هم در آخرت بجهنم واصل شوند. و در مجمع البیان حدیث مفصّلی در این باب نقل
ص: 188
میکند منسوب بابی حمزه ثمالی مشتمل بر دو معجزه از رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که خلاصه مضمونش اینست که پیغمبر (ص) نماز ظهر را بتمامه با اصحاب بجا آورد و اصحاب اسلحه خود را کنار گذارده بودند کفار چون مشاهده کردند تصمیم گرفتند که در نماز عصر حمله کنند این آیه نازل شد و حضرت نماز عصر را باین کیفیت انجام دادند، و دیگر آنکه حضرت برای قضاء حاجت اسلحه خود را کنار گذارده و از اصحاب دور شدند یک نفر از مشرکین بنام عورث متوجه آن حضرت شد و با شمشیر کشیده بر سر حضرت آمد و گفت محمد کی تو را از دست من نجات میدهد فرمود خدا ناگهان شمشیر از دستش افتاد و بدنش لرزید و روی زمین افتاد حضرت شمشیر او را برداشت و روی بدن نحس او نشست فرمود کی تو را از من نجات میدهد گفت احدی نیست فرمود آیا شهادت بتوحید و رسالت من میدهی گفت نه لکن عهد میکنم که با تو نجنگم و اعانت دشمنانت را هم نکنم حضرت او را رها کرد و شمشیرش را باو رد فرمود تا آخر حدیث.
فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْکُرُوا اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِکُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتاً (103)
پس زمانی که نماز را بجا آوردید پس ذکر الهی را چه در حال ایستادن یا نشستن یا بپهلو افتادن باشد بگوئید پس زمانی که مطمئن شدید پس بپا دارید نماز را زیرا نماز بر مؤمنین نوشته شده لازم است و فرض واجب.
فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ بآن کیفیت که در آیه قبل بیان شد باید خدا را متذکر باشید و دائما مشغول ذکر باشید فَاذْکُرُوا اللَّهَ پس از فراغ نماز قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِکُمْ حال است برای فاذکروا، و علی جنوبکم جار و مجرور در محل
ص: 189
نصب است.
فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ از حملات دشمن پس بپا دارید نماز را بکیفیت کامل فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتاً ای فرضا واجبا
الاول- راجع بصلاة مغرب در باب مطارده اخبار مختلف است در بعضی دارد که طائفه اولی دو رکعت آن را بجماعت کنند و پس از تشهد اول قصد فرادی نمایند یک رکعت دیگر را تمام کنند و بروند مقابل دشمن و طائفه دوم در رکعت سوم اقتداء کنند، و در بعض دیگر دارد یک رکعت با طائفه اولی و دو رکعت با طائفه ثانیه، و تحقیق کلام تخییر است چنانچه در غیر مورد مطارده هم مأمومین میتوانند در اثناء نماز قصد فرادی کنند و بقیه را تمام کنند و میتوانند در هر رکعتی اقتداء کنند.
اینکه اگر محاربه بجایی رسید که دست و بغل شدند و دشمن مجال نماز و لو باین کیفیت نداد باید در حال جنگ نماز گذارند و لو بایماء و اشاره در رکوع و سجود حتی بذکر عوض هر رکعتی قناعت کنند چنانچه در جنگ صفین چهار نماز ظهر، عصر، مغرب و عشاء اصحاب امیر المؤمنین باین کیفیت انجام دادند و بالاخره بر هر تقدیری نماز ساقط نمیشود حتی غریق و حریق و مهدوم علیه.
وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا یَرْجُونَ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (104)
و سستی نکنید در طلب دشمن اگر الم و مصیبتی از جراحات و قتل و خستگی
ص: 190
بشما وارد شده بدشمن هم وارد شده و شما امید نصرت و فیروزی از طرف خداوند دارید و آنها امید بجایی و پناهی ندارند و خداوند عالم است بحال شما و