سرشناسه : حسینی، محمد، 1323 -
عنوان و نام پدیدآور : پیامهای قرآنی با بیان اهل بیت علیهم السلام/ محمد حسینی بهارانچی.
مشخصات نشر : اصفهان : نقش نگین، 1389.
مشخصات ظاهری : 416ص.
شابک : 75000ریال: 978-964-2616-48-0
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
موضوع : اسلام -- مسائل متفرقه
موضوع : اخلاق اسلامی
رده بندی کنگره : BP11/ح534پ9 1389
رده بندی دیویی : 297/02
شماره کتابشناسی ملی : 1802317
ص: 1
ص: 2
پیام های قرآنی با بیان اهل بیت علیهم السلام
سید محمّد حسینی بهارانچی
ص: 3
سرشناسه : حسینی، محمد، 1323 -
عنوان و نام پدیدآور : پیامهای قرآنی با بیان اهل بیت علیهم السلام/ محمد حسینی بهارانچی.
مشخصات نشر : اصفهان : نقش نگین، 1389.
مشخصات ظاهری : 416ص.
شابک : 75000ریال: 978-964-2616-48-0
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
موضوع : اسلام -- مسائل متفرقه
موضوع : اخلاق اسلامی
ص: 4
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه الَّذی خلق الإنسان من طین ثمّ جعله نطفة فیقرار مکین ثمّ سواها و صوّرها فأحسن صورها فتبارک اللّه أحسن الخالقین ثمّ هداه إلی صراط مستقیم و جعله سمیعا و بصیرا لیکون إمّا شاکرا و إِمّا کفورا ثمّ أرسل له رسلاً مبشّرین و منذرین لیحیی من حیّ عن بیّنةٍ و یهلک من هلک عن بیّنةٍ و قال سبحانه: «و ما کنّا معذّبین حتّی نبعث رسولاً» و قد بیّن الرسل ما حمّل إلیهم من التبشیر و التنذیر و العبر و الحکم و القصص و المواعظ و الآیات بما لا مزید علیه فأتمّوا الحجّة علی النّاس و أوضحوا لهم کلّ خیر و شرّ و کلّ صلاح و فساد لئلاّ یکون للناس علیهم حجّة و قال نبیّنا صلی الله علیه و آله : «اَیُّهاالنّاس إِنّی لم ادع شیئا یقرّبکم إلی الجنّة و یباعدکم من النّار إلاّو قد نبّأتکم به. ألا و إنّ روح القدس [قد] نفث فی روعی و أخبرنی أن لاتموت نفس حتّی تستکمل رزقها، فاتّقوا اللّه عزّوجلّ و أجملوا فی الطلب، و لایحملنّکم استبطاء شی ءٍ من الرزق أن تطلبوه بمعصیة اللّه عزّوجلّ فإنّه لاینال ما عنداللّه جلّ إسمه الاّ بطاعته». (الکافی، ج 5، 83)
و صلوات اللّه و سلامه علی خاتم النّبیّین و علی وصیّه علیّ أمیرالمؤمنین و علی أولاده و عترته الأئمّة الهادین المهدیّین الّذین أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا و بین النّبی صلی الله علیه و آله فضلهم و أوصی الناس بهم فقال: «لاأسألکم علیه أجرا اِلاَّ الْمودَّةِ فی الْقربی» و قال صلی الله علیه و آله : «اِنّی تارک فیکم الثّقیلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی ما اِن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبدا» و صلوات اللّه علی خاتم الأوصیاء الحجّة بن الحسن المهدیّ عجّل اللّه فیفرجه الشّریف الّذی بیمنه رزق الوری و بوجوده ثبتت الأرض و السّماء و لولاه لساخت الأرض بأهلها جعلنا اللّه من أعوانه و أنصاره و شیعته و الذّابین عنه و المسارعین لخدمته. آمین ربّ العالمین.
ص: 5
هدف از این نوشتار این بوده که پیام های مهم و حسّاس قرآن همواره در اذهان بندگان خدا مجسّم باشد و قرآن که بهترین سخن نورانی و وحی الهی است، راهنما و هادی همگان قرار گیرد. برای مثال اگر ما برای مردم سخن می گوییم به یاد آیه «اُدْعُ اِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوعِظَةَ الْحَسَنَةَ» باشیم و همچنین به یاد آیه «مایَلْفَظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ» و آیه «لا خَیْرَ فیکَثیرٍ مِن نَجْواهُم إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَو مَعروفٍ أو إِصلاحٍ بَینَ النّاسِ» باشیم و اگر در خلوت، کاری را انجام می دهیم به یاد آیه «إِنَّ الَّذینَ یَخْشَونَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبیرٌ» و آیه «یَعْلَمُ خائِنَةَ الاْءَ عْیُنِ و ماتُخْفیالصُّدُورُ» بیاییم و یا اگر بین ما نزاع و اختلافی رخ داد به یاد آیه «وَ لاتَنازَعُوا فتفشلوا و تَذْهَبَ ریحُکُم» و آیه «إِنَّما الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُم» بیفتیم و همواره تیترهای زیبای قرآن در همه زمینه ها به یاد ما باشد و ما در همه احوال و امور زندگی، از مسائل اخلاقی و اعتقادی و عرفانی قرآن استفاده کنیم و در هر زمینه ای سخن قرآن را بدانیم و به دیگران نیز منتقل نماییم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله در پایان عمر شریف خود فرمود: «بعد از من از کتاب خدا و اهل بیت من پیروی نمایید و به آنان تمسّک جویید تا هرگز گمراه نشوید.» از این رو با پیشنهاد برخی از دوستان از اوّل تا آخر قرآن را نگاه کردم و آیاتی که حاوی پیام بود را نوشتم و برای تفسیر آنها از سخنان معصومین علیهم السلام استفاده کردم تا هم از تفسیر به رأی دوری جسته باشم و هم از عِدل قرآن که عترت و اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله هستند جدا نشده باشم و برای سهولت خوانندگان آیات را
ص: 6
در بخش های: اعتقادی، اخلاقی، عبادی، حقوقی و اقتصادی تنظیم کردم. به این امید که همه دوستان اهل بیت علیهم السلام از آن استفاده کنند و گویندگان و روحانیّون محترم نیز به وسیله آن مردم را هدایت نمایند. یادآوری می شود که پیام ها مطابق عدد سوره های قرآن یکصد و چهارده پیام می باشد.
خادم اهل البیت علیهم السلام
سید محمّدحسین بهارانچی
ص: 7
ص: 8
«سَنُریهِمْ آیاتِنا فی الآفاقِ»
«سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» (فصّلت / 53)
به زودی نشانه های خود را در افقها [ی گوناگون] و در دل هایشان بدیشان خواهیم نمود، تا برایشان روشن گردد که او خود حقّ است.
آیات و نشانه های خداشناسی فراوان و غیرقابل شمارش است به گونه ای که انسان به هر موجودی بنگرد، به علم و حکمت و قدرت خداوند پی می برد. در وجود خودِ انسان نیز نشانه های خداشناسی فراوان دیده می شود جز این که هر کسی توجّه به آن ندارد و یا قدرت تفکّر و بینش او محدود است و اسرار خلقت را نمی فهمد. از این رو لازم است برای راهنمایی اندیشه ها و رسیدن به اسرار خلقت از آیات قرآن و سخنان بزرگان دین استفاده گردد تا عقل ها رشد خود را بیابند و به اسرار عالم پی ببرند.
امام صادق علیه السلام می فرماید: مقصود از آیات در آیه فوق خسف زمین و مسخ مردم و قذف عذاب می باشد. راوی گوید: گفتم: مقصود از «حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُم» چیست؟ فرمود: از این بگذر، چرا که آن مربوط به قیام حضرت مهدی علیه السلام می باشد.(1)
ابوبصیر می گوید: از امام صادق علیه السلام نسبت به آیه فوق سؤال نمودم، فرمود: آیاتی که خداوند از انفس به آنان نشان می دهد، مسخ مردم است و آیات آفاقی این است که اوضاع عالم برای آنان
ص: 9
دگرگون می شود و در آن هنگام قدرت خدا را مشاهده می نمایند. ابوبصیر می گوید: گفتم: مقصود از «حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُم أَنَّهُ الْحَق» چیست؟ فرمود: مقصود از آن قیام حضرت مهدی علیه السلام است که تقدیر مسلّم الهی است و مردم آن را مشاهده خواهند نمود.(1)
ابوحمزه ثمالی می گوید: از امام کاظم علیه السلام شنیدم که در تفسیر آیه فوق فرمود: مراد از آیات، فتنه های روی زمین و مسخ دشمنان خدا می باشد.(2)
امام صادق علیه السلام در سخنان خود برای مفضّل بن عمر جعفی کوفی، یکی از یاران خود، استدلال های فراوانی بر وجود خداوند و یگانگی او اقامه فروده است مفضّل کسی بود که همانند بعضی از اصحاب دیگر امام صادق علیه السلام بین علم و عمل جمع نموده بود. مفضّل رساله دیگری نیز به نام «اهلیلجه» به صورت مکتوب از امام صادق علیه السلام نقل نموده است. حدیث مفضّل و رساله اهلیلجه به صورت مقطوع السند نقل گردیده، لکن متن آنها با صدای روشن می گوید: این سخنان جز از معصوم علیه السلام صادر نشده است و اگر بنای این کتاب بر اختصار نبود همه این دو رساله را با توضیحات لازم نقل می نمودیم، ولی ناچاریم تنها بخش هایی از این دو رساله را در این کتاب نقل کنیم.
روزی مفضّل در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله از ابن ابی العوجای ملحد و شخص دیگری که در
ص: 10
کنار او بود شنید که آنان درباره رسول خدا صلی الله علیه و آله با یکدیگر صحبت دارند و از سخنان حکمت آمیز او تعجب می کنند. تا این که سخنان آنان به وجود ذات مقدس الهی کشیده شد و ابن ابی العوجاء وجود خدا را انکار نمود و با خیال بافی گفت: موجودات عالم خود به خود به وجود آمده اند. مفضّل [که مردی مؤمن و موحد بود] سخت برآشفت و نتوانست خود را کنترل نماید و از خشمی که پیدا کرده بود شروع به سبّ و دشنام به ابن ابی العوجاء نمود. مفضّل پس از مناظره ای که بین او و ابن ابی العوجاء رخ داد برخاست و نزد امام صادق علیه السلام رفت، در حالی که آثار حزن و اندوه از او ظاهر گردیده بود و از کفر و بی دینی امثال ابن ابی العوجا بین مسلمانان تعجّب نموده بود. امام صادق علیه السلام چون این حالت را از مفضّل دید و سخنان او را شنید، فرمود:
«من اسرار آفرینش را در خلقت عالم و درّندگان و چهارپایان و پرندگان و حیوانات کوچک و هر صاحب روحی از حیوانات و گیاهان و درختان میوه دار و غیر آن و سبزیجات مأکول و غیر مأکول برای تو بیان خواهم نمود؛ به گونه ای که هر صاحب عقلی از آن عبرت پیدا کند و دل های مؤمنین آرامش یابد و افراد ملحد و کافر در آن متحیّر بمانند. بدین منظور تو باید فردا اول صبح نزد من بیایی.»
امام صادق علیه السلام در سخنان خود برای مفضّل با بیانی روشن حجت را تمام نمود و هر شبهه ای را برطرف کرد و راهی برای شک و تردید باقی نگذارد و چنان عجایب خلقت خدا را آشکار ساخت که هر صاحب دانشی به حیرت افتاد و عقل ها مدهوش گردید و چنان اسرار و حکمت های الهی را در خلقت عالم روشن ساخت که جز او که دارای علوم الهیه بود کسی قدرت بیان آن را نداشت، و ما هر چه خواستیم از بین این سخنان فصول و بخش هایی را انتخاب و برخی از این عبارات زیبا را جدا نماییم نتوانستیم؛ چرا که همه آنها در نهایت زیبایی بود و اگر می خواستیم از هر باغستان و گلستانی گلی بچینیم امکان پذیر نبود؛ زیرا همه آنها در زیبایی یکسان بود. پس چاره ای جز این ندیدیم که هر فصلی را شروع کنیم و به برخی از اسرار آن اشاره نماییم و آن چهار فصل است:
امام صادق علیه السلام پس از بیان این که افراد کافر در حقیقت کوری باطنی دارند و به همین علّت از
ص: 11
نظام دقیق و عجیب آفرینش پی به مدبّر و خالق آن نمی برند به مفضّل فرمود: «ما سخن خود را از خلقت و آفرینش انسان شروع می کنیم. پس تو از آن درس بگیر.»
سپس فرمود: «نخستین مرحله خلقت انسان تدبیر خداوند است درباره جنینی که در رحم قرار می گیرد و در زیر سه حجاب و ظلمت قرار دارد: ظلمت شکم، ظلمت رحم، ظلمت مشیمه. معلوم است که انسان در زیر این سه حجاب و ظلمت نمی تواند هیچ تدبیری نسبت به غذای خود و جلوگیری از آفت و بلا داشته باشد، بلکه او هیچ قدرتی برای جلب منفعت و یا دفع ضرر از خود ندارد. بلکه او همانند گیاهی که برای ادامه حیات خود از آب استفاده می کند همواره از خون حیض تغذیه می نماید تا خلقت او کامل و بدن او استحکام و پوست بدن او نیرومند شود و بتواند در مقابل هوا قرار گیرد و چشم او نیز نیرو پیدا کند و بتواند در مقابل نور قرار گیرد. [در این حال، [یکباره درد زایمان بر مادر او مستولی می گردد و به ناچار از رحم مادر خارج می شود و چون قدم به دنیا می گذارد همان خون حیض تبدیل به شیر می گردد و در پستان مادر قرار می گیرد و غذای مناسبی برای او خواهد بود [عجیب این است که یکباره رنگ و طعم خون حیض تغییر می کند و غذایی مناسب حال نوزاد می گردد [تا هر وقت نیاز داشت از آن استفاده کند.
از سویی، هنگامی که نوزاد به دنیا می آید لب های خود را حرکت می دهد و به جستجوی آن می رود و پستان های مادر را مانند دو مشک کوچک به سینه او آویزان می یابد و تا زمانی که بدن او نیازمند به آن می باشد از آن تغذیه می نماید. و هنگامی که بدن او نیرومند و قوی می گردد در دهان او دندان می روید تا بتواند از غذاهای دیگر استفاده کند و چون به سنّ بلوغ و رشد می رسد، اگر پسر باشد، به نشانه مردانگی و عزّت مو در صورت او می روید که آن نشانه خارج شدن از صباوت و بچگی و شباهت نداشتن به زن هاست؛ و اگر دختر باشد، صورت او به همان حالت اول باقی می ماند و مو در آن نمی روید تا طراوت و زیبایی او باقی بماند و سبب رغبت و تحریک مردان به او شود و نسل بنی آدم باقی بماند.
ای مفضّل تو در احوال یاد شده انسان به دقت بنگر و بیندیش که آیا امکان دارد مراحل گذشته بدون تدبیر مدبّر حکیم و دانا و توانایی انجام گرفته باشد؟ و صانع و خالق و مدبّر حکیمی نداشته باشد؟ آیا اگر این جنین در رحم مادر از آن خون تغذیه نمی کرد، همانند گیاهی که آب به او نرسد، خشک نمی شد؟ و یا اگر درد مخاض او را از شکم مادر در وقت خود بیرون
ص: 12
نمی فرستاد آن جا محل دفن او نمی بود؟ و یا اگر پس از به دنیا آمدن شیر مادر مناسب طبع او نمی بود به سبب گرسنگی نمی مرد؟ و یا اگر از غذاهای دیگر که مناسب طبع او نبود استفاده می کرد انواع نارسایی ها برای او رخ نمی داد؟
و اگر در وقت لازم دندان در دهان او نمی رویید برای خوردن غذاها به زحمت نمی افتاد؟ و اگر [همیشه] از همان شیر مادر استفاده می کرد سبب ناتوانی خود و گرفتاری مادر نسبت به تربیت بقیّه فرزندان نمی شد؟
و یا اگر در وقت خود مو در صورت او نمی رویید به هیئت بچه ها و زن ها باقی نمی ماند؟ و وقار و بزرگی از او سلب نمی گردید؟
تو فکر می کنی چه کسی پیاپی نیازهای گوناگون او را در وقت خود تأمین نموده است؟ آیا تأمین این نیازها جز از ناحیه آن کسی است که او را از نطفه آفرید و سپس مراحل خلقت او را با تدبیر کامل سپری نمود؟ آیا طبیعت بدون شعور می تواند چنین تدبیری را انجام دهد؟ اگر چنین باشد باید گفت: طبیعت از تقدیر و عمد قوی تر خواهد بود؛ چرا که طبیعت بی شعور ضد تدبیر و شعور است و اگر کسی چنین حرفی را بزند بسیار زشت و جاهلانه خواهد بود؛ (تعالی اللّه عمّا یقول الملحدون علّوا کبیرا).
نگارنده گوید: اگر عمل بدون تدبیر انجام گیرد ما شاهد خرابی و زیان آن خواهیم بود. برای مثال، اگر شما آب را به مزرعه ای روانه کنی، ولی آن را به قسمت های گوناگون آن نرسانی، آیا همه آن مزرعه به دقت سیرآب می شود؟ و آیا اگر بذر را به دقت در تمام مزرعه نپاشی در همه جای آن به طور منظم می روید؟ و آیا اگر نجّار بدون نظم [و نقشه [مقداری چوب را کنار هم قرار دهد به شکل کرسی و یا درب و امثال آن درمی آید؟
امام صادق علیه السلام سپس فرمود: «اگر فرزند هنگامی که از مادر متولد می شود دارای عقل و فهم باشد چون یکباره وارد این عالم می گردد متحیّر و مدهوش خواهد گردید، زیرا یکباره صورت های مختلف موجوداتی مانند حیوانات و پرندگان و چیزهای دیگر را مشاهده می کند که تاکنون ندیده بوده است. از این رو، [ممکن است] عالم را انکار کند و پی به مدبّر آن نبرد. برای مثال اگر شخصی را از شهری به شهر دیگری که زبان دیگری دارند، ببرند اگر حتی شخص عاقلی هم باشد، حیران می شود و به زودی نمی تواند آداب و زبان اهل آن شهر را فراگیرد.
ص: 13
برخلاف این که اگر بچه ای می بود و هنوز رشد عقلی پیدا نکرده بود به سرعت زبان و آداب آن دیار را فرا می گرفت.
وانگهی اگر بچه از وقت ولادت عاقل و دانا می بود و می دید که او را در کهنه می پیچند و در آغوش می گیرند و پستان به دهان او می گذارند و در گهواره می خوابانند. احساس ناراحتی و حقارت می نمود. در حالی که ناتوانایی او نیاز به این امور دارد. از سویی، با این احساس، حلاوت و شیرینی و طراوتی برای پدر و مادر نخواهد داشت.
از این رو، هنگامی که طفل به دنیا می آید قدرت تعقّل و شعور ندارد و از احوال موجوداتی که می بیند غافل است و با ذهن ضعیف و فهم ناقص با آنها برخورد می کند. تا این که به تدریج با اشیای عالم آشنا می شود و از حیرت و تحیّر خارج می گردد و در مسیر تصرف در معاش و تدبیر و سهو و غفلت و معصیت قرار می گیرد.
مصالح دیگری نیز در این موضوع هست و آن این است که اگر مولود تام الخلقه و کامل و مستقل به دنیا بیاید جایی برای شیرینی تربیت اولاد باقی نمی ماند و برای پدر و مادر نیز موقعیت تربیت فرزندان و اشتغال به مصالح آنان باقی نمی ماند تا بر فرزندان خود حقی پیدا کنند و آنان نیز موظّف باشند تا در زمان پیری و ناتوان شدن پدر و مادر آن حق را جبران نمایند.
از سویی، اگر فرزندان کامل الخلقه به دنیا بیایند الفت و مهربانی بین پدر و مادر و فرزندان پیدا نمی شود و فرزندان [مانند بعضی از حیوانات] از هنگام ولادت از پدر و مادر جدا می شوند و با این وضعیت فرزند، پدر و مادر خود را نخواهد شناخت و بسا مایل می شود که با مادر و خواهر و محارم دیگر خود ازدواج نماید؛ چرا که آنان را نمی شناسد. چیزی که از همه زشت تر است این است که اگر مولود در وقت به دنیا آمدن کامل العقل باشد از مادر خود چیزهایی مشاهده می کند که بر او حلال نیست و آن بسیار زشت خواهد بود. [ای مفضّل!] آیا نمی بینی چگونه خداوند هر موجود کوچک و بزرگی را در نهایت حکمت ودرستی خلق نموده وهرگز خطایی درخلقت و نظام عالم دیده نمی شود؟»
نگارنده گوید: حقا سخنان امام صادق علیه السلام درباره مراحل رشد انسان و تأمین نیاز او در مواقف گوناگون عقل را وا می دارد که به وجود خالق دانا و حکیم و قادر و مدبر اعتراف بنماید.
سپس امام صادق علیه السلام درباره فواید گریه اطفال فرمود: «گریه اطفال رطوبت مغز را خشک
ص: 14
می کند و اگر بچه گریه نکند رطوبت دماغ و مغز او برای چشم و بدن او خطرناک خواهد بود.»
امام صادق علیه السلام در ادامه سخنان خود فرمود: «ای مفضل! ببین چگونه آلت جماع در مرد و زن متناسب یکدیگر آفریده شده است.» تا این که فرمود: «در تناسب اعضای بدن انسان حکمت های فراوانی نهفته است.» و چون سخن آن حضرت به این جا رسید مفضّل گفت: ای مولای من! عده ای گمان کرده اند که این تناسب اعضا و نظام خلقت کار طبیعت [بی شعور[ است.
امام علیه السلام فرمود: «از آنان سؤال کن: آیا طبیعت دارای علم و قدرت و [شعور] است و یا قدرت و علم و شعوری ندارد؟ پس اگر آنان طبیعت را دارای علم و قدرت و شعور دانستند چه مانع است آنان را که اعتراف به خدای آفریدگاری نمایند که دارای علم و قدرت و شعور باش؟ و اگر گمان کرده اند که طبیعت بدون علم و قدرت و شعور چنین افعال حکمت آمیز و عجایب حیرت انگیزی را انجام داده پس تو بدان که این افعال مربوط به خالق حکیم و خدای تواناست و آنچه را که آنان طبیعت نامیده اند چیزی جز سنت جاری خداوند در مخلوق خود نیست.»
نگارنده گوید: منکرین وجود خدا [چون چشم و گوش خود را بسته اند و از تدبّر در خلقت عالم خودداری نموده و کوردل شده اند] از زمان امام صادق علیه السلام تاکنون بر همان فکر خام خود باقی مانده اند. گو این که در این سخنان قاطع تعقّل ننموده و یا آنها را نادیده گرفته و بر عناد و انکار وجود خداوند اصرار ورزیده اند، در حالی که امام صادق علیه السلام برای آنان طبیعت را منحصر به دو حالت نمود: طبیعت دارای علم و حکمت و قدرت، و طبیعت خالی از علم و حکمت و قدرت، و فرمود: اگر مقصود منکرین خدا از طبیعت طبیعت صاحب علم و قدرت و حکمت باشد ما نیز خدا را چنین توصیف می نماییم و فرقی بین ما و آنان نیست. مگر در نام گذاری [ما «خدا» می گوییم آنان «طبیعت» می گویند [و اگر مقصود آنان از طبیعت، طبیعت بدون علم و حکمت و قدرت باشد، لازمه آن این است که در عالم، تدبیر و علم و حکمت دیده نشود و همه چیزها دگرگون و مضطرب باشد، در حالی که ما آثاری در عالم مشاهده می کنیم که دلیل علم و قدرت و حکمت و تقدیر خالق آن است و طبیعت بی شعور و کور و کر نمی تواند آفریدگار آنها باشد. بنابراین طبیعتی که آنان می گویند جز سنّت خداوند در جریان امور عالم نیست و هرگز چیز دیگری که کیان مستقلی در خلقت عالم داشته باشد نخواهد بود.
ص: 15
امام صادق علیه السلام سپس به سخن اول خود بازگشت و فرمود: «ای مفضّل بنگر چگونه غذا به بدن می رسد و عصاره آن از معده - به وسیله رگ هایی ریز - به کبد منتقل می شود و در حقیقت غذا تصفیه و تبدیل به خون می شود و به تمام بدن تقسیم می گردد؟ و چگونه با نظم دقیق فضولات غذا جدا می شود و آنچه در بدن می ماند با تقسیم ظریفی به همه آن می رسد».
نگارنده می گوید: مثل این که امام صادق علیه السلام استاد ماهر و بی نظیر طب و تشریح است و تمام عمر خود را در این راه گذرانده است، بلکه گویی آن حضرت یکهزار و دویست سال قبل مسایل مربوط به خون شناسی را می دانسته و یک خون شناس ماهر بوده است که اکنون غربی ها ادعای کشف آن را می کنند.
سپس امام صادق علیه السلام به رشد پیاپی بدن انسان و تعقّل او اشاره نمود و فرمود: «جداکننده انسان از حیوان نیروی تعقّل و تفکّر اوست.» سپس به حواسّ پنجگانه انسان اشاره نمود و فرمود: «خداوند هر کدام از حواس را در انسان مطابق نیاز او آفریده و هر کدام اثر خاصّ خود را دارد.» تا این که فرمود: «خداوند از فضل و کرم خود نعمت های فراوانی را - از خوردنی ها و آشامیدنی ها - در اختیار انسان قرار داده و هر انسانی را به شکلی آفریده که از دیگری متمایزومشخص می باشد و مردم با یکدیگر اشتباه نمی شوند.»
آنگاه فرمود: «ای مفضّل آیا اگر تو عکس انسانی را بر دیواری مشاهده کنی و کسی به تو بگوید: این تمثال خودبه خود به وجود آمده و کسی آن را نقاشی نکرده، چنین سخنی را از او می پذیری؟ و یا او را استهزا می نمایی؟ پس چگونه می توانی بپذیری که انسان زنده و گویایی خود به خود به وجود آمده باشد؟»
نگارنده می گوید: حقا این سخن امام صادق علیه السلام نزد هر بیننده و هر شنونده ای و در هر زمان و مکانی قرار گیرد قوی ترین حجت و عالی ترین بیان و استدلال خواهد بود.
امام صادق علیه السلام در روز دوم برای مفضّل فصل دیگری را در باب خداشناسی در مورد حیوانات بیان نمود و فرمود: «ای مفضّل! من سخن خود را درباره حیوانات برای تو شروع می نمایم تا همان گونه که خدا را از خلقت انسان شناختی از خلقت حیوانات نیز بشناسی.»
ص: 16
سپس فرمود: «اگر به خلقت و ساختار حیوانات بنگری خواهی دید که بدن آنها نه مانند سنگ چنان سخت است که قابل التیام و استفاده انسان ها نباشد و نه آن گونه رقیق و سست است که [برای استفاده انسان ها] طاقت و استقامت نداشته باشد، بلکه آنها از گوشت نرم آفریده شده و با استخوان و رگ ها و عروق و پی ها محکم گردیده و به وسیله پوست لباس مناسب بر آنها پوشیده شده است.
همانند وسایلی که برای نواختن موسیقی از چوب تهیه می شود و با پارچه پوشیده و به وسیله نخ پیوسته و محکم می شود و با صمغ رنگ آمیزی می گردد. چوب ها به منزله استخوان و پارچه ها به منزله گوشت و نخ ها به منزله رگ ها و پی ها و رنگ ها به منزله پوست بدن حیوان می باشد. اگر شما بگویید حیوان زنده و متحرّک خودبه خود آفریده شده و خالق و صانعی نداشته است باید بگویید آلت بی جان و مرده یاد شده نیز بدون سازنده و خودبه خود پیدا شده است. و اگر نمی پذیرید که آن آلت مرده و بی جان با آن کیفیت خودبه خود به وجود آمده باشد به طریق اولی باید نپذیرید که آن حیوان زنده متحرک [با آن خواصّ] بدون صانع و آفریننده باشد.» سپس فرمود: «ای مفضّل! درباره حیوانات چهارپا دقت کن؛ چرا که آنها نیز همانند انسان از گوشت و استخوان و پی آفریده شده اند و دارای شنوایی و بینایی هستند تا انسان بتواند نیاز خود را به وسیله آنها برطرف نماید و اگر آنها کور و کر می بودند انسان نمی توانست از آنها استفاده نماید.
از سویی، خداوند حیوانات چهارپا را از عقل و شعور بی بهره نموده تا برای انسان رام و ذلیل باشند و انسان بتواند بارهای سنگین را بر دوش آنان قرار دهد؛ چرا که اگر آنها عقل و شعور می داشتند تسلیم خواسته های انسان نمی شدند.
و اگر کسی بگوید: غلامان نیز تسلیم انسان هستند و کارهای سختی از آنان گرفته می شود، در حالی که دارای عقل و شعور می باشند، پاسخ این است که این گونه افراد کمیاب هستند و بیشتر انسان ها حاضر نمی شوند که مانند حیوانات از آنان کار گرفته شود.
از سویی، اگر خداوند حیوانات را برای انسان ذلیل نفرموده بود و انسان ها خود می خواستند این بارهای سنگینی را که بر دوش حیوانات می گذارند به دوش بگیرند از بقیّه کارهای زندگی خود باز می ماندند و به جای یک شتر و یک اسب لازم می بود عده ای از انسان ها به کار گرفته
ص: 17
شوند و در آن صورت از مشاغل اجتماعی و شخصی خود باز می ماندند و رنج و مشقت فراوانی برای آنان به وجود می آمد.
امام صادق علیه السلام سپس به وضع خلقت انسان ها و حیوانات گوشت خوار و علف خوار اشاره نمود و فرمود: اعضای هرکدام از آنها متناسب با نیاز او آفریده شده است و اگر تو در آنها دقت کنی به لطایف حکمت و عجایب قدرت و زیبایی خلقت آنها پی خواهی برد. برای نمونه ببین چگونه دو چشم حیوان مقابل صورت او قرار گرفته و دهان او در پایین به صورت شکاف است [تا بتواند با دهان خود از علوفه استفاده کند] و دهان او مانند دهان انسان نیست [چرا که انسان با دست خود می تواند غذا را به دهان وارد کند [و این گونه حکمت ها در خلقت انسان و حیوان فراوان است.
یکی از عجایب خلقت این است که خداوند بعضی از حیوانات را مانند بز کوهی که خوراک او خوردن مار است هدایت نموده که پس از خوردن مار آب روی آن ننوشد؛ چرا که اگر چنین کند می میرد. یا روباه را می بینی که چون گرسنه می شود به پشت می خوابد و شکم خود را باد می کند تا پرندگان فکر کنند مرده است و به این وسیله آنها را صید می کند. از این گونه هوشمندی ها در حیوانات زیاد دیده می شود که حکمت آن تأمین نیاز آنان می باشد.»
امام صادق علیه السلام پس از بیان این فراز فرمود: «ای مفضّل! تو فکر می کنی چه کسی این هوشمندی را در طبیعت حیوان برای تأمین نیاز او قرار داده است؟» سپس به خلقت حیوانات ریز، مانند انواع مورچه [ذرّه و نمله و لیث [اشاره نمود و فرمود: «این حیوان با حجم کوچک دارای خلقت کامل است و خداوند او را هدایت نموده که قوت خود را چگونه به دست آورد.
مورچه بزرگ که لیث نامیده می شود را ببین که چگونه هدایت یافته که مگس ها را صید کند.»
تا این که فرمود: «ای مفضّل! تو به این حیوان کوچک بنگر که چگونه کاری را که انسان به سختی می تواند انجام دهد او به آسانی انجام می دهد. آری، ای مفضّل! نگاه به کوچکی مورچه و امثال آن مکن بلکه بنگر که در این موجود کوچک عجایبی از خلقت نهفته است و این حیوان با این جثّه کوچک عظمت پروردگار خود را نشان می دهد.»
سپس به ذکر پرندگان پرداخت و فرمود: «بنگر که چگونه خداوند جسم آنان را سبک و بدنشان را نیرومند قرار داده و سینه آنها را به گونه ای قرار داده تا بتوانند هوا را بشکافند و پرواز
ص: 18
کنند.» سپس امثال این حکمت ها را در خلقت مرغ و گنجشک و خفّاش و زنبور عسل و ملخ و پرندگان کوچک دیگر بیان نمود و فرمود: «ببین چگونه خداوند در طبیعت آنان نیرویی قرار داده تا نیاز خود را تأمین نمایند.»
سپس خلقت ماهی و تناسب خلقت او را نسبت به استفاده و بهره برداری انسان ها از او بیان نمود و فرمود: «ای مفضّل اگر تو خواسته باشی به حکمت بی پایان خدا و محدود بودن علم و دانش مخلوق پی ببری، بنگر که خداوند در دریاها چه موجوداتی را، مانند ماهی ها و چهارپایان دریایی و اقسام صدف ها و موجودات بی شمار دیگر، آفریده که منافع آنها برای آیندگان به تدریج روشن خواهد شد...» تا آخر کلام آن حضرت که ما به همین مقدار بسنده کردیم.
آری از بیان امام صادق علیه السلام نسبت به اسرار مخلوقات مانند انسان و حیوان و غیره تعجبی نیست، بلکه تعجّب از کسی است که این عالم را با آن همه عجایب خلقت مشاهده می کند و منکر خالق و آفریننده آنها می شود، در حالی که اگر انسان فقط در عجایب خلقت خود مطالعه کند خلقت انسان بزرگ ترین برهان برای وجود و یگانگی خداوند خواهد بود.
مفضّل چون روز سوّم خدمت امام صادق علیه السلام رسید، امام علیه السلام به او فرمود:
«ای مفضّل! من خلقت انسان و آنچه در وجود او تعبیه گردیده و احوال مختلف او را که جای تدبّر و اعتبار است برای تو شرح دادم. همان گونه که احوال حیوانات و عجایب خلقت آنان را نیز بیان نمودم. اکنون می خواهم درباره آسمان و خورشید و ماه و ستارگان و افلاک و شب و روز و گرما و سرما و بادها و باران و صخره ها و کوه ها و خاک و سنگ و معادن و درخت و گیاه سخن بگویم و اسرار این موجودات و راه تأمل و عبرت از عجایب خلقت آنها را برای تو شرح بدهم.
ای مفضّل! در رنگ آسمان و تدبیری که در آن شده فکر کن. همانا رنگ آسمان موافق ترین رنگ ها برای چشم انسان است. و اطبا به کسی که به چشم او آسیب رسیده سفارش نموده اند که به رنگ آبی و رنگ های تیره تر از آن نگاه کند و اطبای حاذق نیز گفته اند: کسی که چشم او ناتوان گردیده صورت خود را در ظرف آبی رنگی که پر از آب است فرو ببرد. تو بنگر چگونه خداوند آسمان را به رنگی آفریده که چشم های ناتوان و بیمار از نگاه در آن آزار نمی بینند و خداوند قبل
ص: 19
از آن که اطبا با دقت ها و دانش ها به آن برسند آسمان را چنین آفریده است و این تدبیر و حکمت بسیار بلندی است که عقلا باید از آن درس بگیرند و خدای خود را بشناسند و برای کافران و ملحدان نیز حجت باشد؛ «قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّی یُؤْفَکُونَ».»
سپس فرمود: «ای مفضّل! درباره طلوع و غروب خورشید و روز و شب فکر کن و بنگر که اگر خورشید طلوع نمی کرد عالم تاریک و همه چیز مختل می بود و مردم نمی توانستند به امور زندگی خود بپردازند و اساسا اگر نور نمی بود زندگی تلخ و بدون لذّت بود. از این رو، حکمت خلقت خورشید برای همه ظاهر و روشن است و نیازی به توضیح و بیان ندارد.
ای مفضّل! درباره غروب خورشید نیز تأمّل کن و بدان که اگر خورشید غروب نمی نمود مردم راحتی و آسایش پیدا نمی کردند. در حالی که بدن های آنان نیاز شدیدی به آرامش و آسایش دارد و حواس انسان نیز باید در ساعاتی سکوت و استراحت پیدا کند و قوّه هاضمه مشغول هضم غذا و تقسیم آن به اعضای بدن گردد.
از سویی، اگر خورشید غروب نکند حرص، مردم را وا می دارد که دست از کار بر ندارند و در آن صورت بدن های آنان از کار می افتد و توان خود را از دست می دهند؛ چرا که بسیاری از مردم اگر شب فرا نرسد و عالم تاریک نشود به سبب حرصی که در وجود آنان نسبت به کسب و کار و درآمد و جمع مال هست آسایش و آرامش نخواهند داشت.
از سوی دیگر، ادامه تابش خورشید حرارت زمین را بالا می برد و موجودات روی زمین از جماد و نبات آزار خواهند دید. از این رو، حکمت خداوند در تدبیر عالم این است که خورشید در ساعاتی بر زمین بتابد و در ساعات دیگر غروب نماید، همانند چراغی که برای نیاز خانواده ساعاتی روشن است تا اهل خانه نیازهای خود را انجام دهند و سپس آن را خاموش می کنند تا بتوانند استراحت و آرامش پیدا کنند.
از این رو، نور و ظلمت با این که دو چیز متضاد هستند به امر الهی مطابق صلاح و قوام عالم ظاهر می شوند [و این از حکمت های عجیب و شگفت انگیز خداوند در عالم وجود است].»
امام علیه السلام در پایان این فصل به مفضّل فرمود: «ای مفضّل! درباره عقاقیر و داروها فکر کن و بدان که هر کدام برای درمان دردی مؤثر خواهد بود. برخی مربوط به مفاصل بدن و بادهای بدن است. فکر می کنی چه کسی این آثار و منافع را در آنها قرار داده و چه کسی مردم را به آثار آنها
ص: 20
آگاه نموده است؟»
آن گاه فرمود: «هرگز آثار موجودات را با قیمت آنها مقایسه مکن؛ چرا که ممکن است چیزی در محل به دست آمدن آن قیمت پایینی داشته باشد، لکن در بازار علم و دانش نفیس و با ارزش باشد. بنابراین اگر چیزی در بازار تجارت قیمت ناچیزی داشت تو بدان که در بازار حکمت و اسرار قیمت بالایی دارد.» سپس فرمود: «اگر طالبین کیمیا بدانند که در مدفوع انسان [و حیوان[ چه آثاری نهفته است هر آینه با قیمت سنگینی آن را خریداری خواهند نمود.»
مفضّل چون روز چهارم خدمت امام صادق علیه السلام رسید امام علیه السلام به او فرمود: «ای مفضّل! من برای تو ادلّه و شواهد خلقت و تدبیر آفرینش انسان و حیوان و درخت و گیاه و غیر اینها را به اندازه ای که صاحبان عقل و اعتبار به خوبی بتوانند از آنها عبرت بگیرند و به وجود ذات مقدس پروردگار خویش پی ببرند، بیان نمودم. اکنون می خواهم برای تو حکمت حوادث و آفات و بلاها را شرح دهم؛ چرا که عده ای از نادان ها این حوادث را برای خود وسیله انکار خالق و دلیل بی نظمی عالم وجود دانسته اند؛ چنان که گروه معطّله [یعنی کسانی که به طور کلی منکر خدا هستند و به آنان دهریّه می گویند] و گروه مانویّه [یعنی کسانی که نور و ظلمت را قدیم و عالم را مرکب از نور و ظلمت و آنها را منشأ خیر و شرّ می دانند («مانی» اسم مردی بوده است)] چنین سخنانی را گفته و منکر قیامت می باشند و مرگ را فنا و نابودی می دانند و اصحاب طبیعت نیز که همه چیز را تصادفی می پندارند، می گویند: طبیعت همه چیز را به وجود می آورد و موجودات با تصادف و اتفاق به وجود آمده اند. من این سخنان را برای تو بیان می کنم تا پاسخ به سخنان باطل آنان [برای تو [آسان گردد؛ «قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّی یُؤْفَکُونَ».»
سپس فرمود: «عده ای از مردم نادان این حوادث و بلاهایی که در بعضی از زمان ها رخ می دهد مانند وبا و زردی و سرماخوردگی ها [و بلاهای دیگری همانند اینها [را دلیل عدم تدبیر و اختلال نظم عالم وجود دانسته و منکر خالق حکیم شده اند. در پاسخ این گونه مردم نادان باید گفته شود: اگر عالم خالق و مدبّری ندارد چگونه این بلاها بیش از این و شدیدتر از این نمی شود؟ و چرا آسمان بر زمین فرود نمی آید؟ و زمین زیرورو نمی شود؟ و خورشید از طلوع
ص: 21
باز نمی ایستد؟ و دریاها و چشمه ها خشک نمی شوند، به طوری که در آنها حتی آب برای خوردن یافت نشود؟ و چرا بادها از حرکت ساکت نمی شوند تا موجودات فاسد شوند؟ و چرا دریاها جوشش نمی کنند تا زمین را آب فرو گیرد؟ و برای چه آفت های یاد شده مانند وبا و امثال آن ادامه پیدا نمی کند و به همه مردم سرایت نمی کند؟ و برای چه در مدت محدودی رخ می دهد و سپس برطرف می گردد؟
آیا نمی بینی عالم چگونه از حوادث بزرگی مصون می ماند که اگر یکی از آنها رخ دهد عالم دگرگون می گردد؟ و اگر احیانا می بینی که آفت ها و بلاهای مختصری دامن گیر مردم می شود، همانا برای تأدیب و رشد آنهاست. از این رو، ادامه نمی یابد و به حد ناامیدی نمی رسد. بنابراین بلاهای این چنینی برای مردم موعظه است و برطرف شدن آنها برای آنان رحمت خواهد بود.
[لکن] معطّله و مانویّه می گویند: اگر برای عالم خالق و آفریدگار رؤوف و مهربانی می بود نباید حوادث ناگوار در آن رخ دهد. آنها معتقدند که زندگی انسان در این دنیا باید سالم و خالی از کدورت و بلا باشد. نتیجه این سخن این است که انسان ها به سبب آسایش و عافیت و خوشگذرانی و مصون بودن از بلا و مصیبت به سرکشی و طغیان و ستمگری روی آورند که هرگز صلاح دنیا و آخرت آنان نخواهد بود.
همان گونه که می بینی بسیاری از خوشگذران ها و ثروتمندان در غفلت به سر می برند و حتی بعضی از آنان انسانیّت خود را فراموش نموده اند و برای خود خالق و آفریدگاری نمی دانند بلکه خود را از حوادث ایمن می دانند و توجهی به این که به ضعیفی ترحّم کنند و یا فقیری را دستگیری نمایند و یا به مبتلایی تسلیت بگویند و یا بر ضعیف و مصیبت زده ای ترحّم کنند ندارند. درحالی که اگر همین انسان گرفتار بلا و مصیبت شود و طعم بلا و بیماری و فقر و ناداری را بچشد از بسیاری از غفلت ها دور می ماند و به وظایف انسانی و دینی خود عمل می کند.
در حقیقت کسانی که منکر چنین حکمت ها و اندرزهایی می شوند و بلا و مصیبت های دنیا را زشت می پندارند [و آنها را داروی نجات بخش خود نمی دانند [همانند بچه های کوچکی می باشند که از داروی تلخ مذمّت می کنند و اگر آنان را از خوردن غذاهای مضر منع کنند به خشم می آیند و دوست می دارند که آنان را آزاد گذارند تا به بطالت و لغویات مشغول باشند و هرچه را دوست می دارند بخورند و بیاشامند، در حالی که نمی دانند این آزادی ها برای آنان زیانبار
ص: 22
خواهد بود و آنان را گرفتار بیماری های جسمی و روحی خواهد نمود.»
نگارنده گوید: امام صادق علیه السلام این گونه با بیان زیبا و مثال های ساده سخنان منحرفین را پاسخ داد و با برهان روشن مسأله خداشناسی و توحید را ثابت نمود و به سخن آنان که می گویند: چگونه بنده ضعیف با عقل لطیف خود می تواند به ذات مقدس الهی معرفت پیدا کند، در حالی که قدرت و احاطه و فهم آن را ندارد؟ پاسخ داد و فرمود: «بندگان خدا به اندازه طاقت خود موظّف به معرفت خداوند شده اند و همین اندازه که به ذات مقدس او یقین پیدا کنند و امر و نهی او را اطاعت نمایند کافی خواهد بود و نیازی به این که به کنه ذات و صفات او پی ببرند نیست؛ چنان که هیچ پادشاهی از مردم نمی خواهد که بدانند او طویل القامه است یا قصیر القامه، سیاه است یا سفید، بلکه او تنها از آنان می خواهد که قدرت و سلطنت او را باور کنند و به دستور او عمل نمایند. برای مثال اگر کسی نزد پادشاهی برود و به او بگوید: خود را بر من عرضه کن تا من تو را ببینم وگرنه من از تو اطاعت نخواهم نمود پادشاه او را مجازات خواهد نمود. همین گونه است اگر کسی بگوید: من به وجود خالق خود اعتراف نمی کنم و از او اطاعت نمی نمایم تا به کنه ذات او احاطه پیدا کنم.»
نگارنده گوید: امام صادق علیه السلام با چنین بیان زیبا و جالب و برهان روشنی مفضّل را آگاه نمود [تا او نیز با همین بیان ساده و روشن گمراهان را هدایت نماید]. سپس به مفضّل فرمود: «تو این سخنان را نگه داری کن و شاکر نعمت های خدا باش و از اولیای او اطاعت کن؛ چرا که من با بیان مختصر و روشنی ادلّه خلقت و نشانه های تدبیر و حکمت خدا را در این عالم برای تو آشکار ساختم [و راه توحید و خداشناسی را برای تو روشن نمودم]. پس به دقت در آنها تدبّر کن و از عجایب این عالم عبرت بگیر.»
مفضّل می گوید: من با شنیدن این سخنان با کمال خوشحالی و مسرّت از خدمت آن حضرت مرخص گردیدم.(1)
ص: 23
نگارنده گوید: حقا دانشمندان و اسلام شناسان باید همانند مفضّل این سخنان گهربار را غنیمت بدانند و به آن ارج نهند؛ چرا که امام صادق علیه السلام در این سخنان اسرار خلقت و حکمت هایی را بیان نموده که بر بسیاری از مردم پوشیده و درک آنها مشکل است.
درس هایی که امام صادق علیه السلام برای مفضّل بیان نمود، علاوه بر این که ما را به خداشناسی و عجایب خلقت آگاه می نماید، حاکی از احاطه آن حضرت به فلسفه خلقت نیز هست. انسان با مشاهده این مباحث به خوبی می فهمد که امام صادق علیه السلام یک فیلسوف الهی و یک استاد علم کلام و یک طبیب حاذق و یک تحلیل گر کیمیا و یک استاد ماهر علم زراعت و کشاورزی و یک جهان بین و دانای به وضع آسمان ها و زمین و اهل آنها و یک سخنور توانا در بیان اسرار عالم وجود است.
این حدیث که به حدیث اهلیلجه معروف است. نامگذاری آن به این علت است که امام صادق علیه السلام با طبیبی از هند ملاقات نمود که منکر وجود خداوند بود و می گفت هرچیزی باید با یکی از حواسّ پنجگانه فهمیده شود و حواسّ پنجگانه عبارت اند از حسّ دیدن و شنیدن و بوییدن و لمس کردن و چشیدن، و اگر چیزی از غیر راه این حواسّ ادّعا شود قابل درک و قبول نیست.
از سویی، مفضّل نامه ای به آن حضرت نوشت که عده ای از مردم منکر وجود خداوند شده اند و مردم را به گمراهی و بی خدایی دعوت می کنند و از آن حضرت درخواست نمود که پاسخ آنان را در این مسأله همانند مسایل دیگر به طور کامل بیان فرماید.
پس امام صادق علیه السلام در پاسخ او نوشت: «نوشته تو به دست من رسید و من در پاسخ تو مناظره ای که با بعضی از منکرین وجود خداوند داشته ام را نوشتم و آن این است که طبیبی از بلاد هند نزد من آمد و همواره با من به بحث و مناظره و جدال پرداخت تا این که روزی در دست او اهلیلجی [یعنی دانه ای از درخت اهلیلج که در هند می روید و اطبا برای معالجه امراض از آن
ص: 24
استفاده می کنند] را دیدم که آن را با داروی دیگری مخلوط می نمود و او همواره سخن خود را تکرار می کرد و می گفت: «دنیا همیشه بوده و خواهد بود و آن مانند درختی است که می روید و چون کهنه می شود درخت دیگری به جای او سبز می گردد و یا یکی به دنیا می آید و چون می میرد دیگری به جای او به دنیا می آید»، و گمان می کرد که اعتقاد من به ذات مقدس الهی یک ادعای بدون دلیل است و خداپرستی چیزی است که از گذشتگان به دست ما رسیده و فرزندان از پدران خود تقلید نموده اند، و می گفت: همه چیزها باید با یکی از حواسّ پنجگانه درک شود و حواسّ پنجگانه چشم و گوش و بویایی و لمس و ذایقه است. سپس سخن خود را بر همین اساس ادامه داد و گفت: هیچ کدام از حواسّ پنجگانه من خدا را درک نمی کند. سپس گفت: شما با چه دلیلی می توانید خدایی را که قادر و ربّ العالمین می دانید ثابت کنید، در حالی که قلب انسان هرچیزی را به وسیله همان حواسّ پنجگانه می شناسد و درک می کند؟
به او گفتم: من به وسیله عقلی که در قلب من نهفته است درباره خداشناسی با تو سخن می گویم. او گفت: چگونه چنین چیزی امکان دارد، در حالی که تو می دانی که قلب(1) جز از راه حواسّ پنجگانه چیزی را درک نمی کند. سپس گفت: آیا شما با چشم خود خدا را دیده ای، و یا با گوش خود صدای او را شنیده ای، با قوّه شامّه خود او را بوییده ای، با دهان خود او را چشیده ای، با دست خود او را لمس کرده ای تا بدین وسیله قلب تو از آن آگاه گردد؟
پس من به او گفتم: آیا می پذیری که در این میدان یا من با اقرار به وجود مبدأ هستی [و نشانه های بی شماری که در عالم وجود از حکمت و قدرت و تدبیر او می دانم [صادق و راستگو هستم و یا تو که گمان کرده ای چون با یکی از حواسّ پنجگانه، او را درک نمی کنی نباید به وجود او اعتراف کنی؟ او گفت: آری. به او گفتم: آیا اگر سخن تو حق باشد برای من خسارت و خطری پیش بینی می کنی آن گونه که من برای تو احساس خطر و کیفر می نمایم؟ گفت: خیر. گفتم: بگو بدانم اگر سخن من حق باشد آیا تو با انکار حق، خود را گرفتار عذاب و کیفر الهی نکرده ای؟ گفت: آری. گفتم: در آن صورت، کدام یک از ما نزدیک تر به نجات هستیم؟ گفت: شما. ولی من سخن شما را ادعایی بیش نمی دانم و اعتقاد خود را صحیح و مورد یقین می دانم؛ چرا که حواسّ
ص: 25
پنجگانه من خدایی را که تو می گویی درک نمی کند و چیزی را که حواسّ من درک نکند وجود نخواهد داشت.
به او گفتم: تو به علّت این که حواسّ پنجگانه ات خدا را درک نکرده منکر خدا شده ای، لکن من چون دیدم حواسّ من از درک او عاجز مانده به یقین او را تصدیق نمودم. طبیب هندی گفت: چگونه چنین چیزی را می گویی؟ گفتم: به دلیل این که هر چیزی که دارای ترکیب و اجزا باشد جسم خواهد بود و هر چیزی که چشم او را ببیند [دارای] رنگ خواهد بود. بنابراین هرچه را که چشم ببیند و حواسّ انسان آن را درک کند او خدا نخواهد بود؛ چرا که خدا به خلق خود شباهت ندارد و خلق او نیز به خداوند شباهت ندارند و این مخلوق هستند که تغییر و زوال دارند و هرگز مخلوق مانند خالق خود نخواهد بود و خالق نیز مانند مخلوق خود نخواهد بود.»
امام صادق علیه السلام می فرماید: «سپس به او گفتم: بگو بدانم آیا تو به همه مخلوقات عالم احاطه نموده ای و همه جای عالم را سیر کرده ای؟ گفت: خیر. گفتم: آیا به آسمانی که می بینی بالا رفته ای و آیا به نقاط پایین زمین وارد شده ای و آیا به همه نقاط روی زمین قدم گذارده ای؟ و آیا به عمق دریاها فرو رفته ای؟ و [به طور کلّی] آیا در فضاهای فوق آسمان ها و زیر آسمان ها تا به زمین سیر نموده ای و آنها را خالی از مدبّر حکیم و عالم و بصیر دیده ای؟ گفت: خیر. گفتم: تو چه می دانی، شاید خدایی که می گویی قلب تو آن را نمی پذیرد [آثار او [در آن جا باشد و هنوز حواسّ تو او را درک نکرده و علم تو به او احاطه پیدا ننموده باشد؟ طبیب هندی گفت: نمی دانم، شاید چنین باشد و شاید چنین نباشد.»
نگارنده گوید: ممکن است کسی فکر کند که در سخن امام صادق علیه السلام اشعاری به جسم بودن خداوند باشد؛ چرا که آن حضرت طبیب هندی را مردّد نمود و فرمود: «آیا تو همه عالم را سیر کرده ای که می گویی من با حواسّ خود خدا را درک نکرده ام». در حالی که امام صادق علیه السلام می خواست سخن طبیب را که فکر می کرد نیافتن دلیل نبودن است ابطال نماید و بگوید نیافتن تو دلیل نبودن نیست. این گونه استدلال برای ابطال حجّت طرف مقابل با استفاده از عقیده خود اوست، نه این که اثبات مکان برای ذات مقدس الهی باشد.
امام صادق علیه السلام می فرماید: سپس به او گفتم: حال که از درجه انکار به درجه شک بازگشتی امید می رود از شک نیز بازگردی و به معرفت و یقین به وجود خداوند برسی.
ص: 26
طبیب هندی گفت: من به این علت شک پیدا کردم که شما چیزی را از من سؤال کردی که من از آن آگاهی نداشتم [یعنی همه عالم را سیر نکرده بودم تا یقین به وجود و یا عدم وجود خدا پیدا کنم] لکن چگونه می توانم از راه غیر حواسّ پنجگانه خود به وجود خدا یقین پیدا کنم؟ گفتم: از راه همین اهلیلجه [و دانه گیاهی] که در دست داری. طبیب گفت: اگر چنین باشد من بهتر به یقین می رسم؛ چرا که این در مسیر علمی خواهد بود که من به آن آگاه هستم.»
سپس امام صادق علیه السلام سؤالاتی از او درباره آن اهلیلجه و کیفیت به وجود آمدن آن و امثال آن نمود و طبیب می کوشید که به وجود خالق و صانع و آفریننده عالم اعتراف نکند. تا این که سخن به جایی رسید که طبیب چاره ای جز پذیرفتن وجود خداوند را نداشت، چرا که امام صادق علیه السلام از او اعتراف گرفت که آن اهلیلجه از درختی به وجود آمده است. سپس به او فرمود: «مگر این دانه قبل از آن که در پوست خود پیوسته و مستحکم گردد آبی بدون هسته و گوشت و جلد و رنگ و طعم نبود؟ طبیب گفت: آری. امام علیه السلام به او فرمود: آیا آفریننده این دانه اگر آن آب اول را که مانند خردل بسیار کوچک بود با حکمت خود نیرو و توان و صورت نبخشیده بود به همان حال اول باقی نمی ماند؟ و آیا اگر رشد هم می کرد به همان حال اول باقی نمی ماند؟ و آیا هرگز دارای صورت و اندازه گیری و تدبیر کنونی می گردید؟
سپس طبیب اعتراف نمود و گفت: آری. تصویر آن درخت و تألیف خلقت، میوه، رشد و ترکیب آن روشن ترین دلیل و نشانه خداشناسی است. و من سخن شما را که می گویی همه اشیاء مصنوع خالقی هستند تصدیق می کنم، لکن باز احتمال می دهم که شاید این اهلیلجه و چیزهای دیگر خود به خود به وجود آمده باشند. امام علیه السلام سپس برای او ثابت نمود که موجودات عالم خود به خود به وجود نیامده اند و آفریننده ای دارند؛ چرا که قبلاً چیزی نبوده اند و عجایبی که در خلقت آنها دیده می شود دلیل بر این است که آفریننده آنها حکیم و عالم [و توانا] است. اضافه بر آن که ادلّه فراوان دیگری برای اثبات صانع حکیم وجود دارد.
امام صادق علیه السلام براساس همان اهلیلجه سخن خود را با آن طبیب ادامه داد تا بحث ستارگان و منجّمین به میان آمد و طبیب به وجود خدای یگانه اعتراف نمود و مسلمان شد، سپس امام صادق علیه السلام با بیان زیبای خود علامت ها و نشانه های خداشناسی و حکمت و قدرت و علم و بصیرت آفریدگار عالم را برای طبیب هندی روشن نمود و وضع خلقت آسمان ها و زمین و
ص: 27
درخت و گیاه و حیوانات و کیفیّت دلالت آنها را بر وجود خداوند [خالق آفریننده و دانا و توانا و حکیم] بیان نمود.
آنگاه صفات خداوند مانند: لطیف، علیم، قدیر، سمیع، بصیر، رؤوف، رحیم و مرید را بیان کرد [و طبیب هندی همواره به وجود خداوند اعتراف می نمود].(بحارالانوار ج 3/152 - 170)
نگارنده گوید: دلیل این که ما تمام این رساله را بیان نکردیم و به گوشه هایی از آن اشاره نمودیم رعایت اختصار بود. البته روشن است که این رساله جامع فنونی از علم است و امام صادق علیه السلام با استدلالی قوی و بیانی زیبا راه خداشناسی را تعلیم نموده، در حالی که محور سخن جز یک اهلیلجه نبوده که یکی از ضعیف ترین و کوچک ترین مخلوقات الهی است.
ص: 28
«فَلْیَنْظُرِ الاْءِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ»»
«فَلْیَنْظُرِالاِْنْسانُ مِمَّ خُلِقَ خُلِقَ مِنْ ماءٍ داِفقٍ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ و التَّرائِبِ إِنَّهُ عَلی رَجْعِهِ لَقادِرٌ یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ فَمالَهُ مِنْ قُوَّةٍ و لا ناصِرٍ» (طارق/ 10 - 5).
«فَلْیَنْظُرِ الاِنْسانُ إِلی طَعامِهِ اَنّا صَبَبْنَا الماءَ صَبّا ثمَّ شَقَقْنَا الأَرْضَ شَقّا فَأَنْبَتْنا فیها حَبّا وَ عِنَبا وَ قَضْبا وَ زَیْتُونا وَ نَخْلاً و حَدائِقَ غُلْبا و فاکِهَةً وَ أَبّا مَتاعا لَکُم و لاِءنْعامِکُم فَاِذا جآءَتِ الصّآخَّةُ یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ وَ أُمِّهِ و أَبیهِ و صاحِبَتِهِ و بَنیهِ» (عبس / 33 - 24).
پس انسان باید بنگرد که از چه آفریده شده است؟ * از آب جهنده ای خلق شده * [که] از صلب مرد و میان استخوان های سینه زن بیرون بیرون می آید * در حقیقت، او [= خدا] بر باز گردانیدن وی به خوبی تواناست * آن روز که رازها همه فاش شود * پس او را نه نیرویی ماند و نه یاری.
پس انسان باید به خوراک خود بنگرد، که ما آب را به صورت بارشی فرو ریختیم؛ آنگاه زمین را با شکافتنی [لازم] شکافتیم؛ پس در آن، دانه رویانیدیم. و انگور و سبزی، و زیتون و درخت خرما، و باغهای انبوه، و میوه و چراگاه، [تا وسیله] استفاده شما و دامهایتان باشد. پس چون فریاد گوش خراش دررسد؛ روزی که آدمی از برادرش، و از مادرش و پدرش. و از همسرش و پسرانش می گریزد.
خداوند در آیات سوره طارق، انسان را دعوت به مطالعه در خلقت و آفرینش عالم و نعمت هایی که برای او خلق کرده، می نماید و می فرماید: باید انسان بنگرد که شروع خلقت او از نطفه پدر و مادر بوده و خداوند نطفه را، از صلب پدر و سینه مادر خارج نموده و در رحم مادر
ص: 29
قرار داده و آن نطفه، منشأ خلقت او شده است و تردیدی نیست که او قادر بر اعاده خلقت او در قیامت می باشد. در آن روز اسرار انسان آشکار می گردد و اعمال و اخلاق زشت و زیبای او بر همه روشن می شود و قدرت و یاوری برای او نخواهد بود. بنابراین انسان نباید از وعده قیامت و روز حساب و کیفر اعمال خود غافل باشد.
