رنج های زهرا علیهاالسلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : عاملی جعفرمرتضی - 1944

عنوان و نام پديدآور : رنج های زهرا علیهاالسلام / مولف جعفرمرتضی العاملی/مترجم محمد سپهری

مشخصات نشر : قم نشر ایام دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی 1378.

مشخصات ظاهری : ص 575

شابک : 964-91063-0-813000ریال ؛ 964-91063-0-813000ریال

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

يادداشت : عنوان اصلی ماساه الزهراآ(ع .

یادداشت : کتابنامه ص [633] - 656

موضوع : فاطمه زهرا(س ، 13؟ قبل از هجرت - ق 11

موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

شناسه افزوده : سپهری محمد، 1344 - ، مترجم

شناسه افزوده : دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی

رده بندی کنگره : BP27/2/ع 2م 2041 1378

رده بندی دیویی : 297/973

شماره کتابشناسی ملی : م 78-5391

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

رنج های زهرا علیهاالسلام

جعفرمرتضی العاملی

ص: 3

مقدمه

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

حمد و ثناي بي منتها خداي يگانه را و درود و سلام بر محمد فرستاده خدا، و خاندان پاكيزه اش.

حوادثي كه پس از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله بر دخترش فاطمه عليهاالسلام گذشت و بلايا و مصائبي كه زهرا عليهاالسلام با آن مواجه شد، شخص يا شخصيت دختر پيغمبر عليهاالسلام را به عنوان يك فرد به آن اندازه هدف قرار نداد كه تفوق طلبي بر اصول ثابت اسلامي را به منظور دستيابي به مناصب و امتيازاتي كه اگر اين حوادث و وقايع را بوجود نمي آوردند، هرگز قادر به دستيابي بدان نبودند، و يا كسب مقامهايي كه ابداً استحقاق آن را نداشتند.

علت آن بود كه در واقع زهرا عليهاالسلام سد منيع و قوي اي بود كه راه تحقق بلندپروازيهاي نامشروع و غير قابل توجيه آنان قرار داشت؛ و نيروي تأثيرگذار و كوبنده و برنده در اظهار بطلان بلندپروازيهاي آنان، و تأكيد و تحكيم بطلان و عدم مشروعيت آن در شعور امّت، و در وجدان و ضمير اسلامي انساني آن.

گاهي اوقات انسان در سياق فهم تاريخ مي بيند كه برخي مي خواهند وانمود كنند كه در اين خصوص، در حالتي از تردد يا ترديد بسر مي برند و مي پرسند: آيا توجيهات معقول يا فرصتهاي واقعي در جامعه وجود داشته كه به آن حوادث و وقايع امكان دهد در عمل و واقعيت تحقق پيدا كند. اينان براي اظهار اين حالت، درباره ي دقت و حتي درستي نقل حديثي و تاريخي اينگونه حوادث پرسشهاي

ص: 4

عديده اي مطرح مي كنند. به همين منظور اگر نتوانند آن را به صورت علني و صريح رد و باطل كنند، هيچ اشكالي در ايجاد شك و ترديد در وقوع همه ي اين حوادث نمي بينند، به علاوه موضع اين قبيل انسانها در داخل خود نيز يك اصل مسلّم غير قابل ترديد دارد كه مي گويد: پاسخ به اين پرسشها و سپس يقين پيدا كردن از صحت اين وقايع و حوادث به حد و حتم، ضرورتاً به معناي محكوميت قاطع، و ردّ صريح مشروعيت همه ي جامعه و فضايي كه پديدار گشت و نيز تخطئه ي صريح و تلخ عاملان اصلي اين حوادث، و مرتكبان مصائب و بلايايي است كه زهرا عليهاالسلام را از همه طرف در بر گرفت. آري، اين همان چيزي است كه اينان در صدد دوري از افتادن در آن هستند.

هدف اين مطالعه ي موجز عرضه ي همان پرسشهايي است كه نتيجه ي آن نوعي شك و تشكيك نزد وي بوده است. علاوه بر آن ارائه توضيحات يا پاسخهاي ديگري به پرسشها و يا شبهات مطرح شده پيرامون قضاياي ديگر مربوط به زندگاني حضرت زهرا عليهاالسلام پس از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله.

اين مطالعه را تقديم خوانندگان ارجمند مي كنيم با تأكيد بر احترام و تقدير از خصوصيات شخصيتي همگان، و تأكيد بر اين نكته كه نبايد اختلاف ديدگاه، و اتخاذ موضع در مسائلي در اين سطح از اهميت و حساسيت در روابط مودّت آميز خللي پديد آورد.

از خداوند متعال توانايي و ياري مي خواهيم و از درگاه او مسئلت داريم كه راه راست، و گفتار درست، و صحت قصد، و خلوص نيت، و طهارت و صفاي عمل به ما عنايت فرمايد. او ولي ماست و هدايتگر به راه راست.

بيروت، شعبان 1417 ه.ق

جعفر مرتضي العاملي

ص: 5

پيشگفتار

اين كتاب به بررسي مسائلي مي پردازد كه در سالهاي اخير پيرامون مظلوميت زهرا عليهاالسلام و آنچه پس از رحلت رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله بر او گذشت، و نيز مسائلي كه گونه اي ارتباط با آن حضرت دارد، مطرح شده است. چگونگي طرح و بيان اين مسائل ما را بر آن داشت تا به توضيح و تنقيح آن بپردازيم. امّا شايسته ديديم پيش از ورود به بررسي مسائل مهم، خواننده ي ارجمند را به چند مطلب و نكته درباره ي پژوهشهاي علمي تذكر دهيم كه آگاهي از آن لازم و ضروري است. پيش از اين بخشي از مسائل را در مقاله اي با نام «لست بفوق أن أخطي» در لبنان منتشر كرده ايم. نظر به اهميت اين مسائل و از آنجا كه ممكن است خواننده ي گرانقدر به آن مقاله دسترسي نداشته باشد، آن را با نكات جديدي در اينجا مي آوريم.

1- مسائلي كه در اين كتاب مورد نقد و بررسي ما قرار گرفته، در نوشته ها، مقالات، سخنرانيها و مصاحبه هاي مطبوعاتي يا راديويي و تلويزيوني آمده است. ما به منظور رعايت عواطف و احساسات از تصريح به نام گوينده آن خودداري كرده ايم. زيرا نمي خواهيم كوچك ترين تشويش خاطري ايجاد كنيم. در گذشته و اكنون نيز به دوستي و محبت با همه علاقمند بوده و هستيم و براي همه آرزوي خير و خوشي داريم. اگر نبود كه توضيح برخي از مسائل را بر خود واجب ديديم، اساساً به نشر اين بررسي نمي پرداختيم. اگر فردي، آنچه در اين كتاب آمده را بر وفق

ص: 6

قاعده ي: «كاد المريب ان يقول: خذوني» درباره ي خود تفسير كند، اين به خودش مربوط است ولي ما به او توصيه مي كنيم كه چنين نينديشد. زيرا مقصود ما گفته است نه گوينده.

2- در زندگاني علمي خود گاهي اوقات با افرادي برخورد مي كنيد كه بناحق ادعاي فرهنگ و معرفت دارند و القاب و عناويني هم در پي نام خويش دارند. اينان براي بي اعتبار كردن مخالفان و منتقدان خود، آنها را مورد هجوم قرار مي دهند. چنانكه يكي از همين افراد به ياري يزيد بن معاويه برخاسته و لعن او را مايه ي بي ارزشي لعن كننده مي پندارد. او مي گويد: «اما اين محافل در برخي جوانب به سب و لعن دچار شدند و لذا به لعن شمر لعين بسنده نكردند بلكه معاويه، يزيد و بني اميه را هم در جرگه ي كساني قرار دادند كه لعن آنان را لازم مي دانند». (1) .

اگر ما هم با اين قبيل افراد روبه رو شويم نه تنها از رويارويي با آنان هراس نداريم بلكه اگر ضرورت ايجاب كرد و يا احساس تكليف شرعي نموديم كه در قبال افكار و انديشه هاي آنان موضع گيري كنيم، همانند اين كتاب خواهيم نوشت و به شيوه ي علمي، واقع گرايانه و بدور از هياهو به نقد و بررسي موضوعات گوناگون طرح شده توسط آنان خواهيم پرداخت. زيرا آشكار و واضح است كه در دين و عقيده و مسائل اهل بيت عليهم السلام جاي هيچگونه نرمش و مصلحت انديشي نيست. ما در اين راه به ناسزاگوييهاي نارواي اين و آن توجه نمي كنيم و آن را چيزي جز سراب فريبنده نمي دانيم. (و ليحق اللَّه الحق بكلماته و يبطل كيد الخائنين).

3- برخي معتقدند كه بررسي و نقد افكار و انديشه ها موجب رسوايي صاحب فكر و انديشه مي شود در حالي كه لازم است اشتباهات او را پوشيده داريم و از اعلان آن خودداري نماييم.

ص: 7


1- 1. جريدة السفير، 27/ 6/ 1996 م.

در پاسخ اينان مي گوييم:

اولاً: اگر نقد و بررسي افكار موجب رسوايي است مي بايست از اساس درهاي علم و معرفت بسته و نقد سازنده ممنوع باشد. در حالي كه در طول تاريخ نقد انديشه ها حتي افكار بزرگان انديشمندان، صفت بارز متفكران و عالمان خصوصاً پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام بوده است.

ثانياً: افشاي ممنوع، افشاي مسائل شخصي افراد است نه نقد سازنده و واقعگرا و تصحيح اشتباه افراد در عقيده، ايمان و انديشه. اين از مسائلي نيست كه مي بايست حريم اشخاص حفظ شود تا نقد آن ممنوع باشد. خصوصاً هنگامي كه اين اشتباه موجب اشتباه در عقايد، امور ديني و مفاهيم ايماني مردم شود. حفظ دين مردم از حفظ حريم افرادي كه موجب سستي آن شده يا بدان دست اندازي مي كنند، سزاوارتر و واجب تر است.

انسان بايد حد خود را بشناسد و پا از آن فراتر ننهد و به نكوهش قضايا و اصول ثابت دين، عقيده و ايمان مردم نپردازد.

ثالثاً: نقد انديشه نه جنايت است و نه افشاگري بلكه اصرار در طرح بدون دقت علمي مسائل مربوط به اصول ثابت ديني، مذهبي، تاريخي،... و تجاوز از حدود طبيعي است كه به رسوايي صاحب خود مي انجامد.

4- برخي گمان مي برند كه خدشه وارد كردن به بعضي از اصول، گونه اي نوآوري در انديشه يا فرهنگ اسلامي يا تاريخي و مانند آن است. اما حقيقت اين است كه چنين كارهايي عموماً بيانگر بازگشت به طرح اموري است كه ديگران در روزگاران گذشته آن را مطرح نموده اند و بسياري از آنان هم اكنون نيز در مناقشات خود با شيعه اماميه گوشه هايي از آن را بيان مي كنند و در لابلاي احتجاجات كلامي و مذهبي آنان پراكنده است و بر پژوهشگران آگاه پوشيده نيست. و بحمداللَّه شيعه

ص: 8

با وضوح و دقّت و احساس مسئوليت، و آگاهي تمام به آن پاسخ داده و مي دهد.

5- گفته اي هست كه بارها شنيده و يا خوانده ايم. اين گفته مي رساند كه نبايد از طرح مسائل براي مردم بترسيم. قرآن انديشه شكاكان را درباره ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله براي ما نقل كرده است. اگر قرآن مواضع خصمانه آنان را بيان نمي كرد، چگونه مي دانستيم كه آنان مي گفتند: پيغمبر، ديوانه، جادوگر و دروغگو است؟!

مي گوييم:

اولاً: اينكه مي گفتند: پيغمبر ديوانه، جادوگر و دروغگو است، انديشه شكاكان نيست بلكه صرف ناسزاها و اهانتهايي است در چارچوب جنگ تبليغاتي بر ضد رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بر زبان آورده اند. آنان خود بيش از ديگران به دروغ بودن و بطلان اين گفته ها آگاه هستند.

ثانياً: برانگيختن سؤالات و القاي تشكيكات و ناسزاها و سرازير كردن اتهامات به سوي پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و هر كس ديگر، فكر و انديشه به شمار نمي رود تا چه رسد به نوآوري و يا احياي فكر.

ثالثاً: هنگامي كه قرآن از گفته هاي اينان سخن مي گويد، در سياق رد و زشت شمردن آن، سخن مي گويد: بنابراين نه به صرف طرح آن بسنده نموده و نه آن را بلاتكليف رها كرده تا در نفوس مردمي كه آن اندازه علم و معرفت ندارند كه آن را به دقت و با آگاهي و ژرف انديشي به محاكمه كشند، غليان يابد و حاكم شود.

6- برخي مي گويند: دانشمندان مسئولند كه هرگاه بدعتها در داخل و خارج جامعه اسلامي آشكار شود، و با آن مبارزه كنند و علم خويش را آشكار نمايند وگرنه چنانكه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: «لعنت خداوند بر او باد». خداوند متعال فرموده: (ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات والهدي من بعد ما بيّناه للنّاس اولئك يلعنهم

ص: 9

اللَّه و يلعنهم اللاعنون). (1) .

مي گوييم: دقيقاً در عمل به همين مقوله است كه در زندگاني علمي، خويش را ملزم كرده ايم كه هرگاه در داخل و خارج جامعه اسلامي مسأله اي برانگيخته شود كه بيانگر ايراد جديدي در ميراث فكري ما و دين اسلام و مذهب حق كه حقايق آن بوسيله ي اسوه هاي اسلام و پرچمداران تشيع اصيل و استوانه هاي علمي محقق گشته است را با دلايل آشكار و براهين روشن نقد و بررسي علمي نماييم.

7- برخي از مردم ادعاي خود را دليل قاطع براي اثبات آن قرار مي دهند. جا دارد كه انديشمند در آن تأمل نمايد و بدان دقّت كند.

8- هرگاه كسي تلاش كند كه دلايلي را كه علما در خصوص يك مسأله بيان كرده اند، از بين ببرد، با قطع نظر از پيروزي يا شكست وي در اين باره، اگر دليل جايگزيني ارائه ندهد في الواقع خواسته از عقيده اي كه به گمان خودش دليل آن را از بين برده، دست بردارد. زيرا نمي تواند به عقيده اي كه دليلي در اثبات آن ندارد، ملتزم باشد مگر اينكه در مسائل عقيدتي مقلد باشد و اين را احدي از مردم نمي پذيرد.

9- برخي مي گويند: احدي حق ندارد او را نصيحت كند كه بعضي از آراء و نظرات خويش را درباره مسائل عقيدتي، ايماني و تاريخي كه برخلاف اجماع علما و بزرگان مذهب است، براي مردم عوام بيان نكند. اگر چه هدف، آن باشد كه وي را از افتادن در محذورات بزرگ حفظ كند. اين هنگامي است كه آنچه مطرح خواهد كرد خروج خطرناك از اصول و مباني بشمار رود و عالماني را كه كتمان علم و بيّنات بر آنان حرام است.، بر آن دارد كه با دليل قاطع و حجت بالغه و شيوه مقابله به مثل و بلكه با هر شيوه مشروعي كه در توضيح و تصحيح انديشه وي مفيد خواهد بود،

ص: 10


1- 2. بقره/ 159.

به رويارويي با او برخيزند.

از اين گذشته تبعات خطير ديگري هم در پي خواهد داشت. از جمله: آثار و تبعات اين مخالفتها نيز شيوه برخورد ديگران با او و روش نقد و بررسي آراء، ديدگاهها و نظرات وي، را مي توان نام برد.

10- او مي گويد: «برخي مي ترسند كه ممكن است طرح مسائل فكري و عقيدتي با افكار گذشتگان كه ممكن است صحيح باشد يا نه، برخورد داشته باشد». وي سپس به مردم مي گويد: «عقل خود را به كسي نفروشيد و آنگونه كه قرآن مي فرمايد: (انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون) (1) ، جمود نورزيد. زيرا هر نسلي بايد بر پايه خرد و انديشه خود به سوي حقيقت گام بردارد». سپس در لزوم طرح افكار و ديدگاههاي خود به اين حديث استدلال مي كند: «اذا ظهرت البدع فعلي العالم ان يظهر علمه و الّا فعليه لعنة اللَّه». وي اين آيه ي كريمه را نيز دليل طرح افكار خود بيان مي كند: (ان الذين يكتمون ما انزلنا من البيّنات والهدي...).

مي گوييم: ما نمي دانيم اين تصريح خطرناك چه توجيهي دارد كه مي گويد: برخي از عقايد مذهب بر حق ما (شيعه) ممكن است صحيح نباشد؟! گمان نمي كرديم كه پيروان اين مذهب افكار و عقايدشان را بدون دليل و حجّت و به صرف تقليد كوركورانه مردود و نامعقول، از گذشتگان به ارث مي برند! گمان نمي كرديم كه شيعيان مصداق اين آيه ي كريمه شده اند: انا وجدنا آبائنا علي امة...

شگفت تر اينكه عقايدمان را كه به تعبير وي از گذشتگان به ارث برده ايم، از بدعتها شمرده است و لذا لازم شده كه بر پايه ي حديث: «اذا ظهرت البدع فعلي العالم ان يظهر علمه»، علم خود را آشكار نمايد؟!

ص: 11


1- 3. زخرف، 12.

11- شايد وي براي درمان علمي گفته هاي خود اظهار دارد كه انگيزه هاي شخصي است و سپس به بيان تحليلها و غيبگوييها و تهمتهاي ناروا روي آورد تا مردم بدان مشغول شوند و حقيقت مطلب را فراموش نمايند.

ما نمي خواهيم احدي را وادار كنيم كه به همگان حسن ظن داشته باشد هر چند معتقديم كه حسن ظن- خصوصاً- در سطوح علمي چيزي است كه برادران اسلامي و ايماني ما بدان فرامي خوانند. ليكن كساني را كه سرگرم مباحث علمي هستند به يك نكته كه خداوند سبحان واجب كرده توجه مي دهيم و آن اينكه از تهمت، افترا و غيبگويي كه تجاوز به كرامت مردم بدون اثبات طرق شرعي است، بپرهيزند و بدانند كه اين تعدي و تجاوز مردود است و مخالفت با احكام شرع و وجدان. در اينجا دو نكته ي ديگر را نيز يادآوري مي كنيم:

الف- چنين فهمي از مسائل از ارزش طرح علمي و فكري ارائه شده بوسيله ي اين درمان نمي كاهد؛ در حالي كه چه بسا مي خواهد با چنين شيوه هايي مانع تأثير آن شود، بلكه روح علمي و متانت دليل، معيار و ميزان پذيرش يا ردّ مسائلي است كه وجهه ي همت ماست و در نردبان اولويتهاي ما قرار دارد.

ب- ممكن است توجيهي براي اين سوءظن پيدا نكنيم. زيرا اين معيارهاي شرعي است كه بايد بر موضع رفتار ما حاكم باشد خصوصاً هنگامي بين دو طرف محاوره، رابطه ي دوستي طولاني برقرار باشد. اين در صورتي است كه يك طرف نخواهد به ترويج اين افكار و تقويت و تحكيم آن با جوش و خروش بپردازد و احساس مسئوليت علمي و شرعي طرف مقابل را براي بيان آنچه حق و راستي مي داند، برانگيزد. در چنين حالتي جاي هيچگونه حرج و چشم پوشي نيست بلكه اگر به معارضه برنخيزد جاي هرگونه ترديد مقبول و معقول و قابل توجيه در راستي و درستي او هست.

ص: 12

12- او مي گويد: آنچه گفته، اجتهاد او است و اين حق همه است كه اجتهاد كنند و با ديدگاه ديگران مخالفت نمايند.

مي گوييم: اشكال ندارد كه هركس اجتهاد كند و با ديدگاه ديگران مخالفت نمايد. البته در صورتي كه فقط و فقط به خود او مربوط باشد و صرفاً بيانگر عقيده ي شخصي اش و ديگران را در بر نگيرد. اما اگر اين فرد بخواهد اجتهاد خود را كه با اصول و مباني ثابت مذهب كه با براهين قاطع اثبات شده و متون صحيح، صريح و متواتر بر آن دلالت دارد، مخالف است، در ميان مردم منتشر سازد و آنان را به گفته هاي خويش دعوت نمايد، در چنين حالتي بايد موضع ما در قبال او با موضعي كه در قبال آن يكي اتخاذ مي كنيم، فرق داشته باشد. بايد افكار و ديدگاههاي وي را نقد و بررسي كرد و مردم را از گرايش به اين افكار مخالف با حقايق و اصول مذهب بازداشت و به روشنگري پرداخت و تفاوت و اختلاف ديدگاه وي با آرا و عقايد آنان را توضيح داد.

هنگامي لزوم مقابله و رويارويي با گفته ها و ديدگاههاي وي مورد تأكيد قرار مي گيرد كه ببينيم انديشه هايش را به عنوان انديشه هماهنگ با افكار علماي ما و تحت شعار تجدد و نوگرايي براي مردم بيان مي كند و حاضر نيست اقرار كند كه اين افكارش با بسياري از حقايق ثابت عقيدتي و ايماني مخالف است. اين امر با امانت انديشه وظيفه اخلاقي انسان ناقل و ناقد هيچ گونه سازگاري ندارد.

13- ملاحظه مي شود كه برخي بيش از اندازه به عقل خود اعتماد مي كنند و به آن نقش اساسي و تصميم گيري قاطع مي دهند. اين امر گاهي اوقات در مسائلي ديده مي شود كه عقل جايي ندارد. اينان با اين ادعا كه عقل، علل احكام را درك مي كند، آن را معيار و مقياس همه چيز قرار مي دهند. لذا متون را به آن عرضه مي كنند، اگر محتواي آن را درك كرد و با آن هماهنگ و سازگار بود، مي پذيرند و الّا

ص: 13

در رد و حكم به وضعي و جعلي بودن آن هيچ گونه اشكالي نمي بيند. ما اين مطلب را ضمن دو فرضيه توضيح مي دهيم. از اين دو فرضيه موضع اشكال روشن مي شود:

اولاً: ممكن است ظاهر نص در يكي از اموري كه از شئون عقل است و عقل در آن مجال عمل و بر آن اشراف دارد، با عقل تناقض آشكار و صريح داشته باشد. در اين حالت بايد نص را به گونه اي تأويل كرد كه با عقل موافق باشد و با اصول و قواعد تعبير هماهنگ. اگر تأويل نص ممكن نباشد بايد آن را رد كرد. اين فرضيه از ديدگاه عالمان صحيح و پذيرفته شده است.

ثانياً: عقل فرد از درك حكمت يا علت مسأله اي كه نص بيان مي كند، عاجز باشد. چنان كه اگر نص بگويد: زن حائض بايد قضاي روزه هايش را بگيرد امّا قضاي نمازهايش را نه. يا اينكه روايت بگويد: خداوند سبحان در آخرالزمان گروهي از اوليا و گروهي از اشقيا را به دنيا بازخواهد گردانيد تا اوليا كرامت و منزلت يابند و اشقيا در قبال گوشه اي از گناهان خود، كيفر ببينند و دلهاي مؤمنان از آن خنك شود.

در چنين حالتي كه عقل فرد از تفسير آن حكم يا فهم اين حادثه (رجعت) كه روايت از آن خبر مي دهد، عاجز است، مي بينيم كه نص را رد مي كند يا در صدد تأويل آن برآيد و مي گويد: منظور رجعت دولت و نفوذ است. در حالي كه نه جاي آن رد است و نه جاي اين تأويل. زيرا قرار نيست كه عقل اين شخص علت و حكمت همه احكام الهي را درك نمايد. همچنان كه عقلي كه امروز بعضي از امور و اسرار را درك نمي كند، ممكن است فردا درك نمايد. چه بسا عقل كسي الان نتواند بسياري از مسائل را درك نمايد اما نسلهاي آينده در صدها سال بعد بتوانند آن را درك كنند. چنانكه در مورد بسياري از اسرار زندگي و جهان هستي كه قرآن از آن سخن گفته و ما امروز بعضي از آنها را شناخته ايم، چنين است. حتي اگر ما نتوانيم

ص: 14

برخي از علل اسرار را درك نماييم و همچنان در دايره مسائلي بماند كه خداوند معرفت آن را براي خود برگزيده و شايد آن را به پيامبران و اولياي خود آموخته باشد، چه اشكالي پيش مي آيد؟!

به نظر مي رسد كه زياده روي در تقديس عقل به اعتبار يگانه منبع شناخت و مقياس رد و قبول متون و روايات قرار دادن آن، حتي در فرضيه ي دوم، از معتزله گرفته شده است. همين، مشكل عمده و يكي از علل شكست انديشه معتزلي در دورانهاي گذشته بود. تاريخ تكرار مي شود. چه مي بينيم كه برخي به همان مقولات معتزلي كه بطلان آن با دليل ثابت شده بازگشت نموده اند. مقولات ديگري نيز بازگشت كرده كه در گذشته هاي تاريخ رواج داشته و به دست فراموشي سپرده شده و در گوشه و زواياي تاريخ خفته است. اين مقولات باطل گاهي اوقات با نام نوگرايي و تجدد و گاهي اوقات با عنوان مدرنيسم و انديشه هاي نو مطرح مي شوند.

14- برخي ادعا مي كنند كه علت نقد افكارشان جوسازي عليه آنان است. زيرا از موقعيت ممتازي برخوردارند و ديگران تاب تحمل اين جايگاه را ندارند. لذا براي سرنگون كردن آنان گروهها را تحريك مي كنند تا به اهداف خود نايل شوند. مي گوييم:

اوّلاً: بسياري از كساني كه اين گفته ها را رد كرده اند و آن را به مناقشه و نقد كشانده اند، در انديشه كسب «عنوان و مقام» نيستند. حتي اگر اين عنوان يا انديشه مرجعيت باشد، اصلاً در دايره ي تلاشهاي آنان قرار نمي گيرد.

ثانياً: مي بينيم صاحبان همين مقولات اتهام آميز هستند كه به طرح مسائل تحريك كننده مبادرت مي ورزند و در اين انديشه بسر مي برند كه با استفاده از همه ابزارها افكارشان را پراكنده سازند و هم اينان هستند كه براي رسيدن به اين تصورات و انديشه هاي خود، گاهي اوقات سطح بحران و تنش را بالا برده و گاهي

ص: 15

اوقات پايين مي آورند. اين مسأله را وقايع گذشته ثابت كرده است.

ثالثاً: گذشته از اين، معيار و ميزان هر انديشه اي، عناصر اقناع كننده ي آن و سنجش در ترازوي خطا و صواب و مقدار نزديكي و دوري آن از حقايق دين و مذهب است.

هيچ كس نمي تواند مدعي علم غيب شود و ادعا كند كه از درون مردم آگاه است و حقيقت انگيزه هاي آنان را مي داند. اين ادعا تأثيري در تصحيح يا تخطئه ي يك انديشه ندارد و خطر آن را كاهش و يا افزايش نمي دهد.

15- هنوز مي شنويم كه كساني به طرح مسائلي در زمينه هاي مختلف مي پردازند كه نه با تأييدات دانشمندان همخواني دارد و نه با بسياري از پذيرفته هاي آنان كه به دلايل قطعي عقلي و نقلي مستند است، هماهنگي.

تلاشهايي انجام شده تا با كساني كه چنين مباحثي را مطرح كرده اند، مناظراتي صورت گيرد. ما در نامه هاي فراوان و از طريق چندين فرستاده از آنان خواسته ايم تا در يك مناظره علمي مكتوب و صريح به منظور روشن شدن مسائل و تشخيص حق از باطل با دليل قاطع شركت كنند.

هدف ما اين بود كه اگر اين مناظره انجام شود به پاكسازي جامعه از پيامدهاي منفي تبليغات مداوم آنان منجر شود و مسائلي را كه پسنديده نيست، پيش از اطمينان و يقين به صحت و سلامت آن مطرح شود همچنين بستن تمام رخنه ها و رفع همه ي اشكالات، متأسفانه به ما پاسخ رد دادند و حاضر نشدند در اين مناظره علمي شركت مگر اينكه در پشت درهاي بسته و در چهار ديواري خانه ها انجام شود. ملاحظه مي كنيد كه اسم اين را مناظره هم مي گذارند؟!.

از نوشتن حتي يك كلمه كه بتواند برخي مسائل را روشن كند، در پاسخ ما خودداري كرده اند و عذر آورده اند كه وقت نوشتن ندارند. در حالي كه همانند

ص: 16

گذشته هنوز هم همين مسائل را مي نويسند و در اطراف و اكناف، گاهي براي اشخاص معين، گاهي براي اطلاع همگان و گاهي از طريق مقاله ها، خطابه ها و سخنرانيها در رسانه هاي همگاني.

هنگامي كه ديدند ما بر مواضع خود پافشاري مي كنيم بر پايه ي قاموس خويش با هر چه به مذاقشان خوش مي آمد از ما پذيرايي كردند و ما را به باد ناسزا و دشنام گرفتند و هدف تيرهاي اتهام قرار دادند. گويي درخواست ما براي شركت در مناظره ي علمي، كفر به خداي عظيم است يا چيزي زشت تر از آن، اگر وجود داشته باشد.

شايد ساده ترين و كمترين سخني كه از آنان شنيديم اين باشد كه بر پايه ي غريزه حركت مي كنيم و يا از عقب ماندگي و عقده ها رنج مي بريم يا تحت تأثير اين يا آن شخص قرار گرفته ايم. علاوه بر اين ما را داراي ذهنيت ايراني و متعصب توصيف كردند. اين اتهام، اتهام مورد پسند ماست. زيرا ما در برابر حقّ تعصب داريم و از آن دفاع مي كنيم. اين تعصب را خداوند سبحان و پيغمبران الهي و اوليا و برگزيدگان خداوند ستوده اند و قطعاً مورد رضا و خشنودي آنان است.

با علم به اينكه ما پيش از چند ماه و قبل از نوشتن اين كلمات از بهترين، دوستان و ياران آنان بوده ايم و اكنون نيز هستيم و چيزي صفاي اين محبّت و مودّت را بر هم نزده جز اينكه در ايام اخير دريافتيم كه تكليف شرعي حكم مي كند كه از آنان بخواهيم براي حل مشكل در يك مناظره علمي آرام و متين شركت كنند.

16- اين كتاب كه هم اكنون در مقابل خواننده گرامي است بخش بزرگي از متون را از دهها و بلكه صدها منبع تقديم مي كند در حالي كه در مدتي كمتر از پنج ماه نوشته شده است. اين زمان، مدت بسيار اندكي است و به نويسنده اجازه پژوهش و كاوش چنداني نداد. خصوصاً كه در خلال اين مدت كارهاي فراوان ديگري هم بود كه ما را از انجام كوچكترين تلاشي در اين باره بازمي داشت.

ص: 17

خود را نيازمند يادآوري و تذكّر اين نكته به خواننده گرامي مي دانيم كه بسياري از منابع مذكور در پاورقي هاي كتاب به اندازه اي فراوان بود كه ترسيديم مبادا در شماره ي جلد و صفحات دچار اشتباه شده باشيم. در بسياري از موارد براي يك كتاب، از چندين چاپ استفاده كرديم. خواننده ارجمند اين نكته را درخواهد يافت.

تلاش ما در ذكر منابع- چنانكه عادت ماست- بر اين مبنا صورت مي گيرد كه خواننده را در مقابل دقيقترين جزئيات و تفصيلات حادثه قرار دهيم تا با بهره گيري از ابزارهاي شناخت و نظارت مستقيم بر مباحث مطرح شده و با اطّلاع از فضاها، شرايط و احوال حوادث، آن را بسنجد، بينديشد و سپس نتيجه گيري كند و اتخاذ موضع نمايد تا نگرش وي بر مباحث با دقت و ژرف نگري و بر پايه ي آگاهي و احاطه و برخوردار از اصالت و ثبات باشد.

اين شيوه را برخي از مردم كه صدها و بلكه هزاران صفحه از نوشته هاي آنان را مي خوانيد، نمي پسندند. مي بينيد كه در نوشته هاي خود در قلمفرساييهاي منشيانه سرشار از واژه ها و ادعاهاي عريض و طويل غرق شده اند بدون اينكه آن را با نص صريح تأكيد و تقويت نمايند يا درهاي شناخت مستقيم و فراگير را به روي خواننده باز كنند مگر بخش بسيار اندكي كه در دسترس عامه مردم است يا فقط آنچه كه انديشه او را تأكيد مي كند و بس. اين نويسنده بسياري از مسائلي را كه مصلحت مي بيند كه بدان راه نيابي يا از آن آگاه نشوي، از تو پوشيده مي دارد. اگر بخواهي بدان راه يابي يا از آن اطلاع پيدا كني، چيزي از داده هاي انديشه نزد خود نمي بيني. زيرا هيچيك از ابزارهاي آن را در اختيار نداري و نويسنده هم- اگر مي توانست- كاري نكرده كه به چيزي دسترسي داشته باشي تا بتواني بدان تمسك جويي و بدان دست يازي.

ص: 18

او از تو مي خواهد كه فقط فرهنگ و تجربه ي او را به عنوان يك فرد بخواني و در افقهاي او سير كني و دردها و آرزوها و احلام و حتي تخيلات و پندارهاي او را لمس كني و در وراي آن چيزي نيست مگر سراب، فقط و فقط سراب.

17- بسيار متأسفيم كه بگويم: اين كتاب نوشته نشده كه يك موضوع محدود و داراي ابتدا و انتها را مورد بررسي قرار دهد و عناصر پراكنده آن را جمع نمايد و بين عناصر مختلف آن ارتباط برقرار سازد بلكه موضوعات مختلفي را بررسي مي كند كه برخي بكار گرفته اند تا در حوادثي كه بر زهرا عليهاالسلام گذشته تشكيك كنند يا بنا به دليل يا دلايلي در گفتگوي از آن حضرت، برانگيخته اند.

ما در مقاله اي كه پيش از اين منتشر كرده ايم نكاتي بيان نموده ايم. در اينجا گزيده اي از آن را مي آوريم:

1- طرح احاديث متشابه يا مشكل فهم براي توده ي مردم، سپس پافشاري در تداوم اين كار بدون تقديم داشتن هرگونه تفسير مقبول و معقول، نه كار پسنديده اي است و نه پيامدهاي مفيدي به همراه دارد. خصوصاً هنگامي كه اين كار توسط افرادي صورت گيرد كه مردم از آنان توقع دارند به مشكلات و توضيح مبهمات بپردازد. خصوصاً زماني كه اين احاديث يا قضاياي مشكل نهه براي متخصصان و انديشمندان بلكه براي توده مردم اعم از بزرگ و كوچك، زن و مرد، و عالم و جاهل و از طريق رسانه هاي همگاني و در فضاي آزاد مطرح شود.

2- برانگيختن مسائل حساس و طرح پرسش براي كساني كه آنقدر ابزار شناخت ندارند كه بتوانند گرهها و مشكلات را به گونه صحيح و سليم حل كنند، آن هم بدون ارائه پاسخهاي كافي و بلكه بدون هرگونه پاسخي، عالمان مخلص را بر آن مي دارد كه با تمام امكانات به رفع نقايص و بستن رخنه ها و ارائه پاسخهاي صحيح بپردازند تا مردم بيگناه غافل دچار اشتباهات بزرگ و خطرناك نشوند. آنان بايد فقط

ص: 19

و فقط به نقد انديشه بپردازند و از هرگونه بدرفتاري و برخورد شخصي يا انتقام از ديگران خودداري ورزند. عالمان بايد اين كار را با حفظ كرامت و منزلت افراد و با شيوه علمي پيراسته و متين انجام دهند. اين نكته را نيز يادآور مي شويم كه پيامدهاي برانگيختن و طرح اين مباحث بر عهده ي كسي است كه براي نخستين بار به طرح آن پرداخته است نه بر عهده ي كساني كه به تصحيح و توضيح آن همت گماشته اند.

دور از انصاف است كه اين مباحث در فضاي آزاد طرح شود و سپس از ديگران خواسته شود كه سكوت نمايند و متعرّض آن نشوند مگر در خفا و در چهار ديواري و پشت درهاي بسته يا باز. از چنين درخواستي بايد كه امر به سكوت فهميده شود. اين نوعي انحصارطلبي است كه حق سخن گفتن را در انحصار اين آقا و آن حضرت والا قرار مي دهد.

3- در مسائل ديني و عقيدتي جاي هيچ گونه نرمشي وجود ندارد. بنابراين هيچكس نبايد چنين توقعي داشته باشد هرچند كه از نزديكان و آشنايان باشد يا از مقام و موقعيتي برخوردار. چرا كه حق و دين بالاتر از همه اعتبارات است.

4- مسائل عقيدتي و ديني مخصوص گروه معيني نيست بلكه به همه ي مردم با تمام اختلافات و در همه سطوح مربوط مي شود. لذا هركس حق دارد كه در مقابل هر مقوله اي كه اين مسائل را زير سؤال مي برد، حساسيت نشان دهد و آن را با اهتمام تمام و احساس مسئوليت پيگيري كند تا موضع خود را در قبال آن روشن سازد. اما اين مسئوليت را بايد با رعايت حدود توازن و به شيوه علمي واقعگرا و متين و مسئولانه انجام دهد. اين مسأله هنگامي مورد تأكيد قرار مي گيرد كه بدانيم:

الف: تقليد در مسائل عقيدتي جايز نيست بلكه هركس بايد در پي دليل قانع كننده و قابل پذيرش باشد... بنابراين مسائل عقيدتي همچون مسائل فقهي

ص: 20

نيست كه جاهل با استناد به ادله ي عامه در لزوم تقليد از مجتهد واجد شرايط به عالم مراجعه مي كند و از او فتوا مي گيرد.

نه مي توان مردم را از بررسي چنين مسائلي بازداشت و نه درست است كه از آنان خواسته شود كه همچون نابينايان بپذيرند و از پدران و اجداد خود يا از اين عالم يا از آن ديگري تقليد كنند. همينطور صحيح و بلكه جايز نيست كه از غفلت و پاك نهادي آنان سوءاستفاده شود و اين مسائل به صورت ناقص و نامتوازن به آنان عرضه شود. زيرا چنين كاري با امانت علمي و شرعي كه مراعات آن بر عالمان واجب است، سازگاري ندارد.

ب: حساسيّت نشان دادن مردم در قبال مسائل ديني و عقيدتي و پيگيري آن با شور و نشاط از نشانه هاي عافيت و دلايل سلامت است و بايد كه تشويق و توسعه داده شود تا چه رسد به لزوم حفظ آن. اين درست نيست كه با هدف نابودي و محو اين احساس مسئوليت مردمي با اتهامات بزرگ و خطرناك، آن را مورد تهاجم قرار دهند و به مقابله و رويارويي با آن بروند. بلكه بايد به تأكيد، تقويت و توجيه درست و سليم آن همت گماشت تا اين عقيده در رفتار و مواضع مردم خصوصاً در رويارويي با تهديدات بيگانه، هر چه بيشتر در دل آنان ريشه دواند و تأثير ژرف تري بر جاي گذارد.

5- علوم اسلامي فراوان است و از شمول و گستردگي آشكار برخوردار. علاوه بر اين در بسياري از تفصيلات و جزئيات مسائل دقّت فوق العاده اي دارد. بنابراين هيچ اشكالي ندارد كه عالم ديني در پاسخ دادن به بسياري از پرسشهايي كه در همه علوم از او مي شود، درنگ نمايد. زيرا پاسخ دادن به همه ي پرسشها در توان او نيست مگر اينكه در سطح پيامبران و امامان باشد. گفته اند: خداوند رحمت كند مردي را كه حد خود را بشناسد و از آن درنگذرد. لذا اگر درباره ي اين مسائل به گونه ي دقيق و

ص: 21

كافي مطالعه، تحقيق و بررسي نكرده تا بتواند آن را با دقت و شمول به مردم عرضه نمايد، در اين صورت حق ندارد كه حكم قطعي صادر كند و به پرسشهاي مردم در اين باره پاسخ دهد. اگر انجام اين كار ضرورت پيدا كرد بايد به حدود كار ملزم باشد و مسئوليت آن را برعهده نگيرد و عذر خود را مبني بر عدم مطالعه و تحقيق در اين باره بيان نمايد. هيچ اشكالي بر او وارد نيست اگر به بيان موارد اجماعي بزرگان علماء و استوانه هاي مذهب بسنده كند و به ديدگاههاي فردي اين يا آن توجه ننمايد. زيرا نمي توان به ديدگاههاي شاذ ملتزم بود و نظرات مشهور را كه از سوي ديگران نيز تقويت شده، رها كرد.

اما اگر بخواهد هر چه به ذهنش خطور مي كند بيان نمايد يا به هر پرسشي پاسخ مشكوك بدهد مثل اينكه هرگاه از او درباره ي چيزي بپرسند، پاسخ دهد: اين ثابت نشده، يا صحت روايت معلوم نيست يا احاديثي در اين باره هست ولي صحت آن ثابت نشده، مردم تا از مسئوليت جواب دادن بگريزند و مردم گمان خواهند كرد كه از جزئيات همه چيز آگاه است و اشكالات وي درباره ي مسائل از موضع كارشناسي و مسئوليت و اطلاع و انديشه عميق است. در حالي كه ممكن است حتي يك روايت هم نديده باشد تا چه رسد به اينكه درباره ي آن تحقيق و مطالعه كرده باشد. اين شيوه، مردود، غيرمنطقي و نامعقول است.

6- هيچكس حق ندارد كه از مردم بخواهد در مسائل اهتمام خويش به مواردي بسنده كنند كه با اسانيد صحيح و مطابق معيارهاي رجالي در توثيق سند، از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و ائمه عليهم السلام به ما رسيده است. زيرا اين بدان معني است كه همه مردم از سخن گفتن در همه ي مسائل و قضاياي ديني، تاريخي و غيره سكوت كنند. حتي همين آقايي كه از مردم چنين درخواستي دارد، اگر بخواهد در گفتارش به همان مسائلي بسنده نمايد كه با اسانيد صحيح از معصومين عليهم السلام رسيده، خود را ناچار

ص: 22

خواهد ديد كه سكوت كند و در كنج خانه اش بنشيند. زيرا از اين دست مسائل جز اندكي نخواهد يافت كه آن هم طي چند روز به پايان خواهد رسيد.

علاوه بر اين ما و او مي گوييم: ثبوت قضايا متوقف بر اين نيست كه درباره ي آن روايتي از معصومين به سند صحيح وجود داشته باشد. بلكه قرائن ديگري هم هست كه گاهي اوقات از درجه ي اعتماد بالايي برخوردار است. مثل روايت ضعيفي كه مشهور بدان عمل كرده اند و يا اينكه روايتي با سند صحيح در مقابلشان بوده، بدان استناد نكرده اند و اين را به رغم صحّت سند آن ترك نموده اند. همين گونه است اگر نص بيانگر اقرار فاسق به عقيده يا نقض گرايشات او باشد. در اين صورت درست نيست كه بگويند: اين فرد فاسق است. بنابراين گفته اش پذيرفته نمي شود. بر اين اساس بايد قرائن مختلف در قضاياي فقهي و اصول دين و عقيده و تاريخ... مورد ملاحظه قرار گيرد. چه متخصصان بر حسب موارد وجود شواهد، در تقويت روايت ضعيف يا در تضعيف روايت قوي از اين قرائن استفاده مي كنند.

7- از اين آسان تر چيزي نيست كه انسان موضع ايجاد شك و ترديد و نفي اصول ثابت اتخاذ نمايد و از التزام به مسائل و مسئوليت پذيري فرار كند. اين نه دليل علمي است و نه نشانگر دانشمند بودن كسي. دانشمند ماهر و ناقد و محقق كسي است كه تلاش خود را صرف پايه گذاري اصول و تأكيد و تقويت حقايق و اثبات مباني صحيح و ردّ مطالب باطل نمايد.

8- نسبت دادن يك عقيده به يك گروه يا طايفه هنگامي درست است كه همه يا اكثر بزرگان و علماي آن گروه، يا طايفه در طول تاريخ بدان تصريح كرده باشند و آراء و ديدگاههاي آنان درباره ي آن عقيده استقرار يافته و دلهاي آنان بدان گره خورده باشد. اين مطلب با مراجعه به مصادر روايي، تأليفات و كتب عقيدتي و منابع تاريخي آنان معلوم مي شود. اما اگر يك يا چند نفر از يك طايفه، بعضي نظرات

ص: 23

خاص خود دارند، در اين صورت نمي توان اين عقيده شان را به همه پيروان مذهب يا فقها و علماء آن طايفه نسبت داد. حال چگونه خواهد بود كه اگر اين عده قليل با آن آراي شاذ خود، از طلايه داران و عالمان مورد قبول مردم در تحقيق مسائل مذهبي نباشند.

همين گونه است اگر برخي از مردم يك قضيه را به صورت اشتباه و غير واقعي و نادرست بفهمند. و در اين صورت نيز درست نيست كه اين فهم را تعميم و به ديگران نسبت دهند تا با كلمات درخشان و پر زرق و برق و جواهرنشان از يك سو به تكريم، تعظيم و قدرداني گوينده پردازد و از سوي ديگر به تحقير علماي مذهب و سخيف خواندن عقل و انديشه آنان بدون دليل و علت. سپس جايگزيني را كه از پيش مهيا كرده با كلمات شيرين و گوارا معرفي نمايد، هر چند اين جايگزين ضعيف و سست باشد.

9- طرح مسائلي كه نياز به توضيح دارد با شيوه هاي مبهم براي مردم، هر چند ممكن است گوينده را تا حدودي از پيامدهاي گفته هايش رهايي بخشد اما مسئوليت برخورد مردم عوام با اين انديشه به عنوان اينكه همه ي حقيقت و تنها نظريه ي درست برخاسته از تحقيق و پژوهش است و ساير ديدگاهها همه و همه اشتباه است، همچنان بر عهده او است. آري، اين مسئوليت از دوش او برداشته نخواهد شد. زيرا همگان مي دانند كه مردم، مسائل را در قالبهاي ساده مي فهمند و به كلماتي نظير: چه بسا، شايد، مي توانيم تصور كنيم، مي توانيم بفهميم، درمي يابيم، بايد پژوهش كنيم و... توجه ندارند.

در پايان، تلاش همه عاملان مخلص را ارج مي نهيم و براي آنان توفيق و رستگاري مسئلت داريم و از همه آنان كه در به ثمر رسيدن اين نوشته تلاش كرده اند خصوصاً عالم جليل القدر شيخ رضوان شراره قدرداني مي كنيم.

ص: 24

خداوند به همه پاداش دهد و آنان را در پناه خود حفظ كند و به ما و آنان بينش درست و خلوص در عمل عنايت فرمايد كه او ولي ماست و هدايتگر به سوي راستي و درستي.

ص: 25

مظلوميت زهرا عليهاالسلام

اشاره

فصل اول- مقام و عصمت زهرا عليهاالسلام

فصل دوم- زهرا عليهاالسلام و غيب

فصل سوم تلاشهاي مذبوحانه و نقد كتاب سليم بن قيس

فصل چهارم- ديدگاه شيخ مفيد

فصل پنجم- ديدگاه كاشف الغطاء و شرف الدين

فصل ششم- محبت و احترام زهرا عليهاالسلام

فصل هفتم- چرا فاطمه عليهاالسلام در را باز كرد؟

فصل هشتم- از اينجا و آنجا

فصل نهم- داستان ميخ در

ص: 26

مقام و عصمت زهرا عليهاالسلام

اشاره

سرآغاز

ميلاد زهرا عليهاالسلام

مريم افضل است يا زهرا عليهاالسلام

منزلت زهرا عليهاالسلام

سرور زنان جهان

فعاليت هاي اجتماعي فاطمه عليهاالسلام

زهرا عليهاالسلام مادر پدرش

عصمت جبري؟!

تأثير محيط در عصمت

امكان سركشي

الف: زن نوح و زن لوط

ب: زن فرعون

ج: مريم دختر عمران

ص: 27

سرآغاز

سخن خود را در اين فصل از تاريخ تولد عليهاالسلام آغاز خواهيم كرد. زيرا برخي تلاش مي كنند تا روايت منقول از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و ائمه ي طاهرين عليهم السلام را كه مي گويد:

زهرا عليهاالسلام پس از اسراء و معراج از ميوه بهشتي بدنيا آمد، ناديده بگيرند يا از التزام به اين امر كه زهرا عليهاالسلام در سنين پايين با علي عليه السلام ازدواج كرد، سرپيچي كنند. زيرا تا حدودي در توجيه و اقناع مخاطبان خود دچار زحمت مي شوند و لذا ترجيح مي دهند كه اصلاً متعرض آن نشوند. ممكن است نه اين باشد و نه آن. بلكه مسأله ديگري آنان را به اتخاذ چنين موضعي فراخواند. چه فقط خداوند عالم به حقايق و آگاه از درون سينه هاست.

پس از آن مسائلي درباره ي عصمت پيامبران، اوصياء، اولياء عليهم السلام خصوصاً عصمت صديقه طاهره عليهاالسلام سخن خواهيم گفت. اين گفتار ما درباره ي عصمت، درآمدي قابل قبول و مقدمه اي بر سخن از مراتب كرامت و درجات قرب و منزلت سرور زنان جهان، فاطمه زهرا عليهاالسلام در پرتو عنايت رباني و تربيت الهي، خواهد بود بدون آنكه اشاره به موضوع ارتباط آن حضرت با غيب را ناديده بگيريم. اين ارتباط زهرا عليهاالسلام با عالم غيب، در صفات و خصوصيات و كرامات خدادادي او كه باعث برجستگي شخصيت آن گرامي از همه ي زنان جهان است، نمايان شده است.

فاطمه عليهاالسلام زني است كه ساكنان آسمان پيش از مردم روي زمين، ازدواج او با

ص: 28

علي عليه السلام را جشن گرفته اند. او زن پاك و پاكيزه از هرگونه پليدي، زشتي و نقص است. خداوند او را از حالت هاي خاص زنان هم منزه كرده و بدون آنكه كوچكترين تأثير منفي در خصوص بارداري و زايمان او داشته باشد.

پيش از خروج از دايره كرامات آشكار و ويژگي ها و صفات برتر او، اشاره اي گذرا به علم متصل به غيب او خواهيم داشت كه خداوند توسط يك فرشته گرامي كه پس از رحلت پدرش با او سخن مي گفت و او را تسليت مي داد، به وي ارزاني داشته است. همين سخن گفتن فرشته مقرب درگاه پروردگار با فاطمه زهرا عليهاالسلام كتاب بسيار مهمي شد كه ائمه عليهم السلام بدان اهتمام مي ورزيدند و بلكه بدان افتخار مي كردند و آن را مي خواندند و از آن نقل مي كردند. اين كتاب، مصحف فاطمه عليهاالسلام است. علاوه بر اين، كتابهاي ديگري نيز هست كه مخصوص آن بانو است.

ما در اين فصل گوشه هايي از همه اين مباحث را به طور اختصار بررسي مي كنيم، به اين اميد كه به انتخاب سالم دست يابيم. توفيق، هدايت از آن خداوند است.

ميلاد زهرا

اولين چيزي كه در زندگاني صديقه طاهره عليهاالسلام مطرح است، تاريخ تولد آن حضرت است. چه برخي مدعي اند كه پنج سال پيش از بعثت به دنيا آمده است؟!

اين تاريخ از نظر ما درست نيست. تاريخ تولد زهرا عليهاالسلام همان است كه شيعيان به پيروي از امامان اهل بيت عليهم السلام مي گويند (1) و گروه ديگري نيز از آنان پيروي كرده اند. براساس اين عقيده، زهرا عليهاالسلام پنج سال پس از بعثت رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله يعني در سال هجرت به حبشه به دنيا آمد و در سن هجده سالگي رحلت كرد. اين مطلب

ص: 29


1- 10. بحارالانوار، ج 43، ص 2.

به سند صحيح از امامان ما روايت شده است. (1) .

علاوه بر اين مي توان به روايات زير استدلال كرد يا اين عقيده را به كمك آن تأييد نمود:

1- مورخان گفته اند كه همه فرزندان خديجه عليهاالسلام پس از بعثت به دنيا آمدند (2) و فاطمه، كوچكترين آنها بود.

2- روايات فراواني كه از شماري از صحابه مثل: عايشه، عمر و سعد بن مالك، ابن عباس و ديگران نقل شده كه مي گويد: نطفه ي فاطمه عليهاالسلام از ميوه ي بهشتي بسته شد كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله در اسراء و معراج تناول فرمود. (3) ما اثبات كرده ايم كه اسراء و معراج در اوايل بعثت انجام شده است. (4) .

اگر كسي بر اساس شيوه ي خاص خود به اسانيد برخي از اين روايات اشكال كند، بايد دانست كه حتي بر اساس همين روش، سند روايات ديگر جاي هيچ گونه مناقشه اي ندارد.

ص: 30


1- 11. ر. ك: ينابيع المودّة، كنزالعمال، ج 6، ص 219؛ مناقب الامام علي بن ابي طالب، صص 221، 229؛ ضياءالعالمين، ج 4، صص 6- 9؛ بحارالانوار، ج 43، ص 13، به نقل از علل الشرايع، ج 1 ص 178؛ ر. ك: ذخائرالعقبي، ص 26؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 400؛ ج 3، ص 439؛ لسان الميزان، ج 3، ص 267؛ طوالع الانوار، صص 112- 113؛ معرفة ما يجب لال البيت، ص 51؛ البتول الطاهره، صص 11- 15.
2- 9. ر. ك: خصائص اميرالمؤمنين علي، ص 228؛ مناقب آل ابي طالب؛ ج 3، ص 393؛ تذكرة الخواص، ص 306- 307؛ ضياءالعالمين، ج 2، ص 46.
3- 10. بحارالانوار، ج 43، ص 2.
4- 11. ر. ك: ينابيع المودّة، كنزالعمال، ج 6، ص 219؛ مناقب الامام علي بن ابي طالب، صص 221، 229؛ ضياءالعالمين، ج 4، صص 6- 9؛ بحارالانوار، ج 43، ص 13، به نقل از علل الشرايع، ج 1 ص 178؛ ر. ك: ذخائرالعقبي، ص 26؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 400؛ ج 3، ص 439؛ لسان الميزان، ج 3، ص 267؛ طوالع الانوار، صص 112- 113؛ معرفة ما يجب لال البيت، ص 51؛ البتول الطاهره، صص 11- 15.

اما اينكه گمان رود اين روايت صحيح نيست. زيرا زهرا عليهاالسلام پنج سال پيش از بعثت به دنيا آمده، مصادره به مطلوب است. زيرا همين رواياتي كه ما در صدد بحث از آن هستيم و به طريق مختلف نقل شده، قويترين شاهد بر كذب اين پندار است.

3- نسايي روايت كرده كه وقتي ابوبكر و عمر از فاطمه عليهاالسلام خواستگاري كردند، پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله آنان را با اين عذر كه فاطمه كوچك است، رد كرد. (1) .

اگر گفته آنان درست باشد كه فاطمه عليهاالسلام پنج سال پيش از بعثت به دنيا آمده در اين صورت بايد عمر او به هنگام خواستگاري كه به اتفاق همه مورخان پس از هجرت، بوده، حدود هجده يا نوزده سال باشد. در حالي كه به كسي كه در اين سن است، كوچك گفته نمي شود.

4- روايت شده كه زنان قريش، خديجه عليهاالسلام را طرد كردند. چون به فاطمه آبستن شد، در شكم مادر با سخن مي گفت و او را به صبر دعوت مي كرد. (2) .

برخي آبستني خديجه به فاطمه عليهاالسلام را پنج سال پس از بعثت بعيد مي شمارند. زيرا عمر خديجه عليهاالسلام در اين زمان، اجازه آبستني به او نمي داد.

اين استبعاد بي جاست. زيرا در كتاب: الصحيح من سيرة النبي الاعظم صلي اللَّه عليه و آله تحقيق كرده ايم كه بنا به دلايل قوي خديجه در آن زمان پنجاه سال و بلكه كمتر سن داشت. البته مشهور خلاف اين است.

احتمال اينكه ولادت فاطمه پس از يائسگي از كرامات خديجه و رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بوده چنانكه خداوند مي فرمايد: (أَأَلِدُ وَ أَنَا عَجُوز)، مردود است. زيرا

ص: 31


1- 9. ر. ك: خصائص اميرالمؤمنين علي، ص 228؛ مناقب آل ابي طالب؛ ج 3، ص 393؛ تذكرة الخواص، ص 306- 307؛ ضياءالعالمين، ج 2، ص 46.
2- 10. بحارالانوار، ج 43، ص 2.

اگر چنين بود، مي بايست در ميان مردم شايع و پراكنده مي شد. در حالي كه كوچكترين اشاره اي به اين مطلب نديده ايم.

5- روايات فراواني كه علت نامگذاري او را به فاطمه و ديگر نامها بيان مي كند. اين روايات اشاره و دلالت دارد كه اين نامگذاري از آسمان و به فرمان خداوند متعال است. (1) .

مريم عليهاالسلام افضل است يا فاطمه عليهاالسلام؟

برخي در پاسخ اين پرسش كه مريم دختر عمران افضل است يا فاطمه دختر محمد صلي اللَّه عليه و آله مي گويند: اين علمي است كه هر كه بداند سود نمي كند و هر كه نداند، زيان نمي بيند. بلكه گاهي اوقات صرفاً يك سرگرمي فكري است و گاهي اوقات كم عقلي، عقب ماندگي و ارتجاعي... اگر بين مريم و فاطمه در اين باره اختلافي نيست، پس چرا ما در اين مورد با هم اختلاف داشته باشيم؟ فاطمه، فضيلت خود را دارد و مريم فضيلت خود را و در اين باره مشكلي نيست. ليكن ما مي گوييم:

1- بدون ترديد فاطمه عليهاالسلام از همه زنان جهان، از اولين تا آخرين، برتر است در حالي كه مريم فقط بانوي زنان عصر خود بود. اين از شخص پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام روايت شده است. (2) .

ص: 32


1- 11. ر. ك: ينابيع المودّة، كنزالعمال، ج 6، ص 219؛ مناقب الامام علي بن ابي طالب، صص 221، 229؛ ضياءالعالمين، ج 4، صص 6- 9؛ بحارالانوار، ج 43، ص 13، به نقل از علل الشرايع، ج 1 ص 178؛ ر. ك: ذخائرالعقبي، ص 26؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 400؛ ج 3، ص 439؛ لسان الميزان، ج 3، ص 267؛ طوالع الانوار، صص 112- 113؛ معرفة ما يجب لال البيت، ص 51؛ البتول الطاهره، صص 11- 15.
2- 12. ر. ك: ذخائرالعقبي، ص 43؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 126 الجوهره، ص 17؛ الاستيعاب، ج 4، ص 376؛ تاريخ دمشق، ج 1، صص 247- 248؛ المجالس السنيه، ج 5، ص 63 به نقل از امالي صدوق، والاستيعاب؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 56؛ مقتل الحسن، ج 1، ص 79؛ نظم دررالسمطين، صص 178- 179؛ معاني الاخبار، ص 107؛ علل الشرايع، ج 1، ص 182، بحارالانوار، ج 43، ص 37؛ ج 37؛ ص 268؛ ج 39، ص 278؛ مناقب آل ابي طالب.

آنچه دلالت دارد كه، فاطمه عليهاالسلام از مريم افضل است اينكه او سرور زنان بهشت است و مريم يكي از آنان. (1) علاوه بر اين، روايت منقول از امام صادق عليه السلام كه مي گويد: اگر خداوند تبارك و تعالي علي را براي فاطمه نمي آفريد، احدي در روي زمين شايسته همسري او از آدم گرفته تا پايين تر از آن نبود. (2) اين روايت بر افضل بودن علي عليه السلام نيز دلالت دارد.

2- پرسش ما از افضل بودن فاطمه عليهاالسلام و مريم عليهاالسلام بدان معني نيست كه در اين باره با هم اختلاف داريم بلكه مي خواهيم درباره ي مقام اولياي خداوند شناخت بيشتري بدست آوريم. زيرا شناخت هر چه بيشتر مقام اوليا موجب شناخت هر چه بيشتر خداوند متعال مي شود.

اگر در اين باره با هم اختلاف پيدا كنيم، بايد دانست كه خصومت و دشمني نيست بلكه اختلاف در نظر است كه ما را به جستجوي حقيقت و شناخت بيشتر رهنمون مي سازد و اشتباه اين يا آن گروه را تصحيح مي كند.

3- بايد به اندازه ي توان خويش درك كنيم كه بايد هر چه در قرآن آمده و هر چه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و جانشينان بر حق او گفته اند و به ما ابلاغ كرده اند، همه و همه را با جزئيات و تفاصيل دقيق آن بشناسيم و اين، عملي است كه اهميت خود را دارد و هر كه آن را نداند، زيان مي بيند و هر كه بداند، سود مي برد. اين سود فقط در خصوص امور سياسي و يا مالي يا اجتماعي و يا انجام عبادات يوميه و مانند آن نيست بلكه در همه و همه است.

زيرا انسان در حال حركت در راه تكامل است و به اختيار و تلاش و كوشش، و

ص: 33


1- 13. ر. ك: الرسائل الاعتقاديه، ص 459؛ به نقل از صحيح بخاري، ج 5، ص 36؛ الطرائف، ص 262 به نقل از: الجمع بين الصحاح الستة، مرآةالجنان، ج 1، ص 61؛ ضياءالعالمين، ج 2، صص 19- 21.
2- 14. ر. ك: كافي، ج 1، ص 461؛ بحارالانوار، ج 43، ص 10؛ ضياءالعالمين، ج 2، ص 11؛ عيون المعجزات، ص 48.

عمل مدام خويش در اين مسير گام برمي دارد. انسان در اين راه بر پايه ايمان و ميزان يقين خود حركت مي كند و اين يقين و آن ايمان پرچمداري به نام معرفت دارند، معرفت به اسرار و دقايق زندگي، معرفت به ملكوت خداوند سبحان و اسرار آفرينش، معرفت به خداوند متعال و صفاتش و پيامبران و اولياي برگزيده او و مقامات و كرامات و نيز مدارج قرب و رضا و منازل كرامتي كه خداوند بر ايشان آماده كرده است، همچون معرفت ما به اينكه خداوند سبحان او را فاطمه ناميده است (1) و او را در آسمانها به همسري علي درآورد، پيش از آنكه در زمين ازدواج كند (2) و در شكم مادر با او سخن مي گفت (3) و مانند اين. اين شناخت به صفاي روح و رسوخ ايمان مي افزايد و خودشناسي را كه به خداشناسي مي انجامد، تقويت مي نمايد.

روشن است كه مقام و منزلت انبياء اوصياء و اولياي الهي و درجات فضل آنان به تفاوت درجات شناخت آنان با هم تفاوت و اختلاف دارد.

اما برخي از معارف نياز به مقدماتي دارد كه فراگيري آن را براي ما آسان نموده ما را براي استفاده و بهره برداري از آن به نحو شايسته، آماده سازد. بنابراين بايد مراحل اين راه را به تدريج پيمود. دقيقاً مانند شاگرد كلاس اول كه معمولاً نمي تواند دروسي را كه به شاگرد مراحل بالاتر همچون دانشجوي دانشگاه عرضه مي شود، فراگيرد. بلكه بايد مراحلي را طي نمايد تا او را براي فهم و فراگيري اين دروس مهيّا سازد.

ص: 34


1- 15. بحارالانوار، ج 43، ص 13 به نقل از: علل الشرايع، ج 1، ص 178.
2- 16. ذخائرالعقبي، ص 31؛ ر. ك: كشف الغمه، ج 2، ص 98؛ كنوز الحقائق در پاورقي الجامع الصغير، ج 2، ص 75؛ بحارالانوار، ج 43، صص 141، 145.
3- 17. فاطمة الزهراء من المهد الي اللحد، ص 39؛ بحارالانوار، ج 43، ص 2؛ نزهة المجالس، ج 2، ص 227؛ ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، صص 27- 28.

هر چه انسان به خدا نزديكتر شود نيازمندي او به معارف جديد متناسب با موقعيت قرب جديدش بيشتر مي شود و به صفا، پاكي، تبلور احساسات، عواطف و واكنشها و بلكه تمام وجودش مطابق وضعيت جديد نياز دو چندان دارد.

اين وضعي است كه اصالت و واقعيت خود را دارد و با اين مقوله كه اين عملي است كه هر كه بداند سودي نمي برد و هر كه نداند، زياني نمي بيند، هيچ گونه تناسبي ندارد. اگر امام صادق عليه السلام از فرورفتن در چنين مسأله اي سر باززند و آنگاه كه درباره ي اين موضوع از او پرسيدند، پاسخ دهد، آيا صحيح است كه ما از مسأله اي كه امام صادق عليه السلام بدون اضطرار بدان پاسخ داد، شانه خالي كنيم. در حالي كه امام صادق عليه السلام الگو مقتداي ماست؟!

بنابراين محتاج شناخت منزلت و كرامت فاطمه نزد خداوند و ميزان فضيلت او بر ساير خلايق هستيم و بايد بدانيم كه از سرور زنان جهان از اولين تا آخرين است و از مريم عليهاالسلام و از همه زنان ديگر افضل است، اگر چه مريم عليهاالسلام سرور زنان عصر خويش بود. ما به اين شناخت نيازمنديم. زيرا ارتباط ما را با فاطمه عليهاالسلام عمق و ژرفاي بيشتري مي دهد او را وارد دلهاي ما مي كند و او را با روح، عواطف و احساسات ما درهم مي آميزد تا سنخيت ما با آنچه مي گويد و انجام مي دهد افزون شود، و تا آنچه او حس مي كند، حس كنيم و هركس و هر چه را او دوست دارد، دوست بداريم، و هركس و هر چه را او دشمن مي دارد، دشمن بداريم و آنچه او را اندوهگين مي كند، ما را اندوهگين نمايد، و هر آنچه او را شادمان مي سازد، ما را مسرور نمايد. اين به خلوص، پاكي و صفاي روح و روان ما مي افزايد و از آنجا شناخت ما را از ستمگران و متجاوزان به حريم او فزوني مي دهد و به ما مي نماياند كه چه اندازه ظلم و ستم در حق او روا داشتند و چه اندازه اين كارشان زشت و قبيح بود.

ص: 35

منزلت زهرا عليهاالسلام

برخي مي گويند: شركت دادن زهرا عليهاالسلام در قضيه مباهله، هيچ دلالتي بر منزلت عظيم و فضيلت رفيع او ندارد. زيرا پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله از اين جهت خانواده اش را آورد كه آنان گرامي ترين و محبوبترين مردم نزد او بودند تا ثابت كند كه آمادگي دارد در راه دين حتي عزيزترين افراد خود را قرباني كند. اين مسأله، دلالت بر چيز ديگري ندارد.

در پاسخ او مي گوييم: خداوند سبحان زهرا عليهاالسلام را در قضيه اي شركت داده كه به بقاي دين و حقانيت آن مربوط است و تا قيامت جوهره ي ايمان بدان بسته است زيرا آنچه بناست با مباهله اثبات شود، بشر بودن عيسي عليه السلام و نفي الوهيت او است.

قرآن كريم اين مشاركت را براي زهرا عليهاالسلام جاودانه كرده تا بيان دارد كه او در كمال، سروري و فضيلت به مرحله اي رسيده كه خداوند سبحان او را همراه پيغمبر، علي، حسن، حسين عليهم السلام و سند صدق پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله قرار داد. چه خداوند سبحان، پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله را فرمان داد كه اينان را براي مباهله با خود ببرد نه اينكه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله اينان را از پيش خود برده باشد.

بنابراين، آنان را براي اين با خود نبرد كه خانواده و اهل بيت او بودند بلكه، فاطمه، پيغمبر، علي، حسن و حسين عليهم السلام عزيزترين موجودات و گرامي ترين مخلوقات نزد خداوند سبحان بودند. به گونه اي كه خداوند اراده كرد كه به همه ي مردم بفهماند كه بدرفتاري با اين برگزيدگان پاكيزه، نابودي همه چيز است و بدون آنان، همه چيز در اين دنيا بي ارزش است. در حديث شريف نيز به همين نكته اشاره شده است.! (1) .

ص: 36


1- 18. ر. ك: كافي، ج 1، ص 179 و 189؛ الغيبة نعماني، ص 138- 139؛ بصائر الدرجات، ص 488- 489؛ الصحيح من سيرة النبي الاعظم، ج 8، ص 359.

شركت دادن چند مرد و حصر عنصر زن در حضرت زهرا عليهاالسلام در مباهله اشاره به اين دارد كه هيچ يك از زنان به مقام سروري و كرامت و منزلت زهرا عليهاالسلام نزد خداوند متعال نمي رسند. بنابراين هيچكس نمي تواند براي ديگران صفتي ادعا نمايد كه امتياز و فضيلتي براي آنان بر ساير زنان داشته باشد.

بنابراين مقام و فضيلتي كه براي بعضي از زنان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله مثل عايشه بر زنان امّت ادعا مي شود، نمي تواند درست باشد، خصوصاً با ملاحظه ي كارهايي كه پس از رحلت پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله انجام داد. مثل خروج بر اميرالمؤمنين عليه السلام و جنگ با وصي پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله كه باعث كشتار شمار زيادي از مسلمانان و مؤمنان بي گناه شد و دست شيطان از همه جا كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله اشاره فرموده بود، بيرون آمد. لذا نمي توان چنانكه برخي ادعا مي كنند معاصي او را مجوّزي براي فعاليتهاي سياسي زنان دانست. از سوي ديگر اين اعمال ناشايست وي نمي تواند قرينه رضايت و عدم رضايت اسلام در اين امور باشد.

اما كارهاي زهرا عليهاالسلام معيار و ميزان است. زيرا در راه اطاعت خداوند متعال انجام شد و فاطمه عليهاالسلام زن پاكيزه ي معصومي است كه مي توان به گفتار و كردار او بر احكام شرعي اعم از سياسي و غيره استدلال كرد.

سرور زنان جهان

روشن است كه شبيه سازي و دادن ضابطه فكري يا صدور احكام نمي تواند به اندازه ي تجسّم و به عينيت درآوردن آن به صورت يك واقعيت زنده و متحرك به حكم، انديشه و ضابطه، ثبات، قوت و ريشه دواندن در نفوس اعطا كند. زيرا دليل عقلي يا فطري فقط مي تواند انسان را قانع كند و بر او حاكم شود امّا تجسم انديشه به انسان رضايت، اطمينان و آرامش مي بخشد. دقيقاً بر اساس اين قاعده كه

ص: 37

ابراهيم عليه السلام بدان عمل كرد: (قال: اولم تؤمن؟ قال: بلي ولكن ليطمئن قلبي). (1) .

پذيرش فكري، عقلي و عملي مستند به برهان و حجّت قاطع وجود دارد و هيچ گونه خلل و نقصي در آن نيست. امّا آرامش و سكون نفس محتاج تجسم انديشه در عينيت خارجي است تا آرامش رواني با آن پذيرش فكري و عقلي رسوخ يافته، هماهنگ و همراه شود و هر دو با هم دست احساسات و عواطف را گرفته هدايت كنند.

زهرا اولين زني بود كه الگو، نمونه و اسوه اعلاي همه زنان در او عينيت يافت كه پس از طي مسير طولاني انسانيت كه شماري از زنان در آن به كمال رسيدند و فاطمه قله اين كمال بود. همانگونه كه انسان كامل نخست در آدم عينيت پيدا كرد تا يك واقعيت زنده باشد كه به دور از هرگونه اعوجاج و تزلزل و با تمام ويژگي ها و خصوصيت هاي زندگي انسان و با همه ي خلوص، صفا و پاكيزگي و با همه ي نيروهاي فكري، عقلي و ادبي و با حكمت و تدبير متوازن زندگي مي كند تا آنجا كه الگو و اسوه همه انسانها بود از آن جهت كه آدم پيغمبر و انسان بود نه آدم خاكي از آن جهت كه از خاك آفريده شد بلكه خاكي كه به تمام معني انسان كامل شد.

اين مسير انساني به سوي كمال تداوم يافت، مردان پيامبر فراواني كامل شدند. از زنان نيز كساني كامل شدند. مثل آسيه، مريم عليهم السلام و خديجه عليهم السلام. سپس كمال در رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به عنوان مرد، و در زهرا عليهاالسلام به عنوان زن به اوج خود رسيد و هواهاي نفساني، آرزوها، غرايز و ساير عناصر گمراه كننده و محدودكننده، و فشارهاي مكاني و اجتماعي و غيره و سركشي و جبروت طاغوتها، هيچكدام نتوانست انسان را از مجسّم كردن انسانيت و زندگاني ايماني در پرتو كمال و سرشار از سلامت و شمول بازدارد.

ص: 38


1- 19. بقره 26.

الگوي انسانها همين نمونه هاي عالي بودند كه توانستند انسان را قانع سازند كه بايد مبارزه كند و به مقابله برود و در سختيها فرورود و مي تواند پيروز شود و در اين راه الگوي برتر او پيامبران و اولياي الهي از آدم عليه السلام تا خاتم صلي اللَّه عليه و آله و اهل بيت او هستند. بنابراين انديشه را دريافت نمي كند بلكه چگونگي حركت و موضع را در رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و وصي و ولي عليه السلام مي بيند.

به همين منظور فقط به امر و نهي بسنده نكرده چنانكه خداوند مي فرمايد: (ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا) (1) بلكه فرموده: (و لكم في رسول اللَّه اسوة حسنة). (2) بنابراين خداوند حركت، موضع، صفا و پاكيزگي را به عيان در پيغمبر و وصي او عليه السلام، و در زناني كه بزرگترين محنتها و بلايا را ديده اند همچون زن فرعون و در فاطمه زهرا عليهاالسلام كه فضاي انحراف و خشونت و ستم در مقابلش موضع گرفت و در مريم دختر عمران كه به رويارويي با فشارهاي مكاني در حساس ترين مسائل مربوط به جنس زن رفت، به انسان مي نماياند.

فعاليت هاي اجتماعي فاطمه عليهاالسلام

برخي ملاحظه پرمعنايي دارند كه مي گويد: «ما در تاريخ چيزي نمي بينيم كه به فعاليت اجتماعي فاطمه زهرا عليهاالسلام در داخل جامعه اسلامي اشاره داشته باشد مگر يك يا دو روايت».

در حاشيه بر اين گفته، مي گوييم:

هر زماني خواسته ها، قوانين و مقتضيات و شيوه هاي فعاليت خود را دارد كه از هر مرد و زني بر پايه ي آن انتظار فعاليت مي رود و مطابق همين شرايط محاسبه

ص: 39


1- 20. حشر، 7.
2- 21. احزاب، 21.

مي شود. همچنان كه فعاليت هايش نيز بر همين اساس سنجيده مي شود كه تا چه اندازه در جامعه اسلامي تأثير داشته است.

در خصوص عصر رسالت بايد دانست كه آموزش قرآن توسط زهرا عليهاالسلام به زنان و آشنا كردن آنان با احكام شرعي و معارف ضروري دين و سپس مشاركت فعّال و مؤثر در دعوت مردم به خداوند سبحان در مواضع مختلف از جمله در مباهله ي با نصاراي نجران، سپس نقش فعّال و نمونه در دفاع از قضاياي سرنوشت ساز از جمله امامت، آنگاه خطبه رساي آن حضرت در مسجد پيغمبر، الحق كه خود مدرسه اي براي كسب معرفت براي تمام نسلهاست... شركت او در جنگهاي سرنوشت ساز اسلام كه متناسب با شخصيت و قدرت او و شرايط زمان صورت مي گرفت و چگونگي برخورد آن حضرت با گروههاي نيازمند به سرپرستي همچون يتيم، اسير و مسكين كه خداوند سبحان آن را در قرآن كريم كه تا قيامت خوانده مي شود، جاودانه كرده است.

از همه بالاتر، موضع قوي و مؤثر آن حضرت و حتي رحلت و دفن او كه همه و همه را به نفع حفظ دستاوردهاي جهاد در راه مسأله بزرگ اسلام (امامت) انجام داد، دقيقاً همانند دخترش زينب عليهاالسلام كه توانست دستاوردهاي جهاد و قربانيهاي بزرگ امام حسين عليه السلام و ياران پاكباخته اش در كربلا را با قدرت حفظ كند.

آري، همه و همه و نظاير آن، دلالت دارد كه زهرا عليهاالسلام در كارهاي انساني، سياسي، فرهنگي و ايماني، متناسب با عينيت جامعه و نيازمنديها و شرايط روز و در چارچوب شيوه هاي فعاليت عصر خود و مطابق ارزشهاي زمان، شركت فعّال داشته است.

فاطمه عليهاالسلام فعاليت هاي اساسي در زمينه نشر و حفظ دعوت و تقويت و تعميق مفاهيم آن و سد رخنه ها در زمينه هاي مختلفي كه شرايط زمان به او اجازه فعاليت

ص: 40

مي داد، داشت. فعاليتهاي هيچ زني در طول تاريخ هر چند كه فعاليتش عظيم باشد و در زمينه هاي گوناگون و متنوع با اين فعاليتهاي زهرا عليهاالسلام برابر نمي شود. زيرا فعاليتهاي زهرا عليهاالسلام به منظور تثبيت ريشه ها انجام مي شد و لذا بهترين تأثير را در حفظ اسلام و صلابت و تقويت و گسترش و تحكيم پايه هاي آن داشت.

از آنچه گذشت روشن مي شود كه اختلاف در زمينه ها و گونه هاي فعاليت اجتماعي عصر زهرا عليهاالسلام و عصر حاضر، آن حضرت را در دايره عقب ماندگي، نقص و قصور قرار نمي دهد. همچنان كه فعاليت زن امروز را مؤثرتر و مهمتر نمي سازد. حتي اگر خواسته ها و مقتضيات زندگي مختلف باشد و اقتضاي فعاليت حركت متنوع و گسترده. زيرا طبيعي است كه عصر پايه گذاري قواعد دين و بنيانگذاري درست حقايق ايمان و قضاياي سرنوشت ساز انسان مهمتر و خطيرتر است و بايد كه فعاليت در چنين عصري عظيم تر و بزرگتر باشد.

بدين ترتيب روشن مي شود كه اين حكم كه زهرا عليهاالسلام در مقايسه با زمينه هاي فعاليت زن در عصر حاضر، فعاليتهاي اجتماعي اندكي در عصر خود داشته است، بي معني است.

اينك خواننده ي گرامي را به چند نكته توجه مي دهيم:

1- اي كاش اين گوينده همان يك يا دو روايت را ذكر مي كرد تا مي دانستيم منظور وي از فعاليت اجتماعي چيست؟ اگر منظورش اين است كه فاطمه عليهاالسلام به عنوان يك زن معصوم، دختر پيغمبر و همسر امام وظيفه اش را انجام نداده و به مسئوليتش عمل نكرده، مي بايست دشمنانش بر او ايراد مي گرفتند و پدر و همسرش او را در اين باره هدايت مي كردند و اگر منظورش از فعاليت اجتماعي در جامعه اسلامي، تأسيس مدارس و مؤسسات خيريه يا تشكيل مجامع فرهنگي و خيريه يا برپايي سمينارها و گردهمايي ها يا ايراد سخنرانيها و تأليف كتب اهدايي يا

ص: 41

فروشي است، در اين حالت ممكن است كه زهرا عليهاالسلام بسياري از اين فعاليتها را آنگونه كه زنان امروز بدان قيام مي كنند، انجام نداده باشد. اين كار اختصاص به زهرا عليهاالسلام ندارد بلكه زنان آن دوره و دوره هاي بعدي را در بر مي گيرد. زيرا طبيعت زندگاني و امكانات جامعه و نيز طبيعت زندگاني زن در آن عصر فعاليتهايي را كه زن مي توانست در آن مشاركت داشته باشد، محدود مي كرد مگر در زمينه هاي خاصي كه با زمينه هاي فعاليت امروزي زن تفاوت دارد. اين گذشته از توجيهات شرعي است كه ممكن است برخي به گونه اي از آن در خصوص فعاليت اجتماعي سخن گويند.

اما اگر منظور اين است كه تاريخ نمي گويد كه زهرا عليهاالسلام براي كساني كه خواهان شناخت حق بودند، حق را با فرياد بلند معرفي كرد يا وظيفه خود را در آموزش و هدايت زنان، و حفظ و صيانت دين در سطح قضاياي بزرگ اسلام خصوصاً نشر معارف دين حتي در ضمن فعاليتهاي عبادي روزانه اش انجام نداده است، بايد دانست كه آنچه فاطمه عليهاالسلام در اين زمينه ها انجام داده همانند خورشيد در وسط آسمان، عيان و نمايان است كه شنيده اند.

خطبه ي فاطمه عليهاالسلام در مسجد پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و در ميان زنان انصار، اگر خوب فهميده شود و درست از ان بهره برداري نمايند، به تنهايي يك مكتب انسان ساز براي همه ي نسلها و يك منبع غني از معرفت در طول تاريخ است.

با اين وجود پدرش رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و پسر عمويش علي عليه السلام كه محور حركتهاي اجتماعي، انساني و اسلامي بودند و فعاليت فاطمه عليهاالسلام بخشي از فعاليتهاي عمومي آن روزگار بود.

به علاوه گفته ي: «يك يا دو روايت» همچنان مبهم باقي مي ماند. چه روايات فراواني هست كه مشاركت فاطمه عليهاالسلام در فعاليتهاي مختلف اجتماعي، سياسي،

ص: 42

فرهنگي و تربيتي را بازگو مي كند. ما پيش از اين برخي از اين روايات را آورديم. برخي از اين روايات مي گويد: فاطمه عليهاالسلام در مناسبتهاي غير مسلمانان هم شركت مي كرد. از آن جمله هنگامي است كه برخي از يهوديان از او براي شركت در عروسي خود دعوت كردند.

يك روايت نيز هست كه از آن اعرابي سخن مي گويد كه فاطمه عليهاالسلام گردن بند خود و بستري را كه حسن و حسين عليهم السلام روي آن مي خوابيدند، به او بخشيد و عمار بن ياسر از او خريد. اين داستان معروف و مشهور است. خداوند سبحان فرموده كه طبع فاطمه عليهاالسلام و اهل بيت او طعام دادن به مسكين، يتيم و اسير در راه محبت و دوستي خداوند است.

هنگامي كه فاطمه عليهاالسلام براي ايراد خطبه اش به مسجد پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله آمد، گروهي از زنان هوادارش، او را همراهي مي كردند. حتي برخي گفته اند: فاطمه عليهاالسلام در مقابل جمعيتهاي رقيب يك جمعيت زنان داشت.

علاوه بر اين اهتمام زهرا عليهاالسلام به «همسايه پيش از خانه» سيمايي از طبيعت اهتمامات دختر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله ترسيم مي كند كه مي رساند هرگاه فاطمه عليهاالسلام كوچكترين فرصتي براي انجام هر نوع فعاليت اجتماعي يا انساني يا فرهنگي به دست مي آورد، با شوق فراوان و آگاهي تمام و احساس مسئوليت بدان اقدام مي كرد.

2- تأكيدهاي مكرر و مستمر گفتاري و كرداري پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله به مسلمانان در خصوص مقام والا و نقش حساس و موقعيت ممتاز زهرا عليهاالسلام در اسلام و ايمان، و معرفت، او را به درجه اي از مرجعيت براي مردم رساند و خانه اش را پناهگاه زناني قرار داد كه به آن رفت و آمد مي كردند. (1) «... زنان مدينه و همسايگان فاطمه عليهاالسلام با

ص: 43


1- 22. شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 198.

او رفت و آمد مي كردند» (1) مردم به نزد او مي آمدند تا از درياي علم و معرفتش، چيزهاي تازه بياموزند.

شخص پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله نيازمندان را به خانه فاطمه عليهاالسلام راهنمايي مي كرد. چنان كه اعرابي را به خانه دخترش فرستاد و همانگونه كه آورديم، زهرا عليهاالسلام گردن بند خود و بستر حسن و حسين عليهم السلام را به او بخشيد.

مردم نيز براي كسب معرفت نزد فاطمه عليهاالسلام رفت و آمد مي كردند. هر يك از اينها مي توانست زندگاني فاطمه عليهاالسلام را سرشار از حركت و فعاليت فوق برنامه سازد. چه زهرا عليهاالسلام در خانه نيز فعاليت هايي از قبيل آرد كردن گندم و... داشت. آنقدر گندم دستاس كرد كه دستانش تاول زد.

3- ارزش هيچ انساني را نمي توان بر اساس فعاليت هاي اجتماعي و يا هوش سياسي او تعيين كرد. چه هوشمندان سياسي فراواني كه از ارزش حقيقي انسان بهره اي نداشته و ندارند. زيرا فعاليت اجتماعي و هوش سياسي به موضع سياسي ارزش نمي بخشد بلكه سياست بر پايه ي مباني و اصولي ارزيابي مي شود كه فقط و فقط از معصوم مثل پيغمبر و علي و زهرا عليه السلام گرفته شده است. پس اين زهرا عليهاالسلام است كه به ما مي گويد ارزش سياست به چيست و يا كدام عمل اجتماعي است كه به سياست ارج مي بخشد. نه اينكه زهرا عليهاالسلام ارزش خود را از سياست يا فعاليتهاي اجتماعي خود مي گيرد و الّا بسياري از مجرمان و منحرفان حتي از پيامبران و اوليا و اصفياء هم ارزش بيشتري خواهند داشت. چه آنان به سبب داشتن مال و جاه و قدرت، فعاليتهاي اجتماعي يا سياسي بزرگي داشته اند اما پيامبر و امام چنين موقعيتي برخوردار نبوده است.

در حقيقت ارزش انسان از درونش مي جوشد و از ارزشهايي كه مجسم مي كند

ص: 44


1- 23. شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 193.

و از الگوها و انسانيت وي و از علم سودمندش كه تقوا و خداترسي، دستاورد آن است. جز اين هر چه هست از انواع اسباب و نتايج است و چه بسا كه در طرف ديگر نيز معادله اي باشد.

4- بر ما لازم است كه به تحقيق درباره ي حقيقت موضع زهرا عليهاالسلام در ارتباط با ايمان انسان مسلمان و سپس تحقيق در خصوص حقيقت مأموريتهايي كه مي بايست در تأييد و تقويت دين از آن آگاهي داشت، بپردازيم، لذا مي گوييم:

درستي پيغمبر و امامان و زهرا عليهاالسلام نقش اساسي و كليدي در تبلور ايمان و تحقق هويت و شخصيت مكتبي و انساني مسلمان دارد. بنابراين وجود مقدس زهرا عليهاالسلام كه نه امام است و نه پيغمبر، به عنوان يك زن كامل به لحاظ انسانيت همان چيزي الست كه به عنوان يك ضرورت حياتي، عقيدتي و رفتاري و حتي شيوه زندگي بدان محتاج هستيم اما فعاليت اجتماعي يا سياسي او با بودن پدر و همسرش تا اين اندازه اهميت و حساسيت ندارد. ما به اين وجود محتاج هستيم تا با او ارتباط برقرار كنيم و دلهايمان به سوي او جلب شود و او ارزشها و الگوها و كمال انساني را برايمان مجسم و نمايان سازد. و اين چيز ديگري است كه بدان محتاجيم تا از طريق در بر گرفتن زهرا عليهاالسلام، دلهايمان آن كمالات انساني را در خود بپرورد و در آغوش گيرد و از اين طريق در شكل گيري عقيده و تأكيد مفاهيم اسلامي و ارزشها و الگوهاي ديني در دلها و انديشه هاي ما سهيم باشد تا احساسات، عواطف و همه ي وجود آنچنان كه بايد ساخته شود و به بار نشيند. اين نقش فاطمه عليهاالسلام است نه تأسيس مؤسسات و جمعيتهاي خيريه يا انساني و كارهايي از اين قبيل.

5- بدون ترديد زهرا عليهاالسلام نقش بزرگ و حساسي در صيانت و بقاي دين دارد و اگر او نبود معالم دين از بين مي رفت و آثارش نابود مي شد. بنابراين زهرا عليهاالسلام روزنه ي نور و برهان حق و همانند شوهرش علي، آينه تمام نماي اسلام است كه تعاليم،

ص: 45

احكام، مفاهيم و جهان بيني آن را مي نماياند. زهرا عليهاالسلام با حق است و حق با او مي چرخد، هرگونه كه زهرا عليهاالسلام بچرخد و زهرا عليهاالسلام با حق مي چرخد هرگونه كه حق بچرخد.

زهرا عليهاالسلام معيار و ترازويي است كه ايمان مردم و ميزان استقامت آنان در راه هدايت، نيكي، خلوص و اخلاص با آن سنجيده مي شود. به وسيله ي همين معيار زهرا عليهاالسلام خشنودي خدا و رسول و خشم خدا و رسول را مي شناسيم. روايت منقول از رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله بدين مطلب اشاره دارد. آنجا كه فرمود: «فاطمه پاره ي تن من است. او قلب من است كه در ميان سينه ام قرار دارد. هر كه او را اذيت كند همانا مرا اذيت كرده و هر كه مرا اذيت كند، قطعاً خداوند را اذيت كرده است. آنچه فاطمه را خشنود كند، مرا خشنود مي كند و آنچه او را به خشم آورد، مرا به خشم مي آورد». و از اينگونه روايات.

قابل توجه اينكه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله تكيه گاه و نقطه ي ثقل سخنان خود را اين جمله قرار داده كه «فاطمه پاره ي تن من است». (1) .

روشن است كه علت اينكه آنچه فاطمه را خشنود مي كند، پيغمبر را نيز خشنود مي كند، اين نيست كه فاطمه پاره اي از وجود جسماني و مادي پيغمبر و

ص: 46


1- 24. اين حديث بدون ترديد متواتر و صحيح است. كاشف الغطا در كتاب خود، كشف الغطاء، ص 12 به تواتر آن در ميان شيعه و سني تصريح كرده است. از آنجا كه اين حديث در منابع مختلفي كه از حضرت زهرا عليهاالسلام سخن گفته، آمده است استقصاي همه منابع در اينجا براي ما مشكل است و از سوي ديگر نيازي بدان نمي بينيم. لذا به ذكر بخشي از اين منابع بسنده خواهيم كرد: فرائد السمطين؛ ج 2، ص 46؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 203؛ مقتل خوارزمي، ج 1، صص 52- 53؛ اسدالغابه، ج 5، ص 522؛ صحيح بخاري؛ صحيح مسلم؛ ينابيع الموده، صص 153- 154، 176، 198؛ نظم دررالسمطين، صص 176- 177؛ مستدرك حاكم، ج 3، صص 154، 158- 159؛ تلخيص المستدرك ذهبي در همانجا؛ كنزالعمال، ج 13، ص 13، 96 و ج 6، ص 219، و ج 7، ص 11؛ الغدير، ج 7، صص 231- 236؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 132؛ الصواعق المحرقه، صص 186، 188؛ شرح المواهب زرقاني، ج 4، ص 335 و ساير منابع.

دختر او است. زيرا:

1- پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله در مواضع خود بر اساس عصبيت خويشاوندي و نژادي و... حركت نمي كند بلكه او مي خواهد كه همه ي خصوصيات، امتيازات و توانمنديهاي مادي و معنوي او در خدمت دين، براي دين و در راه دين بكار رود.

2- روابط نسبي يا پدرخواندگي طبيعتاً براي كسب امتيازي به اين اهميت كافي نيست، اگر چه در جاي خود مهم است و به پاكي نژاد و طهارت آن اشاره دارد. چه زهرا عليهاالسلام نوري در صلبهاي بزرگوار و رحمهاي پاك بود. با اين حال روشن است كه حفظ اين طهارت نياز به تلاش و كوشش دارد و چون پسر نوح- كه برخي روايات مي گويد او پسر خوانده نوح بود نه پسر نسبي او (1) - اين كوشش را انجام نداد، هلاك گشت. تا آنجا كه خداوند به پدرش نوح گفت: (انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح). به همين علت، نه خشنودي پسر نوح، خشنودي خدا و رسول بود و نه خشم او، خشم خدا و رسول.

بنابراين منظور از اينكه «فاطمه پاره ي تن پيغمبر است» بايد معنايي باشد كه صلاحيت آن را داشته باشد كه محور و تكيه گاه اين باشد كه خشنودي او، خشنودي پيغمبر و خشم او، خشم پيغمبر است. خصوصاً كه مي دانيم پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله اين را هنگامي فرمود كه فاطمه عليهاالسلام در پاسخ اين پرسش كه چه چيزي براي زن بهتر است، فرمود: اينكه نه او مردان را ببيند و نه مردان او را.

در جايي ديگر آمده كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله اين مطلب را به علي عليه السلام و در حضور كساني فرمود كه با دادن اين خبر به فاطمه عليهاالسلام كه علي عليه السلام از دختر ابوجهل خواستگاري كرده موجب آزار و اذيت او شدند. علي عليه السلام به پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله عرض كرد: سوگند به خدايي كه تو را به حق به رسالت مبعوث كرده، از آنچه به فاطمه رسيده من هيچ

ص: 47


1- 25. البرهان في تفسير القرآن، ج 2، ص 220.

خبر ندارم و در دلم نيز نگذشته است.

پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: من راست گفتم. تو هم راست گفتي. فاطمه عليهاالسلام از اين سخن شاد شد و تبسّمي كرد كه دندانهايش ديده شد.

بنابراين پيامبر صلي اللَّه عليه و آله خواسته به كسي كه اين خبر دروغ را به فاطمه عليهاالسلام داد. بگويد كه فاطمه و پيغمبر را آزار داده است.

به هر حال بايد منظور از اين سخن، معنايي هماهنگ با اين باشد كه اذيت فاطمه، اذيت پيغمبر است و آن اينكه: مزاياي فاطمه، مزاياي رسول خداست و كمالات او، كمالات پيغمبر. بنابراين، سخن گفتن از فاطمه عليهاالسلام به عنوان پاره اي از هستي پيامبر و وجود انساني و مكتبي او با تمام ويژگي ها، دقايق و خصوصيات تفصيلي اش به عنوان يك انسان الهي كامل بيانگر انسانيت و فطرت، كمال و صفا، و حق و صدق، در پاكترين و دقيق ترين و بلندترين معاني اين كلمات و واژه هاست.

روشن است كه فاطمه عليهاالسلام هنگامي خشم مي گيرد كه انسانيت و ارزشها مورد تجاوز دشمني قرار مي گيرد و هنگامي خشنود مي شود كه انسانيت و ارزشها گرامي داشته شود، تكامل يابد و ريشه دواند. پس دشمني با او از اين جهت كه يك شخص است او را خشم نمي آورد بلكه از اين جهت كه دشمني با انسانيت و فضيلت است و اين است كه او در نتيجه خدا و رسول را به خشم مي آورد. در مقابل هر كاري كه مطابق فطرت انجام شود و اين وجود را مصونيت بخشد، فاطمه و پيغمبر و خداوند را خشنود مي كند. بدين صورت شايستگي آن را دارد كه معيار و ترازويي براي سنجش باشد، آنگاه كه خشنود مي شود و آنگاه كه خشم مي گيرد.

مي توانيم اين معنا را با اشاره به يك شاهد قرآني به فهم بهتر نزديك كنيم. خداوند مي فرمايد: (من قتل نفساً بغير نفس او فساد في الارض فكانما قتل الناس

ص: 48

جميعاً و من احياها فكانّما احيا الناس جميعاً). (1) .

جسم كه گوشت و استخوان است، همواره وجود دارد ولي آنچه كه از دست داده اراده، اختيار، عقل و خصوصيت هاي انساني مثل شرافت، كرامت، عواطف و احساسات و... است و در نتيجه جسم بواسطه ي بيرون رفتن روح از كالبد، محتواي خود را از دست داده است.

زهرا عليهاالسلام مادر پدرش

از شگفت ترين سخناني كه شنيده ايم گفته برخي از مردم است كه مفاد آن چنين است: زهرا عليهاالسلام جاي خالي مادر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله را برايش پر كرد. چه زماني كه محمد، كودك خردسالي بود، مادرش مرد. به همين لحاظ پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام لقب ام ابيها (مادر پدرش) داد.

وي در يك سخن مي گويد: «پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله زندگاني خود را در فراق مادرش آغاز كرد. چه محبّت مادر چيزي نيست كه دايه يا مربي بتواند از عهده ي آن برآيد... لذا فاطمه عليهاالسلام با حضانت پدرش، مهر مادري به او بخشيد. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نيز اين سخن را فرموده در حالي كه مي دانست كه جاي خالي مادرش را مي تواند از طريق دخترش پر كند». (2) .

اين سخن را نمي توان پذيرفت. زيرا نمي توانيم بپذيريم كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از عقده فقدان مادر رنج مي برد. لذا نيازمند كسي بود كه جاي مادرش را پر كند.

اين گفته بدين معني است كه زهرا عليهاالسلام چنان به پدرش رسيدگي مي كرد كه يك مادر به فرزندش مي رسد. نه بدان معني كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله با آن، مهر و عاطفه اي را كه از

ص: 49


1- 26. مائده، 32.
2- 27. كتاب الندوه، ص 58.

دست داده، جبران خواهد كرد يا نقصي را كه از آن رنج مي برد، بدان كامل خواهد كرد.

آيا اين گوينده مي پذيرد كه اگر زن ديگري به پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله عنايت مي كرد و بخشي از نياز عاطفي او را برآورده مي نمود، مي توانست اين جاي خالي مادر را پر كند؟!

لقب «ام ابيها» مي خواهد حقيقت و ابعاد رفتار فاطمه عليهاالسلام با پدرش را براي ما بيان كند نه اينكه از پر كردن جاي خالي مادر يا باز كردن عقده نقص در شخصيت مقدس رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله سخن بگويد.

عصمت جبري؟

1- برخي مي گويد: عصمت زهرا عليهاالسلام نتيجه و دستاورد مكان و محيط ايماني بود كه در آن زندگي و بزرگ شد. زيرا اين محيط، محيط ايماني، طهارت، فضيلت و صلاح بود. روشن است كه اين سخن يك پرسش حساس و جسورانه در خود پنهان دارد و آن اينكه:

چگونه بود اگر زهرا عليهاالسلام در جاي ديگر و در محيطي سرشار از رذيلت و گناهان زندگي مي كرد؟!

و چگونه بود اگر كسي غير از زهرا عليهاالسلام دقيقاً در همين محيط زندگي مي كرد؟ آيا در آن صورت هم نتيجه همين بود؟! در حالي كه دقيقاً در همين محيط افرادي زندگي كردند اما هيچكدام زهرا عليهاالسلام نشدند.

2- معذلك همين گوينده از تكويني بودن عصمت سخن مي راند. اين نيز مقوله جبر الهي را در خود پنهان دارد كه بطلان آن ثابت شده، و اهل بيت عليهم السلام آن را نفي كرده و فرموده اند: «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين».

ص: 50

مي گوييم: اين گفته چند پرسش حسّاس و جسورانه برمي انگيزد: اگر عامل مؤثر محيط زندگي است پس عصمت تكويني يعني چه؟ و عصمتي كه فيض الهي بطور مستقيم و بدون هرگونه واسطه اي اعم از محيط و غيره عنايت فرموده به چه معناست؟ چرا از ميان مردم فقط اينان به اين عصمت اجباري تكويني اختصاص يافته اند؟ چرا ديگران با اينان به عصمت نائل نيامده اند؟! چرا ما سختي و رنج ببريم ولي اندكي به دست آوريم اما آنان بدون زحمت و مجاهده نفس به اين درجات عالي برسند؟ آيا كسي كه در زندگي، از پيش خود از انجام يك گناه واحد خودداري مي كند يا يك عمل نيك انجام مي دهد و با نفس و غرايز خويش مجاهده مي كند، با اين حساب از همه ي پيامبران و اوصياي معصوم كه عصمت آنان تكويني و اجباري است، افضل نيست؟! آيا اين بدان معني نيست كه معصوم بواسطه ي عبادات و طاعاتي كه در امتثال اوامر و نواهي خداوند انجام مي دهد، مستحق هيچگونه مدح و پاداشي نيست؟ (1) .

3- شايد به منظور برطرف كردن غائله سؤال آخر، گفته: عصمت تكويني فقط در اجتناب از معاصي در جايي است كه معصوم نمي تواند مرتكب آن شود اما در طاعات اختيار به حال خود باقي است و هيچگونه جبر الهي در انجام آن وجود ندارد... اين همان گفتار اشاعره است كه عصمت را اينگونه تفسير كرده اند: «عصمت قدرت بر انجام طاعت است و عدم قدرت بر ارتكاب معصيت». (2) .

مي گوييم: ما نمي خواهيم اين تفصيل بين طاعات و معاصي را بطور گسترده نقد كنيم بلكه به اشاره چند نكته بسنده مي كنيم:

ص: 51


1- 28. اين پرسش از علماي ما از قائلين قدرت معصوم در ارتكاب معاصي كرده اند. ر. ك: اللوامع الالهيه، ص 169.
2- 29. اين پرسش از علماي ما از قائلين قدرت معصوم در ارتكاب معاصي كرده اند. ر. ك: اللوامع الالهيه، ص 169.

1- ترك طاعات نيز معصيت است. پس بطور تكويني بر انجام اين تحرك نيز قادر نيست. حال چگونه در انجام آن مختار است؟ و مختار بودن در خصوص طاعات يعني چه؟!

2- اين تفصيل، بي دليل و بدون توجيه است و بلكه تحكم محض. چرا مسأله برعكس نيست تا معصوم در ترك معاصي مختار باشد و بر انجام طاعات مجبور؟!

جالب توجه است كه وقتي اين پرسشها از او شد، گاهي اوقات به گفتار بلخي پناه مي برد كه ثواب بر طاعت از باب تفضّل خداوند است نه استحقاق بنده، و گاهي اوقات به اين پندار كه استحقاق به تفضّل است. اين گفته نيز همانند گفته بلخي است كه در استدلال بر اين مطلب كه طاعت به استحقاق است نه به تفضّل، بدان توجّه نمي شود. دليل اين است كه طاعت مشقتي است كه خداوند بنده را بدان ملزم كرده است. اگر بدون غرض باشد، ظلم و عبث است. اين قبيح است و از خداي حكيم سر نمي زند. اما اگر داراي غرض باشد، در صورتي كه اين غرض به خدا بازگشت كند، باطل است. چه خداوند بي نياز است و اگر به مكلف برگردد، در صورتي كه اين غرض، ضرر رساندن به مكلف باشد، ظلم و قبيح است و اگر سود رساندن به او باشد، حال اگر درست بود كه خداوند از همان اول به او سود عنايت كند، در اين حالت تكليف عبث خواهد بود و در صورتي كه ابتداي بدان صحيح نباشد، نيازمند تكليف خواهد بود تا با انجام آن استحقاق رسيدن به نفع را بدست آورد، و اين، همان مطلوب است. بدين ترتيب بدست آمد كه ثواب به استحقاق است نه به تفضّل.

گفتار بلخي از اساس باطل است. زيرا بر اساس مذهب وي، وجوب تكاليف براي شكر نعمت است. بنابراين هيچكس در اثر انجام تكليف مستحق ثواب نمي شود. بنابراين ثواب، تفضّل خداست. ترديدي در نادرستي اين گفته نيست. چه

ص: 52

بحث در مرحله ي حُسن و قبح است. از نظر عقلا قبيح است كه شخصي به ديگري نعمتي بدهد و سپس او را مكلف كند كه شكر آن نعمت را به جاي آورد بدون اينكه در انجام اين تكليف به او پاداشي بدهد. عقلا اين را نقص مي دانند و ناشي از حب جاه و رياست و ديگر معاني قبيحي كه از خداي حكيم صادر نمي شود. بنابراين بايد پذيرفت كه ثواب به استحقاق است

هر چند اين سخن نيز با گفتار بلخي سازگاري ندارد. بلكه آن را نقض و رد مي كند ليكن نهايت چيزي كه ممكن است گفته شود، اين است كه اگر چه مالكيت خداوند بر همه چيز، او را در تقدير اصل «پاداش دهي بندگانش در قبال كارهايشان» بر آن مي دارد كه تفضل نمايد اما اين پس از آن است كه ثواب افعال را پاداش آنان مقرر فرموده و در مقدار ثواب بر آنان تفضل نموده است. چنانكه براي هر كار نيك ده حسنه، يا هفتصد برابر پاداش مقرر نموده و براي هر كه بخواهد بيشتر مي كند. اين امر پس از آنكه مقرر شد به عنوان يك قانون الهي اعلان شد، در دايره ي استحقاق قرار مي گيرد. در حالي كه پيش از آن نبود.

به همين دليل بر اساس حكم عقل جايز نيست كه خداوند معصيت كار را پاداش دهد اما به مطيع پاداش ندهد. اما اگر پاداش دادن از باب تفضل بود، اين كار جايز بود. اين مانند آن است كه پدري تصميم بگيرد براي موفقيت فرزندش در امتحانات مدرسه جايزه اي قرار دهد. اگر فرزند در امتحانات موفق شود، از پدرش، جايزه را مطالبه خواهد كرد و اگر پدرش جايزه اش را ندهد، خود را مظلوم و اين كار را توهين به خود خواهد دانست تا چه رسد كه پدر اين جايزه را به برادر مردود او بدهد.

ص: 53

تأثير محيط در عصمت

درباره ي تأثير خانواده و محيط ايماني در شخصيت زهرا عليهاالسلام مي گوييم: زهرا عليهاالسلام نوري است كه از ميوه ي بهشت آفريده شد و در شكم مادر با او سخن مي گفت: او بهترين بنده ي خداست كه او را پيش از ورود به اين محيط، كه برخي آن را عامل اصلي مقامات و كرامات زهرا عليهاالسلام مي پندارند، برگزيد تا معصومه (1) ، طاهره و زكيه باشد.

اين سخن كه عامل اصلي عصمت عليهاالسلام را محيط زندگي او مي داند، يك نكته را در خود پنهان دارد: اگر زهرا عليهاالسلام در محيطي زندگي مي كرد كه محيط خير و صلاح و ايمان نبود، زهرا عليهاالسلام رنگ خاص همان محيط را مي گرفت و زني شرور و منحرف- پناه بر خدا- مي شد. آيا اين سخن معقول و مقبول است؟!

ما اصرار داريم كه محيط زندگي زهرا عليهاالسلام تنها عامل رسيدن او به مقام كرامت و منزلت نبود و نه موجب تبلور و ساخت شخصيت ايماني و تحقق عصمت و كمال انساني او؛ بلكه فطرت سليم، و روح پاك، و عقل برتر و توازن زهرا عليهاالسلام در كمالات و خصوصيت هاي انساني، و آنگاه رعايت و مزيد لطف پروردگار سبحان و توفيق الهي، و تلاش و كوشش آزادانه خود او در رسيدن به خلوص، صفا و پاكي هر چه بيشتر و نيل به درجات قرب و رضا، همه با هم شخصيت معصوم و مطهر زهرا عليهاالسلام را

ص: 54


1- 30. عصمت پيامبران و اوصياء به دليل عقل ثابت شده است. چه عصمت اقتضاي مقام نبوّت و امامت است. نقل نيز آن را تأييد كرده و به بيان حدود و افقها، و ديگر خصوصيات آن پرداخته است... عصمت زهرا عليهاالسلام به نص قرآن كريم، و نقل صحيح ثابت از رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله ثابت شده و يكي از ضروريات و اصول ثابت مذهب است. بديهي است كه عصمت جز از راه نقل شناخته نشود. زيرا اوامر و نواهي الهي به اعمال ظهاري جوارح منحصر نيست بلكه به قلب، و نفس، و روح، و نيز به ساخت خصلتهاي انسان، و احساسات و عواطف او همچون شجاعت، كرامت، حسادت، حب و بغض، ايمان و نفاق، و اهداف و آرزوها و ديگر مسائلي كشيده مي شد كه براي آگاهي يافتن از آن راهي جز نقل از معصوم نداريم.

بوجود آورد.

بنابراين عصمت به معني ناتواني از انجام چيزي نيست بلكه عصمت يعني: قدرت و معرفت، و انتخاب شايسته، و اراده ي قوي و فعّال با عقل بزرگ و رعايت و حمايت الهي. اما بزرگي و كوچكي سن، يا ميزان رشد جسماني اصلاً معيار صفاي روح و كمال ملكات و خصال انساني و ميزان فعليت تعقل، يا قوت عقل و ادراك، يا وسعت معرفت و استحقاق منازل كرامت نمي باشد. خداوند به يحيي عليه السلام در كودكي، حكمت عنايت فرمود. چنانكه عيسي عليه السلام در گهواره زبان گشود و سخن گفت: (قال اني عبداللَّه آتاني الكتاب و جعلني نبياً و جعلني مباركاً اينما كنت و اوصاني بالصلاة والزكاة ما دمت حيّاً و برّاً بوالدتي و لم نجعلني جباراً شقياً). (1) .

زهرا عليهاالسلام هيچگاه نه كودكانه مي انديشيد و نه در سطح ملكات، ادراكات و بلندپروازيهاي بچه گانه قرار داشت. علي و زهرا عليهماالسلام، هر دو به هنگام تولد سخن گفته اند. زهرا عليهاالسلام پيش از تولد، در شكم مادر با او سخن مي گفت. كتابهاي تاريخ و مصادر روايي شيعه و سني روايات فراواني از اين قبيل درباره ي اهل بيت عليهم السلام نقل كرده كه بر اين حقيقت دلالت دارد.

امكان سركشي

اشاره

ما انكار نمي كنيم كه محيط اجتماعي در روح و روان انسان و رفتار و اخلاق او تأثير دارد اما معتقديم كه اين تأثير نه در همه مردم هست و نه حتمي الوصول به حدي كه با وجود آن انسان اراده خود را از دست بدهد و محيط او را اسير خود نمايد و مانع انتخاب او شود و از حركت به سوي خير و صلاح، و رستگاري بازدارد. قرآن كريم به گونه اي اين مطلب را براي ما بيان فرموده كه جاي هيچگونه ترديدي

ص: 55


1- 31. مريم، 20- 22.

باقي نمي گذارد. آنگاه كه از زناني سخن مي گويد كه خداوند آنان را الگوهايي براي مردم قرار داده مثل مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم، و آنگاه كه از زناني ديگر سخن مي گويد كه مردم بايد از كردارشان عبرت و پند گيرند. همچون زن نوح و زن لوط.

رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله سخن بسيار مهمي به عنوان راز به يكي از همسران خويش گفت. او راز پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله را فاش كرد و چيزي از خود به آن افزود. خداوند سبحان آنجا كه از اين زن سخن مي گويد، مي فرمايد:

(ضرب اللَّه مثلاً للذين كفروا امرأة نوح، و امرأة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتا هما فلم يغنيا عنهما من اللَّه شيئاً و قيل ادخلا النار مع الداخلين و ضرب اللَّه مثلاً للذين آمنوا امرأة فرعون اذ قالت: رب ابن لي عندك بيتاً في الجنّة و نجّني من فرعون عمله و نجّني من القوم الظالمين و مريم ابنة عمران التي احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا و صدقت بكلمات ربّها و كتبه و كانت من القانتين). (1) .

مي بينيم كه خداوند براي مؤمنان و نه فقط زنان مؤمن، آسيه دختر مزاحم و مريم دختر عمران، و براي كافران و نه فقط زنان كافر، زن نوح و زن لوط را مثال زده است. در توضيح اين مطلب مي گوييم:

زن نوح و زن لوط

ملاحظه ي چند نكته ما را در توضيح معني آيات كمك مي كند:

1- در آيه ي مباركه اشاره شده كه يك زن در مقابل مردي ايستاد. شايد كساني

ص: 56


1- 32. تحريم، 10- 12.

گمان برند كه در برخي جوانب خاص مردان بر زنان امتياز دارند و همين در بسياري از امور افضليت و اولويت مي دهد.

2- اين دو مرد همسر هستند و شوهر حداقل در خانه از موقعيت قوي و قدرتمندي برخوردار است.

3- معمولاً شوهر از هركس ديگر حتي پدر و مادر به احوال و گرايشات و نقاط ضعف و قوّت همسرش آگاه تر است. زيرا بطور مستمر با او در تماس است و او نيز معمولاً با شوهرش در نهايت صفا و صميميت زندگي مي كند و چيزي از او پنهان نمي كند.

4- اين مرد از صفات كمال انساني و همه عوامل قدرت خصوصاً آگاهي و شعور، تدبير و انديشه، عقل و حكمت و سطح فكري برتر و سلامت فكر و قدرت اقناع ديگران برخوردار است و بلكه در همه ي اين كمالات در اوج است تا آنجا كه شايسته نبوت و بلكه رسالت شده است و بالاتر اينكه يكي از آن دو، يعني: نوح از پيامبران اولواالعزم است كه از بالاترين درجات ثبات و نفوذناپذيري و قدرت برخوردارند.

آيا كسي از پيامبران مرسل به شيوه هاي اقناع، ابزارها و ادوات آن آشناتر هست؟ آيا كسي هست كه بيشتر از او، افكار و انديشه هاي لازم براي اين كار را در خود جمع كرده باشد؟

5- اين زن در محيطي آرام و در فضايي پاك و باصفا و سرشار از راستي و ايمان و خير و صلاح زندگي مي كند، آنجا كه همه ي اين كمالات در آن عينيت و تجسّم يافته و او مي تواند آن را بي واسطه لمس كند و فقط نظريه پردازي نيست.

اما در اين محيط اثري از شرك، انحراف و زشتي نيست بلكه اين رذايل در آنجا غريب، مردود و مطرود است و ابداً مورد قبول و رضايت نمي باشد.

ص: 57

6- اين دو پيامبر كه يكي از آن دو از پيامبران اولواالعزم است، مسئوليت هدايت و دفاع از امت و دور ساختن آن از لغزشگاه هاي انحراف و آفات آن را بر عهده دارند. اين هدايت، اولين و اساسي ترين مسئوليت آنان و همه چيز زندگي دوران پيامبري و هدايتي اين دو است و نه يك امر عارض همچون مال كه مي توان آن را عوض كرد يا همانند جاه كه مي توان بدون آن زندگي كرد. همچنان كه از قبيل سلطه، نفوذ و اداره ي خانه و يا از نوع مصلحت مادي و يا شأني از شئونات زندگاني نيست كه بتوان از آن چشم پوشيد، بلكه برخورد با آن يعني برخورد با سرنوشت، وجود، آينده و آخرت دنيا. پيامبر از موقعيت تقديس، تعبد و تدين به اين مأموريت مي نگرد و با آن تعامل دارد.

همسر پيامبر كه به هيچ يك از آنچه بيان شد ايمان ندارد به مقابله او مي آيد و از درون پايگاه مسئوليتش و در عزيزين، گرانبهاترين و مقدس ترين امر عليه او مي شورد.

7- اين مقابله با محيط است. زيرا از درون خانه صلاح، ايمان، خير، و هدايت مي جوشد.

8- دردناكتر و تلخ تر اين است كه مي بينيم اين زن در چيزي به مقابله با شوهرش مي رود كه فطرتش بدان مي خواند و با قلب، وجدان، احساسات، عواطف، روحيات و با تمام وجودش بدان ارتباط دارد.

تلخ تر اينكه او مي خواهد مخالفي باشد كه فقط به انحراف خويش بسنده نمي كند بلكه با استفاده از محيط منحرف كه احتمالاً او را در جهت تحقّق اهدافش ياري مي رساند و به او عزم و قوت مي بخشد، آنچه را شوهرش مي سازد، نابود كند و از بين ببرد.

از سوي ديگر اين مسأله به يك مورد خاص ختم نمي شود تا بتوان آن را يك

ص: 58

استثنا يا يك حالت شاذ و نادر به حساب آورد بلكه همين قضيه تكرار شده و نوح و لوط عليهماالسلام را در بر گرفته است. همان دو پيغمبري كه خداوند ماجراي آنان را براي عبرت ديگران مثال زده است.

آسيه زن فرعون

در مقابل آنچه گذشت، مي بينيم كه زن مجاهد صابر شهيد، آسيه دختر مزاحم ايستاده است. در توضيح اين مطلب چند نكته را بيان مي كنيم:

1- آسيه در مقابل مردي به نام فرعون قرار دارد.

2- فرعون شوهر قوي و حاكم آسيه است و از موقعيت همسري با اين زن صالح برخورد مي كند.

3- فرعون مرد و شوهر، چيزي از ارزشهاي انساني و مكتبي را خود ندارد و هيچ رادع و مانعي او را از ارتكاب هر كاري در هيچ يك از مراحل زندگي اش بازنمي دارد. او با شهوات، خواسته ها و مصالح و منافعش، بدون قيد و بند و بدون رادع و مانع حركت مي كند.

اما آسيه برعكس فرعون، خويشتن را تابع ضوابط دين و اصول و ارزشهاي آن مي داند و همين ارزشها و ضوابط است كه بر سراسر وجودش حكمفرماست. لذا نمي تواند خودسرانه حركت كند و به هر چه مي خواهد، توسل جويد.

4- فرعون نماينده شديدترين حالات استكبار در عمق وجود و ذات خويش است. او حتي مدعي مقام ربوبيت است و به مردم مي گويد: (انا ربكم الاعلي). بنابراين عقيده ندارد كه احدي قادر است او را به تسليم وادار يا ديدگاه و اراده خود را به او تحميل كند بلكه خود را قادر مي بيند كه در داخل خويش انگيزه هاي قوي براي سركوبي افراد مزاحم در راه رسيدن به هواها و آرزوهايش، نهفته دارد. اين

ص: 59

فرعون همسرش را در اندرون پايگاه كبريايي و آرمان استكباري و اوج استبداد خويش، و در ژرفناي آرزوها و خواسته هايش، در ادعاي ربوبيت و در ميان همه زشتيها و انحرافات به مبارزه مي خواند.

5- فرعون پادشاه است و برخوردار از جاه و مقام و غرور و تكبر سلطنت و جاذبيت و عنفوان آن. چقدر اين مظاهر فريبنده نزد زن دوست داشتني است. وقتي كه زن به زرق و برق زندگي گرايش دارد، قطعاً به زرق و برق عريض و طويل پادشاهي گرايش بيشتري خواهد داشت و اگر جاه و مقام او را تحريك مي كند، پس چگونه خواهد بود اگر اين مقام و جاه، مقام پادشاهي باشد كه مدّعي ربوبيت هم هست؟!

6- همه مظاهر فريبنده در بالاترين درجات فريب نزد فرعون موجود است: كاخها و قصرها، باغها و بوستانهاي دلاويز، خوشيها و اموال، خدم و حشم، طلاهاي ناب، زيورآلات گرانبها و ديگر زينتهاي زندگي همه و همه پيش او است. آيا براي زن چيزي دوست داشتني تر از كاخ بلند، و اثاثيه فاخر و گرانبها و ديگر چيزهاي بهجت آور و شادي آفرين، هست؟!

7- فرعون سپاهيان و سلاحهاي جنگي، و همه قواي قهريه و سلطه و جبروت و حاكميت را در اختيار دارد. مي دانيم كه در ايجاد رعب و وحشت در دل مخالفان و سركشان چه تأثيري دارد.

8- چاپلوسان متملّق، طمع ورزان دنياخواه و منفعت طلبان بلندپرواز، دور فرعون جمع شده اند. اينها ابزارها و ادوات فرعون براي تحقق خواسته ها و تمايلات اويند، در هر جا كه باشد و در هر جهت كه حركت كند.

9- جامعه منحرف هم هست كه مفاهيم جاهلي و جهل عميق و دلباختگي به زندگي دنيا بر او حاكم است. از اين جامعه بوهاي بد شهوات حيواني برمي خيزد و

ص: 60

هواها و خواسته هاي شيطاني سرچشمه مي گيرد و جنايتها در آن انجام مي شود.

10- در اين محيط فرعوني، زن فرعون مي خواهد از لذّات محسوس و حاضر و آماده براي لذّات پنهان چشم پوشي كند در حالي كه انسان غالباً با آنچه حس مي كند، ارتباط برقرار مي نمايد تا با آنچه كه در خيال مي آورد يا از ديگران مي شنود و بلكه انتقال از لذّات محسوس به لذّت ديگري همانند آن مشكل است. پس چگونه است انتقال از لذّت محسوس به لذّت پنهان كه با آن فقط در تصور و آرزوي رسيدن به آن در آينده، زندگي مي كند. چه به وعده ي الهي اطمينان دارد و مي داند كه وعده خدا تخلّف ناپذير است. آسيه مي خواهد لذّت، سعادت و نعمت حاضر را به درد و رنج و بلا و بلكه به مرگ حتمي براي رسيدن به لذّت موعود تبديل كند.

11- اين زن به رويارويي با مردي همچون ساير مردان نمي رود. بلكه به مواجهه مردي مي رود كه به سياست، زيركي و زكاوت مشهور است. بنابراين همانگونه كه مي بايست با استكبار، سلطنت، سركشي و تروريسم و خشونت فرعون مقابله كند، مي بايست با مكر، حيله، تزوير و شيوه هاي نيرنگ بازي هوشمندانه فرعون رويارويي كند. فرعون بر اساس همين شيوه ها قوم خود را خوار شمرد و آنان از او پيروي كردند. برخي از فصول اين نيرنگ و فريب فرعون در محاوره اي كه خداوند سبحان بين او و موسي و ساحران در قرآن ثبت كرده، نمايان است.

خلاصه:

گوشه هايي بود از وضع جامعه اي كه زن فرعون، كسي از جنس بشر، و از گوشت و خون، با همه تمايلات و گرايشها، و غرايز و احساسات و عواطف و خواسته هاي انساني به رويارويي آن رفت. آسيه (ره) با صبر و ثبات با اين جامعه خشن مقابله كرد. او هيچ چيز نداشت، خودش بود با اراده اي قوي و شعوري

ص: 61

آگاهانه، همين شعور آگاهانه به او فهماند كه آنچه در اطرافش انجام مي شود، اشتباه، جنايت، انحراف، و ذلت و خواري است. لذا آن را با بصيرت و ايمان رد كرد و به مقابله ي با تمامي ابزارهاي قهر و غلبه، و نيرنگ و فريب رفت و به سپاهيان، و دار و دسته فرعون، و اموال و جاه و مقام عريش و طويل او، و زيور و زينتهاي فريبنده اش، و به مكر و حيله و هوشياري اش، هيچ اهميتي نداد. او از خداوند سبحان مسئلت كرد كه راه نجات از فرعون، و اعمال فرعوني، و محيط قوم ظالم را برايش مهيا كند.

هيچ چيز نتوانست اعتماد آسيه به دين و پروردگارش را سست نمايد يا اراده اش را سلب كند يا سلامت و صحت انتخاب و اختيارش را برهم زند، نه محيط، نه سرزمين و نه هيچ چيز ديگر.

دعاي او اين بود: (رب ابن لي عندك بيتاً في الجنّة و نجّني من فرعون و عمله و نجّني من القوم الظالمين).

آسيه دوري از فرعون و كارهاي فرعوني و نيز دوري از پليدي انحراف و خروج از محيط ستمگر را نجات و رستگاري مي داند.

او از خداوند نه قصر و زيور مي خواهد و نه جاه و مقام بلكه خواهان آن است كه به نعمت قرب الهي (عندك) و مقام خشنودي بر پايه ي همان قاعده كه اهل بيت مي گفتند: «خشنودي خدا، خشنودي ما اهل بيت است»، نايل آيد.

مريم عليهاالسلام دختر عمران

قضيه ي رويارويي مريم عليهاالسلام يك رويارويي تلخ و خشن ديگر است. چه شخصيت و كيان او را مورد هجوم قرار گرفته است و براي مريم به عنوان يك زن كه خود را در مقابل قومش سمبل طهارت و فضيلت مي داند و آنان را به واسطه ي پليدي

ص: 62

و انحرافشان سرزنش مي كند، از حساس ترين مسائل بشمار مي رود. او كه هم اكنون در خصوص عفت و پاكدامني اش مورد سؤال قرار گرفته است، به گونه اي در مقابلشان ظاهر شده كه هرگونه وسيله ي دفاع از خويشتن را از دست داده است. چگونه يك زن مي تواند نوزادي به دنيا آورد و سپس مدعي شود كه نه مرتكب كار زشت شده و نه رابطه اي با مردي داشته است؟!

او مي پندارد كه نوزادي از او متولد شده بدون اينكه مردي به او دست زده باشد و اصرار دارد كه عفت و پاكدامني خود را به معناي دقيق كلمه حفظ كرده است. بالاتر اينكه هيچگونه تأويلي را در اين باره نمي پذيرد. از قبيل تجاوز به عنف كه زن در چنين مواردي معذور است.

زن شوهردار نيز هرگاه زايمان مي كند در روزهاي نخست خصوصاً در برابر آشنايان و اقوام تا حد زيادي احساس شرمندگي و خجالت مي كند. حال چگونه است كه دختري بدون ازدواج، بچه اي به دنيا آورد و آنگاه او را در بغل گرفته به ميان قومش بيايد و اصرار داشته باشد كه مردي به او دست نزده است؟! آيا از آنان نمي پذيرد كه اعتقاد يا توهّم ديگري داشته باشند؟

ايمان مريم لرزان و سست نشد، او عقب نشيني نكرد و نه نوزاد را مخفي نمود و نه او را از خود دور كرد و نه از او دوري جست بلكه در راه رضاي خداوند سبحان او را پذيرفت و صبر و تحمل پيش گرفت. او به حق و با شايستگي تمام سرور زنان زمان خود بود. زيرا كلمات خداوند را تصديق كرد و از پرهيزگاران بود.

اما رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله خبر داده كه فاطمه زهرا عليهاالسلام از همه زنان جهان از اولين و آخرين از جمله مريم و آسيه و ديگران به رغم سختيها و مشكلاتي كه تحمل كردند، برتر است. همين نشان مي دهد كه زهرا عليهاالسلام از جايگاه و منزلت عظيمي برخوردار است و مصائب و مشكلاتي كه از دشمنان ديده تا چه اندازه سخت و سنگين بوده

ص: 63

است. چه معصوم عليهاالسلام مي فرمايد:

«ان اشدّ الناس بلاءً هم الانبيا ثم الذين يلونهم ثم الامثل فالامثل». (1) .

از آنچه كه گذشت نتايج فراوان مي گيريم. در اينجا به چند مورد اشاره مي كنيم:

1- اين محيط نيست كه شخصيت انسان را مي سازد. اگر چه ممكن است گاهي اوقات كه انسان نظارت آگاهانه را از دست مي دهد و تسليم شرايط مي شود، محيط در شخصيت او تأثير مي گذارد.

بنابراين جايي براي اين سخن نيست كه شخصيت زهرا عليهاالسلام دستاورد محيط و خانواده اي است كه در آن زندگي كرد. ما نمي پذيريم كه گفته شود: اگر زهرا عليهاالسلام در يك محيط ديگر مثلاً محيط فاسدي، زندگي مي كرد تابع عينيت همان محيط مي شد.

2- رويارويي مريم با فشارهاي محيط منحرف و فاسد در حساس ترين و مهمترين مسائل او به عنوان يك زن، در حالي كه هيچ گونه وسيله پذيرفته شده اي براي دفاع از خود ندارد مگر ايمان بي آلايش و اطمينان فوق العاده به خداوند متعال، سپس جنبش آسيه بنت مزاحم در عمق لانه شرك و انحراف و در قلب محيط فاسد براي رويارويي با سركش ترين قدرتها كه برخوردار از بيشترين ابزارهاي قهر، گمراهي و خشونت و طغيان و ظلم و استكبار هستند دلالت دارد كه جايي براي توجيه انحرافات بواسطه ي فشارهاي محيط و مكان يا سلطه يا پيروي از خواست شوهر و... نيست.

3- زن همانند مرد از يك قدرت حقيقي برخوردار است و مي تواند در هر مسأله اي كه به او مربوط مي شود، تصميم نهائي را بگيرد. او در حدي است كه مي تواند مخاطب خداوند قرار گيرد و به بالاترين درجات و مراتب براي رسيدن به

ص: 64


1- 33. ر. ك: بحارالانوار، ج 64، ص 200.

رفيع ترين مقام در زمينه كرامت و عنايت الهي نايل آيد.

4- بدون ترديد، حركت به سوي احقاق حق و اقامه ي شرايع خدا و عمل به احكام الهي و گام برداشتن در مسير هدايت و خير مطابق فطرت و عقل است و انحراف از آن سرپيچي از مقتضيات فطرت و سبك شمردن احكام عقل و نابودي معاني انسانيت و حكمت.

ص: 65

زهرا عليهاالسلام و غيب

اشاره

غيب در زندگاني زهرا عليهاالسلام

ارتباط فكري كافي نيست

پاكي زهرا عليهاالسلام از حيض و نفاس

تأويل روايات

زهرا عليهاالسلام اولين مؤلف در اسلام

احكام شرعي در مصحف زهرا عليهاالسلام

تعارض در احاديث مصحف زهرا عليهاالسلام

تصوير تعارض به گونه ي ديگر

ص: 66

غيب در زندگاني زهرا عليهاالسلام

كساني مي گويند: لازم نيست بدانيم كه ازدواج زهرا عليهاالسلام يك امر غيبي بود و اين ازدواج را فرشتگان الهي در آسمان جشن گرفتند. اينان در برخورد با اين حديث نيز احتياط مي كنند كه مي گويد: عناصر غيبي و خصوصيات غير عادي در شخصيت زهرا عليهاالسلام وجود داشت. به تعبير اينان، چه سود يا زياني دارد كه بدانيم يا ندانيم. زهرا عليهاالسلام نور است يا نه؟

مي گويد: ما در اينجا هيچ خصوصيتي نمي بينيم مگر شرايطي كه عهده دار رشد و نمو روحي و عقلي و التزام زهرا عليهاالسلام بود؛ آن هم در سطحي كه عناصر غيبي متمايزي وجود داشت كه او را از سطح زنان عادي خارج مي كرد، زيرا هيچ يك از معيارهاي اثبات قطعي را ندارد.

مي گوييم:

در خصوص ضرورت فرهنگ غيب، چند نكته را بيان مي كنيم:

1- برانگيختن امور به اين شيوه كه بيم آن مي رود كه موجب درگيري داخلي شود، از آن جهت كه هدف آن تشكيك در ضرورت فرهنگ ديني غيبي است، مردود و نامعقول است، زيرا اين مسأله از بديهيات دين و عقيده است. بي ترديد دور ساختن بخش بسيار مهمي از قضاياي دين و ايمان، به شيوه ي به تأخير انداختن يا سبك شمردن يا كاستن از اهميّت آن، نابودي يكي از اركان مهم دين است. اين كار،

ص: 67

در حقيقت برهم زدن انديشه بلند اسلامي است و علامتهاي سؤال زيادي در مقابل بسياري از معارف ديني ديگر را بوجود مي آورد. اين امر به تضعيف ايمان مردم، و شناخت آنان از خدا، پيامبران و برگزيدگان، و سست شدن عقيده آنان به حقايق اسلام و ايمان منجر شده پرسشهاي فراواني را درباره ي مسائلي برخواهد انگيخت كه شايسته آن است كه درباره ي آنها مجادلات نادرست و غير علمي صورت نگيرد. زيرا هيچ نتيجه اي ندارد مگر برهم زدن اوضاع عمومي و كشاندن اهتمام مردم به گرايشهاي دور از واقعيت و انديشه مفيد در مسائل سرنوشت ساز كه كيان و آينده شان را تهديد مي كند و آنان را از برنامه ريزي و تلاش براي رويارويي با خطرهاي بزرگي كه در جبهه درگيري و مبارزه با قدرتهاي استكبار و كينه توز در كمينشان است، دور مي كند.

2- بدون ترديد متوني كه عنايت الهي و بلكه كرامات و معجزات (1) و شايستگيهايي را براي زهرا عليهاالسلام ثابت مي كند، آنقدر فراوان است كه انكار آن به دو لحاظ علمي و وجداني بدون توجيه است. اگر اين حجم روايات نتواند ويژگي، كرامت و عنايت غيبي زهرا عليهاالسلام را اثبات كند، ديگر جايي براي هيچ يك از حقايق اسلامي نخواهد بود.

پيش از وي، معتزله با اين دليل كرامات اوليا را انكار كرده اند كه ممكن است با معجزات پيامبران اشتباه شود و پيامبر از غير پيامبر شناخته نشود. (2) .

آنان توجه نكرده اند كه ظهور كرامت فقط و فقط از اوليايي است كه چنان ملتزم

ص: 68


1- 34. كافي، ابوالصلاح حلبي، صص 102- 103 كه معجزات غير پيامبران را آورده است. حلبي بيان كرده كه معجزات به مبارزه طلبي پيامبران محدود نمي شود، چنان كه برخي مي خواهند چنين ادعا كنند. او در اين باره داستان آصف بن برخيا و آوردن تخت بلقيس پيش از يك چشم برهم زدن، معجزات مريم شاگردان عيسي و غيره را مثال زده است.
2- 35. شرح عقايد نسفي، ص 177.

به ايمان هستند كه با وجود آن ادعاي پيامبري از سوي آنان ممتنع است و الّا چنين كسي نه ولي خداست و نه مستحق كرامت خدا، و نه خداوند روزي اين كرامت را برايش ظاهر خواهد كرد.

3- خداوند سبحان مي فرمايد: (ألم، ذلك الكتاب لاريب فيه هدي للمتقين الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلاة و مما رزقناهم ينفقون). (1) .

بدون ترديد امور غيبي تأثير شگرفي بر ايمان انسان مسلمان دارد. غيب يكي از امور اساسي در موضوع ايمان است كه خداوند متعال آن را از بندگانش مي خواهد. بي شك صرف احساس مبهم و غامض به وجود مسائلي مبهم و پيچيده در برخي از بخشهاي زندگي، و احساس ناتواني در رسيدن به اين مسائل غامض و در نهايت احساس ترس و وحشت از آن، در ايمان به غيب كافي نيست. همچنان كه در تحقق ايمان، به تنهايي، و با تمام حالات و مفردات، غيبي يا غير آن، صرف رسيدن به پذيرشهاي فكر خشك و معادلات رياضي كه در عقل و شعور انسان استقرار مي يابد تا بر اساس آن نقشه سلوك و رفتار، يا طرح زندگي بريده از غيب و يا ناهماهنگ و مخالف با آن را ترسيم كند، كافي نيست. آري نه اين كافي نيست و نه آن. چه ايمان، يك كار اختياري است كه همواره تجديد مي شود و مدام استمرار دارد. چه خداوند فرمود: يؤمنون و نه آمنوا تا با فعل مضارع تجدّد و استمرار را افاده كند. يعني آنان، ايمان را انتخاب مي كنند و آن را با استمرار بوجود مي آورند و عينيت مي بخشند.

روشن است كه ترس از مجهول و احساس مبهم از امور پنهان از حواس انسان، ايمان نيست بلكه با ايمان درست منافات دارد. ايمان پيوند قلب با يك چيز و در بر گرفتن آن و خشنودي قلب بدان است: (الا بذكر اللَّه تطمئن القلوب؛ يا ايتها

ص: 69


1- 36. بقره، 1- 3.

النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية).

حال كه اينگونه است و از آنجا كه نمي توان فضاي تهي را در بر گرفت و بدان آرامش پيدا كرد و از آن خشنود شد، پس مي بايست دلالت نزديكي بر اين امر غامض، و عينيت بخشيدن و تجسم آن در شعور انسان موجود باشد تا آن را از حالت غيبي به واقعيت ايماني و احساسي بدرآورد و به صورت شهود ايماني درآيد. اگر چه در واقعيت و هستي خود نه با حس مادي تلاقي پيدا مي كند و نه بر او آشكار مي شود بلكه جدا و پنهان از او باقي مي ماند.

از اينجا ضرورت ارتباط اين غيب با عينيت واقعي آشكار مي شود تا بدين ترتيب تأثير بيشتري در آگاهي و شعور، و رسوخ افزون تري در ايمان پيدا كند و واژه هاي بيانگر غيب و الفاظي كه بدان اشاره دارد، آن را از يك حالت غامض و مبهم صرف بيرون آورد تا آنچنان متمركز و محدود شود كه تجسم حقيقي معناي غيب باشد كه انسان را براي پيوند دادن قلبش با آن آماده مي سازد و به اين ترتيب مسلمان مطابق اراده ي خداوند و براساس نقشه ي الهي براي تحقق اين مطلب، به غيب ايمان داشته باشد. اينك مي توانيم سخن علي عليه السلام را با همه ي ژرفاي آن بفهميم كه فرمود: «لو كشف لي الغطاء ما ازددت يقيناً». (1) .

هنگامي كه از علي عليه السلام پرسيدند چگونه خدايي را كه نديده مي پرستد، پاسخ داد: «خدايي را كه نديده ام نمي پرستم، خدا را چشمان سر به مشاهده نمي بيند بلكه دلها او را با حقايق ايمان ديده است». (2) .

به همين سبب، دلها به ياد خداوند آرام مي گيرد: (الا بذكر اللَّه تطمئن القلوب).

ص: 70


1- 37. بحارالانوار، ج 40، ص 153؛ ج 46، ص 135.
2- 38. بحارالانوار، ج 4، صص 27، 32، 44، 52، 304؛ ج 10، ص 118؛ ج 36، ص 406.

قلب به حقيقت ذات پروردگار دست نمي يابد بلكه به آثار و افعال او نايل مي شود و با ياد او آرام مي گيرد. خداوند مي فرمايد:

(و للَّه الاسماء الحسني فادعوه بها). (1) (اقرأ بسم ربك الذي خلق). (2) (بسم اللَّه الرحمن الرحيم).

از آنچه گذشت روشن مي شود كه اسلام كه ايمان به غيب را واجب كرده، غيب مبهم، تهي و غامض را اراده نفرموده است بلكه غيب هدفدار و آگاهانه كه از طريق ابزارهايي كه خداوند بواسطه ي آن عنصر غيب را به شعور ما منتقل مي كند تا در آن استقرار يابد و شعور يابد و شعور و آگاهي ما با آن قرين شود و بدان تكيه و استناد نمايد، در صفحه ي قلب و جان نقش بندد و هر چه بيشتر روشني بخشد، ريشه دواند و رسوخ يابد.

بنابراين فرهنگ غيب مي تواند ايمان به غيب را از حالت ترس از ناشناخته دور سازد تا غيب، شهودي قلبي حقيقي باشد و قلب با آن پيوند خود و ايمان بدان استوار شود، و عواطف و احساسات در برابرش تسليم، و بر پايه ي آن حركت كند تا زندگي وجدان، و بيداري ضمير، و موضع، حركت، رفتار، سجيه و اقدامي با رغبت، صريح و خالصانه باشد. در عين حال حواس نمي تواند اين غيب را درك نمايد و از احساس آن ناتوان مي ماند. چه غيب به چيزي بالاتر و برتر از حس مربوط است همان غيب را از حواس بي نياز مي كند و به ابزارهاي آن دست مي يازد و در سايه سار آن حركت مي كند.

با نگاهي اجمالي به وسايل و دلايلي كه اين غيب را در قلب انسان مجسم مي كند و آن را به عنصري ايماني مؤثر و كارآمد تبديل مي سازد، درمي يابيم كه

ص: 71


1- 39. اعراف، 180.
2- 40. علق، 1.

اسلام در برخورد تربيتي خود با اين جنبه ي حساس مي خواهد كه غيب بر پايه ي انديشه و آگاهي حركت كند تا در قلب جا گيرد و قلب، آن را با عطوفت و مهرباني در بر گيرد و با آن آرامش و خشنودي يابد و از آنجا در سايه ي روح و در برخوردي احساسي و عاطفي، گرم و جوشان به حركت درآيد.

آنگاه سراسر وجود انسان را در بر مي گيرد تا به احساسات و عواطفش شكل دهد و در نتيجه گوش و چشم، فكر و ذكر، زبان و كلماتي كه ناخودآگاه بر زبان مي آورد و رفتار و موضع و بلكه همه چيز زندگي اش بشود.

به همين منظور بايد فكر و عاطفه درهم آميزد تا مظلوميت زهرا عليهاالسلام و عزاي حسين عليه السلام در عاشورا، و مظلوميت طفل شيرخواره اش و... جزيي از حقيقت ايماني گردد. بدين ترتيب سخنان رسول اكرم و ائمه ي طاهرين عليهم السلام بيانگر ضرورتي فرهنگي براي تكميل ايمان به حقايق اسلام و از جمله ايمان به غيب است.

جاي هيچ شگفتي نيست كه اين معناي غيبي به صورت يك معجزه و كرامت الهي و واقعيت زنده و مؤثر در شعور انسان در حجرالاسود عينيت و تجسم يابد كه خداوند آن را به عنوان ميثاق خلايق به وديعه نهاده و در اسراء و معراج، قرار گرفتن يونس در شكم ماهي و در سخن گفتن مورچه به گونه اي كه سليمان پيغمبر از گفته اش تبسم كرده و آوردن تخت بلقيس از يمن پيش از يك چشم بهم زدن و در سخن گفتن فاطمه عليهاالسلام در شكم مادر با او، و جشن عروسي در آسمان به مناسبت ازدواج فاطمه عليهاالسلام با علي عليه السلام و سخن گفتن فرشته الهي با او كه علي عليه السلام سخنان او را در «مصحف فاطمه» نوشت و خطاب ملائكه به فاطمه عليهاالسلام چنانكه مريم دختر عمران را نيز مخاطب قرار دادند. فرشتگان به فاطمه عليهاالسلام ندا دادند: فاطمه! خداوند تو را برگزيده و پاكيزه ات گردانيده است... به همين جهت، محدَّثه ناميده شد (1) .

ص: 72


1- 41. كشف الغمه: ج 2، ص 94؛ دلائل الامامه، ص 56؛ علل الشرايع: ج 1، صص 182، 183؛ روضةالمتقين، ج 5، ص 345.

جاي هيچ شگفتي نيست كه اين غيب اينگونه بر ايمان عينيت يابد كه: فاطمه نور است، حوريه اي به شكل انسان است و از ميوه بهشتي آفريده شده كه در پاكي، صفا، خلوص و طهارت بر ميوه دنيايي امتياز دارد و فاطمه با بذل جهد موفق از طريق معرفت به خداي يگانه و از راه اشراف بر اسرار آفرينش و ناموس زندگي، بر صفا، و طهارت آن افزود و به تأييد و راهنمايي و لطف الهي نايل آمد.

فاطمه، همان زن معصوم است كه خداوند با خشنودي او خشنود مي شود با خشم او، خشم مي گيرد. او سرور زنان جهان از اولين و آخرين است.

