فدك : ذوالفقار فاطمه عليها السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : واحدي محمد، 1346 -

عنوان و نام پديدآور : فدك : ذوالفقار فاطمه عليها السلام‮ تاليف محمد واحدي ‮

مشخصات نشر : قم ‮ مسجد مقدس صاحب الزمان (جمكران ‮ 1384.‮ ‮

مشخصات ظاهري : 200ص.‮

شابك : 5000 ريال (چاپ دوم)‮ ؛ 7000ريال ‮ چاپ چهارم‮ 964-6705-21-9 ‮

وضعيت فهرست نويسي : فاپا(چاپ چهارم)

يادداشت : چاپ دوم 1378.‮

يادداشت : چاپ چهارم.‮

يادداشت : چاپ پنجم: بهار 1386.‮

يادداشت : كتابنامه ص 182 - 186؛ همچنين به صورت زيرنويس ‮

يادداشت : نمايه.‮

موضوع : فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق

موضوع : فدك

شناسه افزوده : مسجد جمكران (قم)

رده بندي كنگره : BP27/25 ‮ /و2ف 4 1386 ‮

رده بندي ديويي : 297/973

شماره كتابشناسي ملي : م 76-802

پيشگفتار

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

(يا صاحب الزمان ادركنا)

زندگاني كوتاه صديقه ي طاهره، حضرت زهرا (سلام اللّه عليها)، در تاريخ سراسر حماسه و جهاد و شهادت «اسلام ولايت» جلوه اي ويژه دارد.

سلوك او، ارشادات او، خطبه هاي او، گريه هاي او، و حتي وصيت هاي او بر شبانه غسل دادن و دفن كردن، و پنهان نگاه داشتن قبر او، همگي رنگي از قيامي بيداري بخش، و ستيري آشتي ناپذير، با سردمداران و سرسپردگان «اسلام خلافت» دارد.

او اگر از ارث پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم سخن مي گويد، و در برابر مخالفانش با منطق قرآن و عقل و كلام پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم به احتجاج برمي خيزد؛ نه فقط ارث از دست رفته ي خويش را مي طلبد، بلكه دل در پي آن ميراث گرانبهايي دارد كه با از دست رفتن آن، امت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و

سلم به ضلالت كشيده مي شوند و حتي آن ميراث گرانبهاي ديگر، يعني «قرآن» نيز به تنهايي هدايت آنان را تضمين نتواند كرد.

او اگر در فراق پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم گريه مي كند، نه فقط به خاطر تسكين

[ صفحه 7]

قلب دردمند و هجران كشيده ي خويش است، بلكه از آن رو مي گريد كه امت اسلام را، در معرض فراق پيام و فقدان مرام او مي بيند.

او اگر براي استرداد فدك فرياد مي كشد، نه براي زمين پربار و آب سرشار و نخل بي شمار فدك، بلكه براي استقرار نظام ولايتي است كه بر قاعده ي اقتصادي فدك تكيه دارد.

كيست كه نداند مطالبه ي فدك جز مطالبه ي وصايت و امامت أميرالمؤمنين عليه السلام نيست؟!

كيست كه نداند درخواست فدك، غير از درخواست عزت و اقتدار ادامه دهندگان حقيقي راه رسالت نيست؟!

فدك اگر چه رنگي از خاك دارد، اما فدك فاطمه عليهاالسلام اكسير حيات اسلام محمدي است!

فدك اگر چه در جغرافياي مدينه يافت مي شود، اما فدك فاطمه عليهاالسلام در سر تا سر تاريخ اسلام، و گوشه گوشه ي جغرافياي حضور مسلمانان، و در همه ي ادوار پس از پيامبر گسترش مي يابد!

فدك اگر چه ميراثي غصب شده است، اما فدك فاطمه عليهاالسلام همواره گواهي صادق بر بيداد غاصبان خلافت الهي است!

فدك فاطمه عليهاالسلام عرصه ي يك جهاد هميشگي است!

فدك، ذوالفقار فاطمه عليهاالسلام است!

آنچه پيش رو داريد تحقيقي گذرا پيرامون فدك است كه با تكيه بر شواهد گوناگون، و اسناد و مدارك غير قابل انكار؛ كه غالبا از كتب

[ صفحه 8]

مورد قبول عامه ي اهل سنت انتخاب شده است،

به بررسي مشخصات فدك و كيفيت انتقال آن به حضرت فاطمه عليهاالسلام و نيز به انگيزه هاي غصب فدك، توسط مدعيان دروغين خلافت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم، و چگونگي اقدامات گوناگون حضرت زهرا عليهاالسلام، در باز پس گيري آن مي پردازد.

اميد است اين تحقيقات، دست مايه ي حركتهاي گسترده تري در اين زمينه گردد، و باشد كه با تبيين اسرار نهفته در قضاياي مربوط به فدك، زمينه هاي آگاهي عمومي نسبت به بنيانهاي ولايت، گسترش بيشتري يافته و رهپويان راه انتظار حضرت بقيه اللَّه الاعظم حجه بن الحسن العسكري- ارواحنا فداه- را، غنايي افزونتر در دفاع از آرمانهاي حياتبخش آن بزرگوار فراهم گردد، ان شاءاللَّه.

اللهم انا نرغب اِليك في دوله كريمه تعز به الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اَهله و تَجعلنا فيها من الدعاه اِلي طاعتك و القاده اِلي سبيلك و ترزقنا بِها كرامه الدنيا و الاخره. آمين رب العالمين

مسجد مقدس جمكران

واحد تحقيقات

جمادي الثاني 1417

[ صفحه 9]

مقدمه ي مؤلف

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

كتابي كه در پيش رو داريد پيرامون فدك يكي از مهمترين مباحث تاريخ بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم مي باشد.

فدك سرزميني بود كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم آن را به دستور پروردگار تبارك و تعالي به فاطمه عليهاالسلام هديه كردند. پس از وفات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم ابوبكر آن را از فاطمه عليهاالسلام گرفت؛ حضرت ادعاي ملكيت آن را طرح كرد، ولي ادعاي حضرت را نپذيرفتند و فدك را محاصره كردند... در زمان عمر بن عبدالعزيز آن را به خاندان زهرا عليهاالسلام تحويل

دادند....

فدك را از دو زاويه مي توان نگاه كرد: زاويه اول اينكه فدك را جداي از وقايع آن روزگار لحاظ نمود، در اين نگاه فدك زميني است كه در دست فاطمه عليهاالسلام است، آن را مصادره كرده اند تا در بيت المال براي تجهيز قواي نظامي استفاده كنند، و حضرت ملك خود را مطالبه مي نمايد... از اين نگاه شايد، ماجراي فدك چندان جنجال برانگيز نباشد و از اين زاويه با آنكه فدك ارث فاطمه عليهاالسلام است و هديه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم بوده است، فاطمه عليهاالسلام كه نشان يطعمون الطعام علي حبه... دارد، بايد مشكلي نداشته باشد و راحت از فدك بگذرد...

[ صفحه 10]

اما زاويه ي ديگر، لحاظ فدك با وقايع ديگر آن دوران است، وقايعي كه بسيار به هم پيوسته مي باشد، وقايع روزهاي آخر عمر شريف پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم، همان روزهائي كه در حال برگشتن از حجه الوداع بوده و «من كنت مولاه فعلي مولاه» را مي فرمايد [1] ... و تصميم مي گيرد همه كساني را كه چشم به خلافت دوخته اند تحت لواي اسامه ي جوان، از مدينه خارج كند تا حضرت علي عليه السلام تنها بماند... [2] .

[ صفحه 11]

آنان چون اطلاع از مريضي حضرت پيدا كرده اند و دوست ندارند اين فرصت طلايي را از دست بدهند مايل به رفتن نيستند...

حضرت روي ترش نموده و حتي كساني را كه از سپاه اسامه تخلف كردند لعنت مي كند... به هر حال رقيبان اميرالمؤمنين عليه السلام به بهانه نگراني از حال پيامبر بازمي گردند... [3] .

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم

تقاضاي كاغذ و قلم مي نمايد تا چيزي بنويسد كه مسلمانان هرگز گمراه نشوند...

عده اي كاغذ و قلم را به ضرر خود مي دانند و آوردن آن را منع مي كنند... تا جائي كه به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم توهين مي كنند... [4] .

و بالاخره پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم همه را از پيش خود مي راند [5] و در كنار علي عليه السلام جان مي سپارد، جناحي براي آن كه خلافت به حضرت علي عليه السلام نرسد وفات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم را انكار مي كنند. [6] .

[ صفحه 12]

عده اي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم مدينه را هنگام وفاتش از آنها خالي مي خواست، تا علي تنها باشد... از فرصت بدست آمده ي (غسل دادن پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم) استفاده مي كنند و دور از چشمان بني هاشم و حضرت علي عليه السلام در سقيفه شورايي چند نفره، بدون وجود رقيب برپا مي كنند... [7] و بالاخره كار به جايي مي رسد كه از بني هاشم و دوستداران خاندان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم، چون عباس و ابوذر نبايد كسي به مسؤليتي (ولو حقير) برسد... و در مقابل دشمنان خاندان نبوت، چون خالد و معاويه در مناصب قرار گيرند... [8] .

[ صفحه 13]

در اين روزها بود كه اموال پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم را، خمس، فيي ء (سهم ذي القربي) و حتي فدك فاطمه عليهاالسلام را از اميرالمؤمنين عليه السلام مي گيرند تا...

در اين نگاه فدك با اسلام و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم

و ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام پيوند مي خورد، از اين زاويه فرياد براي فدك، فرياد براي غربت اسلام و تنهائي اميرالمؤمنين عليه السلام مي باشد. لازمه ي اين بعد فدك فريادهاي فاطمه عليهاالسلام و اعتراض مستمر ائمه ي معصومين عليهم السلام در طول تاريخ است.

و لازمه اين بعد آن است كه در طول تاريخ هر گاه خواستند فدك را به خاندان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم تحويل دهند، ائمه عليهم السلام از آن اعراض كنند.

هدف كتاب: بررسي قسمتي از تاريخ اسلام است، در اين بررسي بگونه اي سعي بر كشف و بازگو كردن حقايق شده است كه احترام

[ صفحه 14]

شخصيتهاي مذهبي حفظ شود و به اين منظور در تمام كتاب براي بيان حقايق، از سخنان بزرگان و سياستمداران همان دوران استفاده شده و هرگز از تعبيري كه آنان نموده اند تجاوز نشده است. حتي در بعضي موارد براي رعايت اين معني از سخناني كه صدورشان از اصحاب پيامبر قطعي است چشم پوشيديم، تا بدون اصطكاك حقايق گفته شود. البته در نگاشتن بعضي از تعابير كه بين خود صحابه گفته شده است بر نويسنده ايرادي نخواهيد گرفت؛ چون تاريخ صدر اسلام است و بايد آنگونه كه هست بيان شود.

روش كتاب: در اين كتاب تاريخ فدك را از زماني كه جز سرزمين اسلام شده به استناد منابع اهل سنت و شيعه نگاشته ايم و در هر قسمت، با منابع اهل سنت مطالب آن را ثابت كرده ايم و از منابع شيعه براي تأييد يا توضيح استفاده نموده ايم.

با آنكه كتاب تحقيقي در اين زمينه است، اما تلاش شده به گونه اي نوشته شود كه براي عموم قابل استفاده باشد،

در حالي كه تحقيق است از تحليل نيز بي بهره نيست و در حالي كه تاريخ است در موارد لزوم استدلالي است.

نظر نويسنده بر آن است كه دقت در سير تاريخي فدك، قضاوت درباره ي آن را آسان مي كند- مثلا اگر تاريخ ثابت كند كه حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله و سلم فدك را به دخترشان هديه نمودند روشن است كه حكم كردن به مصادره آن بسيار خلاف مي باشد- لذا از خوانندگان محترم

[ صفحه 15]

اميد مي رود كه در مسير بحث دقت نمايند.

و از ناموس خلقت و درخت نبوت؛ اميد پذيرش تلاش ناچيز و گذشت از لغزشهاي آنرا دارم.

و تذكرات شما خواننده عزيز را به ديده ي منت پذيرا هستم چرا كه انسان محل لغزشها مي باشد.

حوزه علميه قم

سيد محمد واحدي

29/ 6/ 75 مطابق با پنجم جمادي الاول 1417

[ صفحه 17]

فدك ذوالفقار فاطمه

سال هفتم هجرت بود، ياران پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم به خاطر محروم شدن از حج، غمگين بودند كه جنگ خيبر فرارسيد.

قلعه هاي سرزمين خيبر يكي پس از ديگري فتح مي شد و قلعه هاي «وطيح» و «سلالم» محاصره شد، يهوديان اين دو قلعه، امان خواستند [9] و در مقابل متعهد شدند تمام اموال خود را به مسلمانان واگذار كنند [10] و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم نيز پذيرفت.

تسلط لشكر اسلام بر قلعه خيبر باعث شد يهوديان فدك، قدرت بزرگ اسلام را در كنار خود احساس كنند؛ رعب و وحشت سراسر وجودشان را گرفت [11] و از طرفي رأفت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله

و سلم را نسبت به آن دو قلعه ديده بودند، از اين رو خود اقدام به مذاكره كردند. خواستند كه پيامبر به آنان اجازه دهد- با اينكه ايمان نمي آوردند- در

[ صفحه 18]

سرزمين خود باقي بمانند و در مقابل نيمي از سرزمين، درختان و نخلستانها را به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم تسليم كنند و حضرت پذيرفت [12] .

و اينگونه بود كه فدك جزء بلاد مسلمانها شد، بلكه تاريخي از مسلمانان را در طول ساليان متمادي نگاشت و امتحاني از آنان را به نمايش گذاشت.

موقعيت جغرافيايي

فدك سرزميني از حجاز كه فاصله اش تا مدينه دو يا سه روز [13] (صد و چهل كيلومتر) بود و با خيبر يك منزل فاصله داشت. داراي نخلهاي زياد و چشمه اي بود كه فوران داشت و چشمه سارهاي مختلف، آنرا در بر گرفته بودند [14] .

ارزش فدك

فدك از دو جهت داراي ارزش مي باشد: مالي و سياسي.

از جهت مالي، فدك براساس شواهد تاريخي منبع اقتصادي مهمي بوده است و اين گونه نبوده كه محلي باشد با چند درخت خرما، و توجهي به آن نشود، بلكه به اندازه اي وسيع و پر درآمد بوده كه مورد طمع قرار مي گرفته است.

[ صفحه 19]

و اينك شهادت تاريخ

1- ياقوت در معجم البلدان از آن تعبير به قريه مي كند و مي گويد: در آن نخلهاي زيادي بود. [15] .

2- بعد از آنكه عمر و ابوبكر كار خلافت را براي خود تمام كردند، نزد حضرت امير عليه السلام رفتند و از او درباره ي ماترك پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم سؤال كردند و از دو مورد با ذكر اسم سؤال شد كه خيبر و فدك بود [16] و اين سؤال دلالت به ارزش مالي خيبر و فدك مي كند.

3- آنگاه كه ابوبكر رد فدك را نوشت عمر گفت: «با خرجها چه خواهي كرد [17] و اين دلالت مي كند كه فدك حداقل گوشه اي از بودجه حكومت را تأمين مي كرده است.

4- ابوبكر در جواب حضرت فاطمه عليهاالسلام مي گويد: «پيامبر آن را در جهاد مصرف مي كرد [18] » و مالي كه براي تجهيز قوا باشد مال اندكي نخواهد بود.

5- معاويه فدك را بين يزيد و مروان و عمرو بن عثمان تقسيم كرد [19] . معلوم مي شود مال زيادي بوده است كه بين سه نفر تقسيم شد.

[ صفحه 20]

6- در زمان حكومت منصور، فرزندان امام حسن مجتبي عليه السلام، قيام كردند. منصور براي سخت گيري بر آنها، دستور مصادره ي فدك را داد. روشن

مي شود كه فدك مال زيادي بود كه به عنوان محاصره اقتصادي، آن را از فرزندان حضرت مي گيرند. [20] .

فدك از جهت سياسي نيز جايگاه رفيعي داشته است كه در مباحث آينده روشن خواهد شد.

مالكيت فدك از نظر شرع

قبل از اين گفتيم بر اساس قراردادي، فدك جز بلاد مسلمانان شد، اما از نظر قانون اسلام؛ فدك و هر سرزميني كه بدست مسلمانان فتح مي شود، مال چه كسي خواهد بود؟

سرزمينهايي كه فتح مي شدند به دو صورت بوده است، يا به قدرت نظامي و جنگ و خون ريزي فتح مي شدند كه «مفتوح العنوه» نام دارند، و يا خود اهالي پيشگام بودند و قبل از جنگ و خون ريزي حاضر به انعقاد قرارداد با مسلمانها مي شدند، كه «غير مفتوح العنوه» ناميده مي شود.

اموال و سرزمينهايي كه با جنگ و لشكركشي بدست مي آمد، غنيمت ناميده مي شد و به موجب آيه شريفه ي: «واعلموا انما غنمتم من شي ء فان لله خمسه و للرسول و اليتامي و المساكين و ابن

[ صفحه 21]

السبيل» [21] ، يك پنجم آن مال پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم بود، و حضرت رسول تا زماني كه زنده بود غنيمت را همانگونه كه قرآن مي فرمايد تقسيم مي كرد.

طبري با ذكر روايات مختلفي مي گويد: «هر گاه براي رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله و سلم غنيمت مي آوردند آنرا پنج قسمت مي كرد. چهار قسمت براي مجاهدان بود و از آن يك سهم ديگر، مشتي برمي داشت براي مصرف خانه كعبه و آن سهم اللَّه بود. باقيمانده را تقسيم مي كرد و سهمي براي خود و سهمي براي ذي القربي (خويشان) و سهمي براي يتيمان و سهمي هم، براي ابن سبيل

قرار مي دادند [22] .»

اموالي كه بدون جنگ بدست مي آمد «فيي ء» ناميده مي شد و به موجب آيه ي «و ما افاء اللَّه علي رسوله منهم فما او جفتم عليه من خيل و لاركاب ولكن اللَّه يسلط رسله علي من يشاء واللَّه علي كل شيي ء قدير» [23] بين مسلمانان تقسيم نمي شد بلكه مال پيامبر بود و تا زماني كه پيامبر در قيد حيات بود، به همين روش عمل مي كردند و در

[ صفحه 22]

ابتداء براي بعضي از مسلمانها جاي سؤال بود.

واقدي مي نويسد:

عمر درباره ي اموال طائفه ي بني نضير، از پيامبر سؤال كرد: «يا رسول اللَّه آيا غنائم را تخميس نمي كنيد؟»

حضرت فرمود: «آنچه را كه خدا مخصوص من قرار داده است به ديگران نخواهم داد» [24] .

فخر رازي درباره «فيي» مي گويد:

«صحابه از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم خواستند «فيي ء» را بين آنها تقسيم كند، همانگونه كه غنائم را تقسيم مي نمود و لذا خداوند به واسطه نزول آياتي، فرق بين آن دو را اين گونه بيان نمود:

«براي غنيمت تحمل مشقت نموده ايد و بر مركب براي جهاد سوار شده ايد ولي براي «فيي ء» مشقتي نبوده، پس خداوند اختيار آن را به عهده پيامبر گذاشته، در هر موردي كه خواست مصرف نمايد [25] .»

و بلاذري در ذيل اين آيه مي نويسد:

«خداوند به مردم اعلام فرمود: كه «فيي» مخصوص رسول خدا هست و براي ديگران نمي باشد [26] .»

[ صفحه 23]

فدك مخصوص پيامبر

بنابراين از آنجا كه فدك بدون جنگ بدست آمد، به موجب دستور الهي، مال پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم است.

فريقين در اين مورد اتفاق

دارند، كه به چند نمونه از كلمات اهل سنت در ذيل اشاره خواهيم كرد:

ياقوت حموي مي نويسد: «فهي ممالم يوجف عليه بخيل و لا ركاب فكانت خالصه لرسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله و سلم [27] ».

فدك سرزميني است كه مسلمانان براي فتح آن بر مركبي سوار نشده اند، پس مخصوص پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم گرديد.

بلاذري مي نويسد: «فكان نصف فدك خالصا لرسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله و سلم [28] ».

نصف فدك مخصوص پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم گرديد.

ابن هشام مي نويسد: «فكانت فدك لرسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله و سلم خالصه لانه لم يوجف عليها بخيل و لا ركاب [29] ».

فدك مخصوص پيامبر گرديد چون مسلمانان براي آن جنگ نكرده بودند.

ابن كثير مي نويسد: «كانت هذه الاموال لرسول اللَّه خاصه».

[ صفحه 24]

همه ي «فيي» مخصوص پيامبر گرديد [30] .

بخاري مي نويسد: «فان ذلك كله كان للنبي صلي اللَّه عليه و آله و سلم خاصه».

همه ي «فيي» مخصوص پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم بود [31] .

پس در اينكه فدك مخصوص پيامبر بود، اشكال و شكي وجود نداشته و ندارد [32] . و هر چيزي كه مال پيامبر است به موجب «الناس مسلطون علي اموالهم» [33] حضرت مي تواند در آن هر تصرفي بفرمايد. ملكيت آن را به كسي واگذار كند، يا عوائد آن را به كسي ببخشد، يا در منافع عمومي مصرف نمايد.

[ صفحه 25]

فدك هديه به حضرت فاطمه

به روايات زيادي ثابت شده است كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم فدك را به حضرت زهرا

عليهاالسلام هديه كرد.

در كتب تفسير و حديث اهل سنت، روايات مختلفي در اين باره نقل شده است و تصريح مي كنند كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم فدك را به حضرت زهرا عليهاالسلام داد. اما به چگونگي آن اشاره اي نمي كنند.

از جمله كتب تفسير از اهل سنت كه به بررسي آيات نازل شده در مورد اهل بيت پرداخته است، شواهد التنزيل مي باشد [34] ، كه در ذيل آيه ي شريفه: (و آت ذاالقربي حقه) به طور يقيني، به هفت نقل و طريق، ثابت كرده است كه حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله و سلم فدك را به حضرت زهرا عليهاالسلام، عطا كرده اند.

سند اين روايات را به ابي سعيد خدري منتهي مي كند؛ به جز يك مورد كه از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است [35] .

اما متن روايتي كه به هفت طريق نقل كرده اين است:

لما نزلت: «و آت ذاالقربي حقه» [36] «دعا رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله و سلم قاطمه عليهاالسلام فاعطاها فدكا [37] .»

[ صفحه 26]

و حافظ ابي بكر هيثمي ذيل همين آيه مي نويسد: دعا رسول اللَّه فاطمه فاعطاها عدكا [38] .

سيوطي در درالمنثور سند روايت را به دو نفر منتهي مي كند، يكي به ابي سعيد و ديگري به ابن عباس [39] .

از ابن عباس نقل مي كند: «آنگاه كه اين آيه نازل شد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم فاطمه عليهاالسلام را خواست و فدك را براي او جدا كرد [40] .»

اما در نزد علماء شيعه بديهي و ضروري است كه حضرت رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله و سلم فدك را به

حضرت فاطمه عليهاالسلام به دستور الهي عطا فرمود. [41] .

ما به يك روايت كه در كتب مختلف نقل شده اكتفا مي كنيم:

«... فانزل اللَّه علي نبيه صلي اللَّه عليه و آله و سلم: «و آت ذاالقربي حقه» فلم يدر رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله و سلم من هم، فراجع في ذلك جبرئيل، و راجع جبرئيل عليه السلام ربه، فأوحي اللَّه اليه ان ادفع فدك الي فاطمه عليهاالسلام، فدعاها رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله و سلم فقال لها: يا فاطمه! ان اللَّه امرني ان ادفع اليك فدك، قدقبلت يا رسول اللَّه من اللَّه و منك، فلم يزل

[ صفحه 27]

و كلاؤها فيها حيوه رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله و سلم [42] .

آنگاه كه آيه ي: (و آت ذاالقربي حقه) نازل شد، پيامبر از جبرئيل سؤال كرد: ذاالقربي كيست؟ جبرئيل از طرف پروردگار وحي نازل كرد: فدك را به حضرت زهرا عليهاالسلام هديه كن. حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله و سلم فاطمه عليهاالسلام را خواست و فرمود: خدا به من امر كرده كه فدك را به تو بدهم. حضرت زهرا عليهاالسلام هديه را قبول كرد و تا زماني كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم در قيد حيات بود، كارگزاران حضرت زهرا عليهاالسلام در آن مشغول كار بودند.

بعضي از مورخين نوشته اند [43] :

حضرت زهرا عليهاالسلام ابتداء عرضه داشت: «شما اُولي به من مي باشيد. تا زماني كه شما هستيد، من در آن تصرف نخواهم كرد».

پيامبر فرمودند: «دوست ندارم بعد از من براي شما مشكل ايجاد كنند و آن را از شما بگيرند».

حضرت فاطمه عليهاالسلام

عرضه داشت: «هر چه شما دستور مي فرماييد.»

حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله و سلم مردم را در خانه دخترش جمع نموده و به آنها اعلام فرمود كه فدك مال فاطمه عليهاالسلام است و هر سال نيز به آنها اعلام مي كرد.

[ صفحه 28]

اينجا بود كه فاطمه عليهاالسلام اهالي فدك را به عنوان كارگزاران خود باقي گذاشت، ولي تمام امورات آن را به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله واگذار كرد. حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله به بيست و چهار هزار دينار با اهالي فدك مقاطعه كرد كه هر سال تقديم حضرت مي نمودند. [44] .

فدك بعد از پيامبر

در بررسي منابع اسلامي اولين كلامي كه درباره فدك بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم به چشم مي خورد اين است:

عمر مي گويد: آنگاه كه پيامبر از دنيا رفت نزد اميرالمؤمنين عليه السلام رفتيم- حتما بعد از تمام كردن امر خلافت براي ابوبكر- و از ايشان درباره ي ماترك (اموال) پيامبر سؤال كرديم.

حضرت فرمود: اموال پيامبر براي ما خواهد بود.

گفتيم: خيبر چطور؟

فرمود: براي ماست.

گفتيم: فدك چگونه؟

فرمود: براي ما خواهد بود.

گفتيم اين امور محقق نخواهد شد مگر اينكه با قيچي گردنهاي ما را

[ صفحه 29]

جدا كني [45] .

اين روايت را فقط اهل سنت نقل كرده اند و در كتب شيعه نديده ام، اما از آنجائي كه به لحاظ سير طبيعي، اين گفتگو قريب به ذهن است آن را ذكر نموده ام.

معمول كار هر سياستمداري اين است كه منويات و مقاصد خود را بدون درگيري بدست آورد، اينجا نيز شايد به اميد اينكه

بتوانند نظر اميرالمؤمنين عليه السلام را جلب كنند به اين گفتگو نشسته اند، اما از اين طريق نتوانستند به مراد خود برسند و ناچار برنامه هاي ديگري را طرح كردند كه عبارت بود از مصادره فدك.

اخراج كارگزاران حضرت فاطمه از فدك

در كتب اهل سنت اگر چه تصريحي به اخراج كارگزاران حضرت از جانب ابوبكر نشده است، اما در بابهاي مختلف بدون توجه و عنايت به بحث فدك، اثبات كرده اند كه آن را گرفتند و كارگزاران حضرت را اخراج كردند.

در صواعق [46] باب مدح شيخين مي گويد:

به زيد براي توهين به ابابكر گفتند: ابابكر از حضرت زهرا عليهاالسلام فدك

[ صفحه 30]

را گرفت. او در جواب گفت: ابوبكر مرد مهرباني بوده است، من هم اگر بودم اين حكم را مي كردم. [47] .

و جوهري درباره گفتگوي سيد حميري و كُميت اين گونه مي نويسد: سيد به كُميت گفت: «آيا تو اين شعر را گفته اي:

اني احب اميرالمؤمنين و لا

ارضي بسب ابي بكر و لاعمرا

من اميرالمؤمنين را دوست دارم، ولي راضي به ناسزا گفتن به ابوبكر و عمر نيستم.

و لا اقول اذا لم يعطيا فدكا

بنت النبي و لا ميراثه كفرا

من نمي گويم آنگاه كه فدك و ارث دختر پيامبر را ندادند كافر شدند.

اللَّه يعلم ماذا يأتيان به

يوم القيامه من عذر اذا اعتذرا

خدا مي داند چه عذري خواهند آورد، آنگاه كه در روز قيامت سؤال شوند.

قال: نعم قلته تقيه من بني اميه و في مضمون قولي شهاده عليهما انهما اخذا ما كان في يدها.»

[ صفحه 31]

كميت گفت: بله اين شعر را من

گفته ام ولي به خاطر تقيه از بني اميه بوده است، اما در اين شعر تصريح كرده ام كه آنچه در دست حضرت بود گرفتند.

در ذيل اين گفتگو ابن ابي الحديد معتزلي از ابن الصباح نقل مي كند؛ ابوالحسن از من پرسيد كه آيا در اين شعر، كُميت كفر آن دو را ثابت كرد؟ من در جواب گفتم: بله [48] .

در اين روايات كلمه «اخذا» آمده است كه اثبات مي كند، فدك را از دست حضرت گرفتند.

در كتب شيعه تصريح به اخراج كارگزاران، بدست عمال ابوبكر شده است:

از امام صادق عليه السلام نقل شده است: «آنگاه كه ابوبكر در مسند خلافت نشست، گروهي را به فدك فرستاد تا وكلاء حضرت زهرا عليهاالسلام را خارج كنند [49] .»

[ صفحه 32]

عكس العمل حضرت فاطمه

وقتي ابوبكر اموال حضرت، مخصوصا فدك را مصادره كرد؛ حضرت زهرا عليهاالسلام براي مطالبه حق خود قيام كرد.

حضرت براي پس گرفتن اموال از سه طريق استفاده كرد:

1- براي ابوبكر پيغام فرستاد.

2- خودش براي بيان دعوي در جمع كوچك، اقدام كرد.

3- حضرت در مسجد دادگاه علني برگزار نمود.

در بعضي روايات كلمه ي «اَرْسَلَتْ» دارد يعني: حضرت كسي را فرستاد؛ اين كلمه دلالت مي كند كه خود حضرت نرفت، بلكه كسي را براي مطالبه فدك فرستاد.

در بعض روايات كلمه ي «جائَتْ» وجود دارد به قرينه اينكه منتهي مي شود به رد فدك، معلوم مي شود حضرت قبل از آنكه قيام علني بنمايد براي احقاق حق به مسجد آمده اند.

و در بعضي روايات «أتَت فاطمه عليه السلام» دارد كه منتهي به احضار شهود مي شود و فدك را به حضرت نمي دهند و ايشان ايراد خطبه نمي كنند. از اين روايت

نيز برمي آيد كه حضرت قبل از قيام علني به مسجد آمدند و اقامه ي حجت كردند.

از جمع اين دو روايت معلوم مي شود كه حضرت قبل از قيام علني، چند بار به مسجد آمده اند.

دسته ي ديگر رواياتي هستند كه خطبه حضرت را در مسجد نقل

[ صفحه 33]

مي كنند.

مخفي نماند كه چگونگي اقدام براي احقاق حق، فقط يك بحث تاريخي است و در استدلال و حقانيت مطلب تأثيري ندارد. ولي قدرت و دقت حضرت را، در امورات اجتماعي مي رساند و نظم دقيقي را كه هميشه خاندان پيامبر به آن توصيه مي كردند، يادآور مي شود.