در آیات سوره عبس نیز خداوند انسان را دعوت به مطالعه در نعمت هایی نموده که انسان همواره از آنها استفاده می کند. در این آیات خداوند می فرماید: انسان باید نسبت به غذایی که می خورد مطالعه کند که چگونه خداوند آب را از آسمان فروفرستاده و زمین را شکافته و دانه را در آن رویانده و میوه های گوناگون و باغستان هایی را برای استفاده انسان قرار داده، و میوه های آنها را خوراک انسان و علوفه ها را خوراک حیوانات گردانیده تا انسان بتواند روی زمین ادامه حیات بدهد. از این رو انسان نباید از قیامت و وعده های خداوند غافل شود چرا که قیامت روز جزا و کیفر است و هر کسی در آن عالم گرو اعمال خویش می باشد. در آن روز انسان گنهکار به سبب تضییع حقوق و خطاهای خود از پدر و مادر و برادر و فرزندان و همسر خود فرار می کند و فرار او به این علّت است که می ترسد آنان او را ببینند و از او به درگاه خداوند شکایت نمایند گرچه این فرار و هراس برای او سودی نخواهدداشت و به فرموده امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای کمیل «ولایمکن الفرار من حکومته» هرگز کسی از حکومت خداوند نمی تواند فرار کند.
ص: 30
«نَحْنُ خَلَقْناکُمْ فَلَوْلا تُصَدِّقُونَ»
«نَحْنُ خَلَقْناکُمْ فَلَوْلا تُصَدِّقُونَ اَفَرَأَیْتُمْ ماتُمْنوُنَ ءَأَنْتُم تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ نَحْنُ قَدَّرْنا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ و ما نَحْنُ بِمَسْبُوقینَ عَلی أَن نُبَدِّلَ أَمْثالَکُمْ و نُنْشِئَکُم فیما لاتَعْلَمُونَ و لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الاُولی فَلَوْلاتَذَّکَرُونَ أَفَرَأَیْتُمْ ماتَحْرُثُونَ ءَأَنْتُم تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ لَوْنَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاما فَظَلْتُم تَفَکَّهُونَ إِنّا لَمُغْرَمُونَ بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ أَفَرَأَیْتُم الماءَ الَّذی تَشْرَبُونَ ءَأَنْتُم أَنْزَلُْتمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ لَونَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجا فَلَوْلا تَشْکُرُونَ أَفَرَأَیْتُم النّارَ الَّتی تُورُونَ ءَأَنْتُم أَنْشَأْتُم شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِئُونَ نَحنُ جَعَلْناها تَذْکِرَةً و مَتاعا لِلْمُقْوینَ فَسَبِّْح بِاسْمِ رَبِّکَ العَظیمِ».(واقعه/ 57 تا 74)
ماییم که شما را آفریده ایم، پس چرا تصدیق نمی کنید؟ آیا آنچه را [که به صورت نطفه] فرو می ریزید دیده اید؟ آیا شما آن را خلق می کنید یا ما آفریننده ایم؟ ماییم که میان شما مرگ را مقدر کرده ایم و بر ما سبقت نتوانید جست؛ [و می توانیم] امثال شما را به جای شما قرار دهیم و شما را [به صورت [آنچه نمی دانید پدیدار گردانیم. و قطعاً پدیدار شدن نخستین خود را شناختید؛ پس چرا سر عبرت گرفتن ندارید؟ آیا آنچه را کشت می کنید، ملاحظه کرده اید؟ آیا شما آن را [بی یاری ما[ زراعت می کنید، یا ماییم که زراعت می کنیم؟ اگر بخواهیم قطعاً خاشاکش می گردانیم، پس در افسوس [و تعجب] می افتید. [و می گویید:] واقعاً ما زیان زده ایم، بلکه ما محروم شدگانیم. آیا آبی را که می نوشید دیده اید؟ آیا شما آن را از [دل] ابر سپید فرود آورده اید، یا ما فرودآورنده ایم؟ اگر بخواهیم آن را تلخ می گردانیم، پس چرا سپاس نمی دارید؟ آیا آن آتشی را که برمی افروزید ملاحظه کرده اید؟ آیا شما [چوب] درخت آن را پدیدار کرده اید، یا ما پدیدآورنده ایم؟ ما آن را [مایه[ عبرت و [وسیله] استفاده برای بیابانگردان قرار داده ایم. پس به نام پروردگار بزرگت تسبیح گوی.
ص: 31
همان گونه که مشاهده می شود خداوند در این آیات بندگان خود را دعوت به تفکّر و اندیشه نموده و مانند کسی که از احوال آنان متعجّب باشد می فرماید: ما شما را آفریدیم پس برای چه به خدای خود ایمان نمی آورید و او را تصدیق نمی کنید؟ آیا به نطفه ای که شما در رحم زن ها می ریزید توجّه نکرده اید؟ آیا شما خود این نطفه را [- که منشأ وجود یک انسان می شود - [خلق می کنید و یا ما خلق می نماییم؟
ما مرگ شما را می رسانیم و گروه دیگری را جایگزین شما می نماییم و کلاً سیر خلقت شما به دست ماست و شما از آن آگاه نیستید. شما که خلقت این عالم را دانستید چگونه به خود نمی آیید و خدای خویش را باور نمی کنید؟ آیا دانه ای که در زمین می افشانید، شما آن را می رویانید و یا ما می رویانیم؟ ما اگر بخواهیم آن آب را می خشکانیم تا شما از آن استفاده نکنید و به یکدیگر بگویید: ما زیان دیدیم و محروم شدیم، آیا آبی که می نوشید شما از لابلای ابرها بیرون می آورید و یا ما چنین می کنیم؟ ما اگر بخواهیم آن آب را برای شما تلخ و ناگوار قرار می دهیم پس چگونه شما خدای خویش را شکر نمی کنید؟ آیا آتشی که به وسیله هیزم می افروزید و از آن استفاده می کنید هیزم آن را خودتان آفریدید و یا ما آفریدیم؟ آری ما این آتش را وسیله بیداری و نیرومندی و قوام شما قرار دادیم. پس ای رسول من! تو خدای بزرگ خویش را تسبیح کن.
آیات این بخش روشن و از محکمات آیات قرآنی و نشان دهنده یگانگی و علم و قدرت و حکمت خداوند می باشد در ذیل این آیات روایاتی از معصومین علیهم السلام در آداب زراعت و درخت کاری رسیده که به برخی از آنها اشاره می شود:
امام صادق علیه السلام راجع به آداب زراعت و درخت کاری فرمود: هنگامی که می خواهی نهالی و یا دانه ای را در زمین قرار دهی برای هر نهالی و هر دانه ای بگو: «سبحان الباعث الوارث» اگر چنین کنی آن درخت و آن گیاه به ثمر خواهد رسید. ان شاء اللّه.(1)
و در سخن دیگری فرمود: هرگز درخت میوه را قطع نکنید که خداوند شما را کیفر و عذاب
ص: 32
خواهد نمود. و از آن حضرت درباره قطع درخت [غیرمیوه] سؤال شد، فرمود: باکی از آن نیست.(1)
و فرمود: هنگامی که میوه درخت می رسد هسته آن را در زمین داخل کن تا همان میوه برای تو به دست آید. [راوی می گوید:] من به فرموده آن حضرت عمل کردم و همان میوه با همان طراوت از آن هسته به وجود آمد.(2)
امام صادق علیه السلام نیز می فرماید: هنگامی که می خواهی دانه را در زمین بیفشانی، مشتی از بذر را در دست بگیر و رو به قبله بایست و سه مرتبه بگو: «أفرأیتم ماتحرثون * ءَأنتم تزرعونه أم نحن الزارعون» سپس سه مرتبه بگو: «بل اللّه الزارع» و سپس بگو: «أللّهمّ اجعله مبارکا و ارزقنا فیه السّلامة» و سپس بذر را در زمین بیفشان.(3)
امام صادق علیه السلام فرمود: بنی اسراییل نزد موسی علیه السلام آمدند و از او درخواست نمودند که از خدای خود بخواهد تا اختیار باران را به دست آنان بدهد. پس موسی علیه السلام خواسته آنان را از خداوند طلب نمود و چون اجابت شد، موسی علیه السلام به آنان خبر داد و بنی اسراییل همه زمین های خود را کشت نمودند و باران به اراده آنان بارید و همه جا سبز و خرّم گردید و چون هنگام برداشت رسید و دانه ای در آنها ندیدند با فریاد و ناله نزد موسی علیه السلام آمدند و گفتند: این کار برای ما جز زیان به بار نیاورد. پس موسی علیه السلام به درگاه خدا مناجات نمود و احوال آنان را بیان کرد و خداوند در پاسخ او فرمود: ای موسی تاکنون من برای آنان تقدیر می کردم و چون به تقدیر من
ص: 33
راضی نشدند من خواسته آنان را اجابت نمودم و به چنین بلیّه ای مبتلا گردیدند.(1)
روزی علی بن میثم که با دو واسطه نسبت به میثم تمّار دارد و مردی بسیار دانشمند و بافضیلت است وارد مجلس حسن بن سهل وزیر مأمون گردید. مشاهده کرد مردی دهری و طبیعی درصدر مجلس نشسته و حسن، نسبت به او احترام شایانی می کند و تمام اعیان و دانشمندان در مقامی پست تر از او نشسته اند و آن مرد با کمال جرأت در مسلک و مرام خود گستاخانه سخن می گوید و دیگران گوش فراداده اند این وضع علی بن میثم را آشفته نمود و پیش رفته گفت: ای وزیر امروز در خارج منزل شما چیز عجیبی دیدم. حسن بن سهل جریان را سؤال نمود. گفت: در کنار دجله دیدم یک کشتی بدون ملاح و ناخدا مردم را سوار کرده از این طرف رود به طرف دیگر می برد و از آن طرف به همین طریق به جانب ما می آورد. مرد طبیعی از موقعیّت به خیال خود استفاده کرده گفت: ای وزیر گویا این شخص در عقلش نقصی پیدا شده که سخن دیوانگان را می گوید و چنین ادّعای محال و غیرقابل وقوعی را می کند. علی بن میثم رو به طبیعی کرده گفت: ممکن نیست یک کشتی بدون ناخدا مسافرینی را از رودی بگذراند؟
مرد مادی فاتحانه و با تمسخر گفت: هرگز نمی شود. علی بن میثم گفت: پس چگونه در این دریای نامتناهی وجود این موجودات بی شمار در جوّ لایتناهی و این کرات درخشان و اختران
ص: 34
فروزان و ماه و ستارگان هر یک در مدار و مسیر معینی بدون خدا و خالقی به سیر و گردش خود ادامه می دهند؟ ای مرد تو برای حرکت یک کشتی از رودی به طرف دیگر ناخدایی را لازم می دانی آیا برای سیر موجودات گوناگون در دریای آفرینش خدایی لازم نمی بینی اکنون تأمل کن و فکر نما ببین کدام یک از ما ادّعای محال می کنیم؟ مرد دهری چیزی نتواست بگوید و شرمنده سر به زیر افکند و دانست علی بن میثم داستان کشتی را وسیله ای قرار داده از برای مجاب کردن و مغلوب نمودن او، حسن بن سهل از این مناظره شیرین بسیار خرسند گردید.
ص: 35
«لاَتُدْرِکُهُ الأَبْصارَ»
«لاَتُدْرِکُهُ الأَبْصارَ وَ هُوَ یُدْرِکُ الاْءَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیِفُ الْخَبیِرُ»(انعام/ 103)
چشمها او را در نمی یابند و اوست که دیدگان را در می یابد، و او لطیف آگاه است.
خداوند جسم نیست که با حواسّ ظاهری درک شود. او خالق اجسام است و نیاز به جسم ندارد و اگر جسم می بود هرگز خدای بی نیاز نمی بود و همین که با حواسّ ظاهری درک نمی شود نشانه وجود اوست. آری او نمونه ای از ذات مقدّس خود را در وجود انسان آفریده [«قل الّروح من أمر ربّی»] و آن روح انسانی است که حیات انسان وابسته به وجود اوست و او حاکم در بدن انسان است و در همه جای او هست و در هیچ جای بدن او به طور محسوس دیده نمی شود.
محمد بن ابی عمیر می گوید: من خدمت مولای خود موسی بن جعفر علیه السلام رسیدم و گفتم: ای فرزند رسول خدا توحید را به من بیاموزید. موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: ای ابااحمد! در توحید از آن چه خداوند در قرآن بیان نموده تجاوز مکن که هلاک خواهی شد و بدان که خداوند، واحد و احد و صمد می باشد، فرزندی از او متولّد نمی شود که وارث او باشد، فرزند کسی نیست تا با کسی شریک باشد، همسر و فرزند و شریکی ندارد، زنده ای است که نمی میرد، قادر و توانایی است که عاجز و ناتوان نمی شود، صاحب قدرتی است که مغلوب نمی گردد، حلیمی است که شتاب و عجله نمی کند، دایم و باقی است که فنا و نابودی ندارد، ثابتی است که زوال ندارد، بی نیازی است که نیاز پیدا نمی کند، عزیزی است که ذلیل نمی شود، دانایی است که جهل در او راه ندارد، عادلی است که ستم نمی کند، بخشنده ای است که بخل نمی ورزد، عقل ها و فکرها نمی توانند او را درک کنند، او نیاز به زمان و مکان ندارد و زمان و مکان او را دربرنمی گیرد، چشم ها او را نمی بینند او چشم ها را می بیند، لطیف و خبیر است، مثل و مانندی ندارد، شنوا و بینا و شاهد هر نجوایی است، از مخلوق خود جدا و غافل نخواهدماند، اوّلی است که قبل از او
ص: 36
چیزی نبوده و آخری است که پس از او چیزی نخواهد بود. او قدیم است و همه چیزها مخلوق اوست، و از صفات مخلوق خود منزّه است.
روزی بهلول از مجلس درس ابوحنیفه گذر می کرد او را مشغول تدریس دید و شنید که ابوحنیفه می گفت: حضرت صادق علیه السلام مطالبی می گوید که من آنها را نمی پسندم. اوّل آن که شیطان در آتش جهنّم معذّب خواهد شد. در صورتی که شیطان از آتش خلق شده است و چگونه ممکن است آتش به واسطه آتش عذاب شود؟ دوّم آن که خدا را نمی توان دید و حال آن که خداوند موجود است و چیزی که هستی و وجود دارد چگونه ممکن است دیده نشود؟ سوم آن که فاعل و به جاآوردنده اعمال، خود بنی آدمند در صورتی که اعمال بندگان به موجب شواهد از جانب خداست نه از ناحیه بندگان. بهلول که این کلمات را شنید کلوخی برداشت و به سوی ابوحنیفه پرت کرده و گریخت. اتّفاقا کلوخ بر پیشانی ابوحنیفه رسید و پیشانیش را کوفته و آزرده نمود. ابوحنیفه و شاگردانش از عقب بهلول رفتند و او را گرفته پیش خلیفه بردند. بهلول پرسید: از طرف من به شما چه ستمی شده است؟ ابوحنیفه گفت: کلوخی که پرت کردی سرم را آزرده
ص: 37
است. بهلول پرسید: آیا می توانی آن درد و آزردگی را نشان بدی؟ ابوحنیفه جواب داد مگر درد را می توان نشان داد؟ بهلول گفت: اگر به حقیقت دردی در سر تو موجود است چرااز نشان دادن آن عاجزی و آیا تو خود نمی گفتی هرچه هستی دارد قابل دیدن است؟ و از نظر دیگر مگر تو از خاک آفریده نشده ای و عقیده نداری که هیچ چیز با هم جنس خود عذاب و آزرده نمی گردد؟ آن کلوخ هم از خاک بود پس بنا به عقیده تو من تو را نیازرده ام از این ها گذشته مگر تو در مسجد نمی گفتی هرچه از بندگان خدا صادر شود در حقیقت فاعل آن خداوند است و بنده را تقصیری نیست؟ پس این کلوخ هم از طرف خداوند بر سر تو وارد شده و مرا تقصیری نیست.
و چون ابوحنیفه فهمید که بهلول با یک کلوخ سه غلط و اشتباه او را فاش کرد شرمنده شد و هارون الرشید خندید و بهلول را مرخص نمود. (روضات الجنّات و شجره طوبی)
ص: 38
«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»
«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللّهُ الصَّمَدُ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُن لَّهُ کُفُواً أَحَدٌ»(اخلاص / 1 تا 4)
بگو: اوست خدای یگانه، خدای صمد [ثابت - متعالی]، [کسی را] نزاده، و زاده نشده است، و هیچ کس او را همتا نیست.(1)علی بن ابراهیم قمی گوید: سبب نزول این سوره این بود که یهودی ها نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند و گفتند: خدای خود را برای ما معرّفی کن و در پاسخ آنان این سوره نازل گردید.(2)
امام صادق علیه السلام می فرماید: یهودی ها به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفتند: خدای خود را برای ما معرّفی کن و رسول خدا صلی الله علیه و آله تا سه روز پاسخی به آنان نداد و سپس این سوره نازل گردید.(3)
از امام سجّاد علیه السلام درباره توحید سؤال شد. امام علیه السلام فرمود: خداوند می دانسته که در آخرالزّمان گروهی خواهند آمد که اهل دقتّ و تعمّق هستند. از این رو در پاسخ آنان سوره توحید
ص: 39
و آیاتی از سوره حدید را تا «علیمٌ بذات الصّدور» را نازل نمود و اگر کسی بیش از این بخواهد درباره ذات خداوند فکر کند هلاک خواهد شد.(1)
امام رضا علیه السلام نیز هنگامی که از توحید و یگانگی خدا سؤال شد فرمود: هر کسی سوره توحید را بخواند و ایمان به آن داشته باشد توحید و یگانگی خدا را شناخته است. گفته شد چگونه این سوره را قرائت نماید؟ فرمود: «همان گونه که مردم قرائت می نمایند» جز این که فرمود: در پایان آن دومرتبه بگوید: «کذلک اللّه ربّی».(2)
درباره ثواب قرائت این سوره امیرالمؤمنین علیه السلام نیز فرمود: کسی که یک مرتبه «قل هو اللّه أحد» را بخواند مثل این است که ثلث قرآن را خوانده باشد، و کسی که دومرتبه آن را بخواند مثل این است که دو ثلث قرآن را خوانده باشد و کسی که سه مرتبه آن را بخواند مانند این است که همه قرآن را خوانده باشد.(3)
امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که یک شبانه روز نماز بخواند و در هیچ کدام از نمازهای خود «قل هواللّه أحد» را نخواند به او گفته می شود: ای بنده خدا تو از نمازگزاران نیستی.
و فرمود: کسی که یک هفته بگذرد و در نمازهای خود «قل هواللّه احد» را نخواند بر دین ابولهب خواهد مرد.(4)
ص: 40
امیرالمؤمنین علیه السلام با جمعی از پیروان خود در معبری عبور می نمود، پیرزنی را دید که با چرخ نخ ریسی خود مشغول رشتن پنبه است. پرسید: پیرزن (بِمْاذا عَرَفْتِ رَبُّکِ) خدای خود را به چه چیز شناختی؟ پیرزن به جای جواب دست از دسته چرخ برداشت طولی نکشید که بعد از چند مرتبه دورزدن چرخ از حرکت ایستاد. عجوزه گفت: یا علی علیه السلام چرخی بدین کوچکی احتیاج به چون منی دارد آیا ممکن است افلاک به این عظمت و کرات به این یزرگی بدون مدیری دانا و حکیم و صانعی توانا و علیم بانظم معیّنی به گردش افتند و از گردش خود باز نایستند؟ پس علی علیه السلام روی به اصحاب خود نموده فرمود: (عَلَیْکُم بدین العَجائِز) یعنی مانند پیرزنان خدا را بشناسید.
ص: 41
«إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی»
«إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی، یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ، ذلِکُمُ اللَّهُ فَأَنّی تُؤْفَکوُنَ» (انعام/ 95)
خدا شکافنده دانه و هسته است. زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون می آورد. چنین است خدای شما؛ پس چگونه [از حق ] منحرف می شوید؟
از نشانه های خداشناسی این است که زارع دانه و هسته را در زمین می فشاند و لکن شکافته شدن و حیات نباتی آن به دست او نیست از این رو خداوند در سوره واقعه می فرماید: «أفرأیتم ما تحرثون، أأنتم تزرعونه أم نحن الزّارعون» و در این آیه نیز برای هدایت عقول مردم می فرماید: خداوند شکافنده دانه و هسته است و گیاه و درخت را او می رویاند و او زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج می نماید و اوست که از خاک مرده گیاه و از دانه و نطفه، حیوان و گیاه و درخت را می رویاند.
امام صادق علیه السلام در تأویل آیه «یخرج الحیَّ من المیّت» می فرماید: حبّ و دانه طینت مؤمنین است و به این علّت آن را حبّ می نامند که مردم در عالم ذّر اعتراف به ربوبیّت او کردند و خداوند محبت خویش را بر آنان القا نمود و «نوی»، طینت کافران است که خود را از هر خیری دور ساختند و آنان به «نوی» [که به معنای دوری است] نامیده شدند. از این رو خداوند می فرماید: «یخرج الحیّ من المیّت و مخرج المیّت من الحیّ» و مقصود از حیّ در این آیه مؤمن است که بسا طینت او از طینت کافر خارج می گردد و مقصود از میّت، طینت کافری است که از طینت مؤمن خارج گردد.(1)
ص: 42
ص: 43
«هَلْ أَتی عَلَی الاْءِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ...»
«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ هَلْ أَتی عَلیَ الاْءِنْسانِ حیِنٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئا مَذْکوُرا إِنَّا خَلَقْنَا الاْءِنْسانَ مِن نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَّبْتَلیِهِ فَجَعَلْناهُ سَمیِعا بَصیِرا إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیِلَ إِمَّا شاکِرا وَ إِمَّا کَفوُرا.» (انسان/ 1 تا 3)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر * آیا زمانی طولانی بر انسان گذشت که چیز قابل ذکری نبود؟! * ما انسان را از نطفه مختلطی آفریدیم، و او را می آزماییم؛ (بدین جهت) او را شنوا و بینا قرار دادیم! * ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس!
خداوند در آیات فوق انسان را به مطالعه در مراحل خلقت خویش دعوت نموده و عقل او را به قضاوت کشانده و به او می فرماید: آیا زمانی بر تو نگذشت که در مرحله [ذرّ و نطفه و مضغه و علقه و...] بودی و نامی از تو برده نمی شد؟ تا این که ما تو را از نطفه پدر و مادر آفریدیم و به تو شنوایی و بینایی [و عقل [دادیم تا بتوانی راه خیر و شرّ خود را بفهمی و تو را آزمودیم تا روشن شود آیا راه خیر و صلاح و سعادت خویش را انتخاب می کنی و یا به راه باطل و گمراهی و فساد می روی؟ و در یک جمله آیا شاکر خدای خود می شوی و یا کافر و ناسپاس می گردی؟
امام صادق علیه السلام می فرماید: مقصود از «هدیناه السّبیل» این است که خداوند خوب و بد را به او معرفی می نماید.(1)
امام باقر علیه السلام می فرماید: اگر انسان به خواسته های خدا عمل کند شاکر خواهد بود و اگر
ص: 44
خواسته های خدا را رها کند و به هوس های نفسانی خود روی آورد، کافر و ناسپاس خواهد بود.(2)
1- و عن الباقر علیه السلام قال: شیئا لم یکن مذکورا. (المصدر)
و فی المحاسن عن الصّادق علیه السلام قال: کان مذکورا فی العلم و لم یکن مذمورا فی الخلق. (المصدر)
و القمی عن الباقر علیه السلام فی قوله تعالی: «من نطفةٍ أمشاج» قال: ماء الرجل و المرأة اختلطا جمیعا. (المصدر)
و فی الکافی و التوحید عن الصادق علیه السلام فی قوله تعالی: «إنّا هدیناه السّبیل» قال: عرّفناه إمّا آخذا و إمّا تارکا. (المصدر)
و القمّی عن الباقر علیه السلام قال: إمّا آخذ فشاکر و إمّا تارک فکافر. (المصدر)
و القمّی: أی بیّنا له طریق الخیر و الشّر. (المصدر)
ص: 45
«اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیِمَ»
«اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیِمَ» (حمد/ 6)
ما را به راه راست هدایت فرما.
انسان چون نیازمند مطلق است باید همواره برای نجات خود از بی نیاز مطلق استمداد نماید. از این رو خداوند بر ما واجب نموده که در هر شبانه روز ده مرتبه در نمازهای واجب از او درخواست نماییم تا ما را به راه راست هدایت و بر آن پایدار نماید.
امام عسکری علیه السلام می فرماید: «صراط مستقیم» دو صراط است: صراط دنیا و صراط آخرت. صراط مستقیم دنیا دیانتی است که از غلوّ و تقصیر و باطل منزّه باشد و صراط مستقیم آخرت راه مستقیمی است که مؤمنان را به بهشت منتهی می کند و از آتش دوزخ نجات می یابند.(1)
امام عسکری علیه السلام در پایان این سخن می فرماید: مقصود از «صراط الّذین أنعمت علیهم» این است که بگویید: خدایا ما را به راه کسانی که نعمت خود را به آنان ارزانی داشتی و توفیق دیانت و طاعت به آنان دادی، هدایت فرما و آنان کسانی هستند که خداوند در آیه «وَ مَنْ یُطِعِ اللّه وَ الرَّسُولَ فَاُولئِکَ مَعَ الَّذینَ اَنْعَمَ اللّه عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبیّین وَ الصِّدّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحینَ و حَسُنَ اُولئِکَ رَفیقا» (نساء/ 69) ذکر فرموده است.
ص: 46
در برخی از روایات صراط مستقیم تفسیر به امام واجب الطاعة شده است. امام صادق علیه السلام می فرماید: صراط مستقیم راه معرفت و شناخت خداوند است و آن دو صراط است صراط دنیا و صراط آخرت، صراط دنیا همان امامی است که اطاعتش واجب است و هر که در دنیا او را شناخته و از او پیروی کرده باشد از صراط قیامت - که پلی است بر روی دوزخ - عبور خواهد کرد و هر که او را نشناخته باشد از صراط قیامت نخواهد گذشت و در دوزخ سقوط خواهد نمود. و نیز فرمود: «علی علیه السلام صراط مستقیم است» و در روایتی آمده: «صراط مستقیم» معرفت و شناخت امام علیه السلام است.(1)
و در روایت دیگری آمده که ائمه علیهم السلام فرموده اند: «ما صراط مستقیم هستیم» آری صراط مستقیم همان دین حق است و امامان علیهم السلام مظهر دین هستند و به این علّت صراط مستقیم نامیده شده اند. ما تفصیل این آیات را در کتاب «آیات الفضائل» بیان نموده ایم به آن کتاب مراجعه شود.(2)
عبور از صراط در آیه «و إن منکم إِلاّ واردها کان علی ربّک حتما مقضیّا ثمّ ننجّی الّذین اتّقوا و نذر الظالمین فیها جثیّا» نیز اشاره شده و در روایات آمده که تنها اهل تقوا و کسانی که ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام و فرزندان او را پذیرفته اند می توانند از آن عبور نمایند.
سَدیر صَیْرَفی - یکی از شاگران امام صادق علیه السلام - می گوید: خدمت امام صادق علیه السلام رفتم و گفتم: «به خدا خانه نشینی برای شما روا نیست». فرمود: چرا ای سدیر! گفتم: به خاطر یاران و
ص: 47
دوستان بسیاری که شما داری، سوگند به خدا اگر امیرمؤمنان علی علیه السلام این همه یار و یاور داشت، نمی گذاشت طایفه تَیْم وعدی (دودمان عمر و ابوبکر) به مقام او طمع کنند و حق او را بگیرند. امام صادق علیه السلام فرمود: ای سدیر! به نظر تو من چه اندازه یار و یاور دارم؟ گفتم: صدهزار! فرمود: صدهزار؟! گفتم: بلکه دویست هزار، فرمود: دویست هزار؟! گفتم بلکه نصف دنیا، حضرت صادق علیه السلام پس از اندکی سکوت، به من فرمود: اگر مایل باشی و برایت سخت نباشد همراه من به «یَنْبُع» (مزرعه ای نزدیک مدینه) برویم. گفتم: آماده ام. امام دستور فرمود: الاغ و استری را زین کردند، من سبقت گرفتم و بر الاغ سوار شدم، تا احترام کرده باشم و آن حضرت سوار بر استر گردید و فرمود: اگر می خواهی الاغ را در اختیار من بگذار؟ گفتم: استر برای شما مناسب تر و زیباتر است. فرمود: الاغ برای من هموارتر است. پس من از الاغ پیاده شدم و بر استر سوار شدم و آن حضرت بر الاغ سوار شد و با هم حرکت کردیم تا وقت نماز رسید، فرمود: پیاده شویم تا نماز بخوانیم، سپس فرمود: این جا زمین شورزار است و نماز در این جا روا نیست (و مکروه است) از آن جا رفتیم و به زمین خاک سرخی رسیدیم و آماده نماز شدیم، در آن جا جوانی بزغاله می چرانید، حضرت به او و بزغاله ها نگریست و به من فرمود: «واللّه یا سَدیرُ لَوْ کانَ لِی شِیعَةٌ بعَدَدِ هذِهِ الْجِداءِ ما وَسَعَنِی الْقُعُودُ» یعنی «سوگند به خدا ای سدیر! اگر شیعیان من به اندازه تعداد این بزغاله ها بودند، خانه نشینی برایم روا نبود.» (و قیام می کردم)
سپس پیاده شدیم و نماز خواندیم، و پس از نماز، کنار بزغاله ها رفتم و شمردم هفده عدد بودند. (اصول کافی، ج 2، ص 242)
مؤلّف گوید: امیرالمؤمنین علیه السلام نیز هنگامی که می خواستند او را به بیعت اجبار نمایند، فرمود: خدایا تو می دانی که هنوز برای من بیست نفر حامی پیدا نشده است که بتوانم قیام کنم.
ص: 48
«إِنَّ الَّذیِنَ عِنْدَ اللّهِ الاْءِسْلامُ...»
«إِنَّ الَّذیِنَ عِنْدَاللّهِ الاْءِسْلامُ...» (آل عمران/ 19)
«وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَالاْءِسْلامِ دیِنا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فیِ الاْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِریِنَ»(آل عمران/ 85)
در حقیقت، دین نزد خدا همان اسلام است. و کسانی که کتاب [آسمانی] به آنان داده شده، با یکدیگر به اختلاف نپرداختند مگر پس از آنکه علم برای آنان [حاصل] آمد، آن هم به سابقه حسدی که میان آنان وجودداشت. و هرکس به آیات خدا کفرورزد، پس [بداند] که خدا زودشمار است.
وهرکه جزاسلام، دینی [دیگر] جوید، هرگزازوی پذیرفته نشود، و وی درآخرت اززیانکاران است.
امام باقر علیه السلام می فرماید: «الّدین فیه الایمان» یعنی دین، اسلام و ایمان می باشد. از این روایت ظاهر می شود که در زمان نزول این آیه اسلام اطلاق بر ایمان می شده است و تفصیل بین اسلام و ایمان بعدا به وجود آمده است. (نور الثّقلین، ج 1، 223)
امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه «و من یبتغ غیرَ الإسلام دینا» فرمود: مقصود اسلامی است که دارای ایمان نیز باشد.(1) ظاهر دو آیه فوق این است که اسلام به معنای ایمان و تسلیم می باشد.
امام باقر علیه السلام نیز فرمود: مقصود از «غیر الإسلام» غیر التسلیم لولایتنا می باشد. بنابراین کسی که مسلمان باشد و تسلیم و پیرو ولایت اهل بیت علیهم السلام نباشد اسلام او پذیرفته نیست و در قیامت از زیانکاران خواهد بود.(2)
ص: 49
امام صادق علیه السلام به مفضّل می فرماید: هنگامی که حضرت مهدی علیه السلام قیام می نماید اختلاف بین ادیان برداشته می شودو تنها یک دین بین مردم حاکم می گردد. همان گونه که خداوند می فرماید: «إنّ الدّین عنداللّه الإسلام» و «من یبتغ غیر الإسلام دینا فلن یقبل منه...» مفضّل گفت: آیا دین پدران حضرت مهدی علیه السلام مانند ابراهیم و نوح و موسی و عیسی و محمّد صلی الله علیه و آله نیز دین اسلام بوده؟ فرمود: آری جز این نبوده است و سپس به آیاتی از قرآن استشهاد فرمود...(1)
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله به جمعی از مسلمانان رو کرد و فرمود: «آیا می دانید مسلمان کیست؟!» آنها عرض کردند: «خدا و رسولش داناترند». فرمود: «اَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلُمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسانِهِ وَ یَدِهِ»، مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و کردارش در سلامت باشند."
در این میان، شخصی از آن حضرت پرسید: «مؤمن کیست؟» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «مَنْ آمَنَهُ الْمُوْمِنُونَ عَلی اَنْفُسِهِم وَ اَمْوالِهِمْ» "مؤمن کسی است که مؤمنان در مورد جان و مالشان از ناحیه او در امنیّت باشند».
شخص دیگری پرسید: «مهاجر کیست». پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «مَنْ هَجَرَ الشَّرُّ وَ اجْتَنَبَهُ»؛ یعنی مهاجر کسی است که از بدی و کار زشت، دوری و اجتناب کند».(المحجّة البیضاء،فیض کاشانی،ج2،ص 258)4)
ص: 50
«إِنَّ هُدیَ اللّهِ هُوَ الْهُدی»
«... قُلْ إِنَّ هُدیَ اللّهِ هُوَالْهُدی وَ أُمِرْنَا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمیِنَ» (انعام/ 71)
«... وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَآئَهُم بَعْدَ الَّذِی جآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَالَکَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِیٍّ وَ لاَنَصیِرٍ»(بقره/120)
واتقوااللّه و یعلّمکم اللّه «اللّهُ وَلِیُّ الَّذیِنَ ءَامَنوُا یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُماتِ إِلیَ النُّورِ ...» (آیة الکرسی)
تردیدی نیست که به وسیله تقوی و بندگی خدا هدایت و معرفت حاصل می شود چنان که پیروی از هوا و خواسته های نفسانی هرگز انسان را به حق نزدیک نمی کند بلکه او را از خدا دور و راه حق را بر او مسدود می نماید. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «إنّما بدء وقوع الفتن أهواء تتبع» یعنی فتنه ها و انحرافات از پیروی هوا و هوس شروع می شود و چیزی که انسان را به خدا نزدیک می کند و سبب هدایت او می شود تقوی و تسلیم در مقابل پروردگارت است که در ذیل آیه فوق به آن اشاره شده است و در آیه دیگری خداوند می فرماید: «واتّقوا اللّه و یعلّمکم اللّه» (بقره/ 282) یعنی از خدا بترسید تا او به شما دانش بیاموزد.
عبدالرحیم قصیر می گوید: به امام صادق علیه السلام گفتم: فدای شما شوم معرفت [به حق] و انکار [حق [چگونه است و از ناحیه کیست؟ امام صادق علیه السلام فرمود: خدا تو را رحمت کند، معرفت، صنع الهی است در قلب ها و مردم در آن دخالتی ندارند و لکن انتخاب به دست آنان است و آنان با علاقه به ایمان [و تقوا [معرفت [و ایمان] را انتخاب می کنند و با علاقه به کفر [و هوسرانی[ کفر را انتخاب می نمایند و کافر و منکر حق می شوند و این در حقیقت توفیق و یا خذلان الهی
ص: 51
است وبا این انتخاب خداوند آنان را پاداش و کیفر می دهد.(1)
حاصل سخن این است که انسان مؤمن، با تقوا و کوشش در اعمال نیک و اخلاق پسندیده زمینه هدایت خویش را فراهم می کند گرچه هدایت و ایمان از ناحیه خداوند افاضه می شود. همان گونه که خداوند می فرماید: «من جاهد فینا لنهدینّهم سبلنا» و یا می فرماید: «واتّقوااللّه و یعلّمکم اللّه» (بقره/ 282) و یا می فرماید: «إِنْ تَتَّقوُاْ اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقانا»(انفال/ 29) و یا رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «لیس العلم بکثرة التّعلّم، إنّما هو نور یقذفه اللّه فی قلب من یرید اللّه أن یهدیه» (منیة المرید، 149)
آری، انسان همان گونه که با پاکی نیّت و اخلاق نیک و اعمال شایسته زمینه سعادت و رشد ایمانی خود را فراهم می کند با بی تقوایی و اعمال زشت و اخلاق ناپسند و ظلم و ستم نیز زمینه گمراهی و کفر خود را فراهم می نماید. چنان که خداوند می فرماید: «ثمّ کان عاقبة الّذین أساؤوا السوا أن کذّبوا بآیات اللّه و کانوا بها یستهزؤن» (روم/ 10) و یا می فرماید: «و یضلّ اللّه الظّالمین و یفعل اللّه ما یشاء» (ابراهیم/ 27) و یا می فرماید: «کلاّ بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون» (مطفّفین/ 14)
روایت شده: هنگامی که آیه شریفه «فمن یرد اللّه أن یهدیه یشرح صدره للإسلام»(انعام/ 125
ص: 52
نازل شد، از رسول خدا صلی الله علیه و آله سؤال کردند شرح صدر چیست؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «آن نوری است که خداوند در قلب مؤمن می افکند و سینه او [برای فهم حقایق [گشوده می گردد» گفته شد: آیا نشانه ای برای آن هست؟ فرمود: آری نشانه آن توجّه به قیامت و وعده های خدا، و دوری از علایق دنیا، و آمادگی برای مرگ است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله در تفسیر آیه «أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلاْءِسْلامِ فَهُوَ عَلَی نوُرٍ مِن رَّبِّهِ»(زمر/ 22) پس از موعظه و نصیحت به ابن مسعود فرمود: ای ابن مسعود هنگامی که نور الهی در قلب واقع می شود، قلب گشاده و فسیح می گردد [و حقایق را می یابد] گفته شد: نشانه آن چیست؟ فرمود: نشانه آن پرهیز از حبّ دنیا و توجّه به آخرت و وعده های خدا، و آمادگی برای مرگ قبل از رسیدن اجل و ناتوان شدن از انجام اعمال خیر می باشد سپس فرمود: هر که در دنیا زاهد باشد و دنیا را به اهلش واگذار کند خداوند شرح صدر به او می دهد [و نورانی خواهد بود]. (میزان الحکمة، ج 3، 2607)
امام صادق علیه السلام فرمود: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله با «حارثه بن مالک انصاری» روبرو شد و پرسید: «حالت چطور است؟!» او در پاسخ گفت: «در حالی هستم که ایمان حقیقی دارم.» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «هر چیزی را حقیقتی است، نشانه حقیقت گفتار تو چیست؟» حارثه عرض کرد: «ای رسول خدا!! اشتیاق به دنیا ندارم، شب را (برای عبادت) بیدارم و روزهای گرم را روزه می گیرم و گویا بهشتیان را در بهشت می نگرم و ناله دوزخیان را در میان دوزخ می شنوم». رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «عَبْدٌ نَوَّرَ اللّهُ قَلْبَهُ اَبْصَرَتَ فَاثْبُتْ» "(این) بنده ای است که خداوند، قلبش را نورانی نموده است، بصیرت یافتی ثابت و استوار باش."
حارثه، عرض کرد: ای رسول خدا! از خدا بخواه که او شهادت در رکابت را نصیب من گرداند.
پیامبر فرمود: خدایا! شهادت را روزی «حارثه» کن، چند روزی نگذشت که جنگی به پیش آمد، حارثه در آن جنگ شرکت نمود و پس از کشتن 9 یا 8 نفر از دشمن به شهادت رسید. (اصول کافی، ج 1، ص 54، (باب حقیقة الایمان و الیقین، حدیث 4)
ص: 53
«رَبُّکُمْ ذوُ رَحْمَةٍ واسِعَةٍ»
«رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ رَّحْمَةً وَ عِلْماً...» (غافر/ 7)
«... وَ رَحْمَتیِ وَسِعَتْ کُلَّ شَی ءً ...» (اعراف/ 156)
«وَلکِنَّ اللّهَ ذوُفَضْلٍ عَلیَ الْعالَمیِنَ» (بقره/ 251)
«... وِاللّهُ ذوُفَضْلٍ عَلیَ الْمُؤْمِنیِنَ» (آل عمران/ 152)
«فَقُل رَبُّکُمْ ذوُ رَحْمَةٍ واسِعَةٍ» (انعام/ 147)
«... وَلَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ إَلاَّقَلیِلاً» (نساء/ 83)
«... فَلَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنتُم مِّنَ الْخاسِریِنَ» (بقره/ 64)
«... وَ لَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ مازَکی مِنکُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَداً ...» (نور/ 21)
رحمت خداوند به قدری وسیع است که برای کسی معلوم نیست و احدی نمی تواند رحمت خدا را محدود نماید چراکه رحمت او همه چیز را احاطه نموده است.
در روایتی آمده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد نماز شد و مردی از اعراب در حال نماز گفت: «خدایا به من و به محمّد صلی الله علیه و آله ترحّم کن و جز ما به دیگری ترحّم مکن» رسول خدا صلی الله علیه و آله چون از نماز فارغ شد به او فرمود: چرا رحمت خدا را محدود کردی.(1)
رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: خداوند به داود علیه السلام وحی نمود: ای داود همان گونه که نور خورشید از نشستن یک نفر در مقابل آن کم نمی شود رحمت من نیز از بهره مند شدن کسی از آن
ص: 54
کم نمی شود.(1)
امام باقر علیه السلام در تفسیر آیه «و رحمتی وسعت کلّ شی ء» می فرماید: مقصود از رحمت وسیع خداوند علم امام است که از علم خدا گرفته شده و مقصود از «کلّ شی ء» شیعیان ما می باشند، و مقصود از تقوا در آیه «فسأکتبها للّذین یتّقون» پرهیز از ولایت و اطاعت غیر امام عادل می باشد.(2)
سید نعمت اللّه جزایری در کتاب نوادر الاخبار می نویسد: حضرت صادق علیه السلام فرمود: در میان بنی اسرائیل عابدی ریاکار و متظاهر بود و به داود پیغمبر صلی الله علیه و آله وحی رسید که فلان عابد ریاکار است. پس از چندی عابد از دنیا رفت، داود به جنازه او حاضر نشد. و چهل نفر از بنی اسرائیل اجتماع کرده در موقع تهیه وسایل تکفینش می گفتند: «أللّهمّ إنّا لانعلم منه إلاّ خیرا و أنت أعلم به منّا» "خدایا جز خوبی ما از او ندیده ایم تو دانایی به واقع امر» و خداوند عابد را به همین شهادت آمرزید. پس از آن که دفنش کردند عده دیگری مساوی عدد اوّل همان گواهی را دادند. پس خداوند به داود وحی کرد: چه وادار کرد تو را که بر جنازه عابد حاضر نشدی؟ عرض کرد: پروردگارا! سببش اطّلاع من از ریاکاریش بود که تو خود خبر داری، خطاب رسید ای داود چهل نفر به خوبی او گواهی دادند و من از کردارش گذشتم و او را عفو نمودم با این که از باطنش خبر داشتم.
محدث بزرگوار سیّد نعمت اللّه جزایری می گوید: شاید استناد به همین حدیث کرده شیخ جلیل معاصر، علاّمه مجلسی صاحب بحارالانوار، استحباب شهادت چهل مؤمن را به نیکی و
ص: 55
خوبی در کفن برادر مؤمن خود و من خودم از کسانی بودم که شهادت بر کفن مولی علاّمه مجلسی نوشتم در حال حیات و زندگی ایشان.
در کتاب شرح تهذیب سیّد می گوید: روز جمعه ای علاّمه مجلسی در مسجد جامع اصفهان به منبر تشریف برده بودند تا مردم را موعظه نمایند، ابتدا عقاید خود را راجع به ایمان و ثواب آن بیان کردند. سپس گفتند: مردم! اعتقاد من این است، خواهش می کنم آن چه شنیدید بر کفن من گواهی دهید، کفن خودشان را به مسجد آورده بودند، و مردم گواهی خویش را بر آن نوشتند. (روضات الجنّات، ص 121)
ص: 56
«أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ یَری»
«یَعْلَمُ خائِنَةَ الاْءَعْیُنِ وَ ماتُخْفِی الصُّدوُرُ» (غافر/ 19) «... وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ماکُنْتُمْ ...» (حدید/ 4) «أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ یَری» (علق/ 14)«... یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفی» (طه/ 7)
از امام صادق علیه السلام راجع به معنای «خائنة الاعین» سؤال شد. امام علیه السلام فرمود: آیا ندیده ای شخصی غیرمستقیم به جایی نگاه می کند؟ این معنای «خائنة الاعین» است.(1) [و در فارسی به آن نگاه زیرچشمی می گویند.]
و در مجمع البیان آمده که [رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:] «نگاه اوّل برای توست و نگاه دوم گناه و خطر خواهد بود» بنابراین نگاه دوم حرام می باشد و مقصود از «خائنة الأعین» همین نگاه دوم است.(2)
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: خداوند ارزاق مردم را تقسیم نموده و آثار و اعمال و عدد نفس ها و «خائنة الأعین» [یعنی نگاه های زیرچشمی] و آن چه در سینه های خود پنهان نموده اند را احصا نموده است.(3)
امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه «یعلم السّر و أخفی» فرمود: سرّ چیزی است که تو در باطن خود پنهان نموده ای و «اخفی» [یعنی پنهان تر از آن] چیزی است که به خاطر تو عبور کرده و تو
ص: 57
آن را فراموش نموده ای.(1)
امیرالمؤمنین می فرماید: خداوند چهار چیز را در چهار چیز پنهان نموده: 1- خشنودی خویش را در طاعت خود پس تو هیچ طاعتی را کوچک مشمار شاید رضای خدا در آن باشد و تو نمی دانی. 2- خشم خود را در معصیت پنهان نموده پس تو هیچ گناه و معصیتی را کوچک مدان شاید خشم خدا در آن نهفته باشد و تو نمی دانی. 3- اجابت خویش را در دعاها پنهان نموده پس تو هیچ دعایی را کوچک ندان شاید اجابت خداوند در آن باشد و تو نمی دانی 4- خداوند ولیّ و دوست خود را بین بندگان خویش پنهان نموده پس تو هیچ بنده ای را کوچک مدان شاید او ولیّ و دوست خدا باشد و تو نمی دانی.(2)
عایشه دختر ابوبکر از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله بود، هنگامی که معاویه روی کارآمد، در سال 57 هق به حجاز مسافرت کرد تا از مردم برای ولایت عهدی پسرش یزید بیعت بگیرد.
عایشه پیام تهدیدآمیزی برای معاویه فرستاد که مضمون آن این بود: «تو برادرم محمّدبن ابوبکر را کشتی، و اکنون برای یزید بیعت می گیری، این روش مورد قبول نخواهد بود..»
عمروعاص به معاویه گفت: اگر عایشه را خاموش نکنی، ممکن است با تحریک او، مردم بر ضدّ تو شورش کنند. معاویه برای خاموش نمودن عایشه، نخست ابوهریره و سرحبیل را با هدایای بسیار نزد عایشه فرستاد تا با شیره مالیدن بر سر او با او صلح کند و پُست و مقام والایی به عبدالرّحمن برادر عایشه بدهد که یک نوع حق السّکوت دادن به عایشه بود.
ص: 58
ولی این امور نمی توانست عایشه را خاموش کند، این بار معاویه تصمیم گرفت تا با روش مرموز و مخفیانه ای عایشه را به قتل برساند، دستور داد چاهی را کندند و ته آن را پر از آهک نمودند، سپس فرش گرانقدری روی آن چاه گسترد، و یک کرسی (چهارپایه مانند صندلی) روی آن فرش نهاد، و هنگام نماز عشا، عایشه را به حضور خود دعوت کرد و به عایشه قول داد که می خواهد چندین هزار درهم به او بدهد (ظاهرا این جریان در مدینه اتّفاق افتاد).
عایشه با غلام هندی خود از خانه بیرون آمد و سوار بر خر مصری شد، و معاویه به او احترام شایانی نمود و اشاره کرد که عایشه بر روی آن چهارپایه بنشیند، همین که عایشه بر روی آن چهارپایه نشست، آن چهارپایه فرورفت و عایشه به درون چاه افتاد، آن گاه معاویه برای این که این کار کاملاً مخفی باشد دستور داد غلام و خر را کشتند و در میان همان چاه افکندند و خاک بر آن چاه ریخته و آن را پر کردند. از آن پس عایشه ناپدید شد و بین مردم اختلاف گردید.
بعضی گفتند عایشه به مکّه رفته است، بعضی گفتند به یمن رفته است، امام حسین علیه السلام که از جریان اطّلاع داشت، اموال عایشه را به وارثان او داد. (منتخب التواریخ، ص 304، کامل بهایی، باب 27، فصل 16)
حکیم سنایی که از شعرای معروف اهل تسنّن است در این باره در آخر قصیده ای گوید:
عاقبت هم به دست آن یاغی شد شهید و بکشتش آن طاغی
آن که با جفت مصطفی زین سان بد کند مر ورا تو مرد مخوان
(ریاحین الشریعة، ج 2، ص 377)
ص: 59
«إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسوُلُهُ وَ الَّذیِنَ ءامَنوُا»
«إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسوُلُهُ وَالَّذیِنَ ءامَنوُاْ الَّذیِنَ یُقیِموُنَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتوُنَ الزَّکوةَ وَ هُمْ راکِعُونَ» (مائده/ 55)
«... أَطیِعوُاْ اللّهَ وَ أَطیِعوُاْ الرَّسوُلَ وَ اُولِی الاْءَمْرِ مِنْکُمْ». (نساء/ 59)
«فَلا وَ رَبِّکَ لایُؤْمِنوُنَ حَتّی یُحَکِّموُکَ فیِما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لایَجِدوُاْ فیأَنْفُسِهِمْ حَرَجا مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّموُاْ تَسْلیِما» (نساء/ 65)
تردیدی نیست که عبادت و اطاعت دو مفهوم متفاوت است، عبادت به معنای پرستش می باشد و اطاعت به معنای فرمان برداری. از این رو خداوند عبادت را مخصوص به خود نموده و اطاعت را نسبت به خود و رسول خود و ائمه معصومین علیهم السلام داده است.
از سویی اطاعت مربوط به اوامر حکومتی است و ولیّ امر، خدا و رسول و ائمه علیهم السلام می باشند و اساس دیانت و سعادت و قبولی اعمال مردم مشروط به رعایت آن است، لذا خداوند در آیه سوم به رسول خدا می فرماید: به پروردگارت سوگند ایمان این مردم پذیرفته نیست تا زمانی که ولایت و حاکمیّت تو را بپذیرند و تسلیم فرمان تو باشند.
امام صادق علیه السلام می فرماید: اگر مردمی خدا را از روی اخلاص عبادت کنند، نماز، زکات، حج و روزه انجام دهند و لکن نسبت به عملی که خدا و یا رسول او انجام داده اند راضی نباشند و بگویند: برای چه خلاف آن انجام نگرفت و یا در باطن از آن ناراضی باشند مشرک خواهند بود. سپس امام صادق علیه السلام آیه «فلا ربّک لایؤمنون حتّی یحکّموک» را تلاوت نمود و فرمود: بر شما باد به تسلیم.(1)
ص: 60
زید شحّام می گوید: به امام صادق علیه السلام گفتم: یکی از دوستان شما به نام کلیب نزد ما می باشد او هر دستوری از ناحیه شما می رسد می گوید: من تسلیم هستم. امام صادق علیه السلام بر او ترحّم نمود و فرمود: آیا شما می دانید تسلیم چیست؟ ما سکوت کردیم امام علیه السلام فرمود: به خدا سوگند تسلیم به معنای اخبات یعنی خشوع و تواضع در پیشگاه خداوند می باشد و این آیه را تلاوت فرمود: «والّذین آمنوا و عملواالصّالحا و أخبتوا إلی ربّهم».(1)
شخصی به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: ای رسول خدا!! شما نزد من محبوب تر از خودم، و محبوب تر از فرزندانم هستی. هرگاه در خانه ام هستم، یاد شما از آشیانه قلبم نمی رود، تا از خانه بیرون آیم و شما را زیارت کنم، ولی وقتی که به یاد مرگ می افتم با خود می گویم من پس از مرگ (فرضا اگر وارد بهشت شوم، شما را نمی بینم زیرا مقام شما بسیار ارجمند است، و با پیامبران در درجات بالای بهشت هستید (از این رو اندوهگین هستم که بعد از مرگ شما رانمی بینم) و اگر اهل جهنّم باشم که تکلیفم روشن است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله سخنی نگفت و همان دم جبرئیل نازل گردید و آیه (69 نساء) را نازل کرد: «وَ مَنْ یُطِعِ اللّه وَ الرَّسُولَ فَاُولئِکَ مَعَ الَّذینَ اَنْعَمَ اللّه عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبیّین وَ الصِّدّیقینَ و الشُّهَداءَ و الصّالِحینَ و حَسُنَ اُولئِکَ رَفیقا».
«و کسی که از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله اطاعت کند، در قیامت همنشین کسانی خواهد بود که خداوند نعمتش را بر آنها تمام کرده است (یعنی همنشین) پیامبران، و صدّیقان و شهیدان و
ص: 61
صالحان خواهد شد و آنها رفیق های خوبی هستند.» (تفسیر درّ المنثور، ج 2، ص 182)
به این ترتیب درمی یابیم که مسلمان مخلص می تواند با پیمودن درجات عالی تسلیم و ایمان و عمل، به مقامی برسد که در بهشت همنشین پیامبران گردد.).
از شورای شش نفره عمربن خطّاب در تاریخ اسلام، بسیار یاد می شود. می پرسند: این شورا چه بود؟ و طرح آن از ناحیه چه کسی بود و چگونه اجرا شد؟ در پاسخ به داستان زیر توجّه کنید: 26 ذیحجّه سال 23 هجری عمربن خطّاب توسّط شخص ایرانی به نام «ابولؤلؤ» مضروب شد و هیمن حادثه باعث مرگ او گردید. عمربن خطّاب در آخر عمر، زیدبن سهل معروف به «ابوطلحه انصاری» را خواست و چنین وصیّت کرد: «بعد از آن که از دنیا رفتم و مرا به خاک سپردید، من موضوع خلافت را به شش نفر واگذاشتم که آنها در مجلس مشورت خود، یکی از افراد خود را به عنوان خلیفه برگزینند آن شش نفر عبارتند از:
1- علی علیه السلام ، 2- طلحه، 3- زبیر،4- سعدوقّاص، 5- عبدالرّحمن بن عوف، 6- عثمان.
پس از اجتماع آنها در جلسه شورا آنها را مجبور کنید که هرچه زودتر خلیفه مرا تعیین کنند و مسأله تعیین خلیفه را بیش از سه روز، تأخیر نیندازند، و به این دستور عمل کنید:
«اگر پنج نفر از آنها به یک نفر اتّفاق کردند و یک نفر سرپیچی کرد، او را گردن بزن و اگر چهار نفر امضا کردند و دو نفر امتناع ورزیدند گردن دو نفر را بزن و اگر سه نفر یک طرف و سه نفر دیگر در جانب دیگر بودند به آن سه نفری که عبدالرحمن عوف در میان آنها است، میدان بده و دیگران راوادار تا موافقت کنند و مخالف را گردن بزن.»
پس از آن که عمربن خطّاب از دنیا رفت و پیکر او رابه خاک سپردند، ابوطلحه انصاری، شش نفر نامبرده را در خانه عایشه یا در محلّ بیت المال به گرد هم آوردند، جلسه شورا تشکیل شد، طلحه حقّ خود را به عثمان بخشید، زبیر حقّ خود را به علی علیه السلام بخشید، سعدوقّاص حقّ خود را به پسرعمویش عبدالرّحمن عوف بخشید، در نتیجه امر خلافت به سه نفر (علی و عثمان و عبدالرحمن) انحصار یافت و به مرحله حسّاسی رسید.
عبدالرّحمن به علی علیه السلام متوجّه شد و گفت: «من با تو بیعت می کنم، مشروط به این که به کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و روش ابوبکر و عمر کار کنی!» علی علیه السلام فرمود: «من به کتاب
ص: 62
خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و اجتهاد و به تشخیص خودم عمل خواهم کرد.» عبدالرّحمن به عثمان رو کرد و گفت: «آیا تو پیشنهاد مرا می پذیری؟» عثمان گفت: آری. عبدالرّحمن، دوباره به علی علیه السلام توجّه کرد و گفت: «با تو با شرط فوق بیعت می کنم.» و علی علیه السلام همان پاسخ را داد ولی عثمان پذیرفت. برای بار سوم نیز عبدالرّحمن به علی علیه السلام پیشنهاد کرد ولی همان پاسخ قبل را شنید، عبدالرحمن به عثمان گفت: «آیا شما می پذیرید؟» عثمان گفت: آری پذیرفتم، پس عبدالرّحمن دست به دست عثمان داد و گفت: «سلام بر تو ای امیرمؤمنان.»(1)
به این ترتیب، عثمان به عنوان خلیفه معرّفی شد و بر مسند خلافت نشست تو خود مفصّل قصّه بخوان از این مجمل.
هنگامی که ابن ملجم شمشیر بر فرق امیرالمؤمنین علیه السلام زد آن حضرت را به خانه آوردند. مردم بر گرد خانه علی علیه السلام جمع شدند تا تکلیف ابن ملجم تعیین شود و او را بکشند. امام حسن علیه السلام آمد و فرمود: پدرم دستور داده متفرّق شوید و به منازل خود برگردید. فعلاً ابن ملجم را به حال خود می گذاریم تا اگر پدرم بهبودی یافت خودش هرچه خواست با او معامله کند. پس همه مردم رفتند مگر اصبغ بن نباته. پس از مختصر زمانی(2) حضرت مجتبی آمد، دید اصبغ بن نباته هنوز ایستاده، فرمود: چرا نمی روی مگر پیغام پدر مرا نشنیدی؟ عرض کرد: شنیدم ولی دوست
ص: 63
می دارم مولای خود را ببینم و حدیثی از مولایم بشنوم.
امام حسن علیه السلام داخل شد و جریان را عرض کرد و برای اصبغ اجازه گرفت.
اصبغ می گوید: وارد شدم، دیدم علی علیه السلام دستمال زردرنگی بر سر بسته ولی رنگ صورتش از آن پارچه زردتر است و به من فرمود: مگر نشنیدی پیغام مرا؟ گفتم: شنیدم ولی خواستم حدیثی از شما بشنوم. فرمود: بشنو که دیگر بعد از این از من نخواهی شنید. فرمود: ای اصبغ! همین طور که تو بر بالین من آمدی روزی من به بالین پیغمبر رفتم به من دستور داد که به مسجد برو و مردم را عموما دعوت کن. آن گاه یک پلّه از فراز منبر بالا برو و بگو هر کس والدین خود را آزار کند عاق شود و هر کس از مولا و آقای خود بگریزد و هر شخصی که مزدور خود را ستم کند و اجرت او را ندهد خداوند او را لعنت کند و من به دستور آن حضرت عمل کردم همین که از منبر به زیر آمدم مردی از انتهای مسجد گفت: یاعلی! سخنی گفتی ولی تفسیر ننمودی من خدمت پیغمبر آمدم و گفته آن مرد را به عرض رساندم.
اصبغ گفت: در این هنگام علی علیه السلام دست مرا گرفت و پیش خود کشانید و یک انگشت مرا در میان دست نهاد، فرمود: همین طور پیغمبر صلی الله علیه و آله انگشت مرا در میان دست خود گرفت و فرمود: «یا علیّ! ألا و إنّی و أنت أبوا هذه الأمة فمن عقّنا فلعنة اللّه علیه ألا و إنّی و أنت أجیرا هذه الأمّة فمن ظلمنا أجرتنا فلعنة اللّه علیه ثمّ قال: آمین.»
ای علی من و تو دو پدر این امّتیم. هر کس ما را ترک کند و بیازارد لعنت خدا بر او باد و نیز من و تو دو آقای این امّتیم. هرکس از ما بگریزد بر او باد لعنت خدا، و من و تو دو مزدور و اجیر آنهاییم. هرکس پاداش ما را ندهد، مورد لعنت خدا واقع خواهد شود. سپس پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: آمین.(بحار الانوار، ج 9، ص 437)
ص: 64
«اللّهُ وَلِیُّ الَّذیِنَ ءَامَنوُا»
«اللّهُ وَلِیُّ الَّذیِنَ ءَامَنوُاْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُماتِ إِلیَ النّوُرِ وَ الَّذیِنَ کَفَروُا أوْلِیَاءُهُمُ الطّاغوُتُ یُخْرِجوُنَهُم مِنَ النّوُرِ إِلیَ الظُّلُماتِ اوُلئِکَ أَصْحابُ النَّارِهُمْ فیِهَا خالِدوُنَ». (بقره/ 257)
ولایت به معنای حق حاکمیّت و تصرّف و به معنای دوستی و محبّت استعمال شده است و هر دو معنا ذاتا و اصالتا برای خدا ثابت شده است و به حکم خدا ولایت پیامبران و اوصیای آنان نیز بر مردم ثابت است و بین مؤمنین نیز ولایت به معنای دوستی و به معنای حق امر به معروف و نهی از منکر ثابت است.
