افكار ابن تيميّه در بوته نقد

مشخصات كتاب

سرشناسه: حسيني ميلاني، علي 1326 -

عنوان قراردادي: ابن تيميه و امام علي عليه السلام. فارسي

منهاج السنة النبويه في نقض الشيعة القدريه. شرح

عنوان و نام پديدآور: افكار ابن تيميه در بوته نقد:

بررسي و نقد ديدگاه ابن تيميه درباره خلفا و حضرت علي عليه السلام / علي حسيني ميلاني؛ ترجمه و ويرايش هيئت تحريريه مركز حقايق اسلامي

مشخصات نشر: قم:

الحقايق، 1388

مشخصات ظاهري: 168 ص.

فروست: سلسله پژوهش هاي اعتقادي؛ 19

شابك: 978 - 600 - 5348 - 25 - 5

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

يادداشت: كتابنامه: ص. 157 - 168

موضوع: علي بن ابي طالب (ع) ، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع: ابن تيميه، احمد بن عبد الحليم، 661 - 728 ق . منهاج السنة النبويه في نقض الشيعة القدريه - نقد و تفسير

موضوع: شيعه - دفاعيه ها و رديه ها

شناسه افزوده:

ابن تيميه، احمد بن عبد الحليم، 661 - 728 ق . منهاج السنة النبويه في نقض الشيعة القدريه. شرح

شناسه افزوده:

مركز الحقائق الاسلاميه

رده بندي كنگره: ‮ BP212 / ‮الف 2م804223 1388

رده بندي ديويي: ‮ 297 / 417

شماره كتابشناسي ملي: 1845903

مقدمه

سرآغاز

افكار ابن تيميّه در بوته نقد

بررسي و نقد ديدگاه ابن تيميّه درباره خلفا و حضرت علي عليه السلام

آيت اللّه سيد علي حسيني ميلاني بسم اللّه الرحمن الرحيم سرآغاز

. . . آخرين و كامل ترين دين الهي با بعثت خاتم الانبياء، حضرت محمّد مصطفي صلّي اللّه عليه وآله به جهانيان عرضه شد و آئين و رسالت پيام رسانان الهي با نبوّت آن حضرت پايان پذيرفت.

دين اسلام در شهر مكّه شكوفا شد و پس از بيست و سه سال زحمات طاقت فرساي رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله و جمعي از ياران باوفايش، تمامي جزيرة العرب را

فرا گرفت.

ادامه اين راه الهي در هجدهم ذي الحجّه، در غدير خم و به صورت علني، از جانب خداي منّان به نخستين رادمرد عالم اسلام پس از پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله يعني امير مؤمنان علي عليه السلام سپرده شد.

در اين روز، با اعلان ولايت و جانشيني حضرت علي عليه السلام، نعمت الهي تمام و دين اسلام تكميل و سپس به عنوان تنها دينِ مورد پسند حضرت حق اعلام گرديد. اين چنين شد كه كفرورزان و مشركان از نابودي دين اسلام مأيوس گشتند.

ديري نپاييد كه برخي اطرافيان پيامبر صلّي اللّه عليه وآله، _ با توطئه هايي از پيش مهيّا شده _ مسير هدايت و راهبري را پس از رحلت پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله منحرف ساختند، دروازه مدينه علم را بستند و مسلمانان را در تحيّر و سردرگمي قرار دادند. آنان از همان آغازين روزهاي حكومتشان، با منع كتابت احاديث نبوي، جعل احاديث، القاي شبهات و تدليس و تلبيس هاي شيطاني، حقايق اسلام را _ كه همچون آفتاب جهان تاب بود _ پشت ابرهاي سياه شكّ و ترديد قرار دادند.

بديهي است كه علي رغم همه توطئه ها، حقايق اسلام و سخنان دُرَرْبار پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله، توسّط امير مؤمنان علي عليه السلام، اوصياي آن بزرگوار عليهم السلام و جمعي از اصحاب و ياران باوفا، در طول تاريخ جاري شده و در هر برهه اي از زمان، به نوعي جلوه نموده است. آنان با بيان حقايق، دودلي ها، شبهه ها و پندارهاي واهي شياطين و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقيقت را براي همگان آشكار ساخته اند.

در اين راستا، نام سپيده

باوراني همچون شيخ مفيد، سيّد مرتضي، شيخ طوسي، خواجه نصير، علاّمه حلّي، قاضي نوراللّه، مير حامد حسين، سيّد شرف الدين، اميني و... همچون ستارگاني پرفروز مي درخشد; چرا كه اينان در مسير دفاع از حقايق اسلامي و تبيين واقعيّات مكتب اهل بيت عليهم السلام، با زبان و قلم، به بررسي و پاسخ گويي شبهات پرداخته اند... .

و در دوران ما، يكي از دانشمندان و انديشمنداني كه با قلمي شيوا و بياني رَسا به تبيين حقايق تابناك دين مبين اسلام و دفاع عالمانه از حريم امامت و ولايت امير مؤمنان علي عليه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آيت اللّه سيّد علي حسيني ميلاني، مي باشد.

مركز حقايق اسلامي، افتخار دارد كه احياي آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور كار خود قرار داده و با تحقيق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختيار دانش پژوهان، فرهيختگان و تشنگان حقايق اسلامي قرار دهد.

كتابي كه در پيش رو داريد، ترجمه يكي از آثار معظّمٌ له است كه اينك "فارسي زبانان" را با حقايق اسلامي آشنا مي سازد.

اميد است كه اين تلاش مورد خشنودي و پسند بقيّة اللّه الأعظم، حضرت وليّ عصر، امام زمان عجل اللّه تعالي فرجه الشريف قرار گيرد. مركز حقايق اسلامي

پيش گفتار

افكار ابن تيميّه در بوته نقد بسم اللّه الرحمن الرحيم پيش گفتار

دانشمنداني از شيعه و سنّي از ديرباز در مورد ابن تيميّه، باورها و انديشه هاي او كتاب هايي نوشته اند. براي شناخت ابن تيميّه و آن چه در كتاب هاي او آمده و براي آگاهي از آن چه بزرگان اهل سنّت درباره او گفته اند، بايد

در سه فصل سخن گفت:

فصل نخست: باورها و اعتقادات وي;

فصل دوم: علم و ميزان دانش او;

فصل سوم: تقوا و عدالت او.

به طور كلّي، هر گاه بخواهيم از هر شخصيّتي بهره علمي ببريم و از او پيروي كنيم و معالم دين و معارف شريعت را از او بگيريم، ناگزير بايستي در اين سه جهت به تمام و كمال رسيده باشد:

عقايدش منحرف نباشد،

عالم و دانشمند راستين باشد،

و در سلوك خويش يعني در گفتار، نوشتار و اعمالش عادل باشد.

زيرا كسي كه از جهات فكري و عقيدتي منحرف است نمي تواند هدايت گر باشد و انسان جاهل و نادان هيچ گاه نمي تواند پيشوا باشد و سخن شخص فاسق پذيرفته نخواهد بود و بر گفتارش نبايد ترتيب اثر داد.

البته اگر بخواهيم درباره ابن تيميّه از همه ابعاد به تفصيل بحث نماييم، سخن به درازا خواهد كشيد و از حوصله اين مختصر خارج خواهد شد. از اين رو، بهتر است كه نگاهي فقط به مهم ترين كتاب او منهاج السنّه داشته باشيم و تنها آن طعنه هايي را كه به مقام شامخ امير مؤمنان علي و اهل بيت عليهم السلام زده بيان نموده و به آن بسنده كنيم.

همين مطلب پس از عرضه كردن گفتارهاي او بر قرآن و حديث به خصوص با توجه به آن چه در كتاب هاي معتبر اهل سنّت آمده، براي شناخت وي از نظر فكر و اعتقاد، عدالت و تقوا و علم و فضيلت كافي است.

اميد آن كه اين كوشش براي كساني كه از او پيروي، يا بر گفته هاي او اعتماد مي كنند، مفيد باشد.

سيد علي حسيني ميلاني

بخش يكم: دشمني ابن تيميّه با امير مؤمنان علي عليه السلام

ديدگاه برخي از علماي اهل سنّت درباره ابن تيميّه

ديدگاه برخي از علماي اهل سنّت درباره

ابن تيميّه

حافظ ابن حجر عسقلاني به تفصيل در شرح حال ابن تيميّه سخن گفته كه تمامي آن ها قابل توجه است و ما به ذكر اندكي از آن اكتفا مي كنيم.

ابن حجر مي گويد: ابن تيميّه درباره حضرت علي عليه السلام چنين اظهار نظر مي كند:

وي در هفده مورد اشتباه كرده و در آن موارد با سخن آشكار قرآن، مخالفت نموده است.

ابن حجر پس از نقل اين سخن مي نويسد:

درباره ابن تيميّه بين علما اختلاف نظر وجود دارد. برخي او را از مجسّمه1 مي دانند، از اين جهت كه وي چنين اعتقادي را در دو كتاب عقيده حمويّه و واسطيّه و ديگر كتاب هايش آورده است.

براي مثال مي گويد: دست، پا، ساق و صورت از صفات حقيقي خدا هستند و ذات او بر عرش استيلا دارد(!!)

ابن حجر در ادامه مي گويد: برخي از علما او را زنديق و بي دين مي دانند; چرا كه او مي گويد: نبايد از پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله2 كمك خواست و چنين درخواستي از عظمت نبي اكرم صلي اللّه عليه وآله كاسته و مقام او را پايين مي آورد... .

او مي افزايد: برخي به ابن تيميّه نسبت نفاق مي دهند; زيرا مي گفت كه علي عليه السلام در هفده مورد اشتباه كرده و به هر سمتي كه رو مي كرده است، خوار و زبون مي گشته و او بارها خواست كه به خلافت برسد; امّا نتوانست. او براي رياست و سلطنت مي جنگيد، نه براي ديانت، او دوستدار رياست بود.

ابوبكر در بزرگسالي اسلام آورد و مي فهميد كه چه مي گويد، اما علي در خردسالي مسلمان شد و

اسلام كودك پذيرفته نيست. او در جريان خواستگاري دختر ابوجهل سخني گفته كه تا هنگام مرگ آن را فراموش نكرده بود.

ابن تيميّه با اين سخنان به علي عليه السلام جسارت نموده است; به همين جهت علما او را منافق دانسته اند; زيرا رسول خدا صلي اللّه عليه وآله درباره علي عليه السلام فرمود:

لا يبغضك إلاّ منافق;3

جز منافق كسي بغض و دشمني تو را به دل ندارد.

آن چه گذشت مطالبي است كه حافظ ابن حجر عسقلاني در شرح حال ابن تيميّه در كتاب خود آورده است.

1 . مجسّمه گروهي هستند كه مي گويند: خدا جسم است و مانند انسان اعضا و جوارح دارد.

2 . به رغم اين كه در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارك پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمايش حضرتش، درود و صلوات را به صورت كامل آورده ايم.

3 . الدرر الكامنة في اعيان الأئمة الثامنه: 1 / 154 و 155.

نفاق ابن تيميّه

نفاق ابن تيميّه

اكنون نمونه هاي بيشتري بيان خواهيم كرد تا روشن شود كه چرا ابن تيميّه را منافق مي دانند.

ابن تيميّه در اسلام امير مؤمنان علي عليه السلام بحث مي كند و گستاخي را به جايي مي رساند كه مي گويد:

پيش از آن كه خداوند (حضرت) محمّد صلي اللّه عليه وآله را به رسالت مبعوث كند، هيچ كس از قريش مؤمن نبود; نه مردي، نه كودكي، نه زني، نه سه نفر و نه علي. هيچ كدام ايمان نداشتند; زماني كه گفته مي شود: مردان بت مي پرستيدند، كودكان نيز همين گونه بودند; چه علي و چه ديگران.

اگر بگوييد: كفر

خردسال همانند كفر انسان بالغ نيست. مي گوييم: ايمان كودك نيز مانند ايمان فرد بالغ نيست، همان طوري كه براي ديگران ايمان و كفر پس از بلوغ ثابت مي شود، براي علي نيز حكم ايمان و كفر قبل از بلوغ ثابت مي گردد. از آن گذشته، كودكي كه از پدر و مادر كافر متولد شود به اتفاق مسلمانان حكم كفر را دارد.1

ابن تيميّه در جاي ديگري مي گويد:

در حقيقت رافضيان نمي توانند ايمان علي و عدالتش را ثابت كنند... اگر بگويند اسلام، هجرت و جهاد او در راه خدا به تواتر نقل شده است، در پاسخ مي گوييم: اسلام معاويه، يزيد، خلفاي بني اميّه و بني عباس، هم چنين نماز، روزه و جهاد آنان نيز به تواتر نقل شده است.2

در جاي ديگر مي گويد:

معلوم نيست كه كفّار و منافقان با علي دشمن بوده اند.3

آن گاه مي گويد:

تمام مطالبي كه درباره رشادت ها و شهامت هاي او در جنگ ها و غزوه ها نقل شده، دروغ است... .4

1 . منهاج السنّه: 8 / 285.

2 . همان: 2 / 62.

3 . همان: 7 / 461.

4 . همان: 8 / 97.

علوم و معارف علي و ديدگاه ابن تيميّه

1 . گوش هوشمند فراگير

1 . گوش هوشمند فراگير

درباره علوم و معارف اميرالمؤمنين عليه السلام روايات بسياري نقل شده است. ابن تيميّه به بيشتر رواياتي كه در اين زمينه نقل شده اشكال كرده و آن ها را رد مي كند; براي مثال در آيه شريفه اي آمده است:

(وَتَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ);1

گوش هاي هوشمند فراگير آن ها را درك مي كند.

كه طبق روايات بسياري در شأن حضرت علي عليه السلام نازل شده است. ابن تيميّه مي گويد:

اين حديث به اتفاق و اجماع

اهل علم، ساختگي است(!!)2

در صورتي كه اين حديث را علماي اهل سنّت در تفسير در كتاب هاي ذيل آورده اند:

تفسير طبري، تفسير ابن ابي حاتِم، تفسير ابن منذر، تفسير ابن مردويه، تفسير فخر رازي، تفسير زمخشري، تفسير واحدي و تفسير سيوطي.

و اين حديث را محدّثاني نيز چون:

ابوبكر بزّار، سعيد بن منصور، ابونعيم اصفهاني، ضياء مَقْدِسي، ابن عساكر، ابوبكر هيثمي... روايت كرده اند.3

1 . سوره الحاقه: آيه 12.

2 . منهاج السنّه: 7 / 522 .

3 . ر.ك تفسيرهاي نام برده سوره الحاقه ذيل آيه 12، مجمع الزوائد: 1 / 131، حلية الأولياء: 1 / 67، كنز العمّال: 13 / 136، حديث 36525 و ص 177. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ر.ك دراسات في منهاج السنّه: 225 و 226.

2 . دروازه دانش نبوي

2 . دروازه دانش نبوي

پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله در حديثي فرمود:

أنا مدينة العلم وعلي بابها;

من شهر علم هستم و علي دروازه آن است.

ابن تيميّه در اين باره چنين مي گويد:

حديث «أنا مدينة العلم وعلي بابها» ضعيف تر و سست تر است; از همين رو، در جرگه احاديث دروغين قرار گرفته است.1

با اين كه بعضي از راويان اين حديث از اين قرارند:

يحيي بن معين، احمد بن حنبل، تِرمذي، بزّار، ابن جرير طبري، طبراني، ابوالشيخ، ابن بطّه، حاكم نيشابوري، ابن مردويه، ابو نعيم اصفهاني، ابومظفّر سمعاني، بيهقي، ابن اثير، نَوَوي، علائي، مزّي، ابن حجر عسقلاني، سخاوي، سيوطي، سمهودي، ابن حجر مكّي، قاري، منّاوي، زرقاني و گروهي از پيشوايان بزرگ اهل سنّت اين حديث را صحيح مي دانند.2

1 . منهاج السنّه: 7 / 515.

2 . ر.ك: دراسات في منهاج السنّه: 226 و 227.

3 . بهترين داور

3 . بهترين داور

در حديث معروفي آمده است كه پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله فرمودند:

أقضاكم علي;

بهترين شما در امر قضاوت و داوري علي است.

ابن تيميّه در اين باره مي گويد:

اين حديث ثابت نيست و سند محكمي ندارد كه بتوان به آن استدلال كرد... هيچ كس آن را در كتاب هاي حديثي مشهور نقل نكرده است; نه در كتاب هاي سنن و نه در كتاب هاي مسند، نه با سند صحيح و نه با سند ضعيف. فقط اين حديث از طريق كسي نقل شده كه به دروغ گويي معروف است.1

اين در حالي است كه بُخاري اين حديث را در صحيح خود در تفسير آيه شريفه: (ما نَنْسَخْ مِنْ آيَة أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْر مِنْها)2 نقل كرده است.3 هم چنين نَسائي، ابن انباري

و بيهقي در دلائل النبوة، ابن سعد در الطبقات الكبري، احمد بن حنبل در مسند، ابن ماجه در شرح حال اميرالمؤمنين عليه السلام در سنن خود و سيوطي در تفسير الدر المنثور نقل كرده اند.

حاكم نيشابوري در المستدرك علي الصحيحين آن را نقل كرده و تصحيح مي نمايد. هم چنين اين حديث در الإستيعاب، أُسد الغابة، حلية الأولياء، الرياض النضره و كتاب هاي ديگر آمده است.4

به راستي آيا ابن تيميّه اين محدّثان را دروغ گو مي داند؟

آيا او بُخاري را معروف به كذب مي داند؟

منظور او از كتاب هاي سنن و مسندي كه اين حديث به هيچ وجهي در آن ها نيامده چه كتاب هايي است؟

آيا اين كتاب ها از كتاب هاي معروف و مشهور اهل سنّت نيستند؟

1 . منهاج السنّه: 7 / 512.

2 . سوره بقره: آيه 106.

3 . ر.ك: صحيح بخاري: 5 / 149.

4 . الطبقات الكبري: 2 / 209، مسند احمد: 6 / 131، مسند الأنصار، حديث ابي بن كعب: حديث 20581، الاستيعاب: 3 / 38، حلية الأولياء: 1 / 65، الرياض النضره: 2 / 198، الدر المنثور: 1 / 104، ر.ك: دراسات في منهاج السنّه: 229 و 230.

4 . حق با علي است

4 . حق با علي است

منّاوي در فيض القدير از پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله نقل مي كند كه آن حضرت فرمود:

علي مع الحقّ والحقّ مع علي;

علي با حق است و حق با علي.

آن گاه در شرح اين حديث مي گويد:

از همين روست كه علي داناترين افراد به تفسير قرآن بوده است. تا آن جا كه مي گويد: حتّي ابن عباس نيز به اين معنا اعتراف كرده و مي گويد: آن

چه از علم تفسير در نزد من است، از علي گرفته ام.1

اما ابن تيميّه مي گويد: اين سخن كه «ابن عباس شاگرد علي بوده»، سخن باطل و نادرستي است.2

1 . فيض القدير في شرح الجامع الصغير: 4 / 357، ر.ك: دراسات في منهاج السنّه: 231.

2 . منهاج السنّه: 7 / 536.

ابن تيميّه در رويارويي با علاّمه حلّي

ابن تيميّه در رويارويي با علاّمه حلّي

علاّمه حلي رحمه اللّه مي نويسد:

پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله فرمود:

أقضاكم علي;

بهترين و برترين قاضي در ميان شما علي است.

آن گاه مي گويد:

قضاوت و داوري بر دو پايه علم و تقوا استوار است.

ابن تيميّه در رويارويي با علاّمه حلّي مي گويد:

چنين حديثي ثابت نيست و سند محكمي ندارد كه بتوان به آن استدلال كرد; بلكه اين حديث از نظر سند قوي است كه پيامبر فرمود: «داناترين شما به حلال و حرام معاذ بن جبل است». روشن است كه علم به حلال و حرام بيش از آن كه حلال و حرام را سامان دهد، قضاوت را سامان مي دهد.1

آن گاه مي گويد:

معروف است كه علي، علم و دانش را از ابوبكر گرفته است(!!)2 او فتواهاي زيادي بر خلاف صريح آيات و روايات دارد.(!!)3

در آغاز ابن تيميّه گفت: در هفده مورد نظريات علي با قرآن و سنّت مخالف است. اما در اين جا مي گويد: فتواهاي بسياري در مخالفت قرآن و سنّت دارد.

آن گاه مي گويد:

محمّد بن نصر مَرْوَزي كتاب بزرگي نوشته و در آن مواردي را جمع آوري كرده كه مسلمانان نظر علي را نپذيرفته اند; زيرا نظر ديگر صحابه بيشتر تابع كتاب و سنّت بوده است(!!)4

ولي حقيقت آن است كه كتاب مَرْوَزي پيرامون مسائلي است كه

ابوحنيفه در فتاوا و نظرياتش با اميرالمؤمنين عليه السلام و عبداللّه بن مسعود مخالفت كرده است.

به راستي ميان آن چه كه ابن تيميّه ادعا مي كند و واقعيّت چه ميزان فاصله است؟!

ابن تيميّه در مورد ديگري مي گويد:

بدون شك عثمان تمامي قرآن را جمع آوري كرده و گاهي تمام آن را در يك ركعت مي خواند، اما درباره علي اختلاف است كه آيا تمام قرآن را حفظ كرده است يا نه؟!5

آن گاه مي نويسد:

اگر كسي به دفاع از علي بگويد: آن هايي كه به دست علي كشته شدند كساني بودند كه بر امام زمان خود خروج كردند و از طرفي در حديثي صحيح ثابت شده است كه پيامبر صلي اللّه عليه وآله به عمار بن ياسر رضي اللّه عنه فرمود:

تقتلك الفئة الباغية;

«گروه باغيان و سركشان تو را خواهند كشت» و آن ها نيز عمار را كشتند;

ما مي گوييم: در اين قضيه مردم نظريه هاي مختلفي دارند: برخي حديث عمار را قبول ندارند. بعضي باغي را به معناي طالب مي گيرند; اين توجيه ضعيف است. اما اكثر گذشتگان و پيشوايان چون ابوحنيفه، مالك، احمد و ديگران برآنند كه شرايط كشتن گروه بغاة و سركشان فراهم نبوده است.6

بنابراين، ابن تيميّه مي گويد كه به نظر ابوحنيفه، مالك، احمد بن حنبل و ديگران، علي حق نداشته با ناكثين، قاسطين و مارقين بجنگد و اين كار خلاف شرع بوده است; زيرا شرايط بغاة در آن ها نبوده تا علي با آن ها بجنگد.

و حال آن كه حضرت علي عليه السلام از جانب خدا و رسول مأمور به جنگ با ناكثين، قاسطين و مارقين بوده و حديث وارد در اين

باره قطعي است.7

ابن تيميّه در جاي ديگري مي افزايد:

علم پيامبر به واسطه غير علي به تمامي شهرهاي اسلام رسيد.8

در اين صورت مولا اميرالمؤمنين عليه السلام هيچ نقشي در نشر تعاليم اسلام، احكام شرع و حقايق ديني نداشته است(!!)

اين سخنان آن چنان سست و واهي است كه ارزش نقد ندارد. مگر نگذشت كه بزرگان اهل سنّت نقل كردند كه پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله درباره علي عليه السلام فرمود:

أنا مدينة العلم وعلي بابها;

من شهر علم و دانش هستم و علي دروازه آن است؟

آيا علوم شهر نبوي از غير دروازه آن منتشر مي شود؟

1 . منهاج السنّه: 7 / 512 و 513.

2 . همان: 5 / 513.

3 . همان: 7 / 502.

4 . همان: 8 / 281.