براي روشن شدن چگونگي اقدام حضرت براي گرفتن فدك، در اين قسمت چند روايت را مطرح مي كنيم و به تحليل آن مي پردازيم.

[ صفحه 34]

روايات

روايت 01

عايشه مي گويد: «همانا زهرا (عليهاالسلام) دختر پيامبر، كسي را فرستاد نزد ابوبكر و چيزهائي را مطالبه كرد:

حوائط مدينه،

فدك،

و باقيمانده ي خمس خيبر.

ابوبكر گفت: همانا پيامبر فرمود:

اموالي كه باقي مي گذاريم كسي از ما ارث نمي برد و آل پيامبر از اين مال استفاده مي كنند.

به خدا قسم چيزي را كه پيامبر انجام مي داد تغيير نمي دهم، و مثل پيامبر در اموال پيامبر عمل مي كنم.

و بالاخره ابوبكر چيزي را به فاطمه عليهاالسلام نداد [50] .»

اين روايت مطالبي را بيان مي كند كه قابل تأمل است؛ به يك نكته قبل از شروع به تحليل روايات توجه كنيد:

حضرت كسي را فرستاد تا شايد بدون بيرون آمدن از خانه، اموال خود را بگيرد. چرا كه فاطمه عليهاالسلام مي فرمايد: «كمال زن در اين است كه

[ صفحه 35]

مردي

او را نديده باشد و او نيز مردي را نديده باشد [51] .»

او دوست ندارد كه وارد اين ميدان شود، مگر آنكه وظيفه الهي باشد.

اينجاست كه عباس محمود عقاد مي گويد: «دو چيز توانست حضرت را وارد سياست و برخوردهاي سياسي كند، يكي غصب مقام جانشيني پيامبر، دوم غصب فدك، و در غير اين دو مورد حضرت بذل همت در عبادات و امورات خانه مي كرد [52] .»

روايت 02

همانا فاطمه عليهاالسلام براي مطالبه ي ارث خود نزد ابوبكر رفت، و آن ارث كه عبارت بود از زمينهائي كه انصار به پيامبر هديه كرده بودند، و حوائط سبعه كه «مخيريق» آنگاه كه اسلام آورد به حضرت تقديم كرد، و فدك و سهميه پيامبر از خيبر.

ابوبكر به او گفت: من كسي نيستم كه آنها را تقسيم كنم؛ هر جور پيامبر در آنها تصرف مي كرد، من هم عمل كنم.

و در روايت ديگر ابوبكر گفت: «پيامبر فرمود: اينها منبع درآمدي بود كه خدا به من داد و هر گاه از دنيا بروم، به بيت المال برمي گردد [53] .»

[ صفحه 36]

روايت 03

فاطمه عليهاالسلام به ابوبكر فرمود: «ام ايمن شاهد است كه رسول الله صلي الله عليه و سلم فدك را به من هديه كرد.»

ابوبكر در جواب گفت: اي دختر پيامبر، خدا هيچ مخلوقي خلق نكرده است كه از پدرت پيامبر، نزد من محبوبتر باشد، و دوست داشتم آن روز كه پدرت از دنيا رفت آسمان بر سرم فرومي ريخت. بخدا اگر عائشه فقير شود، برايم نيكوتر است از اينكه تو بي چيز شوي.

آيا گمان مي كني كه حق سياه و سفيد را پرداخت مي كنم، ولي درباره حق تو كه دختر پيامبري ظلم مي كنم؟!

اين مال براي پيامبر نبود، اين مال براي مسلمانان بود و بواسطه آن پيامبر تجهيز قواي نظامي مي كرد، و چون پيامبر از دنيا رفت، من در آن تصرف كردم، آنگونه كه پيامبر تصرف مي كرد [54] .

روايت 04

ابوبكر سند فدك را براي فاطمه عليهاالسلام نوشت، عمر وارد شد و گفت: چه چيزي نوشتيد.

[ صفحه 37]

ابوبكر گفت: سندي براي فاطمه (عليهاالسلام) درباره ارث او از پدرش نوشته ام.

عمر گفت: چه مالي به مسلمانان خواهي داد، در حالي كه عربها با تو به جنگ برخواسته اند؟! سپس نوشته را گرفت و پاره كرد [55] .

روايت 05

فاطمه عليهاالسلام از ابوبكر فدك و سهم ذوي القربي (خويشان) را مطالبه نمود و ابوبكر ابا از پرداخت آن نمود و آن را در بيت المال براي تهيه اسلحه و مركب قرار داد [56] .

در خاتمه، روايت مرحوم شيخ مفيد را ملاحظه كنيد:

امام صادق عليهاالسلام فرمود:

چون پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت و ابوبكر به جاي آن حضرت نشست، او وكلاء و كارگزاران حضرت زهرا عليهاالسلام را از فدك خارج كرد.

حضرت زهرا عليهاالسلام نزد ابوبكر آمد و فرمود: اي ابوبكر! ادعا مي كني كه جانشين پدرم هستي و در جايگاه پدرم قرار گرفتي، و براي وكلاء من پيغام فرستادي، و آنها را از فدك بيرون كردي، در حالي كه

[ صفحه 38]

مي داني پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آن را به من عطاء كرد، و من براي آن شهود دارم. فاطمه عليهاالسلام به خانه برگشت، و براي حضرت علي عليه السلام ماجرا را تعريف كرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: برگرد و به ابوبكر بگو: گمان مي كني از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ارث برده نمي شود! در حالي كه سليمان از داود ارث برد و يحيي از زكريا؛ چگونه من از

پدرم ارث نمي برم؟!

عمر گفت: كسي اين استدلال را به تو تعليم كرده است.

فاطمه عليهاالسلام فرمود: اگر كسي به من چيزي آموخته، همانا پسر عمويم و همسرم مي باشد.

ابوبكر گفت: عائشه و عمر شهادت مي دهند كه پيامبر فرمود: به درستي كه از پيامبر ارث برده نمي شود.

حضرت فرمود: اين اولين شهادت دروغ و باطل است كه در اسلام داده شد.

سپس فرمود: پيامبر فدك را به من عنايت كرد، و من براي آن شاهد نيز دارم.

ابوبكر گفت: شاهد خود را بياور.

حضرت زهرا عليهاالسلام، ام ايمن و اميرالمؤمنين عليه السلام را آورد.

ابوبكر گفت: اي ام ايمن! آيا تو از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شنيدي آنچه را كه درباره فاطمه فرمود؟

[ صفحه 39]

ام ايمن و اميرالمؤمنين گفتند: از پيامبر شنيديم كه فرمود: فاطمه عليهاالسلام بزرگ زنان اهل بهشت است.

سپس ام ايمن گفت: آيا كسي كه بزرگ زنان اهل بهشت است، ادعاي چيزي مي كند كه مال او نيست؟ و من نيز از اهل بهشت هستم و هرگز شهادت نمي دهم الا به چيزي كه آن را از پيامبر شنيده ام.

عمر گفت: ام ايمن! اين حرفها را كنار بگذار، به چه چيزي شهادت مي دهي؟

ام ايمن گفت: در خانه حضرت زهرا عليهاالسلام نشسته بودم و پيامبر نيز نشسته بود، جبرئيل نازل شد، گفت: پيامبر! از جا برخيز، همانا خداوند به من دستور داده است كه فدك را به بال خود براي تو مشخص كنم. پيامبر از جا برخاست و همراه جبرئيل رفت، منتظر مانديم تا پيامبر تشريف آورد.

فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: پدر كجا تشريف برديد؟

پيامبر فرمود: جبرئيل حدود فدك را براي

من مشخص كرد.

فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: پدر جانم، بعد از تو از فقر و حاجت وحشت دارم، آن را به من عطا فرما.

پيامبر فرمود: آن را به تو بخشيدم آيا قبول كردي؟

فاطمه عرض كرد: بله، قبض (قبول) كردم.

پيامبر فرمود: اي ام ايمن! اي علي! شاهد باشيد.

[ صفحه 40]

عمر گفت: تو يك زني، و ما شهادت يك زن را به تنهائي كافي نمي دانيم، علي عليه السلام نيز به سود خود شهادت مي دهد.

حضرت زهرا عليهاالسلام برخاست در حالي كه خشمگين بود؛ فرمود: خدايا اين دو به دختر پيامبرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم ظلم كردند، بر آن دو سختگيري خود را زياد كن [57] .

[ صفحه 41]

بررسي و تحليل روايات

اشاره

از مجموعه ي اين روايات، مطالبي بدست مي آيد كه به بعضي از آنها توجه نماييد:

مصادره فدك

علت اين كه زمين را از حضرت گرفتند چه بوده؟ آيا واقعا نمي دانستند كه زمين براي حضرت است؟ كه بسيار بعيد و دور از ذهن است، چه اين كه پيامبر صلي الله عليه و سلم، به روايات مختلفي كه نقل شد، در محيط كوچك اسلام آن روز، فدك را به فاطمه عليهاالسلام هديه كردند؛ اين محال است كه آنها مطلع نشده باشند. مخصوصا مناقب مي نويسد؛ هر سال حضرت اعلام مي كرد: فدك از براي دخترم فاطمه عليهاالسلام مي باشد.

دلائل غصب و مصادره فدك

اداره ي حكومت

آن دو بعد از آنكه كار حكومت و خلافت را براي خود تمام كردند، مي بينند كه براي اداره حكومت و بقاء خود احتياج به خزانه دارند، اينان كه نوپا هستند و با جنجال، حكومت را از انصار گرفته اند و از مهاجر نيز مخالف دارند و بزرگترين و مردمي ترين دشمنان آنها نيز

[ صفحه 42]

خاندان پيامبر هستند، و مي دانند كه «الناس عبيد الدنيا»، پس بهترين ثروتي كه مي شود به آن دست يافت، بايد به هر دليل و توجيهي گرفته شود؛ اينجاست كه فدك و بعضي از اموال پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را، به بهانه هاي مختلف مصادره مي كنند.

شاهد اين مدعا آن است كه بعد از گرفتن خلافت، اولين كاري كه مي كنند به خانه اميرالمؤمنين عليه السلام مي روند و درباره ماترك پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، مخصوصا فدك سؤال مي كنند.

شاهد بهتر تصريح عمر مي باشد، آنجا كه ابوبكر سند فدك را ناچارا براي فاطمه عليهاالسلام مي نويسد.

عمر مي گويد: چگونه مي خواهي امورات مردم را با خزانه خالي اداره كني، در حالي كه عرب با تو سر جنگ دارد؟! [58]

.

تضعيف خاندان پيامبر

آن دو در مقابل گروههاي مختلفي از مسلمانان قرار گرفته اند و مي دانند در بين آنها، آن كسي كه صاحب حق مي باشد، حضرت علي عليه السلام است، آن كسي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را معين كرده اميرالمؤمنين عليه السلام است، و آن كسي كه هم به معنويت او معترف

[ صفحه 43]

هستند، علي عليه السلام است.

اگر محبوب دلها داراي مال كثيري در اين اوضاع آشفته باشد، كار حكومت آن دو دشوار خواهد بود.

اينجاست كه اموال پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را مي گيرند، تا مردم از اطراف اميرالمؤمنين عليه السلام پراكنده شوند و صحابه ي راستين پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نيز، وقتي تنهائي اميرالمؤمنين عليه السلام را ببينند راهي جز سكوت نخواهند داشت.

ابن ابي الحديد مي نويسد: از علي بن تقي، عالم شيعه پرسيدم، آيا فدك غير از چند درخت خرما و زميني كه ارزشي نداشت، چيز ديگري بود؟

گفت: اين گونه نيست كه فكر مي كني، بلكه بسيار با ارزش بود و درختان خرماي آن با نخلهاي موجود در كوفه (قرن هفتم) برابري مي كرد، و قصد ابوبكر و عمر از گرفتن فدك اين بود كه علي عليه السلام، از عوائد آن براي نزاع در خلافت استفاده نكند و به همين جهت بعد از غصب فدك، سهم فاطمه و علي و سائر خاندان پيامبر را، از خمس نيز نداد [59] .

[ صفحه 44]

كينه ها

مرحوم آيه الله محمد باقر صدر مي گويد: اگر بخواهيم تحقيقاتي حقيقي و دقيق داشته باشيم، بايد در جهان واقعي انسانها مطالعه كنيم، انسانهايي كه روزي روي همين كره خاكي

مي زيسته اند و جزئي از كل بشريت بوده اند و احساسات گوناگوني، آنان را به اختلاف مي كشانده و انگيزه هاي مختلف خير و شر در دل آنها خلجان مي كرده است [60] .

اگر با اين ديدگاه بخواهيم به غصب فدك نگاه كنيم، ريشه هاي گوناگوني را براي اين عمل مي توان ارائه كرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام همان كسي است كه از ديگران زودتر ايمان آورد. [61] .

اميرالمؤمنين عليه السلام همان شخصيتي است كه در علم از همه برتر مي باشد. [62] .

اميرالمؤمنين عليه السلام همان كسي است كه در جهاد از همه بالاتر

[ صفحه 45]

مي باشد. [63] .

اميرالمؤمنين عليه السلام همان كسي است كه بعد از آنكه عدم لياقت ديگران براي ابلاغ سوره «برائه» آشكار شد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به دستور خدا او را براي خواندن سوره مشخص مي كند. [64] .

و همان اميرالمؤمنين عليه السلام است كه الآن مي خواهد، مال زيادي در اختيار داشته باشد [65] .

حضرت زهرا عليهاالسلام دختر خديجه است كه هر گاه نامش پيش عايشه دختر خليفه وقت برده مي شد، بر خود مي پيچيد [66] .

[ صفحه 46]

حضرت زهرا عليهاالسلام كسي است كه ابوبكر از او خواستگاري كرد و جواب رد شنيد [67] .

خود اين حادثه، در غالب انسانها اثراتي باقي مي گذارد.

حضرت زهرا عليهاالسلام كسي است كه قلب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مملو از محبت به او مي باشد [68] و دختر خليفه ي وقت، از اين حالت نگران است [69] .

[ صفحه 47]

حال حضرت فاطمه عليهاالسلام مي خواهد مال زيادي در اختيار داشته باشد؛ آيا اين گونه

مسائل در تصميم گيري خليفه و وزيرش در امر فدك، جايي داشته يا نه؟! در تاريخ تصريحي ندارد.

اما به هر حال، انسان داراي عواطف و احساسات، و حب و بغض و انتقام و... مي باشد.

[ صفحه 48]

فاطمه مطالبه فدك مي كند

اين واقعه چنانكه در روايات اهل سنت و شيعه آمده است، از ضروريات تاريخ است. [70] در اين موضوع كسي شكي ندارد. همه نقل كرده اند كه حضرت فدك را مطالبه كرد و در اين مطالبه پافشاري نمود، و حتي به آن دو نفر فرمود: «با شما صحبت نخواهم كرد».

علماء شيعه و عده ي زيادي از اهل سنت نوشته اند: «حضرت از دنيا رفت در حالي كه از آن دو نفر خشمگين و ناراحت بود».

آيا ادعاي فاطمه عليهاالسلام كافي نبود؟!

در ابتدا روايتي را كه بخاري نقل كرده است، دقت كنيد:

جابر گفت: پيامبر به من فرمود: هرگاه اموال بحرين برسد، من فلان مقدار به تو خواهم داد، اين اموال نرسيد تا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت.

چون مال از بحرين رسيد ابوبكر اعلام كرد: هر كه از پيامبر وعده اي گرفته يا طلبي دارد، پيش ما بيايد.

من نزد او رفتم و گفتم: همانا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم چنين وعده اي به من داده است. آنگاه ابوبكر مقداري پول به من داد (مشتي پول به من داد)، شمردم دريافتم كه پانصد است.

سپس گفت: دو برابر آن را نيز بردار [71] .

[ صفحه 49]

دقت كنيد! جابر يكي از صحابه پيامبر است. نزد ما بسيار محترم و جايگاه خاص خود را دارد.

اما چگونه شد؟! او مي گويد: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وعده اي به من داده است؛ كسي نمي گويد شاهد بياور! حتي نمي پرسد در كجا و چه موقعي حضرت فرمودند؟! و حال آنكه آيه اي در تطهير او نازل نشده! و پيامبر درباره ي او نفرموده پاره ي تن من است!، رضايت او رضايت خدا و رضايت من است! و...

و جالب تر آنكه ابن حجر عسقلاني، بعد از نقل اين روايت مي گويد: اين روايت دلالت مي كند، قول صحابي را بايد پذيرفت اگر چه نفعي را براي خود ادعا كند، چرا كه ابوبكر از جابر شاهدي نخواست؛ اين عمل را دليل براي فتوي گرفته است.

به هر حال آنچه از اين عمل خليفه معلوم مي شود اين است كه بايد فدك را به فاطمه عليهاالسلام مي داد. و چرا كه او حداقل يك صحابه است و خليفه ادعاي صحابه (جابر) را بدون شاهد قبول كرد، اما خليفه چه كرد؟!...

در اينجا به بخاري چيزي نمي گويم، به ابن حجر خطاب نمي كنم، نيش قلم را به طرف عباس محمود عقاد [72] مي برم و مي گويم تو كه در قرن بيستم بودي چرا؟! تو كه ادعاي آزار مردي مي كني چرا؟!

آيا اين را نديده اي كه جابر را بدون شاهد تصديق مي كنند، مال

[ صفحه 50]

مي دهند؛ و مي گويند دو برابر بردار؟

اما فاطمه عليهاالسلام با آنكه «انما يريد الله» دارد، با آنكه «بضعه مني» دارد، با آنكه...، مي گويند: شاهد بياور، و شهادت شاهد را نيز قبول نمي كنند.

بعد تو مي نويسي بالاترين چيزي كه دلالت به برائت ذمه ي ابوبكر مي كند اين است كه او مي توانست رضايت فاطمه عليهاالسلام و رضايت عده اي از صحابه را

جلب كند. اين كار را نكرد و به اجتهاد خود عمل نمود [73] .

آيا هيچ از خود سؤال كرده اي، چرا به اين اجتهاد رسيده بود؟

آيا به خود اجازه دادي كه فكر كني ريشه ي اين اجتهاد از كجا است؟

آيا هيچ از خود سؤال كردي، چرا به جابر عطاء مي كنند و از دختر پيامبر منع مي نمايند؟

آيا اين است رسم تاريخ نگاري؟

آيا اين است رسم تحليل در تاريخ؟

آيا در قرن بيستم نيز بايد توجيه گر بدون دليل كار ديگران باشيم؟

آيا وقت آن نرسيده كه تاريخ را آنطور كه هست ثبت و بررسي كنيم؟

[ صفحه 51]

سه حق مطالبه شد

ابن ابي الحديد مي نويسد: مردم گمان مي كنند اختلاف فاطمه عليهاالسلام با ابوبكر فقط در ارث پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و هديه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بوده است و حال آنكه در حديث ديده ام زهرا عليهاالسلام مطالبه سومي داشت كه سهم «ذي القربي» بود و ابوبكر آن را نيز رد نمود [74] .

بعد از خروج خلافت از خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، بيت المال كه بايد به دست حضرت علي عليه السلام مي بود از دست او خارج شد، اما اموال ديگري در دست حضرت بود كه عبارت بودند:

1- ارث پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه عبارت بود از باغهاي هفت گانه ي مدينه [75] (هديه مخيريق يهودي به شخص پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بعد از اسلام آوردنش)، اموال بني نضير، خمس بني قريضه، و خيبر و...

2- سهم ذي القربي كه آيه ي شريفه ي «و اعلموا انما غنمتم من شي ء فان لله

خمسه و للرسول و لذي القربي» سهمي از خمس را مخصوص خويشان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قرار داده بود [76] .

[ صفحه 52]

3- فدك را كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در زمان حيات به فاطمه عليهاالسلام هديه كرده بود.

بعد از وفات پيامبر ابتدا آمدند خدمت حضرت از آنها سؤال كردند و سپس آن را تصاحب كردند [77] .

[ صفحه 53]

فاطمه عليهاالسلام مطالبه هر يك از اين سه حق را نمود. اين است كه گاهي از نحله و هديه پيامبر مي گويند و گاه از ارث پيامبر و گاهي از سهم ذي القربي [78] .

البته درباره ي فدك كه هديه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به حضرت بود، در مواردي تعبير به ارث مي كنند كه دو احتمال در اين تعبير داده مي شود:

1- حضرت دعواي فدك را به دو صورت طرح نمود؛ گاهي به صورت هديه ي پدر، و گاه به صورت ارث پدر، كه اگر هديه را قبول ندارند ارث قابل انكار نيست. و در بين علما اختلاف است كه آيا ابتدا به صورت هديه ادعا نموده است يا ارث [79] .

2- از باب مسامحه در تعبير، از هديه تعبير به ارث شده است. زيرا گاهي به چيزي كه از پدر- ولو به هر صورتي- به انسان برسد، اطلاق ارث مي كنند.

ابوبكر مطالبه شاهد مي كند

اشاره

فريقين نوشته اند: وقتي كه حضرت زهرا عليهاالسلام درخواست فدك نمود، ابوبكر از حضرت مطالبه شاهد كرد. سؤالي به دهن مي آيد كه آيا فاطمه عليهاالسلام احتياج به شاهد دارد؟

در اينجا به بررسي دو حديث

كه از اهل سنت و شيعه به ما رسيده است مي پردازيم:

[ صفحه 54]

حديث كساء (آيه ي تطهير)

اين حديث را شيعه و سني به تواتر نقل كرده اند. ما متني را كه از ام المؤمنين «ام سلمه» نقل شده ذكر مي كنيم، او مي گويد:

آيه ي «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [80] در خانه من نازل شد و در خانه هفت نفر بودند: جبرئيل، ميكائيل، علي، فاطمه، حسن و حسين؛ و من بر در خانه بودم، گفتم يا رسول الله آيا من از اهل بيت نيستم؟ حضرت فرمودند: تو بر خير مي باشي و از همسران پيامبر هستي [81] .

سلام پيامبر به اهل بيت

امام حسن و امام زين العابدين عليهماالسلام نقل مي كنند: بعد از نزول اين آيه، پيامبر ماهها كنار در خانه ي علي و فاطمه عليهاالسلام مي آمد و سلام به آنها مي داد و آيه را تلاوت مي فرمود [82] .

[ صفحه 55]

و ابن عباس مي گويد: پيامبر نه ماه هنگام هر نماز، كنار خانه ي علي مي آمد و مي فرمود: «السلام عليكم و رحمه الله و بركاته اهل البيت انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس...» در هر روز پنج مرتبه [83] .

با توجه به اين سه روايت كه در منابع زيادي از اهل سنت موجود است، معلوم مي شود آيه ي شريفه به اجماع شيعه و قول كثيري از اهل سنت، درباره ي فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش عليهم السلام نازل شده است و در اين معني هيچ شكي نيست. به اندازه اي روايت در ذيل اين آيه در كتب اهل سنت و شيعه موجود است كه اگر كسي تشكيك كند جز زورگو و معاند نخواهد بود.

اما دلالت

آيه بر عصمت اهل بيت دلالت مي كند، و اهل سنت مي گويند: آيه بر عدم آلودگي به گناه دلالت مي كند؛ و

ما در اين بحث به اندازه استفاده ي اهل سنت از اين آيه بسنده مي كنيم.

خداوند مي فرمايد: اي اهل بيت، خداوند اراده كرده شما را از هر گناهي و چركي دور كند، و شما را پاك كند و پاك كردني.

با توجه به اينكه پروردگار متعال، فاطمه عليهاالسلام را تطهير مي كند و شهادت به دوري فاطمه عليهاالسلام از هر آلودگي مي دهد، آيا مي توان از فاطمه عليهاالسلام شاهد خواست؟!

شاهد براي چه منظور مي خواهند؟ براي اينكه قاضي علم پيدا

[ صفحه 56]

كند كه مدعي دروغ نمي گويد، و ادعاي او مقرون به واقع است.

آيا كسي كه خدا به تطهير و پاكي او شهادت داده است، دروغ مي گويد و شاهد مي خواهد؟

شايد بگويند بله محكمه و قضا احتياج به شاهد دارد.

با تعجب بسيار خواهم گفت اگر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم زنده مي شد و مي فرمود: فدك براي من است، شاهد مي خواستند؟!!

اگر بگويند: نه.

مي گوئيم: حضرت زهرا عليهاالسلام نيز به همين آيه تطهير از پليدي (دروغ و ادعاي باطل و...) شده است، چرا از او مطالبه ي شاهد كردند؟

شايد بگويند: بله از پيامبر نيز مطالبه شاهد مي شد، چرا كه خود پيامبر فرمودند: «در بين شما به شاهد و قسم قضاوت مي كنم» [84] .

در جواب بايد گفت: «يحرفون الكلم عن مواضعه» [85] ، و يا بايد گفت: «كلمه حق يراد بها الباطل» [86] چه اينكه اولين بار پيامبر ادعاي فدك كرد، چرا كسي نگفت: يا رسول الله شاهد بياور!

اگر در سنه ي هفتم، ادعاي پيامبر بدون شاهد قبول شد و اجماع بر اين قرار گرفت، «كانت فدك خالصه لرسول الله»، چرا در سنه ي

يازدهم

[ صفحه 57]

ادعاي پيامبر قبول نشود؟!

و اگر ادعاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قبول مي شود، چرا ادعاي حضرت زهرا عليهاالسلام كه به حكم آيه ي تطهير، از هر پليدي و ظلم دور است، پذيرفته نشود؟!

چرا او احتياج به شاهد داشته باشد و حال آنكه خداوند شهادت به طهارت او داده است؟!

غضب فاطمه غضب خدا و پيامبر است

در تحت اين عنوان به چند روايت كه از اهل سنت و شيعه به تواتر نقل شده توجه كنيد:

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «فاطمه عليهاالسلام پاره ي تن من است، هر كه او را آزار دهد مرا آزار داده است».

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «فاطمه عليهاالسلام پاره ي تن من است، آزار مي دهد مرا آنچه او را بيازارد، و غضب مي آورد مرا آنچه او را به خشم آورد.»

اين روايت را با متون مختلف با پنجاه و نه سند، مرحوم علامه اميني رحمه الله در «الغدير» آورده است.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «خدا غضب مي كند به غضب فاطمه عليهاالسلام و راضي مي شود به رضايت فاطمه عليهاالسلام».

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: خدا غضب مي كند به

[ صفحه 58]

غضب تو و راضي مي شود به رضايت تو» [87] .

اين سلسله روايات دو دلالت دارد 1- دلالت منطوقي. 2- دلالت مفهومي.

دلالت منطوق روايات مي گويد: غضب فاطمه عليهاالسلام غضب خدا و غضب پيامبر است، و شادي و رضايت او شادي و رضايت خدا و پيامبر است. هر جا غضب فاطمه عليهاالسلام بود،

غضب خدا و پيامبر نيز هست، هر جا رضايت فاطمه عليهاالسلام بود رضايت خدا و پيامبر نيز هست.

با توجه به اين معني كه غضب و رضاي ذات احديت، جز به حق نيست و معياري جز حق ندارد، مفهومي روايت مشخص مي شود كه غضب فاطمه در اين است كه از حق تجاوز شده و رضايت فاطمه در اين است كه به حق عمل شده است.

با در نظر گرفتن منطوق و مفهوم آيه، معلوم شد كه فاطمه عليهاالسلام معيار حق است، غضب او علامت تجاوز از حق و رضايت او علامت چنگ زدن به حق است.

از فاطمه اي كه معيار حق است، مطالبه ي شاهد مي شود؟! از فاطمه اي كه حق است مطالبه شاهد مي شود؟! او غير حق چيزي نمي گويد. نه فقط كارهاي شخصي او بر طبق حق است، بلكه در هر امري معيار حق است. و بالاخره آيا بعد از حق جز ضلالت

[ صفحه 59]

و گمراهي خواهد بود. «فماذا بعد الحق الا الضلال» [88] .

با توجه به اين دو دسته روايات، آيا جايگاهي براي عمل خليفه كه از حضرت شاهد مي خواهد باقي مي ماند؟ آيا از كسي كه گواهش خداوند است و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم او را معيار حق قرار داده است، شاهد خواستن جز اعمال نظر شخصي، مفهوم ديگري دارد؟ اعمال نظر خود در مقابل نظر خداي تبارك و تعالي، اعمال نظر خود در مقابل نظر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم است.

فاطمه دو شاهد اقامه مي كند

شاهدهاي فاطمه عليهاالسلام دو فرد معمولي از اصحاب نيستند، يكي اميرالمؤمنين عليه السلام است، و ديگري ام ايمن (رحمه اللَّه عليها) است؛ آنان

مقام مشخص نزد همه ي صحابه دارند كه اگر براي هر چيزي شهادت مي دادند، به يقين پذيرفته مي شود.

شايد علت اينكه فاطمه عليهاالسلام اين دو نفر را انتخاب مي كند نيز همين باشد، و الا افراد زيادي از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم شنيده ايد كه فدك مال فاطمه عليهاالسلام است.

بعيد است در سرزمين كوچك اسلام آن روز، كسي اين خبر را نشنيده باشد، تا چه رسد به كساني كه با پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم مصاحبت هاي طولاني و مستمر داشتند.

[ صفحه 60]

امتيازات اين دو شاهد

ام ايمن كسي است كه پيامبر به او بشارت بهشت داده است [89] . اين مقام ام ايمن بسيار با ارزش بود، صحابه نيز به ديده ي ديگري به او مي نگريستند.

اميرالمؤمنين عليه السلام كه احتياج به معرفي ندارد، اما در اين قسمت دو حديث را كه پيامبر عليهاالسلام در فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده و مربوط به بحث شهادت مي باشد متذكر مي شويم:

«علي مع الحق و الحق مع علي» [90] . در اين حديث شريف پيامبر علي را با حق و حق را با علي معرفي مي كند، و مي فرمايد: «هر جا كه علي باشد حق نيز همانجا است.»

آيا كسي كه حق است، شهادت او با شهادت يك فرد عادي مساوي است؟!

«اقضي امتي علي بن ابي طالب» [91] در اين حديث شريف، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين عليه السلام را بهترين فرد براي قضاوت مي داند و به جامعه معرفي مي كند. بهترين قاضي كسي است كه علاوه بر دارا بودن علم كافي، مسلط بر هواهاي نفس باشد و نگويد جز حق.

[ صفحه 61]

آيا كسي را كه پيامبر بهترين قاضي معرفي مي كند؛ بهترين شاهد نخواهد بود؟!

شهادت ام ايمن

ام ايمن قبل از آنكه شروع به شهادت كند، دو نكته مهم را متذكر مي شود. ابتداء مي گويد: از پيامبر شنيدم كه: «فاطمه سيده نساء اهل الجنه».

سپس سؤالي طرح كرد: آيا كسي كه بزرگ زنان اهل بهشت است ادعاي بغير حق مي كند؟. و اين نكته مهمي است كه در عنوان «مطالبه كردن حضرت» آن را بررسي كرديم كه فاطمه عليهاالسلام با آن مقام، هر چيزي را مطالبه نمود بايد عطا شود.

از اين كلام معلوم مي شود، در آن زمان براي صحابه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم نيز جاي سؤال بود كه چگونه كلام دختر پيامبر قبول نمي شود و از حضرت مطالبه شاهد مي گردد؟!

مطلب دومي كه ام ايمن متذكر شد، معرفي خودش است كه مي گويد: «من يكي از زنان اهل بهشت هستم، و شهادت نخواهم داد الا به چيزي كه از پيامبر شنيده ام».

