جُنّةُ العَاصِمَة : در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه سلام اله علیها

مشخصات کتاب

سرشناسه: میرجهانی طباطبائی، محمد صلی الله علیه و آله حسن، 1280 - 1371 ش.

عنوان و نام پدید آور: جنة العاصمة در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه سلام اله علیها/ تأليف محمد صلی الله علیه و آله میر جهانی طباطبائی؛ مقدمه، تحقیق، تصحیح و ویرایش مؤسسه فرهنگی شمس الضحی

وضعیت ویراست: [ویراست 2]

مشخصات نشر: تهران: شمس الضحی، 1389.

مشخصات ظاهری: 804 ص.

شابک: 5-31-8767-964-978

موضوع: فیبا

یادداشت: کتاب نامه: ص. [771] - 791؛ هم چنین به صورت زیر نویس

یادداشت: نمایه.

موضوع : فاطمه زهرا (سلام الله علیها) 8؟ قبل از هجرت - 11 ق.

موضوع: فاطمه زهرا (سلام الله علیها). 8 ؟ قبل از هجرت - 11 ق. -- احادیث

شناسه افزوده: موسسه فرهنگی شمس الضحی

رده بندی کنگره : 1389 9 ج 9 م /2/ 27 BP

رده بندی دیویی : 297/973

شماره کتاب شناسی ملی : 2258191

ص: 1

اشاره

سرشناسه: میرجهانی طباطبائی، محمد صلی الله علیه و آله حسن، 1280 - 1371 ش.

عنوان و نام پدید آور: جنة العاصمة در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه سلام اله علیها/ تأليف محمد صلی الله علیه و آله میر جهانی طباطبائی؛ مقدمه، تحقیق، تصحیح و ویرایش مؤسسه فرهنگی شمس الضحی

وضعیت ویراست: [ویراست 2]

مشخصات نشر: تهران: شمس الضحی، 1389.

مشخصات ظاهری: 804 ص.

شابک: 5-31-8767-964-978

موضوع: فیبا

یادداشت: کتاب نامه: ص. [771] - 791؛ هم چنین به صورت زیر نویس

یادداشت: نمایه.

موضوع : فاطمه زهرا (سلام الله علیها) 8؟ قبل از هجرت - 11 ق.

موضوع: فاطمه زهرا (سلام الله علیها). 8 ؟ قبل از هجرت - 11 ق. -- احادیث

شناسه افزوده: موسسه فرهنگی شمس الضحی

رده بندی کنگره : 1389 9 ج 9 م /2/ 27 BP

رده بندی دیویی : 297/973

شماره کتاب شناسی ملی : 2258191

جنة العاصمة

تألیف: محمد صلی الله علیه و آله حسن میر جهانی طباطبائی

مقدمه، تحقیق و ویرایش: مؤسسه فرهنگی شمس الضحی

ناشر: شمس الضحى

چاپ سوم (از ویرایش جدید): زمستان 1392

تیراژ: 2000 نسخه

لیتوگرافی: پرتو شمس

چاپ: نگارش

شابک: 5 - 31 - 8767 - 964 - 978

صندوق پستی: تهران - 3141 - 19395

مراکز پخش:

(1) قم، خیابان معلم، مجتمع ناشران، طبقه همکف، واحد 9 ، تلفن: (10 خط) 37842466

2) قم، انتهای خیابان صفائیه، بعد از کوچه شماره 39، پلاک 759، طبقه دوم فروشگاه دلیل ما تلفن 37737011 - 37737001

3) تهران، خیابان انقلاب، خیابان فخر رازی، فروشگاه دلیل ما، پلاک 61، تلفن 66464141

4) مشهد، چهار راه شهداء، ضلع شمالی باغ نادری، کوچه شهید خوراکیان، مجتمع تجاری گنجینه کتاب، طبقه اول، فروشگاه دلیل ما، تلفن 5 - 2237113

www.shamsozoha.ir

خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب: خانم مریم محققیان

ص: 2

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

الْحَمْدُ لِلّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيرِ الوَرى، وَ اللَّعنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَى أَعدَائِهِم شَرِّ الْوَرَى

ا، ل ، ر ، ح ، م ، ع ، س ، ق ، ک، ه ، ی ، ص ، ط ، ن.

«ح» . حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل فرمودند که:

﴿ إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَحَدٌ وَاحِدٌ تَفَرَّدَ فِي وَحْدَانِيَّتِهِ ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ نُوراً ثُمَّ خَلَقَ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله وَ خَلَقَنِي وَ ذُرِّيَّتِي ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ رُوحاً فَأَسْكَنَهُ اللهُ فِي ذَلِكَ النُّورِ وَ أَسْكَنَهُ فِي أَبْدَانِنَا فَنَحْنُ رُوحُ اللَّهِ وَ كَلِمَاتُهُ وَ بِنَا احْتَجَبَ عَنْ خَلْقِه﴾ ، الخ .(1)

خداوند تبارک و تعالی یکتا و بی همتا است و در وحدانیت خود بی نظیر است سپس تکلم به کلمه ای کرد و آن کلمه نور شد از آن کلمه (مقام نورانی) محمد صلی الله علیه و آله را آفرید و من و ذریّه ام را آفرید سپس تکلم به کلمه ای کرد آن کلمه روح شد. پس آن روح را خداوند در آن نور سکونت داد و آن را در بدن های ما قرار داد پس ما روح الله و کلمات خداییم. به وسیله ما خدای متعال از خلق خود در پرده شد.

از آن نور بی نشان صادر اوّل که در تعیّن خود، مقام نورانی رسول اکرم و اميرالمؤمنين - صلوات الله عليهما و آلهما - شده است، در احادیث دیگری نیز یاد شده است؛ برای نمونه:

رسول الله صلی الله علیه و آله در حدیثی فرمودند:

﴿ ...إِنَّ اللهَ خَلَقَنِي وَ عَلِيّاً مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ قَبْلَ خَلْقِ آدَمَ بِهَذِهِ الْمُدَّةِ ثُمَّ قَسَمَهُ نِصْفَيْنِ

ص: 3


1- بحار الانوار: ج 26، ص 219 به نقل از کنز جامع الفوائد

ثُمَّ خَلَقَ الأَشْيَاءَ مِنْ نُورِي وَ نُورٍ عَلِيٌّ علیه السلام ... ﴾ (1)

... همانا خداوند مرا و علی را - قبل از خلقت آدم به چنین مدّتی (چهل هزار سال) - از نور واحدى خلق کرد. سپس آن نور را به دو نیمه تقسیم فرمود. سپس اشیا را از نور من و نور علی علیه السلام خلق کرد.

امیرالمؤمنين - صلوات الله عليه و آله - به سلمان و ابوذر فرمودند:

﴿ يَا سَلْمَانُ وَ يَا جُنْدَبُ ! قَالا : لَبَّيْكَ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ - صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيْكَ - قَالَ : كُنْتُ أَنَا وَ مُحَمَّدٌ نُوراً وَاحِداً مِنْ نُورِ اللهِ - عَزَّ وَ جَلَّ - فَأَمَرَ اللَّهُ - تَبَارَكَ وَ تَعَالَى - ذَلِكَ النُّورَ أَنْ يُشَقَّ، فَقَالَ لِلنِّصْفِ : كُنْ مُحَمَّداً ، وَ قَالَ لِلِّنصْفِ : كُنْ عَلِيَّاً.... ﴾ (2)

ای سلمان و ای ابوذر! من و محمد یک نور بودیم از نور خداوند عزّ و جلّ. پس خداوند دستور داد به آن نور که دو قسمت شود به نیمی از آن فرمود محمّد باش و به نیم دیگر فرمود علی باش.

«م» . از آن نور بی نشان بی کران محیر العقول و گسترش آن در خلقت که همان " كوثر" اعطائی الهی به رسول الله است که همه اشیا و هر خیری از آن خلق شده، (3) خدای متعال در سوره نور چنین یاد فرموده است:

﴿ اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ في زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ وَ يَضْرِبُ اللهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَ اللهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴾. (4)

خدا نور آسمان ها و زمین است داستان نورش به مشکاتی ماند که در آن چراغی باشد و آن

ص: 4


1- بحار الانوار: ج 25 ، ص 24
2- بحار الانوار: ج 26 ، ص 71 .
3- بنگرید به فرمایش رسول اکرم صلی الله علیه و آله به جابر بن عبد الله انصاری در بحار الانوار: ج 54 ، ص 170 .
4- نور : 35

چراغ در میان شیشه ای که در تلألؤ آن گویی ستاره ای است درخشان، و تابان از درخت مبارک زیتون که شرقی و غربی نیست نزدیک است که روغن آن ( که مایه روشنایی آن است) خود نور افشانی کند و اگر چه آتشی آن را نیافروخته خود نور در نور است و خدا هر که را خواهد به نور خود هدایت کند و این مثل ها را خدا برای مردم می زند و خدا به همه امور داناست.

و وجود مبارک رسول اکرم صلی الله علیه و آله از آن نور فاطر و خالق و گسترده در آسمان ها و زمین در ضمن بیان خلقت مقام نورانی خمسه طیبه علیهم السلام این چنین یاد فرموده است:

﴿ ... وَ فَتَقَ نُورَ ابْنَتِي فَاطِمَةَ مِنْهُ فَخَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فَنُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مِنْ نُورِ ابْنَتِي فَاطِمَةَ وَ نُورُ فَاطِمَةَ مِنْ نُورِ اللهِ وَ فَاطِمَةُ أَفضَلُ مِنَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ... فَلِذَلِكَ سُمِّيَتْ أَمَتِيَ الزَّهْرَاءَ لِأَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ بِنُورِهَا ظَهَرَتْ ...﴾ . (1)

... و از آن نور دخترم فاطمه را شکافت و آسمان ها و زمین را آفرید. پس نور آسمان ها و زمین از نور دخترم فاطمه است و نور فاطمه از نور خدا است و فاطمه برتر از آسمان ها و زمین است ... به همین جهت او زهرا نامیده شده چرا که آسمان ها و زمین به واسطه نور او پدیدار شد... .

«ع» . و امّا آن روح مقدس مطهر که مسکن نور الهی است همان "حوض" رسول الله و روح و قلب مطهر او، و همان لیله مبارکه الهیه قدر است:

ذیل آیه شریفه ﴿ وَ يَسئَلُونَكَ عَنِ الرُّوح ﴾ (2) امام صادق (علیه السلام) می فرمایند:

او (روح) ملکی است اعظم از جبرائیل و میکائیل و او با رسول الله و ائمه - صلوات الله

ص: 5


1- بحار الانوار: ج 25 ، ص 17 .
2- اسراء : 85

علیه و علیهم - می باشد و او از ملکوت است. (1)

و باز هم ایشان به مناسبت آیه شریفه ﴿ تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم﴾ (2)

در سوره قدر می فرمایند:

منظور از «روح» روح القدس است و او در فاطمه - صلوات الله عليها - است . (3) .

و نیز فرمودند:

منظور از «روح» روح القدس است و او فاطمه - صلوات الله عليها - است. (4)

نزول حقيقت الهيه بلا تعين حیرت انگیز «هو» در ساحت مقدس فاطمی - صلوات الله عليها - : «ليلة القدر» و فضیلت آن ظرف بر هزاران مظروف خود، و سلامت و امنیت آنان در حصن حصین ولایت ایشان «حتى مطلع الفجر»؛ تا طلوع تابش طلعت او ، همان حکایت نسبت اهل بیت علیهم السلام و حضور آنان در گستره ی خلقت الهی است ، حکایتی که سوره قدر حاکی از آن است:

عن أبي عبد الله علیه السلام قال :

﴿ ... ثُمَّ أَوْحَى اللهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - إِلَيْهِ : اقْرَأْ يَا مُحَمَّدُ نِسْبَةً رَبِّكَ - تَبَارَكَ وَ تَعَالَى - : قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ * اللهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ ﴾ ، ثُمَّ أَمْسَكَ عَنْهُ الْوَحْيَ. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلم : الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ، فَأَوْحَى اللهُ إِلَيْهِ : ﴿ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ ﴾ .

ثُمَّ أَوْحَى اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - إِلَيْهِ : ﴿ اقْرَأْ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فَإِنَّهَا نِسْبَتُكَ وَ نِسْبَةُ أَهْلِ بَيْتِكَ

ص: 6


1- كنز الدقائق : ج 7، ص 506
2- قدر : 4
3- كنز الدقائق : ج 14، ص 419 .
4- تفسير البرهان : ج 4، ص 487 .

إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة ...﴾ . (1)

سپس خدای عزّ و جلّ به او (رسول الله صلی الله علیه و آله وحی فرمود: یا محمّد! نسبت پروردگارت تبارک و تعالی - را بخوان: ﴿ قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ * اللهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ ﴾ سپس (خداى متعال) وحی را از ایشان باز داشت. پس رسول الله صلی الله علیه و آله فرمودند: ﴿ الوَاحِدُ الأَحَدُ الصَّمَدُ﴾ پس خدای عزّ و جلّ به ایشان وحی فرمود: ﴿ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ﴾ را بخوان! پس به درستی که آن نسبت تو و نسبت خاندان تو است، تا روز رستاخیز ....

«س» . و چنین است که روح مطهر فاطمی - صلوات الله عليها - امّ ابیهاست؛ اصل و ریشه موجودیت پدر خود است، چرا که در مقام ملکوتی، آن روح مطهر، ظرف تعیّن و تحقّق نور بلا تعین محمّدی و علوی - صلوات الله عليها و آلهما - است ، که تعیّن و تحقّق مظروف به ظرف آن است و این است معنایی از معانی حدیث قدسی شریفی که در آن خدای متعال می فرمایند: ﴿لَوْ لا فاطِمَةُ لَما خَلَقْتُكُما﴾ ؛ همان حدیثی که کتاب حاضر متفرد به نقل آن است:

يا أحمد! لَوْلاكَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاكَ، وَ لَوْ لا عَلِىٌّ لَما خَلَقْتُكَ و لَوْ لا فاطِمَةُ لَما خَلَقْتُكُما .... (2)

ای احمد ، اگر تو نبودی افلاک را نمی آفریدم و اگر علی نبود تو را نمی آفریدم و اگر فاطمه نبود هیچ یک از شما را نمی آفریدم.

یعنی: اگر چنین ظرفی نبود، برای تعیّن آن مظروف مجالی نبود؛ پس به این ترتیب این حدیث دلیل بر افضلیت وجود مبارک فاطمی - صلوات الله عليها - بر دو

ص: 7


1- کافی : ج 3، ص 482-486 .
2- جنّة العاصمة : ص 297 به نقل از کشف اللئالی (خطی).

نفس نفیس محمّدی و علوی - صلوات الله عليهما و آلهما - نیست .

«ق» . و جامع مطالب مزبور فرمایش امام صادق (علیه السلام) است در ذیل همان آیه نور که فرمودند:

﴿ اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ﴾ .(1) فاطمة ... (2) ..

یعنی : حضرتش حقیقت الهیه را هم مظروفند و هم ظرف:

﴿ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ﴾ . (3)

﴿ هُوَ الْأَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيم﴾ (4) که اسم و صفت خدای متعال غیر اوست که ﴿ سُبْحَانَ اللهِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ . (5)

و مؤید همین معناست واقعه ای که آن را مرحوم مغفور سيد الاعلام و حجة الاسلام عالم عامل خدوم جناب آقای حاج سید علی مدرسی (1313 - 1382) نقل فرمودند که در آن امیرالمؤمنین - صلوات الله عليه - به امر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و برای حل مشکل شخصی ، اسم اعظم را به او به این عبارات تعلیم می فرمایند :

﴿ اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ وَ الْعَنْ أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِينَ بِعَدَدِ مَا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُكَ . اللَّهُمَّ الْعَنِ الْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ النَّعثل بِرَحْمَتِكَ يَا ارْحَمَ الرَّاحِمِينَ .﴾

ص: 8


1- نور : 35
2- كنز الدقائق : ج 9، ص 289 .
3- بقره : 255
4- حدید : 3
5- مؤمنون : 91

بعد از اتمام و انتشار واگویه های تعلیقات مرغ شباویز در شرح مسمّط بی نظیر حکیم صفای اصفهانی در نعت صدیقه کبری ، انسیه حوراء ، حضرت فاطمه زهرا - صلوات الله عليها - قصد احيا و انتشار كتاب جنة العاصمة در شرح زندگی حضرت فاطمه - صلوات الله عليها - اثر نفیس علامه فقید حضرت آیت الله آقای حاج سیّد محمد حسن میر جهانی را کردم که هم جرعه ای بر عطشم باشد و هم قدمی در ادای حقی که از آن عالم جلیل القدر بر من است که خبر دار شدم فاضل ارجمند ، جناب آقای روح الله عباسی که در آن ایام مؤسسه شمس الضحی توفیق همکاری با ایشان را داشت ، امر را به اتمام رسانده اند. همان ایام سال (84) ، این کتاب با تصحیح و تحقیق ایشان و با یاری مالی دوست گرامی و سید صالح، سید سعید موجانی قمی به چاپ سپرده شد، در حالی که متن کتاب به دلیل جامعیت و نفاست ، اقتضای کار علمی و تکمیلی بیشتری را داشت و این امر موکول به چاپ دوم کتاب شد؛ لذا برای نیل به این مقصد برای سپردن کتاب به چاپ دوم، آن چه را که باید و شاید مجدداً و از نو انجام شد ، که اجمالاً به قرار ذیل است :

1. مقابله مجدد متن با متن اولیه و رفع هر نوع اشکال و اشتباه در حروف چینی و تحقیق و تصحیح متن.

2. تکمیل تخریجات مطالب و منقولات از مصادر.

3. تغییر و تصحیح رسم الخط بر اساس قواعد متداول در این مورد

4. ویرایش و اصلاح عبارات و رفع مشکلات نگارشی کتاب و نزدیک کردن زبان نوشتار به زبان معیار، با اهتمام بر حفظ عبارات مؤلف ارجمند و نیز جایگزین های مناسب برای ترکیب های نا مأنوس و نا رسا .

5. معنی کردن لغات مشکل و غریب در پاورقی

6. رفع اشکالات بیّن در ترجمه عبارات عربی متن.

ص: 9

این همه که گفته شد با همکاری همکار فرزانه و فاضل جناب آقای محمّد حسین ضاد به انجام رسیده، خدای متعال توفیقات ایشان را در خدمت به دین خود روز افزون فرماید - بمنّه و كرمه - .

الحمد لله اولاً و آخراً

حسین درگاهی

2 جمادى الثانيه 1431 - 89/3/13

روز ولادت آن طیّبه طاهره

و راضيه مرضيه علیها السلام

ص: 10

زیست نامه مؤلف

ولادت

آیت الله حاج سید محمد حسن، فرزند علی میر جهانی طباطبایی ، در روز دوشنبه بیست و دوم ذی قعده (1319 ق) برابر با (1280 ش) در خانواده سیادت و دیانت ، در روستای محمّد آباد جرقویه از توابع اصفهان دیده به جهان گشود.

وی در محیط خانواده پرورش یافت و در پنج سالگی برای تحصیل به مکتب خانه پا نهاد و در محضر ملای مکتب، قرآن و برخی از کتب فارسی را فرا گرفت. در هفت سالگی شروع به تحصیل و یاد گیری ادبیات عرب نمود و آن را تا پای نهادن در مسلک طلاب علوم دینی ادامه داد.

هجرت به اصفهان

مرحوم میر جهانی پس از مدتی برای تحصیل علوم دینی به اصفهان هجرت نمود و وارد حوزه علمیه اصفهان شد. وی پس از ورود به اصفهان وارد مدرسه صدر اصفهان شد و در آن جا سکنی گزید. او همانند دیگر طلاب علوم دینی در فرا گیری و آشنایی با متون مقدمات، سطح و خارج از اساتید متعددی بهره برد که برخی از ایشان عبارتند از : حجج اسلام و آیات عظام:

1. شيخ محمّد على حبیب آبادی

2. شیخ علی یزدی

3. شيخ محمد علی فتحی دزفولی

4. سید ابوالقاسم دهکردی

5. میرزا احمد اصفهانی

6. سید محمد رضا رضوی خوانساری

7. ميرزا محمد رضا مسجد شاهی

8. ملا حسین فشارکی

هجرت به نجف اشرف

آیت الله میر جهانی پس از تحصیل در مدرسه صدر اصفهان برای کسب فیض و

ص: 11

درک محضر درس علمای نجف اشرف و عتبات عالیات، پس از کسب اجازه از محضر والد خود در(1346 ق) برابر با (1306 ش) از آن سامان رخت بر بست و عازم عراق شد و پس از مدتی طی طریق وارد نجف اشرف شد. وی در نجف اشرف در دروس خارج اساتید متعدد شرکت نمود که عبارتند از آیات عظام:

1. آقا ضیاء الدین عراقی

2. شیخ عبد الله مامقانی

3. حاج آقا حسین قمی

4. سید محسن حكيم

5. سید عبد الهادی شیرازی

در محضر آیت الله العظمی سید ابو الحسن اصفهانی

از جمله اساتید و علمایی که آیت الله میر جهانی در نجف اشرف در محضر درس ایشان حضور پیدا کرد ، آیت الله العظمی حاج سید ابوالحسن اصفهانی بود.

آیت الله میر جهانی به مرتبه ای از اطمینان در نظر آیت الله العظمی اصفهانی رسیده بود که به غیر از حکم شاگردی ایشان ، حکم ندیم و محرم اسرار ایشان را نیز پیدا کرده بود. از جمله نشانه های اعتماد ایشان به مرحوم میر جهانی آن بود که به امر آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی ، کلیه اجازات صادره از ناحیه آن مرجع بزرگ شیعه به واسطه و به خط آیت الله میر جهانی نوشته و صادر می شد.

مرحوم میر جهانی بیش از صد اجازه از علمای بزرگ عصر خود - که برخی نامشان ذکر شد - اخذ کرده بودند که از جمله ایشان آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی بود که حدود پانزده اجازه از ایشان دریافت کرده بود . (1)

بازگشت به اصفهان و هجرت به مشهد مقدس

آیت الله میر جهانی پس از رحلت استادشان آیت الله العظمی آقا سید ابو الحسن اصفهانی به اصفهان بازگشتند و در اصفهان به تبلیغ و نشر فرهنگ و معارف

ص: 12


1- مجله کیان (سال 1371) شماره 10 ، ص 64 - 65

اهل بیت علیهم السلام پرداختند.

وی بعد از مدتی در (1371 ق) برابر با (1330 ش) به مشهد الرضا علیه السلام هجرت نمودند و در آن جا سکنی گزیدند.

ایشان در مدت اقامت شان در مشهد مقدس، در دو حجره ای که در حرم مطهر متعلق به ایشان بود، به تألیف ، تصنیف، تحقیق و تدریس پرداختند و برخی از كتب خطی و قدیمی کتاب خانه آستان قدس رضوی را تصحیح نمودند. وی بعد از مدتی به خاطر نا مساعد بودن آب و هوای آن جا با مزاج ایشان به تهران عزیمت کردند.

زهد و تقوا

اطرافیان آیت الله میر جهانی درباره وی می گویند : با بزرگ مردی چون آیت الله میر جهانی که می نشستیم، سادگی در گفتار ، کردار و وضع معاش وی و هم چنین برخورد عاطفی و اخلاق محموده اش خودی و بیگانه را به خود مجذوب می کرد مرحوم میر جهانی بار ها درباره رمز عبودیت می فرمودند: رمز عبودیت و بندگی در این آیه است: ﴿ قُمِ اللَّيْلَ إِلّا قَليلاً﴾ (1) ﴿ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً ﴾ (2)

ایشان شب های خود را به تلاوت قرآن و نماز گذرانده و در بسیاری از ساعات شب زمزمه های عاشقانه اش با معشوق شنیده می شد.

در بیان شخصیت والای ایشان همین بس که حضرت آیت الله العظمی میلانی به در خواست خود با ایشان عقد اخوت و برادری بستند.

مأموریت و تشرف به محضر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشّریف)

از جمله کرامات مرحوم آیت الله میر جهانی که در کتب متعدد از ایشان نقل شده است، جریان مأموریت آیت الله میر جهانی از طرف آیت الله العظمی سید ابو الحسن اصفهانی می باشد که پس از انجام مأموریت ، مرحوم میر جهانی به

ص: 13


1- مزمل : 2.
2- مزمل : 4

آرزوی دیرینه خود رسیده و به محضر مولایش امام زمان - عجل الله تعالی فرجه الشریف - مشرف می شود.

جریان این مأموریت و تشرف را مرحوم میر جهانی برای حجة الاسلام و المسلمین سید ناصر حسینی میبدی نقل می کنند که جناب آقای میبدی آن را در کتابش سراج المعانی که در شرح احوالات امام سید ابوالحسن اصفهانی می باشد ذکر نموده است. وی می نویسد:

حضرت آیت الله میر جهانی برای نگارنده حکایت نمودند که : حضرت آیت الله العظمی اصفهانی قدس سرّه روزی به من فرمودند: باید به سامرا بروید و مقداری پول هست با خود برده و ثلث آن را در بین طلاب مدرسه میرزای شیرازی ، و یک ثلث را بين مستضعفین شیعۀ مقیم در آن جا ، و ثلث دیگر را به خدام عسکریّین ، برای تحبيب قلوب آنان که اکثر از اهل سنت بودند تقسیم کنید .

حقیر اطاعت نموده و پول ها را در سامرا - چنان که امر نموده بودند - تقسیم کردم ؛ به این صورت که بعد از دادن دو قسم اوّل ، به دنبال سید قوام (کلید دار) فرستادم و ثلث باقی مانده را به او دادم و از قول آقا سفارش نمودم که در مورد زائرین شیعه رعایت حال کنند آقای اصفهانی برای جلب محبت خدام که از اهل سنت بودند و رفتار خوبی با زوار حرم، که غالباً از شیعیان بودند ، نداشتند چنین وجوهاتی را می پرداختند).

بگذریم؛ سید قوام پول را که گرفت، خیلی خوشحال شد و با ما فوق العاده گرم گرفت و در ضمن نظرش این بود که دو مرتبه از آقا پولی برایش بگیریم. من در این جا فرصت را غنیمت دانسته و گفتم: آقای سید قوام، ممکن است این دو سه شب را که ما این جا هستیم، اجازه دهید شب ها در حرم عسکریین و نیز سرداب بمانیم .

ایشان قبول کرد. ما شب ها را در حرم مشغول بودیم و برای نماز صبح می رفتیم توی سرداب ، تا این که شب جمعه ای بود که مرحوم آیت الله اصفهانی نوشتند: حرکت کنید بیایید نجف .

پس شب جمعه را در حرم ماندیم و صبح ، بعد از اَدای اِذن دخول ، برای نماز

ص: 14

وارد سرداب شدم با آن که آن جا برق نبود و با شمع روشنایی کسب می کرد دیدم فضا خیلی روشن است. نگاه کردم، دیدم سید جلیل شبیه مرحوم آیت الله سيد العراقیین اصفهانی نشسته اند و مشغول تشهدند. من گمان کردم که نماز می خوانند. چون کراهت دارد به نماز گزار سلام کردن ، من سلام نکردم. از جلوی ایشان رد شدم ، رفتم جلو تر ایستادم، به اندازه ای که تقریباً نیم متر جلوتر از ایشان بودم. بعد از ادای نماز و زیارت آل یاسین مشغول به خواندن دعای ندبه شدم تا رسیدم به جملۀ : ﴿ سَخَّرْتَ لَهُ الْبُرَاقَ وَ عَرَجْتَ بِرُوحِهِ إِلَى سَمَائِكَ﴾ .(1)

ایشان فرمودند: جزاك الله خيراً ، «عَرَجْتَ بِهِ» بخوان . از معصوم «بِرُوحِهِ» نرسیده ، «عَرَجْتَ» بخوان. جدم پیامبر با روح و جسم ، هر دو به معراج رفت . و هیچ وقت مقدم بر امام نیست .

از این کلام خوف و وحشتی مرا گرفت. با نهایت وحشت ، حضور قلبم تمام شد و با لقلقه زبان دعا را تمام کردم. برخاستم دیدم آن آقا پیدایش نیست . با عجله آمدم بالا و از آن کفش داری که از آن آمده بودم، در مورد او سؤال کردم ، گفت : چنین کسی را من ندیده ام .

و این عنایتی از مرحوم سید بود که شامل حال من شد . (2)

صدای گریه می شنیدم امّا کسی را نمی دیدم!

دیگر از کرامات ایشان که آقای سید حسن فاطمی آن را در مقدمه اش بر کتاب السبكية البيضاء نوشته است، خاطره ای است که جناب آقای حاج ابوالفضل عرب زاده - مدیر مسئول کتاب خانه آیت الله العظمی گلپایگانی در قم - برای آقای فاطمی نقل کرده است.

ایشان می نویسند :

ص: 15


1- عیون اخبار الرضا علیه السلام : ج 2، ص 112 ؛ اقبال : ج 1، ص 505؛ بحار الانوار: ج 99، ص 105؛ انوار البهية : ص 33.
2- سراج المعانی : ص 236.

آقای حاج ابوالفضل عربزاده - مدیر مسئول کتاب خانه آیت الله العظمی گلپایگانی در قم - برای نگارنده این سطور چنین گفت: حدود سال (1348 ش) به اتفاق شخصی به منزل آیت الله میر جهانی رفتیم. در منزل ایشان بنّا مشغول کار بود و وی به کارگران کمک می کرد. وقتی وارد شدیم با راهنمایی ایشان به اطاقی رفتیم و قضایایی را برایمان تعریف کرد. یکی از خاطراتی را که با گریه برایمان گفت، چنین بود:

در زمان اقامتم در اصفهان، مرا به مجلس روضه ای دعوت کردند. وقتی وارد خانه شدم، صدای گریه می شنیدم امّا کسی را نمی دیدم! قضیه را از دعوت کننده پرسیدم، او گفت: ما جن هستیم و می خواهیم برایمان روضه بخوانی. من هم برای شان روضه می خواندم و آن ها هم گریه می کردند .(1)

سیادت آیت الله میر جهانی

یکی از انتساب های کار ساز و قابل توجه انتساب ولادتی به پیامبر و علی علیه السلام است و انتساب دیگری که منشأ اثر است، انتساب ولایتی است. در مورد این دو انتساب نبی خاتم صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود :

﴿ يَا عَلِيُّ! وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ أَحَدٌ إِلَّا مَنْ أَخَذَ مِنْكَ بِه سَبَبٍ أَوْ نَسَبٍ ﴾ (2)

یعنی: یا علی! قسم به آن که مرا به حق مبعوث کرده است ، داخل بهشت نمی شود ، مگر آن که نسبت ولادتی یا ولایتی به تو داشته باشد.

و نیز فرمودند:

﴿ كُلُّ سَبَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا سَبَبِي وَ نَسَبِي. (3)

یعنی: هر سبب و نسبی در روز قیامت منقطع است الّا سبب و نسب من.

ص: 16


1- سبكية البيضاء : ص 13.
2- سفينة البحار ج 1 ، در کلمه جنن
3- بحار الانوار: ج 25، ص 248.

انتساب ولادتی به پیامبر صلی الله علیه و آله منشأ اثر و موجب دگرگونی فرد منتسب است و فرد منتسب گر چه دارای نقاط ضعفی باشد متحول گشته، موفق به توبه و بازگشت می گردد .

از این روایت پیامبر صلی الله علیه و آله نیز اوج عظمت انتساب ولادتی به خاندان پیامبر به دست می آید ، که به فاطمه علیها السلام فرمود:

يَا فَاطِمَةُ ! أَ تَدْرِينَ لِمَ سُمِّيْتِ «فَاطِمَةَ» ؟

فَقَالَ عَلِيٌّ عیه السلام : يَا رَسُولَ اللهِ ! لِمَ سُمِّيَتْ «فَاطِمَةَ» ؟

قَالَ : إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ فَطَمَهَا وَ ذُرِّيَّتَهَا عَنِ النَّارِ يَوْمِ الْقِيَامَة.

یعنی ای فاطمه! می دانی چرا «فاطمه» نامیده شده ای؟

على علیه السلام عرض کرد : یا رسول الله ! چرا «فاطمه» نامیده شده؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : خدای عزّ و جلّ او و ذریه او را در روز قیامت از آتش می گیرد .

سیادت، علاوه بر داشتن فضیلت فراوان ، احکام شرعی مهمی دارد؛ مانند احکام مربوط به خمس، زکات و یائسگی ، بنابراین اظهار سیادت واجب و مخفی نگاه داشتن آن حرام است.

اگر چه شهرت خود و پدران به سید بودن، برای اثبات سیادت کافی است ، امّا داشتن شجرنامه ، اطمینان خاطر بیشتری به دارنده آن می دهد ، لذا بزرگانی را می بینیم که مدتی از عمر خود را صرف شناسایی نسب شان کرده اند؛ بزرگانی چون: سید بحر العلوم ، آیت الله العظمی آقا حسین بروجردی و علامه طباطبایی .

آیت الله میر جهانی نیز از عالمانی است که برای یافتن نسب خود سالیان دراز تلاش کرد و پس از چهل سال به نتیجه رسید.

مرحوم میر جهانی شرحی از کوشش های خود و چگونگی اثبات سیادت خود و نیز کلیه تأییدیه هایی که از مراجع و علمای نجف و ایران دریافت نموده بود را در کتابی به نام السبكية البيضاء گرد آوری نمود.

مرحوم میر جهانی در ابتدا در سیادت خود تردید نداشت، اما پس از مدتی تحقیق این امر برای خود او به اثبات رسید، اما مدرکی کتبی نیافت تا بتواند

ص: 17

سيادتش را اظهار کند . به هر حال از چهار طریق توانست آن را اثبات کند و در نتیجه مورد تأیید مراجع تقلید ، علما و فضلای وقت قرار گرفت .

آقای سید حسن فاطمی در مقدمه ای که به این اثر نوشته در بیان خلاصه این چهار طریق مرحوم میر جهانی می نویسد:

الف: گواهی سالمندان متعدد که خبر سیادت میر جهان را سینه به سینه نقل می کردند .

ب: مدرکی مربوط به سال 1251 ق ( 1214ش) که سالمندان محمد آباد در آن زمان ، ، در مورد سیادت میر جهانی و نواده های او شهادت داده بودند.

ج : شجره نامه ای از میر جهان و میر عماد که چند نفر آن را تأیید کرده اند ، که برابر اصل است و یکی از امضا کنندگان ، آخوند ملا محمّد بن محمد رسول کاشانی - شاگرد خاص حجة الاسلام شفتی- است و تاریخ امضای او 1258 ق ( 1221ش) می باشد .

د: شجره نامه ای که اصل آن را پدر بزرگ میر جهان، یعنی میر کاظم زواره ای از روی آن استنساخ کرده است. این نسب نامه در سال 1377 ق ( 1338 ش) به دست آیت الله میر جهانی می رسد و ایشان هم در اندازه ای بزرگ از روی آن استنساخ ، و علما و فضلای وقت، در اطراف ؛ آن را تأیید کرده اند ، سپس آن را در سال 1338 ش چاپ و منتشر کرد .(1)

مرحوم میر جهانی در لا به لای کتاب خود السبكية البيضاء به غیر از راه های چهار گانه ذکر شده در اثبات سیادت شان راه دیگری را ذکر می کند که در اثبات سیادت ایشان برای شخص خودشان مؤثر بوده ولی نمی توانستند آن را برای عموم بیان دارند که آن کمک گرفتن از امور غیر عادی است و آن به خاطر احاطه ایشان به علوم غریبه بوده است؛ امّا وی آن را به روشنی در این کتاب بیان نکرده است .

در یک جا می نویسد:

ص: 18


1- سبكية البيضاء : ص 10 .

19

چند روزی را به قصد کشف این مطلب و حل این مشکلات (اثبات سیادت) در حرم مطهر حضرت امام رضا علیه السلام متوسل شدم.

علاوه بر واردات غیبیه و کشفیات سرّیّه ای که گفتنی و نوشتنی نیست و باید در تحت لفافه بماند چند روی نگذشت که به مجرای عادی راه فتحی در کشف این موضوع برایم باز شد هر چند از مجرای غیر عادی یقین قطعی به صحت انتساب خود و اولاد میر جهان، برایم حاصل شده بود ولی نمی توانستم در مقابل عموم، آن را سند برای غیر قرار دهم و اقامه برهان و دلیل کنم؛ لکن به توجهات حضرت ثامن الحجج اين محذور هم برایم مرتفع شد. (1)

ایشان در جای دیگر می نویسد:

نگارنده بدون اشاره از مبادی عالیه، مبادرت در نوشتن این رساله نکردم، کما این که قبل از اشاره، وقتی اراده کردم که اقدام و کوشش در اظهار این امر کنم ، استخاره با قرآن مجید کردم - در حرم حضرت ثامن الحجج - این آیه از سوره مبارکۀ نحل آمد:

﴿ وَ اللهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ ﴾ (2)

با این که این آیه شریفه را به نظر خود بسیار مناسب با اراده خود و اصل مقصود یافتم، باز هم خود داری کردم و مردد در عمل بودم. پس از آن، دولت توفیق گریبان گیر به اشارتی غیبی، و عنایتی لاریبی به نوشتن این رساله تصمیم گرفتم تا این که آن چه مقدور شده بود، به قلم حقیر در این باب جاری شود. (3)

ص: 19


1- سبكية البيضاء : ص 12 .
2- نحل : 65
3- سبكية البيضاء : ص 12 .

آیت الله میر جهانی با وجودی که از سادات عالی درجات طباطبایی بوده و نسب شان با آیت الله بروجردی و آیت الله حکیم یکی بوده و از یک سلسله به شمار می آمد ، ولی تا زمان آیت الله بروجردی که برای ایشان ثابت نشده بود به زی غیر سادات بودند ، ولی پس از آن که پس از چهل سال تحقیق برای ایشان اثبات شد و مراجع بزرگ آن را تأیید نمودند ، به استناد این مدارک در نزد آیت الله بروجردی به لباس سادات در آمدند و آیت الله بروجردی به دست مبارک خود عمامه سفید ایشان را تبدیل به عمامه سیاه نمودند.

آثار قلمی

اشاره

آیت الله میر جهانی در فنون مختلف دست داشت و در طول حیات علمی خود آثار ارزنده ای در معارف اسلامی به رشته تحریر در آورد. هنگامی که قلم به دست ، مشغول نگارش مسائل مختلفه علمی و روایی بود ، حُسن خط و تبحر در نگارش نسخ و نستعلیق، انسان را مبهوت می کرد اشعار فارسی عمیق و والای ایشان چنان انسان را در بحر مواج معارف غرق می کرد که گویی در جهانی دیگر و حالی دیگر است.

از ایشان به قولی پنجاه و هفت اثر بر جای مانده است که اکثر این آثار به زیور طبع آراسته نشده است. از آن تعداد از آثار چاپ شده یا نشده که اطلاع داریم ، عبارتند از : (1)

1.الدرر المكنونة في الامام و الامامة وصفاته الجامعة

این کتاب ارزشمند که نمونه اش یا نیست و یا بسیار کم است ، در امام شناسی با سبکی عالمانه و ادیبانه در دو هزار بیت عربی سروده شده و چنان خواننده را مغروق بحر ولایت می نماید ، که گویی از نزدیک در محضر هُدات مهدیین خود را

ص: 20


1- برخی از منابع شرح حال و آثار قلمی ایشان عبارتند از : الذریعه: ج 11، ص 255 ؛ گنجینه دانشمندان : ج 2، ص 410؛ مجله آینه پژوهش : (1371 ش) ، شماره 16 ، ص 117 ؛ مجله کیان (1371 ش) ، شماره 10 ، ص 64 - 65؛ سبكية البيضاء ، تحقیق سید حسن فاطمی

مشاهده می کند.

این اثر در تهران توسط مکتبة الصدر در سال 1388 ق به خط ناظم در یک جلد به چاپ رسیده است.

2.مصباح البلاغة في مشكوة الصياغة

این کتاب که چند برابر نهج البلاغه سید رضی می باشد ، شامل کلیه خطبه هایی است که سید رضی آن ها را جمع آوری نکرده و یا در آن ها اختلاف روایت است . این کتاب با شرح لغات مشکله و خط زیبای مؤلف به عربی ، آن چنان جاذب است که خواننده و بیننده را مسحور حقایق خطب مولای متقیان می نماید.

این اثر به سال 1388 ق به خط مؤلف، در دو جلد به چاپ رسیده است.

3.نوائب الدهور في علائم الظهور

در حالات حضرت صاحب الزمان - عجل الله تعالی فرجه الشریف - آثار فراوانی از مؤلفین امامیه و غیر امامیه در دسترس است، اما این اثر که در چهار مجلد می باشد ، هم چون خورشیدی فروزان در برابر کواکب می باشد.

این کتاب در سال 1383 ق به خط مؤلف در چهار جلد به چاپ رسیده است.

4.ولایت کلیه

این کتاب در دفاع از حریم ولایت می باشد که مرحوم میر جهانی آن را با خط زیبای شان در دو جلد نگاشته اند، که در سال 1392 ق در تهران به چاپ رسیده است.

5.کنوز الحكم و فنون الكلم

این اثر در حالات و خطب امام حسن مجتبی علیه السلام می باشد

6.مقلاد الجنان و مغلاق النيران

این کتاب مشتمل بر ادعیه و زیارات می باشد که در سال 1360 ق به چاپ رسیده است.

7.السبكية البيضاء

چنان که بیان شد، مرحوم میر جهانی در این کتاب ، گزارش مفصل از

ص: 21

فعالیت های خود برای دست یافتن به نام اجداد خویش و اثبات سیادت خود آورده است.

آشنایی با تجربه ایشان در این کتاب برای کسانی که به دنبال دست یافتن به نام اجدادشان هستند ، مفید است.

آیت الله میر جهانی این کتاب را در سال 1339ش، به خط خود به چاپ رسانده و آقای سید حسن فاطمی در 1424 ق آن را تحقیق و با تطبیق مجدد عبارات اسناد و تأییدیه ها با آن چه در کتاب آمده است در صد نسخه چاپ کرده است.

8.دیوان حیران

این اثر شامل اشعار مختلف در مدح و منقبت ائمه اطهار علیهم السلام است که به خط مؤلف توسط کتاب خانه صدر به چاپ رسیده است.

9.مقامات اكبرية

از جمله دیگر آثار ارزشمند مرحوم میرجهانی این اثر وی می باشد که در تاریخ زندگانی حضرت علی اکبر می باشد.

10.ذخيرة المعاد

این اثر درباره ادعیه و آداب ساعات ، مواعظ و نصایح می باشد.

11.سعادت ابدی

این کتاب درباره آداب تشکیل مجالس مذهبی می باشد .

12.رساله ای در احکام رضاع

این رساله فارسی ، فقه استدلالی مشتمل بر یک هزار و کسری فرع در احکام رضاع می باشد.

13.رساله ای در اخبار نجوم و کواکب و فلکیات

14.گنج رایگان

کشکول مانندی است، شامل برخی علوم غریبه و اخبار ولایت.

15.روائح النسمات

ص: 22

این اثر نفیس شرح دعای سمات می باشد که آقا بزرگ تهرانی از آن در الذریعة : ج 11 ، ص 255 یاد نموده است.

16.ابصار المستبصرين

این اثر داستان فکاهی در محاجۀ شیعه و سنی است که در سال 1377 ق به چاپ رسیده است،

17.شهاب ثاقب

کتابی است در ردّ طایفه ضاله و مضله .

18.لوامع النور في علائم الظهور

این اثر کتابی است در علائم ظهور که به عربی نوشته شده است .

19.تفسير ام الكتاب

این اثر در تهران به خط مؤلف ، به وسیله کتاب خانه صدر در سال 1398 ق به چاپ رسیده است.

20.رساله های متعدد در جفر، رَمل و اسطرلاب و نجوم.

21.ساله ای در طب قدیم

22.صمدیه منظوم

23.رساله ای در ریاضیات

24.رساله ای در شیمی

25.تقریرات درس حضرت آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی

26.جزواتی در تفسیر قرآن

27.جزواتی در انساب سادات

28.جزواتی در اشعار فارسی

ایشان قرآنی نیز به خط زیبای خود همراه با کشف الآیات آن نگاشته اند ، که دو بار به چاپ رسیده است.

29.البكاء للحسين علیه السلام

یکی از آثار بسیار پر ارزش و مفید آیت الله میر جهانی، کتاب گران سنگ

ص: 23

البكاء للحسين علیه السلام می باشد ، که مرحوم میر جهانی کار تألیف آن را در روز سه شنبه بیست و سوم رمضان المبارک 1400 ق به پایان رسانده است .

این اثر که در ثواب گریستن و عزا داری به حضرت سید الشهدا علیه السلام و وظايف تعزیه داری به رشته تحریر درآمده است، شامل بیست باب می باشد ، که با استفاده از منابع حدیثی جمع آوری شده است. در واقع می توان این کتاب را یکی از جامع ترین آثار در جمع آوری احادیث گریه بر سید الشهدا علیه السلام خواند ، که مرحوم میر جهانی آن را در 627 صفحه به خط خود نگاشته است. برخی از عنوان های این باب ها عبارتند از:

اقسام گریه بر سید الشهدا علیه السلام، حقیقت گریه بر سيّد الشهدا علیه السلام، اسباب قطع گریه، قساوت قلب، در خواص عجیب گریه و احادیث آن ، گریه پیغمبران و احادیث آن، گریه ملائکه، گریه آسمان ها ، گریه جنیان ، گریه حیوانات ، گریه کفار ، فواید عزا داری بر سیّد الشهدا علیه السلام ، شرایط بر پا دارندگان عزای سیّد الشهدا علیه السلام جواب معترضین ، فتاوای علما در عزا داری و غیر هم.

مرحوم میر جهانی قبل از وفات شان وصیت می کنند که پس از فوتشان و هنگام دفن كتاب البكاء للحسين علیه السلام را به همراه کتاب الدرر المكنونة في الامام و الامامة و صفاته الجامعه را باز نموده و در قبر به امید شفاعت روی سینه ایشان بگذارند .

نقل شده است که پس از رحلت ایشان ، آن مرحوم را در عالم خواب دیده اند و ایشان فرموده اند که من به واسطه کتاب البكاء للحسين علیه السلام شفاعت شدم.

این کتاب پر ارزش در سال 1372ش در تهران به تیراژ 2000 نسخه توسط کتاب خانه صدر به خط مرحوم میر جهانی به چاپ رسیده است.

به مدد الهی قبل از کار روی کتاب جنة العاصمة ، توانستم این کتاب شریف را مورد تحقیق و تصحیح قرار دهم که توسط انتشارات رسالت به چاپ رسیده است.

30.جنة العاصمة

این کتاب که در بیان زندگی و حالات حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است در

ص: 24

368 صفحه ، به خط مؤلف آن آیت الله میر جهانی در سال (1398 ه) توسط انتشارات کتاب خانه صدر به چاپ رسیده است .

در گذشت

مرحوم میر جهانی در اواخر عمر به اصفهان باز گشت و تا پایان عمر گران بهایش در همان شهر ماند

آن بزرگوار بعد از سال ها تلاش در راه احیای علوم آل محمد علیهم السلام و بر جای گذاردن آثار متعدد در موضوعات مختلف علمی در روز چهار شنبه بیست و پنجم آذر 1371 ش ، برابر با بیست و یکم جمادی الثانی 1413 ق در همین شهر دیده از جهان فرو بست.

پیکر پاک آن عالم و فقیه وارسته پس از تشییع در میان خیل عظیم ارادتمندان اهل بیت علیهم السلام در مسجد جامع اصفهان ، در جوار قبر مطهر و منور علّامه مجلسی رحمه الله به خاک سپرده شد.

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شده به عشق *** ثبت است بر جریده عالم دوام ما

اهمیت و امتیاز كتاب جنة العاصمة

كتاب جنة العاصمة همانند دیگر کتبی که در زندگی و حالات حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) نگاشته شده ، دارای امتیازات و خصوصیات مختلفی است که ذکر آن ها را ضروری نمی دانم ، اما امتیاز ویژگی خاصی که این کتاب در میان کتب معاصرین ، آن را به خود اختصاص داده است این است که مرحوم میر جهانی در این کتاب سلسله روایت حدیث مشهوری از احادیث قدسی را ذکر کرده که این سلسله سند در هیچ کتابی نیامده ، مگر آن که منبع و مصدر آن، کتاب مرحوم میر جهانی است .

این روایت مشهور ، همان روایت: ﴿ لَوْلا فاطِمَةُ لَما خَلَقْتُكُما﴾ است که آن را به همراه سلسله سند آن در طلیعه کتاب ذکر کرده ام.

این روایت در کتب متقدمین از شیعه ذکر نشده، امّا مرحوم میر جهانی در طی ملاقاتی که با مرحوم سماوی، از علمای نجف داشته، پس از دریافت کتابی با

ص: 25

عنوان کشف اللئالی ، منصوب به ابن عرندس از فقهای قرن نهم هجری ، این روایت را به همراه سلسله مشایخ آن به دست می آورند.

در واقع می توان گفت که تنها واسطه نقل این روایت از کتب متقدمین شیعه، پس از ابن عرندس ، مرحوم میر جهانی است، چون خود کتاب کشف اللئالی که مربوط به قرن نهم هجری است، هم اکنون در دست نیست .

میر جهانی پس از ذکر این حدیث به شرح و توضیح آن پرداخته که از ذکر بیانات ایشان در مقدمه خود داری می کنم

از خداوند متعال خواهانم که به این کمترین توفیق عنایت فرماید تا مقاله ای در شرح و توضیح این روایت و قوت سلسله مشایخ آن بنویسم.

این را از عنایات خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) می دانم که توفیق تصحیح و تحقیق این کتاب شریف و ارزشمند برایم حاصل شد. امیدوارم که این تلاش و کوشش مختصر مورد رضای آن مظلومه علیها السلام واقع شده باشد و حضرت آن را ذخیره ای برای تنهایی قبر، و سرگردانی و حیرانی صحرای محشر خود و اهلم قرار دهد، ان شاء الله

اینک که به سرانجام نگارش مقدمه نارسایم بر این اثر ارزشمند رسیده ام ، نمی توانم مکنونات قلبی خود را در سپاس گزاری از اسناد گران قدر و محقق توانا حضرت حجة الاسلام و المسلمین حاج حسین درگاهی به پاس فراهم آوردن زمینه چاپ و نشر این اثر ، و نیز دوست پژوهشگر و خوش ذوقم ، دکتر علی رضا هَزار که مُرشد من در تحقیق این کتاب بود پوشیده بدارم، از این روی ضمن سپاس گزاری و قدر دانی از این دو بزرگوار ، از درگاه بی همتای عالم خواهانم که به حق انسیه حَورا علیها السلام ایشان را سلامتی و توفیق روز افزون در احیای امر اهل بیت علیهم السلام کرامت فرماید.

به حق محمد و آله علیهم السلام

روح الله عباسی

1384/11/30

ص: 26

[دیباچه]

بسم الله الرحمن الرحيم

و به نستعین

الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي تَجَلَّى لِعِبادِهِ بِآياتِهِ وَ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِهِ، ، وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقَاتِهِ ، وَ اسْتَوْلَى عَلَى الْأَشْيَاءِ بِصِفَاتِهِ . وَ أَفْضَل صَلَوَاتُهُ وَ أَكْمَلَ تَحِيَّاتُهُ، عَلَى السَّيِّدِ السايِرِ بِمَقاماتِهِ ، في يقظته و مناماته ، الَّذي دَنَی فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى، فَأَوْحى إليه ما أَوْحى ، أَعْظَمُ نِعْمَه و آلائه، و أشرَفها عزّاً و قَدراً، و أعظَمُها شَأناً و خيراً. رَسُولِهِ الْمُنْتَجَبُ الْمُصْطَفَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْمُطَهَّرِينَ الْمَعْصُومِينَ ؛ مُظَاهِرِ الْجُودِ وَ الْعَطَاءَ ، الَّذِينَ أَوْجَدَ بِهِمْ مَا يَشَاءُ مِمَّا يَشَاءُ ، وَ جَعَلَهُمْ أَنْوَاراً فَأَضَاءَ بِهِمْ الضِّيَاءِ ، وَ أَقَامَهُمْ أَشْبَاحاً فِي حِجَابٍ الواحِديَّة ، وَ غَوّاصَاً فِي بِحَارِ الْقُدْرَةُ وَ الْعَظَمَةِ الإلهيّة ، وَ مَلَأَ الْآفَاقِ بإشراقِ أَنْوَارَهُمْ ، وَ أْمُرْ الْخَلْقِ بِالرُّجُوعِ إِلَيْهِمْ ، وَ الْأَخْذُ مِمَّا لَدَيْهِمْ ، وَ تَجَّلِي لِلْخَلْقِ بِهِم لَا فِيهِمْ ، وَ ظَهَرَ لَهُمْ بِهِمْ لَا مِنْهُمْ ، حَيْثُ جَعَلَهُمْ أَنْوَارِهِ الَّتِي لَا تطفى ، وَ حُجَجُهُ الَّتِي لَا تَخْفَى عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ، مِنْ كُلِّ مَا يَرَى وَ مَا لَا يُرَى ، وَ جَعَلَهُمْ أَلْسنِ إِرَادَتِهِ وَ مِشيَّتِهِ ، وَ وسائِطِ فِيضه وَ رَحْمَته وَ تَرَاجِمَةً أَمْره وَ نَهْيه ، وَ مَوَاضِعَ عِلْمِهِ وَ وَحْيِهِ ، وَ أَخَذَ عَلَيْهِمُ عَهْدِهِ مِنَ الْإِيمَانِ بِهِمْ وَ الِاعْتِرَافِ بِرِسَالَةِ نَبِيِّهِمْ وَ وَلَايَةِ وَلِيِّهِمْ . فَالْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَنْعَمْنا ، وَ الشُّكْرَ لَهُ عَلَى مَا أَوْلَانَا بِالنُّبُوَّةِ وَ الْوَلَايَةِ . وَ نَشهَدَهُ بِأَنَّا مُؤْمِنُونَ بِهِمْ وَ مُصَلُّونَ وَ مُسْلِمُونَ عَلَيْهِمْ ، أَوَّلِهِمْ وَ آخِرِهِمْ ، وَ الرَّاجونَ إِلَى شَفَاعَتُهُمْ وَ اللَّعْنَةَ الدَّائِمَةِ

ص: 27

عَلَى أَعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِيهِمْ وَ غاصبي حُقُوقِهِمْ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ إِلَى قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ .

اما بعد ؛ این مجموعه ای است مشتمل بر پاره ای از فضائل و مناقب و تاریخ ولادت وليّة الله عظمی و صدّیقۀ کبری و شفیعۀ روز جزا ، معصومه على الاطلاق ، حبیبۀ حبیب الله و امّ ابيها ، و روحه التي بين جنبيه ، و بضعته الطاهرة المطهّرة ، صاحبة الولایة الکلّیّة المطلقة.

ص: 28

فصل اوّل : [پیدایش نور آن حضرت علیها السلام]

[پیدایش نور آن حضرت علیها السلام]

اشاره

در بیان ابتدای آفرینش نور مقدّس بضعة (1) زكيّة احمدیّه و ثمرۀ شجرۀ محمّديّه ، ملکۀ دنیا و آخرت، شفیعۀ روز قیامت، کوکب درّیّ فلک عصمت و عفاف ، زهرۀ زهرای آسمان عطوفت و الطاف، مشرق الشمسین، چرخ عظمت و جلال ، مطلع النورین ، گردون رفعت و کمال ، صدّیقۀ طاهره - سلام الله عليها و على ابيها و بعلها و بنيها -.

هي الدرّة البيضاء روحي لها الفدا *** و فدا أبوها بل قريش و جرهم

و مكة و البيت الحرام و ركنه *** فدى خير مفدى و الحطيم و زمزم

و فاطمة الزهرا الملائك عندها *** تحدّث من غيب العلوم ترنّم

فها هي علّامة علم ما مضى *** و علم الذي يأتي و ما يتقدم

فلو لا مساس الأرض فاضل ذيلها *** لما صحّ عند العارفين التيمّم

و لنعم ما قيل:

ای نظیر تو در اندیشه چو تقدیر محال *** داده ایزد همه چیزت به جز از مثل و مثال

ص: 29


1- بضعه : جگر گوشه.

تتق عصمت تو پرده بینائی و هم *** برقع روی عفافت سبل چشم خیال

باد فرّاش پریر از سر گستاخ روی *** ساحت پاک تو می رفت به گیسوی شمال

فلکش گفت مرو پیش که آن جا که توئی *** مرغ اندیشه نتاند که بجنباند بال

***

و فاطم يرضى ربّها لرضائها *** و إن أضمت يوماً إذا هو يأضيم

مباركة مرضيّة وَ رَضِيّة *** و صدّيقة في القول إذ تتكلم

همانا بر غوّاصين بحار اخبار و متنّبعین در مآثر و آثار و احادیث ائمه اطهار - عليهم صلوات الله الملك الجبّار - و جاسین خلال این دیار كالنار على المنار ، بل كالشمس في رابعة النهار، واضح و آشکار است که علیا حضرت، ملكة على الاطلاق كليّة عوالم و آفاق بالاستحقاق ، ناموس عظمی و عصمت کبری فاطمۀ زهرا (سلام الله علیها) در کمالات نفسانی و تخلّق به اخلاق سبحانی، و تأدّب به آداب ربّانی مانند پدر بزرگوارش، خاتم الانبيا و شوهر عالی مقدارش، علیّ مرتضی ، دارای مقام ولایت کلیّه است ، و غیر از پدر و شوهر خود، افضل از تمام انبیا و رسل و هادیان سبل می باشد و هیچ گونه شبهه ای در شرافت و علوّ رتبت و سُموّا (1) مکانت و علم و فضيلت و نبالت (2) این بی بی معظّمه بر تمام جهانیان نیست. و او به نصّ صریح پدر بزرگوارش، حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله سیّدۀ زن های دنیا و آخرت است ، چنان چه

ص: 30


1- سموّ ،بلندی رفعت
2- نبالت : نیک و نجیب بودن

عامّه و خاصّه به طرق کثیر از آن حضرت روایت کرده اند و به تواتر، صدورش از آن جناب ثابت و مسلّم شده و جای ایرادی در آن نیست.

و توقّف بعضی از معاندین در افضل بودن آن بی بی معظّمه از عایشه ، و فضیلت دادن بعض دیگر از ایشان، عایشه را بر آن معصومه علیها السلام بسیار بی معنی است، چنان چه در این کتاب به تفصیل شرح داده می شود ؛ ان شاء الله تعالى .

الحاصل ، فضائل و مناقب آن بزرگوار با این که صحف اکوار (1) و دفاتر ادوار از ذکر شهامت و کرامت، و جلالت و نبالت ساحت عظمایش و کرور (2) و دهور و مرور اعوام، السنة خواص و عوام به ذکر سجایای حمیده و صفات پسندیده او مرهون است، هنوز ،عشری از اعشار و اندکی از بسیار آن در حيّز (3) شمار نیامده و نخواهد آمد ﴿ وَ إِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوهَا ﴾ .(4)

گرچه بسیار در این باب بگفتند سخن *** اندکی بیش نگفتند هنوز از بسیار

﴿ قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً ﴾ (5)

کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست *** که تر کنی سر انگشت و صفحه بشماری

هر چند این چهار ده معصوم پاک، کوچک و بزرگ و مرد و زن ایشان در رفع

ص: 31


1- ادوار و اکوار، ادوار کون، ادوار وجود، این اصطلاحات تقریباً همگی به یک معنی به کار رفته اند. (لغت نامه دهخدا)
2- كرور تكرار. (لغت نامه دهخدا)
3- حيّز: مكان محل .
4- ابراهیم (14): 34 ، نحل (16) : 18 .
5- كهف (18) : 109 .

آن چه خلق به آن محتاجند برابر و یکسان اند و نیاز های شان - اعم از تشریعیّات و تکوینیّات - نزد هر یک از این چهار ده معصوم علیهم السلام موجود است، و هر کدام بعد از دیگری قائم به امر و قائم مقام یک دیگرند الّا این که هر یک از آن ها از حیث مرتبه و مقام با یک دیگر فرق دارند ، ولی در رفع احتیاج خلق همه با هم یکسان اند ؛ مانند چراغ هایی که نور همۀ آن ها با هم مساوی و برابر است. و فاطمه زهرا علیها السلام هر چند در رتبه از پدر بزرگوار و شوهر عالی مقدار و یازده نفر فرزندان خود که ائمّۀ طاهرین و راهنمایان خلقند، متأخّر است امّا، بدون تردید و شک بر جمیع مخلوقات مقدّم است، و افضل و اشرف از همۀ آن ها است از مردان و زنان، پیغمبران و غیر پیغمبران و ملائکه مقربین و غیر مقرّبین ، چنان چه ادلّه و اخبار آن را در این کتاب خواهید یافت. و پیش از خوض (1) در ذکر اخبار وارده، در آغاز به بیان ابتدای خلقت نور مقدّس آن حضرت می پردازم، و به چند حدیث در این فصل اکتفا می کنم .

حدیث اوّل

الكافي: أحمد بن إدريس ، عن الحسين بن عبد الله ، عن محمّد بن عيسى و محمّد بن عبد الله ، عن عليّ بن حديد ، عن مرازم ، عن أبي عبد الله علیه السلام ، قال :

قال الله تبارك و تعالى: ﴿ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى يا مُحَمَّدُ أَنَّى خَلَقْتُكَ وَ عَلِيّاً نُوراً ؛ يُعْنَى رُوحاً بِلَا بَدَنٍ، قَبْلَ انَّ أَخْلَقُ سَمَاواتي وَ أَرْضَى وَ عَرْشِي وَ بحرى فَلَمْ تَزَلْ تُهَلّلنى وَ تَمَجَّدَنی . ثُمَّ جَمَعْتُ رُوحَیْکُمَا فَجَعَلْتُهُمَا وَاحِدَۀً فَکَانَتْ تُمَجِّدُنِی وَ تُقَدِّسُنِی وَ تُهَلِّلُنِی ثُمَّ قَسَمْتُهَا ثِنْتَیْنِ وَ قَسَمْتُ اَلثِّنْتَیْنِ ثِنْتَیْنِ؛ فصارت أربعة: فَصَارَتْ أَرْبَعَهً مُحَمَّدٌ وَاحِدٌ وَ عَلِیٌّ وَاحِدٌ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ ثِنْتَانِ ﴾ ثُمَّ خَلَقَ اَللَّهُ فَاطِمَۀَ مِنْ نُورٍ اِبْتَدَأَهَا

ص: 32


1- خوض : فرو رفتن

رُوحاً بِلاَ بَدَنٍ ثُمَّ مَسَحَنَا بِیَمِینِهِ فَأَفْضَی (فأضاء) (1) نُورَهُ فِینَا (2)

امام صادق (علیه السلام) فرمود : خدای تبارک و تعالی فرمود: «ای محمّد، من تو را نوری آفریدم ؛ یعنی روحی بدون این که بدنی داشته باشد، پیش از این که آسمان ها و زمین و عرش و دریای خود را بیافرینم. پس در آن حال همیشه «لا اله الا الله» می گفتی و مرا تمجید می کردی ، پس روح هر دوی شما را با هم جمع کردم و یکی قرار دادم، و مرا تمجید و تقدیس می کردی و تهلیل می گفتی. پس آن روح را دو قسمت کردم و آن دو قسمت، هر کدام را نیز دو قسمت کردم، چهار قسمت شدند: یکی از آن چهار محمّد و یکی علی و دو قسمت دیگر حسن و حسین گردیدند». پس خدا فاطمه را از نوری آفرید که آن را روح بدون بدن در ابتدا خلق کرد، پس ما را به دست رحمت خود مسح فرمود و او را به ما متّصل کرد (یا در ما جای داد).

پیرامون معنای حدیث:

اشاره

این حدیث شریف را علّامه مجلسى - اعلى الله مقامه - در باب مولد پیغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در بحار الانوار نقل فرموده و در مرآة العقول (3) ضمن ایضاحی شرح داده که مفاد آن اینست:

«بلا بدن» یعنی روحی که اصلاً بدن نداشته یا آن که بدن عنصری نداشته، بلکه دارای بدن مثالی بوده، زیرا ظاهر این است که روح جسمی لطیف است، و آن غیر از بدن است، چنان که مشهور است.

و احتمال دارد که مراد از «خلق» در حدیث، خلق تقدیر باشد، یعنی به حسب زمان موهوم ، و مراد از قبلیّت به حسب رتبه است نه به حسب زمان ، زیرا آن دو

ص: 33


1- جواهر السنيّه : ص 212 .
2- كافى : ج 1 ، ص 440 ؛ بحار الانوار: ج 15، ص 18؛ ج 54، ص 193 ؛ مجمع البحرين : ج 2، ص 243؛ غاية المرام : ج 1، ص 49 .
3- مرآة العقول : ج 5 ص 186 .

بزرگوار یعنی محمّد و علی از حیث مرتبه از همه مخلوقات اشرفند.

«تهلّللنی»: گفته شده محتمل است مراد به زبان حال باشد - چنان چه در تفسیر آية مباركة : ﴿ وَ إِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ (1) گفته شده - یا به زبان قال، و ظاهر این است که زبان قال باشد.

«ثمّ جمعت روحيكما» : مراد قرار دادن مادّۀ بدن آن ها در صلب آدم علیه السلام است.

«فكانت تمجدنی»: به خودی خود مرا تمجید می کنی یا توسّط بدن هایی که بر طینت های پاک و پاکیزه مشتمل است.

«قسمتها ثنتين» : یعنی در صلب عبد الله و ابوطالب . و «ثنتین» دوم یعنی بعض از آن را در صلب علی و حسنین قرار دادم.

«ثمّ خلق الله» : یعنی بعد از خلق نور اوّل، نه بعد از جمع و تقسیم ، چنان چه سایر اخبار بر آن دلالت دارد. و ممکن است کلمۀ «ثمّ» برای تراخی (2) معنوی باشد، و دال بر افضلیت مرد از زن. و روایتی که شیخ صدوق - علیه الرحمه - در کتاب علل الشرايع روایت کرده مؤیّد این احتمال است. ( مؤلّف حقیر گوید: متن آن حدیث در ذیل نقل می شود. )

علّامۀ مجلسی رحمه الله بعد از نقل حديث صدوق - عليه الرحمه - فرموده: در این باب اخبار مستفیضه ای (3) است که آن ها را در کتاب بزرگ (یعنی بحار الانوار) نقل کرده ام، لیکن فهم آن ها بر عقول ناقصه دشوار است و سزاوار تر این است که مجملاً باید مؤمنِ به آن ها بود و باید علم آن را به خود آل محمّد رد کرد.

ص: 34


1- اسراء (17) : 44
2- تراخی : تأخّر . (لغت نامه دهخدا)
3- مستفيض : خبری است که روات آن در هر طبقه بیش از دو تن و به قولی زیادتر از سه نفر باشند ، ولی به سر حد تواتر نرسیده باشد. (مدیر شانه چی : درایة الحديث ، ص 49)

پس از آن فرمود: آن چه به ذهن خطور می کند این است: احتمال می رود چون که مقصود از آفرینش آدم علیه السلام و سایر ذرّیّه اش ایشان علیهم السلام بوده اند ، و آفرینش آدم از طینت پاکیزه بوده تا قابلیّت خروج این اشخاص مقدّسه را از خود داشته باشد، این طینت در پدران و مادران تربیت شده تا قابلیّت آن در عبد الله و ابی طالب به کمال رسیده، و خدا مقدّسین را از ایشان به وجود آورده. و شاید مراد از حفظ نور ایشان و انتقال آن از اصلاب طاهره به ارحام مطهّره، کنایه از انتقال این قابلیّت و به کمال رسیدن این استعداد باشد پس اخباری که وارد شده دالّ بر این که کمال و فضل این پدران و مادران سبب احاطه کردن و حمل نور های ایشان است، با این وجه انطباق دارد. و هم چنین است اخباری که مشابه به این خبر است.

پس از بیان این توجیهات فرموده است که محدّث استر آبادی قدس سره گفته است: « از امور دانسته شده این است که یکی قرار دادن دو شيء مجرّد ، ممتنع هم چنین قسمت کردن یک مجرّد ، پس سزاوار است که روح را در این جا بر آلت جسمانی نورانی حمل کنیم که از پلیدی های بدنی منزّه باشد.

و بعضی از افاضل گفته اند : مراد از خلق در روح بدون بدن ، [خلق آن ها به صورت] مجرّد است [و مراد از] جمع کردن و یکی کردن آن دو با هم ، [جمع کردن] در بدن مثالی لاهوتی است. [و مراد از] قسمت کردن آن دو، جدا کردن آن ها از یک دیگر و قرار دادن هر یک از آن ها در بدن شهودی جسمانی می باشد. [و تعلق دو روح به یک بدن، ] در ابدان مثالی محال نیست و فرض محال و ممتنع وقتی است که در بدن شهودی جسمانی باشد.

و بعضی از محقّقین گفته اند که «ثمّ جمعت روحیکما» در حدیث شریف ، کلمۀ «ثم» برای تراخی در زمان نیست، بلکه برای تراخی در مرتبه است، مانند قول

ص: 35

خدای تعالى : ﴿ كَلاً سَوْفَ تَعْلَمُونَ * ثُمَّ كَلاً سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴾ (1) . و «فكانت تمجدنی و تقدسنی و تهللنی» تکرار «فلم يزل تهلّلنی و تمجّدنی» است و افادۀ امر دیگری نمی کند، پس معنی چنین می شود: همۀ شما را یک روح آفریدم که آن روح مرا تمجید کند ، پس آن را دو قسمت کردم» .

و نیز فرموده: بعضی از ایشان - یعنی محقّقین - گفته اند که فقرۀ «فجعلتهما واحدة» یعنی به اتصال حسّی آن دو را یکی گردانیدم ، و ضمیر کلمۀ «فکانت» برای «واحدة» است ، مراد این است که برای یکی گردانیدن و متّصل کردن حکمت ها و مصلحت هایی است . کلام او تمام شد.

و نیز مجلسی رحمه الله می فرماید: اطلاق مسح و یمین در این حدیث بنا بر استعاره است، زیرا کسی که اراده لطفی به دیگری کند، او را به دست راست خود مسح می کند و محتمل است که یمین به معنای رحمت باشد، چنان چه در قول ائمه علیهم السلام : ﴿ وَ اَلْخَیْرُ فِی یَدَیْکَ﴾ (2) تحقیق آن را کردیم که ممکن است معنی چنین باشد: نفع و ضرری که از تو صادر می شوند، هر دو از روی حکمت و مصلحت است ، پس نفع منسوب به یمین است و ضرر منسوب به شمال .

﴿ وَ أَفْضی نُورَهُ فینا﴾ یعنی نور او را به سوی ما رسانید یا وصل کرد و گفته شده یعنی او را در میان ما وسعت داد.

ص: 36


1- تكاثر (102) : 3 و 4 .
2- کافی: ج 3، ص 310 ؛ بحار الانوار: ج 81، ص 366

حدیث دوم

علل الشرایع به طور مسند (1) از معاذ بن جبل روایت کرده که گفت :

إنّ رسول الله صلی الله علیه و آله قال : ﴿ إن الله خلقني و عليّاً و فاطمة و الحسن و الحسين علیهم السلام قبل أن يخلق الدنيا بسبعة آلاف سنة﴾ . (2)

قلت : فأين كنتم یا رسول الله ؟

قال : قدّام العرش نسبّح الله و نحمده و نقدّسه و نمجّده.

قلت : على أيّ مثال ؟

قال أشباح نور حتّى إذا أراد الله عزّ و جلّ أن يخلق صورنا صيّرنا عمود نور،(3) ثمّ قذفنا في صلب آدم ، ثمّ أخرجنا إلى أصلاب الآباء و أرحام الأمّهات، و لا يصيبنا نجس الشرك و لا سفاح الكفر ، يسعد بنا قوم و يشقى بنا آخرون.

فلمّا صيّرنا إلى صلب عبد المطّلب ، أخرج ذلك النور فشقّه نصفين، فجعل نصفه في عبد الله و نصفه في أبي طالب. ثمّ أخرج الذي لي إلى آمنة و النصف إلى فاطمة بنت أسد . فأخرجتني آمنة عليّاً . ثم أعاد عزّ و جلّ العمود إليّ، فخرجت منّي فاطمة ، ثمّ أعاد عزّ و جلّ العمود إلى عليّ، فخرج منه الحسن و الحسين ؛ يعني من النصفين جميعاً، فما كان من نور عليّ فصار في ولد الحسن ، و ما كان من نوري فصار في ولد الحسين، فهو ينتقل في ولده إلى يوم القيامة.(4)

ص: 37


1- مسند: حدیثی است که سلسله سند آن در جمیع مراتب تا به ،معصوم، مذکور و متصل باشد. ( مدیر شانه چی: درایة الحديث ، ص 56)
2- در علل الشرائع «عام» به جای «سنة» می باشد
3- «عموداً من نور» - خ ل . (مؤلف)
4- علل الشرائع : ج 1، ص 208 ؛ بحار الانوار: ج 15، ص 7؛ نوادر المعجزات ص 80؛ مدينة المعاجز: ج 3، ص 229 و 447 .

معاذ گفت که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدا هفت هزار سال پیش از آفرینش دنیا، من و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را آفرید.

گفتم: پس کجا بودید یا رسول الله ؟

فرمود: در جلوی عرش، خدا را تسبیح می گفتیم و او را ستایش می کردیم و تقدیس و تمجید می نمودیم.

گفتم: به چه مانندی؟

فرمود: اشباح نوری بودیم تا این که خدای عزّ و جل اراده فرمود که صورت های ما را بیافریند. آن اشباح نور را عمودی گردانید، پس ما را در پشت آدم افکند ، سپس ما را به سوی پشت های پدران و رحم های مادران در آورد، و نجاست شرک و فجور کفر به ما نمی رسد به سبب ما گروهی خوشبخت می شوند و گروهی دیگر بد بخت . پس چون ما را در صلب عبد المطلّب قرار داد، آن نور را بیرون آورد، شکافت و دو نصف کرد، نصف آن را در صلب عبد الله قرار داد و نصف آن را در صلب ابی طالب ، پس آن را که برای من بود بیرون آورد و در رحم آمنه قرار داد و آن نصف را که در صلب ابی طالب بود بیرون آورد و در رحم فاطمه بنت اسد قرار داد، پس آمنه مرا بیرون آورد و فاطمه علی را. آن گاه خدای عزّ وجل آن عمود نور را به سوی من برگردانید و فاطمه از من بیرون آمد ، آن گاه خدای عزّ و جل آن عمود نور را به سوی علی برگردانید تا این که حسن و حسین از او بیرون آمد؛ یعنی از دو نصف با هم، پس آن چه از نور علی بود در اولاد حسن قرار گرفت و آن چه از نور من بود در اولاد حسین قرار گرفت و تا روز قیامت در اولاد او منتقل می شود.

حدیث سوم

در کتاب وافی از کتاب کافی در ابواب «بدو خلق الحجج» به طور مسند از محمّد بن سنان روایت کرده که گفت:

كنت عند أبي جعفر الثاني علیه السلام فأجريت اختلاف الشيعة ، فقال : يا محمّد، إنّ الله

ص: 38

تبارك و تعالى لم يزل متفرّداً بوحدانيّته ثمّ خلق محمّداً و عليّاً و فاطمة، فمكثوا ألف دهر ، ثمّ خلق جميع الأشياء ، فأشهدهم خلقها و أجرى طاعتهم عليها و فوّض أُمورها إليهم . فهم يحلّون ما يشاؤون و يحرّمون ما يشاؤون، و لن يشاؤوا إلّا أن يشاء الله تعالى .

ثم قال : يا محمّد، هذا الديانة التي من تقدّمها مرق و من تخلّف عنها محق ، و من لزمها لاحق، خذها إليك يا محمّد. (1)

نزد ابی جعفر ثانی [امام جواد ] علیه السلام الا بودم پس جریان اختلاف شیعه را بیان کردم ، فرمود: ای محمّد ، به درستی که خدای تبارک و تعالی به یگانگی خود همیشه تنها بود، پس محمّد و علی و فاطمه را آفرید، و آن ها هزار دهر (2) درنگ کردند ، پس از آن همه چیز را آفرید و همۀ ایشان را بر آفرینش آن ها گواه گرفت و طاعت ایشان را بر آن ها واجب کرد و کار های آن ها را به سوی ایشان واگذارد. پس ایشان آن چه را که می خواهند حلال ، و آن چه را که می خواهند حرام می کنند و هرگز چیزی را نمی خواهند مگر این که خدای تعالی می خواهد.

پس فرمود : ای محمّد این است آن دیانتی که هر که بر آن پیشی گرفت از دین خارج شد، و هر که مخالفت کرد نابود شد، و هر که ملازم آن شد به آن ها ملحق شد؛ آن دین را برای خود بگیر.

حدیث چهارم

و نیز در کتاب کافی به طور مسند از جابر بن یزید جعفی روایت کرده که گفت :

ص: 39


1- كافى : ج 1، ص 441؛ بحار الانوار: ج 15، ص 19 ؛ حلية الابرار : ج 1، ص 18 ؛ المحتضر : ص 285 ؛ همین حدیث را با این اضافات بیان کرده است: وَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: یَا عَلِیُّ مَا عَرَفَ اَللَّهَ تَعَالَی إِلاَّ أَنَا وَ أَنْتَ وَ مَا عَرَفَنِی إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَنْتَ وَ مَا عَرَفَکَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَنَا .
2- دهر عصر ، دوره .

قال لي أبو جعفر علیه السلام: یَا جَابِرُ إِنَّ اَللَّهَ أَوَّلَ مَا خَلَقَ خَلَقَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله وَ عِتْرَتَهُ اَلْهُدَاهَ اَلْمُهْتَدِینَ فَکَانُوا أَشْبَاحَ نُورٍ بَیْنَ یَدَیِ اَللَّهِ.

قُلْتُ وَ مَا اَلْأَشْبَاحُ ؟

قَالَ ظِلُّ اَلنُّورِ أَبْدَانٌ نُورَانِیَّةٌ بِلاَ أَرْوَاحٍ، وَ کَانَ مُؤَیَّداً بِرُوحٍ وَاحِدة وَ هِیَ رُوحُ اَلْقُدُسِ. فَیهِ کَانَ یَعْبُدُ اَللَّهَ وَ عِتْرَتُهُ ، وَ لِذَلِکَ خَلَقَهُمْ حُلَمَاءَ عُلَمَاءَ بَرَرَةً أَصْفِیَاءَ ، یَعْبُدُونَ اَللَّهَ بِالصَّلاَةِ وَ اَلصَّوْمِ وَ اَلسُّجُودِ وَ اَلتَّسْبِیحِ وَ اَلتَّهْلِیلِ، وَ یُصَلُّونَ اَلصَّلَوَاتِ وَ یَحُجُّونَ وَ یَصُومُونَ. (1)

جابر گفت : ابی جعفر علیه السلام به من فرمود: ای جابر، خدای تعالی اوّل چیز را که آفرید ، محمد صلی الله علیه و آله و عترت او را آفرید که راهنمایان و راه یافتگانند و آن ها اشباحی از نور بودند.

گفتم: اشباح چیست؟

فرمود : سایه نور و آن ها بدن های نورانیّه ای بودند بدون روح ها، و او مؤیّد به یک روح بود که آن روح القدس است در آن ظلّ (2) ، با عترت خود خدا را بندگی می کرد، و برای همان روح بود که خدا ایشان را صاحبان عقل و دانایان و نیکوکاران و برگزیدگان خلق فرمود ، تا این که خدا را به نماز و روزه و سجده و تسبیح و تهلیل کردن بندگی کنند و نماز ها را بجا آورند و حج بگزارند و روزه بگیرند.

حدیث پنجم

در بحار الانوار از کتاب فضائل الشيعه، تأليف شيخ صدوق - علیه الرحمه - به طور مسند از ابی سعید خدری روایت کرده که گفت :

ص: 40


1- کافی : ج 1، ص 442 ؛ بحار الانوار: ج 15 ص 25؛ حلية الأبرار : ج 1، ص 19 .
2- ظل : سایه .

كنّا جلوساً مع رسول الله صلی الله علیه و آله إذ أقبل إليه رجل فقال : يا رسول الله ، أخبرني إذ عن قول الله عزّ و جلّ لابليس : ﴿ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ ﴾ (1)، فمن هم يا رسول الله ؟ الذين هم أعلى من الملائكة ؟

فقال رسول الله : أنا و عليّ و فاطمة و الحسن و الحسين ، كنّا في سرادق العرش نسبح الله، و تسبّح الملائكة بتسبيحنا قبل أن يخلق الله آدم بألفي عام . فلمّا خلق الله ،آدم أمر الملائكة أن يسجدوا له و لم يأمرنا بالسجود، فسجدت الملائكة كلّهم إلّا إبليس فإنّه أبى أن يسجد ، فقال الله تبارك و تعالى : ﴿ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ ﴾ أي من هؤلاء الخمس المكتوب أسماؤهم في سرادق العرش. فنحن باب الله الذي يؤتى منه ، بنا يهتدي المهتدون . من أحبّنا أحبّه الله و أسكنه جنّته . و من أبغضنا أبغضه الله وأسكنه ناره. و لا يحبّنا إلا من طاب مولده .(2)

ابوسعید گفت: با رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودیم ، ناگاه مردی رو کرد به سوی آن حضرت و گفت : ای رسول خدا، مرا از گفته خدای عزّ و جل به شیطان که فرمود : ﴿ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ العَالِينَ﴾ یعنی: «تکبّر کردی یا از بلند مرتبه ها بودی ؟» خبر ده، مراد از عالین چه کسانی هستند که از فرشتگان برتر و بالاترند ای رسول خدا ؟

پس رسول خدا فرمود : مراد از آن ها من و علی و فاطمه و حسن و حسینیم که در سرادق (3) عرش ، خدای را تسبیح می کردیم و فرشتگان هم به تسبیح کردن ما تسبیح می کردند ؛ دو هزار سال پیش از آن که خدا آدم را بیافریند. تا این که خدا آدم را آفرید و فرشتگان را امر فرمود که همۀ آن ها برای آدم سجده کنند و ما را امر به سجود نفرمود ، پس همه فرشتگان سجده کردند مگر شیطان که از سجده کردن سر پیچی کرد ، آن گاه خدای تبارک و تعالی به

ص: 41


1- ص (38) : 75
2- فضائل الشيعه : ص 8؛ بحار الانوار: ج 25 ، ص 2 .
3- سرادق خیمه ، سرا پرده

او فرمود: «آیا تکبّر و سر پیچی کردی یا از بلند مرتبه ها بودی؟» یعنی از آن پنج کسی که نام هاشان در سرادق عرش نوشته شده. پس ما باب الهی هستیم که از آن باب به او روی می آورند. به سبب ما راه می یابند راه یافته گان. کسی که ما را دوست بدارد، خدا او را دوست می دارد و در بهشت خود جای می دهد و کسی که با ما دشمنی کند، خدا با او دشمنی کند و در آتش خود جای دهد. و ما را دوست نمی دارد مگر کسی که محلّ ولادت او پاکیزه باشد. (یعنی حلال زاده باشد.)

حدیث ششم

و نیز در بحار الانوار از کمال الدين تأليف شيخ صدوق رحمه الله به سند خود از مفضّل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده و گفته :

قال صادق (علیه السلام) ﴿ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی خَلَقَ أَرْبَعَةَ عَشَرَ نُوراً قَبْلَ خَلْقِ اَلْخَلْقِ بِأَرْبَعَةَ عَشَرَ أَلْفَ عَامٍ فَهِیَ أَرْوَاحُنَا﴾.

فقيل له : يابن رسول الله ، و من الأربعة عشر ؟

فَقَالَ: ﴿ مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَهُ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ وَ اَلْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ، آخِرُهُمُ اَلْقَائِمُ اَلَّذِی یَقُومُ بَعْدَ غَیْبَتِهِ فَیَقْتُلُ اَلدَّجَّالَ وَ یُطَهِّرُ اَلْأَرْضَ مِنْ کُلِّ جَوْرٍ وَ ظُلْمٍ﴾ (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: خدای تبارک و تعالی چهار ده هزار سال پیش از آفرینش خلق، چهار ده نور را آفرید که آن ها روح های ما هستند.

پس به او گفته شد که: ای پسر رسول خدا این چهار ده نور کیانند؟

فرمود : محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین و امام هایی از فرزندان حسین اند - درود بر ایشان باد- که آخر ایشان آن قائمی است که پس از غیبت خود قیام می کند ، و دجّال را

ص: 42


1- كمال الدین : ج 2، ص 335؛ بحار الانوار: ج 15، ص 23 .

می کشد و زمین را از هر جور و ستمی پاک می گرداند.

حدیث هفتم

در بحار الانوار وكتاب نزهة الابرار تأليف محدّث جليل سيّد هاشم بحرینی رحمه الله و كتاب معانى الاخبار شيخ صدوق - عليه الرحمه - به سند خود از سدیر صیرفی از حضرت صادق از پدران بزرگواراش روایت کرده از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم که فرمود :

خُلِقَ نُورُ فَاطِمَةَ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ الْأَرْضَ وَ السَّمَاءَ

فَقَالَ بَعْضُ النَّاسِ یَا نَبِیَّ اللَّهِ فَلَیْسَتْ هِیَ إِنْسِیَّةً؟

فَقَالَ صلی الله علیه و آله : فَاطِمَةُ حَوْرَاءُ إِنْسِیَّةٌ .

قَالُوا: یَا نَبِیَّ اللَّهِ وَ کَیْفَ هِیَ حَوْرَاءُ إِنْسِیَّةٌ ؟

قَالَ: خَلَقَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ نُورِهِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ إِذْ کَانَتِ الْأَرْوَاحُ فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ عُرِضَتْ عَلَی آدَمَ.

قِیلَ: یَا نَبِیَّ اللَّهِ، وَ أَیْنَ کَانَتْ فَاطِمَة؟

قَالَ: کَانَتْ فِی حُقَّهٍ تَحْتَ سَاقِ الْعَرْشِ.

قَالُوا: یَا نَبِیَّ اللَّهِ، فَمَا کَانَ طَعَامُهَا؟

قَالَ: التَّسْبِیحُ وَ التَّقْدِیسُ وَ التَّهْلِیلُ [وَ التَّحْمِیدُ ] . ... (1)

خدا پیش از آن که زمین و آسمان را بیافریند، نور فاطمه را آفرید.

بعضی از اصحاب گفتند: ای پیغمبر خدا! پس فاطمه از سنخ اِنس نیست ؟

فرمود : فاطمه انسیّه ای به صفت حوریّه است .

گفتند: ای پیغمبر خدا! چگونه حورا و انسیّه است؟

فرمود : خدای عزّ و جل پیش از آفرینش آدم او را از نور خود آفرید، زمانی که ارواح

ص: 43


1- معانى الأخبار : ص 396؛ بحار الانوار: ج 43، ص 4.

بوده اند ، پس چون آدم را آفرید ، بر آدم عرضه شد.

گفتند: ای پیغمبر ،خدا فاطمه در آن وقت کجا بود؟

فرمود : در حُقّه ای (1) در زیر ساق عرش .

گفتند: ای پیغمبر ،خدا خوردنی او چه بود؟

فرمود: طعام او تسبیح و تقدیس و تهلیل [و تحمید] ( یعنی سبحان الله القدّوس، لا اله الّا الله [و الحمد لله ] گفتن) بود. ...

حدیث هشتم

در بحار الانوار از کتاب روض الجنان تأليف فضل الله بن محمود فارسی به حذف اسناد از انس بن مالک روایت کرده که گفت :

بينا رسول الله صلی الله علیه و آله صلّى صلاة الفجر ثمّ استوي في محرابه كالبدر في تمامه ، فقلنا : يا رسول الله ، إن رأيت أن تفسّر لنا هذه الآية، قوله تعالى: ﴿ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ ﴾ (2) .

فقال النبيّ صلی الله علیه و آله : أَمَّا اَلنَّبِيُّونَ فَأَنَا وَ أَمَّا اَلصِّدِّيقُونَ فَعَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ أَمَّا اَلشُّهَدَاءُ فَعَمِّي حَمْزَةُ وَ أَمَّا اَلصَّالِحُونَ فابتنِي فَاطْمُهِ. وَ وَلَداها و الحَسَنُ وَ الحُسَيْنُ.

فَنَهَضَ اَلْعَبَّاسُ مِنْ زاوِيَةِ اَلْمَسْجِدِ إلى بَيْنِ يَدَيْهِ الا الله وَ قَالَ: يَا رَسولَ اللَّهِ !

أَلِسْتُ أَنَا و أَنْتَ و عَلِيٌ و فَاطِمَةُ و الحَسَنُ وَ الحُسَيْنُ مِن يَنْبُوعٍ وَاحِدٍ ؟

قَالَ صلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: وَ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ يَا عَمَّاهْ ؟

قَالَ: لِأنَّكَ لَم تَذكُرني حينَ ذَكَرْتَهُم، وَ لَم تُشَرِّفني حِينَ شَرَّفْتَهُم .

ص: 44


1- حقه ظرف کوچکی که در آن جواهر یا اشیای دیگر گذارند، قوطی
2- نساء (4) : 69

فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: يَا عَمَّاهْ! أَمَّا قَوْلُكَ: «أَنَا و أَنْتَ وَ عَلِيٌ وَ فاطمة و الحَسَنُ والحُسَيْنُ مِن يَنْبُوعٍ وَاحِدٍ» فَصَدَقْتَ وَ لَكِنْ خَلَقَنا اللَّهُ نَحْنُ حَيْثُ لا سَمَاءَ مَبْنِيَّةٌ و لا أَرْضٌ مَدْحِيَّةٌ وَ لا عَرْشٍ و لا جَنةٍ و لا نَارِ كَنّا نُسَبِّحُهُ حِينَ لاَ تَسْبِيحَ، وَ نُقَدِّسُهُ حِينَ لاَ تقديس فَلَمَّا أَرَادَ اَللَّهُ بَدْءَ اَلصَّنْعَةِ فَتَقَ نُورِي فَخَلَقَ مِنْهُ اَلْعَرْشَ فَنُورُ اَلْعَرْشِ مِنْ نُورِي وَ نُورِي مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ أَنَا أَفْضَلُ مِنَ العَرْشِ ثُمَّ فَتَقَ وابنُ أبي طالِبٍ فَخَلَقَ مِنْهُ الملائكة، فَنُورُ اَلْمَلائِكَةِ مِنْ نُورِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَ نُورَ ابَنُ أَبِي طَالِبٍ مِنْ نُورِ اَللَّهِ، وَ نُورُ اِبْنِ أَبِي طَالِبٍ أَفْضَلُ مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ . وَ فَتَقَ نُور ابتني فَاطِمَةَ مِنْهُ (1) السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض، فَنورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مِنْ نُورِ اِبْنَتِي فَاطِمَةَ، وَ نُورُ فَاطِمَةَ مِنْ نُورِ اَللَّهِ، وَ فَاطِمُهُ أَفْضَلُ مِنَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ فَتَقَ نُورَالْحَسَنَ فَخَلَقَ مِنْهُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَر،َ فَنُورُ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ مِن نُورِ الحسَنِ، وَ نُورِ الحَسَن مِن نورِ اللَّهِ وَ الحَسنِ أَفْضَلُ مِنَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ ، ثُمَّ فَتَقَ نُورِ الْحُسَيْنِ فَخَلَقَ مِنْهُ الْجَنَّةِ وَ الْحُورِ الْعِينِ فَنُورُ الْجَنَّةِ وَ الْحُورِ الْعِينِ مِنَ نُورِ الْحُسَيْنِ وَ نُورُ الْحُسَيْنِ مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ الْحُسَيْنِ أَفْضَلَ مِنَ الْجَنَّةِ وَ الْحُورِ الْعِينِ.

ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الظَّلَمَةِ بِالْقُدْرَةِ فَارْسُلْهَا فِي سَحَائِبِ الْبَصَرِ. فَقَالَت اَلْمَلاَئِكَهُ :

«سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ. رَبُّنَا مُذ عَرَفْنَا هَذِهِ اَلأَشباحَ مَا رَأَيْنَا سُوء، فَبِحُرْمَتِهِمْ إِلاَّ كَشَفْتَ

مَا نَزَلَ بِنَا» فَهُنَا لِكَ خَلَقَ اَللَّهُ تَعالَى قَنَادِيلَ اَلرَّحْمَةِ و عَلَّقَها عَلَى سُرَادِقِ اَلْعَرْشِ، فَقَالَت: «إِلَهَنَا! لِمَنْ هَذِهِ الفضيلة وَ هَذِهِ الْأَنْوَارِ»؟ فَقَالَ: هَذَا نُورُ أُمَّتِي فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ. [فَلِذَلِكَ سمّیت أُمَّتِي الزَّهْرَاءِ، لِأَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ

ص: 45


1- در بحار الانوار جملة «فتق نور ابنتي فاطمة فخلق منه السماوات» این گونه آمده است: «فتق نور ابنتي فاطمة منه فخلق السماوات» با این تفاوت که کلمۀ «منه» بعد از کلمه «فاطمه» آمده نه بعد از «فخلق».

بِنُورِهَا ظَهَرْتَ وَ هِيَ ابْنَةُ نَبِيّی وَ زَوَّجَهُ وَصِيِّي وَ حُجَّتِي عَلَى خَلْقِي. أُشْهِدُكُمْ یا مَلَائِكَتِي أَنِّي قَدْ جَعَلَت ثَوَابِ تَسبیحکُم وَ تَقديسکُم لِهَذِهِ الْمَرْأَةِ وَ شيعتها إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

فَعِنْدَ ذَلِكَ نَهَضَ الْعَبَّاسُ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ قَبَّلَ مَا بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ قَالَ : يَا عَلِيُّ ! لَقَدْ جَعَلَكَ اللَّهِ حُجَّةُ بَالِغَةً عَلَى الْعِبَادُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.(1)

روزی در بین آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز صبح را گزاردند و پس از نماز مانند ماه شب چهار دهم در محراب خود به پا ایستادند؛ پس ما گفتیم: ای رسول خدا، اگر رأی شما باشد این آیه را که فرمودۀ خدا تعالی است برای ما تفسیر کنید : ﴿ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ﴾ (2) .

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: امّا مراد از نبیّین من هستم. و مراد از صدّيقين علىّ بن ابی طالب است، و مراد از شهدا عمویم حمزه است، و مراد از صالحین دخترم فاطمه و دو پسر او حسن و حسین اند.

پس عبّاس عموی پیغمبر از گوشۀ مسجد بر خاست و آمد رو به روی پیغمبر و گفت : ای رسول خدا، آیا من و تو و علی و فاطمه و حسن و حسین از یک سر چشمه نیستیم؟

حضرت فرمود: بعد از این دیگر چه می خواهی، ای عمو؟

گفت: برای این که تو نام های ایشان را یاد کردی و نام مرا یاد نکردی، و زمانی که ایشان را شرافت دادی مرا شرافت ندادی.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای عمو ! این که تو گفتی: «من و تو و علی و فاطمه و حسن و حسین همه از یک سرچشمه ایم» راست گفتی، ولیکن زمانی که خدا ما را آفرید» نه آسمانی بنا گذارده شده بود و نه زمینی گسترده شده بود و نه عرشی بود و نه بهشتی و نه آتشی. در حالی که هیچ تسبیح کننده ای نبود ما بودیم که او را تسبیح می کردیم. و در

ص: 46


1- بحار الانوار: ج 25، ص 16
2- نساء (4) : 69

حالی که هیچ تقدیس کننده ای نبود ما او را تقدیس می کردیم پس چون خدا آغاز صنع خود را اراده کرد، نور مرا شکافت و از آن عرش را آفرید ، پس نور عرش از نور من است و نور من از نور خدا است و من افضل از عرشم. سپس نور پسر ابی طالب را شکافت و فرشتگان را از آن آفرید، و نور فرشتگان از نور پسر ابی طالب است و نور پسر ابی طالب از نور خدا است و پسر ابی طالب افضل از فرشتگان است. پس نور دخترم فاطمه را شکافت و از آن آسمان ها و زمین را آفرید ، پس آسمان ها و زمین از نور دختر من فاطمه است و نور دختر من فاطمه از نور خدا است و دختر من فاطمه از آسمان ها و زمین افضل است . پس نور حسن را شکافت و از آن آفتاب و ماه را آفرید و آفتاب و ماه از نور حسن است و نور حسن از نور خداست و حسن افضل از آفتاب و ماه است. پس نور حسین را شکافت و از نور او بهشت و حور العین را آفرید و بهشت و حور العین از نور حسین است و نور حسین از نور خدا است و حسین افضل از بهشت و حور العین است.

پس خدای تعالی به قدرت، تاریکی را آفرید و آن را در ابر های چشم فرستاد فرشتگان گفتند : «سبّوح قدّوس. پروردگار ما از زمانی که این اشباح را شناختیم، بدی ندیده ایم ، تو را به حرمت ایشان سوگند می دهیم که آن چه را که بر ما وارد شده (یعنی ظلمت و تاریکی را) از ما برداری» در آن وقت خدا قندیل هایی از رحمت آفرید و آن ها را بر سرادق عرش آویخت، پس فرشتگان گفتند: «خدای ما این فضیلت و نور ها برای کیست؟» فرمود: این نور كنيز من فاطمۀ زهرا است و کنیز خود را «زهرا» نام گذاردم ، زیرا که آسمان ها و زمین به سبب نور او آشکار شد و او دختر پیغمبر من و زوجه وصى من و حجت من بر خلقم است. شما را - ای فرشتگانم - گواه می گیرم که تا روز قیامت، ثواب تسبيح ها و تقدیس های شما را برای این زن و شیعیان او قرار دادم

پس در آن وقت عبّاس از جا برخاست و به طرف علی بن ابی طالب رفت و میان دو چشم او را بوسیده و گفت: یا علی، خدا تو را تا روز قیامت، بر همه بندگان خود حجّت قرار داد .

ص: 47

حديث نهم

در بحار الانوار از کتاب روض الجنان به اسناد خود به طور مرفوع (1) از جابر بن یزید جعفی از حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) روایت کرده که گفت :

قال أبو جعفر محمّد بن عليّ الباقر (علیه السلام):﴿ یَا جَابِرُ کَانَ اَللَّهُ وَ لاَ شَیْءَ غَیْرُهُ لاَ مَعْلُومَ وَ لاَ مَجْهُولَ فَأَوَّلُ مَا اِبْتَدَأَ مِنْ خلق خَلْقِهِ أَنْ خَلَقَ مُحَمَّداً صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ خَلَقَنَا أَهْلَ اَلْبَیْتِ مَعَهُ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ فَأَوْقَفَنَا أَظِلَّةً خَضْرَاءَ بَیْنَ یَدَیْهِ حَیْثُ لاَ سَمَاءَ وَ لاَ أَرْضَ وَ لاَ مَکَانَ، وَ لاَ لَیْلَ وَ لاَ نَهَارَ وَ لاَ شَمْسَ وَ لاَ قَمَرَ، یَفْصِلُ نُورُنَا مِنْ نُورِ رَبِّنَا کَشُعَاعِ الشَّمْسِ مِنَ الشَّمْسِ نُسَبِّحُ اللَّهَ وَ نُقَدِّسُهُ وَ نَحْمَدُهُ وَ نَعْبُدُهُ حَقَّ عِبَادَتِهِ ... ﴾ (2)

ترجمه حدیث :

ابو جعفر محمد بن علی الباقر (علیهما السلام) فرمود: ای جابر، خدا بود و چیزی غیر او نبود، و هیچ دانسته شده و ندانسته ای نبود، پس اوّل آفریده ای که ابتدا به آفرینش آن کرد این بود که محمد صلی الله علیه و آله را آفرید و ما اهل بیت را با او، از نور عظمت خود آفرید، و ما را به صورت سایه های سبزی در پیش گاه خود نگاه داشت، وقتی که نه آسمانی بود و نه زمینی و نه مکانی، و نه شبی و نه روزی، و نه آفتابی و نه ماهی. نور ما از نور پروردگار ما هم چون جدا شدن شعاع آفتاب از آفتاب، جدا می شد، در حالتی که او را تسبیح و تقدیس و حمد می کردیم و او را بندگی می کردیم آن گونه که سزاوار اوست. ...

ص: 48


1- مرفوع : حدیثی است که از وسط یا آخر آن یک یا چند نفر از روات افتاده باشند ، لکن راوی تصریح به رفع نماید. (مدیر شانه چی : دراية الحديث ، ص 58)
2- بحار الانوار: ج 3، ص 307؛ ج 25 ، ص 17 ؛ ج 54، ص 169 .

حدیث دهم

و نیز در همان کتاب از کتاب مشارق الانوار برسی از کتاب واحده به سند خود از ابی حمزه ثمالی از حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) روایت کرده که فرمود :

﴿ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ تَفَرَّدَ فِی وَحْدَانِیَّتِهِ ثُمَّ تَکلَّمَ بِکلِمَهٍ فَصَارَتْ نُوراً ثُمَّ خَلَقَ مِنْ ذَلِک النُّورِ مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً وَ عِتْرَة (1) علیهم السلام ثُمَّ تَکلَّمَ بِکلِمَهٍ فَصَارَتْ رُوحاً وَ أَسْکنَهَا فِی ذَلِک النُّورِ وَ أَسْکنَهُ فِی أَبْدَانِنَا فَنَحْنُ رُوحُ اللَّهِ وَ کلِمَتُهُ احْتَجَبَ بِنَا عَنْ خَلْقِهِ فَمَا زِلْنَا فِی ظِلِّ عَرْشِهِ خَضْرَاءَ مُسَبِّحِینَ نُسَبِّحُهُ وَ نُقَدِّسُهُ حَیْثُ لَا شَمْسَ وَ لَا قَمَرَ وَ لَا عَیْنَ تَطْرِفُ ثُمَّ خَلَقَ شِیعَتَنَا وَ إِنَّمَا سُمُّوا شِیعَهً لِأَنَّهُمْ خُلِقُوا مِنْ شُعَاعِ نُورِنَا.﴾ (2)

به درستی و راستی که خدای سبحانه در یگانگی خود تنها بود ، پس به کلمه ای تکلّم کرد، آن کلمه نوری شد و از آن نور محمّد و علی و عترت علیهم السلام را آفرید. پس تکلّم کرد به کلمه ای که آن روحی شد که آن را در آن نور ساکن گردانید، و آن را در بدن های ما ساکن نمود، پس ما روح خدا و کلمۀ او هستیم که ما را حجاب بین خود و خلقش قرار داده. و همیشه در سایه سبز عرش او تسبیح گو بودیم و او را هنگامی که نه آفتابی بود و نه ماهی و نه چشمی که به هم زده [شود] تسبیح و تقدیس می کردیم. سپس ارواح شیعیان ما را آفرید، و آن ها شیعه نامیده شدند برای این که از شعاع نور ما آفریده شدند.

مؤلّف نا چیز گوید: در این مختصر در موضوع پیدایش و آفرینش نور و روح صديقه طاهره علیها السلام به نقل ده حدیث اکتفا کردم. احادیث و اخبار مربوط به این باب از طرق خاصّه و عامّه در کتب معتبر ایشان بسیار روایت شده که احصا و نقل آن در این کتاب باعث تطويل كلام و عدم اقتضاء مقام است، طالبین به کتب مبسوط

ص: 49


1- در بحار الانوار: ج 25، ص 23 به جای «عترة» آمده است: «عترته».
2- بحار الانوار: ج 25، ص 23؛ مشارق انوار الیقین ص 65

مانند کتاب بصائر الدرجات صفّار ، کافی شریف و کتب شیخ صدوق و علّامة مجلسی رحمه الله و امثال آن ها مراجعه فرمایند.

ص: 50

فصل دوم: مادۀ نطفۀ طاهره آن حضرت و انعقاد آن در صلب پدر بزرگوار و انتقال به رحم مادر عالی مقدار

اشاره

در این باب نیز اخبار و احادیث بسیار در کتب عامّه و خاصّه روایت شده که در این جا به نقل چند حدیث از آن می پردازم و در ضمن آن ، نکات و لطائفی خاطر نشان می شود . و ما توفيقي إلّا بالله عليه توكّلت و إليه أُنيب.

از اخبار صحیح و معتبر استفاده می شود که مادّه نطفۀ این بی بی معظّمه علیها السلام سیب بهشتی، رطب بهشتی، زغب (1) جبرئیل و از سدرة المنتهی و خاک علیّین بوده . و نصوص بسیاری در این باب از مصادر وحی و تنزیل به ما رسیده که از جمله آن ها چند حدیثی است که در این جا ذکر می شود.

حديث اوّل

این حدیث را محدث جلیل سیّد هاشم بحرینی رحمه الله در كتاب نزهة الابرار و علّامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار از تفسیر فرات بن ابراهيم و كتاب معاني الأخبار صدوق رحمه الله با اندک تفاوتی در عبارت، روایت فرموده اند و نگارنده آن را از معانی نقل می نمایم .

ص: 51


1- زغب : موی ریز ، پر ریز. (لغت نامه دهخدا)

عن ابن المتوكّل، عن الحميري، عن ابن يزيد، عن ابن فضّال، عن عبد الرحمن بن الحجّاج ، عن سدير الصيرفي، عن أبي عبد الله ، عن آبائه علیهم السلام قال :

قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿ خَلَقَ اللَّهُ نُورَ فاطِمَةَ قَبْلَ أن يَخلُقَ الأَرضَ والسَّماءَ... فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ وَ أَخْرَجَنِی مِنْ صُلْبِهِ أَحَبَّ اللَّهُ أَنْ یُخْرِجَهَا مِنْ صُلْبِی جَعَلَهَا تُفَّاحَةً فِی الْجَنَّةِ وَ أَتَانِی بِهَا جَبْرَئِیلُ ﴾، فَقَالَ لِی: السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ . (1)

قُلْتُ: وَ عَلَیْکَ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهُ حَبِیبِی جَبْرَئِیلُ.

فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ، إِنَّ رَبَّکَ یُقْرِؤکَ السَّلَامَ.

قُلْتُ: مِنْهُ السَّلَامُ وَ إِلَیْهِ یَعُودُ السَّلَامُ.

قَالَ: یَا مُحَمَّدُ ، إِنَّ هَذِهِ تُفَّاحَةٌ أَهْدَاهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْکَ مِنَ الْجَنَّةِ. فَأَخَذْتُهَا وَ ضَمَمْتُهَا إِلَی صَدْرِی قَالَ یَا مُحَمَّدُ ، یَقُولُ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ کُلْهَا

فَفَلَقْتُهَا فَرَأَیْتُ نُوراً سَاطِعاً فَفَزِعْتُ مِنْهُ ، فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ ، مَا لَکَ لَا تَأْکُلُ؟ کُلْهَا وَ لَا تَخَفْ، فَإِنَّ ذَلِکَ النُّورَ للْمَنْصُورَةُ فِی السَّمَاءِ ، وَ هِیَ فِي الْأَرْضِ «فَاطِمَةُ».

قُلتُ: حَبِیبِی جَبْرَئِیلُ، وَ لِمَ سُمِّیَتْ فِی السَّمَاءِ «الْمَنْصُورَةَ» وَ فِی الْأَرْضِ «فَاطِمَةَ»؟

قَالَ: سُمِّیَتْ فِی الْأَرْضِ فَاطِمَةَ لِأَنَّهَا فَطَمَتْ شِیعَتَهَا مِنَ النَّارِ وَ فُطِمَ أَعْدَاؤُهَا عَنْ حُبِّهَا، وَ هِیَ فِی السَّمَاءِ الْمَنْصُورَةُ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ:: ﴿وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ * بِنَصْرِ اللَّهِ يَنصُرُ مَن يَشَاءُ ﴾ (2) یَعْنِی نَصْرَ فَاطِمَةَ لِمُحِبِّیهَا (3)

ص: 52


1- در معانی الاخبار به جای «السلام عليك يا رسول الله و رحمة الله و بركاته» آمده است: «السلام عليك و رحمة الله و بركاته يا محمد».
2- روم (30) : 4 و 5.
3- معاني الأخبار : ص 396؛ تفسیر فرات : ص 321؛ بحار الانوار: ج 43، ص 4 .

در معانی الأخبار به سندی که ذکر شد از حضرت صادق (علیه السلام) از پدرانش، روایت نموده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدا پیش از آفرینش زمین و آسمان، نور فاطمه را آفرید.

(مؤلّف فقیر گوید: قسمتی از این حدیث در فصل اوّل، حدیث هفتم - به مناسبت پیدایش نور آن حضرت - ذکر شد لذا در این جا تکرار نکردم.

ادامه روایت :)

چون خدای عزّ و جل آدم را آفرید و مرا از صلب او بیرون آورد ، و دوست داشت که فاطمه را از صلب من بیرون بیاورد ، او را در بهشت سیبی قرار داد و جبرئیل آن را به نزد من آورد و گفت: درود و رحمت و برکات خدا بر تو باد ای محمّد ، گفتم : درود و رحمت و برکات خدا بر تو باد. پس گفت : ای محمّد، خدا تو را سلام می رساند . گفتم : سلام از او است و به سوی او باز می گردد.

گفت: یا محمد، این سیبی است که خدای عزّ و جل از بهشت به تو اهدا نموده است . پس آن را گرفتم و به سینه ام چسبانیدم. گفت: ای محمد، خدایی که جلال او بزرگ است ، می فرماید: آن را بخور پس آن را شکافتم، نوری از آن ساطع شد و من ترسیدم. گفت: ای محمّد، چرا نمی خوری؟ آن را بخور و نترس که این نور مخصوص منصوره است در آسمان و او در زمین فاطمه است.

گفتم: ای دوست من جبرئیل ، چرا در آسمان «منصوره» نامیده شده و در زمین «فاطمه» ؟ گفت: در زمین «فاطمه» نامیده شده برای این که شیعیان خود را از آتش جدا می کند و دشمنان او از دوست داشتنش جدا می شوند و او در آسمان «منصوره» است و این است مراد از گفته خدای عزّ وجل: ﴿ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ * بِنَصْرِ اللَّهِ يَنصُرُ مَن يَشَاءُ ﴾ یعنی: و در آن روز (یعنی قیامت) اهل ایمان به یاری کردن خدا شاد می شوند که یاری می کند هر که را که می خواهد»؛ یعنی یاری کردن فاطمه برای دوستانش.

ص: 53

حدیث دوم

در بحار الانوار و کتاب نزهة الابرار به طور مسند از جابر بن عبدالله انصاری روایت شده که گفت:

قيل : يا رسول الله ، إنّك تلثم فاطمة و تشمّها و لا تفعل ذلك بغيرها من بناتك ؟

فقال صلی الله علیه و آله : ﴿ إن جبرئيل أهدى إلي تُفَّاحَةٍ مِنْ تُفَّاحِ الْجَنَّةِ فَأَكَلْتُهَا فَتَحَوَّلَتْ مَاءُ فِي صُلْبِي فَأودَعتها خَدِيجَةَ ، فَحَمَلَتْ فَاطِمَةَ ﴾ (1)

به وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله گفته شد: ای رسول خدا، تو هماره فاطمه را می بوسی و می بویی ولی با دیگر دختران خود این کار را نمی کنی؟ پس فرمود: برای این است که جبرئیل سیبی از سیب های بهشت را برای من به هدیه آورد و من آن را خوردم و آن در صلب من آبی شد آن را به خدیجه سپردم و او به فاطمه بار دار شد.

حدیث سوم

و نیز در آن دو کتاب از ابن عبّاس روایت کرده اند که گفت:

دخلت على عايشة بنت أبي بكر ، فقالت : دخلت على رسول الله صلی الله علیه و آله و هو يقبّل فاطمة و يشمّها ، فقلت : أتحبّها يا رسول الله؟

ص: 54


1- علل الشرائع : ج 1، ص 183 ؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 5 این روایت با اختلاف فراوان در این کتب ذکر شده که متن آن از این قرار است: عن أبي جعفر علیه السلام ، عن جابر بن عبد الله ، قال : قيل : «يا رسول الله ، إنك تلثم فاطمة و تلزمها و تدنيها منك و تفعل بها ما لا تفعله بأحد من بناتك ؟ فَقَالَ :﴿ إِنَّ جَبْرَئِیلَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَتَانِی بِتُفَّاحَةٍ مِنْ تُفَّاحِ اَلْجَنَّةِ فَأَکَلْتُهَا فَتَحَوَّلَتْ مَاءً فِی صُلْبِی ثُمَّ وَاقَعْتُ خَدِیجَهَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ فَأَنَا أَشَمُّ مِنْهَا رَائِحَةَ اَلْجَنَّةِ﴾ . روایت ذکر شده توسط مؤلف محترم از جهت متن بسیار نزدیک به روایتی است که در عیون المعجزات : ص 49 آمده است.

قال : إنّه لمّا عرج بي إلى السماء الرابعة أذّن جبرئيل و أقام ميكائيل علیهما السلام، فقال لي : أدن يا محمّد فصلّ بهم.

فقلت: أتقدّم و أنت بحضرتي؟

قال : نعم ، إنّ الله تعالى فضّل الأنبياء و المرسلين على ملائكته المقرّبين ، و فضّلك أنت خاصّة عليهم و على جميع الأنبياء . فدنوت و صلّيت بأهل السماء الرابعة ... ثمّ نظرت أمامي فإذا برطب ألين من الزبد و بتفّاحة رائحتها أطيب من المسك، فأخذت رطبة و تفّاحة فأكلتها، فتحوّلتا ماء في صلبي . فلمّا هبطت إلى الأرض أودعته خديجة فحملت بفاطمة، حورية إنسيّة. فإذا اشتقت إلى الجنّة شممت رائحة فاطمة علیها السلام

قال ابن عبّاس : فدخلت على رسول الله صلی الله علیه و آله فسألته عن فاطمة، فحدّثني بما حدّثتني عايشة. (1)

به نزد عایشه، دختر ابی بکر رفتم ، پس گفت : به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتم در حالی که او فاطمه را می بوسید و می بویید، گفتم: آیا او را دوست می داری ای رسول خدا ؟

فرمود: هنگامی که مرا به آسمان چهارم بالا بردند جبرئیل اذان گفت و میکائیل اقامه ، و به من گفت: ای ، محمّد نزدیک شو و با ایشان نماز بگزار.

من گفتم: من پیش بایستم و حال آن که تو در حضور منی ؟

گفت : آری، خدای تعالی انبیا و مرسلین را بر ملائکه مقرّبین فضیلت داده است ، و تو را به خصوص بر ایشان و بر همۀ انبیا برتری داده. پس نزدیک شدم و با اهل آسمان چهارم نماز گزاردم... پس نظر کردم، رطبی نرم تر از کرِه و سیبی خوش بو تر از مشک در پیش روی خود دیدم. یک رطب و دانه ای سیب را گرفتم و خوردم. آن آبی در صلب من شد ، چون

ص: 55


1- عيون المعجزات : ص 49؛ مدينة المعاجز : ص 414 ؛ بحار الانوار: ج 8، ص190. این روایت در بحار الانوار با اختلاف بسیار در متن ذکر شده است.

به زمین فرود آمدم آن را به خدیجه سپردم پس به فاطمه بار دار شد که حوریه ای است انسیّه ، پس هرگاه مشتاق بهشت می شوم بوی فاطمه را استشمام می کنم

ابن عبّاس :گفت : به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتم و درباره فاطمه از او پرسیدم، برای من همان چه را بیان فرمود که عایشه گفته بود.

حدیث چهارم

نیز در کتاب نزهة الابرار از کتاب رجال شیخ طایفه ابی جعفر طوسی رحمه الله از فضل بن شاذان در کتاب مسائل البلدان به طور مرفوع از سلمان فارسی رضی الله عنه روایت کرده که گفت:

دخلت على فاطمة علیها السلام عليل و الحسن و الحسين يلعبان بين يديها ففرحت بهما فرحا شديداً، فلم ألبث حتى دخل رسول الله صلی الله علیه و آله فقلت: يا رسول الله ، أخبرني بفضيلة هؤلاء أزداد حبّاً لهم .

فقال : يا سلمان ، ليلة أسري بي إلى السماء و أدارني جبريل في سماواته و جنانه ، فبينما أنا أدور في قصورها و بساتينها و مقاصيرها إذ شممت رائحة طيّبة، فأعجبتني تلك الرائحة فقلت : يا تلك الرائحة فقلت : يا حبيبي ! ما هذه الرائحة التي غلبت على رائحة الجنّة كلّها ؟

فقال : يا محمد، تفاحة خلقها الله تبارك و تعالى بيده منذ ثلاثمائة عام ماندري ما يريد بها. فبينما أنا كذلك إذ رأيت ملائكة و معهم تلك التفّاحة، فقالوا: يا محمّد ، ربّنا السلام يقرأ عليك السّلام و أتحفك بهذه التفّاحة .

قال رسول الله صلی الله علیه و آله : ﴿ فَأَخَذْتُ تِلْکَ اَلتُّفَّاحَةَ فَوَضَعْتُهَا تَحْتَ جَنَاحٍ جَبْرَئِیلَ علیه السلام . فَلَمَّا هَبَطَ إِلَی اَلْأَرْضِ أَکَلْتُ تِلْکَ اَلتُّفَّاحَةَ فَجَمَعَ اَللَّهُ مَاءَهَا فِی ظَهْرِی فَغَشِیتُ خَدِیجَةَ بِنْتَ خُوَیْلِدٍ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ علیها السلام مِنْ مَاءِ تِلْکَ اَلتُّفَّاحَة فَأَوْحَی اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ

ص: 56

أَنْ قَدْ وُلِدَ لَکَ حَوْرَاءُ إِنْسِیَّةٌ فَزَوِّجِ اَلنُّورَ مِنَ اَلنُّورِ فَاطِمَهَ مِنْ عَلِیٍّ فَإِنِّی قَدْ زَوَّجْتُهَا فِی اَلسَّمَاءِ وَ جَعَلْتُ خُمْسَ اَلْأَرْضِ مَهْرَهَا وَ سَتَخْرُجُ فِیمَا بَیْنَهُمَا ذُرِّیَّةٌ طَیِّبَةٌ وَ هُمَا سِرَاجَا اَلْجَنَّةِ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ و أئمّة أَئِمَّهٌ یُقْتَلُونَ وَ یُخْذَلُونَ (1) فَالْوَیْلُ لِقَاتِلِهِمْ وَ خَاذِلِهِمْ ﴾ . (2)

به نزد فاطمه علیها السلام رفتم در حالی که حسن و حسین در پیش روی او بازی می کردند و من به سبب ایشان خیلی شاد شدم، پس درنگی نکردم تا این که رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد، گفتم: ای رسول خدا، مرا به فضیلت این ها (یعنی فاطمه و حسنین) خبر ده تا محبّتم به ایشان زیاد شود.

فرمود : ای سلمان، شبی که مرا به سوی آسمان سیر دادند و جبرئیل مرا در آسمان ها و بهشت های آن گردانید، همین طور که من در قصر ها و بستان ها و مقصوره های (3) آن می گردیدم نا گاه بوی خوشی را استشمام کردم که مرا به شگفت آورد، به جبرئیل گفتم: ای دوست من این چه بویی است که بر همۀ بو های بهشت غلبه کرده؟

گفت: ای محمّد، بوی سیبی است که خدای تعالی آن را به دست خود آفریده است از سی صد سال پیش که ما نمی دانیم آن را برای چه آفریده است. در همین حال بودم که نا گاه فرشتگانی را دیدم که آن سیب با ایشان بود، پس گفتند: ای محمّد، خدای ما تو را سلام می رساند و این سیب را برای تو تحفه فرستاده

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من آن سیب را گرفتم و زیر بال جبرئیل قرار دادم چون به زمین فرود آمدم آن سیب را خوردم خدا آب آن را در پشت من جمع کرد، پس با خدیجه، دختر خویلد نزدیکی کردم، از آب آن سیب به فاطمه بار دار شد . پس خدای عزّ و جل به من وحی فرستاد که: برای تو حوراء انسیّه زاییده می شود، پس نور را با نور تزویج کن،

ص: 57


1- در مدينة المعاجز : ج 3، ص 224 و بحار الانوار: ج 36، ص 361 به جای «یخلدون» آمده است: «يخذلون»
2- مدينة المعاجز : ج 3، ص 224؛ بحار الانوار: ج 36، ص361
3- مقصوره : سرای حصار دار .

یعنی فاطمه را با علی، که من او را در آسمان تزویج کردم و یک پنجم زمین را مهر او قرار دادم و به زودی از این دو، ذریّۀ پاکیزه ای بیرون آید که آن دو، دو چراغ اهل بهشتند: حسن و حسین و امام هایی که کشته می شوند و جاوید می مانند، پس عذاب بر کشنده و خوار کنندۀ ایشان است.

حدیث پنجم

و نیز محدّث بحرینی در همان کتاب از کتاب هدایه تألیف حسین بن حمدان حضینی روایت کرده که :

قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿ لَمَّا عُرِجَ بِی إِلَی اَلسَّمَاءِ رَأَیْتُ فِی اَلْمَلَکُوتِ وَ دَخَلْتُ اَلْجَنَّةَ، فَنَادَانِی کُلُّ مَا فِیهَا مِنْ شَیْءٍ حَتَّی ثِمَارُهَا، وَ أَخَذَ حَبِیبِی جِبْرِیلُ تُفَّاحَهً مِنْ تُفَّاحِ اَلْجَنَّهِ ، فَقَالَ لِی یَا رَسُولَ اَللَّهِ صلی الله علیه و آله یُقْرِؤُکَ اَلسَّلاَمَ. وَ یَقُولُ لَکَ : كُلَّ هَذِهِ اَلتُّفَّاحَةَ فَإِنَّ مِنْ مَائِهَا أخلق تُفَّاحَهُ اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَهِ، وَ هِیَ فَاطِمَهُ اِبْنَتُکَ . وَ رَأَیْتُ اَلنَّارَ وَ مَا فِیهَا. فَوَافَیْتُ خَدِیجَهَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَهَ ﴾ (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چون به سوی آسمان بالا برده شدم، همۀ آن چه که در ملکوت بود دیدم و داخل بهشت شدم، پس هر آن چیزی که در بهشت بود حتّی میوه های آن مرا ندا کردند ، و حبيب من، جبرئیل سیبی از سیب های بهشت را گرفت و گفت: ای رسول خدا، خدا تو را سلام می رساند و به تو می گوید: این سیب را بخور که از آب آن، سیب دنیا و آخرت را که فاطمه دختر تو است می آفرینم. و آتش و آن چه که در آن است را دیدم. پس با خدیجه نزدیکی کردم و او به فاطمه بار دار شد.

و حضینی پس از نقل این حدیث گفته:

و صدّق هذا الخبر في التفّاحة قول عايشة و قد دخل عليها [بالمدينة] نسوة

ص: 58


1- هداية الكبرى : ص 177

من العراقيات و عند ها نسوة من الشاميات، فقلن لها يا عايشة جئناك نسألك عن عليّ و خروجك عليه؛ في (1) ضلال كان فإستحللت قتاله أم على حقّ، فبغيت عليه؟

فقالت عايشة : و يحكنّ يا عراقيّات ! لقد سألتنّ عن الداهية الدهياء و الطاخية العمياء . إنّ عليّا كان الله نصيراً، و للدين قاعداً و قائماً بالحجّة ، و خليفة النبوّة ، و أديب الملائكة، و قريع الوحي يسمعه بكرة و عشيّاً، و يعيه في أذن واعية، و حجة الله على خلقه و الباب بينهم و بينه ، و ما عشيت أن أقول في أبي الحسن و قد اشتبك رحمه برسول الله اشتباك الأصابع المشتبكة بالأوصال المتحائكة ، فصارا كنفس واحدة أودعت فيها جسمين، فما يفارق جسم جسماً، أخو رسول الله و أبو تفّاحته وقرّة عينيه التي كانت أحبّ الناس إليه، مريم الكبرى و الحوراء التي أفرغت من ماء الجنّة من تفّاحة من صلب رسول الله صلی الله علیه و آله و لقحت (2) أكرم ملقح و نتجت (3) أكرم منتج و هي و أبوها كبعض فصله(4)

و گفته عایشه دلیل راستی خبر سیب است که چون - در مدینه - زنان و دختران عراقی - در حالی که زنان شامی نزد وی بودند - بر او وارد شدند و گفتند : ای عایشه ، ما آمده ایم در مورد علی علیه السلام و خروج کردنت بر او، از تو بپرسیم که آیا علی در ضلالت و گمراهی بود که تو کشت و کشتار با او را حلال دانستی، یا بر حق بود و تو از روی گمراهی با او قتال کردی ؟

ص: 59


1- در هداية الكبرى به جاى «عليه في» آمده است: «على أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب على»
2- «لقحة» - خ ل. (مؤلف)
3- «نتيجة» - خ ل. (مؤلف)
4- نقل قول محدّث بحرینی و به تبع او مؤلّف محترم از هدایه کمی با اختلاف در نقل است ، مراجعه شود به هداية الكبرى : ص 177

عایشه گفت: وای بر شما ای زن های عراقی! هر آینه از من درباره امر بسیار بزرگی که شدّت بزرگی آن مرا به کوری انداخته سؤال کردید همانا علی یاری کنندة خدا و دین بود در حالی که نشسته و قیام کننده بود با حجّت و دلیل (یعنی چه ساکت بود و چه جنگ می کرد) و جانشین پیغمبر و ادب کنندة فرشتگان و برگزیدۀ وحی بود ، و صدای آن را هر صبح و شام می شنید و در گوش خود حفظ می کرد، و حجّت خدا بر خلق او بود ، و در میان ایشان و خدا دریان بود و در آن چه در حق ابوالحسن می گویم کور و نا بینا نمانده ام ، و حال آن که او کسی است که رحم خود را به رسول خدا داخل کرده ، مانند داخل کردن انگشتان در همدیگر با مفاصل متّصل ، پس مانند یک روح شدند در دو جسم که هیچ کدام از یک دیگر جدا نمی شدند و او برادر رسول خدا و صاحب سیب پیغمبر و آرام و روشنی دو دیده او بود که محبوب ترین مردم نزد او بود؛ مریم کبری و حوریّه ای که از آب سیب بهشتی شکل یافته از صلب رسول خدا صلی الله علیه و آله (یعنی فاطمه زهرا ) که تلقیح شده گرامی ترین تلقیح کنندگان، و نتیجه گرامی ترین نتیجه گذارندگان بود. و نسبت آن دختر به پدرش مانند بخشی از مفاصل و وجود او بود.

حدیث ششم

در تفسیر علیّ بن ابراهیم بن هاشم است که گفت: پدرم از حسن بن محبوب از علی بن رباب (1) از ابی عبیده از ابی عبدالله علیه السلام برایم نقل کرد که فرمود:

﴿ طُوبی شَجَرَةٌ فِی اَلْجَنَّةِ فِی دَارِ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ لَیْسَ أَحَدٌ مِنْ شِیعَتِهِ إِلاَّ وَ فِی دَارِهِ غُصْنٌ مِنْ أَغْصَانِهَا، وَ وَرَقَةٌ (2) مِنْ أَوْرَاقِهَا، یَسْتَظِلُّ تَحْتَهَا أُمَّةٌ مِنَ اَلْأُمَمِ ﴾

قال: كان رسول الله يكثر تقبيل فاطمة علیها السلام فأنكرت ذلك عايشة، فقال

ص: 60


1- در تفسیر قمی : ج 1، ص 365 و بحار الانوار: ج 8 ، ص 120 به جای «رباب» آمده است: «رئاب».
2- در مصدر: «و ورقة» آمده .

رسول الله صلى الله علیه و آله :﴿ يا عايشة ، یَا عَائِشَهُ إِنِّی لَمَّا أُسْرِیَ بِی إِلَی اَلسَّمَاءِ دَخَلْتُ اَلْجَنَّةَ فَأَدْنَانِی جَبْرَئِیلُ علیه السلام مِنْ شَجَرَهِ طُوبَی وَ نَاوَلَنِی (1) مِنْ ثِمَارِهَا، فَأَکَلْتُ فَحَوَّلَ اَللَّهُ ذَلِکَ مَاءً فِی ظَهْرِی، فَلَمَّا هَبَطْتُ إِلَی اَلْأَرْضِ وَاقَعْتُ خَدِیجَةَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ فَمَا قَبَّلْتُهَا قَطُّ ، إِلاَّ وَجَدْتُ رَائِحَةَ شَجَرَةِ طُوبَی مِنْهَا ﴾.(2)

طوبی درختی است در بهشت در خانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) و احدی از شیعیان او نیست مگر این که شاخه ای از شاخه های آن درخت در خانه او است و در سایه هر برگی از برگ های آن ، امّتی از امّت ها می نشینند.

فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله فاطمه علیها السلام را بسیار می بوسید و عایشه آن را خوش نداشت، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای عایشه ، مرا به آسمان سیر دادند، داخل بهشت شدم و جبرئیل مرا نزدیک درخت طوبی برد و از میوه های آن به من داد و من آن را خوردم ؛ خدا آن را آبی در پشت من گردانید، چون به زمین فرود آمدم با خدیجه نزدیکی کردم ، پس او به فاطمه بار دار شد و من هرگز فاطمه را نبوسیدم مگر این که بوی درخت طوبی را از او یافتم.

حدیث هفتم

علامة مجلسی رحمه الله در بحار الانوار از تفسیر فرات بن ابراهیم از موسی بن علیّ بن موسى بن عبدالرحمن المحاربی به طور معنعن (3) از حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمّد بن علی علیهم السلام از پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت نموده که فرمود:

﴿ مَعَاشِرَ النَّاسِ ، أَتَدْرُونَ مِمَّأ خُلِقَتْ فَاطِمَةَ ؟

ص: 61


1- در مصدر: «و ناولنی» آمده.
2- تفسیر قمی : ج 1، ص 365؛ بحار الانوار: ج 8، ص 120 .
3- معنعن : حدیثی است که در تمام سلسلۀ سند ، هر یک از ناقلین تصریح به لفظ «عن فلان» نموده باشد ، بدون این که راوی لفظ «سمعت» و مانند آن را در روایت بیاورد (مدیر شانه چی : درایة الحدیث ، ص 57 )

قَالُوا: اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ.

قَالَ: خُلِقَتْ فَاطِمَةُ حَوْرَاءَ إِنْسِیَّةً لاَ إِنْسِیَّةً . وَ قَالَ خُلِقَتْ مِنْ عَرَقِ جَبْرَئِیلَ وَ مِنْ زَغَبِةِ .

قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ! اسْتَشْکَلَ ذَلِکَ عَلَیْنَا. تَقُولُ: حَوْرَاءُ إِنْسِیَّهٌ لَا إِنْسِیَّهٌ ثُمَّ تَقُولُ: مِنْ عَرَقِ جَبْرَئِیلَ وَ مِنْ زَغَبِهِ

قَالَ: إِذاً أُنَبِّئُکُمْ؛ أَهْدَی إِلَیَّ رَبِّی تُفَّاحَهً مِنَ الْجَنَّهِ أَتَانِی بِهَا جَبْرَئِیلُ علیه السلام فَضَمَّهَا إِلَی صَدْرِهِ، فَعَرِقَ جَبْرَئِیلُ وَ عَرِقَتِ التُّفَّاحَةُ، فَصَارَ عَرَقُهُمَا شَیْئاً وَاحِداً ، ثُمَّ قَالَ : السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ. قُلْتُ: وَ عَلَیْکَ السَّلَامُ یَا جَبْرَئِیلُ. فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ أَهْدَی إِلَیْکَ تُفَّاحَةً مِنَ الْجَنَّةِ فَأَخَذْتُهَا وَ قَبَّلْتُهَا وَ وَضَعْتُهَا عَلَی عَیْنِی وَ ضَمَمْتُهَا إِلَی صَدْرِی ثُمَّ قَالَ: یَا مُحَمَّدُ کُلهَا قُلْتُ: یَا حَبِیبِی یَا جَبْرَئِیلُ هَدِیَّةُ رَبِّی یُؤْکَل (1) ؟ قَالَ: نَعَمْ قَدْ أُمِرْتَ بِأَکْلِهَا. فَلَقْتُهَا فَرَأَیْتُ مِنْهَا نُوراً سَاطِعاً فَفَزِعْتُ مِنْ ذَلِکَ النُّورِ. قَالَ: کُلْ فَإِنَّ ذَلِکَ نُورُ الْمَنْصُورَةِ فَاطِمَة .

قَالَ: جَارِیَةٌ تَخْرُجُ مِنْ صُلْبِکَ وَ اسْمُهَا فِی السَّمَاءِ «مَنْصُورَة» وَ فِی الْأَرْضِ «فَاطِمَة» (2) . قال : سُمّيت «فاطمة» في الأرض لِأَنَّها فَطَمَتْ شِیعَتَهَا مِنَ النَّارِ وَ فُطِمُوا أَعْدَاؤُهَا عَن حُبِّهَا ، و فِی السَّمَاء «المَنْصُورَةُ» وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عزّ وجلّ : ﴿ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ * بِنَصْرِ اللَّهِ يَنصُرُ مَن يَشَاءُ ﴾ (3) يعني نصر فاطمة

ص: 62


1- در تفسیر فرات و بحار الانوار «توکل» به جای «یوکل» آمده است.
2- در تفسیر فرات و بحارالانوار این جمله آمده: «فقلت : يا جبرئيل ، و لم سمّيت في السماء «منصورة» و في الأرض «فاطمة»؟». این روایت با اختلاف کمی از این دو مصدر در این جا آمده است .
3- روم (30) : 4 و 5 .

لمحبّيها. (1)

ای گروه مردمان، آیا می دانید که فاطمه از چه چیز آفریده شده؟ گفتند: خدا و رسول او دانا ترند فرمود : فاطمه در حالتی که حوراء انسیه است آفریده شده است ، نه انسیّه ، و فرمود: از عرق جبرئیل و مو های نازک پَرِ او آفریده شده گفتند: ای رسول خدا فهم آن برای ما مشکل و دشوار شد . تو می گویی حوراء انسیّه است نه انسیّه ، پس از آن می گویی از عرق جبرئیل و از مو های نازک پر او آفریده شده .

فرمود: اینک شما را خبر می دهم؛ پروردگار من سیبی را برای من به هدیه فرستاد و جبرئیل علیه السلام آن را به نزد من آورد در حالی که به سینه خود چسبانیده بود. جبرئیل عرق کرده و سیب هم عرق کرده و این دو عرق با هم یکی شده بود، پس بر من درود و رحمت برکات فرستاد و من هم بر او درود فرستادم جبرئیل گفت: خدا سیبی از سیب های بهشت را برای تو به هدیه فرستاده . آن را گرفتم و بوسیدم و به روی چشم خود گذاردم و به سینه ام چسبانیدم. پس گفت: ای محمّد، آن را بخور. گفتم : ای حبیب من جبرئیل ، هدیۀ پروردگار من خورده می شود؟ گفت : آری، مأموری به خوردن پس آن را شکافتم، نوری از آن ساطع شد که از آن ترسیدم گفت: بخور که این نور منصوره ، فاطمه است. :گفتم ای جبرئیل، منصوره کیست ؟

گفت : دختری است که از صلب تو بیرون می آید و نام او در آسمان «منصوره» است و در زمین «فاطمه». گفت: در زمین «فاطمه» نامیده شده برای این که او شیعیان خود را از آتش جدا می کند ، و دشمنان او از دوستی او جدا شدند، و در آسمان «منصوره» است و این است قول خدای عزّ وجل : ﴿ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ * بِنَصْرِ اللَّهِ يَنصُرُ مَن يَشَاءُ﴾ یعنی «مؤمنان در روز قیامت به سبب یاری کردن خدا شاد می شوند»، یعنی یاری کردن فاطمه دوستان خود را .

