فرشته زميني : زندگي فاطمه زهرا (س)

مشخصات كتاب

سرشناسه : حسينيان روح الله عنوان و نام پديدآور : فرشته زميني : زندگي فاطمه زهرا (س)/ مولف روح الله حسينيان مشخصات نشر : [قم : دار الحديث 1375.

مشخصات ظاهري : ص 243

فروست : (موسسه فرهنگي دار الحديث مركز چاپ و نشر17)

شابك : 964-90001-4-5 بها:4500ريال ؛ 964-90001-4-5 بها:4500ريال وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : عنوان روي جلد: فرشته زميني (زندگاني حضرت زهرا سلام الله عليها).

يادداشت : كتابنامه ص [239] - 243

عنوان روي جلد : فرشته زميني (زندگاني حضرت زهرا سلام الله عليها).

عنوان ديگر : زندگي فاطمه زهرا

عنوان ديگر : زندگاني حضرت زهرا سلام الله عليها

موضوع : فاطمه زهرا(س ، 13؟ قبل از هجرت - 11ق -- سرگذشتنامه رده بندي كنگره : BP27/2 /ح 42ف 4

رده بندي ديويي : 297/973

شماره كتابشناسي ملي : م 75-7216

مقدمه

كودكي بودم كه از واعظ محله امان شنيدم: فاطمه (س) به خاطر سختي كار از پدرش رسول خدا (ص) خادمي خواست اما پيامبر (ص) نپذيرفت، آرزو كردم اي كاش در آن زمان بودم تا داوطلبانه خدمت فاطمه (س) را مي پذيرفتم. مدتها با اين آرزوي كودكانه بسر مي بردم تا تصميم گرفتم در بزرگي، خادم بارگاه قدس فاطمه (س) باشم، چندي نگذشته بود كه اين خيال خام نقش بر آب شد، دانستم كه فاطمه (س) نه آرامگاهي دارد نه حرمي!

وقتي بزرگتر شدم، روزي در عالم خيال به پرواز درآمدم و سيري به دوران كودكي نمودم، ناگهان محبت دختر پيامبر (ص) شرري به جانم زد و تصميم گرفتم كه دو شكست كودكانه ام را جبران كنم.

با خود انديشيدم كه امروز زنان و

دختران ما بيش از هر زمان ديگر به حضور فاطمه (س) نيازمندند، لذا بر آن شدم تا زندگينامه زهرا سلام الله عليها را به عنوان خدمتي مخلصانه به رشته تحرير درآورم.

در اين نوشتار تلاش نموده ام كه خوانندگان را از آب زلال زندگي زهرا سيراب كنم بدون اينكه نااهلان در قطرات صاف آن دستي برده باشند، لذا به دور دست ترين منابع كه در اختيار داشتم نقب زده ام. سعي كرده ام مصادر اوليه عالمان سني و شيعي را ملاك نوشته ام قرار دهم. از اين رو بالغ بر بيست مأخذ از مورخين و محدثين و مفسرين اهل سنت را مطالعه نمودم، و به همين ميزان به مصادر شيعه رجوع

[ صفحه 8]

كردم. هيچ چيز را بدون مدرك نمي يابيد بلكه با انبوهي از اسناد مواجه مي شويد.

همت ديگرم را صرف سادگي عبارات نموده ام. نوشته ام برف آبه اي را ماند كه از قله اي بلند به سوي دشت جاري است، اما در جائيكه چاره نداشته ام آن را به پيچ و خم استدلال نيز آراسته ام، اما تلاش كرده ام رواني اش حفظ شود.

كتاب حاضر از هشت فصل تدوين شده است، تولد، كودكي، ازدواج، سيره، سخن وحي، مناقب، دوران سختيها (زندگي سياسي)، و مرگ و زندگي پس از مرگ فاطمه سلام الله عليها.

خصوصيت ديگر اين كتاب اينست كه آنچنان روايات تاريخي را پشت سر هم چيده ام كه مجموعه آن يك داستان كوتاه را تشكيل مي دهد و اين داستانهاي كوتاه مجموعاً زندگي زهرا (س) را ترسيم مي كند.

اين كتاب بي آنكه برنامه ريزي شود از شب سوم جمادي الثاني آغاز شد و در روز سوم جمادي الثاني سال بعد ختم شد و اين را نشانه اي از

توجه فاطمه (س) مي دانم، اميد است او در زندگي اسوه و در آخرت شفيعمان باشد.

ششم آبان 1374

مطابق با سوم جمادي الثاني 1416

روح الله حسينيان

[ صفحه 9]

پيشگفتار

زن اين مظلوم هميشه ي تاريخ همواره مورد ستم قرار گرفته است. يا او را به عنوان خدمتكاري در استخدام درآورده اند، يا به مثابه كالايي در معرض خريد و فروش گذاشته اند، يا همانند شيئي او را به ارث برده اند. عصر صنعت كه عصر تمدنش ناميده اند، نيز با چشمي ديگر به اين فرشته زميني ننگريسته. مرد متمدن به نام آزادي و براي عزت او از جانب زن قيام كرد، اما ديري نپاييد كه نتيجه قيام، پرده از انگيزه قيامگران برداشت. زن از خانه آزاد و در كارخانه به اسارت رفت و اين گوهر آفرينش به يك ابزار توليد مبدل گشت. [1] .

اما تاريخ هرگز مانند قساوت جاهليت حجاز را شاهد نبوده است. بي هيچ جنگي و بي هيچ انگيزه ي قابل توجيهي دختران را زنده به گور مي كردند، يا ننگ ابدي حيات او را بر جان مي آلاييدند.

قرآن از چنين فرهنگي اين گونه گزارش مي دهد: «و اذا بُشِّرَ احدهم

[ صفحه 10]

بالانثي ظل وجهه مسوداً و هو كظيم- يتواري من القوم من سوء ما بشر به اَيُمسكُه علي هون ام يدسّهُ في التراب...» [2] .

هنگامي كه خبر مي رسيد دختري براي آنان متولد شده است چهره اشان از شدت عصبانيت سياه مي شد، در اين انديشه بودند كه از اين خبر ناگوار متواري شوند يا شرمندگي نگهداري دخترك را به جان بخرند يا او را در خاك فروبرند.

گرچه كشتن فرزند به خاطر فقر نيز در

جاهليت مرسوم بوده است و قرآن از اين انگيزه خبر مي دهد «و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق نحن نرزقهم و اياكم ان قتلهم كان خطاً كبيرا» [3] فرزندانتان را از ترس فقر نكشيد ما روزي آنان و شما را مي رسانيم كشتن آنان گناه بزرگي است. اما انگيزه زنده به گور كردن دختران، به شهادت قرآن ننگ دانستن وجود آنها بوده است.

«ايمسكه علي هون»؟. [4] لذا او را براي شترچراني يا راهي بيابان مي كردند يا با افتخار او را به خاك مي سپردند. [5] .

تاريخ كهن گواهي ميدهد كه سرزمينهاي متمدن آن روزگار نيز با زن معامله اي بهتر نداشته اند.

«يونانيان عموماً زن را موجود پستي مي دانستند كه تنها براي ادامه نسل و كارهاي خانه به درد مي خورد و اگر زني بچه ي ناقص و بي قواره اي

[ صفحه 11]

مي زائيد آن زن را مي كشتند، مسيو «تروپلنگ» مي نويسد: «زن بيچاره كه در اسپارت فرزند نيرومند و شايسته براي جنگ نمي زاييد آن زن را مي كشتند.» و نيز مي نويسد: «اگر زني ولود بود (و بسيار فرزند مي آورد) مردان ديگري آن زن را به عنوان عاريه از شوهرش مي گرفتند تا از آنها نيز براي وطن فرزند بزايد!!...» [6] .

سومريان كه از بنيان گذاران تمدن باستان مي باشند با زن چنين رفتاري داشتند «مرد پاره اي از اوقات حق داشت زن خود را بفروشد، يا در برابر وامي كه دارد، او را به طلبكار خود بدهد. حتي در آن روزگار بسيار دور حكم اخلاقي بر مرد و زن يكسان نبود و اين نتيجه ضروري آن بود كه در مالكيت و وراثت با يكديگر اختلاف داشتند مثلاً زنا كردن مرد را سبكسري

و قابل اغماض مي پنداشتند، در صورتي كه چون زني چنين مي كرد كيفر آن مرگ بود... اگر زن نازا مي شد مرد تنها به همين سبب مي توانست او را رها كند، اگر زني از مادر شدن خود جلوگيري مي كرد او را غرق مي كردند...» [7] .

حتي زن در دوران طلايي يونان «حق قرارداد ندارد، نمي تواند بيش از مبلغ ناچيزي وام بستاند و اقامه ي دعوي در محكمه برايش ممكن نيست.» [8] .

محمد (ص) در ميان چنين فرهنگي ظهور كرد و در همان آغاز

[ صفحه 12]

رسالت خويش به خونخواهي دختران قيام كرد. در ضمن آياتي كوبنده طنين «و اذا لموْوُدت سئلت، باي ذنب قتلت» [9] را در دره هاي حجاز فرياد كرد: هنگامي كه خورشيد جهان افروز تاريك شود و آن هنگام كه اختران آسمان خاموش شوند، و آن زمان كه كوه هاي سر به فلك كشيده به حركت درآيند، آن لحظه كه اشتران جوان رها شوند و آب درياها چون شعله آتش به آسمان زبانه كشند و وحشيان رام گردند و جانها به تن ها بازگردند، در آن هنگام از دختران زنده به گور شده سؤال خواهد شد كه آنان به چه جرمي كشته شدند؟

اين آيات چون پتكي بر پيكره ي فرهنگ جاهليت فرود آمد و چون رعدي در سرتاسر شبه جزيره عربستان به غرش آمد، [10] اما هيچكدام به اندازه تولد فاطمه (س) و رفتار پيامبر (ص) با او كارساز نبود. عشق پيامبر (ص) به فاطمه (س) آتش بر همه ي تعصبها كشيد، بوسه ي پيامبر (ص) بر سر و صورت فاطمه (س) مهر بطلان بر همه كشتار دختران بيگناه زد و اين فرهنگ زشت را

يكسره از جان مردان بشست.

[ صفحه 15]

طلوع خورشيد

فرشته اي خواهد آمد

جاهليت همچنان دندان نشان مي داد، چنگ مي انداخت، عربده مي كشيد و خون مي طلبيد، هر از چندگاه شمشير تعصب از نيام برمي كشيد و بر قربانيان فرود مي آورد. هرگز نه هيچ قساوتي بدين پايه رسيده بود و نه هيچ مظلوميتي بدين حد، كه زن اين شريك آفرينش به جرم زن بودن بدان محكوم گرديد.

قيس بن عاصم رييس قبيله بني تميم اسلام آورد، نزد رسول خدا رسيد، يكي از اصحاب پرسيد؟ قيس! حال دخترانت چطور است؟ قيس: دخترانم؟! دختري ندارم، همه را زنده بگور كردم.

- همه را؟!

- آري همه را.

- اي سنگدل! آيا در وجودت ذره اي ترحم نبود؟!

قيس: چرا، يكبار از كشتن دخترم غمي رقيق بدلم نشست.

صحابي: چگونه؟

قيس: همسرم حامله بود، به مسافرت رفتم. مسافرتم قدري

[ صفحه 16]

طولاني شد، بازگشتم، زنم زايمان كرده بود، از كودك سؤال كردم، گفت در اثر بيماري جان داده است. سالها بدين منوال گذشت، در يكي از روزها در خانه مشغول استراحت بودم، دختري چون ماه، در آستانه درب طلوع كرد. موهاي بلندش چون آبشار مي خروشيد تا به پشت زانوهايش فرومي ريخت و شادابي در چهره اش برق مي زد، زيبا بود و خندان، به گردن بندي كه در سينه اش آويخته بود طراوت مي بخشيد، فرياد زد: مادر! مادر! از همسرم پرسيدم اين پري چهره كيست؟ اشك در چشمانش حلقه زد و گفت:

اين دختر توست، اين دختر توست، همان دختري كه در غياب تو زاييدم، و از ترس تو نزد خواهرم بزرگش كردم.

با سكوتم اعلام رضايت كردم، او از اين رضايت احساس پرواز

مي كرد و مست باده ي اين رضايت. در دل من غوغايي بود، آتشي بپا شده بود كه هيچ چيز جز مرگ خاموشش نمي كرد. در يكي از روزها از غياب همسرم استفاده كردم و به دخترك نگون بختم گفتم: دخترم! مايلي با هم به تفريح برويم؟

- پدر! چرا كه نه؟ چه خوشبختي بزرگي!

دست دخترم را گرفتم و به نقطه اي دور از شهر رفتيم، دخترم مشغول بازي شد و من به كندن گودالي مشغول، دخترم پرسيد:

پدر! براي چه اين گودال را مي كني؟

- تو به بازي مشغول باش! خواهي فهميد.

دخترم مكرر اين سؤال را مي پرسيد و من با صلابت به حفر گودال

[ صفحه 17]

مشغول بودم، كار تمام شد. دست دخترك بيچاره را گرفتم، كشان كشان به درون گودال آوردم، او را ته گودال انداختم. يك پا روي سينه او نهادم و با دستهايم خاك روي او مي ريختم، دخترك بيچاره ام، فرياد مي زد، پدر! پدر!

آري هنوز، صداي دلخراشش تارهاي وجودم را زخمه مي زند و آواز حزينش دلم را مرتعش مي سازد!

چشمهاي رسول خدا پر از اشك شد، سكوتي غمبار وجودش را درهم نورديد، قطرات اشك بر گونه زيباي رسول خدا مي غلتيد و در زير محاسن مباركش فرومي رفت، ناگهان عقده دل گشود و با صدايي غم آلود فرمود:

«ان هذه قسوة و من لا يرحم لا يرحم»: اين نهايت سنگدلي است، كسي كه رحم ندارد مورد رحمت خداوند قرار نخواهد گرفت. سپس رو به قيس كردند و فرمودند:

- قيس! تاكنون چند دختر زنده به گور كرده اي.

قيس: دوازده دختر. [11] .

آري، اي اختران فروريخته در خاك! اي غمهاي تپيده در

اشك! اي دختران فسرده در رنج! اي بنفشه هاي ساقه شكسته! اي شكوفه هاي پر پر! اي لاله هاي واژگون! غم مخوريد كه ايام غم سرآمد. فرشته اي فرود خواهد آمد و بر مظلوميتتان اشك خواهد ريخت، تيغ

[ صفحه 18]

ستمكاران را خواهد شكست و بالهاي مهرش را بر شما خواهد گسترد.

فاطمه (س) خواهد آمد تا دست در دست محمد (ص) به كعبه تكيه زند و فرياد برآرد كه بشكنيد بت هاي تعصب جاهليت را.

مي آيد كه شانه به شانه پدر به مسجد رود تا ثابت كند زنان همدوش مردانند و افتخار پدران.

مي آيد تا كوثري باشد كه چشمه سار نبوت را در بستر تاريخ جاري كند و نقش زنان را در رهبري جامعه ثابت.

مي آيد تا پا به پاي مردان هجرت نمايد و جاي خالي زنان را در ساختن مدينه اي نو پركند.

مي آيد تا بر رهوار خويش نشيند و در كوچه هاي تاريخ درب خانه مردان را بكوبد و آنان را براي ياري رهبري حق به قيام خواند.

مي آيد تا با قامتي راست بر بالين هزاران شهاب به خاك افتاده فرياد زند كه «باي ذنبٍ قتلت»

انتظار به سر آمد

همسر پيامبر (ص) براي آخرين بار حامله شد. اين بار خديجه از اين حمل احساس ديگري دارد. غم و شادي در هم آميخته، از يك سو نگران بي اعتنايي زنان قريش است، از سويي ديگر انتظار دختري است كه نسل محمد و خديجه از او جاري خواهد شد.

[ صفحه 19]

هرگاه تحقير دوستان سابق سايه غمبارش را بر قلب خديجه مي افكند «جنين با او سخن مي گفت و او را به صبوري فرامي خواند.» [12] .

خديجه اين

راز را كتمان مي كند: خدايا اين راز را با محمد (ص) بگويم؟ نه بهتر است آن را مخفي دارم، نبايد كسي مطلع شود. چه اين سري است الهي.

روزي خديجه با جنين در حال گفتگو بود كه پيامبر (ص) وارد شد، و فرمود:

خديجه! با چه كسي سخن مي گويي.

- با جنينم، او هم سخن و مونس تنهايي من است.

- مي دانستم، جبرائيل اين موضوع را به من خبر داده است. [13] .

سرانجام لحظه ي موعود فرارسيد، درد زايمان آغاز شد، خديجه كسي را نزد زنان قريش فرستاد، زنان گفتند خديجه محمد را انتخاب كرده و به او ايمان آورده است، نبايد از ما انتظار كمك داشته باشد.

خديجه آن زن نامدار قريش، اينك تنهاي تنهاست، نااميد و هراسان چشم به درب دوخته، ناگهان چهار زن زيبا در هاله اي از نور وارد مي شوند، آه خداي من شما كيستيد؟

من مادرت حوا، و من آسيه دوست تو، و من كلثم خواهر موسي و

[ صفحه 20]

من مريم مادر عيسي آمده ايم كه تو را پرستار باشيم.» [14] .

«فاطمه (س) متولد شد، او را با آب كوثر در طشتي بهشتي شستشو دادند، و در پارچه اي سفيد و عطرآگين پيچاندند و سرش را با پارچه اي ديگر پوشاندند.» [15] .

نامگذاري

«پس از تولد نوزاد، خداوند بزرگ فرشته اي را مأمور كرد تا به محمد (ص) نام او را الهام كند آنگاه پدر نام وي را فاطمه (س) نهاد. سپس خداوند به او خطاب كرد كه اي فاطمه! تو را قرين علم گردانيدم و از ناپاكي دورت كردم.» [16] .

خداوند به اين نام بسنده نكرد

و نامهاي ديگري كه هر كدام آيينه ي اخلاق، رفتار، منش و شخصيت فاطمه (س) بود برگزيد و وي را بدانها مفتخر نمود. «صديقه، مباركه، طاهره، زكيه، راضيه، مرضيه، محدثه، زهرا» [17] .

البته او به نامهاي ديگري از زبان پدر يا همسر مزين گرديده است:

«... بتول، حصان، حره، سيده، عذرا، حورا، مريم كبري و صديقه

[ صفحه 21]

كبري» [18] .

اين اسامي نه بيهوده انتخاب شده است و نه از روي خوشگذراني، بلكه نامهايي است كه هر كدام فلسفه اي دارد.

زهرا:

امام صادق (ع) در مورد اينكه چرا فاطمه، زهرا ناميده شد مي فرمايند «لانها اذا قامت في محرابها زهر نورها لاهل السماء كما تزهر نور الكواكب لاهل الارض» [19] زيرا وقتي در محراب به عبادت برمي خاست براي فرشتگان آسماني نورافشاني مي كرد همانطور كه ستارگان آسمان براي زمينيان نور مي فشانند.

از پيامبر (ص) پرسيدند: چرا به فاطمه، بتول هم گفته شده است؟ فرمودند: «لم ترحمرة قط و لم تحض فان الحيض مكروهة علي بنات الانبيا» [20] فاطمه (س) هرگز خوني (كه معمول زنان است) نديده است و او عادت نشده است زيرا عادت بر دختران پيامبران زيبنده نيست.

عادت نشدن فاطمه (س) تنها ادعاي شيعه نيست بلكه علماي اهل سنت نيز روايات فراواني بر اين ادعا از رسول خدا نقل كرده اند.

ابن حجر هيتمي در «الصواعق المحرقه» [21] و محب الدين طبري

[ صفحه 22]

در «ذخائر العقبي» [22] و علامه قندوزي در «ينابيع الموده» [23] و علامه هندي در «كنزل العمال» [24] اين موضوع را روايت كرده اند.

اسماء بنت عميس پرستار زايمان هاي فاطمه (س) از اينكه فاطمه (س) بعد

از زايمان خون نفاس نمي بيند متعجب مي شود و موضوع را با پيامبر (ص) مطرح مي كند. پيامبر (ص) مي فرمايند:

«ان فاطمه (س) خلقت حوريه في صورت انسيه» [25] فاطمه (س) حوريه اي است كه به صورت انسان خلق شده است.

فاطمه:

نامي كه توسط خداوند انتخاب شده است و فرشته اي به پيامبر (ص) الهام كرده است و پيامبر (ص) آن را اعلام نموده است. فاطمه (س) از معروف ترين نامهاي دختر پيامبر (ص) است، نامي كه بر بلنداي آسمان و زمين مي درخشد، و كروبيان و ناسوتيان را به وجد مي آورد.

راويان حديث از سني و شيعه بارها و بارها فلسفه نامگذاري دختر محمد (ص) به فاطمه را از قول رسول خدا به قلم كشيده اند، كه فرمود:«انما سميت ابنتي فاطمه (س) لان الله فطمها و محبيها عن

[ صفحه 23]

النار» [26] دخترم براي اين فاطمه (س) ناميده شد كه خداوند او و دوستدارانش را از آتش حفظ كرده است.

بي شك اين روايت از متواترات مذاهب اسلامي است كه از راوياني صحابي چون «علي (ع)، سلمان، جابر، ابن عباس و ابي هريره» نقل شده است. [27] .

ابن حجر هيتمي مؤلف «الصواعق المحرقه» كه اين كتاب را در رد شيعه نوشته است چون به اين روايت مي رسد، بر اسب سركش سخن مي نشيند و بر كرانه هاي تشيع مي تازد تا با خيال خام خويش اين درياي مواج را در پشت غبار تعصب پنهان نمايد. غافل از آنكه خورشيد، خورشيد است هر چند در پشت ابرهاي سياه باشد.

وي بعد از نقل اين روايت مي گويد: «رافضه و شيعه كه خداوند چهره اشان را زشت نمايد مپندارند كه دوستداران اهل بيت هستند زيرا آنان در

دوستي افراط كردند... و اين گمراهان نادان در مورد علي (ع) و اهل بيت زياده رفتند. پس دوستي آنان ننگ اهل بيت است خداوند آنان را بكشد كه بد مسيري انتخاب كرده اند. طبراني روايت ضعيفي آورده است كه علي (ع) در روزي به بصره آمد و بر انباشته اي از طلا و نقره عبور كرد و فرمود: اي زردها و سفيدها غير از علي (ع) را فريب دهيد، اهل شام را بيالاييد. اين گفتار بر مردم گران

[ صفحه 24]

آمد. بانگي برآورد و مردم را فراخواند و فرمود: دوستم محمد (ص) به من فرمود: اي علي، تو به زودي بر خداوند وارد خواهي شد در حالي كه شيعيان تو راضي و مرضي خداوندند و دشمنان تو در حالي كه دستها بر گردن بسته اند نزد خداوند مي آيند. ابن حجر سپس مي گويد: شيعه علي (ع) همان اهل سنت هستند و دشمنان وي همان خوارج و مانند آن هستند نه معاويه و مانندش زيرا آنان اهل تاويل و اجتهادند، لذا معاويه (در جنگ با علي) يك مزد و علي (ع) و يارانش دو پاداش دارند...» [28] .

راستي چه مي شود گفت در مورد كسي كه اين گونه قضاوت مي كند، كسي كه شيعه را دشمن اهل بيت مي داند و براي جنگيدن با علي (ع) اجر و پاداش قائل است!! و براي دفاع از معاويه لايحه اي به نام «تطهير الجنان و اللسان، عن الخطور و التفوه بثلب معاوية بن ابي سفيان» [29] مي نويسد. راستي كه دفاع در مورد ياوه هاي بربافته از هوي چه سخت است.

و قضاوت را به روزي وامي گذاريم كه نداي الهي در آن خواهد پيچيد كه: «اين ذريه فاطمه

(س) و شيعتها و محبوها و محبوا ذريتها» [30] كجايند فرزندان فاطمه (س) و شيعيان و دوستدارانش؟ كجايند هواداران فرزندانش؟

[ صفحه 25]

تحقيقي در تاريخ تولد فاطمه

تاريخ اسلام تا قبل از هجرت پيچيده در اختلاف زماني است. كمتر موردي است كه مورخين در آن متفق باشند. آيا پيامبر (ص) در سن 40 سالگي يا 41 سالگي مبعوث شد؟ خديجه در 35 سالگي يا 40 سالگي به ازدواج محمد درآمد و محمد در آن زمان 25 ساله بود يا 23 ساله؟ پيامبر (ص) در چه سالي به معراج رفت؟ علي (ع) هنگام اسلام آوردن 8 ساله بود يا ده ساله. همه از مباحث جنجالي تاريخ اسلام است، و علت آن است كه حجازيان تا آن زمان تاريخي مدون و مشخص نداشتند و از فرهنگ تاريخ گذاري نيز دور بودند.

تا اينكه به روايت طبري «هنگامي كه پيامبر (ص) به مدينه مهاجرت نمودند فرمان تاريخگذاري را صادر نمودند.»

«قال ابوجعفر حدثني ذكريا... عن ابن شهاب ان النبي صلي الله عليه و سلم لما قدم المدينه- و قدمها في شهر ربيع الاول- امر بالتاريخ» [61] .

تاريخ تولد فاطمه عليهاالسلام نيز از مواردي است كه سخت مورد اختلاف واقع شده است نه علماي اهل سنت بر آن اجماع كرده اند و نه عالمان شيعي بر آن اتفاق نموده اند. دامنه ي اختلاف به ده سال كشيده شده است. ابن سعد در «طبقات» [62] طبري در «تاريخ» [63] .

[ صفحه 26]

تولد فاطمه (س) را سال پنجم قبل از بعثت دانسته اند.

مسعودي در «مروج الذهب « [64] و يعقوبي در «تاريخ» [65] و قندوزي در «ينابيع الموده» [66] گفته اند فاطمه

(س) بعد از مبعث متولد گرديد.

ابن اثير در «كامل» [67] فوت فاطمه (س) را در 29 سالگي اعلام كرده است كه با اين حساب تولد حضرت همان پنجم قبل از بعثت خواهد بود و همو در «اسدالغابه» [68] تاريخ ازدواج فاطمه (س) را بعد از عروسي پيامبر (ص) با عايشه سال اول هجري در سن پانزده سالگي مي داند، در اين صورت تولد فاطمه (س) بين يكم و دوم مبعث خواهد بود.

ابن حجر در «الصواعق المحرقه» [39] تاريخ ازدواج فاطمه (س) را در اواخر سال دوم هجري و در سن پانزده سالگي مي داند كه تاريخ تولد حضرت در همان سال مبعث خواهد بود.

علماي شيعه نيز در تاريخ تولد فاطمه (س) اتفاقي ندارند و همانند مورخين و محدثين اهل سنت دامنه ي اختلاف را به چند سال كشانده اند.

[ صفحه 27]

كليني در «كافي» [40] و علي بن عيسي اربلي در «كشف الغمه»: [41] ابن شهر آشوب در «مناقب» [42] و محمد بن علي بن احمد الفارسي در «روضة الواعظين» [43] تولد فاطمه (س) را سال پنجم بعثت دانسته اند. طبري در «دلائل الامامه» [44] آن را در 45 سالگي پيامبر (ص) ذكر كرده اند كه همان پنجم بعثت خواهد بود.

سيد بن طاووس در «اقبال الاعمال» [45] به نقل از مرحوم مفيد تولد زهرا را سال دوم بعثت گفته اند، و كفعمي در «مصباح» [46] و شيخ طوسي در «مصباحين» [47] نيز تاريخ تولد را بيستم جمادي الاخر سال دوم مبعث دانسته اند.

بنابراين، انتخاب تاريخي صحيح از اين همه اختلاف امري مشكل است و تنها راه چاره مراجعه به شواهد تاريخي و تحليل تاريخ است، كه مي تواند

ما را به واقع نزديك كند.

شواهدي كه تولد فاطمه (س) را در قبل از بعثت تأييد مي كند.

الف: اكثر مورخان اهل سنت تاريخ تولد فاطمه (س) را سال تجديد بناي كعبه دانسته اند و حتي علي بن عيسي اربلي نيز از

[ صفحه 28]

ابن خشاب در مرفوعه اي از امام محمد باقر (ع) نقل مي كند «ولدت فاطمة بعد ما اظهره الله نبوه نبيه و انزل عليه الوحي بخمس سنين، و قريش تبني البيت» [48] فاطمه (س) پنج سال بعد از نبوت در حالي كه قريش خانه را مي ساختند متولد شد.

آنچه در تاريخ مشهور است اينست كه تاريخ تجديد بناي كعبه پنج سال قبل از نبوت پيامبر (ص) بوده است و بعد از نبوت تجديد بنايي صورت نگرفته است.

ب: اگر تولد فاطمه (س) را سال پنجم بعثت بدانيم با روايت معروف نزول زنان بهشتي كه قبلا نقل كرديم قابل توجيه نيست. زيرا در اين روايت آمده است: خديجه سلام الله عليها هنگام تولد فاطمه (س) از زنان قريش خواست تا در زايمان، او را همراهي كنند و آنان پاسخ گفتند: «انت عصيتنا و لم تقبلي قولنا و تزوجت محمدا يتيم ابي طالب فقيرا لا مال له»... [49] .

اگر تولد فاطمه (س) سال پنجم بعد از بعثت بود خديجه (عليهاالسلام) هيچ احتياجي به زنان قريش نداشت زيرا در اين سال عده اي از زنان مسلمان شده بودند و قطعا همسر پيامبر (ص) را در اين امر ياري مي نمودند. [50]

علاوه زنان قريش بعد از بيست سال نمي بايست خديجه را به دليل

[ صفحه 29]

ازدواج با محمد (ص) يتيم ابي طالب سرزنش مي كردند،

بلكه حق اين بود كه وي را به دليل ايمان آوردن به پيامبر (ص) توبيخ مي كردند.

ج: مشهور اينست كه خديجه (ع) در سن 40 سالگي با پيامبر (ص) ازدواج نموده است [51] ، در صورتي كه تولد فاطمه (س) را پنج سال بعد از بعثت بگيريم بايد گفت در سن 60 سالگي، فاطمه (س) را زاييده است و اين امري بعيد است.

اما با دقت در قرائن فوق درمي يابيم كه هيچكدام قانع كننده نيست. زيرا:

الف: شاهد اول در صورتي راضي كننده مي باشد كه بدانيم اصل را سال بناي كعبه قرار داده اند و فرع را تولد فاطمه (س) چه بسا مورخين ابتداء تولد را سال پنجم قبل از بعثت فرض كرده اند و سپس چون در همان سال كعبه تجديد بنا يافته بر آن تطبيق داده اند. به عبارت ديگر تقارن تجديد بنا و تولد زهرا (ع) احتياج به دليل دارد و همه ي اين اقوال عين ادعاست، البته روايتي كه از عباس عموي پيامبر (ص) نقل شده است (كه بين علي (ع) و فاطمه (س) در بزرگي سن اختلاف بود و عباس گفت تو اي علي (ع) چند سال قبل از بناي كعبه متولد شدي ولي دخترم فاطمه (س) سال بناي كعبه) [52] دليل خوبي است. اما اين روايت به ادله ي مختلف قابل قبول نيست. زيرا:

علي (ع) بنا بر مشهور در اول بعثت هشت ساله يا ده ساله بوده

[ صفحه 30]

است و در خانه پيامبر (ص) زندگي مي كرده است قطعا شاهد تولد زهرا بوده است چه آن را پنجم قبل از بعثت بدانيم و چه بعد. و اين تفاوت سن

يعني سه تا پنج سال چيز كمي نيست كه علي (ع) يا زهرا (س) در تشخيص قاصر باشند. چه اينكه زهرا (عليهاالسلام) نيز از لحظه اي كه اهل درك مي گردد بزگتري علي (ع) را مي فهمد. اين موضوع حتي در خانواده هاي معمولي هم بين همبازيها پيش نمي آيد تا چه رسد به خاندان وحي. مگر اينكه تفاوت سني آنقدر كم باشد كه درك آن مشكل باشد و اين موضوع با هر نقلي با تولد علي (ع) و زهرا (س) سازگار نيست.

ثانيا: از ظاهر اين روايت استنباط مي شود كه زهرا سلام الله عليها مدعي هم سني يا مسنتري از علي عليه السلام بوده است و بعيد است فاطمه (س) ادعاي كوچكتري كند و علي (ع) ادعاي عكس آن كند و اين قابل قبول نيست. زيرا ادعا يا اثبات هم سني يا بزرگتري هرگز براي زنان افتخاري نيست تا به مجادله كشيده شود بلكه زنان همواره تلاش دارند تا سن خود را كمتر جلوه دهند.

ثالثا: اين روايت با مباني اعتقادي شيعه كه قائل به عصمت حضرت علي و زهرا سلام الله عليهما مي باشند قابل توجيه نمي باشد.

و روايت كشف الغمه علاوه بر مرفوعه بودن، در متن تعارض دارد از يك طرف تولد زهرا را بعد از بعثت مي داند و از طرف ديگر مقارن بناي كعبه و اين تعارض روايت را تضعيف مي كند. خصوصا اينكه

[ صفحه 31]

روايتي ديگر در شيعه آن را تأييد نمي كند.

ب: هيچ بعدي ندارد كه زنان قريش پس از بيست سال كينه خديجه را به خاطر ازدواج با محمد (ص) به دل گرفته باشند، مردم جاهلي كه به خاطر تعصبهاي جاهلي بر سر ملاكهاي بي ارزش به جنگ

و ستيز با يكديگر مي پردازند و حتي پس از ايمان، شعري، آتش كينه اوس و خزرج را شعله ور مي كند و شمشيرها از نيام بركشيده مي شود، چگونه ممكن نيست كه پس از ساليان متمادي به خاطر همين تعصب ها دشمني خديجه را به دل گرفته باشند.

چگونه بعيد است كه نسبت به اين ازدواج هنوز تعصب داشته باشند در حاليكه پس از ساليان درازي كه بر پيامبر (ص) وحي نازل مي شد، اعراب متعصب مي گفتند «لو لا نزل هذا القرآن علي (ع) رجل من القريتين عظيم» [53] چرا قرآن بر مردي بزرگ از شهر مكه و طائف نازل نمي شود؟ و بعد از سالهاي متمادي هنوز به محمد (ص) با ديده تحقير مي نگريستند.

اما اينكه چرا خديجه (ع) از زنان مسلمان دعوت نكرد و از زنان قريش ياري جست؟ شايد بدين علت بود كه سال پنجم بعثت اوج سخت گيري قريش بر مسلمانان بوده است و زنان كمتر جرأت رفت و آمد با خانه پيامبر (ص) را داشته اند. علاوه سال پنجم مبعث عده اي از مردان و زنان مسلمان در اثر فشار كفار قريش به حبشه هجرت

[ صفحه 32]

نمودند. [54] .

در تاريخ نام رقيه دختر خديجه (ع) و سهله دختر سهيل و ام سلمه و ليلي دختر ابي حثمه جزء اولين مهاجران به حبشه ذكر شده است. [55] و شايد با مهاجرت زنان در سال پنجم مبعث زناني براي ياري خديجه نمانده بودند. لذا خديجه از زنان قريش كمك طلبيده است.

ج: از لحاظ علمي هيچ مانعي ندارد كه زني در سن شصت سالگي وضع حمل نمايد خصوصا كه خديجه از زنان قرشي بود كه به سلامت

جسماني و دير يائسگي شهرت دارند.

علاوه اين كه خديجه در چهل سالگي ازدواج كرده، قطعي نيست، عده اي از علما وي را هنگام ازدواج 35 ساله دانسته اند. [56] .

شواهدي كه تولد فاطمه (س) را بعد از هجرت تأييد مي كند:

الف: روايتي از اهل سنت نقل شده است كه نشانگر كودكي فاطمه (س) هنگام وفات مادر بوده است: «هنگاميكه خديجه وفات نمود فاطمه (س) به پيامبر (ص) مي چسبيد و گريه مي كرد و مي گفت: «اين امي» مادرم كجاست؟ جبرئيل نازل شد و به پيامبر (ص) فرمود: به فاطمه (س) بگو «در بهشت در خانه اي از لؤلؤ بهم پيچيده بي صدا كه خداوند برايش بنا كرده، زندگي مي كند.» [57] اگر تولد فاطمه (س) را 5 سال قبل از بعثت بدانيم وي هنگام وفات مادر 14 يا 15 ساله بوده

[ صفحه 33]

است زيرا وفات خديجه سال نهم بعثت بوده است و از يك دختر در اين سن بعيد است! به پدر بچسبد و سراغ مادرش را بگيرد. اين عمل، ناز كودكانه دختري است در حدود 2 تا 5 ساله، نه بزرگتر.

ب: محكم ترين دليل بر اينكه تولد زهرا (س) بعد از بعثت است، روايات «انعقاد نطفه فاطمه (س) در معراج» است. سني و شيعه روايت كرده اند كه «پيامبر (ص) بارها فرموده اند» در شب معراج ميوه اي به من داده شد كه نطفه فاطمه (س) در صلب من گرديد و خديجه از همان نطفه حامله گرديد و سپس فاطمه (س) متولد گرديد.» اين روايت در حد تواتر است و آن را «ابن عباس، سعيد بن مالك، عمر بن خطاب و عايشه» [58] نقل كرده اند و از اين

رو فاطمه (س) را «حوراء انسيه» و «تفاحة الجنه» ناميده اند.

اين روايت را سيوطي در «الدر المنثور» ذيل آيه «سبحان الذي اسري...» [59] اينگونه آورده است «و اخرج الطبراني عن عائشه قالت: قال رسول الله (ص) لما اسري بي الي السماء و دخلت الجنه فوقفت علي شجره من اشجار الجنه لم ارفي الجنه مثلها و لا ابيض ورقا و لا اطيب ثمره قتناولت ثمره من ثمرتها فاكلتها فصارت نطفه في صلبي فلما هبطت الي الارض واقعت خديجه فحملت فاطمه فاذا انا اشفقت الي ريح الجنه شممت ريح فاطمه»

آنگاه كه خداوند مرا به معراج برد به بهشت درآمدم در مقابل

[ صفحه 34]

درختي متوقف شدم كه از آن بهتر در بهشت ديده بودم و نه به براقي برگ و نه به خوشمزگي ميوه آن مشاهده ننموده بودم. ميوه اي از آن را چيدم و خوردم كه نطف فاطمه (س) گرديد پس از فرود آمدن به زمين با خديجه آميزش كردم كه به فاطمه (س) حامله گرديد. لذا هرگاه مشتاق بوي بهشت مي شوم فاطمه (س) را مي بويم.

اين روايت را با همين الفاظ و يا معنا عالماني بزرگ از اهل سنت نقل كرده اند. علامه محب الدين طبري در «ذخائر العقبي»، علامه شيخ احمد بن يوسف الدمشقي در «اخبار الدول»، علامه ذهبي در «ميزان الاعتدال»، علامه ابن حجر عسقلاني در «لسان الميزان»، علامه ابن مغازلي در «مناقب»، علامه بلخي قندوزي در «ينابيع الموده»، علامه حضرمي در «وسيلة المآل»، حاكم نيشابوري در «المستدرك»، علامه خوارزمي در «مقتل الحسين»، علامه متقي هندي در «كنزل العمال»، علامه عبدالله شافعي در «المناقب»، حافظ ابوبكر بغدادي در «تاريخ بغداد»، حافظ نورالدين علي بن

ابي بكر هيتمي در «مجمع الزوائد»، علامه صفوري در «نزهة المجالس» و عده اي ديگر از علماي اهل سنت آن را نقل كرده اند [60] همچنين محدثين شيعه نيز همگي بر اين روايت اتفاق كرده اند.

از نقل روايات چنين استنباط مي گردد كه پيامبر (ص) بارها اين موضوع را فرموده اند. هرگاه از عظمت فاطمه (س) سخن به ميان

[ صفحه 35]

مي آمد، هرگاه به پيامبر (ص) اعتراض مي شد چرا فاطمه (س) را مي بوسي؟ [61] و اينكه چرا فاطمه (س) حوريه انسيه است [62] و... پيامبر (ص) داستان معراج را متذكر مي شدند. فراواني روايت بقدري است كه محقق قطع پيدا مي كند كه فاطمه (س) بعد از نبوت متولد شده است. هر چند تاريخ معراج خود محل اختلاف شديد است، لكن روايات انعقاد نطفه فاطمه (س) بقدري زياد است كه خود گواه اينست كه معراج بايد در سالهاي اول بعثت يعني قبل از پنجم اتفاق افتاده باشد.

ج: شاهد ديگر خواستگاري از فاطمه (س) است. طبق روايات فراوان خواستگاري اصحاب از فاطمه (س) كمي قبل از ازدواج با علي (ع) است يعني همان سال اول هجري خواستگاريها آغاز مي گردد و اين نشانگر تحولي در زندگي فاطمه (س) كه همان بلوغ است، مي باشد. اگر فاطمه (س) پنجم قبل از مبعث متولد گرديده بود مي بايست از همان سال چهارم مبعث، خواستگاري آغاز مي گرديد، چه آنكه فاطمه (س) دختري زيبا، فهميده، و مورد لطف پيامبر (ص) بود و آن زمان خواستگاري در زمان بلوغ مرسوم بوده است. اما تاريخ به جز در بعد از هجرت از هيچ خواستگاري ياد نكرده است و اين مؤيد ادعاي تولد فاطمه (س) بعد از مبعث

است.

د: قبلا از استدلال بر شاهدي ديگر، ابتداء چند مقدمه ذكر

[ صفحه 36]

و بعد نتيجه مي گيريم.

1: بيشتر مورخين فاطمه (س) را آخرين فرزند خديجه (عليهاالسلام) مي دانند. يعقوبي در تاريخش مي گويد: «خديجه براي محمد (ص) قبل از بعثت، قاسم، رقيه، زينب و ام كلثوم را زاييد و بعد از بعثت عبدالله كه ملقب به طيب و طاهر گرديد زيرا در اسلام متولد گرديده بود و سپس فاطمه (س) را به دنيا آورد. [63] ابن هشام در «سيره» مي گويد: «بزرگترين پسر پيامبر (ص) قاسم بود سپس طيب سپس طاهر و بزرگترين دخترش رقيه سپس زينب بعد از آن ام كلثوم و بعد از آن فاطمه (س)» [64] طبري در «تاريخ» مي گويد: «خديجه هشت فرزند براي پيامبر (ص) بدنيا آورد: قاسم، طيب، طاهر، عبدالله، زينب، رقيه، ام كلثوم و فاطمه (س) [65] .

ابن اثير در «اسد الغابه» مي گويد: به نظر من فاطمه (س) كوچكترين دختر پيامبر (ص) است زيرا آخرين ازدواج در خانه پيامبر (ص) ازدواج فاطمه (س) بوده است [66] .

همچنين علامه بلخي قندوزي از علماي اهل سنت در «ينابيع الموده» از كتاب «الاصابه» نقل مي كند كه «هي اصغر بناته» فاطمه (س) كوچكترين دختر رسول خدا بوده است.

[ صفحه 37]

2: گرچه بعضي از مورخين براي پيامبر (ص) از خديجه هفت يا هشت فرزند ذكر كرده اند، ظاهرا اين يك اشتباه است كه از القاب عبدالله «طاهر و طيب» بدان مبتلا شده اند زيرا بعضي آن را سه نفر و بعضي دو نفر ذكر كرده اند و صحيح تر اينست كه خديجه (ع) شش فرزند بيشتر براي پيامبر (ص) متولد ننمود.

3: از

طرف ديگر مورخين گفته اند خداوند زينب را در سن سي سالگي به پيامبر (ص) داد. [67] يعني سال پنجم ازدواج با خديجه (ع) اما در اينكه آيا زينب اولين فرزند رسول خداست يا قاسم اختلاف است.

4: اگر ازدواج پيامبر (ص) را در 25 سالگي بدانيم و رحلت خديجه را سال دهم مبعث، دوران زندگي با بركت خديجه با پيامبر (ص) 25 سال است كه پانزده سال قبل از مبعث و ده سال بعد از آن مي باشد. بنابراين اگر اولين فرزند اين ازدواج را زينب بدانيم اولين تولد در سال پنجم ازدواج رخ داده است، و اگر مدت حمل و شير دادن هر كدام از فرزندان را سه سال فرض كنيم آخرين فرزند خديجه (ع) بايد در سال بيستم ازدواج يعني سال پنجم مبعث فرض كنيم. با اين فرض تولد فاطمه (س) درست مطابق با ادعاي اكثر علماي شيعه مطابقت دارد و اگر زينب را دومين فرزند خديجه بدانيم و قاسم را سه سال قبل از تولد زينب يا به عبارتي ديگر اگر قاسم را

[ صفحه 38]

اولين فرزند و تولد وي را در سال دوم ازدواج فرض كنيم با احتساب فاصله سه سال، تولد فاطمه (س) سال دوم مبعث مطابق با نظر مرحوم مفيد و كفعمي و شيخ طوسي مي گردد.

ه: علي رغم اينكه قول تولد زهرا (س) در قبل از بعثت را به علماي اهل سنت نسبت داده اند و بعد از بعثت را به علما شيعه، اين تفصيل صحيح نيست. زيرا علماي شيعه نسبت به بعد از بعثت اجماع دارند و علماي سنت نسبت به قول قبل از بعثت اختلاف

دارند. بنابراين قول شيعه مؤيد و معاضد بعضي از علماي اهل سنت است و قول اكثريت بر اقليت ترجيح دارد.