همين امور است كه دلالت دارد فاطمه عليهاالسلام را ارتباطي محكم با غيب، مقام و موقعيتي والا و كرامتي الهي است كه هرگز عقل و فهم ما انسانها بدان نخواهد رسيد.

بنابراين روشن شد كه اين غيب در الگوهاي معين مثل پيامبران، برگزيدگان، اوليا و صاحبان كرامات و در آثار جاويدان و كرامات آنان و در الگوهاي فراوان ديگر عينيّت مي يابد و قلوب ما مي تواند اين الگوها و سمبلها و همراه آن غيب به وديعه نهاده شده در آن را در ميان گيرد تا محور ايمان و پيوند قلب باشد، تا روح ما در آرامش و خشنودي زندگي كند و عواطف و احساسات ما با عطوفت و مهرباني بدان روي آورد. بنابراين هر كه اين را بداند، عملش او را مفيد باشد و هر كه نداند بيش از اندازه زيان بيند.

ضرورت ندارد كه اختلاف موارد تجسم در اشخاص مثل پيامبران، اوصياء و اوليا موجب برتري يكي بر ديگري شود. چه ممكن است طبيعت مرحله يا شرايط معين باعث اين خصوصيات غيبي در هر يك از موارد شده باشد.

تفاضل و برتري افراد بر يكديگر معيارهاي خاص خود را دارد كه قرآن كريم و رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله بيان كرده اند و نيز ديگران جزيي از دين است و از اهميت زيادي در

ص: 73

ساخت شخصيّت ايماني، انساني و مكتبي با تمام خصوصيت هايش دارد. خصوصياتي كه وجود، تخصص و تمايز انسان را محقق مي سازد و او را در مرتبه اي عالي از صفا، پاكيزگي و طهارت قرار مي دهد. همچنان كه مرتبه اي از ارتباط وجداني با همه گفتار و كردار آنان را تحقق مي بخشد.

ائمه عليهم السلام برخي از امور غيبي را به شماري از اصحاب مخلص خود مثل ميثم تمار، زراره، محمد بن مسلم و ديگران، گفته اند. چقدر غيب براي كساني كه آن را مي دانند و مي آموزند سودمند است. چه شگفت انگيز و زيباست اين كرامات! و چه تأثير ژرفي در زندگاني انسان دارد! و چقدر انسان بدان نيازمند است! و چه شگفت انگيز است قرآن كه بسياري از موارد غيب را مورد تأكيد قرار مي دهد و بدين ترتيب اهميت زياد آن را در ساخت شخصيت انساني، ايماني و مكتبي آشكار مي كند.

ارتباط فكري كافي نيست

بنابراين، گفته برخي افراد درست نيست كه مي گويند: آنچه مطلوب است صرف ارتباط فكري با معصومين عليهم السلام از طريق شناخت سياست ها، و گونه هاي رفتاري شخصي، و فعاليت هاي اجتماعي آنان است تا اسوه و الگوي ما در شيوه ي تقليد و تكرار كارهاي آنان باشند و همين در ما حالتي از شگفتي و اعجاب را درباره آنان به وجود مي آورد؛ دقيقاً به گونه اي كه از ديگر شخصيت ها و انديشمندان مثل اديسون و ابن سينا شگفت زده مي شويم.

زيرا آنچه مطلوب است، برقراري ارتباط فكري، دروني و وجداني است كه عواطف در آن شركت كند و احساسات به گونه خودكار از آن فرمانبرداري و انقياد داشته باشد و تمام وجود انسان آزادانه تسليم آن باشد و به جنبش آيد.

ص: 74

مطلوب اين است كه اين برگزيدگان وارد دلهايمان شوند تا موجب سرزندگي آن باشند و در ارواح ما جاي گيرند تا به آن گرمي و جوشش بيشتري بدهند و در جانهايمان پا گذارند تا باصفاتر، پاكتر و خالص تر شود.

مطلوب اين است كه در ساخت شخصيت ايماني ما سهم بيشتري داشته باشند و در بناي عواطف و تكوين احساسات ما سهيم باشند.

در نهايت اين گفته را بعيد مي دانيم كه: اين علمي است كه هر كه بداند سود نمي برد و هر كه نداند زيان نمي بيند. اين سخني زيان آور است كه جز خسارت، حسرت و نوميدي سودي برايمان ندارد.

صرف نظر از اين، ميزان نفع و زياني كه از آن صحبت مي كنند چندان روشن نيست بلكه در حالت ها و موارد مختلف، تفاوت دارد. سخن گفتن از طب براي نجار، و سخن گفتن از نجوم براي آهنگر، ريسنده و كارمند در حرفه شان هيچ سودي ندارد. اما قضاياي ايمان و رفتار ضرورتاً از اين قبيل نيست. اگر چه مراتب و مقتضيات شناخت براساس اصل: مأمور شده ايم كه با مردم به اندازه عقلشان سخن گوييم، در افراد فرق مي كند.

پاكي زهرا عليهاالسلام از حيض و نفاس

برخي مي گويند: اينكه خانم زهرا عليهاالسلام عادت ماهانه نمي ديد حالتي از بيماري است كه نياز به درمان دارد! يا لااقل نوعي نقص در زنانگي يا شخصيت وي به عنوان يك زن است. بنابراين نمي توان آن را از كرامات و فضائل او شمرد. در خصوص نفاس نيز همينگونه است. اين گوينده، عقيده به پاكي زهرا عليهاالسلام از حيض و نفاس را از عقايد بي ارزش و سخيف مي داند.

مي گوييم:

ص: 75

1- گاهي اتفاق مي افتد كه برخي از زنان به هنگام زايمان خون نمي بينند و يا كم مي بينند اما اين نقص در زنانگي يا شخصيت آنان به عنوان زن به شمار نمي رود. البته چنين مواردي بسيار اندك است.

در خصوص پاكي زهرا عليهاالسلام از حيض و نفاس مي گوييم: خروج از تنگناهاي طبيعي نه تنها شمرده نمي شود بلكه كرامت و فضيلت است. همچون كرامت مريم عليهاالسلام كه بدون اينكه مردي به او دست بزند، به عيسي عليه السلام باردار شد و چون كرامت ساره، همسر ابراهيم عليه السلام كه در پيري به اسحاق باردار شد و همانند همسر زكريا عليه السلام كه نازا بود ولي به يحيي باردار شد. از اينگونه كرامات و كارهاي خارق العاده فراوان است.

پاكي زهرا عليه السلام از حيض و نفاس حاكي از مقام بلند و شخصيت ممتاز او در ميان زنان جهان است. چه به فرموده ي خداوند سبحان، حيض نوعي اذيت و رنج است: (يسألونك عن المحيض قل هو اذي فاعتزلوا النساء في المحيض). (1) .

از تو درباره ي عادت ماهانه ي زنان مي پرسند، بگو: آن رنجي است. پس هنگام عادت ماهانه، از آميزش با زنان كناره گيري كنيد.

حيض، زن را در تنگنا و در حالت رواني و جسماني غير طبيعي قرار مي دهد. حيض، آنگونه كه در روايات آمده، بيماري است و چنان كه پزشكان در اين باره مي گويند: يك حالت عرضي زنانه است كه او را از روزه و نماز، و از ورود به مساجد بازمي دارد. اين مي رساند كه زن در ايام حيض در وضعي نيست كه بتواند با روحيه اي سرشار از سرزندگي، صفا، پاكي و قوّت زندگي كند.

اين حدث مداوم را نه وضو برطرف مي كند و نه غسل و نه تيمم تا اينكه خودش از بين برود و برطرف شود. خداوند، سرور زنان را كه از هرگونه پليدي

ص: 76


1- 42. بقره، 222.

پاك گردانده، از اين حدث نيز پاك نموده است. اين گراميداشت زهرا عليهاالسلام و تأكيد الهي بر تمايز او از ديگران و مخصوص گرداندن وي به فضيلت و كرامتي از جانب خداوند سبحان است بدون اينكه هيچ گونه تغييري در طبيعت زنانه او داشته باشد. خداوند مسبب الاسباب، و قادر است كه از قانون عليّت درگذرد نه اينكه از آن خارج شود و يا آن را نقض كند بلكه براساس همين قانون عليت. زيرا خداوند، حتي معجزات پيامبران را به واسطه ي اسباب و علل آن بوجود مي آورد و اين آفرينش را با علم خود به علل و اسباب انجام مي دهد در حالي كه انسانها از آن بي خبرند و سابقه ي قبلي هم ندارند. اين معناي خرق عادت است كه در موضوع معجزات و امور خارق العاده از آن سخن مي گويند. اين مسأله روشن تر از آن است كه به توضيح بيشتر يا اقامه دليل و برهان محتاج باشد.

2- سخيف خواندن اعتقاد به پاكي زهرا عليهاالسلام از حيض و نفاس از كسي كه به سخنان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و بلكه ائمه عليهم السلام تعبد دارد و عمل مي كند، پذيرفتني نيست. زيرا هرچه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و ائمه عليهم السلام مي گويند، مطلقاً نمي تواند سخيف باشد. از سوي ديگر هركس آن را بداند، برايش سودمند و مفيد خواهد بود.

پاكي زهرا عليهاالسلام از حيض و نفاس را شيعه و سني از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و ائمه ي اطهار عليهم السلام روايت كرده اند و روايات در اين باره آنقدر زياد است كه از استفاضه گذشته و به حدّ تواتر رسيده است. اين روايات دلالت دارد كه خداوند سبحان، زهرا عليهاالسلام را از ديدن خون حيض و نفاس پاك نموده است. ما از اين روايات فراوان، نمونه هاي زير را نقل مي كنيم:

1- پيامبر صلي اللَّه عليه و آله: «فاطمه، بتول ناميده شده زيرا از حيض و نفاس پاك شده است». (1) .

ص: 77


1- 43. ينابيع الموده، ص 260؛ احقاق الحق (بخش ملحقات) ج 10، ص 25، بنقل از آن و از: مودّةالقربي، ص 103.

2- پيامبر صلي اللَّه عليه و آله: «دخترم فاطمه، حوريه اي است كه حيض نمي بيند». (1) .

3- شيخ صدوق به سند خود از عمر بن علي عليه السلام از پدرش علي عليه السلام روايت كرده كه از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پرسيدند: بتول يعني چه؟ ما شنيده ايم كه شما گفته ايد: مريم بتول است. فاطمه بتول است. فرمود: «بتول كسي است كه هرگز خون حيض نديده است. حيض بر دختران پيامبران مكروه است». (2) .

4- قطان از سكري، از جوهري، از عباس بن بكار، از عبداللَّه بن مثني از عمويش ثمامة بن عبداللَّه از انس بن مالك، از مادرش روايت كرده كه گفت: «فاطمه خون حيض و نفاس نديد». (3) .

5- از امام باقر عليه السلام از پدرانش: «فاطمه به چند جهت طاهره ناميده شده است. از جمله اينكه هرگز خون حيض و نفاس نديد». (4) .

6- امام صادق عليه السلام: «آيا مي داني تفسير فاطمه چيست؟ گفت: از شر مبرا شده را گويند و گفته مي شود: فاطمه. زيرا از حيض بازگرفته شده است». (5) .

7- پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به عايشه فرمود: «حميراء! فاطمه مانند زنان آدميان نيست:

ص: 78


1- 44. ذخائرالعقبي، ص 26؛ شرح بهجةالمحافل، ج 2، ص 138؛ ر.ك: عوالم العلوم، ج 11، ص 54، به نقل از تاريخ بغداد، ج 12، ص 331، و كنزالعمال، ج 12، ص 109، ح 3426؛ اسعاف الراغبين در پاورقي نورالابصار، ص 173.
2- 45. معاني الاخبار، ص 64، مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 330، به نقل از ابوصالح مؤذن در الاربعين، و تاج المواليد، ص 20؛ كشف الغمه، ج 2، ص 90؛ بحارالانوار، ج 43، صص 15- 16؛ ر. ك: ج 78، ص 112 به نقل از آن دو؛ ينابيع الموده، ص 26؛ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 37؛ علل الشرايع، ج 1، ص 181؛ و به نقل از: مصباح الانوار، ص 223؛ مصباح كفعمي، ص 659؛ روضة الواعظين، ص 149؛ دلائل الامامه، ص 55؛ الروضة الفيحاء في تواريخ النسا، ص 252؛ حبيب السير، ج 1، ص 433؛ ضياء العالمين، ج 2، ق 3، ص 7؛ احقاق الحق، ج 10، صص 25، 310؛ ج 19، ص 11 به نقل از منابع ديگري، عوالم العلوم، ج 1، ص 641؛ اعلام الوري، ص 148.
3- 46. امالي صدوق، ص 154؛ بحارالانوار، ج 43، ص 21؛ ر. ك: عوالم العلوم، ج 11، ص 153 به نقل از چندين منبع.
4- 47. بحارالانوار، ج 43، ص 19؛ به نقل از مصباح الانوار، و عوالم العلوم، ج 11، ص 66.
5- 48. مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 330؛ بحارالانوار، ج 43، ص 16.

آنچنان كه آنان مريض مي شوند، مريض نمي شود». (1) .

8- امام صادق عليه السلام: «خداوند تا زماني كه فاطمه زنده بود، زنان را بر علي عليه السلام حرام كرد. زيرا او زن پاكيزه اي بود كه حيض نمي ديد». (2) .

علّامه مجلسي در اين باره سخن زيبايي دارد. به آنجا مراجعه كنيد.

9- عايشه گفت: «هرگاه فاطمه مي آمد، همانند پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله راه مي رفت. او هرگز حيض نديد. زيرا از سيب بهشتي آفريده شده بود». (3) .

10- اسماء بنت عميس گفت: «در يكي از زايمانهاي فاطمه حضور داشتم هنگامي كه وضع حمل كرد، خوني نديدم. به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله عرض كردم: يا رسول اللَّه! فاطمه زايمان كرد ولي از او خوني نديديم؟ فرمود: اسماء! فاطمه حوريه اي است كه به شكل انسان آفريده شده است». (4) .

11- علي عليه السلام: «رسول خدا فرمود: فاطمه، حوريه اي است كه در صورت انسان آفريده شده است. دختران پيامبران حيض نمي شوند». (5) .

12- امام باقر عليه السلام: «او را فاطمه ناميد. پس گفت... تو را از خون حيض گرفتم (پاك كردم).» پس امام باقر عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند كه فاطمه را خداوند با ميثاق از حيض گرفته است». (6) .

ص: 79


1- 49. مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 330؛ بحارالانوار، ج 43، ص 16. مجمع الزوائد، ج 9، ص 202؛ اعلام الوري، ص 148؛ مرأة العقول، ج 5، ص 345؛ الطرائف، ص 111؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 64؛ ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، ص 7.
2- 50. ر. ك: مقتل خوارزمي، ج 1، ص 64؛ مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 330؛ بحارالانوار، ج 43، ص 16، به نقل از: امالي طوسي، ج 1، ص 42؛ مستدرك الوسائل.
3- 51. اخبارالرسول، ص 87، به نقل احقاق الحق، ج 10، ص 244؛ ر. ك: عوالم العلوم، ج 11، ص 60.
4- 52. دلائل الامامه، صص 53، 55؛ بحارالانوار، ج 78، ص 112؛ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 37.
5- 53. دلائل الامامه، ص 52؛ بحارالانوار، ج 78، ص 112؛ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 37.
6- 54. بحارالانوار، ج 42، ص 13، به نقل از مصباح الانوار و كشف الغمه، ج 2، ص 89؛ علل الشرايع، ص 179؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 55؛ به نقل از اين منابع: كافي، ج 1، ص 46، المحتضر، ص 132، 138؛ المختصر، ص 172، 218.

مجلسي اول اين روايت را قوي خوانده است. (1) .

13- شيخ صدوق از پدرش از سعد، از ابن عيسي، از علي بن الحكم، از ابي جميله، از امام باقر عليه السلام: «دختران پيامبران خون حيض نمي بينند. حيض عقوبت است...» (2) .

14- امام صادق عليه السلام: «دختران پيامبران حيض نمي شوند». (3) .

15- سيوطي: «از ويژگي هاي فاطمه عليهاالسلام اين بود كه حيض نمي شد». (4) .

16- صبان: «او زهرا يعني طاهره ناميده شد. زيرا هرگز خون حيض و نفاس نديد». (5) .

17- در روايتي از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله «فاطمه بتول ناميده شد. زيرا از عادت ماهانه زنان بريده شده است...». (6) .

18- اسماء بنت عميس: «قابله ي فاطمه عليهاالسلام بودم. در زايمان از او خوني نديدم. به رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله عرض كردم: يا رسول اللَّه! من از فاطمه خون حيض و نفاس نديدم؟! رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فرمود: مگر نمي داني كه دخترم طاهره مطهره است نه خون حيض در او ديده مي شود و نه خون نفاس». (7) .

19- در عمدةالاخبار آمده: حسن بن علي عليه السلام در نيمه ماه رمضان به دنيا آمد و

ص: 80


1- 55. روضةالمتقين، ج 5، ص 349.
2- 56. علل الشرايع، ج 1، ص 290، بحارالانوار، ج 12، ص 107؛ ج 81، ص 81؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 153؛ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 38.
3- 57. الخرائج الجرائح، ج 2، ص 527.
4- 58. احقاق الحق، ج 10، ص 309. ر. ك: عوالم العلوم، ج 11، ص 63.
5- 59. ر. ك: اسعاف الراغبين، پاورقي نورالابصار، ص 172؛ اين را به محب طبري، و صاحب الفتاوي الظهيرية نيز نسبت داده است.
6- 60. احقاق الحق، ج 10، ص 25؛ المناقب المرتضويه، ص 78؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 64.
7- 61. ر. ك: عوالم العلوم، ج 11، صص 66، 153؛ به نقل از: صحيفةالرضا 7 و ذخائرالعقبي، ص 44؛ اتحاف السائل، ص 90، تاريخ الخميس، ج 1، ص 417؛ نزهة المجالس، ج 2، ص 183؛ ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، ص 7.

مادرش پس از تولد او به حسين عليه السلام آبستن شد. زيرا فاطمه عليهاالسلام خون حيض و نفاس نمي ديد. (1) .

20- ابن عباس گفت: رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فرمود: «دخترم فاطمه، حوريه است زيرا هرگز حيض نشد». (2) .

21- در روايت صحيح از علي بن جعفر از برادرش كاظم عليه السلام آمده: «فاطمه، صديقه شهيده است. دختران پيامبران، خون حيض نمي بينند». (3) .

22- از انس بن مالك از ام سليم زن ابوطلحه ي انصاري كه گفت: فاطمه عليهاالسلام هرگز خون حيض و نفاس نديد. او از آب بهشت بود. چه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله در اسراء وارد بهشت شد و از ميوه بهشت خورد و از آب بهشت نوشيد. اين را پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نيز روايت كرده است. (4) .

23- از ائمه ي عليهم السلام روايت شده كه مادران امامان همانند فاطمه عليهاالسلام خون حيض از آنان برداشته شده است... (5) .

24- پيامبر صلي اللَّه عليه و آله: «فاطمه مانند هيچ يك از شما زنان نيست. او همچون حوريه خون حيض و نفاس نمي بيند». (6) .

تأويل روايات

هنگامي كه بعضي با اين همه روايات زياد درباره ي مسأله اي اين چنين روبه رو

ص: 81


1- 62. عوالم العلوم، ص 66، به نقل از عمدةالاخبار، ص 349.
2- 63. ذخائرالعقبي، ص 26 به نقل از نسايي؛ فرائد السمطين، ج 2، ص 408؛ ر. ك: تاريخ بغداد، ج 12، ص 331.
3- 64. روضةالمتقين، ج 5، ص 342؛ كافي، ج 1، ص 458.
4- 65. اعلام الوري، ص 148.
5- 66. تاج المواليد، ص 20.
6- 67. من لايحضره الفقيه، كتاب الطهارة، باب غسل الحيض.

مي شوند، حيران مي گردند. زيرا نمي توانند آن را رد كنند. چون متواتر و يا قريب به متواتر است. در نتيجه مي گويند: بايد اين روايات را همچون روايات دال بر رجعت تأويل كرد.

مي گوييم: جاي هيچ گونه تأويلي نيست، نه در اين روايات و نه در آن روايات و اگر نتوانستيم آن را بفهميم بايد علم آن را به خداوند برگردانيم. چنانكه خواجويي مازندراني در موضوع رجعت مي گويد:

شايسته نيست كه از آن تعجب كنيم. چه از امور مجهول العلل تعجّب نمي شود. مگر نمي بينيد كه سرور ما اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اين علمي است كه جهل آن مردم را فراگرفته است و بايد علم آن را به خدا برگرداند؟!

به علاوه بعضي از اين امور همچون نايل شدن اوليا به ثواب نصرت و ياري امام زمان عليه السلام، و شادماني آنان از ظهور دولت و سلطنت او، انتقام از دشمنان و نيل به گوشه اي از ثواب و عقاب در دنيا و از اين قبيل مسائل، در اخبار مذكور است... (1) .

آري، مجالي براي تأويل اين احاديث وجود ندارد. زيرا:

1- هرگاه نص بيانگر يك امر توقيفي باشد، نه ميدان جولان عقل است و نه با اصول ثاب عقلي و ديني مخالف بلكه بايد آن را پذيرفت.

2- هرگاه نص را نفهميم و نتوانيم حكمت آن را درك كنيم، حق نداريم آن را رد كنيم يا تأويل نماييم. زيرا زماني فرامي رسد كه قواي فكري و عقلي ما رشد كند و دانش ما زياد شود. آنگاه حكمت آن را بشناسيم. گاهي اوقات دهها و بلكه صدها سال مي گذرد تا بشر يك گام بزرگ در جهت پيشرفت علمي و فكري بردارد تا در پرتو آن بتوانيم راز يا حكمت يا معناي دقيق برخي از نصوص را دريابيم.

ما در قرن بيستم خصوصاً در دو دهه ي اخير معاني بسياري از آيات قرآن

ص: 82


1- 68. الرسائل الاعتقاديه، ص 115.

همچون آيات مربوط به آفرينش را فهميده ايم و آنچه نفهميده ايم بيش از آن است.

3- تأويل نص هنگامي درست است كه ظاهر آن در بدو امر مخالف حكم عقل يا اصول ثابت و مسلّمات شرعي و غيره باشد. البته به شرط آنكه تأويل قابل قبول، معقول و ممكن باشد.

4- اگر نص وارده به گونه قابل قبول نزد اهل لغت قابل تأويل نباشد و از سوي ديگر مخالف مسلّمات عقلي، و شرعي، و مخالف صريح قرآن باشد، بايد آن را رد كرد و به ديوار كوبيد. زيرا مي دانيم كه چنين روايتي از معصوم نيست و امام بدان لب نگشوده است.

بدين ترتيب روشن مي شود كه استناد به استبعادات و استحسانات در امور غيبي و مسائلي كه راهي براي آگاهي از آن نداريم و نيز ناتواني در تعقل يا فهم بعضي امور كه در روايات آمده، موجب نمي شود كه نص را رد و يا تأويل كنيم. علّت اين امر واضح و آشكار است.

زهرا عليهاالسلام اولين مؤلف در اسلام؟

گفته مي شود: زهرا عليهاالسلام اولين در اسلام است. چه روايات دلالت دارد كه آن حضرت مصحفي به نام مصحف فاطمه داشته است. چه وقتي گفته مي شود: مصحف زهرا يعني اينكه آن حضرت در تأليف و نوشتن اين مصحف نقش داشته است. خلاصه اينكه: مي توان گفت: زهرا عليهاالسلام اولين مؤلف در اسلام است.

در پاسخ وي مي گوييم: نسبت دادن مصحف به زهرا عليهاالسلام و اينكه مي گويند: مصحف فاطمه، ضرورتاً بدان معني نيست كه آن حضرت آن را نوشته و تأليف كرده است. چه هنگامي مي گوييم: كتاب فلاني كه نوعي ارتباط بين او و كتاب ولو از حيث مالكيت وجود داشته باشد. يا وقتي مي گوييم: ساعت فلاني، خانه فلاني و يا

ص: 83

لباس فلاني؛ اين بدان معني نيست كه او ساعت را ساخته، خانه را بنا كرده يا مالك شده و يا لباس را دوخته تا چه رسد به اينكه پارچه اش را هم بافته باشد...

در روايت آمده: مسجد زن، خانه اوست. يا گفته مي شود: زن حق ندارد بدون اجازه ي شوهر از خانه اش بيرون رود. در حالي كه فقط حق دارد در خانه سكونت كند.

به همين دليل گفته مي شود: زبور آل داوود، تورات موسي، انجيل عيسي، مصحف عثمان، صحف ابراهيم و موسي، دعاي كميل و عهدنامه ي مالك اشتر.

خداوند مي فرمايد: (ان هذا لفي الصحف الاولي صحف ابراهيم و موسي). آيا اين بدان معني است كه اين صحف تأليف آنان بود يا آن را با دست خود نوشتند؟!

همين گوينده رواياتي را ذكر مي كند كه دلالت دارد مصحف فاطمه در زمان رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله، و پس از وفات آن حضرت به خط علي، و املاي يك فرشته يا پيغمبر نوشته شده است. حال با ذكر اين روايات، اين گفته اش به چه معني است كه گفت: خلاصه اينكه مي توان گفت: زهرا عليهاالسلام اولين مؤلف در اسلام است؟!

بنابراين مصحف مذكور براي فاطمه و به سبب او نوشته شده است و آن حضرت است كه از آن استفاده خواهد كرد و مال آن نيز هست.

وصيت زهرا عليهاالسلام نيز در همين مصحف است. همين اندازه در صحت نسبت مصحف به فاطمه عليهاالسلام كافي است و نيازي نيست در تأليف و نگارش آن شركت داشته باشد.

علاوه بر اين چيزي در دست نيست كه مشاركت آن حضرت در نگارش اين مصحف را از جهت تاريخي يا روايي ثابت كند. از سوي ديگر هيچ ضرورت ندارد كه ثابت كنيم حتماً زهرا عليهاالسلام در تأليف آن مشاركت داشته است. همچنين دليلي بر اصرار وي در نسبت دادن اين مصحف به زهرا عليهاالسلام نمي بينيم.

ص: 84

اين عذر كه منظور نشان دادن سيمايي از زني مسلمان است كه شگفتي و تعجب ديگران را برانگيخته است؛ عذر غير موجه و مردودي است. زيرا متضمن اشاره به چيزي است كه واقعيت ندارد. علاوه بر اين سيره زهرا عليهاالسلام، طهارت و دانش وي كه روايات متواتر و متضافر آن را اثبات مي كند، خصوصاً خطبه ي غراي آن بانو در مسجد پيغمبر و غير ذلك، از تشبّث به امر موهوم غير واقعي بي نياز است. بنابراين نيازي نيست كه مردم را دچار توهم كنيم كه فاطمه عليهاالسلام مؤلف بود يا نبود.

احكام شرعي در مصحف زهرا عليهاالسلام

برخي مي پندارند كه مصحف فاطمه عليهاالسلام حاوي احكام شرعي است. او در اين باره به روايتي از امام صادق عليه السلام استناد مي كند كه مي گويد:

«و عندي الجفر الابيض، قال: قلت: فأي شي ء فيه؟ قال: زبور داوود، و توراة موسي، و انجيل عيسي، و صحف ابراهيم عليهم السلام، والحلال والحرام، و مصحف فاطمه، ما ازعم ان فيه قرآناً، و فيه مايحتاج الناس الينا، و لا نحتاج الي احد، حتي فيه الجلدة و نصف الجلدة، و ربع الجلدة، و أرش الخدش». (1) .

«جفر سفيد نزد من است. گفتم چه چيز در آن آمده؟ فرمود: زبور داوود، تورات موسي، انجيل عيسي و صحف ابراهيم عليهم السلام و حلال و حرام، و مصحف فاطمه، كه ادعا نمي كنم در آن آياتي از قرآن آمده، و هرچه مورد نياز مردم است در جفر آمده است. مردم به ما محتاج هستند ولي ما به احدي نيازمند نيستيم، حتي يك تازيانه، نصف تازيانه، ربع تازيانه و ديه خراش هم در آن آمده است». مي گوييم:

1- جمله ي «و فيه ما يحتاج الناس الينا». عطف به جمله ي قبلي «ما ازعم ان فيه

ص: 85


1- 69. كافي، ج 1 ص 240؛ بحارالانوار، ج 26، ص 37؛ بصائر الدرجات، ص 150.

قرآناً» نيست تا محتواي مصحف فاطمه را بيان كند بلكه عطف به «زبور داوود، تورات موسي و...» است. يعني زبور داوود، تورات موسي، مصحف فاطمه، حلال و حرام آنچه مورد نياز مردم است، در جفر سفيد هست.

در روايت ديگري از عنبسة بن مصعب آمده: در جفر، اسلحه ي رسول خدا، كتابها و مصحف فاطمه گرد آمده است. (1) .

2- كليني از شماري از دانشمندان شيعه از احمد بن محمد، از عمر بن عبدالعزيز، از حماد بن عثمان، از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه پس از وفات پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله فرشته اي با فاطمه عليهاالسلام سخن مي گفت و او را تسليت مي داد. فاطمه عليهاالسلام شكايت به نزد علي عليه السلام برد. علي عليه السلام به او گفت: هرگاه وجودش را احساس كردي و صدايش را شنيدي، به من خبر ده. زهرا عليهاالسلام به موقع علي عليه السلام را از آمدنش باخبر كرد. علي عليه السلام هرچه را شنيد، نوشت تا اينكه اين نوشته ها يك مصحف شد. سپس گفت:

«اما در آن چيزي از حلال و حرام نيست وليكن علم به پيشامدها هست». (2) .

برخي اين حديث را مورد مناقشه قرار داده مي گويد: «فرض اين است كه اين فرشته مي آمده تا با فاطمه عليهاالسلام سخن گويد و او را در عزاي پدرش تسليت دهد، باشد كه مسرور شود. حال چگونه از او به علي عليهاالسلام شكايت مي كند؟ اين مي رساند كه فاطمه عليهاالسلام از اين مسأله در رنج و فشار بوده است. از سوي ديگر همانگونه كه آشكار است امام عليه السلام از اين جريان آگاه نبود و مسأله، شنيدن صداي فرشته بود نه رؤيت آن».

ص: 86


1- 70. بصائر الدرجات، صص 154- 156؛ بحارالانوار، ج 26، صص 42- 45؛ ج 47، ص 271.
2- 71. كافي، ص 240؛ بصائر الدرجات، ص 157؛ بحارالانوار، ج 26، ص 44؛ ج 43، ص 80؛ ج 22، ص 45؛ عوالم العلوم، ج 11، بخش مربوط به زهرا عليهاالسلام.

مي گوييم: از اين جهت كه آيا رؤيت فرشته بود يا شنيدن صدايش، و آيا علي عليه السلام آن را مي دانست يا نه، مشكلي وجود ندارد. اين مورد نظر نيست و هر چند اثبات آن بسيار ساده است اما نه در اثبات يا نفي مصحف فاطمه عليهاالسلام نقش دارد و نه در اولين مؤلف در اسلام بودن يا نبودن آن حضرت. بنابراين انگيزه اي براي طرح بحث به اين شيوه وجود ندارد.

فاطمه عليهاالسلام از سخن گفتن فرشته با او در رنج و فشار نبود بلكه از اين رنج مي برد كه اين فرشته وقايعي را كه در آينده بر فرزندان او خواهد گذشت، برايش بيان مي كرد. در كتاب المحتضر آمده: وقتي پدر فاطمه عليهاالسلام وفات كرد، به علي عليه السلام گفت: صداي كسي را مي شنوم كه از وقايعي كه بر فرزندانم خواهد گذشت، برايم سخن مي گويد. علي عليه السلام گفت: هرگاه صدايش را شنيدي برايم، املا كن. پس فاطمه عليهاالسلام براي علي عليه السلام املا مي كرد و او مي نوشت. روايت شده كه به اندازه ي سه برابر قرآن است اما چيزي از قرآن در آن نيست.

هنگامي كه تكميل شد، علي عليه السلام آن را «مصحف فاطمه» ناميد. زيرا فاطمه، محدَّثه اي بود كه فرشتگان با او سخن مي گفتند. (1) .

خود اين اشكال كننده بلافاصله پس از سخن پيشين خود روايت ابوعبيده را ذكر كرده كه در آن آمده: «جبرئيل نزد فاطمه عليهاالسلام مي آمد و او را در عزاي پدرش تسليت و سرسلامتي مي داد و درباره ي پدرش و جايگاه او سخن مي گفت و از آنچه پس از او بر فرزندش خواهد گذشت و علي عليه السلام آن را مي نوشت. اين مصحف فاطمه است». (2) .

ص: 87


1- 72. عوالم العلوم، ج 11، ص 583 به نقل از: المحتضر، ص 132.
2- 73. كافي، ج 1، صص 240- 241، 457- 458؛ بحارالانوار، ج 22، ص 545؛ ر. ك: مناقب آل ابي طالب، ج 3، 337، چاپ علميه ي قم.

مجلسي اوّل اين حديث را صحيح خوانده است. (1) بنابراين حكم برخي به ضعف اين روايت جاي تأويل دارد. زيرا ظاهراً منظور از ابوعبيده، ابوعبيده ي حذّاء يعني زياد بن ابي رجاء است كه ثقه و مورد اعتماد است. ما سبب اينكه برخي او را مدائني دانسته اند، نمي دانيم. در حالي كه نديده ايم كه ابن رئاب روايتي از اين مدائني نقل كرده باشد. از مدائني جز يك روايت نقل نشده است. شايد از اشتباه راويان باشد كه به غلط به او نسبت داده اند.

هرگاه ابوعبيده گفته شود، منظور ابوعبيده ي حذّاء است خصوصاً كه ابن رئاب چندين روايت از او نقل كرده درحالي كه چيز قابل اعتنايي از مدائني ندارد. (2) .

جالب توجه اينكه همين گوينده در حاشيه بر اين حديث مي گويد: «اين روايت ظاهر در اين است كه علم فقط به پيشامدهاي مربوط به ذريه ي زهرا عليهاالسلام اختصاص دارد، در حالي كه بر مبناي روايت ديگر، اعم از آن است. حتي از ظهور زنادقه در سال 128 ه.ق سخن مي گويد و اين چيزي است كه امام باقر عليه السلام در مصحف فاطمه خوانده است».

مي گوييم: در نهايت اينكه روايت مذكور اثبات مي كند كه جبرئيل درباره ي وقايعي كه بر فرزندان زهرا عليهاالسلام خواهد گذشت، با او سخن گفته است و چيزي در اين روايت نيامده كه بر نفي وجود اخبار غيبي ديگر در مصحف زهرا عليهاالسلام دلالت كند. روشن است كه اثبات، نفي ماعدا نمي كند.

همچنين در اين روايت چيزي نيست كه دلالت كند اين روايت در صدد نفي علوم و امور ديگري در مصحف زهرا عليهاالسلام است. اما به يك نكته مورد اهتمام فاطمه عليهاالسلام كه آن را به علي عليه السلام مي گويد، توجه مي دهد. چه درباره ي وقايعي است كه

ص: 88


1- 74. روضةالمتقين، ج 5، ص 342؛ مرآة العقول، ج 3، ص 59؛ ج 5، ص 314.
2- 75. ر. ك: مجمع رجال الحديث، ج 21، صص 233- 236.

براي فرزندانش پيش خواهد آمد.

3- حديث حبيب خثعمي هم هست كه مي گويد: منصور به محمد بن خالد نوشت: درباره ي زكات از مردم مدينه و از جمله امام صادق عليه السلام سؤال كند. امام عليه السلام به سؤال او پاسخ داد. عبداللَّه بن حسن گفت: اين را از كجا گرفتني؟ فرمود: در كتاب مادرت فاطمه خواندم. (1) .

برخي در تعليق بر اين حديث گفته اند: «ظاهر حديث اين است كه كتاب فاطمه- يعني مصحف فاطمه- مشتمل بر حلال و حرام است».

مي گوييم:

1- سند اين حديث ضعيف است.

2- تعبير «كتاب فاطمه» در روايت فضيل بن سكره از امام صادق عليهاالسلام نيز آمده است. (2) هيچ ضرورتي ندارد كه مقصود «مصحف فاطمه» باشد كه فعلاً مورد بحث ماست تا چه رسد كه بدان جزم داشته و آن را از مسلّمات بدانيم. زيرا فاطمه عليهاالسلام كتابهاي ديگري غير از اين مصحف نيز داشته است:

1- كليني از علي، از پدرش، از ابن ابي عمير، از اسحاق بن عبدالعزيز، از زراره از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: فاطمه عليهاالسلام نزد رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله اظهار دلتنگي كرد. رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله برگ خرمايي به او داد و فرمود: آنچه در آن است، بياموز. در آن آمده بود:

«هر كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، همسايه اش را اذيت نمي كند.

هر كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، مهمانش را گرامي مي دارد.

هر كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، بايد سخن نيك بگويد يا سكوت

ص: 89


1- 76. بحارالانوار، ج 47، ص 227، باب 7، ح 17.
2- 77. كافي، ج 1، ص 242.

كند». (1) .

2- ابن مسعود گفت: مردي نزد فاطمه عليهاالسلام آمد و عرض كرد: اي دختر رسول خدا! آيا رسول خدا چيزي نزدت گذاشته كه به من بدهي.

فرمود: اي كنيز! حرير را بياور. كنيز در پي حرير گشت اما آن را نيافت. فرمود: واي بر تو، پيدايش كن كه به اندازه ي حسن و حسين برايم ارزش دارد. كنيز آن را كه در پارچه اي پيچيده بود، پيدا كرد. در آن آمده بود:

«محمد پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله گفت: كسي كه همسايه اش از شرّش در امان نباشد، مؤمن نيست».

هر كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، همسايه اش را اذيت نمي كند. هر كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، بايد سخن نيك بگويد يا سكوت كند.

همانا خداوند انسان نيكوكار، بردبار بخشاينده را دوست دارد و انسان ناسزاگوي حريص بسيار درخواست كننده را دشمن.

همانا حيا از ايمان است و ايمان در بهشت، ناسزاگويي از بدزباني است و بدزباني در جهنم». (2) .

اين دو روايت نيز دلالت ندارد كه زهرا عليهاالسلام آن را نوشته و تأليف كرده است بلكه روايت اول برعكس اين گفته دلالت دارد. زيرا مي گويد: «پيامبر صلي اللَّه عليه و آله برگ خرمايي به او داد و فرمود: آنچه در اين است، بياموز».

3- شيخ صدوق به سند خود از ابونضره، از جابر، روايتي آورده كه مفاد آن

ص: 90


1- 78. كافي، ج 2، ص 667؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 187؛ بحارالانوار، ج 43، ص 51؛ وسائل الشيعه، ج 8، ص 487؛ الجنة الواقيه، ص 508.
2- 79. دلائل الامامه، ص 1؛ عوالم العلوم، ج 11، صص 188، 620، 621؛ در پاورقي از: مسند فاطمه، ص 113؛ ر. ك: مستدرك الوسائل، ج 18، سفينةالبحار، ج 1، صص 229- 231؛ المعجم الكبير، ج 22، ص 413 با اندكي تفاوت.

چنين است: جابر، بر فاطمه عليهاالسلام وارد شد تا تولد فرزندش حسين را به او تبريك بگويد. فاطمه عليهاالسلام صحيفه اي (در برخي منابع: لوحي) سفيد در دست داشت. از فاطمه عليهاالسلام پرسيد آن چيست؟ فرمود: در اين صحيفه نام امامان از فرزندانش نوشته شده و نهي فرمود از اينكه كسي اجازه يابد به آن دست بزند مگر پيامبر يا وصي پيامبر، يا اهل بيت پيامبر اما هركس اجازه دارد كه از ظاهرش به باطنش بنگرد. پس به آن نگاه كرد و خواند... سپس آنچه را در آن صحيفه خواند، بيان كرد. (1) .

تعارض در احاديث مصحف زهرا عليهاالسلام

اين گوينده ادعا كرده: احاديث مصحف فاطمه عليهاالسلام با هم متعارض است. زيرا بعضي از روايات مي گويد: اين مصحف را رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله املا كرد و علي عليه السلام نوشت. (2) بعضي ديگر مي گويد: پس از وفات پيغمبر، فرشته اي به نزد فاطمه عليهاالسلام مي آمد و با او سخن مي گفت و علي عليه السلام آن را نوشت. همين مصحف فاطمه شد. (3) .

در پاسخ مي گوييم: تعارض در روايات يعني اينكه ظاهر روايات همديگر را تكذيب كند، يك روايت چيزي را اثبات كند و ديگري همان را نفي. در صورتي كه نتوان به گونه اي بين دو روايت متعارض جمع كرد، بايد هر دو يا يكي را رد كرد. البته در صورتي كه روايت دوم مرجحي داشته باشد. اما احاديثي كه از مصحف

ص: 91


1- 80. عيون اخبارالرضا عليه السلام ج 1، صص 40، 44، 46؛ الاختصاص، ص 210؛ امالي طوسي، ج 1، ص 297؛ خصال، ج 2، صص 477- 478؛ كمال الدين، صص 305- 313.
2- 81. ر. ك: بصائر الدرجات، صص 153، 157، 161؛ بحارالانوار، ج 46؛ صص 41- 42، 47- 49، 271.
3- 82. كافي، ج 1، صص 41، 240، 457- 458؛ بصائر الدرجات، ص 157- 159؛ الخرائج والجرائج، ج 2، ص 526؛ بحارالانوار، ج 26، ص 41، 240؛ ج 43، ص 79- 80، ج 22، صص 545- 546؛ ج 47، ص 65؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 583، به نقل از المحتضر، ص 132، ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، ص 38- 39.

فاطمه عليهاالسلام سخن مي گويد، چنين نيست. چه مي توان بين آنها جمع كرد. چه ممكن است بخشي از مصحف به املاي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و كتابت علي عليه السلام باشد و بخشي ديگر به املاي فرشته براي فاطمه و كتابت علي عليه السلام. اين بخش پس از رحلت رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله نوشته شده كه فرشته نزد فاطمه عليهاالسلام مي آمد و او را در اندوه رحلت پدرش تسليت مي داد. وصيت فاطمه عليهاالسلام نيز در اين مصحف آمده است. (1) .

خلاصه اينكه: شايد هدف از بيان اين مطلب كه پيامبر عليهاالسلام بخشي از اين كتاب را املا فرموده اثبات اين نكته بوده كه مصحف فاطمه عليهاالسلام مورد قبول رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله بوده و به امضاي آن حضرت رسيده است تا هم بيانگر صحت مطالب وارده در مصحف باشد و هم نشانگر اهميّت عظيم و شرافت والاي مصحف زهرا عليهاالسلام.

حديثي كه مي گويد: «جبرئيل فاطمه عليهاالسلام را تسليت مي داد» با حديثي كه مي گويد: «فرشته اي با او سخن مي گفت و او را تسليت مي داد» تعارض ندارد. زيرا ممكن است اين فرشته، جبرئيل باشد. (2) علاوه بر اين، مجلسي اين حديث را صحيح خوانده است. (3) .

تصوير تعارض به گونه ي ديگر

اين گوينده از گونه ديگري از تعارض، بين روايات مصحف فاطمه عليهاالسلام ياد كرده مي گويد: «دو روايت مي گويد: اين مصحف به خط علي عليه السلام است كه از آنچه فرشته به فاطمه عليهاالسلام مي گفت، نوشت اما روايات ديگر كه مي گويد: اين مصحف مشتمل بر حلال و حرام و وصيت فاطمه عليهاالسلام است، بر اين مطلب دلالت ندارد. بنابراين

ص: 92


1- 83. بصائر الدرجات، صص 157- 158؛ بحارالانوار، ج 26، ص 43؛ كافي، ج 1، ص 241.
2- 84. بحارالانوار، ج 43، ص 79؛ ج 26، ص 41؛ بصائر الدرجات، ص 153؛ كافي، ج 1، ص 241؛ الخرائج والجرائح، ج 2، ص 526.
3- 85. ر. ك: روضةالمتقين، ج 5، ص 342؛ مرآةالعقول، ج 3، ص 59؛ جلاءالعيون، ج 1، ص 183.

چاره اي جز ترجيح نداريم».

مي گوييم:

پيش از اين درباره ي اين سخن وي مطالبي گفتيم حال افزون بر آن مي گوييم: اينكه گفت: «چاره اي جز ترجيح نداريم». بدان معني است كه اين اخبار با هم تعارض دارد و نمي توان همه ي آنها را پذيرفت بلكه بايد براساس مرجحات، بخشي از اين روايات را رد كرد و بخشي ديگر را پذيرفت.

اين سخن نادرست است. زيرا:

1- وجود دو روايت كه تصريح دارد مصحف فاطمه عليهاالسلام به خط علي عليه السلام است، بدان معني نيست كه روايت ديگر كه در اين باره چيزي نمي گويد، آن را نفي مي كند بلكه متعرّض اين مطلب نشده است. زيرا در صدد بيان جهات ديگري است كه با وجود آن، انگيزه يا اجباري در ذكر املاكننده و كاتب نبوده است.

اگر دو روايت وجود دارد كه تصريح مي كند علي عليه السلام كاتب مصحف است آيا حداقل يك روايت هست كه تصريح كند فاطمه عليهاالسلام مؤلف و نويسنده ي اين مصحف است؟!

پس چرا جزم و يقين به اينكه مصحف فاطمه عليهاالسلام به خط او نوشته شده است در حالي كه اين جزم و يقين، مخالف رواياتي است كه دلالت دارد مصحف فاطمه عليهاالسلام به خط علي عليه السلام است.

2- ما ندانستيم چگونه بين رواياتي كه بعضي از آنها مي گويد: علي عليه السلام كاتب مصحف است، بعضي ديگر مي گويد: در مصحفي كه علي عليه السلام نوشت، حلال و حرام آمده، و بعضي ديگر مي گويد: وصيت فاطمه عليهاالسلام در اين مصحف آمده است تعارض وجود دارد!

آيا اينكه دو دسته آخر نگفته كه علي عليه السلام كاتب مصحف فاطمه عليهاالسلام است،

ص: 93

موجب مي شود كه اين روايات با روايات دسته اول متعارض باشد؟! پس تعارض و تنافي روايات كجاست؟

3- هنگامي كه به اين روايات مراجعه كرديم، ديديم كه: روايت حماد بن عثمان بيان كرده كه در مصحف فاطمه عليهاالسلام چيزي از حلال و حرام وجود ندارد. در روايت حسين بن ابي العلاء ملاحظه كرديم كه ضمير در: «و فيه مايحتاج الناس الينا» به مصحف فاطمه عليهاالسلام برنمي گردد بلكه مرجع ضمير، جفر است. بنابراين حلال و حرام در جفر است نه در مصحف فاطمه عليهاالسلام. روايت خثعمي از كتاب فاطمه سخن مي گويد نه از مصحف فاطمه عليهاالسلام.

گفتيم كه فاطمه عليهاالسلام نوشته هاي ديگري غير از مصحف نيز داشته است. آنچه درباره ي اختلاف اغراض در ذكر خصوصيات بيان كرديم در برخي وجوه خود با نقل وقايعي كه بر زهرا عليهاالسلام گذشته، شباهت دارد. چه برخي، تهديد آتش زدن، برخي جمع هيزم، برخي آوردن آتش، ديگري آتش زدن و شعله ور شدن آتش، ديگري شكستن در و وارد شدن به خانه، ديگري فشار زهرا عليهاالسلام بين در و ديوار و سقط جنين او، ديگري سيلي يا زدن به دست يا پهلو يا به پشت يا به بازوهايش، ديگري شكستن پهلوهايش، ديگري زدن عمر، ديگري زدن مغيره، ديگري زدن قنفذ به دستور عمر و ديگري زدن خالد بن وليد او را نقل كرده اند. در حالي كه بين اين روايات هيچگونه تكاذبي نيست بلكه هر كدام گوشه اي از ماجراي زهرا عليهاالسلام را نقل كرده اند: يكي به واسطه ي تعلق هدفش به يك جنبه ي خاص، ديگري به اين جهت كه همان گوشه برايش ثابت شده است يا شرايط سياسي چنين اقتضا كرده است و...

علاوه بر اين، اختلاف در جزئيات نقل به اصل ثبوت حادثه زيان نمي زند. بلكه آن را تأكيد مي كند. خصوصاً كه بسياري از افراد در پي ثبوت جزئيات حوادث نيستند. زدن فاطمه عليهاالسلام ثابت است اما راويان در اينكه چه كسي او را زد با هم

ص: 94

اختلاف دارند. اين احتمال هم هست كه همگي دراين كار هولناك و زشت شركت داشته اند ولي در اثر ازدحام و شلوغي معركه مسائل درهم آميخته است.

در خصوص مصحف فاطمه عليهاالسلام نيز وضع چنين است. با اين تفاوت كه علت تنوع نقل ماجراي زهرا عليهاالسلام غالباً گرايشات سياسي، مذهبي و غيره است اما در مورد مصحف، سبب اختلاف نقل اين است كه برخي خواسته اند مقام زهرا عليهاالسلام را بيان كنند، و برخي اهميت مصحف منسوب به آن حضرت، و صحت مطالب آن را. ممكن است چيز ديگري باشد قريب به اين يا آن.

ما نتوانستيم بدانيم كه چه انگيزه هايي او را بر آن داشته كه اين همه اصرار ورزد كه در مصحف فاطمه عليهاالسلام احكام شرعي آمده است. همچنان كه موفق نشديم علل و اسباب بسياري از مسائلي را كه در اين زمينه و در زمينه هاي متنوع و فراوان ديگر مطرح كرده را بفهميم.

ص: 95

تلاشهاي مذبوحانه و نقد كتاب سليم بن قيس

اشاره

سرآغاز

از اعتبار انداختن قضاياي خود

با همه ي دانشمندان مناقشه كردم...

انكار زدن زهرا عليهاالسلام، تبرئه ستمگران

زدن زهرا عليهاالسلام برايم مهم نيست و ربطي به عقيده ندارد

گردنه ي صعب العبور

اجتهاد و خطا

كتاب سليم بن قيس

كتاب سليم قابل اعتماد است

منشأ ايراد به كتاب سليم

ص: 96

سرآغاز

در اين فصل شماري از پرسشها و علامت هايي سؤالي را خواهيم خواند كه در مقابل تهاجم دار و دسته هيئت حاكمه به فاطمه عليهاالسلام گذاشته شده است.

اينان در انجام مراحل كودتاي خود عليه برنامه الهي و ابلاغ نبوي، و غصب خلافت از صاحب بر حق آن كه نصّ و نصب بر حقانيت او تأكيد داشت و خود نيز در روز غدير خم با او بيعت كردند و با خداي خود عهد نمودند كه بدان وفا كنند و بيعت نشكنند؛ به خانه ي دختر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله حمله بردند.

برخي اين تهاجم را انكار كرده يا در حدوث چيزي جز تهديد به آتش زدن خانه ي فاطمه عليهاالسلام شك نموده اند. وي مدعي شده كه اين قضيه ربطي به عقايد ندارد و در توجيه اين موضع خود مطالبي بيان كرده و از جمله تأكيد نموده كه بايد پيش از آنكه ديگران قضاياي ما را مورد مناقشه قرار دهند و از اعتبار بيندازند، ما خود آن را نقد كنيم.

از اينگونه سخن گفتن برداشت مي شود كه اين قضايا واقعاً از درجه ي اعتبار ساقط است. معناي سخنش اين است كه پيش از ديگران آن را از وجه اعتبار ساقط كنند، ما خود آن را از اعتبار بيندازيم.

ما در اين فصل درباره ي نادرستي اين سخن مطالبي بيان خواهيم كرد گوشه هايي از اين پرسشها و ايرادهاي مبتني بر استحسانات و اعتبارات و ترجيحات غير قابل

ص: 97

قبول و اعتماد را بيان خواهيم كرد كه اگر بي اساس و بر پايه ي گرايشهاي دروني نباشد، برخي جوانب مسأله را مورد ملاحظه قرار داده و برخي ديگر را كه شايسته ملاحظه و دقت بوده، ناديده گرفته است. چه اصول بررسي و تحليل موضوعات حساسي مثل مسأله مورد بحث ما اقتضا مي كند كه همه ي جوانب امر مورد ملاحظه و دقت قرار گيرد.

آنچه از سخنان اين اشكال كننده در اين فصل خواهيم آورد بطور خلاصه چنين است:

1- بايد پيش از آنكه ديگران قضاياي ما را مورد مناقشه قرار دهند و از اعتبار بيندازند، خود آن را نقد كنيم.

2- ميزان درستي اين سخن او كه با همه ي دانشمندان مناقشه كرده ولي نتوانسته اند او را قانع كنند.

3- آيا انكار زدن زهرا عليهاالسلام يعني تبرئه ظالمين؟

4- زدن زهرا عليهاالسلام ربطي به عقيده ندارد. پس چرا اين همه اهميت داده مي شود؟

5- عمده در اين موضوع خطير كتاب سليم بن قيس است كه نه در اين موضوع قابل اعتماد است نه در موضوعات ديگر.

گويا اين شخص خيال كرده كه اگر در كتاب سليم شك نمايد و آن را از ميدان مباحث علمي دور سازد از بخش مهمي از نصوصي كه او را به زحمت انداخته، راحت خواهد شد. چه اين روايات دار و دسته ي هيئت حاكمه را به جناياتي متهم كرده كه نه قابل دفاع است و نه قابل توجيه.

خواهيم ديد كه تشكيكات مطرح شده درباره ي اين كتاب ارزشمند كه ابن غضائري معروف به كثرت شك و ايراد، آغازگر آن بود نه قابل اعتماد است و نه

ص: 98

قابل استناد.

در كنار اين، توضيحات مختلفي خواهيد ديد كه به اقتضاي مباحث متنوع و ضرورت بيان صريح، كافي و وافي آن، بيان كرده ايم.

از اعتبار انداختن قضاياي خود

هنوز مي شنويم كه كسي مي گويد: «بايد قضاياي خود را به شيوه ي خاص خود مورد نقد و بررسي قرار دهيم و الّا ديگران آن را مورد مناقشه قرار خواهند داد و از درجه ي اعتبار خواهند انداخت».

اين بدان معني است كه اگر برخي از مسائل را مورد مناقشه قرار دهيم، ديگران توجيهي براي دشمني با ما نخواهند داشت خصوصاً كه اين قضيه از اصول دين نيست و ما غصب خلافت را بزرگترين جنايت مي دانيم. زيرا به همه جامعه اسلامي مربوط است. بايد دانست كه آنچه درباره ي مسأله زهرا عليهاالسلام گفته ايم بر پايه ي اين احساس نبوده كه بايد وحدت اسلامي را حفظ كرد. ما هنوز آمادگي داريم كه در خانه مان با هركس تمايل دارد، در اين خصوص مناقشه كنيم. بفرمايند و در هر چيزي با ما مناقشه كنند.

پاسخ:

1- آنچه بر زهرا عليهاالسلام گذشت دور از غصب خلافت نيست. زيرا وقايعي كه بر او گذشت در جهت كمك به غصب خلافت صورت گرفت. بنابراين ماجراي زهرا عليهاالسلام بيگانه از غصب خلافت نيست. اگر به تعبير اين گوينده غصب خلافت بزرگترين جنايت است، بايد دانست كه شيوه اي كه براي انجام آن در پيش گرفتند بر زشتي و هولناكي آن افزوده است.

بنابراين بايد شناخت جناياتي كه براي رسيدن به خلافت، در حق زهرا عليهاالسلام

ص: 99

مرتكب شدند دليلي قاطع باشد بر واقعيت اقدامات آنان و طبيعت شرايطي كه غصب اين امر بسيار مهم را كه به همه جامعه اسلامي مربوط است، در بر گرفته بود.

2- ما نمي دانيم چه ملازمه اي است بين عدم نقد و بررسي قضايا توسط ما و از درجه ي اعتبار انداخت آن توسط ديگران. آيا تا اين اندازه سست و ضعيف است؟!

آيا معقول است كه وي مي خواسته بگويد: بايد پيش از آنكه ديگران قضاياي ما را از درجه ي اعتبار ساقط كنند، ما خود، آن را از اعتبار بيندازيم؟!

3- او در سخنان ديگري مي گويد: فقط پرسشهايي را مطرح مي كند و نه قصد مناقشه آن را دارد و نه در پي يافتن پاسخ آن است بلكه از ديگران مي خواهد كه بدان پاسخ دهند و خودش نه نفي مي كند و نه اثبات. آيا كسي كه نه نفي مي كند و نه اثبات، از كساني شمرده مي شود كه قضايا را به شيوه ي خاص مورد مناقشه قرار مي دهند؟!

او تصريح دارد كه بحث درباره ي شكستن پهلوي زهرا عليهاالسلام برايش مهم نيست. پس چرا اصرار مي ورزد كه درباره ي همين مسأله پرسشهايي برانگيزد؟!

روشن است كسي كه به طرح پرسشهاي استفهامي بسنده مي كند نبايد رسوا شود، و لذا كسي تاكنون چنين فردي را رسوا نكرده است. بلي، گاهي اوقات رسوا كردن كسي كه موضوعي را به شيوه ي غير علمي مطرح مي كند، درست و بلكه لازم است. او موضوع را براي عموم مطرح مي كند تا در نفوس مردم ساده كه توان لازم براي تحليل مسائل و كسب علم و معرفت ندارند، ايجاد شبه كند، بدون آنكه پاسخ قانع كننده اي ارائه نمايد، بلكه مي بينيد به شيوه ي «طرح سؤالات» دهها دليل در نفي آن مي آورد. حال كسي آمده كه تلاش دارد يك پاسخ علمي به مردم ارائه دهد، اين را افشاگري و رسوايي مي نامند!!

4- انصاف نيست كه وي از مردم دعوت كند كه براي مناقشه قضايا به خانه اش

ص: 100

بروند و در پشت چهارديواري با او مناقشه كنند اما حق خود بداند كه از همه ابزارهاي تبليغاتي موجود اعم از راديو، تلويزيون و مطبوعات براي اعلان هرچه به ذهنش خطور مي كند حتي اگر فقط چند پرسش باشد يا آرايي درباره ي قضاياي اساسي و غير اساسي اسلامي، استفاده كند در حالي كه افتخار مي كند اين كار عادت او است.

حال اگر كسي بخواهد نظر خود را كه با ديدگاه اين شخص مخالف است، اعلان كند حتي اگر كوچكترين كلمه اي كه اشاره به وي باشد، بر زبان بياورد، اقدام او را مبارزه جويي، خروج از مسلّمات و بي اعتبار ساختن خود مي داند. آنگاه اتهامات مختلفي بر او وارد مي كند و با راه انداختن جنگ رواني و بكار بردن كلمات نيش دار و گزنده به رويارويي با او مي رود. به اين اعتبار كه جرمي سنگين مرتكب شده و خود را در معرض خطري بزرگ قرار داده است.

5- شيوه ي برخورد اين شخص با برخي از قضايا نشان مي دهند كه گرايشي وجود دارد كه بنا به هر دليل، برخي از جناحهاي اسلامي را از خود خشنود مي سازد و الّا چه اصراري بر اين ادّعا دارد كه مهاجميني كه عمر آنان را با خود آورد، زهرا عليهاالسلام را دوست داشتند و به او احترام مي گذاشتند. سپس با به زبان آوردن اينكه علي عليه السلام معارض خلافت و متمرد بود. به همين دليل مي خواستند او را بازداشت كنند. زيرا طبيعت امور اقتضا مي كند كه متمردان رام و وادار به تسليم شوند، و مسلمانان نص غدير را به گونه ي ديگري فهميده بودند... در اين باره در مباحث آتي سخن خواهيم گفت.

6- درست است كه هجوم به زهرا عليهاالسلام از اصول دين نيست اما بدان معني نيست كه هيچ گونه ارتباطي با عقيده ندارد بلكه يكي از مهمترين مسائل اسلام و ايمان است. چه به امام و امامت پس از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله ربط دارد و درباره ي مسأله اي

ص: 101

كه محور اساسي اختلافات بزرگ امت اسلامي در قضاياي دين و ايمان است، ديدگاهي واضح به مردم مي دهد. بنابراين تهاجم غاصبان خلافت به زهرا عليهاالسلام يك حادثه ي تاريخي سياسي، و مرتبط با امام و امامت است كه خود يك مسأله عقيدتي خطير و بسيار مهم است.

با همه دانشمندان مناقشه كردم..

او مي گويد: با تمام دانشمندان ايران و ديگر كشورها درباره ي مسأله زدن زهرا عليهاالسلام و مسائل ديگر مناقشه كردم اما آنان مرا قانع نكردند! مي گوييم: ما از ميزان درستي اين سخن چيزي نمي دانيم. زيرا:

1- ما در انجام چنين مناقشه اي شك و بلكه جزم داريم كه چنين مناقشه اي انجام نشده است. زيرا علماي ايران اسلامي به تنهايي دهها هزار نفرند. حال كي توانسته با آنان گرد هم آيد تا چه رسد كه با همه ي آنان مناقشه كرده باشد؟!

2- چرا ما و ديگران كه به اينگونه قضايا اهتمام مي ورزيم و آن را با دقت پي گيري مي كنيم از اين مناقشات آگاه نشديم و خبرش به ما نرسيد. در حالي كه ساليان دراز، نزديك به سي سال در ايران زندگي كرديم؟! بلكه برعكس، بسياري از مراجع شيعه مخالفت خود را با گفته هاي وي گاهي شفاهي و گاهي كتبي اعلام كرده اند. اين دلالت دارد كه وي با اين علماء و و مراجع مناقشه نكرده و گفته هايش را پيش از اين نشنيده اند.

3- ما از نتيجه ي اين مناقشه خبر نداريم. آيا توانسته همه علما را در ايران و ديگر كشورها قانع كند يا آنان او را قانع كرده اند؟ يا هر كدام بر موضع و ديدگاه خود باقي مانده اند؟ يا برخي قانع شده اند و برخي نه؟

اگر وي همه ي آنان را قانع مي كرد حتماً آشكار مي شد و دنيا از اين امر مهم و

ص: 102

خطير كه علماي شيعه در طول اعصار متمادي در آن اجماع داشته اند، به فرياد و جنبش مي آمد.

و اگر همه بر مواضع خود پافشاري كرده اند، اين نابودي وي است. زيرا حتي يك دانشمند پيدا نكرده كه در اين مسأله كه براي اثبات آن به جمع شواهد و دلايل پرداخته و به همه ي علماء عرضه مي كند تا آن را برايشان اثبات نمايد، با وي موافق باشد اگر برخي قانع شده و رأي وي را پذيرفته اند. البته اگر بود تاكنون آشكار مي شد. يكي از اين علماء را كه توانسته قانع كند، اگر واقعاً عالم است، به ما نشان دهد.

يك احتمال كه شايد احتمال نزديكتر باشد، باقي مانده و آن اينكه: وي قانع شده باشد. همچنان كه خود وي اين نكته را در يكي از نامه هاي خود كه خواستار توزيع و نشر آن شد، اعلام كرد. حال از او مي پرسيم: چرا حال برگشته و رأي مخالف را مطرح و با حرارت و اصرار تمام از آن دفاع مي كند؟!

انكار زدن زهرا، تبرئه ستمگران

مي گويد: نفي زدن زهرا عليهاالسلام و سقط جنين، و شكستن پهلوي وي، و غير ذلك به معناي تبرئه احدي از ستمگران به ساحت او نيست. مگر اين چه اشكالي دارد؟

مي گوييم: ما منظورش را درست متوجه نشديم. معناي صريح نفي زدن زهرا عليهاالسلام تبرئه ديگران از اقدام براي زدن او است. همين گونه است نفي سقط جنين، نفي شكستن پهلو، نفي آتش زدن و هجوم آوردن به خانه زهرا عليهاالسلام.

اگر كسي كه متهم به ده اتهام است، از نُه اتهام تبرئه شود، آيا اين بدان معني است كه همچنان در همان نُه اتهام كه از آن تبرئه شده، مجرم است؟!

اگر همه ي آنان بي گناه باشند و هيچ يك از اين جنايات را در حق زهرا عليهاالسلام

ص: 103

مرتكب نشده باشند مگر تهديد صرف، كه درباره ي اين نيز گفته مي شود: صوري بود تا ساكنان خانه را بترسانند، و شايسته نيست كه جدّي گرفته شود خصوصاً كه مي گويند: جايگاه و منزلت زهرا عليهاالسلام مانع از اقدام به ارتكاب هر چيزي در حقّ او مي شد. ديگر چيزي باقي نمي ماند كه مردم بواسطه ي آن، مهاجمان را مورد سؤال و مؤاخذه قرار دهند و بلكه ممكن است در آينده گفته شود: آنان به وظيفه ي ديني خود عمل كردند و خداوند بواسطه ي همين تهديد هم آنان را ثواب خواهد داد.

زيرا هدفشان حفظ اصل اسلام و جمع پراكندگي مسلمانان و برحذر داشتن امت از مشكلات و اختلافات خطرناك بود. دقيقاً چنان كه سخن برخي را تفسير كرده اند كه در بستر بيماري رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله گفت: پيغمبر هذيان مي گويد؛ مي گويند: موضع صحيح و مترقي همين بود. زيرا اگر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله آن را مي نوشت، اختلافات برانگيخته مي شد و مسلمانان دسته دسته مي شدند. (1) اينان توجه نكرده اند كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به مردم فرمود: هرگز پس از من گمراه نشويد. آيا فراموش كرده اند كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نيز امور را درست مي سنجيد و از قبل نتايج كارهاي خود را مي دانست؟!

زدن زهرا برايم مهم نيست و ربطي به عقيده ندارد

او مي گويد: زدن زهرا عليهاالسلام، و سقط جنين او، و شكستن پهلوي او يك مسأله تاريخي است و ربطي به عقيده ندارد. لذا نمي خواهد به اين مسأله شخصي اهميت دهد. خواه پهلوي زهرا عليهاالسلام شكسته باشد يا نه. اين در دايره ي اهتمامات او قرار نمي گيرد. اين تعبير خود او است.

مي گوييم:

1- اگر اين مسأله در دايره توجهات اين شخص يا آن ديگري قرار نمي گيرد،

ص: 104


1- 86. تاريخ الاسلام ذهبي، ج 2، صص 284- 286.

پس چرا از هر طرف به جمع شواهد و ادله مي پردازد تا آن را نفي نمايد يا حداقل در آن تشكيك كند؟ و چرا آنگاه كه طوفاني بر ضد او به پا شد، عقب نشيني كرد و چنانكه خودش مي گويد تقيه پيش گرفت؟! و سخناني سازگار با ديدگاه منتقدان خود بر زبان آورد و سپس بازگشته و از نو با شدت و اصرار فراوان اين مسأله را برمي انگيزد و با مبارزه جوييها مقابله مي كند و مشكلاتي بوجود مي آورد و ديگران را به گونه هاي مختلف متهم مي كند فقط به اين جرم كه نظر وي را در اين باره پرسيده اند و به علت اينكه نظرش را علناً و با اين شكل و در اين شرايط زماني و در اين برهه خاص اعلام كرده است، تا چه رسد كه به او اعتراض كنند. مي گويد: آنان نمي فهمند، غوغا سالارند، دچار عقده ي رواني هستند و بر پايه غرايز حركت مي كنند و...

علاوه بر اين به گونه اي آنان را متهم مي كند كه مجازاتش مرگ است تا مردم را در تجاوز به آنان گمراه سازد. آنگاه كه آنان را از مزدوران سازمان جاسوسي اسرائيل مي خواند. وي همواره آنان را متهم مي كند و مي كوشد تا شخصيت معنويشان را خدشه دار سازد.

2- چرا به آنچه بر زهرا عليهاالسلام گذشته اهميت نمي دهد؟ چرا شكستن پهلوي زهرا عليهاالسلام يا سقط جنين وي برايش يكسان است؟

آيا هر قضيه اي كه در تاريخ اتفاق افتاده، درست نيست كه بدان اهميت دهيم؟ يا لازم است كه در دايره ي توجّهات ما قرار نگيرد؟

پس چرا امامان عليهم السلام و پيش از آنان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله به ماجراي زهرا عليهاالسلام و ماجراي امام حسين عليه السلام و يارانش در كربلا اهميت دادند؟

و چرا خودش حادثه اي را كه سالها پيش اتفاق افتاده و احتمال دارد نوعي ارتباط با وي داشته باشد، همواره يادآوري مي كند و آن را از مسائل و قضاياي بزرگ

ص: 105

اسلامي برمي شمارد امّا به قضاياي مشابه آن مثل كشتار مكه، و سقوط هواپيماي ايراني با سيصد سرنشين بي گناه توسط آمريكاييها اهميت نمي دهد؟ همانگونه به مسأله اي كه شايد از مهمترين قضايا در تاريخ اسلام باشد و ارتباط مستقيم يا غير مستقيم در همه ي زمينه ها و در عرصه هاي مختلف آن دارد، يعني: زدن زهرا عليهاالسلام و شكستن پهلوي او، اهميت نمي دهد!

3- كساني كه اين جنايات را در حق زهرا عليهاالسلام مرتكب شدند، مهمترين مقام پس از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله يعني امامت و خلافت را در اختيار گرفتند. شهرستاني مي گويد:

«بزرگترين اختلاف بين امّت، اختلاف امامت است. زيرا در اسلام، در هيچ زمان، هيچ شمشيري چون شمشيري كه به خاطر امامت كشيده شد، به خاطر يك قاعده ي ديني كشيده نشد». (1) .

خضري مي گويد: اين مسأله (ترك خلافت بدون راه حل مشخص) «سبب بسياري از حوادثي است كه بر مسلمانان وارد شد و باعث انواع دو دستگي ها و جنگهاي پي درپي كه تقريباً هيچ زماني از آن خالي نيست، خواه بين او خانواده و خواه بين دو شخص، گرديد». (2) .

روشن است كه: شناسايي كساني كه اهل بيت عليه السلام را از مقامشان دور كردند و آنان را از مراتبي كه خداوند برايشان قرار داده، پايين آوردند، و نيز آشكار كردن كارشان، و واضح نمودند ميزان جسارتشان بر خداوند و پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله امري ضروري و مطلوب هر مسلمان است. زيرا به مهمترين قضيه ي تاريخ اسلام مربوط است.

به عبارت روشن تر، لوازم اين حادثه به عقيده ارتباط دارد اگر چه بگويم اصل

ص: 106


1- 87. الملل والنحل، ج 1، ص 24.
2- 88. محاضرات في التاريخ الاسلامي، ج 1، ص 167.

حادثه به آن ربطي نداشته باشد. مثلاً وقتي در قرآن مي خوانيم كه زن لوط صلي اللَّه عليه و آله و سلم مهمانان شوهرش را به قوم خود كه در ارتكاب كار زشت با مردان حريص بودند، لو داد؛ تعجب مي كنيم و مي گوييم: آيا سزاوار است كه قرآن تاريخ قوم لوط را در خصوص اين خصلت زشت و پست ثبت كند؟!

آيا احدي مي تواند بگويد: من شخصاً به اين مسأله بي ارزش كه در قرآن آمده، اهميت نمي دهم؟!

يا قضيه را به گونه ي ديگر مي فهميم و مي گوييم: اگر خداوند سبحان مي خواست براي قوم لوط تاريخ نگاري كند، براي ساير ملّتها مثل فينيقيها، كلدانيها، آشوريها، رومي ها، ساسانيان و ديگران تاريخ نگاري مي كرد و مي ديديم كه از بسياري از سياستها، شئونات و حوادث بزرگ و خطرناكي كه بر آنها گذشته، سخن مي گويد. اما اينگونه نيست. لذا اينكه خداوند به ذكر اين مسأله در خصوص قوم لوط بسنده كرده، مي رساند كه خداوند اراده فرموده كه از لوازم حادثه نتايجي بگيريم كه در بسياري از زمينه ها به عقيده، شريعت يا مفاهيم اخلاقي و حياتي مربوط است.

بدون ترديد ما گرايش دوم را در پيش خواهيم گرفت و از همه اين لوازم، جوانب و معناني اي كه قرآن اراده كرده با آن زندگي كنيم و در حكايت زن لوط و قومش بدان توجه نماييم؛ بحث خواهيم كرد تا هرچه بيشتر و بيشتر از آن معرفت و شعور، و ايمان و طهارت و صفا كسب كنيم.

در اين قضيه معاني حياتي بسيار مهم مي بينيم كه بايد از آن آگاه شويم. اين قصه پس از توجه دادن به زشتي عملشان، بيانگر مبارزه طلبي قوي از سوي زن لوط عليه السلام است. زني كه از توانمنديهاي علمي و فكري مطلوبي برخوردار نيست به مبارزه طلبي مردي پيامبر مي رود كه از همه قدرتها برخوردار است خصوصاً قدرت مبارزه طلبي در زمينه اقناع. زن لوط عليه السلام در مسأله اي به مبارزه شوهرش مي رود كه

ص: 107

شوهر از انگيزه ي لازم براي مقاومت در برابر آن و از طريق دين، عقيده، قداست، اخلاق و شرف انساني برخوردار است. زيرا مبارزه طلبي با او در مورد مهمانانش بود و در مسأله اي كه به شرف، كرامت، دين، اخلاق و رسالت او مربوط مي شد.

قضيه ي زهرا عليهاالسلام و آنچه پس از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بر او گذشت، نيز يك حادثه تاريخي است كه به لحاظ دلالتهاي التزامي اش بسيار مفيد است. زيرا فرق است بين اينكه گفته شود كه غاصبان خلافت بلافاصله پس از رحلت رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله، چنان زهرا عليهاالسلام را زدند كه جنينش سقط شد و پهلوي مباركش شكست، و بين اينكه بعضي مي گويند: غاصبان خلافت فقط تهديد كردند كه خانه فاطمه عليهاالسلام را آتش خواهند زد.

سپس گفته مي شود: آنان به فاطمه عليهاالسلام احترام مي گذاشتند يا لااقل به واسطه ي موقعيت و احترامي كه نزد مردم داشت، از بدرفتاري با او مي ترسيدند. اين بدان معني است كه تهديد آنان صوري بود نه جدي. سپس ديگران مجالي مي يابند كه بگويند: آنان در مسأله خلافت اجتهاد كردند ولي دچار اشتباه شدند و به خطا رفتند.

سپس به منظور آماده سازي مخاطب براي پذيرش اينكه آنان در غصب خلافت مأجورند، مي گويد: «پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بر امامت علي عليه السلام تأكيد كرد اما صحابه نص او را به گونه اي ديگر فهميدند».

يعني مسأله غصب خلافت نه اقدامي عدواني بود و نه غصب يك حق معلوم، بلكه فقط و فقط فهم بد سخن رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله بود كه آن هم منحصر به متجاوزان و غاصبان نبود بلكه همه ي صحابه آن را به همين نحو فهميدند. چه در جاي ديگر مي گويد: «پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير بر (امامت) علي عليه السلام تأكيد كرد اما طبيعت سخن او مردم را به شك مي اندازد».

بنابراين از شما مي خواهند كه بگوييد: الف، سپس بگوييد: ب، و همينگونه تا آخر.

ص: 108

گردنه ي صعب العبور

بزرگترين مشكل اينان، زدن زهرا عليهاالسلام و سقط جنين، و به آتش كشيدن، و وارد شدن به خانه ي او با عنف و خشونت هرچه تمامتر، بدون توجيه قابل قبول و معقول است. اگر علي عليه السلام در مقابلشان ايستاده بود، اين گره مي توانست با متهم كردن او به متجاوز بودن در مقابل مهاجمان باز شود.

آنچه كار اينان را مشكل تر مي كند، سخنان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در حق فاطمه عليهاالسلام است و اينكه اين حوادث بلافاصله پس از رحلت آن حضرت دقيقاً در خانه زهرا عليهاالسلام به شيوه اي غير قابل دفاع يا توجيه صورت گرفت.

آنچه مرتكب شدند از يك جهت مخالف شرع و دين است و از سوي ديگر مخالف اخلاق انساني و وفاي به عهد با پيامبري كه آنان را از ظلمتهاي جاهلي به نور آورد و در حالي كه در لبه ي پرتگاه جهنم بودند، آنان را از افتادن در آن نجات داد.

از سوي ديگر مخالف عواطف پاك و احساسات انساني، و وجدان و ضمير آگاه، و تمام تعبير عرفيات، سجايا و حتي عادات بشري.

و از كسي كه مرتكب اين جنايات بزرگ شده خواسته مي شود كه امام امت باشد، در جاي رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله بنشيند و امين دين، انسان، اخلاق، ارزشها، و اموال، و عرض مردم باشد و امنيت، كرامت و عزّت آنان را تأمين كند و انسان را بر پايه فضيلت، دين و اخلاق پرورش دهد.

اگر خود اين شخص مرتكب اعمالي شود كه نشانه عدم صلاحيت وي براي تصدّي اين مقام باشد، چه كارهايي كه از او سرزده در اين باره پيامدهاي منفي آشكاري داشته است؛ اين بدان معني است كه شناخت اين حوادث و جنايات عظيم براي همه ي مردمي كه براي آن شخص اثري در همه ي واقعيت فكري، سياسي و

ص: 109

مذهبي خويش معتقدند، و او نقش حساسي در همه ي مفاهيم، امور ديني و ايماني، و حتي در سطح احساسات و عواطف آنان دارد، به صورت يك ضرورت اجتناب ناپذير جلوه مي كند.

بنابراين، آنچه از اين شخص سرزده اموري شخصي كه فقط مربوط به خود او باشد، نيست. چه آنچه مرتكب شده يك حالت عارضي يا شهوت سركش نبوده بلكه نشانگر روحيات و نيز ديدگاه وي درباره ي تعاليم دين و ارزش رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله نزد او، و خشونت و حقيقت مشاعر و احساسات انساني و اخلاقيات و ارزشهاي او است. مسأله اين نيست كه او اجتهاد كرده، پس اگر خطا كرد يك اجر مي برد و اگر درست، دو پاداش. چنانكه پيروان مكتب خلفا براي ما روايت كرده اند و ما از آنان گرفته ايم و بدون تحقيق آن را تكرار مي كنيم. سپس بر پايه ي همين قاعده (!!) جنگ عايشه و معاويه با علي عليه السلام را برايمان توجيه مي كنند كه هر كدام به واسطه جنگ با علي و قتل دهها هزار مؤمن و مسلمان بي گناه، يك پاداش مي برند.

بالاتر اينكه ادعا كرده اند كه عبدالرحمن بن ملجم در قتل علي عليه السلام اجتهاد كرد امّا اشتباه كرد. پس به واسطه ي اين جنايت يك پاداش مي برد. (1) ابوالغاديه قاتل عمار بن ياسر نيز اجتهاد كرد ولي به خطا رفت. پس بواسطه ي قتل عمار يك پاداش دارد. (2) .

بنابراين قضيه ي زهرا عليهاالسلام در زندگاني فكري و ايماني ما يك قضيه ي اساسي است و با يك امر اساسي اسلام ارتباط تنگاتنگ دارد. پس سزاوار نيست كه آن را سبك شماريم يا از اهميّت آن بكاهيم.

ص: 110


1- 89. المحلي، ج 1، ص 484؛ الجوهر النقي (در پاورقي سنن بيهقي)، ج 8، ص 58.
2- 90. الفصل في ملل و الاهواء والنحل، ج 4، ص 161.

اجتهاد و خطا

اولين كسي كه مقوله اجتهاد، و خطاي در اجتهاد را براي توجيه گناهان ديگران مطرح كرد، تا آنجا كه ما مي دانيم، خليفه ي اوّل بود. آنگاه خليفه ي دوم به اصرار از او خواهان كيفر خالد بن وليد شد. خالد، مالك بن نويره يكي از صحابه معروف را كشت. چون مالك از به رسميت شناختن حكومت جديد امتناع ورزيد و در همراهي و وفاداري با علي عليه السلام اصرار داشت. او در همان شب قتل مالك با زن وي آميزش كرد. دقيقاً در همين مناسبت بود كه ابوبكر سخن معروف خود را گفت: «تأوّل فأخطأ» يا «اجتهد فأخطا». (1) .

سپس روايت كردند كه هركس درست اجتهاد كند دو اجر مي برد و هر كه اشتباه كند يك اجر. اين را عمرو بن عاص، ابوهريره و عمر بن خطاب روايت كرده اند. (2) .

اين مقوله به مثابه اكسير و بلكه بالاتر از اكسيري است كه خاك را طلا مي كند. چه زشت ترين و هولناكترين جنايات را بر اساس همين قاعده (!!) توجيه كردند. از جمله: قتل بيگناهان در جنگ جمل و صفين، قتل علي عليه السلام، قتل عمار بن ياسر، لعن علي عليه السلام بر بالاي هزاران منبر در هزار ماه، قتل حسين عليه السلام و ذبح فرزندانش، و اسارت دختران پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و بردن آنان از شهري به شهري و...

به منظور تعميم فايده، به يك نسل كامل از مردم نشان اجتهاد اعطا شد (3) تا

ص: 111


1- 91. وفيات الاعيان، ج 16؛ ص 15؛ المختصر في اخبار البشر، ج 1 ص 158، روضة المناظر در پاورقي الكامل في التاريخ، ج 7، ص 167؛ الكامل في التاريخ، ج 3، ص 49؛ تاريخ الامم والملوك، ج 4، ص 1410.
2- 92. ر. ك: مسند احمد، ج 4، صص 198، 204؛ ج 2، ص 187؛ صحيح بخاري، ج 4، ص 171؛ صحيح مسلم، دار احياء التراث العربي، ج 3، ص 1342، سنن ابي داوود، ج 3، ص 299؛ الجامع الصحيح، ج 3، ص 615، المحلي، ج 1، ص 69- 70.
3- 93. ر. ك: التراتيب الاداريه، ج 2، صص 364- 366.

همه ي خطاهايش را توجيه كند. در حالي كه ميان آنان زناكار، شراب خوار، قاتل، سارق و... بودند تا چه رسد به خروج بر امام زمان، و نيز عالم و جاهل در حدّي كه بلد نبود وضو بگيرد يا زنش را طلاق دهد.

حتي گفته اند: آنچه انجام دادند به اجتهاد بود و عمل به اجتهاد واجب است و در عمل به واجب نمي توان كسي را فاسق خواند. (1) .

برخي گفته اند براي صحابه عمل به رأي در مقابل نص جايز است. اين از اختصاصات آنان است و ديگران چنين حقي ندارند. (2) .

مقولات فراوان ديگري نيز هست كه در كتاب الصحيح من سيرةالنبي الاعظم صلي اللَّه عليه و آله، ج 1 آورده ايم.

كتاب سليم بن قيس

كساني هستند كه از استشهاد به احاديث كتاب سليم بن قيس در ماجراي زهرا عليهاالسلام دل خوشي ندارند. مي گويند: روايتي غير از آنچه در اين كتاب آمده، بياوريد.

به نظر شما چه سري در اتخاذ اين موضع در قبال سليم بن قيس و كتاب او نهفته است؟!

او مي گويد: «كتاب سليم بن قيس- كه منبع عمده در اين موضوع است- به شهادت شيخ مفيد و ديگران قابل اعتماد نيست. علاوه بر اين، مطالب چنان در اين كتاب به هم خلط شده كه بر احدي پوشيده نيست».

ص: 112


1- 94. ر. ك: فواتح الرحموت، ج 2، صص 156- 158؛ سلم الوصول، ج 3، صص 176- 177؛ السنة قبل التدوين، صص 396، 404- 405؛ اختصار علوم الحديث، ص 182 ارشاد الفحول، ص 69.
2- 95. اصول سرخسي، ج 2، صص 134- 135. وي سپس آن را نقد و رد مي كند.

مي گوييم:

1- كتاب سليم بن قيس منبع عمده در نقل ماجراي زهرا عليهاالسلام نيست. چه علاوه بر آنچه در اين كتاب آمده، روايات فراوان و بلكه متواتري از معصومين عليهم السلام، و نيز متون تاريخي بسياري هست كه تاريخ نگاران از هر مذهب و عقيده اي، در كتابهاي خود آورده اند. ما بخش بزرگي از آن را در همين كتاب خواهيم آورد.

2- كتاب سليم يكي از نخستين كتابهايي است كه قدماي اصحاب نوشته اند و بيانگر اصول و مسلمات مذهب به طور عام است. دانشمندان شيعه آن را پذيرفته و اظهار رضايت كرده اند. ما در اين كتاب ارزشمند اثري از اين درهم آميختگي ادعايي نمي بينيم و مدّعي نيز حتي يك مورد كه بتواند شاهدي بر مدّعاي او باشد، ارائه نداده است مگر همين ادّعاي موهوم.

شايد ناخشنودي مدّعي از آنچه در اين كتاب آمده، ناشي از اين باشد كه مذاق وي با بسياري از مطالب اين كتاب سازگاري ندارد بلكه اين كتاب، بعضي از ايده هاي مدعي را نقض مي كند. ما هيچ توجيهي براي كنار گذاشتن كتاب سليم از فرهنگ تاريخ و اعتقادي خود نمي بينيم بلكه قدمت تأليف و ارتباط با اميرالمؤمنين علي عليه السلام و شماري از امامان پس از او، باعث شده كه بر بسياري از كتابهاي ديگر كه دهها سال بعد نوشته شده، برتري داشته باشد.

در تلاش براي تقريب مطلب به گونه اي كه با دقّت و وضوح بيشتري حقيقت كتاب و ميزان اعتبار آن و دلايل شك در صحت آن بيان شود، مي گوييم:

كتاب سليم قابل اعتماد است

آنچه وي درباره ي كتاب سليم گفته قابل قبول نيست. زيرا:

1- صرف تشكيك در يك كتاب براي ردّ مطالب آن كافي نيست. مگر اينكه به

ص: 113

دلايل تشكيك تصريح شود و شواهد و دلائل كافي براي تشكيك در نسبت كتاب يا وجود خلط و اشتباه در آن يا ساختگي بودن مطالب كتاب ارائه گردد. بدون اين نمي توان به تشكيك مدّعي توجه كرد. اين يك امر بديهي و آشكار است.

2- اگر به كتاب سليم مراجعه كنيم چيزي در آن نمي بينيم جز اينكه نويسنده سليم است و موافق مذهب و الّا چيزي در آن نيامده كه احتمالاً غلوّ در شأن امامان باشد حتي به پندار كساني كه ذكر بعضي از معجزات را غلو مي دانند. معذلك در كافي و ديگر كتابهاي شيعه چند برابر روايات كتاب سليم، آمده و ما راهي براي ردّ آن نداريم.

از امام باقر عليه السلام روايت شده كه درباره ي ياران خود فرمود:

«بدترين و منفورترين آنان نزد من كسي است كه هرگاه حديثي شنيد كه به ما نسبت داده و از ما روايت مي شود، عقلش آنرا درك نكند و قلبش آن را نپذيرد بلكه از آن متنفر باشد و انكار كند و بدانچه مي گويد، كفر ورزد. او نمي داند كه شايد اين حديث از ناحيه ي ما خارج شده باشد و سندش به ما برسد. پس بدين ترتيب از ولايت ما خارج مي شود». (1) .

فرمود: «حديثي را كه كسي براي شما مي آورد، تكذيب نكنيد. شما نمي دانيد شايد از حق باشد و بدين ترتيب خداوند را در بالاي عرش تكذيب كنيد. (2) .

3- سخنان علماء درباره ي كتاب سليم دلالت دارد كه اين كتاب از اصول متقن و كاملاً معتبر است. در اينجا گوشه اي از ديدگاههاي آنان را مي آوريم.

ص: 114


1- 96. بحارالانوار، ج 2، ص 186؛ كافي، ج 2، ص 223.
2- 97. بحارالانوار، ج 2، صص 186- 188؛ المحاسن، صص 230- 231.

نعماني در كتاب الغيبه (1) پس از آوردن اخبار فراوان از كتاب سليم مي گويد: «كمتاب سليم يكي از اصولي است كه اهل علم و حاملان حديث اهل بيت عليهم السلام آن را روايت كرده اند. اين كتاب قديم ترين اصل است. زيرا همه ي آنچه در اين كتاب آمده از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام است و از مقداد و سلمان فارسي و ابوذر و كساني كه به راه آنان رفته اند، از آنها كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام را ديده اند و از آن دو شنيده اند. اين كتاب يكي از اصولي است كه شيعه بدان مراجعه مي كند و مورد اعتماد علماي شيعه است». (2) .

علّامه متبحر، شيخ آغابزرگ تهراني مي گويد: «از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: هر يك از شيعيان و دوستداران ما كه كتاب سليم بن قيس هلالي نزد او نباشد، نه چيزي از امر ما نزد او است و نه چيزي از اسباب ما مي داند. اين كتاب ابجد شيعه است، و سري از اسرار آل محمد صلي اللَّه عليه و آله». (3) .

«در مختصر البصائر آمده: ابان بن ابي عياش، كتاب سليم را در حضور جمعي از بزرگان اصحاب امام سجاد عليه السلام از حمله ابوالطفيل، براي آن حضرت خواند. زين العابدين عليه السلام آن را تأييد كرد و فرمود: اين احاديث ماست كه همه صحيح است». (4) .

شيخ ابوعمرو كشّي بيان كرده كه همين حديث پس از امام سجاد عليه السلام به عرض امام باقر عليه السلام رسيد. اشك از چشمانش جاري شد و فرمود: «سليم راست گفته است. پس از شهادت جدم حسين، نزد پدرم آمد. من نزد او نشسته بودم. دقيقاً همين حديث را براي پدرم خواند. پدرم فرمود: راست گفت. پدرم و عمويم حسن

ص: 115


1- 98. الغيبه، صص 101- 102؛ ر. ك: الذريعه، ج 2، ص 152.
2- 99. بحارالانوار، ج 30؛ صص 133، 135.
3- 100. الذريعه، ج 2، ص 152.
4- 101. الذريعه، ج 2، ص 153.

همين حديث را از اميرالمؤمنين عليه السلام برايم روايت كردند». (1) .

احمد بن حنبل نيز در مسند به اين كتاب اشاره كرده است. (2) .

ابن النديم درباره ي آن مي گويد: «اين اولين كتابي است كه از شيعه آشكار شده است». (3) منظورش اين است كه كتاب سليم، اولين كتابي است كه امر شيعه در آن آشكار شده است. (4) .

بدرالدين سبكي مي گويد: «اولين كتاب شيعه، كتاب سليم است». (5) .

جمع زيادي از قدماي اصحاب از كتاب سليم نقل كرده اند. از جمله: ثقةالاسلام كليني در كافي، رئيس المحدثين شيعه، شيخ صدوق در خصال و من لايحضره الفقيه، فرات در تفسير خود، در كتابهاي زير نيز از كتاب سليم نقل شده است: عيون المعجزات، الاحتجاج، اثبات الرجعه، الاختصاص، بصائرالدرجات، تفسير ابن ماهيار، والدر النظيم في مناقب الائمة اللهاميم.

اينان با اسانيد گوناگون كه اكثرشان به ابان بن عياش منتهي مي شود، از سليم روايت مي كنند. سليم كتاب خود را به گونه ي مناوله به ابان داد. به گونه هاي ديگر غير از مناوله نيز از سليم روايت مي كند. (6) .

نجاشي، سليم را در شمار اندك متقدمان سلف صالح شيعه در تصنيف آورده است. (7) شيخ طوسي (8) و ابن شهر آشوب مازندراني (9) هم به او اشاره كرده اند.

ص: 116


1- 102. الذريعه، ج 2، ص 153؛ ر. ك: اختيار معرفةالرجال، صص 104- 105.
2- 103. مسند احمد، ج 2، ص 332.
3- 104. الفهرست، ص 275؛ الذريعه، ج 2، ص 153.
4- 105. الذريعه، ج 2، ص 153.
5- 106. الذريعه، ج 2، ص 153 به نقل از: محاسن الوسائل في معرفة الاوائل.
6- 107. ر. ك: الذريعه، ج 2، صص 154- 155.
7- 108. رجال نجاشي، ص 6.
8- 109. الفهرست، ص 162.
9- 110. معالم العلما، ص 58.

مسعودي مي گويد: «قطعيان به امامت، دوازده نفرند كه سليم بن قيس هلالي حصر آنان در عدد دوازده را در كتابش آورده است». (1) .

علّامه سيد بن طاووس مي گويد: «در اين كتاب رواياتي آمده كه به لزوم قدرداني از مؤلف و صحت كتاب گواهي مي دهد». (2) .

ملا محمدتقي مجلسي مي گويد: «دو شيخ اعظم به صحت كتاب سليم حكم كرده اند. معذلك متن كتاب دالّ بر صحت آن است». (3) .

و نيز گفته است: در صحت اين كتاب همين بس كه مورد اعتماد كليني و صدوق بوده است. و دليل صحت اين كتاب نزد من، همين است.

محدث متبحر، شيخ حرّ عاملي، كتاب سليم را از كتب قابل اعتماد خوانده كه مؤلفان و ديگران به صحت آن گواهي داده اند و قرائن به ثبوت آن حكم مي كند و به تواتر از مؤلفان نقل شده و يا صحت انتساب كتب به آنان دانسته شده است. (4) .

براي ملاحظه ديدگاههاي علامه سيد مصطفي تفرشي، علامه سيد هاشم بحراني، علامه مدقق شيرواني و فاضل متبحر ميرحامد حسين صاحب كتاب عبقات الانوار و ديگران به مقدمه ي كتاب سليم بن قيس، ج 1، صص 109- 113 نوشته ي فاضل معاصر شيخ محمدباقر انصاري زنجاني خوئيني مراجعه كنيد.

علامه سيد محسن امين رحمه اللَّه نيز بدان اعتماد كرده و در كتاب المجالس السنيه از آن نقل نموده است. در پايان مي گويد كه آن را از مصادر موثق و مصنفات مشهور (5) گرفته است. علامه امين اين كتاب را به عنوان تحريري نو از سيره معصومين عليهم السلام

ص: 117


1- 111. التنبيه والاشراف، ص 198.
2- 112. التحرير الطاووسي/، ص 136.
3- 113. روضةالمتقين، ج 14، ص 372.
4- 114. ر. ك: وسائل الشيعه، ج 20، صص 36 و 42.
5- 115. المجالس السنيه، ج 5، ص 762.

نوشته تا مواردي را كه به نظرش مغشوش يا دروغ است از سيره ي آنان بپيرايد. (1) .

منشأ ايراد به كتاب سليم

منشأ ايراد به كتاب سليم دو چيز است:

اول: گفته ي محمد بن ابي بكر به پدرش هنگام مرگ او:

در كتاب سليم آمده: سليم با عبدالرحمان بن غنم ملاقات كرد. او گفته معاذ بن جبل و سالم غلام ابوحذيفه و ابوعبيده به هنگام مرگشان را به او گفت. آنان گفته بودند كه به هنگام مرگ، رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و علي عليه السلام را ديده اند كه هر دو، آنان را به جهنم بشارت داده اند. سپس سليم با محمد بن ابي بكر ملاقات كرد. گفته ابوبكر به هنگام مرگ پدرش همين سخن را از او شنيده است و گفتگوي خود با پدرش را با تمام جزئيات براي سليم شرح داد. اين گفته ها مطالب بسيار ارزشمندي است كه از يك كودك دو يا سه ساله انتظار نمي رود بلكه نياز به آگاهي كامل و معرفت و تدبير دارد.

سپس به سليم گفت كه نزد اميرالمؤمنين عليه السلام رفته و آنچه از پدرش شنيده و آنچه عبداللَّه بن عمر از پدر خودش شنيده، همه را به آنان حضرت گفته و حضرت به او فرموده: آنچه اين پنج نفر- معاذ بن جبل، سالم، ابوعبيده، و ابوبكر- گفته اند را كسي برايم نقل كرده كه از تو و پسرعمو راستگوتر است. منظور حضرت، رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله است كه قبل از رحلت يا بعد از آن در خواب، اين سخنان را به او گفته است. يا شايد منظور امام، فرشته اي باشد كه با ائمه عليهم السلام سخن مي گويد.

پس شهادت محمد بن ابي بكر در مصر، سليم با اميرالمؤمنين ملاقات كرد و از آن حضرت درباره ي گفته هاي محمد بن ابي بكر پرسيد. حضرت فرمود: «محمد رحمه اللَّه راست گفته است. او شهيد و زنده است و روزي مي خورد». سپس امام عليه السلام در

ص: 118


1- 116. اعيان الشيعه، ج 1، ص 173.

تقرير كلام محمّد بيان فرمود كه اوصياي او همه محدّث هستند. (1) .

تفصيل گفتگوي محمد و پدرش در كتاب سليم آمده است. (2) .

مي گوييم: علّامه متبحر و يگانه دوران، شيخ الاسلام مجلسي رحمه اللَّه مي گويد: «اين خبر يكي از مسائلي است كه سبب قدح كتاب سليم شد. زيرا محمد- چنانكه در اخبار شيعه و سني آمده- در حجةالوداع به دنيا آمد. لذا به هنگام مرگ پدرش دو سال و چند ماه سن داشت. پس چگونه مي توانست اين سخنان را بر زبان آورد و آن حكايات را به ياد؟!

و شايد از مواردي كه نسخه نويسان يا راويان در آن تصحيف كرده اند و گفته اند: اين يكي از معجزات اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در محمد ظاهر شده است. يكي از فضلا مي گويد: در يكي از نسخه هاي كتاب كه به دست من رسيده، ديدم كه عبداللَّه بن عمر، پدرش را به هنگام مرگ موعظه كرد. الحق كه نمي توان به واسطه ي چنين چيزي در كتاب معروف بين محدثان كه امثال كليني، و صدوق، و ديگر قدما بدان اعتماد كرده اند، و بيشتر اخبار آن مطابق رواياتي است كه با اسانيد صحيح و در اصول معتبر آمده، قدح و اشكال كرد. كمتر كتابي از اصول و مصادر از چنين مطالبي خالي است». (3) .

افزون بر بيان علامه مجلسي نكات زير را بيان مي كنيم:

1- شيخ محمد باقر زنجاني مي گويد: «صفار، و صدوق، و شيخ مفيد، و ابراهيم بن محمد ثقفي پيش از آنان همين حديث را عيناً با استناد به سليم از طريق ديگري غير از كتابش روايت كرده اند». (4) .

ص: 119


1- 117. كتاب سليم، ج 1، صص 187- 188؛ ج 2، صص 816- 824.
2- 118. كتاب سليم، ج 2، صص 821- 823.
3- 119. بحارالانوار، ج 30، صص 133- 134.
4- 120. رك: بصائرالدرجات، ص 372؛ علل الشرايع، ج 1، ص 182؛ الاختصاص، ص 324؛ بحارالانوار، چ قديم، ج 8، ص 199؛ به نقل از الكافيه مفيد؛ الغارات، ج 1، ص 326.

2- بخشي از اين حديث در كتابهاي ديگر آمده مثل: تقريب المعارف از فقيه جليل القدر شيخ ابوالصلاح حلبي و كتاب امالي و كافيه شيخ مفيد مدينةالمعاجز از علامه مقدس سيدهاشم بحراني به نقل از ابن عباس و كعب الاحبار. (1) .

داستان سخن گفتن محمد بن ابي بكر با پدرش به هنگام مرگ را عماد طبري در كامل بهايي (2) ، غزالي در سرّالعالمين، و ابن جوزي در تذكرةالخواص (3) آورده اند.

3- آنچه درباره ي سن محمد به هنگام مرگ پدرش گفته اند، كلام نهايي نيست. برخي گفته اند كه محمد در اين زمان پنج سال- اگر در سال هشتم هجري متولد شده باشد- و يا چهار سال- اگر در حجةالوداع در سال نهم هجري به دنيا آمده باشد- سن داشته است. علاوه بر اين، شايد اين كودك از نوابغ باشد.

علّامه ي مجلسي احتمال داده كه اين جريان يكي از معجزاتي است كه خداوند سبحان براي اميرالمؤمنين علي عليه السلام آشكار كرده است. (4) .

به هر حال وجود يك حديث معضل در يك كتاب باعث وارد كردن خدشه در همه كتاب نمي شود. ضمن اينكه احتمال وجود تصحيف يا سهو نويسنده در آن مي رود، يعني اينكه عبدالرحمان ابي بكر باشد نه محمد بن ابي بكر. احتمالات ديگري، نيز در اين باره هست. در كتابهاي معتبر موارد فراواني از اين قبيل آمده اما از اعتبار آن نكاسته است.

دوم: امامان سيزده نفرند:

در كتاب سليم روايتي از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله آمده: «خداوند يك نظر به ساكنان

ص: 120


1- 121. كتاب سليم، ج 1، صص 191- 192.
2- 122. كامل بهايي، ج 2، ص 192.
3- 123. ر. ك: كتاب سليم، ج 1، ص 194؛ در پاورقي از: استقصاء الافهام، ج 1، ص 514؛ كشف الحجب، ص 445؛ تذكرةالخواص، ص 62.
4- 124. ر. ك: كتاب سليم، ج 1، صص 191- 196.

زمين كرد: از ميان آنان دو مرد برگزيد: يكي من كه مرا به رسالت مبعوث كرد و ديگري علي بن ابيطالب... خداوند بار ديگر نظري كرد و پس از ما دوازده وصي از اهل بيت من برگزيد و آنان را يكي پس از ديگري برگزيدگان امتم قرار داد». (1) .

مي گوييم: اين نمي تواند سبب ايراد در كتاب سليم شود. زيرا:

1- احتمال زياد مي رود كه واژه ي «فاختار بعدنا اثني عشر» تصحيف واژه ي «بعدي» باشد خصوصاً كه «نا» و «ي» در نوشتن تا حدودي به هم نزديك است. علامه مجلسي و ديگران گفته اند كه در برخي نسخه ها اين واژه را «بعدي»، يعني بدون تصحيف ديده اند. (2) مجلسي احتمال داده كه احد عشر (يازده) باشد و نسخه نويسان تصحيف كرده باشند. (3) .

آنچه بر اين مطلب دلالت دارد اينكه: اين حديث عيناً در جاي ديگري از همين كتاب آمده و به جاي «بعدنا»، «بعدي» آمده است. (4) .

2- طبق بررسي آماري شيخ محمد باقر انصاري در كتاب سليم غير از حديث مورد بحث، در بيست و چهار مورد ديگر به گونه اي صريح و آشكار آمده كه امامان دوازده نفرند. (5) .

بنابراين تمسك به اين مورد براي اشكال كردن در كل كتاب به اين دليل كه امامان را سيزده نفر قرار داده، بي معناست.

اگر همين يك مورد دليل جعلي بودن كتاب است بايد كه بيست و چهار مورد ديگر دليل اصالت و صحت آن باشد. خصوصاً با وجود احتمال قوي در تصحيف

ص: 121


1- 125. ر. ك: كتاب سليم، ج 2، ص 857.
2- 126. بحارالانوار، ج 22، ص 150؛ كتاب سليم، ج 1، ص 181.
3- 127. ر. ك: بحارالانوار، ج 22، ص 150.
4- 128. ر. ك: كتاب سليم، ج 2، ص 686.
5- 129. ر. ك: كتاب سليم، ج 1، صص 172- 180.

«بعدي» به «بعدنا» چنانكه بدان اشاره كرديم.

3- آيةاللَّه خويي رحمه اللَّه مي گويد: «شمول كتاب بر امر باطل در يك يا دو مورد، دليل بر ساختگي بودن آن نيست. چگونه بايد چنين باشد و حال آنكه در بيشتر كتابها حتي كافي كه دقيق ترين و متقن ترين كتابهاي حديثي است، بيش از اين آمده است». (1) .

علامه مجلسي مي گويد: «... اين نمي تواند سبب قدح باشد. زيرا كمتر كتابي از چند برابر اين تصحيف و تحريف خالي است. مثل اين مورد در كافي و ديگر كتابهاي معتبر موجود است و از ديدگاه پژوهشگران پنهان نمي ماند». (2) .

4- مسعودي (و: 345 ق) مي گويد: «قطعيان به امامت، دوازده نفرند كه سليم بن قيس هلالي حصر آنان در عدد دوازده را در كتاب خود آورده است». (3) .

شماري از علماء كتاب سليم را از جمله ي مصادر قديمي مي دانند كه بر ائمه ي دوازده گانه تأكيد كرده است. (4) .

اين و آن مي رساند كه در حديث مورد بحث تصحيف صورت گرفته است.

5- علامه محقق شيخ محمدتقي شوشتري شماري از موارد مشابه را از كافي بيان كرده است. (5) او مي گويد: «اين از سوء تعبير راويان است وگرنه مثل آن در كافي نيز هست در باب: ما جاء في النص علي الائمة الاثني عشر، در خبري از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آمده: من و دوازده نفر از فرزندانم و تو اي علي! ستونهاي زمين هستيم... پس هنگامي كه دوازده نفر از فرزندانم از دنيا بروند، زمين ساكنان خود

ص: 122


1- 130. مجمع رجال الحديث، ج 8، ص 225؛ كتاب سليم، ج 1، ص 170.
2- 131. بحارالانوار، ج 22، ص 150؛ كتاب سليم، ج 1، ص 170.
3- 132. التنبيه والاشراف، ص 198.
4- 133. كتاب سليم، ج 1، ص 172.
5- 134. كتاب سليم، ج 1، ص 183، به نقل از محقق شوشتري.

را فروبرد». (1) .

در خبر ديگري از آن حضرت صلي اللَّه عليه و آله آمده: «از فرزندانم دوازده نقيب نجيب... آخرشان قائم است». (2) .

اين هر دو روايت را ابوسعيد عصفري در اصل خود با لفظ احد عشر (به جاي اثنا عشر) آورده است. (3) .

در خبر سوم از جابر انصاري آمده كه گفت: «بر فاطمه عليهاالسلام وارد شدم. لوحي نزد او بود كه نام اوصياي از فرزندانش در آن بود. آن را شمارش كردم، دوازده نام بود». (4) .

صدوق اين روايت را بدون «من ولدها: از فرزندانش» در اكمال الدين، عيون اخبارالرضا، و خصال، آورده است. (5) .

در خبر چهارم از امام باقر عليه السلام منقول است: «دوازده امام از آل محمد كه همه ي آنان محدَّث هستند و همه از فرزندان رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و علي بن ابي طالب عليه السلام». (6) .

صدوق در عيون اخبارالرضا و خصال، اين حديث را چنين آورده: «همه ي آنان محدَّث هستند و از فرزندان رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و علي بن ابي طالب عليه السلام از آنان است». (7) .

در خبر پنجم از ابوسعيد خدري در پرسشهاي يهودي از امامان پس از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام آمده: حضرت به او فرمود: «اين امّت را دوازده امام

ص: 123


1- 135. كافي، ج 1، ص 534؛ ح 17.
2- 136. كافي، ج 1، ص 534؛ ح 18.
3- 137. اصل ابوسعيد عصفري، ص 1.
4- 138. كافي، ج 1، ص 532، ح 9.
5- 139. اكمال الدين، ص 311، ح 3؛ عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 137؛ خصال، ب 12، ح 42.
6- 140. كافي، ج 1، ص 533، ح 14.
7- 141. عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 46، ح 24؛ خصال، ب 12، ح 49.

هدايت از ذريّه ي پيغمبر او است. آنان از (نسل) من هستند.... اينان دوازده نفر از ذريه ي اويند كه با پيامبر در منزل او همراهند». (1) .

مضمون اين حديث را نعماني، بدون قيد «من ذرية نبيّها: از ذريّه ي پيغمبر او» آورده است. (2) اين نص كلام علّامه شوشتري است كه در قاموس الرجال آمده است. (3) .

ص: 124


1- 142. كافي، ج 1، ص 232، ح 8.
2- 143. الغيبه، ص 67.
3- 144. قاموس الرجال، ج 4، ص 452.

ديدگاه شيخ مفيد

اشاره

سرآغاز

استشهاد به اقوال دانشمندان

اجماع در مظلوميت زهرا عليهاالسلام

گفتار شيخ مفيد در الارشاد

آنچه شيخ طوسي گفته، شيخ مفيد نمي گويد

كتاب الاختصاص، نوشته ي شيخ مفيد

نسخه هاي كتاب الاختصاص

ص: 125

سرآغاز

كساني هستند كه تلاش دارند در هر آنچه بر زهرا عليهاالسلام گذشته جز تهديد به آتش زدن خانه او و غصب فدك، ايجاد شك نمايند. حتي از شدّت همين تهديد كاسته، آن را يك تهديد صوري مي دانند يا اين ادعا كه: «كساني كه خليفه ي دوم براي تهاجم به خانه ي زهرا عليهاالسلام آورد، دلهايشان مالامال از محبت زهرا عليهاالسلام بود، حال چگونه مي توانيم تصور كنيم كه به او هجوم آورند». او مي گويد: «مردم به زهرا عليهاالسلام احترام مي گذاشتند و او را گرامي مي داشتند. لذا اقدام به كاري بر ضدّ او، كار سهل و آساني نبود». يعني: تهديد به آتش كشيدن خانه اش صوري بود نه جدّي. وي مي افزايد: «سركرده ي مهاجمان، زهرا عليهاالسلام را استثنا كرد و از دايره ي تهديد بيرون برد». چه كلمه ي «و إنْ» را كه او در پاسخ كسي كه گفت: «فاطمه در خانه است» بر زبان راند، چنين تفسير كرده:

«منظور از «وَ إنْ» اين است كه ما به فاطمه كاري نداريم بلكه براي دستگيري و بازداشت علي آمده ايم». سپس به آنچه در فصل پيش آورديم و در فصلهاي ديگر خواهيم آورد، استشهاد كرده است.

آنچه در اين فصل مي خواهيم بدان اشاره كنيم، اين است كه گفته هاي برخي از بزرگان مذهب و پرچمداران علم و دانش را مؤيد گفته هاي خود مي داند. وي در اين باره به ديدگاه چند تن از بزرگان شيعه استشهاد كرده است:

ص: 126

1- شيخ مفيد رحمه اللَّه.

2- آيةاللَّه شيخ محمد حسين كاشف الغطاء رحمه اللَّه.

3- آيةاللَّه سيد عبدالحسين شرف الدين رحمه اللَّه.

در اين فصل، ابتدا سخنان شيخ مفيد رحمه اللَّه را مي آوريم و سپس توضيح مي دهيم كه اين سخنان در اثبات گفته هاي وي مفيد نيست. اين مهم را طي چند مطلب بيان مي كنيم.

استشهاد به اقوال دانشمندان

گفتيم كه وي در تأييد تشكيكات خود در ماجراي زهرا عليهاالسلام و بلايا و مصائبي كه بر آن حضرت گذشت، به گفته هاي برخي از بزرگان علماي مذهب مثل مفيد، كاشف الغطاء و شرف الدين استشهاد مي كند. پيش از ورود به مناقشه ي صحت آنچه به نان نسبت داده، ميل داريم يك مسأله مهم را در مورد استشهاد به اقوال علماء به طور كلي تذكر دهيم. پس مي گوييم:

وي در مخالفتهاي فراوان خود در امور دين كه مورد پذيرش و اجماع بزرگان و دانشمندان است، عذر مي آورد كه فلان عالم اينگونه گفته و فلان عالم آنگونه. وي در اينگونه عذرآوري خويش به مسائل فقه بسنده نمي كند بلكه آن را به عقايد، تاريخ، تفسير، و ديگر زمينه ها نيز مي كشاند. گاهي اوقات نياز پيدا مي كند كه پيش از اعلان عقايد خود با مقدمات گوناگون چنان زمينه سازي كند كه از زشتي و شگفتي آن بكاهد. سپس در مناسبتهاي پي درپي اظهار مي دارد كه هنوز سرگرم بررسي موضوع است و در همين زمان به گونه اي اشاره مي كند كه منتظر نتايج مطلوب است. آنگاه كه هيچ يك از فقها را موافق گفته هاي خود نديد به اعتبار احتياط وجوبي به نقيض گفته اش پناه مي برد و با اين اقدام، به موافقت خود با فتوا در آينده

ص: 127

اشاره بلكه در مسير رسيدن به آن جهت گيري مي كند. مثلاً قول به اينكه احوط حرمت ريش تراشيدن است، را گامي در راه رسيدن به فتواي حليت و قابل استشهاد براي آن مي داند. پس ملاحظه مي كنيد كه مي گويد: فلان عالم و فقيه معروف نزد توده ي مردم، اولين كسي است كه چنين گفته است. هنگامي كه به كتابها و دانشنامه هاي فقهي مراجعه مي كنيد، مي بينيد كه چنين نيست بلكه پيش از فقيه معروف، شمار زيدي از فقها چنان ديدگاهي داشته اند. مثلاً در مناسبتهاي زياد بارها و بارها گفته مي شود كه مرجع بزرگ تقليد، آيةاللَّه سيد محسن حكيم رحمه اللَّه اولين كسي است كه در خلاف با اجماع به طهارت اهل كتاب فتوا داده است.

هدف اين است كه خلاف اجماعهاي خود را توجيه كنند. در حالي كه ابن ابي عقيل، ابي جنيد، شيخ مفيد در يكي از گفته هايش، و شايد شيخ طوسي كه همه از بزرگان فقهاي قديم اماميه اند، پيش از آيةاللَّه حكيم رحمه اللَّه به طهارت اهل كتاب فتوا داده اند.

مثال ديگر: وقتي از همين شخص سؤال مي شود كه به چه دليل بازي با آلات قمار را حلال اعلام كرده است، مي بينيم كه به آراي امام خميني رحمه اللَّه استشهاد مي كند كه با حلال كردن شطرنج كه از آلات قمار است، با اجماع مخالفت كرده است. در حالي كه امام خميني رحمه اللَّه شطرنج قمار را حلال نكرده بلكه فرموده اند: «بازي با شطرنج، اگر از قمار بودن خارج شده باشد، جايز است». اين يك قضيه ي تعليقيه شرطيه است كه صدق آن مستلزم صدق طرفين آن نيست.

به علاوه واضح است كه تعليق فتواي جواز به يك شرط، به معناي مخالفت با فتواي به حرمت بدون همان شرط، نيست.

هنگامي كه فتاواي شاذ وي به گونه اي قابل توجه زياد مي شود، مي بينيم كه آن را چنين توجيه مي كند كه فلان عالم به اين فتوا داده و فلان عالم به آن، و همينطور.

ص: 128

ما نمي دانيم كه چرا همواره در خصوص مسائلي كه ديدگاه شاذ دارند ولي اين شخص با آن موافق است، حق با آنان است امّا در فتاواي ديگر كه با افكار اين شخص مخالف است، هم آنان اشتباه مي كنند و هم مشهور تا چه رسد به اينكه آنان فتوايي داشته باشند كه با فتواي مشهور مخالف باشد و اين آقا هم با آنان موافق نباشد.

علاوه بر اين جمع شدن فتاواي شاذ فراوان نزد يك شخص واحد موجب مي شود كه وي از دايره ي مذهب فقهي آنان خارج شود. البته هيچ فقيهي پيدا نمي شود كه برخي از فتاواي او موافق شاذ بسيار اندكي باشد كه نه زياني مي زند و نه او را از دايره ي مذهب فقهي اش خارج مي كند.

اينك پس از اين مقدمه به موضوع اصلي كه در اين فصل مورد بحث ماست، مي پردازيم:

اجماع در مظلوميت زهرا عليهاالسلام

برخي مي گويند: بين عالمان مذهب اجماع وجود دارد كه زهرا عليهاالسلام مظلوم واقع شد و كتك خورد و بلكه جنينش سقط شد. در مقابل كسي هست كه در اين اجماع ايجاد شك مي كند و گفتار شيخ الطائفه طوسي در تلخيص الشافي او را قانع نمي كند كه تأكيد كرده بين شيعه اختلافي وجود ندارد كه فاطمه عليهاالسلام را زدند و جنينش را سقط كردند. روايت ماجراي زهرا عليهاالسلام به صورت بسيار گسترده در كتابهاي شيعه و به صورت مستفيض از طريق ديگران، نيز او را قانع نمي سازد.

روايات شيعه از ائمه معصومين عليه السلام درباره ي مظلوميت زهرا عليهاالسلام آنقدر زياد و متنوع است كه مي توان متواتر دانست. در اينجا ابتدا سخن شيخ طوسي و علامه ي كاشف الغطاء و به دنبال آن، مناقشه وي را در اين باره مي آوريم.

ص: 129

1- شيخ الطائفه محمد بن حسن طوسي (و: 460 ه) شاگرد شيخ مفيد و سيد مرتضي مي گويد: «و آنچه انكار كرده اند، زدن فاطمه عليهاالسلام است. در حالي كه روايت شده كه فاطمه عليهاالسلام را، تازيانه زدند.»

مشهور است و در ميان شيعه در اين باره اختلافي وجود ندارد كه: عمر به شكم او زد چنان كه بچه اش را سقط كرد. جنين سقط شده، محسن ناميده شد. روايت اين جريان نزد آنان مشهور است. همينگونه مشهور است كه وقتي عده اي به فاطمه عليهاالسلام پناه آوردند و از بيعت با خليفه سرپيچي كردند، دار و دسته حكومت خواستند كه خانه را به روي زهرا عليهاالسلام آتش زنند.

هيچ كس نمي تواند روايت اين ماجرا را انكار كند. زيرا روايت وارده از طريق اهل سنت، بوسيله بلاذري و ديگران را بيان كرديم روايت شيعه مستفيض است و در آن اختلافي ندارند». (1) .

2- علامه شيخ محمّد حسين كاشف الغطاء مي گويد: «كتابهاي شيعه از صدر اسلام، و قرن اوّل، مثل كتاب سليم بن قيس، پس از آن تا قرن يازدهم و بعد از آن، بلكه تا امروز همه ي كتابهاي شيعه كه به احوال امامان، و پدرشان: آيت كبري، و مادرشان: صديقه ي زهرا عليهاالسلام پرداخته و همه ي كساني كه در شرح زندگاني و احوال آنان كتاب نوشته اند، تقريباً يا تحقيقاً در ذكر مصائب بضعه ي طاهره، اجماع دارند كه پس از رحلت پدرش: مصطفي، ستمگران به صورتش زدند و بر گونه اش سيلي چنان كه چشمانش سرخ شد و گوشواره اش شكست و به در فشرده شد، پهلويش شكست و فرزندش را سقط كرد و هنگامي كه از دنيا رفت، نشانه هاي تازيانه همچون بازوبند بر روي بازويش باقي بود.

سپس شاعران اهل بيت عليه السلام اين قضايا و مصائب را دستمايه ي خود قرار دادند و

ص: 130


1- 145. تلخيص الشافي، ج 3، ص 156.

در اشعار، و مرثيه هاي خود به نظم كشيدند و آن را از مسلّمات گرفتند. از جمله: كميت و سيد حميري و دعبل خزاعي و نميري و سلامي و ديك الجن و پيش و پس از آنان، تا عصر حاضر...» (1) .

3- مقدسي مي گويد: «و محسن و او همان است كه به زعم شيعه، فاطمه عليهاالسلام آن را در اثر ضربت عمر سقط كرد.» (2) .

4- ابن ابي الحديد معتزلي شافعي روايت زدن زهرا عليهاالسلام و سقط محسن را به شيعه نسبت داده و گفته فقط شيعه آن را نقل كرده اند. (3) .

5- علامه مظفر مي گويد: «در ثبوت قصد به آتش كشيدن خانه فاطمه عليهاالسلام روايت جمعي و حتي از علماي آنان كافي است خصوصاً كه نزد شيعه متواتر است.» (4) بنابراين مقدسي و ابن ابي الحديد معتزلي شافعي روايت مظلوميت زهرا عليهاالسلام و اعتقاد بدان را به طايفه ي شيعه نسبت مي دهند نه به جمهور شيعه يا به مشهور در ميان طايفه ي شيعه، و اين اشاره به اجماع مورد نظر شيخ طوسي رحمه اللَّه و كاشف الغطاء رحمه اللَّه است.

برخي مي كوشند با استناد به سه چيز در اين اجماع ايجاد شك نمايند:

1- شيخ مفيد بدين اجماع ملتزم نيست بلكه در كتاب ارشاد سخني دارد كه اين اجماع را نقض مي كند.

2- شيخ محمد حسين كاشف الغطاء به مفاد اجماع ملتزم نيست.

3- سيد عبدالحسين شرف الدين نيز به مفاد اجماع ملتزم نيست.

ما در اين فصل و فصل بعدي سخن اينان را مي آوريم و با ذكر موارد مهم به

ص: 131


1- 146. جنةالمأوي، صص 78- 81.
2- 147. البدء والتاريخ، ج 5، ص 20.
3- 148. شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 60.
4- 149. دلائل الصدق، ج 3، قسم 1.

اختصار به نقد و بررسي آن مي پردازيم.

گفتار شيخ مفيد در الارشاد

برخي مي گويند: شيخ مفيد گفته: «در ميان شيعه كساني مي گويند فاطمه عليهاالسلام پس از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله يك فرزند پسر سقط كرد كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله او را- در شكم مادر- محسن ناميده بود. بنا به عقيده ي اين طايفه، فرزندان اميرالمؤمنين عليه السلام، بيست و هشت نفرند. خدا به حقيقت امر آگاه تر است.» (1) .

سيد محسن امين در اعيان الشيعه، و مجلسي در بحارالانوار، و ديگران اين سخن شيخ مفيد را نقل كرده اند.

اگر شيخ طوسي نقل مي كند كه شيعه اتّفاق دارد كه عمر به شكم فاطمه زد و فاطمه در اثر آن ضربه فرزندش محسن را سقط كرد، و روايت اين جريان نزد شيعه مشهور است (2) ؛ در مقابل شيخ مفيد كه معاصر شيخ طوسي استاد او است، با او مخالفت مي كند و سخنش «مي رساند كه از اساس سقط محسن را قبول ندارد».

پاسخ:

1- عبارت مذكور بر مخالفت شيخ مفيد با شيخ طوسي در اين موضوع، دلالت ندارد. زيرا واژه ي «شيعه» در زمان شيخ مفيد بر شماري از فرقه ها اطلاق مي شد مثل: زيديه، اسماعيليه، اماميه و ديگران و حتي معتزله كه در بغداد حاكم بودند و اجازه دادند كه مراسم عاشورا به شيوه معروف و متداول كه تا روزگار ما ادامه دارد، انجام شود. در حالي كه دشمنان، اماميه را رافضيه مي خواندند.

نوبختي در كتاب فرق الشيعه، اشعري در المقالات والفرق، شيخ مفيد در

ص: 132


1- 150. الارشاد، ج 1، ص 355؛ بحارالانوار، ج 42، ص 90؛ كشف الغمه، ج 2، ص 67.
2- 151. تلخيص الشافي، ج 3، ص 156.

الفصول المختاره، و ديگران از فرقه هاي مختلف شيعه سخن گفته اند. طالبان تفصيل در اين باره به اين كتابها و ديگر منابع فرق و مذاهب مراجعه كنند. علّامه خواجويي مازندراني ادّعاي اطلاق لفظ شيعه بر معتقدان به امامت علي عليه السلام، هر چند به امامت ديگر امامان معتقد نباشد، را رد كرده مي گويد: «اين گفته وي غريب است و بر قلّت تتبع و عدم تأمّل و مطالعه ي او دلالت دارد. بسياري از اخبار دلالت دارد كه بر زيديه و واقفيه و همراهان آنان شيعه اطلاق شده است.» (1) .

از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: «عمر بن يزيد فضائل شيعه را لكه دار كرد... پس از ما، شيعياني مي آيند كه از ناصبيان بدترند عرض كردم: فدايت شوم، مگر شما را دوست ندارند و از دشمنانتان بيزاري نمي جويند؟ فرمود: چرا...» (2) .

بنابراين مفيد نمي خواهد حديث سقط محسن را به شيعه به معناي عام نسبت دهد بلكه فقط به شيعه اماميه نسبت مي دهد. شايد به كار بردن لفظ «طايفه»، اشاره داشته باشد كه طايفه اي از شيعه آن را روايت مي كنند نه همه ي طوايفي كه شيعه ناميده مي شوند.

جالب توجه است كه شيخ مفيد رحمه اللَّه نگفت: «بعضي از شيعيان حديثي روايت مي كنند...» بلكه گفت: «در ميان شيعه كساني مي گويند: فاطمه عليهاالسلام پس از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله يك فرزند پسر سقط كرد...». او به يك يا چند حديث اشاره نكرده يا به جمع قائلان شيعه از حيث قلّت و كثرت اشاره ننموده است بلكه اشاره دارد كه آنقدر هستند كه وصف «طايفه» در مورد آنان صحيح باشد. آنجا كه گفت: «بنابراين عقيده ي اين طايفه...»

شيخ طوسي رحمه اللَّه ملقب به «شيخ الطائفه» است. يعني: طايفه اماميه نه مطلق شيعه.

ص: 133


1- 152. الرسائل الاعتقاديه، ص 27.
2- 153. الرسائل الاعتقاديه، ص 27.

2- عصر شيخ مفيد فوق العاده حساس و از سخت ترين عصرها در تاريخ تشيع است. زيرا همه ساله در روز غديرخم، و عاشورا كه شيعيان به گراميداشت اين ايام و برپايي مجالس جشن، و سوگواري مي پرداختند، حنبليهاي متعصب بغداد كه نمي توانستند شاهد برپايي چنين محافلي باشند، به مجالس و دسته جات شيعيان حمله مي كردند، و در نتيجه مصائب، بلايا و كشتارهاي فجيع روي مي داد. ما اين عصر را در فصل اوّل كتاب خود: صراع الحريه في عصر المفيد (1) ، توضيح داده ايم.

يك سال خانه هاي شيعه در محله ي كرخ بغداد را به آتش كشيدند كه در اثر آن هجده هزار نفر، و به اعتقاد ابن خلدون، بيست هزار نفر و از جمله زنان و كودكان، كشته شدند.

شيخ مفيد رحمه اللَّه مي خواست با مسائل در نهايت حكمت و دقت برخورد كند. لذا در ارشاد كه از نوشته هاي اواخر زندگي او است، كوشيد يك كتاب تاريخي برخوردار از دقّت و امانت علمي ارائه دهد كه همه آن را قبول داشته باشند و بتوانند از آن استفاده كنند. او مي خواست در اين كتاب حوادث را بدون تفصيل و به دور از اختلافات و تعصبات مذهبي بيان مي كند تا يك كتاب همگاني باشد.

به همين منظور مسائل حسّاس و تفرقه برانگيز را به صورت نمايان، ذكر نكرد تا آنجا كه از جزئيات سقيفه مربوط به بيعت با ابوبكر هيچ نمي گويد. (2) به نظر مي رسد كه اين كار شيخ مفيد در چارچوب سياستهاي متوازن و متعادل وي انجام شده كه شرايط را در اتخاذ آن مورد ملاحظه قرار مي داد و با آن واقعگرايانه، هدفدار، و با مسئوليت و آگاهي برخورد مي كرد.

امّا كتاب شيخ طوسي رحمه اللَّه دفاع از شيعه اماميه است و شيخ طوسي آن را با نام

ص: 134


1- 154. اين كتاب با نام: آزادي بيان در عصر شيخ مفيد بوسيله ي همين مترجم به فارسي ترجمه شده است.
2- 155. ر. ك: الارشاد، ج 1، ص 189.

تلخيص الشافي، خلاصه كرده است بنابراين شيخ طوسي همانند سيد مرتضي كتابش را به عنوان يك امامي در دفاع از مذهب و اثبات صحّت و درستي آن نوشته است. او مي خواهد در اين كتاب به جايي برسد كه حدفاصل بين مذهب اماميه و ديگران را روشن سازد. در حالي كه شيخ مفيد رحمه اللَّه در كتاب الارشاد تلاش مي كند از اين حدود درگذرد تا يك كتاب تاريخي براي همگان باشد كه بتوانند بدان مراجعه و بدون اشكال و اتهام از آن استفاده كنند.

اگر از ميان فرقه هاي شيعه، فقط اماميه در اين مسأله اجماع دارند نه ساير فرقه ها مثل اسماعيليه و زيديه و...، در اين صورت از شيخ مفيد رحمه اللَّه پذيرفته نخواهد بود كه اين اجماع اماميه را به ساير طوايف و فرقه ها نيز نسبت دهد.

شيخ مفيد از يك جهت از دامن زدن به مسائلي كه تعصبات مذهبي را برمي انگيزد، دوري مي كند و از سوي ديگر در اينجا به صورت پنهان و زيركانه به يك امر حسّاس اشاره مي كند. چه وجود جنيني را كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله محسن ناميده بود، اثبات كرده و خواننده را آزاد گذاشته تا خود درباره ي نقش و سرنوشت اين جنين تحقيق كند.

3- اما اينكه شيخ مفيد رحمه اللَّه در اين مسأله با شيخ طوسي رحمه اللَّه مخالف است، در پاسخ به پرسش بعدي خواهيم ديد كه نه تنها با او مخالف نيست بلكه كاملاً با او موافق است. لذا در اينجا بدان نمي پردازيم.

4- شيخ طوسي شاگرد شيخ مفيد بود. در آن زمان شيخ مفيد مرد اوّل شيعه بود. بنابراين معقول نيست كه شيخ طوسي با اين جزم، قاطعيت و وضوح مدعي اجماع شيعه شود در حالي كه شيخ مفيد، استاد وي و بزرگترين شخصيت شيعه در اين مسأله مخالف باشد؟!

حداقل بر او لازم بود كه بيان كند، استادش با اين اجماع مخالف است بلكه آن

ص: 135

را ردّ مي كند و اصلاً چنين اجماعي را از اساس نمي پذيرد. آيا شيخ طوسي مي تواند مثبت اجماعي باشد كه استادش آن را با صراحت ردّ و تكذيب مي كند و مي گويد: فقط گروهي از شيعه چنين عقيده اي دارند و بدون تحقيق ادعاي اجماع كرده است؟!

پاسخ اين پرسشها منفي است و هيچ يك را نمي توان پذيرفت. اين مي رساند كه منظور شيخ مفيد را ارشاد همان است كه بيان كرديم و نه چيزي كه معارض و ناقض اجماعي باشد كه شيخ طوسي از آن سخن مي گويد.

آنچه شيخ طوسي گفته، شيخ مفيد نمي گويد

برخي مي گويند: «اگر شيخ طوسي اتّفاق شيعه در زدن و سقط جنين زهرا عليهاالسلام را نقل كرده، در مقابل شيخ مفيد، آن مردم شيعي كه در احتجاج با مخالفان مذهبي محكم بود و معاصر شيخ طوسي، هرگز چيزي درباره شكستن پهلوي زهرا عليهاالسلام و آنچه در اين باره گفته مي شود، در كتابهايش نياورده مگر در اختصاص كه در انتساب آن به وي شك داريم».

او مي گويد: «مواردي كه در كتابهاي مفيد از زهرا عليهاالسلام ذكري به ميان آمده، تتبع كردم، يك حديث درباره ي شكستن پهلو و سقط جنين او و... نديدم. من نمي دانم كه تتبع ام دقيق بوده يا نه؟»

پاسخ:

پيش از هر چيز ميل داريم كه يك نكته را مورد ملاحظه قرار دهيم و آن اينكه: اين شخص در اينجا در تصريح به شكستن پهلوي زهرا عليهاالسلام اصرار دارد، در حالي كه نقض كلام شيخ طوسي با كلام شيخ مفيد در عبارت اوّل وي دلالت دارد كه وي در صدد انكار سخنان شيخ طوسي درباره ي زدن زهرا عليهاالسلام و سقط محسن است. در

ص: 136

حالي كه شيخ طوسي در تقرير اجماع و بيان تضافر روايات در اين باره، سخني از شكستن پهلو نگفت. پس چرا شكستن پهلو را در اين مورد وارد بحث كرده است؟!

حال پس از اين ملاحظه مي گوييم: شيخ مفيد، مظلوميت زهرا عليهاالسلام و بسياري از وقايعي كه بر او گذشت را در كتابهاي خود آورده است. در خصوص مناقشه گفته هاي اين شخص در اين باره مي گوييم:

1- ما مقصود وي را از اين عبارت نفهميديم كه در عطف به شكستن پهلوي زهرا عليهاالسلام آورده: «و آنچه در اين باره گفته مي شود». آيا منظور زدن زهرا عليهاالسلام است؟ يا سقط جنين او است؟ يا آتش زدن خانه ي او است. تا آنجا كه آتش به چوب در افتاده؟! نمي دانيم منظورش كدام است.

2- عدم ذكر ماجراي زهرا عليهاالسلام توسط مفيد- به فرض كه آن را بپذيريم- دليل بر انكار آن نيست. زيرا سكوت و عدم ذكر چيزي دليل بر انكار آن از اساس، نمي باشد.

بلكه برعكس، بيان كرديم اينكه شيخ طوسي شاگرد مفيد، اجماع را تقرير مي كند و آن را از مسلّمات مي گيرد، دلالت دارد كه استادش در رأس قائلان و مدافعان از اين اجماع بوده است. در غير اين صورت بيان اين مسأله با اين جزم، و قاطعيت و وضوح تمام توسط شيخ طوسي درست نبود. چه يكي از استادانش كه احدي از موافقان و مخالفان در تبحّر وي در اين قضايا ترديد ندارد، مخالف اجماع است و آن را از اساس انكار مي كند.

اما اگر اين استاد- شيخ مفيد- بيان كند كه افراد اندكي چنين اعتقادي دارند، در اين صورت ادعاي اجماع مشكل تر مي شود. زيرا در اين حالت ادعاي اجماع توسط شيخ طوسي، يكي از مصاديق بارز دروغ و افتراي بر مشايخ و بزرگان مذهب خواهد بود و شيخ طوسي اجلّ از آن است كه چنين توهمّي در حقّ او روا باشد.

3- هنگامي كه مفيد مي خواهد شيعه را مخاطب خود سازد و برايشان كتابي

ص: 137

بنويسد، نمي تواند از آشكارگويي و تصريح به تفاصيل ماجراي صديقه زهرا عليهاالسلام كوتاهي و سستي كند.

در كتاب اختصاص از عبداللَّه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مي كند كه آن حضرت فرمود: ابوبكر نوشته اي در ردّ فدك براي زهرا عليهاالسلام نوشت. زهرا در حالي كه نوشته را در دست داشت، از نزد ابوبكر بيرون آمد. عمر در راه به او رسيد. گفت: دختر محمّد! اين نوشته چيست كه در دست توست؟ فرمود: نوشته اي است كه ابوبكر در ردّ فدك برايم نوشته است. گفت: بده به من. زهرا عليهاالسلام حاضر نشد نوشته را به او بدهد. عمر لگدي به زهرا عليهاالسلام كه فرزند پسري به نام محسن در شكم داشت، كوبيد. در اثر اين ضربه، زهرا عليهاالسلام محسن را سقط كرد. سپس عمر، او را سيلي زد. گويي هم اكنون به گوشواره هاي گوشش مي نگرم كه در اثر آن سيلي شكست. سپس نوشته را برداشت و پاره كرد. زهرا عليهاالسلام به خانه رفت و هفتاد و پنج روز در اثر ضربتي كه عمر به او زد، مريض بود تا اينكه از دنيا رفت». (1) .

در همين كتاب، روايت ديگري آورده كه مي گويد: خليفه ي دوم، لگدي به در خانه كوبيد و آن را شكست. او لگدي به زهرا عليهاالسلام زد. فاطمه عليهاالسلام در اثر اين ضربه، فرزندش محسن را سقط كرد. (2) .

در حديث ديگري در همين كتاب آمده: امام صادق عليه السلام فرمود: «و قاتل اميرالمؤمنين و قاتل فاطمة و قاتل المحسَّن و قاتل الحسن والحسين». (3) .

درباره ي صحت انتساب كتاب الاختصاص به شيخ مفيد، در مباحث بعدي در پاسخ به سؤالي سخن خواهيم گفت. كه تشكيك در صحت انتساب اين كتاب به

ص: 138


1- 156. الاختصاص، ص 185؛ بحارالانوار، ج 29، ص 192.
2- 157. ر. ك: الاختصاص، ص 344؛ بحارالانوار، ج 29، ص 192؛ ج 28، ص 227؛ ج 7، ص 270.
3- 158. الاختصاص، ص 344؛ كامل الزيارات، ص 327؛ بحارالانوار، ج 7، ص 270؛ ج 8، ص 213.

شيخ مفيد بي مورد، مردود و نامعقول است. چنين بدست مي آيد كه مفيد اين كتاب را از كتاب الاختصاص ابن عمران گزينش كرده است. بنابراين، انتخاب اين حديث از ميان ساير روايات، نشانگر آن است كه شيخ مفيد مزيّتي در آن ديده كه باعث شده آن را بر اخبار ديگر ترجيح دهد.

4- شيخ مفيد رحمه اللَّه از ماجراي زهرا عليهاالسلام در چندين مورد از كتابهاي ديگرش سخن گفته است. ملاحظه كنيد:

الف: گنجي شافعي به نقل از شيخ مفيد رحمه اللَّه: «او بر گفته هاي جمهور افزوده كه فاطمه عليهاالسلام پس از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پسري سقط كرد كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله او را محسن ناميده بود. اين مطلب نزد هيچ يك از ناقلان جز ابن قتيبه وجود ندارد». (1) .

بنابراين گنجي، اعتقاد به سقط محسن را دقيقاً به شيخ مفيد رحمه اللَّه نسبت مي دهد مگر اينكه منظورش اشاره به بيان مفيد در ارشاد باشد. معذلك احتمال قوي مي دهيم كه به مطلب اختصاص اشاره كرده است. ما به گنجي مي گوييم: يك مراجعه ساده به متون منقول از اهل نقل آشكار مي سازد كه بسياري از ناقلان غير از ابن قتيبه هم اين مطلب را نقل كرده اند. ان شاءاللَّه در برخي از فصول اين كتاب بخش بزرگي از اين متون را ذكر خواهيم كرد.

ب: شيخ مفيد در مقنعه- يك كتاب در فقه شيعه- و در كتاب مزار، زيارت صديقه طاهره عليهاالسلام را آورده است. اين زيارت تصريح دارد كه آن حضرت شهيده است: «السلام عليك ايتها البتول الشهيدة الطاهرة» (2) .

آيا شهادت او جز تازيانه هايي كه از اينان خورد، علّت ديگري دارد؟ آيا در اثر يك بيماري به شهادت رسيد يا به سبب يك حادثه مثل سقوط از بام خانه يا اينكه

ص: 139


1- 159. كفاية الطالب، ص 413.
2- 160. المقنعه، ص 459؛ ر. ك: بحارالانوار، ج 97، ص 195؛ البلدالامين، ص 198.

به وسيله يك ناشناس ترور شد؟!!

در بخش متون، رواياتي را كه شيخ مفيد رحمه اللَّه آورده در جاي خود خواهيم آورد.

ج: مفيد، تلاش دار و دسته حكومت براي به آتش كشيدن خانه زهرا عليهاالسلام را در كتاب امالي، از جعابي، از عباس بن مغيره، از احمد بن منصور رمادي، از سعيد بن عفير، از ابن لهيعه، از خالد بن يزيد، از ابوهلال، از مروان بن عثمان روايت كرده كه گفت: «هنگامي كه مردم با ابوبكر بيعت كردند، علي عليه السلام و زبير و مقداد وارد خانه فاطمه عليهاالسلام شدند و از بيرون آمدن خودداري كردند. عمر بن خطاب گفت: خانه را بر رويشان به آتش زنيد. زبير شمشير به دست بيرون آمد...

علي عليه السلام به سوي عاليه بيرون رفت. ثابت قيس بن شماس در راه به او رسيد، گفت: تو را چه شده يا اباالحسن؟! فرمود: مي خواستند خانه ام را به رويم آتش زنند و ابوبكر بالاي منبر بود و مردم با او بيعت مي كردند ولي از اين اقدام جلوگيري و به آن اعتراض نكرد...»

ثابت گفت: دست از تو برنمي دارم تا در راه تو كشته شوم. با هم به راه افتادند و به مدينه برگشتند. فاطمه عليهاالسلام را ديدند كه در كنار در خانه اش ايستاده هيچ يك از آنان در خانه اش نبود و مي گفت: «هرگز مردمي بدتر از شما نديدم، جنازه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را در برابرمان رها كرديد و كارتان را تمام نموديد و ما را اميرتان نكرديد، با ما كرديد آنچه كرديد و برايمان حقي قائل نشديد...» (1) .

اين حديث به تلاش آنان براي وارد شدن به خانه زهرا عليهاالسلام و تعدّي به اهل آن، تصريح دارد. چه حضرت عليه السلام فرمود: «ابوبكر بالاي منبر بود، و مردم با او بيعت مي كردند ولي از اين اقدام جلوگيري و به آن اعتراض نكرد...» بايد هجومي در كار باشد تا نياز به جلوگيري داشته باشد و تعدّي اي كه نياز به اعتراض.

ص: 140


1- 161. امالي، صص 59- 60.

اين عبارت «مي خواستند... آتش زنند» نيز مي رساند كه آنان از اين جهت تلاش كردند و مثلاً هيزم آوردند. خصوصاً جمله اي كه حضرت درباره ي ابوبكر فرمود كه «از اقدام جلوگيري و به آن اعتراض نكرد». يعني: آنان را از اقدام براي آتش زدن خانه بازنداشت. بنابراين مسأله فقط تهديد زباني نبوده است. مؤيد اين مطلب واژه ي «ارادوا: مي خواستند» است و الّا مي فرمود: «هددوا: تهديد كردند».

اين روايت همچنين تصريح دارد خانه اي كه مورد هجوم قرار دادند، در داخل مسجد و در مقابل منبر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله قرار داشت. جايي كه ابوبكر پس از بازگشت از سقيفه بالاي آن نشسته بود و يارانش مردم را براي بيعت با او مجبور مي كردند. پس در مقابل چشمان او ماجراي خانه ي فاطمه عليهاالسلام اتّفاق افتاد و او نه آنان را از اين اقدام وقيحانه بازداشت و نه به كارشان اعتراض كرد.

واضح است كه قبر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در خانه ي فاطمه عليهاالسلام بود نه در خانه ي عايشه- چنانكه در جاي خود تحقيق كرده ايم (1) - آنان نه حرمت قبر آن حضرت را مراعات كردند، نه حرمت مسجد، نه حرمت خانه زهرا، و نه حرمت شخص زهرا عليهاالسلام را.