ص: 63


1- تفسیر فرات : ص 321؛ بحار الانوار: ج 43، ص18.

حدیث هشتم

محدث جليل مرحوم سیّد هاشم بحرینی رحمه الله در کتاب نزهة الابرار از فخرالدین نجفی حدیثی را روایت فرموده پس از آن که در شرح حال ایشان گفته :

و رأيت هذا الشيخ الفاضل كان من الزهّاد في الوقت و المتورّعين، رأيته بداره في مشهد مولانا و إمامنا عليّ بن أبي طالب علیه السلام سنة الثالثة و الستين و الألف.

یعنی: این شیخ فاضل را که از زهّاد و اهل ورع وقت بود در خانه اش در مشهد مولی و امام ما على بن ابی طالب علیه السلام الان در سال هزار و شصت و سه دیدم.

آن شیخ در کتاب خود روایت کرده که حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام در سنّ سه سالگی از خانه بیرون رفت و به صالح بن رقعه یهودی رسید، او آن حضرت را گرفت و برد و در خانۀ خود مخفی نمود. پس حضرت زهرا (سلام الله علیها) به علّت نیافتن فرزند خود محزون شد و هفتاد مرتبه از خانه تا درب مسجد پیغمبر صلی لله علیه و آله بیرون آمد و کسی را که به طلب حسینش بفرستد نیافت، زیرا در آن وقت وجود مبارک پیغمبر و اميرالمؤمنين علیهما السلام به غزوه ای از غزوات تشریف برده بودند. پس حضرت امام حسن بر در خانۀ صالح یهودی به طلب برادر خود رفته و از در عتاب و خطاب به خانه صالح وارد شده و برادر را از او مطالبه می نماید، صالح از جلالت و نبالت و فصاحت و شجاعت آن حضرت متحیّر شده و از آن جناب درباره مادر عالی مقدارش سؤال می کند، حضرت امام حسن در جواب او می فرماید :

﴿اُمیَّ الزَهراءُ بِنتُ مُحَمَّدٍ المُصطَفی ، قَلادَةُ الصِّفوَة، وَ دُرَّةَ صَدفِ العِصمةِ، وَ غُرَّهُ جَمالِ العِلمِ وَ الحِکمَةِ، وَ هِیَ نُقطَةُ دائرةِ المَناقِبِ و المَفاخِر، وَ لُمعةُ مِن أنوارِ المَحامِد وَ المآثِر، خَمِرت طینةُ وجُودِها من تُفاحةٍ من تفاح الجنّة، من تفاحِ الجَنّةِ، وَ کَتَبَ اللهُ فی صَحیفَتِها عِتقَ عُصاةِ الامةِ، و هِیَ أمُ السادَةِ النُجَباءِ، وَ سیدةُ نساءِ

ص: 64

البَتولِ العَذراءِ فاطِمَةُ الزَهراء عَلَیهَا السَّلام.(1)

مادر من دختر محمّد مصطفى صلی الله علیه و آله و گردن بند برگزیدگی و یکتا، دُرّ صدف عصمت، و روشنی جمال علم و حکمت است و او مرکز دایرۀ منقبت ها و فخر ها و لمعه ای از نور های محلّ ستایش و آثار ها است . طینت او از سیبی از سیب های بهشت سرشته شده، و خدا در صحیفۀ او آزاد کردن گناه کاران امّت را نوشته است و او مادر آقایان برگزیده ، و سيّده زن ها، بتول عذرا، فاطمه زهرا است - سلام خدا بر او باد- .

حديث نهم

سید ابن طاوس رحمه الله در کتاب طرایف گفته است:

من طرائف ما وجدته في حديث سفيان الثوري تأليف سليمان بن أحمد الطبراني ، عن هشام بن عروة، عن عايشة ، قال :

قالت: كنت أرى رسول الله صلی لله علیه و آله ليفعل (2) بفاطمة شيئاً من التقبيل و اللطافة (3)

فقلت : يا رسول الله ، أراك تفعل بفاطمة شيئا لم أرك تفعل من قبل؟ (4)

فقال لي: يا حميراء ، إنّه ليلة أسري بي إلى السماء دخلت الجنّة فوقفت على شجرة من شجر الجنّة لم أر شجرة في الجنّة أحسن منها و لا أنضر منها ورقا و لا أطيب منها ثمرا، فتناولت من ثمرها فأكلت منها، فصارت نطفة في ظهري . فلمّا هبطتّ إلى الأرض واقعت خديجة، فحملت بفاطمة فأنا إذا اشتقت إلى رائحة الجنّة شممت ريح فاطمة. يا حميراء ، إنّ فاطمة ليست كنساء الآدمييّن و

ص: 65


1- مدينة المعاجز: ج 3، ص 295، به نقل از نزهة الابرار.
2- در مصدر: «يفعل».
3- در مصدر: «الألطاف».
4- در مصدر: «فقلت : يا رسول الله ، تفعل بفاطمة لم أراك تفعله ؟».

لا تعتلّ كما يعتللن.(1)

گفت: از طرفه (2) چیزی که آن را یافتم، حدیث سفیان ثوری، تأليف سليمان بن احمد طبرانی از هشام بن عروه از عایشه است که گفت :

عایشه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله را می دیدم که فاطمه را بسیار می بوسید و با او مهربانی می کرد گفتم ای رسول خدا، می بینم که با فاطمه کاری می کنی که پیش از او با دیگران نمی کردی ؟

به من فرمود: ای حمیرا، شبی که مرا به سوی آسمان سیر دادند ، داخل بهشت شدم پس بر درختی از درخت های بهشت واقف شدم که در بهشت درختی نیکو تر از آن و خرم و با نضارت تر (3) و خوش برگ تر و پاکیزه و خوش بو تر از حیث میوه ندیدم. برگرفتم و از میوه آن خوردم ، نطفه ای در پشت من شد، چون به زمین فرود آمدم با خدیجه نزدیکی کردم به فاطمه بار دار شد، پس هر وقت مشتاق بوی بهشت می شوم بوی فاطمه را استشمام می کنم.

ای حمیرا، فاطمه مانند زن های آدمیان نیست و علّت نمی بیند هم چنان که سایر زن ها علّت می بینند .

حدیث دهم

در بحار الانوار از کتاب عيون المعجزات از حارث بن قدامه از سلمان از عمّار حدیثی روایت کرده، در ضمن آن حدیث است که حضرت فاطمه علیها السلام به امير المؤمنين على علیه السلام گفت :

﴿ اعْلَمْ یَا أَبَا الْحَسَنِ! إنَّ اللَّهَ تَعَالَی خَلَقَ نُورِی وَ کَانَ یُسَبِّحُ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ ثُمَّ،

ص: 66


1- طرائف : ج 1، ص 111 ؛ بحار الانوار: ج 37، ص64.
2- طرفه: چیز تازه ؛ شگفت آور
3- نضارت: تازگی ،شادابی، خرّمی

أَوْدَعَهُ شَجَرَةً مِنْ شَجَرِ الْجَنَّةِ فَأَضَاءَتْ فَلَمَّا دَخَلَ أَبِی الْجَنَّةَ أَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَیْهِ إِلْهَاماً أَنِ اقْتَطِفِ الثَّمَرَةَ مِنْ تِلْکَ الشَّجَرَةِ وَ أَدِرْهَا فِی لَهَوَاتِکَ فَفَعَلَ فَأَوْدَعَنِی اللَّهُ سُبْحَانَهُ صُلْبَ أَبِی، ثُمَّ أَوْدَعَنِی خَدِیجَةَ بِنْتَ خُوَیْلِدٍ فَوَضَعَتْنِی... .﴾ (1)

ای ابا الحسن بدان که خدای تعالی نور مرا آفرید و آن خدای جلّ جلاله را تسبیح می گفت، پس از آن او را به درختی از درخت های بهشت سپرد، آن درخت نورانی شد. چون پدرم داخل بهشت شد خدا به او وحی و الهام کرد که این میوه را از درخت بچین و در دهان خود بگذار و بخور، پس پدرم این کار را کرد، خدای سبحانه مرا به صلب پدرم سپرد، پس مرا به خدیجه، دختر خویلد سپرد و او مرا به زمین گذارد

مؤلّف حقیر گوید: در این فصل نیز به همین ده حدیث اکتفا نمودم، البته اخبار و احادیث در این باب نیز از خاصه و عامه بسیار روایت شده، طالبین به کتب مبسوط رجوع فرمایند .

مطلبی که در این مقام بیانش خالی از فایده نیست این که: آن چه از ظواهر احادیث و اخبار صحیح و معتبر استفاده می شود این است که نطفه طاهرۀ فاطمۀ زهرا (سلام الله علیها) از سیب، رطب ،بهشتی، عرق جبرئیل و مو های نازک پر او است و از این عالم مادّۀ ناسُوتی نیست ، بلکه از درخت بهشتی طوبی و سدرة المنتهی است. و اخبار و احادیث مختلف راجع به مادّۀ نطفه صدّیقه کبری علیها السلام با این بیان قابل جمع است: سیب بهشتی از شجره طوبی بوده، چنان چه در بعضی از اخبار به آن تصریح شده ، و دیگر آن که شجرۀ طوبی دارای اقسام و اصناف میوه های گوناگون می باشد ، چنان چه اخبار و احادیث کثیری که از خاصّه و عامّه روایت شده حاکی از آن است ، و از بعضی از آن ها استفاده می شود که حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله سیب و رطب ، هر دو را در بهشت تناول فرموده، و از بعضی چنین بر می آید که رطب را در بهشت میل

ص: 67


1- عيون المعجزات : 47؛ بحار الانوار: ج 43، ص 8.

فرموده و سیب را جبرئیل امین به فرمان ربّ العالمین به رسم هدیه به زمین آورده و در هنگام نزول، در اثر چسبانیدن به سینه خود، جبرئیل عرق کرده و سیب نیز عرق کرده و زغب جبرئیل، یعنی مو های نازک پَرِ او به آن سیب چسبیده و با هم یکی شده ، چنان چه از ظاهر حدیث منقول از تفسیر فرات بن ابراهیم که از بحار الانوار نقل شد فهمیده می شود ، و الله و رسوله و حججه العالمون بحقايق الأمور.

و امّا اختصاص یافتن نطفۀ آن حضرت از سیب و رطب بهشتی شاید برای امتیازات و خواص و فوائدی است که این دو نوع، از سایر انواع میوه ها دارد، چنان چه سیب و رطب دنیوی در میان میوه های دنیا خواصّ جامع مخصوصی دارد که هیچ یک از آن ها من حیث المجموع این خواص را ندارند. برای پی بردن به بعضی از نکات و لطایفی که از اخبار سیب و رطب بهشتی می توان استفاده کرد، مقتضی دانستم که دقت نظری در خواص و منافع سیب و رطب دنیوی نموده، شاید به یافتن بعضی از لطائف این دو راه یابم و بهره برم.

تحقیق در پیدایش و خواصّ سیب

اشاره

طبق اخبار کثیری که در کتب معتبر خاصّه و عامّه روایت شده، چند میوه است که اصول آن از بهشت به زمین آمده ؛ در این جا به چند حدیث بسط کلام می دهم و پس از آن به خواصّ سیب و رطب که در این مقام محلّ شاهد است، می پردازم.

حدیث اوّل

در کافی شریف از عبدالله بن جعفر از عبد العزیز بن زکریّای لؤلؤئی از سلیمان بن مفضّل روایت کرده که گفت: از ابی الجارود شنیدم که از ابی جعفر علیه السلام نقل می کرد که فرمود:

ص: 68

﴿ أَرْبَعَةٌ نَزَلَتْ مِنَ الْجَنَّةِ الْعِنَبُ الرَّازِقِيُّ وَ الرُّطَبُ الْمُشَانِ، وَ الرُّمَّانُ الْإِمْلِيسِيُّ وَ التُّفَّاح الشَيسَقان. ﴾ (1)

چهار میوه است که از بهشت نازل شده: انگور رازقی و رطب مشان و انار املیسی و سیب شيسقان .

مراد از انگور رازقی انگور ضعیف بی دانه است و رطب مشان - و در بعضی «وشان» بر وزن «غُراب» و «کتاب» هر دو آمده - پاکیزه ترین رطب هاست. و رمّان املیسی ، یعنی انار بی هسته یا انار می خوش(2) یا انار کوهستانی. و تفّاح شیسقان ، گفته شده آن سیبی است منسوب به محلّی نزدیک مدینه. در بیش تر نسخه های کافی «شیسقان» نوشته شده و در بعضی شیقان که مراد «جبلان» است، یعنی سیب کوهی ، و در بعضی از اخبار سیب اصفهانی است.

حدیث دوم

در کتاب محاسن برقی از پدرش از احمد بن سلیمان کوفی از احمد بن یحیای طحّان از کسی که برای او نقل کرده از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود:

﴿ خَمْسٌ مِنْ فَاكِهَةِ الْجَنَّةِ فِی الدُّنْیَا: الرُّمَّانُ الْمَلَاسِیُّ، وَ التُّفَّاحُ الْأَصْفَهَانِیُّ، وَ السَّفَرْجَلُ، وَ الْعِنَبُ، وَ الرُّطَبُ الْمُشَانُ .﴾ (3)

پنج میوه در دنیا است که از میوه های بهشت است: انار بی هسته یا می خوش یا ا کوهستانی و سیب اصفهانی و گلابی یا بِه و انگور و رطب مشان .

ص: 69


1- کافی : ج 6، ص 35؛ بحار الانوار: ج 8، ص 130
2- می خوش: ملس
3- محاسن : ج 2، ص 527 ؛ بحار الانوار: ج 63 ، ص 122

حدیث سوم

در بحار الانوار از مجالس ابن الشیخ از پدرش از هلال از محمّد حفّار از اسماعیل بن علی دعبلی از پدرش از حضرت رضا علیه السلام از پدرانش از امیر المؤمنين علیه السلام روایت کرده که فرمود:

﴿ أَرْبَعَةٌ نَزَلَتْ مِنَ الْجَنَّةِ الْعِنَبُ الرَّازِقِيُّ وَ الرُّطَبُ الْمُشَانِ وَ الرُّمَّانُ الْإِمْلِيسِيُّ وَ التُّفَّاحُ الشَّعْشَعَانِيُّ يَعْنِي الشَّامِيَّ وَ فِي خَبَرٍ آخَرَ وَ السَّفَرْجَلُ .﴾ (1)

چهار میوه است که از بهشت فرود آمده: انگور رازقی و رطب مشان و انار املسی و سیب شعشعانی، یعنی شامی. و در خبر دیگر: و گلابی یا بِه .

و امّا خواصّ سیب

در کتاب کافی به طور مسند از اسماعیل بن جابر روایت کرده که گفت :

سمعت أبا عبد الله يقول : ﴿ اَلتُّفَّاحُ نَضُوحُ اَلْمَعِدَهِ ﴾. (2)

از ابی عبدالله، امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود : سیب خوش بو کننده و شست و شو دهنده معده است.

و نیز به طور مسند از امیر المؤمنین (علیه السلام) مثل آن را روایت کرده که فرمود :

﴿ کُلُوا التُّفَّاحَ، فَإنَّهُ نَضُوحُ الْمِعْدَهِ.﴾ (3)

و در خصال (4) صدوق نیز مانند همین حدیث را به طور مسند از امیر مؤمنان علیه السلام روایت کرده .

ص: 70


1- امالی طوسی : ص 369؛ بحار الانوار: ج 63 ، ص 122 .
2- کافی : ج 6 ، ص 355 ؛ بحار الانوار: ج 63، ص 174
3- وسائل الشيعة : ج 25 ، ص 160 ؛ بحار الانوار: ج 63 ، ص178. «سیب را بخورید به درستی که آن شست شو دهنده معده است».
4- خصال : ج 2 ص 612

و در کتاب دعائم الاسلام نیز از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت کرده که فرمود :

﴿ عَلَیْکُمْ بِالتُّفَّاحِ فَکُلُوهُ فَإِنَّهُ نَضُوحُ لِلْمَعِدَةِ.﴾ (1)

و در کتاب مکارم الاخلاق از رسول خدا صلی لله علیه و آله روایت کرده که فرمود:

﴿کُلُوا اَلتُّفَّاحَ عَلَی اَلرِّیقِ ، فَإِنَّهُ نَضُوحُ لِلْمَعِدَةِ ﴾ (2)

سیب را ناشتا بخورید که معده را شست و شو می دهد و پاکیزه می کند.

و نیز در کافی به سند خود از موسی بن جعفر علیهما السلام روایت کرده که می فرمود :

﴿ اَلتُّفَّاحُ یَنْفَعُ مِنْ خِصَالٍ: مِنَ اَلسِّحْرِ وَ اَلسَّمِّ وَ اَللَّمَمِ یَعْرِضُ مِنْ أَهْلِ اَلْأَرْضِ وَ اَلْبَلْغَمِ اَلْغَالِبِ وَ لَیْسَ شَیْءٌ أَسْرَعَ مَنفَعَة مِنه﴾ .(3)

سیب برای اموری نفع می دهد سحر و جادو ، و سمّ و چشم بد ، و صرع و جن زدگی که عارض می شود از اهل زمین، و از غالب شدن، بلغم و چیزی که منفعتش سریع تر از آن باشد وجود ندارد.

و در کتاب محاسن برقی به سند خود از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود:

﴿ کُلِ اَلتُّفَّاحَ فَإِنَّهُ یُطْفِئُ اَلْحَرَارَةَ وَ یُبَرِّدُ اَلْجَوْفَ وَ یَذْهَبُ بِالْحُمَّی وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ: یَذْهَبُ بِالْوَبَاءِ ﴾ (4)

سیب را بخور، برای این که حرارت را فرو می نشاند و اندرون را خنک می کند و تب را می برد و در حدیث دیگر: وبا را می برد.

در وسائل الشیعه از طبّ الائمّه حسین بن بسطام از ابو بصیر روایت کرده که گفت :

سمعت الباقر (علیه السلام) يقول : ﴿ إِذَا أَرَدْتَ أَکْلَ اَلتُّفَّاحِ فَشَمَّهُ ثُمَّ کُلْهُ فَإِنَّکَ إِذَا فَعَلْتَ

ص: 71


1- دعائم الاسلام : ج 2، ص 113 ؛ بحار الانوار: ج 63 ، ص 178 .
2- مكارم الاخلاق : ص 173 ؛ بحار الانوار: ج 63 ، ص 177
3- کافی : ج 6 ص 355
4- محاسن : ج 2 ص 551 ؛ بحار الانوار: ج 63 ، ص 171.

ذَلِکَ أَخْرَجَ مِنْ جَسَدِکَ کُلَّ دَاءٍ وَ غَائِلَهٍ وَ عِلَّهٍ وَ سَکَّنَ مَا یُوجَدُ مِنْ قِبَلِ اَلأَروَاحِ كُلِّهَا ﴾ . (1)

بیان: در این حدیث مراد از ارواح یا جن و اخلاط چهارگانه بدن همۀ آن ها است، یا صفرا و سودا به خصوص، زیرا در اخبار بر هر دو اطلاق شده است و این اظهر است، چنان چه مجلسی رحمه الله فرموده و نیز فرموده: علّت آن این است که استیلای جنّ غالباً از ضعف قلب و دماغ (2) است و خوردن و بوییدن سیب هر دو را تقویت می کند و دلیل بر این که مراد از ارواح، جن است کلام ابن اثیر در نهایه در حدیث ضمام است که: ﴿ إِنّی أُعالِجُ مِن هذَه الأَرواحِ﴾. (3) ارواح در این جا کنایه از جنّ است و آن ها را ارواح گفتند برای این که دیده نمی شوند.

الحاصل، ظاهر معنای حدیث این است که ابو بصیر گفت : از حضرت باقر (علیه السلام) شنیدم که فرمود: هر وقت خواستی سیب را بخوری، اوّل آن را بو کن و بعد بخور؛ وقتی این کار را کردی، هر درد و شدّت و علّتی که باشد از جسد تو بیرون می رود و آن چه را که از قِبَلِ جنّ یا اخلاط چهار گانه باشد، همۀ آن ها را ساکن می کند.

در وسائل به طور مسند از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که راوی مقابل آن حضرت سیب های سبزی را دید، گفت: به آن حضرت عرض کردم:

أتأكل من هذا و الناس يكرهونه؟

فقال : ﴿ وُعِکْتُ فِی لَیْلَة هَذِهِ فَبَعَثْتُ فَأُتِیتُ بِهِ فَأَکَلْتُهُ وَ هُوَ یَقْلَعُ اَلْحُمَّی وَ یُسَکِّنُ

ص: 72


1- وسائل الشيعة : ج 25 ، ص 160 ؛ طبّ الأئمّه ( ابن سابور الزيّات) : ص 135؛ بحار الانوار: ج 63 ، ص 175
2- دماغ : مغز
3- النهاية في غريب الحديث : ج 2، ص 272 .

الحَراق .﴾ (1)

آیا از این سیب های سبز می خوری حال آن که مردمان از خوردن آن کراهت دارند؟ فرمود: در این شب تب کرده بودم، فرستادم این ها را برایم آوردند و خوردم، تب را می برد و سوزش را ساکن می کند.

و در کتاب کافی و محاسن برقی به اسناد خود از درست بن ابی منصور روایت کرده که گفت : مفضّل بن عمر مرا با هدیه هایی به سوی ابی عبد الله علیه السلام فرستاد. پس روزی گرم نزد ایشان رفتم و مقابل رفتم و مقابل آن حضرت طبقی از سیب سبز (یعنی نرسیده) بود. به خدا سوگند که نتوانستم صبر کنم تا این که گفتم :

جعلت فداك ، أتأكل هذا و الناس يكرهونه ؟

قال - كأنَّه لم يزل يعرفني - : ﴿ إنّي وُعِکْتُ فِی لَیْلَة هَذِهِ، فَبَعَثْتُ فَأُتِیتُ بِهِ و هذا یَقْلَعُ اَلْحُمَّی وَ یُسَکِّنُ الحَرارة ﴾.

فقدّمت فأصبت أهلي محمومين ، فأطعمتهم فأقلعت الحمّى عنهم .(2)

فدایت شوم ، آیا این ها را می خوری و حال آن که مردمان از خوردن آن کراهت دارند ؟

فرمود - در حالی که گویا با من آشنایی دیرینه داشت - : من در این شب تب کردم فرستادم این ها را آوردند و این تب را نابود می کند و حرارت را تسکین می دهد. پس من برگشتم و رسیدم به کسان خود، دیدم تب کرده اند ، پس از آن سیب سبز به آن ها خورانیدم ، تب از ایشان کنده شد.

کافی به سند خود از زیاد قندی روایت کرده که گفت :

دخلت المدينة و معي أخي سيف فأصاب الناس رعاف، (3) فكان الرجل إذا رعف يومين مات . فرجعت إلى المنزل، فإذا سيف يرعف رعافاً شديداً،

ص: 73


1- وسائل الشيعة : ج 25 ، ص 161 .
2- کافی : ج 6، ص 356 ؛ محاسن : ج 2 ص 551
3- در مصدر: «برعاف».

فدخلت على أبي الحسن علیه السلام ، فقال : ﴿ یَا زِیَادُ أَطْعِمْ سَیْفاً اَلتُّفَّاحَ فَأَطْعَمْتُهُ إِیَّاهُ فَبَرَأَ ﴾. (1)

یعنی: داخل مدینه شدم و برادرم سیف با من بود، پس مردمان دچار خون دماغ شدند و هر مردی که به خون دماغ مبتلا می شد و تا دو روز طول می کشید می مرد ، من بر گشتم به منزل خود، نا گاه برادرم سیف به خون دماغ بینی سختی مبتلا شد، به نزد ابی الحسن - یعنی موسی بن جعفر علیه السلام - رفتم فرمود : ای زیاد ، سیف را سیب بخوران ، پس او را سیب خورانیدم، خون ایستاد و برء (2) حاصل شد.

نیز در کافی به سند خود از زیاد بن مروان روایت کرده که گفت :

أصاب الناس وباء بمكة، فكتبت إلى أبي الحسن علیه السلام ، فكتب إليّ :﴿ کُلِ التُفّاحَ ﴾. (3)

مردمان را در مکّه وبایی فرو گرفت ، به ابی الحسن علیه السلام نوشتم پس در جواب من نوشت: سیب بخور.

و نیز در کافی به اسناد خود روایت کرده است از ابن بکیر که گفت :

رعفت سنة بالمدينة، فسأل أصحابنا أبا عبد الله علیه السلام عن شيء يمسك الرعاف فقال لهم :﴿ اِسْقُوهُ سَوِیقَ اَلتُّفَّاحِ فَسَقَوْنِی فَانْقَطَعَ عَنِّی اَلرُّعَافُ ﴾ (4)

سالی [در مدینه] خون دماغ شدم، پس اصحاب من از ابی عبدالله علیه السلام پرسیدند درباره چیزی که خون دماغ را باز دارد. فرمود : او را قاووت (5) سیب بدهید. پس قاووت سیب به من نوشاندند ، خون دماغ من قطع شد.

و نیز در کافی به اسناد خود از احمد بن محمد بن یزید روایت کرده که گفت:

ص: 74


1- کافی : ج 6، ص 356؛ وسائل الشيعة : ج 25 ، ص 161 .
2- برء : شفا یافتن از مرض ، بهبود
3- کافی : ج 6، ص 356
4- همان
5- قاووت : مخلوط آرد حبوبات بو داده با شیرینی خشک

كان علیه السلام إذا لسع إنسانا من أهل الدار حيّة أو عقرب، قال:﴿ اِسْقُوهُ سَوِیقَ اَلتُّفَّاحِ ﴾ (1)

آن حضرت علیه السلام هر گاه مار یا عقرب انسانی را در خانه می گزید، می فرمود: قاووت سیب به او بنوشانید.

و نیز به اسناد خود از مفضّل بن عمر روایت کرده که گفت: هنگامی که دربارۀ تب گفت و گو ،شد حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود:

﴿ إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ لَانَتَدَاوَی إِلَّا بِإِفَاضَةِ الْمَاءِ الْبَارِدِ یُصَبُّ عَلَیْنَا وَ أَکْلِ التُّفَّاحِ ﴾. (2)

ما خانواده ای هستیم که تب را مداوا نمی کنیم مگر به ریختن آب سرد بر خودمان و خوردن سیب .

و نیز به اسناد خود از حضرت ابی عبد الله علیه السلام روایت کرده که فرمود:

﴿ لَوْ یَعْلَمُ النّاسُ ما فِی التُّفّاحِ، ماداوَوْا مَرضاهُمْ اِلاّ بِهِ﴾. (3)

اگر مردمان می دانستند چه خواصّی در سیب هست، مریض های خود را جز با آن مداوا نمی کردند.

و روى بعضهم عن أبي عبد الله علیه السلام قال :﴿ أَطْعِمُوا مَحْمُومِیکُمُ اَلتُّفَّاحَ فَمَا مِنْ شَیْءٍ أَنْفَعَ مِنَ التُّفاح﴾.(4)

و بعضی اصحاب از ابی عبد الله علیه السلام روایت کرده است که فرمود: به تب داران خود سیب بخورانید که چیزی نفع دهنده تر از سیب نیست.

بیان خواصّی که از این اخبار برای سیب استفاده می شود:

اوّل : دبّاغی کننده و پاک کننده معده از اخلاط فاسد است.

ص: 75


1- همان
2- همان
3- کافی : ج 6، ص 357
4- همان

دوم: دافع سحر و جادو از بوینده و خورنده خود است.

سوم: سم را از بدن دفع می کند.

چهارم: اثر جن زدگی ،جنون صرع و چشم بد که از اهل زمین عارض می شود را بر طرف می کند.

پنجم: بلغمی که در مزاج غالب شده باشد دفع می کند.

ششم: حرارت مزاج را فرو می نشاند و اندرون را خنک می کند.

هفتم: تب را زایل می کند.

هشتم: وبا را دفع و رفع می کند.

نهم: دافع شداید و علّت ها است.

دهم: هر دردی که در بدن باشد بیرون می کند.

یازدهم: رعاف ، یعنی خون دماغ را قطع می کند .

دوازدهم: خوردن قاووت آن برای گزیدن مار و عقرب نافع است .

سیزدهم: قلب و دماغ را تقویت می کند.

چون فواید و خواصّ تفّاح دنیوی به نفع اجسام دنیوی بشری تا اندازه ای ذکر شد ، به بیان لطائفی چند راجع به روح انسانی و فوایدی دل پسند که از تفّاح جنّت برای ارواح با قابلیّت اهل ایمان استفاده می شود می پردازم:

لطيفۀ اوّل: هم چنان که سیب این عالم دنیا پاک کنندۀ اخلاط فاسد از معده و درون انسانی است، همانا محبّت و ولایت تفّاحۀ بهشت عنبر سرشت، صدّیقۀ طاهره علیها السلام نیز در آخرت، دافع انواع کثافات گناه و معاصی مهلک از وجود دوستان خود و پدر بزرگوار و شوهر عالی مقدار و فرزندانش می باشد

لطیفۀ دوم: سیب دنیوی دافع سحر سحره و جادوی جادوگران از خورندۀ خود است، امّا محبّت و ولایت تفّاحۀ جنّت در دنیا و آخرت، دافع کید کائدین و

ص: 76

ظلم ظالمین و شرور حاسدین و معاندین است

لطيفه سوم: چنان که سیب این جهان اثر دیوانگی، جن زدگی و گزند چشم بد بینان را از خورنده اش دور می کند ، دوستی و ولایت سیب حبیب حق نیز، وسواس خنّاس و شیطان رجیم حق نشناس را از سینه های دوستان دور می نماید.

لطیفه چهارم: هم چنان که این سیب عالم طبع و مادّه ، سمّ را از بدن خورنده اش دفع می نماید، آن سيب حبیب در روز حساب، سمّ نار سموم را از اجسام دوستان و شیعیان خود دفع و رفع می نماید .

لطیفۀ پنجم: از خواصّ سیب دنیوی است که بلغم را از مزاج خورنده اش برطرف می نماید، و امّا دوستی و محبّت تفّاحۀ فاطمیۀ، اثرش آن است که بلغم شرک و نفاق را از دل دوست مشتاق خود دور و نابود می فرماید.

لطيفه ششم: سیب دنیوی حرارت را فرو می نشاند و اندرون را خنک می سازد، امّا تفّاحۀ احمدیّه حرارت و سوزندگی محشر را از دوستان و شیعیان خود فرو می نشاند و آن ها را با دل خنک شده وارد زمین محشر می نماید .

لطيفۀ هفتم: هم چنان که سیب این دنیای نا پایدار حُمّى ( یعنی تب) را از وجود خورنده اش دور می کند ، سیب جنّات عدن تجرى من تحتها الانهار، حميم جحيم را از هوا خواهان و شیعیان خود دور دارد و آن ها را در دار القرار هم جوار خود سازد .

لطيفۀ هشتم: هم چنان که سیب دنیوی وبا را می برد ، محبت و دوستی تفّاحه شجرۀ طوبی عذاب قیامت و عقوبات آخرت را از دوستان خود دور می نماید .

لطيفۀ نهم: چنان که سیب دنیا دافع شداید و علل است ، ولایت و محبّت آن سیب بهشتی در صد موقف دافع شداید و اهوال می شود که آسان ترین آن اهوال، حالت سکرات مرگ و هنگام مردن باشد.

لطیفۀ دهم: هم چنان که سیب دنیوی هر گونه دردی را از بدن دور می کند، مهر

ص: 77

محبّت آن سیب بهشتی هر گونه ذلّت و عذابی را در قیامت از دوستان و علاقه مندان به خودش دور می نماید.

لطيفه یازدهم: هم چنان که از خواصّ سیب دنیوی است که خون دماغ را باز می دارد ، ولایت و محبّت آن سیب بهشتی در روز قیامت، وقتی که حرارت و گرمای محشر بر اهل آن تأثیر کند به نحوی که مغز سر های ایشان از شدّت حرارت به جوش بیاید و خون و چرک از بینی های ایشان جاری گردد، دوستان خود را دست گیری کند و آن ها را از آن ورطۀ هولناک نجات دهد.

لطيفه دوازدهم: هم چنان که خوردن قاووت سیب دنیا برای گزیدن مار و عقرب نافع است، همانا ضلع شکسته، بازوی ورم کرده و صورت سیاه شدۀ تفّاحۀ بهشتی، برای گذرانیدن دوستان خود از صراط هنگام گذشتن ایشان از طریق جهنّم، برای دور کردن مار ها و عقرب های جهنّمی نافع است.

لطیفه سیزدهم: هم چنان که سیب دنیوی قلب و دماغ را که از اعضای اصلی بدن هستند، تقویت می کند، و این دو عضو در بدن هر انسانی به منزله پیغمبر و امام می باشند، آن سیب بهشتی در تمام نشئات مقوّی پدر بزرگوار و شوهر عالی مقدار بوده و می باشد ، و به خصوص در قیامت که تا آن بی بی معظّمه قدم به عرصات محشر نگذارد امر شفاعت تمام نگردد.

و امّا خواصّ رطب:

در کتاب «السماء و العالم» بحار الانوار به سند خود از کتاب محاسن برقی از عمرو بن عمیر صوفی روایت کرده که گفت :

﴿ هَبَطَ جَبْرَئِیلُ عَلَی رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ، وَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَبَقٌ مِنْ رُطَبٍ أَوْ تَمْرٍ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ: أَیُّ شَیْءٍ هَذَا؟

قَالَ: اَلْبَرْنِیُّ

ص: 78

قَالَ یَا مُحَمَّدُ کُلْهُ فَإِنَّهُ یَهْنّي وَ یَمْرَي وَ یَذْهَبُ بِالْإِعْیَاءِ وَ یُخْرِجُ اَلدَّاءَ وَ لاَ دَاءَ فِیهِ، وَ مَعَ کُلِّ تَمْرَةٍ حَسَنَةٌ﴾ (1)

جبرئیل بر رسول خدا صلی لله علیه و آله فرود آمد در حالی که طبقی از رطب یا تمر در مقابل آن حضرت بود، جبرئیل گفت: این چیست؟

فرمود: خرمای برنی است.

گفت: ای محمد، آن را بخور که گوارا است و خستگی را می برد و درد را بیرون می کند و دردی در آن نیست و با هر خرمایی حسنه ای است.

و نیز در همان کتاب به طور مرفوع از حسن بن علی بن ابی عثمان روایت کرده که گفت:

﴿ أُهْدِیَ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ تَمْرٌ بَرْنِیٌّ مِنْ تَمْرِ اَلْیَمَامَةِ فَقَالَ: یَا عُمَیرُ أَکْثِرْ لَنَا مِنْ هَذَا اَلتَّمْرِ فَهَبَطَ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ مَا هَذَا؟

فَقَالَ تَمْرُ بَرْنِیٍّ أُهْدِیَ لَنَا مِنَ اَلْیَمَامَةِ.

فَقَالَ جَبْرَئِیلُ لِلنَّبِیِّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: اَلتَّمْرُ اَلْبَرْنِیُّ یُشْبِعُ وَ یُهَنِّئُ وَ یُمْرِئُ، و هو الدواء، وَ هُوَ اَلدَّوَاءُ وَ لاَ دَاءَ لَهُ مَعَ کُلِّ تَمْرَهٍ حَسَنَهٌ وَ یُرْضِی الربّ وَ یُسْخِطُ اَلشَّیْطَانَ وَ یَزِیدُ فِی مَاءِ اَلظَّهْرِ ﴾.(2)

خرمای برنیّ که از خرما های یمامه بود به رسول خدا صلی الله علیه و آله هدیه شد ، حضرت فرود : ای عمیر ، از این خرما برای من زیاد بیاور. پس جبرئیل فرود آمد و گفت : این چیست ؟

حضرت فرمود: خرمای برنی است که از یمامه برای ما به هدیه آوردند.

جبرئیل به پیغمبر گفت: تمر برنی سیر می کند و گوارا است و عافیت می دهد و آن دوا است و هیچ دردی برای آن نیست و با هر خرمایی حسنه ای است و پروردگار را خشنود می کند و شیطان را به خشم می آورد و آب پشت را زیاد می کند.

ص: 79


1- محاسن : ج 2، ص 523 ؛ بحار الانوار: ج 63، ص134.
2- محاسن : ج 2، ص 534؛ بحارالانوار: ج 63 ، ص 134.

و نیز به طور مسند از صالح بن عقبه روایت کرده که گفت :

سمعت عن أبي عبد الله علیه السلام يقول : ﴿ أطعِمُوا البَرنِیَّ نِساءَکُم فی نِفاسِهِنَّ تَحلُمُ أولادُکُم ﴾. (1)

شنیدم از ابی عبدالله علیه السلام که می فرمود: خرمای برنیّ را در حال نفاس به زن های خود بخورانید تا فرزندان شما عاقل و بردبار شوند.

و در حدیث دیگر از امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت کرده که فرمود :

﴿ خَیْرُ تَمَرَاتِکُمُ اَلْبَرْنِیُّ فَأَطْعِمُوا نِسَاءَکُمْ فِی نِفَاسِهِنَّ تَخْرُجْ أَوْلاَدُکُمْ حُلَمَاءَ عُلَماء ﴾. (2).

بهترین خرما های شما خرمای برنیّ است، به زن های خودتان در حال نفاس شان بخورانید که فرزندان شما عالم و عاقل متولّد شوند.

و نیز در همان کتاب از عدّه ای از اصحاب به طور مسند از ابی بصیر از ابی عبدالله علیه السلام روایت کرده که فرمود:

﴿ لَوْ کَانَ طَعَامٌ أَطْیَبُ مِنَ اَلرُّطَبِ لَأَطْعَمَهُ اَللَّهُ مَرْیَمَ ﴾.(3)

اگر طعامی بهتر از رطب بود، خدا به مریم می خورانید.

و نیز در همان کتاب به سند خود به طور مرفوع از امیر مؤمنان علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که فرمود:

﴿ لِیَکُنْ أَوَّلُ مَا تَأْکُلُ اَلنُّفَسَاءُ اَلرُّطَبَ فأَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ لِمَرْیَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ ﴾:

﴿ وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا﴾. (4)

قِیلَ: یَا رَسُولَ اَللَّهِ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ اوانُ اَلرُّطَبِ ؟

ص: 80


1- همان
2- همان
3- محاسن : ج 2، ص 535؛ بحار الانوار: ج 63، ص 135.
4- مریم (19): 25

قَالَ: سَبْعَ تَمَرَاتٍ مِنْ تَمَرَاتِ اَلْمَدِینَهِ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ فَسَبْعَ تَمَرَاتٍ مِنْ تَمْرِات أَمْصَارِکُمْ فَإِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی قَالَ: وَ عِزَّتِی وَ جَلاَلِی وَ عَظَمَتِی وَ اِرْتِفَاعِ مَکَانِی لاَ تَأْکُلُ نُفَسَاءُ یَوْمَ تَلِدُ اَلرُّطَبَ فَیَکُونُ غُلاَماً إِلاَّ کَانَ حَلِیماً و لا جَارِیَهً الّا تَکونُ حَلِیمَةً ﴾ (1)

باید رطب، اوّلین چیزی باشد که زن نفساء (یعنی زنی که تازه زاییده) می خورد، زیرا که خدای عزّ و جل به مریم دختر عمران فرمود: «شاخۀ درخت خرما را به طرف خود بجنبان تا برای تو رطب تازه بیفتد».

ای رسول خدا اگر فصل رطب نباشد؟

فرمود: هفت دانه از خرما های مدینه و اگر آن هم نباشد هفت دانه از خرمای شهر های خودتان بخورد زیرا که خدای تعالی فرمود: به عزّت و جلال و بزرگی و بلندی مقام خودم سوگند که زن نفساء در روزی که می زاید رطب را نمی خورد مگر این که اگر فرزندش پسر باشد عاقل و بردبار می شود و اگر دختر باشد عاقل و بردبار می شود.

حاصل کلام: همین قدر از فضیلت رطب که در این کتاب ذکر کردم برای تذکره و تبصره کافی است ، اگر طالبین بخواهند بیش تر از این آگاه شوند به کتب مبسوط صحیح و معتبر رجوع فرمایند.

بیان خواصّی که از این اخبار برای رطب استفاده می شود:

اوّل: خستگی را می برد.

دوم: درد را از بدن بیرون می کند.

سوم: خوردن آن سبب خشنودی خدا است

چهارم: خوردن هر دانه ای از آن حسنه است .

پنجم: خوردن آن شیطان را به غضب می آورد.

ص: 81


1- محاسن : ج 2، ص 535 ؛ بحار الانوار: ج 63 ، ص 135 با اختلاف در نقل از مصدر آن .

ششم هر گاه زن تازه زا روز اوّل زاییدن از آن بخورد، فرزند او عالم و عاقل و بردبار گردد.

هفتم : آب پشت را زیاد می کند .

همانا انعقاد نطفة طيّبة صدّيقة طاهره رحمه الله از رطب بهشتی نیز خالی از لطافت و لطیفه هایی نباشد:

اوّل: هم چنان که رطب دنیوی خستگی را می برد ، ولایت و دوستی انسیّه حورا علیها السلام خستگی و تلخی هنگام جان دادن و سکرات مرگ را می برد.

دوم: هم چنان که رطب دنیوی درد را از بدن بیرون می کند ، ولایت و محبّت این تفّاحۀ بهشتی ، امراض معاصی و عقوبات اخروی را از جان محبّان و دوستان خود دور می کند.

سوم: هم چنان که خوردن رطب سبب خشنودی خدا است، خشنود ساختن آن بی بی معظّمه میلیارد ها مرتبه بیشتر سبب خشنودی او و خشنودی خدا است ، چنان چه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده:

﴿ إِنَّ اَللَّهَ یَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ یَرْضَی لِرِضَاهَا﴾. (1)

چهارم: هم چنان که خوردن رطب شیطان را به غضب می آورد، ولایت و دوستی فاطمه نیز شیطان را بی حساب به غضب در می آورد ، زیرا که نقض غرض برای او حاصل می شود ؛ چه غرض او گمراه نمودن و اغوای اولاد آدم در دنیا، و معذّب شدن و جهنّمی شدن ایشان در آخرت است و لیکن ولایت و دوستی بضعۀ زكيّة ،احمديّه، سبب هدایت و نجات ما در دنیا و آخرت است .

پنجم هم چنان که به واسطۀ رطب خوردن مادر در روز اوّل ولادت ، اولاد

ص: 82


1- مسند زید بن علی : ص 459 ؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام : ج 1، ص 51؛ امالی طوسی : ص 43؛ اعلام الورى : ج 1، ص 94 ؛ بحار الانوار: ج 21، ص 279 ؛ الغدير : ج 7، ص 235. «همانا خداوند غضب می کند به خاطر غضب فاطمه و راضی می شود به خاطر رضایت فاطمه علیها السلام » .

حلیم و عالم می گردند ، شیعیان آن بانوی معظّمه و پدر و شوهر و فرزندان طاهرین او ، چون از فاضل طینت ایشان خلق شده اند بردبار و حلیم و عالم گردند .

ص: 83

ص: 84

فصل سوم: بیان اجمالی از شرح احوال والدۀ ماجدۀ آن حضرت، خدیجه کبری علیها السلام

اشاره

مادر ستوده سیر آن حضرت، امّ المؤمنین خدیجۀ کبری بنت خویلد بن اسد بن عبد العزّى بن قصىّ الاسديّة القرشيّة - رضي الله عنها - است که مادر او دختر زائدة بن الاصمّ بن عامر بن لویّ بوده ، و مادر مادر مادرش قلابه دختر عبد مناف و از بنى الحرث بوده .

و خدیجه محترمه ، اوّلین زنی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را به زوجیّت برگزید و تا زمانی که او زنده بود آن حضرت زن دیگری نگرفت و او اولین زنی است که به رسول خدا ایمان آورد و به شرف اسلام مشرّف شد، و همۀ مسلمانان بر آن اجماع کرده اند .

و شیخ صدوق رحمه الله در کتاب امالی به سند متّصل (1) از ابن عبّاس روایت کرده که گفت: اوّل کسی از مردان که به رسول خدا ایمان آورد على علیه السلام بود و اوّل زنی از زن ها که به آن حضرت ایمان آورد خدیجه علیها السلام بود (2)

و در نهج البلاغه آمده است که امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود :

ص: 85


1- متّصل : حدیثی است که هر یک از روات آن از راوی طبقۀ بالا تر بلا واسطه نقل کرده باشند. (مدیر شانه چی: درایة الحديث ، ص 56)
2- امالی صدوق : ص 157

﴿ وَ لَمْ یَجْمَعْ بَیْتٌ وَاحِدٌ یَوْمَئِذٍ فِی اَلْإِسْلاَمِ غَیْرَ رَسُولِ اَللَّهِ وَ خَدِیجَهَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا﴾. (1)

در آن روز (یعنی روز بعثت آن حضرت) در اسلام خانواده ای غیر از رسول خدا و خدیجه جمع نشد و من سوم ایشان بودم.

و آن چه از تواریخ و سیر بر می آید آن است که این مخدّرۀ معظّمه قبل از ازدواج با رسول خدا صلی الله علیه و آله دو شوهر دیگر داشته: یکی از آن ها ابی هاله پسر زراره یا هند بن نباش تمیمی ، و دیگری عتیق بن عامر مخزومی بوده است .(2) و در زمان ازدواج با رسول خدا صلی الله علیه و آله چهل ساله بوده در حالی که آن حضرت - بنا بر اصحّ - بیست و پنج ساله و بنا بر بعضی از اقوال بیست و یک ساله بوده اند . (3)

و آن خاتون مکرمه صاحب ثروت و مال و حشم بسیار بوده و تجارت داشته، و بسیاری برای او به مضاربه کسب می کردند و با سرمایۀ او تجارت می نمدند .

و سبب تزویج او با پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله این شد که از دانشمندان و کهنه و رهبان،

ص: 86


1- نهج البلاغه : ص 300؛ بحار الانوار: ج 16 ، ص 16 .
2- بحار الأنوار: ج 16 ، ص 10 ؛ كشف الغمة : ج 2، ص 133 ؛ الفصول المهمة في معرفة الائمة : ج 1 ، 676؛ الذرية الطاهرة النبوية : ص 46؛ مقاتل الطالبيين : ص 30؛ مناقب آل ابی طالب : ج1، ص 137؛ مستدرك سفينة البحار ج 3، ص 33؛ احاديث امّ المؤمنين عايشه : ج 1، ص 73؛ السنن الكبرى : ج 7، ص71؛ عمدة القاری : ج 16 ، ص 278؛ المعجم الكبير : ج 22، ص 445؛ الاستيعاب : ج 4، ص 1817؛ مستدرک علم رجال الحدیث : ج 8، ص 136 ؛ قاموس الرجال : ج 12، 246؛ اسد الغابة : ج 5، ص 434 ؛ الاصابة : ج 8، ص 99 تاريخ الاسلام - الذهبي : ج 1، ص 237 ؛ الوافي بالوفيات : ج 13 ص 181 ؛ اعيان الشيعة : ج 6، ص 309؛ اعلام الورى بأعلام الهدى : ، ج 1، ص 274 ؛ السيرة النبوية : ج 4، ص 582 ؛ الخصائص الفاطمية : ج 1، ص 439
3- بحار الأنوار: ج 16 ، ص 13؛ مستدرك سفية البحار ج 3، ص 33؛ عمدة القاری : ج 16 ، ص 277 ؛ : الاستيعاب : ج 4، ص 1818 ؛ مستدرک علم رجال الحديث : ج 8 ، ص 571؛ الطبقات الكبرى : ج 1 ، 132 ؛ الوافي بالوفيات : ج 13 ، ص 181 ؛ اعيان الشيعة : ج 6، ص 308؛ كشف الغمة : ج 2، ص 135 ، السيرة الحلبية : ج 1، ص 229؛ مجمع البحرین : ج 1، ص 625؛ انساب الاشراف : ص 98 ؛ شذرات الذهب : ج 1، ص 14 .

قدر و جلالت آن حضرت را مکرّر در مکرّر شنیده بود و به خصوص از پسر عمّخود، ورقة بن نوفل بن اسد که به شریعت مسیح و عالم به کتاب های آسمانی بود، پیوسته سخنان و پیش گویی هایی دالّ بر عظمت مقام و ظاهر شدن رسالت و بلند شدن نام آن حضرت می شنید و این که خدیجه به قید زوجیّت او در خواهد آمد و به علاوه آن حضرت در صفات حمیده و خصال پسندیده و اخلاق حسنه و کمالات مستحسنه (1) و صدق حدیث و عظم امانت، در میان خواص و عوام مشهور و معروف بود.

سینۀ بی کینۀ آن مخدّره به نحوی هدف تیر عشق و محبّت آن جناب گردید که آنی از فکر مواصلت با حضرتش بیرون نبود و بیش تر اوقات به تنهایی به یاد او گریه ها می کرد و با خود زمزمه هایی داشت و با خیال وصال او روز را به شب و شب را به روز می آورد و به سوز و ساز می پرداخت و راز درون خود را با کسی اظهار نمی کرد.

عشق آمد و خیمه زد به صحرای دلش *** سودا بفزود بر سویدای دلش

اوّل قدمی پیش بشد پای دلش *** دل رفت و نشست عشق بر جای دلش

تا این که- بنا بر آن چه در کتب مبسوط شرح داده شده - کارش به جایی رسید که از آن حضرت تمنّا نمود که با اموالش تجارت فرماید و آن جناب نیز تمنّای او را پذیرفت و خدیجه به مراتب بیش تر از آن چه که به دیگران پاداش می داد ، بر عطیّت آن حضرت افزود ، و میسره و ناصح، دو نفر غلام مخصوص خود را به خدمت آن جناب بر گماشت و با حضرتش روانه داشت ، و آن حضرت نیز قبول فرمود و با میسره به عزم تجارت به سمت شام رهسپار گردید و آن جناب در این مسافرت

ص: 87


1- مستحسنه: نيکو شمرده شده ، ستوده .

بهره های وافری به دست آورد .

خلاصه کلام: پس از مراجعت آن حضرت از سفر شام ، خدیجه شخصی را به نزد آن حضرت فرستاد و چنین پیغام داد: همانا من - به واسطه قرابتی که با هم داریم و شرافت صدق گفتار و امانتی که در میان قوم خود داری - به مزاوجت و هم سری شما راغبم.

ناگفته نماند که خدیجۀ محترمه، از اواسط زنان قریش بود و از حيث جمال و کمال و مال و ثروت سر آمد همۀ آن ها بود، و در مکّۀ معظّمه خانه ای در نهایت وسعت داشت و بر بام خانۀ خود قبّه ای از حریر سبز، بسته شده با طناب های ابریشم نصب کرده بود، و ثروت و مال بی اندازه ای داشت ، امّا پس از ازدواج با رسول خدا صلی الله علیه و آله ، تمام اموال خود را در راه خدا برای رواج دین مقدّس اسلام به آن حضرت بذل نمود و برای خدا صدمات و شماتت ها و آزار های قوم خود را تحمّل کرد و این مقام فوق مرتبه و مقامی است که خداوند متعال به او عنایت فرمود .

و او در حسن و جمال، فضل و کمال ، بسط ید (1) و انفاق مال، عفّت و نیکی خصال، در عصر خود در میان اقران و امثال، شبیه و نظیری نداشته و مهارت تامّه ای در علم عروض و ادبیّات و شعر داشته. نگارنده در این مختصر، اندکی از بسیار از اشعار آب دار او را می نگارم و از خود به یادگار می گذارم.

پاره ای از اشعار خدیجه

یکی از آن ها شعری است که پس از توصیفات پسر عمويش ورقة بن نوفل بن اسد از حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله برای خدیجه ، با نهایت وجد و شوق و شعف

ص: 88


1- بسط ید: گشاد دستی ، دست بازی

سروده، به نحوی که از شوق وصال آن حضرت نزدیک بود جان از جسدش بیرون رود. در آن حال بدون صبر و قرار درّ شاهوار اشک بی اختیار از دیدّ گهر بار به رخسار خود می بارید و آه سرد از دل پر درد بر کشید و مترنّم به این اشعار آب دار گردید و آتش محبّت و اشتیاق وصال آن حضرت را از کانون دل مشتعل ساخت:

كم أستر الوجد و الأجفان تهتكه *** و أطلق الشوق و الأعضاء تمسكه

جفاني القلب لمّا أن تملّكه *** غيري فوا أسفا لو كنت أملكه

ما ضرّ من لم يدع منّي سوى رمقي *** لو كان يسمح بالباقي فيتركه (1)

- تا چند شادی و وجدی که در دل دارم بپوشم و حال آن که پلک ها، چشم را پاره می کند، و تا کی شوق وصال را رها کنم و حال آن که اعضای من آن را نگاه می دارد.

- دل من با من جفا کرد، برای این که غیر من آن را مالک شده و اگر من او را مالک شده بودم، جای تأسّف است.

- کسی که جز رمقی برای من باقی نگذارد ضرر نکرد ای کاش به باقی مانده سهل می گرفت و آن را ترک می کرد.

در بحار الانوار پس از ذکر این اشعار عبارتی فرموده که ترجمۀ آن به فارسی این است راوی گفت: عجیب ترین چیزی که در این امر عجیب دیدم این بود که هنوز خدیجه از انشای این اشعار فراغت نیافته بود که صدای کوبۀ دَر بلند شد ، به کنیز خود فرمان داد: فرود آی و ببین پشت در کیست ، شاید خبری از دوستان برسد ؟ و در همان حال این اشعار را انشا کرد:

أيا ريح الجنوب لعلّ علّم *** من الأحباب يطفي بعض حرّي

و لم لا حمّلوك إليّ منهم *** سلاما أشتريه و لو بعمري

و حقّ ودادهم إنّي كتوم *** و إنّي لا أبوح لهم بسرّي

ص: 89


1- بحار الانوار: ج 16 ، ص 24 .

أرانا (1) الله وصلهم قريبا *** و كم يسر أتى من مِن بعد عسر

فيوم من فراقكم کشهر *** و شهر من وصالكم كدهر

- ای باد جنوب! مرا از دوستانم خبر ده، شاید از دانستن حالات ایشان ، قدری از سوزش من فرو نشیند.

- چرا به واسطۀ تو سلامی از خود به سوی من نفرستادند، تا من به جان خود آن را خریداری کنم؟

- به حقّ محبتی که به ایشان دارم، من آن دوستی را کتمان می کنم و سرّ خود را برای ایشان فاش نمی کنم

- خدا وصال ایشان را به من نزدیک کند، که پس از هر دشواری آسانی ای است .

- یک روز جدایی از شما، برای من مانند ماهی است و یک ماه از وصال شما مانند روزگاری است.

پس کنیز فرود آمد و گفت: اولاد عبد المطّلب و سادات عربند. خدیجه با نهایت شوق از جا برخاست و به کنیز گفت: در را باز کن و به میسره خبر ده پشتی ها را برای ایشان آماده کند و متّکا ها در پشت هر یک از ایشان بگذارد، امید دارم که حبيب من محمّد را به همراه خود آورده باشند. پس این اشعار را انشا کرد:

ألذ حياتي وصلكم و لقاؤكم *** و لست ألذّ العيش حتّى أراكم

و ما استخشيت (2) عيني من الناس غيركم *** و لا لذّ في قلبي حبيب سواكم

ص: 90


1- در مصدر «أرانی» آمده است
2- در مصدر «استحسنت» آمده است

على الرأس و العينين جملة سعيكم *** و من ذا الذي في فعلكم قد عصاكم

و ها (1) أنا محسوب عليكم بأجمعي *** و روحي و مالي يا حبيبي فداكم

و ما غيركم في الحبّ يسكن مهجتي *** و إن شئتم تفتيش قلبي فهاكم (2)

زندگی مرا وصل و ملاقات شما لذّت داد، و من از زندگانی لذّت نمی برم مگر این که شما را ببینم.

- و چشم من از مردان غیر از شما نترسید، و از هیچ دوستی غیر شما دل من لذّت نبرد.

- همۀ کوشش شما را بالای سر و چشم هایم می گذارم، و کیست کسی که در کار شما نا فرمانی تان کند.

- و آگاه باشید که من همۀ چیز هایم در حساب شما گذارده شده . ای دوست من! همه چیز من و جان و مالم فدای شما.

- و غیر از شما دوستی نیست که در دل من جای گیرد ، اگر بخواهید، دل مرا تفتیش کنید، این دل من و شما .

و از اشعار اوست، پس از آن که ابو طالب فرمود: آمدن ما برای امر پسر برادرم، محمّد است. خدیجه خاتون پس از شنیدن این کلام، یقین کرد که مقصود او حاصل می شود، این اشعار را انشا کرد:

بذكركم يطفي الفؤاد من الوقد *** و رؤيتكم فيها شفا أعين الرّمد

ص: 91


1- در مصدر «فها» آمده است.
2- بحارالانوار: ج 16 ، ص 25 .

و من قال إنّي أشتكي من هواكم *** فقد كذبوا لو متّ فيه من الوجد

و مالي لا أملى سروراً بقربكم *** و قد كنت مشتاقاً عليكم من البعد

تشابه سرّي في هواكم و خاطري *** فأبدى الذي أخفى و أخفى الذي أُبدي (1)

- دل به یاد کردن شما از سوزش خاموش می شود و شفای دیدۀ بیمار در دیدن شما است.

- چه کسی گفته است که «من از خواهش شما شکایت دارم»؟ هر که بگوید ، دروغ گفته. اگر در هوای شما بمیرم از وجد است.

- چرا من از نزدیک شدن به شما مملوّ شادی و سرور نباشم؟ من از دور بر ملاقات و نزدیک شدن به شما مشتاق بودم.

- باطن من و آن چه در خاطر من است، از محبّت شما شبیه به یک دیگرند ، پس ظاهر می کنم آن چه را که پنهان داشته ام و مخفی می کنم آن چه را که ظاهر می کنم

و نیز از اشعار او است، هنگامی که شتر سر به پای مبارک خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله گذارد و به کلام فصیح نطق کرد که: «کیست مثل من و حال آن که سيّد المرسلين پشت مرا لمس کرد» ؟ و زن هایی که نزد خدیجه حاضر بودند ، گفتند: این سحر بزرگی است و بس که از این یتیم ظاهر شده. خدیجه فرمود: همانا این سحر نیست ، خود این آیات و کراماتی است که از این حضرت ظاهر شد، پس این اشعار را انشا کرد:

نطق البعير بفضل أحمد مخبراً *** هذا الذي شرّفت به أمّ القرى

ص: 92


1- همان.

هذا محمّد خير مبعوث أتى *** فهو الشفيع و خير من وطأ الثرى

يا حاسدیه تمزّقوا من غيظكم *** فهو الحبيب و لا سواه في الورى (1)

-شتر نطق کرد و به فضیلت احمد خبر داد: این است آن کسی که امّ القری (یعنی زمین مکّه) به او شرافت یافت.

- این است محمّد، بهترین برانگیخته شده به رسالت، که زمان بعثت او می آید، پس او است شفاعت کننده و بهترین کسی که قدم بر زمین می گذارد.

- ای کسانی که بر او حسد می برید ، نابود شوید به جهت این خشمی که دارید، زیرا که او است محبوبی که غیر از او در میان خلق حبیبی نیست.

و از اشعار اوست، هنگامی که لباس سفر برای حضرتش مهیّا کرد و آن حضرت در برابر روی او پوشید.

أوتيت من شرف الجمال فنونا *** و لقد فتنت بها القلوب فتوناً

قد كوّنت للحسن فيك جواهر *** فيها دعيت الجوهر المكنوناً

يا من أعار الظبي في فلواتِهِ *** للحسن جيداً سامياً و جفوناً

نظر (2) إلى جسمي النحيل و كيف قد *** أجريت من دمع العيون عيوناً

سهرت (3) عيني في هواك صبابة *** و ملأت قلبي لوعةً و جنوناً

- از انواع شرف جمال و زیبایی شرافت داده شده ای که دل ها را به آن انواع زیبایی ها مفتون کرده ای .

- گوهر هایی برای نکویی حسن در تو هستی پیدا کرده که در آن گوهر مکنونی پنهان است.

- ای کسی که به آهو های بیابان ها برای زیبایی، گردن بند و چشم های نیکو عاریه داده ای ،

ص: 93


1- همان
2- در مصدر «أنظر» آمده است.
3- در مصدر «أسهرت» آمده است.

- به جسم ضعیف لاغر من نگاه کن و ببین که چگونه از اشک چشمان خود چشمه هایی را جاری کرده ام.

- چشم خود را در هوای تو از جهت حرارت و گرمی عشقی که به تو دارم، بیدار داشتم، و دل خود را از سوزش و دیوانه بودن در عشق تو پر کردم.

و از اشعار اوست، هنگامی که حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله خدیجه را وداع فرمود و بر مرکب خود سوار شد، و میسره و ناصح دو غلام خدیجه در مقابل روی آن حضرت می رفتند، خدیجه این اشعار را انشا کرد:

قلب المحبّ إلى الأحباب مجذوب *** و جسمه بيد الأسقام منهوب

و قائل كيف طعم الحبّ قلت له *** الحبّ عذب و لكن فيه تعذيب

أفدي الذين على خدّي لبعدهم *** دمي و دمعي مسفوح و مسكوب

ما في الخيام و قد صارت (1) ركابهم جمّا *** إلا محبّ له في القلب محبوب

كأنّما يوسف في كلّ ناحية *** و الحزن (2) في كلّ بيت فيه يعقوب (3)

- دل دوست دارنده به جانب دوستان جذب شده و جسم او به دست بیماری ها غارت شده.

ص: 94


1- در مصدر «سارت» آمده است
2- در مصدر «الحز» آمده است.
3- بحارالانوار: ج 16 ، ص 28 .

- اگر گوینده بگوید که طعم محبّت چگونه است؟ می گویم: محبت گوارا است ولیکن در آن عذاب و شکنجه است.

- جانم را فدای کسانی می کنم که از دوری ایشان خون و اشک من [ بر گونه ام ] ریخته شده

- خیمه ها خالی شد و سواران همه رفتند، کسی نمانده مگر دوستی که محبوب او در دل او جا دارد.

- گویا که در هر جایی یوسفی است ، و حزن در هر خانه ای است که یعقوب در آن است.

و از اشعار او است، هنگام مراجعت آن حضرت از سفر شام ، چون بر خدیجه وارد شد این دو بیت را انشا کرد:

جاء الحبيب الذي أهواه من سفر *** و الشمس قد أثّرت في وجهه أثرا

عجبت للشمس من تقبيل و جنته *** و الشمس لا ينبغي أن تدرك القمرا (1)

- محبوبی که هوای او را در دل داشتم از سفر آمد در حالی که آفتاب در روی او اثر گذاشته.

- تعجب دارم از این که آفتاب روی محبوب مرا بوسیده و حال آن که سزاوار نیست که آفتاب ماه را درک کند.

و از اشعار او است وقتی که آن حضرت به خواهش خدیجه به جانب کاروان بر گشت تا با آن ها مراجعت فرماید و آن حضرت از مکّه بیرون رفت و جبرئیل و فرشتگان اطراف آن جناب را گرفتند، خدیجه خوش حال شد و این اشعار را انشا کرد:

نعم لي منكم ملزم أيّ ملزم *** و وصل مدى الأيّام لا يتصرّم

و لو لم يكن قلب المتيّم فيكم *** جريحا لما سالت دموعي بالدم

ص: 95


1- بحارالانوار: ج 16 ، ص 49

و لم يخل طرفي ساعة من خيالكم *** و من حبّكم قلبي و من ذكركم فمي

و لو جبلا حمّلتموه بعادكم *** لمال و ماذا حال جسمي و أعظمي

أشدّ على كبدي يدي فيردّها *** بما فيه من وجد من الشوق مضرم

طويت الهوى و الشوق ينشر طيّه *** و كتمت أشجاني فلم تتكتّم

فياربّ قد طالت بنا مدّة النوى *** و أنت قدير تنظم الشمل فانظم (1)

- آری از طرف شما برای من الزام کننده ای هست، چه الزام کننده ای که رشتۀ وصل روز های دراز پاره شدنی نیست و بریده نشده.

- و اگر دلی که در محبّت شما بنده و ذلیل شده، جریحه دار نبود، اشک های من با خون جاری نمی شد

- و دل من از خیال شما ساعتی خالی نیست و چشم در محبّت شما به خواب نمی رود، و دهان من از ذکر شما غافل نیست.

- و اگر عادت هایی که دارید را بر کوه تحمیل کنید، از جا کنده می شود ، پس حال جسم و استخوان های من چگونه خواهد بود؟

- دست خود را محکم بر روی جگر خود می گذارم که از جا کنده نشود ، امّا وجدی که از شما در دل دارم دست مرا رد می کند و از شوق آتش می گیرد.

- من در هوای محبّت شما در دل به خود می پیچم که ظاهر نشود ، شوق آن را باز می کند و هر چه ناله های شوق خود را کتمان می کنم، فاش می شود.

- پس ای پروردگار من! مدّت جدایی و فراق ما طولانی شد، و تو می توانی این تفرقه را مبدّل به اجتماع کنی، پس میان حبیب و محبوب جمع کن .

و از اشعار اوست، در هنگامی که حضرت ختمی مرتبت گزارش سفر تجارت خود را برای خدیجه بیان می فرمود و او اظهار شادی و خوش بختی از ملاقات آن حضرت می نمود ، این رباعی را با نهایت شوق و خوشحالی انشا کرد:

ص: 96


1- بحار الانوار: ج 16 ، ص 50.

فلو أنّني أمسيت في كلّ نعمة *** و دامت لي الدنيا و ملك الأكاسره

فما سويت عندى جناح بعوضة *** إذا لم يكن عيني لعينك ناظره (1)

- اگر من روز را در میان همۀ نعمت ها شام کنم و همیشه دنیا و مملکت سلاطین کسروی برای من باشد

- در نزد من با بال پشه ای برابر نیست ، اگر چشم من به چشم تو نظر نداشته باشد .

و از اشعار اوست، بعد از این که آن حضرت خود را از گرد و غبار سفر شست و شو داد و گیسوان عبیر آسای خود را شانه زد و از لباس سفر بیرون آمد و لباس های فاخر در بر نمود و به مشک و غالیه و بوی خوش خود را معطّر فرمود و در كمال جمال و جلال به خانۀ خدیجه آمد، خدیجه این اشعار را انشا کرد:

دنی فرمى من قوس حاجبه سهما *** فصادفني حتّى قتلت به ظلما

و أسفر عن وجه و أسبل شعره *** فبات يباهي البدر في ليلة ظلما

و لم أدر حتّى زار من غير موعد *** على رغم واش ما أحاط به علما

و علّمني من طيب حسن حديثه *** منادمة يستنطق الصخرة الصمّا (2)

- محمد نزدیک شد و از کمان ابروی خود تیری رها کرد و آن تیر به من اصابت کرد تا این که از روی ظلم کشته شدم.

- و پرده از روی خود برداشت و مو های خود را افشاند و بیتوته کرد به نحوی که بر ماه شب چهار ده در شب تاریک فخر و مباهات می نمود

- و من نمی دانستم تا این که مرا در وقتی که وعده نشده بود زیارت نمود، به رغم سخن چینی که علم به فضائل و کمالات او نداشت.

- و مرا از پاکیزگی و نیکی حدیث خود تعلیم داد، با صمیمیّتی که سنگ سخت را به سخن می آورد.

ص: 97


1- بحارالانوار: ج 16 ، ص 52
2- بحارالانوار: ج 16 ، ص 53

و از اشعار اوست هنگامی که از حضرتش درخواست کرد که با او ازدواج کند ، و با نهایت اشتیاق، عشق خود را به آن حضرت اظهار نمود و این اشعار را انشا کرد:

يا سعد إن جزت بوادي الأراك *** بلّغ قليبا ضاع منّي هناك

و استفت غزلان الفلا سائلاً *** هل لأسير الحبّ منهم فكاك

و إن ترى ركباً بوادي الحما *** سائلهم عنّي و من لي بذاك

نعم سروا و استصبحوا ناظري *** و الآن عيني تشتهي أن يراك

ما فيّ من عضو و لا مفصل *** إلّا و قد ركّب فيه هواك

عذّبتني بالهجر بعد الوفا *** يا سيّدي ماذا جزاء بذاك

فاحكم بما شئت و ما ترتضي *** فالقلب ما يرضيه إلّا رضاك (1)

- ای سعد! اگر به وادی اراک گذشتی، به آن چاهی که در آن جا از من ضایع شده برسان.

- و از آهوان آن بیابان سؤال کن که آیا کسی که اسیر محبّت شد از آن ها رهایی دارد؟

- و اگر سوارانی را در آن بیابان دور دست ممنوع الورود دیدی، از جانب من بپرس چه کسی برای من در آن جا هست؟

- آری ، شب را بروید تا این که صبح کنید. ای آن که به من می نگری، چشم من آرزو و هوای دیدن تو را دارد

- هیچ عضو و هیچ مفصلی از اعضا و مفاصل من نیست مگر این که هوای تو در آن ترکیب و با محبّت تو آمیخته شده.

- بعد از این که من در محبت و علاقه به تو وفا دارم، مرا به دور شدن از خود عذاب و شکنجه می کنی؟

- پس حکم کن بر آن چه که می خواهی و آن چه که می پسندی، زیرا که دل من چیزی را

ص: 98


1- همان

نمی پسندد، مگر آن چه را که تو می پسندی.

و از اشعار اوست، در همین مقام پس از آن که آن حضرت به سبب فقر و فاقۀ خود از ازدواج با او عذر خواهی کرد، او در جواب اعتذار (1) آن جناب گفت : کسی که از جان خود از چون تو جانانی مضایقه نکند ، از مال مضایقه (2) نمی کند . تمام هستی و دارایی من از آن شما است و در حکم شما ، و من هرگز از چون تو جانانی مضایقه ای ندارم. و سوگند به کعبه و صفا، بیرون از خواسته و رضایت تو لب نگشایم، و از چون تو آرام جانی چنین گمانی نمی برم که این کنیزک را از خود دور، و از فیض وصال خود مهجور فرمایی.

خدیجه این کلمات را با سوز دل بگفت و قطرات اشک از دیده بر رخسار خود می بارید و با خاطر امیدوار به انشای این اشعار آب دار پرداخت ، در حالتی که مهره دل خود را به نزد محبّت آن بزرگوار می باخت:

و الله ما هبّ نسيم الشمال *** إلّا تذكّرت ليالي الوصال

و لا أضا من نحوكم بارق *** إلّا توهّمت بطيف الخيال

أحبابنا ما خطرت فرقة *** منكم غداة الوصل منّي ببال

جور الليالي خصّني بالجفا *** منكم و مَن يؤمن جور اللّيال

رقّوا و جودوا و ارحموا و اعتقوا *** لابدّ لي منكم على كلّ حال (3)

- به ذات خدا سوگند که نسیم شمالی نمی وزد مگر این که شب های وصال را یاد می کنم

- و برقی از طرف شما جستن نکرد مگر این که من آن را در خواب می دیدم.

- ای دوستان ما! در فردای وصل، جدایی از شما در دل من خطور نمی کند.

ص: 99


1- اعتذار: پوزش خواستن.
2- مضایقه: خود داری از دادن مال و چیزی به کسی یا کردن کاری برای او .
3- بحار الانوار: ج 16 ، ص 54

- جور شب ها از جانب شما مرا به جفا کردن تخصیص داده و کیست که از جور این شب ها ایمن باشد؟

- رقت و بخشش و رحم کنید و مرا آزاد کنید، مرا از وصلت با شما در هر حالی، چاره و گریزی نیست.

حاصل کلام آن که: بیان فضائل، مناقب و کمالات این بانوی معظّمه از عهدۀ این مختصر بیرون است، لذا در این جا به یک خبر نبوی اکتفا می کنم که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده:

﴿ إِنَّ خَيْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مَرْيَمُ بِنْت عِمْرَانَ وَ آسِيَةُ بِنْتِ مُزَاحِمٍ وَ خَدِيجَةُ بِنْتُ خویلد وَ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ﴾. (1)

بهترین زنان جهانیان مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم و خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمّد صلی الله علیه و آله است .

علاقه مندانی که می خواهند از حالات آن بانوی معظّمه بیشتر از این اطّلاع حاصل کنند ، به کتب مبسوط اهل فن حدیث و تاریخ رجوع کنند. فعلاً چیزی که در این مختصر سزاوار تذکّر دادن است، سه امر است که آن را ضمن سه مطلب یاد آوری می کنیم:

مطلب اوّل: در میان خاصّه و عامّه چنین معروف است که حضرت ختمی مآب صلى الله عليه و آله و سلم ، شوهر سوم آن علیا مخدّره بوده و در کتب فریقین از اخبار بسیاری چنین استفاده می شود که تمام زن های آن حضرت بیوه بوده اند اّلا عايشه ، و مخالف این قول قول ابی القاسم کوفی و احمد بلاذری است در دو کتاب ایشان.(2)

و علم الهدی در شافی و ابو جعفر در تلخیص - بنا بر آن چه علّامۀ مجلسی رحمه الله در

ص: 100


1- اعلام الوری ص 150 .
2- الاستغاثه : ج 1، ص 70 در الانساب یافت نشد و کتب دیگر از الاستغاثه نقل کرده اند.

بحار(1) از ایشان حکایت فرموده - معتقدند که خدیجه علیها السلام در زمان ازدواج با پیغمبر صلی الله علیه و آله عذرا و بکر بوده. و مؤیّد این قول است آن چه در بحار (2) از کتاب انوار و بدع روایت نموده که رقیّه و زینب فرزندان بطنی هاله، خواهر خدیجه بوده اند ، و ابو القاسم کوفی - بنا بر آن چه از کتاب استغاثه نقل شده - استدلال کرده که خدیجه غیر از رسول خدا صلی الله علیه و آله احدی را به زوجیّت خویش برنگزید. و بالا ترین دلیلی که آورده اند، اجماع خاص و عام از اهل آثار و راویان اخبار است بر اینکه از اشراف و سادات و صاحبان مجد و بزرگواری قریش باقی نماند الا این که برای خواستگاری خدیجه پیش قدم شد و آتش این آرزو را در کانون دل خود مشتعل نموده و خدیجه آب سرد بر آتش هوای ایشان ریخته و ایشان را جواب گفته و خواستگاری ایشان را رد کرده و نپذیرفته و از همین جهت بوده که پس از ازدواج او با رسول خدا صلی الله علیه و آله بر خدیجه غضب نمودند و از او دوری کردند و گفتند: همانا اشراف و امنای قریش به خواستگاری تو قدم گذارده و هیچ یک را به زوجیّت خود نپذیرفتی و برای محمّد يتيم ابی طالب که فقیر است و مالی ندارد سر فرود آوردی و او را به شوهری خود ستودى. (3)

پس اهل فهم و دانش چگونه این مطلب را قبول کنند که خدیجه با عربی از تمیم تن در دهد و از سادات قریش و اشراف آن ها ممانعت نماید ، با اوصافی که در فضایل و کمالات آن بی بی معظّمه گفته شده!

مناقشه: در مورد این برهان ممکن است چنین گفته شود: چه مانعی دارد که

ص: 101


1- بحارالانوار: ج 22، ص 337
2- همان ؛ مناقب : ج 1، ص 337؛ الصحيح من السيرة : ج 2 ص 337.
3- امالی صدوق : ص 690 ؛ دلائل الامامة : ص 77؛ خرائج و جرائح : ج 3 ص 524 ؛ بحار الانوار: ج 16 ، ص 180 .

خدیجه علیها السلام پیش از رسول خدا صلی الله علیه و آله دو شوهر دیگر داشته و پس از آن که آن دو شوهر بدرود جهان گفته اند، اموال خدیجه از میراث آن دو شوهر زیاد شده ، آن گاه سادات قریش از او خواستگاری کرده اند این احتمال نه عقلاً و نه عادتاً مانعی ندارد ، به خصوص در صورتی که وضعیت ابا هاله یا عتیق واضح نشده باشد که از عرب های پست بوده اند؛ شاید هر یک از آن ها از اشراف اقوام خود بوده اند، یعنی

ابا هاله از اشراف تمیمی ، و عتیق از اشراف مخزومی بوده اند، و هر دو نفر صاحب قبیله و عشیره و سزاوار نیست که از تمیمی به اعرابی تعبیر کرد و چنین مطلبی ثابت نشده است .

همین طور، این احتمال هیچ منافاتی با عذرا و بکر بودن در زمان ازدواج با پیغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ندارد. چه بسا با آن دو نفر ازدواج کرده باشد و به واسطۀ عنن (1) یا مثل آن نتوانسته باشند با او نزدیکی کنند ، نظیر زلیخا زوجه عزیز مصر که در اختیار او بود و به واسطه عنن نتوانست او را تصرف کند تا آن که بعد از او حضرت یوسف او را به عقد خود در آورد، در حالتی که عذرا بود. بلی اگر ثابت شود که رقیّه و زینب ، دختران خدیجه بوده اند ، نه از خواهر او ، هاله ، مطلوب کسی که گفته خدیجه عذرا نبوده - و العلم عند الله - به هر حال نتیجه ای برای این نزاع حاصل نیست.

مطلب دوم: کتب فریقین مشحون (2) است از این که خدیجه چهار دختر از

رسول خدا صلی الله علیه و آله به دنیا آورده زینب و امّ کلثوم و رقیّه و فاطمه ، و سه پسر : قاسم طيّب و طاهر ، و از این جهت آن حضرت به پسر بزرگش قاسم کنیه داده شد و او را ابوالقاسم می گفتند .

ص: 102


1- عنن : ناتوانی جنسی .
2- مشحون پر شده، مملو

و فرزندان ذکور آن حضرت که از خدیجه بودند ، پیش از اسلام از دنیا رحلت کردند. و بعضی گفته اند که آن حضرت از خدیجه پسری غیر از قاسم نداشته ، و امّا دختران آن حضرت اسلام را درک کردند و با پیغمبر هجرت کردند و متابعت آن بزرگوار را نموده ، ایمان آوردند.

مطلب سوم: وفات خدیجه علیها السلام را اهل سیر در ماه رمضان پنج سال و به روایتی چهار سال و به روایتی سه سال پیش از هجرت دانسته اند و در کتاب اسد الغابة (1) قول اخیر را به صواب نزدیک تر دانسته و مدفن آن معظّمه در مکّه در حَجُون (2) است و مدّت عمر او در دنیا شصت و پنج سال بوده چهل ساله بود که با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ازدواج کرد و با پیغمبر صلی الله علیه و آله بیست و پنج سال و به قولی بیست و چهار سال زندگانی کرد ، و قول اوّل اشهر ، و ثانی اظهر است، و الله عالم بحقائق الامور.

ص: 103


1- اسد الغابة، ج 1، ص 19.
2- حَجون ، نام دیگر قبرستان ابو طالب یا همان قبرستان بنی هاشم می باشد که در شمال شرقی مکّه معظّمه واقع است.

ص: 104

فصل چهارم: تاریخ ولادت فاطمه سلام الله علیها و چگونگی آن

اشاره

ولادت صدّیقۀ طاهره علیها السلام بنا بر اصحّ اقوال ، پنج سال بعد از بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله، مطابق با سال چهل و پنجم عام الفیل در زمان سلطنت یزدجرد (1) بن شهریار از پادشاهان عجم در ساعت آخر از شب جمعه ، بیستم ماه جمادی الثانیه سال شش هزار و دویست و هشت شمسی، بعد از هبوط (2) آدم صفی الله علیه السلام ، بنا بر مشهور. در میان خاصه و عامه در مورد روز و ماه ولادت آن سيّدۀ زنان جهانیان اختلافی نیست. هشت سال با پدر بزرگوارش در مکّۀ معظّمه و پس از آن به مدینۀ طیّبه هجرت فرموده و ده سال هم نیز با آن حضرت در مدینۀ طیّبه بوده، چنان چه اخبار متواتری که از فریقین روایت شده بر آن دلالت دارد.

و امّا در سال ولادت آن حضرت اخبار مختلفی به چشم می خورد؛ جمعی در سال پنجم بعثت و بعضی دو سال بعد از بعثت و قلیلی از عامّه پنج سال قبل از بعثت روایت کرده اند ، چنان چه در کتب کافی، مناقب ابن شهر آشوب، كشف الغمه ،اربلی، دروس شهيد اوّل، دلائل الامامة محمّد بن جریر طبری، جدول مصباح کفعمی، روایتی از مصباحین و جامع عبّاسی و جمعی دیگر از مورّخین و نسّابه (3) پنج سال بعد

ص: 105


1- یزدجرد = یزدگرد
2- هبوط : فرود آمدن.
3- نسّابه : نسب شناس

از بعثت گفته اند، (1) و سیّد ابن طاوس در کتاب اقبال خود به سند خود از شیخ مفید رضی الله عنه از کتاب حدائق الرياض او در ذکر ماه جمادی الآخره فرموده:

﴿ یَوْمُ اَلْعِشْرِینَ مِنْهُ کَانَ مَوْلِدَ اَلسَّیِّدَةِ اَلزَّهْرَاءِ عَلَیْهَا السَّلاَمُ سَنَةَ اِثْنَتَیْنِ مِنَ اَلْمَبْعَثِ وَ هُوَ یَوْمٌ شَرِیفٌ یَتَجَدَّدُ فِیهِ سُرُورُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ یُسْتَحَبُّ صِیَامُهُ وَ اَلتَّطَوُّعُ فِیهِ بِالْخَیْرَاتِ وَ اَلصَّدَقَةُ عَلَی أَهْلِ اَلْإِیمَانِ ﴾ (2)

روز بیستم از جمادی الآخر سال دوم بعثت، روز ولادت سیّده زهرا (سلام الله علیها) است ؛ و آن روز روزی شریف است که شادی مؤمنین در آن تازه می شود و روزه گرفتن و خیرات کردن و صدقه دادن بر اهل ایمان در آن روز مستحب است.

و خود سیّد در همان کتاب فرموده:

﴿ يوم ولادة سيدتنا الزهرا البتول ابنة أفضل رسول صلی الله علیه و آله و هو يوم عظيم الشأن من أعظم أيّام أهل الإسلام و الإيمان لأمور:

منها : إنّ نسب رسول الله صلی الله علیه و آله انقطع إلا منها .

و منها : إنّ أئمّة المسلمين و الدعاة إلى ربِّ العالمين من ذرّيّتها و صادر عن مقدس ولادتها.

و منها : إنّها أفضل من كلّ امرأة كانت أو تكون في الوجود، و هذا فضل عظيم السعود .

و منها : إنّها المزوّجة في السماء، و المختصّة بالطهارة و المباهلة ، و هي، المختارة من سائر النساء.

ص: 106


1- کافی ج 1، ص 458؛ مناقب ابن شهر آشوب : ج 3، ص 132؛ كشف الغمة : ج 2، ص 76؛ الدروس : ج 2، ص 6؛ دلائل الامامة : ص 79؛ المصباح کفعمی ص 512؛ جامع عباسی : ص 188 ؛ بحار الأنوار: ج 43 ، ص 6؛ مصباح المتهجد : ص 793.
2- اقبال : ص 263 ؛ مسار الشيعه : ص 45 ؛ بحار الانوار: ج 95 ، ص 375

و منها : إنّها المشرّفة بنزول المائدة عليها من السماء و هذا مقام عظيم من مقامات الأنبياء .﴾ (1)

روز ولادت سیّدۀ ما زهرای بتول دختر برترین رسول صلی الله علیه و آله روزی است که شان آن بزرگ و از بزرگ ترین روز های اهل اسلام و ایمان است ، به علّت چند امر که :

و از جملۀ آن ها است: این که: نسب رسول الله صلی الله علیه و آله قطع شد مگر از او .

و از جملۀ آن امور این که: پیشوایان مسلمانان و دعوت کنندگان به سوی پروردگار جهانیان از ذریّه اویند و از ولادت پاک و پاکیزه او صادر شده اند .

و از جملۀ آن امور این که: او افضل از تمام زن هایی است که در عالم هستی بوده اند یا خواهند بود و این فضلی است که سعادت آن بزرگ است.

و از جمله آن امور این است: که ازدواج او در آسمان واقع شده و به طهارت و مباهله مخصوص می باشد و او برگزیدۀ زنان است.

و از جمله امور این است: که او به سبب این که از آسمان برایش مانده فرود آمده، شرافت یافته است، و این مقام بزرگی از مقامات پیغمبران است.

و بعضی از علمای عامّه چنین گفته و روایت کرده اند که ولادت آن سيّدۀ جهانیان پیش از بعثت ، در هنگامی که قریش خانۀ کعبه را بنا می کردند بوده، (2) و علّامۀ مجلسی رحمه الله از برخی کتب مخالفین به طور مسند روایت کرده که : چهل و یک سال از سنّ مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله گذاشته بود که فاطمۀ زهرا متولّد شد ، یعنی یک سال بعد از بعثت.(3) و در روایتی از حافظ ابی منصور دیلمی از ابی علی حدّاد از حافظ ابی نعیم در کتاب معرفة الصحابه روایت کرده که گفته است: فاطمه کوچک ترین دختر های پیغمبر بوده ؛ وقتی تولّد یافت که قریش خانۀ کعبه را بنا می کردند ، و

ص: 107


1- اقبال : ص 623
2- بحار الانوار: ج 43، ص 9 ؛ عوالم العلوم : ج 11، ص 35 هر دو به نقل از مقاتل الطالبیین
3- استيعاب : ج 4، ص 373؛ بحار الانوار: ج 43، ص 8

پیش از بعثت کنیه او «أمّ أسماء» بوده. (1) و نیز بعضی از ایشان ولادت آن حضرت را پنج سال پیش از بعثت روایت کرده اند.

مؤلّف ناچیز گوید: اصحّ از همۀ این اقوال و روایات ، چنان چه ذکر شد آن است که ولادت آن ولیّة الله علیها سلام در سال پنجم (2) بعثت بوده ، و لازمۀ قول به این که پنج سال قبل از بعثت متولّد شده باشد آن است که گفته شود حضرت زهرا (سلام الله علیها) هنگام هجرت هجده سال داشته و هنگام رحلت پیغمبر بیست و هشت ساله بوده ، و اگر دو سال بعد از بعثت هم گفته شود هنگام هجرت یازده ساله و هنگام رحلت پیغمبر بیست و یک ساله بوده. قول به پنج سال قبل از بعثت قطعاً باطل است و هكذا قول به یک سال بعد از بعثت هم مقرون به صحّت نیست.

و امّا بطلان مصادف بودن ولادت او با زمانی که قریش خانۀ کعبه را بنا می گذاردند، از آفتاب روشن تر است. زیرا هنگام بنای خانۀ کعبه به هیچ وجه سازشی با ولادت آن بی بی معظّمه ندارد ، چه این که در آن وقت سنّ نازنین پیغمبر ، بنا بر بعضی اخبار بیست و پنج سال و بنا بر بعضی سی و پنج سال بوده و طبق ظاهر عبارت علّامه حلّى - اعلى الله مقامه - در کتاب تذکره، چنان چه صاحب کتاب مصباح الحرمین از آن نقل نموده ، ده سال قبل از بعثت بوده، نتیجۀ این قول آن است که سنّ زهرای مرضیّه هنگام رحلت پدر، سی و سه باشد و هرگز چنین نبود. و جای تردید نیست که قول به تولّد آن جناب پنج سال بعد از بعثت، اصحّ و اتقن و اقوم و اشهر سایر اقوال است.

ص: 108


1- بحار الانوار: ج 43 ، ص 8؛ عوالم العلوم : ج 11، ص 33 به نقل از معرفة الصحابه.
2- ن . ک : کافی : ج 1، ص 457 ، ح 1 .

و امّا کیفیت ولادت آن حضرت

در كتاب اللمعة البيضاء در شرح خطبۀ زهرا (سلام الله علیها) روایتی را به طور مرسل (1) نقل نموده و گفته است:

روي أنّه لمّا كانت وقت حملها نزل جبرئيل بأمر الله تعالى، فأمر رسول الله أن يترك المخالطة مع الناس ، و يختار الخلوة والعزلة، و يشتغل بعبادة الله سبحانه، و لا يأكل من طعام أهل الدنيا و لو لقمة ، و لا يشرب من مياههم و لو شربة ، بل يكون صائماً أبداً و يفطر برطب الجنّة أو تينها أو تفّاحها إلى أن انعقد النطفة من طعام الجنّة، بعد أن تكوّن أصل تلك النطفة في ليلة الإسراء بأكل هذه الطيّبات، على ما مرّ في تسميتها بالإنسيّة الحوراء .

و في الليلة المتمّمة للأربعين قارب صلی الله علیه و آله مع خديجة أمّ المؤمنين قبل عشاء الآخرة، فانعقد تلك النطفة النوريّة ، فولدتها بعد تسعة أشهر من الحمل في متمّم العشرين من جمادى الآخرة. و كان حملها و ولادتها بمكّة في دار خديجة و هي دار كريمة معروفة، و نزلت فيها حوّا و مريم و آسية مع جمع كثير من الملائكة.(2).

صاحب لمعه گوید: روایت شده که چون حمل فاطمه علیها السلام نزدیک شد جبرئیل به امر خدا بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد و آن حضرت را امر کرد که رفت و آمد با مردم را ترک کند و خلوت و گوشه گیری اختیار کند و به عبادت خدای سبحانه مشغول شود و از طعام اهل دنیا و لو این که یک لقمه باشد نخورد و از آب های ایشان هر چند یک جرعه باشد نیاشامد بلکه همه روزه روزه دار باشد و به رطب یا انجیر یا سیب بهشتی افطار کند، تا

ص: 109


1- مرسل: حديثى است که شخصی که خود حدیث را از پیغمبر یا امام نشنیده بدون وساطت صحابی از معصوم نقل کند (مدیر شانه چی: دراية الحديث، ص 80 )
2- لمعة البيضاء : ص 228 .

این که نطفه از طعام بهشتی بسته شود بعد از این که اصل آن در شب معراج به سبب خوردن این طعام های پاکیزه به وجود آمده، بنا بر آن چه قبلاً در وجه تسمیۀ آن بی بی معظّمه به انسیّۀ حورا ذکر شد.

و در شبی که تمام کنندۀ اربعین بود ، پیش از نماز عشا با خدیجه، مادر مؤمنین نزدیکی کرد. پس آن نطفۀ نوریّه در رحم او بسته شد و پس از نه ماه که از مدّت حمل گذشت در تمام کنندۀ روز بیستم جمادی الآخره او را به دنیا آورد. و مدّت حمل و ولادت او در مکّه در خانۀ خدیجه بود، و آن خانه با کرامت و آشنا است و در همان خانه حوّا و مریم و آسیه با گروهی بسیار از فرشتگان فرود آمدند.

صدوق رحمه الله در کتاب امالی از احمد بن محمّد خلیلی از محمّد بن ابی بکر فقیه از احمد بن محمّد نوفلی از اسحاق بن یزید از حمّاد بن عیسی از ذرعة بن محمّد از مفضّل بن عمر روایت کرده :

قال : قلت لأبي عبدالله علیه السلام : كيف كان ولادة فاطمة علیها السلام؟

قال : نعم ، إنّ خديجة لمّا تزوج بها رسول الله صلی الله علیه و آله هجرتها نسوة مكّة، فكنّ لا يدخلن عليها و لا يسلّمن عليها و لا يتركن امرأة تدخل عليها، فاستوحشت خديجة لذلك ، و كان جزعها و غمّها حذراً عليه .

فلمّا حملت بفاطمة كانت فاطمة تحدّثها من بطنها و تصبّرها. و كانت تكتم ذلك من رسول الله صلی الله علیه و آله ، فدخل رسول الله صلی الله علیه و آله يوماً فسمع خديجة تحدّث فاطمة، فقال لها يا خديجة ! من تحدّثين ؟

قالت : الجنين الذي في بطني يحدّثني و يؤنسني .

قال : يا خديجة ، هذا جبرئيل يخبرني ( يبشّرني) أنّها أنثى و أنّها النسلة الطاهرة الميمونة و أنّ الله تبارك و تعالى سيجعل نسلي منها، و سيجعل من نسلها أئمة و يجعلهم خلفاءه في أرضه بعد انقضاء وحيه .

ص: 110

فلم تزل خديجة على ذلك إلى أن حضرت ،ولادتها، فوجهّت إلى نساء قريش و بني هاشم أن تعالين لتلين منّي ما تلي النساء، فأرسلن إليها : أنت عصيتنا و لم تقبلي قولنا و تزوّجت محمّداً صلی الله علیه و آله يتيم أبي طالب فقيراً لا مال له، فلسنا نجيء و لانلي من أمرك شيئاً، فإغتمّت خديجة لذلك .

فبينا هي كذلك، إذ دخل عليها أربع نسوة سمر طوال كأنّهنّ من نساء بني هاشم، ففزعت منهنّ لمّا رأتهنّ ، فقالت :إحداهنّ: «لا تحزني يا خديجة فإنّا رسل ربّك إليك و نحن أخواتك : أنا سارة، و هذه آسية بنت مزاحم و هي رفيقتك في الجنّة، و هذه مريم بنت عمران و هذه كلثوم (1) أخت موسى بن عمران ، بعثنا الله إليك لنلي منك ما تلي النساء من النساء.» فجلست واحدة عن يمينها و أخرى عن يسارها و الثالثة بين يديها و الرابعة من خلفها فوضعت فاطمة طاهرة مطهّرة، فلمّا سقطت إلى الأرض أشرق منها النور حتّى دخل بيوتات مكّة ، و لم يبق في شرق الأرض و لا في غربها موضع إلّا أشرق في ذلك النور.

و دخل عشر من الحور العين كلّ واحدة منهنّ معها طست من الجنة و إبريق من الجنّة ، و في الإبريق ماء من الكوثر ، فتناولتها المرأة التي كانت بين يديها ، فغسّلتها بماء الكوثر ، و أخرجت خرقتين بيضاوتين أشدّ بياضاً من اللّبن و أطيب ريحاً من المسك والعنبر ، فلفّتها بواحدة ، و قنّعتها بالثانية، ثمّ استنطقتها فنطقت فاطمة بالشهادتين و قالت : « أشهد أن لا إله إلّا الله ، و أشهد أن أبي رسول الله صلی الله علیه و آله سيّد الأنبياء ، و أنّ بعلي سيّد الأوصياء، و ولدي سادة الأسباط» . ثمّ سلّمت عليهنّ و سمّت كلّ واحدة منهنّ باسمها. و أقبلن يضحكن

ص: 111


1- كلثم - خ ل . (مؤل ف)

إليها، و تباشرت الحور العين ، و بشّر أهل السماء بعضهم بعضاً بولادة فاطمة، و حدث في السماء نور زاهر لم تره الملائكة قبل ذلك .

و قالت النسوة : «خذيها يا خديجة، طاهرة مطهّرة زكيّة ميمونة، بورك فيها و في نسلها». فتناولتها فرحة مستبشرة و ألقمتها ثديها قدرّ عليها. فكانت فاطمة تنمي في اليوم كما ينمي الصبيّ في الشهر و تنمي في الشهر كما تنمي(1) الصبّي في السنة .(2)

مفضّل گفت : به ابی عبد الله علیه السلام گفتم : ولادت فاطمه علیها السلام چگونه بوده است؟

فرمود : آری ، چون خدیجه با رسول خدا صلی الله علیه و آله ازدواج کرد، زن های مکّه از او دوری کردند و نزد او نمی رفتند و به او سلام نمی کردند و نمی گذاردند که زنی نزد او رود، پس خدیجه بدین جهت به تنهایی افتاد، و جزع(3) و غم او برای ترس از آزار رساندن قریش به پیغمبر بود تا وقتی که به فاطمه حامل شد. و او در شکم مادر با وی سخن می گفت و او را به صبر و شکیبایی امر می فرمود، و خدیجه حدیث کردن او را از رسول خدا صلی الله علیه و آله مخفی می داشت [ روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد پس شنید که آن حضرت با فاطمه سخن می گوید،] فرمود: ای خدیجه! با کی سخن می گویی؟

عرض کرد: جنینی که در شکم دارم با من حدیث می کند و انیس من است.

فرمود: ای خدیجه، اینک جبرئیل حاضر است و مرا بشارت می دهد که همانا او دختری است پاکیزه و فرخنده که زود باشد خدای تعالی نسل مرا از او قرار دهد و از نسل او امام هایی به وجود آورد و پس از انقضای وحی از جانب او، آن ها را خلیفۀ خود در روی زمین قرار دهد.

پس خدیجه همیشه با طفلی که در شکم او بود انس داشت تا هنگامی که آثار ولادت او

ص: 112


1- نسخه بدل در هر سه مورد «تنمو» است. (مؤلف)
2- امالی : ص 690؛ دلائل الامامة : ص 77؛ خرائج و جرائح : ج 2، ص 524 ؛ بحار الانوار: ج 16 ص 80.
3- جزع: نا شکیبایی ، بی تابی

ظاهر شد پس کسی را به نزد زنان قریش و بنی هاشم فرستاد که به نزد من بیایید و در این وقت مرا یاری کنید، هم چنانی که زنان در چنین وقتی یک دیگر را یاری می کنند. برای او جواب فرستادند که: چون تو نا فرمانی ما کردی و گفتۀ ما را نشنیدی و به محمّد یتیم ابو طالب که فقیر و بی مال است شوهر کردی، ما به نزد تو نمی آییم و با تو همراهی نمی کنیم.

پس خدیجه از جواب ایشان غمناک و اندوهگین شد که نا گاه چهار زن بلند قامتِ گندم گون شبیه زن های بنی هاشم بر او وارد شدند. خدیجه از ورود و دیدن ایشان ترسید، پس یکی از ایشان گفت: ای خدیجه محزون مباش، ما فرستاده های پروردگارت به سوی توایم و ما خواهرهای تو هستیم: من ساره هستم و این آسیه دختر مزاحم [دوست تو در بهشت] و این مریم دختر عمران ، و این کلثوم خواهر موسی بن عمران است. خدا ما را به سوی تو فرستاده تا تو را یاری کنیم آن گونه که زنان، زنان را یاری می کنند.

پس یکی از آن ها به طرف راست خدیجه و یکی به طرف چپ او و دیگری رو به روی او و دیگری در پشت سر او نشستند، در آن حال فاطمه علیها السلام در حالی که پاک و پاکیزه بود متولّد شد. چون روی زمین قرار گرفت چنان نوری از او تابید که به تمام خانه ها [ی مکّه ] داخل شد و در مشرق و مغرب زمین جایی نماند مگر این که همه را روشن کرد و در آن جا تابید در آن حال ده نفر حور العین وارد شدند که در دست هر یک از آن ها طشت و ابریق بهشتی بود که در آن ابریق ها آب کوثر بود و آن زنی که رو به روی خدیجه نشسته بود او را در آغوش گرفت، پس زهرا (سلام الله علیها) را به آب کوثر شست و شو داد و دو جامه سفید بیرون آورد که از شیر سفید تر و از مشک و عنبر خوش بو تر ،بود زهرا را به یکی از آن ها پیچید و دیگری را مقنعه ای قرار داد، پس او را استنطاق(1) نمود، پس فاطمه به شهادتین لب گشود و گفت: شهادت می دهم خدایی جز الله نیست و پدرم، رسول خدا آقای همۀانبیا است و شوهرم آقای تماتم اوصیا، و فرزندانم آقایان همۀ سبط ها. پس بر هر یک از آن زن ها سلام

ص: 113


1- استنطاق سخن گفتن کسی را خواستار شدن

کرد و نام هر یک از آن ها را بر زبان جاری کرد و زنان به روی او خندید ، و حور العین به هم بشارت دادند و اهل آسمان یک دیگر را به ولادت آن بی بی معظّمه مژده دادند. و در آسمان نوری [درخشنده] ظاهر شد که [ ملائکه ] پیش از این هرگز آن را ندیده بودند . و زن ها به خدیجه گفتند: این مولود را بگیرای خدیجه، در حالی که پاک و پاکیزه و فرخنده و مبارک است او و نسل او .

پس خدیجه او را گرفت در حالی که خوش حال بود و پستان در دهان او گذارد، شیر جاری شد. و فاطمه در هر روزی به قدر یک ماه که بچه های دیگر نموّ می کنند نموّ می کرد و در هر ماهی به قدر یک سال که اطفال دیگر نموّ کنند.

چند نکته در فضیلت حضرت زهرا از این حدیث شریف استفاده می شود:

اوّل: سخن گفتن حضرت زهرا (سلام الله علیها) در شکم مادر پیش از آن که از مادر متولّد شود.

دوم: عالم بودن آن درّۀ دریای عصمت در شکم مادر، به این دلیل که مادر خود را در برابر صدمات و زخم زبان ها و شماتت ها و آزار های زنان قریش، امر می نمودند و در مورد اتفاقاتی که از زمان ازدواج مادر با پدر بزرگوارش رخ داده بود، به او دلداری می داد.

سوم: در رحم مادر متخلّق به اخلاق الله بوده و هم چنان که ذات اقدس کبریایی به حكم كريمة :﴿ فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرَّسُلِ ﴾ (1) پدر بزرگوارش را به صبر امر فرموده ، این وليّة الله هم مادر بزرگوار خود را به صبر امر فرمود .

چهارم: پیش از این که آن بی بی معظّمه از مادر متولّد شود، جبرئیل پدر بزرگوارش را بشارت داده و خبر دار نموده که او نسل پاک و پاکیزه و میمون است، و وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله نیز به خدیجه بشارت و خبر داده.

ص: 114


1- احقاف (46): 35

پنجم: هم چنین جبرئیل از جانب خدا به پدر بزرگوارش خبر داده که نسل پیغمبر از این دختر قرار داده می شود و از غیر او نسلی برای پیغمبر نخواهد بود.

ششم: خدای تعالی امامت را در نسل این دختر قرار می دهد ، چنان چه یازده امام از نسل این بضعۀ زکیّه بوجود آمده.

هفتم: چهار نفر زن های نامی - که به نصّ خود پیغمبر صلی الله علیه و آله بهترین زنان این جهان هستند - برای یاری و مددکاری خدیجه هنگام وضع حمل آن مکرّمه، از بهشت به زمین فرستاده شدند تا به خدمت گزاری و قابله گری او قیام نمایند، و آن چهار زن: یکی ساره ، زوجۀ ابراهیم خلیل الرحمن ، و دوم: آسیه ، زن فرعون ، و سوم: مریم ، دختر عمران ، و چهارم: صفورا، دختر شعیب پیغمبر یا کلثوم خواهر موسی بن عمران بوده.

هشتم: فاطمه طاهر و مطهّر از مادر متولّد شده و آلوده به هیچ گونه پلیدی نبود.

نهم: چون از مادر بر زمین قرار گرفت ، چنان نوری از او ساطع شد که در تمام خانه های مکّه تابید.

دهم: در مشرق و مغرب زمین جایی نمانده که نور آن خاتون قیامت در آن جا نتابیده باشد.

یازدهم: در زمانی که از مادر تولّد یافت ، ده تن از حور العین بهشتی به زمین آمده و در آن جا حاضر شدند که در دست هر یک از آن ها طشت و ابریقی بوده و همۀابریق ها از آب کوثر پر بوده و آن ها را به دست زنی که در مقابل خدیجه نشسته بوده دادند.

دوازدهم: پس از ولادت آن معظّمه ، برای مزید شرافت - هر چند طاهره و مطهّره بود آن زن ها او را به آب کوثر شست و شو و غسل دادند.

ص: 115

سیزدهم: لفاف و مقنعۀ مخصوص از بهشت برای او آورده و بر او پیچیده و پوشانیدند .

چهار دهم: در ابتدای تولّد به معارف حقّه تکلّم کرد ، و اوّل به یکتایی و یگانگی خدا شهادت داد و پس از آن به رسالت پدر بزرگوارش و اقرار نمود که پدر بزرگوارش آقای تمام پیغمبران است و سپس شهادت به این که شوهرش آقای همۀ اوصیا است و فرزندانش آقایان همۀ سبط های پیغمبرانند. و این ها نیز دلیل عالم بودن آن صدّیقۀ طاهره به همۀ انبیا و اوصیا و سبط های ایشان است.

پانزدهم: آن بزرگوار با چهار زن نام برده در همان حین تولّد سخن گفت .

شانزدهم: او به هر یک از آن چهار زن به تحیّت اسلام، سلام کرد و تحیّت گفت ، و نام هر یک را به زبان آورد.

هفدهم: حور العين هم دیگر را به ولادت آن حضرت بشارت دادند.

هجدهم: اهل آسمان ها یک دیگر را به ولادت آن سيّدۀ دنیا و آخرت بشارت دادند.

نوزدهم: هنگام ولادت آن حضرت نوری در آسمان ظاهر شد که ملائکه پیش از ولادتش ندیده بودند.

بیستم: آن حضرت در هر روز به اندازۀ رشد یک ماه سایر بچّه ها ، و در هر ماهی به اندازه یک سال بچّه های دیگر رشد و نمو کرد.

مؤلف گوید: مراد از نموّ و رشد کردن ، رشد و نمو جسمی نیست ، بلکه مراد رشد عقلی و روحی است.

ص: 116

فصل پنجم: نام ها، کنیه ها و لقب های فاطمه علیها السلام

اشاره

همانا برای این نوریّۀ سماویّه و مثل اعلای الهیّه، در کتب اخبار و احادیث و آثار ، نام های متعدّد و کنیه ها و لقب های بسیار ذکر شده که هر یک از آن ها نکات، اسرار و حقایقی را در بر دارد که دلیل هایی بر عظمت شأن و علوّ مقام آن بضعة زكيّة احمدیّه علیها السلام است که در این فصل به قدر میسور، مختصری از مفصّل آن، در ضمن سه مبحث ذکر می شود.

مبحث اوّل: نام هایی که برای آن حضرت ذکر شده

شیخ صدوق، ابن بابویه رحمه الله در کتاب امالی و کتاب علل الشرایع از ابن متوکّل از سعد آبادی از برقی از حضرت عبد العظیم حسنی از حسن بن عبد الله بن یونس از یونس بن ظبیان روایت کرده که گفت:

قال أبو عبد الله علیه السلام :﴿ لِفَاطِمَةَ الْعِلَاجِ تِسْعَةً أَسْمَاءِ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جِلَّ : فَاطِمَةَ وَ الصِّدِّيقَةِ وَ الْمُبَارَكَةِ وَ الطَّاهِرَةِ وَ الزَّكِيَّةِ وَ الرَّاضِيَةِ وَ الْمَرْضِيَّةِ وَ الْمُحْدَثَةَ وَ

ص: 117

الزَّهْرَاءُ .﴾ (1)

ابو عبد الله علیه السلام فرمود: در نزد خدا برای فاطمه علیها السلام نُه اسم است: فاطمه و صدیقّه و مبارکه و طاهره و زکیّه و راضیه و مرضیّه و محدّثه و زهرا

و در خبر ابی جعفر قمی چنان که ابن شهر آشوب در مناقب (2) نقل کرده هفت نام دیگر اضافه شده: بتول و حصان و حُرّه و سیّده و عذراء و حوراء و مریم کبری.

تحقیق در پیرامون نام های مقدّسه

نام اوّل

بدان که اعظم نام های آن حضرت لفظ «فاطمه» است ، و این نامی است که خدای عزّ و جل پیش از آن که او در این عالم قدم گذارد به او عطا فرموده و آن را از نام «فاطر» خود مشتق ساخته، چنان چه اخبار این باب در محل خود ذکر می شود. و در این مقام چنان سزاوار دیدم که پیرامون «اشتقاق» بسط کلام دهم که برای خوانندگان تذکره و تبصره ای باشد.

بدان - نوّر الله قلبك- كه اشتقاق بر سه قسم است: صغیر و کبیر و اکبر. و در وجه تقسیم آن به سه قسم چنین گفته شده: فرع یا مشتمل بر حروف اصل است یا نه ، و آن که مشتمل بر حروف اصل است یا ترتیب حروف اصل در آن لحاظ شده یا نه ، پس اگر مشتمل بر حروف اصل باشد و ترتیب نیز در آن ملحوظ باشد ، آن را صغیر یا اصغر گویند، مثل: «يضرب» و «ضارب» و «مضروب» و مانند این ها که مشتق از «ضَرْب» که مصدر است می باشند.

ص: 118


1- امالی : ص 148 ؛ علل الشرائع : ج 1، ص 178 ؛ بحار الانوار: ج 43 ص 10؛ مسند حضرت عبد العظيم حسنى علیه السلام ، ص 216 ، ح 82
2- مناقب : ج 3، ص 356

و اگر مشتمل بر حروف اصل است ، ولی ترتیب حروف در آن لحاظ نشده ، آن را کبیر یا صغیر گویند مثل: «جذب» و «جَبْذ»، «حمد» و «مدح»، «غرد» و «رغد» و مانند این ها.

و اگر مشتمل بر هیچ یک از این دو نباشد ، و لیکن بعضی از حروف اصل در آن لحاظ شده ، و در معنا چنان مناسبتی داشته باشد که صلاحیّت رجوع معنی به آن باشد، آن را مشتق کبیر یا اکبر گویند، مانند لفظ: «ثلم» و «ثلب»، «قصم» و «فصم»، «خصم» و «هضم»، «حزّ» و «جزّ»، «نبع» و «نیع»، «نزح» و «نزف»، «فطر» و «فطم» و مانند این ها.

در این جا محلّ کلام قسم اخیر است و قسم اوّل و دوم از مقصد ما خارج است ، زیرا که لفظ «فَطَرَ» به معنای «شقّ» و «ابتدأ» و «أنشأ» و امثال این ها آمده است، و «فطم» به معنای «فصل» و «قطع» و «منع» آمده و هر یک مستلزم دیگری هستند. پس می گوییم اشتقاق فاطمه از فاطر اشتقاق کبیر یا اکبر است. و این اشاره است به این که حضرت زهرا (سلام الله علیها) مظهر صفت فاطرّيت حق - جلّ و علا - و متأدّب به آداب الله و متخلّق به اخلاق الله می باشد و اگر به اعتبار معنای فاطر به خالق هم بگوییم، باز وجه مناسبتی بین مشتق و مشتق منه ظاهر، و خالی از وجه نباشد؛ چه آن بضعۀ احمدیّه و دوحۀ (1) محمّدیّه - صلّى الله عليهما و آلهما - در مقام اطاعت حضرت احدّیت - جلّت عظمته- کار را به جایی رسانید که مَثَل او مَثَل حديدۀ محماة (2) و مثل اعلای الهیّه گردید و به مقام منيع «عبدي أطعني حتّى أجعلك مثلي إذا قلت لشيء كن فيكون» (3) رسید ، زیرا در مقام فنای فی الله و قیام به امر الله کار را به جایی رسانید

ص: 119


1- دوحه : درخت بزرگ پر شاخه .
2- حديدة محماة : آهن تفته ، آهنی سرخ کرده در آتش . (لغت نامه دهخدا)
3- بحار الانوار: ج 102 ، ص 165

که با فقر و عنا، دارای سلطنت و غنا گردید، و به ولایت عظمی رسید که : ﴿ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ) (1) خدای تعالی اذن او را اذن خود خوانده ، بنا بر آن چه در بعضی از اخبار صادره از مصادر وحی و ترتیل رسیده که در ضمن احادیث آتیه در این کتاب به محلّ خود تذکّر داده خواهد شد.

و آن عصمت کبری این مرتبۀ عظمی را جز به واسطۀ از خود گذشتن و از خودی رستن حائز نشده، چنان چه فرموده اند:

﴿ الْعُبودِیَّةُ جَوْهَرَةٌ کُنْهُهَا الرُّبوبِیَّةُ وَ ما فُقِدَ فِی الْعُبُودِیَّةِ أصيب فِی الرُّبُوبِیَّةِ وَ ما خَفِیَ من الرُّبُوبِیَّةِ وجد فِی الْعُبُودِیَّةِ.﴾ (2)

بنده در چنین حالی سر تا پا مجلای تامّ و تمام صفات جلال و جمال ربوبیّت می شود و آن چه که در عبودیّت از انانیّت از دستش رفته، به جای آن صفت ربوبیّت را یافته، و هر چه در ربوبیّت از شؤون مختفی بوده، بروز و ظهور آن در عبودیّت شده ، و چون به این مقام رسید:

﴿ كَانَ اللَّهُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ يَدَهُ وَ رِجْلَهُ.﴾ (3)

شعر:

زبس بستم خیال تو *** تو گشتم پای تا سر من

***

روغنی کو شد فدای گُل به گِل *** خواه روغن بوی کن خواهی تو گل

پس به سبب آن چه از آثار و افعال و اقوال که شایستۀ ربوبیّت است از او صادر

ص: 120


1- بقره (2) : 255.
2- مصباح الشریعه : ص 536؛ میزان الحکمه : ج 3، ص 1798.
3- این حدیث که از جمله احادیث قدسی می باشد در مصدرش این گونه آمده است: «فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ يَدَهُ وَ رِجْلَهُ وَ لِسَانَهُ» . بحار الانوار: ج 58، ص 149.

شود ، تطيعه مادّة الكائنات و تتصرف فيها كيف يشاء بما يشاء كالحديدة المحماة تفعل فعل النار.

می نشاید پرده مر تحقیق را *** قوّه می بشکند ابریق را

معنای لفظ «فاطمه»

لفظ «فاطمه» مشتق از «فَطم» است به معنای فصل و جدایی ، چنان چه مطلق فصل را فطم گویند. و تمام وجوهی که پس از این در اخبار این باب ذکر می شود ، با این معنی سازگار است و ایرادی وارد نشود که لفظ ، بر خلاف قواعد ظاهری لفظی در اکثر از معنای واحد استعمال شده، زیرا «فاطمه» مشتق از «فطم» است و فِطام طفل از شیر، به معنای فصال است. چنان چه در آیۀ شریفه است که خدای تعالی فرمود: ﴿ وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ﴾ .(1) و گفته شده : فَطَمتْ المُرضعة الرضيعَ از باب «ضرب يضرب» يعنى فَصَلته عنه ، یعنی: زن شیر دهنده طفل شیر خوار را از شیر خوردن جدا کرد و یا باز داشت و منع کرد. و فطم الرجل عن عادته إذا مُنِعَ عنها ، یعنی: مرد از عادتی که داشت منع شد. و فطمتُ الحَبْل، أي قطعتهُ ، يعنى: ریسمان را بریدم و «فَطَمَ» از باب «نَصَرَ» به معنای «قَطَعَ» و از باب «ضرب» هر دو استعمال شده.

و علّت اختلاف معانی برای این لفظ و اسم شریف در اخباری که روایت شده و بعداً در همین فصل ذکر می شود، شاید بر حسب حکمت ها و مصلحت ها ، یا به سبب اختلاف حالات شنوندگان در زمان ها و مکان های مختلف بوده. و هر معنایی که برای این اسم بیان شده، همگی به فصل باز می گردد و یا متفرّع بر معنای آن

ص: 121


1- احقاف (46) : 15.

است ، و در حقیقت برگشت همۀ آن ها به یک معنی است.

و اما احادیث راجع به وجوه این نام

حدیث اول

حدیثی است که شیخ صدوق رحمه الله در کتاب معانى الأخبار و علل الشرایع به اسناد خود از حضرت صادق (علیه السلام) روایت نموده و گفته است که آن حضرت فرمود :

أتدري أيّ شيء تفسير فاطمة ؟

قلت : أخبرني يا سيّدي .

قال: فطمت من الشرّ . (1)

آیا می دانی که تفسیر فاطمه چیست؟ عرض کردم: مرا خبر ده ای آقای من.

فرمود: یعنی بریده شده از هر بدی.

حدیث دوم

و نیز صدوق رحمه الله در کتاب عیون اخبار الرضا روایت کرده به اسناد خود از دارم که گفت:

حدثنا علي بن موسى الرضا و محمّد بن عليّ ، قالا : سمعنا المأمون يحدّث عن الرشيد ، عن المهدي عن المنصور، عن أبيه ، عن جدّه ، قال:

قال ابن عبّاس لمعاوية : أتدري لم سمّيت فاطمة «فاطمة» ؟

قال : لا .

ص: 122


1- علل الشرائع : ج 1 ، ص 178؛ مناقب : ج 3، ص 330؛ بحارالانوار: ج 43، ص16. این روایت را در معاني الأخبار نيافتم و مصادر دیگر نیز آن را از معانی الأخبار ذکر نکرده بودند.

قال : لأنّها فطمت هي و شيعتها من النار ؛ سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقوله (1)

حدیث کرد مرا علی بن موسی الرضا و محمّد بن علی علیهم السلام که فرمودند: از مأمون شنیدم که حدیث می کرد از هارون الرشید از مهدی عبّاسی از منصور دوانیقی از پدرش از جدّش که گفت : ابن عبّاس به معاویه گفت: آیا می دانی برای چه فاطمه «فاطمه» نامیده شد ؟ گفت: نه گفت : برای آن که او و شیعیان او از آتش بریده شده اند ؛ شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله این را می فرمود.

حدیث سوم

نیز در کتاب عیون روایت کرده به سه سند از حضرت رضا علیه السلام از پدران خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرمود:

﴿ إِنَّی سُمِّيَتْ اِبْنَتِي فَاطِمَةَ لِأَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَطَمَهَا وَ فَطَمَ مَنْ أَحَبَّهَا مِنَ اَلنَّارِ﴾. (2)

من دخترم را فاطمه نام گذاردم برای این که خدای عزّ و جل او را و کسانی را که او را دوست بدارند از آتش باز داشته است.

حدیث چهارم

و نیز در علل الشرایع به اسناد خود از عبد الله بن حسن بن حسن علیه السلام روایت کرده که گفت : ابوالحسن علیه السلام به من گفت:

لِمَ سُمِّیَتْ فَاطِمَةُ «فاطمة»؟

قُلْتُ: فَرْقاً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْأَسْمَاءِ

قَالَ: إِنَّ ذَلِکَ لَمِنَ الْأَسْمَاءِ وَ لَکِنَّ الأسماء التي سُمِّیَتْ بِهِ؛ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ

ص: 123


1- عيون اخبار الرضا علیه السلام : ج 2، ص 72؛ بحار الانوار: ج 43، ص 12 .
2- عيون اخبار الرضا علیه السلام ؛ بحار الانوار: ج 43، ص 12.

تعَالَی عَلِمَ مَا کَانَ قَبْلَ کَوْنِهِ، فَعَلِمَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَتَزَوَّجُ فِی الْأَحْیَاءِ وَ هُمْ یَطْمَعُونَ فِی وِرَاثَةِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ قِبَلِهِ فَلَمَّا وُلِدَتْ فَاطِمَة سَمَّاهَا اللَّهُ تَعَالَی فَاطِمَة لِمَا أَخْرَجَ مِنْهَا وَ جَعَلَ فِی وُلْدِهَا فَفَطَمَهُمْ (1) عَمَّا طَمِعُوا فَبِهَذَا سُمِّیَتْ فَاطِمَة «فَاطِمَة» لِأَنَّهَا فَطَمَتْ طَمَعَهُمْ. وَ مَعْنَی فَطَمَتْ قَطَعَتْ. (2)

برای چه فاطمه «فاطمه» نامیده شد؟ گفتم تا فرق باشد میان او و میان اسم ها فرمود: این هم از همان اسما است و لیکن نام هایی که به آن ها نام گذارده شده است ؛ خدای تبارک و تعالی آن چه را بوده، پیش از هست شدنش می دانست، پس خدا می دانست که رسول خدا صلی الله علیه و آله از قبیله هایی زن خواهد گرفت و ایشان در وارث شدن این امر از جانب او طمع می کنند، لذا چون فاطمه متولّد شد، خدا او را «فاطمه» نامید به خاطر آن چه که از او بیرون می آورد و در فرزندان او قرار می دهد، پس طمع ایشان را از آن چه در آن طمع کرده اند می برد، (یعنی خلافت و امامت را) برای همین فاطمه «فاطمه» نامیده شد، زیرا که او طمع آن ها را قطع کرد. و «فَطَمَت» به معنای «قَطَعَتْ» است، یعنی برید.

حدیث پنجم

و نیز در علل الشرایع به سند متّصل از یزید بن عبد الملک از حضرت باقر (علیه السلام)روایت کرده که فرمود:

﴿ لَمَّا وُلِدَتْ فَاطِمَةُ عَلَیْهَا اَلسَّلاَمُ أَوْحَی اَللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - إِلَی مَلَکٍ فَأَنْطَقَ (3) به لِسَانَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ فَسَمَّاهَا «فَاطِمَةَ» ، ثُمَّ قَالَ: إنّی فَطَمتکِ بِالْعِلْمِ وَ فَطَمَتکِ عَنِ اَلطَّمْثِ.

ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: وَ اَللَّهِ لَقَدْ فَطَمَهَا اَللَّهُ تَبارَک وَ تَعَالَی بِالْعِلْمِ وَ عَنِ اَلطَّمْثِ﴾

ص: 124


1- «فقطعهم» - خ ل . (مؤلف)
2- علل الشرائع : ج 1، ص 178 ؛ بحار الانوار: ج 43، ص13.
3- «فأنطق» - خ ل . (مؤلف)

فِی اَلْمِیثَاقِ﴾. (1)

چون فاطمه علیها السلام متولّد شد، خداوند - عزّ و جل - به فرشته ای وحی فرستاد ، پس زبان محمّد صلی الله علیه و آله را به آن وحی جاری کرد ( یا به سخن در آورد) و او را «فاطمه» نام گذارد. پس از آن فرمود: تو را منقطع کردم به سبب علم (یعنی از سایر زن ها) و از حائض شدن باز داشتم.

پس حضرت باقر (علیه السلام) فرمود : سوگند به ذات خدا که هر آینه خدای تبارک و تعالی او را در عالم میثاق به سبب علم منقطع ساخت و از حائض شدن باز داشت.

علّامۀ مجلسی رحمه الله نیز در بحار از کتاب مصباح الانوار مانند همین حدیث را نقل فرموده است.

حدیث ششم

نیز در کتاب علل الشرایع و در بحار از مصباح الانوار به سند خودشان از حضرت جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسین از پدرش علیهم السلام روایت کرده اند که:

قال رسول الله صلی الله علیه و آله: يا فاطمة ، أتدرين لم سمّيت «فاطمة» ؟

فقال علي علیه السلام: لم سمّيت «فاطمة»؟

قال : لأنها فطمت هي و شيعتها من النار .(2)

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای فاطمه، آیا می دانی که برای چه تو را «فاطمه» نام گذاردند؟ پس علی علیه السلام عرض کرد: چرا «فاطمه» نامیده شده است؟ فرمود: برای این که او و شیعیانش از آتش جدا شده اند.

ص: 125


1- کافی : ج 1، ص 460 ؛ علل الشرائع : ج 1، ص 179 ؛ بحار الانوار: ج 43، ص13.
2- علل الشرائع : ج 1، ص 179؛ بحار الانوار: ج 43، ص 14.

حدیث هفتم

در بحار الانوار از امالی شیخ طوسی به سند متّصل از حضرت ابی الحسن ثالث از پدرش از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که فرمود :

﴿ إِنَّمَا سُمِّیَتْ اِبْنَتِی «فَاطِمَةَ» لِأَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَطَمَهَا وَ فَطَمَ مَنْ أَحَبَّهَا مِنَ اَلنَّارِ﴾ (1)

جز این نیست که دخترم را «فاطمه» نامیدم برای این که خدای عزّ و جل او و دوستان او را از آتش جدا می کند.

حدیث هشتم

در علل الشرایع به سند متّصل از محمّد بن مسلم ثقفی روایت کرده که گفت:

سمعت عن أبي جعفر علیه السلام يقول : ﴿ لِفَاطِمَةَ وَقْفَةً عَلَی بَابِ جَهَنَّمَ ، فَإِذَا کَانَ یَوْمُ اَلْقِیَامَةِ کُتِبَ بَیْنَ عَیْنَیْ کُلِّ رَجُل مُؤْمِنٌ أَوْ کَافِرٌ؛ ؛ فَیُؤْمَرُ بِمُحِبٍّ قَدْ کَثُرَتْ ذُنُوبُهُ إِلَی اَلنَّارِ، فَتَقْرَأُ فَاطِمَة بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُحِبّاً، فَتَقُولُ: إِلَهِی وَ سَیِّدِی، سَمَّیْتَنِی«فاطمة» وَ فَطَمْتَ بِی مَنْ تَوَلاَّنِی وَ تَوَلَّی ذُرِّیَّتِی مِنَ اَلنَّارِ ، وَ وَعْدُکَ اَلْحَقُّ وَ أَنْتَ لا تُخْلِفُ اَلْمِیعادَ.

فَیَقُولُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: صَدَقْتِ یَا فَاطِمَة، إنّي سمّيتك «فاطمة» وَ فَطَمْتُ بِکِ مَنْ أَحَبَّکِ وَ تَوَلاَّکِ وَ أَحَبَّ ذُرِّیَّتَکِ وَ تَوَلاَّهُمْ مِنَ اَلنَّارِ وَ وَعْدِیَ اَلْحَقُّ وَ لاَ أُخْلِفُ اَلْمِیعَادَ، وَ أَنَّما أَمَرْتُ بعَبْدِی إِلَی اَلنَّارِ لِتَشْفَعِی فِیهِ ،فَأُشَفِّعَکِ لِیَتَبَیَّنَ مَلاَئِکَتِی وَ أَنْبِیَائِی وَ رُسُلِی وَ أَهْلِ اَلْمَوْقِفِ مَوْقِفَکِ مِنِّی وَ مَکَانَکِ عِندي، فَمَن قَرَأتِ بَينَ عَينَيهِ مُؤْمِناً فَخُذِي بِيَدِهِ وَ أَدْخِلِيهِ الْجَنَّةَ ﴾.(2)

از ابی جعفر علیه السلام شنیدم که می فرمود: برای فاطمه توقفی است بر دَرِ جهنّم ، چون روز

ص: 126


1- امالی طوسی : ص 294؛ بحار الانوار: ج 43، ص 12
2- علل الشرائع : ج 1، ص 179 ؛ بحار الانوار: ج 43، ص 14 .

قیامت شود میان دو چشم هر مردی نوشته می شود که مؤمن است یا کافر، پس فرمان می دهند که دوستداری که گناهانش زیاد شده به آتش برند ، پس فاطمه میان دو چشم او را می خواند که دوست دارنده است، آن گاه فاطمه می گوید: خدای من و آقای من ، مرا فاطمه نامیدی و کسانی را که مرا و ذرّیّۀ مرا دوست دارند به سبب من از آتش جدا گردانیدی و منع کردی ، و وعدۀ تو ثابت و حق است و تو خلف وعده نمی کنی.

پس خدای عزّ و جل می فرماید : راست گفتی ای فاطمه، من تو را «فاطمه» نام گذاردم و کسانی را که تو و ذرّیّۀ تو را دوست می دارند به سبب تو از آتش جدا کردم ، و وعدۀ من ثابت و حق است و خلف وعده نمی کنم غیر از این نیست که من به این سبب امر کردم بندۀ خود را به سوی آتش تا تو در حقّ او شفاعت کنی، و من تو را شفیع قرار دهم و موقف تو را از من و جایگاه تو را در نزد خودم برای فرشتگان من و پیغمبران من و فرستادگان من و اهل موقف ظاهر کنی، پس هر که را در میان دو چشمش بخوانی که مؤمن است دستش را بگیر و او را داخل بهشت کن.

تحقیق در بیان نکات و توجیهات احادیث مذکور

اشاره

پیرامون هشت حدیث گذشته راجع به علل نامیده شدن صدّیقۀ طاهره علیها السلام نکاتی در نظر گرفته شده که ذکر آن ها خالی از فایده نیست.

وجه اوّل

آن که ممکن است در جملۀ فرمودۀ حضرت صادق (علیه السلام) : «فطمت من الشرّ» ، لفظ «فطم» از افعال لازم باشد بمعنى «فَصَلَ» ، و الف و لام «الشرّ» برای استغراق یا جنس هر کدام گرفته شود اشکالی ندارد. و این خود علاوه بر دلائلی که پس از این گفته می شود نیز، دلیل بر عصمت کلّیّۀ آن بزرگوار است. بنا بر این معنی حدیث چنین می شود: «جدا شده از هر گونه شرّ».

چنان چه علّامۀ مجلسی رحمه الله نیز آن را از افعال لازم گرفته و مشتق دانسته از: أفطم

ص: 127

الطفل إذا حان زمان فطمه عن الرضاع ، و جملۀ حديث: «فطمتك بالعلم» را چنین معنی کرده و گفته یعنی : أرضعتك بالعلم حتى استغنيت و فطمت. (1)

و چون برای تحقق فصل چهار چیز لازم است یکی فاصل، یکی مفصول، دیگری مفصولٌ عنه و دیگری مفصولٌ به، پس در این مقام هم می گوییم ،فاصل ذات اقدس احدیّت - جلّت عظمته - است؛ - چنان چه از نصّ آیۀ شریف تطهیر این معنی ظاهر است - و مفصول ، وجود مبارک صدّیقۀ طاهره ، و مفصول عنه ، هر گونه شرّ و بدی یا حقیقت و ماهیّت آن ، و مفصول به، روح قدسی است که در وجود محترم آن معصومۀ معظّمه علیها السلام بوده که آن سبب بریده شدن آن حضرت از هر گونه شر و بدی بوده این مطلب را به گونۀ گسترده تر - ان شاء الله تعالی - پس از این شرح خواهم داد.

وجه دوم

نیز ممکن است گفته شود که لفظ «فطم» متعدّی است و «فاطمه» به معنای فاصله است ، یعنی فصلت نفسّها عن الشرّ ، یعنی نفس خود را از هر گونه شرّ و بدی برید ، و به این تقریب می گوییم: فاصل ، خود وجود مبارک فاطمه است و مفصول ، نفس قدسیّه آن حضرت ، و مفصول عنه ، هر گونه شرّ و بدی، و مفصول به، استعداد اصلی و اقتضای ذاتی آن معظّمه علیها السلام است. پس آن بزرگوار در همه حال از هر گونه شرّی بریده شده است و بنا بر این معنی، احتیاجی به جعل فاعل ندارد و نظایر آن در محاورات اهل فن بسیار است، چنان چه از مکتوم به کاتم ، و از معمور به عامر ، و از اَعجاز نخل مخویّه به خاویه ، و از عيشةً مرضیّه به راضیه و امثال این ها بنابراین تقریب نیز، بریده شدن آن معصومه از هر گونه شرّی دلیل عصمت او

ص: 128


1- بحارالانوار: ج 43، ص13.

است.

و اما از حدیث دوم، سوم ششم، هفتم و هشتم که در وجوه تسمیه آن حضرت به فاطمه ذکر شد و در خبر تفاحیّۀ نبویّه که پیش تر از آن ها سبق ذکر یافت ، استفاده می شود که وجه تسمیۀ آن دوحۀ نبوّیه به فاطمه، آن است که در روز قیامت، خود و شیعیان و ذریّه و دوستان ایشان و دوستان دوستان ایشان از آتش جهنّم رها می شوند.

وجه سوم

از وجوه تسمیه آن نوریّۀ سماویّه به فاطمه؛ بنا بر آن چه از حدیث چهارم ظاهر است، آن است که باز دارنده و قطع کنندۀ طمع دشمنان خود از وراثت و خلافت نبویّۀ صلی الله علیه و آله می باشد.

و از این حدیث شریف نیز نکاتی استفاده می شود از آن جمله:

نکته اوّل: خداوند عالم آن عصمت کبری را فاطمه نامیده به سبب آن چه در علم او بوده که رسول اکرم صلی الله علیه و آله از طوایفی از عرب زن خواهد گرفت و آن ها به طمع از وراثت و خلافت به آن حضرت دختر می دهند. چون خدا فاطمه را به آن حضرت عنایت فرمود ، طمع آن ها بریده شد و خدا خلافت و وراثت را در اولاد فاطمه قرار داد.

نکته دوم: از عبارت: «لما أخرج منها و جعل في ولدها» استنباط می شود که امر خلافت و نصب آن از جانب خدا است نه با مردمان چنان چه خدای تعالی فرموده : ﴿ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَة﴾ (1) و نيز دربارۀ ابراهيم فرموده: ﴿ إِنِّي جَاعِلُكَ للنَّاسِ

ص: 129


1- بقره (2) : 30

إمَاماً ﴾ (1) و درباره داود علیه السلام هم فرمود : ﴿ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ ﴾. (2)

نکته سوم: اگر چه قبل از ولادت آن بی بی معظّمه زنانی چند فاطمه نام داشته اند، ولی آن ها را کسان شان به این نام نامیده بودند، امّا آن حضرت را خدا به این نام نامیده؛ برای بیرون کردن وراثت رسالت از طوایفی که به آن طمع داشتند و قرار دادن در اولاد فاطمه علیها السلام

وجه چهارم و پنجم

از وجوه تسمیۀ آن حضرت به فاطمه ؛ بنا بر آن چه از ظاهر حدیث استفاده می شود ، آن بزرگوار به سبب علم و دانش از دیگران ممتاز گشته ، و از طمث بریده شده است.

علّامه مجلسی رحمه الله در توجیه عبارت «فطمتك بالعلم» بیانی دارد :

«فطمتك بالعلم» أي : أرضعتك بالعلم حتّى استغنيت و فطمت؛ یعنی: تو را به علم شیر دادم تا این که بی نیاز شدی و باز گرفته شدی.

و وجه دیگر گفته : قطعتك عن الجهل بالعلم ؛ یعنی: به سبب علم تو را از جهل بریدم .

وجه دیگر : جعلت فطامك من اللبن [مقروناً ] بالعلم، كناية عن كونها في بدو فطرتها عالمة بالعلوم الربّانيّة ؛ یعنی: بازداشته شدن تو از شیر را به سبب علم قرار دادم، کنایه از این که در ابتدای خلقت، عالم به علوم ربّانیّه بوده است.

پس از بیان این سه وجه فرموده آن چه را که مضمونش این است: بنا بر تقادیری که گفته شد، فاعل به معنای مفعول است، مانند دافق که به معنای مدفوق

ص: 130


1- بقره (2) : 30
2- ص (38): 6

است

وجه دیگر: «فطمت» را به صیغۀ تفعیل احتمال داده، يعني: جعلتك قاطعة الناس من الجهل؛ یعنی تو را جدا کنندۀ مردمان از نادانی قرار دادم. یا به این معنی باشد : لمّا فطمها من الجهل فهي تفطّم الناس منه ؛ يعنی: هنگامی که او را از نادانی جدا ساخت، پس او هم مردم را از آن جدا می سازد.

و پس از بیان این دو وجه فرموده: و جاری نمودن این دو وجه در قول او: «فطمتك من الطمث» مشكل است مگر به تکلّف به این که «طمث» کنایه از اخلاق و افعال ذمیمه قرار گیرد.