5 . همان: 8 / 229.

6 . همان: 4 / 390.

7 . مجمع الزوائد: 7 / 238 و 239، ر.ك: دراسات في منهاج السنّه: 336 _ 339.

8 . منهاج السنّه: 7 / 516.

بخش دوم: ابن تيميّه و انكار فضايل بي كران امير مؤمنان علي عليه السلام

فضايل بي كران

بخش دوم

ابن تيميّه و انكار فضايل بي كران امير مؤمنان علي عليه السلام فضايل بي كران

آيات بسياري در فضايل و مناقب امير مؤمنان علي عليه السلام نازل شده است كه به برخي از آن ها اشاره مي نماييم:

1 . علي و آيه ولايت.

خداوند متعال مي فرمايد:

(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُونَ);1

ولي و صاحب اختيار شما تنها خدا، پيامبر او و كساني هستند كه ايمان آورده اند; همان كساني كه نماز را برپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند.

بنابر ديدگاه عالمان اهل سنّت اين آيه شريفه درباره امير مؤمنان علي عليه السلام نازل شده است.2 اما ابن

تيميّه در ذيل اين آيه مي گويد:

برخي از دروغ گويان حديثي دروغين جعل كرده و گفته اند: اين آيه در مورد علي در آن هنگام كه انگشترش را در نماز به فقير بخشيد، نازل شده است. اين مطلب به اتفاق دانشمندان حديث دروغ است و دروغ بودن آن از راه هاي گوناگوني آشكار است.3

جالب است بدانيم كه اين حديثي را كه ابن تيميّه تكذيب كرده محدثان زير از ابن عباس نقل كرده اند:

عبدالرزاق، عبد بن حميد، ابن جرير طبري، ابوالشيخ، ابن مردويه.

عدّه ديگري كه اين حديث را از مسلمة بن كُهَيْل نقل كرده اند، عبارتند از: ابن ابي حاتِم، ابو الشيخ و ابن عساكر.

از راويان ديگر اين حديث مي توان افراد ذيل را نام برد:

طبراني، ثعلبي، واحدي، خطيب بغدادي، ابن جوزي، محب طبري، هيثمي و متّقي هندي.

از طرفي اين حديث در تفسيرهاي: فخر رازي، بَغَوي، نَسَفي، قُرْطُبي، بيضاوي، ابوالسعود عمادي و شوكاني نيز آمده است.

آلوسي حنفي در تفسير آيه مي گويد:

اكثر محدّثان بر آنند كه اين آيه درباره علي كرم اللّه وجهه نازل شده است.

او مي افزايد: حسّان در اين باره اشعاري را سروده است. آن گاه آن شعرها را ذكر مي كند.4

2 . علي و انفاق در راه خدا.

آيه ديگري كه درباره حضرت امير مؤمنان علي عليه السلام نازل شده اين آيه است كه مي فرمايد:

(الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً);5

كساني كه اموالشان را شب و روز، مخفي و آشكار در راه خدا انفاق مي كنند.

به اعتراف دانشمندان اهل سنّت اين آيه درباره امير مؤمنان علي عليه السلام نازل شده است، اما ابن تيميّه مي گويد:

نازل شدن اين آيه در مورد علي

ثابت نشده و دروغ است.6

اين مطلب ابن تيميّه در صورتي است كه افراد ذيل نازل شدن اين آيه را در مورد اميرالمؤمنين عليه السلام مي دانند; افرادي هم چون:

عبدالرزاق بن همّام صنعاني، عبد بن حُميد، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابي حاتِم، طبراني، ابن عساكر، واحدي، ابونعيم اصفهاني، فخر رازي، زمخشري، محب الدين طبري، ابن اثير، سيوطي و ابن حجر مكي.

با وجود اين تعداد از مفسّران، ابن تيميّه مي گويد: اين مطلب دروغ بوده و ثابت نشده است و چنين تفسيرهاي باطلي را بسياري از نادانان گفته اند(!!)

3 . هدايت گر اُمّت.

آيه ديگري نيز درباره امير مؤمنان علي عليه السلام نازل شده است، آن جا كه خداوند متعال مي فرمايد:

(إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْم هاد);7

(اي پيامبر!) تو فقط بيم دهنده هستي و براي هر گروهي هدايت گري خواهد بود.

ابن تيميّه با گستاخي چنين مي نويسد:

بنا به اتفاق دانشمندان حديث، نزول اين آيه در مورد علي دروغ و جعلي است.8

با اين كه برخي از عالمان و انديشمندان اهل سنّت، نزول اين آيه را در شأن اميرالمؤمنين عليه السلام مي دانند. اين عالمان عبارتند از:

عبداللّه بن احمد بن حنبل، طبري، حاكم نيشابوري، ابن ابي حاتِم، ضياء مَقْدِسي، طبراني، ابن مردويه، ابونعيم اصفهاني، ابن عساكر، ابن نجار، ديلمي، هيثمي، سيوطي و متّقي هندي.

حاكم نيشابوري بعد از نقل اين حديث مي گويد: سند اين حديث صحيح است.

هيثمي پس از نقل اين حديث در مجمع الزوائد مي گويد: تمامي رجال اين سند از افراد مورد وثوق و اطمينان هستند.

ضياء مَقْدِسي نيز اين حديث را در كتاب المختاره آورده است; همان كتابي كه ملتزم به آوردن احاديث صحيح شده است.9

1

. سوره مائده: آيه 55.

2 . براي آگاهي بيشتر رك: نگاهي به آيه ولايت از همين نگارنده.

3 . منهاج السنّه: 2 / 30.

4 . روح المعاني: 3 / 334.

5 . سوره بقره: آيه 274.

6 . منهاج السنّه: 7 / 228.

7 . سوره رعد: آيه 7.

8 . منهاج السنّه: 7 / 139.

9 . ر.ك: المستدرك علي الصحيحين: 3 / 129، مجمع الزوائد: 7 / 4، تفسير طبري، الدر المنثور در ذيل آيه و ديگر كتاب ها.

همگامي علي با حق

همگامي علي با حق

پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله در حديثي مي فرمايد:

عليّ مع الحقّ والحقّ مع علي;

علي با حقّ است و حقّ با علي.

ابن تيميّه مي گويد:

اين سخن از بزرگ ترين دروغ ها و ناداني هاست، زيرا كه هيچ كس اين حديث را از پيامبر صلي اللّه عليه وآله نقل نكرده است; نه با سند صحيح و نه با سند ضعيف(!) پس چگونه بعضي مي گويند: تمامي محدثان آن را نقل كرده اند؟ آيا دروغ گوتر از كسي كه بگويد: صحابه و علما، حديثي را نقل كرده اند، در حالي كه هيچ كدام از آنان اين حديث را نقل نكرده اند، وجود دارد؟ بلكه اين، آشكارترين دروغ است.1

در صورتي كه اصحاب پيامبر صلي اللّه عليه وآله اين حديث را نقل كرده و بزرگان اهل سنّت در كتاب هاي خود آورده اند، از جمله:

1 . امير مؤمنان علي عليه السلام.

اين حديث را تِرمذي در سنن و حاكم نيشابوري در المستدرك علي الصحيحين نقل كرده اند.2

2 . جناب اُمّ سَلَمه همسر گرامي پيامبر صلي اللّه عليه وآله.

اين حديث را طبراني، ابوبُشر دولابي، خطيب بغدادي و ابن عساكر نقل كرده اند.3

3

. سعد بن ابي وَقّاص.

اين حديث را بزّار نقل كرده و هيثمي پس از نقل آن گويد: يكي از راويان آن، سعد بن شعيب است. من او را نمي شناسم; اما ديگر افراد اين سند مورد اطمينان هستند.4

4 . ابو سعيد خُدري.

اين حديث را حافظ ابويعلي نقل كرده است. هيثمي پس از نقل آن در مجمع الزوائد مي گويد: اين حديث را ابويعلي نقل كرده و همه راويان آن ثقه و مورد اطمينان هستند.5

5 . عايشه.

ابن قُتَيْبَه دينوري در الامامة والسياسه به نقل اين حديث از وي پرداخته است.6

6 . كعب بن عجره.

وي كه از اصحاب پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله مي باشد اين حديث را نقل كرده است; آن سان كه طبراني در المعجم الكبير آن را نقل كرده است.

متّقي هندي در كنز العمال گويد: هر گاه بين مردم تفرقه و اختلاف شد، علي و يارانش بر حقّ هستند.7

اينان برخي از صحابه و بزرگان علما و محدّثان هستند كه اين حديث را نقل كرده اند. در اين ميان روايت هايي با سند از صحابه نقل شده كه برخي از آن ها صحيح است; پس چگونه ابن تيميّه به خود جرأت داده و مي گويد: اين حديث را كسي از پيامبر نقل نكرده; نه با سند صحيح و نه با سند ضعيف؟!

1 . منهاج السنّه: 4 / 238.

2 . ر.ك: سنن ترمذي: 5 / 297، المستدرك علي الصحيحين: 3 / 119 _ 125.

3 . مجمع الزوائد: 7 / 235، 9 / 134، تاريخ بغداد: 14 / 322، ترجمه اميرالمؤمنين عليه السلام تاريخ مدينة دمشق: 20 / 261، 42 / 419 و 449.

4 .

مجمع الزوائد: 7 / 235 و 236.

5 . همان: 7 / 234 و 335.

6 . الامامة والسياسه: 1 / 98.

7 . كنز العمّال: 11 / 621.

علي برادر پيامبر

علي برادر پيامبر

راويان بسياري نقل كرده اند كه در روز مؤاخات و برادري، پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله، امير مؤمنان علي عليه السلام را برادر خود قرار دادند.

ابن تيميّه در اين زمينه مي نويسد:

امّا حديث برادري پيامبر با علي دروغ و باطل است... پيامبر، نه علي و نه هيچ كس ديگر را برادر قرار نداد و حديث برادريش با علي و نيز برادري ابوبكر با عمر از دروغ هاي مسلّم است... پيامبر هيچ گاه علي و غير او را برادر خود قرار نداد و هر چه در اين خصوص وارد شده بدون ترديد دروغ است.

تمامي احاديثي كه در برادري مهاجران و انصار با يك ديگر وارد شده، دروغ است و هيچ گاه پيامبر، علي را برادر خود قرار نداده است... همه احاديث برادري پيامبر با علي، جعلي و دروغ است.

آن چه گذشت عبارت هايي است كه ابن تيميّه در جاهاي متعددي از منهاج السنّه آورده و حديث مؤاخات را تكذيب كرده است.1

در حالي كه حديث برادري پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله با امير مؤمنان علي عليه السلام در كتاب هاي سنن تِرمذي، الطبقات الكبري، المستدرك علي الصحيحين، مصابيح السنّة، الإستيعاب، البداية والنهايه، الرياض النضره، مشكاة المصابيح، الصواعق المحرقه و تاريخ الخلفاء آمده است.2

از طرفي، برخي از صحابه نيز اين حديث را نقل كرده اند كه عبارتند از:

امير مؤمنان علي عليه السلام، عبداللّه بن عباس، ابوذر، جابر، عمر بن خطّاب، انس بن مالك، عبداللّه بن عمر، زيد بن

ارقم و... .

نكته قابل توجه اين كه بسياري از بزرگان اهل سنّت در اين باره به ابن تيميّه اعتراض كرده اند.

حافظ ابن حجر، پس از آن كه اين حديث را از واقدي، ابن سعد، ابن اسحاق، ابن عبدالبرّ، سهيلي، ابن كثير و ديگران نقل مي كند مي گويد:

ابن تيميّه در كتابي كه در ردّ ابن مطهر رافضي (علامه حلي) نوشته است (يعني منهاج السنّه) جريان برادري بين مهاجران; به خصوص برادري پيامبر با علي را انكار كرده است. او مي گويد: چون قرار دادن برادري با يك ديگر براي اين است كه انسان ها با يك ديگر مدارا كنند و دل ها به هم نزديك شوند; بنابراين معنا ندارد كه پيامبر با كسي برادر شود، يا يكي از مهاجران با ديگري برادر گردد.

ابن تيميّه نصّ و تصريح پيامبر را با قياس ردّ كرده و از حكمت برادري غافل شده است.

حافظ ابن حجر گويد:

اين حديث را ضياء مَقْدِسي _ در آن چه كه از احاديث المعجم الكبير طبراني انتخاب كرده _ آورده است و ابن تيميّه تصريح كرده است كه احاديث اين كتاب، صحيح تر و قوي تر از احاديث المستدرك علي الصحيحين حاكم نيشابوري است.3

زرقاني مالكي در شرح المواهب اللدّنيّه، هنگامي كه سخن از برادري بين صحابه به ميان مي آيد مي گويد:

همان طور كه ابن عبدالبرّ و ديگران معتقدند اين عهد برادري دو بار انجام شده است (از جمله يك بار در مكه پيش از آن كه پيامبر به مدينه مهاجرت كنند) در آن جا پيامبر مهاجران را با يك ديگر برادر قرار داد تا در غم و سرور يك ديگر شريك و در

راه حقّ، استوار باشند. در آن واقعه ابوبكر را برادر عمر قرار داد و همين طور ميان هر دو نفر برادري ايجاد كرد تا اين كه علي باقي ماند و او گفت: اي رسول خدا! ميان تمام اصحابت برادري ايجاد كردي; چه كسي برادر من است؟

پيامبر صلي اللّه عليه وآله فرمود:

أنا أخوك;

من برادر تو هستم.

احاديث بي شماري درباره برادري پيامبر با علي وارد شده است. تِرمذي پس از نقل آن مي گويد: اين حديث «حديثِ حسن» است.4

هم چنين اين حديث را حاكم نيشابوري آورده و به صحت آن حكم كرده است. از پسر عمر نقل شده است كه پيامبر صلي اللّه عليه وآله به علي عليه السلام فرمود:

أما ترضي أن أكون أخاك!

آيا خشنود نمي شوي كه من برادر تو باشم؟

او گفت: چرا.

پيامبر صلي اللّه عليه وآله فرمود:

أنت أخي في الدنيا والآخرة;

تو برادر من در دنيا و آخرت هستي.

زرقاني مي افزايد:

ابن تيميّه، برادري بين مهاجران را انكار كرده و مي گويد كه ميان پيامبر و علي هيچ عهد برادري رخ نداده است. او گمان مي كند كه اين حديث از احاديث دروغ است; اما حافظ ابن حجر عسقلاني سخن ابن تيميّه را رد كرده و گفته است كه به قياس اين حديث را نپذيرفته است.5

1 . ر.ك منهاج السنّه: 4 / 32 و 5 / 71 و 7 / 117، 279.

2 . سنن ترمذي: 5 / 595، الطبقات الكبري: 2 / 60، المستدرك علي الصحيحين: 3 / 16، مصابيح السنة: 40 / 173، الاستيعاب: 3 / 1089، البداية والنهايه: 7 / 371، الرياض النضره: 3 / 111، مشكاة المصابيح: 3 / 356، الصواعق المحرقه: 122،

تاريخ الخلفاء: 159، مناقب الصحابه (احمد بن حنبل): ح 141، تاريخ مدينة دمشق (شرح حال اميرالمؤمنين عليه السلام): (شماره 148)، كنز العمّال: 13 / 106.

در كتاب هاي سيره و تاريخ نيز اين حديث را نقل كرده اند، از جمله: در سيره ابن هِشام: 2 / 109، عيون الاثر، ابن سيّد الناس: 1 / 264، سيره حلبي: 2 / 23 و السيرة الدحلانيّة: 1 / 322.

3 . فتح الباري في شرح صحيح البخاري: 7 / 217.

4 . حديثِ حسن به اصطلاح اهل تسنّن، خبر مسندي است كه راويان آن، نزديك به درجه وثاقت باشند.

5 . شرح المواهب اللدّنيّه: 1 / 273.

علي و پيامبران

علي و پيامبران

پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله در حديثي فرمودند:

من أراد أن ينظر إلي آدم في علمه، وإلي نوح في تقواه، وإلي إبراهيم في حلمه، وإلي موسي في هيبته، وإلي عيسي في عبادته فلينظر إلي علي بن أبي طالب;

هر كس مي خواهد به علم آدم، تقواي نوح، بردباري ابراهيم، هيبت موسي و عبادت عيسي بنگرد، به عليّ بن ابي طالب بنگرد.

اين حديث به «حديث الأشباه» معروف است و در كتاب هاي شيعه و سنّي با متون گوناگون نقل شده و ما در كتابي مستقل پيرامون آن سخن گفته ايم.

ابن تيميّه در مورد اين حديث چنين مي گويد:

اين حديث، جعلي است و آن را به دروغ به پيامبر صلي اللّه عليه وآله نسبت داده اند و هيچ كدام از اهل حديث در اين موضوع شك ندارند.1

ولي اين حديث را عبدالرزّاق صنعاني، احمد بن حنبل شيباني، ابوحاتِم محمّد بن ادريس رازي، حاكم نيشابوري، ابوبكر بيهقي، ابوبكر بن مردويه اصفهاني، ابونعيم اصفهاني و... نقل كرده اند. يكي

از بهترين و صحيح ترين سندهاي اين حديث، روايت عبدالرزّاق، از معمر، از زُهْري، از سعيد بن مسيب، از ابوهريره است كه وي، اين حديث را از پيامبر صلي اللّه عليه وآله روايت مي كند.2

1 . منهاج السنّه: 5 / 510.

2 . معجم الأدباء: 5 / 137. ر.ك: دراسات في منهاج السنّه: 290 _ 292.

علي ولي مؤمنان

علي ولي مؤمنان

دگربار در حديثي آمده است كه پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله درباره امير مؤمنان علي عليه السلام فرمود:

وهو وليّ كلّ مؤمن بعدي;

او پس از من ولي و صاحب اختيار هر مؤمن است.

ابن تيميّه درباره اين حديث مي گويد:

اين حديث، حديثي است كه به دروغ به پيامبر صلي اللّه عليه وآله نسبت داده اند.1

و حال آن كه بسياري از صحابه، حافظان و محدثان، آن را از پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله روايت كرده اند.

صحابه اي كه به نقل آن پرداخته اند عبارتند از:

اميرالمؤمنين عليه السلام، امام حسن مجتبي عليه السلام، ابوذر غفاري، عبداللّه بن عباس، ابوسعيد خُدري، براء بن عازب، ابوليلي انصاري، عمران بن حصين، بريدة بن حصيب، عبداللّه بن عمر، عمرو بن عاص و وهب بن حمزه.

اسامي ذيل نيز در زمره بزرگان حديث و حفّاظي هستند كه اين حديث را در كتاب هاي خود آورده اند:

ابوداوود طيالسي، ابن ابي شِيبه، احمد بن حنبل، تِرمذي، نَسائي، ابويعلي موصلي، محمّد بن جرير طبري، طبراني، حاكم نيشابوري، ابوبكر بن مُردويه اصفهاني، ابونعيم اصفهاني، ابن عبدالبرّ، ابن اثير، ضياء مَقْدِسي، ابن حجر عسقلاني، جلال الدين سيوطي و... .

حافظ ابن عبدالبرّ درباره اين حديث مي گويد:

سند اين حديث به علت صحّت و مورد اعتماد بودن رجالش، جاي هيچ گونه اشكال

و ايرادي را براي كسي باقي نمي گذارد. هم چنين ابن ابي شِيبه سند اين حديث را صحيح مي داند.2

محمّد بن جرير طبري و سيوطي نيز آن را تصحيح كرده اند و احمد بن حنبل نيز هم در مسندش آن را به سند صحيح نقل كرده است.

تِرمذي پس از نقل، آن را «حديثِ حسن»3 دانسته است. نَسائي آن را به سند صحيح نقل كرده است و ابن حبّان نيز اين حديث را در صحيح خود آورده است. هم چنين حاكم نيشابوري اين حديث را آورده و آن را طبق شرايط مسلم صحيح مي داند.

حافظ ابن حجر عسقلاني در شرح حال اميرالمؤمنين عليه السلام گويد: اين حديث را تِرمذي با سند قوي از عمران بن حصين روايت كرده است.4

1 . منهاج السنّه: 7 / 391.

2 . المصنّف ابن ابي شيبه: 7 / 504، الاستيعاب: 3 / 1091 و 1092.

3 . ر.ك پاورقي صفحه 46 از همين كتاب.

4 . مسند احمد: 1 / 331، 4 / 437، سنن ترمذي: 5 / 297، خصائص اميرالمؤمنين: حديث 88، صحيح ابن حبان: 15 / 374، المستدرك علي الصحيحين: 3 / 119، الاصابه: 4 / 467.

علي و حديث غدير

علي و حديث غدير

در حديث معروف و متواتر غدير خم پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله پس از خطبه پيرامون ولايت و مناقب اميرالمؤمنين علي عليه السلام به خدا چنين عرضه داشتند:

اللهمّ وال من والاه وعاد من عاداه;

خدايا! با ياورانش يار و با دشمنانش دشمن باش.

ابن تيميّه درباره اين حديث مي گويد:

اين حديث به اتفاق حديث شناسان دروغ است.1

با اين حال اين حديث را محدّثان ذيل در منابع حديثي خود آورده اند:

احمد بن حنبل

با سندهاي صحيح، ابن ابي شِيبه، ابن راهويه، ابن جرير، سعيد بن منصور، طبراني، ابونعيم اصفهاني، ابن حِبّان، حاكم نيشابوري، خطيب بغدادي، نَسائي با سند صحيح، بزّار با سندهاي صحيح، ابويعلي با دو سند صحيح.

هيثمي نيز در مجمع الزوائد آن را نقل كرده و گويد: تمامي راويان سند اين حديث، ثقه و مورد اعتماد هستند.2

1 . منهاج السنّه: 7 / 55.

2 . مسند احمد: 1 / 118، 4 / 281، 368، 5 / 370، المستدرك علي الصحيحين: 3 / 109، 116، 371، مجمع الزوائد: 7 / 17، 9 / 114، المعجم الكبير: 2 / 357، 3 / 180، 4 / 17، 174، 5 / 166، 192، 12 / 95، المعجم الصغير: 1 / 65، المعجم الأوسط: 2 / 24، 369، 6 / 18، صحيح ابن حبان: 15 / 376، مسند ابي يعلي: 1 / 429، 11 / 307، المصنف ابن أبي شيبه: 7 / 499، السنن الكبري: 5 / 45، 130، 155.

علي و حديث يوم الدار

علي و حديث يوم الدار

آن گاه كه آيه (وَأَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأَقْرَبينَ)1 نازل شد و پيامبر مأمور به اعلان رسمي دعوت شدند، خويشاوندان خود را در خانه حضرت ابوطالب عليه السلام جمع نموده، آنان را به اسلام دعوت كرده و فرمودند:

فأيّكم يبايعني علي أن يكون أخي ووزيري؟

كدام يك از شما با من بيعت مي كند تا برادر، وزير و خليفه و جانشين من بشود؟

هيچ كس به جز اميرالمؤمنين علي عليه السلام پاسخ نداد.

تا اين كه پيامبر در حضور همه در خطاب به حضرت امير فرمود: تو برادر، وزير، وصي و جانشين من هستي.

اين واقعه در بين محدّثان به حديث «يوم الدار» معروف است

و بسياري از بزرگان حديث آن را نقل كرده اند; اما ابن تيميّه در اين باره مي گويد:

اين حديث در نزد حديث شناسان دروغي بيش نيست و هيچ عالم حديث شناسي نيست مگر اين كه مي داند كه آن دروغ و جعلي است.2

بنابراين، يا تمام علماي اهل سنّت كه مي دانسته اند اين حديث دروغ و جعلي است و در عين حال آن را در كتاب هاي خود نقل كرده اند فاسق مي باشند و يا اين كه تمامي آنان عالم و حديث شناس نبوده اند(!!)