د: مفيد رحمه اللَّه در كتاب الجمل مي گويد:

«هنگامي كه عده اي از بني هاشم و ديگران در گريز از ابوبكر و اظهار مخالفت با او در خانه ي فاطمه عليهاالسلام جمع شدند، عمر بن خطاب، قنفذ را فرستاد و گفت: آنان را از خانه بيرون كن. اگر بيرون نرفتند، هيزمها را در كنار در جمع كن و به آنان اعلام نما كه اگر براي بيعت بيرون نيايند، خانه را بر رويشان آتش خواهم زد.

سپس خودش با گروهي از جمله مغيرة بن شعبه ثقفي، و سالم غلام ابوحذيفه، به راه افتادند تا به در خانه ي علي عليه السلام رسيدند. عمر ندا داد: فاطمه دختر رسول خدا! كساني را كه به خانه ات پناهنده شده اند بيرون كن تا بيعت كنند و در

ص: 141


1- 162. ر. ك: دراسات و بحوث في التاريخ والاسلام، ج 1، ص 169.

آنچه مسلمانان وارد شده اند، داخل شوند و الّا به خدا سوگند آنان را به آتش مي كشم. اين حديث مشهور است.» (1) .

سخن شيخ مفيد رحمه اللَّه در ارشاد را پيش از اين آورديم. در اينجا دليلي بر تكرار آن نمي بينيم.

كتاب الاختصاص نوشته ي شيخ مفيد

آورديم كه برخي در اينكه كتاب الاختصاص از شيخ مفيد رحمه اللَّه است، ايجاد شك كرده اند تا اين را دستاويزي براي رد اعتماد به روايات آن درباره مظالم زهرا عليهاالسلام قرار دهند و انتساب اين كتاب را به شيخ مفيد رحمه اللَّه رد نمايند.

مي گوييم: ما در آنچه درباره كتاب اختصاص شيخ مفيد بيان شده، به دقّت انديشيديم اما هيچ كدام را براي ايراد شك و شبهه در صحت انتساب كتاب به اين عالم جليل القدر صالح نيافتيم. در اينجا به اختصار به برخي از آنچه در اين باره مطرح شده پاسخ مي دهيم:

1- در اين كتاب روايات فراواني آمده كه اينگونه آغاز مي شود: حدّثني جعفر بن الحسين المؤمن. لذا برخي گمان كرده اند كه اين كتاب از جعفر است.

پاسخ: در اين كتاب روايات بسياري آمده كه با نام اين مرد شروع نمي شود با اسم افراد ديگري آغاز مي شود يا اسامي ديگر با واو عطف افزوده مي گردد. لذا اين مسأله موجب نمي شود كه كتاب را به اين مرد نسبت دهيم.

2- صاحبان كتابهاي فهرست مثل نجاشي در رجال، طوسي در فهرست و ابن شهر آشوب در معالم العلما، اين كتاب را در شمار تأليفات شيخ مفيد نياورده اند.

پاسخ: همه ي اينها، همه ي تأليفات شيخ مفيد را يكي نياورده اند بلكه هر كدام

ص: 142


1- 163. الجمل، چ جديد، صص 117- 118.

بخشي از كتابهاي او را نام برده اند و كتاب اختصاص از جمله كتابهايي است كه از آن نام نبرده اند. خواهيم گفت كه چرا اين كتاب را در شمار تأليفات او ذكر نكرده اند.

3- نسخه هاي خطي اين كتاب مشوّش است. مثلاً خطبه كتاب در يك نسخه را در نسخه ديگري پس از چند صفحه مي بينيد.

پاسخ: ممكن است صحافي برخي نسخه ها به هم خورده باشد و آنگونه كه برايشان ممكن بوده، آن را منظّم كرده باشند.

4- مي گويد: «قال محمّد بن النعمان» به نظر شما چه كسي اين را گفته است؟!

پاسخ: اين گفته ي شخص مؤلف است. چنانكه عادت مؤلفان قديم است كه در ابتداي عبارت از خود اينگونه ياد مي كنند. بنابراين گفته ديگران نيست كه از مفيد نقل كرده باشند.

احتمال اينكه اين عبارت را برخي براي توضيح نوشته باشند، سپس نسخه نويسان اشتباهاً در اصل كتاب وارد كرده باشند، احتمال ضعيفي است و نياز به اثبات دارد.

اگر علت اينكه فقط شيخ مفيد را انتخاب كرده اين بوده كه در اين كتاب نام بعضي از مشايخ مفيد آمده، بايد دانست كه همانگونه كه اينان مشايخ مفيد بوده اند، مشايخ ديگران هم بوده اند ولي آنان را انتخاب نكرده است.

با اين حال در كتاب نام كساني آمده كه سه برابر اينان مي شوند و معلوم نشده كه از مشايخ مفيد بوده اند. پس چرا از اين شمار اندك مشايخ، استفاده كرده كه كتاب از مفيد است ولي به آن دسته از مشايخ كه باقي مانده و به لحاظ عدد از اينان بيشترند، توجه نكرده است؟!

5- اين كتاب به يك كشكول روايي كه بيشتر احاديث آن درباره ي فضائل اهل بيت عليه السلام است، شبيه تر است. ترتيب كتاب بر اساس يك شيوه ي منطقي منسجم

ص: 143

نيست در حالي كه شيخ مفيد به دقّت و نوآوري ممتاز است.

پاسخ: اين عيب كتاب نيست. چه هدف برخي مؤلفان نوشتن كتابهاي كشكول، روايي و غير آن، است و شيخ مفيد رحمه اللَّه كتاب امالي را نوشته كه يك كتاب كشكول حديث است. از سوي ديگر، همانگونه كه واضح است، لازم نيست دقّت و نوآوري شيخ مفيد در كتابهاي حديثي او نمايان شود.

با صرف نظر از اين حقيقت كه كتاب الاختصاص گزينش و انتخاب شيخ مفيد از كتاب الاختصاص ابن عمران است.

6- در اين كتاب مباحثي آمده كه با آراي شيخ مفيد در كتابهاي ديگرش سازگاري ندارد. از سوي ديگر چارچوب كلي كتاب دلالت ندارد كه تأليف يك متكلم عقل گرا همچون شيخ مفيد باشد. بلكه به تأليف يك محدث همچون شيخ صدوق نزديكتر است.

پاسخ اين گفته از پاسخ قبلي دانسته مي شود. چه ممكن است هدف نويسنده حفظ برخي از احاديث در ضمن يك مجموعه كشكول مانند باشد. چنانكه در مورد كتابهاي امالي كه يكي از آنها تأليف شيخ مفيد است، چنين مي باشد. به علاوه ممكن است مفيد پيش از آنكه در عقايد و فقه و غيره امام و سرآمد دوران شود، اين احاديث را جمع كرده باشد.

چه بسا هدف وي از جمع آوري اين احاديث، تأليف يك كتاب مستقل و منظم به صورت فني كه در دسترس مردم و مورد اعتماد آنان باشد، نبوده است.

گذشته از اين، ديدگاه كلامي و عقيدتي فرد مانع نمي شود كه معارض آن را همچون آراي موافق، بياورد. اين يكي از ويژگي هاي ممتاز عالم است كه در مباحث كلامي به قواعد بحث كلامي، ملتزم باشد و در مباحث حديثي و به عنوان يك محدث به ضوابط و اصول مربوط به نقل، پژوهش و گزينش حديث... به همين

ص: 144

علّت مي بينيم كه برخي از محدثان به رغم قبول و پذيرش بخش خاصي از اخبار، خصوصاً در زمينه هاي فقهي، اخبار متعارض را در كتابهاي خود مي آورند. اين مطلب با مراجعه به كتب كليني، صدوق و ديگران روشن مي شود.

از سوي ديگر ديده ايم كه برخي از مؤلفان، كتابهاي خود را برخوردار از چند صفت مي نويسند. مثلاً فقيه به عنوان يك محدث چنان كه شيخ طوسي كتاب نهايه را كه متون اخبار است، نوشت. ممكن است فيلسوف به زبان عرفا كتاب بنويسد مثل خواجه نصيرالدين طوسي در بعضي از رسائلش، ممكن است متكلم به زبان فيلسوف بنويسد مثل فخر رازي و يا صوفي به زبان فيلسوف مثل غزالي. غير اينان، فراوانند.

از سوي ديگر، برخي از آراء در گذر زمان عوض مي شود خصوصاً اگر صاحب رأي از عالماني باشد كه از جوشش فكري برخوردارند و در راه تكامل شعور، انديشه و معرفت خود گام برمي دارند. ميزان توجه مؤلف نيز به جهاتي كه در تأليف خود مورد ملاحظه قرار مي دهد، در زمانهاي مختلف، فرق مي كند.

از اين گذشته، خواهيم گفت كه اين كتاب گزينش مفيد از كتابي ديگر است.

7- وجود خلل يا احياناً عدم وضوح در ارجاع برخي از ضماير يا وجود فاصله ي زياد بين ضمير و مرجع آن.

به اين ايراد پاسخ داده شد كه اين فقط منحصر به اختصاص مفيد نيست بلكه در بسياري از كتابها از جمله كافي، تهذيب الاحكام، و وسائل الشيعه نيز اين ايراد به چشم مي خورد.

اين مسأله علل مختلفي دارد. از جمله ي مؤلف روايتي پيدا مي كند. آن را در جايي از كتابش قرار مي دهد. سپس به ضرورت تجديد نظر در انسجام و هماهنگي مفروض، توجه نمي كند كه مبادا بين ضمير و مرجع آن در دو روايت، حديث سوم

ص: 145

يا سخن ديگري فاصله انداخته باشد.

8- مؤلف گاهي اوقات از كتابها نقل كرده مثل كتابهاي شيخ صدوق و بصائر الدرجات و گاهي اوقات از مشايخ. حال اگر به مشايخ مذكور كه مؤلف از آنان نقل كرده، دقت كنيم، مي بينيم كه پنج نفر از مشايخ مفيدند و شانزده نفر ديگر هستند كه مفيد در غير اين كتاب اصلاً از آنان روايت نكرده است.

از سوي ديگر شيخ مفيد، مشايخ ديگري دارد كه از جايگاه ويژه اي برخوردارند مثل: جعابي، احمد بن محمّد بن وليد و صيرفي و ديگران ولي در اين كتاب حتي يك روايت از آنان نقل نكرده است.

پاسخ:

1- ظاهراً مؤلف كتاب، ابن عمران است و مفيد، مطالبي را كه پسنديده، از آن انتخاب و گزينش كرده است. بنابراين مشايخ كتاب، مشايخ ابن عمران هستند نه مشايخ مفيد. در تأييد اين نكته، مطالبي خواهد آمد.

2- ممكن است مؤلف پيش از اينكه مشايخ زيادي پيدا كند، كتاب را نوشته باشد. شايد همه يا برخي از روايات را از كتابهايي كه در دسترس او بوده، انتخاب كرده و در اين باره هيچ اشكالي بر او وارد نيست.

3- اينكه مي گويد: برخي از كساني كه مؤلف از آنان در اين كتاب روايت نقل كرده، نديده ايم كه مفيد از آنان در ساير كتابهايش روايت كرده باشد؛ نمي تواند دليلي بر نفي كتاب از او باشد. زيرا ممكن است از يك نفر از مشايخش در اينجا چيزي نقل كند كه مشايخ ديگرش چيزي از آن برايش نقل نكرده اند و يا از شيوخ جديدي استفاده كند و از آنان روايت نقل نمايد. سپس آنان را رها كرده ملتزم مشايخ ديگري شود. اين كار علل و اسبابي دارد كه برحسب شرايط و اوضاع و احوال و اغراض افراد در گذر زمان فرق مي كند...

ص: 146

آيا در ميان عالمان حديث كسي هست كه شرط كند بايد راوي در همه ي كتابهايش از فرد فرد مشايخ خود كه در طول تاريخ زندگاني علمي دراز خود از آنان استفاده كرده، روايت نقل كند؟!

نسخه هاي كتاب الاختصاص

از كتاب الاختصاص چند نسخه وجود دارد:

1- نسخه نوشته شده از روي نسخه شيخ حر عاملي (1) كه آن را بدون هيچ گونه ابهامي به شيخ مفيد نسبت داده است. چه بر روي آن نوشته شده:

«كتاب الاختصاص للشيخ المفيد محمد بن النعمان، منتخب من الاختصاص لاحمد بن الحسين بن عمران.»

در آخر اين نسخه نوشته شده:

«تمَّ كتاب الاختصاص للشيخ المفيد قدس سره.».

بر روي نسخه شيخ حر عاملي، مالكيت شيخ حر در سال 1087 ه نوشته شده است امّا تاريخ كتابت آن معلوم نيست. اين نسخه در كتابخانه آيةاللَّه حكيم رحمه اللَّه در نجف اشرف نگهداري مي شود.

2- نسخه كتابخانه سپهسالار كه تاريخ آن 1118 ه است. ناسخ يادآوري كرده كه اين كتاب، مختصر كتاب الاختصاص احمد بن حسين بن عمران است.

اين عبارت با عبارت روي نسخه شيخ حر عاملي تفاوت ندارد. زيرا مقصود اين است كه اصل كتاب الاختصاص از احمد بن حسين بن عمران است. و اين منافات ندارد كه مختصرش از شيخ مفيد باشد.

3- نسخه قديم موجود در كتابخانه آسان قدس رضوي مشهد كه تاريخ كتابت

ص: 147


1- 164. اين نسخه در كتابخانه ي آستان قدس رضوي موجود است. سال كتابت: 1085 ه يا 1087 ه.

آن سال 1055 ه است. در اين نسخه پس از چند صفحه آمده:

«كتاب مستخرج من كتاب الاختصاص تصنيف ابي علي احمد بن الحسين بن احمد بن عمران رحمه اللَّه».

اين عبارت نيز با نوشته روي نسخه ي شيخ حر عاملي فرق ندارد. زيرا همانگونه كه گفتيم كتاب الاختصاص از ابن عمران است و تلخيص آن از شيخ مفيد.

به نظر مي رسد كه اوراق اين نسخه جابه جاست. اين جابه جايي اسباب مختلفي دارد.

بنابراين مانعي ندارد كه الاختصاص چاپ شده بر اساس دو نسخه اول را به شيخ مفيد نسبت دهيم به اين اعتبار كه وي آن را از كتاب ابن عمران گزينش كرده است.

ممكن است همين اختصار موجب شده كه آن را در شمار تأليفات شيخ مفيد ذكر نكنند. زيرا خودش آنرا ننوشته. بلكه از كتاب شخص ديگري گزينش و تلخيص كرده است... اين بر ميزان اهتمام شيخ مفيد به اين كتاب دلالت دارد تا آنجا كه به گزينش آثار نفيس و استخراج اخبار ثمين آن مي پردازد.

گواه مطلب اينكه كتاب الفصول المختاره كه گزينش سيد مرتضي از كتاب «العيون والمحاسن» شيخ مفيد است، در شمار تأليفات سيد مرتضي نيامده است بلكه همچنان به شيخ مفيد نسبت داده مي شود و يكي از تأليفات او به حساب مي آيد.

ص: 148

ديدگاه كاشف الغطاء و شرف الدين

اشاره

گفتار كاشف الغطاء

استدلال كاشف الغطاء

ديدگاه سيد عبدالحسين شرف الدين

شاهد و دليل

ص: 149

گفتار كاشف الغطاء

برخي به پاسخ عالم سرشناس آيةاللَّه شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء- كه وي او را از انديشمندان توصيف مي كند- به پرسشي درباره ي اين موضوع استدلال كرده مي گويد: كلام كاشف الغطاء عدم صحت آنچه را درباره ي شكستن پهلوي زهرا عليهاالسلام در اثر ضربت مهاجمان گفته مي شود، ثابت مي كند. همچنان كه آنچه درباره ي ورود آنان به خانه ي زهرا عليهاالسلام و زدن او، و حوادث پيش و پس از آن گفته مي شود، را نفي مي نمايد.

استدلال كاشف الغطاء

اشاره

1- من اين قوم را تبرئه نمي كنم اما زدن زن در آن زمان عيب بود چنان كه اگر كسي زني را مي زد، اين كار براي خود او و نسلش يك ننگ به شمار مي رفت. در نهج البلاغه از امام علي عليه السلام آمده:

«... زنان را با زدن برمي انگيزانيد هرچند آبروي شما را بريزند يا اميرانتان را دشنام گويند كه توان زنان اندك است و جانشان ناتوان و خردشان دستخوش نقصان. آنگاه كه زنان در شرك به سر مي برند مأمور بوديم دست از آنها بازداريم و در جاهليت اگر مردي با سنگ يا چوبدستي بر زني حمله مي كرد او و فرزنداني را

ص: 150

كه از پس او مي آيند، بدين كار سرزنش مي كردند». (1) .

2- «اما قضيه ي زهرا عليهاالسلام و سيلي زدن بر صورت مباركش چيزي است كه بعيد مي دانم كه عقل و وجدان و احساسات من آنرا بپذيرد. نه از اين جهت كه اين قوم از ارتكاب چنين جسارت عظيمي ابا و پروايي داشتند بلكه از اين لحاظ كه سجاياي عربي و آداب و رسوم جاهلي كه...». (2) .

3- اگر آنان مرتكب چنين اقدام ناشايست و ناروايي مي شدند، كساني از صحابه مانع مي شدند و آنان را از اين كار بازمي داشتند.

4- زهرا عليهاالسلام در هيچ يك از خطبه ها و سخنرانيهاي خود مثل خطبه اي كه در مسجد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و در حضور مهاجران و انصار ايراد فرمود و در تظلم از قوم بدرفتاري آنان، نه بيان نمود كه او را زده اند يا فرزندش را سقط كرده اند و نه بدان اشاره كرده است در حالي كه: «فاطمه عليهاالسلام خشمگين و به شدت متأثر بود».

زهرا عليهاالسلام به علي عليه السلام گفت: كه فلاني «نحله ي پدرم و دستمايه ي معيشتي فرزندانم را به زور و ستم ربود»، اما نفرمود: او يا دوستش مرا زد. همينگونه هنگامي كه براي زنان مهاجرين و انصار صحبت كرد، كلامش را اينگونه آغاز كرد: «به خدا سوگند در حالي صبح كردم كه دنيايتان را رها كردم و از مردانتان دلي مالامال از نفرت دارم...». و از چيزي جز غصب فدك و غصب خلافت شكايت نكرد. در حالي كه زدن و سيلي و شكستن پهلويش و فروريختن ميخ در سينه اش- اگر صحيح باشد- از غصب فدك عظيم تر است.

همچنين هنگامي كه ابوبكر و عمر از علي عليه السلام اجازه گرفتند و بر فاطمه عليهاالسلام وارد شدند، تا رضايت او را به دست آورند، از آنچه گفته مي شود بر او گذشته،

ص: 151


1- 165. نهج البلاغه، نامه 14، (شرح عبده) ج 3، ص 16.
2- 166. ر. ك: جنةالمأوي، ص 81.

چيزي به آندو نگفت.

علي اميرالمؤمنين عليه السلام نيز در هيچ يك از خطبه ها و سخنان خود به آن اشاره نكرد. در حالي كه پس از به خاكسپاري فاطمه عليهاالسلام دلتنگيها و اندوههاي علي عليه السلام به جوشش آمد و به پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله گفت: السلام عليك يا رسول اللَّه، عنّي و عن ابنتك النازلة في جوارك...

در حالي كه موقعيت ايجاب مي كرد اگر چيزي بر دختر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله گذشته، بگويد. زيرا اين يك حجت قوي عليه آنان بود و موجب برانگيختن احساسات و عواطف از همه جهات بر ضدّ آنان. (1) .

مرحوم كاشف الغطاء، اين كار را فقط از قنفذ وردي مي داند و بس.

اين گفته هاي كاشف الغطاء بود كه برخي كه در صدد ايجاد شك و برانگيختن غبار ترديد پيرامون اين قضيه هستند، آن را دستاويز خود قرار داده و تكرار مي كنند.

در پاسخ مي گوييم:

سخنان كاشف الغطاء كه برخي براي ايجاد شك و ترديد درباره ي ماجراي زهرا عليهاالسلام از آن استفاده كرده اند، متضمن نكاتي چند است كه در پي بدان اشاره مي كنيم.

كاشف الغطاء منكر ماجرا نيست

به رغم آنكه معتقديم كاشف الغطاء منكر حوادث و بلايايي كه بر زهرا عليهاالسلام گذشت، نيست، چند نكته را بيان مي كنيم:

الف: هر چند مرحوم كاشف الغطاء عالم مبرزي بود اما از افتادن در خطا و اشتباه مصون نيست خصوصاً در مسأله اي كه نياز به تتبع بيشتر آثار و متون و

ص: 152


1- 167. ر. ك: جنةالمأوي، ص 81.

مراجعه به مصادر و منابع آن دارد. او به هنگام بيان ديدگاه خود درباره ي هجوم به خانه ي زهرا عليهاالسلام و زدن و سقط جنين او دليل مورد استناد خود را بيان كرده است. بنابراين اين عمده همين دليل است و بايد آن را مورد ملاحظه و نقد و بررسي قرار دهيم. چه بسا كه اين دليل درست نباشد.

امامي بودن كاشف الغطاء موجب نمي شود كه آرا و افكار، و استدلالهاي وي مورد نقد علمي و واقعگرايانه قرار نگيرد.

ب: شايد مخاطب كاشف الغطاء در اين سخنان، كساني بوده اند كه مهاجمان را مقدس و معيار حق و ميزان صدق مي دانند. لذا خواسته بدون برانگيختن عواطف و احساسات و عصبيتها حقيقت امر را به آنان تفهيم نمايد. به همين جهت مي بينيم كه انجام چنين كاري را بعيد مي شمارد. سپس مسئوليت كار را به گردن فردي مي اندازد كه نه نسبت به او حساسيتي دارند و نه از قداست چنداني نزدشان برخوردار است، او قنفذ عدوي است.

مؤيد اين معني اين است كه مرحوم كاشف الغطاء اين مطلب را در پاسخ يك پرسش بيان كرد. ممكن است در پاسخ، حال سؤال كننده و يا جوّ عمومي حاكم را مراعات كرده و نخواسته با طرح مطالبي و تحريك احساسات باعث برهم خوردن اوضاع و ايجاد آشوب در ميان مردم شود خصوصاً كه مي دانيم كاشف الغطاء گامهاي بزرگي در راه وحدت مسلمانان برداشت.

ج: همين عالم جليل القدر، آنجا كه دليلي بر مدارا و مماشات نمي بيند و عواطف مخاطبانش با بيان حقايق جريحه دار نمي شود، ديدگاه حقيقي خود را به صراحت بيان مي كند و سقط محسن و آتش زدن در خانه ي فاطمه عليهاالسلام را با صداي بلند و آشكارا سرزنش مي كند:

و في الطفوف سقوط السبط منجدلاً

من سقط محسن خلف الباب منهجه

ص: 153

و بالخيام ضرام النار من حطبٍ

بباب دار ابنة الهادي تأججه (1) .

شخص كاشف الغطاء بيان مي كند كه اماميه در اين باره اجماع دارند. پيش از اين بخشي از سخنان او را آورديم. در اينجا آن را به طور كامل مي آوريم:

«كتابهاي شيعه از صدر اسلام و قرن اول، مثل كتاب سليم بن قيس و پس از آن تا قرن يازدهم و بعد از آن و بلكه تا امروزه همه ي كتابهاي شيعه كه به احوال امامان و پدرشان: آيت كبري و مادرشان: صديقه زهرا عليهاالسلام پرداخته و همه ي كساني كه در شرح زندگاني و احوال آنان كتاب نوشته اند، تقريباً يا تحقيقاً يا در ذكر مصائب بضعه ي طاهره، اجماع دارند كه پس از رحلت پدرش: مصطفي، ستمگران به صورتش زدند و بر گونه اش سيلي چنان كه چشمانش سرخ شد و گوشواره اش شكست و به در فشرده شد پهلويش شكست و فرزندش را سقط كرد و هنگامي كه از دنيا رفت، نشانه هاي تازيانه همچون بازوبند بر روي بازويش باقي بود.

سپس شاعران اهل بيت عليهم السلام اين قضايا و مصائب را دستمايه ي خود قرار دادند و در اشعار و مرثيه هاي خود، به نظم كشيدند و از مسلّمات گرفتند. از جمله كميت و سيد حميري و دعبل خزاعي و نميري و سلامي و ديك الجن و پيش و پس از آنان تا عصر حاضر.

بزرگان شعراي شيعه در قرن سيزدهم و چهاردهم- كه ما در آن هستيم- بر وسعت آن افزودند. مثل خطي و كعبي و كوازين و آل سيد مهدي و ديگران كه تعدادشان فراوان است و غير قابل شمارش.

عقل مي تواند همه ي اين فجايع را، هر چند در غايت زشتي و هولناكي است و از موجبات وحشت و دهشت، تجويز كند، و اذهان و وجدان آن را جايز بداند و افكار بپذيرد و هضم كند، خصوصاً كه اين قوم چنان در قضيه ي خلافت و غصب

ص: 154


1- 168. ر. ك: مقتل الحسين مقرم، ص 389.

اين منصب الهي از صاحب بر حقش فرورفتند كه از اين عظيم تر و هولناكتر است». (1) .

زدن زنان

آنچه كاشف الغطاء در توجيه زشت دانستن زدن زنان، در فرهنگ عرب بيان كرده نمي تواند اين مسأله را توجيه كند. زيرا:

الف: سخن اميرالمؤمنين علي عليه السلام در سرزنش زدن زنان بدين معني نيست كه هرگاه انگيزه اي قوي تر در ارتكاب هولناكترين جنايات و هتك بزرگترين حرمتها وجود داشته باشد، زدن زنان بوسيله ي آنان محال خواهد بود.

خصوصاً اگر اين انگيزه، شهوت حكومت و سلطنت باشد و بويژه آنگاه كه حكومت بتواند پس از تحكيم پايه هاي خود، با اعمال قدرت و هيبت و با استفاده از مال و مقام و آنگاه كه مردم از ترس يا طمع بدان گردن نهند و سپس با استفاده از تقدس و احترامي كه خليفه بر پايه ي تدين و ايمان نزد توده ي مردم دارد، اين ننگ و سرزنش را از دامن خود پاك كند.

از سوي ديگر: از قديم زنده به گور كردن دختران ننگ و عار بوده و هست؟!

از قديم قتل فرزند و برادر براي رسيدن به دنيا ننگ و عار بوده و هست؟!

در حالي كه خيزران، آنچنان كه مي گويند فرزندش را به خاطر پادشاهي كشت؛ مأمون نيز براي رسيدن به خلافت برادرش امين را كشت!

معروف است كه مي گويند: پادشاهي عقيم است و رحم ندارد. (2) .

اگر اينان مقيد بودند كه كار زشتي از آنان سر نزند، در جايي كه پيغمبر عليه السلام

ص: 155


1- 169. ر. ك: جنةالمأوي، صص 78- 84.
2- 170. الكامل في التاريخ، ج 6، صص 100- 99؛ تاريخ الامم والملوك، ج 8، ص 205.

مي شنيد، به او نمي گفتند: پيغمبر هذيان مي گويد. در حالي كه مي بايست مانع ديني او موانع عادات، و رسوم قويتر باشد.

به علاوه اطلاق چنين سخن زشتي در حق پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله انگيزه بيشتري براي به همراه داشتن ننگ و عار ابدي دارد. چه اين از زدن يك زن يا محاصره ي خانه اش، يا گفتن سخنان زشت و ركيك به او، عظيم تر است.

خلاصه كلام اينكه اگر كسي از ننگ و عار و سرزنش ديگران پروايي دارد بايد كه در همه شئون و احوال زندگي اش از آن پروا داشته باشد نه اينكه در يك جا از آن بترسد و در جاي ديگر بدان اعتنايي نكند. چنان كه به ساحت مقدس پيغمبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله جسارت و بي حرمتي كردند. اين براي ما روشن و قابل قبول نيست.

جسارت فرد در يك مورد ما را بر آن مي دارد كه در تكذيب آنچه در موارد ديگر به او نسبت داده مي شود، شك كنيم. پس چگونه خواهد بود آنجا كه جسارت او با دلايل قاطع و براهين ساطع ثابت شده باشد؟!

آيا اين تهديد دختر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله ننگ و عار نيست؟ آيا فقط سيلي زدن زهرا عليهاالسلام ننگ و عار است و بس؟!

ب: اين شخص كه به گفتار كاشف الغطاء استدلال مي كند، خودش در صحت نصوص وارده در نهج البلاغه، و ساير كتابها كه به نوعي ضعف در شخصيت زن اشاره دارد، علامتهاي سؤال بزرگ مي گذارد. اين متن نهج البلاغه كه وي بدان استشهاد كرده، از ضعف زنان سخن مي گويد:

«فانهنّ ضعيفات القوي، والانفس، والعقول».

خود وي چندين بار در صحت همين متن شك كرده است. حال چگونه است كه در اينجا به چيزي استدلال مي كند كه در جاي ديگر اجمال و تفصيل آن را رد كرده است؟!

ص: 156

ج: دختران رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله را در كربلا تازيانه زدند. آنگاه كه كينه هاي سياه، چشم دشمنان را كور كرد و از انديشه در عواقب آن، از ننگ دنيا و خشم خداي جبار در دنيا و آخرت بازشان داشت.

شواهد تاريخي فراواني در دست هست كه تأكيد مي كند: هرگاه انگيزه اي قويتر از انگيزه ي دفع عار يافته اند، از ارتكاب هرگونه جنايت و پذيرش اين عار پروايي نداشته اند. از اين شواهد به ذكر موارد زير بسنده مي كنيم:

1- يكي از آنان، دخترش را زنده به گور مي كرد كه مبادا از غذاي او بخورد، در حالي كه خداوند متعال مي فرمايد: «و اذا المؤودة سئلت، بأي ذنب قتلت). (1) .

2- همين گوينده بيان كرده كه ابن زياد (لع) بر آن شد كه خانم زينب را بزند، چه آن بانو سخناني خطاب به عبيداللَّه گفت كه حميّت او را برانگيخت. عمرو بن حريث دخالت كرد و با اين سخن مانع او شد كه: او زن است و زن را به واسطه ي گفته هايش مؤاخذه نمي كنند. (2) .

3- استدلال كننده به كلام كاشف الغطاء گفته است: زينب و ديگر دختران خاندان وحي با تازيانه مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. (3) .

در اين باره به كتابها، تأليفات و خطبه هايش مراجعه كنيد.

4- سميه مادر عمار در مكه زير شكنجه هاي فرعون قريش، ابوجهل (لع) جان داد و نخستين شهيد زن در اسلام شد. (4) .

5- شخص عمر، كنيز يكي از بني موئل را شكنجه كرد. آنقدر او را زد تا اينكه

ص: 157


1- 171. تكوير/ 8.
2- 172. جنةالمأوي، ص 82.
3- 173. الانسان والحياة، ص 271.
4- 174. ر. ك: الاستيعاب (در پاورقي الاصابة)، ج 4، صص 330- 333؛ الاصابه، ج 4، صص 334- 335؛ السيرة النبويه (ابن كثير)، ج 1، ص 495؛ اسدالغابه، ج 5؛ ص 481؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 28.

خودش خسته شد. به كنيزك گفت: من از تو معذرت مي خواهم كه تو را رها نكردم مگر اينكه خسته شدم. (1) همو امّ شريك را شكنجه كرد. پس چرا نترسيد كه ارتكاب اين كار باعث ننگ و عار براي او خواهد شد؟!

6- كتابهاي تاريخ و حديث مي گويد: هنگامي كه عثمان بن مظعون مرد، زنان گريه مي كردند. عمر با تازيانه آنان را مي زد. رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله دستش را گرفت و فرمود: آرام باش عمر، بگذار گريه كنند... (2) .

7- عمر، زناني را كه در مرگ ابوبكر گريه مي كردند، زد. ابن ابي الحديد مي گويد: «اولين كسي كه عمر با تازيانه اش او را زد، ام فروه دختر ابي قحافه بود. هنگامي كه ابوبكر مرد، زنان و از جمله خواهرش ام فروه، در مرگ او نوحه گري كردند. عمر بارها آنان را از اين كار بازداشت اما آنان نوحه گري را از سر گرفتند. پس ام فروه را از ميانشان بيرون آورد و او را با تازيانه اش زد. زنان فرار كردند و پراكنده شدند». (3) ديگران نيز اين قصه را نقل كرده اند. (4) .

8- هنگامي كه خالد بن وليد مرد، زناني در خانه ميمونه گرد آمدند و در فراقش گريه مي كردند. عمر آمد... او زنان را با تازيانه مي زد. در اين هنگام روبند يكي از زنان افتاد. گفتند: يا اميرالمؤمنين! روبندش. گفت: رهايش كنيد كه او را حرمتي نباشد... (5) .

9- پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله خون هبار بن اسود را به خاطر برخورد وي با زينب، مباح فرمود. اين مسأله معروف و مشهور است.

ص: 158


1- 175. السيرة النبويه (ابن هشام)، ج 1، ص 341؛ السيرة الحلبيه، ج 1، ص 300.
2- 176. مسند احمد، ج 1، صص 237- 335؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 190؛ ذهبي آن را صحيح خوانده و گفته: سند آن خوب است: تلخيص المستدرك در پاورقي آن.
3- 177. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 181.
4- 178. الغدير، ج 6، ص 161، به نقل از: كنزالعمال، ج 8، ص 191؛ الاصابه، ج 3، ص 606.
5- 179. الغدير، ج 6، ص 161، به نقل از: كنزالعمال، ج 8، ص 118.

د: چرا وجدان اينان نمي پذيرد كه عمر، زهرا عليهاالسلام را زده باشد با اين تعليل كه زدن زهرا عليهاالسلام موجب سرزنش و ننگ و عار او مي شود اما وجدانشان مي پذيرد كه ننگ و عار و سرزنش اين اقدام وقيح، گريبانگير قنفذ باشد؟ چه همانگونه كه عمر عرب است و از سرزنش مي ترسد، قنفذ هم عرب است و از سرزنش پروا دارد؛ همانگونه كه عمر از قبيله ي بني عدي است، قنفذ هم از بني عدي است. پس چرا استثنا؟!

اما محقق شوشتري (1) بيان كرده كه قنفذ از بني تيم است نه از بني عدي. ولي منظور آن است كه قنفذ عدوي الولاء است يعني غلام آنان بود. به هر حال، خواه قنفذ عدوي باشد و خواه تيمي، اگر زدن زن از نظر عرب قبيح است، پس بايد انسان عرب نژاد آن را زشت بداند و آن را از سوي هركس كه باشد، تقبيح كند. بلكه هرگاه يك غلام، زن عرب را بزند، مردم عرب، براساس مفاهيم خود، با حساسيت بيشتر با آن مقابله و به شدّت رد خواهد كرد.

ه: از امام علي عليه السلام روايت شده كه فرمود: آنان اموال قنفذ را مصادره نكردند، چنانكه در مورد ساير واليان خود كردند. به اين ترتيب از ضربتي كه به زهرا عليهاالسلام زد، قدرداني كردند. (2) .

بنابراين تقدير آنان از قنفذ به واسطه ي زدن زني كه زهرا عليهاالسلام نام دارد و سرور زنان جهان است، ننگ و سرزنش ديگري است كه پرده از مقاصد پنهان آنان برمي دارد روشن است كه آنان نه از اين ننگ و سرزنش پروايي دارند و نه از خشم و غضب خدا و رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بواسطه ي خشم و غضب زهرا عليهاالسلام. چه انگيزه اي قويتر از آن

ص: 159


1- 180. ر. ك: قاموس الرجال، ج 7، صص 393- 394.
2- 181. جنةالمأوي، ص 84؛ بحارالانوار، ج 30، صص 302- 303؛ كتاب سليم، ج 2، صص 274- 275؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 413.

دارند. خصوصاً كه اين انگيزه تحقق شهوتي در سطح حكومت بر جهان اسلام و رسيدن به مقام جانشيني پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله باشد كه نزد مردم از قداست و اهميت زايدالوصفي برخوردار است.

از سوي ديگر ادعاي بعضي را نيز باطل مي كند كه مدعي اند: اين قوم، به زهرا عليهاالسلام احترام مي گذاشتند و او را محترم مي دانستند و در راه كسب رضايت و خشنودي او تلاش مي كردند و...

خواهيم گفت كه تلاش اين دو نفر براي بدست آوردن رضايت زهرا عليهاالسلام يك مانور سياسي شكست خورده و مردود بود.

پذيرش مردم

در خصوص اين گفته استدلال كننده كه مردم اجازه نمي دادند كسي متعرض زهرا عليهاالسلام شود و او را مورد اذيت و آزار قرار دهد و با او بدرفتاري نمايد اين كار نمي توانست از سوي مردم پذيرفته شود، مي گوييم:

الف: اگر صحيح باشد كه اقدام به هرگونه بدرفتاري با زهرا عليهاالسلام با مخالفت مردمي روبرو خواهد شد بايد دانست كه تلاش براي به آتش كشيدن خانه و جمع آوري هيزم، در مقابل ديدگان مردم انجام گرفت. آنگونه كه در بعضي از متون آمده، خيابانهاي مدينه مملو از مردمي شده بود كه براي نظاره اين اقدام وقيحانه جمع شده بودند. پس چرا يك نفر از آنان دخالت نكرد و دار و دسته حكومت را از اين كار بازنداشت؟!

ب: چرا آنگاه كه دوّمي به پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله كه از آنان قلم و كاغذ خواست تا چيزي برايشان بنويسد كه هرگز پس از او گمراه نشوند، گفت: پيغمبر هذيان مي گويد احدي به او اعتراض نكرد يا او را سرزنش ننمود يا بد نگفت يا حتي خودش را در

ص: 160

مقابل او، عبوس نشان نداد؟!

ج: اگر بپذيريم كه مردم اجازه ي چنين كاري را به آنان نمي دادند، آيا در توان و وسع مردم بود كه با حاكمان جديد كه زندگاني سياسي خود را با عنف و زور آغاز كردند، و دولتشان را به زور شمشير تشكيل دادند، مخالفت كنند؟! مگر مردم مغلوب آنان نبودند؟!

احتجاج زهرا عليهاالسلام

در خصوص احتجاج زهرا عليهاالسلام به جناياتي كه در حق او مرتكب شدند، چند نكته را بيان مي كنيم:

الف: تلازم عدم احتجاج با عدم وقوع حادثه، درست نيست. زيرا حادثه اي اتفاق مي افتد امّا علّت يا عللي مانع احتجاج بدان مي شود. به عبارت ديگر، هنگامي كه اتفاق رخ مي دهد و مردم شاهد عيني آن هستند و بلكه خودشان عامل وقوع آن بوده اند، ديگر نه نيازي به بيان آن هست نه فايده اي دارد. خصوصاً براي كسي كه خودش مرتكب اين جنايات شده است مگر اينكه ضرورت ديگري ايجاب كند مثل اينكه او را ملزم به انجام آن كرده باشند و مانند اين...

ب: بيان كرديم كه اگر زهرا عليهاالسلام اين قضيه را محور اصلي اعتراضات خويش به غاصبان خلافت مي كرد: دچار محذور ديگري مي شد يعني: تضييع قضيه ي محوري بزرگ خلافت زيرا غاصبان خلافت مي توانستند به راحتي براي مردم تصوير كنند كه نزاع آنان با زهرا عليهاالسلام يك نزاع شخصي و در خصوص امور بسيار كوچك است و نه نزاع درباره ي اينكه چه كسي به خلافت سزاوارتر است يا درباره ي مصلحت امّت؟!

و آنگاه كه نزاع شخصي شد بر زهرا عليهاالسلام فرض است كه وقتي بدكاران به حضورش رسيدند و از او درخواست عفو كردند، آنان را مورد عفو و رأفت خويش

ص: 161

قرار دهد. زيرا عفو گذشت در مسائل شخصي از واجبات اخلاق انساني و اسلامي است. خداوند فرمود:

(خُذ العفْو وَأْمُر بالعُرف، و اَعرض عن الجاهلين). (1) .

(وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحوا الا تحبون ان يغفراللَّه لكم). (2) .

(فاصفح الصفح الجميل). (3) .

تبديل اين نزاع به نزاع در مسائل شخصي بزرگترين هديه اي بود كه زهرا عليهاالسلام تقديم آنان مي كرد، در حالي كه مسأله امامت و خلافت يك مسأله شخصي نيست و از سوي ديگر نه حق را به صاحب حق برگردانده اند و نه كاري كرده اند كه نشانگر حسن نيت آنان در متابعت از حق باشد.

بنابراين حق زهرا عليهاالسلام است كه آنان را مورد عفو و گذشت خود قرار دهد يا كوتاه بيايد و اظهار قبول و رضايت نمايد.

ج: هم زهرا عليهاالسلام از اين وقايع ياد كرده و هم علي اميرالمؤمنين عليه السلام. روايات و متون مربوط به اين جريان را در بخش مربوط خواهيم آورد. در اينجا به برخي از متون اشاره مي كنيم.

ديلمي روايت كرده كه فاطمه عليهاالسلام فرمود: «هيزم زيادي در كنار خانه مان جمع كردند و آتش آوردند كه در و ما را با هم بسوزانند. من در پشت لنگه در ايستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم كه دست از ما بردارند و بروند. پس عمر تازيانه را از دست قنفذ- غلام ابوبكر- گرفت و با آن به بازوي من زد. تازيانه همچون بازوبند به دور بازويم حلقه زد. عمر با لگد به در كوبيد. و آن را به طرف

ص: 162


1- 182. اعراف/ 199.
2- 183. نور، 21.
3- 184. حجر، 85.

من فشار داد. در حالي كه آبستن بودم. به صورت افتادم، آتش شعله مي كشيد و چهره ام را مي سوزاند. عمر چنان به صورتم سيلي زد كه گوشواره از گوشم افتاد و درد زايمان مرا گرفت. پس محسن را سقط كردم در حاليكه كشته ي بي گناه بود». (1) .

علي و بيان ماجراي زهرا عليهاالسلام

در خصوص بيان ماجراي زهرا عليهاالسلام توسط علي عليه السلام چند نكته را بيان مي كنيم:

1- صدوق به سند خود از علي عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: «روزي كه من و فاطمه، و حسن، و حسين نزد رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بوديم. آن حضرت رو به ما كرد و گريست. گفتم: يا رسول اللَّه! گريه ي شما براي چيست؟ فرمود: از كتك خوردن تو، و سيلي خوردن فاطمه گريه مي كنم». (2) .

2- در حديث آمده كه «علي بن ابي طالب عليه السلام به سوي عاليه بيرون رفت. ثابت بن قيس بن شماس در راه او رسيد، گفت: يا اباالحسن! تو را چه شده؟ فرمود: مي خواستند خانه ام را به رويم آتش زنند. ابوبكر بالاي منبر بود و مردم با او بيعت مي كردند ولي نه آنان را از اين اقدام وقيحانه بازداشت و نه به كارشان اعتراض كرد». (3) .

بنابراين علي عليه السلام به شيوه ي بيان حادثه از عملكرد آنان در قبال خود شكوه و اظهار ناخشنودي مي كند، نه به شيوه ي احتجاج، به گونه اي كه مسأله آتش زدن محور مناقشه و فيصله دادن درگيري باشد. بلكه همواره احتجاجات در خصوص احقاق حق در مسأله مهمتر و قضيه ي بزرگ امّت اسلامي، يعني كودتاي خلافت (كه به تعبير

ص: 163


1- 185. بحارالانوار، چ سنگي، ج 8، ص 231.
2- 186. امالي صدوق، ص 118؛ بحارالانوار، ج 28، ص 51.
3- 187. امالي مفيد، صص 49- 50.

استدلال كننده، به همه ي جهان اسلام مربوط مي شود) نشانه مي رود.

روايت ديگري نيز در اين باره هست كه در بخش دوم، بخش متون و آثار خواهيم آورد. ان شاءاللَّه.

نبود دلايل احتجاج

در خصوص سخن برخي كه مي گويند: به چه سبب علي عليه السلام از اين حادثه در احتجاجات خود استفاده نكرد، در حالي كه حجّتي قوي و مهم عليه آنان بود، و موجب برانگيختن عواطف و احساسات از همه جهات- به تعبير مستدل- مي شد؟!.

مي گوييم:

1- اين مسأله بر مردم پوشيده نبود كه علي عليه السلام يادآوري نمايد يا به آنان خبر دهد. ضرورت ندارد كه در احتجاج به مضمون يك قضيه به همه وقايع آن استدلال شود خصوصاً اگر واضح و آشكار باشد.

2- موقعيت زماني تحريك عواطف را برنمي تافت بلكه نياز به مدارا، و تسكين عواطف جوشان مردم داشت تا به سيلي خروشان و خانه برانداز تبديل نشود و در نتيجه ناخواسته با مخالفت با رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله كه او را به سكوت فرمان داده بود، نيفتد. علاوه بر اين رويارويي مسلّحانه با آنان نيز نمي بايست در دستور كار علي عليه السلام قرار گيرد. زيرا موجب تضعيف دين و فراهم كردن مقدمات براي اقدامات تخريبي مرتدان مي شد. چنان كه علي عليه السلام در نهج البلاغه و جاهاي ديگر بدان تصريح فرموده است.

3- آورديم كه علي عليه السلام هنگامي از اين وقايع سخن گفت كه مانعي وجود نداشت اما به شيوه ي آرام كه خلافت را به اختلاف در يك امر شخصي كه قابل

ص: 164

عذرخواهي، و عفو گذشت است، تبديل نكند.

4- مخالفت آنان با امر خدا و رسول براي يادآوري سزاوارتر و مهمتر بود. زيرا همين معيار و ميزان حق و باطل است، اما جراحات شخصي و دردهاي روحي قابل التيام است و مي توان گره آن را با كلمات شيرين، و خضوع ظاهري با اظهار ندامت و پشيماني جنايتكاران به گونه اي كه براي مردم روشن شود كه دليلي بر اصرار در محكوم كردن و نابودي آنان نيست؛ باز كرد. آنچه وي درباره ي تلاش آن دو تن براي بدست آوردن رضايت و خشنودي زهرا عليهاالسلام پيش از رحلت او بيان كرد، بهترين دليل بر اين مطلب است.

در جاي ديگر اين مسأله را توضيح خواهيم داد.

عدم تذكر ماجرا به ابوبكر

اين استدلال كننده به كلام كاشف الغطاء مي پرسد: چرا هنگامي كه ابوبكر و عمر براي جلب رضايت زهرا عليهاالسلام به خانه اش آمدند، آن حضرت ماجراي زدن و سقط جنين خود را برايشان يادآوري نكرد؟

در پاسخ مي گوييم:

1- زهرا عليهاالسلام غصب فدك و غصب خلافت را هم به آنان يادآوري نكرد. در حالي كه همين شخص غصب خلافت را از هر جنايتي بزرگتر مي داند.

2- بيان اين مسأله براي آن دو، مي بايست غرض و انگيزه اي داشته باشد. در آن زمان هدف زهرا عليه السلام مطرح كردن خودش نبود بلكه مي خواست با اقرار گرفتن از آن دو به آنچه از پدرش شنيده اند، اقامه حجت كند. لذا حاضر نشد پيش از اين اقرار با آنان سخن گويد. سپس موضعي كوبنده و هميشگي در محكوميت آنان در گذر اعصار و قرون براي خود ثبت كرد و به آنان اجازه طرح هيچ قضيه ي ديگري نداد.

ص: 165

از سوي ديگر اين جلسه، جلسه حساب و عتاب و يا شمارش جنايت آنان در قبال زهرا عليهاالسلام نبود. زيرا اين كار فايده نداشت. ممكن بود عذر آورند كه كار نادرست و لغزشي بود كه شرايط متلاطم و اوضاع ناآرام حاكم بر جامعه تحميل كرد. اما زهرا عليهاالسلام به آنان فرصت نداد و اين از حكمت بالغه و صواب رأي آن حضرت بود.

به همين لحاظ مي بينيم كه به طرح اجمالي قضايا بسنده و از بيان تفصيلي آن خودداري مي كند. او مي گويد: خدايا! گواه باش كه اين دو مرا اذيت كردند...

ديدگاه سيد عبدالحسين شرف الدين

اين گوينده از عالم سرشناس آيةاللَّه سيد عبدالحسين شرف الدين نقل مي كند كه گفت: آنچه نزد ما ثابت شده اين است كه هيزم آوردند تا در خانه زهرا عليهاالسلام را آتش بزنند. گفتند: فاطمه در خانه است. گفت: «وَ اِنْ: اگر چه...».

وي در تأييد اين مطلب مي افزايد: شرف الدين نه در النص والاجتهاد و نه در المراجعات، چيزي از وقايعي كه مي گويند، بيان نكرده است. به اين كتابها مراجعه كنيد تا خود ملاحظه كنيد!!.

در پاسخ مي گوييم:

1- سيد عبدالحسين شرف الدين در تأليفات خود در صدد بيان تفصيلي ماجراي زهرا عليهاالسلام و تعيين دقيق آنچه نزد او ثابت شده، نبوده است. اگر او در صدد برمي آمد كه با اين شيوه بحث كند به هدفي كه در وراي اين تأليفات جستجو مي كرد، ضربه مي زد. خداوند متعال فرمود: (ادع الي سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالَّتي هي احسن). (1) .

رعايت احساسات و عواطف و مكدر نساختن اذهان و افكار مردم از اين قبيل

ص: 166


1- 188. نحل، 124.

است مگر اينكه جاي بحث و تعيين دقيق مواضع به صورت كاملاً جزيي باشد حتي در امور بسيار حساس، آنجا كه خوف تباهي حق هست و حتي در مواضع حساس سو خطرناك نياز به جرّاحي وجود دارد. اما وضع در مورد شرف الدين در موضوعاتي كه مطرح كرد، و مباحثاتي كه انجام داد، از اين قبيل نبود. به همين لحاظ مي بينيم كه اين مسأله را به صورت گذرا مطرح مي كند:

«آيا عمل به مقتضيات ترس از شمشير و سوخت با آتش، ايمان به عقد بيعت و مصداق اجماع مورد نظر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله است، آنجا كه فرمود: امّت من بر اشتباه، اجماع نمي كنند؟!». (1) .

در جاي ديگر مي گويد: «هنوز پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله را دفن نكرده بودند كه اوليا و دوستداران او، خود را بر سر دوراهي ديدند، بيعت با حاكمان جديد يا آتش زدن خانه به رويشان»، چنانكه شاعر نيل، حافظ ابراهيم در قصيده اي رسا گفته است:

و قولة لعلي، قالها عمر

اكرم بسامعها اعظم بملقيها

حرقت دارك لا ابقي عليك بها

ان لم تبايع و بنت المصطفي فيها

ما كان غير ابي حفص بقائلها

امام فارس عدنان و حاميها (2) .

سپس در پاورقي دو كتاب خود: المراجعات والنص والاجتهاد گفته: «تهديد علي به آتش زدن خانه از سوي آنان به تواتر قطعي ثابت شده است». (3) .

سپس در پاورقي همين دو كتاب مصادر و منابع فراواني را ذكر كرده كه از زدن فاطمه عليهاالسلام و سقط جنين او و مسائل ديگر اين ماجرا سخن گفته اند. هركس به اين منابع مراجعه كند، درخواهد يافت كه مرحوم شرف الدين كار پسنديده اي كرده كه

ص: 167


1- 189. المراجعات، ص 346.
2- 190. النص والاجتهاد، ص 79.
3- 191. النص والاجتهاد، ص 79؛ المراجعات، ص 346.

خواننده را درگير اين مسائل ننموده است. چه اگر خواننده را درگير اين مباحث مي كرد، مي ديديم كه چگونه خواننده با عصبيت و انفعال به دنبال گذرگاهها، گريزگاهها و تأويلات و توجيهات است و همين مانع گسترش شمول انديشه وي به طور خودكار و طبيعي مي شد.

اما اگر هدف شرف الدين اين نبود مي بايست به ذكر مصادر و منابعي كه از تهديد به آتش زدن خانه سخن مي گويد، بسنده كند و ساير مسائل را ناديده بگيرد...

خلاصه اينكه مناقشه، محاوره و احتجاج، احساس مبارزه طلبي با شخص در يافته ها و پذيرفته هاي ذهني او را در خود پنهان دارد. همين امر او را ناخودآگاه به دفاع از دو چيز وامي دارد: خودش، و انديشه اش.

اگر غير از طرفين محاوره، شنونده اي حضور داشته باشد، او انديشه بدون مبارزه طلبي را خواهد گرفت و پيش از آنان، تسليم خواهد شد و حق را خواهد پذيرفت. زيرا نه حسّاسيتي دارد و نه در وراي فهم و ارزيابي محاوره، با مشكلي روبه رو است و نه از او خواسته مي شود كه از چيزي دست بردارد و نه احساس تقصير نمايد يا خود را به واسطه ي قلّت تحقيق، يا عدم دقت و مانند اين سرزنش و ملامت كند. سيد شرف الدين علاقه شديدي داشت كه طرف محاوره اش را دچار تنگنا نكند و او را به اين انتخاب مشكل وادار نسازد.

2- آنچه به طور شفاهي از شرف الدين نقل مي شود، قابل اعتماد نيست. زيرا ممكن است وي در صدد نفي ثبوت وقايع و اتفاقات ديگر اين ماجرا جز تهديد به آتش زدن نبوده بلكه مي خواسته بر ثبوت اين شق تأكيد نمايد و از ما عداي آن سوكت كند. چه در اين سكوت مصلحتي مورد ملاحظه قرار داده كه به نظر ما همان مصلحتي است كه او را از ورود به جزئيات و تفصيلات اين قضيه در كتابهايش بازداشته است.

ص: 168

شاهد و بلكه دليل آنچه مي گوييم، چنين است

1- اين مسأله را نه شرف الدين در كتابهايش نوشته و نه احدي از علماي ديگر از او نقل كرده است. پس چرا فقط اين گوينده به اين راز خطير كه يك قضيه ي بسيار حساسي است، اختصاص يافته است. در حالي كه وي در آن زمان يك جوان تازه به تكليف رسيده و در آغاز عمر خويش بوده است.

چه اگر اين مطلب را در اوايل دهه ي پنجاه ميلادي به او گفته باشد، مي بايست در آن هنگام حدود 17 سال سن داشته باشد مگر اينكه بگويد: در اواسط دهه ي پنجاه يعني در سال 1955 م اين مطلب را به او گفته است، اما غريب است كه خود وي مي گويد عمرش در آن زمان 23 يا 24 سال بود. در حالي كه مي دانيم در سال 1935 م بدنيا آمده است و حتي در سال وفات شرف الدين يعني: 1957 م به اين سن نرسيده بود.

2- روايتي كه شرف الدين تحت عنوان: «آنچه نزد ما ثابت شده... گفتند فاطمه در خانه است. گفت: اگر چه...» آورده در كتاب الامامة والسياسة آمده امّا ابن قتيبه سندي براي آن ذكر نمي كند. روايات فراوان ديگري جز اين هست كه از تداول و نقل بيشتر، سند صحيح تر، و شمار افزون تر برخوردار است. به گونه اي كه دهها روايت مي شود، و از طرق و اسانيد فراوان و متنوع روايت شده است. حال چگونه شرف الدين همان روايت را نزد خود ثابت شده مي خواند و ساير روايات و نصوص فراوان و داراي سند را كه بالغ بر دهها روايت مي شود، رها مي كند تا گفته شود اين روايات نزد او ثابت نشده است؟!

چرا روايات تهديد به آتش زدن ثابت است اما روايات مربوط به زدن و سقط جنين زهرا عليهاالسلام ثابت نيست در حالي كه روايات تهديد نه از اين روايات بيشتر است

ص: 169

و نه از آن صحيح تر؟!

شماري از اين روايات بيان مي دارد كه همه ي جنايات در حق زهرا عليهاالسلام انجام شده است. اين روايات را در بخش دوم خواهيم آورد.

3- مقصود شرف الدين از «ما» در «عندنا» چيست؟! آيا منظورش شيعه است يا فقط خودش؟!

اگر شق اول باشد، درست نيست. چه سخنان شيخ طوسي و كاشف الغطاء را ملاحظه كرديد. همچنان كه تتبع سخنان علماي مذهب در تأليفاتشان- كه ما گوشه اي از آن را در بخش دوم خواهيم آورد- نشان مي دهد كه سخن شيخ طوسي در تلخيص الشافي به حقيقت و آنچه نقل شده قابل قبول تر و شايسته تر است.

و اگر شق دوم باشد، اگر حجم منابعي كه در دسترس او بوده را در نظر بگيريم، ممكن است درست باشد چنانكه از پاورقيهاي كتبش بدست مي آيد منابع او نسبت به منابعي كه امروزه در دسترس مردم است، بسيار اندك بوده است.

علاوه بر اين بايد از منابع و مصادري ياد كرد كه در آن زمان جزء مخطوطات و غير قابل دسترس بوده ولي بعدها تحقيق و نشر شده و شرف الدين نتوانسته اند از هيچ يك استفاده كند. اين، ما را بر آن مي دارد كه بعيد بدانيم كه او به عنوان يك دانشمند متتبع و محقق، به همين اندازه كه به او نسبت داده مي شود، بسنده كرده باشد در حالي كه از وي توقع مي رود كه در هر موضوع همه ي منابع و مصادر آن را ببيند و در صدور حكم- اگر در واقع حكمي كرده باشد- تعجيل نكند.

4- عدم ثبوت اين مسأله نزد شرف الدين بدين معني نيست كه اصلاً قابل اثبات نباشد. چه پژوهشگر مي تواند نصوص اين قضيه را بررسي كند و شواهد و قرائن آن را به اندازه اي كه براي عالم منصف كفايت كند، جمع نمايد.

شايد شرف الدين گرفتاريهاي بزرگ و فراوان ديگري داشته كه او را از

ص: 170

پژوهش و تتبع در بسياري از قضاياي نيازمند تتبع كه در دايره ي تلاشها و اهتمامات او نبوده، بازداشته است. حتماً اگر چنين نباشد، همانند ديگران، بر شرف الدين نيز اشكال علمي وارد است. زيرا قضاياي علمي و ديني تابع دليل و برهان است مگر آنجا كه شخص معصوم، آن را بيان مي كند.

5- ما نمي دانيم چگونگي پرسشي را كه از شرف الدين شد، ترسيم كنيم. چه اين سؤال است كه جهت و دامنه ي پاسخ را معين مي كند.

ممكن است سؤال اين باشد: آيا خانه ي زهرا عليهاالسلام را آتش زدند؟!

پاسخ اين سؤال چنين است: آنچه نزد ما ثابت شده تهديد به آتش زدن است نه آتش زدن. اما درباره ي سقط چنين سؤال نشده كه پاسخ داده شود. يعني اين پاسخ فقط مي خواهد آتش زدن را نفي و تهديد را اثبات كند و بس اما از سقط جنين و زدن زهرا عليهاالسلام و ديگر وقايع ساكت است، نه نفي مي كند و نه اثبات. مثل اينكه بگويد: زيد بلندقامت است. اين بدان معني نيست كه گندمگون يا عالم نيست.

شايد پرسش اين باشد: آيا زهرا عليهاالسلام را زدند و فرزندش سقط شد؟!

و پاسخ اين: آنچه ثابت شده تهديد به آتش زدن است...

در اينجا پاسخ جز تهديد همه چيز را نفي مي كند. و اين چيزي است كه گوينده از شرف الدين نقل مي كند.

بنابراين و با توجه به عدم احراز چگونگي پرسش مطرح شده، ما نمي توانيم به شرف الدين نسبت دهيم كه در ماجراي زهرا عليهاالسلام جز تهديد به آتش زدن، همه چيز را نفي كرده است.

6- ناقل اين سخن خطير، در زمان پرسش و پاسخ جوان بوده و بسا كه بيش از 17 سال سن نداشته است،- چنانكه گذشت- و هنوز شيوه هاي علمي دقيق را نه تجربه كرده بود و نه عادتش شده بود. شايد در فهم شيوه علمي دچار اشتباه شده يا

ص: 171

كلمه اي را جابه جا كرده و در نتيجه معني عوض شده، خصوصاً كه از مسأله اي سخن مي گويد كه به تصريح خود وي در نامه ي مورخ 1414 ه حدود 45 سال پيش اتفاق افتاده است.

علاوه بر اين احتمال دارد كه عين پاسخ شرف الدين را فراموش كرده باشد شاهد اينكه پرسش از وقوع آتش زدن يا تهديد بدان بوده- چنانكه در احتمال دوم آمد- اين است كه شخص شرف الدين- چنانكه گذشت- اشاره كرده كه ترس از شمشير يا آتش زدن خانه وجود داشته است. با اينكه در پاسخ سؤال كننده به شمشير اشاره نكرده است.

گفته وي كه اخيراً به روايتي در بحارالانوار دست يافته... دلالت دارد كه وي از زمان رحلت شرف الدين در صدد تحقيق و پژوهش درباره ي اين مسأله نبوده است. چه معقول نيست كه بيش از چهل سال سرگرم تحقيق درباره ي مسأله اي باشد كه دهها روايت از معصومين و دهها و بلكه صدها نص از ديگران، بر آن دلالت دارد... سپس در طول اين مدت چهل ساله فقط و فقط يك روايت پيدا كرده باشد!

شواهد و دلايل ديگر

شخص شرف الدين رحمه اللَّه بيان كرده كه علي عليه السلام را به زور بيرون آورند و خانه ي فاطمه عليهاالسلام را گشودند. (1) سپس از تهاجم آنان به خانه ي فاطمه عليهاالسلام سخن مي گويد و تصريح دارد كه آنان، عده ي زيادي بودند كه ابوبكر براي ياري عمر و خالد فرستاد و مردم نيز براي تماشا جمع شده بودند. خيابانهاي مدينه از مردان پر شده بود.

فاطمه عليهاالسلام با اقدام عمر، فرياد كشيد و شيون كرد و عده ي زيادي از زنان بني هاشم و ديگران با او بودند. فاطمه عليهاالسلام به سوي در حجره اش بيرون آمد و فرياد

ص: 172


1- 192. النص والاجتهاد، ص 82 (پاورقي).

كشيد: ابوبكر! چه زود بر اهل بيت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله يورش آورديد... (1) .

شرف الدين رحمه اللَّه حديث ابوالاسود را نقل كرده كه مي گويد: عمر و يارانش به خانه فاطمه عليهاالسلام يورش بردند، فاطمه فرياد مي كشيد و آنان را سوگند مي داد. (2) .

بنابراين شرف الدين همه ي ماجرا را بيان مي كند و اسامي شركت كنندگان در يورش به خانه ي زهرا عليهاالسلام را فاش مي گويد ترساندن از شمشير را ياد مي كند و آن را از مسلمات مي گيرد و در قبال آن هيچ گونه احتياط نمي كند.

پس چگونه برخي مي گويند: «شرف الدين، نه در مراجعات و نه در النص والاجتهاد، چيزي از وقايعي كه مي گويند، بيان نكرده است. مراجعه كنيد تا ملاحظه كنيد» ما مراجعه كرديم و خلاف آنچه او مي گويد، ملاحظه كرديم.

شايد شرف الدين رحمه اللَّه به اين ناقل همان مطلب النص والاجتهاد والمراجعات را گفته باشد كه تهديد به آتش زدن با تواتر قطعي ثابت شده است. و اين عبارت با عبارت منقول اختلاف دارد: آنچه نزد ما ثابت شده، تهديد به آتش زدن است.

آنچه در اين قسمت بيان كرديم مؤيد عبارت اول است و آن را تقويت مي كند و عبارت دوم را تضعيف و سست.

ذكر منابع در پاورقي يك صفحه و از جمله منابعي كه به همه ي وقايع اتفاقيّه و از جمله به زدن زهرا عليهاالسلام و سقط جنين او، اشاره (و بلكه تصريح) كرده، نشانگر تمايل شرف الدين به اطلاع پيدا كردن مراجعه كنندگان از آن است.

ص: 173


1- 193. النص والاجتهاد، ص 82؛ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 50، به نقل از السقيفه ابوبكر جوهري.
2- 194. النص والاجتهاد، ص 82، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 50، به نقل از السقيفه ابوبكر جوهري.

محبت و احترام

اشاره

سرآغاز

نقاط بحث

خصومت علي عليه السلام و احترام زهرا عليهاالسلام

احترام زهرا عليهاالسلام نزد صحابه

علي عليه السلام متمرد است!

درخواست گذشت

رضايت زهرا عليهاالسلام از شيخين

حيله هاي ناموفق

قبر فاطمه عليهاالسلام

شجاعت جاحظ

ص: 174

سرآغاز

وي اقدام كودتاچيان در يورش بردن به خانه فاطمه عليهاالسلام را بعيد مي داند و معتقد است كه موقعيت و جايگاه زهرا عليهاالسلام آنان را از اقدام به چنين كاري منع مي كرد...

او تلاش مي كند تا به كمك اموري چند كه يا ادعاي صرف بدون دليل است يا غير صلاح براي استدلال بر آنچه مورد نظر وي است، بر اين موقعيت زهرا عليهاالسلام استدلال نمايد.

با اين حال بعيد نمي داند كه به منظور تأثير رواني ساكنان خانه آنان را به آتش زدن خانه تهديد كرده باشند تا به خواسته اينان تن دردهند. او تأكيد مي كند كه هدف آنان فقط بازداشت و توقيف علي اميرالمؤمنين عليه السلام بود و به زهرا عليهاالسلام و ديگران كاري نداشتند.

ما در اين فصل از اين سخنان استدلال كننده سخن خواهيم گفت. وي اين دلايل را در توجيه شك خود كه به نفي صريح اين وقايع نمي رسد، كافي مي داند.

البته او تلاش مي كند تا آنجا كه ممكن است دلايل و شواهدي بر نفي كامل آن دست و پا كند و به صرف شك و ترديد، قناعت نكند. در اين فصل شواهد و دلايل او را مي آوريم و وجه عدم صلاحيت هر يك را براي استدلال يا استشهاد بيان مي داريم.

ص: 175

نقاط بحث

پيش از ورود به تفاصيل بحث اشاره مي كنيم كه پيرامون نقاط زير بحث خواهيم كرد:

1- خصومت با يك شخص مانع نمي شود كه دشمنانش بنا به دليل يا دلايلي به همسرش احترام گذارند و او را گرامي بدارند.

2- اينكه علي عليه السلام فاطمه عليهاالسلام را براي ياري طلبيدن از انصار، به در خانه هاي آنان مي برد، بر موقعيت و احترام فاطمه عليهاالسلام در جامعه اسلامي دلالت دارد.

3- كساني كه عمر به خانه زهرا عليهاالسلام آورد، هنگامي كه تهديد كرد خانه را با ساكنانش آتش خواهد زد، به او اعتراض كردند كه فاطمه در خانه است؟! گفت: اگر چه فاطمه در خانه باشد. اين بر چند مسأله دلالت دارد:

الف: زهرا عليهاالسلام در جامعه، موقعيت ممتازي داشت كه نمي توان آن را ناديده گرفت.

ب: دلهاي كساني كه عمر با خود آورد، مالامال از محبت زهرا عليهاالسلام بود. حال چگونه مي توانيم تصور كنيم كه همين افراد به او يورش برند.

ج: آنان حتي، اگر فاطمه عليهاالسلام را دوست نداشتند و به او احترام نمي گذاشتند، فقط براي سركوبي معارضه، و بازداشت علي آمده بودند و به زهرا عليهاالسلام حتي اگر در خانه، بود، كاري نداشتند. مقصود عمر دقيقاً همين مطلب بود كه گفت: اگر چه فاطمه در خانه باشد.

د: چند خبر هست كه از احترام زهرا عليهاالسلام نزد مردم سخن مي گويد. حال چگونه اينان جرأت مي كردند به حريم او تجاوز نمايند؟!

ه: آمدن ابوبكر و عمر به خانه ي فاطمه و درخواست مسامحه و گذشت، بر جايگاه عظيم وي در جامعه ي اسلامي خصوصاً نزد بزرگان صحابه دلالت دارد.

ص: 176

و: زهرا عليهاالسلام از شيخين راضي شد. آنگاه كه ابوبكر و عمر، براي كسب رضايت و خشنودي از فاطمه عليهاالسلام نزدش آمدند.

ز: به حضور پذيرفتن ابوبكر و عمر از سوي زهرا بر نادرستي حديثي دلالت دارد كه مي گويد: «براي زن بهتر است كه نه او مردان را ببيند و نه مردان او را».

خصومت علي و احترام زهرا

برخي مي گويند: خصومت مهاجمان با علي عليه السلام مانع از اين نبود كه زهرا عليهاالسلام را دوست بدارند و به او احترام گذارند. زيرا ممكن است نامزدي در انتخابات، رقيب نامزد ديگر باشد و براي شكست دادن و از ميدان بيرون راندن او تلاش كند. اما اين خصومت مانع از آن نمي شود كه به دليل يا دلايلي به همسر رقيبش احترام بگذارد و او را گرامي بدارد.

پاسخ: ما بر اين مقوله چندين ملاحظه داريم:

1- مسأله علي عليه السلام با اين قوم متجاوز به او و خانواده اش، و غاصبان حق او و مخالفان امر خداوند و رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله هيچ شباهتي به رقابت دو نامزد انتخاباتي ندارد كه اگر نگوييم در دلالتها و اشارتهاي خود از كودتاي نظامي واضح تر و ژرفتر است، لااقل همانند اين كودتاهاست.

2- احترام زن رقيب به حدس و گمان و غيبگويي نيست بلكه در عمل و موضعگيري و اقدامات واقعي مشخص مي شود. در حالي كه اقدامات خشن و شكننده اي از اين قوم در حق همسر فردي كه اين استدلال كننده او را رقيب انتخاباتي مي خوانده ديده ايم. اقداماتي كه از وجود ذره اي رحمت و شفقت در دلهاي آنان حكايت نمي كند. خواننده ارجمند مي تواند توصيف اين ماجرا را در نصوص مختلف كه اگر بگوييم متواتر است، غلو نكرده ايم، خواهد خواند.

ص: 177

3- حتي اگر بپذيريم كه مهاجمان به زهرا عليهاالسلام احترام مي گذاشتند يا حتي او را دوست داشتند، بايد دانست كه احترام و محبت هم آنگاه كه زهرا عليهاالسلام در مقابلشان بايستد و آمال و آرزوهايشان را تهديد كند و عامل اصلي شكست برنامه هاي خطرناك آنان باشد، مانع نمي شود كه دوستي با او را به دشمني بدل كنند و با قساوت و خشونت هرچه تمام با او رفتار نمايند.

حتي اگر چنين اقدامي از سوي برادران و فرزندانشان صورت گيرد، باز با همين خشونت و عنف با آنان مقابله خواهند كرد. زيرا حبّ رياست و سلطنت، آنان را در تنگناي سرنوشت سازي قرار مي دهد. اين تنگنا آنان را به يكسره كردن امور با تمام قدرت وادار مي سازد. پس اين مسأله برايشان از ناديده گرفتن آن احترام مهمتر، ارزشمندتر و خطيرتر است.

ما مي دانيم كه هركس فردي را دوست دارد يا به او احترام مي گذارد، معمولاً او را بيشتر از خود دوست ندارد. لذا هرگاه بين اين دو محبت تعارض پيش آيد، محبت خود را فداي محبت دوست نمي كند. هرگز دستبند را بيشتر از دستش دوست ندارد، ابداً دستش را براي حفظ دستبند قطع نمي كند بلكه هزار دستبند را هرچه گرانقيمت باشد، مي شكند تا دستش سالم بماند.

جايگاه زهرا نزد انصار و مهاجمان

بعضي مدعي اند: مهاجمان به خانه زهرا عليهاالسلام او را دوست داشتند و به او احترام مي گذاشتند. علاوه بر اين، كساني كه عمر با خودش آورد، دلهايشان مالامال از محبّت زهرا عليهاالسلام بود. حال چگونه مي توانيم تصور كنيم كه همين افراد به او هجوم و يورش برند؟!

سپس استدلال كرده كه علي عليه السلام- چنانكه در بحارالانوار و بسياري از منابع

ص: 178

ديگر آمده- زهرا عليهاالسلام را در خانه ها انصار و مهاجرين دور مي داد تا از حق علي دفاع كند. بنابراين فاطمه عليهاالسلام مي خواست از موقعيت و احترام خود براي كسب نصرت و ياري آنان استفاده كند. حال چگونه احدي جرأت مي كند كه به هجوم برد؟

ظاهراً اين سخن را از فضل بن روزبهان گرفته كه در ردّ علّامه حلّي رحمه اللَّه گفته است: «امراي انصار و بزرگان صحابه، مسلمانان فرمانبردار و دوستدار رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بودند. آيا به نظر تو ساكت نشستند و در اين باره با ابوبكر صحبت نكردند؟ و ديگر اينكه به آتش كشيدن اهل بيت پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله نه جايز است و نه پسنديده...» (1) .

پاسخ:

1- در اين زمان سه گروه در مدينه بودند:

الف: گروهي كه هيچ مانع و رادعي، نه دين و اخلاق، و نه احساسات و عواطف انساني آنان را از آزار و اذيت اهل بيت عليهم السلام حتي به آتش كشيدن خانه ها به روي آنان و پناهندگانشان، بازنمي داشت.

ب: گروهي كه اندكي محبت و احترام قلبي نسبت به اين گروه مظلوم كه با مصائب بزرگي روبه رو بود؛ داشتند اما عافيت طلب بودند و آمادگي نداشتند در راه آنان و بلكه در راه حق و دين كه آنان را به جهاد با ستمگران مي خواند؛ قرباني شوند.

عوامل محبّت، احترام، دين، مظلوميت و انسانيت در تحريك اين گروه براي اتخاذ يك موضع كوبنده در قبال گروه مهاجم كه آمده اند تا علي عليه السلام را به زور و اجبار به بيعت وادار سازند، هيچ سودي ندارد. علي و زهرا عليهاالسلام كوشيدند تا اين گروه را به جنبش و تحرك وادارند اما موفق نشدند... و بدين ترتيب وصيت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله تباه شد.

ص: 179


1- 195. ر. ك: ابطال الباطل، (در دلائل الصدق)، ج 3، ق 1، ص 47.

ج: گروهي اندكي كه در كنار زهرا عليهاالسلام ايستادند و آماده بودند تا در راه احقاق حق و ابطال باطل، آنجا كه اقدام و مبادرت مفيد است، گرانبهاترين و نفيس ترين چيز خود- جان- را فدا كنند: ابوذر، سلمان، مقداد، و عمار...

بدين ترتيب واضح است كه دليلي نداريم كه اثبات كند مهاجمان، همان گروه دوستداران و محبّان زهرا عليهاالسلام بودند و نه دو گروه دوم و سوم. بلكه در اعمال و افعال، و اقدامات آنان دلالتي آشكار وجود دارد كه اينان همان عده اند كه نه تنها به زهرا عليهاالسلام احترام نمي گذاردند بلكه با او دشمني مي ورزيدند و از به آتش كشيدن او و پناهندگان به حريم او هيچ پروايي نداشتند اتفاقاً همين كار را كردند، آنگاه كه او را زدند و فرزندش را سقط كردند و پاره ي تن پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در اثر آن به شهادت رسيد البته مي كوشيدند كه در يك اقدام سياسي و مدارا با مردم، در ساير احوال اين بغض و كينه را آشكار نسازند تا موجب گرايش بيشتر مردم به آل علي عليه السلام و درك مظلوميت او و خاندانش و حقانيت راهش نشود.

خلاصه اينكه استدلال به جايگاه و احترام زهرا عليهاالسلام نزد گروه دوم كه عافيت طلب است و از مبارزه گريزان، به اينكه زهرا عليهاالسلام در دلهاي گروه مهاجمان كه از يورش و تهاجم، آزار و اذيت او هيچ پروايي ندارند، جايگاه و احترام خاصي دارد، بي معني است.

2- اگر مهاجمان دوستدار و محب زهرا عليهاالسلام بودند و به او احترام مي گذاشتند، ديگر نيازي نبود كه علي عليه السلام فاطمه عليهاالسلام را در ميان خانه هاي مهاجران و انصار بگرداند تا به نصرت و ياريشان دست يابد و آنان را براي دفاع از حق خود قانع سازد. بلكه كافي بود كه زهرا عليهاالسلام با مهاجمان مقابله كند و با استفاده از نفوذ و جايگاه خود آنان را قانع سازد كه بدون بدست آوردن نتيجه اي كه مخالف ميل زهرا عليهاالسلام يا موجب خشم او باشد، برگردند و ديگران را هم كه با خود آورده بودند، برگردانند.

ص: 180

جداي از اين، اگر همه ي آنان محبّ و دوستدار زهرا عليهاالسلام بودند، آيا از باقي انصار كمك مي طلبيدند كه به دوستدارانش هجوم برند و با آنان بجنگند؟! آيا ممكن است كه زهرا عليهاالسلام موجب عداوت و دشمني بين محبان خود شوند، سپس بايستد و راضي و شادمان نظاره گر اين دو گروه باشد.؟!

3- اگر اين مردم محب و دوستدار زهرا عليهاالسلام بودند، پس چرا وقتي از دنيا رفت از آنان و كسي كه آنان را آورده بود، رويگردان بود؟! و چرا وصيت كرد كه ابوبكر و عمر، و احدي از ستمگران در حقّ او، در تشييع جنازه اش حضور نداشته باشند و به همين علت، شبانه دفن شد؟! و هنوز قبرش از همه پنهان است، در حالي كه يگانه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سرور زنان جهان از اولين و آخرين است؟!

پس چگونه در قبال محبتشان، جفا مي كند، و در حالي كه خداوند آنان را به محبت و خشنود كردن زهرا عليهاالسلام فرمان مي دهد، او بر آنان جفا مي كند و خشم مي گيرد؟!

كه گفت: فاطمه عليهاالسلام در خانه است؟

مي گويد: كساني كه وقتي عمر تهديد كرد خانه را آتش خواهد زد، به او اعتراض كردند، همان كساني بودند كه با او براي يورش به خانه زهرا عليهاالسلام آمده بودند. آنها به عمر گفتند: فاطمه در خانه است. گفت: اگر چه فاطمه در خانه باشد.

اين اعتراض دلالت دارد كه زهرا عليهاالسلام محبوب آنان است و به او احترام مي گذارند و او را گرامي مي دارند. اين اعتراض بدين معني است كه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در خانه است، چگونه بر او وارد شويم و موجبات ترس و وحشت او را فراهم آوريم؟!

گذشت كه وي مي گويد: مهاجماني كه عمر با خود آورد، دلهايشان مالامال از

ص: 181

محبّت زهرا عليهاالسلام بود، حال چگونه مي توانيم تصور كنيم كه به او يورش برند؟

پيش از پاسخ دو نكته را كه وي گفته، متذكر مي شويم:

1- معترضان به عمر همان كساني بودند كه با خود آورده بود تا به كمك آنان به اهل بيت وحي عليهم السلام هجوم برد.

2- اعتراض آنان بر جايگاه و موقعيت زهرا عليهاالسلام در نزدشان دلالت دارد. در پاسخ به اين نكته مي گوييم:

1- چه كسي گفته كه معترضان به عمر همان مهاجمان بودند؟ و به چه دليل؟! خانه ي فاطمه عليهاالسلام در مسجد پيغمبر بود و مردم به مسجد رفت و آمد مي كردند و در بيشتر اوقات در آنجا حضور داشتند. هنگامي كه مهاجمان به خانه زهرا عليهاالسلام يورش بردند، «مردم جمع شدند تا نظاره كنند، و خيابانهاي مدينه از مردان پر شد». (1) پس چرا معترض، از همين نظاره گران يا يكي از مؤمنان پاكيزه حاضر در مسجد پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله نباشد؟! اين به ظاهر حال مناسبتر مي آيد. زيرا ظاهر حال مهاجمان نشان مي دهد كه آنان براي فاطمه عليهاالسلام و كساني كه در خانه بودند و مسجد و قبر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله كه در خانه ي فاطمه عليهاالسلام بود، هيچ ارزشي قائل نبودند.

2- اگر بپذيريم كه يكي از مهاجمان اعتراضي كرده ولي روشن است كه دلالت نمي كند كه آنان به زهرا عليهاالسلام احترام مي گذاشتند و يا از او تجليل مي كردند. شايد عامل اين اعتراض، خوف از عواقب چنين اقدام خطرناكي بوده است. اگر مردم دشمني آنان با علي عليه السلام را بپذيرند به اين اعتبار كه او قطب حساس جبهه ي مخالف و مانع اساسي تحقق آمال و آرزوهاي آنان در رسيدن به سلطنت و حكومت است و اين علي بود كه پدران، فرزندان و برادرانشان را در راه خدا كشت، اما زهرا عليهاالسلام اينگونه نيست. بنابراين تجاوز و دشمني با او و آتش زدن خانه اش، در حالي كه

ص: 182


1- 196. شرح نهج البلاغه. ج 6، ص 50.

يگانه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله است و در تمام جهان اسلام معروف، چيزي نيست كه بتوان براي مردم توجيه كرد چه بسا اگر مردم بفهمند كه زهرا عليهاالسلام در نتيجه اين اقدامات خشونت آميز حاكمان جديد كشته شده، وضعيت به ضرر آنان عوض خواهد شد.

3- مهاجمان چنان زهرا عليهاالسلام را زدند كه فرزندش را سقط كرد اما احدي نه از مهاجمان و نه از ديگران، كوچكترين اعتراضي نكرد. آيا اگر از عمر مي ترسيدند، از قنفذ، يا مغيرة بن شعبه و امثال اين دو هم مي ترسيدند؟!

4- اگر مهاجمان تا اين اندازه به زهرا عليهاالسلام احترام مي گذاشتند، سبب ايستادگي وي در مقابل آنان، و نشستن علي عليه السلام و بني هاشم در خانه اش روشن مي شود. زيرا در اين صورت مانع رسيدن مهاجمان به علي، و بازداشت او- به تعبير و برحسب معيارهاي اين استدلال كننده- خواهد شد. حال مي توان فهميد كه چرا زهرا عليهاالسلام شخصاً در را باز مي كند و نه علي عليه السلام يا يكي از حاضران در خانه.

اي كاش اين اقدام زهرا عليهاالسلام مي توانست مهاجمان را از شكستن در و ورود بدون اجازه به خانه ي فاطمه عليهاالسلام بازدارد. البته در حفظ حق و حقيقت، از دستبرد و تباهي و نيز روشن كردن باطن كودتاچيان نقش مؤثري داشت.

5- تاريخ و سياست كساني كه عمر براي يورش به خانه زهرا عليهاالسلام با خود آورده دلالت ندارد كه آنان زهرا عليهاالسلام را دوست داشتند البته اين در صورتي است كه موردي پيدا نكنيم كه برعكس آن دلالت كند. تاريخ نام شماري از مهاجمين را براي ما ثبت كرده است:

ابوبكر، عمر، قنفذ، ابوعبيدة بن جراح، سالم غلام ابوحذيفه، مغيرة بن شعبه، خالد بن وليد، عثمان، اُسيد بن حُضير، معاذ بن جبل، عبدالرحمن بن عوف، عبدالرحمان بن ابي بكر، محمد بن مسلمه- او شمشير زبير را شكست- زيد بن اسلم،

ص: 183

عياش بن ربيعه، و ديگران (1) كه در بخش دوم، نام گروهي از آنان را خواهيم آورد.

احترام زهرا عليهاالسلام نزد صحابه

مي گويد: زهرا عليهاالسلام از موقعيت ممتازي نزد همه مسلمانان برخوردار بود. بنابراين تعرض و تجاوز به او با اين شيوه ي زشت موجب تحريك افكار عمومي بر ضد مهاجمان مي شد.

اخباري كه از رفتار مودت آميز و محترمانه مردم با او سخن مي گويد، بر اين موقعيت رفيع زهرا عليهاالسلام دلالت دارد. همين موجب مي شود كه در مقابل آنچه درباره ي تعدّي و تجاوز بر ضد او گفته مي شود، علامتهاي سؤال زيادي قرار گيرد و درستي آن را زير سؤال برد.

پاسخ:

1- پدرش رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله نسبت به او و همگان از موقعيت ممتازتري نزد مسلمانان بهره مند بود اما اين منزلت برخي را از بيان آن جمله معروف و مشهور در ساحت مقدس آن حضرت بازنداشت كه گفت: پيغمبر هذيان مي گويد. (2) .

گوينده ي اين جمله سركرده ي مهاجمان بود. ما نه شنيده ايم و نه خوانده ايم كه احدي از حاضران يا غايبان به او اعتراض يا در برابرش اظهار نفرت و انزجار كرده باشد.

گروهي از صحابه فرمان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله را كه دستور داده بود در سپاه اسامه

ص: 184


1- 197. كنزالعمال، ج 5، ص 597؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 66، گفته: به شرط شيخين صحيح است. ذهبي آن را تأييد كرده است. حياة الصحابه، ج 2، ص 18؛ الشافي ابن حمزه، ج 4، صص 171- 173؛ الاختصاص، ص 186؛ تفسير عياشي، ج 2، صص 66- 67؛ الرياض النضره، ج 2، ص 241. منابع بيشتر را در بخش دوم خواهيم آورد.
2- 198. منابع اين جمله را به زودي خواهيم آورد.

شركت كنند، اطاعت نكردند و به رغم اينكه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله متخلفان از سپاه اسامه را لعنت كرده بود، سپاه او را تجهيز نكردند. (1) .

همچنان كه در شب عقبه در راه آن حضرت كمين كردند و كوشيدند با رم دادن شتر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله او را بكشند؛ و به همسرش اتهام ناروا زدند و مسائل فراوان ديگر كه از آنان در قبال پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و عترت طاهرين او سر زد. قتل امام حسين عليه السلام و اسارت خانواده اش جنايت بزرگ ديگري بود كه از ورود به خانه زهرا عليهاالسلام و زدن او كمتر نيست. قاتلان كربلا فرزندان مهاجمان مدينه بودند.

همچنان كه نقشه ترور علي عليه السلام را طرح كردند تا هنگامي كه در مسجد پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله نماز مي خواند، او را به دست خالد بن وليد بكشند اما ابوبكر، پيش از سلام به صدا درآمد و گفت: خالد آنچه به او دستور داده ام، انجام ندهد. (2) .

ابوحنيفه با استناد به همين قضيه، سخن گفتن در نماز، پيش از سلام را جايز دانسته. (3) سفيان ثوري نيز با استناد به همين قضيه، فتوا داده كه هر كه بعد از تشهد و قبل از سلام حدثي از او سر زند، نمازش صحيح است. (4) .

2- نوعي احترام در شرايط عادي كه عاملي براي ترس و گريز از آن نيست،

ص: 185


1- 199. ر. ك: بحارالانوار، ج 27، ص 324؛ الاستغاثه، ص 21؛ شرح نهج البلاغه، ج 6، صص 11، 50، 52؛ منارالهدي، ص 433؛ مفتاح الباب الحادي عشر، ص 197؛ حق اليقين، صص 178، 182؛ اثبات الهداة، ج 2، صص 343- 346؛ الملل والنحل، ج 1، ص 23؛ شرح مواقف، ج 8، ص 376؛ مجموع الغرايب، ص 288.
2- 200. ر. ك: مجمع الرجال قهپائي، ج 2، ص 264؛ الشافي ابن حمزه، ج 4، صص 173، 202؛ بيان كرده كه جاحظ آن را در الزيدية الكبري از گروهي از جمله زهري آورده است. الايضاح، ص 155، 158؛ جلاءالعيون، ج 1، ص 201؛ كتاب سليم، ج 2، اثبات الهداة، ج 2، ص 360؛ مرآة العقول، ج 5، ص 339- 340؛ الرسائل الاعتقاديه، ص 455؛ شرح نهج البلاغه، ج 17، ص 222؛ المسترشد، ص 451؛ بحارالانوار، ج 29، صص 126، 133؛ الاحتجاج، ص 234؛ علل الشرايع، ج 1، ص 182؛ رجال كشي، ص 695؛ شرح حال سفيان ثوري.
3- 201. ر. ك: شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 222.
4- 202. المسترشد في امامة علي عليه السلام، الايضاح، ص 190.

آشكار مي شود اما در شرايطي كه وضع به گونه ديگري است، مردم چنانكه امام حسين عليه السلام فرمود، بنده ي دنيايند و دين لقلقه ي زبانشان است. پس آنگاه كه به بلا آزموده شوند دينداران كم باشند. (1) .

بنابراين احترام در ايام گشايش، به معني نصرت به هنكام بلا و آنگاه كه مصالح مردم در معرض تهديد قرار گيرد، نمي باشد. اين نكته براي همگان معلوم است.

3- روايت شيخ طوسي از ابوالعباس بن عقده از محمد بن مفضل از حسن بن علي وشاء، از عبدالكريم بن عمر و خثعمي از عبداللَّه بن ابي يعفور و معلي بن خنيس، از ابي الصامت، از امام صادق عليه السلام كه فرمود: «بزرگترين گناهان كبيره هفت تاست... اما قذف زنان شوهردار، فاطمه را بر بالاي منابرشان قذف كردند...» (2) بر نادرستي آنچه از احترام و گراميداشت همگاني زهرا عليهاالسلام گفته مي شود، دلالت دارد. اين روايت به صراحت بيان مي كند كه شماري از مردم به گونه ي غير قابل تصوري نسبت به آن حضرت جسارت مي كردند.

علي متمرد است!

برخي سخني مطرح مي كنند كه مفاد آن چنين است:

1- كساني كه در خانه فاطمه عليهاالسلام جمع شده بودند: علي و بني هاشم، معارضان حكومت بودند. طبيعت امور اقتضا مي كند كه هرگاه گروهي معارض گرد هم آيند كه از نظام خلافت سرپيچي كنند و تمرّد پيش گيرند، حاكمان به مقابله برخيزند و آنان را به تسليم وادار سازند. بنابراين آمدن آنان به خانه زهرا عليهاالسلام براي دستگيري

ص: 186


1- 203. بحارالانوار، ج 44، ص 195؛ ج 75، ص 117.
2- 204. تهذيب الحكام، ج 4، ص 149؛ معادن الحكمه، ج 2، صص 122- 123 از تهذيب و از: من لا يحضره الفقيه، ط نجف، ج 2، ص 366.

علي عليه السلام و در نتيجه ختم معارضه بود.

2- هدف مهاجمان، بازداشت علي عليه السلام بود و به فاطمه عليهاالسلام كاري نداشتند. چه افكار عمومي جامعه اجازه تعرض به او را نمي داد. بنابراين گفته عمر در پاسخ كسي كه گفت: فاطمه در خانه است؛ گفت: اگر چه فامطه در خانه باشد، يك سخن طبيعي است و بدين معني كه ما كاري نداريم بلكه مي خواهيم با دستگيري علي، معارضه را سركوب كنيم. زهرا عليهاالسلام در خانه باشد، ما به او كاري نداريم بلكه هدف ما فقط دستگيري علي است.

پاسخ:

1- ما توصيف علي عليه السلام به متمرد را خيلي غريب مي دانيم. همانگونه كه وصف او و همراهانش از بني هاشم و ديگران را به «معارضان حكومت» شگفت مي دانيم. مگر كي حكومت و سلطنت غاصبان خلافت استقرار پيدا كرده كه ديگران معارض بشمار آيند؟! چه يورش به خانه فاطمه عليهاالسلام بلافاصله پس از بازگشت ابوبكر از سقيفه به مسجد بود كه براي بيعت بر روي منبر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله نشست. دقيقاً در همين لحظه تهاجم آغاز شد. حتي پس از به دست گيري سررشته ي امور توسط حاكمان جديد و مسلط شدن آنان بر اوضاع، آيا پسنديده و صحيح است كه صاحب حق شرعي را كه متجاوزان به منظور ربودن حق و منصب الهي و چيره شدن بر او قهر و غلبه و حيله و مكر و با تمام وسائل و ابزارهاي نامشروع او را مورد يورش ناجوانمردانه خود قرار داده اند، معارض و متمرد توصيف كنيم كه مي بايست سركوب شود؟!

آيا اين همه انجام شده كه غاصب متجاوز مشروعيت داشته باشد؟!

2- آيا اگر همه ي آنچه گذشت، صحيح باشد، آيا گفته ي عمر بدين معني است كه ما به فاطمه كاري نداريم. ما مي خواهيم فقط علي را دستگير كنيم؟ آيا گفته ي او بدان

ص: 187

معني است كه ما فاطمه را از آتش نجات خواهيم داد و آتش را فقط به سوي علي هدايت خواهيم كرد؟ و بدينگونه نزد مهاجمان محترم و گرامي است و حرمت پدرش، رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را در مورد او مراعات كرده اند؟

3- آيا وجود افكار عمومي بدين معني است كه آنان را از آتش زدن فاطمه بازخواهد داشت؟! اگر افكار عمومي اجازه مي دهد كه علي را آتش زنند پس چرا اجازه ندهد كه فاطمه و حسن و حسين عليهماالسلام را كه يار و ياور اويند، با او آتش زنند؟! اگر سخنان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله درباره ي فاطمه عليهاالسلام آنان را از هرگونه اقدام ناشايست در حق وي بازمي دارد، پس چرا سخنان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله درباره ي علي عليه السلام مانع آنان نمي شود؟ اين كدام افكار عمومي است كه اجازه مي دهد علي عليه السلام را مورد تجاوز قرار دهند و دستگير كنند؟!

اگر افكار عمومي وجود دارد، پس چرا آنان را از اين سخن وقيحانه بازنداشت كه به رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله گفتند: پيغمبر هذيان مي گويد؟! و چرا مجازات نشد؟! يا لااقل چرا سرزنش و ملامت نشد؟!

ما در جايي نديده ايم كه آنان در برابر گوينده، چهره ي خود را درهم كشيده باشند اين حداقل چيزي است كه از آنان در آن حالت انتظار مي رود مگر اينكه وي منكر اين سخن عمر در حق پيغمبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله باشد! چرا افكار عمومي مانع از زدن زهرا عليهاالسلام و سقط جنين او نمي شود؟! و چرا اين افكار عمومي مورد ادعا از قتل امام حسين عليه السلام و ياران پاكباخته اش، اين ستارگان زمين، فرزندان بني عبدالمطلب و برگزيدگان مؤمنان و مخلصان و سپس اسارت دختران و ذريه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و گرداندن آنان در شهرها و در مقابل ديدگان مردم، جلوگيري نكرد؟! و چرا؟! و چرا؟!

4- واضح است كه كلمه ي «وَ اِنْ» حرف وصل است و عبارت قبل را به عبارت بعد وصل مي كند. يعني: و ان كان في البيت فاطمه؛ اگر چه فاطمه در خانه باشد، من

ص: 188

خانه را با ساكنانش به آتش خواهم كشيد. اين كلمه بدين معني نيست كه ما به فاطمه كاري نداريم بلكه آمده ايم كه علي را دستگير كنيم. نه هيچ يك از قواعد زبان عربي اين معني را تقويت مي كند و نه وجه مقبولي در علوم بلاغت و ساير علوم برايش وجود دارد.

اما كلمه ي «بِمَنْ فيه: با ساكنانش»: واژه ي مَنْ كه در مورد عقلا به كار مي رود، تأكيد دارد كه وي خانه و انسانهاي ساكن در آن و از جمله فاطمه، حسن و حسين، و علي عليه السلام را به آتش خواهد كشيد.

اگر بينديشيم كه اين تفسير درست است، و آنان به فاطمه كاري نداشتند، آيا به ديگر ساكنان خانه، از بني هاشم و زبير و عباس كه به گفته ي وي، آنان نيز در خانه بودند، كار داشتند يا نه؟!

آيا در زبان عربي واژه ي «بِمَنْ فيه»، فقط براي علي عليه السلام وضع شده و حسن و حسين عليهماالسلام و فضه و زبير و بني هاشم و فاطمه و عباس و... از شمول آن بيرون اند؟! اگر به فاطمه عليهاالسلام كاري ندارد، پس چرا از او نمي خواهد كه خانه اي را كه هيزم آورده تا آن را با ساكنانش آتش بزند، ترك كند؟ بلكه به جاي اين، در پاسخ: فاطمه در خانه است، گفت: اگر چه فاطمه در خانه باشد؟!

درخواست گذشت، دليل بر منزلت زهرا عليهاالسلام

وي با طرح سؤالي مي گويد: آيا درخواست شيخين از زهرا عليهاالسلام براي گذشت، دلالت ندارد كه فاطمه عليهاالسلام در جامعه ي اسلامي و در ميان بزرگان و صحابه از منزلت خاص خود بهره مند بود؟!

پاسخ:

1- همين درخواست گذشت دلالت دارد كه آنان، فاطمه عليهاالسلام را به گونه اي

ص: 189

اذيت كردند و به خشم آوردند كه ولو به ظاهر از او درخواست عفو گذشت كردند.

2- بدون ترديد، زهرا عليهاالسلام در جامعه ي اسلامي منزلت خود را داشت. همين منزلت زهرا عليهاالسلام بود كه آنان را وادار كرد تا تلاشي را براي گذر از كينه جويي، و از بين بردن آثار و عواقب منفي ناشي از اقدامات و جنايات خود در قبال زهرا عليهاالسلام، در حال و آينده، آغاز كنند.

3- آنان پس از درخواست رضايت از زهرا، احترامي انجام ندادند كه بر حسن نيت آنان دلالت كند بلكه همه دلائل بيانگر آن است كه اين كار را فقط و فقط براي تبليغات انجام دادند. لذا نه فدك را به فاطمه عليهاالسلام برگرداندند و نه گامهاي عملي براي از بين بردن آثار تجاوز زشت برداشتند و نه از تصميم اكيد خويش در غصب حقّ علي عليه السلام برگشتند و نه در قبال جنايات كه به طور علني مرتكب شدند، در برابر صحابه كوچكترين اعترافي به اشتباه كردند.

4- منزلت زهرا عليهاالسلام مانع نمي شد كه او را با ضرب و شتم و... مورد تعدّي و تجاوز قرار ندهند. چنانكه پدرش كه در دلهاي مردم عظيم تر، و مقدس تر از او بود، وقتي كه منافع و مصالح و بلندپروازيهاي آنان اقتضا كرد اين عظمت، و تقدّس، و منزلت مانع نشد كه خشن ترين سخنان زشت را به آن حضرت نگويند. آنگاه كه يكي از همين مهاجمان در حادثه اي كه به مصيبت روز پنجشنبه معروف شده، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را كه در بستر بيماري بود، با سخنانش از نوشتن وصيت به امامت علي عليه السلام بازداشت. او گفت: همانا پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله هذيان مي گويد. يا گفت: درد بر او غلبه كرده است. (1) .

ص: 190


1- 205. الايضاح، ص 359؛ تذكرةالخواص، ص 62؛ سرّالعالمين، ص 21؛ صحيح بخاري، ج 3، ص 60، ج 4، ص 5، 173، ج 1، صص 21- 22، ج 2، ص 115؛ المصنف، ج 6، ص 57؛ ج 10، ص 361، الارشاد ص 107 (چ نجف)، بحارالانوار، ج 22، ص 498؛ ر. ك: الغيبة نعماني، صص 81- 82؛ عمدةالقاري، ج 22، ص 170- 171؛ ج 14، ص 298؛ ج 25، ص 76؛ فتح الباري، ج 8، صص 100- 102، 186- 187؛ البداية والنهاية، ج 5، ص 227، 251؛ البدء والتاريخ، ج 5، ص 59؛ الملل والنحل، ج 1، ص 22؛ الطبقات الكبري، ج 2، ص 244؛ تاريخ الامم والملوك، ج 3، ص 192- 193؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 320؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 562؛ شرح نهج البلاغه ج 6، ص 51؛ ج 2، ص 55؛ تاريخ الخميس، ج 2، ص 164، 182؛ صحيح مسلم، ج..، ص 75، مسند احمد، ج 1، ص 322- 325، 332، 346، 355، 362؛ السيرة الحلبيه، ج 3، ص 344؛ نهج الحق، ص 273، تاريخ ابن خلدون، ج 2، ق 2، ص 62، اثبات الهداة، ج 2، ص 344، 348، 399، ج 1، ص 657؛ الجامع الصحيح، ج 3، ص 55، نهايةالارب، ج 18، ص 375؛ روضةالمناظر، ج 1، ص 181- 182؛ دلائل الصدق، ج 3، ق 1، ص 63- 70؛ الصراط المستقيم، ج 3، ص 7؛ المراجعات، ص 353، النص والاجتهاد، ص 149، 163، المختصر في اخبار البشر، ج 1، ص 151؛ مجموع الغرائب، ص 289، منهاج السنة، ج 3، ص 135؛ مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 292؛ تاريخ الاسلام، ج 2، ص 383- 384؛ كشف المحجّه، ص 64، الطرائف، ص 432- 433؛ التراتيب الاداريه، ج 2،: ص 241، كنزالعمال چاپ هند، ج 7، ص 170؛ دلائل النبوة، ج 7، ص 181- 184؛ مسند ابويعلي، ج 5، ص 393؛ ج 3، ص 393- 394؛ ج 4، ص 299، مجمع الزوائد ج 4، ص 214.

پيش از اين و در موسم حج (1) آنگاه كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: امامان پس از من دوازده نفرند، چنان داد و فرياد و غوغا به راه انداختند كه كسي سخن حضرت را نشنيد. پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله به دنبال آن فرمود: «همه آنان از قريش هستند». (2) اين هنگامي

ص: 191


1- 206. ر. ك: مسند ابي عوانه، ج 4، صص 394- 400؛ مسند احمد، ج 5، صص 90- 101؛ سنن ابي داوود، ج 4، ص 106؛ الغيبة نعماني، صص 121- 124؛ ارشاد الساري، ج 10، ص 273؛ صحيح مسلم، ج 6، ص 4؛ الغيبة طوسي، ص 88- 89؛ فتح الباري، ج 13، صص 181- 184؛ اعلام الوري، ص 38؛ بحارالانوار، ج 36، صص 235- 240؛ ج 63، ص 236؛ منتخب الاثر، ص 20؛ اكمال الدين، ج 1، صص 272- 273؛ تاريخ الخلفاء، ص 10- 11؛ الصواعق المحرقه، ص 18؛ ينابيع الموده، صص 444- 445؛ خصال، ج 2، صص 470- 474 از عيون اخبارالرضا و مودة القربي؛ احقاق الحق، ج 13، ص 1؛ العمده، ص 421؛ النهاية في اللغه، ج 3، ص 54؛ لسان العرب، ج 12، ص 343؛ و از: القرب في محبة العرب، ص 129.
2- 207. درباره ي «همه ي آنان از قريش هستند» يا «از بني هاشم» ر. ك: صحيح مسلم، ج 6، ص 3؛ مسند احمد، ج 5، صص 89- 108؛ مسند ابي عوانه، ج 4، ص 394؛ حيلةالاولياء، ج 4، ص 333؛ اعلام الوري، ص 382؛ العمده، صص 416- 422؛ اكمال الدين، ج 1، صص 272- 273؛ خصال، ج 2، صص 469، 275؛ فتح الباري، ج 13، صص 181- 185؛ الغيبه نعماني، ص 119- 125، صحيح بخاري، ص 4، ص 159؛ ينابيع الموده، صص 444- 446؛ تاريخ بغداد، ج 2، ص 126؛ ج 14، ص 353؛ المستدرك الصحيحين، ج 3، ص 618؛ منتخب الاثر، صص 10- 23 به نقل از منابع فراوان؛ الجامع الصحيح، ج 4، ص 501؛ سنن ابي داود، ج 4، ص 116؛ كفايةالاثر، ص 49؛ آخر كتاب؛ بحارالانوار، ج 36، ص 231؛ احقاق الحق، ج 13، صص 1- 50؛ به نقل از منابع فراوان.

بود كه احساس كردند كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله مي خواهد به امامت و خلافت علي عليه السلام پس از خود تأكيد كند.

همچنان كه منزلت و عظمت و قداست پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله مانع از مخالفت با فرمان اكيد وي در خصوص پيوستن به سپاه اسامه نشد. در حالي كه به آنان فرمود: خداوند لعنت كند كسي را كه از پيوستن به سپاه اسامه تخلّف كند. (1) .

همانگونه كه اين قداست و عظمت، آنان را از تلاش براي ترور پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله بازنداشت چه در عقبه در راه حضرت كمين كردند و كوشيدند با رم دادن شترش، او را بكشند. (2) .

5- مگر زهرا عليهاالسلام از كدام منزلت نزد آنان برخوردار بود كه وقتي براي رضايت طلبيدن از او آمدند، ابوبكر چون با واكنش زهرا عليهاالسلام روبه رو شد، به گريه افتاد. عمر به او گفت: آيا براي خشم زني اينگونه جزع مي كني؟!

6- نمي توان حوادث تاريخ را بر اساس يك عامل مثل نيروي انساني، يا اخلاقي، يا ديني، يا مصلحتي، يا اقتصادي، يا عقلي و مانند آن، ارزيابي كرد و سنجيد. هر چند هر يك از اين عوامل در وقوع حادثه و تعيين انگيزه ها و آثار نوعي تأثير داشته است اما هيچ كدام به تنهايي براي سنجش كافي نيست.

اگر اين سخن درست باشد بايد قتل حسين عليه السلام توسط يزيد و ادعاي خدايي فرعون، تكذيب شود. زيرا نه با دين سازگار است و نه با اخلاق و نه عقل مي پذيرد و نه وجدان.

حقيقت اين است كه گاهي اوقات همه ي عوامل مذكور، در پيدايش حوادث دخالت دارد. گاهي اوقات نيز عامل اصلي، جنون شهوات است. و چه بسا كه

ص: 192


1- 208. اندكي پيش منابع اين سخن را آورديم.
2- 209. ر. ك: المسترشد امامة علي عليه السلام، ص 146، الفرق بين الفرق، ص 147.

حادثه اي نتيجه ي حماقت، يا تحريك عواطف و احساسات يا بيماريها و عقده هاي رواني، يا آمال و بلندپروازيهاي درست و نادرست باشد. ممكن است برخي از اين عوامل با هم موجب پيدايش يك حادثه شوند. بنابراين تعظيم و احترام زهرا عليهاالسلام مثلاً آنان را از از غصب فدك بازنداشت. چه سياست، يا مصلحت يا شهوت حكمراني، يا شهوت اقتصادي آنان موجب شد كه به هر طريق شده، آن را غصب كنند.

همه ي ما مي دانيم كه هرگاه فرزند با پدرش بر سر حكومت به نزاع بپردازد، محبّت و عطوفت پدري مانع از قتل او نمي شود. موارد فراواني از حاكمان شنيده ايم كه مي گويند: پادشاهي عقيم است و رحم ندارد. (1) گاهي اوقات يكي از آنان فرزندش را به علت خاص و يا ايستادگي در مقابل بلندپروازيها و شهوات پدر، ضربتي كاري زده است.

گفته مي شود كه يكي از زنان عصر عباسي فرزندش را به خاطر پادشاهي كشت. مأمون نيز برادرش امين را به قتل رساند.

بدين ترتيب روشن مي شود كه برخي از عوامل و انگيزه ها قويتر است و برخي تأثير عوامل ديگر را خنثي مي كند.

رضايت زهرا عليهاالسلام از شيخين

او مي افزايد: مسأله در همان زمان خاتمه يافت چه هنگامي كه ابوبكر و عمر به خدمت فاطمه عليهاالسلام رسيدند و از او رضايت خواستند، حضرت از آنان راضي شد.

ص: 193


1- 210. ر. ك: شرح ميمة ابي فراس، صص 73- 74؛ بحارالانوار، ج 48، ص 131؛ عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 91؛ ينابيع المودة، ص 383؛ مقاتل الطالبين، ص 453؛ مناقب خوارزمي، ص 208؛ طبقات الكبري، ج 5، ص 227؛ البداية والنهاية، ج 8، ص 316؛ تتمة المنتهي، ص 185؛ قاموس الرجال، ج 10، ص 370.

مي گوييم:

1- درست است كه رضايت زهرا عليهاالسلام آرامش خاطر طرفداران جرياني است كه فاطمه عليهاالسلام را مورد يورش بي رحمانه خود قرار داد و باعث آزار و اذيت او شد. زيرا اينان علاقه ي شديدي دارند كه آن دسته مهاجم در زمره ي كساني كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را اذيت كردند و به خشم آوردند و در نتيجه آشكارا خداوند سبحان را اذيت كردند و به خشم آوردند، مطرح نشوند. برخي از اينان در روايتي كه اين قضيه را بيان مي كند، به نفع همين مهاجمان دست برده و روايت كرده اند كه فاطمه عليهاالسلام از آنان راضي شد. (1) اين در روايت شعبي آمده است. روايت شعبي، يك روايت موقوف است. زيرا وي زمان حادثه را درك نكرده است.

گروهي ديگر سكوت كرده اند و چيزي از رضايت و عدم رضايت زهرا عليهاالسلام نگفته اند. (2) .

شگفت تر از همه ادعاي كساني است كه مي گويند: ابوبكر (3) و علي بر جنازه ي زهرا عليهاالسلام نماز خواندند.

اما دانشمندان همكيش آنان، همين روايت را به گونه ي صحيح آن روايت و به افزوده آنان توجه نكرده اند، بلكه گفته اند: هنگامي كه ابوبكر و عمر آمدند تا از فاطمه عليهاالسلام رضايت بخواهند، فاطمه عليهاالسلام به آنان اجازه نداد تا اينكه به علي عليه السلام متوسل شدند. علي عليه السلام با فاطمه عليهاالسلام صحبت كرد اما فاطمه عليهاالسلام اجازه نداد. بلكه

ص: 194


1- 211. ر. ك: دلائل النبوه، ج 7، ص 281؛ الرياض النضره، ج 1، ص 176؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 121؛ تاريخ الخميس، ج 2، ص 174؛ به نقل از: وفاءالوفاء، والموافقة؛ السنن الكبري، ج 6، ص 301؛ السيرة الحلبيه، ج 3، ص 361، طبقات ابن سعد، ج 8، ص 27؛ البداية والنهاية، ج 5، ص 289؛ حياة الصحابه، ج 2؛ ص 473؛ شرح نهج البلاغه، ج 6، صص 19- 49؛ ج 2، ص 57؛ فتح الباري، ج 6، ص 139؛ نزهة المجالس، ج 2، ص 183.
2- 212. ر. ك: كنزالعمال، ج 12، ص 5154 ج 13، ص 687.
3- 213. كنزالعمال، ج 5، ص 605؛ به نقل از بيهقي؛ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 29.

گفت: خانه، خانه ي تو است. يعني: تو آزادي كه بر حسب آنچه شرايط حاكم بر تو تحميل مي كند، هر كه را مي خواهي وارد خانه كني اما خودش موضع و ديدگاه خود را حفظ كرد و هيچكس، و هيچ چيز نتوانست موضع ديگري بر او تحميل كند.

هنگامي كه بر او وارد شدند، با آنان سخن نگفت بلكه با علي سخن گفت و از آنان اقرار گرفت. آنان اقرار كردند كه از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله شنيدند كه فرمود: «رضايت فاطمه، رضايت من است و خشم فاطمه، خشم من. پس هر كه فاطمه، دخترم را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كه فاطمه را خشنود سازد، مرا خشنود كرده و هر كه فاطمه را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است».

پس فاطمه عليهاالسلام به آنان گفت: «من خداوند، و فرشتگان او را شاهد مي گيرم كه شما دو نفر، مرا به خشم آورديد و مرا خشنود نساختيد و اگر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله را ملاقات كنم، از شما به او شكايت خواهم كرد». (1) .

و هنگامي كه ابوبكر بواسطه اين سخن گريست، عمر او را توبيخ كرد و گفت: براي خشم زني اينگونه جزع مي كني... (2) .

برحسب متن سليم بن قيس:

علي عليه السلام نمازهاي پنجگانه را در مسجد مي خواند. هرگاه نماز مي گذارد، ابوبكر و عمر به او مي گفتند: دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله چگونه است؟ تا اينكه بيماري زهرا عليهاالسلام سخت شد، آن دو جوياي حال او شدند و گفتند: بين ما و او وقايعي گذشته كه مي داني، اگر مصلحت مي بيني از او برايمان اجازه بگير تا از او معذرت خواهي كنيم.

ص: 195


1- 214. الامامة والسياسة، ج 1، صص 14- 15؛ ر. ك: بحارالانوار، ج 36، ص 308؛ ج 71، ص 254؛ ج 43، صص 170- 171؛ دلائل الامامه، ص 45، عوالم العلوم، ج 1، صص 411، 465، 491- 499؛ كفايةالاثر، صص 64- 65؛ البرهان، ج 3، ص 65؛ علل الشرايع، ج 1، صص 186- 189؛ مرآةالعقول، ج 5، صص 322- 323؛ ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، صص 85- 87؛ الجامع الصغير، ص 122؛ الرسائل الاعتقاديه، ص 448.
2- 215. ر. ك: عوالم العلوم، ج 11، ص 500؛ علل الشرايع، ج 1، ص 187؛ ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، ص 87.

علي عليه السلام گفت: اين با خود شماست.

آنان آمدند تا در كنار در خانه فاطمه عليهاالسلام نشستند. علي عليه السلام بر فاطمه عليهاالسلام وارد شد و گفت: اي زن آزاده! فلاني و فلاني در كنار در نشسته اند، مي خواهند بر تو سلام كنند، نظر تو چيست؟ فاطمه عليهاالسلام گفت: خانه، خانه ي تو است، و زن آزاده، همسر تو. هر چه مي خواهي انجام ده. علي گفت: مقنعه ات را محكم كن. فاطمه عليهاالسلام مقنعه اش را محكم و رويش را به طرف ديوار كرد. آن دو وارد شدند و سلام كردند و گفتند: از ما راضي شو، كه خدا از تو راضي باشد. فاطمه عليهاالسلام گفت: چه چيز شما را به اين كار واداشت! گفتند: به گناهمان اعتراف مي كنيم و اميدواريم كه ما را عفو فرمايي و كينه را از دلت بيرون كني. فاطمه عليهاالسلام گفت: اگر راست مي گوييد، از آنچه از شما مي پرسم، پاسخ دهيد. بدانيد كه من چيزي از شما نمي پرسم مگر اينكه مي دانم كه شما از آن آگاه هستيد. اگر راست گفتيد، مي دانم كه در آمدنتان صادق هستيد. گفتند: از آنچه مي خواهي بپرس. فاطمه عليهاالسلام گفت: شما را به خدا سوگند مي دهم آيا از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله شنيديد كه گفت: فاطمه پاره ي تن من است. هر كه او را اذيت كند، مرا اذيت كرده است؟ گفتند: بلي، شنيديم. فاطمه عليهاالسلام دستانش را به سوي آسمان برد و گفت: پروردگارا! اين دو تن، مرا اذيت كردند. من از اين دو به تو و فرستاده ات شكايت مي كنم. نه، به خداي سوگند ابداً از شما راضي نمي شوم تا پدرم رسول خدا را ملاقات كنم و از آنچه با من كرديد، به او خبر دهم، تا او درباره ي شما حكم كند. گفت: در اين هنگام ابوبكر، خواهان مرگ و هلاكت شد و ناله ي شديدي به راه انداخت. عمر گفت: اي خليفه ي رسول خدا!! از سخن زني ناله مي كني؟ (1) .

ما نمي دانيم كه چرا اين مرد همان روايت را انتخاب كرده كه غير شيعه روايت

ص: 196


1- 216. كتاب سليم، ج 2، ص 869؛ جلاءالعيون، ج 1، صص 212- 213؛ ر. ك: بحارالانوار، ج 43، صص 197- 203؛ ج 28، ص 357؛ علل الشرايع، ج 1، صص 186- 187.

كرده اند زحمت مقايسه بين دو روايت را به خود نداده كه هيچ، حتي به روايت ديگر اصلاً اشاره نكرده است. در حالي كه طرفداران مهاجمان كه در صدد توجيه جنايات آنان هستند، در اين روايت دست برده اند، به گونه اي كه آثار اين تصرف خائنانه كاملاً آشكار است. بلي، آن روايت تحريف شده را پذيرفته و اين روايت صحيح و صريح را ترك كرده است.

2- عفو و گذشت از كسي است كه از گناهان خود توبه نصوح كرده باشد و توبه يعني بازگرداندن حق به صاحبش و تصحيح اشتباه و ترميم خرابي. آيا توبه غاصبي كه به همه چيز دست انداخته و مي گويد: مرا عفو كنيد و از من خشنود باشيد و بدانيد كه هيچ چيز به هيچ يك از شما پس نخواهم داد، پذيرفته است؟! چنين اعتذاري دل انسان را بيشتر به درد مي آورد. زيرا عذر بدتر از گناه است. پس چگونه و چرا و بر چه اساس فاطمه عليهاالسلام آنان را عفو نمايد، در حالي كه به اندازه ي يك بند انگشت از جناياتي كه در حقّ او مرتكب شدند، برنگشته اند؟ آنان نه فدك را به زهرا عليهاالسلام پس دادند و نه آنچه از ارث پدرش غصب كردند و نه چيز ديگري. مگر اينكه در حق زهرا عليهاالسلام گمان رود كه در اين ادعاي خود اشتباه كرده است!

همچنان كه به جنايت خود در حقّ خداوند و امت، يعني غصب خلافت از صاحب حقيقي آن، اعتراف نكردند و هيچكس براي قصاص جنايتكاراني كه زهرا عليهاالسلام را چنان زدند كه جنينش را سقط كرد، اعلام آمادگي نكرد. بلكه كساني كه اين جنايت را انجام دادند، اركان حكومت و اعوان و انصار حاكم بودند. همان حاكمي كه آمده معذرت بخواهد اما شمشيرهايش همچنان براي زدن گردن معترضان و شاكيان تيز است.

بنابراين توبه اي در كار نبود بلكه تلاشي بود براي تغيير چهره، تقويت امور و كسب قدرت بيشتر براي حفظ خلافت غاصبانه خود.

ص: 197

اگر واقعيت خلاف اين بود و صادقانه درخواست گذشت داشتند، پس چه چيز مانع شد كه ابوبكر، قنفذ يا مغيرة بن شعبه يا عمر يا ديگر كساني كه حرمت خانه فاطمه عليهاالسلام را شكستند، كيفر نمايد؟! اگر نمي توانست مجازات كند لااقل بايد توبيخ مي كرد يا چهره اش را از اين كرده شان درهم مي كشيد يا به گونه اي نارضايتي خود را از اين اقدام ناروا بيان مي كرد. اما نه تنها هيچ كدام را انجام نداد، و به همين بسنده نكرد بلكه هرچه بيشتر جانب آنان را گرفت و از آنان حمايت كرد.

من نمي دانم مناصب، امتيازات و اموالي كه به فلاني و فلاني داد جبران جناياتي بود كه در حق زهرا عليهاالسلام مرتكب شدند يا نه؟!

اموال قنفذ را كه در كارگزاري آنان بدست آورده بود، به او بخشيدند. آنگونه كه از اميرالمؤمنين علي عليه السلام روايت شده، اين جبران زحماتي بود كه وي در راه آنان كشيد.

من نمي دانم اگر زهرا عليهاالسلام اراده مي كرد آنچه غصب كرده اند، از آنان بگيرد، آيا دوباره او را مي زدند يا علناً به قتل محكوم مي كردند؟!

3- اگر زهرا عليهاالسلام از آنان راضي شد پس چرا وصيت كرد كه شبانه دفن شود و بر جنازه اش حاضر نشوند؟ علي عليه السلام وصيت زهرا عليهاالسلام را به دقت اجرا كرد و قبرش را پنهان نمود خشم مهاجمان به جوش آمد و تلاش كردند تا قبري را كه علي عليه السلام براي به اشتباه انداختن آنان، كنده بود، نبش كنند اما علي عليه السلام قدرتمندانه و كوبنده در مقابل آنان ايستاد. وقتي با مخالفت قوي علي عليه السلام روبه رو شدند، برگشتند. (1) .

ص: 198


1- 217. ر. ك: بحارالانوار، ج 30، صص 345- 349، 286؛ ج 29، ص 193؛ وصيت فاطمه عليهاالسلام در پاورقي بحارالانوار، ج 43؛ ص 171، به نقل از منابع زير آمده: حليةالاولياء، ج 2، ص 43؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 162؛ اسدالغابه، ج 5، ص 524؛ الاصابه، ج 4، صص 379- 380؛ الامامة والسياسة، ج 1، ص 14؛ اعلام النساء، ج 3، ص 1214؛ ر. ك: شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 50؛ مصنف عبدالرزاق، ج 3، ص 521؛ الاستيعاب، ج 2، ص 751؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 83، دلائل الامامه، ص 44.

سلطه كه قوي و قدرتمند است، مي توان از زبان فاطمه عليهاالسلام شايع كند كه پس از خشم، از ما راضي شده است و احدي جرأت نكند ادعاي حكومت را تكذيب كند. اين شايعه در آينده نزد همگان پذيرفته خواهد شد. اما زهرا عليهاالسلام با وصيت خود- كه او را شبانه دفن كنند، و آنان كه بر او ستم كرده اند، بر جنازه اش حاضر نشوند- فرصت تزوير حقيقت را از آنان گرفت. چه با اين وصيت، يك دليل قاطع و برهان ساطع، در غالب يك شاهد تاريخي زنده، بر خشم ابدي خود از آنان تقديم داشت. ناشناخته ماندن قبر زهرا عليهاالسلام در طول نسلها و قرنها، در حالي كه سرور زنان عالم و يگانه دختر خاتم پيامبران و سيد رسولان بود، شاهد ديگري بر خشم و نفرت زهرا عليهاالسلام از آنان است.

4- معقول و مقبول است كه شايد هدف از تلاش براي كسب رضايت زهرا عليهاالسلام اظهار اين امر بوده كه از مشكل شخصي است و همانگونه كه آغاز شد، خاتمه يافت. هم اكنون زهرا از ما خشنود است و هيچگونه مشكلي با او نداريم. چنانكه سخن اين شخص استدلال كننده نيز به همين نكته اشاره دارد.

در اين ماجرا با فاطمه عليهاالسلام بدرفتاري شد و او را زدند. تلاشي صورت گرفته كه اين اقدام ناجوانمردانه و بدرفتاري وقيحانه را چنين تفسير كند كه صرفاً شتابزدگي يا خروش خشم گزنده اي بود كه مرتكبان را از اعتدال خارج كرد.

آيا سبب پيدايش اين خشم شخص زهرا عليهاالسلام بود؟ با چه چيز؟ با اقداماتش؟ يا با كلمات و سخنانش؟ يا با فريادهاي بلندش؟ يا با هر چيز ديگري؟ آنان از معرفي مسئول پيدايش اين خشم چشم پوشي خواهند كرد.

متجاوزان به خويشتن بازگشتند و توبه كردند، حال بر زهرا عليهاالسلام است كه عفو كند و از تقصيرشان بگذرد. اين توصيه ي اخلاق اسلامي است و آيات قرآني بر آن تأكيد دارد و زهرا عليهاالسلام به عنوان زن پرهيزگار پاكيزه ي معصوم از همه ي مردم در التزام به

ص: 199

اين ارزش اخلاقي سزاوارتر است.

اين يعني: زهرا عليهاالسلام به متجاوزان و غاصبان خلافت، و غارتگران ميراث پدرش سند مشروعيت داد. فقط يك چيز باقي مي ماند و آن اينكه: به هنگام رويارويي در زدن زهرا عليهاالسلام قدري شتابزدگي به خرج دادند كه البته در اين كار معذورند. چه به سبب حالت متلاطم و هيجان حاكم خيلي سريع انجام شد و چه بسا خودش عامل اين كار بود! و اشتباه كرد كه در مقابلشان ايستاد. علي هم اشتباه كرد كه كودتاچيان حاكم را به رسميت نشناخت و با حاكم جديد بيعت نكرد و قدمي در جهت ياري آنان برنداشت. و بدين ترتيب اعاده اعتبار مي شود. اين نهايت آرزوها و بلكه گرانبهاترين آرزويشان بود.

اما زهرا عليهاالسلام آنگاه كه آنان را حتي از ورود به خانه اش رد مي كند و توبه شان را نمي پذيرد و اصرار دارد كه از آنان به رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله شكايت خواهد كرد و سپس وصيت مي كند كه شبانه دفن شود، بر جنازه اش حاضر نشوند و قبرش مخفي بماند، در حقيقت نقشه شيخين را نقش بر آب كرده است.

تاريخ به رغم تزوير و تحريفي كه در آن صورت گرفته، گوشه هايي از حقيقت را براي ما ثبت كرده است. از جمله: فاطمه عليهاالسلام از دنيا رفت در حالي كه از آنان رويگردان بود. علي عليه السلام او را شبانه دفن كرد و آنان را خبر نكرد. اين چيزي است كه در كتابهاي معتبر و موثق گروه بزرگي از مسلمانان آمده است. (1) .

ص: 200


1- 218. البداية والنهاية، ج 5، صص 250، 285- 287؛ به نقل از بخاري، مسلم و عبدالرزاق، شرح نهج البلاغه، ج 6، صص 49- 50؛ ج 16، صص 218، 232؛ ر. ك: صحيح مسلم، كتاب الجهاد والسير؛ الشافي ابن حمزه، ج 4، صص 211، 205؛ الثقاة، ج 2، صص 164- 165؛ تاريخ الامم والملوك، ج 3، ص 208؛ اهل البيت ابوعلم، ص 172؛ مشكل الاثار، ج 1، ص 48؛ العمده ابن بطريق، صص 390- 391؛ السنن الكبري، ج 6، صص 300- 301؛ التنبيه والاشراف، ص 250؛ تاريخ الاسلام ذهبي (ق سيره)، ص 591 طبقات ابن سعد، ج 8، صص 28- 29؛ روضةالمتقين، ج 5، ص 349؛ الطرائف، صص 262، 269، 257- 258؛ تحرير الافكار، ص 228، القاب الرسول و عترته، ص 44، كفاية الطالب، ص 370، مستدرك حاكم، ج 3، ص 162؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 366؛ مسند احمد، ج 1، صص 6- 9؛ الرياض المستطابه، ص 291، تاريخ الخميس، ج 1، ص 174؛ مرآةالعقول، ج 5، صص 322- 323؛ المصنف صنعاني، ج 5، ص 472، ج 4، ص 141، ص 521؛ تيسير الوصول، ج 1، ص 209، ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، صص 65- 66، 91.

از امام رضا عليه السلام درباره ي شيخين سؤال شد. فرمود: ما يك مادر نيكوكار داشتيم كه وقتي از دنيا رفت، از آنان خشمگين بود. ما راضي نمي شويم تا او از آنان راضي شود. (1) .

از عبداللَّه بن حسن نيز به همين تقريب نقل شده است. (2) .

بدين ترتيب روشن مي شود كه زهرا عليهاالسلام آن زن مطهره ي معصوم كه خداوند از خشنودي او خشنود مي شود و از خشم او خشم مي گيرد، با اين موضع آگاهانه اش به همگان در تمام تاريخ فهمانيد كه:

اين قضيه يك مسأله شخصي نبود بلكه قضيه ي اسلام و دين، و تجاوز به حريم خدا و رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و حق و انسانيت و اسلام مجسم در او بود. زيرا هدف از تجاوز به حريم زهرا عليهاالسلام منع وي از دفاع از امامت است. امامت قوام دين است و يك تصميم الهي قاطع و حق امت مسلمان و حق همه انسانها.

زهرا عليهاالسلام پس از آنكه از آن دو اقرار صريح گرفت كه تعدي و تجاوز نسبت به او، تجاوز به ساحت پيغمبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله و در نتيجه تجاوز و جسارت به حريم ملكوتي پروردگار است و او حق ندارد كه چنين متجاوزي را مورد عفو و گذشت خود قرار دهد، و با بيان اين جمله كه از اينان نزد رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله شكايت خواهد كرد، آنان را از اين حقيقت آگاه كرد؛ آري، زهرا عليهاالسلام پس از اين، آن موضع كوبنده خود را اتخاذ كرد.

ص: 201


1- 219. القاب الرسول و عترته، ص 44، الطرائف، ص 252.
2- 220. شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 232؛ ج 6، ص 49.

سپس براي آنكه به مردم گفته نشود كه زهرا عليهاالسلام پس از آن به خويشتن بازگشت، و يا با فلاني پيغام داد كه: از آنان راضي شده است، وصيت كرد كه شبانه دفن شود.

همچنين ادعا مي شود و بلكه واقعاً در عمل انجام شده كه: دفن شبانه سنت است. (1) بنابراين براي تداوم خشم زهرا عليهاالسلام از غاصبان و متجاوزان دفن شبانه كافي نيست. لذا وصيت كرد كه بر جنازه اش حاضر نشوند، و بر پيكرش نماز نگزارند، و قبرش پنهان بماند. كوشيدند چند قبر را نبش كنند تا به جنازه اش دست يابند و بر او نماز گزارند، اما علي عليه السلام جلوگيري كرد. (2) .

در بعضي از منابع آمده: «فاطمه عليهاالسلام از علي عليه السلام به خدا و رسولش پيمان گرفت كه جز ام سلمه و ام ايمن و فضّه و حسنين، و سلمان و عمار و مقداد و ابوذر و حذيفه كسي بر جنازه اش حاضر نشود». (3) .

ص: 202


1- 221. المغني قاضي عبدالجبار، ج 20، ق 1، ص 335.
2- 222. ر. ك: الاستغاثه، صص 10- 11؛ عوالم العلوم، ح 11، ص 122، 411، 467، 493، 501- 515؛ 523، 534؛ بحارالانوار، ج 28، ص 353؛ ج 29، ص 193، ج 30، صص 286، 348- 349؛ ج 43، صص 181- 183، 191، 214، 218؛ مناقب آل ابي طالب، ج 3، صص 362- 363؛ روضةالواعظين، صص 151- 153؛ علل الشرايع، ج 1، صص 185- 189؛ الشافي ابن حمزه، ج 4، صص 210، 211؛ اتمام الوفاء، ص 16؛ الثقات، ج 2، ص 170؛ روضةالمتقين، ج 5، ص 357؛ تقريب المعارف، صص 251- 524؛ بشارة المصطفي، ص 258؛ اللوامع الالهيه، ص 300، المجالس السنيه، ج 5، ص 347، شرح نهج البلاغه، ج 6، صص 49- 50؛ ج 16، صص 52- 53، 214- 217؛ كشف الغمه، ج 1، ص 494؛ ج 2، ص 130؛ تلخيص الشافي، ج 3، صص 138، 150، 152؛ شرح الاخبار، ج 3، صص 31، 69؛ جلاءالعيون، ج 1، ص 214- 220؛ امالي طوسي، ص 107، كافي، ج 1، ص 458؛ معاني الاخبار، ص 365؛ اعلام الوري، ص 152؛ اثبات الهداه، ج 2، ص 334؛ تاريخ المدينه، ج 1، ص 197؛ تاريخ الائمه، ابن ابي ثلج، ص 31؛ امالي مفيد، ص 281؛ تاريخ الصحابه، ص 208؛ مرآةالعقول، ج 5، صص 322- 323؛ الرسائل الاعتقاديه، صص 449- 45، 459؛ الاختصاص، ص 185؛ وسائل الشيعه، ج 2، ص 832؛ ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، صص 65- 67، 92- 95، 140؛ دلائل الامامه، ص 44؛ انوار الملكوت، ص 228.
3- 223. بحارالانوار، ج 78، ص 310.

علي عليه السلام بر او نماز گزارد (1) و پنج تكبير گفت (2) ... پندار برخي كه گمان مي برند ابوبكر بر جنازه زهرا عليهاالسلام حاضر شد و بر او نماز گزارد (3) ، درست نيست. او نه بر زهرا عليهاالسلام نماز گزارد و نه بر پيكر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در حالي كه جنازه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله سه روز روي زمين بود. (4) .

بيعت با خليفه پس از دفن پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله انجام شد. (5) .

اما مخفي ماندن قبر فاطمه عليهاالسلام تا امروز و عدم قدرت احدي بر شناخت دقيق آن، برهاني درخشان بر رويگرداني زهرا عليهاالسلام از آنان است. تمام شواهد تارخي صحيح و معتبر بر كذب پندار تحريف كنندگان تاريخ و دشمنان حق، تأكيد دارد.

بدين ترتيب روشن مي شود كه زهرا عليهاالسلام حتي مرگ، و تشييع جنازه اش را وسيله ي جهاد و مبارزه در راه خدا، و براي خدا، و دين، و در راه توضيح حقايق براي نسلها قرار داد. نتايج اين مبارزه از همان لحظه هاي اول آشكار شد. روايت شده به محض انتشار خبر دفن زهرا عليهاالسلام «مردم ناله و فرياد سر دادند و همديگر را سرزنش كردند. كسي گفت: پيامبرتان فقط يك دختر در ميان شما گذشت، اين دختر مي ميرد و دفن مي شود ولي احدي از شما نه در وفات، و دفنش حاضر است و نه در نماز بر جنازه اش. و هيچكدام قبرش را نمي شناسيد تا آن را زيارت كنيد»؟! (6) .

ص: 203


1- 224. مستدرك حاكم، ج 3، ص 162؛ تهذيب الاسماء، ج 2، ص 353؛ صفةالصفوه، ج 2، ص 14؛ تاريخ المدينة، ج 1، ص 197؛ تاريخ الصحابه، ص 208؛ العمده، صص 390- 391؛ به نقل از: صحيح مسلم، ج 5، ص 154؛ صحيح بخاري، باب غزوه ي خيبر، الروضة الفيحاء، ص 252؛ كشف الغمه، ج 2، ص 128؛ ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، ص 3؛ جامع الاصول، ج 2، صص 9- 10.
2- 225. ر. ك: الفصول المهمه، ص 131؛ جواهر الاخبار والآثار، ج 3، ص 118، كشف الغمه، ج 2، ص 128.
3- 226. ر. ك: الرياض النضره، ج 1، ص 176؛ الاصابه، ج 4، ص 479؛ تهذيب الكمال، ج 35، ص 252؛ المغني، ج 20، ق 1، ص 335.
4- 227. ر. ك: تقريب المعارف، ص 251؛ مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 297.
5- 228. مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 297.
6- 229. دلائل الامامة، ص 46، ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، صص 93- 94؛ به نقل از مناقب آل ابي طالب.

فتوني مي گويد: «اگر در آنچه بيان كرديم به دقّت بينديش- بگذر از شواهدي كه بيان نكرديم، و شواهدي كه به زودي بيان خواهيم كرد- خواهي ديد كه اصل اذيت فاطمه عليهاالسلام توسط آن دو مرد و پيروانشان، به گونه اي كه وقتي از دنيا رفت از آنان به شدت خشمگين بود، قابل انكار نيست، بلكه چنان است كه موجب يقين حق جويان مي شود كه مانند ساير متواترات، انكار آن زورگويي و تعصب آشكار است». (1) .

حيله هاي ناموفق

غريب است كه مي بينيم برخي مي كوشند از حقيقت رويگرداني زهرا عليهاالسلام از كساني كه به او ستم كردند، تا لحظه ي مرگ، به گونه اي رهايي يابند. لذا مي گويند: معني اينكه فاطمه عليهاالسلام از ابوبكر روي گرداند و تا مرگ با او سخن نگفت، بدين معني است كه: «درباره ي اين مسأله (مال) با او صحبت نكرد. يعني نه درخواستي از او كرد و نه محتاج به ملاقات با او شد. هرگز روايت نشده كه آن دو به هم رسيدند و فاطمه عليهاالسلام به ابوبكر سلام نكرد و با او سخن نگفت». زيرا فاطمه گرفتار بيماري خود بود. (2) .

سپس اينگونه تقرير مي كنند كه زهرا عليهاالسلام پرهيزگارتر و خويشتن دارتر از آن است كه چنين عملي از او سرزند. (3) .

مي گوييم: همين افراد گفته اند كه شيخين با زهرا عليهاالسلام ملاقات كردند و آنگاه كه زهرا عليهاالسلام مريض شد، آمدند از او رضايت بطلبند، فاطمه عليهاالسلام با آنان سخن گفت و از

ص: 204


1- 230. ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، ص 95؛ الهداية الكبري، ص 179.
2- 231. شرح بهجة المحافل، ج 1، ص 131؛ به نقل از ذهبي؛ فتح الباري، ج 6، ص 139؛ السيرة الحلبيه، ج 3، ص 361.
3- 232. فتح الباري، ج 6، ص 139.

آنان راضي شد. چنانكه اينان مي پندارند. (1) .

همچنان كه شاشي نيز در ردّ آنان گفته: اينك مي گويند: غَضَبَتْ دلالت دارد كه فاطمه عليهاالسلام به كلي از سخن گفتن امتناع ورزيد و اين معناي صريح رويگرداني (هجر) است. (2) .

قبر فاطمه عليهاالسلام كجاست؟

ائمه عليهم السلام جاي قبر فاطمه عليهاالسلام را به شيعيان خود نشان ندادند در حالي كه امام صادق عليه السلام قبر اميرالمؤمنين عليه السلام را آشكار كرد. همينگونه ساير امامان عليهم السلام نيز جاي قبرشان را به شيعيان خود نشان دادند مگر قبر زهرا عليهاالسلام كه شيعيان حاضر در تشييع و تدفين فاطمه عليهاالسلام مثل: عمار و ابوذر و سلمان و عباس و عقيل و ديگران نيز در وفاداري با زهرا عليهاالسلام و به واسطه ي محبتي كه به او داشتند، قبر او را به احدي نشان ندادند. ابن ابي قريعه (متوفاي 367 ه) مي گويد:

و لأي حال لُحَّدَتْ

بالليل فاطمة الشريفة

و لما حَمَتْ شيخيكم

عن وطي ء حجرتها المنيفه

أوه لبنت محمد

ماتت بغصتها أسيفة (3) .

سيد محسن امين رحمه اللَّه مي گويد:

و لأي حال في الدجي دفنت

ولاي حال الحدت سراً

دفنت و لم يحضر جنازتها

احد ولا عرفوا لها قبراً (4) .

از آنچه بيان كرديم، دانستيد كه ادعاي اين شخص كه قبر زهرا عليهاالسلام هم اكنون

ص: 205


1- 233. تاريخ الاسلام ذهبي، (عهد الخلفاء الراشدين)، ص 47؛ فتح الباري، ج 6، ص 139.
2- 234. فتح الباري، ج 6، ص 139.
3- 235. كشف الغمه، ج 2، ص 131.
4- 236. المجالس السنيه، ج 5، ص 120.

معلوم شده، ادعاي بي دليلي است. اي كاش وي ما را به اين قبر كه به زعم او هم اكنون معلوم است، راهنمايي مي كرد و دلايل خود را كه هرگونه عذري را برايش برطرف كرده و هرگونه شبهه اي را باطل نموده، بيان مي فرمود: قطعاً سپاسگزار او بوديم. و ما يقين داريم كه قادر به چنين كاري نيست.

شجاعت جاحظ

چقدر فاصله است بين اين مرد كه به رغم تكذيب همه ي شواهد روايي، واقعي و تاريخي، حديثي را برمي گزيند كه نشانه هاي تحريف و تزوير در راضي شدن زهرا عليهاالسلام از آن دو نفر، به هنگام حضورشان در خانه ي فاطمه عليهاالسلام و درخواست رضايت از او، در آن نمايان است، و مردي كه به انحراف از علي عليه السلام معروف و مشهور است، و در كاستن از فضائل حضرت و تأييد دشمنانش اهتمام مي ورزد، يعني: نويسنده و اديب مشهور، عمرو بن بحر جاحظ كه در رساله ي معروف «العباسيه» خود- بنا به نقل شيخ طوسي عليه السلام- مي گويد:

«هنگامي كه ابوبكر ميراث زهرا را به او نداد، و از حقش كاست، و بر او ستم روا داشت، و در كارش اشكال تراشي كرد، و فاطمه شكست را به عيان ديد، و از بازپس گيري حقش مأيوس شد و ضعف و سستي، و كمي ياور را لمس كرد، گفت: به خداي سوگند، عليه تو به درگاه خداوند نفرين خواهم كرد. ابوبكر گفت: به خداي سوگند، به درگاه خداوند براي تو دعا خواهيم كرد. فاطمه گفت: به خداي سوگند، هرگز با تو سخن نخواهم گفت. ابوبكر گفت: به خداي سوگند، هرگز او تو روي نخواهم گرداند.

اگر عدم اعتراض ابوبكر از سوي آنان دليل بر درستي منع حق زهرا

ص: 206

باشد، عدم اعتراض فاطمه عليهاالسلام نيز دليل بر درستي خواسته ي او است. كمترين وظيفه ي آنان در اين مسأله اين بود كه آنچه فاطمه نمي داند به او بگويند و آنچه فراموش كرده، يادآوري نمايند و او را از اشتباه بازدارند و منزلتش را به جاي تحقير، بالا برند، اگرچه بگويد كه با شما سخن نخواهم گفت، يا بر عادلي ستم روا دارد و يا ارتباطي را قطع كند. حال كه مي بينيد به هيچ يك از دو خصم اعتراض نكردند، پس امور با همديگر مساوي شدند و اسباب برابر شد و رجوع به اصل حكم خداوند درباره ي ارث، براي ما و شما سزاوارتر است و بر ما و شما واجب تر. سپس گفت: اگر بگويند: چگونه گمان مي رود كه ابوبكر به زهرا عليهاالسلام ظلم و تعدي كرد، در حالي كه هرچه فاطمه عليهاالسلام شديدتر با او سخن گفت، او با نرمش و رقّت بيشتري سخن گفت، آنجا كه فاطمه عليهاالسلام گفت: به خداي سوگند، هرگز با تو سخن نخواهم گفت؛ ابوبكر گفت: به خداي سوگند، هرگز از تو روي نخواهم گرداند. و آنگاه كه فاطمه عليهاالسلام گفت: به خداي سوگند عليه تو نفرين خواهم كرد، او گفت: به خداي سوگند، به درگاه خداوند براي تو دعا خواهم كرد. (1) .

ابوبكر اين سخن خشن و كلام شديد را در دارالخلافه و در حضور قريش و صحابه از فاطمه عليهاالسلام تحمل مي كند، در حالي كه خلافت به ابهت و پيراستگي و رفعت و هيبت محتاج است. اين مانع ابوبكر نشد كه بگويد: احدي در حال فقر از تو براي من عزيزتر نيست و احدي به هنگام بي نيازي از تو براي من دوست داشتني تر، اما از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله شنيدم كه فرمود: ما پيامبران ارث نمي گذاريم، آنچه از ما بماند، صدقه

ص: 207


1- 237. ر. ك: شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 214؛ تلخيص الشافي، ج 3، ص 152.