یا [بنا بر توجیه سوم ] گفته شود: لمّا فطمتك من من الأدناس الروحانيّة و الجسمانيّة فأنت تفطم الناس عن الأدناس المعنويّة ؛ يعنی: هنگامی که تو را از چرک ها و پلیدی های روحانی و جسمانی جدا ساختم، پس تو هم مردمان را از چرک ها و پلیدی های معنوی جدا می سازی. (1)

در بیان اعراب کلمۀ «فاطمه»

هر گاه فاطمه بدون الف و لام باشد ، چون به سبب علمیّت و تأنيث، غير منصرف است ، در حالت نصب و جرّ به فتحه خوانده می شود ، چنان چه نحویّین گفته اند ، و از جمله ابن مالک که در الفیّه گفته است: «و جُرَّ بالفتحة ما لا ينصرف»، و امّا اگر دارای الف و لام باشد یا به اسم دیگری اضافه شده باشد ، در حالت جرّ به کسره خوانده می شود و امّا اگر اسم و لقب با هم باشند ، اگر لقب مفرد است و اسم هم مفرد، فاطمه که به لقب اضافه شود، مانند «فاطمة الزهراء» نیز، در حالت جرّ به کسر باید خواند ، زیرا مسلّم است که «زهراء» لقب است نه صفت ، و امّا اگر لقب

ص: 131


1- ن. ک بحار الانوار: ج 43، ص13.

جمله باشد، مانند «فاطمة سيّدة النساء» این جا در حالت جرّ به فتح خوانده می شود.

نام دوم

ام دوم آن حضرت صدّیقه» است، یعنی بسیار راست گو و همیشه راست گو و تصدیق کنندۀ هر آن چه که حق و ثابت است و عادتی در گفتار جز راست گویی ندارد و ملازم با شکر گزاری و ملازم با شرافت همیشگی است. و خداوند متعال از همین جهت، مریم مادر عیسی علیهما السلام را در کلام خود «صدّیقه» نامیده و فرموده است : ﴿ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَة ﴾ (1) یعنی: او مانند سایر زنانی است که با راست گویی ملازمند و جمیع پیغمبران و آن چه که از جانب خدا آورده اند را تصدیق کرده اند. و در حدیث وارد شده که:

﴿ فاطمة علیها السلام صِدِّيقَةٌ وَ لَمْ يَكُنْ يَغْسِلُهَا إِلَّا صِدِّيقٌ﴾.(2)

و مراد از صدّیق در این حدیث و احادیث بسیار دیگری که وارد شده ، حضرت امير المؤمنین علی علیه السلام است و آن حضرت صدّیق اعظم نامیده شده، و در تفسیر آیۀ مباركه :﴿ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾ (3) در مجمع البحرین از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: یعنی:

﴿ كُونُوا مَعَ آلِ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله﴾. (4)

ص: 132


1- مانده (5) : 75
2- کافی : ج 3، ص 159 ؛ بحار الانوار: ج 14، ص 197 ، «فاطمه صدیقه ای است که نمی شود او را غیر از صديق غسل دهد.»
3- توبه (9) : 119
4- مجمع البحرين : ج 2، ص 595

و از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده که فرمود: صادقین ائمّه علیهم السلام هستند .(1)

پس بدون تردید ، صدّیقۀ طاهره علیها السلام هم از صادقین است ، و ایشان کسانی هستند که در دین خدا، در گفتار و کردار به تمام معنی ثابت و صادقند. صدق نقطۀ مقابل کذب است و صدّیق مبالغه در راست گویی است.

نام سوم

نام سوم آن حضرت «مبارکه» است و آن مشتق از برکت به معنی نفع زیاد است و آن حضرت مبارکه نامیده شده و بدان مدح شده. چنان نفعی که هر که او را دست آویز خود قرار دهد و دست توسّل به دامان او زند در دنیا و آخرت رستگار خواهد شد و نفع بسیار خواهد برد و خیر کثیر شامل حال او می شود.

و دیگر آن که خدای تعالی ربوبیّت خود را به سبب او اظهار فرموده، چنان چه در تفسیر آیه مباركه : ﴿ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَهَا ﴾ (2) چنین گفته شده که مراد از من فی النار، ابراهیم خلیل الله علیه السلام است و چنین معنی شده که من في النار يعني: في مكان النار. و من حولها يعنى: و من حول مكان ها که مراد بقعۀ مبارکه است و مراد از برکت حدوث امر دینی است که به وسیلۀ انبیا در آن مکان و اطراف آن ظاهر شده، هم چنین بروز و ظهور تمامیّت دین خدا به برکت وجود مبارک صدّیقه طاهره علیها السلام بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله ظاهر شده و تا قیام قیامت به وسیلۀ اولاد طيّبين و طاهرین او که حجج بالغة احدیّت و امنای وحی خدا و معادن علم او و مظاهر صفات جلال و جمال اویند به منتهی مرتبۀ کمال ظاهر خواهد شد. و همۀ این برکات در اثر وجود

ص: 133


1- نمل (27): 8
2- نمل (27): 8

با هر الجود آن بی بی معظّمه علیها السلام می باشد. (1)

نام چهارم

نام چهارم آن حضرت «زکیّه» است، یعنی پاکیزه از خباثت نفس، کینه، بخل، حسد و هر گونه پلیدی ظاهری و باطنی. گفته شده: زَكى عملُه أي: طهُر عملُه و وَقَرُه؛ یعنی: عمل او و وقار و سنگینی او پاک و پاکیزه شد، و قول خدای تعالی که فرموده: ﴿ غُلاماً زَكِيّاً ﴾ (2) أي: طاهراً من الذنوب؛ یعنی زکی به معنای پاک و پاکیزه از گناهان است و گفته شده: یعنی تام و تمام در کار های خیر ، و قول خدای تعالی: ﴿ أَقَتَلْتَ نَفْسَاً زَكِيَّةٌ ﴾ (3) يعني: «طاهرة لم تجن ما يوجب قتلها» (4) یعنی پاک و پاکیزه ای که جنایتی نکرده که کشتن او واجب باشد. و «زکیّه» به معنای پاکیزه از محبّت دنیا و شرک و کلیّه اخلاق ذمیمه و شرّ شکم و بد گویی و حبّ جاه و تکبّر و عجب نیز آمده است، و حضرت زهرا (سلام الله علیها) به تمام معنی منزّه از همۀ آن ها می باشد.

نام پنجم

نام پنجم آن بزرگوار «طاهره» است، یعنی ذاتاً پاک و پاکیزه؛ این که کسی نتواند او را مس کند، جز کسی که ذات او پاک و پاکیزه باشد. و در این راستا است حدیث شریفی که فرموده اند:

ص: 134


1- تفسیر اثنا عشری : ج 10، ص 13؛ تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب: ج 9، ص 534؛ تفسیر منهج الصادقين في الزام المخالفين : ج 6، ص 467
2- مریم (19): 19
3- كهف .(18): 74.
4- ن . ک : بحار الانوار: ج 78، ص 370

﴿ لَوْ لاَ عليّ لما كانت لِفاطِمَةَ كُفوٌ مِن آدَمَ إلى خاتَم ﴾. (1)

یعنی: اگر علی علیه السلام نبود، برای فاطمه همسر و جفتی پیدا نمی شد، از آدم تا خاتم .

یعنی: احدی لیاقت همسری با آن حضرت را نداشت ، چنان چه شیخ ابو علی طبرسی رحمه الله در تفسیر آیه شریفه ﴿ رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُو صُحُفَاً مُطَهَّرَةٌ ﴾ (2) گفته است: «مطهّرة في السماء لا يمسّها إلّا الملائكة المطهّرون من الأنجاس» (3) يعني: محمّد صلی الله علیه و آله فرستاده ای از جانب خدا است که کتاب های با استقامت عادله ای را که هیچ گونه کجی ندارد و حق را از باطل واضح می کند بخواند مس نمی کند آن را مگر فرشتگان پاک و پاکیزه؛ نیز فاطمه علیها السلام هم کسی جز امیر المؤمنین علی (علیه السلام) لیاقت کفویّت او را نداشته. و آن معانی که در نام «زکیه» گفته شد در نام «طاهره» نیز می باشد.

نام ششم و هفتم

نام ششم و هفتم آن معظّمه «راضیه» و «مرضیّه» است. امّا راضیه یکی از معانی آن قانعه است، یعنی قناعت کننده به خدا از غیر او ، چنان چه در مجمع البحرین گفته است: «رضیت بالله ربّاً : قنعت به و لم أطلب معه غیره» (4) یعنی به خدا

ص: 135


1- مضمون این روایت به صورت های مختلف در کتب زیر آمده است: الف : قال رسول الله صلی الله علیه و آله : ﴿ لَوْ لَمْ یَخْلُقِ اَللَّهُ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ لَمَا کَانَ لِفَاطِمَةَ کُفْوٌ﴾ روضة الواعظين : صص 146؛ مناقب : ج 2، ص 29؛ بحار الانوار: ج 40، ص 77 ب: عن أبي عبد الله علیه السلام، قال : ﴿ لَوْ لاَ أَنَّ اَللَّهَ تَعَالَی خَلَقَ أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ، لَمْ یَکُنْ لِفَاطِمَةَ کُفْؤٌ فِی وَجهِ اَلْأَرْضِ، آدَمَ فَمَن دُونَهُ﴾ مناقب : ج 2، ص 29؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 107. ج : ﴿ لَوْ لَمْ یَخْلُقِ عَلِیَّ مَا کَانَ لِفَاطِمَةَ کُفْوٌ ﴾ : ينابيع المودّة لذوي القربى : ج 2، ص 67 ؛ بحار الانوار: ج 40 ، ص 77 ؛ الصحيح من السيرة : ج 5، ص 272
2- بینه (98) : 2 .
3- تبيان : ج 10، ص 389؛ مجمع البحرین : ج 3، ص 643 به نقل از ابوعلی طبرسی
4- مجمع البحرين : ج 2، ص 188 .

قناعت کرده ام و با او غیر او را نمی طلبم و دیگر آن که راضی و راضیه مرد و زنی را گویند که از آن چه برای شان مقدّر شده خشمناک نشوند و به عمل کم برای خدا قانع نشوند و نیز زنی را راضیه گویند که اختیار کنندۀ رضا و خشنودی خدا بر رضا و خشنودی خود باشد. در بعضی از دعا ها وارد شده که:

﴿ خُذ لِنَفْسِکَ رِضًا مِنْ نَفْسِی؛ أي: اجْعَلْ نَفْسِي رَاضِيَةُ لِكُلِّ مَا يُرِيدُ عَلَيْهَا مِنْكَ﴾ .(1)

یعنی: نفس مرا خشنود به هر چیزی که از جانب تو بر آن وارد می شود قرار ده.

و راضیه به معنای مرضیّه نیز تفسیر شده، چنان چه در مجمع البحرین در تفسیر آية مباركة : ﴿ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ ﴾ (2) آن را مرضیه معنی کرده است (3). و امّا مرضیّه، به این جهت نامیده شده که رضایت او رضایت خداست، هم چنان که غضب او غضب خدا است و رضایت خدا از او به جهت کمال جدیّت او در ستایش و سپاس گزاری و قطع شکر نکردن بعد از حصول رضای خدا بوده.

نام هشتم

نام هشتم آن سیّدۀ زنان دنیا و آخرت «مُحدّثه» است ، یعنی کسی که با او سخن گفته می شود، چنان چه در مجمع البحرین حدیثی را روایت کرده و گفته است:

في الحديث : ﴿ انَّ أَوْصِيَاءَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مُحَدَّثُونَ ﴾ (4) ، ﴿ أي: تُحَدِّثُهُمْ الملائكة و فيهِم جبرئيل علیه السلام مِن غَیْر مُعاینةٍ.﴾ (5)

ص: 136


1- مفتاح الفلاح : ص 205 .
2- حاقه (69) : 21 .
3- مجمع البحرين : ج 2، ص 186 .
4- کافی : ج 1، ص 370؛ خرائج و جرائح : ج 2 ص 78؛ الغدير : ج 5، ص 48 .
5- مجمع البحرين : ج 1، ص 469

اوصیای محمّد صلی الله علیه و آله محدّث هستند. یعنی فرشتگان با ایشان حدیث می کنند بدون این که آن ها ، یعنی فرشتگان را ببینند و جبرئیل هم در میان ایشان است.

و مانند آن است قول امام علیه السلام:

﴿ اِنَّ فى كُلِّ أُمَّةٍ مُحدِّثینَ مِن غَيرِ نُبُوَّةٍ﴾ (1)

در هر امّتی محدّث هایی هستند که نبوّت ندارند و از فرشتگان حدیث می شنوند.

و در وصف فاطمه فرموده:

﴿أَيَّتُها المُحَدَّثَةُ العَلِيلةُ ﴾.(2)

و احادیث راجع به محدَّث بودن فاطمه علیها السلام در طیّ فصول آینده بیان خواهد شد، ان شاء الله تعالى.

نام نهم

اشاره

نام نهم آن بزرگوار «زهراء» است و آن که معنای نورانی و نور دهنده و شفّاف و درخشنده است و به چند حدیث در بیان علت نامیده شدن آن بی بی معظّمه به «زهراء» اکتفا می شود.

حدیث اوّل

شیخ صدوق رحمه الله در کتاب علل الشرایع به اسناد خود از ابان بن تغلب روایت کرده که گفت:

﴿قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ لِمَ سُمِّيَتِ اَلزَّهْرَاءُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ «زَهْرَاءَ» ؟

قَالَ: لِأَنَّهَا تَزْهَرُ لِأَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي اَلنَّهَارِ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ بِالنُّورِ كَانَ يَزْهَرُ نُورُ وَجْهِهَا صَلاَةَ اَلْغَدَاةِ وَ اَلنَّاسُ فِي فُراشِهِمْ فَيَدْخُلُ بَيَاضُ ذَلِكَ اَلنُّورِ إِلَى

ص: 137


1- لمعة البيضاء : ص 200 .
2- مجمع البحرين : ج 1 ، ص 49

حُجُرَاتِهِمْ بِالْمَدِينَةِ فَتَبْيَضُّ حِيطَانُهُمْ فَيَعْجَبُونَ مِنْ ذَلِكَ فَيَأْتُونَ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَيَسْأَلُونَهُ عَمَّا رَأَوْا فَيُرْسِلُهُمْ إِلَى مَنْزِلِ فَاطِمَةَ ، فَيَأْتُونَ مَنْزِلَهَا فَيَرَوْنَهَا قَاعِدَةً فِي مِحْرَابِهَا تُصَلِّي وَ اَلنُّورُ يَسْطَعُ مِنْ مِحْرَابِهَا و مِنْ وَجْهِهَا فَيَعْلَمُونَ أَنَّ اَلَّذِي رَأَوْهُ كَانَ مِنْ نُورِ فَاطِمَةَ علیه السلام

فَإِذَا نَصَفَ اَلنَّهَارُ وَ تَرَتَّبَتْ لِلصَّلاَةِ زَهَرَ نور وَجْهُهَا بِالصُّفْرَةِ فَتَدْخُلُ اَلصُّفْرَةُ حُجُرَاتِ اَلنَّاسِ فَتَصْفَرُّ ثِيَابُهُمْ وَ أَلْوَانُهُمْ فَيَأْتُونَ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَيَسْأَلُونَهُ عَمَّا رَأَوْا فَيُرْسِلُهُمْ إِلَى مَنْزِلِ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ فَيَرَوْنَهَا قَائِمَةً فِي مِحْرَابِهَا وَ قَدْ زَهَرَ نُورُ وَجْهِهَا - صَلَواتُ اللهِ عَلَيهَا وَ عَلَى أبيها وَ بَعلِهَا وَ بَنيهَا - بِالصُّفْرَةِ، فَيَعلَمونَ أنَّ الَّذي رَأَوْا كانَ مِنْ نُورِ وَجْهِهَا .

فَإِذَا كَانَ آخِرُ اَلنَّهَارِ وَ غَرَبَتِ اَلشَّمْسُ اِحْمَرَّ وَجْهُ فَاطِمَةَ فَأَشْرَقَ وَجْهُهَا بِالْحُمْرَةِ فَرَحاً وَ شُكْراً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَكَانَ يَدْخُلُ حُمْرَةُ وَجْهِهَا حُجُرَاتِ اَلْقَوْمِ تَحْمَرُّ (1) حِيطَانُهُمْ فَيَعْجَبُونَ مِنْ ذَلِكَ وَ يَأْتُونَ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ يَسْأَلُونَ عَنْ ذَلِكَ ، فَيُرْسِلُهُمْ إِلَى مَنْزِلِ فَاطِمَةَ فَيَرَوْنَهَا جَالِسَةً تُسَبِّحُ اَللَّهَ وَ تُمَجِّدُهُ وَ نُورُ وَجْهِهَا يَزْهَرُ بِالْحُمْرَةِ فَيَعْلَمُونَ أَنَّ اَلَّذِي رَأَوْا كَانَ مِنْ نُورِ وَجْهِ فَاطِمَةَ

فَلَمْ يَزَلْ ذَلِكَ اَلنُّورُ فِي وَجْهِهَا حَتَّى وُلِدَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَهُوَ يَتَقَلَّبُ فِي وُجُوهِنَا إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ فِي اَلْأَئِمَّةِ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ﴾.(2)

به ابی عبد الله علیه السلام : گفتم: چرا زهراء «زهراء» نامیده شد؟

فرمود : برای آن که نور او روزی سه مرتبه برای امیرمؤمنان می درخشید: وقت نماز صبح نور روی او می درخشید در حالی که مردمان در فراش خود بودند. سفیدی آن نور در حجره های ایشان در مدینه می تابید به نحوی که دیوار های ایشان سفید می شد و ایشان از

ص: 138


1- «و تحمر» - خ ل. (مؤلف)
2- علل الشرائع : ج 1، ص 180 ؛ بحار الانوار: ج 43، ص11.

آن تعجّب می کردند ، پس به نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله می آمدند و از آن حضرت دربارۀ آن چه دیده بودند سؤال می کردند، پس آن حضرت ایشان را به خانۀ فاطمه می فرستاد، چون می آمدند درِ منزل آن حضرت، او را می دیدند که در محراب خود نشسته، نماز می گزارد ، در حالتی که آن نور از محراب و روی آن بانو بالا می رود، آن گاه می دانستند که آن نوری که دیده اند از نور فاطمه علیها السلام بوده.

و چون نیمۀ روز می شد و آن بی بی معظّمه برای نماز مهیّا می شد ، نور زردی از روی او می درخشید که زردی آن در حجره های مردمان می تابید به نحوی که لباس ها و رنگ های ایشان زرد می شد خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله می آمدند و دربارۀ آن چه که دیده بودند می پرسیدند ، آن حضرت ایشان را به منزل فاطمه علیها السلام می فرستاد، آن بانوی معظّمه را می دیدند که در محراب خود ایستاده و نور روی او می درخشد - صلوات خدا بر او و بر پدر او و شوهر او و فرزندان او باد -.

و چون آخر روز می شد و آفتاب غروب می کرد - از روی شادی و سپاس گزاری برای خدای عزّ وجل - رخسار- فاطمه سرخ می گشت و نور سرخی از روی او تابان می شد که سرخی آن نور در حجره های آن مردمان می تابید و دیوار های ایشان سرخ می شد به نحوی که تعجّب می کردند و خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله می آمدند و از آن حضرت می پرسیدند ، و آن بزرگوار ایشان را به خانۀ فاطمه می فرستاد . می دیدند که آن مکرّمه نشسته است و خدا را تسبیح و تمجید می کند در حالتی که نور روی او به سرخی می درخشد ، پس می فهمیدند آن چه را که دیده اند از نور روی فاطمه است.

و همیشه این نور در روی آن معظّمه بود تا وقتی که حسین علیه السلام متولّد شد ، به او انتقال پیدا کرد و آن در نور های ما امامان که از اهل بیت می باشیم، تا روز قیامت هست.

حدیث دوم

و نیز در کتاب علل الشرایع به اسناد خود از جابر از ابی عبد الله علیه السلام روایت کرده:

قال : قلت :لِمَ سُمِّيَتِ فاطمة اَلزَّهْرَاءُ «زَهْرَاءُ »؟

ص: 139

فَقَالَ: لِأَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَهَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ ، أَضَاءَتِ اَلسَّمَاوَاتُ وَ اَلْأَرْضُ بِنُورِهَا وَ غَشِیَتْ أَبْصَارَ اَلْمَلاَئِکَة، وَ خَرَّت المَلائِكَة الله سَاجِدِینَ وَ قَالُوا: إِلَهَنَا وَ سَیِّدَنَا! مَا هَذَا اَلنُّورُ؟

فَأَوْحَی اَللَّهُ إِلَیْهِمْ: هَذَا نُورٌ مِنْ نُورِی، أَسْکَنْتُهُ فِی سَمَائِی،خَلَقْتُهُ مِنْ عَظَمَتِی،أُخْرِجُهُ مِنْ صُلْبِ نَبِیٍّ مِنْ أَنْبِیَائِی، أُفَضِّلُهُ عَلَی جَمِیعِ الأَنْبِیَاء ، وَ أُخْرِجُ مِنْ ذَلِکَ اَلنُّورِ أَئِمَّهً یَقُومُونَ بِأَمْرِی، یَهْدُونَ إِلَی خَلقي، وَ أَجْعَلُهُمْ خُلَفَائی فِی أَرْضِی بَعْدَ اِنْقِطَاعِ اَلْوَحْییِ﴾. (1)

جابر گفت : گفتم: چرا فاطمۀ زهرا «زهراء» نامید شد؟

فرمود: برای این که خدای عزّ و جل او را از نور عظمت خود آفرید، پس چون تابید آسمان ها و زمین را به نور خود روشن نمود و چشم های فرشتگان را پر کرد و فرشتگان برای خدا به سجده افتادند و گفتند: خدای ما و آقای ما این نور چیست؟

پس خدا به ایشان وحی فرستاد که این نوری است از نور من که او را در آسمان خودم ساکن گردانیدم، او را از بزرگی خودم آفریدم، او را از صلب پیغمبری از پیغمبران خودم که آن پیغمبر را بر تمام پیغمبران برتری می دهم، بیرون می آورم ، و از این نور امام هایی را بیرون می آورم که به امر من قیام کنند و خلق مرا راهنمایی کنند ، و آن ها را جانشین های خود در روی زمینم پس از انقضای وحی (یعنی پس از پیچیده شدن طومار نبوّت) قرار می دهم.

مانند این حدیث را علّامۀ مجلسی رحمه الله در بحار الانوار (2) از مصباح الانوار نقل

ص: 140


1- علل الشرائع : ج 1، ص 180 ؛ بحار الانوار: ج 43، ص 12
2- بحار الانوار، ج 43، ص 12 .
حدیث سوم

شیخ صدوق رحمه الله نیز در کتاب معاني الأخبار و علل الشرايع به اسناد خود از ابن عمّاره از پدرش روایت کرده که گفت:

﴿ سألت أبا عبد الله علیه السلام عن فاطمة لِمَ سمّيت «زهراء» ؟

فقال : لأَنَّهَا كَانَتْ إِذَا قَامَتْ فِي مِحْرَابِهَا زَهَرَ نُورُهَا لأَهْلِ السَّمَاءِ كَمَا يَزْهَرُ نُورُ الْكَوَاكِبِ لأَهْلِ الْأَرْضِ ﴾. (1)

از ابی عبدالله علیه السلام درباره فاطمه پرسیدم که : چرا «زهراء» نامیده شد؟

فرمود: برای آن که چون در محراب خود می ایستاد نور او برای اهل آسمان ها چنان می درخشید که نور ستارگان برای اهل زمین می درخشد.

حدیث چهارم

علّامۀ مجلسی رحمه الله در بحار الانوار از شیرویه در کتاب فردوس نقل کرده است از ابی هاشم عسکری که گفته است:

﴿ سَأَلْتُ عَن صَاحِبَ اَلْعَسْکَر : لِمَ سُمِّیَتْ فَاطِمَةُ «اَلزَّهْرَاءَ» (سلام الله علیها)؟

فقَالَ: کَانَ وَجْهُهَا یَزْهَرُ لِأَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مِنْ أَوَّلِ اَلنَّهَارِ کَالشَّمْسِ اَلضَّاحِیَةِ وَ عِنْدَ اَلزَّوَالِ کَالْقَمَرِ اَلْمُنِیرِ وَ عِنْدَ اَلْغُرُوبِ غُرُوبِ اَلشَّمْسِ کَالْکَوْکَبِ اَلدُّرِّی﴾ (2)

از صاحب عسکر (یعنی امام حسن عسکری علیه السلام ) پرسیدم: چرا فاطمه «زهراء» نامیده شد؟

فرمود : برای این که روی زهرا در اوّل روز برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) مانند آفتاب تابان، و در هنگام زوال مانند ماه تابان نور دهنده، و در هنگام غروب آفتاب مانند ستارۀ درخشان

ص: 141


1- علل الشرائع : ج 1، ص 181 ؛ معانی الأخبار : ص 64 ؛ بحار الانوار: ج 43، ص 12.
2- فردوس الاخبار، ج 1، ص 26 ، ح 1395؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 16

می درخشید

حدیث پنجم

و نیز از حسن بن یزید روایت کرده که گفت :

﴿ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ: لِمَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ «الزَّهْرَاءَ»؟

قَالَ لِأَنَّ لَهَا فِي الْجَنَّةِ قُبَّةً مِنْ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ ارْتِفَاعُهَا فِي الْهَوَاءِ مَسِيرَةُ سَنَةٍ مُعَلَّقَةٍ بِقُدْرَةِ الْجَبَّارِ لَا عِلَاقَةَ لَهَا مِنْ فَوْقِهَا فَتُمْسِكَهَا وَ لَا دِعَامَةَ لَهَا مِنْ تَحْتِهَا فَتَلْزَمَهَا لَهَا مِأةُ أَلْفِ بَابٍ عَلَى كُلِّ بَابٍ أَلْفٌ مِنَ الْمَلَائِكَةِ يَرَاهَا أَهْلُ الْجَنَّةِ كَمَا يَرَى أَحَدُكُمُ الْكَوْكَبَ الدُّرِّيَّ الزَّاهِرَ فِي أُفُقِ السَّمَاءِ فَيَقُولُونَ هَذِهِ الزَّهْرَاءُ لِفَاطِمَةَ ﴾ (1)

به ابی عبد الله علیه السلام گفتم: برای چه فاطمه «زهراء» نامیده شده؟

فرمود : برای این که برای او در بهشت قبّه ای از یک دانه یاقوت سرخ است که بلندی آن در هوا به قدر سیر کردن یک سال است، در حالی که به قدرت خدای جبّار آویزان است ، بدون هیچ نگه دارنده ای که از بالا آن را نگاه دارد، و نه پایه ای در زیر که بر روی آن قرار گیرد. صد هزار دَر دارد و بر هر دَری هزار دربان از فرشتگان اهل بهشت آن را می بینند هم چنان که یکی از شما ها ستارۀ درخشنده را در کرانۀ آسمان می بیند، پس می گویند که این قبّۀ درخشنده مخصوص فاطمه است.

نام دهم

یکی از نام های آن بی بی معظّمه علیها السلام «بتول» است که اشتقاق آن از «بَتل» است

ص: 142


1- بحار الانوار: ج 43، ص16

به معنای قطع و بریدن . در كتاب معاني الأخبار و علل الشرایع به اسناد علوی از امیر مؤمنان علی علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت نموده است که فرمود:

﴿ سُئِلَ عن اَلنَّبِیَّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه: مَا اَلْبَتُول ؟ فَإِنَّا سَمِعْنَاکَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ تَقُولُ: إِنَّ مَرْیَمَ بَتُولٌ وَ فَاطِمَةَ بَتُول

فَقَالَ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه: اَلْبَتُولُ اَلَّتِی لَمْ تَرَ حُمْرَةً قَطُّ، أی: لَمْ تَحِضْ، فَإِنَّ اَلْحَیْضَ مَکْرُوهٌ فِی بَنَاتِ اَلْأَنْبِیَاء﴾.(1)

از پیغمبر صلی الله علیه و آله سؤال کردند که مراد از «بتول» چیست؟ ما شنیده ایم از تو ای رسول خدا که می گویی مریم بتول است و فاطمه هم بتول است.

فرمود : بتول آن چنان زنی است که هرگز سرخی ندیده است، یعنی حیض ندیده است ، زیرا حیض در دختر های پیغمبران نا پسند است.

علّامۀ مجلسی رحمه الله در بحار الانوار از ابی صالح مؤذّن در اربعین روایت کرده است که آن حضرت به عایشه فرمود:

﴿ یَا حُمَیْرَاءُ إِنَّ فَاطِمَةَ لَیْسَتْ کَنِسَاءِ الْآدَمِیِّینَ لَا تَعْتَلُّ کَمَا تُعتلنَ ﴾.(2)

اى حميرا ، فاطمه مانند زن های آدمیان نیست علّت نمی بیند ( یعنی حیض نمی شود) آن چنان که زنان علّت می بینند و حیض می شوند

مؤلف گوید: «بتول» آن زنی را گویند که خود را از ازدواج بریده و به حال بکارت باقی مانده باشد، و یا زنی است که ترک دنیا کرده باشد، و فاطمه زهرا (سلام الله علیها) «بتول» نامیده شده برای این که دل از دنیا و اهل دنیا بریده و حالت انقطاع الی الله را داشته و یا از زنان زمان خود و زنان امّت از جهت حسب و دین بریده و جدا ساخته، و یا از حیض و نفاس و استحاضه و انواع كثافات متداوله در میان سایر زن ها پاک و

ص: 143


1- علل الشرائع : ج 1، ص 180 ؛ معانی الأخبار : ص 64؛ بحار الانوار: ج 43، ص 15.
2- بحار الانوار: ج 43 ، ص 16 .

پاکیزه و برکنار بوده و همیشه به حال بکارت باقی بوده که بدین جهت حضرتش «عذراء» نیز نامیده شده، یا به واسطۀ فضل و علم و متّصف بودن به جمیع کمالات صوریّه و معنويّه ، ظاهریّه و باطنيّه ، و داشتن مقام ولایت کلیّه ای مانند پدر بزرگوار و شوهر عالی مقدار خود ، از سایر زنان جهانیان ممتاز و جدا بوده ، روحی و أرواح العالمين لكِ الفداء يا فاطمة الزهراء.

بهر زائیدن همتای تو ای دُرّ یتیم *** تا صف حشر بود مادر ایّام عقيم

***

همه انبیا در پناه تواند *** مقیم در بارگاه تواند

تو خورشیدی و آن همه اخترند *** تو سلطانی و آن همه لشکرند

* **

ملایک همه تحت فرمان تو *** خلایق همه غرق احسان تو

به تو جلوه ها کرده ذات خدا *** بود از تو پیدا صفات خدا

مبحث دوم:کنیه های آن بزرگوار

بدان که کنیه اسمی است که برای تعظیم و بزرگ داشتن شخص بر او اطلاق می شود ، مانند: «ابوالقاسم» و «ابوالحسن» ، و جمع آن «کُنی» است . و در حقیقت و مجاز ، هر دو استعمال می شود. و از اقسام عَلَم و قسیم اسم است، چنان چه از كلمات اهل لغت و علمای علم نحو فهمیده می شود و کنیه آن لفظی است که با «اَب» و «اُمّ» آغاز شود، در مردان مانند «ابی محمّد» ، و در زنان مانند: «اُمّ لیلی» ، و بعضی لفظی را که با «ابن» و «بنت» آغاز شود هم کنیه گفته اند و برخی دیگر الفاظ شروع شده با «اخ» و «اُخت را نیز کنیه دانسته اند و اکثر در تعظیم شخص استعمال

ص: 144

می کنند و بعضی در تحقیر هم استعمال کرده اند، و حق این است که استعمال آن بر سه وجه است: اوّل: برای تعظیم و مدح ؛ دوم: برای تحقیر و ذمّ ؛ سوم: به عنوان اسم.

چون این معنی دانسته شد، نیز بدان ، بنا بر قول اوّل که مشهور تر است ، برای حضرت زهرا (سلام الله علیها) کنیه هایی در احادیث و اخبار خاصّه و عامّه روایت شده اوّل: اُمّ الحسن ؛ دوم : اُمّ الحسين ؛ سوم : اُمّ الحسنين ؛ چهارم : اُمّ السبطین ؛ پنجم : اُمّ الأئمّه ؛ ششم : اُمّ الخِيَرَة ؛ هفتم : اُمّ المحسن ؛ هشتم : اُمّ ابيها .

اکنون تذکر داده می شود که وجه تناسب هر یک از کنیه های آن بی بی معظّمه علیها السلام واضح و روشن است، مگر هشتمین از آن ها که «أُمّ ابیها» باشد ، لذا سزاوار چنان دیدم که در تشریح وجه این کنیه بسطی داده شود.

مقدمه: معانی و اطلاقات «اُمّ»

برای لفظ «اُمّ» معانی و اطلاقاتی گفته شده :

اوّل: متبادر و مشهور تر از همۀ اطلاقات در زبان های رایج آن است که مادر را اُم می گویند .

دوم: اصل و ریشۀ هر چیز را گویند ، چنان چه در معنای امّ الکتاب ، به معنای اصل کتاب که لوح محفوظ باشد یا سورۀ حمد، گفته شده.

سوم: در برگیرندۀ اصل مقاصد و اهداف را عرب اُمّ می گوید.

چهارم: پوست نازک جمع کننده مغز را اُمّ الرأس و أمّ الدماغ گويند.

پنجم: وسط زمین و مکّۀ معظّمه را امّ القری گویند، برای این که زمین از زیر آن گسترده شده.

ششم: بر مقصد و مقصود نیز اطلاق شده، چنان چه یکی از وجوه امّ القری این

ص: 145

است ، لأنّها قبلة الناس يأمونها .

هفتم: جهت تقویت و تربیت شیء را گویند و این در اصطلاح اهل حکمت است.

هشتم: بر شیء عظيم الشأن اطلاق می شود و یکی از وجوه امّ القری متفرّع بر آن است ، لأنّها أعظم شأناً من القرى .

نهم: هر آیه محکمی از آیات شرایع و احکام را امّ گویند

دهم: بر رئیس قوم نیز اطلاق اُمّ شده ، چنان چه خادم قوم را نیز اُمّ گفته اند .

بعضی معانی و اطلاقات دیگر نیز برای معنای «اُمّ» ذکر شده که بیان آن در این مقام متناسب نیست ، لذا از آن صرف نظر شد.

از آن چه شرح داده شده وجوهی برای کنیه قرار دادن امّ ابیها برای عصمت کبری علیها السلام احتمال داده می شود بر وجه استحسان نه قطع و تسجيل ، و الله و رسوله و اوصياء الرسول اعلم .

وجه اوّل: کنیه قرار دادن پیغمبر صلی الله علیه و آله آن بانوی گرامی را به این کنیه ، محض اظهار محبّتی است که حضرتش به او داشته، زیرا بسا می شود شخص فرزند خود یا دیگری را بسیار دوست می دارد و می خواهد غایت محبّت خود را در حقّ او اظهار کند ، اگر دختر است از او به مادر تعبیر می کند و اگر پسر است به پدر ، و او را نازل منزلۀ مادر یا پدر خود قرار می دهد چنان چه این معنی در عرف عرب و عجم از وضیع و شریف شایع است که از فرزند خود مجازاً تعبیر به مادر یا پدر کنند. و مؤیّد این مطلب است آن چه صاحب کشف الغمّه در فضل شفیعۀ امّت گفته است: «أَنَّ النَّبِيَّ كَانَ يُحِبُّهَا وَ يُكنيها بأُمُّ أَبِيهَا».(1) و الحق اشکالی در این توجیه نیست ، بلکه

ص: 146


1- کشف الغمّه : ج 1، ص 460 با اختلاف در نقل .

وجهی است نیکو و خالی از هر گونه تکلف و تعسّف (1).

وجه دوم: بنا بر اطلاق دوم ممکن است وجه این که آن حضرت صلی الله علیه و آله امّ ابیها را كنية فاطمه علیها السلام قرار داده، اعتبار ویژگی ای باشد که جهت اصل بودنی برای آن حضرت نسبت به دیگران داشته مانند جمله ای که در حقّ ریحانۀ خود، حضرت ابی عبد الله الحسین علیه السلام بیان فرموده: «حسين منّي و أنا من حسين».(2) با این که حسین علیه السلام فرع و شاخه ای از شجرۀ رسالت است، به اعتباری خود را فرع حسین خوانده، نظر به وجوهی که برای آن در محلّ خود ذکر شده .

و امّا مؤیّد آن چه که اکنون در مقام بیان آن هستم و محلّ شاهد است، قسمتی از حدیث شریفی است که علّامۀ مجلسی رحمه الله در بحار الانوار از کتاب مصباح الانوار شیخ طوسی رحمه الله به اسناد خود از انس بن مالک، از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده و مؤلّف فقیر نیز در فصل اوّل این کتاب، حدیث هشتم، از بحار الانوار نقل کرد ، که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿ ثُمَّ فَتَقَ نُورَ ابْنَتِي فَاطِمَةَ فَخَلَقَ مِنْهُ السَّمَاواتِ و الْأَرْضِ من نُورِ ابْنَتِي فَاطِمَةَ وَ نُورُ ابْنَتِي فَاطِمَةَ مِن نُورِ الله، وَ ابْنَتِي فاطِمَة أَفْضَلُ مِن السَّمَاواتِ و الْأَرْضِ... .﴾ (3)

پس از آن ، نور دختر من فاطمه را شکافت و از آن آسمان ها و زمین را آفرید ، پس آسمان ها و زمین از نور دختر من فاطمه است، و نور دختر من فاطمه از نور خدا است و دختر من، فاطمه افضل از آسمان ها و زمین است.

ص: 147


1- تعسّف : بی راهه رفتن ، منحرف شدن
2- كامل الزيارات : ص 52 ؛ ارشاد : ج 2، ص 127 ؛ کشف الغمّه : ج 2، ص 6 ؛ کشف الیقین : ص 305؛ العمدة : ص 406؛ اعلام الورى : ص 217؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 261
3- تأويل الآيات : ص 143 ؛ بحار الانوار: ج 15، ص 10.

از این جملۀ حدیث به طور روشن چنین استفاده می شود که خلقت آسمان ها و زمین از نور زهرا (سلام الله علیها) است، یعنی اگر نور فاطمه نبود، آسمان و زمینی نبود ، بنا بر این آسمان ها و زمین مولود نور زهرا است، پس می گوییم: آن چه از زمین به وجود آمده و می آید ، از جماد و نبات و حیوان و انسان ، همه موالید زمین است ، و زمین مولود نور زهرا است، پس چنین نتیجه می گیریم که همۀ موالید زمین، مولود های نور آن حضرت می باشند حتّی ابدان همۀ پیغمبران، که از جملۀ آن ها بدن عنصری پدر بزرگوارش حضرت خاتم الانبیاء علیها السلام است ، فلذا از این جهت اگر گفته شود که آن بی بی معظّمه مادر پدر خود می باشد هیچ مانعی ندارد.

وجه سوم: به اعتبار آن که صدّیقۀ طاهره در برگیرندۀ اصل مقاصد پدر بزرگوار خود می باشد و عنصر شجرۀ مبارکۀ رسالت و ولایت و مجمع البحرین این دو می باشد که اصل مقاصد آن حضرت بوده و می باشد ، اطلاق این کنیۀ مبارکه بر آن بی بی معظّمه خالی از حقیقت نیست. چنان چه طریحی رحمه الله در مجمع البحرین، در لغت شجر از حضرت باقر (علیه السلام) روایت کرده:

﴿ الشَّجَرَةُ الطَّیِّبَةُ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ علیٌّ فَرْعُهَا وَ عُنْصُرُ الشَّجَرَةِ فَاطِمَةُ وَ ثَمَرَتُهَا أَوْلَادُهَا وَ أَغْصَانُهَا وَ أَوْرَاقُهَا شِیعَتُهَا ﴾ (1)

شجره طیّبه رسول خدا صلی الله علیه و آله است که اصل آن است و علی علیه السلام فرع آن و فاطمه مادّة اصلی آن و ائمّه علیهم السلام میوۀ آن و شیعیان شاخه ها و برگ های آنند.

و قریب به همین مضمون با قید سلسله سند در کتاب بصائر الدرجات و بحار الانوار و بعض دیگر از کتب معتبر نیز روایت شده.

جای تردید نیست که رشد و ترقّی و میوه دادن درخت به عنصر آن است، و از

ص: 148


1- مجمع البحرين : ج 2، ص 484

این راه است که لفظ «اُمّ» به معنای عنصر استعمال شده ، و استعمال امّهات اربعه به معنای عناصر اربعه شایع است.

وجه چهارم: بنا بر اطلاق «اُمّ» بر پوست نازک روی مغز یا آن چه که مغز در آن جای دارد؛ ممکن است پس از بیان مقدّمه ای وجه مناسبتی برای این کنیۀ شریف گفته شود و آن مقدّمه این است: چون مغز از اشرف اعضای اصلی و لطیف ترین اجزا و به منزلۀ مصباح و چراغی نورانی و مرکز عقل و حواس باطنی و مبدأ و منشأ حواس ظاهری و بزرگ ترین مایه حیات آدمی است، و از شدّت لطافت در معرض انواع حوادث است، لذا حكيم على الاطلاق بر وفق حکمت ، برای محفوظ ماندن آن از حوادث ، به بدیع صنعت و صنیع فطرت خود ، بر وجه اتقان جایگاه و کُوَه (1) و مشکات (2) و غشاوه ای (3) برای آن قرار داده تا این سراج (4) منیر ، از تند باد حوادث مصون و محفوظ بماند و از انواع آسیب ها و خطر ها در امان باشد ، تا هر یک از حواس باطنی و ظاهری - به تقدیر عزیز علیم - به وظیفۀ خود مشغول باشند.

می گوییم: در صورتی که سُرُج عقول جزئی محتاج به فانوس و مردنگی (5) می باشد ، سراج منیر رسالت و مصباح وجود مقدّس عقل کلّ و خاتم رسل صلی الله علیه و آله به طریق اولی مردنگی و مشکات عصمتی لازم دارد ، لذا بدین اعتبار می توان گفت که وجود مبارک صدّیقۀ طاهره - سلام الله عليها - مشکات و مسرجه (6) یگانۀ نبوی، و

ص: 149


1- كُوَه : غلاف پنبه.
2- مشکات: آلتی که در آن چراغ و قندیل گذارند.
3- غشاوه : پرده ، پوشش
4- سراج : چراغ .
5- مردنگی : فانوس شیشه ای که بالا و پایین آن باز است و شمع و چراغ را داخل آن گذارند تا از باد محفوظ بماند.
6- مسرجه : چراغ دان

زجاجة (1) مصباح (2) خاتمیّت ، و امّ الدماغ هيكل ما سوی الله در تمام نشئات و ادوار و اکوار و اطوار بوده و می باشد. و مؤیّد این که آن بانوی معظّمه مشکات مصباح رسالت است، خبری است شریف و اثری است لطیف که در تفسیر علیّ بن ابراهیم قمّی با قید سلسله سند از سهل همدانی روایت کرده:

سمعت أبا عبدالله علیه السلام يقول في قول الله : ﴿ اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ ﴾ (3) : هي فاطمة ... (4)

از ابی عبدالله علیه السلام شنیدم که در تفسیر فرمودۀ خدا: «خدا روشن کنندۀ آسمان ها و زمین است، مثل نور او مانند مشکات (چراغ دان) است» مراد از مشکات فاطمه است.

و نیز اخبار در این باره که مشکات فاطمه است بسیار است، چنان چه به محلّ خود در این کتاب ذکر می شود ؛ ان شاء الله تعالى.

بنابراین اطلاق معنای امّ ابیها بی مناسبت نخواهد بود.

وجه پنجم: بنابر اطلاق «اُمّ» بر وسط؛ به اعتبار این که عصمت کبری - سلام الله علیها - دارای مقام عصمت کلّیه ، و حدّ وسط بین مرتبۀ رسالت و ولایت، و دارای رتبة جمع الجمعی می باشد. چنان چه در آیۀ شریفۀ مباهله: ﴿ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ﴾ (5) و در حدیث قدسی مبارک کسا فرموده: «فاطِمَة وَ اَبوها وَ بَعْلِها وَ بَنوها» (6) و از القاب او «واسطة قلادة الوجود» است ،

ص: 150


1- زجاجه : شیشه
2- مصباح: چراغ
3- نور (24) : 35.
4- تفسیر قمی : ج 2، ص 103 ؛ بحار الانوار: ج 4، ص 17 با اختلاف در نقل ذکر می شود.
5- آل عمران (3) : 61
6- فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفى : ص 292 ؛ عوالم العلوم : ج 11، ص 927؛ الاسرار الفاطمية: ص 183 ؛ المنتخب : ص 253 ؛ احقاق الحق : ج 2 ، ص 554

چنان چه در کتاب کشف الغمّه (1) نقل نموده. مراد از قلادة الوجود، وجود مبارک حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله است، و زینت قلاده به آن چیزی است که در وسط آن قرار داده شده، و طبق فرمودۀ آن حضرت: ﴿ فاطمة رُوحِيَ اَلَّتِي بَيْنَ جَنْبَيَّ﴾ (2) و روح واسطه بین نفس آن حضرت و جسد نازنین او که نور مجسّد است می باشد، به این اعتبار اطلاق امّ ابیها بر وجود مبارک آن معظّمه بی مناسبت نیست

وجه ششم: به اعتبار اطلاق «أُمّ» بر مقصد و مقصود ؛ از این راه نیز امّ ابیها در کنیه نهادن بر آن حضرت بی مناسبت نیست، چنان چه روایت شده:

﴿ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ إِذَا أَرَادَ سَفَراً يَؤمٌ فَاطِمَةَ علیها السَّلَامُ ، وَ كَانَ آخِرُ النَّاسِ عَهْداً بِهَا ، وَ إِذَا قَدمَ عَنْ سَفَرِهِ ، كَانَ يؤمها أَيْضاً وَ هُوَ أَوَّلُ النَّاسِ عَهْداً بِهَا﴾ (3)

رسول خدا صلی الله علیه و آله هر وقت می خواست به سفری برود، هنگام بیرون [رفتن ] به سوی فاطمه قصد می کرد، یعنی از خانۀ فاطمه حرکت می کرد و هنگام باز گشتن ، اوّل قصد خانۀ فاطمه می نمود، یعنی بر فاطمه وارد می شد.

پس به این اعتبار ، اگر از امّ ابیها مقصد ابيها اراده شود ، ضرری ندارد .

وجه :هفتم بنا بر اطلاق «أمّ» به جهت تقويت شيء و مظهر و منشأ شيء يا محلّ تفاصیل امور بودن به طور اجمالی و حتی نسبی در اصطلاح و مذاق علمای حکمت ؛ پس می گوییم که صدّيقۀ طاهره - صلوات الله علیها - نسبت حقیقی ذاتی با پدر بزرگوار خود داشته، به نحوی که این نسبت در میان همه خلق برای احدی اتّفاق نیفتاده . زیرا این بی بی معظّمه دختر و بضعه و جزء و لطیفۀ سرّ او و روح میان

ص: 151


1- كشف الغمّه : ج 1 ، ص 454 .
2- امالی صدوق : ص 112 ؛ کشف الغمّه : ج 1، ص 466؛ بحار الانوار: ج 27 ، ص 52 در مصادر به جای کلمۀ «فاطمه»، «هی» آمده است.
3- مصدر آن را نیافتم.

دو پهلوی او بوده ، و جميع آثار نبّوت و ولایت از او ظاهر شده و اگر نبود ، آن آثار ظاهر نمی شد. و چون همۀ آثار از او به سبب اولاد او - صلوات الله عليهم - به تدریج ظاهر شد و تحمّل اثقال پدر بزرگوار خود را - که آثار نبوّت و ولایت است - نمود ، آن چنان که مادر متحمّل اثقال فرزند می شود و تحمّل زحمات او را می کند ، که اگر مادر نبود ، فرزند به وجود نمی آمد ، لذا به امّ ابیها کنیه داده شده.

وجه هشتم: بنا بر اطلاق «اُم» بر شيء عظيم الشأن ؛ اخبار و احادیث بسیاری از شیعه و سنّی در عظمت شأن آن بی بی معظّمه روایت شده، به نحوی که دوست و دشمن به عظمت مقام او اذعان دارند و او را به عظمت می ستایند ، و وجود مبارک پدر بزرگوارش با او به گونه ای رفتار می نموده که فرزند با مادر خود رفتار می کند، چنان چه از جانب خدا مأمور بوده دست او را ببوسد و سلام خدا را به او برساند و سر تا پا مقابل او بایستد و هر وقت بر پدر وارد می شود او را استقبال کند و هر گاه خارج می شود او را بدرقه کند و به او خطاب «سیّده» کند ، چنان چه از کتاب فضائل العتره ، تأليف ابى السعادات و كتاب اربعین ابن مؤذّن حکایت و روایت شده از عکرمه از ابن عبّاس و ابی ثعلبه حسنی و از نافع و از عبد الله بن عمر بن الخطّاب که گفته اند:

كان النبيّ صلی الله علیه و آله إذا أراد سفراً ، كان آخر الناس عهداً بفاطمة ، و إذا قدم، كان أوّل الناس عهداً بفاطمة .(1)

و اگر فاطمه علیها السلام نزد خدا دارای فضل عظیم نبود، پدر بزرگوارش با او این طور رفتار نمی فرمود. پس به این اعتبار نیز اطلاق امّ ابیها بر حضرتش سزاوار است و وجهی است نیکو .

ص: 152


1- مناقب : ج 3، ص 333؛ سنن کبری : ج 1، ص 26؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 40 .

وجه نهم : : بنا بر اطلاق «اُم» بر آیة محکم و نشانة استوار نیز ، می توان گفت که چون از آیات محکمات و علامات واضحات بر فضیلت و شرافت حضرت خاتم الانبيا صلی الله علیه و آله، یکی وجود مبارک حضرت زهرا - سلام الله علیها- است ، از جهات متعدّد از علم و حلم و زهد و حیا و عفّت و صبر ، و جود و سخاوت و فصاحت و بلاغت و شجاعت و سماحت، و خلق و خلق ، به خصوص در صورتی که آیۀ شريفه : ﴿ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ (1) به ذوات مقدّس اهل البيت و ائمّۀ طاهرين - صلوات الله عليهم أجمعين - تأویل شده (2) از این جهت اطلاق امّ ابیها بر حضرتش خالی از وجه نیست.

وجه دهم: بنا بر اطلاق «امّ» بر رئیس و خادم قوم ؛ به اعتباراتی وجوهی می توان گفت، لکن بیان آن موقوف به ذکر مقدّماتی است ؛ چون بنای نگارنده بر اختصار است ، لذا به همین مقدار اکتفا شد.

مبحث سوم: القاب آن حضرت علیها السلام

و امّا القاب مقدّس آن حضرت بسیار است ، بعضی از آن ها را مؤلّف حقیر به نظم درآورده ام و پاره ای را به نصر نثر خاطر نشان می نمایم.

القابُ بِنْتِ المُصْطَفى كثيرة *** نَظَمْتُ مِنْهَا نَبْدَةً يَسيرَةً

نَفْسي فِداها وَ فِدا أبيها *** و بعلِهَا الوليّ مَعْ بَنيها

سَيَّدةٌ 1 إنْسِيَّةٌ 2 حَوْراء 3 *** نُوْرِيَّةٌ 4 حانِيَةٌ 5 عَذراءٌ 6

ص: 153


1- آل عمران (3) : 7
2- کافی : ج 1، ص 343؛ البرهان : ج 1، ص 597؛ تفسير العياشي : ج 1، ص 162؛ تفسیر الصافی : ج 1 ، ص 318

كَريمَةٌ 7 رَحيمَةٌ 8 شَهِيدَةٌ 9 *** عَفيفَةٌ 10 قانِعَةٌ 11 رشيدة 12

شَريفَةٌ 13 حَبيبَةُ 14 مُحْتَرَمَةٌ 15 *** صابِرَةٌ 16 سَليمَةٌ 17 مُكَرَّمَةٌ 18

صَفِيَّةٌ 19 عالِمَةٌ 20 عَليمَةٌ 21 *** مَعْصُومَةٌ 22 مَغْصُوبَةٌ 23 مَظْلُومَةٌ 24

مَيْمُونَةٌ 25 مَنْصُورَةٌ 26 مُحْتَشَمَةٌ 27 *** جَميلَةٌ 28 جَليلَةٌ 29 مُعَظَمَةٌ 30

حامِلَةُ البَلوى بِغَيْرِ شَکوی 31 *** خَليفَةُ العِبَادَةِ و التَّقوى 32

حَبيبَةُ اللهِ 33 وَ بِنْتُ الصَّفْوَةِ 34 *** رُكْنُ الهُدى 35 وَ آيَةُ النُّبُوَّةِ 36

شَفيَعةُ العُصاةِ 37 أُمُّ الخِيَرَةِ 38 *** تُفَاحَةُ الْجَنَّةِ 39 وَ المُطَهَّرَةِ 40

سَيِّدَةُ النِّساءِ 41 بِنْتُ المُصْطَفى 42 *** صَفْوَةُ رَبِّها 43 وَ مَوْطِنُ 44 الْهُدى

قرَةُ عَيْنِ الْمُصْطَفَى 45 وَ بَضْعَتُهُ 46 *** مُهْجَهُ قَلْبِه 47 كَذا بِقَيَّتُهُ 48

حَكيمَةٌ 49 فَهِيمَةٌ 50 عَقِيلَةٌ 51 *** مَحْزُونَةٌ 52 مَكْرُوبَةٌ 53 عَليلَةُ 54

غابِدَۀٌ 55 زاهِدَةٌ 56 قَوّامَةٌ 57 *** باكِيَةٌ 58 صابِرَةٌ 59 صَوَّامَةٌ 60

عَطُوفَةٌ 61 رَؤوفَةٌ 62 حَنّانَةٌ 63 *** البَرَّةُ 64 الشفيقة 65 الأنانة 66

والدة السّبطيْنِ 67 دَوْحَةُ النَّبِيِّ 68 *** نُورٌ سَماوي 69 وَ زَوْجَةُ الوَصي 70

بَدْرُ 71 تمامٍ غُرَةٌ 72 غَرَاء 73 *** رُوْحُ أبيه 74 دُرّةٌ 75 بَيْضاء 76

واسِطَةٌ قلادة الوُجُودِ 77 *** دُرَّةُ بَحْرِ الشَّرَفِ وَالْجُودِ 78

ولية الله 79 وَ سِرُّ الله 80 *** أمينَةُ الْوَحْيِ 81 وَ عَيْنُ اللهِ 82

مَكْينَةٌ في عالمِ السَّماءِ 83 *** جمالُ الآبا 84 شَرَفُ الأبناء 85

دُرَّةٌ بَحْرِ العِلْمِ وَ الْكَمال 86 *** جَوْهَرَةُ العِزَّةِ وَ الجَلالِ 87

قطب رحى المفاخِرِ السَّنيَّة 88 *** مَجْمُوعَةُ المآثرِ العَليَّة 89

مِشْكاةُ نُوْرِ اللهِ 90 وَ الزُّجاجَةٍ 91 *** كَعْبَةُ الآمالِ لِأهْلِ الحَاجَةِ 92

لَيْلَةٌ قَدْرٍ 93 لَيْلَةٌ مُبارَكَةُ 94 *** ابْنَةُ مَنْ صَلَّتْ بِهِ الْمَلائِكَةَ 95

قَرارُ قَلْبِ أُمِّهَا المُعَظَّمَةَ 96 *** عاليَة المَحَلِّ 97 سِرُّ العَظَمة 98

ص: 154

مَكْسُوْرَةُ الضّلع 99 رضيض الصَّدْرِ 100 *** مَغْصُوبَةُ الْحَقِّ 101 خَفِيُّ الْقَبْرِ 102

و امّا القاب شریف او به نثر بنا بر آن چه ابن شهر آشوب در مناقب نقل کرده است از این قرار است:

الصدّيقة بالأقوال ، و المباركة بالأحوال، و الطاهرة الأفعال و الزكيّة بالعدالة، و الرضيّة بالمقالة ، و المرضيّة بالدلالة، و المحدّثة بالشفقة ، و الحرّة بالنفقة، و السيّدة بالصدقة، و الحصان بالمكان، و البتول في الزمان و الزهراء بالإحسان، مريم الكبرى بالستر، و فاطم بالسرّ، و فاطمة بالبرّ، و النوريّة بالشهادة، و السماويّة بالعبادة و الحانية بالزهادة و العذرا بالولادة، الزاهدة الصفيّة، العابدة الرضيّة ، المرضيّة الراضية ، المتهجّدة الشريفة، القانتة العفيفة ، سيّدة النسوان، حبيبة حبيب الرّحمن ، و المحتجبة عن خزّان الجنان، ابنة خير المرسلين، و قرّة عين سيّد الخلايق أجمعين، و واسطة العقد بين سيدات نساء العالمين، و المتظلّمة بين يدي العرش يوم الدين.

ثمرة النبوّة ، و أمّ الأئمّة ، و زهرة فؤاد شفيع الأمة ، الزهراء المحترمة ، و الغراء المحتشمة ، المكرّمة تحت القبّه الخضراء و الإنسيّة الحوراء، و البتول العذرا، ستّ النساء ، وارثة سيّد الأنبياء ، و قرينة سيّد الأوصياء، فاطمة الزهراء ، الصدّيقة الكبرى، راحة روح المصطفى، حاملة البلوى من غير فزع و لا شكوى، و صاحبة شجرة طوبى، و من أنزل في شأنها و شأن زوجها و أولادها سورة هل أتى، ابنة النبيّ، و صاحبة الوصي، و أمّ السبطين، وجدّة الأئمّة، و سيّدة نساء الدنيا و الآخرة.

زوجة المرتضى، و والدة المجتبى، و ابنة المصطفى، السيدة المفقودة، الكريمة المظلومة، الشهيدة الرشيدة، شقيقة مريم، و ابنة محمّد الأكرم، المفطومة من كلّ شرّ، المعلومة بكلّ خير، المنعوتة في الإنجيل الموصوفة

ص: 155

بالبرّ و التبجيل، درّة صاحب الوحي و التنزيل، جدّها الخليل، و مادحها الجليل، و خاطبها المرتضى بأمر المولى جبرئيل، و أولادها: الحسن و الحسين و المحسن سقط، و زينب و أمّ كلثوم. (1)

و در کتاب کشف الغمّه اربلی بعضی از القاب آن جناب را چنین نگاشته است:

هي سليلة النبوة، و رضيعة درّ الكرم و الأبوّة، و درّة صدف الفخار، و غرّة شمس النهار ، و ذبالة مشكاة الأنوار، و صفوة الشرف و الجود ، و واسطة قلادة الوجود ، نقطة دائرة المفاخر، قمر هالة المآثر ، الزهرة الزهراء، و الغرّة الغراء، العالية المحلّ ، الحالة في رتب العلى، السامية المكانة، المكينة في عالم السماء، المضيئة النور، المنيرة البيضاء، المستغنية باسمها عن حدّها و رسمها، قرّة عين أبيها ، و قرار قلب أمّها، الحالية بجواهر علاها، العاطلة من زخرف دنیاها .

أمة الله ، سيّدة النساء، جمال الآباء، شرف الأبناء ، يفخر آدم بمكانها، و يبوح نوح بشدّة شأنها، و يسمو إبراهيم بكونها من نسله، و ينجح إسماعيل على إخوانه إذ هي فرع أصله ، و كانت ريحانة محمّد من بين أهله ، فما يجار بها في مفخر إلّا مغلب، و لا يباريها في مجد إلّا مؤنب، و لا يجحد حقّها إلّا مأفون، و لا يصرف عنها وجه إخلاصه إلّا مغبون.(2)

مؤلّف حقیر گوید: به مناسبت بیان القاب مقدّس صدّیقۀ طاهره - سلام الله علیها - خوش داشتم که حدیث مفاخرۀ آن بی بی معظّمه را با حضرت امیر مؤمنان علیه السلام که شاذان بن جبرئیل قمی رحمه الله در کتاب فضائل روایت نموده - چون

ص: 156


1- مناقب آل أبي طالب : ج 3، ص 133 .
2- کشف الغمه : ج 2، ص 81

محتوی بعضی از القاب آن علیا جناب است - در این جا نقل نمایم تا خوانندگان بیش تر بهرمند گردند و این مؤلّف عاصی را از دعا های خیر خود فراموش نفرمایند .

کتاب شاذان بن جبرئيل رحمه الله : إنّه روى أنّ الإمام عليّ بن أبي طالب كان ذات يوم هو و زوجته فاطمة يأكلان تمراً في الصحراء إذ تداعيا بينهما بالكلام ، فقال لها عليّ : يا فاطمة ، إنّ النبيّ يحبّني أكثر منك .

فقالت : واعجباه! يحبّك أكثر منّي و أنا ثمرة فؤاده و عضو من أعضائه و ليس له ولد غيري!

فقال لها عليّ: يا فاطمة، إن لم تصدّقني، فامضي بنا إلى أبيك محمّد

قال : فمضينا إلى حضرته ، فتقدّمت فاطمة فقالت : يا رسول الله، أيّنا أحبّ إليك ، أنا أم عليّ ؟

قال النبي: أنت أحبّ ، و عليّ أعزّ منك .

فعندها قال الإمام عليّ بن أبي طالب : ألم أقل لك إنّي ولد ذات التقى؟ قالت فاطمة : و أنا بنت خديجة الكبرى .

قال عليّ: و أنا ابن الصفا . قالت : و أنا بنتُ سدرة المنتهى

قال عليّ: و أنا فخر اللوى . قالت فاطمة : أنا ابنة من دنى فتدلّى و كان من ربّه كقاب قوسين أو أدنى .

قال عليّ : أنا ولد المحصنات . قالت فاطمة: أنا بنت الصالحات .

قال عليّ : أنا خادمي جبرئيل . قالت فاطمة : و أنا خاطبني في السماء راحيل و خدمتني الملائكة جيلاً بعد جيل.

قال عليّ : ولدت في المحلّ البعيد المرتقى . قالت فاطمة : و أنا زوّجت في الرفيع الأعلى و كان ملاكي في السماء.

قال عليّ : أنا حامل اللواء . قالت فاطمة : و أنا بنت من عرج به إلى السماء .

ص: 157

قال عليّ : و أنا صالح المؤمنين . قالت فاطمة : و أنا بنت خاتم النبيين .

قال عليّ : و أنا الضارب على التأويل . قالت فاطمة : و أنا جنّة التأويل .

قال عليّ : و أنا شجرة تخرج من طور سيناء. قالت فاطمة : و أنا الشجرة التي تأتي أكلها كلّ حين .

قال عليّ : و أنا مكلّم الثعبان . قالت فاطمة : و أنا ابنة النبي الكريم .

قال عليّ : و أنا النبأ العظيم. قالت فاطمة : و أنا ابنة الصادق الأمين .

قال عليّ : و أنا حبل الله المتين . قالت فاطمة : و أنا بنت خير الخلق أجمعين .

قال عليّ : و أنا ليث الحروب . قالت فاطمة : أنا بنت من يغفر الله به الذنوب .

قال عليّ : و أنا المتصدق بالخاتم . قالت فاطمة : و أنا بنت سيّد العالم .

قال عليّ : و أنا سيّد بني هاشم . قالت فاطمة : و أنا بنت محمد المصطفى .

قال عليّ : أنا سيد الوصيين . قالت فاطمة : أنا بنت النبي العربي .

قال عليّ : و أنا الشجاع المكيّ . قالت فاطمة : و أنا ابنة أحمد النبي .

قال عليّ : أنا البطل الأورع . قالت فاطمة : أنا ابنة الشفيع المشفّع .

قال عليّ : أنا قسيم الجنّة و النار . قالت فاطمة : أنا ابنة محمّد المختار .

روایت کرده است که: امام علیّ بن ابی طالب روزی با همسر خود، فاطمه در صحرا خرما می خوردند؛ بین ایشان سخنی در میان آمد، پس علی علیه السلام فرمود: ای فاطمه ، پیغمبر مرا بیشتر از تو دوست می دارد .

فاطمه فرمود: عجب است تو را بیش تر از من دوست می دارد و حال آن که من میوه دل او و عضوی از اعضای او هستم و فرزندی غیر از من ندارد .

علی علیه السلام فرمود: ای فاطمه، اگر سخن مرا تصدیق نمی کنی بیا نزد پدرت محمّد صلی الله علیه و آله برویم.

گفت : پس به پیشگاه آن حضرت رفتیم و فاطمه در سخن گفتن پیشی گرفت و گفت: ای رسول خدا کدام یک از ما دو نفر را بیشتر دوست می داری ، مرا یا علی را ؟

ص: 158

فرمود: تو نزد من محبوب تری، و علی از تو عزیز تر است.

پس علی علیه السلام فرمود: آیا به تو نگفتم؟ من فرزند زن صاحب تقوایی هستم فاطمه گفت : منم دختر خدیجۀ کبری

علی گفت: منم فرزند صفا . فاطمه گفت : منم دختر سدرة المنتهى .

علی گفت : منم فخر کننده به پرچم داری. فاطمه گفت: منم دختر کسی که به مقام قرب نزدیک تر و نزدیک تر شد تا آن که فاصله اش به اندازۀ فاصلۀ دو کمان یا کم تر شد .

علی گفت: منم فرزند زن های با عفّت. فاطمه گفت: منم دختر زن های شایسته .

علی گفت : منم کسی که جبرئیل خدمت گزار من است فاطمه گفت: منم آن که راحیل در آسمان خطبۀ ازدواج مرا خواند و دسته دسته فرشتگان خدمت گزار من بودند

علی گفت: من در جای دور دست بلندی زاییده شدم فاطمه گفت: من را در آسمان چهارم ، در مقام شریف بالا تر تزویج کردند و تزویج من در آسمان بود.

علی گفت: منم در بر دارنده پرچم. فاطمه گفت: منم دختر کسی که به آسمان بالا برده شد.

علی گفت: منم صالح مؤمنین فاطمه گفت: منم دختر خاتم پیغمبران .

علی گفت: منم زنندۀ به شمشیر طبق تأویل قرآن . فاطمه گفت: منم سپر حفظ کنندۀ تأويل

علی گفت: منم درختی که از طور سینا بیرون می آید. فاطمه گفت: منم آن درختی که همیشه روزی و میوه می دهد

علی گفت: منم که با اژدها سخن می گویم فاطمه گفت: منم دختر پیغمبر کریم

علی گفت: منم خبر بزرگ. فاطمه گفت: منم دختر پیغمبر راست گوی استوار .

علی گفت: منم طناب محکم خدا. فاطمه گفت: منم دختر بهترین همه خلق .

علی گفت: منم شیر غرنده درنده در جنگ ها. فاطمه گفت: منم دختر کسی که خدا به سبب او گناهان را می آمرزد

علی گفت: منم تصدّق دهندۀ خاتم در حال نماز. فاطمه گفت: منم دختر سیّد عالم .

ص: 159

علی گفت: منم سیّد بنی هاشم فاطمه گفت: منم دختر محمّد مصطفى

علی گفت: منم آقای همۀ اوصیا فاطمه گفت : منم دختر پیغمبر عربی .

علی گفت: منم شجاع مکّی. فاطمه گفت: منم دختر احمد پیغمبر .

علی گفت: منم دلاور پرهیز کار فاطمه گفت: منم دختر شفاعت کننده ای که شفاعت او پذیرفته شده.

علی گفت: منم قسمت کنندۀ بهشت و جهنّم. فاطمه گفت: منم دختر محمّد ، برگزیدۀ خدا

و قال عليّ : أنا قاتل الجانّ. قالت فاطمة: أنا ابنة رسول الله الملك الديّان.

قال عليّ : أنا خيرة الرحمن. و قالت فاطمة: أنا خيرة النسوان.

قال عليّ: و أنا مكلّم أصحاب الرقيم . قالت فاطمة : و أنا ابنة من أرسل رحمة للمؤمنين و بهم رؤوف رحیم.

قال عليّ : و أنا الذي جعل الله نفسي نفس محمّد حيث يقول في كتابه العزيز: ﴿ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ﴾ (1) . قالت فاطمة : ﴿ وَ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ ﴾ (2) .

قال عليّ : أنا من شيعتي من علمي يسطرون. قالت فاطمة : أنا بحر من علمي يغترفوننّ.

قال عليّ : أنا اِشْتَقَّ اَللَّهُ تَعَالَی اِسْمِی مِنْ اِسْمِهِ فَهُوَ اَلْعَالِی وَ أَنَا عَلِیٌّ. قالت فاطمة : و أنا كذلك ، فهو الفاطر و أنا فاطمة .

قال عليّ: أنا حياة العارفين . قالت فاطمة : أنا فلك نجاة الراغبين.

قال عليّ : أَنَا اَلْحَوَامِیمُ قَالَتْ فَاطِمَهُ وَ أَنَا اِبْنَهُ اَلطَّوَاسِینِ.

قال عليّ : أنا كنز الغنى. قالت فاطمة : و أنا كلمة الحسني

ص: 160


1- آل عمران (3) : 61 .
2- آل عمران (3) : 61 .

قال عليّ : أنا بي تاب الله عَلَی آدَمَ فِی خَطِیئَتِهِ قَالَتْ فَاطِمَهُ وَ أَنَا بِی قَبِلَ اَللَّهُ تَوْبَتَهُ.

قال عليّ : أنا كسفينة نوح من ركبها نجى . قالت فاطمة: و أنا أشاركه في دعوته .

قال عليّ : و أنا طوفانه . قالت فاطمة : و أنا مسورته .

قال عليّ : و أنا النسيم إلى حفظه . قالت فاطمة : و أنا منّي أنهار الخمر و العسل في الجنان .

قال عليّ : أنا علمي علم النبيّين . قالت فاطمة: و أنا بنت سيّد المرسلين الأوّلين و الآخرين.

قال عليّ : أَنَا اَلْبِئْرُ وَ اَلْقَصْرُ اَلْمَشِیدُ قَالَتْ فَاطِمَهُ أَنَا مِنِّی شَبَّرُ وَ شَبِیرٌ

قال عليّ : أنا بعد الرسول خير البريّة قالت فاطمة : أنا البرّة الزكية .

فعندها قال النبيّ : لا تكلّمي عليّاً فإنّه ذو برهان قالت فاطمة : أنا ابنة من أنزل إليه القرآن .

قال عليّ : أنا الأمين الأصلع . قالت فاطمة : أنا الكوكب الذي يلمع .

قال النبيّ : فهو صاحب الشفاعة يوم القيامة. قالت فاطمة: أنا خاتون يوم القيامة

فعند ذلك قالت فاطمة لرسول الله : يا رسول الله ، لا تحامي لابن عمّك و دعني و إيّاه.

و قال عليّ : يا فاطمة ، أنا من محمّد عصبته و نجيبه . قالت فاطمة : و أنا لحمه دمه

قال عليّ : و أنا الصحف . قالت فاطمة: و أنا الشرف.

قال عليّ : و أنا وليّ الزلفي . قالت فاطمة : و أنا الخمصا الحسني .

ص: 161

قال عليّ : و أنا نور الورى قالت فاطمة : و أنا فاطمة الزهراء.

فعندها قال النبيّ : يا فاطمة، قومي و قبّلي رأس ابن عمّك ؛ هذا جبرئيل و ميكائيل و إسرافيل و عزرائيل مع أربعة آلاف من الملائكة يحامون مع عليّ، و هذا أخي راحيل و روائيل مع أربعة آلاف من الملائكة ينظرون.

قال : فقامت فاطمة الزهراء ، فقبلت رأس الإمام عليّ بن أبي طالب بين يدي النبيّ و قالت : : يا أبا الحسن ، بحقّ رسول الله معذرة إلى الله عزّ و جلّ و إلى ابن عمّك . فوهبها الإمام . (1)

علی گفت: من کشنده جنّیانم. فاطمه گفت: من دختر رسول خداوند پادشاه جزا دهنده ام .

علی گفت: من برگزیدۀ خدای بخشنده ام. فاطمه گفت: من برگزیدۀ زنانم.

علی گفت: منم سخن گوینده با اصحاب رقيم. فاطمه گفت: من دختر کسی هستم که فرستاده شده تا برای مؤمنان رحمت باشد، و با ایشان رؤوف و مهربان باشد.

علی گفت: خدا مرا نفس محمّد قرار داده، در آن جایی که در کتاب خود فرموده:

﴿أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ﴾(2) . فاطمه گفت : ﴿ وَ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ ) .(3)

علی گفت: من کسی هستم که شیعیان من از علم من می نویسند. فاطمه گفت: من دریایی هستم که از علم من کف کف بر می دارند.

علی گفت : من کسی هستم که خدا نام مرا از نام خود گرفته او عالی است و منم علی.

فاطمه گفت : من نیز چنین هستم، او فاطر است و منم فاطمه.

علی گفت: منم حیات عارفان. فاطمه گفت: منم کشتی نجات راغبان .

علی گفت: منم حا میم های قرآن فاطمه گفت: منم دختر طا سین های آن .

ص: 162


1- فضائل : ص 80 الی 82. با کمی اختلاف در نقل .
2- آل عمران (3) : 61
3- آل عمران (3) : 61

علی گفت: منم گنج بی نیازی فاطمه گفت: منم کلمۀ نیکو.

علی گفت: منم آن که خدا توبۀ آدم را به سبب من قبول کرد. فاطمه گفت : منم آن که خدا توبۀ آدم را به سبب من قبول کرد.

علی گفت: منم چون کشتی نوح که هر کسی بر آن سوار شد نجات یافت . فاطمه گفت: منم آن که در دعای او شریک شدم.

علی گفت: منم طوفان او. فاطمه گفت: منم دست آویز و شراع کشتی او.

علی گفت: منم آن نسیمی که آن را حفظ کرد. فاطمه گفت: منم آن کسی که نهر های شراب طهور و عسل در بهشت از من است.

علی گفت: علم من، علم پیغمبران است. فاطمه گفت: منم دختر آقای همه پیغمبران از اوّلین و آخرین .

علی گفت : منم بئر معطّله و رها شده و قصر محکمی که در قرآن است . فاطمه گفت : منم آن که حسن و حسین از من هستند

علی گفت: من پس از پیغمبر بهترین همۀ خلقم. فاطمه گفت : منم آن نیکوی نیکوکار نیکی کننده

آن گاه پیغمبر به فاطمه فرمود: با علی سخن مگوی که او صاحب دلیل و برهان است فاطمه گفت: منم دختر کسی که قرآن بر او نازل شده.

علی گفت: منم امانت دار استواری که به واسطه نداشتن موی پیش ملقب به اصلع شدم فاطمه گفت: منم آن ستاره ای که می درخشد.

پیغمبر فرمود: او (یعنی علی) در روز قیامت صاحب شفاعت است. فاطمه گفت: منم خاتون روز قیامت.

پس فاطمه به رسول خدا عرض کرد: ای رسول خدا، از پسر عمّت حمایت مکن ، مرا با او واگذار

علی گفت: ای فاطمه من نسبت به محمّد به منزلۀ بند های مفاصل او و برگزیدۀ اویم. فاطمه گفت: من گوشت و خون اویم.

ص: 163

علی گفت : منم صحف. فاطمه گفت : منم شرف .

علی گفت: منم ولیّ رستگاری. فاطمه گفت: من سبب آرامش و سکونم.

علی گفت: من روشنی دهندۀ مردمانم. فاطمه گفت: من فاطمه زهرایم.

پس پیغمبر فرمود: ای فاطمه، برخیز و سر پسر عمّ خود را ببوس، اینک جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل با چهار هزار فرشتگان از علی حمایت می کنند و با علی هستند و این برادر من راحیل است با روائیل و چهار هزار فرشتگان نگاه می کنند.

راوی گفت: پس فاطمه زهرا برخاست و در مقابل پیغمبر سر علیّ بن ابی طالب را بوسید و گفت: ای ابوالحسن ، به حقّ رسول الله ، از خدای عزّ و جل و پسر عمّت معذرت می طلبم پس امام او را بخشید.

ص: 164

فصل ششم: خصیصه های فاطمه علیها السلام

بدان که حضرت زهرا - سلام الله علیها - را خصیصه هایی است که بر عصمت، طهارت، عظمت، ولایت و بزرگواری آن حضرت دلالت دارد که بخشی از آن ها را در این کتاب یاد آوری می نمایم.

للمؤلّف الحقير :

فضل زهرا را بشر کی می توان احصا کند *** قطره را قدرت نباشد وصف از دریا کند

گر قلم گردد همه اشجار و دریا ها مداد *** ور خدا ارض و سما را دفتری انشا کند

در نوشتن جن و انس و حاملین عرش و فرش ***عاجزند الّا که حق توصیف از زهرا کند

اوّل: خدای تعالی نور مقدّس او را چندین هزار سال پیش از آفرینش آسمان و زمین آفریده ، چنان چه بعضی از اخبار آن قبلاً ذکر شد ، و از جملۀ آن ها است که در كافى وكتب صدوق و بحار الانوار و عوالم و کتب بحرینی و تفسیر علی بن ابراهیم و تفسیر صافی و تفسیر برهان و سایر کتب معتبر حدیث و اخبار از خاصّه و عامّه روایت شده.

ص: 165

دوم: پس از پدر بزرگوار و شوهر عالی مقدارش پیش از خلقت تمام پیغمبران مرسل و غیر مرسل ، ایمان به خدا داشته و در عالم انوار و اشباح و اظلّه و ارواح ، خدا را تسبیح و تمجید و تقدیس و تهلیل می نموده و سپاس گزار بوده.

سوم: خلقت نور مقدّس او بر خلقت تمام انبیا و مرسلین و ملائکۀ مقرّبین - غیر از پدر و شوهرش - مقدّم بوده.

چهارم: تمام انبیا و مرسلین و ملائکه مقرّبین ، مأمور به معرفت و ولایت او و پدر و شوهر و یازده فرزند طیّبین و طاهرین او بوده اند.

پنجم: خدای تعالی عرش عظیم خود را به نام او و نام های پدر و شوهر و فرزندان او - که حجّت های خدا و اُمنای وحی اویند - زینت داده.

ششم: چون خدای تعالی خواست در این نشأه او را به وجود آورد، مادّۀ طینت او را از سیب و رطب بهشتی قرار داد و پیش از این که نطفۀ طاهرۀ او در صلب پدر بزرگوارش قرار گیرد ، خدای عزّ و جل به خاتم الانبياء صلی الله علیه و آله امر فرمود تا چهل روز در خانۀ فاطمه دختر اسد اعتکاف کند و روز ها را روزه بگیرد و جز به طعام بهشتی و شراب طهور افطار نکند، و شب ها را به عبادت برخیزد و در خانۀ خدیجه وارد نشود مگر بعد از چهل روز برای انعقاد نطفۀ طیّبۀ آن حضرت. و این فضیلت برای احدی از اوّلین و آخرین حتّی انبیا و مرسلین و ائمّۀ طاهرین - صلوات الله عليهم اجمعین - اتّفاق نیفتاده.

هفتم: پدر بزرگوارش پس از بازگشت از معراج از جانب خدا مأمور بوده که بلافاصله برای انعقاد نطفۀ پاک و پاکیزه او با مادرش خدیجۀ کبری نزدیکی کند

هشتم: خداوند برای وضع حمل و کمک و یاری خدیجه، مادر ستوده سیرش، چهار زن برجسته ای که از همۀ زن های دنیا بهتر و بالا تر بوده اند - که یکی از آن ها ساره ، همسر ابراهیم خلیل الرحمن و دیگری آسیه ، زن فرعون زمان موسی و

ص: 166

دیگری مریم، مادر عیسی و دیگر کلثم ، خواهر موسی و به روایتی صفورا ، دختر شعیب و به روایتی حوّا ، مادر آدمیان- را به زمین فرستاده تا حضرت زهرا - سلام الله علیها - متولّد شود، که برای هیچ یک از زنان دنیا چنین پیش آمدی نبوده و به چنین فضیلتی سرافراز نشدند.

نهم: تابش و اشراق نور آن بی بی معظّمه هنگام تولّد او از مادر در همۀ خانه های مکّه و در تمام روی زمین از مشرق تا مغرب، به گونه ای که هیچ جایی از زمین نمانده که نور مقدّس آن بانوی گرامی در آن جا نتابیده باشد.

دهم: ده تن حور العین به زمین آمدند که در دست هر یک طشت و ابریقی از بهشت، مملوّ از آب کوثر بوده و آن ها را به دست زنی که در مقابل خدیجه نشسته دادند ، و او آن حضرت را شسته و دو پارچۀ سفیدی که از شیر سفید تر و از مشک و عنبر خوش بو تر بوده بیرون آورد و فاطمه را به یکی از آن دو پیچید ، و دیگری را مقنعه برای او قرار داد. پس آن زن او را استنطاق کرد و آن مولود گرامی به شهادت دادن به یگانگی خدا و رسالت پدرش سیّد انبیا و امامت شوهرش سیّد اوصیا و امامت فرزندانش سادات همۀ سبط ها سخن گفت. و به هر یک از آن چهار زن سلام کرد ، و هر یک از آن ها را به نامش نام برد.

یازدهم: بشارت اهل آسمان به یک دیگر به ولادت آن سیّده زنان ، و ظاهر شدن نوری تازه در آسمان که ملائکه پیش تر آن را ندیده بودند

دوازدهم: سخن گفتن آن معظّمه با مادر خود از درون شکم پیش از آن که متولّد شود، و دل داری دادن و امر به صبر نمودن او از جور زنان قریش .

سیزدهم: خلق شدن هفت آسمان و زمین از نور زهرا و افضل بودن او از هفت آسمان و زمین، چنان چه از عامّه و خاصّه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت شده و بعضی از آن ها پیش از این در یکی از وجوه تکنیۀ آن بزرگوار به «امّ ابیها» ذکر شد .

ص: 167

چهاردهم: چون خدا خواست ملائکه را امتحان کند ابر تیره ای بر آن ها فرستاد که از شدّت تاریکی هم دیگر را نمی دیدند، پس گفتند:

﴿ إِلَهَنَا وَ سَیِّدَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنَا مَا رَأَیْنَا مِثْلَ مَا نَحْنُ فِیهِ فَنَسْأَلُکَ بِحَقِّ هَذِهِ الْأَنْوَارِ إِلَّا مَا کَشَفْتَ عَنَّا فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَأَفْعَلَنَّ فَخَلَقَ نُورَ فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءَ یَوْمَئِذٍ کَالْقِنْدِیلِ وَ عَلَّقَهُ فِی قُرْطاء الْعَرْشِ فَزَهَرَتِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ سُمِّیَتْ فَاطِمَهُ «الزَّهْرَاءَ»...﴾ .(1)

خدای ما و آقای ما، از آن وقتی که ما آفریده شده ایم، مانند آن چه (از تیرگی) را که در آن هستیم ندیده ایم، پس به حقّ این نور ها ( یعنی انوار خمسۀ طیّبه) از تو می خواهیم که این تیرگی را از ما برداری. خدای تعالی فرمود: «هر آینه البتّه این کار را می کنم» پس نور فاطمه را در آن هنگام مانند قندیلی آفرید و در گوشۀ عرش آویخت ، پس آسمان های هفت گانه و زمین های هفت گانه روشن شد، و از همین جهت است که فاطمه «زهراء» نامیده شده... .

پانزدهم: فاطمه علیها السلام از تمام انبیا و مرسلین و ملائکۀ مقرّبین - غیر از پدر بزرگوار و شوهر عالی مقدارش - افضل است ، و همۀ آن ها به شفاعت زهرا نیازمندند ، طبق اخبار و احادیث مستفیض صادره از مصادر وحی و تنزیل.

شانزدهم: ملائكه، حتى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل هم بی اذن، بر او داخل نمی شدند و از اطاعت او بیرون نیستند و خدای عزّ و جل عهد ولایت او را از آن ها گرفته.

هفدهم: آن حضرت - به نصّ آیۀ تطهیر و اخبار و احادیث نبوی بسیار که از خاصّه و عامّه روایت شده - دارای مقام عصمت کلّیّه و معصومه به عصمت حقیقیّه است ، و از او مکروهی و ترک اولایی نه در حال کودکی و نه در حال بزرگی سر نزده،

ص: 168


1- ارشاد القلوب : ج 2، ص 403 ؛ بحار الانوار: ج 43، ص 17.

تا چه رسد به گناه و معصیت.

هجدهم: اگر خدای عزّ و جل، امیر مؤمنان علی علیه السلام را نیافریده بود ، همتا و کفو و همسری برای آن بی بی معظّمه از آدم تا خاتم و تا روز قیامت پیدا نمی شد ، و این یکی از دلایل افضلیّت او بر همۀ انبیا و مرسلین غیر از پدر بزرگوارش است .

نوزدهم: رضایت و خشنودی او رضایت خدا است و خشم و غضب او خشم و غضب خدا است چنان چه احادیث متواتر از فریقین روایت شده و هر گاه آن معظّمه، معصومه نبود، لازم نمی شد که خدا به هر چه او راضی می شد راضی باشد و به خشم و غضب او نیز خدا خشمناک و غضبناک باشد ، و بطلان آن واضح و آشکار است

بیستم: چهار نهری که در بهشت جاری است، سرچشمۀ هر چهار از زیر چهار ستون قبّۀ زهرا - سلام الله علیها - می باشد، چنان چه در کتاب بشارة المصطفى لشيعة المرتضى ، تأليف محمّد بن ابى القاسم از عمر بن ابراهیم علوی و سعید بن محمّد ثقفی از محمّد بن علی بن عبد الرحمن از پدرش از احمد بن علی مرهبی از علی بن مجالد از جعفر بن حفص از سوادة بن محمّد از ابی العبّاس ضریر از ابی الصباح از همام از ابی علی روایت کرده که گفت:

قلت لكعب الحبر : ما تقول في هذه الشيعة ، شيعة علي بن أبي طالب علیه السلام ؟

قال : يا همام، إنّي لأجد صفتهم في كتاب الله المنزل أنّهم حزب الله ، و أنصار دينه ، و شيعة وليه ، و هم خاصّة الله من عباده و نجباؤه من خلقه، اصطفاهم لدينه و خلقهم لجنّته و مسكنهم الجنّة إلى الفردوس الأعلى في خيام الدرّ و غرف اللؤلؤ ، و هم في المقرّبين الأبرار.

يشربون من الرحيق المختوم، و تلك عين يقال لها: «تسنيم» لايشرب منها غيرهم، و إنّ تسنيماً عين وهبها الله لفاطمة بنت محمّد زوجة عليّ بن

ص: 169

أبي طالب ، تخرج من تحت قائمة قبّتها على برد الكافور و طعم الزنجبيل و ريح المسك ، ثمّ تسيل فيشرب منها شيعتها و أحباؤها.

و إنّ لقبتها أربع قوائم: قائمة من لؤلؤ بيضاء تخرج من تحتها عين تسيل في سبيل أهل الجنّة يقال لها : «السلسبيل»، و قائمة من درّة صفراء تخرج من تحتها عين يقال لها: «طهور»، و قائمة من زمرّدة خضراء تخرج من تحتها عينان نضّاختانِ من خمر و عسل، فكلّ عين منها تسيل إلى أسفل الجنان إلّا التسنيم ، فإنّها تسيل إلى عليّين، فيشرب منها خاصّة أهل الجنّة و هم شيعة عليّ و أحبّاؤه، و تلك قول الله عزّ و جلّ في كتابه :﴿ يُسْقَوْنَ مِن رَحِيقٍ مَختُومٍ * خِتَامُهُ مِسْكٌ وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ * وَ مِزَاجُهُ مِن تَسْنِيمٍ * عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ﴾ (1) فهنيئا لهم

ثمّ قال كعب : و الله لا يحبّهم إلّا من أخذ الله عزّ و جلّ منه الميثاق . (2)

به کعب گفتم: در حقّ طایفۀ شیعه شیعیان علیّ بن ابی طالب علیه السلام چه می گویی؟

گفت ای همام، من صفت ایشان را در کتاب الهی که نازل شده می یابم که ایشان حزب خدا و یاوران دین او و شیعیان ولیّ اویند و ایشانند مخصوصین خدا از بندگانش و برگزیدگانش از میان آفریدگانش که ایشان را برای دین خود اختیار کرده است و ایشان را برای بهشت خود آفریده است، محلّ سکونت ایشان در بهشت، فردوس اعلی است، در خیمه هایی از دُرّ و غرفه هایی از لؤلؤ، و ایشان در میان نزدیک شدگان نیکانند.

از شراب خالصی که ظرف های آن با مشک مُهر شده باشد می آشامند، و آن چشمه ای است که «تسنیم» گفته شده که غیر از ایشان از آن نمی آشامند، و تسنیم چشمه ای است که خدا آن را به فاطمه بخشیده که دختر پیغمبر و زن علی بن ابی طالب است. آن چشمه از

ص: 170


1- مطفّفین (83) : 25 - 28
2- بشارة المصطفى : ص 90 ؛ بحار الانوار: ج 65 ، ص 128

زیر پایۀ قبۀ آن حضرت به سردی کافور و طعم زنجبیل و بوی مشک خارج می شود.

سپس جاری می شود و شیعیان و دوستان او از آن می آشامند.

و برای قبّۀ فاطمه چهار پایه است: یک پایۀ آن از مروارید سفید است که از زیر آن چشمه ای به طرف پایین بهشت جاری می شود که به آن «سلسبیل» گفته می شود، و یک پایۀ آن از دُرّ زرد است که از زیر آن چشمه ای بیرون می آید که به آن طهور گفته می شود، و یک پایه آن از زمرّد سبز است که از زیر آن دو چشمه از شراب و عسل بیرون می آید که مانند فوّاره می جهد و همۀ این چشمه ها به طرف پایین بهشت جاری است، مگر چشمه تسنیم که به طرف بالای علیّین جاری است که خواصّ اهل بهشت از آن می آشامند و ایشان شیعیان علی و دوستان اویند. این است گفته خدای عزّ و جل در کتاب خود که می فرماید: «سیراب می شوند از شراب خالصی که ظرف های آن به مشک مهر زده شده. و در آن باید مشتاقان بر یک دیگر پیشی گیرند. و آن شراب خالص با تسنیم ممزوج شده است (که آن بهترین شراب از شراب های بهشت است) چشمه ای است که بندگان مقرّب خدا می آشامند». پس گوارا باد بر ایشان.

پس از آن کعب گفت: به ذات خدا قسم که دوست نمی دارد ایشان را مگر کسی که خدای عز و جل از او عهد گرفته باشد.

مؤلّف كتاب بشارة المصطفى پس از نقل این خبر گفته:

يحرّي أن تكتب الشيعة هذا الخبر بالذهب لا بمائه، و تحفظه و تعمل بما فيه بما تدرك به هذه الدرجات العظيمة لا سيّما رواية روتها العامّة، فتكون أبلغ في الحجّة و أوضح في الصحّة. رزقنا الله العلم و العمل بما أدّوا إلينا الهداة الأئمّة - عليهم الصلاة و السلام -. (1).

ص: 171


1- بشارة المصطفى : ص 51؛ بحار الانوار: ج 65 ، ص 128. نقل قول مؤلّف محترم از بحار الانوار به نقل از بشارة المصطفی می باشد و متن بحار الانوار کمی متفاوت با نقل مصدر اصلی آن بشارة المصطفى است.

سزاوار است که شیعه این خبر را با طلا بنویسد نه آب طلا و آن را حفظ کند و نگاه دارد و عمل کند به آن چه در آن است تا این درجه های بزرگ را دریابد، به خصوص چنین خبری که عامّه روایت کرده که در غلبه بر خصم رساتر است و در صحّت روشن تر است. خدا دانستن و عمل کردن به آن چه که امام های هدایت کننده علیهم السلام به ما رسانیده اند را روزی ما کند.

بیست و یکم : واجب بودن طاعت آن بی بی معظّمه بر همۀ خلق خدا از جنّ و انس، پرندگان و حیوانات و پیغمبران و فرشتگان، به نصّ فرمایش امام باقر (علیه السلام) در ضمن حديث صحیفۀ آن حضرت ، بنا بر آن چه در کتاب دلائل الامامة طبری به طور مسند روایت شده که فرموده:

﴿ وَ لَقَدْ کَانَتْ صَلَوَاتُ الله عَلَیْهَا طَاعَتُهَا مَفْرُوضَةً عَلَى جَمِيعِ مَنْ خَلَقَ اللَّهُ مِنَ الْجِنِّ، وَ الْإِنْسِ، وَ الطَّيْرِ، وَ الْبَهَائِمِ، وَ الْأَنْبِيَاءِ، وَ الْمَلَائِكَةِ .﴾ (1)

تمام حدیث را در فصل مصحف فاطمه - سلام الله علیها - نقل خواهم کرد .

بیست و دوم: کشیده شدن چادر صدّیقۀ طاهره بر صراط در روز قیامت ، که یک طرف آن در بهشت به دست خود آن حضرت است و یک طرف آن بر روی صراط کشیده می شود در عرصات قیامت و منادی پروردگار ندا می کند که ای دوستان فاطمه! به ریشه های آن بیاویزید. پس احدی از دوستان فاطمه باقی نمی ماند مگر آن که هر کدام از ایشان به ریشه ای از ریشه های چادر آن حضرت می آویزند؛ بیش تر از هزار فئام جمعیّت که هر فئآمی هزار هزار نفرند، چنان چه شیخ صدوق در ضمن خبر طویلی در کتاب معانی الاخبار از حضرت امام عسکری از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده.(2)

ص: 172


1- دلائل الامامة : ص 106 .
2- تفسير الامام العسکری: ص 433؛ بحار الانوار: ج 8، ص 68 این خبر را در معانی و کتب شیخ صدوق رحمه الله نیافتم.

بیست و سوم: پس از این که آدم و حوّا در بهشت به حسن زیبایی خود می بالیدند، جبرئیل به امر پروردگار ، فاطمه را در بهشت فردوس به آن ها می نمایاند.

چنان چه علّامه مجلسی - اعلى الله مقامه - در بحار الانوار از ابن خالویه در کتاب آل از ابی عبد الله حنبلی از محمّد بن احمد بن قضاعه از عبد الله بن محمّد از حضرت امام حسن عسکری روایت کرده از پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرمود:

﴿ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ تَبَخْتَرَا فِی الْجَنَّهِ فَقَالَ آدَمُ لِحَوَّا، مَا خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً هُوَ أَحْسَنُ مِنَّا.﴾

فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَی جَبْرَئِیلَ ائْتِ بِعَبْدَیَّ الْفِرْدَوْسَ الْأَعْلَی فَلَمَّا دَخَلَا الْفِرْدَوْسَ نَظَرا إِلَی جَارِیَةٍ عَلَی دُرْنُوکٍ مِنْ دَرَانِیکِ الْجَنَّةِ وَ عَلَی رَأْسِهَا تَاجٌ مِنْ نُورٍ وَ فِی أُذُنَیْهَا قُرْطَانِ مِنْ نُورٍ قَدْ أَشْرَقَتِ الْجِنَانُ مِنْ حُسْنِ وَجْهِهَا

فَقَالَ آدَمُ: حَبِیبِی جَبْرَئِیلُ مَنْ هَذِهِ الْجَارِیَهُ الَّتِی قَدْ أَشْرَقَتِ الْجِنَانُ بحُسْنِ وَجْهِهَا

فقَالَ: هَذِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ نَبِیٍّ مِنْ وُلْدِکَ یَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ

قَالَ: فَمَا هَذَا التَّاجُ عَلَی رَأْسِهَا؟

قَالَ: بَعْلُهَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ.

(قَالَ ابْنُ خَالَوَیْهِ: الْبَعْلُ فِی کَلَامِ الْعَرَبِ خَمْسَةُ أَشْیَاءَ: الزَّوْجُ، وَ الصَّنَمُ مِنْ قَوْلِهِ: ﴿ أَتَدْعُونَ بَعْلاً﴾ (1) ، وَ الْبَعْلُ اسْمُ امْرَأَةٍ وَ بِهَا سُمِّیَتْ بَعْلَبَکَ وَ الْبَعْلُ مِنَ النَّخْلِ مَا شَرِبَ بِعُرُوقِهِ مِنْ غَیْرِ سَقْیٍ وَ الْبَعْلُ السَّمَاءُ وَ الْعَرَبُ یَقُولُ السَّمَاءُ بَعْلُ الْأَرْضِ)

ص: 173


1- صافّات (37) : 125 .

قَالَ: فَمَا الْقُرْطَانِ اللَّذَانِ فِی أُذُنَیْهَا؟

قَالَ وَلَدَاهَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ

قَالَ آدَمُ: حَبِیبِی جَبْرَئِیلُ، أَخُلِقُوا قَبْلِی؟

قَالَ هُمْ مَوْجُودُونَ فِی غَامِضِ عِلْمِ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تُخْلَقَ بِأَرْبَعَةِ آلَافِ سَنَهٍ.﴾(1)

چون خدا آدم و حوّا را آفرید ، در بهشت به خود بالیدند ، آدم به حوّا گفت : خدا آفریده ای نیکو تر از ما نیافریده خدا وحی فرمود به جبرئیل علیه السلام که: دو بندۀ مرا به فردوس اعلی بیاور. چون داخل فردوس شدند، دختری را دیدند بالای قطیفه ای یا فرشی از فرش های بهشت ، و بر سر او تاجی از نور است، و در دو گوش او دو گوشواره است از نور در حالی که از خوش رویی او تمام بهشت روشن شده است.

آدم گفت : حبیب من جبرئیل! این دختر که نور روی او همۀ بهشت را روشن کرده کیست؟

گفت: این فاطمه است دختر محمّد که پیغمبری از فرزندان تو است ، و در آخر زمان می باشد .

آدم گفت: این تاجی که بر سر او است ، چیست؟

جبرئیل گفت: شوهر او علی بن ابی طالب است .

(ابن خالویه گفته : پنج چیز را در کلام عرب بَعْل می گویند: شوهر، وقت از قول خدا که فرموده: ﴿ أَتَدْعُونَ بَعْلاً ﴾ (2) یعنی: «آیا بت را می خوانید» ، و اسم زنی است که بعلبک به نام او است و بعل از درخت خرما، آن چیزی است که آب می خورد با ریشه هایش بدون آن که آن را آب دهند، و آسمان را عرب بعل می گوید، چنان چه می گویند: السماء بعل الأرض).

آدم گفت: این دو گوشواره ای که در دو گوش او است چیست ؟

ص: 174


1- کشف الغمّه : ج 1، ص 456؛ بحار الانوار: ج 43، ص 52
2- صافّات (37) : 125

جبرئیل گفت : دو فرزندش حسن و حسین اند .

آدم گفت: حبیب من جبرئیل! آیا پیش از من آفریده شدند؟

جبرئیل گفت : ایشان چهار هزار سال (مؤلّف حقیر گوید: شیخ ولیّ بن نعمت الله حسینی رضوی همین خبر را بعینه در کتاب منهاج الحق و الیقین نقل کرده با این تفاوت که جملۀ آخر را چنین آورده: «قبل أن تخلق بأربعين ألف عام». یعنی : چهل هزار سال پیش از این که تو آفریده شوی) پیش از این که تو آفریده شوی، در علم مشکل خدا موجود بوده اند.

بیست و چهارم: ندا کردن ندا کننده ای در روز قیامت از باطن عرش که همۀ اهل محشر سر های خود را فرو بیندازند و چشم های خود را فرو اندازند تا فاطمه - سلام الله عليها - بر صراط بگذرد ، پس او در حالی که هفتاد هزار کنیز از حور العین با او است می گذرد ، چنان چه عامّه و خاصّه روایت کرده اند. (1)

و در خبر دیگر چنین آمده: چون خواهد وارد محشر شود، بر ناقه ای از نور که زمام آن از مروارید تر است و ملکی به نام زوقائیل مهار آن را می کشد ، سوار است، در حالتی که هفتاد هزار حور العین به همراه او هستند که هر یک از آن ها پرچم حمدی در دست دارد و چون قدری راه رود هفتاد هزار حور العین دیگر به نزد او آیند که بر سر هر یک از ایشان تاجی از جواهر مرصّع (2) به زبرجد سبز باشد ، و در دست هر یک مجمره ای از عود و عنبر باشد و آن ها از طرف راست آن حضرت روانه شوند و باز چون قدری دیگر راه طی کند، مریم، مادر عیسی با هفتاد هزار حور العین دیگر به نزد او آیند و بر او سلام کنند و از طرف چپ او روانه شوند. و

ص: 175


1- مناقب : ج 3، ص 7 ، ح 1؛ بحار الانوار: ج 43، ص 223؛ مستدرک حاکم: ج 3، ص 153 کنز العمال: ج 12، ص 5، ح 9؛ فتح الكبير: ج 1، ص 151؛ اسد الغابة : ج 5، ص 523
2- مرصع : جواهرنشان

چون مقداری دیگر راه بگذرد ، مادرش خدیجۀ کبری با هفتاد هزار حور العین دیگر به استقبال او آیند که در دست هر یک از آن ها پرچم تکبیری باشد، همه الله اکبر گویان از پیش روی او روانه شوند و چون به نزدیک محشر رسد ، آسیه، زن فرعون با هفتاد هزار حور العین دیگر به نزد او آیند و با او روانه شوند، و چون وارد زمین محشر شود خطاب می شود به همۀ اهل محشر که چشم های خود را فرو اندازید که فاطمۀ صدّیقه می گذرد، در آن وقت جز جدّ او ابراهیم خلیل الله و پدر و شوهر و فرزندان معصومین او - صلوات الله عليهم - کسی او را نخواهد دید (1).

بیست و پنجم: در روز قیامت برای او منبری از نور نصب می شود که هفت پایه داشته باشد، و در میان پایه های آن ملائکه با حور العین صف می کشند ، و آن معظّمه بر منبر بالا رفته و قرار گیرد، آن گاه جبرئیل امین از جانب ربّ العالمین به نزد او آید و گوید ای فاطمه، حاجت خود را طلب کن(2)

بیست و ششم: در بحار الانوار نیز از کتاب آل روایت کرده از نافع بن ابی الحمراء که گفت:

شهدت رسول الله صلی الله علیه و آله ثمانية أشهر إذا خرج إلى صلاة الغداة مرّ بباب فاطمة، فقال: السلام عليكم أهل البيت و رحمة الله و بركاته، الصلاة : ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطهيراً ﴾ (3) . (4)

حاضر بودم که می دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله مدّت هشت ماه ، هر گاه برای نماز صبح از خانه بیرون می آمد، بر در خانۀ فاطمه می رفت و می فرمود: تحیّت و رحمت و برکات خدا بر

ص: 176


1- تفسیر فرات ص 444؛ بحار الانوار: ج 43، ص 225
2- همان
3- احزاب (33) : 33
4- كشف الغمّه : ج 2، ص 84؛ بحار الانوار: ج 43، ص 53 ح 48 .

شما اهل بیت باد هنگام نماز است، جز این نیست که خدا می خواهد هر پلیدی ای را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاک گرداند پاک کردنی از هر گونه پلیدی.

بیست و هفتم: چون فاطمه علیها السلام می خواهد وارد بهشت شود، جبرئیل ناقه ای از ناقه های بهشت را می آورد که دو پهلوی آن به دیباج زینت کرده شده و مهار آن از مروارید درخشنده است و بر پشت آن زینی از مرجان است. رکاب آن را می گیرد و فاطمه سوار می شود و با او روانه می شود صد هزار فرشته از طرف راست او و صد هزار فرشته از طرف چپ او و صد هزار فرشتۀ دیگر او را به بال های خود بر می دارند و بر در بهشت می رسانند. چون فاطمه به در بهشت می رسد، توقّف می کند. خدای تعالی می فرماید : ای حبیب من، چرا توقّف کردی؟ من تو را امر کردم که ، داخل بهشت شوی.

فاطمه می گوید: ای پروردگار من، دوست دارم که در مثل این روز، قدر من شناخته شود.

پس خدای تعالی می فرماید: ای دختر حبیب من، برگرد و نگاه کن هر که را ، محبّت تو و ذرّيّۀ تو در دل او می باشد ، دست او را بگیر و داخل بهشت کن . پس فاطمه یکی یکی شیعیان و دوستان خود را جدا می کند، مانند مرغی که دانه های خوب را از میان دانه های بد جدا کند، پس چون شیعیان و دوستان او با او بر دَرِ بهشت رسند، خدا به دل های آن ها میاندازد که توقّف کنند.

خدای تعالی می فرماید: ای دوستان من ، چرا توقّف کرده اید ؟ من شفاعت فاطمه دختر حبیب خود را در حقّ شما پذیرفتم.

عرض می کنند: خدایا ! می خواهیم امروز قدر ما شناخته شود. خدای تعالی می فرماید: ای دوستان من، برگردید و نگاه کنید ، هر کسی که برای دوستی فاطمه شما را دوست می دارد و هر کسی که برای دوستی فاطمه شما را اطعام کرده و هر

ص: 177

کسی که برای دوستی فاطمه شما را پوشانیده و هر کسی که برای دوستی فاطمه شما را شربت آبی داده و هر کسی که در محبّت فاطمه ردّ غیبتی از شما کرده، دست او را بگیرید و داخل بهشت کنید .

مؤلّف گوید: اصل این حدیث را علّامه مجلسی در بحار الانوار از تفسیر فرات ابراهیم به طور مسند از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده است. (1)

بیست و هشتم: دوستی فاطمه در صد موضع برای دوستانش نفع می دهد که کمترین آن مواضع هنگام مردن و وقت در قبر گذاردن و وقت سنجش اعمال و وقت محشور شدن در قیامت و وقت گذشتن از صراط و وقت حساب است. (ضمن حدیث سلمان در منتخب طریحی.)

بیست و نهم: استقبال کردن پیغمبر هنگام داخل شدن فاطمه بر او و بوسیدن آن بزرگوار دست فاطمه را و مشایعت کردن آن حضرت فاطمه را، چنان چه از ابی بکر روایت شده که گفت :

إنّ فاطمة دخلت يوماً على أبيها ، فاستقبلها و قبّل يديها، ثمّ لمّا ودّعت و مشت شيّعها النبيّ و قبّل يديها أيضاً، فقلت : يا رسول الله ، ما رأيت مثل هذا في أحد من النساء و لا يناسب لمثلك

فقال : ما فعلته إلّا بأمر ربّي. (2)

روزی فاطمه بر پدر خود داخل شد، پس پیغمبر او را استقبال کرد و دو دست او را بوسید و چون پدر را وداع کرد و رفت باز پیغمبر او را مشایعت کرد و دست او را بوسید . گفتم : ای رسول خدا، هرگز چنین چیزی را در احدی از زن ها ندیدم و چنین کاری که کردی برای تو مناسب نیست.

ص: 178


1- تفسیر فرات : ص 298؛ بحار الانوار: ج 8، ص 51 و ج 43، ص 64
2- مجمع النورين : ص 27

فرمود: این کار را نکردم مگر به امر پروردگار خودم.

این عمل پیغمبر و جواب او حجّتی برای ابوبکر نیز بوده .

سی ام: خدای تعالی ازدواج با زن ها را تا زمانی که فاطمه - سلام الله علیها- در قید حیات بود، بر امیر مؤمنان علیه السلام حرام فرمود .

سی و یکم: حضرت فاطمه - سلام الله علیها - در روز قیامت حکومت دارد و شفاعت کننده گناه کاران شیعیان و دوستان خود است و احدی از مرد ها و زن ها داخل بهشت یا جهنّم نمی شوند مگر به حکم و اذن او ، چنان چه اخبار آن را علامۀ مجلسی در بحار با مصادر آن نقل فرموده.

سی و دوم: فاطمه زهرا (سلام الله علیها) محدّثه بوده و ملائکه به خدمت او مشرّف می شدند و با او دربارۀ آن چه در گذشته واقع شده بود و آن چه در آینده واقع می شد سخن می گفتند، چنان چه در بصائر الدرجات و كتب صدوق و مختصر بصائر سعد بن عبد الله قمّی و عوالم و غیر آن ها روایت شده.

سی و سوم: آن بی بی معظّمه علّت وجود ائمّۀ یازده گانه، اوصیای رسول خدا صلوات الله عليهم اجمعين - می باشد و ذریّۀ پیغمبر تا قیامت، همه از نسل اویند طبق اخبار و احادیث رسیده که از جملۀ آن ها است حدیث طارق بن شهاب در صفات امام که محلّ شاهد از آن حدیث این است که امیر المؤمنین (علیه السلام) فرموده:

﴿ فَهُمُ الْکَوَاکِبُ الْعُلْوِیَّۀُ، الْمُشْرِقَۀُ مِنْ شَمْسِ الْعِصْمَۀِ الْفَاطِمِیَّۀِ، فِی سَمَاءِ الْعَظَمَۀِ الْمُحَمَّدِیَّۀِ، وَ الْأَغْصَانُ النَّبَوِیَّۀُ الثَّابِتَۀُ فِی الدَّوْحَۀِ الْأَحْمَدِیَّۀ ﴾ (1)

ص: 179


1- همان : ص 23 ، «پس آن ها ستارگان علویه هستند که نور گرفته اند از خورشید عصمت فاطمیّه محمّدیهو شاخه های نبویه هستند که ثابتند در درخت با عظمت احمدیّه»

سی و چهارم: آن حضرت وليّة الله و دارای مقام ولایت کلیّه است و برای همۀ امّت، والدة حقيقیه است، چنان چه از اخبار کثیر استفاده می شود و در این کتاب به تفصیل شرح داده خواهد شد، ان شاء الله تعالى.

سی و پنجم: خدا صحیفه ای به فاطمه عطا فرموده که علوم اوّلین و آخرین در آن است، حتّی خسارت خراش و هر رویدادی که برای هر کسی و هر چیزی از گذشته و آینده رخ دهد، که آن سبب افتخار ائمّه علیهم السلام است و هر کدام از ائمّه به آن فخر می کردند و آن اکنون در نزد امام زمان - عجّل الله تعالی فرجه - می باشد، که در فصل مخصوصی از این کتاب شرح داده می شود.

سی و ششم: خدای عزّ و جل چون از نور وجه کریم خود بهشت را آفرید ، آن نور را گرفت و سه قسمت فرمود: یک قسمت آن را به پیغمبر ، و یک قسمت آن را به فاطمه ، و یک قسمت آن را به امیر مؤمنان و سایر ائمّه اختصاص داد و این اشاره است به جلالت صدّیقۀ کبری - سلام الله عليها - زیرا خدای عزّ و جل آن معظّمه معصومه را مقابل نبوّت پدر بزرگوار او و امامت ائمه علیهم السلام قرار داد و وجود مبارک آن معظّمه در میان ایشان سمت قطبی دارد، چنان چه از فقرۀ مبارک حدیث کساء:

«فاطمة و أبوها و بعلها و بنوها» نیز چنین استفاده می شود.

سی و هفتم: خداوند تبارک و تعالی ثواب صلوات بر آن حضرت را آمرزش گناهان صلوات فرستندۀ بر او قرار داده و صلوات فرستنده را در بهشت به آن بانوی دو جهان ملحق خواهد ساخت، چنان چه از امیر مؤمنان علیه السلام از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت شده.

سی و نهم: : عقد ازدواج او با علی علیهما السلام در عرش اعلی بسته شده و ملائکه و حور العين شاهد عقد او بوده اند، به شهادت اخبار کثیر

چهلم: «راحیل» ملک که فصیح ترین ملائکه است خطیب انشای عقد به امر

ص: 180

خدا در آسمان چهارم بوده و خطبۀ غرّایی در مجمع ملائکه انشا کرده

چهل و یکم: در هنگام ازدواج او با علی، خدای تعالی امر فرمود همۀ ملائکۀ هفت آسمان در آسمان چهارم نزد بیت المعمور حاضر و اجتماع کردند و خطبه راحیل را استماع نمودند و در آن حال همۀ ایشان از فرط سرور و شادی به تسبیح و تمجید و تقدیس و تهلیل پروردگار پرداختند.

چهل و دوم: خدای تعالی امر فرمود برای تزویج فاطمه با علی علیهما السلام بهشت را زینت کردند و به کمال زینت آراستند و همۀ حور العین بهشت زینت کردند.

چهل و سوم: خدای عزّ و جل فرمان داد تا درخت طوبی تمام حلی و حلل (1) خود را با خود حمل کند

چهل و چهارم: خدا رضوان، خازن بهشت را امر فرمود که منبر کرامت را بر دَرِ بيت المعمور نصب کند، و آن منبری از نور است که در روز عرض اسما بر ملائکه، آدم بالای آن رفت و خطبه خواند.

چهل و پنجم: اوّل کسی که عقد بست فاطمه را برای علی ، ذات اقدس احدیّت بود که وحی نمود به جبرئیل: عقد نکاح را در مجمع ملائکه ببند ، که من کنیز خود فاطمه، دختر حبیبم محمّد صلی الله علیه و آله را برای بندۀ خود علی بن ابی طالب تزویج کردم ، پس جبرئیل فاطمه را برای علی عقد بست و تمامی ملائکه را شاهد گرفت و شهادت آن ها را در پارچه حریری نوشت ، و جبرئیل آن را آورد و به نظر مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله رسانید ، پس آن را به مهری از مشک مهر زد و به رضوان خازن بهشت سپرد، چنان چه پس از این به طور مفصل ذکر می شود.

چهل و ششم: پس از آن که جبرئیل ملائکه را بر ازدواج فاطمه با علی شاهد

ص: 181


1- حلى و حلل: زیور ها و پیرایه ها

گرفت درخت طوبی را امر کرد تا حلی و حلل خود را نثار کند، پس همۀ حلی و حلل خود را نثار کرد و ملائکه و حور العین همۀ آن ها را جمع کردند و آن ها را برای یک دیگر به هدیه می برند تا روز قیامت و افتخار می کنند.

چهل و هفتم: از جمله چیزهایی که خدا برای زهرا (سلام الله علیها) صداق قرار داده ، شفاعت گناه کاران از شیعیان و دوستان او در قیامت است، چنان چه در کتاب عوالم روایت کرده، و از کتاب معراج النبوّه نیز نقل شده که از جمله وصیّت هایی که فاطمه علیها السلام به على علیه السلام کرده این بوده:

إذا دفنتني فادفن معي هذا الكاغذ الذي في الحقّة.

فقال لها سيّد الوصيّين : بحقّ النبيّ أخبريني بما فيه.

قالت : حين أراد أن يزوّجني أبي منك ، قال لي : زوّجتك من عليّ صداق أربعمأة درهم.

قلت : رضيت عليّاً و لا أرضي بصداق أربعمأة درهم.

فجاء جبرئيل فقال: يا رسول الله ، يقول الله عزّ وجلّ : الجنّة و ما فيها صداق فاطمة .

قلت : لا أرضى .

قال : أيّ شيء تريدين ؟

قلت : أريد أمّتك لأنّك مشغول بأمتك .

فرجع جبرئيل، ثمّ جاء بهذا الكتاب مكتوب: شفاعة أمّة محمّد صداق فاطمة، فإذا كان يوم القيامة أقول : إلهي هذه قبالة شفاعة أمّة محمّد صلی الله علیه و آله. (1)

وقتی که مرا دفن کردی این کاغذی را که در حُقّه است با من دفن کن.

ص: 182


1- عوالم العلوم : ج 11، ص 363؛ مجمع النورین : ص 151 .

پس سیّد اوصیا به او فرمود [تو را به حقّ پیامبر سوگند که ] مرا به آن چه در این کاغذ است خبر ده

گفت: وقتی که پدرم خواست مرا با تو تزویج کند، به من فرمود: تو را با علی تزویج می کنم به صداق چهار صد درهم.

گفتم: به علی راضیم اما به صداق چهار صد درهم راضی نیستم.

آن گاه جبرئیل نازل شد و گفت: یا رسول الله ، خدای عزّ و جل می فرماید: بهشت با آن چه در آن است صداق فاطمه است.

گفتم: راضی نیستم

گفت: چه چیز می خواهی؟

گفتم : امّت تو را می خواهم ، زیرا تو به امّت خود مشغولی.

پس جبرئیل برگشت و این کتاب نوشته شده را آورد که در آن نوشته شده است: «شفاعت امّت محمّد صداق فاطمه است» پس چون روز قیامت شود می گویم: خدای من! این قبالۀ شفاعت امّت محمّد صلی الله علیه و آله است .

چهل و هشتم: در تزویج فاطمه با علی علیهما السلام خدای تعالی به رضوان خازن بهشت امر فرمود که درخت طوبی را بجنباند تا رقعه هایی به عدد دوستان اهل بیت بردارد و فرشتگانی از نور را ایجاد کرد و هر یک از آن ها رقعه ای را بردارد که چون قیامت برپا شود و همه مردگان زنده شوند و همۀ آن ها اجتماع کنند ، آن فرشتگان در میان خلایق ندا کنند، پس دوستی از دوستان اهل بیت باقی نمی ماند مگر آن که چک تضمین شدۀ آزادی از آتش جهنّم به او داده می شود که در آن چک نوشته شده:

﴿ بَرَاءَةٌ مِنَ اَلْعَلِیِّ اَلْجَبَّارِ لِشِیعَةِ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ مِنَ اَلنَّارِ ﴾. (1)

ص: 183


1- مناقب : ج 3، ص 123؛ بحار الانوار: ج 43، ص 124 ؛ لمعة البيضاء : ص 250؛ مجمع 250؛ مجمع النورين: ص 62 «جوازی از ناحیۀ خداوند علی و جبّار است برای شیعه علی و فاطمه از آتش»

چهل و نهم: درخت طوبی نیز جزء صداق فاطمۀ زهرا - سلام الله عليها - است، و اصل و ریشۀ همۀ نعمت های بهشت از درخت طوبی است، و احدی از اوّلین و آخرین از آن نمی خورد مگر به اذن فاطمه، زیرا صداق آن بزرگوار است.

پنجاهم: خمس دنیا از زمین و آسمان، و بیابان و دریا ها ، و کوه ها و صحرا ها نیز جزء صداق فاطمۀ زهرا - سلام الله علیها - است.

پنجاه و یکم: هنگام زفاف آن بی بی معظّمه و بردن او به خانۀ علی علهما السلام جبرئیل امین با هفتاد هزار ملک و میکائیل با هفتاد هزار ملک ، همه تکبیر گویان به زمین آمدند تا فاطمه - سلام الله علیها - را وارد خانۀ علی علیه السلام نمودند.

پنجاه و دوم: بنا بر خبری که از تفسیر ثعلبی نقل شده ، خدا عقد کننده بوده و جبرئیل طرف قبول، و راحیل خطبه خواننده، و حاملین عرش شهود ، و رضوان صاحب نثار، و درخت طوبی طبق نثار ، و نثار دُرّ و یاقوت و مرجان بوده .

پنجاه و سوم: از جمله خدمت گزاران فاطمه در بهشت، دختر سلیمان حشمت الله است ، چنان چه در کتاب مصابيح القلوب روایت کرده و گفته است:

إن رسول الله صلی الله علیه و آله كان يحدّث ذات يوم : إنّ سليمان النبيّ قد جهّز لإبنته جهازاً عظيماً و أشياءً، قد صوّغ لصهره تاج من الذهب مكلّلاً بسبعمأة جوهرة، و كان عليّ بن أبي طالب حاضراً في ذلك المجلس، فلمّا أتى إلى منزله أخبر فاطمة بما استمع من رسول الله من حديث جهاز ابنة سليمان، فخطر في قلبها عسى أن يكون خطر في قلب عليّ بن أبي طالب بأنّه سليمان كان نبيّاً عظيماً جليلاً و نبيّنا محمّد أجلّ قدراً و أعظم شأناً منه ، ابنة سليمان النبيّ كان لها مثل ذلك الجهاز و تاج ذلك الصهر بتلك الصفة و هذا الصهر في هذا الفقر و الحاجة لكن فاطمة البتول أخفته في قلبها و ما أظهرت به لأحد حتّى قبضت.

فرآها عليّ بن أبي طالب بعض الليالي في المنام إنّها في الجنّة قاعدة على

ص: 184

سرير و حوالي سريرها الحور العين واقفات في خدمتها، منتظرون لأمرها، و جارية في غاية الحسن و كمال الجمال و تمام الدلال، مزيّنة بالحلل الرائقة على يدها طبقتين لنثارها واقفة بين يديها، منتظرة لأمرها، فقال لها عليّ بن أبي طالب: يا فاطمة ، ابنة من هذه الجارية؟

قالت : هي ابنة النبي سليمان، أوقفوها في خدمتي . و اعلم يا عليّ ، إنّي ذلك اليوم الذي ذكرت لي عن أبي حديث جهازها، خطر في قلبي همّه، فلذلك أوقفوها بين يديّ كرامة لي، وعوّض لك من ذلك التاج الذي صاغه سليمان لصهره أن جعل بيدك لواء الحمد في القيامة. (1)

روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله حدیث می کرد که: سلیمان پیغمبر جهازی تهیّه کرد برای دخترش که جهاز بزرگی بود با چیز های دیگری، و برای دامادش تاجی از طلا مکلّل (2) به هفت صد دانۀ جواهر ریخته شده بود. در آن حال علیّ بن ابی طالب در آن مجلس حاضر بود، چون به منزل آمد، آن چه را که راجع به جهاز دختر سلیمان از پیغمبر خدا شنیده بود، به فاطمه خبر داد پس در قلب فاطمه چنین خطور کرد که شاید در قلب علی گذشته باشد که سلیمان پیغمبر بزرگ با جلالتی بوده و پیغمبر ما که قدر او بالاتر و شأن او از سلیمان بزرگ تر است؛ دختر سلیمان نبی مانند چنین جهازی داشته و برای دامادش چنین تاجی بوده به صفتی که ذکر شد و این داماد با فقر و احتیاج می باشد و لیکن فاطمۀ بتول این را که در دلش خطور کرد پنهان نمود و آشکار نکرد برای احدی تا وقتی که از دنیا رحلت فرمود.

پس علی بن ابی طالب علیه السلام شبی او را در خواب دید که در بهشت بالای تختی نشسته و اطراف تخت او حور العین به خدمت او ایستاده، منتظر فرمان اویند و دختری در نهایت حسن و کمال زیبایی و فرح و شادی و گشاده رویی در حالی که به زیور های با صفا و به

ص: 185


1- مجمع النورين : ص 32 به نقل از مصابیح القلوب این روایت را در مصابیح القلوب نیافتیم
2- مکلّل : زیور داده

عجب درآورنده زینت کرده است و دو طبق بر روی دست گرفته که بر سر فاطمه نثار کند، در مقابل او ایستاده است و منتظر فرمان او است. علی بن ابی طالب فرمود : ای فاطمه، این دختر کیست؟

گفت: این دختر سلیمان پیغمبر است که او را به خدمت من واداشته اند، و بدان ای علی که آن روزی که حدیث پدرم را راجع به جهاز این دختر ذکر کردی ، در قلب من چیزی گذشت که آن را با خود حدیث نفس کردم برای این است که او را برای گرامی داشتن من در مقابلم برای خدمت و اداشته اند؛ و امّا برای تو ، عوض آن تاجی که سلیمان برای دامادش ریخته و ساخته بود، چنین قرار داده شده که پرچم حمد در روز قیامت به دست تو باشد.

پنجاه و چهارم: حرام بودن زن ها بر امیر المؤمنین (علیه السلام) تا زمانی که فاطمه زنده بود ، برای بزرگ داشت فاطمه - سلام الله عليها. (1)

پنجاه و پنجم: شریک بودن در نزول سورۀ «هل اتی» با امیر المؤمنین و حسنين

پنجاه و ششم: یاد کردن خدا همۀ نعمت های بهشتی را در سورۀ «هل اتی» غیر از حور العین، که برای احترام فاطمه نامی از آن برده نشده.

پنجاه و هفتم: اوّل دیوانی که در روز قیامت گشوده می شود ، دیوان فاطمه علیها السلام است با کسانی که در حقّ او و اولاد او ظلم کرده اند، و اوّل انتقامی که کشیده می شود از ظلم هایی است که بر آن حضرت و اولاد او وارد شده.

پنجاه و هشتم: لیلة القدر و لیلۀ مبارکه در قرآن به وجود مبارک زهرا تفسیر و تأویل شده، چنان چه از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمود:

ص: 186


1- این خصیصه تکرار مورد سی ام است

﴿ اللَّيْلَةُ هي فَاطِمَةُ وَ الْقَدْرُ هو اللهُ ﴾.(1)

یعنی: فاطمۀ خدا، بنابراین فاطمه از حیث عظمت مقامی که دارد، اضافۀ تشریفی به خدا شده.

پنجاه و نهم: نزول مائدۀ آسمانی از قبیل مرغ بریان، انار، انگور، سیب، گلابی و بِهْ و چیز هایی از اطعمه و اشربۀ بهشتی که دیگران بعد از هبوط آدم و حوّا تا زمان آن حضرت، از خوردن آن محروم بودند.

شصتم: وقتی که آن بی بی معظّمه در محراب خود بود، هفتاد هزار ملک از ملائکۀ مقربین می آمدند و بر او سلام می کردند و او را ندا می کردند به آن چیزی که مریم، مادر عیسی را به آن ندا می کردند و می گفتند:

يا فاطمة : ﴿ إِنَّ اللهَ اصْطَفَاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ ﴾ (2) . (3)

ص: 187


1- تفسیر فرات : ص 581؛ بحار الانوار: ج 43، ص 65 روایت این گونه در این کتب ضبط شده است : « ... اللَّيْلَةُ فَاطِمَةُ وَ الْقَدْرُ اللهُ ...»
2- آل عمران (3) 42
3- بحار الانوار: ج 43، ص49

ص: 188

فصل هفتم: مصحف فاطمه علیها السلام

اشاره

راجع به مصحف فاطمه - سلام الله عليها - روايات متعدّدی از مصادر وحی و تنزیل روایت شده که در ضمن این فصل تذکّر داده می شود.

حدیث اوّل:

طبری در کتاب دلائل الامامه گفته است:

حدّثني أبو الحسين محمّد بن هارون بن موسى التلعكبري ، قال (1) : حدّثنا جعفر بن محمّد بن مالك الفزاري ، قال : حدّثنا محمد بن أحمد بن حمدان ، قال : حدّثني عليّ بن سليمان و جعفر بن محمّد، عن عليّ بن أسباط ، عن الحسن بن أبي العلا و عليّ بن أبي حمزة ، عن أبي بصير ، قال : سألت أباجعفر محمّد بن عليّ عن مصحف فاطمة ، فقال : أنزل عليها بعد موت أبيها.

قلت: ففيه شيء من القرآن ؟

فقال : ما فيه شيء من القرآن .

قلت : فصفه لي .

ص: 189


1- در ذکر سلسله مشايخ روايت جمله : «حدّثنا أبي ، قال : حدّثنا أبو علي محمّد بن همام، قال :» جا افتاده است.

قال : له دفّتان من زبر جدتين على طول الورق و عرضه، حمراوین.

قلت : جعلت فداك ! فصفه لي ورقه.

قال: ورقه من درّ أبيض، قيل له : كن ، فكان.

قلت: جعلت فداك ! فما فيه ؟

قال : فيه خبر ما كان و خبر ما يكون إلى يوم القيامة، و فيه خبر سماء سماء ، و عدد ما في السماواتِ من الملائكة و غير ذلك، وعدد كلّ خلق الله مرسلاً و غير مرسل، و أسماؤهم، و أسماء من أرسل إليهم ، و أسماء من كذّب و من أجاب و أسماء جميع من خلق الله جميع من خلق الله من المؤمنين و الكافرين من الأوّلين و الآخرين ، و أسماء البلدان ، و صفة كلّ بلد في شرق الأرض و غربها، و عدد ما فيها من المؤمنين، و عدد ما فيها من الكافرين و صفة كلّ من كذّب ، و صفة القرون الأولى و قصصهم ، و من ولّى من الطواغيت و مدة ملكهم و عددهم و أسماء الأئمة و صفتهم، و ما يملك كلّ واحد واحد و صفة كبرائهم، و جميع من تردّد في الادوار.

قلت : جعلت فداك ! و كم الأدوار؟

قال : خمسون ألف عام، و هي سبعة أدوار، فيه أسماء جميع ما خلق الله آجالهم ، و صفة أهل الجنّة ، و عدد من يدخلها، و عدد من يدخل النار و أسماء هؤلاء و هؤلاء، و فيه علم القرآن كما أنزل ، و علم التوراة كما أنزلت ، و علم الإنجيل كما أنزل ، و علم الزبور ، و عدد كلّ شجرة و مدرة في جميع البلاد.

قال أبو جعفر علیه السلام: و لما أراد الله تعالى أن ينزل عليها أمر جبرئيل و ميكائل و إسرافيل أن يحملوه فينزلون به عليها، و ذلك في ليلة الجمعة الثلث الثاني من الليل، فهبطوا به و هي قائمة تصلّي، فما زالوا قياماً حتّى قعدت، و لمّا فرغت

ص: 190

من صلاتها سلّموا عليها، و قالوا : السلام يقرؤك السلام. و وضعوا المصحف فی حجرها ، فقالت : لله السلام و منه السلام و إليه السلام و علیکم یا رسل الله السلام . ثمّ عرجوا إلى السماء. فما زالت بعد صلاة الفجر إلى زوال الشمس تقرؤه حتّى أتت على آخره. و لقد كانت علیها السلام مفروضة الطاعة على جميع من خلق الله من الجنّ و الإنس و الطير و الوحش ، و الأنبياء و الملائكة.

قلت : جعلت فداك! فلمن صار ذلك المصحف بعد مضيها؟

قال : رفعته إلى أمير المؤمنين ، فلمّا مضى صار إلى الحسن ، ثمّ إلى الحسين ثمّ عند أهله حتّى يدفعوه إلى صاحب هذا الأمر.

فقلت : إنّ هذا العلم لكثير. (1)

قال: يا أبا محمّد ، إنّ هذا الذي و صفته لك لفي و رقتين من أوّله ، و ما و صفت لك بعد ما في الورقة الثالثة ، و لا تكلّمت بحرف منه. (2).

به سند مذکور از ابی بصیر روایت کرده که گفت : از ابی جعفر (یعنی امام باقر علیه السلام ) دربارۀ مصحف فاطمه سؤال کردم، فرمود: پس از مردن پدرش بر او فرستاده شد.

گفتم: در آن چیزی از قرآن است؟

فرمود: چیزی از قرآن در آن نیست.

گفتم: آن را برای من وصف کن.

فرمود : برای آن دو جلد است که هر دو از زبرجد سرخ اند به قدر طول ورق و عرض آن .

گفتم: فدایت شوم! ورق آن را برای من وصف کن.

فرمود: ورق آن از درّ سفید است که به آن گفته شد: باش، پس هست شد.

گفتم فدایت شوم! در آن چه چیز هست؟

ص: 191


1- «لعلم كثير» - خ ل . (مؤلف)
2- دلائل الامامة : ص 105 ؛ بحار الانوار: ج 22 ، ص 391

فرمود: در آن است خبر آن چه که گذشته است و آن چه که تا روز قیامت خواهد بود، و خبر یکایک آسمان ها و شمارۀ آن چه از ملائکه و غیر آن ها در آسمان ها است ، و عدد هر پیغمبر مرسل و غیر مرسلی که خدا آفریده و نام های ایشان و نام های کسانی که به سوی ایشان فرستاده شدند و نام های کسانی که آن ها را تکذیب کردند و کسانی که آن ها را اجابت کردند ، و نام های همۀ آن چه که خدا آفریده از مؤمن ها و کافر ها ، از پیشینیان و پسینیان ، و نام های همۀ شهر ها و صفت هر شهری که در مشرق زمین و مغرب آن است ، و عدد آن چه در آن است از مؤمنین و عدد آن چه کافر که در آن است ، و صفت هر که تکذیب کند ، و صفت قرن های اولیّه و قصه های آنان ، و کسانی که حکومت می کنند و از حدّ خود تجاوز می کنند و مدّت پادشاهی ایشان و عدد ایشان و نام های پیشوایان و صفت های ایشان و آن چه را که یک یک آن ها مالک می شوند و صفت بزرگان شان و همه آن هایی که رفت و آمد کردند در ادوار.

گفتم : فدایت شوم! ادوار چند است؟

فرمود: پنجاه هزار سال و آن هفت دور است و در آن است نام های همۀ خلق و مدّت های ایشان، و صفت اهل بهشت و عدد کسانی که داخل آن می شوند، و عدد کسانی که داخل آتش می شوند و نام های این گروه و آن گروه. و در آن است علم قرآن هم چنان که نازل شده و علم تورات همان طوری که نازل شده و علم انجیل به نحوی که نازل شده و علم زبور و عدد هر درختی و خاک و کلوخی.

چگونگی نزول مصحف

اشاره

حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) فرمود: چون خدای تعالی اراده فرمود که صحیفه را بر او نازل فرماید ، جبرئیل و میکائیل و اسرافیل را امر کرد که مصحف را با خود بردارند و بر او نازل شوند و نزول آن ها در ثلث دوم شب جمعه ای بود. پس با مصحف فرود آمدند در حالی که آن حضرت ایستاده نماز می گذارد. بر پا ایستادند تا این که نشست و نماز خود را تمام کرد. مصحف را کنار او گذاردند و گفتند: خدايِ سلام، تو را سلام می رساند.

ص: 192

فرمود: سلام برای خدا است و از اوست سلام و بازگشت سلام به سوی او است ، و سلام بر شما باد ای فرستادگان خدا پس به جانب آسمان بالا رفتند . پس آن حضرت بعد از نماز صبح تا هنگام زوال آفتاب، تا آخر آن را قرائت فرمود.

و هر آینه آن بی بی معظّمه طاعتش بر همۀ خلق خدا - از جنّ و انس ، و مرغ ها و وحشی ها و پیغمبران و ملائکه - واجب شده .

گفتم: فدایت شوم! آن مصحف پس از رحلت فاطمه چه طور شد؟

فرمود: آن را به امیر مؤمنان داد و چون امیر مؤمنان از دنیا رفت به حسن رسید و پس از او به حسین رسید و بعد از او نزد اهل آن است تا این که آن را به دست صاحب این امر (یعنی امام زمان) دهند.

گفتم: این است علم بسیار؟

فرمود: ای ابا محمّد همۀ این ها که برای تو وصف کردم در دو ورق اوّل آن مصحف بود و هنوز برای تو از آن چه در ورق سوم آن است وصف نکرده ام و حرفی از آن را نگفتم.

حدیث دوم

در باب چهار دهم از جزء سوم کتاب بصائر الدرجات صفّار از احمد بن محمّد از على بن حکم از حسین بن ابی العلا، حدیثی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که در ضمن آن است که حضرت فرمود:

﴿ وَ مُصْحَفُ فَاطِمَةَ مَا أَزْعُمُ أَنَّ فِیهِ قُرْآناً وَ فِیهِ مَا یَحْتَاجُ اَلنَّاسُ إِلَیْنَا وَ لاَ نَحْتَاجُ إِلَی أَحَدٍ أنَّ فِیهِ اَلْجَلْدَةَ وَ نِصْفَ اَلْجَلْدَةِ وَ ثُلُثَ اَلْجَلْدَةِ وَ رُبُعَ اَلْجَلْدَةِ وَ أَرْشَ اَلْخَدْشِ ﴾. (1)

مصحف فاطمه، گمان نمی کنم که چیزی از قرآن در آن باشد و در آن است همۀ آن چه که همۀ مردمان محتاج به ما هستند و ما محتاج به احدی از ایشان نیستیم. در آن است حکم

ص: 193


1- کافی : ج 1، ص 240؛ بصائر الدرجات : ص 170 ، 398؛ بحار الانوار: ج 2، ص 174 .

یک تازیانه و نصف تازیانه و ثلث تازیانه و ربع تازیانه و دیۀ خراشی که در پوست رسد.