يكي از راويان آن احمد بن حنبل (پيشواي حنبلي ها) است كه در مسند خود آن را روايت كرده است و علاوه بر وي، عالمان بسياري اين حديث را در كتاب هاي خود آورده اند.3

در اين ميان حافظ ابوبكر هيثمي پس از نقل روايت مي گويد: رجال روايتي كه احمد بن حنبل نقل كرده، و يكي از دو روايتي كه بزّار نقل نموده همگي رجال صحيح هستند غير از شريك كه او ثقه مي باشد.4

ابن اسحاق، طبري، طَحاوي، ابن ابي حاتِم، ابوبكر بن مردويه اصفهاني، ابونعيم اصفهاني، ضياء مَقْدِسي و متّقي هندي نيز از جمله راويان اين حديث هستند.

سيوطي اين حديث را از گروهي نقل مي كند. بيهقي در دلائل النبوّة و ابونعيم اصفهاني نيز در دلائل النبوّة متن كامل ماجرا را آورده اند و در كتاب هاي زيادي تصريح شده كه اين حديث صحيح است.5

1 . سوره شعراء: آيه 214.

2 . منهاج السنّه: 7 / 302.

3 . مسند احمد: 1 / 159.

4 . مجمع الزوائد: 8 / 302.

5 . السنن الكبري: 5 / 126، تاريخ مدينة دمشق: 42

/ 50، خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام: 86، نظم درر السمطين: 83 ، كنز العمّال: 13 / 149، شواهد التنزيل: 1 / 545، تفسير ابن كثير: 3 / 363، تاريخ طبري: 2 / 64، ر.ك: دراسات في منهاج السنّه: 298 _ 303.

فاروق امّت كيست؟

فاروق امّت كيست؟

ابن تيميّه با بغض و كينه اي كه نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام دارد براي تكذيب فضايل و مناقب آن حضرت به راحتي دروغ مي گويد و احياناً در اين ميدان، مبارز نيز مي طلبد; به اين نمونه توجّه كنيد:

دو حديث نقل شده است كه در نخستين حديث، پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله با اشاره به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند:

هذا فاروق اُمّتي;

اين (علي)، جداكننده حقّ و باطل در ميان امّت من است.

حديث دوم: اين كه بسياري از صحابه پيرو فرمايش پيامبر مي گفتند:

ما كنّا نعرف المنافقين إلاّ ببغضهم علياً;

ما، منافقان را جز با اين علامت كه با علي دشمن بودند، نمي شناختيم.

ابن تيميّه در مورد اين دو حديث چنين مي گويد:

حديث شناسان و كساني كه اندك آگاهي از حديث دارند، شك ندارند كه اين دو حديث جعلي است و به دروغ آن ها را به پيامبر صلي اللّه عليه وآله نسبت داده اند. هيچ يك از اين دو حديث در هيچ كدام از كتاب هاي قابل اعتمادي نيامده است; بلكه هيچ كدام اصلاً سند شناخته شده اي ندارد(!)1

شگفتا كه در ادامه مي افزايد:

هر كس بتواند اين دو حديث را با سند صحيح از افرادي كه معروف به راستگويي هستند بياورد، ما قانع مي شويم و آن را از هر طايفه و مذهبي كه باشد مي پذيريم.

معناي اين سخن آن است كه

حتّي اگر شيعيان هم آن را نقل كرده باشند، او مي پذيرد.

آن گاه مي گويد:

ما دليل داريم كه هر دو حديث دروغ است و جايز نيست آن ها را به پيامبر صلي اللّه عليه وآله نسبت دهيم.

اكنون به سراغ راويان اين دو حديث مي رويم.

حديث «هذا فاروق اُمّتي» را 5 نفر از صحابه نقل كرده اند:

سلمان فارسي، ابن عباس، ابوذر، حذيفه و ابوليلي.

محدّثان و حافظان اهل سنّت نيز به روايت آن پرداخته اند:

طبراني، بزّار، بيهقي، ابونعيم اصفهاني، ابن عبدالبر، ابن عساكر، ابن اثير، ابن حجر، محبّ طبري، مناوي، متّقي هندي و... .

ابن تيميّه ادّعا كرد كه اين حديث در هيچ يك از كتاب هاي مورد اعتماد نيامده است; در حالي كه اين حديث در: مسند بزّار، المعجم طبراني، تاريخ مدينة دمشق، الإستيعاب، أُسد الغابه، الإصابه، مجمع الزوائد، كنز العمّال، فيض القدير، الرياض النضره، ذخائر العقبي في مناقب ذوي القربي2 موجود است.

اين حديث با سند صحيح در روايت طبراني در المعجم الكبير و غير آن آمده است.

روايت دوم را كه اصحاب پيامبر مي گفتند: «ما، منافقان را تنها با دشمني و بغض علي مي شناختيم»، اين افراد نقل كرده اند:

ابوذر، عبداللّه بن مسعود، عبداللّه بن عباس، جابر بن عبداللّه انصاري، ابوسعيد خُدري، انس بن مالك و عبداللّه بن عمر.

از جمله راويان اين روايت عبارتند از:

احمد بن حنبل، تِرمذي، بزّار، طبراني، حاكم نيشابوري، خطيب بغدادي، ابونعيم اصفهاني، ابن عساكر، ابن عبدالبرّ، ابن اثير، نَوَوي، هيثمي، محبّ طبري، ذهبي، جلال الدين سيوطي، ابن حجر مكي، متّقي هندي و آلوسي.3

از سندهاي صحيح اين روايت كه در مسند احمد آمده اين گونه است:

احمد بن حنبل گويد: اسود بن عامر، از

اسرائيل، از اعمش، از ابوصالح، از ابوسعيد خُدري براي من نقل كرد كه ابوسعيد مي گفت:

كنّا نعرف منافقي الأنصار ببغضهم عليّاً;

ما، منافقان انصار را از دشمني با علي مي شناختيم.

احمد بن حنبل اين روايت در مناقب الصحابه نيز آورده است.4

1 . منهاج السنّه: 4 / 286 _ 290.

2 . المعجم الكبير: 6 / 269، كنز العمّال: 11 / 611، فيض القدير: 4 / 358، مجمع الزوائد: 9 / 102، ر.ك: دراسات في منهاج السنّه: 304 _ 306.

3 . مناقب عليّ بن ابي طالب از كتاب مناقب الصحابه: شماره 979، سنن ترمذي: 5 / 593، المستدرك علي الصحيحين: 3 / 129، الإستيعاب: 3 / 1110، ذخائر العقبي: 92، مجمع الزوائد: 9 / 132، المعجم الأوسط: 2 / 328، 4 / 264، تاريخ مدينة دمشق: 42 / 285، 374.

4 . اين كتاب با تحقيقات تازه در اين اواخر از انتشارات دانشگاه امّ القري مكه منتشر شده است. محقّق آن _ كه خود از اهل سنّت است _ بعد از ذكر اين حديث مي گويد: سند حديث صحيح است; مناقب الصحابه: شماره 979. ر.ك: دراسات في منهاج السنّه: 310 _ 312.

اهل بيت كشتي نجات اُمّت

اهل بيت كشتي نجات اُمّت

آن گاه كه سخن از فضايل و مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام به ميان مي آيد، ابن تيميّه با تمام توان مي كوشد تا شايد بتواند آن فضيلت و منقبت را انكار نمايد، هر چند به قيمت بستن چشم خود به روي واقعيّات، بي اعتبار كردن كتاب هاي معتبر حديثي اهل سنّت، گشودن زبان ناسزا به بزرگان و رؤساي مذهب اهل سنّت و انگشت اتهام به سوي آن ها نشانه بردن باشد; چرا

كه او نمي تواند فضيلتي را براي مولاي متقيان امير مؤمنان علي عليه السلام ببيند. به اين نمونه توجّه كنيد!

در حديث معروف و مشهور; بلكه متواتر بين فريقين آمده كه پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود:

إنّما مثل أهل بيتي فيكم كمثل سفينة نوح من ركبها نجا ومن تخلف عنها غرق;

اهل بيت من همانند كشتي نوح هستند، هر كس بر آن سوار شود نجات مي يابد و هر كه از آن روي گردان شود، غرق خواهد شد.

ابن تيميّه درباره آن مي گويد:

اين حديث هيچ سندي ندارد; نه سند صحيحي دارد و نه در هيچ كدام از كتاب هاي معتبر حديثي آمده است. اگر هيزم كشان شب _ كه نمي فهمند در توبره خود چه چيزي مي ريزند به نقل روايات جعلي مي پردازند _ آن را نقل مي كنند، اين كار بر سستي آن مي افزايد.1

به راستي منظور ابن تيميّه از هيزم كشان شب كه نمي فهمند چه چيزي جمع مي كنند چه كساني هستند؟

به گمان شما چه كساني اين حديث را نقل كرده اند كه ابن تيميّه اين گونه بر آن ها مي تازد؟

گويا نقل فضايل امير مؤمنان علي عليه السلام نزد او چنان گناه بزرگي است كه اگر رؤساي مذهب و بزرگان هم كيش خود نيز به چنين گناه نابخشودني گرفتار شوند! از اعتبار ساقط شده و نقل آن ها نه تنها اعتباري به حديث نمي دهد; بلكه حديث را بي اعتبارتر مي كند.

اكنون به برخي از راويان و ناقلان اين حديث اشاره مي كنيم:

از اصحاب پيامبر صلي اللّه عليه وآله:

اميرالمؤمنين عليه السلام، ابوذر، عبداللّه بن عباس، ابوسعيد خُدري، ابوالطفيل، انس بن مالك،

عبداللّه بن زبير و سلمة بن أكوع.

علمايي كه در كتاب هاي معتبر خود به نقل آن پرداخته اند:

احمد بن حنبل، بزّار، ابويعلي موصلي، ابن جرير طبري، نَسائي، طبراني، دارقُطْني، حاكم نيشابوري، ابوبكر بن مردويه اصفهاني، ابونعيم اصفهاني، خطيب بغدادي، ابوالمظفّر بغدادي، مجدالدين بن الأثير، محبّ طبري، ذهبي، ابن حجر عسقلاني، سخاوي، جلال الدين سيوطي، ابن حجر مكّي، متّقي هندي، قاري، مناوي و ديگران.

اگر اينان هيزم كشان شب هستند، بسيار خوب، براي ما مهم نيست كه اين ها جزء دروغ نويسان و هيزم كشان كور باشند; امّا آيا روشنفكران اهل سنّت با اين ادعاي ابن تيميّه موافقند؟

حاكم نيشابوري پس از نقل اين حديث مي گويد: شرايطي كه مسلم براي صحّت يك حديث گذارده، در اين حديث موجود است و از نظر او، حديثِ صحيحي است.

هم چنين خطيب تبريزي اين حديث را در مشكاة المصابيح آورده است. كتابي كه در آن به پيروي از كتاب مصابيح السنّه، فقط به احاديث صحيح و حسن پرداخته و هيچ حديث جعلي را در آن ذكر نكرده است.

البته اين حديث به جز اين سند، سندهاي صحيح ديگري نيز دارد.2

1 . منهاج السنّه: 7 / 395.

2 . المعجم الصغير: 2 / 22، مشكاة المصابيح: 3 / 1742، المستدرك علي الصحيحين: 2 / 343، مجمع الزوائد: 9 / 168، تاريخ بغداد: 12 / 91، المطالب العاليه: 4 / 75، فيض القدير: 2 / 519 و 5 / 517، كنز العمّال: 13 / 82 ، 85 ; الصواعق المحرقه: 152، جواهر العقدين: 2 / 120، مرقاة المفاتيح: 5 / 610.

علي و حديث طير

علي و حديث طير

يكي ديگر از احاديث مناقب و فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام

حديث طير است. بنابرآن حديث روزي براي پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله مرغ برياني آوردند. آن حضرت به خدا عرضه داشت:

اللهم ائتني بأحبّ خلقك إليك وإليّ يأكل معي من هذا الطائر;

بارالها! آن كسي را كه از همه بيشتر دوست مي داري بفرست تا با من از اين مرغ ميل كند.

پس از اين دعا امير مؤمنان علي عليه السلام آمدند و با پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله از آن غذا خوردند.

ابن تيميّه در اين باره چنين اظهار نظر مي كند:

اهل علم و معرفت مي دانند كه حديث طير از احاديث دروغ بوده و جعلي است.1

اكنون بايد ديد كه آيا همان گونه كه او ادعا مي كند اهل علم و معرفت اين حديث را دروغ مي دانند؟!

بنابر تحقيقات انجام يافته، دوازده نفر از اصحاب پيامبر صلي اللّه عليه وآله اين حديث را نقل كرده اند:

1 . اميرالمؤمنين عليه السلام. حاكم نيشابوري اين حديث را از آن حضرت نقل كرده است.

2 . عبداللّه بن عباس. ابن سعد و جماعتي از او نقل كرده اند.

3 . ابوسعيد خُدري. حاكم نيشابوري حديث او را آورده است.

4 . سفينه. حاكم نيشابوري و احمد بن حنبل حديث او را نقل كرده اند.

5 . ابوالطفيل. حاكم نيشابوري از او نقل كرده است.

6 . انس بن مالك. تِرمذي، بزّار، نَسائي، حاكم نيشابوري، بيهقي و ابن حجر حديث او را آورده اند.

7 . سعد بن ابي وَقّاص. ابونعيم اصفهاني حديث او را آورده است.

8 . عمرو بن عاص. حديث او در نامه اي كه به معاويه نوشته موجود است. اين نامه را خوارزمي در المناقب آورده است.

9 . يعلي بن مرّة. عدّه اي

حديث او را آورده اند; از جمله حافظ ابوعبداللّه گنجي.

10 . جابر بن عبداللّه انصاري. ابن عساكر حديث او را نقل كرده است.

11 . ابورافع. حديث او را ابن كثير نقل مي كند.

12 . حبشي بن جناده. حديث او را نيز ابن كثير آورده است.

و اسامي جمعي از بزرگان و پيشوايان اهل سنّت كه اين حديث را در كتاب هاي خود روايت كرده اند به شرح زير مي باشد:

ابوحنيفه پيشواي حنفي ها، احمد بن حنبل، ابوحاتِم رازي، تِرمذي، بزّار، نَسائي، ابويعلي موصلي، محمّد بن جرير طبري، طبراني، دارقُطْني، ابن بطّه عكبري، حاكم نيشابوري، ابوبكر بن مردويه اصفهاني، بيهقي، ابن عبدالبرّ، خطيب، ابوالمظفر سمعاني، بغوي، ابن عساكر، ابن اثير، مزّي، ذهبي، ابن حجر عسقلاني، جلال الدين سيوطي و ديگران.

اين حديث آن گونه معروف و مشهور و كثرت طرق آن به طوري است كه برخي از بزرگان اهل سنّت براي جمع آوري سندهاي آن، كتابي مستقل نوشته اند كه از جمله مي توان به اين بزرگان اشاره نمود:

ابن جرير طبري، ابن عُقده، ابن مردويه، ابونعيم اصفهاني، ابوطاهر بن حمدان، ذهبي.

ذهبي در تذكرة الحفّاظ و ديگر كتاب هايش تصريح كرده كه كتابي مستقل در سندهاي «حديث طير» تأليف كرده است.

بسياري از علما تصريح كرده اند كه پاره اي از سندهاي اين حديث صحيح است. از جمله آن ها ابن كثير است كه در تاريخ خود به اين مطلب تصريح كرده است كه ذكر تمامي آن ها سخن را به درازا مي كشد و از حوصله كتاب ما خارج است.2

1 . منهاج السنّه: 7 / 371.

2 . المعجم الكبير: 1 / 253، 7 / 82 ، 10 /

282، المستدرك علي الصحيحين: 3 / 130، البداية والنهايه: 7 / 352، مجمع الزوائد: 9 / 125، سنن ترمذي: 5 / 300، السنن الكبري: 5 / 107، خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام: 51، مسند ابي يعلي: 7 / 105، المعجم الأوسط: 2 / 207، 6 / 90 و 36، 7 / 267، 9 / 146، تاريخ مدينة دمشق: 37 / 406، 42 / 432، ميزان الاعتدال: 1 / 102، 2 / 14، 3 / 580، 4 / 107، لسان الميزان: 1 / 37، 2 / 354، 5 / 199، كنز العمّال: 13 / 166.

بخش سوم: ابن تيميّه و خلافت امير مؤمنان علي عليه السلام

اتفاق نظر مسلمانان بر خلافت علي

بخش سوم

ابن تيميّه و خلافت امير مؤمنان علي عليه السلام اتفاق نظر مسلمانان بر خلافت علي

آيا ابن تيميّه مي پذيرد كه امير مؤمنان علي عليه السلام خليفه و جانشين پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله باشد؟

آيا ابن تيميّه حضرت مولي الموحّدين را به عنوان خليفه رسول خدا قبول دارد يا نه؟

بر همگان روشن است كه هيچ مسلماني در خلافت و جانشيني آن حضرت ترديدي ندارد و همه مسلمانان متفقند كه او خليفه و جانشين پيامبر خداست; امّا آن چه مورد اختلاف شيعه و سنّي است اين است كه شيعيان، آن حضرت را خليفه بلافصل و نخستين امام و جانشين پس از رسول خدا صلي اللّه عليه وآله مي دانند، البتّه حق نيز همين است و ديگران آن وجود مقدس را در مرتبه چهارم مي دانند.

شما نمي توانيد مسلماني را پيدا كنيد كه به طور كلّي منكر خلافت حضرت علي عليه السلام باشد.

آري، تنها گروهي از خوارج و ناصبي ها كه با بغض، كينه و دشمني آن حضرت بزرگ شده اند و دشمني

و ناسزا گفتن به آن بزرگوار را مايه تقرّب به پروردگار مي دانند، خلافت آن حضرت را نمي پذيرند و تمامي مسلمانان، چه شيعه و چه سنّي، اين عده را كه به نام هاي ناصبي، خارجي و دشمن اهل بيت عليهم السلام معروفند، از اسلام خارج مي دانند.

پرسش ما اين است كه چرا ابن تيميّه با تمامي مسلمانان مخالفت كرده و با نواصب و خوارج هم صدا شده است؟ آيا در حقيقت، او يك ناصبي است؟

اكنون به بعضي از عبارت هاي او در اين زمينه دقّت كنيد. او مي گويد:

مردم در مورد خلافت و جانشيني علي چند دسته اند:

بعضي مي گويند: هم او امام بود و هم معاويه...

برخي مي گويند: در آن زمان امام وجود نداشت; بلكه دوران فتنه بود...

گروه سومي بر آنند كه علي، امام است و او به درستي با كساني كه به جنگ او آمدند جنگيد. هم چنين صحابه اي كه با او جنگيدند هم چون طلحه و زبير مجتهد بوده و كار درستي انجام داده اند(!!)...

طايفه چهارمي علي را امام مي دانند و مي گويند: او مجتهد بود و به درستي دست به شمشير برد و جنگيد و آن هايي كه به جنگ او آمدند نيز همگي مجتهد بودند; امّا در اجتهادشان اشتباه كرده اند...

پنجمين گروه مي گويند: علي با آن كه خليفه بود و او از معاويه به حقّ نزديك تر بود; اما بهتر بود كه دست به شمشير نمي برد.1

ابن تيميّه در اين ديدگاه تنها به همين 5 قول اكتفا كرده و قول ششمي را ذكر نمي كند. در جاي ديگر قدم را فراتر گذاشته و به راحتي تاريخ

مسلّم را انكار نموده مي گويد:

بسياري از نخستين سابقين در اسلام از علي پيروي نكردند و با او بيعت ننمودند و بسياري از صحابه و تابعين با او جنگيدند.2

دقت كنيد! او ادعا مي كند بسياري از كساني كه در اسلام آوردن و هجرت از ديگر صحابه سبقت گرفته اند، نه با آن حضرت بيعت كردند و نه از او پيروي نمودند.

اي كاش ابن تيميّه دست كم نام سه نفر از اين سبقت گيرندگان را براي ما ذكر مي كرد، يا يكي از منابع تاريخي كه آن را گفته است، براي ما بازگو مي كرد.

شايد منظور وي از گروه بسيار، پيشوايش معاويه است، همو كه در فتح مكّه به زور شمشيرِ مسلمانان، به اسلام تظاهر كرد و همين گونه در اسلام سبقت گرفت و با رفتن به شام و فرمان روايي بر آن سامان نيز هجرت كرد(!!)

به نظر ما آن چه كه ابن تيميّه را وادار كرده است چنين بنويسد و تاريخ مسلّم را انكار كند، تنها بغض و كينه اي است كه در درونش شعلهور است. او حتي نمي تواند كوچك ترين فضيلتي را براي حضرت علي عليه السلام ببيند و از اين كه آن امام انس و جان خليفه پيامبر باشد _ حتي در مرتبه چهارم _ تحمّل نكرده و رنج مي برد. به نظر شما سبب اين همه كينه چيست؟

ابن تيميّه در جاي ديگر چنين مي نويسد:

ما مي دانيم زماني كه علي زمام امور را به دست گرفت بسياري از مردم، معاويه و ديگران را خليفه خود مي دانستند.3

در يك مقايسه روشن، زماني كه گروهي بسيار اندك در سقيفه بني ساعده با ابوبكر

بيعت مي كنند، آن گاه بر همگان لازم و واجب مي شود كه با آن ها هم صدا شده و هر كه با او بيعت نكند، فرمان قتلش صادر گردد و يا با زدن برچسب ارتداد به آنان، جنگ با آن ها واجب و اموال و زنانشان به يغما مي رود، حتي اگر مخالف با آن بيعت دختر پيامبر باشد، خانه اش به آتش كشيده مي شود، جنينش سقط شده و شهيد مي گردد.

اما زماني كه تمامي مهاجر و انصار پس از قتل عثمان با امير مؤمنان علي عليه السلام بيعت مي كنند و براي بيعت آن گونه هجوم مي آورند كه مجالي براي حضرت باقي نمانده و فشار جمعيت برايش دشوار مي شود، حكم ارتداد و قتل مخالفان اين بيعت صادر نمي شود، نه تنها آن ها را مرتد نمي دانند; بلكه حاضر نيستند به گمراهي آنان رضايت دهند. نه تنها آن ها را گمراه نمي دانند، كار آن ها را عين صواب دانسته و شخصي چون ابن تيميّه بي شرمي را به حد اعلا رسانده و مخالفت آن ها را _ كه در ابتدا خود با حضرت بيعت كرده بودند _ دليل بر بطلان بيعت امير مؤمنان علي عليه السلام مي داند(!!)

ابن تيميّه آن چنان در خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام امّا و اگر كرده تا خواننده را قانع سازد كه مولاي متقيان علي عليه السلام هم چون خلفاي قبلي و بعدي، بهره اي از خلافت و جانشيني پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله نبرده است. او مي گويد:

كساني كه جايز مي دانند در يك زمان دو خليفه باشد، بر اين عقيده اند كه

هر دوي آن ها (منظورش اميرالمؤمنين عليه السلام و معاويه) جانشين پيامبر بوده اند...