امام صادق علیه السلام می فرماید: دوستی با اولیای خدا و پذیرفتن ولایت و حق حاکمیّت آنان واجب است. هم چنان که بیزاری از دشمنان آنان واجب می باشد.(1)
رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: در شب معراج به من گفته شد: ای محمّد! هرکس دوستی از دوستان من را ذلیل کند به جنگ با من برخاسته و هرکس به جنگ با من برخیزد من به جنگ با او برمی خیزم. گفتم: خدایا ولی و دوست تو کیست؟ که هر که به جنگ با او قیام کند تو با او جنگ خواهی نمود؟ خطاب شد: آنان کسانی هستند که من برای تو و وصیّ تو [علیّ بن ابی طالب[ وذریّه و فرزندان شما از آنان پیمان ولایت گرفتم.(2)
ص: 65
از آیه فوق و این روایات ظاهر می شود که خداوند بندگان مؤمن خود را - که ولایت خدا و رسول و اوصیای آن حضرت را پذیرفته اند - نگهداری و حفظ خواهد نمود و از گمراهی و ضلالت نجاتشان خواهد داد و کسانی که ولایت طاغوت ها را پذیرفته اند به خودشان واخواهد گذارد و طاغوت ها آنان را به گمراهی و تاریکی خواهند کشاند و گرفتار عذاب خواهند شد، و چه خوب است که انسان تحت حمایت خدا باشد و خدا از او حمایت و نگهداری نماید.
خداوند در سوره غافر می فرماید: مابه طور حتم پیامبران خود و کسانی که به آنان ایمان آورده اند را در دنیا و آخرت یاری خواهیم نمود.(1)
و در سوره عنکبوت می فرماید: ما کسانی که در راه بندگی و اطاعت ما می کوشند را هدایت خواهیم نمود. خداوند همواره کمک و حامی نیکوکاران می باشد.(2)
امام باقر علیه السلام ضمن سخنان فراوانی به جابر فرمود: هر کس مطیع خدا باشد ولی و دوست ما خواهد بود و هرکس نافرمانی خدا را بکند دشمن ما خواهد بود. سپس فرمود: به خدا سوگند کسی به ولایت ما نمی رسد مگر با عمل [و رعایت تقوا و بندگی خداوند].(3)
حضرت عیسی علیه السلام با عدّه ای از یارانش در بیابان سیر می کردند، رسیدند به قریه ای که ویران شده بود و عیسی علیه السلام جنازه های بسیاری از اهل آن قریه را در راه ها و کوچه ها مشاهده نمود که متلاشی شده بودند. عیسی علیه السلام به همراهان فرمود: «اهل این قریه بر اثر عذاب الهی به هلاکت
ص: 66
رسیده اند چرا که اگر عذاب آنان عمومی نبود و به تدریج مرده بودند، زنده ها مردگان را دفن می کردند.»
یکی از همراهان عرض کرد: «ای روح اللّه، آنها را به حضورتان بطلبید و ماجرای هلاکت آنها را بپرسید». حضرت عیسی علیه السلام این پیشنهاد را پذیرفت: و چون فرمود: ای اهل قریه! یک نفر از آنها زنده شد و عرض کرد: لبّیک یاروح اللّه. عیسی علیه السلام به او فرمود: داستان شما چیست که به این سرنوشت گرفتار شده اید؟ او گفت: «ماصبح در سلامت کامل به سر می بردیم ولی شب که خوابیدیم خود را در «هاویه» دیدیم». عیسی علیه السلام فرمود: «هاویه» چیست؟ او عرض کرد: «هاویه» دریایی از آتش است که در آن کوه هایی از آتش قرار دارد. عیسی علیه السلام فرمود: «به چه علّت شما به این روزگار سیاه مبتلا شدید؟» او عرض کرد: «حبُّ الدُّنْیا وَ عِبادَةُ الطّاغوت» علاقه شدید به دنیا و طاغوت پرستی ما را به این سرنوشت رساند.»
عیسی علیه السلام پرسید: تا چه اندازه به دنیا علاقه مند بودید؟
او عرض کرد: «مانند علاقه کودک به پستان مادرش، که وقتی مادر پستانش را به طرف کودک می برد، خوشحال می شود و وقتی از او برمی گرداند، اندوهگین می شود.
عیسی علیه السلام فرمود: «تا چه اندازه طاغوت را می پرستیدید؟»
او عرض کرد: وقتی طاغوت ها به ما فرمانی می دادند ما از آن اطاعت می کردیم. عیسی علیه السلام فرمود: چطور در میان آن همه هلاک شدگان تنها تو پاسخ مرا دادی؟
او عرض کرد: به سایر هلاک شدگان دهان بندی از آتش زده اند و فرشتگان عذاب بر آنها مسلّط هستند، ولی من در دنیا در میانشان بودم ولی مانند آنها دنیاپرست و طاغوت پرست نبودم (امّا نهی از منکر نمی کردم) وقتی عذاب آمد، مرا نیز گرفت، و من اکنون به مویی در پرتگاه دوزخ آویزان هستم، و ترس آن دارم که به درون آتش دوزخ سقوط کنم.
حضرت عیسی علیه السلام به یاران خود فرمود: «اگر انسان روی خاک و خاشاک بخوابد و نان جو بخورد. و دینش را حفظ کند، بسیار بهتر از زندگی خوش توأم با بی دینی است». (معانی الاخبار صدوق، ص 341 (باب معنی الهاویه)
ص: 67
«اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا»
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتّقوا اللّه لعلّکم تفلحون» (آل عمران/ 200)
مرابطه در اصطلاح فقهی این است که انسان با ریاضت و تحمّل مشکلات در مرزهای کشور اسلامی قرار بگیرد و حرکات کفار و توطئه های آنان را بر علیه مسلمین به دست آورد و به مسلمانان [و یا حاکم مسلیمن] خبر دهد تا از شرّ دشمنان محفوظ بمانند و این عبادت بسیار بزرگ و ارزشمندی می باشد.
مرحوم مقدّس اردبیلی در کتاب «زبدة البیان» می فرماید: از آیه فوق می توان استفاده کرد که مرابطه مصطلح در صورت ضرورت واجب و در صورت غیر ضرورت مستحب می باشد. و از عدّه ای از روایات استفاده می شود که مرابطه ارتباط با پیامبر و امام علیهم السلام است:
امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه فوق می فرماید: مقصود صبر بر انجام واجبات و ترک گناهان و ارتباط با ائمه علیهم السلام است.(1)
مرحوم صدوق نیز در کتاب معانی الاخبار از امام صادق علیه السلام نقل نموده که در تفسیر آیه فوق فرمود: مقصود از «اصبروا» صبر بر مصائب است و مقصود از «صابروا» صبر بر تقیه بین مخالفین است و مقصود از «رابطوا» ارتباط با ائمه واجب الاطاعة می باشد.(2)
ص: 68
و در روایتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که به ابوذر فرمود: مقصود از «اصبروا و صابروا و رابطوا» انتظار نمازهای شبانه روزی است.(1)
ص: 69
«اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ»
«... اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ...» (انعام/ 124)
تردیدی نیست که رهبر مسلمین [یعنی پیامبر و امام علیهم السلام ] و زمان و مکان رسالت [و یا امامت[ آنان را باید خدا تعیین نماید چراکه او به مصالح واقعیّه مردم و اسرار درونی آنان آگاه است و تاکنون هر که را مردم برای امامت و رهبری تعیین نموده اند صلاحیّت لازم را نداشته است چرا که مردم به ضمایر و درون افراد آگاه نیستند لذا خداوند در پاسخ کسانی که به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می گفته اند: «لن نؤمن حتّی نؤتی مثل ما أوتی رسل اللّه» [یعنی ما ایمان نخواهیم آورد تا همانند پیامبران بر ما نیز وحی نازل شود [می فرماید: «اللّه اعلم حیث یجعل رسالته»؛ یعنی خدا داناتر است که رسالت خود را در کجا و به دوش چه کسانی قرار دهد. و در تفسیر آیه «و إذ ابتلی إبراهیم ربّه بکلمات...» آمده که ابراهیم علیه السلام به خدای خویش گفت: آیا از ذریّه من نیز امام خواهند بود؟ و خداوند در پاسخ او فرمود: «لاینال عهدی الظالمین».
امام صادق علیه السلام می فرماید: کسی که سابقه شرک و بت پرستی داشته باشد نمی تواند امام و رهبر مردم باشد. (تفسیر صافی، ج 1، 187).(1)
امام رضا علیه السلام نیز ضمن سخن طولانی می فرماید: امامت را خداوند بعد از نبوّت و پیامبری و
ص: 70
خلیل اللهی به حضرت ابراهیم علیه السلام عطا نمود و فرمود: «إنّی جاعلک للنّاس إماما» و از جمله «لاینال عهدی الظالمین» استفاده می شود که تا قیامت امامت هر مشرک و ستمگری باطل خواهد بود و امامت مخصوص به صفوه طاهره و معصومین علیهم السلام می باشد. (تفسیر صافی، ج 1، 187)
شخصی به محضر مبارک امام حسین علیه السلام رسید و پس از سلام گفت: «ای فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله سؤالی دارم». امام فرمود: بپرس. او پرسید: «بین ایمان و یقین، چقدر فاصله است؟» امام فرمود: «به اندازه چهار انگشت». او پرسید: چگونه؟ امام علیه السلام فرمود: ایمان، آن چیزی است که شنیده باشیم و یقین چیزی است که آن را ببییم و بین گوش و چشم چهار انگشت فاصله است.
او پرسید: بین زمین و آسمان چقدر فاصله است؟ امام علیه السلام فرمود: «به مقدار استجابت یک دعا».
او پرسید: بین مغرب و مشرق چقدر فاصله است؟ امام علیه السلام فرمود: «به اندازه سیر یک روز خورشید».
او پرسید: «عزّت انسان در چیست؟» امام علیه السلام فرمود: «در بی نیازی از مردم».
او پرسید: زشت ترین چیزها چیست؟ امام علیه السلام فرمود: «فسق و گناه پیرمرد، سختگیری و تندی در فرمانروا، دروغ از شخص سرشناس و بزرگ، بخل از ثروتمند، و حرص و آز از دانشمند».
او عرض کرد: ای فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله راست فرمودی، اینک از تعداد امامان آگاهم ساز. امام علیه السلام فرمود: «آنها همانند برگزیدگان بنی اسرائیل دوازده نفر می باشند.» او عرض کرد: نام آنها را بشمار.
امام حسین علیه السلام اندکی درنگ نمود و سپس سرش را بلند کرد و فرمود:
«ای برادر عرب! نام آنها را برای تو می شمارم» «امام و خلیفه بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله 1- امیرمؤمنان علی بن ابیطالب 2- برادرم حسن 3- خودم و نُه فرزندم می باشیم که آن 9 نفر عبارتند از: 4- پسرم علی 5- محمدبن علی 6- جعفربن محمّد 7- موسی بن جعفر 8- علی بن موسی 9- محمّد بن علی 10- علی بن محمّد 11- حسن بن علی و پس از او فرزندش مهدی(عج)
ص: 71
که نهمیمن فرزند من است و درآخرالزّمان برای زنده کردن دین قیام خواهد کرد».(1)
خواب امام خمینی).
همسر امام خمینی رحمه الله می گفت: حدود یک ماه و نیم قبل از عمل جرّاحی امام خمینی رحمه الله که منجر به رحلت آن بزرگمرد در 14 خرداد سال 1368 شمسی گردید، امام خمینی رحمه الله به من فرمود: خواب خوشی دیده ام و برای تو نقل می کنم ولی تا زنده ام راضی نیستم که آن را برای احدی نقل کنی در خواب دیدم که فوت کرده ام و از دنیا رفته ام، حضرت علی علیه السلام تشریف آورد و مرا غسل داد و کفن کرد و بر جنازه ام نماز خواند، سپس پیکرم را در میان قبر نهاد و آن گاه فرمود: «اکنون راحت هستی؟»
عرض کردم: راحت هستم ولی در جانب راستم کلوخی وجود دارد که مرا ناراحت می کند.
حضرت علی علیه السلام آن کلوخ را برداشته و دست مرحمت بر همان قسمت از بدن من که ناراحت بود کشید آن گاه به طور کلّی ناراحتی برطرف گردید و راحت شدم.(2)
مؤلف گوید: ما مسأله امامت ائمه دوازده گانه را در کتاب «میزان الحق» و «آیات الفضائل» و «دولة المهدی» مفصّلاً ذکر نموده ایم مراجعه شود.
ص: 72
«الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبَسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ»
«الّذینَ آمنوا و لم یلبسوا إیمانهم بظلمٍ أولئک لهم الأمن و هم مهتدون» (انعام/ 82)
آیه فوق در قرآن دنبال سخنان حضرت ابراهیم علیه السلام درباره شرک به خدا قرار گرفته است و از روایات معصومین علیهم السلام استفاده می شود که مقصود از ظلم در این آیه ظلم اعتقادی است از این رو امام صادق علیه السلام فرمود: مقصود از «و لم یلبسوا إیمانهم بظلم» ضلالت و گمراهی و هر انحراف بالاتر از آن است.(1)
عبداللّه بن مسعود می گوید: هنگامی که این آیه نازل شد کار بر مردم سخت گردید و به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفتند: کدامیک از ما ظلم به خود نمی کند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: مقصود از ظلم شرک به خدا می باشد. همان گونه که بنده صالح خدا لقمان به فرزند خود گفت: «یا بنیّ لاتشرک باللّه إنّ الشرک لظلم عظیم».(2)
امام صادق علیه السلام نیز در تفسیر آیه فوق فرمود: ولایت محمد و آل او علیهم السلام را آمیخته به ولایت فلان و فلان [یعنی ابابکر و عمر و...] نکنند. و یا فرمود: آمیخته به شک ننمایند.(3)
در خطبه غدیر نیز رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از ذکر نام امیرالمؤمنین و فرزندان او فرمود: آگاه
ص: 73
باشید که اولیا و شیعیان آنان همان کسانی هستند که خداوند در وصف آنان فرموده: «الّذین آمنوا و لم یلبسوا إیمانهم بظلم».(1)
ص: 74
«یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطّاغُوتِ»
«یریدون أن یتحاکموا إلی الطّاغوت و قدأمروا أن یکفروا به»
همان گونه که اطاعت از خدا و رسول خدا و اوصیای آن حضرت علیهم السلام واجب و لازم و شرط دیانت و قبولی اعمال و نجات در قیامت است اطاعت از ستمگران هر زمان که آنان را طاغوت می گویند نیز حرام و مراجعه به آنان ممنوع می باشد.
عمر بن حنظله می گوید: از امام صادق علیه السلام درباره دو نفر از اصحاب که درباره میراث و دین نزاع داشتند و نزاع خود را نزد قاضی و حاکم وقت برده بودند سؤال کردم: آیا عمل آنان صحیح بوده است؟ امام علیه السلام فرمودند: هر کس به آنان مراجعه کند به طاغوت مراجعه نموده و آن چه به وسیله حکم آنان می گیرد حرام خواهد بود گرچه حق خو را گرفته باشد چرا که به حکم طاغوت گرفته است و خداوند فرموده به طاغوت ها کافر شوند. سپس آیه «یریدون أن یتحاکموا الی الطّاغوت و قدأمروا أن یکفروا به» را تلاوت نمود، من گفتم: پس نزاع خود را نزد چه کسی مطرح کنند؟ فرمود: بنگرند از بین شیعیان کسی که راوی حدیث ما می باشد و در حلال و حرام ما نظر و دقّت و اجتهاد نموده است و عارف به احکام ما می باشد را انتخاب نمایند و به حکم او راضی شوند. همانا من او را بر شما حاکم نمودم و چون به حکم ما قضاوت کند و کسی حکم او را نپذیرد حکم خدا را سبک شمرده و سخن ما را رد کرده و کسی که سخن ما را رد کند سخن خدا را رد نموده و آن مانند شرک به خدا خواهد بود.(1)
ص: 75
مؤلف گوید: علّت ممنوعیّت مراجعه به طاغوت ها جهل و نادانی و بی کفایتی آنان است چرا که رهبر و حاکم مسلمین باید به اسرار عالم وجود و احکام الهی و زبان انسان ها آگاه و از خطا و گناه نیز معصوم باشد و گرنه مردم به او اعتماد نخواهند نمود و ظلم و فساد روی زمین فراوان خواهد شد.
در عصر خلافت ابوبکر، قیصر روم سفیر خود را برای پاسخ به چند سؤال نزد ابوبکر فرستاد سفیر نزد ابوبکر آمد و چنین سؤال کرد: مردی است که: 1- امید به بهشت ندارد، و از آتش دوزخ نمی ترسد. 2- از خدا نمی ترسد. 3- رکوع و سجده نمی کند. 4- مُردار و خون می خورد. 5- فتنه را دوست می دارد. 6- چیزی را که ندیده گواهی بر آن می دهد. 7- حق را دشمن می دارد و آن را نمی پذیرد.
عمربن خطّاب که در آن جا حضور داشت گفت: کار این مرد جز این نیست که با این امور بر کفر خود می افزاید و چون جریان سؤالات رسول قیصر روم را به علی علیه السلام خبر دادند، آن حضرت فرمود: آن مردی که دارای این صفات است از اولیای خداست و سپس سؤالات او را این گونه پاسخ داد:
1 و 2- او امید به بهشت ندارد و از آتش جهنّم نمی ترسد، بلکه امید به خدا دارد و از خدا می ترسد، ولی از ظلم خدا نمی ترسد (زیرا خدا ظالم نیست) بلکه از عدل خدا می ترسد.
3- در نماز میّت رکوع و سجده به جا نمی آورد.
4- و ملخ و ماهی (که بدون ذبح حلال هستند) و جگر (که از خون تشکیل شده) را می خورد.
ص: 76
5- و مال و فرزند را دوست دارد که فتنه (و مایه آزمایش) هستند چنان که در قرآن (سوره تغابن، آیه 15) آمده: «إَنَّما أَمْوالکُمْ وَ أَوْلادَکُمْ فِتْنَةٌ»؛ «همانا فرزندان و اموال شما مایه فتنه (و امتحان) هستند».
6- بهشت و دوزخ را ندیده ولی گواهی بر وجود آنها می دهد. 7- مرگ را با این که حقّ است دشمن دارد و نمی پذیرد. (بحار، ج 40، ص 223)
معاویه با دسیسه های گوناگون بر مناطق اسلامی مسلّط شده بود، آن گونه که خود را بی رقیب می دانست (چرا که حضرت علی علیه السلام به شهادت رسیده بود و امام حسن علیه السلام را نیز به انزوای تحمیلی در مدینه کشانده بودند).
معاویه سفری به حجاز کرد، در این سفر به مدینه وارد شد و در مسجد در میان جمعیت منبر رفت و سخنرانی کرد در این سخنرانی به ناسزاگویی و دهن کجی به مقام مقدّس علی علیه السلام پرداخت، از این رو امام حسن علیه السلام در بین سخنرانی معاویه برخاست و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:
«خداوند هیچ پیامبری را به پیامبری مبعوث نکرد مگر این که در دودمان او «وصیّ» قرار داد و هیچ پیامبری نبود مگر این که دشمنی از مجرمین داشت و بی گمان علی علیه السلام وصیّ رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و من پسر همین علی علیه السلام هستم اما تو (ای معاویه) پسر «صخر» هستی، جدّ تو «حرب» است ولی جدّ من رسول خدا صلی الله علیه و آله است مادر تو هند است و مادر من فاطمه علیهاالسلام است، جدّه من حضرت خدیجه علیهاالسلام است و جدّه تو «نثیله» است (با توجّه به این که هند و نثیله به ناپاکی مشهور بودند)». آن گاه فرمود: «فَلَعَنَ اللّه اَلأَمُنا حَسَبا وَ اَقْدَمُنا کُفْرا وَ أَخْمَلُنا ذِکْرا:» «پس خداوند لعنت کند آن کس را که در بین ما از نظر حسب و شرافت خانوادگی پست، و پیشتاز کفر و غافل از یاد خدا است» سپس همه حاضران در مسجد گفتند: «آمین» و معاویه سرافکنده شد و سخن خود را دیگر ادامه نداد و از منبر به پایین آمد.(1)
ص: 77
اخنف بن قیس می گوید: نزد معاویه رفتم، در مجلس او آن قدر از شیرینی و ترشی نزد آوردند که تعجّب کردم، بعدا غذاهای رنگارنگ در سفره او چیدند که من نام آنها را نمی دانستم و نام یک یک آنها را از او می پرسیدم و او جواب می داد، وقتی که معاویه غذاهای خود را توصیف کرد، گریه ام گرفت، معاویه گفت: چرا گریه می کنی؟
گفتم: به یادم آمد که شبی در محضر علی علیه السلام بودم، هنگام افطار آن حضرت مرا تکلیف ماندن کرد، آن گاه انبانی که سرش بسته بود و مهر بر آن زده شده بود را طلبید، گفتم: در این انبان چیست؟ فرمود: سویق (آرد نرم) جو است. عرض کردم: ترسیدی کسی از آن بردارد و یا بخل کردی که این گونه سر آن را مهر کرده ای؟
فرمود: من، نه ترسیدم و نه بخل کردم، بلکه ترسیدم فرزندانم آن را با روغن و زیتون بیالایند (تا من سویق روغنی بخورم). گفتم: اگر چنین غذایی بخوری مگر حرام است؟
فرمود: «حرام نیست، ولی بر امامان عادل واجب است که به قدر فقیرترین مردم نصیب خود را بردارند تا مستمندان از جادّه حق بیرون نروند».(1)
ص: 78
«قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا»
«قل بفضل اللّه وبرحمته فبذلک فلیفرحوا هو خیرٌ ممّا یجمعون» (یونس/ 58)
محمّد بن فضیل می گوید: به حضرت رضا علیه السلام گفتم: مقصود از آیه فوق چیست؟ امام علیه السلام فرمود: مقصود ولایت محمّد و ال محمّد علیهم السلام است و آن بهتر از متاع دنیاست.(1)
رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: سوگند به خدایی که محمّد را به حق پیامبر خود قرار داد، ایمان به من پیدا نکرده کسی که امامت تو را انکار کند [بلکه] ایمان به خدا نیاورده کسی که تو را انکار کند همانا فضل تو از فضل من است و فضل من از فضل الهی است و این است معنای آیه شریفه «قل بفضل اللّه و برحمته فبذلک فلیفرحوا هو خیر ممّا یجمعون» سپس فرمود: مقصود از «فضل اللّه» نبوّت پیامبر شماست و مقصود از «و رحمته» ولایت أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام است و مقصود از «فبذلک» نبوّت پیامبر و ولایت علی و فرزندان او علیهم السلام می باشد و مقصود از «فلیفرحوا» شادمانی شیعیان است به واسطه نپذیرفتن نبوّت پیامبر و امامت امیرالمؤمنین و فرزندان او، و مقصود از «هو خیر ممّا یجمعون» مخالفین هستند که اهل دنیا و جمع مال دنیا می باشند.(2)
ص: 79
«وَ اعْتَصِموُا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیِعا»
«وَاعْتَصِموُاْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمیِعا وَ لاتَفَرَّقوُاْ ...» (آل عمران/ 103)
(1)ابن عبّاس می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله در لحظات آخر عمر شریف خود به امیرالمؤمنین علیه السلام
ص: 80
فرمود: مرا بنشان و چون امیرالمؤمنین علیه السلام او را بنشاند و به سینه گرفت رسول خدا صلی الله علیه و آله حمد و ثنای الهی را به جا آورد و سپس فرمود: «ای فرزندان عبدالمطلّب! از خدا بترسید و او را پرستش نمایید و همگی به ریسمان الهی چنگ بزنید و از اختلاف و تفرقه پرهیز کنید و بدانید که اسلام بر پنج چیز پایه گذاری شده است: ولایت، نماز، زکات، روزه، حج، و مقصود از ولایت، ولایت خدا و رسول او و مؤمنین است و مقصود از مؤمنین، کسانی هستند که نماز می خوانند و در حال رکوع زکات می دهند سپس فرمود: کسانی که ولایت خدا و رسول او و مؤمنین را بپذیرند «حزب اللّه» هستند و حزب خدا همیشه پیروز می باشند.
ابن عباس می گوید: «در این هنگام سلمان و مقداد و ابوذر اجازه خواستند و رسول خدا صلی الله علیه و آله به آنان اجازه ورود داد و آنها در کنار فرزندان عبدالمطلب قرار گرفتند. پس سلمان عرض کرد: یا رسول اللّه آیا مقصود شما از مؤمنین که ولایت بر مردم دارند عام است و یا مخصوص به عدّه ای از مؤمنین است؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بلکه مخصوص به عدّه ای است و آنها کسانی هستند که خداوند در چندین آیه از قرآن ولایتشان را به دنبال ولایت خود و ولایت رسول خود ذکر نموده است. سلمان گفت: آنان کیانند یا رسول اللّه؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اوّل و افضل و بهترین آنان برادرم علی بن ابی طالب علیه السلام می باشد و دست مبارک خود را بر سر علی علیه السلام گذارد و سپس بر سر حسن و حسین علیهماالسلام گذارد و فرمود: و نه نفر دیگر از فرزندان حسین که یکی پس از دیگری امام خواهند بود و آنها حبل اللّه متین و عروة الوثقی و حجّت های الهی بر مردم و شاهدان او در روی زمین هستند. هر کس از آنان اطاعت و پیروی کند از خدا و از من اطاعت نموده است و هر کس از آنان نافرمانی کند در حقیقت از خدا و من نافرمانی نموده است سپس فرمود: آنان با کتاب خدا هستند و کتاب خدا نیز با آنان می باشد هرگز کتاب خدا از آنان جدا نیست و آنان نیز از کتاب خدا جدا نیستند تا هنگامی که در قیامت کنار حوض کوثر من را ملاقات کنند. (کتاب سلیم، ص 425)
ص: 81
«ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَآفَّةً»
«یاءَ أیُّهَا الَّذیِنَ ءامَنوُا ادْخُلوُاْ فیِ السِّلْمِ کَآفَّةً وَلاَتَتَّبِعوُاْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبیِنٌ»(بقره/ 208)
همان گونه که در آیه «واعتصموا بحبل اللّه جمیعا» گذشت مقصود از «سِلم [که وسیله دیگری برای وحدت است]» پذیرفتن ولایت امیرالمؤمنین و فرزندان او می باشد.
امام باقر علیه السلام می فرماید: مقصود از سلم دخول در ولایت ما می باشد.(1)
در تفسیر قمی آمده: مقصود از «سِلم» دخول در ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام است.(2)
امام صادق علیه السلام می فرماید: مقصود از «سِلم» پیروی از ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام و پرهیز از اطاعت دیگران است.(3)
و در سخن دیگری می فرماید: مقصود از «سِلم» ولایت امیرالمؤمنین و اوصیای بعد از آن حضرت می باشد و مقصود از خطوات شیطان، به خدا سوگند پذیرفتن ولایت اوّلی و دومی یعنی ابوبکر و عمر می باشد.(4)
ص: 82
امام باقر و امام صادق علیهماالسلام می فرمایند: مقصود از «سِلم» در آیه فوق معرفت ما می باشد.(1)
امام باقر علیه السلام نیز می فرماید: مقصود از «سلم» آل محمد صلی الله علیه و آله هستند که خداوند امر به دخول در ولایت آنان نموده است.(2) و در زیارت جامعه نیز آمده که: با پذیرفتن ولایت شما وحدت کلمه و ائتلاف بین امّت و قبولی اعمال حاصل می شود...(3)
در تفسیر آیه «و إن جنحوا للسلم» امام صادق علیه السلام فرمود: مقصود از «سِلْم» دخول در ولایت ما می باشد.(4)
در تفسیر آیه «ضرب اللّه مثلاً رجلاً فیه شرکاء متشاکسون و رجلاً سَلَما لرجلٍ» امام باقر علیه السلام فرمود: مقصود از «رجل فیه متشاکسون» اوّلی می باشد که همه مردم گرد او جمع شدند و [در قیامت] از یکدیگر بیزاری خواهند جست و یکدیگر را لعنت خواهند نمود و مقصود از «و رجلاً سلما لرجل» امیرالمؤمنین علیه السلام و شیعیان او می باشند. آری علی علیه السلام تسلیم و تابع رسول خدا صلی الله علیه و آله بود. همان گونه که در روایات متعدّدی وارد شده است.(5)6)
ص: 83
«ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ»
«ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ ...» (احزاب/ 4)
اعراب جاهلی گمان می کردند که افراد بسیار عاقل دارای دو قلب هستند و این آیه در ردّ سخن آنان نازل گردید.(1) صاحب تفسیر مجمع البیان می گوید: این آیه درباره ابومعمّر حمیدبن معمّربن حبیب فهری نازل شد، او به گمان خود مردی عاقل و هوشمند بود و می گفت: من دارای دو قلب هستم و با هر کدام بهتر از محمد صلی الله علیه و آله تعقّل می نمایم. قریش نیز او را «ذوالقلبین» می نامیدند و [لکن] در جنگ بدر هنگامی که مشرکین شکست خوردند ابوسفیان او را دید که یک کفش خود را به پا کرده و کفش دیگر را به دست گرفته است از او پرسید جنگ به کجا کشیده شد؟ ابومعمّر گفت: مغلوب شدیم ابوسفیان گفت: برای چه یک کفش خود را به دست گرفته ای و کفش دیگر را به پا کرده ای؟ ابومعمّر گفت: من فکر می کردم که هر دو رابه پا کرده ام و از آن پس مردم فهمیدند که او دارای دو قلب نمی باشد.
امام باقر علیه السلام می فرماید: علی بن ابیطالب علیه السلام فرمود: هرگز محبّت و دوستی ما با محبّت و دوستی دشمنان ما در قلب کسی جمع نمی شود چرا که خداوند در وجود هیچ انسانی دو قلب
ص: 84
نیافریده است تا با یکی از آنها ما را دوست بدارد و با دیگری دشمن ما را دوست بدارد و کسی که دوست ما باشد دوستی او خالص است همان گونه که طلا به وسیله آتش خالص می گردد و کدورتی در آن باقی نمی ماند و کسی که بخواهد بداند آیا ما را دوست دارد و آیا دوستی او خالص است یا نه؟ باید قلب خود را بیازماید پس اگر در قلب او دوستی دشمنان ما نیز باشد [دوستی او خالص نخواهد بود] و چنین کسانی ما را دوست نمی دارند و از ما نیستند وما نیز از آنان نیستیم و خداوند و جبرئیل و میکائیل با آنان دشمن خواهند بود و البتّه خداوند دشمن کافران می باشد.(1)
امام صادق علیه السلام می فرماید: کسی که در نماز قلبش به چیزی غیر از خدا متوجّه باشد او به همان چیز نزدیک است و از آن چه خداوند در حال نماز از او خواسته دور می باشد سپس این آیه را تلاوت نمود «ما جعل اللّه لرجل من قلبین فیجوفه».(2) از این رو امام صادق علیه السلام به یکی از اصحاب خود که نزد علمای عامّه رفت وآمد می نمود فرمود: یا نزد ما بیا و یا نزد آنان رو [دو محبّت در یک قلب جای نمی گیرد]. ابوهاشم جعفری نیز می گوید: حضرت رضا علیه السلام یا حضرت هادی علیه السلام به من فرمود: برای چه با عبدالرحمن بن یعقوب می نشینی؟ گفتم: او خویش من است فرمود: او خدا را جسم می داند یا با او بنشین و یا با ما بنشین...(بحار، ج 16،54)
ص: 85
«کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ إِلاّ أَصْحاب الَْیمِین»
«کلّ نفسٍ بما کسبت رهینة إلاّ أصحاب الیمین فی جنّات یتسائلون عن المجرمین ماسکلکم فی سقر قالوا لم نک من المصلّین و لم نک نطعم المسکین و کنّا نخوض مع الخائضین و کنّا نکذّب بیوم الدّین حتّی أتانا الیقین فماتنفعهم شفاعة الشافعین»(مدثّر/ 38/ 48)
امام کاظم علیه السلام فرمود: به خدا سوگند «اصحاب یمین» شیعیان ما هستند.(1)
علیّ بن ابراهیم قمی نیز در تفسیر خود از امام صادق نقل نموده که فرمود: مقصود از «یمین» امیر المؤمنین علیه السلام است و اصحاب او شیعیان او هستند و آن حضرت در روز قیامت به دشمنان آل محمّد علیهم السلام می گوید: برای چه شما وارد دوزخ شدید؟ آنان در پاسخ می گویند: «ما از نمازگزاران نبودیم.» یعنی از پیروان ائمه علیهم السلام نبودیم.
امام کاظم علیه السلام در تفسیر «لم نک من المصلّین» می فرماید: آنان می گویند: ما بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و فرزندان او را نپذیرفتیم و بر آنان درود و صلوات نفرستادیم.(2)
علیّ بن ابراهیم قمی در تفسیر آیه «و لم نک نطعم المسکین» می گوید: آنان می گویند: ما خمس آل محمّد علیهم السلام را به خویشان آنان از یتیمان و مساکین و در راه مانده های از آل محمّد علیهم السلام نمی پرداختیم» و در تفسیر «فما تنفعهم شفاعة الشافعین» می گوید: اگر همه پیامبران مرسل و
ص: 86
ملائکه مقرب خدا درباره دشمنان آل محمّد علیهم السلام شفاعت کنند شفاعت آنان پذیرفته نخواهد شد.(1)
ص: 87
«أَنَّ الاْءَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ»
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِیالزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْر أنّ الاْءَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ»
«وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِیالاْءَرْضِ وَ نَجْعَلُهُم أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ»
«وَعَدَاللَّهُ الَّذیِنَ ءامَنوُا مِنکُمْ وَ عَمِلوُاْ الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فیِ الاْءَرْضِ کَمَااسْتَخْلَفَ الَّذیِنَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَی-ُمَکِنَّنَ لَهُمْ دیِنَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَّنَّهُم مِّن بَعْدَ خَوْفِهِمْ أَمْنا یَعْبُدوُنَنِی لایُشْرِکوُنَ بیِ شَیْئا وَ مَن کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُوْلئِکَ هُمُ الْفاسِقوُنَ» (نور/ 55)
به نظر رسید که یکی از پیام های قرآن را اختصاص به قیام و ظهور حضرت بقیة اللّه حجة بن الحسن العسگری (ارواحنا له الفدا) بدهیم تا یادی از آن وجود مبارک نیز شده باشد.
از آیات فوق ظاهر می شود که نوید قیام حضرت مهدی علیه السلام در آخرالزّمان در همه کتاب های آسمانی داده شده است و خداوند بر ملّت های مستضعف و مظلوم عالم منّت گذارده و فرموده است: رهبر مصلحی برای آنان خواهد آمد و حکومت روی زمین در نهایت برای مستضعفین خواهد بود و آنان پس از نابودی مستکبران و ستمگران وارث روی زمین خواهندبود و آیین الهی بر آنان حاکم خواهد شد و مردم در زمان او بدون هیچ هراسی در سایه دین حق و رهبری امام عادل خدای خویش را عبادت خواهند نمود.
مفسّر بزرگ مرحوم علی بن ابراهیم قمی گوید: مقصود از «ذکر» در آیه «و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر» همه کتاب های آسمانی می باشد و مقصود از «عبادی الصالحون»حضرت قائم علیه السلام و یاران او می باشند.
در تفسیر مجمع البیان نیز از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود: مقصود از «عبادی الصالحون» یاران حضرت مهدی علیه السلام در آخرالزّمان می باشند، صاحب تفسیر مجمع البیان
ص: 88
سپس گوید: دلیل این معنا روایتی است که شیعه و سنّی نقل کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اگر از عمر دنیا تنها یک روز باقی مانده باشد خداوند آن روز را طولانی خواهد نمود تا مردی از اهل بیت من را برانگیزد و او دنیا را پر از عدل و داد نماید بعد از آن که پر از ظلم و جور شده باشد. (تفسیر نورالثقلین، ج 3،464)
علاّمه حلّی (متوفی 726 ه. ق) در زادگاهش «حلّه» سکونت داشت و دارای حوزه درس بود، او هر شب جمعه با وسایل آن زمان، از حلّه به کربلا برای زیارت مرقد شریف امام حسین علیه السلام می رفت، (با این که بین این دو شهر بیش از ده فرسخ فاصله بود) با این کیفیّت که بعدازظهر پنج شنبه سوار بر الاغ خود، به راه می افتاد و شب جمعه در حرم مطهّر امام حسین علیه السلام می ماند و بعدازظهر روز جمعه به «حِلّه» مراجعت می کرد.
در یکی از روزها که به طرف کربلا رهسپار بود، در راه شخصی به او رسید و همراه علاّمه به کربلا می رفتند، علاّمه با رفیق تازه اش هم صحبت شد و در این میان مسایلی به میان آمد، علاّمه دریافت که با مرد بزرگ و عالِمی سترگ هم صحبت شده است، هر مسأله مشکلی می پرسید، رفیق راهش جواب می داد، از وسعت علم رفیق راهش، متحیّر ماند، با هم گرم صحبت بودند تا آن که در مسأله ای، آن شخص برخلاف فتوای علاّمه فتوا داد.
علاّمه گفت: «این فتوای شما برخلاف اصل و قاعده است، دلیلی هم که این عقیده را از بین ببرد نداریم». آن شخص گفت: «چرا دلیل موثّقی داریم که شیخ طوسی (ره) در کتاب تهذیب در وسط فلان صفحه آن را نقل کرده است».
علاّمه گفت: «من چنین حدیثی را در کتاب تهذیب ندیده ام».
آن شخص گفت: «کتاب تهذیبی که در پیش تو است، در فلان صفحه و سطر، این حدیث مذکور است».
علاّمه در دنیایی از حیرت فرورفت، از این رو که این شخص ناشناس تمام علایم و خصوصیّات نسخه منحصر به فرد کتاب تهذیب را که او داشت می داند لذا درک کرد که در پیشگاه شخص بزرگی قرار گرفته، از این رو مسایل پیچیده ای که برای خودش حل نشده بود، را
ص: 89
مطرح کرد و جواب شنید، در این وقت تازیانه ای که در دست داشت به زمین افتاد دراین هنگام از آن شخص ناشناس پرسید: «آیا در غیبت کبرای امام زمان علیه السلام امکان ملاقات با آن حضرت وجود دارد؟». آن شخص ناشناس که تازیانه را از روی زمین برداشته بود و به علاّمه می داد دستش به دست علاّمه رسید و گفت:
«چگونه نمی توان امام زمان علیه السلام را دید در صورتی که اکنون دستش در دست تو است!».
علاّمه با شنیدن این سخن، خود را به دست و پای امام زمان علیه السلام انداخت، و آن چنان محو عشق او شد که مدّتی چیزی نفهمید و پس از آن که به حال عادّی خود بازگشت، کسی را در آن جا ندید، بعد که به منزل مراجعت نمود و کتاب تهذیب خود را باز کرد، دید آن حدیث با همان علایم از صفحه و سطر، تطبیق می کند، در حاشیه آن صفحه کتاب، نوشت: «این حدیثی است که مولایم، امام زمان علیه السلام مرا به آن خبر داده است».
عدّه ای از علما، همان خط را در حاشیه همان کتاب دیده اند.(1)
امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی که حضرت قائم علیه السلام ظهور می کند (از مکّه) به کوفه می آید و در مسجد کوفه (که یاران سلحشور اطرافش را گرفته اند) شیطان به حضور آن حضرت می رسد و زانوی (عجز) به زمین می زند و می گوید: یا ویلاه من هذاالیوم: «ای وای از این روز».
آن گاه امام زمان علیه السلام موی پیشانی شیطان را گرفته و گردنش را می زند و او را به هلاکت می رساند، و این روز همان روز «وقت معلوم» است (که در آیه 37 و 38 سوره حجر آمده: خداوند تا روز «وقت معلوم» به شیطان مهلت می دهد).(2)
شیخ حرّ عاملی (محمّدبن حسن متوفّی 1104 هق) از مراجع و علمای بزرگ قرن دوازدهم
ص: 90
است، که کتاب های نفیسی از او به یادگار مانده مانند وسایل الشّیعه (در 20 جلد) و اثباة الهُداة (در 7 جلد) و...
او از مردم جبل عامل لبنان بود، به ایران آمد و در مشهد در جوار مرقد شریف حضرت رضا علیه السلام سکونت گزید، و در همان جا رحلت کرد و قبرش در صحن مطهّر حضرت رضا علیه السلام جنب مدرسه میرزا جعفر می باشد.
این مرد بزرگ نقل می کند: در ایّام کودکی در سنین ده سالگی بیماری بسیار سختی پیدا کردم به گونه ای که در بستر مرگ قرار گرفتم و بستگانم اندوهگین و گریان، مهیّای عزا شدند و یقین کردند که امشب می میرم (حالت توجّه و توسّل به چهارده معصوم پیدا کردم).
در همان حالت بین خواب و بیداری، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و امام های دوازده گانه را دیدم، بر آنها سلام کردم و با یک یک آنها مصافحه نمودم، مخصوصا با امام صادق علیه السلام گفتگویی کردم که اکنون در خاطرم نیست که آن گفتگو چه بود، فقط این مطلب یادم هست که در حقّ من دعا کرد.
وقتی که به امام زمان حضرت قائم علیه السلام سلام کردم و با او مصافحه نمودم سخت گریه کردم، عرض کردم مولای من! می ترسم در این بیماری بمیرم، در صورتی که هنوز بهره ای از علم و عمل در عمر خود نگرفته ام.
فرمود: نترس، در این بیماری نخواهی مرد، بلکه خداوند به تو شفا می دهد، و عمر طولانی به تو عنایت می کند، سپس کاسه ای که در دست داشت به من داد، از شربت آن نوشیدم و همان دم حالم خوب شد و به طور کلّی بیماریم برطرف گردید و برخاستم نشستم، بستگانم تعجّب کردند که من خودم برخاستم و نشستم و بیماریم برطرف شده است.
تا چند روز، قضیّه را به آنها نگفتم، بعدا موضوع شفا را برای آنها تعریف کردم و آنها به راز شفای من آگاه شدند.(1)
ص: 91
«أَیْنَ-ما تَکوُنوُا یُدْرِکْکُّمُ الْمَوْتُ»
«أَیْنَ-ما تَکوُنوُاْ یُدْرِکْکُّمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنتُمْ فی بُروُجٍ مُّشَیَّدَةٍ...» (نساء/ 78)
«کُلُّ نَفْسٍ ذآئِقَةُ الْمَوْتِ ...» (آل عمران/ 185)
«إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُم مَیِّتوُنَ ...» (زمر/ 30)
یاد مرگ غفلت ها و شهوت ها و هوس ها را از بین می برد و وعده های خداوند را در قلب ها زنده می کند و دنیا را کوچک و حرص به آن را زایل می نماید از این رو رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «یک ساعت فکر کردن بهتر از یک سال عبادت است و در روایتی بهتر از یک شب عبادت و در روایتی بهتر از شصت سال عبادت و در روایتی بهتر از هفتاد سال یا هفتاد هزار سال عبادت است» و کسی که مرگ و بیچارگی خود را در وقت مردن و در قبر و قیامت به یاد بیاورد به دنیا مشغول نمی شود.(1)
رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز فرمود: «به یاد شکسته شدن لذّت ها باشید گفته شد: چه چیز را می فرمایید؟ فرمود: رسیدن مرگ را می گویم که هر که در خوشی آن را یاد کند دنیا بر او تنگ می شود و اگر در سختی آن را یاد کند دنیا بر او گشاده می شود، همانا مرگ اوّلین منزل آخرت و آخرین منزل دنیاست و خوشا به حال کسی که در اوّلین منزل آخرت گرامی داشته شود و در پایان عمر به استقبال مرگ برود همانا مرگ از همه چیز به انسان نزدیک تر است و انسان او را از
ص: 92
همه چیز دورتر می پندارد.»(1)
و فرمود: هر که لقای خدا را دوست بدارد خداوند نیز لقای او را دوست می دارد و هر که لقای او را دوست بدارد خداوند نیز لقای او را دوست می دارد و هر که لقای او را دوست نمی دارد خداوند نیز لقای او را دوست نمی دارد.(2)
امیرالمؤمنین علیه السلام به اصحاب خود فرمود: «بندگان خدا! من شما را به تقوای خدا، و فراوان به یاد مرگ بودن سفارش می نمایم و از دنیایی که به احدی قبل از شما کام نداد و به احدی نیز بعد از شما کام نخواهد داد پرهیز می نمایم» سپس فرمود: «دنیا با مردم امروز همان گونه خواهد نمود که با مردم پیشین نموده است.(3)
امام هشتم علیه السلام نیز فرمود: یاد مرگ بهترین عبادت شما می باشد.(4)
جالینوس که در حدود سال های 131 تا 201 میلادی می زیست، از بزرگ ترین پزشک های یونان باستان بود،(5) او یکی از هشت طبیب جهان آن روز بود که مرجع و بنیان گذار قواعد علوم پزشکی بودند، او به قدری در علم طب، مهارت داشت که نقل می کنند چهارصد کتاب در این موضوع، تصنیف کرد.
ص: 93
و لکن در آخر عمر، اسهال گرفت، هرچه درمان کرد و برای کنترل اسهال کوشید، نه تنها خوب نشد بلکه اسهالش بیشتر شد، مردم از روی سرزنش به او گفتند: «تو با آن همه علم و دانش پزشکی، از معالجه خود عاجز مانده ای؟!».
او برای این که جلوی حرف مردم را بگیرد روزی آنها را به حضور طلبید و در حضور آنها دستور داد خمره ای حاضر کردند و آن را پر از آب نمود، و داروی اندکی (که خود ساخته بود) در میان آن خمره ریخت و پس از چند لحظه به حاضران گفت: آن خمره را بشکنید آنها خمره را شکستند با کمال تعجّب دیدند، آب آن چنان بسته شده بود که نریخت، سپس گفت: من این دارو 4.
را برای بندآمدن اسهال، خوردم و نتیجه نگرفتم، بدانید که علم و تجربه در برابر قضای خدای متعال سودی نبخشید» و سرانجام با همان بیماری از این دنیای فانی رخت بربست.
مردی نزد ابوذر آمد و چهار سؤال کرد و جواب آن را خواست، او پرسید:
1- چرا ما مرگ را دوست نداریم و از آن وحشت داریم؟
2- به نظر شما ورود ما بر خداوند (بعد از مرگ) چگونه است؟
3- مقام ما را در پیشگاه خدا چگونه می بینی؟
4- با رحمت وسیع خدا، آیا ما مشمول رحمت الهی نمی شویم؟
ابوذر در پاسخ سؤال اوّل گفت: زیرا شما دنیا را آباد کرده اید و آخرت را ویران نموده اید و دوست ندارید از خانه آباد به خانه ویران بروید.
و در پاسخ سؤال دوم گفت: ورود نیکوکاران شما مانند ورود مسافر به خاندان خود می باشد، ورود بدکاران شما مانند غلام فراری است که او را نزد آقایش برگردانند.
و در پاسخ سؤال سوم گفت: اعمال خود را بر قرآن عرضه کنید، خداوند می فرماید: «إنَّ الاَْبْرارَ لَفی نَعیمٍ وَ إِنَّ الْفُجّارَ لَفی جَحیمٍ» (انفطار / 3 و 14): «نیکوکاران در نعمت های الهی هستند و بدکاران در دوزخند.» و در پاسخ سؤال چهارم گفت: (خدا در قرآن می فرماید:) «إنَّ رَحْمَةَ اللّه
ص: 94
قریبٌ مِنَ الْمُحْسِنینَ»(اعراف / 56) «همانا رحمت خداوند به نیکوکاران نزدیک است.»(1)
شب های امام علی علیه السلام چگونه می گذشت؟
حبه عرنی گفت: شبی من و نوف در جلو خانه خوابیده بودیم، مقداری از شب گذشته بود ناگاه امیرالمؤمنین علیه السلام را دیدیم که دست بر روی دیوار گذاشته شبیه اشخاص واله و حیران این آیه را می خواند: «إنّ فیخلق السموات و الأرض» تا آخر آیه همین طور این آیات را می خواند مانند کسی که هوش از سرش پریده باشد روی به من کرده فرمود: حبه بیداری یا خواب؟ عرض کردم: بیدارم مولای من! شما این طور می کنید ما چه کنیم؟
در این هنگام متوجّه شدم قطرات اشک از دیده اش فرو باریده فرمود: «یا حبة! إنّ للّه موقفا ).
و لنا بین یدیه موقفا لایخفی علیه شی ء من أعمالنا یاحبة إنّ اللّه أقرب إلیّ و إلیک من حبل الورید، یا حبّه إنّه لایحجبنی و لاإیّاک عن اللّه شی ء» حبه خدای روزی را برای حساب قرار داده و ما باید در آن روز به پیشگاه مقدّسش بایستیم. کوچک ترین عمل ما از نظر او مخفی نیست حبه! خدای به من و تو (از رگ گردن نزدیک تر است هیچ چیز نمی تواند ما را از نظر خدا بپوشاند (و او پیوسته شاهد و ناظر ما است).
آن گاه رو به نوف نموده پرسید: خوابی یا بیدار؟ او نیز عرض کرد: خواب نیستم یا امیرالمؤمنین! حال امشب شما مرا به گریه زیادی واداشت.
«فقال یا نوف إن طال بکائک فی هذه اللیلة مخافة اللّه تعالی قرت عیناک غدا بین یدی اللّه عزّوجلّ یانوف! إنّه لیس من قطرة قطرت من عین رجل من خشیة اللّه إلاّ أطفأت بحارا من النیران إنّه لیس من رجل أعظم منزلة عنداللّه تعالی من رجل بکی من خشیة اللّه و أحبّ فی اللّه و أبغض فی اللّه»؛ یعنی ای نوف! اگر از ترس خدا امشب زیاد گریه کردی فردا در پیشگاه او شادمانی. ای نوف! بدان هر دانه اشکی که از چشم به واسطه ترس از خدا ریخته شود دریاهایی از آتش را خاموش می کند و کسی نزد خدا محبوب تر و باارزش تر نیست از شخصی که به واسطه ترس از او اشک بریزد و در راه خدا دوست بدارد و برای او خشم داشته باشد ای نوف! هرکه
ص: 95
برای خدا دوست بدارد محبّت دیگری را بر او مقدّم نخواهد داشت. و هرکس عملی که مورد خشم خدا است انجام دهد از آن خیری نخواهد دید و اگر دارای چنین خصوصیّت شدید حقایق ایمان را تکمیل کرده اید. پس مقداری آن دو را پند داد و متوجّهشان نمود و در آخر فرمایشات خود فرمود: پس شما از خدای خود هراس داشته باشید.
آن گاه راه خود را گرفت و رد شد. در این موقع می گفت: «لیت شعری فیغفلاتی أمعرض أنت عنّی أم ناظر إلی و لیت شعری فی طول منامی و قلّة شکری فی نعمک علی ما حالی؟»
یعنی ای کاش می دانستم در غفلت هایم از من روی گردانیده ای یا به من توجّه داری. خدایا کاش می دانستم در خواب های طولانی و کمی سپاسگذاری که نسبت به نعمت های تو دارم حالم چگونه است در نزد تو؟ حبه گفت: به خدا قسم پیوسته در همین راز و نیاز و سوز و گداز بود تا صبح دمید.(1)
ص: 96
«إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ»
«یا أیّهاالنّاس اتّقوا ربّکم واخشوا یوما لایجزی والد عن ولده و لامولود هو جاز عن والده شیئا إنّ وعداللّه حقّ فلاتغرّنکم الحیاة الدنیا و لایغرّنکم باللّه الغرور»
در این آیه به همه مردم اعلان خطر شده: که از خدا بترسید و به دنیا مغرور نشوید و از روزی که جز خدا هیچ فریادرسی برای انسان نیست و پدر و فرزند نیز به فریاد یکدیگر نمی رسند هراس داشته باشید.
مفاد آیه فوق این است که توشه آخرت خویش را از دنیا بردارید چنان که در آیه «یا أیّها الّذین آمنوا اتّقوااللّه و لتنظر نفس ماقدّمت لغد و اتّقوا اللّه إنّ اللّه خبیرٌ بما تعملون»[حشر، 18] نیز به آن اشاره شده است. و لکن به نظر می رسد همه مردم جز مخلصین فریب دنیا و فریب شیطان را می خورند و از وعده های خدا غافل می شوند.
امیرالمؤمنین علیه السلام ضمن سخن طولانی در پاسخ شخصی که گفت: چه کسی دارای فکر صحیح می باشد؟ فرمود: کسی که فریب دنیا و مردم دنیا را نخورد [و از خدا غافل نشود]
در تفسیر مجمع البیان آمده که یکی از معصومین علیهم السلام فرمود: انسان کیّس و دانا کسی است که همواره حساب اعمال خود را می کند و برای بعد از مرگ خویش می کوشد و انسان فاجر کسی است که از هوس های خود پیروی می کند و از خداوند تنها درخواست دنیا را می نماید.(1)
ص: 97
مؤلف گوید: دنیا وسیله خوبی است برای نجات انسان و اگر مذمّتی از دنیا شده به معنای دلبستگی به دنیا و هدف قرار دادن آن است.
مرحوم مفید در ارشاد می گوید: امیرالمؤمنین علیه السلام از کسی شنید که از روی ناآگاهی از دنیا مذمّت می کرد از این رو به او فرمود: دنیا خانه صدق است برای کسی که او را به راستی شناخته باشد، و خانه عافیت است برای کسی که آن را درک کرده باشد، و خانه ثروت [و تأمین سرمایه[ است برای کسی که از آن توشه بردارد. سپس فرمود: دنیا محلّ عبادت پیامبران خدا و نزول وحی الهی و مصلاّی ملائکه و محلّ تجارت اولیای خداوند است و مردم در این دنیا رحمت الهی و بهشت را برای خود فراهم می کنند. سپس فرمود: با اوصاف یادشده چه کسی می تواند از دنیا مذمّت کند؟ در حالی که دنیا مردم را آگاه نموده و به همه آنان اعلان جدایی و فنا می دهد. دنیا با بلا و سرور خود آنان را به بلا و سرور آخرت آگاه می سازد تا این که فرمود: ای کسی که از دنیا مذمّت می کنی و مغرور به آن هستی چگونه دنیا تو را فریب داده آیا دنیا تو را با مردن پدران و مادران فریب داد!؟ و آیا دنیا به تو نشان نداد که با آن همه کوششی که تو برای شفای پدر و مادرت کردی مرگ از آنان دور نشد و در نهایت زیر خاک پنهان شدند؟(1) [و همه اینها برای این بود که تو غافل نشوی و از دنیا برای آخرت خود توشه برداری].(تفسیر نورالثّقلین ج 4،217)
ص: 98
ابوسعید خُدری می گوید: «اُسامة بن زید» کنیزی را به صددینار خرید که پس از یک ماه پولش را بپردازد، و من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود:
«آیا از اسامة تعجّب نمی کنید که متاعی را به وعده ادای قیمتش تا یک ماه خریده است! إِنَّ اُسامَةَ بْنَ زَیْدٍ لَطَویلِ الاَْمَلِ: «اسامه پسر زید دارای آرزوی دراز است.» سپس فرمود: «سوگند به خدایی که جانم در اختیار اوست پلک های چشم هایم را روی هم نمی گذارم مگر این که گمان ).
می کنم مهلت برای رسیدن پلک ها روی هم نباشد و پلکهایم را پس از روی هم گذاردن برنمی دارم، مگر این که گمان می کنم که دیگر مهلت روی هم گذاشتن به من داده نشود و من در این بین از دنیا بروم و لقمه ای در دهان نمی گذارم مگر آن که گمان می برم که به حلقومم نرسد و همان دم جان بسپرم. «یا بَنی آدَمَ! اِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ فَعَدُّوا اَنْفُسَکُم مِنَ الْمُوتی...» «ای فرزندان آدم! اگر درست بیندیشید خود را آماده (سفر) مرگ می کنید، سوگند به خدا، آن چه از طرف خدا وعده داده شده اید، فراخواهد رسید، و شما قادر بر جلوگیری آن نیستید»(1)
خداوند تمام امکانات دنیوی را در اختیار حضرت سلیمان گذاشت، او بر جنّ و انس و پرندگان و چرندگان و باد و رعد وبرق و...مسلّط بود، او روزی گفت: با آن همه اختیارات و مقامات هنوز به یاد ندارم که روزی را با شادی و استراحت به شب رسانده باشم، فردا دوست دارم تنها وارد قصر خود شوم و با خیال راحت استراحت کنم و شاد باشم و چون فردا رسید سلیمان وارد قصر خود، شد. درِ قصر را از پشت قفل کرد تا هیچ کس وارد قصر نشود و خود در نقطه اعلای قصر رفت و در آن جا به ملک و منال خود با شادی می نگریست، نگبانان قصر در همه جا ناظر بودند که کسی وارد قصر نشود.
ولی ناگهان سلیمان دید جوانی زیباچهره و خوش قامت وارد قصر شد، سلیمان به او گفت: «چه کسی به تو اجازه داد که وارد قصر گردی، با این که من امروز تصمیم داشتم سرم خلوت
ص: 99
باشد و امروز را با آسایش بگذرانم؟!» جوان گفت: با اجازه خدا به این قصر وارد شدم.
سلیمان گفت: پروردگار قصر، از من سزاوارتر به قصر است، اکنون بگو بدانم تو کیستی؟
جوان گفت: اَنا مَلَکُ الْمَوْتِ: «من عزراییل هستم».
سلیمان: برای چه به این جا آمده ای؟ عزراییل گفت: لاَِقْبَضَ رُوحَکَ: «آمده ام تا روح تو را قبض کنم.»
سلیمان گفت: هرگونه مأمور هستی آن را انجام بده، امروز روز سرور و شادمانی و استراحت من بود، و خداوند نخواست که سرور و شادی من در غیر دیدار لقایش مصرف گردد.»
همان دم عزراییل جان او را قبض کرد، در حالی که سلیمان به عصایش تکیه داده بود، مردم و جنّیان و سایر موجودات خیال می کردند که او زنده است و به آنها نگاه می کند، بعد از مدّتی بین مردم اختلاف نظر شد و گفتند: چند روز است سلیمان علیه السلام نه غذا می خورد و نه آب می آشامد و نه می خوابد و هم چنان نگاه می کند، بعضی گفتند: او خدای ما است، واجب است که او را بپرستیم.
بعضی گفتند: او ساحر است و خودش را این گونه به ما نشان می دهد و بر چشم ما چیره شده است ولی در حقیقت چنان که می نگریم نیست.
مؤمنین گفتند: او بنده و پیامبر خدا است، خداوند امر او را هرگونه بخواهد تدبیر می کند بعد از این اختلاف، خداوند موریانه ای به درون عصای او فرستاد، درون عصای او خالی شد، عصا شکست و جنازه سلیمان از ناحیه صورت به زمین افتاد، از آن پس جن ها از موریانه ها تشکّر و قدردانی کردند، چرا که پس از اطّلاع از مرگ سلیمان علیه السلام دست از کارهای سخت کشیدند.(1)
به نقل ابوحمزه ثمالی،امام سجّاد علیه السلام فرمود: مردی با خانواده اش سوار بر کشتی شد که به وطن برسند. کشتی در وسط دریا در هم شکست و همه سرنشینان کشتی غرق شده و به هلاکت رسیدند، جز یک زن (که همسر همان مرد بود) او روی تخته پاره کشتی چسبیده و امواج ملایم
ص: 100
دریا آن تخته را حرکت داد تا به ساحل جزیره ای آورد و آن زن نجات یافت و به آن جزیره پناهنده شد. اتّفاقا در آن جزیره راهزنی بود بسیار بی حیا و بی باک، ناگاه زنی را بالای سرش دید و به او گفت: تو انسانی یا جنّی؟ آن زن جریان خود را بازگو کرد، آن مرد بی حیا با آن زن به گونه ای نشست که با همسر خود می نشیند و آماده شد که با او زنا کند. زن لرزید و گریه کرد و پریشان شد، او گفت: چرا لرزان و پریشان هستی؟
زن با دست اشاره به آسمان کرد و گفت: اَفْرَقُ مِنْ هذا: «از این (یعنی خدا) می ترسم».
مرد گفت:
آیا تاکنون چنین کاری کرده ای؟ زن گفت: نه به خدا سوگند. مرد گفت: «تو که چنین کاری نکرده ای، و اکنون نیز من تو را مجبور می کنم، این گونه از خدا می ترسی، من سزاوارترم که از خدا بترسم». پس آن مرد همان جا برخاست و توبه کرد و به سوی خانواده اش رفت و همواره در حال توبه و پشیمانی به سر می برد. تا روزی بیابان حرکت می کرد، در راه به راهب (عابد مسیحیان) برخورد که او نیز به خانه اش می رفت، آنها همسفر شدند، هوا بسیار داغ و سوزان بود، راهب به او گفت: دعا کن تا خدا ابری بر سر ما بیاورد تا در سایه آن، به راه خود ادامه دهیم. گنهکار گفت: من در نزد خود کار نیکی ندارم تا جرأت به دعا و درخواست چیزی از خدا داشته باشم. راهب گفت: پس من دعا می کنم تو آمین بگو.
گنهکار گفت: آری خوب است. پس راهب دعا کرد و او آمین گفت، اتّفاقا دعا به استجابت رسید و ابری آمد و بالای سر آنها قرار گرفت و سایه ای برای آنها پدید آورد، هر دو زیر آن سایه قسمتی از روز را راه رفتند تا به دوراهی رسیدند و از همدیگر جدا شدند ولی چیز ی نگذشت که معلوم شد ابر بالای سر آن جوان گنهکار قرار گرفت و از بالای سر راهب رد شد.