حدیث سوم

نیز در کتاب بصائر به طور مسند از ابی بصیر روایت کرده از حضرت صادق (علیه السلام) در ضمن حدیث طویلی که فرمود:

﴿ إِنَّ عِنْدَنَا لَمُصْحَفَ فَاطِمَةَ وَ مَا یُدْرِیهِمْ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ قَالَ: مُصْحَفٌ فِیهِ مِثْلُ قُرْآنِکُمْ هَذَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ مَا فِیهِ مِنْ قُرْآنِکُمْ حَرْفٌ وَاحِدٌ وَ إِنَّمَا هُوَ شَيْ ءُ أُمَّهَا اللَّهِ وَ أَوْحَى إِلَيْهَا

قَالَ : قلت : وَ اللَّهُ هَذَا هُوَ الْعِلْمِ ... ﴾ (1)

مصحف فاطمه نزد ما است و چه می دانند ایشان که مصحف فاطمه چیست. فرمود: مصحفی است که در آن است سه برابر مانند قرآن ،شما که یک حرف از قرآن شما در آن نیست ، و آن چیزی است که خدا آن را املا فرموده و به سوی او وحی فرستاده است.

ابو بصیر گفت : گفتم : این است و الله علم...

حدیث چهارم

نیز در کتاب بصائر از آن حضرت در ضمن حدیث دیگری روایت کرده که فرمود:

﴿ وَ خَلَّفَتْ فَاطِمَةُ مُصْحَفاً مَا هُوَ قُرْآنٌ وَ لَکِنَّهُ کَلاَمٌ مِنْ کَلاَمِ اَللَّهِ أُنْزِلَ عَلَیْهَا إِمْلاَءُ رَسُولِ اَللَّهِ وَ خَطُّ عَلِیّ ﴾ (2)

فاطمه مصحفی را باقی گذارد که قرآن نیست و لیکن کلامی است از کلام خدا که بر او

ص: 194


1- بصائر الدرجات : ص 172 ؛ بحار الانوار: ج 26، ص 39.
2- بصائر الدرجات : ص 176 ؛ بحار الانوار: ج 26 ، ص 42 .

نازل فرمود ، پیغمبر املا کرد و علی نوشت.

حدیث پنجم

نیز در کتاب بصائر به طور مسند از ابی عبد الله علیه السلام روایت کرده که چون ابی عبیده (راوی حدیث) ضمن سؤالاتی از آن حضرت از مصحف فاطمه پرسیده، حضرت در جواب او فرمودند:

﴿ إِنَّکُمْ لَتَبْحَثُونَ عَمَّا تُرِیدُونَ وَ عَمَّا لاَ تُرِیدُونَ، إِنَّ فَاطِمَةَ مَکَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اَللَّهِ خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ یَوْماً، وَ قَدْ کَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِیدٌ عَلَی أَبِیهَا وَ کَانَ جَبْرَئِیلُ یَأْتِیهَا فَیُحْسِنُ عَزَاهَا عَلَی أَبِیهَا وَ یُطَیِّبُ نَفْسَهَا، وَ یُخْبِرُهَا عَنْ أَبِیهَا وَ مَکَانِهِ وَ یُخْبِرُهَا بِمَا یَکُونُ بَعْدَهَا فِی ذُرِّیَّتِهَا وَ کَانَ عَلِیٌّ یَکْتُبُ ذَلِکَ فَهَذَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ ﴾.(1)

شما کاوش می کنید از آن چه می خواهید و از آن چه نمی خواهید . فاطمه پس از پدرش هفتاد و پنج روز زنده بود و حزن شدیدی بر مفارقت پدر داشت. جبرئیل به نزد او می آمد و نیکو در عزای پدرش او را تسلیت می داد و غم و غصّه را از نفس او دور می کرد و از پدرش به او خبر می داد و از جایگاه پدر، او را آگاه می کرد ، و به او خبر می داد به آن چه که پس از او بر ذریّة اش وارد می آید و علی آن ها را می نوشت، این است مصحف فاطمه.

ص: 195


1- بصائر الدرجات : ص 174 ؛ بحار الانوار: ج 22، ص 545

ص: 196

فصل هشتم: بیان ازدواج فاطمه با علی و چگونگی آن

اشاره

طبری - علیه الرحمه - در کتاب دلائل الامامه به سند خود از امام صادق (علیه السلام) از پدر بزرگوارش از جدّش از ابن عبّاس چنین روایت کرده که گفت :

چون پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از مکّه به سوی مدینه هجرت کرد و در آن جا مسجدی بنا کرد و اهل مدینه با او انس گرفتند و کلمه و کار او بالا گرفت و مردمان برکت او را شناختند و از دور و نزدیک سواران و پیادگان به نزد او می آمدند و ایمان ظاهر شد و پادشاهان از او حدیث می کردند و اکابر و اشراف از شمشیر عذاب او می ترسیدند ، فاطمه با امیر مؤمنان و زن های مهاجرین، همه با هم دیگر هجرت کردند ، و عایشه از جمله مهاجرین بود پس پیغمبر صلی الله علیه و آله او را در خانة مادر ابو ایّوب انصاری فرود آورد .

پیغمبر صلی الله علیه و آله از زن هایی خواستگاری کرد ، و اوّل دخول خود در مدینه ، سوده را تزویج کرده بود فاطمه را به نزد او نقل .داد پس از آن امّ سلمه دختر ابی امیّه را تزویج کرد و امر فاطمه را به او واگذار کرد. بر حسب ظاهر امّ سلمه او را ادب می آموخت، ولی امّ سلمه می گفت: به خدا سوگند ادب فاطمه از من زیادتر بود و هر چیزی را بهتر از من می دانست و می شناخت و چگونه چنین نباشد و حال آن که

ص: 197

او سلالۀ انبیا است - صلّى الله عليها و على ابيها و بعلها و بنيها. (1)

خواستگار های فاطمه علیها السلام

در مناقب به سند خود از امّ سلمه و سلمان فارسی و علی بن ابی طالب علیه السلام نقل کرده که این هر سه نفر گفته اند:

چون فاطمه علیها السلام به حدّ بلوغ و رشد رسید و آن چه را که زنان درک می کنند درک کرد بزرگان قریش از اهل فضل و سابقه در اسلام و اهل شرف و مال او را از رسول خدا صلی الله علیه و آله خواستگاری کردند. هر کدام از آن ها که قدم پیش گذاردند ، پیغمبر اکرم نمی پذیرفت و روی خود را از او می گرداند به نحوی که آن خواستگار گمان می کرد که آن حضرت بر وی خشمناک شده یا این که در این موضوع وحی آسمانی بر او نازل شده. و از جمله خواستگاران ابوبکر بود حضرت در جواب او فرمود: امر ازدواج فاطمه با پروردگار او است. و پس از ابوبکر، عمر خواستگار شد ، حضرت همان جوابی که به ابی بکر داده بود به او گفت. (2).

و در کتاب دلائل الامامه ، طبری به سند متّصل روایت کرده از انس بن مالک که گفت:

عبد الرحمن بن عوف زهری و عثمان بن عفّان بر پیغمبر صلی الله علیه و آله وارد شدند. عبدالرحمن به آن حضرت عرض کرد: یا رسول الله ، فاطمه دخترت را با من تزویج کن ، صد ناقۀ سیاه زاغ چشم که بار های آن جامه های سفید نازک مصری باشد و ده هزار دینار به او بذل می کنم، یعنی صداق او می دهم و در میان اصحاب پیغمبر از

ص: 198


1- دلائل الامامة : ص 81
2- مناقب : ج 3، ص 122 .

عبد الرحمن ثروتمند تر کسی نبود و عثمان هم مانند او بود. پس عثمان عرض کرد: يا رسول الله ، من مانند این صداق را می دهم و من مقدّم ترم از عبدالرحمن از حيث اسلام آوردن

پس پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از سخنان این دو نفر خشمگین شد و غضب فرمود و کفی از سنگ های ریزه را برداشت و پاشید به طرف عبدالرحمن و فرمود: تو به کثرت مال خود بر من می بالی، پس آن سنگ ها همه دُرّ گران بها شد که یک دانه از آن ها قیمت شد، به قدر همة دارایی عبدالرحمن بود. (1)

نزول وحی برای ازدواج فاطمه با علی

[ ادامه حدیث]:

پس جبرئیل در همان ساعت فرود آمد و عرض کرد: یا احمد، خدا تو را سلام می رساند و می فرماید:

﴿ قُمْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، فَإِنَّ مَثَلَهُ مَثَلُ الْكَعْبَةِ يُحَجُّ إِلَيْهَا، وَ لاَ تَحُجُّ إِلَى أَحَدٍ. إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ آمُرَ رِضْوَانَ خَازِنَ الْجَنان أَنْ يُزَيِّنَ الْأَرْبَعَ جِنَانٍ، وَ أَمَرَ شَجَرَةَ طُوبَى وَ سِدْرَةَ الْمُنْتَهَى أَنْ تَحْمِل الْحُلِيَّ وَ الْحُلَلَ، وَ أَمَرَ الْحُورَ الْعِينَ أَنْ يَتَزَيَّنَ، وَ أَنْ يَقِفْنَ تَحْتَ شَجَرَةِ طُوبَى وَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى وَ أَمَرَ مَلَكاً مِنَ الْمَلاَئِكَةِ، يُقَالُ لَهُ «رَاحِيلُ» - وَ لَيْسَ فِي الْمَلاَئِكَةِ أَفْصَحُ مِنْهُ لِسَاناً، وَ لاَ أَعْذَبُ مَنْطِقاً، وَ لاَ أَحْسَنُ وَجْهاً - أَنْ يَحْضُرَ إِلَى سَاقِ الْعَرْشِ

فَلَمَّا حَضَرَتِ الْمَلاَئِكَةُ وَ الْمَلَكُ أَجْمَعُونَ، أَمَرَنِي أَنْ أَنْصِبَ مِنْبَراً مِنَ النُّورِ، وَ﴾

ص: 199


1- دلائل الامامة : ص 83؛ نوادر المعجزات : ص 85؛ مدينة المعاجز : ج 2، ص322. نقل مؤلّف محترم بر طبق نوادر المعجزات می باشد که از جمله دیگر آثار طبری-صاحب دلائل الامامة- است.

آمر راحيل أن يرقى ، فخطب خطبة بليغة من خطب النكاح، و زوّج عليّاً من فاطمة بخمس الدنيا لها و لولدها إلى يوم القيامة، وكنت أنا و ميكائيل شاهدين ، و كان وليّها الله تعالى ، و آمر شجرة طوبى أن تنثر (و سدرة المنتهى أن تنثرا) ما فيهما من الحليّ و الحلل و الطّيب، و آمر الحور العين أن يلقطن ذلك ، و أن يفتخرن به إلى يوم القيامة .

و قد أمرك الله أن تزوّجه بفاطمة فى الأرض ، و أن تقول لعثمان : أما سمعت قولي في القرآن : ﴿ مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ * بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لا يَبْغِيَانِ ﴾ (1) و قولي فيه : ﴿ وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرَاً فَجَعَلَهُ نَسَبَاً وَ صِهْراً ﴾ (2)

برخیز به سوی علی بن ابی طالب، زیرا مَثَل او مانند کعبه است که آن را قصد می کنند و او احدی را قصد نمی کند خدا مرا امر کرد تا رضوان خزینه دار بهشت را فرمان دهم که چهار جانب بهشت را زینت کند و درخت طوبی و سدرة المنتهی را فرمان دهد که زینت و زیور های خود را حمل کنند و حور العین را فرمان دهد که خود را بیارایند و در زیر درخت طوبی و سدرة المنتهى بایستند و فرشته ای از فرشتگان را که «راحیل» گفته می شود و در میان فرشتگان فصیح زبان تر و شیرین سخن تر و نیکو رو تر از او نیست امر کند که نزد ساق عرش حاضر شود.

پس هنگامی که ملائکه حاضر شدند، خدا مرا امر فرمود تا منبری از نور برپا کنم و راحیل را فرمان دهم تا بر منبر بالا رود و خطبۀ رسایی از خطبه های نکاح را بخواند و علی را با فاطمه تزویج کند به صداق یک پنجم دنیا که تا روز قیامت برای او و فرزندان او باشد. و من و میكائیل دو شاهد باشیم و ولیّ فاطمه خدای تعالی است ، و درخت طوبی و سدرة المنتهی را امر کنم تا آن چه زینت و زیور و بو های خوش دارند، همه را نثار کنند. و حور العین را امر کنم که از آن ها برچینند و به آن فخر کنند تا روز قیامت.

ص: 200


1- رحمن (55) : 19 و 20
2- فرقان (25) : 54

و خدا تو را امر فرموده که علی را با فاطمه در روی زمین تزویج کنی و به عثمان بگویی: آیا گفتۀ مرا در قرآن نشنیده ای ﴿ مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ * بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لا يَبْغِيَانِ﴾ یعنی «دو دریا را با هم جفت کرد و پرده ای در میان آن ها قرار داد تا یکی از آن ها بر دیگری غلبه نکند» و گفتۀ مرا در آن: ﴿ وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرَاً فَجَعَلَهُ نَسَبَاً وَ صهراً ﴾ یعنی: «و او است که بشری را از آب آفرید و او را نسب و داماد قرار داد.»

[ادامه حدیث]:

فَلَمَّا سَمِعَ النَّبِيُّ كَلاَمَ جَبْرَئِيلَ وَجَّهَ خَلْفَ عَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ وَ سَلْمَانَ وَ الْعَبَّاسِ، فَأَحْضَرَهُمْ، ثُمَّ قَالَ لِعَلِيٍّ: إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَمَرَنِي أَنْ أُزَوِّجَكَ

فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنِّي لاَ أَمْلِكُ إِلاَّ سَيْفِي وَ فَرَسِي وَ دِرْعِي..

فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ: اذْهَبْ فَبِعِ الدِّرْعَ.

فَخَرَجَ عَلِيٌّ فَنَادَى عَلَى دِرْعِهِ، فَبَلَغَتْ أَرْبَعَمِائَةِ دِرْهَمٍ وَ دِينَارٍ، فَاشْتَرَاهَا دِحْيَةُ بْنُ خَلِيفَةَ الْكَلْبِيُّ، وَ كَانَ حَسَنَ الْوَجْهِ، لَمْ يَكُنْ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ أَحْسَنُ مِنْهُ وَجْهاً.

فَلَمَّا أَخَذَ عَلِيٌّ الثَّمَنَ وَ تَسَلَّمَ دِحْيَةُ الدِّرْعَ عَطَفَ دِحْيَةُ عَلَى عَلِيٍّ، و قَالَ له: أَسْأَلُكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ أَنْ تَقْبَلَ مِنِّي هَذِهِ الدِّرْعَ هَدِيَّةً، وَ لاَ تُخَالِفَنِي

فأخذها منه و حَمَلَ الثمن و الدِّرْعَ، وَ جَاءَ بِهِمَا إِلَى النَّبِيِّ، وَ نَحْنُ جُلُوسٌ بَيْنَ يَدَيْهِ و قال: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنِّي بِعْتُ الدِّرْعَ بِأَرْبَعِمِائَةِ دِرْهَمٍ وَ دِينَارٍ، وَ قَدِ اشْتَرَاهُ دِحْيَةُ، و سألني أن أقبل الدرع هديّة ، فما تأمرني ، أَقْبَلُهَا مِنْهُ أَمْ لاَ؟

فَتَبَسَّمَ النَّبِيُّ وَ قَالَ: لَيْسَ هُوَ دِحْيَةَ، لَكِنَّهُ جَبْرَئِيلُ، وَ إِنَّ الدَّرَاهِمَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَكُونَ شَرَفاً وَ فَخْراً لاِبْنَتِي فَاطِمَةَ. وَ زَوَّجَهُ النَّبِيُّ بِهَا، وَ دَخَلَ بَعْدَ ثَلاَثٍ.

قَالَ: وَ خَرَجَ عَلَيْنَا عَلِيٌّ وَ نَحْنُ فِي الْمَسْجِدِ، إِذْ هَبَطَ الْأَمِينُ جَبْرَئِيلُ وَ قَدْ أَهْبَطَ بِأُتْرُجَّةٍ مِنَ الْجَنَّةِ، فَقَالَ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكَ أَنْ تَدْفَعَ هَذِهِ الْأُتْرُجَّةَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ

ص: 201

فَدَفَعَهَا النَّبِيُّ إِلَى عَلِيٍّ، فَلَمَّا حَصَلَتْ فِي كَفِّهِ انْقَسَمَتْ قِسْمَيْنِ مکتوب عَلَى قِسْمٍ «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ»، وَ عَلَى الْقَسْمِ الْآخَرِ: «هَدِيَّةٌ مِنَ الطَّالِبِ الْغَالِبِ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ» .

چون پیغمبر کلام جبرئیل را شنید، دنبال عمّار بن یاسر و سلمان و عبّاس فرستاد و آن ها را احضار کرد و به علی گفت که: خدا مرا امر فرموده که تو را تزویج کنم. علی گفت: من مالک چیزی جز شمشیر و اسب و زرهم .نیستم پیغمبر به او فرمود: برو زره را بفروش. علی بیرون رفت و برای فروش زره خود ندا کرد قیمت آن به چهارصد درهم و دینار رسيد. دحية بن خليفۀ کلبی آن را خرید و او بسیار خوب رو بود، کسی با پیغمبر خوب رو تر از او نبود چون علی پول زره را گرفت و زره را تسلیم دحیه کرد ، دحیه به علی رو کرد و گفت: ای ابوالحسن ، از تو خواهش می کنم که این زره را از من به عنوان هدیه قبول کنی و مخالفت نکنی. علی زره را از او گرفت و پول و زره را آورد و در پیش روی پیغمبر گذارد و گفت : ای رسول خدا، زره را به چهاررصد درهم و دینار فروختم و دحیه آن را از من خرید و از من خواهش کرد که آن را به عنوان هدیّه از او قبول کنم چه امر می فرمایی؟ آیا از او قبول کنم یا نه ؟

پیغمبر تبسّم کرد و فرمود: او دحیه نبود و لیکن جبرئیل بود و درهم ها هم از جانب خدا بوده تا شرافت و فخری برای دختر من فاطمه باشد و علی را با او تزویج فرمود و پس از سه روز داخل شد.

راوی گفت: علی از مسجد خارج شد و ما در مسجد بودیم که جبرئیل با ترنجی از بهشت فرود آمد و عرض کرد: ای رسول خدا، خدا تو را امر می فرماید که این ترنج را به علىّ بن ابى طالب بدهی. پیغمبر آن را به علی داد چون در کف علی قرار گرفت دو قسمت شد، بر یک قسمت آن نوشته بود: «لا اله الّا الله، محمّدالله ، علىّ امیرالمؤمنین» و بر قسمت دیگر نوشته بود: «هدیه ای است از طلب کنندۀ غلبه کننده به علی بن ابی طالب».

ص: 202

و نیز در کتاب بصائر (1) به سند متّصل از جعفر بن محمّد از پدرش از جدّش از پدرش از جدّش علی بن ابی طالب روایت کرده که فرمود :

هممت بتزويج فاطمة حيناً و لم أجسر أن أذكر ذلك لرسول الله صلی الله علیه و آله و كان ذلك يختلج في صدري ليلاً و نهاراً حتّى دخلت يوماً على رسول الله فقال: يا علي!

قلت : لبيّك يا رسول الله .

فقال : هل لك في التزويج؟

فقلت : الله و رسوله أعلم . فظننت أنّه يريد أن يزوّجني بعض نساء قريش و قلبي خائف من فوت فاطمة، ففارقته على هذا ، فوالله ما شعرت حتّى أتاني رسول الله فقال : أجب يا عليّ و أسرع.

فأسرعت المضيّ إليه ، فلمّا دخلت و نظرت إليه ، فما رأيته أشدّ فرحاً من ذلك اليوم، و كان في حجرة أمّ سلمة . أبصرني فتهلّل و تبسّم حتّى نظرت إلى بياض أسنانه و لها بريق و قال : يا عليّ، إنّ الله قد كفاني ما همّني فيكَ من أمر تزويجك.

فقلت : وكيف ذلك يا رسول الله ؟

قال : أتاني جبرئيل و معه قرنفل الجنّة و سنبلها قطعتان، فناولنيها فأخذتهما و شممتهما فسطع منهما رائحة المسك ، ثمّ أخذهما منّي . فقلت : يا جبرئيل، ما شأنهما ؟

فقال : إنّ الله أمر سكّان الجنّة أن يزيّنوا الجنان كلّها بمفارشها و نضودها و أنهارها و أشجارها، و أمر ريح الجنّة التي يقال لها: «المثيرة» فهبّت في الجنّة بأنواع العطر و الطيب ، و أمر الحور العين بقراءة سورتي «طه» و «يس»

ص: 203


1- این روایت را در بصائر الدرجات نیافتم

فرفعوا أصواتهنّ بهما . ثمّ نادى مناد : ألا إنّ اليوم يوم وليمة فاطمة بنت محمّد، و علي بن أبي طالب رضى منّي بهما . ثمّ بعث عالى سحابة بيضاء ، فمطرت على أهل الجنّة من لؤلؤها و زبرجدها، و أمر خدّام الجنان أن يلتقطوها ، و أمر راحيل، فخطب خطبة لم يسمع أهل السماء بمثلها . ثمّ نادى تعالى : يا ملائكتي و سكّان جنّتي ، باركوا على نكاح فاطمة بنت محمّد و عليّ بن أبي طالب، فإنّي زوّجت أحبّ النساء إليّ من أحبّ الرجال إليّ بعد محمّد.

وقتی که همّ من تزویج با فاطمه بود، جسارت نکردم که آن را با پیغمبر صلی الله علیه و آله ذکر کنم ، و این مطلب در سینۀ من شب و روز خلجان داشت تا این که روزی بر رسول خدا وارد شدم، فرمود: ای علی! عرض کردم: بلی ای رسول خدا.

فرمود: میل به تزویج (یعنی زن گرفتن) داری؟

گفتم : خدا و رسول او داناترند و گمان کردم که می خواهد مرا با بعضی از زنان قریش تزویج کند و دل من ترسناک بود که مبادا فاطمه از دستم برود، پس از آن با همین اندیشه از حضرت جدا شدم، و به ذات خدا قسم نمی دانستم تا این که پیغمبر به نزد من آمد و فرمود: اجابت و شتاب کن بیا .

من با شتاب به نزد او رفتم وقتی که بر او وارد شدم و به او نظر کردم، هرگز مثل آن روز، او را خوش حال ندیده بودم- و آن روز در حجرۀ امّ سلمه بود - چون چشمش به من افتاد ، به گشاده رویی لبخندی زد ، به نحوی که سفیدی دندان او برق می زد و فرمود: ای علی ، خدا هم مرا دربارۀ تو و امر زن گرفتنت کفایت کرد

گفتم: این چگونه است ای رسول خدا ؟

فرمود:جبرئیل به نزد من آمد و با او دو قطعه از قرنفل و سنبل بهشت بود ، به من داد ، آن را گرفتم و بوییدم، بوی مشک از آن ها ساطع شد، پس آن دو را از من گرفت.

گفتم : ای جبرئیل ، این دو برای چیست ؟

ص: 204

گفت: خدا ساکنین بهشت را امر کرد که همۀ بهشت را با فرش ها و زیرانداز های بر هم نهادۀ آن زینت کردند به روی هم انداختن آن ها و نهر های آن و درخت های آن ، و باد بهشتی را - که به آن «مثیره» گفته می شود - امر فرمود با انواع عطر ها و بو های خوش در بهشت بوزد، و همۀ حور العین را به خواندن دو سورۀ «طه» و «یس» امر فرمود، پس صدا های خود را به خواندن آن ها بلند کردند آن گاه ندا کننده ای ندا کرد که امروز روز ولیمه فاطمه دختر محمّد ، و علی بن ابی طالب است در حالی که به ازدواج این دو راضی و خشنودم

پس خدای تعالی ابر سفیدی را برانگیخت تا این که بر اهل بهشت از مروارید و زبرجد و یاقوت های خود بارید و خدمت گزاران بهشت را امر فرمود که آن ها را برچینند و راحیل را امر فرمود تا خطبه ای خواند که اهل آسمان ها مانند آن را نشنیده بودند، پس منادی خدای تعالی ندا کرد که ای فرشتگان من و ساکنین بهشت من، بر نکاح فاطمه دختر محمّد و علی بن ابی طالب مبارک باد بگویید من محبوب ترین زن ها نزد خود را با محبوب ترین مرد ها - پس از محمّد - نزد خود تزویج کردم

[ادامه حدیث:]

ثم قال صلی الله علیه و آله: يا عليّ، ابشر ابشر ! فإنّي زوّجتك ابنتي فاطمة على ما زوّجك الرّحمن من فوق عرشه، و قد رضيت لها و لك ما رضي الله لكما، فدوّنك أهلك و كفى. يا عليّ برضاي رضى فيك.

فقال عليّ علیه السلام : يا رسول الله ! أو بلغ من شأني أن أذكر في أهل الجنّة و يزوّجني الله تعالى في ملائكته؟

فقال صلی الله علیه و آله : يا عليّ ! إنّ الله إذا أحبّ عبداً أكرمه بما لا عين رأت و لا أذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر .

فقال عليّ : يا ربّ أوزعني أن أشكر نعمتك التي أنعمت عليّ .

فقال النبيّ : آمين !

و قال عليّ: لمّا أتيت رسول الله خاطباً ابنته فاطمة، قال: و ما عندك

ص: 205

لتسعدني ؟

قلت : ليس عندي إلّا بعيري و فرسي و درعي .

فقال : أمّا بعيرك فحامل أهلك ، و أمّا فرسك فلا بدّ لك منه تقاتل عليه، و أمّا درعك فزوّجك الله بها.

قال : فخرجت من عنده و الدرع على عاتقي الأيسر، و ذهبت إلى سوق الليل قبعتها بأربع مأة درهم سود هجريّة ، ثمّ أتيت بها إلى النبيّ فصببتها بين يديه ، فوالله ما سألني عن عددها، و كان رسول الله سرّي الكفّ، فدعا بلالاً و ملأ قبضته و قال : يا بلال! ابتع بها طيباً لابنتي فاطمة . ثمّ دعى أمّ سلمة و قال لها : يا أمّ سلمة ! ابتاعي لابنتي فراشاً من حلس مصر و أحشيه ليفاً، واتّخذي لها مدرعة و عبائة قطوانية ، و لا تتّخذي أكثر من ذلك فيكونا من المسرفين .

و صبرت أيّاماً لا أذكر فيها شيئاً لرسول الله صلی الله علیه و آله من أمر ابنته حتّى دخلت على أمّ سلمة فقالت لي: لم لا تقول لرسول الله يدخلك على أهلك ؟

قلت : أستحيي منه أن أذكر له شيئاً من هذا .

فقالت أمّ سلمة : ادخل عليه ، فإنّه سيعلم ما في نفسك .

قال : فدخلت عليه ، ثمّ خرجت ، ثم دخلت ، ثمّ خرجه

فقال : أحسبك إنّك تشتهي الدخول على أهلك ؟

قلت : نعم فداك أبي وأمّي يا رسول الله !

فقال : غداً إن شاء الله . (1)

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی! تو را بشارت باد تو را بشارت باد که من دختر خود

ص: 206


1- تفسیر فرات : ص 413؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام: ج 2، ص 202 ؛ امالی : ص653؛ دلائل الامامة : ص 85؛ روضة الواعظين : ص 144؛ مدينة المعاجز : ج 2، ص327؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 101. این روایت در کتب مزبور با اختلاف در برخی عبارات آمده است .

فاطمه را با تو تزویج می کنم بر آن چه خدای بخشنده بالای عرش خود تزویج کرده است ، و برای او و برای تو خشنودم به آن چه خدا برای هر دو نفر شما خشنود است . پس اهل تو به تو نزدیک تر است و کفایت می کند یا علی رضایت تو رضایت من است .

على علیه السلام عرض کرد : یا رسول الله! کار من به جایی رسیده که در میان اهل بهشت مرا یاد کنند و خدا در میان فرشتگان خود مرا تزویج کند ؟

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی! وقتی که خدا بنده ای را دوست بدارد، او را به چیزی که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و در دل هیچ کسی خطور نکرده اکرام می کند. پس علی علیه السلام عرض کرد: خدایا مرا الهام کن که نعمتی که تو بر من انعام کردی را سپاس گزاری کنم. پیغمبر آمین گفت.

علی گفت: هنگامی که نزد رسول خدا آمدم که دختر او فاطمه را خواستگاری کنم، :فرمود چه چیز داری که مرا خوش بخت کنی؟

گفتم: من چیزی جز شتر و اسب و زرهم ندارم

فرمود: اما شترت، که بردارنده اهل تو است و امّا اسبت، که ناچاری با آن قتال کنی ، امّا زرهت خدا تو را به آن تزویج کرده .

گفت : پس از نزد او بیرون رفتم و زره را روی شانه چپم انداختم و به سوق الليل رفتم و آن را به چهار صد در هم پول سیاه هجری فروختم و نزد پیغمبر آوردم و پیش روی او ریختم به خدا سوگند که از من نپرسید چند عدد است و رسول خدا مشت پر بود پس بلال را پیش خواند و دست او را پر کرد و فرمود: ای بلال این ها را برای دخترم فاطمه بوی خوش بگیر. پس امّ سلمه را پیش خواند و فرمود: ای امّ سلمه برای دخترم فرشی از گلیم های مصر بخر و آن را از لیف خرما پر کن، و پیراهن سفید کوتاهی از پارچه های قطوانيه - که نام محلّی است - بخر و بیش تر از این ها نخر که هر دو اسراف کننده شوند و از اسراف کنندگان باشند.

و چند روزی صبر کردم و چیزی به رسول خدا راجع به امر دخترش نگفتم تا این که بر امّ سلمه وارد شدم به من گفت: چرا با پیغمبر خدا سخن نمی گویی که تو را بر اهلت وارد

ص: 207

کند ؟

گفتم: از او حیا می کنم که به او چیزی بگویم.

گفت: بر او وارد شو و قطعاً او آن چه را که در نفس تو است می داند.

علی گفت علیه السلام : پس نزد آن حضرت رفتم و بیرون آمدم ، باز رفتم و بیرون آمدم.

فرمود: گمان می کنم که می خواهی بر اهلت داخل شوی؟

گفتم: آری پدر و مادرم فدای تو باد ای رسول خدا !

فرمود: فردا اگر خدا بخواهد.

خطبه هایی که در این ازدواج خوانده شده

اشاره

خطبه هایی که برای ازدواج فاطمه با علی علیهما السلام در عرش اعلا و آسمان ها و زمین خوانده شده به شرح زیر تذکّر داده می شود :

خطبۀ اوّل

در کتاب مناقب ابن شهر آشوب گفته است:

قد جاء في بعض الكتب أنّه خطب راحيل في بيت المعمور في جمع من أهل السماوات السبع، ، فقال : الحمد لله الأوّل قبل أوّليّة الأوّلين ، الباقي بعد فناء العالمين. نحمده إذ جعلنا ملائكة روحانيّين، و بربوبيّته مذعنين ، و له على ما أنعم علينا شاكرين ، حجبنا عن الذنوب، و سترنا من العيوب ، أسكننا في السّماوات، و قرّبنا إلى السّرادقات، و حجب عنّا النّهم للشهوات، و جعل نهمتنا و شهوتنا في تقديسه و تسبيحه، الباسط رحمته، الواهب نعمته، جلّ عن إلحادِ أهل الأرض من المشركين ، و تعالى بعظمتِهِ عَنْ إِفْكِ المُلحِدينِ .

ثمّ قال بعد كلام : اختار الملك الجبّار صفوة كرمه و عبد عظمته لأمته، سيّدة النساء بنت خير النبيّين و سيّد المرسلين و إمام المتّقين، فوصل حبله بحبل

ص: 208

رجل من أهله و صاحبه، المصدّق ،دعوته المبادر إلى كلمته عليّ الوصول بفاطمة البتول، ابنة الرسول .

و روي أنّ جبرئيل روى عن الله تعالى عقيبها قوله عزّ و جلّ : الحمد ردائي، و العظمة كبريائي ، و الخلق كلّهم عبيدي و إمائي زوّجت فاطمة أمتي من عليّ صفوتي أشهدوا ملائكتي .(1)

در بعضی از کتاب ها آمده است که راحیل در بیت المعمور در میان جمعی از اهل آسمان های هفت گانه خطبه ای خواند پس گفت: ستایش مخصوص خدایی است که اوّليّت او پیش از اوّلیّت کسانی است که اوّلیّت داشته اند، خدایی که بعد از نابود شدن جهانیان باقی خواهد بود. او را ستایش می کنیم که ما را از فرشتگان روحانییّن قرار داده که به پروردگاری او اقرار کننده و معتقدیم و مطیع و فرمان بردار ،اوییم، و در برابر نعمی که به ما داده سپاس گزار او می باشیم خدایی که ما را از گناهان محجوب و از عیب ها مستور داشته. ما را در آسمان ها ساکن گردانیده است و به سرادقات عظمت و جلال خود نزدیک کرده است ، و از افراط در شهوات و هر گونه شهوتی دور کرده است ، و شهوت ما را فقط در تسبیح و تقدیس خود قرار داده خدایی که رحمت خود را گستراننده است و نعمت خود را بخشنده است جلالت او از الحاد مشرکین اهل زمین کاسته نمی شود و بلندی عظمت و بزرگی او از دروغ و افترای ملحدین متأثّر نگردد .

پس از سخنی گفت: پادشاه صاحب جبروت، صفوت کرم خود و بندۀ بزرگی خود را برای سیّدۀ زن ها و کنیز خود، دختر بهترین پیغمبران و آقای فرستاده شدگان و پیشوای پرهیزکاران اختیار فرمود. ریسمان او را به ریسمان مردی از کسان او و یار و تصدیق کنندۀ دعوت او وصل فرمود، علی را که وصل شونده است با فاطمه بتول ، دختر رسول خدا. و روایت شده که جبرئیل بعد از این خطبه گفتۀ خدای عزّ و جل را از او تعالی روایت کرد:

حمد ردای من است. و بزرگی کبریایی من است و همۀ خلق بندگان و کنیزان منند.

ص: 209


1- مناقب : ج 3، ص 125 ؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 110 .

فاطمه ، کنیز خود را با علی که برگزیدۀ من است تزویج کردم؛ ای فرشتگان من، گواه باشید.

خطبه دوم

خطبه رسول خدا صلی الله علیه و آله در مجمع مهاجرین و انصار در مدینۀ طیّبه است ، چنان چه طبری در کتاب دلائل الامامه به سند متّصل از حضرت صادق (علیه السلام) از پدر بزرگوارش از جدّش علیهم السلام از جابر روایت کرده که گفت:

لمّا أراد رسول الله أن يزوّج فاطمة عليّا، قال له : اخرج يا أبا الحسن إلى المسجد فإنّي خارج أثرك و مزوّجك بحضرة الناس و ذاكر من فضلك ما تقرّ به عينك.

قال علي: فخرجت من عند رسول الله و أنا ممثلي فرحاً و سروراً، فاستقبلني أبوبكر و عمر فقالا : ما وراك يا أبا الحسن ؟

فقلت: يزوّجني رسول الله فاطمة، و أخبرني أنّ الله زوّجنيها، و هذا رسول الله خارج في أثري ليذكر بحضرة الناس . ففرحا و سرّا و دخلا معي المسجد . فو الله ما توسّطنا حتّى لحق بنا رسول الله ، و إنّ وجهه ليتهلّل فرحاً و سروراً.

فقال صلی الله علیه و آله : أين بلال؟

فقال : لبّيك و سعديك.

فقال : و أين المقداد ؟ فلبّاه.

فقال : و أين سلمان ؟ فلبّاه .

فلمّا مثّلوا بين يديه ، قال : انطلقوا بأجمعكم إلى جنبات المدينة ، و اجمعوا المهاجرين و الأنصار و المسلمين . فانطلقوا لأمره. فأقبل حتّى جلس على أعلى درجة منبره ، فلمّا حشد المسجد بأهله قام صلی الله علیه و آله ، فحمد الله و أثنى عليه و

ص: 210

قال :

الحمد لله الذي رفع السماء فبناها و بسط الأرض و دحاها، و أثبتها بالجبال فأرساها و تجلّل عن تحبير لغات الناطقين ، و جعل الجنّة ثواب المتّقين ، و النار عقاب الظالمين ، و جعلني رحمة للمؤمنين ، و نقمة على الكافرين

عباد الله ! إنّكم في دار أمل، بين حياة و أجل ، و صحّة و علل، دار زوال، متقلّبة الحال، جعلت سبباً للارتحال ، فرحم الله امرأ أقصر من أمله ، و جدّ في عمله و أنفق الفضل من ماله و أمسك الفضل من قوته ، فقدّمه ليوم فاقته، يوم تحشر فيه الأموات، و تخشع فيه الأصوات ، و تنكر الأولاد و الأمّهات ﴿ وَ تَرَى النَّاسَ سُكارئ وَ مَا هُمْ بِسُكَاری ﴾ (1) یوم ﴿ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقُّ وَ يعْلَمُونَ أَنَّ اللهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ ﴾ (2) ﴿ يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ مَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوَ أَنَّ بَيْنَهَا وَ بَيْنَهُ أَمَدَاً بَعِيدَاً ﴾ (3) و ﴿ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ * وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ ﴾ (4) و يوم تبطل فيه الأنساب، و تقطع الأسباب ، و يشتدّ فيه على المجرمين الحساب ، و يدفعون في العذاب، ﴿ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَ مَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُور﴾.(5)

أيّها الناس ! إنّما الأنبياء حجج الله في أرضه، الناطقون بكتابه، العاملون بوحيه . و إنّ الله تعالى أمرني أن أزوّج كريمتي فاطمة بأخي و ابن عمّي و أولى

ص: 211


1- حج (22) : 2 .
2- نور (24): 25
3- آل عمران (3) : 30
4- زلزله (99) : 7 و 8
5- آل عمران (3) : 185

الناس بي ، عليّ بن أبي طالب، و الله عزّ شأنه قد زوّجه بها في السماء، و أشهد الملائكة، و أمرني أن أزوّجه في الأرض و أشهدكم على ذلك .(1)

چون رسول خدا خواست که فاطمه را با علی تزویج کند، به او فرمود: ای ابو الحسن! به مسجد برو ، من هم به دنبال تو بیرون می آیم و در حضور مردمان تو را با (فاطمه) تزویج می کنم و فضل و برتری تو را ذکر می کنم تا چشم تو روشن شود.

علی گفت : پس من در حالی که مملو از شادی و خوش حالی بودم از نزد رسول خدا بیرون رفتم . ابوبكر و عمر مرا استقبال کردند و گفتند: یا ابا الحسن! چه در پیش داری؟

فرمود: رسول خدا فاطمه را با من تزویج می کند، و به من فرمود که خدا او را با من تزویج کرده و این رسول خدا است که بیرون آمده، دنبال ما می آید تا پیغام خدا را در حضور مردمان ذکر کند. پس هر دو خوش حال و شاد شدند و با من داخل مسجد گردیدند. به خدا سوگند که به وسط مسجد نرسیده بودیم که رسول خدا با صورتی گشاده و خوش حال به ما ملحق شد، پس فرمود: بلال کجا است؟ بلال گفت: لبّیک ای رسول خدا ، آماده ام برای اطاعت شما.

فرمود: مقداد کجا است؟ مقداد نیز جواب او را گفت.

فرمود : سلمان کجا است؟ او هم جواب گفت. پس هنگامی که هر سه نفر در مقابل آن حضرت ایستادند، فرمود: هر سه به محلّه های مدینه بروید و مهاجرین و انصار و مسلمانان، همه را جمع و حاضر کنید. ایشان رفتند و فرمان آن حضرت را انجام دادند. پس بر منبر بالا رفت و بر بلند ترین درجۀ آن نشست. وقتی که مسجد از اهل مدینه پر شد، حضرت ایستاد و حمد و ثنای خدا را به جای آورد و فرمود:

ستایش مخصوص خدایی است که آسمان را بلند کرد و آن را بنا نمود ، و زمین را گسترد و جای سکونت قرار داد و آن را به سبب کوه ها ثابت و استوار نمود و بالا تر و والا تر است از سخن پردازی سخن گویان. و بهشت را ثواب اهل تقوی و پرهیزکاری قرار داده است، و

ص: 212


1- دلائل الامامة : ص88؛ نوادر المعجزات : ص 87؛ مدينة المعاجز : ج 2، ص 332؛ بحار الانوار: ج 100 ص 269

آتش را عقوبت ستم کاران، و مرا برای مؤمنان رحمت قرار داد و برای کافران، عذاب .

بندگان خدا! شما در خانۀ امید و آرزو هستید، در میان زندگی و مرگ، و تن درستی و بیماری ، در خانه ای که رو به زوال است و به یک حال نیست و آن را سبب کوچ کردن قرار دادند پس خدا رحمت کند کسی را که آرزو های خود را در آن کم کند و در کار بندگی کوشش کند، و زیادی مال خود را در راه خدا انفاق کند و زیادی قوت خود را امساک کند و آن را برای روز احتیاج خود (یعنی قیامت) پیش بفرستد، و آن روزی است که مردگان آن از خاک بر می خیزند و صدا های ایشان خاشع و لرزان است، و فرزندان و مادر ها منکر یک دیگرند ، و مردمان را می بینی که مست اند و حال آن که مست نیستند . روزی است که خدا مزد و جزای اعمال آن ها را به حق می دهد و می دانند که خدا بر حق و واضح کننده است و روزی است که هر نفسی آن کار های خوبی را که در دنیا کرده است حاضر می بیند، و دوست دارد که میان او و آن کار های بدی که کرده مسافت بسیار دوری باشد. و هر کس هم وزن یک ذرّه کار خوب بکند، آن را می بیند و هر کس هم وزن یک ذرّه کار بد بکند، آن را می بیند. در آن روز نسب ها باطل می شود و سبب ها بریده می شود و در حساب بر گناه کاران سخت گیری می شود و آن ها را در عذاب می اندازند، پس کسی که از آتش دور شود و داخل بهشت شود رستگار می شود و زندگی دنیا جز متاع فریب دهنده ای نیست

ای مردمان! همانا پیغمبران حجّت های خدا در زمین اویند، که به کتاب او سخن گویند و به وحی او عمل کنند، و خدای تعالی مرا امر فرموده که دختر با اصل و نسب خود، فاطمه را با برادر و پسر عمّ و سزاوار ترین مردمان به من، علی بن ابی طالب تزویج کنم ، و خداوند - که شأن او عزیز است - این دو را در آسمان با یک دیگر تزویج فرموده و فرشتگان را گواه گرفته و مرا امر فرموده که او را تزویج کنم و شما را بر آن گواه گیرم.

خطبة سوم

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله پس از خواندن خطبه ای که از آن حضرت ذکر شد، نشست و فرمود:

ص: 213

قُم [ يا عليّ ] و اخطُب لِنَفسِکَ.

فقال عليّ : أأخطب يا رسول الله و أنتَ حاضِرٌ ؟

:اُخطُب،فَهکَذا أمَرَنی جَبرَئیلُ أن آمُرَکَ أن تَخطُبَ لِنَفسِکَ،ولَولا أنَّ الخَطیبَ فِی الجِنان داود لَکُنتَ أنتَ یا عَلِیُّ. ثم قال : أیُّهَا النّاسُ ! اسمَعوا قَولَ نَبِیِّکُم،إنَّ اللّهَ بَعَثَ أربَعَهَ آلافِ نَبِیٍّ، لِکُلِّ نَبِیٍّ وصِیٌّ،و أنا خَیرُ الأَنبِیاءِ،و وَصِیّی خَیرُ الأَوصِیاءِ.

ثُمَّ أمسَکَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله،وَابتَدَأ عَلِیٌّ علیه السلام فَقالَ :

الحَمدُ للّهِ الَّذی ألهَمَ بِفَواتِحِ عِلمِهِ النّاطِقینَ،و أنارَ بِثَواقِبِ عَظَمَتِهِ قُلوبَ المُتَّقینِ ، وأوضَحَ بِدَلائِلِ أحکامِهِ طُرُقَ السّالِکینَ،وأبهَجَ بِابنِ عَمِّی المُصطَفی العالَمینَ، حَتّی عَلَت دَعوَتُهُ دَعوَهَ المُلحِدینَ،وَ استَظهَرَت کَلِمَتُهُ عَلی بَواطِلِ المُبطِلینَ، وجَعَلَهُ خاتَمَ النَّبِیّینَ،و سَیِّدَ المُرسَلینَ،فَبَلَّغَ رِسالَهَ رَبِّهِ،وصَدَعَ بِأَمرِهِ، و أنار من اللّهِ آیاتِهِ. فَالحَمدُ للّهِ ِ الَّذی خَلَقَ العِبادَ بِقُدرَتِهِ،و أعَزَّهُم بِدینِهِ، و أکرَمَهُم بِنَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ، و رَحِمَ و کَرَّمَ،و شَرَّفَ و عَظَّمَ،وَالحَمدُ للّهِ ِ عَلی نَعمائِهِ وأیادیهِ .

و أشهَدُ أن لا إلهَ إلَّااللّهُ شَهادَهَ إخلاصٍ تُرضیهِ،وصَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ صَلاهً تُزلِفُهُ و تُحظیهِ.

وبَعدُ:فَإِنَّ النِّکاحَ مِمّا أمَرَ اللّهُ تَعالی بِهِ،وأذِنَ فیهِ،و مَجلِسُنا هذا مِمّا قَضاهُ و رَضِیَهُ،و هذا مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ رَسولُ اللّهِ زَوَّجَنِی ابنَتَهُ فاطِمَهَ،عَلی صَداقِ أربَعِمِئَهِ دِرهَمٍ ودینارٍ،وقَد رَضیتُ بِذلِکَ،فَاسأَلوهُ وَ اشهَدوا

فَقالَ المُسلِمونَ:زَوَّجتَهُ یا رَسولَ اللّهِ؟

قال : نعم .

ص: 214

قال المسلمون : بارك الله لهما و عليهما و جمع شملهما. (1)

یا علی، برخیز و برای خودت خطبه بخوان. علی عرضه داشت: یا رسول الله ، آیا من خطبه بخوانم و حال آن که شما حاضرید ؟! فرمود: خطبه بخوان ، جبرئیل مرا چنین امر کرده که به تو امر کنم که برای خودت خطبه بخوانی، و اگر در بهشت داود ، خطیب نبود، هر آینه تو خطیب بودی ای علی. پس فرمود: ای مردمان، سخن پیغمبر خودتان را بشنوید. خدا چهار هزار پیغمبر را به نبوّت برانگیخت و برای هر نبیّی وصیّی قرار داد و من بهترین پیغمبرانم و وصیّ من بهترین اوصیا است.

پس آن حضرت از سخن گفتن خود داری کرد و علی علیه السلام سخن آغاز کرد و فرمود :

ستایش مختصّ خدایی است که سخن گویان را به گشایش های علم خود الهام فرمود و به نور های بزرگی خود که سوراخ کننده است دل های اهل تقوی و پرهیز کاران را روشن کرد، و به دلیل های احکام ،خود راه های روندگان به سوی حق را واضح فرمود، و به پسر عموى من مصطفى، همۀ جهانیان را شاد و مسرور گردانید، تا این که دعوت او بر دعوت بدکیشان و مشرکان برتری یافت و سخن او بر باطن های اهل باطل غلبه کرد ، و او را آخر همۀ پیغمبران قرار داد و آقای همۀ فرستادگان خود گردانید ، پس او رسالت پروردگار خود را رسانید و امر او را ظاهر کرد و از جانب خدا نشانه های او را روشن نمود. پس ستایش مختصّ خدایی است که بندگان را به قدرت خود آفرید و آن ها را به دین خود غلبه داد و ایشان را به نبیّ ،خود محمّد گرامی داشت و مهربانی کرد و کرم فرمود و شرافت و بزرگی داد و ستایش مختصّ خداست بر نعمت ها و بخشش های او.

و شهادت می دهم از روی اخلاص که خدایی جز خدای یکتا نیست، شهادتی که او پسندد . و بر پیغمبر او درود می فرستم درودی که قدر و منزلت او را بالا برد و او را بهره مند گرداند

پس از ستایش بر خدا و درود بر پیغمبر صلی الله علیه و آله محقّقاً نکاح از اموری است که خدای تعالی

ص: 215


1- دلائل الامامة : ص 90 ، نوادر المعجزات : ص 89؛ مدينة المعاجز : ج 2، ص 335؛ بحار الانوار: ج 100 ، ص 270 .

به آن امر فرموده و اذن داده است، و این مجلس ما از چیز هایی است که خدای تعالی به آن حکم فرموده و رضایت دارد، و این محمّد پسر عبد الله رسول خدا است که دختر خود فاطمه را به صداق چهار صد درهم و دینار به ازدواج من درآورده است ، و من هم به آن راضی شدم، از او بپرسید و گواه باشید.

پس مسلمانان گفتند: ای رسول خدا، او را به زوجیّت زهرا درآوردی؟

فرمود: آری.

مسلمانان گفتند: خدا بر ایشان مبارک گرداند و ایشان را متّحد سازد.

خطبۀ چهارم

خطبه جبرئیل در جمع ملائکه است، چنان چه فاضل دربندی در کتاب اكسير العبادات از کتاب مشاهد الانوار شیخ احمد بن محمّد علی مکّنی به ابی الحسن بکری ، استاد شهید ثانی، شارح لمعه، در ضمن حدیثی مفصّل راجع به تزویج امير المؤمنين علیه السلام با فاطمه زهرا - سلام الله علیها - نقل کرده:

أوحى الله تعالى إلى الأمين جبرئيل أن ارق منبر الكرامة. فرقى حتّى استوى على المنبر واقفا، فقال خطيبا : الحمد لله الذي خلق الأرواح و فلق الإصباح ، و صوّر على عرشه خمسة الأشباح، محيي الأموات و جامع الشتات، و مخرج النبات ، و منزل البركات... بارئ الأنام ، و منشئ الغمام، لا تشتبه عليه الأصوات، و لا تخفى عليه اللغات ، لا يأخذه نوم و لا نسيان .

...و نشهد أن لا إله إلّا الله وحده لا شريك له ، و نشهد أنّ محمداً عبده و رسوله، و نشهد أنّ عليّ بن أبي طالب خليفة نبيّه و اشهدوا يا معاشر الملائكة المقرّبين و الملائكة الراكعين و الملائكة المسبّحين و جميع أهل السماوات و الأرضين، بأنّي زوّجت سيّدة نساء العالمين، بنت محمّد الأمين، فاطمة الزهراء بعليّ بن أبي طالب سيّد الوصيين، على أنّ لها بأمر ربّ العالمين،

ص: 216

خمس الدنيا أرضها و سمائها و برّها و بحرها و جبالها و سهلها.

و أوحى الله تعالى إليهم : إنّي قد زوّجت ولیّي و وصيّ رسولي عليّاً ابن أبي طالب بسيّدة نساء العالمين فاطمة الزهراء . ... (1)

خدا به جبرئیل امین وحی فرستاد که بر منبر کرامت بالا رو. پس جبرئیل بر آن بالا رفت و راست ایستاد و توقّف کرد و خطبه خواند و گفت: ستایش مخصوص خدایی است که روح ها را آفرید و عمود صبح را شکافت و پنج شبح نور (یعنی خمسۀ طیّبه) را ظاهر نمود، و زنده کنندۀ مردگان و گرد آورندۀ پراکندۀ ها و بیرون آورندۀ روییدنی ها و نازل کنندۀ برکت ها... آفرینندۀ مردمان و ایجاد کنندۀ ابرها است صدا ها بر او اشتباه نمی شود، و لهجه ها بر او پنهان نمی ماند. او را خواب و فراموشی نمی گیرد.

... و گواهی می دهیم که خدایی نیست جز خدای یکتا که برای او شریک و انبازی نیست ، و گواهی می دهیم که محمّد بندۀ او و فرستاده او است و گواهی می دهیم که علی بن ابی طالب جانشین پیغمبر او است.

و گواهی بدهید و شاهد باشید ای گروه فرشتگان مقرّب و فرشتگان رکوع کننده، و فرشتگان تسبیح گو و همۀ اهل آسمان ها و زمین ها که من سیّدۀ زن های جهانیان، دختر محمّد امین، فاطمّ زهرا را با علی بن ابی طالب، آقای اوصیا تزویج کردم ، بر این که به امر پروردگار جهانیان، یک پنجم همۀ دنیا برای او باشد ، زمین آن و آسمان آن و بیابان آن و دریای آن و کوه های آن و هموارهای آن.

و خدا به ایشان وحی فرستاد که من ولیّ خود و وصیّ پیغمبر خود علی بن ابی طالب را با سیّده زن های جهانیان فاطمه زهرا - سلام الله عليها - تزویج کردم

خطبۀ پنجم

در کتاب ذخائر العقبي في مناقب ذوى القربي ، تأليف علّامه حافظ محبّ الدين احمد بن عبد الله طبری شیخ الحرم مكّى - متولّد سال 615 و متوفّای سال 694

ص: 217


1- اكسير العبادات في اسرار الشهادات: ج 2، ص 335

هجری قمری - در باب این که تزویج فاطمه با علی به امر خدای عزّ و جل بوده ، چنین روایت کرده:

عن أنس بن مالك رضی الله عنه قال : خطب أبوبكر رضی الله عنه إلى النبيّ صلی الله علیه و آله ابنته فاطمة، فقال النبي صلی الله علیه و آله: يا أبا بكر ، لم ينزل القضاء بعد.

ثمّ خطبها عمر رضی الله مع عدّة من قريش، كلّهم يقول له مثل قوله لأبي بكر. فقيل لعليّ : لو خطبت إلى النبيّ صلی الله علیه و آله ، لخليق أن يزوّجكها.

قال : و كيف وقد خطبها أشراف قريش فلم يزوّجها؟

قال : فخطبتها ، فقال النبيّ صلی الله علیه و آله: قد أمرني ربّي عزّ و جلّ بذلك.

قال أنس : ثم دعاني النبيّ صلی الله علیه و آله بعد أيّام، فقال لي: يا أنس، اخرج ادع لي أبابكر الصدّيق و عمر بن الخطّاب و عثمان بن عفّان و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن أبي وقّاص و طلحة و الزبير و بعدّة من الأنصار .

قال : فدعوتهم ، فلمّا اجتمعوا عنده كلّهم و أخذوا مجالسهم، و كان عليّ غائبا في حاجة للنبيّ صلی الله علیه و آله، فقال النبيّ صلی الله علیه و آله.

الحمد لله المحمود بنعمته المعبود بقدرته ، المطاع بسلطانه، المرهوب من عذابه و سطواته ، النافذ أمره في سمائه و أرضه، الذي، خلق الخلق بقدرته ، و ميّزهم بأحكامه، و أعزّهم بدينه، و أكرمهم بنبيّه محمّد صلی الله علیه و آله إنّ الله تبارك اسمه و تعالت عظمته، جعل المصاهرة نسباً لاحقاً، و أمراً مفترضاً، أوشج به الأرحام ، و ألزم الأنام، فقال عزّ من قائل : ﴿ وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرَاً فَجَعَلَهُ نَسَبَاً وَ صِهْرَا وَ كَانَ رَبُّكَ قَدِيراً ﴾ (1) فأمر الله يجري إلى قضائه، و قضاؤه يجري إلى قدره، و لكلّ قضاء قدر ، و لكلّ قدر أجل ، و لكلّ أجل كتاب ، يمحو

ص: 218


1- فرقان (25) : 54

الله ما يشاء و يثبت ، و عنده أمّ الكتاب .

ثمّ إنّ الله أمرني أن أزوّج فاطمة بنت خديجة من عليّ بن أبي طالب، فاشهدوا أنّي قد زوّجته على أربعمأة مثقال فضّة، إن رضي بذلك عليّ بن أبي طالب .

ثمّ دعا بطبق من بسر فوضعت بين أيدينا، ثمّ قال : انتهبوا ، فانتهبنا، فبينا نحن ننتهب إذ دخل علىّ رضی الله عنه على النبيّ صلی الله علیه و آله فتبسّم صلی الله علیه و آله في وجهه ثمّ قال : إنّ الله قد أمرني أن أزوّجك فاطمة على أربعمأة مثقال فضّة إن رضيت بذاك.

فقال : قد رضيت بذلك يا رسول الله.

فقال النبي صلی الله علیه و آله: جَمَعَ اللهُ شَمْلَکُمَا وَ أَسْعَدَ جَدَّکُمَا وَ بَارَکَ عَلَیْکُمَا وَ أَخْرَجَ مِنْکُمَا کَثِیراً طَیِّباً.

قال أنس : فوالله لقد أخرج منهما الكثير الطيب. (1)

(أخرجه أبو الخير القزويني الحاكمي .)

از انس بن مالک رضی الله عنه روایت کرده که گفت : ابوبکر فاطمه را از پیغمبر صلی الله علیه و آله خواستگاری کرد ، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : ای ابوبکر، هنوز حکم جاری نشده . پس از آن عمر با چندین نفر دیگر از قریش او را از آن حضرت خواستگاری کردند، به ایشان همان جوابی را داد که به ابی بکر فرموده بود. پس به علی گفته شد: اگر تو از پیغمبر خواستگاری کنی، شایسته است که شما را با هم تزویج کند در جواب فرمود: چگونه می شود و حال آن که اشراف قریش او را خواستگاری کردند امّا او را با ایشان تزویج نکرد؟

علی گفت : پس من او را از پیغمبر صلی الله علیه و آله خواستگاری کردم. آن حضرت فرمود: خدا مرا امر فرموده است که او را با تو تزویج کنم.

انس گفت : پس پیغمبر صلی الله علیه و آله مرا پیش خواند و فرمود: ای انس ، بیرون رو و ابوبکر صدّیق و عمر بن الخطّاب و عثمان بن عفّان و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقّاص

ص: 219


1- ذخائر العقبي : ص 30.

و طلحه و زبیر و چند نفر از انصار را به نزد من دعوت کن.

گفت: آن ها را دعوت کردم، چون همۀ آن ها در نزد او جمع شدند و جای گرفتند، علی غائب بود و در پی حاجتی برای پیغمبر رفته بود ، پس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود :

ستایش مخصوص خدایی است که به خاطر نعمتش ستایشش کنند ، و به واسطۀ قدرت و توانایی اش پرستشش کنند و به سبب پادشاهی اش اطاعتش کنند، و از عذاب و سطوتش بترسند. خدایی که امر او در آسمان و زمینش نافذ است. همان خدایی که آفریدگان را به قدرت خود آفریده است و ایشان را به احکام خویش امتیاز داده و به سبب دینش غلبه داده است و به پیغمبر خویش صلی الله علیه و آله گرامی داشته است.

خداوند که نام او مبارک است و بزرگی او بلند مرتبه است - داماد شدن را نسب ملحق شونده [و کاری واجب ] قرار داده و بعضی را به بعض دیگر پیوسته و مردمان را به آن ملزم کرده و گفته است و گویندۀ غالبی است - : «او است خدایی که آب مخصوص آفرید و او را نسب و سبب قرار داد ، و پروردگار تو بر هر چیزی توانا است».

پس فرمان خدا به سوی حکم او، و حکم او به سوی قدر او جاری می شود ، و برای هر حکمی اندازه ای است و برای هر اندازه ای مدّتی است و برای هر مدّتی نوشته ای است. خدا آن چه را که می خواهد نابود می کند و آن چه را که می خواهد ثابت می دارد ، و ریشۀ هر کتابی نزد او است.

پس از آن فرمود: خدا مرا امر فرموده است که فاطمه دختر خدیجه را با علی پسر ابی طالب ، به صداق چهار صد مثقال نقره تزویج کنم ، اگر علی به آن راضی شود.

آن گاه آن حضرت طَبَق خرمایی خواست و در میان ما گذارد و فرمود: در خوردنش پیشی گیرید، ما هم شتافتیم همین طور که مشغول خوردن بودیم، علی رضی الله بر پیغمبر صلی الله علیه و آله وارد شد ، و آن جناب به روی علی تبسّم نمود و فرمود: خدا مرا امر فرمود که فاطمه را با تو به صداق چهار صد مثقال نقره تزویج کنم، اگر به آن راضی باشی.

علی گفت: به آن راضی شدم ای رسول خدا.

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: خدا شما را متّحد کند و کوشش شما را سعادت بخشد، و

ص: 220

برکت بر شما دهد و از شما اولاد پاکیزۀ بسیاری را بیرون آورد.

انس گفت: به خدا سوگند که خداوند از آن دو نفر اولاد پاکیزۀ زیادی بیرون آورد.

صاحب ذخایر نوشته است: این خبر را ابوالخیر قزوینی حاکمی روایت کرده .

221

مؤلّف حقیر گوید: این خبر را نیز محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کتاب كفاية الطالب ، چاپ نجف ، صفحه 163 و 164 نقل کرده و گفته است : این حدیث حسن و عالی است. ابن سویده تکریتی در مناقب علی علیه السلام در کتاب اشراف ، و عبّاس بن نجیح در جزء دوم کتاب فوائد خود آن را با اندک تغییری در بعضی از الفاظ روایت نموده . (1)

مهر و صداق فاطمه

اشاره

راجع به کمیّت مهر فاطمه - سلام الله علیها - در احادیث خاصّة و عامّه اخبار مختلفی ذکر شده که در این جا به بعضی از آن ها اشاره می شود.

خبر اوّل

در کتاب دلائل الامامة طبرى - اعلی الله مقامه - چنین آورده: ابوالحسین محمّد بن هارون بن موسی بن احمد بن ابراهيم بن سعد تلعکبری ، برای من نقل کرد که پدرم مرا خبر داد و گفت : ابو علی احمد بن محمّد بن جعفر صولی ، برای ما روایت کرد که محمّد بن زکریّا بن دینار الغلابی برای ما نقل نمود که جعفر بن محمّد بن عمارة برایمان روایت نمود که حسن بن عمارة از منهال بن عمرو از ابی ذرّ برای ما نقل کرد:

ص: 221


1- بخش هایی از این روایت در برخی از کتب، با تفاوت در نقل آمده است، از جمله : روضة الواعظين : ص 147 ؛ مکارم الاخلاق : ص 207؛ مناقب : ج 3، ص 127؛ تاريخ مدينة دمشق : ج 52، ص 445 ؛ بحار الانوار: ج 100 ، ص 265

قال رسول الله صلی الله علیه و آله : ضَجَّتِ الْمَلاَئِكَةُ إِلَى اللَّهِ، فَقَالُوا: إِلَهَنَا وَ سَيِّدَنَا، أَعْلِمْنَا مَا مَهْرُ فَاطِمَةَ، لِنَعْلَمَ وَ نَتَبَيَّنَ أَنَّهَا أَكْرَمُ الْخَلْقِ عَلَيْكَ. ؟

فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِمْ: يَا مَلاَئِكَتِي، وَ سُكَّانَ سَمَاوَاتِي، أُشْهِدُكُمْ أَنَّ مَهْرَ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ نِصْفُ الدُّنْيَا (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : فرشتگان به خدا ضجّه و فریاد زدند و گفتند : خدای ما و آقای ما! ما را از مهر فاطمه آگاه کن تا بدانیم و واضح شود و روشن شویم که او گرامی ترین خلق بر تو است؟ پس خدا به ایشان وحی فرستاد که: ای فرشتگان من و ساکنین آسمان های من، شاهد می گیریم شما را که مهر فاطمه، دختر محمّد نصف همۀ دنیا است.

خبر دوم

نیز در کتاب دلائل الامامة به سند متّصل از امام محمّد باقر (علیه السلام) حدیثی روایت کرده که در تفسیر قول خدای تعالى: ﴿ وَ إِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثنتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللهِ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ ﴾ (2) فرمود:

إنّ قوم موسى شكوا إلى ربهم الحرّ و العطش، فاستسقى موسى الماء و شکی إلى ربّه تعالى مثل ذلك ، و قد شكي المؤمنون إلى جدّي رسول الله صلی الله علیه و آله فقالوا : يا رسول الله ، عرّفنا من الأئمّة بعدك ، فما مضى نبيّ إلّا و له أوصياء و أئمّة بعده، و قد علمنا أنّ عليّاً وصيّك ، فمن الأئمّة بعده؟

فأوحى الله تعالى إليه : إنّي قد زوّجت عليّاً بفاطمة في سمائي تحت ظلّ عرشي ، و جعلت جبرئيل خطيبها ، و ميكائيل وليّها ، و إسرافيل القابل عن عليّ ، و أمرت شجرة طوبى فنثرت عليهم اللؤلؤ الرطب و الدرّ و الياقوت و

ص: 222


1- دلائل الامامة : ص 62؛ مدينة المعاجز : ج 2، ص 336 .
2- 2 بقره (2) : .60

الزبرجد الأحمر حمر و الأخضر و الأصفر، و المناشير المخطوطة بالنور ، فيها أمان للملائكة مذخور إلى يوم القيامة.

و جعلت نحلتها من عليّ خمس الدنيا، و ثلثي الجنة ، و أربعة أنهارٍ في الأرض: الفرات و دجلة و النيل و نهر بلخ، فزوّجها يا محمّد بخمسمأة درهم، تكون سنّة لأمّتك ، فإنّك إذا زوّجت عليّاً من فاطمة جرى منهما أحد عشر إماماً من صلب عليّ سيّد كلّ أمّة إمامهم في زمنه، فيعلمون كما علم قوم موسى مشربهم.

و كان بين تزويج أمير المؤمنين بفاطمة في السماء و بين تزويجها في الأرض أربعون يوماً . (1)

قوم موسی به پروردگارشان از گرمی و تشنگی شکایت کردند ، پس موسی طلب آب کرد و به پروردگار خود مانند آن شکایت کرد، و مؤمنان نزد جدّم رسول خدا صلی الله علیه و آله شکایت کردند و گفتند: ای رسول خدا، به ما بشناسان که چه کسانی امام های پس از تو می باشند، زیرا هیچ پیغمبری نگذشته است مگر آن که پس از او اوصیا و امام هایی بوده اند و ما دانسته ایم که وصیّ پس از تو علی است، بعد از علی امامان کیانند؟

پس خدای تعالی به او وحی فرستاد که من علی را با فاطمه در آسمان خود، در زیر سایۀ عرشم تزویج کردم و جبرئیل را خطیب او و میکائیل را ولیّ او و اسرافیل را قبول کننده از جانب علی قرار دادم، و درخت طوبی را امر کردم تا بر ایشان مروارید تر و دُرّ و یاقوت و زیر جد سرخ و سبز و زرد و ورقه هایی نوشته شده با نور که در آن ها امان است برای فرشتگان که ذخیره شده است تا روز قیامت، نثار کند.

و مهر فاطمه را یک پنجم دنیا و دو سوم بهشت و چهار نهر در زمین قرار دادم: فرات و دجله و نیل و نهر بلخ، پس او را به پانصد درهم تزویج کن ای محمّد تا برای امّت تو سنّت باشد. چون تو فاطمه را با علی تزویج کردی، از آن دو یازده امام از صلب علی

ص: 223


1- دلائل الامامة : ص 92 ؛ نوادر المعجزات : ص 91؛ هداية الكبرى : ص 378

جاری می شود [که هر یک از آن ها ] بزرگ هر امّت و امام ایشان در زمان خود است ، پس می دانند هم چنان که قوم موسی آبش خور خود را دانستند. فاصلۀ میان تزویج امیر مؤمنان با فاطمه در آسمان و تزویج شان در زمین چهل روز بود.

خبر سوم

در بحار الانوار از امالی شیخ مفید از حسین بن ابراهیم قزوینی از محمّد بن وهبان از علی بن حبیش از عبّاس بن محمّد بن الحسین از پدرش از صفوان از حسین بن ابی غندر از اسحاق بن عمّار و ابی بصیر از ابی عبد الله علیه السلام روایت کرده که فرمود:

﴿ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَمْهَرَ فَاطِمَۀ رُبُعَ الدُّنْیَا، فَرُبُعُهَا لَهَا وَ أَمْهَرَهَا الْجَنَّۀ وَ النَّارَ، تُدْخِلُ أَعْدَاءَهَا النَّارَ وَ تُدْخِلُ أَوْلِیَاءَهَا الْجَنَّۀ وَ هِیَ الصِّدِّیقَهُ الْکُبْرَی، وَ عَلَی مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُولَی. ﴾ (1)

خدای تعالی ربع دنیا را مهر فاطمه قرار داد پس ربع دنیا برای او است و بهشت و آتش را مهر او قرار داد که دشمنان خود را داخل آتش کند و دوستان خود را داخل بهشت کند و او صدّیقۀ کبری است و پیامبر پیشین بر شناسایی او قرار یافته اند.

کیفیت ازدواج فاطمه علیها السلام به نقل علمای بزرگ عامّه

[خبر اوّل]

ابوالمؤيّد ، موفّق بن احمد بن محمّد بكرى مكّى حنفی اخطب خوارزم، متولّد سال 484 هجری و متوفّای سال 568 در کتاب مناقب چاپ نجف، صفحۀ 243، به سند متّصل از عبد الله بن مسعود از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که فرمود:

﴿ یَا فَاطِمَۀ، زَوَّجْتُکِ سَیِّداً فِی اَلدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی اَلْآخِرَۀ لَمِنَ اَلصّالِحِینَ لَمَّا أَرَادَ اَللَّهُ

ص: 224


1- امالي للمفيد : ص 668 ؛ بحار الانوار: ج 43، ص 105 .

أَنْ أُمْلِکَکِ مِنْ عَلِیٍّ أَمَرَ اَللَّهُ جَبْرَئِیلَ علیه السلام

فَقَامَ فِی السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ وَ صَفَّ الْمَلَائِكَةَ صُفُوفاً ثُمَّ خَطَبَ عَلَیْهِمْ فَزَوَّجَكِ مِنْ عَلِیٍّ ثُمَّ أَمَرَ اللَّهُ شَجَرَة الْجِنَانِ فَحَمَلَتِ الْحُلِیَّ وَ الْحُلَلَ ثُمَّ أَمَرَهَا فَنَثَرَتْ عَلَی الْمَلَائِكَةِ فَمَنْ أَخَذَ مِنهُم شَیْئاً أَكْثَرَ مِمَّا أَخَذَهُ غَیْرُهُ افْتَخَرَ بِهِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ.﴾ (1)

ای فاطمه تو را با سیّدی در دنیا که در آخرت از شایستگان است تزویج کردم. چون خدا خواست تو را با علی تزویج کند، جبرئیل را امر فرمود که در آسمان چهارم به پا ایستد، پس فرشتگان صف کشیدند و جبرئیل بر ایشان خطبه خواند و تو را با علی تزویج کرد ، پس از آن درخت بهشتی را امر فرمود تا زینت و زیور های خود را برداشت، پس امر فرمود تا بر فرشتگان نثار کرد، هر کدام از ایشان که بیش تر [از دیگری ] برداشت تا روز قیامت به آن فخر کند.

خبر دوم

نیز در همان کتاب و همان صفحه به سند متّصل از ابن عبّاس روایت کرده که گفت:

كانت فاطمة تذكر لرسول الله صلی الله عیله و آله فلا يذكرها أحد إلّا صدّ عنه رسول الله حتّى يئسوا منها، فلقي سعد بن معاذ عليّاً علیه السلام فقال : إنّي وَ اَللَّهِ مَا أَرَی رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَحْبِسُهَا إِلاَّ عَلَیْکَ

فقال عليّ علیه السلام : فلم ترى ذلك ؟ فوالله ما أنا بواحد الرجلين : مَا أَنَا بِصَاحِبِ دُنْیَا یُلْتَمَسُ مَا عِنْدِی وَ قَدْ عَلِمَ مَا لِی صَفْرَاءُ وَ لَا بَیْضَاءُ، و ما أنا بالكافر الذي يترفّق بها عن دينه يعني يتألّفه ؛ إنّي أوّل من أسلم.

قال سعد : فإنّي أعزم عليك لتفرجها عنّي فإنّ لي في ذلك فرحاً.

ص: 225


1- مناقب خوارزمی : ص 338؛ مناقب آل ابی طالب : ج 2، ص 317 کشف الغمّه : ج 1، ص 359؛ بحار الانوار: ج 37 ، ص 69

قال : فأقول ماذا ؟

قال : تقول : جئت خاطباً إلى الله و إلى رسوله فاطمة بنت محمّد

قال : فانطلق علي علیه السلام بعض للنبيّ صلی الله علیه و آله و هو يقيل على حصير.

فقال له النبيّ صلی الله علیه و آله: كان لك حاجة يا عليّ ؟ قلت : أجل ، جئتك خاطباً إلى الله إلى رسوله فاطمة بنت محمّد.

فقال النبي صلی الله علیه و آله: «مرحباً . » بكلمة ضعيفة ثمّ سكت .

فجاء علىّ علیه السلام، فأخبر سعدا.

فقال : أنكحك ، و الذي بعثه بالحق إنّه لا خلف الآن و لا كذب عنده. أعزم عليك لتأتينّه غداً و لتقولنّ له : يا نبيّ الله متى ننبّئ ؟

قال عليّ : هذه - والله - أشدّ عليّ من الأولى، أو لا أقول يا رسول الله حاجتي .

قال : قل كما أمرتك

فانطلق عليّ علیه السلام، فقال: يا رسول الله، متى ننبّئ؟

قال : الليلة إن شاء الله.

برای خواستگاری فاطمه از اطراف به پیغمبر صلی الله علیه و آله تذکّر داده می شد و احدی خواستگار فاطمه نشد مگر آن که آن حضرت او را ردّ می کرد تا این که خواستگار ها مأیوس شدند. سعد پسر معاذ على علیه السلام را ملاقات کرد و گفت: به خدا سوگند بر این باورم که پیغمبر صلی الله علیه و آله فاطمه را جز برای تو نگاه نداشته.

على علیه السلام فرمود: از چه روی بر این باوری؟ به خدا سوگند من هیچ یک از دو مرد نیستم ، نه دنیا داری ام که دارایی ام را خواهد و حال آن که می داند که من نه طلایی دارم و نه نقره ای، و نه آن کافری هستم که با او مدارا کند و برای دین خود الفت بیندازد. من اوّل کسی هستم که مسلمان شدم.

سعد گفت: تو را سوگند می دهم تا راه خود را نزد من به سوی او باز کنی، چون در این کار برای من خوشحالی است.

ص: 226

فرمود: چه بگویم؟ گفت : می گویی آمده ام از خدا و فرستادۀ او فاطمه ، دختر محمّد را خواستگاری کنم.

راوی گفت: پس علی برای عرض حاجت خود به نزد پیغمبر روانه شد ، در حالی که آن حضرت برای خواب قیلوله روی حصیری بود. پیغمبر به او فرمود: حاجتی داری یا على ؟

عرض کرد : آری، آمده ام از خدا و رسول او فاطمه، دختر محمّد صلی الله علیه و آله را خواستگاری کنم. آهسته فرمود: «خوش آمدی» و ساکت شد. علی علیه السلام برگشت و به سعد خبر داد ، سعد گفت: قسم به آن کسی که او را به حق برانگیخت، اکنون خلاف و دروغی در ایشان نیست تو را سوگند می دهم که فردا نزد او روی و به او بگویی: ای رسول خدا، در این خواستگاری که کرده ام کی خبردار شویم؟

علی گفت: به خدا سوگند! رفتن این دفعه برای من از دفعۀ اوّل سخت تر است، یا این که نگویم: «ای رسول خدا، حاجت من به کجا رسید .»؟

سعد گفت: همین طور که به تو می گویم بگو.

پس على علیه السلام روانه شد و گفت: ای رسول خدا کی خبردار شویم؟

فرمود: امشب ان شاء الله .

[ادامه حدیث :]

ثُمَّ دَعَا بِلَالًا فَقَالَ یَا بِلَالُ إِنِّی قَدْ زَوَّجْتُ ابْنَتِی مِنِ ابْنِ عَمِّی وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ یَکُونَ مِنْ سُنَّۀِ أُمَّتِیَ الطَّعَامُ عِنْدَ النِّکَاحِ فَأْتِ المغنَمَ، فَخُذْ شاة وَ أَرْبَعَۀَ أَمْدَادٍ أو خَمسَةَ فَاجْعَلْ لِی قَصْعَۀً لَعَلِّی أَجْمَعُ عَلَیْهَا الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارَ فَإِذَا فَرَغْتَ مِنْهَا فَآدنِّی بِهَا.

فَانْطَلَقَ فَفَعَلَ مَا أَمَرَ بِهِ ثُمَّ أَتَاهُ بِقَصْعَۀٍ فَوَضَعَهَا بَیْنَ یَدَیْهِ

فَطَعَنَ رَسُولُ اللَّهِ فِی رَأْسِهَا ثُمَّ قَالَ: أَدْخِلْ عَلَیَّ النَّاسَ زُفَّۀً زُفَّۀً و لَا تُغَادِرْ زُفَّهً إِلَی غَیْرِهَا - یَعْنِی إِذَا فَرَغَتْ زُفَّۀٌ لَمْ تَعُدْ ثَانِیَۀً - فَجَعَلَ النَّاسُ یَزِفُّونَ کُلَّمَا

ص: 227

فَرَغَتْ زُرفَّهٌ، وَرَدَتْ أُخْرَی حَتَّی إذا فَرَغَ النَّاسُ عَمَدَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إِلَی ما فضّل منهَا فَتَفَلَ فِیهِ وَ بَارَکَ.

پس بلال را خواند و فرمود: ای بلال، من دختر خود را با پسر عمّم تزویج کردم و دوست دارم که طعام دادن زمان ازدواج از سنّت امّت من باشد، برو به جایگاه گوسفندان و گوسفندی با چهار مد (1) یا پنج مد بگیر و آن را در کاسه ای قرار ده ، شاید مهاجرین و انصار را بر آن جمع کنم و چون فارغ شدی آن را نزدیک بیاور.

پس بلال رفت و آن چه را که حضرت امر فرموده بود بجا آورد و آن را با کاسه ای آورد و در مقابل آن حضرت گذارد و رسول خدا بر سر آن رفت و فرمود: دسته دسته مردمان را بر من وارد کن و هیچ دسته ای را باقی مگذار یعنی یک دسته که فارغ شدند دو مرتبه آن ها را برنگردان، پس مردمان دسته دسته وارد می شدند، هر دسته ای که فارغ می شد ، دستۀ دیگر می آمد تا این که مردمان فارغ شدند حضرت به آن چه که از آن ها زیاد آمده بود رو آورد ، بر آن ها دمید به نحوی که کمی از آب دهان در آن ریخته شد و برکت یافت.

[ادامه حدیث ]

اشاره

وَ قَالَ یَا بِلَالُ احْمِلْهَا إِلَی أُمَّهَاتِکَ وَ قُلْ لَهُنَّ کُلْنَ وَ أَطْعِمْنَ مَنْ عَشِیّکُنَّ ثُمَّ إِنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَامَ حَتَّی دَخَلَ عَلَی النِّسَاءِ فَقَالَ: إِنِّی زَوَّجْتُ ابْنَتِی فاطمة من ابْنَ عَمِّی عليّ ، وَ قَدْ عَلِمْتُنَّ مَنْزِلَتَهَا عندي وَ إِنِّی اِدافِعُهَا إِلَیْهِ أَلآن فَدُونَکُنَّ ابْنَتَکُنَّ فَقَامَ النِّسَاءُ فَعَلَقتَها مِنْ طِیبِهِنَّ وَ حُلِیِّهِنَّ. ثُمَّ إِنَّ النَّبِیَّ دَخَلَ فَلَمَّا رَأتهُ النِّسَاءُ ضَربْنَ وَ بَیْنَهُنَّ وَ بَیْنَ النَّبِیِّ ص سُتْرَۀ وَ تَخَلَّفَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَیْسٍ فَقَالَ لَهَا النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: کَمَا أَنْتِ عَلَی رِسلِکِ مَنْ أَنْتِ؟

قَالَتْ: أَنَا الَّتِی أَحْرِسُ ابْنَتَکَ إِنَّ الْفَتَاة لَابُدَّ لَهَا مِنِ امْرَأَۀٍ تَکُونُ قَرِیبَۀً مِنْهَا إِنْ عُرِضَتْ لَهَا حَاجَۀٌ أَوْ أَرَادَتْ شَیْئاً أَفْضَتْ بِذَلِکَ إِلَیْهَا

ص: 228


1- مد: پیمان های برابر یک من

قال : فإنّي أسأل إلهي أن يحرسك من بين يديك و من خلفك و عن يمينك و عن شمالك من الشيطان الرجيم.

ثمّ صرخ بفاطمة ، فأقبلت ، فلمّا رأت عليّاً علیه السلام جالساً إلى جنب النبيّ، حصرت و بكت ، فأشفق النبي صلی الله علیه و آله أن يكون بكاؤها لأنّ عليّاً لا مال له، فقال لها النبيّ صلی الله علیه و آله: ما يبكيك ؟ ما آلوتك عن نفسي ، فوالله لقد أصبت لك خير أهلي، و أيم الذي نفسي بيده لقد زوّجتك سيّداً في الدنيا و إنّه في الآخرة لمن الصالحين .

فدنا منها و قال : يا أسماء ، ايتيني بالمخضب و أمليه ماء، فآتيته بالمخضب و ملأته ماء، فمجّ النبيّ فيه و غسل فيه وجهه و قدميه ، ثمّ دعا بفاطمة فأخذ كفّاً من ماء على رأسها، و كفّاً بين ثدييها، ثمّ رشّ جلده و جلدها، ثمّ التزمها، فقال : اللهم إنّها منّي و أنا منها، اللهمّ كما أذهبت عنّي الرجس و طهّرتني فأذهب عنها الرجس و طهّرها، ثمّ دعا بمخضب آخر فدعى عليّاً علیه السلام فصنع به كما صنع بها ، ثمّ دعى له كما دعى لها ، ثمّ قال: قوماً إلى بيتكما، جمع الله بينكما و بارك في سركما و أصلح بالكما . ثمّ قام فأغلق بابه بيده.

قال ابن عبّاس فأخبرتني أسماء بنت عميس: إنّها رمقت رسول الله صلی الله علیه و آله فلم يزل يدعو لهما خاصّة لايشركهما في دعائه أحدا حتّى توارى في حجرته. (1)

فرمود: ای بلال ، این ها را بردار نزد مادر هایت ببر و به آن ها بگو از شام خودتان بخورید و اطعام کنید. پس از آن پیغمبر صلی الله علیه و آله برخاست و بر زن ها داخل شد و فرمود: من دخترم فاطمه را با پسر عمّم علی تزویج کردم و محقّقاً شما منزلت و مقام او را نزد من دانسته اید ، و الآن فاطمه را به سوی او می فرستم این شما و این دختر شما، پس زن ها برخاستند و از زینت هایی که داشتند بر او آویختند و به بو ها و یا جامه های خوب

ص: 229


1- مناقب خوارزمی: ص 339؛ بحار الانوار: ج 43، ص 121.

آراستند ، آن گاه پیغمبر داخل شد. چون زن ها پیغمبر را دیدند پرده ای میان خود و پیغمبر زدند. اسما بنت عمیس در پس پرده نرفت ، پیغمبر صلی الله علیه فرمود : تو هم برو پس پرده [تو کیستی؟ ]

گفت: من دخترت را محافظت می کنم؛ زیرا که دختر جوان ناچار است از این که زنی نزدیک او باشد که اگر حاجتی برای او روی داد یا چیزی خواست به او بدهد.

حضرت فرمود: من هم از خدای خود می خواهم که تو را از پیش رو و پشت سر و از طرف راست و طرف چپ از شیطان رجیم حفظ کند.

پس آن حضرت فاطمه را صدا زد. فاطمه پیش آمد، چون دید علی علیه السلام پهلوی پیغمبر نشسته ، ناراحت شد و گریه کرد. پیغمبر صلی الله علیه و آله ترسید که مبادا گریۀ او برای این باشد که علی مالی ندارد، به او فرمود: چرا گریه می کنی؟ من در پیش نفس خود در حقّ تو کوتاهی نکردم. به خدا قسم تو را به بهترین کسان خود رسانیدم! و به حقّ آن خدایی که جان من در دست قدرت او است قسم یاد می کنم که تو را با آقایی در دنیا و کسی که هر آینه در آخرت از شایستگان است تزویج کردم.

پس نزدیک فاطمه آمد و فرمود: ای اسما، طشت را پر از آب کن و بیاور. آن را پر از آب کرد و آورد. آن حضرت قدری از آن در دهان کرد و در آن طشت ریخت و روی خود و دو پاهایش را در آن شست. پس فاطمه را صدا زد و کفی از آب بر سر او ریخت و کفی هم در میان دو پستان او ریخت و بر پوست بدن خود و پوست بدن او پاشید و او را در بر گرفت و گفت: خدایا ! این دختر از من است و من هم از اویم! خدایا هم چنان که پلیدی ها را از من برده ای و مرا طاهر گردانیده ای از او هم پلیدی ها را ببر و او را طاهر گردان.

پس طشت دیگری آب خواست و علی را صدا زد، همان عملی را که با فاطمه انجام داد با علی هم کرد و هم چنان که در حقّ فاطمه دعا کرد در حق علی هم دعا نمود و فرمود: برخیزید به خانۀ خودتان بروید خدا میان شما جمع کند و سرّ شما را برکت دهد و حال شما را اصلاح فرماید! و برخاست دَرِ خانۀ خود را به دست خود بست.

ابن عبّاس گفت : اسما بنت عميس مرا خبر داد که من خوابیده بودم که رسول خدا صلی الله علیه و آله

ص: 230

پیوسته برای آن دو به خصوص دعا می کرد و در دعای ایشان احدی را شریک نکرد تا وقتی که در حجرۀ خود پنهان شد.

خبر سوم

نیز در مناقب خوارزمی به سند متّصل از حضرت امام صادق (علیه السلام) از پدرانش از امیر مؤمنان علیه السلام روایت کرده که فرمود:

بينا رسول الله صلی الله علیه و آله في بيت أمّ سلمة إذ هبط عليه ملك له عشرون رأسا ، في كلّ رأس ألف لسان يسبّح الله و يقدّسه بلغة لا يشبه الأخرى ، راحته أوسع من سبع سماوات و سبع أرضين، فحسب النبيّ صلی الله علیه و آله أنّه جبرئيل ، فقال : يا جبرئيل! لم تأتني في مثل هذه الصورة قطّ!

قال : ما أنا جبرئيل ، أنا صرصائيل، بعثني الله إليك تزوّج النّور من النّور.

فقال النبي صلی الله علیه و آله: من و إلى من؟

قال : ابنتك فاطمة من عليّ علیه السلام.

فزوّج النبي صلی الله علیه و آله فاطمة من عليّ بشهادة ميكائيل و جبرئیل و صرصائیل

قال : فنظر النبيّ فإذا بين كتفي صرصائيل: «لا إله إلا الله . محمّد رسول الله .عليّ بن أبي طالب مقيم الحجّة»

فقال النبي صلی الله علیه و آله يا صرصائیل ، منذ كم هذا بين كتفيك ؟

فقال : من قبل أن يخلق الله الدنيا بإثني عشر ألف سنة.(1)

روزی پیغمبر صلی الله علیه و آله در خانه امّ سلمه بود که فرشته ای فرود آمد که بیست سر داشت و در هر سری هزار زبان، خدا را تسبیح و تقدیس می کرد به زبان هایی که شبیه یک دیگر نبودند. کف او وسیع تر از آسمان های هفت گانه و زمین های هفت گانه بود. پیغمبر صلی الله علیه و آله گمان کرد که او جبرئیل است، فرمود: ای جبرئیل! من هرگز تو را به این صورت ندیده ام.

ص: 231


1- مناقب خوارزمی : ص 340؛ مدينة المعاجز : ج 2، ص 410 ؛ بحار الانوار: ج 43 ص 123 .

گفت : من جبرئیل نیستم ، من صرصائیلم که خدا مرا به سوی تو فرستاده تا نور را با نور تزویج کنی .

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود : کی را با کی؟

گفت: دخترت فاطمه را با علی.

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله، فاطمه را با علی به شهادت میکائیل و جبرئیل و صرصائیل تزویج فرمود.

على علیه السلام گفت : آن گاه پیغمبر نگاه کرد در میان دو شانۀ صرصائیل که نقش است : «لا إله إلّا الله محمّد رسول الله . عليّ بن أبي طالب مقيم الحجّة.» يعنی: خدایی جز الله نیست. محمّد پیغمبر خداست علی برپا دارندۀ حجّت است.

پیغمبر فرمود: ای صرصائیل، چه مدّتی است که در میان دو شانه ات این نقش نوشته شده؟

گفت: دوازده هزار سال پیش از این که خدا این دنیا را بیافریند.

خبر چهارم

و نیز در کتاب مناقب به سند متّصل از سلمان و امّ سلمه و امیر مؤمنان علی علیه السلام روایت کرده که همۀ آن ها گفته اند:

لمّا أدركت فاطمة بنت رسول الله مدرك النساء، خطبها أكابر قريش من أهل السابقة و الفضل في الإسلام و الشرف و المال، و كان كلّما ذكرها أحد من قريش، أعرض رسول الله عنه بوجهه حتّى كان يظنّ الرجل منهم في نفسه أنّ رسول الله ساخط عليه، أو قد نزل على رسول الله صلی الله علیه و آله فيه وحي من السماء ، و لقد خطبها من رسول الله صلی الله علیه و آله أبوبكر بن ابی قحافة فقال له رسول الله : يا أبا بكر ، أمرها إلى ربّها . ثمّ خطبها بعد أبي بكر عمر ، فقال له مثل مقالته لأبي بكر.

و إنّ أبابكر و عمر كانا ذات يوم جالسين في مسجد رسول الله و معهما سعد بن

ص: 232

معاذ الأنصاري ثمّ الأوسي، فتذاكروا أمر ،فاطمة، فقال أبوبكر: لقد خطبها من رسول الله الأشراف فردّهم رسول الله و قال : إنّ أمرها إلى ربّها، إن شاء أن يزوّجها زوّجها . و إنّ عليّ بن أبي طالبِ لم يخطبها من رسول الله و لم يذكرها له ، و إنّ عليّاً لا أراه يمنعه من ذلك إلّا قلّة ذات يده ، و إنَّه ليقع في نفسي أنّ الله و رسوله إنّما يحبسانها عليه

قال: ثم أقبل أبو بكر على عمر و علی سعد بن معاذ فقال: هل لكما في القيام إلى عليّ بن أبي طالب تذكّراً له ، فإن منعه من ذلك قلّة ذات اليد واسيناه و أسعفناه ؟

فقال سعد بن معاذ : وفّقك الله يا أبا بكر ! فما زلت موفّقاً، قوموا . قالا : قم على بركة الله و يمنه .

قال سلمان الفارسي: فخرجوا من المسجد فالتمسوا عليّاً في منزله فلم يجدوه ، و كان ينضح ببعير كان له على نخل رجل من الأنصار بأجرة، فانطلقوا نحوه، فلمّا رآهم عليّ علیه السلام قال لهم: ما بدا لكم و ما الذي جئتم له ؟

فقال له أبو بكر : يا أبا الحسن ، إنّه لم يبق خصلة من خصال الخير إلّا و لك فيها سابقة و فضل، و أنت من رسول الله صلی الله علیه و آله بالمكان الذي قد عرفت من القرابة و الصحبة و السابقة ، و قد خطب الأشراف من قريش إلى رسول الله ابنته فاطمة فردّهم و قال : إنّ أمرها إلى ربّها، إن شاء أن يزوّجها زوّجها، فما يمنعك أن تذكرها لرسول الله و تخطبها منه ، تخطبها منه ، فإنّي أرجو أن يكون الله سبحانه و تعالى و رسوله إنّما يحبسانها عليك.

چون فاطمه دختر رسول خدا آن چه را که زنان در می یابند ،دریافت ، بزرگان قریش که از اهل سابقه و فضل در اسلام و دارای شرافت و مال بودند ، او را خواستگاری کردند و هر یک از قریش او را خواستگار شدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله از او رو می گردانید تا اندازه ای که

ص: 233

آن مرد در پیش خود چنین گمان می کرد که رسول خدا بر او غضبناک است، یا این که دربارۀ او از جانب خدا به رسول خدا وحیی از آسمان نازل شده. ابوبکر بن ابی قحافه او را از رسول خدا خواستگاری کرد ، رسول خدا فرمود: امر او با پروردگار او است. پس از ابوبکر، عمر خواستگاری کرد، همان جوابی که به ابوبکر فرموده بود به او فرمود.

روزی ابابکر و عمر در مسجد رسول خدا با هم دیگر نشسته بودند و سعد بن معاذ انصاری اوسی با ایشان بود و در امر فاطمه مذاکره می کردند ابوبکر گفت: اشراف قریش او را خواستگاری کردند، رسول خدا آن ها را رد کرد و فرمود: امر او با پروردگار او است ، اگر بخواهد او را تزویج کند تزویج می کند و علی بن ابی طالب او را از رسول خدا خواستگاری نکرده و باور دارم که علی را چیزی جز دست تنگی از این امر منع نمی کند، و در پیش نفس خود می پندارم که خدا و رسولش، او را برای علی نگاه داشته اند.

راوی گفت: پس ابوبکر رو کرد به عمر و سعد بن معاذ و گفت : آیا حاضر هستید برخیزیم و برویم نزد علی برای یادآوری کردن به او که اگر برای در دست نداشتن چیز است ، با او مواسات کنیم و او را کمک کنیم و حاجت او را برآوریم؟

سعد گفت: خدا تو را توفیق دهد ای ابابکر که همیشه موّفق بوده ای ! برخیزید . آن دو نفر هم به سعد گفتند: تو هم برخیز به برکت خدا و میمنت او .

سلمان گفت: از مسجد بیرون آمده و در طلب علی بر در منزل او رفتند ، او را نیافتند و او با شتر خود در نخلستان برای مردی از انصار به مزدوری آب کشی می کرد به جانب او رفتند، چون علی علیه السلام آن ها را دید به ایشان فرمود: چه پیش آمدی برای شما شده و برای چه این جا آمده اید؟

ابوبکر گفت: ای ابوالحسن ، محقّق است که خصلتی از خصال نیکو باقی نمانده است الّا این که همۀ آن ها در تو هست و سابقه و فضل تو در آن ها مسلّم است و تو نسبت به رسول خدا از حیث خویشاوندی و مصاحبت و سابقه، جایگاهی داری که خود می دانی، و اشرافی از قریش فاطمه را از رسول خدا خواستگاری کرده اند و همۀ آن ها را رد کرده و

ص: 234

فرموده است: «امر او با پروردگار او است، اگر بخواهد او را تزویج کند ، تزویج می کند».

چه چیز تو را از یادآوری کردن به رسول خدا و خواستگاری کردن فاطمه از او مانع است ؟ من امیدوارم که خدای سبحانه و تعالی و رسولش او را برای تو نگاه داشته اند.

ادامه خبر:

قال : فَتَغَرْغَرَتْ عَیْنَا عَلِیٍّ بِالدُّمُوعِ وَ قَالَ یَا أَبَا بَکْرٍ لَقَدْ هَیَّجْتَ مِنِّی سَاکِناً وَ أَیْقَظْتَنِی لِأَمْرٍ کُنْتُ عَنْهُ غَافِلًا وَ اللَّهِ إِنَّ فَاطِمَهَ لَمَوْضِعُ رَغْبَهٍ وَ مَا مِثْلِی قَعَدَ عَنْ مِثْلِهَا غَیْرَ أَنَّهُ یَمْنَعُنِی مِنْ ذَلِکَ قِلَّهُ ذَاتِ الْیَدِ

فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ لَا تَقُلْ هَذَا یَا أَبَا الْحَسَنِ فَإِنَّ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَی وَ رَسُولِهِ کَهَبَاءٍ مَنْثُورٍ

قال :ثُمَّ إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ حَلَّ عَنْ نَاضِحِهِ وَ أَقْبَلَ یَقُودُهُ إِلَی مَنْزِلِهِ فَشَدَّهُ فِیهِ وَ لَبِسَ نَعْلَهُ وَ أَقْبَلَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ فَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ فِی مَنْزِلِ زَوْجَتِهِ أُمِّ سَلَمَهَ ابْنَهِ أَبِی أُمَیَّهَ بْنِ الْمُغِیرَهِ الْمَخْزُومِیِّ فَدَقَّ عَلِیٌّ الْبَابَ.

فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَهَ مَنْ بِالْبَابِ ؟

فقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی لله علیه و آله - قَبْلِ أَنْ یَقُولَ عَلِیٌّ: أَنَا عَلِیٌّ - : قُومِی یَا أُمَّ سَلَمَهَ فَافْتَحِی لَهُ الْبَابَ وَ مُرِیهِ بِالدُّخُولِ فَهَذَا رَجُلٌ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ یُحِبُّهُمَا .

فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَهَ فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی وَ مَنْ هَذَا الَّذِی تَذْکُرُ فِیهِ هَذَا وَ أَنْتَ لَمْ تَرَهُ ؟

فقال : يا أمّ سلمة ، هذا رَجُلٌ لَیْسَ بِالْخَرِقِ وَ لَا بِالنَّزِقِ هَذَا أَخِی وَ ابْنُ عَمِّی وَ أَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَیَّ .

قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فَقُمْتُ مُبَادِرَةً أَكَادُ أَنْ أَعْثُرُ بِمِرْطِی فَفَتَحْتُ الْبَابَ فَإِذَا أَنَا بِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَ وَ اللَّهِ مَا دَخَلَ حِینَ فَتَحْتُ حَتَّی عَلِمَ أَنِّی قَدْ رَجَعْتُ إِلَی خِدْرِی

ص: 235

قالت : ثُمَّ إِنَّهُ دَخَلَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی اللّٰه علیه و آله فَقَالَ السَّلَامُ عَلَیْكَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ

فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ : وَ عَلَیْكَ السَّلَامُ یَا أَبَا الْحَسَنِ.

قالت أمّ سلمة : فَجَلَسَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللّٰه علیه و آله وَ جَعَلَ یَنْظُرُ إِلَی الْأَرْضِ كَأَنَّهُ قَصَدَ الْحَاجَةَ وَ هُوَ یَسْتَحْیِی أَنْ یُبْدِیَهَا فَهُوَ مُطْرِقٌ إِلَی الْأَرْضِ حَیَاءً مِنْ

فقالت أمّ سلمة : فكان رسول الله صلی الله علیه و آله علم ما في نفس عليّ فَقَالَ یَا أَبَا الْحَسَنِ إِنِّی أَرَی أَنَّكَ أَتَیْتَ لِحَاجَةٍ فَقُلْ حَاجَتَكَ وَ أَبْدِ مَا فِی نَفْسِكَ فَكُلُّ حَاجَةٍ لَكَ عِنْدِی مَقْضِیَّةٌ

قال علي علیه السلام : فَقُلْتُ فِدَاكَ أَبِی وَ أُمِّی إِنَّكَ لَتَعْلَمُ أَنَّكَ أَخَذْتَنِی مِنْ عَمِّكَ أَبِی طَالِبٍ وَ مِنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ ، وَ أَنَا صَبِیٌّ لَا عَقْلَ لِی فَغَذَّیْتَنِی بِغَذَائِكَ وَ أَدَّبْتَنِی بِأَدَبِكَ فَكُنْتَ إِلَیَّ أَفْضَلَ مِنْ أَبِی طَالِبٍ وَ مِنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ فِی الْبِرِّ وَ الشَّفَقَةِ وَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی هَدَانِی بِكَ وَ عَلَی یَدَیْكَ وَ اسْتَنْقَذَنِی مِمَّا كَانَ عَلَیْهِ آبَائِی وَ أَعْمَامِی مِنَ الْحَیْرَةِ وَ الشَّكِّ وَ إِنَّكَ وَ اللَّهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ ذُخْرِی وَ ذَخِیرَتِی فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَدْ أَحْبَبْتُ مَعَ مَا شَدَّ اللَّهُ مِنْ عَضُدِی بِكَ أَنْ یَكُونَ لِی بَیْتٌ وَ أَنْ یَكُونَ لِی زَوْجَةٌ أَسْكُنُ إِلَیْهَا وَ قَدْ أَتَیْتُكَ خَاطِباً رَاغِباً أَخْطُبُ إِلَیْكَ ابْنَتَكَ فَاطِمَةَ فَهَلْ أَنْتَ مُزَوِّجِی یَا رَسُولَ اللَّهِ ؟

گفت: اشک در چشمان علی حلقه زد و گفت: ای ابابکر ! آن چه را که در دل من ساکن بود به هیجان آوردی و مرا برای امری که از آن غافل بودم بیدار کردی. من به فاطمه راغبم و مانند منی از مثل او ساکت نمی نشیند الّا این که مانع من تنگ دستی من است.

پس ابوبکر به او گفت: این سخن را مگو ای ابوالحسن ، زیرا دنیا و آن چه در آن است نزد خدای تعالی و نزد رسولش مانند غباری پراکنده است.

ص: 236

راوی گفت: علی بن ابی طالب شتر آب کش را باز کرد و آن را به منزل خود برد و در آن جا بست و کفش خود را گرفت و رو آورد به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله، رسول خدا در منزل اُمّ سلمه دختر ابی امیّه پسر مغیرۀ مخزومی بود. علی در را کوبید ، امّ سلمه گفت: پشت در کیست ؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله - پیش از آن که علی بگوید : «منم علی» - به امّ سلمه فرمود : ای امّ سلمه ، برخیز در را بر روی او باز کن و به او بگو داخل شود. این مردی است که خدا و رسولش او را دوست می دارند و او هم آن ها را دوست می دارد.

امّ سلمه گفت: گفتم پدر و مادرم فدای تو باد! این مرد کیست که تو او را ندیده ای و درباره او چنین می گویی؟

فرمود: ای امّ سلمه، این مردی است که بی عقل و نادان نیست، و از جای جسته و چسبنده هم نیست. این برادر من و پسر عمّ و محبوب ترین خلق نزد من است

امّ سلمه گفت : به شتاب برخاستم به نحوی که نزدیک بود ردایم به پایم بپیچد و بلغزم در را باز کردم دیدم علی بن ابی طالب علیه السلام است. به خدا قسم! چون در را باز کردم، داخل خانه نشد تا وقتی که دانست من در ستر و پردۀ خود رفتم.

گفت : پس او نزد رسول خدا رفت و سلام کرد و گفت: سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد ای پیغمبر خدا! پیغمبر فرمود: سلام بر تو باد ای ابوالحسن!

امّ سلمه گفت: علی در مقابل رسول خدا صلی الله علیه و آله نشست و سر خود را به زیر انداخت و به زمین نگاه می کرد گویا حاجتی داشت و حیا می کرد از این که آن را برای رسول خدا صلی الله علیه و آله اظهار کند.

امّ سلمه گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله آن چه را علی در نفس خود اراده داشت می دانست ، پس فرمود: ای ابوالحسن ، چنین می بینم که برای حاجتی آمده ای، حاجت خود را بگو و آن چه را پیش خود اراده کرده ای ظاهر کن هر حاجتی که باشد نزد من برآورده است.

علی علیه السلام گفت: گفتم : پدر و مادرم فدای تو باد! تو می دانی که مرا از عمویت ابی طالب و فاطمه دختر اسد گرفتی و من کودکی بودم و عقلی نداشتم ، مرا به غذای خود غذا دادی و به ادب خود ادب آموختی و برای من در نیکی و مهربانی افضل از ابی طالب و فاطمه

ص: 237

بنت اسد بودی ، و خدای عزّ و جل مرا به وسیلۀ تو راهنمایی کرد و به دست تو هدایت شدم، و مرا از سرگردانی و شرکی که پدران و عمو هایم داشتند نجات داد و دستگیری کرد، و به خدا سوگند، تو ای رسول خدا در دنیا و آخرت اندوخته و ذخیرۀ منی! من دوست داشتم اکنون که خدا بازوی مرا به تو محکم کرده، برای من خانه ای باشد و زنی داشته باشم که به آن سکونت و آرامشی پیدا کنم. اکنون با کمال میل آمده ام که دختر تو فاطمه را خواستگاری کنم، آیا او را با من تزویج می کنی ای رسول خدا؟

ادامه خبر:

قالت أمّ سلمة: فرأيت وجه رسول الله صلی الله علیه و آله يتهلّل فرحاً و سروراً، ثمّ تبسّم في وجه عليّ علیه السلام و قال له : يا أبا الحسن ، فهل معك شيء أزوّجك به ؟

فقال : فداك أبي و أمّي و الله ما يخفى عليك من أمري شيء، لا أملك إلّا سيفي ، و درعي و ناضحي ؛ ما أملك شيئاً غير هذا.

فقال له رسول الله : يا عليّ ، أمّا سيفك فلا غناء بك عنه، تجاهد به في سبيل الله و تقاتل به أعداء الله ، و أما ناضحك، فتنضح به على نخلك و أهلك و تحمل عليه رحلك في سفرك ، لكنّي قد زوّجتك بالدرع و رضيت بها منك. يا أبا الحسن أبشّرك ؟

قال عليّ علیه السلام: فقلت : نعم ، فداك أبي و أمّي يا رسول الله ، بشّرني ، فإنّك لم تزل ميمون النقيبة ، مبارك الطائر، رشيد الأمر صلّى الله عليك .

فقال لي رسول الله : أبشر يا أبا الحسن، فإنّ الله عزّ وجلّ قد زوّجكها في السماء من قبل أن أزوّجكها في الأرض ، و لقد هبط عليّ في موضعي من قبل أن تأتيني ملك له وجوه شتّى و أجنحة لم أر قبله من الملائكة مثله ، فقال لي : السلام عليك و رحمة الله و بركاته ، أبشر يا محمّد باجتماع الشمل و طهارة النسل.

ص: 238

فقلت : و ما ذاك أيّها الملك؟

فقال : يا محمّد، أنا سيطائيل الملك الموكّل بإحدى قوائم العرش ، سألت ربّي عزّ و جلّ أن يأذن لي في بشارتك ، و هذا جبرئيل في أثري يخبرك عن ربّك عزّ و جلّ بكرامة الله عزّ و جلّ لك.

قال النبيّ : فما استتمّ الملك كلامه حتّى هبط عليّ جبرئيل فقال لي : «السلام عليك و رحمة الله و بركاته يا نبيّ الله!» ثمّ إنّه وضع في يدي حريرة بيضاء من حريرة الجنّة ، و فيها سطران مكتوبان بالنور.

فقلت: حبيبي جبرئیل: ما هذه الحريرة ؟ و ما هذه الخطوط؟

فقال جبرئيل : يا محمّد، إنّ الله اطّلع إلى الأرض اطّلاعة، فاختارك من خلقه و ابتعثك برسالاته، ثمّ اطّلع ثانية فاختار لك منها أخا و وزیرا و صاحبا و ختنا، فزوّجه ابنتك فاطمة.

فقلت : حبيبي جبرئيل ، و من هذا الرجل؟

فقال لي: يا محمّد، أخوك في الدين و ابن عمّك في النسب، عليّ بن أبي طالب . و إنّ الله أوحى إلى الجنان تزخرفى، فتزخرفت الجنان، و أوحى إلى شجرة طوبى أن أحملي الحلّي و الحلل ، فحملت شجرة طوبي الحلّي و الحلل ، و تزخرفت الجنان و تزيّنت الحور العين ، و أمر الله الملائكة أن تجتمع في السماء الرابعة عند البيت المعمور.

قال : فهبط جميع الملائكة من ملائكة الصفيح الأعلى و ملائكة السماء الخامسة إلى السماء الرابعة و رقت ملائكة السماء الدنيا و ملائكة السماء الثانية و ملائكة السماء الثالثة إلى الرابعة. و أمر الله عزّ و جلّ رضوان فنصب منبر الكرامة على باب البيت المعمور ، و هو المنبر الذي خطب فوقه آدم يوم علّمه الله الأسماء و عرضه على الملائكة، و هو منبر من نور، فأوحى الله

ص: 239

عزّ و جلّ إلى ملك من ملائكة حجبه يقال له: «راحيل» أن يعلو ذلك المنبر ، و أن يحمده بمحامده و أن يمجده بتمجيده ، و أن يثنى عليه بما هو أهله ، و ليس في الملائكة كلّها أفصح منه و أحسن منطقاً، و لا أحلى لغة من راحيل الملك ، فعلا راحيل المنبر و حمد ربّه و مجّده و قدّسه و أثنى عليه بما هو أهله فارتجّت السماوات فرحاً و سروراً.

قال جبرئيل : ثم أوحى إليّ أن أعقد عقدة النكاح، فإنّي قد زوّجت أمتي فاطمة ابنة حبيبي محمّد من عبدي عليّ بن أبي طالب.

امّ سلمه گفت: دیدم روی رسول خدا صلی الله علیه و آله از فرط خوش حالی باز و نورانی شد و در روی علی تبسّم کرد و گفت: ای ابوالحسن ، آیا چیزی داری که به آن تو را تزویج کنم؟

علی گفت : پدر و مادرم فدای تو باد! به خدا سوگند که چیزی از امر من بر تو پنهان نیست. مالک چیزی جز شمشیر و زرهم و شتر آب کشی که دارم نیستم و غیر از این ها چیزی ندارم .

رسول خدا فرمود: ای علی ، امّا شمشیرت، که از آن بی نیاز نیستی ، زیرا با آن در راه خدا جهاد می کنی و دشمنان خدا را می کشی و امّا شتر آب کشی که داری، با آن نخل های خود و کسانت را آب می دهی و بارت را هنگام سفر رفتن بر آن می گذاری ، و لیکن من تو را به زرهی که داری تزویج می کنم و به آن از تو راضی هستم ای ابوالحسن ، تو را بشارت دهم؟

على علیه السلام گفت : آری پدر و مادرم فدای تو باد ای رسول خدا ! بشارت بده ، تو همیشه میمون و مبارک بوده ای و می باشی و خوش بخت و ارشاد کننده هستی، و صلاح جویی کار تو بوده است، رحمت پیوستۀ خدا بر تو باد.

پس رسول خدا به من فرمود: ای ابوالحسن، خدای عزّ و جل تو را در آسمان تزویج کرده پیش از آن که من تو را در زمین تزویج کنم، و پیش از این که تو این جا بیایی فرشته ای که رو های پراکنده و بال هایی داشت که پیش از او در میان فرشتگان مانندش را ندیده بودم به

ص: 240

نزد من آمد و گفت: تحیّت و رحمت و برکات خدا بر تو باد بشارت باد تو را ای محمّد به سبب جمع شدن تفرقه و پاک و پاکیزگی نسل .

گفتم: آن چه بشارتی است ای فرشته؟

گفت : ای محمّد ، منم سيطائیل فرشتۀ موکّل به یکی از ستون های عرش، از خدا خواستم که مرا برای بشارت دادن به تو اذن دهد و این جبرئیل است که در پی من می آید که از جانب پروردگارت - که غالب و بزرگ است - تو را به کرامت خدای عزّ و جل برای تو خبر دهد.

پیغمبر فرمود: هنوز سخن آن فرشته تمام نشده بود که جبرئیل بر من فرود آمد و گفت: «تحيّت و رحمت و برکات خدا بر تو باد ای پیغمبر خدا!» و حریر سفیدی را از حریر های بهشت در دست من نهاد که در آن دو سطر با نور نوشته شده بود.

گفتم: حبيب من جبرئیل! این حریر چیست؟ و این خط ها چه می باشد؟

جبرئیل گفت: ای محمّد خدا به زمین نظر کرد، نظر کردن خاصّی و تو را از میان خلق خود اختیار کرد و به رسالت خود برانگیخت و دفعۀ دوم نیز نظر کرد و برای تو از خلق زمین، برادر و وزیر و رفیق و دامادی اختیار کرد، پس دختر خود فاطمه را با او تزویج كن.

گفتم: حبیب من جبرئیل این مردی که می گویی کیست؟

به من گفت: ای محمّد، او برادر دینی تو و پسر عمّ نسبی تو، علیّ پسر ابی طالب است. خدا به بهشت وحی فرمود که خود را زینت کن پس بهشت خود را زینت کرد و به درخت طوبی وحی کرد که زینت و زیور های خود را بردار پس درخت طوبی زینت و زیور های خود را با خود برداشت و حور العین زینت کردند و خدا فرشتگان را امر فرمود که در آسمان چهارم نزد بیت المعمور جمع شوند.

[گفت :] پس همۀ ملائکۀ آسمان بالا و ملائکۀ آسمان پنجم به آسمان چهارم فرود آمدند و فرشتگان آسمان دنیا و فرشتگان آسمان دوم و فرشتگان آسمان سوم به آسمان چهارم بالا رفتند و خدای تعالی به رضوان امر فرمود تا منبر کرامت را بر در بیت المعمور نصب کرد.

ص: 241

و آن منبری است که آدم در روزی که خدا اسما را به او تعلیم داد و بر ملائکه عرضه کرد ، بالای آن [خطبه خواند] و آن منبری از نور است. پس خدا به ملکی از ملائکۀ حجب خود که به او «راحیل» گویند وحی کرد که بر منبر بالا رود و خدا را تحمید و تمجید کند به محامد و تمجیدی که سزاوار آن است و بر او ثنا گوید و در میان ملائکه از او فصیح تر و نیکو بیان تر و شیرین لهجه تری نیست. راحیل بر منبر بالا رفت و پروردگار خود را حمد و تمجيد و تقدیس نمود و به آن چه سزاوار او است ثنا گفت و آسمان ها از شادی و سرور موج می زد.

جبرئیل گفت: خدا به من وحی فرمود: عقد نکاح را ببند که من تزویج کردم کنیز خود فاطمه، دختر حبیب خود محمّد را با بندۀ خودم علی، پسر ابی طالب

ادامه خبر:

فعقدت عقدة النكاح ، و أشهدت على ذلك الملائكة أجمعين، و كتبت شهادة الملائكة في هذه الحريرة ، و قد أمرني ربّي أن أعرضها عليك و أن أختمها بخاتم مسك أبيض و أن أدفعها إلى رضوان خازن الجنان. و إنّ الله عزّ و جلّ لمّا أشهد على تزويج فاطمة من عليّ بن أبي طالب علیه السلام ملائكته أمر شجرة طوبى أن تنثر حملها و ما فيها من الحليّ و الحلل ، فنثرت الشجرة ما فيها و التّقطته الملائكة و الحور العين و إنّ الحور و الملائكة ليتهادينه و تفخران به إلى يوم القيامة.

يا محمّد، و إنّ الله أمرني أن آمرك أن تزوّج عليّاً في الأرض من فاطمة ، و أن تبشّرهما بغلامين زكيّين طيّبين طاهرين فاضلين خيّرين في الدنيا و الآخرة .

يا أبا الحسن ! فوالله ما عرجت الملائكة من عندي حتّى دققت الباب ، و إنّي منفّذ فيك أمر ربّي ، امض يا أبا الحسن أمامي، فإنّي خارج إلى المسجد و أزوّجك على رؤوس الناس و ذاكر من فضلك ما تقرّ به عينك و أعين محبّيك

ص: 242

في الدنيا و الآخرة .

قال عليّ : فخرجت من عند رسول الله و أنا لا أعقل فرحاً و سروراً، فاستقبلني أبو بكر و عمر و قالا لي: ما وراك يا أبا الحسن؟

فقلت : زوّجني رسول الله صلی الله علیه و آله ابنته فاطمة ، و أخبرني أنّ الله عزّ و جلّ زوّجنيها من السماء، و هذا رسول الله صلی الله علیه و آله خارج في أثري ليظهر ذلك بحضرة من الناس. ففرحا بذلك فرحاً شديداً و رجعا معي إلى المسجد، فو الله ما توسّطناه حتّى لحق بنا رسول الله و إنّ وجهه ليتهلهل سروراً و فرحاً.

و قال : أين بلال ابن حمامة ؟

فأجابه مسرعاً و هو يقول : لبّيك لبّيك يا رسول الله .

فقال له رسول الله : اجمع لي المهاجرين و الأنصار.

قال: فانطلق بلال لأمر رسول الله ، و جلس رسول الله صلی الله علیه و آله قريباً من منبره حتّى اجتمع الناس ، ثمّ رقى درجة من المنبر فحمد الله و أثنى عليه و قال :

معاشر المسلمين ! إنّ جبرئيل علیه السلام أتاني آنفاً فأخبرني أنّ ربّي عزّ و جلّ جمع الملائكة عند البيت المعمور ، و إنّه أشهدهم جميعاً إنّه زوّج أمته فاطمة ابنة رسوله محمّد من عبده عليّ بن أبي طالب علیه السلام، و أمرني أن أزوّجه في الأرض و أشهدكم على ذلك.

ثمّ جلس و قال لعليّ : قم يا أبا الحسن ، فاخطب لنفسك أنت .

قال : فقام عليّ علیه السلام فحمد الله و أثنى عليه و صلّی علی رسوله و قال: الحمد لله شكراً لأنعمه و أياديه ، و لا إله إلّا الله شهادة تبلغه و ترضيه، و صلّى الله على محمّد و آله صلاة تزلفه و تحظيه . و النكاح ممّا أمر الله به و رضيه ، و مجلسنا هذا ممّا قضاه الله و أذن فيه . و قد زوّجني رسول الله صلی الله علیه و آله ابنته فاطمة ، و جعل صداقها درعي هذا، و قد رضيت بذلك فسألوه و اشهدوا.

ص: 243

پس عقد نکاح را بستم و همۀ فرشتگان را شاهد و گواه گرفتم و گواهی فرشتگان را در این پارچۀ حریر نوشتم و پروردگار من مرا امر کرد به عرض تو برسانم و آن را به خاتمی از مشک سفید مهر بزنم و به رضوان خازن بهشت بسپارم. و چون خدای عزّ و جل فرشتگان را شاهد گرفت بر ازدواج فاطمه با علی بن ابی طالب علیه السلام ، درخت طوبی را امر فرمود تا هر زینت و زیوری که با خود برداشته نثار کند ، پس آن درخت آن چه را در آن بود نثار کرد. و فرشتگان و حور العین برچیدند و آن ها را برای هم دیگر به هدیه می برند تا روز قیامت و به آن فخر می کنند.

ای محمّد، و خدا به من امر فرمود تا تو را امر کنم که علی را در زمین با فاطمه تزویج کنی و آن دو را به دو پسر پاکیزه طیّب طاهر فاضل خیّر در دنیا و آخرت، بشارت دهی.

ای ابوالحسن! به خدا قسم این فرشتگان از نزد من بالا نرفتند تا آن که تو در را کوبیدی ، و من فرمان پروردگار خود را در حقّ تو جاری می کنم برخیز پیش از من به مسجد برو ، من هم بیرون می آیم تا آن جا [تو را] در برابر مردمان تزویج کنم و از برتری و فضلت آن چه را که چشم تو و چشم دوستانت در دنیا و آخرت به آن روشن شود ، تذکّر دهم .

علی گفت : پس از نزد رسول خدا بیرون رفتم ، و از شدّت سرور و شادی گویا عقل از سرم رفته بود ، پس ابوبکر و عمر مرا استقبال کردند و گفتند: چه پیش آمد ای ابوالحسن ؟

گفتم: رسول خدا صلی الله علیه و آله دخترش فاطمه را با من تزویج کرد و مرا خبر داد که خدای عزّ و جل در آسمان او را با من تزویج کرده، و اینک رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون آمد و در عقب من می آید تا آن چه را که گفتم در حضور مردمان اظهار کند. پس آن دو نفر خوش حال و به شدّت شاد شدند و با من به مسجد برگشتند به خدا سوگند که هنوز وسط مسجد نرسیده بودیم که پیغمبر به ما ملحق شد، در حالی که نور روی او می درخشید و مسرور و شادان بود.

و فرمود: بلال پسر حمامه کجاست؟ بلال به سرعت جواب داد: بلی بلی ای رسول خدا.

پس آن حضرت به او فرمود: مهاجر و انصار را جمع کن .

راوی گفت : بلال به امر رسول خدا رفت و آن حضرت نزدیک منبر نشست تا مردمان

ص: 244

جمع شدند پس بر پلّۀ اوّل منبر بالا رفت و خدا را حمد و ثنا گفت و فرمود :

گروه مسلمانان! چندی پیش جبرئیل بر من نازل شد و مرا خبر داد که پروردگار من - عزّ و جل - همۀ فرشتگان را در نزد بیت المعمور جمع کرد و همۀ آن ها را شاهد گرفت و فاطمه دختر رسول خود، محمّد را با بندۀ خود علی بن ابی طالب علیه السلام تزویج کرد و مرا امر فرمود که در زمین او را تزویج کنم و شما را بر آن گواه گیرم.

پس نشست و به علی فرمود: یا اباالحسن! برخیز و برای خود خطبه خوان.

راوی گفت: على علیه السلام برخاست و خدا را حمد و ثنا گفت و بر رسول خدا صلوات فرستاد و گفت :

ستایش مخصوص خداست، برای سپاس گزاری نعمت ها و عطا های او و خدایی جز الله نیست، شهادتی است که به او برسد و خشنود کند. این مجلس ما از اموری است که خدا به آن حکم کرده و به آن اذن داده. و مرا رسول خدا صلی الله علیه و آله با دختر خود فاطمه تزویج کرد ، و زره مرا صداق او قرار داد و من به آن راضی شدم، پس سؤال کنید و گواه باشید.

ادامه خبر:

فقال المسلمون : زوّجته يا رسول الله ؟

فقال رسول الله : نعم .

فقال المسلمون : بارك الله لهما و عليهما وجمع شملهما .

و انصرف رسول الله صلی الله علیه و آله إلى أزواجه فأخبرهنّ، ففرحن و أظهرن الفرح .

قال عليّ علیه السلام : و أقبل عليّ رسول الله صلی الله علیه و آله فقال : يا أبا الحسن، انطلق الآن فبع درعك و أتني بِثَمَنِها حتّى أهيّئ لك و لا بنتي فاطمة ما يصلحكما.

قال عليّ : فأخذت درعي فانطلقت به إلى السوق، فبعته بأربعمأة درهم سود هجريّة من عثمان بن عفّان، فلمّا قبضت الدراهم منه و قبض الدرع منّي قال لي: يا أبا الحسن ألست أولى بالدرع منك و أنت أولى بالدراهم منّي؟

فقلت : نعم .

ص: 245

قال : فإنّ هذا الدرع هديّة منّي إليك .

قال : فأخذت الدرع و الدراهم و أقبلت إلى رسول الله صلی الله علیه و آله فطرحت الدرع و الدراهم بين يديه و أخبرته بما كان من أمر عثمان ، فدعا له النبيّ صلی الله علیه و آله بخير.

ثمّ قبض رسول الله قبضةً و دعا بأبي بكر و دفعها (1) إليه و قال : يا أبابكر ، اشتر بهذه الدراهم لابنتي ما يصلح لها في بيتها. و بعث معه سلمان و بلال بن حمامة ليعيناه على حمل ما يشتري به.

قال أبوبكر : و كانت الدراهم التي دفعها إليّ ثلاثة و ستّين درهما. قال: فانطلقت إلى السوق فاشتريت فراشاً من خيش مصر محشوّاً بالصوف، و قطعاً من أدم و وسادة من أدم حشوها ليف النخل، و عباءة خيبريّة ، و قربة للماء و قلت : هي خادم البيت - و كيزاناً و جراراً و مطهرة للماء، و ستر صوف رقیق ، و حملت أنا بعضه و سلمان بعضه و بلال بعضه، و أقبلنا به فوضعناه بین يدي رسول الله صلی الله علیه و آله ، فلمّا نظر إليه بكى و جرت دموعه على لحيته، ثمّ رفع رأسه إلى السماء و قال : اللهمّ بارك لقوم جلّ أوانيهم الخزف.

قال علي علیه السلام: و دفع رسول الله صلی الله علیه و آله باقي ثمن الدرع إلى أُمّ سلمة و قال : ارفعي هذه عندك و مكث بعد ذلك شهراً، لا أُعاود رسول الله صلی الله علیه و آله في أمر فاطمة بشيء استحياءً من رسول الله استحياء من رسول الله ، غير أني إذا كنت خلوت برسول الله قال لي : يا أبا الحسن، ما أحسن زوجتك و أجملها، ابشر يا أبا الحسن، فقد زوّجتك سيّدة نساء العالمين.

قال عليّ : فلما كان بعد شهر، دخل عليّ أخي عقيل فقال : و الله يا أخي، ما فرحت بشيء قطّ كفرحي بتزويجك فاطمة الزهراء بنت رسول الله صلی الله علیه و آله، يا

ص: 246


1- «فدفعها» - خ ل . (مؤلف)

أخي فما بالك لاتسأل رسول الله صلی الله علیه و آله أن يدخلها عليك فتقرّ أعيننا باجتماع شملكما ؟

فقلت : و الله يا أخي، إنّي لأُحبّ ذلك و ما يمنعني أن أسأل رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم إلّا حياء منه.

قال : أقسمت عليك إلّا قمت معي.

فقمنا نريد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فلقينا في طريقنا أُمّ أيمن مولاة رسول الله صلی الله علیه و آله

پس مسلمانان گفتند: او را تزویج کردی ای رسول خدا ؟ فرمود: آری. مسلمانان گفتند : خدا برای ایشان و بر ایشان مبارک گرداند و تفرقۀ ایشان را جمع کند. و رسول خدا رفت به سوی زن های خود و به آن ها خبر داد خوش حال شدند و اظهار شادی کردند.

علی علیه السلام گفت: رسول خدا به جانب من روی کرد و فرمود: ای ابوالحسن ، برو زره خود را بفروش و پولش را برای من بیاور تا برای تو و برای دخترم آن چه را که به صلاح شما است مهیّا کنم

علی گفت: زره خود را گرفتم و به بازار رفتم و آن را به چهار صد درهم سیاه هجری فروختم. عثمان بن عفّان آن را از من خرید و در هم ها را که بهای آن بود داد و زره را از من گرفت و گفت : ای ابو الحسن ، آیا من از تو به این زره سزاوار تر نیستم و تو از من به درهم ها سزاوار تر نیستی؟

گفتم: چرا.

گفت: اکنون این زره را بگیر؛ هدیه ای از من به تو باشد .

پس زره را گرفتم و با درهم ها خدمت رسول خدا رفتم و زره و درهم ها را در مقابل او گذاردم و او را خبر دادم به آن کاری که عثمان کرد ، پس پیغمبر صلی الله علیه و آله در حق او دعای خیر کرد. پس رسول خدا یک قبضه (1) از آن در هم ها را گرفت و ابوبکر را پیش خود خواند و به او داد و فرمود: ای ابابکر با این در هم ها آن چه صلاح است در خانۀ دخترم باشد برای او

ص: 247


1- قبضه: یک مشت از هر چیز

بخر و سلمان و بلال بن حمامه را همراه او روانه کرد تا در حمل آن چه می خرد او را یاری کنند.

ابوبکر گفت: در هم هایی که آن حضرت به من داد شصت و سه درهم بود و گفت: من به بازار رفتم و فراشی از کتان مصری که از پشم پر شده بود با قطعه ای از پوست دباغی شده و متکایی از پوست که از لیف درخت خرما پر شده بود و یک عبای خیبری و یک مشک برای آب - که با خود گفتم: این مشک خادم خانه است.- و چند کوزه و چند ظرف سفالی و یک مطهرۀ (1) آب و پرده ای نازک از پشم خریدم و بعضی از آن ها را خود برداشتم و بعضی از آن ها را سلمان و بعضی را بلال برداشتند و آن ها را آوردیم در پیش روی رسول خدا صلی الله علیه و آله، گذاردیم ، چون حضرت آن ها را دید گریه کرد و اشک هایش بر محاسنش جاری شد و سر خود را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: خدایا بر گروهی که عمدۀ ظرف های ایشان سفالی است، برکت ده

على علیه السلام فرمود : رسول خدا صلی الله علیه و آله باقی ماندۀ بهای زره را به امّ سلمه داد و فرمود: این ها را بردار نزد تو باشد یک ماه پس از این واقعه گذشت که من در امر فاطمه نزد پیغمبر نرفتم و چیزی نگفتم چون از رسول خدا صلی الله علیه و آله حیا می کردم الّا این که گاهی که با رسول خدا خلوت می کردم به من می فرمود: ای ابوالحسن ، زن تو چقدر نیکو و صاحب جمال است، بشارت باد تو را ای ابوالحسن که تو را با سیّدۀ زن های جهانیان تزویج نمودم

علی گفت: پس از گذشتن یک ماه برادرم عقیل نزد من آمد و گفت: به خدا قسم ای برادرم هرگز به خاطر چیزی به اندازۀ خوش حالیم از ازدواج تو با فاطمۀ زهرا دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله خوش حال نشدم ای برادر! چرا از رسول خدا صلی الله علیه و آله درخواست نمی کنی که او را بر تو داخل کند تا به سبب جمع شدن تفرقۀ شما، دیده های ما روشن شود؟ گفتم : و الله ای برادر من! هر آینه اجتماع ما با هم دیگر را دوست می دارم ، و چیزی جز حيا كردن من از رسول خدا صلی الله علیه و آله مانع درخواست من از او نمی شود .

ص: 248


1- مطهره : آفتابه .

گفت تو را سوگند می دهم که برخیزی تا با هم برویم. پس هر دو با هم برخاستیم که نزد پیغمبر برویم در بین راه که می رفتیم امّ ایمن کنیز رسول خدا صلی الله علیه و آله را ملاقات کردیم

ادامه خبر:

فذكرنا ذلك لها .

فقالت : لا تفعل ذلك يا أبا الحسن و دعنا نحن نكلّم في هذا ، فإنّ كلام النساء في هذا أحسن و أوقع في قلوب الرجال.

قال : ثم أثنت راجعة، فدخلت على أُمّ سلمة بنت أبي أُميّة بن المغيرة، زوج النبيّ صلی الله علیه و آله، فأعلمتها بذلك و أعلمت نساء رسول الله جميعاً. فاجتمع أُمّهات المؤمنين إلى رسول الله، و كان صلی الله علیه و آله في بيت عايشة، فأحدقن به قلن له : فديناك بآبائنا ورأمهاتنا يا رسول الله ! قد اجتمعنا لأمر لو أنّ خديجة في الأحياء لقرّت عينها .

قالت أُمّ سلمة : فلمّا ذكرنا خديجة بكى النبيّ ثمّ قال : خديجة، و أين مثل خديجة؟ صدّقتني حين كذّبني الناس و أيّدتني على دين الله ، و أعانتني عليه بمالها ، إنّ الله عزّ و جلّ أمرني أن أبشّر خديجة ببيت في الجنة من قصب الزمرّد ، لا صخب فيه و لا نصب.

قالت أُمّ سلمة : فقلنا : فديناك آباءنا و أمّهاتنا يا رسول الله ، إنّك لم تذكر من خديجة أمراً إلّا و قد كانت كذلك، غير أنّها قدمت إلى ربّها، فهنّاها الله بذلك و جمع بيننا و بينها في درجات جنّته و رحمته و رضوانه . يا رسول الله، هذا أخوك في الدين و ابن عمّك في النسب عليّ بن أبي طالب علیه السلام ، يحبّ أن يدخل على زوجته فاطمة و تجمع بها شمله

فقال رسول الله صلی الله علیه و آله : فما بال عليّ لا يسألني ذلك ؟

قلت : يمنعه من ذلك الحياء منك يا رسول الله.

ص: 249

قالت أُمّ أيمن : فقال لي رسول الله : انطلقي إلى عليّ فأتيني به.

قالت : فخرجت من عند رسول الله ، فإذا بعليّ ينتظرني ليسألني عن جواب رسول الله ، فلمّا رآني فقال : ما وراك يا أمّ أيمن ؟

أقلت : أجب رسول الله .

قال عليّ : فدخلت عليه و هو في حجرة عايشة، و قمن أزواجه و دخلن البيت . و أقبلت فجلست بين يديه مطرقاً إلى الأرض حياءً منه . فقال رسول الله : أتحبّ أن ندخل عليك زوجتك ؟

فقلت - و أنا مطرق - : نعم فداك أبي و أُمّي.

فقال : نعم حباً و كرامة يا أبا الحسن ، أدخلها عليك في ليلتنا هذه أو ليلة غد إن شاء الله . فقمت من عنده فرحاً مسروراً ، و أمر رسول الله أزواجه ليزّينّ فاطمة و ليطيبنّها ، و يفرش لها بيت ليدخلها عليّ ، ففعلن ذلك .

و أخذ رسول الله من الدراهم التي دفعها إلى أُمّ سلمة من ثمن الدرع عشرة دراهم فدفعها إلى عليّ ثم قال : اشْتَرِ سَمْناً وَ تَمْراً وَ أَقِطاً.

قال عليّ : فاشتريت بأربعة دراهم تمراً و بخمسة دراهم سمناً، و بدرهم أقطاً.

و أقبلت به إلى رسول الله صلی الله علیه و آله فحسر النبيّ عن ذراعيه و دعا بسفرة من أدم ، و جعل يشدخ التمر بالسمن و يخلطه بالأقط حتّى اتّخذه حيساً.

ثمّ قال لي: يا عليّ أدع من أحببت، فخرجت إلى المسجد و أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله ، فقلت : أجيبوا رسول الله صلی الله علیه و آله.

مطلب را برای او ذکر کردیم گفت : ای ابوالحسن این کار را نکن و بگذار ما در این باب سخن گوییم زیرا سخن زن ها در این موضوع برای مرد ها دل چسب تر است.

گفت: دو مرتبه برگشت و نزد امّ سلمه رفت و او و همۀ زن های پیغمبر را - که مادر های مؤمنان می باشند - را از مطلب آگاه کرد. همۀ ایشان در نزد رسول خدا - که در آن وقت در

ص: 250

خانۀ عایشه بود - جمع شدند دور او را گرفتند و گفتند: پدران و مادران ما فدای تو باد ای رسول خدا ما برای کاری جمع شده ایم که اگر خدیجه زنده بود، چشم او روشن می شد.

امّ سلمه گفت: چون خدیجه را یاد کردیم رسول خدا گریه کرد و فرمود: خدیجه، کو مانند خدیجه ؟ وقتی که مردمان مرا تکذیب می کردند مرا تصدیق کرد، و مرا بر دین خدا کمک می کرد و به وسیلۀ مال خود در ترویج آن مدد می نمود ، و خدا امر فرمود که او را به خانه ای در بهشت بشارت دهم که از جواهر و زمرّد بنا شده و هیچ اضطراب و سختی و مشقّتی در آن نیست .

امّ سلمه گفت: ما گفتیم: پدر ها و مادر های ما فدای تو باد ای رسول خدا! از خدیجه چیزی را یاد نکردی مگر این که همان طور بوده غیر از این که او به سوی پروردگار خود رفت و خدا به همین جهت بر او گوارا کرده و می کند و میان ما و او در درجات بهشت و رحمت و رضوان خود جمع کند

ای رسول خدا، این برادر تو در دین و پسر عموی تو، علی پسر ابوطالب، دوست دارد که بر زوجۀ خود، فاطمه در آید و تفرقۀ خود را به فاطمه جمع کند

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چرا از من درخواست آن را نمی کند؟

گفتم: حیای او از تو او را مانع شده، ای رسول خدا.

امّ ایمن گفت : پس رسول خدا به من فرمود: برو در طلب علی و او را به نزد من بیاور. من از نزد رسول خدا بیرون رفتم علی را یافتم منتظر من است که از جواب رسول خدا سؤال کند. چون مرا دید پرسید: چه جواب در پیش داری؟ گفتم: رسول خدا را اجابت کن.