با اين كلام ام ايمن مي خواهد بگويد: شهادت من با افراد ديگر از صحابه، فرق مي كند.

[ صفحه 62]

اينجاست كه خليفه ثاني اجازه سخن نمي دهد، و مي گويد: اين حرفها را كنار بگذار، و شهادت بده.

از اين قطع سخن معلوم مي شود كه هنوز ام ايمن مي خواست مقدماتي را مطرح كند و سپس شهادت بدهد.

چرا اجازه سخن نمي دهند؟ آيا احتمالي غير از اين است كه دوست ندارند حقائق كاملا آشكار شود و به سر زبانها بيفتد؟!

شايد از اين مي ترسيدند كه ام ايمن آن قدر بگويد كه مردم نيز از خواب بيدار شوند و به خليفه اعتراض كنند.

به هر حال ام ايمن (رحمه اللَّه عليها) آغاز شهادت

مي كند. مي گويد: در خانه فاطمه عليهاالسلام بوديم كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين عليه السلام و مرا به عنوان شاهد بر اين هديه قرار داد [جزئيات آن را در حديث مطالعه فرموديد].

خليفه ثاني مي گويد: ام ايمن! تو يك زني، شهادت يك زن چيزي را ثابت نمي كند.

در اينجا عمر با آن مقدماتي كه ام ايمن متذكر شده بود، با جرأت تمام مي گويد: «تو يك زني» و توجه نمي كند كه اين زن با زنان ديگر، و شهادتش با شهادت هاي ديگر فرق دارد، كسي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم به بهشتي بودن او خبر داده، دروغ نمي گويد، شهادت ناحق نمي دهد و بالاتر از همه ي اينها، به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم نسبت غير واقع نمي دهد.

[ صفحه 63]

تا اينجا مطالبه شاهد را- از حيث اينكه خدا فاطمه عليهاالسلام را تطهير نموده و پيامبر او را معيار حق قرار داده است- باطل و ناسازگار با كتاب خدا و سنت رسول خدا يافتيم، اما جاي بحث ديگري نيز مي باشد كه آيا بنابر موازين شرعي از چه كسي بايد شاهد خواست؟ پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: بر مدعي است كه شاهد و بينه اقامه كند و بر مدعي عليه، سوگند لازم است [92] .

در اين مورد زميني در دست فاطمه عليهاالسلام بود آن را گرفتند و مدعي شدند كه مال بيت المال است و از حضرت مطالبه شاهد كردند و حال آنكه خود بايد اقامه شاهد مي كردند؛ چرا كه مدعي بودند.

پس از فاطمه عليهاالسلام كه خدا تطهيرش نموده و پيامبر صلي اللَّه

عليه و آله و سلم او را معيار حق قرار داده نمي توان در هيچ موردي مطالبه شاهد نمود و حال آنكه در چنين موردي از يك فرد معمولي نيز تقاضاي شاهد نمودن بر خلاف موازين شرع مي باشد.

چرا خليفه ثاني؟!

در بررسي مجموع روايات فدك، معلوم مي شود كه حضرت زهرا عليهاالسلام، ابوبكر را مخاطب مي كند و در جاهاي حساس بجاي

[ صفحه 64]

ابوبكر، عمر با جسارت مخصوص به خود، جواب مي دهد، چرا؟

چون خليفه ثاني در راه رسيدن به مراد خود از هيچ چيز اباء ندارد، و توجه به مخاطب خود نمي كند كه چه كسي است، و چه استدلالي دارد، و در مقابل اين استدلال آيا مي شود ايستادگي كرد يا نه؟! فقط مراد خود را مي بيند و اين معنا را هر كسي مي تواند در زمان خودش ببيند كه بعضي بي پروا سخن مي گويند و با جرأت استدلال مي كنند، تو گوئي كه سخني كامل و استدلالي تام و تمام دارند، ولي خود نيز مي دانند كه بر خلاف حق و بدون دليل مي گويند.

اين جسارت در عمر تازگي ندارد، از حلقوم اوست كه در كنار بستر احتضار پيامبر، نداي كفرآميز و نفاق آلود «ان الرجل ليهجر» [93] بلند مي شود؛ آنگاه كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم مي فرمايد: كاغذ و قلم آماده كنيد تا چيزي بگويم و شما بنويسيد كه در آينده گمراه نشويد، ناگهان عمر مي گويد: پيامبر هذيان مي گويد كتاب خدا براي ما كافي است.

[ صفحه 65]

آيا گفتن اين كلام به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم كار آساني است؟ پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و

سلم در كمال سلامت روحي تصميم مي گيرد كه آينده ي اسلام را تضمين كند، تصميمي كه از هر رهبر آگاهي انتظار مي رود.

از طرفي قرآن درباره ي پيامبر مي فرمايد:

«ما ضل صاحبكم و ما غوي.» [94] .

هرگز پيامبر در گمراهي نبوده و نخواهد بود.

«و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي.» [95] .

هرگز پيامبر به هواي نفس چيزي نمي گويد، هر چه مي گويد وحي است.

«و ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا.» [96] .

هر چه پيامبر به شما عنايت فرمود، بگيريد و هر چيزي را كه نهي كرد ترك كنيد.

چه كسي جرأت دارد با آيات صريح قرآن مخالفت كند؟!

اين جسارت را خليفه ثاني انجام داد، و با آن فتنه هاي بزرگي را مقدمه چيني كرد و مسير اسلام را عوض نمود.

[ صفحه 66]

شهادت اميرالمؤمنين

كيفيت شهادت اميرالمؤمنين در اين مجلس در تاريخ ثبت نشده است [97] .

شايد بعد از آنكه كلمات ام ايمن را شنيديد، دانستند كه اگر اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت بدهد، كار را يكسره و حجت را تمام خواهد كرد، بدين مناسبت بهانه كردند كه اميرالمؤمنين عليه السلام در اين شهادت ذي نفع است، و شهادت او قبول نيست، و قبل از آنكه امام عليه السلام كلامي بفرمايد مجلس را خاتمه دادند.

[ صفحه 67]

ابوبكر سند فدك را مي نويسد

يكي از قسمتهاي اين اختلاف كه بسيار حساس است و خصوصيات آن كاملا در دست نيست، آن است كه ابوبكر سند فدك را براي فاطمه عليهاالسلام نوشت، و عمر آن را پاره كرد يا با آب دهان پاك نمود.

در بين شيعه مشهور، و در كتب مختلف به روايات گوناگون ديده مي شود. اما از اهل سنت، نويسنده فقط در سيره حلبيه ديده كه از سبط ابن جوزي نقل مي كند.

ابن ابي الحديد اين قضيه را از سيد مرتضي اين گونه نقل مي كند:

فاطمه نزد ابوبكر رفت و فرمود پدرم فدك را به من هديه نموده بود و علي و ام ايمن نيز شاهد بودند.

ابوبكر گفت: تو غير حق چيزي به پدرت نسبت نمي دهي آن را به تو تحويل مي دهم؛ كاغذ و قلم خواست و سند آن را براي فاطمه عليهاالسلام نوشت. حضرت از نزد ابوبكر خارج شد، عمر حضرت را ديد و گفت: از كجا مي آئي؟

حضرت گفت: از نزد ابوبكر، وقتي عمر از جريان مطلع شد نوشته را از فاطمه عليهاالسلام گرفت و نزد ابوبكر رفت و گفت: فدك را به فاطمه دادي و سندش را براي او نوشتي؟! گفت: آري. عمر

گفت: علي به سود خودش شهادت مي دهد و ام ايمن يك زن است و سپس كاغذ را

[ صفحه 68]

پاره كرد.

ابن ابي الحديد بعد از نقل اين روايت، كلام علي بن الفارقي را نقل مي كند كه دال بر قبول روايت است.

البته عدم نقل گسترده آن در كتب اهل سنت طبيعي است؛ چون مدرك بزرگي عليه هر دو خليفه خواهد بود. و با جو شديد خفقان و دقتي كه در نقل احاديث مي كردند، معلوم است كه اين خبر را به صورت گسترده نمي توان يافت.

بر عليه خليفه ي اول خواهد بود، كه چگونه سند فدك را براي فاطمه عليهاالسلام مي نويسد و سپس با كلام خليفه ثاني از حق عدول مي كند؟!

اگر فدك مال زهرا عليهاالسلام نيست چرا آن را به حضرت مي دهد؟! و اگر از براي حضرت مي باشد چرا مصادره مي كند؟!

و اگر فدك را به فاطمه عليهاالسلام داد چگونه مي گويد: پيامبر فرمود: «ما انبيا ارثي باقي نمي گذاريم؟»

و بر عليه خليفه ثاني خواهد بود چون مالي كه براي فاطمه عليهاالسلام مي باشد، و سند به نام حضرت نوشته شده است از حضرت مي گيرد به دليل اين كه حكومت، جنگ با عربها دارد؟!

و طبيعي است كه در اينجا فاطمه ي زهرا عليهاالسلام سند را بدست او ندهد؛ و جاي سؤال است كه چگونه از حضرت گرفته است...؟!

بالاخره آنچه به ذهن مي آيد اين كه، احتمالا در زماني بوده كه عمر

[ صفحه 69]

در جلسه نبوده و بعد وارد مجلس شده است.

چنانكه در روايت شيخ مفيد رحمه اللَّه حضرت امير عليه السلام به همسرشان مي فرمايند: زماني نزد ابوبكر برو كه عمر نباشد.

اما حضرت زهرا عليهاالسلام در آن مجلس چه استدلالي كرده اند، در تاريخ ذكر نشده است.

دلايل ابوبكر در منع

اشاره

در مجموع رواياتي كه درباره فدك هست، خليفه ي اول به چهار دليل، براي رد ادعاي حضرت زهرا عليهاالسلام تمسك مي كند:

فدك مال پيامبر نبود

در عده اي از روايات كه اهل سنت و شيعه آن را نقل كرده اند، مي بينيم كه ابوبكر مي گويد: فدك مال رسول خدا نبود، بلكه از بيت المال بوده است و پيامبر آن را در تجهيز قوا، مصرف مي كرده است [98] .

به اين استدلال دقت كنيد. آيا اين كلام بر خلاف اجماع امت نيست؟! آيا بر خلاف كلام پيامبر نيست؟! در آنجا كه عمر در زمان حيات رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم درباره اموال بني نضير مي گويد: چرا آن را تقسيم نمي كنيد؟! حضرت فرمود: آنچه را كه خدا مخصوص من قرار

[ صفحه 70]

داده است، به ديگران نخواهم داد [99] .

آيا اين تعبير پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم با بيت المال بودن سازگاري دارد؟!

و در صفحات قبل، كلمات بزرگان اهل سنت را آورديم كه تصريح مي كردند، فدك مال پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم بوده است، و علاوه بر همه ي اينها وزير خليفه ي اول خود تصريح مي كند: كه خداوند آن را مخصوص پيامبر قرار داده است [100] .

و بالاخره اينكه «في ء»، مخصوصا «فدك» مخصوص پيامبر بوده است، در بين شيعه و سني هيچ اختلافي در آن نيست و حتي اهل سنت نيز از اين كلام خليفه، اعراض كرده اند [101] .

انما هي طعمه اطعمينها الله في حياتي

فتوح البلدان: 38. شرح ابن ابي الحديد: 16/ 218. كنزل العمال: 3/ 130. تاريخ المدينه

المنوره: 1/ 198.

دليل ديگري كه خليفه اول به آن تمسك مي كند، روايتي است كه مي گويد: از پيامبر شنيدم كه فرمود:

«فدك رزقي است كه خداوند به من در طول زندگي عطاء كرده است و هر گاه

از دنيا رفتم مال مسلمين خواهد شد.»

در اين روايت خليفه قبول مي كند كه فدك را خداوند به پيامبر

[ صفحه 71]

عنايت كرده و مال پيامبر است، تنها چيزي كه هست هر گاه پيامبر از دنيا رفت، فدك مال مسلمين خواهد شد.

تناقض گوئي؛ در روايت قبل، خليفه مي گويد: مال پيامبر نيست. در اينجا مي گويد: فدك مال پيامبر است. و هر دو را نيز نسبت به پيامبر مي دهد، كداميك از اين نسبتها درست و صحيح و كدام غير واقعي است؟ و كدام كلام را پيامبر فرموده است؟!

و اگر اضطراب در نقل، موجب ضعف روايت شود، تناقض گوئي در نقل، چگونه موجب ضعف نخواهد شد؟ و آيا به ذهن نمي آيد كه هيچيك از اين دو كلام، از پيامبر نباشد...؟!

النبي لا يورث

دليل ديگري كه خليفه به آن تمسك كرده و آن را به عبارات مختلف نقل كرده اين كلام است، مي گويد: از رسول خدا شنيدم كه از پيامبر ارث برده نمي شود و هر آنچه باقي مي گذارد، صدقه خواهد بود.

در اين روايت قبول مي كند فدك مال پيامبر است، اما چيزي كه هست از پيامبر شنيده كه آن حضرت ارثي باقي نمي گذارد، و هر آنچه باقي مي گذارد صدقه است.

دقت شود؛ در آن روايت نقل مي كند كه فدك مال مسلمين مي شود و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم اين كلام را درباره ي فدك فرمود، در اين روايت همه اموال پيامبر صدقه خواهد شد!

[ صفحه 72]

لست تاركا شيئا كان رسول الله يعمل فيها

در اين روايت كه عده اي از اهل سنت نقل مي كنند، حضرت زهرا عليهاالسلام نزد خليفه مي آيد و مطالبه فدك و غير فدك مي كند. خليفه در جواب از پيامبر كلامي نقل نمي كند؛ بلكه مي گويد: من هر كاري كه پيامبر انجام مي داد، انجام خواهم داد و پيامبر آن را در تجهيز قوا و موارد ديگر مصرف مي كرده، من هم انجام خواهم داد و اگر خلاف آن را انجام دهم، مي ترسم از حق دور شوم. [102] .

در اين استدلال، خليفه مستند عمل خويش را كلامي از پيامبر قرار نداده، بلكه اجتهاد و نظر خود را معيار قرار داده است.

تحليل مجموع ادله

وقتي ادله خليفه را با دقت بررسي مي كنيم، مي بينيم خليفه كلام و عقيده و روش خاصي ندارد:

گاهي مي گويد: نظر و اجتهاد من اين است،

گاهي مي گويد: فدك مال پيامبر نبود،

گاهي مي گويد: فدك مال پيامبر بود، اما پيامبر در خصوص فدك فرمود: بعد از من مال مسلمين خواهد بود،

[ صفحه 73]

و گاهي مي گويد: فدك مال پيامبر بود، ولي تمام اموال پيامبر بعد از حضرت صدقه خواهد بود.

آيا بعد از اين اضطراب و تناقض گوئي، به ذهن نمي آيد كه خليفه مقصدي داشت و آن گرفتن فدك بود و براي رسيدن به آن، به هر طريقي و راهي تمسك مي جست؟!

خليفه تنها راوي

جالب اينكه راوي اين اخبار فقط خليفه اول است [103] ، و كسي ديگر از پيامبر آن را نشنيده و نقل نكرده است.

وقتي اين خبر را كنار خبر «ابن شهر آشوب» قرار مي دهيم كه مي گويد: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم هر سال به كارگزاران فدك اعلام مي كرد كه فدك مال حضرت زهرا عليهاالسلام مي باشد، چه چيزي به ذهن مي آيد؟!

و آيا اين خبر را كنار آن اخبار كثيره اي كه مي گفت فدك را پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم به زهرا عليهاالسلام داده است قرار دهيم، چه چيزي به ذهن مي آيد؟!

آيا اين سؤال به ذهن نمي آيد- در حالي كه پيامبر در بين مردم اعلام كرده و هر سال نيز تكرار مي كرد- چگونه مي شود كه درباره تبديل آن به بيت المال چيزي به مردم نفرموده باشد؟! حداقل به

[ صفحه 74]

يگانه يادگار خود اين خبر را بايد اعلام مي كرد.

آيا ممكن

است اين خبر را اگر واقعيت داشته باشد، پيامبر از حضرت زهرا عليهاالسلام مخفي كند؟!

آيا اگر اين خبر را از حضرت زهرا عليهاالسلام مخفي مي كرد، به ذهن نمي آمد كه مي خواهد دختر خود را در مشكلات و رنج و تعب قرار دهد؟! و اين از پيامبر محال است كه با آن همه علاقه به دخترش، اين همه مصيبت را براي او فراهم سازد؟!

وقتي تاريخچه فدك را تا زمان وفات پيامبر، با اسناد صحيح و تمام، از شيعه و اهل سنت بررسي كرديم و ثابت كرديم فدك مخصوص پيامبر و حضرت آن را به فاطمه عليهاالسلام هديه كرد، ديگر براي ما راهي نمي ماند، مگر اينكه در خبر خليفه تشكيك كنيم و اگر تشكيك در كلام خليفه نكنيم بايد قائل شويم، همه مشكلات را پيامبر براي يگانه دختر خود آماده كرد!!

لا نورث ما تركناه صدقه

در اين روايت نيز خليفه تنها است. آنگاه كه در اولين بار اين جمله را نقل مي كند، خود تنها نقل كننده ي آن است- البته در مجلس ديگري كه به حسب ظاهر مجلس بعدي بوده، عمر و عائشه را نيز شاهد مي گيرد- و بعدها هر كسي نقل كرده از طريق خليفه بوده است.

[ صفحه 75]

خبر؛ مخالف دو دسته از آيات

دسته اول از آيات

«للرجال نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون و للنساء نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون مما قل منه او كثر نصيبا مفروضا.» [104] .

«يوصيكم اللَّه في اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين.» [105] .

اين دسته از آيات دلالت دارد بر اينكه هر كسي كه از دنيا مي رود ورثه او، از او ارث مي برند، و بعد از بيان آيات ارث در سوره نساء مي فرمايد: اينها از حدود الهي هستند و هر كه از حدود الهي تجاوز كند، خدا او را داخل آتش خواهد كرد و براي او عذاب و خواري قرار مي دهد.

اين آيات ارث، و اين هم تهديد كسي كه از آن عدول كند.

اگر در سر تا سر قرآن آيه به آيه دقت كنيد، انبيا و يا پيامبر ما از آن تخصيص نخورده و استثنا نشده است. نه فقط در آيات قرآن مخصص (استثناء) پيدا نمي كنيم، بلكه در روايت نيز هيچ مخصصي

[ صفحه 76]

(استثنائي) پيدا نمي شود، وقتي كه مخصصي نبود، انبياء نيز مانند بقيه مردم ارث باقي مي گذارند و فرزندان آنها نيز، مانند فرزندان ديگر انسانها، ارث مي برند.

دسته دوم از آيات

«و ورث سليمان داود.» [106] .

«و اني خفت الموالي من ورائي و كانت امرأتي عاقرا فهب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من آل يعقوب.» [107] .

در اين آيات، تصريح شده است كه از پيامبران در اموال و نبوت و علوم [108] آنها، ارث برده مي شود.

و در آيات قرآن و روايات هيچ مخصصي (استثنائي) براي آن ديده نشده است.

بعد از دلالت اين دو دسته آيات بر اينكه انبيا ارث برده مي شوند، آيا مي توان

خبر خليفه را پذيرفت؟

خبر بر خلاف صريح قرآن است، اگر چنين تخصيصي (استثنائي)

[ صفحه 77]

بر قرآن وارد مي شد به يقين پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم آن را در بين مردم اعلام مي فرمود، نه اينكه در گوشه اي، آن هم فقط به فرد خاصي اين خبر را اعلام كند.

بر فرض اينكه پيامبر اين خبر را فقط به اين شخص فرموده باشد، روش اصحاب بر اين بوده است كه اخبار پيامبر را براي يكديگر نقل مي كردند، چگونه است كه اين خبر به احدي در زمان حيات پيامبر نرسيده و بعد از حضرت با اين اختلاف مضامين طرح مي شود؟!

اگر گفته شود: چرا به اين خبر واحد آيات را تخصيص نمي زنيد و انبيا را از حكم ارث خارج نمي كنيد؟

در جواب گفته مي شود: به دلائل مختلفي به اين خبر نمي توان آيات مختلف قرآن را تخصيص زد:

1- در تخصيص قرآن به خبر واحد، اختلاف بوده است و بر فرض قبول تخصيص خبر واحد، خبر واحدي مي تواند مخصص قرار گيرد كه داراي شرائط خاصي باشد و خبر مذكور (خبر خليفه) فاقد آن شرايط است.

2- خود خليفه بر خلاف آن (خبر) مي گويد:

آنجا كه حضرت زهرا عليهاالسلام به خليفه مي فرمايد: آيا تو از پيامبر ارث مي بري يا اهل پيامبر؟ خليفه مي گويد: خاندانش از او ارث مي برند؛ [109] كه ابن ابي الحديد نيز از توجيه آن بازمانده و مي گويد اين

[ صفحه 78]

كلام از خليفه عجيب است.

3- عمل خود خليفه برخلاف آن (خبر) است:

چه اينكه اشيا و اموال ديگر پيامبر را از حضرت زهرا و اميرالمؤمنين

عليهاالسلام مطالبه نكردند. اگر از پيامبر چيزي ارث برده نمي شود، چرا اموال ديگر پيامبر گرفته نشد، و داخل بيت المال نگرديد؟ نه فقط از حضرت زهرا عليهاالسلام مطالبه نشد، بلكه خانه هايي را كه همسران پيامبر [110] در آنها بودند و طبيعي است كه در هر خانه اي از اموال پيامبر چيزهائي بوده است، هيچ يك از آنها مطالبه نشد.

4- اين خبر واحد مخالف دارد كه عبارتند از اميرالمؤمنين و فاطمه ي زهرا عليهاالسلام.

[ صفحه 79]

اميرالمؤمنين عليه السلام كسي كه پيامبر هزار باب علم را برايش گشود، و از هر بابي هزار باب ديگر گشوده شد، چگونه ممكن است در خصوص ارث انبياء صلوات اللَّه عليهم چيزي از پيامبر نداشته باشد؟

زهرا عليهاالسلام به عقيده شيعه معصومه است (و به عقيده اهل سنت حداقل درباره ي او همچون اصحاب ديگر پيامبر، نبايد ايرادي گرفت) چگونه ممكن است با خبري بدون دليل، مخالفت كند؟

و بسيار روشن است كه در تعارض بين خليفه و اين دو بزرگوار، كلام چه كسي مقدم است؟! فرض كنيد اختلافي اين گونه، در زمان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم اتفاق مي افتاد، پيامبر كلام چه كسي را مقدم مي كرد؟!

5- خليفه ي ثاني بر خلاف اين روايت، حوائط سبعه را به نحو ارث به عباس رحمه اللَّه و اميرالمؤمنين عليه السلام پرداخت كرد.

يعني خليفه ثاني نيز معتقد به اين روايت نبوده، اگر چه روزي بر آن شهادت داده است [111] .

6- اين حكم كلي كه خليفه در اين روايت بيان مي كند، بر خلاف سيره ي مردم و اجتماع مي باشد و اگر چنين حكمي درباره انبياء اتفاق مي افتاد، مسلم در تاريخ انبياء چيزي از آن

نقل مي شد؛ چون مردم به نقل استثناء بسيار راغب هستند و حال آنكه هيچ كلامي در طول تاريخ در اين باره نداريم، از اين عدم نقل معلوم مي شود كه حكم انبياء صلوات اللَّه عليهم نيز، مانند ديگر افراد بشر بوده است كه داعي

[ صفحه 80]

به نقل نبوده و خبري به ما نرسيده است [112] .

7- دلالت روايتي كه با آن آيه قرآن را تخصيص مي زنيم، نبايد قابل خدشه باشد و حال آنكه در دلالت اين روايت، به گونه هاي مختلف خدشه كرده اند.

البته درباره كلام خليفه خدشه هاي ديگر نيز كرده اند و يا بعضي از خدشه هايي را كه ذكر كرديم، بطور مفصل بررسي كرده اند كه اهل تحقيق مي توانند به محل آنها مراجعه كنند.

كاسه ي از آش داغ تر

بعد از رد نمودن روايت خليفه اول، قابل ذكر است كه عده اي در تصحيح افعال و اقوال خليفه، بسيار پافشاري مي كنند و حال آن كه خود خليفه مي گفت:

اي مردم من بر شما ولايت يافته ام ولي بهترين شما نيستم [113] ، پس اگر عمل صحيح انجام دادم مرا ياري كنيد، اگر اشتباه كردم كجي و اشتباهم را برطرف كنيد [114] ... تا زماني كه از خدا و پيامبر اطاعت

[ صفحه 81]

كردم از من اطاعت كنيد و اگر معصيت خدا را انجام دادم، از من پيروي نكنيد [115] .

و بعضي مورخين در اين خطبه جمله اي اظافه تر از ديگران نقل نموده اند: بدانيد براي من شيطاني است كه گاهي به سوي من مي آيد [116] .

[ صفحه 82]

دادخواهي علني

«لما بلغ فاطمه عليهاالسلام اجماع ابي بكر علي منعها فدك، لاثت خمارها و اقبلت في لمه من حفدتها و نساء قومها تطاء ذيولها، ما تخرم مشيتها مشيه رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله و سلم حتي دخلت علي ابي بكر- قد حشه الناس من المهاجرين و الانصار- فضربت بينهم ريطه بيضا، و... ثم انت انه اجهش لها القوم بالبكاء، ثم امهلت طويلا حتي سكنوا من فورتهم ثم قالت... [117] .

چون حضرت فاطمه عليهاالسلام تصميم قطعي ابوبكر بر عدم رد فدك را دانست، چادر بر سر كشيد و همراه عده اي از خادمه ها و زنان بني هاشم به سوي مسجد آمد، راه رفتن او عين راه رفتن پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم بود، گاهگاهي قدم بر گوشه هاي چادر مي گذاشت. ابوبكر را در مسجد ملاقات كرد، در حالي كه مسجد مملو

از مهاجرين و انصار بود.

بين زهرا عليهاالسلام و مردان پرده اي سفيد آويزان كردند. حضرت ناله اي كشيد كه همه ي مردم را منقلب و گريان كرد، سپس مدت زيادي سكوت كرد، تا آنكه ناله مردم آرام گيرد، سپس فرمود...

[ صفحه 83]

تا اين جا روشن شد، پيامبر فدك را به دخترش هديه كرد و آنگاه كه از دنيا رفت، ابوبكر كارگزاران حضرت زهرا عليهاالسلام را از فدك خارج كرد، حضرت براي مطالبه فدك كسي را نزد ابوبكر مي فرستد، و جواب منفي مي گيرد. سپس خودشان به مسجد آمدند كه باز جواب، منفي بوده است. [118] .

اينجاست كه حضرت زهرا عليهاالسلام به مسجد مي آيد، البته نه براي يك مكالمه و جلسه معمولي، بلكه براي يك سخنراني طولاني، مهيج و مستدل كه در تاريخ ثبت شود، سخنراني كه تمام مسائل در آن مورد عنايت قرار مي گيرد، به گونه اي كه اگر كسي آن را بشنود يا بخواند، چيزي از فدك و خلافت و غربت خاندان پيامبر و روحيات مسلمانان آن زمان و... بر او مخفي نماند و به مظلوميت حضرت زهرا عليهاالسلام گواهي دهد.

تهييج عواطف

از آن جايي كه حضرت مي خواهد اين سخنراني در جامعه اثر معجزه آسا داشته و به گونه اي باشد كه در دلها اثر كند، و آثارش در قلبها باقي بماند.

و از طرفي سخنراني، تمام جامعه اسلامي را تحت پوشش بگيرد،

[ صفحه 84]

و محدوديت زمان را شكسته، براي هميشه باقي بماند؛ به گونه اي باشد كه ناخودآگاه مردم براي يكديگر نقل كنند و نسل به نسل منتقل شود از مقدماتي استفاده مي كند.

حضرت همراه عده اي از زنان بني هاشم

حركت مي كند، زيرا اثر تبليغي وارد شدن يك نفر به مسجد با ورود عده اي به مسجد بسيار متفاوت مي باشد.

و همچنين از روايات برمي آيد كه حضرت از كوچه و راه عمومي به مسجد وارد مي شود [119] ، در حالي كه دري از خانه ي حضرت به مسجد باز مي شده است، ولي آن راه را انتخاب نمي كند.

و نكته ديگري را كه رعايت كرد اين است: هنگام راه رفتن طريقه حركتشان مانند پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم بوده است، تا مردم چند روز پيش را ياد آورند كه خدا در بين آنها بوده است، و الآن دختر پيامبر است كه به مسجد مي آيد.

بالاخره آن قدر دقيق و حساب شده حركت را آغاز كرد كه همه راويان، چگونگي ورود حضرت را به مسجد نقل نموده اند.

وقت ورود حضرت نيز حساب شده بوده است، زماني را انتخاب نموده تا افراد بيشتري خطبه را بشنوند كه راويان خبر مي نويسند:

مسجد مملو از جمعيت بوده است.

چيز ديگري كه جلب توجه مي كند اين است كه: حضرت قبل از

[ صفحه 85]

شروع به خطبه گريه كرد. علت گريه معلوم نيست؛ آيا خاطره ي پدر را به ذهن آورد؟ آيا توجه به مظلوميت خود بعد از پدر نمود؟ به هر حال گريه ي حضرت مجلس را دگرگون كرد، تا آنكه آن مظلومه، مردم را امر به سكوت فرمود.

پس از سكوت جمعيت، با حمد و صلوات بر پيامبر، آغاز سخن نمود كه بار ديگر، صداي ناله ها بلند شد و حضرت سكوت اختيار كرد تا مردم آرام گرفتند؛ سپس خطبه غرائي انشاء نمود كه ما در بعضي موارد براي

رعايت اختصار به ترجمه بسنده نموده، و براي بعضي فرازها در ضمن ترجمه توضيح مختصري نگاشته ايم.

[ صفحه 86]

ترجمه خطبه ي حضرت زهرا

در ترجمه تلاش نموده ايم كه رعايت عموم را بنماييم و در عين حال مطالب را تغيير ندهيم

و در بعضي موارد توضيحات مختصري براي روشن شدن مطلب داده شده است.

متأسفانه بعضي ترجمه هائي كه از خطبه به چاپ رسيده در بعضي موارد بسيار عجيب مي

باشند، و لذا ما در ترجمه از توضيحات مرحوم مجلسي استفاده هاي بسيار نموده ايم.

ستايش مخصوص خداست بر نعمتهائي كه ارزاني داشت، و شكر مخصوص اوست بر چيزهائي كه الهام نمود، و ثنا مخصوص اوست براي چيزهائي كه پيشاپيش فرستاد از نعمتهائي كه بدون درخواست عنايت فرمود، و نعمتهاي فراواني كه ارزاني داشت و تمام نعمتهائي كه پشت سر هم عطاء كرد.

نعمتهايش بيش از شمارش است، ابتدائي ترين نعمتهايش قابل شكر و جزا نيست، انتهاي نعمتهايش قابل درك نمي باشد.

خداوند بندگان را، براي زياد شدن نعمتها و تداوم آنها، به شكر نمودن دعوت كرده است؛ و در مقابل فزوني يافتن نعمتها طلب ستايش نموده، و براي امثال اين نعمتها در آخرت بار ديگر دعوت كرده است.

شهادت مي دهم معبودي جز اللَّه نيست، تنهاست و شريكي براي او نيست، و اين كلمه ي توحيد نتيجه اش اخلاص در عمل است،

[ صفحه 87]

خداوند در قلب ها فهم كلمه ي توحيد را جاي داده و فكرها را به اندازه ي دركشان از توحيد، روشن نموده است.