راهب نزد آن جوان آمد و گفت:
تو بهتر از من هستی، و آمین تو به استجابت رسیده نه دعای من، اکنون بگو بدانم چه کار نیکی کرده ای؟
آن جوان جریان آن زن و توبه و خوف خود را بیان کرد راهب به راز مطلب آگاه شد و به او گفت: «غُفِرَ لَکَ ما مَضی حَیْثُ دَخَلَکَ الْخَوْفُ فَانْظُر کَیْفَ تَکُونُ فیما تَسْتَقْبِلُ» «گناهان گذشته ات
ص: 101
به خاطر ترس از خدا آمرزیده شد، اکنون مواظب آینده خود باش».(1)
حساب قیامت
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله روزی به سلمان و اباذر هر کدام درهمی داد. سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید ولی اباذر صرف در مخارج خانواده خود کرد، روز بعد حضرت دستور داد آتشی افروختند و سنگی را بر روی آن گذاردند. همین که سنگ گرم شد و حرارت شعله های آتش در دل آن اثر کرد سلمان و اباذر را پیش خواند و فرمود هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را بدهید. سلمان بدون درنگ و ترس پای بر سنگ گذاشت و گفت: (انفقت فیسبیل اللّه) در راه خدا دادم.
وقتی که نوبت به اباذر رسید ترس او را فراگرفت، از این که پای برهنه را روی سنگ بگذارد و تفصیل مصرف یک درهم را بدهد. از این رو در تحیّر بود. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: از تو گذشتم زیرا ).
تاب گرمای این سنگ را نداری و حسابت به طول می انجامد. ولی بدان صحرای محشر از این سنگ گرم تر است و تابش آفتاب قیامت از شعله های فروزان آتش سوزان تر. سعی کن با حساب پاک و دامنی نیالوده به معصیت وارد محشر شوی.(2)
صدوق از حضرت عسکری علیه السلام و ایشان از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل کردند: که فرمود: مؤمنین همیشه از عاقبت خود در ترسند و یقین ندارند که مشمول رضایت خدا واقع می شوند یا نه تا موقع مرگ، مؤمن وقتی که ملک الموت را دید در آن شدّت درد بسیار متأثّر است که اکنون از خانواده و اموال خود جدا می شود با این که به آرزوهایش نرسیده ملک الموت به او می گوید: آیا هیچ عاقلی برای مال و ثروتی که فایده ندارد، غصّه می خورد با این که خداوند به جای آن چندین هزار برابر به او داده است؟ می گوید: نه ملک الموت اشاره می کند به طرف بالا نگاه کن او
ص: 102
می بیند قصرهای بهشت و درجات آن را که از حدود آرزو هم خارج است به او می گوید: این جا منزل تو است و این ها را خداوند به تو عنایت کرده و افراد صالح از خانواده ات با تو در همین جا ساکن می شوند آیا راضی هستی در عوض ثروت و مال دنیا این مقام را به تو بدهند؟ او می گوید:
آری به خدا قسم راضی ام. سپس می گوید: باز نگاه کن وقتی توجّه می کند حضرت رسول صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین و فرزندان ارجمند ایشان را در اعلا علّیین می بیند ملک الموت می گوید: اینها همنشین و انیس تو هستند آیا به جای کسانی که در این جهان از آنها مفارقت می کنی راضی نیستی اینها با تو باشند؟ می گوید چرا به خدا قسم راضیم و این است تفسیر و معنای آیه شریفه «إنّ الّذین قالوا ربّنااللّه ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة ألاّ تخافوا»فما أمامکم من الأهوال فقد کفیتموه و لاتحزنوا علی ماتخلفونه من الذراری و العیال و الأموال فهذا ماشاهدتموه فیالجنان بدلاً منهم و أبشروا بالجنّة الّتی کنتم توعدون هذه منازلکم و هؤلاء أناسکم و جلاّسکم نحن أولیائکم فیالحیوة الدّنیا و فیالآخرة و لکم فیها ماتشتهی أنفسکم و لکم فیها ماتدّعون نزلاً من غفور رحیم. یعنی کسانی که می گویند: خدای خالق ماست و در این راه استقامت می ورزند بر آنها نازل می شود ملائکه و می گویند نترسید از شدائدی که در جلو دارید ما آنها را برطرف کرده ایم و محزون نشوید بر اموال و عیال و فرزندانی که این جا می گذارید آن چه مشاهده می کنید در بهشت عوض آنهاست و بشارت باد شما را به آن بهشتی که وعده داده شدید. این جا است منزل شما و اینهایند همنشین و رفیق شما ما دوستان شماییم در دنیا و آخرت هرچه بخواهید و میل داشته باشید در این بهشت آماده است. (کشکول بحرانی، ص 98)
ص: 103
«أَلَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْمُتَکَبِّریِنَ»
«تِلْکَ الدّارُ الاْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذیِنَ لایُریِدوُنَ عُلُوّا فیِ الاْءرْضِ وَ لافَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقیِنَ»(قصص/ 83)
«... وَلاَتَمْشِ فیِ الاْءَرْضِ مَرَحا إِنَّ اللَّهَ لایُحِبُّ کُلَّ مُختالٍ فَخُورٍ» (لقمان/ 18)
«... أَلَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْمُتَکَبِّریِنَ» (زمر/ 60)
«إِنَّ الَّذیِنَ یَسْتَکْبِروُنَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِریِنَ» (غافر/ 60)
همان گونه که مشاهده می شود جایگاه متکبّران دوزخ و عذاب می باشد و شرط نجات این است که انسان در این دنیا اهل تکبّر و بزرگی و فساد در روی زمین نباشد. همان گونه که خداوند می فرماید: «تلک الدّار الآخرة نجعلها للّذین لایریدون علوّا فیالأرض و لافسادا و العاقبة للمتّقین».
حضرت لقمان به فرزند خود فرمود: با تکبّر بر روی زمین راه مرو چرا که تو نه قدرت شکافتن زمین را داری و نه قامت تو به کوه ها می رسد.
امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در خطبه قاصعه می فرماید: اوّلین کسی که تکبّر نمود شیطان بود و متکبّر ملعون و غاصب حق الهی می باشد.(1)
رسول خدا صلی الله علیه و آله به ابوذر فرمود: ای ابوذر! کسی که بمیرد و درقلب او ذرّه ای از کبر باشد بوی بهشت به او نمی رسد جز آن که پیش از مردن توبه کند. [و خصلت کبر را از خود دور نماید].(2)
ص: 104
امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که خود را بهتر از دیگران بداند از مستکبران خواهد بود. راوی گوید: به آن حضرت گفتم: ممکن است به این علّت او خود را بهتر از دیگری می داند که از انجام گناه عافیت یافته و دیگری گرفتار گناه شده است. امام علیه السلام فرمود: هرگز چنین چیزی صحیح نیست چرا که ممکن است او مورد عفو خدا واقع شود و تو مؤاخذه شوی مگر تو قصّه ساحران موسی علیه السلام را نخواندی؟ [که عاقبت نیکی پیدا کردند]سپس فرمود: چه زیادند کسانی که خداوند نعمت های خود را به آنان داده و گناهانشان را پوشانده و مردم ثناگوی آنان شده اند [و آنان از خطاها و عیوب خود غافل مانده اند.(1)]
امام صادق علیه السلام نیز می فرماید: یوسف علیه السلام چون در مقابل پدر خود از مرکب پیاده نشد، پیامبری از نسل او برداشته شد. (کافی، ج 2،311)
و فرمود: افسار هر انسانی به دست ملکی است، اگر تکبّر کند آن ملک گوید: پایین بیا خدا تو را پایین آورد و از آن پس او در نظر مردم کوچک خواهد شد و اگر تواضع کند خداوند او را بالا می برد و در نظر مردم بزرگ خواهد شد و آن ملک به او می گوید: پایین بیا خدا تو را توفیق تواضع دهد. پس او همیشه خود را ناچیزتر از همه مردم می داند. و نزد مردم عزیزتر از همه می باشد.(2)
ص: 105
علی بن جعفر علیه السلام برادر امام کاظم علیه السلام از امامزادگان بزرگ و فقیهان پرهیزکار است، در مورد قبر ایشان سه قول نوشته اند: 1- در قم (آخر چهارمردان کنار مزار شهدا) 2- در خارج قلعه سمنان 3- در قریه عریض، واقع در یک فرسخی مدینه.
علی بن جعفر علیه السلام در زمان امام جواد علیه السلام از علمای سالمند و فقهای باسابقه به شمار می آمد.
محمّدبن حسن بن عمّار می گوید: در مدینه در محضر علی بن جعفر علیه السلام نشسته بودم و روایاتی ).
را که از امام کاظم علیه السلام نقل می کرد می نوشتم. در این هنگام امام جواد علیه السلام که آن وقت نوجوان بود وارد مسجد شد، ناگهان دیدم علی بن جعفر بدون ردا و با پای برهنه برخاست و به استقبال امام جواد علیه السلام رفت و خود را به روی او افکند و دست او را بوسید. امام جواد علیه السلام فرمود: «عموجان خدا تو را رحمت کند بنشین». علی بن جعفر گفت: ای آقای من چگونه بنشینم با آن که شما ایستاده ای.
هنگامی که علی بن جعفر علیه السلام به جلسه درس خود بازگشت، شاگردان از روی سرزنش گفتند: تو عموی پدر حضرت جواد علیه السلام هستی، و ما دیدیم که دست او را بوسیدی و آن چنان احترام کردی که دور از معمول بود؟!
علی بن جعفر علیه السلام در پاسخ آنها، دست به محاسن سفید خود گرفت و فرمود: ساکت باشید، هنگامی که خداوند صاحب این محاسن سفید را شایسته امامت ندانست و این جوان را شایسته آن نمود و مقام شامخ امامت را به او تفویض کرد، آیا من فضل او را انکار کنم؟ پناه می برم به خدا از این سخن که شما می گویید بلکه من بنده امام جواد علیه السلام هستم.
از احترام های علی بن جعفر علیه السلام به امام جواد این است که هرگاه امام جواد علیه السلام می خواست به جایی برود، علی بن جعفر علیه السلام برمی خاست و کفش او را جفت می کرد.
روزی طبیبی برای فصد (گشودن سر رگ) امام جواد علیه السلام آمد، علی بن جعفر به امام جواد علیه السلام عرض کرد: ای سرور من! اجازه بده اوّل رگ مرا قطع کند تا تیزی و سوزش نشتر از شما به من برسد.(1)
ص: 106
حوّاریّون (یاران مخصوص) حضرت عیسی علیه السلام دور عیسی علیه السلام را گرفتند و پرسیدند: در میان سختی ها، چه چیز از همه سخت تر است؟ آن حضرت فرمود: «غضب و خشم خدا، از همه چیز سخت تر است». آنها عرض کردند: به چه وسیله خود را از خشم خدا حفظ کنیم؟ حضرت عیسی علیه السلام فرمود: «خشم نکنید» (یعنی هنگام خشم، خود را کنترل نمایید) آنها پرسیدند: چه چیز باعث خشم می شود؟ عیسی علیه السلام فرمود: تکبّر و خودکامگی و غرور، و کوچک شمردن مردم، موجب خشم می شود.(1)9.
ص: 107
«إِنَّ ما توُعَدوُنَ لاَآتٍ»
«إِنَّ ماتوُعَدوُنَ لاَءَتٍ وَ ما أَنْتُم بِمُعْجِزیِنَ» (انعام/ 134)
از آیات قرآن و سخنان معصومین علیهم السلام ظاهر می شود که مؤمن باید هر آنی منتظر وعده خداوند باشد و وعده های مرگ و قیامت و حساب را نزدیک بداند و از تسویف و تأخیر اعمال خیر و آرزوهای دنیایی بپرهیزد و به خود وعده ماندن در دنیا را ولو برای یک روز ندهد وگرنه غافل خواهد بود.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: کسی که فردا را از عمر خود می پندارد مرگ را به معنای صحیح خود نپنداشته است.(1)
و فرمود: هیچ بنده ای آرزوی طولانی پیدا نمی کند جز آن که اعمال او ناپسند خواهد بود.(2)
و فرمود: اگر بنده خدا می دید که اجل او چگونه با سرعت به طرف او می آید دنیاو آرزوهای آن برای او مبغوض می بود.(3)
امیر المؤمنین علیه السلام بالای منبر رفت و خطبه ای خواند و فرمود: «دو خصلت امّت های پیشین را هلاک نمود و شما و آیندگان را نیز هلاک خواهد کرد: 1- آرزوهایی که سبب فراموش کردن قیامت شود 2- هوس رانی هایی که انسان را از راه دین جدا کند» سپس از منبر پایین آمد.(4)
ص: 108
در حدیث قدسی آمده که خداوند می فرماید: ای فرزند آدم تو هر روز رزق خود را می خوری و باز اندوه [دنیا را] داری و آن چه سبب طغیان تو می شود را از من طلب می کنی در حالی که از دنیا به اندازه نیاز خود در اختیار داری.(5)
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: کسی که می داند از دوستان خود جدا می شود و در قبر ساکن می گردد و حسابی در پیش دارد و آن چه می گذارد برای او سودی ندارد و به آن چه می فرسد نیازمند است، سزاوار است که آرزوهای خود را از دنیا کوتاه کند و همواره به اعمال [شایسته[ بپردازد.(1)
بهلول عاقل، ولی دیوانه نما، از شاگردان برجسته مکتب امام صادق علیه السلام بود که برای حفظ دین خود، خود را به دیوانگی زده بوده، سالی هارون با خدم و حشم و جلال و جبروت برای حج به سوی مکّه حرکت می کرد، در مسیر راه وارد کوفه شد در بیرون کوفه بهلول را دید که بر نِی سوار شده و با کودکان بازی می کند، مأمورین بهلول را از سر راه رد کردند.
هارون بهلول را خواست و به او گفت: مرا موعظه کن.
بهلول گفت: تو را به چه چیز موعظه و نصیحت کنم، آن گاه اشاره به قبرستان و کاخ های ویران شده شاهان (در مدائن) کرد و گفت: هذِهِ قُصُورُهُمْ وَ هذِهِ قُبُورُهُم: «این کاخ هایشان و این هم قبرهایشان!!»
در نقل دیگر آمده: وقتی که در کوفه کجاوه پرزرق و برق هارون نزد بهلول رسید بهلول با صدای بلند گفت: هارون! هارون! هارون الرّشید گفت: این کیست: که جسورانه مرا صدا می زند. گفتند: بهلول است.
ص: 109
و چون هارون سر از کجاوه بیرون آورد. بهلول گفت: از قدامة بن عبداللّه عامری روایت شده که گفت: «رسول خدا صلی الله علیه و آله را در مراسم حج دیدم بر شتر سرخ مویی سوار بود و جهاز شتر او کهنه و مندرس شده بود، نه کسی را از او دور می کردند و نه مزاحم کسی می شدند». بنابراین تواضع در این سفر بهتر از تکبّر و آن همه تشریفات است.
هارون تحت تأثیر نصیحت بهلول واقع شد و گفت: أحسنت بیشتر بگو. تا این که بهلول این دو شعر را به عنوان نصیحت خواند:
هَبْ اَنَّکَ قَدْ مَلِکَتْ الاَْرْضَ طُرّا وَ دانَ الْعِبادُ فَکانَ ماذا؟
اَلَستَ تَصیرُ فیقَبْرِ وَ یَحْثُوا عَلَیْکَ تُرابَةُ هذا و هذا
«گیرم که تو مالک تمام زمین شدی، و همه انسان ها زیر سلطه تو درآمدند، عاقبت چه خواهدشد؟ سرانجام وارد قبر می شوی، و این و آن خاک بر سرت می ریزند.»
هارون، دستور داد جایزه ای به بهلول بدهند، بهلول نپذیرفت و گفت: آن را از کسانی که گرفته ای به صاحبانش برگردان.(1)
بُراءِ بن عازب یکی از صحابه بزرگ پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند: در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله بودم، نظرش به جمعیّتی افتاد که اجتماع کرده بودند، پرسید: آنها چرا اجتماع کرده اند؟ گفتند: شخصی از دنیا رفته، برای او قبر می کنند.
آن حضرت تا نام قبر را شنید، به سوی آن جمعیّت رفت و من در حضورش بودم دیدم آن حضرت دوزانو کنار قبر نشست، من به آن سوی قبر رفتم و روبروی پیامبر صلی الله علیه و آله ایستادم تا تماشا کنم که آن حضرت چه می کند؟ دیدم آن حضرت گریه سختی کرد که قطرات اشکش خاک زمین را تر نمود، آن گاه در همان حال به حاضران رو کرد و فرمود: «إِخوانی لِمِثلِ هذا فَاَعِدّوا.» «برادرانم برای مثل این (مرگ و خانه قبر) خود را آماده کنید.»(2)
ص: 110
خدایا گوش شنوا به ما بده، تا این نصیحت پرمعنا و عبرت انگیز رسول اکرم صلی الله علیه و آله را فراموش نکنیم و از مرکب غرور پیاده شده و در فکر عاقبت خود باشیم.
امام باقر علیه السلام فرمود: پیغمبری از پیامبران بنی اسرائیل علیه السلام به مردی گذر کرد، دید قسمتی از بدنش در زیر دیواری است و قسمتی از آن بیرون از دیوار و مرغان پرنده او را از هم پاشیده و سگان تنش را دریده بودند، از آن جا می گذشت و شهری را مشاهده کرد و وارد آن شهر گردید، دید یکی از بزرگان آن شهر، مرده است و او را بر روی تختی نهاده اند و با پارچه دیبا (و ابریشم) کفن کرده اند و دور آن تخت، منقل های عود (ماده خوشبو) است که می سوزد.
آن پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: پروردگارا! من گواهی می دهم که تو حاکم عادلی هستی و به کسی ستم نمی کنی (امّا) آن (مرد اوّل) بنده تو است که به اندازه یک چشم به هم زدن به تو شرک نورزید، و به آن مرگ که من دیدم (نصف بدنش زیر دیوار و نصف دیگر را مرغان و سگان می خورند) او را می راندی ولی این شخص (دوم) که به اندازه یک چشم به هم زدن به تو ایمان نیاورده این چنین (با تشریفات) او را میراندی.
خداوند فرمود: آری من! همان گونه که گفتی حاکم عادلی هستم که ستم نکنم، آن بنده من (مرد اوّل) گناهی پیش من داشت، او را با آن وضع میراندم تا مرا دیدار کند، و گناهی بر او نباشد و این بنده من (مرد دوم) کار نیکی نزد من داشت او را با چنین وضعی میراندم تا مرا ملاقات کند و کار نیکی نداشته باشد (و طلبکار من نباشد).(1)).
ص: 111
«یَوْمَ لایَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُون»
«یوم لاینفع مال و لابنون الاّ من أتی اللّه بقلب سلیم» (شعراء/ 89)
«یا أیُّهَا الّذین آمنوا أنفقوا ممّا رزقناکم من قبل أن یأتی یوم لابَیْعٌ فیِهِ وَ لاَخُلَّةٌ وَ لاَشَفاعَةٌ ...» (بقره/ 254)
پیام آیه اوّل و دوم این است که در قیامت [بعد از ایمان و معرفت] چیزی جز قلب سالم نجات بخش انسان نیست و در آن روز خرید و فروش و رفاقت و شفاعت [بدون اذن خدا[ سودی برای انسان ندارد.
امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه اوّل می فرماید: قلب سلیم قلبی است که چون خدا را ملاقات کند جز خدا در آن نباشد سپس فرمود: هر قلبی که در آن شرک و یا شک باشد ساقط است و هدف خداوند از دستور زهد در دنیا این بوده که قلب ها [پاک و] متوجّه به قیامت و آخرت باشند.(1)
امام صادق علیه السلام در سخن دیگری می فرماید: قلب سلیم قلبی است که سالم از حبّ دنیا باشد.(2) [از این رو] رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ریشه همه خطاها حبّ دنیا می باشد.(3)
امام صادق علیه السلام می فرماید: صاحب نیّت صادقانه همان صاحب قلب سلیم است چرا که تا
ص: 112
علاقه های قلبی از مطامع دنیا قطع نشود نیّت انسان [در انجام کارها] خدایی نمی شود، سپس امام علیه السلام به آیه «یوم لاینفع مال و لابنون إلاّ من اتی اللّه بقلبٍ سلیمٍ» استشهاد نمود.(1) به نظر می رسد تا خصلت تواضع در وجود انسان پدید نیاید قلب سالم نخواهد شد.
امام کاظم علیه السلام می فرماید: تواضع درجاتی دارد، یکی از آنها این است که انسان قدر و اندازه خود را بشناسد و با قلب سالم [و کمال رضایت بدون حسد و کبر و...] خود را در جایگاه خویش قرار دهد و از اندازه خود تجاوز نکند، و برای مردم نخواهد جز آن چه را برای خود می خواهد، و بدی ها و زشتی های دیگران را با خوبی ها و اخلاق نیک خود اصلاح نماید و خشم خود را فروببرد، و بداند که خداوند محسنین و نیکوکاران را دوست می دارد.(2)
مرحوم مجلسی در کتاب بحارالانوار از مرحوم دیلمی در کتاب فردوس چهل حدیث درباره توشه آخرت و زهد در دنیا از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نموده، به مختصری از آنها در این بحث اشاره می شود:
انس بن مالک می گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: ای مردم کمر همّت ببندید که وعده خدا حتم است و خود را آماده سفر آخرت نمایید که حرکت نزدیک است، و برای آخرت توشه بردارید که سفر شما طولانی است و بار خود را سبک کنید که در راه شما گردنه های سخت و خطرناکی است و جز سبک باران از آن عبور نخواهند نمود.(3)
ص: 113
انس بن مالک نیز می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله بر ما خطبه خواند و فرمود: ای مردم!... خوشا به حال کسی که مال خود را در غیر معصیت خدا مصرف کند و با علما و حکما همنشین باشد و بین فقرا و مستمندان رفت وآمد کند، و خوشا به حال کسی که نفس او ذلیل و اخلاق او نیکو و باطن او پاکیزه و شرّ او به مردم نرسد و اضافه مال خود را در راه خدا انفاق کند و اضافه سخن خود را نگهدارد و به سنّت اسلام راضی و قانع باشد و از بدعت ها دوری نماید.(1)
ص: 114
«وَ ما لِلظّالِمیِنَ مِنْ أَنْصارٍ»
«... وَ ما لِلظّالِمیِنَ مِنْ أَنْصارٍ...» (بقره/ 270)
«... ما لِلظّالِمیِنَ مِنْ حَمیِمٍ وَ لاشَفیِعٍ یُطاعُ...» (غافر/ 18)
پیام این آیه این است که ستمگران در قیامت از ناحیه خداوند و اولیای او حمایت نمی شوند و کسی از آنان شفاعت نمی کند و آن چه از مال و فرزند و قدرت و ریاست و... به دست آورده اند سودی برای آنان نخواهد داشت و سبب نجات آنان نخواهد شد. همان گونه که خداوند در سوره همزه می فرماید: «الّذی جمع مالاً و عدّده، یحسب أنّ ماله أخلده، کلاّ لینبذنّ فیالحطمة...» از این رو نباید کسی مغرور به این دنیا بشود.
امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه 132 نهج البلاغه می فرماید:(1) به خدا سوگند وعده خدا حق است و هرگز بازی و دروغ نیست و آن جز مرگ نمی باشد که دعوت آن به گوش همه رسیده و مأمور آن (ملک الموت) هرگز درنگ نمی کند پس مبادا فریب کسانی رابخوری که اطراف تو جمع شده اند. همانا تو خوددیدی عده ای را که قبل از تو مال ها انباشتند و از فقر هراس داشتند و از
ص: 115
عاقبت خویش ایمن بودند و آرزوهای طولانی به خود وعده داده بودند و مرگ را دور می دانستند، چگونه مرگ آمد و آنان را مانند درختی از ریشه بیرون کشید و از استراحت گاهشان برگرفت و تو دیدی که روی چوبه های مرگ حمل شدند و مردم آنان را دست به دست می کردند و روی شانه های مردم بودند؟...
و در سخن دیگری فرمود: آیا شما مردمانی را ندیدید که آرزوهای فراوانی داشتند و ساختمان های بلندی بنا کردند و مال های فراوانی ذخیره نمودند؟ چگونه خانه های آنان گورستان گردید و اموالی که ذخیره کردند سبب هلاکت آنان شد. اموال آنان پس از مرگ به وارثین منتقل گردید و همسرانشان با دیگران ازدواج کردند، در حالی که نه کار نیکی برای خود ذخیره کردند و نه از گناهانشان توبه نمودند؟ سپس فرمود: کسی که قلب خود را به وسیله تقوا بیدار کند به کارهای نیک پیشی می گیرد و عمل او نیکو خواهد بود.
یکی از طاغوت های بزرگ تاریخ که بر سراسر جهان حکومت و سلطنت می کرد «بخت النصر» بود(1) این طاغوت ستمگر برای حفظ سلطنت خود، به هر جنایتی دست زد، حتّی پیغمبر آن زمان، حضرت دانیال را در یک چاه زندانی کرد و سال ها این پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آن چاه، در سخت ترین شرایط به سر برد، تا این که شبی بخت النّصر در خواب دید سرش آهن شده و پاهایش از مس، و سینه اش از طلا شده است، بسیار وحشت کرد.
وقتی بیدار شد، خوابش را فراموش کرد امّا وحشت زده بود، دستور داد منجّمین و معبّرینِ خواب را به حضورش آوردند. به آنها گفت: «خواب وحشت ناکی دیده ام، ولی آن را فراموش نموده ام، شما بگویید چه خوابی دیده ام، سپس تعبیر کنید.»
آنها گفتند: ما نمی دانیم شما چه خوابی دیده ای، ما تعبیرکننده خواب هستیم، شما بگویید چه خوابی دیده ای تا تعبیر کنیم.
ص: 116
بُخت النصر، نسبت به آنها خشمناک شد و گفت: «شما که نمی دانید من چه خوابی دیده ام، چه فایده ای دارید که آن همه حقوق ماهانه به شما بپردازم»، پس همه آنها را به مجازات سخت رساند. تا این که یکی از وزیران او که شخص زیرکی بود، به او گفت: من شخصی را می شناسم که هم اطّلاع می دهد که چه خوابی دیده ای، و هم به خوبی تعبیر می کند.
بُخت النصر پرسید: او کیست؟
وزیر گفت: او دانیال پیغمبر است که بیست سال است در فلان چاه، محبوس می باشد.
بُخت النصر دستور داد او را حاضر کنند، مأمورین رفتند و دانیال را نزد او آوردند، پس از مقداری گفتگو، بخت النصر پرسید: آیا می دانی من چه خوابی دیده ام؟!»
دانیال گفت: «تو خواب دیدی که سرت آهن و سینه ات طلا و پاهایت مس شده است».
بُخت النصر گفت: آری، آری همین خواب را دیده ام، اینک بگو تعبیرش چیست؟
دانیال گفت: «تعبیرش این است که، بیش از سه روز زنده نمی مانی، پس از سه روز به دست غلامی که اصل نژادش ایرانی است کشته می شوی!»
بُخت النصر مغرور، که همه گونه وسایل امنیّت و سلامتی را فراهم می دید، این تعبیر را بی پایه و پوچ انگاشت و از روی غرور سرش را تکان داد و گفت: «آیا من، سه روز دیگر می میرم؟ آن هم به دست یک غلام جُلُمْبر ایرانی؟!!»
سپس به دانیال گفت: «تو را سه روز مهلت می دهم و باید در زندان بمانی، پس از سه روز و رفع خطر، به گونه ای تو را به قتل می رسانم که احدی را آن گونه نکشته باشم»، آن گاه دستور داد دانیال را به زندان افکندند.
بُخت النصر در آن سه روز، از تمام امکانات نظامی خود استفاده کرد، به همه نیروهایش اعلام آماده باش نمود، او در هفت قلعه تو در تو، زندگی می کرد، دستور داد همه کنیزان و غلامان و مأموران حفاظت را از قلعه ها بیرون کردند، حتّی شیرها و بازهای شکاری را آزاد گذارد که اگر از هوا و زمین کسی یا کسانی برای کودتا وارد قلعه شدند، آنها را بدرند و نابود کنند. تنها برای خدمت و نوکری غلام ناتوانی را که نمی دانست نژاد اصلی او ایرانی است در داخل قلعه نگاه داشته تا آب و غذای او را آماده سازد و به سایر حوایج او برسد. روز اوّل خطر به پایان رسید، روز دوم نیز مثل روز اوّل بدون هیچ گونه خطر به پایان رسید، روز سوم نیز هم چنان بی آن که
ص: 117
کوچک ترین نشان خطر وجود داشته باشد می گذشت و بخت النصر در اطاق مخصوصی برای به پایان رسیدن آن روز دقیقه شماری می کرد چند دقیقه به پایان روز نمانده بود که حوصله اش تمام شد و شمشیرش را به همان غلام خدمتکار داد و از شدّت ناراحتی به او گفت من چند لحظه به صحن قلعه می روم و یک دور می زنم و می آیم. کاملاً مراقب باش کسی وارد اطاق نشود. هر کس وارد اطاق گردید حتّی اگر خودم باشم با شمشیر آن را بکش. بخت النصر یک دور زد و به اطاق بازگشت. همین که پا در اطاق گذاشت، غلام به او امان نداد و شمشیرش را بر فرق سر او وارد ساخت و او در حالی که غرق در خون شده بود به زمین افتاد در همان حال می خواست غلام را مجازات کند غلام گفت: خودت دستور دادی و گفتی هر کس وارد اطاق شد حتّی اگر خودم باشم مهلت نده و بکش. من دستور تو را اجرا ساختم. در آن جا کسی وجود نداشت که به مداوای او بپردازد و به فریادش برسد. هم چنان در خون خود غلطید تا جان باخت و مردم از دستش نجات یافتند.(1)
ص: 118
«وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاَّ وارِدُها»
«وَ إِن مِّنْکُمْ إِلاَّ وارِدُها کانَ عَلی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا ثُمَّ نُنَجِّی الَّذیِنَ اتَّقَواْ و َنَذَرُ الظّالِمیِنَ فیِهَا جِثِیًّا» (مریم/ 71 و 72)
از آیه فوق ظاهر می شود که به طور حتم همه مردم در قیامت وارد دوزخ می شوند و سپس خداوند متّقین و پرهیزگاران را نجات می دهد و ستمکاران در دوزخ باقی می مانند و لکن در معنای ورود، سخنان زیادی گفته شده است:
امام صادق علیه السلام می فرماید: مقصود از ورود دخول واقعی نیست و این مانند این است که گفته می شود: «وردنا ماء بنی فلان» و این را ورود می گویند امّا دخول نمی باشد.(1)
رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: همه مردم وارد دوزخ می شوند و به سبب اعمالشان ازدوزخ خارج می شوند برخی مانند برق لامع و برخی مانند وزش باد و برخی مانند پرش اسب و برخی مانند سواره و برخی مانند دویدن انسان و برخی مانند سیر پیاده حرکت می کنند.(2)
رسول خدا صلی الله علیه و آله در سخن دیگری می فرماید: همه مردم وارد دوزخ می شوند و لکن دوزخ برای مؤمنین همانند ابراهیم علیه السلام سرد و سلامت است و آتش از سردی مؤمنین فریاد می کند و به مؤمن می گوید: زود حرکت کن که نور تو حرارت و شعله من را خاموش نموده است.(3)
ص: 119
در روایت دیگری آمده که خداوند آتش را مانند روغن جامد قرار می دهد و مردم را گرد آن جمع می کند و آتش اهل خود را بهتر از مادر نسبت به فرزند خود می شناسد و در روایات نیز آمده که علی علیه السلام به آتش می فرماید: دشمن مرا بگیر و دوست مرا رها کن.(1)
یکی از افراد خانواده پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از آن حضرت پرسید: «آیا در قیامت یادی از دوستان می شود؟» (که مثلاً افراد نیک از آنها یاد کنند و آنها را نجات بخشند).
پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ فرمود: «در سه مورد هیچ کس از کسی یاد نمی کند:» 1- در نزد «میزان» (و ترازوی عمل) که انسان در آن وقت همه فکرش بر این است که آیا بار گناهش (یا پاداشش) در میزان، سبک است یا سنگین؟!
2- نزد پل صراط، که انسان همه فکرش متمرکز در این جهت است که آیا از آن می تواند عبور کند یا نمی تواند؟ 3- هنکام تقسیم نامه های اعمال، که انسان همه فکرش در این است که آیا نامه عملش به دست راستش داده می شود (و اهل بهشت است) و یا به دست چپش داده می شود (و اهل دوزخ است).
در این سه مورد، نه خویش از خویشاوند خود و نه دوست از دوستش و نه یار از یارش و نه پدر و پسر و مادر هیچ کدام در یاد همدیگر نیستند، سپس فرمود: «این است معنی قول خدا: «لِکُلِّ امْرِءٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنیهِ»(عبس / 37): در آن روز، هر کسی را کاری است که او را (از توجّه به دیگران) مشغول داشته است» پناه می بریم به خدا از این سه مورد!.
ص: 120
«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلوُا الْجَنَّةَ»
«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلوُاالْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذینَ جاهَدوُا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصّابِریِنَ.» (آل عمران/ 142)
داوود رقّی می گوید: از امام صادق علیه السلام درباره آیه «أم حسبتم أن تدخلوا الجنّة...»سؤال کردم امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند داناتر به چیزی است که خود آفریده او در عالم ذرّ از احوال و اسرار مردم آگاه بوده و می دانسته چه کسانی اهل جهاد در راه او هستند. همان گونه که وقت مرگ آنها را می دانسته و لکن آنان را از وقت مرگشان آگاه نکرده است.(1)
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: خداوند به سبب اعمال زشت و گناه، مردم را مبتلای به کم شدن ثمرات و نعمت ها و حبس برکات و بسته شدن خزاین خیرات می گرداند تا گنهکار توبه کند و اهل معصیت دست از نافرمانی خدا بردارند و کسی که غافل بوده به خود بیاید و دست از گناه بردارد.(2)
امام باقر علیه السلام می فرماید: بهشت پیچیده شده به سختی ها و صبر است و کسی که بر سختی های دنیا صابر باشد اهل بهشت خواهد بود، و جهنّم آمیخته به لذّت ها و شهوت ها است
ص: 121
و کسی که خود را در لذّت ها و شهوات آزاد گذارد اهل دوزخ و جهنم خواهد بود.(1)
به نقل مشهور، پیامبر صلی الله علیه و آله ، از همسرانش تنها از خدیجه شش فرزند داشت و یک فرزند هم از ماریه قبطیه داشت. فرزندان خدیجه به ترتیب ذیل بودند:
1- قاسم 2- عبداللّه (طاهر)3- رقیّه 4- امّ کلثوم 5- زینب 6- فاطمه زهرا علیهاالسلام .
و از ماریه قبطیه یک فرزند به نام ابراهیم داشت که یک سال و دو ماه و هشت روز و یا یک سال و شش ماه و چند روز و بیشتر عمر نکرد.(2)
آن چه در این جا مورد تذکّر است جریان فوت «طاهر» دومین پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله است. وقتی که طاهر از دنیا رفت، خدیجه کبری علیهاالسلام گریه می کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله او را از گریه کردن نهی فرمود.
خدیجه عرض کرد: «درست می فرمایید نباید گریه کنم، ولی چه کنم از فقدان او دلم آتش گرفته (جگرم می سوزد) ازاین رو می گریم».
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آیا نمی خواهی که در روز قیامت، پسرت طاهر کنار در بهشت بایستد وقتی تو را دید، دستت را بگیرد و تو را به بهشت ببرد که پاک ترین و خوشبوترین مکان است.
خدیجه عرض کرد: «به راستی همین گونه است؟!».
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «خداوند متعال عزیزتر و بزرگ تر از آن است که میوه دل بنده اش را بگیرد و آن بنده برای خدا صبر و شکر کند و خداوند او را عذاب نماید».
ص: 122
شخصی برای امام حسین علیه السلام نامه ای فرستاد و در ضمن آن نامه نوشت: «ای آقای من! خیر دنیا و آخرت چیست، آن را به من بیاموز». امام حسین علیه السلام در پاسخ نامه او نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان امّا بعد: «کسی که خواستار خشنودی خدا باشد هرچند موجب ناخشنودی مردم گردد، خداوند رابطه او را با مردم، سامان می دهد و کسی که خشنودی مردم را در آن جا که موجب خشم خداست، طلب کند، خداوند او را به مردم واگذار می کند.»(1)2.
خداوند بزرگ به حضرت موسی علیه السلام خطاب کرد آیا در عمرت برای من عملی انجام داده ای (قال: إلهی صلّیت لک و صمت و تصدّقت و ذکرتک کثیرا) خداوندا نماز و روزه و زکات از برای تو انجام داده ام و پیوسته تو را یاد می کردم.
فرمود: امّا نماز راهنمای تو است به بهشت و امّا روزه سپری است از آتش، صدقه و زکات نیز نور است برای تو، و یادآوری و ذکر من نیز هم برای تو قصرهای آراسته بهشتی خواهدشد، برای من چه کرده ای؟!
حضرت موسی علیه السلام عرض کرد: پروردگارا! مرا به آن عملی که مخصوص تو است راهنمایی فرما. خطاب رسید: ای موسی! هرگز شد دوست مرا دوست داشته باشی و یا دشمن مرا دشمن داشته باشی؟ (فعلم موسی أنّ أفضل الأعمال الحبّ فیاللّه و البغض فیاللّه) حضرت موسی از آن موقع متوجّه شد بهترین اعمال دوستی در راه خدا و دشمنی برای خداست.
از حضرت صادق علیه السلام نقل شده که روز قیامت بنده ای را در مقام حساب می آورند که هیچ حسنه ای ندارد به او می گویند فکر کن ببین هیچ کار نیکی کرده ای؟ عرض می کند پروردگارا! کاری نکرده ام جز این که فلان بنده تو از منزل ما می گذشت، تقاضای آب کرد تا وضو بگیرد و نماز بخواند من او را آب دادم پس آن بنده را می آورند عرض می کند پررودگارا! صحیح است پروردگارا. خطاب می رسد تو را بخشیدم بنده مرا داخل بهشت کنید.
و در روایت دیگری آمده که روز قیامت به مؤمن می گویند میان مردم جستجو کن و دقّت نما
ص: 123
هر کس به تو شربت آبی یا یک خوراک غذا و یا نیکی دیگری از این قبیل نموده است، دست او را بگیر و داخل بهشت نما پس آن مؤمن بر صراط با جمعیّت کثیری می گذرد، ملائکه می گویند ای ولی خدا کجا می روی؟ در این هنگام خداوند به ملائکه خطاب می کند: بنده مرا اجازه دهید برود و ملائکه او را اجازه می دهند.(1)2.
ص: 124
«مَن یُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ ... حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقا»
«وَ مَن یُطِعِ اللّهَ وَ الرّسول فَأولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنعم اللّه عَلَیهِم مِنَ النّبییّن وَ الصّدیقینَ وَ الشُّهَداء وَ الصّالِحینَ وَ حسن أولئک رفیقا» (نساء/ 69)
تردیدی نیست که اطاعت و بندگی خداوند بالاترین ارزش انسان بلکه هدف اصلی خلقت اوست و اطاعت از رسول خدا صلی الله علیه و آله و اوصیای آن حضرت نیز اطاعت از خداوند محسوب می شود. از این رو ملاقات و هم نشینی با پیامبران و صدّیقین و شهدا و صالحین در بهشت مشروط به آن می باشد، و اگر کسی شایسته آن باشد به بالاترین مقام راه پیدا نموده است.
همان گونه که در تفسیر آیه «إنّ الدین عنداللّه الإسلام» گذشت، اطاعت و تسلیم اصل دیانت است.
امام باقر علیه السلام در تفسیر آیه فوق می فرماید: شما با تقوا و پرهیزگاری به ما کمک دهید و کسی که با داشتن تقوا خدا را ملاقات کند او نزد خداوند گشایش و فرجی خواهد داشت. سپس فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله از ماست و صدّیقین و شهدا و صالحین ما هستیم.(1)
امام صادق علیه السلام فرمود: مؤمن اگر با تقوا و رعایت شرایط دیانت زندگی کند هم نشین پیامبران و صدیقین و شهدا و صالحین خواهد بود و در قیامت حقّ شفاعت دارد و نیاز به شفاعت کسی ندارد و برای او ترس و وحشتی در قیامت نخواهد بود. و اگر مؤمن مانند ساقه گیاه، ضعیف و ناتوان و دارای لغزش باشد باد او را به این سو و آن سو خواهد برد و او از کسانی است که
ص: 125
مبتلای به سختی های دنیا و آخرت می شود و به وسیله شفاعت نجات خواهد یافت.(1)
امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه فوق می فرماید: مقصود از «نبییّن» [یعنی پیامبران] رسول خدا صلی الله علیه و آله است و مقصود از «صدّیقین و شهدا» ما هستیم و مقصود از «صالحین» شما شیعیان می باشید.(2)
امام رضا علیه السلام می فرماید: حق است که خداوند شیعیان و دوستان ما را هم نشین پیامبران و صدّیقین و شهدا و صالحین قرار دهد.(3)
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: در هر امّتی صدیق و فاروق هست و صدّیق و فاروق این امّت علیّ بن ابیطالب علیه السلام می باشد.(4) .
ص: 126
«وَ أَن لَیْسَ لِلاْءِنْسانِ إِلاّ ما سَعی»
«و أن لیس للانسان إلاّماسعی و أنّ سعیه سوف یری» (نجم/ 39 و 40)
« ... یوماً لاتَجْزِی نَفْسٌ عَن نَفْسٍ شَیْئا ...» (بقره/ 48)
«یَوْمَ لایُغْنیِ مَوْلیً عَن مَّوْلیً شَیْئا...» (دخان/ 41)
«یَوْمَ لاَیَنْفَعُ مالٌ وَ لابَنوُنَإِلاّ مَنْ أَتیَ اللّهَ بِقَلْبٍ سَلیِمٍ» (شعراء/ 88 و 89)
«... یَوْما لایَجْزیِ والِدٌ عَن وَلَدِهِ وَ لامَوْلوُدٌ هُوَ جازٍ عَن والِدِهِ شَیْئا ...» (لقمان/ 33)
تردیدی نیست که انسان مرهون اعمال و خصلت های خود می باشد و پاداش گناه و عبادت و احسان و ظلم او به خود او بازمی گردد و هرگز برای دیگری نخواهد بود. همان گونه که عبادت و احسان و ظلم و گناه دیگران به او ارتباطی ندارد جز در مواردی که تصریح به آن شده است. [در این موارد نیز انسان آثار و لوازم عمل خود را می یابد]
1- مریض و مبتلا پاداش عباداتی که در زمان سلامت و عافیت خود انجام می داده اند را در حال بیماری و ابتلا خواهند داشت. (تفسیر نورالثقلین، ج 5، 169)
2- کسی که در اثر پیری از انجام برخی از عبادات ناتوان می شود خداوند پاداش اعمال زمان جوانی را به او می دهد. کافر نیز اگر در اثر بیماری و پیری از کارهای زشت خود بازماند کیفر آنها را خواهد داشت.
3- کسی که سنّت خیر و یا شرّی را برگزار کند پاداش عمل خود و کسانی که بعدا از او پیروی می کنند را خواهد داشت.
4- کسی که دانشی را به دیگران بیاموزد و یا راه انحراف و گناهی را به روی مردم باز کند پاداش خود و پاداش کسانی که از او پیروی می کنند را خواهد داشت و چیزی از پاداش آنان کاسته نمی شود.
ص: 127
5- کسی که فرزند شایسته ای را تربیت کند عبادات و اعمال خیر او به او نیز خواهدرسید.
6- کسی که بنیاد خیری را برگزار کند پاداش اعمال کسانی که از آن استفاده می کنند را خواهد داشت.
7- کسی که نیّت کار خیری را داشته باشد و از انجام آن ممنوع گردد خداوند پاداش آن عمل خیر را به او خواهد داد.
8- پاداش نیابت و استنابه در حج عمره و صدقه و زیارت و اعمال خیر با اجرت و یا تبرّعا به نائب و منوب عنه خواهد رسید.
9- اعمال نیک و حسنات غیبت کننده به نامه مغتاب منتقل خواهد شد.
10- کسی که وصیّت به اعمال خیر و عبادات بکند پاداش آن اعمال خیر و عبادات برای وصیت کننده و وصی خواهد بود.
برای موارد فوق از روایات معصومین علیهماالسلام نمونه هایی ذکر می شود و تفصیل بیشتر به منابع ارجاع می گردد.(1)
در پایان این بحث روایتی را در رابطه با تجسّم اعمال و ارتباط آنها با عمل کننده بیان می کنیم و امیدواریم که سبب تنبّه و بیداری گردد.(2)
ص: 128
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: هنگامی که مرگ انسان فرا می رسد مال و فرزندان و اعمال او مقابلش مجسّم می شوند پس او رو به مال خود می کند و می گوید: به خدا سوگند من نسبت به تو حریص و بخیل بودم اکنون تو برای من چه می کنی؟ مال به او می گوید: کفن خود را از من بگیر. سپس به فرزندان خود رو می کند و می گوید: به خدا سوگند من شما را دوست می داشتم و از شما حمایت می کردم اکنون شما برای من چه خواهید کرد؟ آنان نیز می گویند: ما تو را به
ص: 129
قبرستان می بریم و زیر خاک پنهانت می کنیم. سپس رو به عمل خود می کند و می گوید: به خدا سوگند من از تو [یعنی انجام اعمال خیر [دوری می کردم و تو بر من سنگین بودی. اکنون تو برای من چه خواهی کرد، پس عمل او به او می گوید: من همنشین تو هستم در قبر و همراه تو هستم در قیامت تا خدا را ملاقات کنیم. سپس امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اگر او ولی خدا باشد عمل او به صورتی زیبا و معطّر و با لباسی فاخر نزد او می آید و به او خیرمقدم می گوید و بشارت به روح و ریحان و بهشت و رضوان می دهد و می گوید: من عمل صالح و نیک تو هستم که از دنیا تا بهشت همراه تو خواهم بود...(1)).
از شیخ بهاءالدّین عاملی معروف به شیخ بهایی (متوفّی 1031 هق) نقل شده که گوید: روزی به دیدار یکی از عرفای صالح و اهل حال که در یکی از مقبره های قبرستان تخت فولاد اصفهان مأوا گزیده بود رفتم، دمی با او نشستم و احوال پرسیدم، او گفت: من دیروز در این قبرستان حادثه عجیبی را مشاهده کردم و آن این که: جماعتی را دیدم جنازه ای را آوردند و در این قبرستان در فلان موضع دفن کردند و رفتند، پس از ساعتی بوی بسیار خوشی به مشامم رسید که از بوهای خوش این دنیا نبود، حیران شدم و به اطراف نگریستم ببینم این بوی خوش از کجا می رسد، ناگاه جوان خوش قامت و رعنا چهره ای که لباس زیبا پوشیده بود وارد قبرستان شد و
ص: 130
کنار آن قبر رفت و نشست، ناگاه مفقود گردید، خیلی تعجّب کردم (که خدایا این جوان که بود؟ و کجا رفت، آیا در درون قبر رفت، پس چرا بیرون نیامد؟!!...)
هم چنان بهت زده بودم که ناگاه بوی بسیار بدی به مشامم رسید که پلیدتر از هر بوی بدی بود، به طرف چپ و راست نگاه کردم، دیدم سگی وارد قبرستان شد و به سوی آن قبر می رفت، تا به آن قبر رسید و همان جا پنهان شد، من بیشتر تعجّب کردم، ناگاه دیدم آن جوان از قبر بیرون آمد ولی بسیار بدحال و بدهیئت شده بود، چهره اش را خون آلود دیدم و از همان راهی که آمده بود می رفت، من عقب او رفتم و از او خواهش کردم که حقیقت حال را بیان کند.
او گفت: من عمل نیک این میّت بودم و مأمور بودم که در قبر او جای بگیرم و مونس تنهایی او در تاریکی قبر شوم ناگاه این سگی که دیدی آمد، این سگ، عمل زشت او بود وارد قبر شد، من خواستم او را بیرون کنم تا وفاداری خود را به صاحبم ابراز نمایم آن سگ مرا دندان گرفت و گوشت مرا کند و مرا چنان که می بینی مجروح کرد و بر من غالب شد و نگذاشت در قبر بمانم، ناگزیر میّت را واگذاشتم و از قبر بیرون آمدم.
شیخ بهایی هنگامی که این جریان را از آن عارف شنید، فرمود: «راست گفتی، به عقیده ما اعمال انسان به صورت های مناسب خود، مجسّم می گردد.»(1)
یکی از صالحان روزگار رفیقی داشت از دنیا رفت، پس از مدّتی او را در خواب دید، پرسید: خداوند با تو چه کرد؟
رفیق گفت: مرا در محضر الهی نگه داشتند و بشارت آمرزش به من دادند، به من از جانب خدا خطاب رسید: آیا دانستی که برای چه تو را آمرزیدیم؟ گفتم: به خاطر اعمال نیکم، خطاب رسید نه. گفتم: به خاطر فلان عمل و فلان عمل، خطاب رسید: نه، به هیچ یک از اینها تو را نیامرزیدم.
گفتم: پس به چه سبب مرا آمرزید؟ خطاب رسید آیا به خاطر داری در کوچه های بغداد
ص: 131
می گذشتی گربه کوچکی را دیدی که سرما او را عاجز کرده بود و او به سایه دیوار پناه می برد، پس او را گرفتی و در میان پوستین خود که در تن داشتی جای دادی و او را از سرما نگهداری نمودی؟ گفتم: آری، فرمود: چون به آن گربه ترحّم نمودی ما هم بر تو ترحّم کردیم.(1)
هنگامی که حضرت یونس علیه السلام بر اثر ترک اولی، از کشتی به دریای انداخته شد و در دهان ماهی قرار گرفت (چنان که در سوره صافات آیه 149 آمده) ماهی او را در هفت دریا گرداند تا رسید به دریای «مسجور» که قارون (سرمایه دار مغرور زمان موسی علیه السلام که پسرعمو یا عمو یا پسرخاله موسی بود) در آن دریا عذاب می شد، ناگهان قارون زمزمه ای شنید، از فرشته مأمور عذاب پرسید: این زمزمه، چیست؟ گفت: این زمزمه حضرت یونس در دل ماهی (نهنگ) است قارون از فرشته اجازه خواست تا با یونس ملاقات کند، فرشته اجازه داد، قارون خود را کنار آن ماهی رساند و از یونس پرسید: از موسی علیه السلام چه خبر؟ یونس فرمود: موسی علیه السلام از دنیا رفت.
قارون از شنیدن این خبر، دلش سوخت و گریه کرد، سپس پرسید: از هارون (برادر موسی) چه خبر؟ یونس فرمود: او نیز از دنیا رفت، قارون باز دلش سوخت و گریه کرد، سپس پرسید: از خواهر موسی «کُلثُم» که نامزد او بود چه خبر؟ یونس فرمود: او هم مرد، قارون در این جا بسیار گریه کرد و ناله اش به گریه بلند شد. و خداوند به آن فرشته مأمور عذاب قارون وحی کرد: عذاب را از باقیمانده دنیا از قارون بردار چرا که او نسبت به خویشانش رقّت و دلسوزی کرد.(2)
ص: 132
«وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ»
«وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فیِ عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتابا یَلْقاهُ مَنشُورا اءقْرَأْ کِتابَکَ کَفی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیِبا» (اسراء/ 13 و 14)
«مالِ هذَا الْکِتابِ لایُغادِرُ صَغیِرَةً وَ لاکَبیِرَةً إِلاَّ أَحْصاها وَ وَجَدوُاْ ماعَمِلوُاْ حاضِرا وَ لایَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدا» (کهف/ 49)
امام باقر علیه السلام در تفسیر آیه اوّل می فرماید: مقصود از «الزمناه طائره فی عنقه» این است که خیر و شر [خوبی ها و زشتی های] انسان از او جدا نمی شود تا این که در قیامت نامه عمل او به دست او قرار گیرد.(1)
درصدر آیه دوم خداوند می فرماید: مجرمین و ستمکاران را در قیامت می بینی که از نامه خود هراس پیدا می کننند و می گویند: ای وای بر ما این چگونه نامه و نوشتاری است که هر خطای کوچک و بزرگی را از یاد نبرده. سپس خداوند می فرماید: آنان اعمال خویش را مقابل خود حاضر می یابند و هرگز خدا به کسی ظلم نمی کند.
امام صادق علیه السلام می فرماید: هنگامی که قیامت برپا می شود. نامه عمل هر کسی به دست او داده می شود و به او گفته می شود کارنامه خود را بخوان. پس شروع به خواندن نامه خویش می نماید و اعمال خود رابه یاد می آورد در آن نامه هر لحظه و هر کلمه و هر قدم و حرکتی در آن ثبت شده است وا وبه یاد می آورد مانند این که در همان ساعت انجام داده باشد از این رو
ص: 133
هنگامی که نامه ها به دست مجرمین می رسد می گویند: «یا ویلتنا ما لهذا الکتاب لایغادر صغیرة و لاکبیرة الاّأحصاها...».(2)
خداوند در آیه دیگری نیز می فرماید: «ما یلفظ من قولٍ إلاّ لدیه رقیب عتید» [ق، 18[ یعنی هیچ سخنی را انسان نمی گوید جز آن که رقیب و عتید [نویسنده خوبی ها و زشتی ها [نزد او حاضر هستند و سخن او را ثبت می نمایند. از این رو رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: که هر کسی گفتار خویش را جزء کردار خود نداند گناهان و خطاهای او فراوان و عذاب او حاضر خواهد بود.(1)
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله روزی به سلمان و اباذر هر کدام درهمی داد. سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید ولی اباذر صرف در مخارج خانواده خود کرد، روز بعد آن حضرت دستور داد آتشی افروختند و سنگی را بر روی آن گذاردند. همین که سنگ گرم شد و حرارت شعله های آتش در دل آن اثر کرد سلمان و اباذر را پیش خواند و فرمود هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را بدهید. سلمان بدون درنگ و ترس پای بر سنگ گذاشت و گفت: (انفقت فیسبیل اللّه) در راه خدا انفاق نمودم.
وقتی که نوبت به اباذر رسید ترس او را فراگرفت، که پای برهنه را روی سنگ بگذارد و تفصیل مصرف یک درهم را بدهد. از این رو در تحیّر بود. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: از تو گذشتم زیرا تاب گرمای این سنگ را نداری و حسابت به طول می انجامد. ولی بدان صحرای محشر از این سنگ گرم تر است و تابش آفتاب قیامت از شعله های فروزان آتش، سوزان تر است. سعی کن با حساب پاک و دامنی نیالوده به معصیت وارد محشر شوی.(2)6.
ص: 134
«وَ لاَتَحْسَبَنَّ الَّذیِنَ قُتِلوُا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْواتا»
«وَ لاَتَحْسَبَنَّ الَّذیِنَ قُتِلوُاْ فیِ سَبیِلِ اللّهِ أَمْواتا بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقوُنَ»(آل عمران/ 169)
روزی امیرالمؤمنین علیه السلام به ابوبکر فرمود: گمان مکن کسانی که در راه خدا کشته شدند مرده اند بلکه آنان زنده اند و نزد خداوند روزی می خورند سپس فرمود: من گواهی می دهم که رسول خدا صلی الله علیه و آله شهید از دنیا رفت و به خدا سوگند او نزد تو خواهد آمد و چون او را دیدی یقین کن که او رسول خدا صلی الله علیه و آله می بادش چرا که شیطان نمی تواند به صورت او درآید پس امیرالمؤنین دست ابوبکر را گرفت و [به مسجد قبا برد و [رسول خدا صلی الله علیه و آله را به او نشان داد رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: ای ابوبکر! به امامت علی و یازده فرزند او ایمان بیاور چرا که آنان جز در نبوّت و پیامبری همانند من می باشند و تو از این عملی که انجام داده ای توبه کن همانا تو را حقّی در آن نیست سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله خارج شد و دیگر کسی او را ندید.(1)
امام باقر علیه السلام در تفسیر آیه فوق می فرماید: مردی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: «من بسیار علاقه مند به جهاد در راه خدا هستم» رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: در راه خدا جهاد کن، اگر کشته شوی نزد خداوند زنده هستی و روزی می خوری و اگر در این راه بمیری پاداش تو با خدا
ص: 135
خواهدبود و اگر سالم بازگردی از همه گناهان خود خارج شده ای.
ابوبصیر می گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: آری به خدا سوگند اگر در بستر خویش نیز بمیرد زنده است و نزد خدای خود روزی می خورد.(2)
سمیّه کنیز ابوجهل بود. او حقّانیّت اسلام را دریافت و در همان آغاز بعثت، قبول اسلام کرد، ابوجهل آن قدر به او تازیانه زد که از اسلام برگردد، و او هم چنان استوار و راسخ در عقیده به اسلام باقی ماند. ابوجهل روزی او را به قدری زد که او بی هوش به زمین افتاد، پس از مدّتی به هوش آمد، ولی گفت: «آیین من همان آیین محمّد صلی الله علیه و آله است». وقتی که ابوجهل با سرسخت ترین شکنجه ها، نتوانست سمیّه را از آیین حق بازدارد، تصمیم گرفت او را به قتل برساند. پس او را کنار خانه کعبه آورد، مشرکان مکّه اجتماع کردند و ابوجهل در برابر مردم به او گفت: «دو راه در پیش داری 1- برگشتن از اسلام 2- کشته شدن، ولی سمیّه حاضر نشد از دین اسلام بازگردد. پس ابوجهل در حضور مردم نیزه خود را به شدّت در سینه «سمیّه» فرو کرد که از پشتش بیرون آمد و به این ترتیب به شهادت رسید(1)
و به نقل دیگری «به دستور ابوجهل دو شتر آوردند و هر پای او را به یک شتر بستند و شترها
ص: 136
را برخلاف هم راندند و آن بانوی شجاع دوشقّه شد و به شهادت رسید»(1)
جمال دل آرای حسین علیه السلام
هلال بن نافع گوید: (در روز عاشورا) همراه سربازان عمر سعد، کنار عمر سعد ایستاده بودم ناکهان یکی فریاد برآورد: «ای امیر! مژده باد به تو این شمر است که حسین علیه السلام را کشته است». هلال گوید، از میان لشکر عمرسعد بیرون آمدم و به بالین حسین علیه السلام آمده و ایستادم، «سوگند به خدا هرگز کشته آغشته به خونی را زیباتر و نورانی تر از او ندیدم، زیرا من آن چنان مات و محو نور و جمال آن صورت درخشان بودم که از اندیشه قتل او غافل گشتم»، حسین علیه السلام در آن حال، آب خواست شنیدم مردی از دشمن می گفت: «سوگند به خدا آب نخواهی نوشید تا به جایگاه سوزان دوزخ واردشوی و از آب گرم آن بنوشی». و من شنیدم که امام حسین علیه السلام در پاسخ فرمود: «وای بر تو نه دوزخ جای من است و نه آب گرم آن را می نوشم، بلکه من بر جدّم رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد می گردم و در کنار او در پیشگاه خدای قادر خواهم بود و از آب بهشت خواهم نوشید و شکایت شما را به آن حضرت خواهم برد... هنوز امام با آنان سخن می گفت که عدّه ای دسته جمعی به آن حضرت حمله کرده و سرش را از بدن جدا نمودند».(2)
در آغاز جنگ جمل، سپاه علی علیه السلام در برابر سپاه مخالفان در بصره قرار گرفت، علی علیه السلام سعی می کرد جنگ و خونریزی نشود، ولی دشمن درصدد آشوب و فتنه انگیزی بود.
علی علیه السلام برای آخرین اتمام حجّت، به یاران خود رو کرد و فرمود: آیا در میان شما یک نفر هست که قرآن را به دست گیرد و در مقابل لشکر دشمن بایستد و سپاه دشمن را به قرآن دعوت کند. جوانی به نام «مسلم مجاشعی» جلو آمد و گفت: من حاضرم. علی علیه السلام فرمود: «اگر این کار را انجام دهی، و قرآن را به دست بگیری و بلند کنی، دستت را قطع می کنند و اگر به دست دیگر
ص: 137
بگیری آن را نیز قطع می کنند».
مسلم گفت: در عین حال حاضرم، علی علیه السلام قرآن را به او داد، او به جلو سپاه جمل آمد و قرآن را به دست راست گرفت و فریادش بلند شد که علی علیه السلام شما را به این قرآن دعوت می کند... هنوز سخنش تمام نشده بود، دست راستش را قطع کردند او قرآن را به دست چپ گرفت، دست چپش را نیز قطع کردند، او قرآن را به سینه چسبانید و به کمک چانه آن را نگه داشت و پیام امام را به آنها رساند. پس گروهی از سپاه جمل به او حمله کرده و بدنش را قطعه قطعه نمودند و او به این ترتیب به شهادت رسید و به سوی بهشت پرواز کرد.(1)
پس از این، حجّت عذری باقی نماند، و علی علیه السلام فرمان حمله را صادر کرد و سپاه جمل مفتضحانه شکست خوردند.
این بود قصّه دوست حقیقی علی علیه السلام «مسلم مجاشعی» که شهادت قهرمانانه اش خط و جهت به دوستان حقیقی امام علی علیه السلام آموخت.