علی گفت: پس من نزد رسول خدا رفتم در حجرۀ عایشه بود. چون وارد شدم زنان آن حضرت برخاستند و داخل خانه های خود شدند. من مقابل روی پیغمبر نشستم و از فرط حیا سرم را به زیر انداختم رسول خدا فرمود: آیا دوست می داری که زوجه ات را بر تو وارد کنم؟ همین طور که سرم به زیر افتاده بود گفتم: آری، پدر و مادرم فدای تو باد! فرمود: آری با محبّت و کرامت ای ابوالحسن در این شب ما یا فردا شب ان شاء الله. پس برخاستم و از نزد او شادان و خوش حال بیرون رفتم و رسول خدا به زن های خود امر

ص: 251

فرمود که فاطمه را زینت و خوش بو کنند و بیارایند و خانه ای برای او فرش کنند تا علی در آن درآید. زنان آن کار ها را انجام دادند.

و رسول خدا از درهم هایی که از بهای زره به امّ سلمه سپرده بود ، ده درهم برداشت و به علی داد و فرمود: خرما و روغن و کشک بخر.

علی گفت: چهار درهم از آن را خرما و پنج درهم از آن را روغن و یک درهم کشک خریدم و نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله آوردم ، پس آن حضرت آستین های خود را بالا زد و سفره ای خواست و خرما ها را روغن مالی کرد و آن ها را با کشک مخلوط نمود و از آن ها «حیس» ساخت. (حیس نام این نوع خوراک است) پس به من فرمود: یا علی، هر که را دوست می داری دعوت کن. من به جانب مسجد بیرون رفتم و به اصحاب رسول خدا گفتم :دعوت رسول خدا صلی الله علیه و آله را اجابت کنید

ادامه خبر:

فقام القوم بأجمعهم أقبلوا نحو رسول الله صلی الله علیه و آله ، فأخبرته : إنّ القوم كثير .

فجلّل رسول الله صلی الله علیه و آله السفرة بمنديل ثمّ قال: أدخل عَلَيّ عشرة بعد عشرة، ففعلت ذلك، فجعلوا يأكلون و يخرجون و السفرة لا ينقص ما عليها، حتّى لقد أكل من ذلك الحيس سبعمأة رجل وامرأة، كلّ ذلك ببركة كف رسول الله صلی الله علیه و آله

قالت أُمّ سلمة: ثمّ دعا النبيّ بابنته فاطمة و دعا بعليّ ، فأخذ عليّاً بيمينه و أخذ فاطمة بشماله ، فجمعهما إلى صدره فقبّل بين أعينهما، و دفع فاطمة إلى عليّ علیه السلام و قال: يا عليّ ! نعم الزوجة زوجتك . ثمّ أقبل على فاطمة و قال : يا فاطمة ، نعم البعل بعلك.

ثمّ قام معهما يمشي بينهما حتّى أدخلهما بيتهما الذي بنى لهما، ثمّ خرج من عندهما فأخذ بعضادتي الباب و قال : طهّركما الله و طهّر نسلكما، أنا سلم لمن سالمكما و حرب لمن حاربكما ، أستودعكما الله و أستخلفه عليكما.

قالّ عليّ علیه السلام: وَ مَکَثَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَعْدَ ذَلِکَ ثَلَاثاً لَا یَدْخُلُ عَلَیْنَا فَلَمَّا کَانَ

ص: 252

فِی صَبِیحَهِ الْیَوْمِ الرَّابِعِ جَاءَنَا لِیَدْخُلَ عَلَیْنَا فَصَادَفَ فِی حُجْرَتِنَا أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَیْسٍ الْخَثْعَمِیَّه ، فَقَالَ لَهَا مَا یَقِفُکِ هَاهُنَا وَ فِی الْحُجْرَهِ رَجُلٌ؟

فَقَالَتْ فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی إِنَّ الْفَتَاهَ إِذَا زُفَّتْ إِلَی زَوْجِهَا تَحْتَاجُ إِلَی امْرَأَهٍ تَتَعَاهَدُهَا وَ تَقُومُ بِحَوَائِجِهَا فَأَقَمْتُ هَاهُنَا لِأَقْضِیَ حَوَائِجَ فَاطِمَه و أقوم بأمرها.

فتغر غرت عيناه بالدموع و قال: یَا أَسْمَاءُ قَضَی اللَّهُ لَکِ حَوَائِجَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ.

قال عليّ علیه السلام : و كانت غداة قريرة و كنت أنا و فاطمة تحت العباء، فلمّا سمعنا كلام رسول الله صلی الله علیه و آله لأسماء لتقوم ، فقال : سألتكما بحقّي عليكما لا تفرّقا حتّى أدخل عليكما، فرجع كلّ واحد منّا إلى صاحبه و دخل علينا رسول الله صلی الله علیه و آله و جلس عند رؤوسنا ، و أدخل رجليه فيما بيننا، فأخذت رجله اليمنى و ضممتها إلى صدري، و أخذت فاطمة رجلها اليسرى فضمّتها إلى صدرها، و جعلنا ندني رجلي رسول الله صلی الله علیه و آله حتّى دفيت رجله.

قال لي: يا عليّ ، آتني بكوز من ماء . فأتيته بكوز من ماء، فتفل فيه ثلاثاً و قرأ عليه آيات من كتاب الله عزّ و جلّ و قال : يا علي، اشربه و اترك منه قليلاً. ففعلت ذلك ، فرشّ رسول الله صلی الله علیه و آله باقي الماء على رأسي و صدري و قال : أذهب الله عنك الرجس يا أبا الحسن و طهّرك تطهيراً.

ثمّ قال : آتني بماء جديد، فأتته فتفل فيه أيضاً ثلاثاً و قرأ عليه آيات من كتاب الله عزّ و جلّ و دفعه إلى ابنته فاطمة ورشّ النبيّ صلی الله علیه و آله باقي الماء عَلَی رَأْسِهَا وَ صَدْرِهَا و قال: أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْکِ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَکِ تَطْهِیراً

وَ أَمَرَنِی بِالْخُرُوجِ مِنَ الْبَیْتِ وَ خَلَا بِابْنَتِهِ وَ قَالَ کَیْفَ أَنْتِ یَا بُنَیَّهِ وَ کَیْفَ رَأَیْتِ زَوْجَک؟

قالت : یَا أَبَتِ خَیْرَ زَوْجٍ إِلَّا أَنَّهُ دَخَلَ عَلَیَّ نِسَاءٌ مِنْ قُرَیْشٍ وَ قُلْنَ لِی زَوَّجَکِ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ فَقِیرٍ لَا مَالَ لَهُ .

ص: 253

پس همه قوم برخاستند و به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله رو آوردند. من به آن حضرت خبر دادم که جمعیّت زیادند، رسول خدا سفره را با دستمالی که به آن وصل فرمود بزرگ تر کرد و فرمود : ده نفر، ده نفر، آن ها [را] بر من وارد کن. همین کار را کردم. می آمدند می خوردند و بیرون می رفتند و از سفره چیزی کم نمی شد، تا این که هفت صد نفر مرد و زن از آن غذای «حیس» خوردند و همۀ این ها به برکت کف مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله بود.

امّ سلمه گفت: پیغمبر دختر خود فاطمه را پیش خواند و علی را هم خواند پس علی را به دست راست خود و فاطمه را به دست چپ خود گرفت و هر دو را به سینه اش چسبانید و میان دو چشم شان را بوسید و دست فاطمه را به دست علی داد و فرمود: ای علی! زن تو خوب زنی است. پس رو به جانب فاطمه کرد و فرمود: ای فاطمه! شوهر تو خوب شوهری است. پس پیغمبر با آن ها برخاست در میان ایشان حرکت می کرد تا این که آن ها را داخل خانه ای که برای ایشان بنا کرده بودند نمود، و از نزد ایشان بیرون رفت و دو طرف چهار چوبۀ در را گرفت و فرمود: خداوند شما و نسل شما را طاهر گرداند ، و من راضیم از کسی که به شما و حکم شما راضی باشد و در جنگم با کسی که با شما و حکم شما در جنگ باشد و شما را به خدا می سپارم و خدا خلیفۀ من بر شما است (یا از او خلافت بر شما را طلب می کنم)

على علیه السلام گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله تا سه روز نزد ما نیامد. صبح روز چهارم، آمد که بر ما وراد شود مصادف شد با ساعتی که اسما دختر عمیس خثعمیّه در حجرۀ ما بود به او فرمود: چرا این جا توقّف کرده ای و حال آن که مرد در حجره است؟

گفت: پدر و مادرم فدای تو باد! دختر های جوان هنگام زفاف با شوهرشان محتاجند به زنی که امر آن ها را تعهّد کند و به حاجت هایی که دارند قیام کند و من به امر فاطمه به حاجت های او قیام می کنم و امر او را انجام می دهم. پس چشم های پیغمبر پر از اشک شد و فرمود: ای اسما، خدا حاجت های دنیا و آخرت تو را برآورد.

علی علیه السلام فرمود: صبح سردی بود و من و فاطمه در زیر عبا بودیم ، چون سخن پیغمبر را با اسما شنیدیم که برخیزد، فرمود به حقّی که بر شما دارم از شما درخواست می کنم از

ص: 254

هم دیگر جدا نشوید تا من بر شما وارد شوم. پس هر کدام از ما برگشتیم به سوی یار خود و پیغمبر صلی الله علیه و آله وارد شد و نزد سر های ما نشست و پا های خود را در میان ما درآورد، من پای راست او را گرفتم و به سینه چسبانیدم و فاطمه پای چپ او را گرفت و به سینۀ خود چسبانید، و ما پا های رسول خدا را به خود نزدیک می کردیم تا گرم شود.

به من فرمود: ای علی، یک کوزه آب برای من بیاور. کوزۀ آبی برای او آوردم ، بر آن دمید به نحوی که از لعاب دهان آن حضرت در آن ریخت؛ تا سه مرتبه و چند آیه ای از قرآن بر آن خواند و گفت: یا علی ، آن را بیاشام و کمی از آن را باقی گذار. پس همین کار را کردم ، آن حضرت باقی ماندۀ آب را بر سر و سینۀ من پاشید و فرمود: خدا هر نجاست و پلیدی را از تو ببرد و تو را طاهر گرداند ای ابوالحسن .

پس فرمود: کوزه ای دیگر با آب تازه برایم بیاور بر آن نیز دمید سه مرتبه و از لعاب دهان خود در آن ریخت و چند آیه از کتاب خدا بر آن خواند و به دختر خود داد تا آشامید و کمی از آن را باقی گذارد ، آن را بر سر و سینۀ او پاشید و فرمود: خدا هر پلیدی و نجاستی را از تو ببرد و تو را طاهر گرداند. و مرا به بیرون رفتن از خانه امر فرمود و با دختر خود خلوت کرد و گفت: دخترک من ،فاطمه چگونه ای؟ و شوهر خود را چگونه دیده ای ؟

گفت: ای پدر نیکو شوهری است الّا این که زن های قریش که نزد من آمدند گفتند : رسول خدا تو را با مرد محتاجی که هیچ مالی ندارد تزویج کرده.

ادامۀ خبر:

فقال لها رسول الله : مَا أَبُوکِ بِفَقِیرٍ وَ لَا بَعْلُکِ بِفَقِیرٍ وَ لَقَدْ عُرِضَتْ عَلَیَّ خَزَائِنُ الْأَرْضِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّهِ فَاخْتَرْتُ مَا عِنْدَ رَبِّی عَزَّ وَ جَل.

یَا بُنَیَّهِ لَوْ تَعْلَمِینَ مَا عَلِمَ أَبُوکِ لَسَمُجَتِ الدُّنْیَا فِی عَیْنَیْک. و الله یَا بُنَیَّهِ مَا أَلَوْتُکِ نُصْحاً إِنْ زَوَّجْتُکِ أَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَ أَکْثَرَهُمْ عِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً.

یَا بُنَیَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اطَّلَعَ إِلَی الْأَرْضِ اطِّلَاعَهً فَاخْتَارَ مِنْ أَهْلِهَا رَجُلَیْنِ فَجَعَلَ أَحَدَهُمَا أَبَاکِ وَ الْآخَرَ بَعْلَک

ص: 255

یَا بُنَیَّهِ نِعْمَ الزَّوْجُ زَوْجُکِ لَا تَعْصِی لَهُ أَمْراً

ثُمَّ صَاحَ بِی رَسُولُ اللَّهِ یَا عَلِیُّ فَقُلْتُ لَبَّیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ

قَالَ ادْخُلْ بَیْتَکَ وَ الْطُفْ بِزَوْجَتِکَ وَ ارْفُقْ بِهَا فَإِنَّ فَاطِمَهَ بَضْعَهٌ مِنِّی یُؤْلِمُنِی مَا یُؤْلِمُهَا وَ یَسُرُّنِی مَا یَسُرُّهَا أَسْتَوْدِعُکُمَا اللَّهَ وَ أَسْتَخْلِفُهُ عَلَیْکُمَا.

قال عليّ علیه السلام : فَوَ اللَّهِ مَا أَغْضَبْتُهَا وَ لَا أَکْرَهْتُهَا عَلَی أَمْرٍ حَتَّی قَبَضَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا أَغْضَبَتْنِی وَ لَا عَصَتْ لِی أَمْراً وَ لَقَدْ کُنْتُ أَنْظُرُ إِلَیْهَا

قال عليّ علیه السلام : ثُمَّ قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِیَنْصَرِفَ فَقَالَتْ لَهُ فَاطِمَهُ یَا أَبَتِ لَا طَاقَهَ لِی بِخِدْمَهِ الْبَیْتِ فَأَخْدِمْنِی خَادِماً تَخْدُمُنِی وَ تُعِینُنِی عَلَی أَمْرِ الْبَیْتِ

قال رسول الله : يا فاطمة، أيّما أحبّ إليك : خادم أو خير من الخادم؟

فقال عليّ علیه السلام: فقلت : قولي : خير من الخادم .

فقالت : يا أبه! خير من الخادم

فقال لها رسول الله صلی الله علیه و آله: تكبّرين الله في كلّ يوم أربعاً و ثلاثين تكبيرة، و تحمدينه ثلاثاً و ثلاثين مرّة، و تسبّحينه ثلاثاً و ثلاثين مرّة، فتلك مأة في اللسان و ألف في الميزان . يا فاطمة، إن قلتها في صبيحة كلّ يوم، كفاك الله ما أهمّك من أمر الدنيا و الآخرة. (1)

ترجمه:

رسول خدا فرمود: نه پدرت فقیر است و نه شوهرت فقیر است؛ هر آینه گنجینه های طلا و نقرۀ زمین را بر من عرضه داشتند و من آن چه را برگزیدم که نزد پروردگار من است و او غالب و بزرگ است.

ص: 256


1- مناقب خوارزمی : ص 343؛ کشف الغمّه : ج 1، ص 363؛ بحار الانوار: ج 43، ص 124 ؛ عوالم العلوم : ج 11، ص 318؛ لمعة البيضاء : ص 238

ای دخترک من ! اگر می دانستی آن چه را که پدرت می داند، دنیا در چشم تو قبیح و زشت می آمد به خدا سوگند یاد می کنم که من در نصیحت کردن به تو کوتاهی نکردم اگر تو را با پیش قدم ترین مردمان در اسلام آوردن و عالم ترین و عاقل ترین و بردبار ترین ایشان تزویج کردم .

ای دخترک من ! خدای عزّ و جل به زمین نگریست ، نگریستنی خاص ، و از اهل آن دو تن را برگزید: یکی از آن دو مرد پدرت بود ، و دیگری شوهرت.

ای دخترک من ! شوهر تو نیکو شوهری است. او را در هیچ امری نافرمانی نکن

پس رسول خدا مرا صدا زد، گفتم: لبّیک ای رسول خدا. فرمود: داخل شو در خانه ات و با زنت لطف کن و با او مدارا نما که فاطمه پارۀ تن من است آن چه او را به درد آورد مرا به درد آورد و آن چه او را شاد گرداند مرا شاد گرداند شما را به خدا می سپارم و او را خلیفۀ خود بر شما قرار می دهم.

على علیه السلام فرمود: به خدا سوگند یاد می کنم که بعد از این او را به غضب نیاورم ، و بر امری که مکروه خاطر او باشد و ادارش نکردم تا وقتی که خدای عزّ و جل روح او را به سوی خود قبض کرد و او هم مرا به غضب نیاورد و در هیچ امری مرا نا فرمانی نکرد به او که نگاه می کردم ، غم ها و اندوه ها به سبب نگاه کردن به او از دلم بیرون می رفت .

علی علیه السلام فرمود: پس از آن رسول خدا صلی الله علیه و آله برخاست که برود ، فاطمه گفت : ای پدر ! من طاقت خدمت خانه را ندارم، خادمی برای من برگمار که مرا خدمت کند و در امر خانه مرا کمک کند.

رسول خدا فرمود: کدام یک را بیش تر دوست داری: خادم را یا چیزی که بهتر از خادم باشد؟

على علیه السلام فرمود : گفتم : بگو: چیزی که بهتر از خادم باشد .

[پس فاطمه فرمود: ای پدر من آن چه بهتر از خادم است.]

پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: در هر روزی سی و چهار مرتبه «الله اکبر» بگو و سی و سه مرتبه «الحمد لله» و سی و سه مرتبه «سبحان الله» که مجموعاً صد مرتبه می شود به زبان،

ص: 257

و هزار مرتبه در میزان حساب می شود. ای فاطمه، اگر هر روز صبح آن را گفتی ، خدا تو را در آن چه فکر و قصد آن را داری از امر دنیا و آخرت کفایت می کند.

مؤلّف حقیر گوید : ازدواج فاطمۀ زهرا با امیرالمؤمنین (علیهما السلام) را جماعت بسیاری از بزرگان علمای اهل سنّت و جماعت در کتب خود به طرق کثیره روایت کرده اند، که محتوی چگونگی ازدواج ایشان در آسمان ها و زمین ، فضایل و مناقب ، و بسیاری از خصائص ایشان است که این مختصر گنجایش ذکر همۀ آن ها را ندارد ، و آن چه در این کتاب تذکّر داده شد و می شود، قطره ای است از بحار و اندکی است از بسیار . و از جملۀ آن ها است: محمّد بن یوسف گنجی شافعی ، سمعانی ، ابن بطّه در کتاب ابانه ، مسند احمد بن حنبل ، سنن ابی داود، فضائل احمد ، تاریخ خطيب، تاریخ بلاذری ، کتاب ابن شاهین ، حلیه ابو نعیم، مروزی در کتاب فضائل فاطمه ، عکبری در کتاب ابانه ، ابن مؤذّن ، ابن مردویه در کتاب فضائل امير المؤمنين ، خوارزمی در کتاب مناقب ، محبّ الدین احمد بن عبدالله در کتاب ذخائر العقبى ، محمّد بن عبّاس بن نجیح در کتاب فوائد ، حافظ محمّد بن محمود نجّار در کتاب تذييل تاریخ، ابو بشر محمّد بن احمد بن حمّاد انصاری ، معروف به دولابی در کتاب الذريّة الطاهرة، شيرويۀ ديلمي، یحیی بن معین در کتاب امالی، حافظ ابوالقاسم سليمان بن احمد بن ایّوب لخمی طبرانی صاحب کتاب معاجم، متوفّای سال 360 هجری که یکی از حفّاظِ محلّ وثوق و نزیل در اصفهان بوده.

تحفۀ خدا به علی و فاطمه علیهما السلام پس از ازدواج

محمّد بن یوسف گنجی شافعی به سند متّصل در باب هشتاد و نهم کتاب كفاية الطالب از صاحب کتاب معاجم، به طور مسند از عبدالله بن مسعود روایت کرده که گفت: به زودی برای شما حدیثی را که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم نقل خواهم

ص: 258

کرد ، تا این که گفت :

سمعت عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم في غزوة تبوك - و نحن نسير معه - يقول : إنّ الله تعالى أمرني أن أزوّج فاطمة عليّاً، ففعلت ، فقال جبرئيل : إنّ الله تعالى بنى جنّة من لؤلؤة قصبة بين كلّ قصبة إلى قصبة لؤلؤة من ياقوت مشدّدة بالذهب، و جعل سقوفها زبرجداً أخضر، و جعل فيها طاقات من اللؤلؤ مكلّلة بالياقوت ، ثمّ جعل عليها غرفاً، لبنة من ذهب و لبنة من فضّة و لبنة من درّ و لبنة من ياقوت و لبنة من زبرجد . ثمّ جعل فيها عيوناً تنبع في نواحيها و حقّت ، بالأنهار و جعل على الأنهار قباباً من درّ قد شعبت بسلاسل الذهب و حفّت بأنواع الشجر . و بنى في كلّ قصر قبّة ، و جعل فيه أريكة من درّة بيضاء غشّاها السندس و الاستبرق، فرش أرضها بالزعفران و فتق ما بين ذلك بالمسك و العنبر. و جعل في كلّ قبّة حوراء، و القبّة لها مأة باب على كلّ باب عينان جاریتان و شجرتان. في كلّ قبّة مفرش و مكتوب حول القباب آية الكرسيّ.

فقلت : يا جبرئيل ! لمن بنى الله عزّ و جلّ هذه الجنان ؟

قال : بناها لفاطمة و عليّ سوى جنّاتهما، تحفة أتحفهما الله ، و أقرّ يا محمّد عينك، صلّى الله عليك. (1)

از رسول خدا صلی الله علیه و آله در جنگ تبوک- که با او می رفتیم - شنیدم که می فرمود : خدای تعالی مرا امر کرد که فاطمه را با علی تزویج کنم، و چون تزویج کردم جبرئیل به من گفت: خدای تعالی بهشتی از لؤلؤ بنا کرد که بین هر ستونی تا ستون دیگر از یاقوت است که با طلا محکم بسته شده، و سقف های آن را از زبرجد سبز قرار داده، و طاق های آن را

ص: 259


1- دلائل الامامة : ص 50؛ مناقب : ج 3، ص 113 ، عوالم العلوم : ج 11، ص 65؛ مجمع الزوائد : ج 9، ص 204 ؛ تاريخ مدينة دمشق : ج 1، ص 236؛ محاسن : ص 192 ؛ نوادر المعجزات : ج 98، ص 16 ؛ مقتل الحسین ، تألیف خوارزمی : ج 1، ص 76؛ كفاية الطالب : ص 320؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 41

از لؤلؤ مزیّن به یاقوت قرار داده، و غرفه هایی در آن قرار داد که یک خشت آن از طلا و یک خشت آن از نقره و یک خشت آن از درّ و یک خشت آن از یاقوت و یک خشت آن از زیرجد است و در آن چشمه های جوشنده ای قرار داده که نهر هایی اطراف آن ها را در برگرفته و بالای آن نهر ها، قبّه هایی از دُرّ قرار داده که به زنجیر های طلا شعبه شعبه می شود و دور آن قبّه ها را انواع درخت ها احاطه کرده و در هر قصری قبّه ای بنا نموده،

و در هر قبّه تختی قرار داده از یک دانه دُرّ سفید و آن را به سندس و استبرق پوشانیده و فرش زمین آن را به زعفران پیراسته که در میان آن مشک و عنبر آمیخته ، و در هر قبّه ای حوریّه ای ،است و برای هر قبّه ای صد در قرار داده که بر هر دری دو چشمۀ جاری و دو درخت است و هر قبّه ای مفروش و در اطراف آن آیة الکرسی نوشته شده.

گفتم: ای جبرئیل، این بهشت را خدا برای چه کسی آفریده؟

گفت: خدا آن را برای فاطمه و علی آفریده و این غیر از بهشت های ایشان است. تحفه ای است که خدا به ایشان تحفه داده چشمت روشن باد ای رسول خدا و رحمت همیشگی خدا بر تو باد !

در بحار الانوار از تاریخ خطیب و کتاب ابن مردویه و ابن مؤذّن و شیرویۀ دیلمی ، به سند های خودشان از علی بن جعد به سند خود از ابن عبّاس و جابر روایت کرده اند که گفتند:

لما كانت الليلة التي زفّت فاطمة إلى عليّ، كان النبيّ أمامها و جبرئيل عن يمينها و ميكائيل عن يسارها و سبعون ألف ملك من خلفها يسبّحون الله يقدّسونه حتّى يطلع الفجر .(1)

شب زفاف که فاطمه را به خانه علی می بردند پیغمبر در جلو او می رفت و جبرئیل از

ص: 260


1- روضة الواعظين : ص 147 ؛ دلائل الامامة : ص 102 ؛ عيون المعجزات : ص 51؛ مناقب : ج 3 ، 130 ؛ اقبال الاعمال : ج 3، ص 12 ، مدينة المعاجز : ج 2، ص 351؛ تاریخ بغداد : ج 5، ص 211 ؛ میزان الاعتدال : ج 1 ص 361؛ جزء الحميري : ص 29؛ بحار الانوار: ج 43، ص 92 .

طرف راست او و میکائیل از طرف چپ او و هفتاد هزار فرشته از پشت سر او می رفتند و خدا را تا طلوع فجر تسبیح و تقدیس می کردند.

و نیز در بحار الانوار از ابن شاهین به اسناد خود از ابی ایّوب روایت کرده که گفت:

قال النبي صلی الله علیه و آله لفاطمة : إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ مِمَّنْ قَدْ عَرَفْتِ قَرَابَتَهُ وَ فَضْلَهُ مِنَ اَلْإِسْلاَمِ وَ إِنِّی سَأَلْتُ رَبِّی أَنْ یُزَوِّجَکِ خَیْرَ خَلْقِهِ وَ أَحَبَّهُمْ إِلَیْهِ وَ قَدْ ذَکَرَ مِنْ أَمْرِکِ شَیْئاً فَمَا تَرَیْنَ فَسَکَتَتْ فَخَرَجَ رَسُولُ اَللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ هُوَ یَقُولُ اَللَّهُ أَکْبَرُ سُکُوتُهَا إِقْرَارُهَا (1)

پیغمبر صلی الله علیه و آله به فاطمه فرمود: علی بن ابی طالب از کسانی است که خویشاوندی و فضل او را در اسلام شناخته ای ، و من از پروردگار خود خواستم که تو را با بهترین خلق و محبوب ترین ایشان نزد خود تزویج کند، و او چیزی از امر تو یاد فرمود، پس نظر تو چیست؟ فاطمه ساکت شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله از خانه بیرون آمد در حالی که می گفت: الله اکبر ، سکوت او اقرار او است.

و از ابن مردویه نیز روایت کرده که آن حضرت به علی فرمود:

تَکَلَّمْ خَطِیباً لِنَفْسِکَ .

فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی قَرُبَ مِنْ حَامِدِیهِ وَ دَنَا مِنْ سَائِلِیهِ ، وَ وَعَدَ الْجَنَّهَ مَنْ یَتَّقِیهِ وَ أَنْذَرَ بِالنَّارِ مَنْ یَعْصِیهِ. نَحْمَدُهُ عَلَی قَدِیمِ إِحْسَانِهِ وَ أَیَادِیهِ حَمْدَ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ خَالِقُهُ وَ بَارِیهِ وَ مُمِیتُهُ وَ مُحْیِیهِ وَ مُسَائِلُهُ عَنْ مَسَاوِیهِ وَ نَسْتَعِینُهُ وَ نَسْتَهْدِیهِ وَ نُؤْمِنُ بِهِ وَ نَسْتَکْفِیهِ. وَ نَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ ، شَهَادَهً تَبْلُغُهُ وَ تُرْضِیهِ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ صَلَاهً تُزْلِفُهُ وَ تُحْظِیهِ و

ص: 261


1- امالی طوسی : ص 40 ، مناقب : ج 3، ص 14؛ محتضر ص 137 ؛ لمعة البيضاء : ص 242؛ بحار الانوار : ج 43، ص 161 .

وَ تَرْفَعُهُ وَ تَصْطَفِیهِ وَ النِّکَاحُ مِمَّا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ وَ یَرْضیهُ وَ اجْتِمَاعُنَا مِمَّا قَدَّرَهُ اللَّهُ وَ أَذِنَ فِیهِ وَ هَذَا رَسُولُ اللَّهِ ص زَوَّجَنِی ابْنَتَهُ فَاطِمَهَ عَلَی خَمْسِمِائَهِ دِرْهَمٍ وَ قَدْ رَضِیتُ فَاسْأَلُوهُ وَ اشْهَدُوا

وَ فِی خَبَرٍ وَ قَدْ زَوَّجْتُکَ ابْنَتِی فَاطِمَهَ عَلَی مَا زَوَّجَکَ الرَّحْمَنُ وَ قَدْ رَضِیتُ بِمَا رَضِیَ اللَّهُ لَهَا فَدُونَکَ أَهْلَکَ فَإِنَّکَ أَحَقُّ بِهَا مِنِّی.

وَ فِی خَبَرٍ فَنِعْمَ الْأَخُ أَنْتَ وَ نِعْمَ الْخَتَنُ أَنْتَ وَ نِعْمَ الصَّاحِبُ أَنْتَ وَ کَفَاکَ بِرِضَی اللَّهِ رِضًی فَخَرَّ عَلِیٌّ سَاجِداً شُکْراً لِلَّهِ تَعَالَی وَ هُوَ یَقُولُ : ﴿ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ ﴾ (1) - الآية .

فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: آمين .

فَلَمَّا رَفَعَ رَأْسَهُ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و اله بَارَکَ اللَّهُ عَلَیْکُمَا وَ بَارَکَ فِیکُمَا وَ أَسْعَدَ جَدَّکُمَا وَ جَمَعَ بَیْنَکُمَا وَ أَخْرَجَ مِنْکُمَا الْکَثِیرَ الطَّیِّبَ ثُمَّ أَمَرَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله بِطَبَقِ بُسْرٍ وَ أَمَرَ بِنَهْبِهِ وَ دَخَلَ حُجْرَهَ النِّسَاءِ وَ أَمَرَ بِضَرْبِ الدَّفِّ. (2)

پیغمبر به علی فرمود: سخن بگو و برای خودت خطبه بخوان.

پس گفت: ستایش مختصّ خدایی است که هر که او را ستایش کند به او نزدیک می شود خدا، و هر که از او بخواهد به او نزدیک شود، و بهشت را به کسانی وعده داده است که از او بپرهیزند و هر که نافرمانی او را کند به آتش ترسانیده است. او را بر احسان قدیم او و نعمت های او ستایش می کنیم به سان ستایش کردن کسی که می داند خدا آفرینندۀ او و نعمت دهنده و پدید آورنده و میراننده و زنده کننده و سؤال کننده از بدی های او است. و از او یاری می طلبیم و طلب هدایت می کنیم و به او می گرویم و می خواهیم که امور ما را کفایت کند و شهادت می دهیم به این که خدایی جز الله نیست یکتایی که هیچ شریک و

ص: 262


1- نمل (27) : 19
2- مناقب : ج 3، ص 127 ؛ لمعة البيضاء : ص 253؛ بحار الانوار: ج 43، ص112.

انبازی ندارد؛ شهادتی که به او برسد و او را خشنود کند و شهادت می دهیم به این که محمّد بنده و فرستاده او است؛ صلواتی که او را رستگار کند و از آن بهره مند شود و او را بالا برد و برگزیند.

و نکاح از اموری است که خدا به آن امر فرموده و موجب رضایت او است ، و جمع شدن ما از چیز هایی است که خدا تقدیر کرده و به آن اذن داده است، و این است رسول خدا صلی الله علیه و آله که فاطمه دختر خود را با من تزویج کرده است به صداق پانصد درهم، پس از او سؤال کنید و شاهد باشید.

و در خبر دیگر است که فرمود : دختر خود فاطمه را با تو تزویج کردم به صداق آن چه که خدای بخشنده تو را تزویج کرده است و راضی شدم به آن چه که خدا به آن برای او راضی است پس این اهل توست در مقابل تو و تو نسبت به او از من سزاوارتری.

و در خبر دیگر است که فرمود: تو خوب برادری هستی و خوب دامادی هستی و خوب رفیقی هستی! و رضایت خدا تو را کفایت می کند، رضایتی نیکو . پس علی علیه السلام برای سپاس گزاری از خدای تعالی سجده کرد و می گفت: «پروردگار من، که سپاس گزاری نعمتت را که به من ارزانی داشتی به من الهام کن...». و رسول خدا صلی الله علیه و آله آمین گفت .

چون سر خود را بلند کرد، پیغمبر فرمود: خدا بر شما و در حق شما مبارک گرداند و کوشش شما را نیکو گرداند و میان شما جمع کند و از شما ذریّه پاکیزۀ بسیاری بیرون آورد پس پیغمبر فرمود طبق خرمایی بیاورند و گفت: در خوردن از یک دیگر پیشی بگیرند ، و داخل حجره زن ها شد و امر کرد که دف بزنند.

کیفیت بردن فاطمه علیها السلام به خانه علی علیه السلام

از ابن بابویه در کتاب مولد فاطمه روایت شده است:

أمر النبي صلی الله علیه و آله بنات عبدالمطّلب و نساء المهاجرين و الأنصار، أن يمضين في صحبة فاطمة ، و أن يفحرن و يرجزن و يكبّرن و يحمدن و لا يقولنّ ما لا يرضى

ص: 263

الله .

قال جابر : فأركبها على ناقته - و في رواية: على بغلته الشهباء - و أخذ سلمان زمامها و حولها سبعون حوراء، و النبيّ و حمزة و عقيل و جعفر و أهل البيت يمشون خلفها مشتهرين سيوفهم، و نساء النبيّ قدّامها يرجزن، فأنشأت أمّ سلمة:

سرن بعون الله جاراتي *** و اشكرنه في كل حالات

و اذكرن ما أنعم ربّ العلى *** من كشف مکروه و آفات

فقد هدانا بعد كفر و قد *** أنعشنا ربّ السماوات

و سرن مع خير نساء الورى *** تفدى بعمّات و خالات

يا بنت من فضله ذوالعلى *** بالوحي منه و الرسالات

ثم أنشأت عايشة :

يا نسوة استترن بالمعاجر *** و اذكرن ما يحسن في المحاضر

و اذكرن ربّ الناس إذ يخصّنا *** بدينه مع كلّ عبد شاكر

و الحمد لله على إفضاله *** و الشكر لله العزيز القادر

سرن بها فالله أعطى ذكرها *** و خصّها منه بطهر طاهر

ثم قالت حفصة :

فاطمة خير نساء البشر *** و من لها وجه كوجه القمر

فضّلك الله على كلّ الورى *** بفضل من خصّ بآي الزُّمَر

زوّجك الله فتىً فاضلاً *** أعني عليّاً خير من في الحضر

فسرن جاراتي بها فإنّها *** كريمة بنت عظيم الخطر

ثم قالت معاذة أُمّ سعد بن المعاذ :

أقول قولاً فيه ما فيه *** و أذكر الخير و أُبديه

ص: 264

محمّدخير بني آدم *** ما فيه من كبر ولاتيه

بفضله عرّفنا رشدنا *** فالله بالخير يجازيه

و نحن مع بيت نبىّ الهدى *** ذي شرف قد مكنت فيه

في ذروة شامخة أصلها *** فما أرى شيئاً يدانيه

و كانت النسوة رجعن أوّل بيت من كلّ رجز، ثم يكبّرن و دخلن الدار.

ثمّ أنفذ رسول الله إلى عليّ و دعاه إلى المسجد ، ثم دعا فاطمة ، فأخذ يديها و وضعها في يده و قال : بارك الله في ابنة رسول الله .

كتاب ابن مردويه : إنّ النبيّ سأل ماء فأخذ منه جرعة ، فتمضمض بها ، ثمّ مجّها فی القعب، ثمّ صبّها على رأسها ، ثمّ قال : اقبلي ، فلمّا أقبلت نضح من بين ثدييها ، ثمّ قال : ادبري فلمّا أدبرت نضح من بين كتفيها و دعا لهما.

و قال : اللهمّ بارك فيهما و بارك عليهما، و بارك في نسلهما (1) .(2)

پیغمبر صلی الله علیه و آله دختران عبدالمطلّب و زنان مهاجرین و انصار را امر فرمود که با فاطمه بروند و شادی کنند و رجز بخوانند و تکبیر بگویند و خدای را حمد کنند و چیزی را که خدا راضی نباشد نگویند.

جابر گفت : پس آن حضرت، فاطمه را بر ناقه خود سوار کرد - و در روایت دیگر: بر استر مخصوص خود - و سلمان زمام او را می کشید و در اطراف فاطمه هفتاد حوریّه گرد آمدند. و پیغمبر و حمزه و عقیل و جعفر و اهل بیت از عقب او با شمشیر های کشیده روانه شدند و زن های پیغمبر در پیش روی او رجز خوانان می رفتند.

امّ سلمه سرودی را خواند که ترجمه آن این است :

ص: 265


1- «شبليهما» - خ ل . (مؤلف)
2- مناقب آل ابی طالب : ج 3، ص 131؛ مناقب على بن أبي طالب و ما نزل من القرآن في على ص 199 ح 277؛ بحارالانوار: ج 43 ، ص 115 ، احقاق الحق : ج 19 ، ص 132 ؛ عوالم العلوم : ج 11، ص 300 .

رویدای دختران به یاری کردگار *** گوئید هر حالتی سپاس پروردگار

نعمت حق را کنید یاد دمادم همه *** که کرده ما را به لطف زهر بلا برکنار

داده است ما را نجات ز کفر و غیّ و ضلال *** راه هدایت به او نموده ایم اختیار

روید با بهترین زنان هر دو جهان *** فدای او جان ما و جان خویش و تبار

دختر ختم رسل که داده او را خدا *** فضیلت وحی خویش برون ز حدّ و شمار

ترجمه سرود عایشه

عایشه گفت:

لباس ستر و عفاف به بر کنید ای زنان *** نکو سخن سر کنید به گاه نطق و بیان

داده شما را خدا به دین خود اختصاص *** به یاد او در سپاس کوشید چون بندگان

حمد خدا را سزا است که برتری دادتان *** سپاس او را رواست به قدرت و عزّ و شان

روید با فاطمه که کرده حقّش عطا *** پاکی و پاکیزگی فزون تر از دیگران

ترجمه سرود حفصه

حفصه گفت:

بهتر زن های دهر دختر پیغمبر است *** صورت زیبای او هم چو مه انور است

ص: 266

فضیلتش داده حق بر همه خلق خود *** به فضل خیر البشر که بر سران افسر است

داده تو را همسری فاطمه هم چون علی *** که از همه همسران افضل و بالا تر است

رویدای دختران به همرهش زان که او *** کریمه دخت رسول حبیبه داور است

ترجمه سرود معاذه مادر سعد بن معاذ

مادر سعد بن معاذ گفت:

به گفته ای دم زنم که هست در او نهان *** هر آن چه در او بود ز خیر گویم عیان

خیر بنی آدم است رسول ربّ جلیل *** ز کبر و نخوت تهی با همه کس مهربان

رشد و هدایت از او ز فضل او یافتیم *** دهد جزایش خدا به خیر در هر زمان

مائیم بر اهل او پیر و خدمت گزار *** زان که به عزّ و شرف نیست چو او در جهان

مقام او بس بلند مرتبه اش ارجمند *** در هم ممکنات نیست به مانند آن

زن ها هر بیتی را که می خواندند از هر رجز و سرودی باز بر می گشتند بیت اوّل آن را می خواندند و پس از آن تکبیر می گفتند تا این که داخل خانه شدند. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی علی فرستاد و او را به مسجد خواند و پس از آن فاطمه را پیش خود خواند و دو دست او را گرفت و در دست علی گذارد و فرمود: خدا بر دختر رسول خدا مبارک گرداند!

در کتاب ابن مردویه آمده است: رسول خدا آب خواست و از آن جرعه ای گرفت و مضمضه کرد و آب را در ظرف برگرداند و آن را بر سر فاطمه ریخت، پس فرمود: پیش

ص: 267

بیا، چون پیش آمد، پاشید میان دو پستان او و فرمود : پشت کن، چون پشت کرد در میان دو شانه او پاشید و برای هر دو دعا کرد و گفت: خدایا در ایشان مبارک گردان و بر ایشان مبارک گردان و در نسل ایشان (یا در دو فرزند ایشان) برکت بده

مؤلف گوید: اخبار ازدواج فاطمه بسیار است، در این مختصر به اقتصار و اختصار کوشیده شد ، و سخن خود را در این فصل پایان می دهم

ص: 268

فصل نهم :مختصری از فضائل امیر مؤمنان و نام پاره ای از کتب عامّه که در مناقب آن جناب نوشته شده

اشاره

همانا در عظمت مقام و بلندی مرتبۀ شفیعۀ امّت و خاتون قیامت، فاطمه زهرا (سلام الله علیها) این جمله مبارک کفایت می کند:

﴿ لَوْ لاَ أَنَّ اَللَّهَ خَلَقَ أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ لَمّا کانَ لِفَاطِمَۀ کُفْواً عَلَی اَلْأَرْضِ.﴾ (1)

اگر خدا امیر المؤمنین (علیه السلام) را نیافریده بود کسی مساوی و لایق همسری برای فاطمه در روی زمین نبود.

ابن بابویه رحمه الله در کتاب عیون اخبار الرضا به سند متّصل از حضرت رضا علیه السلام پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت نموده که :

﴿ قال عليّ علیه السلام: قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: یَا عَلِیُّ لَقَدْ عَاتَبَنِی رِجَالٌ مِنْ قُرَیْشَ فِی أَمْرِ فَاطِمَةَ وَ قَالُوا خَطَبْنَاهَا إِلَیْکَ فَمَنَعْتَنَا وَ زَوَّجْتَ عَلِیّاً فَقُلْتُ لَهُمْ: وَ اللَّهِ مَا أَنَا مَنَعْتُکُمْ وَ زَوَّجْتُهُ بَلِ اللَّهُ مَنَعَکُمْ وَ زَوَّجَهُ فَهَبَطَ عَلَیَّ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ یَقُولُ: لَوْ لَمْ أَخْلُقْ عَلِیّاً لَمَا کَانَ لِفَاطِمَةَ کُفْوٌ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ من آدَمُ و مَنْ دُونَهُ ﴾ (2)

علی علیه السلام: گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود: یا علی، مردانی از قریش در امر فاطمه

ص: 269


1- مناقب : ج 2، ص 29؛ بحار الانوار: ج 43، ص 107 .
2- عيون اخبار الرضا علیه السلام : ج 2، ص 203 ، فصول المهمّه : ج 1، ص 408 ؛ بحار الانوار: ج 43، ص92.

مرا عتاب کردند و گفتند: ما او را از تو خواستگاری نمودیم و ما را منع کردی و با علی تزویج کردی . به ایشان گفتم : به خدا سوگند که من شما را منع نکردم و با او تزویج کردم ، بلکه خدا شما را منع کرد و او را تزویج کرد، پس جبرئیل فرود آمد و گفت : ای محمّد ، خدای جلّ جلاله می فرماید: اگر علی را نیافریده بودم هر آینه کسی در روی زمین مساوی و لایق همسری فاطمه نبود ؛ از آدم و غیر آدم .

مؤلّف حقیر گوید: این حدیث شریف به طرق مختلف با اندک تغییری روایت شده و از جمله شواهدی است که بر برتر بودن علی و فاطمه علیهما السلام از همه انبیا و مرسلین غیر از خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله دلالت دارد ، علاوه بر شواهد و دلائل دیگری که از طرق خاصّه و عامّه روایت شده و در کتب متقدّمین و متأخّرین ایشان تصریح و نقل شده و هم چنین نشان می دهد که احدی از انبیا و مرسلین از آدم تا خاتم صلی الله علیه و آله، غیر از وجود مبارک امیر المؤمنین علی علیه السلام لیاقت کفویّت و همسری با صدّیقه طاهره علیها السلام را نداشته اند. و شرح فضائل و مناقب آن حضرت از حيّز شماره و احصا بيرون است. نگارنده این اوراق را در نظر آمد که پاره ای از روایات آن از طرق برادران اهل سنّت و جماعت را - برای آگاه شدن برادران دینی - خاطر نشان نمایم.

روایت اول

ابو المؤيّد، موفّق بن احمد بکری مکّی ،حنفی، معروف به اخطب خوارزم در کتاب مناقب خود، چاپ نجف اشراف، در صفحۀ 2 به دو سند متّصل از ابن عبّاس از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که گفت:

﴿ قال رسول الله صلی الله علیه و آله : لَوْ أَنَّ اَلغیاظ أَقْلاَمٌ وَ اَلْبَحْرَ مِدَادٌ وَ اَلْجِنَّ حُسَّابٌ وَ اَلْإِنْسَ کُتَّابٌ مَا أَحْصَوْا فَضَائِلَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ ﴾ (1)

ص: 270


1- مناقب خوارزمی: ص 328؛ ينابيع المودّة لذوى القربى: ج 2، ص 285؛ بحار الانوار: ج 40، ص75.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اگر همۀ درخت ها قلم گردد و همه دریا ها مركّب شود و همه جنّان حساب کننده شوند و همۀ آدمیان نویسنده گردند ، فضیلت های علی بن ابی طالب را نمی توانند بشمارند و احصا کنند

روایت دوم

و نیز در همان کتاب به همان سند از ابن شاذان به طور مسند از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که فرمود:

﴿ إنَّ اللّهَ جَعَلَ لِأَخی عَلِیٍّ فَضائِلَ لا تُحصی کَثیرَۀً؛ فَمَنْ ذَکَرَ فَضِیلَۀً مِنْ فَضَائِلِهِ مُقِرّاً بِهَا، غَفَرَ اَللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ و ما تَأخَّر ، وَ مَنْ کَتَبَ فَضِیلَهً مِنْ فَضَائِلِهِ لَمْ تَزَلِ اَلْمَلاَئِکَهُ تَسْتَغْفِرُ لَهُ مَا بَقِیَ لِتِلْکَ اَلْکِتَابَهِ [رَسْمٌ] وَ مَنِ اِسْتَمَعَ إِلَی فَضِیلَهٍ مِنْ فَضَائِلِهِ غَفَرَ اَللَّهُ لَهُ اَلذُّنُوبَ اَلَّتِی اِکْتَسَبَهَا بِالاِسْتِمَاعِ وَ مَنْ نَظَرَ اِلى كِتَاب مِنْ فَضائِلِهِ، غَفَرَ اَللَّهُ لَهُ اَلذُّنُوبَ اَلَّتِی اِکْتَسَبَهَا بِالنَّظَرِ .

فقال : اَلنَّظَرُ إِلَی أخي عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عِبَادَة، و ذكره عِبَادَة، و لا یَقبَلُ الله إیمانَ عَبدٍ إلّا بِوَلایَتِة وَ البَراءَة مِن أعدائِهِ. ﴾ (1)

خدا برای برادرم علی فضیلت های بسیاری قرار داده کسی که فضیلتی از فضائل او را ذکر کند در حالی که آن را پذیرفته باشد، خدا گناهان گذشته و آیندۀ او را می آمرزد ، و کسی که فضیلتی از فضائل او را بنویسد، [تا وقتی که اثری از آن نوشته باقی باشد،] فرشتگان برای او طلب آمرزش می کنند و کسی که فضیلتی از فضائل او را گوش کند خدا گناهانی را که او با گوش کردن مرتکب شده می آمرزد، و کسی که به نوشته ای از فضائل او نظر کند خدا گناهانی که او با نظر کردن انجام داده می آمرزد. نظر کردن به برادرم علی بن ابی طالب عبادت است و یاد کردن او عبادت است و خدا ایمان بنده ای را نمی پذیرد

ص: 271


1- مناقب خوارزمی : ص 33؛ کشف اليقين : ص 4 ؛ ينابيع المودّة لذوی القربی : ج 1، ص 364

مگر به دوست داشتن او و بیزاری جستن از دشمنان او .

روایت سوم

و نیز خوارزمی در مناقب به سند خود از ابن عبّاس روایت کرده که :

قال رجل لابن عباس : سبحان الله ! ما أكثر مناقب عليّ و فضائله ! إنّي لأحسبها ثلاثة آلاف

فقال ابن عباس : أو لا تقول إنّها إلى ثلاثين ألفاً أقرب . (1)

مردی از روی (تعجّب) به ابن عبّاس گفت: سبحان الله ! چقدر منقبت ها و فضیلت های علی زیاد است [من آن ها را سه هزار می پندارم.]

ابن عبّاس گفت : آیا نمی گویی آن ها به سی هزار نزدیک تر است.

صاحب مناقب، اخطب خطبا پس از بیان این خبر گفته:

کلام ابن عبّاس دلالت دارد بر آن چه که امام حافظ احمد بن حنبل رضی الله عنه گفته ، و او - چنان چه اصحاب حدیث تعریف کرده اند - [در علم حدیث] بهترین اقران خود و پیشوای زمانه اش [بوده] و در این فن به او اقتدا می شده و سوار میدانی بوده در حافظیّت که از سوار های این میدان مسابقه را می برده. و روایت او در مورد ایشان مقبول و مورد تصدیق همه بوده، به خاطر آن که دانسته شده امام احمد بن حنبل و کسانی که به روش او بوده اند و راه او را می پیمودند و هیزم ریسمان او بودند و مجلس او را پر می کردند میل شان به برتر دانستن شیخین بوده - رضى الله عنهما و ارضاهما - ( سایه بیندازد خدا بر سر ما به سایه خشنودی ایشان ). روایت او در مورد ایشان مانند عمود صبح است که پوشاندن آن ممکن نباشد. و آن روایت چنین

ص: 272


1- مناقب خوارزمی ص 33؛ نظم درر السمطين : ص 80؛ شواهد التنزيل : ج 1، ص 31؛ بحارالانوار ج 40 ، ص 49 .

است:

روایت چهارم

(به سند خود روایت کرده) از منصور طوسی که گفت:

سمعت عن أحمد بن حنبل يقول : ما جاء لأحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله من الفضائل مثل ما جاء لعليّ بن أبي طالب علیه السلام (1)

از احمد بن حنبل شنیدم که می گفت: برای هیچ یک از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله فضائلی مانند آن چه برای علی بن ابی طالب علیه السلام آمده، نیامده است.

همانا مؤلّف حقیر گوید: [همان گونه که سیّد محمد رضا موسوی خرسان در مقدّمۀ خود بر مناقب خوارزمی بیان نموده ] احمد بن حنبل کسی نبوده که نسبت به وجود مبارک امیر مؤمنان علی علیه السلام متّهم به غلوّ و اغراق گویی باشد، [بلکه] از کسانی بوده که خلفا ، به خصوص خلیفۀ اوّل و خلیفۀ دوم را از علی علیه السلام برتر می دانسته است، چنان چه خوارزمی در مناقب به آن تصریح کرده است و کلام او واقع گویی بوده و کلام وقتی قیمت دارد که از روی واقع گفته شود و از غلوّ و مبالغه دور باشد. و اگر ابن حنبل این سخن را در حقّ یکی از خلفا یا غیر آن ها می گفت از حقیقت خارج بود و پذیرفته نمی شد و صدور این کلام ناشی از اعتدال حبّ و بغض او و راستی ملاک سنجش اشخاص و شناسایی شخصیّت های آن ها بوده ، به این جهت خدا حق را به زبان او جاری کرده

و از این باب است که احمد بن حنبل و اسماعیل بن اسحاق قاضی و احمد بن

ص: 273


1- مناقب خوارزمی : ص 33؛ کشف الغمّه : ص 418؛ استیعاب : ج 3، ص 51؛ ترجمة الامام عليّ بن ابي طالب من تاريخ دمشق لابن عساکر الشافعی : ج 3، ص 63 ح 1108 ؛ شواهد التنزيل : ج 1 ، ص 19، ح 7 ، 8، 9 ؛ كفاية الطالب : ص 253 ، صواعق المحرقه : ص 72 چاپ میمنیّه و ص118 چاپ محمّدیّه .

شعیب بن علی نسائی - بنا بر آن چه ابن عبدالبرّ در جزء دوم استيعاب، صفحه 466، و ابن حجر در صواعق محرقه، طبع مصر، صفحه 74 ، و شبلنجی در نور الابصار، صفحۀ 73 ، ( البتّه ابن حجر و شبلنجی نام ابو علی نیشابوری را نیز افزوده اند) نقل کرده اند گفته اند:

لم يرد في حقّ أحد من الصحابة بالأسانيد الحسان أكثر ما جاء في عليّ علیه السلام. (1)

در حقّ هیچ یک از صحابه بیش تر از آن چه با سند های نیکو در حقّ على علیه السلام آمده ، وارد نشده است.

در بعضی به جای کلمه «لم يرد في حقّ أحد» ، «لم يرو في فضائل أحد» است و به جای کلمۀ «ما جاء في عليّ» ، «ما روي في فضايل عليّ» است .(2)

و حتّى ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ، متوفّای سال 255 هجری ، که کسی است که در انحراف از امام علیه السلام شاخص بوده و خلفای پیش از او را بر او ترجیح می داده، - بنا بر نقل بعضی از بزرگان از ثعالبی که یکی از علمای عامّه است ، در كتاب ثمار القلوب او ، صفحة 67 - چنین گفته است:

لا يعلم رجل في الأرض متى ذكر السبق في الإسلام و التقدّم فيه ، و متى ذكر النجدة و الذبّ عن الإسلام، و متى ذكر الفقه في الدين ، و متى ذكر الزهد في الأموال التي تتناصر الناس عليها، و متى ذكر الإعطاء في الماعون، كان مذكوراً في هذه الأخلال كلّها إلا علىّ رضی الله عنه. (3)

ص: 274


1- صواعق المحرقه : ص 118، چاپ محمّدیّه و ص 72 چاپ میمنیّه به مصر ؛ ينابيع المودّه لذوى القربى : ج 2، ص 371 ، 385 اسعاف الراغبين : ص 149، چاپ سعیدیّه و ص 135، چاپ عثمانیّه به مصر ؛ رياض النضره : ج 2، ص 282 .
2- شواهد التنزيل : ج 1، ص 27؛ مائة منقبة : ص 4.
3- ثمار القلوب : ص 87 ، رقم 124 ؛ الغدير : ج 10، ص 30 به نقل از جاحظ .

زمانی که سخن از سابقه در اسلام و پیش قدم بودن در آن به میان می آید و زمانی که از شجاعت و دفاع از اسلام سخن گفته شود و زمانی که ذکر دانایی در امر دین پیش بیاید و زمانی که سخن از زهد در اموال که مردمان به آن یاری می طلبند به میان آید و زمانی که سخن از ماعون ، یعنی عطا و بخشش و انفاق مال و دادن زکات و حقوق واجب و قرض دادن و عاریه دادن متاع و اثاثیّه خانه گفته شود ، در روی زمین جز علی رضی الله مردی شناخته نشده است که در همۀ آن چه گفته شد از او یاد شود.

و حقیقةً چنین اعترافی از جاحظ در حقّ علی علیه السلام بسیار غریب و عجیب و حیرت انگیز است که در حق گویی با نفس خود چنین نزاعی بکند، و علی رغم اعتقاد خود چنین سخنی بر زبان جاری کند ، با این که چنین اقرار و اعترافی برای او بسیار مشکل بوده

در صورتی که جاحظ با آن تعصّبی که دارد در حقّ علی علیه السلام این طور معتقد باشد و چنین سخنی بگوید ، دیگر از کلام ابن ابی الحدید معتزلی تعجّبی نیست که در فضائل علی علیه السلام در شرح نهج البلاغه، جزء اوّل ، صفحه 16 گفته:

فأما فضائله علیه السلام، فإنّها قد بلغت من العظم و الجلالة و الانتشار و الاشتهار مبلغاً يسمج معه التعرّض لذكرها ، و التصدّي لتفضيلها، فصارت كما قال أبو العيناء لعبيد الله بن يحيى بن خاقان وزير المتوكّل و المعتمد : رأيتني فيما أتعاطى من وصف فضلك ، كالمخبر عن ضوء النهار الباهر و القمر الزاهر، الذي لا يخفى على الناظر ، فأيقنت أنّي حيث انتهى بي القول منسوب إلى العجز ، مقصّر عن الغاية، فانصرفت عن الثناء عليك إلى الدعاء لك، و كلت الإخبار عنك إلى علم الناس بك .

و ما أقول في رجل أقرّ له أعداؤه و خصومه بالفضل و لم يمكنهم جحد مناقبه و

ص: 275

لا كتمان فضائله (1)

اما فضائل آن حضرت علیه السلام ، پس به اندازه ای بزرگ و با جلالت است و انتشار دارد و مشهور است که به جایی رسیده که متعرّض ذکر آن شدن و به تفصیل آن پرداختن قبیح است. باید هم چنان گفت که ابوالعینا به عبید الله بن یحیی بن خاقان ، وزیر متوکّل عبّاسی و معتمد عبّاسی گفت: مرا می بینی که جرأت وصف کردن فضل تو را ندارم و قبیح می دانم و اگر بخواهم فضل تو را وصف کنم مانند کسی هستم که روشنی روز روشن را وصف کند که بر هیچ بیننده ای پوشیده نیست، و یقین می دانم وقتی کلام به این جا رسید که من عاجز از وصف کردن باشم و فکر من نارسا باشد از توصیف، سزاوار است که از آن منصرف شوم و خبر دادن از فضل تو را به دانستن مردمان واگذار کنم و به جای آن به دعا کردن برای تو مبادرت کنم

پس من چه بگویم در حقّ مردی که دشمنان او اقرار به فضائل او دارند و نمی توانند آن را انکار کنند و روپوشی نمایند.

حاصل آن که : احمد بن حنبل و دیگران نه اوّل کسانی هستند که نسبت به فضیلت های علی علیه السلام بر این قول قائلند و نه در اقلیّت می باشند . چنان چه خیابانی در جزء سوم وقايع الايّام خود ، صفحۀ 474 از کتاب انوار البهية نقل کرده از محمّد بن ادریس ، امام مذهب شافعیّه ، متوفّای سال دویست و چهار هجری که شیخ و استاد ابن حنبل در فقه و حدیث و روایت است، حکایت کرده که در جواب کسی که از علی علیه السلام از او سؤال کرد ، گفته است: چه گوییم در حقّ کسی که دوستان او فضائل او را از ترس دشمن پنهان کردند ، و دشمنان او از روی عداوت و حسد فضائل او را مخفی داشتند ، ولی در چنین حالی فضائل او میان مشرق و مغرب را پر کرده است.

و نظیر این حکایت را علّامه حلّى - اعلى الله مقامه - در کتاب کشف اليقين

ص: 276


1- شرح نهج البلاغه : ج 1، ص 16 ؛ بحارالانوار: ج 41، ص 139 به نقل از ابن ابی الحدید

صفحه 3 از بعضی از فضلای عامّه با اندک تفاوتی نقل کرده که معنای آن تغییری نمی کند و دلالت بر اتحاد فکر این دو دارد.

و نیز در کتاب ثمار القلوب فى المضاف والمنسوب گفته است:

و قد بلغ ذيوع مناقب الإمام و اشتهارها أن صارت مضرب المثل في الكثرة و الشيوع على حدّ ما ذكره الثعالبي من أنّ محمّد بن مكرم، قال لأبي علي البصير : فضولك و الله أكثر من فضائل عليّ علیه السلام. (1)

شیوع و اشتهار مناقب امام علیه السلام به قدری زیاد است که ضرب المثل شده و به سر حدّ شیاع رسیده، چنان چه ثعالبی (که یکی از بزرگان علمای عامّه است) گفته است: محمّد بن مکرم به ابی علی بصیر گفت : به ذات خدا سوگند سخنان زیادی تو بیش تر از فضائل علی علیه السلام است.

مؤلّف قاصر گوید: با این که علمای خاصّه و عامّه، حتّی بعضی از دانشمندان خارج از دین اسلام نیز فضائلی غیر قابل شمارش و جمع آوری در ضمن کتب و تألیفات متنوّع برای امیر مؤمنان علی علیه السلام نوشته اند و چاپ و نشر شده ، کتب مستقلّ دیگری در مناقب آن حضرت نوشته شده که همۀ آن ها قطره ای است از دریا ها ، و مشتی است از خروار ها ، و اندکی است از بسیار ها . البتّه برشمردن آن کتب هم از حيّز تحديد و شماره بیرون است که فرموده اند: البحر لا ينزف و كلمات الله لا توصف. نگارنده به ذکر نام معدودی از مؤلّفات و مصنّفات علمای عامّه که برخورد کرده ام و یا بزرگان از آن ها حکایت کرده اند می پردازم و از خود در این کتاب به یادگار می گذارم.

خوش تر آن باشد که وصف دلبران *** گفته گردد از زبان دیگران

***

ص: 277


1- ثمار القلوب ص 87

و مناقب شهد العدوّ بفضله *** و الفضل ما شهدت به الأعداء

كمليحة شهدت بها ضرّاؤها *** و الحسن ما شهدت بها الضرّاء

كتب علمای عامّه در فضائل و مناقب آن حضرت

1. مقامات در مناقب امیر المؤمنین ، تألیف ابی جعفر اسکافی، متوفّای سال 240 هجرى.

2. العلويّة ، تأليف ابي عثمان عمرو بن بحر جاحظ، متوفّای سال 255 هجری ، چنان چه ابن شهر آشوب در مناقب جزء دوم، صفحه 173 نقل کرده.

3. كتاب مناقب على علیه السلام، تأليف محمّد بن حسین ازدی ، متوفّای سال 277 هجری ، چنان چه علّامه امینی رحمه الله در جزء سوم الغدیر، صفحه 128 نقل کرده .

4. خصايص امیرالمؤمنین ، تألیف حافظ احمد بن شعیب نسائی ، متوفّای سال 303 هجری که مکرّر چاپ شده و در نجف اشرف نیز در سال 1369 قمری در انتشارات حیدریّه به چاپ رسیده.

5. طرق حديث الطير ، تأليف محمّد بن جریر طبری ، متوفّای سال 310 هجری ، بنا بر نقل ابن کثیر در تاریخ خود در جزء 11 صفحۀ 146، و خود او ادّعای مشاهده کرده.

6. البرهان في النصّ الجليّ على اميرالمؤمنين علىّ - كرّم الله وجهه - تأليف مشاطى عدوی ، متوفّای سال 480 هجری.

7. مناقب علی بن ابی طالب رضی الله عنه، تألیف ابی بکر خوارزمی ، متوفّای سال 383 هجری.

8. حديث الغدير ، تأليف شمس الدین ذهبی ، متوفّای سال 784 هجری ، در جمع طرق حدیث غدیر که روایت کرده.

ص: 278

9. حديث طير ، تألیف شمس الدین مذکور که طرق آن را جمع کرده.

10. حدیث غدیر، علی بن عمر دار قطنی ، متوفّای سال 385 هجری.

11 . حديث الولايه ، تأليف ذهبی فوق الذکر که طرق آن را جمع و تألیف کرده .

12 . مناقب على بن ابى طالب ، تأليف احمد بن محمّد طبری ، مشهور به خلیلی که در سال 411 هجری در قاهره تألیف کرده

13. خصایص ابی نعیم ، متوفّای سال 420 ، بنابر نقل سیّد محسن امین شامی رحمه الله در کتاب اعيان الشيعة .

14. الخصائص العلويّه على سائر البريّة ، تأليف ابي الفتح نطنزي ، متولّد سال 480 .

15. مناقب علی بن ابی طالب، تأليف على بن محمّد فقيه شافعی ، معروف به ابن مغازلی ، متوفّای سال 483

16. مُزيل اللبس عن حديث ردّ الشمس ، تأليف محمّد بن يوسف دمشقی صالحی شاگرد ابن جوزی ، متولّد سال 597 هجری

17. اسنى المطالب فى مناقب على بن ابي طالب، تأليف محمّد بن محمّد بن علی بن يوسف جزری شافعی دمشقی، متوفای سال 833 هجری ، که در اوّل آن کتاب شرط کرده که هر خبری که از مناقب امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آن می نویسد ، متواتر یا صحیح یا حسن باشد که دو نسخه از آن در کتاب خانۀ صاحب عبقات در هند یافت شده است، چنان چه از علّامه محقق سيّد محمّد رضا موسوی خرسان در نجف اشرف حکایت شده .

18. دُرّ بحر المناقب في تفضيل على بن ابی طالب (فارسی) تأليف على بن ابراهيم ملقّب به درویش برهان که یک نسخه از آن در کتاب خانه مجلس تهران، تحت شماره 16110 موجود می باشد.

19. احادیث مسنده در مناقب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب - كرّم الله وجهه - تأليف

ص: 279

محمّد بن محمّد مشهور به جزری، بنا بر آن چه موسوی خرسان فوق الذکر نقل کرده ، کتابی است خطّی که نسخۀ آن در کتاب خانه مصر به رقم 2619 ثبت شده.

20. ارجح المطالب في مناقب علی بن ابی طالب ، (اردو) تألیف عبدالله بسمل، در هند طبع شده .

21. الاربعين في المنتقى من مناقب امير المؤمنين على المرتضى ، تأليف احمد بن اسماعیل قزوینی، بنا بر آن چه سیّد ابن طاوس در کتاب یقین، چاپ نجف، صفحۀ 159 [آورده است].

22. اربعین در مناقب امیرالمؤمنین ، تأليف جلال الدین عطاء الله بن فضل الله حسینی شیرازی ، متوفّای سال 1000 هجری .

23. اسنى المطالب في مناقب علی بن ابی طالب ، تألیف ابراهیم اکفانی، به نقل موسوی خرسان ، کتاب با حجم بزرگی است که آن یک جزء از چهار جزء کتاب الخلفاء الاربعه می باشد.

24. الاربعين المنتقى من فضائل على المرتضى ، تأليف ابى الخير احمد بن اسماعيل بن یوسف طالقانی . خطّی است چاپ نشده بنا به نقل خرسان ، نسخه ای از آن در کتاب خانه سلیمانیّه در ترکیه به رقم 539 ضمن مجموعه ای است که تاریخ کتابت آن در سال 599 هجری بوده .

25. ردّ الشمس لامير المؤمنين ، تأليف اخطب خوارزم، مؤلّف کتاب مناقب خوارزمی ، بنا بر نقل ابن شهر آشوب در جزء دوم مناقب، صفحۀ 172 چاپ نجف اشرف .

26. کتاب مناقب خوارزمی ، تألیف اخطب خوارزم، متولّد سال 484 و متوفّای سال 568 هجری چاپ نجف .

27. طرق من روى ردّ الشمس ، تأليف ابی بکر ورّاق ، بنا بر نقل ابن شهر آشوب در جزء

ص: 280

دوم کتاب مناقب صفحه 143 .

28. السيرة العلويّة بذكر المآثر المرتضويّه ، تأليف شاه محمّد حافظ ، بنا بر نقل خرسان در اردویه چاپ شده.

29. العقد الثمين في اثبات وصاية اميرالمؤمنين ، تأليف محمّد بن على شوكاني، متوفای سال 1250

30. فتح المطالب في مناقب علی بن ابی طالب، تألیف شمس الدين ذهبی مذکور.

31. فضائل امیرالمؤمنین در یک جزء مشتمل بر دوازده حدیث ، تألیف ابو علی حسن بن علی بن حسن بن علی بن عمّار که سیّد ابن طاوس آن را دیده و از آن در كتاب یقین، طبع نجف، در صفحۀ 141، چاپ انتشارات حیدریّه نقل کرده .

32. فضائل امیرالمؤمنین ، در دو جزء تأليف عثمان بن احمد معروف به ابن عمران سمّاک ، بنا بر نقل سیبد ابن طاوس در کتاب یقین صفحۀ 180 و 200 .

33. فضائل علی بن ابی طالب، تأليف ابی بکر احمد بن حسین بیهقی زرندی، در کتاب نظم درر السمطین از او نقل کرده.

34. فضائل على بن ابى طالب ، تأليف شيخ محمّد نور العربي صاحب كتاب انوار ال محمّديّه ، بنا بر نقل خرسان.

35. قول الجلى فى فضل على ، تأليف جلال الدین سیوطی، متوفّای سال 911 هجری، بنا بر نقل خرسان نسخه ای از آن در خزانه تیموریّه ضمن مجموعه ای خطّی در مجامع، صفحه 152 و نسخه دیگر در کتاب خانه ناصریّه عامّه در لكنهوی هند می باشد.

36. قول الجلى فى فضل على ، تأليف ابي الحسن محمّد بن محمّد بن عبدالرحمن بكرى صدّیقی، متوفّای سال 952 ، بنا بر نقل خرسان نیز نسخه ای از آن در خزانه تیموری به رقم 594 حديث صفحة 145 .

ص: 281

37 . حديث أنا مدينة العلم ، تأليف جلال الدین سیوطی، به طرق آن حدیث تخصیص داده با عدّه ای از تألیفات خود، بنا بر نقل خرسان .

38. حدیث ردّ شمس ، تألیف حافظ محمّد بن الحسین ازدی موصلی گنجی شافعی، در کتاب كفاية الطالب، صفحۀ 239 از او نقل کرده.

39. الدراية في حديث الولايه ، تأليف حافظ مسعود بن ناصر سجستانی ، متوفّای سال 477 که یک نسخۀ آن را سیّد جمال الدين بن طاوس داشته و نسخه دیگری شیخ عماد الدّين طبرى مؤلف كتاب بشارة المصطفى لشيعة المرتضى داشته.

40. كشف اللبس في حديث ردّ الشمس ، تأليف جلال الدین سیوطی، بنا بر نقل صاحب حاشیه صواعق محرقه ابن حجر، صفحۀ 126 ، چنان چه خرسان ذکر کرده .

41. القول العلّى في شرح اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) علی، تأليف ابي العون محمّد احمد سفارینی .

42. كفاية الطالب في مناقب على بن ابی طالب ، تأليف محمّد بن یوسف گنجی شافعی ، متوفّای سال 658 مکرّر طبع شده و از جمله آن ها طبع نجف اشرف است .

43. كفاية الطالب لمناقب على بن ابي طالب، تأليف محمّد حبيب الله يوسفى مدنى شنقیطی، از اعلام قرن چهاردهم ، چاپ شده .

44. ما نزل في القرآن في اميرالمؤمنین ، تألیف ابی نعیم اصفهانی مؤلّف حلية الأولياء ، كذا قال ابن شهر آشوب فى المناقب جزء دوم، صفحه 137 ، و علّامه امینی در الغدير جزء اوّل صفحه 221 به نام :ما نزل من القرآن في على .

45 . ما نزل من القرآن في على اميرالمؤمنین ، و به تعبیر دیگر: التنزيل في النصّ على امير المؤمنين ، تأليف محمّد بن احمد بن ابی ثلج ، بنا بر نقل علّامه محقّق سیّد

ص: 282

محمّد رضا موسوی خرسان از ابن طاوس در کتاب یقین صفحه 45.

46. المراتب فی فضائل علی بن ابی طالب، تأليف اسماعيل بن احمد بستی . بنا بر نقل خرسان نسخه ای از آن در کتاب خانه ناصریّه عامه در لکنهوی هند است .

47. مسند امیرالمؤمنین و اخباره و فضائله، تأليف يعقوب بن شیبه، بنا بر نقل ابن شهر آشوب در مناقب جزء دوم، صفحه 173

48. المعارج العلى في مناقب المرتضى ، تأليف محمّد صدر العالم ، بنا بر نقل خرسان نسخه ای از آن در کتاب خانه ناصریّه عامّه لكنهور هند است.

49. مقامات در مناقب امیرالمؤمنین، تألیف ابن شاهین ، بنا بر نقل ابن شهر آشوب در مناقب جزء دوم، صفحه 173 .

50 . مناقب مرتضوی (فارسی) تأليف محمّد صالح مروزی ، متخلّص به کشفی خطّی نسخه ای از آن در تبریز در کتاب خانه دولتی تربیت در 822 صفحه ، و نسخه خطی قدیمی هم در نزد این مؤلّف قاصر موجود است 774 صفحه

51 . مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، تألیف احمد بن حنبل ، امام مذهب حنبلی ها، بنا بر نقل محبّ الدین طبری در کتاب ذخایر العقبی .

52 . مناقب على بن ابى طالب ، تألیف فقیر عینی، چاپ حیدر آباد سال 1352 در هشتاد صفحه.

53 . مناقب علی بن ابی طالب ، تألیف امیر محمّد صالح ترمذی . به نقل خرسان چاپ شده.

54 . مناقب على بن ابي طالب، تأليف حافظ احمد بن موسی بن مردویه ، بنا به نقل اخطب خوارزم در کتاب مناقب خود در فصل نهم و سیّد ابن طاوس در کتاب یقین در صفحه 205 و غیر آن ها .

55 . مناقب على بن ابي طالب، تأليف محمّد بن احمد عجمی ، متوفّای 1055

ص: 283

56. مناقب علی بن ابی طالب و حسنین ، تألیف مصطفی زرگلی ، بنا بر نقل خرسان چاپ شده .

57. مناقب على بن ابی طالب، چاپ بمبئی در سال 1290 هجری در 208 صفحه. به نام مؤلّف آن تصریح نشده ، غیر این که از صفحه دوم آن چنین بر می آید که نحوه وضع حافظ ابی عبد الله بلخی شافعی است، بنا بر نقل خرسان .

58 . كتاب مناقب علی بن ابی طالب و فضائل بنی هاشم ، به روایت محمّد بن يوسف غرّمقری ، ابن طاوس در کتاب یقین صفحه 200 گفته است .

59. منقبة المطهّرين در فضائل امیرالمؤمنین ، تألیف ابی نعیم اصفهانی ، بنا بر نقل ابن شهر آشوب در کتاب مناقب جزء دوم، صفحه 173

60. نزول القرآن في شأن اميرالمؤمنين ، تأليف ابى بكر محمّد بن مؤمن شیرازی که ابن شهر آشوب در مناقب جزء دوم صفحه 173 نقل کرده.

61 . نفائس المنن في فضائل ابي الحسن ، تأليف شاه محمّد حافظ ، در دو جزء به زبان اردو در هند چاپ شده، بنا بر نقل خرسان.

62 . نيل المطالب في ما ورد في الامام على بن ابي طالب - كرّم الله وجهه - نقل از کتاب ايضاح المكنون جزء دوم، صفحۀ 698 ، بنا به گفته خرسان .

63 . كتاب نيل المطالب فى ما ورد في الامام علی بن ابی طالب ، مشتمل بر رقایق احوال و اخبار آن جناب ، چاپ مصر در سال 1278 هجری در 52 صفحه ، بنا بر نقل سرکیس در کتاب معجم خود جزء دوم صفحة 2024 ، به نقل خرسان .

64 . صواعق المحرقة ، تأليف احمد بن حجر هیثمی مکّی ، در باب نهم در طیّ پنج فصل فضائل و مناقب على علیه السلام را ذکر کرده از صفحه 73 تا 83 چاپ قدیم مصر.

65. ينابيع المودّة، تأليف شيخ سلیمان حسینی بلخی حنفی نقشبندی قندوزی،

ص: 284

چاپ بمبئی محلّه چبورگلی سال 1311

66 . ذخاير العقبي في مناقب ذوي القربي ، تأليف محبّ الدین احمد بن عبد الله طبری، متوفّای سال 694 هجری ، چاپ قاهره مصر در سال 1354 هجری

67. نور الابصار ، تأليف شبلنجی ، چاپ مصر.

68. تاریخ ابن عساکر، حافظ علی بن هبة الله دمشقى شافعی ، متوفّای سال 571 هجری که یک جلد بزرگ آن مخصوص شرح احوال امیرالمؤمنین (علیه السلام) است

69 . الامام على بن ابى طالب ، تأليف عبد الفتاح عبد المقصود ، در پنج جزء ، بنا بر نقل خرسان چاپ شده.

70. الامام على بن ابى طالب ، تأليف عمر ابوالنصر، چاپ شده .

71 . الامام علی بن ابی طالب ، تأليف محمّد صبیح ، در مصر چاپ شده

72 . الامام علی بن ابی طالب، تألیف محمّد رضای مصری ، در مصر چاپ شده .

73. الامام علی بن ابی طالب ، تأليف محمّد الهادى عطیّه ، در مصر چاپ شده.

پایان سخن

آن چه از کتب عامّه در فضائل و مناقب امیرمؤمنان علی علیه السلام که بر آن مطلّع شدم محدود به تعدادی که برای تذکّر در این کتاب شرح داده شد، نیست. و بر اهل انصاف پوشیده نیست که هیچ یک از صحابه رسول خدا فضائل و مناقبی را که علی علیه السلام دارا بوده نداشته اند و احدی هم نداشته و نخواهند داشت.

و هم چنین غیر از علی علیه السلام، از آدم تا خاتم، احدی لیاقت همسری و کفویّت با وليّة الله عظمی و عصمت کبری فاطمه زهرا - سلام الله علیها - را نداشته است

ص: 285

ص: 286

فصل دهم: افضلیّت فاطمه علیها السلام از همه زن های جهانیان حتّی مریم مادر عیسی علی نبیّنا و آله الصلاة و السلام

اشاره

صدوق المحدّثين، ابن بابویه - رضوان الله علیه - در کتاب معانی الاخبار به سند متّصل از مفضّل روایت کرده که گفته است:

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اَللَّهِ علیه السلام : أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اَللَّهِ صلی الله علیه و آله في فاطمة : «إِنَّهَا سَیِّدَهُ نِسَاءِ اَلْعَالَمِینَ» أهي سيّدة نساء عالمها؟

فقال : ذَاکَ لِمَرْیَمَ کَانَتْ سَیِّدَهَ نِسَاءِ عَالَمِهَا، وَ فَاطِمَهُ سَیِّدَهُ نِسَاءِ اَلْعَالَمِینَ مِنَ اَلْأَوَّلِینَ وَ اَلْآخِرِینَ (1)

به ابی عبد الله علیه السلام گفتم: مرا از گفته رسول خدا صلی الله علیه و آله در حقّ فاطمه خبر ده که فرموده: [«به درستی که او سیّده زن های جهانیان است.» آیا] سیّده زن های عالم خود می باشد؟ فرمود: این برای مریم است که سیّده عالم خود بوده و فاطمه سیّده زن های جهانیان است از اوّلین و آخرین.

حدیث دیگر

نیز شیخ صدوق - عليه الرحمه - در کتاب امالی ، به طور مسند حدیث طویلی از ابن عبّاس نقل فرموده که محلّ شاهد ما در این مقام از آن ،حدیث، این فرموده

ص: 287


1- معانی الاخبار : ص 107 ؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 26.

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است:

و كأنّي أنظر إلى ابنتي فاطمة قد أقبلت يوم القيامة على نجيب من نور عن يمينها سبعون ألف ملك ، و بين يديها سبعون ألف ملك ، و عن يسارها سبعون ألف ملك ، و خلفها سبعون ألف ملك ، تقود مؤمنات أُمّتي إلى الجنّة . و أيما امرأة صلّت في اليوم و الليلة خمس صلوات و صامت شهر رمضان، و حجّت بيت الله الحرام، و زكّت مالها، و أطاعت زوجها و والت عليّاً بعدي، دخلت الجنّة بشفاعة ابنتي فاطمة ، و إنّها لسيّدة نساء العالمين.

فقيل : يا رسول الله ، أهي سيّدة نساء عالمها ؟

فقال : ذاك لمريم بنت عمران ، فأما ابنتي فاطمة، فهي سيّدة نساء العالمين من الأوّلين و الآخرين... (1)

و گویا در روز قیامت می بینم که فاطمه بر مرکبی از نور سوار است و هفتاد هزار ملک از طرف راست او و هفتاد هزار ملک از پیش روی او و هفتاد هزار ملک از طرف چپ او و هفتاد هزار ملک از پشت سر او است و زنان امّت را به سوی بهشت می کشاند. و زنی که نماز های پنج گانه روز و شب خود را به جای آورده روزه ماه رمضان را گرفته، حجّ خانه خدا را به جای آورده زکات مال خود را داده اطاعت شوهر خود را کرده و پس از من علی را دوست داشته، به شفاعت دختر من فاطمه داخل بهشت می شود ، و فاطمه سیّده زن های جهانیان است.

پس به آن حضرت گفته شد: یا رسول الله ، آیا او سیّده زن های عالم خود می باشد؟

فرمود: آن مریم دختر عمران است و امّا دختر من فاطمه، سيّدۀ زن های جهانیان است از اوّلین و آخرین... .

ص: 288


1- امالی صدوق : ص 574؛ بحار الانوار: ج 37، ص 84

تحقیقی از مؤلّف قاصر در این مقام

اخبار بسیاری از طریق خاصّه و عامّه از وجود مبارک خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله راجع به این که فاطمه زهرا - سلام الله عليها - سیّده زنان جهانیان اند روایت شده.

و خداوند متعال در قرآن از زبان ملائکه، مریم دختر عمران ، مادر عیسی علیه السلام را به نصّ صریح برگزیدۀ زنان جهانیان خوانده و فرموده: ﴿ وَ إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللهَ اصْطَفَاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ ﴾ (1) یعنی : «ای پیغمبر زمانی را یاد کن که ملائکه به مریم گفتند: خدا تو را برگزیده و فضیلت داده و از هر پلیدی پاک و پاکیزه گردانیده و تو را برگزیده و بر تمام زن های جهانیان برتری داده است».

و درباره زن های پیغمبر نیز فرموده: ﴿ يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنًَّ﴾ (2) «ای زنان پیغمبر! شما مانند هیچ یک از زن ها نیستید، اگر تقوی و پرهیزکاری را پیشه خود کنید».

خداوند در آیه اوّل حضرت مریم را به دو صفت امتیاز و برتری داده است : یکی طهارت و پاکی او از گناه و معصیت و هر پلیدی ، و دیگر سیده زنان جهانیان بودن ، و در آیه دوم زنان رسول خدا صلی الله علیه و آله را در صورتی که اهل تقوی و پرهیزکاری باشند بر سایر زن های دنیا امتیاز داده است.

چون این دو مطلب دانسته شد، وجه ممتاز بودن برتری هر یک را تا اندازه ای که در خور فهم کوتاه این مؤلّف حقیر است از باب مقدّمه و برای نزدیک شدن ذهن ها ذکر می کنم و پس از آن به بیان مقصود اصلی که در مقام بیان آن هستم می پردازم. و رجای واثق از کشّاف رموز حقائق آن است که این رو سیاه را از عثرات

ص: 289


1- آل عمران (3) : 42 .
2- احزاب (33) : 32

و لغزش های در نوشتن و گفتن حفظ فرماید و به الهامات غيبيّه خود مددم نماید . «يا رب دعای خسته دلان مستجاب کن !»

وجه امتیاز مریم از سایر زن ها

بدان که خدا دو مرتبه او را برتری داده و در وجه امتیاز مریم از سایر زن ها وجوهی گفته شده:

اوّل: برگزیدگی نخست آن که او را مورد لطف خاص خود قرار داده تا به فراغت بال مشغول عبادت پروردگار خود باشد و تابع مرضات و خشنودی او شود. دیگر آن که او را چنین برگزیده که بر زنان عالم های زمان خود سیادت و برتری داشته باشد ؛ در اثر تقوی و پرهیزکاری و اختیار کردن زهد در دنیا.

وجه دوم: خدا او را برای به وجود آوردن پیغمبری اولوا العزم برگزید، بدون این که آن پیغمبر پدری داشته باشد و برگزیدگی دوم: طاهر گردانیدن خدا او را به سبب نور ایمان از ظلمات شرک و کفر و سیادت دادن او بر تمام زن ها.

وجه سوم: خدا او را به طاهر گردانیدنش از کلیّه ناپاکی ها و نجاست هایی که سایر زن ها به آن آلوده می شوند و بر آن ها عارض می شود، مانند حیض و نفاس برتری داده تا صلاحیّت خدمت مسجد را داشته باشد و برگزیدگی دوم طاهر کردن باطن او از اخلاق ذمیمه و طبیعت های پست .

وجه چهارم: بنابر آن چه در بحار از حضرت ابی جعفر علیه السلام نقل شده ، برگزیدگی او ، از ذرّیّه انبیا قرار دادن او و طاهر گردانیدن او از زنا است و برگزیدگی دوم برای تولّد یافتن عیسی است از او بدون شوهر ، و این موجب مزیّت و شرافت او است بر

ص: 290

زن های عالم های او .(1)

وجه پنجم: برگزیدگی اوّل، به طهارت، برای رفع تهمت یهود و نسبت زنا به او دادن. و برگزیدگی دوم برای خصیصه ولادت عیسی است از او ، بدون شوهر ، و این خصیصه ای است که احدی از زن های جهانیان در آن شرکت نداشته و ندارند ، حتّى فاطمه زهرا (سلام الله علیها) ، لکن به مجرّد داشتن این خصیصه دلیل نمی شود بر این که حضرت مریم افضل از حضرت فاطمه - سلام الله عليها - باشد ، هر چند جهت فضیلتی برای مریم باشد.

و هر چند در آیه «العالمین» را برای استغراق بگیریم و جمع محلّی به الف و لام ، مفید عموم باشد و فضیلت آوردن چنین فرزندی مانند حضرت عیسی ، در میان زن های تمام عوالم مخصوص به مریم باشد باز هم به افضلیّت فاطمه زهرا ضرری نمی رساند ؛ نظیر ولادت حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) اندرون خانه کعبه که این فضیلت اختصاص به آن حضرت دارد و وجود مبارک حضرت خاتم الانبيا صلی الله علیه و آله ولادتش در خانه کعبه [ نبوده امّا این دلیل] افضلیّت آن حضرت بر رسول خدا نمی گردد و مسلّماً رسول خدا صلی الله علیه و آله از علی علیه السلام افضل می باشد .

چنین است حرام بودن استشفای به تربت پیغمبر، و قرار دادن خدا شفا را در تربت حضرت سیّدالشهدا، خصیصه ای است مخصوص به حسین علیه السلام، امّا دلیل افضلیت آن حضرت بر پیغمبر صلی الله علیه و آله نیست

وجه امتیاز زنان رسول خدا بر سایر زن ها

و امّا وجه امتیاز زن های رسول خدا صلی الله علیه و آله این است که خدای عزّ و جل ایشان را

ص: 291


1- بحار الأنوار: ج 14، ص 193.

بر سایر زن ها به سبب انتساب شان به آن حضرت شرافت داده، به شرط تقوی داشتن و پرهیزکاری و اجتناب نمودن از معصیت، چنان چه در کتاب خود فرموده: ﴿ يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ ﴾ (1) یعنی : ای زن های پیغمبر! شما مانند احدی از زن ها نیستید، اگر متّقیات و پرهیزکاران باشید. (یعنی شما شرافت و برتری بر آن ها دارید .)

آیه شریفه عمومیّت دارد و نکره در سیاق نفی، مفید عموم استغراقی است ، و معنای تفصیلی آیه چنین است: ای زنان پیغمبر! احدی از زن های دیگر - از اوّلین و آخرین و سابقین و لاحقین تا روز قیامت - در فضیلت و برتری با شما مساوی نیستند اگر اهل تقوی باشید و کسی اهل تقوی نمی شود مگر این که از روی حقیقت و واقعیّت معصوم از گناه باشد. پس نتیجه این می شود زنان اهل تقوای پیغمبر که از گناه معصومند ، از سایر زنانی که دارای صفت تقوی و معصوم بودن از گناه هستند .اشرفند.

و این جهت شرافتی که برای زن های باتقوی و با عصمت پیغمبر در نص قرآن وارد شده، به سبب نسبت زوجیّتی است که در میان ایشان و آن حضرت حاصل شده. پس چه گمان می بری به اولاد (پسر و دختر) پیغمبر که معصوم از گناه، و پاک و پاکیزه از هر عیبی باشند و گناه صغیر و کبیری بلکه ترک اولایی هم از آن ها سر نزند و از توفیقات و تأییدات الهیّه به تمام معنی محظوظ و بهره مند باشند ، که ایشان جزء پدر، و از لطیفه های سرّ او و سلاله و چکیدۀ اویند ، و نسبت آن ها به پیغمبر به مراتب زیاد تر از نسبت زنان با تقوی و با عصمت پیغمبر است، بلکه قابل مقایسه با هم دیگر نیستند .

ص: 292


1- احزاب (33) : 32

و این که گفته شد «اولاد جزء پدرند» به گُوشَت گران نیاید و تعجّب نکنی زیرا کلام خدا حاکی از آن است، آن جا که می فرماید: ﴿ وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً ﴾ (1) در جواب کفّاری که گفتند : «إنّ الملائكة بنات الله» (2) یعنی : ملائکه دختران خدا هستند ؛ یعنی: از بندگان خدا برای او جزئی قرار دادند ، یعنی ملائکه را جزء او و دختران او خواندند.

پس هر که اندک فهم و ادراک و دانشی داشته باشد که نسبت فاطمه به رسول خدا صلی الله علیه و آله بزرگ تر و شدید تر و بیش تر از زنانی است که نسبت مصاهرت و سببی با پیغمبر دارند جای شک و تردیدی برایش باقی نخواهد ماند ، به خصوص وقتی که خدا به عصمت او از هر رجس و پلیدی و قذارتی شهادت داده باشد ، به نصّ آیه تطهیر که به نفس خود متولّی اذهاب رجس از او و تطهیر او شده ، و همه مسلمانان اتّفاق دارند که فاطمه علیها السلام از اهل بیت است و نظر به ثبوت تقوی و طهارت و عصمت او ، ثابت است مساوی نبودن احدی از زن های اوّلین و آخرین با آن بی بی معظّمه از جهت کرامت پدر بزرگوارش و کرامت شخصی خودش از آن حيث وليّة الله بودن و حجّت بودن او بر خلق خدا هم چنانی که پدر و شوهر و فرزندانش حجّت هایی هستند بر خلق [و] فرقی میان او و میان ایشان نیست . و از همین جهت است که هنگامی که بر پدر ارجمند خود وارد می شد آن بزرگوار به او خوش آمد می فرمود و دست او را می بوسید و هنگام ورود او را استقبال می کرد و هنگام بیرون رفتن او را بدرقه می کرد، طبق احادیث و اخبار وارده در این باب که بعض از آن ها در این کتاب به محلّ خود ذکر خواهد شد.

ص: 293


1- زخرف (43) : 15
2- ن . ک : عیون اخبار الرضا صلی الله علیه و آله: ج 2، ص 181 ؛ احتجاج : ج 2، ص 222؛ بحار الانوار: ج 9، 76.

پس بنابراین واجب می شود تخصیص دادن آیه ﴿ وَ اصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ ﴾ (1) که در حقّ مریم است ، کلمۀ «العالمین حمل شود بر عالم زمان خود مریم ، نه بر هر عالمی، تا این شرافت اختصاص داده شود به خود خاتم الانبيا صلی الله علیه و آله و فاطمه سلام الله عليها.

ایراد و اشکالی و جواب آن

بنا بر این که تخصیص زدن آیه مریم به آیۀ نساء النبی جایز باشد ، هم چنین تخصیص دادن آیۀ نساء النبی نیز به آن آیه جایز است، به این که بگوییم: یا نساء النبيّ لستنّ كأحد من النساء إن اتّقيتنّ ما عدا مريم لأنّها سيّدة نساء العالمين؛ يعني : ای زن های پیغمبر شما اگر دارای تقوا باشید مانند احدی از زن ها نیستید، سوای مریم ، زیرا که او سیّده زن های عالم خود می باشد میان این دو آیه عموم و خصوص من وجه و ترجیح و تخصّصی است که هر یک از آن ها محتاج به دیگری است که به مرجّح و دلیلی احتیاج دارد و اّلا آن چه که گفته شد در بوته اجمال می ماند.

در جواب این ایراد و اشکال گفته می شود بنا بر فرضی که مرجّحی نباشد ، استدلال بر فضیلت مریم به آیه مذکور، ساقط می شود، چنان چه گفته شده : إذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال در این صورت بر ایراد کننده و مستشکل است دلیل دیگری برای اثبات مدّعای خود اقامه کند و حجّت دیگری بیاورد.

قطع نظر از آن چه گفته شد، می گوییم: ادّعای مستشکل در این مقام بر عدم مرجّح بی مورد است ، بلکه مرجّح موجود است، به این بیان که : هرگاه فرض شود

ص: 294


1- آل عمران (3) : 42 .

تساوی مریم علیها السلام با فاطمه زهرا - سلام الله علیها - در طهارت و عصمت، با [توجه به ] تفاوت فاحش آیۀ مریم با آیۀ تطهیر - برای تأمّل کننده و صاحب ذهن صائب از تأکید و مبالغه ای که در آیه تطهیر هست با تصریح به اذهاب رجس به طور مطلق و تأکید در طهارت به خلاف آیه مریم - می گوییم: در اصل طهارت و عصمت ، فاطمه و مریم هر دو مساوی با یک دیگر، لکن فاطمه زهرا - سلام الله علیها - شرف انتساب با پیغمبر خاتم صلی الله علیه و آله را دارد که سلطنت مطلقه بر تمام خلق مخصوص به آن حضرت است ، ولی مریم علیها السلام چنین شرفی را ندارد . مریم دارای یک شرف ذاتی است ، امّا فاطمه جمع کرده است میان دو شرف ذاتی: شرف عصمت و طهارت ، و شرف انتساب حقیقی با خاتم الانبياء صلی الله علیه و آله ، و هرگز آن که دارای یک شرف ذاتی است با آن که دارای دو شرف ذاتی است در فضیلت مساوی نیستند و هرگاه گفته شود که این هر دو با هم مساویند ، ترجیح بلا مرجّح لازم می آید و آن بر خدا قبیح است ، و تعالى الله عن ذلك علوّاً كبيراً.

بنابراین واجب می شود [که] تخصیص آیه مریم برای زن های عالم در زمان خودش باشد نه به طور مطلق ، و آیۀ زهرا - سلام الله علیها - پس از ثابت بودن طهارت او ، بر عموم خود باقی نماند.

پس اگر ایراد کننده بگوید : بنابراین تقریری که گفته شد، زن های پیغمبر افضلند از همۀ زنان ، حتّی مریم جواب می گوییم اگر عصمت آن ها به نصّ خدا و رسول او یا به اجماع و دلیل عقل قطاع ثابت شود ، قائل به افضلیّت آن ها هم می شویم ، زیرا خدا عصمت را در آن ها شرط دانسته به فرموده خود که فرموده: ﴿ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ﴾ (1) و در این جا لازم و ملزوم هر دو باطلند و ملازمه هم ظاهر است.

ص: 295


1- احزاب (33) : 32

و اما سیّده زنان جهانیان فاطمه زهرا - سلام الله عليها - به نصّ قرآن و اجماع مسلمانان ، خاصّه فرقه ناجیه شیعه امامیّه اثنى عشريّه ، عصمت و طهارتش ثابت است ، و فضیلت او بر زن های جهانیان از آفتاب تابان روشن تر است و محتاج به تفصیل زیاد تر نیست . الحمد لله الذي هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدي لو لا أن هدانا الله ، و صلّى الله عليها و على أبيها و بعلها و بنيها .

ص: 296

فصل یازدهم : برتری فاطمه زهرا (سلام الله علیها) از تمام انبیا و مرسلین غیر از پدر بزرگوار خود

اشاره

عصمت کبری ، فاطمه زهرا - سلام الله علیها - بعد از پدر بزرگوارش از تمام انبیا و مرسلین افضل است ؛ عقلاً و نقلاً . برای اثبات این مدّعا خاطر علاقه مندان از اهل ایمان را به مقدّمه ای تذکّر می دهیم و سپس به بیان اصل مقصد می پردازم.

بدان که خدای عزّ و جل در کلام معجز نظام خود فرموده: ﴿ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَ اللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴾ (1) يعنى : «خدا آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد ، ذرّیّه ای هستند که بعضی از ایشان از بعضی دیگر به وجود آمده اند و خدا شنوا و دانا است».

و در آیه دیگر فرموده: ﴿ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاكُمْ ﴾ (2) یعنی: گرامی ترین شما نزد خدا کسی است که «پرهیزکارتر باشد»

باید دانست که آل ابراهیم بر دو قسمند متّقی و غیر متّقی . متّقی از آن ها، برگزیده های خدا و در نزد او دارای کرامتند و غیر متّقی از آن ها، دارای کرامت نبوده برگزیده خدا نیستند و هر چه تقوی زیادتر باشد ، کرامت بزرگ تر و فزون تر، و قرب به خدا بیش تر است . و هرگاه تقوی نباشد ، برتری و کرامتی نیست . فضیلت

ص: 297


1- آل عمران (3) : 33، 34
2- حجرات (49) : 13 .

هر کسی به اندازه تقوی و پرهیزکاری او است، چنان چه خدای تعالی فرموده: ﴿ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ ﴾ (1) یعنى: «درجات بعضی را بالاتر از بعضی دیگر قرار داد» ، و فرمود : ﴿ تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ﴾ (2) یعنی : «بعضی از آن پیغمبران را بر بعض دیگر فضیلت داده ایم» ، و فرمود: ﴿ فَضَّلَ اللهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ ﴾ (3) یعنی : «خدا، جهاد کنندگان بر مال ها و نفس های خود را بر نشستگان (یعنی آن هایی که با مال ها و جان های خود جهاد نمی کنند) فضیلت داده است».

پس برگزیدگی و کرامت بر پایه تقوی و پرهیزکاری است و اهل اصطفا از آل ابراهیم در تقوی و پرهیزکاری با هم متفاوتند، و در میان آل ابراهیم از حيث تقوی و پرهیزکاری و برگزیدگی، کسی از وجود مبارک حضرت خاتم الانبيا، محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله برتر و بالاتر نیست که خدا او را رحمت عالمیان قرار داده و به شرف خاتمیّت مشرف ساخته .

نکته قابل توجّه: بدان که قدر متیقّن و مُسلّم مراد از «آل» در آیه مبارکه، اولاد است و در مورد باقی خویشاوندان نسبی و سببی میان علما و ارباب تفاسیر اختلاف است و آل در آیه مطلق و بدون قید می باشد و به اولاد ذکور تخصیص داده نشده تا برگزیدگی اختصاص به مردان داده شود و زن ها از آن محروم باشند، پس واجب است که بر عموم حمل شود، چنان چه بنای لفظ بر حمل بر حقیقت است مگر آن که دلیلی بر عدم آن اقامه شود پس آل ابراهیم هر که باشد از مرد و زن ، اطلاق لفظ آل بر آن مطلقاً صادق است ، لذا می گوییم در آیه شریفه آل ابراهیم دلالت دارد بر مرد و زن هر دو که اهل اصطفا هستند به شرطی که متّقی و پرهیزکار

ص: 298


1- انعام (6) : 165 .
2- بقره (2) : 253
3- نساء (4) : 95

و با طهارت باشند ، چنان که در آیه ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ﴾ (1) گفته شده و در آیه تطهیر به آن تصریح شده.

و چون فاطمه زهرا - سلام الله علیها - از اهل بیتی است که خدا به طهارت او شهادت داده و پاکی او از هر گونه رجس و پلیدی در اعلی مرتبه عصمت و بالاترین مقام طهارت است از این جهت با غیر خود، یعنی انبیا و مرسلینی که اهل اصطفایند ، برابری می کند و مساوی است. البتّه در صورتی که فرض شود او در عصمت با ایشان مساوی است ، و حال این که این طور نیست، بلکه مقام و درجه او بالاتر از همۀ آن ها غیر از پدر بزرگوارش است. چنان چه ادلّه آن را بعد از این در همین کتاب خواهی دانست. پس برگزیدگی او بر همه خلق است غیر از انبیا.

و بنا بر این که ادلّه قطعی دلالت بر افضل بودن محمّد صلی الله علیه و آله از همه خلایق دارد، و او - نزد فریقین خاصّه و عامّه - اشرف همۀ انبیا و مرسلین و خاتم ایشان است ، و اخبار طرفین ظهور در این معنی دارد و بی نیاز از اقامه دلیل است ؛ و صدّیقه طاهره - سلام الله علیها - به علّت آن که فرزند و بضعه و لطیفۀ سرّ آن حضرت است ، نسبت حقیقی ذاتی ای با او دارد که در میان همۀ خلق برای احدی غیر از او نیست ، پس دارای شرافت و فخر و مجد ذاتی و نسبی ، هر دو بوده ، لذا از سایر انبیا و مرسلین افضل و اشرف می باشد. زیرا هر یک از آن ها دارای یک شرافت و یک فخرند ولی آن بی بی معظّمه دارای شرف و فخر ذاتی و شرف و فخر نسبی است. و پر واضح است که صاحب دو شرافت افضل از صاحب یک شرافت است. پس به دلیل واضح، هیچ گونه شک و تردیدی در برتر بودن صدّیقه طاهره از سایر پیغمبران غیر از پدر بزرگوارش نیست.

ص: 299


1- حجرات (49) : 13

نکته دیگر: آن چه در بیان افضلیّت حضرت فاطمه - سلام الله علیها - از انبیا و رسل ذکر شد ، بنابر مذاق قاطبه (1) مسلمانان است و امّا بنا بر مذاق فرقه ناجیّه شیعه دوازده امامی، دایره استدلال بر افضلیّت آن حضرت بر ایشان به خاطر کثرت اخبار و تظافر آثاری که از مصادر وحی و تنزیل روایت شده وسیع تر است ، چنان چه بعضی از آن ها در فصول آینده علاوه بر آن چه قبلاً نقل شد - ذکر می شود .

از جمله فضائل و مناقبی که احدی از انبیا و رسل الهی بر آن سبقت نگرفته اند و از سابقین و لاحقین کسی در آن شرکت نداشته و ندارد ، نزول صحیفه ای برای آن حضرت است که علوم اوّلین و آخرین در آن جمع و مندرج است از بلایا و منایا و آجال و فصل الخطاب، حتّی دیه خراشی که بر پوست بدنی وارد شود.

و از جمله فضائل خاصّ او این بوده که خدا امیر مؤمنان علیه السلام را برای همسری او آفریده ، و الّا از آدم تا خاتم برای زوجیّت او کفو و همسری نبود. چنان چه روایت شده که فرموده اند:

﴿ لَوْ لا أَنْ خَلَقَ اللَّهُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لِفَاطِمَةَ لَمْ يَكُنْ لَهَا كُفْوُ مِنْ آدَمُ فَمَنْ دُونَهُ ﴾ (2)

این نیز دلیل بر افضلیت فاطمه از جمیع انبیا و مرسلین غیر از پدر بزرگوارش است.

ص: 300


1- قاطبه : همه .
2- مناقب : ج 2، ص 29؛ بحار الانوار: ج 43، ص 107 .

حکایت مؤلّف راجع به یافتن سلسله سند حدیث مشهور: «لو لا فاطمة لما خلقتكما»

نگارندۀ قاصر حسن میرجهانی طباطبائی جرقویی اصفهانی - عفى الله عن جرائمه - گوید : زمانی که در نجف اشرف مشرّف بودم ، برحسب اتّفاق برای گرفتن کتابی از فضیلة العلّامه ، خلد مقام، شیخ محمّد سماوی ، مؤلّف كتاب ابصار العين في انصار الحسین علیه السلام ، به خدمت ایشان مشرّف شدم در کتاب خانه ایشان به کتابی خطّی که در مقابل داشتند نگاه می کردم از نام آن کتاب پرسیدم ، فرمودند : کتاب كشف اللثالي ، تأليف عالم جليل شيخ صالح بن عبدالوهّاب بن العرندس حلّى (1) است که یکی از علمای بزرگ شیعه در قرن نهم بوده و کتاب را به من دادند . کتابی بود به قطع وزیری ، کاغذ زرد، قریب سی صد صفحه ، و به خطّ شیخ احمد تونی نوشته شده بود.

در ضمن این که مشغول دیدن عناوین آن بودم به حدیثی برخورد کردم که مکرّر از زبان معدودی از بزرگان اهل فضل به طور مرسل شنیده بودم ، و هر چند تفحّص کرده و از بعضی از محدّثین از سند آن پرسش می کردم ، اظهار بی اطّلاعی می کردند و بعضی هم از احادیث جعلی می دانستند. دیدم در آن ، حدیث را به طور مسند نقل نموده از مرحوم سماوی برای سنخه برداری از آن کسب اجازه

ص: 301


1- شیخ صالح بن عبدالوّهاب بن عرندس حلّى مشهور به ابن العرندس ، از علمای اعلام شیعه می باشد که آثار متعددی در فقه و اصول دارد. از وی اشعاری در مدح اهل بیت علیهم السلام برجای مانده ، که از جمله آن ها غدیریه ای است که علّامه امینی آن را در الغدير : ج 7، ص 3 به نقل از المنتخب طریحی : ج 2، ص 352 آورده و به آن پرداخته است. از وی هم چنین قصیده ای برجای مانده است که به گفته مرحوم علّامه امینی، مشهور است که این قصیده در مجلسی خوانده نمی شود مگر آن که حضرت حجّت - عجّل الله تعالى فرجه الشريف - در آن مجلس حاضر می شوند طلیعه قصیده مذکور از این قرار است: طوایا نظامي في الزمان لها نشر *** يعطّرها من طيب ذكراكم نشر

نمودم، ایشان هم مضایقه نفرمودند پس با نهایت خوش حالی در همان مجلس حدیث را نوشتم . چون در فضیلت بی بی معظّمه فاطمه زهرا - سلام الله علیها - بود ، مقتضی دیدم که در این کتاب درج نمایم و العهدة على راويه .

في كتاب كشف اللئالي لصالح بن عبد الوهّاب بن العرندس ، إنّه روى عن الشيخ إبراهيم بن الحسن الذرّاق ، عن الشيخ عليّ بن هلال الجزائريّ ، عن الشيخ أحمد بن فهد الحلّيّ ، عن الشيخ زين الدين عليّ بن الحسن الخازن الحائريّ ، عن الشيخ أبي عبد الله محمّد بن مكّيّ الشهيد ، بطرقه المتّصلة إلى أبي جعفر محمّد بن عليّ بن موسی بن بابويه القمّيّ ، بطريقه إلى جابر بن يزيد الجعفيّ ، عن جابر بن عبدالله الأنصاريّ ، عن رسول الله صلی الله علیه و آله ، عن الله تبارك و تعالى ، أنّه قال :

﴿ يَا أَحْمَدُ لَوْلَاكَ لِما خَلَقْتُ الْأَفْلَاكِ ، وَ لَوْ لَا عَلِيُّ لَمَا خَلَقْتُكِ ، وَ لَوْ لا فَاطِمَةَ لَمَّا خلقتكما﴾ .

ثُمَّ قَالَ جَابِرٌ: هَذَا مِنْ الْأَسْرَارِ الَّتِی أَمَرَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِکِتْمَانِهِ إِلَّا عَنْ أَهْلِهِ. (1)

به سند مذکور از جابر بن عبدالله انصاری از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که فرمود: خدای

ص: 302


1- تا کنون بخش هایی از این روایت شریف در برخی از کتب معاصرین آمده بود اما در هیچ کدام از آن ها سلسله سند آن ذکر نشده بود و همه آن را به عنوان حدیث مشهور قدسی می شناختند، این کتب عبارتند از : 1. بحر المعارف نوشته وحید بهبهانی؛ 2. مستدرك سفينة البحار : ج 3، ص 169، ح 8؛ 3. مجمع النورين : ص 14 پس از چاپ کتاب جنة العاصمة در سال(1398 ه. ق) و ذکر سلسله سند این روایت شریف تعدادی از کتب این روایت با ذکر سلسله سند از کتاب جنة العاصمة آوردند که از جمله آن ها عبارتند از سید محمد باقر ابطحی در استدراک خود بر کتاب عوالم العلوم بحرانی : ج 11، 25؛ فاطمه من المهد الى اللحد: ص 9؛ الموسوعة الكبرى عن فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) : ج 1، ص 259 صاحب الموسوعة الکبری این روایت را از عوالم العلوم، به نقل از جنة العاصمة آورده اما چون در عوالم آدرس این روایت از جنة العاصمة به اشتباه از صفحه 50 ذکر شد، الموسوعة نیز آن را به نقل از صفحه 50 جنة العاصمة آورده اما در واقع این روایت در صفحه 148 جنة العاصمة، چاپ (شعبان 1398 ه- ق) از انتشارات کتاب خانه صدر تهران آمده است.

تبارک و تعالی فرمود: ای احمد ، اگر تو نبودی افلاک را نمی آفریدم و اگر علی نبود تو را نمی آفریدم و اگر فاطمه نبود هیچ یک از شما را نمی آفریدم .

[پس جابر گفت: این از اسراری است که رسول خدا صلی الله علیه و آله ما را امر به کتمان آن کرده، مگر برای اهلش ]

تحقیقی از مؤلّف قاصر

مؤلّف كتاب كشف اللئالی یکی از علمای قرن نهم هجری و از مؤلّفین از علمای شیعه در فقه و اصول و حدیث بوده ؛ كان عالماً ناسكاً زاهداً ورعاً اديباً شاعراً ، و در حدود سال هشت صد و چهل هجری وفات یافته و قبر او در حلّه هیفاء می باشد که مزاری است که به آن تبرّک می جویند.

و سلسله راویان حدیث همه عدل امامی و از بزرگان مشیخه به شمار می روند و سند حدیث در نهایت استواری است.

آن چه در این جا بحث در اطراف آن مقتضی است، مفهوم حدیث است به خصوص جملۀ دوم و سوم که بیش تر مغز ها تحمّل آن را ندارد و از این جهت این حدیث در نزد ایشان مقبول نیست و بسا انکار می کنند و جعلی می پندارند، حال آن که این هر سه اعضای اصلی، و فاطمه زهرا - سلام الله عليها - مجمع البحرين دریای نبوّت و دریای علم و مجمع النورین نور نبوّت و نور امامت است ، و ذوات مقدّسه محمّد و علی و فاطمه هر سه قائم به یک دیگرند که اگر هر کدام از آن ها نبودند ، دیگری هم نبود.

برای تقریب به ذهن، تمام عوالم امکانیّه را به شخص تامّ الخلقي تشبيه می کنیم که مرکّب از اعضا و جوارح داخلی و خارجی است و بعضی از اجزا و اعضای آن خادم و بعضی مخدوم اند. و در اجزای مخدوم هم بعضی از آن ها

ص: 303

اصلی اند که قوام و بقای سایر اعضا به واسطه آن ها است، و اگر آن ها نباشند باقی اعضا هیچ کدام نخواهند بود و قوام هر کدام از اعضای اصلی هم به یک دیگر است. مثلاً اعضای اصلی در بدن هر شخصی عبارت است از مغز که به منزله پیغمبر در بدن است ، و قلب که به منزلۀ امام است ، و جگر، که مجمع البحرین آن دو است . پس اگر گفته شود اگر دماغ نبود قلب هم نبود و اگر جگر که منشأ رسانیدن خون به قلب و از آن به مغز و سایر اعضا است نبود ، نه دماغ بود و نه قلب ، جای تردید و اشکالی باقی نمی ماند

حق جان جهان است و جهان جمله بدن *** ارواح ملائکه قوای این تن

افلاک و عناصر و موالید اعضا *** توحید همین است دگر ها همه فن

خلاصه کلام: آن چه در پیرامون این حدیث شرح داده شد ، جواب کسانی است که می گویند: «از ظاهر متن حدیث لازم می آید که فاطمه - سلام الله عليها - افضل از پدر بزرگوار و شوهر عالی مقدارش باشد»؛ این گمان غلطی است که ذهن سلیم متتبّع از آن ابا دارد در حدیث مشهور مستفیض ، بلکه متواتر نبوی صلى الله علیه و آله که فرموده: ﴿ فاطِمَةُ بِضعَةُ مِنّي﴾ (1) و هم چنین در حدیث: ﴿ فاطمة روحي التي بين

ص: 304


1- نهاية في غريب الحديث : ج 1، ص 133 ؛ البداية و النهاية : ج 6، ص 366؛ اصابة : ج 8، ص 8؛ سير اعلام النبلاء : ج 19، ص 488 : اسد الغابة : ج 4، ص 366؛ تاريخ مدينه دمشق : ج 3، ص 156 ؛ تفسیر ابن کثیر : ج 3، ص 267 ؛ شواهد التنزيل : ج 2، ص 415؛ قواعد الاحكام : ج 1، ص 122 ؛ مختلف الشيعه : ج 1، ص 121 ؛ زبدة الاحكام : ص 189 ؛ مسند زید بن علی : ص 459؛ محلی : ج 8، ص 57 ؛ علل الشرائع : ج 1، ص 186 ؛ امالی صدوق : ص 165 ؛ روضة الواعظين : ص 150 ؛ دلائل الامامة : ص 135 ؛ امالي مفيد : ص 260؛ امالی طوسی : ص 24؛ مناقب : ج 3، ص 112؛ عمدة : ص 384؛ بحار الانوار: ج 1، ص 279 .

جنبيّ﴾ (1)، که هر دو را فریقین روایت کرده اند، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فاطمه علیها السلام را به عضویّت خود معرّفی فرموده و آن بی بی معظّمه را بر سبیل حقیقت نه مجاز روح خود خوانده است.

و قول قاضی عضدی، صاحب مواقف که گفته است: «این کلام پیغمبر از باب مبالغه و کثرت محبّت به آن حضرت بوده و بر وجه مجاز بوده نه اغراض دیگری» ، قابل قبول نیست، زیرا مقام شامخ رسالت بالاتر از آن است که مجاز گویی کند

لفظ «بَضعه» به معنای جزء است ، و اصل در جزء عدم جواز تفکیک صفات آن از کل است . به این بیان : مثلاً هر گاه کسی دارای صفتی باشد ، آن صفت نسبت به ذات موصوف ، بر وجه حقیقت شامل تمام اعضای او است ، و شکّی نیست که نسبت حمل آن به اعضای ،موصوف ، برابر و یکسان است و تفکیک میان اعضا به واسطه سلب وصف از بعضی یا به واسطه تفاوت برخی اعضا با اعضای دیگر از جهت شدّت و ضعف یا کم و زیاد ، غلط و واضح البطلان است.

مثلاً اگر شخصی به صفت سخاوت متّصف باشد ، می گویند آن شخص دارای ملکه سخاوت است و نمی گویند که چشم او یا گوش او یا دست او این ملکه سخاوت را ندارد و یا چشم او یا گوش او سخاوتش از سایر اعضای او کم تر یا زیاد تر است. و به قدری این مطلب ظاهر و روشن است که محتاج به دلیل و استدلال نیست

این بیان عیناً در موضوع حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله نیز در مقام فضیلت و متّصف بودن به فضائلی که دارد جاری است، سوای فضیلت نبوّت و رسالت که آن

ص: 305


1- امالی صدوق : ص 175 ، امالی مفید: ص 105 ؛ فضائل : ص 9 ؛ بشارة المصطفى : ص 306؛ بحار الانوار: ج 27 ، ص 63

به دلیل خاص خارج است.

پس گفته نمی شود که فلان عضو یا روح مبارکش ، فاقد وصف فضیلتی یا اوصاف فضائل او است ، یا بهره آن عضو یا روح از اعضای دیگر آن حضرت کم تر یا ضعیف تر است .

بنابراین می گوییم: حدیث مستفیض ، بلکه متواتر بضعه و حدیث روح بر وجه حقیقت است نه مجاز و افضلیّت آن بی بی معظّمه از جمیع انبیا و رسل مسلّم است، به استثنای پدر بزرگوار و شوهر عالی مقدارش صلوات الله عليهم و على آلهم الطيّبين.

ایراد و پاسخ آن

اگر کسی بگوید که انبیا علیهم السلام با فاطمه زهرا (سلام الله علیها) در عصمت و طهارت مساوی و برابرند ، و لیکن آن ها ویژگی ای دارند که در زهرا (سلام الله علیها) نیست ، و آن مرد بودن آن ها است، به حكم ﴿ الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ ﴾ (1) ( يعنى: مردان بر زن ها قیامت ولایت و سیاست دارند و این به دو علّت است: یکی: موهوبی از جانب خدا ، و آن این است که خدا ایشان را بر زن ها به سبب چیز های بسیاری از کمال عقل و حسن تدبیر و زیادی قوّت در اعمال و طاعات فضیلت داده است ، و از همین جهات است که پیغمبری و امامت و ولایت و اقامه شعائر و جهاد و قبول شدن شهادات ایشان در هر کاری و دو برابر بردن بهره ارث و... به آن ها اختصاص داده شده و علّت دیگر: مردان نفقه زن ها را می دهند و صداق و مهر آن ها را ادا می کنند با این که فایده نکاح بین آن ها مشترک است .) و ضرورتاً مرد بهتر از زن

ص: 306


1- نساء (4) : 34

است، هر چند شرف انتساب به پیغمبر برای زهرا (سلام الله علیها) باشد چرا که آن نسبت عرضی است نه ذاتی.

جواب گفته می شود: در نزد همۀ دانشمندان به نحوی مسلّم است که احدی از مسلمانان نمی توانند آن را انکار کنند ، و شک و تردیدی ندارند که خدای عزّ و جل ملاک کرامت و فضل و شرف را طهارت، تقوی ، علم و معرفت قرار داده ، نه به مرد و زن بودن. و برای همین است که هرگاه زن، صالح و مؤمن باشد و مرد، فاسق و فاجر، و هم چنین هر گاه زن به طهارت و تقوی نزدیک تر باشد و علم او بیشتر باشد و مردی تقوی و طهارت نداشته باشد و جاهل باشد، به قطع و یقین چنین زنی اشرف از چنان مردی است و می بینیم که اگر مرد بی تقوی شد ، ولایت او ساقط می شود و کرامتی برای او نخواهد بود ، و اگر مرد فاسق شد مطلقاً شهادت او پذیرفته نمی شود و عکس آن ، زن صالح باتقوی بسا مالک مرد می شود.

پس مزیّت و فضیلت وقتی برای مرد حاصل می شود که با طهارت و تقوی باشد و هر گاه بدون طهارت و تقوی باشد [مزیّت و فضلی برای او نیست . ] و اگر مرد و زن در طهارت و تقوی و علم مساوی باشند ، مرد افضل از زن است و اگر زن از هر جهتی بر مرد رجحان داشته باشد، او از مرد افضل است. پس افضلیّت مرد منوط به دو شرط است: یکی مساوات او با زن در تقوی و علم و سایر جهات فضل ، و دیگر مساوات هر دو با هم در رتبه و درجه

و امّا وقتی که زن در رتبه و درجه بالاتر از مرد باشد ، و در مقام علیّت باشد و مرد در مقام معلولیّت ، بدون شک و تردید زن افضل از مرد است بالضروره ، به خاطر مساوی نبودن علّت با معلول ، و نور با منیر در هیچ حالی از احوال

حاصل کلام آن که : عصمت و طهارت صدّیقه طاهره - سلام الله علیها - به نصّ کلام خدا ثابت است چنان چه خدا به عصمت و طهارت او شهادت داده به آن چه

ص: 307

که مافوق ندارد ، و کلیه پلیدی های ظاهری و باطنی را - چه گناهان و خطا های ظاهری و باطنی ، چه کبیره و صغیره ، حتّی از ترک اولی و حدیث نفس و کلیّه آن چه خدا نمی خواهد - از او دور کرده است .

و دیگر آراسته بودن آن حضرت به علوم ظاهری و باطنی ، و ثبوت اعلمیّت از همۀ پیغمبران غیر از پدر بزرگوار و شوهر عالی مقدار خود - به نحوی که ائمّۀ طاهرين - صلوات الله عليهم اجمعين - به صحیفۀ فاطمه افتخار می فرمودند که علم آن چه گذشته و آن چه تا قیام قیامت بعد از این بیاید و واقع شود و آن چه در زمان او موجود بوده در آن است - نیز دلیل بر افضلیّت او بر تمام انبیا و رسل غیر از پدر و شوهرش - صلّى الله عليها و على ابيها و بعلها و بنیها - است .

ص: 308

فصل دوازدهم: ولایت کلیّه فاطمه علیها السلام

اشاره

از جمله آیاتی که بر ولایت کلیّه داشتن فاطمه زهرا - سلام الله عليها - دلالت می کند آیه مبارکه تطهیر است که به اتّفاق فریقین در شأن اهل البیت نازل شده ، و مراد از اهل البیت - بنابر روایات اکثر مفسّرین عامّه و اجماع مفسّرین خاصّه - وجود مبارک پیغمبر و امیرالمؤمنین علی و فاطمه زهرا و حسن و حسين - صلوات الله عليهم اجمعین - است ، و نه امام دیگر از فرزندان حسین علیه السلام، ملحق به ایشانند، و احدی از انبیا و مرسلین هرگز در آن شرکت ندارند تا چه رسد به سایر مؤمنین.

باید دانست که: آن معظّمه علاوه بر دارا بودن ملکه عصمت و طهارت سایر انبیا و مرسلینی که دارای ولایت جزئیّه بوده اند ، در ولایت کلیّه هم با پدر بزرگوار و شوهر عالی مقدار خود شرکت داشته و همراه و هم قدم بوده و هیچ گاه ترک اولایی از او سر نزده و از درجات رضا و خشنودی مولای خود به هیچ وجه نکاسته و غریزه خود را به زیور لقب عصمة اللهى آراسته و پیراسته است ، لذا علمای اسلامی ، به اتّفاق از شیعه و سنّی ، او را از اهل البیت به شمار درآورده اند، و در اخبار و آثار به این معنی تنصیص و تصریح شده، چنان چه شیخ صدوق - علیه الرحمه - در کتاب امالی به طور مسند از ابن عبّاس روایت کرده که گفته است:

﴿ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ جَالِساً ذَاتَ یَوْمٍ وَ عِنْدَهُ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَهُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ علیهم السلام فقال: اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَیْتِی وَ أَکْرَمُ النَّاسِ عَلَیَّ فَأَحْبِبْ مَنْ أَحَبَّهُمْ ، وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُمْ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُمْ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُمْ وَ أَعِنْ مَنْ

ص: 309

مَنْ أَعَانَهُمْ وَ اجْعَلْهُمْ مُطَهَّرِینَ مِنْ کُلِّ رِجْسٍ مَعْصُومِینَ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ أَیِّدْهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ مِنْکَ. ... ﴾(1)

روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بود، در حالی که علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام در نزد او بودند ، پس فرمود: خدایا تو می دانی که این ها اهل بیت من هستند و گرامی ترین مردمانند دوست بدار کسی را که ایشان را دوست بدارد و دشمن دار کسی که ایشان را دشمن دارد و دوستی کن با آن هایی که با ایشان دوستی کنند و دشمنی کن با آن هایی که با ایشان دشمنی کنند و ایشان را از پلیدی ها و هر گونه رجسی طاهر و پاکیزه گردان، و از هر معصیت و گناه و ترک اولایی معصوم قرار ده و ایشان را به روح قدسی ای که از تو است (یا جبرئیل امین) مدد کن. ...

مؤلّف حقیر گوید: در صورتی که صدور ترک اولی از آن بی بی معظّمه جایز باشد نمی توانیم او را در عصمت و طهارت بالاتر از سایر انبیا و مرسلین قرار دهیم، به لحاظ نسبی بودن امور. زیرا ترک اولی عبارت است از: «از دست دادن بعضی از درجات رضای مولی، نسبت به انبیا و مرسلین» که به حکم حسنات الابرار سيّئات المقرّبين ، از آن ها تعبیر به معصیت شده، نظیر آن چه خدا در حق آدم صفی الله فرموده: ﴿ وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى * ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَ هَدَى ﴾(2) یا در حقّ موسى علیه السلام فرموده : ﴿ فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ ﴾ (3) و مانند این دو نسبت به بعضی دیگر از انبیا .

خلاصه کلام: پس از اثبات صحّت اطلاق معصیت بر ترک اولی ، چون صدور معصیت - به هر عنوانی که فرض شود - از صاحبان ولایت کلیّه و زمام داران عالم

ص: 310


1- امالی صدوق : ص 574؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 43
2- طه (20) : 121 و 122 .
3- اعراف (7) : 143 .

امکان که مقرّبان خیلی خیلی نزدیک به خدایند ، محال است ، هم چنین از صدّیقه طاهره - سلام الله علیها - هم که از مصادیق آیه شریفه تطهیر است و با پدر و شوهر و فرزندانش در پاک بودن از هر گونه رجس و پلیدی و قذراتی، هم تراز و هم سنگ است و در ملکه عصمت با آن ها شریک و برابر است ، صدور آن چه اطلاق معصیت بر آن شود - از گناه و خطا و ترک اولی - محال و ممتنع است .

و علّت این که فرقۀ ناجیه اماميّه اثنى عشريّه ، شرط عدم صدور ترک اولی از ایشان را لازم دانسته ، آن است که صاحبان ولایت مطلقه در تمامی ملکات فاضله و صفات ممدودحه ، باید از صاحبان ولایت مقیّده افضل باشند ، و در ملکه عصمت هم باید از آن ها برتر باشند و برتری ایشان به آن است که ترک اولایی از ایشان صادر نشود و امّا نسبت به صاحبان ولایت جزئیّه، ارتکاب ترک اولی برای شان ضرری ندارد . و امّا بر صاحبان ولایت کلّیّه با شؤون ولایت و کمال قربی که به خدا دارند ، ارتکاب آن ناشایسته است، زیرا در این صورت تفاوتی با آن ها ندارند و افضل و فاضل مساوی و در یک درجه خواهند بود.

نتیجه کلام: از آن چه گفته شد واضح و روشن گردید که آیه تطهیر در شأن کسانی از اهل البیت نازل شده که دارای ملکه عصمتی بوده اند که هیچ گونه ترک اولایی که منافی با داشتن منصب ولایت مطلقه باشد از ایشان سر نزده و عصمت کبری - سلام الله علیها - به اتّفاق شیعه و سنّی از جمله اهل البیت می باشد و در ولایت مطلقه با پدر و شوهر و دو فرزندش شرکت دارد و هم چنین با همۀ ائمّه نه گانه دیگر از اولاد خود. و غیر از این چهار ده نور پاک احدی از خلق خدا از اوّلین و آخرین در این دو منصب با ایشان شریک نیست - صلّی الله عليها و على ابيها و بعلها و بنيها .

و از جمله آیات دالّ بر ولایت کلّیّه داشتن آن حضرت علیها السلام عاجز و ناتوان بودن

ص: 311

تمام خلايق عالم امکان از شناختن حقیقت و نورانیّت و پایه درجات و مقامات آن بی بی معظّمه، از نظر محیط (1) بودن آن حضرت بر آن ها و محاط (2) بودن آن ها از حيث وجود و علم و قدرت و هر کمالی است؛ به این بیان و دلیل که نفوس هر یک از حضرت خاتم الانبياء صلی الله علیه و آله و اهل بیت و آل اطهارش از حیث وجود و علم، به ممکنات احاطه دارند ، به دلیل آیات و اخبار بسیار که در کتب معتبر خاصّه و عامّه روایت شده - و بسیاری از آن ها را مؤلّف قاصر در جزء اوّل و دوم کتاب ولایت کلیّه که جزء اوّل آن در تهران به چاپ رسیده بیان کرده ام - که شناسایی خود را از عموم خلق سلب فرموده اند که در این جا به بعضی از آن ها اشاره می کنم:

در تفسیر فرات بن ابراهیم به طور مسند در ضمن حدیثی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود:

﴿ وَ إِنَّمَا سُمِّيَتْ «فاطمة» لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا﴾. (3)

آن حضرت «فاطمه» نامیده شد ، برای آن که خلق از شناختن او جدا شده اند ، یعنی به کنه معرفت او راه نیافته اند.

چنان چه از کنه معرفت سیزده معصومین دیگر هم عاجز مانده اند . و یقیناً مراد معرفت ظاهری نیست که در ظاهر، ایشان را نشناخته باشند، بلکه هر کسی به قدر ظرفیّت و استعداد خود از معرفت ظاهری آن ها بهرمند می شود.

و بسا اشخاص ضعیف الایمان و سست عقیده که از شنیدن جمله ای از مقامات عالی ایشان تعجّب می کنند و به خاطر خود می گذرانند که چگونه می شود عقل های این همه مردمان از شناختن یک دختر عاجز باشد.

ص: 312


1- محیط در برگیرنده
2- محاط: چیزی که گرد آن را فرا گرفته باشند، احاطه شده.
3- تفسیر فرات : ص 581؛ بحار الانوار: ج 43، ص 65

در جواب چنین شخصی باید گفت: برو قدری در حالت مؤمنان با فضیلت فکر کن ، چون خودت دارای چنان فضیلتی نیستی نمی توانی مرتبۀ فضل آن ها را بفهمی ، تا چه رسد به مقامات شامخه (1) اهل بیت پیغمبر که بتوانی کنه ذات آن ها را بشناسی.

مرحوم سیّد جلیل و عالم نبيل سيّد محمّد بن هبة الله قزوینی رحمه الله در رساله ولایت خود روایتی را در این باب از حسین بن سعید اهوازی در کتاب المؤمن خود از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود :

﴿ لا يَقْدِرُ الخلائقُ على كُنْهِ صفةِ اللّه تعالى، فكذلكَ لا يَقْدِرُ على كُنهِ صفةِ رسولِ اللّه صلی الله علیه و آله ، و كما لا يَقدِرُ على كُنهِ صفةِ الرَّسولِ، كذلكَ لا يَقدِرُ على كُنهِ صفةِ الإمامِ عليه السلام و كما لا يَقدِرُ على كُنهِ صفةِ الإمامِ عليه السلام لا يَقدِرُ على كُنهِ صفةِ المؤمنِ ﴾ (2)

مخلوقات قادر بر توصیف حقیقی خدای تعالی نیستند. و هم چنین قادر بر توصیف حقیقی رسول خدا صلی الله علیه و آله نیستند. و هم چنان که قادر بر توصیف حقیقی رسول خدا نیستند ، قادر بر توصیف حقیقی امام علیه السلام نیستند . و هم چنان که قادر بر توصیف حقیقی امام نیستند، قادر بر توصیف حقیقی مؤمن نیستند.

پس وقتی که خلق از حقیقت صفت مؤمن و شناختن آن عاجز باشند ، کجا می توانند حقیقت امام یا پیغمبر یا خدا را بفهمند و بشناسند.

حقیقت پیغمبر و امام و زهرا را بشر نمی تواند بشناسد

در اصول کافی، امالی شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، احتجاج طبرسی و غیبت نعمانی و غیر این ها به طور مسند از عبدالعزیز بن مسلم از حضرت امام رضا علیه السلام

ص: 313


1- شامخه : بلند، مرتفع
2- بحار الانوار: ج 64 ، ص 65؛ میزان الحكمة : ج 1، ص 205 .

حدیث مفصّلی در صفات جامع و فراگیر امام علیه السلام نقل شده ، که محلّ شاهد ما در این جا از آن حدیث این است که فرمود:

﴿ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ! فَمَنْ ذَا الَّذِي يَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الْإِمَامِ، أَوْ يُمْكِنُهُ اخْتِيَارُهُ؟ ضَلَّتِ الْعُقُولُ، وَ تَاهَتِ الْحُلُومُ، وَ حَارَتِ الْأَلْبَابُ، وَ خَسَأَتِ الْعُيُونُ، وَ تَصَاغَرَتِ الْعُظَمَاءُ وَ تَحَیرَتِ الْحُكَمَاءُ وَ تَقَاصَرَتِ الْحُلَمَاءُ وَ حَصِرَتِ الْخُطَبَاءُ وَ جَهِلَتِ الْأَلِبَّاءُ وَ كَلَّتِ الشُّعَرَاءُ وَ عَجَزَتِ الْأدَبَاءُ وَ عَیتِ الْبُلَغَاءُ عَنْ وَصْفِ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِهِ أَوْ فَضِیلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ وَ أَقَرَّتْ بِالْعَجْزِ وَ التَّقْصِیرِ وَ كَیفَ یوصَفُ بِكُلِّهِ أَوْ ینْعَتُ بِكُنْهِهِ أَوْ یفْهَمُ شَیءٌ مِنْ أَمْرِهِ أَوْ یوجَدُ مَنْ یقُومُ مَقَامَهُ وَ یغْنِی غِنَاهُ؟ لَا كَیفَ؟ وَ أَنَّى؟ وَ هُوَ بِحَیثُ النَّجْمُ مِنْ یدِ الْمُتَنَاوِلِینَ وَ وَصْفِ الْوَاصِفِین فَأینَ الِاخْتِیارُ مِنْ هَذَا؟ وَ أَینَ الْعُقُولُ عَنْ هَذَا؟ وَ أَینَ یوجَدُ مِثْلُ هَذَا؟

أَتَظُنُّونَ أَنَّ ذَلِكَ یوجَدُ فِی غَیرِ آلِ الرَّسُولِ محمّد صلی الله علیه و آله؟ كَذَبَتْهُمْ وَ اللَّهِ أَنْفُسُهُمْ وَ مَنَّتْهُمُ الأَبَاطِيلَ، فَارْتَقَوْا مُرْتَقاً صَعْباً دَحْضاً، تَزِلُّ عَنْهُ إِلَى الْحَضِيضِ أَقْدَامُهُمْ، رَامُوا إِقَامَةَ الإِمَامِ بِعُقُولٍ حَائِرَةٍ بَائِرَةٍ نَاقِصَةٍ، وَ آرَاءٍ مُضِلَّةٍ، فَلَمْ يَزْدَادُوا مِنْهُ إِلاَ بُعْداً قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ. وَ لَقَدْ رَامُوا صَعْباً، وَ قَالُوا إِفْكاً، وَ ضَلُّوا ضَلاَلاً بَعِيداً، وَ وَقَعُوا فِي الْحَيْرَةِ إِذْ تَرَكُوا الإِمَامَ عَنْ بَصِيرَةٍ... ﴾.(1)

کیست که به کنه معرفت امام برسد یا برای او ممکن باشد اختیار کردن چنین امامی ؟ دور است دور است چنین گمانی عقل ها گم و سرگردان می شود و صاحبان عقول متحیرّ می مانند و چشم ها خسته و ناتوان می گردند و بزرگان کوچک می گردند، و حکما در

ص: 314


1- کافی : ج 1، ص 209؛ امالی صدوق : ص 776؛ احتجاج : ج 2، ص 228 ؛ عيون اخبار الرضا علیه السلام : ج 2، ص 197 ؛ كمال الدين : ص 678 ؛ معانی الاخبار : ص 99 ؛ تحف العقول: ص 439 ؛ الغيبة : ص 220 ؛ بحار الانوار: ج 25 ، ص 124

تحیّر می مانند و فکر خردمندان کوتاه آید و خطبا از وصف کردن امام درمانند و اهل خرد به نادانی فرو می مانند و شعرا وا می مانند و صاحبان ادب عاجز می شوند و فصحا و بلغا خسته می شوند از وصف کردن شأنی از شؤون امام یا فضیلتی از فضیلت های او . کو عقل هایی که بتواند امام را بشناسد؟ و کو آن کسی که بتواند؟ همه به تقصیر خود اقرار می کنند چگونه می توانند همۀ صفات او را وصف کنند یا کنه صفات او را تعریف کنند؟ یا بیابند کسی را که قائم مقام او باشد و بی نیاز کند مانند بی نیاز کردن او ؟ نه چنین است . چنین کسی پیدا نمی شود و از کجا پیدا شود؟ امام مانند ستاره ای است که دست گیرندگان از آن کوتاه است و وصف کنندگان نمی توانند او را وصف کنند. کجا می توانند چنین امامی را خودشان اختیار کنند؟ و کجا عقل های شان می رسد به آن ؟ و کجا می توانند. مانند چنین امامی را پیدا کنند؟

آیا چنین گمان می کنند که در غیر آل محمد صلی الله علیه و آله می توانند چنین امامی پیدا کنند ؟ به خدا قسم نفس های ایشان، ایشان را تکذیب می کند و این آرزو های باطل آن ها را می کشد هر آینه ایشان بالا رفته اند به جایگاه بلند دشواری که قدم های شان خواهد لغزید و فرو خواهند افتاد چنین قصدی کرده اند که به عقل های سرگردان خود و فکر های کوتاه خود و رأیهای گمراه کننده خود امامی برپا کنند برای خود چیزی جز دوری از حق زیاد نمی کنند . خدا بکشد ایشان را! چگونه دروغ سازی می کنند و دروغ می گویند؟ و گمراه شده اند گمراه شدن بسیار دوری و در سرگردانی افتاده اند چرا که امام را از روی بصیرت ترک کردند.