خداوندي كه براي چشم، ديدنش و براي زبان، توصيفش و براي گمان ها، شناخت كيفيتش محال است.

خداوندي كه ايجاد كرد اشيا را از عدم،

نه از چيزي كه قبلا بوده؛ و ايجاد كرد آنها را بدون تقليد از نمونه هاي ديگر، بوجود آورد آنها را به قدرت خود، و خلق نمود آنها را به اراده خود. حاجتي به خلقت آنها نداشت و فايده اي از صورت بندي آنها عايدش نمي شد، مقصودي نداشت مگر ثابت كردن حكمت خود [120] و خبر دادن (سوق دادن) به بندگي، ظاهر كردن قدرتش، و بندگي كردن مخلوقات (براي رسيدن به كمالات) و بزرگ نمودن و تقويت كردن دعوتش.

سپس بر اطاعت، ثواب و پاداش قرار داد؛ و بر معصيت، عقاب وضع كرد تا بندگان را از عقابش دور كند و به طرف بهشت سوق دهد.

و شهادت مي دهم، پدرم محمد صلي اللَّه عليه و آله و سلم بنده خدا و فرستاده اوست؛ خداوند انتخاب كرد او را قبل از آن كه رسولش قرار دهد، نامش را به انبياء گذشته گفت قبل از خلقت او، برگزيد او را قبل از آن كه به

[ صفحه 88]

رسالت مبعوثش كند، آن هنگام كه مخلوقات ديده نمي شود و به پرده هاي وحشت، پوشيده شده و در نهايت درجه عدم بودند.

در مقام بيان علت گزينش قبل از خلقت فرمود:

به جهت علم خداوند متعال به خاتمه ي امور و احاطه او به حوادث روزگارها و شناخت او به اندازه مقدورات.

در مقام بيان علت بعثت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم فرمود:

خداوند پيامبر را مبعوث فرمود براي اينكه حكمت خلقت را تمام كند، و حكم خويش را براي اجرا و ايجاد مقدورات حتمي (كه نظام احسن باشد) به پايان رساند.

و خداوند مردم را بر دينهاي

مختلف ديد در حالي كه ملازم آتشها بودند (آتش پرست بودند- يا به طرف آتش جهنم مي رفتند)، و عبادت بت ها مي كردند و با آن معرفت به وجود خدا داشتند، انكارش مي نمودند.

پس روشن كرد به محمد صلي اللَّه عليه و آله و سلم تاريكي هاي امت را، برطرف كرد مشكلات قبلها را، و روشن كرد براي چشمها مبهمات را.

پيامبر خدا اقدام به هدايت مردم نمود، و آنها را از گمراهي نجات داد و از كوري رهانيد، و آنها را به دين استوار هدايت نمود، و آنها را به راه مستقيم دعوت كرد.

آنگاه خداوند او را با نهايت مهر و محبت، و از سر رغبت قبض

[ صفحه 89]

روح نمود، و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم با اختيار و از خود گذشتگي قبض روح شد.

محمد صلي اللَّه عليه و آله و سلم از خستگي و ملال اين دنيا راحت شد، همانا ملائكه پاك طينت او را در برگرفته اند، و مشمول رضايت پروردگار بخشنده است و در جوار فرمانرواي جبران كننده به سر مي برد.

صلوات خدا بر پدرم نبي او، و امين او بر وحي، و انتخاب شده ي او از بين انسانها، و پسنديده و مورد رضاي او، سلام بر او و رحمت و بركات خدا بر او باد.

سپس خطاب به اهل مجلس، فرمود:

شما اي بندگان خدا! جايگاه امر نهي خدا! و حاملان دين خدا و وحي او، و امين خدا بر خودتان هستيد (اولا درباره دين و وحي خدا بر خود امين هستيد و نبايد به خود خيانت كنيد و ثانيا) شما رسانندگان (دين و وحي)،

به امتهاي ديگر (و آيندگان) هستيد؛ به مردم خيانت نكنيد، گمان مي كنيد مستحق اين اوصاف هستيد (يعني اينها مسوليت شما هست و شما گمان مي كنيد ايفا مسؤليت مي كنيد ولي...)

خدا در بين شما عهد و پيمان معلومي داشت كه تا به حال براي شما فرستاد (پيامبر)، و براي خدا در ميان شما عهدي ماندگار، وجود دارد كه خداوند آن را خليفه ي بر شما قرار داده است.

(مقصود حضرت از اين فراز اين است كه: شما به پيامبر- عهد اول- در رابطه با اهل بيت و دستورات ديگر، خيانت نموديد و به

[ صفحه 90]

دستورات كتاب خدا- عهد دوم- نيز در رابطه با اهل بيت و غير آن عمل نكرديد).

آن عهد (قرآن) گويا و راستگو، و نور درخشنده، و روشنايي نور افشاننده است (هدايتگر است)؛ راهنمايي هاي او روشن، سرهاي او نزد اهلش آشكار و ظواهرش هويدا است (همه فرامين قرآن قابل فهم و عمل است، چرا عمل نمي كنيد؟!)

پيروان قرآن به خاطر داشتن اين نعمت مورد رشك هستند و قرآن، پيروان خود را به بهشت و رضوان خدا مي رساند، گوش دادن به قرآن سبب نجات مي شود، به وسيله قرآن است كه به دليلهاي نوراني خدا، و واجبات روشن الهي، و محرمات بازداشته شده ي خداوند، دست يافته مي شود.

و دليلهاي آشكار خدا كه برنده است، و براهين خدا كه كافي مي باشد، و فضيلتهايي كه مستحب است، و اجازه هايي كه عطا نموده، و احكامي كه لازم مي باشد، بوسيله ي قرآن شناخته مي شود.

در مقام بيان فلسفه دستورات قرآن، فرمود:

خدا قرار داد:

ايمان را براي پاك كردن شما از شرك.

نماز را براي پاك كردن شما

از كبر.

زكات را براي پاك كردن روح شما و زياد شدن روزي شما.

روزه را براي ثابت كردن اخلاص.

[ صفحه 91]

حج را براي محكم كردن دين.

عدل را براي كنار هم قرار دادن دل ها (و به نظم كشيدن انسانها). اطاعت كردن از ما را، براي به نظم آوردن ملت اسلام.

رهبري ما را براي امان دادن از اختلاف.

(بررسي فلسفه چيزي، بعد از اثبات آن است. در اين دو فراز فلسفه امامت خاندان پيامبر و وجوب اطاعت از آنان گفته مي شود، بدون اثبات اصل آن؛ چرا كه براي مسلمانان صدر اسلام با تاكيدهاي رسول خدا و صريح قرآن، اين امر آشكار بود).

جهاد را، براي عزت و عظمت اسلام.

صبر را، وسيله رسيدن به پاداش.

امر به معروف را، براي فائده و صلاح عموم.

نيكي به پدر و مادر را، براي حفظ از خشم خدا.

صله رحم (ارتباط خانوادگي) را براي زياد شدن عمر و رشد جمعيت.

قصاص را، براي حفظ خون (جلوگيري از قتل).

وفا و نذار را، براي عرضه كردن مغفرت.

تمام دادن حق در معامله را، براي از بين بردن كم فروشي.

نهي از آشاميدن شراب را، براي پاك كردن از آلودگي.

پرهيز از نسبت ناروا و دروغ را، براي دوري از لعنت.

[ صفحه 92]

ترك سرقت را، براي به وجود آمدن عفت.

و بالاخره شرك را، حرام نمود تا همه نسبت به او اخلاص پيدا كنند (يعني: انسان غير او را مؤثر نداند و كمال و عزت را، فقط از او بخواهد).

آنگاه سفارش به تقوا فرمود:

«پس اي مردم! پرواي

الهي را پيشه كنيد، آن گونه كه حق تقواي خداوندي باشد (و آنگونه زندگي كنيد كه) نميريد مگر آنكه مسلمان باشيد [121] » اطاعت كنيد خدا را در آنچه كه به شما امر نموده و در آنچه كه شما را نهي كرده است «همانا بندگان عالم نسبت به خدا خاشع و هراسان هستند [122] ».

سپس فرمود: اي مردم! بدانيد من فاطمه هستم و پدرم محمد صلي اللَّه عليه و آله و سلم مي باشد، گفته ام و باز مي گويم و سخناني كه مي گويم دور از اشتباه، و افعالي كه انجام مي دهم دور از انحراف است.

«به تحقيق آمد به سوي شما پيامبري از خود شما، ناگوار است بر او آنچه شما را در تنگنا و سختي مي اندازد، علاقه به صلاح شما دارد، نسبت به مؤمنين رئوف و مهربان است [123] ».

اگر مراجعه به نسب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم كنيد و او را بشناسيد، مي بينيد كه

[ صفحه 93]

پدر من است، نه پدر زنهاي شما (يعني اين افتخار مخصوص من است و وصيت هائي كه درباره دخترش نموده درباره من است)؛ و برادر پسر عموي من است، نه برادر مرد ديگر (آنگاه كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بين مسلمانان عقد برادري بست، فقط علي عليه السلام را به عنوان برادر براي خود برگزيد)؛ چه خوب و باارزش است منسوب بودن به او، صلوات و سلام خدا بر او و آلش باد.

چون مردم دين و عمل به آن را، فراموش نموده اند حضرت در مقام ترسيم رسالت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و به منظور بيدار كردن مردم، مي فرمايد:

او آمد و تبليغ رسالت كرد در حالي كه اظهار و عيد مي نمود و پشت كرده بود به مسلك مشركين، و به قلب آنها حمله نمود و گلوگاه آنها را گرفته بود. به راه خدا با حكمت و استدلال، و با موعظه و نصيحت نيكو دعوت مي نمود. بتها را مي شكست و بزرگان مشركين را، با سر به زمين مي زد، تا جمع كفار شكسته شده و با شدت مضمحل شدند.

صبح در بين تاريكي ها درخشيدن گرفت، حق خالصانه و بي كدورت تلألؤ نمود، و بزرگ و رهبر دين به سخن آمد و حنجره هاي دهان آن شياطين لال گشت، هلاك شدند فرومايگان منافق، و گروههاي كفر و شقاق از بين رفتند.

[ صفحه 94]

شما نيز كلمه اخلاص گفتيد در بين عده اي كه نوراني و كم خوراك بودن (كنايه از انسانهاي مؤمن كه در صدر آنها خاندان پيامبر بودند).

حضرت براي ترسيم عواقب و خطرات بي ديني، و پشت گوش انداختن دستورات كه مردم به آن مبتلا شده بودند، حالات خود آنها را قبل از اسلام، ترسيم مي كنند:

شما موحد شديد در حالي كه بر لبه پرتگاه آتش (جهنم) بوديد، هر كس هوس و طمعي مي كرد از وجود شما بهره مي گرفت، و از شما براي آمال خود بيگاري مي كشيد، كساني كه با عجله مي خواستند به نوايي برسند از شما مي ربودند، نردبان براي گامهاي ديگران بوديد، از آبهايي كه حيوانات از آن مي آشاميدند و در آن بول مي كردند مي آشاميديد، و مردار را قوت خود قرار مي داديد، ذليلهاي رانده شده بوديد، و مي ترسيديد مردم از هر طرف شما را به سرعت بربايند؛ پس خداوند شما را به وسيله

پدرم نجات داد.

در مقام بيان زحمات طاقت فرساي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام و حق آنها بر مردم، فرمود:

خدا بوسيله پدرم شما را نجات داد بعد از مشكلات كوچك و بزرگ، و بعد از آن كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم مبتلا شد به قلدران و گرگهاي عرب و گردن كشان اهل كتاب، «هرگاه آتش جنگي روشن مي كردند

[ صفحه 95]

خداوند آن را خاموش مي كرد [124] » و هر گاه شاخ شيطان ظاهر مي شد و اژدها گونه دهاني از مشركين، باز مي شد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله برادرش (علي عليه السلام) را در آن معركه قرار مي داد، و علي عليه السلام برنمي گشت مگر آن كه گوش دشمن را زير پا لگد مي نمود، و آتش آنها را با شمشيرش خاموش مي نمود، در حالي كه علي عليه السلام مشكلات و اذيتها را براي خدا تحمل مي نمود، و در راه دستورات الهي و اعتلاي آن سعي و تلاش مي كرد، نزديك به پيامبر بود (از حيث روحي و معنوي و از حيث جايگاه ظاهري)، بزرگ اولياء خدا بود، تلاش مي كرد براي نصيحت كردن، و جديت مي كرد در نهايت تلاش و كوشش نمودن.

در مقام بيان بي تفاوتي و تماشاي منافق گونه بعضي، مي فرمايد:

شما در رفاه و آسايش بوديد و ترك مشكلات كرده و آرام گرفته و از رفاه و امنيت بهره مند بوديد، منتظر بوديد براي ما مشكلي پيش آيد و بلايي نازل شود، و منتظر اخبار مصيبت و بلا براي ما بوديد، در موقع جنگ پشت مي كرديد و از كارزار فرار مي نموديد.

در مورد ظاهر شدن نفاق و ترك كردن

دستورات الهي بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي فرمايد:

و چون خداوند پيامبرش را به منزل انبياء و برگزيدگان خود برد، در

[ صفحه 96]

بين شما دشمني هاي نفاق ظاهر شد (يعني تا پيامبر بود گروه نفاق نمي توانست اظهار دشمني كند، ولي بعد از وفات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله غضب نفاق آشكار شد).

و كهنه شد بين شما لباس دين، و به سخن آمدند گمراهان ساكت، و ظاهر شدند بي مايگاني كه خبري از آنها نبود، محترمين اهل باطل صدا در گلو پيچانيدند، و در بين شما دم جنبانيدند (مراد كيست؟... آيا كسي غير فاطمه عليهاالسلام مي توانست اين حقايق را بگويد؟!).

در مورد انتساب همه اين امور به شيطان و اطاعت مسلمانان از شيطان بعد از وفات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، فرمود:

شيطان براي دعوت شما سر از مخفي گاه خود درآورد، و دريافت كه شما او را اجابت مي كنيد او را و براي گول خوردن به او نظاره مي كنيد. پس به شما دستور قيام (بر عليه دين) را داد و ديد شما سبك بال و آماده ايد، شما را امر به غضب نمود، كه شما غضبناك هستيد (و كينه ها بر دل داريد).

پس علامت زديد براي خود (به اسم خود ثبت كرديد) مال ديگري را، (خلافتي كه حق ديگري بود و شما صلاحت آن را نداشتيد)؛ و آشاميديد از محلي كه مال شما نبود (بهره جستيد از مقامي كه براي شما نبود).

اين همه در صورتي است كه هنوز عهد و پيمان تازه است (از عهد و بيعت غدير كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله براي علي عليه السلام

گرفت، تا وفات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله

[ صفحه 97]

بيشتر از هشتاد روز، و تا روز سخنراني حضرت زهرا عليهاالسلام بيشتر از نود روز نگذشته بود) جراحت و مصيبت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هنوز به وسعت خود باقي بود، و زخم فراق پيامبر هنوز آرام نگرفته، و رسول خدا هنوز دفن نشده بود.

اين كار را با عجله انجام داديد و ترسيديد فتنه درست شود (و خلافت از دست شما خارج گردد و به اهلش برسد) «بدانيد در گمراهي قرار گرفتيد و همانا جهنم كافران را احاطه نموده است [125] ».

در مقام بيان اين كه با وجود قرآن و دستورات آن درباره اهل بيت عليهم السلام، اين كارها از امت بعيد بود، مي فرمايد:

بعيد است از شما! چه شده است شما را؟! به كدام بي راهه مي رويد؟! در حالي كه كتاب خدا را پيش رو داريد و مطالب آن ظاهر و احكام آن درخشنده و نشان هاي آن بلند و نواهي آن درخشنده و امرهاي آن معلوم است، به تحقيق قرآن را پشت سر گذاشتيد (يعني به دستورات آن عمل نكرديد).

آيا اراده ي ترك قرآن كرده ايد؟ آيا اراده كرده ايد به غير قرآن حكم كنيد (مبناي حكم را غير از قرآن قرار دهيد)؟! «چقدر بد است براي

[ صفحه 98]

ظالمين بدلي را كه انتخاب نموده اند [126] » «و هر كسي غير از اسلام ديني را انتخاب كند از او قبول نخواهد شد و فرداي قيامت از ضرر كنندگان خواهد بود [127] » (با اين آيه ي قرآن، حضرت خط بطلان بر ادعاي دين و دينداري آنها زدند).

در

مقام بيان عظمت فاجعه و اين كه مقصد از بين بردن دين پيامبر بود، و براي نيل به اين هدف حمله به خاندان وحي آغاز شد، فرمود:

بعد از گرفتن خلافت، به اندازه اي كه ناآرامي و اضطراب فتنه آرام گيرد، و به اندازه اي كه رهبري شما براي مقاصد شوم تان آسان شود، صبر كرديد؛ سپس شروع كرديد به خارج كردن آتش فتنه، و تهييج و گسترانيدن شعله هاي فتنه، و اجابت نمودن دعوت شيطان گمراه، و خاموش نمودن چراغ آشكار دين، و از بين بردن سنت هاي اين پيامبر برگزيده صلي اللَّه عليه و آله.

دلسوزي براي دين و رهبري مسلمانان را، شعار براي از بين بردن دين و رسيدن به دنيا قرار داديد، و مخفيانه با عنوان هاي فريبنده، بر عليه فرزندان و خاندان پيامبر گام برمي داريد.

و ما خاندان پيامبر، بر بلاهائي كه مانند بريدن كارد و فرورفتن نيزه بر انسان سخت است، صبر مي كنيم.

[ صفحه 99]

بعد از اين سخنراني مفصل و افشاء حقيقت دنياپرستاني كه بر عليه خاندان پيامبر قيام نموده بودند، درباره اموال پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، فرمود:

آيا گمان مي كنيد كه از پيامبر براي ما ارثي نيست؟! «آيا دستورات جاهليت را برگزيده ايد، دستورات چه كسي براي اهل ايمان از دستورات خدا بهتر است؟ [128] » (در زمان جاهليت به دختر ارث نمي رسيد).

آيا نمي دانيد؟! (كه من دختر پيامبرم و از او ارث مي برم)، آري! همچون خورشيد درخشنده آشكار است براي شما، كه من دختر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هستم.

اي مسلمانان! آيا ارث مرا مي گيرند؟!

اي پسر ابي قحافه (ابوبكر) آيا در كتاب خدا هست كه

تو از پدرت ارث مي بري و من از پدرم ارث نمي برم؟! «به تحقيق چيز عجيبي آوردي [129] ».

آيا با قصد، كتاب خدا را ترك كرديد و آن را پشت سر انداختيد؟ چرا كه خداوند درباره ارث مي فرمايد «سليمان از داود ارث برد [130] » و درباره يحيي، پسر زكرياي پيامبر مي فرمايد: «آنگاه كه زكريا گفت:

[ صفحه 100]

خدايا عنايت كن بر من جانشيني كه از من و خاندان يعقوب ارث ببرد [131] » و مي فرمايد: «خويشان بعضي بر بعضي ديگر در ارث اولويت دارند در كتاب خدا [132] » و مي فرمايد: «خداوند سفارش مي كند درباره فرزندان كه ارث پسر دو برابر سهم دختر مي باشد [133] » و مي فرمايد: «اگر چيزي باقي گذاشتيد وصيت كنيد براي والدين و خويشان به آنچه عدل است، و اين لازم است بر پرهيزكاران [134] ».

گمان كرديد كه منزلتي پيش پيامبر ندارم و ارثي از پدرم ندارم و خويشاوندي بين من و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نيست؟!

آيا خداوند آيه اي را مخصوص شما قرار داد و خارج كرد از آن پدرم را؟! (آيا ما از آيات ارث، استثنا شده ايم؟).

آيا مي گوئيد كه اهل دو ملت از هم ارث نمي برند؟ آيا من و پدرم از يك ملت نيستيم؟! (بنابر قانون اسلام، كافر از مسلمان ارث نمي برد) آيا شما به قرآن و عمومات و استثناء شده هاي آن، از پدرم و پسر عمويم داناتريد؟!

بگير فدك را، در حالي كه افسار زده و آماده است، و روز رستاخيز تو را ملاقات خواهد كرد.

[ صفحه 101]

بهترين حكم كننده، خداست و بهترين طلبكار،

محمد صلي اللَّه عليه و آله و سلم است و بهترين وعده گاه قيامت است و در قيامت چه زيانكاريد! و پشيماني براي شما سودي ندارد «و براي هر خبري وعده گاهي است [135] ».

«و به زودي خواهيد دانست بر چه كسي عذاب خواركننده نازل خواهد شد و بر چه كسي حلول مي كند عذاب پايدار [136] ».

پس حضرت به انصار نگريست، و فرمود:

اي گروه جوانمرد، اي بازوان دين و ياران اسلام، چيست اين كم كاري و بي توجهي نسبت به حقوق من؟! و چيست كه به خواب رفته ايد نسبت به ظلمهائي كه به من مي شود؟! آيا پدرم پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بارها نفرمود: انسان احترام مي شود به احترام فرزندانش (يعني احترام به پيامبر در احترام من و دفاع از حقوق من است).

چه زود بود آنچه از بي وفائي ايجاد كرديد، و چه زود ارزشهاي تان را از دست داديد و دست از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله برداشتيد، و حال آنكه شما قدرت مقابله با آنچه به نيرنگ از من گرفته شده، و آنچه را كه مطالبه مي كنم و براي آن چاره جوئي مي نمايم، داريد.

آيا مي گوئيد، محمد صلي اللَّه عليه و آله فوت نمود (يعني چون پيامبر از دنيا رفت ما در مقابل دين و ياري اهل دين وظيفه اي نداريم؟!)

[ صفحه 102]

پس (رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم) حادثه ي بزرگي بود؛ ضعف و سستي بواسطه ي آن، در همبستگي كه وجود داشت شكاف پيدا شد (عده اي بدن مطهر آن جناب را واگذاشته، با شعار حفظ دين به دنبال حكومت رفتند).

بخاطر غيبت (و رحلت) پيامبر صلي اللَّه

عليه و آله و سلم زمين تاريك شد، خورشيد و ماه گرفتند، ستارگان پراكنده شدند، آرزوها به نااميدي مبدل گرديد، كوهها شكسته شدند، حريم ضايع گشت، و هنگام مرگ پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم حرمت زايل گرديد (شايد اشاره باشد به بي حرمتي كه نسبت به آن جناب در هنگام مرگ، منافقان روا داشتند و يا بي احترامي به خاندان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم مقصود باشد).

و اين به خدا قسم بالاترين بلائي است كه نازل شد و بزرگترين مصيبت است، مثل آن بلائي نازل نخواهد شد و هيچ فاسد شدن سريعي مثل آن نخواهد بود.

كتاب خدا اين مصيبت را در خانه هاي شما صبحگاهان و شب هنگام، آنگاه كه به صورتهاي مختلف آن را مي خوانيد به شما اعلام نمود و قبل از او، نيز به انبياء اصابت نموده، حكم ثابت و قضا حتمي است «نيست محمد مگر پيامبري، قبل از او پيامبراني بودند كه درگذشتند؛ آيا اگر او بميرد يا كشته شود به دين گذشته خود برمي گرديد؟! هر كسي به عقب و زمان جاهليت برگردد، به خدا ضرري نخواهد رسيد و خداوند به زودي جزا مي دهد شكركنندگان نعمت

[ صفحه 103]

رسالت را [137] ».

اي فرزندان قيله (انصار)! بعيد است از شما! آيا ارث پدرم خورده شود و شما نيز در دسترس من هستيد و صداي مرا مي شنويد و در جمع ما هستيد! زير پوشش دعوت من قرار مي گيريد و خبر به شما مي رسد در حالي كه شما داراي افراد و نيرو هستيد و داراي وسائل رزم و قدرت مي باشد و نزد شما سلاح

جنگي و سپر وجود دارد؟!.

پيوسته از شما دعوت مي شود ولي اجابت نمي كنيد و حال آنكه صفت شما جنگ آوري است، و معروف به خوبي هستيد، و شما انتخاب شدگانيد و خوباني هستيد كه اختيار شديد، و با عرب جنگيديد و تحمل رنج و خستگي نموديد، مبارزه كرديد با گروهها و بي باكانه با شجاعان جنگيديد، و اين بود كه دائما به شما امر مي كرديم و شما هميشه اطاعت مي كرديد، تا آن كه به واسطه ما اسلام نيرو گرفت، و حركت نمود و نعمتهاي روزگار فوران گرفت، و شرك خوار شد، و فوران دروغ و نيرنگ آرام گرفت، و شعله هاي كفر خاموش شد، و دعوت بي نظمي و بي مايگي آرام گرفت، و نظم و روش دين استوار شد.

پس از كجا متحير (گمراه) شديد بعد از بيان اسلام؟ و چرا (دينتان را) مخفي مي كنيد بعد از علني كردن؟ و چرا عقب گرد مي كنيد بعد از حركت و اقدام؟ و شرك مي ورزيد بعد از ايمان آوردن.

[ صفحه 104]

براي بيان وجوب مبارزه با غاصبين خلافت، اين آيه را تلاوت فرمود:

«آيا جنگ نمي كنيد با قومي كه پيمان شكني كردند و همت ورزيدند بر خارج نمودن پيامبر از مدينه، و آنان آغازگر جنگ و فتنه بوده اند؟! آيا از آنان مي ترسيد و حال آن كه سزاوار است از خدا بترسيد اگر اهل ايمان هستيد [138] ».

همانا شما را مي بينم كه اقامت گزيدند در پستي و زندگي مرفه، و دور كرديد كسي را كه به حكومت اسلامي سزاوار بود، و در آغوش گرفتيد خوش گذراني را، پناه برديد از سختي و مبارزه به آسايش، و آن كمالات را كه جمع

كرده بوديد ناگهان از دست داديد، و فاسد كرديد چيزهاي باارزشي را كه تهيه كرده بوديد (ايمان)، «پس بدانيد اگر همه اهل زمين كافر شوند خداوند بي نياز و ستوده است [139] ».

در مقام بيان علم داشتن و پيش بيني به عدم ياري دين، فرمود:

بدانيد! آنچه گفتم با آگاهي بر اين معنا است كه ياري نكردن دين در شما جاي گرفته و جز شما شده است و با علم به بي وفائي و خيانتي كه قلوبتان به آن متصف شده است.

[ صفحه 105]

در بيان علت سخنراني، فرمود:

ولي اين سخنراني به خاطر لبريز شدن دل از كثرت غصه، و خارج كردن شدت خشم، و ضعيف شدن دل از تحمل مصيبت است؛ و به خاطر پخش نمودن و رسانيدن دردهائي كه در دل جمع شده، و براي بيان كردن دليل ها و اتمام حجت است.

و در خاتمه براي بيان آتش دنيا و آخرتي كه براي آنها آماده شد، مي فرمايد:

ارزاني شما باد (فدك و خلافت)، سخت مهارش كنيد در حالي كه استفاده ي چنداني از آن نخواهيد برد، و قدرت آن كم و ننگ آن باقي است؛ و در حالي كه علامت غضب خدا و ننگ ابدي بر شما خورده و مي رسيد به «آتش غضب خدا كه روشن است و مي سوزاند قلب ها [140] »، و در مقابل ديدگان خداست آنچه انجام مي دهيد «و به زودي ظالمين خواهند دانست كه به كدام جايگاه انتقال پيدا مي كنند [141] ».

و بدانيد من دختر پيامبر شما هستم، همان پيامبري كه شما را از عذاب شديد مي ترسانيد و «انجام بدهيد هر چه مي خواهيد، و ما نيز

[ صفحه 106]

انجام خواهيم داد [142] » آنچه را كه بايد انجام بدهيم و «منتظر باشيد كه ما نيز منتظر هستيم [143] ».

در اينجا ابوبكر در مقام جواب به حضرت، گفت:

اي دختر پيامبر! پدرت نسبت به مؤمنين بسيار پرعاطفه و كريم و با رأفت و مهربان بود و نسبت به كافرين عذاب دردناك و عقوبت بزرگي بود.

ابوبكر براي خنثي كردن آثار خطبه، از حضرت تجليل مي كند و از پشت خنجر مي زند و مي گويد:

اگر نسبتش را جستجو كنيم او را پدر تو مي بينيم نه پدر زنان ديگر، و برادر شوهر تو مي بينيم نه برادر غير او، مقدم كرد او (علي) را بر همه دوستان و خويشان نزديك، و ياري كرد او را در هر كار بزرگي؛ دوست نمي دارد شما را مگر سعادتمند، و دشمني نمي كنند با شما مگر افراد بدبخت، و شما عترت پاك پيامبر هستيد و خوبان انتخاب شده ايد، راهنماي ما هستيد در خير، و رهبر ما هستيد به سوي بهشت.

اي دختر پيامبر خدا! در سخن راست مي گويي، و در كثرت

[ صفحه 107]

عقل از پيشروان مي باشي؛ از حق خود بازداشته نمي شوي، و از سخنان صادقانه ات جلوگيري نمي گردد.

ابوبكر براي توجيه اذهان مردم زودباور و ايجاد كلامي خوش ظاهر و حق به جانب، گفت:

به خدا قسم تجاوز نكردم از نظر پيامبر، و انجام ندادم مگر به اذن او، و همانا رهبر قوم به ملت خود دروغ نمي گويد، و من شاهد مي گيرم خداوند را كه شنيدم از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله كه فرمود: ما پيامبران به ارث نمي گذاريم طلا و نقره

و خانه و باغي را، و كتاب و حكمت و علم و نبوت به ارث مي گذاريم، و هر چيزي كه براي ما به عنوان استفاده است براي ولي امر بعد از ما نيز هست، هر تصميمي گرفت در آن عمل كند.

و براي تطميع مردم، و به منظور قرار دادن مردم در مقابل حضرت، گفت:

قرار داديم آن چه را كه شما (از فدك) طلب مي كنيد براي تهيه مركب و سلاح، كه به وسيله آن مسلمانان جنگ و جهاد كنند با كافرين، و ستيز كنند با سرپيچي كنندگان و معصيت كاران.

براي اين كه خود را از تنها بودن در مقابل حضرت خارج كند، گفت:

و اين كاري را كه انجام دادم (خودسرانه نبوده است) بلكه به

[ صفحه 108]

اجماع مسلمين عمل نمودم.

براي آن كه خود را دوستدار خاندان پيامبر جلوه دهد، گفت:

اين اموال من در اختيار شماست و مال شماست، از شما دور نمي كنم آن را، و از شما دريغ نمي نمايم.

شما بزرگترين زن در بين امت پدرت مي باشي و اصل پاك براي فرزندان خود هستي، انكار فضائل شما نمي شود و انكار فضل فرزندان و پدرت نمي كنيم، حكم شما در آن چه متعلق به من است نافذ مي باشد، ولي آيا دوست داري در امر فدك با پدرت مخالفت كنم؟ (كه حضرت جواب شديد به اين جمله مي دهد).

با آن كه عمده ي بحث حضرت زهرا عليهاالسلام درباره خلافت، و عمل نكردن به دستورات دين، و بيان عدول مردم از دين و رجعت به جاهليت بود. ابوبكر فقط قسمت فدك را، آن هم با سياست مرموزي بررسي كرد و به

گمان خود كار را تمام نمود.

حضرت زهرا عليهاالسلام در مقام جواب، فرمود:

سبحان اللَّه! هرگز پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از كتاب خدا روگردان نبود و با احكام آن مخالفت نمي كرد، بلكه تمام دستورات آن را بدون كم و كاست

[ صفحه 109]

انجام مي داد.

