قبر گمشده

مشخصات كتاب

سرشناسه : الهامي داود، - 1316

عنوان و نام پديدآور : قبر گمشده تاليف داود الهامي

مشخصات نشر : قم مكتب اسلام 1379.

مشخصات ظاهري : ص 213

شابك : 964-5832-01-2 ؛ 964-5832-01-2

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع : فاطمه زهرا(س ، 13؟ قبل از هجرت - 11ق -- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره : BP27/2/الف 7ق 2

رده بندي ديويي : 297/973

شماره كتابشناسي ملي : م 79-20497

ص: 1

اشاره

ص: 2

قبر گمشده

تاليف داود الهامي

ص: 3

ص: 4

آغاز سخن

بِسْمِ اللَّهِ الْرحمنِ الْرَحيم

براي نذري كه كرده بودم، مدتها در اين فكر بودم درباره ي بانوي بزرگ اسلام فاطمه ي اطهر عليهاالسلام كتابي بنويسم ولي وقتي مي ديدم درباره ي آن حضرت كتابهاي زيادي نوشته شده، متحيّر مي شدم چه بنويسم و از كجا بنويسم كه لااقلّ ارزش يكبار خواندن را داشته باشد مدتها همين موضوع فكر مرا به خود مشغول ساخته بود تا اين كه تابستان گذشته، خوابي ديدم در آن خواب اين موضوع عنوان شد كه قبر زهراي مرضيّه كجاست؟ چرا قبر او مخفي است؟ از خواب بيدار شدم درباره ي همين سئوال عميقاً فكر كردم، ديدم جا دارد نوشته ي خود را به همين موضوع اختصاص بدهم.

البته اين سئوال و سئوالات ديگر در همين موضوع، فكر انسان را به اعماق تاريخ مي برد، مسلماً بررسي اين سئوالات و پيدا كردن پاسخ آنها جز با كنجكاوي در اوراق فرسوده ي تاريخ امكان پذير نيست زيرا در درون تاريخ، امور در افق بازتر و وسيع تر و عمومي تر مشاهده مي شود.

فاطمه عليهاالسلام دختر نازنين پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روزهاي آخر عمرش هيچگونه آرامشي نداشت و روح آزرده ي او همچون پرنده اي مجروح كه بالهايش را

ص: 5

شكسته باشند، غمگين و بي تاب بود.

نگيرد هيچ صاحبخانه آرام

چو در نامحكم و كوته بود بام

ناله هاي جانسوزش و استغاثه هاي جانگدازش فضاي مدينه (شهر پيغمبر) را پر كرده بود و آنقدر گريسته بود كه ديدگانش مجروح شده بود. سرانجام همچون كوه آتشفشاني منفجر شد و اين انفجار بر اثر ناراحتيهايي بود كه در مدت كوتاه بعد از رحلت پدر گراميش به او رسيده بود و اين ناراحتيها فوق طاقت انسان بود و كوههاي عظيم طاقت تحمّل آن را نداشت. غم او دشوارتر از آن بود كه كسي بتواند تسليتش دهد و او را به شكيبائي بخواند.

زهراي اطهر عليهاالسلام به خاطر دفاع از حريم امامت، تمام مشكلات و مصائب را به جان خريد. و هر چه در توان داشت، كوشيد تا نخستين خشت اين بنا را كج نگذارند.

او نه تنها اولين مدافع و حامي امامت بود، بلكه او شهيد راه امامت و امت پدرش شد و منشأ بيماريش صدماتي بود كه در راه دفاع از حيثيّت امام و امامت به او رسيد و اين خروش و تلاش دم آخر، به مرگ او سرعت بخشيد و نيمه رمقش را گرفت.

پس در حقيقت زهراي مرضيّه اولين قرباني و فديه اي بود كه «امامت» داد زيرا زهراي مجبوب، گذشته از صدمه فقدان پدرش هر صدمه اي از اصحاب پدرش ديد، در اين راه ديد.

ص: 6

اگر كسي از محكوميت شيخين امتناع كند، و يا به نگاه ترديد به اخبار بنگرد، ولي يك چيز را نمي توان ناديده گرفت و آن رنجيدگي شديد خاطر اقدس زهراي عزيز از وضع خفقان آور عصر خود بود به دليل اصرارش به پنهان كردش قبرش و مخفي داشتن دفن و تجهيزش. زهراي مظلوم براي اظهار مظلوميت خود و شوهرش راهي جز اين وصيت جانگداز نداشت. او با اين وصيت پرنده هاي جنايي حكّام وقت را براي هميشه باز و قابل پيگيري نگه داشت و تمام تلاش بدانديشاني كه سعي در تطهير دامن آلوده ي جنايتكاران تاريخ از ننگ اين ستمها را دارند، نقش برآب و رسواي تاريخ نمود به طور كلي آبروي ستمگران را ريخت.

اين واقعيت تاريخي كه بزرگترين سند مظلوميت اهل بيت رسالت عليهم السلام و برنده ترين حربه ي تبليغاتي در دست دوست داران فاطمه عليهاالسلام مي باشد نبايد به خيالات واهي از دست داد.

بايد از طرفداران غاصبان حق زهرا عليهاالسلام، پرسيد به چه دليل اين همه ظلم ستم به خاندان رسالت كردند؟ ظلم و ستمي كه بعد از وفات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از طف خلفا نسبت به خاندان پيامبر و زهرا شد، چيزي نيست كه قابل كتمان باشد. اگر چه حقوق بگيران و جيره خواران آنان در طول تاريخ سعي در كتمان آن داشته اند، ولي جنايت و ظلم آنان به قدري عظيم است كه كاملاً نتوانسته اند دامن آنان را از اين لكّه ي ننگ پاك سازند، گرچه تا حدودي از شدت آن كاسته اند ولي همين مقدار كه در كتابهاي آنها مانده، براي مظلوميت فاطمه عليهاالسلام و خاندان رسالت و محكوميت

ص: 7

خلفا كافي است.

اي يادگار عزيز پيامبر! و اي بانوي بزرگ اسلام! ما را طاقت بيان مصائب جانكاهي كه بعد از فقدان پدر بر تو وارد شد، نيست تو مظلومانه از دنياي ظالمان رفتي و به رضوان حق پيوستي و درد دل مجروحيت را با خود زير خاك بردي و راز سرّ به مهر محفوظ نزد شوهر مظلومت نهادي و فرزندان معصومت نيز سرّ تو را همچنان كه خود خواسته بودي، كتمان كردند و چنين شد كه قبر تو تا ظهور فرزند منتقمت ناپيدا باشد و با پنهان و مخفي داشتن محل مزارت از همه ي خلايق، راز دلت را برملا ساختي، تا آيندگان نيز بدانند كه تو مظلومانه به خاك رفتي.

اي بانوي ستمديده، اي مادر دلشكسته! اگر چه در دنيا قدر تو معلوم نشد و امت جدت قدر تو را نشناختند ولي عظمت مقام تو در پيشگاه عدل الهي و در صحراي محشر و بهشت برين محفوظ است. آنجا جز فرزندان عزيزت، كسي اذن ديدار تو را ندارد.

طبق روايات شيعه و سنّي، چون فاطمه عليهاالسلام به صحراي محشر پا مي گذارد از جانب قادر متعال ندا داده مي شود كه اي اهل محشر! چشمهاي خود را ببنديد تا فاطمه دختر محمد صلي اللَّه عليه و آله بگذرد. جبرئيل زمام ناقه ي ايشان را گرفته و به آواز بلند ندا كند پس در آن روز هيچ نبي، رسول، صدّيق و شهيدي نماند مگر آن كه چشمهاي خود ببندد تا فاطمه

ص: 8

بگذرد. (1) .

اي مهين بانوي عالم خلقت! درست است تو عصمت كبراي حق و ناموس اكبر خداوندي و با اين همه عظمت و احترام، در شأن تو نبود كه چشم نامردان مدينه بر جنازه ي مطهّر تو بيفتد و دست ناكسان عالم خلقت بر مزار مقدس و بر تربت مطهّرت ساييده شود. دريغا حرمت شكني سامريان، علاقمندان مقام والاي تو و شيفتگان ساحت اعلاي تو را هم از فيض زيارت تربت پاكت محروم كردند به پاس شكوه و جلالت آنان را از شفاعت خود محروم نسازي.

در پايان به شعر ناصر خسرو (متوفي 481 ه- ق) تمسّك مي كنيم:

آن روز در آن هول و فزع بر سر آن جمع

پيش شهدا دست من و دامن زهرا عليهاالسلام

داود الهامي

قم- پنجم رجب 1421 ه- ق

برابر با

12/ 7/ 1379

ص: 9


1- 1. بحار الأنوار: ج 43، ص 219.

ص: 6

جفاي تاريخ

اين همه اختلاف در دقايق زندگي زهرا عليهاالسلام چرا؟

در اين كه فاطمه اطهر عليهاالسلام بانوي بزرگ اسلام، در چه تاريخي متولّد شده، ميان علماي اسلام اختلاف زياد است و به اين معني تاريخ نويسان در آن همداستان نيستند. اكثر علماي عامّه تولد فاطمه عليهاالسلام را پنج سال پيش از بعثت نوشته اند و تذكره نويسان و علماي بزرگ شيعه معتقدند كه وي سال پنجم بعثت متولّد شده است.

ابن سعد در «طبقات» (1) و طبري در تاريخ خود (2) و بلاذري در «أنساب الأشراف» (3) و ابن اثير در «كامل» (4) و ابوالفرج اصفهاني در «مقاتل الطالبييّن» (5) محمد بن يوسف حنفي در كتاب «نظم دُرَر

ص: 10


1- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
2- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
3- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
4- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
5- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.

السمطين» (1) ، طبري در «ذخائر العُقبي» (2) و ابن جوزي در «تذكرة الخواصّ» (3) و جمعي ديگر تاريخ نخست را پذيرفته اند و عموماً نوشته اند: «آن سالي بود كه قريش خانه ي كعبه را مي ساختند».

بلاذري چنين روايت كرده است:

روزي عباس بن عبد المطلب نزد علي عليه السلام رفت، علي و فاطمه عليهماالسلام با هم درباره ي اين كه كدام يك از ديگري به سال بزرگتر است، در گفتگو بودند. عباس گفت: تو يا علي! چند سال پيش از ساختن كعبه متولّد شدي اما دخترم زهرا سالبي به دنيا آمد كه قريش مشغول ساختن كعبه بودند. (4) .

حاكم در «مستدرك» و ابن عبدالبرّ در «استيعاب» يك سال بعد از بعثت و 41 سال پس از ولادت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نوشته اند. (5) .

يعقوبي كه نوعاً در بيشتر روايتهاي خود منفرد است، سال تولّد فاطمه عليهاالسلام را همان سال بعثت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دانسته است. (6) .

علّامه ي مجلسي قدس سُره مي نويسد:

«روزي عبداللّه بن حسن بر هشام بن عبدالملك وارد شد در حالي

ص: 11


1- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
2- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
3- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
4- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
5- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
6- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.

كه كلبي نيز در آن مجلس حضور داشت. هشام به عبداللّه گفت: فاطمه ي زهرا عليهاالسلام چند سال عمر كرد، عبداللّه در پاسخ گفت: سي سال.

سپس همين سئوال را از كلبي نمود او در جواب گفت: سي و پنج سال. هشام رو به عبداللّه نمود و گفت: آيا سخن كلبي را شنيدي؟ اطلاعات كلبي در علم انسان خوب است. عبداللّه گفت: يا اميرالمؤمنين احوال مادر مرا از من بايد پرسيد و احوال مادر كلبي را از او. (1) .

اما اكثر علماي اماميه مانند ابن شهر اشوب در «مناقب» (2) و كُليني در «كافي» (3) و مجلسي در «بحار» (4) و علي بن عيساي اربلي در «كشف الغُمّة» (5) طبري در «دلائل الإمامة» (6) و فيض كاشاني در «وافي» (7) و گروه ديگر نوشته اند كه فاطمه عليهاالسلام پنج سال بعد از بعثت تولد يافت. (8) .

مدرك علماي شيعه احاديثي است كه در اينباره از ائمه ي اطهار عليهم السلام نقل شده است.

ابو بصير روايت كرده كه امام صادق عليه السلام فرمود: فاطمه در بيستم ماه جمادي الثاني در هنگامي كه پيغمبر 45 ساله بود، به دنيا آمد و هشت

ص: 12


1- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
2- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
3- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
4- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
5- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
6- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
7- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
8- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.

سال با پدرش در مكه بود و ده سال در مدينه با او زندگي كرد و بعد از پدر بزرگوارش 75 روز زنده ماند و در روز سوم جمادي الثاني در سال يازدهم هجري وفات نمود. (1) .

حبيب سجستاني مي گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: فاطمه دختر محمد صلي اللَّه عليه و آله پنج سال بعد از بعثت رسول خدا تولد يافت و در هنگام وفات 18 سال و 75 روز از عمر شريفش گذشته بود. (2) .

از امثال اين احاديث استفاده مي شود كه تولد فاطمه عليهاالسلام بعد از بعثت رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله واقع شده است.

صاحب كتاب «كشف الغُمّة» روايتي نقل كرده كه در خود آن حديث تناقض وجود دارد.

طبق آن حديث امام محمد باقر عليه السلام فرمود: فاطمه پنج سال بعد از بعثت به دنيا آمد، در همان سالي كه قريش مشغول ساختن خانه ي كعبه بودند و در هنگام وفات 18 سال و 75 روز از عمر شريفش گذشته بود. (3) .

در خود اين حديث تناقض است زيرا از يك طرف مي گويد فاطمه پنج سال بعد از بعثت به دنيا آمد و در هنگام وفات 18 ساله بود. از طرف ديگر مي گويد در هنگام تولد آن حضرت، قريش مشغول ساختن كعبه بودند، در صورتي كه اين دو جريان قابل جمع نيستند زيرا خانه ي خدا پنج

ص: 13


1- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
2- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
3- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.

سال قبل از بعثت تجديد بنا شد نه بعد از بعثت.

مگر اين كه بگوئيم فاطمه ي زهرا عليهاالسلام بنا بر حادثه ي خرابي كعبه سال پنجم بعثت بود و اين تعمير و عمران غير از تعمير و بنا و بجا گذاشتن «حجر الأسود» است كه پنج سال قبل از بعثت بود دليل بر اين گفتار همان روايتي است كه صاحب «كشف الغمّة» از امام باقر عليه السلام نقل كرده است و از اين روايت استفاده مي شود تعمير كعبه به فاصله ي ده سال دوبار انجام يافته يكي قبل از اسلام و بعثت خاتم پيامبران و يكي پس از بعثت.

به نوشته ي كفعمي در «مصباح»: فاطمه عليهاالسلام در روز جمعه ي 20 جمادي الثاني سال دوم بعثت به دنيا آمد. (1) .

به نوشته ي شيخ طوسي قدس سُره در «مصباح المتهجّد» تولد وي سال اول بعثت بوده است. (2) .

نوشته هاي شيخ طوسي و كفعمي با قول مشهور شيعه مخالف است. چنان كه مي بينيم در بين علماي اسلام درباره ي تاريخ تولد حضرت زهرا عليهاالسلام اختلاف شديدي وجود دارد ولي از آنجائي كه اهل بيت عليهم السلام تولد آن حضرت را پنج سال بعد از بعثت دانسته اند قولشان بر اقوال مورخان عامّه مقدم است، زيرا ائمه ي اطهار عليهم السلام و اهل بيت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بهتر از ديگران از تولد مادرشان خبر دارند.

البته قرائن و شواهد قابل توجه و قوي در روايات محدثان شيعه

ص: 14


1- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
2- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.

وجود دارد و نشان دهنده ي اين است كه ولادت دختر پيغمبر پس از بعثت بوده است. چنانكه در روايات معراج، رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فرموده است: در شب معراج سيب بهشتي به من دادند و نطفه ي دخترم زهرا از آن سيب تكوين يافت. (1) .

اگر تاريخ معراج به طور دقيق معلوم بود، مشكل حل مي شد اما باز اين سئوال پيش مي آيد كه معراج رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله در چه سالي بوده است؟ پاسخ اين سئوال نيز دقيقاً معلوم نيست.

ابن سعد به روايتي آن را 18 ماه پيش از هجرت به مدينه و به روايتي يك سال پيش از هجرت (2) و ابن اثير سه سال و به روايتي يك سال پيش از هجرت دانسته است (3) در حالي كه محدثان شيعه معراج را از دو سال بعد از بعثت تا شش ماه پيش از هجرت نوشته اند و چون اختلاف روايات را ديده اند، گفته اند: اين اختلاف به خاطر اين است كه پيامبر معراجهاي متعدد داشته است. (4) .

استاد دكتر شهيدي در تأييد قول مشهور شيعه قراين خارجي ديگري نيز ذكر كرده است. (5) گر چه خود قبلاً اظهار داشته است كه:

«با همه ي كوششي كه به كار رفته است، متأسفانه درباره ي سال تولد

ص: 15


1- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
2- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
3- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
4- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
5- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.

دختر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله اطلاع درست و دقيقي نمي توان داد». (1) .

همان طور كه دانشمندان شيعه و سني در سال تولد فاطمه عليهاالسلام با يكديگر اختلاف دارند، اين اختلاف در سنّ شريفش به هنگام ازدواج و وفات نيز ديده مي شود زيرا اگر تاريخ تولد را پنج سال قبل از بعثت بدانيم، بايد بگوئيم در هنگام ازدواج 18 ساله يا 19 ساله بوده است و در هنگام وفات 28 ساله يا 29 ساله. اما اگر پنج سال بعد از بعثت متولد شده باشد، بايد در هنگام ازدواج در حدود 9 ساله و در هنگام وفات 18 ساله.

به هر حال اختلاف در اينجا نتيجه ي اختلاف در تاريخ ولادت حضرت فاطمه عليهاالسلام مي باشد و اگر از قول كليني و مجلسي و ساير علماي شيعه پيروي كنيم، بايد گفت: حضرت فاطمه عليهاالسلام نه ساله به خانه ي شوهر رفته است. علي بن عيسي اربلي صاحب كتاب «كشف الغمّة»، مي گويد: فاطمه عليهاالسلام هشت سال در مكه با پدرش بود و با او به مدينه حركت كرد و ده سال هم در مدينه زندگي نمود. (2) .

در تاريخ وفات حضرت زهرا عليهاالسلام اختلاف شديدتر است ظاهراً در اين مطلب ترديدي نيست كه زهراي اطهر عليهاالسلام در سال يازدهم هجري وفات نموده است. زيرا پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله در سال دهم هجري به سفر حجّة الوداع مشرّف شد و در اوائل سال يازدهم هجري وفات نمود.

ص: 16


1- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
2- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.

مورخان اتفاق نظر دارند كه حضرت فاطمه عليهاالسلام بعد از پدرش كمتر از يك سال زندگي كرد اما در تعيين روز و ماه وفات، اختلاف زيادي وجود دارد.

بيشتر اختلافات از اينجا ناشي سده است كه آيا حضرت زهرا عليهاالسلام بعد از پدرش چه مدت زنده ماند؟

در بررسي منابع شيعه و سني و مطالعه ي اقوال مختلف پيرامون روز شهادت آن حضرت، صرفنظر از اعتبار و يا عدم اعتبار اسناد و اقوال مربوطه، مدت و فاصله ي ميان شهادت حضرت فاطمه عليهاالسلام با رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بين حداقلّ 40 روز و حداكثر 8 ماه ذكر گرديده است. (1) و ميان اين دو مدت روايتهاي مختلف از دو ماه تا 75 روز سه ماه و شش ماه است.

فتّال نيشابوري روايت نمود كه گفته اند: حضرت زهرا عليهاالسلام بعد از پدر جهل روز زندگي كرد. (2) .

ابن شهر آشوب نيز در «مناقب» همين قول را از قرباني نقل كرده است.

صاحب «مصباح الأنوار» از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه حضرت فاطمه عليهاالسلام بعد از پدرش 60 روز زنده بود. (3) .

ابن جوزي در «تذكرة الخواص» از جعفر بن محمد عليه السلام روايت كرده

ص: 17


1- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
2- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
3- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.

كه فرمود: فاطمه عليهاالسلام بعد از پدرش 70 روز زندگي كرد. (1) .

علّامه ي مجلسي در «بحار الأنوار» از مناقب نقل كرده كه فاطمه عليهاالسلام 72 روز بعد از پدر زنده بود. (2) .

كليني در «كافي» و طبري در «دلائل الإمامة» نوشته اند كه فاطمه عليهاالسلام 75 روز بعد از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله زندگي كرد.

سيد مرتضي در «عيون المعجزات» همين قول را اختيار نموده است. مدرك اين قول روايتي است كه از امام صادق عليه السلام در اينباره صادر شده است امام صادق عليه السلام فرمود: «فاطمه 75 روز بعد از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله زندگي كرد». (3) .

ابوالفرج اصفهاني در كتاب «مقاتل الطالبييّن» مي نويسد: «در مدت زندگي زهرا بعد از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله اختلاف است ولي از هشت ماه بيشتر و از چهل روز كمتر نبوده، ليكن قول صحيح همان است كه از جعفر بن محمد عليه السلام روايت شده كه فرمود: «زهرا عليهاالسلام بعد از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله سه ماه زندگي كرد». (4) همين قول را صاحب «كشف الغمّة» از دولابي صاحب كتاب «الذرّية الطاهرة» و ابن جوزي نيز از عمر بن دينار روايت كرده اند.

از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: «فاطمه عليهاالسلام بعد از رسول

ص: 18


1- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
2- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
3- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
4- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.

خدا صلي اللَّه عليه و آله 95 روز زنده بود».

ابن قتيبه در كتاب «المارف» نوشته است «فاطمه عليهاالسلام پس از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله 100 روز زنده ماند». (1) .

ابن شهر آشوب در «مناقب» قول به چهار ماه را حكايت كرده است. (2) .

مجلسي در كتاب «بحار الأنوار» از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «فاطمه عليهاالسلام بعد از پدر مدت شش ماه زندگي كرد. در «كشف الغمه» همين قول از «ابن شهاب» و «زُهري» و «عايشه» و عُروة بن زبير» نقل شده است. ابن جوزي در تذكرة الخواص يكي از اقوال را شش ماه ده روز كم مي شمارد. بعضيها مدت و فاصله ي ميان شهادت حضرت فاطمه عليهاالسلام با رحلت پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله را 9 ماه ذكر كرده اند.

از طرف ديگر در تاريخ رحلت خود پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله نيز اختلاف است. مشهور بين علماي شيعه 28 ماه صفر و علماي اهل سنت 12 ربيع الأوّل مي باشد. دوم ماه ربيع الأوّل نيز گفته شده است.

در مدت دوران عمر حضرت زهرا عليهاالسلام بعد از پدرش بيش از 15 قول وجود دارد وقتي آنها را با اقوالي كه در مورد وفات رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله ديده مي شود. ضرب كنيم، احتمالات زيادي در مورد روز و ماه وفات

ص: 19


1- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
2- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.

حضرت زهرا عليهاالسلام حاصل مي شود.

عجيب است كه روايات هم در اينباره اختلاف دارند زيرا در روايات 60 روز و 70 روز و 72 روز و 95 روز و سه ماه و شش ماه گفته شده است. حلّ تعارض روايات معصومين هم كار آساني نيست.

البته در ميان علماي شيعه دو قول 75 روز و 95 روز مشهور است و اگر وفات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را در 28 صفر بدانيم و روايت 75 روز را با آن مقايسه كنيم، وفات حضرت زهرا عليهاالسلام در روز سيزدهم تا پانزدهم ماه جمادي الأوّل محتمل است و اگر روايت 95 روز را با آن مقايسه نمائيم، روز سوم تا پنجم ماه جمادي الثاني ممكن است روز وفات حضرت زهرا عليهاالسلام باشد.

مرحوم علاّمه ي مقرّم پس از تحقيقات زياد در اينباره مي نويسد: 75 روز مختار ماست. زيرا همان ميان مورخان معروف است و مطابق آن روايتي از امام صادق عليه السلام نقل شده كه كليني در كافي، مفيد در اختصاص و سيد هاشم بحراني در معالم الزُّلفي آن را نقل كرده اند. (1) .

برخي از علماي بزرگ شيعه چون شيخ طوسي، طبرسي، سيد بن طاوس، شهيد اوّل، كفعمي، شيخ بهائي و سيد محسن امين و بعضي ديگر قول 95 را را ترجيح داده اند. (2) .

ص: 20


1- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.
2- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.

با همه ي اينها فحول علماء و محققين آنها نتوانسته اند در اينباره اظهار نظر قعطي كنند و جمع اين اقوال پراكنده را غير ممكن دانسته اند. (1) .

حالا با اين اختلاف عقيده، دادن رأي قطعي غير ممكن است و اين مسأله جداً براي شيعه و پيروان اهل بيت عليهم السلام و تمام مسلمانان بسيار مايه ي تأسّف است كه سال تولد و ازدواج و و فات و در نتيجه مقدار عمر يگانه دختر پيغمبرشان را درست نمي دانند در صورتي كه ملتهاي ديگر به جزئي ترين چيزي كه با شخصيتهاي بزرگ آنها بستگي داشته باشد، بسيار اهميت مي دهند.

ولي متأسفانه خصوصيات و دقايق زندگي فاطمه ي زهرا عليهاالسلام دختر پيامبر بزرگوار اسلام صلي اللَّه عليه و آله براي ما تاريك است، تاريخ اطلاع دقيقي از دقايق زندگي او ندارد. البته اين عيب بزرگ تاريخ است و از جفاي اين پير پليد، چاپلوس و نوكرمآب ترسو و طمّاع است كه به سراغ مبغوضين نظامهاي طاغوتي نمي رود و گويا از ثبت نام آنان وحشت دارد و آن هميشه در پيشگاه خداوندان زور و زر زانو مي زند، معمولاً هم قهرمانان و سازندگان تاريخ از ميان بندگان مظلوم و مبغوضين به زنجير كشيده شده برخاسته اند و همين پير خودپسند و اشراف پرست تا مجبور نشود به درهاي كهنه و سوخته نمي رود. اين است كه تاريخ معمولاً از قهرمانان خود شرمنده است و نمي تواند شرح حال دقيق آنان را بازگو نمايد.

ص: 21


1- 44. بحار الأنوار: ج 43، ص 215- 216.

آري اين جفاي تاريخ است كه دقايق زندگي زهراي اطهر عليهاالسلام پر از ابهام است!!

قبر حضرت زهرا كجاست؟

هر مسلمان پاك سرشت وقتي به قصد زيارت وارد مدينه ي منوّره مي شود، پس از زيارت قبر مطهّر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به فكر زيارت قبر يگانه دختر او يعني زهراي اطهر عليهاالسلام مي افتد ولي هر چه مي گردد، قبر او را پيدا نمي كند و از هر كه مي پرسد، كسي قبر او را نشان نمي دهد. و اين يكي از دردهاي تسكين ناپذير براي مسلمانان است كه قبر شريف دختر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آنها مخفي و ناپيداست و اين درد جانكاه را به چه كسي مي توان گفت؟

دشمن اگر مي كشد، به دوست توان گفت

با كه توان گفت اين كه دوست مرا كشت

با اين كه فاطمه ي زهرا عليهاالسلام نخستين كسي است كه به پدرش ملحق شده، و حداكثر بيش از هشت ماه فاصله بين او و پدرش نبود، با اين حال معلوم نيست آن بانوي دلشكسته كجا مدفون است؟!

هنوز هم كه قرنها از شهادت مظلومانه ي آن حضرت گذشته، دوستان و علاقمندان و شيعيان فاطمه از قبر مقدسش خبر ندارند لذا در موقع تشرّف به مدينه ي منوّره با سرگرداني گاهي در بقيع، گاهي در كنار قبر پيامبر

ص: 22

زيارت مي كنند.

زائر قبر زهرا عليهاالسلام در مدينه نخستين تكاني كه مي خورد، چشمهايش را از «ظواهر اسلام» و «وقايع تاريخ اسلام» كه براي افراد ظاهربين چشمگير است، فرو مي بندد و سر در درياي عميق «معنويّت اسلام» و باطن آن فرو مي برد و غور و خوض بسيار او به غواصي «روح عدالتخواهي و مبارزه با ظلم و تبعيض» مي كشاند و سرانجام پي مي برد كه پشت پرده و در وراي اين ظواهر «حقيقت روشن و عدالت مظلوم» پنهان است.

اختلاف در محل دفن حضرت زهرا

اگر چه خود مولاي متقيان و فرزندان زهرا و خواصّ اصحاب و خويشان، محل دفن حضرت فاطمه عليهاالسلام را مي دانستند، ولي سفارشهاي اكيد فاطمه در مورد اختفاء قبر طوري جدي بود كه هيچ يك از آنان حاضر نشدند آن را معرفي كنند و حتي كاري نكردند كه از آثار و قرائن موضع قبر شناخته شود. ائمه ي اطهار عليهم السلام مسلماً از موضع قبر آن حضرت مطلع بودند ولي اجازه نداشتند كه اين سرّ الهي را آشكار سازند تا مدفن او همواره نامعلوم بماند، تا آنچه را كه او مي خواست، معلوم بماند و او مي خواست كه قبرش را نشناسند، هيچ گاه و هيچ كس، تا هميشه، همه كس بپرسند چرا؟

ص: 23

ولي در عين حال اهل تحقيق از آن صرفنظر نكرده و همواره مورد بحث و گفتگو قرار داده اند و به وسيله ي بعضي از امارات و قرائن، بعضي از نقاط را به عنوان محل دفن زهراي مرضيه عليهاالسلام معرفي نموده اند.

1- ابن شهر اشوب از شيخ طوسي نقل كرده است كه فاطمه زهرا عليهاالسلام در اتاق خود دفن شده. (1) .

خود شيخ در رساله اي درباره ي زيارت حضرت زهرا نوشته است:

«آن حضرت را در روضه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله زيارت مي كني زيرا همانجا محل دفن حضرت زهراست».

سپس شيخ طوسي به اختلاف علماي شيعه در اينباره اشاره كرده و گفته است:

«علماي ما در محل دفن فاطمه ي زهرا عليهاالسلام اختلاف كرده اند: بعضي از آنها گفته اند: در قبرستان بقيع دفن شده و بعضي گفته اند در روضه ي پيامبر و برخي ديگر گفته اند در خانه ي خود مدفون است و چون بني اميه مسجد را توسعه دادند، قبر آن حضرت در مسجد قرار گرفت».

با وجود اين، شيخ طوسي مي گويد:

«به نظر من بهتر است آن حضرت را در دو محل (مسجد پيامبر و قبرستان بقيع) زيارت كرد». (2) .

ص: 24


1- 45. ابن شهر اشوب، المناقب: ج 3، ص 365.
2- 46. شيخ طوسي، التهذيب: ج 6، ص 9.

2- ابن شهر اشوب از ديگري نقل كرده كه روضه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله محل دفن او است به استناد روايتي از پيامبر كه فرمود:

«بَيْنَ قَبري وَ مِنْبَري رَوْضَةٌ مِن رِياضِ الجَنّةِ».

«ميان قبر من و منبر من باغي از باغهاي بهشت است». (1) .

اين قول را روايت ابن ابي عُمير از امام صادق عليه السلام تأييد مي كند كه فرمود:

«قال رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله: ما بين قبري و منبري روضةٌ من رياض الجنّة و منبري علي ترعة (2) من ترع الجنّة، لأنّ قبر فاطمة بين قبره و منبره، قبر ها روضة من رياض الجنّة وإليه ترعة من ترع الجنّة». (3) .

رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فرمود: «ميان قبر من و منبر من باغي از باغهاي بهشت است و منبر من بر دري است از درهاي بهشت».

زيرا قبر فاطمه عليهاالسلام بين قبر رسول خدا و منبر آن حضرت است. و اين قول مورد تأييد مرحوم صدوق نيز مي باشد.

3- احمد بن محمد بن ابي بصير مي گويد: از امام رضا عليه السلام از محل دفن فاطمه ي زهرا عليهاالسلام پرسيدم، فرمود:

«دُفِنتْ في بيتها فلمّا زادتْ بنو اُميّة في المسجد صارت في

ص: 25


1- 47. المناقب: ج 3، ص 365 و عوالم: ج 11، ص 526.
2- 48. ترعة بمعني باب.
3- 49. صدوق، معاني الأخبار: ص 267.

المسجد». (1) .

«در خانه ي خود دفن است و هنگامي كه بني اميه مسجد را بزرگ كردند، در صحن مسجد قرار گرفت».

در روايت ديگر نيز بزنطي از امام رضا عليه السلام سئوال مي كند كه فاطمه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در كجا دفن شده، فرمود: «دفنت في بيتها». (2) .

شيخ محبّ الدين نجّار در كتاب خود موسوم به «الدرّة الثمينّة في أخبار المدينة» از عبدالله بن جعفر روايت مي كند كه قبر فاطمه عليهاالسلام در حجره ي خودش بود كه عمر بن عبدالعزيز آن حجره را در صحن مسجد انداخت. پس قبر فاطمه عليهاالسلام در مسجد پيامبر است. (3) و مؤلف كتاب «شفاء الغرام» نيز همين قول را انتخاب كرده است. (4) .

4- بخاري در صحيح خود (5) مالك در موطّأ (6) ابونعيم اصفهاني در حلية الأولياء (7) ترمذي در سنن (8) و احمد بن حنبل در مسند (9) محل دفن

ص: 26


1- 50. بحار الأنوار: ج 43، ص 187- ج 100، ص 191 و كافي: ج 1، ص 461 والفقه: ج 1، ص 229 و معاني الأخبار: ص 68 و عيون أخبار الرضا: ج 1، ص 311 والتهذيب: ج 3، ص 255 و عمدة الأخبار: ص 129 و شفاء الغرام: ج 2، ص 260.
2- 51. قرب الإسناد: ص 161.
3- 52. محب الدين طبري، ذخائر العُقبي: ص 54.
4- 53. شفاء الغرام: ج 2، ص 360.
5- 54. صحيح بخاري: ج 3، ص 29.
6- 55. الموطّأ: ج 1، ص 197.
7- 56. ابونعيم، حلية الأولياء: ج 6، ص 347.
8- 57. سنن ترمذي: ج 5، ص 718.
9- 58. مسند احمد بن حنبل: ج 2، ص 401.

حضرت زهرا عليهاالسلام را به استناد روايت پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله كه فرمود: «ما بين بيتي و منبري روضة من رياض الجنّة» ما بين خانه ي پيامبر و منبر او سراغ داده اند.

5- ابن سعد در طبقات به سند خود از محمد بن عمر نقل كرده كه گفت: از عبدالرحمن بن الموالي از قبر زهرا پرسيدم، گفت: مردم مي گويند: قبر فاطمه عليهاالسلام در كنار مسجدي است در بقيع كه در آن بر جنازه هاي مردم نماز مي خوانند. سپس گفت: به خدا آن نيست مگر مسجد رقيّه، ولي فاطمه دفن نشده مگر در گوشه ي خانه ي عقيل. و فاصله ي قبر از راه هفت زراع است و عبدالله بن جعفر گفته است كسي در اينباره شكي ندارد. (1) .

6- مسعودي آنجا كه از محل دفن امام صادق عليه السلام سخن به ميان آورده، گفته است كه: آن حضرت در جوار قبر پدرش و جدش در بقيع دفن شده روي قبر آنها سنگ مرمري است كه در آن نوشته شده است كه:

«بسم اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمَ. الحمدُ للَّهِ مُبيد الأُمم و مُحيي الرّمم هذا قبر فاطمة بنت رسول الله صلي اللَّه عليه و آله سيدة نساء العالمين و قبر الحسن بن علي بن ابي طالب و علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب و محمد بن علي و جعفر بن محمد رَضي اللَّهُ عَنه. (2) .

بدين ترتيب مسعودي محل دفن فاطمه ي زهرا عليهاالسلام دختر رسول

ص: 27


1- 59. ابن سعد، الطبقات الكبري: ج 8، ص 30.
2- 60. مروج الذهب: ج 3، ص 297 و وفاء الوفاء: ج 3، ص 905.

خدا صلي اللَّه عليه و آله را در بقيع مي داند.

7- سمهودي مي گويد: اين جماعة در محل دفن فاطمه دو قول ديگر نقل كرده است:

1- در صندوقي است كه جلو مصلّاي امام در روضه ي شريفه نصب شده است.

2- در آن مسجد كه در بقيع به آن حضرت منسوب است، مدفون گرديده است. بدين جهت غزالي درباره ي كيفيت زيارت بقيع گفته است: مستحب است هر روز بعد از زيارت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به قبرستان بقيع رفت و سپس از قبوري كه در آنجا بايد زيارت شود نام برده و بعد از ذكر قبر امام حسن گفته است بعد از زيارت، در مسجد فاطمه در بقيع نماز گزارده مي شود. (1) .

8- ابن عبدالبرّ بعد از ذكر وفات امام حسن مجتبي عليه السلام گفته است آن حضرت در قبرستان بقيع در كنار قبر مادرش زهرا دفن شده است و قبر مادرش جنب قبر عباس در بقيع بود. و ابوالعباس هر وقت كنار قبر پدرش براي زيارت مي رفت، اول به فاطمه عليهاالسلام سلام مي كرد بعد پدرش را زيارت مي نمود. (2) .

9- صاحب عمدة الأخبار گفته است: قبر فاطمه دختر رسول

ص: 28


1- 61. وفاء الوفاء: ج 3، ص 907.
2- 62. الاستيعاب: ج 1، ص 377 و ذخائر العُقبي: ص 54 و وسيلة المال في عدّ مناقب الآل: ص 93.

خدا صلي اللَّه عليه و آله در داخل مقبره ي عباس- عموي پيغمبر- و در كنار قبر او و قبر پسرش امام حسن مجتبي عليه السلام است امام حسن عليه السلام هنگامي كه نزديكي رحلت خود را احساس كرد، فرمود: اگر از دفن جنازه ي من در روضه ي پيامبر مانع شدند، در كنار قبر مادرم فاطمه دفن كنيد (1) «ادفنوني جنبَ اُمّي فاطمة و ذلك بعد أن منع مِن عند جدّه صلي اللَّه عليه و آله» و بعد از نقل ديگر كه گفته شده قبر فاطمه در اتاق خويش است و قول او را ترجيح داده است.

البته در اينجا معلوم نيست منظورش فاطمه دختر رسول خدا و يا فاطمه بنت اسد مادر امير مؤمنان است زيرا هر دو مادر او بودند و در روايتي نقل شده است كه: «دُفنت عند فاطمة بنت اسد أمّ أميرالمؤمنين عليه السلام».

10- محبّ الدين طبري از يك برادر ديني خبر داده است كه ابوالعباس موسي هر موقع مي خواست بقيع را زيارت كند، در مقابل مرقد عباس مي ايستاد و به فاطمه ي زهرا عليهاالسلام سلام مي داد. (2) .

11- علامه ي شيخ سراج الدين مؤلف «تاريخ الإسلام والرجال» مي گويد: گفته شده قبر فاطمه دختر پيامبر در بقيع در آن مسجدي است كه به خود او منسوب است و آن به «بيت الأحزان» معروف است باز گفته شده قبر آن بانو در اتاق خود مي باشد. (3) .

ص: 29


1- 63. عمدة الأخبار: ص 129 و احقاق الحق: ج 1، ص 476.
2- 64. ذخائر العُقبي: ص 54، وفاء الوفاء: ج 3، ص 907، عمدة الأخبار: ص 129.
3- 65. تاريخ الإسلام: ص 229 احقاق الحق: ج 10، ص 476.

12- شيخ كليني از احمد بن محمد بن ابي بصير روايت كرده از حضرت رضا راجع به قبر فاطمه ي زهرا عليهاالسلام پرسيدم فرمود: «دُفنت في بيتها فلمّا زادت بنواميّة في المسجد صارت في المسجد». (1) در خانه ي خود به خاك سپرده شد، سپس چون بني اميه مسجد را توسعه دادند، جزء مسجد شد.

13- شيخ صدوق مي گويد: روايات در محل قبر فاطمه مختلف است. برخي روايت كرده اند آن حضرت در بقيع دفن شده و برخي روايت كرده اند بين قبر رسول خدا و منبر او دفن شده و اين كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرموده:

«بين قبر من و منبر من باغي از باغهاي بهشت است».

بر اين اساس كه قبر فاطمه عليهاالسلام بين قبر رسول خدا و منبر او است.

برخي ديگر روايت كرده اند آن حضرت در اتاق خود دفن شده است و زماني كه بني اميه مسجد را توسعه دادند، قبر آن حضرت در مسجد واقع شد و اين قول نزد من صحيح است. (2) .

و نظير اين كلام از شيخ مفيد و شيخ طوسي نيز نقل شده است. (3) .

14- علامه مجلسي درباره ي محل دفن حضرت زهرا عليهاالسلام چندين قول ذكر كرده است: يكجا از محمد بن همام نقل كرده كه گفت: علي عليه السلام

ص: 30


1- 66. اصول كافي: ج 1، ص 461.
2- 67. الفقيه: ج 2، ص 572.
3- 68. وسائل الشيعة: ج 10، ص 288.

فاطمه را در روضه ي پيامبر مدفون ساخت ولي آثار آن را به كلي از بين برد.

از فضّه كنيز حضرت زهرا روايت كرده كه در روضه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بر جنازه ي فاطمه عليهاالسلام نماز خواندند و همانجا به خاك سپرده شد. از ابن بابويه نقل كرده كه فرمود: نزد من به صحت رسيده كه فاطمه را در خانه اش دفن كردند بعد از آن كه بني اميه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه در مسجد واقع شد.

باز هم از محمد بن ابي نصر نقل كرده كه گفت: از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيدم قبر فاطمه كجاست؟ فرمود: در خانه ي خودش مدفون شده ولي بعداً كه مسجد توسعه يافت، جزء مسجد شد.

سپس مرحوم مجلسي مي گويد: از آنچه مورخان و ارباب سِيرَ نقل كرده اند، ظاهر و مشهور اين است كه فاطمه ي زهرا عليهاالسلام دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در قبرستان بقيع دفن شده است. (1) .

ولي در كجاي بقيع دفن شده معلوم نيست. وليكن خود مجلسي اصحّ اقوال را روايت محل قبر در مسجد پيامبر مي داند و اين منافات ندارد با اين كه علي عليه السلام صورت قبور هفتگانه يا چهل گانه در بقيع ترتيب داده تا اغيار ندانند فاطمه كجا مدفون است. (2) .

مجلسي از بعضي كتب مناقب قديمه راجع به دفن زهرا در

ص: 31


1- 69. بحار الأنوار: ج 43، ص 186 و ج 100، ص 193.
2- 70. بحار الأنوار: ج 43، ص 183.

قبرستان بقيع مطلبي نقل كرده كه بعضيها پنداشته اند همان نظر علامه درباره ي محل دفن حضرت زهراست. و آن چنين است:

«فلمّا جنّ الليل غَسَلها عليٌّ عليه السلام و وضعها علي السرير و قال للحسن: اُدعُ لي أبوذرّ، فدعاه فحملاه إلي المُصلّي، فصلّي عليها ثُمّ صلّي ركعتين و رفع يده إلي السّماء فنادي: هذه بنت نبيّك فاطمة أخرجتها من الظلمات إلي النّور فأضاءت الأرض ميلاً في ميل فلمّا أرادوا أن يدفنوها نودوا من بُقعة من البقيع اليَّ اليَّ فقد تربتها منّي فنظروا فاذا هي بقبر محفور، فحملوا السرير إليها فدفن». (1) .

«چون شب تاريك شد، علي عليه السلام بدن زهرا را غسل داد و روي تابوت نهاد و به امام حسن فرمود: ابوذر را خبر كند به كمك ابوذر جنازه را به مصلّي آورد و بر او نماز خواند و سپس دو ركعت نماز گزارد و دستهاي خود را به سوي آسمان بلند كرد و عرض نمود: پروردگارا اينك فاطمه دختر پيغمبر توست كه از ظلمات دنيا به سوي نورانيت آخرت حمل كردم در اين وقت منادي ندا داد كه بقعه ي بقيع محل دفن او است. علي عليه السلام جنازه را به همان محل برد چون آنجا رسيد، قبري ساخته و لحدي آماده ديد و نعش را در همان قبر به خاك سپرد».