آنچه استدلال نموديم تنها قادر است تولد زهرا (س) را بعد از بعثت ثابت كند [68] و اما اينكه در چه سالي بعد از بعثت بوده است هم چنان مبهم مي ماند تا خداوند آن را براي محبان حضرت ظاهر نمايد.

[ صفحه 41]

آغاز سختي

آغاز سختي

تولد فاطمه (ع) زماني اتفاق افتاد كه رسول خدا رسالت خويش را اعلام نموده بود و مبارزه حق و باطل آغاز شده بود. دوران كودكي فاطمه در سخت ترين لحظات تاريخي اسلام واقع شد، فشار مشركين قريش بر محمد و ياران اندكش لحظه به لحظه گسترش مي يافت، محاصره همه جانبه آنان را از پاي درآورده بود، عده اي از فرط آزار قرشيان به حبشه پناهنده شده بودند، عده اي در شعب ابي طالب به محاصره درآمده بودند.

گرسنگي در شعب بزرگان را به زانو درآورده بود تا چه رسد به كودكان و فاطمه نيز همراه كودكان ديگر در شعب، شاهد تلخيها بود.

رنجهاي پدر، شكنجه شدن ياران وي، دربدريهاي آنان، فقر، گرسنگي و ستم مستكبران آنچنان بي داد مي كند، كه گويي دست تقدير اين تراژدي غمبار را ورق مي زد تا كودك را براي زندگي سخت تري آماده كند.

[ صفحه 42]

غم مادر

اگر حادثه اي كودكان را گله مند كند، كسي آنان را به رنج آورد، و از چيزي بترسند، به دامن مادر مي آويزند. آغوش گرمش همه آلام را آرام مي بخشد دست محبتش رنجها را تسكين مي دهد. كلامش به دردها تسلي مي ريزد. نگاهش به جانها سرود اميد مي نوازد.

و هيچكس نمي تواند جاي مادر را بگيرد، نه دوست، نه خويش نه خواهر، نه برادر و حتي نه پدر. آه از آنكه سرنوشت اين شيرازه را بركشد، آه از آن روز كه اين پناهگاه فروريزد.

و فاطمه در چنان روزگاري چنين ياوري را از دست داد. غمي جاودان تار و پودش را مرتعش ساخت و شبنم اشك را بر بهار وجودش نشاند. «فاطمه كوچولو به دامن پدر مي چسبيد و زار مي گريست

و مي گفت: پدر جان مادرم كجاست؟ (اشكهاي او بر كروبيان گران آمد) جبراييل فرود آمد و گفت: اي محمد به فاطمه ات بگو مادرت در خانه اي مرواريد بدور از سختيها در آرامش است.» [69] .

ياور پدر

پدرش مردم را براي پرستيدن خداوند يكتا دعوت مي كرد، جز

[ صفحه 43]

گروهي اندك دعوت او را لبيك نگفتند، گروهي كه از طبقه پايين اجتماعي بودند و توان جدي در دفاع از او را نداشتند.

پيامبر (ص) ابوطالب و خديجه دو يار قدرتمند خود را در شعب از دست داده بود، و او تنها و بي كس به مبارزه اي كه آغاز كرده بود ادامه مي داد. اما هنوز ستاره اي در آسمان زندگي محمد مي درخشيد، ستاره اي كه حيات او را روشن مي كرد. دست هاي كوچكش در سحرگاهان از افق طلوع مي كرد و قلب پدر را نوازش مي داد و غبار غم از چهره اش مي زدود.

او نازدانه اي بود كه رسول خدا وي را «مادر پدر» مي ناميد.

ابن مسعود يكي از هواداران پيامبر ماجرايي شنيدني نقل مي كند:

«رسول خدا نزديك كعبه مشغول نماز بود، ابوجهل و همپالگي هايش كمي دورتر نشسته بودند و او را تماشا مي كردند، روز قبلش در يكي از محلات شتري را نحر كرده بودند. ابوجهل نعره اي مستانه كشيد و گفت: كيست كه زهدان شتر را بياورد و بر شانه هاي محمد بيندازد.

غفيه بن ابي معيط كه مشركي نابكار بود با شتاب زهدان را آورد و در حاليكه پيامبر (ص) به سجده رفته بود بين شانه هايش انداخت. قهقه خنده بالا رفت، ريسه مي رفتند و روي هم مي ريختند و وحشيانه خنده سر مي دادند. ابن مسعود در دل آرزو مي كرد: اي كاش مي توانستم اين گندار را

از پشت پيامبر بردارم، اما جرأتش را نداشت.

[ صفحه 44]

ماجرا به گوش فاطمه رسيد، كوچولوي محمد چون باد خود را به پدر رساند. زهدان را برداشت و چون شير بچه اي به طرف ابوجهل و يارانش شتافت و آنان را به باد سرزنش گرفت» [70] .

هجرت

رسول خدا با استقامت هر چه بيشتر بر دعوت خود اصرار مي ورزيد، سخنان او مؤثر شده بود، بردگان، مستضعفان جان تازه اي گرفته بودند. دعوت، مرزها را درهم نورديده بود، حتي شخصيتهاي قريش تحت تأثير قرار گرفته بودند و بعضي به محمد (ص) پيوسته بودند ايمان حمزه پهلوان عرب موازنه را بر هم زد، دعوت حتي در خانه سران كفر نفوذ كرد، بزرگ زادگان به محمد (ص) ايمان آوردند و محمد (ص) با هيچ پيشنهادي حاضر به مصالح نبود. سران كفر در مجلس مشورتي، دارالندوه جمع شدند و سپس از مشاوره اي سري تصميم بر قتل رسول خدا گرفتند. جبراييل نازل شد كه اي پيامبر علي را در جايگاه خود بخوابان و مكه را به سوي مدينه ترك كن پيامبر (ص) به مدينه آمدند و پس از هفت ماه، زيد بن حادثه و ابارافع را فرستادند تا فاطمه همراه خواهرش ام كلثوم به مدينه مهاجرت

[ صفحه 45]

نمايند.» [71] .

حُوَيرث بن نُقَيد هجو سراي معروف راه را بر فاطمه (ع) بست و شتر را رماند كه فاطمه و خواهرش نقش بر زمين شدند. [72] .

نامادري

فاطمه در كودكي مادرش خديجه را از دست داد. همسران پيامبر گرچه جاي مادر را نمي گرفتند ولي همواره فاطمه را چون گوهري گرانبها در ميان مي گرفتند و از مادرش به نيكي ياد مي كردند. پيامبر نيز مكرر خديجه را بياد مي آورد و دل در غم او مي تپيد. اما محبت پيامبر موجب رنجش عايشه مي گشت.

«در يكي از روزها كه پيامبر از خديجه ياد كرد به غيرت عايشه برخورد و گفت: آيا خديجه پيرزني بيش بود؟ پيامبر آنچنان

غضبناك گرديد كه موهاي بدنش راست شد.» [73] .

عايشه نه تنها در اين زمينه موجب آزردگي پيامبر (ص) مي شد بلكه نيش زبانش فاطمه را بي نصيب نمي گردانيد و با وي درباره مادرش به مجادله برمي خاست و دل فاطمه را بدرد مي آورد. «روزي عايشه بر سر فاطمه فرياد مي زد و مي گفت: اي دختر خديجه تو خيال

[ صفحه 46]

مي كني كه مادرت بر ما برتري دارد آخر او چه فضيلتي بر ما دارد؟ او هم مثل ما بوده. پيامبر (ص) در همين حال وارد شد و صداي عايشه را شنيد و فاطمه همينكه پدر را ديد شروع به گريه كرد. پيامبر (ص) پرسيد دخترم چه شده؟ عرض كرد عايشه مادرم را تحقير مي كند. پيامبر رو به عايشه كرد و فرمود: اي حميرا خداوند بركت زاييدن را در وجود خديجه نهاد و قاسم و عبدالله و فاطمه و رقيه و ام كلثوم و زينب از او متولد شدند اما تو زني هستي كه خداوند بركت زاييدن را در تو خشكاند و فرزندي نزادي.» [74] .

[ صفحه 49]

ازدواج

خواستگاري بزرگان قريش

فاطمه (س) دختري كه همه ي خوبيها در او جمع شده «در زيبايي چون ماه» [75] «يا خورشيدي كه از زير ابر رخ برتافته» [76] «سفيد رخي سرخ فام» [77] موهايش چون شبق «سياه» [78] بود و بلند، چون براي كار سر فرود مي آورد «گيسوان بافته اش به ظرف مي ساييد» [79] و دندانهايش چون مرواريد مي درخشيد» [80] و «چون پدرش سنگين و با وقار راه مي رفت». [81] .

از طرف ديگر همه شرافتهاي خانوادگي در او گرد آمده بود. قرشي بود، هاشمي بود، دختر خديجه

زن متشخص عرب بود، دختر

[ صفحه 50]

پيامبر (ص) و رهبر الهي مسلمانان بود.

همه در دل آرزو مي كردند اي كاش لياقت همسري فاطمه (س) را داشتند، اما كسي جرأت ابراز آن را نداشت، كم كم بزرگان قريش دل به دريا زدند و به خواستگاري، آستان محمد (ص) را بوسه زدند. اما افسوس كه هنوز زنگار جاهلي از دلها نپالائيده، هنوز ارزش را در ثروت مي دانند و در حضور پيامبر (ص) سخن بدان مي آلايند. «عبدالرحمان بن عوف نزد رسول الله (ص) آمد و گفت: فاطمه (س) را با مهريه اي بسيار به خواستگاري آمده ام. غضب چهره ي پيامبر (ص) را درنورديد و دستش را روي شنها كشيد و از آن پر كرد، ريگها در دست مباركش به تسبيح آمدند و آنان را به دامنش ريخت و همگي در و مرجان شدند» [82] كه اين جواب توست اي...

سپس ابوبكر آمد، در حضور پيامبر (ص) نشست و گفت: اي رسول خدا! تو مي داني من به تو ايمان آورده ام و از اولين كساني هستم كه اسلام آوردم و چنين و چنان بودم... پيامبر (ص) پرسيد، خوب، حالا چي؟ گفت: به خواستگاري فاطمه (س) آمده ام. پيامبر (ص) رخ برتافت و ابوبكر برگشت و نزد عمر آمد و گفت: هم خراب شدم و هم خراب كردم. عمر گفت: چه شده؟ گفت از فاطمه (س) خواستگاري كردم رسول خدا روي از من برگرداند.

عمر گفت: باش تا من هم تجربه كنم، رفت و دو زانو نزد رسول

[ صفحه 51]

خدا نشست و گفت: اي رسول خدا! مخلصانه بتو ايمان دارم و تو ميداني، در اسلام سابقه

دارم و چنين و چنان هستم. پيامبر (ص) فرمود: از اين گفتار منظورت چيست؟ گفت: ازدواج با فاطمه. پيامبر (ص) از وي چهره برگرفت و رخ برتافت. عمر نزد ابوبكر آمد و گفت: مثل اينكه پيامبر (ص) منتظر دستور خداوند در امر فاطمه (س) است». [83] .

و پس از آنان «مرداني از قريش به خواستگاري رفتند كه همگي همان جواب ابوبكر را شنيدند». [84] .

چه كسي شايسته ي اوست!

فاطمه (س) برترين دختران بود. او در ايمان، پاكي، تقوي، ايثار و شجاعت سرآمد روزگار بود، پس بايد كسي به خواستگاري او بيايد كه با او در فضايل همسري كند.

و راستي اين مرد كيست؟ از مردان چه كسي اين فضايل را يكجا دارد؟ چه كسي اول مؤمن به خدا و پيامبرش بود؟ چه كسي در ايثار و شجاعت جان بركف بود؟ چه كسي از حريم نبوت مدافع تر بود؟ چه كسي جان خويش را براي ماندن پيامبرش بر بستر نهاد تا ايثار را در از

[ صفحه 52]

خود گذشتن به تصوير بكشد؟

پيامبر (ص) پاسخ مي دهد:

«عباس! عموي عزيزم! خداوند مرا به علي (ع) ياري كرد و بدين جهت شايستگي همسري فاطمه (س) را يافت». [85] و اين بود كه امام صادق (ع) فرمود: «اگر خداوند متعال اميرمؤمنان را نيافريده بود در روي زمين از اول خلقت تا پايان، احدي را لياقت همسري فاطمه (س) نبود». [86] .

علي به خواستگاري مي رود

پاسخ قاطع پيامبر (ص) همه اميدها را درهم شكست، همگان دريافتند كه اين ستاره بر بام كسي جز علي (ع) فرود نخواهد آمد. گرچه از آغاز هم روشن بود كه غير از علي (ع) كسي شايستگي همسري زهرا را ندارد، لكن ارزيابي غلط ارزشها و تهيدستي علي (ع) آتش طمع را در دلها شعله ور ساخته بود. و چه مي دانيم شايد حكمت الهي بر اين تعلق گرفته كه قدرها آشكار آشكار گردد.

ابوبكر و عمر و عده اي از انصار نزد علي (ع) آمدند و او را براي خواستگاري فاطمه (س) ترغيب كردند. [87] اصرار دوستان، علي (ع)

[ صفحه 53]

را براي خواستگاري تشويق كرد و علي (ع) تصميم نهايي را گرفت. ماجرا را اينگونه از قول علي (ع) گزارش داده اند «به رسول خدا وارد شدم و او را با جلال و جبروتي خاص يافتم. چون به نزدش نشستم زبانم بند آمد، به خدا قسم قدرت سخن گفتن نداشتم، رسول خدا پرسيد:

- براي كاري آمده اي؟ حاجتي داري؟

- سكوت همه وجودم را گرفته بود.

پيامبر (ص): براي كاري آمده اي؟ حاجتي داري؟

- باز هم سكوت

پيامبر (ص): شايد براي خواستگاري فاطمه (س) آمده اي؟

علي: «آري اي رسول خدا» [88] .

پيامبر (ص): خداوند تو را وسعت دهد و خوش آمدي.

علي (ع) بلند شد و خارج شد، گروهي از انصار بيرون منتظر خبر بودند پرسيدند چه شد؟ فرمود: پيامبر (ص) فقط گفتند: مرحبا و اهلا، انصار گفتند: اين جواب كافي است، هم به تو اهل داد و هم وسعت بخشيد». [89] .

مشورت با فاطمه

با اينكه پيامبر (ص) تقدير الهي را مي دانست و رضايت

[ صفحه 54]

فاطمه (س) را درك مي كرد، ادب نبوي اقتضا مي كرد با دختر مشورت نمايد كه مبادا اين عمل موجب استبداد پدران در شوهر دادن دختران گردد، لذا پيامبر (ص) نزد فاطمه (س) رفت و فرمود «علي از تو خواستگاري كرده است. فاطمه سكوت كرد» [90] و صورتش را برنگرداند و پيامبر (ص) در او نارضايتي احساس نكرد. رسول خدا در حاليكه مي فرمود: «الله اكبر سكوتش اقرار به رضايت است، بلند شد». [91] .

مقدمات ازدواج

پس از موافقت فاطمه (س) پيامبر (ص) به علي (ع) فرمود: آيا چيزي هم داري؟

علي (ع): اسبي و زره اي.

پيامبر (ص): اسبت را لازم داري، پس زره ات را بفروش.

علي (ع) زره اش را به چهارصد و هشتاد دينار فروخت و تمام آن را به پيامبر (ص) پرداخت. [92] پيامبر (ص) مقداري از آن را به بلال داد تا قدري عطر بخرد، و دو مشت از آن را به ابوبكر داد و فرمان داد تا از لباس و اثاث آنچه لازم است تهيه نمايد، و عمار و عده اي از اصحاب

[ صفحه 55]

را نيز دنبال آنها فرستاد. همگي به بازار رفتند، لوازم را انتخاب مي كردند و به ابابكر نشان مي دادند، در صورتيكه مناسب مي ديد مي خريدند. در پايان اين اقلام را خريده بودند: يك دست پيراهن به 7 درهم، يك روسري به 4 درهم، يك حوله بزرگ، يكدست تخت، دو تشك كه بار يكي آنها ليف خرما بود و ديگري از كرك، چهار بالش، يك پرده، يك حصير، آستك، لگن مسي، مشك

آب كوچك، كاسه شيري، مشك بزرگ آب، آفتابه، كوزه دهان گشاد سبز و دو كوزه سفالي. پس از اتمام خريد، اصحاب و ابوبكر لوازم را به خانه آوردند و به پيامبر (ص) نشان دادند، پيامبر (ص) آنها را ورانداز مي كرد و مي فرمود: خداوند به اهل بيت بركت دهد. [93] .

تحقيقي در مهريه فاطمه

مورخين و محدثين شيعه و سني در مقدار مهريه زهرا سلام الله عليها اختلاف كرده اند، و اقوال مختلفي را ذكر كرده اند.

400 درهم [94] ، 480 درهم [95] ، 500 درهم، [96] 12 اوقيه [97] و 5/ 12

[ صفحه 56]

اوقيه [98] ، مقاديري است كه براي مهريه حضرت روايت كرده اند.

با دقت و بررسي در روايات، موارد ذيل بدست مي آيد:

1- چون هر اوقيه 40 درهم بوده است، قول 12 يا 5/ 12 اوقيه همان 480 درهم و 500 درهم است، لذا ابن سعد در «طبقات» نقل مي كند كه «كان صداق بنات رسول الله (ص) و نسائه خمس مائه درهم، اثنتي عشرة اوقيه و نصفا» [99] بنابراين اختلاف روايات بين 400، 480 و 500 دور مي زند.

2- از روايات فراواني كه در حد تواتر است، بدست مي آيد كه مايه اصلي مهريه زره حضرت امير (ع) بوده است كه به پيشنهاد پيامبر (ص) به فروش رسيده است، اما در بعضي روايات اشاره اي به فروش بعضي از امتعه ديگر رفته است، مانند «فباع علي (ع) درعا له و بعض ما باع من متاعه» [100] علي (ع) زره و بعضي از امتعه خود را به فروش رساند. «قال النبي (ص) هل لك من مهر»؟ قلت: معي راحلتي و درعي «قال فبعها...» [101] پيامبر (ص) پرسيد آيا مهريه اي

داري؟ گفتم اسباب زندگي و زره ام. فرمود هر دو را بفروش.

«اصدق علي (ع) فاطمه (س) درعا من حديد و حرد برد» [102] .

[ صفحه 57]

علي (ع) زره اي آهني و يك طاقه پارچه راه راه مهر فاطمه (س) نمود.

البته در روايتي به فروختن شتر اشارت رفته است [103] كه بدليل شاذ بودن به آن اعتنا نمي كنيم.

شايد علت اساسي اختلاف به جهت اضافه شدن بهاي اين اشياء به قيمت زره باشد. زيرا در اكثر روايات قيمت زره را 400 يا 480 ذكر كرده اند كه ظاهرا 80 درهم اختلافي، همان قيمت اشياء باشد. همچنين از بعضي روايات بدست مي آيد كه علي (ع) يك قواره پارچه پيراهني و يك تخته فرش پوستي مخصوص، به فاطمه (س) هديه كردند كه ظاهرا آنان نيز جزء مهريه حساب شده است. «جابر جعفي عن ابي جعفر (ع) قال: كان صداق فاطمه (س) برد جره واهاب شاه علي عرار» [104] .

بنابراين شايد بتوانيم ادعا كنيم مجموع مهريه از فروش زره و امتعه و خريد هدايا همان 500 درهم است. لذا مرحوم ابن شهر آشوب فرموده است: «و روي ان مهرها خمسماه درهم و هواصح» [105] روايت شده است كه مهريه حضرت زهرا سلام الله عليها پانصد درهم است كه اين روايت صحيح تر به نظر مي رسد.

3- از تحليل روايات، نظري قاطع در مقدار مهريه بدست آيد يا نه مهم نيست، چه اينكه هر چه باشد از 400 كمتر نيست و از 500 درهم بيشتر نبود،

[ صفحه 58]

كه وقتي به جهيزيه تبديل شد از چند قلم كالاي ساده تجاوز نكرد و حتي اين مهريه مورد

اعتراض قرشيان قرار گرفت. «جابر بن عبدالله انصاري مي گويد: چون پيامبر خدا (ص) فاطمه (س) را به عقد علي (ع) درآورد، عده اي از مردم قريش به خدمت وي رسيدند و گفتند: چرا علي (ع) را با مهريه اي خسيس و بسيار ناچيز داماد كردي؟ پيامبر (ص) عذر آورد كه من علي (ع) را داماد نكردم، اين خداوند بود كه در شب معراج وحي نمود كه...» [106] .

مهريه فاطمه در عالم لاهوت

در بعضي روايات داريم مهريه فاطمه (س) شفاعت است محمد (ص) مي باشد، «كان صداق فاطمه (س) شفاعتها لامه ابيها» [107] در بعضي روايات نيز آمده است كه «قال رسول الله (ص) ان الله امرني ان ازوجك فاطمه (س) علي خمس الدنيا [اوعلي ربعها] فمن مشي علي الارض و هو يغضبك فالدنيا عليه حرام و مشي عليها حراما» [108] .

پيامبر (ص) به علي (ع) فرمودند: خداوند به من دستور داد تا فاطمه (س) را در مقابل 5/ 1 دنيا [يا 4/ 1 دنيا، ترديد از راوي است] به

[ صفحه 59]

ازدواج تو در بياورم، پس كسي كه با دشمني تو روي زمين راه برود هم دنيا و هم راه رفتن در دنيا بر او حرام است.

روشن است كه منظور روايات مهريه معمولي نيست زيرا از شرايط صحت مهريه ملكيت است. فقها گفته اند «المهر الصحيح هو كل ما يصح ان يملك عينا كان او منفعة» [109] مهريه صحيح چيزي است كه صلاحيت ملكيت داشته باشد چه عين باشد (مثل منزل)، يا منفعت باشد (مانند اجاره منزل). و شفاعت از چيزهايي نيست كه بتواند در تملك كسي واقع شود. بلكه اينگونه روايات اشاره به مقام لاهوت

و معنا دارد، ابن شهر آشوب روايتي را نقل مي كند كه دلالت دارد بر اينكه حضرت فاطمه سلام الله عليها علاوه بر مهريه معمولي در عالم علوي نيز داراي مهريه است:

«و قيل للنبي (ص) و قد علمتها مهر فاطمه في الارض فما مهرها في السماء؟ قال سل عما يعنيك ودع ما لا يعنيك، قيل: هذا مما يعنينا يا رسول الله قال: كان مهرها في السماء خمس الارض فمن مشي عليها بغضا لها و لولدها مشي عليها حراما الي ان تقوم الساعه» [110] به پيامبر (ص) گفته شد: مقدار مهريه فاطمه (س) را در زمين مي دانم، مهريه او در آسمان چيست؟ پيامبر (ص) فرمود: از چيزي سؤال كن كه فايده دارد، عرض شد اين نيز مفيد است. فرمود: مهريه فاطمه (س) در آسمان خمس زمين است، پس كسي كه

[ صفحه 60]

دشمني او يا فرزندان او را در دل داشته باشد تا قيام قيامت راه رفتن او حرام است.

جهيزيه

از مجموع روايات چنين برمي آيد كه فاطمه (س) جهيزيه اي نداشت، مگر آنچه از مهريه او به دستور پيامبر (ص) خريداري شد.

دهها روايت از طريق سني [111] و شيعه رسيده است كه اقلام جهيزيه را نام مي برد: «ان رسول الله (ص) لما زوجه فاطمه بعث معها بخميلة و وساده من ادم حشوها ليف، و رُحَييَن، و سقاء و جرتين» [112] رسول خدا هنگاميكه فاطمه را به ازدواج علي (ع) درآورد با او قطيفه اي و متكائي پوستي كه بار آن گياه بود و دو سنگ آسياب دستي و يك مشك آبي و دو كوزه فرستاد.

در روايت ديگري يكي از اقلام را «سرير شرط» (تختي كه با

نخهاي تابيده شده بسته شده است) نام مي برد. [113] .

در روايتي ديگر به فرشي كه بار آن از گياه خوشبويي بوده است (تشك) اشاره رفته است. [114] .

از ظاهر اين روايت چنين برمي آيد كه هيچكدام درصدد بيان

[ صفحه 61]

فهرست اقلام جهيزيه نيستند، بلكه در مقام وصف سادگي آن هستند كه نمونه هايي را ذكر مي كنند. جامع ترين روايتي كه ليست جهيزيه فاطمه (س) را ارائه مي دهد همان روايتي است كه مرحوم شيخ طوسي در امالي نقل كرده است و ترجمه آن را در پايان گفتار «مقدمات ازدواج «ذكر كردم [115] و اينك متن عربي آن را براي تيمن و تبرك مي آورم:

«قال الصادق (ع)... و كان مما اشتروه قميص بسبعه دراهم، و خمار باربعه دراهم و قطيفه سوداء خيبريه و سرير مزمل بشريط، و فراشان من حشيش مصر حشو احدهما ليف و حشو الاخر من جز الغنم و اربع مرافق من ادم الطائف حشوها اذخر و سترا من صوف و حصير هجري و رحاء اليد و سقاء من ادم و مخضب من نحاس و قعب بسن و شن للماء و مطهره مزفته و كيزان خزف. [116] .

اين اقلام جهيزيه دختر رهبر انقلاب الهي حجاز است، دختر فاتح جنگي است كه دماغ گردنكشان و بزرگان عرب را بخاك ماليده است و نام او هيبتي در شبه جزيره بخصوص مكه بوجود آورده است. [117] .

اين روايات كم گفته باشند يا زياد، آنچه مسلم است سادگي جهيزيه فاطمه (س) است كه بر سر زبانها افتاد و بنا بر روايتي كه مرحوم علامه اميني (ره) در «الغدير» نقل مي كنند حتي خود

[ صفحه 62]

فاطمه (س) هم از سادگي آن نگران شد و به پيامبر (ص) عرض كرد: «تعلم اني لا احب الدنيا و لكن نظرت الي فقري في هذه الليله فخشيت ان يقول لي علي باي شي ء جئت؟ فقال النبي (ص) لك الامان فان عليا لم يزل راضيا مرضيا» [118] .

(اي پدر) تو ميداني من اهل دنيا نيستم، اما آنگاه كه به اين (اثاثيه) فقيرانه ام در اين شب (عروسي) نگاه مي كنم، نگران مي شوم كه مبادا علي (ع) بپرسد چه چيز همراه آورده اي؟ پيامبر (ص) فرمودند: مطمئن باش علي (ع) براي هميشه از اين ازدواج خشنود خواهد بود.

عقدكنان

اينك لحظه هاي باشكوه تاريخ، زيباترين قطعات خود را به نمايش مي گذارد، لحظه اي كه «دو درياي آسماني به هم مي پيوندند» [119] قلب پاكان در شادي مي تپد و كروبيان به وجد مي آيند. سر تا سر مدينه سخن از وصلتي تاريخي است و هر كس به فراخور انديشه خود به قضاوت نشسته است. پيامبر (ص) به انس دستور مي دهد خصيصين از اصحاب را دعوت كند، همه در منزل پيامبر (ص) اجتماع مي كنند. پيامبر (ص) علي (ع) را پي كاري مي فرستد. پيامبر (ص) آغاز به سخن مي كند «الحمد لله المحمود، بنعمته المعبود، بقدرته المطاع،

[ صفحه 63]

بسلطانه المرهوب من عذابه و سطواته، النافذ امره في سمائه و ارضه، الذي خلق الخلق بقدرته و ميزهم باحكامه و اعزهم بدينه و اكرمهم بنبيه محمد. ان الله تبارك اسمه و تعالت عظمه جعل المصاهره نسبا لا حقا و امرا مفترضا او شج به الارحام و الزم الانام فقال عز من قائل «و هو الذي خلق من الماء

بشرا فجعله نسبا و صهرا و كان ربك قديرا» فامر الله يجري الي قضائه و قضائه يجري الي قدره و لكل قضاء قدر و لكل قدر اجل و لكل اجل كتاب، يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب.» [120] سپاس خداوندي را كه سزاوار ستايش است و نعمتهاي بي پايانش او را شايسته عبادت كرده، قدرت بي انتهايش موجب اطاعت بندگانش گشته، سيطره اش دلها را به وحشت انداخته و فرمانش در آسمان و زمين نافذ گشته. خداوندي كه با توانش خلائق را هستي بخشيد و با قوانينش آنان را به گروههايي تقسيم كرد. آنان را به دينش عزت داد و به يمن وجود پيامبرش محمد (ص) كرامت بخشيد. خداوند مبارك نام والا عمت ازدواج را موجب ازدياد نسل گردانيد و آن را امري محتوم و وسيله اي براي رويش شاخه هاي قرابت و پيوستگي مردم قرار داد. پس همان گوينده با عزت فرمود: او خداوندي است كه بشر را از آب بيافريد و او را به نسب و سبب خويشاوند گردانيد كه پروردگار تو تواناست. فرمان داد تا امور در بستر قضايش جاري شوند، و بستر قضايش در پهنه قدرش

[ صفحه 64]

گسترده شود. زيرا قضايي را قدري لازم و هر قدري را مدتي حاكم و هر مدتي را قباله اي نوشته بايد. هر چند او آنچه را مي خواهد محو يا ثبت مي كند، نزد او دفتر كل ثبت است.

آنگاه پيامبر (ص) فرمودند: «خداوند فرمان داده است تا فاطمه (س) دختر خديجه را به عقد علي (ع) پسر ابي طالب درآورم اي گروه انصار شما شاهد باشيد كه من فاطمه (س) را با چهارصد

[پانصد،...] مثقال نقره به عقد علي (ع) درآوردم، اگر علي (ع) رضايت دهد.»

آنگاه پيامبر (ص) فرمود: شيريني را بياوريد. طبقي از بسر (خرماي تازه رسته) آوردند و رسول خدا مدعوين را به صرف آن دعوت كرد. [121] .

حاضرين مشغول خوردن شيريني بودند كه «علي (ع) وارد شد، لبخندي شاد بر چهره ي پيامبر (ص) فرونشست، فرمود: اي علي (ع) من فاطمه را با مهر به ازدواج تو درآوردم، آيا رضايت داري؟ عرض كرد: بلي يا رسول الله راضي هستم. پيامبر (ص) دست به دعا برداشت و گفت: «جمع الله شملكما و اعز جدكما و بارك عليكما و اخرج منكما كثيرا طيبا» [122] خداوند پيوندتان را پيوسته جاويدان گرداند و تلاشتان را عزيز بدارد و بركتش را بر شما ارزاني دارد و از شما فرزنداني پاك و فراوان بوجود بياورد.

[ صفحه 65]

جشن فرشتگان

آن شب در آسمان ستاره باران بود، كروبيان را غوغايي بود. شادي به رقص آمده بود و عشق به ترانه و نور به پايكوبي ايستاده بود. فرشتگان به وجد آمده بودند و حوريان به زمزمه ايستاده. خدايا چه خبر است؟ اين ولوله براي چيست؟ اين شور و غوغا از براي كيست؟

امشب تقدير زيباترين صفحات خود را ورق مي زند. «خداوند جبرائيل را فرمان داده تا به آسمان چهارم فرود آيد» [123] «روحانيان و كروبيان در وادي افيح زير درخت طوبي اجتماع كردند.» [124] «جبرائيل به سخن مي پردازد و خبر ازدواج علي (ع) و فاطمه (س) را از طرف خداوند اعلام مي كند» [125] .

«خداوند به رضوان، فرشته مقرب دستور مي دهد منبر كرامت را در درگاه المعمور قرار دهد، به

راحيل دستور آمد كه بر منبر فراز آيد، او زبان به حمد و ثناي خداوند مي گشايد موج شادي و سرور اركان آسماني را درمي نوردد، فرمان مي رسد كه بخوان خطبه عقد را كه من فاطمه (س) را به ازدواج علي (ع) درآوردم، خطبه خوانده شد و «چهل هزار» فرشته بر آن شهادت دادند و عقد در كاغذي ابريشمي به ثبت رسيد، و با مهر مشكين ممهور گرديد.» [126] «درخت طوبي بر

[ صفحه 66]

حوريان در و ياقوت پاشيد و آنان به جمع نثار پرداختند كه تا قيام قيامت آن جواهرات را بين خود هديه دهند» [127] و از آن جشن شاخه گلي توسط جبرائيل براي محمد (ص) آورده شد [128] .

چرا علي؟

چه شد كه پيامبر (ص) به خواستگاران ثروتمند و متشخص قريش جواب رد داد؟ و علي (ع) فقير را بر اشراف قريش ترجيح داد؟ پيامبر (ص) در پاسخ ابوبكر فرمود: «لم ينزل القضاء بعد» [129] هنوز فرماني از آسمان نيامده است، اين پاسخي بود كه پيامبر (ص) هرگز در پاسخ خواستگاران دختران قبلي اش نداد. (هر چند زمان ازدواج آنان بعد از بعثت بود.) به محض خواستگاري پسران ابولهب و عثمان، رسول خدا موافقت خويش را اعلام نمود، ولي در مورد فاطمه (س) رفتاري ديگر داشت! بارها براي روشن شدن اين موضوع مي فرمود: «ما انا زوجته ولكن الله زوجه» [130] من او را به ازدواج در نياوردم، خداوند او را به شوهر داد.

[ صفحه 67]

و بالاتر از اين سخن مي فرمود: ازدواج فاطمه (س) يك دستور بود: «ان الله امرني ان ازوج فاطمه من علي» [131] و

براي اينكه اصحاب نيز اين موضوع را بدانند مكررا در جلسات علني اعلام مي نمود. همام از ياران صديق پيامبر (ص) نقل مي كند روزي حضرت خندان و شادان بر ما چون ماه شب چهارده طلوع كرد. عبدالرحمن عوف (يكي از خواستگاران قبلي فاطمه) پرسيد اين چه روشنايي است كه در چهره ي تو مي درخشد؟ فرمود: از جانب پروردگارم در مورد برادرم و پسر عمويم علي (ع) و دخترم فاطمه (س) بشارتي رسيد كه خداوند فاطمه (س) را به ازدواج علي (ع) درآورده است» [132] و براي اينكه علي (ع) هم قدر خويش و همسرش را بداند به او مي فرمود: «هنيئا لك يا علي فان الله عز و جل زوجك فاطمه سيده نساء اهل الجنه و هي بضعه مني...» [133] .

و براي اينكه فاطمه (س) نيز عظمت علي (ع) را بيشتر بداند به او نيز تذكر مي داد.

ابن مسعود مي گويد: «آن لحظه اي كه پيامبر (ص) مي خواست فاطمه (س) را با علي (ع) مواجه كند خجالت سر تا سر وجودش را گرفت. پيامبر (ص) فرمود: من از پيش خود، تو را به علي (ع) ندادم،

[ صفحه 68]

اين دستوري بود از جانب خداوند بزرگ» [134] .

اين موضوع آن چنان شهرت يافته بود كه هيچكس را ياراي انكار آن نبود. علي (ع) در مجادله اي به ابوبكر گفت: «اي ابابكر تو را به خداوند قسم مي دهم آيا اين من بودم كه پيامبر (ص) به دامادي برگزيدش و فرمود: «اين پيمان را خداوند در آسمان بسته است»، يا تو؟ گفت: اين تو بودي!

عروسي

اشاره

يك ماه از عقد گذشت، برادران علي (ع)، جعفر و عقيل به وي گفتند،

خوب است از پيامبر (ص) بخواهي تا فاطمه (س) را به خانه بري، ام ايمن همسر پيامبر (ص) از اين موضوع آگاه شد، گفت اين مسايل زنانه است (ما خود حل مي كنيم)، (سپس با ام سلمه در ميان گذاشت) ام سلمه نزد رسول خدا رفت و از وي اذن عروسي خواست، پيامبر (ص) علي (ع) را خواست و فرمود: از روي ميل و كرم. (ما حاضريم). [135] .

اعلام موافقت پيامبر (ص) در شهر پيچيد، نزديكان خود را براي شركت در عروسي آماده مي كنند، هر چه زمان مي گذرد، رفت و آمد در خانه پيامبر (ص) زيادتر مي شود، ياران اعلام خدمت مي كنند،

[ صفحه 69]

پيامبر (ص) در اينجا بيش از ديگران خوشحال است، دستها را به كمر زده و چون مادران در عروسي دختران تلاش مي كند، دستور مي دهد، كارها را تقسيم مي كند و هر كس را به دنبال كاري مي فرستد.

حجله چيده مي شود

پيامبر (ص) به عايشه و ام سلمه دستور داد تا اثاثيه فاطمه (س) را مرتب نمايند. آنان به خانه اي كه قرار است فاطمه (س) زندگي را در آن آغاز كند رفتند، كف حجله را از ماسه بادي [136] بطحاء فرش كردند. سپس و بالش را از گياه پر كردند و آن را هموار كردند. مقداري خرما و كشمش خوردند و سپس به كار پرداختند، در كنار خانه چوبي را نصب كردند تا چوب لباسي و محل آويزان كردن مشك كوچك آب باشد. [137] اطاق را با قطعه اي از پوست گوسفند فرش كردند و بالشي بر آن نهادند و مشكي كوچك آويزان كردند و حوله اي و ظرفي در آن قرار دادند. [138] .

حجله دختر پيامبر

خدا (ص) بسيار ساده و بي آلايش بود. علي (ع) بارها سادگي آن را به ياد مي آورد و بر آن افتخار مي كرد: و مي فرمود در آن شبي كه فاطمه (س) را به خانه ام آوردند «فما كان فراشنا ليلة اهديت الا مسك كبش» [139] فرشي به جز پوست قوچي نداشتيم.

[ صفحه 70]

آرايشگاه

«پدر دستور داد خانه ام سلمه را براي آرايش فاطمه (س) آماده كنند، زنان پيامبر (ص) جمع شدند تا او را اطلاح كنند و در خور شانش آرايش نمايند. از او عطر طلبيدند. فاطمه (س) شيشه اي را آورد. از بوي خوش آن متعجب شدند، پرسيدند آن را از كجا آورده اي؟ فرمود: دحيه كلبي بر پدرم وارد مي شد و مي گفت: پشتي را براي عمويت بينداز و هنگاميكه بلند مي شد از لباسش چيزي مي افتاد كه مي گفت اينها را جمع كن و محتواي شيشه همان چيزهاست. زنان پيامبر (ص) بيشتر متعجب شدند، از رسول خدا موضوع را سوال كردند. فرمود: «اين عنبريست كه از بال جبرائيل فرود افتاده.» [140] فاطمه (س) را آرايش كردند و براي زفاف آماده نمودند.

وليمه

آنگاه پيامبر (ص) رو به علي (ع) كرد و فرمود: هر عروسي وليمه اي دارد، بايد فكري كرد. اصحاب كه براي كمك دورا دورش حلقه زده بودند، «هر كس چيزي را متقبل شد» [141] .

[ صفحه 71]

سعد بن عباد گفت: من يك رأس قوچ مي دهم. [142] سپس اصحاب هر كدام هر چه را پذيرفته بودند آوردند، مجموع هدايا عبارت بود از «مقداري گندم، نان، گوسفند و گاو [143] و چند صاع ذرت كه انصار روي هم گذاشتند و آوردند. [144] و كشمش و خرما هم به عنوان شيريني تهيه گرديد.» [145] .

پيامبر (ص) دستور دادند گندمها را آرد كنند و گوسفندان و گاو را ذبح كنند و سپس آماده طبخ نمايند، پس از پخته شدن غذا پيامبر (ص) دستور داد، كسي روي پشت بام جار بكشد و مردم را براي شركت در عروسي

دعوت نمايد. بعد از اعلام، جمعيت از نخلستانها و مزارع به سوي مسجد سرازير شد، سفره در مسجد گسترده شد و ضيافت شام به افتخار اين پيوند مبارك برقرار شد، هزاران نفر از مردم مدينه، زن و مرد، بر سر سفره نشستند و خوردند و بلند شدند. [146] .

مجلس زنانه

پيامبر (ص) به دختران عبدالمطلب و زنان مهاجر و انصار فرمود:

[ صفحه 72]

فاطمه (س) را همراهي كنيد! شادي كنيد! شعر بخوانيد، تكبير زنيد، و خداوند را ستايش كنيد و مبادا سخني بگوييد كه خداوند راضي نباشد، [147] ناگهان صداي دايره از مجلس بلند شد و «پيامبر (ص) آن را شنيد، پرسيد اين صداي چيست؟ ام سلمه گفت: اي رسول خدا! اسماء دايره مي زند! با اين كارش مي خواهد فاطمه (س) را شاد كند تا مبادا احساس بي مادري كند. پيامبر خدا (ص) دستش را به سوي آسمان بلند كرد و گفت: خدايا همانگونه كه اسماء دخترم را خوشحال مي كند، در قلب او شادي افروز، سپس اسماء را صدا زد و فرمود: صداي دف تو چه معنايي دارد؟ گفت: نمي دانم ما فقط مي خواهيم شادي بيافرينيم، فرمود: مواظب، باش موسيقي آن ناسزا نباشد. [148] .

[ صفحه 73]

عروس به خانه شوهر مي رود

جشن و شادي در مدينه موج مي زد، بوي عطر فضا را آرايش كرده بود، نيمي از شب گذشته بود، هر چند آنشب خستگي از مدينه رفته بود اما كارها بايد مطابق برنامه پيش برود. «پيامبر (ص) شهباء [149] را آورد، حوله اي بزرگ رويش انداخت، فاطمه (س) را در حالي كه درد و برد خود را پوشانده بود و دو دستبند نقره بر دست داشت [150] بر مركب نشاند، افسار را به دست سلمان داد و خود از جلو حركت كرد، جبرائيل با هزاران فرشته در يك طرف و ميكائيل با هزاران فرشته در طرف ديگر» [151] «هفتاد حوريه اطراف زهرا، زنان پيامبر (ص) پيشاپيش و حمزه و عقيل و جعفر و اهل بيت

در حالي كه شمشير از نيام كشيده بودند بدنبال مي رفتند. زنان شعر مي خواندند و فاطمه (س) را به خانه علي (ع) هدايت مي كردند، ام سلمه با صداي بلند مي خواند:

سرن بعون اله جاراتي

و اشكرنه في كل حالات

و اذكرن ما انعم رب العلي

من كشف مكروه و آفات

فقد هدانا بعد كفر و قد

انعشنا رب السماوات

و سرن مع خير النساء الوري

تفدي بعمات و خالات

يا بنت من فضله ذوالعلي

با لوحي منه و الرسالات

[ صفحه 74]

زنان همراه، بيت اول را با هم تكرار مي كردند و تكبير مي گفتند.

همسايگانم! به ياري خداوند به پيش. و در هر حالي شاكرش باشيد، نعمتهاي خداوند بزرگ را به ياد آوريد، كه ناخوشيها و آفتها را دور كرد. ما را بعد از كفر به ايمان هدايت كرد. خداوند آسمانها ما را از نابودي نجات داد، با بهترين زنان عالم به پيش. عمه و خاله هايش باد فدايش. اي دختر كسي كه فضل او والاست، وحي از اوست، رسالت از اوست.

سپس عايشه دم گرفت:

يا نسوه استرن بالمعاجر

و اذكرن ما يحسن في المحاضر

و اذكرن رب الناس اذخصنا

بدينه مع كل عبد شاكر

فالحمدلله علي افضاله

والشكر لله العزيز القادر

سرن بها فالله اعطي ذكرها

و خصها منه بطهر طاهر

زنان، بيت اول را تكرار مي كردند و تكبير مي گفتند.

اي زنان! خود را با مقنعه هايتان بپوشيد، و در مجالس از خوبيها سخن بگوييد، ياد كنيد خداوند را كه ما را مخصوص گردانيد

به دينش با بندگان شاكر. سپاس بر نيكي هاي خداوند، و شكر بر خداوند عزيز و توانا. با فاطمه (س) به پيش كه خداي نامش را بلند مرتبه گردانيد و به همسري مردي پاك پاك برگزيدش.

آنگاه حفصه سخن را به دست گرفت:

[ صفحه 75]

فاطمه (س) خير النساء البشر

و من لها وجه كوجه القمر

فضلك الله علي كل الوري

بفضل من خص بآي الزمر

زوجك الله فتي فاضلا

اعني عليا خير من في الحضر

فسرن جاراتي بها انها

كريمه بنت عظيم الخطر

فاطمه (س) بهترين زنان آدمي است، و كسي است كه رخي چون ماه دارد. خداوند تو را بر همگان برتري داد. به برتري پدري كه مخصوص شد به وحي آيات زمر. خداوند تو، تو را زوج جواني فاضل قرار داد، يعني علي (ع) كه از اهل عالم برتر است. همسايگانم! با فاطمه (س) به پيش، كه او دختري بزرگوار از خانداني بزرگ است. و آخر، معاذه مادر سعد دم گرفت.

اقول قولا فيه ما فيه

واذكر الخير و ابديه

محمد خير بني آدم

ما فيه من كبر ولاتيه

بفضله عرفنا، شرنا

فالله بالخير مجازيه

و نحن مع بنت نبي الهدي

ذي شرف قد مكنت فيه

في ذروه شامخه اصلها

فما اري شيئا يدانيه

سخني خواهم گفت كه در آن هر چه بايد باشد هست. سخنم را با خير و خوبي آغاز مي كنم. محمد بهترين آدميان است، در او نه كبر است و نه گمراهي. با فضل او راه تكامل

را يافتيم، خداوند او را پاداشي نيك دهد. ما در ركاب دختر پيامبر هدايتيم، آن صاحب شرفي كه شرافت در او جاي گرفته. او در بلندايي است كه پايه هايش

[ صفحه 76]

نيز رفيع است، هيچ چيزي كه به او برسد نمي بينم.