اگر گفته شود كه خلافت علي با بيعت اهل قوّت و شوكتِ اسلام ثابت شده; همان طور كه خلافت پيشينيان نيز با بيعت آن ها ثابت شده است; در جواب مي گويند: طلحه و زبير به زور با او بيعت كردند. همان ها كه با او بيعت كردند به جنگ با او برخاستند; بنابراين اهل قوّت و شوكتِ اسلام بر بيعت با او جمع نشدند. هم چنين زماني بيعت با او همانند قبلي ها واجب است كه به سان خلفاي پيشين رفتار كند.4

ابن تيميّه در اين عبارت، رفتار سه خليفه پيشين را ملاك سنجش امير مؤمنان علي عليه السلام و بيعت با او مي داند; يعني تنها در صورتي بيعت با او واجب و پيروي از او لازم است كه چون آن ها عمل كند. گويا كردار آن ها وحي مسلّم و آن ها ميزان سنجش حق و باطل هستند و آن حضرت هيچ بهره اي از آن ندارد. اين در حالي است كه پيامبر گرامي اسلام صلي اللّه عليه وآله امير مؤمنان علي عليه السلام را ملاك تشخيص حق و باطل قرار داد و فرمود:

علي مع الحق والحق مع علي يدور معه حيثما دار.5

علي با حق است و حق با علي; و هر جا علي باشد، حق همان جاست.

در حديث ديگري پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله فرمود:

من ناصب عليّاً الخلافة من بعدي فهو كافر;6

هر كه با خلافت علي پس از من مخالفت كند و با او دشمني داشته باشد، كافر است.

ابن تيميّه در جواب از اين حديث مي گويد:

اين گونه

احاديث، علي نيز را مي گيرند و لازمه اش آن است كه او، خدا و رسولش را تكذيب كرده باشد(!!) پس اگر اين احاديث صحيح باشند تمامي صحابه كافر خواهند بود; چه او و چه غير او. اما آن هايي كه با خلافت او مخالفت كرده و به جنگش آمدند; در اين حديثِ دروغين، كافر معرفي شده اند و علي نيز به اين روايات عمل نكرده است.

از طرفي بسياري از نخستين پيشينيان از علي پيروي نكرده و با او بيعت نكردند و بسياري از صحابه و تابعان با او جنگيدند.

آن گاه مي گويد:

نيمي از امت اسلام يا كمتر و يا بيشتر با او بيعت نكردند; بلكه بسياري از آن ها با او جنگيدند و او نيز با آن ها جنگيد و بسياري از آن ها، نه به جنگ او آمدند و نه او را در جنگ همراهي كردند.7

1 . منهاج السنّه: 1 / 537 _ 539.

2 . همان: 8 / 234.

3 . منهاج السنّه: 4 / 89 .

4 . منهاج السنّه: 4 / 465.

5 . اين حديث در منابع شيعه و سنّي نقل شده است. براي نمونه ر.ك: الخصال: 496، الامالي، شيخ صدوق: 150، كفاية الاثر: 20، الاحتجاج: 1 / 97، بحار الانوار: 10 / 432، شرح الاخبار: 2 / 60، الفصول المختاره: 97 و 135، مجمع الزوائد: 7 / 235، تاريخ بغداد: 14 / 322، تاريخ مدينة دمشق: 42 / 449، ينابيع المودة: 1 / 173، المعيار والموازنة: 119، شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد: 2 / 297.

6 . كشف اليقين: 293 به نقل از المناقب ابن مغازلي: 41، حديث 64.

7 . منهاج

السنّه: 4 / 105.

خلافت به دست خداست

خلافت به دست خداست

بنابر عقيده راستين شيعه _ كه ادلّه و شواهد بسياري از قرآن و احاديث ثابت و مسلّم نزد شيعه و سني دارد _ خلافت و امامت امير مؤمنان علي عليه السلام پس از رسول خدا صلي اللّه عليه وآله به طور مستقيم از جانب خداوند معيّن شده و انتخاب مردم هيچ نقشي در آن ندارد، همان طور كه انتخاب و رأي مردم در تعيين پيامبر اثري ندارد; چه مردم بخواهند يا نخواهند، بيايند يا نيايند او خليفه رسول خدا و امام و امين خدا در زمين است.

اما بنابر عقيده اهل سنّت _ كه سخني بر خلاف خرد و نادرست است كه در جاي خود مفصل بيان كرده ايم _ هر گاه مردم با شخصي بيعت كردند و او را خليفه خود و زمامدار مسلمانان دانستند بر همگان لازم و واجب مي شود كه با او بيعت كرده و مخالفت با او حرام و گاهي در حد كفر است.

زماني كه اهل حلّ و عقد (يعني بزرگان اسلام) با كسي بيعت كردند، خلافت او ثابت شده و نه تنها خود آن ها حق ندارند با او مخالفت كنند; بلكه آن هايي هم كه نبوده اند و بيعت نكرده اند نيز حق مخالفت ندارند و بيعت گردن آن ها را نيز مي گيرد.

بيعت با امير مؤمنان علي

بيعت با امير مؤمنان علي

به اتفاق تواريخ بعد از آن كه مسلمانان از بي عدالتي هاي عثمان به ستوه آمدند، از شهرهاي مختلف جمع شده و او را به قتل رساندند. آن گاه همگي هجوم آوردند تا با امير مؤمنان علي عليه السلام بيعت كنند. آن حضرت وضعيت آن روز و حال

مردم را چنين توصيف مي كند:

إلي أن انتكث عليه فتله، وأجهز عليه عمله، وكبت به بطنته، فما راعني إلاّ والناس كعرف الضبع إليّ ينثالون عليّ من كلّ جانب، حتي لقد وطئ الحسنان، وشقّ عطفاي مجتمعين حولي كربيضة الغنم;1

عثمان آن قدر اسراف كرد كه ريسمان بافته او باز شد و اعمال او مردم را برانگيخت و شكم بارگي او نابودش ساخت. پس مردم به من مهلت ندادند مگر آن كه هم چون يال هاي پُرپشت كفتار به سمت من آمده و از هر طرف مرا احاطه كردند تا آن كه نزديك بود حسن و حسين لگدمال گردند و رداي من از دو طرف پاره شد، مردم چون گلّه هاي گوسفند مرا در ميان گرفتند.

به راستي ابن تيميّه بر چه مبنايي نوشته كه بعضي با اكراه و زور با آن حضرت بيعت كرده اند؟

چه كسي بر سر آن ها شمشير بلند كرده بوده كه بايد بيعت كنيد؟ همان كاري كه در سقيفه بني ساعده و بعد آن انجام دادند.2

چه كسي براي مخالفان بيعت فرمان قتل صادر كرده بوده؟ همان طور كه عمر در سقيفه (پيش از آن كه مردم در مسجد بيعت كنند) فرمان قتل سعد بن عُباده را صادر كرد.

گذشته از اين ها، آيا از نظر ابن تيميّه نكث عهد و شكستن پيمان و بيعت، هيچ گناهي ندارد؟

آيا پيمان شكني كساني كه بعد از بيعت كردن با اميرالمؤمنين عليه السلام پيمان شكسته و دست به شورش و قتل و غارت زدند و با آن حضرت جنگيدند _ كه از آن ها به عنوان ناكثين «پيمان شكنان» ياد مي شود _ سبب سستي خلافت آن حضرت و

بي اعتباري بيعت عمومي مردم نمي گردد؟!

1 . نهج البلاغه: خطبه 3.

2 . ر.ك: شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 1 / 219.

نارضايتي از عدالت

نارضايتي از عدالت

گاهي ابن تيميّه آن چنان آتش خشم و كينه خود به اميرالمؤمنين عليه السلام را آشكار مي سازد كه شنيدن سخنانش انسان را مي آزارد چه رسد به خواندن و تأمّل و تدبّر در آن. او مي گويد:

نيمي از مردم آن زمان او را عادل نمي دانند. خوارج او را تكفير مي كنند و غير خوارج نيز چه از خاندانش يا ديگران مي گويند: او با آن ها منصفانه رفتار نكرده است. پيروان عثمان مي گويند: او از كساني است كه به عثمان ستم كرده است و در كل، آن عدالتي كه از عمر ظاهر شد(!!) از علي سر نزد; با اين كه مردمانش بيشتر و گستره آن ها فراگيرتر بود، حتي نزديك به عدالت عمر نيز از او ظاهر نشده است(!!)1

بسيار طبيعي است مردمي كه در طول چند دوره به چپاول گري و بي عدالتي عادت كرده اند، از عدل اميرالمؤمنين عليه السلام آزرده خاطر شوند. نظام طبقاتي كه عمر بنيان آن را نهاد و عرب را از غير عرب برتر و قريش را تافته جدا بافته قرار داد، نظام سرمايه داري كه عثمان آن را به راه انداخت و بيت المال مسلمانان را سخاوتمندانه در بين اقوام خود تقسيم كرد، مردمي را تربيت كرد كه به بي عدالتي و چپاول ثروت ها و قدرت ها عادت كرده بودند، به خاطر نژاد، قبيله و عشيره به پست هاي حساس مي رسيدند، سهمشان از بيت المال بسيار متفاوت از

ديگران بود.

اكنون مظهر عدل الهي امير مؤمنان علي عليه السلام و ذليل كننده كافران و منافقان آمده، دست آن ها را از بيت المال كوتاه كرده، به همه با يك ديد نگاه مي كند، بين عرب و عجم فرق نمي گذارد، سهم قريشي بودن را انكار مي كند و پست ها و ولايت ها را بر اساس لياقت و شايستگي افراد تعيين مي كند، نه بر اساس نژاد و عشيره.

1 . منهاج السنّه: 6 / 18.

نمونه اي از عدالت عمر و عثمان

نمونه اي از عدالت عمر و عثمان

طبيعي است در چنين شرايطي عده اي از رفتار حضرت علي عليه السلام برآشفته گردند و بگويند كه او هم چون عمر رفتار نمي كند، به هيچ وجه دور از انتظار نيست كه با آن حضرت به جنگ و ستيز برخيزند. اكنون به يك نمونه از عدالت عمر توجه كنيد!

مالك پيشواي مالكيان از شخص مورد اعتمادي كه او از سعيد بن مسيّب شنيده چنين نقل مي كند:

أبي عمر بن الخطّاب أن يورّث أحداً من الأعاجم إلاّ أحداً ولد في العرب.

قال مالك: وإن جائت امرأة من أرض العدوّ فوضعته في أرض العرب فهو ولدها يرثها إن ماتت ميراثها من كتاب اللّه;1

عمر بن خطاب اجازه نمي داد غير عرب (از عرب) ارث ببرد مگر آن كه در سرزمين عرب ها به دنيا آمده باشد.

مالك گويد: هر گاه زن بارداري از سرزمين دشمن مي آمد تنها در صورتي آن فرزند پس از مرگ مادرش طبق كتاب خدا ارث مي برد كه در زمين عرب ها به دنيا آمده باشد.

اين هم گوشه اي از عدالت عثمان:

زماني كه شمال افريقا _ از طرابلس غرب تا طنجه _

فتح شد و به دست مسلمانان افتاد، عثمان تمامي ثروت هاي آن سامان را يكجا به عبداللّه بن ابي سرح بخشيد، بدون آن كه احدي از مسلمانان را در آن شريك سازد.2

آن روز كه به مروان بن حكم، صد هزار از بيت المال داد و دخترش را به حباله نكاح او درآورد، دستور داد به ابوسُفيان دويست هزار از بيت المال بدهند.

زيد بن ارقم خزانه دار عثمان، كليدهاي بيت المال را نزد عثمان آورد و گريست.

عثمان گفت: از اين كه من به خويشاوندانم رسيدگي مي كنم ناراحتي و به خاطر اين كه صله رحم مي كنم گريه مي كني؟!

گفت: نه، گريه من به اين جهت است كه گمان مي كنم تو به خاطر آن چه در زمان رسول خدا صلي اللّه عليه وآله در راه خدا خرج كردي امروز اين اموال را از بيت المال مسلمانان برمي داري. به خدا سوگند! اگر به مروان صد درهم بدهي زياد به او داده اي.

به ناگاه عثمان گفت: (تو شايستگي خزينه داري را نداري) كليدها را بينداز، ما شخص ديگري را به اين كار مي گماريم.3

جاي تعجب نيست مردمي كه با اين دست و دل بازي هاي عثمان خو گرفته اند از عدل امير مؤمنان علي عليه السلام برنجند و نسبت ظلم و ستم به آن جناب بدهند.

1 . موطأ مالك: 2 / 520 ح 14.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 1 / 199.

3 . همان: 1 / 199.

نگاهي به عدالت حضرت علي

نگاهي به عدالت حضرت علي

عده اي به حضرت علي عليه السلام اعتراض كردند كه چرا بيت المال را به طور مساوي تقسيم مي كني؟ در ابتداي

كار به رؤسا و اشراف بيشتر بده تا پايه هاي حكومتت استوار گردد.

آن حضرت از اين سخن برآشفت و فرمود:

أتأمروني _ ويحكم _ أن أطلب النصر بالظلم والجور فيمن ولّيت عليه من أهل الإسلام؟ لا واللّه، لا يكون ذلك ما سمر السمير، وما رأيت في السماء نجماً. واللّه لو كانت أموالهم مالي لساويت بينهم فكيف وإنّما هي أموالهم.1

واي بر شما! به من مي گوييد با ظلم و ستم بر مسلماناني كه به آن ها مسلّط شده ام، پايه هاي حكومتم را استوار سازم و بر دشمنانم پيروز شوم؟ نه، به خدا سوگند! هرگز چنين نخواهد شد تا روزگار باقي است و تا وقتي كه ستاره اي در آسمان مي بينم.

به خدا سوگند! اگر اين ها مال من بود در ميان آن ها به تساوي تقسيم مي كردم، چه رسد به اين كه اموال خودشان است.

ابن تيميّه به دفاع از ناكثين و پيمان شكنان با حضرت علي عليه السلام برخاسته و مي گويد:

عذر كساني كه از بيعت با او سرباز زدند از عذر سعد بن عُباده و غير او آشكارتر است كه از بيعت ابوبكر سرپيچي كردند.2

او در پايان، سخن اول خود را مي گويد كه اصلاً خلفاي پيامبر تنها سه نفرند و اميرالمؤمنين عليه السلام جزو آن ها نيست. او مي گويد:

از شافعي و ديگران نقل شده كه گفته اند: خلفا سه نفرند: ابوبكر، عمر و عثمان.3

1 . الكافي: 4 / 31 حديث 3.

2 . منهاج السنّه: 4 / 388.

3 . همان: 4 / 404.

بخش چهارم: ابن تيميّه و مقايسه اي بين خلفاي سه گانه و حضرت علي عليه السلام

آرمان ها و انديشه ها

بخش چهارم

ابن تيميّه و مقايسه اي بين خلفاي سه گانه و حضرت علي آرمان ها و انديشه ها

هر مكتب

و مذهبي و هر آرماني آرزو دارد كه روزي فراگير شده و تمامي مردم به آن بگروند; آرمان الهي باشد يا مادّي، بر اساس عقل و خرد باشد، يا بر اساس شهوت و غريزه قدرت طلبي.

همه فرمانروايان دوست دارند قلمرو فرمانرواييشان افزوده شود و گستره حكومتشان گسترده تر گردد.

در اين ميان امتياز فرمانروايان الهي از مادي، در گسترش قلمرو حكومتي براي فرهنگ توحيد و اخلاق غني اسلام; نه براي اشباع غريزه قدرت طلبي و نشر جهل و فرهنگ هواپرستي، توجه و دقّت در چند مطلب است.

1 . خداوند مالك حقيقي است. آيا به او اذن چنين كاري داده يا نه؟!

2 . اگر خدا به او اذن داده، آيا او بر طبق همان معيارها و موازيني كه خدا معيّن نموده رفتار كرده يا در اين نبردها و پيكارها از محدوده موازين شرع خارج شده است؟

3 . آثار و پيامدهاي اين جنگ ها براي مردم و جامعه اسلامي چه بوده؟ و آيا به نفع مسلمانان بوده يا به ضرر آنان؟

با توجه به اين سه مورد مهم مي توانيم درباره يك پيكار داوري كنيم. اما اگر كسي بدون اذن خدا به نبرد و جنگ پرداخت و در اين ميدان، نه موازين الهي را رعايت نمود و نه بر راه و روش خداپسندانه حركت كرد; بلكه روش مستكبران، زورگويان و فرعون ها را پيش گرفت و از آن طرف هم نتايج بسيار نامطلوبي عايد مسلمانان كرد و جلوي انتشار فرهنگ اسلام را گرفت، هيچ گاه نمي توان آن نبرد و پيكار را جنگي الهي و قابل تقدير دانست.

ابن تيميّه و فتوحات خلفا

ابن تيميّه و فتوحات خلفا

ابن تيميّه از فتوحات و كشورگشايي هاي

زمامداران بعد از پيامبر دم مي زند و آن را به عنوان برگ زرّيني در زندگي آن ها مي داند.

از طرفي اين جنگ هاي خارجي را با جنگ هاي داخلي امير مؤمنان علي عليه السلام مقايسه نموده و در نتيجه گيري كاملاً غير منصفانه اي با تمام توان به آن حضرت جسارت مي نمايد. وي در اين باره مي نويسد:

خلفاي سه گانه شهرها را فتح كردند و در شرق و غرب عالم دين را آشكار ساختند، و يك رافضي هم همراه آن ها نبود; بلكه پس از آن ها امويان دست به اين كار زدند، در حالي كه بسياري از آن ها دشمن علي بوده و برخي به او دشنام مي دادند. آن ها بر تمامي مناطق اسلامي از شرق تا غرب حكمران شدند و در زمان آن ها اسلام بسيار عزيزتر از زمان هاي بعدي بود(!!)... آن ها در آن ممالك، اسلام را آشكار ساخته و قوانينش را برپا ساختند(!!)... .

گاه گفته مي شود: برخي از آن ها درباره علي خاموش شده و وي را چهارمين خليفه نمي دانست; زيرا امت اسلامي همگي بر او اجتماع نكردند... .

بعضي از علماي غرب كتاب بزرگي در فتوحات نوشته و در آن، فتوحات پيامبر و جانشينانش يعني ابوبكر، عمر و عثمان را آورده; ولي از علي يك فتح هم ذكر نكرده با اين كه او را دوست داشته و ولايتش را به دل دارد; چرا كه در زمان او هيچ سرزميني فتح نشد.1

در اندلس بسياري از بني اميه بودند... آن ها مي گفتند: علي، خليفه نبوده، خليفه كسي است كه مردم بر او اجتماع كنند در حالي

كه مردم بر علي اجتماع ننمودند و بعضي از آن ها در خطبه نماز جمعه، معاويه را به عنوان چهارمين خليفه ذكر مي كرد. يعني ابتدا نام سه خليفه اول را مي آورده سپس معاويه را به عنوان خليفه چهارم مي گفته، نه علي را... .2

1 . منهاج السنّه: 6 / 419 و 420.

2 . منهاج السنّه: 4 / 401 و 402.

آيا جنگ هاي خلفا به اذن خداوند صورت گرفته است؟

آيا جنگ هاي خلفا به اذن خداوند صورت گرفته است؟

بديهي است كه هر حركتي بخواهد انجام شود و هر اقدامي كه صورت گيرد به خصوص اقدامي به اين بزرگي كه آثارش با امتداد تاريخ امتداد مي يابد، بايد از طرف خداوند امضا شود، او دستور دهد و بخواهد و براي خواسته او دست به شمشير برده شود.

اين عقيده با توحيد ارتباط تنگاتنگي دارد، اگر تنها فرمانروا و مالك اوست، پس از هيچ كس نبايد فرمان برد مگر به امر او. اگر به غير او كسي مالك حقيقي نيست، پس تنها به دستور و رضايت او بايد در ملك او، تصرّف كرد.

اكنون اين پرسش مطرح مي شود كه آيا زمامداراني كه بعد از پيامبر صلي اللّه عليه وآله بر كرسي قدرت تكيه زدند حق چنين اقدامي را داشته اند يا نه؟

روشن است كه وقتي اصل خلافت آن ها مردود باشد و آن ها غصب كنندگان حق خلفاي الهي باشند، كارشان هيچ گونه مشروعيتي نخواهد داشت.

به سخن ديگر، جهاد بايد در راه خدا باشد، نه در راه طاغوت.

وقتي كه كسي خليفه خدا را كنار بزند و خود به جاي او بنشيند ديگر جنگ او در راه خدا نخواهد بود، چون اساساً به چنين اقدامي

مجاز نبوده است.

بعد از اثبات اين كه خلفاي سه گانه مقام خلافت را غصب كرده اند و خليفه به حق پيامبر را خانه نشين كرده اند، جايي براي توجيه جنگ افروزي هاي آن ها نمي ماند.

آيا جنگ هاي خلفا بر معيار صحيح اسلام بوده است؟

آيا جنگ هاي خلفا بر معيار صحيح اسلام بوده است؟

بر فرض اين كه آن ها اجازه به راه انداختن چنين نبردهايي را داشته اند، بايد ديد آيا آن ها همان طور كه پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله در جنگ ها عمل مي كرد، عمل كرده اند، يا هم چون رهبران خودكامه دنيا؟

خليفه رسول خدا كسي است كه از مرز دستورات پيامبر و شريعت او خارج نگردد; همان طور كه او مي جنگيد، بجنگد، به همان هدفي كه او جهاد مي كرد، جهاد كند; نه اين كه هر طور غريزه قدرت طلبي او اقتضا كرد.

مسلّم است كه اسلام دينِ رحمت، عطوفت و فطرت است. قرآن كريم مي فرمايد:

(وَما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ);1

ما تو را جز رحمت براي جهانيان نفرستاديم.

پيامبر ما رحمت براي جهانيان است. قرآن كريم در آيه ديگري مي فرمايد:

(لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ);2

اكراهي در دين نيست در حالي كه راه صحيح از ناصحيح روشن شده است.

اسلام دينِ علم، فهم و معرفت است. فرياد اسلام اين است كه بفهميد آن گاه بپذيريد. قرآن كريم با آواي بلند ندا مي كند:

(وَلا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ);3

و از آن چه به آن آگاهي نداري پيروي مكن.

قرآن كريم مسيحيان را ملامت مي كند كه «چرا به گمان اكتفا كرديد در حالي كه گمان هيچ گاه شما را به حق نمي رساند»؟

هرگز چنين آييني از مردم نمي

خواهد به زور ايمان بياورند، هرگز چنين ديني نمي پسندد كه با قدرت شمشير صدايش در جهان پخش شود.

اسلام يك حكومت جاه طلب نيست كه با زور، كشورگشايي كند و زمين ها را تحت تصرّف نمايد و بر عده بيشتري حكم راني كند، او مي خواهد بر دل ها حكومت كند و مردم را از يوغ حاكمان خودكامه برهاند و بنده خدا كند، نه اين كه خود، خودكامگي نمايد.

به همين جهت است در سراسر زندگي پربركت رسول خدا صلي اللّه عليه وآله _ كه اينان ادعاي جانشيني او را مي كنند _ حتي يك مورد از اين كشورگشايي هاي بي ضابطه ديده نمي شود. هيچ گاه پيامبر بر سرزميني لشكر نكشيدند كه به زور آن ها را مسلمان كنند.

اصلاً اسلامي كه به زور به افراد تحميل شود چه ارزشي دارد و همان به نفاق تبديل مي شود كه ضررش به مراتب از كفر بيشتر است.

اگر اين فرمانرواياني كه بعد از پيامبر بر مسند حكومت تكيه زدند ادعاي جانشيني و خلافت رسول خدا صلي اللّه عليه وآله را دارند، بايد همان گونه رفتار كنند كه آن حضرت عمل مي كرده، نه اين كه خودسرانه دست به جنگ و خونريزي بزنند.

بايد ديد هدف پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله از جهاد و جنگ با كفّار چه بوده؟ چه زماني فرمان جهاد صادر مي كردند؟ چگونه مي جنگيدند؟ پس از پيروزي چه رفتاري داشتند؟ و ده ها پرسش ديگر.