اين روايت تأييد قول كساني است كه مي گويند قبر زهار در قبرستان بقيع است.

ابن سعد از عبدالله بن حسن روايت كرده است كه: مغيرة بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام را در وسط روز گرمي ديدم كه در بقيع

ص: 32


1- 71. بحار الأنوار: ج 43، ص 215.

ايستاده بود بدو گفتم: اي ابوهاشم براي چه در اين وقت اينجا ايستاده اي؟

گفت: در انتظار تو بودم. به من گفته اند فاطمه عليهاالسلام را در اين خانه (خانه ي عقيل) كه پهلوي خانه ي جَحْشيين است به خاك سپرده اند از تو مي خواهم اين خانه را بخري تا مرا در آنجا به گور بسپارند.!

گفتم: به خدا اين كار را خواهم كرد!

اما فرزندان عقيل آن خانه را نفروختند. عبدالله بن جعفر گفت: هيچ كس شك نداد كه قبر فاطمه در آنجاست. (1) .

بعضيها گفته اند: به چند دليل قبر فاطمه ي زهرا عليهاالسلام بايد در جنب قبر پيامبر صلي اللَّه عليه واله در حجره ي خود آن حضرت باشد:

اوّلاً: نزديك ترين راه براي حفر و دفن و دورترين محل از انظار اغيار بوده است.

ثانياً: صورت قبر ساختن امير مؤمنان عليه السلام در بقيع دليل قوي تري است بر اين كه آثار قبر در بقيع نبود، و آن حضرت بدين وسيله مي خواست به كلي ذهن مخالفان مشغول گردد تا قبر آن حضرت مصون بماند.

ثالثاً: احاديث نبوي و تأثير عجيبي كه در زيارت بين قبر و منبر است بهترين شاهدي است كه قبر حضرت زهرا در روضه ي و يا لااقل در

ص: 33


1- 72. طبقات: ج 8، ص 30.

حجره ي خود نزديك روضه مي باشد.

رابعاً: از وصيت امام حسن مجتبي عليه السلام كه فرموده مرا در كنار قبر مادرم دفن كنيد و اگر مانع شدند در بقيع در مقابر قريش دفن نمائيد، مي توان استفاده كرد كه قبر فاطمه عليهاالسلام در روضه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله يا مجاور آن بوده نه در بقيع.

خامساً: عمر بن عبدالعزيز قبر فاطمه را در خانه و حجره ي خويش مي دانست و او جسد مبارك را به روضه ي منوّره پيغمبر انتقال داده است.

سادساً: موضوع ديگري كه ظن انسان را قوي تر مي كند اين است كه امير مؤمنان پس از پوشانيدن جسد فاطمه، رو به قبر شريف پيامبر كرد و گفت: اي رسول خدا وديعه ي خود را به تو برگردانيدم او وارد به تو و مهمان تو مي باشد و گزارش حوادث پس از رحلت شما را او خود بيان مي كند. اين قبر يا در حجره ي خود فاطمه جنب روضه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بوده يا در خود روضه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله مي باشد.

پس به ظن قوي از تتبع و تحقيق در تاريخ اين نتيجه حاصل شده است كه قبر فاطمه زهرا عليهاالسلام در فاصله ي ميان قبر پيغمبر و منبر آن حضرت است و در اين باره رواياتي هم وجود دارد از آن جمله امام رضا عليه السلام فرمود: جدّه ام در خانه ي خويش مدفون شد كه اكنون آن خانه در مسجد افتاده و در روضه ي پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله واقع شده است.

با وجود همه ي اين موّيدات هيچ كس دقيقاً نمي داند قبر زهرا

ص: 34

كجاست و لذا فقهاي اسلام فرموده اند كسي كه مي خواهد آن حضرت را زيارت كند در سه موضع افضل است:

1- در روضه كه ما بين قبر پيامبر و منبر آن حضرت است.

2- در خانه ي خودش كه الان در مسجد قرار گرفته است.

3- در قبرستان بقيع.

اگر چه بعضي از اين اقوال مورد تأييد بعضي از بزرگان قرار گرفته است، ولي همه ي اين مؤيّدات، حدثيّات است و هيچ محققي دقيقاً نمي داند محل دفن زهراي اطهر كجاست و نبايد هم بداند زيرا بنابر اين است كه مدفن او بايد همواره نامعلوم بماند و اين وصيت و خواسته ي خود صاحب قبر است او با اين وصيت خواسته كه قبرش هميشه مخفي بماند تا هميشه همگان بپرسند: چرا قبر زهرا مخفي است؟! از اينجاست كه حتي فرزندان معصومش نيز نخواسته اند قبر مادرشان را شناسائي كنند و اگر مخفي بودن قبر زهرا جنبه ي موقت داشت، مثل مخفي بودن قبر شريف امير مؤمنان عليه السلام كه امام صادق عليه السلام آن را نشان داد. (1) و هر كدام از امامان نيز قبر شريف مادرشان را نيز نشان مي دادند.

آري در مخفي بودن قبر فاطمه عليهاالسلام دختر گرامي پيامبر سرّي است و دليل روشن بر مظلوميت او است.

يكي از هدايت يافتگان مي گويد:

ص: 35


1- 73. اصول كافي: ج 1، ص 456.

«من در طول سالهاي بحث و بررسي به مدينه ي منوّره مسافرت كردم كه خود به برخي از حقايق آگاه شدم به اين نتيجه رسيدم كه: قبر فاطمه ي زهرا عليهاالسلام براي كسي معلوم نيست. برخي مي گويند كه در بقيع ميان قبور اهل بيت است بي آنكه مشخص باشد. اين نخستين حقيقتي است به آن رسيدم و چنين مي پندارم كه آن حضرت- درود خدا بر او باد- با مخفي بودن قبرش مي خواسته است كه در طول قرنها و نسلها، مسلمانان همواره از يكديگر بپرسند كه چرا فاطمه از شوهرش خواست كه شبانه دفنش كند و كسي از مخالفان بر جنازه اش حاضر نشود؟!! و بدينسان ممكن است هر مسلماني با مراجعه ي به تاريخ، به برخي از آن حقايق شگفت انگيز دست يابد...». (1) .

قبر زهرا چرا مخفي است؟

آن بانوي مظلوم و دلشكسته روزهاي آخر عمرش را طي مي كرد و مي دانست به زودي به پدرش ملحق خواهد شد، هر لحظه در انتظار آن روز به كلي از ديدار مردم اين دنيا بيزار بود. روزها و شب ها اين چنين مي گذشت و اصحاب، گرم قدرت و علي عليه السلام در عزلت سردش ساكت، و فاطمه در انديشه ي مرگ، انتظار بي تاب رسيدن مژده ي نجاتي كه پدر داده

ص: 36


1- 74. تيجاني، آنگاه كه هدايت شدم: ص 9- 228.

بود. هر روز كه مي گذشت، براي مرگ بي قرارتر مي شد. و گاهي به حدي به ملاقات خداوند اشتياق پيدا مي نمود كه مرگش را از خدا مي خواست راستي خيلي شگفت آور است چقدر فاطمه از زندگاني در ميان چنان مردم خسته شده بود كه در عنفوان جواني مرگ را بر حيات ترجيح مي داد و پيوسته تقاضاي مرگ مي نمود كه اللّهم عَجِّل وفاتي سريعاً.

در روزهاي آخر با خدا راز و نيازهائي داشت و مكرر مي گفت:

«يا حيُّ يا قيّوم برحمتك استغيث فاغثني اللّهم زحزحني عن النار وادخلني الجنّة وألحقني بأبي محمد». (1) .

«اي خداي زنده، اي خدائي كه آغاز و پايان نداري به آمرزش تو پناه مي برم پناهم بده. خدايا مرا از آتش دوزخ دور ساز و در بهشت جايگزينم كن خدايا مرا به پدرم برسان».

علي عليه السلام به او دلداري مي داد و مي گفت: خدا تو را شفا مي دهد و زنده مي ماني ولي او ديگر به زندگي اميدي نداشت و در مقابل دلداريهاي شوهر، مي گفت: چه زود به ديدار خدا خواهم رسيد.

همين كه عباس عموي پيامبر فهميد بيماري فاطمه شدت يافته، براي عيادت به درِ خانه اش رفت ولي موفق به ملاقات نشد زيرا گفتند: مرض فاطمه خيلي سخت شده. عباس برگشت و به علي عليه السلام پيام داد من از مرض دختر پيامبر خيلي اندوهناكم گمان مي كنم او نخستين كسي باشد

ص: 37


1- 75. مصباح الأنوار: به نقل بحار الأنوار: ج 43، ص 217 و عوالم: ج 117 ص 494.

كه از ميان ما به محمد صلي اللَّه عليه و آله مي پيوندد و پيغمبر زهرا را از همه كس بيشتر دوست مي داشت اگر روزي حادثه ي ناگواري براي او پيش آمد مرا مطلع كن تا مهاجر و انصار را خبر بدهم، حاضر شوند و اجر خود را ببرند.

علي عليه السلام پاسخ داد: ما مهرباني عموي بزرگوار خود را فراموش نمي كنيم و نظريه ي او را تقديس مي نمائيم ولي فاطمه مظلوم بود و حقش را غصب نمودند و از ارثش مانع شدند و وصيت پيغمبر را درباره ي او رعايت نكردند. او نيز به من سفارش كرد، مرگش را پنهان كنم از اينرو از موافقت با درخواست عمويم معذرم. (1) .

زماني كه فاطمه در بستر بيماري بود، بعضي از زنان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به عيادت او آمده و گفتند: اي دختر رسول خدا بر ما منت گذار و اجازه بده در مراسم غسل تو شركت كنيم.

فاطمه عليهاالسلام فرمود: آيا شما همانهايي نيستيد مي گوئيد آنچه را كه در مورد مادرم (خديجه) گفتيد و انجام داديد؟ نه! هيچ احتياجي به حضور شما ندارم.

و همچنين روزي عده اي از زنان پيامبر و زنان ديگر قريش به عيادت وي آمدند و گفتند: حالت چگونه است؟

فاطمه عليهاالسلام فرمود: حالم آنگونه است كه به خدا قسم از دنياي شما بيزارم و از اين كه از ميان شما مي روم، خوشحالم. خدا و رسولش را

ص: 38


1- 76. بحار الأنوار: ج 43، ص 210.

در حالي ملاقات مي كنم كه از شما شكايت دارم چرا كه شما هيچ حقي را از من، حفظ نكرديد و هيچ ذمّه اي از من را رعايت ننموديد و هيچ وصيتي را از پيامبر در مورد من قبول نكرديد و حرمت مرا نشناختيد. (1) .

فاطمه عليهاالسلام چون آثار مرگ را در خود مشاهده فرمود، با دلي پر درد و قلبي پر از محنت به علي عليه السلام گفت: پسر عموي مهربان، آثار و علائم مرگ را در خود احساس مي كنم گمان مي كنم به زودي به پدرم ملحق گردم مي خواهم وصيت كنم. علي عليه السلام فرمود: اي دختر رسول خدا هر چه دلت مي خواهد وصيت كن و يقين بدان كه به وصيت تو عمل خواهم كرد. علي عليه السلام به چهره ي پژمرده و چشمهاي فرو رفته ي همسرش مي نگريست و اشك مي ريخت.

البته عمل به اين وصيت در آن محيط خفقان، بسيار سخت و دشوار بود و خود زهرا عليهاالسلام هم به سختي آن كاملاً توجه داشت. و لذا علي عليه السلام به او اطمينان داد هر چه ميل دارد وصيت كند و مطمئن باشد كه به وصاياي او عمل خواهد كرد و چون آن حضرت خاطرجمع شد، از علي عليه السلام تشكّر كرد و گفت: «جزاك اللّهُ عَنِّي خَيْرَ الجَزاء» «خداوند به خاطر من به شما جزاي خير دهد اي پسر عموي رسول خدا». (2) .

وصيت نامه ي فاطمه عليهاالسلام به عبارتهاي مختلفي كوتاه و طولاني نقل شده و تقريباً به يك مضمون است ولي آنچه قابل توجه است، وصيت و

ص: 39


1- 77. تاريخ يعقوبي: ج 2، ص 115، چاپ بيروت.
2- 78. بحار الانوار: ج 43، ص 191.

سفارش فاطمه عليهاالسلام به علي عليه السلام است كه بايد شبانه او را به خاك بسپارد و بايد غسل و كفن و دفن مخفيانه باشد و كسي اطلاع پيدا نكند.

در وصيت نامه اي كه از طريق اهل سنت نقل شده، آمده است:

«يا علي أنا بنت رسول اللّه زوّجني اللّه منك لأَكونَ لك في الدنيا والآخرة أَنت أَولي بي من غيري حنّطي و غسّلني و كفّني بالليل و صلِّ عليَّ و ادفني بالليل و لا تعلم أحداً و استودعك اللّه...». (1) .

«... اي علي! من فاطمه دختر رسول خدا هستم خداوند مرا براي تو تزويج فرمود تا در دنيا و آخرت در اختيار تو باشم و لذا تو از هر كس ديگر به من نزديك تري مرا در شب غسل بده و حنوط كن و كفن نما و نماز بخوان و در ظلمت شب به خاك بسپار و به كسي اطلاع نده و هيچ كس را خبر نكن، اكنون با شما وداع مي كنم...».

وصيت نامه اي نيز در كتب معتبر شيعه از دختر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نقل شده كه يك فراز از آن چنين است:

«... اُوصيك أنْ لا يشهدَ أحدٌ جنازتي من هؤلاء الذين ظلمُوني و اخذوا حقّي فانّهم عدوّي و عدوّ رسول اللّه صلي اللَّه عليه و آله و لا تترك أن يصلّي عليَّ أحدٌ منهم و لا من اَتباعهم و ادفني في اللّيل إذا هدأت العيون و نامتِ الأبصار ثمّ توفيت...». (2) .

«به تو وصيت مي كنم كه هيچ كس از آنان كه به من ستم كردند و حقم را

ص: 40


1- 79. همداني، مودّة القُربي: ص 131 و عوالم العلوم: ج 11، ص 514.
2- 80. روضة الواعظين: به نقل بحار الأنوار: ج 43، ص 192.

غضب نمودند در تشييع جنازه ي من حاضر نشوند زيرا آنها دشمن من و دشمن رسول خدا هستند، نگذار از قوم و هواداران آنها كسي بر من نماز بخواند، يا علي مرا در تاريكي شب هنگامي كه چشمها به خواب رفتند، دفن كن تا آنها از دفن من با خبر نشوند».

بسيار عجيب است يك زن جوان اين اندازه اصرار داشته باشد كه غسل و كفن و دفن او در تاريكي شب و مخفيانه باشد؟! چرا فاطمه اينگونه وصيت مي نمايد؟!

آيا آزار و اذيّت به كجا رسيده؟ آيا بي وفائي مردم نسبت به فاطمه عليهاالسلام به كجا كشيده آيا پس از فوت پيغمبر مگر غير از فاطمه از آن حضرت كس ديگري باقي مانده بود؟ آيا در اين مدت كوتاه كه پس از فوت پدر در قيد حيات بود تا چه اندازه زجر و ناراحتي كشيده كه حتي پس از مرگ هم نمي خواهد كساني كه نسبت به حضرتش اذيت نمودند، بر سر مزارش حاضر شوند؟

فاطمه عليهاالسلام ظاهراً مقارن ظهر يا نزديك غروب دار فاني را وداع كرد ولي طبق وصيت نامه، غسل و دفن او تا شب به تأخير افتاد. صداي گريه از خانه ي زهرا عليهاالسلام بلند شد اهل مدينه خبردار شدند، صداي ضجّه و شيون از شهر بلند شد و به سوي خانه ي علي عليه السلام حركت كردند. مردم بيرون خانه اجتماع نموده در انتظار خروج جنازه بودند ناگاه ابوذر از خانه خارج شد و به مردم گفت: پراكنده شويد زيرا تشييع جنازه به تأخير افتاد. عمر و ابوبكر به علي عليه السلام تسليت گفتند و عرض كردند يا اباالحسن مبادا قبل از

ص: 41

ما بر جنازه ي فاطمه نماز بخواني. (1) .

در آن موقع عايشه خواست بر فاطمه عليهاالسلام وارد شود، لكن اسماء اجازه نداد. عايشه شكايت اسماء را نزد پدر خود ابوبكر برد و گفت: اين زن بين او دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله حائل شد...

ابوبكر آمد در آستانه ي درب ايستاد و گفت: اي اسماء چرا نمي گذاري زنان پيامبر وارد بر دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله شوند؟

اسماء گفت: فاطمه عليهاالسلام خود به من چنين دستور داده كه هيچ كس را بر وي وارد نكنم. (2) .

پاسي از شب گذشت و چشمها به خواب رفتند، علي عليه السلام به اتفاق اسماء در همان شب فاطمه را غسل داد و كفن كرد. (3) .

بلاذري در كتاب «أنساب الأشراف» با ذكر سند مي گويد: «فاطمه در شب دفن شد».

سپس مي گويد:

«علي عليه السلام فاطمه را در شب دفن نمود چرا كه اسماء بنت عُميس قبل از آن كه از دنيا برود براي او تابوتي درست كرده بود. فاطمه عليهاالسلام با ديدن آن تبسّمي نمود كه در زمان حياتش بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هرگز متبسّم

ص: 42


1- 81. بحار الأنوار: ج 43، ص 199.
2- 82. طبري، ذخائر العُقبي: ص 53، چاپ قاهره، سال 1356، و استيعاب: ص 751.
3- 83. سنن بيهقي: ج 6، ص 396 مقتل خوارزمي، مقتل الحسين، ص 82.

ديده نشده بود، فاطمه عليهاالسلام را علي عليه السلام و اسماء غسل دادند چرا كه خود چنين وصيت نموده بود و ابوبكر و عمر از فوتش خبر نداشتند. (1) .

علي عليه السلام جنازه را برداشت به طرف قبر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله حركت كرد و به روضه ي مبارك رفت و آنجا نماز خواند و تني چند از نزديكان و اصحاب بر او نماز خواند و تني چند از نزديكان و اصحاب بر او نماز خواندند و عباس و فضل و مقداد و سلمان و ابوذر و عمّار و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و عقيل و بريده و حُذيفه و ابن مسعود در تشييع جنازه شركت نمودند. (2) .

جنازه را در تاريكي شب، آهسته آهسته و در سكوت مطلق به جانب قبر حركت داد تا مبادا منافقين بفهمند و از دفن مانع شوند و جنازه را كنار قبر بر زمين نهادند، علي عليه السلام خودش بدن نازنين همسرش را داخل قبر گذاشت با عجله ي تمام، خاك بر قبر ريختند و علي عليه السلام از ترس دشمن قبر فاطمه را با خاك يكسان نمود صورت هفت يا چهل قبر تازه در نقاط مختلف بقيع درست كرد تا جاي حقيقي آن شناخته نشود. (3) .

غيرتش بسكه جفا ديد ز امّت نگذاشت

كه پس از مرگ وي آيند به گردش اغيار

بخاري در «صحيح» خود و بيهقي در «سنن» خود و ابن سعد در

ص: 43


1- 84. انساب الأشراف، ج 1، ص 405.
2- 85. بحار الأنوار: ج 43، ص 183.
3- 86. البداية والنهاية: ج 5، ص 285 و مناقب ابن شهر اشوب: ج 3، ص 363 و بحار الأنوار: ج 43، ص 183.

«طبقات» و حاكم نيشابوري در ضمن روايتي از عايشه نقل مي كنند كه علي عليه السلام جنازه ي همسر خود را شبانه دفن كرد و بر او نماز خواند و به ابوبكر اجازه نداد. (1) .

به گفته ي ابن ابي الحديد غضب فاطمه نسبت به شيخين در حدي بود كه وصيت كرد كه آن دو (ابوبكر و عمر) بر او نماز نخوانند. (2) .

مراسم دفن در كمال خفاء و پنهاني و با سرعت انجام يافت همين كه علي عليه السلام از دفن فارغ شد، غم و اندوه فراوان بر او هجوم آورد و احساس كرد كه سخت تنها شد. هم بي پيغمبر و هم بي فاطمه، همچون كوهي از درد، بر سر خاك فاطمه نشست. در آن حال پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله را مخاطب ساخت و گفت:

«سلام بر تو اي رسول خدا، از من و از جانب دخترت كه هم اكنون در جوارت فرود آمده، و به سرعت به تو ملحق شده است، اي رسول خدا از فراق دختر برگزيده و پاكت پيمانه ي صبرم لبريز شده و طاقتم از دست رفته».

«لَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الوَدِيعَةُ وَ اُخِذَتِ الرَّهِينَة، أمَّا حُزْنِي فَسَرْمَد وَأمَّا لَيلي فَمُسَهَّد إلي أَن يختارَ اللَّهُ لي دارك الّتي أنتَ بهأ مُقيم». (3) .

«اي رسول خدا امانتي كه به من سپرده بودي، هم اكنون باز داده شد وديعه را

ص: 44


1- 87. صحيح بخاري: ج 5، ص 139 و سنن بيهقي: ج 6، ص 300 والبداية والنهاية: ج 5، ص 285.
2- 88. شرح ابن ابي الحديد: ج 6، ص 49.
3- 89. عمر رضا كحاله، اعلام النساء: ج 3، ص 1221.

باز پس دادم اما اندوهم پايان ندارد و شبهايم همراه بيداري تا آن دم كه خداوند سر منزل تو را كه در آن اقامت گزيده اي برايم انتخاب كند».

«وَ سَتُنبِّئُكَ ابنتُك بتضافُر اُمّتك علي هضمها فَاحْفِهاَ السُّئوال و استخبرها الحال...».

«اي پيامبر به زودي دخترت تو را آگاه خواهد ساخت كه امتت در ستم كردن به وي اجتماع كرده بودند، سرگذشت وي را از او بي پرده بپرس تا از جفائي كه امتت به او كرده اند، به تو خبر دهد زيرا چه بسيار درد دلهايي داشته كه نتوانسته اظهار كند ولي براي تو خواهد گفت شايد خدا در بين ما و اين مردم داوري كند...». (1) .

در اينجا مي بينيم امير مؤمنان علي عليه السلام به هنگام دفن جسد همسرش به دشت از مظلوميت خود و همسرش به پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله شكايت مي كند ولي از تعبيرات امام عليه السلام پيداست اختناق و خفقان به حدي بوده كه به او اجازه نداده نوع مظلوميت همسرش را به زبان آورد و بگويد: حقش را نشناختند، پهلويش را شكستند و جنينش را سقط كردند و فدكش را غصب نمودند و سرانجام باعث مرگش شدند.

سپس امام لحظه اي سكوت مي كند خستگي يك عمر رنج را ناگهان در جانش احساس مي نمايد. به درد دل خود با پيامبر چنين ادامه مي دهد:

«اي رسول خدا با تو وداع مي كنم ولي نه از آن جهت كه از بودن

ص: 45


1- 90. نهج البلاغه: خطبه 202 با كمي تفاوت اعلام النساء: ج 3، ص 1221.

سر قبرت خسته شده ام اگر از حضورت بروم نه از آن است كه ملول شده ام و اگر سر قبرت بمانم نه از آن جهت كه وعده هاي خدا را درباره ي صبر كنندگان باور نداشته باشم. باز هم صبر و شكيبائي از همه چيز بهتر است. يا رسول اللّه اگر بيم چيره گي دشمنان نبود، در آرامگاهت اقامت مي گزيدم و در اين مصيبت بزرگ گريه و ناله مي كردم».

آري درد، چنان سهمگين است كه روح تواناي علي عليه السلام را بي چاره كرده است نمي تواند تصميم بگيرد، بماند؟ يا برود؟

«فبعين اللّه تدفن بنتك سرّاً ويهتضم حقّها قهراً و يمنع إرثها جهراً ولم يطل العهد و لم يخلق منك الذكر فإلي اللّهِ يا رسول اللّه المُشتكي». (1) .

«اوضاع ما چنين بود كه بناچار دخترت را مخفيانه و در تاريكي شب به خاك بسپارم حقش را گرفتند و از ارث محرومش نمودند. اي رسول خدا دردهاي دروني خود را به خداوند عرضه مي دارم و اين مصيبت جانكاه را به شما تسليت مي گويم».

در پايان اين شعر را زمزمه كرد:

نفسي علي زَفَراتهِا مَحبُوسة

يا لَيتَها خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَراتِ

لا خَيرَ بَعْدَكِ فَي الحَياةِ وَ إِنَّما

أَبكي مَخافَةَ أَنْ تَطُولَ حَياتِي (2) .

ص: 46


1- 91. عيون المعجزات، به نقل از بحار الأنوار: ج 43، ص 212 و تذكرة الخواصّ، سبط ابن جوزي: ص 318.
2- 92. بحار الأنوار: ج 43، ص 213.

و به خانه برگشت. در هر صورت علي عليه السلام بر طبق وصيت نامه عمل كرد و نازنين همسر خود را شبانه دفن نمود، خدا مي داند آن شب بر علي عليه السلام چه گذشت!! شب چه شبي، حال چه حالي، اشك چه اشكي، ناله چه ناله اي، خانه چه خانه اي؟!! چگونه تنها به خانه برگردد؟ چگونه بماند؟ كودكان چشم براه اويند.

عمر و ابوبكر و ساير مسلمانان صبح اول وقت به عزم تشييع جنازه به سوي خانه ي علي عليه السلام حركت كردند ولي مقداد خبر داد كه بدن زهرا ديشب به خاك سپرده شد، عمر به ابوبكر گفت: نگذار كه چنين كنند؟ عباس گفت: چون خود فاطمه وصيت كرد كه شبانه دفنش نمائيم، بر طبق وصيتش عمل نموديم. عمر گفت: دشمني و حسد شما بني هاشم تمام شدني نيست. علي عليه السلام براي آنها قسم خورد كه فاطمه وصيت كرده بود او را شب به خاك بسپاريم، آنها هم گفته ي او را پذيرفتند.

اين مقدار نوشته ي مورخان سني است. در صورتي كه مورخان شيعه مي گويند:

«بامداد مرگ وقتي مردم فهميدند دختر پيامبر شبانه دفن شده، يكديگر را سرزنش كردند كه چه مردمي هستيد يك دختر از پيغمبر شما باقي ماند او هم به درود حيات گفت، شما نه بر بالينش حاضر شديد، نه بر او نماز خوانديد نه مي دانيد قبرش كجاست».

گفتند: اهميتي ندارد مي فرستيم زني بيايد قبرها را بشكافد و جنازه ي او را بيرون بياورد تا بر وي نماز بخوانيم.

ص: 47

عمر گفت: من تصميم دارم قبر فاطمه عليهاالسلام را بشكافم و بر او نماز بخوانم.

علي عليه السلام فرمود: اي عمر به خدا سوگند اگر بخواهي چنين كاري را انجام دهي با شمشير خونت را مي ريزم، هرگز اجازه نمي دهم كه بدن زهرا عليهاالسلام را از قبر بيرون بياوري. عمر وضع را خطرناك ديد از تصميمش منصرف گشت. (1) .

اين اخبار صريح در اين است كه صديقه ي طاهره عليهاالسلام وصيت كرد كه امير مؤمنان او را مخفيانه و پنهاني دفن كند كه هيچ كس نداند قبر او كجاست و مخصوصاً آنهائي كه حقش را غصب كردند و به او ستم نمودند، به جنازه ي او حاضر نشوند.

آنها هم چون اين واقعه را براي خود سخت مصيبت و بدنامي مي دانستند قصد نبش قبر كردند كه با مخالفت سخت علي عليه السلام مواجه شدند و لذا علي عليه السلام قبر او را مخفي كرد تا ندانند كدام است.

جاي اين سؤال باقي است كه چرا دختر گرانقدر پيامبر وصيت كرد شبانه بدنش به خاك سپرده شود؟! و چرا امير مؤمنان علي عليه السلام صورت قبرهاي ديگري در اطراف قبر همسرش درست كرد تا قبر او شناخته نشود؟! پاسخ اين پرسشها را بايد در وقايع تاريخي و رفتار دستگاه خلافت با آن خاندان و يادگار پيامبر (فاطمه ي زهرا عليهاالسلام) جستجو كرد اين

ص: 48


1- 93. بحار الأنوار: ج 43، ص 199.

شعر هميشه بر زبانهاست كه:

وَ لأَيِّ الأُمورِ تُدفن سِرّاً

بنت خير الوري و تعفي ثراها؟

«به كدامين دليلي دختر بهترين خلق، مخفيانه دفن مي شود؟ و اثر قبرش محو مي گردد؟!».

مرحوم سيد محسن امين مي گويد:

وَ لأَيِّ حال في الدُّجي دُفنتْ

وَ لأَيِّ حالٍ الحدتْ سِرّاً

دُفنت و لم يحضر جنازَتها

أحدٌ وَ لا عرفوا لها قبراً (1) .

وصيت به دفن شبانه چرا؟

پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله از اين دنيا رحلت نمود در حالي كه مأموريت بزرگ خود را به نحو حسن انجام داده بود. هنگام رحلت مكرر به مردم فرمود:

«من شما را از پرتگاه خطر محو و نيستي به شاهراه هدايت و سعادت رهبري كردم و در مقابل اين خدمات و تحمّل زحمات طاقت فرسا از شما مزد رسالت نمي خواهم، بلكه مي خواهم درباره ي اولاد من كه يكي از ثقلين مي باشند مودّت و محبّت كنيد و از عواطف خود در حق آنها دريغ نورزيد (قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ المَوَدَّةَ فِي

ص: 49


1- 94. المجالس السنيّة: ج 5، ص 120.

القُرْبي)».

و در دنباله ي اين سخن فرمود:

«فاطمه پاره ي تن من است و هر كه او را خوشحال كند، مرا خوشحال كرده است و هر كس فاطمه را اذيت كند مرا اذيت نموده و هر كس مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده است» (1) و به موجب روايت ديگر فرمود: «اي فاطمه پروردگار عالم به موجب خشم تو خشمگين و به خرسندي تو خرسند مي شود». (2) .

حضرت فاطمه عليهاالسلام از امت اسلامي انتظار داشت پس از درگذشت پدر بزرگوارش، نهايت احترام را به پاس خدمات او درباره ي دخترش مبذول دارند. اين انتظار نه تنها برآورده نشد، بلكه نتيجه ي معكوس داد. امت در رأس آنها سران حكومت هيچ اعتنائي به توصيه و سفارشات آن حضرت ننمودند و دختر و يگانه يادگار او را به قدري اذيت كردند كه كاسه ي صبرش لبريز گرديد و در سنّ جواني و ناكامي مي ناليد هرگاه پنجه ي درد قلبش را سخت مي فشرد، و عقده ي گريه راه نفسش را مي گرفت و احساس مي كرد كه به محبتها و تسليت هاي پدر سخت محتاج است، به سراغ او مي رفت و بر تربت او مي افتاد و پنجه هاي لرزانش را در سينه ي

ص: 50


1- 95. اين حديث از جهت معني از احاديث متواتر اهل سنت بوده، و مهمترين محدثين آنها در باب مناقب آن حضرت ضبط نموده اند از جمله: بخاري، مسلم، ترمذي، ابن حنبل، ابوداود و...
2- 96. اين روايت را ابن حجر عسقلاني در اصابه در ترجمه ي حضرت فاطمه نقل نموده، و نبهاني در «الشرف الموئد» ص 51 روايت آن را به طبراني و غير آن نسبت داده است.

خاك فرو مي برد و دستهايش را از آن پر مي كرد و با تمام عاطفه اي كه پدر را دوست مي داشت، آن را مي بوئيد و لحظه اي آرام مي گرفت، ناگهان با آهنگي كه از گريه درهم مي شكست و مي گفت:

ما ذا علي مَنْ شَمَّ تربة أحمد

أنْ لا يَشُمَّ مديَ الزّمان غَواليا

صُبَّتْ عَليَّ مصائِبٌ لوْ أنّها

صُبَّتْ عليَ الأَيّامِ صِرْنَ لَياليا (1) .

«چه باكي است بر كسي كه خاك قبر احمد را بوئيده كه در تمام زندگي هيچ عطري نبويد. آنقدر مصيبت بر من ريخته شد كه اگر بر روزها ريخته مي شد، تمام شب تار مي گرديد».

اين غضب و خشم آرام نشدني آخرين اثر خود را به صورت يك وصيت جانگدازي ظاهر نمود و به طوري كه تا اندازه اي پرده ي ابهام را از روي دردهاي دروني حضرت زهرا عليهاالسلام برمي داشت، آشكار ساخت به اين معني اين دلتنگي كار را به جائي رسانيد كه دختر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به مولاي متقيان وصيت كرد كه جسد پاكش را شبانه به خاك بسپارد تا هيچ كس از اين غاصبين موفق به خواندن نماز بر جنازه ي اطهرش نشوند. و از موقعيت او سوء استفاده نكنند.

روي اين اصل امير مؤمنان عليه السلام بدن يادگار پيامبر را در ظلمت شب به خاك سپرد. و در مقابل غم و غصه هاي عالم را در دل خود پنهان نمود و امانتي را كه در دست داشت، با صدها خون جگر به صاحبش رد كرد.

ص: 51


1- 97. نور الأبصار شبلنجي: ص 47.

صبح آن شب مردمي كه براي شركت در مراسم تدفين دختر پيامبر آمده بودند، بر خلاف انتظار از دفن پنهاني آن حضرت آگاه شدند و بر امير مؤمنان اعتراض كردند و گفتند: چرا بدن زهرا را شبانه دفن كردي؟ حضرت در پاسخ آنها فرمود: وي به من چنين وصيت نموده بود و من هم حاضر نبودم برخلاف وصيت او رفتار نمايم زيرا رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فرمود: فاطمه ي پاره ي جگر من است كسي كه او را اذيت نموده، مرا اذيت كرده است پس من روا نداشتم با سرپيچي از اين وصيت، رسول خدا را اذيت كرده با او مخالفت ورزيده باشم.

مؤلف كتاب ارزشمند «محاكمه ي قضائي جانشينان محكوم» مي نويسد:

«از اين جواب احوال مردم دگرگون شده گروهي در آتش مصيبت و حرمان، از عدم موفقيت به نماز گزاردن مي سوختند و جمعي از عاقبت وخيم اين وصيت هراسناك بوده و بر خجلت و شرمساري و سرشكستگي خود در نزد رسول خدا فكر مي كردند پاره اي از مردم اين كار را مستند به علي عليه السلام دانسته از وي مكدّر و رنجيده خاطر شدند به فكر جبران افتادند. از اين رو عمر كه فرد شاخص اين عده به حساب مي آمد، به مردم دستور داد جستجو كنند تا قبر آن حضرت را پيدا نموده، آن را نبش كنند و بر آن حضرت نماز بگذارند ولي آنان هر چه جستند كمتر يافتند هر چه كوشيدند به حيرت بيشتري دچار شدند، سرانجام قبر براي هميشه از نظرها پنهان شد و با غيبت خود تمام حقايق در مورد اسراري

ص: 52

كه ديروز و امروز و فردا در اطراف آن صحبت ها شده و خواهد شد، ظاهر نمود».

همين نويسنده ادامه مي دهد:

«اگر اين قبر از ديده ها پنهان نمي شد، و امروز ما محل آن را به خوبي مي دانستيم، از كجا به دردهاي كشنده اي كه آن حضرت در كانون سينه ي مباركش در زير پرده هاي صبر مخفي نموده و سرانجام موجب غروب آن شمس خاندان رسالت شد، مي رسيديم؟! از چه راهي مي توانستيم تعيين كنيم كه حضرت از تشكيلات آن زمان ناراضي بود و از كجا به ما مسلم مي شد كه حق آن حضرت را غضب نموده؟ از كجا ظلم و ستم آن ها نسبت به پاره ي جگر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بر ما واضح مي شد؟ از كجا به طور مسلم از نقشه ها و كارها و دسيسه بازيها و حقه و نيرنگ هاي اين خلفا اطلاع حاصل مي كرديم؟

زيرا اگر قبر پنهان نمي شد، علاوه بر اين كه ممكن بود با هزاران دوز و كلك روي جنايتهاي خود را بپوشانند و با اخبار جعلي حاكي از خشنودي حضرت زهرا عليهاالسلام امر را مشتبه كنند. علاوه بر اين اگر چند روايتي هم از طريق شيعه بعضي حقايق را مي گفت (نه تنها نمي توانست طرف را قانع كند، بلكه) براي خود ما هم يقين آور نبود ولي اكنون هر فرد مسلماني نه!، بلكه هر كسي كه از پنهان شدن اين قبر آگاه مي شود فوراً از خود سرّ اين مطلب را جويا شده مي پرسد: چرا بايد قبر نوع مسلمانان صدر اسلام كه شايد اغلب آنها معروفيتي هم نداشته يا اگر هم داشتند،

ص: 53

معروفيت آنها قابل مقايسه با شهرت دختر پيغمبر نبود (چرا بايد قبر آنها معلوم باشد و قبر يگانه فرزندي كه خدا او را مدح نموده و رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله آن قدر به او اظهار علاقه مي فرمود، از نظرها غائب باشد؟!

چرا بايد مسلمانان كه آنقدر به نگهداري آثار گذشتگان خود علاقمند بودند از اين معني آگاه نباشند؟ مسلماً اين امر يك امر عادي نيست حتماً بايد يك جهت مهمي داشته باشد اين پرسشها همين طور ادامه دارد تا اين كه اگر شخص، اندكي كنجكاو باشد، براي پاسخ اين سؤالات خود از پا ننشسته و نه تنها سرّ اين مطلب، بلكه در خلال اين پژوهش، اسراري بر او مكشوف خواهد شد». (1) .

آري حضرت زهرا عليهاالسلام با اين وصيت، آخرين ضربه ي مهلك را بر حريفان وارد ساخت و يك سند زنده و محكمي براي مظلوميت و حقانيت خويش براي هميشه باقي نهاد و بر مشروعيت حكومت شيخين خط بطلان كشيد و امت اسلامي را براي ابد سرافكنده و شرمنده ساخت.

البته هر مسلمان آزاده درصدد برمي آيد قبر دختر عزيز پيامبر اسلام صلي اللَّه عليه و آله را پيدا كند وقتي شنيد كه جاي قبر معلوم نيست، قهراً خواهد پرسيد، چرا؟ در جواب خواهد شنيد كه خود زهرا وصيت نمود كه قبرش مخفي بماند و راضي نشده قبرش معلوم باشد. اينجاست كه خود

ص: 54


1- 98. محكمه ي قضائي جانشينان محكوم، ترجمه ي كتاب «الإستغاثة في بدع الثلاثة» نوشته ي ابوالقاسم كوفي و ترجمه ي و شرح عبدالجواد فلاطوري: ص 49- 52.

آن شخص علت قضيه را درك خواهد كرد و خواهد فهميد كه لابد از دستگاه خلافت ناراضي بوده و جنازه ي او در محيط خفقان دفن شده است و از اين راه خواسته عدم رضايت خود را از وضع موجود اعلان نمايد. باز اين انديشه در او پيدا خواهد شد مگر ممكن است دختر محبوب پيامبر اسلام صلي اللَّه عليه و آله با آن همه فضائل و كمالات و موقعيتي كه در اسلام داشته، از خليفه ي پدرش ناراضي باشد و خلافت او صحيح باشد؟! چنين چيزي امكان ندارد.

پس نتيجه خواهد گرفت كه خلافت او نامشروع و غصبي و برخلاف نظر پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله و خاندان رسالت بوده است.

به عبارت ديگر: با در نظر گرفتن خبر «هر كس فاطمه را اذيت كند مرا اذيت نموده و هر كس مرا اذيت كند، خدا را اذيت كرده» و با توجه به روايت مروي از عامّه كه «يا فاطمه پروردگار عالم به موجب خشم تو خشمگين و به خرسندي تو خرسند مي شود» و با پيجوئي از علل پنهان ماندن قبر صدّيقه ي كبري و به عبارت ساده تر: با اعتراف به اين كه حضرت زهرا عليهاالسلام به واسطه ي ستمها و جفاهائي كه از اين جفاكاران نسبت به حضرتش شده بود، راضي نشد اينها بر جنازه اش نماز بگذارند و حاضر نشد حتي از قبر او هم اطلاعي حاصل نمايند. با وجود اينها ديگر جاي شبهه نيست كه ايشان مغضوب خدا بوده و با اين كردار زشت به يقين، خدا و رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را اذيت نموده اند. جاي هيچ سخن نيست كه اينها همان كساني هستند كه پروردگار عادل در دفتر محاسبات خود صفحه ي

ص: 55

روشني براي رسيدگي به حال آنها باز نموده، در دفتر پاداش اينها يعني اين كساني را كه به خدا و پيامبر اذيت نموده اند اين طور بيان مي كند كه:

(إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً).

«كساني كه خدا و رسول او را اذيت نموده اند، خداي در دنيا و آخرت آنان را لعنت نموده و عذاب خوار كننده اي براي آنان مهيا ساخته است». (1) .

مظلوميت حضرت زهرا عليهاالسلام آنقدر دردناك و تكان دهنده است كه دل هر انسان با وجدان را جريحه دار مي كند و وجدانهاي خوابيده را بيدار مي سازد و قوي ترين سند مظلوميت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و محكم ترين مستمسك شيعيان مي باشد. او با مظلوميت خويش ثابت كرد كه شيخين سزاوار غضب خدا و رسول او هستند زيرا كسي را به خشم آورده و دل و جان كسي را آزرده اند كه بنا به نصّ حديث نبوي (2) خدا و رسولش با غضب او غضبناك مي شوند و با رضايت او خشنود مي گردند و از اينرو به خلافت خدا و جانشيني رسولش شايستگي را ندارند.

بدين ترتيب فاطمه عليهاالسلام وارث پيامبر، مظهر «حقّ مظلوم» و در عين حال نخستين «اعتراض» و تجسم نيرومند و صريح «داد خواهي» عدم مشروعيت خلافت خلفا را ثابت نموده است.

ص: 56


1- 99. محكمه ي قضائي جانشينان محكوم، ترجمه ي كتاب «الإستغاثة في بدع الثلاثة» نوشته ي ابوالقاسم كوفي و ترجمه ي و شرح عبدالجواد فلاطوري: ص 49- 52.
2- 100. مستدرك الصحيحين: ج 3، ص 153- اُسد الغابة: ج 5: ص 522- تهذيب التهذيب: ج 12، ص 441- كنز العمّال: ج 7، ص 111.

بعد از پدر چه ظلم و ستمي به زهرا شد؟

سخت ترين و تلخ ترين روز در تاريخ زندگي حضرت زهرا روزي بود كه پدرش را از دست داد. از آن ساعت كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در بستر بيماري افتاد، تا لحظه اي كه چشم از دنيا بست، زهرا عليهاالسلام از بالين پدر جدا نشد. غم و اندوه او وقتي شدت يافت كه پدرش خبر نزديكي مرگ خود را به او داد گويا پدر مهربان در اين لحظه هم نمي خواست دخترش را دل شكسته و اندوهناك ببيند و لذا بلافاصله به او مژده داد كه تو بيش از 72 روز و نصف زنده نخواهي بود. (1) .

عايشه مي گويد: فاطمه در ايام بيماري پدر در حالي كه بسيار گرفته و غمگين بود، در اطراف بستر پدر خود مي گرديد، پدر آهسته به گوش او چيزي گفت كه به گريه افتاد بعد از لحظه اي باز چيز ديگري در گوشش گفت كه خندان شد. عايشه كه تماشاگر اين تبسّم بر چهره ي فاطمه عليهاالسلام بود، از اين تبسّم در شگفت شد، تبسّمي كه بر سيماي زهراي غمگين در برابر جسد پدر نقش بسته بود در حالي كه پدر آخرين نفس هاي خود را مي كشيد، بدين جهت عايشه از تبسم حضرت فاطمه تعجب كرد. زيرا مرگي كه با دو شهبال خود در آن گوشه ي اندوهبار خيمه زده بود، نمي توانست چيزي جز اشك از ديدان فرو ريزد.