زنان بيت اول را تكرار مي كردند و تكبير سر مي دادند. [152] .

و نيز جبرائيل، ميكائيل و فرشتگان همراه، با پيامبر (ص) تكبير زدند و اينگونه تكبير در مراسم عروسي مسلمانان سنت شد. [153] .

آنگاه وارد خانه شدند، پيامبر (ص) فاطمه (س) را صدا زد و دستش را در دست علي (ع) گذاشت و فرمود: آفرين بر دختر رسول خدا. [154] .

پدر در حجله

فاطمه (س) را به حجله آوردند، پيامبر (ص) دم درب ايستاد، اجازه ي ورود خواست.

علي (ع): بفرماييد اي رسول خدا!

پيامبر: آيا برادرم آنجاست؟

ام ايمن: فدايت شوم برادرت كيست؟

پيامبر: علي (ع) پسر ابوطالب!

ام ايمن: او داماد تو شده چرا به او برادر مي گويي؟

پيامبر: او هنوز هم برادر من است، اي ام ايمن!

(سپس وارد شد) يك ظرف آب طلبيد، دستش را در آب فروبرد.

[ صفحه 77]

علي (ع) را صدا زد، او در مقابل پيامبر (ص) نشست، مقداري از آب را روي سينه علي (ع) و مقداري هم بين شانه هايش ريخت، سپس فاطمه (س) را صدا زد و باقي آب را رويش ريخت و فرمود «والله ما الوت ان زوجتك خيرا هلي»: به خدا قسم در شوهر دادن تو به بهترين افراد خانواده ام درنگ نكردم. [155] .

ساقدوش

پس از لحظاتي همگان به خانه خويش بازگشتند، و تنها زني كه چون مادر از ابتداي عروسي دستها را بالا زده بود و خدمت مي كرد ماند، زيرا مادرش خديجه هنگام مرگ به اسماء بنت عميس [156] سفارش كرده بود كه دخترم را شب عروسي تنها نگذار، و بدين جهت پيامبر (ص) بار ديگر بر دنيا و آخرت او دعا كرد [157] .

نيمه شب زفاف

فاطمه (س) و علي (ع) در حجله تنها شدند، فاطمه (س) به فكر فرورفت، چهره فاطمه (س) نشان مي داد كه در دل او غوغايي شده،

[ صفحه 78]

هيجاني درونش را درنورديده، خدايا فاطمه (س) را چه شده؟ چرا اينگونه غرق سكوت شده؟ آيا به ياد مادر افتاده؟ جدايي از پدر سايه غم بر سرش افكنده؟ يا...

ناگهان سر از دامن تفكر برمي دارد و سكوت را مي شكند، علي جان! «تفكرت في حالي و امري عند ذهاب عمري و نزولي في قبري فشبهت دخولي في فراشي بمنزلي، كدخولي الي لحدي، و قبري فانشدك الله ان قمت الي الصلوه فنعبد الله تعالي هذه الليله» [158] در حال و عاقبت خويش مي انديشيدم، هنگام غروب خورشيد عمر و فرود آمدنم را در قبر به ياد آوردم، ورود به منزل جديدم مرا به ياد نزول در قبرم انداخت، پس تو را به خدا سوگند مي دهم امشب را به عبادت قيام كنيم.

سپيده دمان

پيامبر (ص) آن شب را لحظه شماري مي كرد تا صبح شود، سپيده از افق سر زد، خورشيد مژگان طلايي اش را بر هم مي زد، و بر زمان نور مي پاشيد، صبح آن روز شادتراز هر زمان از خواب برخاست، بوي عشق در رواق زمان پيچيده بود، سكوت دلنشيني مدينه را فراگرفته بود، پيامبر (ص) جامي از شير پر كرد و به طرف خانه فاطمه (س)

[ صفحه 79]

حركت كرد، درب خانه آمد، السلام عليكم: سلام بر شما، آيا اجازه هست وارد شوم، اسماء درب را گشود، هر دو به خوابي عميق فرورفته بودند، با صداي پيامبر (ص) فرمود: از جايتان تكان نخوريد،

عذر آوردند چون شب را تا صبح به عبادت مشغول بوده اند بخواب رفته اند، از علي (ع) پرسيد همسرت را چگونه يافتي؟ گفت: براي طاعت خداوند ياور خوبي است، از فاطمه (س) پرسيد؟ شوهرت را چگونه يافتي؟ گفت: بهترين شوهر است. [159] .

سپس كاسه شير را به فاطمه (س) داد فرمود: «بنوش پدرت به قربانت، و بقيه را به علي (ع) داد و فرمود: بنوش پسر عمت به فدايت.» [160] .

آغاز سرزنش

دلهايي كه هنوز از جاهليت پالايش نشده بودند، ارزش را در جاي ديگر جستجو مي كردند. چون سادگي زندگي علي (ع) را ديدند، زبان به سرزنش گشودند، دختر بزرگ بزرگان چنين همسري از فقير فقيران!!

فاطمه (س) نزد پدر آمد و گفت: «يا ابت ان نساء قريش يقلن لي ان اباك زوجك بمن لا مال له»: زنان قريش به من مي گويند پدرت تو را به مردي فقيري شوهر داد. پيامبر (ص) فرمود: «خداوند ابتدا تو را

[ صفحه 80]

در عرش به عقد درآورد، آنگاه من». [161] .

انتقال منزل

«زماني كه علي (ع) تصميم گرفت عروسي نمايد، پيامبر (ص) فرمود: منزلي تهيه كن. علي (ع) منزلي (موقت) تهيه كرد كه كمي از خانه پيامبر (ص) دور بود، بعد از مدتي پيامبر (ص) نزد فاطمه (س) آمد و فرمود: دلم مي خواهد منزلتان را به نزديكي خودم منتقل نمايم. گفت: با حارثه بن نعمان صحبت كن تا منزلي در اختيار ما قرار دهد، فرمود: حارثه آنقدر خانه در اختيار ما گذاشته كه خجالت مي كشم دوباره مطرح كنم. اين گفتگو به حارثه رسيد، شتابان نزد پيامبر (ص) آمد و عرض كرد: شنيدم مي خواهي فاطمه (س) را به نزديك خود بياوري، خانه هاي من در اختيار شماست. آنها از منازل بني نجار به شما نزديك تر است. من و ثروتم متعلق به خدا و رسول اوست، به خداوند سوگند مي خورم آنچه را شما از من مي گيريد نزد من خوشايندتر است از آنچه كه به من وامي گذاريد. پيامبر (ص) فرمودند: تو راست مي گويي، خداوند به تو بركت دهد، آنگاه خانه فاطمه (س) انتقال يافت. [162] .

[ صفحه 83]

اخلاق و رفتار زهرا

اسوه

زهرا از كودكي برجستگي هاي اخلاقي خود را نشان داده است. و يكجا همه ي صفات خوب را همراه داشته است، اما شكفتن غنچه هاي نبوغ اخلاقي- رفتاري او از زندگي زناشويي او كه همان آغازين دوران بلوغ مي باشد شروع مي شود.

هنوز چندي از زندگي جديد او نگذشته بود كه سادگي، اخلاق، پاكدامني، همسرداري، ايثار، همسايه داري، عبادت، راستگويي و... او زبان زد خاص و عام شد. دوست و دشمن، مسلمان و غير مسلمان، به الگو بودن وي اعتراف كردند. هر كس به او نزديكتر بود، بيشتر احساس محبت مي كرد. و اين در زندگي انسانها بسيار مهم است، چه بسا انسانهايي كه از دور مي درخشند، موج مي زنند و خودي نشان مي دهند، اما چون به آن نزديك مي شوي، سرابي از مرداب متعفن مي يابي. چه افرادي كه چون به آنان نزديك مي شوي، آنان را چشمه ساري زلال، صاف و گوارا مي يابي، كه كام تشنگان را سيراب مي كند و فاطمه (س) از اين صنف بود.

[ صفحه 84]

عايشه كه از نزديكان فاطمه (س) بود مي گويد: «ما رأيت احدا كان اصدق لهجه من فاطمه (س) الا ان يكون الذي ولدها» [163] هيچكس را صادق تر از فاطمه (س) نيافتم به جز پدرش.

ترس از قيامت

زهرا در اولين شب زناشويي به ياد قبر و قيامت مي افتد [164] گرچه او معصوم بود، اما عصمت او هرگز مايه غرور وي نشد، همواره به ياد مرگ بود، حضور مسئولانه در برابر پروردگارش لرزه بر اندام وي مي انداخت. چون آيه «ان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعه ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم» بر پيامبر (ص) نازل شد، پيامبر (ص) به شدت گريست، اصحاب نيز به گريه

او مي گريستند، و كسي را ياري سخن گفتن با پيامبر (ص) نبود، چون تنها چيزي كه قلب پيامبر (ص) را خوشحال مي كرد ديدار فاطمه (س) بود، چاره را در اين ديدند كه فاطمه (س) را به حظور پدر آوردند. فاطمه (س) گفت فدايت گردم چرا گريه مي كني؟ پيامبر (ص) آيه را بر فاطمه (س) تلاوت كرد، او به محض شنيدن آيه با صورت نقش بر زمين شد و اين جمله را تكرار مي كرد. «الويل ثم الويل لمن دخل النار»: واي، واي بر كسي كه در

[ صفحه 85]

آتش وارد شود. [165] .

قيامت، آن روز سخت، روزي كه همه دلها را به وحشت مي اندازد، كه «برادر از برادر، فرزند از مادر و همسر از همسر فرار مي كند، چه آنكه هر كسي را گرفتاري است كه به خود مشغول است» [166] ياد آن روز فاطمه (س) را نيز به وحشت مي انداخت، رنج آن روز دغدغه خاطر فاطمه (س) بود. «از پيامبر (ص) پرسيد: پدر جان! در آن توقفگاه بزرگ، آن روز وحشتها و روز بزرگترين ترسها كجا تو را پيدا كنم؟ فرمود: درب بهشت، در حالي كه پرچم حمد را به اهتزاز درآورده ام و امتم را شفاعت مي كنم.

- اگر آنجا تو را نيافتم؟

- در كنار حوض كوثر آنجا كه مشغول سقايت امتم.

- اگر آنجا نيز تو را نيافتم؟

- در كنار جهنم كه شعله هاي آتش را از امتم دور مي كنم.

اينجا فاطمه (س) غم از جان بشست و آرام گرفت. [167] .

عشق به خداوند

ايمان به مبدأ هستي تنها تكيه گاهي است كه هيچ طوفاني توان

[ صفحه 86]

متزلزل ساختن دست آويختگان به آن را نخواهد داشت. مؤمنين را نه سختيها از پاي درخواهد آورد نه وسعتها او را از حق منحرف خواهد كرد. امام علي (ع) علت بادگرايشي (همج رعاع) را در اين خلاصه مي كند كه «لم يلجئوا الي ركن وثيق» [168] : آنان به استوانه محكم دست نيافته اند.

ايمان اگر به عشق تبديل گردد، ايستايي پهلوانانه به حركت قهرمانانه مبدل مي شود، گذر از ايمان به عشق، عبور از درياي نيل سختيهاست، شكافتن سينه طوفانهاست، و سرانجام از كارزار بر نتافتن و به پيش تاختن در پي دارد. حتي عبادت كه اوج تجلي بندگي است چهره اي ديگر به خود مي گيرد، بنده ي خائف درگاه عبوديت كه خود داراي مقامي بزرگ است به آزاده اي عاشق تبديل مي گردد. [169] .

و فاطمه (س) اينگونه بود و همين بود كه فاطمه (س) را در تمام صحنه ها مجاهدي نستوه مي يابي. روزي پيامبر اسلام از دخترش پرسيد: چه حاجتي داري؟ هم اينك فرشته ي وحي در كنارم نشسته و پيام آورده كه خواسته تو محقق است. فاطمه (س) گفت: «شغلني عن مسئلته لذه خدمته، لا حاجه لي غير النظر الي وجهه الكريم.»

لذت خدمتش مانع درخواستش شده تنها خواهشم رخ نمودن يار است. [170] .

[ صفحه 87]

پاكدامني

اشاره

هيچ صفتي به رتبه پاكدامني براي زنان نمي رسد. خداوند در قرآن كريم پاكدامني مريم را ستوده است: «و مريم ابنت عمران التي احصنت فرجها» [171] و همان پاكدامني را سبب زمينه رستن نبوت عيسوي دانسته، «والتي احصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا» [172] و همو پاكدامني را در رديف ياد هميشگي خود ستايش كرده و به

غفراني و اجري عظيم بشارت داده است. «والحافظين لفروجهم و الحافطات والذاكرين الله كثيرا و الذاكرات لهم مغفره و اجرا عظيما» [173] .

گرچه پاكدامني در ساحت قدس فاطمه (س) امري سهل است، اما از آن جهت كه مي خواهد سرچشمه زلال امت باشد، امري است بسيار عظيم. اينجاست كه فرزندش حسين آن آزاده شجاع ريشه ي آزادگي خود را در پاكدامني مادر، و دنائت دشمن را در ناپاكي مادر مي داند. «الا و ان الدعي بن الدعي قد ركز منابين اثنتين بين المله و الذله و هيهات منا الذله يابي الله ذلك و رسوله و المومنون و حجور طابت و طهرت» [174] اي مردم بدانيد! اين زنازاده، پسر زنازاده ما را در دو راهي وانهاده يا دين يا ذلت، اما ذلت از ما دور است. خدا و

[ صفحه 88]

رسولش و مؤمنان و دامنهاي پاكي كه ما را پروريده است از آن گريزانند.

از اين رو پاكدامني براي فاطمه (س) نه تنها يك خصلت و شرافت است، بلكه يك رسالت عظيم است. رسالت حراست از شجره مباركه امامت و رهبري انسانها بعد از ختم نبوت و بدينسان بود كه خداوند پاداشي عظيم به فاطمه (س) عطا نمود، «ان فاطمه احصنت فرجها فحرمها الله تعالي و ذريتها علي النار» [175] فاطمه (س) پاكدامني پيشه كرد و بدين جهت خداوند او و فرزندانش را بر آتش حرام كرده است.

منظور از فرزندان، ذريه بلافصل فاطمه (س) مي باشد يعني: حسن و حسين و زينب و ام كلثوم. اين موضوع را امام صادق (ع) تفسير كرده است. [176] .

امامان شيعه براي اينكه اين روايت دستاويزي براي سوء

استفاده بعضي از فاطميون قرار نگيرد بر اين تفسير تأكيد داشته اند. حسن بن موسي وشاء مي گويد: در جايي از خراسان با امام رضا (ع) بوديم، زيد برادر امام رضا (ع) با جماعتي مشغول صحبت بود و دم از افتخار بر نسب خويش مي زد، امام رو به زيد كرد و فرمود: آيا گفتار خداوند كه

[ صفحه 89]

«پاكدامني فاطمه (س) موجب مصونيت ذريه اش گشته» تو را مغرور كرده است، نه به خدا اين مخصوص حسن و حسين و فرزندان بلافصل فاطمه (س) است. آيا سزاوار است كه موسي بن جعفر مطيع خداوند باشد و روزش را روزه بگيرد و شبش را به عبادت قيام كند، با تو كه معصيت خداوند مي كني يكسان باشد؟ آنگاه تو در قيامت نزد خداوند عزيزتر باشي (تساوي بي عمل و باعمل، عزت بي عمل است). جدم علي بن حسين هميشه مي فرمود: براي نيكوكاران اهل بيت دو پاداش است و بدكاران از آنان را دو چندان از عذاب است.

سپس به آيه «انه عمل غير صالح» [177] استناد كردند و فرمودند: «لما عصي الله عز و جل نفاه الله عن ابه، كذا من كان منا لم يطع الله عز و جل فليس منا و انت اذا اطعت الله فانت منا اهل البيت» [178] : چون پسر نوح عصيان كرد، خداوند رابطه فرزندي وي را با نوح نفي كرد. همينطور هر كس از ما اطاعت خداوند را نكند از ما نيست. اما تو اي حسن اگر مطيع خداوند باشي از ما اهل بيت مي باشي.

سخني از ابن تيميه

ابن تيميه در «منهاج السنه» درباره ي اين روايت مي گويد: به اتفاق همه ي حديث شناسان اين حديث دروغ است. حتي

كساني كه ناآشنا به حديث باشند مي فهمند كه اين حديث دروغ است. زيرا خيلي از زنان

[ صفحه 90]

پاكدامن بودند، مانند: ساره، صفيه عمه رسول خدا، اما از فرزندان آنان عده اي نيكوكار گشته و عده اي بدكار. [179] .

مرحوم علامه اميني در پاسخ مي فرمايند: اگر حديث صحيح و قطعي باشد، چگونه ممكن است آن را با اذهاني كه توان توجيه ندارند مردود شمرد؟

ثانيا مگر اتفاق و اجماع اهل حديث به دست اوست كه هر كجا مي خواهد به نام همه رد مي كند، در حالي كه اين حديث را دهها نفر از حديث شناسان و حفاظ، روايت كرده اند و صحيحش دانسته اند. حاكم، خطيب بغدادي، بزاز ابوبعلي، عقيلي، طبراني، ابن شاهين، ابونعيم، محب طبري، ابن حجر، سيوطي، متقي هندي، هيثمي، زرقاني، صباق و بدخشي اين حديث را در كتابهايشان روايت كرده اند. [180] .

خداوند در مورد مريم نيز همين موضوع را مطرح نموده است و فرموده است: «والتي احصنت فرجها» مريم پاك دامن شد «فنفخنا فيه من روحنا» پس از روحمان در او دميديم، جمله بعد را با فاء آورده چه فاء تفريع باشد چه سببيت، نوعي از زمينه داشتن با ترتب را بيان مي كند.

ثانيا مطابق روايات، اين پاداش فقط در اولاد بلافصل فاطمه (س) بود كه تاريخ گواه تحقق وعده خداوند است. فرزنداني پاك و محسن

[ صفحه 91]

از او متولد گشتند كه هر كدام سرآمد روزگار بودند.

عبادت

عبادت، نياز بنده ي فقير است به پيشگاه خداوندگار غني، يا زاري عبد خائف است به درگاه خالق صاحب جلال، يا راز عاشقانه شيفته واله است به وصال صاحب جمال، بنده هر

چه خود را نيازمندتر ببيند يا عبد بيشتر به جلال او نظر اندازد، يا عاشق بيشتر به تماشاي جمال بنشيند، آن نياز و زاري يا اين عشقبازي بيشتر مي گردد.

اينجاست كه فاطمه (س) را مي بينم كه در شب اول زندگي نو تا صبح به عبادت برمي خيزد، يا شبهاي جمعه را تا طلوع فجر به پيشگاه او سر به سجده مي سايد. امام حسن (ع) مي فرمايد: «رأيت امي فاطمه قامت في محرابها ليله الجمعه فلم تزل راكعه و ساجده حتي انفجر عمود الصبح...» [181] مادرم را مي ديدم كه شب جمعه در محرابش به عبادت برمي خاست، پيوسته ركوع و سجده مي كرد تا سپيده از افق سر مي زد.

فاطمه (س) آنچنان در عبادت مشهور شد كه حسن بصري كه خود از عباد معروف است مي گويد: «ما كان في هذه الامه اعبد من فاطمه (س) كانت تقوم حتي تورم قدماه» [182] در امت محمد (ص)

[ صفحه 92]

هيچكس در عبادت به پايه فاطمه (س) نمي رسد، آنقدر به عبادت قيام مي كرد تا اينكه پاهايش متورم شده بود. و چه شاهدي بهتر از علي (ع) كه فرمود: «نعم العون علي طاعه الله» [183] فاطمه (س) ياور خوبي است در عبادت خداوند.

و فاطمه (س) عبادت را با تمام وجود تجربه كرده بود و لذا فرمود: «من اصعد الي اله خالص عبادته اهبط الله عز و جل له افضل مصلحته» [184] هر كس با عبادت خالصانه اش به درگاه خداوند فراز آيد بهترين مصلحت خداوندي بر او فرود آيد.

ايثار

ايثار بالاترين حد گذشت انسان است، ايثار از مضامين بلند اخلاقي است كه از وحي نشأت گرفته است.

ايثار يعني

گذشت انسان نيازمند، يعني مقدم داشتن ديگران بر خود. ايثار، زيباترين واژه اي است كه تنها در سايه ايمان به مبدأ آفرينش و اعتقاد به معاد بوجود مي آيد.

مهاجرين منزل و كاشانه خود را رها كردند و اموال خويش را در مكه نهادند و به مدينه هجرت نمودند. در مدينه فقيراني نيازمند شدند كه با انتخاب فقر راه پيروزي اسلام را گشودند. اموال يهود بني

[ صفحه 93]

قريظه و بني نضير به غنيمت مسلمين درآمد، پيامبر (ص) به فرمان خداوند بر خلاف سنت پيشين بين مهاجرين تقسيم كرد. مدنيون يا انصار هر چند خود نيز نيازمند بودند، بر اين تقسيم خرده نگرفتند و مهاجرين را بر خود مقدم داشتند، فرشته وحي پيام تشكرآميزي به نام «ايثارگران» بر آنان فرود آورد:

«والذين تبوء الدار و الايمان من قبلهم يحبون من هاجر اليهم و لا يجدون في صدورهم حاجه مما اوتوا و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصه و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون» [185] اهالي دارالهجره و مؤمنان مدينه، مهاجرين مكلي را از صميم قلب دوست مي دارند، از آنچه به مهاجرين بخشيده شد غمگين نشدند، هر چند خود نيازمندند، اما آنان را بر خود مقدم مي دارند و ايثار مي نمايند، هر كس مانع بخل نفس خويش گردد رستگار است.

سر تا سر زندگي فاطمه (س) تبلور ايثار است، هيچ گاه نيازمندي را از درگاه خويش نراند، در سخت ترين شرايط دست رد بر سينه كسي نزد، گريه كودكان گرسنه ي خويش را تحمل مي كرد، اما يأس بيچارگان را هرگز تحمل نكرد.

ابوهريره گزارش مي كند: روزي فقيري از گرسنگي خويش به پيامبر (ص) شكايت كرد،

حضرت وي را به حجرات همسرانش فرستاد، آنان گفتند: چيزي جز آب در خانه نداريم. پيامبر (ص) با

[ صفحه 94]

صداي بلند فرمودند: كيست كه اين مرد را امشب پذيرايي كند؟ علي (ع) گفت: من اي رسول خدا. علي (ع) به خانه آمد و از فاطمه پرسيد: چه داريم؟

فاطمه: فقط غذاي دخترمان (زينب) مانده است، اما مهمان را بر او مقدم مي داريم.

علي (ع): پس او را بخوابان و چراغ را خاموش كن... (تا بيدار نشود و از مهمان پذيرايي كن) [186] .

صحنه هايي كه فاطمه (س) از ايثار ترسيم كرده است، بي شك در تاريخ بشر منحصر بفرد است. هرگز نه پيش از او و نه بعد از او تكرار نشده است، فاطمه (س) چنان ايثار را به اوج رسانده است، كه اين بلنداي قله اخلاق را فتح ناشدني قرار داده است.

كيست كه ناله دلخراش دردانه هايش، تارهاي وجودش را بلرزه درآورد و بر آن شكيبايي ورزد؟

كيست كه اندام لرزان دلبندان گرسنه خود را ببيند و صبر را در بارگاه خويش به سجده آرد؟ اما بر گرسنگي نو مسلماني دامن شكيبايي و تحمل را بدرد؟! و فاطمه (س) اين گونه بود.

بيابانگردي فقير نزد رسول خدا آمد. زبان به ناسزا گشود، تا شكم گرسنه خويش را سير كند. بردباري پيامبر (ص) او را تسليم كرد و اسلام آورد، پيامبر (ص) روي به مؤمنان آورد و كمك طلبيد. سلمان

[ صفحه 95]

بپا خاست، او مي دانست درب خانه چه كسي را بكوبد، يكسره به خانه فاطمه (س) آمد و موضوع را در ميان گذاشت. فاطمه (س) فرمود: اي

سلمان به حق آن كس كه محمد را به نبوت برگزيد، سه روز است كه آه در بساط نداشته ايم، حسن و حسين چون جوجگان بي پر و بال از گرسنگي مي لرزند. اما چه كنم اي سلمان، خيري كه به در خانه ام آمده بازنمي گردانم. پيراهنم را بگير و نزد شمعون برو و از قول من بگو كه پيراهن فاطمه (س) در گرو صاعي از خرما و صاعي از جو، به ما قرض بده انشاءالله برمي گردانيم. سلمان نزد شمعون آمد و موضوع را گفت، اشك در چشمان اين يهودي حلقه زد و گفت: واقعا زهد اين است، اين همان چيزي است كه موسي در تورات خبر داده است. من هم به وحدانيت خداوند و نبوت محمد گواهي مي دهم. سلمان خرما و گندم را نزد فاطمه (س) آورد، فاطمه (س) گندمها را آرد كرد و پخت و به سلمان داد و گفت نزد پيامبر (ص) ببر. سلمان گفت خوب است مقداري نان براي حسن و حسين برداري، فرمود: نه سلمان! چيزي را كه در راه خدا داده ايم پس نستانيم.

سلمان نان و خرما را نزد رسول خدا آورد. پيامبر (ص) پرسيد اينها را از كجا آورده اي گفت: از خانه فاطمه (س)... [187] .

ايثار در كالبد فاطمه (س) ريشه داشت، با جانش آميخته بود و هميشه در پيش چشمش بود و هرگز خود را نمي ديد. اگر از گرسنگي

[ صفحه 96]

پدر خبر داشت بي او لقمه اي در دهان نمي گذاشت، گرچه فقر فراگير در همه خانه ها لانه كرده بود، اما اگر اندكي نيز روزي مي شد پدر را مقدم مي دانست.

جابر مي گويد: گرسنگي، پيامبر (ص) را از

پاي درآورد، به اطاق همه همسرانش سر كشيد، هيچ نيافت، به خانه فاطمه (س) آمد.

- دخترم چيزي براي خوردن داري؟

- نه به خدا پدرجان.

پيامبر (ص) بازگشت. همسايه فاطمه (س) مقداري نان و گوشت پخته آورد، فاطمه (س) آنها را در ديگچه اي گذاشت و روي آن را پوشاند و گفت: «والله لا وثرن بهذا رسول الله علي نفسي و من عندي»: به خدا قسم پيامبر (ص) را بر خودم و اهلم مقدم خواهم داشت. حسن و حسين را دنبال پدر فرستاد، پدر آمد، گفت: فدايت گردم خداوند چيزي رساند، براي تو نگه داشته ام...

اما هيچكدام از اين ها كه نقل شده است به پايه ايثار فاطمه (س) در شب عروسي نمي رسد، زيرا ارزشمندتر از لباس عروسي براي يك عروس در شب زفاف نيست و فاطمه (س) در همان شب همان لباس را بخشيد. [188] .

[ صفحه 97]

حضور در جبهه

سران كفر كه قدرت معنوي و سياسي خود را در خطر مي ديدند لحظه اي از توطئه دست نمي كشيدند، همه توان خويش را به كار مي بردند تا انقلاب محمدي را نابود كنند، آنان با تمام قوا در نزديكي احد تجمع نمودند، ولي از سپاه اندك اسلام سخت شكست خوردند، اما سهل انگاري عده اي و دنيادوستي عده اي ديگر، فرمان فرمانده را زير پا نهادند و تنگه احد، محل نفوذ دشمن را رها كردند. دشمن موقعيت را مناسب ديد، پاتكي شديد بر سپاه اسلام زد، عده اي به شهادت رسيدند. خبر در مدينه چون باد پيچيد. فاطمه (س) كه هم پدرش و هم همسرش در جبهه بودند سراسيمه به طرف خط مقدم حركت كرد. «پيامبر (ص) جراحتي كاري در

صورت برداشته بود، دندان هاي پيشين او شكسته و كلاهخود او بر سرش خرد شده بود (اين صحنه فاطمه (س) را غمگين كرد. تصميم گرفت تا فورا زخمهاي پدر را مداوا نمايد.)

علي (ع) با سپر آب مي آورد و فاطمه (س) زخمهاي پدر را مي شست، خون بند نمي آمد، فاطمه (س) قطعه حصيري را سوزاند و خاكستر آن را روي زخم ريخت و آن را پانسمان كرد.» [189] .

سيطره اسلام همچنان به پيش مي رفت، قدرت روزافزون

[ صفحه 98]

محمد (ص) خواب از چشمان دشمن گرفته بود، سران كفر توطئه اي حساب شده تر چيدند، از تمام شهرها، گروهها و باديه ها، نيرو جمع كردند و جنگي فراگير را تدارك ديدند. پيامبر (ص) با مشورت ياران، نقطه اي استراتژيك را در نزديكي مدينه انتخاب كردند و در آنجا اردو زدند و به حفر خندق پرداختند و فاطمه (س) نيز در اردو حضور داشت. «فاطمه (س) در خندق قطعه اي نان به حضور پدر آورد و گفت: براي بچه ها نان پختم مقداري هم براي شما آوردم. فرمود: دخترم اين اولين غذايي است كه بعد از سه روز در كام پدرت فرومي رود.» [190] .

در غم شهيدان

دعوت پيامبر (ص) در سر تا سر جزيره العرب اثري عميق بجا گذاشته بود. رسول خدا در سال هشتم سفيري به دربار شام حكومت دست نشانده ي روم فرستاد، اما قبل از رسيدن به مقصد توسط فرمانروايان محلي شامات به شهادت رسيد، مجددا پيامبر (ص) 16 نفر مبلغ را براي رساندن پيام توحيد به شامات اعزام نمود، لكن ناجوانمردانه آنان را نيز به شهادت رساندند، پيامبر (ص) سپاهي براي ادب آنان مجهز كرد و فرماندهي آن

را به جعفر بن ابي طالب

[ صفحه 99.]

.

سپرد. سپاه اسلام و روم در سرزمين موته با هم درگير شدند و فرمانده اسلام به شهادت رسيد. چون خبر شهادت جعفر به مدينه رسيد پيامبر (ص) به خانه وي رفت «اسماء همسر جعفر مشغول خمير بود، پيامبر (ص) فرزندان او را طلبيد، و آنان را در دامن خود گذاشت، اشك در چشمان مباركش حلقه زد، اسماء موضوع را فهميد و شروع به گريه كرد، فاطمه (س) نيز صداي گريه وي را شنيد و از شهادت پسر عموي خود آگاه شد، شتابان آمد و بلند بلند مي گريست و مي گفت: واي پسر عموي من واي...

پيامبر (ص) به فاطمه (س) فرمود: «خانواده جعفر به عزاداري مشغولند، غذايي براي آنان تهيه كن، فاطمه (س) سه روز غذاي خانواده شهيد را تهيه كرد كه اين عمل سنت بني هاشم شد.» [191] .

فاطمه (س) در خانه نيز براي جعفر گريه مي كرد پيامبر (ص) نوحه سرايي او را ديد و فرمود: براي جعفر، خانمي مانند فاطمه (س) بايد گريه كند.» [192] .

فاطمه (س) براي شهدا احترام خاصي قايل بود. در غم شهادت حمزه عزادار بود «و هر روز شنبه ها صبح بر مزار شهداي احد حاضر مي شد و سپس بر آرامگاه سيدالشهدا حمزه مي آمد و براي او از درگاه خداوند طلب رحمت و مغفرت مي كرد.» [193] .

[ صفحه 100]

اول همسايه

فاطمه (س) هميشه حق همسايگان را بر اهل خانه مقدم مي داشت «الجار ثم الدار» جمله معروف فاطمه (س) است. حتي در نيايش ابتدا براي آنها دعا مي كرد چون به او مي گفتند تو براي ديگران دعا مي كني،

اما براي خودت نه؟ همان پاسخ را مي داد كه اول همسايه، سپس اهل خانه. [194] .

فاطمه (س) اين اخلاق را در مكتب پيامبر (ص) آموخته بود، پيامبر (ص) آنقدر در حق همسايگان سفارش مي كرد كه به گفته امام علي (ع) خيال مي كرديم همسايه ارث مي برد. [195] اما پيامبر (ص) به فاطمه (س) در مورد همسايه سفارش خصوصي نموده بود، رسول خدا نوشته كوچكي به دخترش داد و به او فرمود: آنچه را در او نوشته بياموزد. در آن چنين آمده بود: «من كان يومن بالله و اليوم الاخر فلا يوذي جاره...» هركس به خداوند و روز جزا ايمان داشته باشد همسايه را آزار نرساند... [196] و اين بود كه چون شب جمعه فرامي رسيد تا سپيده دمان نماز مي خواند و ديگران را دعا مي كرد و چون فرزندش حسن مي گفت: چرا به خود دعا نمي كني؟ مي فرمود: «الجار ثم

[ صفحه 101]

الدار». [197] .

آيين همسري

بي شك زنان در زندگي خانوادگي نقش محوري و تعيين كننده دارند، اگر مدعي باشيم كه در جوامعي كه هنوز كانون خانواده به حيات گرمي مي بخشد، زن نقش اول را ايفا مي كند، گزافه نگفته ايم، و اگر بگوييم زن سالاري جزء لاينفك زندگي خانوادگي است، بي راهه نرفته ايم. زيرا اوست كه روابط را تعيين مي كند اوست كه خانواده را رهبري مي كند، شكيبايي اوست كه به مرد در مشكلات تحمل مي دهد و اگر او فشاري بياورد، مرد زبون تن به هر ذلتي خواهد داد. گرچه مرد قيافه رياست مي گيرد اما با دقتي همين قيافه هم با سياست زن است.

آه اگر روزي همه زنان فرشته مي شدند، چه بهشت بريني در زمين خلق مي شد.

اگر روزي زنان به آنچه داشتند قانع مي شدند، مردان چه عظمتي كسب مي كردند. اگر روزي توقعات آنان كم مي شد چه كانونهاي سردي كه باز عشق، گرمي بخش آن مي شد.

روزي علي (ع) وارد خانه شد گفت: فاطمه! چيزي براي خوردن داري؟ گفت: به خدايي كه پدرم را به پيامبري برگزيد، هيچ چيز براي

[ صفحه 102]

خوردن نيست، اگر چيزي هم بود تو را بر خود و بچه ها مقدم مي داشتم، علي (ع) گفت: فاطمه! چرا مرا خبر نمي كني تا برايتان چيزي تهيه كنم؟

فاطمه (س) گفت: «اني استحي من الله ان اُكلفك ما لا تقدر عليه: من از پيشگاه خداوند خجالت مي كشم كه تو را به كاري كه توان آن را نداري وادار كنم.» [198] .

خانه داري

فاطمه (س) دختر رهبري بود كه هم بر جانها حكومت مي كرد هم بر تنها. محبوب ترين آدميان نزد محمد (ص) بود، به اشارتي زنان مدينه به خدمتش درمي آمدند و از خدمتكاريش فخر مي فروختند. اما فاطمه (س) هيچگاه از موقعيت خود سوء استفاده نكرد. همانند ديگران، خود چرخ زندگي خويش را مي چرخاند. علي (ع) مي فرمود: «كانت احب اهله اليه و كانت عندي فجرت بالرخاء حتي اثرت في يدها واستقتت بالقربه حتي اثرت في نحرها وقمت البيت حتي اغبرت ثيابها و اصابها من ذلك ضرر» فاطمه (س) محبوب ترين اهل پيامبر (ص) بود، و در خانه من زندگي مي كرد آنقدر آسياب چرخانيد كه آثارش در دستش آشكار شد. آنقدر آب كشيد كه اثر بند

[ صفحه 103]

مشك بر شانه هايش هويدا شد. خانه جارو مي كرد تا غبار لباسش را آلوده مي كرد. آنقدر كار كرد تا از فرط

كار مريض شد. [199] او يك روز گندم را آرد مي كرد و يك روز مي پخت و دستش پر از طاول شده بود. [200] .

گاهي اوقات بچه را به بغل مي گرفت و كار مي كرد. روزي بلال به مسجد دير آمد پيامبر (ص) علت را پرسيد گفت: سري به فاطمه (س) زدم گندم آسياب مي كرد در حاليكه حسن گريه مي كرد ماندم تا كمكش آسياب كردم. [201] .

چون هزينه زندگي تأمين نمي شد گاه كار بيروني مي پذيرفت. روزي علي (ع) از دباغي عبور كرد گفت آيا مقداري پشم مي دهي تا دختر محمد برايت بتابد گفت: آري، فاطمه (س) آنها را در مقابل سه صاع جو به نخ تبديل كرد. [202] .

روزي پيامبر (ص) فاطمه (س) را ديد كه مشغول آرد نمودن گندم بود از فرط خستگي اشك در چشمانش حلقه زده بود. پيامبر (ص) فرمود: دخترم! در سختي دنيا تحمل كن، آخرتي خوب در پيش داري. [203] و دختر پيامبر (ص) اينگونه زندگي مي كرد.

[ صفحه 104]

زندگي فقيرانه

گرچه فقر در اسلام هرگز ستوده نشده است، بلكه آن را يك بلاي اجتماعي كه موجب كفر مي گردد، توصيف نموده است، اما فقري كه در مبارزه گريبانگير مجاهد مي گردد، يا فقري كه رهبران الهي بايد انتخاب نمايند، به عنوان يك صفت برجسته يا يك وظيفه اي الهي قلمداد شده است. [204] .

فاطمه (س) بعوان دختر محمد (ص) پيشواي مسلمانان، و همسر علي (ع) امام و مقتدا، و خود نيز به عنوان معصوم و حجت خدا، زندگاني فقيرانه اي را برگزيد. او گرسنگي را در منزل پدر تمرين كرد و تا زماني كه اوضاع اقتصادي مسلمانان سر

و سامان نگرفته بود، در منزل علي (ع) با آن مأنوس شده بود.

روزي فاطمه (س) مريض بود و پيامبر از وي عيادت كرد، احوال او را پرسيد. عرض كرد: درد بر من مستولي شده و گرسنگي هم مزيد بر علت شده است. پيامبر (ص) فرمود: «اما ترضين انك سيده نساء العالمين» آيا دوست نداري سرور زنان جهان باشي؟ [205] .

در يكي از روزهاي ديگر پيامبر (ص) و جابر از فاطمه (س) ديدن كردند، آنچنان چهره فاطمه (س) را زرد ديدند كه از علتش جويا

[ صفحه 105]

شدند. گفت: از گرسنگي است. [206] .

گرسنگي در خانه فاطمه (س) مانند ساير مسلمين يك مسئله عادي شده بود و حتي كودكان فاطمه از اين نعمت بي نصيب نبودند. «روزي پيامبر (ص) به خانه فاطمه آمد، حسن و حسين را نيافت. فرمود بچه هايم كجا هستند؟ فاطمه (س) گفت: چيزي براي خوردن آنها نداشتيم همسرم علي (ع) آنها را بيرون برد تا گريه نكنند.» [207] .

آري اهل بيت پيامبر (ص) اينچنين بودند.

در يكي از روزها پيامبر (ص) به خانه فاطمه (س) آمد، حسن و حسين از دوش او بالا مي رفتند، و مي گفتند: پدر به مادر بگو به ما غذا بدهد، رسول خدا به فاطمه (س) فرمود: چرا به بچه هايم غذا نمي دهي؟ عرض كرد: بجز بركت رسول خدا هيچ چيز در خانه نداريم. [208] .

فاطمه (س) در پوشيدن لباس آنچنان زاهدانه زندگي مي كرد كه حتي اصحاب نزديك رسول خدا تعجب مي كردند و از آن در شگفت مي آمدند. «سلمان فارسي فاطمه (س) را در حالي ديد كه لباسي كه به تن داشت، دوازده وصله

خورده بود. قلب سلمان شكست و گفت: آه! قيصر و كسري لباسهاي حرير مي پوشند اما دختر رسول خدا لباس كهنه دوازده وصله اي مي پوشد. فاطمه (س) نزد پدر آمد و گفت: اي

[ صفحه 106]

رسول خدا سلمان از لباس من تعجب مي كند. به خدا قسم من و علي (ع) پنج سال (اول زندگي) را با پوستي زندگي كرديم كه روز سفره ي شترمان بود و شب تشك خوابمان...» [209] .

بهتر از خدمتكار

همسرش يك سپاهي بود، يا در جبهه به نبرد مشغول بود يا در حال آماده باش بسر مي برد. مسؤوليت حفاظت از جان رهبري نيز به عهده ي او بود.

اداره ي خانه نيز به عهده ي فاطمه (س) بود، مهمانداري، بچه داري، آشپزي، تهيه آب از كاريز مدينه، همه به عهده ي دختر پيامبر (ص) بود. سخت تر از همه آستك [210] كردن گندم بود، دستهاي فاطمه (س) پر از طاول بود، خمير و نان پختن هم زحمت زيادي داشت، حاملگي فاطمه (س) هم مزيد بر علت شده بود، شب زنده داري هم بود. خستگي مفرطي جسم فاطمه (س) را آزار مي داد.

فاطمه (س) با خود گفت: خوب است براي جستجوي راه حلي با همسرم علي (ع) صحبت كنم. علي (ع) به خانه آمد پس از كمي استراحت فاطمه (س) از سختي كار سخن آغاز كرد: علي (ع) جان دستهايم را نگاه كن، يك روز آسياب، يك روز پخت دستهايم را پر از

[ صفحه 107]

آبله كرده، خستگي كار ناتوانم ساخته...

علي (ع): فاطمه! چيزي به نظرم رسيد، همين روزها از بحرين خادمي براي پيامبر (ص) فرستاده اند، خوب است نزد پدر روي و ماجراي زندگي را

شرح دهي و از وي بخواهي خادم را به تو بدهد.

فاطمه (س): پيشنهاد خوبي است فردا خواهم رفت.

فاطمه (س): سلام پدر!- سلام دخترم، چطوري؟ حال شوهرت چگونه است؟ كاري داري؟

خجالت سر تا سر وجود فاطمه (س) را گرفت و از طرح خواسته اش خودداري كرد.

اين ماجرا سه بار تكرار شد، اين بار خود پيامبر (ص) شبانه به منزل دخترش آمد پيامبر (ص) درب خانه فاطمه (س) را مي كوبد، يا الله، يا الله، يا الله.

آيا اجازه مي دهيد وارد شوم؟

علي (ع) و فاطمه (س) تازه در بستر رفته بودند. خواستند از جا برخيزند. پيامبر (ص) متوجه شد از آنان خواست تا به همان حال در بستر بمانند.

پيامبر (ص) آمد ميان فاطمه (س) و همسرش نشست پاها را در بستر دراز كرد (اين منظره آنقدر براي علي (ع) عاطفي بود كه بارها اين داستان را نقل مي كرد. و مي فرمود: «سردي پنجه هاي پاي پيامبر (ص) را روي سينه ام احساس مي كردم» پيامبر (ص) سر سخن را باز كردند: دخترم! چي مي خواستي؟

[ صفحه 108]

فاطمه (س) باز خجالت كشيد، چشمها را فروانداخت و سكوت كرد.

علي (ع): اي رسول خدا! فاطمه (س) حامله شده سختي كار او را رنجور كرده، خادمي براي شما فرستاده اند، خوب است وي را به ما بدهيد تا كمك كار فاطمه (س) باشد.

پيامبر (ص): خادم را به ديگران بخشيده ام، ولي اگر موافق باشيد چيزي بهتر از خادم به شما بدهم؟

- بلي اي رسول خدا.

پيامبر (ص): هنگاميكه به رختخواب مي رويد، 34 مرتبه تكبير بگوييد، 33 مرتبه خداوند را تسبيح كنيد، 33 مرتبه او را حمد

كنيد. اين 100 ذكر از خدمتكاري كه خواسته ايد بهتر است.

فاطمه (س) سه بار گفت: «رضيت عن الله و رسوله»: از خدا و رسولش راضيم، از خدا و رسولش راضيم، از خدا و رسولش راضيم. [211] .

تحقيقي در تسبيحات حضرت زهرا

اشاره

از بررسي روايات در مورد تسبيحات حضرت زهرا چنين به دست مي آيد كه: شأن نزول آن همان سختي كار بر فاطمه (س) و

[ صفحه 109]

درخواست خادمه بوده است، و در اين هيچ شك و شبهه اي وجود ندارد. اما آيا وقت تسبيحات بعد از خواب است، يا بعد از نماز؟ و عدد هر كدام از اذكار چند است و ترتيب آن كدام؟ روايات مختلفي وارد شده است، كه به بررسي آن مي پردازيم.

زمان

بيشترين روايات، زمان تسبيحات را قبل از خواب تعيين كرده اند [212] اما در بعضي روايات وقت آن را بعد از نماز ذكر كرده اند. [213] بنابراين جمع روايات اين است كه تسبيحات حضرت زهرا هم قبل از خواب مستحب است و هم بعد از هر نماز، و احتمال فراوان است كه روات در اثر فراموشي به يكي از اوقات آن اشاره كرده اند. لذا در بعضي روايات هم به قبل از خواب اشاره دارد و هم بعد از نماز هر چند در اين روايت عدد اذكار با مشهور تفاوت بسيار دارد. [214] .

عدد

در بعضي روايات عدد 34 را مخصوص تكبير ذكر كرده اند و تعداد تسبيح و تحميد را 33 دانسته اند و در بعضي روايت حمد را 34 و در بعضي تسبيح را 34 دانسته اند.

آنچه قطعي است اينست كه مجموعه اذكار نه از 100 كمتر است و نه بيشتر.