ص: 138
«تُوبُوا إِلَی اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحا»
«یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلیَ اللّه تَوبَةً نَصُوحا عَسی رَبَّکُم أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُم سَیِّئاتِکُم و یُدخِلَکُم جَنّاتٍ.» (تحریم/ 8)
«إِنَّمَاالتَّوبَةُ عَلَی اللّهِ لِلَّذینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِن قَریبِ فَأوُلئِکَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِم و کانَ اللّهُ عَلیما حَکیما» (نساء/ 17)
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: خداوند به هر کس توفیق توبه دهد توبه او را قبول خواهد نمود سپس آیه فوق را تلاوت نمود.
از آیه فوق ظاهر می شود که توبه جاهل و عالم با یکدیگر فرق دارد و عالم هنگامی که مرگ را مشاهده می کند راهی برای توبه او نیست.(1)
امام صادق علیه السلام فرمود: هنگامی که جان به گلو می رسد برای عالم توبه ای نیست. سپس آیه فوق را قرائت نمود.(2)
امام صادق علیه السلام در سخن دیگری می فرماید: هر گناهی که بنده انجام می دهد گرچه دانای به حرمت آن باشد نادان محسوب می شود. به این علّت که خود را در خطر گناه قرار داده [و این یک نوع جهالت می باشد(3)]
ص: 139
به امیرالمؤمنین علیه السلام گفته شد: اگر گناهکار توبه کند و باز به گناه برگردد و این عمل چندین بار تکرار شود باز توبه او پذیرفته می شود؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: آری بخشوده می شود سؤال شد تا چه حد؟ فرمود: تا هنگامی که شیطان ناامید گردد.(1)1)
ص: 140
«إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوّابیِنَ»
«یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللّهِ توبةً نصوحا» (تحریم/ 8)
«... إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوّابیِنَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّریِنَ» (بقره/ 222)
همان گونه که گذشت از آیات قرآن ظاهر می شود که خداوند تنها توبه کسانی را می پذیرد که از روی جهالت و نادانی گناه کرده باشند و زود توبه نمایند و پشیمان باشند.
امام صادق علیه السلام می فرماید: هر گناهی که بنده انجام می دهد گرچه از روی عمد باشد با جهالت انجام گرفته است چرا که جهالت او را به طرف گناه کشانده است.
آری مقصود از «یتوبون من قریب» این است که قبل از مرگ توبه کند. بنابراین توبه قبل از مرگ پذیرفته است.(1)
امام صادق علیه السلام می فرماید: هنگامی که مؤمن توبه نصوح [و خالص] می کند [و اراده بازگشت به آن گناه را ندارد] خداوند او را دوست می دارد و در دنیا و آخرت آبروی او را حفظ می فرماید.(2)
امام باقر علیه السلام به بعضی از اصحاب خود فرمود: خداوند بخشنده و مهربان است و توبه بنده خود را می پذیرد و گناهان او را می بخشد و پس از هر گناهی اگر توبه و استغفار نماید آمرزش
ص: 141
خداوند نصیب او خواهد شد. پس تو از خدا بترس و مؤمنین را از رحمت خدا ناامید مکن.(1)
مرحوم کلینی در کتاب کافی از شخصی به نام سلام بن مستنیرنقل کرده که گوید: من خدمت امام باقر علیه السلام بودم که حمران بن اعین خدمت آن حضرت رسید و سؤالاتی کرد و چون پاسخ سؤالات خود را شنید و برخاست، به امام علیه السلام عرض کرد: - خدا عمر شما را طولانی کند و مارا از وجود شما بهره مند نماید - من یک خبری را می خواهم به شما بدهم و آن این است که ما چون خدمت شما می آییم دل های ما نورانی می شود و دنیا را فراموش می کنیم و مال دنیا برای ما بی ارزش می گردد و چون از خدمت شما خارج می شویم و در بازارها بین مردم می رویم باز به دنیا علاقه پیدا می کنیم. [آیا دین ما آسیبی پیدا می کند]؟ امام باقر علیه السلام فرمود: [خطری برای شما نیست ]تنها چیزی که هست این است که قلب های شما تا با ما هستید نرم می شود و چون از ما جدا می شوید سخت می گردد سپس فرمود:
اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز به آن حضرت گفتند: هنگامی که ما نزد شما هستیم و شما ما را به یاد خدا و قیامت و...می اندازید و ترغیب به کار خیر می فرمایید و ما از معصیت و کیفر خدا می ترسیم و دنیا را فراموش می کنیم و زاهد می شویم تا جایی که گویی قیامت و بهشت و دوزخ را مشاهده می نماییم و چون از نزد شما خارج می شویم و به خانه های خود می رویم و در کنار فرزندان و اهل خود قرار می گیریم نزدیک است که آن حالتی که نزد شما داشته ایم فراموش کنیم، آیا شما برای ما خطر نفاق احساس نمی کنید؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله در پاسخ آنان فرمود: این هرگز نفاق نیست بلکه خطوات و الهامات شیطان است که شما را راغب به دنیا می کند. سپس فرمود: به خدا سوگند اگر شما آن حالت اوّل را برای خود حفظ می کردید، ملائکه با شما مصافحه می کردند و بر روی آب راه می رفتید تا این که فرمود:
اگر شما گناه نمی کردید و استغفار نمی نمودید تا خدا شما را عفو کند و بیامرزد. خداوند مخلوق دیگری را خلق می کرد تا گناه کنند و استغفار نمایند و آنان را بیامرزد، همانا مؤمن همواره در آزمایش و ابتلا می باشد و چون خطا می کند به خدای خود باز می گردد و توبه می کند مگر
ص: 142
سخن خدا را نشنیده اید که می فرماید: «إنّ اللّه یحبّ التّوّابین و یحبّ المتطهرّین» یعنی خداوند کسانی را که فراوان توبه می کنند و در پاکی خود می کوشند را دوست می دارد؟ و یا می فرماید: «استغفروا ربّکم ثمّ توبوا إلیه» یعنی از خدای خود درخواست آمرزش کنید و به سوی او بازگردید؟(1)
علیّ بن ابی حمزه می گوید: دوستی داشتم که در دیوان بنی امیّه منشی بود. روزی به من گفت از امام صادق علیه السلام استجازه کن تا من به محضر مبارکش شرفیاب شوم. پس من از آن حضرت اجازه گرفتم و او در موعد مقرّر حضور امام آمد. سلام کرد و نشست. سپس گفت: من در دیوان بنی امیّه عضویّت داشتم، و در حکومت آنان اموال بسیاری گرد آوردم و در این کار از مقرّرات اسلام دیده فروبستم و بی پروا هر مال غیرمشروعی را طلب می کردم. امام علیه السلام فرمود: اگر بنی امیّه
ص: 143
در اداره امور خود کسانی را در خدمت خویش نمی یافتند حقوق اهل بیت رسول اکرم علیهم السلام را پایمال نمی نمودند.
سپس سؤال کرد: آیا برای من راه نجاتی هست؟ حضرت صادق علیه السلام در پاسخ او پرسید: اگر بگویم عمل می کنی؟ جواب داد عمل می کنم. امام علیه السلام فرمود: باید از تمام اموالی که در حکومت آنها به دست آورده ای از خود دور کنی قسمتی را که می دانی از آن کیست به صاحبش برگردانی و آن را که نمی دانی به مستمندان صدقه بدهی و با انجام این وظیفه من بهشت جاودان و سعادت ابدی را برای تو ضمانت می کنم. دوست من پس از شنیدن سخنان امام علیه السلام مدّتی ساکت شد و درباره دستور امام فکر کرد سرانجام تصمیم گرفت و با قاطعیّت به عرض رساند که دستورتان را انجام خواهم داد.
علیّ بن ابی حمزه می گوید: آن مرد در معیّت ما به کوفه برگشت و فرموده امام علیه السلام را در مورد تمام اموالی که در اختیار داشت حتّی جامه ای که در بَرَش بود اجرا نمود و همه آنها را رد کرد و ما از رفقا و دوستان پولی جمع آوری کردیم، از آن پول لباسی برای او خریدیم و باقیمانده آن را برای مصارف روزانه اش تسلیم وی نمودیم.
او با اجرای برنامه درمانی امام صادق علیه السلام بیماری اخلاقی خود را علاج نمود، و غریزه حرص و طمع خویش را مهار کرد و از بندگی مال آزاد شد و به سلامت فکر و پاکی اخلاق نایل آمد و از خوی تجاوزکاری رهایی یافت.
پس از این جریان چند ماهی بیش نگذشت که مریض شد و بستری گردید و دوستان مکرّر از وی عیادت کردند. روزی نزد او رفتم دیدم در حال احتضار است و لحظات آخر زندگی را می گذراند، چشم گشود و به من نگاهی کرد و گفت: ای علیّ بن ابی حمزه امام صادق علیه السلام به وعده خود وفا کرد و سپس دیده بربست و از دنیا رفت.
ابن ابی حمزه می گوید: از کوفه به مدینه بازگشتم، حضور امام صادق علیه السلام رسیدم تا چشم آن حضرت به من افتاد فرمود: علیّ بن ابی حمزه به خدا قسم وعده ای که ما به دوستت داده بوددیم وفاکردیم عرض کردم راست می گویید واللّه او خود در موقع مرگ این مطلب را به من اعلام کرد.
مولف گوید: از عبرت های روزگار این است که علیّ بن حمزة بطاینی که ناقل این قصّه است خود در اثر حبّ دنیا اموال موسی بن جعفر علیه السلام را بعد از شهادت آن حضرت تحویل حضرت
ص: 144
رضا علیه السلام نداد و به همین علّت موفّق به پذیرش امامت آن حضرت نشد و هفت امامی از دنیا رفت.
جابربن عبداللّه انصاری گوید: شخصی بیابانی در مدینه به مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: خدایا من از تو طلب آمرزش و توبه می کنم، سپس مشغول نماز شد، پس از نماز، علی علیه السلام به او فرمود: زبان تنها به استغفار (و طلب آمرزش از خدا) توبه دروغگویان است، و توبه این چنینی نیاز به توبه دارد.
او عرض کرد: توبه حقیقی چگونه است؟ علی علیه السلام فرمود: «توبه اسمی است که دارای شش شاخه است:
1- پشیمانی از گناهان گذشته
2- انجام واجبات از دست رفته(قضا)
3- حقوق مردم را به آنها ردکردن
4- ذوب کردن گوشت بدن در راه اطاعت، همان گونه که در راه گناه روییده شده بود
5- چشاندن رنج و سختی اطاعت به جان، همان گونه که شیرینی گناه را به جان می چشاندی
6- گریه عوض همه خنده هایی که کرده ای».(1)
فضیل بن عیاض در ابتدای زندگی خود یکی از راهزنان مشهور در نواحی سرخس و ابیورد بود مدّتی از عمر خود را به این کار گذرانیده و در سرقت شهرت یافت، کم کم در قلبش عشق و محبّت دختری پیدا شد، شبی خیال داشت خود را به آن دختر برساند، از دیواری که فاصله بین او و معشوقه اش بود بالا می رفت در این هنگام صدای شخصی را شنید که آیه ای از قرآن را تلاوت می کرد:
(ألم یأن للّذین آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکراللّه) «آیا هنگام آن نرسیده است که مؤمنین خشوع
ص: 145
نمایند و در مقابل ذکر خدا قلبهایشان خاضع شود». فضیل از نیمه راه دیوار فرود آمد این آیه چنان در قلب او اثر گذاشت که زندگیش را دگرگون کرد.. با کمال اخلاص و صفای دل گفت: پرودرگارا چرا نزدیک شده و هنگام خشوع رسیده.
فضیل از صمیم قلب به سوی خدا بازگشت. آن شب را پناه به خرابه ای برد و در همان خرابه عدّه ای نشسته با هم صحبت می کردند آنها مسافرینی بودند که در آن خرابه بار انداخته و اکنون در فکر کوچ و حرکت بودند با یکدیگر می گفتند: از شرّ فضیل چگونه خلاص شویم قطعا در این موقع شب بر سر راه ما کمین کرده تا دستبردی بزند. از شنیدن گفتگوی کاروانیان فضیل بیشتر متأثّر شد که چه قدر من بدبختم پیوسته خاطر آسوده خانواده هایی را به تشویش انداخته آنها را از طرف خود نگران می کنم. از جای حرکت کرد خود را به کاروانیان معرّفی نمود و گفت: آسوده باشید دیگر کاروانی از دست من ناراحت نخواهدشد.(1)
ص: 146
«وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ»
«مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمیعا إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِبُ وَ الْعَمَلُ الصالِحُ یَرْفَعُهُ». (فاطر/10)
«وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقینَ لایَعْلَمُونَ» (منافقون/ 8)
«قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ المُلْکِ تُؤْتیِ الْمُلْکَ مَن تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَن تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ» (آل عمران/ 26)(1)رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: پروردگار شما در هر روزی می فرماید: «أناالعزیز...» عزّت مخصوص من است و هرکسی عزّت دنیا و آخرت را می خواهد باید از من اطاعت کند.
خداوند در ذیل آیه اوّل می فرماید: «إلیه یصعد الکلم الطّیب و العمل الصالح یرفعه» و ظاهر این است که سخن طیّب و عمل صالح وسیله عزّت می باشد و مقصود از سخن طیّب توحید و کلمه «لاإله إلاّ اللّه» می باشد.
ص: 147
صاحب تفسیر قمی گوید: کلام طیّب، کلمه اخلاص [و لاإله إلاّاللّه] و اقرار به آن چه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آورده است می باشد و عمل صالح ولایت آل محمّد صلی الله علیه و آله می باشد که سبب قبولی اعمال صالحه [و بالارفتن کلام طیّب] است.
امام صادق علیه السلام می فرماید: «کلام طیّب» گفتن: «لاإله إلاّاللّه، محمّد رسول اللّه، علیّ ولیّ اللّه و خلیفة رسول اللّه» صلوات اللّه علیهما است سپس فرمود: عمل صالح اعتقاد قلبی مؤمن است به حقّانیّت این سه اصل و این که بدون شک این سه اصل از ناحیه خداوند ربّ العالمین نزول می یابد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: سخن اگر همراه عمل باشد به طرف خدا بالا می رود و اگر همراه با عمل نباشد به دوزخ سقوط خواهد نمود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: هنگامی که خداوند اراده نمود سوره فاتحه الکتاب و آیة الکرسی و شهداللّه...و قل اللّهمّ مالک الملک» را تا (بغیرحساب) نازل نماید این آیات به عرش الهی پناه بردند و حجابی بین آنها و بین خدا نبود و گفتند: خدایا ما را به خانه های گناه و کسانی که تو را معصیت می کنند می فرستی در حالی که ما معلّق به مقام طهور و قدس بوده ایم؟! پس خداوند به آنها فرمود: سوگند به عزّت و جلالم هر که شما را بعد از هر نمازی قرائت نماید من او را ساکن حظیرة القدس بهشت خواهم نمود با خطاهایی که در او هست و گرنه در هر روزی هفتاد مرتبه بعین مکنونه خود به او نظر [رحمت [می نمایم و گرنه در هر روزی هفتاد حاجت او را برآورده می نمایم که آسان ترین آنها آمرزش او می باشد و گرنه او را از شرّ هر دشمنی نگاه می دارم و او را یاری می کنم و مانعی از دخول بهشت برای او نیست مگر مرگ او.(1)
ص: 148
روزی ابوحنیفه پیشوای مذهب حنفی، به حضور امام صادق علیه السلام آمد، هنگام خداحافظی، امام صادق علیه السلام به عصا تکیه داده بود، ابوحنیفه پرسید: «با این که هنوز سنّ شما به اندازه ای نرسیده که به عصا تکیه کنید چرا عصا به دست گرفته ای؟!»
امام علیه السلام فرمود: آری چنین است که می گویی، ولی چون این عصا، عصای رسول خدا صلی الله علیه و آله است، خواستم در دستم باشد. ابوحنیفه با شنیدن این سخن به جلو رفت تا عصا را ببوسد، امام صادق علیه السلام دست خود را جلو آورد و فرمود: «سوگند به خدا تو می دانی که این دست، دست رسول خدا صلی الله علیه و آله است و آن را نمی بوسی ولی عصای آن حضرت را می بوسی؟!»(1)
به این ترتیب به ابوحنیفه فهماند که دوستی واقعی با بوسیدن، انجام نمی گیرد دوستی واقعی آن است که امامت امام بر حق را قبول داشته باشی و آن امام بر حق من هستم، مراقبول نداری و عصای پیامبر را می بوسی، چنین بوسیدنی بی فایده است!
مؤلف گوید: اکنون باید به وهّابی های سنّی حنفی که می گویند: بوسیدن قبر پیامبر و امام و دیوار اماکن متعلّق به آنان حرام و شرک می باشد بگوییم شما اقتدای به امام خود بگنید و این گونه احترام ها را که هرگز به قصد پرسش نیست شرک ندانید و توهین به برادران مسلمان خود نکنید.
ص: 149
«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُم»
«یا أَیُّهَاالنّاس إنّا خَلَقناکُم مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلناکُم شُعوبا وَ قَبائِلَ إِنَّ أَکْرَمَکُم عِندَاللّهِ أَتْقاکُم إِنَ اللّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ» (حجرات/ 14)
در تفسیر قمی آمده که مقصود از «قبایل» عرب ها و مقصود از «شعوب» غیرعرب ها می باشند و در مجمع البیان این معنا از امام صادق علیه السلام نقل شده است و این آیه پاسخ به کسی بوده که به احساب و انساب عربی افتخار می نموده است.(1)
رسول خدا صلی الله علیه و آله روز فتح مکّه فرمود: ای مردم خداوند به برکت اسلام نخوت جاهلیّت و تفاخر به پدران جاهلی را از شما برطرف نمود، چرا که عربیّت یک زبان بیش نیست و هرکه با آن سخن بگوید عربی خواهد بود و هرگز عربیّت پدر شما نیست، آگاه باشید که همه شما فرزندان آدم علیه السلام هستید و آدم از خاک آفریده شد و بهترین شما نزد خداوند باتقواترین شما هستند.(2)
و فرمود: خداوند روز قیامت به شما می گوید: من شما را به چیزهایی امر کردم و شما اوامر مرا ضایع نمودید و افتخار به انساب خود را بر خواسته های من مقدّم داشتید و امروز من نسب و افتخار را در بندگی و اطاعت از خود قرار دادم و انساب شما را بی ارزش دانستم. اکنون متّقین و
ص: 150
پرهیزکاران بیایند که گرامی ترین مردم نزد من آنان می باشند.(1)
و فرمود: باتقواترین مردم کسی است که حق بگوید خواه به زیان او باشد و خواه به نفع او.(2)
چند نفر از این مردان یافت می شوند؟
مأمون رقی گفت: روزی خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم، سهل بن حسن خراسانی وارد شد سلام کرده، نشست. آن گاه عرض کرد: یابن رسول اللّه شما خانواده ای با رأفت و رحمت هستید. امامت از شماست. چه باعث شده برای گرفتن حق خود قیام نمی کنی با این که صدهزار از پیروانتان با شمشیرهای آتش بار از شما دفاع می کنند. حضرت فرمود: اکنون بنشین (تا بر تو آشکار شود). سپس امام علیه السلام به کنیزی دستور داد تنور را بیفروزد. پس آتش افروخته شدبه طوری که شعله های آن قسمت بالای تنور را سفید کرد، و آن حضرت به سهل فرمود: اینک (اگر مطیع مایی) برو در میان تنور بنشین. مرد خراسانی چنان آشفته و ناراحت گردید که با التماس شروع به پوزش کرد، یابن رسول اللّه مرا به آتش مسوزان و از این ناچیز درگذر و مرا ببخش. آن جناب فرمود: نگران نباش من تو را بخشیدم. در همین موقع هارون مکّی با پای برهنه وارد شد، نعلین خود را در دست گرفته بود، سلام کرد، حضرت صادق علیه السلام بدون درنگ فرمود: نعلین را بیانداز و در تنور بنشین.
هارون داخل تنور نشست. امام علیه السلام با خراسانی شروع به صحبت کرد از اوضاع بازارها و خصوصیّات خراسان چنان شرح می داد که گویا چندین سال در آن جا به سر برده. مدّتی به با این سخنان سهل خراسانی را مشغول نمود (گویا از تنور و هارون فراموش کرد) در این هنگام فرمود، سهل حرکت کن ببین وضع تنور چگونه است؟
سهل گفت: حرکت کردم و بر سر تنور آمدم وآن مرد را در میان خرمن آتش آسوده و آرام
ص: 151
نشسته دیدم. هارون از جا حرکت کرد و از تنور بیرون شد. و حضرت صادق علیه السلام به خراسانی فرمود: در خراسان چند نفر از اینها پیدا می شود. عرض کرد به خدا سوگند یک نفر هم یافت نمی شود. آن جناب نیز همین طور تکرار کرد که یک نفر هم نخواهد بود و اضافه نمود، ما تا زمانی که پنج نفر هم دست و هم داستان پیدا نکینم قیام نخواهیم کرد. موقعیّت را خودمان بهتر می دانیم.
ص: 152
«أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقیِنَ»
«... وَاتَّقوُا اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقیِنَ» (بقره/ 194)
«... وَاتَّقوُاْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ شَدیِدُ الْعِقَابِ» (بقره/ 196)
در آیه اوّل خداوند پس از امر به تقوا حمایت خود را از اهل تقوا اعلام نموده و می فرماید: بدانید که خدا با متّقین است، در قرآن چهل مرتبه امر به تقوا شده و در اکثر آیات پس از امر به تقوا خداوند حکمی را بیان نموده است مانند: «یاأَیُّهَاالَّذیِنَ ءَامَنوُاْ اتَّقوُاْ اللّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّاقَدَّمَتْ لِغَدٍ ...» (حشر/ 18)، و «یاأیُّهَاالَّذیِنَ ءَامَنوُاْ اتَّقوُاْ اللّهَ وَابْتَغوُاْ إِلَیْهِ الْوَسیِلَةَ ...» (مائده/ 35)، و «یا أَیُّهَاالَّذینَ آمَنُوا اتّقُواْ اللّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدیدایُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْلَکُمْ...» (احزاب/ 70 و 71) و... البته معلوم است که حکم خداوند پس از امر به تقوا اهمیّت فراوانی دارد.
خداوند درباره متّقین و مجرمین می فرماید: «و سیق الّذین اتّقوا ربّهم إلی الجنّة زمرا»، «وسیق الّذین کفروا إلی جهنّم زمرا» (زمر/ 71) و یا می فرماید: «وَ یُنَجِّی اللّهُ الَّذیِنَ اتَّقَوْاْ بِمَفَازَتِهِمْ لاَیَمَسُّهُمُ السُّوآءُ وَ لاَهُمْ یَحْزَنوُنَ» (زمر/ 61)
شخصی به نام خثیمه می گوید: از امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه «و یوم القیامة تری الّذین کذبوا علی اللّه وجوههم مسودّة ألیس فیجهنّم مثویً للمتکبّرین» شنیدم که می فرمود: «هر که از ما چیزی را نقل کند، ما روز قیامت از او سؤال خواهیم نمود پس اگر راست گفته باشد به خدا و رسول او صلی الله علیه و آله راست گفته و اگر دروغ گفته باشد، به خدا و رسول او صلی الله علیه و آله دروغ گفته است چرا که ما سخنی جز سخن خدا و رسول او را نمی گوییم» خیثمه پس از نقل این حدیث به دو گوش خود اشاره نمود و گفت: «هر دو گوش من کر شود اگر جز این را شنیده باشم».(1)
ص: 153
امام باقر علیه السلام : در معنای آیه «و یوم القیامة تری الّذین کذبوا علی اللّه...» فرمود: مراد از این آیه امام جائری است که به ناحق مدعی امامت شود او اگر چه علوی و یا فاطمی باشد با صورت سیاه وارد دوزخ خواهد شد.(1)
مؤلّف گوید: منافاتی بین این دو تفسیر نیست چرا که آیات قرآن طبق فرموده معصومین علیهم السلام دارای معانی زیادی می تواند باشد.
شخصی به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: «به من کاری را بیاموز که اگر آن را انجام دادم، خدا و مردم مرا دوست بدارند، و بر ثروتم بیزاید، و سلامتی و طول عمر بیابم، و در روز قیامت با شما محشور شوم.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: تو خواهان شش امتیاز هستی (اینک بشنو که برای به دست آوردن آن شش امتیاز، چه کاری را باید انجام دهی):
1- وقتی می خواهی خدا تو را دوست داشته باشد، از او بترس، و تقوای الهی را پیشه خودساز.
2- وقتی می خواهی، مردم تو را دوست بدارند به دارایی آنها طمع نداشته باش، و به مال آنها طمع مکن.
3- برای افزایش ثروتت، بسیار صدقه بده.
4- برای سلامتی بدنت، بسیار روزه بگیرد (وَ اِذا اَرَدْتَ اَنْ یَصِحَّ بَدَنْکَ فَاَکْثر مِنَ الصَّومِ).
ص: 154
5- و برای اینکه عمرت طولانی شود، صله رحم و پیوند با خویشان را رعایت کن.
6- و وقتی خواستی که خداوند تو را با من محشور کند، فَاَکْثَرَ مِنَ السُّجُودِ بَینَ یَدَیِ الْواحِدِ الْقَهّارِ: «در پیشگاه خدای یکتا و مقتدر، سجده بسیار به جای آور(1)».
ص: 155
«فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی»
«... وَ تَزَوَّدوُا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی» (بقره/ 197)
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: از دنیا زاد و توشه بردارید تا فردای قیامت شما را حفظ کند.
امیرالمؤمنین علیه السلام هر شب در مسجد هنگامی که مردم می خواستند به خواب بروند با صدای بلند می فرمود: ای مردم خدا شما را رحمت کند زاد و توشه قیامت خود را برگیرید همانا ندای، کوچ از این دنیا بین شما داده شده است پس اقامت و وابستگی خود را به دنیا کم کنید و بهترین زادی که در اختیار شما می باشد، را برگیرید همانا بر سر راه شما گردنه هایی بسیار سخت، و منازلی وحشتناک وجود دارد که شما ناچار به عبور و وقوف در آنها می باشید.
سپس فرمود: شما از این منازل و گردنه های خطرناک یا باید به وسیله رحمت الهی نجات یابید و یا هلاک خواهید شد و پس از آن راه جبرانی برای شما نخواهد بود.
سپس فرمود: چه قدر حسرت غافل بزرگ است؟ چرا که عمر او بر او حجت می باشد در حالی که زندگی این دنیا سبب شقاوت او گریده است. خدا ما و شما را به سبب نعمت های خود غافل ننماید و بعد از مرگ گرفتار عقوبت الهی نگردیم. تا این که فرمود: ما عاشق و واله لقای خدا هستیم و همه خوبی ها به دست اوست و او بر هر چیزی قادر و توانا می باشد.
امام باقر علیه السلام می فرماید: «فإنّ التّقوی وصیة اللّه فیکم و فیالّذین من قبلکم قال اللّه عزّوجلّ: «... وَ لَقَدْ وَصَّیْنَاالَّذیِنَ أوُتوُاْ الْکِتابَ مِن قَبْلِکُمْ وَ إِیّاکُمْ أَنِ اتَّقوُاْ اللّهَ وَ إِنْ تَکْفُروُاْ فَإِنَّ لِلّهِ ما فیِ السَّمواتِ وَ ما فیِ الاْءَرْضِ وَ کانَ اللّهُ غَنِیّا حَمیِدا» (نساء/ 131)
یعنی، تقوا سفارش خدا به شما و به مردم قبل از شما می باشد و خدا می فرماید: «ما شما و اقوام قبل از شما را به تقوا سفارش نمودیم و اگر کافر شوید خداوند مالک آسمان ها و زمین
ص: 156
می باشد و او بی نیاز و ستوده است.(1)
از وصایا و سفارشات امام صادق علیه السلام در نامه خود به نجّاشی وصیّت به تقوا می باشد. در این نامه که سخنان نورانی و آموزنده فراوانی آمده، امام صادق علیه السلام به نجّاشی می نویسد: «ثمّ أوصیک بتقوی اللّه...» یعنی سپس من تو را به تقوا وصیّت می کنم و تو هرگز چیزی را مقدّم بر طاعت خدا مکن و بر او توکّل و اعتصام کن و به ریسمان او چنگ بزن، چرا که هر که به ریسمان خدا چنگ بزند به صراط مستقیم دین هدایت یافته است پس تو از خدا بترس و خشنودی احدی را بر خشنودی خدا مقدّم مکن چراکه این وصیّت خداوند است به بندگان خود و جز این را از آنان نمی پذیرد و جز این نزد خدا چیزی بزرگ نیست و بدان که چیزی سنگین تر و بزرگ تر از تقوی، به مردم واگذار نشده است و وصیّت ما خانواده نیز همین است پس اگر می توانی از دنیا چیزی برندار چرا که فردای قیامت مورد سؤال واقع می شوی.
عبداللّه بن سلیمان می گوید: هنگامی که نجّاشی نامه امام صادق علیه السلام را خواند، گفت: «به خدا سوگند مولای من امام صادق علیه السلام راست می گوید و هر که به این نامه عمل کند نجات خواهدیافت» و نجاشی همواره به این دستورات عمل کرد تا از دنیا رحلت نمود.(2)
ص: 157
هدیه برای مردگان
یکی از صالحان روزگار به نام ملاّفتحعلی سلطان آبادی عادت داشت که هر کس از دوستان 5)
اهل بیت علیهماالسلام از دنیا می رفت، در شب اوّل دفن او، دو رکعت نماز وحشت برای او می خواند، خواه او را بشناسد یا نشناسدو هیچ کس نمی دانست که ملاّفتحعلی چنین عادتی دارد.
روزی یکی از دوستان در راهی او را دید و گفت: من فلان شخصی را که در این ایّام فوت کرده در عالم خواب دیدم و احوالش را پرسیدم، گفت: در سختی و دشواری عقاب الهی بودم تا این که فلانی (ملافتحعلی) دو رکعت نماز برای من خواند، همان موجب نجات من از عذاب قبر گردید، خدا پدرش را رحمت کند که چنین احسانی به من کرد و هدیه ای برایم فرستاد.
مرحوم ملاّفتحعلی گفت: آری من برای همه ارادتمندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام که فوت می کنند، این نماز را می خوانم که دو رکعت است در رکعت اوّل پس از حمد، خواندن آیة الکرسی و در رکعت دوم بعد از حمد، ده بار سوره قدر را بخواند (و بعد از نماز بگوید: خدایا ثواب این نماز را به قبر فلان کس برسان.)(1)
اخلاص در عمل
روزی جمعی از اصحاب آیت اللّه العظمی بروجردی قدس سره در محضر ایشان، سخن از بعضی از خدمات آن مرحوم به میان آوردند و در این باره گفتگو می کردند. یکی از اصحاب ایشان (آیت اللّه سید مصطفی خوانساری) می گوید: من نیز در آن جمع، حاضر بودم ولی چیزی نمی گفتم، آیت اللّه بروجردی رو به من کرد و فرمود: «تو هم سخنی بگو». عرض کردم: مطلبی ندارم، جز حدیثی که از اجدادم به خاطر دارم، اگر اجازه بفرمایید آن حدیث را عرض کنم؟
ص: 158
فرمود: بگو.
عرض کردم: جدّم رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرد که خدا فرمود: «اَخلِصِ الْعَمَلَ فَاِنَّ النَّافِذَ بَصیرٌ»: «عمل خود را خالص کن، زیرا بازرس عمل، بسیار بینا و دقیق سنج است.»(1)
همین که این حدیث را خواندم، اشک از چشمان آیت اللّه بروجردی (ره) سرازیر شد و به این مضمون فرمود: «راستی اگر اعمال ما خالص و برای خدا نباشد، چه خواهد شد؟ آری ناقد (بازرس) تیزبین و بینا است».).
فراموش نمی کنم، پس از این ماجرا، هروقت آن مرد بزرگ به من برخورد می کرد، می فرمودند: «أخْلِصِ الْعَمَلَ فَإِنَّ النّاقِدَ بَصیرٌ بَصیرٌ»، و حالشان منقلب می شد.(2)0.
ص: 159
«سَارِعوُا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ»
«وَ سَارِعوُآاْ إِلی مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَاالسّمواتِ وَ الاْءَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقیِنَ» (آل عمران/ 133)
و قال سبحانه: «سابقوا إلی مغفرة من ربّکم و جنّةٍ عرضها کعرض السّماء و الأرض أعدّت للّذین آمنوا....» (حدید/ 21)
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: شما هرگز به بهشت نمی رسید مگر به وسیله تقوا.(1)
و در سخن دیگری فرمود: مقصود از سبقت و سرعت به مغفرت کوشش در انجام واجبات است.(2)
از رسول خدا صلی الله علیه و آله سؤال شد: اگر بهشت به پهنای آسمان ها و زمین باشد دوزخ کجا خواهدبود؟
رسول خدا صلی الله علیه و آله در پاسخ فرمود: سبحان اللّه هنگامی که روز می آید شب کجا خواهد بود. صاحب مجمع گوید: این پاسخ رسول خدا صلی الله علیه و آله نقضی می باشد و توضیح آن این است که خداوند همان گونه که می تواند با آمدن روز و شب را برطرف کند می تواند دوزخ را هر کجا که بخواهد قرار دهد.(3)
ص: 160
امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که در پایین ترین درجه بهشت قرار دارد اگر بخواهد جنّ و انس را میهمان کند می تواند و چیزی از نعمت هایی که در اختیار اوست کم نمی شود و کسی که در بهشت پایین ترین مقام را دارد چون وارد بهشت می شود سه باغستان به روی او باز می شود و چون وارد پایین ترین آنها می شود همسران و خدمتگذاران و نهرها و میوه های بهشتی را فراوان می یابد و چشم او روشن و قلب او مسرور می گردد. و چون حمد و شکر خدا را می کند به او گفته می شود: سر خود را بالا کن و باغستان دوم را بنگر که در آن نعمت هایی است که در باغستان اوّل نبود و چون به آنها نظر می کند می گوید: خدایا این باغستان را نیز به من عطا کن پس خداوند می فرماید: اگر این باغستان را به تو بدهم باز غیر آن را سؤال خواهی کرد پس او می گوید: خدایا این باغستان رابه من عطا کن. این باغستان را به من عطا کن و چون داخل آن می شود و فراوان شاد می گردد و خدا را سپاس و ستایش می گوید، گفته می شود: درب بهشت را به روی او بگشایید و چون وارد بهشت می شود به او گفته می شود سر خود را بالا کن پس دری از بهشت خلد به روی او گشوده می گردد و چندین برابر آن چه دیده بوده را می بیند و چون شادی های او فراوان می گردد می گوید: پروردگارا ستایش بی نهایت تو را باد...(1)
از مرحوم آیة اللّه بزرگ سیّد عبدالهادی شیرازی سؤال شد: از این جا تا بهشت چه قدر راه است؟ مرحوم شیرازی فرمود: دو قدم. گفته شد: چگونه دو قدم است؟ فرمود: قدم اوّل را روی هوس های خود بگذارید و بی تقوایی نکنید و قدم دوم را در بهشت گذارید.
ص: 161
نویسنده گوید: این سخن اقتباس از آیه شریفه قرآن است که می فرماید: «و من خاف مقام ربّه و نهی النفس عن الهوی فإنّ الجنّة هی المأوی»؛ یعنی هر کس از محضر پروردگار خود هراس داشته باشد و از هوس های نفسانی دوری کند بهشت جایگاه او خواهدبود.
انس بن مالک می گوید: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «إنّ الجَنَّةَ مُشْتاقَةٌ إلی اَرْبَعَةٍ مِنْ اُمَّتی»: ).
«قطعا بهشت، مشتاق به چهار نفر از امّت من است.»
درنگ کردم از این که بپرسم این چهار نفر چه کسانی هستند، نزد ابوبکر رفتم و جریان را گفتم و پیشنهاد کردم شما از رسول خدا صلی الله علیه و آله بپرسید که این چهار نفر کیانند؟
ابوبکر گفت: «ترس آن دارم که جزء آن چهار نفر نباشم، و دودمانم «بنوتیم» مرا سرزنش کنند.» نزد عمر رفتم و جریان را گفتم، و پیشنهاد کردم شما سؤال کنید، در پاسخ گفت: «ترس آن دارم که من جزء آنها نباشم و خاندانم «بنوعدی» مرا سرزنش کنند.»
نزد عثمان رفتم و همین پیشنهاد را کردم، او نیز گفت: «ترس آن دارم که من جزء آنها نباشم و خاندانم «بنی امیّه» مرا سرزنش کنند.»
به حضور علی علیه السلام رفتم، آن حضرت را در نخلستان دیدم که به کشیدن آب از چاه اشتغال داشت، جریان را بازگو کردم و از آن حضرت تقاضا کردم که شما از رسول خدا صلی الله علیه و آله بپریسد که این چهار نفر کیانند؟! فرمود: «سوگند به خدا می روم و می پرسم، اگر من جزو آن چهار نفر بودم حمد و سپاس الهی را به جا می آورم و اگر جزو آنها نبودم، از درگاه خدا می خواهم که مرا جزو آنها و دوست آنها قرار دهد، همان دم آن حضرت به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله حرکت کرد، من نیز همراهش بودم، به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدیم، پس دیدیم سر رسول خدا صلی الله علیه و آله در دامن دِحْیَه کَلْبی است (او جبرییل بود که به صورت دحبه کلبی درآمده بود)(1) وقتی که جبرییل،
ص: 162
علی علیه السلام را دید، برخاست و بر آن حضرت سلام کرد و گفت: «ای امیرمؤمنان سر پسرعمویت را به دامن بگیر، تو از من سزاوارتر هستی (جبرییل رفت و پیامبر علیه السلام در حالت مخصوص وحی بود و سرش را در دامن علی علیه السلام نهاده بود) تا این که آن حضرت را دیدم از حالت خاص وحی خارج شد، مانند کسی که از خواب، بیدار می شود و متوجّه شد که سرش بر دامن علی علیه السلام است، به علی علیه السلام فرمود: «حتما برای حاجتی به این جا آمده ای.»
علی علیه السلام عرض کرد: «پدر و مادرم به فدایت، به حضور شما آمدم، سرت را بر دامن دحبه کلبی دیدم، او برخاست و بر من سلام کرد و گفت: سر پسر عمویت را بر دامن بگیر، و تو ای امیرمؤمنان، سزاواتر از من به رسول خدا صلی الله علیه و آله هستی. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «آیا او را شناختی؟»
علی علیه السلام گفت: «او دِحیه کَلبی» بود. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «او جبرییل بود» (که به صورت زیبای دحیه کلبی درآمده بود).
علی علیه السلام گفت: «ای رسول خدا! پدر و مادرم به فدایت، اَنَس بن مالک به من خبر داد که شما فرموده ای، بهشت مشتاق چهار نفر است، آنها کیانند؟»
پیامبر علیه السلام اشاره به علی علیه السلام کرد و سه بار فرمود: اَنْتَ وَاللّه اَوَّلُهُم: «سوگند به خدا تو اوّلین نفر از آن چهار نفر هستی.» علی علیه السلام گفت: پدر و مادرم به فدایت، آن سه نفر کیانند؟
پیامبر علیه السلام فرمود: آن سه نفر عبارتند از 1- مقداد 2- سلمان 3- ابوذر.(1)ه.
ص: 163
«لَنْ تَنالوُاْ البِرَّ حَتّی تُنفِقوُا مِمَّا تُحِبُّونَ»
«لَن تَنالوُاْ البِرَّ حَتّی تُنفِقوُاْ مِمَّا تُحِبُّونَ ...» (آل عمران/ 92)
امام صادق علیه السلام به یونس بن ظبیان می فرماید: آیه فوق را «حتّی تنفقوا ماتحبّون» قرائت کن. یعنی آن چه را دوست می دارید در راه خدا بدهید تا خداوند نیز بهشت رابه شما عطا نماید.(1)
امام صادق علیه السلام را دیدند که شکر [و شیرینی] در راه خدا می داد چون از آن حضرت سؤال شد فرمود: آری چیزی نزد من محبوب تر از آن نیست و من می خواهم بهترین چیزی را که دوست می دارم صدفه بدهم.
امام حسین علیه السلام را دیدند که پاره نانی را صدقه می داد و چون از علّت آن سؤال کردند فرمود: من آن را دوست می دارم و خدا فرموده است: «لن تنالوا البرّ حتّی تنفقوا ممّا تحبّون».
امیرالمؤمنین علیه السلام پیراهنی را خریداری نمود و چون آن را دوست داشت در راه خدا صدقه داد و فرمود: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: کسی که دیگران را بر خود مقدّم بدارد خداوند نیز روز قیامت او را برمی گزیند و به بهشت می برد و کسی که چیزی را دوست بدارد و
ص: 164
آن را در راه خدا بدهد خداوند روز قیامت می فرماید: مردم احسان یکدیگر را پاداش می دهند و من امروز پاداش تو را بهشت قرار خواهم داد.
جمعی در محضر رسول اکرم صلی الله علیه و آله نشسته بودند، و در حضور آن بزرگوار، هم چون کلاسی تشکیل داده بودند، تا از درس های سودمند اجتماعی و اخلاقی آن حضرت بهره مند گردند، سخن از بهشت و رحمت الهی، و حسابرسی خداوند در قیامت، به میان آمد.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کس، دارای «سه صفت» باشد، خداوند در، حسابرسی او آسان می گیرد، و او را وارد بهشت نموده و از رحمت واسعه خود بهره مندش می سازد».
شاگردان پرسیدند: «ای رسول خدا! این سه خصلت چیست که این گونه نتیجه عالی دارد؟!».
پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ فرمود: «تُعْطی مَنْ حَرَّمَکَ، و تَصِلُ مَنْ قَطَّعَکَ، و تَعَفُوا عَمَّن ظَلَّمَکَ»:
«1. عطا کنی به کسی که تو را محروم کرده 2- پیوند کنی با کسی که از تو بریده 3- ببخشی کسی را که به تو ستم کرده است».(1)
هشام بن حکم نقل می کند که مردی از کوهستان خدمت حضرت صادق علیه السلام آمده و ده هزار درهم به ایشان داد و گفت: تقاضای من این است که خانه ای خریداری نمایید تا چون من از حج که برگشتم با عیال و اطفال خود در آن مسکن کنم و سپس به عزم مکّه معظّمه خارج شد. و چون مراجعت نمود حضرت او را در منزل خود جای داد و طوماری به او لطف کرد.
فرمود: خانه ای برایت در بهشت خریدم که حد اوّل آن متّصل است به خانه محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله و حد دوم به منزل علی مرتضی علیه السلام و حد سوم به خانه حسن مجتبی علیه السلام و حد چهارم به خانه حسین بن علی علیه السلام . مرد کوهستانی که این سخن را شنید گفت: قبول کردم و راضی شدم و آن حضرت آن مبلغ را میان تنگدستان از فرزندان امام حسن و امام حسین علیهماالسلام تقسیم
ص: 165
کردند و کوهستانی به محلّ خود بازگشت.
چون مدّتی گذشت آن مرد مریض شد و بستگان خود را احضار نمود و گفت: من می دانم آن چه حضرت صادق علیه السلام فرموده راست است و حقیقت دارد خواهش می کنم این طومار را با من دفن کنید. و او پس از زمان کوتاهی از دنیا رفت، و بنا به وصیّتش طومار را با او دفن کردند، روز دیگر که آمدند دیدند همان طومار بر روی قبر اوست و به خطّ سبز روی آن نوشته شده خداوند به آن چه ولی او حضرت صادق علیه السلام وعده داده بود وفا کرد.(1)
حضرت صادق علیه السلام فرمود عدّه ای از انصار خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله آمده پس از سلام عرض کردند: یارسول اللّه! حاجتی داریم فرمود: چیست حاجت شما؟ گفتند: درخواست بزرگی است. فرمود: هرچه هست بگویید.
گفتند: می خواهیم برای ما بهشت را ضمانت بفرمایید. پس پغمبر خدا صلی الله علیه و آله سر به زیر انداخت و با چیزی بر روی زمین می کشید، پس از لحظه ای سر برداشته و فرمود: ضمانت می کنم به شرط این که از احدی چیزی نخواهید و سؤال نکنید. پس آنان بعد از این شرط خود را مقیّد نمودند که از کسی سؤال نکنند به طوری که در مسافرت هنگام سواری اگر شلاّق یکی از آنها می افتاد از ترس سؤال و درخواست، به کسی نمی گفت آن را بدهد و خود پیاده می شد و برمی داشت حتّی بر سر سفره، آب می خواست یک نفر از او نزدیک تر به آب بود نمی گفت آب را بده از جا حرکت کرده آب می خورد.(2)
ص: 166
«وَ لَکُمْ فِیها ماتَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فیها ماتَدَّعُون»
«إنّ الّذین قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة ألاّتخافوا و لاتحزنوا و أبشروا بالجنّة الّتی کنتم توعدون، نحن أولیائکم فیالحیاة الدّنیا و فیالآخرة و لکم فیها ماتشتهی أنفسکم و لکم فیها ماتدّعون، نزلاً من غفورٍ رحیمٍ» (فصّلت/ 30 تا 32)
«سابقوا إلی مغفرة من ربّکم و جنّةٍ عرضها کعرض السّماء و الأرض أعدّت للّذین آمنوا باللّه و رسله ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء واللّه ذوالفضل العظیم» (حدید/ 21)
«فی جنّات النّعیم، علی سرر متقابلین، یطاف علیهم بکأس من معین، بیضاء لذّة للشّاربین، لافیها غول و لاهم عنها ینزفون، و عندهم قاصرات الطّرف عین، کأنّهنّ بیض مکنون...»(صافات/43تا62)
إلی قوله: إنّ هذا لهو الفوز العظیم، لمثل هذا فلیعمل العاملون أذلک خیر نزلاً أم شجرة الزّقوم.
«إنّ الأبرار لفی نعیم، علی الأرائک ینظرون، تعرف فیوجوههم نضرة النّعیم، یسقون من رحیق مختوم، ختامة مسک و فیذلک فلیتنافس المتنافسون، و مزاجه من تسنیم، عینا یشرب بهاالمقرّبون» (مطفّفین/ 22 تا 28)
«إنّ المتّقین فیجنّاتٍ و عیون، أدخلوها بسلام آمنین، و نزعنا ما فیصدورهم من غلّ إخوانا علی سرر متقابلین، لایمسّهم فیها نصب و ماهم منها بمخرجین، بنیّ عبادی إنّی أناالغفورالرّحیم، و أنّ عذابی هو العذاب الألیم» (حجر/ 45 تا 50)
در آیات فوق خداوند نعمت های بهشتی را یاد نموده و بندگان خود را ترغیب و تشویق کرده که در رسیدن به آنها کوشا باشند و بر یکدیگر سبقت به گیرند و شرط رسیدن به آن نعمت ها را ایمان، استقامت در دین، تقوا و عمل نیک معرّفی نموده است و اهل بهشت را با تعبیرات: «إِنَّ
ص: 167
الّذینَ قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا» و «أعدّت للّذین آمنوا باللّه و رسله» و «إنّ الأبرار لفی نعیم» و «إنّ المتّقین فیجنّاتٍ و عیونٍ» و «نبّئ عبادی أنّی أناالغفور الرّحیم» یاد کرده و بشارت های بهشتی را این گونه بیان کرده است:
1- ملائکه [در وقت مرگ] به اهل بهشت می گویند: خوف و هراسی نداشته باشید ما شما را به بهشت موعود بشارت می دهیم و در دنیا و آخرت دوستان شماییم و برای شما در بهشت هرچه درخواست کنید و مایل باشید آماده شده است.
2- به آمرزش خدا و بهشتی که پهنای آن مانند پهنای آسمان و زمین است بشتابید، همانا خداوند مؤمنان را از فضل بزرگ خود بهره مند خواهد نمود.
3- بهشتیان در باغستان های بهشت بر روی تخت های بهشتی مقابل یکدیگر می نشینند و از نوشابه های لذّت بخش بهشتی در کنار حورالعین می نوشند، و این برای آنان رستگاری بزرگی خواهد بود
4- ابرار و نیکان در بهشت متنعّم هستند و بر تخت های بهشتی تکیه می دهند و به نعمت های بهشتی نظاره می کنند و آثار نعمت های بهشتی در صورت هایشان دیده می شود و از ظرف های مهرکرده بهشتی می نوشند.
5- جایگاه مؤمنین باتقوا در باغستان های بهشتی و در کنار جویبارهای آن خواهد بود، ملائکه به آنان می گویند: با سلامت و امنیّت وارد بهشت شوید، آنان بر روی تخت های بهشتی مقابل یکدیگر می نشینند و هیچ رنج و زحمتی برای آنان وجود ندارد و هرگز از بهشت خارج نخواهد شد.
نعمت هایی که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده در سخنان معصومین علیهم السلام (1) آمده که فرموده اند: در بهشت لذّت ها و نعمت هایی هست که نه
ص: 168
چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور نموده است، این نعمت ها را خداوند برای عدّه ای از بندگان مؤمن خود که دارای صفات ذیل می باشند خلق نموده است:
1- شیعیان و دوستان زائر پیامبر صلی الله علیه و آله و فرزندان آنان علی علیه السلام برای آنان پاداش هفتاد حج و آمرزش گناهانشان و نعمت هایی که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور نموده است آماده می باشد.
2- مؤذّن هایی که برای خدا اذان گفته باشند روز قیامت اذان می گویند و چون شهادت به یگانگی خداوند و رسالت رسول اللّه صلی الله علیه و آله می دهند به آنان گفته می شود راست گفتید و سپس آنان را به منازل بهشتی شان می برند و در آن جا نعمت هایی است که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور نموده است.(1)
3- گنهکاران از شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام روز قیامت متوسّل به آن حضرت می شوند و خداوند به خاطر دوستی امیرالمؤمنین علیه السلام آنان رامی بخشد و دیون آنان را نیز ادا می نماید و خداوند به عوض آن دیون به طلبکارهای شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام درجات و منازلی از بهشت می دهد که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور نموده است.(2)
4- رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند می فرماید: من برای بندگان صالح و شایسته خود نعمت هایی در بهشت آماده کرده ام که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور کرده است.
ص: 169
5- کسی که چهارده روز از ماه رجب را روزه بگیرد خداوند پاداشی به او می دهد که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور کرده است.(1)
6- امیرالمؤمنین علیه السلام با خورشید سخن گفت و خورشید به او گفت: پروردگارت تو را سلام می رساند و می فرماید: بشارت باد تو را که من برای تو و دوستان و شیعیان تو مقامی قرار داده ام که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور نموده است.(2)
7- رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که از خوف خدا بگرید به هر قطره ای از اشک او خداوند قصری از درّ و طلا بنا می کند و در آنها نعمت هایی است که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور نموده است.(3)
8- شهید چون روی زمین می افتد به او بشارت داده می شود به نعمت هایی که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور نموده است.(4)
9- کسی که در ماه رجب برای خشنودی خدا صدقه بدهد خداوند در بهشت به او کرامتی خواهد نمود که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور نموده است.(5)
10- رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هنگامی که خداوند بنده ای را دوست بدارد به او اکرامی خواهد نمود که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور نموده است. (6)
مؤلّف می گوید: تفصیل بیشتر این بخش در کتاب بشارت های معصومین علیهم السلام بیان شده مراجعه شود.
عبدالملک نوفلی می گوید: به حضور امام صادق علیه السلام رفتم، به من فرمود: سلام مرا به
ص: 170
دوستانم برسان و پیام مرا به آنها ابلاغ کن و بگو: «من بهشت را بر آنها - به جز هفت طایفه - ضمانت می کنم (و آن انسان هایی که دارای یکی از این صفات هفتگانه باشند امید به ضمانت و شفاعت مرا نداشته باشد)»:
1- ادامه دهنده شراب خواری 2- ادامه دهنده قماربازی 3- آن که مؤمنی را از درِ خانه اش براند 4- آن که مؤمنی از او تقاضای رفع نیاز کرده ولی او (با وجود امکان) نیاز او را برنمی آورد. 6- تکبّر کننده نسبت به مؤمن 7- کسی که به مؤمنی که خواستگاری از (دختر) او کرده جواب رد بدهد. عرض کردم: سوگند به خدا هیچ خداشناس کاملی - هر که باشد - به در خانه من نیامده که او را رد کنم و از اموال خود محروم سازم.
امام فرمود: «راست می گویی»: «اِنَّکَ صَدیقٌ قدامْتَحَنَ اللّه قَلْبَکَ لِلتَّسلیم»: «خداوند (به خاطر این خصلت) قلبت را برای اسلام و ایمان آزموده است».(1)
ص: 171
ص: 172
قدأفلح من زکّیها
«والشّمس و ضحیها و القمر إذا تلیها والنّهار إذا جلّیها و اللّیل إذا یغشاها و السّماء و مابنیها و الأرض و ماطحاها و نفسٍ و ماسوّاها فألهمها فجورها و تقواها قدأفلح من زکّیها و قد خاب من دسّیها کذّبت ثمود بطغواها إذانبعث أشقاها...»(شمس/ 12-1)
از این یازده سوگند ظاهر می شود که اصلاح نفس اهمیّت فراوانی دارد.
امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه «فألهمها فجورها و تقواها» فرمود: خداوند آن چه ما انسان ها باید انجام بدهیم و یا ترک کنیم را بیان نموده است. در تفسیر آیه «قد أفلح من زکّیها و قد خاب من دسّیها» یعنی رستگار شد کسی که نفس خویش را پاک کرد و زیان کار شد کسی که نفس خویش را آلوده و گمراه نمود. فرمود: مؤمن مطیع رستگار و مؤمن عاصی زیانکار شد.
علیّ بن ابراهیم قمی در تفسیر خود گوید: یعنی، رستگار شد کسی که نفس خویش را پاک کرد و زیانکار شد کسی که نفس خویش را آلوده و گمراه نمود.
روایاتی نیز در تأویل این آیات وارد شده که به برخی از آنها اشاره می شود:
امام صادق علیه السلام می فرماید: مقصود از شمس رسول خدا صلی الله علیه و آله است که خداوند به وسیله او دین خود را آشکار نمود و مقصود از قمر امیرالمؤمنین علیه السلام است که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله با علومی که از ناحیه آن حضرت به او منتقل شد، هادی مردم بود و مقصود از لیل پیشوایان جوری هستند که با استبداد و زور خود را در جایگاهی قرار دادند که تنها آل پیامبر صلی الله علیه و آله سزاوار آن بودند و با این عمل دین خدا را آمیخته به ظلم و جور نمودند.(1)
ص: 173
صاحب تفسیر مجمع البیان از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نموده که آن حضرت به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «بدترین و شقی ترین مردم پیشین کیست؟» امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «پی کننده ناقه ثمود است» رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «راست گفتی» سپس فرمود: «بدترین و شقی ترین مردم این امّت کیست؟» امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «نمی دانم» رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «او کسی است که شمشیر خود را بر سر تو فرود می آورد» و سپس اشاره به سر مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام نمود.(1)
جمعی از اسیران دشمن را به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله آوردند، پیامبر صلی الله علیه و آله یکی از دستورات اسلام در مورد اسیران که قتل است را برای آنها صلاح دانست و دستور اعدام آنها را صادر کرد ولی در میان اسیران یک نفر از آنها را آزاد نمود. او پرسید: چرا مرا آزاد کردی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: جبرییل به من خبر داد که تو دارای پنج خصلت هستی که خدا و رسولش، آن پنج خصلت را دوست دارند و آن پنج خصلت عبارت است از: 1- غیرت نسبت به همسر 2- سخاوت 3- نیک خلقی 4- راستگویی 5- شجاعت. وقتی که آن اسیر، این سخنان را شنید به حقّانیّت اسلام پی برد و قبول اسلام کرد، و از نیکان گردید و در یکی از جنگ های اسلامی، همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله با دشمن جنگید و به شهادت رسید.(2)9.
ص: 174
«وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ»
«... لَکُمْ فیِ رَسوُلِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ...» (احزاب/ 21)
«لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلاَّ یَکوُنوُاْ مُؤْمِنیِنَ» (شعراء/ 3)
«فَبِم-ا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنتَ فَظّا غَلیِظَ القَلْبِ لانفَضّوُاْ مِنْ حَوْلِکَ ...» (آل عمران/159)
«وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیِمٍ» (قلم/ 4)(1)امام صادق علیه السلام می فرماید: خداوند پیامبر خود را ادب نمود و هنگامی که آن گونه که می خواست او را ادب آموخت به او فرمود: «إنّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیم» و سپس دین خود را به او تفویض کرد و به مردم فرمود: آن چه را این پیامبر برای شما می آورد بگیرید و از آن چه نهی می نماید پرهیز کنید.
امام باقر علیه السلام می فرماید: خداوند پیامبر خود حضرت محمّد صلی الله علیه و آله را بنده آفرید و او را ادب نمود و چون به چهل سالگی رسید به او وحی نمود و امور را به او تفویض کرد و به مردم فرمود:
ص: 175
«ماآتاکم الرسول فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا» یعنی به آن چه پیامبر من می گوید عمل کنید و از آن چه نهی می کند پرهیز نمایید. رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز فرمود: پروردگار من مرا نیکو تربیت نمود.
و فرمود: من تنها برای تکمیل اخلاق نیک مبعوث گردیدم.
امام محمّد باقر علیه السلام در تفسیر آیه «لعلّک باخع نفسک» می فرماید: خداوند به پیامبر خود می فرماید: رسول من تو می خواهی برای هدایت نیافتن مردم خود را بکشی؟
در یکی از سفرها حضرت رسول صلی الله علیه و آله امر فرمود: همراهان گوسفندی بکشند. مردی از اصحاب عرض کرد کشتن آن به عهده من دیگری گفت: پوست کندنش با من سومی عرض کرد: من آن را می پزم حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: جمع کردن هیزمش با من گفتند: یا رسول اللّه! ما در خدمت گزاری حاضریم، هیزم جمع می کنیم شما خود را به زحمت نیندازید فرمود: می دانم و لکن خوش ندارم خود را بر شما امتیازی بدهم. خداون دوست ندارد که بنده اش را ببیند خویش را بر رفیقان و همراهان امتیاز داده است.(1)
روزی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله با عدّه ای درمسجد نشسته به صحبت مشغول بودند. کنیزکی از انصار وارد شد، از پشت سر نزدیک گردید و جامه آن جناب را به طور پنهانی گرفت. پیغمبر صلی الله علیه و آله [آن بزرگ رهبر اخلاقی جهان] برخاست، گمان کرد با او کاری دارد. بعد از برخاستن کنیز چیزی نگفت و هم چنین تا مرتبه چهارم پیغمبر صلی الله علیه و آله برخاست کنیز از پشت سر مقداری پارچه جامه حضرت را پاره کرده و رفت.
مردم اعتراض کردند که این چه کار بود کردی، چهار بار پیغمبر صلی الله علیه و آله رابلند نمودی و چیزی نگفتی. خواسته تو چه بود؟ او گفت: در خانه ما مریضی است مرا فرستادند که تکّه ای از جامه پیغمبر را جدا کنم به عنوان تبرّک همراه او بنمایند تا شفا یابد تا مرتبه سوم که می خواستم کار
ص: 176
خود را انجام دهم آن جناب گمان می کرد من کاری دارم، از طرفی حیا می کردم که تقاضای پاره ای از جامه او را بکنم و چنان چه مشاهده کردید لباس او را بریدم.(1)
مردی از امیرالمؤمنین علیه السلام درخواست کرد اخلاق پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را برایش بشمارد فرمود: تو نعمت های دنیا را بشمار تا من نیز اخلاق آن جناب را برایت بشمارم، عرض کرد: چگونه ممکن است نعمت های دنیا را احصا کرد با این که خداوند در قرآن می فرماید: «و إن تَعُدّوا نِعَمةَ اللّهِ لاتُحْصُوها» اگر نعمت های خدا را بشمارید نمی توانید به پایان رسانید.
علی علیه السلام فرمود: خداوند تمام نعمت دنیا را قلیل و کم می داند در این آیه که می فرماید «قل متاع الدّنیا قلیل»؛ بگو متاع دنیا اندک است. و اخلاق پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله را در این آیه عظیم شمرده چنان چه می فرماید «إنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ» تو را خویی بسیار بزرگ است. اینک تو چیزی که قلیل است نمی توانی بشماری، من چگونه چیزی که عظیم و بزرگ است احصا کنم ولی همین قدر بدان، اخلاق نیکوی تمام پیمبران به وسیله رسول اکرم صلی الله علیه و آله تمام شد هر یک از پیمبران مظهر یکی از اخلاق پسندیده بودند چون نوبت به آن جناب رسید تمام اخلاق پسندیده را جمع کرد از این رو فرمود: «إنّی بعثت لأتمّم مکارم الأخلاق» من برانگیخته شدم تا اخلاق نیکو را بین مردم تکمیل نمایم.