مؤلّف حقیر گوید: پس پی بردن به کنه مقام و حقیقت صاحبان ولایت مطلقه از محالات است و غیر ایشان که نسبت به مقام و منزلت ایشان مرده اشان سمت غلامی ، و زن هاشان سمت کنیزی دارند کجا می توانند به تمام معنی عارف شؤون و کنه حقایق و عظمت مراتب ایشان شوند ؟ زیرا ملکه ولایت مطلقه و اولوا الامرى غیر از ملکات عادی ظاهری است که اهل ظاهر به کنه آن بتوانند برسند یا اگر هم

ص: 315

نتوانند حقیقت آن را بفهمند، از نشانه های ظاهری برای فهمیدن آن راهی به دست شان بیاید، مانند حسن ظاهری که کاشف از ملکه عدالت است مثلاً و بالعکس . پس باید دانست که پی بردن به کنه و حقیقت ولایت مطلقه یا به تعبیر دیگر سلطنت كلّيّه الهیّه نسبت به تمام سلاسل (1) عوالم امکانیّه از فهم بشر عادی ، هر اندازه هم دارای مقام علم و دانش باشد بیرون است مگر این که مخصوصین به این منصب خدایی، خودشان پی به کنه حقیقت هم دیگر ببرند.

چنان چه شیخ فقیه علّامه عزّالدين ابو محمّد حسن بن سلیمان حلّی شاگرد شهید اوّل - صاحب لمعه - اعلى الله مقامهما - در كتاب المحتضر، چاپ نجف اشرف در انتشارات حیدریّه سال 1270 هجری قمری در صفحه 38 قول رسول الله صلی الله علیه و آله را نقل کرده که فرمود:

﴿ یَا عَلِیُّ مَا عَرَفَ اَللَّهَ إِلاَّ أَنَا وَ أَنْتَ، وَ مَا عَرَفَنِی إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَنْتَ، وَ مَا عَرَفَکَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَنَا ﴾ (2)

یا علی، خدا را کسی جز من و تو نشناخت و مرا کسی جز خدا و تو نشناخت ، و تو را کسی جز خدا و من نشناخت.

در مناقب ابن شهر آشوب در مجلّد دوم چاپ سنگی سال 1317 در ایران در جزء هفتم راجع به امام ششم حضرت صادق (علیه السلام) ، صفحه 326 از صفوان بن یحیی از بعضی از رجال او از آن حضرت روایت کرده که فرمود:

﴿ وَ اَللَّهِ لَقَدْ أُعْطِینَا عِلْمَ اَلْأَوَّلِینَ وَ اَلْآخِرِینَ.

فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ: جُعِلْتُ فِدَاکَ! أَ عِنْدَکُمْ عِلْمُ اَلْغَیْبِ!

فَقَالَ: وَیْحَکَ إِنِّی لَأَعْلَمُ مَا فِی أَصْلاَبِ اَلرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ اَلنِّسَاءِ وَیْحَکُمْ

ص: 316


1- سلاسل : زنجیز ها .
2- هم چنین آمده است در: مختصر بصائر الدرجات : ص 336

وَسِّعُوا صُدُورَکُمْ وَ لْتَبْصُرْ أَعْیُنُکُمْ وَلْتَعِ قُلُوبُکُمْ فَنَحْنُ حُجَّۀُ اَللَّهِ تَعَالَی فِی خَلْقِهِ وَ لَنْ یَسَعَ ذَلِکَ إِلاَّ صَدْرُ کُلِّ مُؤْمِنٍ قَوِیٍّ قُوَّتُهُ کَقُوَّهِ جِبَالِ تِهَامَهَ بِإِذْنِ اَللَّهِ وَ اَللَّهِ لَوْ أَرَدْتُ أَنْ أُحْصِیَ لَکُمْ کُلَّ حَصَاهٍ عَلَیْهَا لَأَخْبَرْتُکُمْ وَ مَا مِنْ یَوْمٍ وَ لاَ لَیْلَهٍ إِلاَّ وَ اَلْحَصَی یَلِدُ إِیلاَداً کَمَا یَلِدُ هَذَا اَلْخَلْقُ وَ اَللَّهِ لَتَبَاغَضُونَ بَعْدِی حَتَّی یَأْکُلَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً ﴾ (1)

به ذات خدا سوگند که علم اوّلین و آخرین به ما عطا شده پس مردی از یاران او به او گفت: فدایت شوم! آیا علم غیب نزد شما هست ؟

فرمود: رحمت بر تو باد! من قطعاً آن چه در پشت پدران و رحم های مادران است می دانم رحمت بر شما باد! سینه های خود را گشایش دهید ، باید ببیند چشم های شما و باید نگاه داری کند دل های شما . ما حجّت خدای تعالی هستیم در میان خلق او . و توسعه قبول این سخن را ندارد مگر سینه پر قوّت مؤمن که قوّت او مانند قوّت کوه های حجاز باشد به اذن خدا.

به خدا سوگند! اگر بخواهم همۀ سنگریزه های روی زمین را برای شما بشمارم ، شما را (به تعداد آن ها) خبر می دهم روز و شبی نیست مگر این که این سنگریزه ها می زایند، هم چنان که این خلق می زایند به خدا سوگند که شما کینه هم دیگر را بعد از من در دل های خود خواهید گرفت تا این که بعضی از شما بعض دیگر را می خورد.

از جمله آیات دالّ بر ولایت کلّیّه داشتن آن حضرت علیها السلام: لیاقت نداشتن احدی از خلق عالم از آدم تا خاتم برای همسر شدن با آن وليّة الله عظمى - سلام الله عليها - است غیر از وجود مبارک پسر عمّ بزرگوارش، ولیّ الله اعظم امیرالمؤمنين على علیه السلام. وجه لیاقت نداشتن آن است که در امر ازدواج، کفویّت ، یعنی هم شان یک دیگر بودن ، از مقرّرات شریعت مقّدس اسلام است و قطع نظر از آن ، بنای

ص: 317


1- مناقب : ج 3، ص 374؛ بحار الانوار: ج 26، ص 27 .

عرف هم بر همین است، چنان چه در عرب هم مرسوم بوده و در بسیاری از موارد کفویّت رعایت می شده، حتّی در جنگ های تن به تن هم بسیار مورد نظر بوده ، و در امر ازدواج به خصوص گذشته از وجهه شرعی ، جنبۀ طبیعی هم داشته و دارد ، چنان چه هر صنفی با صنف خود میل دارد ازدواج کند عالم با عالم تاجر با تاجر و هكذا، چنان چه شاعر هم گفته:

کبوتر با کبوتر باز با باز *** کند هم جنس با هم جنس پرواز

و این امر طبیعی بشر است، گرچه، در تحقق کفویّت غیر از اتّحاد در صنعت و شغل، امور دیگری هم نقش دارد، که هر فامیل و قومی بیش تر به آن اهمیّت می دهند ، و لیکن طبقه انبیا و اولیا کفویّت و هم شأن بودن را در علم و معرفت و قرب به خدا و شرافت معنوی ، و زهد و تقوی می دانند و ثروتمند بودن و ریاست و صنعت و دنیا داری به هیچ وجه مورد توجّه ایشان نیست، زیرا با مقام نبوّت و مرتبه امامت کاملاً منافات دارد و با یک دیگر معارضند ، و آن چه گفته شد بسیار آشکار و روشن است.

پس از تقدیم این مقدّمه، تذکر داده می شود: اخباری چند ، با اندک اختلاف لفظی و اتّحاد در معنی، از خاصّه و عامّه روایت شده به این مضمون که اگر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به وجود نیامده بود ، برای او همسر و کفوی در مردان این جهان نبود ، از آدم تا خاتم از جمله آن ها است خبر نبوی صلی الله علیه و آله:

﴿ لَوْلاَ أَنَّ اللهَ خَلَقَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لِفَاطِمَةَ لم یكُنَ لَهَا كُفْؤٌ مِنْ آدَمُ فَمَنْ دُونَهُ.﴾ (1)

اگر خدای تعالی، امیرالمؤمنین (علیه السلام) را برای فاطمه نیافریده بود ، همسری برای او نبود از

ص: 318


1- مناقب : ج 2، ص 29؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 107 .

آدم تا برسد به کسانی که بعد از آدم به وجود آمده و می آیند.

و در کتاب بشارة المصطفى لشيعة المرتضى روايت کرده است به سند خود در ضمن حدیثی از حضرت صادق (علیه السلام) ، تا آن جایی که شخصی اعرابی در حق حضرت فاطمه علیها السلام دعا کرد و در حضور پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت:

اللَّهُمَّ أَعْطِ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ مَا لاَ عَيْنٌ رَأَتْ وَ لاَ أُذُنٌ سَمِعَتْ . فَأَمَّنَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلَى دُعَائِهِ وَ أَقْبَلَ عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَعْطَى فَاطِمَةَ فِي الدُّنْيَا ذَلِكَ : أَنَا أَبُوهَا وَ مَا أَحَدٌ مِنَ الْعَالَمِينَ مِثْلِي وَ عَلِيٌّ علیه السلام بَعْلُهَا وَ لَوْ لاَ عَلِيٌّ مَا كَانَ لِفَاطِمَةَ كُفْوٌ أَبَداً(1).

خدایا! به فاطمه علیها السلام عطا کن چیزی را که هیچ چشمی ندیده باشد و هیچ گوشی نشنیده باشد. پیغمبر صلی الله علیه و آله آمین گفت و رو کرد به یاران خود و فرمود: خدای تعالی در دنیا آن را به فاطمه داده است: من پدر او هستم و احدی از مردان جهانیان مانند من نیستند، و علی علیه السلام شوهر او است، و اگر علی نبود هرگز همسری برای فاطمه نبود

بدیهی و واضح است که این مقام و مرتبه فقط برای انتساب فاطمه به پیغمبر نیست ، چنان چه آن حضرت دختر های دیگری هم داشته و هیچ یک از آن ها دارای این مرتبه و مقام نبوده اند . و اگر آن بی بی معظّمه دارای رتبه ولایت مطلقه نمی بود ، همسری جز علی علیه السلام نداشتن و نفی لیاقت همسری و هم تایی با سایر انبیا و اولیا تا چه رسد به دیگران ، معنایی نداشت ؛ نیکو تدبّر کن .

و از جمله آیات دالّ بر ولایت کلیّه داشتن آن حضرت علیها السلام : نزول مصحف بر آن حضرت ، پس از رحلت پدر بزرگوارش است که در آن است خبر های آن چه که بوده است و آن چه که خواهد بود تا قیام قیامت و شمارۀ آن چه که در آسمان ها است ، از نام های فرشتگان و غیر آن ها ، و شمارۀ آن چه که خدا خلق فرموده از انبیا و مرسلین ، و نام های ایشان ، و نام های آن کسانی که بر آن ها مبعوث شده اند ، و نام های

ص: 319


1- بشارة المصطفى : ص 220 .

کسانی که ایشان را تکذیب کردند و نام های کسانی که به ایشان ایمان آوردند ، و نام های همۀ اهل ایمان و همه کفّار از اوّلین و آخرین.

و در آن است صفت هر شهر و قصبه و دهکده ای که در روی زمین بنا شده و پس از این بنا خواهد شد، از شرق و غرب زمین ، و تعداد مؤمنینی که در هر شهر یا دهی می باشد و تعداد کفّاری که در آن ها بوده و می باشند. و در آن است صفات قرن های پیشین و قصّه های آنان ، و کسانی که در آن ها سلطنت و حکومت داشته اند و تعداد و نام های آنان.

و در آن است نام های امامان و پیشوایان و صفات آن ها و آن چه را که هر یک از آن ها مالک بوده اند و کیفیّت رجعت هایی که در آن ها بوده و مدت عمر های ایشان ، و صفات اهل بهشت و شماره کسانی که در آن داخل می شوند. و در آن است بیان اوصاف جهنّم و نام های کسانی که در آن وارد می شوند.

و در آن است علم تمام قرآن به نحوی که نازل شده ، و علم تورات و علم انجیل و علم زبور به نحوی که هر کدام از آن ها نازل شده و شماره هر درخت و سنگریزه و کلوخی که در تمام روی زمین هست . چنان چه در کتاب دلائل الامامه طبری- که یکی از کتب معتبر معروف است - با سلسله سند روایت شده و جامع این اوراق در فصل هفتم این کتاب، حدیث اوّل تمام آن را نقل کرده ام .

و از جمله آن چه حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) و در ضمن آن حدیث فرموده این جمله است:

﴿ وَ لَقَدْ کَانَتْ صَلَوَاتُ الله عَلَیْهَا طَاعَتُهَا مَفْرُوضَهً عَلَی جَمِیعِ مَنْ خَلَقَ الله مِنَ الْجِنِّ، وَ الْإِنْسِ، وَ الطَّيْرِ، وَ الْبَهَائِمِ، وَ الْأَنْبِيَاءِ، وَ الْمَلَائِكَةِ﴾ (1)

ص: 320


1- دلائل الامامة : ص 105

هر آینه طاعت آن معظّمه بر همه کسانی که خدا آفریده است از جنّ و انس ، و پرندگان و چهار پایان و پیغمبران و ملائکه واجب شده است.

چه نیکو گفته است شاعر ماهر:

من نمی گویم که آن علیا جناب *** بود پیغمبر ولی دارد کتاب

مصحف او تالی قرآن بود *** آن چنان کو جسم و مصحف جان بود

شرح تحقیقی قرآن مبین *** هست این مصحف ز ربّ العالمين

مؤلّف قاصر دنباله آن بالبداهه گفته :

محتوی در آن علومی بی حساب *** هست از اسرار مبدأ تا مآب

جمله اسرار ما اوحی در اوست *** علم كلّ انبیا پیدا در اوست

لیک غیر از صاحب علم کتاب *** هیچ کس از آن نگردد کامیاب

وارث آن مصحف عالی مقام *** بعد زهرا نیست کس غیر از امام

حاصل آن که: نزول چنین مصحفی بر آن حضرت - و به علاوه فرمایش امام صادق (علیه السلام) در ضمن حديث نزول مصحف - دلالت دارد بر این که آن بی بی معظّمه - سلام الله علیها - در داشتن ولایت کلیّه هم دوش و هم تراز پدر بزرگوار و شوهر عالی مقدار خود می باشد.

ص: 321

و از جمله آیات دالّ بر ولایت کلّیّه داشتن آن حضرت علیها السلام: حدیث شریفی است که در کتاب امالی شیخ - قدّس الله روحه - روایت شده از حسین بن ابراهیم قزوینی، از محمّد بن رهبان ، از علی بن حسین، از عبّاس بن محمّد حسینی، از پدرش، از صفوان ، از حسین بن ابی غندر، از اسحاق بن عمّار، از ابی عبدالله علیه السلام که فرمود:

﴿ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی أَمْهَرَ فَاطِمَةَ رُبعَ الدُّنْیَا، فَرُبعُهَا لَهَا، وَ أَمْهَرَهَا الْجَنَّةَ وَ النَّارَ، تُدْخِلُ أَعْدَاءَهَا النَّارَ، وَ تُدْخِلُ أَوْلِیَاءَهَا الْجَنَّةَ، وَ هِیَ الصِّدِّیقَةُ الْکُبْرَی، وَ عَلَی مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأولَی ﴾.(1)

خدا یک چهارم دنیا را مهر فاطمه قرار داده، پس یک چهارم دنیا مال او است ، و بهشت و جهنّم را مهر او قرار داده تا دشمنان خود را به آتش داخل کند و دوستان خود را به بهشت داخل کند، و او است صدّیقه کبری که بر شناسایی او دور زده است قرن های پیشین .

مؤلّف قاصر گوید: کدام زنی است در میان تمام زن های اوّلین و آخرین که یک چهارم تمام دنیا یا نصف دنیا - طبق بعضی از اخبار دیگر- و تمام بهشت و جهنّم را مهر او قرار داده باشند و به علاوه عاقد او ذات اقدس احدیّت ، و در عرش جبرئیل امین ، و در بیت المعمور راحیل ملک خطبه خوان و ملائکه حاملین عرش شاهد های ازدواج ، و نثار کننده رضوان خازن بهشت ، و طبق نثار درخت طوبی ، و نثار آن درّ و یاقوت و مرجان ، و پیغمبر خدا مشّاطه (2) او باشد و معرفت او بر تمام حاملین عرش و فرشتگان آسمان های هفت گانه و حور العین بهشتی و تمام خلق اوّلین و آخرین از انبیا و مرسلین حتّی پدر بزرگوارش واجب باشد و بر معرفت او دور زند همه قرن های گذشته و با این خصوصیّات و اوصاف بالاتر از این ها،

ص: 322


1- امالی طوسی : ص 668؛ مناقب : ج 3، ص 352؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 105 .
2- مشاطه : شانه کننده ، آرایش گر

چنان چه بعضی از آن ها در این کتاب به محلّ خود ذکر خواهد شد ، از ولایت کلّیّه مطلقه بر کنار باشد ، حاشا و کلّا ثمّ حاشا و کلّا . پس به طور قطع و یقین طبق آیات و اخبار بسیار ، مسلّماً آن بی بی معظّمه وليّة الله و با پدر بزرگوار و شوهر عالی مقدار خود هم دوش و همراه و دارای مقام ولایت مطلقه می باشد.

و نیازمند بودن همۀ انبیا و مرسلین در دنیا و آخرت به شفاعت آن بی بی معظّمه ، و امارت او بر تمام اهل محشر طبق آیات و اخبار و احادیث و آثار مروی از طرق فريقين خاصّه و عامّه بسیار است که به برخی از آن ها در این اوراق اشاره خواهد شد . بار خدایا در دنیا و آخرت دست مؤلّف به هیچ ارزنده را از ذیل عنایت این بی بی معظّمه و پدر و شوهر و فرزندان طیّبین و طاهرینش کوتاه مگردان .

و از جمله آیات دالّ بر ولایت کلّیّه داشتن صدّیقه کبری علیها السلام: کیفیّت وارد شدن آن معظّمه در زمین محشر با تشریفات عظیمه ای است که بعد از پدر بزرگوار و شوهر عالی مقدارش برای احدی نخواهد بود، چنان چه علّامه مجلسی - اعلى الله مقامه - در بحار الانوار از کتاب امالی شیخ صدوق، به سند خود از ابی جعفر محمّد بن علی الباقر (علیهما السلام) روایت کرده که فرمود :

***﴿ سَمِعْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِاللَّهِ الْأَنْصَارِیَّ یَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم:

إذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ تَقْبَلُ ابْنَتِی فَاطِمَةُ عَلَی نَاقَةٍ مِنْ نُوقِ الْجَنَّةِ مُدَبَّجَةَ الْجَنْبَیْنِ، خِطَامُهَا مِنْ لُؤْلُؤٍ رَطْبٍ، قَوَائِمُهَا مِنَ الزُّمُرُّدِ الْأَخْضَرِ ذَنَبُهَا مِنَ الْمِسْکِ الْأَذْفَرِ، عَیْنَاهَا یَاقُوتَتَانِ حَمْرَاوَانِ عَلَیْهَا قُبَّةٌ مِنْ نُورٍ، یُرَی ظَاهِرُهَا مِنْ بَاطِنِهَا وَ بَاطِنُهَا مِنْ ظَاهِرِهَا، دَاخِلُهَا عَفْوُ اللَّهِ وَ خَارِجُهَا رَحْمَةُ اللَّهِ، عَلَی رَأْسِهَا تَاجٌ مِنْ نُورٍ، لِلتَّاجِ سَبْعُونَ رُکْناً کُلُّ رُکْنٍ مُرَصَّعٌ بِالدُّرِّ وَ الْیَاقُوتِ، یُضِی ءُ کَمَا یُضِی ءُ الْکَوْکَبُ الدُّرِّیُّ فِی أُفُقِ السَّمَاءِ وَ عَنْ یَمِینِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ وَ عَنْ شِمَالِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ وَ جَبْرَئِیلُ آخِذٌ بِخِطَامِ النَّاقَةِ یُنَادِی بِأَعْلَی صَوْتِهِ: غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ

ص: 323

حَتَّی تَجُوزَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله

فَلا یَبْقَی یَوْمَئِذٍ نَبِیٌّ وَ لا رَسُولٌ وَ لا صِدِّیقٌ وَ لا شَهِیدٌ إِلا غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ حَتَّی تَجُوزَ فَاطِمَةُ، فَتَسِیرُ حَتَّی تُحَاذِیَ عَرْشَ رَبِّهَا جَلَّ جَلالُهُ، فَتَنْزَخُ بِنَفْسِهَا عَنْ نَاقَتِهَا وَ تَقُولُ: إِلَهِی وَ سَیِّدِی احْکُمْ بَیْنِی وَ بَیْنَ مَنْ ظَلَمَنِی اللَّهُمَّ احْکُمْ بَیْنِی وَ بَیْنَ مَنْ قَتَلَ وُلْدِی.

فَإذَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ جَلَّ جَلالُهُ: یَا حَبِیبَتِی وَ ابْنَةَ حَبِیبِی سَلِینِی تُعْطَیْ وَ اشْفَعِی تُشَفَّعِیْ، فَوَعِزَّتِی وَ جَلالِی لا جَازَنِی ظُلْمُ ظَالِمٍ،

فَتَقُولُ: إِلَهِی وَ سَیِّدِی ذُرِّیَّتِی وَ شِیعَتِی وَ شِیعَةَ ذُرِّیَّتِی وَ مُحِبِّیَّ وَ مُحِبِّی ذُرِّیَّتِی

فَإذَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ جَلَّ جَلالُهُ: أَیْنَ ذُرِّیَّةُ فَاطِمَةَ وَ شِیعَتُهَا وَ مُحِبُّوهَا وَ مُحِبُّو ذُرِّیَّتِهَا

فَیُقْبِلُونَ وَ قَدْ أَحَاطَ بِهِمْ مَلائِکَةُ الرَّحْمَةِ فَتَقْدُمُهُمْ فَاطِمَةُ حَتَّی تُدْخِلَهُمُ الْجَنَّةَ.﴾ (1)

از جابر بن عبدالله انصاری شنیدم که می گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : چون روز قیامت شود . دختر من فاطمه روی می آورد در حالی که بر ناقه ای از ناقه های بهشت سوار است . که دو پهلوی آن ناقه به ابریشم زینت شده است و مهار آن از مروارید تر ، و چهار دست و پای آن از زمرّد سبز، و دُم آن از مشک خوش بو ، و دو چشم آن از دو دانه یاقوت سرخ است و بالای آن قبّه ای است از نور که داخل آن از بیرون و بیرون آن از داخل آن دیده می شود. و در داخل آن عفو و بخشش خدا است و در خارج آن رحمت خدا است ، و بر سر آن تاجی است از نور که برای آن تاج هفتاد رکن است که هر رکنی زینت به درّ و یاقوت شده است، نور می دهد هم چنان که ستاره درخشنده در کرانه آسمان نور می دهد. و از طرف راست او هفتاد هزار فرشته و از طرف چپ او هفتاد هزار فرشته و جبرئیل زمام ناقه او را گرفته، به بلند تر صدای خود ندا می کند چشم های خود را فرو اندازید تا فاطمه

ص: 324


1- امالی صدوق ص 69؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 219

دختر محمّد صلی الله علیه و آله بگذرد.

[در این زمان نبی، رسول، صدّیق و شهیدی باقی نمی ماند مگر آن که چشم های خود را می گیرند تا فاطمه بگذرد.] پس تا برابر عرش پروردگار خود - جلّ جلاله - سیر می کند. پس خود را از ناقه می اندازد و می گوید: خدای من و آقای من ! میان من و میان کسانی که به من ظلم کردند حکم کن خدایا ! میان من و میان کسانی که فرزندان مرا کشتند حکم كن.

پس از جانب خدای - جلّ جلاله - ندا می رسد [ای حبیب و دختر حبیب من! بخواه تا به تو عطا شود و شفاعت کن تا شفاعتت پذیرفته شود به عزّت و جلالتم سوگند که ] از ظلم ظالم نمی گذرم

فاطمه می گوید: خدای من و آقای من! ذرّيّه ام و شیعیانم و شیعیان ذرّیّه ام و دوستانم و دوستان ذرّيّه ام.

آن گاه از جانب خدایی که بزرگ است جلال او ندا می رسد: کجایند ذرّيّه فاطمه و شیعیان او و دوستان او و دوستان ذرّيّه .او پس پیش می آیند و فرشتگان رحمت اطراف آن ها را می گیرند و فاطمه در پیش روی آن ها است تا آن ها را داخل بهشت کند.

تفسیر فرات بن ابراهیم از سلیمان بن محمّد به اسناد خود از ابن عبّاس روایت کرده که گفت: از امیرالمؤمنین (علیه السلام) شنیدم که می فرمود :

﴿دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللّٰه علیه و آله ذَاتَ یَوْمٍ عَلَی فَاطِمَةَ وَ هِیَ حَزِینَةٌ فَقَالَ لَهَا مَا حَزَنَكِ یَا بُنَیَّةِ ؟

قالت : يا أبا ! ذَكَرْتُ الْمَحْشَرَ وَ وُقُوفَ النَّاسِ عُرَاةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ.

یَا بُنَیَّةِ إِنَّهُ لَیَوْمٌ عَظِیمٌ وَ لَكِنْ قَدْ أَخْبَرَنِی جَبْرَئِیلُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّهُ قَالَ أَوَّلُ مَنْ یَنْشَقُّ عَنْهُ الْأَرْضُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَنَا ثُمَّ أَبِی إِبْرَاهِیمُ ثُمَّ بَعْلُكِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ، ثُمَّ یَبْعَثُ اللَّهُ إِلَیْكِ جَبْرَئِیلَ فِی سَبْعِینَ أَلْفَ مَلَكٍ فَیَضْرِبُ عَلَی قَبْرِكِ سَبْعَ قِبَابٍ مِنْ نُورٍ ، ثُمَّ یَأْتِیكِ إِسْرَافِیلُ بِثَلَاثِ حُلَلٍ مِنْ نُورٍ فَیَقِفُ عِنْدَ رَأْسِكِ

ص: 325

فَیُنَادِیكِ یَا فَاطِمَةُ بِنْتَ مُحَمَّدٍ قُومِی إِلَی مَحْشَرِكِ .

فَتَقُومِینَ آمِنَةً رَوْعَتُكِ مَسْتُورَةً عَوْرَتُكِ فَیُنَاوِلُكِ إِسْرَافِیلُ الْحُلَلَ فَتَلْبَسِینَهَا وَ یَأْتِیكِ رُوفَائِیلُ بِنَجِیبَةٍ مِنْ نُورٍ زِمَامُهَا مِنْ لُؤْلُؤٍ رَطْبٍ عَلَیْهَا مِحَفَّةٌ (2)مِنْ ذَهَبٍ فَتَرْكَبِینَهَا وَ یَقُودُ رُوفَائِیلُ بِزِمَامِهَا وَ بَیْنَ یَدَیْكِ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ بِأَیْدِیهِمْ أَلْوِیَةُ التَّسْبِیحِ فَإِذَا جَدَّ بِكِ السَّیْرُ اسْتَقْبَلَتْكِ سَبْعُونَ أَلْفَ حَوْرَاءَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالنَّظَرِ إِلَیْكِ بِیَدِ كُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ مِجْمَرَةٌ مِنْ نُورٍ یَسْطَعُ مِنْهَا رِیحُ الْعُودِ مِنْ غَیْرِ نَارٍ وَ عَلَیْهِنَّ أَكَالِیلُ الْجَوْهَرِ مُرَصَّعَةٌ بِالزَّبَرْجَدِ الْأَخْضَرِ فَیُسْرِعْنَ عَنْ یَمِینِكِ﴾

روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله بر فاطمه وارد شد، در حالی که فاطمه اندوهگین بود. پس فرمود: دخترک من ! چه چیز تو را اندوهگین کرده؟

گفت: ای پدر ! به یاد محشر و برهنه ایستادن مردمان در روز قیامت افتادم

فرمود: دخترک من! روز بزرگی است، و لیکن جبرئیل از جانب خدا مرا خبر داد که اوّل کسی که در روز قیامت زمین را می شکافد من هستم، پس از من ابراهیم است و پس از او شوهر تو علی بن ابی طالب است ، آن گاه خدا جبرئیل را با هفتاد هزار ملک به سوی تو می فرستد ، و هفت قبّه نور بر سر قبر تو نصب خواهد کرد، بعد از آن اسرافیل با سه حلّه نور بر سر قبر تو توقّف می کند و تو را ندا می کند که: ای فاطمه دختر محمّد ، برخیز به سوی محشر خود بیا.

پس تو در کمال ایمنی بر می خیزی، در حالی که عورتت پوشیده باشد و حلّه ها را اسرافیل به تو می دهد و تو آن ها را می پوشی و زوقائیل به نزد تو می آید و ناقه ای از نور برای تو می آورد که مهار آن از مروارید تر باشد و بر آن جهازی از طلا باشد و تو بر آن سوار می شوی و زوقائیل زمام آن را خواهد کشید و هفتاد هزار ملک در پیش روی تو روانه شوند که در دست هر یک پرچم های تسبیح باشد و چون مقداری راه سیر کنی، هفتاد هزار حوریه تو را استقبال کنند و با خوش حالی به سوی تو نظر کنند و در دست هر

ص: 326

یک از آن ها مجمره ای از نور باشد که بوی عود از آن ساطع می شود ، بدون آن که آتشی در کار باشد. و بر سر هر یک تاج های جواهر مرصّع به زبرجد سبز باشد ، و آن ها از جانب راست تو روانه شوند.

[ادامه حدیث :]

﴿ فَإِذَا سِرْتِ مِنْ قَبْرِکِ اسْتَقْبَلَتْکِ مَرْیَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ فِی مِثْلِ مَنْ مَعَکِ مِنَ الْحُورِ فَتُسَلِّمُ عَلَیْکِ وَ تَسِیرُ هِیَ وَ مَنْ مَعَهَا عَنْ یَسَارِکِ ثُمَّ تَسْتَقْبِلُکِ أُمُّکِ خَدِیجَهُ بِنْتُ خُوَیْلِدٍ أَوَّلُ الْمُؤْمِنَاتِ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ مَعَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ بِأَیْدِیهِمْ أَلْوِیَهُ التَّکْبِیرِ فَإِذَا قَرُبْتِ مِنَ الْجَمْعِ اسْتَقْبَلَتْکِ حَوَّاءُ فِی سَبْعِینَ أَلْفَ حَوْرَاءَ وَ مَعَهَا آسِیَهُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ فَتَسِیرَانِ هُمَا وَ مَنْ مَعَهُمَا مَعَکِ

فَإِذَا تَوَسَّطْتِ الْجَمْعَ وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ یَجْمَعُ الْخَلَائِقَ فِی صَعِیدٍ وَاحِدٍ فَتَسْتَوِی بِهِمُ الْأَقْدَامُ، ثُمَّ یُنَادِی مُنَادٍ مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ یُسْمِعُ الْخَلَائِقَ: غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ حَتَّی تَجُوزَ فَاطِمَهُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ مَنْ مَعَهَا ، فَلَا یَنْظُرُ إِلَیْکِ یَوْمَئِذٍ إِلَّا إِبْرَاهِیمُ خَلِیلُ الرَّحْمَنِ وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ. وَ یَطْلُبُ آدَمُ حَوَّاءَ فَیَرَاهَا مَعَ أُمِّکِ خَدِیجَهَ أَمَامَکِ.

ثُمَّ یُنْصَبُ لَکِ مِنْبَرٌ مِنَ النُّورِ فِیهِ سَبْعُ مَرَاقٍ بَیْنَ الْمِرْقَاهِ إِلَی الْمِرْقَاهِ صُفُوفُ الْمَلَائِکَهِ بِأَیْدِیهِمْ أَلْوِیَهُ النُّورِ وَ یَصْطَفُّ الْحُورُ الْعِینُ عَنْ یَمِینِ الْمِنْبَرِ وَ عَنْ یَسَارِهِ وَ أَقْرَبُ النِّسَاءِ مِنْکِ عَنْ یَسَارِکِ حَوَّاءُ وَ آسِیَهُ

فَإِذَا صِرْتِ فِی أَعْلَی الْمِنْبَرِ أَتَاکِ جَبْرَئِیلُ فَیَقُولُ لَکِ یَا فَاطِمَهُ سَلِی حَاجَتَکِ

فَتَقُولِینَ یَا رَبِّ أَرِنِی الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ فَیَأْتِیَانِکِ وَ أَوْدَاجُ الْحُسَیْنِ تَشْخُبُ دَماً وَ هُوَ یَقُولُ یَا رَبِّ خُذْ لِیَ الْیَوْمَ حَقِّی مِمَّنْ ظَلَمَنِی فَیَغْضَبُ عِنْدَ ذَلِکَ الْجَلِیلُ وَ یَغْضَبُ لِغَضَبِهِ جَهَنَّمُ وَ الْمَلَائِکَهُ أَجْمَعُونَ فَتَزْفِرُ جَهَنَّمُ عِنْدَ ذَلِکَ زَفْرَهً ثُمَّ یَخْرُجُ فَوْجٌ مِنَ النَّارِ وَ یَلْتَقِطُ قَتَلَهَ الْحُسَیْنِ وَ أَبْنَاءَهُمْ وَ أَبْنَاءَ أَبْنَائِهِمْ، و

ص: 327

یَقُولُونَ یَا رَبِّ إِنَّا لَمْ نَحْضُرِ الْحُسَیْنَ فَیَقُولُ اللَّهُ لِزَبَانِیَهِ جَهَنَّمَ خُذُوهُمْ بِسِیمَاهُمْ بِزُرْقَهِ الْأَعْیُنِ وَ سَوَادِ الْوُجُوهِ خُذُوا بِنَوَاصِیهِمْ فَأَلْقُوهُمْ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ فَإِنَّهُمْ کَانُوا أَشَدَّ عَلَی أَوْلِیَاءِ الْحُسَیْنِ مِنْ آبَائِهِمُ الَّذِینَ حَارَبُوا الْحُسَیْنَ فَقَتَلُوهُ. فَتَسْمَعِینَ أَشْهِقَتَهُمْ فِی جَهَنَّمَ .

ثُمَّ یَقُولُ جَبْرَئِیلُ یَا فَاطِمَهُ سَلِی حَاجَتَکِ .

فَتَقُولِینَ یَا رَبِّ شِیعَتِی.

فَیَقُولُ اللَّهُ قَدْ غَفَرْتُ لَهُمْ.

فَتَقُولِینَ یَا رَبِّ شِیعَهُ شِیعَتِی.

فَیَقُولُ اللَّهُ انْطَلِقِی فَمَنِ اعْتَصَمَ بِکِ فَهُوَ مَعَکِ فِی الْجَنَّهِ

فَعِنْدَ ذَلِکِ یَوَدُّ الْخَلَائِقُ أَنَّهُمْ کَانُوا فَاطِمِیِّینَ فَتَسِیرِینَ وَ مَعَکِ شِیعَتُکِ وَ شِیعَهُ وُلْدِکِ وَ شِیعَهُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ آمِنَهً رَوْعَاتِهِمْ مَسْتُورَهً عَوْرَاتُهُمْ قَدْ ذَهَبَتْ عَنْهُمُ الشَّدَائِدُ ، وَ سَهُلَتْ لَهُمُ الْمَوَارِدُ یَخَافُ النَّاسُ وَ هُمْ لَا یَخَافُونَ وَ یَظْمَأُ النَّاسُ وَ هُمْ لَا یَظْمَئُونَ.

فَإِذَا بَلَغْتِ بَابَ الْجَنَّهِ تَلَقَّتْکِ اثْنَتَا عَشْرَهَ أَلْفَ حَوْرَاءَ لَمْ یَلْتَقِینَ أَحَداً قَبْلَکِ وَ لَا یَتَلَقَّیْنَ أَحَداً کَانَ بَعْدَکِ ، بِأَیْدِیهِمْ حِرَابٌ مِنْ نُورٍ عَلَی نَجَائِبَ مِنْ نُورٍ رَحَائِلُهَا مِنَ الذَّهَبِ الْأَصْفَرِ وَ الْیَاقُوتِ أَزِمَّتُهَا مِنْ لُؤْلُؤٍ رَطْبٍ عَلَی کُلِّ نَجِیبٍ نُمْرُقَهٌ مِنْ سُنْدُسٍ مَنْضُودٍ فَإِذَا دَخَلْتِ الْجَنَّهَ تُبَاشِرُ بِکِ أَهْلُهَا وَ وُضِعَ لِشِیعَتِکِ مَوَائِدُ مِنْ جَوْهَرٍ عَلَی أَعْمِدَهٍ مِنْ نُورٍ فَیَأْکُلُونَ مِنْهَا وَ النَّاسُ فِی الْحِسَابِ وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ... ﴾ (1)

چون از قبرت روانه شوی، مریم دختر عمران به استقبال تو آید در میان مانند آن چه از

ص: 328


1- تفسیر فرات : ص 445 ؛ بحار الانوار: ج 43، ص225.

حور که با تو است ، و بر تو سلام کند و با کسانی که با اویند ، از جانب چپ تو روانه شوند پس مادرت خدیجه دختر خویلد - اوّلین زن مؤمن به خدا و رسول او - تو را استقبال کند در حالی که هفتاد هزار ملک همراه اویند و در دست هر یک پرچم های تکبیر باشد و چون نزدیک محشر رسی حوّا با هفتاد هزار حوریّه به استقبال تو آید ، و آسیه دختر مزاحم با او باشد پس همۀ آن ها به همراه تو روانه شوند

چون در میان محشر رسی - و آن جا جایی است که همۀ خلایق در یک جا جمع می شوند در حالی که قدم های آن ها در یک ردیف باشد - ندا کننده ای از زیر عرش ندا می کند که همه خلایق می شنوند فرو گیرید چشم های خود را تا فاطمه دختر محمّد صلی الله علیه و آله همراه کسانی که با او هستند بگذرد پس کسی تو را نبیند مگر ابراهیم خليل الرحمن و على بن ابی طالب و آدم به طلب حوّا می آید، می بیند که او با مادرت خدیجه در پیش روی تو می باشند.

پس منبری از نور برای تو نصب می کنند که هفت پایه داشته باشد و در میان پایه ها ملائکه صف می کشند و در دست هر یک از آن ها پرچمی از نور باشد ، و حور العین از طرف راست و چپ منبر صف کشند و نزدیک ترین از جانب چپ تو حوّا و آسیه باشند. چون بر منبر بالا روی جبرئیل به نزد تو آید و گوید: ای فاطمه، حاجت خود را بخواه . تو می گویی : ای پروردگار من حسن و حسین را به من بنما. پس آن ها نزد تو حاضر شوند در حالی که خون از رگ های حسینت می ریزد و می گوید : ای خدای من ! امروز داد مرا از کسانی که به من ظلم کردند بگیر. آن گاه خدای بزرگ غضب می کند و جهنّم و همه فرشتگان هم به غضب او غضب می کنند. در آن هنگام شعله های آتش از آن بیرون آید و کشندگان حسین ، و فرزندان کشندگان و فرزندان فرزندان ایشان را برچیند ، در حالی که آن ها می گویند : ای پروردگار، ما به جنگ با حسین حاضر نشدیم. خدا به شعله های آتش می فرماید که: آن ها را به سیمای شان بگیرید هر کدام از آن ها که چشم های شان زاق و روهای شان سیاه است مو های جلوی سر های آن ها را بگیرید و در پایین ترین درک های آتش بیندازید که این ها در ظلم کردن بر دوستان حسین از پدران شان که با حسین جنگیدند و او را

ص: 329

کشتند سخت تر گرفتند. پس ای فاطمه تو می شنوی فریاد های آن ها را در جهنّم.

آن گاه جبرئیل می گوید ای فاطمه! حاجت خود را بخواه.

تو می گویی : ای پروردگار من! شیعیانم را می خواهم

خدا می فرماید: ایشان را آمرزیدم

پس تو می گویی: شیعیان شیعیانم را می خواهم.

خدا می فرماید: برو هر که تو را دست آویز خود قرار داد، او را با خود در بهشت بِبَر؛ در آن حال همه خلایق دوست دارند که از شیعیان فاطمه باشند. آن گاه تو می روی و شیعیان تو و شیعیان فرزندان تو و شیعیان امیرالمؤمنین با تو هستند با خاطر های آسوده و عورت های پوشیده، در حالی که همه سختی ها از آن ها برداشته شده و وارد شدن در مواردی که مردمان از آن ها می ترسند برای ایشان آسان می شود و ایشان سیراب می شوند و آنان سیراب نمی شوند.

و چون به در بهشت برسی، دوازده هزار حوریه با تو تلاقی می کنند که پیش از تو با احدی تلاقی نکرده اند و بعد از تو نیز با احدى تلاقی نخواهند کرد که در دست ایشان حربه هایی از نور است و بر اسب هایی از نور سوارند که زین های آن ها از طلای زرد و ياقوت است و زمام آن ها از مروارید تر می باشد، و بر هر اسبی مسندی از سندس قرار داده شده . پس چون داخل بهشت شوی، اهل آن تو را بشارت می دهند و برای شیعیان تو بر پایه هایی از نور، ظرف های خوردنی از جواهر می گذارند و ایشان از آن ظرف ها می خورند در حالی که مردمان مشغول حساب پس دادن می باشند، و ایشان در آن چه اشتهای آن را دارند جاویدان می مانند ....

مؤلّف ناچیز گوید: دایره شفاعت صدّیقه کبری - سلام الله علیها - به قدری وسعت دارد که هر کسی داخل بهشت شود ، حتّی انبیا و مرسلین ، رهین شفاعت او می باشند .

ص: 330

شفاعت یعنی چه؟

اصل لغت «شفاعت» مشتق از «شفع» است و شفع در لغت به معنای جفت کردن است و هم چنین است لفظ «شفعه» که مراد از آن جفت کردن شریک است حقّ خود را با شریک خود به شرایطی که در کتب فقهی در باب شفعه ذکر شده .

بنابراین معنای شفاعت ، جفت کردن شفیع است در موقع حساب ، مقداری از حسنات خود را با حسنات آن کسی که طلب شفاعت می کند تا حسنات او بر سيّئاتش زیادتی کند یا خداوند تبارک و تعالی از فضل خود بر حسنات او بیفزاید تا اعمال حسنه او بر گناهان او فزونی یابد و از همین باب است اطلاق شفیع و شافع بر خدای عزّ و جل که این دو از اسمای الهیّه اند و اگر مراد از شفاعت درخواست بخشش و میانجی گری باشد که در زبان ها متبادر و شایع است ، این معنی در حقّ خدا درست نباشد زیرا خداوند متعال - جلّت عظمته - ما فوقی ندارد که اطلاق میانجی گری و درخواست بخشش در حقّ او صادق آید.

و این معنایی که در لفظ شفیع و شافع، نسبت به خدای تعالی گفته شد ، منافات ندارد با این که بسیاری از شفاعت ها به عنوان میانجی گری و درخواست بخشش صورت گیرد و امّا اطلاق معنای اوّل که جفت کردن مقداری از حسنات با حسنات دیگری باشد و اطلاق معنای میانجی گری و درخواست بخشش ، به تمام معنی در حقّ غیر خدا صادق می آید و فرد اجلی و اتمّ (1) این گونه شفاعت مخصوص محمّد و آل محمّد - صلوات الله عليهم اجمعين - است . و به مقتضای اخبار بسیار، شفاعت های طبقات شفاعت کنندگان در قیامت ، نسبت به شفاعت های پیغمبر خاتم و ائمّه معصومین نظیر قطره ای است نسبت به دریا

ص: 331


1- اجلی و اتم: روشن تر و کامل تر

پس بر اشخاص متتبّع در اخبار پیغمبر و ائمّه اطهار پوشیده نخواهد ماند که شفاعت صدّیقه کبری - سلام الله علیها - از همه شفاعت ها برتر و بالا تر ، و وسعت آن زیاد تر از سایر شفعا است و از جهاتی چند ممتاز می باشد . و این کاشف از مقام ولایت کلیّه مطلقه داشتن آن بی بی معظّمه است و شفاعت آن حضرت شامل حال غیر شیعه نیز می شود ، چنان چه از خبر تفسیر فرات بن ابراهیم که در ذیل ذکر می شود ، استفاده می شود روایت چنین است که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: چون روز قیامت شود خدای تعالی خطاب به فاطمه زهرا- صلوات الله و سلامه عليها - می فرماید :

﴿ أَنِّي لاَ أَنْظُرُ فِي مُحَاسَبَةِ الْعِبَادِ حَتَّي تَدْخُلِي اَلْجَنَّةَ أَنْتِ وَ ذُرِّيَّتُكِ وَ شِيعَتُكِ وَ مَنْ أَوْلاَكُمْ مَعْرُوفاً مِمَّنْ لَيْسَ هُوَ مِنْ شِيعَتِكِ قَبْلَ أَنْ أَنْظُرَ فِي مُحَاسَبَةِ الْعِبَادِ

قال صلی الله علیه و آله: فَتَدْخُلُ فَاطِمَةُ ابْنَتِي اَلْجَنَّةَ وَ ذُرِّيَّتُهَا وَ شِيعَتُهَا وَ مَنْ أَوْلاَهَا مَعْرُوفاً مِمَّنْ لَيْسَ هو مِنْ شِيعَتِهَا فَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ في كتابه : ﴿ لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الأَكْبَرُ ﴾ (1) قَالَ هَو يَوْمِ الْقِيَامَةِ : ﴿ وَ هُمْ فِي مَا اسْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خَالِدُونَ ﴾(2) و هي و الله فاطمة علیها السلام وَ ذُرِّيَّتُهَا وَ شِيعَتُهَا وَ مَنْ أولاهم مَعْرُوفاً مِمَّنْ لَيْسَ هُوَ مِنْ شِيعَتِهَا . ﴾.(3)

من به حساب بندگان نظر نمی کنم تا این که تو و ذریّه تو و شیعیانت و کسانی که از شیعیان تو نیستند و به شما احسان کرده اند داخل بهشت شوید پیش از محاسبه بندگان

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: پس فاطمه، دختر من و ذرّيّه و شیعیان او و کسانی که به او احسان کرده اند و از شیعیان او نیستند داخل بهشت می شوند و این است که خدای تعالی

ص: 332


1- انبیاء (21) : 103 .
2- انبیاء (21) : 102 .
3- تفسیر فرات : ص 438 ؛ بحار الانوار: ج 8، ص 336

در کتاب خود فرموده: «فزع بزرگ تر که هول روز قیامت باشد ایشان را اندوهگین نمی کند در حالی که در آن چه به آن مایل هستند جاویدان می باشند» و ایشان فاطمه و ذرّیّه و شیعیان او و کسانی که به ایشان احسان کرده اند و از شعیان او نیستند می باشند.

و نیز در حدیث طویلی از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود :

﴿ إِنَّ اللهَ تَبارَک و تَعَالَی إِذَا بَعَثَ الْخَلائِقَ مِنَ الأوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ، نَادَی مُنَادِی رَبِّنَا مِنْ تَحْتِ عَرْشِهِ : يَا مَعْشَرَ الخَلائِقِ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ لتَجُوزَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ سَيِّدَةُ نِسَاءِ العَالمِينَ عَلى الصِّرَاطِ. فَيَغُضُّ الخَلائِقُ كُلهُمْ أَبْصَارَهُمْ فَتَجُوزُ فَاطِمَةُ عَلى الصِّرَاطِ، لا يَبْقَى أَحَدٌ فِي القِيَامَةِ إِلا غَضَّ بَصَرَهُ عَنْهَا، إِلا مُحَمَّدٌ و عَليٌّ و الحَسَنُ و الحُسَيْنُ و الطَّاهِرُینَ مِنْ أَوْلادِهِمْ، فَإِنَّهُمْ مَحَارِمُهَا أَوْلادِها.

فَإِذَا دَخَلتِ الجَنَّةَ بَقِيَ مِرْطُهَا مَمْدُوداً عَلى الصِّرَاطِ، طَرَفٌ مِنْهُ بِيَدِهَا و هِيَ فِي الجَنَّةِ، و طَرَفٌ فِي عَرَصَاتِ القِيَامَةِ فيُنادِي مُنادِي رَبِّنا: يا أَيُّها المُحِبّونَ لِفَاطِمَةَ تَعَلَّقُوا بِأَهْداب مُرْط فاطِمَةَ سيّدة نساء العالمينَ. فَلا يَبْقى مُحِبُّ لفاطِمَةَ إِلَّا تَعَلَّقَ بِهَدْبَةٍ مِنْ أَهْداب مُرْطِها، حتَّى يَتَعَلَّقَ بها أَكثرُ مِنْ أَلْفِ فِنَامٍ و أَلْفِ فِئَامٍ و أَلْفِ فِئَامٍ.

قالوا: وَ كَمْ فِئامٌ واحدٌ؟ قال : ألف ألف ينجون بها مِنَ النَّارِ .﴾ (1)

چون خدای تبارک و تعالی خلایق اوّلین و آخرین را برانگیزد منادی پروردگار ما از زیر عرش خود ندا می کند: ای گروه خلایق، چشم های خود را بپوشید تا فاطمه دختر محمّد ، سيّدۀ زن های جهانیان بر صراط بگذرد پس همه خلایق چشم های خود را می گیرند و فاطمه بر صراط می گذرد و باقی نمی ماند در قیامت احدی مگر این که چشم خود را از او پوشیده است ، مگر محمّد و علی و حسن و حسین و طاهرین از اولاد فاطمه

ص: 333


1- بحار الانوار: ج 8، ص 68

که محرم های او هستند و فرزندان او .

پس چون داخل بهشت شود چادر خود را کشیده روی صراط باقی می گذارد که یک طرف به دست خود او است در بهشت و یک طرف آن در عرصات محشر است در قیامت ، پس منادی پروردگار ما ندا می کند: ای دوستان فاطمه، هر کدام از شما به رشته ای از رشته های چادر او آویزان شوید. پس بیش تر از هزار فئام و هزار فنام و هزار فنام بر آن رشته ها آویزان می شوند.

اصحاب گفتند: یک فئام چقدر است؟ فرمود هزار هزار نفر که به سبب آن از آتش نجات می یابند.

ص: 334

فصل سیزدهم : علم فاطمه علیها السلام

اشاره

حضرت فاطمه زهرا - سلام الله عليها - مانند پدر بزرگوار و شوهر عالی مقدار خود ، عالم بما كان و ما يكون و ما هو کائن بوده ، یعنی گذشته و حال و آینده ، همه را به علم موهوبی الهی می دانسته ، لیکن در مواردی که خدا می خواست و اقتضا داشت اظهار می فرمود و هر چه را می خواست بداند، اراده می کرد و می دانست . در این اوراق به بعضی از دلایل آن اشاره می شود.

دلیل اوّل: در بحار الانوار علّامه مجلسی - اعلى الله مقامه - به سند خود از حارثة بن قدّامه ، از سلمان فارسی رضی الله عنه روایت کرده که گفت :

حدثني عمّار و قال : أخبرك عجباً ؟

قلت : حدّثني يا عمار .

قال: نعم، شهدت عليّ بن أبي طالب و قد ولج على فاطمة، فلمّا أبصرت به نادت : أُدن لأحدّثك بما كان و بما هو كائن و بما لم يكن إلى يوم القيامة حتّى تقوم الساعة .

قال عمّار : فرأيت أمير المؤمنين يرجع القهقرى، فرجعت برجوعه إذ دخل على النبيّ صلی الله علیه و آله.

فقال له : أدن يا أبا الحسن ، فدنى، فلمّا اطمئنّ به المجلس قال له : تحدّثني أم أحدّثك؟

قال: الحديث منك أحسن يا رسول الله .

ص: 335

فقال : كأنّي بك و قد دخلت على و قالت کیت و کیت ، فرجعت .

فقال عليّ علیه السلام : نور فاطمة من نورنا ؟

فقال صلی الله علیه و آله: أو لا تعلم ؟ فسجد علىّ علیه السلام شكراً لله تعالى .

قال عمّار : فخرج أمير المؤمنين و خرجت بخروجه ، فولج على فاطمة و ولجت معه ، فقالت : كأنّك رجعت إلى أبي ، فأخبرته بما قلته لك.

قال : كان كذلك يا فاطمة .

فقالت : اعلم يا أبا الحسن ، إنّ الله تعالى خلق نوري و كان يسبّح الله جلّ جلاله، ثمّ أودعه شجرة من شجر الجنّة ، فأضاءت ، فلمّا دخل أبي الجنّة أوحى الله إليه إلهاماً أن اقتطف الثمرة من تلك الشجرة و أدرها في لهواتك ، ففعل فأودعني الله سبحانه في صلب أبي ، ثمّ أودعني خديجة بنت خويلد، فوضعتني . و أنا من ذلك النور أعلم ما كان و ما يكون و ما لم يكن . يا أبا الحسن، المؤمن ينظر بنور الله تعالى .(1)

عمّار با من حدیث کرد و گفت : تو را به امر عجیبی خبر بدهم؟ گفتم: آری، برایم بگو ای عمّار گفت : آری، با علی بن ابی طالب حاضر بودم که به فاطمه وارد شد ، چون فاطمه او را دید ندا کرد به سوی من پیش بیا تا برای تو بگویم آن چه را بوده و آن چه هست و خواهد بود و آن چه نبوده است تا روز قیامت تا قیامت برپا شود.

عمّار گفت: دیدم امیرمؤمنان واپس برگشت من هم با او برگشتم تا این که بر پیغمبر صلی الله علیه و آله وارد شد و آن حضرت به او فرمود: ای ابا الحسن! نزدیک من بیا ، آن جناب به نزدیک آن حضرت رفت. چون مجلس آرام گرفت پیغمبر اکرم به او فرمود: آیا تو حدیث می کنی برای من یا من برای تو حدیث کنم. علی علیه السلام گفت: حدیث از تو نیکوتر است ای رسول خدا آن حضرت فرمود گویا [تو را می بینم که ] نزد فاطمه رفتی و با تو چنین و

ص: 336


1- بحار الانوار: ج 43، ص 8

چنان گفت و تو برگشتی علی علیه السلام گفت: آیا نور فاطمه از نور ما است؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود : آیا نمی دانی ؟ علی علیه السلام سجده شکر برای خدای تعالی به جا آورد .

عمّار گفت : پس امیرمؤمنان بیرون رفت و من هم با او بیرون رفتم او وارد بر فاطمه شد و من هم با او وارد شدم.

پس فاطمه گفت: گویا به سوی پدرم بازگشتی و به آن چه من گفتم او را خبر دادی.

فرمود: همین طور است ای فاطمه.

پس فاطمه گفت: ای ابا الحسن ! خدای تعالی نور مرا در حالی که تسبیح می کرد خدایی را که جلال او بزرگ است، آفرید ، پس آن را در درختی از درخت های بهشت گذارد ، بهشت از آن روشن شد و چون پدرم داخل بهشت شد خدا به او وحی فرستاد و او را الهام کرد که از میوه این درخت بگیر و در دهان خود گذار پس پدرم این کار را کرد. خدای تعالی مرا در صلب او قرار داد و پدرم مرا در رحم مادرم خدیجه دختر خویلد سپرد و او مرا بر زمین گذارد و من از آن نور می دانم آن چه را از پیش بوده است و آن چه می باشد و آن چه نبوده است. ای ابوالحسن! مؤمن به نور خدای تعالی می بیند.

دلیل دوم: حدیث ابی جعفر امام محمّد باقر (علیه السلام) الان که در فصل نام های آن حضرت قبلاً شرح داده شد که در ضمن آن حدیث فرموده است :

﴿ وَ اَللَّهِ لَقَدْ فَطَمَهَا اَللَّهُ تَعَالَی بِالْعِلْمِ وَ عَنِ اَلطَّمْثِ فِی اَلْمِیثَاقِ.﴾ (1)

چنان چه در همان حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله از خدای تعالی قبل از این فقره حدیث نقل فرموده که خدای تعالی فرمود:

﴿ إِنِّی فَطَمْتُکِ بِالْعِلْمِ ﴾. (2)

تو را به علم، از همه زن ها منقطع ساختم.

بدان که عمق دریای علم حضرت زهرا - سلام الله علیها - نه اندازه ایست که

ص: 337


1- کافی : ج 1، ص 460 ؛ علل الشرائع : ج 1، ص 179؛ بحار الانوار: ج 43، ص13.
2- همان

صاحبان ولایت جزئیّه بتوانند به آن پی برند و مراد بی بی علیها السلام از «ما لم یکن» که در دلیل اوّل ذکر شد، اسراری است که در نزد خداوند متعال مکنون و مخزون است ، و آن غیر از حوادث ،کونیّه و بیرون از محتویّات لوح محفوظ و لوح محو و اثبات است که از خصایص صاحبان ولایت مطلقه است تا چه رسد به علوم سایر انبیا غیر از پدر بزرگوارش و کسی سزاوار چنین مقام و مرتبه ایست که به فرمایش حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) ، خدا او را از دیگران در عالم میثاق به سبب علم منقطع ساخته است.

دلیل سوم: سخن گفتن آن حضرت در شکم مادر و تسلیت دادن او به مادر ستوده سیر خود و خبر به مادر خود دادن از گذشته و آینده ، و امر به صبر نمودن او مادر را ، و انیس او بودن تا هنگامی که وضع حمل او شد.

دلیل چهارم: تکلّم کردن او در هنگام ولادت و شهادت دادن او به یگانگی خدا و این که پدرش آقای همۀ انبیا و شوهرش آقای همه اوصیا ، و فرزندانش آقایان همۀ اسباط و دختر زادگان انبیایند

دلیل پنجم: عالم بودن آن بی بی معظّمه به یگانگی خدا در هنگام ولادت ، و دانستن و اقرار کردن به این که خدا را پیغمبرانی است و پدر او سیّد همۀ آن ها است

دلیل ششم: آن که در حین ولادت می دانست که شوهرش چه کسی خواهد بود و او سیّد همۀ اوصیای انبیا خواهد بود.

دلیل هفتم: می دانست که پس از به حدّ رشد رسیدن و شوهر کردن ، فرزندانی از او به وجود خواهد آمد که آقای سبط های انبیا باشند.

دلیل هشتم: سخن گفتن او با زنانی که از جانب خدا در وقت ولادت او برای وضع حمل مادرش و یاری او حاضر شده بودند

دلیل نهم سلام کردن او به آن زن ها جدا جدا و گفتن او نام های هر یک را به

ص: 338

ترتیب که این نیز دلیل علم آن حضرت است.

دلیل دهم: : صحیفه یا مصحفی است که پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله جبرئیل امین به امر ربّ العالمین با ملائکه بسیار برای او آورد که در آن است جمیع علوم اوّلین و آخرین ، و آن تالی تلو قرآن و سه برابر قرآن است ، و هیچ چیزی از گذشته و آینده ، و علوم بلایا و منایا و آجال در آن فرو گذار نشده و ائمه علیهم السلام به آن مصحف افتخار می کردند . به فصل هفتم رجوع شود.

مؤلّف حقیر گوید: در مورد مصحف صدّیقه طاهره - سلام الله عليها - احادیث مختلفی روایت شده که مشعر(1) است بر چند قول که حاکی از پنج مصحف است:

قول اوّل: حديث دلائل الامامه طبری از حضرت باقر (علیه السلام) که در صفحات قبل ذکر شد که آن مصحفی بوده که در شب جمعه ای جبرئیل و میکائیل و اسرافیل بر او نزول کرده و در کنارش گذاردند و پس از تبلیغ سلام خدا بر آن بی بی معظّمه و جواب شنیدن به آسمان عروج نمودند و آن در دو جلد از زبرجد سرخ بوده و ورق های آن از درّ سفید بوده

قول دوم: فرمایش امام صادق (علیه السلام) است که فرموده: آن مصحف را خدا املا کرده و به او وحی فرستاده.

قول سوم: نیز خبر صادق (علیه السلام) است که فرموده: آن مصحف کلام خدا بوده که بر پیغمبر وحی فرستاده و آن حضرت املا فرموده و علی علیه السلام به خطّ خود نوشته .

قول چهارم: نیز فرمایش امام صادق (علیه السلام) است که فرموده: بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله چون حزن و اندوه فاطمه در مفارقت پدرش زیاد بود ، روز ها جبرئیل برای تعزیت و تسلیت آن حضرت به زمین می آمده و از مکان و مقام پدر بزرگوارش

ص: 339


1- مشعر : آگاه کننده.

به او خبر می داد و از آن چه پس از او بر ذریّه او وارد می شد او را با خبر می کرد و او به على علیه السلام می گفت و آن حضرت به خطّ خود می نوشت.

قول پنجم: آن که ذات اقدس احدیّت به او القا می فرمود و او برای علی علیه السلام املا می کرد و آن حضرت می نوشت، چنان چه از امام صادق (علیه السلام) روایت شده.

دانسته باد که برای متتبّع جای هیچ گونه شک و تردیدی در جمع بین اخبار مأثور و اقوال منقول در این باب نیست و الله الهادى الى طريق الصواب .

دلیل یازدهم: در ضمن خبر طویلی که ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از کتاب قاضی ابو محمّد کرخی نقل نموده است حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:

نَّ اللَّهَ تَعَالَی أَعْطَی عَشَرَةَ أَشْیَاءَ لِعَشَرَةٍ مِنَ النِّسَاءِ التَّوْبَةَ لِحَوَّا زَوْجَةِ آدَمَ وَ الْجَمَالَ لِسَارَةَ زَوْجَةِ إِبْرَاهِیمَ وَ الْحِفَاظَ لِرَحْیمَةَ (1) زَوْجَةِ أَیُّوبَ وَ الْحُرْمَةَ لِآسِیَةَ زَوْجَةِ فِرْعَوْنَ وَ الْحِكْمَةَ لِزَلِیخَا زَوْجَةِ یُوسُفَ وَ الْعَقْلَ لِبِلْقِیسَ زَوْجَةِ سُلَیْمَانَ وَ الصَّبْرَ لبرخانة أُمِّ مُوسَی وَ الصَّفْوَةَ لِمَرْیَمَ أُمِّ عِیسَی وَ الرِّضَا لِخَدِیجَةَ زَوْجَةِ الْمُصْطَفَی وَ الْعِلْمَ لِفَاطِمَةَ زَوْجَةِ الْمُرْتَضَی (2)

خدای تعالی ده چیز را به ده زن عطا فرموده توبه را به حوّا زن آدم ، و جمال را به ساره زن ابراهیم و حفاظ و خود نگاه داری را به رحیمه - یا رحمه - زن ایّوب ، و حرمت را به آسیه زن فرعون ، و حکمت را به زلیخا زن یوسف و عقل را به بلقیس زن سلیمان، و صبر را به برحانه مادر موسی و صفوت را به مریم مادر عیسی و رضا و خشنودی را به خدیجه زن محمّد مصطفى صلی الله علیه و آله، و علم را به فاطمه زن علىّ مرتضى عليهما السلام.

بدیهه گویی مؤلّف قاصر:

ص: 340


1- «الرحمة» خ ل . (مؤلف)
2- مناقب : ج 3، ص 103 ؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 34

ای فاطمه مظهر صفات حق *** نام تو شده ز نام حق مشتق

آئینه طلعت خدائی تو *** گنجينه علم مصطفائی تو

بردی سَبَق از زنان به یکتائی *** بی شبه و نظیر و مثل و هم تائی

تو سیّده زنان امکانی *** یکتا دُرِ بحر فیض رحمانی

خورشید جلال ذو الجلالی تو *** مرآت جمال لایزالی تو

مصباح رسالت و ولایت را *** مشكاة توئیّ و زهره زهرا

داده است خدا تو را جلال و شان *** احدى الكُبَرَت ستوده در قرآن

تو واسطه وجوب و امکانی *** در جسم جهانیان همه جانی

خود بضعة ختم انبیائی تو *** انگیزه خلق مرتضائی تو

گر می ننمود خلقت حیدر *** تا روز جزا نَبُد تو را همسر

کو چون تو زنی در عالم امکان *** در بحر وجود گوهری این سان

ص: 341

از فیض دم تو زنده ماند عیسی *** مات رخ توست آدم و حوّا

محبوبه ذات کردگاری تو *** در روز جزا زمام داری تو

در کف گیری لوای شاهی را *** فرمان و حکومت الهی را

جبریل امین شود ثنا خوانت *** رضوان به جنان مطیع فرمانت

ای عصمت حق وليّه داور *** ای سرّ خدا شفیعه محشر

من مجرم و عاصی و گنه کارم *** امید شفاعت تو را دارم

از کرده خویش شرمسارم من *** افزون ز شمر گناه دارم من

بس منفعلم ز کرده های خود *** خجلت زده ام من از خطای خود

در هر دو جهان گران بود بارم *** از رو سیهی خود در آزارم

گر دست مرا نگیری از احسان *** کس درد مرا نمی کند درمان

ای دوستی تو حرز جان من *** وی حبّ تو را راحت روان من

ص: 342

در دوستی تو و عزیزانت *** ثابت قدمم به جان جانانت

دانی که به صدق ادعا دارم *** آن را به درت شفیع می آرم

زین راه بسی امیدوارم من *** هر چند ز حد فزون خطا دارم من

یک عمر نموده ام ثنا خوانی *** شاید برهانیم ز حیرانی

ص: 343

ص: 344

فصل چهار دهم: پاره ای از مناقب فاطمه علیها السلام

اشاره

مناقب فاطمه زهرا - سلام الله علیها - بیش از آن است که در این مختصر توان شرح داد. بنا بر آن چه در کتب خاصّه و عامّه ذکر شده، نگارنده به بیان چند منقبت در این جا اکتفا می کنم ؛ علاقه مندان به دانستن زیاده از آن چه ذکر می شود به کتب مبسوط از عربی و فارسی مراجعه فرمایند.

منقبت اوّل

در کتاب دلائل الامامه طبری به سند متّصل از حضرت باقر (علیه السلام) ، از پدر بزرگوارش علی بن الحسین ، از پدر بزرگوارش حسین بن علی ، از محمّد بن عمّار بن یاسر روایت کرده که گفت: شنیدم از پدرم که گفت:

سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول لعليّ يوم زوّجه فاطمة : يا عليّ ، اِرْفَعْ رَأسَکَ إلی السَّماء فَانْظُر ما تَری؟

فَقالَ أرَی جَوارِیَ مُزَیَّناتٍ مَعَهُنَّ هَدایا

قالَ فَهِیَ خَدِمَکَ وَ خَدِمَ فاطِمَه فِی الْجَنَّهِ اِنْطَلِقْ إلی مَنْزِلِکَ وَ لا تُحَدِّث شَیئاً حَتّی آتیک.

فما كان إلّا أن مضى (1) رَسُولُ الله إلی مَنْزِلِهِ وَ أمَرَنی أنْ أُهدي لهما طيباً .قال

ص: 345


1- در نسخۀ مؤلّف چنین بود: «فما كان إلّا كلّا و لا حتّى مضى» ، که طبق نوادر المعجزات طبری ، ص 97 اصلاح شد.

قَالَ عَمَّارٌ: فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ جِئْتُ إِلَى مَنْزِلِ فَاطِمَةَ وَ مَعِي الطِّيبُ.

فقالت : يا أَبَا الْيَقْظَانِ، مَا هَذَا الطِّيبُ ؟

قُلْتُ: طِيبٌ أَمَرَنِي بِهِ أَبُوكِ أَنْ أُهْدِيَهُ لَكِ.

فَقَالَتْ: وَ اللَّهِ، لَقَدْ أَتَانِي مِنَ السَّمَاءِ طِيبٌ مَعَ جِوَارٍ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ، وَ إِنَّ فِيهِنَّ جَارِيَةً حَسْنَاءَ كَأَنَّهَا الْقَمَرُ لَيْلَةَ الْبَدْرِ.

فَقُلْتُ: مَنْ بَعَثَ بِهَذَا الطِّيبِ؟

فقالت : بعثه رِضْوَانُ خَازِنُ الْجَنَّةِ، وَ أَمَرَ هَؤُلاَءِ الْجَوَارِيَ أَنْ يَنْحَدِرْن معي، وَ مَعَ كُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ ثَمَرَةُ مِنْ ثِمَارِ الْجَنَّةِ فِي الْيَدِ الْيُمْنَى، فِی الْیَدِ الْیُمْنی وَ فِی الْیَدِ الْیُسْری طاقَهً مِنْ رَیاحینِ الجَنَّه وَ نَظَرتُ إلی الجَواری وَ إلی حُسْنَهُنَّ فَقُلْتُ لِمَنْ أنْتُنَّ ؟

فَقُلْنَ لَکِ وَ لأهْلِ بَیْتِکَ وَ لِشیعَتِکِ مِنَ الْمُؤمِنین.

فَقُلْتُ أفیکُنَّ مِن أزواجِ ابن عمّی أحدٌ ؟

قُلْن أنْتَ زَوْجَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الآخِرَه وَ نَحْنُ خَدِمَکِ وَ خَدِم ذُریَّتِکِ.

قال : وَ حَمَلَتْ بِالْحَسَنِ فَلَمَّا رَزقْتهُ حَمَلَتْ بَعْدَ أرْبَعینَ یَوْمَاً بِالْحُسَیْنِ ثُمَّ رَزَقْتُ زَیْنَب وَ أمّ کُلْثُوم ، وَ حَمَلَتْ بِمُحْسن فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم وَ جَری ما جَری فِی یَوْم دُخُولِ الْقَوْمِ عَلَیْها دارَها وَ أخرج ابْنِ عَمَّها اَمیرالمُؤمِنین وَ ما لِحَقها مِنَ الرَّجُلِ أسْقَطَتْ بِهِ وَلَداً تَماماً وَ کانَ ذلکَ أصْلُ مَرَضِها وَ وَفاتِها - صلوات الله عليها. (1)

روزی از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که در روزی که فاطمه را با علی علیه السلام تزویج کرد به او می فرمود: یا علی، سر خود را به سوی آسمان بالا کن و ببین چه می بینی؟

ص: 346


1- دلائل الامامة : ص 103.

گفت: دختر هایی زینت کرده را می بینیم که هدیه هایی با آن ها است.

پس رسول خدا فرمود: این ها خدمت گزاران تو و خدمت گزاران زن تو در بهشت هستند. به خانه خودت برو و چیزی را حدیث نکن تا من به نزد تو بیایم آن گاه امیر مؤمنان به منزل خود رفت و به هیچ وجه سخنی نفرمود تا این که رسول خدا به منزل او رفت و به من فرمود که: بوی خوشی برای آن دو به هدیه ببرم.

عمّار گفت : فردای آن روز به منزل فاطمه رفتم و بوی خوشی با من بود.

فاطمه فرمود: ای ابا یقظان، (کنیه عمّار است) این بوی خوش چیست که آورده ای؟

عمّار گفت: پدرت مرا امر کرد که برای تو هدیه بیاورم.

فاطمه فرمود: به خدا قسم دخترانی از حور العین برای من از آسمان بوی خوش آورده اند که در میان ایشان دختری بود بسیار خوش رو مانند ماه شب چهارده.

گفتم: این بوی خوش را کی فرستاده؟

گفت: رضوان خازن بهشت این حوریان را فرمان داد که با من بیایند در حالی که در دست راست هر یک از آن ها میوه ای از میوه های بهشت بود و در دست چپ هر یک از آن ها شاخه ای از ریحان های بهشتی بود چون آن حوریان را با آن حسن و جمال دیدم، گفتم : شما برای کی هستید؟

گفتند: ما برای تو و اهل بیت تو و شیعیان مؤمن تو هستیم

گفتم: آیا در میان شما از زن های پسر عمّم کسی هست ؟

گفتند: در دنیا و آخرت تو زن او هستی و ما خدمت گزاران تو و خدمت گزاران ذرّیّه تو می باشیم

عمّار گفت: فاطمه به حسن حامل شد چون خدا او را روزی او کرد، پس از چهل روز به حسین حامل شد، پس از آن زینب و امّ کلثوم را به او داد و پس از آن به محسن حامل شد ، و چون پیغمبر از دنیا رفت و شد آن چه شد در روزی که قوم به خانه او هجوم آوردند و پسر عمّش را از خانه بیرون بردند و آن مرد با فاطمه کرد آن چه را کرد ، او را سقط کرد در حالی که خلقت تمام شده بود و همین حادثه سبب بیماری و وفات او شد - صلوات

ص: 347

خدا بر او باد.

منقبت دوم

حديث ولیمه ازدواج آن حضرت است با امیر مؤمنان علیه السلام که در کتاب دلائل الامامه به سند متّصل از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود :

لَمَّا زَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ بِعَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ حِينَ عَقَدَ الْعَقْدَ: مَنْ حَضَرَ نِكَاحَ عَلِيٍّ فَلْيَحْضُرْ طَعَامَهُ

فَضَحِكَ الْمُنَافِقُونَ، وَ قَالُوا: إِنَّ الَّذِينَ حَضَرُوا الْعَقْدَ حَشْرٌ مِنَ النَّاسِ، وَ إِنَّ مُحَمَّداً سَيَضَعُ طَعَاماً لاَ يَكْفِي عَشْرَةَ أُنَاسٍ، فَسَيَفْتَضِحُ مُحَمَّدٌ الْيَوْمَ.

وَ بَلَغَ ذَلِكَ إِلَيْهِ، فَدَعَا بِعَمَّيْهِ حَمْزَةَ وَ الْعَبَّاسِ، وَ أَقَامَهُمَا عَلَى بَابِ دَارِهِ وَ قَالَ لَهُمَا: أَدْخِلاَ النَّاسَ عَشَرَةً عَشَرَةً. وَ أَقْبَلَ عَلَى عَلِيٍّ وَ عَقِيلٍ فَأَزَّرَهُمَا بِبُرْدَيْنِ يَمَانِيَّيْنِ، وَ قَالَ: انْقُلاَ عَلَى أَهْلِ التَّوْحِيدِ الْمَاءَ؛ وَ اعْلَمْ يَا عَلِيُّ أَنَّ خِدْمَتَكَ لِلْمُسْلِمِينَ أَفْضَلُ مِنْ كَرَامَتِكَ لَهُمْ. وَ جَعَلَ النَّاسُ يَرِدُونَ عَشَرَةً عَشَرَةً، فَيَأْكُلُونَ وَ يَصْدُرُونَ، حَتَّى أَكَلَ النَّاسُ مِنْ طَعَامِهِ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ، وَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله يَجْمَعُ بَيْنَ الصَّلاَتَيْنِ في الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ، وَ في الْمَغْرِبَ وَ الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ.

ثمّ دعا النبيّ بعمّه العبّاس، فقال له : يا عمّ ما لي أرى الناس يصدرون و لا يعودون .

قَالَ: يَا ابْنَ أَخِي، لم يبق فِي الْمَدِينَةِ مُؤْمِنٌ إِلاَّ وَ قَدْ أَكَلَ مِنْ طَعَامِكَ ، حَتَّی إِنَّ جَمَاعَهً دَخَلُوا فِی عِدَادِ اَلْمُؤْمِنِینَ فَأَحْبَبْنَا أَنْ لاَ نَمْنَعَهُمْ لِيَرَوْا مَا أَعْطَاكَ اللَّهُ تَعَالَى مِنَ الْمَنْزِلَةِ الْعَظِيمَةِ وَ الدَّرَجَةِ الرَّفِيعَةِ.

فقال النبي صلی الله علیه و آله له : أتعرف عدد القوم ؟

فقال : لا أعلم ، و لكن إذا أحببت أن تعرف عددهم ، فعليك بعمّك حمزة.

ص: 348

فدعا حمزة، فجاء - وَ هُوَ يَجُرُّ سَيْفَهُ عَلَى الصَّفَا وَ كَانَ لَا يُفَارِقُهُ سَيْفُهُ شَفَقَةً عَلَى دِينِ اللَّهِ - و لَمَّا دَخَلَ عَلَى النَّبِيِّ فَرَآهُ ضَاحِكاً فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ص مَا لِي أَرَى النَّاسَ يَصْدُرُونَ و لا يعودون ؟

قال : لكرامتك على ربّك لقد أطعم الناس من طعامك ، حتّى ما تخلّف عنه موحّد و لا ملحد.

فقال : كم طعم منهم ؟ هل تعرف عددهم ؟

قال: و الله ما شذّ على رجل واحد لقد أكل من طعامك في أيّامك الثلاثة بعدّتها ثلاثة آلاف من المسلمين ، و ثلاث مائة رجل من المنافقين.

فضحك النبيّ حتّى بدت نواجذه ، ثمّ دعا بصحاف و جعل يغرف فيها و يبعث به مع عبد الله بن الزبير و عبد الله بن عقبة إلى بيوت الأرامل و الضعفاء و المساكين من المسلمين والمسلمات و المعاهدين و المعاهدات، و حتّى ، لم تبق يومئذٍ بالمدينة دار و لا منزل إلّا دخل عليه من طعامه صلی الله علیه و آله.

ثمّ قال : هل فيكم رجل يعرف المنافقين؟ فأمسك الناس .

فقال : أين حذيفة بن اليمان؟

چون رسول خدا صلی الله علیه و آله فاطمه را با علی علیهما السلام تزویج کرد، فرمود: هر که بر نکاح علی حاضر بوده باید به طعام او حاضر شود. منافقین خندیدند و گفتند: کسانی که در مجلس عقد حاضر بودند گروه بسیاری از مردمان بوده اند و محمّد طعامی می سازد که برای ده نفر کافی نیست و محمّد امروز رسوا می شود

این سخن به گوش پیغمبر رسید، پس دو عموی خود عبّاس و حمزه را طلبید و آن ها را بر دَرِ خانه خود برپا داشت و به آن ها فرمود ده نفر، ده نفر مردمان را داخل کنند. و على علیه السلام را با عقیل به نزد خود خواند و دو بُرد یمانی را بر ایشان پوشانید و فرمود تا برای اهل توحید یعنی مسلمانان آب ببرند و به علی علیه السلام فرمود: ای برادر ، خدمت کردن تو به مسلمانان از اکرام کردن به ایشان برتری است. پس مردمان ده نفر ، ده نفر وارد

ص: 349

می شدند و طعام می خوردند و بیرون می رفتند و تا سه روز مردمان را اطعام کردند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در این سه روز میان نماز ظهر و عصر ، و میان نماز مغرب و عشا جمع می فرمود.

پس عموی خود عبّاس را پیش خواند و فرمود: چنین می بینم که مردمان بیرون می روند و بر نمی گردند. عبّاس گفت: پسر برادرم در مدینه هیچ مؤمنی باقی نمانده که طعام نخورده باشد تا این اندازه که جمعی هم که مؤمن نبودند با ایشان داخل شدند که ما دوست نداشتیم آن ها را منع کنیم تا ببینند منزلت بزرگ و درجه بلندی را که خدای تعالی به تو عطا فرموده

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود که : آیا تعداد کسانی را که طعام خوردند می دانی؟ عبّاس گفت: نمی دانم ولیکن اگر می خواهی شمارۀ آن ها را بدانی از عمویت حمزه سؤال کن.

پس آن حضرت حمزه را خواست حمزه آمد در حالی که شمشیر خود را بر زمین می کشید و برای یاری دین خدا هیچ گاه آن را از خود جدا نمی کرد. چون آمد پیغمبر را خندان دید، آن حضرت به او فرمود: ای عمو چرا می بینم که مردمان بیرون می روند و بر نمی گردند؟ گفت : به جهت گرامی بودن توست در نزد پروردگار که همه آن ها از طعام تو خوردند تا اندازه ای که هیچ موحّد و ملحدی نماند که طعام نخورده باشد.

حضرت فرمود: عدد آن هایی را که طعام خوردند می دانی؟ حمزه گفت : این طعامی که این سه روز داده شد برای احدی کم نیامد و در این سه روز سه هزار مسلمان و سی صد نفر منافق از آن طعام خوردند پیغمبر چنان خنده ای کرد که دندان های نواجذ (1) او ظاهر شد.

سپس قدح های بزرگی را طلبید و آن ها را پُر از طعام می کرد و عبد الله پسر زبیر و عبد الله پسر عُقبه، آن ها را در خانه های بیوه زنان و اشخاص ناتوان و گدایان مرد های مسلمانان و زن های ایشان، و مرد هایی که با مسلمانان پیمان بسته بودند و مسلمان نبودند ، و زن های آن ها می بردند ، تا اندازه ای که در مدینه خانه و منزلی باقی نماند که از طعام آن حضرت در آن داخل نشده باشد.

ص: 350


1- ناجذ : دندان عقل .

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا کسی در میان شما هست که اشخاص منافق را بشناسد ؟ مردمان جواب نگفتند.

پس فرمود: حذیفه پسر یمان کجاست؟

[ادامه حدیث]:

قال حذيفة : و كنت في ضعف علّة بي و بيدي هراوة أتوكّاً عليها، فلمّا سمعت النبيّ يسأل عنّي لم أملك نفسي أن قلت : لبّيك يا رسول الله

فقال لي : هل تعرف المنافقين ؟

فقلت : ما المسئول بأعلم من السائل .

فَقَالَ لِیَ اُدْنُ مِنِّی فَدَنَوْتُ.

فقال لي : استقبل القبلة بوجهك، ففعلت. فوضع النبيّ يمينه بين منكبيّ فوجدت برد أنامله في صدري و عرفت المنافقين بأسمائهم و أسماء آبائهم و أُمّهاتهم ، و ذهبت العلّة من جسدي و رميت هراوتي من يدي.

فقال : انطلق و أتني بالمنافقين رجلاً رجلاً.

قال : فلم أزل أدعوهم و أخرجهم من بيوتهم ، و أجمعهم حول منزل النبیّ ، حتّى جمعت مأة و اثنين و سبعين رجلاً ليس فيهم من يؤمن بالله و يقرّ بنبوّة رسوله.

قال: فدعا النبي صلی الله علیه و آله و قال : احمل هذه الصحيفة إلى القوم .

قال عليّ : فأتيت لأحملها فلم أطق، فاستعنت بأخي عقيل فلم نقدر، فتكامل معي أربعون رجلاً فلم نقدر عليها ، و النبيّ قائم على باب الحجرة ينظر إلينا و يتبسّم ، ، فلمّا رآنا و لا طاقة بنا عليها قال : تباعدوا عنها، فتباعدنا، فطرح ذیل بردته على عاتقه و وضع كفّه تحت الصحيفة و حملها و جعل يجري بها كما ينحدر سحاب في صَبَب، و وضع الصحيفة بين أيدي المنافقين و كشف الغطاء عنها و الصحيفة على حالها لم ينقص منها ، و لا وزن خردلة ببركته

ص: 351

فَلَمَّا نَظَرَ الْمُنَافِقُونَ إِلَى ذَلِكَ قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ، وَ أَقْبَلَ الْأَصَاغِرُ عَلَى الْأَكَابِرِ وَ قَالُوا: لاَ جُزِيتُمْ عَنَّا خَيْراً، أَنْتُمْ صَدَدْتُمُونَا عَنِ الْهُدَى بَعْدَ إِذْ جَاءَنَا، تَصُدُّونَّا عَنْ دِينِ مُحَمَّدٍ، وَ لاَ بَيَانَ أَوْثَقُ مِمَّا رَأَيْنَا، وَ لاَ شَرْحَ أَوْضَحُ مِمَّا سَمِعْنَا؟!. وَ أَنْكَرَ الْأَكَابِرُ عَلَى الْأَصَاغِرِ، فَقَالُوا لَهُمْ: لاَ تَعْجَبُوا مِنْ هَذَا، فَإِنَّ هَذَا قَلِيلٌ مِنْ سِحْرِ مُحَمَّدٍ

فَلَمَّا سَمِعَ النَّبِيُّ مَقَالَتَهُمْ حَزِنَ حُزْناً شَدِيداً و قال : كُلُوا، لاَ أَشْبَعَ اللَّهُ بُطُونَكُمْ.

كَانَ الرَّجُلُ مِنْهُمْ يَلْتَقِمُ اللُّقْمَةَ مِنَ الصَّحْفَةِ وَ يَهْوِي بِهَا إِلَى فِيهِ، فَيَلُوكُهَا لَوْكاً شَدِيداً، يَمِيناً وَ شِمَالاً، حَتَّى إِذَا هَمَّ بِبَلْعِهَا خَرَجَتِ اللُّقْمَةُ مِنْ فِيهِ، كَأَنَّهَا حَجَرٌ، فَلَمَّا طَالَ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ ضَجُّوا بِالْبُكَاءِ وَ النَّحِيبِ، وَ قَالُوا: يَا مُحَمَّدُ. قَالَ النَّبِيُّ: يَا مُحَمَّدُ! قَالُوا: يَا أَبَا الْقَاسِمِ. قَالَ النَّبِيُّ: يَا أَبَا الْقَاسِمِ! فقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ

فقال : لَبَّيْكُمْ.

وَ كَانَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِذَا نُودِيَ بِاسْمِهِ يَا أَحْمَدُ يَا مُحَمَّدُ، أَجَابَ بِهِمَا ، وَ إِذَا نُودِيَ بِكُنْيَتِهِ، أَجَابَ بِهَا، وَ إِذَا نُودِيَ بِالرِّسَالَةِ وَ النُّبُوَّةِ أَجَابَ بِالتَّلْبِيَةِ..

ثم قال : مَا تُرِيدُونَ ؟

قَالُوا: يَا مُحَمَّدُ، التَّوْبَةَ ، مَا نَعُودُ إلى نِفَاقِنَا أَبَداً.

فَقَامَ النَّبِيُّ عَلَى قَدَمَيْهِ، وَ رَفَعَ يَدَيْهِ إِلَى السَّمَاءِ و قال : اللَّهُمَّ إِنْ كَانُوا صَادِقِينَ فَتُبْ عَلَيْهِمْ، وَ إِلاَّ فَأَرِنِي فِيهِمْ آيَةً لاَ تَكُونُ مَسْخاً . (لأنه رحيم بأمّته .)

قال : فما أشبه ذلك اليوم إلّا بيوم القيامة كما قال الله تعالى : ﴿ يَوْمَ تَبْيَضُ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ ﴾ (1)

حذیفه گفت: من به علّت مرضی که داشتم ناتوان بودم و در دست من عصایی بود که به آن تکیه می کردم چون شنیدم که پیغمبر از من می پرسید، بی اختیار گفتم: لبّیک ای

ص: 352


1- آل عمران (3) : 106 .

رسول خدا. پس به من فرمود: آیا منافقین را می شناسی؟ گفتم : کسی که از او سؤال شده از سؤال کننده داناتر نیست فرمود : نزدیک من بیا نزدیک رفتم. فرمود: روی خود را به طرف قبله کن ، رو به قبله کردم پیغمبر دست راست خود را در میان دو شانه من گذارد، سردی سر انگشت های او را در سینه خود یافتم و منافقین را شناختم به نام های شان و نام های پدران و مادران آن ها و درد از جسمم بیرون رفت و عصا را از دست انداختم.

فرمود: برو مرد های منافقین را یک به یک نزد من بیاور

حذیفه گفت: رفتم آن ها را از خانه هاشان بیرون آوردم و همۀ ایشان را دور خانه پیغمبر جمع کردم. شماره آن ها یک صد و هفتاد و دو نفر بود که هیچ یک از آن ها ایمان به خدا و اقرار به رسالت رسول او نداشتند.

پس پیغمبر علی علیه السلام را پیش خود خواند و فرمود: این قدح یا سینی طعام را بردار و نزد این جماعت ببر. على علیه السلام فرمود: چون آمدم که آن را بردارم ، از سنگینی آن طاقت نیاوردم برادرم عقیل را به کمک خود طلبیدم باز نتوانستیم برداریم تا چهل نفر با من کمک کردند ، باز نتوانستیم آن را بلند کنیم و پیغمبر درب حجره ایستاده بود و به ما نگاه می کرد، چون دید ما طاقت برداشتن آن را نداریم تبسّم فرمود و گفت : از آن دور شوید. ما دور شدیم پس آن حضرت دامن ردای خود را بر شانه اش انداخت و دست خود را در زیر قدح یا سینی گذارد و آن را برداشت و هم چنان که ابر باران می ریزد ، در مقابل هر یک از آن ها می ریخت ، و قدح یا سینی را در مقابل منافقین گذارد و روپوش را از روی آن برداشت و ظرف به حال خود باقی بود و به برکت آن حضرت چیزی از طعام آن کم نشده بود و لو به اندازه خردلی

چون منافقین این حالت را دیدند، بعضی از آن ها به بعضی دیگر، و کوچک تر ها به بزرگ تر ها می گفتند: از ما جزای خیر نبینید که راه هدایت ما را بستید پس از آن که هدایت به ما رو آورد و ما را از دین محمّد بازداشتید هیچ بیانی استوارتر از آن چه که ما دیدم نیست و هیچ شریعتی روشن تر از آن چه شنیده ایم نیست. و بزرگان ایشان نظر کوچک تر های خود انکار را می کردند و به آن ها می گفتند: از آن چه دیدید تعجّب نکنید،

ص: 353

این چیز کمی از جادو های محمّد است.

چون پیغمبر گفت وگوی آن ها را شنید، اندوه و حزن شدیدی بر آن حضرت روی داد و فرمود: بخورید، خدا شکم های شما را سیر نکند پس هر مردی از آن ها ، لقمه ای که از آن ظرف بر می داشت و در دهان خود می گذارد ، هر چه می جوید ، جویده نمی شد ، هر چند به طرف راست و چپ دهان می گردانید، چون می خواست لقمه را جویده نشده فرو برد ، از دهانش بیرون می افتاد مانند این که سنگ بود.

چون این حالت بر ایشان طول کشید ، در نزد رسول خدا به فزع (1) درآمدند و گفتند : ای محمّد . آن حضرت در جواب ایشان فرمود: ای محمّد: گفتند: ای ابا القاسم . در جواب ایشان فرمود : ای ابا القاسم . گفتند: ای رسول خدا در جواب ایشان فرمود : لبّیک. عادت آن حضرت این بود که هر گاه آن حضرت را به نام «احمد» یا « محمّد» ندا می کردند به همان نام ها جواب می داد و هرگاه به کنیه او را ندا می کردند به همان کنیه جواب می فرمود و هر گاه به نام «نبی» یا «رسول خدا» ندا می کردند ، در جواب لبّیک می فرمود.

پس به آن ها فرمود چه می خواهید؟ گفتند: یا محمّد! ما توبه کردیم ، دیگر هرگز به نفاقی که داشتیم برنمی گردیم.

آن گاه حضرت بر روی دو پا ایستاد و دو دست خود را به جانب آسمان بلند کرد و گفت : بار خدایا اگر این ها راست می گویند توبه آن ها را بپذیر، و اگر نه، به من آیت و نشانه ای بنما که مسخی (2) در آن نباشد ( و این کلام برای آن است که آن حضرت در حق امّت مهربان بود ، نمی خواست مسخ شوند.)

حذیفه گفت : چقدر آن روز به روز قیامت شباهت داشت، چنان چه خدای تعالی فرموده: آن روز روزی است که رو هایی سفید می شود و روهایی سیاه می شود.

ادامه حدیث :

ص: 354


1- فزع : ناله ، فریاد .
2- مسخ برگرداندن صورتی به صورت زشت تر، دگرگون ساختن

فَأَمَّا مَنْ آمَنَ بِالنَّبِيِّ فَصَارَ وَجْهُهُ كَالشَّمْسِ عِنْدَ ضِيَائِهَا، وَ كَالْقَمَرِ فِي نُورِهِ.، وَ أَمَّا مَنْ كَفَرَ مِنَ الْمُنَافِقِينَ، وَ انْقَلَبَ إِلَى النِّفَاقِ وَ الشِّقَاقِ، فَصَارَ وَجْهُهُ كَاللَّيْلِ فِي ظَلاَمِهِ

وَ آمَنَ بِالنَّبِيِّ مِائَةُ رَجُلٍ، وَ انْقَلَبَ إِلَى الشِّقَاقِ وَ النِّفَاقِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ رَجُلاً، فَاسْتَبْشَرَ النَّبِيُّ بِإِيمَانِ مَنْ آمَنَ، وَ قَالَ: لَقَدْ هَدَى اللَّهُ هَؤُلاَءِ بِبَرَكَةِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ. وَ خَرَجَ الْمُؤْمِنُونَ مُتَعَجِّبُونَ مِنْ بَرَكَةِ الصَّحْفَةِ وَ مَنْ أَكَلَ مِنْهَا مِنَ النَّاسِ.

فَأَنْشَدَ ابْنُ رَوَاحَةَ شِعْراً: منه :

نَبِيُّكُمْ خَيْرُ النَّبِيِّينَ كُلِّهِمْ *** كَمِثْلِ سُلَيْمَانَ يُكَلِّمُهُ النَّمْلُ

فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: أَسْمَعْتَ خَيْراً يَا ابْنَ رَوَاحَةَ، إِنَّ سُلَيْمَانَ نَبِيٌّ، وَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ وَ لاَ فَخْرَ، كَلَّمَتْهُ النَّمْلَةُ، وَ سَبَّحَتْ فِي يَدَيَّ صِغَارُ الْحَصَى، فَنَبِيُّكُمْ خَيْرُ النَّبِيِّينَ كُلِّهِمْ وَ لاَ فَخْرَ، فَكُلُّهُمْ إِخْوَانِي

فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْمُنَافِقِينَ: يَا مُحَمَّدُ، وَ عَلِمْتَ أَنَّ الْحَصَى سَبَّحَ فِي كَفِّكَ

قَالَ: إِي، وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً

فسمعه رجل من اليهود [فقال:] و الَّذِي كَلَّمَ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ عَلَى الطُّورِ، مَا سَبَّحَ فِي كَفِّكَ الْحَصَى.

فقال النبيّ : بلى، و الذي كلّمني بالرفيع الأعلى من وراء سبعين حجاباً، غلظ كلّ حجاب مأة عامٍ. ثمّ قبض في كفّه شيئاً من الحصى و وضعه في راحته ، فسمعنا له دويّاً كدويّ الآذان إذا سدّت بالأصابع.

فلمّا سمع اليهودي ذلك قال : يا محمّد، لا أثر بعد عين ، أشهد أن لا إله إلّا الله وحده لا شريك له ، و أنت يا محمّد رسوله.

ص: 355

و آمن من المنافقين أربعون رجلاً و بقي اثنان و ثلاثون .(1)

و اما کسی که به پیغمبر ایمان بیاورد روی او چون آفتاب در وقت تابیدن و ماه در نورانی بودن می گردد و امّا کسی از منافقین که کافر شد و به کفر و نفاق برگشت ، روی او چون شب تاریک می شود

و یک صد نفر از منافقین به پیغمبر ایمان آوردند و هفتاد و دو نفر از آن ها به نفاق و کفر باقی ماندند پس پیغمبر به سبب ایمان آوردن کسانی که ایمان آوردند خوشحال شد و فرمود: هر آینه خدا به برکت علی و فاطمه هدایت کرد و مؤمنین بیرون رفتند در حالی که از برکت آن ظرف طعام و کسانی از مردمان که از آن خوردند تعجّب کرده بودند.

پس ابن رواحه شعری را سرود که معنای آن این است: پیغمبر شما بهترین همۀ پیغمبران است. مانند سلیمان است که مورچه با او سخن می گفت.

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا بهتر از این را می شنوی ای پسر رواحه؟ سلیمان ، نبی بود ومن از او بهترم و فخری ،نیست مورچه با او سخن گفت و سنگ ریزه ها در دست من تسبیح می کنند و من بهتر از همۀ پیغمبرانم و فخری نیست و آن ها برادر های منند همه ایشان .

پس مردی از منافقین گفت: ای محمّد ، تو می دانی که سنگریزه در دست تو تسبیح می کند؟ فرمود ،بلی، قسم به آن خدایی که مرا به راستی به پیغمبری برانگیخت. این سخن را مردی از یهود شنید و گفت: سوگند به آن خدایی که در کوه طور با موسی بن عمران سخن گفت، سنگ ریزه در دست تو تسبیح نمی کند.

پیغمبر فرمود : بلی ، سوگند به آن کسی که در رفیع اعلا (یعنی در عالم معراج) از پشت هفتاد حجاب با من سخن گفت که کلفتی هر حجابی به قدر صد سال راه است. پس سنگ ریزه هایی را در کف دست خود گذارد؛ صدایی از آن شنیده شد مانند صدایی که در گوش ها ظاهر شود هنگامی که دو انگشت را برای جلوگیری از شنیدن صدا در گوش

ص: 356


1- دلائل الامامة : ص 95 ؛ مدينة المعاجز : ج 2، ص 340؛ مستدرک الوسائل : ج 14، ص 199، ح 5، به نقل از مدينة المعاجز؛ عوالم العلوم : ج 11، ص 344 به نقل از دلائل الامامة.

کنند چون مرد یهودی آن صدا را از سنگ ریزه ها شنید گفت: ای محمّد ! بعد از دیدن چشم هیچ اثری از انکار نمی ماند گواهی می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست که هیچ شریک و انبازی برای او نیست و تو ای محمّد رسول او هستی.

پس چهل نفر دیگر از منافقین ایمان آوردند و سی و دو نفر از آن ها به نفاق خود باقی ماندند

منقبت سوم

در بحار الانوار از کتاب خرائج و مناقب روایت کرده:

إنّ عليّاً استقرض من يهوديّ شعيراً ، فاسترهنه شيئاً، فدفع إليه ملاءة فاطمة رهناً و كان من الصوف . فأدخلها اليهوديّ إلى دار و وضعها في بيت . فلمّا كانت الليلة دخلت زوجته البيت التي فيها الملاءة بشغل فرأت نوراً ساطعاً في البيت أضاء به كلّه ، فانصرفت إلى زوجها فأخبرته بأنّها رأت في ذلك البيت ضوءاً عظيماً، فتعجّب اليهوديّ زوجها ، و قد نسي أنّ في بيته ملاءة فاطمة ، فنهض مسرعاً و دخل البيت فإذا ضياء الملاءة ينشر شعاعها كأنّه يشتعل من بدر منير يلمع من قريب ، فتعجّب من ذلك فأنعم النظر في موضع الملاءة، فعلم أنّ ذلك النور من ملاءة فاطمة . فخرج اليهوديّ يعدو إلى أقربائه ، و زوجته تعدو إلى أقربائها، فاجتمع ثمانون من اليهود فرأوا ذلك فأسلموا كلّهم (1).

على علیه السلام از شخصی یهودی قدری جو به عنوان قرض خواست و او از آن حضرت [چیزی] به عنوان گرو خواست آن جناب چادر فاطمه را که از پشم بود به او رهن داد و یهودی آن را به خانه خود برد و در اتاقی گذارد چون شب شد، زن او برای کاری داخل آن اطاق که چادر فاطمه در آن بود شد، پس نور برافروخته ای را دید که همۀ اتاق را روشن

ص: 357


1- خرائج و الجرائح : ج 23، ص 537 ؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 30 این روایت را در مناقب نیافتم

کرده ، پس به نزد شوهر خود رفت و به او خبر داد که چنین نور بزرگی را آن جا دیده. شوهر یهودی او تعجّب کرد و فراموش کرده بود که چادر فاطمه را آن جا گذارده شتابان از جا برخاست و به آن اتاق داخل شد. دید روشنی و شعاع چادر را که از نزدیک مانند ماه شب چهارده می درخشد و خانه را پر کرده به آن جایی که چادر را گذارده بود خوب نظر کرد پس فهمید که این نور از چادر فاطمه درخشان است. از خانه بیرون رفت و خویشان و نزدیکان خود را خبر کرد و زن او هم رفت و خویشان و نزدیکان خود را خبر کرد. هشتاد نفر یهودی در آن خانه جمع شدند و از دیدن آن نور همۀ ایشان مسلمان شدند.

منقبت چهارم

در كتاب صحيفة الابرار تأليف خلد مقام حجّة الاسلام ممقانی تبریزی رحمه الله از کتاب روضة الشهداء ملّا حسين کاشفی از کتاب ستّین جامع للطائف البساتين نقل کرده که گفته:

إنّ رجلاً من المنافقين عيّر أمير المؤمنين علیه السلام في تزويج فاطمة و قال: يا عليّ إنّك أفضل العرب و أشجعها و قد تزوّجت بعائلة لاتملك قوت يومها، و لو تزوّجت ببنتي، لملأت داري و دارك من نوق موقّرة بأجهزة نفيسة .

فقال عليّ علیه السلام : إنّا قوم نرضى بما قدّر الله ، و لا نريد إلّا رضا الله ، و فخرنا بالأعمال لا بالأموال.

قال : فحمد الله ذلك منه ، و إذا بهاتف ينادي: يا عليّ، ارفع رأسك و لتنظر إلى جهاز بنت رسول الله صلی الله علیه و آله. فرفع أمير المؤمنين علیه السلام رأسه ، و إذا هو بحجب من نور إلى العرش العظيم و رأى تحت العرش فضاء وسيعاً مملوّة من نوق الجنّة عليها أحمال الدرّ و الجواهر و المسك و العنبر، و على كلّ ناقة جارية كالشمس الضاحية ، و زمام كلّ ناقة بيد غلام كالبدر في الكمال ، ينادون هذا

ص: 358

جهاز فاطمة بنت محمّد صلی الله علیه و آله علي

قال : ففرح عليّ علیه السلام من ذلك فرحاً شديداً ، فترك ذلك المنافق و دخل على فاطمة الزهراء ليخبرها بما رأى . فلمّا أبصر بها ،فاطمة ، قالت : يا عليّ، تخبرني أم أُخبرك؟

قال: بل أخبريني يا فاطمة . فأخبرته فاطمة عليها السلام بكلّ ما جرى بينه و بين ذلك المنافق ، و ما رآه أمير المؤمنين علیه السلام من جهازها عند ربّ العالمين. (1)

مردی از منافقین امیر مؤمنان علیه السلام را در مورد ازدواج او با فاطمه سرزنش کرد و گفت : یا على ، تو برترین و شجاع ترین عربی با زنی ازدواج کردی که قوت روزانه خود را ندارد و حال آن که اگر دختر مرا گرفته بودی خانه خودم و خانه تو را از ناقه هایی که بار آن ها جهاز های نفیسی باشد پر می کردم.

پس امیرمؤمنان علیه السلام گفت: ما گروهی هستیم که به آن چه خدا مقدّر می کند خشنودیم و جز خشنودی خدا را نمی خواهیم و فخر ما به کار ها است نه به مال ها

راوی گفت: پس خدا این سخن را از او پسندید، ناگاه هاتفی او را ندا کرد: یا علی، سر خود را بالا کن و جهاز دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله را ببین پس امیر مؤمنان سر خود را بالا کرد ، حجاب های نوری را دید از بالای سر خود تا عرش بزرگ ، و در زیر عرش فضای وسیعی را دید که پر است از ناقه های بهشتی که بار های آن ها همه درّ و جواهر و مشک و عنبر است و بالای هر ناقه دختری است مانند آفتاب تابان و مهار هر ناقه ای در دست غلامی است مانند ماه شب چهار ده و همۀ آن ها ندا می کنند که این ها جهاز فاطمه دختر محمّد صلی الله علیه و آله است.

راوی گفت: پس علی علیه السلام از دیدن آن ها شاد شد، شاد شدن شدیدی ، پس آن شخص منافق را واگذارد و بر فاطمه علیها السلام وارد شد تا او را به آن چه که دیده خبر دهد .

چون فاطمه او را دید گفت: یا علی تو مرا خبر می دهی یا من تو را خبر دهم ؟ علی

ص: 359


1- روضة الشهداء : ص 130 مجمع النورین : ص 44 به نقل از روضة الشهداء.

فرمود: بلکه تو مرا خبر ده پس فاطمه علیها السلام از آن چه بین امیر مؤمنان و آن شخص منافق گفت و گو شده بود و آن چه که آن حضرت از جهاز فاطمه نزد پروردگار جهانیان دیده بود خبر داد

منقبت پنجم

شیخ در کتاب امالی به سند خود از جابر بن عبد الله انصاری چنین روایت کرده :

لمّا زوّج رسول الله صلی الله علیه و آله فَاطِمَهَ مِنْ عَلِیٍّ أَتَاهُ أُنَاسٌ مِنْ قُرَیْشٍ فَقَالُوا: إِنَّکَ زَوَّجْتَ عَلِیّاً بِمَهْرٍ خَسِیسٍ .

فَقَالَ مَا أَنَا زَوَّجْتُ عَلِیّاً وَ لَکِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ زَوَّجَهُ لَیْلَهَ أُسْرِیَ بِی عِنْدَ سِدْرَهِ الْمُنْتَهَی أَوْحَی اللَّهُ إِلَی السِّدْرَهِ أَنِ انْثُرِی مَا عَلَیْکِ. فَنَثَرَتِ اَلدُّرَّ وَ اَلْجَوْهَرَ وَ اَلْمَرْجَانَ فَابْتَدَرَ اَلْحُورُ اَلْعِینُ فَالْتَقَطْنَ فَهُنَّ یَتَهَادَیْنَهُ وَ یَتَفَاخَرْنَ وَ یَقُلْنَ هَذَا مِنْ نُثَارِ فَاطِمَهَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ

فَلَمَّا كَانَتْ لَيْلَةُ الزِّفَافِ أَتَي النَّبِيُّ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِبَغْلَتِهِ الشَّهْبَاءِ وَ ثَنَي عَلَيْهَا قَطِيفَةً وَ قَالَ لِفَاطِمَةَ ارْكَبِي: وَ أَمَرَ سَلْمَانَ أَنْ يَقُودَهَا، و النَّبِيُّ يَسُوقُهَا فَبَيْنَا هُوَ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ إِذْ سَمِعَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله وَجْبَةً فَإِذَا هُوَ بِجَبْرَئِيلَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي سَبْعِينَ أَلْفاً وَ مِيكَائِيلَ فِي سَبْعِينَ أَلْفاً فَقَالَ النَّبِي صلی الله علیه و آله: مَا أَهْبَطَكُمْ إِلَي الْأَرْضِ؟

قَالُوا: جِئْنَا نَزِفُّ فَاطِمَهَ إِلَی عليّ بن أبي طالب علیه السلام ، فَکَبَّرَ جَبْرَئِیلُ ، وَ کَبَّرَ مِیکَائِیلُ ، وَ کَبَّرَتِ اَلْمَلاَئِکَهُ، وَ کَبَّرَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله. فَوَقَعَ اَلتَّکْبِیرُ عَلَی اَلْعَرَائِسِ مِنْ تِلْکَ اَللَّیْلَهِ. (1)

هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله فاطمه را با علی تزویج کرد مردمانی از قریش به نزد او

ص: 360


1- امالی طوسی : ص 257؛ من لا يحضره الفقيه : ج 3، ص 401؛ تاریخ مدینه دمشق : ج 42، ص 127 ؛ مکارم الاخلاق : ص 208 ؛ بحار الانوار: ج 8، ص 191 و ج 43، ص 104 و ج 100 ، ص 266 .

آمدند و گفتند: تو علی را به مهری ناچیز تزویج کردی.

آن حضرت فرمود: من علی را تزویج نکردم و لیکن خدا او را تزویج کرد. در شبی که مرا نزد سدرة المنتهی سیر دادند خدا به سدره وحی فرمود: آن چه بر تو است از درّ و گوهر و مرجان نثار کن. پس حورالعین به برچیدن آن ها مبادرت کردند و برای یک دیگر به هدیه می بردند و فخر می کنند و می گویند: این از نثار فاطمه دختر محمّد صلی الله علیه و آله است.

پس چون شب زفاف شد، پیغمبر استر شهبای (1) .خود را آورد و قطیفه ای (2) را دو تا کرد و بر روی آن انداخت و به فاطمه فرمود: سوار شو. و به سلمان امر فرمود که مهار آن را بکشد و خود پیغمبر آن را می راند در حالی که بعضی از راه را رفته بودند پیغمبر صلی الله علیه و آله صدای فرود آمدن چیزی را شنید که آن صدای جبرئیل بود با هفتاد هزار و صدای میکائیل با هفتاد هزار پس پیغمبر فرمود: چه چیز شما را به زمین فرود آورده ؟

گفتند: برای زفاف فاطمه است که او را به نزد علی بریم. پس جبرئیل تکبیر گفت و میکائیل نیز تکبیر گفت و ملائکه تکبیر گفتند و محمّد صلی الله علیه و آله تکبیر گفت . به همین جهت از همان شب تکبیر گفتن در عروسی ها سنّت شد.

منقبت ششم

شيخ صدوق - عليه الرحمه - در کتاب امالی و دیگران نیز در کتب خود از امیر مؤمنان علیه السلام در حدیث ازدواج آن حضرت با فاطمه روایت فرموده و حدیث را به این جا رسانده که پیغمبر اکرم از جبرئیل حکایت فرموده که : جبرئیل گفت: منادی پروردگار ندا کرد:

﴿ يَا مَلاَئِكَتِي، وَ سُكَّانَ جَنَّتِي، بَارِكُوا عَلَى عليّ بن أبي طالب ، حبيب محمّد صلی الله علیه و آله ، و فاطمة بنت محمّد ، فَقَدْ بَارَکْتُ عَلَیْهِمَا... فَقَالَ رَاحِیلُ الْمَلَکُ : یَا رَبِّ! وَ مَا

ص: 361


1- شهبا سیاه و سفید
2- قطيفه : جامه پرزدار خوابناک

بَرَکَتُکَ فِیهِمَا بِأَکْثَرَ مِمَّا رَأَیْنَا لَهُمَا فِی جِنّاتکَ وَ دَارِکَ؟

فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ یَا رَاحِیلُ إِنَّ مِنْ بَرَکَتِی عَلَیْهِمَا أَنْ أَجْمَعَهُمَا عَلَی مَحَبَّتِی وَ أَجْعَلَهُمَا حُجَّهً عَلَی خَلْقِی وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَأَخْلُقَنَّ مِنْهُمَا خَلْقاً وَ لأنشأنّ مِنْهُمَا ذُرِّیَّهً أَجْعَلُهُمْ خُزَّانِی فِی أَرْضِی وَ مَعَادِنَ لِعِلْمِی وَ دُعَاهً إِلَی دِینِی بِهِمْ أَحْتَجُّ عَلَی خَلْقِی بَعْدَ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ... . (1)

ای فرشتگان من و ساکنان بهشت من، مبارک باد بگویید بر علی بن ابی طالب، حبیب، محمّد و بر فاطمه دختر محمّد که من بر ایشان مبارک باد .گفتم.... راحیل گفت: ای پروردگار من! برکت دادن تو بر ایشان بیشتر از آن چه ما در بهشت ها و خانه تو دیده ایم چیست؟

خدای عزّ و جل فرمود: ای راحیل، از برکت دادن من بر ایشان این است که در میان این دو ، بر دوست داشتن خودم جمع می کنم و ایشان را حجّت بر خلقم قرار می دهم ، و به عزّت و جلال خودم قسم، هر آینه از این دو خلقی را می آفرینم و از ایشان ذرّیّه ای را ایجاد می کنم و آن ها را خزینه دار های خود در زمین قرار می دهم ، و معدن های علم خود، و دعوت کنندگان به دین خود می گردانم و پس از پیغمبران و فرستادگان به ایشان بر خلق خود احتجاج می کنم... .

مؤلّف حقیر گوید: چگونه سزاوار چنین برکتی نباشد کسی که خواستگار او امیر مؤمنان و خود او سیّدۀ زنان جهانیان ، دختر پیغمبر آخر الزمان ، و عقد کننده او پروردگار جلیل ، و ترجمان او امین وحی خدا جبرئیل ، و خطیب او فصیح ترین همه فرشتگان، راحیل ، و شهود او ملائکه ملأ اعلى ، و صداق او جنة المأوى ، و نثار او درّ و یاقوت و مرجان ، و نثار کننده آن رضوان، خازن جنان ، و مجلس جشن

ص: 362


1- امالی صدوق : ص 654؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام : ج 2، ص 202 ؛ المحتضر : ص 134 ؛ جواهر السنيّة : ص 234 ؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 102.

او بیت المعمور ، و خدمت گزاران او فرشتگان و حوران بهشت بوده اند.

لمؤلّفه :

نادرة الكون روح پاک پیمبر *** شافعة الحشر سرّ خالق اکبر

قلزم جود و عطا حبیبه یزدان *** زينت عرش خدا وليّه داور

فاطمة الطهر دخت احمد مرسَل *** واسطة الفيض جفت ساقی کوثر

صفوت حق صاحب مقام ولايت *** مطلع انوار یازده دُر و گوهر

فاتحه علم و حلم و نسل پیمبر *** جامعه زهد و قدس و طهر مطهّر

فرض نموده خدا اطاعت او را *** بر همه ممکنات زاکبر و اصغر

داده خدایش کتاب گر چه نبی نیست *** کرده عطایش علوم بی حد و بی مرّ

ریزه خور خوان او است مؤمن و کافر *** در خط فرمان او است طارم اخضر

ارض و سماوات شد ز نورش پیدا *** دائره کون را وجودش محور سحور

خلقت نورش ز ممکنات مقدّم *** گر چه از آن ها ظهور او است مؤخّر

ص: 363

کس نتوان پی برد به کنه جلالش *** معرفت ذات او است غیر میسّر

او است محیط و محاط می نتواند *** پی ببرد بر محیط خود فتدبّر

کس نشناسد مقام رفعت او را *** جز پدر و مرتضی که بودش شوهر

همسر او کس نبد در عالم ایجاد *** گر که نمی گشت خلق حیدر صفدر

بست خدا عقد او به عرش معلّا *** با علی مرتضی کننده خیبر

نحله کابین او جحیم و جنان را *** كلّاً باربع ارض کرد مقرّر

شاهد این ازدواج خیل ملایک *** با همه حور و عین به محضر داور

مجری ایجاب عقد ذات خدا بود *** روح الامین در قبول گشت مؤمّر

کرد به امر خدا نثار در این جشن *** زیور خود را درخت طوبی یک سر

از دُر و یاقوت و لعل و لؤلؤ و مرجان *** آن چه به خود برگرفته از زر و زیور

از پی برچیدنش جمیع ملایک *** سبقت بر یک دیگر گرفته سراسر

ص: 364

تا به قیامت برند هدیه و گویند *** هست نثار زواج بانوی محشر

دخت رسول خدا و عصمت کبری *** حجّت و ناموس حق و زهره ازهر

جان به فدایت که خود تو سرّ خدائی *** کشتی ایجاد را تو باشی لنگر

هست رضایت رضای خالق یکتا *** خشم تو خشم خدای خالق اکبر

گرچه گنهکار و رو سیاه و حقیرم *** هست امیدم که خود مرانیم از در

عاصی حیران که زاد راه ندارد *** جز دَرِ جودت نکوبد او در دیگر

منقبت هفتم

شيخ محمّد صبّان در کتاب اسعاف الراغبین از طبرانی و ابن حیّان از ابی هریره روایت کرده که گفت:

﴿ قال رسول الله صلی الله علیه و آله: انَّ مَلَكاً مِنَ السَّمَاءِ لَمْ يَكُنْ زَارَنِي فَاسْتَأْذَنَ رَبّی فی زیارُتی فَبَشَّرَنِي ، أوْ أخبرَنی أنَّ فاطمۀَ سیِّدۀُ نسَاءِ أُمَّتی.﴾(1)

ص: 365


1- خصائص نسائی : ص 34، چاپ التقدم در مصر ؛ تاریخ اسلام ذهبی : ج 2 ص 92 ، چاپ مصر ؛ مجمع الزوائد هیثمی : ج 9، ص 201، چاپ القدسی در قاهره ؛ اسعاف الراغبين محمّد صبّان : ص 191 چاپ شده در حاشیه نور الابصار، چاپ مصر ؛ شرف المؤبّد نبهانی : ص 53، چاپ مصر ؛ ارجح المطالب شيخ عبيد الله الحنفى الامرتسری ص 311، چاپ لاهور ؛ معجم الکبیر طبرانی : ج 22، ص 403 چاپ مكتبة ابن تيميّة در قاهره ؛ احقاق الحق تستری، با حواشی آیت الله مرعشی نجفی : ج 10، ص 103 .

رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت : فرشته ای از آسمان که مرا زیارت نکرده بود از پروردگارم اذن خواست که مرا زیارت کند پس مرا بشارت داد و خبر داد که فاطمه سیّده زن های امّت من است .

منقبت هشتم

نیز در کتاب اسعاف به طرق عدیده از عدّه ای از صحابه چنین روایت کرده :

﴿ إن النبي صلی الله علیه و آله قال : إذا كان يوم القيامة ، إِذَا کَانَ یَوْمُ اَلْقِیَامَۀِ نَادَی مُنَادٍ مِنْ بُطْنَانِ اَلْعَرْشِ يا أهل الجمع ! نَكِّسُوا رُوُوسَكُمْ، وَ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ حتّى تمرّ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله عَلَى الصِّرَاطِ . (و في رواية :) في الجَنَّة . (و في رواية أبي بكر في الغيلانيات عن أبي أيوب:) فَتَمُرُّ وَ مَعَ سَبْعُینَ أَلْفَ جَارِيَةٍ مِنَ اَلْحُورِ اَلْعِينِ كمرّ البرق.﴾ (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت : چون روز قیامت شود ، ندا کننده ای از باطن عرش ندا کند که : ای اهل جمع! سر های خود را به زیر بیندازید و چشم های خود را فرو اندازید تا فاطمه دختر محمّد از صراط بگذرد (در روایتی:) آن جناب به بهشت رود. (و در روایت ابی بکر در کتاب غیلانیّات از ابی ایّوب روایت کرده:) پس فاطمه با هفتاد هزار دختر از حور العین به سرعت گذشتن برق ، می گذرد

ص: 366


1- اسعاف الراغبين محمّد صبّان : ص 190 ، چاپ شده در حاشیه نور الابصار، چاپ قاهره روایت مذکور با کمی اختلاف در کتب زیر آمده است: مقتل الحسين علیه السلام خوارزمی : ص 55، چاپ الغری ؛ اخبار الدول احمد بن یوسف دمشقی قرمانی : ص ،87 چاپ بغداد ؛ نظم درر السمطین زرندی : ص 182 ، چاپ مطبعة القضاء ؛ ذخائر العقبی طبری : ص 48 چاپ القدسی در قاهره ؛ فصول المهمّة شيخ نور الدين على بن صبّاغ مالکی : ص 129، چاپ الغرى ؛ نزهة المجالس عبد الرحمن صفورى : ج 2، ص 226، چاپ قاهره ؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 224.

در كتاب صحيفة الابرار از کتاب خرائج روایت کرده که گفته است:

أَنَّ الْیَهُودَ کَانَ لَهُمْ عُرْس ، فَجَاءُوا إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ قَالُوا لَنَا حَقُّ الْجِوَارِ فَنَسْأَلُکَ أَنْ تَبْعَثَ فَاطِمَهَ بِنْتَکَ إِلَی دَارِنَا حَتَّی یَزْدَادَ عُرْسُنَا بِهَا وَ أَلَحُّوا عَلَیْهِ.

فقال : إِنَّهَا زَوْجَهُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ هِیَ بِحُکْمِهِ. فسألوه أَنْ یَشْفَعَ إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام فِی ذَلِکَ وَ قَدْ جَمَعَ الْیَهُودُ الطِّمَّر و الرِّمَّة مِنَ الْحُلِیِّ وَ الْحُلَلِ وَ ظَنَّ الْیَهُودُ أَنَّ فَاطِمَهَ تَدْخُلُ فِی بِذْلَتِهَا وَ أَرَادُوا اسْتِهَانَهً بِهَا فَجَاءَ جَبْرَئِیلُ بِثِیَابٍ مِنَ الْجَنَّهِ وَ حُلِیٍّ وَ حُلَلٍ لم یَرَوْا مِثْلَهَا فَلَبِسَتْهَا فَاطِمَهُ وَ تَحَلَّتْ بِهَا فَتَعَجَّبَ النَّاسُ مِنْ زِینَتِهَا وَ أَلْوَانِهَا وَ طِیبِهَا فَلَمَّا دَخَلَتْ فَاطِمَهُ دَارَ الْیَهُودِ سَجَدَ لَهَا نِسَاؤُهُمْ یُقَبِّلْنَ الْأَرْضَ بَیْنَ یَدَیْهَا وَ أَسْلَمَ بِسَبَبِ مَا رَأَوْا خَلْقٌ کَثِیرٌ مِنَ الْیَهُودِ. (1)

طایفه ای از یهود عروسی ای داشتند، نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله آمدند و گفتند: برای ما حقّ همسایگی است، خواهش می کنیم که فاطمه را به خانۀ ما بفرستی تا رونق عروسی ما زیاد شود، و به آن حضرت اصرار کردند.

در جواب ایشان فرمود: زَنِ علی بن ابی طالب است و در حکم و فرمان او است. پس خواهش کردند که آن حضرت نزد علی علیه السلام در آن موضوع شفاعت کند ، و جماعت یهود لباس ها و کمربند های عتیقه خود و زینت ها و زیور هایی که داشتند را جمع کردند و گمان می کردند که فاطمه زینت نکرده می آید و می خواستند او را خفّت و خواری دهند. پس جبرئیل با جامه ها و زیور های بهشتی که مانند آن ها را ندیده بودند نازل شد ، و فاطمه آن ها را پوشیده و به آن ها زینت کرد به نحوی که مردمان از زینت او و رنگ ها و بو های خوش آن ها تعجّب کردند. چون فاطمه با آن زینت های تمام وارد خانه یهود شد ، زن های ایشان به

ص: 367


1- خرائج و الجرائح : ج 2، ص 538 ؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 30 .

او سجده کردند و در برابر او زمین را بوسیدند و به این سب خلق بسیاری از یهود مسلمان شدند.

مؤلّف قاصر گوید: شماره مناقب حضرت فاطمه - سلام الله علیها - بالا تر از آن است که در کتب مفصّل درج شود تا چه رسد به این مختصر به قلم بنده قاصر

لمؤلّفه:

کسی شماره کند قدر فضل زهرا را *** که قطره قطره تواند شمرد دریا را

کجا عقول بشر درک می تواند کرد *** مقام عزّ و جلال بتول عذرا را

بود حقیقت زهرا یکی معمّائی *** که جز خدا نکند حلّ این معمّا را

کسی به جز پدر و شوهرش نتواند *** کند معرّفی آن مهر عالم آرا را

فروغ نور جمالش اگر نبود نبود *** بها و رونقی این نه رواق بالا را

نزاد مادر گیتی جز او چنین دختر *** که باشد امّ ابیها رسول یکتا را

روان پاک رسول و جهان جان علی *** که گر نبود نبُد کفوی آن دل آرا را

ص: 368

فصل پانزدهم: پاره ای از فضائل و مناقب آن حضرت که در کتب عامّه و از طرق ایشان روایت شده

اشاره

-1-

در کتاب ذخائر العقبی تألیف علّامه محبّ الدين طبری ، صفحه 36، چاپ انتشارات قدسی مصر ، و در کتاب علامه شیخ احمد بن یوسف دمشقی ، موسوم به اخبار الدول ، صفحه 87 چاپ بغداد ، و در کتاب مناقب علّامه ابن مغازلی (1) ، نقل از مناقب عبدالله شافعی (خطّی) ، و در كتاب ينابيع المودة، تأليف علّامه شيخ سليمان بلخی ، صفحه 97 چاپ اسلامبول ، و در كتاب وسيلة المآل علّامه حضرمی ، صفحه 79 چاپ قاهره و علّامه ذهبی هم در کتاب میزان الاعتدال ، جزء اوّل صفحه 253، چاپ مصر ، همگی از ابن عباس رحمه الله روایت کرده اند که گفت:

﴿کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یُکْثِرُ الْقُبَلَ لِفَاطِمَةَ فَقَالَتْ لَهُ عَائِشَةُ إِنَّکَ تکْثِرُ تَقبیلَ فَاطِمَةَ

فقال صلی الله علیه و آله: إِنَّ جِبْرِیلَ لَیْلَةَ أُسْرِیَ بِی أَدْخَلَنِی الْجَنَّةَ فأَطْعَمَنِی مِنْ جَمِیعِ ثِمَارِها، فَصَارَ مَاءاً فِی صُلْبِی، فَحَمَلَتْ خَدِیجَةَ بفَاطِمَةَ فَإِذَا اشْتَقْتُ لتِلْکَ الثِّمَارِ قَبَّلْتُ فَاطِمَةَ فَأُصِیبُ مِنْ رائِحَتهَا جَمیع تِلکَ الثِّمَارِ الَّتِی أَکَلْتُهَا.

ص: 369


1- مناقب على بن ابى طالب علیه السلام ابن مغازلی : ص 357

قال الطبري: خرجه أبو الفضل بن خيرون (1)

پیغمبر صلی الله علیه و آله فاطمه را بسیار می بوسید، پس عایشه گفت : تو فاطمه را بسیار می بوسی.

فرمود : در شبی که جبرئیل مرا سیر داد ، مرا داخل بهشت کرد و به من از همه میوه های آن خورانید ، پس آن ها آبی شد در پشت من و خدیجه به فاطمه باردار شد ، لذا هر گاه مشتاق آن میوه ها می شوم فاطمه را می بوسم پس بوی همۀ آن میوه هایی را که خورده ام از او استشمام می کنم

-2-

حاکم نیشابوری در کتاب مستدرک، جزء سوم ، صفحه 156 ، چاپ حیدر آباد دکن ، به طور مسند از سعید بن مسیّب از سعد بن مالک روایت کرده که گفت :

﴿ قال رسول الله صلی الله علیه و آله: أتاني جبرئيل - عليه الصلاة و السلام -بِسَفَرْجَلَةٍ مِنَ الْجَنَّةِ، فَأَکَلْتُهَا لَیْلَةَ أُسْرِیَ بِی، فَعَلِقَتْ خَدِیجَةُ بِفَاطِمَةَ، فَکُنْتُ إِذَا اشْتَقْتُ إِلَی رَائِحَةِ الْجَنَّةِ شَمَمْتُ رَقَبَةَ فَاطِمَةَ .﴾ (2)

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئيل - عليه الصلاة و السلام - در شبی که مرا سیر داد ، یک گلابی یا بهی از بهشت برای من آورد و من آن را خوردم و با خدیجه آویختم ، به فاطمه باردار شد، پس هر وقت مشتاق بوی بهشت می شوم گردن فاطمه را می بویم

این حدیث را نیز علّامه مولی علی متّقی هندی در کتاب کنز العمّال ، جزء 13، صفحة 94 چاپ حیدر آباد دکن ، و در کتاب منتخب کنز العمّال نیز که در حاشیه مسند احمد بن حنبل در مطبعه میمنیّۀ مصر چاپ شده، جزء 5 صفحه 97 روایت کرده .

و علّامه بدخشی در کتاب مفتاح النجاح - خطّی - صفحه 98 از طریق حاکم ، و

ص: 370


1- هم چنین احتجاج : ج 2، ص 191 ؛ تفسیر ابن کثیر : ج 2، ص 214؛ لسان المیزان : ج 2، ص 297
2- هم چنین : مستدرک حاکم نیسابوری : ج 3، ص 156 ؛ تفسیر فرات : ص 211؛ درّ المنثور : ج 4، ص 153

عربه از سعد بن ابی وقّاص عیناً نقل کرده و علّامه عبد الله شافعی در مناقب از مناقب ابن مغازلی ، با تغییر خیلی کمی نقل کرده .

و علّامه الامرتسری در کتاب ارجح المطالب ، صفحه 239، چاپ لاهور نیز این حدیث را از مستدرک حاکم از سعد بن ابی وقّاص نقل کرده ، کما فی کتاب احقاق الحق قاضی شهید رحمه الله در جزء دهم، صفحه 4 به قلم فقيه اهل البيت آية الله العظمی آقای سیّد شهاب الدین نجفی - دام ظلّه العالی - و در مطبعه اسلامیّه تهران در سال 1391 هجری قمری چاپ شده.

-3 -

علّامه اخطب خوارزم، ابوالمؤیّد موفّق در کتاب مقتل الحسین ، چاپ نجف صفحه 68 ، و علّامه عسقلانی در کتاب لسان المیزان، جزء 4 ، صفحه 36، چاپ حیدر آباد دکن ، و از ابی بکر شافعی در کتاب فوائد روایت کرده اند که :

﴿ قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : لما أن مات ولدي من خديجة ، أوحى الله إليّ : أن أمسك عن خديجة ، و كنت لها ،عاشقاً فسألت الله أن يجمع بيني و بينها . فأتاني جبرئيل في شهر رمضان ليلة جمعة لأربع و عشرين، و معه طبق من رطب الجنّة ، فقال لي : يا محمّد كُلّ هذا و واقع خديجة الليلة، ففعلت ، فحملت بفاطمة ، فما لثمت فاطمة إلّا وجدت ريح ذلك الرطب، و هو في عترتها إلى يوم القيامة. (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چون فرزندانی که از خدیجه داشتم مردند ، خدا به من وحی فرستاد که : از خدیجه امساک کن و حال آن که من عاشق او بودم. از خدا خواستم که

ص: 371


1- هم چنین نوادر المعجزات : ص 83؛ ارشاد القلوب : ص 403 ؛ عوالم العلوم (سيّدة النساء عليها السلام) : ج 11، ص 32 ح 1 ؛ عوالم العلوم (امام حسن علیه السلام) : ج 16 ، ص 10، ح 1 .

میان من و او را جمع کند، پس جبرئیل در ماه رمضانی شب جمعه ای به نزد من آمد که بیست و چهارم ماه بود و طبقی از رطب بهشت با خود برای من آورد و گفت: ای محمّد بخور این را و با خدیجه در این شب جمع شو ، پس مواقعه (1) با او کردم و خدیجه به فاطمه باردار شد و فاطمه را نبوسیدم مگر این که بوی آن رطب را از او استشمام نمودم و آن بو تا روز قیامت در عترت او هست .

علّامه شمس الدین ذهبی در کتاب میزان الاعتدال در جزء اوّل ، چاپ حیدر آباد دكن ، صفحه 253 و جزء دوم ، صفحۀ 297 تا : «فحملت بفاطمة» بر وجه تلخيص این حدیث را نقل کرده است.

-4-

حافظ ابوبکر بغدادی در کتاب تاریخ بغداد در جزء پنجم ، صفحۀ 87، چاپ سعادت در مصر و علّامه محبّ الدین طبری در کتاب ذخائر العقبی ، صفحه 36 ،چاپ مکتبه قدسی در مصر از ابی سعید در کتاب شرف النبوّة، و علّامه شيخ سلیمان بلخی در کتاب ینابیع المودّة، صفحة 197 ، و علّامه شیخ عبید الله الامرتسری در کتاب ارجح المطالب ، صفحۀ 239، چاپ لاهور، و علّامه حضرمی در کتاب وسیلة المال از ابی سعید در کتاب شرف النبوّة از عایشه روایت کرده اند که گفت:

قلت : يا رسول الله، ما لك إذا جاءت فاطمة قبلتها حتّى تجعل لسانك في فيها كلّه ، كأنّك تريد أن تلعقها عسلاً ؟

قال : نعم يا عايشة، إنّي لمّا أُسري بي إلى السماء، أدخلني جبرئيل الجنّة ، فناولني منها تفّاحة فأكلتها، فصارت نطفة في صلبي ، فلمّا نزلت واقعت

ص: 372


1- مواقعه : آمیزش .

خديجة ، ففاطمة من تلك النطفة ، و هي حوراء إنسيّة، كلّما اشتقت إلى الجنّة قبّلتها .(1)

گفتم : یا رسول الله ، برای چیست که تو هر وقت فاطمه وارد می شود او را می بوسی تا این که همۀ زبان خود را در دهان او می گذاری ، گویا می خواهی مانند عسل او را بلیسی ؟ گفت : آری ای عایشه، چون به آسمان سیرم دادند، جبرئیل مرا داخل بهشت کرد و از میوه های بهشت سیبی به من خورانید و من آن را خوردم، نطفه ای شد در پشت من ، چون فرود آمدم با خدیجه نزدیکی کردم فاطمه از آن نطفه به وجود آمد ، و او حوریّه ای است به صورت انسان، هر وقت مشتاق بهشت می شوم او را می بوسم

در تاریخ بغداد به جای «الی الجنّة» ، «الى تلك التّفاحة» آمده.(2)

-5-

علّامه ابوالمؤيّد ، اخطب خوارزم، متوفّای سال 568 قمری در کتاب مقتل الحسين ، صفحه 63 چاپ نجف ، به سند متّصل از عایشه روایت کرده که گفت:

کُنْتُ أَرَی رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ و آله یُقَبِّلُ فَاطِمَةَ، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ ، إِنِّی أَراکَ تَفْعَلُ

ص: 373


1- هم چنین احقاق الحق : ج 10، ص 6
2- آیت الله مرعشی نجفی رحمه الله در احقاق الحق : ج 10، ص 7 در بیان نام کسانی که این روایت را به نقل از عایشه آورده اند نام طبری را ذکر کرده که او در ذخائر العقبی : ص 36؛ چاپ مكتبة القدس بمصر، این روایت را به نقل از ابی سعید در شرف النبوة از تاریخ بغداد ذکر کرده آیت الله مرعشی گوید : در این روایت که طبری از ابی سعید به نقل از تاریخ بغداد آورده به جای :«الی الجنه»، «الى تلك التفاحه» آمده است. پس مشخص شد که در اصل روایت تاریخ بغداد همان: «الی الجنّه» آمده است اما در نقل قول ابی سعید در شرف النبوّة از تاریخ بغداد و به تبع ابی سعید، طبری در ذخائر العقبی به نقل از تاریخ بغداد: «الی تلک التفاحه» به جای: «الى الجنّة» آمده است.

شَیْئاً مَا کُنْتُ أَرَاکَ تَفْعَلُهُ مِنْ قَبْل .

فَقَالَ یَا حُمَیْرَاءُ إِنَّهُ لَمَّا کَانَتْ لَیْلَهُ أُسْرِیَ بِی إِلَی اَلسَّمَاءِ دَخَلْتُ اَلْجَنَّهَ فَوَقَفْتُ عَلَی شَجَرَهٍ مِنْ شَجَرِ اَلْجَنَّهِ لَمْ أَرَ شَجَرَهً فِی اَلْجَنَّهِ أَحْسَنَ مِنْهَا حَسَناً وَ لاَ أَنْضَرَ مِنْهَا وَرَقاً وَ لاَ أَطْیَبَ مِنْهَا ثَمَراً فَتَنَاوَلْتُ ثَمَرَهً مِنْ ثَمَرِهَا فَأَکَلْتُهَا فَصَارَتْ نُطْفَهً فِی ظَهْرِی فَلَمَّا هَبَطْتُ إِلَی اَلْأَرْضِ وَاقَعْتُ خَدِیجَهَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَهَ فَأَنَا إِذَا اِشْتَقْتُ إِلَی اَلْجَنَّهِ سَمِعْتُ رِیحَهَا مِنْ فَاطِمَهَ یَا حُمَیْرَاءُ إِنَّ فَاطِمَهَ لَیْسَتْ کَنِسَاءِ اَلْآدَمِیِّینَ وَ لاَ تَعْتَلُّ کَمَا یَعْتَلِلْنَ. (1)

می دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله را کاری می کرد که پیش از آن ندیده بودم آن را بکند : فاطمه را می بوسید .