[ صفحه 110]

لذا روايتي به عدد 100 تصريح دارد. [215] در يك بررسي آماري از مجموع 13 روايت 11 روايت، 34 را مختص تكبير دانسته است. لذا با اين بررسي مطمئن مي شويم كه ذكر «الله اكبر» 34 مرتبه است و «سبحان الله» و «الحمدلله» 33 مرتبه مي باشد.

ترتيب

در زمينه ترتيب هم روايات مختلف است بعضي روايات چنين ترتيبي دارد: سبحان الله، الحمدلله، الله اكبر. بعضي تكبير را مقدم دانسته اند و سپس تسبيح و بعد حمد را ذكر كرده اند و بعضي بعد از تكبير حمد را مقدم دانسته اند.

از بررسي مجموع رواياتي كه نگارند ملاحظه نموده است، آنچه كه قطعي است اينست كه هيچكدام از اين روايات حمد را اول ذكر نكرده اند. بلكه ذكر اول را يا «الله اكبر» دانسته اند يا «سبحان الله» و بيشترين روايات تسبيح را مقدم دانسته اند. اما با بررسي و دقت در روايات، ترتيب خاصي استنباط نمي گردد و شايد علت آن اين باشد كه مراعات ترتيب شرط نشده است. اما با يك استنباط ذوقي به نظر مي رسد كه ذاكر ابتدا خداوند را به عظمت ياد كند و سپس آن ذات بزرگ را تسبيح بگويد و آنگاه خداوند را بر اين توفيق ذكر سپاس گويد.

بنابراين مستحب است بعد از هر نمازي و قبل از خواب 34 مرتبه

[ صفحه 111]

«الله اكبر» و 33 مرتبه «سبحان الله» و 33 مرتبه «الحمدلله» گفته شود كه او به حقايق امور آگاه تر است.

زيور

اسلام براي جلا و رونق دادن بيشتر به زندگي خانوادگي به زنان سفارش مي كند تا با زيورآلات به زيبايي خود بيفزايند، شيخ حر عاملي در وسايل فرموده است: «براي زن كراهت دارد كه زيور و رنگ را ترك كند هر چند پير باشد يا همسرش نابينا باشد». امام باقر (ع) مي فرمايند: «لا ينبغي للمرأه ان تعطل نفسها ولو ان تعلق في عنقها قلاده» سزاوار نيست كه زن خود را به زيور آرايش ندهد لااقل گردنبندي به گردن بياويزد. [216] .

اما فاطمه (س)، نه! او دختر پيامبر (ص) رهبر مسلمانان است، و همسر علي (ع) پيشواي مؤمنان. او بايد ساده زيستي را اصل قرار دهد تا بين دختر رهبران الهي و خسروان فاروق باشد، پدرش حامل پيام آسماني است، او آمده است تا طرحي نو دراندازد، و بر فرهنگ مستكبران خودخواه با عمل خويش يورش برد، او آمده است تا بگويد: دربار محمديان و علويان مهر باطلي بر دربار كسرايان و قيصران است. او آمده است اعلام نمايد همه حكومتها باطلند و تنها

[ صفحه 112]

حكومت حق حكومت محمدي است.

ثوبان خادم پيامبر (ص) گزارش مي دهد كه: چون پيامبر (ص) عازم سفر مي شد، با آخرين كسي كه وداع مي كرد، فاطمه (س) بود، و چون بازمي گشت، اولين كسي را كه ملاقات مي كرد، فاطمه (س) بود.

خبر بازگشت پيروزمندانه پيامبر (ص) از جنگ، در شهر پيچيد. شهر خود را براي استقبال آماده مي كرد. فاطمه (س) نيز به يمن ورود پدر و همسر،

پرده اي به درب خانه آويزان كرد، و گردنبندي به گردن و حسن و حسين را به دستبند نقره اي آراست، پيامبر (ص) بي اعتنا به خانه فاطمه (س) گذشت، دختر رسول خدا دريافت كه پدر از تجملات رنجيده است. پرده را فروكشيد و دستبندها و گردنبند را كند و به پيشگاه پدر فرستاد تا در راه خدا هزينه كند.

چون مرسوله را نزد پيامبر (ص) آوردند، سه مرتبه فرمود: پدرش فدايش باد. «مالال محمد و للدنيا فانهم خلقوا للاخره و خلقت الدنيا لغيرهم...» ال محمد را با دنيا چه كار؟ آنان براي سراي ديگري آفريده شدند و اين سرا براي ديگران آفريده شده است. [217] .

در بعضي روايات آمده است، چون حسن و حسين به گريه افتادند، پيامبر (ص) به ثوبان فرمود: دو دست بند استخواني [عاجي] برايشان خريداري كن. [218] .

[ صفحه 113]

محمد (ص) نسبت به ساده زيستي دخترش بسيار حساس بود، هرگز اجازه نمي داد، حريم نبوي به ذخائر و تجملات آلوده گردد، او تلاش مي نمود، كه اخلاق پادشاهي در خاندان نبوت رخنه نكند.

يك بار گردنبند طلا از بيت المال سهم علي (ع) شد، آن را به فاطمه (س) هديه كرد، پيامبر (ص) بر فاطمه وارد شد و آن را در گردن وي ديد، فرمود: «يا بنية لا تقتري يقول الناس ان فاطمه بنت محمد (ص)، و عليك لباس الجبابره» دخترم مبادا قول مردم كه مي گويند فاطمه (س) دختر محمد (ص) است، تو را فريب دهد و تو لباس جبابره و (خاندان ستمگران) را پوشيده باشي. فورا فاطمه (س) گردنبند را شكست و روز ديگر آن را فروخت و برده اي را خريد

و در راه خدا آزاد كرد. چون خبر به پيامبر (ص) رسيد خوشحال شد و بر او آفرين گفت. [219] .

آموزش

او هم به خانه مي پرداخت هم مرجع علوم و معارف الهي بود. براي آموزش دين ارزشي والا ارج مي نهاد. از پاسخ به سؤالات و راهنمايي ديني خسته نمي شد و آيندگان را نيز بر اين امر تشويق

[ صفحه 114]

مي كرد.

«زني به حضور فاطمه شرفياب شد و گفت: مادري ضعيف دارم در نمازش مسئله اي پيش آمده، مرا فرستاده تا از شما سؤال كنم. فاطمه پاسخ مسئله را داد، دگر بار آمد و مسئله اي ديگر پرسيد، پاسخ شنيد، براي سومين مرتبه آمد، و مسئله اي دگر، اما شرمگين از مزاحمت مكرر، گفت: اي دختر رسول خدا موجب آزار شما نباشم. فرمود: هر مسئله اي كه پيش آمد بيا و بپرس! آيا كارگري كه براي حمل باري در مقابل هزار دينار اجير مي شود احساس سختي مي كند؟ گفت: نه. فرمود: اگر بين زمين و آسمان را مملو از لؤلؤ كنند من در مقابل پاسخ هر مسئله اي بيشتر از آن مزد گرفتم. حال آيا سزاوار است خسته شوم؟ از پدرم شنيدم كه مي فرمود: عالمان شيعه در قيامت برانگيخته مي شوند، در حالي كه به اندازه علمشان و تلاششان در راه ارشاد مردم به آنان لباس كرامت بخشيده مي شود. تا اينكه براي هر كدام از آنان هزاران حله نور پوشيده مي شود. سپس منادي پروردگار فرياد برمي آورد، كه اي سرپرستان ايتام آل محمد (ص) كه در هنگام غيبت پدرانشان (امامانشان) آنان را از نابودي نجات بخشيديد، اينان رهروان راه شمايند، يتيماني هستند كه سرپرستيشان كرديد به آنان به همان اندازه اي

كه از علوم شما بهره بردند خلعت بخشيد...» [220] .

هرگاه فاطمه (س) كسي را راهنمايي مي كرد احساس مي كرد به

[ صفحه 115]

وظيفه عمل كرده است و به او شادي دست مي داد. «دو زن در مسائل كلامي با يكديگر به بحث پرداختند، يكي مؤمن بود و ديگري كافر، فاطمه (س) زن مؤمنه را با استدلال ياري كرد مؤمنه بر كافره پيروز شد و از اين پيروزي شادكام گشت. فرمود: خوشحالي فرشتگان از غلبه تو از تو بيشتر است، و غم شيطان نيز از غم مغلوب سنگين تر... [221] .

ميانجي

در حديبيه پيمان ترك مخاصمه بين پيامبر (ص) و دشمنان اسلام منعقد گرديد. قرشيان بر خلاف پيمان طايفه بني كعب را قتل عام نمودند و بدينسان عهدنامه را نقض نمودند. سران كفر قدرت اسلام را خطرناك ارزيابي كردند، ابوسفيان سردمدار مكه براي تجديد پيمان به مكه آمد، ابوبكر و عمر را واسطه نمود و نپذيرفتند. وي با خود انديشيد و دريافت، كه اين كار تنها از فاطمه (س) برمي آيد، زيرا او بزرگترين و مؤثرترين بانوان در دستگاه رهبري است، لذا شتابان درب خانه فاطمه (س) را كوبيد و عرض كرد: «من آمده ام تا تجديد پيمان كنم و صلح را برقرار كنم آيا بر زنان هم وطن خود بزرگواري مي كني (و ميانجي صلح شوي)؟ فرمود: ليس الامر الي، الامر الي الله و الي رسوله... اين كار به من مربوط نمي شود اين قضايا را خدا و رسولش

[ صفحه 116]

تصميم مي گيرند. [222] .

گشايش در كار

سيطره اسلام مرزها را در هم مي نورديد، سيل غنائم به سوي مركز حكومت سرازير شد، روابط تجاري با نقاط دور دست برقرار شد، مزارع بني نضير بين مهاجرين تقسيم شده بود، غنائم بني قريظه بين مسلمانان توزيع گرديده بود، كشاورزي مسلمانان رونقي يافت. اصحاب صفه سر و ساماني يافتند. تحولي عميق در وضعيت اقتصادي مسلمين بوجود آمد و سرانجام فقر از مدينه رخت بربست، اواخر سال هفتم هجري نقطه عطفي در اقتصاد مسلمانان است، زيرا در آن سال قلاع هفتگانه خيبر يا سرزمين حاصلخيز وادي القري همراه با غنائم زيادي به تصرف مسلمانان درآمد، لذا بهبودي كاملي در وضع مالي آنها بوجود آمد. پس از فتح خيبر، جهودان فدك تسليم شدند، و

پس از مذاكره با پيامبر (ص) قرار شد نيمي از مزارع فدك را خود بردارند و نيم ديگر را در اختيار پيامبر (ص) قرار دهند. [223] و بدينسان فدك «في ء» [224] پيامبر شد.

[ صفحه 117]

پس از چندي فرشته «وحي بر محمد (ص) نازل شد كه «و آت ذالقربي حقه و المسكين و ابن السبيل» [225] رسول خدا فاطمه (س) را خواست و فدك را به او بخشيد [226] و فاطمه (س) مانند دوران عسرت بناي گشاده دستي را گذاشت تا جائي كه يك مرتبه «كليه ثروتش را به بني هاشم و بني عبدالمطلب بخشيد.» [227] .

با زيردستان

چون وضع عمومي مسلمانان بهبود يافت، پيامبر (ص) خادمه اي ميانسال به زهرا بخشيد [228] اسم او فضه نوبيه بود. [229] .

دختر رسول خدا هيچگاه با او تندي نكرد و او را چون شريكي در زندگي مي دانست. يك روز فضه به فاطمه (س) خدمت مي كرد و يك روز فاطمه (س). «سلمان فارسي مي گويد: شبي از درب خانه فاطمه (س) عبور مي كردم كه صداي ناله اي را شنيدم كه مي گفت: آه! سرم... درب را آهسته كوبيدم، فضه جواب داد گفتم سلمانم... فاطمه (س) گفت: سلمان از اهل بيت است بگو داخل شود. داخل منزل شدم فاطمه (س) را ديدم كه دستاسي پيش رو داشت و مشغول

[ صفحه 118]

آرد كردن بود، دست فاطمه (س) زخم شده بود و ميله دستاس خونين بود... گفتم: جان من فداي دختر رسول خدا دستهاي تو آبله كرده، چرا فضه بيكار است؟

فرمود: «اوصاني ابي ان تكون الخدمه يوما لي و يوما لها و كان امس يوم خدمتها و

اليوم يوم خدمتي» پدرم سفارش كرده است يك روز من كار كنم و يك روز را فضه و ديروز روز كاري او بود و امروز نوبت من است. [230] .

اين قرار را خود فاطمه (س) به پيامبر (ص) پيشنهاد كرد و پيامبر (ص) پذيرفت. وقتي پدرش فضه را به وي بخشيد، فرمود: فضه را نمازگزار يافته ام، پس با او خوش رفتاري كن. فاطمه (س) عرض كرد: «يا رسول الله علي يوم و عليها يوم»: روزي را من كار مي كنم و روزي را فضه. چشمهاي رسول خدا پر از اشك شد و فرمود: خداوند آگاه تر است به اينكه رسالتش را در كجا به امانت گذارد. [231] .

گاهي در نوع كار هم تقسيم صورت مي گرفت و انتخاب را به فضه مي گذاشت فاطمه (س) روزي به فضه فرمود: آيا مايلي خمير كني يا نان بپزي؟ گفت: من خمير مي كنم و هيزم روشن مي كنم. [232] .

[ صفحه 119]

حج مي رود

سال يازدهم پيامبر (ص) مأموريت يافت تا به حج برود و مناسك حج را به مردم تعليم دهد. عده ي زيادي از مسلمانان پيامبر (ص) را در اين سفر همراهي مي كردند. علي (ع) براي يك مأموريت جنگي به يمن رفته بود، لذا فاطمه (س) نيز در اين سفر با پدر همراه بود. فاطمه (س) همراه پدر در مسجد شجره محرم شد، و در مكه اعمال عمره را تمام كرد و محل شد.

همسرش علي (ع) در اين هنگام از مأموريت رسيد و فاطمه (س) را محل ديد، سؤال كرد چگونه محل شدي گفت: طبق دستورات پيامبر (ص) خدمت پيامبر (ص) رسيد و پس از گزارش مأموريت، پيامبر

(ص) به او فرمود: اعمال عمره را انجام بده و محل شو! گفت من چنين نيت كرده ام «اني اهل بما اهل به نبيك» من همان گونه محرم مي شوم كه رسول تو محرم شد و چون رسول خدا از مدينه قرباني همراه داشت بايد محرم باقي بماند تا قرباني را در مني ذبح كنند. لذا علي (ع) تا روز دهم در حالت احرام باقي ماند. [233] .

تربيت فرزندان

فاطمه (س) چهار فرزند، دو پسر و دو دختر تربيت نمود كه هر كدام نمونه اي از عظمت و بزرگي بودند. حسن كه بعد از پدر به امامت رسيد و الگوي زهد و تقوي و گذشت گرديد. حسين كه مظهر

[ صفحه 120]

شجاعت و جهاد براي همه آزادگان تاريخ گشت، زينب قهرمان كربلا شيرزني كه براي هميشه به زنان عزت و كرامت بخشد و زينب صغري (ام كلثوم) دختري كه وقتي عمر قبل از ازدواج رسمي در كودكي دست روي سرش گذاشت به او گفت: اگر رييس مسلمانان نبودي دماغت را خرد مي كردم. [234] .

فاطمه (س) در تربيت فرزندانش سعي فراوان مي كرد، او فرزندانش را با سختي همدم مي كرد تا مشكلاتي كه در پيش راه دارند آنان را از پاي درنياورد. او از كودكي فرزندانش را با مفاهيم عالي و مضامين انقلابي آشنا مي كرد. هنگاميكه با حسن بازي مي كرد مي فرمود:

اشبه اباك يا حسن

واخلع عن الحق الرسن

واعبد الها ذامنن

و لا توال ذالاحن [235] .

اي حسن مانند پدرت باش، ريسمان را از گردن حق باز كن، خداوند منان را عبادت كن، و حق ستيزان را هرگز يار مباش.

فاطمه (س) آنچنان بين كودكانش رفتار مي كرد كه نمي خواست حساسيت آنها را نسبت به يكديگر برانگيزد. ابن عباس روايت مي كند كه حسن و حسين خط مي نوشتند، به مادرشان عرضه مي كردند تا

[ صفحه 121]

بگويد كدام زيباتر است فاطمه (س) آنها را به پدر و پدر به پدربزرگ ارجاع داد تا بالاخره قضاوت به فاطمه (س) ختم شد، مادر گفت: «انشر جواهر هذه القلاده، فمن اخذ منها اكثر فخطه احسن»: دانه هاي اين گردنبند را پخش مي كنم هر كه بيشتر جمع كرد خطش بهتر است. [236] .

[ صفحه 125]

فاطمه در منظر وحي

دوستي شكوفه نبوت

كفار مكه تمام انديشه و قدرت خويش را به كار بردند تا انقلاب محمد را در نهال بخشكانند. يثربيان قبل از مهاجرت پيامبر «ص» پيمان وفاداري خويش را امضاء كرده بودند، سرانجام پيامبر «ص» و عده اي از مسلمانان مكه را ترك كردند و به مدينه مهاجرت نمودند. از اين به بعد طرفداران پيامبر «ص» به دو گروه قومي تقسيم شدند، مكيان گروه مهاجر، مدنيان گروه انصار. گهگاه اختلافاتي قشري بين اين دو گروه بروز مي كرد.

روزي انصار زمزمه اي را آغاز كردند، گفتند: ما چنين و چنان كرديم، (پيامبر را ياري داديم و به مكيان پناه و...) و اينگونه بر اعمالشان فخر فروختند.

ابن عباس مكي نيز در پاسخشان ادعاي برتري نمود، موضوع به گوش پيامبر «ص» رسيد، به انجمنشان درآمد و فرمود: آي انصار! مگر شما بي مقدار نبوديد و خداوند بوسيله من به شما عزت داد؟ گفتند: آري اي رسول خدا!

[ صفحه 126]

فرمود: آيا گمراه نبوديد و خداوند به وسيله من شما را هدايت كرد؟ گفتند:

آري اي رسول خدا!

فرمود: آيا پاسخ مرا نمي دهيد؟ گفتند: چه بگوييم اي رسول خدا! فرمود: آيا در پاسخ نمي گوييد خويشانت تو را راندند، ما پناهت داديم؟ تكذيبت كردند ما تصديقت نموديم؟ تضعيفت كردند ما ياريت كرديم؟ آنقدر پيامبر (ص) سؤال كرد تا انصار در مقابل به زانو درآمدند! و گفتند: در مقابل زحماتت اموال و ثروتمان براي خدا و رسولش باشد.

ناگهان فرشته وحي پاسخ آورد كه: «قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده في القربي و من يقترف حسنه نزد له فيها حسنا ان الله غفور شكور.» [237] بگو اي محمد! مزدي بر رسالت نمي خواهم جز اينكه نسبت به نزديكانم دوستي نماييد، هر كس دوستي آل پيامبر را پاس دارد بر نيكويي اش بيفزاييم. همانا خداوند بسيار آمرزنده و شاكر است.

آنگاه پيامبر افزود: هر كس بر محبت آل محمد بميرد شهيد است. هركس با محبت آل محمد بميرد آمرزيده است. هر كس با محبت آل محمد بميرد تائب است. هر كس بر محبت آل محمد بميرد ايمانش كامل است. هر كس با محبت آل محمد بميرد فرشته مرگ او را به بهشت بشارت دهد، هر كس با محبت آل محمد بميرد مانند عروسان

[ صفحه 127]

عروسان با تشريفات او را به بهشت مي برند. هر كس با محبت آل محمد بميرد دو درب از قبرش به سوي بهشت گشوده مي شود، هر كس با محبت آل محمد بميرد قبرش زيارتگاه فرشتگان خواهد شد. هر كس با محبت آل محمد بميرد در روز قيامت در پيشانيش نوشته شده است: نااميد از رحمت حق. هر كس با دشمني آل محمد بميرد كافر از دنيا رفته. هر كس با دشمني آل محمد بميرد عطر بهشت هرگز

نبويد. [238] .

و چون آيه نازل شد مسلمانان پرسيدند: اي رسول خدا! نزديكان شما كه دوستيشان بر ما واجب است كيانند؟ فرمود: علي و فاطمه و دو پسرش. [239] .

پيامبر (ص) براي اينكه آيندگان دست به تأويل نزنند فرمود: خداوند انبياء را از نهالهاي مختلف آفريد ولي من و علي را از يك شجره خلق كرد كه من ساقه آن و علي شاخه ي آن و فاطمه شكوفه بارور آن و حسن و حسين ميوه آن و پيروان ما برگهاي آنند. هر كس به شاخه اي از آن چنگ آويزد ره يافته و هر كس دور شود گمراه شده، اگر بنده اي هزار سال بين صفا و مروه عبادت كند و سپس هزار سال ديگر عبادت كند و باز هزار سال عبادت كند كه چون مشك كهنه گردد، اما محبت ما را درك نكند، خداوند او را با سر در آتش افكند. آنگاه

[ صفحه 128]

پيامبر (ص) اين آيه را تلاوت كرد: «قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده في القربي» [240] .

قرآن بارها از قول انبياء و خود پيامبر نقل كرده بود كه براي زحمات رسالت هيچ مزد و پاداشي نمي خواهند. و اينك كه پيامبر بر رسالت خويش محبت ذوي القربي را به عنوان مزد طلب مي كند، عده اي كوته نظر تعجب مي كردند، فرشته وحي دگر بار پيام آورد: «قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم ان اجري الا علي الله» [241] : اي پيامبر! بگو مزدي را كه از شما خواستم بسود شماست و پاداش من بر خداست.

امتي از زنان

سال دهم هجري بود. نداي محمد (ص) مرزهاي آبي و خاكي را

درنورديده بود. بت پرستي از شبه جزيره عربستان برچيده شده بود. هنوز بعضي از نواحي در انديشه انحرافي خود مانده بودند، نجران يكي از اين ايالتها بود، كه نقطه ي مرزي حجاز، شام و يمن را تشكيل مي داد [242] . بخش مهمي از آن نصراني بودند و با روم ارتباط سياسي داشتند و اسقفان آنها از طرف پادشاه روم به توليت منصوب مي شدند. [243] .

[ صفحه 129]

پيامبر (ص) نامه اي بدين شرح به آنها نوشت: به نام خدا از محمد رسول خدا به اسقف نجران. سپاس مخصوص خداي ابراهيم و اسمعيل و اسحاق و يعقوب است.

اما بعد: من شما را از پرستيدن بندگان خدا به پرستيدن خداوند دعوت مي كنم. من از شما مي خواهم از ولايت بندگان آزاد و تحت ولايت خداوند برآييد، اگر نخواستيد جزيه (ماليات مخصوص كه اهل كتاب بايد بپردازند) بپردازيد و يا اعلام جنگ مي كنم والسلام. [244] .

نصاراي نجران پس از شور و مشورت تصميم گرفتند هيئتي را نزد رسول خدا بفرستند تا از نزديك وارد مذاكره شوند.

هيئت نجران به رياست ابوحارثه اسقف با عده اي از سران به مدينه آمدند، با لباسهايي ابريشمين و صليب «وارد مسجد شدند [245] )، تاكنون هيچكس با چنين قيافه هايي وارد نشده بود. (مسلمانان مي خواستند از ورودشان ممانعت به عمل بياورند) پيامبر (ص) فرمود: آنان را به حال خود واگذاريد. نزد حضرت آمدند. و مباحثه شروع شد. اين بحث يك روز بطول انجاميد رسول خدا با ادله روشن پاسخ آنها را مي دادند. در پايان ابوحارثه سوال كرد اي محمد! در مورد مسيح چه مي گويي؟ فرمود: او بنده ي خدا و رسولش بود. گفت:

پناه به خدا مي برم از اين عقيده (اگر مسيح پسر خدا نبود پس پدرش

[ صفحه 130]

كيست؟) [246] آيه نازل شد «ان مثل عيسي عندالله كمثل آدم خلقه من تراب» تولد عيسي مانند خلقت آدم است كه از خاك آفريده شد. [247] .

چون بحث به درازا كشيد، و هيئت نجران حق را نپذيرفتند فرشته وحي پيامي تاريخي آورد: اي پيامبر! اگر بعد از علمي كه براي تو آمد در اين مورد به بحث و مجادله برخاستند به آنان بگو: بيائيد فرزندانمان و فرزندانتان، زنانمان و زنانتان و جانهاي ما و جانهاي شما را فراخوانيم، آنگاه به مباهله برخيزيم و نفرين الهي را بر دروغگويان قرار دهيم. [248] .

پيامبر (ص) با هيئت نمايندگي نجران قرار گذاشتند فرداي آن روز به مباهله بيايند، و اين پيام چون برق در مدينه پيچيد.

بيست و سه سال از تبليغ پيامبر گذشته بود، زنان و مردان پاكدامني در مكتب او تربيت شده بودند. همه در اين انديشه بودند كه لابد پيامبر (ص) ما را براي مباهله دعوت مي كند، زنان به خاطر احساسات پاكشان بيشتر در بيم و اميد بسر مي بردند، هر كس به خاطري خود را كانديداي واقعه فردا احساس مي كرد. هر كس پيش خود حدسي مي زد. از زنان پيامبر ام سلمه، سوده، زينب، ام حبيبه، و صفيه همه از زنان پاكدامن روزگار بودند، ام هاني دختر ابي طالب از مؤمنات بزرگوار محسوب مي شد، و زناني كه به خاطر ايمان به

[ صفحه 131]

محمد (ص) مجبور شده بودند از مكه به حبشه مهاجرت نمايند، و زناني كه به خاطر ايمان از زندگي رهيده- از

مكه به مدينه مهاجرت نموده بودند. زناني كه در جنگ احد از جان پيامبر مسلحانه دفاع كرده بودند. زناني بودند كه از ذهنها عبور مي كردند و براي مانور معنوي فردا پيش بيني مي شدند. پيامبر (ص) هزار و صد و بيست صحابه زن داشت [249] كه لااقل ده ها زن برجسته بين آنها بوده. همه منتظر فردا بودند كه «نساءنا» زنان ما چه كساني هستند.

سرانجام انتظار بسر آمد و فردا از دور فرارسيد. رسول خدا در حاليكه عبايي مويين و سياه به دوش انداخته بود. حسين را در آغوش گرفته بود، دست در دست حسن، به سوي وعده گاه در حركت بود از زنان تنها فاطمه به دنبالش مي رفت و پشت سر فاطمه هم علي گام برمي داشت [250] .

يا للعجب پيام وحي «نساء» بود خبر از فوجي از زنان مؤمنه مي داد. پيش بيني مي شد كه پيامبر همه زنان را يا لاقل همسران خويش را يا برگزيدگان از آنان را به مباهله بياورد، و اينك فاطمه را به تنهايي آورده است!

راستي فاطمه به تنهايي امتي از زنان بود و مانند ابراهيم، كان امه قانتا [251] .

[ صفحه 132]

و اين بود كه هيئت نمايندگي نجران را تحت تأثير قرار داد و حاضر به مباهله نشدند و با يك قرارداد مصالحه همه چيز پايان پذيرفت و سرانجام اسلام را پذيرفتند. [252] .

عصمت فاطمه

فاطمه همسرش و فرزندانش بايد بعد از پيامبر (ص) ناخداي كشتي ايمان باشند و آنان بايد فروغ شب به هنگام غروب خورشيد باشند. بايد مردم گمشده، در مهتاب نقره اي آنان به سوي ساحل هدايت ره يابند و بايد ره پويان از هر جهت

مطمئن باشند.

فرشته وحي پيامي آورد و اين اطمينان را تضمين كرد. «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [253] : خداوند اراده كرده است كه ناپاكي را از شما اهل بيت براند و شما را پاك پاك گرداند. و اين تضميني بود از ناحيه خداوند براي امت.

[ صفحه 133]

آنگاه پيامبر (ص) دست بكار شد تا اهل بيتش را به مردم معرفي كند. ابتدا از ام سلمه زن پاك و محدث خويش آغاز كرد، و او چنين نقل مي كند: وقتي اين آيه نازل شد پيامبر در خانه من بود، علي، فاطمه، حسن و حسين را فراخواند عبايي خبيري بر آنان پوشاند و گفت اللهم هولاء اهل بيتي. اللهم اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا: خدايا اينان اهل بيت من هستند، بار خدايا! پليدي را از آنان دور گردان و بر پاكيشان بيفزا. ام سلمه گفت: آيا من از اينان نيستم؟ رسول خدا فرمود: تو خوبي ولي از اينان نه [254] .

اين عمل را مجددا پيامبر (ص) نزد عايشه تكرار كرد، در حاليكه رسول خدا عبايي سياه بر دوش داشت حسن آمد، وي را زير عبا برد، سپس فاطمه آمد زير عبا شد، حسين آمد و علي، همگي زير عبا بودند كه پيامبر (ص) فرمود: انما يريد الله ليذهب عنكم... [255] .

پيامبر (ص) به اي معرفي اكتفا نكرد، صبحگاهان چون براي نماز قصد مسجد مي كرد روبروي خانه فاطمه مي ايستاد و با صداي بلند مي فرمود: «الصلوه يا اهل بيت النبوه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل بيت و يطهركم تطهيرا» نماز اي اهل بيت نبوت! خداوند اراده كرده است پليدي را از شما

دور كند و بر پاكيتان بيفزايد. پيامبر (ص) اين عمل را نه ماه تكرار كرد. [256] .

[ صفحه 134]

گاهي به آنان مي فرمود: السلام عليكم يا اهل البيت و رحمه الله و بركاته الصلوه رحمكم الله انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس. انا حرب لمن حاربتم و انا سلم لمن سالمتم [257] :... من با دشمنان شما در جنگم و با دوستانتان در صلح [258] .

فاطمه از نيكان بود

حسن و حسين دو كودك فاطمه بيمار شدند، رسول خدا با عده اي از مردم به عيادت آنها رفتند، عيادت كنندگان پيشنهاد كردند، براي بهبودي آنها نذر كنيد، علي، فاطمه و فضه مستخدم منزل نذر كردند كه اگر خداوند آنان را شفا دهد سه روز روزه بگيرند. آنان سلامتي كامل را بازيافتند، فاطمه چيزي در بساط نداشت علي از

[ صفحه 135]

شمعون خيبري مغازه دار مدينه سه صاع جو قرض گرفت. فاطمه يك صاع آن را آرد كرد و پنج قرص نان پخت، نزديكها مغرب سفره را گستردند و پنج قرص نان را براي هر پنج نفر در سفره قرار دادند تا افطار كنند. ناگهان درب به صدا درآمد: سلام بر شما اي اهل بيت محمد! گدايي از گدايان مسلمين هستم، غذايي به من دهيد خداوند از طعامهاي بهشتي نصيب شما گرداند. همگي ايثار كردند و نانها را به فقير بخشيدند و به نوشيدن آب قناعت كردند و فردا را نيز روزه گرفتند. چون شب فرارسيد همانند شب گذشته نانها را در پيش رو بر سفره نهادند. باز صداي درب آمد و اين بار يتيمي غذا خواست، همگي غذايشان را به او بخشيدند.

همان گونه فردايش را روزه گرفتند. چون افطار فرارسيد همان صحنه تكرار شد و اينبار اسيري به گدايي آمده بود. آنان نيز ايثار شبهاي گذشته را تكرار كردند و گرسنه خوابيدند.

صبحگاهان علي دست حسن و حسين را گرفت و به ديدن پيامبر (ص) رفتند. چشم پيامبر به كودكانش افتاد كه چون جوجگاني از گرسنگي مي لرزيدند. فرمود: چقدر اين منظره براي من دردآور است. پيامبر (ص) بپا خاست و با آنان به خانه فاطمه آمد. فاطمه را در محرابش به عبادت ديد در حالي كه شكمش فرورفته و چشمانش گود افتاده بود، غم سر تا سر وجود پيامبر را فراگرفت، در همين حال جبرئيل نازل شد و حضرت را به داشتن چنين خانواده اي از طرف خداوند تهنيت گفت و سوره هل اتي را به پاس چنين فداكاري در شأن

[ صفحه 136]

آنان نازل فرمود... ان الابرار يشربون من كأس كان مزاجها كافورا- عينا يشرب بها عباد الله يفجرونها تفجيرا- يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا- و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا، انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا [259] : نيكان در قيامت از شرابي مي نوشند كه مخلوط به آب چشمه كافور است. از چشمه اي مي نوشند كه به هر جا كه بخواهند روانش مي سازند. (زيرا) آنان به نذر وفا مي كنند و از روز جزا كه شرش بر همه سيطره مي افكند مي ترسند. آنان، طعام را با همه نيازي كه بدان دارند به فقير و يتيم و اسير مي خورانند (و مي گويند:) ما فقط براي رضاي خداوند به شما طعام داديم و از شما نه

انتظار پاداشي داريم و نه آرزوي سپاس... [260] .

[ صفحه 137]

كوثر

انديشه توحيدي آهسته، آهسته گسترش مي يافت، هر روز قلبي را تسخير مي كرد، و مي رفت كه اين سير به سرعت، انقلابي ايجاد كند. به پيامبر پيشنهاد مصالحه نمودند، نپذيرفت. اميد مشركان از محمد قطع شد. آنان پيش بيني مي كردند اگر اين حركت همچنان به پيش رود، انقلاب محمدي روزي به پيروزي خواهد رسيد. سردمداران كفر از آن بيم داشتند كه شرافت سردمداري از آنان به خاندان يتيم مكه انتقال يابد.

اما تقدير ظاهر را بنفع آنان تغيير داد. قاسم بزرگترين فرزند رسول خدا مرد، خديجه پسر ديگري براي پيامبر آورد غنچه زندگي او هنوز نشكفته بود كه دست اجل آن را چيد. سران كفر گفتند: محمد ابتر يعني بي دنباله شد [261] .

آنان مست باده غرور شدند كه محمد جانشيني ندارد كه مرامش را بعد از او رهبري كند. اما فرشته وحي پيامي آورد كه پاسخ دندان شكني به آنان محسوب گرديد: «انا اعطيناك الكوثر- فصل لربك و انحر- ان شانئك هو الابتر»: ما بتو كوثر (فاطمه) را عطا كرديم، پس به شكرانه آن در پيشگاه پروردگارت نماز گزار و شتر قرباني كن، كه دشمن تو ابتر و بي دنباله است. رسول خدا هنگام عقد فاطمه براي علي دعا كردند: خداوند پيوندتان را مستحكم گرداند، تلاشتان را

[ صفحه 138]

قرين سعادت نمايد، بركتش را بر شما ارزاني دارد و از شما نسلي فراوان و پاك به وجود آورد. [262] .

و پيامبر «ص» اين بشارت را به فاطمه داد كه: يا بنيه انه ليس من نساء العالمين

امراه اعظم ذريه منك فلا تكوني ادني امراه صبرا [263] دخترم بين زنان جهان از تو پر نسل تر كسي نيست پس كم صبرترين آنان نباشد.

از اين شجره يازده شاخه روئيد كه هنوز در زير سايه آن شاخه ها متنعميم. [264] .

[ صفحه 141]

مقام معنوي فاطمه

محبوبه پدر

اگر كسي به فردي علاقمند شد، تمام رفتارش با محبوب رنگ محبت مي گيرد، نگاهش شعر عشق مي خواند و كلامش آهنگ دوستي مي نوازد و پيامبر نسبت به دخترش اينگونه بود.

وقتي بر پدرش وارد مي شد. پدر تمام قد در مقابل دخترش مي ايستاد، او را مي بوسيد و دست او را مي گرفت و جايگاه خويشش مي نشاند. [265] .

و چون از سفر بازمي گشت، «گلويش را مي بوسيد و مي فرمود: بوي بهشت از او حس مي كنم» [266] اگر مي خواست به سفري برود آخرين خداحافظي با فاطمه بود و وقتي بازمي گشت اولين ديدار نيز با او بود [267] .

اگر از او مي پرسيدند: چه كسي را بيشتر دوست داري؟ مي فرمود:

[ صفحه 142]

دخترم فاطمه [268] . روزي علي (ع) از رسول خدا پرسيد: مرا بيشتر دوست داريد؟ يا فاطمه؟ فرمود: فاطمه احب الي منك و انت اعز علي منها [269] : «فاطمه را از تو بيشتر دوست دارم ولي تو نزد من از فاطمه عزيزتر هستي.»

اگر نهايت علاقه خود را به كسي مي خواست اعلام كند فاطمه را استثنا مي كرد. روزي پيامبر (ص) اسامه بن زيد را به فرماندهي لشكري كه ابوبكر و عمر جزء سربازانش بودند انتصاب نمود، مردم بخاطر كمي سن اسامه زبان به سرزنش گشودند، موضوع به پيامبر (ص) رسيد، به منبر رفتند و فرمودند: مردم

در فرماندهي اسامه طعنه مي زنند همانگونه كه نسبت به فرماندهي پدرش چنين مي كردند، راستي كه اين پدر و پسر شايستگي فرماندهي را دارند. اسامه و پدرش از همه بجز فاطمه نزد من محبوبتر مي باشند. [270] .

دوستي محمد (ص) نسبت به فاطمه (ع) براي همگان روشن و آشكار بود حتي عايشه كه هميشه با فاطمه احساس نوعي رقابت داشت به اين موضوع اعتراف مي كرد. هرگاه از او مي پرسيدند چه كسي نزد پيامبر (ص) محبوبتر بود؟ مي گفت دخترش فاطمه، مي پرسيدند از مردان؟ مي گفت: علي [271] لكن عايشه طاقت نياورد رفتار پيامبر (ص) با فاطمه را مورد اعتراض قرار داد و گفت: چرا او را

[ صفحه 143]

مانند عسل مي ليسي؟ [272] فرمود: شب معراج، به بهشت درآمدم، درختي را آنجا ديدم كه از آن زيباتر نبود از برگش برگي براق تر و از ميوه اش ميوه اي خوشمزه تر نبود، از ميوه اش خوردم، از آن ميوه نطفه فاطمه بوجود آمد و خديجه از همان نطفه حامله شد، و دخترم بوي همان بهشت را مي دهد هرگاه براي بهشت دلتنگ مي شوم او را مي بويم [273] . و از اين رو فاطمه را حوراء انسيه گفته اند [274] .

برترين بانو

مريم دختر عابد و پرهيزكاري كه پاكيش زمينه تولد عيسي گرديد، اعمالش و مادريش براي پيامبر خدا موجب شد كه از بين زنان زمان از طرف خداوند برگزيده شود [275] .

و فاطمه نيز بخاطر اخلاص، وراثت محمد (ص) در نسل به او منتقل شد و برترين بانوان اسلام گرديد [276] . فاطمه سه خواهر ديگر از

[ صفحه 144]

همين پدر و از همين مادر داشت هر

چند داشتن چنين خانواده اي خود افتخار است [277] اما هيچكدام چنين مقامي را نيافتند.

در اين كه فاطمه (س) برترين بانوي اسلام است بين شيعه و سني اختلافي نيست. اما بين اهل سنت در اينكه آيا فاطمه از مريم والاتر است يا نه اختلاف شده است. امام احمد بن جنبل در مسند در روايتي از رسول خدا چنين آورده است: «فاطمه سيده نساء اهل الجنه الا ما كان من مريم بنت عمران.» [278] اما در روايتي ديگر ابن عساكر از قول حذيفه نقل مي كند كه پيامبر (ص) فرمودند: فرشته اي از آسمان بر من نازل شد كه هيچگاه قبل از آن فرود نيامده بود، مرا بشارت داد كه: «ان الحسن والحسين سيد شباب اهل الجنه و ان فاطمه سيد نساء اهل الجنه.» [279] در اين روايت فاطمه بصورت مطلق سرور زنان بهشتي معرفي شده است.

در روايتي ديگر محب الدين طبري از قول ابن عباس نقل مي كند كه پيامبر (ص) فرمودند: «افضل نساء اهل الجنه، خديجه بنت خويلد، و فاطمه بنت محمد و مريم ابته عمران و آسيه ابنه مزاحم

[ صفحه 145]

امراة فرعون» [280] در اين روايت خديجه، فاطمه مريم و آسيه در يك رديف قرار گرفته اند و همگي به عنوان بانوان برتر بهشت مطرح شده اند. همين روايت را مرحوم طبري در ذيل آيه 42 آل عمران از قول انس و ابي موسي اشعري نقل مي كند و سپس در روايتي ديگر مريم را بالاتر معرفي مي كند. [281] .

اما دو كتاب صحيح از اهل سنت يكي سنن ابن ماجه و ديگري صحيح مسلم روايتي را به دو طريق از عايشه نقل كرده اند كه هيچكدام نامي از

مريم نبرده است، و آن چنين است كه هنگامي كه پيامبر در حال احتضار بودند در گوش فاطمه مطلبي را گفتند كه اول فاطمه گريه كرد، بعد بلافاصله خنديد. سپس خود فاطمه مطلب را چنين توضيح دادند كه پيامبر (ص) فرمود:

«... الا ترضين ان تكوني سيده نساء العالمين او نساء هذه الامه؟ [282] » آيا از اينكه سرور زنان جهان يا سرور زنان امت محمد باشي راضي نيستي؟

و ابن سعد در طبقات آن را اينگونه نقل كرده است: «اما ترضين ان تكوني سيده نساء هذا لامه او نساء العالمين [283] .»

ناگفته نماند كه پيامبر (ص) برترين بانوي جهان و برترين بانوي امت اسلامي را در يك رديف قرار داده است زيرا همانطور كه فضيلت

[ صفحه 146]

امت محمدي بر امت عيسوي ثابت است، فضيلت فاطمه بر همه زنان امتها نيز ثابت است.

با بررسي روايات و تعارض آن با روايت صحاح به نظر مي رسد چون روات حديث تضاد ظاهري گفته پيامبر (ص) را با كلام خداوند در مورد مريم را كه فرمود: «و اصطفاك علي نساء العالمين»: تو را بر زنان جهانيان برگزيدم، نتوانسته اند حل نمايند به عنوان تفسير جمله «الا مريم» يا «بعد مريم» را اضافه نموده باشند. لذا در بيشتر روايات اهل سنت قيد يا استثنايي ديده نمي شود.

لكن با دقت در قرآن درمي يابيم كه هيچ منافاتي با برتري مريم ندارد زيرا قرآن در مورد مريم (عليهاالسلام) «اصطفاك» دارد و اين به معناي برگزيدن است، يعني مريم را براي جهانيان برگزيديم، تا الگويي براي زنان باشد يا مريم را از بين جهانيان انتخاب كرديم تا مادر پيامبر

عيسي (ع) باشد.

ثانيا اگر قبول كنيم انتخاب مريم به خاطر فضيلت و برتري وي بر زنان جهان است باز معناي آن اين نيست كه حتي نسبت به همه زنان امت محمد (ص) هم برتري دارد. زيرا «عالمين» در قرآن به معناي جهانيان همان عصر است چنانچه در مورد امت موسوي مي فرمايد: «اذكروا نعمتي اللتي انعمت عليكم و اني فضلتكم علي العالمين [284] ». ياد آوريد نعمتي را كه به شما دادم و شما را بر عالمين و

[ صفحه 147]

جهانيان فضيلت و برتري دادم. روشن است كه منظور، عالمين زمان خود موسي است و الا امت موسوي هرگز فضيلت و برتري بر امت محمدي ندارد.

يا در مورد بعضي از پيامبران مي فرمايد: و اسماعيل و اليسع و يونس و لوطا و كلا فضلنا علي العالمين [285] : همه اينها را بر جهانيان برتري داديم. و اين بدان معنا نيست كه حتي از محمد مصطفي نيز برتري دارند بلكه نسبت به زمان خود برتري داده شدند، و به همين جهت است كه مفسر گرانقدر اهل سنت جلال الدين سبوطي «و اصطفيناك علي نساء العالمين» را به اهل زمان مريم تفسير مي كند [286] .

وقتي همين شبه را از امام صادق (ع) مي پرسند كه پيامبر (ص) كه در مورد فاطمه فرمود: «سيده نساء اهل الجنه» آيا منظور سيده زنان عصر خودش هست يا همه اعصار؟

فرمود: «ذاك مريم و فاطمه سيده نساء اهل الجنه من الاولين و الاخرين [287] مريم، سرور زنان عصر خويش بود اما فاطمه سرور زنان بهشتي از اول خلقت تا پايان آن مي باشد. [288] .

[ صفحه 148]

رضاي فاطمه رضاي خداوند

پيامبر (ص) وقايع بعد از خود را پيش بيني مي كند، حتي خبر شهادت علي (ع) و توطئه اي كه عليه او روا مي دارند برمي شمارد. [289] از انحراف امت و رجعت واپس گرايانه آنان خبر مي دهد. [290] پيامبر به حكم وظيفه اي كه دارد بايد ادله حقانيت جناح خط محمدي را روشن و بي شبهه بيان كند، و شاهدي بر آن معرفي كند علي خود در رأس جناح حق است و مدعي نمي تواند شاهد باشد، ثانيا برخورد قاطعانه علي در ريشه كن كردن كفر، نقاري از كينه بر دلهاي فراواني نهاده كه زدودن آن كار آساني نيست، پيامبر (ص) شاهد را فردي قرار مي دهد كه شمشيرش در قلب هيچ جنبده اي فرونرفته و با هيچكس از در ستيزه درنياويخته. و آن فاطمه است، رضايت او را ملاك حقانيت و غضب او را نشانه ناحق بودن قرار داد. فاطمه در هر جناحي بايستد حق است و رو در روي هر جناحي قرار گيرد باطل است. لذا به فاطمه فرمود: «ان الله يغضب لغضبك و يرضي لرضاك [291] : خداوند با خشم تو خشمگين مي شود و با رضايت تو

[ صفحه 149]

راضي مي گردد. اين روايت محكمترين دليل بر حقانيت هوادارن اهل بيت بود و قرن اول اسلام در همه محافل بر سر زبانها مي چرخيد و مخالفين را خلع سلاح مي كرد. آنان هر روز دست به شبهه يا شايعه اي مي زدند تا اين حريف توانمند را از صحنه خارج كنند. زماني حديث را به مسخره مي گرفتند [292] زماني آن را گفتاري باطل مي انگاشتند و در مقبوليت آن شبهه عقلي ايجاد مي كردند [293] .