عايشه مي گويد: اين گريه و خنده پشت سر هم چه بود، از خودش

ص: 57


1- 101. بحار الأنوار: ج 43، ص 159.

پرسيدم ولي فاطمه عليهاالسلام در پاسخ گفت: راز پدر را فاش نخواهم كرد. پس از رحلت پيامبر ما را از آن راز خبر داد كه پدرم گفت: من به زودي دعوت حق را لبيك خواهم گفت، از اين رو گريان شدم، سپس و عده داد كه تو نخستين كسي از خاندان من هستي كه به من خواهي پيوست، لذا از شنيدن اين خبر خوشحال شدم. (1) چه تسليت بزرگي! كدام مژده است كه بر آتش اين مصيبت آب سردي پاشيد؟ جز همين، خبر مرگ؟!

آري خدا مي داند روز فوت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بر فاطمه عليهاالسلام چه گذشت هيچ قلمي توان ترسيم آن را ندارد، خود فاطمه اثري را كه اين فاجعه ي بزرگ در وي نموده، در خطبه و اشعارش متذكر شده است از جمله:

قد كان بعدك أبناء و هنبثة

لو كنت شاهدها لم تكثر الخُطب

أبدت رجال لنا نجوي صدورهم

كما مضيت و حالت دونك الترب (2) .

«بعد از تو- اي پدر- چه خبرهاي ناگوار و چه مصيبت هايي به من رسيد كه اگر بودي هيچ يك اهميتي نداشت».

«روزي كه رفتي و روي در نقاب خاك پوشيدي، دشمني هايي را كه بعضي در سينه ي خود نهفته داشتند، آشكار كردند».

ص: 58


1- 102. اُسد الغابة: ج 5، ص 522.
2- 103. بحار الأنوار: ج 43، ص 196.

و در اشعار ديگر فرمود:

صُبَّت عليَّ مصائِبُ لو أنّها

صُبَّتْ عليَ الأيّام صِرنَ لياليا

قد كنت ارتع تحت ظلال محمّد صلي اللَّه عليه و آله

لا اختشي ضيماً و كان جماليا

واليوم أخضع للذليل و أتقي

ضيمي و أدفع ظالمي بردائيا

«با مرگ او بلايي بر جان من ريخت كه اگر بر سر روزگار مي باريد، سياهي شب را بر سر آن مي كشيد آن روز در سايه ي محمد صلي اللَّه عليه و آله- كه زيبائي و شكوه زندگي من بود- از هر بيم و هراسي درامان بودم ولي امروز از پيش فرومايگان فروتنانه مي گذرم و بيداد و ستمي را كه بر من يورش آورده است، با رداي خود دفع مي كنم».

اين مصيبت اگر چه در روح و جسم حضرت زهرا عليهاالسلام اثر عميقي بخشيد ولي ظلم و ستم و اهانتهائي كه از طرف دولت جديد به وي وارد شد، جراحت مهلكي بر قلب آن حضرت وارد ساخت و حزن و اندوه پايان ناپذيري در دل داغدار حضرتش به وجود آورد و سرانجام از اين ماتمكده اش رهايي بخشيد.

از بس كه غم به روي غم و درد روي درد

راه برون شدن ز دلم نيست آه را

براي آن كه مطلب قدري روشن شود و بدانيم يگانه دختر باقي

ص: 59

مانده ي پيامبر خاتم چه اندازه ناملايمات روحي داشت و تا چه حدّ تحت فشار محيط خفقان بازيگران سياسي بوده، بايد به حوادث وحشتناك آن سه ماه اول رحلت پيامبر تا رحلت حضرت زهرا عليهاالسلام مروري بكنيم.

مهمترين حوادثي كه پس از رحلت پيامبر او را ناراحت ساخت، موضوع غصب خلافت علي عليه السلام و غصب فدك بود چون اين هر دو نكته ي حساس، سبب انحراف مسلمانان در حق و حقوق شخصي و نوعي بود فاطمه زهرا عليهاالسلام براي اثبات حقيقت امر و احقاق حق خود و علي عليه السلام و امت اسلام شجاعانه قيام كرد و با انواع زجر و شكنجه و فشار و تهديد مقاومت نمود و سرانجام جان خود را در همين راه از دست داد و بالاخره ثابت كرد كه حق با كيست؟

از حوادث مهم اين سه ماه كه به زهرا عليهاالسلام رنج فراوان داد عبارتند از:

ماجراي سقيفه

به محض اين كه خبر رحلت پيامبر به گوش انصار رسيد، مثل اين كه قبلاً مجهّز بودند در محلي از شهر مدينه موسوم به «سقيفه ي بني ساعده» جمع شدند و «سعد بن عباده» را كه از بزرگان انصار و رئيس قبيله ي خزرج و در آن هنگام بيمار و بستري بود، با آن حالت به آنجا بردند تا درباره ي جانشيني پيامبر مشورت كنند و تصميم بگيرند و رهبري از ميان خودشان

ص: 60

انتخاب نمايند.

از سوي ديگر مهاجران از تصميم و اقدام انصار مطلع شدند و «عمر و ابوبكر» و «ابوعُبيده ي جرّاح» از بزرگان مهاجر با عجله به سقيفه ي بني ساعده شتافتند و جمعي از مهاجران هم از پي آنها رفتند و علي عليه السلام و تني چند از صحابه و بستگان رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله به امر غسل و تدفين پرداختند و به احترام رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آن وقايع را ناديده گرفتند، در سقيفه ي بني ساعده چند نفر از انصار و چند نفر از مهاجران حرفهائي زدند و خطابه هائي خواندند و هر كدام فضائل خودشان را برشمردند و از كمكهائي كه به پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله كرده بودند و سختيهائي كه در راه دين كشيده بودند، سخن گفتند. ميان انصار اختلاف پيدا شده بود چون قبيله ي «اوس» از قبيله ي «خزرج» رشگ مي بردند و از رهبري سعد بن عباده راضي نبودند روش قبيله ي اوس در آن جمع به احوال مهاجران كمك كرد سعد بن عباده كه بي حال و ناتوان افتاده بود و قدرت ايراد خطابه نداشت، پسرش «قيس» را مأمور كرد به جاي او سخنراني بكند و از فضائل و مكارم شان و محبتهاي پيغمبر به آنان و كمكهائي كه آنها به مهاجران كردند و سرانجام با كمك آنها اسلام نيرو گرفت و پيروز شد، سخن گفت.

از طرف مهاجران هم «ابوبكر» صحبت كرد و پس از مجادلاتي كه ميان چند تن از مهاجران و انصار شد، بر اثر اختلافي كه در ميان انصار پيدا شده بود، توجه به مهاجران كه از قبيله ي قريش بودند، زياد شد عمر فرصت را از دست نداد و دست ابوبكر را گرفت و با صداي بلند با او

ص: 61

بيعت كرد حضّار هم دسته اي متمايل و جمعي مأخوذ به حيا با ابوبكر بيعت كردند هنوز غسل و تدفين پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله انجام نگرفته بود كه خليفه تعيين شد. به اتفاق مورخان علي عليه السلام و عده اي بزرگان صحابه در آن محفل حضور نداشتند و غسل و تدفين پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را مقدم بر آن كارها مي دانستند.

غرض پس از آن كه بازيگران سقيفه هر يك رُل خود را با مهارت و زبر دستي ايفاء نموده و خلافت را به نفع خود تمام كردند و سعد بن عباده رئيس قبيله ي خزرج در مبارزه ي سياسي خود از ابوبكر و هوا دارانش شكست خورد و خلافت ابوبكر را نپذيرفت و به نشانه ي مخالفت، مدينه را ترك گفت و به قصد شام بيرون رفت، ناگهان خبر رسيد كه در نيمه ي راه به «تير غيب گرفتار شده» و جنّيان او را ترور كرده اند. بدين ترتيب جان خود را هم در اين راه از دست داد، ابوبكر و عمر و ابوعُبيده ي جرّاح و پيروان آنها پيروزمندانه به مسجد پيغمبر مراجعت كردند.

گروهي از بني هاشم و زُبير بن عوام در خانه ي علي عليه السلام اجتماع نمودند، بني اميه نزد عثمان بن عفّان رفتند و بني زهره اطراف سعد و عبدالرحمان را گرفتند و عمر به همراه ابوعبيده نزد آنان آمد و گفت: چه شده است كه شما را فريب خورده و سرگردان مي بينم؟! حركت كنيد و با ابوبكر بيعت نمائيد كه مردم با او بيعت كرده و انصار نيز او را پذيرفتند. عثمان و طرفدارانش از جا حركت كردند. سعد و عبدالرحمان و پيروانش نيز برخاستند و دست بيعت به ابوبكر دادند، ولي علي عليه السلام و عباس و زبير

ص: 62

و بني هاشم بيعت نكرده مراجعت نمودند. (1) .

كساني كه با انتخاب ابوبكر مخالف بودند، در خانه ي فاطمه عليهاالسلام تشكيل جلسه دادند. (2) .

ابن عبدالبرّ در كتاب «الإستيعاب» مي نويسد:

«همانا علي عليه السلام و زبير در زماني كه براي ابوبكر بيعت مي گرفتند در خانه ي فاطمه عليهاالسلام وارد شده و با فاطمه در مورد اين امر به مشورت و نظرخواهي پرداخته بودند». (3) .

اينجا بود كه خليفه ي جديد دچار موقعيت سخت و باريكي شده بود او اگر چه در سقيفه پيروزي يافت و سعد بن عباده حريف نيرومند خود را از ميان برد ولي اينجا بيش از هر چيز از طرف دختر محبوب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نگران شد و شايد آنقدر كه از مخالفت فاطمه وحشت داشت، به مخالفت علي عليه السلام اهميت نمي داد چون فاطمه حتي نزد اشخاصي هم كه به جهاتي از علي عليه السلام رنجيده خاطر بودند، محبوبيت فوق العاده داشت.

علاوه بر اين، اگر حضرت فاطمه بر ابوبكر خشمناك مي شد، خيلي براي او گران تمام مي شد زيرا كه پيغمبر بارها فرموده بود:

«هر كس فاطمه را خشمناك كند، مرا به خشم آورده».

ص: 63


1- 104. دينوري، الإمامة والسياسة: ص 17 و 18.
2- 105. ابن هشام، السيرة النبوية، ج 4، ص 306.
3- 106. ابن عبدالبرّ، الإستيعاب في معرفة الأصحاب: ج 3، ص 975 چاپ قاهره.

ساعاتي را كه در آن بحران بر ابوبكر تازه خليفه مي گذشت بسيار طولاني و ناگوار بود او كه تمام حواسش در اطراف مخالفان دور مي زد كه به هر قيمت هست، هر چه زودتر بيعت كنند.

بلاذري مي نويسد:

«زماني كه علي عليه السلام از بيعت با ابوبكر خودداري نمود و در خانه كناره گيري كرده بود، ابوبكر عمر را به سوي علي عليه السلام فرستاد و به وي دستور داد (علي را با بدترين صورت نزد من حاضر كن) پس چون عمر نزد علي عليه السلام آمد، بين آن دو سخناني رد و بدل شد. علي عليه السلام فرمود:

«اي عمر بدوش كه نيمي از آن مال توست. به خدا قسم آنچه امروز تو را چنين بر امارت و حكومت ابوبكر حريص كرده، چيزي نيست جز آن كه فردا حكومت را به تو بسپارد». (1) .

به گفته ي «ابن عبدربّه» ابوبكر به عمر خشن تر از اين دستور داد و گفت:

«اگر از خارج شدن از خانه خودداري كردند با آنها به جنگ بپرداز». (2) .

عمر كه ذاتاً مردي تندخو و خشن و عجول بود، و مي خواست در هر جا با خشونت و درشتي كار را از پيش ببرد، خدا مي داند با اين دستور

ص: 64


1- 107. بلاذري، أنساب الأشراف: ج 1، ص 587 شماره ي حديث 1188.
2- 108. ابن عبدربّه، عِقدالفريد: ج 5، ص 14.

خشن و تند ابوبكر چه معركه اي بپا و چه رسوائي به بار آورد؟ و به همين جهت بعضي از دانشمندان سني وقتي به اين داستان مي رسند، خيلي دست و پا مي كنند و اغلب وقوع حادثه را به شدت انكار مي نمايند ما اين حادثه ي دردناك را نخست از منابع اهل سنت نقل مي كنيم:

بي حرمتي به خانه ي وحي!

اغلب دانشمندان اهل سنت تصريح كرده اند بر اين كه عمر به دستور ابوبكر به خانه ي فاطمه عليهاالسلام يورش برد و بي حرمتي كرد و تصميم گرفت خانه را با اهل آن به آتش بكشد اينك نوشته ي برخي از آنان را در اينجا ذكر مي كنيم:

1- ابن ابي شيبة مؤلف كتاب «المصنّف» (متوفي 235 ه- ق) با ذكر سند از اسلم روايت كرده كه:

«بعد از رحلت پيامبر اسلام صلي اللَّه عليه و آله زماني كه براي ابوبكر بيعت مي گرفتند علي و زبير نزد فاطمه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بودند و با فاطمه مشورت مي كردند و از او نظرخواهي مي نمودند، چون اين خبر به گوش عمر سيد، به سوي خانه ي فاطمه حركت كرد. خطاب به فاطمه گفت:

«اي دختر پيامبر به خدا قسم هيچ كس نزد ما، محبوبتر از پدرت نيست و بعد از او هيچ كس نزد ما محبوبتر از تو نيست ولكن به خدا قسم اين محبت مانع از آن نيست كه اين افرادي را كه نزد خود جمع

ص: 65

كرده اي دستور بدهم خانه را بر آنها بسوزانند» چون عمر برگشت فاطمه نزد علي عليه السلام و زبير آمده گفت: مي دانيد كه عمر به من چه گفت و او قسم خورد كه اگر بيرون نرويد، خانه را بر شما مي سوزاند و به خدا قسم! اين كار را خواهد كرد». (1) .

2- ابن قُتيبه ي دينوري (متوفي 276) در كتاب خود «الإمامة و السياسة» با ذكر سن از عبدالله بن عبدالرحمن انصاري روايت كرده كه گفت:

عده اي از بيعت سرپيچي كرده در خانه ي علي عليه السلام جمع شده بودند. ابوبكر عمر را به دنبال آنها فرستاد آنها از خارج شدن از خانه خودداري نمودند، در اين هنگام عمر دستور داد كه: «هيزم حاضر كنيد» و خطاب به اهل خانه گفت: «قسم به آن كس كه جان عمر در دست اوست! بايد خارج شويد وگرنه خانه را با اهلش به آتش مي كشم».

شخصي به عمر گفت: اي أباحفص! آيا مي داني فاطمه عليهاالسلام در اين خانه است؟

عمر گفت: «اگر چه فاطمه در خانه باشد». (2) .

دينوري مي افزايد: در اثر تهديد عمر، آنهائي كه در خانه بودند، به مسجد رفته با ابوبكر- از ترس جانشان- بيعت كردند ولي علي عليه السلام در

ص: 66


1- 109. المصنف: ج 7، ص 432.
2- 110. الإمامة و السياسة: ج 1، ص 12.

خانه ماند زيرا سوگند خورده بود كه تا قرآن را جمع نكند، از خانه بيرون نيايد. (1) .

عمر اگر چه با اين تهديد توانست چند نفر مخالف را از خانه ي فاطمه عليهاالسلام بيرون نموده و در صف بيعت كنندگان درآورد ولي اهانتي را كه به دختر پيامبر نمود، براي او و ابوبكر گران تمام شد.

خشونت و داد و فرياد عمر، فاطمه عليهاالسلام را مجبور ساخت كه پشت در خانه آمده و گفت: چه مردم بي چشم و آبروئي هستيد. هنوز جنازه ي پيغمبر در خانه ي ماست، شما تهيه ي كار خود را ديده اكنون به قصد فرمانروائي به سر وقت ما آمده ايد. (2) .

عمر شايد متوجه عواقب كار خود شد و توقف را صلاح نديده و به مسجد برگشت و در صدد برآمد كس ديگري را براي احضار علي عليه السلام بفرستد كه اگر پيش آمدي رخ داد، مسئوليت آن به عهده ي خليفه و خودش نباشد. (3) .

عمر پس از رسيدن به مسجد از ابوبكر درخواست كرد كه تكليف علي عليه السلام را يكسره كند و از او بيعت بگيرد.

ابوبكر به «قُنفذ» نوكر عمر دستور داد علي عليه السلام را احضار نمايد قُنفذ به خانه ي فاطمه عليهاالسلام رفت و به علي عليه السلام گفت: خليفه ي پيغمبر تو را

ص: 67


1- 111. الإمامة و السياسة: ص 10 و 11.
2- 112. الإمامة و السياسة: ص 10 و 11.
3- 113. الإمامة و السياسة: ص 10 و 11.

مي خواهد. علي عليه السلام فرمود: چه زود به پيغمبر دروغ بستيد، قُنفذ برگشت و پاسخي را كه شنيده بود، ابلاغ نمود. ابوبكر مدتي گريان شد ولي عمر دوباره فشار آورد كه به اين مرد نافرمان مهلت ندهد و از او بيعت بگيرد. ابوبكر به قنفذ گفت: اين مرتبه برو و به علي عليه السلام بگو اميرالمؤمنين مي خواهد بيائي و با او بيعت كني قنفذ دوباره پيام ابوبكر را به علي عليه السلام ابلاغ كرد ولي علي با صداي بلند گفت: سبحان اللّه چيزي را كه در خور آن نيست، ادعا نمود.

فرستاده برگشت و پاسخي را كه شنيده بود، به ابوبكر گفت. ابوبكر براي بار دوم گريه كرد اين بار عمر با عده اي به خانه ي فاطمه عليهاالسلام هجوم آورد. فاطمه كه صداهاي آنها را شنيد و فريادهاي تند و هولناك عمربن خطّاب به گوشش رسيد كه مي گفت: «من اين خانه را با اهلش به آتش مي كشم» اين جمله را فاطمه به روشني شنيد و با صداي بلند پدرش را مخاطب ساخته و گفت:

«پدر پس از تو چه ها از پسر «خطّاب» و پسر «أبي قُحافه» ديديم (ماذا لَقينا بَعدكَ مِن إبن الخطَّاب و ابن أبي قُحافة).

از شنيدن ناله ي فاطمه عليهاالسلام عده اي كه همراه عمر بودند، به گريه افتادند و چند گام به عقب برگشتند. گروهي نتوانستند خود را نگه دارند بلند گريستند و گروهي بر سر درِ خانه ي فاطمه عليهاالسلام و پيغمبر لحظه اي خيره ماندند و شرم، آنها را آهسته آهسته بازگرداند ولي بالاخره علي عليه السلام را از

ص: 68

خانه بيرون آورده و به مسجد بردند (1) و در مقابل ابوبكر نگاهداشته به وي گفتند: بيعت كند.

- اگر بيعت نكنم چه؟!

- به خدا قسم اگر بيعت نكني گردنت را مي زنيم.

فرمود: آن وقت بنده ي خدا و برادر پيغمبر را كشته ايد.

عمر گفت: بنده ي خدا درست، اما برادر پيغمبر نه. (2) ابوبكر در تمام اين مدت ساكت بود.

علي عليه السلام فرمود: من از شما به خلافت سزاوارترم شما بايد با من بيعت كنيد. شما به اتّكاء خويشي پيغمبر و سبقت در اسلام انصار را از ميدان در كرديد حالا خلافت را به زور و ستم از ما مي گيريد. (3) اي مهاجرين ما از همه كس لايق تر هستيم. ما اهل بيت پيغمبريم كسي كه قرآن را بداند و از احكام خدا مطلع باشد و خوبي رعيت را بخواهد و بدي را از آنها برطرف سازد، ميان ماست.

بشير بن سعد گفت: اگر انصار سخنان تو را شنيده بودند، با غير تو بيعت نمي كردند. (4) .

ص: 69


1- 114. الإمامة و السياسة: ص 10.
2- 115. ظاهراً عمر فراموش كرده است موقعي كه پيغمبر بين ياران خود عقد برادري بسته بود، علي عليه السلام را برادر خود خواند. (تاريخ طبري: ج 2، ص 217 و تاريخ ابوالفداء: ج 1، ص 119).
3- 116. الإمامة و السياسة: ص 18.
4- 117. الإمامة و السياسة: ص 20.

عمر عجله داشت هر چه زودتر كار را تمام كرده و از علي عليه السلام بيعت بگيرد ولي ابوبكر نظرش اين بود تا فاطمه عليهاالسلام با اوست، به وي نبايد فشار آورد. (1) .

3- احمد بن يحيي بلاذري (متوفي 279) مؤلف كتاب «أنساب الأشراف» مي نويسد:

«ابوبكر براي بيعت گرفتن از علي عليه السلام به دنبال وي فرستاد، علي عليه السلام حاضر نشد بيعت كند در اين موقع عمر با شعله اي آتش به خانه ي علي عليه السلام هجوم آورد. فاطمه عليهاالسلام در پشت در، با او مواجه شده و گفت: اي پسر خطّاب! آيا مي خواهي خانه ي مرا آتش بزني؟! عمر گفت: آري و آنچنان در تصميم مصرّ و محكم هستم. چنانكه پدرت بر ديني كه آورده بود، محكم بود». (2) .

4- ابن عبدربّه اندلسي (متوفي 328 ه-) مي گويد:

«عمر با شعله اي از آتش روانه ي خانه ي فاطمه عليهاالسلام شد تا آنجا را به آتش بكشد. در اين هنگام فاطمه عليهاالسلام را ديد، فاطمه به وي گفت: اي پسر خطاب! آيا آمده اي خانه ي ما را به آتش بكشي؟ عمر گفت: آري! مگر آن كه با ابوبكر بيعت كنيد چنانكه امت بيعت كردند». (3) .

ص: 70


1- 118. الإمامة و السياسة: ص 11.
2- 119. بلاذري، انساب الأشراف: ج 1، ص 586، حديث شماره 1184.
3- 120. ابن عبدربه، عِقدالفريد: ج 5، ص 13 و 14- فقالت يابن الخطاب اجئتَ لتحرقَ دارَنا؟ قال: نعم أو تدلخوا فيما دخلت فيه الأمّة. چاپ بيروت، ج 4، ص 260.

5- شهرستاني مؤلف كتاب «الملل والنِّحَل» (متوفي 548) مي نويسد:

«از جمله عقائد نظام (1) اين بود كه مي گفت: عمر به هنگام هجوم به خانه ي فاطمه عليهاالسلام فرياد مي زد: «حرِّقوا دارَها بِمَن فيها و ما كان في الدّار غير عليّ و فاطمه والحسن والحسين عليهم السلام» «خانه ي فاطمه را با اهلش به آتش بكشيد، در حالي كه در خانه كسي جز علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام نبود». (2) .

6- اسماعيل بن علي عماد الدين (متوفي 732) مؤلف كتاب «المختصر في أخبار البشر» با ذكر سند مي گويد:

«... سپس ابوبكر، عمر بن خطّاب را دستور داد تا علي عليه السلام و كساني كه با او بودند از خانه ي فاطمه (رضي اللّه عنها) خارج سازد. ابوبكر به عمر دستور داد كه اگر از بيرون آمدن از خانه خودداري كردند، با آنها جنگ كن!

در اين موقع عمر با قطعه اي از آتش به سوي خانه ي فاطمه عليهاالسلام حركت كرد تا آنجا را به آتش بكشاند، پس با فاطمه عليهاالسلام برخورد كرد فاطمه عليهاالسلام گفت: كجا اي پسر خطاب! آيا آمده اي خانه ي ما را به آتش بكشي؟ عمر گفت: آري مگر آن كه در بيعت ابوبكر داخل شويد همان طور كه امت داخل شدند». (3) .

ص: 71


1- 121. ابراهيم بن سيّار از رؤساي مذهب معتزله است.
2- 122. الملل والنِّحل: ج 1، ص 57.
3- 123. عمادالدين، المختصر في أخبار البشر: ج 1، ص 156 چاپ مصر.

7- متّقي هندي مؤلف كتاب «كنز العمّال» (متوفي 975) از اسلم روايت مي كند كه:

«زماني كه بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله براي ابوبكر از مردم بيعت مي گرفتند، علي عليه السلام و زُبير نزد فاطمه عليهاالسلام رفته و با وي به شور نشستند و از وي كسب تكليف مي نمودند.

همين كه اين خبر به گوش عمر رسيد، به طرف خانه ي فاطمه عليهاالسلام حركت كرد و بر فاطمه عليهاالسلام وارد شده و گفت: اي دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله هيچ كس نزد ما دوست داشتني تر از پدرت نبود و بعد از او هيچ كس از تو دوست داشتني تر نزد ما نيست وليكن به خدا قسم اين محبت مانع از اين نيست كه اگر اين افراد كه نزد تو جمع شده اند، را خارج نكني، دستور دهم خانه را بر آنان بسوزانند. همين كه عمر رفت، فاطمه عليهاالسلام آمده و خطاب به آنان گفت: عمر به خدا قسم خورد كه اگر بيرون نرويد، خانه را بر شما به آتش مي كشد و قسم به خدا كه بر آن كه قسم خورده است، محكم و استوار مي باشد». (1) .

8- عُمَر رضا كحّاله از علماي اهل سنت (معاصر) در كتاب «أعلام النّساء» با ذكر سند مي نويسد:

«... تا آن كه ابوبكر از عده اي كه از بيعت با او سر باز زده بودند، و نزد علي عليه السلام جمع شده بودند (مانند: عباس، زُبير و سعد بن عباده) سؤال

ص: 72


1- 124. متقي هندي، كنز العمّال: ج 5، ص 651، حديث شماره 14138.

كرد آنها در خانه ي فاطمه عليهاالسلام به بست نشتسه بودند. ابوبكر عمربن الخطاب را به سوي آنان فرستاد. عمر به سوي خانه ي فاطمه عليهاالسلام حركت كرد و فرياد كشيد، آنان از بيرون آمدن از خانه ممانعت ورزيدند در اين هنگام عمر هيزم طلبيده و گفت: قسم به آن كس كه جان عمر در دست اوست يا از خانه خارج شويد و يا اين كه خانه را بر اهلش به آتش مي كشم! شخصي به عمر گفت: اي اباحفص در اين خانه فاطمه عليهاالسلام است! عمر گفت: اگر چه فاطمه در اين خانه باشد». (1) .

9- عبدالفتّاح عبدالمقصود از علماي معاصر اهل سنت در كتب «السقيفة والخلاقة» مي نويسد:

«در تاريخ اُمم و ملوك آمده است كه- عمربن الخطاب به منزل علي عليه السلام آمده- در حالي كه در منزل طلحه و زُبير و عده اي بزرگان مهاجرين جمع بودند و گفت: به خدا قسم يا براي بيعت با ابوبكر از خانه شويد و يا آن كه خانه را بر شما به آتش مي كشم!».

عبدالفتاح مي افزايد:

«و شبيه به اين عبارت، در كلمات مورخين بسيار ديده مي شود همچنين نقل شده كه ابوبكر، عمر را با عده اي به سوي خانه ي علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام فرستاد، عمر با يارانش با آتش به طرف خانه ي آنها حركت كرده تا آنجا را به آتش بكشند، چرا كه آنان از بيعت با ابوبكر

ص: 73


1- 125. أعلام النساء: ج 5، قسمت حرف «فاء» فاطمه بنت محمد صلي اللَّه عليه و آله.

خودداري كرده بودند در اين ميان عده اي از مردم به عمر اعتراض كردند كه: آيا مي داني در اين خانه فاطمه عليهاالسلام هست؟! لكن عمر گفت: اگرچه فاطمه باشد!!». (1) .

عبدالفتّاح و عبدالمقصود در كتاب ديگر خود مي نويسد:

«اين مرد (عمر) خشمگين و خروشان به خانه ي علي عليه السلام روي آورد و همدستانش دنبال او راه افتادند و به خانه هجوم آوردند و يا نزديك بود هجوم آوردند.

ناگاه چهره اي چون رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در ميان درب ظاهر شد، چهره اي كه بر آن آثار اندوه و تأثّر و رنج و مصيبت آشكار بود. در چشمهايش قطرات اشك مي درخشيد و بر پيشانيش علائم غضب هويدا بود. عمر بر جاي خود خشك شد و جوش و خروشش به ناگاه از ميان رفت و همراهانش كه دنبال وي به راه افتاده بودند، در مقابل بهت زده ايستادند زيرا كه روي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را از خلال روي دختر نازنينش زهرا عليهاالسلام ديدند و سرهاي آنان از شدت حيا و شرمندگي و خواري به زمين افتاد ديگر تاب از دلها رفت. همين كه ديدند فاطمه عليهاالسلام مانند سايه اي حركت نموده و با قدمهاي حزن زده و لرزان، اندك اندك به سوي قبر پدر نزديك شد، چشمها و گوشها يكسره متوجه وي شد در اين هنگام كه ناله ي فاطمه زهرا عليهاالسلام بلند شد:

ص: 74


1- 126. السقيفة والخلافة: ص 14 چاپ قاهره.

بابا اي رسول خدا

اي بابا رسول خدا

تو گوئي كه از تكان اين صدا زمين زير پاي آن گروه ستم پيشه به لرزه آمد.

باز زهرا نزديكتر رفت و به آن تربت پاك روي آورد، آن غائبي كه همواره در بين مردم است و از بين آنان نمي رود و اين چنين استغاثه مي نمود: اي بابا اي رسول خدا، پس از تو از دست پسر خطّاب و پسر ابوقُحافه چه بر سر ما آمد؟!».

ديگر دلي نماند كه نلرزد و چشمي نماند كه اشك نريزد، آري آن مردم آرزو مي كردند كه زمين شكافته شود و در ميان خود پنهانشان سازد...». (1) .

10- محمد حافظ ابراهيم از شعراي معاصر و مهم اهل سنت، گفته ي عمر بن خطّاب را «خانه را بر شما به آتش مي كشم» به نظم كشيده و به عنوان مدح و ثنا در ديوان خود آورده است و در «قصيده ي عمريّه» تحت عنوان «عمر و علي عليه السلام» گفته است:

و قَوْلَةٍ لِعليٍّ قالَها عُمَر

أكرمُ بِسامِعها أَعْظَمُ بِمُلقيِها

َ

حرَّقْتُ دارَكَ لا أَبقي عليكَ بها

إِنْ لَم تُبايع و بِنتُ المُصطفي فِيها

ما كان غير أبي حَفص يقُوه بها

امام فارس عدنان و حامِيها (2) .

ص: 75


1- 127. عبدالفتاح، الإمام علي بن ابيطالب: ج 1، ص 190.
2- 128. ديوان محمد حافظ ابراهيم: ج 1، ص 82.

«چه نيكو سخني عمر به علي عليه السلام گفت، شنونده ي اين كلام را گرامي بدار و گوينده اش را بزرگ بدار. «به آتش مي كشم خانه ات را و نمي گذارم در آن بماني اگر بيعت نكني اگر چه دختر محمد صلي اللَّه عليه و آله در آن باشد». چه كسي غير از ابوحفص (عمر) مي توانست در مقابل شهسوار دودمان عدنان و مدافع آنان چنين سخني بگويد».

به گفته ي مرحوم علّامه ي اميني قدس سره حافظ ابراهيم اين قصيده را در محفل شعراي مصر كه در اوائل سال 1918 ميلادي برگزار شده بود، خوانده و تمام شعراي اهل سنت كه در آن كنفرانس حاضر بودند، او را مورد تشويق و تحسين قرار داده اند و ديوانش را مكرر به چاپ رسانده اند. (1) .

منظور اين است كه بي حرمتي عمر و دار و دسته ي او به خانه ي فاطمه عليهاالسلام يك امر مسلم مي باشد و اغلب بزرگان اهل سنت در كتابهاي خود آن را نقل كرده اند منتهي برخي از علماي اهل سنت عين جمله ي تهديد عمر را نقل نكرده اند مثلا ابن عبدالبرّ (2) و صفدي (3) و برخي ديگر جريان را چنين نوشته اند:

«عمر خطاب به حضرت فاطمه عليهاالسلام گفت: اين افراد كه نزد تو جمع شده اند اگر چنين باشد هر آينه چنين و چنان خواهم كرد، وقتي عمر رفت، فاطمه عليهاالسلام نزد اين افراد آمده گفت: عمر نزد من آمد و قسم خورد

ص: 76


1- 129. علامه ي اميني، الغدير: ج 8، ص 86.
2- 130. الإستيعاب: ج 3، ص 975.
3- 131. الوافي بالوفيات: ج 17، ص 311.

كه اگر بيعت نكنيد چنين و چنان خواهم كرد و به خدا قسم كه بر آنچه قسم خورده پايدار و استوار است. (1) .

بسيار عجيب است برخي از علماي اهل سنت اين عمل عمر را جزء فضائل او شمرده اند در حالي كه ابوبكر از يادآوري اين حادثه ي دلخراش به شدت رنج مي برد و آرزو مي كرد اي كاش چنين جنايت هولناك از او سر نمي زد.

چنانكه اغلب مورخان به ذكر سند از عبدالرحمن بن عوف نقل كرده اند كه گفت: زماني كه ابوبكر مريض شد- در مرضي كه مرد- به عيادت او رفتم. ابوبكر گفت: بر هيچ چيز دنيا تأسّف نمي خورم مگر بر سه كار كه انجام دادم و اي كاش انجام نداده بودم و سه كار كه ترك كردم و اي كاش انجام داده بودم و سه چيز كه ايكاش از پيامبر در مورد آنها سؤال كرده بودم اما آن سه چيزي كه انجام دادم و اي كاش آنها را انجام نداده بودم: «فوددتُ انّي لم أكُن كشفت عن بيت فاطمة بنت رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله و تركته و لو أغلق علي حرب...». (2) .

«اي كاش به خانه ي دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بي احترامي نكرده بودم اگر چه بر عليه من اعلان جنگ مي نمودند».

ص: 77


1- 132. نويري: نهاية الأرب في فنون الادب: ج 19، ص 40.
2- 133. طبراني: المعجم الكبير: ج 1، ص 63، حديث 43 و طبري، تاريخ الأُمم والملوك: ج 2، ص 619 و يعقوبي: ج 2، ص 137 و ابن قُتيبه، الإمامة و السياسة: ج 1، ص 18 و متقي هندي، كنزالعمّال: ج 5، ص 631 و دهلوي هندي، إزالة الخلفاء: ج 2، ص 29.

مسعودي در قسمت (مرض ابوبكر) مي گويد:

«... ابوبكر 15 روز قبل از آن كه از دنيا برود، مريض شد چون به حالت احتضار رسيد، گفت: باكي بر من نيست مگر بر سه چيز كه انجام دادم و اي كاش انجام نداده بودم... اما آن سه كار كه انجام دادم و اي كاش انجام نداده بودم:

«وَدَدتُ انّي تركتها فوددت انّي لم أكن فتشت بيت فاطمة و ذكر في ذلك كلاماً كثيراً». (1) .

«اي كاش خانه ي فاطمه را مورد تفتيش قرار نداده بودم، دراين باره سخنان زيادي گفت».

ابن ابي الحديد معتزلي كه در ميان علماي اهل سنت به انصاف معروف است با توجه به گفتار مورخان صدر اول در جاي جاي كتاب خود به دقايقي در اينباره متعرّض شده است كه ديگران كمتر متعرّض شده اند از جمله:

تحت عنوان «حديث السقيفة» (جريان سقيفه) مي نويسد:

روايات در مورد قصّه سقيفه مختلف است، آنچه كه شيعه مي گويد با توجه به آن كه جمع قابل توجهي از محدّثين اهل سنت بيشتر آن را نقل كرده اند، آن است كه:

«همانا علي عليه السلام از بيعت با ابوبكر خودداري كرد تا آن كه آن

ص: 78


1- 134. مسعودي، مروج الذهب: ج 2، ص 308.

حضرت را به زور از خانه بيرون كشيدند و همچنين زبير بن عوام نيز از بيعت با ابوبكر خودداري كرد و مي گفت: با هيچ كس جز علي عليه السلام بيعت نخواهم كرد». (1) .

سپس ابن ابي الحديد مي گويد:

«و گفته شده كه عمر شمشير را از دست زبير گرفت و آن را به سنگ زد تا آن كه شكست. سپس تمام آنها را (علي عليه السلام و زبير و بني هاشم) به طرف ابوبكر كشانيد و در مقابل وي قرارشان داد و آنها را با زور به بيعت مي كشانيد تا آن كه تمام آنها با ابوبكر بيعت كردند مگر علي عليه السلام به تنهائي. در اين موقع علي عليه السلام به خانه ي فاطمه عليهاالسلام پناه برد لكن به خانه ي فاطمه عليهاالسلام حمله ور شدند و با زور و بدترين صورت علي عليه السلام را از خانه خارج ساختند در اين وقت فاطمه درب خانه ايستاده بود، پس هجوم آوردندگان متفرّق شده و گفتند: علي عليه السلام به تنهائي ضرري به حال آنها ندارد».

البته گفته شده است كه: «آنان علي عليه السلام را به زور با آن افراد ديگر از خان خارج كرده و نزد ابوبكر بردند». از اينگونه روايات محمد بن جرير طبري زياد نقل كرده است. (2) .

ص: 79


1- 135. شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد: ج 2، ص 21.
2- 136. شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد: ج 2، ص 21.

باز ابن ابي الحديد مي گويد:

«اما آنچه اكثر محدّثين و بزرگان آنها گفته اند، آن است كه علي عليه السلام از بيعت با ابوبكر تا شش ماه خودداري كرد و در خانه نشست و بيعت نكرد تا آن كه فاطمه عليهاالسلام از دنيا رحلت كرد». (1) .

همچنين ابن ابي الحديد با ذكر سند روايت كرده كه: زماني كه براي ابوبكر بيعت مي گرفتند، زبير و مقداد با عده اي از بيعت سرپيچي كرده و نزد علي عليه السلام كه در خانه ي فاطمه عليهاالسلام بود، رفته و با هم به شور و مشورت پرداخته بودند.

عمر كه از جريان با خبر شد به طرف آنان حركت كرد در اين هنگام با فاطمه عليهاالسلام برخورد كرد و گفت: «به خدا قسم! شخصيت تو مانع از آن نيست. اگر اين افراد را كه نزد خود جمع كرده اي دستور بدهم خانه را بر آنها به آتش بكشند».

چون عمر برگشت فاطمه عليهاالسلام نزد آنها آمده و گفت: دانستيد كه عمر نزد من آمده و قسم خورد اگر متفرّق نشويد خانه را بر شما آتش بكشد و به خدا قسم! بر آنچه قسم خورده، ثابت و پايدار است. (2) .

در روايتي ديگر آمده كه «سعد بن وقّاص» و «مقداد بن اسود» نيز از جمله افرادي بودند كه در خانه ي فاطمه عليهاالسلام گرد آمده بودند، در اين هنگام

ص: 80


1- 137. شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد: ج 2، ص 22.
2- 138. شرح ابن ابي الحديد: ج 2، ص 45.

عمر جهت آتش زدن خانه بر ايشان به آنها حمله ور شد كه زبير با شمشير از خانه به طرف عمر خارج شد از طرفي فاطمه عليهاالسلام نيز از خانه خارج شد در حالي كه فرياد مي كشيد و گريه مي كرد، مردم او را از گريه و ناله نهي كرده گفتند: گناهي بر ما نيست چرا كه نبايد در امري كه مردم بر آن اجتماع كرده اند، اختلاف نمود. (1) .

در روايت ديگر ابوبكر به عمر و خالد بن وليد دستور داد براي دستگيري علي عليه السلام و زبير حركت كنند. آن دو به طرف خانه ي علي عليه السلام روانه شدند عمر داخل خانه شده و خالد بن وليد در آستانه ي درب خانه ايستاد، فاطمه عليهاالسلام فرياد كشيد و آنها را به خدا سوگند داد، پس آنها شمشيرهاي آن دو را گرفتند و به سنگ زدند تا شكست در اين هنگام عمر آن دو را به زور با صورتي بد مي كشانيد. (2) .

مردم جمع شده بودند و تماشا مي كردند كوچه هاي مدينه پر از مردم بود فاطمه عليهاالسلام كه اين رفتار عمر را ديد ناله هاي جانسوز بر كشيد و ولوله مي كرد، عده اي از زنان هاشمي و غير هاشمي اطراف او جمع شده بودند فاطمه عليهاالسلام در آستانه ي درب ايستاده و فرياد مي كشيد و مي گفت:

«يا ابابكر، ما أسرع ما أغرتُم علي أهلِ بيتِ رسولِ اللّه واللّهِ لا أُكَلِّمُ عمرَ حتّي ألقي اللّه».

«اي ابوبكر چه زود فراموش كرديد و چه بد با اهل بيت رسول خدا رفتار

ص: 81


1- 139. شرح ابن ابي الحديد ج 2، ص 56.
2- 140. شرح ابن ابي الحديد: ج 2، ص 57.

كرديد به خدا قسم تا زنده هستم با عمر سخن نخواهم گفت». (1) .

ابن ابي الحديد روايت مي كند كه:

زماني كه ابوبكر مريض شد (مرضي كه در آن مرد) گفت: «اي كاش با خانه ي فاطمه عليهاالسلام كار نداشتم و به آنجا حمله ور نمي شدم».

ابن ابي الحديد در ادامه مي گويد:

«اين گفته ي ابوبكر دلالت بر صحت آنچه درباره ي حمله به خانه ي فاطمه عليهاالسلام روايت شده است، مي كند و همچنين دلالت بر اين مطلب دارد كه ابوبكر حق را به غير خود- به علي وفاطمه- عليهاالسلام داده نه به خود». (2) .

ابن ابي الحديد در پاسخ اعتراض دوم شيعه به خلافت ابوبكر مي گويد:

«اما حديث «حمله خانه ي فاطمه عليهاالسلام» ذكر كرديم و ظاهر نزد من آن است كه آنچه سيد مرتضي (در كتاب شافي) و شيعه مي گويد صحيح مي باشد لكن نه هرچه آنها مي گويند، بلكه بعضي از آن و ابوبكر هم حق داشت كه از اين كار اظهار ندامت و پشيماني كند و از كرده ي خود ناراحت باشد. لكن اين ندامت و پشيماني وي حاكي از محكم بودن دين وي و ترس وي از خدا مي باشد!!

ص: 82


1- 141. شرح ابن ابي الحديد ج 6، ص 49.
2- 142. شرح ابن ابي الحديد ج 6، ص 49.

پس اين پشيماني ابوبكر بهتر است جزو مناقب وي بشمار رود تا در مطاعن وي!! جداً اين منطق ابن ابي الحديد در اينجا بسيار ضعيف است زيرا دلش نمي خواهد جنايت به آن بزرگي را از مطاعن ابوبكر و عمر بشمارد ولي اظهار پشيماني از ان را در دم مرگ جزء مناقب ابوبكر بشمار مي آورد و اين نوع پشماني چه فائده اي دارد. كيست كه در حالت احتضار از جنايات خود اظهار ندامت نكند؟!

باري ابن ابي الحديد در شرح خود تحت عنوان «ايراد كلام أبي المعالي الجويني في أمر الصحابة و الردّ عليه» به نقل از ابوالعمالي جُويني مي گويد:

اگر گفته شود كه خانه ي فاطمه عليهاالسلام مورد هجوم واقع شود و حرمتش شكسته شد به خاطر «حفظ نظام اسلام» و به خاطر جلوگيري از تفرقه ميان مسلمانان چرا كه مسلمانان آن زمان از دين برمي گشتند و دست از اطاعت برمي داشتند.

در جواب گفته مي شود كه: همين كلام و جواب را بدهيد آنجا كه در جنگ جمَل «هودج عايشه» مورد هتك واقع شد (چرا كه عايشه بر عليه خليفه ي رسمي مسلمانان قيام مسلحانه كرده بود) و هودج او مورد حمله قرار گرفت تا آن كه ريسمان اطاعت پاره نشود و اجتماع مسلمين از هم نپاشد و خون مسلمانان به هدر نرود.

پس وقتي كه حمله به خانه ي فاطمه عليهاالسلام به خاطر امري كه هنوز واقع نشده، جايز باشد، بدون شك حمله به هودج عايشه به خاطر امري كه

ص: 83

واقع شده بود، جايز است.