به راستي آيا اين حاكمان به همان هدفي مي جنگيدند كه آن حضرت مي جنگيد؟

آيا در همان شرايطي كه نبي مكرم اسلام دست به شمشير مي برد آن ها به

سلاح رو مي آوردند؟

آيا رفتارشان هنگام جنگ و بعد از فتح و پيروزي همان گونه بود كه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله رفتار مي كردند؟

حقيقت آن است كه نه هدفِ اين حاكمان خودكامه از جنگ، هدف پيامبر بوده، نه رفتارشان و نه كردارشان(!)

دقت در راه و روش آن ها و مطالعه در كردارشان به خوبي نشان گر افزودن قلمرو حكومتي و فتوحات است.

1 . سوره انبيا: آيه 107.

2 . سوره بقره: آيه 256.

3 . سوره اسرا: آيه 36.

اسلام و جهاد در راه خدا

اسلام و جهاد در راه خدا

هدف اسلام از جهاد، نشر تعاليم عالي آن و فرهنگ غني يكتاپرستي است. جنگ و جهاد در اين آيين به اين جهت است كه عده اي مستكبر دنياطلب نمي گذارند تعاليم اسلام و رهنمودهاي قرآن به ملت هاي مستضعف برسد و گاهي آتش فتنه برپا مي كنند و به مسلمانان آسيب مي رسانند و نه تنها نمي گذارند مردم ممالك، خود به اسلام بگروند، بلكه مي خواهند اساس اسلام و توحيد را نابود كنند.

پس بايد آن ها را كه سدّ راه نشر اين آموزه ها و اين فرهنگ مي شوند از بين برد تا آب حيات توحيد به تشنگان حقيقت و معنويت برسد.

در حقيقت از بين بردن حاكمان خودكامه به آن جهت است كه نمي گذارند فرهنگ توحيدي به انسان هايي كه تشنه آن هستند برسد، نه آن كه شمشير بر سر مردم جهان بگذارند كه شما مجبوريد در ظاهر اسلام را بپذيريد، هر چند در باطن كافرترين مردم باشيد.

نظر قرآن درباره جهاد و كشتار مستكبران همين است. خداوند در قرآن مي فرمايد:

(وَما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفينَ

مِنَ الرِّجالِ وَالنِّساءِ وَالْوِلْدانِ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظّالِمِ أَهْلُها وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصيرًا);1

چرا در راه خدا جهاد نمي كنيد در صورتي كه مردان و زنان و كودكاني كه (به خاطر ظلم حاكمان) ضعيف شده اند; همان ها كه مي گويند: خدايا! ما را از اين شهري كه اهلش ستمكارند بيرون آور و براي ما از نزد خود صاحب اختياري قرار ده و براي ما از جانب خود ياوري بفرست.

اسلام با اين هدف تمام نيروي خود را در دو جهت صرف مي كند و تا آن دو جهت كامل نشود، دستور جهاد صادر نمي كند.

1 . الگوهاي مناسب براي تبليغ فرهنگ غني اسلام

آن گاه كه مرزها گشوده شوند و سدهايي كه حاكمان مستبدّ ايجاد كرده بودند از بين برود، مردمِ تشنه، به اين آيين جديد هجوم مي آورند. آيا اين آيين نو نيازهاي فطري آن ها را اشباع مي كند يا نه؟!

از طرفي تمام توجه آن ها به بزرگان اين آيين معطوف مي شود كه آيا الگوهاي مناسبي براي آنان هستند يا نه؟

آيا اينان عدالت را مي گسترانند يا چون حاكمان خودكامه، ظالم و مستبدّ هستند؟

آيا جامعه را به دو طبقه اشراف و مستضعف تقسيم مي كنند؟

آيا به دستورات دينشان عمل مي نمايند؟

آيا پاسخ گوي پرسش ها و مرهم زخم هاي مردم هستند؟

و هزاران مورد از اين قبيل.

بديهي است تا چنين الگوهايي ايجاد نشده باشد دست به شمشير بردن و گستراندن قلمرو حكومتي نه تنها سبب گسترش اسلام و فرهنگ مترقي آن نمي شود كه نتيجه معكوس خواهد داد و سدّ راه نشر آيين توحيدي خواهد

بود.

2 . تلاش براي رساندن پيام آن

بعد از آن كه ممالك فتح شدند، اسلام به سرعت و وفور، عالمان و مبلّغان ديني را به آن خطّه مي فرستد و با تمام توان پيام خدا و آيين او را به تشنگان حقيقت _ كه سالياني در يوغ حكومت مستكبران دستشان از آن كوتاه بوده _ مي رسانند.

همين رويه در زمان پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله ديده مي شود، به مجرّدي كه از جنگ با قومي فارغ مي شدند گروه تبليغ را رهسپار آن سامان مي كردند. حتي در مواردي مشركان و آن ها كه نشر تعاليم اسلام را سدّ راه منافع خود مي ديدند، آن ها را مي كشتند، كشتار مبلغاني كه از طرف پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله به مناطق مختلف اعزام مي شدند، هم چون غزوه رجيع و بئر معونه از حوادث معروف و مشهور تاريخ اسلام است.2

1 . سوره نساء: آيه 75.

2 . ر.ك المغازي، واقدي: 1 / 354 و 364.

نگاهي به فتوحات خلفا

نگاهي به فتوحات خلفا

اكنون با نگاهي اجمالي به فتوحات خلفا به خوبي روشن مي شود كه هدف آن ها از اين كشورگشايي ها آيا نشر اسلام بوده يا افزودن محدوده ثروت و قدرت؟ آيا نتيجه اش انتشار اسلام بود يا جلوگيري از نشر آن؟ به اين نمونه توجه كنيد:

قرظة بن كعب گويد: هنگامي كه عمر (بعد از فتح عراق) ما را به آن سامان مي فرستاد (تا والي آن جا شويم) مقداري همراه ما آمد و ما را بدرقه كرد، سپس گفت: مي دانيد چرا شما را تا اين جا بدرقه كردم؟

همگي گفتند: بله، مي خواهي به ما احترام

بگذاري!

عمر گفت: شما به شهرها و آبادي هايي مي رويد كه مردمشان مشغول خواندن قرآن هستند به گونه اي كه صدايشان چون صداي زنبور عسل بلند است. با نقل حديث از پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله جلوي آن ها را از اين كار نگيريد و ايشان را با احاديث سرگرم نكنيد و من در اين كار پشتيبان شما هستم(!!)

قرظه گويد: وقتي به منطقه مأموريت خود (در شهرهايي كه تازه فتح شده بودند) رسيديم، مردم به ما مي گفتند: از پيامبر برايمان حديث نقل كنيد. ما مي گفتيم: عمر ما را از اين كار نهي كرده است(!!)1

آيا شما فكر مي كنيد كه احاديث پيامبر مردم را از قرآن خواندن باز مي دارد يا قرآن را به آن ها مي فهماند؟

مگر حديث پيامبر به جز علم، چيز ديگري نيز هست؟

جلوگيري از نشر علم در مناطق فتح شده چه معنايي دارد؟

عمر اجازه نمي داد كسي از مردم مناطق فتح شده از قرآن سؤال كند و معناي آن را بفهمد و كساني كه از قرآن سؤال مي كردند به مجازات شديدي محكوم مي شدند.2

در اين صورت مردم تازه مسلمان چه تصوري از اسلام خواهند داشت؟

آن ها از اسلام چه ديده اند؟ ديني كه رهبرش از نشر تعاليم آن هراس دارد، ديني كه به جز قتل و غارت و ثروت اندوزي چيز ديگري نمي شناسد. اين آيين جديد كه با زورِ شمشير خود را بر سرزمين هاي ديگر تحميل مي كند آن قدر با علم و دانش مخالف است كه نه اجازه مي دهد از پيام آور آن دين، چيزي به گوش مردم برسد، نه از كتاب آسماني آن

چيزي سؤال شود و نه مردم آن سامان به كتاب هاي خود كه محصول دانش بشر در طول قرن هاي متمادي بوده مراجعه كنند(!!)

نخستين كاري كه در ممالك فتح شده انجام داده مي شد آتش زدن كتابخانه هاي آن ها بوده است(!)

آيا ديني كه با (اقْرَأْ) شروع شده و با «ايتوني بقلم وقرطاس»3 تمام مي شود اين گونه دشمن علم و دانش است؟

آيا روش پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله در جنگ ها اين گونه بود؟

آري، رفتار پيامبر آن قدر جذّاب بوده كه در سال هاي پاياني زندگي شريفش قبيله ها و مردمان، گروه گروه مسلمان مي شدند و آن قدر اين كار تكرار شد كه سال نُهُم هجري را «عام الوفود» نام نهادند; يعني سال كوچ كردن قبيله ها براي مسلمان شدن.

چرا پس از پيامبر عام الوفود متوقف شد و جاي آن را قتل و كشتار و خروج از دين و فتنه گرفت؟

در واقع در پي اين فتوحات، فجايعي غير قابل اغماض رخ داد، كشورگشايي هايي كه در آن ها نه حرمت زنان، كودكان، پيران و نسل بشري رعايت مي شد و نه منابع كشاورزي.4

در اين فتوحات، از تبليغ اسلام و فرهنگ والاي آن خبري نبود و الگوهاي مناسبي از اسلام عرضه نمي شد.

مردم تازه مسلمان تنها از اسلام چهره خشنِ خالد بن وليد و مغيره، جهل و ناداني و فريب كاري هاي ابوبكر، نظام طبقاتي عمر و ثروت اندوزي هاي عثمان را مي ديدند.

مردمي كه از اسلام تنها معاويه را مي شناسند و او را الگوي تمام عيار اين آيين مي پندارند، به راستي اين مردم چه قدر مي توانند به اسلام پايبند

باشند؟

محيطي كه معاويه به طور علني تمام حرام هاي اسلام را انجام مي دهد و آن گاه كه به او اعتراض مي شود، در پاسخ مي گويد: آري، پيامبر آن ها را حرام كرده، ولي به نظر من هيچ عيبي ندارد(!!)

جالب تر اين كه وقتي به عمر گفتند: والي تو در شام چنين رفتار كرده; نه برآشفت و نه فرمان عزل او را صادر كرد، فقط گفت: به او بگوييد از اين كارها نكند(!!)5

1 . سنن دارمي: 1 / 85 ، سنن ابن ماجه: 1 / 12 ح 28، المستدرك علي الصحيحين: 1 / 183 ح 347، جامع بيان العلم: 347 ح 1690، تذكرة الحفّاظ: 1 / 7 رقم 2.

2 . نمونه اي از اين رفتار خشونت بار در همين كتاب بيان خواهد شد.

3 . ر.ك صحيح بخاري: 7 / 9، صحيح مسلم: 5 / 76، المصنّف صنعاني: 5 / 438، السنن الكبري: 3 / 433، صحيح ابن حبان: 14 / 562... .

4 . قرآن كريم در آيه 203 تا 206 سوره بقره و آيه 23 سوره محمّد صلي اللّه عليه وآله اين وقايع را پيش گويي كرده بود.

5 . الموطأ مالك: 2 / 135 و 136، السنن الكبري، بيهقي: 5 / 280، نيز رك: شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 5 / 130، السنن الكبري، نَسائي: 1 / 279 و 277، اختلاف الحديث شافعي: 7 / 23، مسند احمد: 5 / 319، صحيح مسلم: 5 / 43، الجامع لأحكام القرآن: 3 / 350.

فتوحات يا سدودات؟

فتوحات يا سدودات؟

خداوند متعال در چندين سوره از قرآن وعده فرموده كه دين اسلام سراسر كره خاكي را فرا خواهد

گرفت. در سوره نصر مي فرمايد:

(إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا);1

آن گاه كه فتح و پيروزي خدا فرا رسد مردم فوج فوج و دسته دسته داخل دين خدا مي شوند.

به راستي چرا اين وعده تا كنون ناكام مانده است؟

چرا مردم نه تنها فوج فوج داخل اسلام نشدند; بلكه دسته دسته از آن خارج شده و در هر گوشه مملكت پهناور اسلامي يك گروه دست به شورش زدند؟

آيا جز اين است كه چهره اسلام، خون ريز، بي رحم، نسل كش، ثروت اندوز و غارت گر نشان داده شده كه محصول همين فتوحات برق آسا و كشورگشايي هاي بي ضابطه بوده است؟

حقيقت اين است كه شيوه هشتاد جنگ پيامبر صلي اللّه عليه وآله با اين كشورگشايي ها كاملاً متفاوت بوده است. جاذبه اسلام به حدّي بود كه آن گاه كه فتح و پيروزي خدا فرا مي رسيد، مردم گروه گروه وارد اين دين الهي مي شدند.

چرا اين جاذبه به تدريج خاموش گشت و جاي آن را ترس و وحشت و تنفّر فرا گرفت؟

روشن است كه انتشار اسلام، از راه عطوفت الهي و هدايت و فطرت بود، نه از راه زور و شمشير و غارت و چپاول.

از اين رو امير مؤمنان، امام حسن و امام حسين عليهم السلام تمام تدبير خود را به اصلاح درون جامعه اسلامي منعطف كرده بودند تا الگوهاي نامناسب از بين رفته و الگوهاي مناسبي از اسلام ارائه دهند.

نگاهي كوتاه به ثروت هاي هنگفت و بادآورده برخي از صحابه صدر اسلام از اين فتوحات كافي است كه ما را در نيّت هاي آن ها دچار ترديد و

دو دلي كند. آيا نبايد احتمال دهيم كه ارائه الگوهاي ناصالحي هم چون خالدها و معاويه ها در سرزمين هاي تازه فتح شده به جهت خاموش كردن نور دين اسلام و به فراموشي سپردن الگوهاي واقعي يعني خاندان پيامبر بوده است؟

بنابراين، ما كشورگشايي هاي خلفا را نه تنها مفيد و خيرخواهانه نمي دانيم; بلكه آن ها را به خاطر نتايج منفي، در حقيقت سدّ راه و مانع پيشرفت اسلام در قلب ها مي دانيم.

1 . سوره نصر: آيه هاي 1 و 2.

فتح دل ها يا فتح اقليم ها؟!

فتح دل ها يا فتح اقليم ها؟!

ابن تيميّه در سخن ديگر به دوران خلافت امير مؤمنان علي عليه السلام اشاره مي كند و مي گويد:

اصلاً در زمان خلافت او اسلام ظهوري پيدا نكرد; بلكه بين اهل اسلام فتنه برپا شد و دشمنانشان _ يعني كفار، مسيحيان و مجوسيان _ در آن ها طمع كردند.1

بايد به ابن تيميّه گفت: اگر امروز كسي بخواهد از اسلام چيزي بداند آيا به جنگ افروزي هاي خلفا مي نگرد يا به نهج البلاغه اميرالمؤمنين عليه السلام؟!

كدام يك اسلام را ظاهر مي كند: خطبه ها، نامه ها و كلمات پربار آن حضرت كه هر عاقلي را بي مهابا شيفته خود مي كند، يا قتل ها، غارت ها و بي رحمي هاي آنان؟

اشتباه ابن تيميّه اين است كه گمان كرده كه اسلام همانند سلطنت مستكبران جهان با زور منتشر و ظهور مي يابد، نه با نشر علم و فرهنگ. او گمان كرده كه هدف اسلام مانند پادشاهان ستمگر فتح سرزمين هاست، غافل از آن كه هدف اسلام فتح دل ها، نشر علم و توحيد است.

ابن تيميّه در ادامه مي

افزايد:

مسلمانان بر بيعت علي متفق نشدند; بلكه در آن زمان فتنه برپا شد و به روي مسلمانان شمشير كشيده مي شد; به جاي آن كه به روي كفّار در آيد. دليل كساني كه معاويه _ نه علي _ را خليفه چهارم مي دانند، همين است.2

آن گاه مي نويسد:

در ايام خلافت او آن رحمتي كه در زمان عمر و عثمان بين مسلمانان بود، وجود نداشت; بلكه مسلمانان يك ديگر را مي كشتند و هم ديگر را نفرين مي كردند و هيچ شمشيري از آن ها به سمت كفار حواله نرفت تا كار به جايي رسيد كه كفرورزان در آن ها طمع كردند و شهرها و ثروت هايي را از آن ها گرفتند.3

به راستي چگونه امير مؤمنان علي عليه السلام با كفّار بجنگد در حالي كه هنوز چند روز از بيعت مردم با آن حضرت نگذشته بود كه عدّه اي پيمان شكن همسر پيامبر را بر شتر سوار كرده و به بصره رفتند، والي آن حضرت را كشتند و به قتل و غارت پرداختند؟ آن گاه معاويه سر نافرماني برداشت و عليه حاكمِ مسلمانان شورش كرد و يك سال و نيم مسلمانان را به جنگ واداشت، سپس گروهي بي دينِ رياكار جنگ نهروان را به راه انداختند!

آيا در چنين شرايطي صحيح است كه آن حضرت، شورشيان داخلي را رها كند تا حكومت اسلامي را از داخل نابود كنند و خود به افزودن قلمرو حكومت مشغول شود؟!

مقايسه اي كه ابن تيميّه بين ايام خلافت امير مؤمنان علي عليه السلام و خلفاي پيشين كرده دقيقاً مانند اين است كه كسي بگويد: مردم مكّه و قبايل اطراف در صلح و

صفا بودند تا اين كه شخصي آمد و اسلام را منتشر ساخت و به سبب آن، بين مردم تفرقه افتاده و دو دسته گي ايجاد شد. مردم به جان يك ديگر افتادند; برادر بر روي برادر شمشير كشيد و در مدت 13 سال بيش از هشتاد جنگ در بين آن ها رخ داد. آيا اين مقايسه صحيح است؟

1 . منهاج السنّه: 4 / 117.

2 . همان: 4 / 161 و 162.

3 . همان: 4 / 485.

امير مؤمنان كَننده چشم فتنه

امير مؤمنان كَننده چشم فتنه

در چنين شرايطي بهترين كار همان است كه اين غدّه هاي سرطاني كه بر جاي جاي بلاد اسلامي حاكم شده و ريشه دوانده اند و سدّ راه پيشرفت اسلام هستند، ريشه كن شده و تا دگربار مردم فوج فوج داخل در اسلام گردند.

از اين رو امير مؤمنان علي عليه السلام به جاي كشورگشايي به اصلاح داخلي پرداخت. افراد ناشايست را عزل و كساني كه به خاطر ارزش هاي جاهلي به پست و مقام و مال و منال رسيده بودند بركنار كرد. طبيعي است كه اين غدّه هاي خطرناك آن قدر در پيكره اسلام ريشه دوانده اند كه ريشه كن كردن آن ها مستلزم هزينه هاي زياد و گاه جنگ و جهاد است.

البته بايد توجه داشت كه امير مؤمنان علي عليه السلام پيش از آن كه به تصفيه آن ها بپردازد دو مرحله را پشت سر گذاشت.

1 . هرگز به جنگ نپرداخت

امير مؤمنان علي عليه السلام ابتدا به جنگ نكرد، بلكه عدّه اي بعد از بيعت با آن حضرت پيمان شكسته و در گوشه اي از مملكت اسلامي آشوب به پا مي كردند. هنوز فجايعي

كه طلحه و زبير با همراهي عايشه در بصره انجام دادند از ياد تاريخ نرفته است، تا آن جا كه نوشته اند: اولين باري كه در تاريخ مسلمانان (نه اسلام) اسير در بند را كشتند، همان واقعه بوده است.

آنان با مكر و حيله وارد شهر شدند، والي حضرت را بركنار و بيت المال را غارت و شروع به كشتن مردم بي گناه كردند و از فرط خوشحالي اشعار كفرآميز مي خواندند.

در اين هنگام به امير مؤمنان علي عليه السلام گزارش دادند. آن حضرت از مدينه حركت كرده و به سرعت خود را به بصره رساندند و آتش فتنه آن ها را خاموش نموده، عايشه را با احترامي (نه در خور او) به مكه برگرداندند.

همين طور در جنگ صفين و نهروان آغازگرِ پيكار، آن ها بوده اند. آن ها دست به قتل و غارت مي زدند، فتنه برپا مي كردند، مردم را عليه حاكم مسلمانان _ كه حتي بر مبناي خودشان حق مخالفت با او را نداشتند _ مي شوراندند و باغي و سركش بودند. در اين جا وظيفه آن حضرت است كه اين آتش فتنه را خاموش نمايد.

2 . ارشاد و نصيحت

امير مؤمنان علي عليه السلام ابتدا با آشوب گران گفت و گو كرده و ايشان را نصيحت مي كردند و آن ها را متوجه اشتباهشان مي نمودند و از آن ها مي خواستند كه از سركشي و عناد دست بردارند.

دو راه نصيحت مخالف

دو راه نصيحت مخالف

اين گفت و گوها و موعظه ها _ كه تاريخ برخي از آن ها را براي ما بازگو مي كند _ به چند صورت انجام مي گرفت: 1 . ارسال نامه

امير

مؤمنان علي عليه السلام نامه هايي به معاويه مي فرستاد. اين نامه ها و پاسخ آن ها حجم بسياري از كتاب هاي تاريخي را به خود اختصاص داده است. آن حضرت در اين نامه ها حقانيت خود و سركشي و طغيان معاويه را به طور آشكار بيان نمود تا آن جا كه به او مي نويسد:

وقتي مردم مدينه با عثمان بيعت مي كنند و تو در شام از طرف عمر والي آن خطّه شده اي هيچ اعتراضي نمي كني; بلكه خود را والي عثمان مي داني در حالي كه اهل شام با عثمان بيعت نكرده اند، اما تو آن ها را به بيعت با عثمان وادار مي كني به اين دليل كه آن گاه كه مردم مدينه و اهل حلّ و عقد با كسي بيعت كردند همه مسلمانان در تمامي نقاط مملكت اسلامي موظفند او را به عنوان خليفه بپذيرند.

اكنون همان مردمي كه با عثمان بيعت كرده اند با من بيعت نموده اند، ولي تو بر سركشي خود ادامه مي دهي.1

امير مؤمنان علي عليه السلام در اين احتجاج _ كه مضمون چند نامه آن حضرت عليه السلام به معاويه است _ او را با مطالب مورد پذيرش در نزد وي محكوم مي كند و هيچ راه فراري براي او باقي نمي گذارد و تمامي دست آويزهاي او را ابطال مي نمايد و از او مي خواهد كه از عناد و سركشي خود دست بردارد.

اما معاويه هم چنان بر طغيان خود پافشاري مي نمود و مرتّب در نامه هايش به آن حضرت تهمت هاي ناروا مي زد و او را به مبارزه مي طلبيد.

2 . ارسال

پيك

دومين راهي كه امير مؤمنان علي عليه السلام براي گفت و گو با سركشان برگزيدند، فرستادن كساني بود كه با آن ها به بحث و مناظره بنشينند و آن ها را متوجه اشتباهشان سازند.

وقتي خوارج پس از جنگ صفين و مكر عمروعاص دست به فتنه زدند و در نهروان جمع شدند، امير مؤمنان علي عليه السلام چند نفر را براي بحث با آن ها و آگاه ساختن ايشان فرستاد. يكي از آن ها ابن عباس بود كه با بحث هاي منطقي گمراهي آن ها را آشكار نمود.

وقتي اين نصايح، موعظه ها و روشنگري ها آن ها را بيدار نساخت خود آن حضرت شخصاً و بدون واسطه با آن ها صحبت كرد.

آن حضرت حتي در ميدان نبرد نيز از اين روشنگري هاي خود دست برنداشته و تا جايي كه ممكن بود سعي داشتند آن ها را از جنگ منصرف سازند.