اما پيشوايان شيعه هر بار با دليلي

روشن و قاطع اين شبهات و شايعات را پاسخ مي دادند و مي فرمودند: همانطوريكه شما روايت مي كنيد خداوند با غضب بنده مؤمنش خشمگين مي شود و با رضايت او راضي مي شود، چطور ممكن نيست با غضب فاطمه غضبناك و با رضايت او راضي شود؟ [294] .

پاره تن پيامبر

قبل از اين گفتيم پيامبر (ص) تلاش داشت تا فاطمه را به عنوان شاهدي بر جريان جناح حق معرفي نمايد. گاهي رضايت او را

[ صفحه 150]

رضايت خداوند اعلام مي كرد و گاه رضايت خويش. او بارها فرمود: «فاطمه بضعه مني يقبضني ما يقبضها و يبسطني ما يبسطها» [295] : فاطمه پاره تن من است مرا دلتنگ مي كند آنچه او را دلتنگ مي كند. شاد مي كند مرا آنچه او را شاد مي كند.

روايت «فاطمه بضعه مني» را منابع اهل سنت از علي (ع) فاطمه (عليهاالسلام) عايشه، سويد، انس، مجاهد و مسور بن مخرمه از قول رسول الله نقل كرده اند، لكن با كمال تأسف اين حجت قطع هواداران اهل بيت نيز مانند ساير روايات از دستبرد دور نمانده از همان قرن دوم روايت را تحريف كردند و در بين احاديث اهل سنت رواج دادند و كم كم به شكل پسنديده تري در بين احاديث شيعه نيز رخنه كرد [296] و داستاني دروغين بدين شرح بربافتند:

علي (ع) از دختر ابي جهل خواستگاري كرد، اين عمل عصبانيت فاطمه را فراهم نمود، نزد پدر شد و از بي تفاوتي پدر نسبت به دخترانش گله كرد و داستان خواستگاري علي را تعريف كرد. پيامبر (ص) به مسجد رفت و بر فراز منبر آمد و فرمود: اجازه نمي دهم علي با دختر ابي جهل ازدواج كند، و سپس فرمود: «فاطمه بضعه

[ صفحه 151]

مني... [297] ».

و اينك به نقد اين روايت مي پردازيم:

1- آيا باور كردني است با آن همه عشق و علاقه اي كه علي (ع) به فاطمه (س) داشت باز به دنبال همسر ديگر برود؟ دختري كه بزرگان قريش آرزوي ازدواجش را داشتند اما پيامبر (ص) به دستور خداوند او را به علي داد و علي آن را خوب مي دانست؟

2- آيا علي با داشتن فاطمه كه بانويي جوان و از زيباترين دختران عرب بود نيازمند ازدواج با ديگري بود؟

3- به فرض كه علي (ع) احتياج به زن ديگري داشت. آيا تعدد زوجات حرام بود؟ يا براي علي خصوصا حرام شده بود؟ آيا حبو آوردن براي فاطمه حرام بود كه فاطمه (س) و پيامبر اينگونه عكس العمل نشان دادند؟

4- آيا بدور از انصاف نيست، پيامبري كه خود چندين ازدواج مي نمايد و بر سر زنان خود حبو مي آورد، اينگونه نسبت به دختر خود عكس العمل نشان بدهد و داماد خود را توبيخ كند؟ آيا از پيامبر رطب خورده اي كه منع رطب نمي كند باور كردني است كه اينگونه منفعل شود؟

5- آيا از فاطمه اي كه عصمت او را خداوند اراده كرده است بعيد نيست كه نسبت به يك عمل مشروع چنين عكس العملي نشان دهد؟

[ صفحه 152]

و آيا عصباني شدن از يك عمل مشروع منافات با عصمت فاطمه ندارد؟

6- آيا واقعا فاطمه (س) با پدرش اينگونه تند و غير مؤدبانه برخورد مي كند كه بگويد «انك لا تغضب لبناتك» تو به خاطر دخترانت ناراحت نمي شوي؟

آيا فاطمه (س) مهر پدر را نسبت به خودش فراموش كرده؟ آيا در

تاريخ كسي را سراغ داريد كه اينگونه نسبت به دخترش ابراز علاقه و محبت نموده باشد؟ و آيا فاطمه همه اينها را ناديده گرفته است؟

7- آيا اگر واقعا علي (ع) از دختر ابي جهل خواستگاري كرده باشد پيامبر چنين اخلاقي دارد كه قبل از تذكر به علي روي منبر برود و آبروي علي را در منظر عام ببرد؟ آيا بهتر نبود كه اول موضوع را از علي سؤال مي كرد و سپس به خودش تذكر مي داد و اگر گوش نمي كرد سپس به منبر مي رفت؟ آيا اين روايت جسارت به پيامبر (ص) نيست كه مانند آدمهاي تندخو عصباني مي شود و عكس العمل نشان مي دهد؟

8- در همين روايت آمده است: فلا آذن ثم لا آذن ثم لا آذن الا ان يريد ابن ابي طالب ان يطلق ابنتي [298] ... اجازه نمي دهم، اجازه نمي دهم و اجازه نمي دهم مگر اينكه پسر ابي طالب دخترم را طلاق بدهد. آيا واقعا اين عبارت از پيامبر، روايت را غير معقول تر نمي كند. آيا پيامبر

[ صفحه 153]

به خاطر يك خواستگاري به پايان نرسيده تهديد به طلاق مي كند آن هم روي منبر!؟

9- در جاي ديگر در اين روايت آمده است كه پيامبر از «اباالعاص بن الربيع» داماد ديگرش به شدت تعريف و تمجيد كرد [299] و فرمود، حدثني فصدقني و وعدني فاو فاني [300] آيا درست است كه پيامبر (ص) از ابي العاص داماد ديگرش كه ايمان نياورد و در جنگ بدر عليه پيامبر به ستيز آمد و اسير شد در مقابل علي (ع) كه از اولين ايمان آورندگان به اوست و شمشير او مكتبش را به پيش برده است اين همه تعريف

و تمجيد كند آن هم در مقابل و قياس با علي و از باب طعنه و توبيخ علي!؟

10- در جاي ديگري در اين روايت جمله اي دارد كه ساختگي بودن اين روايت را آشكار مي كند، «والله! لا تجتمع بنت رسول الله و بنت عدو الله عند رجل واحد ابدا: به خدا قسم دختر رسول خدا با دختر دشمن خدا تحت ازدواج يك مرد درنمي آيند.

آيا باور كردني است كه رسول خدا با آن همه لطف و مهرباني و حسن خلق اينگونه نسبت به يك خانم مسلمان و مهاجر توهين كند؟ به فرض كه علي (ع) مقصر بود! دختر ابي جهل چه گناهي داشت؟ و اگر ابي جهل آتش بود دخترش چرا به جرم پدر جريمه شود؟ شما اين روايت را با روايت ذيل كه خود اهل سنت روايت كرده

[ صفحه 154]

مقايسه كنيد و خود قضاوت كنيد: «دختر ابي لهب از مكه به مدينه مهاجرت نمود، به او گفته شد: اين مهاجرت تو بي فايده است زيرا تو دختر حطب الناري دختر ابي لهب ماجرا را نزد رسول خدا برد، رسول خدا به شدت غضبناك شد، سپس به منبر رفت، فرمود: چه شده است كه عده اي مرا در ارحام و خويشانم اذيت مي كنند؟! بدانيد هر كس خويشان و ارحام مرا اذيت كند مرا اذيت كرده است و هر كس مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده است. [301] آيا پيامبري كه چنين دفاعي از دختر ابي لهب مي كند، نسبت به دختر ابي جهل چنين رفتار مي كند؟

11- چطور اين حديث را باور كنيم در حالي كه پيامبر خدا بعد از بعثت دو دختر خويش را به دو پسر ابي لهب

داد، رقيه را به عتبه و ام كلثوم را به عتيبه. چون سوره «تبت» نازل شد پدرشان ابولهب و مادرشان ام جميل پسرانشان را وادار كردند قبل از عروسي مفارقت كنند! [302] چطور است كه دو دختر رسول خدا مي توانند تحت ازدواج دو پسر دشمن خدا درآيند، ولي يك دختر رسول خدا و يك دختر مسلمان شده مهاجر نمي توانند تحت ازدواج برادر رسول خدا قرار گيرند؟! علاوه خود رسول خدا در مورد آن دو دختر هرگز درخواست طلاق نكرد تا خود آن دو دشمن خدا فرزندان دشمن خدا به دستور ابولهب و ام جميل حماله الحطب دختران رسول خدا را طلاق دادند.

[ صفحه 155]

12- اين واقعه اگر صحت داشت يك امر بزرگ به حساب مي آمد، عصبانيت رسول خدا! تهديد به طلاق گرفتن فاطمه! توبيخ علي در مسجد النبي و روي منبر و در منظر اصحاب! اما چطور اين روايت را هيچ يك از اصحاب بجز مسور بن مخرمه نقل نكرده است؟ و راويان حديث «فاطمه بضقه مني» عايشه ابن زبير و انس هيچكدام چنين داستان و شأن نزولي را نقل نكرده اند آيا از واقعه اي بدين بزرگي بي اعتنا گذشته اند؟ يا اصولا چنين چيزي اتفاق نيفتاده است؟

13- آيا اگر چنين واقعه اي عليه علي (ع) در منظر همگان اتفاق افتاده بود، دشمنان علي كه همواره بدنبال نقطه ضعف وي مي گشتند، به همين سادگي از آن عبور مي كردند و دست به يك تبليغات جهانگير نمي زدند؟

14- مسور بن مخرمه تنها راوي اين روايت در سال دوم هجرت در مكه متولد شده است. [303] فرض كنيد سال بعد يعني سال سوم به مدينه آمده است و اگر

اين واقعه بين سال سوم تا سال دهم به وقوع پيوسته باشد، مسور وقتي پاي منبر پيامبر (ص) اين داستان را شنيده است بين يك ساله تا هشت ساله بوده است چطور اين داستان را يك كودك بين يك تا هشت ساله شنيده و نقل كرده است اما هيچكدام از

[ صفحه 156]

اصحاب چنين داستان مهمي را نشنيده اند؟!

به هر حال دامان پيامبر (ص) صاحب آن خلق عظيم و برادرش علي (ع) خير الوصيين و دخترش سيده نساء عالمين از اين قصه ناشيانه و جعلي مبرا است.

غذاي آسماني

زمخشري در سيوطي دو مفسر گرانقدر اهل سنت گزارشي را نقل مي كنند كه نشانگر مقام قدس فاطمه زهرا سلام الله عليهاست.

دو سه روزي بود كه رسول خدا غذايي نخورده بودند. گرسنگي بر او سخت فشار آورد. به اطاق همسرانش مراجعه نمود، چيزي براي خوردن نيافت. نزد فاطمه آمده و فرمود: دخترم چيزي براي خوردن داري؟ فاطمه گفت: فدايت شوم، به خدا قسم آه در بساط نداريم. پيامبر (ص) به خانه بازگشت.

همسايه فاطمه، دو قرص نان با مقداري گوشت پخته براي وي آورد. فاطمه (عليهاالسلام) آنها را در ظرفي نهاد و رويش را پوشاند و با خود انديشيد كه بر پدرش ايثار كند و قبل از اطعام اهل خانه اش پيامبر را غذا بدهد. حسن و حسين را نزد رسول خدا فرستاد، پيامبر بازگشت. فاطمه گفت: خداوند خيري را رساند كه براي شما گذاشتم. پيامبر فرمود: پس بياور. فاطمه آن را آورد و روكش غذا را كنار زد، ظرف پر از

[ صفحه 157]

نان و گوشت بود، فاطمه خود از اين

فراواني تعجب كرد و فهميد غذا از ناحيه خداوند است، خدا را سپاس گفت، و بر پيامبرش درود فرستاد. پيامبر پرسيد: دخترم اين غذا از كجاست؟ گفت: «هو من عندالله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب» [304] آنگاه رسول خدا فرمود: شكر خداي را كه تو را مانند سرور زنان بني اسراييل (مريم) قرار داد، كه هرگاه خداوند رزقي به او مي رساند وقتي از او سؤال مي كردند از كجاست، مي گفت: «از نزد خداوند آمده زيرا او هر كس از بندگانش را كه بخواهد بدون حساب روزي مي رساند». سپس رسول خدا به دنبال علي فرستاد او هم آمد و همگي خوردند، زنان پيامبر نيز دعوت شدند و خوردند همگي سير شدند در حاليكه هنوز در ظرف غذا باقي مانده بود. [305] .

لوح آسماني

ابي بصير از امام صادق (ع) داستاني را نقل مي كند كه پرده از مقام معنوي فاطمه (ع) برمي دارد. امام صادق (ع) مي فرمايد: روزي پدرم (امام محمد باقر (ع)) به جابر عبدالله انصاري گفت: با تو كاري دارم، كي وقت داري تا با هم به گفتگو بنشينيم. جابر گفت: هر وقت كه شما

[ صفحه 158]

دوست داشته باشيد. سرانجام وقت ملاقات فرارسيد.

امام محمد باقر (ع): جابر! لوح آسماني كه در دست مادرم فاطمه (ع) ديدي چه بود؟ و مادرم راجع به اين لوح چه گفت؟

جابر: خدا را بر آنچه مي گويم شاهد مي گيرم، روزي براي عرض تبريك ولادت حسين (ع) خدمت مادرت فاطمه رسيدم. لوحي سبز رنگ كه پنداشتم از زمرد است در دست او ديدم، در آن نوشته اي بود به رنگ طلايي خورشيد. به او گفتم: فدايت شوم، اي

دختر رسول خدا! اين لوح چيست؟ گفت: اين لوحي است كه خداوند به پدرم هديه داده كه اسم پدر، شوهر، فرزندان و جانشينان از فرزندانم در آن نگاشته شده است و پيامبر (ص) آنرا به من بخشيدند تا بشارتي بر من باشد.

مادرت فاطمه (ع) لوح را بدست من داد آن را خواندم و نسخه اي از آن استنساخ نمودم.

امام محمد باقر (ع): آيا مي تواني نسخه ات را به من نشان دهي؟

جابر: بلي، همراه من به خانه بياييد. جابر كاغذ نوشته اي بيرون آورد.

امام محمد باقر (ع): اي جابر! نوشته را نگاه كن من آن را مي خوانم تو مقابله كن، جابر نوشته خود را نگاه مي كرد و امام (ع) آن را (از حفظ) مي خواند. همه كلمات با يكديگر مطابقت داشت.

جابر: به خدا قسم همين است كه من در لوح ديدم و از آن نسخه برداشتم.

[ صفحه 159]

در آن لوح نام چهارده معصوم همراه با خصوصيت آنها و اصول كلي وظائف آنها نوشته شده بود [306] .

محدثه

عالمان اسلامي از اهل سنت و تشيع معتقدند غير از انبياء به كساني ديگر نيز از ناحيه خداوند الهام مي شود، همانگونه كه به مريم عذراء و مادر موسي سلام الله عليهما به نص قرآن الهام مي شده است [307] ، امام بخاري از قول ابي هريره روايت مي كند كه پيامبر اسلام فرمودند: در امتهاي قبلي ام افرادي بودند كه به آنها الهام مي شد و اگر در امت من نيز محدث (كسي كه به او الهام مي شود) باشد عمر يكي از آنهاست. [308] و مسلم نيز همين روايت را از قول عايشه نقل كرده است.

پيشوايان شيعه نقل

كرده اند كه فاطمه زهرا سلام الله عليها محدثه بوده است فرشته بر او وارد مي شده است و مانند مريم با او سخن مي گفته است. [309] .

در روايات فراوان آمده است كه بعد از مرگ پدرش (كه درود

[ صفحه 160]

خداوند بر او باد) فرشته اي بر او وارد مي شد و او را دلداري مي داد و وقايع آينده را نيز براي او ترسيم مي كرد و علي (ع) آن الهامات را به رشته تحرير درآورد كه «مصحف فاطمه» از مجموعه آن تدوين گرديد [310] .

«مصحف فاطمه» همراه شمشير رسول خدا دست به دست ائمه به ارث نهاده مي شده است [311] «مصحف فاطمه» كتاب احكام و علم حلال و حرام نيست بلكه پيشگويي غيبي حوادث تاريخي است كه ائمه عليهم السلام به آن مراجعه مي نموده اند [312] .

[ صفحه 163]

آغازي سخت تر

سختيهايي كه در پيش است

گرچه فاطمه (عليهاالسلام) در سختي متولد شد و با سختي رشد كرد، اما سخت ترين دوران زندگي او از زماني آغاز شد، كه ستون زندگي او، فروريخت. هرگاه طوفانهاي مصائب در زندگي زهرا مي پيچيد، به پدرش پناه مي برد و چون تاريكي غم بر او سايه مي افكند از پرتو نور پدرش استضائه مي كرد و هرگاه رنج زندگي كام او را مي خشكاند در ترنم ابر بهاران پدر استقساء مي نمود.

چون آن خورشيد جهان افروز غروب كرد، تاريكي سنگيني بر زندگي فاطمه سايه گسترد. ابر وجود پدر در چشمانش سيل شد، وجودش در قطرات اشك آب شد، و چون شمع، كم شد و كم شد تا نوري شد و به آسمان شد.

پدرش در بستر مرگ آرام، آرام در افق اعلا ناپديد مي شد، و فاطمه به

سرعت در درياي غم غرق مي گشت.

جابر مي گويد: در آن لحظات كه پيامبر (ص) مرگ را جرعه جرعه مي نوشيد و از خود، بي خود وصال مي شد، فاطمه بر صورت پدر خم شده بود و بر او مي گريست. پيامبر ديده باز كرد و افاقه اي يافت،

[ صفحه 164]

سپس فرمود: «يا بنيه انت المظلومه بعدي و انت المستضعفه بعدي. فمن آذاك فقد آذاني و من غاضبك فقد غاضبني و من سدك فقد سرني و من برك فقد برني و من جفاك فقد جفاني و من وصلك فقد وصلني و من قطعك فقد قطعني و من انصفك فقد انصفني و من ظلمك فقد ظلمني لانك مني و انا منك و انت بضعه مني و روحي التي بين جنبي. ثم قال: الي الله اشكوا ظالميك من امتي» [313] دخترم! بعد از من طوفان ستم زندگيت را در خواهد نورديد، غبار استضعاف بر چهره ات فروخواهد نشست. آنانكه تو را به آزار برنجانند مرا به رنج آورده اند. آنانكه تو را به خشم آورند انگار مرا به خشم آورده اند. كسانيكه تو را خوشحال كنند يا به تو نيكي روا دارند، مرا خوشحال كرده اند و به من نيكي روا داشته اند. ستمگران تو ستمگران برمنند. رفت و آمد كنندگان با تو مرتبطين منند و ترك كنندگان تو رها كنندگان من هستند. كسي كه با تو از در انصاف درآيد با من به انصاف رفتار كرده است و ستم پيشگان بر تو ستمكاران بر من هستند. زيرا تو از مني و من از تو. تو پاره تن و روح و جان مني. از ستمگران امتم بر تو در پيشگاه خداوند شكايت خواهم

برد. و اين گونه پيامبر (ص) فاطمه را از آينده اي سخت خبر داد.

و پيش از آن نيز مصائبي كه در كمين فاطمه نشسته است به ابن عباس گزارش كرده بود [314] و از علي و فاطمه پيمان گرفته بود كه

[ صفحه 165]

سختيها را تحمل كنند. [315] .

خنده اي در پس گريه

ياران گروه گروه براي آخرين ديدار دور بستر پيامبر (ص) حلقه مي زدند، سپس مي رفتند و جاي خود را به ديگران مي دادند، زنان پيامبر (ص) چون پروانه بدور او مي گشتند، فاطمه بيش از ديگران، نگران و غمگين بود، چشمانش در حلقه اي از اشك غوطه ور بود و گاهي قطرات اشك از چشمان غم زده اش فرومي ريخت، پدر نيز گاهي از هوش مي رفت و گاهي به هوش مي آمد، سخني مي گفت و وصيتي مي كرد. چون اشكهاي فاطمه را ديد كه بر گونه هايش مي غلطد، او را به الطاف الهي از انتخاب پدرش و كرامت شويش دلداري داد. [316] .

اما اتفاقي بين رسول خدا و دخترش افتاد كه تعجب همگان را برانگيخت. و آن خنده اي در پس گريه بود.

عايشه گزارش مي كند: «در اطراف بستر رسول خدا نشسته بوديم كه فاطمه همانند پدرش سنگين و باوقار گام برمي داشت و پيش مي آمد تا بر پدرش وارد شد. پيامبر به او مرحبا گفت و در كنار خودش نشاند. سر فاطمه را نزديك خود برد و در گوش وي چيزي گفت، و

[ صفحه 166]

فاطمه سخت مي گريست، ناگاه صداي خنده فاطمه صداي گريه را قطع كرد. متعجب شديم كه چطور اينگونه خنده اي از پس گريه مي آيد. از او علت پرسيديم. فرمود: اسرار پدرم را فاش نمي كنم، بعد از

رحلت پيامبر (ص) سوال كردم، فاطمه گفت: پدرم فرمود: مرگ من فرارسيده است زيرا جبرائيل دوبار در امسال قرآن را بر من عرضه كرده است. از اين بابت گريه كردم و سپس پيامبر (ص) فرمود: «انت اول اهل بيتي لحاقا بي» تو اولين كسي هستي كه به من خواهي پيوست و من از اين جهت خنديدم» [317] .

عزاي پدر

افسوس كه باد خزان هراز چندي مي وزد و سروي از بستان حيات بر زمين مي غلطاند. افسوس كه هنوز در سايه اش آرام نگرفته ايم، طوفان اجل همه چيز را از بنيان مي كند. افسوس كه هنوز در آغوش دلدار كامي نگرفته ايم كه بانك برآرند: كارام جان رفت و جانان هم برفت. هنوز به آهنگ عشقش دل نسپرده ايم كه بانك رحيل نعره سر دهد كه دل رفت، دلدار هم.

[ صفحه 167]

صداي شيون زنان از خانه پيامبر به آسمان بلند شد، و فرياد «انا لله و انا اليه راجعون» در آسمان مدينه لرزه بر اركان عرش انداخت. خبر رحلت پيامبر چون تندري در شهر پيچيد و هر كسي را به فكري فروبرد، عده اي را به سقيفه كشاند تا ميراث پيامبر را تصاحب نمايند و عده اي كوچك با دلي بزرگ كه مملو از عشق پيامبر بود ماندند تا نسبت به رهبرشان اداي احترام نمايند، علي به غسل پيامبر پرداخت و فاطمه به عزاداري.

زنان بني هاشم را جمع كرد و فرمود: آرايش را ترك كنيد، لباس عزا بپوشيد و دست به دعا برداريد. [318] .

انگاره فاطمه (ع) در عزاي پدر چنين بود «يا ابتاه من ربه ما ادناه يا ابتاه الي جبرئيل ننعاه يا ابتاه جنه الفردوس

مأواه» [319] اي پدر چه شد كه در كنار خداوند آرام گرفتي؟ اي پدر ما در پيش جبرئيل سفره دل مي گستريم. اي پدر تو در بهشت برين جاي گرفتي.

تقدير الهي رشته را قطع قطع كرد، پدر را در دل خاك نهادند، و اميدهاي فاطمه را نيز دفن كردند. انس خاك بر جسد پيامبر مي ريخت و غم را بر فاطمه مي پاشيد. فاطمه به ناله آمد كه: يا انس كيف طابت

[ صفحه 168]

قلوبكم تحثون التراب علي رسول الله؟ [320] چگونه دلتان آمد خاك روي پيامبر خدا بريزيد؟

آنگاه كه پيامبر (ص) را دفن نمودند فاطمه (ع) زبان به شعر گشود، و در ماتم پدر اينگونه سرود:

اغبر آفاق السماء و كورت

شمس النهار و اظلم العصران

فالارض من بعد النبي كثيبه

اسفا عليه كثيره الرجفان

فليبكه شرق البلاد و غربها

و ليبكه مضر و كل يمان

و ليبكه الطور المعظم جوه

والبيت ذوالاستار و الاركان

يا خاتم الرسل المبارك ضوءه

صلي عليك منزل القرآن [321] .

افقهاي طلايي آسمان را غبار گرفت، خورشيد تيره شد و صبحگاهان و عصر تار شدند زمين بعد از مرگ پيامبر در غم تپيد، از افسوس او رعشه بر اندامش فتاد، شرق و غرب جهان در غم او بگريستند، قبائل مضر و يمان نيز در مرگ او فقان برآوردند. در غم او طور بلند مقام بگريست، كعبه پرده پوشيده و صاحب اركان بگريست

اي خاتم پيامبراني كه نورش مبارك است، بر تو درود فرستاد فرستنده قرآن.

پس از دفن پدر فاطمه به خانه بازگشت، زنان به

دورش حلقه زدند؛

[ صفحه 169]

فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون، انقطع عنا خبر السماء [322] » ما از خداييم و به سوي او رجعت كنندگانيم، آه كه خبر آسمان و وحي از ما بندگان قطع شد.

راستي كه اين جمله نشانه اي است از معرفت فاطمه، اوست كه مي فهمد چه فاجعه اي براي بشريت پيش آمد. اوست كه ارزش وحي را مي شناسد و بر انقطاع آن اشك ماتم فرومي ريزد، و در غم فقدان وحي به سوك مي نشيند «او مي گريست و مي گفت: «يا ابتاه الي جبرئيل ننعاه، انقطعت عنا اخبار السماء. يا ابتاه لا ينزل الوحي الينا من عندالله ابدا» [323] پدرم! به جبرائيل راز دل مي گشاييم، خبرهاي آسماني ديگر از ما قطع شد. پدرم! بعد از اين هرگز وحيي بر انسان نازل نخواهد شد.

دفاع از حريم ولايت

علي و اهل بيت مشغول غسل پيامبر (ص) بودند كه شوراي سقيفه با تردستي خاصي در غياب علي و عباس عموي پيامبر، عليرغم سفارشات اكيد پيامبر (ص) ابوبكر را بعنوان خليفه انتخاب نمودند، و شد آنچه شد و زود پيش بيني پيامبر محقق شد، كه

[ صفحه 170]

فرمود: «ان الامه ستغدر بك من بعدي...» [324] امت بعد از من به تو نيرنگ خواهند زد. اينجا بود كه رسالت تاريخي فاطمه آغاز شد زيرا پيامبر (ص) فاطمه را به عنوان ملاك حق و باطل معرفي نموده بود، رضايت او را رضايت خويش و عصبانيت او را عصبانيت خويش معرفي كرده بود. [325] فاطمه در هر جناحي قرار مي گرفت، حقانيت آن جناح را ثابت مي كرد، ناخشنودي وي از هر جناحي بطلان آن جناح را به اثبات

مي رساند. لذا فاطمه وظيفه داشت تا موضع خويش را در قبال مسائل جديد روشن كند.

فاطمه (ع) بر ستوري سوار مي شد و همراه علي شبانه به مجالس انصار مراجعه مي كرد و از آنان طلب ياري مي جست. آنان بهانه مي آوردند: كه اي دختر رسول خدا متأسفانه ما بيعت كرده ايم، اگر همسرت علي پيش از آن به ما رجوع مي كرد ما با او بيعت مي كرديم، علي (ع) مي فرمود: آيا درست بود جنازه رهبر خويش را رها مي كرديم و دنبال حكومت مي آمديم؟ آنگاه فاطمه مي فرمود: «ما صنع ابوالحسن الا ما كان ينبغي له، و لقد صنعوا ما الله حسيبهم و طالبهم» ابوالحسن درست عمل كرد (او به وظيفه اخلاقي خويش در مقابل رهبرش عمل نمود) اما آنان بگونه اي عمل كردند كه مورد بازخواست الهي قرار خواهند گرفت [326] .

[ صفحه 171]

خانه فاطمه انجمن مخالفان

شوراي سقيفه با ايجاد جوي اختناق آميز رهبري ابوبكر را بر جهان اسلام تحميل كرد، اما «عده اي از مهاجرين و انصار از بيعت با وي سرپيچي كردند و به علي تمايل نشان دادند، عباس عموي پيامبر، فضل پسر عباس، زبير، خالد بن سعيد، مقداد، سلمان فارسي، ابوذر، عمار ياسر، براء بن عازب و ابي بن كعب با ابوبكر بيعت نكردند» [327] .

خانه فاطمه انجمن مخالفين بود، آنان براي راي زني در خانه فاطمه گرد مي آمدند و تحت لواي وي به سياست مي پرداختند و چون «خبر انجمن مهاجرين و انصار در منزل فاطمه (ع) به ابوبكر و عمر رسيد آنان عده اي را جمع كردند و به خانه فاطمه حمله آوردند. با علي (ع) درگير شدند تا به داخل خانه وارد شدند. فاطمه (ع) بيرون

آمد و فرياد برآورد: «والله لتخرجن او لاكشفن شعري و لاعجن الي الله»: از خانه بيرون مي رويد يا سرم را در مقابل خداوند برهنه مي كنم و شما را نفرين خواهم كرد. سپس جمعيت متفرق شد و رفتند.» [328] .

[ صفحه 172]

تهديد به نفرين

دار و دسته حكومتيان به رهبري عمر لحظه اي دست از مزاحمت برنمي داشتند براي بيعت گرفتن از علي (ع) هر روز فشار را بيشتر مي كردند، خانه فاطمه را مورد تاخت و تاز قرار مي دادند و براي دستگيري علي (ع) نقشه اي تازه مي كشيدند. كليه هواداران علي را تحت فشار اختناق آميز پراكنده كردند، اما تنها كسي كه تا آخرين لحظات از علي دفاع كرد، فاطمه بود. فاطمه از هر فرصتي براي خلع سلاح خصم استفاده مي كرد، گاهي مردم را به ياد واقعه غدير مي انداخت و مي فرمود: «انسيتم قول رسول الله (ص) يوم غدير خم، من كنت مولاه فعلي مولاه و قوله (ص) انت مني بمنزله هارون من موسي عليهماالسلام» [329] آيا قول رسول خدا در روز غدير را فراموش كرده ايد كه فرمود: هر كس من مولاي او هستم علي مولاي اوست؟ يا گفتار او را كه فرمود: اي علي نسبت تو به من مانند نسبت هارون به موسي است؟

در روزي كه علي را بزور به مسجد مي بردند «فاطمه از خانه بيرون آمد تا به نزديكي قبر رسول خدا رسيد فرياد برآورد كه: خلوا عن ابن عمي فوالذي بعث محمدا بالحق نبيا لئن لم تخلو عنه لانشرن شعري و لاضعن غميص رسول الله علي راسي و لا صرخن الي الله

[ صفحه 173]

تبارك و تعالي فما ناقه صالح باكرم علي

الله مني...» [330] : راه را براي پسر عمويم علي باز كنيد، به خدايي كه محمد را بعنوان پيامبر برانگيخت اگر چنين نكنيد نزد خداوند موهايم را پريشان خواهم كرد و پيراهن رسول خدا بر سر خواهم نهاد و نزد خداوند بزرگ ناله سر خواهم داد. ناقه صالح از من عزيزتر نبود.

آتش در حريم!

سرسختي علي (ع) و تبليغات فاطمه (ع) دشمن را به وحشت انداخت، آنان با دست پاچگي، عملي را مرتكب شدند، كه جز سند محكوميت در دادگاه تاريخ پيامد ديگري را بدنبال نداشت.

ابن قتيبه دينوري از مورخين بزرگ اهل سنت گزارش مي كند كه: عمر نزد ابابكر آمد و گفت: آيا اين مخالف بيعت، علي را دستگير نمي كني؟

ابوبكر به غلامش قنفذ فرمان داد كه نزد علي برو و وي را پيش من فراخوان. قنفذ نزد علي رفت. علي فرمود: براي چه آمده اي.

قنفذ: جانشين رسول خدا تو را فراخوانده است.

علي: (جانشين رسول خدا؟!) چه زود بر رسول خدا دروغ بافتيد؟

قنفذ پيام علي را رساند و ابوبكر سخت گريست.

[ صفحه 174]

عمر دوباره گفت: اين متخلف را به خود وامگذار.

ابوبكر: قنفذ! دوباره نزد علي برو و بگو جانشين رسول خدا تو را براي بيعت دعوت مي كند.

قنفذ، مأموريت را انجام داد.

علي با صداي بلند فرمود: سبحان الله ابوبكر مدعي چيزي است كه از او نيست.

قنفذ پيام علي را به ابوبكر رساند، و وي سخت گريست.

عمر بپاخاست، گروهي [331] نيز بدنبال وي راه افتادند تا به خانه فاطمه رسيدند، درب را كوبيدند، فاطمه چون صداي آنها را شنيد، با صداي بلند فرياد كشيد: «يا ابت يا رسول الله

ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابي قحافه» اي پدر! اي رسول خدا! بعد از تو از پسر خطاب و پسر ابي قحافه چه مشكلاتي بر ما تحميل شد.

چون جماعت ناله و گريه فاطمه را شنيدند تحت تأثير قرار گرفتند و گريه كنان بازگشتند، چه نزديك بود قلبهاي آنان بازايستد و جگرشان پاره پاره شود. تنها گروه اندكي با عمر ماندند...» [332] .

ابن قتيبه در گزارشي ديگر مي گويد: «(چون عمر به درب خانه فاطمه آمد) ساكنين خانه را خواست اما آنان از بيرون آمدن سرباز

[ صفحه 175]

زدند، عمر هيزم طلبيد و گفت: «والذي نفس عمر بيده لتخرجن او لا حرقنها علي من فيها: به خدايي كه جان عمر در دست اوست يا از خانه بيرون مي آيد يا خانه را با ساكنينش به آتش مي كشم. به او گفته شد در اين خانه فاطمه است. گفت: هر كه مي خواهد باشد!...» [333] .

فاطمه فرياد زد: «يابن الخطاب؟ اجئت لتحرق دارنا؟ [334] اتخرق عليا و ولدي؟» [335] آيا آمده اي تا خانه ما را آتش بزني؟ آيا علي و بچه هايم را مي خواهي به آتش بكشي؟

اشكال ابن ابي الحديد

آيا واقعا عمر اين قدر جسور شده بود كه خانه فاطمه را به آتش بكشد؟ آيا واقعيت دارد كه عمر آنچنان سرمست باده قدرت شده بود كه موجب جسارت به پاره تن محمد (ص) شده است؟ ابن ابي الحديد معتزلي شارح نهج البلاغه منكر اين ادعا است. مي گويد: «داستان آتش زدن خانه فاطمه و كارهاي زشتي كه به عمر نسبت مي دهند... امري بعيد است و تنها شيعه اين مطالب را نقل مي كند» [336] .

و در جاي ديگر مي گويد: «اين اعمال

زشتي كه شيعه مدعي آن

[ صفحه 176]

است مانند فرستادن قنفذ به درب خانه فاطمه، و زدن فاطمه و متورم شدن بازوي وي و باقي ماندن آن تا مرگ فاطمه و اينكه عمر وي را بين در و ديوار قرار داد و فاطمه فرياد سر داد اي پدرم اي رسول خدا و اينكه اين اعمال او موجب سقط جنين شد... همه اش نزد اهل سنت مطالب بي پايه است و هيچكس آن را قبول ندارد. و محدثان اهل سنت نه هرگز چنين رواياتي نقل كرده اند و نه خبر دارند بلكه اينها از متفردات شيعه است.» [337] .

من هم مانند ابن ابي الحديد آرزو مي كردم اي كاش اين واقعه دروغ بود. اي كاش هرگز كسي به پاره تن پيامبر جسارت نمي كرد. اي كاش حريم پيامبر شكسته نمي شد، اي كاش همه اينها بافته هاي دشمنان اسلام بود و واقعيت نداشت، جسارت به سرور زنان جهان نه تنها براي شيعه افتخاري نيست بلكه موجب سرافكندي انسانيت است. قتل جنين دختر پيامبر (ص) به دست ياران پيامبر نه تنها باعث خوشحالي شيعه نيست بلكه شيعه هم بايد تلاش كند چنين واقعه اي را از ديد دشمنان اسلام مخفي دارد، تا مبادا دستاويزي عليه اصل اسلام گردد.

لذا نگارنده نيز درصدد اثبات جرم نيست، بلكه چون شيعه به افترا متهم شده است مي خواهم در حد دفاع، رفع اتهام نمايم.

اصول و اتهامات مرحوم ابن ابي الحديد بدين شرح است:

[ صفحه 177]

حديث آتش زدن خانه فاطمه، ضرب و جرح فاطمه توسط قنفذ، و سقط محسن ادعايي است كه شيعه دليل ندارد، و... كسي از محدثان اهل سنت

اين فجايع را نقل نكرده است.

دفاعيه شيعه

از اينكه محدثان و مورخان اهل سنت چنين رفتاري را نقل نكرده باشند جاي شگفتي نيست؟ زيرا محدثان اهل سنت صدها فضيلت را براي فاطمه نقل كرده اند، كه هر كدام از آنها كافي است براي اينكه ثابت كند فاطمه ملاك حق است؛ در اين صورت آزار دهندگان فاطمه، محاربان با فاطمه، و عصباني كنندگان وي، در رديف دشمنان حق قرار خواهند گرفت. اما آنگونه كه ابن ابي الحديد پنداشته است كه شيعه در نقل اين ادعا تك روي نموده است، صحيح بنظر نمي رسد، زيرا مورخان و محدثان اهل سنت گرچه همه ي ماجرا را تشريح نكرده اند. اما حوادثي را نقل كرده اند كه قرينه و مؤيد ادعاي شيعه است و شيعه را از موضع اتهام خارج مي نمايد.

1- حمله به خانه فاطمه مورد اتفاق مورخان و محدثان اهل سنت است. خود ابن ابي الحديد ماجرا را چنين نقل مي كند «عمر با جماعتي از انصار و ديگران به خانه فاطمه آمدند، دستور داد شمشير زبير را بگيرند، گرفتند و بر سنگ كوبيدند تا شكسته شد و «ساقهم كلهم بين يديه الي ابي بكر و حملهم علي بيعته» همه آنها را به سوي

[ صفحه 178]

ابوبكر سوق دادند و بيعت را بر آنان تحميل كرد. بجز علي (ع) كه در خانه فاطمه متحصن شده بود... [338] در جاهاي ديگر ابن ابي الحديد واقعه را با الفاظ ديگري بيان مي كند. [339] .

2- بعضي از علماي اهل سنت نقل كرده اند كه وقتي عمر با جماعتي به درب خانه فاطمه آمد و فرياد زد كه از خانه خارج شويد، آنها از خروج ابا كردند «فدعا

بالحطب...» عمر هيزم خواست [340] .

بنابراين غير از شيعه تا هيزم خواستن عمر را نقل كرده اند.

3- محدثان و مورخان اهل سنت سوگند خوردن عمر بر آتش زدن خانه فاطمه را نيز نقل كرده اند. [341] همان مرحوم ابن ابي الحديد در چند جاي ديگر نقل كرده است كه عمر درب خانه فاطمه فرياد زد «والذي نفسي بيده لتخرجن الي البيعه او لاحرقن البيت عليكم» [342] قسم به خدايي كه جانم در دست اوست يا براي بيعت خارج مي شويد يا خانه را بر رويتان به آتش مي كشم»

و مرحوم طبري از مورخان اهل سنت نقل مي كند كه عمر گفت: «والله لاحرقن عليكم او لتخرجن الي البيعه...» [343] . بخدا قسم يا خانه را بر شما آتش مي زنم يا براي بيعت بيرون مي آييد.

[ صفحه 179]

4- بعضي از مورخان اهل سنت نقل كرده اند، بعد از اينكه عمر سوگند ياد كرد كه خانه را به آتش مي كشم، بدو گفتند: «يا اباحفص ان فيها فاطمه، فقال و ان» [344] اي اباحفص در اين خانه فاطمه است، گفت: و گرچه فاطمه باشد.

اما بزرگان شيعه با اينكه در اقليت محض بوده اند، و جرأت اظهار عقيده خصوصا در مسائل مربوط به امامت و خلافت را نداشته اند در اين زمينه روايتي را براي ما نقل كرده اند. مرحوم طبرسي در احتجاج از كتاب سليم بن قيس نقل مي كند كه به خانه فاطمه حمله آوردند علي را دستگير كردند. فاطمه بين مردم و علي قرار گرفت قنفذ وي را با تازيانه زد كه آثار آن تا پايان عمر زهرا باقي بود. زهرا به درب خانه چسبيد قنفذ استخوان سينه زهرا

را شكست، جنينش سقط شد و از آن پس زمين گير شد تا به شهادت رسيد [345] .

همچنين وي از قول امام جعفر صادق (ع) نقل مي كند: بعد از اينكه خانه نشينان تسليم عمر نشدند عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايي كه جانم در دست اوست يا خارج مي شويد يا خانه را به آتش مي كشم، مردم گفتند: در اين خانه فاطمه، دختر رسول خداست، حسن و حسين دو يادگار پيامبر است، عمر وقتي عكس العمل مردم را ديد گفت: مي خواهم آنها را بترسانم!... [346] .

[ صفحه 180]

در روايتي ديگر نقل شده است كه امام حسن (ع) در مجلسي در حضور معاويه به مغيره بن شعبه خطاب كرد و فرمود: اين تو بودي كه فاطمه دختر پيامبر را كتك زدي او را خونين نمودي كه موجب سقط جنين او شد. [347] .

در روايتي نيز مرحوم صدوق در خصال از قول امام صادق (ع) نقل كرده است كه مؤيد اين است كه عمر قصد آتش زدن خانه فاطمه را داشته است: و هموا باحراق بيتها [348] آنان براي آتش زدن خانه فاطمه اهتمام ورزيدند.

آنچه مسلم است و بين شيعه و سني اجماع است، اينست كه عمر دستور هيزم آوردن و تهديد به آتش زدن را داشته است و اين خود گناهي بزرگ و عملي زشت است. آن هم در مورد يادگار پيامبر خدا، پاره تن او و سرور زنان عالم. شخصيت هر چه بزرگتر، توهين نيز عظيم تر خواهد بود.

اما در مورد سقط محسن فاطمه، در بين كتب حديث و تاريخ اهل سنت اعترافي را نيافتم اما در روايات شيعه آمده

است كه كتك زدن قنفذ موجب سقط جنين وي شد. [349] اما در روايات اهل سنت فقط به

[ صفحه 181]

اين مطلب اذعان نموده اند كه فاطمه (ع) فرزندي به نام محسن داشت كه در كودكي فوت نمود» [350] اما در مورد چگونگي فوت او و علت آن و تاريخ تولد وي اشاره اي نكرده اند.

لازم به تذكر مجدد است كه نگارنده درصدد اثبات حوادث نيست، چون شيعه متهم به افترا شده است، خواستم بگويم ادعاي شيعه بي دليل نيست.

از فدك محروم مي شود

فدك قريه اي بود كه تا مدينه دو روز فاصله داشت [351] در اواخر سال هفتم هجري خيبر با نبردي سخت بدست مسلمانان افتاد، يهوديان فدك جنگ را جز شكست حتمي نه انگاشتند لذا با پيامبر (ص) يك پيمان دفاعي بستند تا پيامبر امنيت آنها را تأمين كند و در مقابل نيمي از مزارع فدك را در اختيار رسول خدا بگذارند [352] .

چون فدك بدون جنگ در اختيار مسلمانان قرار گرفت «في ء» محمد (ص) گرديد في ء به حكم قرآن مخصوص پيامر (ص) بود. [353] .

پس از مدتي فرشته وحي بر پيامبر نازل شد كه «و آت ذالقربي حقه و المساكين و ابن السبيل»: اي محمد حق نزديكان و درماندگان

[ صفحه 182]

و راه ماندگان را بده. رسول خدا فاطمه را خواست و فدك را به او بخشيد. [354] فدك وسيله اي شد تا فاطمه مشكلات فقرا، خصوصا بني هاشم را حل نمايد.

بعد از وفات پيامبر (ص) حكومت براي تضعيف اهل بيت، فدك را ضبط كرد. فاطمه براي بازگرداندن فدك دست به اقداماتي زد. خليفه از او مدرك مالكيت خواست. فاطمه

(ع) علي را به عنوان شاهد نزد ابوبكر آورد و علي شهادت داد، سپس ام ايمن را براي شهادت به محكمه ابوبكر معرفي كرد. ام ايمن، ابتدا به ابوبكر و عمر خطاب كرد: آيا شما شهادت مي دهيد كه من از بهشتيان هستم، گفتند: آري. گفت: پس من شهادت مي دهم كه رسول خدا (ص) فدك را به فاطمه بخشيد. ابوبكر (به فاطمه (ع)) گفت: برو مرد ديگر يا زن ديگري براي شهادت معرفي كن تا حكم به نفع تو ختم شود. [355] .