چگونه هتك حرمت از هودج عايشه از گناهان كبيره، آن هم از گناهان كبيره اي كه موجب خلود در آتش جهنم است، مي باشد و بايد از انجام دهنده ي آن بيزاري جست و اين بيزاري از مهم ترين اركان ايمان بشمار مي رود ولي حمله به خانه ي فاطمه عليهاالسلام و ورود وحشيانه در منزلش و جمع آوري هيزم و تهديد به آتش زدن از اركان ايمان بشمار مي رود، چرا كه اين كار ستونهاي دين را محكم كرد! و خداوند به وسيله ي اين كار به مسلمانان عزّت بخشيد و آتش فتنه و خونريزي با آن كار خاتمه پيدا كرد و حال آن كه حرمت هر دو زن يكي بود! اگر نگوييم كه حرمت فاطمه عليهاالسلام بيشتر و شأن و منزلت او بالاتر و صيانت او به خاطر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله مهمتر بود. چرا كه فاطمه پاره ي تن پيامبر بود و جزئي از گوشت و خون آن حضرت بود و فاطمه عليهاالسلام مانند زن نسبت به شوهر اجنبي نبود زيرا كه بين زن و شوهر نسبتي نيست مگر وصله اي، آن هم به طور عاريه و عقدي كه به جاي عقد اجاره جاري مي شود. نه! هرگز چگونه عايشه يا غير او، در منزلت فاطمه عليهاالسلام باشد و حال آن كه تمام مسلمانان مي دانند كه فاطمه عليهاالسلام سيّده ي زنان عالميان مي باشد. (1) .

ص: 84


1- 143. شرح نهج البلاغه: ج 30، ص 16 و 17.

چرا فاطمه سقط جنين كرد؟

عده اي از مورخان آنجا كه تعدا فرزندان علي عليه السلام را از حضرت زهرا عليهاالسلام ذكر كرده اند، يادآور شده اند كه نام يكي از آنان «محسن» بود و در كودكي از دنيا رفته است (1) وليكن هيچ يك از مورخان اشاره به روز تولّد آن كودك نكرده اند. به قول نويسنده ي كتاب ارزشمند «آتش به خانه ي وحي» اين مطلب سرّي بسيار سنگين در درون دارد و آن اين كه تولد و شهادت حضرت محسن عليه السلام در يك روز بوده است. (2) .

برخي از مورخان براي اين كه از شدت جنايات حمله مهاجمين به خانه ي فاطمه عليهاالسلام بكاهند، راجع به سقط جنين فاطمه دراين حمله متعرّض نشده اند تنها به اين اكتفاء كرده اند كه فاطمه عليهاالسلام براي علي عليه السلام چند فرزند به دنيا آورد كه از همه كوچكتر محسن بود كه در كودكي از دنيا رفت (3) و

ص: 85


1- 144. الكامل ابن اثير: ج 3، ص 397- طبري: ج 5، ص 153- بيهقي، دلائل النبوّة: ج 3، ص 161- الحدائق الورديه: ج 1، ص 52- المواهب اللدنية: ج 1، ص 198- جمهرة أنساب العرب: ص 16- نزل الأبرار: ص 134- الرياض النضرة: ج 4، ص 239- ذخائر العُقبي: ص 116- إرشاد الساري: ج 6، ص 141- البحر الزخار: ج 1، ص 108- اُسدالغابة: ج 4، ص 308- الإصابة: ج 4، ص 471- صفة الصفوة: ج 2، ص 9.
2- 145. سيد محمد حسين سجاد، آتش به خانه ي وحي: ص 100 پاورقي يك.
3- 146. بلاذري، أنساب الأشراف: ج 1، ص 404- طبري، ذخائر العقبي في مناقب القربي: ص 55- البحر الزخار: ج 1، ص 208- اتّحاف السائل: ص 33- لباب الأنساب والألقاب والأعقاب: ج 1، ص 337- الجوهرة في نسب الإمام علي و آله: ص 19- اسدالغابة: ج 4، ص 308- الإصابة: ج 4، ص 471- التبيين في أنساب القرشييّن: ص 133- تاريخ الهجرة النبوية: ص 58- صفة الصفوة: ج 2، ص 9- التحفة اللطيفة في تاريخ المدينة الشريفة: ج 1، ص 19- نورالأبصار: ص 147- تاريخ الخميس: ج 1، ص 279- البداية والنهاية: ج 7، ص 332- المختصر في أخبار البشر: ج 1، المعارف: ص 211- نهاية الارب: ج 18، ص 213.

در بعضي از منابع به سقط شدن «محسن» بدون ذكر سبب اشاره شده است. (1) .

ولي در بعضي از منابع اهل سنت به موضوع سقط جنين حضرت فاطمه عليهاالسلام اشاره شده است از جمله شهرستاني در ملل و نحل از نظّام نقل كرده كه گفته است:

«همانا عمر چنان ضربه اي به شكم فاطمه عليهاالسلام در روز بيعت زد كه فاطمه عليهاالسلام جنين خود را از شكم انداخت». (2) .

و همچنين صفدي نيز در كتاب خود كلمات و عقايد ابراهيم بن سيّار بن هاني بصري معروف به نظّام معتزلي را نقل نموده تا آنجا كه مي گويد: نظّام گفته است:

«انّ عمر ضرب بطنَ فاطمة عليهاالسلام يوم البيعة حتّي ألقتِ المُحسن من بطنها». (3) .

«روز بيعت عمر چنان به شكم فاطمه زد كه محسن از شكمش ساقط گرديد».

ذهبي مورخ مشهور (متوفي 748) در كتاب «لسان الميزان» با ذكر سند مي گويد:

ص: 86


1- 147. إسعاف الراغبين: ص 86- مطبوع در حاشيه ي نور الأبصار- نُزهة المجالس: ج 2، ص 184- الفصول المهمّة: ص 126- اولاد الإمام علي، تأليف سيد مهدي سويج: ص 46- مشارق الأنوار حمزاوي: ص 132.
2- 148. شهرستاني، ملل و نحل: ج 1، ص 57.
3- 149. الوافي بالوفيات: ج 6، ص 17.

محمد بن احمد كوفي (از حافظين حديث اهل سنت) گفته است:

«بدون شك عمر چنان لگدي به فاطمه زد كه محسن از او سقط شد». (1) .

مسعودي در «اثبات الوصيّة» تحت عنوان «حكاية السقيفة» مي گويد:

«آنان در هجوم خود به خانه ي فاطمه عليهاالسلام سيّده ي زنان را در پشت درب چنان فشار دادند كه محسن عليهاالسلام را سقط كرد». (2) .

ابن شهر اشوب در كتاب «المناقب» از كتاب ابن قُتيبه ي دينوري، درباره ي اولاد فاطمه عليهاالسلام نقل مي كند: فرزندان فاطمه عبارتند از: حسن و حسين و زينب و اُمّ كلثوم عليهم السلام و همانا «محسن» در اثر ضربه ي قُنفذ عدوي كشته شد. (3) .

ولي در چاپهاي جديد كتاب معارف ابن قتيبه چنين مطلبي وجود ندارد و پيداست كه آن را در چاپهاي بعدي حذف كرده اند، البته حذف و تحريف و دستبرد در كتب اهل سنت بسيار است.

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه ي خود مي گويد:

«محمد بن اسحاق مي گويد: چون كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اراده كرد كه ابي العاص را آزاد كند، با او شرط كرد كه زينب را به مدينه بفرستد زماني كه ابي العاص به مكه رسيد، به زينب گفت: آماده شو كه به پدرت در مدينه

ص: 87


1- 150. لسان الميزان: ج 1، ص 268 شماره ي 824.
2- 151. اثبات الوصيّة: ص 142.
3- 152. المناقب: ج 3، ص 132.

ملحق شوي زينب خود را آماده نمود.

محمد بن اسحاق مي گويد: ابي العاص، برادرش «كنانة بن ربيع» را مأمور بردن زينب دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به مدينه كرد زينب در هودجي كه بر شتر بود، نشسته و كنانه ريسمان شتر را گرفته و به طرف مدينه حركت كردند. اين خبر در مكه پيچيد و همه جا سخن از رفتن زينب بود عده اي از مشركين از جمله «هبّار بن اسود» به قصد اذيت زينب، ناقه ي او را تعقيب كردند. اول كسي كه از مشركين به ناقه ي زينب رسيد، هبّار بن اسود بود وي به محض رسيدن نيزه اي به طرف هودج زينب رها كرد زينب كه حامله بود از اين حمله ترسيد چون به مدينه رسيد، سقط جنين كرده و بچه از شكم انداخت.

به همين خاطر روزي كه مسلمانان مكه را فتح كردند، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دستور داد كه هر جا هبّار بن اسود را ديدند، آن را به قتل رسانند.

ابن ابي الحديد بعد از نقل اين خبر مي گويد: اين خبر را براي «نقيب ابي جعفر» كه خدايش رحمت كند، خواندم. نقيب گفت: وقتي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به خاطر ترساندن زينب و افتادن بچه از شكم او، خون هبّار بن اسود را مباح كرد معلوم است كه اگر در زمان فاطمه عليهاالسلام زنده بود بدون شك خون كساني كه فاطمه را ترسانده تا سقط جنين كرده، مباح مي كرد.

ابن ابي الحديد مي گويد: به نقيب گفتم: آيا مي توانم اين خبر را كه عده اي فاطمه را ترساندند، تا اين كه فرزندش محسن را از شكم انداخت

ص: 88

از شما نقل كنم؟

نقيب گفت: نه از من نقل نكن ولكن بطلان اين خبر را نيز از من نقل نكن چرا كه من درباره ي اين خبر نظر و عقيده اي نمي دهم. (1) .

آري جريان به آتش كشيدن خانه ي زهرا عليهاالسلام و يا تهديد به آن مسأله اي است كه از دير زمان اذهان مسلمين را به خود مشغول داشته است و اين سؤال هميشه در ميان آنان مطرح بوده است كه آيا امكان دارد بزرگان صحابه چنين عمل را در مورد دختر پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله- كه اينهمه احاديث در فضائل او از پيامبر روايت نموده اند- به اجرا درآورند؟! و يا نه حداقلّ چنين تهديدي را روا دارند؟

علماي اهل سنت تا اين مقدار پذيرفته اند كه در جريان بيعت، عمر با جمعي به خانه ي فاطمه عليهاالسلام هجوم آورده و تهديد به سوزندان خانه و اهل آن كرد اگر چه قرائن و اظهار ندامت ابوبكر به هنگام احتضار نشان مي دهد كه فجايع بيش از اينها بوده است. اين مقدار هم كه قبول دارند، لكه ي ننگي است بر دامن شيخين كه با هيچ چيز پاك نمي شود! و همين قدر كه ابن قُتيبه و ابن عبدربّه و ديگران از علماي اهل سنت اعتراف مي كنند كه عمر دستور داد آتش بياورند و هيزم هم جمع كردند و آتش هم آوردند وقتي كه طبري مي گويد: عمر به آنهائي كه در خانه بودند و داد زد كه اگر بيرون نياييد همه ي اهل خانه را خواهم سوزاند، بايد مطلب را تا آخر

ص: 89


1- 153. شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد: ج 14، ص 192.

خواند.

ولي بسيار تعجب آور است كه قاضي القُضاة معتزلي با كمال بي شرمي در صدد دفاع برآمده و گفته است:

و اما داستان آتش زدن، در صورتي كه صحت داشته باشد هيچ گونه ايراد و اشكالي متوجه عمر نمي باشد زيرا او مي تواند هر كه را از بيعت امتناع ورزد، و بخواهد در ميان مسلمين اختلاف ايجاد كند، تهديد نمايد. (1) .

قاضي القُضاة حديثِ زدن عمر، فاطمه را با تازيانه، طبق نقل ابوعلي تكذيب مي كند در حالي كه از تهديد به آتش، و يا به آتش كشيدن دفاع نكرده و آن را امري جايز مي داند. (2) .

سيد مرتضي در اينباره مي گويد: در مورد حديث سوزاندن، ما پيش از اين بيان داشتيم كه غير از شيعه نيز آن را روايت نموده است و اين كه قاضي القضاة مي گويد:

«جايز است سوزاندن خانه ي حضرت فاطمه عليهاالسلام، اين سئوال مطرح است كه چگونه سوزاندن خانه ي علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام جايز است؟ و آيا در اين مورد عذر قابل توجيهي وجود دارد؟ و آيا علي عليه السلام و اصحابش بر خلاف اجماع و مسلمانان حركت مي كنند، اگر اجماعي ثابت شده

ص: 90


1- 154. الشافي: ص 235 به نقل از ابن ابي الحديد: ج 16، ص 272.
2- 155. الشافي: ص 235 به نقل از ابن ابي الحديد: ج 16، ص 272.

باشد؟! در حالي كه در صورت مخالفت علي عليه السلام به تنهائي، هرگز اجماعي صورت نپذيرد، چه رسد به اين كه گروهي موافق و همراه علي عليه السلام باشند و ديگر اين كه چه فرقي به آتش زدن، و زدن فاطمه عليهاالسلام به دليل ياد شده دارد؟ زيرا سوزاندن خانه ها، وحشتناكتر از زدن يك و يا دو تازيانه است بنابر اين دليلي ندارد كه نامبرده حديث ضرب را انكار و حديث احراق را جايز بداند». (1) .

تذكر اين نكته لازم است كه برخي از افراد خوش باور و بي خبر از تاريخ به اين انتظار نشسته اند كه مسأله ي «حمله ي عمر و دژخيمانش به خانه ي فاطمه ي زهرا عليهاالسلام» در تاريخ بدون سانسور ذكر شده باشد به آنها بايد گفت: نبايد منتظر چنين چيزي از تاريخ مندرس و پاره پاره شده باشند زيرا اين تاريخ از كانالهاي خلفاي سه گانه و خلفاي بني اميه و بني عباس گذشته است. لذا هيچ اميدي براي نقل واقعيات در آن نيست در نتيجه وقتي براي اين حادثه ي درد آورد تاريخي كوچكترين اشاره اي يافتيم مي توان با رجوع به احاديث شيعه در مورد اين حادثه به نتيجه ي مطلوب رسيد اينجاست كه وقتي از اهل سنت نقل مي شود كه:

1- وقتي عمر پشت درب خانه ي فاطمه عليهاالسلام قرار گرفت فرياد زد: يا خارج شويد براي بيعت و يا آن كه خانه را بر شما به آتش مي كشم.

2- در جايي هست كه مي گويد: آنها از خانه خارج نشدند.

ص: 91


1- 156. الشافي، سيد مرتضي: ص 283- به نقل از ابن ابي الحديد: ج 16، ص 283.

3- در جاي ديگر مي گويد: و «دخل عمر و قام الخالد بالباب» عمر داخل خانه شد و خالد بر آستانه ايستاد.

4- و جاي ديگر كه علي و زبير را با بدترين وضع مي كشيدند.

آيا ذكر همين نكته هاي تاريخي آنهم در تاريخ اهل سنت جاي تعجبي نيست و آيا براي اثابت اين جنايت هولناك كافي نمي باشد؟

سوزانيدن درب خانه ي فاطمه به نقل شاهدان عيني

ما اين حادثه دردناك را از منابع اهل سنت نقل كرديم در صورتي كه در منابع شيعه و پيروان اهل بيت فجايع پيش از اينهاست.

سليم بن قيس هلالي عامري (متوفي حدود سنه 90) كه از معتمدين و موثقين روات و از تابعين است و در كتابي كه به اصل

سليم بن قيس معروف است، آنچه از سلمان و ابوذر شنيده، نوشته است و اين كتاب (1) در نزد علماي شيعه معتبر مي باشد و مرحوم مجلسي و ديگران اين حادثه را از آن كتاب نقل كرده اند و اين كتاب را ابان بن عيّاش براي امام سجاد عليه السلام قرائت كرده امام آن را تأييد نموده است (2) سليم داستان سقيفه را به تفصيل نقل كرده و درباره سوزانيدن درب خانه فاطمه زهراء چنين نوشته است: چون عمر كلمات فاطمه را شنيد خشمگين شد

ص: 92


1- 157. اين كتاب اخيراً چاپ شده و به فارسي هم ترجمه شده است.
2- 158. به مقدمه كتاب سليم بن قيس مراجعه شود.

و گفت ما را با زنان چه كار است؟ سپس برخاست با همراهان خود هيزم جمع كرد و هيزمها را پشت درب خانه ريختند- در حالي كه در درون خانه اميرالمؤمنين علي عليه السلام و فاطمه و حسن و حسين بودند- عمر با صداي بلند گفت: به خدا قسم اي علي بايد بيرون بيائي و بيعت كني وگرنه خانه ات را به آتش مي كشم؟!.

فاطمه زهراء پشت ردب خانه آمد صدا كرد، اي عمر ما را با تو چه كار است؟ چرا دست از ما برنمي داري؟.

عمر گفت: اي فاطمه در را باز كن وگرنه خانه را با شما آتش مي زنم.

فاطمه فرمود: اي عمر آيا از خدا نمي ترسي بدون اجازه داخل منزل بشوي؟ برگرد.

عمر از برگشتن امتناع ورزيد زيرا او «فظّ غليظ القلب» بود صدا زد هيزم ها را آتش بزنيد عمر هيزم ها را آتش زد و در نيم سوخته را فاطمه زهراء پشت آن بود گشود فاطمه مانع ورود عمر مي شد و مي گفت: من راضي نيستم تو به خانه من درآئي اما او قانع نشد و غلاف شمشير را بر پهلوي فاطمه زد زهرا فرياد برآورد يا ابتاه. او براي آرام كردن صديقه تازيانه برآورد و بر دست فاطمه كه مانع ورود عمر به خانه بود، زد. حضرت زهرا با ناله و نفيري صدا بلند كرد. يا ابتاه يا رسول اللَّه ببين عمر و ابوبكر پس از تو با من چه كردند؟!.

ص: 93

صداي ناله زهرا، تاب و توان علي عليه السلام را گرفت از حجره بيرون آمد عمر مي خواست علي عليه السلام را بگيرد علي عليه السلام گريبان عمر را گرفت و او را سخت بفشرد و بر زمين زد و فرمود: «يا ابن صهاك لولا كتاب من الله سبق و عهد عهده الي رسول الله لعلمت انك لا تدخل بيتي...».

اگر وصيت پيغمبر دستم را نبسته بود، به تو حالي مي كردم چگونه بي اجازه وارد خانه من مي شوي، گردن عمر زخمي شد. قنفذ را به مسجد نزد ابوبكر فرستاد و ياري طلبيد، مردم از قضيه باخبر شدند از مسجد به منزل فاطمه هجوم آوردند علي عليه السلام برخاست دست به شمشير زد قنفذ بيمناك شد باز خود را به ابوبكر رسانيد ابوبكر گفت: برو اگر علي را توانستيد به مسجد بياوريد اگر نتوانستيد خانه را با هر كه در آن است آتش بزنيد. قنفذ برگشت با جمعي ديگر به خانه علي عليه السلام وارد شدند اين بار، علي عليه السلام را دستگير كردند و دستهايش را بستند و طناب به گردنش انداختند و به مسجد بردند. در نزديك درب خانه، حضرت زهرا خواست نگذارد شوهرش را بيرون ببرند. قنفذ با تازيانه اي كه در دست داشت بر بازوي آن حضرت زد. زهرا از شدت ضربت قنفذ دست فرو كشيد، علي عليه السلام را كشان كشان به مسجد بردند. علي عليه السلام در اين گير و دار از وصيت پيغمبر و خبر اين حادثه سخن مي گفت، سليم بن قيس مي گويد: علي را به مسجد بردند، عمر شمشير را از قنفذ گرفت و برهنه بالاي سر او گرفت و گفت بيعت كن...

سليم بن قيس مي گويد: از سلمان پرسيدم آيا واقعاً اين جماعت

ص: 94

بدون اجازه وارد خانه شدند؟!

سلمان گفت: به خدا سوگند كه فاطمه مقنعه بر سر نداشت و استغاثه مي كرد و مي گفت يا ابتاه ديروز از ميان ما رفتي امروز ابوبكر و عمر با تو چنين مي كنند. من ديدم ابوبكر و آنها كه اطراف بودند همه به گريه افتادند مگر عمر و خالد بن وليد كه مي گفتند: ما با زنان كاري نداريم. و چون علي عليه السلام را نزد ابوبكر بردند گفت به خدا اگر شمشير به دست من بود شما بر من دست نمي يافتند و به خدا كه من خود را ملامت نمي كنم كه چرا با شما جهاد نمي كنم زيرا اگر چهل نفر با من همراه و بيعت كرده بودند و بيعت را نمي شكستند جمعيت شما را پراكنده مي كردم لكين خدا لعنت كند قومي را كه بيعت كردند و بعد بيعت خود را شكستند.

سلمان دنباله اين حادثه دلخراش را براي سليم چنين تعريف مي كند:

چون قُنفذ فاطمه را به ضرب تازيانه مجروح ساخت فاطمه مانع بيرون بردن علي عليه السلام بود، عمر به قنفذ گفت: اگر فاطمه مانع شد از زدن او پروا مكن، او را از علي عليه السلام دور كن تا علي عليه السلام را به مسجد ببريم. قُنفذ در را به زور و شدت گشود و به فشار پهلوي فاطمه عليهاالسلام زد و يك دنده از دنده هايش شكست و جنيني كه در رحم داشت سقط شد و بيمار و بستري بود تا از دنيا رفت. (1) .

ص: 95


1- 159. كتاب سليم بن قيس: چاپ نجف، ص 22، چاپ ايران، ص 84 و 85.

طبرسي در اجتحاج مي نويسد: زهرا با زنان بني هاشم به طرف مسجد رفت و به ابوبكر خطاب كرد و گفت: به حق خدائي كه محمد صلي اللَّه عليه و آله را به رسالت مبعوث كرد اگر دست از پسر عمويم برنداريد موي سر پريشان مي كنم و پيراهن پيامبر را بر سر مي كشم و به درگاه خداوند شكايت مي كنم همانطور كه صالح پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله دعا كرد نه صالح از پدرم عزيزتر بود و نه ناقه او از من گرامي تر است. (1) .

سلمان كه با چشم حقيقت بين خود آثار نزول بلا را مي بيند، به دستور اميرالمؤمنين خود را به زهرا مي رساند و او را از نفرين كردن بازمي دارد.

علت شهادت زهراي مرضيه صدمه هايي بود كه به هنگام هجوم به خانه آن حضرت بر وي وارد شد.

در اين ماجراي غمبار كه براي مجبور نمودن علي عليه السلام به بيعت با ابوبكر انجام شد. فاطمه بين در و ديوار قرار گرفت و با تازيانه و غلاف شمشير مضروب گرديد و در اثر اين فشارها فرزندش «محسن» سقط شد پهلويش شكست، سينه اش مجروح و بازويش متورم گرديد كه در نهايت، اين صدمه ها و جراحتها به شهادت آن حضرت انجاميد. (2) .

البته قطع نظر از گفته هاي سني و شيعه هيچ بعيد نيست كه چنين حوادثي پيش آمده باشد زيرا اگر جانشيني حضرت محمّد صلي اللَّه عليه و آله حق

ص: 96


1- 160. طبرسي، الاجتحاح: ج 1، ص 222 و 223.
2- 161. كتاب سليم بن قيس: ص 85.

رسمي علي عليه السلام بوده و كار گردانهاي سقيفه با نيرنگ او ار از حق خود محروم ساخته اند، مسلماً خود را براي ارتكاب جنايات بعدي نيز آماده نموده بودند كسي كه به چنين كار نامشروعي دست مي زند و گفته ي پيغمبر را زير پا مي گذارد از آزار دختر پيغمبر نيز باكي نخواهد داشت.

غصب فدك فاطمه

در حديثي كه از منابع اهل تسنن از «ابوسعيد خُدري» صحابه ي معروف پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نقل شده، آمده است كه: «لمّا نزلَ قولُهُ تعالي: (وَ آتِ ذاَ القُرْبي حَقَّهُ) أعطي رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله فاطمِةَ فَدكاً» هنگامي كه آيه ي (وَ آتِ ذاَ القُرْبي حَقَّهُ) نازل شد، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فاطمه را صدا زد و فدك را به او بخشيد. (1) .

اين حديث را «ابويعلي» و «ابن ابي حاتم» و «ابن مُردويه» و «طبراني» از «ابوسعيد» نقل كرده اند. (2) .

در تفسير «الدر المنثور» از ابن عباس نقل شده هنگامي كه آيه ي (وَ آتِ ذاَ القُرْبي حَقَّهُ) نازل شد، پيامبر فدك را به فاطمه بخشيد «أَقْطَعَ رَسُولُ اللَّه فاطِمَةَ فَدَكاً».

ص: 97


1- 162. فدك زميني آباد و حاصلخيزي در نزديكي خيبر بود و از مدينه 140 كيلومتر فاصله داشت و بعد از خبير، نقطه ي اتكاء يهوديان در حجاز به شمار مي رفت (مراصد الإطلاع: ماده ي فدك».
2- 163. ذهبي، ميزان الإعتدال: ج 2، ص 228- سيوطي، درّ المنثور: ذيل آيه «و آت ذا القربي حقه» (اسراء: 26).

سيوطي پس از نقل روايت گفته اين روايت را «ابن مردويه» از «ابن عباس» آورده. (1) و ذهبي در ميزان الإعتدال حديث را صحيح دانسته است. (2) و متقي در كنزالعمّال (3) و به گفته ي وي حاكم در تاريخش و ابن النجار اين حديث را آورده اند.

«سمهودي» مورخ معروف مدينه (متوفي 911 ه-) مي نويسد:

فدك هفت قطعه زمين و مِلْك يك يهودي به نام «مخيريق» بوده كه او شخصاً به پيغمبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله بخشيد و به جنگ احد رفت و در آن جنگ كشته شد و بعضي هم نوشته اند به مرگ طبيعي مرده و پيش از مرگ نوشته و وصيت كرده پيامبر اسلام صلي اللَّه عليه و آله هرگونه تصرفي را در املاك او بنمايد، مختار است. (4) .

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دهكده ي فدك را به دخترش فاطمه بخشيد و تا پايان زندگي پيامبر فدك در دست فاطمه عليهاالسلام بود، فاطمه درآمد اين ملك را كه سالانه بالغ بر هفتاد هزار دينار بوده، بين بينوايان و فقرا تقسيم مي كرد.

«فدك» در سال هفتم هجري به دست پيامبر اسلام صلي اللَّه عليه و آله افتاد جريان از اين قرار بود كه پيامبر پس از محاصره ي خيبر و درهم شكستن قدرت يهود در آن منطقه و عطوفت و مهرباني آن حضرت نسبت به چند قريه از

ص: 98


1- 164. سيوطي، ذيل همين آيه در المنثور: ج 4، ص 177.
2- 165. ذهبي، ميزان الإعتدال: ج 2، ص 228.
3- 166. متقي، كنزالعمّال: ج 2، ص 158.
4- 167. سهمودي، وفاء الوفاء: ص 153.

آن آباديها، اهالي فدك حاضر شدند با پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مصالحه كنند كه نصف سرزمين آنها اختصاص به پيامبر داشته باشد و نصف ديگر از آن خودشان، و در عين حال كشاورزي سهم پيامبر به عهده ي آن ها باشد و در برابر زحماتشان مزد دريافت دارند، بنابراين با توجه به آيه ي 6 سوره ي حشر كه مي فرمايد: (وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَلَمَّا أَوْ جَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلي مَنْ يَشاءُ وَاللَّهُ عَلي كُلِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ)

اين قسمت زمين ملك پيامبر گرديد و پيامبر به آن گونه كه مي خواست در آن تصرف مي كرد. (1) تا آيه ي (وَ آتِ ذاَ القُرْبي حَقَّهُ) «حق ذوي القربي را ادا كن» نازل شد، پيامبر از جبرئيل پرسيد منظور از اين آيه چيست؟ پاسخ داد: فدك را به فاطمه عليهاالسلام ببخش تا براي او و فرزندانش مايه ي زندگي باشد و عوض از ثروتي باشد كه خديجه در راه اسلام مصرف كرده است پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فاطمه را خواست و فدك را به او بخشيد، از اين ساعت ملكيت پيامبر پايان يافت و فدك ملك فاطمه عليهاالسلام شد، اين جريان تا زمان وفات پيامبر ادامه داشت.

شاهد زنده ي ديگر بر اي مدعي گفتار امير مؤمنان علي عليه السلام درباره ي فدك است كه مي فرمايد:

«بَلي كانَتْ فِي أَيْدِينا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ ما أَظَلَّتْهُ السَّماءُ فَشَحَّتْ عَليها

ص: 99


1- 168. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 210.

نُفُوسُ قَومٍ وَ سَخَتْ عَنها نُفوسُ قَومٍ آخرِينَ وَ نِعْمَ الحَكَمُ اَللَّهُ». (1) .

«آري تنها از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده «فدك» در دست ما بود ولي گروهي بر آن بخل ورزيدند در حالي كه گروه ديگري سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند و بهترين قاضي و داور خداست».

اين سخن به خوبي نشان مي دهد كه در عصر پيامبر «فدك» در اختيار امير مؤمنان علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام بود ولي بعداً گروهي از بخيلان حاكم، چشم به آن دوختند و علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام به ناچار از آن چشم پوشيدند و مسلماً اين چشم پوشي با رضايت خاطر صورت نگرفت چرا كه در اين صورت خدا را به داوري طلبيدن و «نِعْمَ الحَكَمُ اللَّه» گفتن معني ندارد.

پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله همين كه ابوبكر بر خلافت تسلط يافت، عمّال فاطمه را از فدك بيرون كرد و فدك را از دست فاطمه گرفت و آن را جزء بيت المال نمود.

«بخاري» در «صحيح» خود از عايشه نقل مي كند فاطمه عليهاالسلام چند نفر را نزد ابوبكر فرستاد و شكايت از عُمّال او كرد و پيغام داد فدك ميراث من است و آنچه از خمس خيبر باقي مانده سهم ما مي باشد و دستور ده فدك را برگردانند.

ابوبكر به نمايندگان دختر پيغمبر گفت: من از پيغمبر شنيدم كه

ص: 100


1- 169. نهج البلاغه: نامه 45 نامه ي معروف به عثمان بن حُنيف.

فرمود: «نَحْنُ مَعاشِرَ الأَنْبياءِ لا نُوَرِّثُ ما تَرَكناه صَدَقَةٌ» يعني ما جماعت پيامبران ارث نمي گذاريم و ما تَرَكِ ما صدقه است». (1) .

ابن ابي الحديد معتزلي مي گويد:

«في هذاَ الحديثِ عَجَبٌ لأنّها قالَتْ لهُ أنتَ وَرَثَةُ رَسولِ اللَّه أَمْ أَهْلُهُ؟ قالَ: بَل أهلُهُ و هذا تصريحٌ بأنّه صلّي اللَّه عليه و آله مَوروثٌ يَرِثُهُ أَهلُهُ و هُو خِلافُ قَولِهِ «لا نُورِّث». (2) .

«من از اين حديث در شگفتم زيرا فاطمه عليهاالسلام در احتجاج خود با ابوبكر بر سر فدك گفت تو وارث پيغمبري يا اهل او، ابوبكر در جواب گفت: من از اهل او هستم فرمود: اگر چنين است كه اهل او ارث مي برند اين خلاف حديثي است كه از پدرم نقل مي كني؟».

فاطمه عليهاالسلام فرمود: اين نِحله، عطيّه و بخشش پيامبر است. ابوبكر در پاسخ، از او مطالبه ي بيّنه و شاهد نمود. تا بدين وسيله ثابت كند كه فدك ملك اوست.

گرچه از نظر اسلام، هرگاه مكي در تصرف كسي باشد از او درخواست بيّنه و شاهد نمي شود و نفس تصرف دليل مالكيت است. بلكه كسي كه ادعاي خلاف آن را داشته باشد، بايد بيّنه اقامه كند زيرا او مدعي است و دليل بر اين كه فدك در تصرف زهرا عليهاالسلام بوده، واژه ي «إيتاء»

ص: 101


1- 170. بخاري: صحيح: ج 5، ص 177- مسلم: صحيح، ج 3، ص 1380.
2- 171. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 219.

در آيه ي شريفه ي: (وَ آتِ ذاَ القُرْبي حَقَّهُ) مي باشد و نيز لفظ «اعطاء» و «اقطاع» كه در روايات آمده است.

با اين حال زهرا عليهاالسلام بناچار براي اثابت حقانيت خود اقامه ي بيّنه كرد. علي عليه السلام و اُمِّ أيمن هر دو شهادت دادند كه فدك ملك زهرا است، اما پاسخ ابوبكر اين بود كه شهادت يك مرد و يك زن كافي نيست، بلكه بايد دو مرد و يا يك مرد و دو زن باشد.

البته زهرا به اين مسأله توجه داشت ولي جريان اختلاف در اين مورد از باب قضاوت نبود چرا كه در اين مورد ابوبكر، خود هم قاضي و هم طرف دعوا به شمار مي آمد اگر قضاوتي حقيقي بود مي بايست قاضي شخص سومي باشد بنابراين در اين مورد يك شاهد كافي بود كه گفته ي مدعي را تصديق كند و جريان پايان پذيرد نه از باب يك قضاوت اسلامي.

در عين حال زهرا عليهاالسلام براي بار دوم علي عليه السلام و امّ ايمن، اسماء بنت عُميس، حسن و حسين عليهماالسلام را به عنوان شاهد همراه آورد اما باز هم مورد قبول خليفه واقع نشد به اين دليل كه علي عليه السلام همسر فاطمه است و حسن و حسين فرزندان او هستند و طرف فاطمه را خواهند گرفت و به نفع او شهادت خواهند داد اما اسماء بنت عُميس بدان جهت شهادتش پذيرفته نشد كه همسر جعفر بن ابي طالب بوده و به نفع بني هاشم شهادت مي دهد و امّ ايمن نيز گواهيش پذيرفته نشد، به اين جهت كه زني است غير عرب و نمي تواند مطالب را روشن بيان كند.

ص: 102

اما بايد سؤال كرد كه آيا فاطمه، علي، حسن و حسين عليهم السلام كه بر اساس آيه ي تطهير در رواياتي كه در شأن آنان رسيده كه از هر گناه و آلودگي پاكند، سخنشان مورد قبول نيست؟ حال چگونه سخنان آنها براي ابوبكر باور نكردني است؟!

در اينجا بد نيست به جرياني كه ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه آورده، توجه كنيم وي مي گويد:

از علي «بن فارقي» مدرس مدرسه ي غربي بغداد پرسيدم آيا فاطمه در ادعايش صادق بود؟ پاسخ داد: بله.

پرسيدم: پس چرا ابوبكر فدك را به او واگذار نكرد؟ با اين كه مي دانست فاطمه عليهاالسلام راستگو است؟ استاد تبسّم كرد، سپس جمله ي لطيف و زيبا و طنز گونه اي گفت. با اين كه چندان اهل شوخي و مزاح نبود، گفت:

اگر روز اول به مجرد ادعاي فاطمه فدك را باز مي گرداند، فردا فاطمه ادعاي خلافت همسرش را مطرح مي ساخت و مي بايست ابوبكر از مقام خلافت كناره گيري كند و در اين مورد عذر زمامدار خلافت پذيرفته نبود، چرا كه با عمل نخستش اقرار به صداقت و راستگوئي دختر پيامبر كرده بود، و بايد پس از آن بدون نياز به بيّنه و شهود، هرگونه ادعائي مي كرد، قبول نمايد.

ابن ابي الحديد مي افزايد: «اين سخن صحيح و درست است

ص: 103

گر چه استاد آن را به صورت شوخي بيان نمود». (1) .

راستي بايد پرسيد علي عليه السلام كه پيامبر او را «أقضي الأُمّة» و «صديق أكبر» مي داند و مي گويد: «عَلِيٌّ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ مَعهُ حَيثما دارَ». «حق با علي عليه السلام است و علي عليه السلام با حق است و حق همواره از علي عليه السلام جدا نمي شود».

داور اولي و سرپرست مؤمنان و اولي، نسبت به جان مؤمنان مي داند شهادتش در مورد قطعه زميني همچون فدك پذيرفته نيست؟ آيا در اينجا شهادت بناحق مي دهد؟! مسلماً چنين نيست، بلكه بايد گفت، تمام تلاش ابوبكر و عمر اين بود كه «فدك» اين باغ پر درآمد در اختيار علي و فاطمه عليهاالسلام قرار نگيرد، مبادا درآمدهاي آن را صرف درهم شكستن حكومت كنند، يا اين كه از روي بخل و حسادت بوده است.

چنان كه علي عليه السلام خود به اين موضوع اشاره كرده مي فرمايد:

«بَلي كانَتْ فِي أَيْدِينا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ ما أَظَلَّتْهُ السَّماءُ فَشَحَّتْ عَليها نُفُوسُ قَومٍ وَ سَخَتْ عَنها نُفُوسُ قَومٍ آخرِينَ وَ نِعْمَ الحَكَمُ اَللَّهُ». (2) .

«آري تنها از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده «فدك» در دست ما بود ولي گروهي بر آن بخل ورزيدند در حالي كه گروه ديگري سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند و بهترين قاضي و داور خداست».

ص: 104


1- 172. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 284.
2- 173. نهج البلاغه: نامه 45 نامه ي معروف به عثمان بن حُنيف.

اما اين كه ابوبكر شهادت اسماء بنت عُميس همسر جعفر را رد كرد به اين بهانه كه به بني هاشم علاقه دارد، اين نيز مطلب عجيبي است و جواب آن روشن است، زيرا در قضاوت، اين شرط نشده كه شاهد بايد دشمن انسان باشد، بلكه شرط شاهد عدالت است علاوه مگر پيامبر گواهي نداده بود كه «اسماء أهل بهشت است»؟.

اما اين كه اُمّ ايمن عجمي است، آيا شرط قبول شهادت عرب بودن است؟! و يا فصاحت و بلاغت؟ يا جملاتي كه برساند گفته ي فلاني درست است؟! آيا امّ ايمن كه از زمان كودكي پيامبر در خانه ي آنها بوده و در ميان مردم حجاز زندگي مي كرده و حدود بيش از 60 سال از عمرش در ميان مردم حجاز مي گذرد و هنوز نمي توانسته به زبان عربي حرف بزند؟!

خلاصه: طبق بعضي از نقلها چون ابوبكر فدك را به فاطمه نداد، فاطمه از او غضبناك شد و از او روگردانيد و اجازه نداد با او سخن بگويد تا در گذشت و پس از رحلت هم اجازه نداده بود بر او نماز بگزارد. لذا شوهرش او را شبانه دفن كرد و قبرش را هم مخفي نمود. (1) .

طبق بعضي از تواريخ، پس از آن كه فاطمه اقامه ي بيّنه نمود، ابوبكر از گفتار فاطمه متأثّر شد و گريه كرد «فاستعْبَرَ و بَكي وَ كَتَبَ لها بِرَدِّ فَدَك» و نوشت من فدك را به فاطمه رد نمود. فاطمه عليهاالسلام نامه را گرفت و از نزد ابوبكر خارج شد در بين راه با عمر برخورد نمود عمر پرسيد: فاطمه از

ص: 105


1- 174. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 280.

كجا مي آئي؟ در پاسخش فرمود: از پيش ابوبكر، او را خبر دادم كه فدك را پيامبر به من بخشيده و براي او بيّنه اقامه كردم و او طي نامه اي فدك را به من بازگرداند عمر نامه را گرفت و به سوي ابوبكر بازگشت به ابوبكر گفت:

«فدك را تو به فاطمه دادي و نامه آن را نوشته اي»؟

ابوبكر جواب داد: بلي!

عمر گفت: «علي عليه السلام آن را به سوي خود مي كشد و اُمّ ايمن زن است و حرفش مورد قبول نيست سپس آب دهان روي آن انداخت و آن را پاره كرد». (1) .

عجيب است همين عمري كه آن روز نامه را پاره كرد و بر ابوبكر اعتراض نمود در دوره ي خلافت خود آن را رد كرد.

سمهودي محدث و مورخ معروف مدينه در تاريخ مدينه و «ياقوت بن عبداللّه رومي حموي» در معجم البلدان نقل مي كنند كه ابوبكر در زمان خلافت خود فدك را تصرف نمود و عمر در دوره ي خلافت خود آن را به علي عليه السلام و عباس واگذار كرد. (2) .

پس جاي اين سؤال است كه اگر ابوبكر به عنوان «في ء» مسلمانان حسب الأمر رسول اللّه صلي اللَّه عليه و آله فدك را تصرف نمود عمر آن را به چه دليل به دو نفر واگذار نمود؟!

ص: 106


1- 175. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 275.
2- 176. سهمودي، وفاء الوفاء: ج 2، ص 160.

اما در زمان عثمان، بعضي معتقدند كه عثمان آن را به مروان بن حَكَم بخشيده است مروان هم آن را به فرزندش عبدالعزيز بخشيد و پس از مرگ او به ارث براي فرزندانش باقي ماند كه عمر بن عبدالعزيز سهميه بقيه ي ورّاث را با خريد و بخشش يكجا جمع نمود و به فرزندان فاطمه عليهاالسلام تحويل داد.

ابن ابي الحديد از ابوبكر جوهري نقل مي كند كه:

چون «عمر بن عبدالعزيز» به خلافت رسيد، به عامل خود در مدينه نوشت: فدك را به اولاد فاطمه عليهاالسلام واگذار كن. فلذا حسن بن حسن مجتبي و بعضي گفتند: حضرت علي بن الحسين عليه السلام را خواست و به آنها واگذار كرد.

بنا به نقل بلاذري، عمر بن عبدالعزيز به فرماندارش در مدينه «عمرو بن حزم» نوشت كه «فدك» را به فرزندان فاطمه برگردان.

فرماندار مدينه در پاسخ او نوشت: «فرزندان فاطمه بسيارند و با طوائف زيادي ازدواج كرده اند، به كدام گروه باز گردانم»؟.

عمر بن عبدالعزيز خشمناك شد، نامه تندي به اين مضمون در پاسخ فرماندار مدينه نوشت:

هرگاه من ضمن نامه اي به تو دستور مي دهم گوسفندي ذبح كن، تو فوراً در جواب خواهي نوشت آيا بي شاخ باشد يا شاخدار؟ و اگر بنويسم گاوي را ذبح كن سئوال مي كني رنگ آن چگونه باشد؟ هنگامي كه اين

ص: 107

نامه ي من به تو مي رسد فوراً «فدك» را بر فرزندان فاطمه از علي عليه السلام تقسيم كن». (1) .

ابن ابي الحديد اين عبارت را نوشته است كه: «كانَتْ اَوَّلَ ظَلامَةٍ رَدَّها» (2) يعني اين عبارت رد كردن عمر فدك را به فرزندان فاطمه عليهاالسلام نخستين ظلم كرده و غارت شده اي كه رد نموده شد.

اما هنگامي كه يريد بن عبدالملك به قدرت رسيد آن را از اولاد فاطمه گرفت و همچنان در دست بني مروان بود تا اين كه حكومت به عباسيان منتقل گرديد.

ابوالعباس سفاح آن را به «عبدالله بن حسن بن حسن» رد نمود ولي ابوجعفر آن را پس گرفت سپس مهدي عباسي آن را به فرزندان زهرا باز پس داد ولي هادي و هارون باز آن را غصب كردند.

چون مأمون به خلافت رسيد آن را براي چندمين بار به فرزندان فاطمه برگرداند ياقوت حموي در كتاب «معجم البلدان» عين حكم مأمون را ضبط نموده است. مأمون به عامل خود «قثم بن جعفر» در مدينه نوشت:

«اِنَّهُ كانَ رَسوُلُ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله اعطي ابنته فاطمه رضي الله عنها فدك و تصدق عليها بها و ان ذلك كان امرا ظاهراً معروفاً عند آله عليه الصلوة و

ص: 108


1- 177. بلاذري، فتوح البلدان: ص 38.
2- 178. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 216.

السلام ثم لم تزل فاطمه تدعي منه بما هي اولي من صدق عليه و انه قد راي ردها الي ورثتها...». (1) .