1 . رك. وقعة صفين: 29 و العقد الفريد: 3 / 229.

معاويه و جنگ ستيزي

معاويه و جنگ ستيزي

آن گاه كه در صفين سپاهيان امير مؤمنان علي عليه السلام و شاميان در مقابل هم صف آرايي كردند پيش از آن كه تيري و يا شمشيري از طرفي به طرف ديگر حواله شود آن حضرت سه نفر را مأمور كردند كه به نزد معاويه بروند و با او به گفت و گو بپردازند، شايد بپذيرد و از سركشي و ايجاد تفرقه ميان مسلمانان دست بردارد.

آن ها صحبت هاي زيادي با معاويه و عمروعاص نمودند و درخواست كردند كه از اين جنگ دست برداريد و بين جماعت مسلمانان تفرقه نيندازيد، هنگامي كه يكي از آن ها سخن ديگران را قطع كرد

و معاويه را از آتش دوزخ ترساند و از او خواست كه از طغيان دست بردارد، اين پاسخ را از معاويه دريافت كرد:

نخستين چيزي كه از تو فهميدم حماقت و نفهمي تو بود كه سخن دوستت را قطع كردي، در حالي كه او خداي سخن بود، بعد حرف هايي مي زدي كه خودت نمي فهميدي چه مي گفتي، دروغ گفتي و پست شدي اي عرب بيابانگرد خشن درشتخوي نادان! هر چه گفتي دروغ بود. از نزد من برويد، هيچ چيز بين من و شما قضاوت نخواهد كرد مگر شمشير.1

1 . تاريخ طبري: 4 / 573، الكامل في التاريخ: 2 / 365، مروج الذهب: 2 / 388.

شيوه علي در جنگ جمل

شيوه علي در جنگ جمل

در جنگ جمل آن گاه كه امير مؤمنان علي عليه السلام به بصره رسيدند در بيرون شهر خيمه زدند و سه روز متوالي براي سران ناكثين نامه فرستادند و اشخاصي را براي مناظره با آن ها فرا مي خواندند.1 آن حضرت ابن عباس را به سوي زبير فرستادند و به او فرمودند:

نزد زبير برو، ولي نزد طلحه مرو كه زبير نرم خوتر است... سلام مرا به او برسان و به او بگو: پسرداييت به تو مي گويد: در حجاز مرا مي شناسي و در عراق مرا انكار كرده و نمي شناسي؟ چه چيزي تو را از پيمودن آن راهي كه آغاز كردي منصرف كرده است؟2

هم چنين ابن عباس را به همراهي زيد بن صوحان نزد عايشه فرستاد تا به او بگويند:

مگر خداوند تبارك و تعالي به تو دستور نداده در خانه ات جا بگيري؟ تو فريب خورده و ديگران را فريب مي دهي، هم

خود به جنگ آمدي و هم ديگران را به جنگيدن وا مي داري، از خدا بترس; همان خدايي كه عاقبت به سوي او باز مي گردي و توبه كن كه او توبه بندگانش را مي پذيرد و به خاطر خويشاوندي با طلحه و دوستي عبداللّه پسر زبير به كارهايي دست نزن كه تو را به دوزخ فرستد.3

آري، اينان آغازگر فتنه و جنگ و كارزار بودند و مواعظ و نصايح اميرالمؤمنين عليه السلام در آن ها اثر نبخشيد و همواره بر سركشي خود پافشاري مي كردند و مانع گسترش عدل علوي و اسلام محمّدي مي شدند، آن گاه وظيفه امير مؤمنان علي عليه السلام است كه ريشه ايشان را از بيخ و بن بركند و وجودشان را از صفحه روزگار پاك سازد و با از بين بردن آن ها زمين را پاك و مطهر گرداند، همان طور كه آن حضرت فرمود:

اگر ياراني داشتم زمين را از وجود معاويه پاك مي ساختم.4

چرا كه اينان سدّ راه اسلام بودند و براي براندازي حكومت اسلامي مي كوشيدند و با هيچ موعظه اي از سركشي خود دست برنمي داشتند.

بديهي است كه بايد اينان نابود مي شدند تا آب حيات اسلام و تعاليم توحيدي و عدالت علوي به همگان برسد، شايد بتوان هجوم مردم به اسلام را كه در اواخر عمر پربركت پيامبر اوج گرفته بود دو مرتبه جان تازه اي بخشيد و مردم فوج فوج در آيين الهي داخل شوند. خداوند متعال مي فرمايد:

(وَإِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَي اْلأُخْري فَقاتِلُوا الَّتي تَبْغي حَتّي تَفيءَ إِلي أَمْرِ اللّهِ);5

و هر گاه دو گروه از مؤمنان با

هم به جنگ بپردازند، آن ها را آشتي دهيد و اگر يكي از آن ها بر ديگري تجاوز كند با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا باز گردد.

خداوند متعال در اين آيه به كشتن باغيان و سركشاني كه ادّعاي ايمان و اسلام را دارند فرمان داده است و امير مؤمنان علي عليه السلام به اين آيه عمل كردند و گاهي اين آيه را در نبردهايشان تلاوت مي فرمودند.

البته ترديدي نيست كه مخالفان امير مؤمنان علي عليه السلام باغي و سركش بودند; چرا كه پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله پيش بيني كرده و به عمار فرموده بودند:

تقتلك فئة باغية;

تو را گروه باغي و سركش خواهند كشت.

همين سخن پيامبر سبب شد بعد از آن كه سپاهيان معاويه عمار را به شهادت رساندند، فشار شديدي بر معاويه و عمروعاص وارد شود و بين سپاهيانشان اضطراب افتد.6

بنابراين، قرآن كريم به قتل معاويه و سپاهيانش و هم چنين اهل جمل و نهروان فرمان داده است و آن ها به حكم قرآن محدور الدم بودند; بايد از بين بروند تا تعاليم قرآن به مردم مستضعف جهان در طول قرن هاي متمادي برسد; چرا كه آن ها سدّ راه نشر اسلام، قرآن، توحيد و عدالت هستند.

اين كار تنها از عهده يك نفر ساخته است، همو كه پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله درباره او فرموده بودند:

تو بر تأويل قرآن مي جنگي، همان طور كه من بر اساس تنزيل آن جنگيدم.7

امير مؤمنان علي عليه السلام تنها كسي است كه مي تواند به چنين كاري اقدام كند، آن حضرت در سخني مي فرمايد:

أيّها الناس! فإنّي فقأت عين الفتنة، ولم يكن ليجترئ

عليها أحد غيري بعد أن ماج غيبها واشتدّ كلبها، فاسألوني قبل أن تفقدوني;8

اي مردم! من چشم فتنه را كَندم و جز من هيچ كس جرأت چنين كاري را نداشت; آن گاه كه امواج سياهي ها بالا گرفت و به آخرين درجه شدّت خود رسيد. پس، از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد.

با توجه به آن چه گذشت روشن شد كه اگر امروز براي اسلام آبرويي مانده به بركت همان روش امير مؤمنان علي عليه السلام است، وگرنه خلفاي ديگر به طور كامل چهره اسلام را از بين برده بودند و از اسلام، چهره اي خشن، بي رحم، جاهل پرور، مخالف با كتاب و دانش، پول پرست، نژادپرست، خونريز، شهوت ران و... ارائه داده بودند. به همين جهت است كه در تواريخ نوشته اند:

وقتي عمر مصر را فتح كرد، مردم مصر اسلام اختيار نكردند و دست از آيين خود برنداشتند و حتي زبانشان نيز به عربي تبديل نشد، همين طور آن ها نصراني و قبطي ماندند تا دو قرن بعد، زماني كه شيعيان فاطمي داخل مصر شدند و تا حدودي _ گرچه بسيار ناچيز و ناقص _ فرهنگ اهل بيت عليهم السلام را به مصريان نشان دادند، آنان، مسلمان شدند و زبان عربي را پذيرفتند.9

1 . ر.ك الاخبار الطوال: 147.

2 . العقد الفريد: 3 / 314.

3 . الفتوح: 2 / 467.

4 . ر.ك: نهج البلاغه: نامه 45.

5 . سوره حجرات: آيه 9.

6 . رك: صحيح بُخاري: 3 / 207، صحيح مسلم: 8 / 186، سنن ترمذي: 5 / 333، المستدرك علي الصحيحين: 3 / 385 و 2 / 148 و 155، الطبقات الكبري:

1 / 241، و 3 / 259 و 248، مجمع الزوائد: 7 / 242 و 9 / 295، المعجم الكبير: 10 / 96، شرح نهج البلاغه: 3 / 98، كنز العمال: 11 / 198 و 721، تاريخ بغداد: 13 / 188، تاريخ مدينة دمشق: 41 / 472 و 43 / 404 و 406، البداية والنهايه: 6 / 239 و 7 / 300، فضائل الصحابه: 51، مسند احمد: 2 / 161 و 164 و 206 و 3 / 22 و 28 و 91 و 4 / 197 و 199 و 5 / 214 و 306 و 307 و 6 / 300 و 311 و 315، السنن الكبري، بيهقي: 8 / 189، مسند ابي داوود طيالسي: 84 و 90، المصنف عبدالرزاق: 11 / 240 و بسياري ديگر از منابع اهل تسنّن.

7 . برخي از مصادر اين حديث خواهد آمد.

8 . نهج البلاغه: خطبه 93.

9 . جالب است كه يكي از زمامداران كنوني مصر به نام _ مصطفي الفقي _ به اين مطلب اعتراف كرده است و به همين مناسبت مقاله اي نوشته به نام: «مصر شعب سني المذهب شيعي الهوي» مقاله آقاي الفقي و سخن او در تاريخ 2 جمادي الاولي 1427 (2 / 4 / 2006) در صدر اخبار رسانه هاي جهان خصوصاً آژانس هاي خبري عرب زبان قرار گرفت و اعتراضات زيادي را از اهل سنّت در پي داشت. رك: صحيفة الحياة از لندن، شبكه راصد الاخباريه، خبرگزاري العربيّه و غير آن.

معيار عزّت و ذلّت

معيار عزّت و ذلّت

آري، ابن تيميّه با ديد مادّي پيشرفت را تنها در جنگ و خونريزي و كشورگشايي مي بيند و براي علم

و دانش، مكارم اخلاق و فرهنگ اسلام هيچ ارزشي نمي پندارد. از اين رو ادّعا مي كند كه در ميان دوازده امام شما شيعيان تنها براي يكي از آن ها سلطنت و قدرت فراهم شد و او نيز هيچ قلمروي به قلمرو مسلمانان نيفزود. به اين سخن او دقت كنيد:

در ميان كساني كه اماميه ادعاي عصمت براي آن ها مي كنند تنها علي از راه بيعتِ سران به حكومت رسيد، در زمان سلطنت او نيز چندان نفع و مصلحتي در اين دنيا نصيب مسلمانان نشد; آن چنان كه در زمان سه خليفه پيشين شده بود. بنابراين مي توان به طور قطع و يقين نتيجه گرفت آن لطف و مصلحتي كه ادعا مي كنند با امامانشان حاصل مي شود، باطل است.1

آن گاه در جاي ديگر مي افزايد:

هر كس گمان مي كند آن دوازده نفري كه پيامبر وعده آمدنشان را داده2 همين دوازده نفري هستند كه شيعيان ادّعاي امامت آن ها را مي كنند، او در نهايت جهل و ناداني است; زيرا هيچ كدام از آن ها دست به شمشير نبردند مگر علي بن ابي طالب، او هم نتوانست در زمان خلافتش با كفار نبرد كند حتي يك شهر هم فتح نكرد و يك كافر را هم نكشت، بلكه مسلمانان شروع به كشتن يك ديگر كردند تا آن جا كه كفار، مشركان و اهل كتاب در شرق ممالك اسلامي و نيز در شام به آن ها طمع نمودند; به گونه اي كه گفته شده آن ها برخي از شهرهاي مسلمانان را تصاحب كردند. اين چه عزتي است كه در زمان خلافت او نصيب اسلام شد؟!... .

بنابراين، اسلام

نزد شيعيان، همان خواري آن هاست و ما در ميان هواپرستان ذليل تر از رافضي ها نداريم.3

معيار عزّت و ذلّت و نفع و مصلحت در نزد ابن تيميّه فقط شمشير، خونريزي و كشورگشايي است و كسي عزيز خواهد بود كه به هر قيمت اين كار را انجام دهد، گرچه به قيمت محو الگوهاي اسلام، ايجاد تنفّر و وحشت در دل مردم از اسلام، جلوگيري از انتشار فرهنگ آن، باشد. مهم افزايش قلمرو حكومتي است.

در اين نوع كشورگشايي پس از قتل و غارت، فرمان صادر مي كنند كه كسي حق ندارد از پيامبر براي مردم چيزي نقل كند، مبادا مردم بفهمند كه روش پيامبر غير از اين بوده است. آن گاه بخشنامه صادر مي كنند كه در تمام قلمرو فتح شده به الگوهاي واقعي اسلام دشنام دهند، دروازه دانش شهر نبوي را لعن نمايند; چرا كه اگر مردم آن ها را به عنوان مرجع ديني و علمي بپذيرند، كار تمام است. بايد دست مردم را از علوم خودشان نيز كوتاه نمود، نبايد گذاشت آن ها از كتاب ها و كتابخانه هاي خود استفاده كنند.

از اين رو، نخستين فرماني كه در كشورهاي تازه فتح شده اجرا مي شود، به آتش كشيدن كتاب ها و كتابخانه هاست; آتشي كه با آن مي توان حمام هاي شهر را گرم كرد تا مردم به وظيفه شرعي استحمام عمل كنند. به اين نمونه توجه كنيد:

پس از آن كه عمرو عاص به دستور عمر، شهر اسكندريّه مصر را فتح كرد، يكي از دانشمندان اسكندريّه به نام يحيي غراماطي نزد او آمد. عمروعاص مي دانست كه او چه كسي است و چه مقدار

به علوم مختلف احاطه دارد، از اين رو او را گرامي داشت و مرتب از او مطالب علمي و دانش هاي مختلف بشري را مي آموخت; زيرا عمرو انسان عاقل و نيك انديشي بود و خوب به سخن دانشمندان گوش فرامي داد.

روزي يحيي به او گفت: تو تمامي مناطق اسكندريه را در تصرّف خود درآوردي و هر چه در آن بود بر آن مهر زدي، هر چيزي كه به درد تو مي خورد، ارزاني خودت، ما با آن كاري نداريم، اما آن چه كه به دردت نمي خورد و نفعي از آن عايدت نمي شود، به ما برگردان كه ما به آن سزاوارتريم.

عمرو عاص گفت: چه مي خواهي؟

گفت: كتاب هاي حكمت كه در خزانه هاي پادشاهي نگه داري مي شود.

عمرو گفت: من در اين موضوع مهم نمي توانم خودسرانه تصميم بگيرم و بايد از رئيس مسلمانان عمر بن خطاب كسب اجازه كنم.

آن گاه نامه اي به عمر نوشته و سخن آن دانشمند را به اطلاعش رساند. پس از چندي جواب نامه از سوي عمر آمد، بخشنامه عمر از اين قرار بود:

«اما آن كتاب هايي كه گفتي: پس اگر آن چه در آن ها نوشته شده در قرآن وجود دارد، ما به آن ها نياز نداريم و اگر آن چه در آن ها نوشته شده، مخالف با قرآن است، نبود آن ها بهتر است. از اين رو وظيفه تو آن است كه آن ها را از بين ببري».

پس از اين حكمِ حكومتي، عمروعاص آن كتاب ها را ميان حمام هاي اسكندريّه تقسيم كرد تا به جاي هيزم به وسيله آن ها آب حمام را گرم كنند،

تا اين كه طيّ شش ماه، سوخت حمام ها از آن كتاب ها تأمين مي شد و همه آن ها از بين رفت، ماجرا را بشنو و انگشت شگفتي به دندان بگير.4

عمرو عاص به جز اين كتاب هايي كه در خزانه ملوكيّه از آن ها مراقبت مي شد، چندين كتابخانه ديگر را نيز در مصر به آتش كشيد، از جمله كتابخانه اي كه اسكندر بعد از ساختن شهرش آن را بنا كرده بود.5

در نقلي آمده است: كتاب هايي كه در مدت شش ماه حمام هاي اسكندريّه را گرم كردند به امر «بطولوماوس فيلادلفوس» از پادشاهان اسكندريّه جمع شده بود. او دستور داد در تمامي شهرها و كشورها جست و جو كردند و هر كتابي در هر علمي نوشته شده بود با چندين برابر قيمت خريداري كرده و در خزانه خود نگه داري مي كرد تا تعداد كتاب ها به پنجاه هزار و صد و بيست عنوان كتاب رسيده بود، پس از آن نيز مرتب بر تعداد آن ها افزوده مي شد و هر پادشاه جديدي كه مي آمد مسئول مراقبت و حفظ آن كتاب ها بود.6

ابن نديم گويد: كتاب هاي سوخته آن كتابخانه شامل تمامي دانش هاي آن زمان بوده، از قبيل فلسفه، رياضيات، طب، حكمت، آداب و هيئت.7

البته اين رأي خليفه به كتابخانه اسكندريّه مختصّ نبوده; بلكه هر جايي كه فتح مي شد همين فرمان را در مورد آن صادر مي نمود.8سعد بن ابي وَقّاص به فرمان عمر همه كتاب هاي ايرانيان را به دريا ريخت.9 او درباره كتاب هاي مدائن نيز همين گونه رفتار كرد، تا جايي كه كتاب هاي پيامبران پيشين نيز

از اين قانون مستثنا نبودند.10

ما ادّعا نمي كنيم كه همه مطالب آن كتاب ها صحيح و درست بوده است، امّا اين رفتار با كتاب و كتابخانه، نشان گر دشمني عمر با علم و دانش است. بسياري از اين علوم حاصل تجربه بشر در زمان هاي طولاني است.

در واقع اين گونه رفتار نابودي تمدّن بشري است، در اين شيوه حكومتي كسي حق ندارد از قرآن چيزي بپرسد، فقط همين متن عربي آن را هر كه بلد است بخواند، اما اگر معناي كلمه اي از آن را نفهميد حقّ سؤال ندارد، وگرنه تازيانه خليفه مسلمانان پشتش را مي نوازد. در نقلي آمده است:

پس از آن كه عراق فتح شد شخصي از آن سامان به نام «صبيغ عراقي» مرتب از لشكريان اسلام در مورد قرآن، سؤالاتي را مطرح مي كرد و از مطالب آن مي پرسيد تا اين كه همراه لشكريان به مصر آمد، به محض ورود به مصر، عمرو عاص او را با نامه اي به سمت عمر بن خطاب فرستاد، وقتي كه نامه رسان، نامه عمرو عاص را كه در آن شرح حال آن عراقي نوشته شده بود به عمر داد و او از مضمون نامه آگاه شد، سخت برآشفت و گفت: اين مرد كجاست؟

او گفت: در ميان كاروان است.

عمر گفت: برو ببين اگر گريخته باشد عقوبت دردناكي در انتظارت خواهد بود.

آن شخص رفت و صبيغ را آورد. عمر به او رو كرد و گفت: تو كسي هستي كه چيزهاي تازه مي پرسي؟!

آن گاه عمر كسي را فرستاد تا شاخه هاي تازه از نخل آوردند، آن ها را به هم بست و شروع كرد به زدن

به پشت او، آن قدر زد تا پشتش ترك برداشت، سپس او را رها كرد تا به مرور زمان آن شكاف در كمرش بهبود يافت، دو مرتبه او را خواست و آن قدر زد كه شكاف دو مرتبه باز شد، باز او را رها كرد تا خوب شد، براي مرتبه سوم او را خواست تا تنبيه كند. صبيغ گفت: اگر مي خواهي مرا بكشي راحتم كن، اگر مي خواهي مرا مداوا كني به خدا سوگند! خوب شده ام و به مداواي تو نيازي ندارم.

عمر به او اجازه داد به سرزمين خود _ عراق _ برگردد و نامه اي به ابوموسي اشعري نوشت كه هيچ كس از مسلمانان حق ندارد با او هم سخن شود. كار بر او بسيار تنگ شد تا اين كه ابوموسي به عمر نوشت: اين مرد توبه خوبي كرده است.

عمر در جواب نامه نوشت: از اين پس مانعي ندارد مردم با او هم سخن شوند.11

رفتار خليفه با مردم سرزمين هاي فتح شده و علم و دانش آنان اين گونه بود، با اين حال آيا عزتي براي اسلام و مسلمانان مي ماند؟!

ابن تيميّه گمان كرده عزّت يعني زورگويي، قلدري! به نظر شما آيا عزّت اسلام به اين است؟ يا به مكتبي كه فرياد علم و عقل سر داده، مكتبي كه مردم را وادار مي كند تا بپرسند و بفهمند، حديث نقل كنند، بنويسند و مذاكره نمايند. مكتبي كه شعارش اين است:

احتفظوا بكتبكم، فإنّكم سوف تحتاجون إليها.12

كتاب هاي خود را به خوبي محافظت كنيد كه به زودي به آن ها نياز پيدا مي كنيد.

به راستي امروزه راه و روش چه كساني را مي توان

به عنوان الگوهاي واقعي اسلام به جهان معرفي كرد:

1 . راه و روش زمامداران كشورگشا؟

2 . راه اماماني كه آثار علمي آنان هر انسان منصفي را تحت تأثير قرار داده است؟

براي نمونه همين كشور مصري كه عمرو عاص از طرف عمر آن گونه رفتار كرد، امير مؤمنان علي عليه السلام چگونه رهبري كرده است. نگاهي گذرا به عهدنامه آن حضرت به مالك اشتر در مورد ولايت مصر شاهد صدق سخن ماست. آيا عهدنامه مالك اشتر عزت اسلام است يا رفتار عمرو عاص؟!

آن بخشنامه عمر بود و اين هم بخشنامه امير مؤمنان علي عليه السلام:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

اين فرمان بنده خدا علي امير مؤمنان به مالك اشتر پسر حارث است در عهدي كه با او دارد، هنگامي كه او را به فرمانداري مصر برمي گزيند... او را به ترس از خدا فرمان مي دهد... .

پس اي مالك! بدان من تو را به سوي شهرهايي فرستادم كه پيش از تو دولت هاي عادل يا ستمگري بر آن ها حكم راندند و مردم در كارهاي تو چنان مي نگرند كه تو در كارهاي حاكمان پيش از خود مي نگري... مهرباني با مردم را پوشش دل خود قرار بده با همه دوست و مهربان باش.

هرگز مبادا چونان حيوان شكاري باشي كه خوردن آن ها را غنيمت داني; زيرا مردم دو دسته اند:

دسته اي برادر ديني تواند.

و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مي باشند... .

آداب پسنديده اي را كه بزرگان اين امت به آن عمل كرده اند و ملت اسلام با آن پيوند خورده و رعيّت با آن اصلاح شده بر هم مزن و آدابي را كه به سنّت

هاي خوب گذشته زيان وارد مي كند، پديد نياور، كه پاداش براي آورنده سنّت و كيفر آن براي تو باشد كه آن ها را درهم شكستي.

با دانشمندان زياد گفت و گو كن، با حكيمان فراوان بحث كن; اموري كه مايه آباداني و اصلاح شهرها بوده و چيزهايي كه پيش از تو موجب پايداري مردم و برقراري نظم مي شده است ... .13

آري، اين امير مؤمنان علي عليه السلام است و اين هم دستورالعمل او به مالك اشتر، اما افسوس و صد افسوس كه معاويه نگذاشت پاي مالك به مصر برسد و در ميان راه او را شهيد كرد.