چون دختر پيامبر با ادعاي مالكيت ره به جايي نبرد از در دعواي ارث وارد شد و ارث پدر را طلبيد. ابوبكر از پيامبر (ص) نقل كرد كه «ما پيامبران چيزي به ارث نمي گذاريم.» [356] و بدين گونه فدك غصب گرديد و دست اهل بيت را از يك پشتوانه مالي كوتاه كردند تا نتوانند در مقابل حكومت ايستادگي كنند!

[ صفحه 183]

بحثي در فدك

فدك از همان سال 11 هجري مورد اختلاف اهل بيت و خلفا بوده است از آن پس دامنه اين اختلاف به هواداران هر كدام از پيشوايان و خلفا سرايت كرد، علما شيعه و سنت در اين باره بحثها نموده اند، و فدك از بحث تاريخي به صحنه كلام كشيده شده است. بزرگان تشيع در اين رابطه كتابها نوشته اند.

هيچ سخني در اين موضوع تازگي ندارد هر چه گفته شود تكرار مكررات است. بحثهاي استدلالي عميق كه سيد مرتضي نموده است [357] و علامه اميني «ره» كامل نموده است [358] ما را از هر تحقيقي بي نياز مي كند، لكن براي اينكه خوانندگان اين كتاب نيز از اين بحث ريشه دار بهره اي بگيرند، لايحه اي حقوقي فهرست وار از نظر

مي گذرانم تا وجدان خواننده را به قضاوت بنشانم.

1- مطابق اسناد و مداركي كه سني و شيعه بر آن اجماع دارند فدك «في ء» يا «خالصه» پيامبر (ص) گرديد، به سيره ابن هشام ج 2 ص 368 و الكامل في التاريخ ابن اثير ج 2 ص 221 و تاريخ طبري ج 3 ص 20 كه از كتابهاي معتبر تاريخي اهل سنت است همچنين به تفسير طبري ج 28 ص 24 و تفسير كبير فخر رازي ج 2 ص 193 مراجعه شود.

[ صفحه 184]

2- «في ء» يعني املاكي كه بدون جنگ به دست مسلمانان مي افتد، به نص صريح قرآن و اجماع فقهاي شيعه و سني مخصوص پيامبر (ص) مي باشد: «و ما افاء الله علي رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب و لكن الله يسلط رسله علي من يشاء والله علي كل شي ء قدير.» [359] آنچه را خداوند از اموال دشمنان اسلام خالصه رسولش گردانيد به آن سبب است كه شما نه اسبي بر آن تاختيد و نه اشتري بر آن رانديد، اما خداوند پيامبرانش را بر هر كسي كه بخواهد پيروز مي گرداند و خداوند بر هر خيري تواناست.

3- اختيار پيامبر (ص) بر «في ء» غير از ولايت عامه پيامبر (ص) بر اموال مردم است بلكه خداوند اين اموال را در اختيار خصوصي پيامبر (ص) قرار داده است و راههاي مصرف آن را نيز مشخص نموده است: «ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فلله و للرسول و لذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل كي لا يكون دوله بين الاغنياء منكم.» [360] آنچه را خداوند از اموال كافران

شهرها «في» رسول گردانيد مال خداوند و رسول و ذوي القربي و يتيمان و درماندگان و راه ماندگان است براي اينكه ثروت بين اغنيا چرخش نكند.

4- علماي اهل سنت قبول دارند كه پيامبر «قربي» را معرفي نمود كه منظور فاطمه، علي، حسن و حسين هستند. رجوع كنيد به الغدير ج 2 ص 305 تا 311 كه از دهها طريق اهل سنت ثابت مي كند كه

[ صفحه 185]

قربي، فاطمه و علي، حسن و حسين هستند. و مراجعه شود به همين كتاب ص 118

حال سؤال مي كنيم يكي از سهام «في ء» مطابق نص صريح قرآن به ذي القربي تعلق مي گيرد، چگونه پيامبر (ص) به دستور قرآن سهم ذي القربي را پرداخت نمود؟ كجا؟ كي؟ و چه را؟...

5- سيوطي از مفسرين اهل سنت در ذيل آيه «و آت ذي القربي حقه» [361] مي گويد: چون اين آيه نازل شد. «دعا رسول الله فاطمه فاعطاها فدك» پيامبر فاطمه را خواست و فدك رابه وي بخشيد. سيوطي مي گويد: اين روايت را بزاز و ابويعلي و ابن ابي حاتم و ابن مردويه از قول ابي سعيد خدري اخراج [362] نموده اند همچنين ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده است كه: «لما نزلت و «آت ذالقربي حقه» اقطع رسول الله (ص) فاطمه فدكا.» [363] همچنين رجوع كنيد به ينابيع الموده علامه قندوزي ج 1 ص 119 و ميزان الاعتدال [364] .

6- چرا وقتي فاطمه (ع) ادعاي مالكيت كرد، ابوبكر از وي شاهد خواست؟ آيا شهادت خداوند در آيه «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [365] كه پاكي و عصمت فاطمه را

[ صفحه 186]

ثابت مي كند كافي

در راستگويي فاطمه نبود؟

7- آيا شهادت علي (ع) كه پاكي او طبق آيه تطهير به تصديق خداوند رسيده است، و پيامبر (ص) بارها به راستگويي و عدالت وي گواهي داده است كافي نبود؟

8- آيا شهادت ام ايمن همسر بزرگوار پيامبر (ص) كه به شهادت ابوبكر و عمر اهل بهشت بود، كفايت نمي كرد؟

9- ممكن است گفته شود عدد، (دو نفر) و جنس، (دو مرد يا يك مرد و دو زن) در محكمه شرط است. مي گوييم چگونه به اجماع شيعه و سني پيامبر (ص) شهادت خزيمه بن ثابت انصاري را بجاي دو شهادت قرار داد؟

آيا فاطمه و علي به اندازه خزيمه قابل اعتماد نبودند. و آيا اين عمل پيامبر (ص) ثابت نمي كند كه عدد شرط نيست بلكه عدد را براي يقين و علم قرار داده اند و آيا به همين جهت نبود كه پيامبر فرمودند: «من شهد له خزيمه او عليه فحسبه شهادته له و عليه» هر كس خزيمه به نفع او يا به ضرر او شهادت دهد دهان يك شهادت كافي است. [366] .

10- ابوبكر و عمر در اينجا قاضي نبودند بلكه از طرف حكومت مدعي مالكيت حكومت بودند، بنابراين حق نداشتند خود ادعا كنند و خود حكم صادر كنند و خود حكم را اجرا كنند در ادعاهاي حقوقي

[ صفحه 187]

قاضي بي طرف حق اظهارنظر دارد.

11- همانطوريكه قبلا گفتيم «في ء» مخصوص رسول خدا است و يكي از سهام آن متعلق به شخص رسول خدا است، اگر گفته شود اين از باب مالكيت خصوصي نيست بلكه حق ولايت است مي گوييم: اولا حق ولايت پيامبر به نص قرآن عام است

و به همه اموال مسلمين تعلق مي گيرد «النبي اولي بالمؤمنين من انفسكم» [367] ثانيا خداوند سهامداران «في ء» را مشخص كرده است. خدا، رسول، ذي القربي، مساكين و ابن سبيل. يعني سهم رسول را در عرض سهام ديگر قرار داده است و سهم سه گانه ذي القربي، مساكين و ابن سبيل سهام خاص است، اما سهم خدا سهم عام است كه پيامبر مي تواند هر شكل كه حكومت اسلامي تشخيص دهد از قبيل خريد تجهيزات، ساختن پل و... را با آن تأمين كند. پس سهم نبي سهم خاص و مختص به خود وي مي باشد. تا مشكلات شخصي و خانوادگي را حل نمايد، و الا خداوند بايد امر مي كرد كه پيامبر (ص) احتياجات رهبري را از سهم «الله» پرداخت نمايد، لكن همينكه چنين نفرمود و براي پيامبر (ص) سهمي خاص قرار داد مي فهميم كه يك سهم اختصاصي شخص پيامبر (ص) مي باشد.

اينجا سؤال ما اينست كه حق اين بود اگر ادعاي مالكيت دختر پيامبر را قبول نكردند، لااقل ارث پدرش را از سهم اختصاصي به وي

[ صفحه 188]

پرداخت مي نمودند.

12- ابوبكر به استناد روايتي از پيامبر (ص) «لا نورث ما تركنا صدقه» [368] مانع انتقال فدك به فاطمه (ع) شد. حال مي پرسيم، اگر بنا بود، پيامبر چيزي را به ارث نگذارد، آيا سزاوار نبود اين مطلب را به وارث خود مي گفت، تا وارث پس از رحلتش مدعي ارث نگردد؟ ثانيا چطور اين روايت را فقط ابوبكر مي دانست؟ چطور ابوبكر شاهد ديگري بر اين ادعا نياورد؟ چطور علي كه به اتفاق شيعه و سني «انا مدينه العلم و علي بابها» است از اين حكم الهي بي اطلاع بود ولي ابوبكر

آگاه؟

13- آيا اين روايت با نص صريح قرآن كه مي فرمايد: انبياء هم ارث مي گذارند مخالفت ندارد؟ «و ورث سليمان داود» [369] سليمان از داوود ارث برد، و زكريا از خداوند مي خواهد كه فرزندي به او بدهد تا وارث او گردد: «فهب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من ال يعقوب» [370] آيا پيامبر (ص) از احكام انبياء مستثني است؟ اين استثنا احتياج به دليل قطعي دارد، و خبر واحد ظني است نمي تواند نص قرآن را تخصيص بزند، آيا ارث يك اصل مسلم اسلام نيست؟ چطور ممكن است پيامبر (ص) از اين عموم، تخصيص خورده باشد اما جز ابوبكر هيچ كس ديگري مطلع نباشد؟ احكام استثنايي پيامبر (ص)

[ صفحه 189]

مثل تعدد زوجات، در همه جا صريح، روشن و حتي بين عامه مردم مشهور بوده است اما چگونه اين حكم اختصاصي را فقط ابوبكر مي دانسته؟

14- ممكن است گفته شود منظور از آيات ارث سليمان و زكريا، رسالت الهي باشد. مي گوييم اين خلاف نص صريح قرآن است، رسالت الهي موروثي نيست، بلكه يك جعل و نصب الهي است: «الله اعلم حيث يجعل رسالته» خداوند آگاهتر است به اينكه رسالتش را كجا قرار دهد.

ابراهيم عليه السلام چون از طرف خداوند به مقام امامت نائل آمد از خداوند خواست اين زعامت الهي را در فرزندانش نيز تسري دهد، خداوند پاسخ داد كه عهد و رسالت من به ظالمين نمي رسد. «و اذابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لا ينال عهدي الظالمين» [371] .

ثانيا ابراهيم (ع) از پيشگاه خداوند خواست كه ذريه اش را به امامت مفتخر

نمايد [372] و حقي بعنوان ارث رسالت براي فرزندانش قائل نبود.

اگر اصرار ورزيد كه منظور از آيات ارث انبياء، ارث رسالت است، ادعاي بزرگتري مي نماييم كه چرا اين ارث مسلم به يغما رفت؟

15- آيا همينكه عمر بن عبدالعزيز اين خليفه مرواني- اموي

[ صفحه 190]

فدك را به فرزندان فاطمه برگرداند و اعلام كرد «قد وردتها الي ما كانت عليه» فدك را به جاي خودش برگرداندم [373] شاهدي بر اين ادعا نيست كه خليفه اول، تصرف غير قانوني نموده است؟

16- چرا ابوالعباس سفاح و مأمون عباسي فدك را به فرزندان فاطمه بازگرداندند. آيا مؤيد اين مطلب نيست، كه عمل خليفه اول يك اصل مسلم و قطعي و صحيح نبوده است!

17- شكي نيست كه خليفه نه در صداقت دختر پيامبر (ص) شك داشت نه نسبت به شهود وي، بلكه خليفه و مشاورش از محكوميت فاطمه يك مقصود داشتند و آن همان چيزي است كه استاد سني صاحب كرسي مدرسه بغداد علي بن فارقي در جواب شاگردش ابن ابي الحديد معتزلي گفته است، ابن ابي الحديد مي گويد: از استادم پرسيدم، آيا فاطمه در ادعايش صادق بود. گفت: بلي

گفتم: پس چرا ابوبكر فدك را به فاطمه مسترد نكرد؟

وي خنده اي كرد و با همه سنگيني و وقارش سخني طنزآلود گفت: اگر امروز فدك را مي بخشيد فردا مي آمد و ادعاي خلافت براي شوهرش مي كرد!! و او را از مقامش بركنار مي كرد... [374] .

18- آيا علت ديگر مصادره غير قانوني فدك، محاصره اقتصادي اهل بيت براي جلوگيري از مبارزه آنان نبوده؟ همانطوريكه علي (ع) به آن اشاره مي كند: «بلي كانت في ايدينا فدك من

كل ما اظلته السماء

[ صفحه 191]

فشحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين...» [375] آري ما را از تمامي آن چه در زير اين آسمان كبود است، تنها فدكي بود، كه گروهي بر آن بخل ورزيدند و گروهي گذشت نشان دادند- و در هر حال خدا داور خوبي است. مرا با فدك و جز فدك چه كار! در حالي كه جايگاه نفس به فردا، خانه گوري باشد كه در سياهي آن آثارش گسسته گردد و اخبارش به فراموشي سپرده شود و نيز گودالي كه اگر گشايشي بيش يابد و حفر كننده اش را دست و دلي باز باشد، سرانجام سنگ و گل به تنگيش كشاند و انبوهي خاك روزنه هايش را بياكند. [376] .

19- همانگونه كه علي (ع) فرمودند، فدك هيچ ارزش براي اهل بيت نداشت. اگر اهل بيت گهگاهي روي آن اصرار مي ورزيدند، مبارزه اي سمبليك براي اصل حكومت بوده هنگاميكه مهدي عباسي اعلام كرد هر كس حقي دارد بگيرد، امام موسي بن جعفر (ع) هم فدك را طلب نمود، مهدي گفت: حد آن را مشخص كن.

فرمود: يك حد آن كوه احد حد ديگرش عريش مصر و حد ديگرش سيف بحر و حد ديگرش دومة الجندل است.

مهدي عباسي گفت: همه اينها حد فدك است!

فرمود: بلي همه اش حد فدك است.

مهدي گفت: اين خيلي زياد است، به آن نگاه كن! [377] .

[ صفحه 192]

20- اما چرا علي (ع) در زمان خلافت خويش فدك را مسترد ننمود؟

ائمه (ع) علل مختلفي را براي آن شمرده اند.

امام صادق (ع) مي فرمايند: ما به پيامبر (ص) اقتدا مي كنيم. بعد

از فتح مكه به رسول خدا گفتند: چرا خانه ات را بازنمي ستاني حضرت فرمود: عقيل چيزي براي ما نگذاشته (عقيل خانه پيامبر را فروخته بود) ما اهل بيت چيزي را كه غاصبانه از ما گرفته باشند بازنستانيم. [378] .

شنيدني ترين پاسخ، جواب امام رضا (ع) است: فضال از امام (ع) پرسيد: چرا اميرمؤمنان فدك را مسترد ننمود؟ فرمود: ما اهل بيت حقوق مؤمنان را از ستمكاران بازمي ستانيم اما حقوق خودمان را نه! [379] .

خروش

آنان خلافت را در مسيري غير مشروع هدايت نمودند، اما رهبري و مرجعيت ديني چيزي نبود كه بتوانند سلب كنند، لكن تا آنجا كه ممكن بود تضعيف نمودند، به خانه فاطمه به عنوان پايگاه مخالفين حزب حاكم حمله بردند، همسنگران مخالف را با زور يا تزوير متفرق كردند، علي را تحقير كردند، اهل بيت را از صحنه خارج كردند، و در

[ صفحه 193]

آخر فدك را با استنادي غير مستدل مصادره كردند. بعد از غصب حكومت از اهل بيت، بدعت ديگري نهادند تا آنان را از ارث هم محروم نمايند. فاطمه سكوت را روا نداشت هر چند اميدي به پيروزي نداشت اما مي بايست رسالت خويش را به انجام رساند.

سيد مرتضي «رض» از مرزباني به دو طريق از عايشه و عبيدالله بن محمد، معروف به ابن عائشه گزارش مي كند كه:

«فاطمه روسري را پوشيد و سرانداز را بر خود پيچيد و با گروهي از هوادارانش در حاليكه زنان خويشاوندش او را در ميان گرفته بودند، حركت كرد. فاطمه چون پيامبر گام برمي داشت تا بر ابوبكر و گروهي از انصار و مهاجرين و ديگران وارد شد. پرده اي براي او آويزان كردند. آنگاه فاطمه

ناله اي جانسوز فرياد كرد، مجلسيان زار گريستند، مجلس به لرزه آمد. كمي آرام گرفت، مجلس از فريادها ساكت شده و ناله ها فروخوابيد، فاطمه سخن خويش را با سپاس از خداوند و ستايش رسولش آغاز كرد. سپس فرمود: «از ميان شما پيامبري برايتان آمد. آنچه موجب رنج شما مي شد برايش گران بود و نسبت به هدايت شما سخت تلاش گر بود. با مؤمنان بسيار مهربان و رحيم بود. اگر نسبش را بازشناسيد خواهيد دانست كه او پدر من و برادر پسر عموي من است نه برادر مردان شما. پيام خداوند را به خلائق رساند در حاليكه فريادگر انذار بود و روي گردان از فرهنگ مشركان، و به خاك زننده پشت آنان. او مردم را با حكمت و اندرزهاي نيك به راه خدا دعوت مي كرد، در حالي كه نفس مشركان را بريده بود. بتها را فرو

[ صفحه 194]

مي ريخت و مغزها را مي شكافت. جمع دشمنان متفرق شد و فرار را بر قرار انتخاب كردند. تا اينكه سپيده صبح سياهي شب را شكافت، حق رخ تافت. رهبر دين زبان از كام گشود و شيطان زبان آتشينش را در نيام فروبرد. و كلمه توحيد به نهايت علو رسيد.

شما در پرتگاهي از آتش ايستاده بوديد و لقمه گرسنگان و شربت شير براي نوشندگان و آتشي براي كسي كه در تاريكي به شتابان دنبال آتش مي گردد، و له شدگان زير گام قدرتمندان بوديد.

شما از گودالهاي گنديده آب مي نوشيديد و از پوست حيوانات غذا مي خورديد. ذليل و خوار بوديد، وحشيان اطرافتان شما را مي بلعيدند. تا اينكه خداوند بعد از شدائد كوچك و بزرگ به وسيله پيامبرش كه درود

خداوند بر او باد شما را نجات داد، بعد از اينكه با شجاعان و گرگان عرب و با متعصبان منافق درآويخت. «هرگاه آتش جنگ را مي افروختند خداوند آن را خاموش مي كرد» [380] و هرگاه شاخ شيطان آشكار مي شد و دهان مشركان باز مي شد، برادرش علي را در كام آنان مي انداخت، و علي بي امان مي جنگيد تا اينكه بناگوش آنان را زير گامهاي خود مي گرفت و آتش تجاوز آنان را خاموش مي كرد. او هميشه خسته تلاش در راه خدا بود در حالي كه شما در آسايش و راحتي متنعم و در سايه امنيت در آرامش بوديد.

تا خداوند خانه ابدي پيامبران را براي رسولش برگزيد، كينه هاي

[ صفحه 195]

منافقانه چهره گشود. جامه دين كهنه گرديد. گمراهان ساكت به سخن آمدند، دروغزنان منزوي سر برآوردند، نعره مستانه حق ستيزان در گلوها پيچيدن گرفت و ميدان زندگي شما را جولانگاه خويش قرار داد، شيطان در حاليكه شما را فرياد مي كرد سرش را از كمينگاه بيرون آورد، شما را به سوي خود خواند و شما را پاسخگوي دعوتش و آماده گمراهي يافت.

آنگاه شما را به قيام فراخواند، سبكبارتان يافت، شما را به هيجان آورد، خشمگينتان ديد و شما هم علامت را بر شتر ديگران نهاديد و از غير از آبشخور خود سيراب شديد. اين در حالي بود كه داغ پيامبر نزديك بود و زخم دل ما وسيع، و جراحت داغ تازه و هنوز رو به بهبودي نگذاشته بود. همه اين اعمال به بهانه ي اين بود كه در فتنه نيفتيد لكن بدانيد كه در گرداب فتنه سقوط كردند و جهنم بر كافرين فراگير خواهد بود.

چه

بعيد است از شما در فتنه نيفتادن! به كجا مي رويد؟ چرا دروغ مي گوييد؟ در حاليكه كتاب خدا در روي شماست، دستورات بازدارنده اش آشكار، شواهدش روشن و فرامينش پيداست. آيا مي خواهيد از قرآن روي برتابيد؟ آيا مي خواهيد غير از قرآن را حاكم قرار دهيد؟ «بد انتخابي است براي ستمكاران بدل گزيدن» «و هر كس غير از اسلام ديني برگزيند از او پذيرفته نيست و در قيامت از زيانباران خواهد بود»

[ صفحه 196]

شما آنقدر درنگ نكرديد تا [381] شتر سركش خلافت رام گردد. جرعه جرعه نوشيدن شير خلافت را بنام خوردن كف آن پنهان مي كنيد [382] (بنام اصلاح طلبي قصد قدرت خواهي داريد) شما را تحمل مي كنم مانند كاردي كه گوشتي را دريده باشد.

آيا شما گمان مي بريد كه من از پدرم ارثي نمي برم؟ «آيا به دنبال احياي قانون جاهليت هستيد؟ چه قانوني بهتر از حاكم الهي براي مؤمنان مي باشد» [383] اي پسر ابي قحافه آيا تو از پدرت ارث مي بري و من محرومم؟ «جدا چيز خلافي را بدعت گذاشتي [384] »، پس بگير شتر خلافت را در حاليكه افسار و تجهيز شده است روز ملاقات تو روز حشر توست كه در آن روز خداوند قاضي خوبي خواهد بود و محمد پيشوايي نيك. وعده من و تو در قيامت، كه حق ستيزان زيان خواهند ديد «و براي هر واقعه اي زماني است و بزودي خواهيد دانست.» [385] .

سپس فاطمه به سوي قبر پيامبر رو كرد و گفت:

بعد از تو خبرهاي پيچيده اي پيش آمد كه اگر تو بودي سختي آنقدر زياد نبود ما تو را مانند زمين تشنه اي كه از باران محروم شود از دست داديم

قوم تو از حركت ماند بيا و ببين و پنهان مشو! [386] فاطمه سلام الله عليها را بعضي از محدثان تا چندين برابر آن چه را سيد مرتضي نقل كرده است روايت كرده اند مثل آنچه را مرحوم علي بن عيسي اربلي در كشف الغمه آورده است. و بعضي از محدثان فقط قسمتي از خطبه را نقل كرده اند مانند آنچه در وسائل الشيعه آمده است. براي زهرا دو خطبه ديگر نقل كرده اند كه ظاهرا يكي از آنها پاره اي از همين خطبه معروف است. خطبه زهرا سلام الله عليها از راههاي مختلف از طريق شيعه و سني نقل شده است مرحوم سيد مرتضي در شافي نقل مي كند كه عبيدالله مرزباني از علي بن هارون و او از عبدالله بن احمد بن ابي ظاهر از پدرش نقل مي كند كه او (احمد بن ابي طاهر مؤلف بلاغات النساء به ابي الحسين زيريد بن علي بن الحسين بن زيد بن علي (كه از اصحاب علي بن محمد هادي عليه السلام مي باشد) مي گويد، در مورد خطبه فاطمه سلام الله عليها اهل سنت معتقدند اين كلام ساخته ابي العينا است زيرا كلامي با اين همه بلاغت و زيبايي نمي تواند از فاطمه باشد. ابي الحسين فرمود: من مشايخ آل ابي طالب را ديدم كه اين روايت را از پدرانشان نقل مي كردند و به فرزندان خود تعليم مي كردند، و پدرم نيز از پدرش تا فاطمه (ع) همين خطبه را براي من نقل كرده است، بزرگان شيعه قبل از اينكه ابي العيناء متولد بشود اين خطبه را روايت مي كرده اند و بين خودشان تدريس مي كردند، چگونه آنها كلامي زيبا از عايشه روايت مي كنند و بعيد نمي دانند ولي بلاغت فاطمه را انكار مي كنند؟

الشافي ج 4 ص 76

در مورد

خطبه حضرت زهرا به مصادر زير مراجعه كنيد

1- كشف الغمه ج ص 480 تا 494

2- احتجاج طبرسي ج 1 ص 253 تا 286 و 286 تا 292

3- علل الشرايع ص 248

4- وسائل الشيعه ج 1 ص 14

5- الخصال ج 1 ص 173

6- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 16 ص 249

7- شافي ج 4 ص 72 و اينك متن خطبه روايت شده در آن:

(لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم) فان تعزوه تجدوه ابي دون ابائكم، و اخا ابن عمي دون رجالكم، فبلغ الرساله صادعا بالنذاره مائلا عن سنن المشركين ضاربا ثبجهم يدعو الي سبيل ربه بالحكمه والموعظه الحسنه اخذا باكظام المشركين يهشم الاصنام و يفلق الهام، حتي انهزم الجمع و وولوا الدبر، و حتي تفري الليل عن صبحه، واسفر الحق عن محضه، و نطق زعيم الدين، و خرست شقاشق الشياطين، و تمت كلمه الاخلاص و كنتم علي شفا حفره من النار نهزه الطامع و مذقه الشارب و قبسه العجلان و موطا الاقدام، تشربون الطرق و تقتاتون القد، اذله خاسئين، يتخطفكم الناس من حولكم، حتي انقذكم الله عز و جل برسوله صلي الله عليه و آله بعد اللتيا و التي و بعد ان مني بهم الرجال و ذؤبان العرب و مرده اهل النفاق كلما اوقدوا نارا للحرب اطفاها الله و نجم قرن للشيطان او فغرت للمشركين فاغره قذف اخاه في لهواتها، فلا ينكفي ء حتي يطاصماخها باخمصه و يطفي ء عاديه لهبها، او قالت: و يخمد لهبهتا بحده مكدودا في ذات الله و انتم في رفاهيه فكهون آمنون و ادعون)

الي هاهنا انتهي

خبر ابي العيناء عن ابن عائشه، و زاد عروه ابن الزبير عن عائشه.

(حتي اذا اختار الله لنبيه دار انبيائه ظهرت حسيكه النفاق و سمل جلباب الدين و نطق كاظم الغاوين و نبغ خامل الافكين و هدر فنيق المبطلين، فخطر في عرصاتكم و اطلع الشيطان رأسه صارخا بكم، فدعاكم فألفاكم لدعوته مستجيبين، و للعزه ملاحظين، ثم استنهضكم فوجدكم خفافا، و احمشكم فألفاكم غضابا فوسمتم غير ابلكم، و وردتم غير شربكم، هذا و العهد قريب و الكلم رحيب و الجرح لما يندمل انما زعمتم ذلك خوف الفتنه (الا في الفتنه سقطوا و ان جهنم لمحيطه بالكافرين)

فهيهات منكم و اني بكم و اني تؤفكون و كتاب الله بين اظهركم، زواجره بينه، و شواهده لائحه، و اوامره واضحه، ارغبه عنه تريدون، ام بغيره تحكمون (بئس للظالمين بدلا) (و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الاخره من الخاسرين.

ثم لم تلبثوا الا ريث ان تسكن نفرتها تسرون حسوا في ارتغاء و نصبر منكم علي مثل حز المدي و انتم الان تزعمون الا ارث لنا (افحكم الجاهليه تبغون و من احسن من الله حكما لقوم يؤمنون)

يا ابن ابي قحافه اترث اباك و لا ارث ابي (لقد جئت شيئا فريا) فدونكها مخطومه مرحوله تلقاك يوم حشرك، فنعم الحكم الله، والزعيم محمد، و الموعد القيامه، و عند الساعه يخسر المبطلون (و لكل نبأ مستقر و سوف تعلمون)

ثم انكفأت الي قبر أبيها فقالت:

قد كان بعدك أنباء و هنبثه

لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب

انا فقدناك فقد الارض و ابلها

و اختل قومك فاشهدهم و لا تغب

[ صفحه 198]

بيت الاحزان

مرگ پدر، انقطاع وحي، انحراف رهبري، مظلوميت همسر جسارت حاكمان، ضربات جسماني، مصادره غاصبانه فدك، آينده

[ صفحه 199]

تلخ فرزندان و... سخت فاطمه را تكان داد، تأثر شديدي تار و پود وجودش را درهم نورديد. خاك پدر سنگ صبور فاطمه بود او روزها به تربت پاك پدر پناه مي برد و در آنجا سفره دل مي گشود «خاك قبر را سرمه چشم مي كرد و زبان به گله آغاز:

ماذا علي من شم تربه احمد

ان لايشم مدي الزمان غواليا

صبت علي مصائب لوانها

صبت علي الايام صرن لياليا [387] .

چه مي شود بر كسي كه تربت احمد را بويد و در درازاي زمان بوي خوشي نبويد

بر من مصيبتهايي فرو باريده كه اگر بر روزگاران روشن مي باريد شب تار مي گشتند

روزي ديگر بر بالين قبر پدر مي آمد و غمش را در شعري ديگر ناله مي كرد:

قد كان بعدك انباء و هنبثه

لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب

انا فقدناك فقد الارض وابلها

واختل قومك فاشهدهم و لا تغب

فليت بعدك كان الموت صادفنا

لما قضيت و حالت دونك الكثب [388] .

[ صفحه 200]

بعد از تو اخبار پيچيده اي واقع شد كه اگر تو بودي سختي آنقدر زياد نمي شد

ما تو را از دست داديم مانند زمين تشنه اي كه از باران محروم شود حركت امت تو مختل شد به شهادت آنها برخيز و پنهان مشو

اي كاش بعد از تو مرگ ما فرامي رسيد زيرا مسائل بسياري در غياب تو بر ما حاكم شد

و چون

به خانه مي آمد چنان سايه غم بر وجودش سنگيني مي كرد كه اشك و آه و ناله چون باران بهاران همراه با صاعقه فرومي ريخت، تا «اهل مدينه به تنگ آمدند و به او گفتند گريه تو آزار ماست و زهرا به مزار شهدا مي رفت و مي گريست تا عقده دل باز مي كرد و بازمي گشت» [389] و اين چنين مزار شهدا بيت الاحزان فاطمه شد.

و فاطميان به ياد گريه هاي فاطمه در بقيع خانه اي بنا كردند كه تا كعبه آمال ستم ديدگان تاريخ باشد و اينگونه شيعه بيتي ديگر يافت تا مطاف تاريخ غم انگيزش باشد.

سلام بر بيت الاحزان

آه اي نواي آفرينش چرا اينگونه محزوني؟ آنگاه كه وجودت را در

[ صفحه 201]

غمخانه تاريخ لمس مي كنم، تارهاي روانم از زخم تو مرتعش مي شود. ناله اي غم انگيز سر مي دهم و آهسته آهسته از ستم تاريخيان به خروش مي آيم، و به ياد صاحب خانه مي افتم كه زانوي غم در آغوش زده، نالان و غمين صحن تو را با اشك نمين كرده و با او به سخن مي آيم كه:

اي كبوتر حرم چرا بال در خون دل رنگين كرده اي؟

كدامين كركس بي رحم، پرت را شكسته؟ اين زخم از كدامين سنگدل بر سينه ات نشسته؟

اي درياي صبر؟ چرا بي تابي؟ چرا خروشاني؟ چرا بي قرار خود را بر ساحل مي كوبي؟ آيا قصد جاري شدن در دشتهاي تاريخ را داري؟ آيا قصد زبانه كشيدن بر آسمان داري؟ يا قصد شكستن سكوت؟ يا بر هم زدن آرامشي كه تحميل شده است؟

آه اي ابر بهاران غم مخور. اشكهاي تو جويباري خواهد شد تا بركه غدير، كوير ژوليده بقيع و سرزمين تفتيده طف، را كوثري باشد تا

شقايقهاي سرخ فام را در ميدان ژاله، پل حجون، شلمچه، و خونين شهر آبياري كند، تا در ترنم بهاران سر برآرند و رقص كنان سرود جاودانه عشق بخوانند.

آه اي زهره آسمان وجود! اينك كه خورشيد نبوت غروب كرده، زمين تاريك محتاج نور توست، اي ستاره پر فروغ! بار دگر سر از ابرهاي غم بيرون آر و بر پهندشت تاريك انسانيت برتاب.

اما تو اي بيت الاحزان! خانه جاودانه تاريخ مظلوميت، خواهي

[ صفحه 202]

ماند. آن هنگام كه مادران، خونين كفنان خود را به خاك بسپارند به سوي تو قصد خواهند كرد تا در ميقات بقيع احرام عزا بپوشند، و براي طواف تو آماده شوند، اما اين حج از سعي شروع خواهد شد، سعي براي يافتن تو، اما افسوس كه اين سعي بجايي نمي رسد زيرا دستهاي نابكار، تحمل سكوتت را هم نداشتند. ديوارهاي رنگ پريده ات را كه يك بايگاني مدرك بود، فروريختند تا نسلها به قضاوت ننشينند. اما اي كعبه دلها تو در كنار بقيع برپا باشي يا نباشي، تو در جاي جاي زندگي عاشقانت جاري خواهي بود.

شيعه از همان آغاز دريافت كه همانگونه كه براي عبادت به مسجد نياز دارد و براي عزاداري به حسينه، دريافت كه بتو نيز نيازمند است. از همان روزي كه به خانه فاطمه حمله بردند و فاطمه به غمخانه پناه آورد و علي به نخلستان، شيعه دريافت كه در گوشه گوشه تاريخش به بيت الاحزان سخت محتاج است.

شير در خاك تپيده به خروش آمد

شاخه شجره طيبه را شكستند تا خستگان در سايه اش ننشينند. آفتاب را در بند ابر كشيدند تا سكوتي تيره برپا كنند. زهره را بر زمين كشيدند تا آسمان علي

را خاموش كنند. شمع را كشتند تا خانه اميد را بي نور كنند.

صدماتي كه بر جسم و جانش وارد آمد او را از پاي درآورد. سخت

[ صفحه 203]

بيمار شد و در بستري فروافتاد كه هرگز از آن برنخاست.

دسته دسته زنان مهاجر و انصار براي ملاقات فاطمه مي آمدند. چون از حال آن شير به خاك تپيده پرسيدند ناگهان به خروش آمد:

«در حالي هستم كه نسبت به دنياي شما بيزارم از مردانتان متنفرم، از آنان نام بردم بعد از آنيكه آزمودمشان، سرزنششان كردم بعد از اينكه از درونشان آگاه شدم.

زشت باد! كندي شمشيرها، شكسته شدن نيزه ها و انديشه ها.

چه بد بود آنچه را به پيش فرستادند! غضب خداوند بر آنها باريد و در عذاب الهي جاويد گشتند.

ناچار قلاده گناه انحراف را به گردنشان افكندم و زشتي چپاول حكومت بر آنان ماند. دماغشان شكسته باد، پايشان بريده باد و نفرين بر ستمكاران.

واي بر آنان! چرا حكومت را از قله رفيع رسالت دور كردند؟ چرا خلافت را به پايه هاي نبوت استوار نساختند و چرا آن را از مهبط روح الامين بيرون كردند و چرا آن را از دست پاك مردان دنيا و دين ربودند. به راستي كه اين اشتباه زياني آشكار است.

چه چيزي موجب انتقامجويي از ابوحسن شد؟ به خدا قسم به خاطر شمشير خون چكانش بود، به خاطر پايمرديش در حق بود، براي آن بود كه در كارزار درس عبرت مي داد و در راه خدا خشمگينانه مي تازيد.

به خدا قسم اگر مردم، از آن زمامي كه رسول خدا در دست علي

[ صفحه 204]

گذاشته بود حمايت مي كردند، آنان را با حركتي معتدل به پيش مي برد كه نه سبزه هاي وادي عدالت زخمين گردند و نه سواره اش را تكان دهد. آنان را به آبشخوري صاف و فراوان كه تا كرانه هايش مملو از آب گوارا بود وارد مي كرد. آنچنان آنان را سيراب بازمي گرداند، كه انديشه از عمل او متحير مي شد، در عين حال خود هيچ بهره اي از آن نمي برد مگر جرعه اي كه تشنه اي مي نوشد و لقمه اي كه گرسنه اي برگيرد. (اگر مردم چنين كرده بودند) آسمان و زمين درهاي بركت را به سويشان باز مي كرد. (اما چنين نشد) و به زودي براي آنچه كردند مؤاخذه خواهند شد.

اي مردم بيائيد و گوش دل سپاريد!

هر چه بيشتر زندگي كني روزگار عجائبش را بيشتر نشانت خواهد داد. اگر متعجب شدي حادثه اي ديگر تو را به شگفتي ديگري وامي دارد.

اينان به چه تكيه گاهي تكيه زدند؟ و به چه ريسماني چنگ آويختند؟

چه ولايتي برگزيدند! و چه قوم بدكاره بودند! و ستمگران چه جانشيني انتخاب كردند! آنان دنبها را گرفتند و سرها را رها كردند پيشگامان را واگذاشتند و به واماندگان چسبيدند.

ملتي بدكاره اند كه گمان مي كنند درست كردارند. دماغشان به خاك ماليده خواهد شد «آگاه باشيد آنان فسادگرانند اما شعورش را ندارند».

[ صفحه 205]

واي بر آنان، «آيا كسي كه به سوي حق دعوت مي كند سزاوار پيروي است يا كسي كه راه نمي يابد مگر اينكه رهبري شود شما چگونه قضاوت مي كنيد؟»

به خدا قسم روزگار آبستن حوادث است، پس زود زود باشد، كه شير در پستانش جمع شود. آنگاه به جاي شير ظرفهاي مملو از خون خالص و با طعم

كشنده خواهند دوشيد. آنجاست كه حق ستيزان زيان خواهند كرد.

سپس اي شمايان! دل خوش داريد! به فتنه اي كه قلوب را بلرزاند مطمئن باشيد. شما را بشارت باد به شمشير بران، هرج و مرجي فراگير و استبداد ستمگران كه حقوقتان را پايمال خواهند كرد و اجتماعتان را از بن درو خواهند نمود.

افسوس بر شما، به كجا مي رويد؟ كوري بر شما حاكم گشته، چگونه مي توانيم شما را به كاري كه نمي خواهيد مجبور كنيم. و سپاس مخصوص خداوند جهانيان، و درود او بر محمد خاتم پيامبران و بزرگ رسولان». [390] .

[ صفحه 206]

آيا فاطمه از خليفه راضي شد؟

امام بخاري در صحيح خود از عايشه نقل مي كند كه بعد از اينكه ابوبكر از استرداد فدك به فاطمه ممانعت به عمل آورد «فهجرته فلم تكلمه حتي توفيت» [391] : از او روي گرداند و با او صحبت نكرد تا اينكه وفات نمود.

شعبي روايت كرده است كه وقتي عمر با عده اي به منزل فاطمه

[ صفحه 207]

هجوم آوردند تا علي را مجبور به بيعت كنند، فاطمه درب خانه آمد و فرمود: «با ابابكر ما اسرع ما اغرتم علي اهل بيت رسول الله والله لا اكلم عمر حتي القي الله» [392] اي ابابكر چه زود بر خاندان رسول الله دشمنيتان را آشكار كرديد! به خدا قسم هرگز با عمر صحبت نخواهم كرد تا به ملاقات پروردگارم نايل آيم. روات شيعه نيز روايت كرده اند كه فاطمه تا پايان عمر با شيخين سخن نگفت. اما دو روايت را اهل سنت نقل كرده اند كه دلالت بر اين دارد كه فاطمه از آنان در پايان عمر راضي شد. روايتي از

شعبي نقل كرده است كه ابوبكر براي عمر نزد فاطمه (ع) وساطت كرد و فاطمه از عمر راضي شد. [393] .

اي كاش مي دانستم به چه جرئتي ابابكر به وساطت رفت زيرا فاطمه پيش از عمر از خود خليفه ناراضي بود! و چگونه مغضوبي شفيع مغضوبي ديگر شد؟! و يا كوري عصاكش كور ديگر؟!

شعبي از اين منفردات زياد نقل مي كند كه به قول مرحوم علامه اميني «رض» در هيچيك از اصول و منابع حديث اهل سنت يافت نمي شود. همو نقل كرده است كه آن دو براي عيادت نزد فاطمه آمدند و از او حلاليت خواستند و فاطمه راضي شد. [394] .

مرحوم علامه اميني در پاسخ اين حديث مي فرمايند: اين حديث در هيچيك از اصول احاديث و مسانيد حفاظ نقل نشده است. و

[ صفحه 208]

شعبي آن را بدون سند نقل كرده است كه معلوم نيست از كجا آورده است. [395] باز همو روايتي را نقل كرده است كه ابابكر بر جنازه فاطمه نماز گزارد. [396] .

همين دروغ بزرگ كه در مقابل دهها روايت اهل سنت جعل شده است در ساختگي بودن روايات شعبي كافي است.

بنابر اعتراف اهل سنت فاطمه (ع) آنچنان از اينان ناراضي بود كه حتي به اسماء سفارش كرد پس از جان دادنم كسي بر من وارد نشود، و چون عايشه آمد، اسماء عذر آورد، او نزد پدرش شكايت برد، ابابكر اسماء را توبيخ كرد. اسماء باز عذر آورد كه فاطمه (ع) به من دستور داده است كه كسي بر او وارد نشود [397] .

و اينجاست كه ابن ابي الحديد اين عالم منصف اهل سنت

مي فرمايد: والصحيح عندي انها ماتت و هي واجده علي ابي بكر و عمر و انها اوصت الا يصليا عليها: [398] صحيح اين است كه فاطمه از ابابكر و عمر ناراضي بود و وصيت كرد كه آن دو نفر بر او نماز نخوانند.

اما روايتي از طريق شيعه و سني نقل شده است كه ابابكر و عمر از علي اجازه خواستند تا به عيادت زهرا بيايند. فاطمه با وساطت علي (ع) اجازه داد وقتي آنان وارد شدند فاطمه رويش را به ديوار

[ صفحه 209]

برگرداند، آنان سلام كردند و فاطمه جواب نداد! ابوبكر شروع كرد به عذر آوردن.

فاطمه فرمود: شما را به خدا قسم مي دهم آيا از پيامبر شنيديد كه فرمود: رضايت فاطمه رضايت من است و كسي كه فاطمه را ناراحت كند مرا ناراحت كرده است و كسي كه فاطمه را محبت كند مرا محبت كرده است و كسي كه فاطمه را راضي نگهدارد مرا راضي نگه داشته است و كسي كه فاطمه را ناراضي كند مرا ناراضي كرده است»؟

هر دو گفتند، بلي شنيده ايم!

فاطمه فرمود: خداوند و فرشتگانش را شاهد مي گيرم كه: «انكما اسخطتماني و ما ارضيتماني و لئن لقيت النبي لاشكونكما اليه»: شما مرا عصباني كرديد و هرگز مرا راضي نساختند، اگر پيامبر را ملاقات كردم از هر دوي شما شكايت مي كنم.

ابوبكر گفت: از نارضايتي خدا و تو به او پناه مي برم، آنگاه ابابكر آنقدر گريست كه نزديك بود جان به جهان آفرين تسليم كند... [399] .

بهترين شاهد بر عدم رضايت فاطمه (ع) پشيماني آن دو در آخرين لحظات حيات بود.

به طرق مختلف محدثين و

مورخين اهل سنت از عبدالرحمن بن عوف نقل كرده اند كه چون وي براي عيادت ابابكر به بالينش حاضر شد، حالش را پرسيد. ابابكر گفت سه چيز مرا پشيمان ساخته است

[ صفحه 210]

كاش آن سه را انجام نمي دادم..» وليتني لم افتش بيت فاطمه بنت رسول الله و ادخله الرجال و لو كان اغلق علي حرب: اي كاش خانه فاطمه را بازرسي نمي كردم و بازرسان را به آنجا نمي فرستادم حتي اگر اين خانه براي جنگ بسته مي شد. [400] .

و عمر نيز چون مرگ را حتمي يافت به پسرش گفت: اي كاش پدرت در جنگ ذات سلاسل كشته شده بود، اني قد دخلت في امور لا ادري ما حجتي عندالله فيها [401] من در بعضي از كارها وارد شدم كه نمي دانم دليل و حجتم نزد خداوند چه خواهد بود!

نارضايتي فاطمه از شيخين به حدي روشن است كه علماي اهل سنت نتوانسته اند آن را انكار كنند، و چون از حل آن عاجز شده اند صورت مسئله را پاك كرده اند. ابن كثير در تاريخش مي گويد: فاطمه هم دختري از دختران بشر است و عصمت براي او لازم نيست و غضب او ضرري نمي رساند! [402] .

اي كاش مي دانستم براي احاديث فراواني كه پيامبر (ص) در مورد رضايت و سخط فاطمه فرموده است چه توجيهي دارد؟

و اي كاش مي دانستم اشكال از ابن كثير است كه چنين غير منصفانه، دست به تحريف واقعيت مي زند يا اشكال از كسانيست كه اعمالشان امثال ابن كثير را در بن بست قرار داده است؟!

[ صفحه 213]

پرواز بسوي ابديت

آماده پرواز

پدرش در آخرين وداع به او گفته بود: كه تو اولين كسي هستي

كه به من ملحق مي شوي، [403] و اكنون پدرش در جوار رحمت حق جاي گرفته بود، و خودش به سختي بيمار شده بود، او خوب مي دانست كه اين بيماري مقدمه مرگ او است.