يعني: رسول خدا فدك را به دخترش فاطمه عطا نمود و اين امري ظاهر و معروف نزد اهل بيت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بود سپس همواره فاطمه مدعي آن بود و قول او از همه شايسته تر به تصديق و قبول است و من صلاح مي بينم كه آن به ورثه آن حضرت داده شود و به «محمد بن يحيي» و «محمد بن عبداللَّه» (نوه هاي امام زين العابدين) باز گرداني تا آنها به اهلش برسانند.

ابن ابي الحديد مي گويد: مأمون براي رسيدگي به شكايت مردم نشسته بود، اولين شكايتي كه به دست او رسيد و به آن نگاه كرد مربوط به «فدك» بود همين كه شكايت را مطالعه كرد گريه نمود و به يكي از مأموران گفت: صدا بزن وكيل فاطمه كجا است؟ پيرمرد جلو آمد، و با مأموران سخن بسيار گفت، مأمون دستور داد حكمي را نوشتند و فدك را به عنوان نماينده اهل بيت به دست او سپردند هنگامي كه مأمون اين حكم را امضاء كرد «دعبل خزاعي» حاضر بود برخاست و اشعاري سرود كه نخستين بيت آن اين است:

اَصْبَحَ وَجْهُ الزَّمانِ قَدْ ضَحِكا

بِرَدَّ مَأْموُنُ هاشِمُ فَدَكا (2) .

ص: 109


1- 179. ياقوت، معجم البلدان: چاپ اول، زير حرف (ف - د).
2- 180. ابن ابي الحديد: ج 16، ص 217.

چهره ي زمان خندان شد، زيرا كه مأمون فدك را به بني هاشم بازگرداند.

و همچنين در دست فاطميين بود تا اين كه متوكّل به خاطر كينه ي شديدي كه از اهل بيت در دل داشت، بار ديگر فدك را از فرزندان فاطمه غصب كرد و آن را به عبداللّه به عمر بازيار بخشيد فرزند متوكل به نام «منتصر» دستور داد كه آن را مجدداً به فرزندان امام حسن و امام حسين عليهماالسلام بازگردانند.

غرض، كسي مي گرفت و كسي مي بخشيد فدك در يك جريان سياسي قرار گرفته بود ولي اين نقل و انتقالها به هر حال بيانگر اين واقعيت است كه خلفا روي فدك حساسيت خاصي داشتند و هر كدام طبق روش سياسي خود موضع گيري مخصوص و عكس العمل خاصي روي آن نشان مي دادند و اين نشان مي دهد كه فدك پيش از آن كه جنبه ي اقتصادي داشته باشد، جنبه ي سياسي داشت و هدف منزوي كردن آنها در جامعه ي اسلامي و تضعيف موقعيت، و اظهار دشمني با اهل بيت پيامبر بود، همانگونه كه بازگرداندن فدك به اهل بيت كه بارها در طول تاريخ اسلام تكرار شد، «يك حركت سياسي» به عنوان اظهار همبستگي و ارادت به خاندان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله صورت مي گرفت.

اهميت فدك در اذهان عمومي مسلمانان به قدري بود كه در بعضي نقلها آمده است كه در عصر متوكل عباسي قبل از آن كه فدك از دست بني فاطمه گرفته شود، خرماي محصول آن در موسم «حج» به

ص: 110

ميان حجاج مي آوردند و آنها به عنوان تيمّن و تبرك با قيمت گزافي آن را مي خريدند. (1) .

داستان فدك، سند مظلوميت فاطمه

مورخان درباره ي غصب فدك و شكستن حرمت فاطمه عليهاالسلام رساله ي طولاني نوشته اند كه مأمون عباسي دستور داد آن را در موسم حج براي حجاج قرائت كنند و آن را صاحب تاريخ معروف به «عباسي» ذكر كرده و «روحي» فقيه نيز در تاريخش در حوادث سال 210 به آن اشاره كرده است.

قضيه از اين قرار بوده كه عده اي از اولاد امام حسن و امام حسين عليهماالسلام قصه را پيش مأمون خليفه ي عباسي بردند و گفتند: كه فدك و عوالي، مال مادرشان فاطمه دختر پيامبر بود كه ابوبكر آن را به ناحق از دست او گرفت از مأمون خليفه ي عباسي خواستند علماي اهل تسنن در اينباره، انصاف كنند و قضاوت عالانه و محققانه بنمايند.

اين بود مأمون دويست نفر از علماي حجاز و عراق و غير اينها را حاضر كرد و تأكيد نمود در اداء امانت و پيروي صدق در آنچه اولاد فاطمه ذكر كرده اند، كوتاهي نكنند و از آنان سؤال كرد در اينباره آنچه از حديث صحيح نزد ايشان هست، بازگو نمايند.

ص: 111


1- 181. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 217.

عده اي از آنان روايت كردند از: «بشير بن ولي» و «واقدي» و «بشير بن عتاب» كه چون پيامبر خيبر را فتح كرد، چند قريه از قريه هاي خيبر را براي خود انتخاب نمود، پس جبرئيل با اين آيه نازل شد: (وَ آتِ ذاَ القُرْبي حَقَّهُ) فقال مُحمَّد صلي اللَّه عليه و آله: وَ مَنْ ذَوِي القُربي وَ ما حَقُّهُ؟ قال: فاطِمَةُ عليهاالسلام تَدْفَعْ إِلَيها فَدَكَ فَدَفَعَ إِلَيها فَدَكَ ثُمَّ أَعْطاها العَؤالِيَ بَعدَ ذلِكَ...».

«پيغمبر گفت: ذوي القربي كيست و حق او چيست؟ جبرئيل گفت: ذوي القربي فاطمه است و حق او فدك است. فدك را به او بده. سپس عوالي را نيز به او داد».

فاطمه عليهاالسلام تا وفات پدرش محمد صلي اللَّه عليه و آله از آنها غله به عمل مي آورد، چون به ابوبكر بيعت شد، فدك را از فاطمه منع كرد، فاطمه در اين باره به ابوبكر گفت: فدك و عوالي مال من است و پدرم آن را در حال حياتش به من بخشيده ابوبكر جواب داد من منع نمي كنم آنچه را كه پدرت به تو داده است.

خواست در رد فدك نامه اي بنويسد كه عمر مانع شد و گفت: اين زن است بايد به ادعاي خود بيّنه اقامه كند و بر آنچه ادعا مي كند شاهد بياورد ابوبكر به فاطمه گفت: بايد اين را كار را بكنيد بر مدعاي خود شاهد بياوريد. او نيز اُمّ ايمن و اسماء بنت عُميس را به همراه علي عليه السلام شاهد آورد و آنها همه شهادت دادند كه فدك مال فاطمه است. ابوبكر بر او نامه نوشت و اين خبر به گوش عمر رسيد. آمد نزد ابوبكر و نامه را از او پس گرفت و آن را محو كرد و گفت: فاطمه زن است و علي بن ابيطالب شوهر

ص: 112

اوست و او ذي نفع مي باشد و با شهادت دو زن هم ثابت نمي شود.

ابوبكر را پيش فاطمه فرستاد و جريان را به اطلاع او رساند، فاطمه قسم خورد بر اين كه آنها شهادت ندادند مگر اين كه شهادتشان حق است. ابوبكر گفت: شايد هم تو بر حق باشي ليكن شاهدي بياور كه در اين جريان ذي نفع نباشد. فاطمه عليهاالسلام فرمود: مگر شما نشنيديد كه پيامبر فرمود: «اسماء بنت عُميس و اُمّ ايمن مِن أهل الجنّة»؟ اسماء بنت عميس و امّ ايمن از اهل بهشتند؟» گفتند: چرا شنيديم. فاطمه عليهاالسلام فرمود: دو زن بهشتي شهادت به باطل مي دهند؟!

فاطمه عليهاالسلام برگشت و فرياد زد و پدرش را صدا مي كرد و مي گفت: پدرم فرمود نخستين كسي كه به من ملحق مي شود تو خواهي بود به خدا قسم از اين دو نفر به پدرم شكايت مي كنم.

طولي نكشيد كه فاطمه مريض شد به علي عليه السلام وصيت كرد كه آن دو نفر نبايد به او نماز بخوانند. فاطمه از آنها قهر كرد و صحبت نكرد تا اين كه فوت نمود، و جنازه ي او را علي عليه السلام و عباس شبانه دفن كردند.

مأمون آن روز ختم جلسه را اعلان نمود و همه پراكنده شدند و روز ديگر هزار نفر از اهل علم و فقاهت در جلسه حاضر نمود و جريان را به آنها توضيح داد و آنان را به مراعات تقوا و رضاي خدا امر كرد، پس آنها دو طايفه شدند و مناظره و مباحثه را آغاز نمودند يك طايفه از آنان گفتند:

ص: 113

شوهر چون ذي نفع است، شهادت او پذيرفته نيست، ولي مي بينيم قسم فاطمه عليهاالسلام به جاي يك شاهد مي تواند باشد و با شهادت دو زن شهادت كامل مي گردد.

طايفه ي دوم گفتند: رأي ما اين است كه يك شاهد با قسم موجب حكم نمي شود وليكن به عقيده ي ما شهادت شوهر نزد ما مسموع است و او را ذي نفع نمي دانيم. پس شهادت علي عليه السلام با دو زن ادعاي فاطمه عليهاالسلام را اثبات مي كند، بنابراين هر دو طايفه از اين لحاظ توافق داشتند كه فاطمه بر فدك و عوالي ذي حق است.

سپس مأمون از آنان از فضائل علي عليه السلام پرسيد، آنان فضائل بسيار بزرگي ذكر كردند كه رساله ي مأمون حاوي همه ي آنهاست و بعد، از فضائل فاطمه عليهاالسلام سؤال كرد باز آنان از براي فاطمه فضائل بزرگ و روشني روايت كردند و پس از آن از اُمّ ايمن و اسماء بنت عُميس پرسيد كه از پيامبر روايت كردند كه آن دو از اهل بهشتند.

همين كه سخن به اينجا رسيد، مأمون خطاب به حاضرين گفت:

«آيا جايز است گفته شود يا اعتقاد گردد بر اين كه علي عليه السلام با آنهمه ورع و زهدش براي فاطمه به غير حق شهادت داده؟! و با وجود اينكه خدا و رسولش به اين فضائل براي او شهادت داده اند؟!

آيا جايز است با آن همه علم و فضلش گفته شود مي رود به مسأله اي شهادت بدهد كه نسبت به حكم آن جاهل است؟!

ص: 114

آيا جايز است گفته شود فاطمه عليهاالسلام با طهارت و عصمتش و با اين كه او سيّده ي زنان اهل بهشت، چنانچه خود روايت كرده ايد، چيزي را طلب كند كه حق او نيست و به همه ي مسلمانان ظلم كند و به همين خاطر غمگين شود و قسم بخورد؟!

و يا اين كه آيا جايز است اُم ايمن و اسماء بنت عميس به دروغ شهادت بدهند و آن دو از اهل بهشت باشند؟!

پس عيب گرفتن بر فاطمه و شاهدان، طعن بر قرآن است و كفر نسبت به دين خداست! نعوذ بالله كه اين چنين باشد».

بعد از اين، مأمون با آنان با حديثي معارضه كرد كه روايت كرده اند كه علي بن ابي طالب عليه السلام بعد از وفات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله كسي را واداشت كه در ميان مردم اعلان كند كه هر كه از پيامبر طلبي دارد، حاضر شود. پس جماعتي حاضر شدند و هر چه آنها گفتند بدون اين كه از آنها شاهد و بيّنه بخواهد، پرداخت نمود. و همچنين از طرف ابوبكر نيز چنين اعلان كردند كه جرير بن عبداللّه حاضر شد و ادعا كرد كه پيامبر به وي وعده اي داده است. ابوبكر نيز آنچه او ادعا مي كرد، بدون بينه داد و بعد جابر بن عبداللّه حاضر شد و گفت: پيامبر به من وعده داده بود كه مقداري از مال بحرين را به من بدهد وقتي كه مال بحرين رسيد او ديگر فوت كرده بود. ابوبكر همين مقدار را بدون بينه به او پرداخت كرد.

مرحوم سيد بن طاوس مي گويد: حميدي اين روايت را در كتاب «الجمع بين الصحيحين» در حديث نهم از افراد مسلم از سند جابر ذكر

ص: 115

كرده كه گفت: (آنچه ابوبكر داد) شمردم همه ي آنها پانصد تا بود ابوبكر گفت مثل آن را بگير. (1) .

راوي رساله ي مأمون گفت: مأمون از اين تعجب كرد و گفت: آيا نمي بايست با فاطمه و شاهدانش مثل جرير بن عبدالله و جابر بن عبدالله رفتار شود؟ و همان طوري كه ادعاي آنان را بدون بينه و شاهد پذيرفت، ادعاي فاطمه را نيز بدون شاهد و بينه مي پذيرفت؟

از اين پس مأمون فدك و عوالي را در دست محمد بن يحيي بن حسين بن علي بن الحسن بن علي بن ابي طالب عليه السلام قرار داد تا آن را آباد كند و غلّه به عمل آورد و آن را در ميان ورثه ي فاطمه قسمت نمايد.

فدك و امامان اهل بيت

از مسائل بسيار قابل توجه اين كه هيچ كدام از امامان اهل بيت بعد از «غصب نخستين»، هرگز در امر فدك دخالت نكردند علي عليه السلام در دوران حكومتش و نه امامان ديگر. و افرادي مانند عمر بن عبدالعزيز، و يا حتي مأمون پيشنهاد كردند كه به يكي از ائمه ي اهل بيت عليهم السلام باز گردانده شود و اين واقعاً سؤال برانگيز است كه اين موضع گيري در برابر مسأله ي فدك به چه علت بود؟

چرا علي عليه السلام در زماني كه تمام كشور اسلامي زير نگين او بود، اين

ص: 116


1- 182. مسلم، صحيح: ج 4، ص 1807.

حق را به صاحبان اصلي باز نگردانيد؟ اين سؤال را به طور مكرر از امامان اهل بيت عليهم السلام نيز سؤال كرده اند و هر كدام به اين سؤال مهم تاريخي پاسخ گفته اند اينك در پاسخ اين سؤال مي گوئيم:

1- امام اميرالمؤمنين علي عليه السلام در همان كلام كوتاهش همه ي گفتني ها را گفته است آنجا كه مي فرمايد:

«آري از آنچه در زير آسمان دنياست تنها «فدك» در دست ما بود، عده اي نسبت به آن بخل ورزيدند ولي در مقابل گروه ديگري سخاوتمندانه از آن صرف نظر كردند و بهترين داور و حاكم خداست، مرا با فدك و غير فدك چه كار در حالي كه فردا به خاك سپرده خواهيم شد».

آن امام بزرگوار عملاً نشان داد كه فدك را به عنوان يك وسيله ي درآمد و يك منبع اقتصادي نمي خواهد و آن روز هم كه فدك از ناحيه ي او و همسرش مطرح بود، براي تثبيت مسأله ي ولايت و جلوگيري از خطوط انحرافي در زمينه ي خلافت پيامبر اسلام صلي اللَّه عليه و آله بود اكنون كار از كار گذشته و فدك بيشتر جنبه ي مادي پيدا كرده، گرفتن آن چه فايده اي دارد.

امام پس از رسيدن به خلافت، نخواست عملي انجام دهد كه به خاطر بعضي خطور كند و يا جادستي براي كسي پيدا شود كه: اعلام باز پس گرفتن اموال غصب شده و ردّ به صاحبانش مقدمه براي به دست آوردن چيزي بوده كه در زمان خلفا مورد دعوا و گفتگو بود و او براي اين كه فدك را تصرف كند، مسأله ي باز پس گرفتن زمينها و مزارعي كه وسيله ي

ص: 117

عثمان بخشيده شده، عنوان كرده است. لذا علي عليه السلام از كنار اين مسأله گذشته و از آن سخني به ميان نياورده است. تا برساند كه ائمه براي گرفتن حقوق مردم، زمامداري را مي پذيرند نه براي حقوق شخصي! و طبعاً فرزندان فاطمه عليهاالسلام نيز به اين عمل راضي بوده اند.

مرحوم سيد مرتضي عالم بزرگوار شيعه در اين زمينه سخني پرمعني دارد، مي گويد: هنگامي كه امر خلافت به علي عليه السلام رسيد درباره ي باز گرداندن فدك خدمتش سخن گفتند، فرمود: «إِنِّي لأسْتَحْيِي مِنَ اللَّهِ أَنْ اَرُدَّ شَيْئاً مَنَعَ اَبُوبَكْرُ وَ أَمْضاعُ عُمَر». (1) .

«من از خدا شرم دارم چيزي را كه ابوبكر منع كرد، و عمر بر آن صحّه نهاد، به صاحبان اصليش بازگردانم».

در حقيقت با اين سخن هم بزرگواري و بي اعتنائي خود را نسبت به فدك به عنوان يك سرمايه ي مادي و منبع درآمد، نشان مي دهد و هم مانعين اصلي اين حق را معرفي مي كند!

2- مرحوم صدوق در كتاب «علل الشرايع» (درباره ي علت اين كه چرا اميرالمؤمنين پس از رسيدن به خلافت، فدك را پس نگرفت؟) به سند خود از ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه گفت: به امام صادق عليه السلام گفتم: چرا اميرالمؤمنين پس از آن كه وليّ امر مسلمين شد، فدك را اخذ نكرد؟ و به چه علت آن را ترك نمود، فرمود: براي اين كه

ص: 118


1- 183. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 252.

ظالم و مظلوم هر دو به پيشگاه خداوند وارد شدند، خداوند به مظلوم اجر و پاداش داد و ظالم را عقاب نمود، از اين جهت آن حضرت خوش نداشت چيزي را پس بگيرد كه خداوند غاصب آن را عقاب كرده و به مظلوم آن پاداش داده است. (1) .

3- باز صدوق در همان كتاب به سند خود از «ابراهيم كرخي» از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه گفت: گفتم به چه علت اميرالمؤمنين چون كه بر مردم والي شد، فدك را تصرف نكرد؟ فرمود: به جهت اقتدا به رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله وقتي كه مكه را فتح كرد، عقيل بن ابوطالب خانه ي آن حضرت را فروخته بود، به پيامبر عرض شد كه اي رسول خدا چرا به خانه ي خودت باز نمي گردي؟ فرمود: مگر عقيل براي ما خانه گذاشته؟ ما اهل بيت چيزي را كه از ما به ظلم گرفته شده پس نمي گيريم بدين جهت علي عليه السلام نيز فدك را وقتي كه به حكومت رسيد، پس نگرفت. (2) .

4- و باز در همان باب جواب سومي به سند خود از «علي بن فضّال» از پدرش از امام هفتم، امام كاظم عليه السلام ذكر كرده كه گفت: از امام هفتم سؤال كردم چرا علي عليه السلام فدك را تصرف نكرد وقتي كه به ولايت مردم رسيد؟ فرمود:

«لأنَّا أَهلُ بَيتٍ لا يَأْخُذُ حُقُوقَنا مِمَّنْ ظَلَمْنا الَّا هُوَ (يعني الاّ اللّه) و نَحنُ أَولياءُ المُؤْمِنِينَ إِنَّما نحكُمُ لهُم و نَأخذُ حُقوقُهُمْ ممّن ظلَمهُم و لا

ص: 119


1- 184. صدوق، ابن بابويه قمي، علل الشرايع: ج 1، ص 149، طبع قم.
2- 185. صدوق، ابن بابويه قمي، علل الشرايع: ج 1، ص 149، طبع قم.

نأخذ لأنفُسنا». (1) .

«حق ما اهل بيت را از كساني كه به ما ظلم كرده اند، جز خدا نمي گيرد، ما اولياي مؤمنان هستيم به نفع آنها حكم مي كنيم و حقوق آنها را از كساني كه به آنان ظلم نموده اند، مي ستانيم و براي خودمان در اينباره تلاش نمي كنيم».

اين فرموده ي امام مي رساند كه ائمه و رهبران الهي همواره در آن طريق در حركت و تلاشند كه حقوق مؤمنان است اما در مورد حقوق شخصي خود كه ربطي با حقوق مؤمنان ندارد، اقدام نمي كنند و مسأله ي فدك از اين قبيل بوده است.

بالاخره ائمه ي اطهار عليهم السلام پيوسته از ابوبكر و عمر به خاطر غصب فدك مادرشان اظهار تألّم مي كردند و هر موقع يادي از مادرشان فاطمه عليهاالسلام مي نمودند، به مظلوميت او اشك مي ريختند و درباره ي جريان فدك و مظلوميت زهراي اطهر عليهاالسلام روايات فراواني از طريق اهل بيت عليهم السلام رسيده است كه تمام دقايق و خصوصيات اين حادثه را روشن مي سازد.

آري دفاعيات فاطمه عليهاالسلام در پرونده ي فدك به قدري محكم و واضح است كه قرنهاست محاكم ذي صلاح بشري نسبت به اين ظلمي كه ابوبكر و عمر به فاطمه كرده اند، قضاوت عالانه و منصفانه مي كنند.

ائمه ي اطهار عليهم السلام و شيعيان آنها در طول تاريخ سعي مي كردند ماجراي فدك كه سند مظلوميت و به يغما رفتن حقوق اهل بيت عليهم السلام است، در تاريخ زنده بماند و به فراموشي سپرده نشود، و به آن به چشم

ص: 120


1- 186. صدوق، ابن بابويه قمي، علل الشرايع: ج 1، ص 149، طبع قم.

يك مسأله ي تاريخي نگاه نكنند و لذا پيوسته حد و حدود آن را حفظ مي كردند و همان طوري كه اگر از يك مظلومي زمين و ملكي غصب شود، دقيقاً حد و حدود آن را مراعات مي كنند در نظر ائمه اطهار عليهم السلام فدك به يك معني ولايت مطلقه و وصايت بوده كه بعد از پيامبر آن را غصب كردند و ارث پيغمبر امامت و حكومت عامه ي اسلامي بود كه به فاطمه عليهاالسلام و علي عليه السلام و اولاد منصوص آنها مي رسيد و لذا آنجا كه هارون الرشيد از حضرت موسي بن جعفر عليه السلام خواست كه حدود فدك را شرح دهد، به اين هدف كه آن را به امام عليه السلام پس بدهد، امام از بيان حدود فدك اِبا كرد تا آن كه هارون الرشيد اصرار نمود. فرمود: اگر حدود آن را بگويم به صاحبش رد نمي كني هارون گفت: «بِحَقِّ جَدِّكَ اِلاَّ فَعَلْتُ».

فقال عليه السلام: «حَدُّها الأوّل عريشُ مِصرَ والحَدُّ الثّاني دَومةُ الجَندل والحَدُّ الثالثُ تيما والحدّ الرّابع جِبالُ اُحُد مِن المدينة». (1) .

«حد اول آن عريش مصر و حد دوم دومةالجندل و حدّ سوم تيما (سيف البحر) و حد چهارم كوههاي احد از مدينه».

طبق نقل مرحوم كليني خليفه عباسي با تعجب گفت: همه ي اينها؟ فرمود: آري همه ي اينها، زيرا همه از زمينهائي است كه رسول خدا اسب و شتر بر آن نرانده است مهدي گفت: مقدار زيادي است و درباره آن تأمل مي كنم. (2) .

ص: 121


1- 187. طرائف: ج 1، ص 252.
2- 188. كليني، اصول كافي، ج 1، ص 456، بنا به نقل كليني، خليفه عباسي «مهدي» بود نه هارون.

طبق نقل «ابن شهر اشوب» هارون رنگش دگرگون شد و دستور داد امام كاظم عليه السلام را زنداني كنند، حضرت فرمود: مي دانستم كه اگر حدود فدك را بگويم مرا خواهد كشت.

اين حديث پر معني دليل روشني بر پيوستگي مسأله «فدك» با مسأله «خلافت» است و نشان مي دهد آنچه در اين زمينه مطرح بوده غصب مقام خلافت رسول اللّه بوده است و اگر هارون مي خواست فدك را تحويل دهد بايد دست از خلافت بكشد و همين امر او را متوجه ساخت كه امام موسي بن جعفر عليه السلام ممكن است هر زمان قدرت پيدا كند و او را از تخت خلافت پائين بكشد و لذا تصميم به قتل آن حضرت گرفت.

علي بن اسباط از امام رضا عليه السلام روايت كرده كه مردي از برامكه با علي بن موسي الرضا عليه السلام به مقام معارضه برآمد و گفت درباره ي ابوبكر و عمر چه مي گوئي؟ فرمود: «سبحان اللّه والحمدللّه و لا اله الا اللّه واللّه أكبر» آن مرد در كشف جواب بسيار اصرار كرد امام فرمود: «كانَتْ لَنا اُمُّ صالِحَةٌ ماتَتْ وَ هِيَ عَلَيْهِما ساخِطَةٌ وَ لَمْ يَأتِينا بَعد مَوتها خبرٌ انّها رضيتْ عنهُما».

«ما را مادري شايسته و نيكوكاري بود فوت نمود در حالي كه از آن دو غضبناك بود و بعد از فوتش هم خبري به ما نيامده است كه از آن دو راضي شده باشد».

ص: 122

اظهار نظر عقاد درباره ي فدك

انتظار مي رفت، استاد عباس محمودالعقاد، نويسنده ي معروف مصري كه در ميان نويسندگان و محققان مصر، به انصاف شهرت دارد، درباره ي فدك و جنبه هاي مختلف آن تحقيق سودمندي ارائه نمايد و نتيجه ي تحقيق او، تحفه ي ارزشمندي براي ديگران باشد، ولي متأسفانه برخلاف انتظار سخن ايشان در اينباره بسيار مختصر و دور از انصاف و اگر جسارت نباشد، بي مدرك است.

اينك سخن او را عيناً در معرض مطالعه و قضاوت خواننده ي عزيز قرار مي دهيم، ايشان مي نويسد:

«والحديث في مسألة فدك هو كذلك من الأحاديث الّتي لا تنتهي إلي مقطع للقول متّفق عليه، غير أنّ الصدق فيه لأُمراء أن الزهراء أجلّ من أن تطلبَ ما ليس لها بحقٍّ، و انّ الصديق أجلُّ من أن يسلبها حقّها الذي تقوم البيّنه عليه...». (1) .

«داستان مسأله ي فدك نيز از احاديثي است كه به قول متفق عليه نمي رسد. ليكن آنچه در آن اختلافي نيست اين است كه شأن فاطمه ي زهرا عليهاالسلام بزرگتر از آن است كه چيزي را به ناروا ادعا كند. و صديق (ابوبكر) نيز بزرگتر از آن است كه حقي را كه فاطمه بر آن اقامه شهود كرده است، از وي سلب نمايد و امّا چه سخني سخيفي است كه گفته شود: ابوبكر چون مي ترسيد علي عليه السلام با انفاق درآمد فدك، مردم را به سوي خود دعوت كند، آن را از زهرا باز گرفت. زيرا ابوبكر، عمر، عثمان و علي عليه السلام

ص: 123


1- 189. محمود عقاد، فاطمة الزهرا والفاطميون: ص 60، چاپ لبنان، 1967.

خلافت مسلمانان را به عهده گرفتند و كسي ادعا نكرد. شخصي به سبب مالي كه گرفت، با آنان بيعت كرد و در هيچ خبر موثّق يا حتي شايعه اي نيز، چنين سخني وارد نشده است. به علاوه ما دليلي روشن تر از رأي خليفه در مسأله ي فدك براي برائت ذمّه ي وي در قضاوت نمي بينيم زيرا سرانجام چنين شد كه خليفه با رضايت فاطمه درآمد و محصول فدك را مي گرفت و صحابه نيز با رضايت وي خشنود بودند و خليفه هم چيزي از عوايد فدك را براي خود برنمي داشت تا كسي عليه او ادعايي داشته باشد. تنها مسأله، دشواري امر قضاوت بود كه در پايان كار به اختلاف ميان طرفين انجاميد- طرفيني كه- رضي الله عنه- صادق مصدّف بودند». (1) .

قبل از هر چيز مي بينيم كه عقّاد چنان وانمود مي كند كه مسأله ي فدك، نزاع پايان ناپذيري است و بحث در آن بي نتيجه است. تا به اين بهانه از بررسي دقيق آن خودداري ورزد برخلاف تصور «عقّاد» مسأله ي فدك يك بحث كاملاً قضائي است و زهراي اطهر عليهاالسلام با منطق محكم و استدلال و برهان حقانيت خويش را به اثبات رساند، طرف را محكوم و مجاب ساخت. اگر چه آن حضرت به حق خود نرسيد، ولي سوء نيّت شيخين را روشن نمود و پرونده ي فدك را براي هميشه باز گشود و قضاوت امر را به عهده ي آيندگان گذاشت.

عقّاد اگر چه حديث مسأله ي فدك را قطعي و مورد اتفاق نمي داند، ولي در آن، دو حقيقت غيرقابل انكار مي بيند:

نخست: صدّيقه ي طاهره عليهاالسلام والاتر از آن است كه بتوان به او نسبت

ص: 124


1- 190. فدك در تاريخ ترجمه: محمود عابدي: ص 50 تأليف شهيد محمد باقر صدر.

كذب داد.

دوّم: صدّيق (ابوبكر) هم بالاتر از آن است كه حقي را سلب كند بر آن اقامه ي بيّنه شده است.

بنابر اين وقتي در درستي موضع ابوبكر، و انطباق آن با قانون، جاي سخني نباشد، پس جدال پايان ناپذير درباره ي چيست؟

به قول مرحوم شهيد صدر: «نويسنده ي آزاد است كه درباره ي هر موضوعي، به دلخواه خود اظهارنظر كند، اما به شرط اين كه مدارك و اسناد رأي خود را برخواننده ارائه كند. و همه ي مفروضاتي را كه در آن مسأله، به نتيجه اي خاص منتهي مي شود، بيان دارد اما سخن استاد عقاد را چگونه مي توان پذيرفت، وقتي مي گويد: «اين مسأله مورد بحث محققان است». و آنگاه بدون ارائه ي مدركي، به اظهار رأي مي پردازد كه به توضيح و شرح زيادي نياز دارد و در خور دقت نظر فراواني است. وقتي به سخن او توجه مي كنيم، اين سئوالات مطرح مي شود:

اگر زهرا عليهاالسلام، «صدّيقه» است و ساحت مقدس او پاكتر از آن است كه تهمت كذب و دروغ به او نسبت داد، پس در آن دعوا چه نيازي به اقامه ي شهود بود؟ چرا خليفه از او شاهد خواست آيا مدعائي كه صدق آن مسلم است، نيازي به شهود دارد؟ آيا قوانين قضائي اسلام حكم قاضي را به استناد علم خود منع مي كند؟!

ظاهراً عقاد به آيه ي تطهير توجه داشته كه در شأن فاطمه و همسر و

ص: 125

فرزندانش نازل شده است. (1) .

به روايتي كه حاكم از عايشه نقل كرده است كه گفت:

«هرگاه سخن از فاطمه عليهاالسلام دخت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به ميان مي آمد، مي گفتم: از او راستگوتر كس نديدم، مگر پدرش. حاكم افزوده است كه اين حديث را مسلم صحيح مي داند. (2) .

و علاوه بر اين، تبرئه ي هر دو طرف دعوا، يعني حضرت زهرا عليهاالسلام و خليفه، غير ممكن است زيرا ما در ميان دو فرض قرار داريم:

يكي اين كه بپذيريم زهرا عليهاالسلام مصرّاً مدعي مالي بود (كه هر چند در واقع امر مالك آن بود) ولي به حكم قوانين قضاي اسلامي در آن هيچ گونه حقي نداشت.

دوم: اين كه خليفه را مقصّر بدانيم و بگوئيم: فاطمه از حقي منع شد كه بر خليفه واجب بود آن را ادا كند، يا به نفع وي رأي دهد.

بدين ترتيب تبرئه ي زهرا عليهاالسلام از ادعايي كه برخلاف قوانين شرعي بوده است و در همانحال برتر داشتن ساحت خليفه، از منع حقي كه بر اساس همان قانون ادايش واجب است، از اموري است كه جمع آن دو، اجتماع نقيضين است و آن محال است.

البته اين سخن «عقّاد» از آن جا ناشي شده است كه اهل سنت همه ي

ص: 126


1- 191. صحيح مسلم: ج 2، ص 331.
2- 192. مستدرك الصحيحين: ج 3، ص 160- الإستيعاب: ج 2، ص 751.

صحابه را مجتهد عادل مي دانند و به مرجعيت همه ي آنها قائلند. بنابر اين عقيده، حق و باطل در ميان صحابه منظور نيست همه ي صحابه بدون استثناء حقند، به اين معني، هم علي عليه السلام حق است و هم معاويه! زيرا هر دو صحابه و مجتهد بودند. و اينجا نيز هم فاطمه عليهاالسلام حق است و هم ابوبكر!!

كساني كه نظريه ي عدالت صحابه را به وجود آوردند، آن را به گونه اي مطرح كردند كه تأييد و حمايت تام و تمام آنان را در گذشته و آينده تضمين كند و پوششي شرعي و قانوني بر وضع آنان در هر زمان باشد و مسلماً طرح چنين نظريه اي اهداف و اغراض سياسي داشته است. (1) .

ص: 127


1- 193. در اينباره به كتاب «صحابه از ديدگاه نهج البلاغه» تأليف نگارنده مراجعه شود.

خطبه ي تاريخي بانوي بزرگ اسلام فاطمه ي زهرا

اين خطبه، از خطبه هاي مشهوري است كه علماي بزرگ شيعه و اهل تسنن با سلسله سندهاي بسيار آن را نقل كرده اند، هر چند عبارات اين خطبه در نقلها كمي متفاوت است.

مرحوم «سيد ابن طاوس» قسمتي از آن را از كتاب «المناقب»، «احمد بن موسي بن مُردويه اصفهاني» كه از معاريف اهل سنت است، به سندي كه به «عايشه» منتهي مي شود، نقل مي كند ما براي مزيد فائده، اين خطبه را به طور كامل از دانشمند معروف اهل تسنن ابن ابي الحديد معتزلي نقل مي كنيم وي در شرح نهج البلاغه در شرح نامه ي «عثمان بن حنيف» در فصل اول، اسناد مختلف اين خطبه را نقل كرده است او تصريح مي كند كه اسنادي را كه من براي اين خطبه در اينجا آورده ام، از هيچ يك از كتب شيعه نگرفته ام.

سپس اشاره به كتاب معروف «سقيفه» از «ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهري» كه از محدثان بزرگ و معروف اهل سنت است، كرده كه او در كتاب خود از طرق زيادي اين خطبه را نقل نموده است. ابن ابي

ص: 128

الحديد تمام اين طرق را در شرح نهج البلاغه آورده است كه ما براي رعايت اختصار از نقل آن صرف نظر مي كنيم.

مي گويد: چون ابوبكر تصميم گرفت كه فدك را از فاطمه عليهاالسلام باز گيرد، و اين خبر به آن حضرت رسيد، پارچه اي (مقنعه) را به سر و صورت و گردن خود پيچيد و لباسي كه از فرق تا قدم او را مي پوشانيد (چادر) بر بدن خود قرار داد و همراه با گروهي از خدمتكاران و زنان خويشاوند خود به طرف مسجد حركت كرد (تا در ميان زنان مشخص نباشد) و آن چنان عبا به سر افكنده بود كه دامن آن روي زمين كشيده مي شد و به زير قدمش مي آمد. راه رفتن او همانند راه رفتن پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بود تا بر ابوبكر وارد شد، در حالي كه ابوبكر در ميان جماعت مهاجران و انصار و ديگران بود، و در ميان زنان مهاجر و انصار در پشت پرده نشست ناله اي جانسوز كشيد و اين ناله همگان را به خروش آورده و صداي شيون از مردم بلند شد به گونه اي كه مسجد را به لرزه انداخت، قدري مكث كرد تا مردم آرام شدند آنگاه روي سخن به ابوبكر كرده و اين خطبه را ايراد فرمود:

بخش نخست: (توحيد و صفات خداوند و هدف آفرينش)

خدا را بر نعمتهايش سپاس مي گويم و بر توفيقاتش شكر مي كنم و بر مواهبي كه ارزاني داشته، ثنا مي خوانم بر نعمتهاي گسترده اي كه از آغاز به ما داده و بر مواهب بي حسابي كه به ما احسان فرموده است.

ص: 129

و بر عطاياي پي درپي كه همواره ما را مشمول آن ساخته، نعمتهائي كه از شماره بيرون است و به خاطر گستردگي در بستر زمان هرگز قابل جبران نيست و انتهاي آن از ادراك انسانها خارج است، بندگان را براي افزايش و استمرار اين مواهب به شكر خويش فراخوانده و خلايق را براي تكميل آن به ستايش خود دعوت نموده، و آنان را براي به دست آوردن همانند آنها تشويق فرموده.

و من شهادت مي دهم كه معبودي جز خداوند يكتا نيست بي مثال است و شريك و مانند ندارد اين سخني است كه روح آن اخلاص است و قلوب مشتاقان با آن گره خورده و آثار آن در افكار، پرتوافكن شده. خدائي كه رؤيتش با چشمها غير ممكن است و بيان اوصافش با اين زبان، محال، و درك ذات مقدسش براي عقل و انديشه ممتنع است.

موجودات جهان هستي را ابداع فرمود، بي آن كه چيزي پيش از آن وجود داشته باشد.

و همه ي آنها را ايجاد كرد بي آنكه الگو و مثالي قبل از آن موجود باشد.

آنها را به قدرتش تكوين نمود و به اراده اش خلقت كرد، بي آنكه به آفرينش آنها نياز داشته باشد، يا فائده اي از صورت بندي آنها عائد ذات پاكش شود. جز اين كه مي خواست حكمتش را از اين طريق آشكار سازد مردم را به اطاعتش هشدار دهد قدرت بي پايان خود را از اين دريچه نشان دهد خلايق را به عبوديت خود رهنمون گردد و دعوت پيامبرانش

ص: 130

را از طريق هماهنگي تكوين و تشريع قوت بخشد.

سپس براي اطاعتش پاداشها مقرر فرمود و براي معصيتش كيفرها، تا بندگان را بدين وسيله از خشم و انتقام و عذاب خويش رهائي بخشد، و به سوي باغهاي بهشت و كانون رحمتش سوق دهد.

بخش دوم (مقام والاي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و ويژگيها و اهداف او)

و گواهي مي دهم كه پدرم محمد صلي اللَّه عليه و آله بنده و فرستاده ي اوست، پيش از آن كه او را بفرستد، برگزيد و پيش از آن كه او را بيافريند، براي اين مقام نامزد فرمود و قبل از بعثتش او را انتخاب نمود. در آن روز كه بندگان در عالم غيب پنهان بودند، و در پشت پرده هاي هول انگيز نيستي پوشيده و به آخرين سرحد عدم مقرون بودند.

اين، به خاطر آن صورت گرفت كه خداوند از آينده آگاه بود، و به حوادث جهان احاطه داشت و مقدرات را به خوبي مي دانست او را مبعوث كرد تا فرمانش را تكميل كند و حكمش را اجرا نمايد و مقدرات حتمي اش را نفوذ بخشد.

هنگامي كه مبعوث شد، امتها را مشاهده كرد كه مذاهب پراكنده اي را برگزيده اند، گروهي بر گرد آتش طواف مي كنند و گروهي در برابر بتها سر تعظيم فرود آورده اند و با اين كه با فطرت خود خدا را شناخته اند، او را انكار مي كنند.

ص: 131

خداوند به نور محمد صلي اللَّه عليه و آله ظلمتها را برچيد، و پرده هاي ظلمت را از دلها كنار زد و ابرهاي تيره و تار را از مقابل چمشها برطرف ساخت.

او براي هدايت مردم قيام كرد و آنها را از گمراهي و ضلالت رهائي بخشيد و چشمهايشان را بينا ساخت و به آئين محكم و پا برجاي اسلام رهنمون گشت و آنها را به راه راست دعوت فرمود. سپس خداوند او را با نهايت محبت و اختيار خود و از روي رغبت و ايثار قبض روح كرد، سرانجام او از رنج اين جهان آسوده شد و هم اكنون در ميان فرشتگان و خشنودي پروردگار غفار و در جوار قرب خداوند جبار قرار داد. درود خداوند بر پدرم پيامبر صلي اللَّه عليه و آله امين وحي و برگزيده ي او از ميان خلايق باد، و سلام بر او و رحمت خدا و بركاتش.

بخش سوم (اهميت كتاب اللّه و اسرار و فلسفه ي احكام)

سپس رو به اهل مجلس كرد و مسئوليت سنگين مهاجران و انصار را برشمرد و فرمود:

شما اي بندگان خدا! مسئولان امر و نهي پروردگار و حاملان دين و وحي او هستيد و نمايندگان خدا بر خويشتن و مبلغان او به سوي امتها مي باشيد. پاسدار حق الهي در ميان شما، و حافظ پيمان خداوندي كه در دسترس همه ي شماست و آنچه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بعد از خود در ميان امت به يادگار گذارده «كتاب اللّه ناطق» و قرآن صادق و نور آشكار و روشنائي

ص: 132

پر فروغ او است.

كتابي كه دلائلش روشن، باطنش آشكار، ظواهرش پر نور و پيروانش پرافتخار.

كتابي كه عاملان خود را به بهشت فرا مي خواند و شنوندگانش را به ساحل نجات رهبري مي كند، از طريق آن به دلائل روشن الهي مي توان نائل گشت و تفسير واجبات او را دريافت و شرح محرمات را در آن خواند و براهين روشن و كافي را بررسي كرد و دستورات اخلاقي و آنچه مجاز و مشروع است، در آن مكتوب يافت.

روزه را عامل تثبيت اخلاص.

حج را وسيله ي تقويت آئين اسلام.

عدالت را مايه ي هماهنگي و پيوند دلها.

اطاعت ما را باعث نظام ملت اسلام.

امامت را امان از تفرقه و پراكندگي.

جهاد را موحب عزت اسلام.

صبر را وسيله اي براي جلب پاداش حق.

امر به معروف را وسيله اي براي اصلاح توده هاي مردم.

نيكي به پدر و مادر را موجب پيشگيري از خشم خدا.

صله ي رحم را وسيله ي افزايش جمعيت و قدرت.

ص: 133

قصاص را وسيله ي حفظ نفوس.

وفاء به نذر را موجب آمرزش.

جلوگيري از كم فروشي را وسيله ي مبارزه با كمبودها.

نهي از شرابخواري را سبب پاكسازي از پليديها.

پرهيز از تهمت و نسبتهاي ناروا را حجابي در برابر غضب پروردگار.

ترك دزدي را براي حفظ عفّت نفس و...

تحريم شرك را براي اخلاص و بندگي و ربوبيت حق.

اكنون كه چنين است، تقواي الهي پيشه كنيد. آن چنان كه شايسته ي مقام او است و از مخالفت فرمانش بپرهيزيد و تلاش كنيد كه مسلمان از دنيا برويد.

خدا را در آنچه امر يا نهي فرموده، اطاعت كنيد. و راه علوم و آگاهي را پيش گيريد، چرا كه از ميان بندگان خدا تنها عالمان و آگاهان از او مي ترسند و احساس مسئوليت مي كنند.

بخش چهارم (بيان موضع خود در برابر نظام حاكم)

سپس فرمود: «أَيُّهاَ النَّاسُ اِعْلَمُوا أَنِّي فاطِمَةُ وَ أَبِي مُحَمَّدٌ صلي اللَّه عليه و آله أقُولُ عَوْداً وَ بَدْواً وَ لا أَقُولُ ما أَقُولُ غَلَطاً وَ لا أَفْعَلُ ما أَفْعَلُ شَطَطاً...».

ص: 134

«اي مردم! بدانيد من فاطمه ام، و پدرم محمد است كه صلوات و درود خدا بر او و خاندانش با آنچه من مي گويم، غلط نمي گويم و در اعمالم راه خطا نمي پويم.

پيامبري از ميان شما برخاست و به سوي شما آمد كه از رنجهاي شما رنج مي برد و به هدايت شما علاقه ي وافر داشت و نسبت به مومنان مهربان و رحيم بود.

هرگاه نسبت او را بجوئيد مي بينيد او پدر من بوده است نه پدر زنان شما! و برادر پسر عموي من بوده است نه برادر مردان شما! و چه پرافتخار است اين نسب، درود خدا بر او و خاندانش باد.