صاحب دروس الاخیار، شیخ محمّدبن قاسم می نویسد دسته ای از بچّه ها دامن پیغمبر صلی الله علیه و آله را در راه گرفته عرض کردند ما را بر شانه خود سوار کن همان طور که برای حسن و حسین علیهماالسلام خود را شتر می کنی و آنها را سواری می دهی. آن جناب بلال را فرمود به خانه برو هر چه پیدا کردی بیاور تا خود را از این بچّه ها بخرم بلال هشت دانه گردو آورد پیغمبر صلی الله علیه و آله گردوها را تقسیم کرد و خود را از آنها خرید (و قال صلی الله علیه و آله رحم اللّه اخی یوسف باعوه بثمن بخس دراهم معدودة و باعونی بثمان جوزات) خدا برادرم یوسف صدیق را مورد رحمت خویش قرار دهد او را به پول بی ارزش فروختند مرا نیز با هشت دانه گردو معامله کردند.
ص: 177
ابن سنان از حضرت صادق علیه السلام نقل کرده که آن جناب فرمود برای حضرت رسول صلی الله علیه و آله خبر آوردند که سعدبن معاذ فوت شده پیغمبر صلی الله علیه و آله با اصحاب آمده دستور دادند او را غسل دهند خودشان کنار درب ایستادند پس از آن که مراسم غسل و کفن تمام شد او را در سریر گذاشته برای دفن کردن حرکت دادند، در تشییع جنازه او پیغمبر صلی الله علیه و آله با پای برهنه بدون ردا حرکت می کرد گاهی طرف چپ و گاهی طرف راست سریر را می گرفت تا نزدیک قبرستان و قبر سعد رسیدند حضرت رسول صلی الله علیه و آله داخل قبر شد او را در لحد گذاشت با دست مبارک خود لحدش را ساخت و خشت بر آن گذاشت. و می فرمود:
خاک و گل به من بدهید با گل مابین خشت ها را پر می کرد همین که لحد را تمام نمود و خاک بر او ریخت تا قبر پر شد فرمود: می دانم به زودی این خشت و گل کهنه خواهد شد لکن خداوند دوست دارد هر کاری که بنده اش انجام می دهد محکم باشد در این هنگام مادر سعد کنار قبر آمد و گفت (یا سعد هنیئا لک الجمیل) سعد بهشت بر تو گوارا باد پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله فرمود: ای مادر سعد با چنین جزم و یقین از طرف خداوند خبر مده سعد از فشار قبر رنج دید و آزرده شد. بدنش را فشاری از قبر گرفت. تا این که رسول خدا صلی الله علیه و آله برگشت و مردم نیز مراجعت کردند در بازگشت عرض کردند یا رسول اللّه عملی با سعد کردی که نسبت به دیگری سابقه نداشت با پای برهنه بدون ردا جنازه اش را تشییع فرموده گاهی طرف راست و گاهی طرف چپ جنازه را می گرفتی. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود ملائکه هم عاری از ردا و کفش بودند به آنها اقتدا کردم چون دستم در دست جبرئیل بود هر طرف را که او می گرفت من هم می گرفتم عرض کردند یا رسول اللّه بر جنازه اش نماز خواندی و او را به دست مبارک در لحد گذاشتی قبرش را با دست خود درست کردی باز می فرمایی سعد را فشار قبر فراگرفت فرمود: آری سعد مقداری بدخلقی در میان خانواده اش داشت این فشار از آن سوء خلق بود.(1)0.
ص: 178
«إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاْءِحْسان»
«إنّ اللّه یأمر بالعدل والإحسان و إیتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلّکم تذکّرون» (نحل/ 90)(1)امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: مقصود از عدل انصاف و مقصود از احسان تفضّل و کرامت
ص: 179
است.
از آن حضرت سؤال شد: کدام یک از عدل و احسان افضل است؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
عدل هر چیزی را به جای خود قرار می دهد و احسان امور را از مواضع خود خارج می کند، سپس فرمود: عدل یک تدبیر و سیاست عام است که در همه چیز جاری می شود و جود و احسان پدیده خاصی است که در برخی از مواضع انجام می گیرد بنابراین عدل اشرف و افضل از جود و احسان می باشد.
امام باقر علیه السلام می فرماید: مقصود از عدل در آیه فوق شهادت به یگانگی خدا و رسالت حضرت محمد صلی الله علیه و آله است و مقصود از احسان [پذیرفتن ولایت] امیرالمؤمنین علیه السلام است و مقصود از فحشاء اوّلی است و مقصود از منکر دومی است و مقصود از بغی سومی است.
امام صادق علیه السلام فرمود: آیه فوق را این گونه قرائت کنید «و إیتاء ذی القربی حقّه» گفته شد: قرائت زید این گونه نیست. فرمود: و لکن قرائت علی علیه السلام این گونه است گفته شد: معنای «إیتاء ذی القربی حقّه» چیست؟ فرمود: مقصود این است که هر امامی [در پایان عمر خود [امامت را به امام پس از خود منتقل نماید. سپس فرمود: مقصود از «و ینهی عن الفحشاء و المنکر» پذیرفتن ولایت خلیفه اوّل [و دوم] است.
از امیرالمؤمنین علیه السلام سخنان فراوانی درباره عدالت نقل شده که متن بخشی از آنها از نظر شما می گذرد.
از سعیدبن قیس هَمْدانی نقل شده که گفت: «روزی امام علی علیه السلام را (در زمان خلافتش) در کوفه دیدم، که در کنار دیواری، به اطراف می نگرد، (هوا گرم بود) گفتم: ای امیرمؤمنان! در این ساعت (که هنگام استراحت و آرمیدن در سرداب هاست) در این جا چه می کنی؟!».
فرمود: «از خانه بیرون نیامده ام مگر برای آن که مظلومی را یاری کنم و یا دادخواه و بی پناهی
ص: 180
را پناه دهم».
در این میان، ناگهان زنی پریشان و نالان و آشفته رادیدم حرکت می کرد( به دنبال کسی می گشت تا او را یاری نماید) و چون حضرت علی علیه السلام را دید، توقّف کرد و عرض کر: «ای امیرمؤمنان! شوهرم به من ظلم کرده و حقّ مرا پامال نموده است و سوگند یاد کرده که مرا کتک بزند از شما تقاضا دارم همراه من نزد شوهرم بیایی» (و ما را اصلاح بدهی). امام علی علیه السلام اندکی سرش را پایین انداخت ،سپس سرش را بلند کرد و فرمود:
«لا وَاللّه حَتّی یَأْخُذَ لِلْمَظلُومِ حَقَّهُ غَیْرَ مُتَعْتعٍ»
آری سوگند به خدا (به خانه نمی روم) تا حقّ مظلوم از ظالم با کمال صراحت و قاطعیّت گرفته شود.
سپس به آن بانو فرمود: «خانه ات کجاست؟!» او عرض کرد: «فلان جاست».
امام علی علیه السلام کنار در منزل ایستاد و سلام بر اهل خانه کرد بعد از چند لحظه .مردی که پیراهن بلندو رنگارنگ پوشیده بود، از خانه بیرون آمد. علی علیه السلام به او فرمود: «از خدا بترس، تو همسر خودت را تهدید کرده ای و به وحشت انداخته ای». جوان با کمال گستاخی گفت:
«وَ ما اَنتَ وَ ذاکَ، وَاللّهِ لأحْرِّقنَّها بالنّار لِکَلامِکَ» یعنی «این جریان، خصوصی است، به تو چه مربوط است، حال که چنین شده، به خاطر گفتار تو، او را به آتش می کشم».
در همین وقت جوان گستاخ ضربه شدید شمشیر علی علیه السلام را حس کرد و نقش بر زمین شد.
اما علی علیه السلام به او فرمود: «آمِرُکَ بِالْمَعْرُوفِ و اَنْهاکَ عَنِ الْمُنْکَرِ، وَ تَرُدُّ الْمَعْرُوف؟!»
من تو را به کار نیک امر می کنم و از کار زشت، نهی می کنم تو کار نیک را رد می کنی؟!»
همین حالا، توبه کن و گرنه تو را می کشم. در این وقت، (از سر و صدای آن حضرت با جوان) همسایه ها بیرون آمده و به حضور علی علیه السلام آمدند.
آن جوان گستاخ (که سخت وحشت زده شده بود) ملتمسانه به علی علیه السلام عرض کرد: «ای امیرمؤمنان! مرا ببخش، خدا تو را ببخشد، سوگند به خدا به گونه ای با همسرم رفتار می کنم که فرش زمین شوم تا او مرا زیر پای خود قرار دهد». آن گاه علی علیه السلام به همسر او گفت: «برو به منزل»
ص: 181
(و به این ترتیب، شاخ و شانه جوان را شکست و بین آنها را آشتی داد)(1)
با عدالت بر دشمن پیروز شد
بنا به دستور «المعتضد باللّه» (خلیفه عبّاسی) امیر احمد سامانی بر سر عمرولیث از بخارا لشکر کشید هنگامی که از کوچه باغ های بخارا می گذشت شاخه میوه داری که از باغ بیرون آمده بود توجّه او را جلب نمود خواجه نظام الملک در سیرالملوک می نویسد: امیر احمد با خود گفت: اگر سپاه من دست به میوه این شاخه نزدند و آن را نشکستند بر عمرولیث پیروز خواهم شد و چنان چه شکستند از همین جا برمی گردم.
یکی از معتمدان را گماشت و به او دستور داد هر کس این شاخه را شکست او را پیش من 1.
بیاور سپاهی که دوازده هزار سرباز و فرمانده داشت از آن کوچه گذشتند و هیچ کدام از بیم عدالت امیراحمد به شاخه میوه توجّهی ننمودند، گماشته پیش امیر آمده توجّه نکردن سپاهیان را به عرض رسانید، امیر از اسب پیاده شده سر به سجده نهاد، نتیجه اش این شد که در هنگام روبه رو شدن دو لشکر، عمرولیث با این که هفتادهزار سرباز داشت شکست خورد اسبش او را به میان لشکر امیراحمد آورد و اسیر گشت.
دادگری امیراحمد به طوری بود که در روزهای برفی سواره بر سر میدان می ایستاد تا اگر بینوایی را دربانان مانع از عرض و نیاز و درخواست در این روز سرد شوند، او را ببیند و تقاضایش را انجام دهد.(2)
داستانی از عقیل بشنوید
معاویه روزی از عقیل داستان حدیده محماة (آهن گداخته) را پرسید. عقیل از یادآوری خاطرات گذشته راجع به برادرش علی علیه السلام و عدالت و دادگریش در گریه شد. آن گاه پس از نقل یک قضیّه گفت: آری، روزی وضع زندگی من خیلی آشفته گردید به تنگ دستی دچار شدم،
ص: 182
خدمت برادرم علی علیه السلام رفته و از او درخواست کمکی نمودم (بنا به فرمایش خود علی علیه السلام در نهج البلاغه یک من آرد از بیت المال می خواست) امّا به منظور نایل نشدم.
پس از آن بچّه های خود را جمع نموده آنها را در حالی که آثار گرسنگی شدید و بی تابی از ظاهرشان هویدا بود پیش او بردم باز تقاضای کمک نمودم فرمود: امشب بیا شبانگاه با یکی از بچّه ها پیش او رفتم. به پسرم گفت: تو برگرد او را نگذاشت نزدیک بیاید، آن گاه فرمود جلو بیا تا بدهم. من از شدّت تنگدستی و حرصی که داشتم خیال کردم کیسه دیناری به من خواهد داد، همین که دست دراز کردم بر روی دستم آهنی گذاخته وارد شد پس از گرفتن فورا آن را انداختم و مانند گاو نری در دست قصّاب ناله کردم. برادرم گفت:
عقیل مادرت به عزایت بنشیند این همه ناراحتی تو از آهنی است که به آتش دنیا افروختته شده چه خواهد گذشت بر من و تو اگر در زنجیرهای آتشین جهنّم بسته شویم سپس این آیه را خواند: «إذا الأغلال فی أعناقهم و السلاسل یسحبون» پس از آن فرمود: عقیل بیشتر از حقّی که خدا برایت معیّن کرده اگر بخواهی همین آهن گداخته خواهد بود، به خانه ات برگرد که 0.
فایده ای ندارد. معاویه از شنیدن گفتار عقیل تعجّب می کرد (و یقول هیهات، هیهات عقمت النساء ان یلدن بمثله) و می گفت: هرگز! هرگز! زنان مانند علی را دیگر نخواهند زایید.(1)
مردی اعرابی وارد مدینه شده پرسید سخاوتمندترین مردم مدینه کیست. حسین بن علی رابه او معرّفی نمودند و او را به محلّ آن حضرت راهنماییش کردند. وارد مسجد شد، آن جناب را در حال نماز دید ایستاد و این چند شعر را خواند.
لم یخب الآن من رجاک و من حرّک من دون بابک الحلقه
أنت جواد و أنت معتمد أبوک قد کان قاتل الفسقه
لولا الّذی کان من أوائلکم کانت علیناالجحیم منطبقه(2)
ص: 183
سیّدالشّهدا علیه السلام نماز را تمام کرده به قنبر فرمود: از مال حجاز چیزی باقی مانده عرض کرد چهار هزار دینار موجود است دستور داد بیاور، کسی که سزاوارتر به آن بوده رسید وقتی دینارها را حاضر نمود. امام علیه السلام دو برد خود را از تن درآورده پول ها را در آنها پیچید، به واسطه شرم و حیا دستش را از شکاف درب خارج نموده به اعرابی تسلیم کرد و این شعر را خواند.
خذها فإنّی الیک معتذر واعلم بأنّی علیک ذو شفقه
لوکان فیسیرنا الغداة عصا امست سمانا علیک مندفقه
لکن ریب الزمان ذوغیر و الکفّ منّی قلیلة النفقة(1)
اعرابی پول را گرفته شروع به گریه کرد. امام علیه السلام فرمود: شاید آن چه ما دادیم کم بود. گفت: هرگز، و لکن گریه ام برای این است که چگونه این دست سخاوتمند شما در دل خاک جای می گیرد.(2)5.
شعیب بن عبدالرحمن گفت: هنگام دفن حضرت اباعبداللّه علیه السلام بر پشت مبارکش اثری غیر متعارف مشاهده کردند، از زین العابدین علیه السلام سبب پیدایش آن اثر را پرسیدند: فرمود: به واسطه انبان های نان و خرمایی که بر در خانه بیچارگان و یتیمان و بیوه زنان می برد این اثر پیدا شده.(3)
گویند منصور دوانیقی از موسی بن جعفر علیه السلام تقاضا کرد، روز عید نوروز در مجلس رسمی دربار برای سلام و شادباش بنشیند و هرچه پیش کش می شود قبول فرماید آن جناب نپذیرفته فرمود: (إنّی فتّشت الأخبار عن جدّی رسول اللّه صلی الله علیه و آله فلم أجد لهذاالعید خبرا) من اخباری که از
ص: 184
جدم رسیده را جستجو کردم خبری راجع به این عید پیدا ننمودم، این مراسم اختصاص به فارسیان دارد. و اسلام آن را محو نموده و ممکن نیست آن چه را اسلام محو کرده ما زنده کنیم.
منصور عرض کرد ما از نظر سیاست لشکری این کار را می کنیم شما را به خدا سوگند می دهم موافقت فرمایید. پس موسی بن جعفر علیه السلام در محل تهنیت نشست و امرا و اعیان لشکر و کشور خدمتش رسیدند تهنیت گفته هدایای خود را تقدیم می کردند منصور خادمی را معیّن کرده بود هرچه می آوردند صورتش را برمی داشت و ثبت می کرد بعد از آن که همه آمدند پیرمردی در آخر آمد و عرض کرد یابن رسول اللّه صلی الله علیه و آله من مردی فقیرم مالی نداشتم که به هدیه تقدیم کنم. ولی هدیه من سه شعر است که جدّم در مرثیه جدّ شما حسین بن علی علیه السلام سروده و آنها این است:
عجب لمصقول علاک فرنده یوم الهیاج و قدعلاک غبار
و لأسهم نفذتک دون حرائر یدعون جدّک و الدماء غزار
ألاّ تغضغضت السهام و عاقها عن جسمک الإجلال و الإکبار(1)
حضرت فرمود: هدیه تو را قبول کردم بنشین (بارک اللّه فیک) آن گاه رو به خادم منصور کرده فرمود: برو نزد امیرالمؤمنین بگو این مقدار مال جمع شده چه باید کرد. خادم برگشت، گفت:
منصور می گوید: تمام آن را به شما بخشیدم در هرچه میل داری صرف کن. حضرت به آن پیرمرد فرمود که تمام این مال ها را بردار تصرّف کن من همه را به تو بخشیدم.(2)9.
ص: 185
«إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی»
«یا أَیُّهَاالَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامینَ لِلّهِ شُهَدآءَ بِالْقِسْطِ وَ لایَجْرِمَنَّکُمْ شَنَئانُ قَوْمٍ عَلی ألاَّتَعْدِلُوا إعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی وَاتَّقُوااللّهَ إنَ اللّهَ خَبیرٌ بِماتَعْمَلُونَ» (مائده/ 8)
پیام این آیه در دو چیز است: 1- گواهی و شهادت به حق و عدل درهمه حالات 2- رعایت عدالت حتّی نسبت به دشمن.
در بخش قبل خداوند امر به عدالت و احسان نمود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: جمیع مراحل تقوا در آیه «إنّ اللّه یأمر بالعدل و الإحسان...»جمع شده است.(1)
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: روح شهادت (به حق) عدالت است.(2)
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من مجسّمه عدالت هستم و جز به عدل گواهی نمی دهم.(3)
در سخن دیگری فرمود: کسی که برای احقاق حق برادر مسلمان خود شهادت به حق بدهد صورت او در روز قیامت بی نهایت نورانی خواهد بود و همه خلایق - به نام و نسب او - را می شناسند.(4)
ص: 186
کتمان شهادت نیز بسیار نکوهیده و ناپسند است و خداوند نیز در قرآن از کتمان شهادت سخت مذمّت نموده و می فرماید: ظالم ترین مردم کسی است که [از اقامه شهادت به حق و عدل خودداری کند و] حق را کتمان نماید.(5)
اشعث بن قیس، در عصر خلافت امام علی علیه السلام از سران خوارج بود، و در هر فرصتی کینه توزی خود را نسبت به علی علیه السلام آشکار می ساخت.
او به فکر خام خود خواست با کارهایی خود را به حریم علی علیه السلام نزدیک کند و بعد در فرصت های مناسب، به سود خود بهره برداری نماید.
یکی از کارهای او که با شکست مفتضحانه روبرو شد این بود که حلوای خوش طعم و لذیذی تهیّه کرد و آن را در ظرفی گذاشت و سر آن را پوشید و نیمه شب به در خانه امام علی علیه السلام آورد وبه نام هدیه به امام علی علیه السلام تقدیم کرد (با این که رشوه بود امّا او تحت پوشش نام هدیه، می خواست علی علیه السلام را فریب دهد.)
امام علی علیه السلام در برابر این عمل ریاکارانه، به او فرمود: «اَصِلَةٌ اَمْ زَکاةٌ اَمْ صَدَقَةٌ....»:«آیا این حلوا هدیه است یا زکات است یا صدقه است؟ که زکات و صدقه به ما حرام است.»
اشعث گفت: «لاذا وَ لاذاکَ وَ لکِنَّها هَدِیَّةٌ» «نه زکات است و نه صدقه، بلکه هدیه است.»
امام علی علیه السلام به آن ریاکار فرمود: «آیا از طریق دین خدا وارد شده ای تا مرا فریب دهی؟ ا دستگاه ادراک تو قاطی رفته و یا دیوانه شده ای؟ و یا هذیان می گویی؟
«وَاللّهِ لَوْ اُعْطیتُ الأَقالیمَ السَّبْعَةَ بِما تَحْتَ اَفْلاکِها عَلی اَنْ اَعْصِیَ اللّهَ فینَمْلَةٍ اَسْلُبُها جُلْبَ شَعِیَرَةٍ ما فَعَلْتُهُ.»
«سوگند به خدا اگر اقلیم های هفتگانه را با آن چه در زیر آسمان هاست به من بدهند که خداوند را بر گرفتن پوست جوی از دهان مورچه ای نافرمانی کنم، هرگز نخواهم کرد در حالی که این دنیای شما نزد من از برگ جویده ای که در دهان ملخی باشد نزد من خوارتر و بی ارزش تر
ص: 187
است.»(1)
زمان خلافت علی علیه السلام ، دو زن یکی عرب و دیگری کنیز آزاد شده (از عجم) بود، امام 4.
علی علیه السلام چند درهم و مقداری طعام و غذا به طور مساوی، به هر کدام از آنها داد.
زن عرب اعتراض کرد و گفت: «من عرب هستم، و این زن، از عجم است آیا بین ما فرقی نیست؟» امام علیه السلام فرمود: «اِنّی وَاللّهِ لااَجِدُ لِبَنی اِسْماعیل فِی هذا الْفَیْئ، فَضْلاً عَلی بَنیاِسْحاق». سوگند به خدا، من در مورد بیت المال، فرزندان اسماعیل را بر فرزندان اسحاق برتر نمی بینم.»(2) سپس فرمود: «وَ لَوْ کانَ الْمالُ لِی لَسَوَّیْتُ بَیْنَهُمْ فَکَیْفَ وَ اِنَّمَا الْمالُ مالُ اللّهِ» یعنی اگر مال مال خودم بود، آن را به طور مساوی بین افراد، تقسیم می کردم، چه رسد به این که مال، مال خداست.(3)6.
ص: 188
«قُولُوا قَوْلاً سَدیدا»
«یا أَیُّهَاالَّذینَ آمَنُوا اتّقُوااللّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدیدا یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوزا عَظیما» (احزاب/ 71-70)
ای کسانی که ایمان آورده اید، از خدا پروا دارید و سخنی استوار گویید * تا اعمال شما را به صلاح آورد و گناهانتان را بر شما ببخشاید، و هر کس خدا و پیامبرش را فرمان برد قطعاً به رستگاری بزرگی نایل آمده است.
امام صادق علیه السلام به عبادبن کثیر صوفی بصری فرمود: وای بر تو آیا از این که شکم و فرج خود را کنترل کردی به خود مغرور گردیدی؟ در حالی که خداوند در قرآن می فرماید: ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا بترسید و سخن حق بگویید تا خداوند اعمال شما را پاک نماید و گناهانتان را بیامرزد و هر کس از خدا و رسول او پیروی کند به رستگاری رسیده است.
سپس فرمود: بدان که خداوند هیچ عملی را از تو نمی پذیرد تابه عدالت سخن بگویی و هرکس از خدا و رسول او پیروی کند به رستگاری بزرگی خواهد رسید.(1)
و فرمود: مقصود از «و من یطع اللّه و رسوله» اطاعت از خدا و رسول اوست درابره پذیرفتن ولایت علی علیه السلام و امامان بعد از او، و با پذیرفتن ولایت او می توان به رستگاری بزرگی
ص: 189
رسید و آیه فوق این گونه نازل شده است.(1)
امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه «و قولوا للنّاس حسنا» فرمود: درباره مردم جز به نیکی سخن
نگویید تا این که حقیقت برای شما روشن شود.
امام باقر علیه السلام نیز در تفسیر آیه «و قولوا للنّاس حسنا» فرمود :بهترین سخنی که دوست می دارید درباره شما گفته شود درباره مردم بگویید.(2)
در عصر خلافت علی علیه السلام غلام سیاهی به حضور امیرمؤمنان علی علیه السلام آمد و عرض کرد: «من دزدی کرده ام مرا پاک کن» (یعنی با اجرای حدّ دزدی که بریدن چهار انگشت دست راست در مرحله اوّل هست حکم خدا را جاری فرما).
امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: شاید دزدی تو در غیر حِرْزْ باشد (چون یکی از شرایط اجرای حد دزدی آن است که دزدی از محل محفوظی مثل جیب یا دکانی که درش قفل است و... که به آن «حِرْزْ» می گویند، باشد) سپس علی علیه السلام توجّه خود را از او برگرداند، و او برای بار دوم اعتراف کرد و گفت: «من دزدی کرده ام (دزدی از حرز) مرا پاک کن».
امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: شاید دزدی تو به مقدار حدّ نصاب (یعنی به اندازه چهار نخود و نیم طلای مسکوک یا به اندازه قیمت آن) نباشد، سپس علی علیه السلام توجّه خود را از او برگرداند.
غلام سیاه برای بار سوم اقرار کرد که: من دزدی کرده ام.
هنگامی که علی علیه السلام دریافت او راست می گوید و شرایط دزدی که «حدّ» دارد، در این دزدی هست، چهار انگشت دست او را از بیخ برید، و حکم الهی را جاری نمود.
ص: 190
غلام سیاه از خدمت علی علیه السلام مرخص شد، (در کوچه یا میدان و یا بازار) کنار مردم آمد و با احساسات پاک و باشور و نشاط به مدح علی علیه السلام پرداخت و گفت: «قَطَعَ یَمینی اَمیرُالْمُؤْمِنینَ، وَ اِمامُ الْمُتَّقینَ، و قائِدُالغُرِّالْمُحَّجلین، وَ یَعْسُوبُ الدّین وَ سَیِّدِالوَصیّینَ و...» یعنی «دست راستم را، امیرمؤمنان و پیشوای پرهیزگاران و سرور و پیشتاز پیشقراولان رییس دین و سیّد اوصیای الهی برید». او به همین عنوان به مدیحه سرایی ادامه می داد و هم چنان در شأن علی علیه السلام سخن می گفت.ر)
امام حسن و امام حسین علیه السلام ، از آن جا رد می شدند، از جریان آگاه شده و مدیحه سرایی غلام سیاه را شنیدند و سپس به حضور پدر بزرگوارشان علی علیه السلام آمده و جریان را به عرض رساندند، علی علیه السلام شخصی را به سوی او فرستاده و فرمود به او بگو هم اکنون نزد من بیاید.
فرستاده علی علیه السلام نزد غلام سیاه رفت و پیام علی علیه السلام را رساند، او با کمال شور و شوق به حضور علی علیه السلام آمد.(1)
علی علیه السلام به او فرمود: «من دست تو را قطع کردم ولی تو از من مدح می کنی؟!».
غلام سیاه عرض کرد: «ای امیرمؤمنان! مرا با اجرای حدّ الهی، پاک ساختی، پیوند حبّ و دوستی با تو در گوشت و خونم آمیخته است، اگر تو مرا قطعه قطعه کنی، از حب قلبی ام که به تو دارم ذرّه ای نمی کاهد».
حضرت علی علیه السلام (دید حیف است که چنین فرد پاک و مخلصی، دست بریده باشد) از امداد غیبی الهی استمداد کرده و دعا کرد، و انگشت های قطع شده او را به محلّ قطع گذاشت و از خدا خواست که دست او به حالت اوّل برگردد، دعای علی علیه السلام مستجاب شد و دست غلام سیاه، موزون شده و به صورت اوّل «سالم» گردید.(2)
ص: 191
حضرت آیت اللّه العظمی بروجردی قدس سره گاهی هنگام تدریس و بحث با شاگردان، عصبانی می شد (البتّه نه با آن عصبانیّتی که او را در خلاف رضای خدا وارد کند) ولی پس از درس) سخت از آن عصبانیّت پشیمان می شدند و به دنبال طرف می فرستادند و از او عذرخواهی می کردند و گاهی برای جلب محبّت او، کمک های مالی نیز به او می نمودند، ازاین رو در میان دوستان، این مزاح معروف شده بود که «عصبانیّت آیت اللّه بروجردی، مایه برکت است».
گاه به این هم قناعت نمی کردند روز بعد هنگامی که بر منبر تدریس می نشستند در حضور جمع شاگردان از آن فرد عذرخواهی می کردند، به این ترتیب می بینیم آن بزرگ مرد تا این اندازه به حقوق دیگران احترام می گذاشت، و به حفظ آبروی آنها توجّه عمیق داشت او از امام 3.
صادق علیه السلام آموخته بود که: «اَلْمُؤْمِنُ اَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْکَعْبَةِ»، یعنی «احترام مؤمن، از احترام کعبه، بالاتر است».(1)
در این باره به داستان زیر توجّه کنید:
آیت اللّه بروجردی در مسجد عشقعلی درس اصول می فرمودند، روزی یکی از فضلا به نام شیخ علی چاپقلی اشکال کردند، آقا جواب او را دادند، آقای شیخ علی چاپقلی جواب آقا را رد کرد، آقا عصبانی شد به گونه ای که آقا شیخ علی متأثّر و منقلب شد که می خواست گریه کند، آن درس تمام شد.
یکی از اصحاب آیت اللّه بروجردی(2) می گوید: نماز مغرب را خوانده بودم ناگاه خادم آقای بروجردی نزد من آمد و گفت: آقا ببین دَرِ کتابخانه و اندرون ایستاده و متأثر است و فرمود: بروید به خوانساری بگویید بیاید، اینجانب با عجله نماز عشا را خواندم و به محضر آقا رسیدم تا مرا دید به من فرمود: «این چه حالتی بود که از من صادر شد؟ یک نفر عالم ربّانی را رنجاندم، الآن باید بروم و دست ایشان را ببوسم و حلالیّت بطلبم تا از من بگذرد و بعد بیایم و نماز مغرب و عشا را بخوانم».
ص: 192
عرض کردم: ایشان در مسجد «شاه زید» امام جماعت است و بعد از نماز مسأله می گوید: لذا تا دو سه ساعت از شب گذشته به منزل شما خواهند آمد.
صبح شد من رفتم حرم و برگشتم دیدم آقا سوار بر درشکه در کنار منزل ما منتظر من هستند، در خدمتشان رفتیم منزل آقا شیخ علی چاپقلی، وقتی که آقای بروجردی، آقا شیخ علی را دید، می خواست دست او را ببوسد که او نگذاشت، آقا می فرمودند: «از من بگذرید، از حالت طبیعی خارج شدم و به شما پرخاش کردم و...»
آقا شیخ علی عرض کرد: «شما سرور مسلمین هستید، برخورد شما باعث افتخار من بود و...» آقا تکرار کردند: «از من بگذرید، مرا عفو کنید».
همین موضوع باعث شد که آقا شیخ علی تا آخر عمر، مورد مراحم و عطوفت خاصّ آیت اللّه بروجردی بودند.
ص: 193
«الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»
«أُدْعُ إِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبیلِهِ و َهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدینَ» (نحل/ 125)
خدمت امام صادق علیه السلام سخن از آیه «قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ» به میان آمد و گفته شد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام از جدال و استدلال علمی نهی نموده اند، امام صادق علیه السلام فرمود: آنان هرگز به طور کلی از جدال و استدلال نهی نکرده اند بلکه از جدال و استدلال غیر احسن و غیرصحیح نهی نموده اند سپس فرمود: مگر آیه «وَلاتُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلاّ بِالَّتی هِیَ أَحْسَن» و آیه «أُدْعُ إِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَة و جادِلْهُم بِالَّتی هِیَ أَحْسَن». را نشنیده اید؟
آری جدال صحیح و احسن وظیفه علمای دین است و جدال غیراحسن عملی حرام و مربوط به غیر علما می باشد.
سپس فرمود: جدال احسن جدالی است که خداوند پیامبر خود را در سوره یس به آن امر نموده و فرموده: در جواب کسی که می گوید: «مَنْ یُحْیِی الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیم» یعنی چه کسی این استخوان های پوسیده را زنده می کند بگو: «قُلْ یُحْییهِا الِّذی أَنْشَأَها اَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٍ» یعنی «خدایی که از نخست آنها را آفریده می تواند دوباره بیافریند و او بر آفرینش هر چیزی دانا و تواناست، آیا کسی که آسمان ها و زمین را آفریده نمی تواند باز آنها را لباس خلقت بپوشاند؟ آری کسی که موجودات را از عدم و نیستی به وجود آورده به خوبی قدرت خلق کردن استخوان پوسیده را دارد» سپس فرمود: این جدال احسن است چراکه در این جدال عذر کافر قطع می گردد و شبهات او زایل می شود و جدال غیراحسن این است که تو قدرت جداکردن حق از باطل را نداشته باشی و برای مغلوب نمودن طرف، حقی را انکار کنی که او آن را دلیل سخن
ص: 194
خود قرار داده است، و این عمل حرامی است، چراکه تو نیز همانند او حقّی را انکار نموده ای.(1)
از آیه فوق ظاهر می شود که استدلال و جدال با کفّار و معاندین باید متین و بر وجه احسن و با ملاطفت و ملایمت انجام گیرد همان گونه که خداوند در آیه «وَ قُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّنا لَعَلَّهُ یَتَذَّکَرُ أَوْ یَخْشی» به حضرت موسی و هارون علیهماالسلام دستور می دهد که در مقابل فرعون با ملایمت سخن بگویند تا شاید به خود بیاید و از عقوبت خدا بترسد، تا چه رسد به مؤمنین و مسلمین نسبت به برخی از مسایل دینی و یا معاشرتی که قیل و قال با آنان بسیار زشت و نکوهیده است و در روایات زیادی مذمّت از مراء و کشمکش با برادران دینی وارد شده که به برخی از آنها اشاره می شود. این روایات پاداش بزرگی را نیز برای کسی که جدال و مراء و کشمکش را ترک کند ولو صاحب حق باشد نوید داده است.(2)
(3)رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هرکه جدال و کشمکش را با برادران دینی خود رها کند گرچه
ص: 195
صاحب حق باشد خداوند برای او خانه ای در بهشت - اعلی - بنا خواهد نمود و اگر صاحب حق نباشد و جدال را رها کند. خداوند خانه ای در باغستان های بهشت برای او بنا خواهند نمود.
امّ سلمه می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اوّل چیزی که خداوند بعد از نهی از بت پرستی و شراب خواری با من قرارداد نمود و مرا از آن نهی کرد مخاصمه و درگیری با مردم بود.
و فرمود: هیچ بنده ای به حقیقت ایمان نمی رسد تا این که مخاصمه و نزاع و درگیری با مردم را ترک کند گرچه صاحب حق باشد.
امام صادق علیه السلام نیز فرمود: نزاع و کشمکش بیماری پستی است و از هر خصلت زشتی بدتر است و آن از اخلاق و روش ابلیس است و فرمود: جدال و نزاع نمی کند مگر کسی که جاهل به حق خود و دیگران و از حقایق دین محروم باشد.
ابوالدرداء و ابو امامه و وابله و انس گویند: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله بر ما گذشت و چون دید ما در برخی از مسایل دین با یکدیگر نزاع می کنیم بسیار خشمناک گردید و ما این گونه او را خشمناک ندیده بودیم تا این که فرمود: «کسانی که قبل از شما هلاک شدند تنها به همین علّت هلاک شدند.» سپس فرمود: نزاع را رها کنید، مؤمن اهل نزاع و جدال نیست، نزاع را رها کنید که اهل مراء و نزاع زیان کاران حتمی خواهند بود و من در قیامت برای آنان شفاعت نخواهم نمود تا این که فرمود: نزاع را رها کنید تا من برای شما خانه ای در ریاض بهشت و خانه ای در وسط بهشت و خانه ای در اعلای آن را ضمانت نمایم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که خدا را با سه خصلت ملاقات نماید از هر دری از بهشت که بخواهد می تواند وارد شود: 1- کسی که اخلاق خویش را نیکو نماید. 2- کسی که در آشکارا و پنهان از خدا بترسد. 3- کسی که جدال و کشمکش را رها کند گر چه صاحب حق باشد.
محمّدبن محمّدبن نعمان معروف به شیخ مفید، از علمای برجسته و فقها و متکلّمین بزرگ و از زهّاد و وارستگان کم نظیر شیعه می باشد که سنّی و شیعه او را به علم و کمال قبول داشتند، وی به
ص: 196
سال 336 هق یازدهم ذیقعده متولّد شد و در سال 413 در سن 76 سالگی از دنیا رفت، جنازه اورا هشتاد هزار نفر تشییع کردند و در حرم کاظمین به خاک سپردند.
وی از نوابغ تاریخ است که بیش از دویست کتاب، تألیف نموده و اهل تسنّن او را بزرگ ترین عالم از علمای شیعه می دانستند.
از حکایات مربوط به این نابغه بزرگ این است که قاضی عبدالجبّار در بغداد در مجلس خود بود، و بسیاری از علمای بزرگ شیعه و سنّی در آن مجلس حضور داشتند، در این هنگام شیخ مفید وارد مجلس شد و در پایین مجلس نشست و پس از مدّتی به قاضی رو کرد و گفت: «من از تو در حضور این علما سؤالی دارم».
قاضی گفت: بپرس. شیخ مفید گفت: «شما در مورد این حدیث چه می گویید که پیامبر صلی الله علیه و آله در
غدیر فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاه فعلیٌّ مَولاه» کسی که من رهبر او هستم، پس علی علیه السلام رهبر او است» آیا این حدیث، مسلّم و صحیح است که پیامبر صلی الله علیه و آله در روز غدیر فرموده است؟ قاضی گفت: آری، حدیث صحیح می باشد، شیخ مفید گفت: منظور از کلمه «مولی» چیست؟
قاضی گفت: «مولی» به معنی اولی به تصرف است.
شیخ مفید گفت: پس این اختلاف و خصومت بین شیعه و سنّی چیست؟ (با این که پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را احق به تصرف از دیگران معرّفی نموده است).
قاضی گفت: این حدیث، روایت است، ولی خلافت ابوبکر، دِرایت (و از روی اجتهاد و درک) می باشد و انسان عادل روایت را همتای درایت قرار نمی دهد (یعنی درایت مقدّم است).
شیخ مفید گفت: شما درباره این گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله چه می گویید که به علی علیه السلام فرمود:
حَرْبُکَ حَرْبِی وَ سِلْمکَ سِلْمِی «جنگ تو، جنگ من است و صلح تو صلح من است».
قاضی گفت: این گفتار براساس حدیث صحیح است.
شیخ مفید گفت: نظر شما درباره اصحاب جمل (که به جنگ علی علیه السلام آمدند مانند طلحه و زبیر و...) چیست؟
قاضی گفت: «ای برادر، آنها توبه کردند».
شیخ مفید گفت: «ای قاضی! جنگ آنها «درایت» (و حتمی) بوده است ولی توبه کردن آنها روایت شده است و تو در مورد حدیث غدیر گفتی، روایت معادل درایت نیست (و درایت مقدّم
ص: 197
می باشد). قاضی از پاسخ به شیخ مفید عاجز و درمانده شد سر در گریبان فروبرد و سپس گفت: تو کیستی؟ شیخ مفید جواب داد: من خدمتگزار تو محمّدبن محمّدبن نعمان حارثی هستم. پس قاضی از مسند قضاوت برخاست و دست شیخ مفید را گرفت و بر آن مسند نشاند و گفت: «اَنْتَ الْمُفیدُ حقّا» به راستی که تو انسان مفید (سودبخشی) هستی.
چهره های علمای بزرگ مجلس درهم کشیده شد وقتی قاضی ناراحتی آنها را دریافت به آنها رو کرد و گفت: «ای علما! این مرد (شیخ مفید) مرا مجاب کرد و در پاسخ او عاجز شدم، اگر کسی از شما قادر به جواب او است، اعلام کند تا او را بر مسند بنشانم و شیخ مفید به جای خود بنشیند، هیچ کس جواب نداد و این موضوع شایع گردید و علّت نام گذاری او به «مفید» از همین جا سرچشمه گرفت.(1)س.
محمّدبن حسین بن عبدالصّمد معروف به «شیخ بهایی» از علمای معروف و از مفاخر جهان تشیّع در قرن دهم و یازدهم هجری است که به سال 1031 هق از دنیا رفت و قبرش در مشهد در جوار مرقد شریف حضرت رضا علیه السلام است.
او در یکی از سفرهای خود، با یکی از علمای اهل تسنّن ملاقا نمود، و خود را در مقابل او، در ظاهر شافعی وانمود کرد.
آن دانشمند اهل سنّت که از علمای شافعی بود، وقتی که دانست شیخ بهایی، شافعی است، و از مرکز تشیّع (ایران) آمده، به او گفت: «آیا شیعه برای اثبات ادّعای خود، شاهد و دلیلی دارد؟» شیخ بهایی گفت: من گاهی در ایران با آنها روبرو شده ام می بینم آنها برای ادّعای خود شواهد محکمی دارند.
دانشمند شافعی گفت: اگر ممکن است یکی از آنها را نقل کنید. شیخ بهایی گفت مثلاً می گویند: در صحیح بخاری (که از کتب معتبر اهل سنّت است) آمده، که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
فاطمة بَضْعة منّی مَنْ آذاها فَقَدْ آذانی وَ مَنْ أَغْضَبَها فَقَدْ اَغْضَبَنی.: «فاطمه علیهاالسلام پاره تن
ص: 198
من است کسی که او را آزار دهد مرا آزار داده، و کسی که او را خشمگین کند مرا خشمگین نموده است.(1)
و پس از چهار ورق دیگر آن کتاب آمده است: «و خرجت فاطمة من الدّنیا و هی غاضبة علیهما» یعنی فاطمه علیهاالسلام وفات نمود در حالی که از ابوبکر و عمر خشمگین بود.»(2) سپس گفت: چگونه می توان طبق اعتقاد اهل سنّت بین این دو سخن جمع نمود؟ دانشمند شافعی در فکر فرو رفت [که با توجّه به این دو سخن، ابوبکر و عمر مورد خشم پیامبر صلی الله علیه و آله واقع شده اند و لایق خلافت و رهبری مسلمین نبوده اند.] و پس از ساعتی گفت: گاهی شیعیان دروغ می گویند و ممکن است این نیز از آنها باشد، به من مهلت بده تا امشب به کتاب بخاری نگاه کنم. شیخ بهایی می فرماید: من روز بعد نزد او رفتم و گفتم: آیا به کتاب بخاری نگاه کردید؟ او گفت: آری و لکن همان گونه که گفتم: شیعه ها دروغ می گویند، بین این دو سخن در کتاب بخاری بیش از چهار ورق فاصله بود.(3)
ص: 199
«فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذیِنَ یَسْتَمِعوُنَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعوُنَ أَحْسَنَهُ»
«... فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذیِنَ یَسْتَمِعوُنَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعوُنَ أَحْسَنَهُ أُوْلئِکَ الَّذیِنَ هَدَیهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُوْلوُاْ الاْءَلْبابِ» (زمر/ 17 و 18)
تردیدی نیست که سخنان حق و باطل بین مردم فراوان است و انسان های عاقل باید سخنان حق را انتخاب و از باطل ها پرهیز نمایند و این نیاز به یک قریحه لطیف و دقت در فهم حق و باطل دارد، چرا که فتنه ها نوعا با آمیخته شدن حق به باطل شروع می شود.(1)
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: شروع فتنه ها از هواپرستی و بدعت هایی است که بر خلاف کتاب خدا رخ می دهد و از این راه عده ای بر مردم به ناحق حکومت می کنند، و اگر باطل آمیخته به حق نمی شد، حق برای همگان روشن می بود و اگر حق آمیخته به باطل نمی گردید زبان
ص: 200
دشمنان از آن قطع می گشت و لکن فتنه گران حق را به باطل آمیخته می کنند و به این وسیله شیطان بر اولیای خود مسلّط می شود و تنها کسانی که از عنایت خدا برخوردارند نجات می یابند. [و دین خود را از دست نمی دهند].
از این رو امام کاظم علیه السلام می فرماید: خداوند به اهل عقل و فهم در قرآن بشارت داده و فرموده است: «فبشّر عباد الّذین یستمعون القول».
امام صادق علیه السلام می فرماید: مقصود از آیه فوق این است که ناقل حدیث نباید تغییری در آن بدهد.
و در روایت دیگری آمده که مقصود از این آیه مسلمانانی هستند که تسلیم آل محمد علیه السلام هستند و چون سخنی از آنان می شنوند چیزی بر آن نمی افزایند و چیزی از آن نمی کاهند و همانگونه که شنیده اند نقل می کنند و چنین کسانی از ناحیه خداوند هدایت یافته و دارای عقول سلیمه می باشند و از نزاع های بی فایده و بی اساس دوری می کنند.
امام صادق علیه السلام فرمود: عبداللّه بن سبا ادعای پیامبری کرد و اظهار می نمود که علی علیه السلام خداست. این خبر به علی علیه السلام رسید، او را احضار کرد، و به او فرمود: درباره تو چنین شنیده ام، او گفت: «آری در ذهن من چنین القاء شده که تو خدا هستی، و من پیغمبر می باشم».
علی علیه السلام به او فرمود: «وای بر تو، شیطان بر تو چیره شده، مادرت به عزایت بنشیند، از این عقیده برگرد و توبه کن». او باز نپذیرفت، علی علیه السلام سه روز او را زندانی کرد، و توبه اش داد، باز او توبه نکرد. آنگاه علی علیه السلام او را در آتش افکند و سوزاند.(1)
مردی برای حضرت امام حسن علیه السلام هدیه ای آورده بود. آن جناب به او فرمود کدام یک از این دو را می خواهی آیا می خواهی که هدیه ات را بیست برابر کنم و بیست هزار درهم به توبه دهم یا
ص: 201
بابی از علم را برایت بگشایم که به وسیله آن بر فلان مرد که ناصبی و دشمن ما خاندان است غلبه پیدا کنی و شیعیان ضعیف الاعتقاد قریه خود را از دست گفتار او نجات دهی اگر آن چه بهتر است انتخاب کنی من هم بین دو جایزه جمع می کنم (بیست هزار درهم و بابی از علم) امّا در صورتی که در انتخاب اشتباه کنی به تو اجازه می دهم که یکی را برای خود بگیری.
عرض کرد: آیا ثواب من که یک ناصبی رامغلوب کنم و شیعیان ضعیف را نجات بدهم مساوی است با همان بیست هزار درهم؟ فرمود: آن ثواب بهتر از بیست هزار برابر بلکه بهتر از تمام دنیا است. او گفت: در این صورت همان باب علم را اختیار می نمایم.
حضرت مجتبی علیه السلام فرمود: نیکو انتخاب کردی، و باب علمی که وعده داده بود تعلیمش نمود و بیست هزار درهم نیز اضافه به او پرداخت کرد و آن مرد از خدمت حضرت مجتبی علیه السلام مرخص شد و در آن قریه با آن مرد ناصبی بحث کرد و او را مجاب و مغلوب نمود. این خبر به حضرت امام حسن علیه السلام رسید و به او فرمود: هیچ کس مانند تو سود نبرد، هیچ یک از دوستان سرمایه ای مثل تو به دست نیاورد، زیرا دوستی خدا، دوستی پیغمبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام ، دوستی عترت طیّبین آن دو، ائمّه علیهم السلام ، دوستی ملائکه، و دوستی برادران مؤمنت را به دست آوردی و به عدد هر مؤمن و کافری پاداشی داری هزار برابر دنیا، گوارا باد بر تو گوارا باد بر تو.(1)6.
ص: 202
«أَنْجَیْنَا الَّذیِنَ یَنْهَوْنَ عَنِ السّوُءِ»
«فَلَمَّا نَسوُاْ ما ذُکِّروُاْ بِهِ أَنْجَیْنَاالَّذیِنَ یَنْهَوْنَ عَنِ السّوُءِ ...» (اعراف/ 165)
امام صادق علیه السلام : در تفسیر این آیه می فرماید: آنان [یعنی یهود بنی اسرائیل] سه گروه بودند: 1- گروهی اهل عبادت و صلاح بودند و دیگران را نیز امر به صلاح و نهی از فساد و گناه می گردند و نجات یافتند. 2- گروهی اهل عمل نیک و صلاح بودند و لکن دیگران را امر بصلاح نمی گردند و خداوند آنان را مسخ نمود و هلاک شدند. 3- گروهی نه اهل صلاح و خیر بودند و نه دیگران را به خیر و صلاح دعوت می کردند آنها نیز هلاک گردیدند.(1)
امام صادق علیه السلام نامه ای به شیعیان خود نوشت و فرمود: باید بزرگان و دانشمندان شما نسبت به افراد [گنه کار و] نادان و اهل ریاست خیرخواهی کنند و آنان را از اعمال خلاف و گناه باز دارند و گرنه لعنت من شامل همه شما خواهد شد.(2)
امام صادق علیه السلام در سخن دیگری فرمود: من کسانی که نهی از منکر نمی کنند را اهل منکر می دانم و چگونه چنین ندانم در حالی که شما از عده ای نسبت به من و خودتان بدگویی می شنوید و باز با آنان همنشین می شوید و کسی که به شما برخورد می کند می گوید: این ها بدتر از آنان اند، در حالی که اگر شما از بدگویی های آنان جلوگیری می کردید برای من و خودتان
ص: 203
شایسته تر بود.(1)
ص: 204
«لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِن نَجْواهُمْ»
«إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِیّانِ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمال قَعِید * ما یَلْفَظ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْه رَقیبٌ عَتِید».
«لاخَیْرَ فیِکَثیِرٍ مِن نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْروُفٍ أَوْ إِصْلاحِ بَیْنَ النَّاسِ ...»(نساء/ 114)
خداوند در آیه دوم سخن نیک را منحصر در سه چیز نموده است: 1- توصیه به صدقه و انفاق به فقرا و مستمندان 2- توصیه به قرض و وام و عمل خیر به برادران دینی 3- توصیه به اصلاح بین مردم، و سخنان دیگر مردم را بی فایده و بی ارزش دانسته است.
امام صادق علیه السلام فرمود: مقصود از معروف در این آیه قرض می باشد.(1)
و فرمود: خداوند در این آیه تحمّل مشکلات برادر مؤمن را لازم نموده است سؤال شد تحمّل مشکلات مؤمن چیست؟ امام علیه السلام فرمود: تحمّل مشکلات او به این است که تو آبروی خود را خرج او کنی تا کار او اصلاح شود و این معنای معروف است در آیه «لاخیر فی...».(2)
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: خداوند همان گونه که زکات را بر مال شما واجب نموده بر آبروی شما نیز زکات را واجب نموده است. [تا به وسیله آن کار برادران خود را اصلاح نمایید].(3)
ص: 205
امام صادق علیه السلام : فرمود: بهشت را دری هست به نام معروف و از آن در جز اهل معروف [یعنی کسانی که اهل کار خیر بوده اند] وارد نمی شوند، و کسانی که در دنیا اهل کار خیر و معروف بوده اند در آخرت نیز اهل معروف و کار خیر خواهند بود.
و در سخنی فرمود: عمل خیر باید سه ویژگی داشته باشد. 1- ناچیز شمرده شود 2- پوشیده و پنهان باشد. 3- به سرعت انجام گیرد.
سپس فرمود: با کوچک شمردن، بزرگ می شود و با پوشاندن، کامل می شود و با سرعت در انجام، گوارا خواهد شد وگرنه بی ارزش خواهد بود.(1)
از رسول خدا صلی الله علیه و آله در تفسیر آیه «ما یلفظ من قولٍ إلاّ لدیه رقیب عتید» فرمود: ملک سمت چپ شش ساعت قلم را از نوشتن گناه مؤمن باز می دارد پس اگر او از گناه خود نادم شد و استغفار کرد چیزی بر او نمی نویسند و گرنه یک گناه بر او می نویسند.(2)
و در سخن دیگری فرمود: ملک طرف راست حاکم بر ملک طرف چپ می باشد، مؤمن اگر عمل نیکی رانجام دهد ملک طرف راست پاداش آن را ده برابر می نویسد و چون مؤمن گناهی انجام دهد و ملک سمت چپ اراده کند که آن را ثبت نماید ملک سمت راست می گوید: صبر کن پس او هفت ساعت صبر می کند، اگر مؤمن از آن گناه استغفار نمود چیزی بر او نمی نویسد و اگر استغفار نکرد یک گناه برای او می نویسد.(3)
ص: 206
«وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنا»
«و قولوا لِلنّاس حسناً...» (بقره/ 83)
امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه «و قولوا لِلنّاس حسنا» می فرماید: مقصود این است که درباره مردم جز سخن نیک سخن نگویید و ندانسته چیزی را درباره کسی نگویید تا به حقیقت آن آگاه شوید.(1)
امام باقر علیه السلام نیز در تفسیر این آیه می فرماید: بهترین چیزی که دوست می دارید درباره شما گفته شود درباره مردم بگویید.
در قرآن و سخنان معصومین علیه السلام فراوان سفارش حسن ظن به خدا و اولیای او و مؤمنین شده است.
حضرت رضا علیه السلام می فرماید: گمان خود را به خداوند نیکو کن چرا که خداوند می فرماید: من نزد گمان بنده مؤمن خود هستم اگر او گمان خوب (و امید عفو و رحمت) به من داشته باشد من به او ترحّم می کنم و اگر چنین گمانی به من نداشته باشد من مطابق گمان او با او معامله خواهم
ص: 207
نمود.
حضرت رضا علیه السلام نیز می فرماید: به خدا سوگند مؤمن به خیر دنیا و آخرت نمی رسد مگر با حسن ظنّ او به خداوند، و امید او به رحمت الهی، و حسن خلق او، و دوری او از غیبت مؤمنین سپس فرمود: به خدا سوگند خداوند مؤمن را بعد از توبه و استغفار عذاب نخواهد نمود مگر به واسطه بدگمانی به خداوند، و تقصیر در امید به رحمت خدا، و بدخلقی او، و غیبت نمودن او از مؤمنین...
هنگامی که خبر شهادت مسلم بن عقیل به حضرت اباعبداللّه رسید به خیمه مخصوص خواهران خود وارد شد و دختر مسلم را پیش خواند، او دختری سیزده ساله بود که همیشه با دختران سیّدالشّهدا علیه السلام مصاحبت می کرد و با آنها می زیست.
وقتی آن دختر خدمت آن حضرت رسید او را نوازش فرمود و نسبت به او مهربانی اضافه بر آن چه معمولاً می کرد نمود. دختر مسلم به فراست دریافت که ممکن است پیش آمدی شده باشد. از این رو گفت: یابن رسول اللّه با من ملاطفت یتیمان و کسانی که پدر ندارند می کنی، مگر پدرم را شهید کرده اند؟ اباعبداللّه علیه السلام نیروی مقاومت از دست داد و شروع به گریه کرد و فرمود ای دخترک من، اندوهگین مباش، اگر مسلم نباشد من پدروار از تو پذیرایی می کنم. خواهرم مادر تو است و دختران و پسرانم برادر و خواهر تواند.
دختر مسلم از ته دل شروع به گریه کرد و های های گریست. پسران مسلم سر را برهنه کردند و به زاری پرداختند. اهل بیت علیه السلام در این مصیبت با آنها موافقت نموده و به سوگواری مشغول شدند. و سیّدالشّهدا علیه السلام نیز از شهادت مسلم بسیار اندوهگین شد.(1)8.
ص: 208
«وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوی»
«وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوی...» (بقره/ 237)
«فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِه» (بقره/ 109)
«وَالْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَالْعافینَ عَنِ النّاسِ وَاللّهُ یُحِبُ الُْمحْسِنینَ» (آل عمران/ 134)
«وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَاللّهُ لَکُم» (نور/ 22)
(1)مفسّرین گفته اند: عفو ترک عقوبت است و صفح ترک ملامت. [و یا صفح نادیده گرفتن است]
امام صادق علیه السلام می فرماید: عفو و گذشت در وقت قدرت، روش پیامبران و متّقین است.
خداوند در آیه «وَلْیعفوا ولیصفحوا ألا تحبّون أن یغفر اللّه لکم و اللّه غفور رحیم» می فرماید: از همدیگر بگذرید تا خدا از شما بگذرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز فرمود: «با کسی که قطع رحم می کند صله کن و از کسی که به تو ظلم می کند بگذر و به کسی که تو را محروم می کند عطا کن و به کسی که به تو بدی می کند احسان کن.» از سویی خداوند فرموده است: «ما آتاکم الرسول فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا» یعنی به آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله امر می کند عمل کنید و از آنچه شما را نهی می کند پرهیز نمایید.
ص: 209
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: هنگامی که بر دشمن خود قدرت پیدا کردی، گذشت و عفو از او را شکر قدرت خود قرار ده.
رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «روز قیامت از طرفخداوند ندا می رسد: هر که بر خدا حق لازم دارد به پا خیزد، پس کسی به پا نمی خیزد مگر اهل عفو و گذشت سپس فرمود: مگر نشنیده اید که خداوند می فرماید: «فمن عفی و أصلح فأجره علی اللّه».
پس از جنگ جمل که در سال 36 در بصره درعصر خلافت امام علی علیه السلام بین سپاه آن حضرت با سپاه طلحه و زبیر انجام گرفت و به شکست دشمن پایان یافت، جمعی از قریش که مروان نیز در میان آنها بود، و همه آنها جزء سپاه دشمن بودند، به گرد هم نشستند، یکی از آنها گفت: «سوگند به خدا ما به این مرد [علی علیه السلام ] ظلم کردیم، و بیعت با او را بدون عذر شکستیم، به خدا سوگند برای ما آشکار شد که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله روش هیچ کسی مانند روش نیک آن حضرت نبود، عفو او نیز بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله بی نظیر بوده است، برخیزید به حضورش برویم و از اعمال بد خود عذرخواهی کنیم تا او ما را ببخشد».
آن گروه برخاستند و به در خانه علی علیه السلام آمدند و اجازه ورود خواستند، علی علیه السلام به آنها اجازه ورود داد.
هنگامی که آنها در محضر علی علیه السلام نشستد، امام علی علیه السلام به آنها رو کرد و فرمود: «خوب توجّه کنید! من بشری مانند شما هستم، اکنون با شما سخنی دارم، از من بشنوید، اگر حق بود مرا تصدیق کنید وگرنه آن را رد کنید، شما را سوگند به خدا آیا می دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگامی که رحلت کرد من نزدیک ترین و بهترین شخص نزد او بودم و بعد از او بهترین شخص نسبت به مردم بودم؟
حاضران گفتند: آری تصدیق می کنیم.
امام علیه السلام فرمود: شما از من روی گرداندید و با ابوبکر بیعت نمودید، من به خاطر حفظ وحدت و یکپارچگی مسلمین تحمّل کردم، سپس ابوبکر، مقام خلافت را برای عمر قرار داد، باز تحمّل کردم، با اینکه می دانید من نزدیکترین و بهترین مردم به خدا و رسولش بودم، صبر کردم تا
ص: 210
او کشته شد، و او در بستر وفات خود، مرا یکی از شش نفر قرار داد، باز تحمّل کردم و به تفرقه و اختلاف مسلمین دامن نزدم، سپس با عثمان بیعت کردید و سرانجام به او یورش بردید و او را کشتید، در صورتی که من در خانه ام نشسته بودم، نزد من آمدید و با من بیعت کردید چنانکه با ابوبکر و عمر بیعت کردید و به بیعت آنها وفا کردید، ولی بیعت مرا شکستید چه باعث شد که
بیعت آنها را نشکستید و بیعت مرا شکستید؟
حاضران (که سخت شرمنده شده بودند) عرض کردند: شما مانند بنده صالح حضرت یوسف باش که به برادرانش فرمود: «لاتَثْریبَ عَلَیْکُمُ الیَومَ، یَغْفِرُاللّه لَکُم وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ.»؛ «امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست، خداوند شما را می بخشد و او ارحم الرّاحمین است.» (یوسف/ 92)
امام علیه السلام با کمال بزرگواری به آنها رو کرد و فرمود: «لاتَثْریبَ عَلَیْکُمُ الیَومَ»
سپس فرمود: «ولی در میان شما مردی هست (اشاره به مروان) که اگر با دستش با من بیعت کند، با پایش آن را می شکند.»(1)
یکی از بستگان امام صادق علیه السلام در غیاب آن حضرت به ناسزاگویی آن حضرت می پرداخت و نزد مردم از آن حضرت بدگویی می کرد. شخصی به محضر امام صادق علیه السلام آمد و جریان را به اطّلاع مردم رسانید.
امام صادق علیه السلام همان دم به کنیز خود فرمود: آب وضو بیاور، او آب آورد و امام علیه السلام وضو ساخت و مشغول نماز شد.
حماد لحّام می گوید: من در آنجا بودم، با خود گفتم اکنون امام به آن ناسزاگو نفرین خواهد کرد، ولی بر خلاف تصوّر من دیدم آن حضرت دو رکعت نماز خواند و بعد از نماز عرض کرد: «خدایا من حقّم را به او بخشیدم، تو از من بزرگوارتر و سخی تر هستی، او را به من ببخش و مؤاخذه اش مفرما!» سپس رقّت قلب و ترحّم خاصّی به آن حضرت دست داد، و همچنان در
ص: 211
مورد آن شخص - ناسزاگو- دعا کرد، و من از کار آن امام بزرگوار تعجّب کردم.(1)
زبیربن عوام پسر عمّه پیامبر صلی الله علیه و آله بود، مدّتی پس از مرگ او، یکی از فرزندان او به حضور علی علیه السلام آمد و گفت: «در دفتر حساب پدرم دیدم پدرم از پدر تو (ابوطالب) چند هزار درهم طلبکار بوده است».
علی علیه السلام فرمود: پدرت راستگو بود، آن مبلغ را دستور دادم به تو بدهند (و طبق دستور به او دادند). پس از مدتی فرزند زبیر به حضور علی علیه السلام آمدو عرض کرد: «در حساب، اشتباه کرده ام، بلکه موضوع به عکس بوده و پدر شما آن مبلغ را از پدر من طلب داشته است».
علی علیه السلام فرمود: «بدهکاری پدرت را بخشیدم، و آنچه را تو بابت طلب پدرت از من گرفتی، آن را نیز به تو بخشیدم».(2)
در جریان جنگ جَمل، با اینکه عایشه سوار بر شتر بود، و مردم را بر ضدّ علی علیه السلام می شورانید، دو نفر از سپاهیان ناآگاه علی علیه السلام در صدد آن بودند تا نسبت ناروایی به عایشه بدهند.