آيا با هم متحد شده ايد در خيانت كردن به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، و براي توجيه خيانت، باطل مي گوييد، و به پيامبر بهتان مي زنيد و دروغ مي بنديد؟! (اشاره به كلام خليفه كه گفت: پيامبر فرمود ارثي باقي نمي گذاريم)، اين همكاري و دروغ شما شبيه دسيسه هائي است كه در زمان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، بر عليه آن وجود مقدس داشتيد.

اين كتاب خدا، حاكم عادل است (و گوينده اي است كه بين حق و باطل جدائي مي اندازد) مي فرمايد: «ارث ببرد يحيي از من (زكريا) و آل يعقوب [144] » «و ارث برد از يعقوب سليمان [145] ».

و خداوند عزوجل، آنجا كه توزيع سهم ها را در ارث روشن نمود، و احكام و واجبات ميراث را مشخص كرد و سهم مردان و زنان را بيان نمود- چيزهايي بيان كرده است كه دليلهاي افراد باطل و ياوه سرا را، باطل نموده و شكهايي كه شايد براي آيندگان پيش آيد، زايل كرده است.

«اين گونه نيست كه ادعا مي كنيد بلكه نفس بدكيش شما چيزي را براي شما جلوه داده است پس صبر نيكو خواهم نمود و خداوند پناهگاه است در آن چه شما مي گوئيد [146] ».

[ صفحه 110]

ابوبكر در مقابل اين افشاگري كه حضرت او را دروغگو و افترا كننده به پيامبر معرفي مي كند،

چاره اي جز سكوت و شريك جرم پيداكردن نداشت گفت:

خداوند راست گفت و رسول خدا راست گفت و دختر پيامبر نيز راست مي گويد.

تو معدن حكمت هستي، محل هدايت و رحمت و عين حجت هستي، تو را حق مي دانم و انكار نمي كنم حقايقي را كه فرمودي.

اين مسلمانان به گردنم انداختند آنچه را كه به گردن انداختم، و به اتفاق آنها گرفتم آنچه را گرفتم؛ مال كسي را به زور نمي گيرم و خود رأيي نمي كنم و براي خود انتخاب نكرده ام و اين مسلمانان شاهد هستند.

آنگاه حضرت خطاب به مردم، فرمود:

اي مردمي كه شتابنده هستيد به طرف كلام باطل! چشم پوش هستيد از كارهاي زشت و زيانبار، «آيا دقت نمي كنيد در قرآن، يا بر قلبهاي (شما) قفل زده شده است [147] » (يعني در مقابل آيات قرآن جگونه به كلمات باطل ديگران درباره ارث گوش فرامي دهيد).

نه چنين است، بلكه اعمال بد و گناهان مسلط شده بر قلب شما،

[ صفحه 111]

گوش و چشم شما را گرفته است و چقدر ناپسند است جائي كه به آن برگشتيد (جاهليت)، و چه ناپسند است چيزي كه به آن سست شديد، و چقدر بد است چيزي كه در مقابل اين سكوت گرفتيد، و حمل آن را سنگين مي يابيد، و عاقبت آن را سخت خواهيد ديد؛ آن هنگام كه پرده ها كنار رود و شدائد آخرت آشكار شود و عذاب هاي الهي كه هرگز حساب آن را نكرده بوديد آشكار شود، «و زيان مي كنند در قيامت اهل باطل [148] ».

[ صفحه 112]

جايگاه فدك در خطبه

ما قسمتي از خطبه را كه درباره فدك مي باشد بررسي

مي كنيم.

حضرت- بعد از بيان مطالب ارزنده و تحليلي از دوران جاهليت و بعثت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم و بعد از وفات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم- به خليفه مي فرمايد: آيا تو از پدرت ارث مي بري و من از پدرم ارث نمي برم؟!

آيا به قرآن پشت نموده و عمل به آن را ترك كرديد؛ آنجا كه مي فرمايد: «ارث برد سليمان از داود پيامبر»

و چند آيه ي ديگر درباره ي ارث، قرائت كرد و سپس فرمود:

آيا گمان مي كنيد من خويشاوند پدرم نيستم و از او ارث نمي برم؟!

آيا قرآن آيه ارث را مخصوص شما قرار داد و ما را خارج كرده است؟!

آيا من و پدرم از يك ملت و بر يك دين نيستيم؟!

آيا شما بر قرآن از پدرم و پسر عمويم آشناتر هستيد؟!

در اين قسمت حضرت استدلال درباره فدك كرد و احتجاج را تمام نمود. و اگر كسي منصف مي بود در مقابل استدلال حضرت خاضع مي شد. از قرآن استدلال كرد و سپس موارد استثناء ارث را برشمرد و آنگاه فرمود: آيا شما به قرآن از پدرم و علي عليه السلام داناتريد؟

اين را چه كسي مي توانست ادعا كند؟ اين بود كه مي بينيم ابوبكر در مقابل حضرت كرنش كرده و از او به بزرگي ياد مي كند، و در اينجا

[ صفحه 113]

مانند تمام حكام زيرك، از حضرت دلجوئي مي نمايد و مي گويد: شما هر چه مي فرمائيد صحيح مي باشد، و تنها راه فرار خود را در اين مي بينيد كه بگويد: من از پدرت شنيدم كه از پيامبران ارث برده نمي شود.

در حالي كه حضرت به اين

كلام جواب داده و فرموده بود: آيا شما از پدرم به قرآن آشناتر هستيد؟!

يعني: پدرم به من فدك را اعطا كرد.

و يعني: پيامبر نفرمود كه از پيامبران ارث برده نمي شود.

بعد از اين كلام خليفه، ناچار حضرت از صراحت بيان بيشتري استفاده مي كند و مي فرمايد: سبحان اللَّه! آيا ممكن است پيامبر از قرآن سرپيچي كند؟ و مخالف قرآن چيزي بگويد؟! چرا در فريب و خدعه همكاري مي كنيد و براي توجيه كارتان دروغ مي گوئيد؟!

اين همكاري و دروغ شما شبيه دسيسه هائي است كه در زمان خود پيامبر، بر عليه آن وجود مقدس داشتيد.

و سپس با آيات قرآن درباره ارث استدلال مي نمايد و آنگاه اين آيه را قرائت مي كند:

«بل سولت لكم أنفسكم أمرا فصبر جميل واللَّه المستعان علي ما تصفون» [149] .

آيه كلام حضرت يعقوب «علي نبينا و آله و عليه السلام» است،

[ صفحه 114]

زماني كه برادران به دروغ و دسيسه پيراهن خون آلود يوسف را نزد پدر آورده بودند؛ حضرت يعقوب فرمود: «نفس بدسرشت، شما را فريب داده، و براي تان خيانتي را زيبا جلوه داده، و من صبر نيكوئي خواهم نمود و از خدا در چيزهائي كه مي گوئيد، طلب كمك مي كنم».

حضرت با اين آيه به ابوبكر توجه داد كه تمام نقشه هايش شيطاني است، و منشأ آن نفس بدكيش است و حضرت نيز صبري يعقوب گونه خواهد نمود.

اينجا ابوبكر چاره را اين مي بيند كلامي بگويد كه حضرت در مقام جواب برنيايد و بيش از اين پرده از اسرار برندارد و مردم را بر عليه او نشوراند.

مي گويد: خداوند و پيامبر حق و حقيقت گفتند، و تو از دختر

پيامبر! درست و صواب مي گوئي، تو معدن حكمت، و محل هدايت و رحمت، و پايه دين هستي، تو را دور از صواب نمي دانم و كلام تو را انكار نمي كنم. آنچه را كه به گردن انداخته ام مسلمانها به من داده اند و با همكاري آنها گرفتم آنچه را گرفتم.

نتيجه خطبه

خلاصه اينكه خطبه، فرياد افشاگري و قيام بود، حضرت پرده از حقائق مختلفي برداشت كه يكي از آنها فدك بود.

اهل سنت رفتن حضرت به مسجد و خصوصيات رفتن و اصل

[ صفحه 115]

ايراد خطبه را نقل كرده اند، اما اكثر آنها موضوع آن را بيان نكرده اند، چرا كه خطبه، نكته ي مبهمي درباره فدك، و منشأ تصرف آنها، و حتي علت دشمني با اميرالمؤمنين عليه السلام و وضعيت مردم بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، باقي نگذاشته است.

خليفه وقت و جايگاه خلافت او را معرفي كرده و به عبارتي قيام و خطبه علني حضرت، مقدمات قيامي بزرگ را آماده ساخت، قيامي كه معرف اسلام راستين باشد و مانعي در مقابل كساني كه مي خواهند چهره اسلام را عوض كنند.

بالأخره فدك را به حضرت زهرا عليهاالسلام ندادند و حضرت در حالي كه از آنها ناراضي و خشمگين بود از دنيا رفت [150] و از مباحث گذشته معلوم شد كه ابوبكر فدك را در امور عامه و تجهيز قواي نظامي استفاده كرد.

[ صفحه 116]

اهداف قيام

اشاره

براي كشف دلائل قيام حضرت، و پافشاري براي بازگرداندن فدك، بايد عمل حضرت زهرا عليهاالسلام، از دو زاويه بررسي شود:

1- جهت اقتصادي و مالي.

2- جهت سياسي- اجتماعي.

اهداف اقتصادي

در بررسي زندگاني حضرت زهرا عليهاالسلام و اميرالمؤمنين عليه السلام چيزي كه بسيار ديده مي شود صدقات و بخششهاي آن دو بزرگوار مي باشد. حتي آيات فراواني در اين باره نازل شده است.

با توجه به اين روش زندگاني، كسي نمي تواند ادعا كند، حضرت فدك را به جهت ماليتي كه دارد و از اين جهت مورد علاقه حضرت مي باشد، مطالبه فرموده است.

اگر چه دور از مقام حضرت نمي باشد كه فدك را به خاطر ماليت نه به خاطر علاقه به مال، بلكه به جهت صرف كردن عوائد آن در امورات خيريه و تقسيم عوائد آن در بين خويشان پيامبر و مستمندان مطاليه كند.

از طرف ديگر، بر هر انساني واجب است از جان، مال، و آبروي خود محافظت كند. حتي در روايت مي فرمايد: اگر كسي در اين راه

[ صفحه 117]

كشته شود شهيد خواهد بود [151] .

اما با حفظ تمام اين جهات، علت اساسي قيام حضرت را، بايد در بعد سياسي آن بررسي كرد.

اهداف سياسي

علت اصلي قيام حضرت بعد سياسي آن مي باشد، حتي بعضي فرموده اند كه مسأله ي فدك هيچ ربطي به مطالبه زمين و خانه ندارد، بلكه مسأله اسلام و كفر است. [152] .

با بررسي تاريخ فدك منصفانه ترين تحليلي كه به ذهن مي آيد، اين است كه دليل و هدف اصلي حضرت مبارزه با حكومت، پرده برداشتن از جرياناتي كه در حال وقوع بود، و مردم از حقيقت و آثار آن هيچ اطلاعي نداشتند؛ بوده است.

اينك شواهد تاريخ:

1- خطبه حضرت در مسجد برترين شاهد بر مدعا است. اگر چه مسأله فدك را بسيار استدلالي طرح نمود و از جنبه عاطفي

آن نيز چيزي كم نگذاشت. ولي عمده ي بحث چيزهاي ديگري است:

[ صفحه 118]

فلسفه احكام، علت بعثت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم، معرفي اميرالمؤمنين عليه السلام، و از طرف ديگر معرفي خليفه و بيان اينكه اعمال او بدون دليل مي باشد، و در جايگاه بزرگي قرار گرفته است و حال آنكه علم كافي و تقواي لازم آن را كسب نكرده است.

از طرفي نيز مردم را مخاطب قرار مي دهد كه به جاهليت برگشته و از ايمان دست برداشتيد.

آيا هدف از طرح اين مطالب پس گرفتن فدك است؟! مسلم با اين مطالب، هدف ديگري دنبال شده است. آن هدف چيزي جز برگرداندن اسلام به مسير اصلي خود نخواهد بود. اگر چه حضرت زهرا عليهاالسلام مي داند كه به مسير اصلي برنمي گردد، اما با قيام حضرت مسير اصلي اسلام و محور آن، بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم روشن خواهد شد كه اين كار فقط از آن حضرت ساخته بود.

2- حضرت زهرا عليهاالسلام براي پس گرفتن فدك مي توانست شاهد خود را تكميل كند، اما تكميل شاهد نكرد؛ در حالي كه كساني بودند شهادت بدهند، همان افرادي كه در زمان عمر، بر او فشار آوردند كه اموال حضرت زهرا عليهاالسلام را به اميرالمؤمنين عليه السلام برگرداند.

شايد بتوان اين عمل را دليلي قرار داد براي اينكه فدك وسيله بوده است نه هدف، چرا كه اگر هدف بود تلاش بيشتري مي كردند.

3- حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در دوران خلافت ظاهري، فدك را به خاندان حضرت زهرا عليهاالسلام تحويل ندادند؛ اين خود نيز دليل است

[ صفحه 119]

كه

قيام حضرت زهرا عليهاالسلام با همكاري اميرالمؤمنين عليه السلام، هدف ديگري را تعقيب مي كرده است.

اگر چه جو سياسي براي برگرداندن فدك مناسب نبود، اما در توان قدرت حاكم بود كه آن را برگرداند؛ چنانكه قبل از حضرت امير عليه السلام، عثمان و بعد از حضرت امير عليه السلام، معاويه آن را به اشخاص معيني دادند.

4- سيره و روش ائمه عليهم السلام مطالبه ي فدك، و عدم اخذ آن بوده است و هر گاه فدك به فرزندان فاطمه عليهاالسلام داده مي شد، در دست فرزندان غير معصوم قرار مي گرفت.

آن مطالبه و اين عدم تصرف، نشانه اي است كه در طول تاريخ، فدك وسيله اي براي مبارزه و شعاري براي بيان صاحبان اصلي خلافت بوده است.

5- حضرت موسي بن جعفر عليه السلام، مهدي عباسي را در وقتي كه او مشغول رد مظالم بود، ديدند. حضرت فرمود: چرا چيزهائي كه از ما به ظلم گرفته شده برگردانده نمي شود؟!

مهدي گفت: چه چيزي از شما گرفته شده است؟

حضرت فرمود: فدك از ما گرفته شده است و ماجراي آن را از اول تعريف كرد.

مهدي گفت: حدود فدك را مشخص كنيد تا آن را به شما تحويل بدهم.

[ صفحه 120]

حضرت حدودي را مشخص كرد كه تقريبا تمام سرزمينهاي تحت حكومت مهدي را در برگرفت.

مهدي گفت: اين همه مال شماست؟!

حضرت فرمود: آري.

مهدي گفت: مال زيادي است، درباره آن بايد فكر كنم. [153] .

در اين روايت حدودي كه مشخص شده حدود قريه فدك نيست، بلكه اشاره به معناي رمزي و شعاري فدك مي باشد و مشخص مي كند كه مراد از مطالبه چيز ديگري است كه هرگز آن را

نخواهند داد.

با اين شواهد ثابت مي شود كه حضرت زهرا عليهاالسلام، مسيري را براي مبارزه انتخاب كرد كه شعار آن فدك بوده است، شعاري بسيار قاطع چون شمشيري دوبر، كه اگر مي خواستند فدك را تحويل دهند، حضرت به دنبال فدك امر خلافت را كه طرح كرده بود پي گيري مي فرمود [154] .

[ صفحه 121]

و اگر فدك را به حضرت زهرا عليهاالسلام تحويل نمي دادند (چنانكه واقع شد) حضرت جامعه را آگاه مي كرد: حكومت مطابق افكار پيامبر و يگانه دختر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم نيست، بلكه براي خود معياري دارد و تا آنجا كه مصالح آنها ايجاب كند تابع اسلام و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم هستند و آنجا كه مصالح ايجاب نكند بر خلاف دستورات كتاب خدا و رسول خدا عمل مي كنند.

حضرت زهرا عليهاالسلام براي انجام اين تكليف الهي كه پشتيباني از مقام ولايت، و روشن كردن چهره و جايگاه خليفه بود، چند اقدام اساسي فرمود كه سه مورد از آنها را بررسي مي كنيم:

[ صفحه 122]

اقدامات اساسي قيام

خطبه عمومي

اقدام اول، خطبه حضرت بود كه فريادها و افشاگريها و تحذيرها و نهيب ها داشت و به ترجمه آن بسنده نموديم و در مقابل آن ابوبكر دو عمل انجام داد، ابتدا كلامي را طرح كرد و در آن فاطمه عليهاالسلام را تصديق نمود و گفت هر چه شما مي گوئيد صحيح است، عكس العمل ديگر او تهديد مسلمانان بود كه مورخين مي نويسند ابوبكر به منبر رفت و گفت:

چرا به هر سخني گوش فرامي دهيد... او دنبال فتنه است، اوست كه مي گويد فتنه را برانگيزانيد. از ضعيفان

و زنان كمك مي گيريد، بدانيد! اگر بخواهم مي گويم و اگر بگويم مشهور مي كنم.

سپس رو به انصار كرد و گفت: اي انصار كلام بي خردان شما را شنيدم. شما أولي هستيد به حفظ عهد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، همانا پيامبر نزد شما آمد و شما او را منزل داديد و ياريش نموديد. [155] .

از اين كلمات پيداست كه بر حكومت خود ترسيده است و به خاطر اين ابتداء به اميرالمؤمنين عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام توهين مي كند و بعد انصار را تهديد و تشويق مي نمايد، از طرفي مي گويد كلمات بي خردان

[ صفحه 123]

شما را شنيدم و از طرفي مي گويد شما به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم مكان داديد و ياريش كرديد.

ابن ابي الحديد عالم سني از اين توهين تعجب كرده و مي گويد: از استادم (ابويحيي بصري) سئوال كردم، ابوبكر به چه كسي در اين كلام با كنايه توهين مي كند؟

او پاسخ داد: سخنان او كنايه نبود بلكه همه اش صريح و روشن است.

گفتم: اگر روشن بود از شما سئوال نمي كردم.

استاد خنديد و گفت: منظور او در اين جملات اهانت به علي عليه السلام بود.

پرسيدم: راستي همه ي اين سخنان متوجه علي عليه السلام بود؟

پاسخ داد: آري پسرم؛ اين از آثار حكومت است!

سئوال كردم مگر انصار چه گفته بودند؟

استاد گفت: درباره علي عليه السلام صحبت كرده بودند و ابوبكر ترسيد كه كار از دستش خارج شود آنها را نهي كرد. [156] .

آگاه نمودن زنان

اقدام ديگر حضرت آگاهي دادن به زنان مسلمان بوده است. زنان براي انتقال اخبار، نيرويي قوي هستند، چرا كه هر يك از زنان خبر

را

[ صفحه 124]

براي همسر و فرزندان و برادران خود نقل مي كنند و چه بسا از جنبه عاطفي خود نيز استفاده مي كنند، و با اين عمل مي توانند مردان را وارد ميدان نمايند.

حضرت از اين وسيله استفاده مي كند؛ آن گاه كه عده اي از زنان براي يك عيادت معمولي خدمت حضرت مي رسند، و طبق رسوم رائج به حضرت عرضه مي دارند: كه ديشب را با اين مريضي چگونه به صبح رسانيدي؟

حضرت از اين سئوال معمولي استفاده مي نمايد و دنيايي از مطالب را براي آنها بيان مي كند، مطالبي پرمعني و پرسوز كه هر يك از زنان نه فقط در همان زمان براي خويشان خود بازگو كردند، بلكه سوز و گداز بگونه اي بود كه لاجرم به نسلهاي آينده نيز منتقل مي نمودند، و مي گفتند در روزهاي آخر عمر يگانه يادگار پيامبر، در بستر بيماري كه قدرت نشستن نداشت بر او وارد شديم، ناله ها داشت از بي وفايي، دردها داشت از برگشتن مردم از دين، نهيبها داشت از دنياپرستي...

فرمايشات حضرت

واللَّه صبح كردم در حالي كه از دنياي شما بدم مي آيد و كينه مردان شما را در دل دارم، طرد نمودم آنها را بعد از آنكه ايمان و وفاداري ايشان را آزمايش كردم، بدم آمد از آنها بعد از آنكه امتحان نمودم آنها را.

راستي چه زشت است شكسته شدن شمشير، و كارهاي

[ صفحه 125]

بي حاصل نمودن بعد از جديت در دين؛ و چه ناگوار و ناپسند است كوبيدن سنگ محكم و شكافته شدن نيزه؛ و چه دردناك است گول خوردن در عقيده و لغزش و خروج از حق.

(اين فراز از فرمايشات

حضرت، اشاره دارد بر ضعف و سستي افرادي كه در زمان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم، چون سنگ محكم و استوار بودند و اينك بخاطر سستي، دشمن به آنها حمله كرده است).

و چه بد چيزي براي خود از پيش فرستادند كه خدا بر آنان خشم گرفت و در عذاب او ماندگار خواهند بود.

به ناچار ريسمان خلافت را به گردن آنها انداختم و سنگيني آن را به دوششان گذاشتم و آنها را در محاصره شبيخونها و آثار سوء (دنيوي و اخروي) حكومت در آوردم. (بار سنگين و عواقب سوء خواهد داشت اين حكومتي كه به آن رسيده اند) نقص و هلاكت و دوري از رحمت حق ارزاني قوم ستمكار باد.

واي بر آنان! حكومت را از خاندان استوار رسالت و پايه هاي اساسي نبوت و رهبري، و محل نزول جبرئيل و آشنايان هوشيار به امور دنيا و دين، به كجا و چه كساني انتقال دادند؟! آگاه باشيد! اين زيان، آشكار و بزرگ است.

براي بيان علت خارج شدن از صراط مستقيم و دشمني با خاندان پيامبر فرمود:

راستي! به خاطر چه چيز از ابي الحسن علي عليه السلام انتقام گرفتند؟!

[ صفحه 126]

به خدا سوگند، از شدت و استواري شمشير او، از نترسيدنش در برابر مرگ، از استواري گامهايش و شدت عقوبتش در ميدانهاي جنگ، و از شدت خشم و غضب دائمي او در راه خدا، انتقام گرفتند. (يعني: آنچه سبب انتقام از اميرالمؤمنين عليه السلام شد، استواري اش در دين و ريختن خونهاي كفار براي اعتلاي اسلام به دست آن حضرت بود.

در بيان خصوصياتي براي خلافت بلافصل اميرالمؤمنين عليه السلام، فرمود:

به خداي سوگند! (اگر مردان شما شهامت ياري به حق را از خود نشان مي دادند و نمي گذاشتند خلافت از مسير خود انحراف يابد و از دست اميرالمؤمنين عليه السلام- كه پيامبر زمام آن را به او سپرده بود- بيرون رود، آنگاه مي ديديد كه) هر گاه مردم از راه روشن منحرف مي شدند، و از قبول دليلهاي واضح شانه خالي مي كردند آنان را در پرتو نور به راه مي آورد و با مهر به سر منزل مقصود سير مي داد، سيري كه نه آزار دهنده بود و نه مركب و راكب را آزرده و فرسوده مي ساخت. و سرانجام اين كاروان را به سرچشمه اي زلال و گوارا رهبري مي كرد و در كنار چشمه اي فرود مي آورد كه آب صاف و گوارا از آن مي جوشيد، چشمه اي لبريز از آب زلال و صاف كه هرگز ناصافي نمي پذيرفت...

و آنگاه مردم را سيرآب و نصيحت مي نمود، و آنجا بود كه مردم او را در نهان و آشكار خيرخواه مي نگريستند.

[ صفحه 127]

و اين گونه نبود كه بواسطه ي ثروت مردم، خود را به بي نيازي تزيين كند. هرگز از دنيا بهره اي نمي گرفت مگر به اندازه ي سيراب شدن تشنه اي و به اندازه ي غذا خوردن گرسنه اي.

و آنگاه بود كه دنياپرست از پارسا، و راست كردار و راستگو از دروغ پرداز براي هميشه بازشناخته مي شد. راستي قرآن چه زيبا هشدار مي دهد كه:

براي بيان مكافات در دنيا و آخرت، فرمود:

«و اگر مردم شهرها ايمان آورده و پروا پيشه ساخته بودند، بي ترديد بركاتي از آسمان و زمين برايشان مي گشوديم. ولي آنان آيات ما را دروغ انگاشتند، پس ما نيز به كيفر دستاوردشان گريبان آنان را گرفتيم.»

[157] .

و زنگ خطر را به صدا درمي آورد كه:

«و كساني كه ستم كردند بزودي ره آورد زشت آنچه مرتكب شده اند، بدانان خواهد رسيد و ياراي كم كردن عذاب را ندارند». [158] .

براي بيان عظمت فاجعه اي كه به وجود آوردند، مي فرمايد:

اينك بياييد و گوش كنيد و راستي تا زنده ايد عجائبي خواهيد ديد.

[ صفحه 128]

اگر تعجب مي كني پس آگاه باش كه سخنان و كردار اين جاه طلبان عجيب است!

اي كاش مي دانستم به چه سندي كردند و بر كدام تكيه گاهي تكيه زدند و به كدام چيز مورد اعتمادي تمسك كردند؟؟

بر عليه كدام خاندان اقدام كردند و بر آنها مسلط شدند؟ غاصبين بد بزرگاني، و قوم بد قبيله اي هستند و بد بدلي را ظالمين اختيار نمودند.

براي بيان شخصيت كساني كه به آنها رجوع و اعتماد كرده اند، مي فرمايد:

عوض كرديد با شخصيتها و باارزشها را با بي ارزشها، و قدرتمندان در دين و دنيا را با افراد بي اثر؛ خوار شوند قومي كه گمان مي كنند كار خوبي انجام داده اند (بدانيد آنها حتما از فساد كنندگان هستند ولي درك نمي كنند) [159] .

واي بر آنها! (آيا كسي كه رهبري به سوي حق مي كند سزاوار است كه تبعيت شود يا كسي كه خود ياراي هدايت ندارد مگر آن كه راهنمائي داشته باشد، چه شده است شما را! چگونه حكم مي كنيد)؟. [160] .

[ صفحه 129]

در مقام بيان اين كه تغيير جهت حكومت فقط خيانت به دين و خاندان پيامبر نبود، بلكه دامنه خيانت و جنايت همه مسلمانان را خواهد گرفت، فرمود:

آگاه باشيد! به جانم سوگند كه (حكومت و فتنه

شما) آبستن شده است، كمي صبر كنيد بزودي نتيجه خواهد داد، پس كاسه هاي پر از خون تازه و سم كشنده را بدوشيد، اينجا اهل باطل ضرر مي كنند و آيندگان خواهند شناخت عاقبت آنچه را كه گذشتگان تأسيس كردند؛ راضي و خوشحال باشيد از دنياي تان و مطمئن باشيد كه فتنه ها خواهد آمد؛ و بشارت باد بر شما، به شمشيرهاي قطع كننده و هجوم متجاوزين ظالم و آشوب و قتل عمومي؛ و بشارت باد بر شما، استبدادي از ظالمين كه رها مي كند بيت المال را، در حالي كه پست و كم ارزش شده (يعني چيزي از آن باقي نمي گذارد)؛ و رها مي كند جمع شما را در حالي كه درو شده ايد (شما را قتل عام مي كند).

پس حسرت و اندوه براي شماست، كجا مي برند شما را، مشتبه شده بر شما حقايق، آيا شما را وادار كنيم به راه حق در حالي كه شما از آن كراهت داريد؟!

كلام حضرت تمام شد: زنان مسلمان با كوله باري از تأسف از اعمال گذشته و وحشت از حوادث آينده به خانه ها برگشتند، و كلام

[ صفحه 130]

حضرت را به مردان خود انتقام دادند. زمزمه ها برپا شد خفته ها بيدار شدند اما در چه حد؟ به اين اندازه كه براي عذرخواهي خدمت حضرت آمدند و گفتند:

اي بزرگ زنان! اگر اميرالمؤمنين عليه السلام قبل از آنكه با ابوبكر عهد و پيمان ببنديم به ما مي فرمود، هرگز به سوي غير او نمي رفتيم.

حضرت فرمود: دور شويد (بيهوده نگويد)! عذري از شما قبول نمي شود بعد از كوتاهي كردن شما و عذر غير موجه آوردن شما، و دستوري نيست بعد از كوتاهي شما در امر دين.

[161] .

و ديگر سخني نفرمود. بزرگان از انصار و مهاجر را- دور خانه حضرت جمع شده بودند- در حسرتي گذاشت كه هميشه به خود نهيب بزنند.

بالاخره با اين حركت حضرت، زنان مبلغي شدند براي مظلوميت دين و خاندان پيامبر؛ و اولين اثر تبليغ آنها، آمدن گروهي از انصار و مهاجر به خانه ي حضرت، براي عذرخواهي بود.

اعلام برائت

اقدام بعدي اعلام برائت و غضب و كينه نسبت به آن دو بود. مسلمانان بارها از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم شنيده بودند: «رضايت فاطمه (سلام

[ صفحه 131]

اللَّه عليها) رضايت خدا و رسول خدا است و غضب فاطمه (سلام اللَّه عليها) غضب خدا و رسول خدا است، و اذيت او آزار رسول خدا است.»

با شنيدن عدم رضايت و بلكه غضب و كينه حضرت، نسبت به ابوبكر، كلمات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم را يادآور مي شدند و جايگاه خليفه و خلافت را در ذهن خود ترسيم مي كردند.

اين بود كه خليفه براي آرامش افكار عمومي، همراه عمر خدمت حضرت زهرا (سلام اللَّه عليها) مي رسد؛ حضرت آنها را به حضور نمي پذيرد، تا اينكه اميرالمؤمنين عليه السلام را واسطه قرار مي دهند و به خدمت حضرت زهرا (سلام اللَّه عليها) مي رسند، حضرت رو به ديوار مي نمايد، و ابوبكر با سياست خاص خود، شروع به صحبت مي كند:

اي محبوب پيامبر! به خدا قسم خويشان پيامبر را بيش از خويشان خود، و تو را بيش از عايشه دخترم دوست مي دارم. من به مقام و شرافت شما معترفم، اما درباره ارث از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيدم كه از پيامبران ارث برده نمي شود.

حضرت زهرا (سلام اللَّه عليها) در

مسجد فرموده بود: اين كلام از پيامبر نيست و به دروغ نسبت به حضرت دادند.

در اينجا از طريق ديگر بر آن دو و تاريخ، اتمام حجت مي نمايد و مي فرمايد: حديثي براي شما مي گويم، اگر از پيامبر شنيده باشيد،

[ صفحه 132]

آيا تصديق و عمل مي كنيد؟

آن دو گفتند: آري.

حضرت فرمود: سوگند به خدا! راستگو باشيد، آيا از پيامبر شنيده ايد كه بارها مي فرمود: «رضاي فاطمه رضاي من است و غضب فاطمه غضب من است، پس هر كسي فاطمه را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر كه فاطمه را خشنود كند مرا خشنود كرده است، و هر كس فاطمه را خشمگين كند مرا خشمگين كرده است».

آن دو گفتند: بله! از پيامبر شنيده ايم.

حضرت فرمود: «پس آگاه باشيد! من خدا و ملائكه را شاهد مي گيرم بر اين كه، شما مرا خشمگين كرديد و جلب رضايت من نكرديد، و بدانيد نزد پيامبر از شما دو نفر شكايت خواهم كرد».

ابوبكر گفت: من از غضب خدا و غضب شما به خدا پناه مي برم. حضرت فرمودند: «به خدا قسم! در همه ي نمازهايم بر تو نفرين خواهم نمود». [162] .