است.

به آنان گفته شود: اين دليل برائت از ظلم و سلامت از جور نيست. گاهي اوقات مكر ظالم نيرنگ مكار- كار فردي زيرك باشد و به خصومت معتاد- به جايي مي رسد كه سخن مظلومانه بگويد و خواري عدالتخواه، خميدگي دوستانه و محبت حق به جانب، ظاهر سازد...» (1) .

بدين ترتيب روشن مي شود كه زهرا عليهاالسلام نه ابوبكر را امام مي دانست و نه برايش ولايت قائل بود. چه در حالي از دنيا رفت كه از او و دوستش خشمگين بود و با آنان سخن نمي گفت، و هر دو را از حضور در تشييع جنازه اش و بلكه از شناخت قبرش، منع كرد.

قابل قبول نيست كه زهراي معصومه مطهره به حكم آيه تطهير كه خداوند و رسول به خشم او، خشمگين مي شوند، بر پايه ي حديث شريف به مرگ جاهلي مرده باشد. در اين حديث آمده: «هر كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد، يا در گردنش بيعتي نباشد، به مرگ جاهلي مرده است». (2) .

ص: 208


1- 238. تلخيص الشافي، ج 3، صص 152- 153؛ به نقل از العباسيه جاحظ، در پاورقي ص 151 مي گويد: كتاب العباسيه در ضمن رسائلي كه استاد حسن سندوبي جمع، تحقيق و شرح كرده، و در «رسائل جاحظ» ناميده، تحت شماره 12 آمده است. رسائل جاحظ در سال 1352 ه. در مطبعه رحمانيه چاپ شده است. اين بخشها در كتاب: فاطمة الزهرا عليهاالسلام من المهد الي اللحد، ص 420 به نقل از رسائل جاحظ، صص 300- 303 آمده است.
2- 239. ر. ك: الغدير، ج 1، ص 390، به نقل از: شرح المقاصد، ج 2، ص 275؛ كنزالفوائد كراجكي، ص 151؛ مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 304؛ جمع الزوائد، ج 5، صص 218- 219؛ 224- 225؛ مسند احمد، ج 4، ص 96؛ ج 3، ص 446؛ بحارالانوار 7 ج 23، ص 80، 88- 89، 92؛ در پاورقي از: الاختصاص، ص 269؛ اكمال الدين، صص 230- 231؛ منتخب الاثر، ص 15؛ به نقل از: الجمع بين الصحيحين، مستدرك حاكم؛ كشف الغطاء، ص 8؛ شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 242؛ از اسكافي در نقض العثمانيه، و منارالهدي، صص 82- 83؛ المحلي، ج 1، ص 46؛ صحيح بخاري، كتاب الفتن، باب: سترون بعدي امور تنكرونها؛ صحيح مسلم، كتاب الاماره، باب: الامر بلزوم الجماعه، ج 4، ص 517؛ چ دارالشعب.

علامه محقق خواجويي مازندراني مي گويد: «بدان كه مسلمانان با اختلاف مذاهب خود، بر صحت روايت منقول از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله اتفاق نظر دارند كه مي گويد: هر كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلي مرده است». (1) .

بنابراين، گفته برخي افراد كه مي گويند: اين حديث غير قابل نقد نيست، قابل اعتنا نمي باشد. از اين سخن لازم مي آيد كه يا فاطمه عليهاالسلام مخالف روايت پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله عمل كرده يا امامي ديگر از غير از ابوبكر داشته است. نظر شما چيست؟ آيا گمان مي رود، كسي غير از علي عليه السلام است؟! آيا كسي گمان مي برد كه زهرا عليهاالسلام وقتي از دنيا رفت و بيعت ابوبكر بر گردن او نبود به مرگ جاهلي مرده است؟!

ملاقات زهرا عليهاالسلام با مردان و مسأله حجاب

به مناسبت بحث مي گوييم: اين اشكال كننده در بطلان حديثي كه مي گويد: «براي زن بهتر است كه نه او مرد را ببيند و نه مرد او را». (2) استدلال كرده كه زهرا عليهاالسلام- كه اين حديث هم از او است- در اثناي بحران كه بين او و مهاجمان به خانه اش و غاصبان فدك، پيش آمد، با مردان ملاقت مي كرد و با آنان سخن مي گفت. وقتي كه ابوبكر و عمر به خانه ي فاطمه عليهاالسلام آمدند تا از او رضايت بطلبند، با

ص: 209


1- 240. الرسائل الاعتقاديه، ص 403.
2- 241. اين حديث از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، امام علي عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت شده است. ر. ك: وسائل الشيعه، ج 20، صص 67، 232؛ مستدرك الوسائل، ج 14، ص 183، 289؛ بحارالانوار، ج 43، صص 54، 48؛ ج، 100، ص 239؛ ج 101، ص 36؛ احقاق الحق، ج 9، ص 202- 203؛ فضائل الخمسه، ج 3، صص 153- 154؛ به نقل از: كنزالعمال، ج 8، ص 315. ر. ك: الكبائر ذهبي، ص 176؛ دعائم الاسلام، ج 2، صص 214- 215؛ اسعاف الراغبين (در پاورقي نورالابصار)، ص 171- 172، 191؛ كشف الغمه، ج 2، ص 92؛ مكارم الاخلاق، ص 233؛ مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 119؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 197؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 62؛ حيلةالاوليا، ج 2، ص 41؛ مناقب الامام علي، ابن مغازلي، ص 381؛ مناقب اميرالمؤمنين، قاضي محمد كوفي، ج 2، صص 210- 211؛ ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، ص 14؛ الدرة اليتيمة في بعض فضائل السيدة العظيمه، ص 31.

آنان ملاقات كرد و به شكل طبيعي سخن گفت. زهرا عليهاالسلام همراه زنان در جنگهاي پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله شركت مي كرد تا به امور جنگ بپردازد.

از سوي ديگر، پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله نيز زنان را به حضور مي پذيرفت. اگر صحيح باشد كه براي زن بهتر است كه مردان را نبيند، سزاوارتر بود كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله بين خود و زناني كه به حضورش مي رسيدند، پرده اي بكشد و به آنان بگويد كه از پشت پرده با من سخن گوييد.

پاسخ:

1- اين حديث هر چند ضعيف السند است، اما استدلال وي در تكذيب آن، درست نيست. زيرا ملاقات زهرا عليهاالسلام با مردان در ايام بحران با ابوبكر و عمر، بدان معني نيست كه صورتش را براي مردان بيگانه باز كرده، ممكن است از پشت پرده يا به گونه اي با مردان سخن گفته كه صورتش را نديده اند.

منظور از اينكه زن مردان را نبيند و مردان زن را، اين است كه هر يك، حجم و شكل طرف ديگر را نبيند.

از سوي ديگر برخي احتمال داده اند كه منظور از اين حديث، مرجوح بودن اختلاط زن و مرد است.

همچنانكه بيرون رفتن زهرا عليهاالسلام با پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غزوات، موجب نمي شود كه مردان چهره يا جمال او را ببينند. علاوه بر اين دليلي نداريم كه بيان كند فاطمه عليهاالسلام شخصاً به امور جنگ مي پرداخت. لذا بيرون رفتن وي بدين نحو، بر ادعاي مورد نظر دلالت نمي كند.

در خصوص پذيرش زنان از سوي پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله نيز همينگونه است و لازم نبود كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله ميان خود و زنان مراجعه كننده مانع يا پرده اي بكشد و به آنان فرمان دهد كه از پشت پرده با او سخن گويند. فقط همين كافي بود كه زنان خود را با

ص: 210

وسائل پوششي موجود، بپوشانند وبا حجاب كامل با آن حضرت سخن گويند. چه سخن گفتن با يك شخص مستلزم آن نيست كه زن مرتكب منهيات مثل آرايش و خودنمايي و خضوع در گفتار شود.

2- به تصريح روايات، فاطمه عليهاالسلام به هنگام ايراد خطبه اش در ميان گروهي از انصار و مهاجرين و ديگران، از پشت پارچه اي آويخته سخن مي گفت. (1) .

3- ثبوت رجحان نديدن زن و مرد يكديگر را به حديث مذكور منحصر نيست. بلكه احاديث و متون ديگري نيز اين مسأله را اثبات مي كند.

چند نمونه را ذكر مي كنيم:

1- محمد بن يعقوب، از چند تن از علماي شيعه، از احمد بن ابي عبداللَّه، كه گفت: ابن ام مكتوم اجازه خواست كه بر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله وارد شود. و عايشه و حفصه نزد پيامبر بودند. پيامبر به آندو فرمود: برخيزيد، و به داخل خانه برويد. گفتند: يا رسول اللَّه! او كور است و ما را نمي بيند. فرمود: درست است كه او كور است اما شما كه او را مي بينيد؟! (2) .

2- ام سلمه گفت: نزد رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بودم. ميمونه هم بود. ابن ام مكتوم آمد. اين جريان پس از امر به حجاب بود. پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: حجاب بپوشيد. گفتند: يا رسول اللَّه! مگر نه اينكه او كور است و ما را نمي بيند؟ فرمود: درست است كه او كور است اما شما كه او را مي بينيد؟! (3) .

ص: 211


1- 242. الاحتجاج، ج 1، ص 254؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، صص 211، 250؛ بلاغات النساء، ص 24؛ اعلام انساء ج 4، ص 116؛ كشف الغمه، ج 2، ص 106؛ احقاق الحق، ج 10، ص 299؛ الشافي في الامامه، ج 4، صص 69- 71؛ ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، ص 69؛ ر. ك: عوالم العلوم، ج 11، شرح الاخبار، ج 3، ص 34؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 77؛ شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 5، ص 105.
2- 243. وسائل الشيعه، ج 20، ص 232؛ كافي، ج 5، ص 534.
3- 244. وسائل الشيعه، ج 20، ص 232؛ در پاورقي از: مكارم الاخلاق، ص 233؛ مسند احمد، ج 6، ص 296؛ الجامع الصحيح، ج 5، ص 102؛ سنن ابي داوود، ج 4، ص 63؛ كبائر ذهبي، ص 177.

از غرايب، استدلال اين شخص به اين روايت است. او استدلال مي كند كه ورود ابن ام مكتوم بر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در حالي كه در خلوت همسرانش بود، به تعبير وي بيانگر وحدت حال پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و او است. يعني با هم ندار بودند. وي سپس بر پايه ي اين استدلال، نزول سوره ي عبس درباره ي پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله را درست مي داند. ما در كتاب الصحيح من سيرة النبي الاعظم صلي اللَّه عليه و آله به بطلان اين گفته اشاره كرده ايم. (1) .

اگر ابن ام مكتوم با يك يا دو بار ورود بر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله اين وحدت حال را براي ما به همراه آورده، پس شايسته است كه اين وحدت حال بين پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و- اگر نگويم همه- بسياري از كساني كه در زندگاني حضرت او را ملاقات كرده اند، تحقق يافته باشد!

3- الجعفريات: عبداللَّه به ما خبر داد كه محمد به ما خبر داد كه موسي مرا حديث كرد و گفت: پدرم از پدرش، از جدش جعفر بن محمد از پدرش عليه السلام حديث كرد كه گفت:

«كوري از فاطمه عليهاالسلام اجازه ي ورود خواست. فاطمه عليهاالسلام خود را از او پوشيد. پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: چرا خود را از او پوشيدي، او كه تو را نمي بيند؟

فاطمه عليهاالسلام گفت: يا رسول اللَّه! اگر او مرا نمي بيند، من كه او را مي بينم. او بو را مي فهمد.

فرمود: گواهي مي دهم كه تو پاره ي تن مني».

در دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام و در نوادر راوندي از امام موسي كاظم عليه السلام مثل اين روايت آمده است. (2) .

ص: 212


1- 245. ر. ك: الصحيح من سيرة النبي الاعظم صلي اللَّه عليه و آله؛ عبس و تولي فيمن نزلت.
2- 246. مستدرك الوسائل، ج 14، ص 289؛ الجعفريات، ص 95؛ دعائم الاسلام، ج 2، ص 214؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 123؛ در پاورقي از: نوادر راوندي، ص 13؛ بحارالانوار، ج 43، ص 91؛ مناقب ابن المغازلي، صص 380- 381.

4- با سند قبلي از جعفر بن محمد، از پدرش عليه السلام كه فرمود؟: «علي عليه السلام با اندوهي شديد بر فاطمه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله وارد شد. فاطمه عليهاالسلام علت را جويا شد. علي عليه السلام به او خبر داد كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله از آنان پرسيده زن چه وقت به خدايش نزديكتر است؟ ولي ما پاسخ آن را ندانستيم.

فاطمه عليهاالسلام گفت: برگرد و به او بگو كه وقتي زن به خدا نزديكتر است كه در اندرون خانه اش باشد.

علي عليه السلام به راه افتاد و به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله خبر داد. پيغمبر فرمود، علي! پاسخ از كجاست؟ آيا از پيش خودت گفتي؟ علي عليه السلام گفت كه فاطمه عليهاالسلام به او خبر داده است. فرمود: راست گفت. فاطمه عليهاالسلام پاره ي تن من است».

اين دو روايت را فضل اللَّه راوندي در نوادر به اسناد خود از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله آورده است. (1) .

ص: 213


1- 247. مستدرك الوسائل، ج 14، ص 182، در پاورقي از: الجعفريات، ص 95؛ نوادر راوندي، ص 14؛ بحارالانوار، ج 43، ص 92؛ ج 100، ص 250؛ عوالم العلوم، ج 11، ص/ 123.

چرا فاطمه در را باز كرد؟

اشاره

غيرت و مردانگي علي عليه السلام

زن پرده نشين، در را باز نمي كند

اگر فضه پاسخ مي داد

ترس مسلحان

زدن زهرا عليهاالسلام يك مسأله شخصي

فدك يك مسأله سياسي

وظيفه ي حاضران، نجات زهرا عليهاالسلام

ص: 214

موضوعات فصل

در اين فصل مناقشاتي در موضوعات زير خواهيم خواند:

1- غيرت و مردانگي علي عليه السلام اجازه نمي دهد كه زهرا عليهاالسلام در را براي مهاجمان باز كند.

2- شجاعت علي عليه السلام اجازه نمي دهد كه زهرا عليهاالسلام به واسطه ي باز كردن در براي مهاجمان، با خطر مواجه شود.

3- زهرا عليهاالسلام يك زن پرده نشين (مخدره) است. پس چگونه با مردان روبه رو مي شود؟

4- چرا در را حسنين، يا فضّه يا علي عليه السلام، يا زبير يا يكي از بني هاشم كه در خانه بودند، باز نكردند؟

5- متحصنان در خانه فاطمه عليهاالسلام مسلح بودند، پس چرا از رويارويي مي ترسيدند؟

6- زهرا عليهاالسلام امانت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بود، چگونه علي عليه السلام او را در معرض خطر قرار داد؟!

7- زدن زهرا عليهاالسلام يك مسأله شخصي است و ربطي به خلافت ندارد. پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله نيز علي عليه السلام را سفارش نكرد كه از خود، و از همسرش در مسائل شخصي دفاع نكند بلكه او را وصيت كرد كه به خاطر خلافت كه يك قضيه ي عمومي متعلق به

ص: 215

همه ي مسلمانان است، معركه اي به وجود نياورد.

8- چگونه حاضران آنچه را بر زهرا عليهاالسلام مي گذشت، را مي شنيدند اما او را نجات ندادند؟!

اين موضوعاتي است كه در اين فصل مطرح خواهيم كرد. به خدا توكل مي كنيم و از او ياري و راستي مسئلت مي كنيم.

غيرت و مردانگي علي

بعضي معتقدند كه جلوس علي عليه السلام در خانه و اجازه به زهرا عليهاالسلام براي باز كردن در، با غيرت و مردانگي او منافات دارد؟ آيا ممكن است چنين عملي از علي عليه السلام سر زند؟!

در پاسخ مي گوييم:

1- بدون ترديد علي عليه السلام پيشواي غيرتمندان عالم، و صاحب دلاوري و غيرتمندي است. حسين عليه السلام نيز مانند پدرش پيشواي غيور مردان جهان است... امام حسين عليه السلام زنانش و از جمله خواهرش عقيله ي بني هاشم، زينب را همراه خود برد تا با مصائب و بلايا و سختيها و مشكلات روبه رو شوند. زيرا خداوند سبحان اراده فرمود كه آنان را در اسارت ببيند. دشمناني كه از ارتكاب زشت ترين جنايات حتي قتل اوصياء پيغمبران و سربريدن كودكان و اسارت دختران پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله پروايي نداشتند، آنان را از شهري به شهر ديگر بردند و افراد دور و نزديك، خويش و بيگانه به چهره هايشان نگريستند. اگر زينب حوراء به عبيداللَّه بن زياد گفت: خشنودي خداوند، خشنودي ما اهل بيت است علي عليه السلام از دخترش زينب سزاوارتر است كه آنچه خداوند را خشنود مي سازد، او را خشنود سازد.

بديهي است كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي خواهد اين دين قوي و راسخ به

ص: 216

حيات خود ادامه دهد اگر چه روحش بهاي حيات دين باشد و آمادگي دارد كه هرگونه آزار و اذيتي را در اين راه تحمل كند.

همچنان كه بردن زينب و زنان ديگر به كربلا با علم به اسارت آنان هيچ منافاتي با غيرت حسين عليه السلام منافاتي ندارد، پاسخ زهرا عليهاالسلام به مهاجمان نيز با مردانگي و غيرت علي عليه السلام منافاتي ندارد.

2- هرگاه لازم مي شد رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله به زنان خود و ام ايمن مي فرمود كه به كسي كه در مي زد، پاسخ دهند. (1) آيا از رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله غيورتري هست؟!

3- اين مهاجمان بودند كه تجاوز كردند و مرتكب كارهاي خلاف شرع و ديانت، و غيرت و مردانگي و حتي عرف جاهلي شدند. اما علي عليه السلام، هيچ يك از كارهاي خلاف از او سر نزد بلكه آن حضرت به تكليف خود عمل كرد. زهرا عليهاالسلام هم به تكليف خود عمل كرد. خلاف و تعدي از جانب مهاجمان بود.

شجاعت علي كجاست؟

فضل بن روزبهان درباره ي حديث آتش زدن خانه فاطمه عليهاالسلام مي گويد: «اگر اين حديث صحيح باشد، بر عجز و ناتواني علي دلالت دارد. حاشا و كلا! نهايت عجز مرد اين است كه خود و خانواده اش و همسرش در خانه اش بسوزند ولي او قادر به دفع آن نباشد...» (2) .

برخي اين معني را گرفته و فرموده اند:

ص: 217


1- 248. ر. ك: الاحتجاج، صص 470- 471؛ كشف اليقين، صص 260، 305؛ بحارالانوار، ج 32، ص 347؛ ج 39، ص 267؛ ج 90، ص 272؛ ج 37، ص 313؛ ج 38، صص 349- 350؛ 121- 122، 126، 152؟، 305، 356- 357؛ الطرائف، ص 72؛ مناقب ابن مغازلي، دعوات راوندي، ص 47؛ مشارق انوار اليقين؛ كشف الغمه، ج 1، ص 91، مناقب خوارزمي، صص 86- 87؛ ترجمة الامام علي، ج 3، ص 164؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 331؛ كفاية الطالب، ص 312.
2- 249. ابطال نهج الباطل (در ضمن دلائل الصدق)، ج 3، ق 1، ص 47.

جايز به نظر نمي رسد كه با بودن علي عليه السلام در خانه، زهرا عليهاالسلام در را باز كند و به مهاجمان پاسخ دهد. وي تلاش دارد عواطف و احساسات مردم را تحريك كند. چه مي افزايد: آيا احدي از شما مي پذيرد كه همسر يا مادر يا خواهرش مورد تهاجم قرار گيرد و او در خانه نشسته باشد و بگويد: لاحول و لاقوّة الا باللَّه! مردم در اين باره به او چه خواهند گفت؟! آيا او را قهرمان خواهند ناميد يا ترسوي بزدل؟! پس چگونه به علي عليه السلام چيزي نسبت مي دهيد كه به خود نمي پسنديد؟!

او با تأكيد بر اين ديدگاه مي گويد: در دبي مجلس سوگواري زهرا عليهاالسلام منعقد بود. مداح اين قضيه را خواند. يكي از اهل سنت كه در مجلس حاضر بود به مرد شيعي گفت: شما مي گوييد: علي قهرمان شجاعي است. او كه پشت قهرمانان را به خاك ماليد، چگونه از همسرش، امانت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله دفاع نكرد؟!

مي گوييم:

1- اين سخن جديدي نيست. علماي شيعه و زيديه بدان پاسخ داده اند. ابن حمزه زيدي مي گويد: «او (علي) با همه ي شجاعتش، از مراعات امر امت، و طلب استقامت دين و ترك آنچه موجب پراكندگي است، كوتاهي نكرد». (1) .

2- ابن حمزه در ردّ كسي مي گويد: «او را از مغلوب شدن ملامتي نباشد. زيرا غلبه نه دليل حق است و نه باطل و نه جبن، او به نص صريح امام معصوم است، بر اساس عصبيت كار نمي كند بلكه بر پايه ي فرمان، انجام وظيفه مي كند، و به صبر فرمان داده شده است. بنابراين در امتثال امر خداوند سبحان و فرمان رسولش، صبر پيشه كرد؛ نه به واسطه ي خشم پيش رفت و نه به خاطر ترس عقب نشست». (2) .

3- در تاريخ علي عليه السلام با اين قوم، تنها زدن زهرا عليهاالسلام نيست، بلكه در روايات

ص: 218


1- 250. الشافي، ج 4، صص 188.
2- 251. الشافي، ج 4، صص 20- 201.

آمده كه شخص علي عليه السلام را نيز زده اند. اما نه ابوبكر و عمر، بلكه كسي كه به لحاظ شأن و اثر از اين دو كمتر است: عثمان بن عفان. زبير بن بكار در كتابش روايت كرده: علي بن ابي طالب عليه السلام گفت: «عثمان كسي به دنبال من فرستاد. صورتم را با لباسم پوشاندم و به نزدش آمدم. بر او وارد شدم، روي تختش نشسته بود و با چوبي در دست، و در مقابلش مالي فراوان: دو پشته از طلا و نقره. گفت: مال تو، آنقدر بردار كه شكمت را پر كني. تو مرا كشتي!

گفتم: صله ي رحم كردي! اگر اين مال را به ارث بردي يا كسي به تو بخشيده يا از تجارتي بدست آورده اي، من يكي از دو مرد هستم: يا برمي دارم و تشكر مي كنم، و يا افزون تر مي خواهم و براي بدست آوردن آن تلاش مي كنم. و اگر از مال خداوند است و حق مسلمين و يتيم و در راه مانده، در آن؛ نه تو حق داري كه به من ببخشي و نه من حق دارم كه بردارم.

گفت: سرپيچي كردي. به خدا سوگند كه سرپيچي كردي. سپس برخاست و به طرفم آمد و مرا با چوب زد. به خدا قسم كه دستش را برنگرداندم تا اينكه كارش را كرد. پس صورتم را با لباسم پوشاندم و به خانه ام برگشتم و گفتم: خداوند بين من و تو شاهد است كه تو را به معروف امر نمودم و از منكر نهي كردم». (1) .

از اين بالاتر، آن حضرت به قتل نيز تهديد شد. از اين مسأله پيش از اين در موضوع: «احترام زهرا عليهاالسلام نزد صحابه»، سخن گفتم.

در كافي به سند صحيح از امام صادق عليه السلام روايت شد: هنگامي كه عمر ام كلثوم را از علي عليه السلام خواستگاري كرد، و علي گفت: كوچك است؛ عمر به عباس گفت: از برادرزاده ات، دخترش را خواستگاري كردم، او مرا رد كرد. به خدا قسم،

ص: 219


1- 252. شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 10.

زمزم را ببندم، و براي شما مكرمتي نگذارم مگر اينكه نابود سازم، و دو شاهد بر او اقامه كنم كه شهادت دهند علي سرقت كرده، و آنگاه دستش را قطع كنم.

عباس نزد علي آمد و به او خبر داد و درخواست كرد كه موافقت كند. علي عليه السلام موافقت كرد». (1) .

اين روايت دلالت مي كند تا چه اندازه به علي عليه السلام جسارت مي كردند.

4- بدون ترديد احدي از ما نمي پذيرد كه همسر، يا مادر، و يا خواهرش مورد تهاجم قرار گيرد و او در خانه نشسته باشد و بگويد: لاحول و لاقوة الا باللَّه. اگر چنين كند قطعاً مردم خواهند گفت: او ترسو است. ما هم همين را خواهيم گفت.

اما هرگاه مهاجمان بخواهند ما را به معركه اي بكشند يا احساسات ما را تحريك كنند تا متشنّج شويم و واكنش نشان دهيم، بدون اينكه به نتايج كارهايمان توجه كنيم، اگر به خواسته ي مهاجمان پاسخ مثبت دهيم و اهدافشان را محقق سازيم؛ همه، ما را سرزنش خواهند كرد.

اين گروه مهاجم، همين را از علي عليه السلام مي خواستند، و اگر علي عليه السلام به آنان پاسخ مثبت مي داد، فرصت شناخت از بين مي رفت و به آنان فرصت مي داد كه همه ي برگهاي برنده، و همه امكانات تحريف و تغيير حقيقت را بدست گيرند. اين مطلب را به زودي توضيح خواهيم داد.

شجاعت علي عليه السلام در اينجا صبر بر اذيت و بي توجهي به تحريكاتي است كه بر ضد او به راه انداخته اند. علي عليه السلام كسي است كه همه چيز را در راه حفظ دين قرباني مي كند و اين را مسئوليت و تكليف شرعي خود مي داند. او كسي نبود كه در راه رسيدن به هيچ چيز از دينش كوتاه بيايد.

5- فرض مي كنيم كه آنچه اين شخص در خصوص احترام و ارزش زهرا عليهاالسلام

ص: 220


1- 253. كافي، ج 5، ص 346.

نزد اينان گفته، درست است، پس چرا فرض نكنيم كه هدف از اينكه زهرا عليهاالسلام جواب داد و در را به روي آنان باز كرد، استفاده از همين موقعيت و منزلت او براي دفع آنان از ساده ترين و آسان ترين راهها بود؟! آيا به نظر شما موقعيت و منزلت زهرا عليهاالسلام نزد آنان جلوي تهاجم و اذيت و آزارشان را گرفت؟!

زن پرده نشين در را باز نمي كند

وي مي گويد: زهرا عليهاالسلام يك مخدره (پرده نشين) بود. پس چگونه براي باز كردن در رفت. زني كه نه مردان را مي بيند و نه با احدي از آنان روبه رو مي شود، چگونه چنين كاري انجام مي دهد؟!

پاسخ:

1- آيا اگر مخدره مورد تهاجم قرار گيرد نبايد از خود، يا از فرزندان و همسرش، يا از شرف، و دين، و رسالتش دفاع كند؟

2- مگر زينب مخدّره نبود؟ پس چرا امام حسين عليه السلام او را با خود به كربلا برد تا با اسارت، و مصائب، و با مردان روبه رو شود، و در كوفه و شام در مقابل طاغوتها و جباران عصر خود خطبه بخواند؟!

3- آيا پرده نشيني زن مانع از پاسخگويي از پشت در است؟ يا اينگونه پاسخ دادن، او را به مردم نمايان خواهد كرد تا آنچه كه رؤيت آن براي بيگانگان جايز نيست، ببينند؟!

4- اگر زهرا عليهاالسلام از پشت در جواب داده، اين بدان معني نيست كه با آنان روبه رو شده است. پس آنگاه كه در را شكستند و فاطمه عليهاالسلام براي حفظ حجاب در پشت آن پنهان شد، و او را بين در و ديوار فشردند، آيا او مسئول اين كار است؟!

مؤيد اين مطلب اينكه در برخي از متون آمده: فاطمه عليهاالسلام دستانش را از پشت

ص: 221

در دراز كرد. آنان با تازيانه به دستان او زدند. (1) .

5- مگر همين مخدره، به اقرار شخص سؤال كننده، در مسجد پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله براي مردم خطبه نخواند و صدايش را همگان نشنيدند؟!

آيا پرده نشيني زن مانع از آن مي شود كه هرگاه دفاع از عدالت و حقيقت منحصر به او باشد، به پا خيزد و در صورت لزوم فرياد مظلوميت سر دهد؟!

اگر شنيدن صداي زن توسط مردان بيگانه را تحريم كرده باشند، مگر نه اين است كه فقها صورت دفاع از حق را استثنا كرده اند؟!

چگونه جايز است كه در مسجد براي مردم خطبه بخواند اما جايز نيست كه از پشت در جواب بدهد؟! آيا مخدّره بودن زهرا عليهاالسلام مانع مي شود كه هرگاه دفاع از امامت و بيان حقيقت براي نسلها منحصر به او باشد، بدين امر خطير قيام كند؟! آيا مخدره بودن زهرا عليهاالسلام مانع مي شود كه در مقابل ظالمان و غاصبان بايستد تا حقيقت آنان را براي مردم روشن و نيات واقعي و جسارتشان را به ساحت خداوند و رسول آشكار سازد، و به همگان در طول نسلها نمايان سازد كه اينان آمادگي دارند كه زنان و بلكه مقدس ترين زن: سرور زنان جهانيان و يگانه دختر رسول عظيم الشأن اسلام را بلافاصله پس از رحلت او، مورد تعرض قرار دهند؟

آيا بياني رساتر از اين هست؟ آيا بدون اين مي توان مظلوم را از ظالم و مهاجم را از مدافع تشخيص داد؟! چه كسي تضمين مي كند كسي كه به زهرا عليهاالسلام و پيغمبر خدا صلي اللَّه عليه و آله اهانت مي كند تا آنجا كه گفت: پيغمبر هذيان مي گويد؛ به تحريف و تزوير حقايق نپردازد؟!

6- همين شخص معترض، منكر صحت حديث است كه مي گويد: براي زن بهتر است كه نه مردان او را ببينند و نه او مردان را. و در صحت انكار خود به خطبه ي

ص: 222


1- 254. بحارالانوار، ج 30، صص 293- 295.

زهرا عليهاالسلام در مسجد و بيرون رفتن با زنان در جنگها و غزوات، و سخنان او با ابوبكر و عمر، هنگامي كه براي رضايت طلبيدن بر او وارد شدند، استناد مي كند. اين به چه معناست كه در اينجا بدان استدلال مي كند و آنجا آن را انكار؟!

چرا زبير، يا فضه در را باز نكرد؟

از سخنان عجيب و غريب او است كه مي گويد: همه راويان مي گويند كه وقتي پس از رحلت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله مهاجمان آمدند تا علي عليه السلام را براي بيعت با ابوبكر بيرون برند، به تنهايي در خانه نبود، بلكه همه ي بني هاشم، و فضه و زبير با او بودند. پس چرا كسي غير از زهرا عليهاالسلام در را باز نكرد؟!

پاسخ:

ادعاي «بودن همه ي بني هاشم در داخل خانه زهرا عليهاالسلام به هنگام حادثه» معلوم نيست. زيرا:

1- نظّام- آنگونه كه از وي نقل مي شود- تصريح كرده كه عمر «فرياد مي زد: خانه زهرا عليهاالسلام را با ساكنانش به آتش كشيد»؛ و در خانه غير از علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام كسي نبود. (1) .

اينكه مي گويد: در خانه كسي نبود، خواه سخن نظام باشد يا از گفتار مؤلف، در آنچه ما در صدد بيان آن هستيم، يعني نفي وجود فضّه و زبير در خانه، كافي است.

2- اگر بپذيريم كه گاهي اوقات افراد ديگري هم در خانه زهرا عليهاالسلام بوده اند، بايد دانست كه يورش به خانه زهرا عليهاالسلام چند بار صورت گرفته است. اين به صراحت از سياق حديث منقول در الامامة والسياسة ابن قتيبه بدست مي آيد.

ص: 223


1- 255. الملل والنحل، ج 1، ص 84؛ بحارالانوار، ج 28، ص 271؛ ر. ك: نهج البلاغه، ج 5، ص 15؛ بيت الاحزان، ص 124.

شماري از روايات ديگر نيز خصوصاً با جمع و مقايسه، و ملاحظه ي خصوصيات حوادث بر اين مطلب دلالت دارد. اگر در هجوم اول افرادي در خانه ي زهرا عليهاالسلام حضور دارند، لازم نيست كه در هجوم دوم يا يورشهاي بعدي هم در خانه باشند. چه دليلي داريم كه در همه ي تهاجمات در خانه ي زهرا عليهاالسلام بوده اند؟

3- روايتي در دست نيست كه بگويد: همه ي بني هاشم در خانه ي زهرا عليهاالسلام بودند. بلي آنان مي گويند: بني هاشم از بيعت امتناع ورزيدند. شايد امر بر گوينده اشتباه شده و گمان برده كه آنان در خانه ي علي عليه السلام نشستند و حاضر به بيعت نشدند و به معناي قعدوا توجه نكرده است. چه قعدوا در اينجا به معني امتناع ورزيدن است نه جلوس در خانه ي علي عليه السلام يا ديگران.

4- برخي روايات تصريح دارد كه علاوه بر علي، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام زبير (1) هم در خانه بود. اما از ديگران نام نبرده است. برخي از روايات به وجود شمار يا جمعي از بني هاشم و نه همه ي آنان، اشاره دارد. (2) .

اين روايات، اگر چه به دليل عدم تعارض بين مثبتات، با هم متعارض نيست ولي- خصوصاً روايت اخير- بودن همه ي بني هاشم در خانه ي فاطمه عليهاالسلام را نفي مي كند.

5- خانه ي زهرا عليهاالسلام كوچك بود و گنجايش همه ي و بلكه نيمي از بني هاشم را نداشت. خصوصاً كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله در آن خانه دفن شد و مي بايست حرمت او را مراعات كرد.

6- چنانكه از پاسخ به پرسش بعدي به دست خواهد آمد، كسي كه علي، و فضّه، و حسن، و حسين عليهم السلام را از باز كردن در منع كرد، زبير و ساير بني هاشم را از اين كار بازداشت.

ص: 224


1- 256. امالي مفيد، صص 49- 50.
2- 257. الجمل، صص 117- 118.

اگر علي پاسخ مي داد

وي گمان مي برد كه مي بايست علي عليه السلام يا فضه يا ديگري در را باز مي كرد. اقدام زهرا عليهاالسلام براي باز كردن در قابل توجيه نيست.

پاسخ: دو مسأله است كه بايد از آن صحبت كنيم:

1- آيا علي عليه السلام يا هركس ديگر مي توانست در را باز كند؟!

2- چرا مي بايست فقط زهرا عليهاالسلام اين كار را انجام دهد؟!

پاسخ به اين دو پرسش با هم تداخل دارد. به همين لحاظ به گونه زير بدان پرداختيم.

1- پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله برخي از زنانش را مي فرمود كه در را براي مراجعان باز كنند، چنانكه پيش از اين آورديم. بنابراين اقدام زهرا عليهاالسلام براي باز كردن در، اشكال مبنايي ندارد.

2- واضح است كه باز كردن در توسط علي عليه السلام يا حداقل پاسخ وي به آنان از پشت در از دو حال خارج نيست:

يا به دستور آنان با ابوبكر بيعت مي كند كه در اين صورت كاري شبيه به پذيرش مشروعيت كارهاي آنان انجام داده است در حالي كه هرگونه دلالتي بر حقانيت آنان را از اساس مردود مي داند.

يا فقط به مهاجمان پاسخ مي دهد و از پذيرش خواسته ي آنان امتناع مي ورزد. اين كار مهاجمان را به مجادله، و تلاش براي تأثيرگذاري بر او با بيان كلمات درشت و خشن، يا نرم و ملايم، و حتي بيرون بردن علي عليه السلام براي بيعت، وامي داشت.

اين اقدام علي عليه السلام به آنان فرصت قلب حقايق و تشويه امور، و ادعاي آنچه خوشايندشان بود، مي داد، به گونه اي كه علي عليه السلام را بشكنند و حقيقت را براي

ص: 225

مردم وارونه جلوه دهند. خصوصاً كه حاكم و مسلطند و دنياخواهان به سويشان گردن فراز مي كنند و چاپلوسان خود را به آنان نزديك.

آنان به مردم خواهند گفت كه ما براي تعزيت و احوال پرسي آمديم اما علي عليه السلام بر ما حسادت ورزيد و روي خود حساب كرد و با اعتماد به مواضع و قدرت خويش و نزديكي به رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و شجاعت خود، و همسري دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و پدري حسن و حسين، با كلمات گزنده و نيش دار، با ما به عُنف مقابله كرد. پس او متجاوز است و ما قرباني؛ او حسود و كينه توز، و مهاجم و مغرور است و در امري كه انصرافش را از آن اعلام كرده، طمع دارد. چه هنگامي كه علي عليه السلام مشغول تجهيز رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بود، در ميان مردم شايعه كردند كه او خلافت را نمي خواهد. گفته ي منذر بن ارقم در سقيفه به هنگامي كه كفه ابوبكر از سعد بن عباده سنگين تر شد و انصار با هم اختلاف كردند، بر اين مطلب دلالت دارد. منذر گفت: «در ميان ايشان مردي است كه اگر اين امر را خواستار مي شد، هيچكس با او به نزاع برنمي خاست. مقصود او، علي بن ابي طالب بود». (1) .

در نامه اي كه گفته مي شود عمر بن خطاب به معاويه نوشته، درباره ي ابوبكر مي گويد: «و مردم را براي بيعت و همراهي او آوردم تا او و هر كه حاضر به بيعت نمي شد، را بترسانم هر كه گفت: علي بن ابي طالب چه كرد؟ مي گفتم: آن را از عهده اش برداشت و به عهده ي مسلمانان گذاشت تا مبادا بين آنان اختلاف افتد، و خود خانه نشين شد». (2) .

آري، آنان به مردم خواهند گفت: حال كه علي عليه السلام از خلافت انصراف داده و از سوي ديگر مي بايست كارها را در دست گرفت و سامان داد، تا فتنه و آشوب بوجود

ص: 226


1- 258. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 123، (ترجمه آيتي، ج 1، ص 522- 523).
2- 259. بحارالانوار، ح 30، صص 292- 294.

نيايد، ما به منظور حفظ اسلام، و وحدت امّت، و كرامت مردم و انتظام امور زندگي آنان، به اين كار اقدام كرديم. ما خيرخواه مردم، و در پي قرب خداوند هستيم و چيزي جز اين نمي خواهيم. هنگامي كه علي با ما به عنف رفتار كرد، راهي در برابرمان نماند جز اينكه به منظور سركوبي فتنه و حفظ دين و امت، او را بازداشت كنيم.

چه كسي مي تواند ادعايشان را تكذيب كند، در حالي كه حاكم و بر امور مسلط هستند و معمولاً حاكمان تازيانه و شمشير دارند و در كنارش اموال و مناصب. آنان مي تواند مطامح و خواسته ها را برآورده سازند. و صداي تبليغات آنها بلندتر بوده است. زيرا با شمشيرهاي مال و مقام، و جبروت، و طمع ورزيها، و خواسته هاي نفساني، شمشير مي زنند. علي الخصوص كه بسياري از مردم با علي عليه السلام و پناهندگان، و منسوبان او بغض و كينه دارند. بر حاكمان جديد لازم است كه از اين كينه ها نيز در جهت تثبيت خلافت، و تقويت سلطنت خويش استفاده كنند.

هنگامي كه فاطمه عليهاالسلام پاسخ داد، پاسخ او، اقدام غير منتظره اي بود كه فرصتي را كه فراهم ديده بودند، از آنان گرفت. لذا با عنف و قدرت، و انفعال و شتابزدگي با او برخورد كردند. آنگاه كه به هجوم خشونت آميز برخاسته از خشم و كينه مبادرت كردند، و هجومي كه هيچ دليلي ندارد جز اصرار و پافشاري در گرفتن قدرتمندانه خلافت حتي اگر به قيمت قتل «محسن» و هتك حرمت خانه زهرا عليهاالسلام و تعدّي به او با ضربات مرگبار تمام شود. در حالي كه فاطمه عليهاالسلام نه زن طمّاع و حسودي است و نه به خود مغرور و نه كينه توز و نه فتنه انگيز. او آمده تا ببيند چه كسي در مي زند. او در صدد بيان كلمات زشت و حساب شده نبود. بلكه دليلي ندارد كه بدون مقدمه چنين موضعي اتخاذ كند.

او در فراق پدرش، بزرگترين پيغمبر خدا صلي اللَّه عليه و آله كه آنان را از ظلمات به نور آورده،

ص: 227

عزادار و يگانه دختر او، و انسان ممتاز، و سرور زنان عالم از اولين و آخرين، و كسي است كه خداوند از خشنودي او، خشنود مي شود و به خشم او، خشم مي گيرد.

اگر آنان از ابتدا، با كلمات ملايم و پيراسته سخن مي گفتند و او را اينگونه تسليت مي دادند: دختر رسول خدا! حال شما چطور است؟ خدمت رسيديم كه از حال شما جويا شويم و از سلامت شما مطمئن، و در فراق رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به شما تسليت عرض كنيم؛ آيا اجازه مي فرماييد كه شما را زيارت كنيم و از علي عليه السلام احوالپرسي نماييم و با او همدلي و همدمي كنيم؛ به نظر شما زهرا عليهاالسلام جز با اخلاق پسنديده و كلمات پاكيزه، و خوشامدگوئي و خيرمقدم با آنان مواجه مي شد؟!

سپس او يا علي عليه السلام با حكمت و درايت و به دور از فضاي عنف و قهر، و به كارگيري شمشير و تازيانه، در خصوص تلاش آنان در غصب خلافت از آنان بازخواست و احتجاج مي كرد.

ليكن حقيقت اين است كه آنان در بيعت گرفتن از علي عليه السلام خيلي عجله داشتند. چه مي دانستند كه به زودي دروغ آنچه به مردم گفته اند، معلوم خواهد شد و همه خواهند دانست كه علي عليه السلام از خلافت انصراف نداده است. حال به مردم چه پاسخ خواهند داد كه: شما ديروز در غديرخم با علي عليه السلام بيعت كرديد، و سپس به ما گفتيد: علي عليه السلام از خلافت استعفا داده است ولي اينك خلاف ادعاي شما ظاهر شده است. لذا به سرعت سراغ علي عليه السلام رفتند تا به زور خشونت و وحشت از او بيعت گيرند و بدين وسيله از طرح هرگونه سؤال و احتجاج مشكل و رسواكننده خود پيشگيري كنند. همچنان كه با اين فضاي سرشار از خشونت و وحشت مي توانند علي عليه السلام را متمرد و شورشي، و قانون شكن معرفي نمايند.

موضع زهرا عليهاالسلام برايشان غير منتظره و ناگهاني بود و توان اتخاذ يك تصميم درست و اقدام مناسب را از آنان سلب كرد و برنامه شان را برهم زد و موجب

ص: 228

رسوايي، و نيز برملا شدن نيات و رؤياهاي آنان شد. لذا با خشونت، شتابزدگي، و حقد و كينه با او برخورد كردند.

پس كجا رفت آن تقواي ادعايي؟ و چه شد آن خيرخواهي خيالي؟! مردم حقيقت را فهميدند و دانستند كه چرا اين همه از سركوبي فتنه، و اقامه شريعت و احكام دين سخن مي گويند؟!

برخورد آنان با زهرا عليهاالسلام قدرت صحنه سازي را از آنان گرفت. باز كردن در توسط زهرا عليهاالسلام ضربه ي كوبنده اي بود كه همه توطئه ها و نقشه هاي شيطاني آنان را نقش بر آب كرد و توان هرگونه تحريف و تزوير حقايق و وقايع را از آنان گرفت.

چگونه مي توان نسلها را از تزوير تبليغاتي حاكماني كه با همه ي نيروها و امكانات مادي و حكومتي خود انجام مي دهند، ايمن ساخت؟!

مأمون برادرش امين را كشت. سپس با تبليغات وانمود كرد كه امين، انساني حقير و پست و جاهل و احمق و بلكه عقب مانده ذهني بود و هنوز پژوهشگران درباره ي امين، همين عقيده را دارند كه مأمون در ميان مردم شايعه كرد. در حالي كه حقيقت كاملاً برعكس است ليكن گناه او اين بود كه شكست خورد و كشته شد.

اگر ما معيارهايي داريم كه به ما امكان مي دهد كه بسياري از حقايق را در آنچه به پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و ائمه عليهم السلام و ديگران نسبت داده مي شود، كشف كنيم زيرا قرآن و رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله را معيار و ميزان مي دانيم؛ اما ديگران كه به اسلام و قرآن معتقد نيستند در كشف حقيقت از طريق مطالعه شواهد تاريخي موجود، مشكلات فراواني دارند.

زيرا هنگامي كه پژوهشگر غير مسلمان مي خواند: انساني هست كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله با صداي بلند نام او را مي برد و مي گويد: او پس از من ولي شماست، و مردم

ص: 229

خصوصاً انصار (1) با صداي بلند از او نام مي برند و در سقيفه مي گويند: جز با علي (2) بيعت نمي كنيم و او عالم شجاع و مجاهد قوي و صاحب مواضع بزرگ و فداكاريهاي عظيم و داماد و بزرگ شده پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و پسر عمو، و حبيب او است.

و در مقابل مي خواند: رقيبان علي عليه السلام غيبت او را از صحنه مغتنم شمردند و خلافت را به خود اختصاص دادند، و آنگاه به خانه اش آمدند تا به خلافت غاصبانه ي آنان اعتراف كند و تسليم شود و آن را به رسميت بشناسد، و تابع خواسته هاي آنان باشد...

سپس بار سوم: مطالبي دالّ بر شايعاتي در خصوص كناره گيري صاحب بر حق خلافت و عدم مراجعه او براي مطالبه ي آن به دلايل خاص و عام، مي خواند.

قاضي نوراللَّه شوشتري مي گويد:

«برخي از منحرفان از علي عليه السلام در دل مردم انداخته اند كه علي عليه السلام به سبب شدت مصيبت پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله از تصدّي منصب خلافت خودداري كرده و در خانه اش به اندوه و ماتم نشسته است. خزيمة بن ثابت انصاري نزد قومش آمد و آنچه درباره ي علي عليه السلام شنيده بود، بر ايشان گفت و بيان كرد كه بايد كسي عهده دار اين امر (خلافت) شود ولي جز او قرشي شايسته خلافت وجود ندارد.

انصار ترسيدند كه مبادا مصيبت بر آنان شديد شود، و يك قرشي درشتخوي و بداخلاق خلافت را به دست گيرد و انتقام خونهاي جاهلي، و كينه هاي بدر را از آنان بگيرد. لذا متوجه سعد بن عباده، بزرگ انصار شدند و در سقيفه حضور يافتند و به او التماس كردند تا خلافت

ص: 230


1- 260. شرح نهج البلاغه، ج 16؛ ص 215؛ احقاق الحق، ج 2، صص 354- 355، بنقل از تحفة الاحباب دشتكي.
2- 261. تاريخ الامم والملوك، ج 3، ص 202.

را قبول كند. سعد به خاطر جايگاه علي عليه السلام و اينكه او از جانب خداوند و رسول منصوص به خلافت است، از پذيرش آن خودداري كرد. پس چون قريش- كه در انتظار فرصت بودند- اين را شنيدند، واقعيت را به گونه ي ديگري جلوه دادند و در بيعت ابوبكر شتاب ورزيدند». (1) .

اين پژوهشگر براي بار چهارم مي خواند: اين مرد از كرده ي خود در كناره گيري از خلافت، پشيمان شد، و از نو حس طمع ورزي در او بيدار شد. لذا هنگامي كه به نزدش آمدند، درخواستشان را رد كرد و به تكذيب آنان پرداخت و آن را اعلام كرد؛ و بلكه با دشنام و ناسزا، و سخنان زشت و ناپسند، و گزنده و نيش دار، با آنان برخورد كرد، و بلكه آنان را بواسطه ي اين خيانت بزرگ و جنايت عظيم به شدّت توبيخ و سرزنش كرد.

سپس مي خواند: آنان نيز در مقابل، زشتي را با زشتي، و عنف و خشونت را با خشونت و عنف پاسخ دادند و در نتيجه كارها سخت شد و به درگيري، خشونت و جدايي انجاميد.

وي اين را خواهد پذيرفت و تصديق خواهد كرد و در برابرش تصويري كامل و هماهنگ خواهد ديد و با خود خواهد گفت: پادشاهي عقيم است. چون جاه و مقام، و مال و مناصب، و كرامت و قداست دارد و همه دوست دارند به حكومتي برسند كه همه ي اين امتيازات را داشته باشد. آنگاه در اثبات اين مطلب به احتجاجات و براهين متوسل خواهد شد و به جمع شواهد و دلائل خواهد پرداخت و چه بسا در اين راه به ظلم و تعدّي و تزوير حقايق دچار خواهد شد.

بنابراين، هرگاه پادشاهي يا سلطنتي بر او عرضه شود كه دو گروه با هم بر سر آن نزاع داشته باشند و هركدام در چنين شرايطي مي گويد: من مظلوم هستم و مورد

ص: 231


1- 262. احقاق الحق، ج 2، صص 347- 348.

تهاجم واقع شده ام و ديگري ظالم و مهاجم؛ نخواهد توانست به حقيقت برسد. زيرا همچنان كه گفتيم وي معيارهاي كافي براي روشن شدن حق، و تشخيص آن از باطل در اختيار ندارد.

يكي از خاورشناسان در بيان اين حقيقت مهم مي گويد: مظلوميت امام حسين عليه السلام را درك نكرده مگر از كشته شدن طفل شيرخوارش. اين سخن درستي است. زيرا نه كليدي دارد كه به كمك آن بتواند وارد شخصيت امام حسين عليه السلام شود و نه معياري كه در قضيه ي امام حسين عليه السلام حق را از باطل به او بشناساند مگر معيار عاطفي و انساني ولي ما قرآن، و گفتار رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله، و الگوها، و ارزشها و حقايقي داريم كه همه چيز را بر اساس آن مي سنجيم و حق را از طريق آن مي شناسيم.

بدين ترتيب روشن مي شود كه اگر علي عليه السلام پاسخ مي داد، حق نزد بسياري از مردم تباه مي شد و اين همان چيزي است كه علي عليه السلام حاضر نيست در هيچ شرايطي از آن كوتاه بيايد. از سوي ديگر مهاجمان هرچه مي خواستند از قبيل اشغال خانه و... انجام مي دادند و با بدخواهي هرچه بيشتر و كينه توزي هرچه خشن تر، و با عنف و پرده دري هرچه افزون تر، خانواده علي عليه السلام را مورد تهاجم قرار مي دادند، و مردم به بزرگترين بلا گرفتار مي شدند. چه يگانه روزنه شاخت حق از آنان خصوصاً آنها كه از فضاي مدينه دور بودند، تا چه رسد به نسلهاي بعدي تا امروز، گرفته مي شد. آيا با توجه به رواج شايعات و اباطيل در آن روزگار، شناخت محق از مبطل، و طمّاع متغلب غاصب مهاجم از ستمديده و مقهور كه حقش را ربوده اند و به او دروغ بسته اند، امكان پذير مي شد؟!

بلي، اگر علي عليه السلام به مهاجمان پاسخ مي داد قطعاً حق و حقيقت تباه و نابود مي شد. و شايد امروز هيچ يك و يا بگو: بسياري از ما نه شيعه علي عليه السلام بوديم و نه حق و صداقت او را مي شناختيم و با اسلام عزيز حديث ديگري داشتيم. علي عليه السلام

ص: 232

امام همگان است و مسئول ايمن سازي نسلها در قبال تزوير و گمراهي خصوصاً در مورد عقايد، بنابراين بايد به آنان فرصت دهد تا اين تزوير را در هر زمان و از سوي هركس كه باشد، كشف كنند.

اگر فضه پاسخ مي داد

حتي اگر فضّه پاسخ مي داد، وضع با آنچه گفتيم فرق نمي كرد. زيرا پاسخ وي مردم را از حرص و ولع اينان در رسيدن به خلافت، و اصرار و ابرام آنان در بودن حق از صاحب حقيقي آن، آگاه نمي كرد. از سوي ديگر به راحتي مي توانستند او را چنان از سر راه خود بردارند كه هيچ نقشي در روشن شدن صورت مسأله، و شناخت حقيقت نداشته باشد. چه ممكن بود او را متهم كنند كه با آنان برخورد غير اخلاقي و بي ادبانه داشته است.

فضّه نه از مقام رفيع زهرا عليهاالسلام بهره مند بود و نه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله درباره اش گفته بود: خداوند از خشم او خشم مي گيرد. اما زهرا عليهاالسلام آن زن معصوم و مطهره به نص قرآن است كه خداوند به خشم او خشم مي گيرد و از خشنودي او خشنود مي شود.

بنابراين اگر زهرا عليهاالسلام نبود، نشانه هاي دين محو مي شد و كينه توزان و منافقاني كه در كمين اسلام عزيز نشسته اند، گرانبهاترين و شيرين ترين منويات و آرزوهاي خود را عملي مي كردند. پس زهرا عليهاالسلام با آن گامهاي اندك خود به سوي در، حق علي عليه السلام، و امامت- و نه فقط خلافت- را از تزوير و نابودي حفظ كرد. او به مردم و حتي غير مسلمانان، چه آنان كه در آن روزگار زندگي مي كردند و چه آنان كه پس از آن آمدند و مي آيند، امكان داد كه خود، حقيقت را كشف كنند.

توجه دقيق در تاريخ به ما نشان مي دهد كه هر يك از امامان در حفظ اسلام نقش اساسي داشته اند. به گونه اي كه اگر هر كدام نبودند، دين به كلي تباه مي شد.

ص: 233

بنابراين اگر نبود تبليغ امامت در روز غدير، و صلح امام حسن عليه السلام و شهادت امام حسين عليه السلام، و بدون شگفتي: اين موضعگيري زهرا عليهاالسلام كه به موجب آن مورد اذيت و آزار، و كتك و سقط جنين، قرار گرفت؛ از اسلام جز مظاهر و اسامي، و اشكال و آداب و مراسم توخالي، چيزي باقي نبود.

شاهد و مثال

در اينجا دو شاهد در زمينه ي مسئوليت پيغمبر و امام در ايمن سازي امت از اينكه طعمه ي تزوير قرار گيرد، بيان مي كنيم:

1- پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله به رغم آنكه در مناسبتها و مواضع فراوان خصوصاً در غديرخم كه از مردم براي علي عليه السلام بيعت گرفت. بر امامت تأكيد كرده بود در بستر مرگ از آنان كاغذ و دوات خواست تا چيزي بر ايشان بنويسد كه هرگز پس از او گمراه نشوند. اراده پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله اين بود كه امت را از دچار شدن به تزوير تبليغاتي دشمنان ايمن سازد تا كسي نگويد كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله از نظرش برگشت و شرايط جديدي بوجود آمده كه بايد علي عليه السلام از اين امر دور شود. اين اقدام پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله از آنچه در دل برخي از آنان نهفته بود، پرده برداشت، آنگاه كه در بيخ گوش پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله گفته شد: پيغمبر هذيان مي گويد، يا چيز ديگري شبيه اين. ديگر مجالي بري اين تعليل باقي نماند كه صحابه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله پرهيزگاران مخلصي هستند كه ضمن رعايت احترام او در جهت تنفيذ و اجراي فرامين و جلب رضايت او تلاش مي كنند. چه گفته ي آنان كه پيغمبر هذيان مي گويد، ميزان جسارت آنان بر ساحت مقدس رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله را بر ملا ساخت. حال كه مطامع و مصالح دنيوي، آنان را به اين جسارت وامي دارد تا با بزرگترين پيغمبر خدا با اين شيوه گستاخانه برخورد كنند، آيا در راه تحقق اهداف خود از زدن زنان، و نابود ساختن حقيقت، پروا خواهند كرد؟!

ص: 234

2- حسين عليه السلام زنان و كودكان را با خود به كربلا برد تا حاكمان جنايتكار مدعي نشوند كه دزدان، حسين را كشتند يا در صحرا گم شد و از تشنگي مرد چنانكه براي راهنمايان مسلم بن عقيل پيش آمد؛ يا درندگان او را دريده اند و مانند اين..

سپس همين مزوّران دروغگو جنازه اش را با احترام و شكوه هرچه تمام، و با اظهار حزن و اندوه فراوان تشييع كنند و مردم را فريب دهند و بر راه منحرف جنايت پيشه خود تأكيد ورزند.

به همين دليل امام حسين عليه السلام در روز ترويه (نهم ذي حجه) از مكه بيرون آمد. در حالي كه مي بايست در اين روز به عرفات برود. مي دانيم كه حسين عليه السلام يگانه بازمانده ذريه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و اسوه ي دين بود و مردم او را مسئول حفظ و پاسداري دين، و تعليم احكام آن مي دانستند. پس چگونه در روزي كه اعمال مناسك حج يعني: بزرگترين شعار اسلام، شروع مي شود، از مكه خارج مي شود و آنان را رها مي كند؟ و به جاي عرفات، به سوي ديگر مي رود؟! اين حركت، توجه همگان را به خود جلب خواهد كرد، و سؤالات فراواني مطرح خواهد نمود.

حسين عليه السلام از مكه به جاي ديگري، و از قلب تپنده عالم اسلام كه بزرگترين مكان مقدس مسلمانان را در دامن خود دارد، به سرزميني مي رود كه هيچ مكان مقدسي در آن نيست. آن هم در ايام حج نه در ايام عادي سال و دقيقاً در روز اول مناسك حج، در حالي كه بايد امير مردم و رهبر، و مرجع آنان باشد و مناسك و احكام حج را به آنان تعليم دهد.

حسين عليه السلام همان كسي است كه دل و ديده ي مردم تمناي ديدن او ولو براي يك بار در عمر دارد، تا چه رسد به اين سعادت كه با او سخن گويد و در نزديكي اش جلوس نمايد.

حسين عليه السلام به همه ي مردم اعلام مي كند كه خداوند اراده فرموده كه او را كشته

ص: 235

ببيند، و درباره ي زنان مي گويد: خداوند اراده فرموده كه آنان را اسير ببيند. بنابراين جنايتي غير عادي در كار است، جنايت قتل انساني بزرگ و در شرايط غير عادي. جنايتي كه بزرگترين انسان روي كرده زمين را هدف خود قرار داده تا در يك جنگ كوبنده كشته شود، جنگي كه همه مردان از ذريه ي رسول خدا، و همراهانشان كشته مي شوند، و دختران وحي و اهل بيت نبوت به اسارت مي روند.

بنابراين، بايد مردم از خود بپرسند كه اين جنايت كار كيست و مسئوليت و موضع آنان در قبال اين واقعه تلخ و خطير چيست؟ آنان بي صبرانه منتظر خبر اين جنايت هولناك خواهند بود.

خروج حسين عليه السلام نه براي رسيدن به دنيا و سلطنت بود، و نه فرار از خطر، و نه براي آسايش و گردش بلكه براي رويارويي با بزرگترين خطر و رويارويي با سلطه جويان.

كساني كه اين سخن را از حسين عليه السلام شنيدند و با اين حادثه روبه رو شدند، از همه سرزمينهاي اسلام آمده بودند و شايد از همه ي شهرها و دهات، و از همه ي محلات و خيابانها؛ آنان خاطراتي را به ياد خواهند آورد در ارتباط با احساسات و عواطف عقايدشان كه ضميرشان را به جنبش آورد و وجدانشان را بيدار كند. آنان از اين خاطرات كه هنوز نبض زندگاني به دست آن است، چه از آغاز جنبش، آنان را در حالت انتظار و دلهره قرار داد؛ براي ديداركنندگان خود سخن خواهند گفت.

اين، قدرت حاكميت قهر و ستم را به رغم همه ي تلاشها در تزوير حقيقت ضعيف خواهد كرد و شك و ترديدها و علامتهاي سؤال بزرگ همواره با قدرت در برابر اين تزوير، هر چند پنهان و زيركانه صورت گيرد، خواهد ماند. درود خداوند بر حسين، و فرزندان حسين، و ياران حسين.

ص: 236

ترس مسلحان

اين استدلال كننده تلاش ديگري كرده تا مگر بتواند به كمك آن، ديدگاه خود را تقويت كند. به نظر وي اقدام زهرا عليهاالسلام براي باز كردن در با توجه به اينكه عده اي در خانه بودند، قابل توجيه نيست. او مي گويد: «هرگاه كساني بيايند تا تو را بازداشت نمايند، آيا به همسرت مي گويي: در را باز كن يا خودت در را باز مي كني»؟

اين جماعت آمدند تا علي را بازداشت كنند. پس چرا فاطمه در را باز مي كند؟ خصوصاً كه ساكنان خانه مسلّح بودند. پس نبايد از رويارويي با مهاجمان بترسند. زبير شمشير كشيده از خانه بيرون آمد، مهاجمان شمشيرش را شكستند.

به نظر مي رسد اين اشكال را از فضل بن روزبهان گرفته كه مي گويد:

«بزرگان بني هاشم، اشراف بني عبدمناف، و دليران قريش با علي بودند. آنان در خانه بودند با شمشيرهاي يماني در دست. اگر كار به آتش زدن ساكنان خانه مي رسيد، آيا به نظر شما مردانگي و غيرت را كنار مي گذاشتند و با شمشيرهاي كشيده بيرون نمي آمدند تا كساني را كه قصد آتش زدن آنان را داشتند، بكشند». (1) .

پاسخ:

1- من معتقدم كه آنچه در پاسخ به پرسش قبل بيان شد براي بيان ضرورت باز كردن در توسط زهرا عليهاالسلام كافي است. چه مسأله فقط منع مهاجمان از دستگيري و بازداشت علي نبود بلكه مقابله ي علي عليه السلام با آنان باعث تضييع حق، و فراهم آمدن فرصت براي تحقق اهداف مهاجمان در تزوير حقيقت و تحريف تاريخ مي شد.

آشكار شدن ماهيت اين قوم و معرفي آنان به عنوان متجاوز و ظالم به مردم

ص: 237


1- 263. ابطال نهج الباطل، (در ضمن دلائل الصدق)، ج 3، ص 46.

فقط و فقط با اقدام زهرا عليهاالسلام براي باز كردن در و پاسخ به مهاجمان امكان پذير بود و بس.

قابل ملاحظه اينكه به رغم وضوح اين مسأله، برخي واژه هايي به كار مي برند كه با حقيقت سازگار نيست. مثل: بازداشت علي، به تسليم واداشتن معارضه، و مقابله با تمرّد و...

گويي به نظر اينان نشستن علي عليه السلام در خانه و پاسخ دادن زهرا عليهاالسلام از ترس بازداشت علي عليه السلام بوده نه براساس برنامه اي كه هدف آن نقش برآب كردن توطئه مهاجمان بود و به رغم همه ي مصائبي كه علي و فاطمه عليهم السلام در اين راه تحمل كردند، به خوبي، موفق شدند.

2- واضح بود كه مقابله ي با مهاجمان با عنف و شمشير، خواسته مهاجمان بود تا حدود زيادي در خدمت و به نفع مصالح آنان؛ چيزي كه علي عليه السلام از آن اجتناب مي كرد و پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله او را از آن نهي فرموده بود.

استدلال كننده، به اين امر اقرار كرده مي گويد: وصيت برادرش (رسول خدا) او را به عدم به كارگيري زور و شمشير در امر خلافت، مقيد كرده بود. پس چه توقعي از آن حضرت عليه السلام در اين كار دارد؟ آيا از او مي خواهد كه با فرمان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله مخالفت كند و تسليم دامي شود كه برايش كار گذاشته اند و در نتيجه فرصت شناخت حق را از امت بگيرد؟!

3- عدم پاسخ به دعوت به عُنف بدان معني نيست كه احتياطات لازم در دفاع از خود را در صورت بروز هرگونه اذيت و آزار از سوي مهاجمان، به كار نگيرند. نخواستن خلافت به زور شمشير چيزي است و دفاع از خويش آنجا كه اقداماتي براي ريختن خون در كار است، چيزي ديگر.

آنچه زبير انجام داد، هنگامي بود كه علي عليه السلام را گرفتند. زبير نمي توانست

ص: 238

تحمل كند كه علي را دستگير كنند. لذا كوشيد تا با حمله به مهاجمان، علي عليه السلام را خلاص سازد. خالد سنگ بزرگي به سوي او پرت كرد كه به پشت زبير اصابت كرد و شمشير را از دستش انداخت. عمر شمشير را برداشت و آن را به تخته سنگي زد تا شكست. (1) .

متن ديگري درباره ي آمدن عمر با جماعتي، مي گويد: زبير با شمشير كشيده به سوي عمر بيرون آمد، پايش گير كرد و به زمين خورد و شمشير از دستش افتاد. به او هجوم بردند و او را گرفتند. (2) .

چرا علي از امانت رسول خدا دفاع نكرد؟!

برخي مي گويند: اگر زهرا عليهاالسلام امانت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله نزد علي عليه السلام بود، پس چرا علي عليه السلام از او دفاع نكرد؟ مگر حفظ امانت واجب نيست؟!

پاسخ:

1- پاسخ قبل در اينجا نيز كافي است. دين خداوند بزرگترين امانت از جانب خدا و رسول نزد علي عليه السلام بود و مي بايست اين امانت را حفظ كند. به علاوه امانت رسول- زهرا عليهاالسلام- نيز لحظه اي در دفاع از اين امانت الهي، با جان و آنچه در توان داشت، كوتاهي نكرد.

2- علي عليه السلام اقدامي كه با حفظ امانت منافات داشته باشد، انجام نداد. زهرا عليهاالسلام به وظيفه و تكليف خود عمل كرد. اين مهاجمان بودند كه با حكم خدا مخالفت كردند و امانت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را مورد تعدّي و تجاوز قرار دادند. بنابراين تكليف حفظ امانت قبل از همه متوجه آنان است. اما اين گفته كه اجازه ي علي عليه السلام به

ص: 239


1- 264. الاختصاص، صص 186- 187؛ بحارالانوار، ج 28، ص 229.
2- 265. تاريخ الامم والملوك، ج 3، ص 202.

فاطمه عليهاالسلام براي مقابله با تهاجم به تنهايي، تفريط علي عليه السلام در حفظ امانت است؛ نه تنها درست نيست بلكه سخني سخيف به شمار مي آيد. زيرا تكليف فاطمه عليهاالسلام اين بود كه از امامت دفاع كند كه به همين تكليف عمل كرد.

تكليف علي عليه السلام اين بود كه نه به آنان مشروعيت بخشد و نه دستاويزي كه بتوانند با كمك آن برنامه و نقشه خود را پياده كنند، و فرصت تشخيص حق از باطل را براي مردم حفظ كند. سپس نه به مهاجمان فرصت دهد كه به زهرا عليهاالسلام تعدّي نمايند و نه اين امكان را فراهم سازد كه صحنه سازي كنند و از زشتي جنايتي كه مرتكب شده اند بكاهند و آن را با سياست و زيركي به مردم تحميل كنند.

تكليف مهاجمان اين بود كه حق را جايگاهش برگردانند و خويشتن را در معرض خشم زهرا عليهاالسلام و از آنجا در معرض خشم خدا و رسول قرار ندهند.

علي و زهرا عليهم السلام به بهترين وجه به تكليف خود عمل كردند و امكان اقدام بهتر از آن وجود نداشت.

نمي توان كسي را كه تكليف شرعي خود عمل مي كند، به كوتاهي در حفظ امانت و مخالفت با حكم شرعي متهم كرد بلكه تفريط از سوي ديگران صورت گرفته است.

زدن زهرا عليهاالسلام يك مسأله شخصي؟

اين گوينده در ادامه اعتراضات خود، مي گويد:

اگر شما بگوييد: علي عليه السلام به واسطه ي وصيت پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله از زهرا عليهاالسلام دفاع نكرد. چه «وصيتي از برادرش او را مقيد كرده بود».

ما مي گوييم: پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله به او سفارش كرده بود كه براي رسيدن به خلافت معركه اي به وجود نياورد ولي به او نگفته بود كه از همسرت دفاع نكن. از سوي

ص: 240

ديگرا زدن زهرا عليهاالسلام ارتباطي به خلافت ندارد. چه يك مسأله شخصي است. همچنان كه شخص زهرا عليهاالسلام نيز ارتباطي به خلافت ندارد. مسأله خلافت به همه ي جامعه ي اسلامي تعلّق دارد.

پاسخ: پيش از پاسخ به اين گفته: به بيان يك ملاحظه مي پردازيم: مسأله زهرا عليهاالسلام با اين مردم، مسأله امامت و سپس خلافت است. زيرا اينان خود را به مقام امامت مردم منصوب مي نمايند و امامت يك مقام الهي است كه آن را براي كساني غير از اينان قرار داده است. خلافت يكي از شئون امامت است. دليل ما تلاش آنان براي اختصاص دادن حق تشريع به خويشتن است. از اين بالاتر، هنگامي كه يكي از آنان به واسطه ي يكي از تشريعات خود مورد بازخواست قرار گرفت، گفت: من همكار محمد هستم. (1) ما درباره ي اين مسأله مطالبي در كتاب: تحليلي از زندگاني سياسي امام حسن عليه السلام بيان كرده ايم. به آنجا مراجعه نماييد.

اينك در پاسخ وي مي گوييم:

1- اين مردم به منظور اجبار اميرالمؤمنين عليه السلام براي بيعت با آنان به خانه فاطمه عليهاالسلام آمدند تا بدين وسيله خلافت آنان تثبيت شود و بهره مندي آنان از خلافت بدون حضور علي عليه السلام مورد تأكيد قرار گيرد. اما زهرا عليهاالسلام و همينگونه علي عليه السلام مي خواهند آنان را از وقوع همين امر بازدارند. لذا مي خواستند زهرا عليهاالسلام را از سر راه خود دور كنند تا بتوانند علي عليه السلام را به بيعت وادار سازند.

اين معركه ايست كه دشمنان علي عليه السلام بر ضد او و به منظور غصب خلافت در آن فرورفته اند و به اعتراضات همين شخص معترض، پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله او را سفارش كرده بود كه براي خلافت، وارد معركه اي نشود. (2) .

ص: 241


1- 266. تاريخ الامم والملوك، ج 3، ص 291؛ الفائق، ج 2، ص 11.
2- 267. شيخ مفيد بيان كرده كه علي از پيغمبر نقل كرد كه فرمود: اگر بيست نفر شديد، با آنان جهاد كن. الاختصاص، ص 187؛ ر. ك: بحارالانوار، ج 28، صص 229، 270، 313. در اين روايت آمده: اگر چهل مرد با اراده پيدا مي كردم، با آنان مي جنگيديم. تفسير عياشي، ج 2، ص 68؛ تفسير برهان، ج 2، ص 93؛ ر. ك: الصراط المستقيم، ج 3، ص 12؛ الاحتجاج، ج 1، صص 188، 213؛ المسترشد، ص 63؛ كتاب سليم، ج 2، ص 586؛ شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 2، ص 27.

پس اين گفته اش يعني چه، كه مي گويد: زهرا عليهاالسلام و زدن او ربطي به خلافت ندارد؟ بلكه حقيقت اين است كه قضيه ي زهرا عليهاالسلام و آنچه بر او گذشت به همه جامعه اسلامي مربوط است.

آيا اين گوينده گمان مي برد كه مطالبه ي فدك توسط زهرا عليهاالسلام براي تأمين معاش خود او بود؟ در حالي كه واضح است كه زندگاني زهرا عليهاالسلام پيش از آن، در همان اوان، و پس از آن كمترين تفاوتي نداشت.

او با اموال فدك نه كاخي براي خود ساخت و نه خود را با طلا و نقره آراست، نه فرش خانه اش نو شد، و نه اشياي فاخر و قيمتي جمع كرد، و نه پولي براي آينده پس انداز كرد، و نه باغ و مستغلات خريد، و نه مركبهاي زيبا چنانكه ديگران كرده اند و مي كنند. زهرا عليهاالسلام غله ي فدك را در راه خدا، و بين فقرا و مساكين به مصرف مي رساند.

فدك، يك مسأله سياسي

دليل ما بر سياسي بودن مسأله فدك، محاوره ي امام كاظم عليه السلام با هارون الرشيد است. هارون به امام كاظم عليه السلام مي گفت: يا اباالحسن! فدك را بگير تا آن را به تو برگردانم. امام كاظم عليه السلام از آن سرپيچي مي كرد. تا اينكه هارون بر اين مطلب پافشاري كرد. امام فرمود:

من فدك را جز با حدود آن تحويل نمي گيرم.

حدود آن كدام است.

ص: 242

يا اميرالمؤمنين! اگر حدود آن را تعيين كنم، آن را برنمي گرداني.

به حقّ جدّت كه برمي گردانم.

حدّ اول عدن است.

چهره هارون تغيير كرد و گفت: عجب!

حدّ دوم، سمرقند.

رنگ رخسار هارون تيره تر شد.

حدّ سوم آفريقا.

چهره ي هارون سياه شد و گفت: عجب!

حدّ چهارم ساحل دريا در امتداد خزر و ارمنستان.

بنابراين چيزي براي ما باقي نماند. پس بفرما در جاي من بنشين!

امام كاظم عليه السلام فرمود: به تو گفتم كه اگر حدود فدك را تعيين كنم، آن را برنمي گرداني.

در اين موقع بود كه هارون تصميم گرفت امام را به شهادت رساند و يحيي بن خالد اين مأموريت را بر عهده گرفت... (1) .

شگفتا! زهرا عليهاالسلام همان عابده ي زاهده كه شب با شوهرش علي عليه السلام روي پوستي مي خوابيد كه روز، شتر را روي آن علف، مي دادند (2) باقي ماند.

به همين دليل ما با اين گفته موافق نيستيم كه زهرا عليهاالسلام با كلامي كه متضمن نوعي جسارت به علي عليه السلام و سرزنش او بود، آن حضرت را مخاطب ساخت مگر اينكه روايت معناي ديگري داشته باشد كه فهم ما بدان نمي رسد يا قرينه اي داشته

ص: 243


1- 268. ر. ك: ربيع الابرار، ج 1، صص 315- 316؛ الطرائف، ص 252؛ كافي، ج 1، ص 543؛ بحارالانوار، ج 48، ص 144.
2- 269. ر. ك: تذكرةالخواص، صص 307- 308؛ طبقات ابن سعد، ج 8، صص 22- 23.

كه به ما نرسيده است، يا مردم درست روايت نكرده اند. ما با وجود چنين احتمالي به خود جرأت نمي دهيم كه آن را قاطعانه رد كنيم. چنانكه از كلام برخي اينگونه فهميده مي شود.

مهم اين است كه ما نمي توانيم تصور كنيم كه زهرا عليهاالسلام به اين شيوه ي شخصي دنياگرايانه انديشيده باشد. در حالي كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به جاي يك خادم، تسبيحي به او ياد داد كه تا روز قيامت به صورت تشريع جاودانه ماند و به نام خود او: تسبيح زهرا عليهاالسلام معروف شد.

خشونت خطاب در اين كلام مي رساند كه او علي عليه السلام را در همه ي مواقف و مواضع مصيب نمي دانست. در حالي كه زهرا عليهاالسلام بهتر از همه ي مردم مي داند كه علي عليه السلام با حق است و حق با او، هر جا كه بچرخد، با او مي چرخد، و اگر علي عليه السلام جز اين عمل مي كرد، نشانه هاي دين از بين مي رفت.

حال كه اين حقيقت براي همه ي پژوهشگران تاريخ اسلام روشن است، يك سؤال مطرح مي شود: چگونه ما پس از هزار و چهارصد سال اين مطلب را مي فهميم اما زهرا آن زن معصوم عالم و سرور زنان عالم كه قله ي شعور ديني، عقيدتي، اجتماعي، و سياسي بود، نتوانست آن را بفهمد؟!

موضع زهرا عليهاالسلام در زندگي و پس از وفات او براي همگان بيانگر علم فراوان، و درستي و ژرفاي انديشه و دقت زياد در تصرفات و مواضع مؤثر او است.

خلاصه امر اينكه:

1- زهرا عليهاالسلام نه زدن خود را يك مسأله شخصي مي داند و نه مسأله فدك را؛ و نه پاسخ او به مهاجمان از پشت در يك كار شخصي، بلكه دفاع از امامت و خلافت بود كه مهاجمان در پي غصب آن بودند ولي زهرا عليهاالسلام مي كوشيد از تحقق اين غصب جلوگيري نمايد و سپس از تبعات منفي آن خلاصي و رهايي يابد.

ص: 244

2- اقدام به ارتكاب اين جنايت در حقّ زهرا عليهاالسلام و بيان آن جمله بي ادبانه درباره ي پيغمبر در بستر بيماري كه پيغمبر هذيان مي گويد، و انجام كارهاي ديگر به منظور دست يافتن به خطيرترين و حساس ترين موقعيت و منصب كه بيشترين ارتباط را با همه ي جهان اسلام دارد، و مي رساند كه مرتكب چنين اعمالي شايستگي و لياقت مقامي را كه در پي آن است، ندارد و به ما مي فهماند كه او نه الگوي برتر و حاكم اسلامي است و نه مواقف و تصرفات او انعكاس ديدگاه اسلامي دقيق در همه مسائل.

بنابراين مسأله زهرا عليهاالسلام مهمترين و خطيرترين مسائل و بيش از هر چيز به همه ي جهان اسلام مربوط است، و يك مسأله شخصي نبوده و نخواهد بود بلكه شخصي دانستن مسأله زهرا عليهاالسلام جز كوچك كردن شأن آن و تحريف و تزوير حقيقت نيست.

3- آنچه به اين مطلب اشاره دارد اينكه: خداوند سبحان زهرا عليهاالسلام را معيار تشخيص حق از باطل و صواب از خطا قرار داده است. زيرا رسول خدا عليهاالسلام به گونه صريح مقرر فرموده كه خداوند به خشم فاطمه عليهاالسلام خشم مي گيرد و از خشنودي او، خشنود مي شود و هر كه او را اذيت كند، پيغمبر را اذيت كرده و هر كه پيغمبر را اذيت كند، خداوند سبحان را اذيت كرده است.

بنابراين، نوع ارتباط انسان با زهرا عليهاالسلام، نوع ارتباط او را با خدا و رسول و همه ي ارزشها و الگوها تعيين مي كند و براساس آن، انسان بين آنچه بايد بگيرد و آنچه بايد واگذارد، تمايز قائل مي شود، و بر همين اساس موضع مي گيرد، و نوع ارتباط خود را با افراد معين مي كند.

وظيفه ي حاضران، نجات زهرا عليهاالسلام

او مي گويد: اگر بپذيريم كه بلي، وظيفه ي زهرا عليهاالسلام بود كه به مهاجمان پاسخ

ص: 245

دهد؛ ليكن چگونه ساكنان خانه مثل علي، زبير و ديگر افراد بني هاشم مي شنيدند كه چه بر زهرا عليهاالسلام مي گذشت اما او را نجات نمي دادند و بلكه نشسته بودند و مي گفتند: لاحول و لاقوّة الّا باللَّه؟!

مي گوييم:

1- از كجا براي وي ثابت شده كه آنان زهرا عليهاالسلام را نجات ندادند؟! چه نجات دادن او به معني گشودن معركه مسلحانه و آغاز جنگ نيست.

2- نصي در دست داريم كه مي گويد: وقتي علي عليه السلام را گرفتند، اين فاطمه عليهاالسلام بود كه او را نجات داد. لذا او را زدند. اين نص مي گويد: «فاطمه، در كنار در، بين شوهرش و مهاجمان حائل شد. قنفذ با تازيانه او را زد...» اين روايت در ادامه شكستن پهلوي زهرا عليهاالسلام و سقط جنين او را بيان كرده است. (1) .

3- اگر نجات زهرا عليهاالسلام موجب مشكل شدن مسأله به ميزاني خواهد شد كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله، علي عليه السلام را از ورود بدان نهي فرموده چه در اين صورت خطر نابودي دين هست؛ چنين نجات دادني معصيت فرمان رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله، و خيانت به دين و تفريط عظيم در مصلحت امت خواهد بود، خصوصاً اگر فرصت را براي مهاجمان در نابود ساختن امكان مردم براي شناخت حق، فراهم سازد.

وظيفه ي علي و فاطمه عليهم السلام- به يك اندازه- بود كه حق شناخت حقيقت را براي امت و همه ي نسلها حفظ نمايند و فرصت مسخ حقايق را از ديگران بگيرند. اين همان كاري است كه علي عليه السلام به عنوان امام معصوم انجام داد.

4- نصّي داريم كه مي گويد: علي عليه السلام براي نجات زهرا عليهاالسلام اقدام كرد ولي مهاجمان فرار نمودند و با او مقابله نكردند. نص مروي از عمر بيان مي دارد كه عمر لگدي به در كوفت و موجب سقط جنين فاطمه عليهاالسلام شد: عمر وارد شد و از روي

ص: 246


1- 270. الاحتجاج، ج 1، ص 212.

روبند به گونه هاي زهرا عليهاالسلام زد. «علي بيرون آمد. وقتي احساس كردم كه مي آيد، به بيرون از خانه فرار نمودم. و به خالد و قنفذ، و همراهانشان گفتم: از خطري عظيم نجات پيدا كردم».

در روايت ديگري آمده: «جنايت بزرگي مرتكب شدم كه بر خود ايمن نيستم اين علي است كه از خانه بيرون زده، و من و شما با هم تاب مقاومت در برابر او را نداريم. علي بيرون آمد. فاطمه دستانش را به سر برد تا آن را نمايان سازد و از آنچه بر او وارد شده به درگاه خداوند استغاثه كند...» (1) .

متون ديگري از مصادر و منابع ديگر در بخش دوم خواهد آمد.

ص: 247


1- 271. بحارالانوار، ج 30، صص 393- 395.

از اينجا و آنجا

اشاره

آيا خانه هاي مدينه در داشت؟

مهاجمان وارد خانه نشدند...

از من روايت نكن

من نمي گويم، علي مي گويد

سماع روايت زدن زهرا عليهاالسلام

طعن نظّام

تحريف كتاب المعارف

نفي، نيازمند دليل

مصادره ي موقوف

سقط محسن، يك پيشامد طبيعي

آيا گريه ي زهرا عليهاالسلام جزع بود؟

بيت الاحزان

بيت الاحزان به زيان نه به سود

نهي از نوحه گري به باطل

منع از گريه ي بر ميّت

تورات و منع گريه بر مرده

ص: 248

آيا خانه هاي مدينه، در داشت؟

كسي از يك استاد تاريخ در دانشگاه دمشق (1) نقل مي كند كه خانه هاي مدينه در عهد رسول صلي اللَّه عليه و آله و پس از آن نيز درهاي لنگه دار چوبي نداشت بلكه فقط پرده هايي بود كه از درها آويزان مي شد.

وي مي گويد: من با اين استاد مناقشه كردم ولي او دليل دارد. او مي گويد: پس چگونه زهرا عليهاالسلام بين در و ديوار فشرده شد؟! و چگونه آتش در چوب در شعله ور گرديد؟!

اين ناقل در تأييد صحت اين گفته به دو مطلب استدلال كرده است:

1- پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله در بازگشت از يكي از سفرهايش به خانه فاطمه عليهاالسلام آمد. پرده اي بر در خانه ديد كه علي عليه السلام به فاطمه عليهاالسلام اهدا كرده بود. پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله از در خانه برگشت. فاطمه عليهاالسلام دانست كه چرا پدرش برگشته است. پرده را به حسن و حسين داد تا به پدرش بدهند كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله با آن هر كار كه مي خواهد بكند.

پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: پدرش به فدايش.

اين دلالت دارد كه ورودي خانه هاي مدينه فقط پرده داشت.

2- در داستان زناي مغيرة بن شعبه مي گويند: شاهدان هنگامي ديدند زنا مي كند كه باد پرده ي در خانه را بالا زد نه اينكه وارد خانه شده و او را در حال اين عمل

ص: 249


1- 272. وي او را دكتر سهيل زكار مي نامد.

زشت ديده باشند. اين دلالت دارد كه درها فقط پرده داشت نه درهاي لنگه دار چوبي.

پاسخ:

1- وي ادعاي اينكه خانه هاي مدينه در عهد رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در نداشت، را به استاد تاريخ دانشگاه دمشق حواله مي دهد و مي گويد كه با او مناقشه كرده اما او در اثبات گفته اش دليل دارد.

ما به وي مي گوييم: آيا دليلش را رد كردي يا پذيرفتي؟!

اگر رد كردي به چه طريق و چگونه؟ و اگر پذيرفتي، چنان كه ظاهر استدلالت بيان مي كند، پس چرا اعلام نمي كني و به ديگري حواله مي دهي؟!

2- شايد ادعاي اينكه خانه هاي مدينه در چوبي نداشت، يك مزاح باشد كه منظور گوينده صرفاً يك بازي و شوخي دوستانه با برادران يك دل و آرام كردن فضاي موجود پس از مدتي كدورت و ناراحتي بوده است. اين مزاح ما را بر آن داشت تا دهها و بلكه صدها متن جمع آوري كنيم كه دلالت دارد در عهد رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و دوره هاي پس از آن، ورودي خانه هاي مدينه درهاي لنگه دار قابل باز و بسته شدن، و قابل شكستن و سوختن داشت و به وقت لزوم قفل مي كردند و مراجعان در مي زدند.

اين درها قفل و كليد، و حلقه هايي داشته كه با آن در مي زدند. گاهي اين درها از چوب عرعر، و ساج بود، چنانكه در خانه ي عايشه از آن بود، و گاهي از شاخ و برگ خرما، و گاهي از نوعي چوب ديگر. گاهي اوقات، بر اين درها پرده مي زند. موارد فراوان ديگري نيز هست كه مجالي براي شمارش و حصر آن نداريم تا چه رسد به اينكه در اينجا نام ببريم.

بنابراين چاره اي نداريم جز اينكه خواننده ي گرامي را به بحثي كه در بخش سوم

ص: 250

تحت نام: «درهاي خانه هاي مدينه در عهد رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله» خواهيم آورد، ارجاع دهيم تا در آنجا خواسته اش را در متون فراواني كه از كتب و منابع بي شمار خصوصاً از بحارالانوار، و شماري از منابع آن، و از صحاح سته، و مسند احمد، و ديگر كتب حديثي اهل سنت آورده ايم، پيدا كند.

3- استدلال به حديثي كه مي گويد: رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در بازگشت از سفري بر در خانه ي فاطمه عليهاالسلام پرده اي ديد، از آن تعجّب نكرد (1) ، در دلالت بر مطلوب كافي نيست. چه درها عموماً هم لنگه هاي چوبي داشت و هم پرده كه وقتي در باز مي شد، پرده آويزان مي ماند. روايات زير بدين مطلب اشاره دارد:

1- ابوذر از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله: «اگر مردي از در بدون پرده، گذر كرد و به داخل خانه نظر كرد، گناهي بر او نيست، گناه بر اهل خانه است». (2) .

2- در حديثي از امام صادق عليه السلام آمده: «پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله دستور داد كه هر كه در خانه است جز علي بيرون رود. فاطمه در آن موقع بين در و پرده بود...». (3) .

3- علي عليه السلام: «مكروه است كه مرد در خانه اي بخوابد كه نه در دارد و نه پرده». (4) .

4- پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله: «آيا از شما كسي هست كه وقتي بر اهلش وارد شود، در را

ص: 251


1- 273. ر. ك: بحارالانوار، ج 43، صص 83، 86، 89، 20؛ ج 85، ص 94؛ مكارم الاخلاق، ص 95؛ امالي صدوق، ص 194؛ كشف الغمه، ج 2، ص 76؛ نهايةالارب، ج 5، ص 264؛ ذخائرالعقبي، ص 51، به نقل از احمد، ينابيع الموده، ج 2، ص 52؛ نظم دررالسمطين، ص 177، مسند احمد، ج 5، ص 275؛ مختصر سنن ابي داوود، ج 6، ص 108؛ احقاق الحق، (ملحقات)، ج 10، صص 291- 293، 234؛ ج 19، صص 106- 107؛ از برخي منابع مذكور و از منابع فراوان ديگر.
2- 274. مسند احمد، ج 5، ص 153.
3- 275. بحارالانوار، ج 22، صص 476- 480؛ كافي، ج 1، صص 281- 282.
4- 276. قرب الاسناد، ص 146؛ كافي، ج 6، ص 533؛ بحارالانوار، ج 73، ص 157؛ وسائل الشيعه، ج 5 ص 325.

ببندد، و پرده را بيندازد و خود را با ستر الهي بپوشاند...». (1) .

5- از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله درباره ي مردي سؤال شد كه زني را سه بار طلاق داده است. سپس مرد ديگري با آن زن ازدواج كرده، و در را بسته و پرده را انداخت، و قبل از آميزش، او را طلاق داده است. آيا براي شوهر اولش حلال است؟!

فرمود: تا از شيريني آن زن بچشد.

به همين معنا، روايت ديگري هم هست. (2) .

6- عايشه گفت: «رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله دري بين خود و مردم باز كرد يا پرده اي برداشت...». (3) .

4- استدلال به قصه مغيرة بن شعبه نيز نادرست است، زيرا:

1- طبري و مورخان ديگر بيان كرده اند كه:

«خانه ابوبكره در مقابل خانه مغيرة بن شعبه قرار داشت. بين آندو، راهي بود و هركدام در يك آبشخور در مقابل هم. چند نفر نزد ابوبكره بودند و در آبشخورش با هم صحبت مي كردند. بادي وزيد و در را باز كرد. ابوبكره برخاست تا آن را ببندد. مغيره را ديد. باد در اطاقي را كه در آبشخور مغيره بود، باز كرده بود؛ او را ديد كه در ميان دو پاي زني است. ابوبكره به مردان گفت: برخيزيد و بنگريد. آنان برخاستند و نگريستند. سپس گفت: شاهد باشيد...». (4) .

ص: 252


1- 277. سنن ابي داوود، ج 1، صص 234- 235.
2- 278. مسند احمد، ج 2، ص 62؛ ر. ك: سنن نسايي، ج 6، ص 149.
3- 279. سنن ابن ماجه، ج 1، ص 510.
4- 280. تاريخ الامم والملوك، ج 4، ص 70؛ بحارالانوار، ج 30، ص 640؛ ر. ك: فتوح البلدان، ج 3، ص 352؛ سنن بيهقي، ج 8، ص 235؛ الكامل في التاريخ، ج 2، صص 540- 541؛ وفيات الاعيان، ج 2، ص 455؛ البداية والنهاية، ج 7، ص 81؛ عمدةالقاري، ج 6، ص 340؛ شرح نهج البلاغه، ج 12، صص 234- 237؛ الاغاني، ج 16، صص 331- 332؛ و كنزالعمال.

2- علاوه بر اين، آورديم كه وجود پرده منافاتي ندارد كه خانه ها، درهايي با لنگه هاي چوبي داشته باشد. احتمالاً كه مغيره پرده را انداخته و در را باز گذاشته است و خداوند او را به واسطه ي باد رسوا كرده است.

مهاجمان وارد خانه نشدند پس چگونه زهرا عليهاالسلام را زدند؟

اشاره

وي مي گويد: برخي از روايات مي گويد: مهاجمان وارد خانه زهرا عليهاالسلام نشدند. پس چگونه اين گفته صحيح است كه آنان زهرا عليهاالسلام را زدند و جنينش را سقط كردند و مانند آن؟!

پاسخ:

1- بلايايي كه بر زهرا عليهاالسلام وارد شد نياز به ورود به خانه نداشت. زهرا عليهاالسلام بين در و ديوار فشرده شد. سپس مهاجمان بدون اينكه وارد خانه شوند، او را زدند. اين صريح رواياتي است كه از اين حادثه سخن گفته اند. اين در صورتي است كه منظور وي از ورود، همان معنايي باشد كه به ذهن مي رسد. ولي اگر عذر آورد كه منظورم هجوم است، در اين صورت اين گفته خليفه ي اول كه: دوست داشتم خانه ي فاطمه را نمي گشودم؛ و متون بسيار ديگر كه بر ورود آنان به خانه دلالت دارد، آن را رد مي كند.

2- چرا وي به روايت عدم ورود به خانه بسنده كرده در حالي كه روايت تصريح نكرده كه آنان وارد خانه نشدند بلكه ساكت است و به بيان گوشه اي از ماجرا بسنده كرده است.

اگر به فرض، صراحت يك روايات نامعلوم را به عدم ورود به خانه بپذيريم، در اين صورت اين روايت با روايات فراوان ديگر كه هم سند آن صحيح تر است و هم شمار آن افزون تر، و مي گويد: مهاجمان وارد خانه ي زهرا عليهاالسلام شدند و حرمت او و

ص: 253

خانه اش را هتك كردند؛ تعارض دارد.

3- زدن زهرا عليهاالسلام و سقط جنين او يك امر عادي نيست بلكه يك حادثه وحشتناك است كه هيچ مسلمان درست ايماني نمي تواند آن را بپذيرد. و اگر ترس از شمشير و تازيانه نبود، فرياد اعتراض سر مي دادند و به آنان پشت مي كردند.

نه به مصلحت حاكمان است و نه به مصلحت دوستداران و محبانشان كه مردم اين واقعه را براي هم نقل كنند و از جزئيات آن آگاه شود. لذا به خود و ديگران اجازه نمي دادند كه آن را نقل كنند و زبان به زبان بگردد بلكه ديده ايم برخي نقل اين قضيه را جرم مي دادند كه كيفرهايي براي ناقل آن در پي دارد. از شواهد اين امر به موارد زير اشاره مي كنيم:

از من روايت نكن

ابن ابي الحديد معتزلي مي گويد كه وقتي داستان ترساندن زينب به وسيله ي هبار بن اسود را براي استادش ابوجعفر نقيب بيان كرده، ابوجعفر گفت:

«اگر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله خون هبار را مباح كرد، بدين جرم كه او زينب را ترساند و زينب بچه اش را سقط كرد؛ ظاهر حال بيانگر آن است كه اگر رسول خدا عليه السلام زنده بود، خون كسي كه فاطمه را به وحشت انداخت چنانكه بچه اش سقط شد، مباح مي كرد.

گفتم: اين گفته ي گروهي از مردم را كه: فاطمه وحشت كرد، پس محسن را سقط نمود؛ از شما روايت كنم؟!

ابوجعفر گفت: نه ثبوت آن را از من روايت كن و نه بطلان آن را. چه من در اين مورد توقف كرده ام. از نظر من اخبار در اين باره متعارض

ص: 254

است». (1) .

هنگامي كه ابن ابي الحديد اين سؤال حساس را از ابوجعفر نقيب مي پرسد، او به سرعت از موضع خود عقب نشيني مي كند، در حالي كه در ابتداي كار، حكم خود را در اين باره به صورت قطعي بيان كرد. شايد علت عقب گرد وي اين بوده كه ديده شيوع اين مسأله از زبان او مشكلاتي را برايش به همراه خواهد داشت.

من نمي گويم، علي مي گويد

شبيه اين حادثه مورد ديگري ذكر مي كنند كه از حساسيت ويژه اي برخوردار است. گفته مي شود كه يكي ديگر از استادان ابن ابي الحديد با همين شيوه و در برخورد با خود وي از عقيده اش برگشت تا خود را از افتادن در مشكلات ناخواسته، دور سازد. ابن ابي الحديد مي گويد: استادش سخن علي عليه السلام را برايش بيان كرد كه در مرضي كه منجر به فوت پيغمبر شد، عايشه بود كه پدرش را مأمور اقامه ي نماز براي مردم كرد. به استادم گفتم به نظر شما، عايشه پدرش را براي نماز تعيين كرد نه رسول خدا؟! گفت: من اين را نمي گويم، ليكن علي چنين مي گفت، و تكليف من غير از تكليف او است، او حاضر بود و من نه. من به اخباري كه به من رسيده احتجاج مي كنم. اين اخبار حاكي است كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله او را براي نماز تعيين كرد. اما علي به آنچه كه خود مي دانست. (2) .

ص: 255


1- 281. شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 193، بحارالانوار، ج 28، ص 323؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 360؛ 337- 338.
2- 282. شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 198.
سماع روايت «زدن فاطمه» مايه ي بي اعتباري؟

درباره ي احمد بن محمد بن سري بن ابي دارم محدّث گفته اند: «او در تمام زندگي اش در راه راست گام برمي داشت اما در آخر عمر، بيشتر رواياتي كه در حضورش خوانده مي شد، درباره ي مثالب (معايب) بود. روزي مردي برايش خواند: عمر لگدي به فاطمه عليهاالسلام زد. فاطمه در اثر آن محسن را سقط كرد». (1) .

بنابراين قرائت اين قضيه و عرضه اين روايت نزد او، وي را از راه راست كه در همه ي زندگي ملازم آن بود بيرون كرد و همين موجب طعن و جرح و در نتيجه سقوط وي از درجه اعتبار شد.

طعن نظام

آنان روايت ماجراي فاطمه عليهاالسلام را از مهمترين طعنهاي وارد بر نظّام مي دانند كه يكي از بزرگان شيوخ معتزله است. شهرستاني درباره او مي گويد:

«او بر دروغ خود افزوده مي گويد: عمر در روز بيعت ابوبكر، چنان به شكم فاطمه زد كه بچه اش را سقط كرد. او فرياد مي كشيد: خانه اش را با ساكنانش آتش زنيد و كسي جز علي، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام در خانه نبود». (2) .

بغدادي گفته ي نظّام درباره ي عمر را يكي از ضلالتهاي او مي داند. نظام گفته كه: «عمر فاطمه را زد و ميراث عترت را از او منع كرد».

ص: 256


1- 283. ميزان الاعتدال، ج 1، ص 139، لسان الميزان، ج 1، ص 268، شماره ي 824؛ سير اعلام النبلاء، ج 15، ص 57- 58.
2- 284. الملل والنحل، ج 1، ص 57.
تحريف كتاب المعارف

اينان به خاطر قضيه ي سقط محسن از تحريف كتابها هم پروا ندارند. برحسب آنچه ابن شهر آشوب (متوفاي 588 ه) براي ما بيان كرده، كتاب المعارف ابن قتيبه را تحريف كرده اند:

«در معارف ابن قتيبه آمده: محسن در اثر ضربه قنفذ عدوي سقط شد». (1) .

گنجي شافعي (متوفاي 685 ه) درباره ي شيخ مفيد مي گويد:

«و بر جمهور افزوده مي گويد: فاطمه عليهاالسلام پس از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله فرزند پسري سقط كرد كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله او را محسن ناميده بود. اين چيزي است كه نزد هيچ يك از اهل نقل جز ابن قتيبه وجود ندارد». (2) .

به قرينه سخن ابن شهر آشوب، ظاهراً مقصود وي اين است كه ابن قتيبه آن را درالمعارف نقل كرده نه در الامامة والسياسة. اما آنچه در المعارف چاپ سال 1353 ه. ص 92 آمده چنين است:

«اما محسن بن علي، در كوچكي مرد».

در ساير چاپهايي كه امروز از معارف ابن قتيبه متداول است، همين عبارت آمده است. چرا اين تحريف، و چرا خيانت به تاريخ و حقيقت؟! نظر شما چيست؟!

تعارض روايت قنفذ با اجماع شيخ طوسي:

وي مي گويد: «شيخ طوسي، اجماع شيعه بر عبارت نظّام را نقل مي كند كه عمر لگدي به شكم فاطمه زد و در اثر آن فرزندش را سقط كرد. در حالي كه

ص: 257


1- 285. مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 407؛ بحارالانوار، ج 43، ص 233.
2- 286. كفايةالطالب، ص 413.

روايتي در دلائل الامامه و منابع ديگر آمده كه مي گويد: قنفذ او را زد».

وي با اين عبارت مي خواهد بگويد: اين منقولات با هم تناقض دارد. پس از درجه ي اعتبار مي افتد.

پاسخ:

1- شيعه بر نقل اول اجماع دارند اما اقدام قنفذ را نيز انكار نمي كنند. روايت دلائل الامامه و منابع ديگر كه بخش زيادي از آن خواهد آمد، مشاركت قنفذ را در اين جنايت اثبات مي كند. همچنان كه مغيره هم در زدن زهرا عليهاالسلام شركت داشت و آن حضرت در اثر ضربت وي مجروح شد. اين نيز در بخش دوم- بخش متون و آثار- خواهد آمد. بنابراين مانعي وجود ندارد كه همه در اين جنايت شركت داشته و موجب سقط فرزندش محسن شده باشند. پس نسبت دادن اين مسأله به همه، با هم و به تك تك آنان صحيح است. اين نسبت دادن بدان معني نيست كه هر كدام علت جداگانه و مستقلي در سقط محسن بودند.

2- همانگونه كه خواهيد ديد، نصوص توضيح مي دهد كه يورش به خانه فاطمه عليهاالسلام چند بار صورت گرفته، چنانكه بيعت با ابوبكر هم بارها تكرار شده است. (1) .

يكي از يورشها- تلاش براي آتش زدن خانه- هنگامي انجام شده كه به نوشته شيخ مفيد در امالي، ابوبكر بالاي منبر بود و با او بيعت مي كردند و او شاهد ماجرا بود ولي نه آنان را از اين اقدام وقيحانه بازداشت و نه اعتراضي كرد. گاهي اوقات در شماري از روايات، چندين يورش را به صورت صريح مي بينيم اين مقتضاي جمع بين روايات با ملاحظه خصوصيات افراد، و اقداماتي كه هر يورش را از ديگري متمايز مي سازد؛ است.

ص: 258


1- 287. الشافي ابن حمزه، ج 4، ص 188.

بلكه برخي از روايات تأكيد دارد كه شخص ابوبكر فرمان حمله صادر مي كرد. اين هجوم پيش از تهديد به آتش زدن و جمع هيزم بود. سپس آتش به صورت جزئي شعله ور شد. سپس در شكسته شد و صديقه ي طاهره از سوي چند تن از مهاجمان مورد ضرب و شتم قرار گرفت، به زمين افتاد و آن مرد ديگر نيز لگدي به شكمش زد.

اين هجوم شعله ور شد. سپس در شكسته شد و صديقه ي طاهره از سوي چند تن از مهاجمان مورد ضرب و شتم قرار گرفت، به زمين افتاد و آن مرد ديگر نيز لگدي به شكمش زد.

اين جريان در بخش متون خواهد آمد. سند برخي از روايات سقط محسن، صحيح است. شخص معترض، به صحت روايت طبري در دلائل الامامه اعتراف كرده است.

روايات اهل بيت عليهم السلام در مجموع متواتر است و هرگاه نصوص و روايات ديگر بدان افزوده شود، از حد تواتر مي گذرد.

در عين حال، ذكر قضيه اي اين چنين توسط غير شيعه قابل توجه است. خصوصاً كه وي علاقمند است مرتكبان اين جنايت را به كلي تبرئه كند.

اين مسأله در سخنان بسياري از بزرگان اهل سنت مثل: جويني، گنجي، مسعودي، نظّام، ابوجعفر نقيب استاد ابن ابي الحديد، احمد بن محمد بن سرّي و ديگران آمده است. سخنان اينان را در بخش متون و آثار خواهيم آورد.

ابن حمزه زيدي در پاسخ به اعتراض برخي در خصوص تناقض روايات، تصريح كرده كه چندين بار به خانه ي زهرا عليهاالسلام يورش بردند:

يكي از روايات مي گويد: علي در خانه اش نشست و حاضر به بيعت نشد. طلحه و زبير هم به او پيوستند و از خانه بيرون نيامدند تا اينكه عمر آمد و خواست

ص: 259

خانه را بر رويشان آتش بزنند.

روايت ديگر مي گويد: ابوبكر براي نماز به مسجد رفت. به خالد بن وليد گفت كه در كنار علي نماز گزارد. سپس هنگامي كه ابوبكر سلام نماز را آغاز مي كند، او را بكشد.

روايت سوم مي گويد: علي را در حالي كه طنابي بر گردن او انداخته بودند، آوردند. پس به اكراه بيعت كرد.

ابن حمزه اينگونه پاسخ داده: «اين در اوقات مختلف بود و لذا بين روايات نه تناقضي است و نه همديگر را دفع مي كنند». (1) .

يعني تلاش براي آتش زدن خانه در يك زمان و در يك يورش جداگانه از يورشي بوده كه علي را طناب به گردن براي بيعت بيرون آوردند...

با بودن علي، انگيزه اي براي يورش به زهرا عليهاالسلام نيست

وي مي گويد: اگر به فرض بپذيريم كه مهاجمان وارد خانه شدند، چرا فقط به زهرا عليهاالسلام يورش مي برند و او را مي زنند و علي را رها مي كنند؟ در حالي كه قرار بود به علي كه با بني هاشم در غرفه اش نشسته بود، هجوم برند. چه خانه ده كيلومتر نيست بلكه فقط ده متر مساحت دارد.

پاسخ:

1- پيش از اين گفتيم كه خود وي مي گويد: همه ي بني هاشم با علي در خانه بودند. پس چگونه يك حجره ي كوچك ده متري گنجايش همه آنان را داشته است؟!

2- آنان پس از فراغت از يورش به زهرا عليهاالسلام در كنار در، وارد خانه شدند. چه زهرا عليهاالسلام نتوانست جلوي آنان را بگيرد.

ص: 260


1- 288. شافي ابن حمزه، ج 4، ص 202.

3- به نظر مي رسد كه وي معتقد است كه خانه ي زهرا عليهاالسلام از چندين غرفه، يا حداقل از يك حياط و يك غرفه تشكيل مي شد... چگونه اين نظر را اثبات كرده و روايات مورد استناد وي كدام است؟!

4- يورش به زهرا عليهاالسلام بدين جهت نبود كه منظورشان شخص آن حضرت بود بلكه به اين علت او را مورد تهاجم قرار دادند كه مانع از رسيدن آنان به علي عليه السلام شد. روايات به اين نكته تصريح كرده و بيان مي دارد كه زهرا عليهاالسلام كوشيد آنان را از باز كردن در بازدارد يا در كنار در با آنان برخورد كرد.

ما در اينجا به نمونه هايي از هر دو دسته روايات اشاره مي كنيم:

از متوني كه به قرار گرفتن زهرا عليهاالسلام بين علي عليه السلام و آنان تصريح دارد، به نمونه هاي زير توجه مي دهيم:

1- فيض كاشاني مي گويد: «فاطمه بين آنان و شوهرش حائل شد و گفت: به خدا سوگند، نمي گذارم كه پسر عمويم را به ستم بِكشيد»... (1) .

2- مجلسي مي گويد: «هنگامي كه علي عليه السلام را بيرون آوردند فاطمه عليهاالسلام بين شوهرش و مهاجمان در كنار در خانه حائل شد. قنفذ با تازيانه چنان به بازوي زهرا عليهاالسلام زد كه همچون بازوبند به دور بازويش حلقه زد و او را هل داد در نتيجه يك دنده از پهلويش شكست و جنيني را ساقط كرد». (2) .

3- علي عليه السلام: سبب بخشودگي قنفذ از غرامت به عمر، ضربه تازيانه اي بود كه وي به فاطمه زد. آنگاه كه آمد تا بين علي و مهاجمان حائل شود. هنگامي كه فاطمه عليهاالسلام از دنيا رفت، اثر تازيانه همچون حلقه ي بازوبند بر بازوي او باقي مانده

ص: 261


1- 289. علم اليقين في اصول الدين، صص 686- 687.
2- 290. الاحتجاج، ج 1، ص 212، فاطمه بهجة قلب المصطفي، ص 529؛ به نقل از: مرآة العقول، ج 5، ص 320.

بود. (1) .

از متوني كه تصريح دارد كه فاطمه عليهاالسلام تلاش كرد تا آنان را از باز كردن در بازدارد، به موارد زير اشاره مي كنيم:

1- روايت بلاذري و ديگران كه مي گويد: عمر آتش آورد. فاطمه عليهاالسلام در كنار در به او برخورد. به او گفت: پسر خطاب! آيا مي خواهي در خانه ام را به رويم آتش بزني؟! گفت: بلي، و اين بهترين كار براي تقويت دين پدرت مي باشد. (2) .

2- روايت مفضّل مي گويد:... و بيرون آمدن فاطمه عليهاالسلام و مخاطب قرار دادن آنها از پشت در... و داخل كردن قنفذ- لعنه اللَّه- دستش را براي باز كردن در... اين روايت مي گويد: عمر با پايش به در زد و در به شكم فاطمه عليهاالسلام اصابت كرد... (3) .

3- در كتاب سليم بن قيس: «به در خانه ي علي رسيد. فاطمه پشت در نشسته بود.. عمر آمد و در را زد و ندا داد: پسر ابي طالب! در را باز كن. فاطمه عليهاالسلام گفت: عمر! با ما چه كار كردي؟ چرا ما را به حال خودمان رها نمي كني؟

گفت: در را باز كن و الّا آن را به رويتان آتش مي زنيم... سپس در را آتش زد. عمر در را به داخل راند. فاطمه عليهاالسلام به طرفش آمد و فرياد كشيد: پدر!...» (4) .

4- عمر: «لگدي به در زدم. فاطمه شكمش را به در چسبانيده بود و مانع آن مي شد... در را به داخل راندم و وارد شدم. فاطمه به گونه اي به طرفم آمد كه جلوي

ص: 262


1- 291. كتاب سليم، ص 134.
2- 292. ر. ك: بحارالانوار، ج 28، ص 389 و 411؛ پاورقي 268؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 586؛ الشافي في الامامه، ج 3، ص 241؛ العقد الفريد، ج 4، صص 259- 260؛ كنزالعمال، ج 3، ص 149؛ الرياض النضره، ج 1، ص 167؛ الطرائف، ص 239؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 178؛ ص 271؛ نفحات اللاهوت، ص 76؛ تاريخ ابوالفدا، ج 1، ص 156.
3- 293. بحارالانوار، ج 53، صص 14، 17، 19.
4- 294. بحارالانوار، ج 43؛ صص 197- 198؛ ج 28، ص 299؛ كتاب سليم، ص 250 (چ اعلمي).

چشمانم را گرفت...». (1) .

5- عمر: «چون به جلوي در رسيديم، فاطمه به محض ديدن آنان، در را به رويشان بست و شك نداشت كه كسي بدون اجازه اش بر او وارد نخواهد شد. عمر لگدي به در كوبيد و آن را- كه از چوب خرما بود- شكست. سپس وارد شدند». (2) .

6- زهرا عليهاالسلام: «و آتش آوردند كه خانه و ما را آتش زنند. پس به پشت در تكيه دادم و آنان را به خداوند قسم...». (3) .

7- عمر: «فاطمه با دستهايش در را گرفته بود تا مرا از باز كردن آن بازدارد. پس دوباره تلاش كردم. اما نتوانستم. پس با تازيانه به دستهايش زدم. چنانكه دردش گرفت... لگدي به در كوبيدم. فاطمه شكمش را به در چسبانده بود تا آن را نگه دارد... در راه به داخل راندم و وارد شدم. فاطمه به گونه اي به طرفم آمد كه جلوي چشمانم را گرفت. يك سيلي از روي روبند به گونه هايش زدم، گوشواره اش كنده شد و به زمين افتاد. علي بيرون آمد. چون احساس كردم كه مي آيد، به سرعت به بيرون خانه دويدم و به خالد، و قنفذ، و همراهانشان گفتم: از خطر عظيمي نجات يافتم... و عده كثيري جمع كردم، نه براي اينكه شمارشان از علي بيشتر شود، بلكه بدان جهت كه قلبم بدان تقويت شود، آمدم و علي را كه در محاصره بود، از خانه اش بيرون آوردم...». (4) .

از سوي ديگر، برخي از متون اشاره دارد كه مهاجمان كوشيدند تا به فاطمه عليهاالسلام فشار آورند و او را بترسانند تا بين آنان، و علي و همراهانش مانع نشود. حتي از او

ص: 263


1- 295. بحارالانوار، ج 43؛ صص 197- 198؛ ج 28، ص 299؛ كتاب سليم، ص 250 (چ سنگي)، ج 8، صص 220، 227؛ به نقل از دلائل الامامه.
2- 296. تفسير عياشي، ج 2، ص 67؛ بحارالانوار، ج 28، ص 227؛ الاختصاص، صص 185- 186؛ تفسير برهان، ج 2، ص 93.
3- 297. بحارالانوار، ج 30، ص 345.
4- 298. بحارالانوار، ج 30، صص 293- 295.

مي خواستند كه آنان در شكستن تصميم متحصنين در خانه اش، ياري نمايد. از آن جمله است:

1- مي گويند: هنگامي كه مهاجمان به خانه فاطمه آمدند، عمر ندا داد: «اي فاطمه! دختر رسول خدا! كساني را كه به خانه ات پناهنده شده اند، بيرون كن تا بيعت كنند و در آنچه مسلمانان داخل شده اند، داخل شوند و الّا- به خدا قسم- خانه به رويشان آتش مي زنيم». (1) .

2- در متن ديگري آمده كه عمر گفت: «دختر رسول خدا! به خدا قسم، در ميان مردم، كسي را از تو و پدرت بيشتر دوست ندارم، ولي به خدا سوگند كه اين محبت مانع نمي شود كه اگر اينان نزد تو جمع شوند، دستور دهم در خانه را به رويشان آتش زنند». (2) .

تعارض روايات

وي از اينكه با اين همه تعارض در روايات قضيه زهرا عليهاالسلام روبه رو شده اظهار حيرت مي كند و مي گويد:

«احاديث مربوط به آتش زدن خانه زهرا عليهاالسلام كه در تلخيص الشافي، الاختصاص و امالي مفيد آمده بين تهديد بدون آتش زدن- كه زياد است- و آتش زدن با هم تعارض دارد».

در پاسخ گوييم:

ص: 264


1- 299. الجمل، صص 117- 118؛ ر. ك: نهج الحق، ص 271؛ الامامة والسياسه، ج 1، ص 12، تاريخ ابن شحنه، ج 7، ص 164؛ تاريخ ابي الفدا، ج 1، ص 156، العقدالفريد، ج 4، ص 259؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 126.
2- 300. ر. ك: منتخب كنزالعمال، (در پاورقي مسند احمد)، ج 2، ص 174؛ به نقل از ابن ابي شيبه؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 45، از جوهري؛ المغني عبدالجبار، ج 20، ق 1، ص 335؛ الشافي في الامامه، ج 4، ص 110.

در اين روايات هيچ گونه تعارضي وجود ندارد. زيرا:

1- احاديث تهديد به آتش زدن، وقوع آن را نفي نمي كند. بلكه در يكي از پاسخهاي قبلي بيان كرديم كه هركس به مقتضاي غرض سياسي يا مذهبي خود و يا به اندازه اي كه شرايط حاكم اجازه نقل يا اطلاع يافتن از آن را مي دهد، روايت نقل مي كند. خصوصاً در آن برهه ي شكننده كه راوي را به خاطر نقل يك روايت در فضيلت علي عليه السلام هزار تازيانه زدند. (1) .

حتي نامگذاري فرزندان به نام علي كافي بود كه آن كودك را كه علي نام گذاشته اند، بكشند. (2) در كتاب خود، صراع الحرية في عصر المفيد، موارد مهمي نقل كرده ايم كه در اين زمينه هم مي تواند مفيد باشد. بدانجا مراجعه كنيد.

خلاصه اينكه نقل روايت به سبب اغراض و شرايط حاكم و غيره تفاوت و اختلاف دارد. همچنان كه موضوع منقول برحسب شرايط، اشخاص و وابستگيها و... به لحاظ قلت و كثرت، و حرارت و برودت متفاوت مي شود. يكي تهديد به آتش زدن، ديگري جمع آوري هيزم؛ سو مي آوردن پاره اي آتش؛ ديگري آتش گرفتن در يا خانه؛ ديگري شكستن در؛ ديگري ورود به خانه، و گشودن و هتك حرمت آن؛ ديگري فشردن زهرا عليهاالسلام بين در و ديوار، ديگري زدن به جنين، با به شكم يا به بازوي فاطمه به گونه اي كه همچون بازوبند به دور بازويش حلقه زد؛ يا زدن به انگشتان زهرا عليهاالسلام تا در را رها كند و آنان بتوانند وارد خانه شوند؛ ديگري نيز شكستن پهلويش را.

از سوي ديگر مي بينيم: يكي نقل مي كند كه عمر، زهرا عليهاالسلام را زد، و آن ديگري

ص: 265


1- 301. تاريخ بغداد، ج 13، صص 387- 388؛ سير اعلام النبلاء، ج 11، ص 135؛ تهذيب التهذيب، ج 10، ص 430.
2- 302. ر. ك: الوافي بالوفيات، ج 12، ص 104.

نقل مي كند كه مغيرة بن شعبه او را زد، و سومي قنفذ را مي گويد. اين روايات همديگر را نه تكذيب مي كنند و نه تداخلي بينشان ديده مي شود، بلكه هر كدام مطابق غرض خويش يا به هر دليل ديگر مثل رعايت شرايط سياسي يا بواسطه ي موانع مذهبي و... بخشي از ماجرا را نقل مي كند.

شيخ محمد حسن مظفر رحمه اللَّه آن را اينگونه تعليل مي كند:

افراد كثيرالاطلاع كه مي خواهند همه ي وقايع را روايت كنند نمي توانند واقعه را به كلي اهمال كنند لذا برخي از مقدمات آن را روايت مي كنند تا از همه ي جهات بدان خلل وارد ننمايند و از سوي ديگر مي خواهند قضيه كم اهميت جلوه دهند. چنانكه در داستان بيعت غدير، و موارد ديگر انجام دادند». (1) .

2- تاريخ نگاران و تدوين گران حديث شرايط روزگار و خصوصاً شرايط سياسي را مراعات مي كردند. زيرا حاكمان و ديگران علاقمند بودند كه هرچه بيشتر از حجم جناياتي كه در حق اهل بيت عصمت و نبوت در مقابل مردم مرتكب شده اند، بكاهند و اگر مي توانستند واقعه را از اساس انكار كنند، حتماً انكار مي كردند و اظهار مي داشتند: مهاجمان، دلهايشان مالامال از محبت زهرا عليهاالسلام بود. بكله اين تلاشي است كه مي بينيم برخي مبذول مي دارند تا از روابط مودّت آميز زهرا عليهاالسلام و مهاجمان سخن گويند، و آنچه از ايجاد هرگونه سوء تفاهم در اين زمينه گفته مي شود را انكار نمايند. به گفته هاي ابن كثير حنبلي در البداية والنهاية و كتابهاي ديگران مراجعه كنيد. شايد آنچه اخيراً از برخي افراد در خصوص شدّت محبّت آنان نسبت به زهرا عليهاالسلام شنيده ايم، از همين كتابها گرفته شده باشد.

روشن شده كه نقل حقيقت ماجراي زهرا عليهاالسلام عاملي قوي و كوبنده در خود

ص: 266


1- 303. دلائل الصدق، ج 3، ق 1، ص 53.

دارد كه فهم و شعور تاريخ، و ارزشيابي حوادث مي تواند بسيار مؤثر واقع شود و متصديان خطيرترين منصب و مقام اسلامي را تحت تأثير قرار دهد. همچنان كه تأثيراتي در تحريك عواطف و احساسات و ارتباطات عاطفي و ديني اين گروه يا آن گروه بر جاي گذارد. بنابراين اجازه ي نقل اين قضيه و سهل انگاري در آن براي بسياري از مردم انتخاب برتر، نمونه و شايسته نيست.

3- وقوع آتش زدن توسط شيعه اهل بيت عليهم السلام از طرقي روايت شده كه برخي از آنها صحيح و معتبر است. بنابراين دليلي براي كاستن از اهميت اين روايات توسط اين مقوله ي (روايات تهديد به آتش زدن فراوان است، ساير روايات معتبر نيست، نداريم).

بخشي از نصوص و متون دال بر وقوع آتش زدن را در بخش مربوط به متون و آثار خواهيم آورد.

4- نقل روايت وقوع آتش زدن بوسيله ي كساني كه دور كردن و بلكه تبرئه افراد محبوبشان- در صورت امكان- از فضاي اين حادثه وحشتناك برايشان مهم است؛ ما رابه صحت روايات منقول از طرق شيعه هرچه مطمئن تر مي كند.

5- در يكي از فصول گذشته درباره ي كتب شيخ مفيد رحمه اللَّه و نيز چگونگي تأليف الارشاد سخن گفتيم. در آنجا آورديم كه برنامه مفيد در اين كتاب، پرهيز از امور حساس و تحريك كننده بود. لذا از ورود به جزئيات و تفاصيل ماجراي سقيفه خودداري كرده است. همچنان كه در كتاب صراع الحريه في عصر المفيد گفته ايم، دوره ي مفيد از حساسيت بالايي برخوردار بود. امالي كتابي است با هدف محدود، و جهت گيري مشخص. مفيد در اين كتاب در صدد بيان حوادث تاريخي به صورتي فراگير، و هماهنگ و منسجم نبوده است.

مفيد در الاختصاص تفاصيل مهم و اساسي آورده كه اين شخص معترض يا

ص: 267

آن را انكار مي كند يا تلاش دارد در آن تشكيك نمايد.

علاوه بر اين دانستيد كه شيخ مفيد در دو كتاب المزار، والمقنعه، زيارت زهرا عليهاالسلام را آورده است. در اين زيارتنامه آمده:

السلام عليك ايتها الصديقة الشهيدة، السلام عليك ايتها البتول الشهيدة.

6- اگر منظور اين است كه كساني كه به آتش زدن خانه فاطمه عليهاالسلام مباشرت كردند، مي خواستند آتش همه ي خانه را با كساني كه در آن بودند، بسوزاند ولي اين خواسته ي آنان تحقق نيافت، پس صحيح است كه گفته شود: اراده كردند كه آتش بزنند، يا براي آتش زدن خانه همت كردند و الفاظي شبيه اين. بنابراين متون مذكور با متوني كه مي گويد: در آن آتش انداختند و مانند اين اختلاف ندارد.

نفي، نيازمند دليل

وي مي گويد: من قضيه ي شكستن پهلوي زهرا عليهاالسلام را نفي نمي كنم اما مي گويم: قانع نشدم.

همانگونه كه اثبات نياز به دليل دارد، نفي نيز محتاج دليل است. وي در ادامه دلايل عدم اقناع خود را بيان كرده است.

ما در اين كتاب همه ي اين اسباب و عوامل را بيان و عدم صحت استناد بدان را اثبات كرديم. در اينجا چند مطلب را به آنچه پيش از اين گفته ايم، مي افزاييم:

1- از باب جدل مي پذيريم كه او به صحت روايت شكستن پهلوي زهرا عليهاالسلام قانع نشده است اما از او مي پرسيم: آيا در خصوص ساير وقايع اين ماجرا مثل: زدن، و سقط جنين، و تهديد به آتش زدن خانه با ساكنانش، فرزندان و همسر زهرا عليهاالسلام و سپس شعله ور ساختن آتش به قصد سوزاندن خانه، قانع شده است يا نه؟

اگر به همه ي اين وقايع شده و فقط شكستن پهلوي زهرا عليهاالسلام نزد وي مشكوك

ص: 268

است، اشكالي ندارد. زيرا سير امور براي اثبات لوازمي كه اقدام مهاجمان در شكستن پهلوي زهرا عليهاالسلام آن را اثبات مي كند، كافي است خصوصاً متوني كه تأكيد دارد فاطمه عليهاالسلام صديقه ي شهيده از دنيا رفت.

2- اگر يك نفر از مردم در خصوص يك قضيه قانع نشود، مشكلي نيست ليكن مشكل اين است كه اين شخص كه اظهار مي كند در ثبوت اين حادثه، قانع نشده، تلاش مي كند كه مردم را به عدم آن قانع سازد و هرچه را دليل و شاهد مي داند، از اين طرف و آن طرف جمع مي كند تا اين عدم ثبوت را اثبات نمايد و همه ي اين كارها تحت شعار و پوشش قانع نشدن انجام مي دهد.

فردي درباره ي صيادي كه پرنده اي را ذبح مي كرد، و در چشمانش بواسطه ي بيماري، اشك مي آمد، به دوستش گفت: به اين صياد بنگر. چقدر دل نازك است! او بواسطه ي رأفت و رحمت به حال پرنده اي مي گريد كه آن را ذبح مي كند. دوستش به او گفت: به اشك چشمانش نگاه كن به كار دستانش نظاره كن.

حال چگونه گفته ي اين شخص ما را قانع مي كند كه گفت: من شكستن پهلوي زهرا عليهاالسلام را نفي نمي كنم؛ ولي هزار و يك دليل- البته به گمان خودش- در اثبات همين نفي و اثبات آنچه قضيه را از اساس نفي مي كند، ارائه مي دهد؟!

3- وظيفه عالم، حل مشكلاتي است كه مردم در زندگي فكري و فرهنگي خويش خصوصاً در زمينه ي تخصص عالم با آن مواجه مي شوند. بنابراين بايد تصميمش را بگيرد يا به سوي اثبات بر اساس دليل گام بردارد يا به طرف نفي به كمك دليل- خصوصاً اگر خودش معتقد باشد كه نفي نيز محتاج دليل است- و يا دوري از پاسخ دادن تا اينكه فكرش را بكند و تصميمش را بگيرد.

او حق ندارد مطالب مشكوكي را كه نمي تواند مورد مطالعه و بررسي قرار دهد يا در آن به يقين نرسيده يا خودش براي رسيدن به اين يقين تلاش نكرده، به خورد

ص: 269

مردم بدهد. و الّا چگونه اين سخن را از او بپذيريم كه مي گويد: در اوايل دهه ي پنجاه ميلادي در اثناي مطالعه ي اين موضوع از شرف الدين پرسيدم. سپس در سال 1414 ه مي گويد: اخيراً به نصي در بحارالانوار دست يافته ام كه مي گويد...، آيا مطالعه وي بيش از چهل سال طول كشيده تا اينكه اخيراً توانسته به اين يا آن نص دست يابد؟!

آيا مي توان اين را مطالعه و بررسي ناميد در حالي كه فقط به كتاب بحارالانوار آن هم در سالهاي اخير مراجعه كرده و به رغم نصوص بسيار فراواني كه در اين كتاب آمده، جز همين يك نص، به چيزي دست نيافته است؟! اگر اين نص به اظهار خودش، مشكل او را حل كرده پس چرا دوباره به تشكيك و طرح پرسش روي آورده است؟!

4- اگر كسي كه اين پرسش را مطرح مي كند يك انسان عادي بي سوادي بود كه نه فارغ التحصيل دانشگاه است و نه در مراكز علمي ديني تحصيل كرده، در اين حالت معذور است و وظيفه عالم عارف است كه مشكل يا مشكلات او را حل كند و به پرسش يا پرسشهاي او پاسخ دهد. اما اگر او خود عالم و عهده دار پاسخگويي به پرسشهاي ديني مردم است، بايد بداند كه مردم از عدم پاسخگويي وي مي فهمند كه به مضمون سؤال و همه ي لوازم و آثار آن ملتزم است.

مصادره ي موقوف

مي بينيم كه برخي از افراد، هرگاه در موضع تعدّي به زهرا عليهاالسلام و شكستن پهلوي او پرسشي از آنان مي شود، به جاي پاسخ، از سؤال كننده كه يك انسان عادي است، مي پرسند: آيا شكستن پهلوي زهرا عليهاالسلام نزد شما ثابت شده است؟ به چه دليل؟

مي گوييم:

ص: 270

1- براي كسي كه خود را اهل علم مي داند و مسئول هدايت مردم، زيبنده نيست كه از ميان مردم يك انسان عادي را مخاطب خود سازد و اين سؤال را از او بپرسد مگر اينكه منظورش ايجاد شبهه در ذهن وي باشد تا راه سيطره بر او را هموار سازد و از آسان ترين راه بتواند او را تسليم كند.

2- متون مثبته ي ماجراي زهرا عليهاالسلام فراوان است و كتابهايي كه در قرون سابق نوشته شده، پي درپي چاپ مي شود و نسخه هاي خطي در گوشه و كنار جهان پيدا مي شود و روايات و متون بيشتري در تأييد و تأكيد اين قضيه مي يابيم.

ما نمي خواهيم براي پذيرش روايات مربوط به شكستن پهلوي زهرا عليهاالسلام و مجروح شدن، و شهادت آن حضرت، به اين شخص زياد اصرار كنيم، هرچند فراوان و متنوع است. با اين حال نمونه هايي از آن را تقديم خواننده ي گرامي مي كنيم:

1- طبرسي: «فاطمه عليهاالسلام بين شوهرش و مهاجمان قرار گرفت. قنفذ او را با تازيانه زد... ابوبكر به دنبال قنفذ فرستاد كه زهرا عليهاالسلام را بزند. قنفذ زهرا عليهاالسلام را وادار كرد كه به لنگه در خانه اش پناه برد. قنفذ آن را به درون راند. يكي از دنده هاي پهلوي زهرا عليهاالسلام شكست و فرزندش را سقط كرد». (1) .

طبرسي در مقدمه ي كتاب الاحتجاج كه اين حديث را در آن آورده، مي گويد: «در اكثر موارد، اسناد اخبار را نمي آوريم، زيرا يا مورد اجماع است و يا موافق مدلول عقل و يا در سيره ها و كتابها بين مخالف و موافق مشهور، مگر رواياتي كه از ابومحمد حسن عسكري عليه السلام آورده ام». (2) .

2- سيد بن طاووس رحمه اللَّه نص زيارتي را آورده كه در آن آمده: «الممنوعة ارثها،

ص: 271


1- 304. الاحتجاج، ج 1، ص 212؛ مرآةالعقول، ج 5، ص 320.
2- 305. الاحتجاج، ج 1، ص 4.

المكسورة ضلعها، المظلوم بعلها، والمقتول ولدها». (1) .

3- كليني از محمد بن يحيي، از عمركي بن علي، از علي بن جعفر، از برادرش، از ابوالحسن عليه السلام كه فرمود: «همانا فاطمه صديقه شهيده است. بدانيد كه دختران پيامبران حيض نمي شوند». (2) .

4- صدوق از علي بن احمد بن موسي الدقاق، از محمد بن ابي عبداللَّه كوفي، از موسي بن عمران نخعي، از نوفلي، از حسن بن علي بن ابي حمزه، از پدرش، از سعيد بن جبير، از ابن عباس كه گفت: «رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله نشسته بود كه حسن عليه السلام آمد... اما دخترم فاطمه...، هرگاه او را مي بينم، آنچه را كه پس از من با او خواهند كرد، به ياد مي آورم، او را مي بينم كه مذلت وارد خانه ي او شده و حرمتش شكسته، و حقش غصب شده و ارثش منع، و پهلويش شكسته و فرزندش سقط شده است...». (3) .

اين را ديلمي (4) و جويني (5) هم روايت كرده اند.

5- سليم بن قيس هلالي: «قنفذ- لعنه اللَّه- فاطمه عليهاالسلام را وادار كرد كه به پشت در پناه برد و آن را به داخل راند. در نتيجه پهلوي زهرا عليهاالسلام شكست و فرزندش را سقط كرد، و همواره بستري بود تا اينكه در اثر همان ضربه به شهادت رسيد». (6) .

6- ابن شهر آشوب: ابن قتيبه مي گويد: فاطمه عليهاالسلام محسن را به سبب ضربه قنفذ عدوي سقط كرد.

7- سيد حميري رحمه اللَّه سرود:

ص: 272


1- 306. اقبال الاعمال، ص 625؛ بحارالانوار، ج 97، ص 200.
2- 307. كافي، ج 1، ص 458؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 260.
3- 308. امالي صدوق، صص 100- 101؛ ارشاد القلوب ديلمي، ص 295؛ بحارالانوار، ج 28؛ صص 37- 39؛ ج 43، صص 172- 173؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 391.
4- 309. ارشادالقلوب، ج 2، ص 295.
5- 310. فرائد السمطين، ج 2، ص 35.
6- 311. كتاب سليم، ج 2، ص 588.

ضربت و اهتضمت من حقها

و اذيقت بعده طعم السلع

قطع اللَّه يدي ضاربها

و يد الراضي بذاك المتبع (1) .

شعر سيد حميري بر شيوع اين مسأله در عهد امام صادق عليه السلام دلالت دارد، به گونه اي كه شعر آن را در اشعار خود آورده و مرتكبان اين جنايت را نفرين و سرزنش كرده اند.

8- امام حسن عليه السلام بيان فرموده كه مغيرة بن شعبه به گونه اي زهرا عليهاالسلام را زد كه زخمي شد.

9- شيعيان در عهد صدوق رحمه اللَّه اصرار داشتند كه زيارتنامه اي را بخوانند كه در آن آمده: «السلام عليك ايتها الصديقة الشهيدة».

در اين كتاب متوني در اين باره و نيز متوني دالّ بر شهادت زهرا عليهاالسلام خواهيم آورد.

3- اگر شكستن پهلوي زهرا عليهاالسلام ثابت نشود، اين به معني نفي كلي اين قضيه نيست و نمي توان مداحان را از ذكر آن منع كرد. خصوصاً كه مورخان و محدثان آن را روايت كرده اند.

4- آيا بايد براي هر قضيه ي تاريخي يك سند صحيح وجود داشته باشد؟! مگر چند واقعه ي تاريخي اينگونه ثابت شده است؟! آيا ثبوت هر حادثه ي تاريخي موقوف به وجود يك سند صحيح مطابق اصطلاحي رجالي است؟!

چرا در خصوص اين قضيه سند صحيح مي خواهد اما خود او مي گويد:

در اثباث قضايا به سند صحيح محتاج نمي باشيم. فقط وثوق به صدور آن كافي است. وي در صحت يك روايت، نبود انگيزه ي دروغ را هرچند در كتابهاي غير شيعه امامي باشد، كافي مي داند. در حالي

ص: 273


1- 312. الصراط المستقيم، ج 3، ص 13.

كه تلاش مي كند شبهاتي پيرامون روايات اهل بيت علي عليه السلام طرح نمايد. وي در انجام اين هدف، همواره بر وجود روايات دروغ و جعلي تأكيد مي كند. بدون اينكه به تلاشهاي علما در تشخيص روايات صحيح و معتبر از روايات جعلي اشاره نمايد.

خلاصه اينكه: با ملاحظه آنچه بيان كرديم مادامي كه قرائني وجود دارد مبني بر اينكه زهرا عليهاالسلام را مورد هجوم قرار دادند زدند و فرزندش را سقط كردند؛ و متون تصريح دارد كه فاطمه عليهاالسلام شهيده از دنيا رفت؛ نمي توان اين قضيه را تكذيب كرد تصريح متون به شهادت زهرا عليهاالسلام، شكستن پهلوي او را يك امر معقول و قابل قبول مي سازد. حال چگونه است كه روايت آن در كتب شيعه و سني آمده، و شعرا خصوصاً شاعران متقدم بدان اشاره كرده اند.

5- اگر فرض كنيم كه شكستن پهلوي زهرا عليهاالسلام به اثبات نرسيده است، حال از او مي پرسيم: چرا اين مطلب را دستاويزي براي تشكيك در ثبوت زدن زهرا عليهاالسلام و سقط جنين و هتك حرمت خانه اش قرار داده در حالي كه اين قضيه مورد اجماع طايفه شيعه ي امامي است و روايات آنان در اين باره مستفيض و بلكه متواتر است و بسياري از مورخان و محدثان ساير فرق اسلامي آن را روايت كرده اند؟!

يا اينكه مطالعه و بررسي واقعگرايانه اقتضا مي كند كه بر يك مسأله خاص كه وي گمان مي برد ضعيف ترين نقطه است، تأكيد كند. وي مي خواهد با تشكيك در اين امر راه را براي تشكيك در ساير موارد به شيوه ي اطلاق حكم كلي، و بحث از عمومات و مبهمات هموار كند چه مردم به جزئيات توجه نمي كنند. و بدين ترتيب بتواند اصول ثابت و قطعي و قضيه ي مورد اجماع علماي شيعه كه بطور متواتر و مستفيض روايت شده از اساس باطل كند. و همچنين علماء غير شيعه آنرا روايت كرده اند كه ثبوت اين قضيه به دليل شامل شدن بر ملامت و سرزنش واليان

ص: 274

محبوبشان، چندان خوشايندشان نيست.

سقط محسن به واسطه ي يك پيشامد طبيعي

وي جسارت را به حدي رسانده كه مي گويد: احتمالاً سقط محسن در يك پيشامد طبيعي صورت گرفته نه در نتيجه تعدّي و تجاوز؟!

پاسخ:

متون فراوان و بلكه متواتر دلالت دارد كه محسن به سبب تعدّي به زهرا عليهاالسلام سقط شده است. به نقل شيخ طوسي رحمه اللَّه علماي شيعه بر اين مطلب اجماع دارند. بسياري از پيروان مهاجمان كه حتي توهم انتساب اين قضيه به مهاجمان محبوبشان، چندان برايشان خوشايند نيست، اين قضيه را روايت و بدان اشاره كرده اند. با اين حال ما نمي دانيم چرا وي اصرار دارد كه مهاجمان را از اين جنايت تبرئه كند و چگونه به خودمان اجازه مي دهيم كه كاسه ي داغ تر از آش باشيم؟

آيا با توجه به گفته ي خود وي نفي هم محتاج دليل است چنانكه اثبات به دليل نياز دارد، اين اصرار در تبرئه مهاجمان توجيه علمي دارد؟!

آيا با اينكه دليل قاطعي بر اثبات اين قضيه داريم، بايد آن را رد كنيم و بر نفي بدون دليل اصرار ورزيم؟!

قابل توجه اينكه شخص ديگري، اصل وجود فرزندي به نام محسن را انكار كرده است؟

يكي ديگر سكوت كرده و نه به نفي اشاره كرده و نه به اثبات. گويا مي خواهد با اين سكوت خويش بگويد كه اصلاً طفلي به اين نام منسوب به زهرا عليهاالسلام وجود ندارد.

يكي ديگر كه ديده انكار اين مسأله غير ممكن است و از سوي ديگر نتوانسته

ص: 275

به جنايتي كه در حق او و مادرش مرتكب شده اند، اعتراف نمايد؛ خود را با اين ادعا از آن خلاص كرده كه: «در كوچكي مرد». بنابراين به انكار سقط تصريح نكرده اما با همين ادعا به اين انكار اشاره كرده است.

گروه چهارم از اين طفل، و اينكه سقط شد؛ ياد كرده اما از بيان حقيقت ماجرا سكوت كرده است.

گروه ديگري به اين واقعيت تلخ تصريح كرده و آن را توضيح داده اند. در بخش متون و آثار بخشي از اقوال اين گروه را آورده ايم.

به مصلحت كساني كه به زهرا عليهاالسلام ظلم كردند، و او را آزار دادند و زدند و فرزندش را سقط كردند؛ نبود كه اين قضيه پخش شود. زيرا اين كار چهره ي آنان را مخدوش خواهد كرد و حتي در درازمدت موقعيتشان را به خطر خواهد انداخت. لذا به تحريف حقيقت و تزوير تاريخ، و تحميل سلطه ي خشن و كوبنده بر تبليغات، و بستن دهانها با هر وسيله ي ممكن روآوردند. در نتيجه چيزي به ما نرسيد مگر به قدري كه از چنگالهاي شوم آنان پنهان ماند و فداييان حقيقي مذهب كه با گرانبهاترين و بافضيلت ترين كالاي خود، يعني جان، با خداوند سبحان معامله كردند، با فداكاري و جانفشاني به ما رساندند. دقيقاً چنانكه به رغم همه جنايتها، دردها، مصيبتها و خونهايي كه در اين راه بر زمين ريخت، بخشي انبوه و بلكه دريايي سرشار از فضائل و مناقب، و مواضع و جهاد علي عليه السلام و حتي حديث غدير و حديث ثقلين و حديث سفينه و حديث منزلت از چنگال كركسهاي وحشي و كينه توزان پنهان ماند تا با پيكري مجروح، رنجور و آغشته به خون ما برسد و با صداقت و ژرف نگري، حقيقت لطف و عنايت الهي به امت اسلامي، نسلها و دين، حق را براي ما مجسم سازد.

هر دعوتي كه حاكمان جور به جنگ رفتند و در مقابل آن ايستادند، به

ص: 276

زودي متلاشي شد و از بين رفت مگر دعوت حق كه به رغم گذشت صدها سال از جنگهاي سخت و شكننده، و به رغم مقابله و مبارزه طلبي با حاكمان ستمگر در اساس حاكميت، و مشروعيت آنان- چه اعتقاد به امام يعني ردّ مشروعيت، و اتهام حاكمان به ظلم و غصب، و محاربه با تعاليم خدا و رسول- همچنان با حفظ اصالت خود تداوم يافته است. مهمترين دليل بر آنچه گفتيم، و نيز توطئه حاكمان ستمگر در توجيه، تزويز و ارتكاب جنايات وحشتناك، و از سوي ديگر لطف و عنايت الهي در حفظ حق و حقيقت، مسائل مربوط به مقام علي عليه السلام و مظلوميت زهرا عليهاالسلام است كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله او را به عنوان معيار حق و باطل معرفي فرمود. همين موجب شد كه نقش فاطمه عليهاالسلام پس از رحلت پدرش، مؤثر، فعال، قاطع و قوي باشد و به وسيله ي آن صحيح از سقيم، و تحريف شده و باطل، از سليم و قويم بازشناخته شود.

آيا گريه ي زهرا جزع بود؟

وي مي گويد: قابل تصور نيست كه مردم مدينه از گريه ي زهرا عليهاالسلام- زني كه قضا و قدر الهي را با آغوش باز مي پذيرد- آنگونه كه مداحان در سوگواري او مي خوانند، آسايش خود را از دست بدهند (1) ، اگر چه متوفي، فردي در سطح رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله باشد.

پاسخ: ما تصور نمي كنيم كه گريه ي زهرا عليهاالسلام در فراق پدرش، آسايش مردم را به هم زد و موجب اعتراض آنان شد، بلكه آنچه آنان را ناراحت كرد و به واكنش

ص: 277


1- 313. درباره ي اذيت مردم مدينه از گريه ي زهرا عليهاالسلام ر. ك: خصال، ج 1، ص 272؛ املي صدوق، ص 121؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 449؛ در پاورقي از: بحارالانوار، ج 43؛ صص 155، 177؛ ج 46، ص 109؛ ج 11، ص 311، 204؛ ج 12، ص 264؛ ج 82، ص 86؛ ارشادالقلوب، ص 95؛ تفسير عياشي، ج 2، ص 188؛ روضةالواعظين، ص 520، مكارم الاخلاق، ص 335، مناقب آل ابي طالب (چ علميه)، ج 3، ص 322؛ كشف الغمه، ج 2، ص 124.