پس گفت: ای حمیرا، در آن شبی که به آسمان سیرم دادند و داخل بهشت شدم به درختی از درخت های بهشت برخوردم که مانند آن را در بهشت ندیدم ، که آن نیکوترین درخت های بهشت بود و برگ های آن سفیدتر از همه آن ها بود و میوه ای پاکیزه تر و خوش بوتر از میوه های آن ندیدم پس میوه ای از میوه های آن درخت را خوردم ؛ نطفه ای شد در پشت من، چون به زمین فرود آمدم با خدیجه نزدیکی کردم به فاطمه باردار شد، پس هر وقت که مشتاق بوی بهشت می شوم بوی فاطمه را استشمام می کنم

ای حمیرا ! فاطمه مانند زن های آدمیان نیست و علّت (حیض) نمی بینید ، مانند سایر زن ها که علّت می بینند.

و حافظ شمس الدین ، محمّد بن احمد بن عثمان بن قايماز ذهبی دمشقی، متوفّای سال 748 در کتاب میزان الاعتدال در جزء دوم ، صفحه 84 با اندک اختلافی در لفظ از ثوری از هشام از پدرش از عایشه همین حدیث را نقل کرده

ص: 374


1- هم چنین : حدائق الناضرة : ج 3، ص 296؛ مناقب : ج 3، ص 110 ؛ طرائف : ص 111؛ مجمع الزوائد: ج 9، ص 202 ؛ معجم الكبير : ج 22 ، 401؛ اعلام الوری : ج 1، ص 291؛ بحار الانوار: ج 37، ص 65

علّامه شیخ عبدالرحمن بن عبد السلام صفوری شافعی بغدادی ، متوفّای سال 785 در كتاب نزهة المجالس ، جزء دوم ، جزء دوم صفحۀ 223 چاپ قاهره از نسقی و غیر او روایت کرده و گفته است:

لمّا دخل النبيّ الجنّة ليلة المعراج و رأى قصر خديجة - المتقدّم ذكره - أخذ جبرئیل تفّاحة من شجر القصر و قال : يا محمّد، كل هذه التّفاحة ، فإنّ الله تعالى يخلق منها بنتاً تحمل بها خديجة ، ففعل . فلمّا حملت خديجة بفاطمة وجدت رائحة الجنّة تسعة أشهر ، فلمّا وضعتها انتقلت الرائحة إليها، فكان النبيّ صلی الله علیه السلام إذا اشتاق إلى الجنّة قبّل فاطمة.

فلمّا كبرت قال رسول الله صلی الله علیه و آله: يا ترى لمن هذه الحوراء؟

فجاءه جبرئيل و قال : إنّ الله يقرؤك السلام و يقول لك : اليوم كان عقد فاطمة في موطنها في قصر أُمّها في الجنّة، الخاطب إسرافيل ، و جبرئيل و ميكائيل الشهود ، و الوليّ ربّ العزّة ، و الزوج عليّ رضی الله عنه (1)

چون پیغمبر در شب معراج داخل بهشت شد و قصر خدیجه کبری را - که قبلاً ذکر شد- دید جبرئیل سیبی از درخت قصر گرفت و گفت: ای محمّد ! بخور این سیب را که خدا از آن دختری را می آفریند که خدیجه به آن باردار می شود ، پس پیغمبر این کار را کرد. چون خدیجه به فاطمه باردار شد تا نه ماه بوی بهشت را استشمام می کرد ، چون وضع حمل او شد ، آن بو به فاطمه منتقل شد و پیغمبر صلی الله علیه و آله [ هرگاه مشتاق بهشت می شد فاطمه را می بوسید پس هنگامی که او بزرگ شد، رسول خدا ] فرمود: شگفتا! این حوریّه از آن کیست ؟ پس جبرئیل بر او نازل شد و گفت: خدا تورا سلام می رساند و به تو می فرماید:

ص: 375


1- هم چنین احقاق الحق : ج 10، ص 9 ؛ عوالم العلوم : ج 11، ص 33.

امروز عقد فاطمه در جایگاهش در قصر مادرش در بهشت بسته شد. خطبه خواننده، اسرافیل و جبرئیل و میکائیل شاهد های عقد و ولی، پروردگار عزیز و شوهر على رضی الله عنه است

-7-

علّامه شیخ شعیب ، ابومدين بن سعد مصری در کتاب الروض الفائق ، صفحة 214 چاپ قاهره از بعضی از راوی ها روایت کرده که گفته است:

إنّ خديجة الكبرى - رضي الله عنها - تمنّت يوماً من الأيّام على سيّد الأنام أن تنظر إلى بعض فاكهة دار السلام فأتى جبرئيل إلى المفضّل على الكونين، من الجنّة بتفّاحتين و قال : يا محمّد، يقول لك من جعل لكلّ شيء قدراً: كُل واحدة، و اطعم الأخرى لخديجة الكبرى و أغشها ، فإنّي خالق منكما فاطمة الزهراء . ففعل المختار ما أشار به الأمين و أمر.

و كان المختار كلّما اشتاق إلى الجنّة و نعيمها، قبّل فاطمة، شمّ طيب نسيم ها ، فيقول حين يستنشق نسمتها القدسيّة : إنّ فاطمة لحوراء إنسيّة (1)

به درستی که خدیجه کبری - رضی الله عنها - روزی از روز ها از سیّد انام (2) تمنّا کرد که بعضی از میوه های بهشت را ببیند، پس جبرئیل دو سیب از بهشت برای پیغمبری که فضیلت داده شده بر همه هستی ها آورد و گفت: ای محمّد خدایی که برای هر چیزی قدر و اندازه ای قرار داده به تو می گوید: یکی از این دو سیب را تو بخور و آن دیگری را به خدیجه کبری بخوران و با او نزدیکی کن که من از شما دو نفر فاطمه زهرا را می آفرینم پس پیغمبر مختار کرد آن چه جبرئیل امین به آن اشاره نمود و امر به آن کرد.

ص: 376


1- هم چنین احقاق الحق : ج 10، ص 10 ؛ عوالم العلوم : ج 11 ، ص 32 .
2- انام : آفریده ها .

هر وقت پیغمبر، مختار مشتاق به بهشت و نعمت های آن می شد ، فاطمه را می بوسید و از استنشاق نسیم پاکیزه زهرا بوی خوش بهشت را استشمام می نمد و می فرمود: فاطمه حوریّه ای است به صورت انسان.

-8-

تكلّم فاطمه در شکم مادر

علّامه شیخ عبدالرحمن صفورى در كتاب نزهة المجالس ، جزء دوم ، صفحۀ 227، چاپ قاهره روایت کرده:

قالت أُمّها خديجة: لَمّا حَمَلْتُ بِفَاطِمَةَ کَانَتْ حَمْلَاً خَفِیفَاً تُکَلِّمُنِی مِن بَاطِنِي. (1)

مادر فاطمه، خدیجه گفت: چون به فاطمه باردار شدم، حمل سبکی بود که از داخل شكم من با من سخن می گفت.

این خبر را قندوزی بلخی در کتاب ينابيع المودّة، صفحه 198، چاپ اسلامبول نیز روایت کرده است .

-9-

علّامه حسن بن مولوی امان الله دهلوی عظیم آبادی در کتاب تجهيز الجيش ، صفحه 99 خطّی گفته است: شیخ عزّ الدین عبدالسلام شافعی در رساله خود به نام مدح الخلفاء الراشدین گفته:

أَنَّهُ لَمَّا حُمِلَتْ خَدِیجَةُ، کَانَتْ تُکَلِّمُهَا مَا فِی بَطْنِهَا وَ کَانَتْ تَکْتُمُهَا عَنْ النَّبِیِّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ و سَلَّمَ، فَدَخَلَ عَلَیْهَا یَوْماً وَ وَجَدَهَا تَتَکَلَّمُ و لیس مَعَهَا غَیْرَهَا فَسَأَلَهَا عَمَّنْ کَانَتْ تُخَاطِبُهُ

ص: 377


1- هم چنین احقاق الحق : ج 10، ص 12

فَقَالَتْ مَعَ مَا فِی بَطْنِی فَإِنَّهُ یَتَکَلَّمُ مَعِی.

فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: أَبْشِرِی یَا خَدِیجَةُ هَذِهِ بِنْت جَعَلَهَا اللَّهُ أَمّ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ خُلَفَائِی یَخْرُجُونَ بَعْدِی وَ بَعْد أَبِیهِمْ . (1)

چون خدیجه (به فاطمه) باردار شد، در شکم مادر با مادر خود سخن می گفت و خدیجه آن را از پیغمبر صلی الله علیه و آله کتمان می کرد تا آن که روزی پیغمبر وارد شد و خدیجه را یافت که سخن می گوید و حال آن که کسی با او نبود، پس در مورد کسی که با او سخن می گوید پرسید.

خدیجه گفت : با آن که در شکم من است چرا که او با من سخن می گوید.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود : ای خدیجه تو را بشارت باد! این دختری است که خدا او را مادر یازده نفر جانشین های من قرار می دهد که بعد از من و بعد از پدرشان بیرون می آیند.

مؤلّف گوید: این خبر نصّ صریح است بر این که مادر و مادر بزرگ یازده نفر خلیفه های پیغمبر ، فاطمه زهرا - سلام الله علیها - است بعد از پدر و پدر بزرگ شان اميرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام که خلیفه بلا فصل پیغمبر صلی الله علیه و آله است. و پس از خاتم الانبیا دانسته حق ایشان را غصب کرده اند ، چنان چه در محلّ خود در این کتاب شرح داده می شود.

-10-

علّامه شیخ شعیب ، ابومدين بن سعد مصری عمراوی در کتاب خود الروض الفائق ، صفحه 214 ، چاپ قاهره گفته است:

فلمّا سأله الكفّار أن يريهم انشقاق القمر ، و قد بان لخديجة حملها بفاطمة و ظهر ، قالت خديجة : وا خيبة من كذّب محمّداً، و هو خير رسول و نبيّ، فنادت

ص: 378


1- هم چنین: احقاق الحق : ج 10، ص 12 .

فاطمة من بطنها : يا أمّاه ، لا تحزني و لا ترهبي ، فإنّ الله مع أبي . فلمّا تمّ أمد حملها و انقضى، وضعت فاطمة ، فأشرق بنور وجهها الفضاء . (1)

چون کفّار از رسول خدا صلی الله علیه و آله شکافتن ماه را درخواست کردند [در حالی که باردار بودن خدیجه به فاطمه آشکار و ظاهر شده بود، ] خدیجه گفت: وای از محرویّت و زیان کاری کسی که محمّد را تکذیب کند و حال آن که او بهترین رسول و پیغمبر است ، پس فاطمه در شکم مادر ندا کرد: ای مادر محزون مباش و نترس زیرا خدا با پدر من است. چون مدّت حمل خدیجه به سر آمد و وقتش منقضی شد، فاطمه متولّد شد و به نور روی خود فضا را روشن کرد

-11-

فاطمه از زنی غیر از خدیجه شیر نخورده

علّامه ابن عساکر در کتاب منتخب تاریخ كبير، جزء اوّل ، صفحه 293، چاپ دمشق از زبیر بن بکّار از ابن عبّاس در سبب نزول سورة ﴿ إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ ﴾ (2) روايت کرده که گفت :

ولدت خديجة عبدالله بن محمّد ثمّ أبطأ عليهما الولد من بعد ؛ فبينما رسول الله صلی الله علیه و آله يكلّم رجلاً، و العاص بن الوائل ينظر إليه ، إذ قال له رجل : من هذا ؟

قال : هذا الابتر. و كانت قريش إذا ولد للرجل ولد ثمّ أبطأ عليه الولد من بعده، قالوا: هذا الابتر . فأنزل الله تعالى: ﴿ إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الأبْتَرُ ﴾ (3) أي مبغضك هو

ص: 379


1- همان
2- کوثر (108) : 1
3- کوثر (108) : 3

الأبتر الذي بَتَرَ من كلّ خير . ثمّ ولدت له زينب، فرقيّة، فالقاسم، فالطاهر، فالمطهّر ، فالطيّب ، فالمطيّب ، فأُمّ كلثوم ، ففاطمة و كانت أصغرهم . و كانت خديجة إذا ولدت ولداً دفعته لمن يرضعه ، فلمّا ولدت فاطمة لم ترضعها أحد غيرها. (1)

خدیجه، عبد الله پسر محمّد را زایید، پس از آن زاییدن را به تأخیر انداخت و فرزندی برای ایشان به وجود نیامد؛ در این میانه رسول خدا صلی الله علیه و آله با مردی سخن می گفت و عاص بن وائل به او می نگریست ، ناگاه مردی از او پرسید: این کیست؟

در جواب او گفت که این ابتر است زیرا در میان قریش چنین رسم بود که هرگاه مردی فرزندی برایش زاییده شد و بعد از آن به تأخیر می افتاد و فرزندی نمی آورد او را ابتر می گفتند. پس خدای تعالی بر خدای تعالی بر آن حضرت نازل کرد: ﴿ إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الأبْتَرُ ﴾ يعنى : «ای محمّد، کسی که کینه تو را دارد او ابتر است». (یعنی خیر از او بریده شده و هر خیری از او قطع شده.) پس از آن خدیجه برای او زینب را زایید و سپس رقیّه پس قاسم و بعد از او طاهر سپس مطهّر پس از او طیّب و بعد از او مطیّب و سپس امّ کلثوم را زایید و پس از او فاطمه را آورد و او کوچک ترین فرزندان آن حضرت بود. و خدیجه هر وقت فرزندی می آورد به شیر دهنده ای می داد که او را شیر دهد امّا چون فاطمه متولّد شد احدی غیر از خدیجه او را شیر نداد.

حافظ ابو الفداء ابن کثیر در کتاب خود البداية و النهاية ، جزء پنجم ، صفحه 307 چاپ السعاده مصر گفته :

و كانت خديجة إذا ولدت ولداً دفعته إلى من يرضعه، فلمّا ولدت فاطمة لم يرضعها غيرها .(2)

خدیجه هر وقت فرزندی می آورد او را به دیگری می داد تا شیر دهد، ولی چون فاطمه

ص: 380


1- هم چنین تاریخ مدينة دمشق : ج 3، ص 128 ؛ درّ المنثور : ج 6 ص 404؛ احقاق الحق : ج 10، ص 14 .
2- هم چنین: تاريخ مدينة دمشق : ج 3، ص 128 ؛ احقاق الحق : ج 10، ص 15 .

متولّد شد غیر از خودش کسی او را شیر نداد.

-12-

حافظ ابوبکر احمد بن علی شافعی در کتاب تاریخ بغداد ، جزء 13 ، صفحه 331 چاپ قاهره به سند متّصل از ابن عبّاس روایت کرده که گفت:

﴿ قال رسول الله صلی الله علیه و آله: اِبْنَتی فاطِمَهُ، حَوْراءٌ آدَمِیَّهٌ ، لَمْ تَحُضْ و لَمْ تَطْمُثْ و انَّما سَمّاها «فاطِمَۀ» لاَنَّ اللهَّ فَطَمَها و مُحبِّیها عَن النّارِ.﴾ (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: دختر من ،فاطمه حوریّه ایست به صورت آدم ، خون حیض و نفاس ندیده و نمی بیند ، و او را «فاطمه» نام گذارده برای این که خدا او و دوستانش را از آتش باز می دارد

این خبر را نیز علّامه محبّ الدین طبری در ذخائر العقبي ، و علّامه مولى على متقی هندی در کنز العمّال، جزء 13 ، صفحۀ 94 ، چاپ حیدر آباد دکن ، و علّامه بدخشی در مفتاح النجا و علّامه بدخشی در رشفة الصادی ، صفحه 47 ، چاپ مصر، و علّامه الامرتسری در ارجح المطالب ، صفحه 240، چاپ لاهور و در صفحه 245 همان کتاب ، و علّامه عبد الرؤوف شافعی مناوی، متوفّای 1031 و گفته شده 1035 در شرح جامع صغیر ، صفحۀ 328، چاپ مصر ، و علّامه حضرمی در کتاب وسيلة المآل ، صفحه 78، چاپ مكتبة الظاهرية در دمشق ، و علّامه نبهانی در کتاب الشرف المؤبّد ، صفحۀ 54 ، چاپ مصر روایت کرده اند.

ص: 381


1- هم چنین آمده است در : احقاق الحق : ج 10، ص 16

علّامه ابن صبّان در کتاب اسعاف الراغبین که در حاشیه کتاب نور الابصار ، در مصر به چاپ رسیده، صفحه 191 گفته :

﴿ و روى النسائي : أنّه صلی الله علیه و آله قال : انّ اِبْنَتی فاطِمَۀُ، حَوْراءٌ آدَمِیَّهٌ ، لَمْ تَحُضْ و لَمْ تَطْمُثْ﴾ (1)

نسائی روایت کرده است که آن حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: فاطمه دختر من حوریّه ای است آدمی، حیض نمی بیند ، نفاس هم نمی بیند.

-14-

علّامه شیخ سلیمان بلخی قندوزی ، متوفّای 1293 در ينابيع المودّة، صفحة 194 چاپ اسلامبول گفته:

عن جابر بن عبدالله مرفوعاً: قال : اِبْنَتی فاطِمَۀُ، حَوْراءٌ آدَمِیَّهٌ ، لَمْ تَحُضْ و لَمْ تَطْمُثْ

إنّما سمّاها «فاطمة» ، لأنّ الله عزّ و جلّ فطمها و وَلَدِهَا وَ محبّيها عَنِ النَّارِ .

أخرجه الحافظ الغساني .(2)

جابر به طور مرفوع از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که فرمود: دختر من فاطمه حوریّه ای است آدمی، حیض و نفاس نمی بیند و خدا او را «فاطمه» نامیده برای این که خدای عزّ و جل او و فرزندان و محبّان او را از آتش باز می دارد

این خبر را حافظ غسّانی روایت کرده است.

-15-

علّامه اخطب خوارزم در مقتل الحسین ، صفحه 51، چاپ نجف به سند متّصل

ص: 382


1- هم چنین آمده است در حدائق الناضرة : ج 3، ص 296 ؛ احقاق الحق : ج 10، ص 18
2- هم چنین آمده است در احقاق الحق : ج 10، ص 20 .

از موسی بن جعفر ، از پدرانش ، از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده :

﴿ قال رسول الله صلی الله علیه و آله: إِنَّمَا سُمِّیَتْ اِبْنَتِی «فَاطِمَۀ» لِأَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَطَمَهَا وَ فَطَمَ مَنْ أَحَبَّهَا مِنَ اَلنَّارِ.﴾ (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : دختر من «فاطمه» نامیده شد برای این که خدای عزّ و جل او کسانی را که او را دوست بدارند از آتش باز می دارد .

-16-

علّامه محب الدین طبری در ذخائر العقبی ، صفحه 26، چاپ انتشارات قدسی در مصر گفته است:

﴿ عن علي رضی الله عنه قال : قال رسول الله صلی الله علیه و آله لفاطمة : یَا فَاطِمَۀُ ! تَدْرِینَ لِمَ سُمِّیتِ «فَاطِمَۀ» ؟

قال عليّ :یَا رَسُولَ اَللَّهِ لِمَ سُمِّیَتْ «فاطمة» ؟

قَالَ: إنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَد فَطَمَهَا وَ ذُرِّیَّتَهَا عَنِ النَّارِ یَوْمَ الْقِیَامَة﴾ .(2)

از علی رضی الله عنه روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله به فاطمه گفت: ای فاطمه می دانی چرا «فاطمه» نامیده شدی؟ علی گفت: ای رسول خدا چرا «فاطمه» نامیده شد؟ فرمود: خدای عزّ و جل او و ذریّه او را روز قیامت از آتش باز می دارد.

طبری بعد از نقل این خبر گفته: این خبر را حافظ دمشقی روایت کرده.

کثیری از علمای عامه این خبر را در کتب خود به طرق مختلف روایت کرده اند که از جمله ایشانند:

ص: 383


1- هم چنین آمده است در احقاق الحق : ج 10، ص 20 .
2- هم چنین آمده است در احقاق الحق : ج 10، ص 21

1. علّامه عبیدی در عمدة التحقيق؛ (1)

2. علّامه قندوزي در ينابيع المودة ؛ (2)

3. علّامه صفوری در نزهة المجالس ، جزء دوم ، صفحه 226، چاپ قاهره ؛

4. علّامه ابن مغازلی در مناقب (3) خود ؛

5 . علّامه عبدالعزیز محمّد بن صدّيق قماری در التحذیر ، صفحه 32، چاپ مصر

6 . شیخ ابراهیم بن عامر بن علی عبیدی مالکی، متوفّای سال 1092 در عمدة التحقیق ایضاً که در حاشیه روض الرياحين، صفحه 15 چاپ قاهره ؛

7. علّامه حضرمی در مودّة القربی، صفحه 101 چاپ لاهور ، و در کتاب وسيلة المآل ، صفحه 87 چاپ انتشارات ظاهریّه در دمشق ؛

8. علّامه عبیدالله الامرتسری در ارجح المطالب، صفحات 24 و 263 و 445 ، چاپ لاهور ؛

9. علّامه نبهانی در الانوار ال محمّديّة، صفحة 146 ، چاپ ادبیّه در بیروت ؛

10. علّامه احمد بن حجر هیثمى در الصواعق المحرقة، صفحه 230، چاپ عبد اللطیف در مصر ؛

11. علّامه شیخ محمّد صبّان مصری در اسعاف الراغبین در حاشیه کتاب نور الابصار شبلنجی ، صفحه 230 ، چاپ مصر ؛

12. علّامه حمزاوی در مشارق الانوار، صفحه 107 ، چاپ مصر ؛

13. نیز علّامه نبهانی در جواهر البحار، جزء 4 ، صفحه 91 ، چاپ قاهره ؛

ص: 384


1- عمدة التحقيق : ص 15
2- ينابيع المودة : ص 194، چاپ اسلامبول
3- مناقب : ص 207 ، خطى .

14. علّامه عبدالسلام بن عبدالرحمن صفوری در کتاب محاسن المجتمعة (1) ، و جمع کثیری دیگر در کتب خود با اندک اختلافی روایت کرده اند.

-17-

چرا فاطمه «بتول» نامیده شده ؟

شیخ سلیمان بلخی قندوزی در ينابيع المودّة ، صفحه 260، چاپ اسلامبول از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت نموده که فرموده:

﴿ و إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ «البَتُولَ» لأَنَّهَا تَبَتَّلَت مِنَ الحَيضِ وَ النفاس. ...﴾ (2)

فاطمه «بتول» نامیده شد برای این که از حیض و نفاس منقطع شده ، یعنی حیض و نفاس نمی بیند.

-18-

علّامه مولی محمّد صالح کشفی حنفی در کتاب مناقب مرتضویّه (خطی) گفته است:

روي في حديث عن النبيّ صلی الله علیه و آله قال : وَ سُمِّیَت فاطِمَهُ «بَتولاً» لِأَنَّها تَبَتَّلَت وَ تَقَطَّعَت عَمّا هُوَ مُعتادٌ مِنَ العَوراتِ فی کُلِّ شَهرٍ، و لِاَنَّهَا تَرْجِعُ کُلَّ لَیْلَةٍ بِکْراً، وَ سُمِّیَتْ مَرْیَمُ «بَتُوْلاً» لِاَنَّهَا وَلَدَتْ عِیْسی بِکْراً۔ً عن أُمّ سلمة - رضي الله عنها﴾ .(3)

در حدیثی از پیغمبر صلی الله علیه و آله روایت شده که گفت: فاطمه «بتول» نامیده شد ، به علّت این که جدا شده و بریده شده است از آن چه زن ها در هر ماهی به آن عادت دارند و برای این که

ص: 385


1- محاسن المجتمعة : ص 188 ، خطى .
2- هم چنین آمده است در: احقاق الحق : ج 10، ص 25؛ امام علی علیه السلام : ص 230 .
3- هم چنین آمده است در: احقاق الحق : ج 10، ص 25؛ امام علی علیه السلام: ص 230.

در هر شبی به حال بکارت بر می گردد و مریم «بتول» نامیده شد، برای این که عیسی را در حالی که بکر بود زایید. از امّ سلمه - رضى الله عنها - روایت شده است.

-19-

علّامه حضرمی در کتاب مودّة القربى ، صفحه 103 چاپ لاهور از رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین روایت کرده که فرموده:

﴿ اِنّما سُمِّیتْ فاطمةُ «البَتول»، لأَنَّهَا تَبَتَّلَت مِنَ الحَيضِ وَ النّفاس ، لأنّ ذلِكَ عيب في بَنَاتِ الْأَنْبِیَاءِ ، أو قال : نُقصان ﴾ .(1)

فاطمه «بتول» نامیده شد، برای این که از حیض و نفاس بریده شده ، زیرا آن دو، در دختران پیغمبران عیب است یا فرمود: نقص است.

-20-

علّامه الامرتسری در کتاب ارجح المطالب ، صفحات 241 و 247 چاپ لاهور از علی علیه السلام روایت نموده که فرمود:

﴿ إنّ النبيّ صلی الله علیه و آله سُئل عن «بتول» و قيل : إنا سمعناك يا رسول الله تقول : مريم «بتول» و فاطمة «بتول» .

فقال : الْبَتُولُ الَّتِي لَمْ تَرَ حُمْرَةً قَطُّ أَيْ لَمْ تَحِضْ فَإِنَّ الْحَيْضَ مَكْرُوهٌ فِي بَنَاتِ الْأَنْبِيَاءِ ﴾ (2)

ص: 386


1- هم چنین آمده است در: ينابيع المودّة لذوى القربى : ص 322؛ مغنی : ج 9، ص 602؛ مجموع : ج 19، ص 123 ؛ احقاق الحق : ج 10، ص 25 .
2- هم چنین آمده است در: حدائق الناضرة : ج 3، ص 296 ؛ علل الشرائع : ج 1، ص 181 ؛ معانی الاخبار : ص 64؛ روضة الواعظين : ص 149 ؛ دلائل الامامة : ص 150 ؛ تاج المواليد : ص 20 ؛ بحار الانوار: ج 43 ص 15 ؛ کشف الغمّة : ج 2، ص 92 .

أخرجه الحاكم .

از پیغمبر صلی الله علیه و آله سؤال شد و گفته شد که: ای رسول خدا! ما شنیده ایم از تو که می گویی: مریم «بتول» است و فاطمه هم «بتول» است. فرمود : بتول آن زنی را گویند که هرگز سرخی ندیده باشد، یعنی هرگز حیض ندیده باشد، زیرا حیض در دختر های پیغمبران مکروه است.

این خبر را حاکم روایت کرده.

-21 -

علّامه مجدالدین ابن اثیر جزری در کتاب نهایه ، جزء اوّل ، صفحه 71، چاپ مصر گفته است:

﴿ و سُمّیَت فاطمة «البَتُولَ»، لِإنْقِطاعِها عَنْ نِساءِ زَمانِها فَضْلاً وَ دِیناً وَ حَسَباً،وَ قِیلَ لانقِطَاعِهَا عَنِ الدُّنیَا إِلَی الله﴾ (1)

فاطمه به «بتول» نامیده شده است برای جدا بودن او از زنان زمان خود از حيث فضل و دین و حسب ، و گفته شده برای جدا بودن او از دنیا به سوی خدا

-22-

علّامه لغت و ادب جمال الدین ابوالفضل محمّد بن مکرم بن منظور مصری ، متوفّای سال 711 هجری قمری در کتاب لسان العرب، جزء یازدهم ، صفحه 43 ، چاپ دار الصادر در بیروت گفته است:

سُئل أحمد بن يحيى عن فاطمة - رضوان الله عليها - بنت سيّدنا رسول الله صلی الله علیه و آله : لم قيل لها «البتول» ؟

ص: 387


1- هم چنین آمده است: در احقاق الحق : ج 10، ص 26

فقال : لانقطاعها عن نساء أهل زمان ها و نساء الأُمّة عفافاً و فضلاً و ديناً و حسباً ، و قيل : لانقطاعها عن الدنيا إلى الله عزّ و جلّ . (1)

از احمد بن یحیی سؤال شد درباره فاطمه - رضوان الله عليها - دختر سيّد ما رسول خدا صلی الله علیه و آله که چرا به او «بتول» گفته شده؟ پس فرمود: برای جدا بودن او از زنان اهل زمان خود و زنان امّت از حيث عفّت و فضیلت و دین و حسب و گفته شده: برای جدایی او از دنیا به سوی خدای عزّ و جل.

-23 -

علامه نسّابه محمّد مرتضى الحسینی حنفی، متوّفای 1205 در تاج العروس [ج 7] صفحۀ 220، چاپ قاهره گفته است:

و لقّبت فاطمة بنت سيّد المرسلين - عليهما الصلاة و السلام و على ذرّيّتهما - بالبتول تشبيهاً بها في المنزلة عند الله تعالى ؛ قاله الزمخشري . و قال تغلب : لانقطاعها عن نساء زمانها و نساء الأمّة فضلاً و ديناً و حسباً و عفافاً، و هي سيّدة نساء العالمين. ... (2)

فاطمه، دختر آقای همۀ پیغمبران - عليهما الصلاة و السلام و على ذرّيّتهما - به «بتول» ملقّب شده برای تشبیه کردن او در قدر و منزلت نزد خدای تعالی ؛ این قول زمخشری است . و تغلب گفته : برای جدا بودن او از زن های زمان خود و زن های امّت از حيث فضیلت و دین و حسب و عفّت است، و او سیّده زن های جهانیان است.

-24-

«سيّدة نساء العالمين»

بدان که جمع کثیری در کتب خود در حدیث «سرّ گفتن پیغمبر با

ص: 388


1- هم چنین آمده است در: مکاتیب الرسول صلی الله علیه و آله : ج 2، ص 535 ؛ احقاق الحق : ج 10، ص 26 .
2- هم چنین آمده است در: احقاق الحق : ج 10، ص 26، به نقل از تاج العروس .

فاطمه در مرض موت آن حضرت» به طرق کثیری از عایشه روایت کرده اند که : پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در آن حال به فاطمه فرموده:

﴿ يا فاطِمَهُ! أَما تَرْضِینَ أنْ تَکوْنِی سَیِّدَة نِساءِ الْعالَمِینَ، أَوْ سَیِّدَة نِسَاءِ هَذِهِ الأمة ؟﴾

ای فاطمه ! آیا نمی پسندی که سیّده زن های جهانیان یا سیّده زن های این امّت باشی.

از جمله ایشانند:

1. حافظ ابوداود طیالسی در مسند خود ، صفحه 196 چاپ حیدر آباد دکن ، به سند خود ؛

2. مورّخ شهیر ابن سعد در الطبقات الكبرى ، جزء هشتم ، صفحۀ 26، چاپ دار الصادر بیروت؛

3. علّامه نسائی در خصائص ، صفحه 34 ، چاپ التقدم در مصر؛

4. حاکم ابو عبد الله نیشابوری در مستدرک، جزء سوم ، صفحه 156، چاپ حیدر آباد دکن ؛

5. علّامه نبهانی بیروتی در جواهر البحار، جزء اوّل ، صفحه 360 ، چاپ قاهره ؛

6. علّامه ابن عبدالبرّ اندلسی در استیعاب، جزء دوم، صفحه 750، چاپ حیدر آباد ؛

7. حافظ ابونعیم در حلية الأولياء ، جزء دوم، صفحه 39 چاپ السعاده در مصر ؛

8. علّامه ابوالمؤيّد ، موفّق بن احمد در مقتل الحسين ، صفحة 54 ، چاپ نجف ؛

9. علّامه بغوی، متوفّای سال 510 یا 516 در مصابيح السنّة، صفحة 204، چاپ الخیریّه در مصر؛

ص: 389

10. علّامه ابن اثیر جزری در اسد الغابة ، جزء پنجم ، صفحه 22 چاپ مصر ؛ 11. علّامه ذهبی در تاریخ الاسلام، جزء دوم، صفحة 94 ، چاپ دار المعارف مصر

12. امام الحفّاظ شهاب الدین ابن حجر عسقلانی در الاصابة ، جزء چهارم ، صفحۀ 367 چاپ دار الكتب مصريّه ؛

13. علّامه سیوطی در خصائص ، جزء دوم ، صفحه 265، چاپ حیدر آباد دکن ؛

14. علّامه مولى على متّقى هندی در کنز العمّال، جزء 13 ، صفحه 95 چاپ حیدر آباد دکن ، و نیز در کنز العمّال که در حاشیه مسند احمد بن حنبل چاپ شده در جزء پنجم ، صفحۀ 79 چاپ مصر

15. علّامه عارف شیخ داود بن سلیمان نقشبندی خالدی در کتاب صلح الاخوان ، صفحه 116 ، چاپ بمبئی ؛

16. علّامه شهیر به قلندر هندی حنفی در الروض الازهر ، صفحه 103، چاپ حیدر آباد ؛

17. علّامه زبیدی حنفی در اتحاف السادة المتّقين ، جزء هفتم ، صفحة 184، چاپ میمنیّه در مصر و در جزء ششم همان کتاب ، صفحۀ 244 ، همان چاپ .(1)

ص: 390


1- هم چنین آمده است در بحار الانوار ج 43، ص 51، ضمن ح 48 روضة الواعظين : ص 181 ؛ البداية و النهاية : ج 1، ص 450؛ مسند احمد ج 6، ص 282؛ : المختار في مناقب الاخیار : ص 56؛ نظم درر السمطين : ص 179؛ تذهيب التهذيب : ص 134؛ صفة الصفوة : ج 2، ص 5؛ صحیح مسلم : ج 4، ص 1904، ح 98 و ح 99؛ ذخائر العقبی ص 39؛ وسيلة المآل : ص 87؛ جمع الفوائد : ج 2، ص 233 مصباح الانوار : ص 230 تاريخ الاسلام : ج 2 ص 94؛ مقتل الحسين علیه السلام خوارزمی : ج 1، ص 54؛ طبقات ابن سعد : ج 8، ص 26؛ احقاق الحق : ج 10، ص 27؛ عوالم العلوم : ج 11، ص 90

و از غیر عایشه نیز در ضمن احادیثی به طرق کثیر از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت کرده اند و از ایشانند : علّامه حافظ ابو نعیم اصفهانی، متوفّای سال 430 در کتاب حلية الاولياء ، جزء دوم ، صفحة 42 ، چاپ السعاده در مصر که ضمن حدیثی پیغمبر اکرم فرمود :

﴿ يا بُنَیَّهُ! أَما تَرْضِینَ أنْ تَکوْنِی سَیِّدَة نِساءِ الْعالَمِینَ ؟

قَالَتْ: یَا أَبه! فَأَیْنَ مَرْیَمُ ابْنَهُ عِمْرَانَ ؟

قَالَ: تِلْکَ سَیِّدَۀُ نِسَاءِ عَالَمِهَا، وَ أَنْتِ سَیِّدَۀُ نِسَاءِ عَالَمِکِ وَ اللَّهِ زَوَّجْتُکِ سَیِّداً فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَۀ.﴾

ای دخترک من! آیا راضی نیستی که سیّده زن های جهانیان باشی؟ گفت: ای پدر! پس کجا است مریم دختر عمران ؟ فرمود: او سیّدۀ زنان عالم خود است و تو سیّده زنان عالم خودت می باشی و خدا تو را با سیّدی در دنیا و آخرت تزویج کرد.

و آن را روایت کرده اند :

1. علّامه ابن عبد البرّ، متوفّای سال 463 در استیعاب (1) ، چاپ حیدرآباد ؛

2. علّامه ابوالمؤيد ، موفّق بن احمد اخطب خوارزم ، متوفّای سال 568 در مقتل الحسين ، صفحۀ 79، چاپ غری؛

3. علّامه طحاوی، متوفّای سال 321 در مشکل الآثار ، جزء اوّل ، صفحه 48، چاپ حیدر آباد دکن ؛

4. علّامه مجدالدین ابن اثیر جزری در المختار في مناقب الاخيار ، صفحه 56 از نسخة الظاهريه دمشق ؛

ص: 391


1- استيعاب : ج 2، ص 750

5. علّامه محبّ الدین طبری در ذخائر العقبی، صفحه 42 ، چاپ انتشارات قدسی در مصر ؛

6. علّامه قاضی ابوالمحاسن يوسف بن موسى حنفی در المعتصر من المختصر، تألیف ابى الوليد باجی مالکی ، جزء دوم ، صفحه 247 ، چاپ حیدر آباد ؛

7. علّامه ذهبی در تاریخ الاسلام، جزء دوم ، صفحه 91، چاپ دار المعارف در مصر.

8. علّامه ززندی در نظم درر السمطين ، صفحه 179، چاپ مطبعة القضاء ؛

9. علّامه زین الدین ابوالفضل ، متوفّای سال 846 در طرح التثريب ، جزء اوّل، صفحه 149 چاپ مصر ؛

10. حافظ ابن حجر عسقلانی در اصابة، جزء چهارم، صفحه 275، چاپ دار الكتب مصریّه در مصر؛

11. علّامه باکثیر حضرمی در وسیلة المآل ، صفحۀ 80، چاپ دمشق؛

12. علّامه سیوطی در الثغور الباسمة فى مناقب سيّدتنا فاطمة، صفحة 14، چاپ بمبئی. (1)

ص: 392


1- هم چنین آمده است در: بحار الانوار: ج 43، ص 43، ص 37 حلية : ج 2 ص 42 مصباح الانوار : ص 229 - مخطوط - مختصر تاریخ مدینه دمشق : ج 17، ص 137؛ تاريخ مدينة دمشق : ج 1، ص 247، ح ؛ 313؛ احقاق الحق : ج 10، ص 34؛ عوالم العلوم : ج 11، ص 98

علّامه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة ، صفحة 457 (1) ، چاپ قاهره گفته است:

﴿ قال رسول الله صلی الله علیه و آله بِمَحْضَرِ الْخَاصِّ وَ الْعَامِّ مِرَاراً لاَ مَرَّةً وَاحِدَةً فِی مَقَامَاتٍ مُخْتَلِفَةٍ لاَ فِی مَقَامٍ وَاحِدٍ: إِنَّهَا، (أي فاطمة) سَیِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ. ﴾ (2)

رسول خدا صلی الله علیه و آله در محضر خاص و عام چندین مرتبه نه یک مرتبه در جاهای مختلف نه در یک جا فرمود: او ، (یعنی فاطمه) سیّده زن های جهانیان است.

-27 -

«فاطمةُ سيّدة نساء أهل الجنّة»

در بیان آن چه جماعت عامّه از حذیفه در این موضوع روایت کرده اند، در ضمن حدیث یا جداگانه.

حافظ ترمذی در صحیح خود در جزء سیزدهم ، صفحه 197، چاپ صادی در مصر به سند خود از حذیفه روایت کرده که گفت:

سَأَلَتْنِی أُمِّی: مَتَی عَهْدُکَ؟ تَعْنی بِالنَّبِیِّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ.

فَقُلْتُ: ما لی به من عهد مُنْذُ کَذَا فَنَالَتْ مِنِّی فَقُلْتُ دَعِینِی فَإِنِّی آتِی النَّبِیَّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ أُصَلِّی مَعَهُ الْمَغْرِبَ و اسأله ان یَسْتَغْفِرَ لِی وَ لَکِ فَأَتَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ صَلَّیْتُ مَعَهُ الْمَغْرِبَ فَصَلَّی حتّی صلّی الْعِشَاءَ ثُمَّ انْفَتَلَ فَتَبِعْتُهُ فَسَمِعَ صَوْتِی فَقَالَ: من هذا، حذیفۀ؟

ص: 393


1- شرح نهج البلاغة: ج 9، ص 193 چاپ کتاب خانه آیت الله العظمی مرعشی نجفى رحمه الله.
2- هم چنین آمده است در بحار الانوار: ج 22، ص 236؛ مستدرك سفينة البحار ج 7، ص 510؛ احاديث ام المؤمنين عائشة : ج 1، ص 76؛ احقاق الحق : ج 10، ص 41.

قُلْتُ: نَعَمْ

قَالَ: مَا حَاجَتُک ، غَفَرَ اَللَّهُ لَکَ وَ لِأُمِّکِ؟

قال : إِنَّ هَذَا مَلَکٌ لَمْ یَنْزِلِ اَلْأَرْضَ قَبْلِ هَذِهِ اَللَّیْلَهِ اِسْتَأْذَنَ رَبَّهُ أَنْ یُسَلِّمَ عَلَیَّ وَ یُبَشِّرَنِی بأَنَّ فَاطِمَۀَ سَیِّدَۀُ نِسَاءِ أَهْلِ اَلْجَنَّۀِ وَ أَنَّ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَیْنَ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّۀِ. (1)

مادرم از من پرسید: چه زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله را ملاقات کردی ؟ گفتم : از فلان وقت دیداری نداشتم. پس از من خواست ، گفتم : بگذار بروم به سوی پیغمبر صلی الله علیه و آله و نماز مغرب را با او گزارم و از او بخواهم که برای من و برای تو طلب آمرزش کند. پس به نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله رفتم و نماز مغرب را با او خواندم و او نماز گزارد تا آن که نماز عشا را با نافله خواند ، و من او را پیروی کردم چون صدای مرا شنید فرمود: این کیست ، حذیفه [ است ] ؟ گفتم: آری فرمود: چه حاجتی داری خدا تو و مادرت را بیامرزد ؟

گفت : این فرشته ایست که هرگز پیش از امشب بر زمین فرود نیامده ، از خدا اذن گرفته که بر من سلام کند و مرا بشارت دهد که فاطمه سیّدۀ زنان اهل بهشت است، و این که حسن و حسین دو آقایان جوانان اهل بهشتند.

و حافظ احمد بن حنبل در مسند خود، جزء پنجم ، صفحه 391، چاپ میمنیّه مصر ، مانند آن چه ترمذی در صحیح خود روایت کرده ، از حيث سند و متن روایت کرده ، با زیادتی ای که ذکر کرده که متمّم حدیث است و آن این است:

فَعَرَضَ لَهُ عارِضٌ فَناجاهُ، ثُمَّ ذَهَبَ، فَأَتبَعتُهُ فَسَمِعَ صَوتی، فَقالَ: مَن هذا؟ فَقُلتُ: حُذَیفَۀ قالَ: ما لَکَ فَحَدَّثتُهُ بِالأَمرِ، فَقالَ: غَفَرَ اللّهُ لَکَ و لِاُمِّکَ ثُمَّ قالَ: أما رَأَیتَ العارِضَ الَّذی عَرَضَ لی قُبَیلُ؟ قال: قُلتُ: بَلی، قالَ: فَهُوَ مَلَکٌ

ص: 394


1- هم چنین آمده است در احقاق الحق : ج 10، ص 69

مِنَ المَلائِکَۀِ ... (1)

حالت حضرت دگرگون شد پس با او نجوی کرد و رفت من دنبال او رفتم صدای مرا شنید و گفت : کیست؟ گفتم حذیفه هستم گفت چه می خواهی ؟ سرگذشت خود با مادرم را باز گو کردم فرمود: خدا تو و مادرت را بیامرزد پس فرمود: آیا دگرگونی حالت مرا دیدی که کمی پیش بر من عارض شد؟ گفتم: بلی. فرمود: او فرشته ای بود از فرشتگان ... (پس باقی حدیث را ذکر کرد).

و از جمله کسانی که این حدیث را از حذیفه به اسناد خود روایت کرده و آن را صحيح الاسناد شمرده اند می باشد:

1. حاکم نیشابوری در مستدرک، جزء سوم ، صفحه 151، چاپ حیدر آباد دکن ؛

2. حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلية، الاولياء جزء چهارم، صفحه 190، چاپ السعاده در مصر:

3. حافظ بیهقی در الاعتقاد ، صفحه 165 ، چاپ کامل مصباح؛

4. علّامه هبة الله بن عساکر دمشقی، متوفّای سال 571 هجری قمری، در التاريخ بنا بر آن چه در منتخب او است در جزء چهارم، صفحه 95 ، چاپ روضة الشام ، و در جزء چهارم ، صفحۀ 206 همان چاپ؛ .

5. علّامه ابوالمؤيّد ، موفّق بن احمد اخطب خوارزم در مقتل الحسين ، صفحات 55 و 80 و 130 ، چاپ نجف ؛

6. علّامه مجدالدین بن اثیر جزری در المختار في مناقب الاخيار ، صفحه 56 از نسخه ظاهریّه دمشق ، و در جامع الاصول، جزء 10 ، صفحه 12، چاپ السنة 1، المحمّديّة در مصر؛

ص: 395


1- هم چنین آمده است در: احقاق الحق : ج 10، ص 69

7. علّامه عزّالدین جزری در اسد الغابة ، جزء پنجم، صفحه 574 ، چاپ مصر سال 1285 ؛

8. علّامه حموینی در فرائد السمطين ، خطّی؛

9. علّامه گنجی شافعی در كفاية الطالب ، صفحه 275، چاپ نجف ؛

10. علّامه باکثیر حضرمی در وسيلة المآل ، صفحة 161 از نسخه ظاهریّه دمشق؛

11. علّامه بغوی در مصابیح السنّة ، صفحه 108، چاپ مصر ؛

12. علّامه محبّ الدین طبری در ذخائر العقبی ، چاپ انتشارات قدسی مصر ؛

13. علّامه مولی علی متّقی در کنز العمّال، جزء سیزدهم، صفحه 95 ، چاپ حیدرآباد دکن ؛

14. علّامه ابو عبد الله محمّد بن عثمان بغدادی در المنتخب از صحیح بخاری صحیح مسلم ، صفحه 219 مخطوط ؛

15. علّامه محمّد بن احمد بن عثمان ذهبی در تاریخ الاسلام ، جزء 2 ، صفحه 90 ، چاپ دار السعاده مصر ، و در جزء دوم آن ، صفحه 217 ؛

16. نیز در سیر اعلام النبلاء، جزء سوم ، صفحه 168 ، چاپ مصر ؛

17. نیز در تلخیص المستدرک چاپی بذیل المستدرک، جزء سوم ، صفحه 151 ، چاپ حیدر آباد دکن ؛

18. علامه ابن الديبع شيباني در تيسير الوصول إلى جامع الأصول ، جزء دوم ، صفحه 154 ، چاپ نول کشور در کانفور؛

19. علّامه ابن کثیر دمشقی در البداية و النهاية، جزء سوم ، صفحه 206، چاپ مصر؛

20. علّامه شیخ نور الدین علی بن صبّاغ مالکی در فصول المهمّة، صفحه 127،

ص: 396

چاپ نجف ؛

21. علّامه شیخ جلال الدین عبد الرحمن شافعی در کتاب الحاوى للفتاوى ، جزء دوم، صفحه 267 ، چاپ قاهره ؛

22. در خصائص الكبرى ، جزء دوم ، صفحه 226، چاپ حیدر آباد؛

23. در الجامع الصغير ، جزء اوّل ، صفحۀ 7، چاپ مصر ؛

24. علّامه ابن حجر هیثمی در الصواعق المحرقة ، صفحات 185 و 189 ، چاپ عبد اللطیف در مصر ؛

25. علّامه دشتکی در روضة الاحباب ، صفحه 665 ، چاپ لاهور ؛

26. علّامه عبدالرحمن سیوطی در الحبائك في اخبار الملائك ، صفحة 105 نسخه خطّی ؛

27. علّامه شیخ عبد الهادی ابیاری در العرايس الواضحة ، صفحه 195، چاپ قاهره ؛

28. در جالية الكدر در شرح منظومه برزنجی، صفحه 195، چاپ مصر ؛

29. علّامه سيّد محمّد صدّیق حسن خان هندی بهوبالی ، متوفّای سال 1307، در حسن الاسوة ، صفحه 290 ، چاپ آستانه ؛

30. علّامه قندوزی در ینابیع المودة، صفحات 165 و 264 و 222، چاپ اسلامبول به سه طریق روایت کرده ؛

31. علّامه الامرتسری در ارجح المطالب ، صفحۀ 24 ، چاپ لاهور ؛

32. علّامه ابو عثمان عمرو بن بحریشی جاحظ در کتاب تاریخ جامع الاصول، جزء سوم ، صفحه 317، چاپ مصر ؛

33. علّامه ملّا علی قاری هروی در جمع الوسائل، جزء اوّل ، صفحه 269، چاپ قاهره ؛

ص: 397

34. علّامه شفشاونی و ردیفی مصری در سعد الشموس و الاقمار ، صفحه 203. التقدم العلميّة، چاپ قاهره ؛

35. علّامه شیخ یوسف نبهانی در الفتح الكبير، جزء اوّل ، صفحۀ 28، چاپ مصر ، و نیز در جزء اوّل ، صفحات 426 و 249 ؛

36. علّامه شهیر به قلندر مهدی در الروض الازهر ، صفحه 300، چاپ حیدر آباد ؛

37. علّامه سیّد علی شهاب الدین همدانی علوی در مودّة القربي ، صفحه 122 ، چاپ لاهور.

-28-

نیز راجع به روایت «فاطمة سيّدة نساء أهل الجنّة» كه از امیر مؤمنان علی علیه السلام از طريق عامّه روایت شده، حافظ نور الدین علی بن ابی بکر هیثمی، متوفّای سال 807 هجری قمری در کتاب مجمع الزوائد، جزء نهم ، صفحه 201، چاپ قدسی در قاهره به سند خود از طبرانی به طور مسند از علی بن ابی طالب علیه السلام روایت کرده که فرموده:

﴿ إنّ النبي صلی الله علیه و آله قال لفاطمة: أَلَا تَرْضَیْنَ أَنْ تَکُونِی سَیِّدَۀَ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّۀ ؟ وَ اِبْنَاکَ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّهِ،؟! ﴾ (1)

پیغمبر صلی الله علیه و آله به فاطمه فرمود: آیا نمی پسندی که سیّده زن های اهل بهشت باشی؟ و دو پسرت دو سیّد جوانان اهل بهشت باشند؟

و شیخ جلال الدین عبدالرحمن سیوطی شافعی، متوفّای سال 911 در کتاب

ص: 398


1- هم چنین آمده است در احقاق الحق : ج 10، ص 80

الثغور الباسمة فى مناقب سيّدتنا فاطمة، صفحۀ 13 چاپ اولاد غلام رسول در بمبئی این حدیث را از علی علیه السلام روایت کرده.

و علّامه قندوزی در کتاب ينابيع المودّة، صفحة 154 ، چاپ اسلامبول از على علیه السلام روايت کرده و گفته است:

﴿ قال عليّ في رواية طويلة: وَ زَوْجَتِي فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ سَیِّدَۀُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّۀِ ﴾ (1)

علی علیه السلام در روایتی طولانی فرموده: زوجه من، فاطمۀ زهرا سیّده زن های اهل بهشت است.

روایت کنندگان از عایشه

1. حافظ ابوعبد الله بخاری در صحیح خود، جزء چهارم ، صفحۀ 203، چاپ امیریّه مصر.

2. علّامه نسائی در الخصائص ، صفحه 33، چاپ التقدّم در مصر

3. علّامه طحاوی ، متوفّای سال 321 در مشکل الآثار ، جزء اوّل ، صفحة 48، چاپ حیدر آباد دکن ؛

4. علّامه بلاذری در انساب الاشراف، صفحۀ 405 ، چاپ دار المعارف مصر ؛

5. علّامه ابن کثیر دمشقی در البداية و النهاية، جزء دوم، صفحه 61 ، چاپ مصر ؛

6. علّامه محمّد بن عبد الله خطیب عمری تبریزی، متوفّای قرن هشتم هجری در مشكاة المصابيح ، صفحۀ 568 ، چاپ دهلی ؛

7. علامه ذهبی در تاریخ الاسلام ، جزء دوم ، صفحه 95 ، چاپ دارالمعارف مصر ؛

ص: 399


1- هم چنین آمده است در: احقاق الحق: ج 10، ص 89

علّامه محمّد بن یوسف زرندی حنفی در نظم درر السمطين ، صفحه 178، چاپ القضاء ؛

9. علّامه محبّ الدین طبری در ذخائر العقبى ، صفحه 39، چاپ قدسی در قاهره ؛

10. علّامه مولى على متّقى هندی در کنز العمّال، صفحه 93 ، چاپ حیدر آباد دکن ، و در منتخب کنز العمّال، چاپ شده در حاشیه مسند احمد بن حنبل ، صفحه 97 ، چاپ مصر ؛

11. علّامه شیخ مخدوم حنفی در بذل القوّة في حوادث سنىّ النبوة، صفحة 299، چاپ حیدر آباد ؛

12. علّامه احمد بن محمّد بن ابی بکر بن عبدالملک قسطلانی در ارشاد السارى ، جزء ششم ، صفحه 180، چاپ العامره مصر ؛

13. علّامه بدر الدین ابو محمّد محمود بن احمد عینی در عمدة القاري في شرح صحيح البخارى ، جزء 16 ، صفحۀ 154 ، چاپ المنبریّه در مصر ؛

14. علّامه شیخ عبد القادر عبد الكريم و رديفي خیرانی بریشی شفشاونی مصری در سعد الشموس و الاقمار ، صفحۀ 203، چاپ التقدّم در قاهره؛

15. علّامه بدخشی در مفتاح النجا ، صفحۀ 106 ، نسخه خطّی ؛

16. علّامه نبهانی در الانوار المحمديّة صفحة 146 ، چاپ بیروت ؛

17. علّامه شیخ سلیمان قندوزی بلخی در ینابیع المودّة، صفحه 172 چاپ اسلامبول ؛

18 . علّامه کافی مونسی در السيف اليماني المسلول، صفحهٔ 9 ، چاپ الترقّی در شام ؛

19. علّامه سهیلی عبدالرحمن خثعمی مراکشی در الروض الانف جزء اوّل،

ص: 400

صفحه 160 ، چاپ قاهره ؛

20. علّامه ابو حفص عمر بن احمد بن شاهین در فضائل سيّدة النساء، صفحه 3 ، نسخه خطّی ؛

21. علّامه باكثير حضرمی در وسیلة المآل ، صفحه 88 ، نسخه خطّی؛

22. علّامه یافعی در مرآة الجنان، صفحه 61 ، چاپ حیدر آباد دکن ؛

23. علّامه امان الله دهلوی در تجهيز الجيش ، نسخه خطّی

24. علّامه شیخ عبید الله حنفى الامرتسری در ارجح المطالب ، صفحة 249، چاپ لاهور ؛

25. علّامه بدخشی در مفتاح النجا، صفحه 103 ، نسخه خطّی.

روایت کنندگان از امّ سلمه از فاطمه:

1. حافظ ترمذی در صحیح خود، جزء سیزدهم، صفحه 250 ، چاپ صاوی مصر؛

2. مورّخ شهیر ابو عبد الله محمّد بن سعد بن منيع، مشهور به ابن سعد ، متوفّای سال 230 هجری قمری در الطبقات الکبری، جزء دوم، صفحۀ 248، چاپ الصارف مصر ؛

3. علّامه نسائی متوفّای در سال 303 هجری قمری در الخصائص، صفحه 33، چاپ التقدّم در مصر ؛

4. علّامه محبّ الدین طبری در ذخائر العقبی، صفحه 39، چاپ مكتبة القدسی در مصر؛

5. علّامه عزّ الدين بن اثیر الجزری در اسد الغابة ، جزء 5 ، صفحه 523 ، چاپ مصر سال 1285 ؛

6. علّامه مبارک بن اثیر در جامع الاصول، جزء دهم، صفحة 84، چاپ السنّة

ص: 401

402

المحمّديّة مصر ؛

7. علّامه خطیب تبریزی عمری در مشكاة المصابيح ، جزء سوم ، صفحه 268 ، چاپ دمشق ؛

8. علّامه عسقلانی در اصابة، جزء چهارم، صفحه 367، چاپ مصر؛

9. علّامه مولى على متّقى هندی در منتخب کنز العمّال که در حاشیه مسند ابن حنبل چاپ شده در مطبعة الميمنيّة مصر ، صفحه 98 ؛

10. علّامه عبدالرحمن سیوطی در الثغور الباسمة ، صفحه 13، چاپ اولاد غلام رسول در بمبئی ؛

11. علّامه شیبانی ، معروف به ابن دیبع در تیسیر الوصول ، صفحه 159 ، چاپ نول کشور ؛

12. علّامه قندوزی در ينابيع المودّة ، صفحه 172، چاپ اسلامبول ؛

13. علّامه بدخشی در مفتاح النجا، نسخۀ خطّی؛

14. علّامه ابو حفص عمر بن احمد بن شاهین در فضائل سيّدة النساء ، صفحة 4 ، نسخه خطّی.

15. علّامه مجد الدین ابن اثیر جزری در المختار في مناقب الاخيار ، صفحه 56 ، چاپ دمشق ؛

16. علّامه حضرمی در وسيلة المآل ، صفحه 88 ، خطّی ، و در کتاب المغازی و السير ، صفحه 286 ، خطّى .

روایت کنندگان از ابی سعید خدری:

1. حافظ ابن عبدالبرّ در استیعاب، جزء سوم ، صفحه 750، چاپ حیدر آباد دکن ؛

2. حافظ احمد بن حنبل در مسند، جزء سوم ، صفحۀ 64 ، چاپ میمنیّه در

ص: 402

مصر ؛

3. حاكم ابو عبد الله نیشابوری در المستدرک، جزء سوم ، صفحۀ 154 ، چاپ حیدر آباد دکن؛

4. حافظ ابوبکر بیهقی شافعی، متوفّای سال 458 هجری قمری در الاعتقاد ، صفحه 65 ، چاپ کامل مصباح ؛

5. علّامه محبّ الدین طبری در ذخائر العقبی ، صفحة 42 ، چاپ مكتبة القدسی در مصر ؛

6. علّامه نسائی، متوفّای سال 303 در خصائص ، صفحه 33، چاپ التقدم در مصر ؛

7. علّامه ذهبی در تاریخ الاسلام، جزء دوم صفحه 91 ، چاپ دارالمعارف مصر ، و در تلخیص المستدرک، چاپ شده در ذیل مستدرک، جزء سوم 154 ، چاپ حیدر آباد ؛

8. علّامه محمّد بن يوسف جمال الدین زرندی حنفی در نظم درر السمطين صفحه 17، چاپ القضاء ؛

9. علّامه ابن کثیر دمشقی در البداية و النهاية، جزء دوم، صفحه 61 ، چاپ مصر ؛

10. امام حافظ ابن حجر عسقلانی در الاصابة جزء چهارم ، صفحه 366 ، چاپ دارالکتب مصر

11. علّامه احمد بن حجر هیثمى در الصواعق المحرقة ، صفحه 189، چاپ عبد اللطیف در مصر ؛

12. علّامه مولى على متّقى هندی در کنز العمّال ، جزء 13 ، صفحه 94 ، چاپ حیدر آباد ، و در منتخب کنز العمّال که در حاشیه مسند احمد بن حنبل در میمنیّه مصر

ص: 403

چاپ شده ، صفحه 97 ؛

13. حافظ نور الدین ابوبکر بن علی هیثمی در مجمع الزوائد ، جزء نهم ، صفحة 401 ، چاپ انتشارات قدسی در مصر ؛

14. علّامه سیوطی در خصائص ، جزء دوم ، صفحة 265، چاپ عبد اللطيف در مصر ، و در الثغور الباسمة ، صفحۀ 14 ، چاپ اولاد غلام رسول در بمبئی ، و نیز در جامع صغير ، جزء اوّل ، صفحه 518، چاپ مصر ؛

15. علّامه شیخ صفی الدین احمد بن عبد الله بن ابى الحيّز خزرجی انصاری ساعدی ، متوفّای سال 933 در خلاصة تذهيب الكمال ، صفحه 425 ، چاپ مصر ؛

16. علّامه مناوی در کنوز الحقايق ، صفحه 103، چاپ بولاق مصر ؛

17. علّامه ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب، جزء 12، صفحه 441 ، چاپ حیدر آباد؛

18. علّامه قندوزی در ینابیع المودّة، صفحات 173 و 180 و 186 و 198 ، چاپ اسلامبول ؛

19. علّامه بدخشی در مفتاح النجا، صفحه 102 ، نسخه خطّی ؛

20. علّامه باکثیر حضرمی در وسيلة المآل ، صفحه 80 ، چاپ مكتبة الظاهريّه در دمشق ؛

21. علّامه کاکوردی ، شهیر به قلندر هندی در الروض الازهر ، صفحه 200 ، چاپ حیدر آباد ؛

22. علّامه نبهانی در الفتح الكبير ، جزء سوم ، صفحات 80 و 263، چاپ مصر ، و در جواهر البحار، جزء اوّل ، صفحۀ 198، چاپ مصر.

مؤلّف قاصر گوید: در کتب عامّه راويان خبر «فاطمة سيّدة نساء أهل الجنّة» به طور مسند و مرسل بسیار است، در این جا به همین اندازه اکتفا شد

ص: 404

-29-

«فاطمة خير نساء الأمّة»

بدان که جماعتی از بزرگان علما این حدیث را به طور مسند و مرسل در کتب خود روایت کرده اند ، در این جا چند نفر از بزرگان آن ها نام برده می شوند :

از جمله علّامه کمشخانوی در کتاب راموز الاحادیث، صفحه 281، چاپ آستانه از طریق خطیب و ابن عساکر از ابن مسعود روایت کرده که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿ خَیْرُ رِجَالِکُمْ عَلِیٌّ وَ خَیْرُ شَبَابِکُمْ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ وَ خَیْرُ نِسَائِکُمْ فَاطِمَهُ عَلَیْهَا السَّلاَمُ ﴾ (1)

بهترین مرد های شما علی است و بهترین جوان های شما حسن و حسین اند و بهترین زن های شما فاطمه است.

1. و علّامه بدخشی در مفتاح النجا در صفحه 16 ؛

2. و علّامه الامرتسری در ارجح المطالب ، صفحه 311، چاپ لاهور؛ .

3. و علّامه مولی محمّد صالح کشفی حنفی ترمذی در مناقب مرتضویّه صفحه 117، چاپ بمبئی ، به سند خود از ابن مسعود.

از جمله کسانی که بهترین زنان امّت بودن فاطمه را از رسول خدا به روایت عایشه نقل کرده اند ، و افضل بودن او بر همه کس بعد از پیغمبر را روایت نموده اند حاکم نیشابوری در کتاب مستدرک است که به سند خود از عایشه روایت کرده:

قالت عايشة : مَا رَأَيْتُ أَحَدًا أفضلَ مِنْ فَاطِمَةَ غَيْرَ أَبِيهَا .(2)

پس از پیغمبر احدی را با فضیلت تر از فاطمه ندیده ام.

ص: 405


1- هم چنین آمده است در: احقاق الحق : ج 10، ص 114.
2- هم چنین آمده است در: احقاق الحق : ج 10، ص 116، در پاورقی

جماعتی این کلام را از عایشه نقل کرده اند و بسیاری هم در کتب خود قول او را روایت نموده اند، از جمله آن ها است:

1. امام الحفّاظ ، شهاب الدین عسقلانی ابن حجر در الاصابة ، جزء 4 ، صفحه 366 ، چاپ دارالکتب مصريّه در مصر ؛

2. حافظ نور الدین علی بن ابی بکر هیثمی در مجمع الزوائد ، جزء نهم ، صفحة 201، چاپ قدسی قاهره؛

3. علّامه سیّد احمد زینی دحلان شافعی در السيرة النبويّة، چاپ شده در حاشية السيرة الحلبيّة ، جزء دوم ، صفحه 7، چاپ قاهره ؛

4. علّامه نبهانی در الشرف المؤبّد ، صفحه 53 ، چاپ مصر ؛

5. علّامه عمر رضا کحّاله در اعلام النساء، جزء سوم، صفحه 217، چاپ دمشق.

-30-

﴿انَّ اللهَ یَغضِبُ لِغَضِبِ فاطِمَۀ وَ یَرضی لِرِضاها﴾

حاکم نیشابوری در کتاب مستدرک، جزء سوم ، صفحه 153، چاپ حیدر آباد دکن ، به دو طریق از جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب علیهم السلام روایت کرده که فرمود:

﴿ قال رسول الله صلی الله علیه و آله لفاطمة :انَّ اللهَ یَغضِبُ لِغَضِبِ وَ یَرضی لِرِضاک.﴾ (1)

یعنی پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله به فاطمه گفت: خدا به خشمگین شدن تو خشمگین می شود و به خشنود شدن تو خشنود می شود.

ص: 406


1- هم چنین آمده است در: احقاق الحق : ج 10، ص 117.

حاکم بعد از نقل این حدیث گفته است که اسناد این حدیث صحیح است.

[کسانی که این روایت را نقل کرده اند، عبارتند از : ]

1. حافظ طبرانی در معجم الکبیر ، صفحه 14 ، نسخه خطّی؛

2. علّامه یافعی در التدوین، جزء سوم ، صفحه 42 ، از نسخه عکسی دانشگاه تهران که از روی نسخه مکتبه اسکندریّه در مصر گرفته شده؛

3. ابن اثیر جزری در اسد الغابة ، جزء پنجم ، صفحه 522، چاپ مصر ؛

4. محبّ الدین طبری در ذخائر العقبی ، صفحه 39، چاپ قدسی مصر ؛

5. علّامه شهیر سبط ابن جوزی در التذكرة، صفحه 220 ، چاپ نجف ؛

6 . علّامه گنجی شافعی در كفاية الطالب ، صفحه 219، چاپ نجف؛

7. حافظ ذهبی در میزان الاعتدال ، جزء دوم، صفحه 72، چاپ مصر .

8. تلخيص المستدرک، جزء سوم ، صفحه 153، چاپ حیدر آباد ؛

9. تذهيب التهذيب ، صفحۀ 124 ، نسخه خطّی.

10. علّامه زرندی در نظم درر السمطين ، صفحه 177، چاپ القضاء ؛

11. علّامه ابن حجر عسقلانی در الاصابة جزء چهارم ، صفحۀ 366 ، چاپ دار الكتب مصريّه؛

12. علّامه عطاء الله دشتکی در روضة الاحباب ، صفحة 665

13. علّامه عبد الله شافعی در مناقب ، صفحه 207 ، خطّی؛

14. علّامه احمد بن علی بن حجر عسقلانی در تهذیب التهذيب [ ج 12، ص 441 ، چاپ حیدر آباد ] ؛

15. علّامه شیخ داود بن سلیمان نقشبندی در صلح الاخوان، صفحة 134، چاپ بمبئی؛

16. علّامه بدخشی در مفتاح النجا صفحه 101 ، خطّی ، از دو طریق؛

ص: 407

17. علّامه شیخ محمّد صبّان مصری در اسعاف الراغبین که در حاشیه نور الابصار چاپ شده در مصر ، صفحه 19 ؛

18. علّامه سيّد ابوبکر علوی حضرمی در رشفة الصادی ، صفحه 61 ، چاپ مصر ؛

19. علّامه شیخ احمد حنفی نقشبندی در راموز الاحاديث ، صفحة 501 ، چاپ آستانه ؛

20. علّامه نبهانی در جواهر البحار، جزء اوّل، صفحات 198 و 360 ، چاپ قاهره ، و در کتاب شرف المؤبّد ، صفحه 53 ، چاپ مصر ؛

21. علّامه الامرتسری در ارجح المطالب ، صفحه 245 ، چاپ لاهور ؛

22. علّامه سیوطی در خصائص ، جزء دوم ، صفحه 265، چاپ حیدر آباد دکن ؛

23 . علّامه احمد بن یوسف دمشقی در اخبار الدول ، صفحه 87 ، چاپ بغداد ؛

24. علّامه مولى على متّقی هندی در کنز العمّال ، جزء 13، صفحه 96 ، و جزء 16 ، صفحه 280، چاپ حیدر آباد، و در منتخب کنز العمّال که در حاشیه مسند احمد بن حنبل که در مصر چاپ شده، جزء پنجم ، صفحه 97؛

25. علّامه شیخ عبدالرؤوف مناوی در کنوز الحقائق ، صفحه 32، چاپ بولاق ؛

26. علّامه قندوزی در ينابيع المودّة ، صفحات 173 و 198، چاپ اسلامبول ؛

27. در صحیح بخاری جزء پنجم ، صفحۀ 39، چاپ امیریّه سال 1314 هجری در باب مناقب فاطمه به سند خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده و گفته:

﴿ قال رسول الله صلی الله علیه و آله : فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِی ﴾ .

مؤلّف حقیر گوید: این حدیث را جمع کثیری از علمای عامّه، فضلاً از علمای

ص: 408

خاصه ، به صورت متواتر به اسناد خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله با اندک اختلاف در لفظ روایت کرده اند:

بعضی به لفظ :

﴿ فَاطِمَۀُ بَضْعَۀٌ مِنِّی فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِی. ﴾ (1)

و بعضی به لفظ :

﴿ فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي، ، یؤْذِینِی مَن آذَاهَا، و یُغْضَبَنِي مَن أغْضَبَها﴾ . (2)

و بعضی :

﴿ و یُغْضَبَنِي مَن أغْضَبَها ، و یؤْذِینِی مَا آذَاهَا ﴾ (3)

و بعضی به لفظ :

﴿و یُقْبضُنِي مَا یقْبِضُهَا ، وَ یبْسُطُنِی مَا یبْسُطُهَا ﴾ (4)

و بعضی به لفظ :

﴿ یؤْذِینِی مَا آذَاهَا ، یُنْصِبُنِی مَا أَنْصَبَهَا﴾ .(5) (أي يتعبني ما أتعبها).

ص: 409


1- ينابيع المودة : ج 2 ص 52 ؛ نظم درر السمطين : ص 176 ؛ آحاد و المثانی : ج 5، ص 361؛ فتح الباری : ج 7، ص 63 ؛ صحیح بخاری : ج 4، ص 210 ؛ الغدير : ج 4، ص 387؛ بحار الانوار: ج 28 ، ص 323 ، و ج 43، ص 39 ؛ ذخائر العقبی : ص 37؛ طرائف : ص 262 ؛ عمدة : ص 388؛ مناقب : ج 3، ص 112 ؛ مسند زید بن على : ج 1 ، ص 143 .
2- عمدة : ص 385؛ تفسیر مجمع البیان : ج 5 ، ص 403؛ طرائف المقال : ص 296 ؛ کشف الغطاء : ج 1 ، ص 18.
3- این عبارت را نیافتیم
4- مناقب : ج 3، ص 112 ؛ ذخائر العقبي : ص 38؛ بحار الانوار: ج 31 ، ص 59 ؛ الغدير : ج 7، ص 232 ؛ مستدرک حاکم نیسابوری : ج 3، ص158؛ فتح البارى : ج 9، ص 270 ؛ آحاد و المثانی : ج 5، ص 362؛ جامع الصغير : ج 2، ص 208 ؛ کنز العمّال : ج 12 ، ص 108 ؛ ينابيع المودة : ج 2، ص 98 ؛ لسان العرب : ج 14 ، ص 171 ؛ تاج العروس : ج 10، ص 86.
5- تاج العروس : ج 1، ص 485 ؛ الغدير : ج 7، ص 232 ؛ نهایة : ج 5، ص 62

و بعضی به لفظ :

﴿یُرِیبُنِی مَا رَابَهَا وَ یُؤْذِینِی مَا آذَاهَا. ﴾. (1)

و بعضی به لفظ :

﴿ يَسعَفُني مَا يَسعَفُها ﴾ . (2) ﴿ أی: یَنَالُنِی ما یَنَالُهَا، و یُلِمُّ بِی ما یُلِمُّ بها ..﴾

و بعضی به لفظ :

﴿فَاطِمَةُ شِجْنَةٌ مِنِّی ، یَبْسُطُنِی مَا یَبْسُطُهَا ،یَقْبِضُنِی مَا یَقْبِضُهَا، وَ یَبْسُطُنِی مَا یَبْسُطُهَا.﴾ (3)

و بعضی به لفظ :

﴿فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی﴾ (4)

و بعضی به لفظ :

﴿ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّی ، وَ یَسُرُّنِی مَا یسَرَّهَا﴾ . (5)

خلد مقام قاضی سیّد نور الله شهید شوشتری مرعشی حسینی- اعلی الله مقامه الشريف - در کتاب احقاق الحق ، و علّامه معاصر آية الله العظمى السيّد شهاب الدين مرعشی حسینی نجفی قمّى - ادام الله ایّام افاضاته - در ملحقات كتاب احقاق الحق

ص: 410


1- ينابيع المودة : ج 2، ص 53؛ نهج الایمان : ص 2، ص 53؛ نهج الایمان : ص 623 ؛ البداية و النهاية : ج 6، ص 366؛ تهذیب التهذيب : ج 12، ص 392؛ سیر اعلام النبلاء : ج 2، ص 119 ؛ اسد الغابة : ج 5، ص 521 ؛ تفسير ثعالبی : ج 5 ص 316؛ تفسیر قرطبی : ج 20 ، ص 227 ؛ صحيح ابن حبّان : ج 15، ص 406؛ سنن کبری : ج 5، ص 147 ؛ صحیح مسلم : ج 7، ص 141 ؛ الغدير : ج 7، ص 232؛ بحار الانوار: ج 22 ، ص 236؛ ذخائر العقبى : ص 37 .
2- تاج العروس : ج 6، ص 139 ؛ الغدير : ج 7، ص 232
3- معجم الكبير : ج 20، ص 26؛ مستدرک حاکم نیسابوری : ج 3، ص 154 ؛ مسند احمد : ج 4، ص 332؛ بحار الانوار: ج 31، ص 60؛ الغدير : ج 7، ص 232 .
4- مستدرک حاکم نیسابوری : ج 3، ص 159 ؛ فضل آل البيت : ص 64؛ الغدیر : ج 7، ص 232
5- فضل آل البيت : ص 99 ، الغدير : ج 7، ص 232 ؛ مکاتیب الرسول صلی الله علیه و آله ج 1، ص 560.

در جزء دهم در صفحات 216 - 228، چاپ انتشار تهران در سال 1391 ، و مرحوم خلد مقام علّامه آیت الله امینی در مجلّد هفتم کتاب الغدیر ، چاپ بیروت لبنان ، در صفحات 231 تا 236 این حدیث بضعه را با اختلافاتی که در لفظ دارد ذکر فرموده اند .

و نیز امینی در الغدیر در همان مجلّد ، صفحه 233 از ابوالقاسم سهیلی از کتاب الروض الانف ، جزء دوم ، صفحه 196 نقل کرده است :

إنّ أبالبابة رفاعة بن أبي المنذر ربط نفسه في توبته ، و إنّ فاطمة أرادت حلّه حين نزلت توبته، فقال : قد أقسمت ألّا يحلّني إلّا رسول الله صلی الله علیه و آله ، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «إنّ فاطمة مضغة منّي.» فصلّى الله عليه و على فاطمة . فهذا حديث يدلّ على أنّ من سبّها فقد كفر ، و من صلّى عليها فقد صلّى على أبيها (1)

ابالبابه رفاعه، پسر ابی المنذر خود را در حال توبه ای بسته بود وقتی وحی قبول شدن توبه او نازل شد فاطمه خواست او را باز کند، ابولبابه گفت: من سوگند یاد کرده ام که کسی جز رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا باز نکند ، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «فاطمه پارۀ گوشت من است.» پس درود متّصل خدا بر او و بر فاطمه باد.

پس این حدیث دلالت دارد بر این که هر کسی فاطمه را سبّ کند، (یعنی دشمنام دهد) کافر می شود و کسی که بر او درود فرستد، بر پدرش درود فرستاده است.

و نیز در الغدیر از شرح جامع صغیر ، جزء چهارم، صفحه 421 نقل شده است:

استدلّ به السهيلي على أنّ من سبّها فقد كفر ، لأنّه يغضبه، و أنّها أفضل من الشيخين ، قال الشريف السمهودي: و معلوم أنّ أولادها بضعة منها فيكونون بواسطتها بضعة منه ، و من ثمّ لمّا رأت أُمّ الفضل في النوم أنّ بضعة منه وضعت في حجرها، أولها رسول الله صلی الله علیه و آله بأن تلد فاطمة غلاماً فيوضع في

ص: 411


1- هم چنین آمده در: شرح بهجة المحافل : ج 1، ص 273 ؛ الصحيح من السيرة : ج 11، ص 130.

حجرها، فولدت الحسن فوضع في حجرها . فكلّ من يشاهد الآن من ذرّيّتها بضعة من تلك البضعة ، و إن تعدّدت الوسائط، و من تأمّل ذلك انبعث من قلبه داعي الإجلال لهم و تجنّب بغضهم على أيّ حال كانوا عليه.

سهیلی به این حدیث استدلال کرده است بر این که هر کس دشنام دهد فاطمه را کافر است؛ زیرا او را به غضب در می آورد و به تحقیق فاطمه، افضل از شیخین است. این گفته شریف سمهودی است و معلوم است که اولاد فاطمه بضعه و جزئی از اویند و به واسطه او جزئی از پیغمبرند ، و از همین جهت است که وقتی امّ الفضل در خواب دید که جزئی از پیغمبر در دامن او گذارده شد، پیغمبر صلی الله علیه و آله تعبیر کرد که فاطمه پسری می زاید و در دامن تو گذارده می شود، پس حسن متولّد شد و در دامن او گذارده شد.

پس اکنون آن چه از ذرّیّه او مشاهده می شود جزئی است از آن جزء ، هر چند واسطه های متعدّد در میان او و ایشان باشد و کسی که در این گفته تأمّل کند، ندای بزرگ داشت ایشان از دلش جوشد و از دشمنی ایشان دوری گزیند در هر حالی که باشند ، یعنی نیک باشند یا بد .

ابن حجر گفته است:

و فيه تحريم أذى من يتأذّى المصطفى صلی الله علیه و آله بتأذّيه، فكلّ من وقع منه في حقّ فاطمة شيء فتأذّت به ، فالنبيّ صلی الله علیه و آله يتأذّى به بشهادة هذا الخبر، و لا شيء أعظم من إدخال الأذى عليها من قِبَلِ ولدها ، و لهذا عرف بالاستقرار معاجلة من تعاطى ذلك بالعقوبة في الدنيا، و لعذاب الآخرة أشدّ . (1)

و در این خبر است حرام بودن اذیّت کردن کسی که به سبب اذیّت کردن او پیغمبر متاذّی (2) شود، پس هر که از او در حقّ فاطمه چیزی واقع شود که به آن اذیّت بیند به شهادت این خبر، پیغمبر صلی الله علیه و آله را اذیّت کرده است ، و عقوبت هیچ چیزی بزرگ تر از اذیّت کردن فاطمه

ص: 412


1- الغدير : ج 7، ص 234 . (مؤلّف)
2- متأذّى : آزرده .

از جانب فرزندان او نیست، و به این جهت تعجیل عقوبت در دنیا مقرّر شده بر کسی که به آن جرأت کند و هر آینه عذاب آخرت از آن سخت تر است .

شیخ احمد مغربی مالکی، متوفّای سال 1041 در کتاب فتح المتعال ، صفحه 385 (1) (بنابر نقل امینی در الغدیر، همان جلد و همان صفحه) در ضمن قصیده ای که در مدح پیغمبر صلی الله علیه و آله سروده است گفته:

فما كسبطي رسول الله من أحدٍ *** و لا يضاهيهما في الفخر مفتخر و هل كفاطمة الزهراء أمّهما *** بنت النبيّ المصطفى بشر

فإنّها بضعة منه و ما أحدٌ *** كبضعة المصطفى إن حقّق النظر

- احدی مانند دو سبط پیغمبر (حسن و حسین) نیست، و هیچ فخر کننده ای در فخر کردن برابر آن ها نیست

- و آیا مانند مادر ایشان فاطمه زهرا دختر پیغمبر برگزیده ، بشری هست.

- زیرا او جزء و پاره تن پیغمبر است و اگر به دیده حقیقت نظر شود، هیچ کس مانند پاره تن پیغمبر نیست.

-31-

علّامه شیخ نورالدین بن صبّاغ مالکی در کتاب فصول المهمة ، چاپ نجف، صفحه 128 گفته است:

وَ رُوِیَ عَنْ مُجَاهِدٍ قَالَ: خَرَجَ اَلنَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ آخِذٌ بِیَدِ فَاطِمَۀ فَقَالَ مَنْ عَرَفَ هَذِهِ فَقَدْ عَرَفَهَا وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهَا فَهِیَ فَاطِمَۀ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ هِیَ بَضْعَۀ مِنِّی وَ هِیَ قَلْبِی وَ رُوحِیَ اَلَّتِی بَیْنَ جَنْبَیَّ فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی وَ مَنْ آذَانِی

ص: 413


1- فتح المتعال : ص 383، چاپ جدید اوّل (1334) ه، مطبعة مجلس دائرة المعارف النظاميّة ، حيدر آباد دکن - هند .

فَقَدْ آذَی اَللَّهَ.

از مجاهد روایت شده که گفت: پیغمبر صلی الله علیه و آله بیرون آمد در حالی که دست فاطمه را به دست خود گرفته بود و فرمود: هر که این را می شناسد، می شناسد و هر که او را نمی شناسد این فاطمه دختر محمّد صلی الله علیه و آله است و این پاره تن من است . این دل من است و روح من است که در میان دو پهلوی من است، هر که او را بیازارد در حقیقت مرا آزرده و هر که مرا بیازارد خدا را آزرده است.

این حدیث شریف را نیز جماعتی از علمای عامّه به طرق متعدّد در کتب خود روایت کرده اند ، در این جا به نام و کتاب بعضی از آن ها اشاره می شود :

1. علّامه شیخ عبدالرحمن صفوری شافعی بغدادی در نزهة المجالس، جزء اوّل ، صفحه 228، چاپ قاهره ؛

2. علّامه شبلنجی در نور الابصار ، صفحه 41 ، چاپ مصر ؛

3. علّامه شیخ عبید الله حنفى الامرتسری در ارجح المطالب ، صفحة 245 ، چاپ لاهور ؛

4. علّامه سيّد محمّد عبدالغفّار هاشمی افغانی در الائمّة الهدى، صفحه 82، چاپ قاهره ؛

5. علّامه احمد بن محمّد بن ابی بکر بن عبدالملک قسطلانی در ارشاد السارى ، جزء ششم ، صفحۀ 144 ، چاپ العامره در مصر از صحیح بخاری در کتاب «النكاح و الطلاق» ، و از مسلم در «الفضائل» ، و از ابی داود در «نکاح» ، و از ترمذی و نسانی در «مناقب» ، بنا بر آن چه در جلد دهم احقاق الحق قاضی نور الله شهيد، صفحات 212 و 213 چاپ مطبعه اسلامیّه تهران نقل شده؛

6. علّامه سیوطی در الجامع الصغير ، صفحه 269 چاپ مصر ؛

7. علّامه مولی متّقی هندی در منتخب کنز العمّال که در حاشیه مسند احمد بن

ص: 414

حنبل ، صفحه 96 ، جزء پنجم ، چاپ مطبعه میمنیّه مصر ؛

8. علّامه خطیب تبریزی در مشكاة المصابيح ، جزء سوم ، صفحه 255، چاپ دمشق ؛

9. علّامه مناوی در کنز الحقائق، صفحات 44 و 103 ، چاپ بولاق مصر ؛

10. علّامه شیخ سلیمان بلخی قندوزی در ينابيع المودّة، صفحات 171 و 179 و 180، چاپ اسلامبول ؛

11. علّامه نبهانی در الفتح الكبير ، جزء دوم ، صفحه 263، چاپ مصر ، و در منتخب الصحيحين ، صفحه 121، چاپ التقدّم مصر ، و در الانوار المحمّديّة ، صفحه 146 ، چاپ الادبیّه در بیروت ، و در الشرف المؤبّد ، صفحه 53، چاپ مصر ؛

12. علّامه نقیب مصر و شام، سیّد ابراهیم بن محمّد بن کمال الدین ، شهیر به ابن حمزه حسینی حنفی در البيان و التعريف، جزء اوّل ، صفحه 270 ، چاپ حلب ؛

13. علّامه دهلوی در تجهیز الجيش ، صفحات 33 و 174 ، خطّی

14. علّامه بدخشی در مفتاح النجا، صفحه 101 ، خطّى ؛

15. علّامه شیخ مصطفی رشدى در الروضة النديّة ، صفحه 14، چاپ مصر ؛

16. علّامه استاد عمر رضا کحّاله در اعلام النساء ، جزء سوم ، ، صفحه 1216 . چاپ دمشق ؛

17. علّامه محمّد بن يوسف ، شهیر به کافی در السیف اليماني المسلول ، صفحه 17، چاپ مطبعه ترقّی شام؛

18. علّامه حافظ ابوالحسن رزین عبدری مالکی در الجمع بين الصحاح الستّه ، خطّى ؛

19. علّامه شیخ محمّد صبّان در اسعاف الراغبين ، چاپ شده در حاشیه نور الابصار شبلنجی ، چاپ مصر؛

ص: 415

20. علّامه شیخ عبدالهادی در جالية الكدر ، صفحه 195، چاپ مصر ؛

21. علّامه راغب اصفهانی در محاضرات الادباء ، صفحه 479 ، چاپ بیروت ؛

22. علّامه زبیدی در اتحاف السادة المتّقين ، جزء هفتم صفحه 281، چاپ میمنیه مصر .

-32 -

﴿ إِنَّ فَاطِمَهَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اَللَّهُ ذُرِّیَّتَهَا من اَلنَّارِ﴾

چند حدیث به طرق متعدّد از بزرگان علمای عامّه - گذشته از علمای خاصّه - روایت کرده اند، از جمله ایشان علّامه حاکم نیشابوری است که در کتاب المستدرک، جزء سوم ، صفحه 152 ، چاپ حیدر آباد دکن ، به سند خود - که آن را صحیح دانسته از عبد الله بن مسعود روایت کرده که گفته است:

﴿ قال رسول الله صلی الله علیه و آله: إِنَّ فَاطِمَۀ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا، فَحَرَّمَ اَللَّهُ ذُرِّیَّتَهَا من اَلنَّارِ﴾ (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: به راستی و حقیقت فاطمه فرج خود را به پاک دامنی نگاه داشت، پس خدا ذرّيّه او را بر آتش حرام کرد.

و هم چنین از ایشان است:

1. علّامه ابو حفص عمر بن احمد بن شاهین در فضائل سيّدة النساء ، صفحة 5 ، خطّی

2. علّامه ابو نعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء، جزء چهارم ، صفحۀ 188، چاپ السعادة مصر ، با تطابق متن و سند ؛

3. علّامه خوارزمی در مقتل الحسین ، صفحۀ 55 ، چاپ نجف ، با تطابق متن

ص: 416


1- هم چنین آمده است در: احقاق الحق : ج 10، ص 123

و سند ؛

4. علّامه جمال الدین زرندی در نظم درر السمطین، صفحه 180، چاپ القضاء ، با تطابق متن و سند ؛

5. علّامه ابن مغازلی در مناقب [ صفحه 207، نسخه خطی ، ] بنا بر نقل قاضی نور الله شهید در مجلّد دهم احقاق الحقّ از او از مناقب عبد الله شافعی؛

6. علّامه محبّ الدین طبری در ذخائر العقبی ، صفحۀ 48 ، چاپ قدسی مصر ؛

7. حافظ ذهبی در میزان الاعتدال، جزء دوم، صفحات 267 و 297 ، چاپ قاهره ؛

8. علّامه جلال الدین عبد الرحمن سیوطی در الجامع الصغير ، جزء اوّل ، صفحه 309، چاپ مصر ؛

9. نیز در کتاب احیاء المیّت که در حاشیه کتاب الاتحاف در مصر چاپ شده صفحه 116 ؛

10. علّامه احمد بن عبد الله خزرجی در خلاصه تهذيب الكمال ، صفحه 923 چاپ قاهره ؛

11. علّامه نبهانی در الفتح الكبير ، جزء اوّل ، صفحۀ 39، چاپ مصر؛

12. علّامه شیخ محمّد صبّان در اسعاف الراغبين، اسعاف الراغبين ، صفحه 120 ، چاپ مصر ؛

13. علّامه بدخشی در مفتاح النجا، صفحه 101 ، خطّى ؛

14. علّامه شبلنجی در نور الابصار، صفحه 41 ، چاپ مصر ؛

15. علّامه الامرتسری در ارجح المطالب صفحه 445، چاپ لاهور؛

16. علّامه ابو حفص عمر بن احمد بن شاهین در فضائل سيّدة النساء ، صفحة 5 ، نسخه خطّی .

مؤلّف قاصر گوید: این حدیث چنان چه ذکر شد به طرق کثیر با اندک اختلافی

ص: 417

در کتب معتبر اهل سنّت و جماعت از صحاح ستّه و غیر آن روایت شده، علاقمندان به کتب آن ها و کتاب احقاق الحق قاضی نور الله و ملحقات و تعلیقات حضرت آية الله معاصر حاج سیّد شهاب الدین نجفی مرعشی حسینی در مجلّد دهم (1) آن کتاب ، و جلد هفتم (2) کتاب الغدير آية الله امینی و جلد نهم (3) کتاب مجمع الزوائد هیثمی و غیر آن ها از کتب عامّه و خاصّه رجوع کنند .

-33-

﴿ إنّ الله لا يُعذِّب فاطمة و لا وُلْدَها ﴾

این حدیث شریف نبوی را نیز علمای عامّه به طرق مختلف در کتب خود روایت و نقل کرده اند که به ذکر نام بعضی از ایشان با نام کتب ایشان مبادرت می شود

حافظ نور الدين على بن ابى بكر هیثمی در جزء اوّل از کتاب مجمع الزوائد، صفحه 22، چاپ مکتبه قدسی در قاهره ، به سند خود از ابن عبّاس از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است که گفت :

﴿ قال رسول الله صلی الله علیه و آله لفاطمة - رضي الله عنها - :إِنَّ اللّه َ غَیرُ مُعَذِّبِکِ وَ لاَ وُلدِکِ.﴾

رواها الطبراني و رجاله ثقات

رسول خدا صلی الله علیه و آله به فاطمه - رضی الله عنها - فرمود: خدا عذاب کننده تو و فرزندانت نیست

برخی از کسانی که این حدیث را به اسناد خود روایت کرده اند [ عبارتند از : ]

ص: 418


1- احقاق الحق : ج 10، ص 123.
2- این روایت را در جلد 7 الغدیر نیافتم بلکه درج 2، ص 61 و ج 3، ص 175، 295 آمده است.
3- مجمع الفوائد : ج 9، ص 202، چاپ القدسی در قاهره

1. حافظ سیوطی است در احیاء المیّت که در حاشیه الاتحاف چاپ شده، چاپ مصطفی حلبی در مصر ، صفحة 114 به دو طریق ؛

2. علّامه متّقی هندی در کنز العمّال ، جزء 12 ، صفحه 96 ، چاپ حیدر آباد دكن ، و منتخب كنز العمّال که در حاشیه مسند احمد بن حنبل چاپ شده ، جزء 5 ، صفحه 97، چاپ میمنیّه مصر

3. علّامه حضرمی در رشفة الصادی ، صفحه 81، چاپ مصر ؛

4. علّامه عبد العزيز بن محمّد بن صدّیق در التحذیر، چاپ دار التألیف مصر به چند طریق ؛

5. علّامه بدخشی در مفتاح النجا صفحه 101 ، نسخه خطّی ؛

6. علّامه شبلنجی در نور الابصار، صفحه 41 ، چاپ مصر ؛

7. علّامه شیخ محمّد صبّان در اسعاف الراغبين چاپ شده در حاشیه کتاب ، نور الابصار ، صفحه 12، چاپ مصر ؛

8. علّامه باکثیر حضرمی در وسیلة المآل ، صفحه 78، چاپ مکتبه ظاهریّه در دمشق.

-34 -

محبّت خدا به فاطمه

علّامه احمد بن علی عسقلانی در کتاب لسان الميزان ، جزء سوم ،صفحه 275، چاپ حیدر آباد گفته است:

قال رسول الله صلی الله علیه و آله : أتاني جبرئيل ، فقال : «يا محمّد! إنّ ربّك يحبّ فاطمة فاسجد.» فسجدت ، ثمّ قال : «إِنَّ اللَّ-هَ يُحِبُّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ». فسجدت، ثُمَّ قَال : «إِنَّ اللَّ-هَ يُحِبُّ مَنْ يُحِبُّهُمَا.»

ص: 419

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : جبرئیل به نزد من آمد و گفت: ای محمّد! به درستی که پروردگار تو فاطمه را دوست می دارد، پس خدای را سجده کن [پس سجده کردم.] بعد از آن گفت: خدا حسن و حسین را دوست می دارد. پس سجده کردم. پس از آن گفت: خدا دوست می دارد هر که آن ها را دوست بدارد .

-35 -

نزول جبرئیل برای ابلاغ سلام خدا به فاطمه

علّامه شیخ محمّد بن احمد بن عثمان بن قايماز ذهبی ، متوفّای سال 748 در کتاب میزان الاعتدال ، جزء دوم ، صفحۀ 26، چاپ قاهره به سند متّصل از ابن عبّاس روایت کرده که گفت:

لمّا ولدت فاطمة بنت النبي صلی الله علیه و آله سمّاها «المنصورة»، فنزل جبرائيل، فقال: الله يقرؤك السلام و يقرأ مولودك السلام.

چون فاطمه تولّد یافت، رسول خدا صلی الله علیه و آله او را «منصوره» نامید ، پس جبرئیل نازل شد و گفت: خدا تو را سلام می رساند و مولود تو را هم سلام می رساند.

علّامه عسقلانی هم در کتاب لسان المیزان، جزء سوم ، صفحه 267، چاپ حیدر آباد دکن این حدیث را روایت کرده.

-36 -

اشراق بهشت از نور خنده فاطمه صلی الله علیه و آله و على علیه السلام

علّامه شیخ عبدالرحمن بن عبد السلام صفوری شافعی بغدادی در کتاب نزهة المجالس ، جزء سوم ، صفحه 228، چاپ قاهره از ابن عبّاس روایت کرده که گفت:

ص: 420

بينما أَهْلُ الْجَنَّةِ فِي نَعِيمِهِمْ إِذْ سَطَعَ لَهُمْ نُورٌ فظنّوه شمساً، فقالوا : ربّنا يقول : ﴿ لا يَرَوْنَ فِيهَا شَمْسَاً﴾ (1)

فيقول رضوان : هَذِهِ فَاطِمَهً و عليّ ضَحِکَا ، فَأَشْرَقَتِ الْجِنَانُ مِنْ نُورِ ضَحِکِهِمَا .

در حالی که اهل بهشت در نعمت های خود هستند، ناگاه نوری ساطع می شود که گمان می کنند آفتاب است، پس می گویند: پروردگار ما می گوید : در بهشت آفتاب را نمی بینند. رضوان خازن بهشت می گوید: فاطمه و علی خندیدند، بهشت ها از نور خنده ایشان روشن شد.

این خبر را نیز دیگران از ایشان به طرق خود در کتاب های شان روایت کرده اند.

-37-

ورود فاطمه به بهشت پس از پیغمبر

علّامه خطیب خوارزمی در کتاب مقتل الحسين ، صفحه 76، چاپ نجف ، به سند خود از ابی هریره از پیغمبر صلی الله علیه و آله روایت کرده که فرمود:

﴿ أَوَّلُ شَخْصٍ يَدْخُلُ عَلَى اَلْجَنَّةَ فَاطِمَةُ. ...﴾

اوّلین شخصی که در بهشت بر من وارد می شود فاطمه است.

جمع کثیری این حدیث را در کتب خود روایت کرده اند، از جمله آن ها است:

1. عبدالرحمن سیوطی در الخصائص الكبرى ، جزء دوم ، صفحه 225 ، چاپ حیدر آباد دکن ؛

2. علّامه جمال الدین محمّد بن یوسف زرندی حنفی در نظم درر السمطين صفحه 180 ، مطبعة القضاء ؛

3. علّامه سیّد علی همدانی در مودّة القربى ، صفحه 103، چاپ لاهور ؛

ص: 421


1- انسان (76) : 13

4. علّامه ذهبی در میزان الاعتدال، جزء دوم، صفحه 131، چاپ السعاده مصر.

5. علّامه نبهانی در جواهر البحار، جزء دوم ، صفحه 126 ، چاپ قاهره ؛

6. حافظ شهاب الدین بن حجر عسقلانی در لسان المیزان ، چاپ حیدر آباد؛

7. علّامه شیخ نور الدین علی بن صبّاغ مالکی در الفصول المهمّة، صفحة 127 ، چاپ نجف ؛ .

8. علّامه شیخ علی بن برهان الدین حلبی شافعی، متوفّای سال 1044 ، در انسان العيون، جزء اوّل ، صفحه 232، چاپ مصر؛

9. علّامه رافعی شافعی در التدوين ، جزء دوم ، صفحه 14 ، چاپ تهران از روی نسخۀ کتاب خانه اسکندریّه در مصر؛

10. علّامه الامرتسری در ارجح المطالب ، صفحۀ 248 ، چاپ لاهور ؛

11. علّامه زرقانی در شرح مواهب اللدنيّه ، جزء پنجم ، صفحۀ 245، چاپ الازهريّه مصر ؛

12. علّامه مولى على متّقى هندی در کنز العمّال ، جزء 13 ، صفحه 95 ، چاپ حیدر آباد؛

13. علّامه قندوزی در ينابيع المودّة، صفحة 260، چاپ اسلامبول.

لمؤلّفه :

آئینه صفات خدا ذات فاطمه *** بنگر خدای را تو به مرآت فاطمه

در پیش گاه ذات خداوند بی نیاز *** نبود رهی مگر به عنایات فاطمه

ص: 422

هرگز نکرده اند مطيعان امر حق *** حق را عبادتی چون عبادات فاطمه

یکتا زنی که خیل ملایک به درگهش *** در انتظار امر و اشارات فاطمه

ارباب علم و حلم و کمالات و عزّ و جاه *** محوند در قبال کمالات فاطمه

نبود میان جمله زن های ممکنات *** هرگز زنی به شأن و مقامات فاطمه

دست نیاز خیل رسل بر درش دراز *** چشم امیدشان به شفاعات فاطمه

میزان عدل حق به قیامت چو شد به پا *** گردند خلق مات کرامات فاطمه

دست طلب چو بهر شفاعت کند بلند *** ایزد بر آورد همه حاجات فاطمه

-38 -

سودمندی محبّت فاطمه در صد موطن

جماعتی از علمای عامه این حدیث را در کتب خود روایت کرده اند ، از جمله علّامه ابو المؤیّد ، موفّق بن احمد در کتاب مقتل الحسين ، صفحه 59 ، چاپ غری ، به سند خود از سلمان روایت کرده که گفت:

﴿ قال رسول الله صلی الله علیه و آله: يَا سَلْمَانُ ،مَنْ أَحَبَّ فَاطِمَةَ ابْنَتِی فَهُوَ فِی الْجَنَّةِ مَعِی ، وَ مَنْ أَبْغَضَهَا فَهُوَ فِي النَّارِ

ص: 423

يَا سَلْمَانُ حُبُّ فَاطِمَةَ يَنْفَعُ فِي مِاۀ من مَوْطِنٍ أَيْسَرُ تِلْكَ الْمَوَاطِنِ الْمَوْتُ وَ الْقَبْرُ وَ الْمَحْشَرُ وَ الصِّرَاطُ وَ الْمُحَاسَبَةُ فَمَنْ رَضِيَتْ عَنْهُ ابْنَتِي فَاطِمَةُ رَضِيتُ عَنْهُ وَ مَنْ رَضِيتُ عَنْهُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ مَنْ غَضِبَتْ عَلَيْهِ ابنتی فَاطِمَةُ غَضِبْتُ عَلَيْهِ وَ مَنْ غَضِبْتُ عَلَيْهِ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ.يَا سَلْمَانُ وَيْلٌ لِمَنْ يَظْلِمُهَا وَ يَظْلِمُ بَعلِها عَليّاً، وَ وَيلٌ لِمَن يَظلم ذُرِّيَّتَهَا وَ شِيعَتَهَا.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای سلمان، کسی که فاطمه دختر مرا دوست بدارد، جای او در بهشت است با من ، و کسی که او را به خشم آورد، جای او در آتش است.

ای سلمان ، دوستی فاطمه درصد موطن نفع می رساند که آسان ترین آن ها : حال مردن و در قبر و محشر و صراط و حساب است، پس کسی که دختر من فاطمه از او خشنود باشد ، من از او خشنودم و کسی که من از او خشنودم خدا از او خشنود است ، و کسی که دختر من فاطمه بر او خشمناک باشد، من بر او خشمناکم و کسی که من بر او خشمناک باشم خدا بر او خشمناک است.

ای سلمان ، وای بر کسی که به فاطمه ستم کند و به علی شوهر او ستم کند ، و وای بر کسی که به ذریّه او و شیعیان او ستم کند.

و علّامه قندوزی در ینابیع المودّة ، صفحۀ 263، چاپ اسلامبول این حدیث را نقل کرده، با این تفاوت که دو کلمۀ «القبر» و «المحشر» را انداخته.

و علّامه سیّد علی همدانی در مودّة القربى ، صفحه 16 ، چاپ لاهور آن را مطابق روایت مقتل الحسین تا کلمه «رضيتُ عنه» نقل کرده .

-39-

نثار درخت طوبی امان نامه های آزادی از آتش

علّامه سیّد ابو بكر بن شهاب الدین علوی حضرمی شافعی در کتاب رشفة

ص: 424

الصادی صفحۀ 43 ، چاپ قاهره، به سند خود روایت کرده از بلال بن حمامه که گفته است:

طَلَعَ عَلَیْنَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ذَاتَ یَوْمٍ مُتَبَسِّماً ضَاحِکاً، و وجهه مسرور كدائرة القمر ، فَقَامَ إِلَیْهِ عَبْدُ اَلرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اَللَّهِ ! ما هذا النور ؟

فقَالَ: بِشَارَۀٌ أَتَتْنِی مِنْ رَبِّی فِی أَخِی وَ اِبْنِ عَمِّی بِأَنَّ اَللَّهَ زَوَّجَ عَلِیّاً من فَاطِمَۀ وَ أَمَرَ رِضْوَانَ خَازِنَ اَلْجَنَّان فَهَزَّ شَجَرَهَ طُوبَی فَحَمَلَتْ رِقَاعاً یعنی صحاکا بِعَدَدِ مُحِبِّی أَهْلِ البَیْتِ وَ أَنْشَأَ تَحْتِهَا مَلاَئِکَهً مِنْ نُورٍ، وَ دَفَعَ إِلَی کُلِّ مَلَکٍ صکّاً فَإِذَا اِسْتَقَرَّتِ اَلْقِیَامَۀ بِأَهْلِهَا نادت اَلْمَلاَئِکَۀ فِی اَلْخَلاَئِقِ فَلاَ یُبْقِی مُحِبّ لأَهْل بَیْتِی إِلاَّ دَفَعَ له الملائكة صَکّاً فِیهِ فَکَاکُهُ مِنَ اَلنَّارِ؛ فصار أخی وَابنِ عَمّی وَ زَوج ابنَتی فِکّاکُ رِقابِ رِجالٍ اُمَّتی مِنَ النّارِ. (1)

روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله بر ما وارد شد در حالی که تبسّم کننده و خندان بود، و روی او شادان مانند ماه بود، پس عبد الرحمن عوف به سوی او برخاست و گفت: ای رسول خدا! این نور چیست؟

فرمود: از جانب پروردگارم در حق برادرم و پسر عمّم به من بشارت رسیده که خدا، علی را با فاطمه تزویج کرده و به رضوان خازن بهشت امر فرموده که درخت طوبی را بجنباند ، پس درخت رقعه ها یعنی امان نامه هایی را به تعداد دوستان اهل بیت برداشت ، و در زیر آن درخت فرشتگانی از نور را ایجاد کرد و به هر فرشته ای ، امان نامه ای داد تا چون روز قیامت بر اهلش برپا شود، فرشتگان در میان خلایق ندا کنند پس باقی نمی ماند احدی از دوستان اهل بیت من، مگر این که فرشتگان امان نامه ای به او می دهند که آزادی او از آتش در آن است ، پس برادرم و پسر عمّم و شوهر دخترم، آزادکننده گردن های ایشان از آتش است.

ص: 425


1- هم چنین آمده است در کشف الغطاء : ج 1، ص 8؛ محتضر : ص 138 ؛ كشف الغمّة : ج 1، ص 91 ؛ ينابيع المودّة : ج 2، ص 66؛ الغدیر : ج 2، ص 316.

این حدیث را نیز جمعی از علمای عامّه در کتب خود روایت کرده اند که از جمله ایشان است:

1. علّامه شیخ عبید الله حنفى الامرتسرى در ارجح المطالب ، صفحة 254 ، چاپ لاهور ، و او از طریق خوارزمی از بلال بن حمامه روایت کرده ؛

2. علّامه باکثیر حضرمی در وسيلة المال، صفحه 85 ، چاپ مکتبه ظاهریّه دمشق؛

3. حافظ احمد بن حجر عسقلانی، متوفّای سال 852 در لسان الميزان ، جزء ششم ، صفحه 125، چاپ حیدر آباد دکن .

-40-

بخشش لباس نو توسط فاطمه در شب عروسی

علّامه صفوری در کتاب نزهة المجالس ، جزء دوم ، صفحه 226 ، چاپ قاهره گفته است: ابن جوزی ذکر کرده :

إن النبي صلی الله علیه و آله صنع لها قميصاً جديداً ليلة عرسها و زفافها، و كان لها قميص مرقوع ، و إذا بسائل على الباب يقول : أطلب من بيت النبوّة قميصاً خلقاً.

فأرادت أن تدفع إليه القميص المرقوع ، فتذكّرت قوله تعالى: ﴿ لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ ﴾ (1) فدفعت له الجديد.

فلمّا قرب الزفاف ، نزل جبرئيل و قال : يا محمّد إنّ الله يقرؤك السلام و أمرني أن أُسلّم على فاطمة، و قد أرسل لها معي هديّة من ثياب الجنّة من السندس الأخضر

ص: 426


1- آل عمران (3) : 92 .

فلمّا بلّغها السلام و ألبسها القميص الذي جاء به، لفّها رسول الله صلی الله علیه و آله بالعباءة، و لفّها جبرئيل بأجنحته، حتّى لا يأخذ نور القميص بالأبصار . فلمّا جلست بين النساء الكافرات و مع كلّ واحدة شمعة و مع فاطمة - رضي الله عنها - سراج ، رفع جبرئيل جناحه، و رفع العباءة، و إذا بالأنوار قد طبقت المشرق و المغرب، فلمّا وقع النور على أبصار الكافرات خرج الكفر من قلوبهنّ و أظهرن الشهادتين (1) .

پیغمبر صلی الله علیه و آله پیراهن تازه ای برای شب عروسی و زفاف فاطمه مهیّا ساخت ، و آن حضرت پیراهن کهنه وصله داری داشت، ناگاه سائلی بر درب خانه آمد و گفت: از خانه نبوّت پیراهن کهنه ای می خواهم.

فاطمه خواست پیراهن کهنه را به او بدهد متذکّر فرموده خدای تعالی شد : ﴿ لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ ﴾ (2) یعنی «هرگز به نیکی نمی رسید تا این که انفاق کنید از آن چه دوست می دارید» پس پیراهن تازه را به سائل داد .

چون نزدیک زفاف شد ، جبرئیل نازل شد و گفت : ای محمّد ، خدا تو را سلام می رساند و مرا امر فرموده که بر فاطمه سلام کنم و خدا از برای او هدیه ای با من فرستاده ؛ از جامه های بهشت ، از سندس سبز .

چون جبرئیل سلام خدا را به فاطمه رسانید و آن پیراهنی را که از بهشت آورده بود به او پوشانید ، رسول خدا صلی الله علیه و آله او را به عبا پیچید و جبرئیل هم بال های خود را روی عبا پیچید تا نور پیراهن چشم ها را نگیرد چون فاطمه در میان زن های کافر نشست ، هر یک از آن زن ها شمعی در دست داشتند و فاطمه چراغی داشت ، آن گاه جبرئیل بال خود را برداشت و عبا را به عقب کرد ، طبق های نور مشرق و مغرب را فرو گرفت . چون آن نور به چشم های زنان کافر خورد ، کفر از دل های آن ها بیرون رفت و اظهار شهادتین کردند ، یعنی

ص: 427


1- هم چنین آمده است در: احقاق الحق : ج 10، ص 401
2- آل عمران (3) : 92

مسلمان شدند.

شفاعت قیامت،صداق فاطمه است

علّامه احمد بن یوسف دمشقی در کتاب اخبار الدول و آثار الاول ، صفحه 88 ، چاپ بغداد گفته است: در خبر رسیده:

إنَّهَا لَمَّا سَمِعَت بِأَنَّ أَبَاهَا زَوَّجَهَا وَ جَعَلَ الدَّرَاهِمَ مَهْرًا لَهَا فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ بَنَاتِ النَّاسِ یَتَزَوَّجْنَ بِالدَّرَاهِم فَمَا الْفَرْقُ بَیْنِی وَ بَیْنَهُنَّ؟ أَسْأَلُکَ تَرِدَهَا وَ تَدْعُوَ اللَّهَ تَعَالَی أَنْ یَجْعَلَ مَهْرِی الشَّفَاعَةَ فِی عُصَاةِ أُمَّتِکَ.

فَنَزَلَ جَبْرَائِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ مَعَهُ بِطَاقَةٌ مِنْ حَرِیرٍ مَکْتُوبٌ فِیهَا جَعْلَ اللَّهُ مَهْرَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ شَفَاعَةَ الْمُذْنِبِینَ مِنْ أُمَّةِ محمّد صلی الله علیه و آله (1) فَلَمَّا احْتُضِرَتْ أَوْصَتْ بِأَنْ تُوضَعَ تِلْکَ الْبِطَاقَةُ عَلَی صَدْرِهَا تَحْتَ الْکَفَنِ فَوَضَعَتْ

وَ قَالَتْ: إِذَا حُشِرتُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ رَفَعتُ تِلْکَ الْبِطَاقَةَ بِیَدِی وَ شَفِّعْتُ فِی عُصَاةِ أَمَةِ أَبِی (2)

چون فاطمه شنید که پدرش او را تزویج کرده و درهم هایی مهر او قرار داده، گفت : ای رسول خدا، دختر های مردمان ازدواج می کنند به درهم ها پس چه فرقی است میان من و آن ها ؟ خواهش می کنم از شما که درهم ها را برگردانید و از خدا بخواهید که شفاعت گناه کاران امّت تو را مهر من قرار دهد.

پس جبرئیل نازل شد و با او رقعه ای بود از حریر که در آن نوشته شده بود: خدا مهر فاطمه

ص: 428


1- «أبيها» - خ ل. (مؤلف)
2- هم چنین آمده است در: احقاق الحق : ج 10، ص 367

زهرا را شفاعت گناه کاران امّت محمّد صلی الله علیه و آله علي قرار داده، پس چون فاطمه محتضر شد وصیّت کرد که آن رقعه را در زیر کفن روی سینه او قرار دهند پس روی سینه او گذارده شد.

و فاطمه گفت: چون روز قیامت محشور شوم، آن رقعه را به دست خود بر می دارم و در حقّ گناه کاران امّت پدرم شفاعت می کنم.

علّامه امان الله دهلوی در کتاب تجهيز الجيش ، صفحه 102 ، نسخه خطّی ، نیز تمام این خبر را روایت کرده است.

-42 -

ربع یا خمس دنیا صداق فاطمه است

علّامه سیّد علی همدانی در کتاب مودّة القربى ، صفحه 92 چاپ لاهور از عتبة بن الازهری از یحیی بن عقیل روایت کرده است که گفت:

سَمِعتُ عَليّاً يَقولُ : قَالَ رَسوُلُ الله صلى الله عليه و آله و سلم : إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أُزَوِّجَكَ فَاطِمَةَ - رضی الله عنها- عَلی خُمْسِ الدُّنْیا - اَوْ عَلی رُبْعِها (شكّ فيه عتبة) فَمَنْ یمشی عَلَی الأرْضِ وَ هُوَ یُبْغِضُکَ في الدنيا ، فَالدُّنْیا عَلَیْهِ حَرامٌ ، وَ مَشیه فیها حَرام. (1)

شنیدم علی می گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدا مرا امر فرمود که تزویج کنم تو را با فاطمه - که خدا از او خشنود باد - به صداق یک پنجم دنیا، یا یک چهارم آن، (شک در آن از عتبه است.) پس کسی که بر روی زمین راه می رود در حالی که در دنیا کینه تو را دارد، دنیا بر او حرام است و راه رفتن او در دنیا حرام است.

للمؤلّف القاصر :

ص: 429


1- هم چنین آمده است در: ینابیع المودّة : ج 2، ص 314؛ احقاق الحق : ج 10، ص 368.

صنع نخستین که خدا آفرید *** در صدف صنع دُری پرورید

وه چه دُری درّه بحر وجود *** فيض ده عالم غیب و شهود

جوهره عزّت و جاه و جلال *** نادرة الكون عديم المثال

ذات خداوندِ جلال و جمال *** کرده در او جمع صفات کمال

آینه جمله صفات خدا *** علّت ایجاد همه ماسوا

کرده عطا نام وی از نام خود *** داده بزرگیش به اعظام خود

فاطمه خوانده است مر او را به نام *** کرده بر او نعمت خود را تمام

حجّت کبرای الهی است او *** آینه طلعت شاهی است او

عالم امکان همه در سایه اش *** کس نتوان درک کند پایه اش

کرد خداوند ولیّ حمید *** ارض و سماوات ز نورش پدید

خلقت آن ها همه از نور او *** کون و مکان یک سره منشور او

ص: 430

خیل ملک بنده فرمان او *** جنّ و بشر ریزه خور خوان او

نیست زنی در همه ممکنات *** هم چو وی از رفعت ذات و صفات

هستی حق هستی او آفرید *** هستی هر هست به او شد پدید

فخر رسل مفتخر از هست او *** بوسه گهش بود همی دست او

در دو جهان واسطه فیض اوست *** لیک خود از فیض خدا فیض جو است

بر در او دست نیازش دراز *** نیست ز فیاضی حق بی نیاز

در اثر بندگی کردگار *** حق به بزرگیش کند افتخار

ضعه احمد بود و جان او *** باطن قرآن همه در شأن او

هم شب قدر است و هم احدى الكبر *** خوانده و را شمس گهی گه قمر

آیه تطهیر نشانی زاوست *** سورة كوثر لمعانی از اوست

صفوت حق حبّه و بحر است او *** نور و ضیا جنّت و نهر است او

ص: 431

خیر کثیر است و سراج منیر *** نعمت حق رحمت و فضل کبیر

کنيت او امّ ابیها بود *** از دم او زنده مسیحا بود

هم چو زنی در همه ماسوی *** خلق نفرموده به جز او خدا

کون و مکان زنده ز احسان اوست *** ذات خداوند ثنا خوان اوست

معرفت ذات وی آمد محال *** عقل از آن عاجز على كلّ حال

غیر خدا و پدر و شوهرش *** می نتوان پی ببرد دیگرش

سرّ خدا زهرۀ زهراست او *** در صفت انسیّه حوراست او

-43 -

حجاب فاطمه علیها السلام

حافظ ابونعیم اصفهانی در کتاب حلية الأولياء ، جزء دوم ، صفحۀ 40 ، چاپ السعاده در مصر به سند خود از انس از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده و گفته است:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَا خَیْرٌ لِلنِّسَاءِ؟ فَلَمْ نَدْرِ مَا نَقُولُ، فَسَارَّ عَلِیٌّ إِلَى فَاطِمَۀَ فَأَخْبَرَهَا فَقَالَتْ: فَهَلّا قُلْتَ لَهُ: خَیْرٌ لَهُنَّ أَنْ لا یَرَیْنَ الرِّجَالَ وَ لا یَرَوْنَهُنَّ؟ فَرَجَعَ فَأَخْبَرَهُ بِذَلِکَ، فَقَالَ لَهُ: مَنْ عَلَّمَکَ هَذَا؟

ص: 432

قَالَ: فَاطِمَۀُ،

قَالَ: إِنَّهَا بَضْعَۀٌ مِنِّی. (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت : خوب ترین چیز برای زن ها چیست؟ ما ندانستیم چه بگوییم، پس علی رفت به نزد فاطمه و او را خبر داد ، فاطمه گفت چرا به او نگفتید: خوب ترین چیز برای زنان آن است که مرد ها را نبینند و مرد ها هم آن ها را نبینند؟

پس علی برگشت و به رسول خدا از آن خبر داد آن حضرت فرمود : کی آن را به تو تعلیم داد؟

گفت: فاطمه .

فرمود: او جزئی از من است.

سعید بن مسیّب نیز این حدیث را از علی به همین نحو روایت کرده است.

-44 -

علّامه ذهبی در کتاب الكبائر ، صفحه 171، چاپ مصطفی محمّد در مصر ، از على علیه السلام روایت کرده و گفته :

قال عليّ رضی الله عنه لزوجته فاطمة - رضي الله عنها - : يا فاطمة ، ما خير ما للمرأة ؟

قالت : أن لاترى الرجال و لا يروها .

﴿ و كان علي رضی الله عنه يقول : أَلا تَسْتَحْیُونَ! أَلا تُغارُونَ! یَتْرُکُ أَحَدُکُمْ امْرأتَهُ تَخْرُجُ بِیْنَ الرِّجالِ تَنْظُرُ إِلَیْهِمْ وَ یَنْظُرُونَ إِلَیْها؟؟﴾ (2)

على- که خدا از او خشنود باد- به زن خود فاطمه - که خدا از او خشنود باد گفت : ای فاطمه، بهترین چیز برای زن چیست؟

ص: 433


1- هم چنین آمده است در: کشف الغمّة : ج 2، ص 94 ؛ بحار الانوار: ج 43، ص 54 ح 48؛ مناقب ابن مغازلی : ص 381 ح 429؛ احقاق الحق : ج 10، ص 257
2- هم چنین آمده است در: احقاق الحق : ج 10، ص 258

گفت: این که مرد ها او را نبینند و او مرد ها را نبیند.

و علی رضی الله عنه می فرمود: آیا حیا ندارید؟ آیا غیرت ندارید؟ فردی از شما زن خود را [رها می کند ] تا بیرون رود در میان مرد ها که به او نگاه کنند و او به آن ها نگاه کند؟

- 45 -

ابن مغازلی در کتاب مناقب خود ، بنا بر آن چه در کتاب مناقب خطى عبد الله شافعی ، در صفحه 210 گفته و سند را به طور مرفوع به علی بن الحسین بن علی رسانیده ، از علی علیه السلام روایت کرده که فرمود:

أَنَّ فَاطِمَۀَ بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اِسْتَأْذَنَ عَلَیْهَا أَعْمَی فَحَجَبَتْهُ فَقَالَ لها اَلنَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : لم حَجَبْتِیهِ وَ هُوَ لاَ یَرَاکِ؟

فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اَللَّهِ إِنْ لَمْ یَکُنْ یَرَانِی فَأَنَا أَرَاهُ وَ هُوَ یَشَمُّ اَلرِّیحَ

فَقَالَ: اَلنَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَشْهَدُ أَنَّکِ بَضْعَۀٌ مِنِّی. (1)

شخص نابینایی از فاطمه اذن دخول خواست فاطمه خود را از او پوشانید رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: چرا خود را پوشانیدی و حال آن که او تو را نمی بیند؟

گفت: ای رسول خدا، اگر او مرا نمی بیند من او را می بینم و بوی مرا استشمام می کند.

پس رسول خدا فرمود: گواهی می دهم که تو جزء و پاره تن منی.

-46 -

صدق كلام فاطمه علیها السلام

علّامه ابن عبدالبرّ در کتاب استيعاب ، جزء دوم، صفحه 751، چاپ حیدر آباد

ص: 434


1- هم چنین آمده است در نوادر راوندی : ص 13؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 91؛ عُدد القويّة : ص 224؛ احقاق الحق : ج 10، ص 258

دکن ، به طور مسند از عایشه روایت کرده که گفت :

مَا رَأَیْتُ أَحَداً کَانَ أَصْدَقَ لَهْجَهً مِنْ فَاطِمَۀ إِلَّا أَنْ یَکُونَ الَّذِی وَلَدَهَا صلی الله علیه و آله . (1)

احدی را ندیدم که راست گو تر از فاطمه باشد مگر آن کسی که او را پدر است صلی الله علیه و آله.

این حدیث را جمع کثیری از علمای عامّه با اندک اختلافی روایت کرده اند ، در لفظ بعضی از آن ها است: ﴿مَا رَأَیْتُ أَحَداً قَطُّ أَصْدَقَ مِنْ فَاطِمَۀَ غَیْرَ أَبِیهَا ﴾ .(2)

1. حاکم نیشابوری در مستدرک، جزء سوم ، صفحه 160 ، چاپ حیدرآباد دکن ؛

2. حافظ ابو نعیم در حلية الأولياء، چاپ السعاده مصر ، جزء دوم، صفحه 41 ؛

3. علّامه خوارزمی در مقتل الحسین، صفحه 56 ، چاپ نجف ؛

4. علّامه محبّ الدین طبری در ذخائر العقبی صفحه 44 ، چاپ مكتبة القدسی در مصر ؛

5. علّامه شیخ شمس الدين محمّد بن احمد بن عثمان ذهبی در تاریخ الاسلام، جزء سوم ، صفحه 95 ، چاپ مصر

6. در اسماء الرجال ؛

7. در تلخیص المستدرک، جزء دوم، صفحه 160 ، چاپ مذکور ؛

8. علّامه جمال الدین محمّد بن یوسف زرندی حنفی در نظم درر السمطين، صفحه 182 چاپ مطبعة القضاء ؛

9. علّامه هیثمی در مجمع الزوائد ، جزء نهم ، صفحه 201، چاپ قاهره ؛

10. علّامه خطیب تبریزی در اکمال الرجال، صفحه 735، چاپ دمشق؛

11. علّامه مجد الدین بن اثیر جزری در المختار في مناقب الاخيار ، صفحه 56 ،

ص: 435


1- هم چنین آمده است در: احقاق الحق : ج 10، ص 259 .
2- حلية الأولياء : ج 2، ص 41، چاپ السعاده ، مصر.

چاپ دمشق ؛

12. علّامه باكثير الحضرمی در وسیلة المال، صفحه 80 نسخه چاپی کتاب خانه ظاهریّه دمشق .

-47 -

عبادت فاطمه علیها السلام

علّامه جار الله محمود بن عمر زمخشری حنفی، متوفّای سال 538 در ربيع الأبرار ، صفحه 195 ، خطّی ، از حسن روایت کرده که گفت :

ما كان في هذه الأُمّة أعبد من فاطمة ، كانت تقوم حتّى تورّم قدماها. (1)

در این امت عابد تری از فاطمه نبوده ، روی پا می ایستاد تا قدم های او ورم می کرد

-48-

صبر فاطمه علیهاالسلام بر فقر

علّامه ابوالمؤيّد موفّق بن احمد در مقتل الحسین ، صفحۀ 64 ، چاپ غری ، به سند متّصل از جابر بن عبد الله روایت کرده که گفت:

رأى رسول الله صلی الله علیه و آله عَلَی فَاطِمَةَ کِسَاءً مِنْ أَوْبَارِ الْإِبِلِ وَ هِیَ تَطْحَنُ فَبَکَی وَ قَالَ : یا فاطِمَةُ! اِصْبِرِی عَلی مَرارَةِ الدُّنْیا لِنِعَمِ الْآخِرَةِ غَداً .

قال : فنزلت عند ذلك الآية : ﴿ وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى﴾ (2). (3)

ص: 436


1- هم چنین آمده است در مناقب ج 3، ص 119؛ بیت الاحزان ص 38؛ بحارالانوار: ج 43، ص 84؛ احقاق الحق : ج 10، ص 261
2- ضحی (93) : 5.
3- هم چنین آمده است در: احقاق الحق : ج 10، ص 262

رسول خدا صلی الله علیه و آله دید که بر فاطمه تن پوشی از کرک های شتر بود ، و او آسیا می کرد ، پس پیغمبر گریه کرد و گفت : ای فاطمه! بر تلخی دنیا صبر کن برای نعمت های فردای آخرت . جابر گفت : در آن وقت آیه نازل شد: ﴿ وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى﴾ يعني :

«هرآینه بسیار زود باشد که پروردگار تو به تو عطا کند تا خشنود شوی».

[کسانی که این روایت را ذکر کرده اند عبارتند از : ]

1. علّامه شیخ شهاب الدین احمد آبشهی در مستطرف ، جزء دوم ، صفحه 45 ، چاپ قاهره این حدیث را روایت کرده و به جای «رأی على فاطمة كساء» ، دخل عليها و علیها کساء» گفته و هم چنین به جای کلمه «اصبری» ، «تجرّعی» ؛

2. علّامه شیخ شهاب الدین احمد نویری مصری در نهاية الارب ، جزء پنجم ، صفحۀ 260 ، چاپ قاهره حدیث را به نحوی که ذکر شد از جابر روایت کرده - مانند صاحب مستطرف - ولی به جای کلمه «لنعيم الآخرة» ، «لنعيم الأبد» آورده ؛

3. علّامه زبیدی حنفی در اتحاف السادة المتّقين (1)، مانند منقول از مقتل الحسین نقل کرده و به جای کلمۀ «لنعيم الآخرة» ، «لنعيم الأبد» آورده ؛

4. علّامه سیّد ابراهیم بن محمّد شهیر به ابن حمزه حسینی در البیان و التعريف ، صفحه 101 چاپ حلب ، مطابق منقول از مقتل الحسين نقل کرده.

-49-

علّامه شعرانی در کتاب لوائح الانوار القدسيّة ، جزء اوّل ، صفحه 163 گفته است که طبرانی و ابن حیّان در صحیح خود روایت کرده اند:

إنّ النبيّ صلی الله علیه و آله خرج و ابوبکر و عمر - رضي الله عنهما - إلى دار أبي أيوب

ص: 437


1- اتحاف السادة المتقين : ج 9، ص 355، چاپ الميمنة مصر.

الأنصاري ... فأخذ رسول الله صلی الله علیه و آله شيئاً من لحم الجدي، فوضعه في رغيف و قال : يا أبا أيّوب، أبلغ هذه (1) فاطمة ، فإنّها لم تصب مثل هذا منذ أيّام. فذهب به أبو أيّوب إلى فاطمة .

فلمّا أكلوا و شبعوا قال النبيّ صلی الله علیه و آله : «خبز و لحم و بسرٌ و رطبٌ» و دمعت عيناه و قال : والذي نفسي بيده إنّ هذا هو النعيم الذي تُسألون عنه يوم القيامة. فكبر ذلك على أصحابه .

فقال : بل إذا أصبتم مثل هذا فضربتم بأيديكم، فقولوا : بسم الله ، و إذا شبعتم فقولوا : الحمد لله الذي هو أشبعنا و أنعم علينا و أفضل ، فإنّ هذا كفاف بهذا.(2)

پیغمبر صلی الله علیه و آله با ابوبکر و عمر به سوی خانه ابی ایّوب انصاری بیرون رفت....

رسول خدا صلی الله علیه و آله قدری از گوشت بزغاله را گرفت و آن را بر روی گرده نانی گذارد و گفت : ای ابا ایّوب این را به فاطمه برسان که چند روز است مانند این را نخورده. ابو ایّوب آن را به سوی فاطمه برد.

چون خوردند و سیر شدند، پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: «نان و گوشت و خرما و رطب» و چشم های او پر از اشک شد و فرمود: سوگند به آن کسی که جان من در دست او است ، این است آن نعیمی که در مورد آن در روز قیامت سؤال می شود. پس این کلام بر یاران آن حضرت بزرگ آمد .

آن گاه حضرت فرمود: بلی هر وقت به مثل چنین غذایی رسیدید و به آن دست زدید ، بسم الله بگویید و چون سیر شدید بگویید: حمد خدای را که ما را سیر کرد و بر ما نعمت داد و آن را زیاد کرد، که این در برابر این نعمت ها کفایت می کند.

ص: 438


1- در مصدر «هذا» آمده است.
2- هم چنین آمده است در: صحیح ابن حبّان : ج 12، ص 17؛ موارد الظمآن : ص 628؛ عهود المحمّدیة: ص 377؛ الدرّ المنثور : ج 6، ص 389؛ احقاق الحق: ج 10، ص 263

-50-

علّامه ابو عبدالله شیخ محمّد بن عبدالرحمن بن عمر وصّابی حبشی ، متوفّای سال 782 در کتاب خود البركة في فضل السعى و الحركة ، صفحۀ 55 ، چاپ مطبعة 55، التجاريّة الكبری در مصر از تفسیر ثعلبی روایت کرده:

إنّ عليّا الله انطلق إلى يهودي يعالج الصوف، فقال له : هل لك أن تعطيني جزّة من صوف تغزلها لك بنت محمّد صلی الله علیه و آله بثلاثة أصوع (1) من شعير؟

قال : نعم . فأعطاه الصوف و الشعير، فقبلت فاطمة و أطاعت و قامت إلى صاع ، فطحنته و خبزت منه خمسة أقراص ... (2)

علی رضی الله عنه به نزد شخصی یهودی رفت که در کار پشم بود و گفت : آیا قطعه ای از پشم می دهی که دختر محمّد صلی الله علیه و آله در مقابل سه صاع (3) جو برای تو بریسد؟

گفت : آری پس پشم و جو را به او داد و فاطمه هم قبول کرد و اطاعت کرد و برخاست یک صاع از جو را آرد کرد و از آن پنج گرده نان ترتیب داد...

در پاورقی جلد دهم کتاب احقاق الحق قاضی نور الله شوشتری - اعلى الله مقامه- صفحه 264 پس از نقل این حدیث از کتاب نام برده از تفسیر ثعالبی گفته است: مصحّح کتاب، بقیّه این حدیث را کامل نموده:

إنها كانت هي و عليّ - رضي الله عنهما - صائمين ، فأعطت لكلّ من ولديها قرصاً من الخبز و أبقت الباقي لوقت الإفطار، فجاءها سائل و قال : «مسكين.»

ص: 439


1- در مصدر «أصع» آمده است.
2- هم چنین آمده است در: امالی صدوق : ص 330 ، عمدة : ص 347؛ اقبال الاعمال : ج 2 ص 375 ؛ طرائف : ص 107 ؛ بحار الانوار: ج 35، ص 237 ؛ تفسیر نور الثقلين : ج 5، ص 474؛ مناقب خوارزمی : ص 268 ؛ کشف الغمّة : ج 1، ص 308؛ احقاق الحق : ج 10، ص 264؛ ن ک: الكشف و البيان : ج 10، ص 98
3- صاع : پیمانه ای برابر چهار من

فأعطته قرصاً، ثمّ جاء آخر و قال : «يتيم.» فأعطته قرصاً، ثمّ جاء آخر ، و قال : «أسير.» فأعطته قرصاً و باتا على الطوى، فأنزل الله تعالى: ﴿ وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً ﴾ (1) - الآية .

علی و فاطمه - رضی الله عنهما - روزه بودند پس فاطمه به هر یک از دو فرزندش یک گرده نان داد و باقی را برای وقت افطار باقی گذارد، پس سائلی به نزد او آمد و گفت: «من گدایم» یک گرده از نان ها را به او عطا کرد ، پس از آن دیگری آمد و گفت: «من یتیمم.» قرص دیگری را به او داد ، پس از آن دیگری آمد و گفت: «من اسیرم». قرص باقی مانده را به او داد، و هر دو یعنی علی و فاطمه شکم خالی ماندند، پس خدای تعالی این آیه را فرستاد : ﴿ وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً ﴾ - تا آخر آيه .

-51-

حافظ ابو داود سجستانی در کتاب سنن خود، جزء سوم ، صفحۀ 206، چاپ السعاده مصر به سند متّصل از اعبد روایت کرده که گفت:

قال لي علي رضی الله عنه : أَلا أُحَدِّثُکَ عَنِّی وَ عَنْ فَاطِمَهَ بنت رسول الله صلی الله علیه و آله و كانت من أحبّ أهله إليه ؟

قلت : بلی.

قال : إنّها جرّت بالرحى حتّى أثّر في يدها و استقت بالقربة حتّى أثّر في نحرها، و كنست البيت حتّى اغبرّت ثيابها ...(2)

علی رضی الله عنه به من گفت: آیا حدیث نکنم برای تو از خودم و فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله که در نزد او محبوب ترین از میان خانواده اش بود؟

ص: 440


1- انسان (76) : 8
2- هم چنین آمده است در: احقاق الحق : ج 10، ص 267

گفتم: بلی.

گفت: او آسیا می کشید تا در دست او اثر می گذاشت ، یعنی آبله می زد ، و مشک آب به دوش می کشید تا در گردن و گلوی او اثر می گذاشت و خانه جاروب می کرد تا جامه هایش غبار آلود می شد.

و نیز ابو داود در جزء چهارم کتاب سنن ، همان چاپ مبسوط تر نقل کرده ، به جای لفظ «کنست» ، «قمّت» آورده و پس از آن گفته :

و أوقدت القدر حتّى دكنت ثيابها و أصابها من ذلك ضرّ .

[یعنی: آن قدر آتش دیگ بر افروخت که لباسش سیاه شد و از این کار آسیب دید. ]

این حدیث را جمع کثیری از علمای عامّه در کتب خود به طور تفصیل و تلخيص نقل کرده اند، از جمله ایشان است:

1. ابو نعیم احمد بن عبد الله اصفهانی در حلیة الاولیاء، جزء اوّل ، صفحه 70 ، چاپ مطبعه سعادت مصر ؛

2. علّامه شیخ ابوالفرج بن جوزی در صفة الصفوة، جزء دوم، صفحة 5 ، چاپ حیدر آباد ؛

3. علّامه محبّ الدین طبری در ذخائر العقبی ، صفحات 49 و 50 ، چاپ قدسی در قاهره؛

4. علّامه شیخ محمّد بن عمر وصّابي حبشی در البركة في فضل السعى و الحركة ، صفحه 15، چاپ قاهره ؛

5. علّامه شیخ محمّد بن منظور مصری در لسان العرب، جزء اوّل ، صفحة 682 ، چاپ بیروت ؛

6. علّامه شيخ محمّد طاهر صدّیقی هندی در مجمع بحار الانوار ، جزء سوم ، صفحه 156 ، و جزء اوّل ، صفحۀ 417 ، چاپ نول کشور ؛

ص: 441

7. علّامه شیخ عبدالله شافعی در مناقب ، صفحه 207، خطّی ؛

8. حافظ شیخ عبدالعظیم بن عبدالقوی شافعی منذری شامی در الترغیب و الترهيب، جزء اوّل ، صفحة 41 .