آري او آمد و رسالت خويش را به خوبي انجام داد و مردم را به روشني انذار كرد، از طريقه ي مشركان روي برتافت و بر گردنهايشان كوبيد و گلويشان را فشرد، تا از شرك دست بردارند و در راه توحيد گام بگذارند.

او همواره با دليل و برهان و اندرز سودمند مردم را به راه خدا دعوت مي كرد بتها را درهم مي شكست، و مغزهاي متكبران را مي كوبيد، تا جمع آنها متلاشي شد و تاريكي ها برطرف گشت صبح فرا رسيد و حق آشكار شد، نماينده ي دين به سخن درآمد و زمزمه هاي شياطين خاموش گشت، افسر نفاق بر زمين فرو افتاد، گره هاي كفر و اختلاف گشوده شد و شما زبان به كلمه ي اخلاص «لا إِلهَ اِلاّ اللَّه» گشوديد، در حالي كه گروهي اندك و تهي دستي بيش نبوديد!

ص: 135

آري شما در آن روز بر لب پرتگاه آتش دوزخ قرار داشتيد و از كمي نفرات همچون جرعه اي براي شخص تشنه و يا لقمه اي براي گرسنه، و يا شعله ي آتشي براي كسي كه شتابان به دنبال آتشي مي رود، بوديد و زير دست و پاها لِه مي شديد!

در آن ايام آب نوشيدني شما متعفّن و گنديده بود، و خوراكتان برگ درختان! ذليل و خوار بوديد و پيوسته از اين مي ترسيديد كه دشمنان زورمند شما را بربايند و ببلعند!

اما خداوند تبارك و تعالي شما را به بركت محمد صلي اللَّه عليه و آله بعد از آن همه ذلت و خواري و ناتواني نجات بخشيد، او با شجاعان درگير شد و با گرگهاي عرب و سركشان يهود و نصاري پنجه درافكند، ولي هر زمان آتش جنگ را برافروختند، خدا آن را خاموش كرد.

و هرگاه شاخ شيطان نمايان مي گشت و فتنه هاي مشركان دهان مي گشود، پدرم برادرش علي عليه السلام را در كام آنها مي افكند و آنها را به وسيله ي او سركوب مي نمود و او هرگز از اين مأموريتهاي خطرناك بازنمي گشت، مگر زماني كه سرهاي دشمنان را پايمال مي كرد و بيني آن را به خاك مي ماليد!

او، (علي عليه السلام) بر اثر تلاش در راه خدا خود را به مشقّت و رنج افكند و در امر خدا كوشا، به سول خدا نزديك و سروري از اولياء خدا بود، همواره دامن به كمر زده، نصيحت گر، تلاشگر، و كوشش كننده بود، و شما در آن هنگامه در آسايش زندگي مي كرديد، در مهد امن متنعّم

ص: 136

بوديد و منتظر اين كه چرخ روزگار بر عليه ما آغاز شود و گوش به زنگ اخبار بوديد هنگام كارزار عقب گرد مي كرديد و به هنگام نبرد فرار مي نموديد.

بخش پنجم (طوفاني كه بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله برخاست)

اما هنگامي كه خداوند سراي پيامبران را براي پيامبرش برگزيد و جايگاه برگزيدگانش را منزگاه او ساخت، كينه هاي دروني و آثار نفاق در ميان شما ظاهر گشت، و پرده ي دين كنار رفت و گمراهان به صدا درآمد و گمنامان فراموش شده سربلند كردند و نعره هاي باطل برخاست و در صحنه ي اجتماع شما به حركت درآمدند.

شيطان سرش را از مخفيگاه خود بيرون كرد و شما را به سوي خود دعوت نمود و شما را آماده ي پذيرش دعوتش يافت و منتظر فريبش!

سپس شما را دعوت به قيام كرد و سبكبار براي حركت يافت! شعله هاي خشم و انتقام را در دلهاي شما برافروخت و آثار غضب در شما نمايان گشت.

و همين امر سبب شد و بر غير شتر خود علامت نهيد، و در غير آبشخور خود وارد شويد و به دنبال چيزي رفتيد كه از آنِ شما نبود و در آن حقي نداشتيد و سرانجام به غصب حكومت پرداختيد، در حالي كه هنوز از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله چيزي نگذشته بود، زخمهاي مصيبت ما وسيع

ص: 137

و جراحات قلبي ما التيام نيافته و حتي هنوز پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به خاك سپرده نشده بود بهانه ي شما اين بود كه «مي ترسيم فتنه اي برپا شود!» و چه فتنه اي از اين بالاتر كه در آن افتاديد و همانا دوزخ به كافران احاطه دارد چه دور است اين كارها از شما!

راستي چه مي كنيد؟ و به كجا مي رويد؟ با اين كه كتاب خدا قرآن در ميان شماست، همه چيزش پر نور، نشانه هايش درخشنده، نواهيش آشكار، اوامرش واضح، اما شما آن را پشت سر افكنده ايد!

آيا از آن راه برتافته ايد؟ يا به غير آن حكم مي كنيد؟ آه كه ستمكاران جانشين بدي را براي قرآن برگزيدند (و هر كسي آئيني غير از اسلام را انتخاب كند، هرگز از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت از زيانكاران است).

بخش ششم (داستان غصب فدك و بهانه هاي غاصبان و پاسخهاي كوبنده ي آن)

آري شما ناقه ي خلافت را دراختيار گرفتيد، حتي اين اندازه صبر نكرديد كه رام گردد و تسليمتان شود، ناگهان آتش فتنه ها را برافروختيد و شعله هاي آن را به هيجان درآورديد و نداي شيطان اغواگر را اجابت نموديد و به خاموش ساختن انوار تابان آئين حق و از ميان بردن سنتهاي پيامبر پاك الهي پرداختيد.

ص: 138

به بهانه ي گرفتن كف- از روي شير، آن را به كلي تا ته مخفيانه نوشيديد- ظاهراً سنگ ديگران را بر سينه مي زديد اما باطناً در تقويت كار خود بوديد.

براي منزوي كردن خاندان و فرزندان او به كمين نشستيد، ما نيز چاره اي جز شكيبايي نديديم، همچون كسي كه خنجر بر گلوي او و نوك نيزه بر دل او نشسته باشد!

(وَ أَنْتُمْ اَلانَ تَزْعُمُونَ أَنْ لا إِرْثَ لِي اَفَحُكْمُ الجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ) (1) .

عجب اين كه شما چنين مي پنداريد كه خداوند ارثي براي ما قرار نداده- و ما از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ارث نمي بريم- (آيا از حكم جاهليت پيروي مي كنيد؟ چه كسي حكمش از خدا بهتر است براي آنها كه اهل يقينند)؟! آيا شما اين مسائل را نمي دانيد؟ آري مي دانيد و همچون آفتاب براي شما روشن است كه من دختر اويم.

«مَعاشِرَ المُسْلمين ابتزّ ارث أبي، أبي اللّهُ أنْ تَرِثَ يابنَ أَبي قُحافة أباكَ وَ لا اَرِثَ أَبِي؟ لَقد جِئتَ شَيْئاً فريّاً».

«شما اي مسلمانان! آيا بايد ارث من به زور گرفته شود، اي پسر ابي قحافه به من پاسخ بده، آيا در قرآن است كه تو از پدرت ارث ببري ولي من از پدرم ارثي نبرم؟ چه سخن ناروائي؟!!».

ص: 139


1- 194. سوره ي مائده: 50.

و در داستان يحيي بن زكريا مي گويد: خداوندا فرزندي نصيب من كن كه از من و از آل يعقوب ارث ببرد.

و نيز مي فرمايد: «خويشاوندان در ارث بردن از يكديگر اولي هستند».

و نيز مي فرمايد: «خداوند به شما درباره ي فرزندانتان توصيه مي كند كه سهم پسران دو برابر سهم دختران است».

و نيز فرموده: «اگر كسي مالي از خود بگذارد، براي پدر و مادر و بستگان به طرز شايسته وصيت كند، اين بر همه ي پرهيزگاران حق است».

شما چنين پنداشتيد كه من هيچ بهره و ارثي از پدرم ندارم؟ و هيچ نسبت و خويشاوندي در ميان ما نيست؟ آيا خداوند آيه اي مخصوص شما نازل كرده است كه پدرم را از آن خارج ساخته؟

يا مي گوييد: پيروان دو مذهب از يكديگر ارث نمي برند و من با پدرم يك مذهب نداريم؟!!

يا اين كه شما به عام و خاص قرآن از پدرم و پسر عمويم آگاهتريد؟!

حال كه چنين است، پس بگير آن- ارث مرا- كه همچون مركب آماده و مهار شده آماده ي بهره برداري است و بر آن سوار شو ولي بدان در قيامت تو را ديدار مي كنم و بازخواست مي نمايم و در آن روز چه جالب است كه داور خدا است و مدعي تو محمد صلي اللَّه عليه و آله و موعد داوري، رستاخيز

ص: 140

و در آن روز باطلان زياد خواهد ديد، اما پشيماني به حال شما سودي نخواهد داشت!

بدانيد: «هر چيزي جايگاهي دارد و قرارگاهي، و به زودي مي دانيد». (1) .

«چه كسي عذاب خواركننده به سراغش مي آيد و كيفر جاويدان دامانش را مي گيرد». (2) .

آنگاه به روضه ي پدرش نگريست و گفت:

رفتي و پس از تو فتنه برپا شد

كين هاي نهفته آشكارا شد

اين باغ خزان گرفت و بي بر گشت

وين جمع بهم فتاد و تنها شد

استمداد از طايفه ي انصار

سپس بانوي اسلام گروه انصار را مخاطب ساخته و با آهنگي رسا و محكم و كوبنده ادامه ي سخن داد و چنين فرمود: اي جوانمردان و اي بازوان توانمند ملت و ياران اسلام! اين ناديده گرفتن حق مسلم من از سوي شما چيست؟ اين چه تغافلي است كه در برابر ستمي كه بر من وارد شده، نشان مي دهيد؟!

ص: 141


1- 195. انعام: 67.
2- 196. هود: 39.

آيا رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله پدرم نمي فرمود:

«المَرءُ يُحفَظُ فِي وُلدِهِ». «احترام هر كس در مورد فرزندان او بايد نگاهداشت»؟ چه زود اوضاع را دگرگون ساختيد و چه با سرعت به بيراهه گام نهاديد، با اين كه توانائي بر احقاق حق من داريد، و نيروي كافي بر آنچه مي گويم در اختيار شماست.

آيا مي گوييد: محمد صلي اللَّه عليه و آله از دنيا رفت و با مردن او همه چيز تمام شد، و خاندان او بايد به دست فراموشي سپرده شوند و سنتش پايمال گردد.

آري مرگ او مصيبت و ضربه ي دردناكي بر جهان اسلام، فاجعه ي سنگيني است كه بر همه، غبار غم فرو ريخت و شكافش هر روز آشكارتر، و گسستگي آن دامنه دارتر، و وسعتش فزونتر مي گردد زمين از غيبت او تاريك و ستارگان براي مصيبتش بي فروغ و اميدها به يأس مبدّل گشت كوهها متزلزل گرديد، احترام افراد پايمال شد و با مرگ او حرمتي باقي نماند!

به خدا سوگند اين حادثه اي است عظيم و مصيبتي است بزرگ، و ضايعه اي است جبران ناپذير، ولي فراموش نكنيد اگر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله رفت قرآن مجيد قبلاً از آن خبر داده بود، همان قرآني كه پيوسته در خانه هاي شماست و صبح و شام با صداي بلند و فرياد- و يا- آهسته و با الحان مختلف در گوش ما خوانده مي شود، پيامبران پيشين نيز قبل از او با اين واقعيت رو به رو شده بودند، چرا كه مرگ، فرمان تخلّف ناپذير الهي است.

ص: 142

آري قرآن صريحاً گفته بود:

«محمد صلي اللَّه عليه و آله تنها فرستاده ي خدا بود، و قبل از او رسولان ديگري آمدند و رفتند، آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما بر پاشنه ي پا مي چرخيد و به عقب برمي گرديد؟- و با آئين اسلام وداع گفته رو به خرافات و مظالم جاهليت مي آوريد؟- هر كس به عقب بازگردد به خداوند زياني نمي رساند و خداوند به زودي پاداش سپاسگزاران را مي دهد».

عجبا! اي فرزندان «قيله» (1) آيا ارث من بايد پايمال گردد و شما آشكارا مي بينيد و مي شنويد و در جلسات و مجمع شما اين سخن گفته مي شود و اخبارش به خوبي شما مي رسد و باز هم خاموش نشسته ايد؟ با اين كه داراي نفرات كافي و تجهيزات و نيروي وسيع و سلاح و سپر هستيد، دعوت مرا مي شنويد و لبّيك نمي گوئيد؟ و فرياد من در ميان شما طنين افكن است و به فرياد نمي رسيد؟ با اين كه شما در شجاعت زبانزد مي باشيد و در خير و صلاح معروفيد، و شما برگزيدگان اقوام و قبائل هستيد. با مشركان عرب پيكار كرديد و رنجها و محنتها را تحمل نموديد، شاخهاي گردنكشان را در هم شكستيد و با جنگجويان بزرگ دست و پنجه نرم كرديد، و شما بوديد كه پيوسته با ما حركت مي كرديد و در مسيرها قرار داشتيد، دستورات ما را گردن مي نهاديد و سر بر فرمان ما داشتيد تا آسياي اسلام بر محور وجود خاندان ما به گردش درآمد، و شير

ص: 143


1- 197. قيله، زن با شخصيت و شرافتمندي بود كه نسب قبائل انصار به او منتهي مي گردد.

در پستان مادر روزگار فزوني گرفت، نعره هاي شرك در گلوها خفه شد و شعله هاي دروغ فرو نشست، آتش كفر خاموش گشت و دعوت به پراكندگي متوقف شد و نظام دين محكم گشت.

پس چرا بعد از آنهمه بيانات قرآن و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله امروز حيران مانده ايد؟ چرا حقايق را بعد از آشكار شدن مكتوم مي داريد و پيمانهاي خود را شكسته ايد، و بعد از ايمان راه شرك پيش گرفته ايد؟

(اَلا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثَوُا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ). (1) .

«آگاه باشيد من چنين مي بينم كه شما رو به راحتي گذارده ايد، و عافيت طلب شده ايد، كسي را كه از همه براي زعامت و اداره ي امور مسلمين شايسته تر بود، دور ساختيد و به تن پروري و آسايش در گوشه ي خلوت تن داده ايد و از فشار و تنگناي مسئوليتها به وسعت بي تفاوتي روي آورديد».

آري آنچه را از ايمان و آگاهي در درون داشتيد، بيرون افكنديد و آب گوارائي را كه نوشيده بوديد، به سختي از گلو برآورده ايد!

اگر فراموش نكرده باشيد، خداوند مي فرمايد:

(فَإِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الأَرْضِ جَمِعياً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ). (2) .

ص: 144


1- 198. توبه: 13.
2- 199. ابراهيم: 8.

«اگر شما و تمام مردم روي زمين كافر شوند، به خدا زياني نمي رساند، چرا كه خداوند بي نياز و غني و حميد است».

بدانيد و آگاه باشيد من آنچه را بايد بگويم، گفتم: با اين كه به خوبي مي دانم ترك ياري حق با گوش و پوست شما آميخته و عهدشكني قلب شما را فراگرفته است، ولي چون قلبم از اندوه پر بود و احساس مسئوليت شديدي مي كردم، كمي از غم هاي درونيم بيرون ريخت و اندوهي كه در سينه ام موج مي زد، خارج شد تا با شما اِتمام حجت كنم و عذري براي احدي باقي نماند.

اكنون كه چنين است، اين مركب خلافت و آن فدك، همه از آنِ شما، محكم بچسبيد و رها نكنيد ولي بدانيد اين مركبي نيست كه بتوانيد راه خود را بر آن ادامه دهيد، پشتش زخم و كف پايش شكافته است!

داغ ننگ بر آن خورده و از غضب خداوند نشانه دارد و رسوائي ابدي همراه آن، و سرانجام به آتش افروخته ي خشم الهي كه دلها را دربر مي گيرد، خواهيد پيوست! فراموش نكنيد آنچه را انجام مي دهيد، در برابر خدا است.

(وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ) عليهم السلام «ستمگران به زودي مي فهمند به چه سرنوشتي گرفتار مي شوند».

«و أناَ اِبنةُ نذيرٍ لكُم بينَ يديْ عذابٍ شديدٍ فاعمَلُوا انَّا عاملونَ و انتظرُوا انا منتظرون».

ص: 145

«من دختر پيامبري هستم كه شما را در برابر عذاب شديد انذار كرد، آنچه از دست شما برمي آيد، انجام دهيد ما نيز به وظيفه ي الهي خود عمل خواهيم كرد، شما منتظر باشيد ما نيز منتظريم!».

سخنان آتشين و تكان دهنده ي حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام كه از دلي داغدار برخاسته بود، چنان دهشت و وحشتي در دلها ايجاد كرد كه بغض گلوها را گرفت اشك در چشمها حلقه زد و يك جنبش پنهاني در جوانان اسلام پيدا شد و بيم شورش و انقلابي مي رفت. ولي بزرگان صحابه چنان بن غوغاي قدرت و حكومت «و خود پائي» مشغول بودند كه ديگر آواي نرم و ضعيف عاطفه و دوستي و اخلاص را نمي توانستند بشنوند.

ابوبكر در اين مجلس سخت بيمناك شد و چون تصميم داشت نقشه ي خود را اجرا كند، در اين موقع چاره اي جز معذرت نداشت، لذا از دختر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله معذرت خواست، اما روايت خود را كه خبر واحد بوده، و همه ي رُوات از او نقل كرده اند، تكرار كرد و گفت: من شنيده ام كه پيغمبر فرمود: «نحنُ معاشِرَ الأنبياء لا نُوَرِّثُ ذهباً و لا داراً و لا عِقاراً وانّما نُورّثُ الكِتابَ والحِكمة والعِلم والنُّبوّة».

البته حديث عدم ارث گذاردن پيامبران به شكل ديگر و به معني ديگر است نه آن گونه كه غاصبان فدك نقل كرده اند، زيرا در منابع ديگر حديث چنين نقل شده:

«إِنَّ الأنبياءَ لَم يُوَرِّثُوا ديناراً و لا درهماً ولكنْ وَرثُوا العِلمَ فَمن

ص: 146

أخَذَ منهُ أخذَ بحَظٍّ وافرٍ». (1) .

«پيامبران درهم و ديناري از خود به يادگار نگذاردند، بلكه ميراث پيامبران علم و دانش بود، هر كس از علم و دانش آنها سهم بيشتري بگيرد، ارث بيشتري را برده است».

اين ناظر به ميراث معنوي پيامبران است و هيچ گونه ارتباطي با ارث اموال آنها ندارد.

اين همان است كه در روايات ديگر آمده: «إِنّ العُلماء وَرَثةُ الأنبياء». (2) «دانشمندان وارثان پيامبرانند».

و اگر اين حديث صحيح بود، چگونه هيچ يك از همسران پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آن را نشنيده بودند و سراغ خليفه آمدند و سهم خود را از ميراث پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مطالبه كردند. (3) .

اگر اين حديث صحيح بود، چرا سرانجام خليفه طي نامه اي دستور داد فدك را به فاطمه عليهاالسلام بازگردانند، نامه اي كه عمر آن را گرفت و پاره كرد (4) و چرا و چرا؟!

ابن ابي الحديد مي نويسد: ابوبكر در پاسخ سخنان زهرا عليهاالسلام گفت:

«دختر پيغمبر! به خدا هيچ يك از مخلوقات خدا را بيشتر از پدرت

ص: 147


1- 200. كليني، كافي: ج 1، ص 34.
2- 201. مجلسي، بحار الأنوار: ج 2، ص 92.
3- 202. ابن ابي الحديد: ج 16، ص 228.
4- 203. سيره ي حلبي: ج 3، ص 391.

دوست نمي دارم! روزي كه پدرت وفات كرد، دوست داشتم آسمان بر زمين فرود آيد به خدا دوست دارم عايشه فقير شود ولي تو فقير نباشي. چگونه ممكن است من حق همه را بدهم و درباره ي تو ستم كنم. تو دختر پيغمبري! اين مال از آنِ پيغمبر نبود مال همه ي مسلمانان بود پدرت آن را در راه خدا مي داد و نياز مردم را با آن برطرف مي ساخت. پس از مرگ او من نيز مانند او رفتار خواهم كرد».

همين كه سخن ابوبكر به اينجا رسيد، زهراي اطهر عليهاالسلام خطاب به ابوبكر فرمود:

«واللَّهِ لا كلّمتك أبداً». «به خدا سوگند هيچ گاه با تو سخن نخواهم گفت».

ابوبكر گفت:

«واللّهِ لا هجرتك أبداً» «به خدا سوگند از تو دست برنخواهم داشت».

حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام فرمود:

«واللَّهِ لأَدْعُونَّ اللَّهَ عليكَ» «به خدا سوگند تو را نفرين مي كنم».

ابوبكر گفت: «به خدا سوگند در حق تو دعا مي كنم». (1) .

و نيز ابن ابي الحديد از محمد بن زكريا روايت مي كند كه چون ابوبكر خطبه ي دختر پيامبر را شنيد بر او گران آمد و لذا به منبر رفت و گفت:

مردم! چرا به هر سخني گوش مي دهيد؟! چرا در زمان پيامبر چنين

ص: 148


1- 204. شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 214- بلاغات النساء: صص 31- 32-.

خواست هائي نبود؟! هركس از اين مقوله چيزي شنيده بگويد، هركس ديده، گواهي دهد.

إِنّما هو ثعالَةٌ شهيده ذنبه، مُرِبٌّ لكلّ فتنة هو الّذي يقول: كرّوها جذعة بعد ما هرمت، يستعينون بالضّعفة و يستنصرون بالنّساء كاُمّ طِحال أحبّ أهلها إليها البغي...».

«روباهي را ماند كه گواه او دُم اوست مي خواهد فتنه ي خفته را بيدار كند. از درماندگان ياري مي خواهند. از زنان كمك مي گيرند اُمّ طحال. (1) را مانند بدكاري را از همه چيز بيشتر دوست داشت. من اگر بخواهم مي گويم و اگر بگويم آشكار مي گويم. ليكن چندانكه مرا واگذاريد، خاموش خواهم بود».

شما اي گروه انصار! سخن نابخردان شما را شنيدم! شما بيشتر از ديگران بايد رعايت فرموده را بكنيد! چه شما بوديد كه او را پناه داديد و ياري كرديد من دست و زبانم را از كسي كه سزاوار مجازات نباشد، كوتاه خواهم داشت.

پس از اين سخنان بود كه دختر پيامبر با دلي پر درد به خانه بازگشت. (2) و احساس كرد كه بيش از آنچه در تصور آيد، تنهاست. احساس كرد كه چهره هاي آشنائي كه سالها در پيرامون پدرش بودند، با وي سخت بيگانه شده اند. اصحاب وي اكنون در هواي ديگر دم مي زنند، مدينه ديگر «شهر پيغمبر» صلي اللَّه عليه و آله نيست. احساس كرد كه در برابر اين

ص: 149


1- 205. زن روسپي كه در عصر جاهليت معروف بوده است.
2- 206. شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد: ج 16، ص 215.

فاجعه اي كه آغاز شده است، ديگر كاري نمي توان كرد. افق ها همه در پيش چشمش تيره شد.

ابن ابي الحديد مي گويد: اين سخنان را بر نقيب ابويحيي، يحيي بن ابوزيد بصري خواندم و گفتم: ابوبكر به چه كسي كنايه مي زند؟!

گفت: كنايه نمي زند به صراحت مي گويد.

گفتم: اگر سخن او صريح بود، از تو نمي پرسيدم. خنديد و گفت: مقصودش علي عليه السلام است.

گفتم: روي همه ي اين سخنان تند با علي عليه السلام است؟

گفت: بله! پسركم! حكومت است!

گفتم: پس انصار چه گفتند؟

گفت: از علي عليه السلام حمايت كردند. اما او ترسيد فتنه برخيزد و آنان را نهي كرد. (1) .

به راستي در آن روز ابوبكر چنين سخناني گفته است؟ آيا فاطمه عليهاالسلام در مسجد حاضر بوده و شنيده است كه به شوهر وي و نخستين مسلمان و امام بر حق مسلمانان چنين بي حرمتي روا داشته اند؟ و يا اين كه بعد از رفتن علي و فاطمه عليهاالسلام ابوبكر اين سخنان زشت و ركيك را به زبان آورده است؟!

ص: 150


1- 207. شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد: ج 16، ص 215.

نوشته اند: چون دختر پيغمبر آن گفتار اهانت آميز را در پاسخ خود شنيد، دل آزرده و خشمناك به خانه برگشت.

اكنون زنده بودن «برايش دردآور و طاقت فرساست». در اين شرايط نه تنها تلاش، كه تحملّ نيز برايش محال است.

اكنون شكست خورده و نوميد از آخرين تلاشهاي بي ثمري كه كرد تا «حق ابوالحسن» را به وي باز آورد و آنچه را كه فرو مي ريخت، از سقوط بازدارد و نشد.

اكنون تنها راه نجات خود را در مرگ خود مي بيند. و لذا هر روز كه مي گذشت، براي مرگ بي قرارتر مي شد، تنها روزنه اي كه مي تواند از زندگي بگريزد.

تنها اميدش اين است كه با جاني لبريز از شكايت و درد به پدر پناه برد، و در كنار او بياسايد.

ص: 151

چرا مسلمانان به دختر پيامبر كمك نكردند؟

دردآور اين كه فاطمه عليهاالسلام با آن شأن و جلالت و مقام بلندش بلافاصله بعد از وفات پيامبر از طرف ابوبكر و عمر مورد ظلم و ستم واقع شد و پيش اصحاب و ياران پيامبر اظهار تظلّم كرد و از آنها استمداد نمود و با دلائل محكم حقانيت خود را به اثبات رساند با اين كه آنها همه حقانيت او را تصديق مي كردند و به مظلوميت او اشك مي ريختند، ولي عجيب است كه در آن مجلس عمومي كسي به ياري فاطمه عليهاالسلام برنخاست و كسي از او حمايت نكرد.

راستي چرا مهاجر و انصار كه دو بازوي پرتوان پيامبر اسلام صلي اللَّه عليه و آله به شمار مي رفتند، به دختر پيامبرشان كمك نكردند؟ كجا بودند زنان مهاجر و انصار كه اطراف فاطمه عليهاالسلام را نگرفتند؟! و چرا در آن شرايط دختر پيامبر را تنها گذاشتند؟ چند روز مجلس ابوبكر با مجلس پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فاصله

ص: 152

داشت؟ چرا به اين زودي همه چيز را فراموش كردند؟! بر فرض اگر شك داشتند، در آنچه واقع شده بود، چرا به شهادت شاهدان وي گوش فرا ندادند؟!

ولي عايشه دختر ابوبكر همين كه بر ضد اميرالمؤمنين علي عليه السلام قيام كرد، و براي كشتن بني هاشم و ريختن خون عده ي زيادي از مسلمانان از مكه به سوي بصره حركت نمود، گروه زيادي از مسلمانان به ياري او شتافتند و او را بر ظلم و عدوان ياري نمودند و در حمايت او كشته ها دادند و سرگذشت تأسف بار او در تاريخ معروف است با اين كه مي دانستند كه عايشه حجاب خدا و رسول خدا را به موجب آيه ي شريفه ي: (وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبرُّجْنَ...) (1) پاره كرد و در خانه ي خود قرار نگرفت، مانند دوره ي جاهليت پيشين به آرايش و خودآرائي پرداخت و هر عاقلي و اهل هر ملتي مي داند كه در جهاد و اقامه ي خلافت اقتدا بر زنان جايز نيست.

با وجود روايات آنها در كتاب «الجمع بين الصحيحين» در مسند «ابي بكر» كه از آن ضلالت و گمراهي عايشه و پيروان او در رفتن به بصره معلوم مي شود آنجا كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: «لَن يُفلحُ قومٌ وَلَّوْا أَمرَهمُ اِمرأَةً» «هرگز رستگار نمي شوند قومي كه حكومتشان را به دست زن بسپارند».

با وجود اين كه حميدي در كتاب «الجمع بين الصحيحين» باز از مسند عبداللّه بن عباس روايت كرده كه از عمر بن خطّاب سؤال كرد و

ص: 153


1- 208. احزاب: 33.

گفت: كيستند آن دو زن از زنان پيامبر كه قرآن درباره ي آنها فرمود: (إِنْ تَتُوبا إِليَ اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُهُما) (1) اينك اگر هر دو زن به درگاه خدا توبه كنيد كه البته دلهاي شما (خلاف رضاي پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله) ميل كرده است.

عمر گفت: «هما عائشة و حَفصة». (2) «آندو عبارتند از عايشه و حفصه».

اين متابعت آنها از عايشه و خودداريشان از ياري فاطمه عليهاالسلام از چيزهائي است كه صاحبان عقل رابه تعجب وامي دارد و دلالت مي كند بر اين كه آنان كه از بني هاشم عدول كردند، در منتهاي ضلالت و گمراهي بودند.

در رابطه با تصديق عايشه و عداوتشان نسبت به فاطمه، اين كه حميدي و ديگران در «الجمع بين الصحيحين» روايت كرده اند كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله چون به مدينه هجرت كردند موقتاً در بعضي از خانه هاي اهل مدينه ي سُكني گزيد و قرض كرد تا محل انباري خرما را كه به دو يتيم به نام سهل و سُهيل تعلق داشت، خريداري نمايد كه سرانجام آنجا را به پيامبر هبه كردند. روايت شده است كه پيامبر آنجا را خريد و در آن مكان مسجد ساخت و اتاقهائي هم براي سكونت خانواده و زنانش بنا نمود و چون تمام شد به آنجا انتقال يافت.

باز حميدي در حديث صد و سي و چهارم از مسند انس بن مالك

ص: 154


1- 209. تحريم: 4.
2- 210. بخاري، صحيح: ج 6، ص 70- 71.

در موضع مسجد به خصوص روايت كرده است و در روايت ديگري هم گفته: پيامبر چون خواست مكان مسجد را از قوم بني النجّار بخرد آنجا را به پيامبر هبه كردند و در آنجا يك درخت خرما وجود داشت و قبرستان مشركين بود، پيامبر درخت را كَند و قبرها را خراب كرد. (1) .

و همچنين كتابشان مشتمل است بر اين كه «بيوت» (خانه ها) از پيامبرشان بود. يعني پيامبر مالك آنها بود.

در آيه ي شريفه مي خوانيم:

(يا أَيُّهاَ الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاَّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمُ). (2) .

«اي كساني كه به خدا ايمان آورده ايد، بر خانه هاي پيغمبر داخل نشويد مگر آن كه اذن دهد».

معلوم است كه همسرش عايشه در مدينه خانه اي از خود نداشت و نه پدرش و نه قومش در مدينه از خودشان منزل نداشتند زيرا كه آنها در مكه اقامت داشتند و كسي هم ادعا نكرده كه عايشه در مدينه براي خود خانه اي ساخت با وجود اين، همه ادعا كرده اند كه ابوبكر حجره ي پيامبر را كه پيامبر در آنجا دفن شده بود، به عايشه تسليم نمود ولي فاطمه دختر پيامبر را از فدك و عوالي منع كرد، با اين كه فدك در تصرف او بود و بنا به شهادت شاهدان عيني پدرش آن را در حال حياتش به وي بخشيده بود و فاطمه را برخلاف آيات ارث، از ارث پدر محروم ساخت پس اگر عايشه

ص: 155


1- 211. مسلم، صحيح: ج 1، ص 373.
2- 212. احزاب: 53.

حجره را در اثر سُكني مالك شده باشد، پس چرا زنان ديگر پيامبر مالك حجره هاي خود كه در آنها ساكن بودند، نباشند؟ و مي دانيم پيامبر به هنگام رحلتش زنان متعدد داشت و هر كدام در حجره اي سُكني داشتند و اگر از راه ارث بود، پس به چه طريق عايشه از پيامبر ارث برد ولي دخترش فاطمه عليهاالسلام ارث نبرد؟!

چگونه عايشه همان حجره را به خود اختصاص داده بود در حالي كه نُه يك از هَشت يك ميراث، يعني يك قسمت از 72 قسمت به او مي رسيد و چه كسي ميراث پيامبر را بين وُرّاث او تقسيم كرد و آن حجره را به عايشه داد؟!

عجيب است كه عايشه خود را مالك حجره ي پيامبر مي دانست و لذا موقعي كه خواستند جنازه ي امام حسن عليه السلام را در حجره ي پيامبر دفن كنند، عايشه گفت: خانه، خانه ي من است و به كسي اجازه نمي دهم در آنجا دفن شود.

ابوالفرج اصفهاني در «مقاتل الطالبييّن» مي نويسد:

چون خواستند آن حضرت را دفن كنند، عايشه بر استري سوار شده از بني اميه و مرواني ها يراي خواست و شاعر در اينباره مي گويد:

«فَيَوْماً عَلي بَغْلٍ وَ يَوْماً عَلي جَمَلٍ». (1) .

«روزي بر استر و روزي بر شتر سواري».

ص: 156


1- 213. ابن جوزي، تذكره الخواص: ص 122 - ابوالفرج الصفهاني، مقاتل: ص 30- ابن ابي الحديد: ج 4، ص 18.

يعقوبي در تاريخ خود مي نويسد

«عايشه به قاطر سياه و سفيد سوار شد گفت: خانه، خانه ي من است آنجا به كسي اجازه نمي دهم دفن شود. «قاسم بن محمد ابن بوبكر» گفت: اي عمّه هنوز سرهاي خود را از روز جمل احمر نشسته ايم آيا مي خواهي بگويند روز قاطر شهباء برگشت؟!

پس «صقر بصري» كه يكي از شعرا است، عايشه را مخاطب كرده چنين مي گويد:

وَ يَومَ الحَسَنُ الهادي علي بَغلِكَ اَسرعْتِ

وَ ما نَسْتِ وَ ما نَعتِ وَ خاصَمْتِ وَ قاتَلْتِ

وَ فِي بيتِ رسولِ اللَّهِ بالظُّلمِ تَحَكَّمْتِ

هَلِ الزُّوجة أَولي بِالموارِيثِ مِنَ البِنتِ

لَكِ التِّسع مِنَ الثُّمْنِ وَ بِالكُلِّ تَحَكَّمْتِ

تَجَمَّلْتِ، تَبَغَّلْتِ وَلَوْ عِشْتِ تَفَيَّلْتِ (1) .

«يعني: روز دفن حسن هادي شتابان سوار قاطر شده آمدي با تبختر و خصومت و جنگ كردي، در خانه ي رسول خدا حكم به جور نمودي، آيا زوجه به ميراث از دختر اولي است؟ (اگر از رسول خدا ارث برده مي شد چرا به دخترش زهرا ندادند) براي تو نُه يك از هشت يك است (يك قسمت از 72 قسمت) ولي در همه تصرف و حكومت كردي روزي به شتر سوار شده به جنگ بصره رفتي و روزي به قاطر برنشستي و اگر نمردي و زنده ماندي به فيل هم سوار مي شدي»!

از كارهاي عجيب و شگفت انگيز آنها، هجوم جمعي از مسلمانان

ص: 157


1- 214. ابن شهر اشوب، مناقب: ج 4، ص 45- 44.

بر حجره ي پيامبر و ترك امتثال امر قرآن است كه مي فرمايد: (لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيَّ إِلاَّ أَنْ يُؤْذَنَ لُكُمْ). «به خانه هاي پيامبر داخل نشويد مگر اين كه اذن بدهد».

اي كاش مي دانستم بعد از وفات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله براي دخول امواتشان به حجره ي پيامبر و كندن آنجا و درست كردن قبر، از چه كسي اجازه گرفتند؟! و به اذن چه كسي آنجا را مقبره ي خود ساختند؟! اگر خانه اش ميراث است- چنان كه طبق حكم قرآن هم همين طور است- پس چرا از تمام ورثه ي آن حضرت اجازه نگرفتند؟! و ضمناً چگونه مي تواند پيش آنها ميراث باشد در حالي كه ادعا كردند پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ميراث نمي گذارد. اگر اموال ان حضرت تَرَكه براي همه ي مسلمانان بود، پس چرا به مسلمانان ديگر اذن ندادند مرده هاي خود را در آنجا دفن كنند؟! و چرا براي چنين كاري از مسلمانان اجازه نگرفتند؟ اگر اذن مسلمانان لازم بود، پس چرا در دادن فدك و عوالي به دخترش فاطمه از مسلمانان استجازه ننمودند؟! در حالي كه پدرش حق بزرگي در گردن مسلمانان داشت.

عجيب است كه ابوبكر حجره ي پيامبر را نه به ورثه اش و نه به مسلمانان داد، بلكه آن را تنها به دخترش عايشه داد و بسياري از مسلمانان مي توانستند اين موضوع را بر عايشه و پدرش انكار كنند ولي مداهنه كردند و تغافل ورزيدند. (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ).

بعضي از بي خردان معتقدند كه خانه مال عايشه است زيرا هر حجره اي به نام يكي از زنان پيامبر كه در آن خانه سُكني داشت، ناميده

ص: 158

مي شد به اصطلاح خانه ها به اسم زنها بود، و اين دلالت مي كند كه خانه ها ملك طِلق آنها باشد، لازمه ي اين حرف اين است كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در مدينه از خود خانه اي نداشت و خانه ها ملك زنها بود و پيامبر در مدينه بر خانه هاي زنانش وارد شده است و اين برخلاف اجماع مسلمين است، زيرا همه اتفاق دارند كه پيامبر بعد از آمدنش به مدينه در آنجا زمين خريد و خانه هايي ساخت و زنانش را در همان خانه ها اسكان داد و قبلاً گفتيم عايشه در مدينه مالك خانه نبود.

و اگر خانه ها به خاطر سكونت زنها به آنها نسبت داده شده از باب استعاره و مَجاز است، چنانكه مي گويند: خانه ي مورچه و خانه ي چهارپايان و مانند آن اگرچه مورچه و چهارپايان مالك آن خانه نباشند و قرآن اين موضوع را تصديق مي كند آنجا كه مي فرمايد:

(يا أَيُّهاَ النَّبِيُّ إذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ احْصُوا العِدَّةَ وَاتَّقُوا اللَّهَ رَبّكُمْ لا تَخْرُجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهُنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ). (1) .

«اي پيامبر گرامي، اگر زنان را طلاق دهيد، به وقت عده ي آنها طلاق دهيد و زمان عدّه (مدت پاكي) را بشماريد و از خدا كه آفريننده ي شماست، بترسيد. و آن زنان را (تا در عده اند)، از خانه بيرون نكنيد مگر آن كه آشكارا كار زشت مرتكب شوند».

معلوم است كه خانه ها مال پيامبر بوده و اگر مال زنان طلاق گرفته بود، نمي توان آنها را از خانه هايشان بيرون كرد خواه آشكارا عمل زشت

ص: 159


1- 215. طلاق: 1.

انجام بدهند يا ندهند؟

پس به هر صورت اين كه مي گويند خانه ها مال زنان پيامبر است، ادعاي باطلي است و ادعاي عايشه هم ظلم بود و هرگز آن خانه به حيله ورزي حلال نمي شود.

حميدي در كتاب «الجمع بين الصحيحين» از مسند عبدالله بن زيد بن عاصم انصاري از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ذكر كرده كه فرمود:

«ما بَينَ بَيْتي وَ مِنْبَرِي رَوْضَةٌ مِنْ رِياضِ الجَنَّة». (1) .

«ما بين خانه و منبر من باغي از باغات بهشت است».

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نفرمود: «ما بين عائشه و منبري» ما بين خانه ي عايشه و منبر من.

حميدي همين روايت را با همين الفاظ از مسند ابوهُريره نيز روايت كرده است. (2) .

مرحوم سيد ابن طاوس مي گويد: اين حديث را در صحيح مسلم با لفظ ديگر ديدم و آن اين است كه: «ما بينَ منبري و بَيتي رَوضَةٌ مَن رياضِ الجنَّةِ».

و در همه ي اينها مي فرمايد: بيت من نه بيت عايشه.

آيا آنها را مي بيني كه قول پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را در اين كه مي فرمايد خانه ي من است، تصديق نمي كنند؟! يا اين كه ادعاي عايشه را درباره ي خانه از قول

ص: 160


1- 216. مسلم، صحيح: ج 2، ص 1010 در كتاب الحج- بخاري، صحيح: ج 2، ص 57.
2- 217. مسلم، صحيح: ج 2، ص 1010 در كتاب الحج- بخاري، صحيح: ج 2، ص 57.

پيامبر صحيح تر مي دانند؟!

ابن سعد صاحب «طبقات» از ابن عباس نقل كرده كه گفت: هنگامي كه از كار غسل و كفن رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فارغ شد آن را در خانه اش روي تخت قرار داد و اين شهادت ابن عباس است بعد از وفات پيامبر كه خانه، خانه ي پيامبر است و نگفت: خانه ي عايشه.

طبري در تاريخ خود ذكر كرده است كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود:

«إِذا غَسَلْتُمُونِي وَ كَفَنْتُمُونِي فَضَعُونِي عَلي سَرِيري فِي بَيْتي هاذا عَلي شَفِيرِ قَبْرِي». (1) .

«هرگاه مرا غسل دهيد و كفن كنيد بر تختم در خانه ام قرار دهيد، اين براي من كنار قبرم است». نفرمود: در خانه ي عايشه و اين آخرين عهد او با دنيا بود.

ص: 161


1- 218. طبري، تاريخ: ج 3، ص 193.

هجوم غم و اندوه بر قلب زهراي اطهر

امكان داشت كه سوزش قلب فاطمه عليهاالسلام از هجران پدر كاهش يابد. از فقدان آن پدري كه فاطمه در همه ي عمر مثل جان دوست مي داشت. ليكن وجود علي عليه السلام هم در آن شرايط طوري نبود كه بتواند اين سوزش قلب را كاهش بخشد، با آن كه علي عليه السلام در دنياي فاطمه عليهاالسلام بعد از پدر همه چيز بود و او انيس و مونس حقيقي فاطمه و پدر دو ريحانه ي فاطمه حسن و حسين عليهماالسلام بود، بلكه آنچه سيل غم و اندوه را به قلب فاطمه سرازير كرده بود، جفائي بود كه آن كس كه در منصب حكم، جايگزين مسند پدر فاطمه عليهاالسلام شده بود، نسبت به فاطمه روا داشته بود و آن ظلم و بيداد، منشأ نگرانيهاي فاطمه عليهاالسلام بود.

آن كس كه در منصب حكومت جانشين پدر فاطمه شده بود، در اين جايگاه با مهرباني و عطوفت قرار نگرفته و آن را از راه طبيبعي به دست نياورده بود، بلكه او آن جايگاه را به قهر و غلبه و جبر تصرف كرده بود و در به دست آوردن آن مسند، سختي و رنج هم نبرده بود و آن طوري

ص: 162

كه خود او و همكارانش مي خواستند و هدفشان بود و در آن محل قرار گرفته بود، نه آنگونه كه پدر فاطمه خواسته بود و مورد پسند و رضايتش بود و اين كار در احساس فاطمه، سرپا غصب و تصرف عدواني بود.

پدر فاطمه، پيش از آن كه پدر كسي سواي فاطمه باشد، پدر فاطمه بود، پس چرا مردم همه چيز فاطمه حتي پدر او را هم، از او غصب كرده بودند.

پدر فاطمه آن كسي بود كه جزيرةالعرب را ساخته بود و به قوم عرب عزّت بخشيده بود بي ترديد فاطمه هم محبت و علاقه ي جوشاني به او داشت چرا كه معمار و سازنده ي آن محيط منحطّ او بود، بنابراين طبق كدام عرف و قانون جنگل و روي چه اصل ناپسندي عربهاي جزيره، آن روز وحشيانه ازدحام كردند تا باقيمانده ي جان فاطمه را از او بگيرند و پهلوي او را درهم بشكنند.