اين ملاقات و مكالمه اثري نبخشيد، تا آنكه حضرت با غضب و خشم بر آنها از دنيا رفت، اين خشم و غضب در وصيتنامه ي حضرت نيز جلوه گر شد و وصيت نمود كه او را شبانه دفن كنند، تا آنان بر جنازه حضرت نماز نگذارند [163] ، و قبرش مخفي بماند تا عدم

[ صفحه 133]

رضايت شان به گوش تمام مسلمانان تا قيامت برسد.

بالاخره عدم رضايت فاطمه (سلام اللَّه عليها) با برنامه ريزي هاي

پيامبر و سياست حضرت زهرا، (سلام اللَّه عليها) يكي از بهترين معيارهاي شناخت حق از باطل، بعد از وفات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم شد.

توجيه غير مقبول

در بحث قبل روشن شد كه حضرت فاطمه عليهاالسلام، اعلام برائت و غضب بر ابوبكر مي فرمود و اين غضب به تصريح بسياري از علماء اهل سنت تا وفات حضرت ادامه داشت.

حلبي مي نويسد: «و هجرته الي ان ماتت».

او (فاطمه عليهاالسلام) از ابوبكر خشمگين بود تا آن كه از دنيا رفت. [164] .

بيهقي مي نويسد: «فلم تزل مهاجره له حتي توفيت»

كناره گيري و خشم او (فاطمه عليهاالسلام) باقي بود تا از دنيا رفت. [165] .

ابن كثير مي نويسد: «و هجرته فلم تكلمه حتي ماتت»

او (فاطمه عليهاالسلام) بر ابوبكر غضب كرد و از او كناره گرفت و با او سخني نگفت تا از دنيا رفت [166] .

[ صفحه 134]

غضب حضرت زهرا عليهاالسلام بر ابوبكر در نظر شيعه، بزرگترين نقص و طعن براي ابوبكر مي باشد، اما علما اهل سنت درباره آن آراء مختلفي دارند.

ابن كثير مي نويسد: علت غضب فاطمه را نمي دانم و بسيار تلاش مي كند تا ثابت كند اطاعت ابوبكر بر حضرت فاطمه عليهاالسلام واجب بود، و در آخر جمله عجيبي مي نويسد:

او زني است از زنان (و دختران حضرت آدم) ناراحت و خشمگين مي شود، چنان كه زنان ديگر خشمگين مي شوند، او كه معصوم از گناه نيست. [167] .

با اين عبارت مي خواهد بگويد: عدم رضايت و خشم فاطمه عليهاالسلام چيز مهمي نيست، او مثل زنان ديگر خشم مي كند و خشم زني بر خليفه عيب نيست و با اين كلام، خليفه را مبري و تطهير

كرده است.

اما علماء ديگر اهل سنت غضب حضرت را كه با تاريخ ثابت شده، كنار آن روايات قطعي الصدور و صحيح السند در نزد شيعه و سني- كه غضب حضرت را غضب خدا و پيامبر خدا، و اذيت حضرت را اذيت خدا و رسول خدا بيان مي كنند [168] -. قرار داده و نتيجه گرفته اند: خليفه با ناراحت و اذيت نمودن فاطمه (سلام اللَّه عليها) خدا و پيامبر خدا را خشمگين و اذيت نموده است، و بعد اين

[ صفحه 135]

نتيجه را كنار (آيه 57 احزاب) قرار داده اند كه مي فرمايد: «هر كسي خدا و رسول خدا را اذيت كند، خدا او را در دنيا و آخرت لعنت مي كند [169] ».

و يا در كنار (آيه 61 توبه) قرار داده اند كه مي فرمايد: «هر كسي رسول خدا را اذيت كند عذاب اليم در انتظارش مي باشد [170] ».

آنها متوجه شده اند كه ممكن نيست گفته شود: غضب فاطمه عليهاالسلام مانعي ندارد و او همچون زنان ديگر خشم مي كند، چرا كه خشم زهرا عليهاالسلام بر كسي، مساوي و مصداق ملعون بودن در دنيا و آخرت و عذاب اليم داشتن است، و از طرفي در مقابل اين تاريخ مسلم ايستادگي ممكن نيست، ناچار متوسل به توجيه شده اند:

حلبي مي نويسد: معناي كنارگيري و غضب حضرت آن است كه حضرت فاطمه از ابوبكر خواهشي نكرد و از او چيزي نخواست تا ناچار شود ابوبكر را ببيند، كسي نقل نكرده كه حضرت ملاقاتي با ابوبكر داشته است و به او سلام نگفته است. [171] .

اگر چه حلبي متوجه نتيجه جمع بين اين تاريخ و روايات و آيات شده است، اما

توجيه بسيار سست است.

اولا: اگر جريان اينگونه بود، چرا مورخين آن را نقل كرده اند؟! چه

[ صفحه 136]

بسيار افرادي از خلفا چيزي نخواستند و با خلفاء روبرو نشدند، آيا احتياج به ثبت در تاريخ دارد؟

ثانيا: و اگر اين است، چرا ابوبكر تلاش براي جلب رضايت حضرت مي كند؟ و آيا مگر قبل از جريان فدك، حضرت زهرا عليهاالسلام چيزي از ابوبكر مي خواست كه بعد از آن، بنا را بر عدم درخواست گذاشت؟!

و حلبي نوشته است: نقل نشده است كه حضرت زهرا عليهاالسلام بعد از از خطبه، ابوبكر را ملاقات كرد و بر او سلام نگفت.

حال آن كه ابن قتيبه از علما اهل سنت نيز نقل نموده كه آن دو خدمت حضرت زهرا عليهاالسلام، براي جلب رضايت رسيدند و حضرت روي برگردانيد و به ديوار نظر افكند و به اين بسنده نكرد و فرمود: «نزد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم از شما شكايت مي كنم و در هر نمازي بر شما نفرين خواهم نمود [172] ».

عمر رضا كحاله مي نويسد: آن گاه كه فاطمه عليهاالسلام مريض شد، ابوبكر به ملاقات حضرت آمد، و از او عذرخواهي نمود، حضرت از او راضي شد [173] .

كحاله براي چاره جويي راهي جز اين پيدا نكرده كه بگويد: فاطمه (عليهاالسلام) از او غضبناك شد ولي بعد از آن، ابوبكر جلب رضايت نمود

[ صفحه 137]

و هنگام وفات از ابوبكر راضي بود.

عمر رضا كحاله توجه نكرده است كه بعد از اتمام حجت، و خطبه علني، حضرت با ابوبكر ملاقاتي نداشت، تنها يك بار به احترام اميرالمؤمنين عليه السلام، ابوبكر

را پذيرفت كه ماجراي آن را خود كحاله نقل كرده و در آن ملاقات فرمود: «از تو نزد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم شكايت مي كنم و در هر نمازي بر تو نفرين مي كنم» [174] .

به هر حال همان گونه كه تلاش خليفه براي خنثي نمودن اين وسيله ي مبارزه كارگر نشد، توجيهات علما اهل سنت نيز اثري نبخشيد، بلكه نتيجه ي معكوس داد، چون تلاش براي خارج نمودن حربه مبارزه، خود دلالت بر عظمت حربه ي و تأثير بيشتر آن خواهد نمود.

البته حضرت اقدامات ديگري براي مبارزه و حمايت از ولايت انجام داد كه ما اختصارا فقط به اين موارد بسنده نموديم.

[ صفحه 138]

تصوير زمان قيام

قبل از بررسي آثار قيام حضرت، جو حاكم بر آن زمان را با تاريخي از اهل سنت بررسي مي كنيم.

ابن اثير مي نويسد: ابن عباس گفت:

عمر با اصحاب خود نشسته و سخن از شعر و شاعران بود، هر يك كسي را به عنوان بهترين شاعر معرفي مي كرد، من وارد مجلس شدم، عمر گفت: بهترين كسي كه جواب اين سؤال را بدهد آمد؛ رو كرد به من و سؤال كرد بهترين شاعر كيست؟

من در جواب گفتم: زهير بن ابي سلمي، گفت: شعري از او به عنوان دليل بخوان. گفتم: در مدح بني غطفان اين شعر را سروده است:

اگر بواسطه كرم قومي را بر خورشيد جاي دهند،

اول از همه ي آن گروه، قوم بني غطفان مي نشيند،

قومي كه اگر آنها را نسب شناسي بنمائي، پدرشان را سنان مي يابي،

پاك بودند و فرزندان پاك و خوبي به دنيا تحويل دادند،

مورد حسادت قرار مي گيرند بر نعمتهائي كه دارند.

خداوند نعمتهايشان را پايدار

كند. [175] .

[ صفحه 139]

(بعد از قرائت اشعار) عمر گفت: آفرين اما آگاه باش! براي اين شعر مصداقي بهتر از بني هاشم نمي توان پيدا كرد، به خاطر پيامبر و خويشي بني هاشم با پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم.

ابن عباس: خوب تشخيص دادي و هميشه موفق هستي.

عمر: ابن عباس! آيا علت مخالفت قريش را با شما، بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم مي داني؟

ابن عباس: دوست نداشتم جوابي بگويم، ناچار گفتم اگر علت را ندانم شما مرا آگاه خواهيد نمود.

عمر: كراهت داشتند كه شما جمع بين نبوت و خلافت كنيد و بر قوم خود فخر نماييد؛ پس قريش براي خود خليفه انتخاب كرد و كار خوبي انجام داد و موفق نيز شد.

ابن عباس: اي امير! اگر اجازه بدهي و مرا مورد خشم قرار ندهي سخني بگويم.

عمر: بگو.

ابن عباس: اي امير! گفتي قريش براي خود خليفه انتخاب كرد و موفق شد؛ اگر قريش اختيار خليفه مي كرد آن گاه كه خدا براي آنها خليفه انتخاب كرد (روز غدير خم)، مسلم به حقيقت مي رسيد و كسي به آنها اعتراض و حسادت نمي كرد (با اين كلام بيان نمود كه اختيار

[ صفحه 140]

قوم بر خلاف اختيار خداوند است).

اما كراهت و ناراحتي قوم از جمع نبوت و خلافت در نزد ما؛ خداوند گروهي را در قرآن توصيف نموده است كه كراهت داشتند از آنچه خدا نازل نمود و فرمود: «همه اعمالشان باطل و حبط شده است». (توجه داد كه با عدم رضايت به انتخاب الهي، تمام اعمالشان را باطل نمودند).

عمر: ابن عباس! عجيب است،

اخباري از تو مي رسيد كه دوست نداشتم باور كنم و ارزش تو نزد من از بين برود!

ابن عباس! چه خبري براي شما آورده اند؟ اگر حق است (حق گفته ام) سزاوار نيست ارزش من نزد شما كم شود، اگر باطل است، من باطل را از خود خارج نموده ام (يعني هرگز باطلي نگفته ام).

عمر: خبر رسيده كه مي گوئي خلافت را به خاطر حسادت، به ظلم و معصيت از شما گرفته اند.

با دقت در اين كه، گفتگو بين عموم است، معلوم مي شود بخاطر آگاهي مردم به اين مطالب، خليفه ابائي از بيان آنها در بين مردم ندارد.

ابن عباس: اما ظلم بودن اين كار؛ براي هر جاهل و عالم روشندلي واضح و روشن است. اما گفتيد «حسد»؛ همانا به آدم حسادت شد و ما فرزندان او نيز مورد حسادت قرار گرفته ايم.

عمر: هيهات! هيهات! قلوب شما بني هاشم از كينه و حسادت

[ صفحه 141]

هميشگي، پر شده است.

ابن عباس: اي امير! تأمل كن، به قلوبي كه خدا آنها را پاك و منزه نموده، نسبت حسادت نده؛ آگاه باش! قلب پيامبر نيز از قلوب بني هاشم است.

عمر: اي ابن عباس! برخيز!

ابن عباس: خواهم رفت.

(چون خواست برخيزد و برود، عمر شرمنده شد).

عمر: ابن عباس! بنشين، بخدا سوگند من وظيفه و تكليف خود را نسبت به تو انجام مي دهم و دوست مي دارم چيزي را كه سبب خوشحالي شما شود.

ابن عباس: اي امير! من حقي بر شما و بر همه ي مسلمانان دارم، هر كه رعايت حق من كند سود برده و نصيب خود را گرفته و هر كه حق مرا ضايع كند نصيب خود را از دست داده است.

سپس ابن عباس

برخاست و رفت. [176] .

اين واقعه اهميتي بسيار دارد و ما از دو جهت در بين تمام شواهد، تاريخي آن را انتخاب نموديم:

اولا: ترسيم كننده جوانب مختلف زمان بعد از وفات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم مي باشد.

[ صفحه 142]

ثانيا: گوينده ي آن خليفه ثاني، يكي از بزرگترين سياستمدار صحنه هاي آن روز مي باشد.

اينك بررسي گفتگوي ابن عباس و خليفه دوم:

1- با دقت در سؤال خليفه ثاني- آيا علت جلوگيري و منع قوم قريش، از به حكومت رسيدن خاندان پيامبر را مي داني؟- معلوم مي شود خليفه معتقد است كه بني هاشم و وارثان پيامبر حقي داشته اند و ديگران مانع شدند و آن را غصب كردند؛ البته به اعتقاد خليفه، گرفتن اين حق كار خوبي بوده است.

اما اين حق از چه جهتي براي بني هاشم بوده است؟ از صريح كلام خليفه چيزي به دست مي آيد، و از كلام ابن عباس و عدم انكار خليفه چيز ديگري.

در كلام خليفه علت فضيلت آنها؛ صفات كامل آنها و انتسابشان به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم مي باشد، در آن جا كه مي گويد: براي اين شعر مصداقي بهتر از بني هاشم نمي توان يافت.

و از كلام ابن عباس و عدم انكار خليفه، روشن مي شود كه استحقاق آنها به جهت انتخاب الهي بود، آنجا كه مي گويد: اگر قريش آنچه را خدا براي آنها انتخاب نموده بود انتخاب مي كرد، مورد اعتراض و حسادت قرار نمي گرفت.

و از آنجا كه درباره ي ناگوار بودن جمع بين نبوت و خلافت بر قريش، به آيه استناد مي كند كه اگر راضي به انتخاب خدا نشدند اعمالشان

[ صفحه 143]

حبط شد؛ خليفه نيز در مقابل كلام ابن عباس نمي گويد خدا كسي را انتخاب نكرد، بلكه ابن عباس را تهديد مي كند كه اگر اين كلمات را از تو بشنوم، مقام تو نزد من زائل مي شود.

2- مطلب ديگر قابل بررسي در اين گفتگو، اعتقاد مردم به فضيلت و استحقاق بني هاشم براي خلافت، و گفتگو كردن از اين عقيده، در محافل است.

خليفه در اين باره مي گويد: «از تو خبرهايي مي رسد كه درباره حق خاندان پيامبر و ظلم به آنها صحبت مي كني، و من دوست ندارم آن را باور كنم».

گفتگو در اين مورد به قدري رائج بوده است كه ابن عباس در بين عموم، خطاب به خليفه ثاني مي گويد: «گرفته شدن اين حق به ظلم، براي هر جاهل و عالمي روشن است».

گفتن اين كلام در مقابل خليفه، با حضور مردم كار آساني نمي تواند باشد و نبايد خليفه از آن به آساني بگذرد؛ مگر آن كه گفتگو در اين باره براي خليفه و مردم عادي شده و چيز تازه اي براي مردم افشاء و آشكار نشده باشد.

و اين مطلب به صراحت نيز در تاريخ ديده مي شود، چنانكه تمام انصار گفتند: «با غير علي بيعت نمي كنيم» [177] و عده اي از مهاجر نيز به

[ صفحه 144]

عنوان اعتراض به بيعت ابوبكر، خليفه حضرت امير عليه السلام اجتماع كردند [178] و همه ي بني هاشم نيز مخالفت نمودند [179] .

3- مطلب ديگري كه در اين گفتگو بررسي مي كنيم، تعليل خليفه است- كراهت داشتند كه براي شما جمع بين نبوت و خلافت شود و فخر كنيد بر قوم خود فخر كردني [180] .

منشاء مخالفت با خاندان پيامبر صلي اللَّه عليه

و آله و سلم و تعليل آن به اين علت را، بايد در روحيات مردم آن دوره جستجو كرد، چرا كه هر عملي در جامعه ناشي از فرهنگ و روحيات مردم آن جامعه است. اين تعليل به دو روحيه از روحيات مردم آن دوران مي تواند مستند باشد كه مختصرا بيان مي كنيم:

روحيه اول فخرفروشي و ستيزه جوئي؛ و اين روحيه بر مردم حاكم بود، حتي به مردگان خود نيز افتخار مي كردند.

عرب جاهليت كارها را در بيت طوائف مختلف تقسيم مي كردند، تا اختلافاتي كه به واسطه اين روحيه در بين آنها بود مهار شود و هر

[ صفحه 145]

گروهي مقامي داشته باشد و به آن افتخار كند و افتخارات در يك گروه متمركز نشود تا اصطكاك به وجود آيد.

در اين گفتگو خليفه دوم مي گويد: «قريش چون دوست نداشتند شما جمع بين نبوت و خلافت كنيد شما را از خلافت منع كردند» آيا اين معيار در اسلام جايگاهي دارد؟!

آيا در اصلي ترين موضوعات اسلامي بايد از قوانين دوران جاهليت پيروي شود؟!

روحيه ي دوم حسادت است؛ قريش در مقابل بني هاشم درباره ي نبوت، تا آخرين لحظه مبارزه كردند و به ناچار اسلام آوردند. خلافت نيز به دستور الهي و نص پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم مي رفت كه در بني هاشم قرار گيرد، قريش نتوانست تحمل كند كه جمع بين اين دو نعمت و مسؤوليت شود؛ نه بخاطر لياقت ديگران بلكه به خاطر حسادت، تا جايي كه حسادت بر اميرالمؤمنين عليه السلام را ابن ابي الحديد از علماء اهل سنت، مسلم و امري طبيعي در قريش دانسته است. [181] .

و اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره

مي فرمايد: «به خدا قسم! انتقام قريش از ما، فقط به خاطر اين است كه خدا ما را انتخاب كرد و بر آنها برگزيد. [182] .

[ صفحه 146]

با توجه به توضيح كلام خليفه، برگرديم به بيان جو حاكم بعد از وفات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله: با آنكه مردم معتقد به فضيلت حضرت امير عليه السلام بوده و خود از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله وصايت حضرت را شنيده بودند، اما با سياست بعضي و با تطميع و تهديد مخالفان، كار به جائي رسيد كه خليفه ثاني مي گويد: «قريش كراهت داشتند كه جمع بين نبوت و خلافت كنيد، پس بر عليه شما اجتماع كردند».

و حضرت امير عليه السلام مي فرمايد: «قريش بر عليه من همداستان شدند، همانگونه كه بر عليه پيامبر اجتماع كردند» [183] .

و كار به جائي رسيد كه حضرت مي فرمايد: «ناگهان ديدم كه هيچ يار و ياوري جز خويشان خود ندارم، آنان را از مرگ حفظ كردم، و چشمانم را در حالي كه پر از خاشاك بود فروبستم، و آشاميدم در حالي كه در گلويم استخوان بود، صبر كردم بر گرفتن گلو و خفه شدن، و تحمل كردم نوشيدن حوادثي را كه تلختر از حنظل (گياهي بسيار تلخ) بود. [184] .

اين جاست كه اميرالمؤمنين عليه السلام براي حفظ اسلام چاره اي جز صبر نمي بيند، و خود و بعضي از منافع اسلام را فداي اصل اسلام مي كند و ذوالفقارش در نيام مي رود و در اين باره مي فرمايد:

[ صفحه 147]

«ديدم صبر كردن بر همه مصائب- از اينكه اختلاف در مسلمانان بوجود آيد، و در شرائطي كه مردم

تازه اسلام آورده اند خون آنان ريخته شود، و دين و عقائد مردم تكان خورد در حالي كه به كوچكترين سستي، مردم از دين دست برداشته و دين آنها وارونه مي شود- بهتر است.» [185] .

و در جاي ديگر مي فرمايد: «از بيعت امتناع كردم، تا آنكه ديدم گروهي از دين دست برداشته و مردم را دعوت به از بين بردن دين حضرت محمد صلي اللَّه عليه و آله و سلم مي كنند، ترسيدم اگر اسلام را ياري نكنم در اسلام شكافي حاصل شود، يا آن را از بين ببرند كه اين مصيبت بر من بزرگترين مصيبتها بود...» [186] .

و در جاي ديگر قسم ياد مي كند و مي فرمايد: «... اگر نمي ترسيدم از اختلاف مردم و اينكه كفر برگردد و اسلام رخت بربندد، به تحقيق راه ديگري غير از صبر در پيش مي گرفتم» [187] .

كلمات حضرت گوياي اين مطلب است كه دين اميرالمؤمنين عليه السلام اقتضاء مي كند در مقابل دشمنان صبر كند و جهاد او صبر مظلومانه است، چرا كه از طرفي دشمن قصد از بين بردن دين را دارد و به كمتر

[ صفحه 148]

از آن آرام نمي گيرد و از طرفي دنياپرستان فرصت طلب، قصد حكومت دارند و براي رسيدن به آن به هر اقدامي دست مي زنند و از سوي ديگر بيشتر مسلمانان، تازه اسلام آورده اند و به كوچكترين ضربه اي دست از اسلام برمي دارند.

در اين شرائط به صبر اميرالمؤمنين عليه السلام اسلام حفظ مي شود و بايد ذوالفقارش غلاف شود. اما با تمام اين شرائط، لازم است حقايق موجود، به آيندگان منتقل گردد و مظلوميت علي عليه السلام به فرياد كشيده شود، و بر ظلمي كه

به بشريت مي شود ناله برآيد.

اگر علي عليه السلام سخن بگويد، شمشيرهاي دشمنان اسلام از نيام بيرون مي آيد، و خونها بر زمين ريخته مي شود، و به اصل اسلام ضربه مي خورد. پس اميرالمؤمنين عليه السلام براي جمع آوري قرآن در كنج خانه مي نشيند و سكوت مي كند.

اينك چه كسي مي تواند وارد اين ميدان شود؟ تا اسلام حفظ شود و از سوي ديگر حقايقي كه همه از آن اطلاع دارند به بوته ي فراموشي سپرده نشود و به نسلهاي آينده منتقل گردد، و حقانيت و مظلوميت اميرالمؤمنين عليه السلام بازگو شود و شمشيرها از نيام بيرون نيايد، و از طرفي خليفه به آيندگان معرفي گردد و قدرت حكومت اسلامي از هم پاشيده نشود.

تنها يادگار پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، فاطمه عليهاالسلام است كه مي تواند وارد اين ميدان شود و شعار مناسبي چون فدك را براي اين افشاگري دارد، كه از

[ صفحه 149]

طرفي فرياد بزند و اعتراض و افشاگري كند و همه را زير سوال ببرد، و از سوي ديگر شمشيرها برهنه نشده و خون مسلماني ريخته نشود و اسلام تضعيف نگردد؛ اينجاست كه فدك همچون ذوالفقار علي عليه السلام براي مبارزه انتخاب مي شود...!!!

آثار قيام

تنها فاطمه عليهاالسلام بود كه مي توانست در آن دوران مخوف، حركتي با اين وسعت انجام دهد. اين بود كه فريادش چون چراغي هدايتگر و رعدي غران و شمشيري بران، در دنياي اسلام پيچيد و در بين مسلمانان زمزمه هائي بلند كرد! گفتند: «يادگار پيامبر حق دارد» تا جايي كه خليفه مجبور به توهين، و تهديد اميرالمؤمنين عليه السلام و مسلمانان شد. [188] .

اين موج آرام نگرفت و در زمان عمر موجب شد مقداري

از اموال به وارثان زهرا عليهاالسلام برگردانده شود.

و از طرف ديگر وجود زهرا عليهاالسلام و قدرت بر افشاگري او موجب شد كه در زمان حيات مظلومانه اش، نتوانستند از اميرالمؤژمنين عليه السلام و بني هاشم بيعت بگيرند. [189] .

[ صفحه 150]

و همچنين حركت حضرت زهرا عليهاالسلام باعث شد كه اميرالمؤمنين عليه السلام تحت پوشش فدك بعضي از حقايق را طرح كند و اتمام حجت بنمايد (كه آمدن به مسجد و نامه به ابوبكر، از اين موارد بود).

اثر ديگر حركت حضرت زهرا عليهاالسلام به زانو درآمدن خليفه است. خليفه اي كه مسلمانان را به جرم خمس ندادن مستحق قتل مي دانست؛ خليفه اي كه در مقابل قتل و غارت- خالد قبيله اي را كه شهادتين مي گفتند و كشتن مالك بن نويره رئيس آنها را، و همبستر شدن با زن او در همان شب- به خالد مدال افتخار مي دهد و او را شمشير خدا مي خواند؛ در مقابل افشاگري زهرا عليهاالسلام به ناچار سكوت مي كند و در مقابل وعده هاي نفرين و عذاب گريه مي نمايد، بلكه در موردي به ناچار فرياد عزل خود را سر مي دهد (اگر چه شعار است ولي اين شعار را در هنگام ضعف و نداشتن اسلحه اي در مقابل حريف استفاده مي كند) كه مورخين اهل سنت نيز آن را نقل كرده اند. [190] .

[ صفحه 151]

يك مورد آن زماني است كه خليفه براي جلب افكار عمومي، و جلب رضايت فاطمه عليهاالسلام، به خانه آن مظلومه رفت و با برخورد شديد حضرت مواجه شد. در اين جا با گريه از خانه حضرت بيرون آمد و در بين مردم گفت: «هر يك از شما شب

هنگام آسوده كنار همسرش مي خوابد (كنايه از راحتي) بياييد بيعت خود را پس بگيريد و مرا عزل كنيد». [191] .

مهمتر از همه ي آثار، حركتي بود كه حضرت به عنوان حمايت از دين و مقام ولايت، آغاز كرد و مردم را تبديل نمود به مبلغين حقايق و مظلوميت دين و اهل دين و...

[ صفحه 152]

اميرالمؤمنين و فدك

ارتباط اميرالمؤمنين عليه السلام با فدك در دو دوره بايد بررسي نمود:

1- دوران مخاصمات حضرت زهرا عليهاالسلام با حكومت، درباره فدك.

2- زمان خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام.

از دوران اول، دو اقدام از اقدامات حضرت در كتب ثبت شده است [192] :

اقدام اول: بعد از حضرت زهرا به مسجد و جواب منفي حكومت درباره فدك، اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد تشريف آورد و به ابوبكر فرمود:

اي ابابكر! چرا ميراث پيامبر را از زهرا عليهاالسلام منع كردي، حال آن كه در زمان خود پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم، در دست زهرا عليهاالسلام بوده است.

ابوبكر گفت: فدك بيت المال است، اگر فاطمه (عليهاالسلام) شاهد بياورد كه پيامبر آن را به فاطمه عليهاالسلام عطاء نموده است، براي او خواهد بود و اگر شاهد نياورد، هيچ حقي در آن نخواهد داشت.

اميرالمؤمنين عليه السلام: آيا درباره ي ما، بر خلاف دستور كتاب خدا- درباره مسلمانان- حكم مي كنيد؟

[ صفحه 153]

ابوبكر: خير! بر خلاف كتاب خدا عمل نمي كنيم.

اميرالمؤمنين عليه السلام: اگر در دست مسلمانان چيزي باشد و من ادعايي در آن كردم، از چه كسي بينه و شاهد مي خواهي؟

ابوبكر: حتما از تو شاهد خواهم خواست.

اميرالمؤمنين عليه السلام: پس چگونه شد كه از فاطمه تقاضاي

بينه كردي بر چيزي كه- در زمان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و بعد از آن- در دست او بود و مالكش بود و مسلط بر آن بود؟ [193] . تو از مسلمانان كه مدعي بودند شهود نخواستي، همانگونه كه اگر من، چيزي را كه در دست آنهاست مدعي بودم از من تقاضاي شاهد و بينه مي كردي!

ابوبكر كه جوابي نداشت ساكت شد. در اينجا عمر به ميدان مي آيد.

عمر: اي علي! با ما گفتگو نكن، ما قدرت بر رد دلائل تو نداريم، فقط يك جمله داريم كه اگر مي توانيد شاهد عادل بياوريد و گرنه فدك، بيت المال مسلمين خواهد بود و براي تو و فاطمه، حقي در آن نخواهد بود.

[ صفحه 154]

تا اينجا، اميرالمؤمنين عليه السلام به قانوني كه براي عموم وضع شده بود، حجت را تمام كرد و كسي جوابي نداشت و خليفه ثاني با صراحت مي گويد: در حجت شما خللي نمي توانيم وارد كنيم ولي ما شاهد مي خواهيم اگر چه مخالف كتاب خدا باشد. از اين به بعد حضرت به طريق ديگر حجت را تمام مي كند و آن شهادت ذات الهي به منزه بودن حضرت زهرا عليهاالسلام مي باشد.

اميرالمؤمنين عليه السلام: اي ابوبكر! آيا قرآن مي خواني؟

ابوبكر: آري!

اميرالمؤمنين عليه السلام: آيا آيه «انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [194] درباره ما نازل شده است يا درباره غير ما.

ابوبكر: درباره شما نازل شده است.

اميرالمؤمنين عليه السلام: اگر چند نفر شهادت بدهند كه فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم معصيتي انجام داده است، چه تصميمي درباره او مي گيري.

ابوبكر: بر

او حد جاري مي كنم، چنانكه بر ديگران حد جاري

[ صفحه 155]

مي نمايم.

اميرالمؤمنين عليه السلام: اگر اين كار را انجام دهي، در نزد خدا حتما از كافرين خواهي بود.

ابوبكر: چرا!

اميرالمؤمنين عليه السلام: چون اگر بر عليه فاطمه عليهاالسلام حكم جاري كني، رد شهادت خدا نموده اي و آن را كنار گذاشته اي و شهادت مردم را در مقابل كلام خدا عمل كرده اي، چنانكه حكم خدا و رسول خدا را- در اينكه قرار دادند فدك را براي فاطمه عليهاالسلام- رد كردي و حال آنكه او در زمان حيات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم آن را تحويل گرفت؛ و در مقابل، قبول كرده اي شهادت يك عرب بيابان گرد بي فرهنگ را، و از فاطمه عليهاالسلام فدك را گرفتي.

گمان مي كني كه فدك بيت المال مسلمانان مي باشد و حال آن كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: آوردن شاهد و بينه بر مدعي است و قسم ياد كردن بر مدعي عليه مي باشد، تو كلام رسول خدا را در اين قضاوت رد كردي.

سر و صداي مردم بلند شد و بعضي بر ابوبكر اعتراض كردند و گفتند: بخدا علي عليه السلام راست مي گويد؛ و چون هدف اميرالمؤمنين عليه السلام فقط بيان حقايق بود، از مسجد خارج شد [195] .

در اين گفتگوي كوتاه، اميرالمؤمنين عليه السلام بر آنها اتمام حجت نمود.

[ صفحه 156]

و بر مسلمانان و تاريخ، حقايق را آشكار كرد.

بعد از اتمام اين مجلس، در خانه اي اجتماع كردند و گفتند: اگر اين گونه باشد، علي كار را از دست ما خارج خواهد نمود و چاره ي كار را قتل (ترور) اميرالمؤمنين

عليه السلام دانستند و خالد بن وليد را، مامور اين كار نمودند. اما ترور نافرجام ماند [196] ؛ جريان ترور را اهل سنت نيز نگاشته اند.