به راستي امروزه مردم جهان، اسلام را با عهدنامه مالك اشتر مي شناسند يا با رويّه خلفا؟

ملاك عزّت و ذلّت در نظر ابن تيميّه ماديات است، او با معنويات كاري ندارد و با علم و دانش ارتباطي ندارد، او كليد عزّت را گم كرده است. قرآن كريم در وصف منافقان مي فرمايد:

(الَّذينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعًا);14

كساني كه كافران را به جاي مؤمنان دوست و هميار خود برمي گزينند. آيا عزّت و سربلندي را نزد آنان مي جويند; به راستي كه تمامي عزّت ها نزد خدا است؟!

قرآن كريم در جاي ديگر از قول آن ها چنين حكايت مي كند:

(يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَي الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ اْلأَعَزُّ مِنْهَا اْلأَذَلَّ وَلِلّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنينَ وَلكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَعْلَمُونَ);15

آن ها (پنهاني) مي گويند: اگر به مدينه برگشتيم به يقين عزيزان، ذليلان را (از شهر) بيرون مي كنند، در حالي كه تمامي عزّت مخصوص به خدا، رسول او و مؤمنان است; ولي منافقان نمي

دانند.

ديدِ منافقان ديدِ مادّي بود، عزّت را در مال و منال و قدرت و شوكت مي ديدند و آن گاه كه به ثروت و مكنت يهوديان يا برخي از كفار مي نگريستند مي گفتند: اين ها عزيز هستند، اما مسلمانان كه گاه از شدّت فقر، لباس مناسبي براي پوشيدن ندارند، ذليل و خوار هستند.

دقيقاً همين بيماري در ابن تيميّه وجود دارد، از ديد او زمامداران و سلاطين ستمگر، زورگو و كشورگشا مايه عزّت اسلام هستند، نه امامان عدالت گر و مناديان توحيد و گسترندگان علم و دانش و حكمت و معرفت.

1 . منهاج السنّه: 3 / 379.

2 . گفتني است كه بنابر نقل صحيح و ثابت نزد اهل سنّت در كتاب هاي معتبر، پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله در حديثي فرموده اند:

«تا زماني كه دوازده نفر ولايت مسلمانان را بر عهده داشته باشند، اسلام و دين عزيز و منيع خواهد بود».

علماي اهل سنّت در توجيه اين حديث درمانده اند و هر طور حساب مي كنند با عدد دوازده هماهنگ نمي شود. گاهي حتي نام برخي از افرادي را كه به طور علني به جنگ قرآن و اسلام آمده اند در زمره اين دوازده نفر مي آورند، اما باز هم درست نمي شود و اين حديث تنها با امامان دوازده گانه شيعيان مطابق است.

3 . منهاج السنّه: 8 / 241 و 242.

4 . تاريخ مختصر الدول: 103، تاريخ التمدّن الاسلامي: 11 / 635.

5 . الافادة والاعتبار: 132.

6 . تراجم الحكماء: 354.

7 . فهرست ابن نديم: 301.

8 . كشف الظنون: 330.

9 . كشف الظنون: 1 / 679، تاريخ ابن خلدون: 1 / 50.

10 . المصنف

ابن عبدالرزاق: 6 / 114 ح 10116، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 12 / 101، كنز العمّال: 1 / 374 ح 1632.

11 . سنن دارمي: 1 / 54 و 55، تاريخ مدينة دمشق: 23 / 411 / 2846، مختصر تاريخ دمشق: 11 / 46، تفسير ابن كثير: 4 / 232، الاتقان: 3 / 7، كنز العمّال: 2 / 331 / 14161. متقي هندي اين مطلب را از دارمي، نصر مَقْدِسي، اصفهاني، ابن انباري، لالكائي و ابن عساكر نقل مي كند، الدر المنثور: 7 / 614، فتح الباري: 8 / 211. رك: الغدير: 6 / 291.

12 . اصول كافي: 1 / 52.

13 . نهج البلاغه: نامه 53.

14 . سوره نساء: آيه 139.

15 . سوره منافقون: آيه 8 .

آخرين تير

آخرين تير

و آن گاه كه ابن تيميّه نمي تواند كينه و بغض خود با امير مؤمنان علي عليه السلام را پنهان كند، به صراحت مي گويد:

اصلاً علي براي به دست آوردن ولايت و حكومت جنگ كرد و مردم بسياري را به كشتن داد و در ايام ولايت او، نه با كفار جنگي صورت گرفت و نه شهرهايشان به تصرّف مسلمانان درآمد و هيچ خيري براي آنان نداشت.1

در جاي ديگر مي نويسد:

در زمان او روز به روز، كار سخت تر مي شد و او ضعيف تر و دشمنانش قوي تر مي گشتند. در اين ميان، تفرقه بين مسلمانان افزون مي گشت.2

به همين خاطر برخي خلافت علي را اين طور تحليل مي كنند و مي گويند: هيچ نصّ و اجماعي براي خلافت او نيست.3

او در مورد ديگري مي افزايد:

علي جنگيد تا مردم از او فرمان ببرند و بتواند بر

جان ها و اموال مردم مسلّط شود. پس چگونه مي توان اين جنگ را جنگ براي دين قرار داد.4

به راستي آيا ابن تيميّه از خدا حيا نمي كند و چنين گستاخانه دشمني خود را با اهل بيت پيامبر آشكار مي سازد؟!

امير مؤمنان علي عليه السلام سرآمد زاهدان عالم است، او آن كسي است كه در شبِ شهادت خويش، با نان و نمك افطار مي كند و حاضر نمي شود جز از نمك چيز ديگري بر سر سفره او باشد، چگونه ابن تيميّه جرأت مي كند كه بنويسد او با مردم جنگيد تا بر اموال و جان ها چيره شود؟ امير مؤمنان علي عليه السلام در نامه اي به والي خود عثمان بن حنيف اين گونه مي نويسد:

ألا وإنّ إمامكم قد اكتفي من دنياه بطمريه ومن قوته بقرصيه ألا وإنّكم لا تقدرون علي ذلك، ولكن اعينوني بورع واجتهاد وعفّة وسداد.

فواللّه، ما كنزت من دنياكم تبراً، ولا ادّخرت من غنائمهما وفراً، ولا أعددت لبالي ثوبي طمراً... .5

آگاه باشيد! امام شما از دنياي خود به دو جامه فرسوده و دو قرص نان بسنده كرده است. بدانيد كه شما توانايي چنين كاري را نداريد، امّا با پرهيزكاري، تلاش فراوان و پاكدامني و راستي مرا ياري دهيد.

سوگند به خدا! من از دنياي شما طلا و نقره اي نيندوخته و از غنيمت هاي آن چيزي ذخيره نكردم و بر دو جامه كهنه ام نيفزودم و از زمين دنيا حتي يك وجب در اختيار نگرفتم و دنياي شما در نظر من از دانه تلخ درخت بلوط ناچيزتر است!

... من اگر مي خواستم مي توانستم از عسل پاك، از مغز گندم و بافته

هاي ابريشم براي خود غذا و لباس فراهم آورم، اما هيهات كه هواي نفس بر من چيره گردد و حرص و طمع مرا وادارد كه طعام هاي لذيذ را برگزينم در حالي كه در «حجاز» يا «يمامه» كسي باشد كه به قرص ناني نرسد و يا هرگز شكمي سير نخورد، يا من سير بخوابم و پيرامونم شكم هايي كه از گرسنگي به پشت چسبيده و جگرهاي سوخته وجود داشته باشد، يا چنان باشم كه شاعر گفت:

«اين درد تو را بس كه شب را با شكم سير بخوابي و در اطراف تو شكم هايي گرسنه و به پشت چسبيده باشند».

آيا به همين قانع شوم كه بگويند: اين امير مؤمنان است و در تلخي هاي روزگار با مردم شريك نباشم و در سختي هاي زندگي الگوي آنان نگردم؟

من آفريده نشدم كه غذاهاي لذيذ و پاكيزه مرا سرگرم سازد، چونان حيوان پرواري كه تمام همت او علف است، يا چون حيوان رها شده كه شغلش چريدن و پر كردن شكم است... .

من با رسول خدا صلي اللّه عليه وآله همچون نوري هستم كه از نور او روشنايي گرفته ام، يا چون آرنجي كه به بازو پيوسته است (و كارهاي پيامبر به وسيله من به انجام مي رسد).

به خدا سوگند! اگر اعراب در نبرد با من پشت به پشت يك ديگر بدهند از آن روي بر نتابم و اگر فرصت داشته باشم به پيكار همه مي شتابم و تلاش مي كنم كه زمين را از اين شخص مسخ شده (معاويه) و اين جسم واژگون پاك سازم تا سنگ و شن از ميان دانه هاي درو شده جدا گردد.

اي دنيا!

از من دور شو، مهارت را بر پشت تو نهاده و از چنگال تو رهايي يافتم و از دام هاي تو نجات يافته و از لغزشگاه هايت دوري گزيده ام.

كجايند بزرگاني كه به بازيچه هاي خود فريبشان داده اي؟

كجايند امت هايي كه با زر و زيورت آن ها را فريفتي كه اكنون در گورها گرفتارند و درون لحدها پنهان شده اند؟

از برابر ديدگانم دور شو! به خدا سوگند! رام تو نگردم كه خوارم سازي و مهارم را به دست تو ندهم كه هر جا خواهي مرا بكشاني.

به خدا سوگند! _ سوگندي كه تنها با اراده خدا برمي گردد _ چنان نَفْس خود را به رياضت وادارم كه به يك قرص نان هر گاه بيابم شاد شود و به نمك به جاي نان خورش قناعت كند و آن قدر از چشم ها اشك ريزم كه چونان چشمه اي خشك درآيد و اشك چشم پايان يابد.

آيا سزاوار است كه چرندگان، فراوان بخورند و راحت بخوابند و گلّه گوسفندان پس از چرا كردن به آغل رو كنند، و علي نيز از زاد و توشه خود بخورد و استراحت كند؟ چشمش روشن باد! كه پس از ساليان دراز، چهارپايان رها شده و گلّه هاي گوسفندان را الگو قرار دهد!!... .

به راستي آيا اين اميرالمؤمنين براي حكومت جنگيد؟

آيا او براي دنيا جنگيد؟

اگر او مي خواست به دنيا برسد چرا همان روز اول كه حقّ او را بردند دست به شمشير نبرد؟ مگر قدرت عالم در دست او جمع نشده بود؟

مگر او تهمتن سپاه نبود؟ مگر او يك تنه حريف لشكري نبود؟ مگر او كننده در خيبر نبود؟ چرا در برابر

ربوده شدن حقش _ حتي بر كشتن همسرش _ شكيبايي ورزيد؟

آري، او بنده خداست، بدون فرمان خدا كاري نمي كند; هر چند كاري برايش نداشته باشد.

در همين نامه علّت پيكار با معاويه را بيان كرد و فرمود:

به خدا سوگند! اگر اعراب در نبرد با من پشت به پشت يك ديگر دهند از آن روي بر نتابم و اگر فرصت داشته باشم به پيكار همه مي شتابم و تلاش مي كنم كه زمين را از اين شخص مسخ شده (معاويه) و اين جسم واژگون پاك سازم تا سنگ و شن از ميان دانه هاي درو شده، جدا گردد.

1 . منهاج السنّه: 6 / 191.

2 . همان: 7 / 452.

3 . همان: 8 / 243.

4 . همان: 8 / 329.

5 . نهج البلاغه: نامه 45.

مخالفان ابن تيميّه و مخالفت او با اجماع اهل سنّت

مخالفان ابن تيميّه و مخالفت او با اجماع اهل سنّت

همه مسلمانان اتفاق نظر دارند كه امير مؤمنان علي عليه السلام بر حق بوده و مخالفان آن حضرت بر باطل. در اين زمينه ابتدا كلمات برخي از بزرگان اهل سنّت را مي آوريم، آن گاه به برخي از سخنان ابن تيميّه مي پردازيم تا روشن شود كه اين مرد حتي خود را از زمره اهل سنّت خارج كرده و عقيده او با اعتقاد هيچ يك از فرقه هاي اسلامي موافق نيست.

آري، تنها برخي از خوارج _ كه اكنون منقرض شده اند _ و نواصب با او هم عقيده اند. از اين رو اگر ما ابن تيميّه را خارج از مسلمانان و كتاب او را جزو كتاب هاي غير مسلمانان بدانيم، سخن گزافي نگفته ايم. ابوحنيفه گويد:

هيچ كسي با علي رضي اللّه عنه

جنگ نكرد كه او را به حق برگرداند مگر آن كه علي بر حق سزاوارتر از او بود و اگر او نبود كسي نمي دانست در پيكار با مسلمانان چگونه بايد رفتار كرد . . . شكي نيست كه طلحه و زبير بعد از آن كه با علي بيعت كردند و سوگند ياد كردند كه پيمان شكني نكنند با او جنگيدند.1

ابن خُزَيمه كه از بزرگان كم نظير اهل سنّت است و دارقُطْني در مورد او مي گويد: «او پيشوايي ثابت قدم و بي نظير بود»2 مي گويد:

هر كس با اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب در خلافتش به نزاع و ستيز برخاست سركش و باغي است. اين مطلبي است كه همه مشايخمان را بر آن يافتم و ابن ادريس شافعي نيز همين نظر را دارد.3

ابومنصور در الفرق بين الفرق در بيان اصولي كه همه اهل سنّت بر آن اتفاق نظر دارند مي گويد:

همگي گفته اند كه علي در زمان خود امام بوده و گفته اند كه در تمامي جنگ هايش بر حق بوده; چه در جنگ بصره، چه در جنگ صفين و چه در جنگ نهروان.4

عبدالرؤوف مناوي در فيض القدير مي نويسد:

تمامي فقهاي حجاز و عراق از هر دو گروه صاحبان حديث و رأي، اتفاق نظر دارند كه علي در پيكارش با اهل صفين بر حق بوده; همان طور كه در نبرد با اهل جمل حق با او بود و كساني كه با او جنگيدند سركشاني ستمكار بوده اند و به خاطر سركشي، آن ها را تكفير نمي كنند. برخي از اين عالمان از اين قرارند: مالك، شافعي، ابوحنيفه، اوزاعي وجمهور اعظم از متكلمان و مسلمانان.5

نَوَوي

در شرح صحيح مسلم گويد:

در همه اين جنگ ها علي بر حق بود، اين مذهب اهل سنّت است.6

ذهبي در سير اعلام النبلاء گويد:

ما ترديد نداريم كه علي از كساني كه با آن ها جنگيد برتر بود و او به حق سزاوارتر بود.7

ابن كثير در البداية والنهايه گويد:

اين جريان كشته شدن عمار بن ياسر با اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب است كه اهل شام او را كشتند، با كشتن او به خوبي سرّ سخن رسول خدا صلي اللّه عليه وآله روشن و آشكار شد كه فرموده بود: «گروه سركش او را خواهند كشت» و روشن شد كه علي بر حق و معاويه سركش و باغي است.8

ابن حجر در فتح الباري بعد از ذكر حديث عمّار گويد:

اين حديث يكي از نشانه هاي نبوت است و فضيلتي آشكار براي علي و عمار است و با اين حديث، سخن ناصبي هايي كه گمان مي كنند علي در جنگ هايش بر حق نبوده رد مي شود.9

با توجه به اين سخن صريح و آشكارِ بزرگان مذهب خلفا به خوبي واضح مي شود كه ابن تيميّه از زمره مسلمانان خارج و داخل در نواصب مي باشد. پاره اي از سخنان گستاخانه او به مقام شامخ امير مؤمنان علي عليه السلام گذشت. اكنون به چند سخن ديگر از منهاج السنّه او توجه كنيد.

وقتي سخن از شكمبارگي هاي عثمان و حيف و ميل بيت المال به دست او مي رسد كه عاقبت اين شكمبارگي او، مسلمانان را واداشت تا از شهرهاي مختلف جمع شده و او را به قتل برسانند; ابن تيميّه براي دفاع از حيثيت عثمان و به قصد بي احترامي به امير

مؤمنان علي عليه السلام چنين مي گويد:

اين ثروت هاي اندوخته عثمان و برتري دادن بعضي (از خويشاوندانش) كجا به پاي آن خون هايي مي رسد كه در جنگ صفين ريخته شد و هيچ عزّت و پيروزي نصيب مسلمانان نگشت؟... جنگ صفين تنها شر و بدي را افزود و هيچ مصلحتي از آن حاصل نگشت(!!)10

او در اين راه حتي از نسبت دروغ دادن به بزرگان و پيشوايان مذهبش هم دريغ نمي كند، در اين باره مي گويد:

به همين جهت پيشوايان سنت چون مالك، احمد و غير اين دو مي گويند: علي مأمور نبرد با خوارج بود. اما جنگ جمل و صفين پيكار فتنه بوده است. و از همين رو علماي شهرها برآنند كه آن جنگ، جنگ فتنه بوده و كساني كه در آن شركت نكرده اند از كساني كه در آن شركت كرده اند بهترند.11

به راستي ابن تيميّه اين سخنان را از كجا به علماي شهرها و پيشوايان مذاهب خود نسبت مي دهد در حالي كه آن ها تصريح كرده اند كه در تمامي اين جنگ ها حق با امير مؤمنان علي عليه السلام بوده است.

مگر پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله نفرموده بود:

اللهم وال من والاه، وعاده من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله;

خدايا! دوستان علي را دوست بدار و دشمنانش را دشمن و ياور او را ياري كن و كسي را كه او را ياري نكرده و رها كند ياري نكن و رهايش كن.

با اين حال چگونه ابن تيميّه مي گويد: آنان كه آن حضرت را ياري نكردند از آنان كه به ياريش شتافتند بهترند، آن گاه سخاوتمندانه اين سخن را به علماي

شهرها نسبت مي دهد(!!)

ابن تيميّه گستاخي و بي ادبي خود را تا آن جا مي رساند كه مي گويد:

هدف علي در اين نبردها برتري يافتن بر ديگران بود(!!) و قرآن مي گويد: «آخرت از آنِ كساني است كه طالب هيچ برتري و فسادي در زمين نباشند».12 از اين رو او در آخرت اهل سعادت نخواهد بود; چرا كه او جنگيد تا مردم از او فرمان ببرند(!!)

آن گاه مي گويد:

صحابه اي كه با او جنگيدند هيچ كدام دليلي از كتاب و سنّت بر لزوم جهاد نداشتند، بلكه خود اعتراف كردند كه اين جنگ ها نظرِ شخصي آن ها بوده، همچنان كه علي رضي اللّه عنه نيز چنين گفته است.13

درباره نبرد جمل و صفين خود علي رضي اللّه عنه گفته كه هيچ فرماني از پيامبر در آن مورد نبوده; بلكه رأي و نظر خود او بوده است و بيشتر صحابه با او در اين پيكار موافق نبوده اند.14

اين جنگ، جنگ فتنه بوده كه از روي تأويل انجام گرفته است; نه از اقسام جهاد واجب بوده و نه جهاد مستحب.15

او در اين جنگ ها عدّه زيادي از مسلماناني را كه نماز مي خواندند، زكات مي دادند و روزه مي گرفتند كشت.16

ابن تيميّه مي افزايد:

علي رضي اللّه عنه درباره جنگ جمل و صفين چيزي روايت نكرده است... و حتي هيچ كس نيز در مورد آن دو جنگ حديثي نقل نكرده است. تنها كساني كه از اين نبردها سرباز زدند و علي را ياري نكردند براي كار خود حديث نقل كرده اند. اما حديثي كه نقل مي شود كه علي مي گفته: «من مأمور جنگ با ناكثين (اهل جمل) و

قاسطين (معاويه و شاميان) و مارقين (خوارج) هستم» حديث جعلي است كه به پيامبر صلي اللّه عليه وآله نسبت داده شده است.17

جالب است كه ابن تيميّه به آساني هر حديثي را كه موافق ميل او نباشد، تكذيب مي كند. براي او مهم نيست كه چه كساني آن را نقل كرده اند و چه كساني مهر صحّت بر آن زده اند. خيلي راحت مي گويد: دروغ است و جعلي. حتي گاهي سخاوتمندانه علما را نيز با نظر خود متفق مي كند; چه آن ها بخواهند يا نخواهند. همان طور كه نمونه هايش گذشت.

علامه اميني رحمه اللّه در اين باره مي گويد:

گويا زماني كه به ابن تيميّه لقب «شيخ الاسلام» دادند، او مغرور شده و گمان مي كند كه هر سخني را كه بگويد ديگران بدون دليل از او مي پذيرند، يا هر ادعاي اجماعي را از او قبول مي كنند.

حقيقت آن است كه شدّت بغض و كينه اي كه در دلِ ابن تيميّه شعلهور است و دشمني او با پيامبر و اهل بيت مطهرش حتي فرصت فكر و انديشه را از او گرفته، بدون تأمّل مي نويسد تا آتش دروني خودش بهبود يابد و فكر نمي كند اين مطلبي كه مي گويد مخالف اجماع تمامي مسلمانان است و با اين سخن از زمره مسلمانان خارج مي شود.

وي در فراز ديگر، حديثي را تكذيب مي كند كه بزرگان مكتب خلفا آن را نقل كرده و پذيرفته اند. در آن حديث آمده است كه امير مؤمنان علي عليه السلام فرمود:

أمرني رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله بقتال الناكثين والمارقين والقاسطين;18

پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله به من به

پيكار با ناكثين، قاسطين و مارقين فرمان داد.

او مي گويد:

حديثي كه روايت شده پيامبر خدا، علي را به پيكار ناكثين، قاسطين و مارقين فرمان داد، حديث ساختگي است كه به پيامبر صلي اللّه عليه وآله نسبت داده شده است.19

بديهي است كه نقد سخن ابن تيميّه بسيار آسان است، كافي است در هر مسأله اي به منابع و مدارك معتبر مراجعه شود و نظرات بزرگان مذهب او روشن گردد، آن گاه به راحتي دروغ گويي، خيانت، بغض و نفاق او آشكار مي گردد.

البته نبايد توقّع داشت كه ابن تيميّه به صراحت بگويد: من دشمن علي و آل او هستم; زيرا اين حرف مساوي است با خروج از اسلام و اعلان دشمني و نصب علني. علماي اهل سنّت به شدت از چنين نسبتي هراسان هستند و سعي مي كنند خود را از اين نسبت پاك سازند. بنابراين، حديث فوق را بسياري از صحابه از پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله نقل كرده اند كه برخي از آن ها عبارتند از:

اميرالمؤمنين عليه السلام، ابوايّوب انصاري، عبداللّه بن مسعود، ابوسعيد خُدري، عمّار بن ياسر و ديگران.

بسياري از دانشمندان حديث اهل سنّت نيز اين حديث را در كتاب هاي حديثي خود آورده اند، هم چون:

طبري، بزّار، ابويعلي، ابن مردويه، ابوالقاسم طبراني، حاكم نيشابوري، خطيب بغدادي، ابن عساكر، ابن اثير، جلال الدين سيوطي، ابن كثير، محب طبري، ابوبكر هيثمي، متقي هندي.

يكي از سندهاي صحيح اين حديث آن است كه بزّار در مسند و طبراني در المعجم الاوسط نقل كرده اند. هيثمي نيز در مجمع الزوائد بعد از نقل حديث مي گويد: اين حديث صحيح است و يكي از دو سند بزّار

نيز صحيح بوده و راويان آن _ به جز ربيع بن سعيد كه او را نيز ابن حِبّان توثيق كرده است _ مورد اعتماد هستند. البته اين حديث سندهاي صحيح ديگري نيز دارد.20

1 . مناقب ابي حنيفه، خوارزمي: 2 / 344 و 1 / 342.