پدر فاطمه آن كسي بود كه منطق و بيان را آفريد، او كسي بود كه حق و ايمان را برانگيخت و همو بود كه راهنمائي كرد، همو او بود كه خير و بركت نازل كرد. بنابراين روي چه مدركي راههاي منطق را بر او بستند؟ و به چه حقي رأي استوار و متين او را پس از او در پشت پرده، مخفي داشتند؟!

اگر بنا بود كسي جانشين پيغمبر شود، مي بايست در همه چيز جانشين وي باشد. در آنچه گفته بود و در آنچه عمل كرده بود، در آنچه گرفته بود و در آنچه بذل كرده بود، در آنچه بخشيده بود و در آنچه

ص: 163

وصيت كرده بود و در دشمني او در دوستي او، در نهي او و در خواسته و مطلوب او.

آيا اين خلافت ناقص و عقيم، پيچيده و دونيم چگونه خلافت و جانشيني بود، چه نتيجه اي دارد، اصرار بر به دست گرفتن اين خلافت در حالي كه در اين اصرار، نوعي انحصارطلبي محسوس است؟ چه ارزشي دارد آن خلافتي كه ظاهرش رنگ صدق و راستي دارد و باطنش را حيله و تزوير گرفته است؟ خلافت ايشان، پيامبر را در فشار گرفت و او را كوچك جلوه داد، در حالي كه پيامبر بسيار قدرتمند بود و محيط درخشندگي او بسيار وسيع بود. آيا به راستي اين زمامداري و غصب خلافتي بدينگونه، جانشيني و خلافت پيامبر به شمار مي آيد؟ يا ايجاد زرق و برقي بود و رنگ و روي ظاهر؟ به قدري حرص بر اين خلافت زياد شد كه كار رو به سختي و فشار گذارد و عدل و داد در آن تباه و نابود شد. در حالي كه حرص در وجود پيغمبر نسبت به رسالت، سبب فيض و گشاده دستي بود و عدل در نزد او انگيزه ي توسعه و بخشايش.

همه ي اين افكار در مغز فاطمه عليهاالسلام دردمند، دور مي زد كه ناگهان جامه ي خلافت بر تن ابوبكر پوشيده شد در حالي كه در اين واقعه، نقض وصيت پدر فاطمه عليهاالسلام به طور چشمگيري نهفته و عيان بود و «فدك» هديه ي پدر فاطمه به فاطمه بود از وي بريده شد.

بي ترديد درد و رنج فاطمه از رحلت پدر، بيش از آن درد و رنجي نبود كه مي ديد رسالت و آئين پدرش بازيچه ي فرصت طلبان شده است. او

ص: 164

«فدك» را مي خواست نه به خاطر آن كه دارائي خود را فزوني بخشد، بلكه از اين رهگذر به استحكام و استواري بيفزايد فاطمه عليهاالسلام قيام كرد تا ارث خود را بازخواست كند و باز هم معني اين قيام چنان نبود كه هدف وي به راستي به دست آوردن همين ارث باشد و جز اين چيز ديگري نباشد، بلكه وي مي خواست از رهگذر اين قيام، احساس اجتماعي را كه همواره و بي وفقه به پستي و خواري گرائيده بود، بيدار كند بپا خاست تا ثابت كند آن كس كه ادعاي جانشيني پيامبر را مي كند غاصبي بيش نيست و نيز براي حاكم روشن سازد كه فدك و هر چيز ديگر همانند فدك، خاري در ديده ي خلافت او و هر خلافت ديگري است. تا آن موقع كه مقام خلافت از ايشان بازستانده شود.

آيا طلب كردن «فدك» چيزي غير از طلب كردن خلافت براي علي عليه السلام بود؟

آيا غصب فدك از دست فاطمه عليهاالسلام، چيزي سواري ربودن وسيله ي كمك از مطالبين خلافت بود؟

فاطمه با همه ي وجود خويش دريافته بود كه درخواست فدك از طرف او سبب بازگشت آن زمين بدو نمي شود وي ارث ديگري را مطالبه مي كرد ارثي كه در آن عزّت نفس بود و در آن امتداد راه پدرش بود. اين، آن ارثي بود كه فاطمه عليهاالسلام به مسجد آمد تا آن را بازخواست كند. (1) .

ص: 165


1- 219. تلخيصي از نوشته ي سليمان كتاني، استاد مسيحي، ترجمه ي جعفر طباطبائي، فاطمه ي زهرا در نيام: ص 167 به بعد.

گريه ي بسيار چرا؟

فاطمه ي زهرا عليهاالسلام بانوي اسلام بعد از پدرش مدت كوتاهي عمر كرد، در همان مدت كوتاه گريه ي او قطع نشد تا آنجا كه او را يكي از «بكائين» يعني زياد گريه كنندگان شمرده اند و هيچ گاه خندان ديده نشد. (1) .

روزي اُمّ سلمه بر فاطمه عليهاالسلام وارد شد و عرض كرد: اي دختر رسول خدا حالت چطور است؟

فرمود: شب را تا صبح با غم و اندوه گذراندم، «فَقْدُ النَّبِيّ و ظلم الوصيّ، و هتك واللّه حجابه» پدرم را از دست دادم، خلافت وصي غصب شده و برخلاف دستور خدا و رسول، امامت را از او گرفتند زيرا از علي عليه السلام كينه داشتند چون پدرانشان را در جنگ بدر و احد به قتل رسانده بود. (2) .

علي عليه السلام مي فرمايد: فاطمه روزي پيراهن پدرش را از من خواست. وقتي پيراهن را به وي بوئيد و بوسيد و آنقدر گريست تا بي حال شد. وقتي چنين ديدم پيراهن را از او مخفي نمودم. (3) .

روايت شده وقتي رسول خدا از دار دنيا رفت بلال مؤذن ديگر

ص: 166


1- 220. طبقات ابن سعد: ج 2، بخش 85/2- ابونعيم اصفهاني، حلية الأولياء: ج 2، ص 43- سيوطي، الثغور الباسمه: ص 15، طبع بمبئي- خوارزمي، مقتل الحسن: ص 79- مجمع الزوائد: ج 9، ص 211- تهذيب التهذيب: ص 134- ذخائر العقبي: ص 53- أنساب الأشراف: ص 405- نظم دُرر السمطين: ص 181- نور الأبصار: ص 42.
2- 221. بحار الأنوار: ج 43، ص 7- 156 به نقل از مناقب.
3- 222. بحار: ص 43، ص 157.

اذان نگفت. روزي فاطمه از او خواست اذان بگويد تا بار ديگر بانگ مؤذّن پدرش را بشنود و خاطرات گذشته تجديد شود. بلال اطاعت كرد شروع به گفتن اذان كرده و گفت:

اللَّهُ أكبر، اللَّه أكبر، فاطمه عليهاالسلام به ياد دوران پدرش افتاد به شدت گريه كرد، هنگامي كه بلال گفت: أشهدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه فاطمه از شنيدن نام پدر صيحه زد و غش كرد. مردم به بلال گفتند: ديگر اذان نگو كه فاطمه دار دنيا را وداع گفت و خيال كردند كه فاطمه به درود حيات گفت. بلال اذان را قطع كرد وقتي فاطمه به هوش آمد به بلال گفت: اذان را تمام كن. عرض كرد اي سرور بانوان عالم اجازه بده بقيه را نگويم زيرا براي شما مي ترسم. (1) .

حضرت زهرا عليهاالسلام بعد از پدر آنقدر گريه كرد كه همسايگان از گريه اش بي تاب شده خدمت علي عليه السلام عرض كردند: فاطمه را بگو يا شب گريه كند روز آرام بگيرد و يا روزها گريه كند شب آرام باشد. زيرا گريه ي او آسايش را از ما سلب كرده است. (آيا گريه ي فاطمه آسايش را از هيئت حاكمه سلب كرده بود يا از مردم؟!).

فاطمه عليهاالسلام در پاسخ فرمود: عمر من به آخر رسيده و در بين شما چندان توّقفي ندارم. روزها دست حسنين عليهما السلام را مي گرفت و سر قبر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله مي گريست و به فرزندانش مي فرمود: اين قبر جد شماست كه شما را بر دوش خود سوار مي كرد و دوستتان مي داشت.

ص: 167


1- 223. بحار: ج 43، ص 157.

بعداً مي رفت در قبرستان بقيع سر قبر شهدا اشك مي ريخت.

علي عليه السلام براي آسايش فاطمه عليهاالسلام سايباني در بقيع درست كرد كه بعداً به نام «بيت الأحزان» ناميده شد. (1) .

أنس مي گويد: هنگامي كه از دفن رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فارغ شديم و برگشتيم فاطمه عليهاالسلام فرمود: اي انس چگونه راضي شديد بر بدن رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله خاك بريزيد. (2) .

ابن بابويه به سند خود از محمود بن لبيد روايت كرده است كه گفت: حضرت فاطمه بعد از وفات پدر بزرگوارش مي آمد و در كنار مزار شهدا نزد قبر حمزه ي سيدالشهدا گريه مي كرد. روزي به كنار قبر حمزه رفتم ديدم آن حضرت در آنجا به شدت گريه مي كند صبر كردم تا ساكت شد آنگاه به سوي وي رفتم، سلام كردم گفتم اي سرور زنان از گريه ي جانسوزت رگ دلم پاره شد. فرمود: اي أباعمر! «ويحق لي البُكاء فلقد أصبت بخير الآباء رسول اللّه» «حق دارم گريه كنم به مصيبت بهترين پدرها رسول خدا مبتلا گشتم». آنگاه اين شعر را خواند:

إذا ماتَ يوماً ميّت قَلَّ ذِكرُه

و ذِكرُ أبي مُنذ ماتَ واللّه أكثَرُ

گفتم اي بانوي من! دوست دارم مسأله اي را از شما سؤال كنم. فرمود: بپرس. عرض كردم: آيا پيغمبر قبل از وفاتش علي عليه السلام را به امامت

ص: 168


1- 224. بحار: ج 43، ص 157- خصال: ج 1، ص 272- امالي صدوق: ص 121- ارشاد القلوب: ص 95- روضة الواعظين: ص 520- تفسير عيّاشي: ج 2، ص 188- مناقب: ج 3، ص 322- كشف الغُمّة: ج 2، ص 126.
2- 225. اُسد الغابة: ج 5، ص 524- طبقات ابن سعد: ج 2، ص 83.

تعيين كرد؟ فرمود: واعجبا! آيا روز غدير را فراموش كرديد؟ عرض كردم غديرخُم را مي دانم ولي مي خواهم بدانم كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به شما در اينباره چه فرمود؟ گفت: خدا گواه است كه رسول خدا به من فرمود:

«عليٌّ فيكم خيرُ من أخلفه فيكم و هو الإمام والخليفة بعدي و سبطايَ و تسعةٌ مِن صُلب الحسين أئمّة أبرار لئن اتبعتموهم وجدتموهم هادين مهدييّن ولئن خالفتموهم ليكون الإختلاف فيكم إلي يوم القيامة».

«بعد از من علي عليه السلام خليفه و امام است و دو فرزندم حسن و حسين عليهماالسلام و نُه نفر از صلب حسين عليه السلام امام مي باشند اگر از آنان پيروي كنيد، هدايت مي شويد و اگر با آنان مخالفت نماييد، تا دامنه ي قيامت اختلاف در ميان شما خواهد بود».

گفتم: پس چه شد كه علي عليه السلام حق خود را مطالبه ننمود؟

فرمود: «اي اباعمر! امام همانند كعبه است بايد مردم به سوي او آيند او به سوي كسي نرود».

و پس از آن فرمود:

«قسم به خدا اگر حق را به اهلش واگذار كرده بودند، هيچ دو نفري درباره ي خدا اختلاف نمي كردند و حق از دست سلف صالح به بازماندگان مي رسيد تا زمان قيام قائم ما كه نهمي از پشت فرزندم حسين عليه السلام است، وليكن كسي را كه خدا عقب انداخته بود، جلو انداختند و كسي را كه مقدم داشته بود، در عقب گذاشتند وقتي پيامبر را به خاك سپردند، به هواي نفس خود كسي را اختيار كردند و به رأي

ص: 169

خود عمل نمودند هلاكت باد بر ايشان. آيا نشنيديد خداوند مي فرمايد:

(وَ رَبّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الخِيَرَةُ...)

«پروردگار تو (خطاب به پيامبر) مي آفريند و برمي گزيند اخبار به دست آنان نيست».

بلي شنيديد لكن آنها چنانچه خداي مي فرمايد: (فَاِنّها لا تَعْميَ الأَبْصارُ...) «هستند، چشمهاي سر كور نمي شود، ليكن چشمهاي دل كور مي گردد هيهات آرزوهاي خود را در دنيا پهن كردند و مرگهاي خويشتن را به فراموشي سپردند، بار خدايا به تو پناه مي برم از كجي بعد از استقامت يعني گمراهي بعد از هدايت». (1) .

گريه هاي فاطمه عليهاالسلام، علل و عوامل متعددي داشت. مرگ پدر، مظلوم شدن شوهر، از دست رفتن حق و بالاتر از همه دگرگوني هائي كه پس از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله- به فاصله اي اندك- در سنت مسلماني پديد آمد. ملت جوان اسلام از مسير حقيقي و طريق مستقيم ديانت منحرف شد و در راهي افتاد كه پراكندگي و بدبختي از نتايج حتمي آن است اين بود كه كاخ اميدش، همه ي ديوارها و پايه ها و برج و باروهائي كه با آن همه رنج برآورده شده بود، ناگهان يك مرتبه درهم فرو ريخت و دردهاي فراوان و سنگين بر دل او هجوم آورد و همين سبب شد كه وي اشكهائي از ديده و خونهائي از سينه روان سازد.

ص: 170


1- 226. كفاية الأثر: ص 27- 26- بحار: 36، ص 4- 353- غاية المرام: ج 1، ص 204- 204.

دو لبخند

استاد گرانقدر «سليمان كتاني» محقق و نويسنده ي بزرگ مسيحي در كتاب ارزشمند خود به نام «فاطمة الزهرا وتر في عمد» عليهاالسلام (فاطمه ي زهرا زهي در نيام) كه بهترين كتاب در باريه ي شخصيت فاطمه زهرا عليهاالسلام شناخته شده، زير عنوان «دو لبخند» مي نويسد:

«زمين از فاطمه، جز دو لبخند نصيبي نداشت. دو لبخندي كه گرداگرد لبان فاطمه دور مي زد، همچنانكه لبخندي بر دهان دانشمندي، در برابر جمعي از نادانان و يا گروهي از دروغگويان مي نشيند. لبان فاطمه، لبخند نخستين را در حالي بر لبان فاطمه نقش بست كه اندوه، دل فاطمه را مي فشرد و او در اطراف بستر پدر خود مي گرديد، بستري كه كابوس مرگ بدان چشم دوخته و گرداگرد آن طواف مي كرد. اين لبخند، لبخندي بود كه سراسر آن آرزو و سراسر آن رضايت خاطر بود. همانا عايشه، تماشاگر اين تبسّم بر چهره ي فاطمه بود و بدان گواهي داد.

آري عايشه مي ديد كه اين لبخند به گونه ي گوارائي بر رخسار فاطمه مي نشيند، همچنانكه قطره ي شبنمي بر غنچه ي گل، بي ترديد عايشه از اين تبسّم در شگفت بود، تبسّمي كه بر سيماي فاطمه ي غمگين، در برابر جسد پدر، نقش بسته بود، در حالي كه بندهاي جان پدر را آخرين نفس هاي او از هم مي كشيد و از اين رهگذر بود كه عايشه، فاطمه را به چيزي همانند اختلال فكري متهم كرد زيرا مرگي كه با دو شهبال خود در آن گوشه ي اندوهبار خيمه زده بود، نمي توانست چيزي جز اشك از ديدگان فرو ريزد و جز ولوله انگيزد. عايشه- مگر پس از زماني- دريافت نكرد كه لبخند

ص: 171

فاطمه عليهاالسلام پاسخي از جانب فاطمه بود. پاسخ به وعده اي كه پدر فاطمه به فاطمه داده بود و ا و را خرسند ساخته و در گوش وي گفته بود كه وي نخستين كسي از خاندان او خواهد بود كه به پدر خواهد پيوست و بدو ملحق خواهد شد. (1) .

اين نخستين لبخندي بود كه فاطمه آن را بسان حجابي كه در پس آن درياهائي از معاني، نهفته است. بر چهره ي خود نقش بست. دريائي از دريافت و احساس، دريائي از مهرباني، دريائي از فداكاري، دريائي از پارسائي، دريائي از ريشخند و استهزاي زمين و خاك زمين، دريائي از گريز، دريائي از اشتياق به رهائي و آزادي، دريائي از ايمان به پدر، دريائي از شكفتگي جواني، دريائي از قهرمانيها و دريائي از ميراث گرامي.

پس از اين لبخند، اشكهاي بسياري بر روي دو گونه ي او راه گشود كه اين اشكها، اشكهاي آرزوي تحقق يافتن و عده اي كه نويد نزديكي ديدار پدر را مي داد، بود. اين اشكها همانند امواجي بود كه به كناره ي ساحل مي خورند و خاكهاي آن را شستشو مي دهند. اين اشكها بسان اشكهاي قهرماناني بود كه در قيد و بند اسارت ها گرفتار آمده اند، اين اشكها تراژدي هائي بود كه بر صحنه هاي نمايش خانه ها شكل گرفته و تجسم مي يابند.

و آنگاه اين تراژدي و داستان غم انگيز به پايان رسيد. و اينجا لبخند دومين فاطمه شكل گرفت. لبخند دومين و آخرين فاطمه عليهاالسلام اين لبخند را در حالي آشكار فرمود كه بر آن تابوتي كه خود به دست خويش ساخته

ص: 172


1- 227. صحيح بخاري: ج 4، ص 247- سنن ترمذي: ج 5، ص 36.

بود، (1) صعود مي فرمود و خود را در آن پنهان مي نمود. فاطمه عليهاالسلام آنچنان كه عروس به هنگام زفاف پذيراي آرايش خود مي شود، پذيراي مرگ شد. غسل نمود. آنگاه جامه ي نوين خويش را طلب فرمود تا آن را در بَر كُند. سپس پارچه سرتاسري كفن را به روي خويش افكند، همانا آن خورشيد تابناك و جلوه ي دل افروز به خاموشي گرائيد و همه چيز تمام شد و آخرين كلام فاطمه اين سخن التماس آميز بود كه: پس از مرگ جسد وي مخفي و پوشيده بماند. فاطمه همه ي لوازم و واجبات را خود به دست خود انجام داد و آنگاه ديدگان خود را بربست، در حالي كه لبخند شادماني و خشنودي بر لبان او نقش بسته بود. فاطمه لحظه اي بعد در پيشگاه پدر بود». (2) .

روز وفات زهراي مرضيّه عليهاالسلام همه ي مردم مدينه بر مظلوميت زهرا مي گريستند و مدينه يكپارچه ضجّه و ناله بود. مثل اين كه پيامبر از دنيا رفته است. چنانكه ابن ابي الحديد معتزلي با ذكر سند از قول شيخ ابي يعقوب مي گويد: زماني كه فاطمه عليهاالسلام از دنيا رفت، تمام زنان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در مراسم تعزيه ي بني هاشم شركت نمودند و كلامي نيز از عايشه به علي عليه السلام منتقل شد كه حاكي از آن بود كه عايشه از مرگ فاطمه خوشحال شده است!! (3) .

ص: 173


1- 228. اسماء چيزي مثل هودج عروسي بر فاطمه درست كرده بود او در حبشه ديده بود كه نعش «تابوت» به شكل خاصي مي سازند و جنازه را در آن قرار مي دهند. (ذخائر العقبي: ص 53- مجمع الزوائد: ج 9، ص 210).
2- 229. فاطمه ي زهرا عليهاالسلام زهي در نيام، ترجمه ي سيد جعفر طباطبائي: ص 1- 253.
3- 230. شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد: ج 9، ص 198- البته ابي يعقوب شيعه نبود، بلكه سني معتزلي متعصّبي بود.

آيا سكوت اصحاب مي تواند دليل بر حقانيت ابوبكر باشد؟

ممكن است كسي بگويد اگر ابوبكر در مورد فدك و ارثيّه ي فاطمه عليهاالسلام به خطا حكم نمود، و روايتي كه او تنها از پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله نقل كرده، حجت نبوده و توان معارضه با صريح قرآن را ندارد، پس چرا همه اصحاب در اينباره سكوت نموده و دم نزدند و به ابوبكر اعتراض نكردند با اينكه زهرا از آنان استمداد نمود؟!

در اين رابطه سيد مرتضي پاسخي از ابوعثمان جاحظ از كتاب (العباسيه) او نقل نموده است كه در جاي خود عالمانه و منصفانه است. ابوعثمان جاحظ (1) مي گويد:

«عده اي گمان مي كنند، دليل بر صدق خبر ابوبكر و عمر درباره ي منع فدك از فاطمه سكوت اصحاب رسول خدا و ترك اعتراض آنان است».

ص: 174


1- 231. جاحظ تمايل به نصب عداوت با اهل بيت داشت و در كتاب عثمانيه، بزرگان علماي شيعه را به باد انتقاد گرفته است (الكُني والألقاب: ج 2، ص 121).

سپس مي گويد:

«اگر عدم اعتراض به ابوبكر و عمر از سوي اصحاب دليل بر صدق گفتار آن دو باشد، عدم اعتراض به فاطمه در هنگام احتجاج با ابوبكر نيز دليل بر صحت ادعاي فاطمه است. به خصوص اين كه گفتگوي آنان در اينباره به درازا كشيده شد، مراجعه و اصرار و شكايت فراوان گرديد و موجبات خشم و غضب فراهم شد و از سوي فاطمه به نقطه ي اوج رسيد تا آنجا كه از ابوبكر و عمر قهر نمود و سفارش كرد كه ابوبكر بر او نماز نگذارد و هنگامي كه براي مطالبه ي حق خود با ابوبكر و يارانش احتجاج نمود به او فرمود: در هنگامي كه مُردي، چه كسي از تو ارث مي برد؟ ابوبكر گفت: خانواده ام، حضرت فرمود: پس چه شده است كه ما از پيامبر ارث نمي بريم؟

و سرانجام، پس از آن كه او را از ارث محروم نمود و در حق او بخل ورزيد و بر عليه او دليل اقامه نمود و مسأله را علني كرد و چون فاطمه عليهاالسلام ظلم و ستم را مشاهده نمود و خود را بدون ياور ديد، فرمود: «واللّه لأَدْعُوَنَّ اللَّهَ عَلَيْكَ...» «به خدا سوگند بر تو نفرين خواهم كرد». و ابوبكر گفت: من درحق تو دعا مي كنم.

فاطمه فرمود: «واللَّهِ لاُاكَلِّمُكَ أبداً» «هرگز با تو سخن نمي گويم».

و او گفت: من هرگز تو را ترك نمي كنم.

بنابراين اگر عدم اعتراض اصحاب رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله دليل بر صحت گفتار ابوبكر است، ترك اعتراض به فاطمه نيز دليل بر صحت خواسته ي او

ص: 175

است زيرا حداقل واجب بر اصحاب اين بود كه اگر خواسته ي فاطمه عليهاالسلام بي مورد بود و به آن آگاهي نداشت، او را آگاه مي كردند و اگر ادعايش از روي فراموشي بود، او را يادآوري مي كردند و به او تذكر مي دادند كه اعتراض نكند و راه ناصواب نرود و اين كه مي بينيم در هر دو جانب سكوت اختيار نموده اند، سكوت آنان را دليل هيچ چيز نمي پنداريم و رجوع به اصل حكم خداوند در مورد ارث، در اين صورت تنها راه درست است و بر همگان واجب است كه به اين اصل مراجعه كنند...

ديگر اين كه چگونه ترك اعتراض اصحاب را دليل و حجت قاطع بدانيم در صورتي كه عمر به طور صريح اعلان مي دارد:

دو نوع متعه در زمان رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله وجود داشت مُتعتانِ كانَتا علي عَهدِ رَسولِ اللَّه: مُتْعَةُ النِّساء و مُتعةُ الحجِّ أناَ أنْهي عَنهما وَ اُعاقِبُ عليهِما» «متعه حج و متعه زنان و من شما را از آن نهي مي كنم و آن را تحت پيگرد قرار مي دهم» هيچ كس از صحابه به او اعتراض نمي كند و ممانعت از اجراي اين دو حكم الهي را ناپسند نمي داند. و حتي از او سؤال نيز نمي كنند و شگفت زده نمي شوند كه چگونه دستور پيامبر را اين چنين ناديده گرفته و صريحاً بر خلاف آن دستور مي دهد و چگونه عدم اعتراض اصحاب را مي توان دليل بر صحت چيزي دانست در حالي كه عمر صريحاً پس از رحلت رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله در سقيفه ي بني ساعده اظهار مي دارد كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: «الأئمّة مِن قُريش»، «امامان از قريش هستند» (يعني غير از قريش به خلافت نمي رسند). و چگونه در هنگام مرگ خود

ص: 176

گويد اگر (سالم) زنده مي بود، هرگز در مورد او براي خلافت ترديد نداشتم در حالي كه سالم برده زني از انصار بود كه آن زن را آزاد ساخت و از قريش نبوده است و هيج كس در اين مورد به او اعتراض ننمود و با او مقابله نكرد و از كارش در شگفت نماند.

عدم اعتراض و سكوت مردم دليل بر حقانيت كسي است كه داراي قدرت و شوكت نباشد اما كسي كه صاحب قدرت و زور است، و مي تواند امر و نهي نمايد و مخالف را به قتل برساند و زنداني نمايد، اگر سخني گويد و مردم سكوت كنند هرگز سكوت و عدم اعتراض مردم نشانه ي تصديق گفتار صاحب نفوذ و قدرت نمي باشد.

سپس جاحظ مي گويد:

«بعضيها گفته اند بلكه بر صدق گفتار و درستي كار آنان، خودداري اصحاب از خلع آنان از حكومت و عدم شورش بر آنان است يعني اگر صحابه كار ابوبكر و عمر را خلاف مي دانستند بر عليه آنان شورش مي كردند و آنان را از خلافت خلع مي نمودند و چون اين كار را نكرده اند، دليل بر اين است كه كار آنان را خلاف نمي دانستند چنمان كه بر عثمان به خاطر كار مخالفت صريح او با قرآن، بر او شوريدند و او را به قتل رساندند و اگر كار ابوبكر و عمر هم آنچنان بود كه مي گويند، مي بايست امت همان روشي را درباره ي ابوبكر و عمر به كار مي بردند كه درباره ي عثمان انجام دادند، در حالي كه عثمان داراي نيروي بيشتر و قومي شريف تر و ثروتي افزون تر و تجهيزاتي بيش از آنان داشت».

ص: 177

جاحظ مي گويد در پاسخ مي گوئيم: ابوبكر و عمر قرآن را (به ظاهر) انكار نكردند و دستورات پيامبر را (علناً) انكار ننمودند، بلكه پس از اقرار به حكم ميراث مدعي روايتي از پيامبر شدند كه (عقلاً) محال نبوده و ادلّه ي عقلي وجود چنين روايتي را ممتنع ندانسته و نيز شايد برخي از اصحاب آنان را به خاطر اين كه در ميان قوم خود عادلش مي پنداشتند، تصديق نموده زيرا ظاهرالصلاح بودند و پيش از اين نيز گناه و خيانتي آشكار از آنها مشاهده ننموده بودند بنابراين تصديق آنان به خاطر حسن ظنّي بوده كه داشتند و نيز به اين جهت كه بسياري از آنان از حقيقت ادله اطلاع نداشتند و به همين لحاظ اعتراض اندك گرديد و مردم مسائل را واگذار كردند و همين امر باعث شد كار مشتبه شود و جز آگاهاني پيشتاز نتوانند حق را از باطل تشخيص دهند.

و نيز به اين جهت كه ابوبكر و عمر كمتر از بيت المال استفاده مي كردند و مردم خواهان آن هستند كه خليفه در مسائلي كه موجب ازدياد ثروت آنان شده، سخت گير نباشد و ماليات هائي را كه از آنان دريافت مي دارد به مصرف شخصي خود نرساند. برخلاف عثمان كه چنين نبود و نيز ممانعت ابوبكر و عمر از استرداد حق عترت پيغمبر، موافق با خواسته ي بزرگان قريش و عرب بود و نيز عثمان خود شخص ضعيف النفس بود. قدر و منزلت و مقام خود را نمي دانست و با مخالفان خود شدت عمل نشان نمي داد اين مسائل باعث شد كه مردم در مورد عثمان از خود جرأت نشان دهند، در حالي كه اگر چندين برابر كارهاي

ص: 178

خلافي كه عثمان انجام داد، اگر ابوبكر و عمر انجام مي دادند، كوچكترين عكس العملي از سوي مردم ديده نمي شد. (1) .

آري هرگز سكوت صحابه و عدم اعتراض آنان را در مورد غضب فدك و ارثيه ي حضرت زهرا عليهاالسلام نمي توان دليل بر حقانيت ابوبكر و عمر دانست، بلكه سكوت آنها به علت اختناق و خفقاني بود كه حكام جديد به وجود آورده بودند. مگر كسي در آن شرايط جرأت مخالفت داشت عمر كه شخصاً قهرمان اين صحنه بود از نظر اخلاقي مردي خشن و درشتخو و پُرهيبت و وحشتناك بود.

ابن ابي الحديد مي گويد:

بزرگان صحابه از ملاقات با عمر پرهيز داشتند ابن عباس عقيده خود را درباره مسأله «عول» بعد از فوت عمر ابراز داشت به او گفتند: چرا قبلاً نمي گفتني؟ گفت: از عمر مي ترسيدم. (2) .

«درّه عمر» يعني تازيانه او ضرب المثل هيبت بود تا آنجا كه بعدها گفتند: «درّه عُمَر اَهْيَت مِن سيفِ حجّاج» يعني: تازيانه عمر از شمشير حجاج مهيب تر بود. (3) .

عمر زني را براي پرسش از جرياني احضار كرد زن حامله بود،

ص: 179


1- 232. شافي، سيد مرتضي: صص 234- 233- بنا به نقل ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه: ج 16، صص 267- 264.
2- 233. شرح نهج البلاغه: ج 1 و 73، ص 174.
3- 234. نهج البلاغه: ج 1، ص 181.

هنگامي كه او را ديد بچه اش را سقط كرد. (1) .

عمر نسبت به زنان خشونت بيشتري داشت زنان از او زياد مي ترسيدند در فوت ابوبكر زنان خانواده اش مي گريستند و عمر مرتب منع مي كرد اما زنان همچنان به ناله و فرياد ادامه مي دادند، عاقبت عمر «ام فروه» خواهر ابوبكر را از ميان زنان بيرون كشيد و تازيانه اي بر او نواخت زنان پس از آن، متفرق گشتند. (2) .

و نيز نقل كرده كه عمر هنگام مرگ از اهل شوري پرسيد: همه شما طمع در خلافت داريد؟ زبير گفت: ما از تو كمتر نيستيم زيرا تو در ميان قريش نه از ما در اسلام سبقت داشتي و نه در نزديكي به پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله.

ابوعثمان جاحظ گفته است: به خدا سوگند اگر نه اين بود كه زبير مي دانست عمر در همان ساعت خواهد مرد هرگز جرأت نمي كرد چنين سخني بگويد و جرأت نفس كشيدن نداشت. (3) .

از اينجا معلوم مي شود اين مرد خشمگين به هنگام حمله به خانه فاطمه چه طوفاني به پا كرده بود مگر در آن شرايط كسي مي توانست درباره خلافكاريهاي فرزند خطّاب سخني بگويد اين شهامت دختر پيامبر بود كه همينكه عمر را با شعله اي آتش در كنار خانه خود ديد به وي خطاب كرد: اي پسر خطاب! آيا براي آتش كشيدن خانه ما آمده اي... (4) .

ص: 180


1- 235. شرح نهج البلاغه: ج 1، ص 174.
2- 236. شرح نهج البلاغه: ج 1، ص 181.
3- 237. شرح نهج البلاغه: ج 5، ص 13 و 14.
4- 238. عقدالفريد: ج 5، ص 13 و 14، ج 3، ص 64.

سكوت به مقتضاي مصلحت اسلام

مي دانيم علي عليه السلام كسي بود كه در تمام لحظات زندگي خويش، در نهايت آمادگي بود كه جان خود را در راه خدا نثار كند. او از روزي كه خود را شناخت و تا صبحي كه در مسجد كوفه به شهادت رسيد، در راه مصالح اسلام فداكاري كرد. او صاحب همان شمشيري بود كه- هر جا كه حمله مي كرد و هجوم مي آورد- همواره پيروزي به حلقه ي آن آويخته بود. دليري بود كه هيچ گاه دليري دلاوران بدو نمي رسيد، سواري كه از سواركاران گوي سبقت ربوده بود. در ميدان جنگ جز براي پيكار جابجا نمي شد. او هميشه براي جهاد در راه خدا پيشگام و در ميدانهاي جنگ مشتاق ديدار دشمن بود. او به استقبال مرگ مي رفت و در مقابل دشمن، صبور و بردبار بود با افكندن خود به كام مرگ، بر مرگ چيره مي شد و مرگ را به عقب نشيني و فرار وادار مي كرد و گوياترين نمونه براي شجاعت و دليري و استواريش همان داستان خوابيدن او در شب هجرت (1) در بستر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بود با اين كه كاملاً مي دانست كه در معرض خطر است، و از دم شمشير آن جنگجويان جان سالم بدر نخواهد برد و...

پس جاي اين سؤال است كه آيا صاحب آن شجاعت و شهامت چرا بعد از حادثه ي تلخ سقيفه و غصب فدك و مظلوميت همسرش سكوت اختيار كرد؟ مسلماً سكوت آن حضرت با توجه به سوابق

ص: 181


1- 239. الإمام علي بن ابي طالب: ج 1، صص 104- 110.

درخشانش از ضعف و ترس نبود، زيرا او از دوران جواني عاشق شهادت بود، از اينجا معلوم مي شود علت سكوت او چيز ديگري بوده است.

هنگامي كه علي و زهرا عليهماالسلام از كفن و دفن رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فارغ شدند، در مقابل عمل انجام شده اي قرار گرفتند و ديدند ابوبكر را عده اي به خلافت برگزيده اند و گروهي از مسلمانان با او بيعت كرده اند، در چنين موقعيتي، علي عليه السلام يكي از چند كار را مي توانست انجام دهد:

1- دست به شمشير زند و قيام نمايد و مردم را بر عليه او بشوراند.

2- يا اين كه براي حفظ منافع شخصي با ابوبكر سازش نمايد.

3- يا اين كه روش معتدلي را انتخاب كند. يعني نه قيام مسلحانه نمايد و نه با ابوبكر سازش كند، بلكه راهي بين اين دو انتخاب نمايد.

براي آن حضرت انتخاب اول امكان نداشت زيرا در صورتي كه مي خواست مسلحانه وارد مبارزه شود، اقدام او به ضرر اسلام تمام مي شد و دشمنان اسلام كه در كمين بودند، از اين اختلاف استفاده مي كردند ممكن بود اسلام را كه تازه پا گرفته بود، به طور كلي ريشه كن سازند بدين جهت آن حضرت منافع اسلام را ترجيح داد و از قيام مسلحانه صرفنظر كرد و همين تصريح پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بود.

اقدام دوم هم نه با روحيه ي او مي ساخت و نه صلاح مي دانست زيرا مي ديد اگر ابتدا با ابوبكر بيعت كند بدين وسيله عمل مردم و ابوبكر تأييد مي شود و موضوع امامت و خلافت پيغمبر براي هميشه از مسير اصلي

ص: 182

خود خارج مي گردد و تمام زحمات و فداكاريهاي پيامبر و خودش يكسره از بين مي رود. علاوه بر اين، حكومت ابوبكر مشروعيت پيدا مي كند و هر عملي را كه او انجام دهد، به حساب دين و پيغمبر گذاشته مي شود.

اين بود كه سياست سكوت پيش گرفت اما چه سكوت تلخ و دردآوري.

آيا براي غيرت اللّه سخت تر و مشكل تر از آن ساعتي بود كه عده اي از اشرار به خانه ي او هجوم آوردند و حريم او را شكستند و در جلو چشمش ناموس او را آزردند و بر بازوانش تازيانه زدند او سكوت اختيار كرد؟! سبحان اللّه اين چه سكوت تلخ و دشواري است؟! خدا مي داند كه علي عليه السلام در آن ساعت چه حالي داشت؟ و ناظر به همين احوال است كلام اندوهبار امام عليه السلام كه فرمود:

«وضعيّتي كه پيش آمد، مرا به تأمّل واداشت آيا با دست تنها (و بي ياور) بپا خيزم يا با اندوهي عميق بنشينم و صبر كنم؟ در محيطي كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگي به رنج وامي دارد».

«فَرَأَيْتُ انّ الصبرَ علي هاتا احجي، فصبرتُ وَ في العَينِ قَدْي وَ فِي الحَلْقِ شَجي، أري تراثي نَهْباً». (1) .

«سرانجام ديدم صبر و شكيبايي به عقل و خرد نزديكتر است، لذا شكيبايي پيشه كردم ولي به كسي مي ماندم كه خاشاك چشمش را پر كرده و استخوان گلويش

ص: 183


1- 240. نهج البلاغه: خطبه 3، معروف به شقشقيّه.

را گرفته، با چشم خود مي ديدم، ميراثم را به غارت مي برند»!.

امام بناچار به تصميم نهائي خود رسيد، سكوت اختيار كرد تا زماني كه اطمينان يابد كه مي تواند افكار عمومي را عليه ابوبكر و دو همكارش بسيج كند.

از همان روزهاي سخت و دشوار اين هدف او بود، كوشش خود را با آن آغاز كرده بود ابتداي كار چنين بود كه شبانه به همراه همسر و فرزندانش به خانه ي بزرگان مدينه مي رفت. و آنان را به ياري خود دعوت مي كرد و سفارشات پيامبر را بدانان تذكر مي داد.

در همه ي اين احوال همسرش در كنار او، موضع و حقانيت او را تأييد مي كرد و در اين جهاد سري، همرزم و همدست او بود. اما در اين ديدارها بر آن نبود كه گروهي را براي جنگ متشكل كند زيرا مي دانيم، علي عليه السلام در همه حال ياراني داشت كه عاشقانه و پروانه وار گرد او بودند، بلكه هدفش اين بود كه مردم را بيدار كند و با خود همراه سازد اينجاست كه فدك را به عنوان نخستين برنامه ي جديد علي عليه السلام مي بينيم و قيام فاطمه ي بزرگ عليهاالسلام كه طرح دقيق آن به دست وصيّ نبيّ ريخته شده بود.

نقش فاطمه عليهاالسلام در اين مرحله از نهضت در اين خلاصه مي شد اموالي را كه ابوبكر از او مصادره كرده بود، مطالبه كند و آن را مقدمه براي مناقشه در مسأله اي اساسي، يعني خلافت قرار دهد و به مردم بفهماند روزي كه علي عليه السلام را ترك گفتند و دور ابوبكر را گرفتند، از جاده ي حق منحرف شدند و با كار خود به خطا درافتادند و با كتاب الهي به مخالفت

ص: 184

برخاستند شكل گرفتن اين فكر در ذهن زهرا عليهاالسلام او را بر آن داشت كه خلافت را به جاي اصلي خودش باز گرداند از اينرو شجاعانه بپا خاست و خليفه ي حاكم را به خيانت آشكار و به بازي گرفتن شرافت قانون الهي، متهم ساخت و نتيجه ي انتخاب سقيفه را كه از آن، ابوبكر برآمده بود، به مخالفت با كتاب خدا محكوم كرد.

به گفته ي مرحوم شهيد صدر: اين اقدام زهرا عليهاالسلام از دو ويژگي و امتياز برخوردار بود كه علي عليه السلام نمي توانست خود، آن را به جاي همسرش انجام دهد:

اول: زهرا عليهاالسلام به سبب مصيبت عظيمي كه به او رسيده بود و ارج و مقام والائي كه در پيش پدرش داشت، بهتر از علي عليه السلام مي توانست عواطف مردم را بر عليه نظام حاكم بشوراند و مسلمانان را تحت تأثير جاذبه ي روح بزرگ پدر خود قرار دهد و احساسات آنها را متوجه مسائل اهل بيت سازد.

دوم: تا زماني كه او در مقام يك زن بپا خاسته و هارون محمد صلي اللَّه عليه و آله- علي عليه السلام- در خانه ي خويش به سكوتي تلخ و صلحي موقت تن در داده بود به انتظار اين كه مردم به دور او جمع شوند و اگر زمان ايجاب كند به رهبري قيام برخيزد و در غير اين صورت در خاموش كردن فتنه ها بكوشد. منازعه ي زهرا عليهاالسلام هرگز، شكل جنگي مسلحانه- كه نياز به رهبري داشت، كه فرماندهي آن را تعهد كند- به خود نمي گرفت. به هر تقدير زهرا عليهاالسلام بپا خاسته بود و پايداري مي كرد چه قيام همگاني را بر ضد

ص: 185

خليفه ترتيب دهد و چه مبارزه او در محدوده ي جدال و نزاعي عادي بماند، ولي او كار را به جائي نمي كشاند كه مايه ي فتنه و انشقاق در جامعه ي اسلامي گردد.

بدين ترتيب امام عليه السلام بر اين تصميم بود كه فريادش را با زبان زهرا و مظلوميت او به گوش مردم برساند و خود در انتظار فرصتي مناسب بماند و نيز مي خواست تا قيام زهرا براي همه ي پيروان قرآن، در بطلان خلافت موجود برهاني اقامه كند و به يقين خواسته ي امام به تمامي حاصل شد چرا كه زهرا حق و حقانيت علي را با سخناني كه سرشار از روح هنر و زيبائي و پيكار و ستيزندگي بود، به همه ي انسانها ابلاغ كرد. (1) .

عيادت زنان مدينه از دختر پيامبر

پس از وفات پيامبر و ناراحتي هاي پي درپي كه براي فاطمه پيش آوردند، چندي به قرستان «احد» مي رفت با عموي پيامبر حمزه، درد دل مي كرد و عصر برمي گشت و چندي هم در قبرستان بقيع براي پدر گريه مي كرد و غالباً حسنين عليهماالسلام هم در خدمت مادر بودند و شبانگاه به سوي خانه علي عليه السلام برمي گشت. چندي بدين منوال گذشت بيماري فاطمه عليهاالسلام شدت پيدا كرد و ناراحتي آن حضرت بيشتر و كم كم ضعف بر حضرتش مستولي گرديد به طوري كه ديگر نمي توانست حركت كند و در خانه بستري شد.

ص: 186


1- 241. فدك در تاريخ موسسه ي مرحوم شهيد صدر، ترجمه ي محمود عابدي: ص 107- 106.

امام صادق عليه السلام فرمود:

در اثر ضرباتي كه «قُنفذ» بر پيكر نازنين زهرا وارد ساخت، سقط جنين كرد و بدان جهت پيوست رنجور و ضعيف مي گشت تا اين كه رسماً بستري شد و در خانه خوابيد. (1) .

امير مؤمنان و اسماء دختر عُميس از آن حضرت پرستاري مي نمودند. (2) .

در اين حال از يك طرف فكر مي كرد پس از پدر در اندك زماني نسبت به او از مردم چه بي مهريها رسيده؟ و از طرف ديگر حق شوهرش علي عليه السلام پايمال هواي نفس عده اي مسلمان نماها شده است؟ از طرف پدرش پيغمبر به او وعده داده اول كسي كه بعد از من از دنيا مي رود، تو خواهي بود. (3) .

باز از طرفي فكر مي نمايد نسبت به بچه هاي عزيزش كه آنها را برابر جان خود دوست مي دارد، پس از او كه يتيم خواهند شد، چه خواهد شد؟!

كم كم آثار مرگ در جبين مقدسش ظاهر شد. از طرفي هم خوشحال است كه از اين زندگي تلخ و بي ارزش رهائي خواهد يافت و از جهتي هم براي امير مؤمنان و مظلوميت او و فرزندانش مضطرب و

ص: 187


1- 242. دلائل الإمامة: ص 45- بحارالأنوار: ج 43، ص 170.
2- 243. بحارالأنوار: ج 43، ص 211.
3- 244. بحارالأنوار: ج 43، ص 159.