اقدام دوم: حضرت نامه اي به ابوبكر مي نويسند به اين مضمون:

«امواج متلاطم را به وسيله ي قدرت كشتيهاي نجات (پيامبر و خاندان او) شكافتيد و معيارهاي فخر را، در جميع گروههاي اهل فريب، زمين زديد و از نور نورها (پيامبر صلي اللَّه عليه و آله) طلب نور كرديد. و سپس تقسيم كرديد ميراث نيكوكاران پاك را، و به دوش كشيديد سنگيني گناهان را، به غصب كردن هديه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله برگزيده به زهرا عليهاالسلام.

شما را مي بينم كه دست و پا مي زنيد در كوري و گمراهي، مانند: شتر آسياب كه در آسياب رفت و آمد مي كند.

به خدا سوگند اگر اجازه داده مي شد به چيزي كه به آن علم نداريد، سرهاي شما را از بدن هاي شما درو مي كردم، مانند دانه هاي درو شده به واسطه ي شمشيرهاي تيز آهنين؛ و مي كندم جمجمه هاي شجاعان شما را، چنان كه چشمان شما درآيد و وحشت كنند بدگويان

[ صفحه 157]

و سعايت كنندگان شما.

شما از آن روز كه مرا شناختيد شكننده ي لشكرها، و نابود كننده ي دسته هاي انبوه، و از بين برنده ي كثرتهاي شما، و خاموش كننده ي صداهاي شما و شمشيركش دورانها بوده ام، آن هنگام كه شما در گوشه ي خانه هايتان خزيده بوديد؛ و من همان رفيق ديروز شما هستم (يعني همان قدرت و شجاعت هست ولي مامور به صبرم).

سوگند به جان پدرم! دوست نداشتيد كه در بين ما خلافت و نبوت جمع شود، چرا كه يادآور مي شديد كينه هاي «بدر» و

خونهاي «احد» را.

آگاه باشيد! اگر بگويم خداوند چه عذابي براي شما آماده نموده است، استخوانهاي پهلوي تان از لرزش ترس، داخل شكمهاي شما خواهد شد؛ اما اگر بگويم مي گويند: علي حسادت ورزيد، و اگر ساكت شوم گفته مي شود علي از مرگ ترسيد؛ هر دوي اينها از علي دور است دور.

آيا اين حرفها درباره ي من گفته مي شود؟! و حال آنكه با مرگ مأنوس هستم كه تو گوئي الان مرده ام، من كسي هستم كه داخل دهان مرگ مي شدم در شبهاي تاريك، حمل مي كردم دو شمشير سنگين و دو نيزه طولاني را، و در هم شكننده ي پرچمها بودم در هنگام ناله هاي كينه (شدت خشم)، و بر طرف كننده ي غم و غصه ها بودم از بهترين خلق (پيامبر صلي اللَّه عليه و آله)، و بالاتر از اين به خدا سوگند! علي بن ابي طالب از

[ صفحه 158]

طفلي كه مأنوس به پستان مادر مي باشد بيشتر به مرگ انس دارد؛ گريه كنند بر شما عزاداران!

اگر آشكار مي كردم چيزهائي كه خداوند درباره شما فرموده است، مضطرب و لرزان مي شديد همچون لرزش طناب در چاه بلند، و خارج مي شديد از خانه ها براي فراركردن، و بدون هدف مي رفتيد (يعني از شدت اضطراب عقل و تدبير را از دست مي داديد).

ولي آسان مي شود بر من آنگاه كه خداوند را ملاقات كنم با دستاني كوتاه و عاري از لذتهاي شما، خالي از چيزهايي كه براي خود آماده كرديد.

دنياي شما در نزد من نيست، مگر مثل ابري كه رفته رفته بالا رود و غليظ و استوار شود، اما بعد قطعه قطعه گردد و آنگاه آسمان روشن شود و اثري از ابر

نباشد (دنيا نيز ناگهان چون ابر به آساني و سرعت از دست انسان گرفته مي شود).

آرام باشيد! به زودي آشكار خواهد شد براي شما غبار و تيرگي، و آثار تلخ اعمال خود را خواهيد ديد، و ثمر آنچه را كاشته ايد- سم قطعه قطعه كننده و زهر كشنده- درو خواهيد نمود.

كافي است خداوند براي حاكم بودن، و رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم براي حمايت كردن از ما و براي دشمني كردن با شما، و قيامت براي توقف (و جواب پس دادن نسبت به اعمال).

و خداوند دور از رحمت خود نمي كند در قيامت غير شما را،

[ صفحه 159]

و بدبخت و نابود نمي كند غير از شما را، و سلام بر كساني كه تابع هدايت شدند».

اين نامه به دست خليفه رسيد؛ با خواندن آن وحشت او را فراگرفت؛ مهاجر و انصار را از مضمون نامه مطلع كرد و از آنها كمك خواست.

كلمات خليفه مفصل است، اما يك جمله از آن اين است:

«به خدا قسم! استعفا كردم از حكومت، پس قبول نشد و عزل كردم خودم را ولي پذيرفته نشد، همه اينها براي ترس از خشم علي بود و براي فرار از جنگ با علي، مرا چه به علي ابن ابي طالب (من كجا و او كجا)، آيا كسي با او جنگ نمود كه بر او مسلط شود؟!». [197] .

اين دو اقدام حضرت امير عليه السلام چنانكه مطالعه نموديد، اثر عجيبي گذاشت، بوسيله سخنراني مردم به حركت افتادند و بوسيله نامه، ابوبكر به وحشت افتاد؛ اما چون مصلحت در صبر بود حضرت از اين حركتها استفاده اي نكرد،

جز تبيين حق خود در مورد فدك و خلافت و اين نشانه اي است براي كلام حضرت كه مي فرمود: «اگر پيمانم با رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله و سلم نبود، مي ديد چه كسي ضعيف و بي ياور است».

اما در دوراني كه حضرت به خلافت رسيد، فدك را به فرزندان فاطمه عليهاالسلام تحويل نداد و اين مسأله باعث شده است كه مردم از ائمه اطهار عليهم السلام در رابطه با آن، سوال كنند.

[ صفحه 160]

از امام صادق عليه السلام سؤال شد: آنگاه كه علي عليه السلام به حكومت رسيد، چرا فدك را پس نگرفت؟

حضرت فرمود: «به جهت اقتداء به حضرت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم، وقتي كه مكه فتح شد عقيل خانه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم را در غياب حضرت فروخته بود، به ايشان عرض كردند: اي پيامبر خدا! آيا خانه خود را مطالبه نمي كني؟ حضرت فرمودند: آيا عقيل براي ما خانه اي باقي گذاشته است؟ ما خانداني هستيم كه برنمي گردانيم چيزهائي كه به ظلم از ما گرفته شده است. به همين جهت علي عليه السلام وقتي به حكومت رسيد، فدك را برنگرداند.» [198] .

امام رضا عليه السلام در جواب اين سوال فرمود:

«ما خانداني هستيم كه فقط خداوند از حقوقي كه به ما ظلم شده است انتقام مي گيرد. و ما ولي مؤمنان هستيم و براي آنها حكم مي كنيم و حقوقشان را از ظالمان مي گيريم. ولي حقوق خود را از كساني كه به ما ظلم كرده اند نمي گيريم». [199] .

در اين دو روايت علت ترك فدك را، بي اعتنائي به مال مي توان يافت و اين دليل است

بر اينكه هدف حضرت زهرا عليهاالسلام ماليت فدك نبود، بلكه مقصود مبارزه با ظالم و حكومت وقت بوده است. «مال را اعتنائي نداريم و نمي گيريم اما در مقابل ظالم ايستادگي مي كنيم».

[ صفحه 161]

محمد بن اسحاق مي گويد: از امام باقر عليه السلام سوال كردم: اميرالمؤمنين عليه السلام وقتي به خلافت رسيد، نسبت به سهم خويشان پيامبر از خمس، چه تصميمي گرفت؟

حضرت فرمود: آن را مثل ابوبكر و عمر، جزء بيت المال قرار داد.

عرض كردم: چرا؟! در حالي كه شما مي گوئيد: سهم «ذي القربي» براي خاندان پيامبر است.

فرمود: بخدا قسم خاندان پيامبر چيزي نمي گويند مگر مطابق نظر پيامبر.

عرض كردم: چه چيز مانع علي عليه السلام بود.

فرمود: علي عليه السلام دوست نمي داشت (در رابطه با چيز كه سودش به خاندان خودش مي رسيد) مردم بگويند: علي مخالفت ابوبكر و عمر نمود. [200] .

در اين خبر علت عدم رجوع به سهم ذي القربي از خمس، جو حاكم بر زمان بود، اگر چه اميرالمؤمنين عليه السلام در بعضي امور، از مخالفت ابوبكر و عمر ابائي نداشت، چنانكه مي بينيم دستور به تساوي دريافتي مسلمانان از بيت المال فرمود. [201] حتي تبعيضاتي كه بود مانند حقوق همسران پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، همه را مساوي مسلمانان ديگر قرار

[ صفحه 162]

داد.

اما در اين مورد (فدك)، چون حق بني هاشم است به رويه ي گذشته، آن را جزء بيت المال قرار داد؛ چرا كه نگويند: علي عليه السلام چون به حكومت رسيد، در امور مالي خاندان خود وسعت داد و بر خلاف ابوبكر و عمر سهم «ذي القربي» و يا فدك و اموال ديگر را برگرداند و اين وسيله اي شود تا

بر عليه او جوسازي كنند و مردم ساده لوح نيز از او جدا شوند كه خود در جاي ديگر مي فرمايد:

«حاكمان قبل از من اعمالي مخالف رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم انجام داده اند و در مخالفت كردن با حضرت تعمد داشتند، عهد او را نقض كردند و سنت او را تغيير دادند.

اگر من مردم را مجبور به ترك بدعتها كنم و همه ي احكام و سنت هاي زمان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را برگردانم، لشكريان از من جدا خواهند شد و با عده اي از شيعيان صلي اللَّه عليه و آله- كه مقام مرا مي دانند و امامت مرا از كتاب خدا و سنت رسول خدا پذيرا شده اند- تنها خواهم ماند.

بدانيد اگر مقام ابراهيم را به جايي كه پيامبر گذاشته بود برگردانم و فدك را به ورثه فاطمه عليهاالسلام تحويل دهم... مرا تنها خواهند گذاشت...» [202] .

[ صفحه 163]

فتح خارق العاده

بعد از آنكه معلوم شد فدك از جنبه مالي اراده نشده، بلكه شعاري براي قيام بود، مناسب است بحثي را كه فقط در كتب شيعه ذكر شده طرح كنيم.

در بعضي روايات براي فتح فدك ماجرائي ثبت شده كه خلاصه ي مجموع آنها عبارت است:

جبرئيل بر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم نازل شد و حضرت را به يك چشم برهم زدن به فدك برد، مردم فدك صدائي چون حمله سپاه دشمن شنيدند، از ترس درهاي شهر را بسته كليدها را به اميني سپردند و خود به كوهها پناه بردند.

جبرئيل كليد را از نزد امين برداشت، حضرت را داخل شهر نمود و حدود فدك را

مشخص كرد و عرضه داشت: «اي پيامبر! فدك چيزي است كه خدا مختص تو قرار داده است و سپس كليد آن را به حضرت تحويل داد».

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم به خانه زهرا عليهاالسلام برگشت و خبر فتح غير عادي فدك را به دخترشان اعلام نمود و فرمود: «من مهريه مادرت خديجه را پرداخت نكرده ام، در مقابل آن فدك را به تو و فرزندان تو هديه مي كنم». [203] و بعد از آن اهل فدك براي مصالحه خدمت حضرت

[ صفحه 164]

رسيدند.

در اين احاديث براي فتح فدك، ماجرايي خارق العاده ذكر شده است. با توجه به جريان فدك، بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم، و علم ازلي الهي به آنچه كه واقع خواهد شد، استفاده از راهي فوق طبيعت، براي اتمام حجت چيزي دور از انتظار نخواهد بود؛ و علت هديه پيامبر نيز در همين مطالب نهفته است وگرنه فاطمه زهرا عليهاالسلام احتياجي به زمين نخواهد داشت.

يعني علت فتح غير طبيعي فدك و هديه آن به فاطمه عليهاالسلام، آن است كه فدك شعاري براي خاندان رسالت شود.

[ صفحه 165]

فدك در خلافت عمر

عمر كساني را براي قيمت گذاري آنچه از فدك كه تعلق به يهوديان داشت فرستاد و پس از پرداخت قيمت اموالشان، آنها را روانه شام كرد. [204] .

او درآمد فدك را در مصالح عامه استفاده مي كرد، اگر چه بعضي نقل كرده اند كه فدك را به حضرت امير عليه السلام و عباس تحويل داده است؛ به شهادت تاريخ حق اين است كه عمر باغهاي اطراف مدينه را بازگرداند اما فدك

در تصرف او بود.

اينك شواهد تاريخي:

1- در رواياتي تصريح شده است كه «فاما صدقته بالمدينه فدفعها عمر الي علي و عباس و اما خيبر و فدك فامسكهما» [205] عمر صدقات پيامبر در مدينه را به علي و عباس تحويل داد، اما خيبر و فدك را خود تصرف نمود.

[ صفحه 166]

2- عمر بن عبدالعزيز، به عنوان اولين كسي كه فدك را به خاندان زهرا عليهاالسلام تحويل داد، مشهور است. [206] .

3- در تاريخ مسلم است كه عمر بن عبدالعزيز فدك را به خاندان پيامبر تحويل داد، [207] اگر قبل از او عمر آن را به خاندان پيامبر تحويل داده بود، بايد در تاريخ كسي كه بعد از عمر آن را گرفت ذكر مي شد و حال آنكه چيزي در تاريخ نيامده است، پس معلوم مي شود اصل پرداخت فدك بوسيله عمر صحيح نيست.

4- مرحوم مظفر بعد آنكه در روايت تشكيك مي نمايد، تصريح به دروغ بودن رد فدك به وسيله ي عمر مي كند. [208] .

شايد برگرداندن باغهاي اطراف مدينه به وسيله ي عمر، منشأ اين اشتباه شده است.

بهر حال به نظر نويسنده، فدك بوسيله عمر برگردانده نشده، بلكه باغهاي اطراف مدينه به اميرالمؤمنين عليه السلام برگردانده شده است.

چرا باغهاي مدينه را به حضرت داد؟

علت برگرداندن مقداري از ارث حضرت زهرا عليهاالسلام به خاندان پيامبر اين بوده كه حكومت، تحت فشار بزرگان صحابه بوده است.

[ صفحه 167]

ابن كثير مي نويسد: در دوران خلافت عمر، مردم از او خواستند كه امورات باغهاي مدينه را به علي عليه السلام و عباس واگذار كند و بواسطه عده اي از بزرگان صحابه او

را تحت فشار قرار دادند. [209] .

و حموي مي نويسد: بعد از آنكه عمر بلاد را فتح كرد و اموال زيادي بدست آورد و در بين مسلمانها تقسيم كرد، نظرش عوض شد و مقداري از اموال را به حضرت امير عليه السلام و عباس پرداخت كرد. [210] .

اگر اين دو كلام را تحليل كنيم بدست مي آيد كه:

فشار بزرگان از ياران پيامبر از طرفي و دارائي فراوان خليفه از سوي ديگر، باعث شد كه از نظر قبلي خود برگردد و چه بسا قبلا نيز فشار افكار عمومي بر عليه حكومت بوده است، اما الان اموالي كه بتوانند اقتصاد حكومت را پيش ببرند دارند، اين باعث مي شود كه مقداري ارث پيامبر را به خاندان پيامبر بدهد.

حال اگر اين قسمت از تاريخ را كنار خليفه ثاني قرار دهيد كه به خليفه اول گفت: فدك را براي زهرا نوشتي، با اداره حكومت در حالي كه اعراب با تو سر جنگ دارند چه خواهي كرد؟ كاملا علت گرفتن فدك روشن مي شود.

اينجا جاي يك سوال است، آيا براي اداره حكومت مي شود كسي

[ صفحه 168]

را از ارث محروم كرد، آن هم بهترين خلق خدا و يگانه دختر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم را؟

از اين فرازهاي تاريخي است كه خصوصيات افراد و درجات ايمان و علت تصميم گيري آنها، براي ما كاملا روشن مي شود.

[ صفحه 169]

فدك در خلافت عثمان

عثمان فدك را به پسر عمو و داماد خود مروان بن حكم بخشيد، و آن را جز اموال شخصي مروان قرار داد [211] كه ابن حجر مي نويسد چون عثمان از فدك بي نياز

بود، آن را به مروان بخشيد. [212] .

در دوران عثمان واقعه اي را اربلي نقل مي كند كه مربوط به فدك نيست، اما براي فهم حقايق فدك بسيار باارزش است، بنابراين آن را نقل مي كنيم.

او مي نويسد: وقتي عثمان به خلافت رسيد، عائشه به او گفت: حقوقي كه پدرم و عمر [213] به من از بيت المال مي دادند به من بده.

عثمان: من در كتاب و سنت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم چنين چيزي را نديده ام و پدرت و عمر با رضايت خود آن حقوق را به تو مي دادند و من اين كار را نمي كنم.

عائشه: پس سهم مرا از ارث پيامبر بده.

عثمان: آيا تو شهادت ندادي كه پيامبر فرموده اند: از من ارث

[ صفحه 170]

برده نمي شود. و با اين شهادت حق فاطمه عليهاالسلام را باطل كردي، حال آمده اي ارث پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مطالبه مي كني؟! هرگز اين كار نخواهد شد.

سپس اربلي مختصري از اختلافات عائشه و عثمان را مي نويسد تا جائي كه عايشه شعار مي داد: عثمان را بكشيد... [214] .

تقاضاي ارث پيامبر از كسي صادر مي شود كه زماني معركه گردان اين قضيه بوده است. و زنان پيامبر را منع از ارث مي كرد.

در اكثر كتب، عائشه نقل مي كنند: همسران پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم براي طلب ارث پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم خواستند عثمان را (نزد ابوبكر) بفرستند، به آنها گفتم: آيا پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم نفرموده كه ارث برده نمي شود و هر چه باقي مي گذارد صدقه است؟! آنها ديگر مطالبه ارث نكردند. [215]

.

و آنگاه كه ابوبكر اين حديث را مي خواند، عمر و عائشه را شاهد مي گيرد.

اما او كه روزي شاهد و مانع از مطالبه ي ارث بود، امروز خود مطالبه ارث مي كند؛ و شاهد ديگر كه عمر بود، در دوران حكومت خود حوائط سبعه را، به علي عليه السلام و ابن عباس برمي گرداند. عجب شهادتي! و عجب شاهدهايي! و عجب...

[ صفحه 171]

فدك در خلافت معاويه

معاويه فدك را بين سه نفر تقسيم كرد: مروان، يزيد، عمرو بن عثمان؛ و در دست اين سه بود تا اينكه مروان به حكومت رسيد. [216] .

وقتي كه مروان به حكومت رسيد فدك را مخصوص خود قرار داد [217] ، و سپس آن را به پسرش عبدالعزيز داد كه او نيز فدك را به پسرش عمر بخشيد.

[ صفحه 172]

فدك در خلافت عمر بن عبدالعزيز

عمر بن عبدالعزيز وقتي به حكومت رسيد [218] گفت: همه مظالم [219] را رد خواهم نمود. اول چيزي كه رد خواهم كرد، آن چيزي است كه در دست من مي باشد؛ فدك را به فرزندان پيامبر و علي برمي گردانم [220] . و به كارگزاران مدينه نوشت كه فدك را به فرزندان فاطمه عليهاالسلام رد كنند. [221] .

به اين صورت بود كه فدك بعد از سالها، در دست صاحبان اصلي آن قرار گرفت.

اعتراض عمال

به عمر بن عبدالعزيز اعتراض كردند: تو با اين كار، ابوبكر و عمر را زير سؤال بردي، در حقيقت به آنها نسبت ظلم دادي و ثابت كردي كه آنها «فدك» را غصب كرده اند [222] .

عمر بن عبدالعزيز در جواب گفت: من و شما مي دانيم «فدك» در دست فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر بوده است و پس از آنكه از او گرفتند، آن را مطالبه كرده است.

[ صفحه 173]

فاطمه عليهاالسلام كسي نيست كه به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم نسبت دروغ بدهد، در حالي كه علي عليه السلام و ام ايمن و ام سلمه را نيز به عنوان شاهد داشت. در نزد من فاطمه عليهاالسلام راستگو است و ادعايش مقبول است، اگر چه دليل نيز اقامه نمي كرد. چرا كه او بزرگ زنان اهل بهشت است.

من امروز «فدك» را به ورثه ي فاطمه مي دهم، و با اين عمل خود را به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم نزديك مي كنم و اميد شفاعت از فاطمه و حسن و حسين دارم. [223] .

اگر در اين عبارت دقت كنيد، به دلائل مختلف معلوم مي شود عمل عمر بن عبدالعزيز،

كاملا بر خلاف خليفه بوده است:

اول اينكه مورد اعتراض قرار مي گيرد، كه با اين عمل نسبت غصب و ظلم به ابوبكر و عمر داده است.

در صورتي نسبت غصب و ظلم معني پيدا مي كند كه به عنوان مال زهرا عليهاالسلام به فرزندان زهرا عليهاالسلام بدهد، ولي اگر به عنوان بيت المال بدهد، ثابت نمي كند كه ديگران غصب كردند.

دوم اينكه مي گويد: فاطمه عليهاالسلام ادعاي فدك كرد، در نزد من صادق است، و اگر جاي ابوبكر بودم، او را تصديق مي كردم؛ تصديق حضرت زهرا عليهاالسلام به دو چيز بود: هديه و ارث، پس او نيز به اين عنوان

[ صفحه 174]

پرداخت كرده است. [224] .

عمل عمر بن عبدالعزيز كاملا مخالفت با عمل خليفه دارد و به هيچ تحليلي نمي توان آن را موافق عمل خليفه قرار داد؛ چرا كه خود تصريح به مخالفت با خليفه كرده و مردم زمانش نيز همين مخالفت را فهميده و عده اي خوشحال و گروهي به او اعتراض كردند، اما با تمام اين شواهد خواسته اند عمل عمر بن عبدالعزيز را طبق عمل ابوبكر قرار دهند، به خاطر اين است كه مي نويسند: عمر بن عبدالعزيز خطبه اي خواند: «فدك «في ء» است كه خدا به رسول خود عطا كرده است و مسلمانها براي آن جنگ نكرده اند.

فاطمه عليهاالسلام از حضرت رسول تقاضاي فدك كرد. حضرت فرمود: بر تو اين خواهش پسنديده نيست و من نيز نمي توانم آن را به تو بدهم.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم درآمد فدك را در ابناء سبيل مصرف مي كرد سپس ابوبكر، عمر، عثمان، و علي عليه السلام نيز به شيوه پيامبر صلي اللَّه عليه

و آله و سلم عمل كردند.

معاويه آن را به مروان داد و الان به دست من رسيده است، شاهد باشيد كه فدك را به محل اصلي آن برگرداندم.» [225] .

معلوم است كه اين كلام با آنچه خود اهل سنت آن را نوشته اند، قابل جمع نيست. چه كسي آن را وارد تاريخ كرده است نمي دانم، اما

[ صفحه 175]

منشأ نقل و مخالفت آن با تاريخ مسلم و معلوم است.

بهر حال ثابت شد كه فدك بوسيله عمر بن عبدالعزيز برگردانده شد و در دست خاندان حضرت فاطمه عليهاالسلام بود، تا آن كه يزيد بن عبدالملك به حكومت رسيد و آن را از خاندان حضرت فاطمه عليهاالسلام گرفت. [226] .

از اين تاريخ به بعد در دست بني اميه بود، تا آن كه «ابوالعباس سفاح» به حكومت رسيد و آن را به «حسن» از فرزندان حضرت امير عليه السلام، پرداخت كرد و او درآمد فدك را در بين فرزندان حضرت علي عليه السلام تقسيم مي كرد.

در زمان حكومت «منصور» فرزندان امام حسن عليه السلام قيام كردند، اين سبب شد كه «منصور» فدك را از دست آنها گرفت و وقتي پسرش «مهدي عباسي»، به حكومت رسيد فدك را به «فاطميون» برگرداند و باز «موسي بن مهدي» كه به حكومت رسيد آن را مصادره كرد و از اين زمان تا خلافت «مأمون» در دست حكومت بود. [227] .

[ صفحه 176]

فدك در زمان مأمون

در سنه ي 210 (ه- ق) «مأمون» به حكومت رسيد. عده اي از فرزندان زهرا عليهاالسلام، ادعاي خود مبني بر اينكه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم فدك را به زهرا عليهاالسلام

عطاء كرده و بعد از آن حضرت، به آنها ارث مي رسد، نزد او طرح كردند.

«مأمون» علماء زمان خود را احضار كرد و آنها درباره فدك سوال نمود.

همه آنها يك نظر داشتند كه: حضرت فاطمه عليهاالسلام درباره ي فدك، ادعاي هديه كرد و گروهي نيز به آن شهادت داده اند، ولي ابوبكر به شهادت آنها ترتيب اثر نداد.

«مأمون» سوال كرد: نظر شما درباره «ام ايمن» چيست؟

همه علماء گفتند: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شهادت به بهشتي بودن «ام ايمن» رحمه اللَّه عليها داده است.

«مأمون» در اين باره سؤالهاي مختلفي را طرح كرد، بالاخره همه علما گفتند: علي، حسن، حسين عليهم السلام شهادت نداده اند مگر به حق و حقيقت.

اينجا بود كه «مأمون بعد از اتفاق علماء، فدك را به فرزندان

[ صفحه 177]

زهرا عليهاالسلام تحويل داد. [228] .

براي فرماندار مدينه «قشم بن جعفر» نوشت: «حاكم بر مؤمنين (مأمون) به لحاظ جايگاهي كه نسبت به دين خدا و خلافت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم دارد بر دبگران مقدم است در پيروي پيامبر خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم و اجراء اوامر حضرت و قبول چيزهائي كه پيامبر صدقه مي داد يا به كسي هديه مي كرد.

همانا پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فدك را به حضرت زهرا عليهاالسلام عطاء كرد و اين امر آشكار و معلوم و معروف است و در بين خاندان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم نيز در آن شك و شبه اي نيست، و حضرت زهرا عليهاالسلام نيز بهترين دليلها و شاهدها را ادعا كرده، و نظر مأمون بر اين است كه فدك را

به ورثه حضرت زهرا عليهاالسلام برگرداند.» [229] .

بالأخره «مأمون» فدك را به «محمد بن يحيي» و «محمد بن عبداللَّه» كه از فرزندان امام حسين عليه السلام بودند واگذار كرد.

جالب اينكه علما اهل سنت در قرن سوم و چهارم، خصوصيات برگرداندن فدك را نوشته اند؛ اما بعد از آن تاريخ غالبا، اشاره مي كنند و مي گذرند، و چگونگي برگرداندن و نظر علماي آن زمان و سخنان «مأمون» را نمي نويسند. اي كاش در نقل تاريخ اغراض كنار گذاشته

[ صفحه 178]

مي شد!

خلاصه اينكه فدك در زمان «مأمون» در دست خاندان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم بود، تا آن كه «جعفر متوكل» به خلافت رسيد و از آنها گرفت و آنرا به «عبداللَّه بن عمر البازيار» داد و عبداللَّه كسي را مأمور كرد براي قطع يازده درخت كه به دست مبارك حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله كاشته شده بود، و آن مرد بعد از قطع درختان فلج شد. [230] .

و بعد از اين تاريخ، علما شيعه و سني عنايتي به درج مطالب فدك نكرده اند، چرا كه عمده ي مطالب عقيدتي فدك، تا اين تاريخ روشن شده است.

[ صفحه 179]

فدك معيار حق

در خاتمه اشاره به يك مطلب ضروري است:

چنانكه ملاحظه كرديد صاحب حق بودن حضرت زهرا عليهاالسلام، بسيار روشن بوده است. هيچ يك از افراد جامعه اسلامي يا حداقل هيچ يك از علما و اصحاب پيامبر در امر فدك شكي به خود راه نداده اند، در زمان خود حضرت زهرا عليهاالسلام علتي كه براي عدم ياري حضرت اقامه مي كنند نداشتن ياور است. [231] .

همين مردم چه

بسا به ابوبكر نيز در رابطه با حق حضرت زهرا عليهاالسلام گفتگو كرده اند، ولي چون ابوبكر ميدان را باز نكرده، مردم جرأت بر اصرار آن نكرده اند. چنانكه بعد از آن اميرالمؤمنين به مسجد آمدند و مطالبي را طرح كردند، در روايت دارد: «مردم در اين باره گفتگو كردند و گفتند: حضرت زهرا عليهاالسلام حق دارد و بايد ادعاي حضرت را پذيرفت» [232] ، ولي چون ترتيب اثري به آن داده نشده، در تاريخ ذكر نشده است.

در زمان عمر همين مردم هستند كه به او فشار مي آورند كه حق خاندان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم را بدهد، [233] و او چون به ثروت رسيده و مي تواند

[ صفحه 180]

امورات خود را اداره كند و از طرفي دوست ندارد اموال زيادي به اميرالمؤمنين عليه السلام برسد، مقداري از اموال را مي دهد. [234] .

و آن قدر مسئله فدك واضح است كه عمر بن عبدالعزيز مي گويد: «من و شما مي دانيم كه فدك در دست فاطمه عليهاالسلام بوده و از حضرت گرفتند».

و آن قدر مسئله روشن است كه در زمان مأمون همه علما اتفاق نظر داشتند كه فدك مال حضرت زهرا عليهاالسلام بود و بايد به وارثان آن حضرت تحويل داده شود؟!

اما با آن كه امر فدك بين همه مردم روشن بود، چگونه آن را از حضرت گرفتند و چگونه جرأت اين جسارت را يافتند.

و از آن مهمتر چگونه بعضي خواسته اند اين عمل را توجيه كنند؟! آيا عملي كه بر خلاف قرآن و كلام و سيره پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم است، توجيه پذير است؟!

آيا براي توجيه

عمل چند نفر از صحابه، بايد بر خلاف رضايت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله عمل كنيم؟

آيا صحابه آن قدر ارزش دارند كه در مقابل حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله نيز عمل آنها معيار قرار گيرد؟!

به نظر ما ارزش صحابه در گرو نقل كلام از حضرت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي باشد و هر گاه قول و عمل شان مطابق پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بود، نزد ما

[ صفحه 181]

محترم؛ و اگر بر خلاف نظر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله عملي يا كلامي داشته باشند هيچ ارزش و قداستي براي ما نخواهد داشت.

ما تابع كلام و عمل پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي باشيم كه او نيز از خود چيزي نمي گويد، هر چه مي فرمايد وحي الهي است.

بالاخره فدك صحنه بزرگي براي امتحان مسلمانان بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بوده كه درجه ايمان و اعتقاد گروهي از مسلمانها را به پيامبر كاملا واضح كرد.

پاورقي

[1] پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم در غدير خم فرمود: آيا شما عقيده داريد كه من بر مؤمنين، از خودشان مقدمتر هستم؟ گفتند: آري.

سپس فرمود: آيا شما عقيده داريد كه من نسبت به هر مؤمني اولي هستم به خودش؟ گفتند: آري.

آنگاه دست علي عليه السلام را گرفت و فرمود: خدايا هر كسي من مولاي او هستم علي نيز مولاي اوست؛ خدايا دوست داشته باش كسي را كه دوست دارد و دشمن بدار هر كه را با او دشمني كند.