او در همين شب، پدرش را در خواب ديد كه به او مي گويد: دخترم! پيش من بيا كه سخت مشاق ديدار توام و او هم در جواب گفت: «والله اني لاشد شوقا منك الي لقائك»: به خدا كه من مشتاقترم براي ديدار تو، و پدرش در همان خواب به او بشارت داد كه: تو امشب نزد من خواهي بود. [404] .

روزهاي آخر گفتگو از مرگ بود، فاطمه وصيت مي كرد، علي مي شنيد و اشك مي ريخت، در خانه فاطمه شور غم انگيزي حاكم

[ صفحه 214]

بود، بچه ها دور بستر مادر جمع بودند و نگاههاي حسرت آميزشان را رد و بدل مي كردند. فاطمه بچه ها را براي يتيمي آماده مي كرد به آنان مي گفت به ديدار پردبزرگتان محمد مي روم.

فاطمه به علي رو كرد و گفت: پسر عمو! لحظاتي پيش از زندگي من نمانده چند وصيت دارم، علي فرمود: هر چه دوست داري سفارش كن، آنگاه علي از جا برخواست و روبروي صورت فاطمه نشست.

فاطمه گفت: «يابن عم ما عهدتني كاذبه و لا خائنه و لا خالفتك منذ عاشرتني»: پسر عمو! تو هرگز از من دروغ و خيانت نديده اي، و از لحظه اي كه با من زندگي آغاز كرده اي با تو مخالفتي نكرده ام.

علي فرمود: پناه بر خدا، تو آگاهتري به خدا، تو بهتر، متقي تر و بزرگوارتر و خداترس تر از اين هستي كه من نسبت به تو ايرادي داشته باشم. دوري تو بر من

بسيار سنگين است، اما چه كنم كه اين امري است جبري. به خدا قسم دوباره مصيبت رسول خدا براي من تجديد شد. از دست دادن تو برايم سخت دشوار است. «انا لله و انا اليه راجعون» مصيبتي است كه از آن فاجعه آميزتر، دردناكتر، و غم انگيزتر نيست، به خدا قسم اين مصيبتي است كه توان عزاداري هم بر آن نمانده و هيچ چيز جاي آن را پر نخواهد كرد.

سپس هر دو شروع كردند به گريه. علي سر فاطمه را به سينه چسباند و گفت: هر چه مي خواهي سفارش كن. عمل خواهم كرد و دستور تو را بر خودم مقدم خواهم داشت...

[ صفحه 215]

فاطمه گفت: آنانيكه در حق من ستم روا داشتند و حقم را پايمال كردند، بر جنازه ام حضور نيابند. آنان دشمنان من و دشمنان رسول خدا هستند، آنان بر جنازه ام نماز نگذارند، زماني كه چشمها به خواب رفتند شبانه مرا دفن كن. [405] .

شرم عفاف

سراپاي وجودش عفت بود، پاكدامنيش زبانزد فرشتگان بود اگر لازم مي ديد، اجتماع را مي شكافت و چون شيري مي خروشيد، و حاكمان را به مبارزه مي طلبيد، اما پرده عفاف را هيچگاه نمي دريد. بي دليل با نامحرمان هم كلام نمي شد، سنگين بود و باوقار، شخصيت زن را در حريم عفاف جستجو مي كرد، حتي دوست نداشت بعد از مرگ جسمش را در منظر ديگران قرار دهند. از اينكه جنازه زنان را روي پاره تخته اي مي نهند و بر سر دست مردان مي گردد سخت ناراحت بود، در آخرين لحظات حياتش اين غمش را آشكار كرد و به اسماء دوست صميمي و پرستارش گفت: «يا اسماء قد اسقبحت ما يصنع بالنساء يطرح علي

المرأه الثوب فيصفها»: اي اسماء! چيزي كه براي جنازه زنها مي سازند را زشت مي دانم، او را بر پاره چوبي مي اندازند و قطعه اي پارچه رويش مي كشند، سپس وي را

[ صفحه 216]

با تمام اوصافش مي شناسند. اسماء گفت: اي دختر رسول خدا چيزي را كه در حبشه ديده ام برايت مي سازم، سپس اسماء دستور داد مقداري چوب تر فراهم شد و يك تابوت ديواره دار براي فاطمه ساخت. فاطمه از ديدن آن خوشحال شد و به اسماء دعا كرد: «استريني سترك الله من النار»: مرا بپوشان خداوند تو را از آتش حفظ كند. [406] .

خورشيد در افق

افسوس كه دلهاي عاشق بعد از چشيدن لذت وصال، زهر فراق را مي نوشند. كبوتراني كه يك روز بال در بال يار به پرواز مي رفتند، يكي پس از ديگري در كمين صياد گرفتار مي آيند. آلاله هاي وحشي كه روزي سر در سر يكديگر خم كرده بودند، باد خزان هل هله كنان غبار مرگ را بر آنان مي پاشد.

افسوس كه هنوز در بارانداز سفر لختي درنگ نكرده، جرس كوچ به صدا درمي آيد، افسوس كه هنوز باد صبا به جانمان طراوت نبخشيده، طوفان بلا آتشي در حياتمان مي اندازد. چه دردناك است لحظات جدايي، چه غمبار است وقت فراق و تنهايي.

[ صفحه 217]

كاروان آماده كوچيدن است، و فاطمه همسفر كاروان. علي، آرام ندارد و بچه ها دل. همه مطمئنند كه سفر حتمي است. حسن، حسين، زينب و ام كلثوم دور فاطمه مي نشينند، نگاهشان را به مادر مي دوزند. قطرات اشك از گوشه چشمان مادر مي غلطد و به بستر فرومي افتد، به دنبالش اشكهاي بچه ها روي گونه ها يكي پس از ديگري جاري مي شود. گهگاه

صداي هق هق زينب بالا مي رود اما به اشاره مادر آهسته مي شود و سپس قطع مي گردد.

اما فاطمه در اوج فراق وصال ديگري را مي بيند، در درياي غم احساس شادي ديگري دارد.

او در حجله عروسي به ياد مرگ مي افتد و اينك در كام مرگ كار عروسان را مي كند! به اسماء مي گويد: «عطر مرا بياور تا خود را خوشبو كنم» [407] .

فاطمه خود را براي ملاقات پروردگارش آماده مي كند به ام سلمه مي فرمايد: مادر! آب بريز تا خود را بشويم، بعد از شستن گفت: لباس نو مرا بياور تا بپوشم.

ام سلمه رختخواب او را وسط اطاق انداخت و فاطمه سپس دست راستش را زير سرش نهاد و رو به قبله آرميد و فرمود: «يا امه اني مقبوضه الان.» مادر! الان قبض روح خواهم شد. [408] .

او به اسماء گفته بود: هنگام نماز مرا صدا بزن اگر بلند شدم (نماز

[ صفحه 218]

مي خوانم) و اگر نه، دنبال علي بفرستيد. چون وقت نماز شد، اسماء هر چه فاطمه را صدا زد جوابي نشنيد،

حسن و حسين آمدند و گفتند: چرا مادر در اين ساعت خوابيده؟ اسماء گفت: مادرتان خواب نيست، تمام كرده. حسن خودش را روي مادر انداخت او را مي بوسيد و مي گفت: مادر با من سخن بگو، اگر با من حرف نزني جان از بدنم پرواز مي كند! حسين آمد روي پاي مادر افتاد و او را مي بوسيد و مي گفت: اي مادر با من سخن بگو كه قلبم متلاشي مي شود. [409] .

اسماء بچه ها را دنبال علي (ع) فرستاد، گريه كنان به مسجد آمدند، اصحاب پرسيدند: چرا گريه مي كنيد؟ گفتند: مادرمان فاطمه از

دنيا رفته است.

همين كه علي (ع) اين خبر را شنيد با صورت به زمين افتاد، و ناله اي جانسوز سر داد و گفت:

اي دختر محمد بعد از تو دلم به چه كسي تسلي يابد؟ تو تسلي خاطر من بودي.

لكل اجتماع من خليلين فرفه

و كل الذي دون القراق قليل

و ان افتقادي فاطما بعد احمد

دليل علي ان لا يدوم خليل

بعد از هر وصالي فراق است وصال بي فراق كم است از دست دادن

[ صفحه 219]

فاطمه بعد از احمد دليلي است بر اينكه هيچ دوستي براي آدمي باقي نمي ماند. [410] .

مراسم غسل و كفن

علي (ع) طبق سنت پيشوايان معصوم كه «معصومي را غسل نمي دهند جز معصوم» كه با وصيت فاطمه (س) تأكيد شده بود فاطمه را غسل داد [411] و با حنوط بهشتي وي را حنوط كرد [412] اسماء نيز علي را در غسل دادن ياري داد [413] بعد فاطمه را كفن نمود. قبل از بستن بندهاي كفن، بچه ها را براي خداحافظي فراخواند و فرمود: ام كلثوم! زينب! سكينه! [414] فضه! حسن! حسين! از مادرتان آخرين توشه را برگيريد. اكنون فرصت جدايي است، ديدار در بهشت.

حسنين ناله سر مي دادند و مي گفتند: افسوس سوزش قلبمان از مرگ پدربزرگمان محمد مصطفي و مادرمان فاطمه زهرا هرگز خاموش نخواهد شد. مادر! وقتي به حضور جدمان رسيدي سلام ما را برسان و به او بگو بعد از وي چگونه غبار يتيمي بر ما نشست. [415] .

[ صفحه 220]

علي هم آخرين وداع را ناله كرد: و گفت: خدايا تو مي داني كه من از دختر

رسولت خشنودم. خدايا! تو در وحشت و تنهايي انيسش باش. او از ما دور شد تو به معادش برسان. خدايا! او مظلوم شد تو در حقش قضاوت كن كه بهترين دادستاني. [416] .

تشييع خورشيد

غروبي غمگين خبر از غمي جاودان مي داد، آسمان گرفته بود، ماتم در همه جا پوشيده بود. خنده مي رميد، گريه مي غريد و عشق مي ناليد. سكوتي سنگين بر شهر سايه انداخته بود، همه منتظر خبري بودند، خبر از هجرت خورشيد، و سرانجام خبر به مسجد رسيد، و چون رعدي در سر تا سر مدينه پيچيد.

«مدينه يكپارچه ناليد، زنان بني هاشم درب خانه فاطمه اجتماع كردند، همه يكصدا ناله بودند، مدينه از فريادهاي غم انگيز به خود مي پيچيد، زنان فرياد مي زدند: اي خانم ما اي دختر رسول. جمعيت چون بال اسبان به طرف علي (ع) هجوم مي بردند، علي نشسته بود و حسنين پيش رويش مي گريستند، با ديدن اين صحنه جمعيت يكپارچه چون بهاران گريستند... جمعيت مي آمدند، و مي نشستند و ضجه مي زدند. منتظر بودند جنازه را براي نماز بيرون بياورند، ابوذر از

[ صفحه 221]

خانه خارج شد و گفت: برگرديد، تشييع جنازه دختر رسول خدا از سر شب به تأخير افتاد، مردم به خانه هايشان بازگشتند. [417] زيرا فاطمه وصيت كرده بود جنازه وي را در خفا دفن كنند تا آنهايي كه به او ستم روا داشته بودند در مراسم او شركت نكنند [418] .

خصيصين ماندند، چون اهالي مدينه به خواب رفتند و پاسي از شب گذشت، جنازه را از خانه بيرون آوردند و علي، حسن، حسين، عمار، مقداد، عقيل، زبير، ابوذر، سلمان، بريده، عباس، فضل، حذيفه و ابن مسعود جنازه را تشييع

كردند. [419] همانطور كه فاطمه خواسته بود، او را با تابوتي سرپوشيده حمل مي كردند، همگان موظف بودند سكوت را مراعا كنند، گريه ها را در سينه ها حبس كنند تا مبادا نامحرمان از اين راز با خبر شوند. كاروانيان اشك مي ريختند و با يك دنيا حسرت فاطمه را به سوي منزلگاه ابدي بدرقه مي كردند.

آنان هنوز خاطره نه سال قبل كه فاطمه را به ستوري سوار كرده بودند و شادي مي كردند تا وي را به خانه بخت ببرند فراموش نكرده بودند، تصاوير شب عروسي را از ذهنها عبور مي دادند و با صحنه ساكت و غمبار آن شب تطبيق مي دادند. و به سرعت شانه ها خود را بالا و پايين مي آوردند و در اين غم مي سوختند.

[ صفحه 222]

دفن مهتاب

اي خاك! چه اختراني را كه در كام فرونبردي؟! چه گنجهايي را كه نبلعيدي؟ چه شهاباني را كه نربودي؟ و اينك چنگال گشوده اي تا فروغ نقره اي را در پنجه خونينت بگيري. راستي كه چه ستمكاره اي؟!

نه، نه، اين خاك مهربان سزاوار سرزنش نيست، زيرا: او امانت داري امين است، يا طلبكاري دقيق، كه وام پس مي ستاند.

راستي او هم دل دارد و غمين است، اين رنگ زردي كه در او مي بيني چهره رنگ پريده عزادار اوست. جوشش چشمه هايي كه مي بيني اشك ماتم عزيزان او است. آتشفشاني كه مي بيني سوز دل زمين است. زلزله اي را كه هر از چندگاه احساس مي كني، بالا و پايين رفتن شانه هاي زمين است كه هم آواز با يتيمان از گريه هق هق مي كند. و شايد او هم دل دارد مي خواهد پاره جدا شده اش را در آغوش بگيرد.

آن شب پاره تن پيامبر روي دستها

حمل مي شد تا به نقطه موعود رسيد، زمين را شكافتند. علي بر جنازه نماز گزارد و ميان شب او را دفن كردند. [420] .

خدايا اين چه مظلوميتي است كه دخت رسولت را بايد شبانه به خاك سپارند؟ آيا نمي شد فاطمه را تا فردا نگه مي داشتند و با

[ صفحه 223]

مراسمي رسمي در حضور دوستان پدرش به خاك مي سپردند؟ نه، زيرا فاطمه سفارش كرده بود وي را شبانه دفن كنند [421] براي اينكه او از كساني كه ناخشنود بود نمي خواست در تشييع و مراسمش شركت كنند [422] .

او را در لحد نهادند، خاك جدايي را بر پيكر فاطمه ريختند، و خاك عزا بر سر خويش، قصد بازگشت به خانه داشتند. اما علي كه همه ي آرمان خويش را بر باد مي ديد و تكيه گاه خويش را بر خاك، دل نمي كند، كه دل نداشت، شايد هم توان بازگشت.

علي (ع) جاي قبر را بنحوي پوشاند كه آثار قبر معلوم نباشد، آنگاه به پا خاست و به مزار پيامبر (ص) رو كرد و اينگونه درد دل گشود: [423] .

سلام من بر تو باد اي رسول خدا! سلام دخترت، و زائرت كه اينك در آرامگاه ابديت منزل گزيده بر تو باد، دختري كه خداوند جوانمرگيش را برگزيد.

اي رسول خدا! از دست دادن عزيزت صبرم را كم كرده، در فراق بهترين زنان تحملم نابود شده، اما چيزي كه هنوز به من توان و تسلي مي بخشد، استقامت من در فراق تو بود. (كسي كه مصيبت تو را تحمل كرده مصيبتهاي بعدي را آسان تحمل خواهد كرد) من تو را در قبر نهادم گويي جان تو از

گلو و سينه من مي رفت. آري، پيام قرآن

[ صفحه 224]

بهترين سنگ صبور من است، كه انا لله و انا اليه راجعون.

وديعه، بازگردانده شد، گرو باز ستانده شد و زهرا از من ربوده شد. براستي كه گنبد نيلگون و زمين خاكي در نزدم چه زشت جلوه كرده، اي رسول خدا! از اين پس غمم جاودان خواهد بود، شبم در بي خوابي طي خواهد شد، اندوهي هميشگي در قلبم خانه خواهد كرد، تا اينكه خداوند مرگم را برساند و در جوار تو مقيمم گرداند. اين غصه، دلم را خون خواهد كرد، و اركانم را به لرزه درخواهد آورد. تقدير چه زود بين من و او جدايي افكند. از اين ستم نزد خداوند شكايت خواهم برد.

بزودي دخترت به تو گزارش خواهد داد كه چگونه امتت دست در دست هم نهادند تا او را از پاي درآورند، پس به جد از او بپرس و حال ما را از او بجو.

چه بسا دردي در دل دارد كه راهي براي گشودن سفره ي دل نداشت اما به تو خواهد گفت، و خداوند قضاوت خواهد كرد كه او بهترين قضاوت كنندگان است.

سلام وداع كننده اي كه از وصال نه خسته است و نه دلتنگ بر شما باد. اگر از جوار شما برمي گردم نه از روي خستگي است و اگر در كنارتان رحل اقامت گزينم نه از روي بدگماني به وعده الهي به صابران است. واي بر من واي بر من. صبر ميمون تر و زيباتر است.

اگر پيروزي حاكمان نبود مزار فاطمه را منزل خويش قرار مي دادم و در كنارش به اعتكاف مي نشستم و مانند زنان بچه

مرده در عزايش

[ صفحه 225]

زار مي گريستم.

اي رسول! دخترت در پيشگاه خداوند مخفيانه دفن شد. حقش پايمال گشت از ارثش منع شد، در حاليكه از انقلاب تو چيزي نگذشته و نامت كهنه نشده است. اي رسول خدا شكايتم را نزد خداوند بازخواهم گفت. و به ياد تو، خاطر تسلي مي دارم. درود خداوند و رضوانش بر تو و او باد. [424] .

[ صفحه 226]

اي چشمها فروافتيد

آن روز سخت فراخواهد رسيد، روزي كه انسانها براي رسيدگي به اعمالشان برانگيخته خواهند شد، روزي كه همه در پيشگاه خداوند براي محاكمه حاضر مي شوند، روزي كه ميزان عدالت در سر تا سر وجود برقرار مي گردد تا اعمال را با حق اندازه گيرند. آن روز وحشتناك كه همگان به زانو درآمده اند، و دلها به لرزه آمده است و همه در انتظار حكم الهي هستند، ناگهان فريادي از نهانخانه آسمان در فضاي محشر طنين مي اندازد، كه اي جمع انسانها، سرها را فرواندازيد، چشمها را فروافكنيد، فاطمه مي خواهد از صراط عبور كند، آنگاه موكب او با هفتاد هزار حوري بهشتي چون برق مي گذرد [425] .

آن روز، روز فاطمه است، روزي است كه صحنه گردان اصلي فاطمه است، تو گويي زمين و آسمان دست در دست آمده اند تا فاطمه را در انجام هستي بر كرسي حكم بنشانند و «جاء الحق و ذهق الباطل» را در قيامت در نقش او به نمايش گذارند، و فاطمه مي آيد تا «بل نقذف بالحق علي الباطل» را متبلور سازد.

او در حاليكه لباسي بهشتي پوشيده است [426] بر غضباء سوار است [427] و پيشاپيش رسول خدا حركت مي كند [428]

و اولين كسي است

[ صفحه 227]

كه به بهشت وارد مي شود [429] زيباترين صحنه هاي قيامت، دادخواهي فاطمه در مورد شهادت فرزندش حسين مي باشد.

«او در حاليكه پيراهن خونين حسين را در دست دارد، به قائمه عرش دست مي آويزد و فرياد برمي آورد: خداوندا تو جبار عدالتي. بين من و قاتلين فرزندم حكم بران... خداوندا شفاعت مرا در مورد گريه كنندگان بر او پذيرا باش.

و اينك خداوند شفاعتش را مي پذيرد [430] .

شفيع

در آن روز سخت كه «لكل امرء يومئذ شأن يغنيه» [431] براي هر كس آنچنان گرفتاري است كه بخود مشغول است. تنها فاطمه است كه به فكر هواداران خويش است.

او در ميدان قيامت حركت مي كند تا به محازات عرش الهي مي رسد، عرش به لرزه درمي آيد... از طرف خداوند پيامي در مي پيچد كه: اي محبوبه من و اي دختر حبيب من، هر چه مي خواهي داده مي شود. شفاعت كن پذيرفته مي شود... فاطمه مي گويد: «الهي

[ صفحه 228]

و سيدي! شيعتي و ذريتي و شيعتي و شيعه ذريتي و محبي ذريتي» خداي من! شيعه و فرزندانم، و شيعه و پيروان فرزندانم و دوستدارانشان را درياب.

آنگاه، ندايي در فضاي قيامت مي پيچد كه: كجايند فرزندان فاطمه! كجايند دوستداران فاطمه و دوستداران فرزندان وي؟ هواداران همه پاسخ مي دهند. آنگاه فاطمه پيشاپيش، آنان را به سوي بهشت هدايت مي كند [432] .

فاطمه به اين بسنده نمي كند و اگر افرادي باشند كه به واسطه اعمالشان نتوانسته باشند پاسخ بگويند يا از راه مانده اند. فاطمه اندكي درب جهنم توقف مي كند و مي گويد: «الهي و سيدي سميتني فاطمه و فطمت بي من تولاني و تولي

ذريتي من النار و وعدك الحق و انت لا تخلف الميعاد» خدايا، مرا فاطمه نام نهادي تا هوادارانم و كساني كه ولايت ذريه ام را پذيرفتند از آتش حفظ كني، وعده تو حق است و هرگز خلف وعده نمي كني.

خداوند، گفتار فاطمه را تصديق مي كند، مجددا از فاطمه مي خواهد تا شفاعت كند تا مقام فاطمه نزد پيامبران و فرشتگان و آدميان روشن گردد. [433] .

شفاعت فاطمه در آن روز عام و شامل و حتمي است [434] و شرط

[ صفحه 229]

آن، محبت فاطمه است، اما محبتي كه مخفيگاه قلب را شكافته باشد و در ميدان عمل تجلي كرده باشد. لذا پيامبر (ص) در مورد شفاعت فاطمه (ع) فرمود:

دخترم فاطمه در قيامت بر مركبي از نور سوار است سمت راست وي هفتاد هزار فرشته و دست چپش هفتاد هزار فرشته و پشت سرش هفتاد هزار فرشته در حركتند، و زنان مومن امتم را به سوي بهشت رهبري مي كند، زناني كه نماز پنجگانه شان را بخوانند، روزه شان را بگيرند و حجشان را بگذارند، و زكاتشان را بپردازند و از شوهرشان فرمان برند و عشق علي را نيز پاس دارند، اينان با شفاعت دخترم به بهشت درمي آيند زيرا او سرور زنان جهان است [435] .

قبر فاطمه را نيافتم

آرزو داشتم روزي به مدينة الرسول روم و خاك مزار فاطمه را طوطياي چشم كنم. توفيق رفيق راهم شد و زيارت بيت الله نصيبم، چون به مدينه رسيدم قبه خضراء را هماني كه محمد مصطفي را در آغوش گرفته از دور ديدم، اشك در چشمانم حلقه مي زد و آهسته بر چهره غمگينم مي غلطيد، چون به نگين فيروزه اي مدينه

رسيدم،

[ صفحه 230]

سراسيمه به پاي بوس نبيم شتافتم، پس از زيارت دنبال قبر فاطمه گشتم چيزي نيافتم از هر كه پرسيدم پاسخي نشنيدم، به عشق يافتن گمشده ام به بقيع شتافتم فرزندان رسول، حسن، سجاد، باقر و صادق پيشواياني را كه از دور عشق مي ورزيدم از فاصله اي ممنوعه زيارت كردم، گرچه دل از دلدار جدا نمي شد، ولي از اول قصد ديگري داشتم و آن زيارت قبر فاطمه بود. عباس عموي پيامبر، عاتكه، صفيه عمه هاي پيامبر، رقيه، ام كلثوم، زينب دختران پيامبر، عايشه، ام سلمه، سوده و... زنان پيامبر، حليمه سعديه مادر رضاعي پيامبر، ابراهيم، فرزند خردسال پيامبر و عده اي ديگر را زيارت كردم، هر چه گشتم و پرسيدم اثري از قبر فاطمه نيافتم، فاطمه اي كه، دردانه پيامبر، پاره تن، مادر پدر، سرور زنان، محبوبه خدا بود.

يكبار ديگر، ذهنم را متوجه قبر پيامبر كردم، آنجا نيز جز قبر دو خليفه را نيافتم. با خود گفتم شايد فاطمه در تاريخ آنقدر اهميت نداشته است كه قبري براي او مانده باشد. اما وقتي آن همه فضيلت را كه پيروان مذاهب براي فاطمه نقل كرده اند كه براي هيچكس، نه براي همسران محمد نه اصحاب محمد و حتي براي فرزندان ديگر محمد نقل نكرده اند، حيرتم بيشتر شد. در همين حال بودم كه چشمان سرگردانم بار ديگر به قبر حسن افتاد، حسن را در حاليكه بر دوش پيامبر نشسته بود در صفحات تاريخ ديدم. ديدم كه حسن چگونه سر بر قلب پيامبر نهاده، ديدم كه پيامبر چگونه به حسن عشق مي ورزد. ديدم كه پيامبر بالاي منبر بود و حسن خردسال در مسجد به

[ صفحه 231]

به زمين خورد، پيامبر از بالاي منبر به زير شد، حسن را به آغوش چسباند و بالاي منبر رفت. همه را ديدم و اينك مي ديدم كه چگونه اين قلب از جسم جدا شده چگونه از آغوش گرم پيامبر بريده شده و مظلومانه در خراب آباد بقيع جدا افتاده. فرزندان ديگر رسول را ديدم و اين معما حل شد!

تحقيقي درباره قبر فاطمه

از ديرباز در مورد قبر فاطمه بين مورخين و محدثين اختلاف نظر بوده است. از روايتي كه ابن سعد نقل مي كند به دست مي آيد كه در همان سده هاي اوليه در مورد محل قبر فاطمه اختلاف نظر وجود داشته است. [436] .

بعضي گفته اند: فاطمه در خانه خودش دفن شده است [437] و اين با روايت تشييع جنازه سازگار نيست زيرا دفن در خانه نيازي به تشييع نداشت، و اين توجيه كه ممكن است از خانه تشييع شده و مجددا به خانه بازگشته چندان منطقي به نظر نمي آيد، زيرا فاطمه اي كه بايد شبانه غسل شود شبانه كفن شود و شبانه به خاك سپرده شود تا ستمگران به حق فاطمه مطلع نشوند، دست زدن به يك كار سمبليك

[ صفحه 232]

و خطرناك كه ممكن بود همه نقشه ها را نقش بر آب كند صحيح به نظر نمي رسد.

عده اي گفته اند: فاطمه بين قبر و منبر رسول خدا دفن شده است. [438] قبول اين عقيده هم مشكل به نظر مي رسد، زيرا مسجد كه در دست حاكميت است و محل آمد و شد مردم حتي در نيمه هاي شب بوده است و اثر كند و كاو تا فردا در كف آن باقي مي ماند، با مخفي كاري كه فاطمه وصيت كرده بود چندان

موجه بنظر نمي رسد.

قول سوم بقيع است [439] و اين قول صحيح تر بنظر مي رسد، زيرا با روايات شيعه كه مي گويد، حضرت براي مخفي نگه داشتن قبر فاطمه، چندين قبر ديگر حفر نمود [440] ، و با روايات تشييع جنازه، و اصول مخفي كاري سازگارتر است. اما در كجا و چه نقطه اي از بقيع دفن شده است نيز اختلاف است. بعضي گفته اند در كنار قبر فاطمه بنت اسد [441] و عده اي گفته اند در زاويه خانه عقيل نزديك خانه محشين [442] . اما براي هيچ كدام دليلي در دست نيست.

آنچه مسلم است اينست كه خود زهرا نخواسته است قبرش آشكار و معلوم باشد و ائمه هم نخواسته اند آن را روشن كنند تا سندي بر مظلوميت و غضب فاطمه در تاريخ بماند، لذا در روايت

[ صفحه 233]

آمده است «ثم عفي موضع قبرها» [443] علي اثر قبر را محو كرد [444] يا گفته اند: چند قبر ديگر هم كنده شد. [445] .

بنابراين براي درك زيارت فاطمه بهتر است در هر سه مكان، بين قبر و منبر رسول، خانه و مخصوصا بقيع فاطمه را زيارت كرد.

تاريخ وفات فاطمه

با اينكه پيامبر (ص) بعد از هجرت دستور تاريخ نگاري حوادث را دادند، اما بعضي وقايع آنچنان اختلافي است كه تعجب هر محققي را برمي انگيزد، يكي از اين موارد تاريخ وفات فاطمه (س) مي باشد. در كتابها و منابعي كه در دسترس داشتم چهارده قول به شرح ذيل درباره تاريخ وفات فاطمه يافتم:

8 ماه [446] بعد از وفات پيامبر (ص)، 6 ماه [447] بعد، 4 ماه بعد [448] 3 ماه بعد [449] ، 100 روز بعد [450] 75 روز

بعد، [451] 72 روز بعد [452] 70 و چند

[ صفحه 234]

روز بعد [453] ، 70 روز بعد [454] ، 60 روز بعد [455] ، 50 روز بعد [456] ، 40 روز بعد، [457] 30 روز بعد [458] و در روايتي هم 95 روز [459] .

انتخاب هيچكدام از اين اقوال خصوصيتي ندارد مگر قول 75 روز كه بيشترين روايات شيعه و بعضي از مورخين اهل سنت آن را نقل كرده اند. و مرحوم مجلسي آن را صحيح دانسته است. [460] لكن اين روايت با رواياتي كه تاريخ روز وفات را معين مي كنند سازگار نيست، اهل سنت اكثر روز وفات را سوم رمضان [461] ذكر كرده اند و شيعه آنرا 3 جمادي الثاني [462] يا 21 رجب [463] يا 13 ربيع الثاني [464] ذكر كرده است. و اين تاريخها هيچكدام با 75 روز انطباق ندارد، زيرا 75 روز بعد از وفات پيامبر (ص) مصادف با 13 يا 14 يا 15 جمادي الاول (بستگي به مدت هر ماه) خواهد بود و اين ايام هيچ كدام در روايات

[ صفحه 235]

نيامده است.

روايتي را علي بن عيسي اربلي از قول امام محمد باقر (ع) نقل مي كند كه تاريخ وفات را 95 روز بعد از وفات پيامبر (ص) دانسته است، كه اين روايت با روايت سوم جمادي الاخر قابل انطباق است زيرا 95 روز بعد از 28 صفر در صورتي كه همه ي ماهها 30 روز تمام باشد، سوم جمادي الثاني مي شود. البته ممكن است سوم جمادي را با روايات سه ماه قابل تطبيق بدانيم و بگوئيم آن سه چهار روز زائد تسامح

شده است و نگفته اند سه ماه و سه چهار روز.

روايت 21 رجب با هيچكدام از اقوال سازگار نيست زيرا 21 رجب حدود 140 روز بعد از وفات پيامبر (ص) است كه در هيچكدام از اقوال نيامده است.

بنابراين روايت 95 روز مصادف با سوم جمادي الثاني را روز وفات فاطمه سلام الله عليها بگيريم صحيح تر به نظر مي رسد هر چند مشهور روايات 75 روز است كه مطابق با 13 يا 14 يا 15 جمادي الاول است كه در روايت از روز آن سخن به ميان نيامده است. به اميد روزي كه امام مهدي سلام الله عليه اين نقطه تاريك را روشن نمايد.

السلام عليك يا فاطمه الزهرا

رسول خدا فرمودند: هر كس بر من و فاطمه در حال حيات يا

[ صفحه 236]

ممات، سه روز سلام بفرستد، خداوند او را شايسته بهشت سازد [465] و نيز فرمود: اگر كسي بر فاطمه صلوات بفرستد خداوند از لغزشهاي او درگذرد و به پيامبر ملحق نمايد. [466] .

و اينك در آستانه اتمام اين كتاب گفتار خويش را با زيارت فاطمه سلام الله عليها به پايان مي بريم، باشد كه مورد غفران و رحمت الهي قرار گيريم و از شفاعتش بهره مند شويم.

شيخ طوسي در تهذيب مي فرمايد: اصحاب و علماي شيعه را ديده ام كه در هنگام زيارت فاطمه زهرا سلام الله عليها اين عبارات را مي خواندند:

«السلام عليك يا بنت رسول الله، السلام عليك يا بنت نبي الله، السلام عليك يا بنت حبيب الله السلام عليك يا بنت خليل الله، السلام عليك يا بنت صفي الله، السلام عليك يا بنت امين الله، السلام عليك يا بنت افضل انبياء الله و رسله و ملائكته، السلام عليك يا بنت

خير البريه، السلام عليك يا سيده نساء العالمين من الاولين و الاخرين السلام عليك يا زوجه ولي الله و خير الخلق بعد رسول الله، السلام عليك يا ام الحسن و الحسين سيدي شباب اهل الجنه، السلام عليك ايتها الصديقه الشهيده، السلام عليك ايتها الرضيه المرضيه، السلام عليك ايتها الفاضله الزكيه، السلام عليك

[ صفحه 237]

ايتها الحوراء الانسيه، السلام عليك ايتها التقيه النقيه، السلام عليك ايتها المحدثه العلميه، السلام عليك ايتها المغضوبه المظلومه، السلام عليك ايتها المضطهده المقهوره، السلام عليك يا فاطمه بنت رسول الله و رحمه الله و بركاته.

صلي الله عليك و علي روحك و بدنك، اشهد انك مضيت علي بينه من ربك و ان من سرك فقد سر رسول الله، و من جفاك فقد جفا رسول الله، و من آذاك فقد آذي رسول الله، و من وصلك فقد وصل رسول الله، و من قطعك فقد قطع رسول الله، لأنك بضعه منه و روحه التي بين جنبيه كما قال صلي الله عليه و آله: اشهد الله و رسله و ملائكته اني راض عمن رضيت عنه، ساخط علي من سخطت عليه، متبرء ممن تبرأت منه، موال لمن واليت، معاد لمن عاديت، مبغض لمن ابغضت، محب لمن احببت، و كفي بالله شهيدا و حسيبا و جازيا و مثيبا. [467] .

پاورقي

[1] براي آگاهي بيشتر به لذات فلسفه/ ويل دورانت از ص 151 مراجعه نمائيد.

[2] سوره نحل آيه 58 و 59.

[3] سوره اسراء آيه 31

[4] سوره نحل آيه 58

[5] تفسير فخر رازي ج 31 ص 69 و روح المعاني ج 30 ص 52.

[6] تمدن اسلام و عرب/ گوستاولوبون/ مترجم سيدهاشم حسيني ص 507.

[7] تاريخ تمدن/ ويل دورانت/ ج 1 ص 157.

[8]

همان ج 2 (يونان باستان) ص 339.

[9] سوره ي تكوير آيه 8 و 9

[10] سوره ي تكوير ششمين يا هفتمين يا هشتمين سوره اي است كه بر پيامبر (ص) نازل شد (پيامبري و انقلاب ص 21) و اين بسيار مهم است كه در اوايل بعثت از دختران زنده به گور سؤال شود.

[11] اين داستان برگرفته از فروغ ابديت ج 1 ص 29 مي باشد و داستاني را به همين مضمون تفسير روح المعاني ج 14 ص 169 از مرد ديگري نقل كرده است.

[12] ذخائر العقبي ص 45، ينابيع الموده ج 2 ص 24.

[13] امالي صدوق مجلس 87 روايت 1 ص 475.

[14] ينابيع الموده ج 2 ص 24- مناقب ج 3 ص 340- ذخائر العقبي ص 45 و امالي صدوق ص 475 البته در منابع شيعي بجاي حوا، ساره آمده است.

[15] امالي صدوق ص 475.

[16] اصول كافي ج 1 ص 382 كتاب الحجة باب مولد الزهراء و علل الشرايع باب 142 ص 178 و 179 و الخصال ج 2 ص 414 و امالي صدوق مجلس 86 ص 474 روايت از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام مي باشد.

[17] كشف الغمه ج 1 ص 463 روي عن ابي عبدالله (ع)...

[18] ابوجعفر قمي علاوه بر نامهاي قبلي اين اسماء را براي فاطمه (س) ذكر كرده است مناقب ج 3 ص 357.

[19] علل الشرايع باب 143 ص 180

[20] مناقب ج 3 ص 330- علل الشرايع باب 144 ص 181- كشف الغمه ج 1 ص 464

[21] ص 160

[22] ص 44

[23] ج 2 ص 84 عن رسول الله (ص): انما سميت البتول لانها بتلت من الحيض و النفاس لان ذلك عيب من بنات الانبياء

[24] ج 12 ص 109 روايت

34226

[25] كشف الغمه ج 1 ص 463 و ذخائر العقبي ص 44 به همين مضمون نقل كرده است و الصواعق المحرقه: ان النبي (ص) قال: «فاطمه حوراء آدميه لم تحض و لم تطمث... ص 160

[26] الصواعق المحرقه ص 155- كنزل العمال ج 12 ص 109 روايت 34227- ينابيع الموده ج 2 ص 64 و ص 84- كشف الغمه ج 1 ص 463- علل الشرايع باب 142 ص 179 و 178- مناقب ج 3 ص 329

[27] احقاق الحق ج 10 ص 16 تا 23.

[28] الصواعق المحرقه ص 153 تا 155.

[29] اين كتاب به ضميمه الصواعق در مكتبة القاهره به چاپ رسيده است

[30] مناقب ج 3 ص 327 از پيامبر (ص)

[31] تاريخ طبري ج 2 ص 388.

[32] ج 8 ص 19

[33] ج 11 ص 597.

[34] ج 2 ص 298

[35] ج 2 ص 20

[36] ج 1 ص 170

[37] ج 2 ص 341

[38] ج 7 باب 71175 ص 220

[39] ص 141

[40] اصول كافي ج 1 ص 381 (كتاب الحجه باب مولد الزهرا)

[41] ج 1 ص 449

[42] ج 3 ص 357

[43] بحار ج 43 ص 7

[44] بحار ج 43 ص 9

[45] بحار ج 43 ص 8

[46] بحار ج 43 ص 9

[47] بحار ج 43 ص 9

[48] كشف الغمه ج 1 ص 449

[49] بحار الانوار ج 43 ص 3.

[50] رجوع كنيد به زندگاني فاطمه زهرا (س)- دكتر شهيدي ص 31

[51] فروغ ابديت ج 1 ص 164

[52] انساب الاشراف بلاذري، نقل از زندگاني فاطمه زهرا ص 26

[53] زخرف، 32

[54] تاريخ طبري ج 2 ص 329.

[55] تاريخ طبري ج 2 ص 330

[56] زندگاني فاطمه زهرا (س) ص 26 به نقل از انساب الاشراف

بلاذري.

[57] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 35

[58] احقاق الحق ج 10 ص 1- 10

[59] سوره اسري آيه 1

[60] احقاق الحق ج 10 ص 1 الي 11

[61] ينابيع الموده ج 2 ص 22

[62] احتجاج ج 2 ص 382

[63] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 20

[64] سيره ابن هشام ج 1 ص 202

[65] تاريخ طبري ج 3 ص 161.

[66] اسد الغابه ج 7 ص 220.

[67] اسد الغابه ج 7 ص 130

[68] مراجعه نماييد به زندگاني فاطمه زهرا (س) ص 27- 32 با اين تفاوت كه از مطالب دانشمند بزرگوار جناب آقاي دكتر سيد جعفر شهيدي چنين استنباط مي شود كه ايشان تولد زهرا (س) را قبل از بعثت ترجيح مي دهند

[69] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 35.

[70] صحيح مسلم ج 12 ص 150 (كتاب الجهاد مالقي انسي ص من اذي المشركين) و ذخائر القبي ص 47 به همين مضمون نقل كرده است.

[71] طبقات ابن سعد ج 1 ص 237 و اين در حاليست كه يعقوبي مدعي است علي (ع) فاطمه را به مدينه آورد ج 2 ص 41.

[72] سيره ابن هشام ج 4 ص 52 با اين تفاوت كه مأمور اعزام را عباس ذكر مي كند.

[73] ينابيع الموده ج 1 ص 168 و ج 2 ص 87.

[74] اخصال ج 2 ص 405 روايت 116.

[75] عن انس انها كانت كالقمر ليلة البدر. احقاق الحق ج 10 ص 245/ مناقب ج 3 ص 356

[76] او كالشمس كفرت غماما اذا خرجت من السحاب. مناقب ج 3 ص 356

[77] بيضا مشرقه حمرة. احقاق الحق ج 10 ص 246

[78] لها شعرا سود. احقاق الحق ج 10 ص 246

[79] و ان قصبتها تضرب بالجفنه. مناقب ج 3 ص 356

[80] مشرقه

الرباعيه. مناقب ج 3 ص 356

[81] و كانت مشية فاطمه (س) مشية رسول الله (ص). ذخائر العقبي ص 39. كشف الغمه ج 1 ص 463 و احقاق الحق ج 10 ص 246.

[82] مناقب ج 3 ص 345

[83] كنزل العمال ج 13 ص 684 حديث 37755.

[84] ثم خطبها عمر (رض) مع عده من قريش كلهم يقول له مثل قوله لابي بكر. ذخائر العقبي ص 29. داستان خواستگاري ابوبكر و عمر در منابع ذيل آمده است: ذخائر العقبي ص 29 و 30- صواعق ص 141- اسد الغابه ج 7 ص 221- طبقات ج 8 ص 15- ينابيع ج 2 ص 21.

[85] ينابيع الموده ج 1 ص 174

[86] اصول كافي ج 1 ص 383 كتاب الحجه باب مولد الزهرا- كشف الغمه ج 1 ص 472.

[87] در بيشتر روايات ابوبكر و عمر را اولين ترغيب كننده ذكر كرده اند و در بعضي روايات عده اي از انصار را و ظاهرا همگي در تشويق علي (ع) نقش داشته اند

[88] كنزل العمال ج 13 ص 682 حديث 37751- ذخائر العقبي ص 27.

[89] الصواعق المحرقه ص 166.

[90] ذخائر العقبي ص 29- الطبقات الكبري ج 8 ص 20

[91] بحارالانوار ج 43 ص 93 روايت 4.

[92] الصواعق المحرقه ص 141- كنز العمال ج 13 ص 684 و 682- اسد الغابه ج 7 ص 221

[93] بحارالانوار ج 43 ص 94.

[94] ذخائر العقبي ص 30 و ص 27- كنزل العمال ج 13 ص 680 و ص 682- التاريخ الكبير ج 4 ص 60- الطبقات الكبري ج 8 ص 20- مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 350

[95] كنزل العمال ج 13 ص 684 و ج 16 ص 305- الطبقات الكبري ج 8

ص 21- احقاق الحق ج 10 ص 358- مناقب ج 3 ص 351

[96] مناقب ج 3 ص 351- الطبقات ج 8 ص 22

[97] كنزل العمال ج 13 ص 679

[98] الطبقات الكبري ج 8 ص 22

[99] الطبقات الكبري ج 8 ص 22

[100] كنزل العمال ج 13 ص 680

[101] كنزل العمال ج 13 ص 682- التاريخ الكبير ج 4 ص 60

[102] الطبقات الكبري ج 8 ص 21.

[103] كنزل العمال ج 16 ص 305

[104] مناقب ج 3 ص 351.

[105] مناقب ج 3 ص 351

[106] من لا يحضره الفقيه ج 3 ص 253.

[107] احقاق الحق ج 10 ص 367

[108] ينابيع الموده ج 2 ص 82 و ص 88- احقاق الحق ج 10 ص 368.

[109] شرايع الاسلام، كتاب النكاح باب المهور ص 323

[110] مناقب ج 3 ص 351

[111] احقاق الحق ج 10 ص 269 تا 380

[112] مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 227 حديث 838 و الطبقات كبري ج 8 ص 25

[113] الصواعق المحرقه ص 163 و ذخائر العقبي ص 28.

[114] ذخائر العقبي ص 34.

[115] همين كتاب ص 47

[116] مناقب ج 3 ص 353 و بحارالانوار ج 43 ص 94.

[117] ازدواج فاطمه (س) بعد از جنك بدر است.

[118] الغدير ج 2 ص 318.

[119] مناقب ج 3 ص 318

[120] ذخائر العقبي ص 30

[121] ذخائر العقبي ص 30 والصواعق المحرقه ص 142.

[122] ذخائر العقبي ص 30 والصواعق المحرقه ص 142

[123] براي اطلاع از روايات آن به احقاق الحق ص 382 تا 390 مراجعه نماييد

[124] الغدير ج 2 ص 315

[125] الغدير ج 2 ص 315.

[126] الغدير ج 2 ص 316 عدد چهل هزار ملائكه از روايت انس به نقل از ينابيع الموده

ج 2 ص 21 است

[127] ينابيع الموده ج 2 ص 21 و ذخائر العقبي ص 31 و 32

[128] امالي صدوق مجلس 83 حديث 1.

[129] ذخائر العقبي ص 29

[130] يعقوبي ج 2 ص 41

[131] كنزل العمال ج 13 ص 683 حديث 37753 و ينابيع الموده ج 1 ص 72 و الصواعق المحرقه ص 142

[132] ينابيع الموده ج 1 ص 174

[133] الخصال ج 2 ص 573.

[134] ينابيع الموده ج 2 ص 20.

[135] مناقب ج 3 ص 353.

[136] سنن ابن ماجه ج 1 ص 616

[137] ملأ البيت كثبا يعني رملا، الصواعق المحرقه ص 163

[138] الطبقات الكبري ج 8 ص 24.

[139] سنن ابن ماجه ج 2 ص 1391 كتاب الزهد، كنزل العمال ج 13 ص 179 و ص 682، و ر. ك به احقاق الحق ج 10 ص 395 تا 400

[140] مناقب ج 3 ص 353 توضيح اينكه جبرائيل به قيافه دحيه كلبي، بر پيامبر (ص) وارد مي شد.