2 . سير اعلام النبلاء: 14 / 365.

3 . الاعتقاد والهدايه: 248.

4 . الفرق بين الفرق: 309.

5 . فيض القدير: 6 / 366.

6 . شرح صحيح مسلم نَوَوي: 18 / 288.

7 . سير اعلام النبلاء: 8 / 210 / 37.

8 . البداية والنهايه: 7 / 267.

9 . فتح الباري: 1 / 543 / 447، فيض القدير: 4 / 467.

10 . منهاج السنّه: 8 / 143.

11 . همان: 8 / 233.

12 . سوره قصص: آيه 83 .

13 . منهاج السنّه: 4 / 500.

14 . همان: 6 / 333.

15 . همان: 7 / 57.

16 . همان: 6 / 356.

17 . همان: 8 / 145.

18 . كنز العمّال: 13 / 112، حديث 36367، تاريخ بغداد: 8 / 336، البداية والنهايه: 7 / 338 و 339.

19 . منهاج السنّه: 6 / 112.

20 . المستدرك علي الصحيحين: 3 / 138، مجمع الزوائد: 5 / 186، 6 / 225، تاريخ بغداد: 8 / 336 و 13 / 188، تاريخ مدينة دمشق: 16 / 54، 42 / 468، 59 / 129، البداية والنهايه: 7 / 305 و 306، مسند ابي يعلي: 1 / 397 / 515، أُسد الغابه: 4 / 33، ميزان الاعتدال: 1 / 271، 584، لسان الميزان: 2 / 446، المعجم الاوسط: 8 / 213، 9 / 165، المعجم الكبير: 4 / 172، 10 /

190 _ 192، كنز العمّال: 11 / 292، 327، 452، 13 / 113.

بخش پنجم: ابن تيميّه و افترا به امير مؤمنان علي عليه السلام

احاديث دروغين

بخش پنجم

ابن تيميّه و افترا به امير مؤمنان علي عليه السلام احاديث دروغين

ابن تيميّه براي اثبات حقانيت خوارج و ناصبي ها; كساني كه جنگ هاي اميرالمؤمنين عليه السلام را نادرست مي دانند احاديث صحيح را تكذيب مي كند و به نقل علماي مذهب خود هيچ اعتنايي نمي نمايد. او احاديث صحيح را نمي پذيرد و به راحتي احاديث دروغين را نقل مي كند و به اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت هاي ناروايي مي دهد. در موردي چنين مي گويد:

علي بن ابي طالب رضي اللّه عنه از برخي كارهايش، چون جنگ هايي كه به راه انداخته بود پشيمان شد... شب هاي جنگ صفين مرتب مي گفت: به خدا! عبداللّه بن عمر و سعد بن مالك چه خوب كردند، اگر كار نيكي انجام دادند پاداش زيادي برده اند و اگر هم كار بدي انجام داده اند خطرش كم است.1

در حالي كه عبداللّه بن عمر و سعد بن مالك _ همان سعد بن ابي وَقّاص _ هر دو از بيعت نكردن با اميرالمؤمنين عليه السلام و شركت نكردن در جنگ هايش پشيمان شدند و حكايت پشيماني آن ها در منابع تاريخي موجود است.

ابن تيميّه مي افزايد:

علي در شب هاي صفين به پسرش حسن مي گفت: اي حسن! اي حسن! پدرت گمان نمي كرد كار به اين جا بكشد، كاش پدرت 20 سال قبل از اين مرده بود(!!)2

به راستي چگونه ابن تيميّه احاديث صحيح و متقن را كه در كتاب هاي معتبر اهل سنّت آمده، تكذيب مي كند و با اطمينان مي گويد: دروغ است و چنين

مطلبي را به طور قاطع به اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت مي دهد؟ گويي اين يكي از مسلّمات تاريخ و ضروريّات مذهب است; حتي يك سند يا يك منبع از كتاب هاي اهل سنّت را هم براي آن نقل نمي كند.

ابن تيميّه گاهي در مورد برخي از سخنان خويش ادّعاي تواتر مي كند و مي گويد:

هنگامي كه علي از جنگ صفين برگشت سخنش عوض شد... و خبرهاي متواتري آمده كه او در آخر كار از اوضاع ناراحت بود.3

گاهي علي از جنگ هايي كه كرده بود اظهار پشيماني و ناراحتي مي كرد. اين ها همه نشان گر آن است كه او بر اين نبردها دليل شرعي نداشته است(!!)4

روايت متواتر به روايتي مي گويند كه آن قدر راويان مختلف به سندهاي گوناگون آن را نقل كرده باشند كه جاي هيچ شك و شبهه اي در صحّت و راستي آن نباشد و انسان به صدور آن يقين پيدا كند.

اين اخبار متواتري كه ابن تيميّه ادّعا مي كند كجا هستند؟

چند سند دارند؟

چند نفر آن ها را نقل كرده اند؟

در چند كتاب وارد شده اند؟

اين ها مطالبي است كه هر عالمي بايد آن ها را بررسي كند، آن گاه ادّعاي تواتر و نصّ صحيح بنمايد و به نويسندگان نسبت دهد، اما ابن تيميّه اين گونه نمي انديشد، بلكه او مي خواهد بنويسد و قلبش را آرام كند.

1 . منهاج السنّه: 6 / 209.

2 . همان: 6 / 209.

3 . همان: 6 / 209.

4 . همان: 8 / 526.

جايگاه حضرت علي مرتضي در پيشگاه پيامبر خدا

جايگاه حضرت علي مرتضي در پيشگاه پيامبر خدا

مگر پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله بارها در مورد اميرالمؤمنين، همسر و فرزندانش عليهم

السلام نفرموده بود:

أنا حرب لمن حاربكم;1

من در جنگم با هر كه به جنگ شما آيد.

مگر رسول خدا صلي اللّه عليه وآله در روز غدير دست علي عليه السلام را بالا نگرفت و فرمود:

اللهم وال من والاه وعاد من عاداه;2

خدايا! دوست بدار هر كه او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن بدارد.

مگر پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله نفرموده بود:

من أطاع عليّاً فقد أطاعني ومن عصي عليّاً فقد عصاني;3

هر كه از علي فرمان ببرد از من فرمان برده و هر كه از فرمان او سرباز زند از فرمان من سرباز زده است.

مگر آن حضرت نفرموده بود:

عادي اللّه من عادي عليّاً;4

خدا دشمن است با هر كه با علي دشمن باشد.

مگر آن بزرگوار نفرموده بود:

إنّ الشقي كلّ الشقي من أبغض عليّاً في حياته (حياتي) وبعد وفاته (وفاتي);5

تمام شقاوت و بدبختي در كسي است كه علي را دشمن بدارد; در دوران زندگي و بعد از وفات او (در دوران زندگي و بعد از وفات من).

مگر حب و بغض امير مؤمنان علي عليه السلام علامت ايمان و نفاق نبود؟6 مگر نمي گفتند كه ما، منافقان را با بغض علي مي شناختيم؟7

ابن تيميّه تمام اين حديث ها و موارد ديگر را كه در كتاب هاي معتبر اهل سنّت فراوان آمده است، فراموش كرده، حتي مباني سقيفه و مكتب خلفا را نيز ناديده گرفته كه مي گفتند: هر گاه با كسي بيعت شد هر كس بعد از او حرفي بزند بايد كشته شود.8

او حتي تاريخ پرافتخار زندگاني امير مؤمنان علي عليه السلام فراموش كرده كه چه كساني ابتدا به شورش دست زدند و پيمان شكستند و چه

كساني مرتب لشكر مي فرستادند و شهرهاي مسلمانان را غارت مي كردند، زنان و كودكان را مي كشتند و به نواميس مسلمانان تجاوز مي كردند.

در تاريخ آمده است: معاويه مرتب به شهرهاي مرزي لشكر مي فرستاد و به قتل و غارت مي پرداختند. يكي از فرماندهان آن لشكرها، بُسر بن ارطاة بود كه آن قدر خونريزي و چپاولگري نمود تا بر اثر دعاي امير مؤمنان علي عليه السلام عقلش را از دست داد. او دو فرزند كوچك ابن عباس را در مقابل چشم مادرشان سر بريد.

آيا اميرالمؤمنين عليه السلام نبايد پاسخ اين شورش ها و ناآرامي ها را بدهد؟

آيا نبايد با پيمان شكناني كه در بصره جمع شدند، والي حضرت را كشته و مردم را قتل عام كردند و بيت المال را به تاراج بردند جهاد كند؟

آيا نبايد با خوارجي كه از دين بيرون رفته و آن حضرت را كافر دانستند و لشكري براي از بين بردن اسلام فراهم كردند، پيكار نمايد؟

آيا او بايد اين آشوب گران داخلي را رها كرده و به ادامه فتوحات(!!) چنگيزي بپردازد؟

آري، ابن تيميّه به راحتي تمام احاديث و مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام را انكار كرده و مرتب مي گويد: «دروغ است»، «به اتفاق علما دروغ است» و «بي خردان آن ها را نقل مي كنند».

اما از آن طرف نسبت هاي ناروا و تهمت هاي دروغين را به طور قاطع و بدون كوچك ترين ترديدي به آن حضرت نسبت مي دهد و مي گويد:

كار به جايي رسيد كه علي گفت: اگر بدانم كسي مرا بر ابوبكر و عمر برتري داده به او تازيانه مي زنم; همان طور كه دروغ گو

را تازيانه مي زنند.9

اين مطلبي است كه ابن تيميّه در جاهاي متعددي از كتابش آورده، ولي حتي يك منبع و مصدر براي آن معرفي نكرده است.

آيا امير مؤمنان علي عليه السلام مانند عمر است كه هميشه تازيانه اش در دست باشد و هر گاه ناخوش شد بر سر مردم بكوبد؟! آيا او كسي را به خاطر اين اعتقاد كتك زده است؟

مگر نبودند در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام بسياري از صحابه كه در حضورش، آن حضرت را از ابوبكر و عمر برتر مي دانستند، آيا آن حضرت بر سرشان تازيانه كوفته است؟!

ابن حزم و هم چنين ابن عبدالبر _ كه از بزرگان علماي اهل سنّت هستند _ هر كدام جداگانه در كتاب هاي خود اسامي تعداد زيادي از صحابه را آورده اند كه آن ها به افضليت آن حضرت بر شيخين قائل بوده اند.10

جالب اين كه همين حديثي را كه ابن تيميّه به طور مسلّم و قاطعانه و بدون ترديد به اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت مي دهد، محقق منهاج السنّه دكتر محمّد رشاد سالم در چاپ جديد، تضعيف كرده و در پاورقي آن نوشته كه اين حديث ضعيف است(!!)

ابن تيميّه در جاي ديگر كتابش به اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا سلام اللّه عليهما دروغ بسته، مي گويد:

در حديث صحيح وارد شده كه علي رضي اللّه عنه گفت: نيمه شب رسول خدا صلي اللّه عليه وآله بر سر بالين من و فاطمه آمد و گفت: چرا برنمي خيزيد نماز بخوانيد.

من گفتم: اي رسول خدا! جان هاي ما در دست خداست، اگر بخواهد ما را بيدار كند، بيدار مي كند.

پس پيامبر پشت كرده و اين آيه را مي خواند:

«ولي انسان بيش از هر چيز، به مجادله مي پردازد»11.12

آن چه گذشت اندكي از انديشه و افكار واهي ابن تيميّه درباره امير مؤمنان علي عليه السلام بود و همين مقدار براي شناسايي ابن تيميّه، عقايد او و دشمني او با خاندان پيامبر كافي است و هر كه اين كتاب را بخواند آن چه را ابن حجر عسقلاني درباره ابن تيميّه گفته تصديق خواهد نمود. در پايان دعاي پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله را زير لب زمزمه مي كنيم:

«اللهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله».

وصلّي اللّه علي محمّد وآله الطاهرين.

1 . المعجم الاوسط: 3 / 179 و 5 / 182، المعجم الصغير: 2 / 3، المعجم الكبير: 3 / 40، البداية والنهايه: 8 / 223.

2 . مناقب الامام اميرالمؤمنين: 2 / 404 / 884 ، تاريخ مدينة دمشق: 42 / 217 / 8707 ، تاريخ الاسلام (عهد الخلفاء): 632، المعجم الكبير: 4 / 173 / 4053، مجمع الزوائد: 9 / 103 و 104، مسند احمد: 6 / 583 / 23051 و 23052، جواهر المطالب: 1 / 83 ، المصنف ابن ابي شِيبه: 6 / 369 شماره 32046، ينابيع الموده: 37 باب 2994، تذكرة الخواص: 36 باب 2، البداية والنهايه: 5 / 187، كنز العمّال: 13 / 157 حديث 36486، الامامة والسياسه: 1 / 129.

3 . مناقب الامام اميرالمؤمنين عليه السلام: 2 / 609 / 1108، تاريخ مدينة دمشق: 42 / 306 و 307 حديث 8847 و 8848، مختصر تاريخ مدينة دمشق: 17 / 376 حديث 174، جواهر المطالب: 1 / 66، نزل الابرار: 56. حاكم نيشابوري در المستدرك

علي الصحيحين: 3 / 121 پس از نقل اين حديث به صحت آن حكم كرده است.

4 . جامع الاحاديث: 5 / 155 / 14026، كنوز الحقايق: 1 / 371 / 4598، أُسد الغابه: 2 / 164 / 1589.

5 . الفصول المهمه: 125، المناقب خوارزمي: 78 / 62، كنز العمّال: 13 / 145 / 36458، مجمع الزوائد: 9 / 132، ينابيع الموده: 147 / 11، زين الفتي: 2 / 197 / 428.

6 . صحيح مسلم: ح 240 و . . .

7 . جواهر العقدين: 250، الرياض النضره: 2 / 284، تاريخ مدينة دمشق: 42 / 286 و 287 و... .

8 . صحيح مسلم: كتاب الاماره باب 15 ح 4820.

9 . منهاج السنّه: 7 / 511.

10 . الفصل في المحلل والنحل: 4 / 181 و الإستيعاب في معرفة الاصحاب: 3 / 1090.

11 . سوره كهف: آيه 54.

12 . منهاج السنّه: 3 / 85 .

كتاب نامه

كتاب نامه

1. قرآن كريم.

2. نهج البلاغه.

الف

3. الاتقان في علوم القرآن: جلال الدين سيوطي، دار الفكر، لبنان، بيروت، سال 1416.

4. الاخبار الطوال: احمد بن داوود دينوري، مكتبه حيدريه، چاپ دوم، سال 1379 ش.

5. اختلاف الحديث: محمد بن ادريس شافعي.

6. الإستيعاب في معرفة الاصحاب: ابن عبدالبرّ، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1415.

7. أُسد الغابه: ابن اثير جزري، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان.

8. الاعتقاد والهدايه: احمد بن حسين بيهقي.

9. الافادة والاعتبار: عبداللطيف بغدادي.

10. الامامة والسياسه: ابومحمّد عبداللّه بن مسلم بن قتيبه دينوري، مؤسسه نشر و پخش مصطفي بابي حلبي و شركاء، مصر. ب

11. البداية والنهايه: حافظ ابي فداء اسماعيل بن كثير، دار احياء التراث عربي، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1408.

ت

12. تاريخ ابن

خلدون: ابن خلدون، دار الكتاب لبناني.

13. تاريخ الاسلام: ذهبي، دار الكتاب العربي، بيروت، سال 1408.

14. تاريخ التمدّن الاسلامي: جرجي زيدان.

15. تاريخ الخلفاء: جلال الدين سيوطي، منشورات شريف رضي، قم، ايران، چاپ يكم، سال 1411.

16. تاريخ بغداد: خطيب بغدادي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1417.

17. تاريخ طبري: سلمان بن احمد بن ايّوب لخمي طبري، از منشورات كتابفروشي اروميّه، قم، ايران.

18. تاريخ مختصر الدول: جرجي زيدان.

19. تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر، دار الفكر، بيروت، سال 1415.

20. تذكرة الحفّاظ: ذهبي، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان.

21. تذكرة الخواص: سبط بن جوزي، مؤسّسه اهل البيت عليهم السلام، بيروت، لبنان، سال 1401.

22. تراجم الحكماء: جمال الدين ابوالحسن بن يوسف قفطي.

23. تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): ابن كثير، دار المعرفه، بيروت، چاپ سوم، سال 1409.

24. تفسير روح المعاني: شهاب الدين آلوسي، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان، سال 1405.

25. تفسير طبري (جامع البيان في تفسير القرآن): محمّد بن جرير طبري، دارالمعرفه، بيروت، سال 1412.

ج

26. جامع الأحاديث: جلال الدين سيوطي.

27. جامع بيان العلم وفضله: ابن عبدالبرّ، دار ابن الجوزي، عربستان، چاپ دوم، سال 1416.

28. الجامع لاحكام القرآن (تفسير قُرْطُبي): محمد بن احمد انصاري قرطبي، دار احياء التراث عربي، افست از چاپ دوم.

29. جواهر العقدين: سمهودي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1415.

30. جواهر المطالب في مناقب علي بن ابي طالب عليهما السلام: ابوالبركات دمشقي باغوني، مجمع احياء الثقافة الإسلامية، قم، ايران، سال 1415. ح

31. حلية الأولياء: ابونعيم اصفهاني، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1418.

د

32. الدر المنثور في التفسير بالمأثور: جلال الدين سيوطي، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1403.

33. الدرر الكامنة في أعيان المائة

الثامنة: ابن حجر عسقلاني، دار الجيل، بيروت، لبنان، سال 1414.

ر

34. الرياض النّضره: محبّ الدين طبري، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان.

ز

35. زين الفتي في شرح سورة هل أتي: احمد بن محمّد عاصمي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، سال 1418.

س

36. سنن ابن ماجه: ابن ماجه قزويني، دار الجيل، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1418.

37. السنن الكبري: احمد بن حسين بيهقي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

38. سنن تِرمذي: محمّد بن عيسي بن سوره تِرمذي، دار الفكر، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.

39. سنن الدارمي: عبداللّه بن رحمان دارمي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان.

40. السنن الكبري: احمد بن شعيب نسائي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، سال 1411.

41. سير اعلام النبلاء: ذهبي، مؤسسه الرساله، بيروت، لبنان، چاپ نهم، سال 1413.

42. سيره ابن هشام (السيرة النبويّة): ابن هشام، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1415.

43. السيرة الحلبيّة: علي بن برهان الدين حلبي، مكتبة التجارية الكبري، قاهره، مصر، سال 1382.

44. السيرة دحلانية (السيرة النبويّة): زيني دحلان، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1421. ش

45. شرح المواهب اللدنيّه: قسطلاني، دار المعرفه، بيروت، لبنان، سال 1414.

46. صحيح مسلم بشرح النَوَوي: نووي، دار الكتاب عربي، بيروت، لبنان، سال 1407.

47. شرح نهج البلاغه: ابن ابي الحديد معتزلي، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1387.

ص

48. صحيح ابن حبان: عبداللّه بن حبان، مؤسسه الرساله، بيروت، لبنان، سال 1414.

49. صحيح بخاري: محمّد بن اسماعيل بخاري جعفي، دار ابن كثير، دمشق.

50. صحيح مسلم: مسلم بن حجّاج نيشابوري، مؤسسه عز الدين، بيروت، لبنان، چاپ نخست، سال 1407.

51. الصواعق المحرقه: ابن حجر هيتمي مكّي، مكتبة القاهرة، قاهره، مصر.

ط

52. الطبقات الكبري: ابن سعد،

دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.

ع

53. العقد الفريد: ابن عبد ربّه، دار الكتاب عربي، بيروت، لبنان.

54. عيون الأثر في فنون المغازي والسير: ابن سيد الناس، مكتبة دار التراث، مدينه منوّره، سال 1413.

غ

55. الغدير: شيخ عبدالحسين اميني، مركز الغدير، چاپ سوم، سال 1387.

ف

56. فتح الباري في شرح صحيح البُخاري: ابن حجر عسقلاني، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1410.

57. الفرق بين الفرق: ابومنصور عبدالقادر بن طاهر بغدادي.

58. الفصل في الأهواء والملل والنحل: ابن حزم اندلسي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، سال 1416.

59. الفصول المهمّة في معرفة الأئمّه: ابن صباغ مالكي، مكتبة دار الكتب التجاريه.

60. فضائل الصحابه: احمد بن حنبل شيباني، جامعة ام القري، مكه، عربستان سعودي، چاپ يكم، سال 1403.

61. فيض القدير في شرح الجامع الصغير: عبدالرؤوف مَناوي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1415.

ك

62. الكافي: محمّد بن يعقوب كليني رحمه اللّه، دار صعب، دار التعارف، بيروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1401.

63. الكامل في التاريخ: ابن اثير، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1399.

64. كشف الظنون: حاجي خليفه، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1414.

65. كنز العُمّال: متّقي هندي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1419.

66. كنوز الحقايق من حديث خير الخلائق: عبدالرؤوف منّاوي، مطبوع در حاشيه الجامع الصغير.

م

67. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد: نورالدين علي بن ابي بكر هيثمي، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1412.

68. مختصر تاريخ دمشق: ابن منظور، دار الفكر، سوريه، دمشق، چاپ يكم، سال 1404.

69. مروج الذهب: مسعودي، دار المعرفه، بيروت، لبنان.

70. المستدرك علي الصحيحين: حاكم نيشابوري، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1411.

71. مسند ابي داوود: حافظ سليمان بن داوود طيالسي، دار المعرفه،

بيروت، لبنان.

72. المسند: حافظ ابو يعلي احمد بن علي تميمي موصلي، دار المأمون للتراث، دمشق.

73. مسند احمد: احمد بن حنبل شيباني، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

74. مشكاة المصابيح: خطيب تبريزي، دار الفكر، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1411.

75. مصابيح السُّنّه: حسين بن مسعود بغوي، متوفاي 516 ه_ .

76. المصنّف: ابن ابي شيبه، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1414.

77. المصنف: عبدالرزاق صنعاني، مكتب الإسلامي، بيروت، لبنان، سال 1403.

78. المطالب العاليه: ابن حجر عسقلاني، دار المعرفه، بيروت، لبنان، سال 1414.

79. المعجم الاوسط: سليمان بن احمد لخمي طبراني، دار الحرمين، سال 1415.

80. المعجم الصغير: سليمان بن احمد لخمي طبراني، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان

81. المعجم الكبير: سليمان بن احمد لخمي طبراني، دار احياء التراث، چاپ دوم، سال 1404.

82. مناقب ابي حنيفه: موفق بن احمد مكي اخطب خوارزم، معروف به خوارزمي.

83. مناقب الصحابه: احمد بن حنبل شيباني، مؤسسه الرساله، بيروت، سال 1403.

84. المناقب: موفق بن احمد مكّي اخطب خوارزم، معروف به خوارزمي، مكتبه نينوي، تهران، ايران.

85. منهاج السنّة النبويّه: ابن تيميّه حرّاني، مكتبه ابن تيميه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

86. ميزان الإعتدال: ذهبي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1416.

ن

87. نزل الأبرار: حافظ محمّد بن معتمدخان بدخشاني حارثي، انتشارات نقش جهان، تهران، چاپ يكم، سال 1403.

88. نگاهي به آيه ولايت: سيد علي حسيني ميلاني، مركز حقايق اسلامي، قم، چاپ يكم، سال 1386 ش.

ي

89. ينابيع الموده: قندوزي، منشورات شريف رضي، قم، سال 1417.

(19) Thoughts Of Ibne Timiye In Criticize Pot Study and criticize Ibne Timiye's point

(greetings to him)of view about Caliphs and Imam Ali

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109