واداشت، چيزي است كه وجود زهرا عليهاالسلام در كنار قبر پدرش با حالتي از حزن و اندوه، و دلتنگي و دل شكستگي برمي انگيخت: مظلوميت زهرا عليهاالسلام كه بلافاصله پس از درگذشت پدرش به سراغ او آمد. چه نمايانگر حالت تحريك مداوم مردم پاك نهاد، و مخلص با ايمان و در نتيجه نابودي خطي بود كه از انجام هيچ عملي در راه رسيدن به خواسته هايش فروگذار نكرد. گريه ي زهرا عليهاالسلام در فراق شخص رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به اندازه ي گريه ي آن بانو در تجسّم سرنوشت غمباري كه به مجرد وفات پيغمبر، اسلام و اسوه هايش را در خود فروبرد، نبود. بنابراين گريه ي زهرا عليهاالسلام، جزع از مصيبت و بزرگ شمردن فقدان شخص نيست كه با پذيرش قضا و قدر الهي منافات داشته باشد. مگر اينكه وي تسليم قضا و قدر بودن، و سكوت در قبال ظلم را پذيرش قضا و قدر الهي بداند.

بيت الاحزان

برخي نيازي به بيت الاحزان نمي بينند تا فاطمه عليهاالسلام در آن گريه كند. وي تصوّر نمي كند كه فاطمه عليهاالسلام چنان در فراق پدرش گريه كند كه آسايش مردم مدينه به هم بخورد و از او بخواهند كه ساكت باشد. زيرا اين بدان معني است كه زهرا عليهاالسلام با صداي بلند در راهها فرياد مي زد؟! او اين فرياد و برهم زدن آسايش مردم با مقام و منزلت زهرا عليهاالسلام نمي سازد. در پاسخ مي گوييم:

1- روايتي است كه مرحوم مجلسي در بحارالانوار (1) آورده و آن را ضعيف خوانده است. زيرا آن را در يك منبع معتبر پيدا نكرده است. اين روايت كه از فضّه است مي گويد: فاطمه عليهاالسلام در شب دوم وفات پدر از خانه بيرون رفت، گريست و مردم نيز با او گريستند. هنگامي كه مردم مدينه گريه ي زهرا عليهاالسلام را ديدند از علي عليه السلام

ص: 278


1- 314. بحارالانوار، ج 43، صص 174- 180

درخواست كردند كه يا شب گريه كند يا روز. لذا علي عليه السلام بيت الاحزان را در بقيع براي او ساخت.

پيش از اين به منابع ديگري در اين باره اشاره كرديم.

روشن است كه روايت فضّه، همچنان كه مرحوم مجلسي بيان كرده، قابل اعتماد نيست: هم از لحاظ سند، و هم از لحاظ مضمون. هر كه به اين حديث مراجعه كند، اين مطلب را درمي يابد.

اما بيت الاحزان، تا اين زمان باقي مانده و آن موضع معروف به مسجد فاطمه در جهت گنبد مقبره ي حسن و عباس است. ابن جبير بدان اشاره كرده و مي گويد: «به دنبال قبه ي عباسيه خانه ي فاطمه، دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله است كه به بيت الاحزان (خانه ي اندوه) معروف است و گويند: همين خانه است كه آن بانو در سوگ رحلت پدرش در آن مأوا گرفت و ديري ملازم آن خانه شد و به اندوه نشست». (1) .

2- گريه ي فاطمه عليهاالسلام در شب بيشتر آسايش مردم را به هم مي زد. زيرا آنان در روز براي انجام كارهاي روزانه در مزارع، و رسيدگي به حيوانات و رفع احتياجات خويش پراكنده مي شدند. پس سزاوارتر آن بود كه فاطمه عليهاالسلام شب در بيت الاحزان باشد نه روز.

3- حقيقت اين است كه گريه ي فاطمه عليهاالسلام آسايش مردم را برهم نزد بلكه هيئت حاكمه را زجر مي داد. چه حاكمان جديد مي بايست در مسجد پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و در كنار منبر شريف آن حضرت، جايي كه فقط چند متر از خانه فاطمه عليهاالسلام فاصله داشت، حضور داشته باشند. لذا حاكمان، او را از گريه ي منع كردند. (2) .

ص: 279


1- 315. اهل بيت ابوعلم، صص 167- 168؛ ر. ك: وفاءالوفا، ج 3، ص 918؛ و پاورقي ص 489؛ از: عوالم العلوم، ج 11، احقاق الحق، (ملحقات)، ج 10، ص 476؛ فاطمة الزهرا في احاديث القدسيه، صص 184- 185.
2- 316. ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، ص 140.

مردم گروه گروه به همين مسجد مي آمدند و از طلوع فجر تا پاسي از شب براي نماز، و نيز پيگيري حوادث در آن حضور داشتند.

بنابراين مسجد، مركز شهر مدينه است، شهري نسبتاً كوچك كه شايد جمعيتش به چند هزار نفر نرسد. زيرا مكه، شهري كه از مدينه خيلي بزرگتر بود و ام القري ناميده مي شد، برحسب آمارهاي جنگ احزاب كه مكه همه ي امكانات خود را در آن بسيج كرد (1) حداكثر مي توانست چهار هزار سپاهي بسيج نمايد. همه افراد قادر به حمل سلاح از سن مشرف به تكليف تا سن پيري مي بايست در جنگ شركت مي كردند. اما مدينه در جنگ احزاب توانست حداكثر هزار نفر و بلكه كمتر بسيج نمايد. (2) .

در سرشماري سال ششم هجري كه در مدينه غير مسلمانان قابل ذكري حضور نداشتند، مسلمانان اين شهر هزار و پانصد و يا هزار و ششصد نفر بودند.

در روايت ديگري آمده: ما هزار و ششصد تا هزار و هفتصد نفريم. اين هنگامي بود كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله به آنان فرمود: شمار مسلمانان را برايم بنويسد دماميني مي گويد: گفته اند اين در سال حديبيه (سال ششم هجري) بود. (3) .

فرض كنيم كه جمعيت سرشماري شده همه مرد، و متأهل و داراي فرزند بوده اند. حال به نظر شما كل جمعيت مدينه چند نفر بوده است؟!

همه ي مردم مدينه صبح، ظهر و شب براي نماز پشت سر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله به مسجد مي آمدند. حتي مردم از مسافت چند ميلي خارج مدينه پياده نماز مي آمدند و مسجد

ص: 280


1- 317. ر. ك: الصحيح من سيرة النبي الاعظم صلي اللَّه عليه و آله، ج 9.
2- 318. ر. ك: الصحيح من سيرة النبي الاعظم صلي اللَّه عليه و آله، ج 9.
3- 319. ر. ك: صحيح بخاري، ج 2، ص 116؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 91؛ مسند احمد، ج 5، ص 384؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1337؛ التراتيب الادارية، ج 2، صص 251- 252؛ ج 1، صص 220- 223؛ المصنف ابن ابي شيبه، ج 15، ص 69.

گنجايش همه ي آنان را داشت جز اينكه رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله در اواخر، آن را توسعه داد.

بنابراين مسجد پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله مركز اين شهر كوچك است كه خيابانهاي آن را كوچه هاي تنگ و خانه هاي به هم چسبيده تشكيل مي داد. زيرا اين مقتضاي امنيت مردمي است كه به واسطه ي جنگهاي داخلي هيچگاه اسلحه خود را بر زمين نمي گذاشتند، نه در شب و نه در روز. (1) .

مردم مدينه به دور بخش بزرگي از شهر خندقي كندند كه مشركان را در جنگ احزاب از دستيابي به آنان بازداشت. حفر اين خندق به رغم عمق و عرض زيادش، فقط شش روز طول كشيد.

اين همه بر عدم صحّت گفته ابن مردوديه در خصوص ازدواج زهرا عليهاالسلام دلالت دارد كه مي گويد: پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله مردم مدينه را دعوت كرد، همه آمدند، «بيش از چهار هزار نفر بودند». (2) در حالي كه مدينه نصف اين رقم نيز جمعيت نداشت.

روايت ديگري نيز كه در خصوص همين قضيه صحبت مي كند، بر نادرستي اين رقم دلالت دارد. بر پايه ي اين روايت كساني كه در مراسم عروسي زهرا عليهاالسلام شركت كردند، در مجموع سه هزار و سيصد نفر بودند. (3) شايد رقم چهار هزار نفر هم در صدد بيان همين معني باشد.

بنابراين وقتي در مدينه با اين حجم يك انسان عادي بميرد، شهر حالتي شبيه حالت فوق العاده خواهد داشت. چه مردم براي تسليت گويي به صاحبان عزا و مصيبت زدگان، و دور داشتن آنان از فضاي حزن و اندوه، گروه گروه خواهند آمد. حال اگر فقيد از دست رفته از موقعيت اجتماعي ممتازي برخوردار باشد، اين اقبال

ص: 281


1- 320. اعلام الوري، ص 55؛ بحارالانوار، ج 43، صص 8- 10.
2- 321. عوالم العلوم، ج 11، صص 298، 340؛ ر. ك: بحارالانوار، ج 43، صص 94، 114؛ امالي طوسي، ج 1، ص 39.
3- 322. دلائل الامامه، ص 21؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 345.

خيلي بيشتر خواهد بود. حال چگونه خواهد بود اگر متوفي بزرگترين انسان، و برترين موجود، و گرامي ترين پيغمبر خدا، باشد و همين مردم را از ظلمات جهل و گمراهي به نور هدايت كرده باشد؟ قطعاً شهر منقلب خواهد شد و مردم كارهايشان را تعطيل خواهند كرد و در فضايي سرشار از عاطفه و انتظار و خوف، به سر خواهند برد. مركز تجمع و قرار، و همه ي تحركات مسجد خواهد بود: حركت به سوي جبهه هاي جنگ، حل مشكلات، استقبال از هيئتهاي خارجي، رفتن به مسافرت و ختم آن. بنابراين مسجد پيغمبر، مركز حكومت، قضاوت و رهبري است و منبرش جايگاه حاكم، در مسافت چند متري از مدفن رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله. در فضاي ارتحال پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله رفت و آمد به مسجد مضاعف خواهد شد. هنگامي كه مردم به مسجد مي آيند، اولين چيزي كه شروع مي كنند، زيارت قبر پيغمبر است، و سلام بر او و كساني كه در خانه اند، چه آن حضرت در خانه فاطمه عليهاالسلام دفن شد، و همه ي درها به سوي مسجد بسته شد مگر در خانه ي فاطمه عليهاالسلام. مردم از فاطمه عليهاالسلام احوالپرسي خواهند كرد، آنان مي دانند كه او يگانه دختر پيامبر عظيم الشأن است و نه يك زن عادي بلكه سرور زنان جهان از اولين و آخرين، كه خداوند از خشنودي او خشنود مي شود، و از خشم او خشم مي گيرد. او فضاي حزن و اندوه حاكم بر اين خانه، و شخص زهرا عليهاالسلام را به ياد آنان خواهد انداخت. زهرا عليهاالسلام به آنان خواهد گفت كه حاكمان و دار و دسته شان چه اعمال زشتي بلافاصله پس از وفات پدرش در حقّ او مرتكب شده اند. مهاجماني كه بر جنازه حاضر نشدند و در تجهيز پيكر مطهرش شركت نكردند، در حالي كه او آنان را از ظلمات به نور، و از مرگ به زندگي آورد. علي عليه السلام به آنان فرموده بود: «شما، اي مردم عرب! بدترين آيين را داشتيد، و در بدترين سرا زندگي مي كرديد، و آبتان تيره و ناگوار بود و خوراكتان گلو آزار». (1) .

ص: 282


1- 323. نهج البلاغه، خ 26.

آنان به جاي تسليت و تعزيت، و تكريم و تعظيم زهرا عليهاالسلام نه تنها با كلمات و سخنان گزنده و دردآور، بلكه گفتار و كردار شكننده به استقبال او رفتند. بنابراين به مصلحت هيئت حاكمه نخواهد بود كه مردم همه روزه زهرا عليهاالسلام را حزين و شكسته ببينند، اگر چه زهرا عليهاالسلام سكوت كند و نه بگريد، و نه از آنان كه به او ظلم كرده اند و حرمتش را هتك، به بدي نام برد.

هركس به مسجد مي آيد زهرا عليهاالسلام را متألم و رنجور، ناراحت و پريشان مي بيند. سپس مي رود تا در فاصله ي چند متري خانه زهرا عليهاالسلام در مجلس خليفه بنشيند. او در مجلس خليفه در فكر آزار و اذيت و ماجراي زهرا عليهاالسلام فروخواهد رفت و در نهايت وجدانش بيدار خواهد شد.

بنابراين جلوس اندوهگين و مرارت زهرا عليهاالسلام خواب خوش حاكمان را بر هم خواهد زد و پايه هاي حكومت آنان را تا حدود زياد و خطرناكي سست و لرزان خواهد ساخت و موجب خواهد شد كه بسياري از مردم از تقصير خويش در حق زهرا عليهاالسلام نادم و پشيمان شوند و به درگاه او عذر تقصير آورند. زيرا گريه، حزن و اندوه زهرا عليهاالسلام وجدانها را بيدار، احساسات را تحريك، و انسانها را به هيجان مي آورد. چه آنان هم احساسات و عواطف خود را دارند. همين امر از سلطه و نفوذ حاكمان خواهد كاست. زيرا اينان آنگونه كه ادعا دارند به نام پدر زهرا عليهاالسلام و از طريق تعاليم او بر مردم حكومت مي كنند. اگر عمر بن سعد از سخنان زينب حورا لحظاتي پس از آنكه حسين عليه السلام را كشته بود، گريست، پس چگونه خواهند بود كساني كه دلهايشان همچون قلب حرمله، و شمر بن ذي الجوشن، و عمر بن سعد سخت و با قساوت نيست. البته درجات ايمان هر يك از قاتلان شهداي كربلا برحسب انديشه، شعور و عمل متفاوت است، و هرچند بنا به هر دليل به هنگام وقوع اين حادثه فجيع سخني بر زبان نياوردند اما لحظه ي بيداري فراخواهد رسيد و فرصت

ص: 283

خواهند يافت كه حقيقت احساسات خويش را بيان كنند.

بنابراين لازم بود كه زهرا عليهاالسلام را از اين مكان اخراج و او را از برابر چشمان مردم دور سازند؛ مردمي كه پس از فروكش كردن حوادث و بازگشت به خويشتن و تفكر در ماجرا و يادآوري سخنان پيامبر عليه السلام در حق زهرا عليهاالسلام و علي عليه السلام آگاهي و شعورشان بالا خواهد رفت و از تقصير خويش در قبال خاندان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله پشيمان خواهند شد.

پس نه احتياجي به فرياد زهرا عليهاالسلام در خيابانهاست و نه برهم زدن آرامش مردم با آن. هيچ بعيد نيست كه برخي از مردم را وادار كرده باشند كه با دستاويز قرار دادن برخي بهانه ها از زهرا عليهاالسلام بخواهند كه از خانه اش بيرون رود. سپس براي هميشه بر خانه اش چيره شدند.

بيت الاحزان، به زيان نه به سود

آيا اين بيت الاحزان به مصلحت حاكمان بود؟! آيا توانست برخي از اهداف آنان را كه مي خواستند يا گمان مي برند بزودي متحقّق خواهد شد، محقق ساخت؟!

پاسخ صحيح و واضح به اين پرسش منفي است. اين مكان در حقيقت بيش از آنچه در انتظار داشتند، وبال حكومت شد. مردم اخراج زهرا عليهاالسلام از خانه اش و منع وي از اظهار حزن و اندوه، و بيان مظلوميتش را به آساني قبول نمي كردند. زيرا اين ظلم و ستم ديگري است با آزار و اذيت شديدتر، و تأثير و خطر فزونتر و دلالت صريح تر بر ابعاد ستمي كه دختر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله از آنان متحمل شد.

در توضيح بيشتر اين مطلب مي گوييم: مردم خواهند ديد كه آنچه بر زهرا عليهاالسلام گذشته، همه بلافاصله پس از وفات پدرش بوده است: به جاي همدردي و تلاش براي كاستن از اندوه مصيبت وارده زهرا عليهاالسلام كه يگانه دختر پدرش، و سرور زنان

ص: 284

عالم، خويشتن را در مقابل مصيبتي تلخ تر و سخت تر مي بيند و آن اينكه: كساني كه خود را از پيروان دين مي دانند و به نبوت پدرش اعتراف دارند و بايد او را تعظيم كنند و گرامي و مقدس بدارند، ستمگري و ظلمشان به جايي رسيد كه نزديكترين مردم به او يعني دخترش را كه عواطف زنانه خود را دارد، در فشار قرار دادند و او را از اظهار حزن و اندوه در فراق پدرش بازداشتند. چه مي ترسيدند كه مبادا زهرا عليهاالسلام از ظلمي كه بر او روا داشته اند، با صداي بلند سخن گويد.

نهي از نوحه گري به باطل نه از گريه

ابن اسحاق در شرح جنگ احد مي گويد: رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به هنگام بازگشت به مدينه از خانه هايي از انصار گذشت. آواز نوحه گراني را شنيد كه بر كشتگان خود مي گريستند. اشك از چشمان حضرت روان شد. فرمود: اما حمزه را كسي نيست كه بر او گريه كند. سعد بن معاذ، و گفته مي شود، اسيد بن حضير، زنان بني عبدالاشهل را فرمود تا بروند نخست براي حمزه بگيرند و آنگاه براي كشتگان خود گريه كنند. چون رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله صداي گريه ي آنان را كه بر در مسجد بودند، شنيد، آنان را فرمود كه برگردند و هم در آن روز نوحه را حرام كرد.

فردا صبح زنان انصار نزد پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله آمدند و گفتند: يا رسول اللَّه! به ما رسيده كه شما نوحه را حرام كرده ايد. اين چيزي است كه در ماتم اموات خود مي خوانيم و تا حدودي راحت مي شويم. لطفاً ما را در اين كار اجازه دهيد.

رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فرمود: اگر انجام داديد، به صورتهايتان نزنيد و رويتان را نخراشيد و مويه نكنيد، و گريبان چاك ندهيد. (1) مادر سعد بن معاذ گفت: از آن روز

ص: 285


1- 324. السيرة الحلبيه، ج 2، ص 254؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 444؛ از المنقي. ر. ك: الكامل في التاريخ، ج 2، ص 167؛ تاريخ الامم والملوك، ج 2، ص 210؛ العقد الفريد؛ البداية والنهاية، ج 4، ص 48؛ مسند احمد، ج 2، صص 40، 84، 92؛ الاستيعاب شرح حال حمزه؛ مسند ابويعلي، ج 6، صص 272، 293- 294؛ در پاورقي از: مجمع الزوائد، ج 6، ص 120؛ طبقات الكبري، ج 3، ق 1، ص 10؛ سنن ابن ماجه، ج 3، ص 94؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 195؛ سيرة ابن هشام، صص 95، 99.

تاكنون هيچ زني از ما گريه نكرده مگر اينكه از حمزه شروع كرده است.

و در نص ديگري آمده: هنگامي كه رقيه وفات كرد، زنان مي گريستند. عمر با تازيانه آنان را مي زد. رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله دستش را گرفت و فرمود: عمر! رهايشان كن. و به زنان فرمود: «بپرهيزيد از آواز شيطان... فاطمه در كناره ي قبر مي گريست. پيغمبر با لبه ي لباسش اشك چشمانش را پاك مي كرد». (1) .

منع از گريه بر ميت

پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله براي حمزه گريست و فرمود: حمزه را كسي نيست كه بر او گريه كند. پس از آن براي جعفر گريست و فرمود: بايد زنان در فراق مثل جعفر گريه كنند. آن حضرت براي فرزندش ابراهيم گربه كرد و فرمود: اشك از چشم روان است و قلب محزون، و جز آنچه رضاي خداوند است، نمي گوييم. همچنين آن حضرت براي عثمان بن مظعون و سعد بن معاذ و زيد بن حارثه گريست. صحابه نيز گريستند. جابر و بشير بن عفرا هركدام براي پدر خود گريسته اند. موارد فراوان ديگري كه در كتابهاي تاريخ و حديث آمده است. (2) .

اين همه نه تنها بر عدم ممنوعيت گريه در فراق درگذشتگان دلالت دارد، بلكه

ص: 286


1- 325. تاريخ المدينه، ابن شبه، ج 1، ص 103؛ الاصابه، شرح حال رقيه.
2- 326. ر. ك: النص والاجتهاد، ص 230- 234؛ الغدير، ج 6، صص 159- 167؛ دلائل الصدق، ج 3، ق 1، صص 134- 136، به نقل از: دهها منبع موثق؛ الاستيعاب، شرح حال جعفر، ج 1، ص 211؛ منحةالمعبود، ج 1، ص 159؛ كشف الاستار، ج 1، صص 381- 383؛ الاصابه، ج 2، ص 464؛ المجروحون، ج 2، ص 92؛ السيرة الحلبيه، ج 2، ص 89؛ ر. ك: ص 251؛ وفاء الوفاء، ج 3، صص 894- 895؛ ر. ك: صص 932- 933؛ حياةالصحابه، ج 1، ص 571؛ طبقات ابن سعد، ص 396؛ ج 2، ص 313.

بر مطلوبيت آن و نيز علاقه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به اينكه اصحاب در مرگ عزيزانشان گريه كنند، دلالت دارد. در مقابل مي بينيم عمر بن خطاب هم از گريه بر ميت بازمي دارد و هم مي زند و هر آنچه قريحه اش بخواهد، در راه منع از گريه از گريه بر ميت انجام مي دهد. روايت نيز از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله روايت مي كند كه مفادش اين است كه مرده از گريه ي خانواده اش عذاب مي شود. (1) وي ام فروه خواهر ابوبكر را نيز هنگامي كه در مرگ برادرش مي گريست، زد (2) در حالي كه مي بينيم خود وي در مرگ خالد بن وليد فرمان گريه داد. (3) عايشه براي ابراهيم (4) ، ابوهريره براي عثمان، حجاج براي فرزندش (5) و صهيب براي عمر (6) گريستند. آنان به كارهاي اين افراد احتجاج مي كنند.

شخص عمر براي نعمان بن مقرن و ديگران (7) گريست. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از تعرض به كساني كه براي اموات خود گريه مي كنند، نهي فرمود. (8) .

ص: 287


1- 327. ر. ك: العقد الفريد، ج 4، ص 264 و غيره.
2- 328. علاوه بر منابع پيش گفته ر. ك: منحة المعبود، ج 1، ص 158؛ ذكر اخبار اصفهان، ج 1، ص 61، از ابن موسي؛ طبقات ابن سعد، ج 3، صص 209، 346، 362؛ تأويل مختلف الحديث، ص 245.
3- 329. التراتيب الاداريه، ج 2، ص 375؛ الاصابه، ج 1، ص 415؛ صفةالصفوة، ج 1، ص 655؛ اسدالغابه، ج 2، ص 96؛ حياةالصحابه، ج 1، ص 465؛ المصنف، ج 3، ص 559؛ از بخاري، ابن سعد و ابن ابي شيبة؛ تاريخ الخميس، ج 2، ص 247؛ فتح الباري، ج 7، ص 79؛ الفائق، ج 4، ص 19؛ ربيع الابرار، ج 3، ص 330؛ تاريخ الخلفاء، ص 88، لسان العرب، ج 8، ص 363.
4- 330. منحةالمعبود، ج 1، ص 159.
5- 331. ربيع الابرار، ج 2، ص 586؛ طبقات ابن سعد، ج 3، (چ صادر)، 81.
6- 332. ر. ك: طبقات ابن سعد، ج 3، ص 362؛ منحةالمعبود، ج 1، ص 159.
7- 333. الغدير، ج 1، صص 154- 155، 164؛ به نقل از استيعاب، شرح حال نعمان بن مقرن؛ الرياض النضرة، مجلد 2، ج 2، صص 328- 329؛ درباره ي گريه ي عمر براي فرزند يك اعرابي چنانكه ريشش خيس شد.
8- 334. ر. ك: الغدير از منابع زير: مسند احمد، ج 1، ص 235- 237؛ ج 2، صص 333- 408؛ مستدرك حاكم، ج 3، صص 190، 381؛ حاكم و ذهبي در تلخيص المستدرك آن را صحيح دانسته اند؛ مجمع الزوائد، ج 3، ص 17، الاستيعاب، شرح حال عثمان بن مظعون، مسند طيالسي، ص 351؛ سنن بيهقي، ج 4، ص 70، كنزالعمال، ج 1، ص 117؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 157؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 399، 429؛ منحةالمعبود، ج 1، ص 159.

عايشه، عمر و فرزندش عبداللَّه را در حديثي كه بدان تمسك مي كرد، تكذيب كرد و به او نسبت نسيان داد و گفت:

خداوند عمر را رحمت كند، به خدا قسم، رسول خدا نفرمود: خداوند مؤمن را به واسطه ي گريه ي خانواده اش در رثاي او، عذاب مي كند. ليكن رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله گفت: خداوند عذاب كافر را به واسطه ي گريه ي خانواده اش در رثاي او بيشتر مي كند عايشه گفت: شما را قرآن بس است كه مي گويد: «و لاتزر وازرة وزر اخري». (1) .

در متن ديگري عايشه گفت: رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله از كنار قبر يك زن يهودي گذشت كه خانوده اش بر او گريه مي كردند، فرمود: اينان براي او گريه مي كنند و او در قبرش عذاب مي شود. (2) .

ابن عباس نيز وي را تكذيب كرد. امامان اهل بيت عليهم السلام نيز او را تكذيب كرده اند... براي اطلاع بيشتر بايد به منابع مراجعه كنيد. (3) .

تورات و منع گريه بر مرده

به نظر مي رسد كه ممنوعيت گريه بر مرده از اهل كتاب گرفته شده باشد. عمر، در زمان رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله تلاش مي كرد تا از گريه بر مردگان جلوگيري كند و جز در ظاهر امر، به نهي پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله توجه نكرد. هنگامي كه آن حضرت از دنيا رفت و

ص: 288


1- 335. ر. ك: صحيح بخاري، ج 1، ص 146 (چ 1039)؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 381؛ اختلاف الحديث، در پاورقي الام، ج 7، ص 266؛ جامع بيان العلم، ج 2، ص 105؛ منحةالمعبود، ج 1، ص 158؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 346؛ مختصر مزني، در پاورقي الام، ج 1، ص 187؛ الغدير، ج 6، ص 163؛ از منابع قبل و از صحيح مسلم، ج 1، صص 342- 344؛ مسند احمد، ج 1، ص 41؛ سنن نسائي، ج 4، صص 17- 18؛ سنن بيهقي، ج 4، صص 72- 73؛ سنن ابي داوود، ج 2، ص 59؛ موطأ مالك، ج 1، ص 96.
2- 336. صحيح بخاري، ج 1، ص 147.
3- 337. ر. ك: الغدير، دلائل الصدق، النص والاجتهاد، و غير ذلك.

محذوري در سر راه خود نديد؛ شرايط سياسي مي طلبيد كه به آنچه نزد اهل كتاب است، مراجعه كنند. لذا فاطمه عليهاالسلام را از گريه منع كردند. چنانكه پيش از اين درباره سخن گفتيم.

اين ممنوعيت موافق تمايلات و انگيزه هاي ديني و سياسي به يك اندازه بود. آنچه دلالت دارد كه اين عقيده از اهل كتاب گرفته شده عبارت زير در تورات است:

«اي پسر! شهوت چشمانت را با يك ضربه از خودت بگير، نه نوحه كن و نه گريه، و نه اشكت را فروريز، آهسته آه بكش و براي مردگان، مجلس سوگواري برگزار مكن». (1) .

در اينجا به سخني از امام شرف الدين رحمه اللَّه اشاره مي كنيم كه گفت:

«در اينجا توجه خردمندان را به تحقيق درباره ي سبب دور ساختن زهرا عليهاالسلام از شهر آنگاه كه براي پدرش صلي اللَّه عليه و آله نوحه سرايي مي كرد و رفتن او با دو فرزندش و گروهي از زنان به بقيع جلب مي كنيم. آنان در بقيع زير درختچه اي در فراق رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله نوحه سرايي مي كردند. چون آن درختچه را قطع كردند، علي عليه السلام براي فاطمه عليهاالسلام خانه اي در بقيع ساخت كه براي نوحه سرايي در آن مأوا مي گرفت. اين خانه همان بيت الاحزان خوانده مي شود. اين خانه مزار همه ي نسلهاي امت بود». (2) .

مي گويم: احتمال قوي آن است كه حديث: «مرده را به خاطر گريه خانواده اش در رثاي او، عذاب مي كنند». تحريف حديثي باشد كه از عايشه در مورد زن يهودي آورديم. علت اين كار را، همانگونه كه پوشيده نيست، انگيزه هاي

ص: 289


1- 338. حزقيال، اصحاح 24، فقره 16- 18.
2- 339. النص والاجتهاد، ص 234.

سياسي مي دانيم. زيرا حكومت مي كوشيد كه فاطمه عليهاالسلام را از گريه در فراق پدرش بازدارد.

ظاهراً اين منع تا زماني كه اوضاع به نفع حاكميت استقرار يافت، تداوم پيدا كرد. به همين علت عمر به خشم عايشه و منع وي از ورود به خانه اش به هنگام وفات ابوبكر اعتنا نكرد، بلكه وارد خانه شد و ام فروه خواهر ابوبكر را با تازيانه اش زد وي اين كار را به رغم اينكه نوحه سرايي و گريه براي دوستش ابوبكر بود ولي با اينحال به خانه عايشه هجوم آورد و خواهر ابوبكر را زد، در حالي كه به عايشه خيلي احترام مي گذاشت و عايشه نزد او عزيز و گرامي بود، و از ابوبكر و بستگانش تجليل مي كرد و بيش از اندازه براي خانواده او احترام قائل بود.

آري، اين كار را علي رغم آنچه گفتيم انجام داد، چه هنوز مردم منع فاطمه عليهاالسلام از نوحه سرايي و گريه براي پدرش و مصيبتهاي پس از او را فراموش نكرده بودند. فرض مي كنيم كه گريه ي فاطمه عليهاالسلام فقط براي پدرش بود. چقدر اين موضع خشن است. در جفا و خشونت فضاي آن روز همين بس كه انسان از گريه براي پدرش منع شود. حال چگونه است كه اين پدر، پيغمبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله، بزرگترين، كامل ترين و بدترين انسان روي زمين باشد؟!

آنگاه كه مانع برطرف شد و مدتي مديد و سالهايي عديد از وفات سيده ي زنان، فاطمه زهرا عليهاالسلام گذشت و مردم فراموش كردند يا داشتند فراموش مي كردند يا بهتر بگوييم: ديگر به اين مسأله اهميت نمي دادند، اين ممنوعيت به دست شخص عمر برداشته شد و او خود براي نعمان بن مقرن كه در سال 21 ه وفات كرد، و براي يك پيرمرد ديگر گريست و اجازه داد كه براي خالد بن وليد متوفاي سال 21 يا 22 ه گريه كنند.

نهي از گريه بر اموات با آنچه در مصادر فراوان آمده متفاوت است: نهي از

ص: 290

خراش دادن صورت، و پاره كردن لباس، و سيلي به صورت خود زدن، و نوحه سرايي به باطل. اين غير از گريستن و هيجان عواطف و احساسات انساني است.

زيرا موارد اول با خضوع در برابر خداوند سبحان و تسليم فضاي الهي بودن منافات دارد اما گريه از متقضيات طبيعت انساني، و دليل تعادل سرشت انسان است و چقدر تفاوت است بين اين دو.

ص: 291

داستان ميخ در

اشاره

داستان ميخ در

مؤتمر علماء بغداد در ترازوي نقد

شيوه ي بياني

اشتباهات دستوري

ملكشاه، جاهل دوستدار علم

خشونت و سبك عقلي

ترور ملكشاه و وزيرش

شركت كنندگان چه كساني بودند؟

خلافت يا امامت؟

تناقضات غير قابل توجيه

ص: 292

داستان ميخ در

در كتابي منسوب به شبل الدوله مقاتل بن عطيّه موسوم: به مؤتمر علماء بغداد آمده است:

«... وقتي فاطمه عليهاالسلام پشت در آمد تا عمر و حزبش را برگرداند، عمر فاطمه را بين در و ديوار به شدت فشار داد تا فرزندش سقط شد و ميخ در به سينه ي زهرا فرورفت. فاطمه فرياد كشيد: پدر! يا رسول اللَّه!...» (1) .

فيلسوف محقق آيةاللَّه العظمي شيخ محمد حسين اصفهاني قدس سره مي گويد:

و لست ادري خبر المسمار

سل صدرها خزانة الاسرار

من داستان ميخ در را نمي دانم، از سينه اش مخزن الاسرار بپرس.

ما نمي توانيم اين امر را تأييد يا نفي كنيم اما در انتساب اين كتاب به شبل الدوله مناقشه داريم و احتمال مي دهيم كه كسي پس از وي آن را پرداخته باشد اما بدان معني نيست كه معلومات تاريخي كه در اين كتاب آمده، نادرست است.

بنابراين ممكن است مؤلف كتاب، اطلاعات آن را از منابعي گرفته كه به ما نرسيده است. مناقشه ي ما در انتساب اين كتاب به شبل الدوله بدان معني نيست كه هرچه در آن آمده نيز محل مناقشه و ترديد است. چه در آن اطلاعات صحيح فراواني آمده كه روايت صحيح فراواني آمده كه روايات صحيح و ثابت به صورت

ص: 293


1- 340. مؤتمر علماء بغداد، ص 135.

قطعي آن را تأييد مي كند. بنابراين بايد صحيح و ناصحيح را مطابق معيارها و اصول پژوهش علمي از هم جدا كرد. ما در اينجا مستندات خود را در خصوص ترديد در انتساب كتاب بيان مي كنيم.

مؤتمر علماء بغداد در ترازوي نقد

مؤلف كتاب «مؤتمر علماء بغداد» بيان كرده كه كتاب يا كتابچه ي او خلاصه يك مناظره ي ديني است كه به گفته ي وي بين ده تن از علماي اهل سنت، و ده تن از علماي شيعه به دعوت ملكشاه سلجوقي و وزيرش خواجه نظام الملك طوسي و با حضور و مشاركت آن دو در بغداد انجام شده است.

در اين مناظره كه به مدّت سه روز به طول انجاميد، مشخص شد كه مذهب تشيع حق است. لذا سلطان ملكشاه شيعه شد. چنان كه وزيرش نظام الملك نيز اعلام كرد كه به مذهب تشييع گراييده است. شماري از فرماندهان نظامي و اركان دولت نيز به آن دو ملحق شدند.

در اينجا اين پرسش مطرح مي شود كه آيا اين مناظره واقعي است يا فرضي؟! اين پرسش در انتظار يك پاسخ صحيح و صريح است.

اگر جايز باشد كه در اينجا اظهار نظر كنيم، مي گوييم: ما به شق دوم تمايل داريم. يعني: مناظره فرضي. ما در اين حكم خود به چند مطلب استناد مي كنيم كه هرچند ممكن است هركدام به تنهايي دليل قاطعي نباشد اما در مجموع اين جرأت را به ما مي دهد كه واقعي بودن آن را بعيد بشماريم و بلكه به فرضي بودن آن اطمينان پيدا كنيم. آري اين مناظره فرضي است كه مؤلف خواسته در آن يك مذهب معين را پيروز گرداند و ادله ي مذهبي مستند به وقايع تاريخي مشهور در كتابهاي مسلمانان، و روايات و احاديثي كه هم صحت آن و هم درستي استناد بدان

ص: 294

مورد قبول و اعتراف طرفين مخاصمه است را به شيوه اي تحريك كننده، و جالب توجه كه اهتمام خواننده را برمي انگيزد و احساسات و عواطف او را در اختيار مي گيرد؛ ارائه دهد. مواردي كه در نظر خويش بدان استناد كرده ايم، چنين است:

شيوه بياني

اولين چيزي كه نظر خواننده را در اين كتاب يا كتابچه جلب مي كند، شيوه ي بياني آن است. چه در موارد زيادي، تعابيري به كار مي برد كه در آن برهه از زمان متداول نبوده است. ما در اينجا مواردي چند از آن را با ذكر شماره صفحه مي آوريم. مشخصات چاپي كتاب بدين شرح است: مؤتمر علماء بغداد، تحقيق و تعليق: الشيخ محمد جميل حمود، دارالارشاد الاسلامي، 1415 ه 1994 م، بيروت، لبنان.

پس مي گوييم:

1- واژه ي مؤتمر: سمينار، گردهمايي، كنفرانس در عنوان كتاب و صفحات: 17؛ 25، 26، 28، 37.

2- لم يكن رجلاً متعصباً اعمي: مرد متعصب كوري نبود، ص 17.

3- كان شاباً منفتحاً: جوان خوشفكري بود، ص 17.

4- ألفت فيها كتب و موسوعات: كتابها و دايرةالمعارفها درباره ي آن تأليف شده است، ص 25.

5- و نري نحن من خلال المحادثات والمناقشات: ما از خلال مذاكرات و مناقشات مي بينيم. صص 26، 32، 34.

6- و ان يكون طلب الحق رائد الجميع، ص 37. تا حق جويي همگان را رهبري كند.

7- ان الذين يسبّون لهم منطقهم: كساني كه ناسزا مي گويند، منطق خود را

ص: 295

دارند، ص 46.

8- هذا العمل اللاانساني: اين اقدام غير انساني، ص 96.

9- ان بعض رواة السوء، و بائعي الضماير: برخي راويان سوء، وجدان فروشان: ص 68.

10- و اعتبر ايماناً مثالياً: ايمان خود را ايمان نمونه خواند، ص 101.

11- يتصورهم اناساً طيبين مؤمنين: آنان را انسانهاي خوب و مؤمن تصور مي كند، ص 111.

12- مزق السيد العلوي ستار الصمت: سيد علي پرده ي سكوت را دريد. ص 109.

13- ولكن المؤهلات في علي بن ابي طالب كانت قليلة: اما شايستگيها در علي بن ابي طالب اندك بود. ص 116.

14- الواقع: ان مؤهلات الخلافة والامامة كانت متوفرة كاملاً في علي: در واقع شايستگيهاي خلافت و امامت در علي كاملاً موجود بود. ص 116. ر. ك: ص 117.

15- واقضي غالب اوقاتي بالصيد والشؤون الاداريه: عمده وقت خودم را به صيد و امور اداري مي گذرانم، ص 153.

16- و اخذوا يحيكون المؤامرات ضدالملك و نظام الملك و حملوه تبعة هذا الامر، اذ كان هو العقل المدبّر للبلاد حتي امتدت اليه يد اثيمة: به توطئه بر ضد پادشاه، و نظام الملك پرداختند و عواقب اين امر را بر عهده او نهادند. زيرا او مغز تدبيرگراي كشور بود تا اينكه دست گناهكاري به او دراز شد، صص 154- 155.

17- و كان لها نتايج سلبيه: نتايج منفي داشت. و اعطت نتايج سلبية معكوسة: نتايج منفي معكوس داد، ص 127.

18- «أليست المتعة هي الحل الوحيد لهم للخلاص من القوة الجنسية الطائشة،

ص: 296

و للوقاية من الفسق والميوعة؟! أليست المتعة أفضل من الزنا الفاحش، واللواط، العادة السرية» آيا متعه يگانه راه حل براي خلاصي آنان از قوه ي جنسي سركش و پيشگيري از فسوق و بي بند و باري نيست؟ آيا متعه از زناي فاحش، و لواط، و... بهتر نيست؟!، ص 124.

تعبيرهاي ركيك

در اين كتاب عباراتي آمده كه زشتي، و ضعف آن نمايان است. مثل:

1- رجلاً متعصباً اعمي: مرد متعصب كور، ص 17.

2- كانت متوفرة كاملاً في علي: كاملاً در علي موجود بود، ص 116.

3- و كان يحب اهل البيت حبّاً جماً كثيراً: بسيار زياد اهل بيت را دوست مي داشت، ص 17.

4- ثانياً: رواتها و اسنادها غير صحيحة: ثانياً: روات و اسناد آن نادرست است، ص 76.

5- استهزأ به بعض الحاضرين و غمزه: يكي از حاضران او را مسخره كرد و بد گفت، ص 18.

6- كان صغير العمر بينما، ابوبكر كبير العمر: سن او كوچك بود در حالي كه سن ابوبكر بزرگ بود. ص 113.

7- قد كنت أنا حاضر المجلس والمحاوره: من در مجلس و مناظره حاضر بودم، ص 156.

8- دين التشيع حق لامراء له: بي ريا دين تشيع حق است، ص 156.

ص: 297

اشتباهات دستوري

در اين كتاب اشتباهات دستوري چندي آمده است. مثل:

1- و انما انتخبه ثلاثة أو اثنين- اثنان، ص 61.

2- ان الرسول يفعل ما لا يفعله حتي الناس العاديين- العاديون، ص 93.

3- حتي يأتي بعض الناس الجهال فيختاروا الاصلح- فيختارون. ص 115.

4- و كان يحضر مجلسه اربعة آلاف تلميذاً- تلميذٍ. ص 151.

5- الي غيرها من بدعكم أنتم ايها السنة التابعين لعمر- التابعون. ص 149.

به موارد زير نيز توجه فرماييد:

1- و امره- اي امر ابوبكر خالداً- ان يقتل مالك و قومه، ص 131.

2- و وزعت واردها الكثير، مئة و عشرون الف دينار ذهب، علي قول بعض التواريخ في الناس. ص 145.

3- علماً بأن فدك لو بقيت؛ غصباً فدك؛ غصبا ملك فدك؛ و رد فدك علي اولاد فاطمه. صص 144- 145.

تصحيح اشتباه

مرتكب اشتباهي در يك آيه قرآني شده، مي گويد: انّا هديناه النجدين در حالي كه درست آن چنين است: و هديناه النجدين. ص 89.

«وأخذوا يحيكون المؤمرات» درست آن چنين است: يحوكون.

ملكشاه: جاهل دوستدار علم

وي در توصيف ملكشاه سلجوقي مي گويد: ملكشاه جواني غير متعصب و

ص: 298

دوستدار علم و عالمان بود، ص 17.

در حالي كه اين دوستدار علم و عالمان، از اين دوستي هيچ سودي نبرد. چه همان گونه كه همين كتاب مورد بحث اظهار مي كند، ملكشاه از جاهل ترين مردمان به ساده ترين امور و بديهيات اسلامي و تاريخي بود. گويي در يك جزيره ي زندگي كرده و به تازگي وارد جهان اسلامي شده و حتي از وجود طايفه اي به نام شيعه كه نيمي از مسلمانان زير سلطه ي اويند، خبر ندارد (صص 25- 26)، و بلكه معناي واژه شيعه را نمي دانست تا چه رسد به ساير قضاياي تاريخي.

نمي دانيم چرا پدرش سلطان آلب ارسلان در پرورش فرزندش و آماده ساختن وي براي منصبي كه بر عهده خواهد گرفت، كوتاهي و اهمال كرده است؟ و چرا فاضل ترين، و داناترين، و مشهورترين، و ماهرترين عالمان و متخصصان را براي وي جمع نكرد؟ در حالي كه پادشاهان و خلفا به تعليم فرزندانشان خصوصاً آنهايي را كه براي جانشيني خود در منصب اداره ي كشور نامزد مي كردند، خيلي اهميت مي دادند.

حماقت و سبك عقلي

مي گويد: به رغم اينكه وزير ملكشاه به او خبر داده بود كه «شيعيان تقريباً نيمي از مسلمانان هستند» (1) مي خواست تصميم بگيرد كه اگر شيعيان سني نشوند، همه ي آنان را بكشد اما وزيرش به او گفت: قتل نيمي از مسلمانان ممكن نيست. (2) .

حماقت و سبك عقلي بالاتر از اين وجود ندارد. پس چگونه داستانهايي درباره ي او نقل مي كنند كه حاكي از راستي و عدل و بصيرت و عقل او است؟!

ص: 299


1- 341. مؤتمر علماء، بغداد، ص 25.
2- 342. مؤتمر علماء بغداد، ص 27.

ترور ملكشاه و وزيرش

در اين كتاب آمده: خواجه نظام الملك به توطئه اهل سنت به قتل رسيد. پس از او ملكشاه را نيز ترور كردند. اما در تاريخ آمده: خواجه به دست غلامي ديلمي از باطنيان كشته شد. ابن اثير داستاني نقل مي كند كه به موجب آن، شخص ملكشاه براي قتل وزيرش دسيسه چيني كرد اما او، خود در اثر بيماري درگذشت. (1) .

پادشاه جز به وزيرش اعتماد ندارد

به رغم آنكه اجتماع كنندگان، بزرگان علماي اهل سنت در بغداد بودند، مي بينيم كه ملكشاه درباره ي همه چيز از وزيرش مي پرسد و نظام الملك نيز عادت كرده كه چنين پاسخ دهد: مفسران، يا مورخان، يا راويان اينگونه گفته اند و مانند اين.

پس چرا ملكشاه به بزرگان علماي اسلام اطمينان نمي كند و آنچه را نقل مي كنند و بينشان متداول است، از آنان نمي پذيرد؟

شركت كنندگان چه كساني بودند؟

آنچه بر حيرت ما مي افزايد اين است كه مي بينيم به رغم آنكه در آن زمان بغداد از علماي معروف، خواه از شيعه، و خواه از اهل سنت، موج مي زد؛ ولي اين كتاب از هيچ يك از بيست دانشمند شركت كننده در مناظره كه به گفته ي خود وي بزرگان علماي فريقين در بغداد بودند، نام نمي برد.

بلي، چهار اسم آمده كه مؤلف مدعي است نام عالمان است: حسين بن علي، ملقب به سيد علوي، احمد عثمان، سيد جمال الدين، شيخ حسن قاسمي.

ص: 300


1- 343. ر. ك: الكامل في التاريخ، ج 1، صص 204- 205 و 210.

ما نتوانستيم به اطلاعاتي درباره ي صاحبان اين نامها، درجات علمي، نقش و نفوذ آنان در شهرها و بندگان دست يابيم.

پس چگونه مشاهير علماي شيعه و سني در اين مناظره حساس و سرنوشت ساز غايب بودند يا بگو: چگونه نام هيچ يك از اين مشاهير اعلام نشده است؟!

يك اشكال ديگر

در اين كتاب آمده: وزير، نظام الملك و نيز عباسي كه از طرف اهل سنت مناظره مي كرد و همينطور عالماني كه با او بودند؛ سكوت نمودند و از پاسخ به پرسشي درباره ي طلحه و زبير در قتل عثمان عقب نشيني كردند.

مؤلف در حاشيه مي گويد: «چه گويند؟ آيا حق مي گويند؟ آيا شيطان اجازه مي دهد كه به حق اقرار كنند؟ آيا نفس اماره به سوء در برابر حق و واقعيت تسليم مي شود؟ آيا گمان مي كني اقرار به حق كار سهل و ساده اي است؟!

هرگز، بسيار مشكل است. چه اين كار مستلزم درهم كوبيدن عصبيت جاهلي، و مخالفت با هواي نفس است. در حالي كه مردم پير و هواي نفس و باطل هستند مگر مؤمنان، كه شمارشان بس اندك است»! (1) .

مي گوييم: خواننده گرامي را به دقت در موارد زير دعوت مي كنيم:

1- مؤلف در ابتداي كتاب در وصف خواجه نظام الملك مي گويد:

«مردي حكيم، فاضل، زاهد، از دنيا بريده، قوي الاراده، دوستدار خير و اهل آنكه همواره در جستجوي حقيقت است». (2) .

ص: 301


1- 344. مؤتمر علماء بغداد، ص 109.
2- 345. مؤتمر علماء بغداد، ص 17.

2- خواجه نظام الملك به همه ي پرسشهاي تقريري ملكشاه پاسخ داد. در حالي كه بسياري از اين پرسشها از اين سؤال بسيار عادي، خيلي بيشتر وزير را به دشواري انداخت زيرا برخي از اين پرسشها دقيقاً به خليفه ي اول و دوم مربوط مي شد.

3- نظام الملك برگشت و نزد پادشاه به صحت استدلال علوي اقرار كرد. پس چون ملكشاه از علت سكوت وي در ابتداي امر پرسيد، گفت: «زيرا من نمي پسندم كه به اصحاب رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله طعن زده شود». (1) در حالي كه او خود به هنگام طعن علوي در ايمان عمر، پاسخ مثبت داد و عمر نزد وي از طلحه، و عثمان خيلي بزرگتر است. (2) .

خلافت يا امامت؟

ملاحظه مي كنيم كه اين علوي در صحبت خويش از ابوبكر، عمر، و عثمان بين دو مفهوم امامت و خلافت خلط كرده و همانگونه كه از امامت صحبت مي كند، درباره ي خلافت نيز سخن مي گويد: او مي گويد: «همه مسلمانان آنان را به خلافت نپذيرفتند بلكه فقط اهل سنت آنان را به خلافت قبول كردند». (3) .

اين عبارت يعني سخن از امامت است نه خلافت. زيرا خلافت و حكومت آنان يك حادثه تاريخي است كه هيچكس از شيعه و سني نمي تواند آن را انكار كند. ليكن كلام و جدل در اين است كه آيا اين حكومت مشروعيت داشت يا نه؟ همچنان كه سخن درباره ي امامت علي عليه السلام است كه حكومت يكي از مظاهر آن مي باشد. پس غصب حكومت، تعدّي به علي عليه السلام در يكي از شئون امامت او است.

ص: 302


1- 346. مؤتمر علماء بغداد، ص 11.
2- 347. مؤتمر علماء بغداد، ص 100.
3- 348. مؤتمر علماء بغداد، ص 111.

تناقضات غير قابل توجيه

گاهي اوقات در اين كتاب تناقضاتي مي بينيم كه قابل توجيه نمي باشد. اين تناقضات در مورد زير است:

نفاق انتخاب كنندگان

مي بينيم كساني را كه در شوراي شش نفري به عثمان پيوستند و با او بيعت كردند، منافق (1) توصيف مي كند. سپس در همان صفحه از اين سخنش برمي گردد و جمله اي بيان مي كند كه به عدم نفاق و بلكه به مؤمن متقي بودن آنان اشاره دارد. ملاحظه كنيد: آنان «هنگامي كه طغيان عثمان، و هتك حرمت اصحاب رسول خدا، و مشورت وي در امور مسلمين با كعب الاحبار، و توزيع اموال مسلمانان در ميان بني مروان را ديدند، از او روگرداندند. اين سه نفر به تحريك مردم به قتل عثمان پرداختند». منظور وي از سه نفر، طلحه، سعد بن ابي وقاص، و عبدالرحمن بن عوف است. ميل داشتيم كه به اسبابي كه ذكر نموده اين را هم اضافه مي كرد كه آنچه انتظار داشتند كه آنان را هم در خلافت شريك نمايد، انجام نداد بلكه در همه چيز خويشاوندان خود را برگزيد. همه مي دانند كه طلحه با علي عليه السلام نيز جنگيد. زيرا علي عليه السلام به خواسته هاي طلحه پاسخ مثبت نداد. چنانكه سعد بن ابي وقاص هم بدين سبب در مقابل علي عليه السلام موضع گرفت.

انتخاب كنندگان عثمان كه بودند؟

در حالي كه مي گويد: «عثمان به حكومت نرسيد مگر به وصيت عمر و

ص: 303


1- 349. مؤتمر علماء بغداد، ص 106.

انتخاب سه تن از منافقين يعني: طلحه و سعد بن ابي وقاص، و عبدالرحمان بن عوف». (1) .

مي بينيم كه در اين سه نفر شك مي كند و مي گويد: «او را سه يا دو نفر از آنان انتخاب كردند». (2) مي دانيم كه عمر به خلافت عثمان وصيت نكرد. همچنان كه جمله اي در ابتدا گفت، جمله هماهنگ و منسجمي نيست. مگر اينكه منظورش اين باشد كه عمر تركيب شوراي شش نفري را به گونه اي انتخاب كرد كه حتماً عثمان انتخاب شود. لذا آن را به مثابه وصيت به خلافت وي دانسته است.

مواردي در اين كتاب آمده كه دقت تاريخي آن را ردّ مي كند، از اين موارد به بيان نمونه هاي زير بسنده مي كنيم:

1- درباره ي معاويه مي گويد: علي اميرالمؤمنين عليه السلام را «تا چهل سال ناسزا مي گفت. ناسزاگويي آن حضرت تا هفتاد سال تداوم يافت». (3) .

در خصوص نكته اول مي گوييم: معاويه حدود 23 سال يعني 17 سال كمتر از رقمي كه وي آورده، علي عليه السلام را علني ناسزا مي گفت.

اما نكته ي دوم، بايد دانست كه بيش از هشتاد سال آن حضرت را ناسزا مي گفتند در اين باره به كتابهاي تاريخ مراجعه كنيد.

2- مي گويد: «ابوحنيفه، و مالك بن انس، و شافعي و احمد بن حنبل در عصر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله نبودند بلكه تقريباً دويست سال پس از او آمدند». (4) .

در حالي كه ابوحنيفه در سال 80 به دنيا آمد و در سال 150 مرد. مالك در سال 93 متولد شد و در سال 179 مرد. شافعي در سال 150 به دنيا آمد و در سال 204 از

ص: 304


1- 350. مؤتمر علماء بغداد، ص 106.
2- 351. مؤتمر علماء بغداد، ص 61.
3- 352. مؤتمر علماء بغداد، ص 48.
4- 353. مؤتمر علماء بغداد، ص 48.

دنيا رفت. احمد بن حنبل در سال 164 متولد و در سال 233 درگذشت.

3- مي گويد: «عمر، ابوهريره را به خاطر دروغ بستن بر رسول خدا، از نقل حديث منع كرد ليكن علما به احاديث دروغ او عمل مي كنند». (1) .

روشن است كه سياست خليفه ي دوم اقتضا مي كرد كه از نقل حديث پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله جلوگيري كند. ابوهريره را به همين علت زد. زيرا چنانكه خودش تصريح كرده خيلي از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله حديث نقل مي كرد. نه اينكه به خاطر دروغ بستن وي بر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله چنانكه اين مستدل گمان مي برد.

4- جمع قرآن: در اين كتاب آمده: «علوي گفت: از بدعتهاي شما اهل سنت اين است كه قرآن را قبول نداريد. دليل اين مطلب اينكه شما مي گوييد: قرآن را عثمان جمع كرد. آيا رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به آنچه عثمان انجام داد، جاهل بود»؟! (2) .

سپس به اين گفتار خود ادامه مي دهد. هدف وي ابطال جمع آوري قرآن توسط عثمان، و اثبات جمع و تدوين آن در عهد رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله است.

مي گوييم:

1- واضح است كه جمع آوري قرآن توسط عثمان به معني قبول نداشتن قرآن نيست. بنابراين براي اثبات جمله ي دوم، استدلال به جمله ي اول نابجاست.

2- عثمان قرآن را جمع نكرد بلكه او مردم را بر يك قرائت گرد آورد. اين هنگامي بود كه حذيفة بن يمان به او گفت كه از اختلاف قرائت مردم مي ترسد. اميرالمؤمنين علي عليه السلام نيز او را در اين كار- جمع مردم بر يك قرائت- تأييد فرمود و طبق روايتي گفت: اگر من حاكم بودم، همين كار او را مي كردم (3) .

ص: 305


1- 354. مؤتمر علماء بغداد، ص 82.
2- 355. مؤتمر علماء بغداد، ص 48.
3- 356. ر. ك: حقايق هامّة حول القرآن، ص 59- 138؛ و ترجمه ي آن: پژوهشي نو درباره ي قرآن كريم، ص 59- 128.

شايد منظور اين استدلال كننده اين باشد كه قرآن در عهد رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله جمع آوري شد اما در عهد خليفه ي اول و دوم مصحف رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را رد كردند. زيرا متضمن تنزيل، و تأويل و اسباب نزول و تفسير و ديگر مطالبي بود كه مي توانست بسياري از افراد مورد حمايت حكام را با مشكل روبرو كند. در حالي كه حكومت نمي خواست آنان در تنگنا قرار بگيرند يا حقايق مربوط به آنان در ميان مردم شايع شود. لذا آيات قرآن را در يك مصحف جمع كردند و تفسير و تأويل و شأن نزول را چنانكه معلوم است از آن برداشتند.

شيوه ي استدلال در مواردي

هرچند معظم استدلالهاي كتاب، خوب و صحيح است اما مواردي وجود دارد كه استدلال درست نيست. در حالي كه مي توانست با استفاده از عناصر دقيق تر و مؤثرتر، آن را از مرتبه اي بالا از قوت و صحت برخوردار سازد. مواردي كه ما ضعف استدلال آن را ملاحظه كرده ايم به قرار زير است:

1- سب و لعن

در مواردي بين سب و لعن خلط شده است، آنجا كه ادعا كرده كه سب صحابي منحرف جايز است اما به چيزي استدلال كرده كه جواز لعن را اثبات مي كند نه سبّ را. (1) .

روشن است كه امام علي عليه السلام در صفين، ياران خود را از سب معاويه و يارانش نهي كرد و از آنان درخواست فرمود كه به جاي ناسزاگويي، اعمال سپاه شام را توصيف كنند.

ص: 306


1- 357. مؤتمر علماء بغداد، صص 47- 48.

امام صادق عليه السلام نيز يارانش را فرمود كه خود را از ناسزاگويي پيراسته سازند و بپرهيزند از اينكه قومي ناسزاگو باشند، تا گفته شود: خداوند جعفر را رحمت كند كه اصحابش را چه نيكو تربيت كرد.

اما لعن كه معناي آن نفرين شخص است تا خداوند او را از رحمت خويش دور سازد؛ چيزي ديگري است و خداوند گروههاي زيادي را در قرآن لعن فرموده است. همچنان كه از لعن كردن مؤمنان برخي گروهها را اظهار خشنودي كرده است؛ آنجا كه فرمود: اولئك يلعنهم اللَّه و يلعنهم اللاعنون.

شايد علت آن باشد كه لعن متضمن اعلان برائت و محكوم كردن انحرافي است كه برگزيده اند و هر رفتار عدواني يا عمل جنايتكارانه اي كه مرتكب شده اند. بنابراين هدف از لعن، كاستن ارزش شخص نيست. اما در سبّ اين چنين است.

2- شك پيغمبر در نبوت خود

مي گويد: «اهل سنت مي گويند: رسول خدا در نبوت خود شك داشت». سپس به روايت آنان از حضرت استدلال مي كند كه گفت: «هيچگاه جبرئيل در آمدن به نزد من كندي نكرد مگر اينكه گمان بردم بر پسر خطاب نازل شده است».

استدلال كننده مي توانست به آنچه بيان كرده، آيه قرآني دالّ بر خاتميت رسالت پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله، و حديث صريح منقول از حضرت را كه فرمود: پس از من پيغمبري نيست؛ بيفزايد اي كاش بدان استدلال مي كرد. چه بدون آن مي توان به استدلال وي پاسخ داد كه مانعي از بودن دو پيغمبر با هم نيست. چنانكه موسي و هارون، و برخي ديگر از پيغمبران با هم بوده اند.

ص: 307

3- اهل سنت و تحريف قرآن

مي گويد: «اما اهل سنت مي گويند: قرآن دچار فزوني و كاستي شده است». (1) .

«بلكه مشهور نزد اهل سنت اين است كه قائل به تحريف قرآن هستيد. عباسي گفت: اين يك دروغ صريح است.

علوي گفت: مگر در كتابهايتان روايت نكرده ايد كه آياتي درباره ي غرانيق نازل شد. سپس اين آيات نسخ و از قرآن حذف گرديد»؟ (2) .

مي گوييم:

1- امت مسلمان بر عدم فزوني در قرآن كريم اجماع دارند.

2- نسبت دادن عقيده به فزوني و كاستي به اهل سنت يا به مشهور نزد آنان به عنوان يك طائفه، نيز دقيق نيست.

اگر مي گفت: رواياتي در صحاح سته و كتب معتبر اهل سنت آمده كه اگر به مضمون آن ملتزم شوند به عقيده ي به تحريف منتهي مي شود، در حالي كه ادله ي قاطع و براهين ساطع بر عدم وقوع آن دلالت دارد؛ صحيح و بسيار متين بود.

3- بسياري از علماي اهل سنت، روايتي را كه از مدح غرانيق: بتهاي جاهلي، سخن مي گويد، رد كرده اند. البته از ظاهر كلام بخاري بدست مي آيد كه از پذيرش آن ابايي ندارد.

4- در حديث غرانيق نيامده كه عبارت: «تلك الغرانيق العلي و انّ شفاعتهنّ لترتجي» آيه ي قرآني است، و نه در اين روايت آمده و نه در روايت ديگري كه كسي

ص: 308


1- 358. مؤتمر علماء بغداد، صص 51- 52. ر. ك: ص 92.
2- 359. مؤتمر علماء بغداد، ص 72. ر. ك: ص 76.

مدعي باشد: اين عبارت در قرآن بوده سپس نسخ و آنگاه حذف شده است!!

بلكه روايت دروغين مدعي است كه شيطان اين عبارت را به زبان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله القا كرد. سپس جبرئيل آمد و او را از حقيقت حال باخبر كرد.

4- عبس و تولي

درباره ي آيه ي: عبس و تولي مي گويد: «احاديث وارده از اهل بيت پيغمبر كه قرآن در خانه هاي آنان فرود آمده، مي گويد: اين آيه درباره ي عثمان بن عفان نازل شده است». (1) .

اين سخن دقيقي نيست. روايت را قمي در تفسير خود و طبرسي در مجمع البيان آورده اند. بنابراين احاديثي (به صيغه ي جمع) وجود ندارد، روايت طبرسي از امام صادق عليه السلام به نام عثمان تصريح نكرده بلكه مي گويد: اين آيه درباره ي مردي از بني اميه فرود آمد.

وصف اين روايت به صحت كه ظاهراً به لحاظ سند صحيح است، تساهل در تعبير است. البته يادآور مي شويم كه نبود سندي كه براساس مصطلح معروف، به صحت متصف باشد بدان معني نيست كه مضمون روايت باطل و دروغ است. به هر حال، اين موضوع را برادر، شيخ رضوان شراره در كتاب جداگانه اي تحت نام: «عَبَس و تولي في من نزلت» تحقيق كرده است بدانجا مراجعه كنيد.

5- ايمان خلفاي سه گانه

نويسنده كتاب گمان برده كه: «شيعه معتقد است: سه خليفه ي اول هرچند به زبان و در ظاهر اظهار مسلماني كردند اما در حقيقت ايمان قلبي و باطني نداشتند».

ص: 309


1- 360. مؤتمر علماء بغداد، ص 97.

سپس برپايه ي همين ايمان ظاهري صحيح مي داند كه «پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله داماد آنان باشد، و آنان داماد پيغمبر». (1) .

ما بر اين سخن چند ايراد داريم:

1- شيعه- به عنوان يك طايفه- اين عقيده را در كتابهاي اعتقادي خود ثبت نكرده اند و در پي ريزي مباني عقيدتي و تبلور مفردات آن، توقف ننموده اند.

2- دامادي پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله مستند به ايمان دخترانشان بود و ارتباطي به ايمان بلكه اسلام پدر دختر نداشت. زيرا در ازدواج مسلمانان و حتي پيغمبر با دختر مرد غير مسلمان اشكالي وجود ندارد. پس چگونه است دختر كسي كه اظهار اسلام و ايمان كرده است!؟

3- ثابت نشده كه عثمان داماد پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله باشد. ما ثابت كرده ايم كه عثمان با دو دختري ازدواج كرد كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله آنان را بزرگ كرده بود نه با دختر خودش. (2) .

6- خيانت ابوبكر چگونه ثابت مي شود.

در اين كتاب بر خيانت ابوبكر به پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله ابتدا به اين آيه استدلال شده: (لا يؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم). سپس به لعن پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله كساني را كه از پيوستن به سپاه اسامه تخلّف كردند و ابوبكر يكي از تخلف كنندگان بود. (3) .

اين استدلال موفق نيست. زيرا آيه ي مباركه ربطي به خيانت آنان به پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله ندارد. بلي بر عدم ايمان كساني دلالت دارد كه به حكم آن حضرت راضي نمي شوند. آنان اظهار قبولي مي كنند اما هنگامي كه به خلوت مي روند به حكم او

ص: 310


1- 361. مؤتمر علماء بغداد، ص 98- 99.
2- 362. ر. ك: بنات النبي ام ربائبه.
3- 363. مؤتمر علماء بغداد، ص 99.

ايراد و عيب مي گيرند.

همچنان كه لعن پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله متخلفان را، نه بر خيانت بلكه بر عصيان و مخالفت آنان با فرمان حضرت، و نيز عدم ايمان فرد دلالت دارد.

ممكن است مقصود استدلال كننده اين باشد كه هنگامي كه حكم پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله را رد كردند و از فرمان او سرپيچي نمودند، اين كار را به صورت علني و آشكار انجام ندادند بلكه به صورت خائنانه و با نوعي پيچيدگي و گريز زيركانه و اظهار خلافت واقع بدست مي آيد كه ايمان، اطاعت و علاقه ي شديدي كه در بستر بيماري حضرت نسبت به او اظهار مي داشتند، حقيقي نبوده است.

7- شك عمر در نبوت

با استدلال به سخن عمر در حديبيه كه گفت: «مثل امروز هيچگاه، در نبوت محمد شك نكردم». بيان كرده كه او همواره در پيغمبري حضرت شك داشته است. (1) .

مي گوييم: اين سخن عمر، دلالت ندارد كه او همواره در نبوت پيغمبر ما شك داشته است بلكه دلالت دارد كه خيلي در اين باره شك مي كرد و بارها چنان شكي به او دست داده اما شك وي در حديبيه از همه ي شكهايش عميق تر و شديدتر بود.

8- امت من بر خطا اجماع نمي كنند، و قتل عثمان

وي در صحت قتل عثمان بن عفان به روايت منقول از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله استدلال كرده كه مي گويد: امت من بر خطا اجماع نمي كنند. وي همين را دليل بر عدم ايمان او

ص: 311


1- 364. مؤتمر علماء بغداد، ص 100.

مي داند. (1) .

نياز به گفتن ندارد كه اجماع بر قتل كسي كه مرتكب جرمي شده كه كيفر آن قتل است، به معني اجماع بر سلب صفت ايمان از مقتول نيست. زيرا ايمان چيزي است و ارتكاب جرايم موجب قتل چيزي ديگر كه ممكن است با هم جمع شوند يا نه. اين حديث شريف بر استحقاق عثمان به مجازات دلالت دارد، نه بر اجماع آنان بر عدم ايمان وي.

عدم ايمان وي به دلايل ديگري ثابت مي شود كه بايد گرد آورد و در آن به دقت انديشيد. به علاوه علي، و بسياري از همگامان او در قتل عثمان شركت نداشتند. اين مسأله معروف و مشهور است و همانگونه كه از امام علي عليه السلام روايت شده قتل عثمان نه او را شاد كرد و نه اندوهگين.

9- حديث عشره ي مبشره

علوي حديث عشره مبشره را باطل دانسته و در اين باره به چند دليل استدلال كرده است:

1- طلحه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله را اذيت كرد. آنگاه كه گفت پس از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله با همسرش ازدواج خواهد كرد. پس نازل شد: (و ما كان أن تؤذوا رسول اللَّه. و لا ان تنكحوا ازواجه من بعده ابداً). (2) .

2- طلحه و زبير در قتل عثمان خيلي سعي كردند. در حالي كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: قاتل و مقتول در آتش اند. (3) .

ص: 312


1- 365. مؤتمر علماء بغداد، ص 103.
2- 366. احزاب، 53.
3- 367. احزاب، ص 107.

مي گوييم:

ما او را در آنچه درباره ي نزول آيه ي قرآن درباره ي طلحه، و اذيت پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله گفت، تأييد مي كنيم. اما ادعاي برخي را كه مي گويند: طلحه پس از آن جريان توبه كرد و عمل صالح انجام داد، سپس حديث عشره ي مبشره به بهشت مطلح شد، ردّ مي كنيم، زيرا اثبات توبه طلحه خيلي مشكل است.

همچنان كه بشارت وي به بهشت با خروج بر امام زمانش علي عليه السلام پس از آن منافات دارد. چه مي دانيم كه كسي كه بر امام زمان خود خروج كند، در آتش است. و همچنين حديث مذكور با نقض بيعت وي با اميرالمؤمنين عليه السلام تصادم دارد. بلي، ما اگر چه آن را تأييد مي كنيم لكن مي گوييم: استدلال به حديث قاتل و مقتول در آتش اند، در هر موردي صحيح نيست. بنابراين در مورد خروج طلحه بر امام زمانش كه امامتش از سوي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله منصوص است، صحيح نيست. اما خروج طلحه بر عثمان، ادعا مي شود كه قابل توجيه است. زيرا خلافت عثمان مستند به صحت خلافت عمر، و صحت خلافت وي مستند به خلافت ابوبكر است كه نامشروع مي باشد. زيرا خلافت او به معني ابطال تدبير الهي قاطعي است كه امامت و خلافت علي عليه السلام را مقرر فرموده است. پس خروج وي بر عثمان يك حكم دارد و خروج وي بر علي كه امامت و خلافت او منصوص است، حكمي ديگر.

10- متعه براي رسيدن به مال

گفته ي او را در اين باب خيلي غريب مي دانيم كه مي گويد: «مگر نه اين است كه زنان با متعه به مقداري مال براي مصرف خود و فرزندان يتيمشان دست مي يابند». (1) .

ص: 313


1- 368. احزاب، ص 124.

از اين سخن اين تو هم پيش مي آيد كه تشريع متعه براي رسيدن به مال و معامله نواميس مردم است. در حالي كه اين امر نامعقول و غير قابل قبول است. زيرا مهريه در متعه همانند مهريه ازدواج دائم است. متعه همانند ازدواج دائم اهداف بلند و توجيهات واقعگرايانه اي دارد. زيرا يك راه حل شرعي و بهداشتي براي معضلاتي است كه انسان با آن مواجه است. در اين باره كتاب ما: «الزواج المؤقت في الاسلام» مراجعه كنيد.

11- مرا رها كنيد كه بهترين شما نيستم

مي گويد: «علي عليه السلام از همگان بي نياز بود. در حالي كه ديگران به او محتاج بودند. مگر ابوبكر نگفت: مرا رها كنيد كه در ميان شما، خوب نيستم در حالي كه علي در ميان شماست». (1) .

آنچه در اينجا نظرمان را جلب مي كند، اين است:

1- نص متداول نو معروف اين است: اقيلوني فلست بخيركم و علي فيكم. مرا رها كنيد كه بهترين شما نيستم در حالي كه علي در ميان شماست. اين جمله مفيد معنايي است كه با معناي اين جمله كه وي آورده متفاوت است: لقيلوني لست بخيرٍ فيكم.

2- گفته ابوبكر: مرا رها كنيد... ربطي به نياز و استغناي از علي عليه السلام ندارد. زيرا ممكن است داناترين دانشمندان، بهترين مردم نباشد. زيرا بهترين بودن يك چيز است و نيازمندي و بي نيازي چيزي ديگر.

ص: 314


1- 369. احزاب، ص 119.

متون و آثار

اشاره

فصل اول- مظلوميت زهرا عليهاالسلام در شعر شاعران عرب

فصل دوم- مظلوميت زهرا عليهاالسلام در احاديث معصومين عليهم السلام

فصل سوم- مظلوميت زهرا عليهاالسلام در احتجاجات مذهبي

فصل چهارم- محسن در متون و آثار

فصل پنجم- حادثه در سخنان محدثان و مورخان

ص: 315

پيشگفتار

وقت آن رسيده كه بخشي از متون و آثار را كه كتابهاي تاريخي و حديثي از آن پر است، و دلايل فراواني بر تهاجم حاكمان پس از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله، به خانه زهرا عليهاالسلام و هتك حرمت دختر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله، و زدن و اذيت او دارد، تقديم خوانندگان كنيم.

ظاهراً اين اقدامات ناشايست در حق فاطمه عليهاالسلام با تكرار تهاجم حاكمان بر اهل بيت عليهم السلام تكرار شده و در نتيجه محسن در شكم مادر كشته شد و فاطمه به فوز شهادت نايل آمد.

نيازي نمي بينم كه نقاط زير را مورد تأكيد قرار دهم:

1- اين قضيه را نمي توان به طور كامل و فراگير استقصا كرد. بنابراين بايد به اندازه اي كه افراد منصف در ثبوت واقعه ترديد نكنند، بسنده نماييم. چه شمار كتابهاي حديثي و تاريخي به هزاران عنوان مي رسد و در وسع و توان ما نيست كه همه ي اين منابع را بررسي كنيم.

2- حتي كساني كه به تصفيه و پاكسازي ميراث اسلام از شوائب پرداخته اند و معتقدند كه برخي از مسائل به ناحق به پيكره ي معارف و علوم و ميراث اسلام چسبيده، اين حادثه را يكي از اين شوائب ندانسته اند. يكي از آنان علامه ي متبحر سيد محسن امين عاملي است كه به تعبير خويش با تكيه بر منابع و مصادر موثّق به تهذيب مجالس عزاداري پرداخته است. او كه كتاب «سليم بن قيس» را يكي از همين

ص: 316

منابع موثّق مي داند، اين حوادث را ذكر و تأييد كرده و اشعاري درباره ي آن سروده است. او مي گويد:

«وقتي المجالس السنيه را تأليف كرديم، بحمدا... آن را از شوائب پيراستيم و پوسته را از مغز و خطا را از صواب... جدا كرديم». (1) .

«وقتي لواعج الاشجان را نوشتيم، متني براي خواندن مقتل شد، و مداحان المجالس السنيه را متن مدّاحي خود قرار دادند. احاديث، خالص و از عيوب پيراسته شد». (2) .

ليكن ماجراي زهرا عليهاالسلام در بيشتر كتابهاي واجد شرايط مورد نظر علامه ي امين عاملي در تأليف و تهذيب المجالس السنيه آمده است. اين بدان معني است كه علامه ي امين آن را قبول دارد، و قابل مناقشه نمي داند.

3- در بخش متون و آثار چند فصل آورده ايم كه مي بايست برخي را با هم پيوست كرد. ملاحظه فرماييد:

الف: در فصل اوّل بخش شايسته اي از سروده هاي شاعران را آورده ايم.

ب: در فصل دوّم حدود چهل روايت صحيح و معتبر آورده ايم كه از مصائب زهرا عليهاالسلام پس از وفات پدرش رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله سخن مي گويد.

ج: در فصل سوم، متون فراواني ذكر شده كه از محسن سخن مي گويد.

د: در فصل چهارم احتجاجات مذهبي علماء كلام در دوره هاي مختلف به اين حادثه را آورده ايم.

ه: در فصل پنجم با عنوان: حادثه در سخنان محدّثان و مورّخان، نيز دهها متن آورده ايم كه بر آزار و اذيّت زهرا عليهاالسلام پس از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله تأكيد كرده اند.

ص: 317


1- 370. اعيان الشيعه، ج 10، ص 173.
2- 371. اعيان الشيعه، ج 1، ص 343.

هرگاه اين متون را به هم ضميمه كنيم. بخش بزرگي از متون و آثار خواهيم داشت كه هرگز ممكن نيست همه ي آنها دروغ و ساختگي باشد و اين يعني: تواتر.

اگر بخواهيم خود را قانع كنيم كه اين متون با اين كثرت فراوان، بيهوده و باطل است، در اين صورت هرگز نخواهيم توانست به هيچ حقيقت ديني يا تاريخي ديگري قانع شويم يا بهتر بگويم: خود را از قانع شدن در مورد بسياري از اين حقايق در موضع عجز و ناتواني خواهيم ديد.

4- گاهي نوعي شباهت بين برخي از متون ديده مي شود كه ممكن است اين ابهام را پيش آورد كه نويسنده، كتاب را بازنويسي نكرده است. ليكن واقعيت اين است كه به منظور التفات به وجود اختلاف يا خصوصيت جديدي در روايت يا كسي كه روايت از او نقل شده، كتاب را بازنويسي كرده ايم. چنانكه ملاحظه خواهيد كرد اين شباهت در موارد اندكي صورت گرفته كه از شمار انگشتان يك دست تجاوز نمي كند.

5- شمار بسيار اندكي از متوني را كه برخي از مؤلفان متأخر بيان كرده اند، در كتاب آورده ايم. زيرا خصوصياتي در اين متون ديديم كه موفق نشديم در كتابهاي متقدّمين در پي آن بگرديم. خواننده ي ارجمند اين را نيز ملاحظه خواهد فرمود.

6- در پايان متذكّر مي شويم: اگر كسي گاهي اوقات در فتاواي خود به خبر واحد ممدوح يا موثّق يا ضعيف استناد مي كند، و از نظرش خبر واحد، مقتضي كذب ندارد، و از مردم در همه ي اقطار جهان مي خواهد كه طبق فتواي او عمل كنند، آيا معقول است كه ثبوت مضمون اين بخش عظيم از نصوص و متون را كه مي توان قرائن فراواني در تأكيد مضمون و تقويت يقين به صدور آن پيدا كرد؛ رد يا در آن تشكيك نمايد؟!

به هر حال، آنچه كه در اين بخش مي آيد را به آنچه گذشت، ضميمه مي كنيم

ص: 318

و از خواننده ارجمند عذر مي خواهيم كه به همين اندازه بسنده كرده ايم. هركس مي تواند متون و آثار مفيد بيشتري در اين باره در كتابها بيابد و به صحّت اين حادثه ناگوار يقين پيدا كند. آري، تجربه بهترين و رساترين دليل است. پس به مطالبي كه در پي مي آيد، توجه فرماييد. ما از خداوند استمداد مي طلبيم و بر او توكّل مي كنيم.

ص: 319

مظلوميت زهرا در شعر شاعران عرب

اشاره

شعر يك سند تاريخي

سيد حميري

عبداللَّه بن عمار برقي

قاضي نعمان

مهيار ديلمي

عدي بن مقرّب احسايي

شيخ علي خليعي حلّي

علاءالدين حلّي

مغامس حلّي

مفلح صيمري

حرّ عاملي

صالح فتوني عاملي

سيد حيدر حلّي

سيد باقر هندي

علامه سيد محمد قزويني

حافظ ابراهيم شاعر نيل

محقق اصفهاني

كاشف الغطاء

ص: 320

شعر يك سند تاريخي

اشاره

مي بينيم كه از نخستين قرنهاي اسلامي شاعران، ظلم و ستم و مظلوميت و زدن زهرا عليهاالسلام و سقط محسن را در سرودهاي خود آورده اند و آن را دليل انتقادات خويش از عاملان و همدستان اين جنايات قرار داده اند.

برخي از اين شاعران، يا معاصر امامان معصوم عليهم السلام بوده اند يا در دوره اي نزديك به عصر ائمه عليهم السلام زندگي كرده اند. و اين يك سند تاريخي قوي و بلكه در تأكيد و ثبوت مضمون خود از روايات ناقلان، محدّثان و مورّخان قويتر است. ما در اينجا گزيده اي از سروده هاي شاعران در قرون متمادي تا امروز را مي آوريم:

سيد حميري (و 173 ق)

سيد حميري رحمه اللَّه معاصر امام صادق و كاظم عليهماالسلام مي گويد:

ضربت و اهتضمت من حقها

و أذيقت بعده طعم السلع

قطع اللَّه يدي ضاربها

و يد الراضي بذاك المتبع

لا عفا اللَّه له عنه، و لا

كفّ عنه هول يوم المطلع (1) .

فاطمه را زدند و او را از حقش محروم كردند. آنگاه طعم زخم و جراحت را نيز چشيد. خداوند دست كسي كه او را زد و هم دست آن كه بدان راضي شد، قطع

ص: 321


1- 372. الصراط المستقيم: ج 3، ص 13.

نمايد، و در روز قيامت نه از او درگذرد و نه هول و وحشت قيامت را از او بدارد.

عبدالله بن عمار برقي (و 245 ق)

و كلّا النار من بيت و من حطب

والمضرمان لمن فيه يسبان

و ليس في البيت إلّا كل طاهرة

من النساء و صدّيق، و سبطان (1) .

از خانه او هيزم آتشي را شعله ور ساختند و خانه را به روي ساكنانش آتش زدند و آنان را به باد ناسزا گرفتند. در خانه كسي نبود مگر پاكيزه ي زنان- فاطمه عليهاالسلام- و صدّيق- علي عليه السلام- و سبط پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله- حسن و حسين عليهماالسلام.

قاضي نعمان (و 363 ق)

قاضي نعمان اسماعيلي مذهب، ارجوزه اي جامع در عقايد دارد كه وقايع و اتّفاقات پس از رحلت پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله را در آن آورده است. او مي گويد:

فبايعاه جهرة و قالا

بل أنت خير من نراه حالا

وقام منهم أهل قتلي بدر

و غيرها و أهل حقد الأسر

فبايعوا، و هم رؤوس قومهم

فبايع الناس له من يومهم

إلّا قليلاً منهم قد علموا

ما كان من نبيّهم فاعتصموا

و قصدوا إمامهم عليا

فقال: لستم فاعلين شيّاً

قالوا: بلي نفعل، قال: انطلقوا

من فوركم هذا إذن فحلّقوا

رؤوسكم كلكم لتعرفوا

من بينهم بذلكم و انصرفوا

إليّ كيما أنصب القتالا

حتي يكون ربنا تعالي

يحكم فينا بيننا بحكمه

ففشلوا لما رأوا من عزمه

ص: 322


1- 373. الصراط المستقيم: ج 3، ص 13.

و لم يكن يأتيه إلا سبعة

و استحسن الباقون أخذ البيعة

و كنت قد سميّتهم فقالا

لست أري عليكم قتالا

لأنكم في قلة قليلة

ليس لكم بجمعهم من حيلة

فجلسوا إليه حتي ينظروا

ماذا يري في أمرهم و يأمر

فجاءهم عمر في جماعة

إذ لم يروا لمن أقام طاعة

حتي أتوا باب البتول فاطمة

و هي لهم قالية مصارمة

فوقفت عن دونه تعذلهم

فكسر الباب لهم أوّلهم

فاقتحموا حجابها فعوّلت

فضربوها بينهم فأسقطت

فسمع القول بذاك فابتدر

إليهم الزبير، قالوا، فعثر

فبدر السيف إليهم فكسر

و أطبقوا علي الزبير فأسر

فخرج الوصي في باقيهم

إذ لم يروا دفاعهم ينجيهم

فاكتنفوهم و مضوا في ضيق

حتي أتوا بهم الي عتيق

... يا حسرة من ذلك في فؤادي

كالنار يذكي حرها اعتقادي

و قتلهم فاطمة الزهرا

أضرم حر النار في أحشائي

لان في المشهور عند الناس

بأنها ماتت من النفاس

و أمرت أن يدفنوها ليلاً

و أن يعمّي قبرها لكي لا

يحضرها منهم سوي ابن عمها

و رهطه ثم مضت بغمها

صلي عليها ربها من ماضية

و هي عن الامة غير راضية

فبايعوا كرهاً له تقية

واللَّه قد رخّص للبرية

لأنه الرؤوف بالعباد

في الكفر للكره بلا اعتقاد

... و قد روي في ذاك فيما ثبتا

بأنه قال له لما أتي:

بايع: فقال إن أنا لم افعل

قال: إذن آمرهم أن تقتل

ص: 323

فاشهد اللَّه علي استضعافه

و بايع الغاصب في خلافه

خوفاً من القتل، و بايع النفر

له علي الكره لخوف من حضر

فإن يكونوا استضعفوا الامينا

فقبله ما استضعفت هارونا

امة موسي اذا ارادوا قتله

فقد ارادت قتل ذاك قبله

و سلكوا سبيلها في الفعل

في الاوصياء مثل حذو النعل

بالنعل والقذة إذ تمثلوا

كمثل ما قال النبي المرسل (1) .

آندو با او بيعت كردند و گفتند: تو از نظر ما، در حال حاضر بهترين فرد براي خلافت هستي. كسان كشته هاي بدر و ديگر غزوه ها و كينه توزان كه اسارت (آنان كه كينه ي اسارت در جنگهاي پيامبر را در دل داشتند) سران قوم خود بودند بيعت كردند پس مردم نيز با او بيعت كردند مگر عده اي اندك كه به آنچه از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله مي دانستند، تمسّك جستند و به سراغ امام خود، علي عليه السلام رفتند. علي عليه السلام گفت: شما هيچ كار نمي توانيد بكنيد. گفتند: چرا، كاري از عهده مان ساخته است. فرمود: پس همين الان بپا خيزيد و سرهايتان را بتراشيد تا بدان از ديگران بازشناخته شويد. آنگاه نزد من بياييد كه مي خواهيم جنگي بپا كنم تا خداوند متعال بين ما حكم كند. چون عزم و اراده ي علي عليه السلام را ديدند، سست شدند و جز آن هفت نفر، كسي نزد او نيامد. ساير افراد بيعت با ابوبكر را نيكو شمردند. پيش تر آن هفت نفر را نام بردم. علي عليه السلام به آنان گفت: جنگ را بر شما واجب نمي بينم (نمي دانم). زيرا آن اندازه اندك هستيد كه در مقابل جمع آنان، كاري از شما برنمي آيد. پس نزد علي عليه السلام نشستند تا ببينند درباره شان چه نظري دارد و چه دستوري مي دهد. عمر همراه عده اي به سراغ اينان آمد. چه حاضر نشدند از خليفه اطاعت كنند. عمر و همراهان آمدند تا به در خانه ي فاطمه رسيدند. فاطمه عليهاالسلام كه از آنان بريده بود، پشت در ايستاد

ص: 324


1- 374. الارجوزة المختارة، صص 88- 92.

تا آنان را بازدارد اما سرگروهشان در را شكست. مهاجمان وارد خانه فاطمه شدند. فاطمه فرياد برآورد، پس او را چنان زدند كه بچه اش را سقط كرد. زبير كه صدا را شنيد، به سويشان بيرون آمد. گفتند: پايش لغزيد و شمشيرش از دستش افتاد. شمشير را برداشتند و شكستند، آنگاه ريختند و زبير را اسير كردند. وصي پيغمبر، همراه باقي مانده ي يارانش بيرون آمد. چه دفاع را بي فايده ديد. مهاجمان آنان را محاصره كردند و با فشار به نزد ابوبكر بردند...

از اين وقايع، حسرتي در دلم فتاده كه همچون آتش، مغزم را مي سوزاند. قتل فاطمه زهرا عليهاالسلام توسط آنان آتش به جانم زده است. زيرا نزد مردم مشهور است كه فاطمه عليهاالسلام در اثر نفاس مرد و فرمان داد كه شب هنگام دفن شود و قبرش مخفي بماند تا كسي جز پسرعمويش علي و يارانش بر جنازه ي زهرا عليهاالسلام حاضر نشود. فاطمه عليهاالسلام با همين اندوه از دنيا رفت. خدايش بر او درود فرستاد اما او از امت ناخشنود بود. علي و يارانش تقيه كرده و به اكراه بيعت كردند. خداوند رؤوف و مهربان به بندگانش اجازه داده كه بدون اعتقاد، آنجا كه مجبور باشند، ظاهراً كفر پيشه كنند...

در روايات ثابت آمده كه چون علي عليه السلام را نزد او آوردند، گفت: بيعت كن. علي فرمود: اگر بيعت نكنم چه مي شود؟ گفت: دستور مي دهم كه تو را بكشند. علي عليه السلام خداوند را گواه گرفت كه چگونه در ضعف قرار گرفته است و در ترس از كشته شدن، با غاصب خلافت بيعت كرد. يارانش نيز به اكراه و ترس از حاضران، با ابوبكر بيعت كردند. اگر علي عليه السلام را ضعيف شمردند، بايد دانست كه پيش از او، امت موسي نيز هارون را ضعيف شمردند و در صدد برآمدند كه علي عليه السلام را بكشند، پيش از او، قوم موسي مي خواستند هارون را بكشند. اينان نيز در عمل همان راه امت موسي را در برخورد با اوصيا در پيش گرفتند و همانگونه كه پيامبر مرسل فرمود، قدم در جاي پاي آنان گذاشتند...

ص: 325

مهيار ديلمي (و 428 ق)

شاعر بلندآوازه، مهيار ديلمي رحمه اللَّه در قصيده اي گفته است:

كيف لم تقطع يد

مدّ إليك ابن صهاك

فرحوا يوم أهانوك

بما ساء أباك (1) .

چگونه دستي كه پسر صهاك به روي تو بلند كرد، قطع نشد؟ روزي كه به تو اهانت و بدرفتاري كردند، و موجبات رنجش پدرت را فراهم ساختند، شادمان و مسرور شدند.

علي بن مقرب احسايي (و 629 ق) از اديبان و سخن سرايان معروف

يا ليت شعري فمن أنوح منهم

و من له ينهلُّ فيض أدمعي

أللوصي حين في محرابه

عمّم بالسيف و لما يركع

أم للبتول فاطم إذ منعت

عن إرثها الحق بأمر مجمع

و قول من قال لها يا هذه

لقد طلبت باطلاً فارتدعي

أبوك قد قال بأعلي صوته

مصرّحاً في مجمع فمجمع

نحن جميع الانبياء لانري

أبناءنا لإرثنا من موضع

و ما تركناه يكون مغنماً

فارضي بما قال أبوك و اسمعي

قالت فهاتوا نحلتي من والدي

خير الانام الشافع المشفّع

قالوا فهل عندك من بيّنة

نسمع معناها جميعاً و نعي

فقالت ابناي و بعلي حيدر

أبوهما أبصر به و أسمع

فأبطلوا إشهادهم و لم يكن

نص الكتاب عندهم بمقنع

ص: 326


1- 375. ديوان مهيار، ج 2، صص 367- 368؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، صص 235- 236.

و لم تزل مهضومة مظلومة

بردّ دعواها و رضّ الاضلع

أم للذي أودت به جعدتهم

يومئذ بكأس سمّ منقع (1) .

اي كاش مي دانستم كه براي كداميك نوحه سرايي كنم و در غم چه كسي اشك ديدگانم را روان سازم: آيا براي وصي پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله كه در محرابش، پيش از آن كه به ركوع رود، شمشير بر فرق سرش فرود آمد يا براي بتول- فاطمه- كه به فرمان آنان از ارثش- كه حق مسلم او بود- محروم شد؛ و سخن كسي كه به او گفت: اي زن! ادعاي باطلي كرده اي، برگرد. پدرت با صداي بلند و در ميان گروه، گروه اعلام كرد كه ما گروه پيامبران براي فرزندان من ارث نمي گذاريم. آنچه از ما مي ماند، غنيمت است (براي تمام مسلمين) است. پس آنچه پدرت گفته بشنو و بدان راضي باش. فاطمه گفت: پس نحله ي پدرم، بهترين بندگان خدا، شفيعي كه شفاعت او پذيرفته است، را به من بدهيد. گفتند: آيا بيّنه اي داري كه بشنويم و مورد پذيرش ما باشد؟ گفت: دو فرزندم و شوهرم حيدر- علي- در اين باره بهترين گواهان هستند. گواهي آنان را نپذيرفتند. نص كتاب هم آنان را قانع نكرد. فاطمه همواره از ردّ خواسته اش و پهلوي شكسته اش رنجور و شكسته، مظلوم و ستمديده بود. يا براي او- حسن عليه السلام- كه جعده كاسه اي سم به او خورانيد.

شيخ علي بن عبدالعزيز خليعي حلي (و 750 ق)

يا ربّ نوزعت ميراث والدها

مثلي و من طولبت باحقد و الإحن

و من تري جرّعت في ولده اغصص

كابن مرجانة الملعون جرّعني

و من تري كذبت قبلي و قد علموا

أنّ الاله من الارجاس طهّرني

ص: 327


1- 376. ادب الطف، ج 4، ص 32، به نقل از اثبات الهداة.

و هل لبنت نبيّ أضرمت شعل

كما أطيف به بيتي ليحرقني (1) .

پروردگارا! كيست كه همچون من ارث پدرش از او گرفته شود و اينگونه مورد حقد و كينه قرار گيرد؟ و چه كسي غصه ي پسرش را خورده آنگاه كه فرزند مرجانه ملعون غصه بخورد من داد. و چه كسي را ديده اي كه پيش از من تكذيب شده باشد و حال آنكه مي دانستند، خداوند مرا از آلودگيها پاكيزه گردانيده است؟ آيا هيچ دختر پيامبري هست كه شعله اي آتش در خانه او افتاده باشد، آن چنان كه دور تا دور خانه ام را هيزم چيدند و آتش آوردند تا آن را آتش زنند؟

علاءالدين حلي (مقتول 876 ق)

عالم فاضل و اديب كامل علاءالدين، شيخ علي بن حسين حلّي شفهيني معاصر شهيد اول كه شهيد برخي از قصايد او را شرح كرده، مي گويد:

و أجمعوا الامر فيما بينهم و غوت

لهم أمانيهم، والجهل، والامل

أن يحرقوا منزل الزهرا فاطمة

فيا له حادث مستصعب جلل

بيت به خسمة جبريل سادسهم

من غير ما سبب بالنار يشتعل (2) .

و أخرج المرتضي من عقر منزله

...... الخ

دروغ و جهل و آرزوهاي باطل آنان را گمراه كرد و در ميان خود تصميم گرفتند كه خانه فاطمه ي زهرا عليهاالسلام را آتش زنند. واي چه حادثه سخت و شگفت انگيزي! خانه اي با پنج نفر ساكن كه ششم آنان جبرئيل است، بدون سبب در آتش شعله مي كشد، و مرتضي از درون خانه اش بيرون آورده مي شود...

ص: 328


1- 377. المنتخب طريحي، ص 161.
2- 378. الغدير، ج 6، ص 391.
مغامس حلي (اواخر قرن نهم هجري)

والطهر فاطمة زوي ميراثها

شرّ الانام و دمعها مسكوب

من بعدما رمت الجنين بضربة

فقضت (بذاك) و حقها مغصوب (1) .

بدترين مردمان ميراث فاطمه طاهره را كه اشك از چشمانش روان بود، ربود. پيش تر در اثر ضربه اي كه به او وارد كردند، جنينش را سقط كرد و در حالي از دنيا رفت كه حقّش را غصب كرده بود.

مفلح صيمري (و 900 ق)

عالم علّامه، فقيه بزرگ و اديب جليل القدر، شيخ مفلح صيمري در ضمن قصيده اي مي گويد:

و قادوا علياً في حمائل سيفه

و عمار دقوا ضلعه و تهجموا

علي بيت بنت المصطفي و إمامهم

ينادي ألا في بيتها النار أضرموا

و تغصب ميراث النبي محمد

و توجع ضرباً بالسياط و تلطم (2) .

علي عليه السلام را كه حمايل شمشيرش را به گردنش انداخته بودند، كشان كشان بردند. پهلوي عمار را شكستند و به خانه ي دختر مصطفي يورش بردند. جلودارشان فرياد مي زد كه خانه فاطمه را آتش زنيد. ميراث پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله را از فاطمه غصب كردند و او را با ضرب تازيانه ها رنجور ساختند و به صورتش سيلي زدند.

ص: 329


1- 379. المنتخب طريحي، ص 293.
2- 380. المنتخب طريحي، ص 137.
حر عاملي (و 1104 ق)

فقيه محدّث، علّامه، شيخ حر عاملي صاحب دانشنامه حديثي معروف وسائل الشيعه منظومه اي دارد كه در آن مي گويد:

أولادها خمس حسين والحسن

و زينب من أم كلثوم أسن

و محسن أسقط في يوم عمر

من فتحه الباب كما قد اشتهر

... سببه قيل: حضور الاجل

و قيل: من ضربة ذاك الرجل

إذ سقطت لوقتها جنينها

و لم تزل تبدي له أنينها (1) .

زهرا عليهاالسلام پنج فرزند دارد: حسن و حسين و زينب كه از ام كلثوم بزرگتر است، و محسن كه همانگونه كه مشهور است روز حمله عمر به خانه زهرا عليهاالسلام در اثر باز كردن در توسط عمر، سقط شد... گفته اند: فاطمه، به اجل طبيعي مرد. در مقابل ديگران گفته اند: در اثر ضربت آن مرد از دنيا رفت، ضربتي كه در اثرش همان لحظه فرزندش را سقط كرد و همواره از درد آن مي ناليد.

صالح فتوني عاملي (و 1190 ق)

شيخ محمد مهدي فتوني نباطي عاملي، دانشمند، شاعر، و امام فقه و حديث و تفسير مي گويد:

يا سيدي يا رسول اللَّه قم لتري

في الآل فوق الذي قد كنت تخبره

هذا علي نفوا عنه خلافته

و أنكر النص فيه منه منكره

قادوه نحو فلان كي يبايعه

بالكره منه و أيدي الجور تقهره

من أجل ذاك قضي بالسيف مضطهداً

شبيره و قضي بالسم شبّره

ص: 330


1- 381. ارجوزة في تواريخ النبي والائمه، صص 13- 14. ر. ك: تراجم أعلام النساء، ج 2، صص 316- 317.

كأنه لم يكن صنو النبي و لم

يكن من الرجس باري يطهره

و تلك فاطمة لم يرع حرمتها

من دق ضلعاً لها بالباب يكسره (1) .

آقاي من، يا رسول اللَّه! برخيز و ببين كه بر خاندان تو سخت تر از آن مي گذرد كه تو خبر دادي. اين علي است كه خلافت را از او ربودند و نص الهي را در موردش انكار كردند. او را كشان كشان نزد فلاني بردند تا به اكراه و زير فشار دستان ستمگر، با او بيعت كند. به همين منظور، شبير او- حسين عليه السلام- مظلومانه با شمشير كشته شد و شبّرش- حسن عليه السلام- مسموم به شهادت رسيد. گويي كه برادر پيغمبر نيست و پروردگارش او را از آلودگي پاكيزه نگردانيده است! و آن فاطمه است كه حرمتش را رعايت نكردند، آن كس كه وقتي در را شكست، پهلوي فاطمه را با آن شكست.

سيد حيدر حلي (و 1304 ق)

شاعر توانا و اديب سخن سرا، سرآمد شاعران عراق در عصر خود، سيد حيدر حلي در ضمن قصيده اي مي گويد:

فلا و صفحك ان القوم ما صفحوا

و لا و حلمك إن القوما حلموا

فحمل أمك قدماً أسقطوا حنقاً

و طفل جدك في سهم الردي فطموا (2) .

نه، قسم به گذشت تو قوم گذشت نكردند و قسم به شكيبائيت شكيبا نبودند. پس جنين مادرت را پيش تر با خشم و كينه سقط كردند. و طفل جدت را با تير مرگ از شير گرفتند.

ص: 331


1- 382. ادب الطف، ج 5، صص 329- 330، به نقل از المجموع الرائق، ج 2، ص 323.
2- 383. ادب الطف، ج 8، ص 26؛ ديوان سيد حيدر حلي.
سيد باقر هندي (و 1329 ق)

لست تدري لم أحرقوا الباب

بالنار أرادوا اطفاء ذاك النور

لست تدري ما صدر فاطم ما

المسمار ما حال ضلعه المكسور

ما سقوط الجنين ما حمرة العين

و ما بال قرطها المنثور

دخلوا الدار و هي حسري بمرأي

من علي ذاك الابي الغيور

و استداروا بغياً علي أسداللَّه

فأضحي يقاد قود البعير

والبتول الزهرا في إثرهم

تعثر في ذيل بردها المجرور

بأنين أوري القلوب ضراماً

و حنين أذاب صمّ الصخور

ودعتهم: خلوا ابن عمي علياً

أو لأشكو الي السميع البصير

ما رعواها بل روعوها و مرّوا

بعلي ملبباً كالاسير

... و علي يري و يسمع والسيف

رهيف والباع غير قصير

قيدته وصية من أخيه

حمّلته ما ليس بالمقدور

أفصبراً يا صاحب الامر والخطب

جليل يذيب قلب الصبور

كم مصاب يطول فيه بياني

قد عري الطهر في الزمان القصير

كيف من بعد حمرة العين منها

يا ابن طه تهني بطرف قرير

فابك و ازفرلها فإنَّ عداها

منعوها من البكاء والزفير

و كأني به يقول و يبكي

بسلوّ نزرٍ و دمعٍ غزير

لاتراني اتخذت لا و علاها

بعد بيت الاحزان بيت السرور

فمتي يا ابن فاطم تنشر الطا

غوت والجبت قبل يوم النشور (1) .

نمي داني چرا در را آتش زدند، آنان مي خواستند آن نور را خاموش كنند.

ص: 332


1- 384. رياض المدح والرثاء، صص 97- 98.

نمي داني سينه ي فاطمه چيست و ميخ چه و پهلوي شكسته ي زهرا را چه حال؟! نمي داني سقط جنين چيست؟ و سرخي چشم او از چه؟ و گوشواره ي شكسته را چه حال؟! در برابر ديدگان علي، آن بلند طبع غيرتمند، وارد خانه شدند، در حالي كه فاطمه لباس خانه بر تن داشت. و به ستم شير خدا را در محاصره گرفتند و او را همچون شتر مهار شده، كشان كشان بردند و زهراي بتول عليهاالسلام به دنبالشان روان، و پايش به بردش كه بر روي زمين كشيده مي شد گير مي كرد و چنان ناله مي كرد كه دل را كباب مي كرد، و سنگ را آب. فاطمه عليهاالسلام از آنان مي خواست كه پسر عمويم علي را رها كنيد و الّا از شما به خداي سميع و بصير شكايت مي كنم. نه تنها حرمتش را نگه نداشتند بلكه او را ترساندند و علي را همچون اسير، ريسمان به گردن بردند... علي مي ديد و مي شنيد و شمشيرش را تيز و آماده و بازويش قوي و توانا، اما وصيت برادرش- پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله- او را بازمي داشت و آنچه مقدور كسي نيست، بر او بار مي كرد. چه مصيبتهايي كه اگر بخواهم بيان كنم، كلام به درازا مي كشد، در زماني كوتاه بر اين پاكيزه فرود آمد. اي پسر طه! چگونه پس از آنكه چشمش را سرخ كردند، به اطراف مي نگريست؟ برايش گريه و ناله كن كه دشمنانش او را از گريه و ناله هم منع كردند. گويي كه مي بينم سيل اشك از چشمانش روان است، و مي گويد، مرا نبيني كه پس از بيت الاحزان، خانه شادي و سرور برگزينم. اي پسر فاطمه! كي، پيش از قيامت جبت و طاغوت (آن دو را براي مجازات) زنده خواهي كرد.

فاضل علامه، سيد محمد قزويني حلي نجفي (و 1335 ق)

قال سليم قلت يا سلمان

هل دخلوا و لم يك استئذان

فقال إي و عزة الجبار

ليس علي الزهراء من خمار

ص: 333

لكنها لاذت وراء الباب

رعاية للستر والحجاب

فمذ رأوها عصروها عصرة

كادت بروحي أن تموت حسرة

تصيح يا فضة اسنديني

فقد و ربي قتلوا جنيني

فاسقطت بنت الهدي و احزنا

جنينها ذاك المسمي محسنا (1) .

سليم گفت: از سلمان پرسيدم: آيا بدون اجازه وارد خانه فاطمه شدند؟ گفت: آري، به خدا قسم بدون اجازه در حالي كه فاطمه پوششي نداشت اما براي حفظ پوشش، پشت در پنهان شد. چون فاطمه را ديدند، چنان او را فشار دادند كه نزديك بود قالب تهي كند. فاطمه عليهاالسلام فرياد مي زد: فضّه! مرا بگير كه به خدايم قسم، فرزندم را در شكمم كشتند. فاطمه، فرزندش محسن را سقط كرد.

حافظ ابراهيم «شاعر نيل» (و 1351 ق)

و قوله لعلي قالها عمر

أكرم بسامعها أعظم بملقيها

حرّقت دارك لا أبقي عليك بها

أن لم تبايع و بنت المصطفي فيها

ما كمان غير أبي حفص يفوه بها

أمام فارس عدنان و حاميها (2) .

گفته اي است از عمر به علي، چه بزرگوار است شنونده آن و چه عظيم است گوينده ي آن: اگر بيعت نكني، خانه ات را آتش مي زنم. در حالي كه دختر مصطفي، فاطمه در خانه بود و هيچكس جز ابوحفص نمي توانست اين سخن را در برابر سوار عدنان و حافظ آن بر زبان آورد.

آيةاللَّه العظمي علّامه مظفر رحمه اللَّه مي گويد: «اين شاعر گمان برده كه اين از شجاعت عمر است. نه چنين نيست، او اشتباه مي كند و نمي داند كه عمر در مواقع

ص: 334


1- 385. رياض المدح والرثاء، ص 6.
2- 386. ديوان حافظ ابراهيم، ج 1، ص 75.

سرنوشت ساز اسلام قدمي برنداشته و دستي در جنگهاي فراوان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نداشته است. عمر اين سخن را نگفت جز اينكه خود را به واسطه ي وصيت پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله به علي عليه السلام مبني بر اينكه صبر پيشه كند، از او ايمن مي ديد. اگر علي عليه السلام به سراغش مي آمد بي درنگ فراري بيابانها مي شد (به كوه و بيابان مي زد). (1) .

محقق اصفهاني (و 1361 ق)

فيلسوف بزرگ و مرجع ديني و محقق توانا شيخ محمد حسين اصفهاني در ارجوزه «الانوار القدسيه» مي گويد:

و ما أصابها من المصاب

مفتاح بابه حديث الباب

إن حديث الباب ذو شجون

بما جنت به يد الخؤون

ايهجم العدا علي بيت الهدي

و مهبط الوحي، و منتدي الندي

أيضرم النار بباب دارها

و آية النور علي منارها

و بابها باب نبي الرحمة

و باب أبواب نجاة الامة

بل بابها باب العلي الاعلي

فثمّ وجه اللَّه قد تجلّي

ما اكتسبوا بالنار غير العار

و من ورائه عذاب النار

ما أجهل القوم فإنَّ النار لا

تطفي ء نور اللَّه جل و علا

لكن كسر الضلع ليس ينجبر

إلا بصمصام عزيز مقتدر

إذ رضّ تلك الأضلع الزكية

رزية لامثلها رزية

ص: 335


1- 387. دلائل الصدق، ج 3، ق 1، ص 54.

و من نبوع الدم من ثدييها

يعرف عظم ما جري عليها

و جاوزوا الحد بلطم الخدّ

شلّت يد الطغيان والتعدي

فاحمرّت العين، و عين المعرفة

تذرف بالدمع علي تلك الصفة

و لاتزيل حمرة العين سوي

بيض السيوف يوم ينشر اللوا

و للسياط رنة صداها

في مسمع الدهر فما أشجاها

والاثر الباقي كمثل الدملج

في عضد الزهراء أقوي الحجج

و من سواد متنها اسودّ الفضا

يا ساعد اللَّه الامام المرتضي

و وكز نعل السيف في جنبيها

أتي بكل ما أتي عليها

و لست أدري خبر المسمار

سل صدرها خزانة الاسرار

و في جنين المجد ما يدمي الحشا

و هل لهم إخفاء أمر قد فشا

والباب والجدار والدماء

شهود صدق ما بها خفاء

لقد جني الجاني علي جنينها

فاندكَّت الجبال من حنينها

أهكذا يصنع بابنة النبي

حرصاً علي الملك فيا للعجب

أتمنع المكروبة المقروحة

عن البكا خوفاً من الفضيحة

باللَّه ينبغي لها تبكي دماً

ما دامت الارض و دارت السما

لفقد عزها، أبيها السامي

و لاهتضامها و ذلّ الحامي

أتستباح نحلة الصديقة

و إرثها من أشرف الخليقة

كيف يردّ قولها بالزور

إذ هو ردّ آية التطهير

أيؤخذ الدين مو الاعرابي

و يُنبذ المنصوص في الكتاب

ص: 336

فاستلبوا ماملكت يداها

و ارتكبوا الخزية منتهاها

يا ويلهم قد سألوها البينة

علي خلاف السنة المبينة

و ردّهم شهادة الشهود

أكبر شاهد علي المقصود

و لم يكن سد الثغور عرضا

بل سد بابها و باب المرتضي

صدوا عن الحق و سدوا بابه

كأنهم قد أمنوا عذابه

أبضعة الطهر العظيم قدرها

تدفن ليلاً و يعفّي قبرها

ما دفنت ليلاً بستر و خفا

إلا لوجدها علي أهل الجفا

ما سمع السامع فيما سمعا

مجهولة بالقدر والقبر معا

يا ويلهم من غضب الجبار

بظلمهم ريحانة المختار (1) .

آغاز مصيبتهايي كه بر زهرا عليهاالسلام وارد شد، حديث در خانه اش است. اين حديث شاخه و بالهاي فراوان دارد. چه خيانتكاران در آن دست برده اند. آيا دشمنان به خانه ي هدايت، و منزلگه وحي، و مقتداي رسالت هجوم مي برند؟ آيا در خانه اش را آتش مي زنند؟ در حالي كه آيه ي نور بر منارش مي درخشيد و درش، در پيغمبر رحمت، و باب الابواب نجات امت، و بلكه در خداي عليّ اعلي است و در آنجا چهره ي خداوند يگانه تجلّي كرده است. از آتش زدن در خانه زهرا عليهاالسلام جز ننگ و عار، و در وراي آن آتش جهنم چيزي بدست نياوردند. چقدر اين مردم نادان هستند. آنان نمي دانند كه آتش، نور خداوند جلّ و علا را خاموش نمي كنند.

اما شكستن پهلو جز با شمشير برّان خداوند عزيز قدرتمند جبران نمي شود. چه شكستن دنده هاي زهراي پاكيزه، مصيبت بي همتايي است.

ص: 337


1- 388. الانوار القدسيه، ص 42- 44.

از جوشش خون سينه اش، عظمت مصيبتهايي كه بر او گذشت، دانسته مي شود. با زدن سيلي به گونه هاي زهرا عليهاالسلام از حدّ خود درگذشتند. خداوند دست طغيان و تجاوز را فلج نمايد. چشمان زهرا عليهاالسلام از آن سيلي، سرخ شد. چشم معرفت از اين ماجرا اشك مي ريزد. روزي كه پرچم حق بالا برود، جز با سفيدي شمشيرها، سرخي چشم از بين نخوهد رفت. فرياد تازيانه ها به شدّت در گوش روزگار مي پيچيد. اثر تازيانه كه همچون بازوبندي بر بازوي زهرا عليهاالسلام باقي مانده است، قويترين حجّت است. و از سياه شدن پشت زهرا آسمان سياه شد خداوند (در اين مصيبت) فريادرس علي باشد. و فشار شمشير در پهلوي فاطمه عليهاالسلام موجب همه ي رنجها و دردهاي او. من خبر ميخ را نمي دانم. از سينه ي زهرا عليهاالسلام بپرس كه مخزن اسرار است.

در سقط جنين فاطمه عليهاالسلام چيزهايي است كه دل را خون مي كند. مگر مي توانند چيزي را كه افشا شده، پنهان كنند؟ در و ديوار، و خونهاي ريخته شده، شاهدان راستيني است كه اصلاً نمي توان پنهان كرد. جنايتكار بر جنين فاطمه عليهاالسلام جنايت كرد و كوهها از ناله اش فروريخت.

شگفتا! آيا براي دستيابي به پادشاهي با دختر پيغمبر اينگونه رفتار مي شود؟

آيا از ترس رسوايي، فاطمه محزون و مجروح از گريه بازداشته مي شود؟ به خدا قسم سزاوار است كه تا زمين و آسمان برپاست، فاطمه در فقد پدر والامقام خود، و ستمي كه بر او رفت و حقش را از او ربودند، و نيز خذلان پشتيبان خود خون بگريد.

آيا نحله ي فاطمه و ارث او از اشرف مخلوقات- پدرش- از چنگ او ربوده مي شود؟ چگونه گفته اش به دروغ رد مي شود. اين ردّ آيه ي تطهير است؟ آيا دين

ص: 338

پذيرفته مي شود اما منصوص در قرآن رد؟! آنان ملك فاطمه عليهاالسلام را از او ربودند و نهايت رسوايي را مرتكب شدند. واي بر آنان كه برخلاف سنت آشكار از فاطمه بيّنه خواستند. اينكه گواهان فاطمه را رد كردند، خود بزرگترين گواه بر مقصود است. سدّ ثغور هدفشان نبود بلكه مي خواستند در زهرا عليهاالسلام و علي را سد كنند، از حق منحرف شدند و در خانه اش را بستند. گويي از عذاب او ايمن شدند.

آيا پاره ي تن پاكيزه ي پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله عظيم القدر، شب هنگام دفن مي شود و قبرش پنهان مي ماند؟ فاطمه شبانه و پنهاني دفن نشد مگر به خاطر رنجش او از جفاكاران. هيچكس نشنيده كه هم قدر و منزلت فاطمه ناشناخته باشد و هم قبرش. واي بر آنان از خشم و غضب خداوند جبّار به خاطر ظلمي كه بر ريحانه ي پيغمبر مختار روا داشتند.

كاشف الغطاء (و 1373 ق)

عالم سرشناس آيت اللَّه شيخ محمد حسين كاشف الغطاء در قصيده اي سروده:

و في الطفوف سقوط السبط منجدلاً

من سقط محسن خلف الباب منهجه

و بالخيام ضرام النار من حطبٍ

بباب دار ابنة الهادي تأججه (1) .

در كربلاي حسين عليه السلام از اسب بر زمين افتاد، چنانكه محسن پشت در سقط شد. شعله هاي آتش كه در خيمه ي حسين عليه السلام افتاد همان شعله هايي است كه در خانه دختر هادي- فاطمه عليهاالسلام- را در خود فروبرد.

اعيان و اعلام ديگري نيز در اين زمينه اشعاري سروده اند كه مي توان بدان استشهاد كرد اما به همين اندازه بسنده مي كنيم.

ص: 339


1- 389. مقتل الحسين مقرم، ص 389.

مظلوميت زهرا در احاديث معصومين

اشاره

دو روايت

در كتب مقدس

روايات رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله

روايات امام علي عليه السلام

روايات فاطمه عليهاالسلام

روايت امام حسن عليه السلام

روايت امام سجاد عليه السلام

روايات امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام

روايات امام باقر عليه السلام

روايات امام صادق عليه السلام

روايات امام كاظم عليه السلام

روايت امام رضا عليه السلام

روايت امام جواد عليه السلام

روايت امام حسن عسكري عليه السلام

ص: 340

روايات فراواني از معصومين عليهم السلام به ما رسيده كه به مظلوميت زهرا عليهاالسلام تصريح دارد. اين احاديث مربوط است به يورش مهاجمان به خانه فاطمه عليهاالسلام و قصد به آتش كشيدن و بلكه اقدام عملي براي آتش زدن خانه دختر پيغمبر عليهاالسلام، زدن و سقط جنين او، و ديگر حوادثي كه در اين تهاجم اتفاق افتاد. اين روايات به تنهايي و بدون ضميمه كردن روايات ديگران و نوشته هاي مورّخان و عالمان، متواتر است. همانگونه كه پيش از اين آورديم، روايات منقول از طريق اهل سنت نيز بسيار زياد و بلكه متواتر است.

در اينجا بخش بزرگي از اخبار و روايات مروي از معصومين عليهم السلام را به منظور روشن شدن مسأله مي آوريم:

دو روايت در برابر خواننده

شيخ طوسي در امالي به سند خود، از استادش، از پدرش كه گفت: محمد بن محمد به ما خبر داد و گفت: ابوعبداللَّه محمّد بن عمران الزيات به من خبر داد و گفت: احمد بن محمّد جوهري برايم حديث كرد و گفت: حسن بن عليل عنزي برايم حديث كرد و گفت: عبدالكريم بن محمد بن منقر از زياد بن منذر برايمان حديث كرد و گفت: شرحبيل از ام الفضل دختر عباس برايمان

ص: 341

حديث كرد و گفت:

«هنگامي كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در بستر بيماري از هوش رفت، و دوباره به هوش آمد، ما گريه كرديم. فرمود: چرا گريه مي كنيد؟ گفتيم: يا رسول اللَّه! براي چند چيز گريه مي كنيم. در فراق شما، قطع شدن خبر آسماني از ما، و براي امّت پس از شما فرمود: شما پس از من، مقهور و مستضعف خواهيد بود». (1) .

در كتب مقدس

ابوبكر شيرازي درباره ي آياتي كه در شأن اميرالمؤمنين عليه السلام نازل شده از مقاتل، از عطا، درباره ي آيه ي: (و لقد آتينا موسي الكتاب)، روايت كرده كه: در تورات آمده، يا موسي! من براي تو وزيري انتخاب كردم. او برادرت هارون است. چنانكه براي محمد، ايليا را برگزيدم. او برادر، وزير، وصي و خليفه ي پس از او است. خوشا به حال شما دو برادر، و خوشا به حال آنان دو برادر. ايليا، پدر دو سبط، حسن و حسين و محسن، فرزند سوّمش است. چنانكه شبّر، شبير و مشبّر را براي برادرت هارون قرار دادم. (2) .

ملاحظه

به رغم اينكه مي دانيم روايت اول به گونه اي عام است كه نمي توان آن را در شمار رواياتي قلمداد كرد كه در صدد بيان آن هستيم، و روايت دوم روايت از

ص: 342


1- 390. امالي طوسي، ج 1، ص 122، طبقات ابن سعد، ج 8، ص 278؛ ر. ك: انساب الاشراف، ج 1، ص 551؛ مسند احمد، ج 6، ص 339؛ الخصائص الكبري، ج 2، ص 135؛ امالي مفيد، ص 215؛ بحارالانوار، ج 28، ص 40.
2- 391. بحارالانوار، ج 38، ص 145، ح 112، به نقل از مناقب آل ابي طالب.

معصومين عليهم السلام نيست؛ با اين حال بحث خود را با اين دو روايت آغاز كرديم. زيرا مي خواهيم:

1- به وجود روايات فراواني اشاره كنيم كه متضمن اين معني است. يعني: خوار شمردن و مقهور ساختن اهل بيت عليهم السلام

2- حديث دوم از يكي از كتب آسماني است. لذا آن را در شمار روايات اين فصل آورديم. از سوي ديگر به وجود محسن مظلوم دلالت داد. در حالي كه برخي تلاش دارند حتي وجودش را هم منكر شوند.

روايات رسول خدا

1- سليم بن قيس از عبداللَّه بن عباس كه جابر بن عبداللَّه هم در كنارش بود، گفت: پيغمبر پس از يك خطبه ي طولاني به علي گفت:

«به زودي قريش بر ضدّ شما دست به دست هم مي دهند و به منظور ظلم و ستم، و شكست تو با هم متّحد مي شوند. اگر ياراني پيدا كردي، با آنان جهاد كن و الّا دست نگه دار و خونت را حفظ كن. اما شهادت در پي تو است. خداوند قاتل تو را لعنت كند».

سپس پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله رو به دخترش كرد و گفت:

«تو نخستين كس از اهل بيت من هستي كه به من ملحق مي شوي، و تو سرور زنان اهل بهشتي. به زودي پس از من مورد ظلم و خشم قرار مي گيري تا آنجا كه تو را مي زنند و يكي از دنده هاي پهلويت را مي شكنند. خداوند قاتل تو را لعنت كند...». (1) .

2- ابراهيم بن محمّد جويني شافعي به سند خود از علي بن احمد بن

ص: 343


1- 392. كتاب سليم، ج 2، ص 907.

موسي الدقاق، علي بن بابويه هم از وي، از محمّد بن ابي عبداللَّه كوفي، از موسي بن عمران نخعي، از نوفلي، از حسن بن علي ابي حمزه، از پدرش، از سعيد بن جبير، از ابن عباس كه گفت:

رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله نشسته بود كه حسن آمد. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله چون او را ديد، گريست. سپس فرمود: پسرم! نزد من بيا... سپس حسين آمد... سپس فاطمه... آنگاه اميرالمؤمنين. اصحاب، علّت را پرسيدند. پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله به آنان پاسخ داد. از جمله فرمود:

«اما دخترم فاطمه، او سرور زنان عالميان است... وقتي او را ديدم، به ياد آوردم كه پس از من با او چه خواهند كرد. گويي مي بينم كه خواري وارد خانه اش شده، حرمتش شكسته، حقش غصب شده، ارثش منع، پهلويش شكسته، جنينش سقط شده و فرياد مي زند: يا محمد! اما پاسخ نمي شنود؛ فرياد استغاثه سر مي دهد اما كسي به ياري اش نمي رود. او همچنان محزون، غمگين و گريان است...

او پس از آنكه در روزگار پدرش عزيز و گرامي بود، و خودش را خوار مي بيند... او اولين فرد اهل بيت من است كه به من ملحق مي شود. او محزون، اندوهگين، مغموم، مغصوب و مقتول به نزد من مي آيد. در اين هنگام رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله مي گويد: خداوندا! كسي را كه بر او ستم كرد، لعنت كن، و كسي كه حقش را غصب كرد، عقوبت فرما، و كسي را كه او را خوار كرد، خوار و ذليل نما، و كسي كه به پهلويش زد تا فرزندش را سقط كرد، براي هميشه در آتش جهنم مخلّد كن. در اين هنگام ملائكه مي گويند: آمين...». (1) .

ص: 344


1- 393. فرائد السمطين، ج 2، ص 34- 35؛ امالي صدوق، صص 99- 101؛ اثباة الهداة، ج 1، صص 280، 281؛ ارشادالقلوب، ص 295؛ بحارالانوار، ج 28، صص 37- 39؛ ج 43، ص 172- 173؛ عوالم العلوم، ج 11، صص 391- 392؛ و در پاورقي از: غاية المرام، ص 48؛ المحتضر، ص 106. ر. ك: جلاءالعيون، ج 1، صص 186- 188؛ بشارة المصطفي، صص 197- 200؛ الايضاح، صص 8- 11.

علّامه مجلسي به هنگام نقل اين حديث مي گويد: «صدوق در امالي به اسناد معتبر از ابن عباس روايت كرده...». (1) .

برخي در وصف اين سند گفته اند: گويا موثّق است. زيرا در توثيق و تضعيف عبداللَّه بن عبدالرحمن اصمّ اختلاف دارند. (2) .

3- علّامه مجلسي: به خط شيخ محمد بن علي جبعي- جد پدر شيخ بهايي- به نقل از خط شهيد- رفع اللَّه درجته- به نقل از مصباح شيخ ابي منصور- طاب ثراه- ديدم كه آمده:

روزي پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله بر فاطمه عليهاالسلام وارد شد. زهرا عليهاالسلام خوراكي از خرما، نان و روغن براي پدرش آماده كرد. او، علي، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام براي تناول دور هم جمع شدند. رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله پس از تناول طعام به سجده رفت و سجده اش را طولاني كرد. سپس خنديد. آنگاه گريست. سپس نشست. علي عليه السلام كه از ميان آنان شهامت بيشتري براي سخن گفتن داشت، گفت: اي رسول خدا! امروز چيزي از شما ديديم كه پيش از آن نديده بوديم؟

فرمود:

«وقتي با شما غذا خوردم، از سلامتي و جمع شما شادمان و مسرور شدم. پس سجده ي شكر به جاي آوردم. جبرئيل فرود آمد و گفت: به خاطر شادماني از خانواده ات، سجده ي شكر به جاي آوردي؟ گفتم:

ص: 345


1- 394. جلاءالعيون، ج 2، صص 186- 188.
2- 395. ر. ك: معجم رجال الحديث، ج 10، ص 342.

آري. گفت: آيا تو را از آنچه پس از تو بر آنان خواهد گذشت، خبر ندهم؟ گفتم: چرا، برادرم! جبرئيل. گفت: اما دخترت، او نخستين فرد از خاندان تو است كه پس از آنكه مورد ستم واقع شود، و حقش گرفته، و ارثش منع شود، و بر همسرش ستم رود، و پهلويش بشكند؛ به تو ملحق خواهد شد. اما پسر عمويت، مورد ظلم و ستم قرار مي گيرد، و حقّش از او بازداشته مي شود، و به شهادت مي رسد. اما حسن، مورد ظلم و ستم قرار مي گيرد، و حقش از او بازداشته مي شود، و با سمّ به شهادت مي رسد. و اما حسين، مورد ظلم و ستم قرار مي گيرد، و حقش از او بازداشته مي شود، و خانواده اش كشته مي شوند، و پامال سمّ ستوران مي شود، زاد و توشه اش به غارت مي رود، زنان و دخترانش به اسارت مي روند، با پيكر غرقه به خون در غربت دفن مي شود. پس گريستم و گفتم: آيا كسي او را زيارت مي كند؟ گفت: غريبان او را زيارت مي كنند. گفتم: زائر او چقدر ثواب مي برد؟ گفت: ثواب هزار حج و هزار عمره، كه همه را با تو بجا آورده باشد. سپس خنديد». (1) .

4- عمر بن خطاب از حذيفة بن يمان درباره ي سخن رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله در مورد فتنه اي كه همچون موج كشتي در دريا، مردم را در بر خواهد گرفت، پرسيد: حذيفه گفت: اين فتنه اي است كه بين تو و آن در بسته اي قرار دارد.

عمر گفت: حذيفه! در باز مي شود يا شكسته! حذيفه گفت: نه، بلكه شكسته مي شود.

ص: 346


1- 396. بحارالانوار، ج 98، ص 44.

عمر گفت: شكستن در، اين سزاوارتر است كه تا روز قيامت بسته شود. (1) سپس به حذيفه نسبت دادند كه در تأويل روايت گفته است: مقصود از دري كه شكسته مي شود، قتل عمر بن خطاب و گشوده شدن در فتنه با روي كار آمدن عثمان، است. (2) .

مي گوييم:

اگر اين نسبت به حذيفه درست باشد، بايد دانست كه اجتهاد نادرست و بلكه اشتباهي است. زيرا شورايي كه به ابتكار عمر تشكيل شد، در هر حال عثمان را روي كار مي آورد، خواه عمر كشته مي شد يا به مرگ طبيعي مي مرد. به علاوه عمر تركيب شوراي شش نفري را پس از آنكه از ناحيه ي شكم زخمي شد، اعلام كرد.

به خلافت رسيدن عثمان عامل فتنه اي كه تا امروز، تا قيامت ادامه دارد، نبود بلكه قضيه ي امامت بود كه آن را به زور غصب كردند. آنگاه كه به خانه ي فاطمه عليهاالسلام يورش بردند، و درش را شكستند و علي عليه السلام را بيرون آوردند تا به اجبار با آنان بيعت كند معروف است كه بزرگترين اختلاف بين امت، اختلاف بر سر امامت است. زيرا در اسلام، در هيچ زمان، هيچ شمشيري چون شمشيري كه به خاطر امامت كشيده شد، بر يك اصل ديني آهيخته نگرديد. اين تعبير شهرستاني در كتاب الملل والنحل است. ديگران نيز چنين تعبيري داشته اند.

روايات امام علي

5- سليم بن قيس: عمر بن خطاب نصف اموال همه ي عمّال خود را از آنان گرفت

ص: 347


1- 397. بدء الاسلام و شرايع السلام اباضي، ص 107، صحيح بخاري، ج 1، صص 67، 164، 212 (چ 1309 ق)؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1306، دلائل النبوة، ج 6، ص 386.
2- 398. بدء الاسلام و شرايع السلام اباضي، ص 107، صحيح بخاري، ج 1، صص 67، 164، 212 (چ 1309 ق)؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1306، دلائل النبوة، ج 6، ص 386.

مگر قنفذ عدوي- او نيز يكي از كارمندان او بود- كه چيزي از او نگرفت و آنچه از او گرفته بود بيست هزار درهم مي شد، به او بازگرداند، و نه از او عُشر گرفت و نه نصف عشر.

ابان گفت: سليم گفت: با علي عليه السلام ملاقات كردم و از اين كار عمر از او پرسيدم. فرمود: آيا مي داني چرا از قنفذ دست برداشت و چيزي از وي غرامت نگرفت؟ گفتم. نه. فرمود: زيرا او بود كه وقتي فاطمه عليهاالسلام آمد تا بين من و آنان قرار گيرد، با تازيانه اش او را زد، چنانكه وقتي فاطمه عليهاالسلام از دنيا رفت، جاي تازيانه همچون بازوبند روي بازويش مانده بود. (1) .

6- ابان گفت: سليم گفت: در حلقه اي در مسجد رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله حاضر شدم كه جز سلمان، ابوذر، مقداد، محمّد بن ابي بكر، عمر بن ابي سلمه، قيس بن سعد بن عباده، همه از بني هاشم بودند. عباس به علي عليه السلام گفت: به نظر شما، چرا عمر، قنفذ را مانند ديگر كارمندانش وادار به پرداخت غرامت نكرد؟

علي عليه السلام نگاهي به اطراف انداخت. چشمانش پر از اشك شد، پس فرمود: اين پاداش ضربه ي تازيانه اي بود كه به فاطمه عليهاالسلام زد. وقتي فاطمه عليهاالسلام از دنيا رفت، اثر اين ضربه همچون بازوبندي روي بازوي او بود... (2) .

7- سليم از ابن عباس: در ذوغار بر علي عليه السلام وارد شدم. صحيفه اي برايم بيرون آورد و گفت: پسر عباس! اين صحيفه اي است كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بر من املا فرمود و من، به خط خودم نوشتم. گفتم: يا اميرالمؤمنين! آن را برايم بخوان. علي عليه السلام آن را برايم خواند. همه ي حوادث پس از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله تا شهادت حسين عليه السلام، و اينكه چگونه كشته مي شود، چه كسي او را مي كشد و چه كساني با او به شهادت

ص: 348


1- 399. بحارالانوار، ج 30، صص 302- 303؛ كتاب سليم، ج 2، ص 674؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 413.
2- 400. بحارالانوار، ج 30، صص 302- 303؛ كتاب سليم، ج 2، ص 674؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 413.

مي رسند، همه و همه در آن آمده بود. علي عليه السلام سخت گريست و مرا به گربه انداخت. از جمله مطالبي كه علي عليه السلام خواند، اين بود: چگونه با او رفتار مي شود، و چگونه فاطمه به شهادت مي رسد، و چگونه حسن شهيد مي شود، و چگونه امّت با او مكر مي ورزد... (1) .

8- روايت شده كه علي عليه السلام به هنگام دفن زهرا عليهاالسلام خطاب به رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله گفت:

«... دخترت به تو خبر خواهد داد كه چسان امتت فراهم گرديدند، و بر او ستم ورزيدند. از او بپرس چنانكه شايد و خبر گير از آنچه بايد، چه اندوههايي كه در سينه اش نهفته است، و او راهي براي بيان آن نيافته است...». (2) .

اين سخن علي عليه السلام هرچند تصريح نكرده كه بر زهرا عليهاالسلام چه گذشت، اما دلالت دارد كه ستمهايي بر او رفته كه هنوز در سينه اش نهفته و او راهي براي بيان آن نيافته است. اين مظالم سواي فدك، وارث زهرا عليهاالسلام و غصب خلافت است. زيرا اين مسائل را براي همه بيان كرد و آن را با وضوح و روشني تمام در ميان مردم پراكنده و خطبه هاي رسايي در بيان آن ايراد فرمود.

9- گفته شيخ كفعمي (متوفاي 905 ه.ق) در مصباح كه آن را از حدود 240 منبع گرد آورده است. كفعمي رحمه اللَّه مي گويد: اين كتاب را «از كتابهاي مورد اعتماد و موثّقي جمع كرده كه گذشت زمان و گذر ايام بر آن تأثير نمي گذارد:

كتب كمثل الشمس يكتب ضوؤها

و محلها فوق الرفيع الارفع

كتابهايي كه همچون خورشيد پرتو مي افكند و جايگاهي بس بلند و رفيع

ص: 349


1- 401. كتاب سليم، ج 2، ص 915؛ فضائل ابن شاذان، ص 141؛ بحارالانوار، ج 28.
2- 402. كافي، ج 1، ص 459؛ مرآةالعقول، ج 5، ص 329؛ نهج البلاغه، خ 202.

دارند». (1) وي در اين كتاب، دعايي از ابن عباس، از علي عليه السلام آورده كه اميرالمؤمنين عليه السلام آن را در قنوت نمازش مي خواند. كفعمي در پاورقي در وصف اين دعا مي گويد: «اين دعا، عظيم الشأن و رفيع المنزله است. امام علي عليه السلام طبق نقل درباره اش فرمود: هر كه اين دعا را بخواند همانند كسي است كه در كنار پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله، در بدر، احد و حنين هزار هزار تير به سوي دشمن پرتاب كرده است».

در اين دعا، درباره ي خانه ي نبوّت آمده: «و كودكانش را كشتند، و منبرش را از وصي، و وارث علمش خالي كردند، و امامتش را انكار نمودند... و شكمي كه دريدند و جنيني كه سقط كردند، پهلويي كه شكستند و سندي كه پاره كردند...». (2) .

علامه مجلسي از حاشيه ي كفعمي بر مصباح كه در پاورقي آن چاپ شده، چنين نقل كرده است: «... شيخ عالم ابوالسعادات اسعد بن عبدالقاهر در كتاب خود، رشح البلاء مي گويد: گفته ي علي عليه السلام: فَقَدْ اَخْرَبا... تا آخر، اشاره به برخورد خليفه ي اول و دوم با علي و فاطمه عليهم السلام است كه آنان را اذيت كردند و قصد داشتند خانه علي را به آتش كشند و او را همچون شتر مهار شده بردند؛ و فاطمه را بين در فشردند، چنانكه محسن را سقط كرد، و فرمود كه او را شبانه دفن كنند و خليفه ي اول و دوم بر جنازه اش حاضر نشوند...». (3) .

مي گويد: «پهلوي شكسته، و سند پاره شده به كرده ي آن دو تن با فاطمه عليهاالسلام در شكستن پهلو، و پاره كردن سند او اشاره دارد». (4) .

ص: 350


1- 403. مصباح، ص 4.
2- 404. ر. ك: بحارالانوار، ج 82، ص 261؛ مصباح كفعمي، ص 553؛ البلدالامين، صص 551- 552؛ علم اليقين، ص 701.
3- 405. مصباح كفعمي، ص 553؛ بحارالانوار، ج 82، ص 261.
4- 406. مصباح كفعمي، ص 555؛ بحارالانوار، ج 82، ص 261.

10- محمد بن حسن بن احمد بن وليد از احمد بن ادريس، محمد بن يحيي عطار، همه از محمد بن احمد بن يحيي اشعري، از ابوعبداللَّه رازي، از حسن بن علي بن ابي حمزه بطائني از ابن عميره، از محمد بن عتبه از محمّد بن عبدالرحمن، از پدرش از علي بن ابي طالب عليه السلام:

«من، فاطمه، حسن، و حسين نزد رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بوديم كه به ما التفات فرمود و گريست. گفتم: يا رسول اللَّه! چرا گريه مي كنيد؟ فرمود: از ضربه اي كه بر فرق سر تو و سيلي اي كه به صورت فاطمه عليهاالسلام مي زنند، گريه مي كنم». (1) .

مجلسي اسناد اين روايت را معتبر دانسته است. (2) .

11- احمد بن خصيب از جعفر بن محمد بن مفضل، از محمّد بن سنان زاهري، از عبداللَّه بن عبدالرحمان اصم، از مديح بن هارون بن سعد كه گفت: از ابوطفيل عامر بن وائله شنيدم كه اميرالمؤمنين در سخني به عمر گفت:

«... و اين آتشي است كه شما در خانه ام برافروخته ايد تا من، فاطمه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله، فرزندانم حسن و حسين و زينب و ام كلثوم را بسوزانيد». (3) .

12- نامه معاويه به علي عليه السلام و پاسخ آن حضرت به او دلالت دارد كه رفتار خشونت آميزي بر ضد علي عليه السلام به كار گرفته و او را به زور براي بيعت، آوردند. معاويه گفت: علي در بيعت با خلفا تأخير كرد. پس او را همچون شتر مهار شده براي بيعت مي راندند تا به اكراه بيعت كرد. (4) .

ص: 351


1- 407. امالي صدوق، ص 118؛ بحارالانوار، ج 28، ص 51؛ ر. ك: ج 44، ص 149؛ اثبات الهداة، ج 1، ص 281؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 397؛ ضياءالعيون، ج 1، ص 189؛ وفاة الصديقة الزهرا عليهاالسلام، ص 60، مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص 209.
2- 408. جلاءالعيون، ج 1، ص 189.
3- 409. الهداية الكبري، ص 163.
4- 410. فتوح ابن اعثم، ج 3، ص 474.

معاويه به علي عليه السلام گفت:

«تو به ابوبكر حسادت كردي و بر او رشك بردي، و در صدد تباهي او برآمدي، و در خانه ات نشستي، و گروهي از مردم را اغوا كردي تا در بيعت با ابوبكر تأخير كردند... هيچ يك از خلفا نبود مگر اينكه تو به واسطه ي رشك و حسد بر او ستم كردي، و در بيعت با او تأخير نمودي، تا اينكه تو را همچون شتر بيني مهار كرده، مي راندند تا به زور بيعت كردي». (1) .

علي عليه السلام در پاسخ او نوشت:

«و گفتي مرا چون شتر مهار كرده مي راندند تا بيعت كنم. به خدا كه خواستي نكوهش كني، ستودي، و رسوا سازي ولي خود را رسوا نمودي. مسلمان را چه نقصان كه مظلوم باشد و در دين خود بي گمان؟...». (2) .

اين روايت دلالت دارد كه آنان وارد خانه علي عليه السلام شدند و او را به زور بيرون آوردند. اين بيانگر آن است كه حرمت زهرا عليهاالسلام را كه به تصريح روايات، با تمام توان جلوي آنان ايستاد، رعايت نكردند. البته اين روايت تصريح نكرده كه آنان متعرّض شخص زهرا عليهاالسلام شده باشند.

روايات فاطمه عليهاالسلام

13- ديلمي مي گويد: زهرا عليهاالسلام ماجراي خود را به تفصيل بيان فرموده است. از جمله فرمود:

ص: 352


1- 411. شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 186؛ احقاق الحق، ج 2، صص 368- 369.
2- 412. نهج البلاغه، نامه 28، احقاق الحق، ج 2، ص 369.

«... سپس قنفذ را با عمر بن خطاب و خالد بن وليد به خانه ي ما فرستادند تا پسر عمويم علي را براي بيعت زيانبار خود به سقيفه بني ساعده بيرون برند. علي كه مشغول انجام وصيت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله، درباره ي همسران او، تأليف قرآن و پرداخت هشتاد هزار درهم به سفارش آن حضرت بود، با آنان بيرون نرفت. پس هيزم زيادي در مقابل در خانه ما جمع كردند و آتش آوردند تا خانه، و ما را به آتش كشند. من در پشت در ايستادم و آنان را به خدا و پدرم قسم دادم كه دست از ما بردارند و ما را ياري كنند.

عمر، تازيانه را از دست قنفذ- غلام ابوبكر- گرفت و با آن به بازويم زد، چنانكه تازيانه همچون بازوبند به دور بازويم حلقه زد. عمر لگدي به در كوبيد و آن را به طرف من فشار داد و من كه آبستن بودم، به صورت روي زمين افتادم. آتش شعله مي كشيد و صورتم را مي گداخت. عمر چنان به صورتم سيلي زد كه گوشواره ام بر زمين افتاد و درد زايمان به سراغم آمد. پس محسن را كشته بي گناه سقط كردم. اين است امّتي كه مي خواهد بر من نماز بخواند؟! در حالي كه خدا و رسول از آنان بيزاري جسته اند. من نيز از آنان برائت مي جويم».

اميرالمؤمنين عليه السلام به وصيت فاطمه عليهاالسلام عمل كرد و احدي را از مرگ او خبر نكرد و در شب دفن، دختر پيغمبر، چهل قبر تازه در بقيع كند. هنگامي كه مسلمانان از رحلت، و دفن فاطمه عليهاالسلام باخبر شدند و براي تسليت به نزد علي عليه السلام آمدند و به او گفتند: برادر رسول خدا! چه خوب مي شد اگر به تجهيز فاطمه عليهاالسلام و كندن خاك او مي فرمودي؟

ص: 353

علي عليه السلام گفت: فاطمه عليهاالسلام دفن شد و به پدرش پيوست.

گفتند: انا للَّه و انا اليه راجعون! يگانه دختر پيغمبر ما محمّد، مي ميرد ولي ما بر جنازه اش نماز نخوانيم. اين براي ما ناگوار است.

علي عليه السلام گفت:

«جنايتي كه بر خدا و رسول خدا و خاندان او كرده ايد، شما را بس است. به خدا قسم، نمي توانستم فاطمه عليهاالسلام را در وصيتش نافرماني كنم كه سفارش كرد: احدي از شما بر او نماز نگذارد...»

آنان لباسهايشان را تكاندند (1) و گفتند: بايد بر دختر پيغمبرمان نماز گزاريم و بلافاصله به بقيع رفتند. آنان در بقيع چهل قبر تازه ديدند، و قبر فاطمه عليهاالسلام را در ميان اين همه قبر پيدا نكردند.

مردم ناله كردند و همديگر را شماتت، و گفتند: نه در وفات دختر پيغمبرتان حاضر بوديد و نه در نماز بر او، و نه قبرش را مي شناسيد تا زيارت كنيد؟! ابوبكر گفت: كساني از ثقات مسلمانان را بياوريد تا همه ي اين قبرها را نبش كنند تا قبرش را پيدا كنيد و بر او نماز گزاريم و زيارتش كنيم.

اين مطلب به علي عليه السلام رسيد. خشمگين و با چهره اي برافروخته، و چشماني برآمده در حالي كه قباي زردش را كه جز در روزهاي سخت نمي پوشيد، در دست داشت، و به شمشيرش ذوالفقار تكيه داده بود، بيرون آمد و خود را به بقيع رساند. بيم دهنده اي خود را پيش از او به مردم رساند و گفت: اين علي است كه چنان مي بينيد، مي آيد و به خدا سوگند مي خورد كه اگر يك سنگ از اين قبرها برداشته شود، شمشيرش را در ميان امّت خواهد گذاشت. مردم گروه گروه هراسان فرار

ص: 354


1- 413. اين كار نزد عرب كنايه از اين است كه سخنان طرف مقابل مورد قبول آنان نيست.