[141] ذخائر العقبي ص 33 (و قال فلان علي كذا و قال فلان علي كذا) و ينابيع الموده ج 2 ص 22.

[142] ذخائر العقبي ص 34، الصواعق المحرقه ص 162، ينابيع الموده ج 2 ص 22، كنزل العمال ج 13 ص 680 و 681.

[143] مناقب ج 3 ص 353

[144] كنزل العمال ج 13 ص 680، ينابيع الموده ج 2 ص 22

[145] ذخائر العقبي ص 34.

[146] مناقب ج 3 ص 353.

[147] مناقب ج 3 ص 354

[148] دعائم الاسلام ج 2 ص 206 روايت 752 و عن جعفر بن محمد (ع) انه قال: مما كانت الليله التي بني فيها علي (ع) بفاطمه، سمع رسول الله (ص) ضرب الدف فقال: ما هذاء قالت ام سلمه يا رسول الله هذه اسماء

بنت عميس تضرب بالدف ارادت فيه فرح فاطمه (س) لئلا انه لما ماتت امها لم تجد من يقوم لها، فرفع رسول الله يده الي السماء ثم قال: اللهم ادخل علي (ع) اسماء ابنه عميس السرور كما افرحت ابنتي ثم دعاها، فقال يا اسماء ما تقولون اذا ضربتن بالدف؟ فقالت ما ندري ما نقول يا رسول الله في ذلك انما اردت فرحها قال فلا تقولوا هجرا. مرحوم ابن شهر آشوب مي گويد پيامبر (ص) خود شخصا وارد مجلس زنانه شدند و دستور دادند دف نواخته شود (و دخل حجره النساء و امر بضرب الدف) مناقب ج 3 ص 351 در اينكه زدن دف در عروسي مانعي ندارد روايات فراواني است، پيامبر (ص) بارها سفارش كردند و فرمودند: فرق بين النكاح و السفاح بالدف: فرق ازدواج و زنا زدن دف است لذا بعضي از فقها نواختن داير، را در عروسي بلا اشكال دانسته اند. رجوع كنيد به: شرح لمه چاپ انتشارات جامعه مدرسين ج 1 ص 273 و جواهر ج 22 ص 49 و در مورد روايات مراجعه كنيد به بحارالانوار ج 103 ص 217 روايت 15 و ص 275 روايت 32 ج 19 ص 109.

[149] مركب پيامبر (ص)

[150] الطبقات الكبري ج 8 ص 24

[151] من لا يحضره الفقيه ج 3 ص 253، احقاق الحق ج 10 ص 391

[152] مناقب ج 3 ص 354.

[153] من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 253، ينابيع الموده ج 2 ص 22، ذخائر العقبي ص 32، احقاق الحق ج 10 ص 329.

[154] مناقب ج 3 ص 355.

[155] الطبقات الكبري ج 8 ص 24، همين روايت را با مختصر تفاوت در الفاظ، منابع ذيل آورده اند. الصواعق المحرقه

ص 142 و 163 و 162، ذخائر العقبي ص 28، مناقب ج 3 ص 355.

[156] آقاي دكتر شهيدي مؤلف زندگاني فاطمه زهرا معتقدند كه اسماء در آن زمان در حبشه بود. لكن آنقدر روايات از حضور اسماء در عروسي بحث به ميان آورده اند كه مطمئن مي شويم در عروسي حضور داشته است ممكن است از حبشه آمده اند و مجددا مسافرت نموده باشند.

[157] مناقب ج 3 ص 356.

[158] نهج الحياة به نقل از غاية المرام في رجال البخاري ص 295 و الروض الفائق و احقاق الحق ج 4 ص 481

[159] مناقب ج 3 ص 356.

[160] كشف الغمه ج 1 ص 473، مناقب ج 3 ص 356، احقاق الحق ج 10 ص 422.

[161] ينابيع الموده ج 2 ص 153 و با مختصر فرقي الغدير ج 2 ص 318 (پيامبر (ص) در جواب فرمود: اما ترضيني ان الله اختار من اهل الارض رجلين احدهما ابوك و الاخر زوجك).

[162] طبقات ج 8 ص 22 و ص 166.

[163] الغدير ج 2 ص 312 (به نقل از حليه الاولياء، الاستيعاب، تقريب الاسانيد، مجمع الزوايد و ذخائر العقبي)

[164] الغدير ج 2 ص 70

[165] بحارالانوار جلد 8 ص 303.

[166] سوره عبس آيه 35 تا 37

[167] امالي صدوق مجلس 46 حديث 12.

[168] نهج البلاغه، قصار الحكم 147

[169] برگرفته از اين روايت: ان قوما عبدوالله سبحانه رغبه فتلك عباده التجار و قوما عبدوه رهبه فتلك عباده العبيد و قوما عبده شكرا فتلك عباده الاحرار. غرر الحكم 3604.

[170] نهج الحياة ص 99 با مختصر تغيير در ترجمه.

[171] سوره تحريم آيه 12

[172] سوره انبياء آيه 91

[173] احزاب آيه 35.

[174] تحف العقول ماروي عن السبط الشهيد

[175] ينابيع الموده ج

2 ص 84، الصواعق المحرقه ص 160، مناقب ج 3 ص 325، معاني الاخبار ج 1 ص 251 و الغدير ج 2 ص 61

[176] عن محمد بن مروان قال: قلت لابي عبدالله (ع) هل قال رسول الله (ص) ان فاطمه (س) احصنت فرجها فحرم الله ذريتها علي النار؟ قال نعم عني بذلك الحسن و الحسين و زينب و ام كلثوم. معاني الاخبار ج 1 ص 251 و 252.

[177] معاني الاخبار ج 1 ص 249

[178] معاني الاخبار ج 1 ص 249

[179] منهاج السنه ج 2 ص 126 بنقل الغدير ج 3 ص 175.

[180] الغدير ج 3 ص 175 تا 176.

[181] كشف الغمه ج 1 ص 468، علل الشرايع باب 145 روايت اول

[182] مناقب ج 3 ص 341، احقاق الحق ج 10 ص 261

[183] ر. ك همين كتاب ص 71

[184] تنبيه الخواهر و نزهه النواظر (مجموعه ورام) ج 2 ص 108

[185] سوره حشر آيه 9

[186] وسائل الشيعه ج 6 ص 323.

[187] احقاق الحق ج 10 ص 31.

[188] احقاق الحق ج 10 ص 401.

[189] صحيح مسلم، كتاب الجهاد ج 12 ص 148، صحيح بخاري كتاب المغازي باب 141 ج 5 ص 203، الطبقات الكبري ج 2 ص 48.

[190] ينابيع الموده ج 2 ص 24، بحارالانوار ج 20 ص 245، الطبقات الكبري ج 1 ص 400، التاريخ الكبير ج 1 ص 128.

[191] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 65.

[192] الطبقات الكبري ج 8 ص 282.

[193] من لا يحضره الفقيه ج 1 ص 114.

[194] عن موسي بن جعفر عن ابيه عن ابائه (ع) قال كانت فاطمه (س) اذا دعت تدعو للمؤمنين و المؤمنات و لا تدعوا لنفسها فقيل لها: يا بنت رسول الله انك

تدعو اللناس و لا تدعوا لنفسك فقالت: الجار ثم الدار. وسائل الشيعه ج 4 ص 1151 روايت 8 و علل الشرايع باب 145 ص 182.

[195] نهج البلاغه كتاب 47

[196] اصول كافي ج 2 ص 489 كتاب العشره باب حق الجوار

[197] كشف الغمه ج 1 ص 468، علل الشرايع باب 145 روايت اول.

[198] ذخائر العقبي ص 45، ينابيع الموده ج 2 ص 24، كشف الغمه ج 1 ص 469.

[199] ذخائر العقبي ص 50، سنن ابن داوود ج 4 ص 35، علل الشرايع ص 326

[200] كنزل العمال ج 15 ص 496 ذخائر العقبي ص 50.

[201] تنبيه الخواطر و تنزيه النواظر (مجموعه ورام) ج 2 ص 230، ذخائر العقبي ص 51.

[202] احقاق الحق ج 10 ص 264.

[203] احقاق الحق ج 10 ص 262

[204] براي اطلاع بيشتر مراجعه نمايد به كتاب «رهبري در تشيع» ص 214 بحث «رفاه عمومي».

[205] ذخائر العقبي ص 43، ينابيع الموده ج 2 ص 23.

[206] وسايل الشيعه ج 14 ص 158 روايت 3.

[207] ذخائر العقبي ص 49، ينابيع الموده ج 2 ص 25.

[208] بحارالانوار ج 35 ص 252.

[209] بحارالانوار ج 8 ص 303 روايت 64.

[210] آسياب دستي

[211] اين داستان محتواي 17 روايت از كنزل العمال ج 15 ص 496 تا 508 و علل الشرايع ص 366 و امالي صدوق ص 512 مجلس 93 و مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 206 و ص 305 و 174 و 260 و 287 و... مي باشد.

[212] كنزل العمال ج 15 ص 496 تا 509 الطبقات الكبري ج 8 ص 25، صحيح بخاري ج 5 ص 81

[213] امالي صدوق مجلس 93 ص 512 و كنزل العمال ج 15 ص 502 روايت

41919

[214] الطبقات الكبري ج 8 ص 25، و كنزل العمال ج 15 ص 497 روايت 41968.

[215] مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 309 روايت 1249، كنزل العمال ج 15 ص 496 روايت 41967

[216] وسائل الشيعه ج 14 ص 118 باب 85 و نيز رجوع كنيد به حريم عفاف ص 185.

[217] مناقب ج 3 ص 343، ينابيع الموده ج 2 ص 26، احقاق الحق ج 10 ص 291، كشف الغمه ج 1 ص 451، ذخائر العقبي ص 51.

[218] ذخائر العقبي ص 52، كشف الغمه ج 1 ص 451، التاريخ الكبير ج 4 ص 36.

[219] ذخائر العقبي ص 51، ينابيع الموده ج 2 ص 25. در روايت ديگري چنين آمده است عن علي (ع) ان النبي (ص) دخل علي ابنته فاطمه فاذا في عنقها قلاده فاعرض عنها فقطعتها فرمت بها فقال رسول الله (ص) انت مني يا فاطمه ثم جاءها سائل فناولته القلاده مناقب ج 3 ص 343 و كشف الغمه ج 1 ص 471.

[220] بحارالانوار ج 2 ص 3.

[221] الاحتجاج ج 1 ص 18 روايت 15، بحارالانوار ج 2 ص 8 روايت 15.

[222] كتاب الخراج ص 212 و در روايتي از فاطمه (س) خواست تا فرزندش را واسطه قرار دهد سيره ابن هشام ج 4 ص 38.

[223] الطبقات الكبري ج 2 ص 224

[224] في ء اموالي است كه بدون جنگ بدست اسلام بيفتد. في ء به اجماع مسلمين و نص قرآن متعلق به پيامبر است

[225] سوره اسراء آيه 26

[226] الدار المنثور ج 5 ص 273

[227] احقاق الحق ج 1 ص 294.

[228] احقاق الحق ج 10 ص 277

[229] احقاق الحق ج 10 ص 276.

[230] مسند فاطمه الزهرا (س) ص 41.

[231]

احقاق الحق ج 10 ص 277.

[232] احقاق الحق ج 10 ص 276.

[233] سيره ابن هشام ج 4 ص 249.

[234] اسد الغابه ج 7 ص 387: ام كلثوم با عمر ازدواج كرد و بعد از او با عون بن جعفر ازدواج كرد و بعد از مرگ او با برادرش محمد بن جعفر. وي بين سال 40 تا 50 زودتر از همه برادران و خواهرش درگذشت.

[235] مناقب ج 3 ص 389.

[236] احقاق الحق ج 1 ص 654 و به همين مضمون بحارالانوار ج 43 ص 309 و ج 45 ص 190.

[237] شورا، 23

[238] تفسير الكشاف ج 4 ص 220 تا 221، تفسير طبري ج 25 ص 16.

[239] تفسير الكشاف ج 4 ص 219، تفسير الكبير (فخر رازي) ج 27 ص 166 والدر المنثور ج 7 ص 348.

[240] مجمع البيان ج 9 ص 43 بنقل از شواهد التنزيل.

[241] سبأ 34

[242] لسان العرب ج 5 ص 195

[243] اسباب النزول واحدي ذيل آيه 61 آل عمران.

[244] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 81.

[245] الطبقات الكبري ج 1 ص 357

[246] الدر المنثور ج 2 ص 229

[247] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 82.

[248] فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجل لعنه الله علي الكاذبين. آل عمران آيه 61.

[249] اسد الغابه ج 7 كه مجموعا اين مجلد در معرفي اين زنان است

[250] تفسير الكبير (فخر رازي) ج 8 ص 85.

[251] نحل، 120

[252] داستان مباهله از فضائل بي چون چراي اهل بيت است كه بين فرقه ها اسلامي مجمع عليه است همه مورخين و محدثين و مفسرين داستان مباهله و آمدن پنج تن

را ذكر كرده اند مراجعه كنيد به:

تاريخ يعقوبي ج 2 ص 81- 83، الكامل في التاريخ ج 2 ص 293 صحيح مسلم ج 15 ص 176، الصواعق المحرقه ص 155، ينابيع الموده ج 2 ص 68.

تفسير فخر رازي ج 8 ص 85، تفسير طبري ج 3 ص 211 تا 213- الدر المنثور ج 2 ص 229- 233، تفسير الكشاف ج 1 ص 361- 370 الاختصاص ص 56 و 112، الخصال ج 2 ص 576.

[253] احزاب، 33

[254] تفسير طبري ج 22 ص 5- 7.

[255] الكشاف ج 1 ص 369.

[256] ينابيع الموده ج 1 ص 171.

[257] الدر المنثور ج 6 ص 606

[258] داستان آيه تطهير آنقدر شيعه و سني روايت كرده اند كه جاي هيچ شبهه اي باقي نمي گذارد كه اين آيه در مورد پنج تن آل عبا نازل شده است مرحوم طبري در تفسيرش (ص) 5- 7 شانزده روايت در اين باره نقل مي كند. آلوسي در تفسيرش ج 22 ص 14 تلاش مي كند كه ثابت كند منظور اين آيه زنان پيامبر هستند اما در پايان مي گويد: اخرج الترمذي والحاكم و صحاه و ابن جرير و ابن المنذر و ابن مردويه و البيهقي في سننه من طرق عن ام سلمه رضي الله عنها قالت في بيتي نزلت انما يريد الله... و في البيت فاطمه و علي و الحسن و الحسين فجللهم رسول الله بكساء كان عليه ثم قال: هولاء... همچنين مراجعه كنيد به الدار المنثور ج 6 ص 605، الصواعق المحرقه ص 143 ينابيع الموده ج 2 ص 52- 54 و ص 84 و ج 1 ص 171 و اسد الغابه ج 7 ص 222، امالي صدوق مجلسي 72 ص 381 و 382، الخصال ج 1 ص 403 روايت

113 و ج 2 ص 561 و 580 و احتجاج طبرسي ج 1 ص 345.

[259] دهر- 9

[260] تفسير الكشاف ج 4 ص 670. اين داستان نيز بين مفسرين شيعه و سني معروف و مشهور است. فخر رازي مفسر معروف اهل سنت كه گاهي دشمني اش با شيعه به اهل بيت نيز سرايت مي كند سعي مي نمايد كه در اين روايت خدشه وارد كند او مي گويد ضمائر اين آيات جمع است پس نمي تواند در مورد علي نازل شده باشد غافل از اينكه اولا ضمير جمع گاهي در مورد يك نفر هم مي آيد ثانيا هر كس كه اين داستان را گفته است مي گويد درباره علي و فاطمه و فضه و حسن و حسين وارد شده است و آنان جمعند. آنگاه فخر رازي مي گويد هيچكس از بزرگان معتزله اين روايت را در تفاسيرشان نقل نكرده اند و تنها واحدي در كتاب البسيط و زمخشري در كشاف از معتزله نقل كرده اند كه اين آيات در مورد علي نازل شده است. و سپس همان داستاني را كه از كشاف نقل كرديم مي آورد.

فخر رازي چه بخواهد و چه نخواهد 34 نفر از بزرگان محدثين و مفسرين اهل سنت همچو: ترمذي در «نوادر الاصول»، طبري در «الكفايه»، ابن عبدربه مالكي در «عقد الفريد» حاكم نيشابوري در «مناقب فاطمه» آلوسي در تفسير «روح المعاني» و... اين داستان را نقل كرده اند الغدير ج 3 ص 107- 111 و نيز مراجعه نماييد به الدر المنثور ج 8 ص 371 و اسد الغابه ج 7 ص 236 و امالي صدوق مجلس 43 ص 212 روايت 11.

[261] الدار المنثور ج 8 ص 646- 653 و اخرج ابن سعد و ابن عساكر...

[262] ذخائر العقبي

ص 31.

[263] ينابيع الموده ج 2 ص 23

[264] كوثر از كثير گرفته شده يعني زياد، فراوان. در شأن نزول سوره كوثر بين شيعه و سني اختلافي نيست (مراجعه شود به تفسير فخر رازي ج 32 ص 132، الكشاف ج 4 ص 808 و الدار المنثور ج 8 ص 646- 653

اما در معناي كوثر بين مفسرين شيعه و سني اختلاف است، مفسرين سني كوثر را به معناي نهري در بهشت، قرآن، خير دنيا و آخرت و نبوت تفسير كرده اند. اما هيچكدام با پاسخ به مشركين زيبا به نظر نمي رسد زيرا مشركين بعد از مرگ پسران پيامبر او را ابتر يعني بي دنباله ناميدند. حال خداوند بايد لطفي در حق محمد «ص» بنمايد كه ديگر ابتر نباشد. و هيچكدام از معاني ذكر شده پاسخ منطقي نيست، زيرا نه نهر در بهشت نه خير دنيا و نه قرآن، پيامبر را از بي نسل بودن يا ابتر بودن مبرا نمي كند ولي اگر كوثر را مطابق تفسير اهل بيت به معناي فاطمه بگيريم پاسخ دندان شكني به مشركان است، پيامبر ابتر نيست او فاطمه را دارد كه نسل كثيري از او بوجود مي آيد. و اين بهترين پاسخ است همانگونه كه از دعاي پيامبر در هنگام عقد و خبر پيامبر از نسل فاطمه كه محدثين سني نقل كرده اند چنين برمي آيد.

[265] الجامع الصحيح (سنن ترمذي) ج 5 ص 657، از عايشه، مناقب ج 3 ص 332، ذخائر العقبي ص 41.

[266] ينابيع الموده ج 1 ص 171 و اسد الغابه ج 7 ص 324

[267] مناقب ج 3 ص 333، ذخائر العقبي ص 37، ينابيع الموده ج 2 ص 23.

[268] ذخائرالعقبي ص 36

[269] اسد الغابه ج 7

ص 224، احقاق الحق ج 10 ص 174

[270] الطبقات الكبري ج 6 ص 66.

[271] اسد الغابه ج 7 ص 223، كنزل العمال ج 13 ص 145

[272] ينابيع الموده ج 2 ص 22

[273] الدار المنثور ذيل آيه اول سوره اسراء

[274] كشف الغمه ج 1 ص 459. اين روايت كه انعقاد نطفه فاطمه از ميوه بهشتي است از مشهورات بين شيعه و سني است. اين روايت را ابن عباس، سعيد بن مالك، عمر بن الخطاب و عايشه نقل كرده اند. (احقاق الحق از ص 1- 10)

همچنين مراجعه كنيد به مناقب ج 3 ص 335، علل الشرايع باب 147 ص 184، احتجاج طبرسي ج 2 ص 382، ينابيع الموده ج 2 ص 22، كنزل العمال ج 12 ص 109 و ذخائر العقبي ص 36.

[275] و اذ قالت الملئكه يا مريم ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك علي نساء العالمين- آل عمران 42.

[276] مناقب ج 3 ص 323: اين تعليل را حسين بن روح «رض» در پاسخ به پل الهروي داده است كه از او سؤال كرده چرا فاطمه با وجودي كه كوچكتر بود از ساير خواهرانش افضل بوده است. فرمود، انها ورثت رسول الله (ص) و نسل رسول الله فيها و لم يخصصها الله بذلك الا بفعل الاخلاص عرفه من نيتها

[277] ذخائر العقبي ص 44

[278] مسند ج 4 ص 159

[279] كنزل العمال ج 12 ص 108 و ج 13 ص 675

[280] ذخائر العقبي ص 42

[281] تفسير طبري ج 3 ص 180.

[282] سنن ابن ماجه ج 1 ص 518 و صحيح مسلم ج 2 ص 5- 6

[283] الطبقات الكبري ج 8 ص 27.

[284] بقره، 47 و 144

[285] انعام 86

[286] تفسير جلالين ص 72.

[287] امالي

صدوق مجلس 26 حديث 7 ص 109 و مجلس 73 ص 394، معاني الاخبار ج 1 ص 253

[288] اين معنا با الفاظ ديگري هم در روايات آمده است كه براي آگاهي بيشتر نيز مراجعه كنيد به: مسند احمد بن حنبل ج 10 ص 82 و 157 و 158- كنزل العمال ج 13 ص 675- 676- اسد الغابه ج 7 ص 223- 224- سنن ترمذي ج 5 ص 657- ينابيع الموده ج 2 ص 167- 169- ذخائر العقبي ص 40- 43- احقاق الحق ج 10 ص 27- 115- مناقب ج 3 ص 322- 323- خصال ج 1 ص 206.

[289] كنزل العمال ج 11 ص 117

[290] صحيح بخاري ج 9 كتاب النفس ص 673 و صحيح مسلم ج 15 ص 55

[291] اسد الغابه ج 7 ص 224، كنزل العمال ج 13 ص 674 و ج 12 و ص 11 ينابيع الموده ج 1 ص 170، ذخائر العقبي ص 39، كشف الغمه ج 1 ص 458 و 467

[292] احتجاج ج 2 ص 254 ابن جريح از امام صادق (ع) در مورد اين حديث پرسيد: حدثنا اليوم حديثا استهزاه الناس: اين حديث به ما روايت شد مردم آن را مسخره كردند.

[293] امالي صدوق مجلس 61 ص 313. فجاء صندل فقال لجعفر بن محمد (ع) يا اباعبدالله ان هولاء الشباب يجيئونا عنك باحاديث منكره فقال له جعفر (ع) ما ذلك يا صندل قال: حدثت عنك انك حدثنا ان الله يغضب لغضب فاطمه و يرضي لرضائها...

[294] امالي صدوق مجلس 61 ص 313. فجاء صندل فقال لجعفر بن محمد (ع) يا اباعبدالله ان هولاء الشباب يجيئونا عنك باحاديث منكره فقال له جعفر (ع)

ما ذلك يا صندل قال: حدثت عنك انك حدثنا ان الله يغضب لغضب فاطمه و يرضي لرضائها... و احتجاج ج 2 ص 254، كشف الغمه ج 1 ص 467 و مناقب ج 3 ص 325.

[295] كنزل العمال ج 12 ص 108. اين روايت با الفاظ مختلف وارد شده است كه همگي يك معنا بيشتر ندارند و آن اينست كه هر چه فاطمه را ناراحت كند مرا ناراحت كرده و آنچه وي را خوشحال كند مرا خوشحال كرده. و نيز مراجعه كنيد به كنزل العمال ج 12 ص 107، ينابيع ج 1 ص 169، و ج 2 ص 11 و 84، امالي صدوق مجلس 73 ص 394 و امالي شيخ مفيد ص 159

[296] علل الشرايع ص 185، اين داستان را بدينگونه نقل مي كنند: كه نابكاري نزد فاطمه آمد و به دروغ گفت علي مي خواهد با دختر ابي جهل ازدواج كند فاطمه برآشفت و نزد رسول خدا رفت.

[297] مسند احمد بن حنبل ج 6 ص 492.

[298] الجامع الصحيح (صحيح ترمذي) ج 5 ص 655، صحيح بخاري ج 7 ص 72

[299] مسند احمد بن حنبل ج 6 ص 492

[300] ذخائر العقبي

[301] الصواعق المحرقه اخرجه ابن ابي عاصم و الطبراني و ابن منده و البيهقي بالفاظ متقاربه

[302] اسد الغابه ج 7 ص 114

[303] اسد الغابه ج 5 ص 175

[304] آل عمران 37

[305] تفسير الكشاف و تفسير الدر المنثور ذيل آيه 37 آل عمران: كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا...

علاوه ابن سعد داستاني مانند همين داستان را در الطبقات الكبري ج 1 ص 186.

[306] اصول كافي كتاب الحجه باب ما جاء في الاثني عشر و النص عليهم حديث 3 ص 442 و وسائل الشيعه

ج 11 ص 490 و 491 روايت 18 و 20 و 21 از سه طريق از جابر نقل كرده است.

الخصال ج 2 ص 478، اختصاص ص 210- 212 و احتجاج طبرسي ج 1 ص 162 و ج 2 ص 296.

[307] صحيح بخاري ج 5 ص 72 حديث 208

[308] صحيح مسلم ج 15 ص 166

[309] علل الشرايع باب 146 ص 182.

[310] اصول كافي كتاب الحجه باب فيه ذكر الصحيفه و باب مولد الزهرا حديث 1 ج 1 ص 187 و ص 381.

[311] اصول كافي كتاب الحجه باب فيه ذكر الصحيفه و باب مولد الزهرا حديث 1 ج 1 ص 187 و ص 381

[312] اصول كافي كتاب الحجه باب فيه ذكر الصحيفه و باب مولد الزهرا حديث 1 ج 1 ص 187.

[313] كشف الغمه ج 1 ص 497

[314] امالي صدوق مجلس 24

[315] اصول كافي كتاب الحجه باب ان الائمه لم يفعلو شيئا و لا يفعلوه الا بعهد من الله حديث 4.

[316] خصال ج 2 ص 412.

[317] اين روايت را اكثر كتب اهل سنت و شيعه با مختصر تفاوت در الفاظ نقل كرده اند رجوع كنيد به: صحيح مسلم ج 16 ص 4- 6، سنن ابن ماجه ج 1 كتاب الجنائز ص 518، الجامع الصحيح (سنن ترمذي) ج 5 ص 657. مسند احمد بن حنبل ج 10 ص 82 و ص 157 و ص 158، كنزل العمال ج 13 ص 675 و ص 676 و ص 677، الطبقات الكبري ج ص 27، اسد الغابه ج 7 ص 233 و ص 224 و امالي صدوق مجلس 87 حديث 2، احقاق الحق ج 10 ص 437.

[318] الخصال ج 2 ص 618.

[319]

سنن النسايي ج 4 ص 13 و مراجعه كنيد به صحيح بخاري ج 6 ص 324 و سنن ابن ماجه ج 1 ص 521 و كنزل العمال ج 7 ص 260 و 261 و كامل ابن اثير ج 2 ص 333 و الطبقات الكبري ج 2 ص 311 و مسند احمد بن حنبل ج 4 ص 392 در بعضي نقلها آمده است كه فاطمه اين مرثيه را آخرين لحظات پدر مي خواند. اما صحيح نساني روايت كرده است: ان فاطمه (ع) بكت علي رسول الله (ص) حين مات...

[320] اسد الغابه ج 7 ص 326

[321] احقاق الحق ج 10 ص 434.

[322] احقاق الحق ج 10 ص 435

[323] احقاق الحق ج 10 ص 427

[324] كنزل العمال ج 11 ص 617 حديث 32997

[325] به بخش مقام فاطمه مراجعه نماييد

[326] الامامه و السياسه ج 1 ص 29 و مراجعه نماييد به الغدير ج 5 ص 372، نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 6 ص 13، احتجاج ج 1 ص 206 و 209.

[327] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 124.

[328] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 126.

[329] الغدير ج 1 ص 196 به نقل از شمس الدين شافعي در كتاب «اسني المطالب»

[330] احتجاج طبرسي ج 1 ص 222 و مناقب ج 3393

[331] ابن ابي الحديد همراهان عمر را بدين شرح اعلام مي كند: ثابت بن قيس ج 2 ص 50، اسيد بن حضير و سلمه بن اسلم، ج 6 ص 11، عبدالرحمن بن عوف و محمد بن سلمه ج 6 ص 48 و خالد بن وليد ج 6 ص 49 و در روايتي مرحوم طبرسي از قول امام حسن «ع» نقل مي كند مغيره بن شعبه هم بوده است احتجاج

ج 2 ص 40.

[332] الامامه و السياسه ج 1 ص 30.

[333] الامامه و السياسه ج 1 ص 30 و رجوع كنيد به شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 2 ص 56 و ج 6 ص 48 و تاريخ طبري ج 3 ص 202 و كنزل العمال ج 5 ص 651.

[334] بحارالانوار ج 28 ص 339 به نقل از عقد الفريد ابن عبدربه

[335] بحارالانوار ج 28 ص 339 به نقل از ابن خنزابه

[336] نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 2 ص 21.

[337] نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 2 ص 60.

[338] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 2 ص 21

[339] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 2 ص 50 و ج 6 ص 47.

[340] الامامه و السياسه ج 1 ص 30.

[341] كنزل العمال ج 5 ص 651 حديث 14138

[342] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 2 ص 56 و به همين مضمون در ج 6 ص 48 ج 2 ص 45 و ص 56

[343] تاريخ طبري ج 3 ص 202

[344] الامامه و السياسه ج 1 ص 30

[345] احتجاج ج 1 ص 210- 213.

[346] احتجاج ج 1 ص 202 و بحارالانوار ج 43 ص 197.

[347] بحارالانوار ج 2 ص 40 قبلا گفتيم مغيره نيز كه جز هجوم برندگان به خانه فاطمه بود، ممكن است اين عمل توسط شخص مغيره انجام نشده باشد لكن چون جزء شركت كنندگان بوده اينگونه مورد خطاب امام قرار مي گيرد.

[348] خصال ج 2 ص 607

[349] مرحوم مجلسي مي گويد من اين موضوع را در كتاب سليم بن قيس ديدم. بحار ج 43 ص 198 و بحار ج 43 ص 170 به نقل از دلائل الامامه طبري و مناقب ج 3 ص 358

[350] ذخائر

العقبي ص 55، تاريخ يعقوبي ج 2 ص 213، ينابيع الموده ج 1 ص 174 و ج 2 ص 26

[351] مصباح المنير

[352] الطبقات الكبري ج 2 ص 224، سيره ابن هشام ص 368.

[353] حشر، 6.

[354] الدر المنثور ج 5 ص 273، ينابيع الموده ج 1 ص 119

[355] ابن ابي الحديد ج 16 ص 220.

[356] صحيح بخاري ج 5 ص 252

[357] الشافي ج 4 از صفحه 57

[358] الغدير ج 7 از صفحه 190

[359] حشر، 6

[360] حشر، 7

[361] اسرا 26

[362] اخراج يعني در كتابهايشان نقل كرده اند بعضي گفته اند اخراج به معناي نقل همراه با انتخاب صحيح است. رجوع كنيد به علم الحديث و درايه الحديث بخش دوم ص 23

[363] الدر المنثور ج 5 ص 273 و 274

[364] ميزان الاعتدال ج 2 ص 288 به نقل از زندگاني حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها، آيه الله مكارم ص 92 و رجوع كنيد به تاريخ يعقوبي ج 2 ص 469.

[365] رجوع كنيد به بخش فاطمه از منظر وحي- بحث اثبات آيه در شأن اهل بيت

[366] اسد الغابه ج 2 ص 133.

[367] احزاب، 6

[368] صحيح بخاري ج 5 ص 252، الطبقات الكبري ج 2 ص 314 و ج 8 ص 28

[369] نمل 16

[370] مريم 6

[371] بقره: 124.

[372] بقره 129

[373] الغدير ج 7 ص 195

[374] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 16 ص 284.

[375] نهج البلاغه نامه 45

[376] ترجمه از خورشيد بي غروب ص 343.

[377] اصول كافي كتاب الحجة بابا الفي ء و الانفال روايت 5 ج 2 ص 458 و نيز رجوع كنيد به تهذيب الاحكام ج 4 ص 148.

[378] علل الشرايع باب 124 ص 154.

[379] علل الشرايع باب 124 ص 155.

[380] مائده 64

[381] ظاهرا الي ريث باشد

نه الا ريث

[382] اين جمله ضرب المثل است كنايه از انجام كاري در ظاهر براي رسيدن به مقصودي ديگر است

[383] مائده، 50

[384] مريم 270

[385] انعام، 67.

[386] الشافي في الامامه ج 4 ص 72 تا 76.

[387] الغدير ج 6 ص 165 و ج 5 ص 147 (با اين تفاوت كه عدن لياليا دارد. مرحوم علامه «رض» چهارده سند براي اين روايت از كتاب اهل سنت نقل كرده است.

[388] الغدير ج 7 ص 192 و ص 79 دو بيت اول و تاريخ مسعودي ج 2 ص 311 بيت اول را آورده اند.

[389] الخصال ج 1 ص 273، امالي صدوق مجلس 29 ص 121، كشف الغمه ج 1 ص 498 مناقب ج 3 ص 322

[390] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 16 ص 233 و معاني الاخبار ج 2 ص 328 باب 402 و احتجاج ج 1 ص 286 و مراجعه شود به تاريخ مسعودي ج 2 ص 115 و چون ما از روايت ابن ابي الحديد خطبه را ترجمه كرديم متن آن را نقل مي كنيم:

قال ابوبكر: و حدثنا محمد بن زكريا، قال: حدثنا محمد بن عبدالرحمن المهلبي، عن عبدالله بن حماد بن سليمان، عن ابيه، عن عبدالله بن حسن بن حسن، عن امه فاطمه بنت الحسين عليهماالسلام، قالت: لما اشتد بفاطمه بنت رسول الله صلي الله عليه و آله الوجع و ثقلت في علتها، اجتمع عندها نساء من نساء المهاجرين و الانصار، فقلن لها: كيف أصبحت يا ابنه رسول الله صلي الله عليه و سلم؟ قالت: والله اصبحت عائفه لدنياكم، قاليه لرجالكم، لفظتهم بعد ان عجمتهم، و شنئتهم بعد ان سبرتهم، فقبحا لفلول الحد و خور القناه، و خطل الرأي و بئسما

قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و في العذاب هم خالدون، لا جرم! قد قلدتهم ربقتها، و شنت عليهم غارتها، فجدعا و عقرا، و سحقا للقوم الظالمين! و يحهم، اين زحزحوها عن رواسي الرساله، و قواعد النبوه، و مهبط الروح الأمين، والطيبين بأمر الدنيا والدين، الا ذلك هو الخسران المبين! و ما الذي نقموا من ابي حسن! نقموا والله نكير سيفه، و شده و طأته، و نكال وقعته، و تنمره في ذات الله، و تالله لو تكافوا عن زمام نبذه اليه رسول الله صلي الله عليه و آله لا عتلقه، و لسار اليهم سيرا سجحا، لا تكلم حشاشته، و لا يتعتع راكبه، و لاوردهم منهلا نميرا فضفاضا يطفح ضفتاه، و لا صدرهم بطائا قد تحير بهم الرأي، غير متحل بطائل، الا بغمر الناهل، وردعه سوره الساغب، و لفتحت عليهم بركات من السماء و الارض، و سيأخذهم الله بما كانوا يكسبون. الا هلم فاستمع و ما عشت اراك الدهر عجبه، و ان تعجب فقد اعجبك الحادث، الي اي لجأ استندوا، و باي عروه تمسكوا؟ لبئس المولي و بئس العشير و بئس للظالمين بدلا. استبدلو و الله الذنابي بالقوادم و العجز بالكاهل فرغما لمعاطس قوم يحسبون انهم يحسنون صنعاء الا انهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون ويحهم (افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لا يهدي الا ان يهدي فما لكم كيف تحكمون)، اما لعمر الله لقد لقحت فنظره ريثما تنتح ثم امتلبوها طلاع القعب دما عبيطا و ذعاقا ممقرا هنالك يخسر المبطلون، و يعرف التالون غب ما اسس الاولون ثم طيبوا عن انفسكم نفسا، و اطمئنوا لفتنه جاشا و ابشروا بسيف صارم و هرج شامل،

و استبداد من الظالمين يدع فيئكم زهيدا و جمعكم حصيدا، فياحسره عليكم و اني لكم، و قد عميت عليكم، انلزمكموها و انتم لها كارهون و الحمدلله رب العالمين- و صلاته علي محمد خاتم النبين و سيد المرسلين.

[391] صحيح بخاري ج 5 ص 252 روايت 704 (كتاب المغازي)

[392] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 2 ص 57

[393] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 2 ص 57.

[394] الغدير ج 6 ص 227- 231 به نقل از الرياض النضره ج 2 ص 120.

[395] الغدير ج 6 ص 227- 231

[396] الغدير ج 6 ص 227- 231.

[397] كنزل العمال ج 13 ص 686.

[398] ابن ابي الحديد ج 6 ص 49- 50

[399] الامامه و السياسه ج 1 ص 31، بحارالانوار ج 43 ص 203.

[400] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 137- مروج الذهب ج 2 ص 308- شرح ابن ابي الحديد ج 2 ص 46 و ج 17 ص 164.

[401] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 222

[402] به نقل از الغدير ج 7 ص 231.

[403] اين روايت از مشهورترين روايات بين شيعه و سني مي باشد كه در بخش مقام فاطمه به آن پرداختيم.

[404] بحارالانوار ج 43 ص 179.

[405] بحارالانوار ج 43 ص 191 و رجوع كنيد به اسدالغابه ج 7 ص 226.

[406] اين داستان از متفقات شيعه و سني است مراجعه شود به: اسد الغابه ج 7 ص 226، تاريخ يعقوبي ج 2 ص 115، ذخائر العقبي ص 53 و تهذيب الاحكام ج 1 ص 469، وسائل الشيعه ج 4 ص 876، كشف الغمه ج 1 ص 503.

[407] كشف الغمه ج 1 ص 500.

[408] مسند احمد بن حنبل باب ام سلمه و ينابيع الموده ج 2 ص 26.

[409]

بحارالانوار ج 43 ص 86.

[410] بحارالانوار ج 43 ص 187.

[411] اصول كافي كتاب الحجه باب مولد فاطمه حديث 4 و علل الشرايع ص 184

[412] احتجاج ج 1 ص 324، بحارالانوار ج 43 ص 179

[413] بحارالانوار ج 43 ص 184 و ص 189

[414] دختري به نام سكينه به فاطمه نسبت داده اند، كه هم اكنون در دمشق قبري به نام سكينه بنت علي است كه زيارتگاه مسلمانان است.

[415] بحارالانوار ج 43 ص 179.

[416] الخصال ج 2 ص 588.

[417] بحارالانوار ج 43 ص 192

[418] امالي شيخ مفيد ص 172، مناقب ج 3 ص 363، امالي صدوق مجلس 94 حديث 9، علل الشرايع باب 149 ص 185.

[419] مناقب ج 3 ص 363، بحارالانوار ج 43 ص 193

[420] الطبقات الكبري ج 8 ص 29 و 30.

[421] امالي شيخ مفيد ص 172

[422] امالي صدوق مجلس 94 ص 523 و علل الشرايع باب 149 ص 185 و مناقب ج 3 ص 363.

[423] اصول كافي كتاب الحجه باب مولد الزهراء (ع) روايت 3.

[424] اصول كافي كتاب الحجه باب مولد فاطمه (ع) روايت 3:

احمد بن مهران... عن ابي عبدالله الحسين (ع) ابن علي

السلام عليك يا رسول الله عني و السلام عليك عن ابنتك و زائرتك و البائتت في الثري ببقعتك و المختار الله لها سرعه اللحاق بك، قل يا رسول الله عن صفيتك صبري و عفا عن سيده نساء العالمين تجلدي، الا ان لي في التأسي بسنتك في فرقتك موضع تعز، فلقد و سدتك في ملحوده قبرك و فاضت نفسك بين نحري و صدري، بلي و في كتاب الله انعم القبول، انا لله و انا اليه راجعون.

قد استرجعت الوديعه و اخذت الرهينه و اخلست الزهراء، فما اقبح

الخضراء و الغبراء يا رسول الله، اما حزني فسرمد و اما ليلي فمسهد، و هم لا يبرح من قلبي، او يختار الله لي في دارك التي انت فيها مقيم، كمد مقيح، و هم محيج، سرعان ما فرق بيننا و الي الله اشكوا.

و ستنبئك ابنتك بتطافر امتك علي هضمها، فاحفها السؤال و استخبرها الحال، فكم من غليل معتلج بصدرها لم تجدالي بثه سبيلا، و ستقول و يحكم الله و هو خير الحاكمين.

سلام مودع لا قال و لا سئم، فان انصرف فلاعن ملاله و ان اقم فلاعن سوء ظن بما وعد الله الصابرين.

واه واها والصبر ايمن و اجل و لو لا غلبه المستولين لجعلت المقام و اللبت لزاما مكوفا و لا عولت اعوال الثكلي علي جليل الرزيه، فبعين الله تدفن ابنتك سرا و تهضم حقها و تمنع ارثها و لم يتباعد العهد و لم يخلق منك الذكر.

و الي الله يا رسول الله المشتكي و فيك يا رسول الله احسن العزاء، صل الله عليك و عليهاالسلام و الرضوان.

همچنين مراجعه كنيد به: امالي شيخ مفيد ص 173، مناقب ج 3 ص 364 كشف الغمه ج 1 ص 504، نهج البلاغه صبحي صالح خطبه 202 و خورشيد بي غروب نهج البلاغه خطبه 193 و بحارالانوار ج 43 ص 211.

[425] كنزل العمال ج 12 ص 105، اسد الغابه ج 7 ص 225، ينابيع الموده ج 2 ص 24 ذخائر العقبي ص 48، احقاق الحق ج 10 ص 139.

[426] ذخائر العقبي ص 48 و احقاق الحق ج 10 ص 160، ينابيع الموده ج 2 ص 24

[427] احقاق الحق ج 10 ص 155- 159

[428] احقاق الحق ج 10 ص 154

[429] كنزل العمال ج 12 ص 110

[430] ينابيع الموده ج

2 ص 85 و رجوع كنيد به احقاق الحق ج 10 ص 162 و امالي شيخ مفيد ص 84 و مناقب ج 3 ص 327.

[431] عبس، 37

[432] مناقب ج 3 ص 327.

[433] علل الشرايع باب 142 ص 179، كشف الغمه ج 1 ص 464.

[434] به بحارالانوار ج 8 ص 50، 51 و 53 و ج 68 ص 133 و ج 85 ص 80 و ج 36 ص 213 و الصواعق المحرقه ص 55 و كنزل العمال ج 12 ص 109 و ينابيع الموده ج 2 ص 64 و 84 مراجعه شود.

[435] امالي صدوق مجلس 73 روايت 18.

[436] الطبقات الكبري ج 8 ص 30.

[437] ذخائر العقبي ص 54 از قول محب الدين نجاري، اصول كافي كتاب الحجه باب مولد فاطمه روايت 9، مناقب ج 3 ص 365

[438] مناقب ج 3 ص 357

[439] ذخائر العقبي ص 54

[440] مناقب ج 3 ص 363

[441] ينابيع الموده ج 2 ص 26

[442] الطبقات الكبري ج 8 ص 30

[443] اصول كافي كتاب مولد فاطمه (ع) روايت

[444] مناقب ج 3 ص 363 عن تاريخ ابي بكر قال: «دفنوها ليلا و غيبوا قبرها»

[445] مناقب ج 3 ص 363.

[446] ذخائر العقبي ص 52

[447] كامل ابن اثير ج 2 ص 341، ذخائر العقبي ص 52، مناقب ج 3 ص 363، تاريخ مسعودي ج 2 ص 309 اسد الغابه ج 7 ص 225، طبقات ج 5 ص 28

[448] مناقب ج 3 ص 357

[449] كامل ابن اثير ج 2 ص 341، ذخائر العقبي ص 52، تاريخ مسعودي ج 2 ص 309، اسد الغابه ج 7 ص 225، طبقات الكبري ج 8 ص 28، كشف الغمه ج 1 ص 502، بحارالانوار

ج 43 ص 215

[450] ذخائر العقبي ص 52

[451] مناقب ج 3 ص 357، الامامه و السياسه ج 1 ص 31، اصول كافي ج 1 ص 187 و 381 باب مولد الزهرا كشف الغمه ج 1 ص 449

[452] مناقب ج 3 ص 357

[453] تاريخ مسعودي ج 2 ص 309

[454] اسد الغابه ج 6 ص 225

[455] مصباح الانوار به نقل از بحارالانوار ج 43 ص 217

[456] بحارالانوار ج 43 ص 201

[457] مناقب ج 3 ص 357، تاريخ يعقوبي ج 2 ص 115، كشف الغمه ج 1 ص 449 و 500

[458] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 115

[459] كشف الغمه ج 1 ص 503 و عن ابي جعفر محمد بن علي (ع) خمسا و تسعين ليله.

[460] بحارالانوار، ج 43 ص 215

[461] تاريخ طبري ج 3 ص 240

[462] بحارالانوار ج 43 ص 215

[463] بحارالانوار ج 43 ص 215

[464] مناقب ج 3 ص 357

[465] مناقب ج 3 ص 265، تهذيب الاحكام ج 6 ص 9

[466] كشف الغمه ج 1 ص 472.

[467] تهذيب الاحكام ج 6 ص 10.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109