عمر، أميرالمؤمنين عليه السلام را بعد از اين كلام ملاقات كرد و گفت: مبارك باد بر تو

اي پسر ابوطالب مولاي هر مؤمن و مؤمنه اي گرديدي.

مسند احمد: 4/ 281 و 4/ 370- 372. مستدرك الصحيحين: 3/ 110. مجمع الزوائد: 9/ 104. خصائص: 150 و مدارك مختلف ديگر، به الغدير جلد اول مراجعه شود.

[2] پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم در بستر بيماري كه منتهي به رحلتشان شد، اسامه را امير بر سپاهي فرمود كه بيشتر مهاجر و انصار و ابوبكر و عمر در آن سپاه بودند... و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم تأكيد بر حركت سپاه اسامه داشت... و چندين بار فرمود: اوامر اسامه را اجرا كنيد، خدا لعنت كند كسي را كه از او سرپيچي كند.

سيره ابن هشام: 4/ 299. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 6/ 52. سقيفه: 75.

[3] مردم در همكاري با اسامه كوتاهي كردند. كامل 2/ 5.

[4] طبقات ابن سعد: 2/ 442. كامل: 2/ 5. بحارالانوار: 30/ 531.

[5] صحيح بخاري: 1/ 37. كامل: 2/ 7. فتح الباري: 8/ 132. طبقات ابن سعد: 2/ 242.

[6] كامل: 2/ 9. فتح الباري: 8/ 145. سيره ابن هشام: 4/ 306. طبري: 3/ 200.

ابن ابي الحديد مي گويد: شأن عمر بالاتر از اين است كه معتقد شود پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم از دنيا نرفته است، اما او چون دانست كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم از دنيا رفت، ترسيد كه فتنه اي درباره امامت و رهبري رخ دهد... و كار از دست آنها خارج شود.

(شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 2/ 42)

و آنگاه كه ابوبكر نيز در محل حاضر شد و با خواندن آيه «ان مات او قتل»- كه قبلا قرائت شده بود و عمر به آن اعتنائي نكرده بود-، از اين

نظر دست برداشت...

سيره حلبي: 4/ 307. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 2/ 44.

[7] تاريخ طبري: 3/ 201- 206- 219. سيره ابن هشام: 4/ 310. كامل: 2/ 10 الي 14.

[8] «به عمر گفته شد: چرا يزيد بن ابي سفيان و سعيد بن عاص و معاويه و... را در مصادر امور قرار دادي و علي و عباس و زبير و طلحه را كنار گذاشتي؟!

عمر گفت: علي بالاتر از اين مقامها مي باشد و اما آنهاي ديگر از قريش، مي ترسم كه در شهرها پراكنده شوند و موجب فساد گردند» [كدام فساد است كه بهترين اصحاب پيامبر مي خواهند منتشر كنند] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 9/ 30.

و گاهي در برابر اين سؤال كه «چرا بزرگاني از اصحاب را كنار گذاشتي؟ مي گفت: مي ترسم آنها را به كار حكومت آلوده كنم». طبقات الكبري: 3/ 283.

و پا را از اين مرحله فراتر گذاشتند؛ عده اي از اصحاب را به خاطر نقل احاديث (درباره اهل بيت پيامبر عليهم السلام) در مدينه حبس و ممنوع الخروج كردند. مجمع الزوائد: 1/ 149، به مستدرك 1/ 102 نيز مراجعه شود

و سخت گيري بر خاندان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم آن زمان به اوج خود رسيد كه معاويه نوشت: در مقابل كسي كه در فضل علي عليه السلام روايتي نقل كند، هيچ تعهدي نخواهم داشت.

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 11/ 44.

[9] ابن اثير در كامل: 1/ 596 و طبري در تاريخ: 3/ 15 اينگونه نگاشته، ولي معجم البلدان: 4/ 238 مي نويسد سه قلعه ي باقيمانده محاصره شده بود.

[10] و بعد، از حضرت تقاضا كردند كه به نصف اموال رضايت بدهد و حضرت پذيرفت. سيره ابن هشام 3/ 286.

[11] تاريخ مدينه المنوره: 1/ 194.

[12] فتوح البلدان- فدك: 38- تاريخ

طبري: 3/ 15.

[13] معجم البلدان: 4/ 238، فتوح البلدان: 43، الكامل: 1/ 298.

[14] معجم البلدان: ج 4 ماده فدك.

[15] معجم البلدان: 3/ 238.

[16] مجمع الزوائد و منبع الفوائد: 9/ 39.

[17] سيره ي حلبيه: 3/ 488.

[18] شرح ابن ابي الحديد: 16/ 214، السقيفه و فدك: 102.

[19] السقيفه و فدك: 103، شرح ابن ابي الحديد: 16.

[20] وفا الوفاء: 3/ 999.

[21] «بدانيد هر گونه غنيمتي به دست آوريد، خمس آن براي خدا، و براي پيامبر، و براي ذي القربي و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه (از آنها) است...» انفال: 41.

[22] جامع البيان طبري: 10/ 4- 5. انسان الاشرف 1/ 516- 517. تهذيب 4/ 113.

[23] «و آنچه خدا از آنان [يهود] به رسولش بازگردانده (و بخشيده) چيزي است كه شما براي به دست آوردن آن (زحمتي نكشيديد) نه اسبي تاختيد و نه شتري؛ ولي خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلط مي سازد؛ و خدا بر هر چيز توانا است!» حشر: 6.

[24] مغازي واقدي: 1/ 377.

[25] تفسير كبير: 29/ 284.

[26] انساب الاشراف 1/ 518، به تهذيب 4/ 116 و كافي 1/ 618 مراجعه شود.

[27] معجم البلدان ماده فدك.

[28] فتوح البلدان: 46.

[29] سيره ابن هشام: 3/ 301.

[30] البدايه و النهايه: 3/ 231.

[31] سيره ي حلبي: 3/ 487.

[32] به مصادر زير مراجعه شود: كامل ابن اثير: 1/ 598. تفسير فرات كوفي: 1/ 222. تاريخ مدينه المنوره، عمر بن شبه المنيري: 1/ 192، تاريخ طبري: 3/ 15، 20 و كشاف 4/ 82. مجمع البيان 9/ 260. تبيان 9/ 564. الميزان 19/ 203. انساب الاشراف 1/ 519.

[33] مردم مي توانند در اموال خود هر تصرفي اعمال كنند. اگر چه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم بر

اموال و انفس مؤمنان نيز اولويت در تصرف دارد.

[34] مؤلف آن حاكم حسكاني از بزرگان اهل سنت، در قرن پنجم هجري بوده است.

[35] شواهل التنزيل 1/ 339.

[36] «و حق نزديكان را بپرداز»

[37] چون آيه ي «آت ذاالقربي حقه» نازل شد پيامبر فاطمه را خواست و فدك را به او عطاء كرد»

[38] مجمع الطوائد و منبع الفوائد: 7/ 49.

[39] درالمنثور: 4/ 177.

[40] كنزالعمال: 3/ 767. تفسير فرات الكوفي 1/ 239.

[41] تبيان: ج 8/ 253، مجمع البيان: 8/ 306، البرهان 3/ 264. تفسير شبر 388.الميزان: 16/ 189.

[42] كافي: 1/ 622، تهذيب: 4/ 129، وسائل الشيعه، 6/ 366.

[43] مناقب ابن شهر آشوب: 1/ 142 باب ما ظهر معجزاته بعد وفاته.

[44] معجم البلدان ماده فدك، بحار: 29/ 166- البته بعضي منابع بيست هزار دينار نوشته اند.

[45] مجمع الزوائد: 9/ 40.

[46] الصواعق المحرقه: 52، شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد: 16/ 219. الغدير 2/ 275.

[47] زيد پسر امام سجاد عليه السلام و برادر امام باقر عليه السلام از چهره هايي است كه برعليه امويان قيام كرد و در سال 121 قمري به شهادت رسيد. اما نسبت اين كلام به زيد صحيح نيست. اهل سنت به خاطر تصحيح عمل خليفه از آنجائي كه زيد شخصيت انقلابي و برجسته اي بود اين نسبت را به او داده اند. ما از جهت تصريح اهل سنت در اين عبارت، به گرفتن فدك، آن را نقل كرديم.

[48] سقيفه و فدك 116. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 16/ 232.

[49] تفسير قمي: 2/ 155، اختصاص: 182، بحار: 29/ 127 و 128.

[50] صحيح مسلم: 5/ 153 باب الجهاد. صحيح البخاري: 5/ 82 باب فتح خيبر. جامع الاصول: 10/ 386. سنن كبري 6/ 300. صواعق 14. بحارالانوار، 29/ 11.

[51] بحارالانوار: 101/

36 حديث 24.

[52] فاطمه و فاطميون: 46.

[53] معجم البلدان: ماده ي فدك. فتوح البلدان: 238. جامع الاصول: 10/ 386. سيره ي حلبي: 3/ 486. وفاء الوفاء 2/ 157. سنن كبري 6/ 301.

[54] سقيفه جوهري: 102، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 16/ 214، بحار: 29/ 228.

[55] سيره ي حلبي: 3/ 488، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 16/ 274، بحار: 29/ 128 و 134 و 136 و 157 و 192. البرهان: 3/ 263.

[56] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 16/ 231.

[57] اختصاص مفيد: 183، اعلام النساء عمر رضا كحاله: 4/ 117 الي 124، بحار: 29.

[58] مجمع الزوايد: 9/ 40 سيره ي حلبي: 3/ 488. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 16/ 274. بحارالانوار: 29/ 129 و 134 و 136 و 157 و 192. البرهان 3/ 263.

[59] شرح ابن ابي الحديد 16/ 236.

[60] فدك در تاريخ: 42.

[61] مستدرك حاكم: 3/ 136. مسند احمد: 4/ 368. شواهد التنزيل: 2/ 125. اسدالغابه 7/ 221. مدارك بيشتر در احقاق الحق: 7/ 493. الغدير: 3/ 220.

[62] مستدرك حاكم: 3/ 126. مناقب خوارزمي: 82. مجمع الزوائد: 9/ 101. تاريخ ابن عساكر: 2/ 459 الي 480.

[63] از امام سجاد عليه السلام سؤال شد چرا قريش با علي عليه السلام دشمني كردند؟

حضرت فرمود: چون علي عليه السلام گروهي از آنها را كه اسلام نياوردند كشت و وارد جهنم كرد و گروهي را نيز به ننگ مبتلا كرد. تاريخ ابن عساكر: 2/ 229.

[64] مسند احمد: 1/ 3 و 3/ 283. مستدرك حاكم 3/ 51. در المنثور: 3/ 209- 210. ذخائر العقبي: 69. الغدير: 6/ 33.

[65] به نحوي كينه علي به دل داشتند كه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره عايشه فرمود: اگر به او مي گفتند كه اين دشمني ها را با غير من بكند هرگز راضي

نمي شد. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 9/ 199.

[66] عايشه مي گويد: هيچ يك از زنان پيامبر خدا چون خديجه، مورد رشك و حسادتم قرار نگرفته است. البدايه 3/ 157.علت اين بود كه رسول خدا از خديجه بسيار ياد مي كرد و زبان به مدح و تعريفش مي گشود، خاصه اينكه خداوند از طريق وحي به پيامبرش خبر داده بود كه خديجه را كاخي بس مجلل و باشكوه در بهشت ارزاني داشته است. البدايه 3/ 157. تذكره الخواص، 302.

كسي كه از ياد خديجه ناراحت و از دارائي آخرت خديجه غضبناك شده و مي گويد بر او حسادت مي كنم، درباره ي دارائي و قدرت فاطمه عليهاالسلام در دنيا چه حالتي خواهد داشت؟! البته قابل ذكر است: عايشه اين حالات دروني خود را در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آشكار مي كرد؛ او نقل مي كند كه روزي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از خديجه رضي الله عنها ياد كرد؛ بر من گران آمد، گفتم: يا رسول الله! خداوند عوض آن پيره زن بي دندان قريش، به تو زن زيبا عطا كرده است.

اين كلام تأثير عجيبي بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گذاشت، چهره ي مباركشان آن چنان تغيير كرد كه مثل آن را فقط در وقت نزول وحي،- آنگاه كه نگران بود آيا آيه عذاب است يا رحمت- ديده بودم. البدايه و النهايه: 3/ 158.

و اين قبيل كلام در زندگي عايشه بسيار است كه حتي جرأت و جسارت آزار دادن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را نيز داشت.

[67] اسدالغابه: 7/ 221.

[68] مستدرك حاكم: 2/ 417.

[69] تا آنجا كه ابن ابي الحديد يكي از بزرگان اهل سنت مي نويسد: حضرت

زهرا عليهاالسلام از دنيا رفت، همه زنان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در عزاداري شركت كردند، الا عايشه كه خود را به مريضي زد و از اميرالمؤمنين عليه السلام كلامي نقل شده كه دلالت مي كند بر شادي عايشه در شهادت حضرت زهرا عليهاالسلام. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 9/ 198.

[70] وفاء الوفاء: 3/ 995.

[71] فتح الباري: 4/ 474. سنن كبري 6/ 302.

[72] مصري (1889- 1964 ميلادي) المنجد في الاعلام.

[73] فاطمه الزهراء و فاطميون: 43.

[74] شرح ابن ابي الحديد 16/ 230.

[75] مثيب، صافيه، دلال، حسني، برقه، اعواف، ام ابراهيم. (مغازي 378.)

[76] درباره منع سهم خويشان پيامبر، هيثمي چنين مي نويسد:

ابوبكر خمس را مثل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تقسيم مي كرد، ولي در سهم ذي القربي از خمس، بر خلاف روش پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عمل كرد و آن را به خاندان پيامبر پرداخت نمي نمود. مجمع الزوائد و منبع الفوائد 5/ 341.

و حال آنكه در زمان رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم، سهم ذي القربي بين بني هاشم و بني المطلب تقسيم مي شد.

ابن مطعم مي گويد: چون پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را از خمس خيبر اختصاص داد بني هاشم و بني عبدالمطلب، من و عثمان خدمت حضرت رسيديم و عرض كرديم: اي رسول خدا! ما مقام فرزندان عبدالمطلب را انكار نمي كنيم، ولي ما هم مثل بني عبدالمطلب از قريش، و نسبت به شما در يك رتبه هستيم، جگونه سهم قربي شامل آنها شد و براي ما نيست؟

پيامبر فرمود: بني هاشم و بني عبدالمطلب يك گروه هستند. مغازي واقدي، 2/ 696. انساب الاشراف، ص 517.

دقت كنيد اختصاص سهم ذي القربي به بني هاشم مقبول همه بود، فقط در بني عبدالمطلب

سؤال كردند.

از ابن عباس نقل است: عمر خواست مشكلات ما را با سهم ذي القربي حل كند، ولي ما گفتيم يا همه ي سهم ذي القربي را بدهيد يا هيچ نمي گيريم. مغازي واقدي، 2/ 697.

عمر بن عبدالعزيز سهم ذي القربي از خمس را به بني هاشم برگردانيد. يعقوبي 2/ 305.

[77] ص 26 و 27 همين كتاب.

[78] به بخش روايات كتاب رجوع شود.

[79] شرح ابن ابي الحديد 16/ 277. سيره حلبيه 487.

[80] «خداوند فقط مي خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد» احزاب: 33.

[81] در المنثور 5/ 199. مستدرك صحيحين: 2/ 416. مسند احمد: 6/ 292. اين روايت را عبدالله بن جعفر و عمر بن ابي سلمه و ابوسعيد الخدري و سعيد بن ابي وقاص و انس بن مالك و ديگران نقل كرده اند كه هر يك از آنها اسناد زيادي دارند، اهل تحقيق مي توانند به الغدير، معالم المدرستين و احقاق الحق مراجعه كنند.

[82] مستدرك الصحيحين: 3/ 172. مجمع الزوائد: 9/ 146. تاريخ يعقوبي: 2/ 303.

[83] در المنثور ذيل آيه «و أمر اهلك».

[84] «انما اقضي بينكم بالبينات و الايمان.» (وسائل: 18/ 169).

[85] تحريف مي كنند كلمات را و جايگاه آن را عوض مي كنند. (مائده: 41.)

[86] كلام حقي است كه از آن اراده باطل كرده اند. اين كلام را اميرالمؤمنين عليه السلام در مقابل خوارج فرمود. نهج البلاغه: خ 40.

[87] اسدالغابه: 7/ 224. ذخائر العقبي: 39. تذكره الخواص: 310. تاريخ دمشق: 2/ 269، مجمع الزوائد: 9/ 203. الغدير 7/ 231.

[88] «با اين حال، بعد از حق، چه چيزي جز گمراهي وجود دارد». يونس: 32.

[89] طبقات الكبري: 8/ 224. احتجاج: 1/ 91.

[90] نورالثقلين: 5/ 605، شرح ابن ابي الحديد: 2/ 297، مناقب خوارزمي: 104.

[91] المعجم

الصغير: 241، مناقب خوارزمي: 81، احقاق الحق 4/ 321.

[92] وسائل الشيعه: 18/ 170- 171. (به بحث اميرالمؤمنين عليه السلام و فدك، از همين كتاب مراجعه شود).

[93] يعني اين مرد هذايان مي گويد كه در اين كلام اولا از پيامبر تعبير به مرد مي كند و اين تعبير درباره ي يك فرد معمولي در اخلاق اسلامي نكوهيده است و حال آنكه قرآن مي فرمايد: «لا تجعلوا دعا الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا» (نور: 63)، هنگام صدا كردن و صحبت كردن با پيامبر آنگونه كه با يكديگر هستيد نباشيد (و احترام خاصي را براي حضرت رعايت كنيد) و ثانيا به حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله و سلم نسبت هذيان مي دهد كه در متن بررسي شد. طبقات ابن سعد: 2/ 242. كامل: 2/ 5. بحارالانوار: 30/ 531.

[94] نجم: 2.

[95] نجم: 3.

[96] حشر، 7.

[97] اگر چه در جاي خود اميرالمؤمنين عليه السلام آن چنان استدلال كرد، كه خليفه و وزيرش كمر به قتل مولا بستند، و در جاي خود از آن بحث خواهيم كرد.

[98] معجم البلدان: ماده ي فدك. فتوح البلدان: 238. جامع الاصول: 10/ 386. سيره ي حلبي: 3/ 486. وفاء الوفا: 2/ 157. سنن كبري: 6/ 301.

[99] مغازي واقدي: 1/ 377.

[100] صواعق. 22.

[101] سقيفه. 106.

[102] صحيح مسلم: 5/ 153 باب الجهاد. صحيح البخاري: 5/ 82 باب فتح خيبر. جامع الاصول: 10/ 386. سنن كبري 6/ 300. صواعق 14. بحارالانوار، 29/ 11.

[103] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 16/ 221- 227.

[104] «براي مردان، از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان از خود بر جاي مي گذارند، سهمي است؛ و براي زنان نيز، از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان مي گذارند، سهمي؛ خواه آن مال، كم باشد يا زياد؛ اين

سهمي است تعيين شده و پرداختني» نساء: 7.

[105] «خداوند درباره ي فرزندانتان به شما سفارش مي كند كه سهم (ميراث) پسر، به اندازه ي سهم دو دختر باشد...» نساء: 11.

[106] «و سليمان وارث داود شد» نمل: 16.

[107] «و من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم (كه حق پاسداري از آيين تو را نگاه ندارند) و (از طرفي) همسرم نازا و عقيم است؛ تو از نزد خود جانشيني به من ببخش كه وارث من و دودمان يعقوب باشد؛...» مريم: 5.

[108] شافي: 4/ 60- 65، بحار: 29/ 351- 394.

[109] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 16/ 219، تاريخ المدينه المنوره: 1/ 198. سنن كبري: 6/ 303. البدايه و النهايه: 5/ 289.

[110] شايد گفته شود كه آن اموال را به عنوان بيت المال به آنها پرداخته اند.

جواب آن روشن است:

اولا: اگر به عنوان بيت المال است از مسلمانها اجازه خواسته نشده است.

ثانيا: محل دفن خليفه اول است كه اگر بيت المال بود بايد از مردم اجازه گرفته شود يا حداقل با اجازه خليفه بعدي باشد، در هيچ تاريخي ندارد كه با كسب اجازه از خليفه بعدي بوده است.

ثالثا: آنگاه كه امام حسن عليه السلام را مي خواهند در آنجا دفن كنند، عايشه را بعنوان صاحب خانه مي آورند و مانع مي شود و اين دلالت مي كند نه فقط بعنوان ارث به آنها پرداخت شده بود بلكه مردم نيز اين معني را كاملا مي دانستند كه عائشه ارث برده و حق اوست.

[111] به بحث فدك در خلافت عمر رجوع شود.

[112] بحار: 29.

[113] «صراط المستقيم» اين گونه ضبط كرده است: من بهترين شما نيستم در حالي كه علي در بين شمااست. 2/ 294.

[114] بعضي اين گونه كلمات را ناشي از سياست ابوبكر مي دانند كه مي خواست خود

را بي ميل به حكومت و رياست نشان دهد.

[115] سيره حلبيه: 483. سيره ابن هشام: 4/ 312. تاريخ طبري: 2/ 450. كامل: 2/ 15. مجمع الزوائد: 5/ 183. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 2/ 218.

[116] الامامه و السياسه: ص 16.

[117] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 16/ 211. كشف الغمه: 2/ 106.

[118] البته در اين مرحله آنچه كه از روايات معلوم است حضرت چند بار به مسجد آمده اند.

[119] فدك صدر: 21.

[120] يعني خلقت براي خدا سودي نداشت، ولي چون مطابق مصلحت است اثبات حكيم بودن خدا مي كند، چرا كه حكيم كسي است كه از قدرت خود مطابق مصلحت استفاده كند.

[121] آل عمران: 102.

[122] فاطر: 28.

[123] توبه: 128.

[124] مائده: 64.

[125] توبه: 49.

[126] كهف: 50.

[127] آل عمران: 85.

[128] مائده: 50.

[129] مريم: 27.

[130] نمل: 16.

[131] مريم: 5.

[132] احزاب: 60.

[133] احزاب: 60.

[134] بقره: 180.

[135] انعام: 67.

[136] زمر: 40.

[137] آل عمران: 144.

[138] توبه: 13.

[139] ابراهيم: 8.

[140] همزه: 6- 7.

[141] شعرا: 227.

[142] هود: 121.

[143] هود: 122.

[144] مريم: 6.

[145] نمل: 16.

[146] يوسف: 18.

[147] محمد: 24.

[148] غافر: 78.

[149] يوسف: 83.

[150] طبقات الكبري: 2/ 315، جامع الاصول: 10/ 386، شرح ابن ابي الحديد: 16/ 214، كشف الغمه 2/ 100.

[151] «من قتل دون ماله فهو شهيد». (من لا يحضره الفقيه: ج 4، ص 380، حديث 5807).

[152] فدك في التاريخ: 44 و 134.

[153] كافي: 1/ 622. تهذيب: 4/ 129. بحار: 48/ 156.

[154] ابن ابي الحديد مي نويسد: از علي بن الفارقي از اساتيد بغداد پرسيدم: آيا فاطمه در ادعاي خود صادق بود؟ گفت: بله. گفتم: پس چرا ابوبكر فدك را به او نداد؟ استاد تبسم كرد و با آنكه بسيار حرمت نگه مي داشت و اهل مزاح نبود، گفت: اگر فدك را به او ميدادند

فردا مي آمد و ادعاي خلافت براي علي مي كرد و ابوبكر را از مقامش عزل مي نمود و ابوبكر ياراي مخالفت را نداشت، چون اول بار او را تصديق كرده بود. سپس ابن ابي الحديد مي گويد: اين كلام صحيح است. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 16/ 284.

[155] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 16/ 214. السقيفه و فدك: 102. بحارالانوار: 29/ 326.

[156] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 16/ 215. بحارالانوار: 29/ 326.

[157] اعراف: آيه ي 96.

[158] زمر: آيه 51.

[159] بقره: 12.

[160] يونس: 35.

[161] احتجاج طبرسي: 1/ 108. بحار: 43/ 159. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 16/ 233.

[162] الامامه و السياسه: 1/ 14. اعلام النساء: 4/ 124. بحار: 29/ 157.

[163] صواعق: 15. سنن كبري: 4/ 29 مستدرك صحيحين كتاب معرفه الصحابه: 4764، تاريخ دمشق: 2/ 270.

[164] سيره حلبي: 3/ 487.

[165] سنن كبري: 6/ 301.

[166] البدايه و النهايه: 5/ 285.

[167] البدايه و النهايه: 5/ 289.

[168] به بحث غضب فاطمه عليهاالسلام مراجعه شود.

[169] «ان الذين يؤذون اللَّه و رسوله لعنهم اللَّه في الدنيا و الآخره.»

[170] «والذين يؤذون رسول اللَّه لهم عذاب اليم.»

[171] سيره حلبي: 3/ 487.

[172] الامامه و السياسه: 1/ 14. اعلام النساء: 4/ 114. بحارالانوار: 29/ 175.

[173] اعلام النساء: 4/ 130.

[174] اعلام النساء: 4/ 124.

[175]

لو كان يقعد فوق الشمس من كرم

قوم لاولهم يوما اذا قعدوا

قوم ابوهم سناني حين تنسبهم

طابوا و طاب من الاولاد ما ولدوا

محسدون علي ما كان من نعم

لا ينزع اللَّه منهم ما له حسدوا.

[176] كامل ابي اثير: 2/ 218. تاريخ طبري: 4/ 223.

[177] كامل ابن اثير: 2/ 10. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 2/ 22.

[178] كامل ابن اثير: 2/ 10. سنن كبري: 6/ 300. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 2/ 21.

[179] كامل ابن اثير: 2/ 10. سنن كبري: 6/ 300.

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 2/ 21.

[180] البته اين عبارت را عمر در مورد ديگري نيز به ابن عباس متذكر شده است. تاريخ طبري: 2/ 222. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 2/ 57.

[181] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 1/ 158- 140.

[182] نهج البلاغه: خ 33.

[183] نهج البلاغه: نامه 36.

[184] نهج البلاغه: خ 26.

[185] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 1/ 308.

[186] نهج البلاغه: كتاب 62.

[187] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 1/ 307.

[188] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 16/ 215. بحارالانوار: 29/ 326.

[189] بقي علي و بنوهاشم و الزبير سته اشهر لم يبايعوا حتي ماتت فاطمه فبايعوه. كامل ابن اثير: 2/ 14.

فلم يبايعه علي رضي اللَّه عنه حتي ماتت فاطمه رضي اللَّه عنها و لا احد من بني هاشم. سنن كبري مع الجواهر النقي: 6/ 300. سيره ي حلبي: 3/ 485. انساب الاشراف: 586. لازم به تذكر است كه بزرگاني از علما قائل هستند كه اميرالمؤمنين عليه السلام هيچگاه بيعت نكردند. الفصول المختاره: 1/ 31.

[190] الامامه و السياسه: 1/ 14. اعلام النسا: 4/ 124.

[191] مدرك قبل، و فاطمه و فاطميون: 43.

البته در جاهاي ديگر نيز خليفه فرياد عزل خود را سر داده است.

[192] البته در كتب اهل سنت چيزي از اقدامات حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در اين دوران نديده ام و اين بخش از كتاب مستند به كتب اهل سنت نيست.

[193] در قانون اسلام اگر كسي ادعائي درباره مال مردم و آنچه در دست آنها است داشته باشد، بايد آن را به شهادت و غير آن ثابت كند و هرگز از كسي كه مال در دستش هست مطالبه شاهد نمي شود، و به عبارتي شاكي و مدعي بايد شاهد بياورد و از متشاكي و مدعي عليه شاهد نمي خواهند.

[194] همانا پروردگار اراده نموده از شما دور كند پليدي را اي

اهل بيت (پيامبر) و پاك كند شما را از پاك كردني. احزاب: 33.

[195] احتجاج: 1/ 92. بحارالانوار: 29/ 128.

[196] احتجاج: 1/ 93. بحارالانوار: 29/ 131.

[197] احتجاج: 1/ 95. بحارالانوار: 29/ 142.

[198] علل الشرايع: 1/ 155.

[199] مدرك قبل.

[200] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 16/ 231. انساب الاشراف: 1/ 517.

[201] خرائج: 1/ 186.

[202] روضه كافي: ص 56.

[203] اختصاص: ص 183. خرائج: 1/ 112. مناقب 1/ 142. بحارالانوار: 17/ 378.

[204] معجم البلدان: ماده فدك، تاريخ طبري: 4/ 112. مغازي واقدي: 2/ 707. تاريخ مدينه ي منوره: 1/ 195. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، 16/ 210. سقيفه و فدك: 97. سيره حلبي آخر غزوه خيبر.

[205] تاريخ مدينه المنوره: 1/ 207. جامع الاصول: 10/ 386. وفاء الوفاء: 3/ 995. سنن كبري 6/ 301.

[206] كشف الغمه: 2/ 120.

[207] كشف الغمه: 2/ 120. وفاء الوفاء: 3/ 1000.

[208] دلائل الصدق: 3/ 55- 148.

[209] البدايه و النهايه: 4/ 231.

[210] معجم البلدان ماده فدك.

[211] وفاء الوفاء 3/ 1000. سنن بيهقي: 6/ 301. عقد الفريد: 4/ 283.

[212] وفاء الوفاء: 3/ 1000. الغدير: 7/ 195.

[213] مرحوم حلي مي نويسد: به عائشه و حفصه در هر سال ده هزار درهم داده مي شد. دلائل الصدق: 3/ 145.

[214] كشف الغمه: 2/ 105.

[215] شرح ابن ابي الحديد 16/ 220.

[216] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 16/ 216. الغدير: 7/ 195.

[217] البته بعضي معتقد هستند كه عثمان فدك را در وجوه عامه مصرف مي كرد و معاويه آن را به مروان و عبدالمك بخشيده. معجم البلدان: ماده فدك.

ابن واضح مي نويسد: معاويه آن را به مروان هديه كرد تا آنكه خاندان پيامبر را به خشم آورد. تاريخ يعقوبي: 2/ 223.

[218] طبري: 6/ 427.

[219] اموالي كه به غير حق از مردم گرفته شده است.

[220]

كشف الغمه: 2/ 120.

[221] تاريخ يعقوبي: 2/ 305، وفاء الوفاء: 3/ 999.

[222] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 16/ 278.

[223] كشف الغمه: 2/ 121.

[224] البته شواهد ديگري نيز هست: مثل اينكه او خمس را نيز به بني هاشم به عنوان اينكه مال آنها مي باشد، پرداخت كرد. تاريخ يعقوبي: 2/ 305.

[225] فتوح البلدان: 46. معجم البلدان: ماده فدك.

[226] تاريخ يعقوبي: 2/ 306.

[227] وفاء الوفاء: 3/ 999. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 16/ 216. الغدير: 7/ 196.

[228] تاريخ يعقوبي: 2/ 469.

[229] فتوح البلدان: 46. معجم البلدان: ماده ي فدك.

[230] وفاء الوفاء: 999، معجم البلدان: ماده فدك، الغدير: 7/ 196 شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 16/ 217.

[231] بحار: 29/ 191.

[232] بحارالانوار: 29/ 130.

[233] البدايه و النهايه: 4/ 231.

[234] تاريخ مدينه ي منوره: 1/ 207. جامع الاصول: 10/ 386. وفاء الوفاء: 3/ 995.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109