امام علی علیه السلام پس از اطّلاع، دستور داد به هر کدام از آنها صد تازیانه زدند.
از سویی هنگامی که عایشه را روانه مدینه کرد، احترام شایانی به او نمود و او را با بهترین روش تا چند کیلومتر بدرقه کرد، بیست نفر زن را مأمور کرد، آنها لباس و عمّامه مردان را پوشیدند، و شمشیر به خود حمایل نمودند و به عنوان بیست پاسدار مرد، عایشه را با کمال رعایت عفّت به سوی مدینه بردند.
وقتی که عایشه به یکی از نقاط مسیر راه رسید، با گفتار نامناسب از علی علیه السلام یاد کرد، از جمله
ص: 212
گفت: «علی با سپاهیان مرد خود که بر من مأمور کرده، حرمت عفّت مرا هتک کرد.»
هنگامی که به مدینه رسیدند، زنها عمّامه و لباس مردانه خود را درآوردند و به عایشه گفتند: «ما زن بودیم که علی علیه السلام ما را پاسدار تو نموده بود.»(1)
روزی حضرت علی علیه السلام چند بار غلام خود را صدا زد، ولی جوابی نشنید، ناگهان دید غلام دم در ایستاده، به او فرمود: «چرا جوابم را نمی دهی».
غلام عرض کرد: «لِثقتی بحلمک، وَ اَمنی مِن عُقوبتک»: (زیرا به حلم و بردباری تو، اطمینان دارم، و خود را از مجازات تو ایمن می دانم». علی علیه السلام پاسخ غلام را نیکو شمرد، و او را به همین خاطر آزاد نمود.(2)
این روش، یکی از شیوه های مهرآمیز امامان معصوم علیهم السلام با بردگان بود، و آنها با روش پرمهر خود، درس مهربانی نسبت به زیردستان را به جهانیان آموختند.).
ص: 213
«وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا»
«وَ اعْبُدُوااللّهَ وَ لاتُشْرِکُوا بِهِ شَیْئا وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا وَ بِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکینِ وَالْجارِ ذِی الْقُرْبی وَالْجارِالْجُنُبِ و الصاحب باالجنب وَابْنِ السَّبیلِ...»(نساء/ 36)
(1)امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه [که در چند جای از قرآن آمده]فرمود: احسان به پدر و مادر این است که با آنان برخورد نیکو داشته باشی و قبل از آن که آنان نیاز خود را به تو بگویند نیاز آنان را برطرف نمایی گرچه [از نظر مالی] بی نیاز باشند. سپس امام صادق علیه السلام آیه «لن تنالوا البرّ حتیّ تنفقوا ممّا تحبّون» را قرائت نمود و فرمود:
و امّا مقصود از آیه شریفه «إمّا یبلغنّ عندک الکبر أحدهما أو کلاهما فلاتقل لهما أفٍّ و لاتنهرهما» این است که اگر آنان بر تو فشار آوردند، به آنان اُف مگو و از آنان منزجر مشو و آنان
ص: 214
را از خود دور مکن و در تفسیر آیه «و قل لهما قولاً کریما» فرمود: اگر آنان تو را بزنند، به آنان بگو: خدا شما را ببخشد و در تفسیر «واخفض لهما جناح الذّلّ من الرّحمة» فرمود: به آنان نظر مکن جز با رحمت و رقّت و دوستی و هرگز صدای خود را بالای صدای آنان بلند مکن و دست خود را نیز بالای دست آنان بالا مبر، و در راه رفتن بر آنان تقدّم مجوی.(1)
امام صادق علیه السلام می فرماید: مردی به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: مرا توصیه فرمایید. رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: به خدای خود مشرک مشو و اگر برای مشرک شدن بخواهند تو را به آتش بسوزانند و عذاب کنند باید به زبان مشرک شوی و لکن قلب تو به ایمان ثابت باشد، و از پدر و مادر خو اطاعت کن، و به آنان احسان نما، خواه زنده و خواه مرده باشند، و اگر آنان از تو بخواهند که از همسر و مال خود جدا شوی از آنان اطاعت کن که این از ایمان خواهدبود.(2)
امام صادق علیه السلام فرمود: روز قیامت چیزی بر پشت مؤمن فرود می آید و او را به بهشت می فرستد و آن احسان [به پدر و مادر] می باشد.(3)
منصوربن حازم می گوید: به امام صادق علیه السلام گفتم: چه عملی از همه اعمال افضل و بهتر است؟ امام علیه السلام فرمود: سه چیز افضل اعمال است: نماز اوّل وقت، احسان به پدر و مادر، جهاد در راه خدا.(4)
به رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر رسید که جوانی از مسلمین در حال جان کندن است، حضرت بی درنگ کنار بستر او آمد، و او را تلقین نمود و فرمود: بگو: «لااِلهَ إلاَّاللّه» پس زبان او گرفت و نتوانست این جمله را بگوید، و این موضوع چندبار تکرار شد.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به حاضران فرمود: آیا این جوان، مادر دارد؟ یکی از بانوان آنجا بود گفت:
ص: 215
آری من مادرش هستم، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا تو از پسرت ناراضی هستی؟ مادر گفت: حدود شش سال است که با او سخن نگفته ام، پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: آیا اکنون از پسرت راضی می شوی؟ مادر گفت: آری خداوند با رضای شما، از او راضی گردد.
آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله به جوان فرمود: بگو: «لااِلهَ إلاَّاللّه» پس آن جوان با کمال صراحت این جمله را گفت و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چه می بینی؟
جوان گفت: مرد سیاه چهره زشت رویی را می نگرم، که لباس چرکین بر تن دارد وبوی متعفّن 8.
از او به مشام من می رسد، بالای سر من آمده تا جریان عبور نفسم را در حلقم بگیرد و مرا خفه کند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود بگو: «یا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسیر وَ یَعفو عَنِ الکثیر، إقبل مِنّی الیَسیرَ واعفُ عَنِّ الْکَثیرَ إنَّکَ اَنْتَ الْغَفورُ الرَّحیمُ»؛ یعنی «ای خداوندی که عمل اندک را می پذیری و از گناه بسیار می گذری، از من عمل نیک اندک را بپذیر و گناه بسیارم را ببخش، همانا تو آمرزنده مهربان هستی».
جوان این دعا را خواند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اکنون چه می بینی؟ جوان گفت: می بینم آن شخص بد بو و سیاه چهره رفت و مردی زیبا و خوش سیما و خوش بو و خوش لباس، به بالین من آمده است.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: همان دعا را بخوان (یا مَن یَقْبَلُ الیَسیرَ ...) جوان آن را تکرار کرد، آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چه می بینی؟ جوان گفت: آن جوان خوش سیما را می نگرم که از من پرستاری می کند، این را گفت و از دنیا رفت.(1)
اواخر شب بود، علی علیه السلام همراه فرزندش امام حسن علیه السلام کنار کعبه برای مناجات و عبادت آمد، ناگاه علی علیه السلام صدای جانگدازی شنید، دریافت که شخص دردمندی با سوز و گداز در کنار کعبه دعا می کند و با گریه و زاری، خواسته اش را از خدا می طلبد.
علی علیه السلام به امام حسن علیه السلام فرمود: نزد این مناجات کننده برو و ببین کیست او را نزد من بیاور.
ص: 216
امام حسن علیه السلام نزد او رفت و دید جوانی بسیار غمگین با آهی پرسوز و جانکاه مشغول مناجات است فرمود: ای جوان، امیرمؤمنان پسر عموی پیغمبر صلی الله علیه و آله تو را می خواهد ببیند، دعوتش را اجابت کن. جوان لنگان لنگان با اشتیاق به حضور علی علیه السلام آمد، علی علیه السلام فرمود: چه حاجت داری؟
جوان گفت: حقیقت این است که من به پدرم آزار می رساندم، او مرا نفرین کرده و اکنون نصف بدنم فلج شده است. امام علیه السلام فرمود: چه آزاری به پدرت رسانده ای؟ جوان عرض کرد: من جوانی عیّاش و گنه کاری بودم، پدرم مرا از گناه نهی می کرد، من به حرف او گوش نمی دادم، بلکه بیشتر گناه می کردم، تا اینکه روزی مرا در حال گناه دید باز مرا نهی کرد، سرانجام من ناراحت شدم چوبی برداشتم طوری به او زدم که بر زمین افتاد و با دلی شکسته برخاست و گفت: «اکنون کنار کعبه می روم و برای تو نفرین می کنم»، کنار کعبه رفت و نفرین کرد. نفرین او باعث شد، نصف بدنم فلج گردید - در این هنگام آن قسمت از بدنش را به امام حسن علیه السلام نشان داد و سپس گفت: - بسیار پشیمان شدم و نزد پدرم آمدم و با خواهش و زاری از او معذرت خواهی کردم، و گفتم مرا ببخش و برایم دعا کن.
پدرم مرا بخشید و حتّی حاضر شد که با هم به کنار کعبه بیاییم و در همان نقطه ی که نفرین کرده بود دعا کند تا من سلامتی خود را بازیابم. با هم به طرف مکّه رهسپار شدیم، پدرم سوار بر شتر بود، در بیابان ناگاه مرغی از پشت سر سنگی پراند، شتر رم کرد و پدرم از بالای شتر به زمین افتاد و به بالینش رفتم، دیدم از دنیا رفته است، همان جا او را دفن کردم و اکنون خودم با جگر سوخته به اینجا برای دعا آمده ام.
امام علی علیه السلام فرمود: از این که پدرت با تو به طرف کعبه برای دعا در حقّ تو می آمد، معلوم می شود که پدرت از تو راضی است، اکنون من در حق تو دعا می کنم. پس امام، در حق او دعا کرد، سپس دست های مبارکش را به بدن آن جوان مالید، همان دم جوان سلامتی خود را بازیافت.
سپس امام علیه السلام نزد پسرانش آمد و به آنها فرمود: عَلَیکُم بِبِرِّ الوالِدَین: «بر شما باد به نیکی به
ص: 217
پدر و مادر».(1)
عمّاربن حیّان می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: «پسرم اسماعیل، نسبت به من خوش رفتار است.»
امام صادق علیه السلام فرمود: اسماعیل را دوست داشتم، اکنون که گفتی با تو خوشرفتاری می کند، بر دوستیم نسبت به او افزوده شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله خواهر رضاعی داشت، او روزی نزد آن حضرت آمد، پیامبر صلی الله علیه و آله تا او را دید، خوشحال شد، و روپوش خود را برای او گسترد، و او را روی آن نشانید و سپس با کمال اشتیاق با روی خوش و با او گفتگو کرد، در حالی که خنده بر لب داشت با او گرم صحبت گردید، تا او برخواست و رفت، سپس برادر رضاعی پیامبر صلی الله علیه و آله به حضور آن حضرت آمد، و پیامبر صلی الله علیه و آله آن رفتاری را که نسبت به خواهرش کرد، با او نکرد، شخصی پرسید: «ای رسول خدا! چرا آن گونه که با خواهرت گرم گرفتی، با برادرت گرم نگرفتی؟ با اینکه او مرد بود؟».
پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ فرمود: لاَِنَّها کانَت اَبَرَّ بِوالِدَیهَا مِنهُ. «زیرا آن خواهر، نسبت به پدر و مادرش، خوش رفتارتر بود.»(2)
همنشین حضرت موسی علیه السلام در بهشت(3)
روزی حضرت موسی علیه السلام در ضمن مناجات به پروردگار خود عرض کرد: خدایا میخواهم همنشینی که در بهشت دارم ببینم چگونه شخصی است، جبرییل براو نازل شد و عرض کرد یا موسی فلان قصّاب در محلّه فلانی همنشین تو خواهد بود. حضرت موسی علیه السلام به درب دکّان قصّاب آمده، دید جوانی شبیه شبگردان مشغول فروختن گوشت است.
ص: 218
شامگاه که شد جوان مقداری گوشت برداشت و به سوی منزل روان گردید. موسی از پی او تا درب منزلش آمد و به او گفت: مهمان نمی خواهی؟ جوان گفت: خوش آمدید، او را به دورن برد. حضرت موسی علیه السلام دید جوان غذایی تهیّه نمود، آن گاه زنبیلی از سقف به زیر آورد و پیرزنی بس فرتوت و کهنسال را از درون زنبیل خارج کرد. او را شستشو داده، غذایش را با دست خویش به او خورانید. موقعی که خواست زنبیل را به جای اوّل بیاویزد زبان پیرزن به کلماتی که مفهوم نمی شد حرکت نمود بعد از آن جوان برای حضرت موسی علیه السلام غذا آورد و خوردند. حضرت پرسید: حکایت تو با این پیرزن چگونه است؟ عرض کرد: این پیرزن مادر من است، چون مرا بضاعتی نیست که جهت او کنیزی بخرم، ناچار خودم کمر به خدمت او بسته ام.
حضرت پرسید: آن کلماتی که به زبان جاری کرد چه بود؟ جوان گفت: هروقت او را شستشو می دهم و غذا به او می خورانم می گوید: (غفرالله لک و جعلک جلیس موسی یوم القیامة فی قبّته و درجته) خداوند تو را ببخشد و همنشین حضرت موسی علیه السلام در بهشت باشی به همان درجه و جایگاه.
موسی علیه السلام فرمود: ای جوان بشارت می دهم به تو که خداوند دعای او را درباره ات مستجاب 8.
گردانیده. جبرییل به من خبر داد که در بهشت تو همنشین من هستی.(1)
حضرت باقر علیه السلام فرمود: مردی خدمت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله رسید عرض کرد: یارسول اللّه! پدر و مادرم خیلی کهنسال و افتاده شدند. پدرم از دنیا رفت ولی مادرم به اندازه ای فرتوت و شکسته شده که مانند بچّه های کوچک غذا نرم کرده و در دهانش می گذاشتم و او را در پارچه و قماط مانند بچّه های شیرخوار می پیچیدم و در گهواره ای گزارده، می جنبانیدم تا به خواب رود کار او به جایی رسید که گاهی چیزی می خواست و نمی فهیدم چه می خواهد. از این رو درخواست کردم از خداوند مرا پستانی شیردار بدهد تا او را شیر دهم. همان طور که مرا شیر داده است در این موقع سینه خود را باز کرد، پستان هایش نمایان شد کمی فشرد و شیر از آن
ص: 219
خارج گردید.
حضرت رسول از دیدن این جریان قطرات اشک از دیده فرو ریخت و فرمود ای پسر! موفقیّت شایانی پیدا کرده ای، زیرا تو از خداوند با قلبی پاک و نیّتی خالص درخواستی کردی و خدای دعای تو را مستجاب نمود. عرض کرد: یارسول اللّه! آیا زحمات و حقوق او را جبران کرده ام؟ فرمود: هرگز حتّی جبران یک ناله از ناله هایی که در موقع زایمان از فرط رنج و فشار درد می نمود نکرده ای.(1)
آری چه بسا از مادران که به واسطه زایمان دست از جان شیرین شستند و روی فرزند خود را ندیده چشم از جهان بستند.
در عصر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله یکی از مسلمین، در بستر مرگ قرار گرفت، پیامبر صلی الله علیه و آله به بالین او آمد، او در حال جان کندن بود، پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: بگو «لااله الاّاللّه» او قدرت تکلّم نداشت، پیامبر چند بار او را تلقین کرد و به او فرمود: بگو «لااله الاّاللّه» او نمی توانست بگوید و زبانش می گرفت.
زنی در آن جا حضور داشت، پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: آیا این شخص، مادر دارد؟ او عرض کرد، آری من هستم.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: از پسرت راضی هستی؟ گفت: نه. بلکه ناراضی و خشمگین هستم، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: دوست دارم که از او راضی گردی. مادر شفاعت پیامبر صلی الله علیه و آله را پذیرفت و از پسرش راضی شد.
در این وقت پیامبر صلی الله علیه و آله به شخص در حال مرگ فرمود: بگو «لااله الاّاللّه» پس زبان او باز شد و گفت: «لااله الاّاللّه» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بگو: «یا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسیرُ وَ یَعْفُو عَنِ الکَثیر إِقْبَلْ مِنّی الیَسیر وَاعْفُ عَنِّی الکَثیر إِنَّکَ أَنْتَ الْعَفوّالْغَفُور». «ای خدایی که کم را می پذیری و از گناه بسیار، می گذری، کم را از من بپذیر و بسیار را از من ببخش تویی بخشنده و آمرزنده».
و چون او تمام این سخنان را گفت، پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: چه می بینی؟ عرض کرد: دو
ص: 220
سیاه چهره وارد شدند، فرمود: این کلمات را تکرار کن، او تکرار کرد، پیامبر فرمود: چه می بینی؟ او عرض کرد: آن دو سیاه چهره دور شدند و دو شخص سفید و نورانی وارد شدند، و دو شخص نورانی به من نزدیک شدند و روحم را دارند از جانم می گیرند، این را گفت و همان لحظه از دنیا رفت.(1)).
ص: 221
«وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا وَ بِذِی الْقُرْبی وَ...»
«وَ اعْبُدُوااللّهَ وَ لاتُشْرِکُوا بِهِ شَیْئا وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا وَ بِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکینِ وَالْجارِ ذِی الْقُرْبی وَالْجارِالْجُنُبِ و الصاحب بالجنب وَابْنِ السَّبیلِ...»(نساء/ 36)
آیه فوق موارد و مراتب احسان و ارزش های عملی یک مسلمان را به ترتیب ذیل بیان نموده است:
1- نخستین ارزش مؤمن پرستش و عبادت خداوند و دوری او از شرک اعتقادی و عملی است همان گونه که در آخر سوره کهف آمده (مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحا وَ لایُشْرِک بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا)
2- احسان و احترام به پدر و مادر به طور مطلق که شامل پدر و مادر معنوی نیز می شود همان گونه که امام صادق علیه السلام می فرماید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام دو پدر یان امّت هستند.
3- احسان به خویشان.
4- احسان به یتیمان.
5- احسان به مستمندان که در روایات سفارش فراوانی نسبت به آنها شده است.
6- احسان به همسایه نزدیک و دور.
7- احسان به مصاحب که حق او به وسیله رفاقت و ازدواج و تعلیم و تعلّم و معاشرت و صنعت و سفر ایجاد می شود.
8- احسان به کسانی که در راه مانده و ابن السبیل هستند.
امام باقر علیه السلام می فرماید: «حد همسایه چهل خانه است از چهار طرف.
و فرمود: احسان به همسایه رزق را فراوان و عمر را زیاد و زندگی ها را آباد می کند.
ص: 222
و فرمود: احسان به همسایگان، آزار نرساندن به آنان نیست بلکه صبر بر آزار همسایگان است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: همسایگان سه دسته اند: 1- همسایه ای که دارای سه حق می باشد. حق همسایگی، حق خویشی، حق اسلام. 2- همسایه ای که دارای دو حق است، حق همسایگی و حق اسلام. 3- همسایه ای که دارای یک حق است و آن کافر و مشرکی است که فقط حق همسایگی دارد.
علی بن ابراهیم قمی در تفسیر خود گوید: مقصود از «والصاحب بالجنب» کسی است که در سفر با تو هم نشین شده باشد و مقصود از «ابن السبیل» کسی است که در راه مانده باشد گرچه در وطن خود بی نیاز باشد.
مؤلّف گوید: در سخنان معصومین علیهم السلام برای انفاق و احسان ارزش گذاری شده و برای انفاق بر هر یک از ارحام و خویشان و اعمالی که انسان انجام می دهد فضیلتی بیان شده است که به گوشه هایی از آنها اشاره می کنیم:(1)
رسول خدا صلی الله علیه و آله به اصحاب خود فرمود: آیا به شما بگویم که بهترین و ارزشمندترین مصرف مال شما کدام است؟ گفتند: آری فرمود: اگر شما پنج دینار داشته باشید بهترین و ارزشمندترین آنها دیناری است که به مادر خود انفاق می کنید و سپس دیناری است که به پدر خود انفاق می کنید و پس از آن دیناری
ص: 223
است که بر خود و خانواده خود انفاق می نمایید و پس از آن دیناری است که به خویشان خود انفاق می نمایید و کم ترین ارزش مربوط به دیناری است که در راه خدا [یعنی امور خیریه] انفاق می کنید.(1))
و در بین اعمال و عبادات نیز ارزش مصرف مال متفاوت است و شاید معیار ارزش همان عملی باشد که مال صرف آن می شود.
امام صادق علیه السلام می فرماید: درهمی که برای حج مصرف می شود بهتر از بیست هزار درهم است که تو در راه حق مصرف نمایی.(2)
و در سخن دیگری می فرماید: حاج و معتمر میهمانان خدایند، اگر سؤال کنند خدا به آنها عطا خواهد نمود و به هر درهمی که خرج می کنند خداوند پاداش هزار هزار درهم یا هزار درهم به آنان خواهد داد.(3)ر)
ص: 224
«فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم»
«لَئِن شَکَرْتُم لاَءزیدَنَّکُم».
«وَ لیعفوا و لیصفحوا ألا تُحبّونَ أَنْ یَغفراللّه لکم» (نور/22)
«فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم ...» (بقره/ 152)
«... أَوْفُواْ بِعَهْدی اُوفِ بِعَهْدِکُم...» (بقره/ 40)
« ... ادْعُونِی أَسْتَجِب لَکُمْ ...» (غافر/ 60)
«رضی اللّه عنهم و رضوا عنه»
چنان که مشاهده می شود خداوند در آیات فوق با بندگان خود پیمان متقابل بسته و در آیات دیگر امر به وفای عهد و پیمان نموده و می فرماید: به پیمان های خود وفا کنید و به آنها پایدار باشید.
امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه «أوف بعهدی» می فرماید: مقصود پای بندی به ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام است که از طرف خداوند واجب گردیده و اگر به این پیمان عمل کنید پاداش آن بهشت می باشد.(1)
و در تفسیر آیه «و أوفوا بعهد اللّه» می فرماید: به خدا سوگند اگر شما به عهد و پیمان خود با خداوند وفا می نمودید خداوند نیز دعای شما را همان گونه که می فرماید: «ادْعُونِی أَسْتَجِب لَکُمْ» مستجاب می نمود.(2)
ص: 225
و نیز می فرماید: کسی که دوست می دارد دعای او مستجاب گردد باید درآمد و کسب خود را
پاکیزه نماید.(1)
امام جواد علیه السلام در تفسیر آیه «أوفوا بالعقود» می فرماید: رسول خدا صلی الله علیه و آله از مردم برای خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام ده مرتبه پیمان گرفت و سپس آیه «یا أیّهاالذین آمنوا اوفوا بالعقود» نازل گردید و در این آیه به مردم امر فرمود که به پیمان هایی که من از شما برای خلافت علی علیه السلام گرفتم وفا کنید.(2)
یکی از پیمان های خداوند با بندگان خود عفو متقابل است که در آیه «فلیعفوا ولیصفحوا الا تحبّون أن یغفر اللّه لکم» به آن تصریح شده است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله در تفسیر آیه «فمن عفا و أصلح فأجره علی اللّه» فرمود: روز قیامت از طرف خداوند ندا می رسد: «هرکس از خدا پاداشی طلب دارد برخیزد» پس کسانی که اهل عفو و گذشت بوده اند به پا می خیزند و بدون حساب به بهشت می روند.(3)
و در روایات آمده که رسول خدا صلی الله علیه و آله از احدی برای خود انتقام نگرفت بلکه بر هر کسی حقی پیدا نمود از حق خود گذشت کرد.(4) و می فرمود: هر کس از برادر خود بگذرد خداوند نیز از او خواهد گذشت.(5)
و فرمود: سه گروه وارد بهشت می شوند و هر کجای آن بخواهند ساکن می گردند...[یکی از
ص: 226
آنان] کسی است که از ظلم دیگران بگذرد.(1)
امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه «والکاظمین الغیظ و العافین عن النّاس...» فرمود: هیچ بنده ای خشم خود را فرو نمی برد جز آن که خداوند بر عزّت دنیا و آخرت او می افزاید و پاداش او را بهشت قرار می دهد.(2)1)
ص: 227
«إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لاِءَنْفُسِکُمْ»
«إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لاِءَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا...فإذا جاء وعدالآخرة لیسووءا وجوهکم»(اسراء/ 7)
در بین فارسی زبان ها مشهور است که می گویند: خیر خانه صاحبش را پیدا می کند و یا می گویند: دستی که می دهی باز پس می گیری و یا می گویند: هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی و یا می گویند: ظلم خانه صاحبش را خراب می کند. در بین عرب ها نیز معروف است که می گویند: «کما تدین تدان» و یا می گویند: «إرحم تُرحم» و یا می گویند: «الحجر الغصب رهن علی خراب الدّار». مفاد آیه فوق نیز همین معناست.
امیرالمؤمنین می فرماید: اگر به دیگری احترم و احسان کردی در حقیقت به خود احترام و احسان نموده ای و اگر در حق دیگری بدی و ظلمی کردی در حقیقت خود را پست و مغبون نموده ای. (میزان الحکمة، ج 1، 643)
خداوند در آثار احسان می فرماید: «للّذین أحسنوا فیهذه الدّنیا حسنة و لدار الآخرة خیر و لنعم دارالمتّقین» (نحل، 30)
یعنی اهل احسان، در این دنیا به پاداش خود خواهند رسید و در قیامت نیز پاداش خود را خواهند داشت.
و در آیه دیگری می فرماید: «قل یا عبادالّذین آمنوا اتّقوا ربّکم للّذین أحسنوا فیهذه الدّنیا حسنة و أرض اللّه واسعة إِنَّمَا یُوَفَّی الصّابِروُنَ أَجْرَهُم بِغَیْرِ حِسَابٍ» [زمر، 10] یعنی ای رسول من به بندگان مؤمن من بگو: تقوا پیشه کنید، همانا برای کسانی که در این دنیا اهل احسان باشند در دنیا و آخرت حسنه و پاداش نیکویی خواهد بود.
در ذیل آیه «فإذا جاء وعد الآخرة لیسؤوا وجوهکم» در تفسیر قمی وعده ای از تفاسیر دیگر
ص: 228
آمده که مقصود از این آیه قوم یهود هستند و مقصود قیام حضرت مهدی علیه السلام و یاران اویند که چون بیایند صورت ستمگران یهود سیاه خواهد شد.
نگارنده گوید: تفصیل این بحث در کتاب محرمّات اسلام در بخش آثار ظلم و احسان بیان شده است مراجعه شود.
قال أمیرالمؤمنین علیه السلام : «إنّک إن أحسنت فنفسک تکرم، و إلیها تحسن، إنّک إن أساءت فنفسک تمتهن و إیّاها تغبن». (میزان الحمة، ج 1، 643 عن غررالحکم، 3808)
و القمی فی قوله تعالی: «إن أحسنتم أحسنتم لأنفسکم و إن أسأتم فلها فإذا جاء وعد الآخرة»؛ یعنی القائم و أصحابه «لیسؤوا وجوهکم» یعنی یسوّدون وجوههم. (تفسیر قمی، ج 2، 14)
روزی پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه با جمعی به قبرستان بقیع رفت، و در کنار قبری، توقّف کرد و فرمود: «هم اکنون صاحب این قبر را نشاندندو مورد بازپرسی قرار دادند، سوگند به خداوندی که مرا به پیامبری برگزید، با گُرزی آتشین به او زدند که درونش شعله ور گردید».
سپس آن حضرت در کنار قبر دیگری توقّف کرد، و همانند گفته قبل را در مورد صاحب آن قبر نیز تکرار کرد.
حاضران پرسیدند: «ای رسول خدا، این دو مرد چه کار بدی انجام داده بودند، که این گونه در عالم قبر، عذاب می شوند؟!»
پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ فرمود: «کانَ اَحَدُهُما یَمْشیِ بِالنَّمیمَةِ بَینَ النّاسِ، وَ کانَ الاخَرُ لایَسْتَبْرئ مِنَ البُولِ»؛ «یکی از این دو نفر، بین مردم، نمّامی و سخن چینی می کرد، و دیگری از ادرار، استبراء نمی کرد» (یعنی در مورد ادرار، بی قید بود و رعایت نجاست و طهارت را نمی نمود).(1)
مؤلف گوید: درباره آثار و لوازم اعمال سخن زیاد است برای اختصار به اندازه اکتفا شد.0.
ص: 229
«وَ إِنْ تَعْفوُا وَ تَصْفَحوُاْ وَ تَغْفِروُاْ فَإِنَّ اللّهَ غَفوُرٌ رَّحیِمٌ»
«وَاعْلَموُاْ أَنَّمآ أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظیِمٌ» (انفال/ 28)
«یا أَیُّهَا الَّذیِنَ ءامَنوُاْ إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوّا لَّکُمْ فَاحْذَروُهُمْ وَ إِنْ تَعْفوُاْ وَ تَصْفَحوُاْ وَ تَغْفِروُاْ فَإِنَّ اللّهَ غَفوُرٌ رَّحیِمٌ» (تغابن/ 14)
امام باقر علیه السلام در تفسیر آیه اوّل می فرماید: در آن زمان ها اگر کسی می خواست از شهر خود هجرت کند و نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله برود زن و فرزند او به او می آویختند و می گفتند: تو را به خدا سوگند می دهیم که ما را رها نکنی و از نرد ما نروی چرا که ما ضایع و تباه خواهیم شد، پس برخی از آنان از زن و فرزند خود اطاعت می کردند و از هجرت صرفنظر می نمودند، از این رو خداوند آنان را از اطاعت همسران و فرزندانشان نهی نموده است و برخی زن و فرزند خود را رها می کردند و به آنان می گفتند: «به خدا سوگند اگر شما با من به مدینه هجرت نکنید هنگامی که به دارالحجره می آیید هرگز من برای شما سودی نخواهم داشت» ولکن هنگامی که آنان به دارالحجره آمدند خداوند مهاجرین را امر نمود که از آنان بگذرند و به آنان احسان و صله نمایند و فرمود: «و إن تعفوا و تصفحوا و تغفروا فإنّ اللّه غفور رحیم».
مؤلف گوید: شأن نزول آیه مخصّص آن نیست و همان گونه که در متن آیه بیان شده است برخی از همسران و فرزندان دشمنان انسان می باشند و مانع خیر و سعادت او می شوند که نمونه های آن بین مردم زیاد به چشم می خورد و خداوند این خطر را به بندگان خویش گوشزد نموده است، جز این که صلاح آنان را در عفو و گذشت و بخشش دانسته و اجازه قطع ارتباط نداده بلکه برای آنان که اهل گذشت و عفو باشند وعده عفو و رحمت داده است.
ص: 230
(1)امیرالمؤمنین علیه السلام در تفسیر آیه شریفه «واعلموا أنّما أموالکم و أولادکم فتنة»می فرماید:
هیچ کسی نباید بگوید: خدایا من پناه به تو می برم از فتنه و امتحان چرا که هر کسی را امتحان و آزمایشی خواهد بود، آری اگر کسی می خواهد پناه به خدا ببرد [و از خداوند استمداد نماید]باید از فتنه ها و امتحان هایی که سبب گمراهی او می شود به خدا پناه ببرد چرا که خداوند می فرماید: «و اعلموا أنّما أموالکم و أولادکم فتنة»؛ یعنی ای مردم بدانید که اموال و اولاد آزمایشی هستند برای شما.
سید رضی الله عنه پس از نقل این خطبه گوید: معنای این سخن این است که خداوند مردم را به وسیله اموال و اولاد می آزماید تا معلوم گردد چه کسی به تقدیر او راضی است و چه کسی راضی نیست چرا که برخی از مردم از فرزند پسر خوش ندارند و از نقص اموال و کم شدن آنها نیز راضی نیستند و دوست می دارند که مال آنان فراوان گردد.
صاحب تفسیر مجمع البیان می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله بالای منبر خطبه می خواند ناگهان دید حسن و حسین علیهماالسلام که فرزندان خردسالی بودند به طرف منبر می دوند و به زمین می خورند پس رسول خدا صلی الله علیه و آله از بالای منبر پایین آمد و آنان را گرفت و بالای منبر برد و در دامن خود نشاند و
ص: 231
فرمود: خداوند راست گفته که اموال و فرزندان وسیله آزمایش انسان هستند و من چون فرزندان خود را دیدم که به زمین می خورند نتوانستم طاقت بیاورم و سخن خود را قطع نمودم و آنان را با خود بالای منبر آوردم. و پس این سخنان به خطبه خود ادامه داد.
ص: 232
«إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرین»
«إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرین» (بقره/ 153)
«وَ بَشِّرِ الصَّابرین» (بقره/ 155)
«... إِنَّمَا یُوَفَّی الصّابِروُنَ أَجْرَهُم بِغَیْرِ حِسَابٍ» (زمر/ 10)
امام باقر علیه السلام به شاگرد خود فضیل می فرماید: هر کدام از دوستان ما را ملاقات نمودی به او بگو: من در پیشگاه خداوند برای شما کاری نمی توانم بکنم مگر با ورع و تقوا از این رو شما باید دست و زبان خود را از آزار به دیگران نگه دارید و بر شما باد به صبر [روزه] و نماز همانا خداوند با صابران است.(1) (نورالثقلین، ج 1، 141)
امام صادق علیه السلام نیز می فرماید: کسی که با سعه صدر به استقبال بلاها برود و با آرامش و وقار صبر کند از خواصّ بندگان خداوند است و مصداق آیه شریفه «إنّ اللّه مع الصّابرین»خواهد بود.(2)
خداوند در آیه «و بشّر الصّابرین» مقام صابران و معنای صبر آنان را بیان کرده و می فرماید:
ص: 233
صابران کسانی هستند که چون مصیبتی بر آنان وارد شود می گویند: ما ملک خداییم و به سوی او
باز خواهیم گشت» سپس خداوند می فرماید: درود و رحمت خداوند بر آنان باد حقّا آنان هدایت یافته اند.
مؤلّف گوید: صبر دارای مراتب و اقسامی است: 1- صبر در معصیت 2- صبر در طاعت و عبادت 3- صبر در بلا و مصیبت و می توان گفت: صبر دو صبر است صبر در طاعت و معصیت و صبر در بلا و مصیبت.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هنگامی که در قیامت نامه ها باز می شود و میزان ها نصب می گردد، برای اهل بلا و مصیپبت میزانی نصب نمی شود و نامه ای باز نمی گردد سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله این آیه را قرائت نمود: «إنّما یوفّی الصّابرون أجرهم بغیر حساب».(1)
امام صادق علیه السلام می فرماید: هنگامی که قیامت بر پامی شود گروهی از مردم نزدیک بهشت می آیند و درب آن را می کوبند، به آنان گفته می شود: شما چه کسانی هستید؟ می گویند: ما اهل صبر بوده ایم گفته می شود صبر شما در چه چیز بوده است؟ می گویند: ما بر طاعت و معصیت خدا صبر کردیم. پس خداوند می فرماید: اینها راست می گویند داخل بهشتشان نمایید. سپس امام صادق علیه السلام فرمود: این معنای آیه «إنّما یوفّی الصّابرون أجرهم بغیر حساب» می باشد.(2)
اسماعیل از فرزندان بسیار با کمال امام صادق علیه السلام بود، او در زمان حیات امام صادق علیه السلام از دنیا رفت و آن حضرت را به سوگ خود نشانید، شاگردان آن حضرت نیز، سخت متأثّر شدند
ص: 234
چرا که از محضر اسماعیل بهره مند می شدند و او را مردی بزرگ و فقیهی سترگ می دانستند حتّی بعضی گمان می کردند که امام بعد از امام صادق علیه السلام اسماعیل است.5)
امام کاظم علیه السلام می گوید: پدرم امام صادق علیه السلام به من فرمود: نزد مفضّل (یکی از شاگردان برجسته امام صادق علیه السلام ) برو، و در مورد وفات اسماعیل به او تسلیت بگو، و سلام مرا به او برسان و از قول من به مفضّل بگو:
«اُصِبنا بِإِسماعیل فَصَبِّر کَما صَبَرْنا، إذا اَرَدْنا اَمرا وَ اَرادَ اللّهُ اَمرا سَلَّمْنا لاِءَمرِاللّه».
«ما به فراق اسماعیل سوگوار شدیم، پس صبر کردیم، تو نیز مانند ما صبر کن، وقتی ما چیزی را خواستیم، و خدا چیز دیگری خواست، ما تسلیم فرمان خدا هستیم.»(1)
* شیعیان واقعی از دیدگاه امام هشتم
امام رضا علیه السلام در خراسان بود و در ظاهر ولی عهد مأمون به شمار می آمد، جمعی از شیعیان برای دیدار آن حضرت به خراسان آمده بودند، و از دربان اجازه ورود می خواستد، دربان برای آنها از آن حضرت اجازه می طلبید ولی آن حضرت اجازه نمی داد.
آنها دو ماه پی درپی در هر روز دو بار به در خانه آن حضرت آمده و اجازه ورود طلبیدند و به دربان گفتند به امام رضا علیه السلام بگو ما جمعی از شیعیان شما هستیم، وقتی دربان تقاضا و پیام آنها را به امام علیه السلام عرض می کرد امام می فرموذ: «من فعلاً اشتغال دارم به آنها اجازه ورود نده».
سرانجام آنها به دربان گفتند: از جانب ما به امام علیه السلام عرض کن، ما از راه دور آمده ایم و مکرّر اجازه خواسته ایم و جواب منفی داه اید دشمنان ما، ما را شماتت خواهند کرد، اگر بدون ملاقات شما به وطن باز گردیم، نزد مردم شرمنده و سرافکنده خواهیم شد...پس دربان پیام آنها را به امام ابلاغ کرد، و امام علیه السلام فرمود: به آنها اجازه ورود بده.
دربان به آنها اجازه داد، آنها به محضر آن حضرت رسیدند و پس از احوالپرسی عرض کردند «ای پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله چه شده که ما به این بی مهری جانکاه و خفّت و خواری افتاده ایم و پس از آن همه بی اعتنایی و عدم اجازه شما، دیگر برای ما آبرویی نماند، علّت چیست؟
ص: 235
امام رضا علیه السلام فرمود: این آیه را بخوانید: «وَ ما أَصابَکُم مِّنْ مُّصیِبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیِکُمْ وَ یَعْفُواْ عَن کَثیِرٍ»(شوری / 30) یعنی «هر مصیبتی که به شما می رسد به خاطر اعمالی است که انجام داده اید و بسیاری را خدا عفو می کند.»
من در مورد شما از پروردگار و رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علیه السلام و پدران پاکم پیروی کردم.5.
آنها عرض کردند: چرا نسبت به ما بی اعتنا هستید؟
امام رضا علیه السلام فرمودند: به خاطر آن که شما ادعا می کنید از شیعیان امیرمؤمنان علی علیه السلام هستید، وای بر شما همانا شیعه علی علیه السلام ، افرادی مانند حسن و حسین علیهماالسلام و سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و محمّدبن ابوبکر بودند که هیچ گونه مخالفت با اوامر آن حضرت نمی نمودند، و هیچ گاه کاری که مورد نهی آنها بود انجام نمی دادند ولی شما وقتی که می گویید ما شیعه علی علیه السلام هستیم در بیشتر اعمال، با دستورات آن حضرت مخالفت می نمایید و در انجام فرایض کوتاهی می نمایید، و در رعایت حقوق برادران، سستی می کنید، آنجا که تقیّه واجب است تقیّه نمی کنید و آنجا که حرام است تقیّه می کنید، اگر شما به جای «شیعه» بگویید ما از دوستان اولیاء خدا و دشمن دشمنان آنها هستیم، شما را در این قول رد نمی کنم، ولی شما ادّعای مقام ارجمند (شیعه) می کنید و ادّعای شما با اعمال شما سازگار نیست، شما راه هلاکت را می پیمایید مگر اینکه با توبه و انابه، ضایعات گذشته را جبران کنید.
آنها گفتند: ما استغفار و توبه می کنیم، و از این پس خود را به عنوان دوستان شما، و دشمنان دشمنان شما، عنوان می نماییم (نه شیعه شما). پس امام رضا علیه السلام فرمود: «آفرین بر شما ای برادران و دوستان من»، آنگاه امام از آنها احترام شایان کرد و آنها را نزد خود نشانید و سپس به دربان خود فرمود: چند بار از ورود آنها جلوگیری کردی؟ او عرض کرد شصت بار.
امام به او فرمود: شصت بار نزد آنها بیا و به آنها سلام کن و سلام مرا به آنها برسان، خداوند به خاطر استغفار و توبه، آنها را آمرزید، و آنها و بستگان آنها را به خاطر دوستیشان با ما، مشمول کرامت و لطف خاصّ خود قرار داد، پس تو نیز آنان را گرامی بدار و آنها را از غذاها و اموال به طور وفور، بهره مند ساز و گرفتاری آنها را برطرف نما.(1)9.
ص: 236
«بِئْسَ الاِسْمُ الفُسوُقُ بَعْدَ الإِیمانِ»
«یا أَیُّهَا الَّذیِنَ ءامَنوُاْ لایَسْخَرْ قَوْمٌ مِن قَوْمٍ عَسی أَنْ یَکوُنوُاْ خَیْرا مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِن نِساءٍ عَسی أَنْ یَکُنَّ خَیْرا مِنْهُنَّ وَ لاتَلْمِزوُاْ أَنفُسَکُمْ وَلاتَنَابَزوُاْ بِالاْءَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الفُسوُقُ بَعْدَ الإِیمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُوْلئِکَ هُمُ الظّالِموُنَ» (حجرات/ 11)
(1)علی بن ابراهیم قمی در تفسیر خود می گوید: یکی از همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله به نام صفیّه دختر حیّ بن أخطب چون یهودی زاده بود عایشه و حفصه دختران ابوبکر و عمر به او آزار و دشنام می دادند و می گفتند: «تو یهودی زاده هستی» صفیّه به رسول خدا صلی الله علیه و آله از آنان شکایت نمود، رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: چرا به آنان پاسخ ندادی؟ سفیّه گفت: چگونه به آنان پاسخ بدهم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: به آنان بگو: پدرم هارون پیامبر خداست و عمویم موسی کلیم
ص: 237
خداست و شوهرم محمد صلی الله علیه و آله رسول خداست شما چه عیبی بر من می دانید؟ و چون صفیّه این
پاسخ را به آنان داد آنها گفتند: این سخنان را رسول خدا صلی الله علیه و آله به تو آموخته است پس این آیه نازل شد: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لایَسخر...» (تفسیر صافی، ج 2، 592).
امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس به مؤمنی ملامت و سرزنش کند خداوند در دنیا و آخرت او را ملامت و سرزنش خواهد نمود. و فرمود: هر کس مؤمنی را به گناهی سرزنش و ملامت کند نمی میرد تا خود مرتکب آن گناه می شود. و فرمود: به برادر دینی خود شماتت مکن و گرنه خداوند به او ترحّم می کند و تو را گرفتار شماتت می نماید.
و فرمود: هر کس برادر خود را در مصیبتی که به او وارد شده شماتت کند از دنیا نمی رود تا به آن مصیبت مبتلا گردد.
یکی از اصحاب حضرت رضا علیه السلام می گوید: روزی دیدم حضرت رضا علیه السلام شعر می خواند در حالی که او کمتر دیده می شد که شعری بخواند و چون این اشعار را خواند: کلّنا نأمل مدّا فی الأجل ... گفتم: خدا شما را عزّت دهد این اشعار از کیست؟ فرمود: از یکی از برادران عراقی شماست پس من گفتم: أبوالعتاهیه این اشعار را به خود نسبت می داد و چون ابوالعتاهیه نسبت توهین آمیزی بود حضرت رضا علیه السلام فرمود: این کلمات را رها کن، چرا نام او را نمی بری، خداوند می فرماید: «ولاتنابزوا بالألقاب» و شاید این مرد از چنین نسبتی کراهت داشته باشد. [و عتاهیة نسبت تجنّن و مدهوش بودن دارد].
ص: 238
«اجْتَنِبوُاْ کَثیِرا مِنَ الظَّنِّ»
«یا أَیُّهَا الَّذیِنَ ءامَنوُاْ اجْتَنِبوُاْ کَثیِرا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ اِءثْمٌ وَ لاَتَجَسَّسوُاْ ...» (حجرات/ 12)
(1)امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: تا دلیل قطعی پیدا نکرده ای کار برادر خود را حمل به صحّت و نیکی نما و اگر سخنی از برادر خود شنیدی تا امکان حمل به خوبی و صحّت دارد هرگز گمان بد به او مبر.
و در سخن دیگری می فرماید: زمانی که بیشتر مردم اهل صلاح و خیر باشند کسی که به آنان بدون دلیل بدگمان شود گناهکار خواهد بود، وزمانی که فساد فراوان گردد و بیشتر مردم اهل فساد باشند اگر کسی گمان خوبی ببرد [و مال و امور دیگر خود را به او بسپارد [فریب خورده است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله [راجع به تجسّس در امور پنهان مردم] فرمود: به جستجوی لغزش ها و عیوب مردم نباشید [و اسرار آنان را فاش نکنید] و گرنه خداوند نیز به جست وجوی لغزش های
ص: 239
شما خواهد بودو شما را رسوا خواهد نمود. گر چه خود را در درون خانه خویش پنهان کرده
باشید.
ص: 240
«لایَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضا»
«... وَ لایَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضا أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَن یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیِهِ مَیِّتا فَکَرِهْتُموُهُ وَاتَّقوُاْ اللَّهَ إِنَّ اللّهَ تَوّابٌ رَحیِمٌ» (حجرات/ 12)
(1)از امام صادق علیه السلام درباره معنای غیبت سؤال شد امام علیه السلام فرمود: غیبت این است که به برادر خود چیزی را نسبت بدهی که او انجام نداده باشد و [یا] چیزی که خدا بر او پوشانده [و حد خدا بر او جاری نشده] است را آشکار سازی.
و در روایتی آمده است که گفتن چیزهایی که آشکار است - مانند تندخویی و شتاب و عجله نمودن - مانعی ندارد.
امام کاظم علیه السلام فرمود: اگر چیزی را پشت سر برادر خود بگویی که مردم از آن آگاهند غیبت او
ص: 241
را نکرده ای و اگر مردم از آن آگاه نباشند غیبت او را کرده ای و اگر کاری که انجام نداده است را به
او نسبت بدهی به او تهمت زده ای.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که با مردم معاشرت کند و به آنان ظلم نکند، و با آنان سخن بگوید و به آنها دروغ نگوید، و با آنان وعده و پیمان ببندد و بی وفایی نکند، مروّت و جوانمردی او کامل، عدالت او آشکار، اخوّت و برادری با او واجب و غیبت کردن از او حرام خواهد بود.
در حدیثی آمده که فاسق را معرّفی کنید تا مردم از او پرهیز نمایند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: از غیبت بترسید که عذاب غیبت از عذاب زنا سخت تر است سپس فرمود: زناکار [بسا] توبه می کند و بخشیده می شود و [لکن] صاحب غیبت بخشیده نمی شود تا غیبت شونده او را ببخشد.
ابو برده می گوید: در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم نماز جماعت را به امامت آن حضرت خواندیم، آن حضرت پس از نماز با شتاب برخاست و خود را به در مسجد رسانید و دست خود را بر روی آن در نهاد و فرمود: «ای کسانی که با زبان اظهار اسلام می کنید ایمان در قلب شما راه نیافته است، از عیبجویی مؤمنان بپرهیزید:
«فَاِنَّهُ مَن تَتَّبَعَ عَوراتِ المؤمنین تَتَّبع اللّهُ عورتَهُ وَ مَنْ تَتَّبَعَ اللّه عورتَهُ فَضَحهُ وَ لَو فیجَوفِ بَیْتِهِ.»
زیرا هر کس در صدد عیبجویی مؤمنان باشد، خداوند عیوب او را آشکار می کند، و هر کس خدا از او عیبجویی کند، او را رسوا خواهد نمود، اگر چه در کنج خانه خود باشد»(1)0.
ص: 242
«قُل لِّلْمُؤْمِنیِنَ یَغُضّوُاْ مِنْ أَبْصارِهِمْ»
«قُل لِّلْمُؤْمِنیِنَ یَغُضّوُاْ مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظوُاْ فُروُجَهُمْ ذلِکَ أَزْکی لهم إِنَ اللَّهَ خَبیِرٌ بِما یَصْنَعوُنَ» (نور 30)
(1)«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُروجَهُّنَّ وَ لایُبْدِیَنَّ زِینَتَهُنَّ إِلاّ ما
ص: 243
ظَهَرَ مِنْها لَیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلی جُیُوبِهِنَّ وَ لایُبْدِینَ زینَتَهُنَّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ ...» (نور/ 31)
امام صادق علیه السلام می فرماید: در قرآن هر کجا تعبیر به حفظ «فروج» شده مقصود حفظ از زنا می باشد جز در این آیه که مقصود حفظ از نگاه می باشد.
سپس فرمود: این آیه می فرماید: بر مرد حرام است به عورت برادر خود نگاه کند، و بر زن نیز حرام است که به عورت خواهر خود نگاه کند.
امام صادق علیه السلام ضمن بیان آنچه بر اعضای بدن انسان واجب است می فرماید: بر چشم واجب است به آنچه خداوند حرام نموده نگاه نکند و این مقتضای ایمان صاحب اوست همانگونه که خداوند می فرماید: «قل للمؤمنین یغضّوا ... و قل للمؤمنات یغضضن ...»
از امام صادق علیه السلام نیز سؤال شد: نگاه به نامحرم چه مقدار مجاز است؟ امام علیه السلام فرمود: صورت و دست ها [تا مچ [و روی پاها [به شرط عدم التذاذ].
و فرمود: باکی نیست که به زن های روستایی و بادیه نشین نگاه کنند چرا که آنان هنگامی که نهی می شوند حجاب خود را حفظ نمی کنند.
و فرمود: نگاه به زن دیوانه نیز اگر بدون التذاذ باشد مانعی ندارد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: برای زن های اهل کتاب حرمتی نیست و نگاه به موها و دست های آنان مانعی ندارد.
از امام صادق علیه السلام سؤال شد: آیا کسی که می خواهد با زنی ازدواج کند می تواند او را براندازی کند و به صورت و پشت سر او نگاه کند؟ امام علیه السلام فرمود: مانعی ندارد [چرا که او
ص: 244
می خواهد به بالاترین قیمت او را خریداری کند].
امام باقر و امام صادق علیه السلام می فرمایند: احدی نیست که از زنا بی بهره باشد چرا که زنای چشم نگاه است و زنای لب بوسیدن است و زنای دست لمس کردن است خواه زنای واقعی انجام بگیرد یا انجام نگیرد.
امام صادق علیه السلام می فرماید: نگاه به نامحرم تیری مسموم از تیرهای شیطان است و چه بسا نگاه حرامی که حسرت طولانی به دنبال دارد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: نگاه به نامحرم تیر مسموم شیطان است و کسی که برای خدا از آن خودداری کند خداوند ایمانی به او عطا خواهد نمود که شیرینی آنرا در قلب خود بیابد.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: نابینایی بر حضرت زهرا علیهاالسلام وارد شد و زهرای اطهر علیهاالسلام خود را از او پنهان نمود رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: او که تو را نمی دید برای چه از او پنهان شدی؟ زهرا علیهاالسلام به پدر خود گفت: اگر او مرا نمی بیند من او را می بینم و او بوی مرا نیز می شنود. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من گواهی می دهم که تو پاره تن من هستی.
علی علیه السلام می فرماید: مردی به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: آیا اجازه می دهید خواهرم سر خود را مقابل من برهنه کند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اجازه نمی دهم چرا که می ترسم اگر او موها و محاسن و زیبایی های خود را مقابل تو ظاهر کند تو با او مجامعت نمایی.
ص: 245
«فَبِعِزَّتِکَ لاَءُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعیِنَ»
«قالَ یا إِبْلیِسُ مامَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ ... إلی قوله: قالَ رَبِّ فَأَنْظِرنیِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثوُنَ إلی قوله: «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لاَءُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعیِنَ إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الم-ُخْلَصیِنَ» (/ 83)
«یا بَنیِ ءادَمَ لایَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ ...» (اعراف، 27)
«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنیِ ءادَمَ أَن لاَّتَعْبُدوُاْ الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبیِنٌ» (یس/ 60)
(1)امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه «أخرج منها فإنّک رجیم و إنّ علیک لعنتی إلی یوم الدّین» می فرماید: شیطان [پس از سجده نکردن به آدم علیه السلام و رانده شدن از درگاه الهی [گفت: خدایا تو مرا از درگاه خود راندی در حالی که تو عادل هستی و به کسی ظلم نمی کنی، آیا پاداش عمل من باطل گردید؟ خطاب شد: «پاداش خود را از دنیا هر چه می خواهی بخواه» و نخستین چیزی که شیطان از خداوند طلب کرد زنده ماندن تا قیامت بود، و چون خداوند این خواسته او را برآورده
ص: 246
نمود شیطان گفت: خدایا مرا بر فرزندان آدم مسلّط گردان خطاب شد : چنین کردم، شیطان گفت:
مرا مانند خون در رگ های آنان جاری کن. خطاب شد: چنین کردم. شیطان گفت: در مقابل یک فرزند آنان به من دو فرزند عطا کن به گونه ای که من آنان را ببینم و آنان مرا نبینند و به هر صورتی بخواهم مقابل آنان ظاهر شوم. خطاب شد: چنین کردم. شیطان گفت: بیش از این عطا کن خطاب شد: من تو و فرزندان تو را در سینه های آنان جا دادم. شیطان گفت: خدایا همین مرا بس است. سپس گفت: به عزّت تو سوگند که جز مخلصین همه آنان را گمراه خواهم نمود و تو بیشتر آنان را شاکر نخواهی یافت. پس شخصی به امام صادق علیه السلام گفت: فدای شما شوم برای چه خداوند خواسته های شیطان را به او عطا نمود امام صادق علیه السلام فرمود: بر ای جبران عملی که انجام داده بود گفته شد: شیطان چه عملی انجام داده بود؟ فرمود: او دو رکعت نماز خواند که چهار هزار سال طول کشید.
نقل شده: حضرت موسی علیه السلام در مجلسی نشسته بود ناگهان ابلیس به محضر آن حضرت رسید، در حالی که کلاه رنگارنگ درازی بر سر داشت، وقتی نزدیک شد از روی احترام، کلاه خود را از سر برداشت و سپس به سر گذاشت و گفت: السّلام علیک.
موسی علیه السلام فرمود: تو کیستی؟ او جواب داد: «من ابلیس هستم».
موسی - خدا تو را بکشد، برای چه به ایجا آمده ای؟
ابلیس - آمده ام، به خاطر مقام ارجمندی که تو در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم.
موسی - با این کلاه رنگارنگ چه می کنی؟
ابلیس - بااین کلاه، دل های فرزندان آدم علیه السلام را آلوده و منحرف می کنم (وقتی آنها به زرق وبرق دنیا که نمودارش در این کلاه وجود دارد، دل بستند، به راحتی از صراط حق، منحرف خواهند شد).
موسی - چه کاری است که اگر انسان انجام دهد، تو بر او چیره می شوی؟
ابلیس - هنگامی که انسان، خودبین باشد و عملش را زیاد بشمرد، و گناهانش را فراموش کند (من بر او چیره می گردم) سپس گفت: من تو را از سه خصلت بر حذر می دارم: 1- با زن نامحرم
ص: 247
خلوت مکن که در آن صورت من حاضرم تا انسان را به گناه بی عفّتی وادارم. 2- با خداوند اگر پیمانی بستی حتما آن را ادا کن. 3- وقتی متاع یا مبلغی به عنوان صدقه، خارج کردی، فورا آن را به مستحق بپرداز، زیرا تا صدقه داده نشده من صاحبش را پشیمان می کنم.
سپس ابلیس رفت در حالی که می گفت: یا وَیلَتاهُ عَلِمَ موسی ما یُحَذِّر به بنی آدم: «وای بر من، موسی علیه السلام دانست اموری را که به وسیله آن، انسان را از آلودگی بر حذر می دارد».(1)
حضرت نوح علیه السلام هنگامی که کشتی را درست کرد و در آن انواع حیوانات را جای داد، الاغ در خارج کشتی ماند. هرچه نوح او را به سوار شدن در کشتی وادار می کرد سوار نمی شد. بالاخره خشمگین شده گفت (ارکب یا شیطان) سوار شو ای شیطان.
شیطان این سخن را شنید، خود را در پی الاغ آویزان نموده داخل کشتی شد. حضرت نوح علیه السلام خیال می کرد سوار نشده، همین که کشتی به حرکت درآمد و مقداری بر روی آب سیر کرد، چشم نوح به شیطان افتاد که در صدر کشتی نشسته پرسید: چه کسی به تو اجازه داد گفت: مگر تو نگفتی سوار شو ای شیطان. آن گاه گفت: ای نوح تو بر من حقّی داری و نیکی درباره من کرده ای می خواهم آن را جبران نمایم. نوح پرسید: آن خدمت چه بوده؟ شیطان در پاسخ گفت تو دعا کردی قومت به یک ساعت هلاک شدند اگر این کار را نمی کردی من حیران بودم به چه وسیله آنها را منحرف و گمراه کنم، و تو از این زحمت مرا راحت کردی. و چون حضرت نوح علیه السلام دانست شیطان او را سرزنش می کند، شروع به گریه نمود، و بعد از طوفان پانصد سال گریه می کرد از این رو لقب نوح یافت و پیش از آن عبدالجبّار نام داشت. تا این که خداوند به او وحی کرد: سخن شیطان را گوش کن. نوح به شیطان گفت: آن چه می خواستی بگویی بگو. شیطان گفت: من از چند خصلت تو را نهی می کنم: اوّل این که از کبر پرهیز کن. زیرا اوّل گناهی که نسبت به خداوند انجام شد همین کبر بود. چرا که پروردگار مرا امر کرد برای پدرت آدم سجده کنم و اگر تکبّر نمی کردم و سجده می نمودم او مرا از عالم ملکوت خارج نمی کرد. دوم از حرص دوری
ص: 248
گزین، زیرا خداوند تمام بهشت را برای پدرت آدم مباح گردانید و از یک درخت او را نهی کرد، و حرص آدم را واداشت تا از آن درخت خورد و دید آن چه باید ببیند.
سوم: هیچ گاه با زن بیگانه و اجنبی خلوت مکن مگر این که شخص ثالثی با شما باشد و اگر خلوت کنی من در آن جا حاضر می شوم، و آن قدر وسوسه می کنم تا تو را به زنا وادارت کنم. خداوند به نوح علیه السلام وحی کرد که گفته شیطان را قبول کن.(1)
مدّتی بود که بعضی از بنی اسراییل درختی را عبادت می کردند، عابدی در آن نزدیکی منزل داشت. روزی متوجّه این قسمت شده تبری برداشت و به طرف درخت رفت تا آن را قطع نماید. شیطان سر راهش را گرفته، گفت: چرا می خواهی عملی انجام دهی که برایت سودی ندارد و دست از عبادت خود کشیده ای برای کاری بی فایده. و پیوسته وسوسه می کرد تا عابد را منصرف کند. بالاخره کار به جدال کشید، عابد و شیطان با هم گلاویز شدند، با مختصر فعّالیّتی شیطان مغلوب شد و بر زمین افتاد. عابد بر روی سینه او نشست.
شیطان گفت: مرا رها کن تا پیشنهادی بکنم اگر نپسندیدی آن گاه هرچه خواستی انجام ده، گفت: بگو. شیطان پیشنهاد کرد که چون مردی مستمند هستی من روزی دو دینار برایت می آورم تا صرف مخارج خودت کنی و به دیگر مستمندان نیز انفاق کنی. این کار برای تو از قطع نمودن درخت بهتر است اگر موافقت کنی هر روز دو دینار را از زیر بالش خود برمی داری.
عابد از جا حرکت کرد و پیشنهاد شیطان را پذیرفت. روز اوّل و دوم همان طور که قرار بود دو دینار را در زیر بالش خود یافت ولی روز سوم هرچه جستجو کرد چیزی پیدا نشد.
عابد برای مرتبه دوم تبر را برداشت تا درخت را قطع نماید. در بین راه مصادف با شیطان گردید. این بار نیز کار به جدال کشید ولی برعکس عابد مغلوب شده بر زمین افتاد شیطان بر روی سینه اش نشست گفت: اگر از قطع کردن درخت منصرف نشوی هم اکنون تو را می کشم، عابد تقاضا کرد او را رها کند و در ضمن پرسید: چه شد که مرتبه اوّل مغلوب من گردیدی ولی
ص: 249
این بار غالب شدی شیطان گفت: چون مرتبه اوّل برای خدا و با نیّتی پاک آمدی، مرا مغلوب نمودی چرا که ما را بر کسانی که برای خدا عملی انجام دهند راهی نیست امّا مرتبه دوم به واسطه تأخیر دینارها آمدی از این رو مغلوب شدی.(1)
ص: 250
«فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیم»
«قل ربّ أعوذ بک من همزات الشّیاطین و أعوذ بک ربّ أن یحضرون»
«و إمّا ینزعنّک من الشّیطان نزغ فاستعذ باللّه من الشّیطان الرجیم»
«قل أعوذ بربّ الفلق من شرّ ما خلق و من شرّ غاسق إذا وقب و من شرّ النفاثات فیالعقد و من شرّ حاسد إذا حسد»
«قل أعوذ بربّ النّاس ملک النّاس إلهِ النّاس من شرّالوسواس الخنّاس الّذی یوسوس فی صدورالنّاس من الجنّة والنّاس»(1)
ظاهر آیات فوق این است که خداوند پیامبر خود را از چند چیز امر به استعاذه [و پناه بردن به خدا] نموده است البته معلوم است که مقصود امت او نیز هستند:
1- وسوسه شیطان: که برای نجات از آن باید با گفتن: "لاإله إلاّاللّه» و «و لاحول ولاقوّة إلاّباللّه» به خدا پناه برده شود.