ناراحت است! آيا پس از مرگ من با آنها چگونه رفتار خواهند نمود؟

او كاملاً مي دانست كه خانه نشيني علي عليه السلام آغاز يك تاريخ هولناك و خونين است و بيعت سقيفه، بيعت هاي خونيني را به دنبال خواهد داشت و فدك، سرآغاز غصب هاي بزرگ و ستمهاي بزرگ فردا خواهد بود.

دختر پيغمبر نالان در بستر افتاد، در مدت بيماري او، از اصحاب و ياران پيامبر، از آنان كه هر چه داشتند از بركت پدر او بود، چند نفر او را دلداري دادند و يا به ديدنش رفتند، هيچ كس! جز دو تن از محرومان و ستمديدگان چون بلال و سلمان.

در هر صورت چند روزي است فاطمه قدرت و توانائيش را از دست داده و ديگر نمي تواند از خانه خارج شود. زنهاي مدينه و زنهاي مهاجر و انصار همين كه فاطمه عليهاالسلام را نديدند، پي بردند كه كسالت فاطمه شدت پيدا كرده است. اما بعد از چندي كه بر بيماري فاطمه عليهاالسلام در خانه با بي خبري گذشته بود، خودش به اين كتمان اصرار داشت و فرموده بود كه كسي را خبر نكنند، زنان مدينه بعد از اين كه باخبر شدند، همه همديگر را خبر كردند و گفتند: فرداي قيامت ما در جواب پيغمبر گرامي اسلام صلي اللَّه عليه و آله چه خواهيم گفت؟ اگر از ما سؤال كند از دخترم فاطمه چه خبر داريد و پيغمبر بفرمايد با اين همه سفارش كه درباره ي دخترم نمودم با او چگونه رفتار نموديد؟

عواطف زنان مدينه تحريك شد يكديگر را خبر نمودند و همه با

ص: 188

هم تصميم گرفتند از آن حضرت عيادت كنند آمدند درب خانه ي فاطمه عليهاالسلام. كنيز حضرت آمد سؤال كرد چه كار داريد؟ گفتند: براي عيادت آمده ايم. گفت: اندكي صبر كنيد تا از بانويم كسب اجازه كنم.

رفت و برگشت اجازه ي ورود داد، البته معلوم است كه زنان سالخورده در پيش و زنان جوان به دنبال آن ها وارد حجره ي فاطمه عليهاالسلام شدند. چشم زنان مدينه كه به سيماي رنگ پريده و غمگين حضرت زهرا افتاد، بي اختيار اشك در چشمها حلقه زد. سرها به زير افتاد، اشكها از چشمها جاري شد ولي هنوز فاطمه زبان به سخن باز نكرده است.

مختصر زماني گذشت همه محزون، همه غمگين، همه ناراحت، آنچنان سكوت دردناك فضاي حجره را گرفته كه نمي توان بيان نمود، ناگهان فاطمه عليهاالسلام نگاهي پرمعني به اطراف كرد.

در اين حال يكي از زنان سكوت مجلسي را درهم شكست، عرض كرد: يا بنت رسول اللّه كيف أصبحتِ؟ اي دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله شب را چگونه صبح نمودي؟ حال شما چگونه است؟

رقّت قلب زنان بيشتر است قلب بانوان رحيم و دلسوز است زهرا عليهاالسلام با آن همه رنجوري زنها را پذيرفت بود تا آخرين حرف خود را در آخرين ساعات عمر به زنان مدينه بگويد تا به گوش شوهرانشان برسانند و سپس فارغ از زحمت مسؤوليت هدايت و رهبري امت از دنيا چشم بپوشد. لذا برخلاف عادت بيماران، جواب را از حال رنجور خود نداد. بلكه فرمود:

ص: 189

«أصبحتُ واللَّهِ عائفةٌ لِدُنيا كُنَّ قاليَةٌ لِرِجا لِكُنَّ!».

«به خدا سوگند صبح كردم در حالي كه به دنياي شما بي علاقه هستم و از مردان شما غصبناك»!

بعد از اين كه امتحانشان كردم به دورشان افكندم و از دستشان ملول و دلگيرم. اف بر عقيده ي سست و رأي متزلزل آنها، چه كار بدي كردند و مستوجب غضب الهي گشتند! من خلافت و فدك را در اختيارشان گذاشتم ولي ننگ آن براي هميشه بر دامنشان باقي خواهد بود»!.

تا اين كه فرمود:

«ويحَهُمْ انّي زَحْزَحُوها عن رواسِيَ الرِّسالة و قواعدَ النُبوَّةِ و الدّلالة و مَهبِطُ الرُّوح الأَمين...».

«واي بر آنها، به چه علت خلافت را از مقرّ اصلي و پايگاه رسالت و محل نزول امين وحي و از آن كسي كه خبره و آگاه به امور دنيا و آخرت بود، دور ساختند؟ اين زيان و خسران بر همه آشكار است».

«و ما الذّي نقمُوا من أبي الحسن نقموا منه واللّه نكير سيفه و قلّة مبالاته بحتفه و شدّة و طأته...».

«واي به حال شما، چگونه خلافت را از علي عليه السلام گرفتند به خدا سوگند علت كنار زدن او جز اين نبود كه از شمشير برّان و حملات سخت او و دلاوريهايش در راه خدا ناراحت بودند. چه شد كه شما چنين مست جاه و مقام شديد، چگونه قضاوت مي كنيد و چه جواب مي گوئيد، سوگند به خداي يگانه كه افعال زشت و نابكار شما حامل يك سلسله حوادث خونيني است كه به زودي مولود آن ميوه دهد و اول كام خود شما را تلخ سازد!».

ص: 190

و چون پستان مركب سواري را بدوشيد خون تازه دست شما را بيالايد، از اين نهالي كه كاشتيد ميوه ي مسموي به كام خود فرو خواهيد برد، آن وقت زيان ستمكاران آشكار مي گردد. شما نمي دانيد كه خود را به چه پرتگاهي انداختيد بدون شك كوركورانه به ظلمتكده ي نيستي مي رويد و درهاي طعن ولعن را بر خود مي كشانيد.

اكنون آمده حوادث ناگوار و منتظر شمشيرهاي برنده و هرج و مرج دائم و ديكتاتوري ستمكاران باشيد. بيت المال شما را به غارت خواهند كرد و منافع شما را به جيب خواهند ريخت. واي به حال شما چرا اين چنين شديد؟ نمي دانيد در چه مسير خطرناكي افتاده ايد از عواقب امور بي اطلاع هستيد آيا مي توانيم شما را به هدايت مجبور كنيم در حالي كه خودتان از آن كراهت داريد. (1) .

گفتار آتشين فاطمه كه از قلب پرسوز و گداز او سرچشمه گرفته بود آنچنان در زنهاي مدينه اثر بخشيد كه همه را منقلب نمود همه چون شمع مي سوختند از خانه حضرتش خارج شدند هر يك با يك دنيا ناراحتي به طرف خانه هاي خود حركت كردند و مردانشان را از وضع رقت بار دختر پيامبر و شكوه هاي او آگاه ساختند.

گفتار زنان مدينه در مردان اثر عجيب و عميقي بخشيد. لذا صبحگاهان جمعي از بزرگان و مهاجر و انصار براي عذر تقصير راهي

ص: 191


1- 245. بحار الأنوار: ج 43، ص 160- احتجاج طبرسي: ج 1، ص 147- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: ج 16، ص 233- بلاغة النساء: ص 19- عواظم العلوم: ج 11، ص 458.

خانه فاطمه شدند و گفتند اي سرور زنان عالم اگر علي عليه السلام قبل از ما بيعت مي خواست با او بيعت مي كرديم و جز او با كس ديگر بيعت نمي نموديم ولي چه كنيم كه ما بيعت كرده ايم. حضرت زهرا در پاسخ آنها فرمود: از من دور شويد عذر شما پيش من پذيرفته نيست شما مقصريد.

در نتيجه احساسات مردم بيشتر شد، تشتت و اضطراب ساعت به ساعت بيشتر گرديد اهل مدينه ابوبكر را مخاطب ساخته و گفتند: دختر پيغمبر آخرين روزهاي عمر خود را مي گذراند واي بر تو اگر فرداي قيامت پيغمبر اسلام از تو سئوال كند كه با دخترم فاطمه چگونه رفتار نموديد، چه جواب خواهي داد؟.

ابوبكر و عمر در مقابل عواطف و احساسات پرشور مردم مدينه نسبت به دختر پيامبر قرار گرفتند و در نتيجه به فكر افتادند چه بايد كرد؟ عواطف مردم را چگونه بايد آرام نمود و به چه طريق مي شود مردم را ساكت نمود هر دو به اين فكر افتادند كه هر طوري شده بايد از فاطمه عيادت نمود. آنها از عيادت زهرا ممنوع بودند و زهرا بر طبق تصميمي كه گرفته بود با آنان قهر كرده و اجازه عيادت و ملاقات نمي داد. كم كم دستگاه خلافت به وحشت افتاد كه مبادا زهرا عليهاالسلام از اين مرض بهبود نيابد و از خليفه وقت ناراضي باشد و اين لكه تا قيامت بر دامن آنها باقي بماند.

به قول مهيار ديلمي:

سَيَعْلَمُ مَنْ فاطَمَ خَصْمُهُ

بِأَيِّ نَكالٍ غَداً يَرْتَدي (1) .

ص: 192


1- 246. ديوان مهيار: ج 1، ص 300.

«آن را كه خصم و دشمن فاطمه ي زهراست، فردا داند كه چه كيفري براي او مهياست».

عيادت عباس عموي پيامبر

يكي ديگر از كساني كه به عيادت زهراي مرضيّه عليهاالسلام رفت، عباس، عموي پيغمبر بود. به او گفته شد حال دختر پيغمبر خوب نيست و خود را ممنوع الملاقات كرده و به كسي اجازه ي عيادت نمي دهد. عباس اجازه ي ملاقت دريافت نكرد و به منزلش برگشت و كسي را نزد علي عليه السلام فرستاد كه من از فاطمه گلايه دارم به عيادت او رفتم به من اجازه نداد با آن كه گمان مي كنم من احقّ و اولي از ديگران به عيادت او باشم.

حضرت علي عليه السلام به آن كسي كه پيام عباس آورده بود، فرمود: به عمويم بگو فاطمه گمان كرده است از مهاجر و انصار كه نقض عهد كردند، همراه او هستند و لذا به خاطر آنها اجازه نداده، من از ايشان معذرت مي خواهم. فاطمه دختر پيغمبر است كه حق او را نشناختند و وصيت پيغمبر را درباره ي او به عمل نياوردند او مظلوم و بيمار است، اميد است خداوند از ستمكاران انتقام بكشد و در ديوان عدالت خود حق او را بگيرد. اي عمو من از شما خواهش مي كنم از تصميمي كه نسبت به اجتماع مهاجر و انصار گرفته ايد، صرفنظر كنيد. فاطمه به من وصيت كرده بيماري و حتي مرگ او را از ديگران پنهان كنم.

چون خبر به عباس رسيد، گفت: خدا رحمت كند پسر برادرم

ص: 193

علي عليه السلام را نظر درستي داد. حقاً در خاندان عبدالمطلب مولودي بزرگتر و با بركت تر از علي عليه السلام پس از پيغمبر به دنيا نيامده او در هر حال و هر كار سابقه ي درخشاني دارد او اولين كسي است كه به خدا و رسولش ايمان آورده است. (1) .

ص: 194


1- 247. امالي شيخ طوسي: ص 96- كشف الغُمّة: ص 149- البداية والنهاية: ج 5، ص 285.

فرياد اعتراض، عيادت ابوبكر و عمر

روزها از حادثه ي تلخ سقيفه ي بني ساعده گذشت و رياست طلبان بر سرير حكومت استقرار يافتند، تا آن كه باخبر شدند حال دختر پيامبر خوب نيست براي مصالح حكومتشان به فكر افتادند از آن حضرت عيادتي بكنند و از كرده هاي خود عذرخواهي نمايند بالاخره او دختر پيامبر است و رقيق القلب مي باشد شايد با اين عيادت او را از خود راضي نمايند و اگر هم راضي نشد لااقل پيش مردم عذري داشته باشند و از فشار افكار عمومي كاسته شود اين بود ابوبكر و عمر هر دو باهم به طرف خانه ي فاطمه عليهاالسلام حركت نمودند، درب خانه را كوبيدند كنيزك فاطمه آمد و گفتند به حضرت زهرا عليهاالسلام بگوئيد ابوبكر و عمر براي عيادت آمده اند.

كنيزك رفت و برگشت گفت: خانم اجازه ي ورود نمي دهد. ابوبكر قسم خورد تا عيادت نكنم زير سقفي آرام نگيرم من بايد از فاطمه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله رضايت بطلبم. و شب رفت در بقيع كه سايباني نداشت، بماند.

فرداي آن روز عمر به علي عليه السلام گفت: اي علي! ابوبكر پير شده رقّت قلب دارد به عيادت فاطمه رفت، فاطمه او را نپذيرفت تو فاطمه را راضي كن كه اجازه دهد ما از او عيادت كنيم.

ص: 195

علي عليه السلام كه صبرش در تصوّر نمي گنجد، به خانه رفت و مطالبي را كه عمر گفته بود، به حضرت فاطمه رساند. و گفت: اي زن آزاده! آن دو نفر در كنار درب ايستاده اند و از من خواسته اند كه از شما اجازه ي ملاقات بگيرم. اكنون نظر شما چيست؟ زهرا عليهاالسلام كه از وضع رقّتبار علي عليه السلام خبر داشت، در برابر او مقاومت نكرد عرض كرد:

«يا علي البَيتُ بَيتُكَ وَالنِّساءُ للرِّجالِ لا اُخالفُ عليكَ شيئاً».

«خانه، خانه ي تو است من هم در اختيار شما هستم هر طور مي داني عمل كن».

اين سخن را فرمود به كنيزك خود گفت: صورت مرا به طرف ديگر بگردان كه صورت آنها را نبينم آن دو نفر داخل حجره شدند سلام و احوال پرسي نموده عرض كردند: از ما راضي شو، خداوند از شما راضي باشد. حضرت توجهي نفرمود و جواب نداد پس از چند لحظه كه سكوت حجره را فراگرفته بود، فرمود: چه باعت شده از من رضايت مي خواهيد؟ گفتند: ما اعتراف مي كنيم كه به شما بد كرده ايم حالا آمده ايم از شما معذرت بخواهيم و اميدواريم ما را عفو نمائيد.

فاطمه عليهاالسلام متوجه علي عليه السلام و به حضرت عرض كرد با آنها سخن نمي گويم تا سؤالي بكنم اگر راست گفتند چنانچه مايل باشم جواب خواهم گفت و اگر مايل نباشم با آنها سخن نگويم.

ابوبكر و عمر گفتند: دختر پيغمبر سؤال كن ما جواب مي دهيم.

فاطمه عليهاالسلام فرمود:

«أنشد كما باللّه هل سمعتما رسول اللّه صلي اللَّه عليه و آله يقول: فاطمة بضعةٌ

ص: 196

منّي و أناَ منها مَن آذاها فقدْ آذانِي وَ مَنْ آذانِي فقد آذيَ اللَّهَ وَ مَنْ آذاها بعدَ مَوتي كانَ كَمَن آذاها في حياتي وَ مَن آذاها في حياتي كان كمن آذاها بعد مَؤتي».

«شما را به خدا قسم مي دهم كه آيا شنيديد از پدرم رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله كه مي فرمود: فاطمه پاره ي تن من است، من از فاطمه هستم و فاطمه از من است، هر كس فاطمه را اذيت كند من را اذيت كند و هر كس من را اذيت كند فاطمه را اذيت كرده است، كسي كه فاطمه را بعد از مرگ من آزار رساند، مانند كسي است كه در حال حيات من او را اذيت كرده باشد، كسي كه در حال حيات من او را اذيت كرده مانند كسي است كه پس از مرگ من آزار او نموده باشد»؟

قالا اللّهمَّ نِعَم. هر دو گفتند: «آري ما اين روايت را از پدرت شنيديم».

زهراي اطهر عليهاالسلام همين كه اين اقرار را از آنها گرفت، دستهاي مباركش را به سوي آسمان برداشته گفت:

«اللّهُمَّ إنِّي أَشْهَدُكَ انَّهما آذياني واللَّهِ لا اُكَلِّمُكُما مِنْ رَأسي كَلِمَةً واحِدَةً حَتّي ألقي رَبِّي و أشكوا كما بما صنعتما بي و أرتكبتما منّي».

«خدايا تو شاهد باش اين دو نفر (ابوبكر و عمر) حداكثر ظلم را نسبت به من روا داشتند، مرا اذيت كردند، خدايا من از آن ها راضي نيستم، خدايا تو هم از آنها راضي نباش».

همين كه اين سخن را از صدّيقه ي طاهره شنيدند، ابوبكر به جزع و فزع افتاد و گفت:

«يا ليتَ اُمّي لم تلدني». «اي كاش مادرم مرا نزائيده بود».

ص: 197

عمر گفت:

«تو پيرمرد خرفتي شده اي به خاطر غضب يك زن ناراحتي مي كني». (1) .

ابوبكر گفت:

«أنا عائذٌ باللَّهِ مِن سخطه و سخطك يا فاطمة» «من به خدا پناه مي برم از ناخشنودي او و ناخشنودي تو اي فاطمه».

پس از سخنان ابوبكر، حضرت زهرا فرمود:

«واللَّهِ لأَدْعُونَّ عليك عند كلّ صلاة أُصلِّيبها». (2) .

«به خدا قسم بعد از هر نمازي كه مي خوانم شما را نفرين خواهم كرد».

پس ابوبكر خارج شد در حالي كه به شدت گريه مي كرد مردم دور او جمع شدند كه چرا چنين پريشاني؟ گفت: شما مردم همه شب همسر خود را در آغوش مي كشيد و سرگرم خوشيهاي خود هستيد و مرا به اين گرفتاريها مبتلا كرديد. من به بيعت شما احتياجي ندارم بيائيد بيعت خود را پس بگيريد». (3) .

ابن قُتيبه مي افزايد:

«غضب فاطمة مِن أبي بكر و هِجرته إلي أن ماتَتْ».

«فاطمه از ابوبكر غضبناك شد و با او حرف نزد تا وفات نمود».

ص: 198


1- 248. ابن قُتيبه، الإمامة والسياسة،: ج 1، ص 20- علل الشاريع، صدوق: ص 179، باب 149.
2- 249. بحارالأنوار: ج 43، ص 198.
3- 250. الإمامة والسياسة: ص 20.

ممكن است بعضيها در روايت ابن قتيبه كه در آن ادعا كرده فاطمه بر ابوبكر و عمر غضب كرد، ترديد نمايند ولي هرگز در «صحيح بخاري» كه نزد علماي اهل سنت صحيح ترين كتاب پس از قرآن است، نمي توانند ترديد نمايند.

بخاري در صحيح خود در باب «مناقب قرابة رسول الله صلي اللَّه عليه و آله» نوشته است كه پيامبر فرمود:

«فاطمة بضعة منّي فمَن أغضبَها أغضبني». (1) .

«فاطمه پاره ي تن من است هر كه او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است».

و همچنين در باب «غزوه خيبر» از عايشه نقل كرده است كه فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر كسي را نزد ابوبكر فرستاد و در مورد ميراث خود از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله استفسار كرد ابوبكر از دادن چيزي از آن ميراث به فاطمه امتناع ورزيد و لذا فاطمه بر ابوبكر خشمگين شد و از او رنجيد و با او سخني نگفت تا از دنيا رفت. (2) .

به هر حال از نوشته ي ابن قتيبه و بخاري يك نتيجه به دست مي آيد منتهي بخاري آن را به اختصار و ابن قتيبه تا اندازه اي به تفصيل ذكر كرده است و آن اين است كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله از غضب فاطمه عليهاالسلام غضبناك و از رضايتش خرسند و راضي مي شود و اينكه فاطمه عليهاالسلام از دنيا رفت در حالي كه بر ابوبكر و عمر خشمگين بود.

ص: 199


1- 251. بخاري: ج 5، ص 36.
2- 252. صحيح بخاري: ج 3، ص 39.

بسياري از اهل سنت: بخاري (1) مسلم (2) و ابن كثير (3) و زرقاني (4) و ابن قتيبه (5) و ابن سعد (6) و ابن ابي الحديد (7) و سمهودي (8) و ديگران نوشته اند تا فاطمه عليهاالسلام زنده بود تا ابوبكر سخن نگفت و در حالي از دنيا رفت كه از ابوبكر و عمر خشمگين بود.

آري ظلم و ستمي كه بعد از وفات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از طرف خلفا نسبت به خاندان رسالت و فاطمه زهرا عليهاالسلام شده چيزي نيست كه قابل كتمان باشد، اگر چه جيره خواران و حقوق بگيران آنان در طول تاريخ سعي در كتمان آن داشته اند ولي جنايت و ظلم آنان به قدري بزرگ است كه كاملاً نتوانسته اند دامن آنان را از لكه ي ننگين پاك سازند.

گرچه تا حدودي از شدت آن كاسته اند ولي همين مقدار كه در كتابهاي آنها مانده براي مظلوميت فاطمه عليهاالسلام و خاندان رسالت و محكوميت خلفا كافي مي باشد.

البته روايات شيعه تمام جزئيات رفتاري كه خلفا با حضرت زهرا عليهاالسلام كرند و سخناني كه آن حضرت گفته و ستمهاي فراواني كه به

ص: 200


1- 253. صحيح بخاري، ج 5، 139.
2- 254. صحيح مسلم، ج 4، 1903.
3- 255. البداية والنهاية، ج 5، 249.
4- 256. شرح المواهب، ج 7، 8.
5- 257. الامامة والسياسة ج 1، 20.
6- 258. طبقات ابن سعد، ج 8، 18.
7- 259. شرح نهج البلاغه، ج 4، 81.
8- 260. وفاء الوفاء: ص 157.

وي رفته همه را بازگو مي كند و اگر كسي بخواهد به آنها اطلاع پيدا كند به كتب تاريخي و جوامع احاديث شيعه مراجعه نمايد.

اين مسئله- تا فاطمه عليهاالسلام زنده بود با ابوبكر خشمگين بود- نظر به ارتباط خاصي كه با موقعيت ابوبكر دارد از نظر دانشمندان و مورخان شيعه و سني دور نمانده و هر يك در پيرامون آن سخنها گفته اند. مخصوصاً دانشمندان اهل سنت درباره ي آن توجيهاتي نموده اند چنانكه ابن كثير شامي در كتاب «البداية والنهاية» مي نويسد:

«من نمي دانم سبب خشم فاطمه (رضي اللّه عنها) بر ابوبكر چيست؟ اگر براي اين بود كه ميراث پدرش را به وي نداده است او معذور بوده زيرا روايتي از پيغمبر نقل مي كند كه فرموده است ما پيغمبران ارث نمي گذاريم... تا اين كه مي گويد: فاطمه نيز يكي از دختران حوّاست و مانند زنهاي ديگر به خشم مي آيد لازم نيست فاطمه بي گناه باشد!! از طرفي نمي توان باور كرد زهرا ابوبكر را دروغگو بداند و بعد مي گويد: فرضاً هم ابوبكر به تنهائي اين حديث را نقل نموده باشد، بر همه ي جهانيان لازم است از او بپذيرند.

در پايان اضافه مي كند: كه گويا خشم فاطمه و دوري گزيدن او از ابوبكر روزنه ي شرارت. و ناداني را به روي شيعه ها گشوده تا بي خردانه پندارهائي بافته اند!! آنها اگر حقيقت را فهميده و مقام بلند ابوبكر را شناخته بودند، عذرش را مي پذيرفتند، عذري كه پذيرفتن آن بر هر كسي لازم است!! ولي شيعه ها مردم پست و رذلي هستند آنها حقايق روشني را

ص: 201

كه همه ي ياران پيغمبر و پيروان آنها قبول دارند، گذاشته و دنبال متشابهات مي روند. (1) .

البته چنين توجيهات نامعقول و سخنان نامربوط از ابن كثير شامي خلاف انتظار نيست زيرا او شديداً تحت تأثير افكار استادش «ابن تيميّه» (متوفي 728 ه- ق) و مكتب انحرافي او قرار گرفته. (2) و عداوت شديدي نسبت به شيعه و پيروان اهل بيت عليهم السلام داد. (3) .

او فاطمه عليهاالسلام را مثل زنان ديگر فرض كرده است در حالي كه به تصريح بخاري در كتاب «الإستئذان» و در باب «مَن ناجي بين يدي الناس» فاطمه، سرور زنان جهان است و به تصريح بزرگان اهل سنت دوستي با فاطمه دوستي با خدا و رسول خداست و دشمني با فاطمه دشمني با خدا و رسول او است، هر عملي كه فاطمه را به خشم آورد، خدا و رسول را به خشم مي آورد. و هر رفتاري كه باعث رضا و خشنودي فاطمه باشد، باعث خشنودي خدا و رسول او است آزار فاطمه، آزار خدا و رسول او است و نيكي و محبت نسبت به او نيكي و محبت به خدا و رسول او است. (4) .

ص: 202


1- 261. ابن كثير، البداية والنهاية: ج 5، ص 249 و 286، طبع 16 سال 1932.
2- 262. دانشنامه ي ايران و اسلام: دفتر شماره 6، ص 805.
3- 263. شيعيان را به اتهام اينكه سه خليفه ي اول و معاويه و يزيد را لعن مي كنند، به مرگ محكوم مي كرد (نهاية: ج 14، ص 250).
4- 264. الإصابة: ج 8، ص 159- مستدرك: ج 3، ص 153- تذكرة الخواص: ص 175- ذخائرالعُقبي: ص 39- اُسد الغابة: ج 5، ص 522- صواعق: ص 105- ميزان الإعتدال: ج 2، ص 72.

و اگر فاطمه عليهاالسلام تنها بانوئي از اين امت است كه خداوند رجس و پليدي را از او دور كرده و او را پاك و طاهره قرار داده، پس بي گمان غضبش براي غير خدا نمي باشد و لذا است از غضب او، خدا و رسولش نيز غضب مي كنند و از اينرو ابوبكر از ناخشنودي او به خدا پناه مي برد.

و از شگفت انگيزترين مسائل در اين مورد، سخن يكي از علماي اهل سنت است كه پس از يادآوري اين حادثه نسبتاً به تفصيل، نوشته است:

«معاذ اللَّه كه فاطمه عليهاالسلام ادعاي چيزي كند، كه در آن حقي ندارد و معاذ اللّه كه ابوبكر، حق او را منع كند. و با اين سفسطه گوئي پنداشته است كه مشكل را حل كرده و پژوهشگران را قانع نموده است.

به قول دكتر تيجاني: اين سخن مانند سخن كسي است كه مي گويد: «معاذاللّه كه قرآن غير از حق بگويد و معاذاللّه كه بني اسرائيل گوساله را بپرستند».

«گرفتار شديم با علمائي كه مي گويند چيزي را كه نمي فهمند و ايمان به چيزي دارند در عين حال كه ايمان به طرف مقابل و نقيضش هم دارند، در حالي كه واقعيت اين است كه فاطمه عليهاالسلام قطعاً ادعا كرده و ابوبكر، ادعاي او را رد كرده است حال از دو حال خارج نيست يا اين كه- نعوذ باللّه- فاطمه دروغ گفت است كه او منزّه است از دروغ و يا اين كه ابوبكر به او ظلم كرده است و ديگر هيچ راه حل سومي براي قضيه وجود ندارد هر چند بعضيها در جستجوي آن هستند».

ص: 203

دكتر تيجاني مي افزايد:

«و اگر با دليلهاي عقلي و نقلي، محال باشد كه سرور زنان جهان دروغگو است، چرا كه از پدرش پيامبر قطعاً چنين روايتي رسيده است كه فرمود: «فاطمه پاره ي تن من است هر كه او را آزار دهد، مرا آزرده ساخته است». و از بديهيات كسي كه دروغ مي گويد، شايستگي چنين سخني از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله ندارد پس حديث في حدّ ذاته بر عصمت حضرت زهرا عليهاالسلام دلالت دارد. همچنان كه آيه ي تطهير نيز دلالت بر معصوم بودن او دارد كه درباره ي او و همسرش و دو فرزندش، به گواهي شخص عايشه نازل شده است. (1) .

پس ديگر راهي نزد عقلا باقي نمي ماند جز اين كه اعتراف نمايد به اين كه بر فاطمه عليهاالسلام ظلم شده و كسي مي تواند ادعاي او را رد كند كه به آساني به سوزندانش و سوزاندن منزلش دستور مي دهد در صورتي كه اعتراض كنندگان از خانه ي او براي بيعت با ابوبكر، بيرون نيايند». (2) .

بدين جهت است كه آن حضرت به ابوبكر و عمر اجازه ي ورود به منزلش را نداد وقتي كه آن دو، اذن گرفتند كه بر او وارد شوند، فاطمه رويش را از آنان برگرداند و رو به ديوار كرده، و حتي راضي نشد كه چشمش به آنها بيفتد. (3) و پس از رحلتش شبانه و مخفيانه- طبق

ص: 204


1- 265. صحيح مسلم: ج 7، ص 121- 130.
2- 266. الإمامة والسياسة: ج 17، ص 20.
3- 267. الإمامة والسياسة: ج 17، ص 20.

وصيّتش- دفن شد تا اين كه هيچ يك از آنان بر جنازه اش حاضر نشوند. (1) .

دكتر تيجاني- كه توفيق الهي شامل حالش شده- با تأسّف مي گويد: بدينسان قبر يگانه دختر پيامبر تا امروز بر مردم پوشيده و پنهان است. من مجدّانه مي پرسم چرا علماي ما از اين حقايق چشم پوشي مي كنند و ميل ندارند پيرامون آنها بحثي كنند و لااقل ذكري نمايند و به گونه اي اصحاب رسول خدا را براي ما ترسيم مي كنند كه گويا همه ي آنها فرشتگاني هستند كه هرگز خطائي از آنان سر نزده است و گناهي مرتكب نشده اند. (2) .

آري بسياري از مورخان و علماي اهل سنت اقرار مي كنند كه فاطمه در مورد ارث خود و سهم ذوي القربي با ابوبكر نزاع كرد ولي او تمام سخنان و ادعاهاي فاطمه را رد كرد تا وقتي كه فاطمه از دنيا رفت بر ابوبكر خشمگين بود. با اين حال، آنان از اين حوادث و رويدادهاي مهم با بي اعتنائي مي گذرند و براي حفظ آبروي شيخين مايل نيستند در آن برنامه سخني بگويند.

ابن ابي الحديد از احمد بن عبدالعزيز جوهري نقل مي كند كه فاطمه پس از قضيه ي فدك سوگند ياد كرد ديگر با ابوبكر و عمر حرف نزند و از آنها خود را پنهان دارد و لذا در حال احتضار وصيت كرد و تأكيد نمود، بلكه تعهد گرفت از علي عليه السلام كه شبانه او را دفن كند و قبر او را

ص: 205


1- 268. صحيح بخاري: ج 3، ص 39.
2- 269. آنگاه كه هدايت شدم: ص 188- 190.

مخفي دارد كه آن دو نفر به جنازه ي او حاضر نشوند.

پس از اين روايات معلوم شد كه فاطمه در هنگام رحلتش از ابوبكر و عمر غضبناك و ناراضي بود و به موجب روايات فراواني كه در كتب اهل سنت موجود است و نمونه هائي از آنها ذكر گرديد و هر كس فاطمه از او ناراضي و غصبناك باشد، خدا و رسول نيز او ناراضي و خشمگين هستند و چون اين جريان به هيچ وجه قابل كتمان و اغماض نيست و بزرگترين لكه ي ننگي بر دامان شيخين است، خواسته اند براي اين كه اين جريان را لوث كنند، و زبان دوستان علي عليه السلام و زهرا عليهاالسلام را كوتاه نمايند، بر آنها شريك جرم درست كرده اند و حديثي جعل نموده اند كه اين اخبار درباره ي علي عليه السلام رسيده كه چون خواست دختر ابي جهل را به عقد ازدواج خود درآورد و رسول خدا بر او غضبناك شد فرمود: هر كس فاطمه را بيازارد مرا آزرده است و كسي كه مرا آزار دهد، مغضوب خداست و مرادش علي عليه السلام بوده است!!!

التبه هر انسان عاقلي با مختصر تأمّل مي فهمد كه اين حديث از جعليات مزدوران اموي است و هيچ تناسبي با شأن علي عليه السلام و زهراي اطهر عليهاالسلام ندارد چنانكه برخي از علماي بزرگ عامه نيز به اين معني اعتراف دارند.

ابن ابي الحديد معتزلي از شيخ و استاد خودش ابوجعفر محمد بن عبدالله اسكافي بغدادي در اينباره بياني دارد و مي گويد:

«معاويه بن ابي سفيان جمعي از صحابه و تابعين را معين نموده

ص: 206

بود كه درباره ي علي عليه السلام اخبار قبيح جعل نمايند و آن حضرت را مورد طعن و مذمت قرار دهند تا مردم از او بيزاري جويند. از جمله آنها ابوهُريره و عمرو بن عاص و مُغيرة بن شعبه و از تابعين عُروة بن زُبير و... و به بعضي از اخبار اشاره نموده تا مي رسد به نام ابوهُريره مي گويد: ابوهريره كسي است كه روايت نموده حديثي را كه معناي آن اين است كه علي عليه السلام از دختر ابوجهل در حال حيات پيامبر خواستگاري نمود. آن حضرت بر او غضب نمود و بالاي منبر فرمود: بين دختر وليّ خدا با دختر دشمن خدا نمي شود جمع كرد؟ فاطمه پاره ي تن من است كسي كه او را اذيت نمايد، مرا اذيت نموده، كسي كه مي خواهد دختر ابي جهل را بگيرد، بايد از دختر من دوري نمايد؟!

آنگاه ابوجعفر اسكافي مي گويد:

«والحديث مشهور من رواية الكرابيسي» يعني اين حديث مشهور به روايت كرابيسي است (به اين معني كه هر روايت بي اساس را كرابيسي مي گويند).

ابن ابي الحديد گويد: اين حديث در صحيح بخاري و مسلم از «مسور بن مخرمه زهري» روايت شده و سيد مرتضي علم الهُدي در كتاب خود موسوم به «تنزيه الأنبياء والأئمّة» گويد اين روايت از «حسين كرابيسي» رسيده و او مشهور به انحراف از اهل بيت طهارت و از نواصب و دشمنان بزرگ آن خاندان جليل بوده است و روايت او پذيرفته

ص: 207

نيست. (1) به علاوه اخبار مذمت اذيت كنندگان فاطمه عليهاالسلام فقط اختصاص به نقل از كرابيسي يا ابوهريره در خطبه ي ساختگي دختر ابوجهل نمي باشد، بلكه اخبار زيادي در اينباره وارد شده است از جمله بخاري در «فصل الخطاب» و احمد بن حنبل در «مسند» و مير سيد علي همداني در «مودة القُربي» حديثي از سلمان محمدي نقل مي نمايند كه رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله فرمود:

«حبّ فاطمة ينفع في مئة من المواطن أيسر تلك المواطن الموت والقبر والميزان والصراط والحساب فمن رضيت عنه ابنتي فاطمة رضيتُ عنه و من رضيتة عنه رضي اللّه عنه و من غضبتْ عليه ابنتي فاطمة، غضبتُ عليه و من غضبتُ عليه غضب اللّه عليه و ويل لمن يظلمها و يظلم بعلها عليّاً و ويل لمن يظلم ذرّيتها و شيعتها». (2) .

«دوستي فاطمه درصد محل نفع و فائده مي بخشد و آسانترين آنها موقع مرگ، ميزان، صراط و حساب است، پس كسي كه دخترم فاطمه از او راضي باشد، من از او راضي هستم و كسي كه من از او راضي باشم، خدا از او راضي مي باشد و كسي كه فاطمه بر او غضب نمايد، من بر او غضبناك مي باشم و بر هر كس من غضبناك باشم، خداوند بر او غضبناك است واي بر آن كسي كه به فاطمه ظلم كند واي بر كسي كه بر شوهرش علي ظلم نمايد واي بر كسي كه بر ذرّيه و شيعيان علي و فاطمه ستم نمايد».

ص: 208


1- 270. شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد: ج 4، ص 64 و 65.
2- 271. مسند احمد بن حنبل: ج 4، ص 329 و ينابيع المودّة: ص 170.

آيا زهرا در قيام خود شكست خورد؟

قيام زهرا عليهاالسلام به يك معني شكست خورد ولي از جهات ديگر به پيروزي رسيد. از اين نظر كه نتوانست بنيان حكومت خليفه را براندازد شكست خورد. اما از نظر ديگر زهرا عليهاالسلام پيروز شد او حق را به قوه اي قاهر مجهز نمود و نيروي جديدي به توان آن افزود، كه تا جاودان در ميدان مبارزان مذهبي پايدار بماند و اين پيروزي را هم در طول حركت خود نشان داد و هم در سخنان احتجاج گونه اش با ابوبكر و عمر به هنگامي كه با خواهش و تمنّا به ديدارش آمده بودند، بيان كرد.

گر چه ابوبكر در قبال مبارزات پي درپي زهرا پايداري كرد و حاضر نشد فدك را به آن حضرت برگرداند، اما زهرا عليهاالسلام به وسيله ي مبارزاتش ستمكاري دستگاه خلافت و حقانيت خويش را براي جهان اسلام به اثبات رسانيد. همان فدك، براي دستگاه خلافت، نقطه ي انفجاري شد و همانند استخواني در گلويشان گير كرد. تا مدتي يكي از وسائل تبليغاتي مهم و يكي از نقاط ضعف دستگاه خلافت بشمار مي رفت كه از حل آن عاجز بودند.

زهراي مظلوم يقين داشت كه در مبارزه خود پيروزي بزرگي را كسب كرده است اما پيروزي او عقيدتي و ديني بود. او ثابت كرد ابوبكر و عمر شايسته ي غضب خدا و رسول او هستند زيرا كسي را به خشم آورده و دل و جان كسي را آزرده اند كه بنا به نصّ حديث نبوي صحيح (1) خدا و

ص: 209


1- 272. مستدرك الصحيحين: ج 3، ص 153- اُسدالغابة: ج 5، ص 522- تهذيب التهذيب: ج 12، ص 441.

رسولش با غضب او غضبناك مي شدند و با خشم او خشمگين مي گردند و از اين رو نمي توانند به خلافت خدا و جانشيني رسولش زمامدار مسلمين باشند.

علت وفات فاطمه

تاريخ نشان مي دهد كه فاطمه در حال حيات پدر بيمار نبود و هيچ نوشته نمي گويد زهرا عليهاالسلام در آن ايام بيمار بود (1) او كاملاً سرحال و بانشاط بود ولي پس از مرگ پدر رنجور و پژمرده و گريان بود و تحمل رنج جدائي پدر براي او سخت دشوار بود و براي همين بود كه چون خبر مرگ خود را از پدر شنيد لبخند زد او مردن را بر زيستن بدون پدر شادي خود مي دانست. اگر بعد از وفات پدرش برخورد ياران پيامبر با او و همسرش محترمانه بود همين باعث تسلّاي خاطر او مي گرديد.

متأسفانه حمله به درِ خانه ي او كه مي خواستند خانه را با هر كس كه در آن است آتش زنند، خود اين پيشامد ناگوار به تنهائي براي آزردن او بس بود تا چه رسد رويدادهاي وحشتناك ديگري هم بدان افزوده شود.

به روي دختر پيغمبر تازيانه بزنند و او را ميان در و ديوار بگذارند و باعث سقط جنين او شوند همه ي اينها سبب مرگ نابهنگام او گرديد.

ص: 210


1- 273. أنساب الأشراف: ص 405.

به طوري كه امام صادق عليه السلام فرمود: در اثر ضرباتي كه قُنفذ بر پيكر نازنين زهرا وارد ساخت. سقط جنين كرد و بدان علت پيوسته رنجور و ضعيف مي گشت تا اين كه به بستر بيماري افتاد و در خانه خوابيد (1) و با همين مرض به درود حيات گفت.

كفعمي در «مصباح» مي گويد: سبب وفات فاطمه آن بود كه او را صدمه زدند تا سقط جنين كرد. (2) .

بدين جهت در زيارتنامه هاي آن حضرت به وي «شهيده» اطلاق شده است.

مرحوم مفيد اين زيارت را براي فاطمه عليهاالسلام ذكر كرده است:

«السَّلامُ علَيْكَ يا رسول اللَّه السَّلامُ عَلي ابْنَتِكَ الصِدِّيقةَ الطّاهرة، السَّلامُ عَليْكِ يا فاطِمَةُ بِنت رسولِ اللَّه يا سيّدة نِساءِ العالمِين، أَيَّتُهاَ البَتُول الشَّهيدة الطّاهرة...». (3) .

در نصّ ديگر آمده است:

«السّلامُ عليكِ أيَّتُهاَ البَتُولَة الشهيدة ابنَة نبِيِّ الرَّحمة...». (4) .

در اينجا نص ديگري است كه مي گويد:

«السّلامُ عليكِ أيّتُها الصدِّيقة الشهيدة الممنُوعةِ إِرثُها، المَكْسُورِ

ص: 211


1- 274. دلائل الإمامة: ص 45- بحارالأنوار: ج 43، ص 170.
2- 275. مصباح كفعمي: ص 522.
3- 276. كتاب المزار، شيخ مفيد: ص 156- المقنعة: ص 459- البلد الأمين: ص 198- و 278- بحار الأنوار: ج 97، ص 197.
4- 277. بحار الأنوار: ج 97، 198- مصباح الزائر: ص 26 و 25.

ضِلْعُها، المَظلومِ بَعْلُها، المقتُولِ وَلَدُها». (1) .

پس شكي نيست كه زهراي اطهر با اجل خود وفات نكرده، بلكه او شهيده از دنيا رفته است. بنابراين نوشته ي عباس محمود عقاد كه:

«زهرا لاغر اندام گندمگون و رنگ پريده بود، پدرش در بيماري مرگ او را ديد و گفت او زودتر از همه ي كسانم به من مي پيوندد»، (2) بي مدرك است، ظاهر عبارت عقاد اين است كه چون پيغمبر دخترش را ضعيف و كم بُنيه ديد، بدو چنين خبري داد. تا آنجا كه اسناد نشان مي دهد، زهرا نه ضعيف بنيه و نه رنگ پريده و نه مبتلا به بيماري بوده است بيماري او پس از اين حوادث ناگوار آغاز شد كه سرانجام به درود حيات گفت.

به قول سيد اسماعيل حِمْيَري:

انّها اسرعُ أهلي ميتةُ

و لِحاقاً بي، فلا تكثر جزع

فمضي واتبعته والها

بعد غيض جرعتهُ و وجعه (3) .

«فاطمه از ديگر خاندان من زودتر مي ميرد و به من مي پيوندد در مرگ او بسيار ناله مكن پيغمبر رفت و فاطمه از آن پس كه خشم و درد را جرعه جرعه نوشيده بود، مشتاقانه به دنبال او شتافت».

آري فاطمه عليهاالسلام، اين چنين مظلومانه دار فاني را ترك گفت. و پس از

ص: 212


1- 278. اقبال الأعمال: ص 625- بحار الأنوار: ج 97، ص 199- 200.
2- 279. فاطمه الزهراء: ص 66.
3- 280. ديوان سيد اسماعيل حميري: ص 289- مناقب: ج 3، ص 362.

مرگش حيات ديگري در تاريخ آغاز نمود و در چهره ي ستمديدگان هاله اي از فاطمه پيدا شد و همه ي قربانيان زور و فريب نام فاطمه عليهاالسلام را شعار خويش نمودند و نام او منبع الهام بخش آزادي و حق خواهي و عدالت طلبي و مبارزه با ستم و قساوت و تبعيض گرديد.

والسلام علي سيّدة الجليلة

المخفيّة قبراً والمجهولِة قدراً

ص: 213

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109