كردند. (1) .

14- از جمله ي اشعاري كه محدّثان و مورّخان نقل كرده اند كه زهرا عليهاالسلام در رثاي پدرش پيغمبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله مي خواند، اين چند بيت است:

ماذا عليّ من شمّ تربة احمد

ان لايشم مدي الزمان غوالياً

صبت عليّ مصائب لو أنها

صبّت علي الايام صرن ليالياً

فاليوم اخشع للذليل و اتقي

ضيمي و ادفع ظالمي بردائياً

چه خواهد شد اگر كسي كه تربت احمد به مشام او رسيده، هرگز بوي مشك و عنبر به مشامش نرسد. مصيبتهايي بر من وارد شد كه اگر بر روزها وارد مي شد، به شب بدل مي گشت. من امروز در مقابل افراد ذليل تسليم مي شوم و ظلم و ستم ظالمان را با ردايم دفع مي كنم.

اگر منظور زهرا عليهاالسلام «از مصائب» فقط مصيبت ارتحال پدرش بود، سزاوارتر آن بود كه صيغه مفرد «مصيبة» بسنده مي كرد و جايي براي ذكر خشوع در مقابل ذليل، و دفع به وسيله ي ردا نبود.

همچنان كه گفته ي زهرا عليهاالسلام «و ادفع ظالمي بردائيا» يا «بالراح» در شعر زير:

فاليوم اخض للذليل، و اتقي

ذلي و ادفع ظالمي بالراح (2) .

اشاره دارد كه فقط در غصب فدك و ارث زهرا عليهاالسلام بر او ظلم و ستم روا نداشتند. زيرا براي رفع اين ستم به دست و پنجه، و ردا نيازي نيست بلكه زهرا عليهاالسلام نزد غاصبان رفت و حقش را مطالبه كرد و با آنان در اثبات حقانيت خود احتجاج فرمود. همه ي اقدامات زهرا عليهاالسلام در اين خصوص ضبط و ثبت شده و معروف و مشهور است.

ص: 355


1- 414. بحارالانوار، ج 30، صص 348- 350، به نقل از ارشاد القلوب ديلمي.
2- 415. مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 299.

علاوه بر اين، به كارگيري دست و پنجه، و ردا در دفع ظالم به تلاش بدني زهرا عليهاالسلام اشاره دارد و گويا آن است كه آن بانو به خطابه و احتجاج بسنده نكرده مگر آنكه بر سبيل كنايه و مجاز وارد شده باشد.

روايت امام حسن

15- شعبي و ابومخنف و يزيد بن حبيب مصري، حديث احتجاج امام حسن عليه السلام با عمرو بن عاص، و وليد بن عقبه، و عمرو بن عثمان، و عتبة بن ابي سفيان در حضور معاويه را روايت كرده اند. در اين حديث طولاني آمده كه امام حسن عليه السلام به مغيرة بن شعبه فرمود: «... و تو بودي كه فاطمه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را زدي تا مجروح شد و بچه اش را سقط كرد. تو در تحقير رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و مخالفت با فرمان او، و هتك حرمت، مرتكب اين جنايت شدي. در حالي كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به او فرمود: يا فاطمه! تو سرور زنان اهل بهشتي...». (1) .

علّامه جليل القدر شيخ الاسلام طبرسي در مقدمه كتابش «الاحتجاج» مي گويد: «سند بيشتر اخباري را كه در اين كتاب آورده ايم بيان ننموده ايم. زيرا يا مورد اجماع است و يا موافق مدلول عقل، و يا در كتب و سِيَر بين مخالف و موافق مشهور مگر آنچه از ابومحمّد، حسن عسكري عليه السلام آورده ام. زيرا اگر چه همانند توصيفاتي است كه بيان كرديم اما به اندازه ي ساير روايات مشهور نيست. به همين دليل در اول هر خبر، سندش را بيان كرده ام». (2) .

علّامه متبحّر شيخ آغابزرگ تهراني در الذريعه مي گويد:

ص: 356


1- 416. الاحتجاج، ج 1، ص 414؛ بحارالانوار، ج 43، ص 197؛ مرآةالعقول، ج 5، ص 321؛ ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، ص 64.
2- 417. الاحتجاج، ج 1، ص 4.

«اين سخن وي صراحت دارد كه روايات مرسل وي در اين كتاب، مستفيض و بين مخالف و موافق، مورد اجماع است. بنابراين الاحتجاج يكي از كتابهاي معتبري است كه علماي اعلام مانند علّامه مجلسي، و محدّث حر عاملي و ديگران به آن اعتماد كرده اند». (1) .

روايت امام سجاد

16- محمّد بن جرير بن رستم طبري مي گويد: مخلول بن ابراهيم به ما خبر داد و گفت: مطر بن ارقم ما را حديث كرد و گفت: ابوحمزه ثمالي از علي بن الحسين عليه السلام براي ما حديث كرد و گفت:

هنگامي كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله رحلت كرد و با ابوبكر به خلافت بيعت كردند، علي عليه السلام از بيعت با او خودداري كرد. عمر به ابوبكر گفت: آيا كسي در پي اين مرد متخلّف نمي فرستي تا بيايد بيعت كند؟

ابوبكر گفت: قنفذ! به نزد علي برو و بگو: خليفه ي رسول اللَّه مي گويد: بيا بيعت كن. علي عليه السلام صدايش را بلند كرد و گفت: سبحان اللَّه! چه زود بر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله دروغ بستيد.

گفت: قنفذ برگشت و جريان را به او بازگفت.

پس عمر گفت: آيا كسي به نزد اين مرد متخلّف نمي فرستي كه بيايد بيعت كند؟ ابوبكر به قنفذ گفت: به نزد علي برو و بگو: اميرالمؤمنين مي گويد: بيا بيعت كن. قنفذ رفت و دقّ الباب كرد.

علي گفت: كيست؟

گفت: من هستم، قنفذ.

ص: 357


1- 418. الذريعه، ج 1، ص 282.

گفت: چه مي خواهي؟

گفت: اميرالمؤمنين مي گويد: بيا بيعت كن.

علي عليه السلام صدايش را بلند كرد و گفت: سبحان اللَّه! چيزي ادعا كرده كه حق او نيست. قنفذ برگشت و به ابوبكر خبر داد.

عمر به پا خاست و گفت: بياييد با هم به نزد اين مرد برويم. پس گروهي به خانه علي رفتند و در زدند. علي عليه السلام چون صدايشان را شنيد، سخن نگفت. زني به سخن آمد و گفت: اينان كه هستند؟

فاطمه عليهاالسلام صدايش را بلند كرد و گفت: يا رسول اللَّه! پس از تو، از ابوبكر و عمر چه ديديم! هنگامي كه صدايش را شنيدند، بسياري از همراهان عمر گريستند. سپس بازگشتند.

عمر با عده اي ماند و علي را بيرون آوردند و به نزد ابوبكر بردند و او را در مقابل ابوبكر نشاندند. ابوبكر گفت: بيعت كن.

گفت: اگر بيعت نكنم؟

گفت: در اين صورت، به خدايي كه جز او معبودي نيست، گردنت را مي زنيم.

گفت: اگر چنين كرديد، من بنده خدا، و برادر رسول اويم.

گفت: بيعت كن.

گفت: اگر بيعت نكنم؟

گفت: در اين صورت، به خدايي كه جز او معبودي نيست، گردنت را مي زنيم. علي عليه السلام رو به قبر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله كرد و گفت: يا ابن ام ان القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني، پس بيعت كرد و بپا خاست. (1) .

ص: 358


1- 419. المسترشد في امامة علي بن ابي طالب، صص 65- 66.

روايات امام باقر يا امام صادق

17- علّامه عياشي روايت بلندي از يكي از آن دو امام عليه السلام نقل كرده كه در آخرش آمده: «ابوبكر به دنبال او (علي) فرستاد كه بيا و بيعت كن.

علي گفت: از خانه بيرون نمي آيم تا قرآن را جمع آوري كنم.

بار ديگر به دنبالش فرستاد، علي گفت: بيرون نمي آيم تا از جمع قرآن فارغ شوم.

ابوبكر بار سوم پسرعمويش، قنفذ را به دنبال علي فرستاد. فاطمه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بپا خاست تا بين او و علي عليه السلام حائل شود. قنفذ او را زد و بدون علي بازگشت.

ترسيد كه مبادا علي مردم را جمع كند. پس دستور داد هيزم آوردند و در اطراف خانه علي قرار دادند. سپس عمر آتش آورد و خواست خانه را به روي علي، و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام آتش بزند.

علي كه اين كار را ديد، از خانه بيرون آمد و به اجبار و اكراه بيعت كرد نه از روي اختيار». (1) .

18- محمد بن يحيي، از محمّد بن حسين، از محمّد بن اسماعيل، از صالح بن عقبه، از عبداللَّه بن محمّد جعفي از ابوجعفر (امام باقر)، و ابوعبداللَّه (امام صادق) روايت كرده كه فرمودند:

«فاطمه عليهاالسلام با ديدن كارهاي آنان، گوشه لباس عمر را گرفت و او را به طرف خود كشيد، و خطاب به او فرمود: به خدا قسم، پسر خطاب اگر كراهت نداشتم كه

ص: 359


1- 420. تفسير عياشي، ج 2، صص 307- 308؛ بحارالانوار، ج 28، ص 231؛ البرهان في تفسير القرآن، ج 2، ص 424.

بلا دامنگير بي گناهان شود، مي دانستي كه چگونه خداوند را قسم مي دادم. آن وقت او را سريع الاجابه مي ديدي». (1) .

شيخ الاسلام علامه مجلسي در تفسير كارهاي آنان مي گويد: «يعني: ورود آنان به خانه فاطمه عليهاالسلام». (2) .

روايات امام باقر

19- ابراهيم بن احمد طبري، از علي بن عمر بن حسن بن علي سياري، از محمد بن زكرياي غلابي، از جعفر بن محمد بن عماره، از پدرش، از جابر جعفي، از ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين عليه السلام، از پدرش، از جدش، از محمد بن عمار بن ياسر كه در حديثي گفت: «و به حسن آبستن شد. چون او را به دنيا آورد، پس از چهل روز به حسين آبستن شد. سپس زينب و آنگاه ام كلثوم را به دنيا آورد، سپس به محسن آبستن شد. پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و آنچه در ورود آنان به خانه فاطمه عليهاالسلام گذشت، و پسر عمويش اميرالمومنين را بيرون بردند، و در اثر آنچه از آن مرد به فاطمه عليهاالسلام رسيد، يك فرزند كامل را سقط كرد. همين علت اصل بيماري و رحلت فاطمه عليهاالسلام بود». (3) .

20- محمد بن جرير بن رستم طبري بيان كرده كه چون با ابوبكر به خلافت بيعت كردند، علي عليه السلام در خانه نشست و از حضور در جمع آنان خودداري كرد. به خانه علي آمدند و بر آن شدند تا خانه را روي علي، و فاطمه عليهم السلام آتش زنند. زبير با شمشيرش بيرون آمد. شمشيرش را شكستند. اين روايت را محمد بن هارون از

ص: 360


1- 421. كافي، ص 460.
2- 422. مرآة العقول، ج 5، ص 342.
3- 423. دلائل الامامه، صص 26- 27؛ ر.ك: عوالم العلوم، ج 11، ص 504.

ابان بن عثمان نقل كرده، مي گويد: سعيد بن قدامه از زائدة بن قدامه برايم حديث كرد كه ابوبكر علي را به بيعت دعوت كرد امّا او امتناع ورزيد. وي سپس از احتجاج علي با آنان نقل كرده مي گويد: از زائدة بن قدامه پرسيدم: اين حديث را از چه كسي شنيدي؟ گفت: از ابوجعفر محمّد بن علي بن الحسين عليه السلام. (1) .

21- ابي الجارود از ابوجعفر (امام باقر عليه السلام) پرسيدم: چه وقت قائم شما قيام مي كند؟

امام عليه السلام به او پاسخ بلندي داد. از جمله مطالبي كه حضرت بدان اشاره كرده، اين بود: «هيزمي كه اوّلي و دومي جمع كردند تا با آن علي و فاطمه و حسن و حسين را آتش زنند. اين هيزم نزد ماست و از هم ارث مي بريم...». (2) .

روايات امام صادق

22- محمد بن عبداللَّه بن جعفر حميري، از پدرش از علي بن محمد بن سالم، از محمد بن خالد، از عبداللَّه حماد بصري، از عبداللَّه بن علي بن عبدالرحمن اصم، از حمّاد بن عثمان، از امام صادق عليه السلام:

«هنگامي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به إسرا رفت، به او گفته شد: خداوند تو را در سه چيز آزمايش مي كند...

اما دخترت، بر او ستم مي شود، و حقي را كه برايش قرار مي دهي، از او غصب مي كنند، او را كه باردار است، مي زنند و بدون اجازه بر او، و حريم و منزلش وارد مي شوند. سپس او را سستي و خواري در بر مي گيرد. سپس مانعي نمي بيند، و در اثر ضربه دشمن بچه اش را

ص: 361


1- 424. المسترشد في امامة علي بن ابي طالب، صص 64- 65.
2- 425. دلائل الامامه، ص 242.

سقط مي كند و بر اثر همان ضربه مي ميرد...

و نخستين كسي كه در روز قيامت براي او حكم مي شود، محسن بن علي است كه درباره ي قاتلش، و سپس قنفذ حكم خواهد شد. پس او و رفيقش را مي آورند...» (1) .

23- ابوالحسن بن شاذان، از پدرش، از محمّد بن حسن بن وليد، از محمد بن حسين بن صفّار، از محمّد بن زياد، از مفضل بن عمر، از يونس بن يعقوب، از امام صادق عليه السلام كه آن حضرت در يك حديث بلند فرمود:

«اي يونس! جدّم رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فرمود: كسي كه پس از من بر دخترم فاطمه ستم كند، و حقش را غصب نمايد و او را به قتل رساند، ملعون است». (2) .

24- شماري از دانشمندان شيعه از احمد بن محمّد از قاسم، از جدش، از ابوبصير، از امام صادق عليه السلام، از پدرانش كه «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: فرزندان سقط شده شما در قيامت شما را ملاقات مي كنند، اگر آنان را نامگذاري نكرده باشيد؛ هر يك به پدرش مي گويد: چرا مرا نامگذاري نكردي، در حالي كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله محسن را پيش از تولد نامگذاري كرد»؟! (3) .

25- ابراهيم بن سعد ثقفي گفت: احمد بن عمرو بجلي مرا حديث كرد و گفت:

ص: 362


1- 426. كامل الزيارات، صص 332- 335؛ بحارالانوار، صص 62- 64؛ ر. ك: ج 53: ص 23، عوالم العلوم، ج 11، ص 398؛ جلاءالعيون، ج 1، ص 184- 186.
2- 427. كنزالفوائد، ج 1، صص 149- 150؛ روضات الجنات، ج 6، ص 182.
3- 428. كافي، ج 6، ص 18، عوالم العلوم، ج 11، ص 411، بحارالانوار، ج 43، ص 195؛ ج 101، ص 128، ج 10، ص 112، خصال، ج 2، ص 434؛ علل الشرايع، ج 2، ص 464؛ جلاءالعيون، ج 1، ص 222.

احمد بن حبيب عامري از حمران اعين، از ابوعبداللَّه جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام ما را حديث كرد و گفت:

«به خدا سوگند، علي بيعت نكرد مگر آنگاه كه ديد دود وارد خانه اش شده است». (1) .

26- حسين بن حمدان، از محمّد بن اسماعيل، و علي بن عبداللَّه حسني، از ابوشعيب، و محمّد بن نصير، از عمر بن فرات، از محمّد بن مفضل، از مفضّل بن عمر كه گفت: از سرورم صادق عليه السلام پرسيدم: آيا مأمور منتظر، مهدي عليه السلام را وقت مشخصي هست كه مردم بدانند؟ فرمود: حاشا كه خداوند براي ظهور مهدي عليه السلام وقتي مشخص نمايد كه شيعيان ما بدانند...

و زدن سلمان فارسي، و شعله ور ساختن آتش بر در خانه اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين تا آنان را با آن بسوزانند، و تازيانه زدن به دست فاطمه، و لگد زدن به شكمش، و سقط كردن محسن... و داستان ابوبكر، و فرستادن خالد بن وليد، قنفذ و عمر بن خطاب و جمع كردن مردم براي بيرون آوردن علي عليه السلام از خانه اش براي بيعت در سقيفه بني ساعده؛

و گفته ي عمر: يا علي! بيرون بيا و در آنچه مسلمانان بر آن اجماع كرده اند، داخل شو و الّا تو را مي كشيم؛

و گفته ي فضّه كنيز فاطمه: اميرالمؤمنين مشغول است و اگر انصاف دهيد و با او به عدل رفتار كنيد، حق با او است. (و دشنام و ناسزاي عمر به او).

و جمع آوري هيزم و چوب در كنار در براي به آتش كشيدن خانه ي اميرالمؤمنين، و فاطمه و حسن و حسين و زينب و ام كلثوم، و فضه؛ و آتش زدن در خانه، و بيرون

ص: 363


1- 429. بحارالانوار، ج 28، ص 269، 390، 411، ر. ك: الشافي في الامامه، ج 3، ص 241؛ تلخيص الشافي، ج 3، ص 76.

آمدن فاطمه عليهاالسلام و خطاب وي به آنان از پشت در و گفته ي زهرا عليهاالسلام: واي بر تو عمر! اين چه جسارتي است بر خدا و رسول او؟ آيا مي خواهي نسل پيغمبر را از دنيا بركني، و نور خدا را خاموش كني؟ اما خداوند نورش را تمام مي كند؛ و تهديد مهاجمان.

و گفته ي او: فاطمه! بس است. نه محمّد حاضر است و نه ملائكه از نزد خداوند امر و نهي مي آورند، و علي هم يكي از مسلمانان است و بس، اگر مي خواهي او را براي بيعت با ابوبكر بيرون فرست و الّا همه ي شما را به آتش مي كشم.

فاطمه گريان گفت: خداوندا! به تو شكايت مي كنم از فقدان پيامبر و رسول و برگزيده ات، و ارتداد امت او عليه ما، و منع آنان حقي را كه تو در كتابت برايمان قرار دادي، كتابي كه آن را بر پيامبر نازل فرمودي.

عمر به فاطمه گفت: فاطمه! حماقت زنانه را از خودت دور كن. خداوند نبوت و خلافت را براي شما در يكجا جمع نكرده است. چوبِ در آتش گرفته است.

و داخل كردن قنفذ دستش را براي باز كردن در.

و زدن عمر با تازيانه بر بازوي فاطمه چنانكه همچون بازوبند سياه بر بازويش حلقه زد، و لگد زدنش به در كه به شكم فاطمه اصابت كرد و فاطمه كه شش ماهه به محسن آبستن بود، او را سقط كرد.

و هجوم عمر، و قنفذ و خالد بن وليد، و سيلي زدن عمر به گونه ي زهرا عليهاالسلام چنانكه گوشواره اش از زير مقنعه ديده شد، و فاطمه بلند مي گريست و مي گفت:

«وا ابتاه، وا رسول اللَّه، دخترت فاطمه تكذيب مي شود، او را مي زنند و فرزندش در شكمش كشته مي شود».

و بيرون آمدن اميرالمؤمنين عليه السلام از خانه با چشماني سرخ و سر برهنه كه جامه اش را بر روي فاطمه انداخت و او را به سينه اش چسباند و به فاطمه گفت: دختر رسول خدا! مي داني كه خداوند پدر را براي عالميان رسول رحمت فرستاد...

ص: 364

پس گفت: اي پسر خطاب! واي بر تو از امروزت، و پس از آن، و روزگاري كه در پي آن خواهد آمد، پيش از آنكه شمشيرم را بكشم و باقيمانده امّت را از بين ببرم، از خانه بيرون شو.

عمر، و خالد بن وليد، قنفذ و عبدالرحمن بن ابي بكر رفتند، و راه خود را در پيش گرفتند. علي عليه السلام فرياد كشيد: اي فضّه! بانويت، همچون زنان قابله، او را تيماردار كه در اثر لگد، و اصابت در به شكمش، درد زايمان او را در بر گرفته است. پس محسن را سقط كرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: او به جدّش رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله ملحق شد و به او شكايت خواهد كرد...

محسن مي آيد، خديجه دختر خويلد، و فاطمه دختر اسد مادر اميرالمؤمنين عليه السلام او را مي آورند، آنان فرياد مي كشند، و مادرش فاطمه عليهاالسلام مي گويد: اين روز شماست كه وعده داده شديد...

سپس مفضّل گفت: آقاي من! درباره ي اين فرموده ي خداوند: (و اذا الموؤدة سئلت بأيّ ذنب قتلت)، چه مي گوييد؟

امام فرمود: مفضّل! به خدا قسم، مؤوده، محسن است. زيرا او از ماست و بس. هر كه جز اين گفت، او را تكذيب كنيد.

مفضّل گفت: آقايم! سپس چه؟

امام فرمود: فاطمه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بپا مي خيزد و مي گويد: خداوندا! به وعده اي كه به من داده اي عمل كن درباره ي كسي كه به من ظلم و ستم كرد، و حق مرا غصب نمود، و مرا زد، و... (1) .

ص: 365


1- 430. بحارالانوار، ج 53، صص 14، 18، 19، 23؛ عوالم العلوم، ج 11، صص 441، 443؛ الهدايةالكبري، صص 392، 407- 417؛ حليةالابرار، ج 2، ص 652. ر. ك: فاطمة بهجة قلب المصطفي، ج 2، ص 532؛ نوائب الدهور، ص 192.

27- در حديث ديگري امام صادق عليه السلام به مفضّل فرمود:

«و نه همچون روز محنت ما در كربلا، اگر چه روز سقيفه و آتش زدن در خانه اميرالمؤمنين و حسن و حسين و فاطمه و زينب و ام كلثوم و فضّه و قتل محسن با لگد، بزرگتر، وحشتناكتر و تلخ تر بود. زيرا اين روز، مايه ي اصلي روز عذاب است». (1) .

28- رئيس شيعه، شيخ مفيد از احمد بن محمّد بن عيسي، از پدرش و عباس بن معروف، از عبداللَّه بن مغيره، كه گفت: عبداللَّه بن عبدالرحمن اصم از عبداللَّه بن بكر ارجاني كه گفت: در راه مكه به مدينه همراه ابوعبداللَّه (امام صادق عليه السلام) بودم... آنگاه حديثي بلند از امام روايت كرد كه آن حضرت، از جمله به او فرمود: «و قتل اميرالمؤمنين، و قاتل فاطمه، و قاتل محسن و قاتل حسن و حسين...» اين روايت را در كامل الزيارات به سند ديگري از عبداللَّه اصم، از عبداللَّه بن بكر ارجاني نقل كرده است. در اين نقل آمده: «و قاتل فاطمه و محسن». (2) .

29- علي بن ابراهيم از پدرش، از سليمان ديلمي، از ابوبصير، از ابوعبداللَّه (امام صادق عليه السلام) كه فرمود:

«در روز قيامت محمّد صلي اللَّه عليه و آله فراخوانده مي شود و حلّه اي سرخ بر تن او مي پوشند... سپس از ميان عرش، از سوي پروردگار عزيز، و افق اعلي ندا مي آيد كه: اي محمد! چه خوب پدري است، پدر تو، او

ص: 366


1- 431. فاطمة الزهرا بهجة قلب المصطفي، ج 2، ص 532؛ به نقل از نوائب الدهور، ص 194؛ الهدايةالكبري، ص 417.
2- 432. الاختصاص، صص 343- 344؛ كامل الزيارات، صص 326- 327؛ بحارالانوار، ج 8، ص 213.

ابراهيم است و چه خوب برادري است، برادر تو، او علي بن ابي طالب است، و چه خوب دو سبطي، دو سبط تو، آنان حسن و حسين اند، و چه خوب جنيني، جنين تو است، او محسن است...» (1) .

30- ابومحمد، از عبداللَّه بن سنان، از ابوعبداللَّه (امام صادق عليه السلام) كه فرمود: چون رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله رحلت فرمود، و ابوبكر بر تخت خلافت نشست، كسي به دنبال وكيل فاطمه عليهاالسلام فرستاد كه او را بيرون آورد... ابوبكر نوشته اي براي فاطمه عليهاالسلام در رد فدك نوشت. عمر در راه به او رسيد، گفت: دختر محمد! اين نوشته كه با خود داري چيست؟

گفت: نوشته اي است كه ابوبكر در رد فدك برايم نوشته است.

گفت: آن را به من بده.

فاطمه عليهاالسلام حاضر نشد، نوشته را به او بدهد. عمر لگدي به او زد: او به پسري به نام محسن آبستن بود كه او را در اثر همان ضربه سقط كرد. پس عمر فاطمه را سيلي زد. گويي به گوشواره ي گوش مي نگرم كه شكسته شد.

سپس نوشته را گرفت و پاره كرد. فاطمه به خانه رفت و 75 روز در اثر ضربه عمر بستري شد. آنگاه رحلت كرد.

چون مرگش فرارسيد، علي را خواست و به او گفت: يا تضمين مي كني يا به زبير وصيت مي كنم. علي عليه السلام گفت: دختر محمّد! خودم وصيت تو را تضمين مي كنم. فاطمه گفت: تو را به حقّ رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله مي خوانم كه وقتي از دنيا رفتم، آن دو بر جنازه ام حاضر نشوند و بر من نماز نگزارند.

ص: 367


1- 433. تفسير قمي، ج 1، ص 128؛ بحارالانوار، ج 7، صص 328- 329؛ صص 130- 131؛ ج 12، صص 6- 7؛ نورالثقلين، ج 1، ص 348؛ البرهان في تفسير القرآن، ج 1، صص 328- 329.

علي گفت: اين حقّ تو است. پس چون رحت كرد، علي او را شبانه در خانه اش دفن كرد. صبح، مردم مدينه و همينطور ابوبكر و عمر بر آن شدند كه در تشييع جنازه فاطمه شركت كنند. علي به سوي آن دو بيرون آمد. به او گفتند: يا ابوالحسن! با دختر محمّد چه كردي؟ آيا به تجهيز او اقدام كرده اي؟

علي عليه السلام گفت: به خدا قسم كه او را دفن كردم.

گفتند: چه چيز تو را واداشت كه او را دفن كني و به ما اطلاع ندهي؟

گفت: او، خودش مرا فرمان داد كه چنين كنم.

عمر گفت: به خدا قسم كه مي خواهم نبش قبر كنم و بر او نماز بخوانم.

علي گفت: به خدا قسم، تا زماني كه قلبم در ميان كالبدم مي تپد و ذوالفقار در دستم است، تو به نبش قبر نخواهي رسيد. خودت اين را خوب مي داني.

ابوبكر گفت: برو، او از ما به فاطمه سزاوارتر است.

مردم نيز پراكنده شدند. (1) .

31- محمّد بن هارون تلعكبري، از پدرش، از ابوعلي محمد بن همام بن سهيل، از احمد بن محمّد بن برقي، از احمد بن محمّد اشعري قمي، از عبدالرحمن بن ابي نجران، از عبداللَّه بن سنان، از ابن مسكان از ابوبصير از امام صادق عليه السلام:

«فاطمه عليه السلام در بيستم جمادي الثاني سال چهل و پنجم عمر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله متولد شد... علت وفاتش آن بود كه قنفذ، غلام آن مرد، به دستور اربابش با غلاف شمشير ضربه اي به او زد. فاطمه عليهاالسلام محسن را سقط كرد و در اثر همان ضربه به شدّت مريض شد و اجازه نداد احدي از كساني كه او را آزرده بودند، بر او وارد شوند.

دو مرد از اصحاب پيغمبر از اميرالمؤمنين درخواست كردند كه از

ص: 368


1- 434. الاختصاص، صص 184- 185؛ بحارالانوار، ج 29، ص 192؛ وفاة الصديقة الزهرا عليهاالسلام، ص 75.

آنان نزد فاطمه شفاعت كند. علي از فاطمه درخواست كرد و او نيز پاسخ مثبت داد. هنگامي كه بر او وارد شدند، گفتند: دختر رسول خدا! حالت چگونه است؟ فاطمه گفت: الحمدللَّه خوبم... پس به آنان گفت: آيا از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله نشنيديد كه فرمود: فاطمه پاره ي تن من است. هر كه او را اذيت كند، مرا اذيت كرده، و هر كه مرا اذيت كند، خدا را اذيت كرده است؟ گفتند: چرا. گفت: به خدا قسم كه شما دو نفر مرا اذيت كرديد. ابوبكر و عمر در حالي از نزد فاطمه بيرون آمدند كه از آنان خشمگين بود». (1) .

سند اين روايت صحيح است.

32- شيخ طبرسي: از امام صادق عليه السلام روايت شده كه آن حضرت فرمود:

«هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام از خانه اش بيرون آورده شد، فاطمه عليهاالسلام به دنبالش بيرون آمد، هيچ يك زنان بني هاشم نماندند مگر اينكه با او بيرون آمدند تا اينكه به نزديكي قبر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله رسيد. به آنان گفت: پسر عمويم را رها كنيد و الّا به خدا قسم...» (2) .

اين حديث نيز دلالت دارد كه آنان وارد خانه شدند و علي عليه السلام را به زور و اجبار بيرون آوردند و همه ي اين كارها را برخلاف خواسته ي فاطمه عليهاالسلام و بدون رعايت حرمتش انجام دادند.

33- قاضي عبدالجبار (متوفاي سال 415 ق) معاصر شيخ مفيد (متوفاي 413 ق) مي گويد: شيعيان مدعي اند كه از جعفر بن محمد عليه السلام و ديگران روايت شده

ص: 369


1- 435. دلائل الامامه، ص 45، ر. ك: بحارالانوار، ج 43، ص 170؛ عوالم العلوم، ج 11، صص 405- 411.
2- 436. الاحتجاج، ج 1، ص 222؛ المسترشد في امامة علي بن ابي طالب عليه السلام، ص 67.

است كه عمر فاطمه را تازيانه زد. (1) .

ما نمي دانيم كه منظورش همين رواياتي است كه در اينجا آورديم يا به روايت ديگري اشاره كرده است. لذا سخنش را در اينجا نقل كرديم.

روايت امام كاظم

34- علامه مجلسي از كتاب الطرف علامه ي جليل القدر سيد بن طاووس به نقل از كتاب الوصيه شيخ عيسي بن مستفاد الضرير، از موسي بن جعفر، از پدرش روايت كرده كه رسول خدا عليه السلام در حال احتضار، انصار را خواست و به آنان فرمود: «اي گروه انصار! وقت جدايي فرارسيد... بدانيد كه در فاطمه، در من است و خانه ي او خانه ي من. هر كه حرمت او را هتك نمايد، همانا كه حرمت پرده ي خداوند را هتك كرده است».

عيسي گفت: ابوالحسن (كاظم عليه السلام) بسيار گريست، و بقيه ي سخنش را قطع كرد و گفت: «به خدا قسم كه حرمت پرده ي خدا را هتك كردند. به خدا قسم كه حرمت پرده ي خدا را هتك كردند، به خدا قسم كه حرمت پرده ي خدا را هتك كردند...». (2) .

35- هارون بن موسي از احمد بن محمد بن عمار عچلي كوفي از عيسي الضرير از امام كاظم عليه السلام كه فرمود: به پدرم گفتم: پس از بيرون رفتن ملائكه از نزد رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله چه شد؟ فرمود: علي و فاطمه و حسن و حسين را خواست و به حاضران گفت: از خانه بيرون رويد... به علي عليه السلام گفت:

«علي! بدان كه من از كسي كه دخترم فاطمه از او راضي باشد،

ص: 370


1- 437. المغني، ج 20، ص 335؛ الشافي في الامامه، ج 4، صص 110- 119؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 271.
2- 438. بحارالانوار، ج 22، صص 476- 477. در پاورقي از الطُرف، صص 18- 20.

خشنودم. همينگونه است پروردگار من و ملائكه او.

اي علي! واي بر كسي كه بر او ستم كند، واي بر كسي كه حقش را به ناحق از كف او بربايد، واي بر كسي كه حرمت او را هتك نمايد، واي بر كسي كه در خانه اش را آتش بزند، واي بر كسي كه خليل او را بيازارد، واي بر كسي كه او را به مشقت اندازد و با او به مبارزه برخيزد.

خداوندا! من از آنان بيزارم و آنان از من بدور.

سپس رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله آنان را نام برد و فاطمه و علي و حسن و حسين را به سينه اش چسباند و گفت: خداوندا! من با اينان و شيعيانشان در سلم و آشتي ام و تعهد مي كنم كه وارد بهشت شوند، و با دشمنان و ستمگران در حق اينان، و آنان كه از اينان و شيعيانشان پيش گيرند يا تخلّف ورزند، دشمن و در جنگ، و تعهد مي كنم كه به آتش وارد شوند.

سپس، نه به خدا قسم، فاطمه! راضي نخواهم شد تا تو راضي شوي.

سپس، نه به خدا قسم، راضي نمي شوم تا تو راضي شوي.

سپس، نه به خدا قسم، راضي نمي شوم تا تو راضي شوي». (1) .

36- محمّد بن يحيي از عمركي بن علي، از علي بن جعفر، از برادرش، ابوالحسن كاظم عليه السلام: «فاطمه، صديقه ي شهيده است. دختران پيامبران، حيض نمي شوند». (2) .

ص: 371


1- 439. بحارالانوار، ج 1، صص 484- 485؛ به نقل از: خصائص الائمه، ص 72، عوالم العلوم، ج 11، ص 400. الطرائف، صص 29- 34؛ مصباح الانوار.
2- 440. كافي، ج 1، ص 418؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 260؛ الرسائل الاعتقاديه، صص 301- 302.

مجلسي اول و دوم كه هر دو از اعاظم علماي شيعه هستند، گفته اند: اين حديث، صحيح است. (1) .

37- علامه جليل القدر، عابد زاهد، سيد بن طاووس به اسناد خود از امام كاظم عليه السلام از پدرش عليه السلام كه فرمود:

«رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فرمود: يا علي! چه خواهي كرد كه اين قوم، پس از من بر ضد تو توطئه كنند، و بر تو بتازند، و به دنبالت فرستند... تا با آنان بيعت كني، سپس گريبانت را گرفته و تو را همچون شتر مهار شده با مذمّت و خواري، و اندوهگين و غمگين بكشند...». (2) .

روايت امام رضا

38- عالم عابد زاهد، سيد بن طاووس رحمه اللَّه دعاي ديگري از آقاي ما امام رضا عليه السلام در سجده ي شكر، ما اين دعا را به اسناد خود، از سعد بن عبداللَّه در كتاب فضل الدعا روايت كرده ايم. ابوجعفر، از محمد بن اسماعيل بن بزيع، از امام رضا عليه السلام و بكير بن صالح، از سليمان بن جعفر، از امام رضا عليه السلام، هر دو گفتند: بر رضا وارد شديم. او در سجده ي شكر بود. سجده اش را طولاني كرد. سپس سرش را بلند كرد گفتيم: سجده را طولاني كرديد؟ گفت: هر كه اين دعا را در سجده ي شكر بخواند همچون تيرانداز روز بدر در كنار رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله پاداش دارد. گفتيم: آن را بنويسم؟

فرمود: بنويسيد. هرگاه سجده شكر به جاي آورديد، بگوييد... پس دعا را بيان فرمود. از جمله در اين دعا آمده: «... آن دو رسولت را به مسخره گرفتند، و فرزند

ص: 372


1- 441. مرآةالعقول، ص 315؛ روضةالمتقين، ج 5، ص 342.
2- 442. بحارالانوار، ج 22، ص 493.

پيامبرت را كشتند...» (1) .

روايت امام جواد

39- محمّد بن هارون بن موسي، از پدرش، از محمد بن حسن بن احمد بن وليد، از احمد بن ابي عبداللَّه برقي، از زكريا بن آدم، گفت:

نزد رضا بودم كه ابوجعفر عليه السلام را آوردند. او كمتر از چهار سال سن داشت. دستش را به زمين زد و سرش را به سوي آسمان بلند كرد و مدتي دراز فكر كرد. رضا عليه السلام به او گفت: فدايت شوم، چرا اينقدر تفكرت طول كشيد؟ گفت درباره ي آنچه با مادرم فاطمه كردند، اما به خدا قسم...

سپس حضرت عليه السلام از عقوبت عاملان اين جنايت سخن گفت. (2) .

مي گوييم: هرچند اين روايت از تفاضيل ماجرا به صراحت سخن نمي گويد اما بيانگر آن است كه فاطمه عليهاالسلام مورد ستم آشكار واقع شد.

روايت امام حسن عسكري

40- سيد بن طاووس در زوائد الفوائد، و از كتاب مختصر شيخ حسن بن سليمان از خط علي بن مظاهر واسطي به اسناد متصل از محمد بن علا همداني واسطي. سپس اين روايت را از كتاب مختصر نقل و در آخرش گفته: اين روايت را از خط محمّد بن علي بن طيّ نقل كردم. در روايت آمده:

ص: 373


1- 443. مهج الدعوات، صص 257- 258؛ مصباح كفعمي، صص 553- 554؛ بحارالانوار، ج 30، ص 393؛ ج 83، ص 223؛ مسند امام رضا عليه السلام، ج 2، ص 65.
2- 444. بحارالانوار، ج 50، ص 59، به نقل از دلائل الامامه.

ابن ابي العلاء همداني، و يحيي بن محمد بن حويج درباره ي پسر خطاب با هم منازعه كردند. پس محاكمه به نزد احمد بن اسحاق قمي از اصحاب امام حسن عسكري عليه السلام بردند. او از امام عسكري عليه السلام از پدرش نقل كرد كه حذيفه حديث بلندي از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله روايت كرده است. رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در اين حديث، از اتفاقاتي خبر داده كه پس از او به وقوع خواهد پيوست. حذيفه با بيان اين مطلب كه آنچه را از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله شنيده به وقوع پيوسته، مي گويد:

«... و خانه ي وحي به آتش كشيده... و به صورت زكيه سيلي زده شد». (1) .

ص: 374


1- 445. بحارالانوار، ج 95، صص 351- 354؛ ج 31، ص 126؛ و از: المحتضر، صص 44- 55. در پاورقي بيان كرده كه طبري نيز اين روايت را در دلائل الامامه در فصل مربوط به اميرالمؤمنين عليه السلام آورده و هاشم بن محمّد از علماي قرن ششم در مصباح الانوار، و جزايري در انوار نعمانيه با سند ديگري آورده است.

مظلوميت زهرا در احتجاجات مذهبي

اشاره

قاضي عبدالجبار

سيد مرتضي علم الهدي

شيخ طوسي

ابوالصلاح حلبي

عبدالجليل قزويني

يحيي بن محمد علوي بصري

سيد بن طاووس

خواجه نصيرالدين طوسي

علّامه حلّي

شمس الدين اسفرايني

قوشجي

فاضل مقداد

زين الدين عاملي

ابن ابي جمهور و فاضل هروي

محقق كركي

ابن مخدوم عربشاهي

قاضي نوراللَّه شوشتري

ابن سعد جزايري

شيخ حرّ عاملي

علّامه مجلسي

ابوالحسن فتوني

خواجويي مازندراني

شيخ جعفر كاشف الغطاء

سيد عبداللَّه شبّر

سيد محمّد قلي موسوي

سيد محمّد حسيني قزويني

سيد محمّد باقر خوانساري

محمّد حسن مظفر

عبدالحسين شرف الدين

سيد محمّد باقر صدر

ص: 375

مسأله زدن زهرا عليهاالسلام و يورش به خانه او، و تلاش و بلكه اقدام عملي براي آتش زدن آن، و نيز سقط فرزندش محسن، و ديگر مسائل مربوط به اين ماجرا، از همان روزهاي نخست وارد استدلالها و احتجاجات مذهبي شد و هنوز هم در اين زمينه ها بدان احتجاج مي شود.

نمونه هايي از احتجاجات متكلمان و ديگر بزرگان شيعه بر ضدّ دشمنان در دوره هاي مختلف را مي آوريم تا روشن شود كه اين مسائل را مداحان و ذاكران اهل بيت عليه السلام از پيش خود نساخته اند تا چنانكه برخي تعبير مي كنند، اشك مردم را با سخنان راست و دروغ درآوردند. ما تتبّع و استقصاي اين احتجاجات را به خواننده ي ارجمند واگذار مي كنيم تا در صورت تمايل، آن را از لابلاي كتابهاي كلامي و مذهبي بيرون كشد. بر خدا توكل مي كنيم و از او ياري و توان و راستي مي طلبيم.

قاضي عبدالجبار (متوفاي 415 ق)

قاضي عبدالجبار يكي از اعاظم علماي معتزلي در ردّ شيعه مي گويد:

«... از جمله مطالبي كه بيان كرده اند، اين ادعاي آنان است كه فاطمه عليهاالسلام بواسطه ي خشم خود از ابوبكر و عمر وصيّت كرد كه آن دو بر پيكرش نماز نگزارند و پنهاني دفن شود. لذا او را شبانه دفن كردند. اينان روايتي را از جعفر بن محمّد و ديگران نقل كرده اند كه

ص: 376

عمر فاطمه را با تازيانه و زبير را با شمشير زد. اينان مي گويند: عمر خانه ي فاطمه را در پيش گرفت كه علي، زبير، و مقداد و گروهي از متخلّفان از بيعت ابوبكر در آنجا جمع شده بودند. عمر به فاطمه گفت: پس از پدرت كسي را از تو دوست داشتني تر نمي بينم ولي به خدا قسم، اگر اين عده نزد تو جمع شوند، خانه را به رويشان آتش خواهند زد. فاطمه آنان را از اجتماع نزد خود بازداشت و به نزد او بازنگشتند تا اينكه با ابوبكر بيعت كردند. روايات دور از صحّت ديگري نيز نقل كرده اند.

پاسخ: ما اين را تصديق نمي كنيم...». (1) .

عبدالجبار مي گويد:

«... آنچه از عمر در باب آتش زدن خانه فاطمه بيان كرده اند، اگر هم صحّت داشته باشد، ايراد بر عمر نيست. زيرا حق او است كه متخلّفان از بيعت را تهديد كند». (2) .

سيد مرتضي علم الهدي (متوفاي 436 ق)

سيد مرتضي در ردّ كلام قاضي عبدالجبار مي گويد:

«روشن كرديم كه خبر آتش زدن در خانه را كساني غير از شيعه روايت كرده اند كه متهم به دشمني با قوم مهاجم نيستند.

... عذري كه وي در خصوص حديث مذكور آورده، خيلي جالب

ص: 377


1- 446. المغني، ج 20، ق 1، ص 335. ر. ك: الشافي في الامامه، ج 4، ص 110، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 271.
2- 447. المغني، ج 20، ق 1، ص 337؛ الشافي في الامامه، ج 4، صص 112، 119.

است. مگر كسي كه مي خواهد علي اميرالمؤمنين، و فاطمه عليهاالسلام را آتش بزند، چه عذر قابل قبولي دارد»؟! (1) .

وي در ردّ انكار زدن زهرا عليهاالسلام و هجوم به خانه اش، و تهديد به آتش زدن و اين گفته ي عبدالجبار: ما آن را نه تصديق مي كنيم و نه جايز مي دانيم؛ مي گويد:

«انكارت را به حجّت يا شبهه اي مستند نكرده اي تا درباره ي آن بحث كنيم و به دفع چيزي كه بدون حجّت روايت مي شود، كسي توجه نمي كند». (2) .

سيد مرتضي در پاسخ ادعاي عبدالجبار كه مدّعي است اخبار زدن زهرا عليهاالسلام همچون روايات حلول است؛ مي گويد:

«مگر نمي داني كه اين مذهب اصحاب حلول است و عقل بر بطلان عقيده شان دلالت دارد؟! آيا عقل، روايات زدن زهرا عليهاالسلام را محال مي داند؟!

اگر پاسخ دهد كه هر دو يكي است، در جواب گفته شود: همانگونه كه محال بودن حلول را اثبات كردي، استحاله عقلي اين روايات را نيز تبيين كن. از هم اكنون ناتواني و عجز تو از اين كار معلوم است». (3) .

مي گويد:

«... بين تهديد به آتش زدن خانه به خاطر علتي كه بيان كرده، و زدن فاطمه عليهاالسلام به دليلي همانند اين علت، فرقي نيست زيرا آتش زدن منازل از تازيانه زدن عظيم تر است... بنابراين خشم صاحب كتاب-

ص: 378


1- 448. الشافي في الامامه، ج 4، صص 119- 120.
2- 449. الشافي في الامامه، ج 4، صص 110- 113. به سيد مرتضي رحمه اللَّه مي گوييم: چقدر امروز به ديروز شباهت دارد...
3- 450. الشافي في الامامه، ج 4، ص 117.

عبدالجبار- از تازيانه زدن و تكذيب ناقل آن، غير موجه است». (1) .

شيخ طوسي (متوفاي 460 ق)

شيخ الطائفه محمّد بن حسن طوسي رحمه اللَّه مي گويد:

«از جمله مواردي كه تكذيب كرده اند، زدن فاطمه عليهاالسلام توسط آنان است. در حالي كه روايت كرده كه آنان، فاطمه عليهاالسلام را تازيانه زدند. مشهور و بدون اختلاف نزد شيعه اين است كه عمر به شكم فاطمه عليهاالسلام زد. فاطمه عليهاالسلام در اثر آن، بچه اش را سقط كرد. كه محسن ناميده شد. اين مسأله هم نزد آنان مشهور است. همينطور قصد مهاجمان در آتش زدن خانه بر روي زهرا عليهاالسلام آن هنگام كه گروهي به او پناه آوردند و از بيعت با ابوبكر خودداري كردند؛ نيز مشهور است.

احدي نمي تواند روايت اين مسأله را انكار كند. زيرا ما روايت وارده از طريق اهل سنت توسط بلاذري و ديگران را بيان كرديم. روايت شيعه در اين باره مستفيض است و كسي در اين باره اختلاف ندارد.

هيچكس نمي تواند بگويد: اگراين درست باشد، طعن نخواهد بود. زيرا امام مي تواند متخلّف از بيعت را كه قصد اختلاف اندازي بين مسلمانان دارد، تهديد نمايد. چه اين نمي تواند عذر آتش زدن خانه بر روي فاطمه، و اميرالمؤمنين و حسن و حسين عليهم السلام قرار گيرد.آيا چنين عذري قابل قبول است و كسي بدان گوش مي دهد؟!

ص: 379


1- 451. الشافي في الامامه، ج 4، ص 12.

هنگامي فرد مخالف مسلمانان و خارق اجماع آنان است كه مقرر و ثابت شده باشد و اين وقتي است كه اميرالمؤمنين عليه السلام و ديگر پناهندگان به خانه زهرا عليهاالسلام كه از بيعت خودداري كرده اند، داخل در اين اجماع باشند نه خارج از آن.

مگر كدام اجماع با مخالفت اميرالمؤمنين عليه السلام به تنهايي، صحيح است تا چه رسد كه ديگران هم در اين باره با او بيعت كنند؟! هركس چنين سخني بگويد، خواه جبايي و ديگران، عداوت و عصبيت او روشن مي شود. زيرا داستان آتش زدن خانه پيش از بيعت علي عليه السلام همراهان وي در خانه ي زهرا عليهاالسلام، بود. در حالي كه اينان مدعي اند اجماع پس از بيعت مانعان آن منعقد شده است. پس روشن شد كه آنچه ما تكذيب كرديم، منكر است». (1) .

شيخ طوسي در جاي ديگر مي گويد:

«بلاذري از مدائني از مسلمة بن محارب، از سليمان تميمي، از ابي عون روايت كرده كه ابوبكر به منظور بيعت، به دنبال علي عليه السلام فرستاد. اما علي عليه السلام بيعت نكرد. عمر شعله ي آتشي در دست داشت. فاطمه عليهاالسلام دم در با او برخورد كرد، گفت: پسر خطاب! تو را مي بينم كه مي خواهي در خانه ام را به رويم آتش بزني؟! گفت: بلي، (2) و اين بهترين كار براي تقويت دين پدرت مي باشد. پس علي عليه السلام آمد و

ص: 380


1- 452. تلخيص الشافي، ج 3، صص 156- 157.
2- 453. تلخيص الشافي، ج 3، ص 76؛ الشافي في الامامه، ج 3، ص 241. ر. ك: بحارالانوار، ج 28، ص 389، 411؛ و پاورقي ص 268؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 586؛ العقدالفريد، ج 4، ص 259- 260؛ كنزالعمال، ج 3، ص 149؛ الرياض النضرة، ج 1، ص 167؛ المختصر في اخبار البشر، ج 1، ص 156؛ الطرائف، ص 239؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 178؛ نهج الحق، ص 271، نفحات اللاهوت، ص 79؛ عوالم العلوم، ج 11، صص 408، 602، الشافي ابن حمزه، ج 4، ص 174.

بيعت كرد».

شيخ طوسي مي گويد:

«اين خبر را شيعه از طريق فراوان روايت كرده است. جالب است كه شيوخ محدثين عامه اين حديث را روايت كنند اما آنها هرچه مي شنيدند، سالم و بدون دخل و تصرف روايت مي كردند. شايد متوجه آنچه عليه آنان بود، شده اند و از آن دست برداشته اند. مگر كسي كه در خانه اش بر رويش آتش زده مي شود، چه راهي جز بيعت دارد»؟ (1) .

ابوالصلاح حلبي (متوفاي 474 ق)

فقيه بزرگ و متكلم ماهر شيخ ابوالصلاح حلبي مي گويد:

«و قصد آنان در اذيت و آزار علي عليه السلام به دليل تخلّف وي از بيعت، و بيان سخنان خشونت آميز و مبالغه در تهديد وي، و آوردن هيزم براي آتش زدن منزل او، و يورش بردن بر وي به كمك مردان، و آوردن علي عليه السلام در حالي كه طناب به گردنش بسته بودند، و در نتيجه وادار كردن همسر، دختران، زنان و ديگر زنان حامي او از بني هاشم و ديگران براي بيرون آمدن از خانه هايشان، شمشير كشيدن به رويش و تهديد وي به قتل اگر از بيعت با آنان سرپيچي و خودداري كند». (2) .

ص: 381


1- 454. تلخيص الشافي، ج 3، ص 76.
2- 455. تقريب المعارف، ص 233.

عبدالجليل قزويني (متوفاي حدود 560 ق)

عبدالجليل قزويني در كتاب خود، النقض كه آن را در ردّ كتاب: بعض فضايح الروافض نوشته، چنين مي گويد:

«و مي گويند كه عمر بر شكم فاطمه زد و جنينش را در شكم او كشت كه رسول او را محسن نام نهاده بود.

اما جواب آن است كه اين خبري است درست و در كتب شيعي و سني نقل شده است اما از پيامبر نقل شده است كه: انما الاعمال بالنيات؛ اگر غرض عمر آن باشد كه علي را بدر برد تا بيعت كند بر خلافت، نه آن بوده باشد كه جنين سقط شود شايد كه عمر نمي دانسته كه فاطمه در پس در ايستاده است. اگر چنين باشد آن را قتل خطأ گويند نه قتل عمد.

حتي اگر عمداً هم كرده باشد. او معصوم نيست خداوند درباره ي او حكم مي كند ما حق حكم كردن نداريم. و در اين فصل بيش از اين نتوان گفت واللَّه اعلم باعمال عباده و بضمائرهم، و سرائرهم.

... گويند: عمر و عثمان فاطمه را منع كردند كه بر رسول خدا بگريد...» (1) .

«و عمر حجّت فدك بدريد و بر شكم فاطمه زد، و فاطمه را منع كردند كه بر پدر خود بگريد...» (2) .

مي گوييم: اين عذرآوري از قتل محسن در مقابل اين همه روايات فراوان كه

ص: 382


1- 456. النقض، ص 298.
2- 457. النقض، ص 302.

تصريح دارد عمر مي دانست فاطمه عليهاالسلام در پشت در است، عجيب و غريب است. در برخي از اين روايات آمده كه وقتي فاطمه عليهاالسلام در را گرفت كه نتوانند باز كنند و به او خبر داد كه لباس خانه بر تن دارد تا وارد خانه اش نشود، با تازيانه به انگشتان زهرا عليهاالسلام زد.

او به شكم، فاطمه عليهاالسلام لگد و به صورتش سيلي زد، و هم او، قنفذ و ديگران، دختر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله را زدند.

با اين حال نمي دانيم چگونه مي توان قتل محسن را خطا ناميد مگر آنكه خطا معنا و مفهوم ديگري داشته باشد كه هيچكس جز نويسنده آن كلمات نمي داند. به هر حال، ما از اين جهت بخشهايي از گفته هاي او را نقل كرديم كه به وضوح دلالت دارد گروهي به زدن و اهانت به زهرا عليهاالسلام، و شكستن در، و وارد شدن به زور به خانه اش، و سقط جنين كه يك امر مسلّم بوده، احتجاج كرده و در مقابل گروهي ديگر در صدد يافتن توجيهاتي هرچند بي محتوا و ناچيز، براي آن برآمده اند.

اگر بخواهيم اين قبيل توجيهات را بپذيريم، در روي كره زمين هيچ مجرم و جنايتكاري پيدا نخواهيم كرد كه مستحق كيفر باشد. شايد برخي بتوانند براي شيطان نيز عذر بتراشند. چنانكه غزالي كوشيده از زشتي كار ابليس بكاهد و مردم را از لعن او منصرف سازد، آنجا كه مي گويد:

«در سكوت از لعن شيطان اشكالي وجود ندارد». (1) .

بلي، غزالي اين سخن را همان جايي كه تلاش كرد تا مگر يزيد فاجر شرابخوار را از جنايت قتل حسين عليه السلام تبرئه كند، گفته است:

بخوان و انگشت تعجّب به دهان بگير!

ص: 383


1- 458. احياء علوم الدين، (چ دارالمعرفه)، ج 3، ص 125.

يحيي بن محمد علوي بصري

ابن ابي الحديد معتزلي (متوفاي 656 ق) به نقل از استادش ابوجعفر يحيي بن محمّد علوي بصري مي گويد:

«اگر بگوييد: از اين جهت وارد خانه فاطمه شد و سترش را آشكار كرد كه نظام اسلامي را حفظ نمايد، و مخالفت منتشر نشود، و گروهي از مسلمانان گردنشان را از ريسمان طاعت و همراهي با جماعت اسلامي، بيرون نبرند...

در پاسخ شما گفته شود: همچنين ستر عايشه كشف شد، و هودجش هتك؛ زيرا او ريسمان طاعت گشود، و شق عصاي مسلمين كرد و خونهاي آنان را بر زمين ريخت...

پس چگونه هتك حرمت عايشه از گناهان كبيره و موجب خلود در آتش، بيزاري از مرتكب آن، از مؤكدترين پايه هاي ايمان است. ولي گشودن خانه فاطمه عليهاالسلام و ورود به منزلش، و جمع هيزم در مقابل در، و تهديد زهرا عليهاالسلام به آتش زدن خانه از مؤكدترين پايه هاي ايمان، و ثابت ترين ستونهاي اسلام كه خداوند به موجب آن مسلمانان را عزت بخشيده و آتش فتنه را خاموش كرده است؛ در حالي كه هر دو حرمت، يكي است و هر دو ستر، واحد؟!

ميل داريم به شما بگوييم كه حرمت فاطمه عليهاالسلام اعظم، و منزلش ارفع، صيانتش به خاطر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله سزاوارتر است. فاطمه عليهاالسلام پاره ي تن، و جزيي از گوشت و خون او است. نه همچون زن بيگانه كه هيچ نسبتي بين او و شوهرش نيست...

ص: 384

چگونه عايشه و ديگران همپايه ي فاطمه عليهاالسلام باشند، در حالي كه همه ي مسلمانان، چه آنان كه او را دوست دارند و چه آنان كه او را دوست ندارند، اجماع دارند كه فاطمه عليهاالسلام سرور زنان جهانيان است؟!

چگونه امروز حفظ رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در همسرش و حفظ ام حبيبه در برادرش (معاويه) بر ما لازم است اما صحابه خود را به حفظ رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در اهل بيت او ملتزم نكردند»؟! (1) .

سيد بن طاووس (متوفاي 664 ق)

عالم عابد و زاهد صاحب كرامات، سيدرضي الدين علي بن طاووس به ماجراي زهرا عليهاالسلام عليه پيروان مذاهب ديگر احتجاج و روايات خودشان را كه در مصادر خويش ثبت كرده اند- چنانكه در جاي خود اشاره كرديم- برايشان نقل مي كند. از جمله مواردي كه سيد بن طاووس آنان را به پذيرش آن ملزم ساخته، چنين است:

«برخي از روايات را از صحاح اهل سنت به هنگام ذكر تأخير گروهي با علي عليه السلام از بيعت با ابوبكر و به وقت ذكر اجتماع آنان در خانه ي فاطمه عليهاالسلام كه ابوبكر، و عمر مي خواستند علي و عباس را آتش زنند، آورديم». (2) .

مي گويد:

«از احاديث شگفت انگيز، روايت طبري، و واقدي، و صاحب غرر... در خصوص قصد مهاجمان در آتش زدن خانه فاطمه، علي،

ص: 385


1- 459. شرح نهج البلاغه، ج 20، صص 16- 17.
2- 460. الطرائف، ص 274.

حسن و حسين عليهماالسلام است. اين كارهاي زشت و ناروا كجا و آن سفارشهاي مكرر پيامبرشان محمّد صلي اللَّه عليه و آله كجا...»؟! (1) .

«شگفت ترين شگفتيها قصد آنان براي آتش زدن علي و عباس است. آنجا كه مي گويد: با شعله اي از آتش آمد تا آن دو- علي و عباس- را آتش زند. در حالي كه فاطمه هم در خانه بود.

در روايت ديگري آمده: زبير، حسن و حسين عليهم السلام، و گروهي از بني هاشم نيز به واسطه ي تأخير در بيعت با ابوبكر و انتقاد از آن، با آنان در خانه فاطمه عليهاالسلام بودند.

آيا مسلمانان خردمند و بهره مند از عقل سليم، نمي انديشند كه محمّد صلي اللَّه عليه و آله از نظر اينان، برترين خلايق و رسالتش مهمترين رسالتهاي الهي و بيعت با او واجب ترين بيعتها بود، مع ذلك به سوي بت پرستان، ملحدان و كافران مبعوث شد اما نشنيده ايم كه حلال يا جايز بداند و يا راضي باشد كه فرمان دهد متخلفان از نبوّت و بيعت با او را آتش زنند.

حال چگونه حسادت و عداوت آنان با اهل بيت، و اهمال سفارش پيغمبر درباره ي آنان، به جايي رسيد كه در مقابلشان ايستادند و آنها را به آتش زدن تهديد كردند؟!

عقول و انديشه ها گواهي داده كه بيعت ابوبكر اينگونه بود و برخلاف شرايع و رسالتهاي الهي، عادات و رسوم مردم را وادار به بيعت كردند».

سيد بن طاووس روايت ابن مسعود را نقل مي كند كه گفت:

ص: 386


1- 461. الطرائف، ص 275.

«با رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بوديم، از قريه مورچگان گذشتيم كه آتش گرفت. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: شايسته نيست كه انسان به عذاب خداوند متعال عذاب دهد.

عبدالمحمود گفت: چگونه اهل بيت پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله از مورچگان بي ارزش تر بودند؟!

چگونه گفته اند كه خاندان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را با عذاب الهي يعني آتش، عذاب مي كنند؟!

به خدا قسم، اين كارها از بزرگترين شگفتيهاي دورانها در طول تاريخ است». (1) .

«... اما علي عليه السلام، دانستيد كه چه بر او گذشت و چگونه او را از خلافت و جايگاه رفيعش دور ساختند و كار را به جايي رساندند كه خواستند او را آتش بزنند، و حرمتش را شكستند». (2) .

«مي گويم: اين برايش كافي نبود تا اينكه عمر را به خانه ي پدرت (3) علي و مادرت فاطمه فرستاد. عباس و گروهي از بني هاشم نزد علي و فاطمه عليهاالسلام بودند و مشغول عزاداري براي جدّت محمّد صلي اللَّه عليه و آله. بنا به گفته ي صاحب العقدالفريد در جلد چهارم كتابش، و گروهي از راوياني كه مورد اتهام نيستند، ابوبكر به عمر دستور داد كه اگر براي بيعت از خانه بيرون نيايند، آنان را به آتش كشد. اين چيزي است كه تا آنجا كه ما مي دانيم احدي از پيامبران و اوصيا پيش از علي عليه السلام يا

ص: 387


1- 462. الطرائف، ص 245- 246.
2- 463. الطرائف، ص 197.
3- 464. مخاطب ابن طاووس در اينجا فرزندش مي باشد.

پس از او نديده اند و يا احدي از پادشاهان معروف به خشونت و قساوت و سلاطين كفار كسي را فرستاده باشند كه متخلفان از بيعت را به آتش بكشند و به قتل و ضرب تهديد كنند.

مي گوييم: به ما نرسيده كه هيچ يك از ملتها، پيامبر يا پادشاه و يا سلطاني داشته اند كه آنان را از فقر و فلاكت نجات داده، و از ذلت و مسكنت رهايي بخشيده و آنان را به سعادت دنيا و آخرت رهنمون گشته، و با پيامبري اش سرزمينهاي ستمگران را برايشان گشوده، سپس از دنيا رفته و فقط يك دتر از خود به يادگار گذاشته، و به آنان گفته كه او سرور زنان جهانيان است، و اين دختر، دو طفل هفت ساله و يا در اين حدود دارد، حال پاداش اين پيامبر يا پادشاه اين باشد كه رعيتش آتش بياورند تا دختر، و دو فرزندش را كه به منزله ي روح و جان اويند، به آتش كشند». (1) .

سيد بن طاووس در احتجاج عليه ديگران مي گويد:

«واقدي بيان كرده كه عمر با گروهي از جمله اسيد بن حصين (درست آن، حضير است)، و سلمة بن سلامه اشهلي به نزد علي آمد و گفت: يا بيرون آييد يا خانه را به رويتان به آتش مي كشيم». (2) .

خواجه نصير طوسي (متوفاي 672 ق)

امام محقق خواجه نصيرالدين محمّد بن محمد بن طوسي رحمه اللَّه مي گويد:

«و به خانه اميرالمؤمنين عليه السلام فرستاد كه از بيعت خودداري كرده بود.

ص: 388


1- 465. كشف المهجه، صص 120- 121.
2- 466. الطرائف، صص 238- 239؛ احقاق الحق، ج 2، ص 370.

او، خانه را كه فاطمه عليهاالسلام و گروهي از بني هاشم در آن بودند، آتش زد». (1) .

علامه حلي (متوفاي 726 ق)

علامه حلي رحمه اللَّه افزوده:

«علي را به زور بيرون آوردند. زبير هم با او بود. شمشير زبير را شكستند و كساني را از خانه بيرون آوردند و فاطمه عليهاالسلام را زدند كه در اثر آن جنيني به نام محسن سقط كرد». (2) .

و همچنين از جمله موارد مواخذه بر خليفه ي دوم مي گويد: «... تصميم بر آتش زدن خانه ي نبوت».

شمس الدين اسفرايني (متوفاي 826 ق) و قوشجي (متوفاي 879)

شمس الدين اسفرايني در كتاب خود تسديد العقائد في شرح تجريد الاعتقاد به شرح قديم معروف است و قوشجي در شرح تجريد، سخن خواجه نصير طوسي را تكذيب نكرده و آنچنان كه دأب آن دو در موارد ديگر است، در صحّت اين روايت شك ننموده اند بلكه به توجيه تأخير علي عليه السلام از بيعت با ابوبكر با اين ادعا كه برايش عذري پيش آمد و مانند آن، بسنده كرده اند. (3) در حالي كه شهادت داده اند كه قوشچي متعصب است و حتي يكي از بزرگان علماي اماميه در توصيف او گفته: «متعصب عنود و لدود». (4) .

ص: 389


1- 467. كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 402، نهج الحق، صص 271- 272.
2- 468. كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 402- 403، نهج الحق، صص 271- 272.
3- 469. شرح تجريد، قوشجي، (چ سنگي)، صص 482- 483.
4- 470. الرسائل الاعتقاديه، ص 409.

در جاي ديگري درباره ي وي گفته است: «اين مكابره ي محض است زيرا تخلّف آنان از جيش اسامه و ولايت وي در ميان شيعه و سني مشهور و از طريق هر دو طايفه روايت شده و قابل ردّ نيست. شريف كه مرد منصفي است، آن را مسلّم گرفته و آن را تأويل كرده است. اما قوشجي، چون اهل مكابره، عناد، لجاجت و سرسختي است، آن را رد كرده است. اين دأب قوشجي در اكثر و بلكه همه ي موارد است، كه از پاسخ آن عاجز مي ماند». (1) .

در موارد ديگري نيز از اين ويژگي قوشجي سخن گفته است. (2) .

فاضل مقداد (متوفاي 826 ق)

فقيه متكلم و محقق شيخ مقداد سيوري مي گويد:

«هنگامي كه علي عليه السلام و گروهي، از بيعت امتناع كردند و به خانه ي فاطمه عليهاالسلام پناه بردند، عمر به نزد فاطمه آمد و به شكمش زد تا فرزندش محسن سقط شد، و آتش روشن كرد تا خانه را كه فاطمه و گروهي از بني هاشم در آن بودند، آتش زند. پس علي عليه السلام را در حالي كه حمايل شمشيرش را به گردنش انداخته بودند و او را مي كشيدند، به زور از خانه بيرون آوردند.

نمي توان گفت: اين خبر را فقط شيعه روايت كرده است. پس ممكن است آن را براي تشنيع قوم ساخته باشند. زيرا در پاسخ مي گوييم: اين روايت از طريق خصم نيز آمده است. بلاذري، و ابن عبدالبر و ديگران، آن را روايت كرده اند.

ص: 390


1- 471. الرسائل الاعتقاديه، ص 412.
2- 472. الرسائل الاعتقاديه، ص 471- 473.

مؤيد مطلب سخن ابوبكر به هنگام مرگ است كه گفت: اي كاش خانه ي فاطمه را رها مي كردم و آن را نمي گشودم». (1) .

مي گوييم: اصرار بزرگان علما و استوانه هاي مذهب- آن چنانكه از آنان نقل كرديم- بر استدلال در علم كلام عليه خصم به اين مسأله و بيان آن همچون مسلّمات قطعي و عدم توانايي مخالفان در رهايي و خلاصي از آن، آشكارا دلالت دارد كه انكار و يا تشكيك برخي در اين مسأله، غير قابل قبول و بلكه نامعقول است. خصوصاً با وجود اين بخش بزرگ از متون و روايات و تواتر احاديث معصومين كه هرگونه عذري را برطرف و هر نوع تعليل و توجيهي را باطل مي كند.

زين الدين بياضي عاملي (متوفاي 877 ق)

علّامه فقيه، و متكلم خبير شيخ زين الدين بياضي مي گويد:

«و از جمله روايت بلاذري و مشهور در ميان شيعه است كه فاطمه عليهاالسلام در ميان در چنان فشرد كه محسن را سقط كرد. در حالي كه همگان مي دانستند، پدرش فرموده: فاطمه پاره ي تن من است، هر كه او را اذيت كند، مرا اذيت كرده است». (2) .

«گفته اند: عايشه دختر محمّد نبود اما هنگامي كه شترش پي شد، مسلمانان به احترام شوهرش به غيرت آمدند، سرها و دستها در اطرافش بلند شد. كارها ناشايستي كه در قبال فاطمه انجام دادند به مراتب از پي شدن شتر عايشه سخت تر بود، پس چرا مسلمانان

ص: 391


1- 473. اللوامع الالهية في المباحث الكلاميه، ص 302.
2- 474. الصراط المستقيم، ج 3، ص 12.

براي دختر پيغمبر غيرت نشان ندادند»؟! (1) .

گويد:

«خواست او- ابوبكر- و عمر براي آتش زدن خانه ي اميرالمؤمنين عليه السلام كه او و گروهي از بيعت خودداري كردند را واقدي در روايت خود، و طبري در تاريخش آورده اند. ابن عبدربه نيز مانند آن را نقل كرده است». (2) .

ابن ابي جمهور احسائي و فاضل هروي

فقيه متكلم محمّد بن علي بن ابي جمهور احسائي در مناظره ي خويش با فاضل هروي كه در سال 878 ه.ق انجام شد و از مناظرات مشهور است، (3) گفت:

«و خواست خانه فاطمه عليهاالسلام را آتش بزند. چه علي و برخي از بني هاشم از بيعت خودداري كردند. او زهرا عليهاالسلام را بين در چنان فشار داد كه جنينش را سقط كرد. به دستور وي قنفذ با شمشير فاطمه عليهاالسلام را زد. چنانكه وقتي از دنيا رفت، پهلويش از ضرب شمشير درد مي كرد و اثرش باقي بود. و كارهاي ناپسند و زشت ديگري كه در قبال دختر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله مرتكب شدند.

گفت: اين در روايات شما و از طريق شيعه آمده است. لذا نمي تواند بر ديگران حجت باشد. (4) .

گفتم: اما ارث... حديث آتش زدن، زدن و سقط جنين از طريق شما

ص: 392


1- 475. الصراط المستقيم، ج 3، ص 13.
2- 476. الصراط المستقيم، ج 2، ص 301.
3- 477. الصراط المستقيم، ج 2، ص 301.
4- 478. ر. ك: الذريعه، ج 22، صص 285- 286؛ روضات الجنّات، ج 7، ص 27؛ لؤلؤة البحرين، ص 166.

نيز روايت شده است. عزم بر آتش زدن را طبري، واقدي و ابن قتيبه روايت كرده اند». (1) .

محقق كركي (متوفاي 940 ق)

محقق كركي مي گويد:

«و طلبيدن اهانت آميز علي براي بيعت، تهديد و آتش زدن خانه، و جمع هيزم در كنار در و سقط جنين فاطمه به نام محسن. و لذا همانگونه كه علماي ما روايت كرده اند، اين مسائل را به زبان آورده اند تا ديگران را به ارتكاب ظلم و انتقامگيري (از ساكنان خانه) تحريك نمايند». (2) .

مي گويد:

«... تا چه رسد به الزام علي عليه السلام به بيعت و سختگيري با او، تهديد به آتش زدن خانه و جمع كردن هيزم در كنار در، چنانكه محدثان و راوياني مثل واقدي و ديگران روايت كرده اند». (3) .

نيز مي گويد:

«ناقلان اخبار، و تدوينگران تاريخ روايت كرده اند و هر كه كتابهاي سير و تاريخ را ورق بزند، صحّت آن را خواهد دانست كه: وقتي عمر با رفيقش بيعت كرد و علي عليه السلام از بيعت با او خودداري نمود، عمر به خانه ي فاطمه عليهاالسلام آمد تا از علي بخواهد كه براي بيعت بيرون

ص: 393


1- 479. مناظرة الغروي والهروي، صص 47- 48.
2- 480. نفحات اللاهوت، ص 130.
3- 481. نفحات اللاهوت، ص 65.

آيد. او سخنان غليظ بر زبان آورد و دستور داد هيزم آوردند تا خانه را به روي ساكنانش آتش بزند. در آن وقت علي، و همسرش و فرزندانش و كساني كه به آنان پناه بردند مثل زبير و جماعتي از بني هاشم، در خانه بودند». (1) .

مي گويد:

«حتي اگر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به امارت آن دو وصيت مي كرد و بر امامتشان تأكيد مي فرمود: با اين وجود حق نداشتند كه ممتنع از بيعت را هرچند دون پايه و كوچكترين مردم باشد، تهديد به آتش زدن خانه اش نمايند تا چه رسد كه آن دو فقط مدعي خلافت بودند...». (2) .

ابن مخدوم عربشاهي (متوفاي 976 ق)

عالم آگاه ابوالفتح بن مخدوم عربشاهي در شرح خود بر باب حادي عشر در مقام ايراد بر خلافت ابوبكر مي گويد:

«... و نيز به خانه ي علي عليه السلام كه از بيعت با او امتناع ورزيده بود، فرستاد. پس خانه را كه فاطمه، سرور زنان جهانيان در آن بود، آتش زد». (3) .

ص: 394


1- 482. نفحات اللاهوت، ص 78.
2- 483. نفحات اللاهوت، ص 78.
3- 484. مفتاح الباب، ص 199.

قاضي نورالله شوشتري (متوفاي 1019 ق)

شهيد سعيد و متكلم زبردست، قاضي نوراللَّه شوشتري پس از ذكر برخي نصوص دالّ بر سقط جنين فاطمه عليهاالسلام و قصد آتش زدن خانه زهرا عليهاالسلام، مي گويد:

«... شما چه مي انديشيد درباره ي حادثه اي كه در آن دست رد به سينه ي مهاجران زده مي شود و شمشيرهايشان شكسته مي شود، و در مقابل شمشيرهايي براي زدن سر مسلمانان از نيام بدر مي آيد و بر آن مي شوند كه خانه هاي سادات مسلمين را آتش بزنند و مانند اين.

اگر دلها كور نيست چگونه اين اقدام، اكراه و اجبار به بيعت نيست. پس به درستي چشمان كور نمي شود بلكه قلبها كه در سينه هاست، كور مي شود». (1) .

ابن سعد جزايري (متوفاي 1021 ق)

محقق جليل القدر شيخ عبدالنبي بن سعد جزايري رحمه اللَّه كه از اجلّه ي علماي عصر خويش بود، مي گويد:

«... و از آن جمله است: وي به خانه ي اميرالمؤمنين عليه السلام كه از بيعت امتناع ورزيده بود، فرستاد و دستور داد كه آن را آتش بزنند. در حالي كه فاطمه و جماعتي از بني هاشم در خانه بودند، وارد آن شدند و علي عليه السلام را بيرون آوردند، و فاطمه عليهاالسلام را زدند كه در اثر آن بچه اش را سقط كرد». (2) .

ص: 395


1- 485. احقاق الحق، ج 2، ص 374.
2- 486. الامامه، ص 81.

«چگونه؟ در حالي كه علي عليه السلام، پس از مجادله دراز و احتجاج فراوان و مناشده ي بسيار و تهديد خشونت آميز و درگيري سخت، و آتش زدن خانه و زدن فاطمه ي معصومه دختر پيغمبر مختار و آزار و اذيت سروران پاكيزه، به زور از خانه بيرون آمد»؟! (1) .

شيخ حر عاملي (متوفاي 1104 ق)

محدّث جليل القدر، و فقيه متكلم، صاحب دايرةالمعارف حديثي ارزشمند «وسائل الشيعه» در سخن از ابوبكر و بيان موجبات و عدم كفايت و لياقت وي براي خلافت مي گويد:

«و از آن جمله است: او و عمر خواستار آتش زدن خانه اميرالمؤمنين شدند. زيرا علي و گروهي از بيعت، با وي امتناع ورزيدند.

اين مطلب را واقدي در روايت خويش، و طبري در تاريخ خود آورده اند. ابن عبدربّه كه از بزرگان علماي آنان است و نيز صاحب انفاس الجواهر مانند آن را بيان كرده اند...». (2) .

حرّ عاملي سخنان متنوع و متفرقه ي عديده اي در مقام احتجاج و استدلال دارد كه ضرورتي در نقل آن نمي بينيم. طالبان به منابع ياد شده در پاورقي مراجعه كنند. (3) .

ص: 396


1- 487. الامامه، ص 81.
2- 488. اثبات الهداة، ج 2، ص 368.
3- 489. ر. ك: اثبات الهداة، ج 2، صص 334، 361، 376- 377.

علامه مجلسي (متوفاي 1110 ق)

علّامه متبحّر شيخ الاسلام ملا محمّد باقر مجلسي در مقام ايراد به خلافت خليفه دوم مي گويد:

«... ايراد هفدهم: او كوشيد خانه ي فاطمه عليهاالسلام را كه اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين در آن بودند، آتش زند. وي آنان را تهديد كرد و موجبات آزار و اذيتشان فراهم نمود». (1) .

«بنابراين بر پايه ي روايات مورد اتّفاق ما و اهل سنت روشن شد كه عمر كوشيد خانه ي فاطمه عليهاالسلام را كه علي و فاطمه و حسنين عليهماالسلام در آن بودند، به دستور يا با رضايت ابوبكر آتش زند. وي آنان را تهديد كرد و موجبات اذيت و آزارشان شد.

اين در حالي بود كه منزلت رفيع آنان نزد خداوند و رسول را هيچكس نمي تواند انكار كند مگر كسي كه از دايره ي اسلام خارج شده باشد». (2) .

ابوالحسن فتوني (متوفاي 1138 ق)

شريف ابوالحسن فتوني كه از بزرگان علماي عصر خود بود، (3) مي گويد:

«اينك مي پردازيم به بيان گوشه اي از آنچه پس از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بر زهرا عليهاالسلام گذشت از ظلم و تعدّي به گونه اي كه زبان به شكايت گشود

ص: 397


1- 490. بحارالانوار، ج 31، ص 59.
2- 491. بحارالانوار، ج 28، صص 408- 409.
3- 492. مرآةالانوار، در مقدمه تفسير برهان؛ لؤلؤة البحرين، ص 107.

و از متجاوزان به حريم خويش اظهار خشم نمود تا آنجا كه وصيت كرد در تشييع جنازه اش حاضر نشوند. چه در اين صورت بر هيچ انسان منصفي پوشيده نخواهد بود كه با توجه به آنچه در شأن او گفتيم، سر زدن چنين كارهايي از آنان در حق وي، قدح صريح در آنان است كه اولاً، به آنچه در حقّ او وارد شده اعتنا نكردند و ثانياً، از خشم خدا و رسول نهراسيدند».

وي در ادامه ي استدلال خود، روايتي از گريه ي پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله به هنگام احتضارش نقل مي كند كه وقتي از علت آن پرسيدند، فرمود:

«براي ذريّه ام، و آنچه پس از من اشرار امّت در حق آنان انجام مي دهند، مي گريم. گويي الان فاطمه را مي بينم كه پس از من مورد ظلم و تعدي قرار گرفته و فرياد مي زند: پدر! پدر! ولي احدي از امّت به ياري او نمي شتابد».

سپس مي گويد:

«اين كلام پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله اشاره اي است به آنچه كه در مقاله ي چهارم از مقصد دوم به تفصيل و تصريح خواهد آمد كه عمر با جماعتي به دستور ابوبكر براي بيرون آوردن علي و زبير براي بيعت به خانه فاطمه عليهاالسلام هجوم بردند. همچنين اشاره دارد به مصادره فدك و منع خمس و بقيه ي ارث پدري اش. اشكالي ندارد كه اجمالي از آن را در اينجا بياوريم.

جماعتي كه در مقاله ي مذكور اسامي و كتابهايشان را ياد خواهيم كرد، از جمله طبري، جوهري، قتيبي، سيوطي، ابن عبدربه، واقدي و شمار زيادي از عالمان سني نقل كرده اند كه عمر بن خطاب، و

ص: 398

جماعت همراه او از جمله خالد بن وليد به دستور ابوبكر به خانه ي فاطمه آمدند كه علي و زبير و ديگران در آن بودند، و در زدند و عمر آنان را صدا زد اما حاضر نشدند بيرون آيند.

وقتي فاطمه، صدايشان را شنيد، گريان و با صداي بلند فرياد زد: پدر! يا رسول اللَّه! پس از تو، از دست پسر خطاب و پور ابي قحافه چه كشيديم!

در روايت قتيبي (ابن قتيبه)، و ديگران آمده: وقتي كه از بيرون آمدن، خودداري كردند، عمر هيزم خواست، و گفت: قسم به كسي كه جان عمر به دست او است، يا بيرون مي آييد و يا خانه را با آنچه در آن هست به رويتان آتش مي زنم.

به او گفتند: فاطمه در خانه است؟!

گفت: اگر چه...

در روايت ابن عبدربه آمده: فاطمه به او گفت: پسر خطاب! آيا آمده اي كه خانه ي ما را آتش زني؟ گفت: آري.

در روايت زيد بن اسلم: فاطمه گفت: خانه را به روي من و فرزندانم آتش مي زني؟ گفت: آري، به خدا قسم، يا از خانه بيرون مي آيند و بيعت مي كنند. كساني كه با عمر بودند، چون فرياد و گريه فاطمه عليهاالسلام را شنيدند، اكثرشان گريان متفرق شدند و عمر با عده اي ماند و علي را بيرون آورد.

حتي در روايت اكثرشان آمده كه عمر وارد خانه شد، ابتدا زبير و سپس علي را بيرون آورد.

مردم جمع شده بودند و تماشا مي كردند، و فاطمه فرياد مي كشيد،

ص: 399

شيون مي كرد حتي از حجره اش بيرون آمد و گفت: چه زود به خاندان پيغمبرتان حمله كرديد.

شهرستاني در الملل والنحل مي گويد: نظّام نقل كرده كه عمر در آن روز به شكم فاطمه زد كه فرزندش محسن را سقط كرد. عمر فرياد مي زد: خانه را با كساني كه در آن هستند، آتش بزنيد.

در روايات اهل بيت عليهم السلام آمده: عمر در را به داخل فشار داد تا وارد خانه شود. فاطمه پشت در بود. در به شكمش خورد و در اثر آن فرزندش محسن را سقط كرد و از همان درد، رحلت فرمود.

در برخي از روايات: عمر با تازيانه به پشت زهرا عليهاالسلام زد. در يك روايت: قنفذ به دستور عمر، فاطمه عليهاالسلام را زد. سپس خلاصه اي از كتاب سليم بن قيس و نيز سخن امام حسن عليه السلام به مغيرة بن شعبه را آورده است. آنگاه مي گويد: «آنچه بيان كرده اند در ثبوت ورود به خانه زهرا عليهاالسلام كه از خانه هاي پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله است، بدون اجازه ي او، و تحقق اذيت و آزار خصوصاً با توجه به تهديد به آتش زدن خانه، كافي است. حتي در الاستيعاب و غرر و كتابهاي ديگر از زيد بن اسلم آمده كه گفت: از كساني بودم كه همراه عمر براي آتش زدن خانه فاطمه، هيزم آورديم». (1) .

ثبوت اذيت بي اندازه فاطمه توسط اين دو مرد، در روزي كه خواهان بيعت علي شدند، حتي هجوم و يورش و نيز ورود به خانه اش بدون اجازه و بلكه زدن زهرا عليهاالسلام و جمع هيزم براي آتش زدن خانه و نيز اذيت آن بانو در غصب فدك و منع ارث و قطع خمس و مانند آن،

ص: 400


1- 493. ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، صص 60- 64.

وقوع نزاع بين او و كساني كه او را اذيت كردند، و تحقق خشم و غصب و سخط زهرا عليهاالسلام بر معاندان او كه تا لحظه ي مرگ ادامه داشت، بر حسب اخبار و روايات ثابت و متواتر منقول از فرزندان فاطمه، ائمه اطهار و صحابه برگزيده، چنانكه در كتابهايشان مسطور است و بلكه به اعتراف گروهي از ديگران نيز كه گوشه اي از اعترافات آنان خواهد آمد، جداي از اخبار مخالفان كه گذشت؛ نزد ما شيعيان مسلّم و غير قابل ترديد است.

اما مخالفان، وضعشان در اين خصوص عجيب و غريب است. زيرا عموم قدماي محدثين اهل سنت همه ي آنچه از آنان نقل كرديم، را در كتابهاي خود نوشته اند... و بلكه بيشتر آن در كتابهاي معتبر، و بلكه صحاح سته و خصوصاً صحيحين كه به تصريح خودشان به لحاظ اعتماد از نظر اهل سنت تالي قرآن است، آمده است.

ديديد كه چه دلالت صريحي دارد در طرد و منع زهرا عليهاالسلام از ميراث پدرش و فدك و خمس و دوام سخط او تا لحظه ي مرگ.

از سوي ديگر به لحاظ مضمون نيز با مفهوم آشكار از دفن پنهاني و مخفي كردن قبر فاطمه عليهاالسلام كه تا امروز در خصوص محل آن اختلاف دارند، كاملاً موافق است.

وي در بحث از كسي كه نمي تواند اصل قضيه را انكار كند، مي گويد:

«او بخشي از مطالب را كه در دوام غضب و خشم فاطمه عليهاالسلام صريح است، انداخته و بلكه چنان در نقل دست برده كه مشعر به عدم غضب است. غافل از اينكه چنين كاري در مقابل آن همه معارض هاي قوي به لحاظ كثرت، سند و دلالت، هيچ فايده اي

ص: 401

ندارد». (1) .

«آنچه از روايات اهل سنت كه از كتابهايشان نقل كرديم و موافق اخبار و روايات مروي از ائمه ي اطهار و ديگران است، بدست مي آيد، اين است كه اسباب اذيت زهرا عليهاالسلام نه يك چيز بلكه متعدد و فراوان بود و از لحظه ي درگذشت پدرش صلي اللَّه عليه و آله شروع و تا لحظه ي وفات زهرا عليهاالسلام ادامه داشت. از اين قرار: هجوم و يورش به در خانه اش و بلكه ورود به داخل خانه بدون اجازه، و ساير مواردي كه پيش از اين بيان كرديم. حتي اگر فرض كنيم كه هيچ اقدامي نكردند جز اظهار اهانت محض در روزي كه خواهان بيعت علي بودند...». (2) .

خواجويي مازندراني (متوفاي 1173 ق)

فاضل محقق خواجويي مازندراني كه از اكابر علماي اماميه در روزگار خود بود، در رساله ي «طريق الارشاد» مي گويد:

«اذيت فاطمه عليهاالسلام توسط آنان مشهور است و در كتابهاي جمهور مسطور. ابوبكر به خانه اميرالمؤمنين عليه السلام فرستاد كه از بيعت امتناع كرده بود. خانه را كه فاطمه عليهاالسلام و گروهي از بني هاشم در آن بودند، آتش زد، و علي عليه السلام را بيرون آوردند و فاطمه عليهاالسلام را زدند كه بچه اش را در اثر همان ضربه سقط كرد.

اما پاسخ قوشجي كه مي گويد: تأخير علي عليه السلام از بيعت ابوبكر نه از پراكندگي و مخالفت بلكه به واسطه ي عذر و پيشامدي بود؛ مردود

ص: 402


1- 494. ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، ص 96- 97.
2- 495. ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، صص 107- 108.

است. زيرا اگر مسأله اين بود پس چرا خانه اش را آتش زدند و او را به زور بيرون آوردند؟!

... از سوي ديگر اگر تأخير علي عليه السلام از بيعت بواسطه ي عذر موجهي بود، در اين صورت بر پايه وجوب اهمال و اعتذار از بيعت خودداري كرده است. پس دليل موجهي در بيرون آوردن او به عُنف، و آتش زدن خانه اش وجود ندارد. و اگر عذر موجهي نداشته پس چگونه براي كسي همچون علي عليه السلام جايز است كه بدون عذر از بيعت با امامي كه معتقد به صلاحيت او براي امامت است، تخلّف كند؟ در حالي كه طبق روايات ميمون بن مهران، هركس بميرد و در گردن او بيعت امامي نباشد. به مرگ جاهلي مرده است...». (1) .

علامه مازندراني در پيگيري مناقشه و نقد پاسخ قوشجي مي گويد:

«... مگر فاطمه طاهره در اين باره چه تقصيري داشت؟ به چه دليل مستحق ضربي شد كه در اثر آن فرزندش را سقط كرد؟!

پس از اين جست و گريز، به هر حال پاسخ وي در مطلوب ما تصريح دارد. زيرا صحّت روايت را مسلّم گرفته و در آن اشكال نكرده است.

اين روايت دلالت صريح دارد كه فاطمه را به شدّت زدند. در حالي كه آورديم كه اذيت زهرا عليهاالسلام اذيت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله است...». (2) .

پس از بيان بخشي از روايات جمهور در حق اهل بيت عليهم السلام و زهرا عليهاالسلام مي گويد:

ص: 403


1- 496. الرسائل الاعتقاديه، ص 444.
2- 497. الرسائل الاعتقاديه، ص 446.

«چگونه جمهور اين روايات را نقل مي كنند و سپس بر زهرا عليهاالسلام ستم روا مي دارند و او را اذيت مي كنند و حقش را به ستم از او مي گيرند و به او نسبت كذب و باطل مي دهند، پهلويش را مي شكنند، و فرزندش را سقط مي كنند»؟! (1) .

بنگر اي عاقل بادرايت و اي صاحب نظر حقيقت جو چگونه عامه اين روايات را نقل مي كنند سپس به زهرا ستم روا مي دارند و او را مورد آزار و اذيت قرار مي دهند و حقش را مي گيرند و پهلويش را مي شكنند و جنينش را سقط مي كنند، پس مقلدان اين جماعت برحذر باشند.

«اين از يك سو، از سوي ديگر از طريق شيعه وارد شده كه فاطمه عليهاالسلام، معصومه، صديقه، شهيده، و رضيه بود...». (2) .

شيخ يوسف بحراني (متوفاي 1186 ق)

فقيه و محدّث بزرگ، شيخ يوسف بحراني در مقام احتجاج مي گويد:

«... و او را به زور و در حالي كه طنابي به گردش انداخته بود و در ميان مردم مي كشيد، بيرون آورد و دور تا دور خانه اش هيزم چيد تا آن را به روي او و كساني كه در خانه بودند، آتش بزند... و زدن زهرا عليهاالسلام كه در اثر آن فرزندش را سقط كرد، و زدن سيلي، چنانكه به صورت نقش بر زمين شد، و سوز و گداز و ناله اش به هوا برخاست». (3) .

ص: 404


1- 498. الرسائل الاعتقاديه، ص 445.
2- 499. الرسائل الاعتقاديه، ص 301.
3- 500. الحدائق الناظرة، ج 5، ص 180.

شيخ جعفر كاشف الغطاء (متوفاي 1228 ق)

امام بزرگوار شيخ جعفر كاشف الغطاي بزرگ در استدلال بر عدم صحّت خلافت ابوبكر مي گويد:

«... و از جمله آتش زدن خانه فاطمه كه علي عليه السلام با حسن و حسين عليهم السلام در آن نشسته بود و از بيعت خودداري كرد. اين را جماعتي از اهل سنت، از جمله طبري واقدي، ابن حزامه از زيد بن اسلم، و ابن عبدربه- كه از اعيان علماي اهل سنت است- نقل كرده اند و در كتاب المحاسن و جز آن روايت شده است». (1) .

كاشف الغطاء در بيان مطاعن خليفه دوم مي گويد:

«و از جمله قصد آتش زدن خانه نبوت، و ذريه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله». (2) .

سيد عبدالله شبر (متوفاي 1243 ق)

علّامه زبر دست سيد عبداللَّه شبّر در بيان مطاعن خليفه ي دوم مي گويد:

«او كوشيد تا خانه ي فاطمه را كه اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام در آن بودند، آتش زند، و آنان را اذيت كرد...». (3) .

سيد محمد قلي موسوي (متوفاي 1260 ق)

سيد محمّد قلي موسوي نيشابوري هندي پدر ميرحامد حسين صاحب

ص: 405


1- 501. كشف الغطاء، ص 18.
2- 502. كشف الغطاء، ص 18.
3- 503. حق اليقين، صص 187- 188.

عبقات الانوار، كتابي دارد به نام تشييدالمطاعن كه آن را ردّ التحفه الاثني عشريه دهلوي نوشته و دهها صفحه از آن را به بيان نصوص و روايات اختصاص داده است. از جمله مي گويد:

«به روايت ثقات اهل سنت و اعاظم معتمدين و اكابر محدثين آنان از متقدمين و متأخرين مثل طبري، واقدي، عثمان بن ابي شيبه، ابن عبدربه، و ابن جرايه، و مصنف المحاسن، و انفاس الجواهر، و عبدالبر بن ابي شيبه، بلاذري، ابن عبدالبر صاحب استيعاب، ابوبكر جوهري، صاحب كتاب السقيفه، قاضي جمال الدين واصل، ابوالفداء اسماعيل بن علي بن محمود صاحب كتاب المختصر، ابن قتيبه، ابراهيم بن عبداللَّه يمني شافعي صاحب كتاب الاكتفاء، سيوطي صاحب كتاب جمع الجوامع، ملاعلي متقي صاحب كنزالعمال، شاه ولي اللَّه دهلوي، عمر، فاطمه عليهاالسلام را تهديد كرد كه خانه اش را آتش خواهد زد و بدين منظور در اطراف خانه زهرا عليهاالسلام هيزم جمع نمود». (1) .

وي سپس سخنان آنان را در اين باره اينگونه مي آورد:

«وقوع آتش زدن خانه زهرا عليهاالسلام در روايات آمده و قرائن صادقه موجود در كتب اهل سنت آن را تأييد مي كند».

سيد محمد حسيني قزويني (متوفاي 1300 ق)

عالم بزرگوار آيةاللَّه العظمي سيد محمّد بن مهدي بن حسن حسيني قزويني كه از اعاظم علما و بزرگان مراجع تقليد در روزگار خود بود، مي گويد:

ص: 406


1- 504. تشييدالمطاعن، ج 1، صص 433- 434.

«همه اينها به نظرشان كافي نبود تا اينكه علي و بني هاشم را مجبور به بيعت كردند و خانه هاي آل محمّد را آتش زدند. فاطمه عليهاالسلام جلويشان ايستاد اما نتوانست آنها را بازدارد. هنگامي كه در را باز كرد، در را به او كوبيدند و پهلويش را شكستند و فرزندش محسن را سقط كردند، و شمشير زبير را در صحن خانه شكستند، حمائل شمشير علي را به گردنش انداختند و او را همچون شتر مهار كرده، بردند. طبري، واقدي، ابن جرايه درالنور، ابن عبدربه، مصنف كتاب نفايس الجواهر ابن سهلويه كه در نظاميه بغداد درس خوانده، عمر بن شيبه در كتابش و ديگران به اين مطلب تصريح كرده اند. اين جريان پس از تأخير شش ماهه ي علي عليه السلام از بيعت بود. علاوه بر اين منع ارث پدر فاطمه، و غصب فدك و منطقه بالادست آن و ردّ ادعاي زهرا عليهاالسلام و شهادت علي و حسن و حسين و ام ايمن و پاره كردن سندي كه پيغمبر امين و بركت عالميان برايش نوشته بود و ديگر موجبات آزار و اذيت فاطمه عليهاالسلام، و اعتراض به گريه هاي او كه مجبور شد در بيت الاحزان بنشيند و بيماري زهرا عليهاالسلام كه عامل و باعث آن بودند و دفن پنهاني و مرگ او در حالي كه به تصريح بخاري و ديگران از آنان خشمگين بود، حال كه اين همه ثابت شد...». (1) .

سيد محمد باقر خوانساري (متوفاي 1313 ق)

علّامه متتبع سيد محمّد باقر خوانساري رحمه اللَّه در تعليق بر احاديث: فاطمه پاره ي

ص: 407


1- 505. الصوارم الماضيه، ص 56.

تن من است، آنچه او را اذيت كند، مرا اذيت مي كند؛ نوشته:

«... من نمي دانم چه كسي او را اذيت كرد، چه كسي او را به خشم آورد، چه كسي فرزندش را سقط كرد و چه كسي آه و ناله اش را بلند كرد و چه كسي بر صورتش سيلي زد و چه كسي به پهلويش زد»؟ (1) .

آية الله مظفر (متوفاي 1375 ق)

آيةاللَّه علّامه شيخ محمد حسن مظفر مي گويد:

«... خلاصه اينكه روايت شماري از علماي اهل سنت و بلكه روايت يك نفر از آنان در ثبوت قصد آتش زدن خانه فاطمه عليهاالسلام كافي است خصوصاً كه نزد شيعه متواتر است و حاجت به روايت بخاري و مسلم و امثال آن دو نيست كه عدوات با آل محمد صلي اللَّه عليه و آله و ولايت دشمنانشان، آنان را به رعايت احتياط كشانده و نزديكي به شاهان و اميران و حسن شهرت نزد توده عوام موجب شده كه در اين باره سكوت كنند». (2) .

«هركس سيره عمر و خشونت قولي و عملي او را در قبال رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بداند، آتش زدن خانه فاطمه عليهاالسلام توسط او را بعيد نخواهد دانست چه رسد به فراهم كردند مقدمات آن». (3) .

«به علاوه اگر آتش زدن واقعاً صورت گرفته باشد از غصب خلافت كه بزرگتر نيست». (4) .

ص: 408


1- 506. روضات الجنات، ج 1، ص 358.
2- 507. دلائل الصدق، ج 3، ق 1، ص 91.
3- 508. دلائل الصدق، ج 3، ق 1، صص 89- 90.
4- 509. دلائل الصدق، ج 3، ق 1، صص 89- 90.

سيد عبدالحسين شرف الدين (متوفاي 1377 ق)

در يكي از فصلها آورديم كه امام سيد عبدالحسين شرف الدين در احتجاجات خود عليه ديگران به تهديد به آتش زدن كه با تواتر قطعي به ثبوت رسيده (1) و گشودن خانه فاطمه عليهاالسلام توسط ابوبكر و مانند آن، استدلال كرده است.

شهيد سيد محمد باقر صدر (متوفاي 1400 ق)

متفكر بزرگ اسلامي شهيد سيد محمّد باقر صدر رحمه اللَّه مي گويد:

«... عمر كه در خانه ات در شهر مكه، كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله آن را مركز دعوت خود قرار داد، به تو حمله كرد، به آل محمد صلي اللَّه عليه و آله نيز در خانه شان حمله كرد و آن را آتش زد يا نزديك بود كه آتش بزند». (2) .

«سيره خليفه و ياران او با علي عليه السلام در خشونت به جايي رسيد كه عمر تهديد كرد خانه اش را حتي اگر فاطمه عليهاالسلام در آن باشد، به آتش خواهد كشيد.

اين بدان معني است كه فاطمه و غير فاطمه از آل محمّد نزدشان حرمتي ندارد كه آنان را از اتخاذ همان شيوه اي كه در برخورد با سعد بن عباده داشت و مردم را فرمان داد كه او را بكشند، بازدارد». (3) .

ص: 409


1- 510. المراجعات، ص 357.
2- 511. فدك في التاريخ، ص 26.
3- 512. فدك في التاريخ، ص 26.

محسن در متون و آثار

اشاره

آيا محسن در كودكي مرد؟

پيروان حاجتمند

ذكر محسن بدون بيان سبب مرگش

ذكر سقط محسن بدون بيان سبب

ذكر سقط محسن با بيان سبب

مقدسي و سقط محسن

سقط محسن به سبب بي تابي در فراق رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله

ص: 410

آيا محسن در كودكي مرد؟

واضح است كه موضوع قتل محسن، علما و اعلام طايفه بزرگي از مسلمانان پايبند به ولايت عاملانِ ماجراي فاطمه را به تنگنا خواهد انداخت. آري قتل محسن اين دسته از علما را اولاً با پيروان و طرفدارانشان به تنگنا خواهد انداخت و ثانياً، در زمينه استدلال و احتجاج با ديگران. بنابراين، بايد براي اين معضل كه در جلوي آنان قرار دارد، راه حلي پيدا كنند. لذا برخي از اينان كوشيده اند كه از اساس وجود محسن را انكار كنند. عمر ابوالنصر مي گويد: «همچنان كه پيش از اين آورديم، هرچند يعقوبي، مسعودي و ديگران بر وجود محسن تأكيد كرده اند اما مورخان در وجودش اختلاف دارند». (1) .

او مي گويد» مورّخان منكر وجود محسن هستند امّا ديگران مثل مسعودي، و ابوالفداء وجودش را ثابت مي كنند». (2) شايد نشانه هاي كوچك و نادر ديگري هم پيدا شود كه ما فعلاً در صدد پيگيري آن نيستيم.

از آنجا كه اين انكار يك گزافه گويي بزرگ به شمار مي رود و توجيهات كافي براي اصرار بر آن وجود ندارد، چنانكه جايي براي انكار هجوم به خانه ي زهرا عليهاالسلام، و بيرون آوردن علي عليه السلام به زور از خانه نيست؛ لذا نگاهها متوجه تلاشهاي ديگري شد

ص: 411


1- 513. فاطمه بنت رسول اللَّه محمّد صلي اللَّه عليه و آله، ص 94.
2- 514. فاطمه بنت رسول اللَّه محمّد صلي اللَّه عليه و آله، پاورقي ص 93.

كه به هدف دور كردن اذهان مردم عادي از بكارگيري زور انجام گرفته است.

يكي از موارد اين موضع گيري، سكوت عده اي از ذكر محسن است. البته ممكن است از اين سكوت چنين عذرتراشي كنند كه در صدد بيان آن دسته از فرزند علي و فاطمه عليهاالسلام بوده اند كه زنده مانده اند.

اما همه ي اين تلاشها براي تحقق اهداف مورد نظر كافي نبود. چه وجود محسن در شمار فرزندان زهرا عليهاالسلام همچون آتش بر منار و خورشيد در وسط آسمان است. تجاهل و يا انكار محسن چندان ساده نيست. لذا برخي كوشيده اند تا مگر از عاملان قتل اين جنين مظلوم و جسارت به حريم سرور زنان جهان دفع شبهه كنند اما شيوه اي زيركانه كه در لابلاي خود بيانگر انكار، و ابطال مقوله ي سقط محسن از طريق نفي موضوع آن است. اينان ادعا كرده اند كه محسن در زمان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله به دنيا آمد و آن حضرت او را «محسن» ناميد. در كيفيت اين نامگذاري به گونه اي سخن مي گويند كه مي تواند اهانت به علي عليه السلام محسوب شود. چه روايت بيانگر آن است كه علي عليه السلام سه بار اصرار كرد كه او را حرب نام گذارند اما رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله برخلاف او اصرار ورزيد... اين روايت مي خواهد چنين القا كند كه علي عليه السلام روحيه ي جنگجويي داشت و در اين فضا زندگي مي كرد و انديشه اي جز ننگ و خونريزي نداشت. و نتيجه آن با ظاهري طبيعي اين مي شد كه علي عليه السلام مردم را در جنگها مي كشت. زيرا شهوت كشت و كشتار داشت. بنابراين مسأله، مسأله قرباني شدن، فدا نمودن جان، و اقدام ديني بر اساس احساس تكليف شرعي و الهي نبود. پس كينه و حقد مردم با علي عليه السلام بجا و پسنديده است.

به هر حال، ابن شهر آشوب مازندراني، ادعاي مرده به دنيا آمدن محسن در زمان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله را ادعاي مردمان پست مي داند كه عناد و دشمني، آنان را به طرح آن واداشته است. او مي گويد:

ص: 412

«عناد و دشمني گروهي از مردمان پست را واداشته كه بگويند: ابوبكر از علي شجاع تر بوده و مرحب را محمّد بن مسلمه كشت، و ذوالثديه (خارجي) در مصر به قتل رسيد، و در ابلاغ سوره ي برائت، ابوبكر امير علي بود و حتي گفته اند: سوره را انس بن مالك خواند و محسن را فاطمه در زمان پيغمبر سقط كرد... هر كه بر باطل سوار شود، پايش بلغزد كه: (و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل و كانوا مستبصرين)، (1) و گروهي با آنان اعلان دشمني و عداوت كرده اند...» (2) .

بدين ترتيب روشن مي شود كه اينان تلاش كرده اند تا مگر جمع ميان سقط محسن و اين مطلب كنند كه ديگران مافوق هرگونه شبهه اي بوده پرهيزگارتر و اجلّ از آن هستند كه چنين جنايتي مرتكب شوند. لذا تأييد كردند كه بدون شك اين مولود، سقط است ليكن در زمان رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله سقط شده است.

سپس يك روايت صحيح السند- از نظر آنان- در تأكيد اين معنا آمد كه مي گويد: امام احمد بن حنبل در مسند خود و ديگران به سند صحيح (3) روايت كرده اند كه گفت: يحيي بن آدم ما را حديث كرد كه اسرائيل، از ابي اسحاق، از هاني بن هاني، از علي ما را حديث كرد و گفت: «وقتي حسن به دنيا آمد، او را حرب ناميدم. رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله آمد و گفت: فرزندم را به من بدهيد، او را چه نام نهاده ايد؟ گفتم: حرب. گفت: نه او حسن است. پس چون حسين به دنيا آمد، او را حرب ناميدم. رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله آمد و گفت: فرزندم را به من بدهيد. او را چه نام نهاده ايد؟ گفتم: حرب. گفت: نه، او حسين است. پس چون فرزند سوم به دنيا آمد، او را حرب

ص: 413


1- 515. عنكبوت، 38.
2- 516. مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 16.
3- 517. يعني بر پايه معيارهاي اهل سنت صحيح است. ر. ك: شرح المواهب زرقاني، ج 4، ص 239.

ناميدم. پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله آمد و گفت: فرزندم را به من بدهيد. او را چه ناميده ايد؟ گفتم: حرب. گفت: نه، او محسن است. سپس گفت: آنان را به اسامي فرزندان هارون: شبر، شبير، و مشبر نامگذاري كردم». (1) .

پيروان حاجتمند

سپس ديگران مضمون اين روايت را در كتابها و تأليفات خود تقرير كردند و آن را مسلّم گرفتند. ما در اينجا آن دسته از اقوال آنان را كه به وجود محسن اعتراف دارند اما مي پندارند كه در كودكي مرد، مي آوريم و توجه خوانندگان محترم را به اين نكته جلب مي كنيم كه ادعاي مرگ محسن در كوچكي ضرورتاً با التزام آنان مبني بر اينكه محسن در زمان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله مرد، ملازمت ندارد و بلكه با سخن ديگر كه مي گويد: محسن مرده سقط شد، منافات ندارد.

1- طبري و ابن اثير: «.. بيان شده كه علي از فاطمه پسر ديگري هم داشت كه محسن ناميده مي شود، و در كودكي مرد». (2) .

ص: 414


1- 518. مسند احمد، ج 1، ص 98، 118؛ تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسين)، ص 18، السنن الكبري، ج 6، ص 63؛ تهذيب تاريخ دمشق، ج 4، ص 204؛ به نقل احمد، طبراني، ابن ابي شيبه، ابن جرير، ابن حبان، حاكم، و دولابي، ادب المفرد، ص 121؛ اسدالغابه، ج 2، ص 18، ج 4، ص 308، الاصابه، ج 3، ص 471؛ المعجم الكبير، ج 3، صص 28، 96- 97؛ الذرية الطاهرة، ص 97؛ الاستيعاب، ج 1، ص 369؛ نهايةالارب، ج 18، ص 213، الرياض المستطابه، ص 293، تاريخ الخميس، ج 1، ص 418؛ منتخب كنزالعمال، ج 5، ص 108؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 117؛ مستدرك حاكم، ج 3، صص 165- 166؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 52، به نقل از بزار، طبراني و احمد گويد: رجال احمد و بزار صحيح است جز هاني بن هاني كه ثقه است. تلخيص المستدرك؛ ذخايرالعقبي، ص 119، به نقل از احمد و ابوحاتم؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 144؛ التبيين في انساب القرشين، ص 133، 192؛ شرح المواهب، ج 4، ص 339؛ البداية والنهاية، ج 7، ص 332؛ تاج العروس، ج 3، ص 389؛ ترجمة الامام الحسن از طبقات الكبري، ص 34؛ الاحسان في تقريب صحيح بن حبان، ج 15، ص 410؛ كشف الاستار، ج 2، ص 216؛ موارد الظمان، ص 551؛ به نقل از: سيره حلبي، ج 3، ص 292.
2- 519. الكامل في التاريخ، ج 3، ص 391؛ تاريخ الامم والملوك، ج 5، ص 153.

2- يونس: از ابن اسحاق شنيدم كه گفت: «فاطمه براي علي، حسن و حسين و محسن را به دنيا آورد. محسن در كودكي مرد...». (1) .

3- ابن اسحاق: «فاطمه براي علي، حسن و حسين و محسن را كه در كودكي مرد، به دنيا آورد». (2) .

4- حسام الدين حميد بن احمد محلي: «حسن و حسين عليهم السلام و محسن كه در كوچكي مرد». (3) .

5- قسطلاني: «فاطمه، حسن و حسين، و محسن را به دنيا آورد. محسن در كودكي مرد». (4) .

6- ابن حزم اندلسي: «علي بن ابي طالب با فاطمه ازدواج كرد. فاطمه براي او، حسن و حسين و محسن را به دنيا آورد. محسن در كوچكي مرد». (5) .

گويد: همه ي اينان فرزند داشتند مگر محسن كه عقب ندارد. او بلافاصله پس از تولد مرد. (6) .

7- بدخشاني حارثي: «اما فرزندان فاطمه، او سه پسر بدنيا آورد: حسن و حسين و محسن. از حسن و حسين ياد خواهيم كرد. اما محسن در شيرخوارگي مرد». (7) .

8- محب طبري: «حسن و حسين كه در مناقب ذوي القربي به تفصيل از آنان سخن گفته ايم و نسل آنان باقي مانده است، و محسن كه در كودكي مرد؛ مادرشان

ص: 415


1- 520. دلائل النبوه، ج 3، ص 161.
2- 521. البداية والنهاية، ج 3، ص 346.
3- 522. الحدائق الورديه، ج 1، ص 52.
4- 523. المواهب اللدنيه، ج 1، ص 198.
5- 524. جمهرة انساب العرب، ص 16. ر. ك: ص 37.
6- 525. جمهرة انساب العرب، ص 37.
7- 526. نزل الابرار، ص 134.

فاطمه عليهاالسلام است». (1) .

9- محب طبري: «ديگران غير از ليث بن سعد گفته اند: فاطمه، حسن و حسين و محسن كه در خردي مرد، و ام كلثوم... را به دنيا آورد». (2) .

10- ابن مرتضي از فاطمه روايت مي كند كه فرمود: «براي علي عليه السلام حسن، و حسين و محسن را كه در كوچكي مرد، بدنيا آوردم». (3) .

«فرزندان علي عليه السلام: حسن و حسين و محسن از فاطمه عليهاالسلام و محمد بن حنيفه...» (4) .

11- مناوي: «ليث گفت: فاطمه براي علي، حسن، و حسين و محسن- كه در كوچكي مرد- و ام كلثوم... را بدنيا آورد». (5) .

به نظر مي رسد كه عبارت: در كوچكي مرد، از اضافات مناوي باشد. چه ديگران سخن ليث را بدون اين عبارت نقل كرده اند.

12- ابن فندق در بيان فرزندان علي عليه السلام از فاطمه عليهاالسلام: «حسن بن علي و حسين بن علي، و محسن بن علي عليه السلام كه در خردسالي درگذشت». (6) .

13- برّي تلمساني: «فاطمه عليهاالسلام براي علي عليه السلام حسن، حسين و محسن را كه در كوچكي مرد، بدنيا آورد». (7) .

14- ابن اثير، محسن را در شمار صحابه ذكر كرده، مي گويد: «محسن بن علي بن ابي طالب بن عبدالمطلب قرشي هاشمي، مادرش فاطمه دختر

ص: 416


1- 527. ذخائرالعقبي، صص 116- 117؛ الرياض النضره، مج 2، ج 4، ص 239.
2- 528. ذخائرالعقبي، ص 55، ارشادالساري، ج 6، ص 141.
3- 529. البحرالزخار، ج 1، ص 208.
4- 530. البحرالزخار، ج 1، ص 208.
5- 531. اتحاف السائل، ص 33.
6- 532. لباب الانساب والالقاب والاعقاب، ج 1، ص 337.
7- 533. الجوهره في نسب الامام علي عليه السلام، ص 19.

رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله...» پس از ذكر نامگذاري او توسط رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله مي گويد: «محسن در كودكي مرد. اين روايت را ابوموسي نقل كرده است». (1) .

15- ابن حجر عسقلاني درباره ي محسن مي گويد: «ابن عبدالبر از او ياد نكرده اما ابن فتحون ان را استدراك كرده، مي گويد: به نظرم محسن در خردسالي مرد». (2) .

نمي دانيم چرا نمي گويد: به نظرم مرده سقط شد.

16- ابن قدامه مقدسي: «محسن بن علي بن ابي طالب كه او را نمي شناسيم مگر از حديث هاني بن هاني از علي... ظاهراً در نوزادي مرد». (3) .

او مي گويد: «فاطمه عليهاالسلام براي علي عليه السلام، حسن و حسين و ام كلثوم و زينب را به دنيا آورد. روايت شده كه پسر سومي هم به دنيا آورد كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله او را محسن ناميد و فرمود: آنان را به نام فرزندان هارون، شبر، و شبير و مشبّر ناميدم». (4) .

17- ببلاوي: «فاطمه از علي عليه السلام، آقاي ما حسن و آقاي ما حسين و بانوي ما زينب و آقاي ما محسن را كه در كوچكي وفات كرد، بدنيا آورد». (5) .

18- ابن جوزي: «ابن اسحاق، محسن را به فرزندان فاطمه از علي افزوده مي گويد: در كوچكي مرد». (6) .

19- سخاوي: «... دختر چهارم پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله از علي كه جز او با كسي ازدواج نكرد، حسن و حسين و محسن و ام كلثوم و زينب را به دنيا آورد. محسن در

ص: 417


1- 534. اسدالغابه، ج 1، ص 308.
2- 535. الاصابه، ج 4، ص 471.
3- 536. التبيين في انساب القرشيين، ص 133.
4- 537. التبيين في انساب القرشيين، ص 91- 92.
5- 538. تاريخ الهجرة النبوية، ص 58.
6- 539. صفوة الصفوه، ج 2، ص 9.

كودكي وفات كرد». (1) .

20- عامري: «فصلي در ذكر اولاد فاطمه عليهاالسلام...، فرزندان فاطمه عليهاالسلام عبارتند از: حسن و حسين و محسن و ام كلثوم و زينب... پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله فرزندان فاطمه عليهاالسلام را به نام فرزندان هارون بن عمران، ناميد. محسن در خردسالي مرد». (2) .

21- شبلنجي: «... فرزندان زهرا عليهاالسلام عبارتند از: حسن و حسين و محسن كه در كودكي مرد». (3) .

23- ابن كثير «اولين همسر علي عليه السلام، فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بود كه پس از غزوه بدر با او ازدواج كرد. فاطمه عليهاالسلام حسن و حسين را برايش به دنيا آورد. گفته مي شود: محسن را كه در كودكي مرد، نيز برايش زاييد». (4) .

24- عمادالدين اسماعيل ابوالفدا: «... فاطمه، حسن و حسين كه در كوچكي مرد، و زينب و... را براي علي به دنيا آورد». (5) .

25- دولابي از احمد بن عبدالجبار از يونس بن بكير كه گفت: «از ابن اسحاق شنيدم كه مي گفت: فاطمه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله، حسن و حسين و محسن را براي علي بن ابي طالب به دنيا آورد. محسن در كوچكي مرد...». (6) .

26- ابن قتيبه: «فاطمه عليهاالسلام براي علي عليه السلام حسن و حسين و محسن و ام كلثوم...

ص: 418


1- 540. التحفة اللطيفه، ج 1، ص 19.
2- 541. ر. ك: الرياض المستطابه، صص 292- 293.
3- 542. نورالابصار، ص 147.
4- 543. البداية والنهاية، ج 7، ص 332.
5- 544. المختصر في اخبار البشر، ج 1، ص 181.
6- 545. الذرية الطاهره، صص 90، 155.

را به دنيا آورد». (1) .

27- نويري: «گفته شده: فاطمه عليهاالسلام پسري به نام محسن به دنيا آورد كه در كوچكي مرد». (2) .

در جاي ديگر مي گويد: «فاطمه عليهاالسلام، حسن و حسين و محسن را براي علي عليه السلام بدنيا آورد. محسن در كوچكي از دنيا رفت». (3) «بنابراين فرزندان علي عليه السلام پانزده پسرند كه عبارتند از: حسن و حسين و محسن كه درباره اش اختلاف است...». (4) .

28- سبط ابن جوزي: «ابن اسحاق محسن را كه در كوچكي مرد، به فرزندان فاطمه عليهاالسلام از علي عليه السلام افزوده است». (5) .

29- قسطلاني: «فاطمه عليهاالسلام براي علي عليه السلام حسن و حسين و محسن را كه در كوچكي مرد، به دنيا آورد». (6) .

30- سبط ابن جوزي: «اين دليل بر گفته ي زبير بن بكار است كه مي گويد: فاطمه عليهاالسلام از علي عليه السلام فرزند ديگري به نام محسن به دنيا آورد كه در كودكي مرد». (7) .

31- قندوزي: «فاطمه عليهاالسلام حسن و حسين و محسن را بدنيا آورد. محسن در كودكي مرد». (8) .

32- ابن سيد الناس: «فاطمه عليهاالسلام براي علي عليه السلام حسن و حسين و محسن كه

ص: 419


1- 546. المعارف، صص 143، 210.
2- 547. نهايةالارب، ج 20، ص 221.
3- 548. نهايةالارب، ج 18، ص 213.
4- 549. نهايةالارب، ج 20، ص 223.
5- 550. تذكرة الخواص، ص 322.
6- 551. ر. ك: شرح المواهب، ج 4، ص 339.
7- 552. تذكرة الخواص، ص 193.
8- 553. ينابيع المودة، ص 201، عوالم العلوم، ج 11، ص 539.

در كوچكي مرد، و ام كلثوم و زينب را بدنيا آورد». (1) .

33- خواند مير: «ابن اسحاق، و ليث بن سعد روايت كرده اند كه فاطمه عليهاالسلام دو فرزند ديگر به نام محسن و رقيه داشت كه هر دو در كودكي مردند». (2) .

34- يعقوبي: «علي عليه السلام چهارده فرزند ذكور داشت: حسن و حسين و محسن كه در كودكي مرد». (3) .

35- مقدسي: «... اما محسن بن علي در كودكي مرد». (4) .

36- ابن خيراللَّه عمري موصلي خطيب: «... در التبيين آمده: فاطمه عليهاالسلام پسر سومي غير از حسن و حسين بدنيا آورد كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله او را محسن نام گذاشت». (5) .

ذكر محسن بدون بيان سبب مرگش

واضح است كه بسياري از علما و مورخان محسن را در شمار فرزندان فاطمه و علي عليه السلام نام برده اند اما به سرگذشت او اشاره نكرده اند. اما اين منافات ندارد كه پيش از تولد، سقط شده است. همچنان كه اگر كساني محسن را در شمار فرزندان علي عليه السلام نام نبرده اند. به معناي انكار وجود او نيست. زيرا مقصودشان آن دسته از فرزندان علي و فاطمه عليهاالسلام است كه زنده مانده اند.

اينك به سخن عده اي از آنان اشاره مي كنيم:

1- فيروزآبادي: «شبّر مانند بقّم و شبير همانند قمير و مشبّر چون محدّث

ص: 420


1- 554. عيون الاثر، ج 2، ص 390.
2- 555. حبيب السير، ج 1، ص 436.
3- 556. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 213.
4- 557. البدء والتاريخ، ج 5، ص 75.
5- 558. الروضة الفيحا في تواريخ النساء، ص 252.

فرزندان هارون عليه السلام هستند. گفته شده: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله حسن و حسين و محسن را به نام آنان نامگذاري كرد». (1) .

2- زبيدي: «گفته شده: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرزندانش حسن، حسين و محسن را كه در برخي از روايات با تشديد آمده، به اسم آنان (فرزندان هارون) نامگذاري كرد.

ابن بري گفت: ديدم كه ابن خالويه اين اسامي را شرح داده و گفته: شبر و شبير و مشبر فرزندان هارون عليه السلام و در عربي به معناي حسن و حسين و محسن است» (2) .

3- زبيدي: «علي عليه السلام فرزندان خود را به همين اسامي: شبر، شبير و مشبر يعني: حسن و حسين و محسن ناميد». (3) .

4- «ابوعبداللَّه محمّد بن اسحاق بن منده اصفهاني در كتاب المعرفه مي گويد: علي يك سال پس از هجرت، در مدينه با فاطمه ازدواج كرد و حدوداً يك سال بعد او را به خانه برد. فاطمه براي علي، حسن و حسين و محسن و ام كلثوم كبري و زينب كبري را بدنيا آورد». (4) .

5- ابن اثير به نقل از ابن عباس در يك حديث: «و فاطمه كه همسر علي بود و حسن و حسين و محسن و زينب را برايش بدنيا آورد». (5) .

6- ليث بن سعد: «علي با فاطمه ازدواج كرد. فاطمه برايش حسن و حسين و محسن و زينب و ام كلثوم را بدنيا آورد». (6) .

7- ذهبي: «ابن عبدالبر گفت: علي فاطمه را پس از جنگ احد به خانه برد.

ص: 421


1- 559. القاموس المحيط، ج 2، ص 55؛ بحارالانوار، ج 43، ص 238؛ به نقل از قاموس.
2- 560. تاج العروس، ج 3، ص 389. لسان العرب، ج 4، ص 393.
3- 561. تاج العروس، ج 3، ص 389. لسان العرب، ج 4، ص 393.
4- 562. دلائل النبوه، ج 3، ص 162؛ ر. ك: بحارالانوار، ج 43، ص 213؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 480.
5- 563. جامع الاصول، ج 12، ص 9- 10؛ ضياءالعالمين، ج 4، ق 3، ص 2.
6- 564. ذخائرالعقبي، ص 55، ارشادالساري، ج 6، ص 141؛ عوالم العلوم، ص 536.

فاطمه حسن، حسين و محسن و ام كلثوم و زينب را برايش به دنيا آورد». (1) .

8- عسقلاني محسن را در شمار صحابه آورده مي گويد: «محسن، به تشديد سين مهمله (بدون نقطه)، فرزند علي بن ابي طالب بن عبدالمطلب هاشمي، سبط پيغمبر». (2) .

9- شمس الدين محمد بن طولون: «فرزندان علي عليه السلام: حسن و حسين و محسن و ام كلثوم...». (3) .

10- نووي: «فرزندان علي عليه السلام: حسن و حسين و محسن و ام كلثوم كبري و زينب كبري كه همه از فاطمه بودند». (4) .

11- دياربكري: «از ليث بن سعد: علي با فاطمه ازدواج كرد. فاطمه برايش حسن و حسين و محسن و زينب را بدنيا آورد». (5) .

12- ابن كثير: «... فاطمه براي علي، حسن كه به او مكنّي بود و حسين كه در سرزمين كربلا شهيد شد، و گفته مي شود: محسن... را به دنيا آورد». (6) .

13- ابن حبّان: «علي بن ابي طالب پانزده فرزند داشت: حسن و حسين و محسن و ام كلثوم...». (7) .

14- «فرزندان علي از فاطمه سه پسر به نام حسن و حسين و محسن و دو دختر به نام زينب و ام كلثوم بودند. همه ي آنان فرزند داشتند مگر محسن». (8) .

ص: 422


1- 565. سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 119.
2- 566. الاصابه، ج 3، ص 471.
3- 567. الائمة الاثني عشر، ص 58.
4- 568. تهذيب الاسماء، ج 1، ص 349.
5- 569. تاريخ الخميس، ج 1، صص 278- 279.
6- 570. البداية والنهاية، ج 5، ص 293.
7- 571. الثقات، ج 2، ص 304.
8- 572. شرح بهجة المحافل، ج 2، ص 138.

15- «علي چهارده فرزند پسر داشت. از جمله: حسن، حسين و محسن از فاطمه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله». (1) .

16- ليث بن سعد گفت: «علي با فاطمه ازدواج كرد. فاطمه، حسن و حسين و محسن و زينب و ام كلثوم و رقيه را به دنيا آورد». (2) .

17- در بغيةالطالب آمده: فرزندان علي عليه السلام چهارده پسر، و هجده دختر بودند. اين مورد اتّفاق است. در فرزندان پسر تا بيست و دختر تا بيست و دو نفر اختلاف كرده اند. فرزندان پسر: حسن و حسين و محسن و...». (3) .

18- محمّد بن شحنه: «... علي چهارده فرزند پسر و شمار زيادي دختر داشت. از فاطمه عليهاالسلام: حسن و حسين و محسن و زينب». (4) .

19- خوارزمي: «فاطمه عليهاالسلام براي علي عليه السلام حسن و حسين و محسن و ام كلثوم كبري... را به دنيا آورد». (5) .

20- عمر ابونصر: «فاطمه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله از شوهرش علي بن ابي طالب پنج فرزند داشت: حسن و حسين و محسن و زينب كبري و ام كلثوم كبري...». (6) .

21- ابن شهر آشوب: «كنيه هاي فاطمه: ام الحسن و ام الحسين و ام المحسن، و ام الائمه و ام ابيها...». (7) .

22- شيخ عباس قمي: «مسعودي در مروج الذهب، و ابن قتيبه در المعارف، و

ص: 423


1- 573. مآثر الانافه، ج 1، ص 100.
2- 574. ذخائرالعقبي، عوالم العلوم، ج 11، ص 539.
3- 575. نورالابصار، ص 103.
4- 576. روضةالمناظر، ج 7، ص 195 (در پاورقي الكامل في التاريخ).
5- 577. عوالم العلوم، ج 1، ص 272، به نقل از: مقتل الحسين، ص 83.
6- 578. فاطمه بنت رسول اللَّه محمد صلي اللَّه عليه و آله، ص 93.
7- 579. مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 132؛ بحارالانوار، ج 43، صص 16- 17؛ به نقل از: الهداية الكبري، ص 176؛ ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، ص 11، به نقل از مناقب آل ابي طالب و عوالم العلوم، ج 11، ص 69.

نورالدين عباس موسوي در ازهار بستان الناظرين مي گويند: محسن از فرزندان اميرالمؤمنين عليه السلام به حساب مي آيد». (1) .

23- در حديثي از امام صادق عليه السلام آمده كه ندايي از عرش مي گويد: «و چه خوب دو سبطي، دو سبط تو، آنان حسن و حسين اند، و چه خوب جنيني جنين تو؛ او محسن است». (2) .

24- در متني از تورات آمده: «ايليا، پدر دو سبط: حسن و حسين است و محسن، پسر سوم او است همانگونه كه براي برادرت هارون، شبّر و شبير و مشبّر قرار دادم». (3) .

ذكر سقط محسن بدون بيان سبب

1- كليني از عده اي از: احمد بن محمد از قاسم از جدش از ابوبصير از امام صادق عليه السلام از پدرانش: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: فرزندان سقط شده ي شما وقتي كه در قيامت شما را ملاقات مي كنند، اگر آنان را نامگذاري نكرده باشيد، هر يك به پدرش مي گويد: چرا مرا نامگذاري نكردي در حالي كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله محسن را پيش از تولد، نامگذاري كرد؟». (4) .

2- برخي مي گويند: «فرزندان اميرالمؤمنين عليه السلام از فاطمه: حسن عليه السلام، و

ص: 424


1- 580. منتهي الآمال، ج 1، ص 263.
2- 581. تفسير قمي، ج 1، ص 128؛ بحارالانوار، ج 7، صص 326- 328؛ ج 23، صص 130- 131؛ تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 348؛ البرهان، ج 1، صص 328- 329.
3- 582. بحارالانوار، ج 38، ص 145؛ به نقل از مناقب آل ابي طالب.
4- 583. كافي، ج 6، ص 18، عوالم العلوم، ج 11، ص 411؛ بحارالانوار؛ ج 43، ص 195؛ ج 10، ص 112؛ ج 101، ص 118؛ ر. ك: خصال، ج 2، ص 634؛ علل الشرايع، ج 2، ص 464؛ جلاءالعيون، ج 1، ص 222.

حسين عليه السلام، و محسن كه سقط شد، و ام كلثوم». (1) .

3- كمال الدين بن طلحه شافعي: «فصل يازده در ذكر فرزندان علي عليه السلام: بدان كه خداوند تو را به روح او مؤيد بدارد كه: اقوال مردم در شمار فرزندان ذكور و اناث او مختلف است. برخي بيشتر گفته اند و فرزند سقط شده را هم به حساب آورده و نسبش را هم نينداخته اند. برخي نيز آن را انداخته و در شمار فرزندان وي به حساب نياورده اند. لذا سخن هريك به مقتضاي همين امر، با ديگري فرق مي كند...». (2) .

4- صبان: «فاطمه براي علي شش فرزند آورد: سه پسر، و سه دختر. پسران: حسن و حسين و محسن و دختران: زينب... حسن و حسين فرزندان صالح زيادي از خود باقي گذاشتند و به زودي درباره ي آن دو سخن خواهيم گفت اما محسن سقط شد...». (3) .

5- ابن ابي ثلج: «فرزندان علي عليه السلام از فاطمه عليهاالسلام: حسن و حسين و محسن، كه سقط شد». (4) .

6- «گروهي ديگر بيشتر از آن گفته اند و محسن برادر حسن و حسين را كه سقط شد، نيز نام برده اند». (5) .

7- طبرسي در شمارش فرزندان اميرالمؤمنين عليه السلام مي گويد: «حسن و حسين عليهم السلام و محسن كه سقط شد». (6) .

8- مامقاني: «فاطمه عليهاالسلام براي علي عليه السلام، حسن و حسين و محسن و زينب

ص: 425


1- 584. تاريخ اهل بيت، ص 93.
2- 585. كشف الغمه، ج 2، ص 67.
3- 586. اسعاف الراغبين، ص 86.
4- 587. تاريخ الائمه، ص 16.
5- 588. كشف الغمه، ج 2، ص 67.
6- 589. تاج المواليد، ص 18.

و ام كلثوم را بدنيا آورد و محسن را سقط كرد». (1) .

9- طبرسي: «فاطمه عليهاالسلام را پنج فرزند پسر و دختر بود: حسن و حسين عليهم السلام و زينب كبري و زينب صغري مكنّي به ام كلثوم عليهاالسلام و يك پسر كه فاطمه عليهاالسلام پس از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله سقط كرد و رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله او را در شكم مادرش، محسن ناميد». (2) .

10- ابن صباغ مالكي: «... محسن برادر حسن و حسين عليهم السلام را نيز آنان ياد كرده اند. اين مطلب را شيعه گفته و بيان داشته اند كه محسن سقط شد...». (3) .

11- صفوري شافعي: «حسن در ميان پنج فرزند فاطمه، اولين فرزند او بود: حسن و حسين و محسن كه سقط شد، و زينب كبري، و زينب صغري». (4) .

12- شيخ مفيد: «برخي از شيعيان مي گويند: فاطمه عليهاالسلام پس از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله يك پسر سقط كرد كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله او را در شكم مادر، محسن ناميد». (5) .

13- فضل بن حسن طبرسي نزديك به مطلب شيخ مفيد، سخن گفته است. (6) .

14- علّامه حلّي رحمه اللَّه: نيز در خلاصه خود از كتاب الارشاد همين مطلب را آورده است. (7) .

15- ابن بطريق هم نزديك به همين سخن گفته است. (8) .

16- جمال الدين محدث هروي پس از آنكه محسن را در شمار فرزندان علي آورده مي گويد: «اما محسن بن علي در كوچكي مرد ولي حقيقت آن است كه سقط

ص: 426


1- 590. تنقيح المقال، ج 3، ص 82.
2- 591. تاج المواليد، صص 23- 24.
3- 592. الفصول المهمه، ص 126؛ بحارالانوار، ج 32، ص 90.
4- 593. نزهةالمجالس، ج 2، صص 184، 194.
5- 594. الارشاد، ج 1، ص 355؛ كشف الغمه، ج 67؛ بحارالانوار، ج 42، ص 90.
6- 595. اعلام الوري، ص 203.
7- 596. المستجاد من كتاب الارشاد، ص 140.
8- 597. العمده، ص 30.

شد». (1) .

17- ابن طلحه: «كساني كه بيشتر گفته اند، فرزند سقط شده را هم به حساب آورده اند. منظورش از اين جنين، محسن است». (2) .

18- ابراهيم طرابلسي حنفي در شجره نامه اي كه براي ناصر نوشت و نسخه اي از آن براي كتابخانه ي صلاح الدين ايوبي رونويسي شد: «محسن بن فاطمه عليهاالسلام سقط شد. گفته شده: در كودكي مرد. اما صحيح آن است كه فاطمه عليهاالسلام او را سقط كرد». (3) .

19- حمراوي مالكي: «اما محسن، سقط شد». (4) .

20- سيد مهدي سويج اين مطلب را از چندين منبع از جمله: مناقب الحسن والحسين نوشته جوهري و صاحب جوهرةالكلام و صاحب الانوار ابوالقاسم نقل كرده است. (5) .

ذكر سقط محسن با بيان سبب

1- آورديم كه مقدسي، سقط محسن را به سبب زدن زهرا عليهاالسلام توسط عمر به شيعه نسبت مي دهد.

2- «گويد: و از آن جمله روايت بلاذري است و بين شيعه مشهور كه او فاطمه عليهاالسلام را در فشار در گذاشت تا محسن را سقط كرد. در حالي كه همه مي دانند پدرش گفت: فاطمه پاره ي تن من است، هر كه او را اذيت كند، مرا اذيت كرده

ص: 427


1- 598. كتاب الاربعين، ص 68، ر. ك: ص 67.
2- 599. مطالب السؤل، ص 45.
3- 600. اولاد الامام علي، ص 46؛ به نقل از شجره نامه مذكور، ص 6.
4- 601. اولاد الامام علي، ص 46؛ به نقل از مشارق الانوار، ص 132.
5- 602. اولاد الامام علي، ص 46؛ به نقل از مشارق الانوار، ص 46.

است». (1) .

3- عمادالدين طبري از علماي قرن هفتم هجري: «و مي گويند كه فاطمه محسن از شكمش بينداخت به سبب آنكه عمر بر شكم او زده بود». (2) .

4- سيد تاج الدين علي بن احمد حسيني از علماي قرن يازدهم هجري: «سبب مرگ فاطمه ضربه اي بود كه به او زدند و پس از آن فرزندش را سقط كرد». (3) .

وي در شمارش فرزندان علي عليه السلام مي گويد: «و فرزندي كه سقط شد و پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله او را در شكم مادرش، محسن ناميد». (4) .

5- علي بن محمّد عمري نسابه: «محسن را به حساب نياورده اند. چون مرده به دنيا آمد. شيعه خبر محسن و ضربه اي كه به شكم مادرش زدند را روايت كرده اند. من كتابهاي برخي از عالمان انساب را ديده ام كه از محسن نام برده اند اما ضربه را از طريقي كه بتوانيم بر آن اعتماد نمايم، نقل نكرده اند». (5) .

6- از نظر بعضي «فرزندان فاطمه عليهاالسلام عبارتند از: حسن و حسين و محسن كه سقط شد. در معارف ابن قتيبه آمده: محسن در اثر ضربه قنفذ عدوي سقط شد». (6) .

7- امام عليه السلام فرمود: «در قيامت محسن خضاب كشيده و بر دستان خديجه بنت خويلد، و فاطمه بنت اسد مي آيد... و جبرئيل- يعني: محسن- فرياد مي زند و مي گويد: من ستمديده ام، مرا ياري فرما. پس رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله محسن را روي

ص: 428


1- 603. اثبات الهداة، ج 2، ص 370.
2- 604. كامل بهايي، ص 309.
3- 605. التتمه في تواريخ الائمه، ص 28.
4- 606. التتمه في تواريخ الائمه، ص 39.
5- 607. المجدي في انساب الطالبين، ص 12.
6- 608. مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 407؛ بحارالانوار، ج 43، صص 237- 233؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 539.

دستانش به آسمان بلند مي كند و مي فرمايد:...». (1) .

8- در يك حديث ديگر فرمود: «... و قاتل فاطمه عليهاالسلام و قاتل محسن». (2) .

9- امام عليه السلام: «با پايش به شكم زهرا عليهاالسلام زد كه به پسري به نام محسن آبستن بود. در اثر همين لگد محسن سقط شد». (3) .

10- امام عليه السلام: «علّت مرگ فاطمه عليهاالسلام اين بود كه قنفذ غلام اين مرد، به دستور اربابش با سر غلاف شمشير به او زد. فاطمه عليهاالسلام در اثر اين ضربه، محسن را سقط كرد». (4) .

11- در دعاي امام رضا عليه السلام در سجده ي شكر: «و (آن دو) فرزند پيغمبرت را كشتند». (5) .

12- ابن سعد جزايري: «فاطمه عليهاالسلام را زدند. فاطمه عليهاالسلام در اثر اين ضربه، فرزندش را سقط كرد». (6) .

13- فتوني عاملي: «... در روايات اهل بيت آمده: عمر، در را به داخل فشار داد تا وارد خانه شود. فاطمه عليهاالسلام كه پشت در بود، در به شكمش خورد و در اثر آن فرزندش به نام محسن را سقط كرد». (7) .

14- خواجويي مازندراني: «... فاطمه عليهاالسلام را زدند. فاطمه عليهاالسلام در اثر اين ضربه

ص: 429


1- 609. فاطمة الزهرا بهجة قلب المصطفي، ج 2، ص 532؛ نوائب الدهور، ص 192.
2- 610. الاختصاص، صص 243- 244؛ كامل الزيارات، صص 326- 327؛ بحارالانوار، ج 25، ص 373؛ به نقل از بصائرالدرجات.
3- 611. الاختصاص، صص 184- 185؛ بحارالانوار، ج 29، ص 192؛ وفاة الصديقة الزهرا، ص 78.
4- 612. دلائل الامامه، ص 45؛ ر. ك: بحارالانوار، ج 43، ص 170؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 504.
5- 613. مهج الدعوات، ص 257- 258؛ مصباح كفعمي، ص 553- 554؛ بحارالانوار، ج 3، ص 393؛ ج 83؛ صص 223؛ مسند الامام الرضا عليه السلام، ج 2، ص 65.
6- 614. الامامه، ص 81.
7- 615. ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، صص 62- 64.

فرزندش را سقط كرد». (1) .

15- «مگر فاطمه طاهره در اين باره چه تقصيري داشت؟ به چه علّت مستحق ضربتي بود كه فرزندش را در اثر آن سقط كرد؟». (2) .

16- «پهلويش را شكستند و فرزندش را سقط كردند». (3) .

17- شيخ يوسف بحراني: «... زهرا عليهاالسلام را چنان زد كه فرزندش را سقط كرد». (4) .

18- سيد محمّدقلي موسوي نيز، جريان اين واقعه را به تفصيل بيان كرده است. (5) .

19- مرجع بزرگ تقليد، سيد مهدي قزويني: «وقتي فاطمه عليهاالسلام در را باز كرد، در را به او كوبيدند و پهلويش را شكستند و فرزندش را سقط كردند». (6) .

20- سيد محمّدباقر خونساري: «و چه كسي فرزندش را سقط كرد و چه كسي آه و ناله اش را بلند ساخت؟». (7) .

21- شيخ طوسي: «مشهور ميان شيعه چنانكه احدي درباره ي آن اختلاف ندارد، اين است كه: عمر به شكم فاطمه عليهاالسلام زد تا بچه اش را سقط كرد. فرزند سقط شده محسن ناميده شد. روايت اين حادثه نزدشان مشهور است». (8) .

22- عبدالجليل قزويني: «... عمر در به شكم فاطمه زد و كودكي را در شكم

ص: 430


1- 616. الرسائل الاعتقاديه، ص 444.
2- 617. الرسائل الاعتقاديه، ص 446.
3- 618. الرسائل الاعتقاديه، ص 301؛ طريق الارث، ص 465.
4- 619. الحدائق الناظره، ج 5، ص 180.
5- 620. تشييد المطاعن، ج 1.
6- 621. السوارم الماضيه، ص 56.
7- 622. روضات الجنات، ج 1، ص 358.
8- 623. تلخيص الشافي، ج 3، صص 156- 157.

او كشت كه رسول او را محسن نام نهاده بود». (1) .

23- فاضل مقداد: «عمر به سوي زهرا عليهاالسلام فرستاده شد. به شكمش زد فرزندي به نام محسن را سقط كرد». (2) .

24- بياضي: «در ميان شيعه مشهور است كه عمر فاطمه عليهاالسلام را چنان در ميان در فشرد كه محسن را سقط كرد». (3) .

25- ابن ابي جمهور: «... و او را چنان به وسيله ي در فشار داد كه فرزندش را سقط كرد... اما بخشي از حديث به آتش كشيدن، و زدن و سقط جنين زهرا عليهاالسلام را شما روايت كرده ايد...». (4) .

26- محقق كركي در اعتراض به آنان مي گويد: «... و جمع هيزم در كنار در خانه و سقط محسن فاطمه را...». (5) .

27- قاضي نوراللَّه شوشتري رواياتي دالّ بر سقط جنين فاطمه عليهاالسلام آورده است. (6) .

28- هاشم معروف الحسني: «... به سوي در حمله كردند و در را به طرف زهرا عليهاالسلام فشار دادند. فاطمه عليهاالسلام كه آبستن بود، فرزندش را كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله محسن ناميده بود، سقط كرد». (7) .

29- مسعودي: «سرور زنان را چنان در ميان در فشردند كه محسن را سقط

ص: 431


1- 624. النقض، ص 298.
2- 625. اللوامع الالهية،...، ص 302.
3- 626. الصراط المستقيم، ج 3، ص 12.
4- 627. مناظرة الغروي والهروي، صص 47- 48.
5- 628. نفحات اللاهوت، ص 130.
6- 629. احقاق الحق، ج 2، ص 374.
7- 630. سيرة الائمة الاثني عشر، ج 1، ص 132.

كرد». (1) .

30- نظّام: «عمر در روز بيعت چنان به شكم فاطمه زد كه فرزندش محسن را سقط كرد». (2) .

31- ابن ابي الحديد معتزلي به نقل از شيعه: «عمر، فاطمه را بين در و ديوار چنان فشار داد كه فاطمه فرياد كشيد: پدر! يا رسول اللَّه! و فرزندش را مرده سقط كرد». (3) .

32- قاضي نعمان: «زهرا عليهاالسلام را در ميانشان چنان زدند كه فرزندش را سقط كرد». (4) .

33- مغامس حلّي:

من بعد ما رمت الجنين بضربة

فقضت بذاك و حقها مغصوب (5) .

34- شيخ حرّ عاملي:

اولادها خمس: حسين و حسن

و زينب من ام كلثوم اسن

و محسن اسقط في يوم عمر

من فتحه الباب كما قد اشتهر

تا اينكه در علّت مرگ زهرا عليهاالسلام مي گويد:

اذ اسقطت لوقتها جنينها

و لم تزل تبدي له انينها (6) .