امام صادق علیه السلام می فرماید: مردی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: یا رسول اللّه هلاک شدم.
ص: 251
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آیا شیطان تو را وسوسه نمود و گفت: چه کسی تو را آفرید؟ و چون
گفتی: خا مرا آفرید او گفت: خدا را که آفرید؟ آن مرد گفت: به خدا سوگند همین گونه بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: به خدا سوگند این هراسی که تو پیدا نموده ای محض ایمان است.
و در سخن دیگری فرمود: هرگاه چنین وسوسه ای برای شما رخ داد بگویید: «آمنّا باللّه و رسوله و لاحول ولاقوّة إلاّ باللّه» (کافی، ج 2، 425)
و در سخن دیگری فرمود: شیطان چون نتوانست از ناحیه اعمال خلاف شما را فریب دهد از ناحیه اعتقادی به شما روی آورد تا شما را گمراه نماید، پس شما در هنگام وسوسه شیطان به خدا پناه ببرید. (همان)
2- سحر ساحران: که در آیه «و من شرّالنّفاثات فیالعقد» به آن اشاره شده است.
امام صادق علیه السلام می فرماید: اعصم یهودی رسول خدا صلی الله علیه و آله را سحر نمود و جبرئیل علیه السلام از سحر او خبر داد و آن حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را فرستاد تا سحر او را از داخل چاهی خارج نمود و ابطال کرد. ابوبصیر گفت: او چگونه رسول خدا صلی الله علیه و آله را سحر نمود؟ امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله می خواست مجامعت کند نمی توانست و یا می خواست وارد اطاق شود در را نمی دید تا به دست خود لمس کند. سپس فرمود سحر واقعیّت دارد و اثر آن تنها در چشم و فرج می باشد و به همین علّت این دو سوره نازل شد.
3- حسد حاسدان، و چشم زدن آنان: صدوق در معانی الأخبار روایتی نقل نموده که امام علیه السلام در تفسیر آیه «و من شرّ حاسدٍ إذا حسد» می فرماید: آیا ندیدی که حسود چگونه چشمان خود را به تو خیره می کند؟ این همان حسدی است که باید از شرّ آن به خدا پناه برده شود و آن خطر بزرگی است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: حسد به قدری خطرناک است که نزدیک است از تقدیر خدا پیشی بگیرد. (بحار، ج 70، ص 253)
نویسنده گوید: استاد ما می فرمود: صیّادی به راحتی و سرعت صید خود را می آورد، فرزند او به او گفت: چگونه است که شما بر خلاف صیّادان دیگر صید خود را سریع به دست می آورید؟ صیّاد گفت: من به دنبال صید نمی روم بلکه او را از دور چشم می زنم و او می افتد و من به راحتی او را می آورم از این رو فرزند او به پدر خود گفت: عجب چشمی داری و پدر ناگهان
ص: 252
افتاد و مرد.
امام صادق علیه السلام می فرماید: رسول خدا صلی الله علیه و آله بیماری تب پیدا کرد و جیرئیل این دو سوره را آورد و آن حضرت را به وسیله آن دو سوره تعویذ نمود.
به امام باقر علیه السلام گفته شد: ابن مسعود این دو سوره را از قرآن حذف نمود امام باقر علیه السلام فرمود: پدرم می فرمود: ابن مسعود از پیش خود این کار را انجام می داد و این دو سوره از قرآن است.
جابر می گوید: ما نماز مغرب را به امام صادق علیه السلام اقتدا کردیم و آن حضرت این دو سوره را خواند و فرمود: اینها از قرآن است.
امام باقر علیه السلام می فرماید: کسی که نماز وتر خود را با این دو سوره و سوره توحید بخواند به او گفته می شود: خداوند وتر تو را قبول فرمود.
خداوند به حضرت داود علیه السلام وحی کرد، نزد دانیال پیغمبر برو و به او بگو: «تو یکبار گناه کردی (یعین ترک اولی کردی) و من تو را آمرزیدم، بار دوم گناه کردی، باز آمرزیدم، بار سوم گناه کردی باز آمرزیدم، و اگر برای بار چهارم گناه گنی، دیکر تو را نمی آمرزم».
حضرت داود علیه السلام نزد دانیال رفت و سخن خدا را به او ابلاغ کرد.
دانیال به داود علیه السلام عرض کرد: «ای پیامبر خدا تو مأموریّت خود را ابلاغ نمودی».
هنگامی که نیمه های شب شد، دانیال به مناجات و راز و نیاز با خدا پرداخت و عرض کرد: «پروردگارا: پیامبر تو داود علیه السلام سخن تو را به من ابلاغ نمود که اگر بار چهارم گناه کنم، مرا نمی آمرزی.
«فَوَعِزَّتِکَ إِنْ لَمْ تَعْصِمْنیِ لاَءَعصِیَنَّکَ ثُمَّ لاَءَعصیَنَّکَ ثُمَّ لاَءَعصینَّکَ.»
«به عزّتت سوگند اگر تو مرا نگاه نداری (و کمک نکنی) همانا تو را نافرمانی کنم و نافرمانی کنم و نافرمانی کنم».(1)
آری ترک گناه کار دشواری است، باید از درگاه حق برای توفیق بر آن، کمک جست، چنانکه
ص: 253
در آیه 32 سوره یوسف می خوانیم: یوسف به خدا عرض کرد: «وَ إلاّ تَصْرِف عَنّی کَیْدَهُنَّ اَصْبُ إلَیهِنَّ وَ اَکُن مِنَ الجاهِلینَ.»
«خدایا! اگر مکر و حیله این زنان آلوده را از من بازنگردانی، قلب من به آنها متمایل می گردد و از جاهلان خواهم بود».
و در آیه 24 سوره یوسف می خوانیم: «وَ لَقَد هَمَّت بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَولا اَنْ رَأی بُرْهانَ رَبَّهِ.» «آن زن (زلیخا) قصد یوسف را کرد، و یوسف نیز - اگر برهان پروردگار را نمی دید - قصد وی را می نمود».
آری یوسف در کشمکش غریزه جنسی و عقل، تا لب پرتگاه کشیده شد و تمام عوامل، او را به سوی گناه می کشاند، ولی برهان خدا، یعنی علم و ایمان او، آگاهی او، مقام عصمت ونبوّت او، و استمداد او از درگاه الهی، او را از این پرتگاه نجات داد.
و طبق روایتی: در آن جا بتی بود که معبود (زلیخا) همسر عزیز مصر بود، ناگهان چشم زلیخا به آن بت افتاد و احساس شرمندگی کرد، و لباسی بر روی بت افکند، یوسف با مشاهده این وضع، دگرگون شد و گفت: تو از بت فاقد عقل و شعور، شرم می کنی، چگونه من از پروردگارم که همه چیز را می نگرد حیا نکنم؟».(1)2.
ص: 254
ص: 255
«وَ ذَرُوا الَّذیِنَ یُلْحِدوُنَ فِی أَسْمائِهِ»
«وَلِلّهِ الاْءَسْمَاءُ الْحُسْنی فَادْعوُهُ بها وَ ذَروُاْ الَّذیِنَ یُلْحِدوُنَ فیأَسْمائِهِ ...»(اعراف/ 180)
«قُلِ ادْعوُاْ اللَّهَ أَوِادْعوُاْ الرَّحْمانَ أَیّامّا تَدْعوُاْ فَلَهُ الاْءَسْمَآءُالْحُسْنی ...» (اسراء/ 110)
امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه اول می فرماید: به خدا سوگند اسماءالحسنای خداوند ماییم و خداوند هیچ عملی را از بندگان خود نمی پذیرد مگر با معرفت ما.
(1)امام صادق علیه السلام نیز در تفسیر آیه «فله الأسماء الحسنی» می فرماید: خداوند را نام هایی است که دیگران به آنها نامیده نمی شوند، او در قران خود را به آن نام هایی توصیف نموده و می فرماید: «فادعوه بها و ذروا الّذین یلحدون ...» یعنی با این نام ها خدای خود را بخوانید و از نام هایی که منحرفین و ملحدین می خوانند پرهیز کنید، آنان از روی نادانی و جهالت خدای خود را به نام هایی نسبت می دهند و کافر می شوند و نمی دانند و گمان می کنند کار نیکی کرده اند، از
ص: 256
این رو خداوند می فرماید: «و ما یؤمن أکثرهم باللّه إلاّ و هم مشرکون» یعنی بیش تر این مردم
ایمانشان آمیخته به شرک است و این مردم همان کسانی هستند که از روی جهالت [صفات و[ نام های خدا را تغییر می دهند و کافر می شوند.
مرحوم علی بن ابراهیم قمی در تفسیر آیه «و للّه الأسماء الحسنی فادعوه بها» می گوید: نام رحمان و رحیم از اسماءالحسنای خداوند است و خداوند امر نموده او را به وسیله آن ها بخوانند.
مؤلف گوید: با توجه به آنچه گذشت ما باید خدای خود را همان گونه که معصومین علیهم السلام می خوانده اند بخوانیم و خدا را با همان صفاتی که خود را به آن صفات منسوب نموده صدا بزنیم تا از توحید و یگانگی خداوند خارج نشویم.
مرحوم طبرسی در تفسیر مجمع البیان در تفسیر آیه «لااِلهَ اِلاّ هو له الأسماء الحسنی» از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نموده که فرمود: برای خداوند نود و نه اسم می باشد و هر که آنها را احصا و جمع آوری کند اهل بهشت خواهد بود.
این حدیث را مرحوم صدوق نیز در کتاب توحید از امام صادق علیه السلام نقل نموده است، از این رو نویسنده در مقام بیان اسماءاللّه برآمد و آنها را طبق آنچه صاحب کتاب «جنّات الخلود» جمع آوری نموده بود در اینجا برای تبرّک و درک ثواب ذکر نمود.
کتاب «جنّات الخلود» از مرحوم سیّد محمّد رضا فرزند محمّد مؤمن امامی معروف به مدرّس خاتون آبادی اصفهانی است و در سال 1127 هجری قمری تألیف شده است و بعضی گفته اند این کتاب مختصر کتاب «ابواب الهدایة» آن مرحوم است جز آن که در مقدمه جنات الخلود چنین چیزی ذکر نشده است.(ذریعه، ج 1، ص 79)
به معنای ذات جامع صفات کمال و مستحق پرستش و ستایش است و هرگاه اللّه گفته شود مانند این است که همه اسماءالحسنی گفته شده باشد این نام در قرآن 2268 مرتبه ذکر شده است و عدد آن به هر زبانی 66 می باشد و خواندن آن در چاشت عصر و ثلث آخر شب 66 مرتبه برای قضای حوایج مؤثّر است.
واحد از اسماء اللّه است و آن سه معنا دارد: 1- یگانه متفرّد بالذّات که وی را اجزا و اعضا نباشد. 2- یکتایی که مانند ندارد و در وحدانیّت و ملک نیز شریک ندارد 3- حضرت
ص: 257
جواد علیه السلام می فرماید: مراد از وحدانیّت اجتماع هر طایفه ای است در اقرار به توحید او [در خلقت [همان گونه که خداوند می فرماید: «و لئن سألتهم من خلقهم لیقولنّ اللّه» (زخرف، 87)
احد به معنای واحد است در نفی اجزا و اعضا و فرق آن با واحد در سه چیز است:
1- واحد متفرّد بالذّات است واحد متفرّد بالمعنی 2- واحد بر ذوی العقول و غیر آن اطلاق می شود واحد فقط بر ذوی العقول اطلاق می شود. 3- واحد در ضرب و عدد استعمال می شود به خلاف احد که در ضرب و عدد استعمال نمی شود.
صمد اگر در غیر خدا استعمال شود به معنای میان پر می باشد و امّا در اسماءالحسنی به سه معنا استعمال می شود: 1- به معنای سیّد و بزرگ 2- به معنای مقصود در حوایج و نوازل و پناه در همه امور، مأخوذ از «صمدت هذاالأمر» به معنای قصدت 3- ذاتی که با ذات همه اشیاء مغایر و منَزّه از جسم و جوهر باشد.
اوّل دو معنا دارد: 1- سابق بر همه اشیاء 2- ابتدا کننده در خلقت اشیاء که قبل از وجود هر چیزی بوده و او را ابتدایی که منتهی به مدت شود نبوده است.
آخر ضدّ اول است و خلاصه معنای آن این است که او باقی بعد از فنای اشیا است.
سمیع چهار معنا دارد: 1- شنونده سخنان سرّ و جهر به گونه ای که نطق و سکوت خلق برای او یکسان باشد. 2- اجابت کننده دعاها چنان که در «سمع اللّه لمن حمده» می گوییم و این اخصّ از معنای اول است. 3- دانای به مسموعات از اصوات و حروف و ترکیب کلمات خواه به مرحله ظهور آید یا نیاید. 4- عالم به هر معلوم اعم از اصوات و کلمات.
بصیر یعنی بینا و آگاه به آنچه دیده می تواند شد بدون آلت بصر، و یا آگاه و بیننده آنچه از نظرها مخفی است، مداومت آن برای رفع امراض چشم، و قساوت قلب و مبهوتی مؤثّر می باشد.
قدیر به معنای قادر و مشتق از قدرت و غلبه بر هر مقدوری است و صاحب آن دارای تمکّن تام است به گونه ای که امتناع از فرمان او برای احدی ممکن نباشد، این نام و نام قادر را اگر با وضو بسیار بگویند بر دشمن پیروز شوند.
قاهر و یا طبق بعضی از نسخ قهّار به معنای تفوّق دارنده بر هر چیزی است، و مسلّط بر جبّاران، و فرمانروای بر همه موجودات به مرگ و نابودی است به گونه ای که احدی
ص: 258
قادر بر امتناع از او نیست.
عالی سه معنا دارد: 1- سلطنت بر همه عالم. 2- منزّه از صفات مخلوقین. 3- متعالی از ادراک مخلوقین نسبت به او و متعالی از آنچه گمراهان و شیاطین به او نسبت می دهند. «تعالی اللّه عمّا یقول الظالمون علّوا کبیرا»
به معنای عالی و یا علّی است و تفضیل از جهت شدّت علوّ است چرا که مفضّل
منه برای خداوند تصوّر ندارد چنان که در آیه «لاتخف إنّک أنت الأعلی» نیز به معنای عالی است و علی و عالی در معنا متّحد هستند.
باقی ضدّ فانی و به معنای همیشه پاینده و برقراری است که از فنا و زوال منزّه است و محدود به حدّی نیست یعنی بقای او ازلی است نه چون بقای بهشت و دوزخ که ابدیست و ازلی نیست و فرق بین ازل و ابد این این است که ازل پاینده و دائم بالذّات است و ابد پاینده و دائم است اعم از وجود امکانی یا وجود وجوبی.
بدیع به معنای مبدع مانند ألیم به معنای مولم است یعنی از نو پدید آورنده همه موجودات بدون اندازه ای که از پیش ملاحظه شده باشد و یا از مادّه ای به وجود آمده باشد و به این معنا اشاره دارد آیه «قل ما کنت بدعا من الرسل» و اگر از کسی چیزی دیده شود که هرگز از او دیده نشده بوده مردم گویند: این چیز از او بدیع بود.
باری به معنای خالق است زیرا بَرَأَ به معنای خَلَقَ آمده از این رو خلایق را بریّه گویند و باری ء النسم به معنای خالق الخلق است و در حالت اضافه به همزه خوانده می شود مانند «توبوا إلی بارئکم» و بدون اضافه گاهی به همزه و گاهی به یا خوانده می شود.
ظاهر دو معنا دارد: 1- آشکار و عیان چرا که نشانه ها و علامات و حجّت ها و براهین و شواهد دلالت صریح بر ثبوت ربوبیّت و صحّت وحدانیّت او دارد و در حقیقت هیچ موجودی جز او نیست و او از همه چیز آشکارتر است. زیرا جز او همه فانی و بالغیر هستند و هر چیزی شاهد و دلیل یگانگی اوست و این معنا از ظهور در مقابل خفا می باشد. 2- به معنای غالب نیز آمده که از ظهر مأخوذ باشد به معنای پشت و پناه و به این معنا اشاره دارد آیه «فأصبحوا ظاهرین» یعنی غالبین.
باطن دو معنا دارد: 1- پنهان بودن و احتجاب از ادراک ابصار و حواس و این با
ص: 259
آنچه در معنای ظاهر گفته شده منافات ندارد چرا که خداوند به دلایل و نشانه ها ظاهر و هویداست و به کنه ذات محجوب و پنهان است «فهو الباطن بلاحجاب و الظاهر بلا اقتراب» 2- او از باطن امور و ضمایر خلق خود آگاه است «فهو العالم بسرائر القلوب و الباطن علی ما بطن من الغیوب»
اکرم به معنای کریم است و افعل تفضیل منظور نیست چنان که در آیه «وهو أهون علیه» و آیه لایصلیها اِلاّ الأشقی» مقصود هیّن و شقّی می باشد چرا که او کریم بالذّات است و هیچ کریمی با او مقایسه نمی شود.
حیات هر موجودی از خداوند است جز حیات خدا که حی بالذّات می باشد از این رو خداوند به رسول خود صلی الله علیه و آله می فرماید: «إنّک میّت و إنّهم میّتون» و درباره خود می فرماید: «وعنت الوجوده للحیّ القیّوم».
حکیم به معنای محکم کار و گذارنده هر چیز به جا و موقع خود می باشد و معنای احکام شدّت تدبیر و حسن تصویر و تقدیر است و حکیم کسی را گویند که فعل قبیح از او صادر نشود و کسی را مجال اعتراض بر وی نباشد و بعضی گفته اند: حکیم به معنای علیمی است که علم او محیط به همه عالم می باشد و به همین معناست آیه «یؤتی الحکمة من یشاء».
علیم و عالم و علاّم به یک معناست یعنی او دانای بالذّات و عالم به سرایر و ضمایر خلق خود می باشد و چیزی بر او پنهان نیست و اگر مثقال ذرّه ای در زمین و آسمان باشد او به آن آگاه است و دانش او حضوری است و به احوال موجودات، قبل خلقت آگاه است.
حلیم یعنی بردبار، صاحب انات، کسی که در عقوبت تعجیل نکند، و جهل جاهل و خشم و عصیا ن معصیت کننده او را متغیّر نسازد، مداومت بر این اسم برای فرونشانن خشم و وقوف بر اسرار و دوری از جهل و حمیّت، و آرامش دل، و حفظ از بلیّات نافع است و نیز نوشتن این نام و شستن آن و آب آن را جهت نموّ زراعت بر کشت پاشیدن سودمند است و عدد آن هشتاد و هشت می باشد.
حبیب یا به معنای محبّ است یعنی خداوند محبّ و دوستدار بندگان خود می باشد و یا به معنای محبوب است یعنی باید بندگان خدا، خدای خود را دوست بدارند و این دوستی از دو طرف متوقّف بر اطاعت و عبادت خداوند است. قال اللّه سبحانه: «قل إن کنتم
ص: 260
تحبّون اللّه فاتّبعونی یحببکم اللّه».
حق سه معنا دارد: 1- سزاوار نیکی، مانند «حقّ علی اللّه أن یدخله الجنّة» 2- به معنای متحقّق در وجود مانند: «الجنّة حقّ و النار حقّ» 3- به معنای محق، مراد این است که خداوند عبادت خود را حق دانسته و عبادت غیر خود را باطل دانسته، همانگونه که می فرماید: «ذلک بأنّ اللّه هوالحقّ و أنّ مایدعون من دونه هوالباطل» گفتن این نام برای دریافت مال از ... نافع است و عدد آن یکصد و هشت می باشد.
حسیب سه معنا دارد: 1- احصا کننده و دانشمند، چنان که خدا می فرماید: «و کفی باللّه حسیبا» 2- محاسب یعنی به حساب رسنده چنان که می فرماید: «کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا» 3- کفایت کننده چنان که می فرماید: «حسبک اللّه و من اتّبعک من المؤمنین» یعنی کفاک.
حمید فعیل به معنای مفعول است، یعنی کسی که به سبب افعال حکیمانه مستحق حمد و ستایش است، این اسم به اعتبار مورد، مرادف شکر است و هر دو عبارتند از ثنای به لسان بر جمیل اختیاری لکن به اعتبار متعلق حمد اعم از شکر است چه شکر در مقابل نعمت و حمد اعم از آن است.
حفّی با حاء مهمله به معنای عالم و دانا و محیط به چیزی است، چنان که خداوند می فرماید: «یسألونک کأنّک حفّی عنها» ای محیط علمک بمجیئها، و به معنای لطیف نیز آمده یعنی صاحب لطف و مهربانی.
ربّ نزد جمعی از علما اسم اعظم است زیرا در سی و یک مورد در قرآن دعا مصدّر به لفظ « ربّنا» شده است و دستور دعا نیز با این لفظ داده شده مانند: «أادعوا ربّکم» ئ «فاستجاب لهم ربّهم» و ربّ به دوازده معنا آمده است. 1- جمع کننده 2- مدبّر 3- اصلاح کننده 4- مالک 5- همراه و رفیق 6- سیّد 7- ثابت 8- دائم 9- خالق 10- تحویل کننده 11- الهام کننده 12- تربیت کننده، و خواندن آن به این معنا جهت حفظ اولاد و مطالب و مآرب انسب و مجرّب است و عدد آن دویست و دو می باشد.
ذاری ء به معنای باری ء و خالق است و «ذرأ اللّه الخلق» یعنی برأهم و خلقهم و گاهی بدون همزه استعمال می شود و خاصیّت آن مانند خالق و باری ء است و اگر از غایبی خبری
ص: 261
نباشد بعد از نصف شب برخاسته و در گوشه خانه ایستاده و هفتاد مرتبه بگوید: «یا ذاری ء یا معید ردّ علیّ فلانا» پس در همان هفته خبر از غایب برسد و عدد آن نهصد و یازده می باشد.
رازق یعنی روزی دهنده و متکفّل روزی هر ذی روحی از نیک و بد و قویّ و ضعیف و کوچک و بزرگ و مؤمن و کافر، مراد از رزق هر چیزی است که از آن منتفع توان شد از خوراک و پوشاک و آشامیدنی و همسر و فرزند و مسکن و تنفّس و غیره، زیاد گفتن آن برای وسعت روزی و آماده شدن آن نافع است، و عدد آن سیصد و هشت مرتبه می باشد.
رحمان صاحب رحمت عام است، در روزی دادن بر خلایق، از مؤمن و کافر، لفظ آن خاصّ و معنای آن عام است و جز خدا به این نام نامیده نمی شود مگر با اضافه عبد، و رحیم عکس آن است، و هر دو مشتق از رَحُم بضمّ حایند، برای مبالغه در رحمت که مبدأش رقّت قلب است و چون به خدا نسبت داده شود مبدأش مراد نیست بلکه غایتش مراد است که ایجاد رحمت و دفع بلا باشد و عدد آن دویست و نود و هشت می باشد.
اسم عام و وصف خاص است و همانگونه که گذشت رحیمیّت خدا مختصّ به مؤمنین است چنان که در قرآن آمده: «و کان بالمؤمنین رحیما» و گفتن «یا رحمان» هر روز یکصد مرتبه بعد از هر نماز، فراموشی و سختی را از دل برطرف می نماید، و هر که هر روز یکصد مرتبه «یا رحیم» بگوید مشفق و مهربان گردد و منقول است که چون مهمّی پیش آید که تو را عاجز نماید روز جمعه بعد از نماز عصر تا غروب مشغول گفتن «یا اللّه یا رحمان یا رحیم» باش و سپس سر به سجده آور و حاجت خود را بخواه.
رقیب دو معنا دارد: 1- دیده بان و مراقب چنان که گفته می شود: «رقیب القوم حارسهم» خداوند نیز می فرماید: «ما یلفظ من قول إلاّ لدیه رقیب عتید» 2- صاحب رقبة و اختیار چرا که رقبه بندگان به فرمان او و تحت قدرت اوست. مداومت بر آن غفلت را از دل زایل می کند و آرامش خاطر ایجاد می نماید و اگر هفت بار بر مال و عیال خوانده شود محفوظ می ماند و عدد آن سیصد و دوازده می باشد.
رائی به معنای بیننده و ناظر می باشد لکن نظر خدا با آلت نباشد و به معنای علم نیز آمده چنان که خداوند می فرماید: «ألم ترکیف فعل ربّک بعاد» یعنی: «ألم تعلم» خداوند نیز به خواصّ و ذرّات عالِم و بصیر است و عدد آن دویست و بیست و یک می باشد.
ص: 262
سلام دو معنا دارد: 1- سالم بودن از هر عیبی که بر خلایق عارض می شود مانند انتقال و زوال و مرض و فوت و فنا، بنابراین سلام به معنای سالم، و مصدر آن برای مبالغه است مانند «زید عدل» 2- به معنای مسلم یعنی سلامت دهنده به خلق چرا که سلامتی از قبل او می باشد و «دارالسلام» یا اضافه به ذات مقدس حق است و یا سلام صفت دار است یعنی خانه خدایی که مسمای به سلامت است و این نام برای شفای هر دردی خوانده شود مجرّب است و بر هر بیماری یکصد مرتبه خوانده شود شفا یابد و عدد آن یکصد و سی مرتبه است.
مؤمن سه معنا دارد: 1- تصدیق کننده وعده خود با اهل ایمان و یا تصدیق کننده گمانی که بندگان او به رحمت او دارند و به این معناست سخن برادران یوسف «و ما أنت بمؤمن لنا» 2- تأمین دهنده بندگان خود از ظلم و ایمن نمودن آنان از عذاب 3- محقق گرداندن وحدانیّت خود به دلایل و آیات برای خلق و شناساندن خود به آنان این نام جهت امان یافتن از شرّ جنّ و انس و سایر مکروهات مفید است و عدد آن 136 می باشد.
مهیمن سه معنا دارد: 1- شاهد بر احوال خلایق از پنهان و آشکار 2- خبر گیرنده و محافظت کننده ایشان 3- امین به آن معانی که در مؤمن گفته شد چرا که اشتقاقش از امین
است و اصل آن مؤمن بوده که همزه آن قلب به ها شده است، و هر کس آن را بعد از غسل یکصد مرتبه بگوید صفای ظاهر و باطن پیدا می کند و عدد آن یکصد و چهل می باشد.
عزیز به معنای غالب است به گونه ای که مانعی از قدرت و اراده او نباشد و «عزّنی فیالخطاب» یعنی غلبنی و پادشاهان را عزیز گویند از جهت غلبه بر رعیت و به این جهت برادران یوسف به پادشاه مصر گفتند: «یا أیّهاالعزیز» و هر کس هر روز چهل مرتبه آن را بگوید دولت عظیم یابد و عدد آن نود و چهار می باشد.
جبّار دو معنا دارد: 1- تبدیل و جبران کننده فقر فقیران به غنا و توانگری و جبران شکسته بالان و بی پناهان، و دفع ستم از آنان و جبیره نیز از همین معناست. 2- حاکم و فرمانروای خلق به آن چه تقدیر و اراده کند خواه راضی باشند یا نباشند و به این معناست جمله «لاجبر و لا تفویض و هر کس هر روز 21 بار بخواند از ظلم ایمن گردد. و عدد آن دویست و سی و شش می باشد.
متکبّر دو معنا دارد: 1- بزرگواری که بزرگی اختصاص تامّ به ذات اقدس او دارد
ص: 263
و غیر او را نشاید که خود را شریک و مستحق آن داند، زیرا موصوف به این صفت محتاج به هیچ کس نباشد و هر موجودی محتاج به او باشد و این معنا در غیر ذات پروردگار یافت نشود از اینرو از اسماء خاصّه خداوند است و کسی که خود را به این صفت موصوف نماید مشرک است چه خود را شریک او بداند یا نداند و در حدیث آمده: «لایدخل الجنّة من کان فی قلبه مثقال ذرّة من خردل من الکبر» و گفته اند: این صفت بهترین صفات خداوند و بدترین صفات انسان است مگر در مقابل متکبّران و سلطه گران «التکبّر مع المتکبّر عبادة» 2- خود را بزرگ تر دانستن از هر کس که با او منازعه نماید چرا که تصغیر دیگری به هر صورت از کبر است و آن از لوازم خداوندیست، عدد آن ششصد و شصت و دو می باشد و مداومت بر آن سبب رفعت و شوکت خواهد بود.
سیّد دو معنا دارد: 1- پادشاه بزرگ چنان که رسول خدا صلی الله علیه و آله علی مرتضی علیه السلام را سیّد عرب خواند پرسیدند: سیّد کیست؟ فرمود: کسی که همانند من اطاعت او بر مردم واجب باشد. 2- کسی که مالک رقاب مردم گردد و تصرّف در امور آنان را مالک باشد و لازمه آن سه چیز است: 1- بذل طعام 2- دوری از آزار به خلق . 3- یاری و خدمت به مردم چنان که گفته اند: «سیّدالقوم خادمهم» و عدد آن هفتاد و چهار می باشد.
سبّوح یعنی پاک و پاکیزه از نقایص و از آن چه لایق خداوندی نباشد و فعّول
برای مبالغه است و هیچ اسمی جز سبّوح و قدّوس به این وزن برای مبالغه نیامده است و هر دو به یک معنا هستند و عدد آن هفتاد و شش می باشد.
شهید دو معنا دارد: 1- شاهد و مطّلع بر همه اشیا به گونه ای که هیچ چیزی از او مخفی نباشد. 2- به معنای علیم چنان که آیه «شهد اللّه أنّه ...» به معنای «علم اللّه» می باشد. جهت پیدا شدن گم شده و غایب بر چهار گوشه کاغذ «الشهید الحقّ» بنویسند و نام گمشده و غایب را در وسط بنویسند و نصف شب زیر آسمان هفتاد بار این دو اسم را بخوانند.
صانع یعنی سازنده هر مصنوعی که تحت قدرت درآید و یا پیدا کننده همه محترعات: مرحوم ابن فهد حلّی در کتاب عدّه گوید: مصنوعات خداوند دلالت می کند که هیچ راهی برای انکار ذات مقدّس او نیست زیرا آن چه اسم شی ء بر او اطلاق کنند مصنوع اوست و هیچ مصنوعی شباهت به صانع خود ندارد و این معنا دلیل بر آن است که او به خلاف خلق است
ص: 264
و هیچ مخلوقی شباهت به او ندارد و او متوحّد بالذّات است، و عدد این نام دویست و یازده می باشد.
لطیف به معنای صاحب رفق و نیکویی مأخوذ از لطف به معنای کرامت است و صاحب صنعت ظریف را نیز صانع لطیف گویند، چنان که به آفریننده مخلوق ریز و کوچک مانند ذرّه ای که در نظر نیاید لطیف گفته می شود، خواندن این نام جهت خلاصی از شدّت مؤثّر است و عدد آن صد و بیست و نه می باشد.
عدل به معنای عادل یعنی برابر کننده و جزا دهنده بر حق و اجتناب کننده از حیف و میل است این لفظ مصدر و به جای اسم فاعل برای مبالغه در عدالت است و چون به خلق نسبت داده شود کسی را گویند که مرضیّ القول و الفعل باشد؛ گفتن این نام در شب جهت اختصاص به الطاف حق و خطور اسرار غیب در دل بسیار مؤثّر است و عدد آن یکصد و چهار می باشد.
عفو سه معنا دارد: 1- فعول به معنای فاعل مشتق از عفو به معنای بخشنده و درگذرنده از گناه گناه کاران و تبدیل آنها به حسنات به چندین برابر 2- ترک کیفر و جزای بدکاران 3- محو کننده اثر گناه از تائبین مأخوذ از «عفّت الریح الأثر» خواندن آن برای محو سیّئات و تبدیل آنها به حسنات، تأثیر عظیم دارد عدد آن صد و پنجاه و شش می باشد.
غفور مأخوذ از «غَفَرَ» به معنای پوشاندن است و اسنادش به خداوند پوشانیدن آثار گناه است به اذیال رحمت رحمانی، مداومت بر آن جهت زوال وسواس مؤثّر است و غفّار
ابلغ از آن است و عدد آن هزار و دویست و هشتاد و یک می باشد.
غنیّ مأخوذ از غنیه به معنای توانگری و بی نیازی است چه آن که خداوند بذاته مستغنی از همه خلق، و ابزارآلات و ادوات می باشد و همه نیازمند به اویند و مغنی ابلغ از غنیّ می باشد و عدد آن یکهزار و شصت می باشد.
غیاث به معنای مغیث یعنی فریادرس می باشد و آن مبالغه در اغاثه بیچارگان و مضطرّین است و غوث نیز به همین معناست، خواندن این اسم در همه اوقات برای رفع اضطرار و وحشت تنهایی و قوّت در کارها بسیار سودمند است، و عدد آن هزار و پانصد و یازده می باشد.
فاطر دو معنا دارد: 1- شکافنده از فطور یعنی شکاف و رخنه دادن چه این که
ص: 265
خداوند دانه را شکافته و خلق را از عدم به وجود آورده است همان گونه که خود می فرماید: «فاطرالسّماوات والأرض» 2- او شکافنده صورت نوعی ایشان است و روایت شده که آسمان ها از موضع کهکشان شکاف خواهند یافت، عدد این نام دویست و نود می باشد.
فرد دو معنا دارد: 1- منفرد به ربوبیّت و حکومت بر همه خلایق 2- منفرد در خلقت عالم که وجود هر موجودی از اوست و جز او کسی آفریننده موجودات نیست، عدد آن دویست و هشتاد و چهار می باشد.
فتّاح دو معنا دارد: 1- قضاوت و داوری نمودن بین مردم و «فتح الحاکم بین الخصمین إذا قضی بینهما» و به این معناست آیه «ربّنا افتح بیننا یعنی أحکم بیننا» 2- گشایش دادن به کارها و رساندن خزاین رزق به مردم و مرحمت به بندگان و به هر دو معنا صیغه مبالغه می باشد، و هر کس بعد از نماز صبح دست به سینه گذارد و هفتاد مرتبه یا فتّاح بخواند حقتعالی حجاب را از دل او بردارد، و عدد آن، صد و هشتاد می باشد.
فالق یعنی شکافنده، و خداوند شکافنده دانه ها و حبوبات برای حاصل شدن ثمره و نبات، و ارحام برای تولّد حیوانات، و زمین برای روییدن آن چه از زمین می روید از نباتات و معادن است و نیز شکافنده شب برای پیدا شدن نور یعنی «فالق الإصباح» می باشد او نیز دریا را برای عبور بنی اسرائیل شکافت و فرعونیان را هلاک کرد، خواندن این نام برای نجات گم شده در دریا و صحرا نافع است و عدد آن دویست و یازده می باشد.
قریب دو معنا دارد: 1- خداوند از جهت علم نزدیک به خلق خود می باشد همانگونه که می فرماید: «فَإِنّیِ قَرِیبٌ أُجیِبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ» یعنی علم او به همه چیز احاطه دارد. 2- خداوند به نیّت ها و وساوس و خطور دل ها آگاه است و مسافتی میان او و دل های مردم نیست
همان گونه که می فرماید: «إنّ اللّه یحول بین المرء و قلبه» آری دوری و نزدیکی خداوند به حسب مسافت نیست چه او به همه خلق خود از رگ گردن نزدیک تر است همان گونه که می فرماید: «نحن أقرب إلیه من حبل الورید» بنابراین نزدیکی او به خلق به حسب علم است و نزدیکی خلق به او به حسب عباد است، اکثر استعمال قریب همراه با مجیب است، و عدد آن سیصد و دوازده می باشد.
قدیم یعنی ذاتی که به حسب اصل بر همه اشیا قدمت ذاتی دارد به گونه ای که
ص: 266
برای او حدی و اوّلی نیست نه چون تقدّم بعضی از اشیا بر بعض دیگر چرا که اطلاق قدیم به آنها مبالغه است نه حقیقت، مداومت بر این نام برای طول عمر بسیار مفید است و عدد آن صد و پنجاه و چهار می باشد.
ملک دو معنا دارد: 1- پادشاه تام الملکوت و مالک آسمان ها و زمین 2- به معنای مالک و صاحب تصرف، الف آن به جهت تخفیف افتاده است، و عدد آن نود می باشد و منقول است که هر صاحب سلطنتی اگر هر روز شصت و چهار مرتبه آن را بخواند سلطنت او ادامه خواهد یافت.
دو معنا دارد: 1- بسیار پاک و منزّه از عیوب مخلوقین 2- پاک و منزّه از مشابهت به مخلوق و داشتن انداد و اولاد و همسر و ... آری تقدیس خداوند اعلان پاکی و برائت اوست از آنچه لایق مقام او نیست چنان که ملائکه گفتند: «نحن نسبّح بحمدک و نقدّس لک» و حظیرة القدس نیز مکانی است که منزّه از ادناس دنیایی می باشد و یا قدس اسم خداست و مکان اضافه به او شده است و آن در بهشت مخصوص به رسول خدا صلی الله علیه و آله و آل او می باشد، مداومت بر گفتن آن در پاکی از عیوب مؤثر است و عدد آن صد و هفتاد می باشد.
قویّ به معنای نیرومند است و اسناد آن به خدا به معنای قادر است چه هر کس قدرت بر چیزی یافت قادر بر آن است و عدد آن صد و شانزده می باشد.
قیّوم به معنای دائم القیام به امور خلایق است و قبض و بسط و رتق و فتق امور به دست اوست به گونه ای که اگر یک لحظه عالم را به خود واگذارد همه آسمان ها و زمین و آنچه در آنهاست بر هم می خورد و بعضی گفته اند: قیّوم به معنای قیّم است یعنی مستولی بر همه چیز به تدبیر و اصلاح و حفظ و رعایت، این نام را اگر بسیار بگویند موجب تصفیه قلب خواهد بود و عدد آن صد و پنج می باشد.
قابض چند معنا دارد: 1- بازگرفتن چه آن که خداوند روزی وسیع را از فقرا
می گیرد و در عوض آن ثواب و پاداش می دهد و یا روحی که به ذوی الأرواح داده پس می گیرد. 2- قبض نعمت در مقابل بسط نعمت همان گونه که می فرماید: «واللّه یقبض و یبسط» 3- به معنای ملک و مالک چنان که گفته می شود: فلانی در قبضه قدرت فلانی است یعنی در ملک اوست و به این معناست آیه «والأرض جمیعا قبضته» عدد آن نهصد و سه می باشد.
ص: 267
یعنی پهن کننده رزق و فضل و احسان بر بندگان و باسط معنای مقابل قابض است مداومت ذکر این نام جهت توسعه روزی و معاش بسیار مؤثّر است و عدد آن هفتاد و دو می باشد.
قاضی سه معنا دارد: 1- حاکم و الزام کننده بر زیردستان چنان که خداوند می فرماید: «و قضی ربّک ألاّ تعبدوا إلاّ إیّاه» 2- اعلام از احوال گذشته چنان که می فرماید: «و قضینا إلی بنی اسرائیل فیالکتاب» ای اعلمناهم بذلک علی لسان نبیّهم 3- به اتمام رساندن کار چنان که می فرماید: «فقضاهنّ سبع السماوات» و عدد آن پانصد و یازده می باشد.
به معنای ماجد دو معنا دارد: 1- واسع الکرامات بر همه خلق، از این رو مرد سخیّ را نیز ماجد گویند 2- به معنای کریم و عزیز چنان که درباره قرآن خداوند می فرماید: «قرآن مجید» و آن مأخوذ از مجد و بزرگواری است و ممکن است مجید به معنای ممجدّ به معنای مکرّم باشد، گفتن آن سبب شفا و عدد آن پنجاه و هفت می باشد.
به معنای ناصر مؤمنان و متولی ثواب و اکرام آنان، و ممکن است به معنای أولی به تصرّف باشد چنان که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ألست أولی منکم بأنفسکم؟ من کنت مولاه فعلیّ مولاه» و ممکن است به معنای قیّم و دیدبان باشد، چه قیّم طفل را ولیّ او گویند و در این معنا خداوند مصلح کار مؤمنین و قائم به مهمّات ایشان است و عدد مولی هشتاد و شش و عدد ولیّ چهل و شش می باشد.
یعنی بسیار بخشش کننده و به همین معناست آیه «هذا عطاءنا فامنن أو أمسک بغیر حساب» عدد آن صد و چهل و یک می باشد.
محیط یعنی فراگیرنده همه اشیاء به رسم احاطه علمی به گونه ای که مثقال ذرّه ای از اشیای عالم از علم او پوشیده نیست و به معنای مستولی و غالب نیز آمده یعنی چیزی از مقدورات از قدرت او خارج نیست و عدد آن شصت و هفت می باشد.
مبین سه معنا دارد: 1- ظاهر و هویدا بودن با آیات واضحه و ادلّه قاطعه به نحوی که آثار قدرت او بر هیچ کس پنهان نیست. [همان گونه که گفته می شود: «هو الحقّ المبین» 2- بیان
کننده و هویدا سازنده مأخوذ از ابانه یعنی نشان دهنده آثار قدرت به گونه ای که دل بر وحدانیّت او مطمئن گردد. 3- جداکننده هر حقی از باطل برای اقامه حجّت، عدد آن صد و دو می باشد.
ص: 268
مقیت سه معنا دارد: 1- صاحب قدرت بر کبیر و صغیر و قلیل و جلیل و حقیر و کبیر. 2- حافظ هر چیزی به قدر حاجت او. 3- رساننده قدرت و نیرو به هر چیزی که نیاز به قدرت داشته باشد، عدد آن پانصد و پنجاه می باشد.
شکل دهنده همه صورت ها بدون نیاز به نمونه و اندازه چنان که می فرماید: «هوالّذی یصوّرکم فیالأرحام کیف یشاءلاإله إلاّهوالعزیز الحکیم» روایت شده که چون خداوند طفل را در رحم مادر صورت نوعی می دهد صورت های پدران او را تا آدم جمع می کند و به یکی از آنان او را مصوّر می سازد و هر که در وقت انعقاد نطفه مکرّر «یا مصوّر» بگوید فرزند او نیکو صورت گردد، و عدد آن سیصد و سی می باشد.
کریم به معنای صاحب کرم و بخشش می باشد و «رجل کریم ای جواد» و بعضی گفته اند: کریم به معنای عزیز است «وفلانٌ أکرم علیّ من فلان أی أعزّ» و سخن خدا که می فرماید: «و إنّه لقرآن کریم» یعنی عزیز و هر که در وقت خوابیدن این نام را آن قدر بگوید تا به خواب رود خداوند ملائکه را امر می نماید تا به او دعا کنند و گویند: خدا تو را ایمن گردانید، و مداومت آن برای عزّت و کرامت نیکوست و عدد آن دویست و هفت می باشد.
هادی یعنی هدایت کننده و راهنمای به مقصود به وسیله عقول و الهامات و دلایل و اعلام و آن دو بخش است بخش اول هدایتی که اوّلاً و بالذات بدون توقف به چیزی لازمه عدل و تمامیّت حجّت بر خلق می باشد. و آن با چهار چیز انجام می گیرد: 1- داشتن قوّه عقلانی و قوای ظاهری و باطنی دیگر 2- نصب ادله فارق بین حق و باطل 3- تعلیم ادلّه به وسیله انزال کتب و ارسال رسل 4- کشف اسرار برای مهتدی و تفهیم حقایق بر دل و جان او که آن را ارائه طریق گویند، بخش دوم هدایتی که مربوط و موقوف به قابلیت اشخاص است و افاضه آن بر خدا لازم نیست بلکه تفضّلی است از ناحیه او و به هر کس خواهد می ده و این سه درجه دارد: 1- هدایت عام نسبت به همه مردم و راه یافتن آنان به مسیر حق که جلب نفع و دفع ضرر می باشد. 2- هدایتی که مخصوص مؤمنا است و آن راه یافتن آنان به بهشت می باشد. 3- هدایت أخصّ الخاصّ که مخصوص به رسول گرامی اسلام [و جانشینان آن حضرت [می باشد و این نیز سه قسم است: 1- هدایت از حق 2- هدایت به سوی حق 3- هدایت به حق و این قسم آخر را ایصال به مطلوب گویند و هر کجا اسناد اضلال به خدا داده می شود ضد این قسم اخیر است، مداومت
ص: 269
بر این نام سبب قوّت ایمان و معرفت می شود و عدد آن بیست می باشد.
کبیر یعنی سیّد و صاحب اختیار مأخوذ از کبریا و بزرگی شأن «و هوالکبیر المتعال» عدد آن دویست و سی و دو می باشد و ذکر این نام به این عدد قبل از دعا موجب اجابت دعا گردد و به غایت مجرّب می باشد.
یعنی کفایت کننده همه خلق به گونه ای که نیازی به غیر او نباشد چنان که خود فرموده است: «ألیس اللّه بکافٍ عبده» و یا «و من یتوکّل علی اللّه فهو حسبه» یعنی فهو کافیه، گفتن این نام برای کفایت مهمّات و دفع دشمن بسیار مفید است و عدد آن صد و یازده می باشد.
سه معنا دارد: 1- برطرف کننده پرده حجاب از امور مخفیّه 2- برطرف کننده بلا از مضطرّین خواه دعا کنند و خواه دعا نکنند. 3- محو نمودن تاریکی از دل های دوستان و یا محو نمودن غشاوة نفسانی از دیده یقین چنان که امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا» گفتن فراوان «یا کاشف الضّر» جهت برطرف شدن غم و اندوه و فقر و بیماری و ... نافع خواهد بود، عدد آن هزار و چهارصد و سی و دو می باشد.
وِتر به کسر واو اسم است به معنای یگانه و یکتای بی همتا، و هر چیز تحفه ای که شبیه آن یافت نشود و هر عدد طاق را نیز وتر گویند و به نماز وِتر نیز به همین علت وِتر گفته می شود، برخلاف شفع که نقطه مقابل آن است و وَتْر به فتح واو مصدر است، عدد این نام ششصد می باشد.
مقصود از نور منوِّر است و برای مبالغه نور گفته شده وگرنه ذات حق را نور نتوان گفت چرا که نور کیفیّتی که باصره آن را درک می کند جز این که مقصود منوّر باشد و عدد آن دویست و پنجاه و شش می باشد.
وهّاب یعنی بسیار بخشنده، گفتن این نام برای رسیدن به نعمت های پی درپی بسیار نافع است و عدد آن چهارده می باشد و روایت شده هر که در سجده این عدد را بگوید و یا در آخر شب صدبار بگوید فقر از او برطرف شود.
ناصر به معنای یاری کننده کسانی است که مستحق یاری هستند مانند مظلومان و بی کسان و ... و مداومت بر ناصر و نصیر بالأخصّ در تنهایی باعث پیروزی و رسیدن به حاجت می شود و عدد ناصر سیصد و چهل و یک می باشد.
ص: 270
واسع سه معنا دارد: 1- توسعه دهنده آمرزش و روزی و دفع فقر 2- بی نیازی و غنا 3- اهتمام در مقدار مقدور چنان که گویند: أنفق علی قدر وسعک و این معنا مبالغه در بخشش خدا می باشد و عدد آن صد و سی و هفت است.
ودود از ودّ به معنای دوستی یعنی دوستدارنده بندگان صالح است و دوستی او به معنای راضی بودن و قبولی اعمال صالحه آنان است و به معنای تحبیب آنان نسبت به بندگان دیگر نیز آمده چنان که در آیه «إنّ الّذین آمنوا و عملوالصّالحات سیجعل لهم الرّحمان ودّا» آمده است و ممکن است فعول به معنای مفعل باشد یعنی دوست داشته شده چه او محبوب بندگان صالح خود می باشد، و عدد آن بیست می باشد.
وفیّ یعنی وفا کننده به عهد و پیمان، در مورد وعده های ثواب وجوبا و در مورد وعده های کیفر و عذاب جوازا چرا که خلف او در کیفر و عذاب جایز بلکه مستحسن می باشد و موفّی نیز به همین معناست و عدد آن نود و دو می باشد.
وکیل سه معنا دارد: 1- متولّی و قائم به حفظ بندگان 2- معتمد و ملجأ زیرا توکّل به معنای التجا و اعتماد آمده است و روایت شده که معنای توکّل این است که با ترس از خدا از غیر خدا نترس 3- کفیل روزی بندگان و قائم به مصالح آنان چنان که گویند: «حسبنااللّه و نعم الوکیل ای نعم الکفیل» و عدد آن شصت و شش می باشد.
وارث درباره خداوند به معنای بازگشت همه مخلوق به او می باشد که مقتضای جمله «إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون» است چرا که او مالک حقیقی همه چیزهاست همان گونه که خود می فرماید: «و للّه میراث السموات و الأرض» گفتن این نام برای طول عمر و بقای آثار و فرزندان مؤثّر است و عدد آن هفتصد و هفت می باشد.
اسم فاعل از برّ به معنای نیکی است و در اصل بارّ بوده یعنی نیکی کننده بر بندگان خود بر وجه اعم و اتمّ و به معنای صادق نیز آمده چنان که گویند: «برّت یمین فلان» ای صدقت و اگر قائل به قلب باشیم معانی ربّ نیز از آن مستفاد می شود، و عدد آن دویست و دو می باشد.
یعنی برانگیزنده خلایق بعد از مرگ، در قبر برای سؤال و در قیامت برای کیفر و پاداش، گفتن یا باعث برای برانگیختن کارها مفید است و عدد آن پانصد و هفتاد و سه می باشد.
توّاب درباره خداوند، به معنای بازگشت کننده به رحمت خود، بر بندگان بعد از
ص: 271
توبه است، و مبالغه در آن مقتضی آن است که بنده هر چه گناه کند و توبه خود را تکرار کند خداوند توبه او را بپذیرد و توبه بنده تا آخر عمر پذیرفته باشد، عدد آن چهارصد و نه می باشد.
یعین بزرگوار مأخوذ از جلالت و عظمت شأن به گونه ای که هر چیزی در مقابل عظمت او حقیر باشد مداومت آن برای یافتن جاه و منصب اکسیر احمر است و عدد آن هفتاد و سه می باشد.
جواد صاحب جود و عطای فراوان و متکاثر بر نیک و بد می باشد خواه خلق مستحق آن باشند یا نباشند وجود لغةً به معنای نرمی نیز آمده و شخص سخیّ و با گذشت را به همین علّت جواد می نامند که دل او برای قضای حوائج و احسان به دیگران نرم می شود «و رجلٌ جواد و قومٌ اجواد أی أسخیاء» و گفتن یا جواد برای برطرف شدن خسّت و دنائت و اتصاف به کرم و بخشش ضرورت دارد و عدد آن چهارده می باشد.
خبیر به معنای دانای به کنه اشیا و غوامض آنهاست و آن مأخوذ از خبر به معنای علم می باشد. چنان که اهل علم را اهل خبره می نامند و اگر به باب افتعال رود به معنای امتحان و متضمنّ معنای طلب است و عدد آن هشتصد و دوازده می باشد.
خالق یعنی آفریننده و از نو پدیدآورنده بدون مادّه و مثال و اندازه و نشان است و به معنای تقدیر کننده و اندازه گیرنده نیز می تواند باشد همان گونه که خداوند از قول حضرت عیسی علیه السلام می فرماید: «إنّی أخلق لکم من الطین کهیئة الطیر» چه عیسی علیه السلام خالق حقیقی آن نبود بلکه ترکیب بندی می نمود و گفتن: یا خالق برای راحتی در قبر و استحکام اعتقاد اگر هر هفته صد مرتبه گفته شود نافع خواهد بود و عدد آن هفتصد و سی و یک می باشد.
یعنی بهترین یاری کننده و افعل التفضیل در اینجا به معنای تکرار نصرت است چنان که در خیرالرّاحمین نیز تکرار رحمت است و معنای تفضیل مراد نیست چرا که غیر او از خود قدرت نصرت ندارد و هر کس بر این اسم شریف مداومت کند و فراوان «یا خیرالنّاصرین» بگوید نصرت خداوند در هر جایی به او خواهد رسید و توفیق یاری دین پیدا خواهد کرد. و عدد آن هزار و دویست و چهل و دو می باشد.
مبالغه در دین است که در لغت به معنای برابری است چرا که خداوند برابر عمل هر عاملی مزدی قرار داده است و در اصطلاح دیّان هفده معنا دارد 1- جزا و مزد «کما تدین
ص: 272
تدان» 2- خواندن 3- توحید 4- حساب 5- عدل 6- ملت 7- اسلام 8 و 9- کفر و ایمان «لکم دینکم ولی دین» 10- عاقبت 11- عید «اتّخذوا دینهم لهوا و لعبا» أی عیدهم 12- شریعت 13- اخذ شرعی 14- اطاعت 15- اعادت 16- فروتنی 17- قهر و غلبه. مداومت و گفتن آن، این معانی را در نفس گوینده پدید می آورد و عدد آن شصت و پنج می باشد.
شکور به معنای شاکر است و شکر ثنای زبان بر جمیل اختیاری است و چون به خدا نسبت داده شود به معنای جزا دهنده شکر شاکران و قبول کننده اطاعت اندک آنان و عطای بسیار به آنان است.
عظیم صاحب عظمت و جلال به حسب شأن و منزلت است نه به حسب جثّه و ترکیب چرا که درباره خداوند تصوّر ندارد و عدد آن هزار و بیست می باشد.
شافی به معنای شفابخش بنده از مرض و بلا به وسیله دارو و دعا، و به معنای عطا کننده بهترین پاداش بر کوچک ترین عمل نیز آمده، و مداومت بر آن موجب شفای امراض ظاهری و باطنی می گردد و اگر بر طعامی خوانده شود آزاری نرساند و اگر شخص سالم بخواند هرگز بیمار نشود و عدد آن سیصد و نود و یک می باشد.
حافظ به معنای نگهدارنده مؤمنین از جهت ایمان و ثبات عمل می باشد چنان که خود می فرماید «یثبّت اللّه الّذین آمنوا بالقول الثابت فیالحیاة الدّنیا و فیالآخرة» و خیر در اینجا برای تأکید در حفظ می باشد و به معنای تفضیل نیست همانگونه که در خیرالنّاصرین گفته شد «و هو خیر حافظا و هو أرحم الرّاحمین»
رازق رساننده روزی است نسبت به مؤمن و کافر و انسان و حیوان، جز آن که مشیّت او بر این است که رزق با اسباب داده شود و مردم برای روزی خود تلاش کنند و لکن خدا را رازق خود بدانند، گر چه او قادر و تواناست که روزی آنان را بدون اسباب بدهد و یا اسباب را از سببیّت ساقط نماید همانگونه که در معجزات پیامبران دیده می شود.
صادق یعنی راست سخن و راست کردار در پیمان واعمال دیگر و خداوند را صادق می گویند چون او در وعده ها و پاداش و کیفر خود صادق می باشد و صدق در بین صفات نیک از همه صفات دیگر ارزشمندتر بلکه مادر خصیصه های نیک است و عدد آن صد و نود و پنج می باشد.
ص: 273
مقیل از اقاله است و اقاله به معنای برگرداندن می باشد و مقیل العثرات یعنی خدایی که بنده خود را از لغزش و سقوط حفظ می کند و در دعای سحرماه رمضان می خوانیم: «یا عدّتی عند کربتی، و یا صاحبی فیشدّتی، و یا ولیّی فی نعمتی، و یا غایتی فی رغبتی، أنت الساتر عورتی و المؤمن روعتی و المقیل عثرتی فاغفرلی خطیئتی» (بحار ج ،95 95)
مؤلّف گوید: تفسیر اسماءالحسنی از کتاب جنّات الخلود با تغییر مختصری در عبارات استفاده شد مگر نام های «خیر الحافظین» و «خیر الرّازقین» و «صادق» و «مقیل» که برای تکمیل عدد نود و نه به آنها اضافه گردیده است.
ص: 274
«لاتَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّه»
«... فَإِنّیِ قَرِیبٌ أُجیِبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ» (بقره/ 186)
«... ادْعُونِی أَسْتَجِب لَکُمْ ...» (غافر/ 60)
«لاتقنطوا من رحمة اللّه إنّ اللّه یغفر الذّنوب جمیعا» (زمر/ 53)
«لاتیأسوا من روح اللّه إنّه لاییأس من روح اللّه إلاّالقوم الکافرون» (یوسف/ 87)
از آیات فوق و آیات دیگر قرآن وعده صریح اجابت دعا و آمرزش گناهان و نهی از ناامیدی و یأس از رحمت خداوند ظاهر است.
(1)امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «قبل از آن که امواج بلاها به شما رو آورد با دعای خود از آنها
ص: 275
جلوگیری کنید، سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید بلا سریع تر از سیل شدید به سوی مؤمن می آید.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: آیا نمی خواهید من شما را به سلاحی راهنمایی کنم که از دشمن خود نجات یابید و روزی شما نیز فراوان گردد؟ اصحاب گفتند: آری فرمود: باید شب و روز دعا کنید چرا که اسلحه مؤمن دعا می باشد و فرمود: «بهترین عبادت امّت من بعد از قرائت قرآن دعا می باشد، سپس آیه «ادْعُونِی أَسْتَجِب لَکُمْ ...» را قرائت نمود و فرمود: آیا نمی بینید که خداوند دعا را عبادت نامیده. و می فرماید: مرا بخوانید تا شما را اجابت نمایم و کسانی که از عبادت من [یعنی دعا کردن] تکبّر دارند با خواری به دوزخ خواهند رفت؟
امام صادق علیه السلام می فرماید: کسی که در آخر شب بپا خیزد و ذکر خدا را بگوید گناهان او می ریزد و اگر در آخر شب به پا خیزد و وضو بگیرد و دو رکعت نماز بجا آورد و حمد و ثنای خدا بگوید و صلوات بر رسول خدا صلی الله علیه و آله بفرستد، چیزی از خدا طلب نمی کند مگر آن که به او عطا می شود، و رد چنین حالی یا خداوند خواسته او را به او می دهد و یا برای او ذخیره می کند و در قیامت اعطایی به او می کند که از خواسته دنیای او بهتر خواهد بود.
امام صادق علیه السلام فرمود: دعای مؤمن ضایع نمی گردد، بلکه یا برای او ذخیره می شود و یا در دنیا به او داده می شود و یا به جای خواسته او بلایی از او دفع می گردد.
امام صادق علیه السلام به یکی از اصحاب خود به نام میسر فرمود: ای میسر دعا کن و مگو کار از کار گذشته است همانا نزد خداوند برای مؤمن منزلتی است که جز با دعا به آن نمی رسد و اگر بنده ای دهان خود را به بندد و چیزی از خدا سؤال نکند چیزی به او داده نمی شود، پس تو سؤال کن تا خدا به تو عطا نماید سپس فرمود: ای میسر هیچ دری کوبیده نمی شود جز آن که
ص: 276
امید می رود آن در به روی کوبنده باز شود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آیا من درد شما و دوای آن را به شما بگویم؟ گفتند: آری فرمود: درد شما گناهان شماست و داروی آن استغفار شما می باشد.
امام صادق علیه السلام فرمود: مردی در بنی اسرائیل سه سال دعا کرد که خدا به او پسری عنایت کند، ولی دعایش مستجاب نشد، وقتی دریافت خداوند دعایش را مستجاب نمی کند، گفت: «خدایا آیا من از تو دورم که صدایم را نمی شنوی و یا تو نزدیک هستی ولی جواب مرا نمی دهی؟» پس شخصی در عالم خواب نزدش آمد و به او گفت:
«إنَّکَ تَدْعُوا اللّه عَزَّوَجَلَّ بِلِسانٍ بذیٍّ وَ قَلْبٍ عاتٍ غَیْرِ نَقِیّ، وَ نِیَّةٍ غَیْرِ صادِقٍ ...»
«تو سه سال است خدای متعال را می خوانی ولی با زبانی هرزه و دلی سرکش و ناپاک و نیّتی نادرست، هرزه گویی را ترک کن و دل و نیّت خود را پاک گردان تا دعایت مستجاب گردد، او چنین کرد و سپس دعا نمود، خداوند دعایش را مستجاب کرد و پسری به او داد.(1)»
روزی موسی علیه السلام در محلّی عبور می کرد، در مسیر راه مردی را دید که دستهایش را به سوی آسمان دراز کرده و با حالت خاصّی از گریه و زاری دعا می کند و خواسته هایش را از درگاه خدا می طلبد، در این هنگام خداوند به موسی علیه السلام وحی کرد: «ای موسی! اگر این مرد [که در نبوّت و پیامبری تو شک دارد] آن قدر دعا کند که زبانش بریده شده و بیفتد، دعایش را به استجابت نمی رسانم مگر اینکه از طریقی که من به آن امر کرده ام وارد شود» (یعنی رهبری پیامبران و اوصیاء آنها را بپذیرد و با این اعتقاد دعا کند)0