35- محقق اصفهاني:

و في جنين المجد ما يدمي الحشا

و هل لهم اخفاء امر قدفشا

ص: 432


1- 631. اثبات الوصيه، ص 143؛ بحارالانوار، ج 28، صص 308- 309.
2- 632. الملل والنحل، ج 1، ص 57؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 416؛ بحارالانوار، ج 28، صص 271، 281 (پاورقي)؛ بهج الصباغه، ج 5، ص 15؛ الوافي بالوفيات، ج 6، ص 17؛ بيت الاحزن، ص 124.
3- 633. شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 60.
4- 634. الارجوزة المختاره، صص 88- 92.
5- 635. المنتخب طريحي، ص 293.
6- 636. ارجوزة في تواريخ النبي والائمه، صص 13- 14؛ تراجم اعلام النساء، ج 2، صص 316- 317.

والباب والجدار والدماء

شهود صدق ما بها خفاء

لقد جني الجاني علي جنينها

فاندكت الجبال من حنينها (1) .

36- در روايتي از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله: «و پهلويش شكست، و فرزندش سقط شد. و او را كه به پهلوي زهرا عليهاالسلام زد كه فرزندش را سقط كرد، در آتشت جاودانه ساز». (2) .

37- در زيارتنامه آمده: «كه بچه اش كشته شد». (3) .

38- كفعمي: «سبب مرگ زهرا عليهاالسلام اين بود كه او را زدند و فرزندش را در اثر آن ضربه سقط كرد». (4) .

39- سليم بن قيس: «فاطمه عليهاالسلام را چنان فشار داد كه يكي از دنده هاي پهلويش شكست و فرزندش را سقط كرد». (5) .

40- گنجي از شيخ مفيد: «بر جمهور افزوده است: فاطمه عليهاالسلام پس از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله پسري سقط كرد كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله او را محسن ناميده بود». (6) .

41- مقدّس اردبيلي: «... و عمر در به شكمش زد و غلام تازيانه بر كتفش زد كه از آن جهت فرزندش ساقط شد...». (7) .

42- در نامه عمر به معاويه: «... درد زايمان بر او سخت شد، و من وارد خانه شدم. جنيني سقط كرد كه علي او را محسن ناميد». (8) .

ص: 433


1- 637. الانوار القدسيه، صص 42- 44.
2- 638. فرائدالسمطين، ج 2، صص 34- 35؛ امالي صدوق، صص 99- 100؛ اثبات الهداة، ج 1، ص 280- 281؛ ارشادالقلوب ديلمي، ص 295؛ بحارالانوار، ج 28، صص 37- 39؛ ج 43، صص 172- 173؛ عوالم العلوم؛ ج 11، صص 391- 392؛ جلاءالعيون، ج 1، صص 186- 188؛ بشارة المصطفي، صص 197- 200؛ الايضاح 7 صص 8- 11؛ غايةالمرام، ص 48؛ المختصر، ص 109.
3- 639. اقبال الاعمال، ص 625؛ بحارالانوار، ج 97، صص 199- 200.
4- 640. مصباح، ص 522.
5- 641. كتاب سليم بن قيس، صص 59- 597؛ الاحتجاج، ج 1، صص 210- 216.
6- 642. كفاية الطالب، ص 413.
7- 643. حديقةالشيعه، صص 265- 266.
8- 644. بحارالانوار، ج 3، صص 294- 195.

43- صدوق از برخي مشايخ در تفسير: (ان لك كنزاً في الجنة) نقل كرده: «اين گنج، فرزندش محسن است، و او همان است كه وقتي فاطمه عليهاالسلام بين در تحت فشار قرار گرفت، او را سقط كرد». (1) .

44- در روايتي از امام صادق عليه السلام: «... فاطمه را كه باردار بود، زدند... و در اثر همان زدن بچه اش را سقط كرد. اولين كسي كه براي او حكم خواهند كرد، محسن بن علي است كه درباره ي قاتلش و سپس درباره ي قنفذ حكم خواهد شد». (2) .

45- در يك روايت ديگر از امام صادق عليه السلام: «و زدن به شكم فاطمه عليهاالسلام و سقط كردن محسن او... و لگدي به در كوبيد كه لنگه ي در به فاطمه عليهاالسلام اصابت كرد. فاطمه عليهاالسلام كه محسن را شش ماهه باردار بود، او را سقط كرد... و او را مي زنند و جنين در شكمش كشته مي شود... از ضربتي كه به شكمش زدند، او را درد زايمان گرفت. پس محسن را سقط كرد... محسن مي آيد. خديجه بنت خويلد، و فاطمه بنت اسد او را مي آورند... به خدا قسم مؤوده، محسن است». (3) .

46- در حديث ديگري از امام صادق عليه السلام: «و قتل محسن با زدن لگد به شكم مادرش، بزرگتر و تلخ تر است». (4) .

47- ابوالسعادات، اسعد بن عبدالقاهر: «آن دو فاطمه عليهاالسلام را در ميان خانه اش چنان فشردند كه محسن را سقط كرد». (5) .

ص: 434


1- 645. معاني الاخبار، صص 205- 207؛ بحارالانوار، ج 39، صص 41- 42.
2- 646. كامل الزيارات، صص 332- 335؛ بحارالانوار، ج 28، صص 62- 64. ر. ك: ج 53، ص 23؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 398؛ جلاءالعيون مجلسي، ج 1، صص 184- 186.
3- 647. بحارالانوار، ج 53، صص 14- 23؛ عوالم العلوم، ج 11، صص 441- 443؛ الهدايةالكبري، ص 392؛ حليةالابرار، ج 2، ص 652.
4- 648. فاطمة الزهرا بهجة قلب المصطفي، ج 3، ص 532؛ به نقل از: نوائب الدهور، ص 194؛ الهدايةالكبري، ص 417.
5- 649. مصباح كفعمي، ص 553؛ بحارالانوار، ج 82، ص 261؛ البلدالامين، ص 551- 552، علم اليقين، ص 701.

48- امام علي عليه السلام در قنوت نمازش دعايي مي خواند كه در آن آمده: «و جنيني كه سقط كردند و پهلويي كه شكستند و سندي كه پاره كردند». (1) .

49- در روايت ديلمي از زهرا عليهاالسلام: «و با پايش به در كوبيد و آن را به طرف من راند. من كه باردار بودم به رو افتادم... درد زايمان گرفتم. در نتيجه محسن را كشته ي بي گناه، سقط كردم». (2) .

50- امام حسن عليه السلام خطاب به مغيره: «و تويي كه فاطمه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را چنان زدي كه مجروح شد و بچه اش را سقط كرد. تو اين كار را براي تحقير رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله انجام دادي...». (3) .

51- امام باقر عليه السلام: «فاطمه به محسن باردار شد. پس هنگامي كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله رحلت كرد و حوادثي كه در جريان ورود اين قوم به خانه ي زهرا عليهاالسلام اتفاق افتاد و پسر عمويش اميرالمؤمنين را بيرون بردند و در اثر آنچه از آن مرد به او رسيد، يك بچه ي كامل را سقط كرد...». (4) .

52- مجلسي اول: «در اثر اين ضربت پسري به نام محسن سقط شد». (5) .

53- مجلسي دوم: «فاطمه عليهاالسلام را در پشت در فشردند، چنانكه فرزندش را كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله محسن ناميده بود، سقط كرد». (6) .

«در اثر آن جنيني سقط كرد كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله او را محسن ناميده بود». (7) .

ص: 435


1- 650. بحارالانوار، ج 30، صص 348- 350.
2- 651. بحارالانوار، ج 3، ص 348- 350.
3- 652. الاحتجاج، ج 1، ص 414؛ بحارالانوار، ج 43، ص 197؛ مرآةالعقول، ج 5، ص 321؛ ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، ص 321.
4- 653. دلائل الامامه، صص 26- 27. ر. ك: عوالم العلوم، ج 11، ص 504.
5- 654. روضةالمتقين، ج 5، ص 342.
6- 655. جلاءالعيون، ج 1، ص 193.
7- 656. مرآةالعقول، ج 5، ص 318؛ تراجم اعلام النساء، ج 2، ص 38.

«در روايات ما و بلكه اهل سنت نيز مستفيض است كه چنان فاطمه عليهاالسلام را در فشار قرار داد كه بچّه اش را سقط كرد». (1) .

«آن دو تن فاطمه عليهاالسلام را چنان در ميان خانه اش فشردند كه محسن را سقط كرد». (2) .

54- كاشاني: «همان ضربت، قوي ترين علّت سقط جنين فاطمه بود كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله او را محسن ناميده بود». (3) .

55- طريحي: «هنگامي كه خالد بن وليد فاطمه عليهاالسلام را در فشار در گذاشت، فاطمه عليهاالسلام محسن را سقط كرد». (4) .

56- نويسنده ي مؤتمر علماء بغداد: «عمر، فاطمه عليهاالسلام را بين در و ديوار چنان با قساوت و شدّت فشار داد كه فرزندش را سقط كرد». (5) .

مقدسي و سقط محسن

مقدسي مي گويد: «نوادگان رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله عبارتند از: عبداللَّه بن عثمان، علي بن ابي العاص، و امامة بنت ابي العاص، و حسن، و حسين، و محسن، و ام كلثوم، و زينب كه هشت نفر مي شوند». (6) .

«او را بيست و هشت فرزند بود: يازده پسر، و هفده دختر كه پنج نفر از فاطمه عليهاالسلام بودند: حسن و حسين و محسن و ام كلثوم كبري، و زينب كبري...». (7) .

ص: 436


1- 657. بحارالانوار، ج 28، صص 209- 210.
2- 658. بحارالانوار، ج 82، ص 264.
3- 659. نوادرالاخبار، ص 183؛ علم اليقين، صص 686- 688؛ ر. ك: عوالم العلوم، ج 11، ص 414.
4- 660. منتخب طريحي، ص 136.
5- 661. مؤتمر علماء بغداد، صص 135- 137.
6- 662. البدء والتاريخ، ج 5، صص 20- 21.
7- 663. البدء والتاريخ، ج 5، ص 73.

اين سخن او را آورديم كه گفت: «اما محسن بن علي، در كودكي مرد». (1) .

57- مقدسي: «(فاطمه عليهاالسلام) محسن را به دنيا آورد و هم او است كه به زعم شيعه، فاطمه عليهاالسلام او را در اثر ضربه ي عمر سقط كرد. ولي بسياري از ناقلان آثار محسن را نمي شناسند». (2) .

ظاهر سخن مقدسي اين است كه:

1- عموم شيعيان معتقدند كه عمر فاطمه را چنان زد كه محسن را سقط كرد.

2- او خودش محسن را از نوادگان پيغمبر، و فرزندان فاطمه عليهاالسلام مي داند. مي گويد: محسن در كودكي مرد.

3- گفتيم كه اين سخن وي كه بسياري از ناقلان آثار محسن را نمي شناسند، دقيق نيست. زيرا عنايت ناقلان آثار به ذكر كساني است كه زندگي كرده اند نه جنيني كه سقط شده است.

سقط محسن به سبب بي تابي در فراق رسول خدا

58- عمر ابونصر: «مؤلف كتاب: الاسناد في معرفة حجج اللَّه علي العباد، مي گويد: فاطمه عليهاالسلام پس از وفات رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله محسن را سقط كرد. شايد او را از فرط بي تابي و اضطراب ناشي از فراق پدرش سقط كرده باشد». (3) .

به گمان ما فقره ي پاياني سخن ابونصر است نه سخن مؤلف «الاسناد في معرفة حجج اللَّه علي العباد. ظاهراً عنوان صحيح كتاب اين باشد: «الارشاد في معرفة حجج اللَّه علي العباد. اين الارشاد شيخ مفيد است.

ص: 437


1- 664. البدء والتاريخ، ج 5، ص 75.
2- 665. البدء والتاريخ، ج 5، ص 20.
3- 666. فاطمة بنت رسول اللَّه محمّد صلي اللَّه عليه و آله، ص 94.

به هر حال واضح است كه اين اهانت صريح به زهرا عليهاالسلام است كه تا اين حدّ از قضاياي الهي بي تابي كرده است. در حالي كه او پرهيزگارتر و فرمانبردارتر از آن است كه در حق او توهّم شود كه آنقدر ناشكيبايي كرد كه به تفريط و قتل جنينش انجاميد و حال آنكه او بانوي شكيبا و بردباري است كه وقتي زنان بني هاشم دور هم جمع شدند و از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله ياد مي كردند، به آنان فرمود: يادآوري را رها كنيد و به جاي آن دعا كنيد». (1) .

رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام سفارش كرد كه: «وقتي مُردم، در فراقم صورتت را خراش مده، و مويت را پريشان مساز و فرياد واويلا سر نده، و برايم مجلس نوحه سرايي برپا نكن». (2) .

پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله در همين مناسبت به زهرا عليهاالسلام سفارش كرد: «بر خداوند توكّل كن و بردبار باش چنانكه پدرانت، پيامبران، شكيبايي كردند». (3) .

زهرا عليهاالسلام كسي نبود كه خلاف فرمان پدرش صلي اللَّه عليه و آله عمل كند و نه مي توانيم تصور كنيم كه تحت تأثير عواطف و احساسات خويش، خداوند سبحان را معصيت نمايد اما كينه توزان تلاش كرده اند از فاطمه عليهاالسلام چهره يك زن بي تاب و ناشكيبا را ترسيم كنند كه آه و واويلا سر مي دهد و مجالس نوحه سرايي برپا مي كند و در بي تابي به جايي مي رسد كه فرزندش را مي كشد و جنينش را سقط مي كند تا آنجا كه گفته اند: «روايت شده فاطمه عليهاالسلام پس از پدرش رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله همواره بخاطر سردرد، سرش را مي بست نحيف و لاغر اندام بود،... از شدت ضعف نمي توانست بايستد،... چشماني گريان و قلبي سوزان و هر لحظه غش مي كرد و به

ص: 438


1- 667. بحارالانوار، ج 22، ص 522؛ از كافي، مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 294.
2- 668. بحارالانوار، ج 22، ص 496؛ از كافي، ج 2، ص 69.
3- 669. بحارالانوار، ج 22، ص 502، با امالي طوسي، صص 32- 33.

فرزندانش مي گفت:...». (1) .

در متن ديگري افزوده: «و هرگاه لباس پدرش را مي بوييد، به حالت غش مي افتاد». (2) .

بر پايه ي چنين رواياتي فاطمه عليهاالسلام زني است كه با فرمان پدرش كه از نوحه گري نهي فرموده، مخالفت مي كرد، آنگاه كه گفت: «پدر! بهشت جاودان جايت، پدر! بارگاه خداوند عرش مأوايت، پدر! جبرئيل بر تو وارد مي شد؛ پدر! از امروز ديگر تو را نمي بينم». (3) .

اين علاوه بر روايتي است كه از كنيزش فضه نقل مي كنند و روايات ديگر كه در همين مسير حركت مي كند.

مي توانيم در تفسير آن بگوييم: مقصود اين است: توجيه بيرون راندن فاطمه عليهاالسلام از خانه و جوار پدرش، و دليل تراشي براي منع او از اظهار حزن و اندوه كه خود بيانگر مظلوميت او است و اضطرار اميرالمؤمنين عليه السلام براي ساخت بيت الاحزان براي زهرا عليهاالسلام در بقيع، تا نام «بيت الاحزان» براي هميشه به عنوان يك سند قوي براي نابودي اين ظلم و ستم جديد و خشن در حق او، باقي بماند.

آيا اين يك اشتباه تاريخي است؟

59- ملطي شافعي (متوفاي 377 ق) در بيان گفته هاي هشام بن حكم رحمه اللَّه مي گويد: «... و ابوبكر از كنار فاطمه عليهاالسلام گذشت، لگدي به شكمش زد كه بچه اش

ص: 439


1- 670. البتول الطاهره، ص 128؛ به نقل از مناقب آل ابي طالب.
2- 671. ر. ك: فاطمة الزهرا في الاحاديث النبويه، صص 183- 184؛ النفحات القدسيه، ص 87؛ به نقل از روضةالواعظين.
3- 672. ر. ك: البتول الطاهره، ص 126؛ به نقل از سندي؛ شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 43؛ بحارالانوار، ج 22، صص 527- 528؛ مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 294؛ النفحات القدسيه، ص 85؛ به نقل از سنن نسايي، ج 1، ص 312؛ و منابع ديگر.

را سقط كرد، همين علّت بيماري و مرگ او بود...». (1) .

در حال كه معروف است كسي كه اين جنايت را در حق زهرا عليهاالسلام مرتكب شد، عمر بود نه ابوبكر. شايد اين اشتباه ناقلان از هشام، و يا اشتباه خود ملطي باشد.

ص: 440


1- 673. التنبيه والرد علي اهل الاهواء والبدع، صص 25- 26.

حادثه در سخنان محدثان و مورخان

اشاره

زيارتنامه زهرا عليهاالسلام

تحريف مروج الذهب مسعودي

تحريف معارف ابن قتيبه

ص: 441

زيارتنامه زهرا

1- شيخ مفيد رحمه اللَّه زيارتنامه اي براي فاطمه عليهاالسلام ذكر كرده كه مي گويد: «السلام عليك يا رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله، السلام علي ابنتك الصديقة الطاهرة، السلام عليك يا فاطمة بنت رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله، يا سيدة نساءالعالمين، ايتها البتول الشهيدة الطاهرة...». (1) .

2- در متن ديگري: «السلام عليك ايتها البتولة الشهيدة، ابنة نبي الرحمة». (2) .

در يك زيارتنامه ي ديگر آمده: «السلام عليك ايتها الصديقة الشهيدة». (3) .

3- يك متن ديگر مي گويد: «السلام عليك ايتها الصديقة الشهيدة الممنوعة ارثها المكسور ضلعها، المظلوم بعلها، المقتول ولدها». (4) .

شيخ صدوق رحمه اللَّه در دنباله ي زيارتنامه اي كه مي گويد: السلام عليك ايتها الصديقة الشهيدة...، گفته است: «در اخبار و روايات زيارتنامه ي محدود معيني نديدم كه دستور داده شده باشد آن را براي زيارت صديقه عليهاالسلام بخوانند لذا كسي كه در اين كتابم بنگرد، همين زيارتنامه اي را كه براي خودم پسنديده ام، براي او نيز

ص: 442


1- 674. كتاب المزار، ص 156؛ المقنعه، ص 459؛ ر. ك: البلدالامين، صص 198، 278؛ بحارالانوار، ج 97، صص 197- 198.
2- 675. ر. ك: بحارالانوار، ج 97، ص 198؛ به نقل از مصباح الزائر، ص 25- 26.
3- 676. مصبح المتهجد، ص 654؛ اقبال الاعمال، ص 624؛ بحارالانوار، ج 97، ص 195.
4- 677. اقبال الاعمال، ص 625؛ بحارالانوار، ج 97، صص 199- 200.

مي پسندم». (1) .

4- شيخ طوسي پس از نقل زيارتنامه مروي: يا ممتحنة امتحنك اللَّه، مي گويد: «اين زيارتنامه را در روايات براي زيارت فاطمه عليهاالسلام ديده ام اما آنچه از دانشمندان و عالمان شيعه ديده ام كه به هنگام زيارت زهرا عليهاالسلام آن مي خوانند اين است كه در يكي از دو موضعي كه براي قبرش بيان كرديم، مي ايستي و مي گويي:

السلام عليك يا بنت رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله السلام عليك ايتها الصديقة الشهيدة...». (2) .

5- در يك متن ديگر آمده: «اللهم صلّ علي السيّدة المفقودة الكريمة المحمودة الشهيدة العالية». (3) .

6- شيخ كفعمي مي گويد: «فرزندان فاطمه پنج نفرند و علّت وفاتش اين بود كه او را زدند و جنينش سقط شد». (4) .

بخشي از داستان مظلوميت فاطمه عليهاالسلام را در ضمن متون و آثار فراوان در فصول پيشين آورديم. در اين فصل گوشه اي از گفته هاي مورّخان و مؤلفان را تقديم خوانندگان ارجمند مي كنيم. پيش از هر چيز روايات سليم بن قيس هلالي را از كتاب ارزشمندش كه از اصول قابل اعتماد است، به دليل بيان تفصيلي ماجراي زهرا عليهاالسلام مي آوريم.

7- شيخ الاسلام علامه مجلسي: به اسانيد معتبر از سليم بن قيس هلالي، و ديگران، از سلمان و عباس روايت شده: «علي عليه السلام چون ديد مردم او را خوار كردند و دست از ياري وي برداشتند و با ابوبكر همصدا شدند و او را تعظيم كردند،

ص: 443


1- 678. من لا يحضره الفقيه، ج 2، صص 573- 574.
2- 679. تهذيب الاحكام، ج 6، ص 10؛ ملاذالاخيار، ج 9، ص 25؛ وافي، ج 14، صص 370- 371؛ روضةالمتقين، ج 5، ص 345؛ ر. ك: جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص 264.
3- 680. بحارالانوار، ج 99، صص 220.
4- 681. مصباح، ص 522.

خانه نشيني اختيار كرد؟!

عمر به ابوبكر گفت: چرا كسي را سراغ علي نمي فرستي تا او هم بيعت كند؟ غير از علي و آن چهار نفر همه بيعت كردند!.

البته ابوبكر نرم تر، سازش پذيرتر، مكارتر و دورانديش تر از عمر بود. برعكس عمر خشن تر، سخت تر و ستمگرتر از او بود.

ابوبكر از عمر پرسيد: چه كسي را بفرستيم؟ عمر گفت: قنفذ را مي فرستيم، او مردي خشك و خشن است. او از آزادشدگان و يكي از افراد قبيله ي «بني عدي بن كعب» است.

قنفذ به همراهي عده اي به سوي خانه ي اميرالمؤمنين عليه السلام به راه افتادند و اجازه خواستند. ولي علي عليه السلام به آنها اجازه نداد!

قنفذ و همراهانش نزد ابوبكر و عمر بازگشتند و گفتند: به ما اجازه داده نشد. در اين حال ابوبكر و عمر هر دو در مسجد نشسته و مردم اطرافشان را گرفته بودند. عمر گفت: برگرديد! اگر اجازه داد داخل شويد وگرنه بدون اجازه داخل شويد!

دوباره به راه افتادند و در خانه علي عليه السلام اجازه ورود خواستند. فاطمه عليهاالسلام جواب داد: نمي گذارم بدون اجازه وارد خانه ي من شويد. بار ديگر بازگشتند ولي قنفذ ملعون آنجا ماند.

آنها به ابوبكر و عمر گفتند: فاطمه عليهاالسلام چنين گفت و نگذاشت بدون اجازه وارد خانه شويم. عمر خشمگين شد و گفت: ما با زنها كاري نداريم!!

سپس عمر به عده اي كه در اطرافش بودند دستور داد تا هيزم آوردند. و به كمك آنها هيزم را اطراف منزل علي و فاطمه و فرزندانش عليهم السلام قرار داد. سپس عمر با صداي بلند (بطوري كه علي و فاطمه عليهماالسلام بشنوند) فرياد زد: قسم به خدا يا علي! بايد خارج شوي و با خليفه ي رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله بيعت كني وگرنه شما را با آتش

ص: 444

مي سوزانم! فاطمه عليهاالسلام فرمود: اي عمر! ما را با تو كاري نيست. عمر گفت: در را باز كن وگرنه خانه را با خودتان آتش مي زنم فاطمه عليهاالسلام فرمود: آيا از خدا نمي ترسي و به خانه ام داخل مي شوي؟! عمر از كار خود منصرف نشد و آتشي خواست و با آن درِ خانه را به آتش كشيد، و با فشار به در خانه، داخل شد.

فاطمه عليهاالسلام جلو آمد و فرياد زد: «يا ابتاه يا رسول اللَّه!» عمر شمشيرش را كه در غلاف بود بلند كرد و به پهلوي فاطمه عليهاالسلام زد. فاطمه ناله اي زد: اي پدر...! عمر تازيانه را بلند كرد و به بازوي فاطمه زد. فاطمه صدا زد: يا رسول اللَّه! بعد از تو از ابوبكر و عمر چه كشيديم.

با مشاهده ي اين جريان، ناگهان علي عليه السلام از جا بلند شد و يقه ي عمر را گرفت و او را محكم كشيد و بر زمين زد و به بيني و گردنش كوبيد و خواست او را بكشد كه فرموده ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و وصيت او را به ياد آورد و فرمود: قسم به خدايي كه محمّد را به پيامبري ارج نهاده است. اي پسر صهاك (اي عمر) اگر نبود كتابي از طرف خدا گذشته و نيز عهدي كه با رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله كرده ام مي فهميدي كه تو نمي تواني داخل خانه ي من شوي!

در اينجا عمر كسي را فرستاد و از مردم كمك خواست. مردم رو به خانه ي علي عليه السلام آوردند و داخل خانه شدند.

اميرالمؤمنين عليه السلام دست به شمشير برد! قنفذ از ترس اينكه مبادا علي عليه السلام با شمشير خارج شود برگشت، چون صلابت و شدت عمل علي را مي دانست.

ابوبكر به قنفذ دستور داد تا برگردد و گفت: اگر علي بيرون آمد كه هيچ و الّا سرسختانه داخل شويد، و اگر مانع شد خانه اش را با آنها آتش بزنيد.

قنفذ ملعون راهي خانه ي علي عليه السلام شد و با همراهانش با شدت وارد خانه شدند.

قنفذ ملعون چنان با تازيانه به فاطمه عليهاالسلام زد كه اثر آن تازيانه پس از مرگ فاطمه عليهاالسلام همچون بازوبند در بازوي او باقي بود. لعنت خدا بر قنفذ باد و بر كسي كه

ص: 445

او را فرستاد.

سپس علي عليه السلام را با زور و كشان كشان نزد ابوبكر آوردند در حالي كه عمر، با شمشير بالاي سرش ايستاده بود و خالد بن وليد و ابوعبيده و سالم غلام ابي حذيفه و معاذ و مغيره و اسيد بن حضير و بشير بن سعد و ديگران اطراف ابوبكر را گرفته بودند و همه مسلح بودند.

سليم گويد: از سلمان پرسيدم: آيا بدون اجازه وارد خانه ي فاطمه شدند؟ پاسخ داد: آري، واللَّه بدون اجازه در حالي كه فاطمه عليهاالسلام پوششي نداشت و با صداي بلند فرياد زد: پدر! يا رسول اللَّه! ابوبكر و عمر، در حالي كه هنوز كفنت خشك نشده با بازماندگانت بدرفتاري كردند.

سلمان مي گويد: ابوبكر و اطرافيانش را ديدم كه گريه مي كنند و جز عمر و خالد و مغيره همه گريان بودند و عمر مي گفت: ما را با زنها و رأيشان كاري نيست.

سلمان مي گويد: بعد علي عليه السلام را به ابوبكر رسانيدند.

در اين حال، علي عليه السلام مي فرمود: به خدا قسم، اگر شمشيرم به دستم بود، مي فهميديد كه شما هيچگاه به چنين كاري دست نمي يابيد. قسم به خدا، از جهاد خود را منع نمي كنم. اگر چهل نفر مرا ياري مي كردند جمعيت شما را پراكنده مي كردم. لعنت خدا بر كساني كه با من بيعت كردند و سپس مرا خوار و تنها گذاشتند.

وقتي ابوبكر چشمش به علي عليه السلام افتاد، فرياد كرد: علي را رها كنيد! علي عليه السلام فرمود: ابوبكر، چقدر زود بر رسول اللَّه طغيان كردي! تو به كدام حق و با چه مقامي مردم را به بيعت خود دعوت كردي! آيا تو ديروز به امر خدا و رسول با من دست بيعت ندادي!؟ وقتي كه فاطمه عليهاالسلام خود را ميان قنفذ و شوهرش قرار داد و قنفذ با تازيانه بر آن حضرت زد، عمر كسي را نزد قنفذ فرستاد و گفت: اگر فاطمه بين تو و

ص: 446

علي فاصله شد او را بزن! قنفذ، فاطمه عليهاالسلام را پشت لنگه ي در قرار داد و در را فشار داد و استخوانهاي پهلوي فاطمه عليهاالسلام را شكست، و طفلي كه در رحم داشت سقط كرد و همواره در بستر بيماري بود تا از همان بيماري شهيد شد.

سلمان گفت: وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام نزد ابوبكر رسيد، عمر با فرياد اهانت آميزي گفت: بيعت كن و از اين سخنان باطل درگذر! علي عليه السلام فرمود: اگر بيعت نكنم چه خواهيد كرد؟ گفت: تو را با ذلّت و خواري مي كشيم!!... علي عليه السلام فرمود: با كشتن من، بنده ي خدا و برادر رسول خدا را كشته ايد. ابوبكر در جواب گفت: بنده ي خدا بودن را قبول داريم و اما اينكه خود را برادر رسول خدا خواندي ما قبول نداريم. علي عليه السلام فرمود: آيا انكار مي كنيد كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مرا به برادري خويش برگزيد؟ ابوبكر گفت: صحيح است و اين را سه مرتبه تكرار كرد! سپس علي عليه السلام رو به مردم كرد و فرمود: اي مسلمانان! اي مهاجرين و انصار شما را به خدا قسم مي دهم، آيا شنيديد كه در روز عيد غديرخم پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اين چنين فرمود و در جنگ تبوك چنين فرمود: (در اينجا علي عليه السلام آنچه پيامبر در روز عيد غدير درباره ي او نزد عموم مردم به طور علني فرموده بود، ذكر كرد) همه در جواب علي عليه السلام گفتند: بلي، شنيديم!

ابوبكر، از ترس اينكه مبادا علي عليه السلام را ياري كنند و او را كنار بزنند، جلوتر از مردم گفت: هرچه فرمودي حق است، با گوشهاي خود شنيده و در قلبهايمان جا داده ايم، ولي بعد از آن از پيامبر عليه السلام شنيديم كه فرمود: ما خانواده اي هستيم كه خداوند ما را برگزيده و گرامي داشته و آخرت را براي ما به دنيا ترجيح داده است، و براي ما اهل بيت، نبوت و خلافت را جمع نمي كند.

علي عليه السلام فرمود: آيا كسي از اصحاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله با تو بود كه شهادت بدهد؟ عمر برخاست و با اشاره به ابوبكر، گفت: خليفه ي رسول اللَّه راست مي گويد، من اين كلام را همانطور كه ابوبكر گفت از پيامبر شنيدم. بعد از عمر، ابوعبيده، سالم غلام

ص: 447

ابي حذيفه و معاذ بن جبل گفتند: ما هم اين كلام را از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نشنيديم.

علي عليه السلام فرمود: وفا نموديد به طوماري كه در خانه كعبه امضا كرده بوديد درباره ي اينكه: اگر خداوند محمد را به قتل رساند (!) يا مُرد، خلافت را از ما اهل بيت بگيريد.

ابوبكر گفت: از كجا مي داني؟ ما اطلاعي به تو نداده بوديم؟ امام عليه السلام فرمود: اي زبير و اي سلمان و اي ابوذر و اي مقداد! شما را به خدا و به اسلام قسم مي دهم آيا شما از پيامبر نشنيديد كه مي فرمود: فلاني با فلاني (و همه ي اين پنج نفر را پيامبر نام برد) در ميان خود طوماري نوشته اند و در آن همپيمان شده اند و بر نقشه ي خود معاهده كرده اند؟

جواب دادند: آري، ما از پيامبر اين كلام را شنيديم كه مي فرمود: هم عهد و هم پيمان شده اند تا نقشه ي خود را پياده كنند و طوماري نوشته اند كه اگر كشته شدم يا مُردم خلافت را از تو اي علي بگيرند. تو هم به پيامبر عرض كردي: چه دستور داريد تا هنگام اجراي نقشه، آن را انجام دهم؟ پيامبر فرمود: اگر ياراني پيدا كردي با آنها جنگ كن و آنان را طرد كن و اگر ياري پيدا نكردي بيعت كن و خونت را حفظ كن.

علي عليه السلام فرمود: به خدا قسم، اگر آن چهل نفري كه با من بيعت كردند به عهدشان وفادار بودند با شما، در راه خدا، به جهاد برمي خاستم، اين را هم بدانيد كه به خدا قسم خلافت به هيچ يك از نسلهاي شما تا روز قيامت نخواهد رسيد!!

و اما جواب دروغي كه به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نسبت دادي، كلام خداوند است كه مي فرمايد: «آيا بر چيزي كه خداوند به آنان از فضل خويش عطا كرده حسادت مي كنيد، ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت و رياست عظيمي داديم».

كتاب يعني: پيامبري، حكمت يعني: سنت، رياست يعني: خلافت، و آل ابراهيم ما هستيم.

ص: 448

مقداد از جا برخاست و گفت: يا علي! چه دستور مي فرمايي؟ به خدا قسم اگر فرمان دهي شمشير مي كشم و اگر بفرمايي دست نگه مي دارم. علي عليه السلام فرمود: اي مقداد! دست نگه دار و به ياد عهد پيامبر و وصيت او باش!

سلمان مي گويد: من نيز برخاستم و چنين گفتم: قسم به خدا كه جانم به دست اوست اگر مي دانستم كه مي توانم ظلمي را دفع كنم يا دين خدا را عزت بخشم، شمشير بر دوش مي گرفتم و قدم به قدم جنگ مي كردم. آيا به برادر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و وصي و خليفه ي او در ميان امت و پدر فرزندان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله حمله مي كنيد؟! منتظر بلا باشيد و در اميد خوشي نباشيد!

ابوذر از جا بلند شد و گفت: اي امتي كه بعد از پيامبر متحير مانده و به سبب گناهانتان خوار شده ايد، خداوند مي فرمايد: (ان اللَّه اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين ذريّة بعضها من بعض واللَّه سميع عليم) (پروردگار، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر عالميان برگزيد. نسلهايي كه بعضي از بعضي ديگر هستند، و خداوند شنونده و دانا است). آل محمّد از آخرين نسلهاي نوح اند و آل ابراهيم از نسل ابراهيم و نيز اينانند برگزيده ي فرزند اسماعيل و عترت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله يعني: همان اهل بيت او، جايگاه پيامبري و محل رفت و آمد ملائكه هستند. آنان همچون آسماني بلند و كوههايي استوار و همچون كعبه پوشيده و چشمه ي زلال و ستارگان راهنما و درختي مبارك كه نورش روشني مي دهد و ماده ي روشني اش پربركت است، هستند.

محمد خاتم پيامبران و آقاي فرزندان آدم، و علي وصيّ اوصياء امام پرهيزكاران و پيشواي نشانداران نوراني است. اوست صديق اكبر و فاروق اعظم و وصي محمّد و وارث علم او. از طرف خدا، ولايت او بر مردم از خود آنان بيشتر است همانگونه كه خداوند مي فرمايد: (النّبي اولي بالمؤمنين من انفسهم و ازواجه

ص: 449

امهاتهم و اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض في كتاب اللَّه) (پيامبر بر مؤمنين، از خود آنها بيشتر ولايت دارد و همسرانش مادر مؤمنين اند و نزديكان بعضي بر بعض ديگر در كتاب خدا مقدم اند) پس (طبق گفته ي خداوند) آنكه خدا مقدم كرده مقدم و آنكه خدا مؤخر داشته مؤخر بداريد، و ولايت و وراثت پيامبر را به كسي كه خداوند قرار داده واگذار كنيد.

عمر از جا بلند شد و در حالي كه ابوبكر روي منبر نشسته بود به وي گفت: چرا روي منبر نشسته اي و اين مرد (علي عليه السلام) نشسته و با تو روي مخالفت دارد، برنمي خيزد تا با تو بيعت كند؟ آيا دستور نمي دهي تا گردنش زده شود؟!

امام حسن و امام حسين عليهم السلام هم ايستاده بودند، با شنيدن اين سخن شروع به گريه كردند. علي عليه السلام آن دو را به سينه چسبانيد و فرمود: گريه نكنيد اين دو (ابوبكر و عمر) نمي توانند پدرتان را بكشند.

ام ايمن پرستار پيامبر پيش آمد و گفت: اي ابوبكر! چه زود حسد و دورويي خود را ظاهر كرديد! عمر دستور داد تا او را از مسجد خارج كنند و گفت: ما با زنان كاري نداريم!

بريده ي اسلمي برخاست و گفت: اي عمر! آيا به برادر پيامبر و پدر فرزندانش حمله مي كني، در حالي كه تو همان كسي هستي كه از ميان قريش، تو را خوب مي شناسيم. آيا شما همان دو نفري نيستيد كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به شما فرمود: خدمت علي برويد و به اميري او بر مؤمنين سر تسليم فرود آوريد، شما در جواب گفتيد: آيا دستور خدا و رسول است؟ آن حضرت هم فرمود: آري.

پس ابوبكر گفت: اين چنين بود اما رسول خدا بعد از اين سخن فرمود: نبوت و خلافت در اهل بيت من جمع نمي شوند.

بريده ي اسلمي هم گفت: به خدا قسم پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اين را نفرموده است. به خدا

ص: 450

قسم در شهري كه تو امير آن باشي سكونت نمي كنم.

عمر دستور داد تا او را زدند و بيرون كردند.

سپس عمر گفت: برخيز اي پسر ابي طالب و بيعت كن، علي عليه السلام فرمود: اگر نكنم چه مي كنيد؟ عمر پاسخ داد: به خدا قسم گردنت را مي زنم! (و علي عليه السلام سه بار اين سؤال را تكرار كرد تا حجت را بر آنان تمام كند). بعد دستش را- در حالي كه كف دست را بسته بود- دراز كرد. ابوبكر هم دستش را به دست او زد و به همين مقدار كفايت كرد.

علي عليه السلام قبل از اينكه بيعت كند- در حالي كه ريسمان به گردنش بود- خطاب به پيامبر، ندا كرد: اي پسر مادرم! اين قوم مرا خوار كردند و چيزي نمانده بود كه مرا بكشند.

به زبير گفتند: بيعت كن. ولي او ممانعت كرد! در اين هنگام عمر و خالد و مغيره همراه عده اي به وي حمله ور شدند و شمشيرش را گرفتند و آنقدر بر زمين زدند تا شكست، بعد گريبان او را گرفتند.

زبير، در حالي كه عمر بر سينه اش نشسته بود گفت: اي پسر صهاك! به خدا اگر شمشيرم در دستم بود تو را از من دور مي كرد و سپس بيعت نمود.

سلمان مي گويد: سپس مرا گرفتند و چنان بر گردنم زدند كه مانند غده اي باد كرد. بعد دستم را گرفتند و به اجبار بيعت نمودم.

بعد هم ابوذر و مقداد به زور بيعت كردند. و هيچكس جز علي عليه السلام و ما چهار نفر به اجبار بيعت نكرد.

زبير از همه ي ما شديدتر صحبت مي كرد. او بعد از بيعت گفت: اي پسر صهاك! به خدا قسم اگر اين طاغيان كه به كمك تو آمده اند نبودند جرأت نمي كردي به من نزديك شوي در حالي كه شمشير در دستم باشد، زيرا من ترس و پستي تو را خوب

ص: 451

مي دانم، ولي طاغياني يافته اي كه با آنها خود را تقويت كرده و غالب شده اي.

عمر غضبناك شد و گفت: چرا نام «صهاك» را مي بري؟ زبير جواب داد: مگر «صهاك» كيست و چرا نامش را نبرم؟ به تحقيق صهاك زانيه بود آيا اين را انكار مي كني آيا او كنيز حبشي براي جدم عبدالمطلب نبود. كه جدت نفيل با او زنا كرد. پس پدرت خطاب را بدنيا آورد عبدالمطلب اين كنيز را به جدت بخشيد. در اين هنگام، ابوبكر ميانجيگري نمود و آنها را از يكديگر جدا نمود.

سليم بن قيس مي گويد: از سلمان پرسيدم: آيا با ابوبكر بيعت كردي و چيزي نگفتي؟ سلمان پاسخ داد: بعد از بيعت چنين گفتم: تا آخر روزگار بدبخت شديد. هيچ مي دانيد چه ضرري به خود زده ايد. كاري انجام داديد و اشتباه كرديد. سنت و روش پيشينيان خود را كه افتراق و اختلاف بود عملي كرديد و از رويه ي پيامبر سرپيچي كرديد. خلافت را از معدن آن و اهل آن خارج كرديد.

عمر گفت: اي سلمان! حال كه رفيقت علي عليه السلام بيعت كرد و تو نيز بيعت كردي هرچه مي خواهي بگو و آنچه مي خواهي بكن. رفيقت هم آنچه مي خواهد بگويد.

سلمان مي گويد: گفتم: از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: گناه امتش تا روز قيامت و عذاب همه ي آنها به گردن تو و رفيقت (ابابكر) است كه با او بيعت كردم.

عمر جواب داد: هرچه مي خواهي بگو، بالاخره بيعت كردي و خدا چشمت را با به دست گرفتن خلافت توسط علي روشن نساخت.

گفتم: شهادت مي دهم كه من در بعضي كتابهاي آسماني خوانده ام كه تو با اسم و نسب و صفاتت يكي از درهاي جهنم هستي.

عمر گفت: آنچه مي خواهي بگو، آيا خداوند خلافت را از اهل بيتي كه آنان را در مقابل خدا رؤساي خود حساب مي كرديد، نگرفت؟!

گفتم: شهادت مي دهم كه من از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله درباره ي آيه ي (يومئذ لا يعذب عذابه

ص: 452

احد و لا يوثق وثاقه احد) سؤال كردم. آن حضرت فرمود: مقصود تو هستي. عمر گفت: ساكت شو! خدا صدايت را كوتاه كند. اي غلام! اي پسر زن بدكردار. در اين هنگام علي عليه السلام رو به من كرد و گفت: تو را قسم مي دهم كه ساكت باشي. (1) .

8- سليم بن قيس در يك روايت ديگر مي گويد:... و كسي جز علي و بني هاشم و ابوذر و مقداد و سلمان و عده كم ديگري باقي نماندند. عمر به ابوبكر گفت: مردم همگي با تو بيعت كردند جز اين مرد (علي) و اهل بيتش و اين عده، كسي را به سراغ آنان بفرستيم. او هم پسر عموي عمر را كه قنفذ نام داشت، فرستاد و گفت: نزد علي برو و بگو: خليفه رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله را اجابت كن.

قنفذ آمد و خبر را رسانيد. علي عليه السلام فرمود: چه زود به پيامبر دروغ بستيد و از دين برگشتيد. به خدا قسم پيامبر صلي اللَّه عليه و آله جز مرا خليفه ي خويش قرار نداده است. اي قنفذ! تو پيام آوري برگرد و بگو: علي مي گويد: به خدا قسم پيامبر جز مرا خليفه خويش قرار نداده و تو خوب مي داني خليفه ي پيامبر كيست. قنفذ نزد ابوبكر بازگشت و پيام را رسانيد. ابوبكر گفت: علي راست مي گويد پيامبر مرا خليفه ي خويش قرار نداده است. عمر غضبناك شد و به سرعت به پا ايستاد. ابوبكر گفت: بنشين. سپس به قنفذ گفت: نزد او برو و بگو: جواب اميرالمؤمنين ابوبكر را بده.

قنفذ به راه افتاد تا نزد علي عليه السلام رسيد و پيام را رسانيد. علي عليه السلام فرمود: به خدا قسم دروغ مي گويد: نزد او برگرد و بگو: بر خود نامي گذاشته اي كه از آن تو نيست. خودت مي داني كه اميرالمؤمنين غير توست. قنفذ بازگشت و خبر را به آن دو رسانيد. عمر غضبناك از جا برخاست و گفت: به خدا قسم من كمي عقل و ضعف

ص: 453


1- 682. كتاب سليم بن قيس، ج 2، صص 584- 594. ر. ك: الاحتجاج، ج 1، صص 210- 216؛ جلاءالعيون؛ مرآةالعقول، ج 5، صص 319- 320؛ بحارالانوار، ج 28، صص 268- 270، 299؛ ج 43، صص 197- 200.

رأي او را خوب مي دانم. هيچ كاري براي ما درست نمي شود مگر آنكه او را بكشم. مرا رها كن تا سرش را برايت بياورم. ابوبكر گفت: بنشين، ولي عمر قبول نكرد تا آنكه او را قسم داد تا نشست!!.

سپس گفت: اي قنفذ! برو و بگو: جواب ابوبكر را بده. قنفذ آمد و گفت: يا علي! جواب ابوبكر را بده. علي عليه السلام فرمود: من مشغولم و هيچگاه وصيت دوستم و برادرم را رها نمي كنم تا نزد ابوبكر و آن ظلمي كه بر آن اجتماع كرده اند بيايم. قنفذ بازگشت و به ابوبكر خبر داد.

عمر به حال غضب از جا برخاست و خالد بن وليد و قنفذ را صدا زد و به آنان دستور داد تا هيزم و آتشي بياورند و به راه افتاد تا به در خانه علي و فاطمه رسيد. فاطمه پشت در نشسته و سرش را بسته و از وفات پيامبر جسمش لاغر شده بود. عمر پيش آمد و در زد و سپس فرياد كرد: اي پسر ابي طالب! در را باز كن! فاطمه فرمود: اي عمر! تو را با ما چه كار است؟ چرا ما را با مصيبت خودمان وانمي گذاري؟ عمر گفت: در را باز كن و الّا آن را بر سر شما آتش مي زنيم. فاطمه فرمود: اي عمر! آيا از خداوند عزوجل نمي ترسي؟ و بر خانه ي من داخل شده هجوم مي آوري؟ عمر منصرف نشد. سپس آتش خواست و آن را جلوي در شعله ور كرد و در آتش گرفت. بعد عمر در را فشار داد، و فاطمه جلوي عمر ايستاد. فرياد زد: يا ابتاه! يا رسول اللَّه! در اين هنگام عمر شمشير را در حالي كه در غلاف بود بلند كرد و به پهلوي او فرود آورد و فاطمه ناله سر داد. بعد تازيانه را بلند كرد و بر بازويش كوبيد. فاطمه فرياد زد: يا ابتاه!

در اينجا علي بن ابي طالب از جا جست و گريبان عمر را گرفته، او را تكان داده، به زمين انداخت و بر بيني و گردن او كوبيد و تصميم به كشتن او گرفته بود، كه كلام پيامبر و وصيتي كه درباره ي صبر و اطاعت به كرده بود را به ياد آورد و فرمود:

ص: 454

قسم به آنكه محمّد را به پيامبري گرامي داشت، اي پسر صهاك! اگر برنامه پيش نوشته اي از طرف خدا نبود مي فهميدي كه تو نمي تواني داخل خانه من شوي! عمر فرستاد و كمك خواست. مردم هم به راه افتادند تا داخل خانه شدند. خالد بن وليد شمشير را از غلاف كشيد تا فاطمه را بزند. علي با شمشير به او حمله كرد. علي را قسم دادند تا خودداري كرد.

در اينجا مقداد، سلمان و ابوذر و عمار و بريده ي اسلمي به ياري علي به راه افتادند و داخل خانه شدند و نزديك بود فتنه اي بپا شود. ولي علي را خارج كردند و مردم پشت سر او خارج شدند و همچنين سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و بريده ي اسلمي در حالي كه مي گفتند: چه زود به پيامبر خيانت كرديد و كينه هايي كه در دل داشتيد بيرون آورديد، و بريده ي اسلمي گفت: اي عمر! نزد برادر پيامبر و جانشين او و نزد دخترش آمده اي و او را مي زني، تو همان كسي هستي كه قريش تو را خوب مي شناسند. خالد بن وليد شمشير را در حالي كه در غلاف بود بلند كرد تا بر بريده فرود آورد، ولي عمر شمشير او را گرفت و او را از اين كار بازداشت.

علي را در حالي كه گريبانش را گرفته بودند كشان كشان نزد ابوبكر بردند. وقتي ابوبكر چشمش به علي افتاد فرياد زد: او را رها كنيد! علي عليه السلام فرمود: چه زود بر اهل بيت پيامبرتان حمله برديد. اي ابابكر، به چه حقي و به چه ميراثي و به چه سابقه اي مردم را به زور به بيعت خود مي خواني، آيا تو ديروز به دستور پيامبر صلي اللَّه عليه و آله با من بيعت نكردي! عمر گفت: اي علي! اين حرفها را كنار بگذار، به خدا قسم اگر بيعت نكني تو را مي كشم. سپس گفت: اي علي! برخيز و بيعت كن. علي عليه السلام فرمود: اگر بيعت نكنم چه مي شود؟ عمر گفت: به خدا قسم گردنت را مي زنيم. حضرت فرمود: به خدا قسم! اي پسر صهاك! دروغ گفتي؛ تو قدرت اين كار را نداري، تو پست تر و ضعيفتر از آن هستي كه مرا بكشي. خالد بن وليد برجست و شمشير

ص: 455

كشيد و گفت: به خدا قسم! اگر بيعت نكني، تو را مي كشم. علي بپا خاست و گريبانش را گرفت و او را به پشت انداخت چنانكه شمشير از دستش بر زمين افتاد.

عمر گفت: اي علي بن ابي طالب! برخيز و بيعت كن. حضرت فرمود: اگر بيعت نكنم چه مي شود؟ گفت: به خدا قسم! تو را مي كشيم. علي عليه السلام سه مرتبه اين احتجاج را با آنان كرد. سپس دستش را بدون باز كردن كف دست، دراز كرد، ابوبكر هم دستش را به دست او زد و به همين اندازه راضي شد. سپس علي به سوي منزلش به راه افتاد و مردم هم در پي او به راه افتادند. (1) .

9- سليم بن قيس در يك متن ديگر: «ابن عباس گفت: مخالفين علي توطئه و مذاكره كردند و گفتند: مادامي كه اين مرد (علي) زنده است هيچ كاري براي ما درست پيش نمي رود. ابوبكر گفت: چه كسي براي كشتن او صلاحيت دارد. عمر گفت: خالد بن وليد. پس به سراغ او فرستادند... به او گفتند: اگر دستوري به تو دهيم چه خواهي كرد؟ خالد گفت: هرچه مي خواهيد دستور دهيد. به خدا قسم اگر دستور كشتن فرزند ابي طالب را بدهيد انجام خواهم داد. گفتند: به خدا قسم، منظوري جز اين نداشتيم. خالد گفت: به راستي من براي اين كارم. ابوبكر گفت: وقتي به نماز صبح ايستاديم، تو در حالي كه شمشير همراهت باشد و با اين پيمان از يكديگر جدا شدند. ولي ابوبكر درباره ي دستوري كه درباره ي كشتن علي عليه السلام داده بود به فكر فرورفت و فهميد كه اگر چنين كاري بكند، جنگ شديد و بلايي طولاني بوجود خواهد آمد.

... و از دستورش پشيمان شد و آن شب را به خواب نرفت، تا به مسجد آمد

ص: 456


1- 683. كتاب سليم بن قيس، ج 2، صص 862- 868؛ بحارالانوار، ج 28، صص 297- 299؛ ج 43، ص 197؛ ر. ك: عوالم العلوم، ج 11، صص 400- 404.

در حالي كه نماز برپا شده بود، پيش رفت و در حالي نماز خواند كه از شدّت فكر نمي فهميد چه مي گويد.

خالد بن وليد هم پيش آمد و در حالي كه شمشيرش را به كمر بسته بود، كنار علي عليه السلام ايستاد. علي عليه السلام مقداري از قضيه را متوجه شده بود.

... چون ابوبكر تشهد نماز را تمام كرد قبل از سلام فرياد زد: اي خالد! آنچه گفته بودم مكن و الّا مي كشمت! و سپس سلام نماز را از راست و چپ داد.

علي عليه السلام از جا برخاست و يقه ي خالد را گرفت و شمشير را از دستش بيرون آورد، سپس او را بر زمين كوبيد و بر سينه اش نشست و شمشير را گرفت تا او را بكشد. اهل مسجد بر او اجتماع كردند، تا خالد را خلاص كنند، ولي نتوانستند. عباس گفت: به حقّ اين قبر (پيامبر صلي اللَّه عليه و آله) او را قسم دهيد تا دست بردارد. او را به قبر قسم دادند، تا او را رها كرد و برخاست و به منزلش رفت.

زبير و عباس و ابوذر و مقداد و بني هاشم آمدند و شمشيرها را كشيدند و گفتند: به خدا قسم! بس نمي كنيد تا اينكه سخني بگويد و عملي انجام دهد.

مردم اختلاف پيدا كردند و مضطرب شدند. زنان بني هاشم خارج شدند و فرياد مي زدند و مي گفتند: اي دشمنان خدا! چه زود دشمني خود را با پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و اهل بيت عليه السلام او ظاهر كرديد، دير زماني بود اين آرزو را نسبت به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله داشتيد، ولي قدرت انجام آن را نداشتيد. پس دخترش را ديروز كشتيد، امروز هم مي خواهيد برادر پيامبر و پسرعمو و جانشين و پدر و دو فرزندش را بكشيد. به خداي كعبه قسم! دروغ مي گوييد، نمي توانيد به كشتن او دست يابيد. چنانكه مردم ترسيدند فتنه ي عظيمي برپا شود». (1) .

ص: 457


1- 684. كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 871- 873؛ بحارالانوار، ج 2، ص 306؛ ر. ك: كامل بهايي، ج 1، ص 314؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 400- 404.

10- شيخ مفيد: ابوبكر محمّد بن عمر جعابي به من خبر داد و گفت: ابوالحسين عباس بن مغيره را حديث كرد و گفت: ابوبكر احمد بن منصور مادي ما را حديث كرد و گفت: سعيد بن عفير ما را حديث كرد و گفت: ابن لهيعه از خالد بن يزيد، از ابي هلال، از مروان بن عثمان مرا حديث كرد و گفت:

«چون مردم با ابوبكر بيعت كردند، علي عليه السلام و زبير و مقداد وارد خانه ي فاطمه عليهاالسلام شدند و بيرون نيامدند. عمر بن خطاب گفت: خانه را به رويشان آتش زنيد. زبير شمشير به دست بيرون آمد. ابوبكر گفت: سگ را بگيريد. به طرفش هجوم آوردند. پاي زبير لغزيد و به زمين خورد و شمشير از دستش افتاد. ابوبكر گفت: شمشير را به سنگ بزنيد. شمشير زبير را به سنگ زدند كه شكست. علي بن ابي طالب عليه السلام به سوي عاليه بيرون رفت. در راه ثابت بن قيس بن شماس به او برخورد، گفت: يا ابالحسن! تو را چه شده؟! گفت: مي خواستند خانه ام را به رويم آتش زنند و ابوبكر بالاي منبر بود، با او بيعت مي كردند در حالي كه نه آنان را از اين كار بازداشت و نه به اين اقدام اعتراض كرد.

ثابت به او گفت: دست از تو برنمي دارم تا در راهت كشته شوم. با هم به راه افتادند تا به مدينه رسيدند. فاطمه عليهاالسلام دم در ايستاده بود، مهاجمان از خانه اش بيرون رفته بودند و او مي گفت: هيچ مردمي را بد محضرتر از شما نديدم، جنازه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را پيش ما رها كرديد و بين خودتان به توافق رسيديد، و ما را به امارت برنگزيديد و با ما كرديد آنچه كرديد و برايمان هيچ حقي در نظر نگرفتيد؟!». (1) .

11- شيخ مفيد رحمه اللَّه: «چون بني هاشم و ديگران براي گريز از ابوبكر، و اظهار مخالفت با او در خانه ي فاطمه عليهاالسلام جمع شدند، عمر بن خطاب قنفذ را فرستاد و به

ص: 458


1- 685. امالي مفيد، صص 49- 50؛ بحارالانوار، ج 28، صص 231- 232.

او دستور داد كه آنان را از خانه بيرون كن. اگر خارج شدند كه شدند و الّا در كنار در خانه هيزم جمع كن و به آنان اعلام نما كه اگر براي بيعت بيرون نيايند، خانه را به رويشان آتش مي زنيم.

سپس خودش همراه جماعتي از جمله مغيرة بن شعبه ثقفي، و سالم غلام ابوحذيفه حركت كرد تا به در خانه ي علي عليه السلام رسيد، ندا داد: اي فاطمه، دختر رسول خدا! كساني را كه به خانه ات پناهنده شده اند بيرون كن تا بيايند بيعت كنند و در امري كه مسلمانان داخل شده اند، داخل شوند و الّا به خدا قسم آنان را آتش مي زنيم... اين حديث مشهور است». (1) .

12- گنجي شافعي به شيخ مفيد و ابن قتيبه نسبت داده كه آن دو معتقد به سقط محسن هستند. درباره ي مفيد مي گويد: «... و بر گفته جمهور افزوده: فاطمه عليهاالسلام پس از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله پسري سقط كرد كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله او را محسن ناميده بود. اين مطلب نزد هيچ يك از اهل نقل جز ابن قتيبه نيست». (2) .

آنچه در اين فصول بيان مي كنيم دالّ بر عدم صحّت و دقّت جمله اخير است. چه در دهها منبع و مرجع مهم آمده است.

13- شيخ مفيد عليه السلام: «بسياري از مردم به واسطه ي مشاجراتي كه درباره ي خلافت بين مهاجران و انصار صورت گرفت، در دفن رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله شركت نكردند و اكثرشان بر پيكرش نماز نخواندند. فاطمه عليهاالسلام فرياد مي كشيد: چه روز بدي! خليفه دوم كه آن را شنيد به زهرا عليهاالسلام گفت: روز تو، روز بدي است». (3) .

14- شيخ مفيد: ابوجعفر محمّد بن علي بن الحسين ما را حديث كرد و گفت:

ص: 459


1- 686. الجمل، صص 117- 118.
2- 687. كفايةالطالب، ص 413.
3- 688. الارشاد، ج 1، ص 189.

پدرم ما را حديث كرد و گفت: احمد بن ادريس ما را حديث كرد و گفت: محمّد بن عبدالجبار، از قاسم بن محمد رازي، از علي بن هرمزان، از علي بن الحسين بن علي، از پدرش حسين عليه السلام ما را حديث كرد كه آن حضرت عليه السلام فرمود:

«چون فاطمه دختر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله مريض شد به علي عليه السلام وصيت كرد كه بيماري اش را پوشيده دارد و به احدي خبر ندهد. علي عليه السلام چنان كرد و خودش فاطمه را پرستاري مي كرد. اسماء بنت عميس رحمه اللَّه نيز به او كمك مي كرد و چنانكه فاطمه عليهاالسلام وصيت كرده بود، بيماري اش را پنهان مي داشت. وقتي كه مرگش فرارسيد به اميرالمؤمنين عليه السلام وصيت كرد كه خودش امر كفن و دفنش را بر عهده گيرد و او را شب هنگام دفن كند و قبرش را پوشيده دارد. پس اميرالمؤمنين عليه السلام فاطمه عليهاالسلام را تجهيز و دفن كرد و جاي قبرش را پنهان نمود...». (1) .

15- مفيد و عياشي، از عمرو بن ابي مقدام، از پدرش، از جدش روايت كرد كه گفت: «هيچ روزي بر علي از دو روز سخت تر نگذشت: روز اول: روزي است كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله وفات كرد. اما روز دوم، به خدا قسم من در سقيفه بني ساعده سمت راست ابوبكر نشسته بودم و مردم با او بيعت مي كردند كه عمر به او گفت: آهاي تا زماني كه علي با تو بيعت نكرده هيچ كاري نكن. به دنبالش بفرست تا بيايد با تو بيعت كند... عمر گفت: بپا خيز تا به نزد اين مرد- علي- برويم. پس ابوبكر، و عمر و عثمان و خالد بن وليد و مغيرة بن شعبه و ابوعبيده جراح و سالم غلام ابوحذيفه بپا خاستند. من هم با آنان حركت كردم.

فاطمه عليهاالسلام گمان مي كرد كه بدون اجازه اش وارد خانه نخواهد شد. لذا در را پيش كرد و بست. چون به در خانه رسيدند، عمر لگدي به در زد. در- كه از شاخه درخت خرما بود- شكست. آنان بر علي عليه السلام وارد شدند و او را طناب به گردن

ص: 460


1- 689. امالي مفيد، صص 172- 173.

آوردند». (1) .

16- محمّد بن جرير بن رستم طبري: «واقدي گفت: ابن ابي حنيفه از داوود بن ابي حصين ما را روايت كرد و گفت: مرداني از مهاجران و انصار در بيعت ابوبكر خشمگين شدند و گفتند: بدون مشورت و رضايت ما چنين كرده اند. از جمله علي و زبير بودند كه وارد خانه فاطمه شدند و از بيعت با او تخلّف كردند. عمر همراه جماعتي از جمله اسد بن حصين، و سلمة بن اسلم بن جريش اشهلي به سراغ آنان آمد و فرياد كشيد: از خانه بيرون آييد و الّا خانه را به رويتان آتش مي زنيم. آنان حاضر نشدند از خانه خارج شوند. فاطمه عليهاالسلام فرياد كشيد و آنان را به خدا قسم داد. عمر به سلمة بن اسلم دستور داد كه بر علي و زبير وارد شد و شمشير يكي از آن دو را گرفت و به ديوار زد تا شكست. پس آن دو را كشان كشان بيرون آورد تا بيعت كردند».

17- گفت: اسحق بن ابرهيم به من خبر داد و گفت: سلمة بن فضل، از احمد بن اسحق، از عبداللَّه بن اعين، از حرب بن ابي الاسود دئلي ما را خبر داد كه گفت: پدرم مرا به نزد جندب بن عبداللَّه بجلي فرستاد تا از او از برخورد ابوبكر و عمر با علي هنگامي كه از او براي بيعت دعوت كردند، سؤال نمايم.

گفت: از علي بيعت گرفتند.

پدرم به او نوشت: نظرت را نخواستم. آنچه ديده و مشاهده كرده اي برايم بنويس. نوشت: آن دو به دنبال علي فرستادند. پس او را در حالي كه طناب به گردنش بسته بودند، آوردند. چون در مجلس آنان حضور يافت، گفتند: بيعت كن. گفت: اگر نكنم؟ گفتند: كشته مي شوي. گفت: بنده ي خدا و برادر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را

ص: 461


1- 690. الاختصاص، ص 185- 186؛ تفسير عياشي، ج 2، صص 66- 67؛ بحارالانوار، ج 28، صص 227- 228؛ البرهان في تفسير القرآن، ج 2، ص 93. ر. ك: مرآةالعقول، ج 5، ص 320.

مي كشيد. گفتند: بنده ي خدا بلي امام برادر رسول خدا نه. سپس به او گفتند: بيعت كن. گفت: اگر بيعت نكنم؟ گفتند: كشته مي شوي و خواري از آن تست. گفت: بنده ي خدا و برادر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را مي كشيد. گفتند: بنده ي خدا آري، اما برادر رسول خدا نه. گفت: علي آن روز برگشت و بيعت نكرد... (1) .

18- عمادالدين طبري (از علماي قرن هفتم هجري): «در اين ميانه عمر رسيد با اصحاب عناد و نفاق گفت: يابن ابي طالب! در بگشا و الّا كه خانه در سر تو سوزانيم.

فاطمه گفت: يا عمر! اتق اللَّه. لا تدخل فانه عليك حرام. گفت: اي عمر! از خداي بترس و در حرم رسول خداي داخل مشو كه بر تو حرام است. عمر عناد كرد و در خانه رفت با منافقان.

فاطمه فرياد برآورد كه: يا ابتاه ما لقينا من ابي بكر و عمر بعدك. اي پدر من! چيست كه به ما رسيد از ابي بكر و عمر بعد از تو. پس عمر شمشير برآورد و با غلاف بر پهلوي مبارك فاطمه زد. قنفذ تازيانه بر دوش فاطمه زد. فاطمه فرياد برآورد كه: يا ابتاه ما لقي اهل بيتك من ابي بكر و عمر من بعدك». (2) .

19- عماد طبري در سخن از دفن فاطمه عليهاالسلام بدون اطلاع خليفه و خشم گرفتن عمر هنگامي كه مقداد جريان را به او خبر داد و او مقداد را زد، مقداد به او گفت: «دختر رسول اللَّه از دنيا برفت و خون از پشت و پهلوي او مي رفت به سبب ضرب شمشير و تازيانه اي كه شما بر او زديد و من پيش شما حقيرترم از علي و فاطمه.

... نزد علي عليه السلام آمدند و او بر در خانه نشسته بود و اصحاب او گرد او درآمدند. عمر گفت: يابن ابي طالب! اين حسد قديم را ترك نخواهي كرد. رسول صلي اللَّه عليه و آله

ص: 462


1- 691. المسترشد في امامة علي عليه السلام، ص 66، اثبات الهداة، ج 2، ص 383.
2- 692. كامل بهايي، ج 1، ص 306.

را بي حضور ما غسل دادي و بر جنازه ي فاطمه بي ما نماز كردي و...

عقيل به جواب شروع كرد و گفت: به خدا سوگند شما حسودترين مردمان نسبت به رسول خدا و اهل بيت او هستيد و كهن ترين دشمني را با آنها داريد. همين ديروز بود كه فاطمه عليهاالسلام را كتك زديد او از دنيا رفت در حالي كه پشتش مجروح بود و از شما دو تن ناراضي». (1) .

20- مقدس اردبيلي (متوفاي 993 ق) درباره ي خليفه دوم مي گويد: «از مطاعن او كه با همه ي طعنها برابر است اينكه چون به حكم او آتش بردند كه خانه ي فاطمه ي زهرا عليهاالسلام را بسوزانند، ديدند و دانستند كه فاطمه عليهاالسلام در پشت در نشسته است حكم به زدن او كرد و عمر در به شكمش زد و غلام تازيانه بر كتفش زد كه از آن جهت فرزندش ساقط شد و اثر آن مدتي بماند و به همان سبب بيمار شده رحلت يافت و اين همه به حكم او بود و اهل سنت هيچ يك منكر مطاعن مذكوره نيستند وليكن بعضي در صدد جواب شده اند مثل ملاعلي قوشجي جوابهاي بيمزه ي پوچ گفته اند. خدا انصافشان دهاد». (2) .

21- خواجويي مازندراني: و در روايت كلبي، از ابن عباس و در حديث زهري، از ابي اسحق ابراهيم ثقفي، از زائدة بن قدامه، عمر با حدود شصت مرد بيرون آمد. اجازه ي ورود خواست اما به او اجازه داده نشد. فرياد به راه انداخت و آنان را تهديد كرد. زبير با شمشير كشيده و به سويش بيرون آمد. خليفه دوم طبق عادت هميشگي اش فرار كرد كه زبير او را دنبال كرد اما پايش به تخته سنگي گير كرد و به رو درافتاد. عمر فرياد كشيد. سگ را بگيريد. او را احاطه كردند و سلمة بن اسلم شمشيرش را گرفت و به تخته سنگي زد و شكست. زبير را با

ص: 463


1- 693. كامل بهايي، ج 1، ص 312- 313.
2- 694. حديقةالشيعه، صص 265- 266.

خشونت به نزد ابوبكر كشاندند تا به اجبار بيعت كرد. عمر دوباره به در خانه فاطمه عليهاالسلام برگشت و اجازه ورود خواست. فاطمه عليهاالسلام گفت: تو را به خدا قسم، اگر به او ايمان داري مبادا وارد خانه من شوي كه لباس خانه بر تن دارم عمر به سخنش گوش نداد و حمله برد.

فاطمه عليهاالسلام فرياد كشيد: پدر! پس از تو از ابوبكر و عمر چه مصائبي كشيديم. ياران عمر در پي او آمدند. از علي عليه السلام خواست كه از خانه بيرون رود اما علي عليه السلام بنا به وصيت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله- كه گذشت- و اينكه مسلمين دچار فتنه و آشوب نشوند، سرپيچي نكرد و با آنان بيرون رفت. طاهره هم در پي او بيرون آمد، مي گفت: اي پسر زن سياه! چه زود خواري را به خانه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله آوردي.

گفت: احدي از زنان بني هاشم نماند مگر اينكه با فاطمه عليهاالسلام بيرون آمد. چون ابوبكر ديد كه زهرا عليهاالسلام به طرف او مي آيد، وحشت كرد، برخاست و گفت: دختر رسول خدا! چه چيز تو را به بيرون كشاند؟! زهرا عليهاالسلام گفت: تو و اين پسر زن سياه مرا بيرون كشيديد.

اولي گفت: دختر رسول خدا! اين را نگو، او دوست پدرت بود.

زهرا گفت: اگر دوست پدرم بود، خواري را به خانه اش نمي آورد...». (1) .

22- همو: «روايت كرده اند: فاطمه عليهاالسلام خانه اي داشت كه يك درش به مسجد باز مي شد. پس دستور داد كه در را از جا كندند تا خانه را ترك كنند يا در را ببندند. پس از گشودن خانه زهرا عليهاالسلام پشيمان شد و گفت: اي كاش خانه فاطمه را رها مي كردم و آن را نمي گشودم...». (2) .

ص: 464


1- 695. الرسائل الاعتقاديه، ص 447.
2- 696. الرسائل الاعتقاديه، ص 470- 471.

مي گوييم: اين ندامت به واسطه ي اين نبود بلكه به خاطر ورود ناگهاني روز بيعت به خانه زهرا عليهاالسلام است. سخن وي در پايان همين كلام نيز بدان اشاره دارد.

23- طبرسي حديث هجوم به خانه زهرا عليهاالسلام را در يك روايت طولاني آورده است. از جمله در اين روايت آمده: «عثمان، و عبدالرحمن بن عوف و كساني كه با آنان بودند، بپا خاستند و بيعت كردند. علي و بني هاشم كه زبير هم با آنان بود، به خانه ي علي عليه السلام رفتند. عمر با گروهي از آنان كه بيعت كرده بودند از جمله اسيد بن حضير، و سلمة بن سلامه به سراغ آنان رفتند، عمر گفت: با ابوبكر بيعت كنيد كه مردم با او بيعت كرده اند. زبير شمشيرش را كشيد. عمر به آنان گفت: سگ (گزنده) را بگيريد و شرّش را از سر ما كم كنيد. سلمة بن سلامه شمشير را از دست زبير گرفت. عمر شمشير را از او گرفت. آن را به زمين زد و شكست.

دور بني هاشم را گرفتند و همه آنان را به نزد ابوبكر بردند. چون نزد او حضور يافتند، گفتند: با ابوبكر بيعت كنيد كه مردم با او بيعت كرده اند...». (1) .

24- طبرسي در يك متن ديگر درباره ي عمر مي گويد:

«دانست كه جماعتي در خانه ها پنهان شده اند. با عده اي زياد به سراغ آنان مي رفت و آنان را مي گرفت و به مسجد مي آورد تا بيعت كنند. چند روزي كه گذشت با عده اي زياد به منزل علي بن ابي طالب عليه السلام رفت و از او خواست كه بيرون آيد امّا علي بيرون نيامد. عمر هيزم و آتش خواست و گفت: قسم به كسي كه جان عمر به دست او است، يا بيرون مي آيند يا خانه را با هر آنچه در آن است آتش مي زنم. به او گفته شد: فاطمه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و حسن و حسين فرزندان رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و آثار رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در اين خانه است. مردم اين سخنش را ناشايست دانستند. چون مخالفت مردم را دانست، گفت: شما را چه شده، گمان

ص: 465


1- 697. الاحتجاج، ج 1، ص 181.

مي كنيد كه من اين كار را مي كنم، فقط مي خواستم آنان را بترسانم. علي عليه السلام كسي را به نزدشان فرستاد كه چاره اي براي بيرون آمدن ندارم. زيرا سرگرم جمع آوري كتاب خداوند عزوجل هستم كه آن را پشت سرتان انداخته ايد، دنيا شما را از آن به خود مشغول كرده است. سوگند خورده ام كه از خانه بيرون نروم و ردايم را بر دوش نيندازم تا قرآن را جمع كنم.

فاطمه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بيرون آمد و پشت در ايستاد. سپس گفت: قومي بد محضرتر از شما نديده ام، جنازه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را روي دستمان گذاشتيد و با هم به توافق رسيديد، نه ما را به امارت برگزيديد و نه برايمان حقي قائل شديد. گويا شما نمي دانيد كه پدرم روز غديرخم چه گفت...». (1) .

25- مجلسي رحمه اللَّه عهدنامه اي از خليفه ي دوم براي معاويه نام برده كه ماجراي خود با فاطمه عليهاالسلام را برايش حكايت كرده است. از جمله در اين عهدنامه آمده:

«به خانه علي آمدم تا مگر او را به زباني بيرون كشم. كنيزك فضّه كه به او گفتم: به علي بگو براي بيعت با ابوبكر بيرون آيد كه مسلمانان برخلاف او اجماع كرده اند؛ گفت: اميرالمؤمنين مشغول است. گفتم: اين را فراموش كن و به او بگو بيرون آيد و الّا داخل مي شويم و او را به اكراه بيرون مي آوريم.

فاطمه بيرون آمد و پشت در ايستاد و گفت: اي گمراهان دروغگو! چه مي گوييد و چه مي خواهيد؟

گفتم: فاطمه! گفت: عمر! چه مي خواهي؟! گفتم: پسر عمويت را چه شده كه تو را براي پاسخ فرستاده و خودش پشت پرده نشسته است؟

گفت: اي شقي! طغيان تو مرا بيرون آورد و حجّت را بر تو و هر گمراهي تمام كرد... گفتم: اين اباطيل و افسانه هاي زنانه را از سرت بيرون كن و به علي بگو

ص: 466


1- 698. الاحتجاج، ج 1، ص 202؛ مرآةالعقول، 540، ص 319؛ بحارالانوار، ج 28، ص 204- 205.

بيرون بيايد.

گفت: مورد احترام ما نيستي عمر! مرا از حزب شيطان مي ترساني و حال آنكه حزب شيطان بس ضعيف است؟

گفتم: اگر علي بيرون نيايد، هيزم مي آورم و خانه را به روي ساكنانش آش مي زنم، و آنان را به آتش مي كشم يا علي را براي بيعت مي بريم. تازيانه قنفذ را گرفتم و زدم. به خالد بن وليد گفتم: تو با مردان ما هيزم فراهم كنيد. خودم خانه را آتش مي زنم.

فاطمه گفت: اي دشمن خدا و دشمن رسول او و دشمن اميرالمؤمنين. فاطمه دستهاي خود را پشت در گذاشت تا مرا از باز كردن در بازدارد خواستم در را باز كنم. نتوانستم. پس با تازيانه به دستهايش زدم چنانكه دردش گرفت و من صداي ناله و گريه اش را مي شنيدم. نزديك بود كه نرم شوم و از دم در بازگردم. اما كينه هاي علي و حرص او به خون دليران عرب را به ياد آوردم...

پس لگدي به در زدم كه فاطمه شكمش را به آن چسبانده بود و پشت آن پنهان شده بود. چنان فرياد مي زد كه گمان كردم كه فريادش مدينه را زير و رو كرد شنيدم كه گفت: پدر! يا رسول اللَّه! اينگونه با حبيبه و دخترت رفتار مي شود؟! آه: فضّه! مرا بگير كه به خدا قسم جنين داخل شكمم كشته شد. و شنيدم كه او را درد زايمان گرفته است. او به ديوار تكيه داده بود. در را به داخل راندم و وارد شدم. به گونه اي در مقابلم ايستاد كه جلوي ديدم را گرفت. از روي مقنعه چنان به گونه اش سيلي زدم كه گوشواره اش كنده شد و روي زمين افتاد. علي بيرون آمد. چون احساس كردم كه مي آيد، به سرعت بيرون دويدم و به خالد و قنفذ و كساني كه با آن دو بودند، گفتم: از خطر بزرگي نجات پيدا كردم.

در روايت ديگري آمده: جنايت بزرگي مرتكب شدم و اينك بر خودم ايمن

ص: 467

نيستم. اين علي است كه از خانه بيرون آمده. همه با هم طاقت او را نداريم. علي بيرون آمد. فاطمه دستانش را به سر برد تا آن را باز كند و از آنچه به او رسيده بود، به خداي بزرگ استغاثه كند. علي، پيراهنش را روي فاطمه انداخت و به او گفت: دختر رسول خدا! خداوند پدرت را براي جهانيان رحمت فرستاده است، پس تو نيز، اي سرور زنان! براي اين خلق نگون بخت رحمت باش نه عذاب. درد زايمان او سخت شد. وارد خانه شد و جنيني را سقط كرد كه علي او را محسن ناميد.

جمعيتي زياد فراهم كردم نه براي مقابله با علي بلكه باشد قلبم به آنان محكم شود. آمدم و او را كه در محاصره قرار داشت، از خانه اش بيرون آوردم... ابوبكر مي گفت: واي بر تو عمر! چه كاري بود كه با فاطمه كردي؟!». (1) .

26- اشناني، از جدّش، از محمّد بن عمار، از موسي بن اسماعيل، از حماد بن سلمه، از محمّد بن اسحق، از محمّد بن ابراهيم تميمي، از سلمه از ابي طفيل، از علي بن ابي طالب عليه السلام كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به او گفت: علي! تو را در بهشت گنجي است و تو ذوالقرنين بهشت...

صدوق گويد: از برخي مشايخ شنيدم كه مي گفت: اين گنج، فرزندش محسن است كه فاطمه وقتي بين در و ديوار در فشار قرار گرفت، او را سقط كرد. وي به اين روايت احتجاج كرده كه مي گويد: اين جنين سقط شده در كنار در بهشت با حالتي چسبيده به زمين مي ايستد، به او گفته مي شود: داخل شو. مي گويد: نه، داخل نمي شوم تا اينكه پدر و مادرم پيش از من وارد شوند». (2) .

27- ابن طاووس در وصيتنامه خود به فرزندش مي گويد:

«در كتاب طرائف براي بيان كرده ام كه چگونه مي خواستند خانه فاطمه را

ص: 468


1- 699. بحارالانوار، ج 30، ص 293- 295؛ الهدايةالكبري، ص 417.
2- 700. بحارالانوار، ج 39، صص 41- 42؛ معاني الاخبار، صص 205- 207.

با كساني كه در آن بودند، آتش بزنند. عباس و جدّت علي و حسن و حسين و عده اي از ديگر اخيار در خانه حضور داشتند». (1) .

در يكي از فصول گذشته بخشي از سخنان سيد ابن طاووس را مي آورديم.

28- مجلسي اول در شرح كتاب: من لا يحضره الفقيه، آنگاه كه به موضوع شهادت فاطمه عليهاالسلام مي رسد، مي گويد: «سبب شهادت زهرا عليهاالسلام اين بود كه عمر به هنگام درخواست بيعت علي عليه السلام با ابوبكر، در را به شكم او زد و قنفذ غلام عمر به اذن او، زهرا عليهاالسلام را با تازيانه زد.

داستان اين ماجرا نزد عامه و خاصه مشهور است و مفصل آن در كتاب سليم بن قيس هلالي آمده است. در اثر همين ضربت پسري سقط شد كه محسن نام داشت. نام او در كتاب الارشاد مفيد مذكور است». (2) .

29- مجلسي دوم: «... در يك روايت ديگر آمده كه عمر، فاطمه عليهاالسلام را با تازيانه زد. زهرا عليهاالسلام در اثر همين ضربت مرد. وقتي كه از دنيا رفت، جاي تازيانه، همچون حلقه ي بازوبند روي بازويش باقي بود... فاطمه عليهاالسلام اجازه نداد كه علي عليه السلام را ببرند تا اينكه او را پشت در فشردند. در اثر اين فشار فرزندش را كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله محسن ناميده بود، سقط كرد و هم در اثر آن از دنيا رفت.

در يك روايت ديگر آمده: مغيرة بن شعبه به دستور عمر در را به شكم زهرا عليهاالسلام زد چنانكه محسن را سقط كرد. پس علي عليه السلام را به مسجد بردند». (3) .

30- مجلسي دوم در تعليقه ي خود بر حديث صحيح مروي از امام كاظم عليه السلام كه مي گويد: «انّ فاطمة صديقة شهيدة...» آورده: «اين خبر كه از متواترات است دلالت

ص: 469


1- 701. كشف المحجّه، ص 115.
2- 702. روضةالمتقين، ج 5، ص 342.
3- 703. جلاءالعيون، ج 1، صص 193- 194.

دارد كه فاطمه عليهاالسلام با شهادت از دنيا رفت. سبب شهادت او اين بود: چون خلافت را غصب كردند و بيشتر مردم با آنان بيعت كردند، به دنبال اميرالمؤمنين عليه السلام فرستادند كه براي بيعت حاضر شود اما علي امتناع ورزيد. عمر آتش فرستاد تا خانه اهل بيت را به رويشان آتش زنند. مي خواستند به زور وارد خانه شوند. فاطمه عليهاالسلام دم در جلويشان را گرفت كه وارد نشوند. قنفذ غلام عمر به شكم فاطمه عليهاالسلام زد. چنانكه پهلويش شكست و در اثر آن جنيني سقط كرد كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله او را محسن ناميده بود.

فاطمه عليهاالسلام در اثر همين ضربت بيمار شد و در اين بيماري از دنيا رفت. طبري و واقدي در تاريخ خود روايت كرده اند: عمر بن خطاب با گروهي از جمله: اسيد بن حضير، سلمة بن اسلم به سراغ علي آمد و گفت: از خانه بيرون آييد و الّا خانه را به رويتان آتش مي زنم. ابن خزانه روايت كرده...». (1) .

31- مجلسي دوم: «روايات ما و بلكه روايت اهل سنت نيز مستفيض است كه عمر چنان فاطمه عليهاالسلام را ترساند كه بچه اش را سقط كرد.

در روايات متواتر گذشت و خواهد آمد كه اذيت فاطمه عليهاالسلام اذيت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله است. آن دو علي عليه السلام را نيز اذيت كردند. در روايات فريقين به تواتر نقل شده كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: هر كه علي را اذيت كند همانا مرا اذيت كرده است. خداوند متعال فرموده: (ان الذين يؤذون اللَّه و رسوله و رسوله لعنهم اللَّه في الدنيا والاخرة واعدّ لهم عذاباً مهيناً...). (2) .

32- مجلسي در شرح يك دعا مي گويد: «اشاره است به آنچه اوّلي و دومي در اذيّت علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام انجام دادند. آنان مي خواستند خانه را به روي

ص: 470


1- 704. مرآةالعقول، ج 5، ص 318؛ ر. ك: تراجم اعلام النساء، ج 2، ص 321.
2- 705. بحارالانوار، ج 82، صص 209- 210.

علي عليه السلام آتش بزنند و او را همچون شتر مهار كرده كشان كشان بردند و فاطمه عليهاالسلام را در ميان در چنان فشردند كه محسن را سقط كرد و فرمود كه شب هنگام او را دفن كنند كه اوّلي و دومي بر جنازه اش حاضر نباشند و...». (1) .

33- يكي از محدّثان و مورّخان از علماي قدماي ما، يكي از القاب فاطمه عليهاالسلام را «شهيده» شمرده است. (2) سپس در تفسير آن گفته: «فاطمه، شهيده است. زيرا در خانه اش را به شكمش زدند. چنانكه فرزندش كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله او را محسن ناميده بود، در شكم مادر مرد». (3) .

34- يكي مي گويد: چون علي عليه السلام را بازداشت كردند، سخن گفت. از جمله فرمود: «اي گروه مكّار بدكار، براي مسأله پاسخي مهيا كنيد و براي ظلم و ستم خود در حقّ ما اهل بيت حسابي. آيا فاطمه عليهاالسلام در روز روشن زده مي شود، و حقّ ما به زور و اجبار از ما گرفته؟!

براي علي بن ابي طالب خيلي سخت است كه شكم فاطمه عليهاالسلام در اثر زدن سياه شود، در حالي كه مقامش را مي شناسند و جنگهايش را شاهد بوده اند...». (4) .

35- فيض كاشاني: «... پس عمر جماعتي از طلقاء و منافقان را گرد آورد و با آنان به منزل اميرالمؤمنين عليه السلام آمد. چون با در بسته مواجه شدند، فرياد كشيدند: علي! بيرون بيا كه خليفه ي رسول خدا تو را مي خواند.

در را برايشان باز نكردند. هيزم آوردند و دم در گذاشتند و آتش آوردند كه آن را آتش زنند. عمر فرياد كشيد: به خدا قسم، اگر در را باز نكنيد، آن را آتش

ص: 471


1- 706. بحارالانوار، ج 82، ص 264.
2- 707. القاب الرسول و عترته. ص 39.
3- 708. القاب الرسول و عترته. ص 39.
4- 709. الزهرا بهجة قلبي المصطفي صلي اللَّه عليه و آله از السوارم الحاسمه في تاريخ احوالات الزهرا عليهاالسلام، به نقل از آن در: نوائب الدهور، ج 3، ص 157.

مي زنيم.

چون فاطمه دانست كه خانه اش را آتش مي زنند، برخاست و در را باز كرد. پيش از آنكه از آنان دور شود، او را پرت كردند و فاطمه پشت در پنهان شد.

سپس به اميرالمؤمنين عليه السلام كه روي فرشش نشسته بود، يورش بردند و دورش جمع شدند تا او را كه گريبانش را گرفته بودند، به زور بيرون آورند و كشان كشان به مسجد بردند.

فاطمه بين آنان و شوهرش حائل شد و گفت: به خدا سوگند نمي گذارم كه پسر عمويم را به ستم بكشيد. واي بر شما! چه زود در حق ما اهل بيت به خدا و رسول او خيانت كرديد و حالي كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله شما را به پيروي، و محبّت و تمسك به ما سفارش كرد و خداوند متعال فرمود: (قل لا اسئلكم عليه اجراً الّا المودّة في القربي). (1) .

بيشتر مردم علي عليه السلام را به خاطر فاطمه عليهاالسلام رها كردند. عمر به قنفذ- لع- فرمان داد كه او را با تازيانه بزند. قنفذ با تازيانه به پشت و پهلوي فاطمه زد چنانكه او را سخت رنجور ساخت و اثرش در جسم شريفش باقي ماند. همين ضربت قويترين سبب سقط جنين او بود كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله او را محسن ناميده بود...». (2) .

36- محمّد بن احمد بن حسن ديلمي: «شمشير زبير شكسته شد، و سلمان خوار شمرده شد، عمار زده شد و علي مورد اذيت قرار گرفت و به خانه فاطمه يورش برده شد». (3) .

37- همو: «بعضي گفته اند: علي را ريسمان به گردن آوردند، به او گفتند:

ص: 472


1- 710. شوري، 23.
2- 711. نوادر الاخبار، ص 183؛ علم اليقين، صص 686- 688؛ ر. ك: عوالم العلوم، ج 11، ص 414.
3- 712. قواعد عقائد آل محمّد صلي اللَّه عليه و آله، ص 268.

بيعت كن و الّا گردنت را مي زنيم». (1) .

38- همو: «روايت شده كه علي عليه السلام از خانه اش بيرون نيامد تا اينكه درش را آتش زدند و به زور او را براي بيعت كشيدند». (2) .

39- روايت شده كه عمر به علي گفت: بيعت كن. گفت: اگر بيعت نكنم. گفت: گردنت را مي زنيم.

«و اين شرعاً و عقلاً اكراه است». (3) .

40- صاحب كتاب الدولتين: «عمر، شعله اي آتش برگرفت و به خانه آمد. فاطمه عليهاالسلام بيرون آمد. عمر به او گفت: به علي و عباس بگو بيرون آيند و الّا خانه را آتش مي زنم.

بدون ترديد، همين اجبار علي عليه السلام، جواز اقدام او بود...». (4) .

41- سيد تاج الدين بن علي بن احمد حسيني عاملي: «چون علي عليه السلام در شمار اندك و خذلان ياران خود نگريست، در خانه نشست عمر بن خطاب جماعتي را فراهم آورد و با آنان به خانه ي علي عليه السلام آمد. با در بسته روبه رو شدند كسي به آنان پاسخ نداد. عمر هيزم خواست و گفت: به خدا قسم، اگر در را باز نكنيد، آن را آتش مي زنيم.

فاطمه چون اين را شنيد، بيرون آمد و در را باز كرد. عمر در را به داخل راند و فاطمه پشت آن مخفي شد. پس او را با در فشار داد و همين سبب سقط فرزندش بود. روايت كرده اند كه سبب وفاتش نيز همين بود.

آنان وارد خانه شدند و بر سر اميرالمؤمنين عليه السلام ريختند و او را به زور بيرون

ص: 473


1- 713. قواعد عقائد آل محمّد صلي اللَّه عليه و آله، صص 269- 270.
2- 714. قواعد و عقائد آل محمّد صلي اللَّه عليه و آله، ص 270.
3- 715. قواعد و عقائد آل محمّد صلي اللَّه عليه و آله، ص 270.
4- 716. قواعد و عقائد آل محمّد صلي اللَّه عليه و آله، ص 270.

بردند. فاطمه عليهاالسلام بين علي و آنان حائل شد و گفت: به خدا قسم، نمي گذارم كه پسر عمويم را به ستم ببريد. واي بر شما! چه زود در حق ما اهل بيت، به خدا و رسول خيانت كرديد. عمر به قنفذ دستور داد. پس قنفذ او را با تازيانه زد چنانكه جايش روي بدن فاطمه عليهاالسلام ماند». (1) .

42- طريحي معاصر مجلسي مي گويد: «... اي برادران من! هرگاه به خود بازگرديم و پرستش هوا و هوس و پيروي از گمراهان را رها كنيم، آيا فكر مي كنيد كه فاطمه عليهاالسلام راضي است كه خالد بن وليد او را در فشار در قرار دهد تا محسن را سقط كند و قنفذ غلام ابوبكر چنان او را زد كه اثر تازيانه روي بدنش بماند؟ آيا گمان مي كنيد راضي است كه شوهر و پسر عمويش، پدر دو سبط پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله را كشيدند...». (2) .

43- كتاب مؤتمر علماء بغداد: «ابوبكر، پس از آنكه با ترساندن و تهديد و زور و شمشير از مردم براي خود بيعت گرفت و قنفذ، و خالد بن وليد و ابوعبيده جرّاح و گروهي از منافقان را به خانه علي و فاطمه عليهاالسلام فرستاد.

عمر، دم در خانه، همان دري كه بارها رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در مقابلش ايستاد و گفت: السلام عليكم يا اهل بيت النبوة، و هرگز بدون اجازه وارد نشد، هيزم جمع كرد و آن را آتش زد.

هنگامي كه فاطمه عليهاالسلام پشت در آمد تا عمر و حزبش را برگرداند، عمر فاطمه را بين در و ديوار به شدت و قساوت فشار داد كه بچه اش را سقط كرد و ميخ در به سينه اش فرورفت، و فاطمه فرياد كشيد: پدر! يا رسول اللَّه! بنگر كه پس از تو، از پسر خطاب و پور ابي قحافه چه به ما رسيده است. عمر به اطرافيانش توجهي كرد

ص: 474


1- 717. التتمه في تواريخ الائمه، ص 35.
2- 718. المنتخب، ص 136.

و گفت: فاطمه را بزنيد. تازيانه ها بر حبيبه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و پاره ي تنش فرود آمد چنانكه بدنش را مجروح كرد و آثار آن فشار خشونت آميز و اين صدمه تلخ در جسم فاطمه عليهاالسلام باقي ماند و در اثر آن مريض و رنجور و محزون شد تا اينكه چند روز پس از پدرش از دنيا رفت. فاطمه، پايه و اساس خانه ي نبوّت است. فاطمه به سبب عمر بن خطاب كشته شد...». (1) .

44- هاشم معروف الحسني: «در يك روايت ديگر: وقتي خواستند وارد خانه فاطمه شوند و علي را از آن بيرون آورند، فاطمه خواست بين آنان و علي حائل شود، قنفذ او را سيلي زد و چشمانش را مجروح كرد». (2) .

45- همو: «... در روايت سوم: فاطمه پشت در ايستاد تا آنان را از ورود به خانه بازدارد، به طرف در حمله بردند و آن را به سوي زهرا عليهاالسلام فشار دادند. او كه باردار بود، پسري را سقط كرد كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله محسن ناميده بود». (3) .

گويي مي خواهد مهاجمان را از پيامد قتل محسن تبرئه كند. چه به خواننده القا مي كند كه محسن در نتيجه تدافع طرفين بواسطه ي در كشته شد.

روايات متواتر دالّ بر عمدي بودن قتل محسن به واسطه ي فشار وارد بر زهرا عليهاالسلام بين در و ديوار توسط يكي از آنان، اين را تكذيب مي كند.

46- ابن حمزه زيدي به سند خود، از محمّد بن اسحق، از عبدالرحمن بن حارث، از محمّد بن ركانه كه گفت: «عمر و خالد بن وليد و عياش بن ربيعه به خانه فاطمه آمدند، گفتند: به خدا قسم، بايد براي بيعت بيرون آييد. عمر گفت: به خدا سوگند! خانه را به رويتان آتش مي زنم. فاطمه فرياد كشيد: يا رسول اللَّه! پس از تو

ص: 475


1- 719. مؤتمر علماء بغداد، صص 135- 137.
2- 720. سيرة الائمة الاثني عشر، ج 1، ص 132.
3- 721. سيرة الائمة الاثني عشر، ج 1، ص 133.

چه كشيديم.

زبير با شمشير كشيده بيرون آمد و به آنان حمله كرد. چون عياش او را ديد به عمر گفت: از اين سگ بپرهيز. عياش پرده اي بر او افكند و او را در بغل گرفت و شمشير را از دستش ربود و به سنگ زد تا شكست». (1) .

47- همو به سند خود، از عبداللَّه بن عمر عمري، از زيد بن اسلم، از پدرش كه گفت: «از كساني بودم كه هيزم جمع كرديم به در خانه علي آورديم. عمر گفت: به خدا قسم، اگر علي بن ابي طالب بيرون نيايد، خانه را با ساكنانش آتش مي زنيم». (2) .

48- همو به سند خود، از محمّد بن عبدالرحمن بن سائب بن زيد، از پدرش كه گفت: «من آن روز شاهد بودم كه عمر مي خواست خانه را به روي فاطمه آتش بزند. گفت: اگر بيرون نيايند كه بيعت كنند، خانه را به رويشان آتش مي زنم. گفتم: فاطمه در خانه است، آيا او را آتش مي زني؟ گفت: به هم خواهيم رسيد، من و فاطمه!». (3) .

49- ابن حمزه زيدي كه تصريح كرده كه خانه فاطمه عليهاالسلام چندين بار مورد هجوم قرار گرفت و بدين ترتيب روايات جمع كرده است. يكي از اين روايات مي گويد: علي از بيعت خودداري كرد و در خانه نشست، طلحه و زبير هم به او پناه بردند و از خانه بيرون نيامدند تا عمر آمد و بر آن شد كه خانه را بر روي آنان آتش بزند.

روايت ديگر مي گويد: ابوبكر براي نماز به مسجد رفت. او خالد بن وليد را دستور داد كه در كنارش نماز گزارد و هنگامي كه خواست سلام نماز را بر زبان آورد،

ص: 476


1- 722. الشافي، ج 4، ص 171.
2- 723. الشافي، ج 4، ص 173.
3- 724. الشافي، ج 4، ر. ك: صص 202- 203.

علي را بكشد.

روايت سوم مي گويد: علي را طناب به گردن آوردند تا به اكراه بيعت كرد. اين حمزه چنين پاسخ داده: «اين جريان در اوقات متعدد بوده و روايات نه با هم تناقض دارند و نه همديگر را دفع مي كنند». (1) .

50- «از ابن عبدالرحمن روايت كرده اند كه گفت: از شريك شنيدم كه گفت: مگر با فاطمه چه كار داشتند؟ به خدا سوگند كه نه سپاهي تجهيز كرد و نه گروهي فراهم آورد. به خدا قسم كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را در قبر اذيت كردند». (2) .

51- معاويه در نامه اي به محمّد بن ابي بكر: «چون خداوند براي پيغمبرش آنچه نزد او است، برگزيد و وعده اي كه به او داده بود، تمام كرد، و دعوتش را آشكار ساخت و حجت خويش آشكار كرد و او را به جوار خود برد، پدر تو و فاروقش اولين كساني بودند كه حق وي بگرفتند و با امرش مخالفت كردند، و بر اين كار همدل و هم سخن بودند و او را به بيعت خويش خواندند، او دريغ ورزيد و كوتاهي كرد و با وي سختيها كردند و قصدي عظيم داشتند...». (3) .

52- مسعودي: «... علي عليه السلام از آنان روي برتافت. اميرالمؤمنين و شيعيانش آنگونه كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله از او پيمان گرفته بود، در خانه اش نشست. پس راه خانه علي در پيش گرفتند و به او يورش بردند. در خانه اش را آتش زدند و او را به زور بيرون كشيدند و سرور زنان را چنان به وسيله ي در فشار دادند كه محسن را سقط كرد. علي را وادار به بيعت كردند. او امتناع ورزيد و گفت: بيعت نمي كنم. گفتند: تو را مي كشيم. گفت: اگر مرا بكشيد، بدانيد كه من بنده خدايم و برادر

ص: 477


1- 725. الشافي، ج 4، ر. ك: ص 202.
2- 726. تقريب المعارف، ص 256.
3- 727. مروج الذهب، ج 3، صص 12- 13.

رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله. دستش را كشيدند اما او دستش را بست چنانكه نتوانستند باز كنند. پس دست او را كه گره كرده بود، مسح كردند...». (1) .

53- نصر بن مزاحم، از محمّد بن عبيداللَّه، از جرجاني كه گفت: عمرو بن عاص در صفين به معاويه گفت: «مانع ميان آن قوم و آب را برطرف كن. زيرا علي تشنه نمي ماند كه تو سيراب باشي در حالي كه عنان اسبان به دست او است و او به فرات نگاه مي كند كه يا از آن بنوشد و يا بميرد. تو مي داني كه علي شجاع كوبنده است. مردم عراق و حجاز با اويند. تو و من شنيديم كه گفت: اگر روز تفتيش خانه چهل مرد داشتم، منظورش خانه فاطمه است». (2) .

54- ابوبكر در بستر مرگ بيان كرد كه سه كار كرده كه كاش نكرده بود. سپس نام برد. از جمله گفت: «كاش خانه فاطمه را حتي اگر به قصد جنگ بر ضد من بسته بودند، تفتيش نمي كردم و مردان را وارد آن نمي كردم». يا گفت: «كاش خانه را نگشوده بودم و آن را رها مي كردم...». (3) .

ص: 478


1- 728. اثبات الوصيه، ص 143؛ بحارالانوار، ج 28، ص 308- 309.
2- 729. صفين، ص 163.
3- 730. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 137؛ تاريخ الاسلام ذهبي، ج 1، صص 117- 118؛ اثبات الهداه، ج 2، صص 359، 367- 368؛ العقدالفريد، ج 4، ص 268؛ الايضاح، ص 161؛ الامامة والسياسة، ج 1، ص 18؛ سير اعلام النبلاء (سير خلفاي راشدين) ص 17؛ مجموع الغرائب، ص 288، مروج الذهب، ج 1، ص 414؛ ج 2، ص 301، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 130؛ ج 17، صص 164- 168؛ ج 6، ص 51؛ ج 2، صص 46- 47؛ ج 20، صص 17، 24؛ ميزان الاعتدال، ج 3، ص 109؛ ج 2، ص 215؛ الامامة، ص 82؛ لسان الميزان، ج 4، ص 189؛ تاريخ الامم والملوك، ج 3، ص 430؛ كنزالعمال، ج 3، ص 125؛ ج 5، صص 631- 632؛ الرسائل الاعتقاديه، صص 470- 471؛ منتخب كنزالعمال، ج 2، ص 171؛ المجمع الكبير، ج 1، ص 62؛ ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، صص 90، 108. النص والاجتهاد، ص 91؛ السبعة من السلف، صص 16- 17؛ الغدير، ج 7، ص 170؛ معالم المدرستين، ج 2، ص 79؛ ر. ك: زهرالربيع، ج 2، ص 124؛ انوار الملكوت، ص 227؛ ج 30، صص 123، 136- 141، 352؛ نفحات اللاهوت، ص 79؛ حديقة الشيعة، ج 27 ص 252؛ تشييد المطاعن، ج 1، ص 340؛ دلائل الصدق، ج 3، ق 1، ص 32؛ خصال، ج 1، صص 171- 173؛ حياةالصحابه، ج 2، ص 24؛ الشافي في الامامة، ج 4، صص 137- 138؛ المغني، ج 20، ق 1، صص 340- 341؛ نهج الحق، ص 265؛ الاموال، ص 194، مجمع الزوائد، ج 5، ص 203؛ تلخيص الشافي، ج 3، ص 170؛ تجريد الاعتقاد، ص 402؛ كشف المراد، ص 403، مفتاح الباب، ص 199؛ تقريب المعارف، صص 366- 367؛ اللوامع الالهيه، ص 302، مختصر تاريخ دمشق، ج 13، ص 122؛ منال الطالب، ص 280.

علامه مجلسي مي گويد: «... اين سخن بر هجوم وي به خانه فاطمه عليهاالسلام به هنگام اجتماع علي و زبير و ديگران و نيز بر اين دلالت دارد كه ديگران را از خود براي خلافت افضل مي دانسته است». (1) .

قابل توجه اينكه ابوعبيد قاسم بن سلام اين قضيه را نقل كرده اما به اين خصلت اشاره ننموده و به اين بسنده كرده كه بگويد: «اما آن سه كار كه كردم و كاش نكرده بودم: كاش چنين و چنان نمي كردم. براي اين علتي ياد كرد كه ابوعبيد گفت: نمي خواهم آن را ذكر كنم و كاش در روز سقيفه ي بني ساعده كار خلافت را از گردن خود افكنده بودم...». (2) .

چرا ابوعبيد فقط همين فقره را نمي خواهد بيان كند؟ پاسخ اين پرسش را آگاهان، از سياست اين مردم و حقيقت مقاصد و گرايشات و مكر و تزوير آنان مي دانند.

تحريف مروج الذهب مسعودي

55- مسعودي مي گويد: «عروة بن زبير برادرش عبداللَّه را در محاصره ي بني هاشم در دره اي در مكه و فراهم كردن هيزم براي آتش زدن آنان، معذور مي دانست و مي گفت: او اين كار را براي آن كرد كه تفرقه و پراكندگي ايجاد نشود و مسلمانان با هم اختلاف نكنند و بني هاشم نيز به طاعت او درآيند و در نتيجه با هم متحد باشند؛ چنانكه عمر بن خطاب، وقتي بني هاشم از بيعت ابوبكر درنگ

ص: 479


1- 731. بحارالانوار، ج 30، صص 138- 139.
2- 732. الاموال، ص 194.

كردند، هيزم جمع كرد تا خانه را به رويشان آتش زند».

اين مطلب را مسعودي در مروج الذهب، ج 3، ص 86 چاپ ميمنيه آورده است اما در چاپهاي ديگر عبارت اخير: چنانكه عمر بن خطاب، وقتي بني هاشم... حذف شده است.

ابن ابي الحديد (1) نص مسعودي را چنانكه در چاپ ميمنيه آمده به صورت صحيح نقل كرده است. اين نشان مي دهد كه دست خيانت و تزوير در ساير چاپهاي مروج الذهب دخل و تصرف كرده است. موارد بسيار ديگري نيز پيدا كرده ايم كه كتابها را تحريف كرده اند. (2)

تحريف معارف ابن قتيبه

56- در قضيه ي سقط محسن نيز مي بينيم كه كتاب المعارف ابن قتيبه را تحريف كرده اند. بنا به نقل ابن شهر آشوب (متوفاي 588 ه): «... و در معارف قتيبي آمده: محسن در اثر ضربت قنفذ عدوي سقط شد». (3) .

گنجي شافعي (متوفاي 685 ق) از شيخ مفيد نقل مي كند: «او بر جمهور افزوده و گفته: فاطمه عليهاالسلام پس از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله پسري سقط كرد كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله او را محسن ناميده بود. اين چيزي است كه نزد هيچ يك از اهل نقل جز ابن قتيبه نيست». (4) .

به نظر مي رسد با توجه به قرينه كلام ابن شهر آشوب منظور گنجي نقل ابن قتيبه در كتاب المعارف است.

ص: 480


1- 733. شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 147. ر. ك: احقاق الحق، ج 2، ص 373.
2- 734. ر. ك: دراسات و بحوث في التاريخ والاسلام، ج 1، صص 11- 32.
3- 735. مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 407؛ بحارالانوار، ج 43، ص 233.
4- 736. كفايةالطالب، ص 413.

اما در كتاب المعارف ص 92، چاپ 1353 ه آمده: «اما محسن بن علي، در كودكي مرد». در چاپهاي متداول امروزي همين نقل آمده است. به نظر شما چرا كتابها را تحريف و به تاريخ و حقيقت خيانت مي كنند؟!

57- شهرستاني (متوفاي 548 ق) در سخن خويش از نظّام (متوفاي 231 ق) مي گويد: «و در فريب و دروغ افزوده مي گويد: عمر در روز بيعت به شكم فاطمه زد چنانكه فرزندش را سقط كرد. او فرياد مي زد: خانه اش را به روي ساكنانش آتش زنيد. در حالي كه خانه جز علي، و فاطمه و حسن و حسين كسي نبود». (1) .

بغدادي از نظّام نقل مي كند كه درباره ي عمر گفت: «او فاطمه را زد و ميراث عترت (خاندان پيغمبر) را از آنان منع كرد». (2) .

مقريزي مي گويد: «... به زعم وي، عمر دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را زد و ميراث عترت را از آنان منع كرد». (3) .

صفدي نقل مي كند كه نظّام گفت: «عمر در روز بيعت به شكم فاطمه زد چنانكه فرزندش را سقط كرد». (4) .

ملاحظه مهم: جاحظ درباره ي نظّام گفته: «او شديدترين مردم در اعتراض به رافضيان در طعن آنان بر صحابه بود». (5) .

58- در شرح حال محمد بن عبداللَّه بن عمر بن محمّد بن حسن فارس، ابوالحياة واعظ بلخي گفته اند: «علي بن محمود به من خبر داد و گفت: بلخيِ واعظ همواره

ص: 481


1- 737. الملل والنحل، ج 1، ص 57؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 416؛ بحارالانوار، ج 28، صص 271- 278 (پاورقي) بهج الصباغه، ج 5، ص 15؛ بيت الاحزان، ص 124؛ ر. ك: احقاق الحق، ج 2، ص 374، و پاورقي ص 372.
2- 738. الفرق بين الفرق، ص 148.
3- 739. الخطط، ج 2، ص 346.
4- 740. الوافي بالوفيات، ج 6، ص 17.
5- 741. شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 32.

در مجالس خود صحابه را سب و ناسزا مي گفت. روزي در مجلس حاضر شدم، گفت: روزي فاطمه گريست. علي به او گفت: فاطمه! چرا گريه مي كني؟ مگر من فيي ء (فدك) تو را گرفتم؟ مگر من حق تو را غصب كردم؟ مگر من چنين كردم؟ مگر من چنان كردم؟ و چيزهايي را برشمرد كه به زعم رافضيان، شيخين در حق فاطمه انجام داده اند. پس مجلس از گريه رافضيان حاضر به ضجّه افتاد. او در صفر سال 596 مرد». (1) .

59- ابن سعد به سند خود از سلمي گفت: «فاطمه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله نزد ما مريض شد. روي كه در آن از دنيا رفت، علي از خانه بيرون رفت. فاطمه به من گفت: مادر! آب بريز تا غسل نمايم. پس من آب ريختم و او به بهترين وجه خودش را غسل داد. سپس گفت: لباسهاي نويم را بياور. لباسهايش را آوردم. پوشيد. سپس گفت: رختخوابم را وسط اطاق بينداز. چنان كردم، روي آن به پشت دراز كشيد و رو به قبله كرد، سپس گفت: مادر! من هم اكنون مي ميرم، خودم را غسل داده ام، احدي شانه ام را باز نكند.

سلمي گفت: فاطمه وفات كرد علي آمد. به او خبر دادم، گفت: نه به خدا قسم. احدي شانه اش را باز نخواهد كرد. پس او را برد و با همان غسل، دفن كرد». (2) .

60- در يك متن ديگر: وقتي با ابوبكر بيعت شد، علي و زبير نزد فاطمه مي آمدند و با او مشورت مي كردند و سپس به دنبال كار خود مي رفتند. خبر به گوش عمر رسيد، نزد فاطمه آمد؛ گفت: «دختر رسول خدا! به خدا قسم، احدي از خلق از پدرت برايم دوست داشتني تر نبود و پس از او هيچكس از تو برايمان

ص: 482


1- 742. ر. ك: لسان الميزان، ج 5، ص 218؛ الوافي بالوفيات، ج 3، ص 344.
2- 743. طبقات ابن سعد، ج 8، ص 27، الاصابه، ج 4، ص 379؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 129.

دوست داشتني تر نيست. به خدا قسم اين مانع من نمي شود كه اگر اين افراد نزد تو گرد آيند، دستور دهم كه در را به رويشان آتش زنند.

چون عمر بيرون رفت آنان نزد فاطمه آمدند، گفت: مي دانيد كه عمر نزد من آمد و به خدا سوگند خورد كه اگر برگشتيد، در را به رويتان آتش خواهد زد. به خدا قسم، به آنچه سوگند خورد، عمل خواهد كرد. پس با كاميابي پراكنده شويد و خوب بينديشيد. از نزد فاطمه پراكنده شدند و تا بيعت نكردند، نزدش بازنگشتند...». (1) .

61- بلاذري از ابن عباس: «ابوبكر، وقتي علي از بيعت با او خودداري كرد، عمر بن خطاب را نزد او فرستاد و گفت: او را با خشونت هرچه تمام تر نزد من بياور. عمر نزد علي آمد، بينشان سخناني گذشت. از جمله گفت: شيري را بدوش كه بخشي از آن تراست. به خدا قسم، اين شوق وافر تو به امارت او نيست جز اينكه تو را پس از خود برگزيند...». (2) .

62- يعقوبي: «ابوبكر و عمر خبر يافتند كه گروهي از مهاجران و انصار با علي بن ابي طالب در خانه فاطمه دختر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله فراهم گشته اند. پس با گروهي آمدند و به خانه هجوم آوردند و علي بيرون آمد و شمشيري حمايل داشت. پس عمر به او برخورد و با او گلاويز شد و او را بر زمين زد و شمشيرش را شكست و به خانه ريختند. پس فاطمه بيرون آمد و گفت: به خدا قسم يا بيرون رويد يا حجاب از مويم بردارم و نزد خدا ناله و زاري كنم. پس بيرون رفتند و هر كه در

ص: 483


1- 744. منتخب كنزالعمال، ج 2، ص 1174؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 45؛ الشافي في الامامه، ج 4، ص 110؛ المغني، ج 20، ق 1، ص 335. قرةالعين، ص 78؛ الشافي ابن حمزه، ج 4، ص 174؛ نهايةالأرب، ج 19، ص 40؛ الاستيعاب، ج 2، صص 254- 255؛ الوافي بالوفيات، ج 17، ص 311؛ افحام الاعداء والخصوم، ص 72؛ كنزالعمال، ج 5، ص 651؛ المصنف، ج 14، ص 567؛ بحارالانوار، ج 28، ص 313.
2- 745. انساب الاشراف، ج 1، ص 578. تلخيص الشافي، ج 3، ص 75؛ از او.

خانه بود برفت و چند روي بماندند. سپس يكي از ديگري بيعت مي كردند ليكن علي جز پس از شش ماه و به قولي پس از چهل روز بيعت نكرد». (1) .

آنجا كه مي گويد: علي بيرون آمد و شمشيري حمايل داشت... شايد صحيح اين باشد كه زبير بيرون آمد... آنطور كه از ساير مصادر استفاده مي شود.

63- زيد بن اسلم: «هنگامي كه علي و يارانش از بيعت امتناع كردند، از كساني بودم كه با عمر هيزم به در خانه فاطمه مي آورديم. عمر به فاطمه گفت: كساني كه در خانه هستند بيرون فرست و الّا خانه را با هركه در آن است، آتش مي زنم. گويد: علي و حسن و حسين و جماعتي از اصحاب پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله در خانه بودند. فاطمه گفت: پس خانه را به روي فرزندانم آتش مي زني؟! گفت: آري به خدا قسم! يا بيرون مي آيند تا بيعت كنند». (2) ابن خرداذبه يا ابن خرذابه يا ابن خيرانه يا ابن خذابه نيز آن را روايت كرده است. (3) .

واقدي گويد: عمر با جماعتي از جمله اسيد بن حضير، و سلمة بن اسلم اشهلي نزد علي آمدند. عمر گفت: بيرون آييد و الّا خانه را به رويتان آتش مي زنيم. (4) .

64- شيخ حرّ عاملي: «ناقلان اخبار و تدوينگران تواريخ روايت كرده اند كه عمر چون با رفيقش بيعت شد و علي تخلّف كرد، به خانه فاطمه آمد تا از علي بخواهد كه بيعت كند، سخنان خشني بر زران آورد و دستور داد كه هيزم آوردند تا

ص: 484


1- 746. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 126.
2- 747. اثبات الهداة، ج 2، ص 383، 334؛ نهج الحق، صص 271- 272؛ الطرائف، ص 239؛ احقاق الحق، ج 2، ص 373؛ مرآةالعقول، ج 5، صص 318- 319؛ ر. ك: دلائل الصدق، ج 3، ص 78؛ بحارالانوار، ج 28، ص 339، ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، ص 64.
3- 748. ابن خردادبه (متوفاي 300 ق) صاحب المسالك والممالك، ابن خيرانه، محمّد بن خيرانه غربي محدث مشهور از علماي قرن چهارم؛ ابن خذابه، عبداللَّه بن محمّد بن خذابه؛ و ابن خرذابه، فضل بن جعفر بن فرات بغدادي وزير (متوفاي 391 ق) است.
4- 749. ابن خردادبه (متوفاي 300 ق) صاحب المسالك والممالك، ابن خيرانه، محمّد بن خيرانه غربي محدث مشهور از علماي قرن چهارم؛ ابن خذابه، عبداللَّه بن محمّد بن خذابه؛ و ابن خرذابه، فضل بن جعفر بن فرات بغدادي وزير (متوفاي 391 ق) است. احقاق الحق، ج 2، صص 370- 371.

خانه را به روي كساني كه در آن بودند، آتش زند. اميرالمؤمنين و همسر و دو فرزندش و كساني كه به آنان پناه برده بودند: زبير و گروهي از بني هاشم، در خانه بودند. واقدي، و ابن جبير، و ابن عبدربه از جمله ناقلان اين مطلب هستند». (1) .

65- موسي بن عقبه از ابن شهاب: «مرداني از مهاجران از جمله علي بن ابي طالب و زبير از بيعت ابوبكر خشمگين شدند و به خانه فاطمه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله رفتند. عمر با گروهي از مهاجرين و انصار از جمله اسيد بن حضير و سلمة بن سلامه- هر دو از بني عبدالاشهل و ثابت بن قيس بن شماس خزرجي آمدند و با آن دو گفتگو كردند. يكي از اين قوم شمشير زبير را از او گرفت و به سنگ زد تا شكست». (2) .

«موسي بن عقبه در مغازي خود، از سعد بن ابراهيم كه پدرم مرا حديث كرد كه پدرش عبدالرحمن عوف با عمر بود، محمّد بن مسلمه، شمشير زبير را شكست. سپس ابوبكر خطبه خواند و براي مردم عذر آورد». (3) .

66- ابن شحنه پس از ذكر نام كساني كه از بيعت ابوبكر امتناع كردند و به علي بن ابي طالب گراييدند، مي گويد: «عمر به خانه آمد تا آن را به روي كساني كه در آن هستند، آتش بزند. فاطمه با او روبه رو شد، عمر گفت: شما نيز در آنچه امّت در آن داخل شده اند، داخل شويد. ابن واصل گفت: علي بيرون آمد و با ابوبكر بيعت كرد. عايشه گفت: علي با ابوبكر بيعت نكرد تا فاطمه وفات كرد...». (4) .

ص: 485


1- 750. اثباةالهداة، ص 376.
2- 751. ر. ك: الرياض النضرة، ج 1، ص 241؛ تاريخ الخميس، ج 2، ص 169؛ المسترشد، صص 378- 379؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 383.
3- 752. البداية والنهاية، ج 5، ص 250؛ سير اعلام النبلاء (سيره ي خلفاي راشدين)، ص 26؛ الرياض النضرة، ج 1، ص 241.
4- 753. روضةالمناظر، ج 7، صص 164- 165.

67- ابن عبدربّه معتزلي- بلاذري و ديگران هم- روايت كرده اند: «اما علي، عباس و زبير، در خانه نشستند تا اينكه ابوبكر، عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون كشد و به او گفت: اگر سرپيچي كردند، با آنان بجنگ.

عمر با شعله اي آتش آمد تا خانه را به رويشان آتش زند فاطمه با او روبه رو شد، گفت: پسر خطاب آمدي كه خانه ي ما را آتش بزني؟! يا گفت: درِ خانه ام يا خانه ام را به رويم آتش مي زني؟!

گفت: بلي، يا در آنچه امّت در آن داخل شده اند، داخل مي شويد...

يا گفت: بلي، و اين بهترين كار براي تقويت دين پدرت مي باشد. پس علي آمد و بيعت كرد». (1) .

68- ابن جرير: ابن حميد ما را حديث كرد و گفت: جرير، از مغيره، از زياد بن كليب، ما را حديث كرد و گفت: عمر بن خطاب بن منزل علي آمد كه طلحه و زبير و مرداني از مهاجران در آن بودند. گفت: به خدا قسم، خانه را به رويتان آتش مي زنم يا براي بيعت بيرون مي آييد.

زبير با شمشير كشيده بيرون آمد. پايش لغزيد و به زمين خورد. شمشير از دستش افتاد. بر سرش ريختند و او را گرفتند. (2) .

69- در نص ديگري از ابن جرير: «علي و زبير از بيعت تخلّف كردند. زبير

ص: 486


1- 754. ر. ك: انساب الاشراف، ج 1، ص 586؛ بحارالانوار، ج 28، ص 386، 411، 336 و پاورقي 268؛ الشافي في الامامه، ج 3، ص 241؛ الرياض النضرة، ج 1، ص 167؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 178؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 602، 408؛ الشافي ابن حمزه، ج 4، ص 174؛ تلخيص الشافي، ج 3، ص 36؛ شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 147؛ العقدالفريد، ج 4، صص 259- 260، 247؛ نفحات اللاهوت، ص 79، الكني والالقاب، ج 1، ص 352؛ المختصر في اخبار البشر، ج 1، ص 156؛ اعلام انساء، ج 3، ص 127، الطرائف، ص 239؛ نهج الحق، صص 271- 272؛ الغدير، ج 7، ص 77؛ و ج 5، ص 369.
2- 755. تاريخ الامم والملوك، ج 3، ص 202؛ صص 238- 239؛ ر. ك: اعلام النساء، ج 4، ص 114؛ نهج الحق، ج 11، ص 407؛ اثبات الهداة؛ ج 2، صص 333- 334.

شمشيرش را صيقل داد و گفت: آن را در نيام نكنم تا اينكه با علي بيعت كنند. اين مطلب به ابوبكر و عمر رسيد. عمر گفت: شمشير زبير را بگيريد و به سنگ بزنيد. گفت: عمر به طرف آنان رفت و علي و زبير را خسته و رنجور آورد. گفت: يا به رضا بيعت مي كنيد يا به اكراه. پس آن دو بيعت كردند». (1) .

70- ابن ابي الحديد: «ابوبكر گفت: ابوسعيد عبدالرحمن بن محمّد ما را حديث كرد و گفت: علي از بيعت با ابوبكر تخلّف كرد. پس او را ريسمان بر گردن، دوان دوان آوردند. او مي گفت: اي مسلمانان! به چه جرمي گردن مردي از مسلمانان زده مي شود كه نه به واسطه ي مخالفت بلكه به خاطر حاجتي از بيعت تخلّف كرده است؟!

علي از مجلسي نمي گذشت مگر اينكه به او گفته مي شد: برو بيعت كن». (2) .

71- همو: «جز علي، كسي از بيعت ابوبكر تخلّف نكرد. او به خانه فاطمه متوسل شد. پس كوشيدند تا مگر او را به زور ببرند. فاطمه عليهاالسلام به در خانه آمد و سخنانش را به گوش كساني كه علي را مي خواستند، رسانيد». (3) .

72- همو: «گويم: اين معني را برخي از شاعران طالبي اهل حجاز در سروده هاي خود آورده اند نقيب جلال الدين عبدالحميد بن محمد بن عبدالحميد علوي آن را برايم خواند و گفت: خود شاعر كه فعلا اسمش از يادم رفته، شعرش را برايم خواند:

يا اباحفص الهويني و ما كنت

مليّاً بذاك لولا الحمام

أتموت البتول غضبي و نرضي

ما كذا يصنع البنون الكرام!

ص: 487


1- 756. تاريخ الامم والملوك، ج 3، ص 203.
2- 757. شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 45.
3- 758. شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 21. ر. ك: بحارالانوار، ج 28، صص 110- 311.

شاعر، عمر را مخاطب خود مي سازد و مي گويد: عمر! آرام تر، با ما مدارا و به ملايمت رفتار كن نه با خشونت. تو نه شايسته آن بودي كه چنين مخاطب قرار گيري و از تو درخواست عطوفت و مهرباني شود و نه قادر بودي به گونه اي وارد خانه فاطمه عليهاالسلام شوي كه وارد آن شدي، اگر پدرش كه به احترام او فاطمه محترم بود، از دنيا نرفته بود. پس چون پدرش وفات كرد، كساني در او طمع ورزيدند كه هرگز در حيات پدرش چنين طمعي نمي كردند.

سپس مي گويد: آيا مادرمان غضبناك از دنيا مي رود و ما خشنود و راضي مي شويم؟! در اين صورت فرزندان شايسته اي نيستيم. چه فرزند شايسته كسي است كه به رضاي پدر و مادرش خشنود مي شود و به خشم و غضب آنان خشمگين.

به نظر من صحيح آن است كه فاطمه عليهاالسلام در حالي از دنيا رفت كه از ابوبكر و عمر خشمگين بود و وصيت كرد كه آن دو بر او نماز نگذارند». (1) .

73- همو: «ابوبكر جوهري گفت: ابوبكر باهلي، از اسماعيل بن مجالد، از شعبي كه گفت: ابوبكر گفت: عمر! خالد بن وليد كجاست؟ گفت: اينجاست. گفت: نزد اين دو مرد- علي و زبير- برويد و آنان را نزد من بياوريد.

عمر و خالد بن وليد راه افتادند تا به خانه فاطمه رسيدند. عمر وارد خانه شد و خالد بيرون در ايستاد. عمر به زبير گفت: اين شمشير چيست؟ گفت: آن را آماده كرده ام تا با علي بيعت كنم. گفت: عده اي زياد در خانه بودند. از جمله: مقداد بن اسود و جمهور بني هاشم. عمر شمشير را از او ربود و به تخته سنگي كه در خانه بود، زد و شكست. پس دست زبير را گرفت و او را بلند كرد. سپس به جلو راند و از خانه بيرون كرد. به خالد گفت: خالد! اين را داشته باش. خالد او را

ص: 488


1- 759. شرح نهج البلاغه، ج 6، صص 49- 50.

گرفت. بيرون خانه عده اي زياد از مردم با خالد بودند كه ابوبكر در پي آن دو فرستاده بود. عمر وارد خانه شد و به علي گفت: بپا خيز بيعت كن. علي درنگ كرد و پاسخ نداد. عمر دستش را گرفت و گفت: برخيز. علي حاضر نشد بپا خيزد. پس او را نيز همچون زبير برد.

خالد آن دو را گرفت و عمر و ديگران از پشت سر آنان با خشونت به جلو مي راندند. مردم جمع شده بودند و نظاره مي كردند، خيابانهاي مدينه از مردان پر شده بود. فاطمه كه ديد عمر با علي چه كرد، فرياد كشيد و شيون كرد عده ي زيادي از زنان بني هاشم و ديگران با او جمع شدند. به در حجره اش آمد و فرياد زد: ابوبكر! چه زود به اهل بيت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله يورش برديد! به خدا قسم، با عمر سخن نگويم تا خدايم را ملاقات كنم». (1) .

74- ابن ابي الحديد داستان سقيفه را از جوهري روايت مي كند: «ابوبكر (جوهري) گفت: ابوزيد عمر بن شبّه از احمد بن معاويه از نضر بن شميل از محمد بن عمرو، از سلمة بن عبدالرحمن ما را حديث كرد و گفت: وقتي ابوبكر بر منبر جلوس كرد، علي و زبير و گروهي از بني هاشم در خانه فاطمه عليهاالسلام بودند. عمر نزدشان آمد و گفت: قسم به كسي كه جان من بدست او است، يا براي بيعت بيرون مي آييد يا خانه را به رويتان آتش مي زنم!

زبير با شمشير كشيده بيرون آمد. مردي از انصار و زياد بن لبيد، او را در برگرفتند. شمشير از دستش افتاد. ابوبكر از بالاي منبر فرياد كشيد: آن را به سنگ بزن. شمشير را به سنگ زد و شكست.

ابوعمرو بن حماس گفت: سنگ را ديدم كه جاي آن ضربت بر آن بود. گفت:

ص: 489


1- 760. شرح نهج البلاغه، ج 6، صص 48- 49؛ ج 2، ص 57. ر. ك: بحارالانوار، ج 28، ص 204.

اين جاي ضربت شمشير زبير است.

سپس ابوبكر گفت: رهايشان كنيد. خداوند آنان را خواهد آورد. پس از آن، بيرون آمدند و با او بيعت كردند». (1) .

75- ابوبكر (جوهري) گفته: در يك روايت ديگر آمده كه سعد بن ابي وقاص و نيز مقداد بن اسود، در خانه فاطمه با آنان بودند. آنان گرد آمده بودند تا با علي بيعت كنند. عمر آمد تا خانه را به رويشان آتش بزند. زبير شمشير به دست بيرون آمد. فاطمه گريان و فريادكنان بيرون آمد و بر سر مردم فرياد كشيد. آنان كه در خانه بودند گفتند: ما نه معصيتي كرده ايم و نه با كار نيكي كه مردم در آن اجماع كرده اند، مخالفتي داريم. ما جمع شده ايم تا قرآن را در يك مصحف گرد آوريم. سپس با ابوبكر بيعت كردند. مسأله گذشت و مردم آرام شدند. (2) .

76- ابوبكر گفت: «ابوزيد عمر بن شبّه از رجال خود مرا حديث كرد و گفت: عمر همراه عده اي از مردان انصار و شمار اندكي از مهاجران به خانه فاطمه آمد و گفت: قسم به كسي كه جانم به دست او است، يا براي بيعت بيرون مي آييد يا خانه را به رويتان آتش مي زنم. زبير با شمشير كشيده بيرون آمد. زياد بن لبيد انصاري، و يك مرد ديگر او را در بر گرفتند. شمشير از دستش افتاد. عمر آن را به سنگ زد تا شكست. سپس آنان را در حالي كه گريبانشان را گرفته بودند، با خشونت بيرون كشيدند تا با ابوبكر بيعت كردند». (3) .

77- ابوزيد: «نضر بن شميل گفت: وقتي شمشير زبير از دستش فروافتاد، آن را براي ابوبكر كه روي منبر خطبه مي خواند، بردند، گفت: آن را به سنگ بزنيد.

ص: 490


1- 761. شرح نهج البلاغه، ج 2، صص 46- 48.
2- 762. شرح نهج البلاغه، ج 2، صص 46- 48.
3- 763. شرح نهج البلاغه، ج 2، صص 46- 48.

ابوعمرو بن حماس گفت: من آن سنگ را ديدم كه اثر آن ضربه بر آن بود. مردم مي گفتند: اين اثر ضربت شمشير زبير است». (1) .

78- ابن عبدالحميد گفت: «وقتي مردم در اين باره بر او سخت گرفتند، ام مسطح بنت اثاثه بيرون آمد تا در كنار قبر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله ايستاد و گفت:

كانت امور انباء و هنبثة

لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب

انّا فقدناك فقد الارض وابلها

و اختلّ قومك فاشهدهم و لا تغب (2) .

ابوبكر احمد بن عبدالعزيز گفت: ابوزيد عمر بن شبّه به ما خبر داد و گفت: ابراهيم بن منذر از ابن وهب، از ابن لهيعه، از ابوالاسود، ما را حديث كرد و گفت: شماري از مردان مهاجران در بيعت ابوبكر خشمگين شدند كه بدون مشورت صورت گرفته است. علي و زبير نيز خشمگين شدند و مسلحانه به خانه فاطمه پناه بردند. عمر جماعتي از جمله اسيد بن حضير و سلمة بن سلامة بن وقش- هر دو از بني عبدالاشهل- آمدند و به خانه يورش بردند. فاطمه عليهاالسلام فرياد كشيد و آنان را به خدا قسم داد. آنان شمشير علي و زبير را گرفتند و به ديوار زدند تا هر دو شكست. سپس عمر، علي و زبير را بيرون كشيد تا بيعت كردند». (3) .

79- ابوبكر به اسناد ديگري كه ذكر كرده، روايت مي كند كه ثابت بن قيس بن شمّاس با كساني بود كه همراه عمر در خانه فاطمه عليهاالسلام حضور يافتند. اين ثابت، برادر ديني بني الحارث بن خزرج است.

80- همچنين روايت كرده كه محمّد بن مسلمه همراه آنان بود و هم او بود كه

ص: 491


1- 764. شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 48.
2- 765. لسان العرب، ج 3، ص 20، وي مي گويد: اين دو بيت را فاطمه عليهاالسلام پس از رحلت پدرش سرود. بر پايه ي يك حديث ديگر اين دو بيت را صفيه خواند.
3- 766. شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 50؛ ج 3، ص 49؛ ج 6، 47؛ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 228.

شمشير زبير را شكست. (1) .

81- عمر همراه گروهي از جمله اسيد بن حضير و سلمة بن اسلم به خانه فاطمه آمد و به آنان گفت: راه بيفتيد و بيعت كنيد. از دستور او سرپيچي كردند. زبير شمشير به دست بيرون آمد. عمر گفت: مواظب سگ باشيد. سلمة بن اسلم پريد و شمشير را از دست زبير گرفت و به ديوار زد. سپس او و علي بني هاشم را بردند. علي مي گفت: من بنده ي خدا، و برادر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله هستم. تا اينكه او را به نزد ابوبكر بردند. به او گفته شد: بيعت كن. گفت: من از شما به اين امر- خلافت- سزاوارتر هستم. با شما بيعت نمي كنم، شما به بيعت با من سزاوارتريد. خلافت را با احتجاج به قرابت و نزديكي خود به رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله از انصار گرفتيد. پس افسار اطاعت را به شما دادند و خلافت را به شما سپردند. من به همان چيز بر شما احتجاج مي كنم كه شما بر انصار احتجاج كرديد. پس اگر از خدا مي ترسيد، با ما به انصاف رفتار كنيد و مثل آنچه انصار برايتان شناختند، شما براي ما بشناسيد و الّا خود را براي ستم آماده كنيد، در حالي كه مي دانيد.

عمر گفت: تو را رها نمي كنيم تا بيعت كني. علي به او گفت: عمر! شيري را بدوش كه تو را نيز از آن نصيبي است. امروز خلافتش را محكم كن تا فردا آن را به تو برگرداند. به خدا قسم نه سخن تو را مي پذيرم و نه با او بيعت مي كنم. ابوبكر به او گفت... (2) .

82- ابن ابي الحديد معتزلي مي گويد: «اما امور شنيع و زشتي كه شيعه نام مي برد از قبيل فرستادن قنفذ به خانه فاطمه عليهاالسلام و اينكه او را با تازيانه زد، چنانكه همچون بازوبند به دور بازويش حلقه زد و اثرش بود تا از دنيا رفت و اينكه عمر،

ص: 492


1- 767. شرح نهج البلاغه، ج 2، صص 50- 51؛ ج 6، ص 48.
2- 768. شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 11.

فاطمه را بين در و ديوار فشار داد كه فرياد كشيد: پدر! يا رسول اللَّه!؛ و فرزندش را سقط كرد؛ همه از نظر علماي ما بي اساس است... و فقط شيعه آن را نقل كرده است». (1) .

در حالي كه خودش حديث سقط محسن را از استادش نقل كرد و درباره ي موضع رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله از اين جريان، طرح پرسش كرد، آنگاه كه روايت كرد و پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله خون هبار بن اسود را مباح اعلام فرمود: زيرا او زينب را ترسانده بود هنگامي كه ابن ابي الحديد از استادش خواست نظرش را در اين باره بيان كند، به او گفت: اخبار اين مسأله از نظرش متعارض است و در اين باره نظر خاصي ندارد. (2) .

همانگونه كه ملاحظه كرديد دهها متن از غير شيعه آورديم كه اين مسأله را اثبات مي كند. لذا گفته ابن ابي الحديد در اينجا بي مورد است.

83- ابن ابي الحديد: «اما حديث هجوم به خانه ي فاطمه، درباره اش سخن گفتيم. از نظر من ظاهراً روايت سيد مرتضي و شيعه صحيح است اما نه همه آنچه گمان مي برند بلكه بعضي از موارد آن. ابوبكر حق دارد كه پشيمان شود و از اين كار متأسف باشد. اين بر قوّت ديانت و ترس وي از خداوند دلالت دارد. اين ندامت وي براي اينكه يك منقبت براي او باشد، سزاوارتر است تا يك طعن عليه او». (3) .

84- همو: «اما حديث آتش زدن و كارهاي رسواي ديگر از اين قبيل و گفته ي كساني كه مي گويند: علي را گرفتند و عمامه اش را به گردنش انداختند و بردند و مردم اطرافش نظاره مي كردند؛ بعيد مي نمايد و فقط شيعه نقل كرده است. علاوه

ص: 493


1- 769. شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 60.
2- 770. شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 60.
3- 771. شرح نهج البلاغه، ج 17، ص 168.

بر اين عده اي از اهل حديث نيز مانند آن روايت كرده اند». (1) .

ما نمي دانيم چگونه بين اين دو جمله اخيرش جمع كنيم خصوصاً كه معتزله از اين دسته راويان هستند؟ ملاحظه كرديد كه هر آنچه وي بعيد مي داند پيروان نحله اش- معتزله- روايت كرده اند.

سيد مرتضي گفته: به ردّ نصوص با بعيد شمردنها و بدون ذكر دليل و توجيه قابل توجه و التفات نمي شود.

85- ابن قتيبه دينوري: اما علي و عباس بن عبدالمطلب و كساني از بني هاشم كه همراه آنان بودند و زبير بن عوام به خانه هايشان رفتند. عمر همراه جماعتي از جمله اسيد بن حضير و سلمة بن اسلم به سراغشان رفت. گفتند: راه بيفتيد با ابوبكر بيعت كنيد اما آنان سرپيچي كردند. زبير بن عوام شمشير به دست بيرون آمد. عمر گفت: مواظب اين مرد باشيد، او را بگيريد. سلمة بن اسلم پريد و شمشير را از دست زبير گرفت و به ديوار زد. او را بردند تا بيعت كرد. بني هاشم نيز رفتند و بيعت كردند.

علي- كرّم اللَّه وجهه- را نزد ابوبكر آوردند. او مي گفت: من بنده ي خدا، و برادر رسول اويم. به او گفته شد: با ابوبكر بيعت كن.

گفت: من از شما به اين امر- خلافت- سزاوارتر هستم. با شما بيعت نمي كنم و شما به بيعت با من سزاوارتريد. خلافت را با احتجاج به قرابت و نزديكي خود به پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله از انصار گرفتيد اما آن را از ما اهل بيت غصب مي كنيد؟ مگر شما گمان نمي بريد كه از انصار به خلافت سزاوارتريد، چه محمّد از شماست. آنان افسار اطاعت را به شما دادند و خلافت را به شما واگذار كردند.

من نيز به همان چيز بر شما احتجاج مي كنم كه شما بر انصار احتجاج كرديد: ما به زنده و مرده ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله از همگان سزاوارتريم. پس اگر ايمان داريد، با ما به

ص: 494


1- 772. شرح نهج البلاغه، ج 17، ص 168.

انصاف رفتار كنيد و الّا خود را براي ستم آماده كنيد، در حالي كه مي دانيد.

عمر گفت: تو را رها نمي كنيم تا بيعت كني.

علي به او گفت: امروز شيري را بدوش كه تو را نيز از آن نصيبي است. امروز خلافتش را محكم كن تا فردا آن را به تو برگرداند. پس گفت: به خدا قسم، عمر! نه سخن تو را مي پذيرم و نه با او بيعت مي كنم. (1) .

86- همو: ابوبكر قومي را ياد كرد كه از بيعت او تخلّف كردند و نزد علي- كرّم اللَّه وجهه- نشستند. عمر را نزدشان فرستاد. عمر به خانه علي آمد و آنان را صدا زد. از بيرون آمدن، خودداري كردند. هيزم خواست و گفت: قسم به كسي كه جان عمر به دست او است، يا از خانه بيرون مي آييد يا آن را با هركه در آن است، آتش مي زنم.

به او گفتند: اباحفص! فاطمه در خانه است؟

گفت: اگر چه...

پس بيرون آمدند و بيعت كردند مگر علي كه به زعم خود گفته بود: سوگند خورده ام كه از خانه بيرون نيايم و ردايم را بر دوش نيفكنم تا قرآن را جمع كنم. فاطمه عليهاالسلام بر در ايستاد، گفت: قومي از شما بدمحضرتر نديدم، جنازه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را روي دست ما رها كرديد و بين خود به توافق رسيديد، ما را به امارت برنگزيديد و حق ما را نداديد.

عمر نزد ابوبكر آمد، به او گفت: آيا اين متخلف از بيعت را نمي گيري؟

ابوبكر به قنفذ، غلام خود گفت: برو علي را برايم بخوان.

قنفذ نزد علي رفت: علي به او گفت: چه حاجتي داري؟

گفت: خليفه رسول خدا تو را مي خواند.

ص: 495


1- 773. الامامة والسياسة، ج 1، صص 28- 29؛ احقاق الحق، ج 2، ص 351.

علي گفت: چه زود بر رسول خدا دروغ بستيد.

قنفذ برگشت و پيام را ابلاغ كرد. راوي مي گويد: ابوبكر مدتي دراز گريست. عمر بار دوم گفت: به اين متخلف از بيعت مهلت مده. ابوبكر به قنفذ گفت: نزد علي بازگرد، به او بگو: خليفه رسول خدا تو را مي خواند تا با او بيعت كني. قنفذ نزد علي آمد و مأموريتش را ابلاغ كرد. علي صدايش را بلند كرد و گفت: سبحان اللَّه! مدعي چيزي شده كه حقّ او نيست. قنفذ بازگشت و پيامش را ابلاغ كرد.

ابوبكر مدتي دراز گريست. عمر بپا خاست و با جماعتي به راه افتاد تا به در خانه فاطمه رسيد. در زدند. فاطمه، چون صدايشان را شنيد، با صداي بلند گفت: پدر! يا رسول اللَّه! پس از تو از پسر خطاب و پور ابي قحافه چه كشيديم؟

وقتي مردم صدا و گريه اش را شنيدند، گريان پراكنده شدند و نزديك بود كه قلوبشان بشكافد و جگرشان پاره پاره شود. عمر و عده اي ماندند. علي را بيرون آوردند و به نزد ابوبكر بردند. به او گفتند: بيعت كن. گفت: اگر بيعت نكنم چه؟ گفتند: در اين صورت به خدايي كه جز او معبودي نيست، گردنت را مي زنيم. گفت: در اين حال، بنده ي خدا و برادر رسول او را مي كشيد.

عمر گفت: بنده ي خدا بلي برادر رسول خدا نه.

ابوبكر ساكت بود و چيزي نمي گفت: عمر به او گفت: آيا او را فرمان نمي دهي كه بيعت كند؟ گفت: او را تا فاطمه در كنارش باشد بر چيزي اجبار نمي كنم.

علي نالان و گريان به قبر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله رو كرده و فرياد مي زد.

(يابن امّ اِنّ القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني) (1) .

87- عمر به ابوبكر گفت: با فاصله فاطمه بيا كه او را خشمگين كرده ايم. با هم

ص: 496


1- 774. الامامة والسياسة، ج 1، ص؛ ر. ك: تلخيص الشافي، ج 2، صص 144- 145؛ اعلام النساء، ج 4، صص 114.

به راه افتادند و از فاطمه اجازه ي ورود خواستند. فاطمه به آن دو اجازه نداد. نزد علي آمدند و با او صحبت كردند. علي آن دو را نزد فاطمه آورد. چون نزد او نشستند، رويش را به طرف ديوار كرد. به او سلام كردند، پاسخ نداد.

ابوبكر صحبت كرد و گفت: اي حبيبه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله! همانا قرابت رسول خدا برايم دوست داشتني تر از قرابت خودم است و تو نزد من از دخترم عايشه، محبوب تري، دوست داشتم وقتي پدرت مرد، من هم با او مرده بودم و پس از او زنده نمي ماندم. آيا به نظر تو، من تو را مي شناسم و فضيلت و شرافت تو را مي دانم و با اين وجود حق تو و ميراث پدري ات را از تو منع مي كنم جز اينكه از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله شنيدم كه گفت:

«ما ارث نمي گذاريم. آنچه از ما بماند، صدقه است».

فاطمه گفت: اگر حديثي از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله برايتان نقل كنم، آن را مي دانيد و بدان عمل مي كنيد؟ گفتند: آري.

گفت: شما را به خدا قسم مي دهم آيا از رسول خدا نشنيديد كه گفت: «رضايت فاطمه رضايت من است و سخط فاطمه، سخط من. پس هركه فاطمه، دخترم را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هركه فاطمه را خشنود كند، مرا خشنود كرده و هركه فاطمه را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است؟!».

گفتند: آري، آن را از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله شنيديم.

گفت: پس من خدا و فرشتگان او را شاهد مي گيرم كه شما دو نفر مرا به خشم آورديد و مرا خشنود نكرديد، و اگر پيغمبر را ملاقات كنم، قطعاً از شما به او شكايت خواهم كرد.

ابوبكر گفت: فاطمه! پناه مي برم به خدا از سخط او و سخط تو. پس به آواز بلند شروع به گريستن كرد چنانكه نزديك بود، قالب تهي كند و فاطمه گفت: به خدا

ص: 497

قسم كه در هر نمازي، او را عليه تو مي خوانم (تو را نفرين مي كنم). سپس ابوبكر گريان بيرون شد. مردم دورش را گرفتند. به آنان گفت: هر كدام از شما شب با همسرش دست به گردن مي خوابد و با خانواده اش شاد و مسرور است، اما مرا به حال خود رها كرده ايد. نيازي به بيعت شما ندارم مرا رها كنيد.

گفتند: اي خليفه رسول خدا! اين امر (بدون تو) راست نمي شود. تو از همه ي ما به آن آگاهتري. اگر چنين شود، هيچ يك از احكام خدا اقامه نشود. گفت: به خدا قسم، اگر اين نبود، و هراس من از اينكه مبادا اين ريسمان سست شود، پس از آنچه از فاطمه شنيدم و ديدم، نمي گذاشتم كه حتي يك شب، بيعتي از مسلماني بر گردنم باشد.

راوي گفت: علي- كرّم اللَّه وجهه- بيعت نكرد تا فاطمه وفات كرد. فاطمه فقط 75 شب بعد از پدرش زنده بود. گويد: وقتي فاطمه وفات كرد... (1) .

88- عمر رضا كحاله: اخباريون شيعه روايت كرده اند كه ابوبكر «در مورد فدك نوشته اي براي فاطمه نوشت. چون فاطمه از نزد بيرون آمد، عمر او را ديد. دستش را دراز كرد تا آن بربايد. فاطمه نگذاشت. عمر با دستش به سينه فاطمه زد و نوشته را گرفت و سوزاند». (2) .

89- عبدالفتاح عبدالمقصود: اينگونه شايعات از گامهاي پسر خطاب در آن روز پيشي گرفت، او با جمعي از ياران و معاونان خود به خانه فاطمه مي رفت، و در ذهنش اين بود كه پسر عموي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را- به اختيار يا به اجبار- به اقرار آنچه تا آن لحظه از آن سرپيچي كرده بود، وادارد.

... آيا زبان مردم چفت و بندي دارد كه آنان را از نقل داستان هيزم بازدارد،

ص: 498


1- 775. منابع آن را در يكي از فصول گذشته آورديم.
2- 776. اعلام النساء، ج 4، ص 124.

هيزمي كه پسر خطاب دستور داد جمع كردند و دور تا دور خانه فاطمه كه علي و يارانش در آن بودند، چيد تا ابزار قانع كردن يا ابزار از پا انداختن آنان باشد. اين مرد، پرخاش كنان و خشمگين و برافروخته به سوي خانه علي روان شد. ياران و همراهانش او را پشتگرمي مي دادند، به خانه يورش بردند يا نزديك بود كه يورش ببرند كه ناگهان سيمايي چون سيماي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله از در نمايان شد با دريايي از حزن و اندوه و كوله باري از درد و رنج، از چشمانش دانه هاي مرواريد اشك روان و بر جبينش چروكهاي خشم جوشان و قهر انقلابي نمايان. زهرا رو به مرقد مطهر پدرش، آهي از دل برآورد و از اين غايب حاضر كمك خواست كه: پدر! يا رسول اللَّه! پس از تو پسر خطاب و پور ابي قحافه چه كشيديم! كلمات زهرا جز دلهاي مالامال از حزن و اندوه به جاي نگذاشت.

90- ابن ابي الحديد معتزلي شافعي مي گويد: وقتي قصه زينب را كه هبار بن اسود، او را ترسانيده بود، براي استادش خوانده، ابوجعفر به او گفته است: «اگر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله خون هبار را مباح كرد كه زينب را ترساند و در نتيجه زينب بچه اش را سقط كرد؛ ظاهراً اگر زنده بود، خون كسي كه فاطمه را ترساند تا بچه اش را سقط كرد، مباح اعلام مي كرد.

گفتم: اجازه مي دهي كه اين گفته ي برخي از مردم را از تو روايت كنم كه: فاطمه را چنان ترساندند كه محسن را سقط كرد؟!

گفت: نه، نه صحّت اين را از من روايت كن و نه بطلان آن را. من در اين موضوع متوقف هستم. چه از نظر من اخبار در اين باره متعارض است». (1) .

91- در شرح حال احمد بن محمّد بن محمّد بن سري بن يحيي بن ابي دارم

ص: 499


1- 777. شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 193، بحارالانوار، ج 28، ص 323؛ اثبات الهداة، ج 2، صص 360، 337- 338.

محدّث گفته اند: در تمام دوران زندگي بر جاده ي راستي بود اما در اواخر عمرش، بيشتر معايب بر او خوانده مي شد. روزي در مجلس او حاضر بودم كه مردي بر او خواند: «عمر به شكم فاطمه زد چنانكه محسن را سقط كرد». (1) .

ص: 500


1- 778. ميزان الاعتدال، ج 1، ص 139؛ سير اعلام النبلاء، ج 15، ص 578؛ لسان الميزان، ج 1، ص 268.

درهاي خانه هاي مدينه در عهد رسول خدا

اشاره

فصل اول- درهاي خانه هاي مدينه در عهد رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله

فصل دوم- درهاي كعبه و خانه هاي مكه

فصل سوم- اقدام براي آتش زدن خانه فاطمه عليهاالسلام

ص: 501

تذكر ضروري

اين بخش در پاسخ به يك شبهه در ارتباط با قضيه ي زهرا عليهاالسلام نوشته شد تا جداگانه چاپ شود. اما وقتي در پاسخ به شبهات ديگري كه به هر دليل درباره ي زهرا عليهاالسلام مطرح شد، مطالبي نوشتيم، و با ملاحظه ي رابطه ي اين دو نوشتار با هم، بر آن شديم به منظور رفاه حال خواننده ارجمند، آن نوشته را در اينجا بياوريم. چه اگر جداگانه منتشر مي شد، مي بايست خواننده را به آن ارجاع دهيم و بسا كه به علت عدم دسترسي بدان، نمي توانست از آن استفاده كند.

يادداشت

پيش از هر چيز ميل دارم كه خواننده ارجمند از نقاط زير آگاهي كامل داشته باشد:

1- آنچه در صفحات آينده مي آيد يك بحث علمي و تحليلي درباره ي يك قضيه ي حساس و حياتي نيست بلكه صرفاً عرضه ي بخشي از متون به منظور اقناع برخي از مردم است تا در صدور حكم شتاب نورزند و عنان تصورات خويش را به گونه اي رها نكنند كه گمان رود مي خواهند عقل مردم را به مسخره گيرند و شعورشان را تحقير نمايند و مراتب علمي و فرهنگي آنان را به تمسخر گيرند.

2- من از اينكه روزهايي از عمرم را صرف جمع آوري اين متون كردم، خيلي متأسفم. آرزويم اين بود كه به جاي اين به درمان يكي از مسائل حياتي مي پرداختم.

ص: 502

كه براي مردم مفيد باشد اما تنها خوشي من اين است كه با اين كارم در حفظ پاكيزگاني سهيم شده ام كه در بالاترين مراتب طهارت و صفايند تا عنوانهاي فريبنده بزرگ و اسامي پر زرق و برق آنان را خيره نكند و ادعاهاي عريض و طويلي كه ممكن است يك روشنفكر و يا صاحب مقامي در اينجا و آنجا بر زبان آورد، بر آنان تأثير نداشته باشد.

3- علت جمع آوري و تأليف روايات و متون حاضر اين بود كه يك نفر به سهيل ذكار استاد تاريخ دانشگاه دمشق نسبت مي دهد كه او گفته: در عهد پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله ورودي خانه هاي مدينه درهاي چوبي كه باز و بسته شود و مراجعان بر آن بكوبند، نداشت بلكه در خانه هايشان را با پرده و پارچه هاي پشمي مي پوشيدند. ما نمي دانيم اين نسبت تا چه حدّ صحّت دارد و در صورت صحّت، حدود و قيود اين ادعا چيست؟!

اين گوينده در صحّت كلام آن استاد استدلالي كرده كه مي گويند: وقتي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از سفر برگشت و بر در خانه زهرا عليهاالسلام (1) پرده ي منقوشي ديد، از آن ناراحت شد. دليل ديگر وي داستان برملا شدن زناي مغيرة بن شعبه است كه باد پرده در خانه را به كناري زد و شاهدان او را در حال ارتكاب اين عمل زشت ديدند...

هدف وي تأكيد بر عدم صحّت مسائلي است كه در نصوص صحيح تاريخ و حديث آمده است. يعني: نادرستي تلاش براي آتش زدن در خانه ي فاطمه و شكستن در، يا فشار زهرا عليهاالسلام بين در و ديوار و ديگر حوادث دردآوري كه چهره مباني و ارزشهاي اسلامي و انساني را لكه دار كرده است.

ص: 503


1- 779. در عموم روايات و اگر نگوييم همه، لااقل بيشتر متون تاريخي و نيز سخنان صحابه و ديگران، خانه زهرا عليهاالسلام يا در خانه ي زهرا عليهاالسلام آمده است. خيلي كم مي بينيد كه تعبير خانه علي عليه السلام آمده باشد. اين مسأله قابل توجه است و جا دارد كه اسباب و انگيزه هاي دوستداران و دشمنان در اين باره، به يك اندازه مطالعه و بررسي شود.

4- در اين بخش دسته اي از متون را آورده ام كه خواننده گرامي ملاحظه خواهد كرد، دلالت دارد كه در زمان رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله در مدينه و مكه و كعبه درهاي لنگه دار وجود داشت. علاوه بر اين اشاره اي گذرا به رواياتي خواهيم داشت كه دلالت دارد در عهد خلفاي نخستين، خانه ها در داشته است. برخي از متون دالّ بر تلاش و يا تهديد حاكمان پس از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله براي آتش زدن در خانه ي زهرا عليهاالسلام را نيز از ياد نبرده ايم و چنانكه خواهيم ديد گوشه هايي از اين روايات را نيز آورده ايم.

5- مقصود من در اين بخش، استقراء تام و استقصاي كامل نبوده است. زيرا مي دانم كه در اين صورت كتابي پرحجم بالغ بر صدها صفحه پر از نص و روايت خواهد شد و دليلي بر صرف عمر در چنين مسأله اي نمي بينم كه نه تنها از مسلّمات و بديهيات است بلكه سخن گفتن از آن تقريباً بيهوده و خسته كننده است لذا در بيشتر موارد به منابع و مصادر محدود مثل صحاح سته و مسند احمد و كنزالعمال از مصادر اهل سنت و بحارالانوار و برخي ديگر از مصادر شيعه بسنده كرده ام. علاوه بر اين مطالبي نيز از منابع ديگر تقديم خواننده كرده ام. بدون اينكه تعمدي در بيان تفصيلي روايات برخي از منابع داشته باشم. احساس مي كنم كه عمرم را در مسأله اي صرف كرده ام كه آن را كم فايده يا بي فايده مي دانستم جز اينكه قصد من اين بود كه كساني را حفظ نمايم كه ممكن است القاب و اسامي آنان را فريب دهد چنانكه پيش از اين يادآور شدم.

خداوند به ما توفيق گفتار راست، ديدگاه درست، كردار پسنديده و سودمند و هرچه در آن هدايت، صلاح و رشاد است، عنايت فرمايد.

حمد و سپاس خداي يكتا را و درود و سلامش بر محمّد و خاندان پاكيزه اش.

1/ ربيع الثاني/ 1417 ق

جعفر مرتضي العاملي

ص: 504

پيشگفتار

ادعا و توجيهات آن

كسي ادعا مي كند كه به هنگام ظهور اسلام خانه هاي مدينه درهاي لنگه دار كه به وقت نياز باز و بسته شود، آنگونه كه ما مي شناسيم و با مأنوس هستيم، نداشت بلكه مردم خانه هاي خود را با پرده و پارچه هاي پشمي مي پوشيدند. (1) .

شايد دكتر جواد علي هم به اين ادعا نزديك مي شود، آنگاه كه مي گويد: «... خانه هاي زنان پيغمبر از خشت خام بود با حجره هايي از چوب خرما كه داخلش گل اندود و بر درش پارچه هاي پشمي آويخته... (2) اين وضع بيشتر خانه هاي مردم يثرب و مدينه جز خانه هاي طبقات ثروتمند بود...». (3) .

شايد آنچه فهميده اند بخاطر گفته محمد بن هلال باشد «خانه هاي زنان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله را ديدم كه از چوب خرما بود و با پارچه هاي پشمي پوشيده و در طرف قبله و مشرق و شام اما هيچكدام در ضلع غربي مسجد نبود». (4) .

عطاء خراساني گفت: «... من حجره هاي زنان رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را ديدم. از

ص: 505


1- 780. وي اين مطلب را از دكتر سهيل ذكار نقل كرده است.
2- 781. طبقات ابن سعد، ج 1، ص 499.
3- 782. المفصل في التاريخ العرب قبل الاسلام، ج 8، ص 31.
4- 783. وفاءالوفاء، ج 2، صص 459- 460. ر. ك: ص 540.

چوب خرما بود و بر درهايش پارچه هايي از پشم سياه». (1) .

عمران بن ابي انس نيز چنين گفته است. (2) .

شايد از اين مطلب نتيجه گرفته اند كه اين به حجره هاي زنان پيغمبر اختصاص نداشت بلكه اين صفت همه ي درهاي مدينه بود مگر خانه هاي ثروتمندان.

مناقشه و رد

اين سخن باطل است. زيرا:

1- گفته محمّد بن هلال و عطاء خراساني و ديگران بر مطلوبشان دلالت ندارد. زيرا وجود پرده هاي پشمي بر در حجره هاي زنان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله بدان معني نيست كه درهايي از چوب عرعر، يا ساج، يا تنه يا شاخه هاي خرما نداشت به دو دليل:

الف: مقصود عبارات منقول از محمد بن هلال و عطاء خراساني و ديگران اين است كه سقف اين خانه ها و حجره ها از پارچه هاي پشمي بود تا ساكنان خود را از گرماي خورشيد و غير ذلك محافظت كند.

گفته حسن بصري بر اين مطلب دلالت دارد كه گفت: «... در آستانه سن تكليف بودم كه وارد خانه هاي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله مي شدم و دستم را به سقف آن مي زدم. هر خانه يك حجره داشت و حجره ها از پارچه پشمي بود كه به چوب عرعر بسته مي شد». (3) .

اميرالمؤمنين عليه السلام در توصيف خانه هاي خاندان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله در دوره ي آن حضرت مي گويد: «... خانه هاي ما اهل بيت محمد صلي اللَّه عليه و آله نه سقف داشت و نه در، و نه پوششي

ص: 506


1- 784. وفاءالوفاء، ج 2، ص 461.
2- 785. وفاءالوفاء، ج 2، ص 461.
3- 786. وفاءالوفاء، ج 2، ص 541. ر. ك: ص 463.

جز از چوبهاي خرما و مانند آن. نه زيراندازي داشتيم و نه رواندازي. اكثر ما يك لباس را در نماز دست به دست مي كرديم و همه ي ما شب و روز گرسنه بوديم. گاهي اوقات چيزي از في ء كه خداوند آنان را به ما اختصاص داده، به ما مي رسيد و ما در همان حال بوديم كه وصف كردم. اما رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله براي بدست آوردن دلهاي صاحبان نعمت و مال، آن را به آنان مي داد...». (1) .

اميرالمؤمنين حالت فقر و فاقه اي را توصيف مي كند كه اهل بيت از آن رنج مي بردند و رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله متنعّمان و ثروتمندان را در آنچه داشت، بر آنان ترجيح مي داد. با ملاحظه اينكه: درهاي خانه هاي اهل بيت عليه السلام از شاخه هاي خرما بود اما خانه هاي ديگران، پرده داشت و درهايش از غير شاخه هاي خرما، و از جمله از چوبها بود نه آنگونه كه برخي ادعا مي كنند، فقط پرده و پارچه هاي پشمي.

ب. نصوص دالّ بر وجود درهاي چوب و لنگه دار كه بر روي آن پرده نيز مي زدند. اين متون را در همين بخش خواهيم آورد.

درهاي حجره هاي زنان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله به مسجد باز مي شد كه مردم در اوقات مختلف و نيز اهل صفّه در آن حضور داشتند. از سوي ديگر نمي توان زنان را در زمستان و تابستان در منطقه گرمسيري حجاز، در حجره هايشان زنداني كرد و اجازه نداد كه نسيمي به آنان برسد. حال اگر درها باز باشد و پرده ها آويزان، هم ساكنان حجره از چشم ناظران پوشيده خواهند بود و اندكي نسيم خنك كننده به داخل حجره ها خواهد وزيد.

2- مي پرسيم: چه كسي گفته: محمّد بن هلال و عطاء خراساني در حجره هاي زنان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله ديده اند، در زمان رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله همان بوده است؟ از وقتي كه آنان ديده اند، سالها بر اين حجره ها گذشته و بارها خريد و فروش شده است. شايد در

ص: 507


1- 787. بحارالانوار، ج 38، ص 175؛ خصال، ج 2، صص 373- 374.

اين مدّت درها عوض شده يا آن را از جا كنده باشند و غير ذلك!

3- شخص محمّد بن هلال در حديث خود از حجره هاي زنان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله سخني گفته كه بر وجود درهاي يك لنگه يا چند لنگه دلالت دارد. او در تتمه همان سخن خود مي گويد: «... و در حجره عايشه به سوي شام بود و يك لنگه از چوب عرعر يا ساج داشت». (1) .

ابوفديك از محمّد بن هلال حديث مي كند كه گفت: «... از او درباره ي خانه عايشه پرسيدم. گفت: درش به سوي شام بود. گفتم: يك لنگه داشت يا دو لنگه؟ گفت: يك در بود. گفتم: جنسش از چه بود؟ گفت: از چوب عرعر يا ساج...». (2) .

سمهودي مي گويد: «اين سخن مستند به گفته ي ابن عساكر است كه مي گويد: و در خانه، شامي بود و در مدّت زندگاني عايشه قفل نداشت». (3) .

عرعر، سرو كوهي است و ساج، درخت تنومند و ستبر، چوب آن سياه و سنگين است و تقريباً زمين آن را نمي پوساند. فقط در سرزمين هند مي رويد. (4) .

رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله حجره هاي زنانش را در منازل حارثة بن نعمان ساخت. (5) آيا معقول است كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله از ميان زنانش فقط در خانه ي عايشه را از چوب عرعر يا ساج بسازد و ديگران را رها كند؟!

با توجه به اين نكته كه پرسش و پاسخ در خصوص خانه عايشه بود و بس، هدف پرسش كننده شناخت ويژگي هاي درها و اينكه يك لنگه داشت يا دو لنگه و از چوب عرعر بود يا ساج، يا از چوب ديگري، نبود.

ص: 508


1- 788. وفاءالوفاء، ج 2، صص 542، 460.
2- 789. ر. ك: وفاءالوفاء، ج 2، صص 459- 460؛ 542.
3- 790. ر. ك: وفاءالوفاء، ج 2، ص 542.
4- 791. ر. ك: اقرب الموارد، ج 1، ص 544؛ ج 2، ص 262.
5- 792. ر. ك: وفاءالوفاء، ج 2، صص 462- 463.

خلاصه اينكه: گفتار ابن هلال و عطا و ديگران دلالت ندارد كه درهاي خانه هاي زنان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله لنگه نداشت تا چه رسد به اينكه دلالت كند كه خانه هاي مدينه در زمان آن حضرت در نداشت. اگر دليل ديگري وجود دارد، ذكر كنند و بدان تمسك جويند تا در آن نظر كنيم و سپس له يا عليه آن حكم نماييم. چه حاكم نهايي دليل است. بس و بدون دليل با هيچ يك از ادعاهاي عريض و طويل و نمايشهاي پوچ و واهي از هركه باشد، قانع نمي شويم.

ما به نوبه ي خود در فصول آتي بخشي اندك از متون فراوان و بي شمار را مي آوريم كه تصريح يا ظهور دارد كه خانه هاي مدينه و مكه درهايي داشت كه باز و بسته مي شد و مراجعان براي ورود، در مي زدند. اين درها لنگه كوچك و كليد و... داشت.

همه ي متوني كه تقديم مي داريم فقط در خصوص درهاي خانه هاي مدينه در عهد رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و اندكي نيز مربوط به دوره خلفاي نخستين است. همچنان كه بخشي از متون مربوط به درهاي كعبه و خانه هاي مكه در همين دوره، يعني: عهد رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله را نيز خواهيم آورد. خواننده گرانقدر را به مطالعه اين فصلهاي حاوي دهها متن مافوق تواتر دعوت مي كنيم كه خواننده را به درجه اي از قطع و يقين مي رساند كه جاي هيچگونه عذري براي معتذران و چاره اي براي چاره جويان نمي گذارد.

ص: 509

درهاي خانه هاي مدينه در عهد رسول خدا

اشاره

اهالي مدينه بدون سلاح شب را به صبح نمي رسانند

دري از حصير

دري از شاخه ي خرما

در يك لنگه يا دو لنگه

در بدون حلقه

لنگه ها و پرده ها

باز كردن در يا كنار زدن پرده

بستن در

در بدون قفل

در را فراز كردن

در بسته

پشت در

حركت در

باز كردن در

بازكردن قفل و بسته ماندن در

شكستن در

در كليددار

شكاف در

بلعيدن درها

درهاي خانه هاي مدينه پس از وفات پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله

ص: 510

اهالي مدينه بدون سلاح شب را به صبح نمي رسانند

قرنهاي متمادي پيش از اسلام يثرب صحنه جنگهاي داخلي بود و همواره در حالتي از آشوب و تشنج به سر مي برد. پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله زماني به رسالت مبعوث شد كه مردم مدينه در هيچ لحظه اي از شبانه روز سلاح خود را بر زمين نمي گذاشتند. (1) .

انسان عرب در قبال قضاياي خونخواهي، جنگ و جدال و دوستي و دشمني حالات، مفاهيم و حساسيتهاي خاص خود را داشت و در همين زمان با قساوت و خشونت طبيعت و نيز گونه هاي ديگري از خطرات مواجه بود.

حال چگونه مي توان تصور كرد كه مرد عرب با احتمالات ترسناك فراواني كه از همه طرف او را در بر گرفته، در حالتي از گشايش و آسايش خاطر زندگي كند خانه اش را بدون در رها كند به اين اعتماد كه شب هنگام مسلّح است؛ سلاحي كه وقتي عرب مدينه در خواب عميق فرورفته و از آنچه در اطرافش هست و از اتفاقاتي كه پيرامونش روي مي دهد كاملاً بي خبر است، نمي تواند از او دفاع كند. خصوصاً آنگاه كه دشمني بين دو قبيله يا دو گروه باشد كه در يك شهر زندگي مي كنند، مثل اوس و خزرج، يا يكي يا هر دو با يهوديان بني نضير و بني قينقاع و بني قريظه.

در اين فصل بخشي از متون را مي آوريم كه دال بر وجود درهاي قابل باز و بسته شدن و داراي لنگه هاي تك يا متعدد و ساخته شده از چوب عرعر يا ساج، كه

ص: 511


1- 793. بحارالانوار، ج 19، صص 8- 10؛ اعلام الوري، ص 55.

ممكن است بشكند و در كوچك دارد و كليد و...

اين متون برغم آنكه اندكي بي شمار است، جايي براي شك باقي نمي گذارد كه ادعاي نبود در براي خانه هاي مدينه، ادعاي گزاف، بي دليل و بي منطقي است.

دري از چوب عرعر يا ساج

از ابن نجار و محمّد بن هلال آورديم كه: در خانه ي عايشه يك لنگه داشت و از چوب عرعر يا ساج بود.

دري از حصير

معيقب گفت: «رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله زير گنبدي از شاخ و برگهاي خرما كه درش از حصير بود، معتكف شد...». (1) .

چنين روايتي از ابي حازم غلام آزاد شده انصار هم نقل شده جز اينكه در آن آمده: «زير گنبدي كه حصيري بر درش بود». (2) .

دري از شاخه خرما

1- ابوموسي اشعري به دنبال رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بيرون شد تا اينكه وارد چاه اريس شد. او كه دربان آن حضرت بود، گفت: «دم در نشستم كه از شاخه ي خرما بود». (3) .

2- در حديث هجوم به خانه زهرا عليهاالسلام: «عمر لگدي به در زد و در را كه از

ص: 512


1- 794. وفاءالوفاء، ج 2، صص 458- 460.
2- 795. وفاءالوفاء، ج 2، ص 452؛ به نقل از طبراني در المعجم الكبير و المعجم الاوسط.
3- 796. صحيح مسلم، ج 7، ص 118؛ صحيح بخاري، ج 2، ص 187؛ وفاءالوفاء، ج 3، ص 942.

شاخه ي خرما بود شكست. سپس وارد خانه شدند...». (1) .

در فصل دوم اين بخش به هنگام سخن از آتش زدن در يا تهديد بدان، موارد چندي از اين روايات خواهيم آورد.

3- در حديث مردي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را از شكاف در ديد، در برخي از مصادر چنين آمده: «مردي از لاي شاخه ي خرما، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را ديد». (2) .

در يك لنگه يا دو لنگه

گذشت كه ابوفديك از محمّد بن هلال درباره ي در خانه عايشه پرسيد كه «آيا يك لنگه بود يا دو لنگه»؟ و او گفت: يك در بود. (3) در يك متن ديگر آمده: يك لنگه داشت. (4) .

در بدون حلقه

در روايات آمده كه در خانه رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله را با انگشتان مي زدند يعني حلقه نداشت. (5) .

لنگه ها و پرده ها

بعضي از متون دلالت دارد كه درها، پرده و لنگه هاي چوبي نيز داشت. اين اقتضاي طبيعت مناطق حاره است كه بايد درها باز باشد و پرده اي بر آن آويخته

ص: 513


1- 797. تفسير عياشي، ج 2، ص 68؛ بحارالانوار، ج 28، ص 227، از آن.
2- 798. كافي، ج 7، ص 292؛ تهذيب الاحكام، ج 10، ص 208.
3- 799. ر. ك: وفاءالوفاء، ج 2، صص 542، 459، 460.
4- 800. ر. ك: وفاءالوفاء، ج 2، ص 460.
5- 801. ر. ك: وفاءالوفاء، ج 2، ص 464.

تا هم نسيمي به درون اطاق راه يابد و هم زنان از ديد مردان بيگانه پنهان بمانند.

از اين متون به چند مورد زير اشاره مي كنيم:

1- ابوذر از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله: «هرگاه مردي از مقابل در باز بدون پرده بگذرد و در آن نگاه كند، گناهي بر او نيست بلكه اهل خانه خطاكارند». (1) .

2- حسين بن محمّد، از معلي، از احمد بن محمّد، از حارث بن جعفر، از علي بن اسماعيل بن يقطين، از عيسي بن مستفاد، ابوموسي ضرير كه گفت: موسي بن جعفر صلي اللَّه عليه و آله و سلم در حديثي به من فرمود: به ابوعبداللَّه عليه السلام گفتم:... آنگاه حديث نوشتن وصيت پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله پيش از وفاتش، را برايمان نقل كرد تا اينكه گفت: «پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله دستور داد كه هر كه در خانه است جز علي عليه السلام بيرون رود و فاطمه عليهاالسلام بين پرده و در بود...». (2) .

3- ابوالبختري، از جعفر، از پدرش، از علي عليه السلام: او مكروه مي دانست كه مرد در خانه اي بخوابد كه نه در دارد و نه پرده. (3) .

الف. پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: «از شما مردي است كه چون نزد اهلش بيايد، در را ببندد و پرده را بيندازد و به ستر خداوند، خود را بپوشاند». (4) .

ب. از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله درباره مردي پرسيدند كه همسرش را سه بار طلاق داده سپس مردي ديگر با او ازدواج كرده و در را بر رويش بسته و پرده را انداخته و روپوش زن را برداشته اما پيش از آميزش او را طلاق داده است، آيا بر شوهر اوّلش حلال است؟... روايات ديگري نيز به همين معني وارد شده است. (5) .

ص: 514


1- 802. مسند احمد، ج 5، ص 153.
2- 803. بحارالانوار، ج 22، صص 479- 480.
3- 804. قرب الاسناد، ص 146؛ وسائل الشيعه، ج 5، ص 325؛ بحارالانوار، ج 73، ص 157؛ كافي، ج 6، ص 533.
4- 805. سنن ابي داوود، ج 1، ص 234.
5- 806. مسند احمد، ج 2، ص 62. ر. ك: سنن نسائي، ج 6، ص 144.

باز كردن در يا كنار زدن پرده

1- عايشه در قصه نماز پدرش براي مردم گفت: «رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله دري را بين خودم و مردم باز كرد يا پرده اي را كنار زد...». (1) .

2- در حديث ام ايمن درباره ي زفاف فاطمه عليهاالسلام آمده كه گفت: «... سپس علي عليه السلام از پشت پرده، يا پشت در سياهي اي ديد. گفت: كيست؟ گفت: اسماء...». (2) .

استدلال به حديث «پرده خانه فاطمه» نادرست است

از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله از سفري بازگشت به خانه فاطمه عليهاالسلام وارد شد. پرده اي بر در خانه و دو النگو در دستانش ديد... بيرون آمد. فاطمه، دخترش را خواست و پرده را كند و النگوها را بيرون آورد...». (3) .

در متن سوم: «و در قدوم پدر و شوهرش پرده اي به در خانه زد». (4) .

برخي مي پندارند كه اين حديث بر عدم وجود درهاي چوبي و غيره دلالت دارد و بيانگر آن است كه ورودي خانه با پرده و پارچه هاي پشمي پوشيده مي شد.

ص: 515


1- 807. سنن ابن ماجه، ج 1، ص 510؛ البداية والنهاية، ج 5، ص 276.
2- 808. مجمع الزوائد، ج 9، ص 210؛ مناقب الامام اميرالمؤمنين، ج 2، ص 217؛ المصنف، ج 5، ص 485.
3- 809. ر. ك: بحارالانوار، ج 43، صص 83- 89؛ ج 85، ص 94؛ مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 343؛ ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، ص 43؛ مكارم الاخلاق، ص 95؛ امالي صدوق، ص 194؛ كشف الغمه، ج 2، ص 77؛ نهايةالارب، ج 5، ص 264؛ ذخائرالعقبي، مرآة؛ ينابيع الموده، ج 2، ص 52؛ احقاق الحق، ج 10، صص 291- 293؛ ج 19، صص 106- 107؛ نظم دررالسمطين، ص 177؛ مسند احمد، ج 5، ص 275؛ مختصر سنن ابي داوود، ج 6، ص 108؛ فضائل فاطمه، ص 53- 54؛ مستدرك حاكم، ج 1، ص 489؛ ج 3، صص 155- 156؛ حليةالاولياء، ج 2، ص 300؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 268؛ الصواعق المحرقه، ص 109؛ عوالم العلوم، ج 11، صص 130، 177- 178، 263- 266.
4- 810. ر. ك: وفاءالوفاء، ج 2، ص 467؛ ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، ص 43، از مسند احمد، مناقب ابن شاهين.

مي گوييم:

1- پيش از اين آمد كه پرده و پارچه هاي پشمي در كنار درهاي چوبي به ورودي خانه ها زده مي شد.

ممكن است كسي بگويد: اگر روايت اعتراض پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به پرده خانه فاطمه عليهاالسلام صحيح باشد و چنانكه خواهد آمد اين قضيه بين پيامبر و هيچيك از همسرانش نبود در اين صورت، معقول نمي نمايد كه از دخترش فاطمه عليهاالسلام انتظار داشته باشد كه فقط به لنگه هاي در بسنده كند و روي آن پرده و پارچه هاي پشمي نزند... و اگر ورودي خانه بدون در بود، و با اين وجود، از فاطمه عليهاالسلام توقّع دارد كه به در خانه اش پرده نزند، اين بدان معني است كه از دخترش بخواهد كه چنان زندگي كند كه گويي در بيابان است. چه در اين صورت دور و نزديك او را مي بيند و در خانه اش به داخل مسجد باز مي شود كه تقريباً در بيشتر ساعات شبانه روز از آدم خالي نيست. در حالي كه شخص پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله عدم اهتمام به ستر درها را گناه صاحبان خانه دانسته است.

در پاسخ گفته مي شود: پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله به نوع پرده كه چه بسا جالب توجه بوده، اعتراض داشت نه بر اصل پرده كه مي تواند مثلاً از پارچه پشمي باشد.

2- علي عليه السلام مي فرمايد: قضيه ي پرده مذكور بين پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و يكي از همسرانش بود:

الف. امام علي عليه السلام در وصف پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله.

«پرده اي بر در خانه او آويخته بود كه تصويرهايي داشت، يكي از زنان خويش را گفت: اين پرده را از من پنهان كن كه هرگاه بدان مي نگرم، دنيا و زيورهاي آن را به ياد مي آورم».

ص: 516

ب. در يك متن ديگر فرمود:

«... جبرئيل نزد من آمد و گفت: ديشب به نزد تو مي آمدم و چيزي مانع من نبود كه در خانه اي كه در آن بودي، بر تو وارد شوم جز اينكه بر درش صورتهايي بود. بر در خانه پرده نازكي آويخته بود كه تصويرهايي داشت رفت و پرده را كند و از آن دو بالش درست كرد...». (1) .

استدلال به داستان مغيره درست نيست

برخي تلاش مي كنند كه بر عدم وجود درهاي لنگه دار در آن زمان به قصه زناي مغيرة بن شعبه استدلال كنند. چه گمان مي برند كه باد پرده را بلند كرد و چنان كه مشهور است، او را در آن حالت زشت مشاهده كردند و گواهان عليه او شهادت دادند و بود آنچه بود اما اين استدلال نادرست است:

1- طبري و ديگران گفته اند: خانه ابوبكره در مقابل خانه مغيرة بن شعبه بود و كوچه اي بين آن دو قرار داشت. اين دو خانه در دو آبشخور رو به روي هم واقع بود. عده اي در آبشخور ابوبكره گرد وي جمع شده بودند و با هم سخن مي گفتند. بادي وزيد و در اطاقك را گشود. ابوبكره برخاست تا آن را ببندد كه چشمش به مغيره افتاد كه باد در اطاقك او را باز كرده و او بين پاهاي زني بود.

ابوبكره به حاضران گفت: بپا خيزيد و نظاره كنيد. برخاستند و نگاه كردند.

سپس گفت: گواه باشيد... (2) .

ص: 517


1- 811. كنزالعمال، ج 15، ص 404؛ به نقل از احمد و ابوداوود و بيهقي و نسايي.
2- 812. بحارالانوار، ج 3، ص 640؛ تاريخ الامم والملوك، ج 4، ص 70؛ دلائل الصدق، ج 3، ق 1، ص 87؛ شرح الاخبار، ج 3، 57؛ ر. ك: فتوح البلدان، ج 3، ص 352؛ كنزالعمال، ج 3، ص 18؛ سنن بيهقي، ج 8، ص 235؛ الكامل في التاريخ، ج 2، صص 540- 541؛ وفيات الاعيان، ج 2، ص 455؛ البداية والنهاية، ج 7، ص 81؛ عمدةالقاري، ج 6، ص 340؛ الاغاني، ج 16، صص 331- 332؛ شرح نهج البلاغه، ج 12، صص 234- 237.

2- داستان زناي مغيره سالها پس از رحلت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بود و در شهري اتفاق افتاد كه پس از وفات آن حضرت ساخته شد تا پادگان سپاهياني باشد كه به جنگ ايرانيان مي رفتند. در اين شهر جنگ داخلي روي نمي داد تا نيازي به محكم كاري در و ديوار باشد چنانكه در مدينه به هنگام پذيرش دعوت اسلامي بود. بنابراين نمي توان يكي را با ديگري مقايسه كرد.

بستن در

در موارد فراوان تعابيري همچون در را به روي شما بست، در را به روي خود بست، با دستش در را به روي آندو بست، در را بست، درها را مي بنديم، و از اين قبيل واژه ها تكرار شده است. موارد زير را بيان مي كنيم:

1- روايت شده كه امام علي عليه السلام در خطبه اي فرمود: «نه حجابي شما را از خدا جدا كرده و نه دري بين شما و او بسته شده است». (1) .

هرچند اين حديث شايد چند سال پس از وفات رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله بيان شده باشد اما آن را آورديم. زيرا مي دانيم كه در اين مدّت كوتاه مسائل فرقي نكرده بود. خصوصاً استدلال كننده به قصّه زناي مغيره چنان گذشت، مي داند كه مورد استدلال او نيز سالها پس از وفات رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله اتّفاق افتاده است.

2- در حديث ازدواج فاطمه عليهاالسلام آمده كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله علي و فاطمه عليهم السلام را فرمود كه به خانه شان بروند. سپس برايشان دعا كرد. آنگاه برخاست و در را به

ص: 518


1- 813. نهج البلاغه، خ 193، بحارالانوار، ج 74، صص 314- 315.

رويش بست. در متن ديگري آمده: «در را به روي آن دو بست.» (1) .

3- امام كاظم صلي اللَّه عليه و آله از پدرش كه فرمود: «رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله، علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را جمع كرد و در خانه را بر روي خود و آنان بست و فرمود: اي خانواده ي من!... تا جائي كه فرمود: آنگاه اين آيه نازل شد (و جعلنا بعضكم لبعض فتنة أتصبرون و كان ربك بصيراً).» (2) .

4- رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فرمود: «هركس عهده دار كاري شود و در خانه اش را به روي مسكين و مظلوم و حاجتمند ببندد، خداوند تبارك و تعالي به هنگام نيازمندي اش، درهاي رحمت خود را به روي او مي بندد...» (3) در متن ديگري آمده: «و درش را به روي مردم نبندد؛ تا اينكه قوي، ضعيف را بخورد...» (4) .

5- پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در سخني به ابوذر فرمود: «در خانه ات بنشين و درت را به روي خودت ببند...» (5) .

6- جابر گفت: «رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله دستور داد كه در خانه ها را ببنديم و در مشكهاي آب را محكم نماييم و چراغها را خاموش كنيم.» (6) .

7- جابر گفت: رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فرمود: «شب هنگام، درها را ببنديد و چراغها را خاموش كنيد.» (7) .

ص: 519


1- 814. بحارالانوار، ج 43، صص 122؛ 143؛ ج 101، ص 89؛ ر. ك: كشف الغمه، ج 1، صص 352، 372، ج 2، ص 98، آية التطهير، ج 1، ص 122؛ احقاق الحق، ج 10، ص 409؛ نظم درر السمطين، ص 188؛ عوالم العلوم، ج 1، ص 308؛ حليةالاولياء، ج 2، ص 75؛ المصنف، ج 5، ص 489.
2- 815. بحارالانوار، ج 24، ص 406؛ ج 38، ص 81؛ كنزالفوائد، ص 190.
3- 816. مسند احمد، ج 3، ص 441؛ به همين معنا در بحارالانوار، ج 27، ص 246.
4- 817. بحارالانوار، ج 97، ص 32، ج 495؛ كافي، ج 1، ص 406؛ قرب الاسناد، ص 100.
5- 818. مسند احمد، ج 5، ص 149.
6- 819. ر. ك: مسند احمد، ج 3، ص 363؛ ج 5، صص 82، 425؛ بحارالانوار، ج 73، 177؛ مكارم الاخلاق، ص 128.
7- 820. ر. ك: مسند احمد، ج 3، ص 363؛ ج 5، صص 82، 425؛ بحارالانوار، ج 73، 177؛ مكارم الاخلاق، ص 128.

8- ابوحميد گفت: دستور داد كه شب هنگام در مشكهاي آب محكم بسته شود و درهاي خانه ها چفت شود. (1) .

بستن درهاي خانه به هنگام شب براي حفظ اهل خانه است مبادا انسان يا حيواني وارد خانه شود و زياني وارد نمايد يا آنان را اذيت كند.

9- عايشه گفت: پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله در خانه نماز مي خواند در به رويش بسته بود كه من آمدم. آمد، در را برايم باز كرد. و بازگشت. (2) .

10- زهرا عليهاالسلام به سلمان گفت: «ديشب در اينجا نشسته بودم و در خانه بسته بود، من در انديشه انقطاع وحي از ما و انصراف ملائكه از خانه مان بودم كه ناگهان در خانه خود به خود باز شد...» (3) .

11- از امام صادق عليه السلام از تفسير آيه ي (من يتّق اللَّه يجعل له مخرجاً و يرزقه من حيث لايحتسب) روايت شده كه فرمود: وقتي اين آيه نازل شد، عده اي از اصحاب پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله درها را بستند و به عبادت پرداختند... (4) .

12- رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در شبي كه فرداي آن رحلت كرد، علي، فاطمه، و حسن و حسين را خواست و در را به رويشان بست و فرمود: فاطمه! سپس او را به خود نزديك كرد و پاسي از شب را با او نجوا فرمود. چون به درازا كشيد، علي، حسن و حسين، بيرون آمدند و بر در ايستادند و مردم پشت در بودند. (5) .

13- در حديث هجوم به خانه ي زهرا عليهاالسلام عمر مي گويد كه چون به در خانه

ص: 520


1- 821. صحيح مسلم، ج 3، ص 1593.
2- 822. مسند احمد، ج 6، ص 31.
3- 823. بحارالانوار، ج 43، ص 66.
4- 824. بحارالانوار، ج 22، صص 131- 132؛ ج 67، ص 281؛ كافي، ج 5، ص 84؛ من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 101.
5- 825. بحارالانوار، ج 22، ص 490.

رسيديم، فاطمه ما را ديد، در را به رويمان بست. (1) .

14- جابر و ابوهريره: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: در خانه ات را ببند و نام خدا را ياد كن كه شيطان در بسته را باز نمي كند؛ يا: درها را ببنديد و نام خدا كنيد... (2) .

15- وقتي مغيره و ابوموسي اشعري نزد عمر رفتند، «گفت: برخاست تا در را باز كند كه ديد همان كسي كه به ما اجازه داد به حجره وارد شويم، اجازه ي ورود مي خواهد. گفت: بي مادر! از پيش ما برو، او بيرون رفت، و در را از پشتش بست، سپس نشست...» (3) .

16- به هنگام وفات رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله، مغيره آمد و مردم را از ماجراي سقيفه خبر داد. «رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را به همان حال رها كردند و درها را به رويش بستند و ابوبكر، عمر، ابوعبيده، به سرعت خود را به سقيفه رساندند...». (4) .

17- در حديث عيادت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و همراهان از فاطمه عليهاالسلام: «گفت: برخاست و رفت تا به در رسيد. در بر روي فاطمه بسته بود. گفت: ندا داد...». (5) .

متون حاوي اين نوع تعابير فراوان است و مجالي براي استقصاي آن نداريم. آنچه بيان كرديم براي قانع كردن كافي است كه خداوند هدايتگر به راه راست است.

ص: 521


1- 826. بحارالانوار، ج 38، ص 227؛ تفسير عياشي، ج 2، ص 66.
2- 827. سنن ابي داوود، ج 2، ص 339؛ صحيح مسلم، ج 3، صص 386- 395؛ بحارالانوار، ج 60، ص 204؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1129؛ موطأ، ص 665، 1683؛ كنزالعمال، ج 16، ص 438؛ ج 15، صص 352، 335- 336؛ از بخاري، مسلم، نسائي، ابوداوود، ابن خزيمه، ابن جنان، بيهقي، و ابن نجار.
3- 828. بحارالانوار، ج 60: ص 452؛ الشافي، ج 4، صص 126، 1358؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، صص 29- 35؛ ايضاح، ص 147.
4- 829. البدء والتاريخ، ج 5، ص 65.
5- 830. حليةالاولياء، ج 2، صص 42.

در حجره را با دستم پيش كردم

اين تعبير در برخي از متون آمده است. اگر درهاي خانه ها با پارچه پشمي بسته مي شد، مي بايست بگويد: پرده را انداختم. چه براي پرده، باب: در، نمي گويند. نص مورد نظر اين است: سلمان فارسي روايت كرده كه فاطمه عليهاالسلام به او فرمود: «ديشب در صحن حجره با اندوهي شديد در فراق پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله نشسته بودم و مي گريستم. در حجره را با دست خودم پيش كرده بودم كه در باز شد و سه كنيز بر من وارد شدند كه به زيبايي آنان نديده بودم...». (1) .

در بدون قفل

در حديثي آمده: عمر با يرفأ به خانه ابودرداء آمد كه نه شير رقيقي در خانه داشت نه چراغي داشت و نه درش چيزي كه با آن بسته شود: (قفل)... از او اجازه ي ورود خواستند: گفت: داخل شو. در را فشار داد. ديديم كه چيزي كه با آن بسته شود، قفل (پشت بند) ندارد. پس وارد خانه اي تاريك شديم. (2) .

هرچند اين حديث از دوره ي عمر سخن مي گويد اما بر وجود فراوان در، در دوره ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله دلالت دارد. زيرا به لحاظ زماني، فقط چند سالي بين اين دو دوره فاصله شده است.

ص: 522


1- 831. بحارالانوار، ج 91، ص 227؛ ج 42، ص 66؛ ج 92، ص 37؛ مهج الدعوات، ص 5- 9؛ الخرائج والجرائح، ج 2، ص 533؛ دلائل الامامه، ص 28، عوالم العلوم، ج 11، ص 81.
2- 832. كنزالعمال، ج 13، ص 552.

در را فراز كردن

در شماري از متون تعبير «اجاف الباب: در را فراز كرد» آمده است. به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مي كنيم:

1- پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در حديثي فرمود: «... درها را فراز كنيد و نام خدا را ياد نماييد. چه شيطان دري را كه با نام خدا فراز شده باشد، باز نمي كند...». (1) .

2- ابوهريره در حديث اسلام مادرش مي گويد: هنگامي كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله او را دعا كرد، «... دوان دوان بيرون آمدم تا او را به دعاي پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله مژده دهم. چون به در خانه رسيدم، ديدم كه بسته است. صداي ريزش آب و نيز صداي پايي را شنيدم. مادرم گفت: ابوهريره: همان جا بايست. در را باز كرد. پيراهنش را پوشيده بود، و رويش را باز كرد و گفت: اشهد ان لا اله الا اللَّه، و انّ محمّداً عبده و رسوله...». (2) .

3- عايشه از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله كه گمان كرد عايشه خوابيده است: پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله آرام كفشهايش را پوشيد و آرام ردايش را برداشت و آرام در را باز كرد. سپس بيرون رفت و آرام در را فراز كرد... (3) .

4- يكي از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله چيزي درخواست كرد. حضرت فرمود: چيزي نداريم اما فردا بيا و يك شيشه دهان گشاد و يك چوب درخت با خودت بياور. نشان بين من و تو اين باشد كه من در را فراز مي كنم. (4) .

ص: 523


1- 833. مسند احمد، ج 3، ص 306، ر. ك: علل الشرايع، ج 2، ص 582؛ بحارالانوار، ج 73، صص 174، 177، امالي مفيد، ص 190؛ وسائل الشيعه، كتاب الصلاة ابواب احكام المساكن، باب 16، ج 6.
2- 834. مسند احمد، ج 2، ص 320.
3- 835. تاريخ مدينه، ج 1، ص 88؛ از عمدةالاخبار، ص 123- 124؛ ر. ك: وفاءالوفاء، ج 3، ص 883؛ به نقل از مسلم و نسايي.
4- 836. بحارالانوار، ج 16، ص 192.

5- در حديث زفاف فاطمه عليهاالسلام پيامبر صلي اللَّه عليه و آله كاسه ي آبي آورد. قدري از آب دهانش در آن انداخت. سپس گفت: علي! از اين بنوش و وضو ساز. فاطمه! تو هم بنوش و وضو ساز. سپس در را بر روي فاطمه عليهاالسلام فراز كرد. (1) .

6- در فصل دوم زير عنوان: آتش زدن در يا تهديد بدان، خواهيم آورد كه: ابوالمقدام، از پدرش، از جدش، كه گفت: «... ابوبكر، عمر، عثمان، خالد بن وليد، مغيرة بن شعبه، ابوعبيده جراح، سالم غلام ابوحذيفه برخاستند. من هم با آنان برخاستم. فاطمه عليهاالسلام گمان برد كه بدون اجازه وارد خانه اش نخواهيم شد. پس در را فراز كرد و بست. چون به در خانه اش رسيدند، عمر لگدي به در زد و در را كه از شاخه خرما بود، شكست. (2) .

در بسته، مانع ورود و خروج

رواياتي هست كه دلالت دارد بسته بودن در، مانع ورود و خروج بود. مثل:

1- ابن عباس گفت: شبي ابوبكر و عمر با هم شب نشيني داشتند كه مردي بر آنان وارد شد و در خصوص غصب حق زهرا عليهاالسلام با آنان احتجاج كرد. «سپس آن مرد از چشم ما پنهان شد. به خدمتكارانش گفت: او را برگردانيد. گفتند: احدي را نديديم كه وارد و خارج شود و در خانه از سرشب بسته است». (3) .

2- خواهد آمد كه وقتي جريح قبطي در را براي علي عليه السلام باز نكرد، آن حضرت مجبور شد از ديوار بپرد تا به او برسد. (4) .

ص: 524


1- 837. فرائد السمطين، ج 1، ص 92؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 290. در پاورقي از منابع فراوان.
2- 838. الاختصاص، صص 185- 186؛ بحارالانوار، ج 28، ص 227؛ تفسير عياشي، ج 2، ص 67.
3- 839. الرسائل الاعتقاديه، ص 457.
4- 840. عنوان بعدي حديث 11.

در زدن

در موارد فراواني تعابير همچون: دقَّ، طرَق، ضَرَب و قَرَعَ البابَ، به معناي در زدن، آمده است. ظاهراً دو واژه ي اول و آخر: دقّ و قرع به خود در اختصاص دارد. به مقتضاي اين مي بايست در از جنس چيزي باشد كه قابل زدن است و پارچه چنين حالتي ندارد. از اين احاديث به عنوان مثال به موارد زير اشاره مي كنيم:

1- حديث آوردن لباس حسن و حسين در روز عيد كه زهرا عليهاالسلام در را براي خياط باز كرد. اين حديث مي گويد: «هوا تاريك مي شد كه كسي در زد». (1) .

2- سلمان: «به خانه فاطمه عليهاالسلام رفتم. در زدم و اجازه ي ورود خواستم. به من اجازه داد...». (2) .

3- پس از آنكه علي عليه السلام ديناري صدقه داد، و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از فرط گرسنگي، سنگي به شكمش بسته بود او و علي آمدند تا در خانه ي فاطمه را زد. چون فاطمه نگريست... (3) .

4- وقتي اميرالمؤمنين، فاطمه عليهاالسلام را به خانه برد، «رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله چهل روز صبح به در خانه زهرا عليهاالسلام مي رفت، در مي زد، و مي گفت: السلام عليكم يا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة! وقت نماز، است خداوند شما را رحمت كند: (انّما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً).

سپس در را محكم تر مي زد و مي گفت: انا سلم لمن سالمكم و حرب لمن

ص: 525


1- 841. بحارالانوار، ج 43، ص 289؛ مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 390.
2- 842. بحارالانوار، ج 91، ص 227؛ ج 92، ص 37؛ ج 43، صص 6- 68؛ نهج الدعوات، صص 7- 9؛ دلائل الامامه، ص 28.
3- 843. بحارالانوار، ج 35، ص 251.

حاربكم». (1) .

5- در حديث سخن گفتن سوسمار با رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله آمده كه سلمان براي فراهم كردن توشه براي شكارچي، به خانه ي فاطمه عليهاالسلام آمد. «در زد. فاطمه از پشت در جواب داد...». تا اينكه مي گويد: «پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله بپا خاست و به حجره ي فاطمه آمد. در زد هرگاه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله در مي زد، فقط فاطمه در را برايش باز مي كرد. چون فاطمه در را باز كرد،...». (2) .

6- در حديث نافع غلام عايشه: «وقتي پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله نزد عايشه بود، كسي آمد و در زد. من بيرون آمدم. ديدم كنيزكي است با ظرفي در پوشيده، برگشتم و به عايشه خبر دادم. گفت: او را وارد كن...». تا اينكه مي گويد: «سپس كس ديگري آمد. من بيرون آمدم، ديدم علي بن ابي طالب است. برگشتم. و به پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله خبر دادم. گفت: او را وارد كن. رفتم و در را باز كردم. علي عليه السلام وارد شد...». (3) .

7- در حديث يهودياني كه به مدينه آمدند، ديدند كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله وفات كرده است به سراغ ابوبكر رفتند اما آنچه مي خواستند نزد او نيافتند. پس به منزل فاطمه عليهاالسلام آمدند و در زدند. (4) .

8- در حديثي آمده: معاذ بن جبل شب هنگام وارد مدينه شد. به خانه عايشه آمد و در زد. عايشه گفت: كيست كه شب در خانه ي ما را مي زند؟ گفت: معاذ بن جبل هستم. عايشه در را باز كرد. (5) اين جريان پس از وفات رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بود.

ص: 526


1- 844. تفسير فرات، ج 1، ص 339؛ بحارالانوار، ج 35، صص 215- 216.
2- 845. مقتل خوارزمي، ج 1، ص 74؛ بحارالانوار، ج 43، ص 72.
3- 846. كشف اليقين، ص 292؛ كشف الغمه، ج 1، ص 343 از: مناقب ابن مردويه؛ بحارالانوار، ج 32، ص 282، ج 38، ص 351؛ اليقين صص 14، 41، 61.
4- 847. بحارالانوار، ج 41، ص 270؛ فضائل ابن شاذان، صص 130- 131.
5- 848. الثقات، ج 2، ص 163.

9- انس در حديث پرنده، چند بار مي گويد: «فضرب الباب: پس در زد.» (1) .

10- در حديث پرنده، علي عليه السلام مي فرمايد: «من به در خانه عايشه رفتم. در زدم. گفت: كيست؟ گفتم: منم، علي. گفت: پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله خوابيده. برگشتم. با خود گفتم: پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله خوابيده و عايشه در خانه است؟ پس برگشتم و در زدم. عايشه گفت كيست؟ گفتم: منم، علي. گفت: پيغمبر مشغول كاري است. حيا كردم دوباره در بزنم. نتوانستم در آنچه در سينه ام بود، صبر كنم. به سرعت بازگشتم و به شدّت در زدم. عايشه گفت: كيست؟ گفتم: منم، علي. شنيدم كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به او مي گويد: عايشه! در را برايش باز كن. پس عايشه در را باز كرد و من داخل شدم...»

در برخي از متون آمده: «در را به آرامي زد.»

در برخي ديگر آمده: «در را به شدت زد.»

در يك متن ديگر حديث آمده كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله گفت: «قدري درنگ كردم نديدم كه كسي در بزند.» در يك متن ديگر آمده كه علي عليه السلام گفت: «آمدم و در زدم... پس برگشتم و در زدم كه شما شنيديد. يا رسول اللَّه!» (2) .

11- در حديث افك ماريه: «علي در باغ را زد. جريج آمد تا در را باز كند...» (3) .

12- سويد بن غفله گفت: «علي را درد سختي گرفت. فاطمه عليهاالسلام شب هنگام نزد رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله آمد و در زد. پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: صداي حبيبه ام را بر در مي شنوم». زرندي افزوده: «پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: اين در زدن فاطمه است. ام ايمن

ص: 527


1- 849. الاتحاف بحب الاشراف، ص 8.
2- 850. ر. ك: الاحتجاج، ج 1، صص 470- 471؛ كشف اليقين، ص 305، بحارالانوار، ج 38، صص 305، 349- 356؛ الطرائف، ص 72؛ از ابن مغازلي.
3- 851. تفسير قمي، ج 2، صص 99- 100؛ بحارالانوار، ج 22، ص 155؛ تفسير البرهان، ج 3، صص 126- 127؛ ج 4، ص 205؛ تفسير نورالثقلين، ج 3: صص 581- 582.

برخيز، در را برايش باز كن...». (1) .

13- رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به انس فرمود: «اولين كسي كه امروز بر من وارد مي شود، امير مؤمنان و سيد مسلمانان است. علي عليه السلام آمد و در زد. فرمود: انس! كيست؟ گفتم: علي. فرمود: در را برايش باز كن. علي وارد شد». (2) .

14- در حديث ازدواج فاطمه با علي عليه السلام، رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فرمود: «يا اباالحسن! به خدا قسم! فرشته از نزد من نرفت تا اينكه تو در زدي». (3) .

15- در حديث ازدواج فاطمه عليهاالسلام: «... پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله آمد تا اينكه به در خانه رسيد. ام ايمن گفت: كيست؟ گفت: منم. رسول خدا. ام ايمن در را باز كرد...». (4) .

16- سلمان در حديث ناتواني خليفه اول از پاسخ به جاثليق مي گويد: «... و در حالي كه نمي دانستم پايم را كجا مي گذارم به خانه اميرالمؤمنين عليه السلام آمدم، در زدم. علي عليه السلام بيرون آمد...». (5) .

17- در حديث بيعت ابوبكر: «سپس عمر بپا خاست، گروهي نيز با او راه افتادند تا به در خانه فاطمه رسيدند. در زدند... عمر با عده اي باقي ماند. علي را بيرون آوردند و نزد ابوبكر بردند». اين جريان پس از آتش زدن خانه بود. (6) .

18- در حديث ديگر: «پس پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله برجست تا به حجره ي فاطمه آمد. در زد. هرگاه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله در مي زد، كسي جز فاطمه در را باز نمي كرد. چون در را باز

ص: 528


1- 852. بحارالانوار، ج 90، ص 272؛ ص 152، از: دعوات راوندي، ص 47؛ نظم درر السمطين، ص 190.
2- 853. كشف اليقين، ص 305، كشف الغمه، ج 1، ص 342؛ بحارالانوار، ج 37، ص 296؛ اليقين، ص 162؛ مناقب الامام اميرالمؤمنين، ج 1، صص 360، 394؛ حليةالاولياء، ج 1، ص 63.
3- 854. منابع اين حديث را پيش از اين آورديم.
4- 855. كشف الغمه، ج 1، ص 371، ر. ك: مجمع الزوائد، ج 9، ص 210؛ شرح الاخبار، صص 56- 57.
5- 856. ارشاد القلوب، ص 302.
6- 857. ر. ك: الامامة والسياسة، ج 1، ص 20، در برخي از چاپها اين صفحه عمداً يا سهواً در ج 2 قرار گرفته است.

كرد، پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله به زردي صورتش نگاه كرد». (1) .

19- در يك حديث: يك شب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نماز عشا را به تأخير انداخت. عمر آمد و در زد و گفت: يا رسول اللَّه! زنان و بچه ها خوابيدند. (2) .

20- در حديثِ آمدن پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به خانه ي ابوالهيثم بن تيهان: «پس در زديم. زني گفت: كيست؟ عمر گفت: رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله است...». (3) .

21- در يك قصّه آمده كه زيد بن حارثه به خانه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله آمد و «در زد». (4) .

پاسخ از پشت در

1- در معجزات رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله آمده كه يك اعرابي، سوسماري شكار كرد. سوسمار با پيامبر صلي اللَّه عليه و آله سخن گفت و همين موجب شد تا شكارچي مسلمان شود. سلمان در صدد برآمد تا برايش توشه اي فراهم كند. در خانه هاي زنان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله چيزي پيدا نكرد. «سلمان گفت: اگر اين كار پسنديده اي است، بايد از منزل فاطمه دختر محمّد صلي اللَّه عليه و آله تهيه كنم. در خانه فاطمه عليهاالسلام را زد. فاطمه عليهاالسلام از پشت در پاسخ داد، چه كسي پشت در است؟ گفت: منم، سلمان فارسي». (5) .

از اين حديث بدست مي آيد كه دري وجود داشته كه فاطمه از پشت آن به سلمان جواب داد.

2- در حديث مفضل: «و خطاب فاطمه به آنان از پشت در». (6) .

3- در فصلي كه از خانه هاي مكه سخن مي گوييم، حديث سخن گفتن

ص: 529


1- 858. بحارالانوار، ج 3، ص 73؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 169.
2- 859. بحارالانوار، ج 30، ص 268؛ تهذيب الاحكام، ج 2، ص 28.
3- 860. كنزالعمال، ج 7، ص 194.
4- 861. كنزالعمال، ج 10، ص 570.
5- 862. بحارالانوار، ج 43، ص 72.
6- 863. در فصل دوم خواهد آمد.

خديجه عليهاالسلام با پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نيز خواهد آمد.

پشت در

1- روايت سليم بن قيس كه در فصل دوم خواهد آمد، مي گويد: «تا اينكه به در خانه ي علي رسيد فاطمه پشت در نشسته بود». (1) .

2- حديث نجواي پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله با فاطمه عليهاالسلام در شبي كه فرداي آن وفات كرد، آمد. در اين حديث آمده: «چون نجواي پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله با فاطمه عليهاالسلام به درازا كشيد، علي، حسن و حسين بيرون آمدند و بر در ايستادند. مردم پشت در بودند». (2) .

حركت در

1- در حديث ابوموسي، وقتي كه در راه چاه اريس به دنبال پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله به راه افتاد، او كه خود را دربان حضرت قرار داده بود، مي گويد: «... ناگهان ديدم كسي در را حركت مي دهد. گفتم: كيست؟ گفت: عمر بن خطاب. گفت: به او اجازه ورود و او را به بهشت بشارت ده... انسان ديگري آمد، در را حركت مي داد. گفتم: كيست؟ گفت: عثمان بن عفّان...». (3) .

2- ابوايوب انصاري به يكي از ديدار كنندگانش: «به خدا قسم مي خورم كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در همين خانه بود كه شما دو نفر در آن هستيد، و كسي جز رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در خانه نبود مگر علي كه در طرف راستش نشسته بود و من كه در برابرش ايستاده بودم و انس. كسي در را حركت داد. رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله گفت: انس!

ص: 530


1- 864. ر. ك: بحارالانوار، ج 43، صص 197- 198؛ ج 28، ص 299؛ كتاب سليم، ص 250 (اعلمي).
2- 865. بحارالانوار، ج 22، ص 490؛ به نقل از: طرف، صص 38- 41.
3- 866. صحيح بخاري، ج 2، ص 187، صحيح مسلم، ج 7، ص 118- 119؛ وفاءالوفاء، ج 3، صص 942- 943 از مسلم.

ببين كيست؟ انس بيرون رفت و برگشت. گفت: عمار ياسر است.

ابوايوب گفت: از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله شنيدم كه فرمود: انس! در را براي عمار پاك پاكيزه باز كن. در را باز كرد...». (1) .

دستش را روي در گذاشت و آن را به داخل راند

1- جابر بن عبداللَّه انصاري گفت: «رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله براي ديدن فاطمه عليهاالسلام بيرون آمد. من همراه او بودم. چون به در خانه ي فاطمه رسيديم، دستش را روي در گذاشت و آن را به داخل راند. سپس فرمود: السلام عليكم. فاطمه گفت: عليك السلام يا رسول اللَّه! فرمود: داخل شوم؟ گفت: داخل شو، يا رسول اللَّه!». (2) .

2- در قصه زينب بنت جحش مي گويند: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به خانه زيد بن حارثه رفت. «زينب وسط حجره اش نشسته بود و ماده ي خوش بويي را روي تخته سنگ كوچكي مي كوبيد. رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در را به داخل راند و به زينب نگريست». (3) .

3- ابوموسي اشعري در حديث درباني خود براي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در چاه اريس گفت: «... ابوبكر آمد و در را به داخل راند. گفتم: كيست؟ گفت: ابوبكر. گفتم: اجازه ده...». (4) .

اگر روايات دروغ باشد

متذكر مي شويم كه حتي اگر روايات دروغ و تحريف شده اي وجود داشته

ص: 531


1- 867. طرائف، ص 102؛ در پاورقي از: بحارالانوار، ج 38، ص 37، و مناقب خوارزمي، ص 124.
2- 868. كافي، ج 5، ص 528، بحارالانوار، ج 43، ص 62؛ وسائل الشيعه، ج 20، ص 216.
3- 869. بحارالانوار، ج 22، ص 15.
4- 870. صحيح بخاري، ج 2، ص 187؛ وفاءالوفاء، ج 3، ص 65؛ صحيح مسلم، ج 7، ص 118؛ دلائل النبوه، ج 6، ص 388.

باشد، باز مانع از آن نمي شود كه در كشف وجود در براي خانه هاي مدينه بدان اعتماد ورزيم. زيرا روايتگري كه در زمان رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله زندگي كرده امور را مطابق مشاهدات خود و همانگونه كه ديده و با آن مأنوس بوده، توصيف مي كند. زيرا انگيزه اي ندارد كه براي درهايي كه اصلاً وجود خارجي نداشته، صور خيالي خلق كند. زيرا چنين كاري در اقناع مخاطبان مورد نظر راوي، تأثير منفي خواهد داشت. علاوه بر اين، كسي كه دروغ مي گويد: در يك مضمون خاص كه غرض او را برآورده مي كند، دروغ مي گويد. بنابراين معقول نيست كه در چيزي دست ببرد كه آگاهي از آن موجب علم به نادرستي خبر مي شود، خصوصاً در امور عادي كه احدي در آن شك و ترديد به خود راه نمي دهد.

باز كردن در

تعابيري از قبيل فتح الباب: باز كردن در، و مانند آن و نياز به كسي كه در را براي كوبنده باز كند، بيانگر آن است كه در از جنس سختي بوده كه فرد نمي توانسته آن را از سر راه خود بردارد. چه اگر در خانه با پارچه اي بسته مي شد، در اين صورت كافي بود كه به مراجعه كننده گفته شود: وارد شو، تا پرده را به كنار زند و وارد شود.

از مطالعه روايات بدست مي آيد كه به كسي نياز بوده كه در را براي مراجعان باز كند. چنانكه واژه ي فتح: باز كردن، اشاره دارد كه از قبيل پرده و پارچه پشمي نبوده و الّا مناسبتر و درست تر آن بود كه گفته شود: «ازاح الستار عن الباب: پرده را از در به كناري زد». به متون زير توجه فرماييد:

1- آورديم كه سويد بن غفله گفت: «علي را درد سختي گرفت. فاطمه عليهاالسلام شب هنگام نزد رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله آمد و در زد. پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: صداي حبيبه ام را

ص: 532

بر در مي شنوم. ام ايمن! برخيز در را براي فاطمه باز كرد...» (1) .

در حديث ديگري آمده: رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به انس فرمود: در را برايش باز كن. پس داخل شد. (2) .

3- حديث ام سلمه درباره ي باز كردن در و بسته ماندن آن خواهد آمد.

4- در حديثي آمده كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله نزد عايشه بود كه «در زدند. فرمود: برخيز در را براي پدرت باز كن. برخاستم و در را برايش باز كردم. دوباره در زدند. فرمود: برخيز، در را براي عمر باز كن. برخاستم و در را برايش باز كردم. بار سوم در زدند. فرمود: برخيز در را براي عثمان باز كن. برخاستم و در را باز كردم. دوباره در زند. پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله برجست و در را باز كرد، ديديم علي بن ابي طالب است... پيامبر صلي اللَّه عليه و آله گفت: عايشه! وقتي پدرت آمد، جبرئيل بر در بود. خواستم برخيزم. جبرئيل مرا نگذاشت. وقتي علي عليه السلام آمد، فرشتگان براي باز كردن در با هم به مخاصمه پرداختند. برخاستم و آنان را با هم صلح دادم و در را براي علي باز كردم...». (3) .

5- در حديث ازدواج فاطمه عليهاالسلام: «پيامبر صلي اللَّه عليه و آله صبح فردا نزدشان آمد و گفت: السلام عليكم! خداوند شما را رحمت كند، وارد شوم؟ اسماء در را باز كرد. علي و فاطمه عليهماالسلام زير پارچه اي خوابيده بودند...». (4) .

6- آورديم كه در روز عيد خياط لباس حسن و حسين عليهماالسلام را آورد، در زد. زهرا عليهاالسلام در را برايش باز كرد. (5) .

ص: 533


1- 871. حديث شماره ي 12، موضوع: «در زدن».
2- 872. حديث شماره ي 10، موضوع: «در زدن».
3- 873. بحارالانوار، ج 37، ص 3313، به نقل از مشارق انواراليقين.
4- 874. بحارالانوار، ج 43، ص 117؛ مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 356.
5- 875. بحارالانوار، ج 43، ص 289؛ مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 390 (چ دارالاضواء).

7- ابوموسي و نزديك به آن از انس، و از زيد بن ثابت: مردي آمد و در زد. پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: در را برايش باز كن و او را به بهشت بشارت ده. ابوبكر بود. در را برايش باز كردم و او را به بهشت مژده دادم. سپس مردي آمد و در زد. فرمود: در را برايش باز كن و او را به بهشت بشارت ده. عمر بود. در را برايش باز كردم و او را به بهشت مژده دادم. سپس مردي آمد و در زد. فرمود: در را برايش باز كن و او را به بهشت بشارت ده و بلوايي كه او را خواهد بود. عثمان بود. در را برايش باز كردم و او را به بهشت مژده دادم و از آشوب هم او را خبر كردم. گفت: خداوند مستعان است. (1) .

هرچند در اين حديث و نظاير آن نظر داريم و معتقديم كه دروغ و ساختگي است اما همين تعابير وارده نشان مي دهد كه حديث ساز بر اساس فضايي سخن مي گويد كه در آن زندگي كرده و به عينيت حاكم بر مدينه عهد رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله اشاره دارد.

8- در حديث ابوطفيل: پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله به جايي چنين و چنان رفت. ابن مسعود و عده اي از صحابه با آن حضرت بودند. به خانه اي گرد و فراخ رسيد. فرمود: اين در را باز كنيد. در را باز كردند. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله وارد خانه شد. من هم با او وارد خانه شدم. ديديم در وسط خانه قطيفه اي است... سپس روايت از پسر بچه كوري نام مي برد كه زير قطيفه بود و به رسالت پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله شهادت نداد. (2) .

9- عايشه گفت: رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بين خود و مردم دري باز كرد يا پرده اي را به كنار زد. (3) .

ص: 534


1- 876. مسند احمد، ج 4، ص 406؛ كنزالعمال، ج 13، صص 65- 66، 93- 95؛ ج 2، ص 537.
2- 877. مسند احمد، ج 5، ص 452.
3- 878. سنن ابن ماجه، ج 1، ص 510.

10- ابوعبداللَّه جسري در حديث بيماري پيامبر صلي اللَّه عليه و آله: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به حالت اغما فرورفت. سپس به هوش آمد و فرمود: در را برايش باز كنيد. در را باز كرديم. عثمان بود... (1) .

11- در حديث عايشه: رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در را آرام باز كرد. سپس بيرون رفت و در را آرام بست. (2) .

12- در حديث سلمان: فاطمه عليهاالسلام گفت: در را به دست خودم پيش كرده بودم، ديدم كه در باز شد و سه كنيز بر من وارد شدند. (3) .

13- چون يهود نزد پيامبر آمدند، متوجه شدند كه وفات كرده و ابوبكر به جايش جلوس كرده است. خواسته شان را پيش ابوبكر نيافتند. «از نزد او خارج شدند و به دنبال مردي راه افتادند تا به خانه زهرا عليهاالسلام رسيدند. در زدند. در باز شد و علي كه از فراق رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به شدّت اندوهگين بود، بيرون آمد...» (4) .

14- در وصف پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي گويند: آن حضرت «كفش وصله مي كرد و لباس پينه مي زد و در خانه را باز مي كرد...» (5) .

15- در حديث نافع غلام عايشه: «براي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله غذايي آوردند. فرمود: كاش امير مؤمنان و سيد مسلمانان حاضر بود و با من مي خورد. عايشه گفت: اميرالمؤمنين كيست؟ پيامبر صلي اللَّه عليه و آله سكوت كرد. عايشه دوباره پرسيد. پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله باز هم سكوت كرد. آنگاه كسي در زد. بيرون رفتم. ديدم كه علي بن ابي طالب است. برگشتم و به آن حضرت خبر دادم. فرمود: او را داخل فرست.

ص: 535


1- 879. مسند احمد، ج 6، ص 263.
2- 880. تاريخ مدينه، ج 1، صص 88- 89.
3- 881. ر. ك: عوالم العلوم، ج 11، ص 162؛ مهج الدعوات، ص 5؛ بحارالانوار، ج 11، صص 130- 131.
4- 882. بحارالانوار، ج 41، ص 270؛ فضائل ابن شاذان، صص 130- 131.
5- 883. بحارالانوار، ج 16، ص 227، به نقل از مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 146.

در را برايش باز كردم و او داخل شد. پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: خوش آمدي، آرزوي تو را داشتم...». (1) .

16- در حديث پرنده: «در را محكم زدم. عايشه گفت: كيست؟ گفتم: منم. علي. شنيدم كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به او فرمود: عايشه! در را برايش باز كن. عايشه در را باز كرد و من داخل شدم». (2) .

اگر در خانه صرفاً پرده بود، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي توانست به علي بگويد: داخل شو.

17- در يك حديث: ابوايوب صدا زد: مادر! در را باز كن كه سرور بشر آمد... او كه نابينا بود، بيرون آمد و در را باز كرد. (3) .

18- سفينه گفت: زني از انصار دو پرنده به رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله اهدا كرد... روايت مي گويد: پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: در را برايش باز كن. من در را باز كردم. (4) .

19- در داستان افك ماريه، پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله به علي عليه السلام دستور دارد كه جريج را بكشد. «علي در باغ را زد. جريج آمد تا در را برايش باز كند. چون ديد علي است، در چهره اش آثار خشم ديد، برگشت و در را باز نكرد. علي از ديوار به داخل باغ پريد...». (5) .

روشن است كه اگر در باغ پرنده اي بود نيازي نبود كه علي عليه السلام از ديوار بپرد.

20- عايشه: پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله نماز مي خواند و در بر رويش بسته بود كه من آمدم. آمد، در را برايم باز كرد و برگشت. (6) .

21- جابر از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله: در خانه ات را ببند و نام خدا را ياد كن كه شيطان در

ص: 536


1- 884. كشف اليقين، ص 292؛ كشف الغمه، ج 1، ص 343.
2- 885. الاحتجاج، ج 1، صص 470- 471؛ كشف اليقين، ص 305.
3- 886. مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 133.
4- 887. بحارالانوار، ج 38، ص 355.
5- 888. تفسير قمي، ج 2، ص 99- 100؛ بحارالانوار ج 122، ص 155.
6- 889. مسند احمد، ج 6، ص 31.

بسته را باز نمي كند. (1) .

22- در حديث ازدواج فاطمه عليهاالسلام: «ام ايمن گفت: كيست؟ فرمود: منم، رسول خدا. ام ايمن، در را باز كرد». (2) .

23- در حديث آمدن پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله، ابوبكر، عمر به خانه ابوالهيثم بن تيهان، «پس در را باز كرد و ما داخل شديم...». (3) .

24- روايت كرده اند كه وقتي ابوبكر مرد، علي عليه السلام گفت: «گفتم: يا رسول اللَّه! اين ابوبكر است، اجازه ورود مي طلبد. ديدم كه در باز شد و صدايي گفت: حبيب را بر حبيبش وارد كنيد...».

ابن عساكر: «دروغ است. ابوطاهر دروغگو است و عبدالجليل، مجهول...». (4) گوييم: هرچند اين روايت نادرست است لكن اشاره دارد كه آنچه وي از آن سخن مي گويد، مردم آن زمان به كار مي برده اند.

25- موضوع: «فراز كردن در» حديث خديجه با پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را آورديم. در همين موضوع مواردي چند هست كه مي توان بدان استشهاد كرد.

در همين روايات آمده: علي عليه السلام گفت: «هرگاه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي خواست افطار كند، مرا مي فرمود كه در را براي هر كه براي افطار مي آيد، باز كنم». (5) .

26- در روايتي از انس: «فاطمه عليهاالسلام عبايي پنبه اي پوشيد و آمد تا بر در خانه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله ايستاد. سلام كرد و گفت: يا رسول اللَّه! منم فاطمه. رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در سجده گريه مي كرد. سرش را بلند كرد و گفت: نور ديده ام را چه شده؟ فاطمه

ص: 537


1- 890. سنن ابي داوود، ج 2، ص 339، صحيح مسلم، ج 3، ص 193؛ مسند احمد، ج 3، صص 386- 395.
2- 891. كشف الغمه، ج 1، ص 371؛ شرح الاخبار، ج 3، صص 56- 57.
3- 892. كنزالعمال، ج 7، ص 194.
4- 893. كنزالعمال، ج 12، ص 538- 539.
5- 894. عوالم العلوم، ج 11، ص 41.

از من پنهان است. در را برايش باز كنيد. در را باز كردند. فاطمه داخل شد...». (1) .

27- پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در خانه ام سلمه بود. علي آمد و به آرامي در زد. رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در زدنش را شناخت ولي ام سلمه نشناخت.

رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به او فرمود: برخيز در را برايش باز كن... (2) .

در قفل

بياضي رحمه اللَّه گويد: «سپس به سكوت علي و ديگران بر عمر احتجاج كردند و دفن ابوبكر در حجره اي كه قفل بود و بدون اينكه كسي آن را باز كند، باز شد و صدايي از داخل آن شنيدند كه گفت: حبيب را حبيبش وارد كنيد». (3) .

باز كردن قفل و بسته ماندن در

در بعضي از متون به باز شدن در به معني باز شدن قفل، و بسته ماندن در تا كسي آن را باز كند، تصريح شده است. از امام علي عليه السلام روايت شده كه درباره ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله سخن مي گفت: «گويي هم اكنون با او هستم و او در خانه ي ام سلمه به او مي گويد: برخيز، در را باز كن. ام سلمه گفت: يا رسول اللَّه! اين كيست كه كارش به جايي رسيده كه من در را برايش باز كنم در حالي كه ديشب خداوند در قرآن درباره ي ما نازل فرموده: و اذا سألتموهن متاعاً فاسألوهن من وراء حجاب. (4) حال اين كيست كه كارش به جايي رسيده كه من بدون پوشش و حجاب به استقبال او بروم؟!

ص: 538


1- 895. عوالم العلوم ج 11، ص 265. به نقل از: تنبيه الغافلين، ص 22؛ احقاق الحق، ج 10، ص 182.
2- 896. مناقب الامام اميرالمؤمنين، ج 1، ص 338.
3- 897. الصراط المستقيم، ج 3، ص 113.
4- 898. احزاب، 53.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله با قيافه اي خشم آلود گفت: ام سلمه! هر كه از رسول اطاعت كند، خداوند را اطاعت كرده است. برخيز در را باز كن كه مردي بر در است كه نه سبك و بي ارزش است و نه نادان و سست انديشه، مردي است كه خدا و رسول را دوست دارد و خداوند و رسول او را دوست دارند. ام سلمه! او چهارچوب در را مي گيرد، نه در را باز مي كند و نه وارد خانه مي شود تا اينكه ام سلمه برخاست و به سوي در به راه افتاد ولي نمي دانست كه چه كسي بر در است. با اين حال توصيف مذكور را به ياد داشت و مي گفت: آفرين به مردي كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند. در را باز كرد. من چهارچوب در را گرفتم و همچنان سر پا ايستادم تا اينكه پنهان شد و ام سلمه پشت پرده اش رفت». (1) .

توضيح ضروري

اين روايت قاطعانه توضيح مي دهد كه ام سلمه در باز كردن در، يك مانع قوي را برمي دارد نه اينكه پرده اي را به كنار مي زند. چه اين باز كردن، علي عليه السلام را بي نياز نكرد. چنانكه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به ام سلمه فرمود كه باز كردن در توسط وي بدان معني نيست كه علي در را باز خواهد كرد و او را خواهد ديد. بلكه در را بسته نگه خواهد داشت تا مانع برطرف شود. اين يعني: ام سلمه فقط قفل در را باز كرد ولي در همچنان بسته بود تا اينكه علي در را باز كرد و وارد شد.

ص: 539


1- 899. ر. ك: بحارالانوار، ج 38، ص 121؛ ج 32، ص 347؛ ج 39، ص 267؛ ج 43، ص 126؛ تفسير البرهان، ج 3، ص 332؛ مناقب الامام اميرالمؤمنين، ج 1، ص 361؛ كشف الغمه، ج 1، ص 91؛ كشف اليقين، ص 260؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 18، ص 54؛ مناقب خوارزمي، صص 86- 87؛ ترجمه ي الامام علي تاريخ دمشق، ج 3، صص 164- 165؛ فرائد السمطين، ج 1، صص 331؛ كفايةالطالب، ص 312؛ احقاق الحق، ج 4، صص 244- 245؛ علل الشرايع، ج 1، ص 54.

شكستن در

برخي از متون از شكستن يا بستن در سخن مي گويد:

1- عمر از سخن رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله درباره ي فتنه اي كه همچون موج دريا متلاطم خواهد بود، پرسيد. حذيفه به او گفت: يا اميرالمؤمنين! تو را چه به اين فتنه؟ بين تو و آن در بسته اي است.

گفت: در شكسته مي شود يا باز مي ماند؟ گفت: نه، بلكه شكسته مي شود. گفت: اين شايسته تر است تا بسته نشود. به حذيفه گفتيم: مگر عمر از در خبر داشت؟ پاسخ داد: بلي همانگونه كه مي داند امشب جلوي فردا قرار داد. من حديثي برايش گفتم... (1) .

2- در حديث ديگري از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در توصيف ملك الموت: «... بر در مي ايستد، از هيچ درباني اجازه نمي گيرد، هيچ پرده اي را نمي درد و هيچ دري را نمي شكند...». (2) .

3- در فصل دوم به هنگام سخن از آتش يا تهديد بدان، خواهد آمد كه گفت: «عمر لگدي به در زد و آن را شكست. در از شاخه خرما بود. پس وارد شدند...». (3) .

4- بر حسب يك نص: فاطمه عليهاالسلام در را پيش كرد و آن را بست. چون به در خانه رسيدند، عمر لگدي به در زد و آن را شكست. (4) اين متن نيز در فصل دوم

ص: 540


1- 900. سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1306؛ صحيح بخاري، ج 1، صص 67، 164، 212؛ دلائل النبوه، ج 6، ص 386.
2- 901. الاختصاص، ص 345؛ بحارالانوار، ج 8، ص 207.
3- 902. تفسير عياشي، ج 2، ص 67؛ تفسير البرهان، ج 2، ص 93؛ بحارالانوار، ج 28، ص 227.
4- 903. الاختصاص، صص 185- 186.

خواهد آمد.

در كليددار

درهاي خانه هاي مدينه، كليد نيز داشت. در حالي كه پرده نيازي به كليد ندارد.

ملاحظه فرماييد:

1- دكين بن سعيد مزني گفت: نزد پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله آمديم. از او طعام خواستيم. فرمود: عمر! برو آنان را طعام ده. عمر ما را به بالاخانه برد. كليد را از نيفه ي شلوارش برداشت و در را باز كرد... (1) .

2- مؤيد اين مطلب سخن امام علي عليه السلام است كه در خطبه اي فرمود: «براي هر حقي باطلي دارند و براي هر راستي، كجي؛ و براي هر زنده اي، قاتلي؛ و براي هر دري، كليدي؛ و براي هر شبي، چراغي روشن...». (2) .

امام علي عليه السلام از چيزهايي سخن مي گويد كه آن را مي شناسند و در آن دوره و پيش از آن تا زمان رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله با آن مأنوس بوده اند.

3- مؤيّد ديگر اينكه وقتي علي عليه السلام درباره ي عثمان با طلحه و زبير سخن گفت: به سوي بيت المال رفت و دستور داد كه آن را باز كنند. كليدش را پيدا نكردند. لذا در را شكست و موجودي بيت المال را بين مردم تقسيم كرد و از نزد طلحه پراكنده شدند و او تنها ماند. عثمان از اين كار شادمان شد. (3) .

ص: 541


1- 904. سنن ابي داوود، ج 4، ص 361، ح 538؛ مسند احمد، ج 4، ص 174.
2- 905. نهج البلاغه، خ 194؛ بحارالانوار، ج 69، صص 176- 177.
3- 906. تاريخ الامم والملوك، ج 4، ص 431؛ بحارالانوار، ج 32، ص 57، از آن.

بستن (رتاج) در

عبداللَّه حارث: هنگامي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله رحلت كرد، علي عليه السلام برخاست و در را بست. عباس همراه بني عبدالمطلب آمد، بر در ايستادند... (1) .

شكاف (درز) در

دري كه درز يا شكاف دارد معمولاً از چوب يا شاخه خرما يا چيزي از اين قبيل ساخته شده است. واژه ي شكاف در: شق الباب، در برخي از متوني كه از دوره ي رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله سخن مي گويد: وارد شده است. مثلِ:

1- امام صادق عليه السلام از علي عليه السلام: «... رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در حجره ي يكي از زنانش بود و شانه اي در دست داشت. مردي از شكاف در پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را نگاه كرد. رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فرمود: اگر نزديك تو بودم، با همين چشمانت را در مي آوردم». (2) .

در روايت كليني آمده: «مردي از ميان شاخه خرما پيامبر را نگاه كرد». (3) .

2- عايشه: وقتي خبر شهادت جعفر و- عبداللَّه- بن رواحه آمد، رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در خانه نشست، چنانكه از چهره اش آثار حزن و اندوه ديده مي شد. من از شكاف در او را نگاه مي كردم. مردي نزد او آمد. گفت: يا رسول اللَّه... (4) .

3- ام ايمن: روزي در خانه سرور و بانويم فاطمه عليهاالسلام حاضر شدم به در خانه اش آمدم. با در بسته مواجه شدم. از شكافهاي در نگاه كردم، ديدم فاطمه در

ص: 542


1- 907. كنزالعمال، ج 7، ص 255.
2- 908. قرب الاسناد، ص 18؛ بحارالانوار، ج 76، ص 228؛ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 74.
3- 909. كافي، ج 7، ص 292؛ تهذيب الاحكام، ج 10، ص 208.
4- 910. كنزالعمال، ج 15، ص 732.

كنار دستاس خوابيده است و دستاس مي چرخد و گندم را آرد مي كند... (1) .

بلعيدن درها

در شمار معجزات پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله بيان شده كه آن حضرت بعضي را از افعي شدن تنه هاي درخت خرما داد كه در عمل، صورت گرفت: «چون به آنان رسيد، از آنان خودداري كرد و به سوي آنچه مار و عقرب و كژدم و... و سنگ و چوب و نردبان و در بود رفت و همه را بلعيد و خورد». (2) .

در اين فصل به همين اندازه بسنده مي كنيم. اين موضوع را در فصل دوم با عرضه متوني تكميل مي كنيم كه دلالت دارد خانه زهرا عليهاالسلام دري داشت كه برخي تلاش كردند آنرا آتش زنند. و بشكنند. پس توجه خواننده ارجمند را به فصل دوم جلب مي كنيم كه مطالب مهم و حساسي دارد.

خلاصه

در اينجا بخشي از تعابيري را كه در متون سابق الذكر آمده، به منظور تأكيد مطالب به صورت خلاصه مي آوريم:

- در خانه عابشه از چوب عرعر (سرو) يا ساج بود.

- در خانه اش از چوب خرما بود.

- گفتم: يك لنگه داشت يا دو لنگه؟ گفت: يك در بود.

- يك لنگه بود.

- در خانه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله با انگشتان زده مي شد، يعني حلقه نداشت.

ص: 543


1- 911. طوالع الانوار، ص 112.
2- 912. تفسير امام حسن عسكري، ص 412؛ بحارالانوار، ج 17، ص 266.

- مردي از دري گذشت كه نه پرده داشت و نه بسته بود.

- بين پرده و در.

- خانه اي كه نه در دارد و نه پرده.

- در خانه را ببندد و خود را به ستر الهي بپوشاند.

- در را ببندد و پرده را بيندازد.

- رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بين خود و مردم دري باز كرد يا پرده اي را كنار زد.

- بر درش پرده اي ديد.

- و نه بر روي شما دري را بسته است.

- در را بر روي خود آنان بست.

- رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به ما دستور داد كه درها را ببنديم.

- و درها كه شب هنگام بسته شود.

- نماز مي خواند و در بر رويش بسته بود. راه افتاد تا در را برايم باز كرد.

- درها را بستند.

- و در خانه اش را بر روي مسكين... ببندد، خداوند تبارك و تعالي درهاي رحمتش را بر روي او ببندد.

- درهايش را بر روي آنان نبندد.

- در خانه ات را به رويت ببند.

- فاطمه عليهاالسلام چون آنان را ديد، در خانه را به رويشان بست.

- در را به دست خودم پيش كرده بودم.

- ناگهان در باز شد.

- درها را فراز كنيد كه شيطان در بسته را باز نمي كند.

- سپس در را باز كرد.

ص: 544

- وقتي به در خانه رسيدم، ديدم در بسته است.

- سپس در را آرام باز كرد. آنگاه بيرون رفت و در را آرام فراز كرد.

- نشان بين من و تو اين باشد كه من در را فراز مي كنم.

- در را فراز كرد و آن را بست.

- لگدي به در زد و آن را شكست.

- احدي را نديديم كه داخل و خارج شود، در از سرشب بسته است.

- كسي در زد... در را باز كردم.

- در زد.

- تا اينكه در خانه ي فاطمه عليهاالسلام را زدند.

- در مي زند.

- در را شديدتر مي زند.

- در زدند.

- آمد و در زد.

- در را برايش باز كرد.

- حيا كردم كه دوباره در بزنم.

- در را برايش باز كن. در را باز كرد و من وارد شدم.

- در را به شدّت زدم.

- در مي زند.

- پس چنان در زدم كه شما شنيديد.

- در باغ را زد.

- در را زد. فاطمه از پشت در جواب داد.

- چون به در خانه رسيديم، دستش را بر در گذاشت و آن را به داخل راند.

ص: 545

- رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در را به داخل راند.

- ابوبكر آمد و در را به داخل راند.

- در را برايش باز كن، پس برخاستم و در را باز كردم.

- فرشتگان براي باز كردن در با هم به مخاصمه پرداختند.

- مردي آمد و در زد. فرمود: در را برايش باز كن و او را به بهشت بشارت ده.

- رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به خانه گرد و فراخي رسيد. فرمود: در را باز كنيد. در را باز كردند.

- پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله لباس پينه مي زد و در خانه را باز مي كرد.

- برخيز و در را باز كن كه مردي بر در است... او چهارچوب در را مي گيرد، نه در را باز مي كند و نه وارد خانه مي شود تا اينكه... از ديدگان او پنهان شود.

- ام سلمه در را باز كرد.

- چهارچوب در را گرفتم. همچنان ايستادم تا پنهان شد.

- در شكسته مي شود يا باز مي ماند؟ گفت: نه، بلكه شكسته مي شود.

- و دري را نمي شكند.

- عمر لگدي به در زد و آن را شكست. در از شاخه خرما بود، پس داخل شدند.

- در را پيش كرد و آن را بست. چون به در خانه رسيدند، عمر لگدي به در زد و آن را شكست.

- دري كه قفل دارد شما را از او پنهان نمي كند.

- و براي هر دري كليدي.

- كليد را از نيفه اش برداشت و در را باز كرد.

- مردي از شكاف در نگاه كرد.

ص: 546

- به سوي در رفت و همه را بلعيد.

اين بود گوشه اي از تعابيري كه بر وجود درهاي لنگه دار براي خانه هاي مدينه دلالت دارد. بخشهاي عديده ي ديگري نيز هست كه به منظور رعايت اختصار از ذكر آن خودداري كرديم.

درهاي خانه هاي مدينه پس از وفات پيغمبر

متون فراواني بر وجود در براي خانه هاي مدينه پس از وفات پيغمبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله دلالت دارد. ما برخي از اين روايات را نه براي استدلال بلكه به منظور اطلاع و آگاهي خوانندگان ارجمند مي آوريم:

1- روايت حياي عثمان: «اگر به تنهايي در خانه باشد و در بر رويش بسته، در اين حال نيز لباسش را درنمي آورد...». (1) .

2- حسّان بن ابراهيم، از هشام بن عروه قطع درخت سدر كه به قصر عروه تكيه داشت، پرسيدم، گفت: اين درها و لنگه ها را مي بيني؟ اين از سدر عروه است. عروه آن را از زمين خودش مي بريد. گفت: اشكالي ندارد... (2) .

3- در حديث شوراي شش نفري براي تعيين خليفه، عمر آنان را فرمان مي دهد كه وارد خانه اي شوند و درش را به روي خود ببندند و درباره ي خلافت خود مشورت كنند. (3) .

4- در حديث دفن عثمان مي گويند: «جنازه اش را بر روي دري بردند. صداي خوردن سرش به در شنيده مي شد، چنان كه گويي كدويي است كه مي گويد:

ص: 547


1- 913. مسند احمد، ج 1، صص 73- 74.
2- 914. سنن ابي داوود، ج 4، ص 363.
3- 915. ر. ك: آية التطهير، ج 1، صص 223- 224؛ بحارالانوار، ج 31، ص 372؛ ارشادالقلوب، ص 259؛ از غايةالمرام، ص 296؛ امالي صدوق، ص 260.

دب دب، يا طق طق تا اينكه او را به جايي معروف به حُش كوكب رساندند». (1) .

5- محمّد بن سعد گفت: سعد آمد و در زد، به عثمان پيغام داد كه جهاد با تو حق است... (2) .

6- معتمر بن سليمان از پدرش: عثمان در را باز كرد و مصحف را برداشت و در مقابلش گذاشت. (3) .

7- در حديث ماجراي عثمان: وقتي عثمان از مردم شام كمك خواست و مردم از اين مسأله باخبر شدند، «به او مهلت ندادند و در خانه اش را آتش زدند. چون در (سوخت و) افتاد، بر او خاك و سنگ پرت كردند... وقتي عثمان مشاهده كرد كه در خانه اش سوخته، بيرون آمد و گفت:...». (4) .

8- در حديث قتل عثمان: «آنان خود را از شكستن در ناچار ديدند كه ببينند: آيا عثمان جان داده يا نه؟ راوي مي گويد: آمدند و در را به داخل راندند..» (5) .

9- وقتي در خانه عثمان را آتش زدند، مغيره شمشير به دست بيرون آمد و گفت:

لما تهدمت الابواب و احترقت

يممت منهنّ باباً غير محترق (6) .

10- يك متن تاريخي درباره ي قتل عثمان مي گويد: «... عثمان مصحفي

ص: 548


1- 916. تاريخ المدينه، ج 1، ص 113. ر. ك: وفاءالوفاء، ج 3، ص 113؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 95؛ تاريخ الخميس، ج 2، ص 265؛ المعجم الكبير، ج 1، ص 79.
2- 917. تاريخ المدينه، ج 4، ص 5- 1274.
3- 918. تاريخ المدينه، 1285، تاريخ الامم والملوك، ج 4، ص 383.
4- 919. تاريخ المدينه، ص 1386- 1387؛ ر. ك: العقدالفريد، ج 4، ص 310؛ تاريخ الامم والملوك، ج 4، ص 388؛ الكامل في التاريخ، ج 3، ص 175؛ البداية والنهاية، ج 7، ص 188.
5- 920. تاريخ مدينه، ج 4، ص 1284.
6- 921. تاريخ مدينه، ج 4، ص 1293، نهايةالارب، ص 19، ص 494؛ الاستيعاب، ج 3، ص 387.

خواست. او قرآن مي خواند كه كسي داخل شد. در را آتش زده بودند.» (1) .

11- مردم مصر از عثمان اجازه ورود خواستند اما به آنان اجازه نداد. لذا كوشيدند تا در خانه اش را آتش بزنند و آتش خواستند. عثمان كه حذيفه پيشاپيش او راه مي رفت، بيرون آمد... حسان بن ثابت سرود:

ان تمس دار بني عفان خاوية

باب صديع و باب محرق خرب

فقد يصادف باغي الخير حاجته

منها يأوي اليها الجود والنسب (2) .

12- رافع بن خديج سفارش كرد كه زن فزاري اش، آنچه را كه در خانه اش بر روي آن بسته شده، نگشايد. (3) .

13- علي عليه السلام سخني به برخي از اصحاب خويش گفت كه چون منظورش را نفهميدند، آن را عظيم دانستند. برخاستند تا از نزدش بروند. علي عليه السلام به در گفت: «اي در! جلويشان را بگير. در مانع خروجشان شد. سپس منظورش را برايشان توضيح داد.» (4) .

14- حسن گفت: مردي زنش را با مرد بيگانه اي ديد كه در را به درويشان بسته بودند و پرده را انداخته. عمر بن خطاب هركدام را صد تازيانه زد. (5) .

15- علي بن ابراهيم، از پدرش، از نوفلي، از سكوني، از امام صادق عليه السلام: «مردي از مردي ديگر به اميرالمؤمنين عليه السلام شكايت كرد كه او را اجير كرده بود تا درش را تعمير كند. امّا در اثر كوبيدن ميخ، در شكاف برداشت. اميرالمؤمنين عليه السلام، اجير را

ص: 549


1- 922. تاريخ المدينة، ج 4، ص 1302. ر. ك: تاريخ الامم والملوك؛ ج 4، ص 384؛ الكامل في تاريخ، ج 3، ص 175.
2- 923. تاريخ المدينه، ج 4، ص 1315؛ شعر در: العقدالفريد، ج 4، ص 115؛ تاريخ الامم والملوك، ج 4، ص 424.
3- 924. صحيح بخاري، ج 2، ص 82.
4- 925. بحارالانوار، ج 42، ص 189؛ الاختصاص، ص 163.
5- 926. كنزالعمال، ج 5، ص 415.

ضامن دانست.» (1) .

16- عمر دو مرد را به نزد كارگزار خود در مصر فرستاد، از او اجازه ي ورود خواستند، گفت: اجازه ي ورود نداريد. گفتند: يا بيرون مي آيد يا در را به رويش آتش مي زنيم. يكي از آن دو شعله آتش آورد. كارگزار عمر كه اين را ديد، بيرون آمد... (2) .

17- در متون و روايات تعابيري آمده كه مي رساند درها، قفل نيز داشته است و اين به درهاي چوبي و آهني اختصاص دارد. علي عليه السلام فرمود:

«اعلموا عباداللَّه، ان عليكم رصداً من انفسكم لاتستركم منه ظلمة ليلٍ داج و لا يكنّكم منه باب ذو رتاج» (3) .

علي عليه السلام از چيزهايي براي مردم سخن مي گويد كه مي شناسند و با آن مأنوس هستند.

ملاحظه: به چوبي كه لنگه، در آن مي چرخد، «نجران» گويند و به پيشاني در، «رتاج». (4) .

18- در تاريخ آمده است: ابوسياره به زن ابوجندب دلباخته شد. زن با شوهرش قرار گذاشت كه او را به خانه اش بكشاند. چون ابوسياره وارد خانه شد، ابوجندب در را بست و او را محكم زد. او به عمر شكايت كرد. وقتي از ابوجندب در اين باره پرسيد، ابوسياره را صد تازيانه زد. (5) .

19- در حديث عمر با مغيره و ابوموسي اشعري آمده: «برخاست تا در را ببندد كه ديد همان كسي كه در حجره از او اجازه گرفته بود، مي خواهد. گفت:

ص: 550


1- 927. كافي، ج 5، ص 243؛ ر. ك: تهذيب الاحكام، ج 7، ص 219- 220؛ الاستبصار، ج 3، ص 132؛ وسائل الشيعه، ج 19، ج 144.
2- 928. تاريخ عمر بن خطاب، ص 140.
3- 929. نهج البلاغه، خ 157؛ بحارالانوار، ج 74، ص 431.
4- 930. المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 7، ص 431.
5- 931. كنزالعمال، ج 5، ص 453.

بي مادر! از پيش ما برو. او بيرون رفت. و عمر را از پشتش بست و سپس نشست.» (1) .

20- حديث ديدار عمر و يرفأ با ابودرداء را آورديم كه در را به داخل راند. در چيزي كه بدان بسته شود (پشت بند)، نداشت.

21- عمر، محمّد بن مسلمه را فرستاد تا در چوبي سعد بن ابي وقاص را كه براي قصر خود در كوفه، ساخته بود، بسوزاند. محمّد بن مسلمه آن را آتش زد. (2) .

22- زني در خانه اش در مدح رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله شعر مي خواند و عمر، بيرون از خانه مي شنيد. عمر گريه مي كرد تا اينكه در خانه زن را زد و گفت: در را باز كن. خداوند تو را رحمت كند. تو را گناهي نيست. زن در را برايش باز كرد. (3) .

در يك متن ديگر آمده: عمر در زد. زن بيرون آمد...

خلاصه مطلب درهاي مدينه پس از وفات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله

خلاصه ي آنچه گذشت نشان مي دهد كه تعبيرات آنها به وجود درهاي لنگه دار در آن زمان اشاره دارد.

- و در بر رويش بسته بود.

- آيا اين درها و لنگه ها را مي بيني. همانا اينها از درخت سدر عروه است. كه او از زمين خودش قطع كرد.

- به خانه اي وارد شوند. و در را بر روي خود ببندند.

- صداي خوردن سرش را به در مي شنوم كه مي گفت دب دب، طق طق.

ص: 551


1- 932. بحارالانوار، ج 30، ص 452؛ الشافي، ج 4، ص 132؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 32.
2- 933. كنزالعمال، ج 12، صص 661؛ ج 5، ص 768.
3- 934. كنزالعمال، ج 2، ص 778؛ ج 12، ص 562.

- در را زد.

- در را باز كرد.

- در را سوزاندند، در عثمان را. پس هنگامي كه در به زمين افتاد، بر رويش خاك و سنگ ريختند.

- هنگامي كه ديد سوخت.

- مجبور شدند در را بكشند.

- در را به داخل راندند.

- قصد آتش زدن درش را داشتند.

- در شكاف خورده و در سوخته.

- در را به رويش بست.

- اي در، بر آنان محكم شو (باز نشو).

- درش را تعمير مي كرد. پس ميخي به آن كوبيد در شكافته شد. اميرالمؤمنين عليه السلام او را ضامن داشت. و غيره...

ص: 552

درهاي كعبه و خانه هاي مكه

اشاره

درهاي مكه در عصر نبوّت

درهاي مكه پيش از فتح

در كعبه

خلاصه

ص: 553

درهاي مكه در عصر نبوت

مكه، حرم امن الهي است. به نظر مي رسد وقتي كه در سال هشتم هجري پيغمبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله وارد مكه شد، مردم را از ساختن در براي خانه هاي خود نهي فرمود. مردم به مفاد اين نهي عمل كردند تا اينكه معاويه آن را نقض كرد.

1- امام صادق صلي اللَّه عليه و آله: معاويه نخستين كسي است كه در مكه براي خانه اش در دو لنگه اي ساخت. او نخستين كسي است كه براي خانه هاي مكه در ساخت. (1) روايات دال بر اين مطلب فراوان است. (2) .

2- امام صادق عليه السلام: از پدرش، از امام علي عليه السلام: رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله مردم مكه را نهي فرمود كه خانه هاي خود را اجاره دهند و درها را ببندند و گفت: مقيم در آنجا و باديه نشين يكسان هستند.

ابوبكر و عمر و عثمان، و علي عليه السلام به مفاد اينهي عمل كردند تا اينكه در زمان معاويه نقض شد. (3) .

ص: 554


1- 935. كافي، ج 4، صص 243- 244؛ وسائل الشيعه، ج 13، صص 267- 268؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 420.
2- 936. ر. ك: وسائل الشيعه، ج 13، صص 268- 269؛ كافي، ج 4، ص 244؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 126؛ علل الشرايع، ص 396.
3- 937. بحارالانوار، ج 96، ص 87؛ قرب الاسناد، ص 108.

درهاي مكه پيش از فتح

متون منقول دلالت دارد كه پيش از فتح مكه در سال هشتم هجري خانه هاي مكه در داشته است. به متون زير توجه كنيد:

1- ام هاني دختر ابوطالب گفت: روز فتح مكه دو مرد از خويشاوندانم را پناه دادم، آن دو را در خانه اي كردم و در را به رويشان بستم. (1) .

2- پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در فتح مكه فرمود: هركس به خانه ابوسفيان پناه برد، در امان است و هر كه در خانه اش را به روي خود ببندد، در امان است. (2) .

در حديث ديگري افزوده: «پس مردم درهاي خانه هاي خود را بستند». (3) .

3- وقتي قريش براي قتل پيامبر صلي اللَّه عليه و آله توطئه كردند، ابوطالب به علي عليه السلام گفت: «پسرم! به خانه عمويت ابي لهب برو، از او بخواه كه در را برايت باز كند. اگر باز كرد، داخل شو و الّا به در حمله كن و آن را بشكن، بر او وارد شو، و بگو: پدرم مي گويد: مردي كه عمويش در ميان قوم است. خوار و ذليل نيست. اميرالمؤمنين عليه السلام رفت. در بسته بود از او خواست كه در را برايش باز كند ولي در را باز نكرد، پس آن را شكست و داخل شد». (4) .

4- ابن كواء از علي عليه السلام پرسيد: آنگاه كه خدا، پيغمبر و ابوبكر را ياد كرد: (ثاني اثنين اذهما في الغار اذ يقول لصاحبه لاتحزن ان اللَّه معنا)، شما كجا بوديد؟

ص: 555


1- 938. مسند احمد، ج 6، ص 343؛ كنزالعمال، ج 8، ص 403.
2- 939. منابع اين مطلب فراوان است. به عنوان نمونه: مسند احمد، ج 2، ص 162؛ تفسير قمي، ج 2، ص 321؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 27؛ تهذيب الاحكام، ج 4، ص 116؛ ج 6، ص 137؛ كافي، ج 5، ص 12؛ خصال، ج 1، ص 276؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 1408؛ بحارالانوار، ج 75، ص 169؛ مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 207.
3- 940. مسند احمد، ج 2، ص 538؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 1406.
4- 941. كافي، ج 8، ص 276- 277؛ بحارالانوار، ج 22، صص 265- 266.

اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: واي بر تو، پسر كوا! من در بستر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله خوابيده بودم. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بُردش را روي من انداخته بود... و مرا در خانه قرار دادند و مطمئن شدند كه من در خانه هستم و در خانه قفل است... سپس صداي ديگري شنيدم كه مي گفت: يا علي! ناگهان ديدم آنچه روي در بوده (قفل در) افتاده و در باز شده است. پس برخاستم و بيرون رفتم. (1) .

5- در احتجاج اميرالمؤمنين عليه السلام با يهوديان، حضرت بيان كرد كه مشركان مكه به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله گفتند: «محمّد! تا ظهر صبر مي كنيم. اگر از گفته ات برگشتي كه برگشتي و الّا تو را مي كشيم. پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله وارد خانه اش شد و در را به روي خود بست و...». (2) .

6- در حديث هجرت: «رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در را باز كرد و بيرون رفت». (3) .

7- قصّه ي سواد بن قارب وقتي كه رو به مكه كرد و به خانه خديجه رفت؛ مي گويد: «به در خانه اش رسيد، شترم را عقال كردم. سپس در زدم، پاسخ داد... شنيدم كه مي گويد: خديجه! در را باز كن. پس در را باز كرد و من داخل شدم. ديدم كه نوري از چهره اش مي درخشيد». (4) .

8- هنگامي كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله از سفر تجارتي شام كه براي خديجه بود. برگشت، «در خانه را زد. كنيزكي گفت: كيست؟ فرمود: منم محمّد». (5) .

9- در حديث آبستني خديجه به فاطمه عليهاالسلام، هنگامي كه خداوند متعال پيامبرش را فرمان داد كه چهل شبانه روز از خديجه دوري كند و در خانه فاطمه بنت

ص: 556


1- 942. خصائص الائمه، ص 58؛ الخرايج والجرايح، ج 1، ص 215؛ به نقل از: حليةالابرار، ج 1، ص 278؛ و مدينةالمعاجز، ص 76؛ ر. ك: بحارالانوار، ج 19، ص 76؛ ج 36؛ صص 43- 44.
2- 943. بحارالانوار، ج 10، ص 56؛ الاحتجاج، ج 1، ص 513، به نقل از خصال.
3- 944. بحارالانوار، ج 19، ص 73؛ الخرايج والجرايح، ج 1، ص 144.
4- 945. بحارالانوار، ج 18، صص 98- 100؛ الاختصاص، ص 182.
5- 946. بحارالانوار، ج 16، ص 49.

اسد بماند، و چون مدّت مذكور به پايان رسيد، عمار بن ياسر را به نزد خديجه فرستاد تا به او بگويد: «خديجه! گمان مبر كه دوري من از تو... پس چون شب فرارسيد، در را فراز كن...

خديجه گفت: به تنهايي عادت كرده بودم. شب كه مي شد، سرم را مي پوشاندم و پرده اي مي انداختم و در را مي بستم... پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آمد، در زد.، گفتم: كيست كه حلقه اي را مي زند كه جز محمّد نمي زند؟

پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله با كلام رسا و سخن شيرينش گفت: خديجه! در را باز كن. محمد هستم.

خديجه گفت: شاد و مسرور از آمدن پيامبر، برخاستم و در را باز كردم...». (1) .

10- در حديث اسلام عمر و رفتن وي به خانه خواهرش آمده كه گفت: «غضبناك رفتم، در زدم... كسي گفت: كيست؟ چون خواهرم در را برايم باز كرد، گفتم: اي دشمن خودت...». سپس به اين سخن كه خود تعابير فراواني از اين قبيل دارد، ادامه مي دهد. (2) .

در كعبه

بدون ترديد در اين دوره كعبه دري داشته كه آن را به موقع لزوم باز مي كردند و مي بستند. روايات زير بر اين مطلب دلالت دارد:

1- داستان ولادت علي عليه السلام در كعبه؛ پس از آنكه فاطمه بنت اسد از شكافي كه در ديوار كعبه برايش باز شد، وارد خانه خدا شد، گفتند: «خواستيم در كعبه را

ص: 557


1- 947. بحارالانوار، صص 78- 79؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 41.
2- 948. ر. ك: كنزالعمال، ج 12، صص 547- 553، 558.

باز كنيم تا يكي از زنان ما به فاطمه برسد اما در باز نشد...». (1) .

2- در فتح مكه به دنبال عثمان بن طلحه فرستاد، عثمان كليد كعبه را آورد و درش را باز كرد.. راوي گفت: پس پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و بلال و اسامة بن زيد و عثمان بن طلحه، وارد كعبه شدند. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود كه در را بستند. اندكي در آن درنگ كردند. سپس در را باز كردند. (2) .

در يك متن ديگر كه از ورود پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و گروهي به داخل كعبه سخن مي گويد، آمده: «در كعبه را به روي آنان بستند. پس آن را گشود...». (3) .

3- يك متن ديگر با تفصيل بيشتري از آن سخن مي گويد: «چون روز فتح مكه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله وارد مكه شد، عثمان بن ابي طلحه در كعبه را بست و پشت بام رفت. پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله كليد را از او خواست. گفت: اگر مي دانستم كه او رسول خداست، مانع او نمي شدم.

علي بن ابي طالب پشت بام رفت و دست او را پيچيد و كليد را از او گرفت و در را باز كرد. پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله وارد خانه شد و دو ركعت نماز در آن گزارد. چون بيرون آمد، عباس كليد را طلبيد اين آيه نازل شد: (ان اللَّه يأمركم أن تؤدوا الامانات الي اهلها...) (4) .

پس پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود كه كليد را به عثمان دادند». (5) .

در يك حديث ديگر، پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله گفت: «كليد كعبه نزد كيست؟ گفتند: نزد

ص: 558


1- 949. بحارالانوار، ج 35، ص 36؛ امالي طوسي، ص 318.
2- 950. صحيح مسلم، ج 2، صص 966- 967؛ صحيح بخاري، ج 1، ص 126؛ مسند احمد، ج 2، ص 33.
3- 951. سنن نسايي، ج 2، صص 33- 34، مسند احمد، ج 6، ص 15؛ ج 2، صص 33، 120؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 967.
4- 952. بحارالانوار، ج 21، صص 116- 117؛ مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص 143.
5- 953. اسباب النزول، ص 130؛ بحارالانوار، ج 21، صص 116- 117 به نقل از آن و مناقب آل ابي طالب، و تفسير ثعلبي و قشيري و قزويني، و معاني زجاج و مسند موصلي.

مادر شيبه. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به او فرمود: نزد مادرت برو، و بگو كليد را بفرست... آن را در دست پسرش گذاشت.

پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله آن را برداشت و عمر را خواست و فرمود: اين تأويل خواب من است. پس در كعبه را باز كرد و پرده اي روي آن كشيد. از آن روز، بر روي كعبه، پرده اي مي اندازند. سپس پسر را خواست، لباسش را باز كرد و كليد را در آن گذاشت و گفت: كليد را به مادرت برگردان...». (1) .

4- در كعبه، حلقه اي نيز داشت. روايت شده كه وقتي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از كعبه بيرون آمد، حلقه ي در را گرفت. پس گفت... (2) .

5- اسامة بن زيد مي گويد كه با رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله وارد خانه كعبه شدم. پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله بلال را فرمود كه در را فراز كند. كعبه آن موقع شش ستون داشت... (3) .

خلاصه

بنابراين پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مردم مكه را نهي فرمود كه براي خانه هايشان در بسازند. مردم مي دانستند كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از آنان چه خواسته است. لذا به مفاد نهي آن حضرت عمل كردند تا اينكه در دوره ي معاويه اين دستور نقض شد و اولين كسي بود كه با نهي پيغمبر در اين باره مخالفت كرد. ظاهراً پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله پس از فتح مكه، در اواخر زندگي اش مردم مكه را از اين كار نهي فرموده است اما پيش از آن خانه هاي مكه، به تصريح روايات در داشته است. تعابير زير كه در روايات آمده بر اين امر دلالت دارد:

- پس آن دو را وارد خانه اي كردم و در را به رويشان بستم.

ص: 559


1- 954. مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 209.
2- 955. بحارالانوار، ج 67، ص 287؛ مشكاةالانوار، ص 59.
3- 956. كنزالعمال، ج 5، ص 299، به نقل از: نسايي، احمد و روياني.

- از من و از قفل بودن در مطمئن شدند.

- ناگهان ديدم كه قفل در افتاده است.

- و در را باز كرد.

- پس در را به روي او بست.

- سپس در زد.

- در را باز كن. پس در را باز كرد.

- در زد.

- از او بخواه كه در را براي تو باز كند، اگر باز كرد، داخل شو.

- در بسته بود. از او خواست كه در را برايش باز كند اما كسي در را باز نكرد.

- در را فراز كن.

- هركس در خانه اش را ببندد، در امان است.

- و در خانه ام را بستم.

- كيست كه حلقه اي را مي زند كه كسي جز محمّد نمي زند.

- خديجه! در را باز كن.

- در را باز كردم.

از سوي ديگر كعبه نيز در كليددار داشت. تعابير زير بر اين مطلب دلالت دارد:

- خواستيم در كعبه را باز كنيم... اما در باز نشد.

- كليد كعبه را آورد و در را باز كرد.

- دستور داد كه در كعبه را بستند.

- سپس در كعبه را باز كرد.

ص: 560

- عثمان بن ابي طلحه در خانه كعبه را بست.

- پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله كليد كعبه را از او خواست و در را باز كرد.

- علي عليه السلام دستش را پيچيد و كليد را از او گرفت و در كعبه را باز كرد.

- عباس كليد را طلبيد.

- پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله دستور داد كه كليد كعبه را به عثمان بن ابي طلحه بازگردانند.

- پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله حلقه در كعبه را گرفت.

ص: 561

اقدام براي آتش زدن در خانه فاطمه

اشاره

سرآغاز

آتش زدن در يا تهديد بدان

خلاصه

ص: 562

سرآغاز

آنچه در فصل اوّل اين بخش گذشت سيمايي روشن از درهاي خانه هاي مدينه در عهد پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله براي ما ترسيم كرد اما از آنجا كه برخي با ادعاي عدم وجود در براي خانه هاي مدينه تلاش كرده تا حوادثي را كه پس از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله بر زهرا عليهاالسلام گذشت از قبيل هجوم به در خانه اش و تلاش براي آتش زدن آن و در پي آن زدن دختر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله توسط چند نفر چنانكه پهلويش شكست و فرزندش را سقط كرد، و صديقه شهيده و صابر محتسب وفات كرد؛ انكار نمايد. وي با اين ادعا مي خواهد ابزار جنايت و در نهايت جنايت را از دامن مرتكبان پاك نمايد.

بدين منظور، مناسب ديديم در اين فصل بخشي از متون را تقديم خواننده ارجمند كنيم كه از در داشتن خانه فاطمه عليهاالسلام به طور خاص سخن گفته است. اين را مي گوييم و بر خداوند توكل مي كنيم و از او قوت و توانايي استمداد مي جوييم.

در اين فصل چه مي خواهيم؟

در اين فصل نمي خواهيم اهانتها و مصائبي را كه به دست غاصبان خلافت پس از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله نسبت به زهرا عليهاالسلام انجام گرفت، بيان داريم. چه پيش از اين تا حدودي از آن سخن گفتيم. در اينجا فقط مي خواهيم برخي از نصوص مروي از طريق شيعه و سني را بيان كنيم كه از جمع هيزم توسط مهاجمان و انباشت آن در

ص: 563

كنار در خانه ي زهرا عليهاالسلام به منظور آتش زدن در و بلكه آتش زدن خانه در عمل يا تهديد بدان، سخن مي گويد. ابتدا رواياتي را خواهيم آورد كه واژه ي باب: در، در آن آمده و در پي آن احاديثي را كه به ذكر آتش زدن يا تهديد بدان بسنده كرده و از واژه ي در، سخن نگفته است. آنگاه متوني را تقديم خواهيم كرد كه از سقط محسن به سبب فشار فاطمه عليهاالسلام بين در و ديوار، سخن مي گويد، اگر چه اين روايات را با احاديث ديگري در فصول قبل تقديم كرده ايم.

آتش زدن در يا تهديد بدان

1- بلاذري و ديگران و شيعه از طرق فراوان روايت كرده اند كه ابوبكر به دنبال علي عليه السلام فرستاد كه بيايد بيعت كند. علي بيعت نكرد. عمر با شعله اي آتش آمد. فاطمه عليهاالسلام دم در خانه اش به او برخورد. فاطمه عليهاالسلام گفت: پسر خطاب! مي بينم كه مي خواهي خانه ام را به رويم آتش بزني؟! گفت: بلي، و اين بهترين كار براي تقويت دين پدرت مي باشد. پس علي آمد و بيعت كرد. (1) .

2- مفضل از امام صادق عليه السلام پرسيد: مولاي من، اشك چقدر ثواب دارد؟ فرمود: آنقدر كه قابل شمارش نيست... امام صادق عليه السلام در ادامه اين روايت به مفضل فرمود: هيچ روزي همچون مصيبت ما در كربلا نيست. اگر چه روز سقيفه، و آتش زدن در خانه اميرالمؤمنين، حسن، حسين، فاطمه، زينب، ام كلثوم عليهم السلام، فضّه، قتل محسن، در اثر لگدي كه به شكم مادرش زدند؛ بزرگتر و وحشتناكتر و تلخ تر

ص: 564


1- 957. بحارالانوار، ج 28، ص 389، 411، به نقل از بلاذري، انساب الاشراف، ج 1، ص 586؛ ر. ك: الشافي في الامامه، ج 3، ص 241؛ العقدالفريد، ج 4، صص 259- 260؛ ج 2، ص 250؛ ج 3، ص 63؛ كنزالعمال، ج 3، ص 149؛ الرياض النضره، ج 1، ص 167؛ المختصر في اخبار البشر، ج 1، ص 156؛ الطرائف، ص 239؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 178؛ نهج الحق، ص 271؛ نفحات اللاهوت، ص 79؛ عوالم العلوم، ج 1، صص 408، 602؛ الشافي ابن حمزه، ج 4، ص 174؛ تلخيص الشافي، ج 76، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 147.

است. چه آن روز، اصل روز عذاب است». (1) .

امام عليه السلام فرمود: محسن با خون خضاب شده مي آيد، او را خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين عليه السلام مي آورند. (2) .

3- مفضّل حديثي از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه از امام حجّت- عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف- و رجعت برخي مردگان سخن مي گويد. از جمله در اين روايت آمده: «زدن سلمان فارسي، آتش زدن در خانه اميرالمؤمنين، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام بر رويشان و تازيانه زدن به دستان صديقه ي كبري فاطمه عليهاالسلام و شكم او و سقط محسن... و جمع هيزم، انباشت آن كنار در براي آتش زدن خانه اميرالمؤمنين، فاطمه، حسن، حسين و زينب، ام كلثوم، فضّه، آتش زدن در، و خروج فاطمه و خطاب او به آنان از پشت در، و سخن او گفت: واي بر تو عمر! اين چه جسارتي است كه به خدا و رسول مي كني؟ مي خواهي نسل رسول خدا را از دنيا قطع كني و از بين ببري، و نور خدا را خاموش كني...

عمر گفت: خودت انتخاب كن يا بيرون آمدن علي براي بيعت با ابوبكر را و يا آتش زدن همه ي شما؟!».

در اين روايت آمده: «قنفذ دستش را وارد خانه كرد تا در را باز كند و عمر با تازيانه چنان به بازوي زهرا عليهاالسلام زد كه همچون بازوبند روي بازويش حلقه زد و لگدي به در كوبيد كه به شكم فاطمه عليهاالسلام خورد در حالي محسن را شش ماهه در شكم داشت، و سقط شدن محسن و هجوم عمر، قنفذ، خالد بن وليد، سيلي زدن به زهرا عليهاالسلام چنانكه گوشواره اش شكست، فاطمه عليهاالسلام بلند بلند مي گريست، مي گفت: پدر! وا رسول اللَّه! دخترت فاطمه را تكذيب مي كنند، او را مي زنند و فرزندش را

ص: 565


1- 958. فاطمة الزهرا بهجة قلب المصطفي، ص 532؛ به نقل از نوائب الدهور، ص 194.
2- 959. فاطمة الزهرا بهجة قلب المصطفي، ص 532؛ به نقل از نوائب الدهور، ص 194.

در شكمش مي كشند».

... در اثر لگدي كه به شكم او زدند و راندن در، درد زايمان گرفت و محسن را سقط كرد. (1) .

4- سليم بن قيس اين قضيه را از سلمان و عبداللَّه بن عباس روايت مي كند كه گفتند:

«پس از بيعت با ابوبكر، بارها به دنبال علي فرستادند اما علي حاضر نشد نزدشان بيايد. عمر غضبناك برجست و خالد بن وليد، و قنفذ را صدا زد و دستور داد كه هيزم و آتش بياورند. سپس راه افتاد تا به در خانه علي رسيد. فاطمه عليهاالسلام پشت در نشسته بود. پس از وفات رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله سرش را مي بست و جسمش نحيف و لاغر شده بود. عمر در زد، سپس ندا داد: پسر ابي طالب! در را باز كن. فاطمه عليهاالسلام گفت: عمر! تو را با ما چه كار، ما را به حال خودمان رها نمي كني؟! گفت: در را باز كن و الّا خانه را به رويتان آتش مي زنيم. فاطمه گفت: عمر! از خداوند عزوجل پروا نداري، در خانه ام بر من وارد مي شوي و بر من هجوم مي آوري؟! عمر حاضر نشد برگردد. آتش خواست و در را آتش زد. در سوخت. پس عمر آن را به داخل راند. فاطمه به سوي او آمد و فرياد كشيد: پدر! يا رسول اللَّه...». (2) .

تفصيلات دقيق تري نيز از اين ماجرا روايت شده است. (3) .

5- در روايت شيخ مفيد آمده: عمر بن خطاب، قنفذ را فرستاد و به او گفت: آنان را از خانه بيرون كن. اگر خارج شدند كه شدند و الّا هيزمها را بر در خانه اش

ص: 566


1- 960. بحارالانوار، ج 53، صص 14- 19.
2- 961. بحارالانوار، ج 43، صص 197- 198؛ ج 28، ص 299؛ كتاب سليم (اعلمي) ج 2، ص 250.
3- 962. بحارالانوار، ج 28، صص 261، 268- 270.

جمع كن و به آنان بگو: اگر بيرون نيايند، خانه را به رويشان آتش خواهي زد.

سپس خودش همراه جماعتي از جمله مغيرة بن شعبه ثقفي و سالم غلام ابوحذيفه راه افتاد تا به در خانه ي علي عليه السلام رسيدند، ندا داد: فاطمه دختر رسول خدا! كساني را كه به خانه ات متوسل شده اند، بيرون كن تا در آنچه مسلمانان در آن داخل شده اند، داخل شوند و الّا- به خدا قسم- آنان را آتش مي زنم. اين حديث مشهور است. (1) .

در يك متن ديگر آمده: وقتي با ابوبكر بيعت شد، علي و زبير نزد فاطمه مي آمدند و با او مشورت مي كردند. سپس به دنبال كارشان مي رفتند. اين خبر به گوش عمر رسيد. نزد فاطمه آمد و گفت: «دختر رسول خدا! به خدا قسم، احدي از خلق از پدرت برايم دوست داشتني تر نيست. به خدا قسم اين مانع من نمي شود كه اگر اين افراد نزد تو گرد آيند، دستور دهم كه در را به رويشان آتش زنند. چون عمر بيرون رفت، آنان نزد فاطمه آمدند. گفت: مي دانيد كه عمر نزد من آمد و به خدا سوگند خورد كه اگر بازگشتيد، در را به رويتان آتش خواهد زد. به خدا قسم كه او به آنچه سوگند ياد كرده، عمل خواهد كرد. پس با كاميابي پراكنده شويد و خوب بينديشيد... از نزدش پراكنده شدند و تا بيعت نكردند، نزدش بازنگشتند. (2) .

ملاحظه: وي از آتش زدن در سخن مي گويد نه خانه و اين چيزي است كه بدان عمل شد.

ص: 567


1- 963. الجمل، صص 77- 18.
2- 964. منتخب كنزالعمال، ص 174؛ ج 5، ص 651؛ الاستيعاب، ج 2، صص 254- 255؛ الوافي بالوفيات، ج 17، ص 311، كنزالعمال، ج 5، ص 651؛ اقتحام الاعداء والخصوم، ص 72؛ المصنف، ج 14، ص 567؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 45؛ الشافي في الامامه، ج 4، ص 110؛ المغني، ج 20، ق 1، ص 335؛ قرةالعين، ص 78؛ الشافي ابن حمزه، ج 4، ص 174؛ نهايةالارب، ج 19، ص 40.

6- عمر: «چون به در خانه رسيديم و فاطمه عليهاالسلام آنها را ديد، در را به رويشان بست. او شك نداشت كه بدون اجازه اش كسي وارد نخواهد شد. عمر لگدي به در زد و آن را كه از شاخه خرما بود، شكست. سپس وارد خانه شدند و علي را ريسمان به گردن بيرون بردند». (1) .

7- پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در وصيت خود به علي عليه السلام درباره ي فاطمه عليهاالسلام فرمود: «... واي بر كسي كه حرمت او را هتك كند، واي بر كسي كه خانه اش را آتش بزند، واي بر كسي كه خليل او را اذيت كند، و واي بر كسي كه او را به زحمت اندازد و با او بجنگد...». (2) .

8- زهرا عليهاالسلام: «هيزم زيادي بر در خانه ي ما جمع كردند و آتش آوردند كه خانه ي ما را آتش بزنند. پشت در ايستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم كه دست از ما بردارند و منصرف شوند. عمر تازيانه را از دست قنفذ غلام ابوبكر گرفت، و به بازويم زد چنانكه همچون بازوبند به دور بازويم حلقه زد. پس لگدي به در زد و آن را به طرف من راند. من كه آبستن بودم، به رويم درافتادم. آتش شعله مي كشيد و صورتم را مي گداخت. سپس چنان مرا سيلي زد كه گوشواره ام از گوشم كنده شد و مرا درد زايمان گرفت و محسن بي گناه را كشته سقط كردم». (3) .

9- يكي از زيديه سخني دارد كه ابوجعفر نقيب آن را در پاسخ به جويني كافي دانسته است: «... پس چگونه هتك ستر عايشه از گناهان كبيره ي موجب خلود در آتش است و بيزاري از عامل آن، از مؤكدترين پايه هاي ايمان، اما گشودن خانه فاطمه و وارد شدن بر او در خانه اش و جمع هيزم بر در خانه و تهديد فاطمه به

ص: 568


1- 965. بحارالانوار، ج 28، ص 227؛ تفسير عياشي، ج 2، ص 47؛ ر. ك: الاختصاص، صص 185- 186؛ تفسير البرهان، ج 2، ص 93.
2- 966. بحارالانوار، ج 12، ص 458؛ خصائص الائمه، ص 72.
3- 967. بحارالانوار، (چ قديم)، ج 2، ص 231؛ (چ جديد) ج 3، ص 348.

آتش زدن از مؤكدترين پايه هاي ايمان؟!». (1) .

10- مسعودي: پس راه خانه علي در پيش گرفتند و به او يورش بردند. در خانه اش را آتش زدند، و او را به زور بيرون كشيدند. (2) .

11- به نظر ابن ابي الحديد معتزلي شافعي، رواياتي را كه مي گويد: «عمر، فاطمه را چنان بين در و ديوار فشرد كه جنينش را سقط كرد». فقط شيعه روايت كرده اند. (3) اما اين نظر وي نادرست است. چه همانگونه كه در بخش متون و آثار آورديم، اين جريان را محدّثان و مورّخان فراواني از طوايف ديگر اسلامي غير از شيعه نيز روايت كرده اند.

12- علامه مجلسي عهدنامه اي از خليفه دوم براي معاويه در بحارالاوار آورده كه ماجراي خود را با زهرا عليهاالسلام در آن حكايت كرده است. (4) از جمله در آن آمده: «به خانه علي آمدم تا مگر او را به زباني بيرون كشم. كنيزك فضّه كه به او گفتم: به علي بگو براي بيعت با ابوبكر بيرون آيد كه مسلمانان بر خلافت او اجماع كرده اند؛ گفت: اميرالمؤمنين مشغول است. گفتم: اين را فراموش كن و به او بگو بيرون آيد و الّا داخل مي شويم و او را به اكراه بيرون مي آوريم.

فاطمه بيرون آمد. پشت در ايستاد و گفت: اين گمراهان دروغگو؛ چه مي گوييد؟ و چه مي خواهيد؟

گفتم: فاطمه! گفت: عمر! چه مي خواهي؟! گفتم پسر عمويت را چه شده كه تو را براي پاسخ فرستاده و خودش پشت پرده نشسته است؟

گفت: اي شقي! طغيان تو مرا بيرون آورد و حجت را بر تو تمام كرد...

گفتم: اين اباطيل و افسانه هاي زنانه را از سرت بيرون كن و به علي بگو بيرون

ص: 569


1- 968. ر. ك: شرح نهج البلاغه، ج 20، صص 16- 17.
2- 969. اثبات الوصيه، ص 143؛ بحارالانوار، ج 28، صص 308- 309.
3- 970. ر. ك: شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 60.
4- 971. بحارالانوار، ج 30، صص 293- 295؛ الهدايةالكبري، ص 417.

بيايد.

گفت مورد احترام ما نيستي، عمر! مرا از حزب شيطان مي ترساني؟ در حالي كه حزب شيطان بس ضعيف است.

گفتم: اگر علي نيايد، هيزم مي آورم و خانه را به روي ساكنانش آتش مي زنم، و آنان را به آتش مي كشم يا علي را براي بيعت مي بريم. تازيانه قنفذ را گرفتم و زدم. به خالد بن وليد گفتم: تو با مردان هيزم فراهم كنيد. خودم خانه را آتش مي زنم.

فاطمه گفت: اي دشمن خدا و دشمن رسول او و دشمن اميرالمؤمنين. فاطمه دستهاي خود را پشت در گذاشت تا مرا از باز كردن در بازدارد خواستم در را باز كنم. نتوانستم. پس با تازيانه به دستهايش زدم چنانكه دردش گرفت و من صداي ناله و گريه اش را مي شنيدم. نزديك بود كه نرم شوم و از دم در بازگردم، اما كينه هاي علي و حرص او به خون دليران عرب را به ياد آوردم...

پس لگدي به در زدم كه فاطمه شكمش را به آن چسبانده بود و پشت آن پنهان شده بود. چنان فرياد زد كه گمان كردم كه فريادش مدينه را زير و رو كرد شنيدم كه گفت: پدر! يا رسول اللَّه! اينگونه با حبيبه و دخترت رفتار مي شود؟ آه: فضّه! مرا بگير كه به خدا قسم جنين داخل شكمم كشته شد. و شنيدم كه او را درد زايمان گرفته است. او به ديوار تكيه داده بود. در را به داخل راندم و داخل شدم. به گونه اي در مقابلم ايستاد كه جلوي ديدم را گرفت. از روي مقنعه چنان به گونه اش سيلي زدم كه گوشواره اش كنده شد و روي زمين افتاد. علي بيرون آمد. چون احساس كردم كه مي آيد، به سرعت بيرون دويدم و به خالد و قنفذ و كساني كه با آن دو بودند، گفتم: از خطر بزرگي نجات پيدا كردم».

در روايت ديگري آمده: «جنايت بزرگي مرتكب شدم و اينك بر خودم ايمن نيستم. اين علي است كه از خانه بيرون آمده. همه با هم طاقت او را نداريم. علي

ص: 570

بيرون آمد. فاطمه دستانش را به سر برد تا آن را باز كند و از آنچه به او رسيده بود، از خداي بزرگ استغاثه كند. علي، پيراهنش را روي فاطمه انداخت و به او گفت: دختر رسول خدا! خداوند پدرت را براي جهانيان رحمت فرستاده است، پس تو نيز، اي سرور زنان! براي اين خلق نگون بخت رحمت باش نه عذاب. درد زايمانش سخت شد. وارد خانه شد و جنيني را سقط كرد كه علي او را محسن ناميد.

جمعيتي زياد فراهم كردم نه براي مقابله با علي بلكه قلبم به آنان محكم شود. آمدم و او را كه در محاصره قرار داشت، از خانه اش بيرون آوردم... ابوبكر مي گفت: واي بر تو عمر! چه كاري بود كه با فاطمه كردي؟!». (1) .

13- عبدالجليل قزويني رازي: «عمر در بر شكم فاطمه زد و فاطمه را منع كردند كه بر پدر خود بگريد...». (2) .

14- فيض كاشاني: «... سپس عمر جماعتي از طلقاء و منافقان را گرد آورد و با آنان به منزل اميرالمؤمنين عليه السلام آمد. چون با در بسته مواجه شد، فرياد كشيدند: علي! بيرون بيا كه خليفه ي رسول خدا تو را مي خواند.

در را برايشان باز نكردند. هيزم آوردند و دم در گذاشتند و آتش آوردند كه آن را آتش زنند. عمر فرياد كشيد: به خدا قسم، اگر در را باز نكنيد، آن را آتش مي زنيم.

چون فاطمه دانست كه خانه اش را آتش مي زنند، برخاست و در را باز كرد. پيش از آنكه با آنان روبه رو شود، او را پرت كردند و فاطمه پشت در پنهان شد.

سپس به اميرالمؤمنين عليه السلام كه روي فرشش نشسته بود، يورش بردند و دورش جمع شدند و گريبانش را گرفته به زور بيرون آوردند، و كشان كشان به مسجد بردند.

ص: 571


1- 972. بحارالانوار، ج 39، صص 41- 42؛ معاني الاخبار، صص 205- 207.
2- 973. النقص، ص 302.

فاطمه بين آنان و شوهرش حائل شد و گفت: به خدا سوگند، نمي گذارم كه پسر عمويم را به ستم بكشيد. واي بر شما! چه زود در حق ما اهل بيت به خدا و رسول او خيانت كرديد. و حالي كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله شما را به پيروي، محبّت و تمسّك به ما سفارش كرد و خداوند متعال فرمود: (قل لا اسئلكم عليه اجراً الّا المودّة في القربي). (1) .

بيشتر مردم علي عليه السلام را به خاطر فاطمه عليهاالسلام رها كردند. عمر به قنفذ- لع- فرمان داد كه او را با تازيانه بزند. قنفذ با تازيانه به پشت و پهلوي فاطمه زد چنانكه او را سخت رنجور ساخت و اثر آن در جسم شريفش باقي ماند. همين ضربت قويترين سبب سقط او بود كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله او را محسن ناميده بود...». (2) .

«و اميرالمؤمنين عليه السلام را به مسجد بردند و در برابر ابوبكر نگه داشتند. فاطمه خود را به او رساند تا مگر او را از دستشان رها سازد ولي نتوانست. پس به سوي قبر پدرش رفت و به آن اشاره كرد...». (3) .

در تأييد آنچه گذشت به موارد زير اشاره مي كنيم:

1- مي گويند: «فاطمه عليهاالسلام دم در خانه بين شوهرش و آنان حائل شد. قنفذ با تازيانه او را زد... ابوبكر قنفذ را فرستاد كه فاطمه را بزند. قنفذ فاطمه را وادار كرد كه به لنگه ي در خانه اش پناه برد. آنگاه در را به طرف او راند كه يك دنده از پهلويش شكست و فرزندش را سقط كرد». (4) .

2- پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: «آگاه باشيد! در فاطمه، در من است و خانه ي او خانه ي من.

ص: 572


1- 974. شوري، 23.
2- 975. التتمه في تواريخ الائمه، ص 35.
3- 976. علم اليقين، صص 686- 688.
4- 977. الاحتجاج، ج 1، ص 212.

هر كه حركت آن را هتك كند، حرمت حجاب خداوند را هتك كرده است». (1) .

3- محقق كركي: «و طلبيدن اهانت آميز علي براي بيعت، تهديد به آتش زدن خانه و جمع هيزم در كنار در و سقط جنين فاطمه به نام محسن و لذا همانگونه كه علماي ما روايت كرده اند، اين مسائل را به زبان آوردند تا ديگران را به ارتكاب ظلم و انتقامگيري (از ساكنان خانه) تحريك نمايند». (2) .

4- ابن خيزرانه در غرر خود مي گويد: «زيد بن اسلم گفت: من از كساني بودم كه هنگام امتناع علي و يارانش از بيعت، همراه عمر هيزم به در خانه فاطمه آورديم. عمر به فاطمه گفت: كساني را كه در خانه هستند بيرون كن و الّا خانه را با ساكنانش آتش مي زنم. گفت: علي، فاطمه، حسن، حسين و گروهي از اصحاب پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله در خانه بودند. فاطمه گفت: فرزندانم را آتش مي زني؟! گفت: آري به خدا قسم، يا بيرون مي آيند و بيعت مي كنند». (3) .

از آنچه گذشت، روشن شد كه علت انكار وجود در براي خانه هاي زنان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و ديگر خانه هاي مدينه، تشكيك در روايات فراواني است كه اهل سنت و شيعه روايت كرده اند و اثبات مي كند كه برخي از صحابه تلاش كردند در و خانه ي زهرا عليهاالسلام را به روي ساكنانش زهرا، علي، حسن، حسين و عده اي ديگر در آن بودند،

ص: 573


1- 978. بحارالانوار، ج 22، ص 477.
2- 979. نفحات اللاهوت، ص 130.
3- 980. نهج الحق، ص 271؛ نزديك به اين در: الامامة والسياسة، ص 12؛ تاريخ ابن شحنه، ص 164؛ تاريخ ابوالفدا، ج 1، ص 56؛ العقدالفريد، ج 2، ص 254؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 105.

آتش بزنند.

اگر اثبات شود كه خانه هاي مدينه در نداشت، در اين صورت روايات محدّثان و مورّخان كه مي گويد: علّت سقط محسن بن علي، زدن زهرا عليهاالسلام و فشردن او بين در و ديوار بود، بي اثر خواهد شد.

كسي كه از نيرنگ علمي و فرهنگي، تاريخي و مذهبي دشمنان اهل بيت عليهم السلام در رويارويي با آنان آگاه شود، در چاره جويي براي اين امر، و يا دست كم عنايت بدان با جمع آوري شواهد و قرائن مؤيد، چندان ترديدي ببه خود راه نخواهد داد.

با ملاحظه متون و رواياتي كه در اين زمينه آورده ايم، حوادثي كه بر زهرا عليهاالسلام گذشت، چنان واضح و آشكار مي شود كه جاي هيچ گونه شك و ترديدي در آن باقي نمي ماند. خصوصاً كه كساني اين حوادث را روايت كرده اند كه تبرئه اين گروه كه هنوز هم آنان را دوست دارند و در گذر روزگاران و اعصار متمادي آنان را گرامي داشته اند؛ برايشان خيلي مهم است.

خلاصه

در اين فصل مجموعه اي از تعابير مفيد در تأكيد بر وجود در براي خانه ي فاطمه عليهاالسلام آمده كه مي رساند خانه آن بانو درِ قابل باز و بسته شدن، شكستن و سوختن داشت. اينك خلاصه اي از اين تعابير را ملاحظه فرماييد:

- آيا در خانه ام را به رويم آتش مي زني؟

- و خطاب فاطمه عليهاالسلام به آنان از پشت در.

- آتش در چوب در افتاد.

- قنفذ دستش را داخل كرد تا در را باز كند.

- لگدي به در زد.

ص: 574

- در را به طرف من كه آبستن بودم، راند.

- در را به داخل راند.

- به در خانه علي رسيد، فاطمه پشت در نشسته بود.

- در زد.

- فاطمه در را باز كن و الّا آن را به رويتان آتش مي زنيم.

- سپس آتش خواست و در را آتش زد. در سوخت.

- فاطمه، در را به رويشان بست.

- لگدي به در زد و آن را شكست. در از شاخه خرما بود.

- واي بر كسي كه در خانه اش را آتش بزند.

- هيزم زيادي بر در خانه ي ما جمع كردند و آتش آوردند تا ما و آن را آتش زنند.

- گشودن خانه فاطمه و وارد شدن بر او در خانه اش و جمع كردن هيزم بر در خانه اش.

- لگدي به در زدم. فاطمه شكمش را به در چسبانده بود.

- در را به داخل راندم و وارد شدم.

- اگر خارج شدند كه شدند و الّا هيزمها را بر در خانه اش جمع كن.

- و در خانه اش را آتش زدند و علي را به زور بيرون آوردند.

- او را بين در و ديوار فشار داد.

- در فاطمه، در من است و خانه اش، خانه من.

احاديث آتش زدن خانه علي عليه السلام را به دليل ارتباط آن با آتش زدن همين در آورديم. لذا نيازي به آوردن خلاصه آن نمي بينيم. در خصوص اشعاري كه در اين باره آورديم، نيز همينگونه است.

ص: 575

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109