-52-

شدّت گرسنگی فاطمه علیها السلام

علّامه دولابی در کتاب الکنی و الاسماء، جزء دوم، صفحه 122، چاپ حیدر آباد دکن ، به سند متّصل از عمران بن حصین خزاعی، حدیثی روایت کرده که گفت : نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بودم که شدّت گرسنگی فاطمه را به حدّی نقل فرمود که رنگ روی او زرد شده بود و حدیث را به این جا رسانید که گفت :

فَنَظَرَ إِلَیْهَا رَسُولُ اللَّهِ، فَقَالَ: ادْنِی یَا فَاطِمَةُ فَدَنَتْ حَتَّی قَامَتْ بَیْنَ یَدَیْهِ فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَی صَدْرِهَا فِی مَوْضِعِ الْقِلَادَةِ وَ خَرَّجَ بَیْنَ أَصَابِعِهِ ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ مُشْبِعَ الْجَاعَةِ رَافِعَ الْوَضَعَةِ لَا تُجِعْ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ. فَاسْتُجِيبَ دُعَاؤُهُ وَ ارْتَفَعَتْ صُفْرَةً الْجُوعِ عَنْ وَجْهِهَا حَتَّى قَالَتْ: مَا جُعْتُ بَعْدَهَا یَا عِمْرَانُ (1)

پس رسول خدا به او نگریست و گفت: نزدیک بیا ای فاطمه، او نزدیک آمد و در پیش روی او ایستاد و پیغمبر دست خود را بر سینه او نهاد (در جای گردن بند او) و میان انگشتانش را باز کرد و گفت: ای خدای سیر کننده گرسنگان و بلند کننده اشخاص پست ! فاطمه دختر محمّد را گرسنگی نده پس دعای او مستجاب شد و زردی گرسنگی از او برداشته شد تا این که گفت : ای عمران ، بعد از آن دیگر گرسنه نشدم.

این خبر را جمعی از علمای عامّه با اندک اختلافی در بعض کلمات آن ، در کتب خود نقل کرده اند از جمله ایشان است:

ص: 442


1- هم چنین آمده است در احقاق الحق : ج 10، ص 272

1. حافظ ابونعیم اصفهانی در حلية الأولياء ، صفحه 396، چاپ حیدر آباد دکن؛

2. علّامه موفّق بن احمد خطیب خوارزمی در مقتل الحسين، صفحة 62 ، چاپ غری؛

3. علّامة اللغة ابن منظور مصری در لسان العرب، جزء چهار دهم ، صفحه 308، چاپ الصادر در بیروت ؛

4. جمال الدين محمّد بن يوسف زرندی حنفی در نظم درر السمطين ، صفحة 191 ، چاپ مطبعة القضاء ؛

5. حافظ نورالدین علی بن ابی بکر هیثمی در مجمع الزوائد ، جزء نهم ، صفحه 203، چاپ مکتبه قدسی در قاهره ؛

6 . علّامه شيخ جلال الدين عبد الرحمن سیوطی در الثغور الباسمة، صفحة 11 ، چاپ غلام رسول در بمبئی ؛

7. علّامه مناوی در شرح جامع صغیر ، صفحۀ 328، چاپ مصر ؛

8. علّامه شعرانی در کشف الغمّة ، جزء دوم ، صفحۀ 53، چاپ مصر ؛

9. علّامه نبهانی در الانوار المحمّديّه ، صفحه 572، چاپ بیروت ؛

10. علّامه عطاء الله دشتکی در روضة الاحباب ، خطّى ؛

11. علّامه سیّد احمد زینی دحلان شافعی، مفتی مکّه در السيرة النبويّة ، چاپ شده در حاشية السيرة الحلبيّة ، جزء سوم ، صفحۀ 184 ، چاپ مصر.

روایت حدیث به طریق دیگر:

علّامه استاد عمر رضا کحّاله در اعلام النساء ، جزء سوم ، صفحه 1216 ، چاپ دمشق چنین روایت کرده است

دخل النبي صلی الله علیه و آله على فاطمة، و هي تطحن بالرّحا، و عليها كساء من وبر الإبل،

ص: 443

فبكى و قال : تجرّعي - يا فاطمة - مرارة الدنيا لنعيم الآخرة . و أقبلت فاطمة فوقفت بين يدي رسول الله صلی الله علیه و آله ، فنظر إليها و قد ذهب الدم من وجهها و عليها صفرة من شدّة الجوع .

فقال رسول الله صلی الله علیه و آله : ادْنِی (1) يا فاطمة ، فَدَنَتْ حَتَّی قَامَتْ بَیْنَ یَدَیْهِ، فَرَفَعَ یَدَهُ ، فَوَضَعَها مَوْضِعِ الْقِلَادَةِ وَ فَرَّجَ بَیْنَ أَصَابِعِهِ ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ مُشْبِعَ الْجَاعَةِ رَافِعَ الضيق ، ارفع فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ. (2)

[ پیامبر صلی الله علیه و آله بر فاطمه وارد شد در حالی که با آسیاب آرد می ساخت و بالا پوشی از پشم شتر بر تن داشت پس آن حضرت گریست و فرمود: ای فاطمه، تلخی دنیا را برای بهره های آخرت بچش. و فاطمه پیش آمد و در برابر رسول خدا صلی الله علیه و آله ایستاد. آن گاه حضرتش به او نگریست و دید که رنگ سرخ از رخسارش پریده و از شدّت گرسنگی زرد گشته است.

پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: نزدیک بیا ای فاطمه. و او نزدیک شد باز در مقابلش ایستاد و آن حضرت دستش را بالا برد و در گردنش انداخت و انگشتانش را از هم گشود و عرض کرد: خدایا سیرکننده گرسنگی بر طرف کننده سختی! گرسنگی و سختی را از فاطمه بردار ]

- 53 -

تعلیم پیغمبر دعایی را به فاطمه به جای خادم

مسلم و ترمذی در دو صحیح خود (3) و علّامه محبّ الدین طبری در کتاب ذخائر العقبى ، صفحه 49 ، چاپ مکتبه قدسی در مصر به سند خود از ابی هریره روایت

ص: 444


1- در مصدر: «أدن» آمده است
2- هم چنین آمده است در : احقاق الحق : ج 10، ص 274 .
3- صحيح مسلم : ج 8، ص 78 ؛ سنن الترمذى : ج 5 ص 138

کرده که گفت :

جَاءَتْ فَاطِمَةُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ تَسْأَلُهُ خَادِماً . فقال لها : قولي : اَللَّهُمَّ رَبَّ اَلسَّمَاوَاتِ اَلسَّبْعِ وَ رَبَّ اَلْأَرَضِینَ اَلسَّبْعِ وَ رَبَّ اَلْعَرْشِ اَلْعَظِیمِ،رَبُّنا رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ، فالِقُ اَلْحَبِّ وَ اَلنَّوی، منزل التَّوْراةِ وَ الْاِنْجيلِ وَ الْفُرْقانِ ، أعوذُ بِکَ مِن کُلِّ شَیءٍ أنتَ آخِذٌ بِناصِیَتِهِ ، (1) أنتَ الأَوَّلُ فَلَیسَ قَبلَکَ شَیءٌ ، وأنتَ الآخِرُ فَلَیسَ بَعدَکَ شَیءٌ ، وأنتَ الظّاهِرُ فَلَیسَ فَوقَکَ شَیءٌ ، و أنتَ الباطِنُ فَلَیسَ دونَکَ شَیءٌ ، اقضِ عَنِّا الدَّینَ ، و أغننا مِنَ الفَقرِ (2)

فاطمه به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و یک خدمت گزار درخواست کرد .

پیغمبر فرمود: بگو: بار خدایا پروردگار آسمان های هفت گانه ، و پروردگار زمین های هفت گانه ، و پروردگار عرش بزرگ، پروردگار ما و پروردگار همه چیز شکافنده دانه و هسته ، فرو فرستنده تورات و انجیل و قرآن به تو پناه می برم از هر چیزی که مهار هستی اش به دست توست تویی اوّلی که پیش از تو چیزی نبوده و تویی آن آخری که بعد از تو چیزی نیست و [ تویی آن آشکاری که فوق تو چیزی نیست ، ] هر دینی را از ما قضا کن و ما را از فقر و احتیاج بی نیاز گردان

و علّامه باکثیر حضرمی در کتاب وسيلة المآل ، صفحه 90 ، نسخه خطّی ، نیز این حدیث را بدون تفاوت نقل نموده.

- 54 -

تقسیم کردن کار های خانه بین خود و خادم خود

امام الحفّاظ ، شهاب الدین بن حجر عسقلانی در کتاب الاصابة ، جزء چهارم ،

ص: 445


1- «ناصيته» - خ ل . (مؤلف)
2- هم چنین آمده است در: احقاق الحق : ج 10، ص 275 .

صفحه 376 ، چاپ دارالکتب ،مصریه ، به سند متّصل از حضرت صادق (علیه السلام) ، از پدران خود از علی علیه السلام روایت کرده که فرموده:

إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ - أَخْدَمَ فَاطِمَةَ ابْنَتَهُ جَارِيَةُ اسْمُهَا فِضَّةِ النُّوبِيَّةِ ، وَ كَانَتْ تشاطِرُهَا الْخِدْمَةِ ، فَعَلِّمْهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ دُعَاءً تَدْعُو بِهِ ، فَقَالَتْ لَهَا فَاطِمَةَ : أتُعجنينَ أَوْ تُخبِزين ؟

فقالت : بل أعجز يا سيدتي و احتطب فذهبت و احتطبت و بيدها حزمة و أرادت حملها ، فعجزت ، فدعت بالدعاء الذي علّمها .... (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله برای فاطمه دختر خود خادمی قرار داد که نام او فضه بود از اهل نوبیه ، و خدمت کردن او را خسته می کرد ، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله دعایی به او تعلیم فرمود که آن را بخواند. فاطمه به او گفت: آیا تو خمیر می کنی و نان طبخ می کنی ؟ گفت : من هیزم می آورم رفت هیزم آورد (2) پشته ای به دست او بود می خواست بردارد عاجز شد ، آن دعایی که به او تعلیم داده بود خواند و برداشت ...

- 55 -

علّامه ابوالمؤيد ، موفّق بن احمد ، اخطب خوارزم در کتاب مقتل الحسين ، صفحه 69 ، چاپ غری، به سند متّصل از محمّد بن علی بن الحسین ، از پدرش علیهما السلام روایت کرده و گفته است:

إنّه ذكر تزويج فاطمة علیها السلام، ثم ذكر أنّ فاطمة سألت من رسول الله صلی الله علیه و آله خادماً .

... ثمّ غزا رسول الله صلی الله علیه و آله ساحل البحر ، فأصاب سبياً، فقسّمه فأمسك امرأتين أحدهما شابّة، و الأخرى امرأة قد دخلت في السنّ ليست بشابّة، فبعث إلى

ص: 446


1- هم چنین آمده است در احقاق الحق : ج 10، ص 276.
2- پشته کوله بار. (لغت نامه دهخدا)

فاطمة و أخذ بيد المرأة فوضعها في يد فاطمة و قال يا فاطمة هذه لك و لا تضربيها ، فإنّي رأيتها تصلّي، و إن جبرئيل نهاني أن أضرب المصلين ، و جعل رسول الله يوصيها بها. فلمّا رأت فاطمة ما يوصيها بها التفتت إلى رسول الله صلی الله علیه و آله و قالت : يا رسول الله ، عليّ يوم و عليها يوم .

ففاضت عينا رسول الله بالبكاء و قال : ﴿اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَها﴾، (1) ﴿ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ﴾ (2) (3)

آن حضرت تزویج فاطمه علیها السلام را یاد کرد سپس یاد کرد از این که فاطمه از رسول خدا صلی الله علیه و اله خدمت گزاری خواست.

.... پس رسول خدا صلی الله علیه و آله به جنگی رفت در کنار دریا و اسیرهایی به دست آورد و آن ها را تقسیم فرمود و دو نفر از زن ها را نگاه داشت: یکی از آن ها جوان بود و دیگر زنی سال دار بود و جوان نبود، آن گاه به طلب فاطمه فرستاد و دست زن را گرفت و در دست او گذاشت و گفت ای فاطمه این زن برای توست و او را نزنی، زیرا دیدم نماز می گزارد ، و جبرئیل مرا نهی کرد که نماز گزاران را بزنم و پیغمبر سفارش او را به فاطمه می کرد، صلى الله چون فاطمه سفارش پدر را در حق او دید، به پیغمبر صلی الله علیه و آله روی کرد و گفت: ای رسول خدا یک روز کارهای خانه با من و یک روز با او باشد.

پس چشم های پیغمبر پر از اشک شد و گفت : خدا داناتر است که رسالت خود را کجا قرار دهد، ذریّه ای که بعضی از ایشان از بعضی دیگرند و خدا شنوا و دانا است.

- 56 -

تعلیم پیغمبر تسبیح را در وقت خواب به فاطمه و علی علیهما السلام

ابوداود سجستانی در کتاب سنن خود که یکی از صحاح ستّه است ، جزء سوم ،

ص: 447


1- انعام (6) : 124
2- آل عمران (3) : 34
3- هم چنین آمده است در: احقاق الحق : ج 10، ص 277

صفحه 206، چاپ السعاده مصر ، به سند متّصل از علی علیه السلام روایت کرده که به ابی اعبد فرمود:

أَ لَا أُحَدِّثُکَ عَنِّی و عَنْ فَاطِمَهَ بنت رسول الله صلی الله علیه و اله و کَانَتْ مِنْ أَحَبِّ أَهْلِهِ ؟

قلت : بلى .

قال : إنّها جرت بالرحى حتى أثر في يدها و استقت بالقربة حتى أثرت في نحرها ، و كنست البيت حتى اغبرت ثيابها . فأتى النبي خدم ، فقلت : لو أتيت أباك فسألتيه خادماً. فأتته فوجدت عنده حداثاً فرجعت . فأتاها من الغد ، فقال : ما كان حاجتك ؟

فسكتت ، فقلت أنا أحدثك يا رسول الله ، جرت بالرحى حتى أثرت في يدها، و حملت بالقربة حتى أثرت في نحرها، فلمّا أن جاء الخدم، أمرتها أن تأتيك فتستخدمك، يقيها حرّ ما هي فيه

قال : اتقي الله يا فاطمة ، و أدّي فريضة ربّك ، و اعملي عمل أهلك ، فإذا أخذتِ مضجعك ، فسبحي ثلاثاً و ثلاثين، و احمدي ثلاثاً و ثلاثين ، و كبري أربعاً و ثلاثين ، فتلك مأة ، فهي خير لك من خادم .

قالت : رضيت عن الله عزّ و جلّ و عن رسوله (1)

ابن اعبد گفت: علی رضی الله عنه به من گفت : آیا نقل نکنم برای تو از خودم و از فاطمه دختر رسول خدا صلی الله عليه والله که محبوب ترین اهل او در نزدش بود؟

گفتم : بلی.

گفت : او این قدر آسیا گرداند تا این که در دست او اثر گذاشت (یعنی آبله کرد) و این قدر مشک آب حمل کرد که در گردن او اثر گذاشت و این قدر خانه را روبید تا این که جامه های او غبارآلود شد پس خدمت کنندگانی برای پیغمبر آوردند، به او گفتم: کاش

ص: 448


1- هم چنین آمده است در احقاق الحق : ج 10، ص 278 .

می رفتی نزد پدرت و از او درخواست خادمی می کردی به نزد پدرش رفت ، جماعتی را یافت که نزد او حدیث می کردند ، پس برگشت فردای آن روز پیغمبر به نزد او آمد و فرمود: چه حاجتی داشتی؟

فاطمه ساکت شد. من گفتم ای رسول خدا من برای تو حدیث می کنم. فاطمه از بس آسیا گردانده ، در دست او اثر گذارده ، و این قدر مشک آب به دوش خود کشیده که در گردن او اثر گذارده ، چون خدمت کنندگان را به نزد تو آوردند ، من او را امر کردم که به نزد تو بیاید و از تو درخواست خدمت گزاری بکند تا او را از این زحمت هایی که در آن است نگاه داری کند.

پیغمبر فرمود: از خدا بپرهیزای فاطمه و واجب پروردگار خود را ادا کن و کار اهل خانه را خودت بکن، و چون خواستی در آرامگاه خود بخوابی، سی و سه مرتبه «سبحان الله» و سی و سه مرتبه «الحمد لله» و سی و چهار مرتبه «الله اکبر» بگو که همه آن ها یک صد مرتبه شود؛ این برای تو از خدمت گزار بهتر است.

فاطمه گفت: از خدای عزّ وجل و از فرستاده او خشنود شدم.

مؤلّف :گوید این حدیث را علمای عامه به طرق بسیاری از علی علیه السلام و غیر او روایت کرده اند. ، و در جلد دهم کتاب احقاق الحق قاضی نورالله شوشتری - اعلى الله مقامه الشریف - از صفحهٔ 278 تا 282 اسامی نقل کنندگان با اسم کتبی که در آن نقل کرده اند ، با رعایت ذکر صفحات هر کتاب و چاپ کتاب ها که در کجا چاپ شده یا مخطوط بوده (1) را نقل کرده و همچنین به اختلاف بعضی الفاظ و عبارات ، از حيث

ص: 449


1- کسانی که این روایت را ذکر کرده اند عبارتند از : 1. ابونعیم اصبهانی در حلیة الاولیاء : ج 1، ص 69، چاپ السعاده در مصر ؛ 2. عبد العظيم بن عبد القوى شافعی منذری شامی در الترغيب والترهيب : ج 1، ص 411، چاپ قاهره ؛ 3. مجد الدین بن اثیر جزری در النهاية : ج 1، ص 247، چاپ الخیریه در مصر ؛ 4. زرندی در نظم درر السمطين : ص 192، چاپ مطبعة القضاء ؛ 5. عمر رضا کحّاله در أعلام النساء : ج 3، ص 1202، چاپ دمشق ؛ 6. سیّد صدیق حسنخان بن حسن حسینی قنوزی واسطی در حسن الاسوة : ص 233 ، چاپ آستانه ؛ 7. شیبانی در تیسیر الوصول الى جامع الاصول : ج 2، ص 9 ، چاپ نول کشور ؛ 8. نبهانی در الانوار ال محمد صلی الله علیه و آله ية من المواهب اللدنية : ص 237، چاپ بیروت ؛ 9. نبهانی در الفتح الكبير : ج 1، ص 36، چاپ مصر ؛ 10. نبهانی در الشرف المؤبد : ص 55، چاپ مصر ؛ 11. ابوداود طیالسی، سلیمان بن داود بن جارود بصری در المسند : ص 15، چاپ حیدرآباد ؛ 12. محب الدین طبری در ذخائر العقبی : ص 49 و 105، چاپ مكتبة القدسي در مصر ؛ 13. بدرالدین عینی در عمدة القاري في شرح صحيح البخاری : ج 15، ص 36 و ج 22 ، ص 288، چاپ المنيريّه در مصر ؛ 14. قسطلانی در ارشاد السارى : ج 6، ص 139 و ج 5، ص 240، چاپ مصر ؛ 15. قسطلانی در فتح الباری فی شرح البخاري : ج 11، ص 102 ، چاپ قاهره ؛ 16. محمّد خان معتمد بدخشی در مفتاح النجا : ص 32 ، مخطوط ؛ 17. سلیمان بلخی قندوزی در ينابيع المودة : ص 200، چاپ اسلامبول ؛ 18. سیّد احمد زینی دحلان در السيرة النبوية چاپ شده در حاشیه السيرة الحلبية : ج 2، ص- چاپ قاهره ؛ 19. سورتی در شرح مشکل الآثار : ج 2، ص 175، چاپ کلکته ؛ 20. تسری در ارجح المطالب : ص 147 ، 148 ، 149 ، چاپ لاهور ؛ 21. سبط ابن الجوزی در التذكرة : ص 321، چاپ غری؛ 22. شهاب الدین عسقلانی در الاصابة : ج 4، ص 368، چاپ دار الكتب المصريه در مصر ؛ 23. محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤل : ص 9، چاپ طهران ؛ 24. جلال الدین سیوطی در الثغور الباسمة في مناقب سيدتنا فاطمة : ص 2، چاپ بمبئی ؛ 25. ابو الفداء ابن كثير در البداية والنهاية : ج 6، ص 342، چاپ السعاده در مصر ؛ 26. محمّد صبّان مصری در اسعاف الراغبین چاپ شده در حاشیه نور الابصار ص 192 27. احمد ضیاء الدین حنفی نقشبندی در راموز الاحادیث : ص 163، چاپ قشله همایون در آستانه ؛ 28. احمد بن محمّد بن حنبل شیبانی مروزی در المسند : ج 1، ص 95 ، چاپ المیمنیّه در مصر ؛ 29. بخاری در صحیحش : ج 4، ص 84 و ج 8، ص 70 و ج 5 ص 19، چاپ امیریّه در مصر ؛ 30. مسلم بن حجّاج در صحیحش : ج 8 ، ص ،84 ، چاپ محمّد علی صبیح در مصر ؛ 31. نورالدین علی بن ابی بکر هیثمی در مجمع الزوائد : ج 10، ص 327، چاپ مكتبة القدسي در قاهره ؛ 32. ابو محمّد عفيف الدين عبد الله بن اسعد یافعی یمانی شافعی در الارشاد والتطريز : ص 210 ، چاپ قاهره ؛ 33. جار الله محمود بن عمر زمخشری در الفائق : ج 3، ص 8، چاپ قاهره ؛ 34. حاکم در المستدرک : ج 3، ص 151، چاپ حیدر آباد دکن ؛ 35. ذهبی در تلخیص المستدرک چاپ شده در ذیل المستدرک : ج 3، ص 151 ، چاپ حیدر آباد دکن ؛ 36. محمّد بن عبدالله خطیب عمری تبریزی در مشکاة المصابیح : ج 1، ص 732، چاپ دمشق ؛ 37. بیهقی در السنن : ج 7، ص 293، چاپ حیدر آباد دکن ؛ 38. ابوبکر احمد بن محمّد بن اسحاق دینوری در عمل اليوم والليلة : ص 197 ، 198، چاپ حیدر آباد دکن ؛ 39. زرقانی در شرح المواهب اللدنية : ج 4، ص 302، چاپ الازهريّة در مصر ؛ 40. ابوبکر احمد بن علی شافعی خطیب بغدادی در تاریخ بغداد : ج 3، ص 23 و ج 12، ص 22 ، چاپ قاهره ؛ 41. سيّد عبد الوهاب، مشهور به شیخ شعرانی در کشف الغمّة : ج 2 ص 85 ، چاپ مصر ؛ 42. تقی الدین ابوالعبّاس احمد بن علی بن عبد القادر مقریزی شافعی در النزاع والتخاصم : ص 58 ، چاپ مصر ؛ 43. سیّد محمّد مرتضی حسینی زبیدی در تاج العروس : ج 3، ص 137، چاپ قاهره . 44. عبد الغنى بن اسماعیل بن عبدالغنی نابلسی دمشقی در ذخائر المواریث : ج 3، ص 33، چاپ القدسی در قاهره ؛ 45. ابوعبید احمد بن محمّد بن ابي عبيد العبدى مؤدّب هروی در الغریبین : ص 429 ، مخطوط ؛ 46. ابوبکر بن مؤمن شیرازی در رسالة الاعتقاد بنا بر آن چه در مناقب الکشی : ص 144 آمده است

ص: 450

تفصیل و تخلیص که البته مقصود اصلی را بیان می کند اشاره نموده اما فعلاً این جا حدیث دیگری که در آن طرف خطاب علی و فاطمه علیهما السلام می باشند تذکّر داده می شود.

- 57 -

علّامه عارف شیخ ابوالفرج ابن الجوزي در كتاب صفة الصفوة ، جزء دوم ،

ص: 451

صفحه 4 ، چاپ حیدرآباد، از علی رضی الله عنه روایت کرده است که فرمود :

إنّ رسول الله لمّا زوجه فاطمة بعث معها بخميلة و وسادة أدم حشوها ليف، و رحائین و سقاء و جرتين .

فقال عليّ لفاطمة ذات يوم : و الله ، لقد سنوت حتى اشتكيت صدري، و قد جاء الله أباك بسبي ، فاذهبي فاستخدميه

فقالت : و أنا و الله لقد طحنت حتى مجلت يداي . فأتت النبي صلی الله علیه و آله. فقال : ما جاء بك و ما حاجتك أي بنية ؟ قالت : جئت لأسلّم عليك . و استحييت أن تسأله فرجعت .

فقال : ما فعلت ؟

قالت : استحييت أن أسأله، فأتياه جميعاً.

فقال عليّ : يا رسول الله ، و الله لقد سنوت حتى اشتكيت صدري، و قالت فاطمة : لقد طحنت حتى مجلت يداي .

... قال : ألا أخبركما بخير ممّا سألتماني ؟

قالا : بلى .

قال : كلمات علّمنيهنّ جبرئيل : تسبّحان في دبر كل صلاة عشراً، و تحمدان عشراً، و تكبّران عشراً ، و إذا آويتما إلى فراشكما فسبحا ثلاثاً و ثلاثين و أحمدا ثلاثاً و ثلاثين ، و كبرا أربعاً و ثلاثين.

قال : فوالله ما تركتهنّ منذ علّمنيهنَّ رسول الله صلی الله علیه و آله

قال : فقال له ابن الكواء : ولا ليلة صفّين ؟

قال : قَاتَلَکُمُ اللَّه یَا أَهْلَ الْعِرَاقِ! نَعَمْ وَ لَا لَیْلَة صِفِّینَ (1)

ص: 452


1- همچنین آمده است در: البداية والنهاية : ج 6، ص 332؛ ذخائر العقبی : ج 5 ص 1؛ التذكرة : ص 321؛ اسعاف الراغبين : ص 189 صفة الصفوة : ج 2 ص 4؛ مجمع الزوائد : ج 10، ص 327؛ احقاق الحق : ج 10، ص 278

چون رسول خدا صلی الله علیه و آله فاطمه را با او تزویج کرد همراه او قطیفه ای و متّکایی از پوست ، که به جای پنبه یا پشم در آن پوش خرما بود و دو آسیا و یک مشک و دو کوزه فرستاد . پس علی روزی به فاطمه :گفت به خدا این قدر آب کشی کرده ام که از درد سینه شکایت دارم و خدا اسیرانی چند به نزد پدرت آورده برو و از او خدمت گزاری بخواه.

فاطمه گفت: من هم به خدا قسم این قدر آسیا کشی کرده ام که دست هایم آبله کرده .

پس فاطمه نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد ، آن حضرت فرمود: برای چه آمده ای و چه حاجتی داری ای دخترک من؟

فاطمه گفت: آمده ام بر شما تحیّتی گویم و حیا کرد از این که خواهش خود را بگوید و برگشت

علی علیه السلام گفت : چه کردی؟

فاطمه گفت : حیا کردم از او بخواهم. پس هر دو نفر با هم خدمت پیغمبر آمدند ، آن گاه علی :گفت : ای رسول خدا از بس آب کشی کرده ام از درد سینه شکایت دارم و فاطمه گفت : از بس آسیا کشی کردم دست هایم آبله کرده .

...پیغمبر فرمود: آیا شما را به چیزی بهتر از آن چه شما از من می خواهید خبر ندهم؟ هر دو گفتند: چرا ای رسول خدا.

فرمود: جبرئیل کلماتی را به من تعلیم ،کرده در عقب هر نمازی ده مرتبه «سبحان الله» بگویید ، و ده مرتبه «الحمد لله» بگویید، و ده مرتبه «الله اکبر» بگویید و چون در رخت خواب خود می خوابید سی و سه مرتبه «سبحان الله» و سی و سه مرتبه «الحمد لله»، و سی و چهار مرتبه «الله اکبر» بگویید. فرمود: به خدا سوگند از آن وقتی که رسول خدا آن ها را به من تعلیم داده ترک نکرده ام.

ابن کوّاء گفت: در شب صفّین هم ترک نکردی؟

علی گفت: خدا بکشد شما را ای اهل عراق آری شب صفّین هم ترک نکردم

ص: 453

لمؤلّفه:

اوّلین صنع صانع ازلی *** نور پاک محمّد است و علی

فاطمه نیز از همین نور است *** او مداد کتاب مسطور است

مرتضی لوح و مصطفی قلم است *** ماسوی الله به این سه مرتسم است

گر نبودی مداد و لوح و قلم *** هیچ نقشی عیان نشد زعدم

جمله در ظلمت عدم مستور *** بُد چو اشیاء در شب دیجور

لیک نقّاش ذات بی همتاست *** که همه نقش ها از او پیداست

دست قدرت خود این کتاب نوشت *** وفق حکمت سرشت ها بسرشت

نقش امکان عیان از این نور است *** وز مشیّت خود این سه منظور است

در حقیقت خود این سه یک نورند *** که به جاه و جلال مشهورند

نقش خلقت خدا به این سه کشید *** زیر آورد ممکنات پدید

ص: 454

فصل شانزدهم: پیرامون آیه شریفه: ﴿قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرَاً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى﴾

اشاره

این آیه مبارکه آیه 23 از سوره شوری است و مراد از ﴿الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی﴾ دوستی در حقّ خویشاوندان رسول خدا صلی الله علیه و آله است که خدای تعالی آن را مزد رسالت او و هدایت اهل ایمان قرار داده و مراد از «قربی» اهل بیت پیغمبرند .

مفسّرین خاصّه و بیشتر بزرگان مفسّرین عامه و ارباب حدیث ایشان [این تفسیر را] در کتب خود بیان کرده اند .

نگارنده این کتاب حسن میرجهانی طباطبائی به اندکی از بسیار آن چه در این باب از کتب برادران عامّه رسیده و روایت شده، در این اوراق بسط کلام می دهم به چند روایت:

حديث اوّل

احمد بن حنبل در کتاب مناقب خود ، و ابن منذر ، و ابن ابی حاتم ، و طبرانی در معجم ، و ابن مردویه و واحدی، و ثعلبی در تفسیر خود ، و ابونعیم در حلیه ، و بغوی در تفسیر خود ، و ابن مغازلی در مناقب، به سندهای خودشان از ابن عبّاس روایت کرده اند که گفت:

لَمّا نَزَلَتْ هَذِهِ الآیَهُ قِیلَ یا رَسُولَ اللهِ مَنْ قَرَابَتُکَ هَؤُلاءِ الَّذِینَ وَجَبَتْ عَلَیْنا

ص: 455

مَوَدَّتُهُمْ؟

فَقالَ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَهُ وَ ابْنَاهُما (1)

چون این آیه نازل شد ، کسی گفت : ای رسول خدا خویشان تو کیانند که دوست داشتن آن ها بر ما واجب شده؟

فرمود: علی و فاطمه و پسران ایشان

و نیز این حدیث را روایت کرده است:

1. محبّ الدین طبری در ذخائر العقبی ، صفحه 26 ، چاپ قدسی در مصر ؛

2. جار الله زمخشری در تفسیر کشّاف، جلد چهارم، صفحه 172، چاپ استقامت قاهره ؛

3. علّامه حموی در فرائد السمطين (2)؛

4. نیشابوری در تفسیر خود (3)؛

5. ابن طلحه شافعی در مطالب السؤول ، صفحة ،8 ، و آن را خبر صحیح دانسته ؛

6. فخر رازی در تفسیر خود (4)؛

7. ابوالسعود در تفسیر خود که در حاشیه تفسیر رازی چاپ شده ، جزء 7 ،

ص: 456


1- همچنین آمده است در معجم کبیر : ج 3، ص 47؛ جامع المقاصد : ج 10، ص 59 ؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام: ج 1، ص 166؛ عمدة : ص 47؛ سعد السعود : ص 140 ؛ بحار الانوار: ج 23، ص 235 ؛ الغدير : ج 2، ص 307؛ مجمع الزوائد : ج 27 ، ص 103 ؛ فتح الباری : ج 8، ص 433 ؛ خصائص الوحي المبين : ص 109 ؛ شواهد التنزيل : ج 2، ص 194 ؛ نهج الایمان : ص 495 ؛ ينابيع المودة : ج 2 ؛ ص 120 ؛ تفسیر ابی السعود : ج 8، ص 30 ( چاپ جدید)؛ تفسیر نسفی : ج 4، ص 105 (چاپ جدید) ؛ فصول المهمّة : ص 27 ؛ كفاية الطالب : ص 97 ، باب 11
2- فرائد السمطين : ج 2، ص 13، ح 359، باب 2.
3- غرائب القرآن : مج 11، ص 35، ح 25
4- تفسير الكبير : ج 27، ص 166

صفحة 665 ؛

8. ابوحیّان در تفسیر خود، جزء هفتم ، صفحه 516 ؛

9. نسفی در تفسیر خود که در حاشیه تفسیر خازن چاپ شده، جزء چهارم صفحه 99 ؛

10. حافظ هیثمی در مجمع الزوائد، جزء نهم ، صفحۀ 168 ، چاپ مصر ؛

11. ابن صباغ مالکی در فصول المهمة، صفحه 12 ؛

12. حافظ گنجی شافعی در كفاية الطالب ، صفحه 31، چاپ نجف ؛

13. قسطلانی در مواهب که او بعد از نقل حدیث گفته است:

ألزم الله مودّة قرباه كافّة بريّته ، و فرض محبّة جملة أهل بيته المعظم و ذرّيّته. فقال الله تعالى: ﴿ قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرَاً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ (1)

خدا دوستی خویشاوندان پیغمبر را بر همۀ خلق خود لازم کرده است ، و محبّت آن ها همگی را که اهل بیت معظم و ذرّیّه آن حضرتند واجب گردانیده ، پس خدای تعالی فرموده: بگو ای حبیب من که مزد رسالتی بر هدایت کردن شما از شما نمی خواهم مگر دوستی و محبّت در حقّ خویشاوندان من.

و نیز آن حدیث را روایت کرده است:

14. زرقانی در شرح مواهب جزء هفتم ، صفحات 3 و 21 ؛

15. ابن حجر مکی در صواعق ، صفحات 104 و 139 ، چاپ میمنیّه در مصر

16. سيوطی در احیاء المیت که در حاشیه الاتحاف چاپ شده ، صفحه 239 ؛

17. شبلنجی در نور الابصار (2)؛

18. صبّان در اسعاف الراغبین که در حاشیه نور الابصار چاپ شده در مطبعه

ص: 457


1- مواهب اللدنية : ج 3، ص 358
2- نور الابصار ص 227

عامره عثمانيه ، صفحه 79

حدیث دوم

حافظ ابو عبدالله ملّا در کتاب سیره خود گفته است:

إنَّ رَسُولَ الله صلی الله علیه و آله قالَ: إنَّ الله جَعَلَ اَجْری عَلَیْکُمُ المْوَدَّهَ فی أهْلِ بَیْتی وَ إَنّی سائِلُکُمْ غَداً عَنْهُمْ (1)

رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود : خدا مزد مرا بر شما دوستی کردن در حق اهل بيت من قرار داده است ، و من فردای قیامت از شما سؤال خواهم کرد.

و نیز محبّ الدین طبری در کتاب ذخائر العقبى ، صفحه 25 ، و ابن حجر در کتاب صواعق (2)، و سمهودی در کتاب جواهر العقدين (3) روایت کرده اند از جابر بن عبدالله انصاری که گفت :

جاء أعرابي إلى النبي صلی الله علیه و آله و قال : يا محمّد، اعرض عليّ الإسلام.

فقال : تشهد أن لا إله إلّا الله وحده لا شريك له ، و أن محمّداً عبده و رسوله .

قال : تسألني أجراً عليه ؟

قال : لا ، إلّا المودة في القربى.

قال : قرابتي أو قرابتك ؟

قال : قرابتي .

قال : هات أبايعك ، فعلى من لا يحب قرابتك لعنة الله .

ص: 458


1- وسيلة المتعبّدين : مج 5 ، ق ،2 ، 199 همچنین آمده است در : الغدیر : ج 2، ص 307.
2- صواعق المحرقة : ص 171 و 228
3- جواهر العقدين : ورقه 245

فقال النبيّ صلی الله علیه و اله: آمين (1)

عربی نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت : یا محمّد، اسلام را بر من عرضه کن .

فرمود: شهادت ده به این که خدایی غیر از خدای یگانه نیست و شریکی ندارد و به این که محمّد بنده او و فرستاده او است.

عرب گفت : آیا از من مزدی می خواهی؟

فرمود: نه مگر دوستی در حقّ خویشاندان.

گفت: خویشاوندان من یا خویشاوندان تو ؟

فرمود: خویشاوندان من

گفت: دست خود را بیاور تا با تو بیعت کنم. بر هر کسی که خویشاوند تو را دوست ندارد لعنت خدا باد.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود : آمین

این خبر نیز از حافظ ابی نعیم از محمّد بن احمد بن مخلّد ، از حافظ ابن ابی شیبه به اسناد او روایت شده.

حدیث سوم

حافظ طبری و ابن عساکر و حاکم حسکانی در شواهد التنزیل به چند طریق از ابی امامه باهلی روایت کرده اند که گفت :

قالَ رَسُولُ الله صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه : إِنَّ اللهَ خَلَقَ الأنبِياءَ مِن أشجَارٍ شَتَّی وَ خَلَقَني مِن شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ فَأنَا أصلُهَا وَ عَلِى فَرعُهَا وَ فَاطِمَهُ لِقاحُها وَ الحَسَنُ وَ الحُسَينُ ثِمَارُهَا فَمَن تَعَلَّقَ بِغُصنٍ مِن أغصَانِهَا نَجَی وَ مَن زَاغَ هَوَی وَ لَو اَنَّ عَبداً عَبدِالله بَينَ الصَّفَا وَ المَروَةِ ألفَ عَامٍ ثُمَّ ألفَ عَامٍ ثُمَّ ألف عَامٍ ثُمَّ

ص: 459


1- كفاية الطالب : ص 90 باب 11؛ الغدير : ج 2، ص 308

لَم يَدرِک مَحَبَّتَنَا أكَبَّهُ اللهُ عَلَى مَنخِرَيهِ فِي النَّارِ ثُمَّ تَلاَ: ﴿ قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى﴾ (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت : خدا پیغمبران را از درخت های پراکنده آفرید و مرا از یک درخت آفرید که من ریشۀ آنم و علی شاخۀ آن است و فاطمه پیوند آن است و حسن و حسین میوه آنند ، پس کسی که به شاخه ای از شاخه های آن بیاویزد نجات می یابد و کسی که از آن روی برگرداند هلاک می شود اگر بنده ای خدای را در میان صفا و مروه هزار سال و پس از آن هزار سال و پس از آن هزار سال بندگی کند [و ما را نشناسد] خدا او را بر روی در آتش می اندازد ، پس این آیه را خواند: ﴿ قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرَاً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى﴾

گنجی شافعی نیز در کتاب کفایه ، صفحۀ 178 ، چاپ نجف این حدیث را روایت کرده و گفته: این حدیث نیکوی عالی است. طبری در کتاب معجم خود و محدّث شام در کتاب خود به طرق مختلف روایت کرده اند .

حدیث چهارم

احمد بن حنبل و ابی حاتم از ابن عبّاس در تفسیر آیه: ﴿وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةٌ﴾ (2) روایت کرده اند که گفت:

﴿اَلْمَوَدَّةُ لِآلِ مُحَمَّدٍ﴾ (3)

ص: 460


1- تاريخ مدينة دمشق : ج 12، ص 143؛ ترجمة الامام على بن ابى طالب علیه السلام: رقم 178 و 179 ؛ الغدير : ج 2، ص 308؛ شواهد التنزيل : ج 2، ص 203 ، ح 837.
2- شوری (42) : 23
3- فضائل الصحابة : ج 2، ص 669 ح 1141 ؛ الكشف والبيان : ورقه 46؛ سوره شوری : آیه 23؛ فصول المهمّة : ص 27؛ مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام: ص 316؛ صواعق المحرقة : ص 170؛ شرف المؤبد : ص 199

و این روایت را ثعلبی نیز در تفسیر خود به طور مسند ، و ابن صبّاغ مالکی در كتاب فصول المهمة ، و ابن مغازلی درّ مناقب ، و ابن حجر در صواعق ، و سیوطی در درّ المنثور جزء ششم صفحه 7 ، و در کتاب احیاء ،المیّت چاپ شده در حاشیه ، کتاب اتحاف ، صفحهٔ 239 ، و حضرمی در کتاب ،رشفة صفحهٔ 23 ، و نبهانی در كتاب شرف المؤبّد روایت کرده اند

حدیث پنجم

ابوالشیخ ابن حبّان در کتاب الثواب خود از طریق واحدی از علی علیه السلام روایت کرده که گفت :

فِينَا آلِ حم آيَةٌ، لَا يَحْفَظُ مَوَدَّتَنَا إِلَّا كُلُّ مُؤْمِنٍ، ثُمَّ قَرَأَ: ﴿ قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرَاً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى﴾ (1)

در شأن ما آل حم (یعنی آل محمّد) آیه ای است دوستی ما را در دل قرار نمی دهد مگر هر که مؤمن باشد، پس این آیه را خواند: ﴿ قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرَاً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى﴾

نیز این حدیث را ابن حجر در صواعق ، صفحۀ 104 ، چاپ میمنیّه مصر، و سمهودی در جواهر العقدين (2) روایت کرده اند.

حدیث ششم

از ابی الطفیل روایت شده که گفت :

خطبنا الحسن بن عليّ بن أبي طالب، فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ ذَکَرَ

ص: 461


1- مصدر را نیافتیم
2- جواهر العقدين : ورقه 238

أمير المؤمنين رضی الله عنه خاتم الأوصياء ، و وصيٌ الأنبياء، و أمين الصدّيقين ، و الشهداء ، ثم قال :

أَیُّهَا النَّاسُ، لَقَدْ فَارَقَکُمْ رَجُلٌ مَا سَبَقَهُ الْأَوَّلُونَ، وَ لَا یُدْرِکُهُ الْآخَرُونَ، لَقَدْ کَانَ رَسُولُ الله صلی الله علیه واله عْطِیهِ الرَّایَهَ فَیُقَاتِلُ جَبْرَئِیلُ عَنْ یَمِینِهِ وَ مِیکَائِیلُ عَنْ یَسَارِهِ فَمَا یَرْجِعُ حَتَّی یَفْتَحَ الله عَلَیْهِ، وَ لَقَدْ قَبَضَهُ الله فِی اللَّیْلَهِ الَّتی قُبِضَ فِیها وَصُیُّ مُوسی وَ عُرِجَ بِرُوحِهِ فِی اللَّیْلَهِ الَّتی عُرِجَ فِیها بِرُوحِ عِیسَی بن مَرْیَم و في الليلة التي أنزل الله فيه القرآن .

و الله ماترك ذهباً و لا فضة ، و ما في بيت ماله إلا سبعماة و خمسون درهماً فضلت من عَطَائِهِ أَرَادَ أَنْ یَشْتَرِیَ بِهَا خَادِماً لِأُمِّ کُلْثُومٍ.

ثُمَّ قَالَ: مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی فَأَنَا اَلْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ تَلاَ هَذِهِ اَلْآیَهَ قَوْلَ یُوسُفَ ﴿وَ اِتَّبَعْتُ مِلَّهَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ﴾ (1) ثُمَّ أخذ فِی کِتَابِ اَللَّهِ

ثُمَّ قَالَ: أَنَا اِبْنُ اَلْبَشِیرِ وَ أَنَا اِبْنُ اَلنَّذِیرِ أَنَا اِبْنُ النَّبِیّ، أَنَا ابْنُ الدّاعی إِلَی الله بِإِذْنِه، وَ أَنَا ابْنُ السِّراج المُنِیرِ، وَ أَنَا ابْنُ الَّذِی أرْسِلَ رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ اَلْبَیْتِ اَلَّذِینَ أَذْهَبَ اَللَّهُ عَنْهُمُ اَلرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِیراً وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ البَیْتِ الَّذِینَ افْتَرَضَ الله عزّوجلّ مَوَدّتهمْ و وِلایَتَهُمْ فَقالَ فِیما أَنْزَلَ عَلی محمّد: ﴿قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی﴾ (2)

حسن بن علی بن ابی طالب برای ما خطبه خواند، پس خدا را حمد کرد و او را ثنا گفت و

ص: 462


1- يوسف (12) : 38
2- الغدير : ج 2، ص 309 مجمع الزوائد : ج 9، ص 146 ؛ المعجم الاوسط : ج 2، ص 336؛ نظم درر السمطين : ص 147 ؛ معجم الرجال و الحديث : ج 1، ص 7؛ العترة و الصحابة في السنة : ج 1 ص 73 ؛ المسانيد : ج 1، ص 29؛ قرة العينين من احاديث الفريقين : ص 13

از امیرمؤمنان علی رضی الله عنه به آخرین وصی بودن و وصی پیغمبران بودن و امین راستگویان و شهیدان بودن یاد کرد ، پس از آن گفت :

ای مردمان، هر آینه مردی از میان شما جدا شد که پیشینیان از او پیشی نگرفتند، و پسینیان او را درک نکردند ، رسول خدا صلی الله علیه و آله پرچم را به او می داد و جبرئیل از جانب راست او و میکائیل از جانب چپ او قتال می کردند و بر نمی گشت تا این که خدا او را پیروز می گردانید، و هر آینه خدا روح او را در شبی گرفت که روح یوشع ، وصیّ موسی را گرفت ، و روح او را بالا برد در شبی که روح عیسی را بالا برد، و در شبی که خدای عز و جل قرآن را در آن فرو فرستاد.

به ذات خدا سوگند نه طلایی و نه نقره ای باقی نگذارد ، و در بیت المال او جز هفت صد و پنجاه درهم که از عطای او زیاد آمده بود و می خواست با آن خادمی برای امّ کلثوم بخرد ، نبود.

پس از آن گفت: هر که مرا ،شناخته که شناخته است و هر که نشناخته است ، من حسن پسر محمّدم. آن گاه این آیه را خواند که گفته یوسف است : «ملّت پدران خود ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی می کنم» و شروع به خواندن آیات دیگری نیز نمود. سپس گفت: منم پسر بشارت دهنده منم پسر بیم دهنده منم پسر پیغمبر، منم پسر دعوت کننده به سوی خدا به اذن او ، منم پسر چراغ نور دهنده ، منم پسر کسی که فرستاده شد تا برای جهانیان رحمت باشد ، منم از اهل خانه ای که خدا پلیدی ها را از ایشان برد و ایشان را پاک گردانید پاک گردانیدی ، منم از خاندانی که خدای عزّ و جلّ مودّت و ولایت ایشان را واجب گردانیده است و در قرآنی که برای پیغمبر ،خود محمّد فرستاده فرموده است: بگو من از شما مزدی نمی خواهم مگر دوست داشتن خویشان نزدیک .

پوشیده نماند که این حدیث را جمع کثیری از علمای مورّخین و ارباب سیر از عامّه و خاصّه در کتب خود روایت کرده اند؛ از جمله ایشان است حافظ زرندی [که]

ص: 463

در کتاب نظم درر السمطین (1) نقل کرده و در خطبه فی الجمله اختلافی دارد و آن این :است

وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَیْتِ الَّذِینَ کَانَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام یَنْزِلُ ِ فینا وَ یَصْعَدُ مِنْ عِنْدِنَا، وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَیْتِ الَّذِینَ افْتَرَضَ الله مَوَدَّتَهُمْ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ و أَنْزَلَ الله فِیهِمْ: ﴿قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَهً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا﴾ وَ اقْتِرَافُ الْحَسَنَهِ مَوَدَّتُنَا. (2)

و من از خاندانی هستم که جبرئیل در میان ما نازل می شد و از نزد ما بالا می رفت و من از خاندانی هستم که خدای تعالی دوست داشتن ما را بر هر مسلمانی واجب کرده و در شأن ایشان فرو فرستاده: «بگو: مزدی از شما نمی خواهم مگر دوستی در حقّ خویشاوندان نزدیک و هر که عمل نیکویی کسب کند، نیکویی را برای او زیاد می کنم» و كسب عمل نيكو مودّت و دوستی ما است.

و از جمله ایشان است:

1. بزّاز (3) ؛

2. طبرانی در الكبير (4)؛

3. ابو الفرج در مقاتل الطالبين (5)؛

4. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة (6)؛

5. هیثمی در مجمع الزوائد، جزء نهم ، صفحة 46 ؛

ص: 464


1- نظم درر السمطين : ص 148
2- در مصدر + «أهل البيت».
3- معجم الأوسط : ج 3، ص 888، ح 1276
4- معجم الكبير : ج 3، ص 79 - 80 ، ح 2717 - 2725.
5- مقاتل الطالبين : ص 62
6- شرح نهج البلاغة : ج ،16، ص 30 خطبه 31

6. ابن صبّاغ مالکی در فصول المهمة، صفحة 166 ؛

7. حافظ گنجی شافعی در کفایة الطالب از طریق ابن عقده از ابی الطفیل (1)؛

8. نسائی از هیبره (2)؛

9. ابن حجر در صواعق (3) ؛

10. صفوری در نزهة المجالس ، جزء دوم ، صفحه 231 ؛

11. حضرمی در رشفة ، صفحه 43 .

حدیث هفتم

طبری در تفسیر خود، جزء 24 ، صفحهٔ 16 (4)، به اسناد خود از سدّی، از ابی دیلم روایت کرده که گفت :

لما جيء بعلي بن الحسين الإمام السجاد - رضي الله عنهما - أسيراً فأُقيم على درج الدمشق، قام رجل من أهل الشام فقال : الحمد لله الذي قتلكم و استأصلكم و قطع قرني الفتنة

فقال له عليّ بن الحسين - رضي الله عنهما - : أقرأت القرآن ؟

فقال : نعم .

قال : فقرأت آل حم ؟

قال : قَرَأتُ القُرآنَ و لَم أقرَأ آلَ حم ؟

قال : ما قرأت: ﴿ قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرَاً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾؟

ص: 465


1- كفاية الطالب : ص 93 باب .11
2- سنن الكبرى : ج 5، ص 112، ح 8408
3- صواعق المحرقة : ص 170 و 228
4- جامع البيان : مج 13، ج 25، ص 25، چاپ دار الفکر بیروت (1408ه).

قالَ : و إنَّکُم لَأَنتُم هُم ؟ قالَ : نَعَم

چون علی بن الحسین امام سجّاد- رضى الله عنهما - به اسیری برده شد، در دمشق او را بالای پلّه ای به پای داشتند ، آن گاه مردی از اهل شام ایستاد و گفت : حمد خدای را که شما را کشت و ریشه کن کرد و شاخ فتنه را جدا کرد.

على بن الحسين - رضي الله عنهما - فرمود : آیا قرآن خوانده ای؟ گفت : آری

فرمود : آیا آل حم را خوانده ای؟ گفت : قرآن را خونده ام امّا آل حم را نخوانده ام.

فرمود: نخواندی: ﴿ قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرَاً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾؟

گفت شما آن ها هستید؟ فرمود: آری.

این حدیث را ثعلبی نیز در تفسیر خود، (1) به طور مسند روایت کرده ، و ابوحیّان نیز در تفسیر خود ، جزء هفتم ، صفحهٔ 516 ، به آن اشاره نموده و سیوطی در کتاب درّ المنثور ، جزء ششم ، صفحهٔ 7 (2)، و ابن حجر در صواعق ، صفحه 104 (3) چاپ میمنیّه ،مصر ، از طبرانی روایت کرده و یک رباعی هم در این موضوع از شمس الدین ابن العربی نقل کرده که گفته است:

رأيت ولائي آل طه فريضة *** على رغم أهل البعد يورثني القربى

فما طلب المبعوث أجراً على الهدى *** بتبليغه إلّا المودّة في القربى

- دیدم دوست داشتن من آل طه را فریضه ای است و به رغم کسانی که از آن دورند موجب نزدیکی من است.

- زیرا پیغمبر مبعوث بر هدایت کردن خود مزدی نخواست، به دليل آية ﴿ إِلاَّ اَلْمَوَدَّهَ فِی اَلْقُرْبی﴾ مگر دوست داشتن خویشاوندان نزدیک خود.

و زرقانی هم در شرح مواهب جزء هفتم ، صفحهٔ 20 ، نیز این حدیث را روایت

فصل شانزدهم در پیرامون آیه مودت

ص: 466


1- كشف والبيان : ورقه 44 سوره شوری : 23
2- درّ المنثور : ج 7، ص348 چاپ ،دارالفکر بیروت، (1403) ه- ق
3- صواعق المحرقة : ص 170 و 288، چاپ دوم مكتبة القاهرة در مصر، (1358 ه- ق).

کرده است.

حدیث هشتم

قندوزی بلخى در كتاب ينابيع المودّة، چاپ بمبئی در باب 32، صفحهٔ 87 (1)، از کتاب مناقب از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام روایت کرده که درباره گفته خدای تعالی: ﴿قُلْ مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرِ فَهُوَ لَكُمْ ﴾ (2) می گوید :

الأَجرُ الَّذی هُوَ المَوَدَّهُ فِی القُربَی الَّتی لَم أسأَلکُم غَیرَها فَهُوَ لَکُم،تَهتَدونَ بِها و تَسعَدونَ بِها، و تَنجونَ مِن عَذابِ اللّهِ یَومَ القِیامَهِ. فالمودّة مشتقة من الودّ، و هو الحبّ القوي الدائم الثابت .

مزدی که دوستی خویشان نزدیک باشد که غیر آن را از شما نخواستم ، به نفع خود شما است ، که به آن راه می یابید و خوشبخت می شوید و از عذاب روز قیامت نجات خواهید .یافت و مودّت مشتق از «وُدّ» است و آن دوستی محکم دائم ثابت است.

مخالفت و یاوه گویی های ابن تیمیّه پیرامون آیه مودّت

از جمله دشمنان سرسخت اهل بیت رسالت و مبدع و مروّج روش وهّابیّت که در تحریف و تدلیس کتاب و سنّت دست درازی داشته ، ابن تیمیّه است که کتابی به نام منهاج السنّه نوشته که به تمام معنی باید گفت: «منهاج البدعه»، و آن کتابی است پر از خرافات و سخنان گمراه کننده ، و دروغ ها و جعلیّات ، و انکار مسلّمات ، و پوشانیدن حقایق ، و ترویج باطل ، و نصب و عداوت اهل بیت طهارت و رسالت .

وی پیرامون آیه مودّت سخنان دروغی بافته و نسبت به شیعیان دوازده امامی

ص: 467


1- ينابيع المودة : ج 1، ص 316، چاپ اسوه (1416) ق
2- سبأ (34) 47

یاوه سرایی ها و هرزه گویی هایی کرده ، خاصّه نسبت به بعضی از بزرگان آن ها .

از جمله مفتریات (1) او در موضوع آیه مبارکه آن است که در جزء دوم ، صفحه 118 ، نقل قولی از آیة الله مطلق، علّامه حلّى - اعلى الله مقامه الشریف- کرده و گفته است:

قوله - يعني العلّامة الحلّي - : إيجاب مودة أهل البيت بقوله : ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرَاً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى﴾ غلط و ممّا يدل على هذا أن الآية مكّيّة، و لم يكن عليّ بعد و قد تزوّج بفاطمة ولا ولد لهما أولاده.

گفته او - یعنی علّامه که : «واجب گردانیدن دوستی اهل بیت به دلیل گفته خدای تعالی : ﴿ قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ... ﴾ است.» غلط است و از چیزهایی که بر غلط بودن آن دلالت دارد این است که این آیه در مکه نازل شده و آن وقت هنوز علی با فاطمه ازدواج نکرده بود و اگر ازدواج کرده فرزندان آن ها به دنیا نیامده بودند .

و در صفحه 250 گفته :

أما قوله - يعني العلامة - : و أنزل الله فيهم : ﴿ قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرَاً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى ﴾ فهذا كذب، فإنّ هذه الآية في سورة الشورى و هي مكية بلا ريب ، نزلت قبل أن يتزوج عليّ بفاطمة، و قبل أن يولد له الحسن و الحسين .

... و قد ذكر طائفة من المصنفين من أهل السنّة و الجماعة و الشيعة من أصحاب أحمد و غيرهم حديثاً من النبي صلی الله علیه و آله، إن هذه الآية لما نزلت قالوا : يا رسول الله ، من هؤلاء ؟ قال : «علي و فاطمة و ابناهما.» و هذا كذب باتّفاق أهل المعرفة بالحديث ، و ممّا يبيّن ذلك أنّ هذه الآية نزلت بمكة باتّفاق أهل العلم ، فإنّ سورة الشورى جميعها مكّيّة ، بل جميع ال حاميم كلّهنّ مكّيّات .

ص: 468


1- مفتريات: سخنان بر بافته و دروغین . (لغت نامه دهخدا)

امّا گفته علّامه: «خدا در شأن ایشان نازل فرمود: ﴿ قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرَاً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى﴾». دروغ است، زیرا این آیه در سوره شوری است ، و بدون شک این در مکّه نازل شده پیش از آن که علی با فاطمه ازدواج کند و پیش از آن که برای او حسن و حسین به دنیا آیند.

... طایفه ای از مصنّفین از اهل سنّت و جماعت ، و فرقه شیعه از یاران احمد و غیر ایشان ، حدیثی را از پیغمبر صلی الله علیه و آله ذکر کرده اند که چون این آیه نازل شد ، گفتند : ای رسول خدا ، مراد از «قربی» در آیه کیست؟ گفت: «علی و فاطمه و دو پسران ایشانند». و این به اتّفاق کسانی که اهل معرفت به حدیثند ، دروغ است ، و آن چه آن را واضح می کند این است که این آیه به اتّفاق اهل دانش در مکّه نازل شده است به علّت و دلیل آن که سوره شوری همۀ آن در مکّه نازل شده بلکه همۀ سوره های حم در مکّه نازل شده.

پس از آن ابن تیمیّه - برای اثبات اطّلاع و تاریخ دانی خود - ولادت دو سبط آن حضرت حسن و حسین را در فصلی تفصیل داده است.

جواب یاوه گویی های ابن تیمیّه

اوّلاً: در جواب هذیانات این مرد متعصّب ناصبی مسلک گفته می شود: احدی از آن هایی که تفسیر نوشته اند و هیچ یک از ارباب حدیث تصریح نکرده اند که این آیه مودّت در مکّه نازل شده.

ثانياً : ادّعای او بر اتّفاق اهل علم که همۀ سوره شوری در مکّه نازل شده ، دروغ است و قابل قبول نیست .

این مرد چنین گمان کرده که به مجرد اطلاقی که به مکّی بودن این سوره شده است همۀ آن در مکّه نازل شده است ، و لیکن قول حق بر خلاف آن است و آیاتی که از آن سوره استثنا شده و نزول آن در مدینه بوده این ادّعا را تکذیب می کند چنان چه بعضی از مفسّرین استثنا کرده اند و آن ها عبارتند از آیه 23 که همین آیه مودّت است و آیات 24 و 25 و 26 و 27 ، و بعضی از ایشان نیز آیه 39 و آیات 40 و

ص: 469

41 و 42 و 43 و 44 را استثنا کرده اند. (1)

و حکایت شده از قرطبی که در جزء 16 ، صفحۀ اوّل ، و نیسابوری در تفسیر خود، (2) و خازن در تفسیر خود، جزء چهارم ، صفحهٔ 90، چاپ میمنیّه مصر، و شوکانی در فتح القدیر ، (3) جزء چهارم ، صفحهٔ 510 ، و غیر ایشان از ابن عبّاس و قتاده روایت کرده اند که سوره در مکّه نازل شده، مگر چهار آیه که اوّل آن ها ﴿قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرَاً﴾ است.

و ترجمۀ کلام تفسیر خازن جزء چهارم ، صفحه 90 ، بعد از ذکر قول ابن عبّاس این است:

و گفته شده که آیه : ﴿ ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ﴾ تا قول خدا بِذَاتِ الصُّدُورِ ) و قول خدا : ﴿ وَالَّذِينَ إِذَا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنتَصِرُونَ﴾ تا قول خدا : ﴿ مِنْ سَبیل ﴾ از آیاتی است که در مدینه نازل شده .

زمخشری در تفسیر کشّاف (4) گفته :

السورة الشورى مكيّة إلّا الآيات 23 و 24 و 25 و 27 .

ثالثاً : گفته او: حدیثی که از پیغمبر در موضوع نزول آیه مودت روایت شده که مراد از «قربی» علی و فاطمه و دو پسر ایشانند ، دروغ است و اهل معرفت حدیث اتّفاق کرده اند بر دروغ بودن آن جمعیّتی که اتّفاق بر آن کرده اند عدد آن ها چند نفر بوده؟ و کیانند؟ چرا از نام های آنان خودداری کرده و مدرکی ارائه نداده که جواب گو

باشد؟

ص: 470


1- ن . ک : تفسير الخازن : ج 4، ص 90 ، دار المعرفه - بيروت ؛ الاتقان : ج 1، ص 44، تحقیق: ابو الفضل ابراهيم ، المتبعة العصريّة، صيدا، بیروت (1408) ه- ق
2- غرائب القرآن : مج 11، ح 25، ص 35
3- فتح القدير : ج 4، ص 524
4- الكشاف : ج 4، ص 208

رابعاً: تنها علامه حلّى قائل به نزول آیه در شأن علی و فاطمه و دو فرزند آن ها و واجب بودن مودّت و دوستی ایشان نیست، بلکه قاطبه شیعیان و مسلمانان از خاصّه و عامّه، دست به دست یک دیگر داده و متّفق برآنند ، مگر عدّه کمی از آن هایی که در دل هاشان مرض است و روح اموی دارند ، مانند ابن کثیر و ابن تیمیّه و امثال آن ها . و الّا جمهور مسلمانان با علّامه حلّی هم عقیده اند . نگارنده برای الزام ابن تیمیّه ها و اتباع شان به ذکر نام جمعی از بزرگان عامّه تذکّر می دهد :

امام احمد بن حنبل ، صاحب مسند ، ابن مردويه ، واحدی ، حسکانی ، ابونعیم ، حموی، ابوحبّان ، ابن صبّاغ مالکی ، خازن ، صفوری ، ابن منذر ، ثعلبی . محبّ الدین طبری، نیشابوری، ابن ابی الحدید، گنجی شافعی ، زرقانی ، صبّان ، ابن ابی حاتم ابو عبد الله ،ملّا ، بغوی ، زمخشری ، ابن طلحه ، بیضاوی ، مناوی ، ابن حجر ، شبلنجی ، طبرانی ، بزّاز، ابوالشیخ ، ابن عساکر، رازی ، نسفی قسطلانی ، سمهودی، حضرمی ، طبری ، نسائی ، ابن مغازلی ، ابوالفرج ، ابو السعود ، هیثمی ، زرندی ، سیوطی ، نبهانی (1)

استاد شیخ محمّد صبّان در کتاب اسعاف الراغبین که در حاشیه کتاب نور الابصار شبلنجی در مصر چاپ شده چاپ شیخ محمّد علی ملیجی در سال 1320 ، صفحهٔ 89 از علّامه بیهقی از امام شافعی نقل کرده که گفته:

هم القوم من أصفاهم الودّ مخلصاً *** تمسّك في أُخراه بالسبب الأقوى

هم القوم فاق العالمين مناقباً *** محاسنهم تُحکی و آیاتهم تُروى

ص: 471


1- الكشاف : ج 3، ص 81؛ الرازی : ج 7، ص 655؛ تفسیر ابی حيّان : ج 7، ص 516؛ تفسیر النيسابورى : ج 6، ص 312؛ مجمع الزوائد : ج 9، ص 168

موالاتهم فرضٌ و حبّهم هدى *** و طاعتهم ودّ و حبّهم تقوى

- ایشان (اهل بیت پیغمبر) قومی هستند که هر کس از روی صفا و خلوص ایشان را دوست بدارد در آخرت به سبب محکمتری برای نجات خود چنگ می زند.

- ایشان قومی هستند که منقبت های شان بالاتر از همه منقبت ها است و نیکی های آن ها حکایت و نشانه های آن ها روایت می شود

- دوستی ایشان واجب و دوست داشتن ایشان هدایت و طاعت ایشان دوستی، و محبت ایشان پرهیزکاری است

و نیز صبّان در صفحهٔ 90 همان کتاب و شبلنجی در نور الابصار ، همان چاپ ، از بیهقی و بغوی از شافعی نقل کرده اند که گفته:

یا آل بيت رسول الله حبّكم *** فرض من الله في القرآن أنزله

يكفيكمو (1) من عظيم الفخر أنّكم *** من لم يصلّ عليكم لا صلاة له (2)

- ای آل بیت رسول خدا ، دوست داشتن شما از جانب خدا در قرآنی که آن را فرو فرستاده واجب شده است .

- و فخر بزرگی که شما را کفایت می کند، این است که کسی که در نماز صلوات بر شما نفرستد نماز او نماز نیست.

ابن حجر در کتاب صواعق المحرقه ، صفحۀ 107 ، چاپ میمنیّه مصر ، بیت اوّل رباعی را از شافعی حکایت کرده .

در نور الابصار صفحه 100، چاپ شیخ محمّد علی ملیجی در این مقام اشعاری بدین شرح از شافعی نقل کرده:

ص: 472


1- در مصدر «کفاکمُ» آمده
2- ذکر کرده اند این شعر را: زرقانی در شرح المواهب : ج 7، ص 7 ؛ حمزاوی مالکی در مشارق الانوار: ص88؛ شبراوی در اتحاف : ص 29؛ صبّان در اسعاف : ص 119

لم العروة الوثقى لمعتصم بها *** مناقبهم جاءت بوحي و إنزال

مناقب في الشورى و في هل أتى أتت *** و في سورة الأحزاب يعرفها التالي

و هم آل بيت المصطفى فودادهم *** على الناس مفروض بحكم و إسجال

-آل محمّد طناب محکمی برای دستگیرنده به آن هستند که منقبت های شان به فرو فرستادن وحی ،

- منقبت هایی در سوره شوری و سورۀ هل اتی و سوره احزاب آمده ، و خواننده آن ها را می شناسد ،

-و ایشانند اهل بیت پیغمبر، پس دوست داشتن ایشان بر همه مردمان واجب شده به سبب حكم خدا و مسجّل کردن آن .

خامساً! این که گفته است: «ازدواج علی با فاطمه در مدینه بوده» بر فرض این که با گوینده مماشات کنیم، منافاتی ندارد که آیه در مکّه نازل شده باشد و به نحو عموم شامل هر یک از قربای آن حضرت ، اعم از آن هایی که هنگام نزول آیه در مکّه بوده اند و آن هایی که بعداً در مدینه بوده اند و آن هایی که بعد از آن ها به وجود آمده و می آیند تا قیام قیامت بشود ، خصوصاً نسبت به علی و فاطمه و فرزندان ایشان که در علم خدا مقدّر شده که از ایشان به وجود بیایند، همچنانی که تزویج علی با فاطمه مقدّر شده.

و دیگر آن که ممکن است بگوییم در سال حجّة الوداع در مکّه نازل شده است و در آن وقت علی علیه السلام با فاطمه تزویج کرده بود و حسن و حسین علیهم السلام هم به وجود آمده بودند ، زیرا در هیچ خبری تصریح نشده و احدی نگفته که این آیه قبل از هجرت یا بعد از هجرت نازل شده.

ص: 473

ص: 474

فصل هفدهم: حالات و وقایعی که بعد از رحلت پیغمبر برای حضرت فاطمه علیها السلام روی داده

اشاره

این فصل مشتمل است بر یک مقدّمه و چند مبحث و اشاره به بعضی از نکاتی که قابل توجّه و اهمیّت است.

مقدّمه

راجع به حال احتضار پیغمبر صلی الله علیه و آله و سخنانی که بین آن حضرت و عليّه عاليه صدّيقه طاهره و امیرمؤمنان علی علیهما السلام گفت و گو شده .

حديث اوّل

سيّد على بن طاوس حسنی در کتاب طُرَف از حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام از پدر بزرگوارش روایت کرده که فرمود:

قَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : کَانَ فِی وَصِیَّهِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فِی أَوَّلِهَا بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ هَذَا مَا عَهِدَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ أَوْصَی بِهِ وَ أَسْنَدَهُ بِأَمْرِ اَللَّهِ إِلَی وَصِیِّهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ.

وَ کَانَ فِی آخِرِ اَلْوَصِیَّهِ شَهِدَ جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ وَ إِسْرَافِیلُ عَلَی مَا وْصَی بِهِ مُحَمَّدٌ إِلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ قَبَضَهُ وَصِیُّهُ وَ ضَمَانُهُ عَلَی مَا فِیهَا عَلَی مَا ضَمِنَ یُوشَعُ بْنُ نُونٍ لِمُوسَی بْنِ عِمْرَانَ عَلَیْهِما السَّلاَمُ وَ عَلَی مَا ضَمِنَ وَ أَدَّی وَصِیُّ عِیسَی اِبْنِ

ص: 475

مَرْیَمَ وَ عَلَی مَا ضَمِنَ اَلْأَوْصِیَاءُ قَبْلَهُمْ عَلَی أَنَّ مُحَمَّداً أَفْضَلُ اَلنَّبِیِّینَ وَ عَلِیّاً أَفْضَلُ اَلْوَصِیِّینَ وَ أَوْصَی مُحَمَّدٌ وَ سَلَّمَ إِلَی عَلِیٍّ وَ أَقَرَّ عَلِیٌّ وَ قَبَضَ اَلْوَصِیَّهَ عَلَی مَا أَوْصَی بِهِ اَلْأَنْبِیَاءُ وَ سَلَّمَ مُحَمَّدٌ اَلْأَمْرَ إِلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ هَذَا أَمْرُ اَللَّهِ وَ طَاعَتُهُ وَ وَلاَّهُ اَلْأَمْرَ عَلَی أَنْ لاَ نُبُوَّهَ لِعَلِیٍّ وَ لاَ لِغَیْرِهِ بَعْدَ مُحَمَّدٍ وَ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً

و في خبر آخر قال : قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ لِعَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ حِینَ دَفَعَ إِلَیْهِ اَلْوَصِیَّهَ اِتَّخِذْ لَهَا جَوَاباً غَداً بَیْنَ یَدَیِ اَللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی رَبِّ اَلْعَرْشِ فَإِنِّی مُحَاجُّکَ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ بِکِتَابِ اَللَّهِ حَلاَلِهِ وَ حَرَامِهِ وَ مُحْکَمِهِ وَ مُتَشَابِهِهِ عَلَی مَا أَنْزَلَ اَللَّهُ وَ عَلَی مَا أَمَرْتُکَ وَ عَلَی فَرَائِضِ اَللَّهِ کَمَا أُنْزِلَتْ (1)

علی بن ابی طالب علیه السلام: گفت : اوّل وصیت رسول خدا صلی الله علیه و آله بود : به نام خدای بخشنده مهربان این است عهد محمّد بن عبد الله صلی الله علیه و اله که به فرمان خدا به علی بن ابی طالب وصیّت کرده

و در آخر وصیّت این بود: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل شهادت دادند بر آن چه محمّد به علی بن ابی طالب وصیّت کرد و وصیّ او آن را گرفت و ضامن شد بر آن چه که در آن است ، همچنان که یوشع بن نون برای موسی بن عمران علیهما السلام ضمانت کرد، و وصیّ عیسی بن مریم ضمانت کرد و اوصیای پیغمبران که پیش از ایشان بوده اند ضمانت کردند ، بر این که : محمّد افضل از تمام پیغمبران است و علی افضل از تمام اوصیا است ، و محمّد به علی وصیّت کرد و تسلیم نمود و علی اقرار کرد و وصیّت را گرفت بر آن چه که پیغمبران به آن وصیّت کردند ، و محمّد امر خلافت را به علی بن ابی طالب واگذار کرد ، و این فرمان خدا و طاعت او است و فرمان مخصوص خدا است به این که پس از محمّد نبوّت و پیغمبری نه برای علی است و نه برای غیر او و شهادت خدا کفایت می کند

ص: 476


1- طرف ص 21 صراط المستقيم : ج 2، ص 91 ؛ خصائص الائمّة : ص 72؛ بحار الانوار: ج 22 ، ص 482.

و در خبر دیگر است که: چون پیغمبر وصیت را به علی داد به او فرمود: جوابی برای آن در فردای قیامت در مقابل خدای تبارک و تعالی که پروردگار عرش است آماده کن که من روز قیامت به حلال و حرام و محکم و متشابه کتاب خدا و به خود کتاب با تو محاجّه کننده ام و همچنین بر آن چه که تو را به آن امر کرده ام، همچنان که وحی نازل شده محاجّه خواهم کرد.

حدیث دوم

اشاره

نیز سیّد علی بن طاوس به سند خود از عیسای ضریر از حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام روایت کرده و گفته است که آن حضرت فرمود:

قُلْتُ لِأَبِی فَمَا کَانَ بَعْدَ خُرُوجِ الْمَلَائِکَهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ؟

قَالَ فَقَالَ ثُمَّ دَعَا عَلِیّاً وَ فَاطِمَهَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ علیهما السلام وَ قَالَ لِمَنْ فِی بَیْتِهِ: اخْرُجُوا عَنِّی وَ قَالَ لِأُمِّ سَلَمَهَ کُونِی عَلَی الْبَابِ فَلَا یَقْرَبْهُ أَحَدٌ فَفَلَعَتْ

ثُمَّ قَالَ ادْنُ مِنِّی فَدَنَا مِنْهُ فَأَخَذَ بِیَدِ فَاطِمَهَ فَوَضَعَهَا عَلَی صَدْرِهِ طَوِیلًا وَ أَخَذَ بِیَدِ عَلِیٍّ بِیَدِهِ الْأُخْرَی فَلَمَّا أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ الْکَلَامَ غَلَبَتْهُ عَبْرَتُهُ فَلَمْ یَقْدِرْ عَلَی الْکَلَامِ فَبَکَتْ فَاطِمَهُ بُکَاءً شَدِیداً وَ عَلِیٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ع لِبُکَاءِ رَسُولِ اللَّهِ

فَقَالَتْ فَاطِمَةُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ قَدْ قَطَعْتَ قَلْبِی وَ أَحْرَقْتَ کَبِدِی لِبُکَائِکَ یَا سَیِّدَ النَّبِیِّینَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ وَ یَا أَمِینَ رَبِّهِ وَ رَسُولَهُ وَ یَا حَبِیبَهُ وَ نَبِیَّهُ مَنْ لِوُلْدِی بَعْدَکَ وَ لِذُلٍّ یَنْزِلُ بِی بَعْدَکَ مَنْ لِعَلِیٍّ أَخِیکَ وَ نَاصِرِ الدِّینِ مَنْ لِوَحْیِ اللَّهِ وَ أَمْرِهِ ثُمَّ بَکَتْ وَ أَکَبَّتْ عَلَی وَجْهِهِ فَقَبَّلَتْهُ وَ أَکَبَّ عَلَیْهِ عَلِیٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ -صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ

فَرَفَعَ رَأْسَهُ صلی الله علیه و آله إِلَیْهِمْ وَ یَدُهَا فِی یَدِهِ فَوَضَعَهَا فِی یَدِ عَلِیٍّ وَ قَالَ لَهُ: یَا

ص: 477

أَبَا الْحَسَنِ هَذِهِ وَدِیعَةُ اللَّهِ وَ وَدِیعَةُ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ عِنْدَکَ فَاحْفَظِ اللَّهَ وَ احْفَظْنِی فِیهَا وَ إِنَّکَ لِفَاعِلُهُ.

یَا عَلِیُّ هَذِهِ وَ اللَّهِ سَیِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ هَذِهِ "وَ اللَّهِ مَرْیَمُ الْکُبْرَی" أَمَا وَ اللَّهِ مَا بَلَغَتْ نَفْسِی هَذَا الْمَوْضِعَ حَتَّی سَأَلْتُ اللَّهَ لَهَا وَ لَکُمْ فَأَعْطَانِی مَا سَأَلْتُهُ.

یَا عَلِی انْفُذْ لِمَا أَمَرَتْکَ بِهِ فَاطِمَةُ فَقَدْ أَمَرْتُهَا بِأَشْیَاءَ أَمَرَنی بِهَا جَبْرَئِیلُ وَ اعْلَمْ یَا عَلِیُّ أَنِّی رَاضٍ عَمَّنْ رَضِیَتْ عَنْهُ ابْنَتِی فَاطِمَةُ وَ کَذَلِکَ رَبِّی وَ مَلَائِکَتُهُ یَا عَلِیُّ وَیْلٌ لِمَنْ ظَلَمَهَا وَ وَیْلٌ لِمَنِ ابْتَزَّهَا حَقَّهَا وَ وَیْلٌ لِمَنْ انتهک [هَتَکَ] حُرْمَتَهَا وَ وَیْلٌ لِمَنْ أَحْرَقَ بَابَهَا وَ وَیْلٌ لِمَنْ آذَی خَلِیلَهَا وَ وَیْلٌ لِمَنْ شَاقَّهَا وَ بَارَزَهَا اللَّهُمَّ إِنِّی مِنْهُمْ بَرِی ءٌ وَ هُمْ مِنِّی بُرَآءُ

ثُمَّ سَمَّاهُمْ رَسُولُ اللَّهِ وَ ضَمَّ فَاطِمَةَ إِلَیْهِ وَ عَلِیّاً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ علیهم السلام وَ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّی لَهُمْ وَ لِمَنْ شَایَعَهُمْ سِلْمٌ وَ زَعِیمٌ بِأَنَّهُمْ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ عَدُوٌّ وَ حَرْبٌ لِمَنْ عَادَاهُمْ وَ ظَلَمَهُمْ وَ تَقَدَّمَهُمْ أَوْ تَأَخَّرَ عَنْهُمْ وَ عَنْ شِیعَتِهِمْ زَعِیمٌ لهم [بِأَنَّهُمْ] یَدْخُلُونَ النَّارَ

اللهمّ إنّي لهم و لمن شايعهم سلم و زعيم بأنّهم يدخلون الجنة ، و عدوّ و حرب لمن عاداهم و ظلمهم و تقدّمهم أو تأخر عنهم و عن شيعتهم، زعيم بأنّهم

ثُمَّ وَ اللَّهِ یَا فَاطِمَةُ لَا أَرْضَی حَتَّی تَرْضَی ثُمَّ لَا وَ اللَّهِ لَا أَرْضَی حَتَّی تَرْضَی ثُمَّ لَا وَ اللَّهِ حَتَّی تَرْضَی.... (1)

به گفتم پدرم: بعد از آن که فرشتگان از نزد رسول خدا بیرون رفتند ، چه شد؟ فرمود : آن حضرت علی و فاطمه و حسن و حسین را پیش خود خواند، و به کسانی که نزد او بودند گفت : بیرون بروید ، و به امّ سلمه فرمود: دَمِ در بایست ، نگذاری تا کسی نزدیک بیاید . امّ سلمه این کار را کرد.

پدرم علیه السلام گفت : به علی فرمود: نزدیک .بیا علی به نزد او رفت ، آن گاه دست فاطمه را

ص: 478


1- طرف : ص 29 ، ح 19 ؛ بحار الانوار: ج 22 ، ص 484؛ مصباح الانوار : ص 268 مخطوط .

گرفت و تا مدّتی در از روی سینه خود گذارد و با دست دیگر خود دست علی را گرفت.

چون رسول خدا خواست سخن گوید ، گریه بر او غالب شد و نتوانست سخن بگوید ، پس فاطمه به شدّت گریه کرد و علی و حسن و حسین هم به گریه رسول خدا گریستند . فاطمه گفت: ای رسول خدا با گریه ات دل مرا پاره کردی و جگر مرا سوزاندی ای آقای پیغمبران از پیشینیان و پسینیان و ای امین پروردگار خود و فرستاده او ! و ای حبیب او و نبي او ! بعد از تو کی برای فرزندان من است؟ و کی برای ذلّت من است؟ و کی کمک حال برادرت و ناصر ،دین علی باشد؟ و وحی و امر خدا برای کی نازل شود؟ و گریه کرد و خود را بر روی او انداخت و او را بوسید و علی و حسن و حسین هم خود را بر روی او انداختند.

پس آن حضرت سر خود را به طرف ایشان بلند کرد در حالی که دست فاطمه در دستش ،بود دست او را در دست علی گذارد و به او گفت: ای ابوالحسن! این امانت خدا و امانت پیغمبر ،او محمّد در نزد تو است، پس امانت خدا و امانت مرا حفظ کن ، و تو این کار را خواهی کرد

ای علی این است سیده زن های اهل بهشت از اوّلین و آخرین ، این است - به خدا سوگند - مریم کبری آگاه باش که- به خدا سوگند - جانم به این جا نرسید تا این که برای او و برای شما از خدا درخواست کردم و خواسته مرا عطا فرمود.

یا علی، فاطمه هر فرمانی داد ، آن را انجام ده که من او را به چیزهایی امر کرده ام که جبرئیل به آن ها امر کرد و بدان ای علی که من از کسی راضیم که دختر من فاطمه از او راضی باشد و همچنین است پروردگار من و فرشته های او .

ای علی وای بر کسی که به او ستم کند و وای بر کسی که حق او را بگیرد ، و وای بر کسی که هتک حرمت او کند و وای بر کسی که درب خانۀ او را بسوزاند ، و وای بر کسی که دوست او را آزار کند و وای بر کسی که عیب گویی او کند و با او مبارزه کند. خدایا من از ایشان بیزارم و ایشان هم از من بیزارند

پس رسول خدا نام های آن ها را گفت و فاطمه را به خود چسبانید ، و همچنین علی و حسن

ص: 479

و حسین را و گفت : خدایا! من از ایشان و از شیعیان شان راضیم و ضامن شیعیان ایشانم تا این که داخل بهشت شوند، و دشمن کسانی هستم که با ایشان دشمنی کنند و در حق ایشان ستم کنند و خود را مقدّم بر ایشان بدانند و از ایشان و شیعیان شان عقب بیفتند ، و ضامنم که آن ها را داخل آتش کنم.

والله ای فاطمه راضی نمی شوم از ایشان تا تو راضی نشوی ، والله راضی نمی شوم از ایشان تا تو راضی نشوی ، والله راضی نمی شوم از ایشان تا تو راضی نشوی...

حدیث سوم

در کتاب کافی شریف به طور مسند از عیسی بن المستفاد ابي موسى ضرير روایت کرده که گفت : موسی بن جعفر علیهما السلام برای من نقل کرد و فرمود :

قلت لأبي عبدالله : أَلَيْسَ كَانَ أَمِيرُ اَلمُؤْمِنِينَ كَاتِبَ اَلْوَصِيَّةِ، وَ رَسُولُ اَللهِ اَلمُمْلِي عَلَيْهِ، وَ جَبْرَئِيلُ وَ الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ شُهُودٌ ؟

قَالَ: فَأَطْرَقَ طَوِيلًا ثُمَّ قَالَ: يَا أَبَا الْحَسَنِ قَدْ كَانَ مَا قُلْتَ وَ لَكِنْ حِينَ نَزَلَ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) الْأَمْرُ نَزَلَتِ الْوَصِيَّةُ مِنْ عِنْدِاللَّهِ كِتَاباً مُسَجَّلًا نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِيلُ مَعَ أُمَنَاءِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مِنَ الْمَلَائِكَةِ، فَقَالَ جَبْرَئِيلُ: يَا مُحَمَّدُ مُرْ بِإِخْرَاجِ مَنْ عِنْدَكَ إِلَّا وَصِيَّكَ لِيَقْبِضَهَا مِنَّا وَ تُشْهِدَنَا بِدَفْعِكَ إِيَّاهَا إِلَيْهِ ضَامِناً لَهَا يَعْنِي عَلِيّاً علیه السلام، فَأَمَرَ النَّبِيُّ بِإِخْرَاجِ مَنْ كَانَ فِي الْبَيْتِ مَا خَلَا عَلِيّاً وَ فَاطِمَةُ فِيمَا بَيْنَ السِّتْرِ وَ الْبَابِ.

فَقَالَ جَبْرَئِيلُ: يَا مُحَمَّدُ رَبُّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ هَذَا كِتَابُ مَا كُنْتُ عَهِدْتُ إِلَيْكَ وَ شَرَطْتُ عَلَيْكَ وَ شَهِدْتُ بِهِ عَلَيْكَ وَ أَشْهَدْتُ بِهِ عَلَيْكَ مَلَائِكَتِي وَ كَفَى بِي يَا مُحَمَّدُ شَهِيداً

به ابی عبدالله گفتم: آیا امیرمؤمنان نویسنده وصیتی که پیغمبر املا می کرد نبود و جبرئیل

ص: 480

و فرشتگان مقرّبین شاهد و گواه آن نبودند؟

گفت : آن حضرت مدّتی دراز سر خود را به زیر انداخت ، پس از آن فرمود : ای ابوالحسن ، همین طور است که گفتی ولیکن جبرئیل امر خدا را بر رسول خدا نازل کرد و از جانب خدا کتاب مسجّلی که وصیّت در آن نوشته شده بود جبرئیل با فرشتگانی که امین های خدای تبارک و تعالی بودند آن را فرود آوردند پس جبرئیل گفت: ای محمّد، کسانی را که در نزدت هستند فرمان ده بیرون روند مگر وصیّ تو ، [علی تا این که وصیّت را از ما بگیرد و تو ما را بر دادن آن به او شاهد گیری].

پیغمبر امر فرمود همۀ آن ها بیرون رفتند مگر علی و فاطمه میان پرده و درب بود.

پس جبرئیل گفت: ای محمّد، خدا تو را سلام می رساند و می فرماید : این نوشته ای است که با تو عهد و بر تو شرط کردم [و بر تو به آن گواه بودم] و فرشتگانم را به آن بر تو گواه گرفتم و حال آن که ای محمّد گواه بودن من کفایت می کند.

[ادامه حدیث]:

قَالَ: فَارْتَعَدَتْ مَفَاصِلُ النَّبِيِّ، فَقَالَ: يَا جَبْرَئِيلُ رَبِّي هُوَ السَّلَامُ وَ مِنْهُ السَّلَامُ وَ إِلَيْهِ يَعُودُ السَّلَامُ صَدَقَ عَزَّ وَ جَلَّ وَبَرَّ هَاتِ الْكِتَابَ، فَدَفَعَهُ إِلَيْهِ وَ أَمَرَهُ بِدَفْعِهِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام، فَقَالَ لَهُ: اقْرَأْهُ فَقَرَأَهُ حَرْفاً حَرْفاً فَقَالَ: يَا عَلِيُّ هَذَا عَهْدُ رَبِّي تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَيَّ وَ شَرْطُهُ عَلَيَّ وَ أَمَانَتُهُ وَ قَدْ بَلَّغْتُ وَ نَصَحْتُ وَ أَدَّيْتُ،

فَقَالَ عَلِيٌّ: وَ أَنَا أَشْهَدُ لَكَ بِأَبِي وَ أُمِّي أَنْتَ بِالْبَلَاغِ وَ النَّصِيحَةِ وَ التَّصْدِيقِ عَلَى مَا قُلْتَ وَ يَشْهَدُ لَكَ بِهِ سَمْعِي وَ بَصَرِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي

فَقَالَ جَبْرَئِيلُ: وَ أَنَا لَكُمَا عَلَى ذَلِكَ مِنَ الشَّاهِدِينَ.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: يَا عَلِيُّ أَخَذْتَ وَصِيَّتِي وَ عَرَفْتَهَا وَضَمِنْتَ لِلَّهِ وَلِيَ الْوَفَاءَ بِمَا فِيهَا،؟

فَقَالَ عَلِيٌّ: نَعَمْ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي عَلَيَّ ضَمَانُهَا وَ عَلَى اللَّهِ عَوْنِي وَ تَوْفِيقِي عَلَى

ص: 481

أَدَائِهَا

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: يَا عَلِيُّ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُشْهِدَ عَلَيْكَ بِمُوَافَاتِي بِهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ

فَقَالَ عَلِيٌّ: نَعَمْ أَشْهِدْ

فَقَالَ النَّبِيُّ: إِنَّ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَكَ الْآنَ وَ هُمَا حَاضِرَانِ مَعَهُمَا الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ لِأُشْهِدَهُمْ عليّاً.

فَقَالَ نَعَمْ لِيَشْهَدُوا وَ أَنَا بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي أُشْهِدُهُمْ فَأَشْهَدَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ.

وَ كَانَ فِيمَا اشْتَرَطَ عَلَيْهِ النَّبِيُّ بِأَمْرِ جَبْرَئِيلَ فِيمَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ قَالَ لَهُ: يَا عَلِيُّ تَفِي بِمَا فِيهَا مِنْ مُوَالَاةِ مَنْ وَ الَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْبَرَاءَةِ وَ الْعَدَاوَةِ لِمَنْ عَادَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْهُمْ عَلَى الصَّبْرِ مِنْكَ وَ عَلَى كَظْمِ الْغَيْظِ وَ عَلَى ذَهَابِ حَقِّي وَ غَصْبِ خُمُسِكَ وَ انْتِهَاكِ حُرْمَتِكَ.

فَقَالَ: نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ

گفت: مفصل های پیغمبر صدا کرد و گفت: ای جبرئیل ، سلام پروردگار من است و سلام از اوست و به سوی او باز می گردد. راست فرمود خدای عزّ و جل و نیکی کرد ، آن نوشته را بیاور پس جبرئیل آن نوشته را به پیغمبر داد و او را امر کرد که به امیرمؤمنان بدهد. رسول خدا آن را به علی داد و فرمود آن را بخوان، علی حرف به حرف همه آن را خواند. پس فرمود: ای ،علی این عهد پروردگار من- که مبارک و بلند مرتبه است شأن او - با من است و شرطی است که با من کرده و امانتی است که به من سپرده و من آن را رسانیدم و خیرخواهی نمودم و ادا کردم.

پس علی فرمود من هم برای تو گواهی می دهم پدر و مادرم فدای تو باد که رسانیدی و خیرخواهی نمودی و آن چه را که گفتی تصدیق می کنم و برای تو گوش و چشم و گوشت و خون من گواهی می دهد

آن گاه جبرئیل گفت: من هم بر آن چه که گفتید از گواهی دهندگانم.

پس رسول خدا فرمود: ای ،علی، وصیت مرا گرفتی و دانستی و برای خدا و من ضامن

ص: 482

وفا کردن به آن چه که در آن است، شدی ؟

علی گفت: آری پدر و مادرم فدای تو باد! بر من است ضمانت آن و بر خداست یاری کردن و توفیق دادن بر ادای آن.

رسول خدا فرمود: یا علی من می خواهم در روز قیامت تو را به وفای خود به آن گواه گیرم

علی عرض کرد: آری گواهی می دهم.

پیغمبر فرمود: جبرئیل و میکائیل اکنون میان من و تو حاضرند و ملائکه مقرّبین با ایشانند تا علی را برای خود گواه گیرم و ایشان را بر علی گواه گیرم.

علی گفت: آری گواهی بدهید و من هم -پدر و مادرم فدای تو باد - ایشان را گواه می گیرم پس پیغمبر آن ها را گواه گرفت.

و از جمله چیزهایی که پیغمبر به امر جبرئیل بر علی شرط کرد ، در آن چه که خدای عزّ و جل به جبرئیل امر فرموده بود این بود که فرمود: یا علی وفا می کنی به آن چه در آن وصيت نامه است از دوستی کردن با کسی که خدا و رسول او را دوست می دارد، و دشمنی کردن با کسی که خدا و رسول با او دشمن اند، و به بیزار بودن از ایشان با صبر بر فرو بردن خشم خود و از دست رفتن حقت و غصب کردن خمست و هتک کردن حرمتت ؟

علی :گفت : آری ای رسول خدا.

[ادامه حدیث]:

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ: وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَبْرَئِيلَ يَقُولُ لِلنَّبِيِّ: يَا مُحَمَّدُ عَرِّفْهُ أَنَّهُ يُنْتَهَكُ الْحُرْمَةُ وَ هِيَ حُرْمَةُ اللَّهِ وَ حُرْمَةُ رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلَى أَنْ تُخْضَبَ لِحْيَتُهُ مِنْ رَأْسِهِ بِدَمٍ عَبِيطٍ،

قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ: فَصَعِقْتُ حِينَ فَهِمْتُ الْكَلِمَةَ مِنَ الْأَمِينِ جَبْرَئِيلَ حَتَّى سَقَطْتُ عَلَى وَجْهِي وَ قُلْتُ: نَعَمْ قَبِلْتُ وَ رَضِيتُ وَ إِنِ انْتَهَكَتِ الْحُرْمَةُ وَ

ص: 483

عُطِّلَتِ السُّنَنُ وَ مُزِّقَ الْكِتَابُ وَ هُدِّمَتِ الْكَعْبَةُ وَ خُضِبَتْ لِحْيَتِي مِنْ رَأْسِي بِدَمٍ عَبِيطٍ صَابِراً مُحْتَسِباً أَبَداً حَتَّى أَقْدَمَ عَلَيْكَ.

ثُمَ دَعَی رَسُولُ اللَّهِ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ أَعْلَمَهُمْ مِثْلَ مَا أَعْلَمَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، فَقَالُوا مِثْلَ قَوْلِهِ، فَخُتِمَتِ الْوَصِيَّةُ بِخَوَاتِيمَ مِنْ ذَهَبٍ لَمْ تَمَسَّهُ النَّارُ وَ دُفِعَتْ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ

فَقُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ: بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي! أَ لَا تَذْكُرُ مَا كَانَ فِي الْوَصِيَّةِ؟

فَقَالَ: سُنَنُ اللَّهِ وَ سُنَنُ رَسُولِهِ

فَقُلْتُ: أَ كَانَ فِي الْوَصِيَّةِ تَوَثُّبُهُمْ وَ خِلَافُهُمْ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ؟

فَقَالَ: نَعَمْ وَ اللَّهِ شَيْئاً شَيْئاً وَ حَرْفاً حَرْفاً أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿ إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَ نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ﴾ (1) وَاللَّهِ لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ فَاطِمَةَ علیهما السلام: أَ لَيْسَ قَدْ فَهِمْتُمَا مَا تَقَدَّمْتُ بِهِ إِلَيْكُمَا وَ قَبِلْتُمَاهُ؟

فَقَالَا بَلَى وَ صَبَرْنَا عَلَى مَا سَاءَنَا وَ غَاظَنَا (2)

پس امیر مؤمنان گفت: به حقّ آن خدایی که دانه را شکافت و خلق را آفرید، شنیدم که جبرئیل به پیغمبر می گفت: علی را آگاه کن که حرمت او هتک می شود و حال آن که حرمت او حرمت خدا و حرمت رسول خدا است و بر این که ریش او به خون [تازه] سرش خضاب می شود

پس امیرمؤمنان :گفت چون این کلام را از جبرئیل امین ،شنیدم صیحه ای زدم و بر رو افتادم و گفتم: آری قبول کردم و راضی شدم که حرمت من هتک بشود و سنّت ها معطّل بماند و کتاب از بین برود و کعبه خراب شود و ریش من به خون سرم خضاب شود، در

ص: 484


1- يس (36) : 12
2- کافی : ج 1، ص 281؛ بحار الانوار: ج 22، ص 479

حالی که صبر کننده باشم و برای خدا صابر باشم تا بر تو وارد شوم.

پس رسول خدا، فاطمه و حسن و حسین را پیش خود خواند و آن ها را هم به مصیبت ها و ظلم و ستم هایی که به ایشان وارد می شود آگاه کرد همچنان که امیرمؤمنان را آگاه کرد ، ایشان هم مانند گفته امیرمؤمنان، جواب گفتند و وصیت نامه به مهرهایی از طلایی که آتش ندیده بود مهر زده شد و به امیرمؤمنان داده شد.

[پس به ابی الحسن :گفتم پدر و مادرم فدای تو باد! آیا ذکر نمی کنی آن چه را در وصیّت بود؟ فرمود: در آن سنت های خدا و رسولش بود ]

ابوموسی عیسای ضریر گفت : به ابی الحسن گفتم : قیام و مخالفت ایشان با امیرمؤمنان در كتاب وصيّت بود؟ فرمود: آری هر چیزی و هر حرفی در آن بود. آیا نشنیده ای گفته خدای عزّ و جل را که فرموده: «ما مردگان را زنده می کنیم و اثرهای ایشان را می نویسیم و هر چیزی را احصا و شماره کرده ایم در کتابی که ظاهر کننده است». به خدا سوگند که رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرمؤمنان و فاطمه علیهما السلام گفت : آیا نفهمیدید آن چه را که از پیش به شما گفتم و پذیرفتید؟

گفتند : بلی با پذیرفتن آن و بر آن چه که ما را بد آید و به خشم آورد صبر می کنیم

مبحث اوّل: بعضی از حوادث پس از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و آله

در تفسیر عیّاشی ، از عمرو بن ابی المقدام از پدرش از جدّش روایت کرده که گفت:

برای علی روزی بزرگ تر از دو روز نیامد: روز اوّل روزی بود که پیغمبر صلی الله علیه و اله از دنیا رحلت کرد و روز دوم روزی بود که من- به خدا سوگند - در سقیفه بنی ساعده طرف راست ابی بکر نشسته بودم و مردمان با او بیعت می کردند، ناگاه عمر به او

ص: 485

گفت : ای مرد! اگر علی با تو بیعت نکند چیزی از خلافت در دست تو نخواهد بود . به طلب او بفرست که بیاید و با تو بیعت کند، این ها که با تو بیعت می کنند ، مردمان پست نادانی هستند .

پس قنفذ را به طلب آن حضرت فرستاد و به او گفت: برو به علی بگو: خلیفهٔ رسول خدا را اجابت کن.

قنفذ رفت و پیغام ابوبکر را به آن حضرت رسانید و به سرعت برگشت و به ابی بکر گفت: علی برای تو گفت: رسول خدا صلی الله علیه و اله غیر از من احدی را برای خود خلیفه قرار نداده.

ابوبکر گفت: به سوی او برگرد و بگو: خلیفه را اجابت کن که مردمان برای بیعت کردن با او گرد آمده اند، و آن ها همۀ مهاجرین و انصار و قریش هستند و تو مردی هستی از مسلمانان، آن چه که به نفع ایشان است، به نفع تو هم هست و آن چه که بر ضرر ایشان است ، بر ضرر تو هم هست.

قنفذ رفت و طولی نکشید که برگشت و گفت: علی در جواب تو گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله به من وصیّت فرموده که چون او را در قبرش پنهان کردم از خانه بیرون نروم تا وقتی که کتاب خدا را جمع کنم زیرا آن ها روی شاخه های درخت خرما و شانه های شتران نوشته شده.

عمر گفت : برخیزید تا ما به نزد او رویم.

پس ابوبکر و عمر و عثمان و خالد بن وليد و مغيرة بن شعبه و ابو عبيدة بن الجرّاح و سالم ، غلام ابی حذیفه و قنفذ همه برخاستند و من هم با آن ها برخاستم . چون به درب خانه رسیدیم و فاطمه آن ها را دید ، درب خانه را بر روی ایشان بست ، و شکی نداشت که آن ها جز با اذن او داخل خانه نخواهند شد.

ص: 486

پس عمر با پای خود زد و در را شکست و آن درب از سعف (1) خرما بود ، همه داخل خانه شدند و علی را با جامه ای که به خود پیچیده بود بیرون آوردند. پس فاطمه بیرون آمد و گفت: ای ابوبکر ، می خواهی مرا از شوهرم بیوه کنی؟ به خدا سوگند اگر دست از او برنداشتید موهای خود را پریشان می کنم و گریبان خود را چاک می زنم و به سوی پروردگار خود صیحه می زنم و دست حسنین را گرفت و به طرف قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله بیرون رفت.

سلمان گفت: علی عله السلام به من گفت: ای سلمان ، دختر محمّد را دریاب، زیرا من می بینم که دو طرف مدینه میل به افتادن کرده به خدا سوگند اگر موهای خود را پریشان کند و گریبانش را چاک نماید و نزد قبر پدر خود رود و به سوی پروردگار خود صیحه بزند، مهلت داده نمی شود که مدینه با اهلش به زمین فرو می رود.

سلمان به سرعت فاطمه را دریابید و گفت: ای دختر محمّد ، خدا پدرت را برانگیخت که رحمت باشد ، پس برگرد.

فرمود: ای سلمان ، می خواهند علی را بکشند ، من نمی توانم صبر کنم بگذار بروم نزد قبر پدرم و موهایم را پریشان کنم و گریبانم را چاک زنم و بر پروردگار خود صیحه زنم.

سلمان :گفت می ترسم مدینه فرو رود. علی مرا به سوی تو فرستاد و می فرماید : برگرد، به خانه خود برو و از نفرین کردن صرف نظر کن .

فاطمه گفت : بر می گردم و صبر می کنم و فرمان او را می شنوم و اطاعت می کنم.

راوی گفت: پس علی را با همان جامه ای که به خود پیچیده بود ، از خانه بیرون

ص: 487


1- سعف شاخه درخت خرما

بردند و از طرف قبر پیغمبر عبور دادند و من شنیدم که می گفت: ﴿ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كَادُوا يَقْتُلُونَني﴾. (1) یعنی : ای پسر مادر! این جماعت مرا ناتوان کردند و نزدیک بود که مرا بکشند.

ابوبکر در سقیفه بنی ساعده نشست و علی علیه السلام پیش آمد عمر به او گفت: بیعت کن

فرمود: اگر بیعت نکنم چه می شود؟

عمر گفت: به خدا سوگند ، اگر بیعت نکنی گردنت را می زنم.

على علیه السلام به او گفت : پس در این حال ، به خدا سوگند من بنده خدا هستم که کشته شدم و برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله

پس عمر گفت: بنده خدا هستی که کشته شدی اما برادر رسول خدا نیستی . سه مرتبه این سخن را گفت

پس خبر به عبّاس بن عبدالمطلب رسید؛ با شتاب، دوان دوان آمد و به عمر گفت : با پسر برادرم مدارا کن ، بر عهده من است که با شما بیعت کند . پس عباس آمد و دست علی را گرفت و به دست ابی بکر مالید تا این که غضبناک دست از او برداشتند (2)

[سپس ابیّ بن کعب از جا برخاست و گفت ای ابوبکر ، حقّی را که خدا برای غیر تو قرار داده است انکار مکن و نخستین کسی مباش که رسول خدا صلی الله علیه و آله را در حق وصی و صفیّ او نافرمانی کرد و از فرمانش سرپیچی نمود ] (3) حق را به اهل آن

ص: 488


1- اعراف (7): 149
2- عیّاشی در تفسیر خود تا این جا روایت نموده است: ج 2، ص 66، ح76؛ بحار الانوار: ج 28، ص 227
3- در متن چنین بود: «راوی گفت : شنیدم که علی علیه السلام در آن حال گفت : الله الله ، ظلم نکن در حق وصیّ او ، وصیّ او یعنی پیغمبر، و امر او را تصدیق کن».

برگردان تا سالم بمانی ، و در گمراهی خودت پیش مرو که پشیمان خواهی شد. برگرد و به توبه مبادرت کن تا گناه تو سبک شود، و خودت را مخصوص امری قرار نده که خدا آن را برای تو قرار نداده که وبال عمل خود را می بینی . مدت کمی خواهد گذشت که از آن چه در آنی جدا خواهی شد و به سوی پروردگارت می روی، پس از جنایت هایی که کرده ای از تو خواهد پرسید، و پروردگار در حقّ بندگان ستم کار نیست .

پس خزيمة بن ثابت از جا برخاست و گفت: ای گروه مردمان ، آیا نمی دانید رسول خدا صلی الله علیه و آله شهادت مرا به تنهایی می پذیرفت و با بودن من غیر مرا نمی خواست؟ گفتند: چنین است. پس گفت: من گواهی می دهم که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: «اهل بیت من جدا کننده حقّند از باطل ، و پیشوایانی هستند که به ایشان اقتدا می شود». من آن چه می دانستم گفتم ، و بر عهدهٔ فرستاده شده چیزی جز رساندنی واضح نیست.

پس ابوالهیثم بن تیهان برخاست و گفت من گواهی می دهم که پیغمبر ما ، علی را به پاداشت - یعنی در روز غدیر خم - و انصار :گفتند: او را برپا نداشته مگر برای خلافت ، و بعضی از ایشان گفتند : او را برپانداشته است مگر برای این که مردمان بدانند او مولای هر کسی است که رسول خدا مولای او است و گفت وگو در این باب بسیار شد ، پس مردانی از خودمان را به سوی رسول خدا صلى الله عليه و سلم فرستادیم تا در این باب از او بپرسند آن حضرت در جواب فرمود: «به ایشان بگویید: علی علیه السلام بعد از من ولیّ مؤمنین ،است و خیرخواه ترین مردمان است برای امّت من». و من به آن چه در یاد دارم گواهی دادم پس هر که می خواهد، به آن ایمان

ص: 489

بیاورد و هر که می خواهد به آن کفر ورزد، روز قیامت وقت جدا کردن مؤمن از کافر است.

پس سهل بن حنیف برخاست و پس از آن که خدا را حمد و ثنا کرد [و بر پیامبر و آل او درود فرستاد ] گفت : ای گروه قریش، گواهی دهید بر من که گواهی می دهم که رسول خدا صلی الله علیه و آله را در این مکان - یعنی در روضه - دیدم که دست علی بن ابی طالب را گرفته و می فرمود: «ای گروه مردمان این علی بعد از من امام شما است ، و وصیّ من است در زنده بودن من و پس از مردن من ، و ادا کننده دین من و وفا کننده به وعده من است ، و اوّلین کسی است که با من نزد حوض من مصافحه می کند . خوشا به حال کسی که پیرو و ناصر او باشد ، و وای بر کسی که از او عقب افتد و او را واگذارد».

پس برادرش عثمان بن حنیف با او برخاست و گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدیم که می فرمود: «اهل بیت من ستاره های زمین اند، از ایشان پیش نیفتید و آن ها را مقدّم بدارید ایشان والی های بعد از من اند». پس مردی برخاست و گفت : یا رسول الله ، كدام از اهل بیت تو ؟ فرمود: «علی و پاکیزگان از فرزندان او». و او صلی الله علیه و آله واضح کرد. پس ای ابابکر ، اوّل کافر به او مباش و به خدا و رسول خیانت نکنید و در امانت های خود خیانت نکنید و حال آن که می دانید .

پس ابوایّوب انصاری برخاست و گفت: بندگان خدا، درباره اهل بیت پیغمبرتان تقوا پیشه کنید و حقّ ایشان را که خدا برای شان قرار داده به ایشان برگردانید، محقّقاً شنیدند [ مثل آن چه ] برادرهای ما در مقامی بعد از مقام دیگر ، و مجلسی بعد از مجلس دیگر که برای پیغمبر ما بوده [ شنیدند ] که می فرمود: «اهل بيت من بعد از من پیشوایان شمایند». و به علی اشاره می فرمود و می گفت : «این است امیر نیکان و کشنده کافران . خار و بی یاور شده است کسی که او را خار و

ص: 490

بی یاور کند ، و یاری شده است کسی که او را یاری کند». پس برگردید و از ظلم و ستمگری خودتان توبه کنید که خدا آمرزنده مهربان است ، و به او پشت نکنید ، و از او روی نگردانید .

امام صادق علیه السلام فرمود: پس ابوبکر همین طور که بالای منبر بود ساکت شد و نتوانست جوابی بگوید پس از آن :گفت ولیّ شما شدم و حال آن که بهتر از شما نیستم . نقض بیعت خود کنید ، نقض بیعت خود کنید . آن گاه عمر پسر خطّاب گفت : از منبر پایین بیا ای احمق پست وقتی که نمی توانی در مقابل احتجاج بایستی ، چرا این مقام را قبول کردی؟ به خدا سوگند همّت بر این گماشتم که تو را خلع کنم و خلافت را در سالم، غلام ابی حذیفه قرار دهم .

پس ابوبکر پایین آمد و عمر دست او را گرفت و او را به منزلش برد و تا سه روز در خانه او بودند و به مسجد رسول خدا داخل نشدند چون روز چهارم شد خالد بن ولید با هزار مرد به نزد ایشان آمد و گفت: چرا نشسته اید؟ به خدا سوگند بنی هاشم در خلافت طمع خواهند کرد و سالم غلام ابی حذیفه هم نزد ایشان آمد با هزار مرد ، و معاذ بن جبل هم با هزار مرد به نزد ایشان آمد. همین طور یکی یکی آمدند تا چهار هزار نفر جمع شدند و با شمشیرهای کشیده بیرون آمدند و عمر بن الخطّاب بر همۀ ایشان مقدّم بود تا ایستادند در مسجد پیغمبر ، عمر فریاد زد : ای یاران علی ! اگر مردی از شماها بخواهد مانند روز گذشته سخن گوید ، هر آینه آن چه را که چشم های او در آن است از او می گیریم.

پس خالد بن سعيد بن العاص برخاست و گفت : ای پسر صهّاک حبشیّه ، آیا به شمشیرهای تان ما را می ترسانید یا به جمعیّت تان ما را به فزع می اندازید؟ به خدا سوگند که شمشیرهای ما از شمشیرهای شما تیزتر است و جمعیّت ما هر چند کم تر باشیم از شما بیش تر است، زیرا حجّت خدا در میان ما است. به خدا سوگند

ص: 491

اگر چنین نبود که می دانستم فرمان برداری از امامم سزاوارتر است از شمشیر کشیدن ، هر آینه با شما در راه خدا جهاد می کردم تا عذرم برداشته شود. امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: بنشین ای ،خالد خدا مقام تو را دانست و کوشش تو را سپاس گفت . پس خالد نشست.

و سلمان فارسی برخاست و گفت: الله اکبر، الله اکبر، از رسول خدا صلی الله علیه و اله شنیدم و گرنه دو گوش من کر شود که می فرمود: «برادر و پسر عمّ من نشسته بود در مسجد با چند نفر از یاران او که ناگاه جماعتی از سگ های اهل آتش بر او وارد شدند، می خواستند او و کسانی را که با او بودند بکشند». و من شکّی ندارم که آن ها شمایید .

پس عمر خطّاب قصد کشتن سلمان را کرد، امیرمؤمنان از جای جست و اطراف جامه های عمر را گرفت و بر زمینش زد و فرمود: ای پسر صهّاک حبشیّه ، اگر کتاب خدا از پیش نبود و عهد پیغمبر هم پیش از این نبود ، به تو می نمودم که یاری کننده کدام یک از ما ناتوان تر و شمارهٔ او کمتر است؟ پس رو کرد به یاران خود و فرمود : بروید ، خدا شما را رحمت کند به خدا سوگند که داخل مسجد نخواهم شد مگر هم چنان که دو برادر من موسی و هارون داخل شدند ، آن وقتی که یارانش به او گفتند : «تو و پروردگارت بروید جنگ کنید ، ما این جا نشسته ایم». به ذات خدا سوگند داخل نخواهم شد مگر برای زیارت رسول خدا و برای قضیّه ای که در آن حکم کنم ، زیرا برای حجّتی که رسول خدا برپا داشته است جایز نیست که مردمان را در سرگردانی واگذارد. (1)

در کتاب سلیم بن قیس هلالی از ابان بن ابی عیّاش ، از سلمان و عبدالله بن عبّاس

ص: 492


1- ادامه روایت تا این جا در این کتب آمده است: بحار الانوار: ج 28 ، ص 199 ؛ مواقف الشيعه : ج 1 ، ص 431؛ بیت الاحزان : ص 96

روایت کرده که گفتند :

روزی که رسول خدا صلی الله علیه و اله وفات کرد، هنوز او را در قبرش نگذارده بودند که مردمان بیعت او را شکستند و مرتدّ شدند و برای مخالفت با علی علیه السلام جمع شدند و علی به رسول خدا مشغول بود تا این که از غسل دادن او فارغ شد و او را حنوط و کفن کرد و در قبر گذارد . بعد از آن بنا به وصیّت رسول خدا صلی الله علیه و آله به جمع آوری قرآن مشغول شد

پس عمر به ابی بکر گفت : ای شخص، همۀ مردمان با تو بیعت کردند مگر این مرد - یعنی علی - و اهل بیت او پس به طلب او بفرست. پس پسر عموی عمر را که نام او قنفذ بود [فرستاد و به او] گفت : ای قنفذ ، به نزد علی برو و به او بگو : خلیفهٔ رسول خدا را اجابت کن. چند مرتبه او را فرستادند که علی بیاید و آن حضرت ابا نمود.

پس عمر غضبناک از جای خود بلند شد و خالد بن ولید و قنفذ را ندا کرد و گفت هیزم و آتش با خود برداشتند و به طرف خانه علی رو آوردند تا به دَرِ خانه رسیدند. عمر پیش آمد و در خانه را کوبید و فریاد کرد : ای پسر ابی طالب ، در را باز کن فاطمه فرمود: ای عمر! ما را با تو چه کار است که نمی گذاری به مصیبت خود مشغول باشیم عمر گفت: در را باز کن و الّا خانه را بر سر شما می سوزانم . فاطمه گفت : ای عمر ، آیا از خدای عزّ و جل نمی ترسی در خانه من هجوم آورده ای ؟

پس عمر از منصرف شدن ابا کرد و آتش طلبید و در خانه را آتش زد و بر دَرِ لگد زد و در را انداخت فاطمه پیش آمد و فریاد زد ای بابا! ای رسول خدا! پس عمر شمشیر خود را با غلاف بلند کرد و به پهلوی فاطمه زد ، فاطمه فریاد زد . با تازیانه بر بازوی او زد فریاد زد و پدر خود را صدا زد پس علی بن ابی طالب از جای خود جست و اطراف جامه عمر را گرفت و تکان داد و او را بر زمین زد و بینی و گردن او

ص: 493

را کوبید و خواست او را بکشد ، پس سخن رسول خدا را به خاطر آورد که او را به صبر و طاعت وصیّت فرموده بود، پس فرمود: به حقّ خدایی که محمّد را به پیغمبری گرامی داشت ای پسر صهّاک ، اگر کتاب خدا از پیش نبود ، می دانستی که نمی توانی داخل خانه من شوى .

پس عمر استغاثه کرد و از مردمان یاری خواست. (1) همه رو به خانه آوردند و جمعیّت بسیاری داخل خانه شدند و طنابی به گردن علی انداختند که او را از خانه بیرون کشند. فاطمه میان آن ها و دَرِ خانه حائل شد . قنفذ با تازیانه او را به نحوی زد که زمانی که از دنیا رحلت فرمود اثر آن در بازو ، مانند بازوبندی بود آن حضرت را در میان چهارچوب در چنان فشار داد که استخوان دنده او شکست ، و جنین خود را سقط کرد و به همین علّت در بستر افتاد تا از دار دنیا رحلت فرمود. (2)

چهار هزار مرد علی علیه السلام را از خانه به مسجد بردند

در روایت بحار است که عمر بن الخطّاب با چهار هزار مرد به در خانه هجوم آوردند که برای بیعت گرفتن علی را از خانه به مسجد برند ، فاطمه در عقب در ، محکم خود را به در چسبانیده بود که داخل خانه نشوند. عمر با پای خود لگدی بر در زد ، در کنده شد و بر شکم فاطمه افتاد و محسن او سقط شد. و وقتی که جامه علی را می کشیدند که او را به مسجد برند ، با این که دل فاطمه به شدّت درد داشت ، خود را به علی چسبانیده بود و طرف جامه را نگاه می داشت و به طرف خود می کشید ، به نحوی که آن جماعت بر می گشتند و به روی یک دیگر می ریختند بر

ص: 494


1- كتاب سليم بن قيس هلالی : ص 249؛ بحار الانوار: ج 28، ص 297 ، ح 48؛ الامامة والسياسة : ج 1 ، ص 13 . با تلخيص.
2- كتاب سليم بن قيس هلالی : ص 249 ؛ و نیز بنگرید به بحار الانوار: ج 28، ص 297 ، ح 48؛ الامامة والسياسة : ج 1 ، ص 13.

روی زمین و به زانو در می آمدند و پیوسته آن ها جامه حضرت را می کشیدند و فاطمه هم می کشید تا این که عمر شمشیر خالد بن ولید را گرفت و با غلاف آن بر شانه فاطمه زد تا آن که مجروح شد؛ سه مرتبه این عمل را کرد ، و نتوانستند جامه را از دست فاطمه بگیرند تا این که جامه پاره پاره شد یک پارۀ آن در دست فاطمه ماند و پاره های دیگر آن در دست های آن جماعت ماند و آن جراحت بر بازوی زهرا- عليها سلام الله- بود تا وقتی که از دنیا رحلت فرمود .

در اثر ضربه هایی که به فاطمه وارد شد ، آن حضرت غش کرد ، وقتی به هوش آمد که خانه خالی شده بود و علی را برده بودند :پرسید علی کجا است؟ فضّه :گفت مردمان او را کشیدند و برای بیعت گرفتن بردند چون فاطمه این سخن را شنید ، لباس خود را پوشید و چادر بر سر کرد و دست حسن و حسین را گرفت و با جمعی از زن ها در عقب امیرمؤمنان روانه شد تا او را از دست آن ها نجات دهد. چون به در مسجد رسید نظر کرد، دید ابوبکر بالای منبر پدرش نشسته و علی سر برهنه پایین منبر و شمشیر در دست عمر است و می گوید: ای علی ، بیعت کن و اگر نه گردنت را می زنم صدّیقه کبری فاطمه زهرا صیحه ای زد و پدرش را ندا کرد (1)

در احتجاج طبرسی از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود :

چون علی علیه السلام را از منزل بیرون بردند، فاطمه علیها السلام بیرون رفت و هیچ زن هاشمی باقی نماند مگر آن که با او بیرون رفت تا این که نزدیک قبر رسید، پس فرمود: دست از پسر عمّم بردارید ، سوگند به آن کسی که محمّد را به حق فرستاد ، اگر دست از او برنداشتید موی خود را پریشان می کنم و پیراهن پدرم را بر سر می گذارم و به سوی خدا فریاد می کنم ناقه صالح نزد خدا گرامی تر از من نیست و

ص: 495


1- ن.ک بحار الانوار: ج 28 ص 227

بچّه او نزد خدا گرامی تر از دو پسر من نیست .

سلمان گفت: من نزدیک فاطمه بودم به خدا قسم دیدم پایه های دیوارهای مسجد رسول خدا از پایین از جا کنده شد به طوری که اگر مردی می خواست از زیر آن بگذرد می توانست . نزدیک او رفتم و گفتم: ای سیّده و ولیّه من ! خدای تبارک و تعالی پدرت را رحمت قرار داد تو نقمت و عذاب برای آن ها نباش. پس [آن حضرت بازگشت و ] دیوارها به جای خود برگشت و غباری از پایین بلند شد و در خيشوم های (1) ما داخل شد (2)

در کتاب کافی شریف به طور مسند از امام باقر و امام صادق علیهما السلام روایت کرده که فرمودند:

چون امرشان به این جا رسید، فاطمه علیها السلام جامه های جلوی گریبان عمر را گرفت و به سوی خود کشید و فرمود: ای پسر خطّاب ، اگر نه این بود که کراهت داشتم که بلا به بی گناهان اصابت کند [ دانی که ] خدا را سوگند می دادم و او را سریع الاجابه می یافتم ، یعنی شتابانه اجابت می کند. (3)

کلام امیرالمؤمنین علیه السلام پس از توقیف او در مسجد، برای بیعت گرفتن

در كتاب صوارم الحاسمة في تاريخ الزهراء فاطمة ، تأليف علّامة محدّث آقا فتح الله کمالی استرآبادی ، مأخوذ از نسخه مخطوط که در نجف اشرف در کتاب خانه شوشتری ها از موقوفات مرحوم شيخ على محمّد نجف آبادی ، و از کتاب كشف اللثالي ابن العرندس نقل کرده که چنین روایت کرده:

قال الراوي : لمّا أوقف علیه السلام، تكلّم فقال : أَيَّتُهَا الغَدرَةُ الفَجَرَةُ النُّطْفَةُ الْقَذِرَةُ

ص: 496


1- خيشوم : بینی
2- احتجاج : ص :185؛ بحار الانوار: ج 28، ص 206، ح 5.
3- کافی ج 1، ص 460 ، ح 5؛ بحار الانوار: ج 28، ص 250

الْمَذِرَةُ والْبَهِيمَةُ السَّامَّةِ نَهَضْتُمْ على أقْدامِكُم وشَمَّرْتُم لِلضَّلالِ عَن سَاعِدِكُم تَبْغُونَ بِذَلِك النِّفاقَ و تُحِبُّونَ مُرَاقَبَةِ الجَهلِ وَالشِّقاقِ أفَظنَنْتُم أنَّ سُيُوفَكُمْ مَاضِيَةٌ و نُفُوسُكُم و اعِيَةٌ ألاسَاءَ ما قَدَّمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ

أَيَّتُهَا الْأَوْقَةُ الْمُتَشَتِّتَةُ بَعْدَ إِجْتِمَاعِها والمُلْحِدَةُ بَعْدَ إِنْتِفَاعِهَا وَ أنتُم غَيرُ مُرَاقِبِينَ و لا مِنَ اللَّهِ بِخَائِفِينَ أَجَلْ وَاللَّهِ ذَلِكَ أَمْرٌ اَبْرَرْتُهُ ضَمَائِرُكُمْ وَ أَضْرَبْتُ عَنْ مِخْضَرِ خُبْثِ سَرَائرکمْ، فاستبقوا أنتم الجذل بالباطل فتندموا، و نستبقي نحن الحق ، فيهدينا ربنا سواء السبيل ، و ينجز لنا ما وعدنا من الصبر الجميل وَ مَا رَبُّكَ بِظَلامٍ لِلْعَبِيدِ.

فد حضاً دحضاً ، و شوهةً شوهةً (1) لنفوسكم التي رغبت بدنياً، طال ما حذركم رسول الله صلی الله علیه و آله عنها ، فعلقتم بأطراف قطيعتها و رجعتم متسالمين دون جديعتها، زهدت نفوسكم الأمّارة في الآخرة الباقية، و رغبت نفوسنا فيما زهدتم فيه ، و الموعد قريب و الربّ نعم الحاكم . فاستعدوا للمسألة جواباً، و لظلمكم لنا أهل البيت احتساباً.

أو تُضْرَبُ الزَّهراءُ نَهْراً ، و مِنّا يؤخَذُ حَقُّنا قَهْراً وَ جَبْراً ، فَلا نَصيرَ وَ لا مُجيرَ وَ لا مُسْعِدَ وَ لا مُنْجِد؟ .

فَلَيْتَ ابْنُ أبي طالِبٍ ماتَ قَبْلَ يَومِهِ ، فَلا يَرىَ الْكَفَرَةَ الْفَجَرَةَ قَد إزْدَحَمُوا عَلى ظُلْمِ الطاهِرَةِ البرَّةِ . فَتَبّا تَبّاً ، وَ سُحْقاً سُحقا ، ذلِكَ أمْرٌ إلَى اللّهِ مَرْجِعُهُ ، وَ إلى رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَدْفَعُهُ،

فَقَدْ عَزَّ عَلي ابنِ أبي طالِبٍ أنْ يَسْوَدَّ مَتْنُ فاطِمَةَ ضَرْباً، وقد عرف مقامه ، و شوهدت أيامه ، فلا يثور إلى عقيلته ، و لا يصر دون حليلته ؛ فالصبر أيمن و

ص: 497


1- «بوهة» - خ ل . (مؤلف)

أجمل و الرضا بما رضي الله به أفضل، لكيلا يزول الحق عن و قره، و يظهر الباطل من و كره، حتى ألقى ربّي فأشكو إليه ما ارتكبتم من غَضبكم حقّي و تماطلكم صدري، و هو خير الحاكمين ، و أرحم الراحمين ، و سيجزي الله الشاكرين ، و الحمد لله ربّ العالمين .

(ثمٌ سكت علیه السلام) .

شرح لغات خطبة شريف:

«الغدرة»: ترک وفا کنندگان و شکنندگان عهد و پیمان .

«الفجرة»: اهل فسق و به جا آورنده گناهان و کارهای حرام .

«النَّطْفَة»: اهل ریبه و متّهمین به آن و آلودگان به عیب و فساد .

«القذرة» : به کسانی گویند که مردم از فساد اخلاق آن ها اجتناب کنند و مرتكبين فحشا .

«المذرة»: اشخاص خبيث النفس .

«البهيمة السائمة»: اشخاص نفهم و بی تمیزی که مانند حیوانات چرا کننده اند و حق را از باطل تمیز نمی دهند.

«ماضية»: برنده و قطع کننده .

«واعية»: حفظ کننده و جمع کننده

«الأوقة»: جماعت و گروه .

«الانتقاع»: بلند کردن صدا.

«الملحدة»: عدول کنندگان و میل کنندگان از حق ، و جدل کنندگان و اهل مِرا .

«اضراب القوم»: کسانی که بر آن ها صیحه زده شود و یا هلاک شوند و یا بترسند

«الجذل»: انتصاب و ثبات .

«دحضاً دحضاً»: زایل شدن و باطل شدنی .

ص: 498

«شوهة» : زشت شدن رو و خلقت هر دو یا یکی از این دو .

«بوهة»: لعن .

«الجديعة» : کسی که نفس خود را به مشقّت بزرگی بیندازد تا به آرزوی خود برسد

«نَهَر»: زجر.

«مُسْعِد»: اعانت کننده

«منجد»: مقاتل و یاور

«فتبّاً تبّاً»: هلاک شدن و زیان کردن .

«سحقاً سحقاً» : دور شدن از حق ، یعنی خدا او را دور بگرداند.

«فلایثور»: به هیجان در نمی آید.

«عن وقره» از ثبات و سکون خود

«الوکر»: جایگاه مرغ ، کنایه از مکان است

«التماطل»: تأخیر و تعلّل آن چه در سینه است از ادای حق و تأخیر آن از وقتی به وقت دیگر.

ترجمه خطبه مبارک:

ای شکنندگان عهد و پیمان ، اهل فسق و فجور و گناهان و مرتکبین کارهای حرام ، و ای متّهمین به ریبه ، و آلودگان به عیب و فساد که مردمان از فساد اخلاق شما دوری کنندگانند ، ای اشخاص خبيث النفس نفهم بی تمیزی که مانند حیوانات چرا کننده حق را از باطل تمیز نمی دهید! روی قدم هاتان بلند شده اید و آستین های خود را برای گمراهی بالا برده اید تا به آن آتش نفاق را دامن زنید و دوست می دارید مراقب و همراه نادانی و مخالفت باشید . آیا گمان کرده اید که شمشیرهای شما تیز و برنده است و نفس های شما حفظ کننده و گرد آورنده است؟ بد چیزی برای خود پیش فرستاده اید .

ص: 499

ای گروهی که پس از گرد آمدن با هم پراکنده خواهید شد و عدول کننده از حق و اهل نزاع و جدال می باشید نه مراقب حقّید و نه از خدا می ترسید. آری به خدا قسم آن امری است که ضمیرهای شما آن را بروز داده است و باطن های پلید شما از پذیرش آن روی گردان شده است ، به ثابت بودن در باطل پیشی بگیرد ، پس پشیمان خواهید شد و ما هم بر حق باقی می مانیم پروردگار ما ما را به راه راست راهنمایی می کند ، و به آن چه به ما وعده داده است از صبر و بردباری ،پاکیزه وفا می کند ، و پروردگار تو ستم کننده به بندگان نیست. این کردار شما باطل و ناچیز شدنی است.

خدا زشت و قبیح گرداند روهای شما را و لعنت کند شما را برای آن که نفس های شما به دنیایی میل کرده است که زمانی طولانی رسول خدا صلی الله علیه و آله شما را از دوستی و علاقه به آن می ترسانید ، و به جانب آن و انواع متاع و لذّات آن دل بسته اید ، و برگشته اید و دست به دست هم داده اید به دشمنی در مقابل کسی که برای ظفر یافتن به حاجتی که دارد، نفس خود را بر مشقّت عظیمی وادار کرده است. نفس های امّاره شما آخرت باقی را ترک کرده است و حال آن که نفس های ما رغبت دارد در آن چه که شما ترک کرده اید. وعده گاه و روز وعده - یعنی قیامت - نزدیک است، و پروردگار خوب حاکمی است. مهیّا باشید برای جواب دادن پرسش ها وستم هایی که برای مزد گرفتن در حقّ ما اهل بیت کرده اید

آیا زهرا زده می شود به زجر و حقّ ما از ما گرفته می شود به قهر و غلبه و جبر ؟ پس هیچ یاری کننده و نجات دهنده ای نیست و هیچ معین و یاوری نیست . کاش پسر ابی طالب پیش از این روز مرده بود و نمی دید که کفّار و فجّار هجوم بیاورند و ازدحام کنند بر ظلم و ستم کردن در حقّ فاطمه ای که پاکیزه و نیکوکار است. خدا ایشان را هلاک کند و ملازم خسران قرار دهد و از زحمت خود دور گرداند. این کاری که کردند بازگشت آن به سوی خداست و دفاع آن با رسول خدا صلی الله علیه و آله است .

بر پسر ابی طالب بسیار دشوار است که پشت فاطمه از زدن سیاه شود- و حال آن که از پیش مقام او شناخته شده بود و روزهای عزّت و عظمت او دیده شده بود -و به حمایت

ص: 500

عقیله (1) خود از جا نجهد و در دفع ضرر از همسر خود اصراری نداشته باشد !

پس میمنت صبر و بردباری زیادتر و پاکیزه تر است و خشنود بودن به آن چه خدا به آن خشنود است برتر و بهتر است برای این که حق از ثبات و سکون خود بیرون نرود و به جا بماند ، و باطل هم در جای خود ظاهر شود تا وقتی که ملاقات کنم رحمت پروردگار خود را و به سوی او شکایت کنم از آن چه که شما مرتکب شدید از غصب کردن شما حقّ مرا و عقب انداختن و تعلّل ورزیدن از آن چه در سینه من است ، و او بهترین حکم کنندگان و رحم کننده ترین رحم کنندگان است، و زود باشد که خدا سپاسگزاران را جزا دهد، و ستایش مخصوص پروردگار جهانیان است

(پس آن حضرت ساکت شد).

در کتاب سلیم بن قیس گفته است آن چه را که ترجمه آن این است:

امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا خبر داد که چون روح مبارک او قبض شود ، مردم در سایبان بنی ساعده بعد از مخاصمه کردن (2) راجع به حق ما و حجّت ما با ابوبکر بیعت خواهند کرد. پس به مسجد می آیند ، و اوّلین کسی که با او بیعت می کند شیطان است که به صورت پیرمرد سالخورده پیشانی پینه بسته چنین و چنان می گوید ، پس بیرون می رود و شیاطین و ابلیس های او با او جمع می شوند و او را سجده می کنند و می گویند: ای سیّد و بزرگ ما ! تو آن کسی هستی که آدم را از بهشت بیرون کردی . در جواب آن ها می گوید: «کدام امّتی است که بعد از پیغمبرش هرگز گمراه نشود. گمان می کنید که من بر آن ها راه ندارم دیدید من با آن ها چه کردم هنگامی که ایشان آن چه را خدا امر کرد از طاعت خود، و رسول او به آن ها امر فرمود، ترک کردند. و این است فرموده خدا : ﴿وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ

ص: 501


1- عقیله: زن بزرگوار
2- مخاصمه: دشمنی ورزیدن

إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ﴾ (1) یعنی: «هر آینه از روی تحقیق شیطان گمان خود را بر ایشان راست جلوه داد، پس از او پیروی کردند مگر فرقه ای از اهل ایمان»

سلمان گفت: چون شب ،شد علی علیه السلام فاطمه را بر الاغی سوار کرد و دست حسن و حسین ، دو فرزند خود را گرفت و احدی از اهل بدر از مهاجرین و انصار را باقی نگذارد مگر این که در منزل او آمد و حق خود را به یاد آن ها آورد و آن ها را به یاری خود دعوت کرد ، فقط چهل و چهار نفر دعوت او را اجابت کردند . پس آن ها را امر فرمود که چون صبح شود سرهای خود را بتراشند و سلاح های خود را بردارند، برای بیعت کردن با او بر مردن بیرون آیند چون صبح شد احدی از آن ها به عهد خود وفا نکرد مگر چهار نفر از ایشان. پس به سلمان گفتم : آن چهار نفر کیانند ؟ گفت : من بودم و ابوذر و مقداد و زبیر بن العوّام .

باز چون شب ،شد علی علیه السلام به نزدشان آمد و آن ها را سوگند داد ، گفتند : صبح خواهیم آمد. چون صبح شد احدی غیر از ما نیامد . باز علی شب سوم را به نزد آن ها رفت ، غیر از ما کسی نیامد چون علی عذر آوردن و بی وفایی آن ها را دید، ملازم خانه خود شد و به جمع کردن قرآن پرداخت و از خانه بیرون نیامد تا قرآن را جمع آوری کرد که آن روی چوب ها و کتف ها و پاره ها متفرّق بود ، پس همه آن ها را جمع کرد و به دست خود تنزیل و تأویل آن و ناسخ و منسوخ آن را نوشت

ابوبکر به طلب آن حضرت فرستاد که: بیرون بیا و بیعت کن . آن حضرت برای او پیغام داد: من به جمع کردن قرآن مشغولم و بر خود سوگند یاد کرده ام که تا قرآن را جمع نکنم جز برای نماز را به دوش نگیرم

چند روزی را سکوت کردند تا آن حضرت همه قرآن را در یک جام های جمع

ص: 502


1- سبأ (34): 20

کرد و آن را مهر زد و به سوی مردمان بیرون آمد که همه آن ها در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله با ابوبکر جمع بودند. پس علی به صدای بلند صدا زد و فرمود : ای گروه مردمان ، من از زمانی که پیغمبر از دنیا رفته به غسل دادن او مشغول بودم و پس از آن به جمع کردن قرآن پرداختم تا این که همۀ آن را جمع کردم و در این جا جای دادم. خدا بر رسول خود آیه ای از آن را فرو نفرستاده است مگر آن که آن را جمع کرده ام ، و آیه ای از آن نیست مگر این که رسول خدا برای من خواند و تأویل آن را به من تعلیم داد.

پس علی علیه السلام فرمود: تا این که فردا نگویید ما از این غافل بودیم. بعد از آن به ایشان فرمود: روز قیامت نگویید که من شما را به یاری خود دعوت نکردم و حق خود را به یاد شما نیاوردم و شما را به کتاب خدا از فاتحه تا خاتمه دعوت نکردم

عمر گفت: ما به آن چه از قرآن در دست داریم از قرآن تو بی نیازیم و احتیاجی نداریم که تو ما را به آن دعوت کنی.

پس علی داخل خانه خود شد

توطئه بیعت گرفتن از علی علیه السلام

پس عمر به ابی بکر گفت: به طلب علی بفرست باید بیعت کند که اگر بیعت نکند ما در هیچ چیزی از او ایمن نیستیم و اگر بیعت کند ایمن خواهیم بود.

ابوبکر به طلب آن حضرت فرستاد که: خلیفهٔ رسول خدا را اجابت کن. چون فرستاده او این پیغام را به علی علیه السلام رسانید ، به فرستادۀ او گفت : سبحان الله ! چقدر به دروغ بستن بر رسول خدا شتاب کردید، او و آن هایی هم که در اطراف او هستند می دانند که خدا و رسولش غیر از من کسی را خلیفه قرار ندادند

فرستاده رفت و آن چه را حضرت فرمود به او خبر داد. ابوبکر گفت: برگرد و به او بگو امیرالمؤمنین ابوبکر را اجابت کن .

ص: 503

آمد و آن چه را ابوبکر گفته بود به آن حضرت خبر داد على علیه السلام فرمود : سبحان الله ! به خدا سوگند که هنوز مدّتی طول نکشیده است که عهد پیغمبر را فراموش کرده محقّقاً خود او می داند که احدی غیر از من صلاحیّت اسم امیرالمؤمنین را ندارد . و پیغمبر او را امر فرمود که به نام امیرالمؤمنین به من سلام کند ، و او یکی از آن هفت نفری است که به این امر فرمان داده شدند ، و او و رفیقش از رسول خدا پرسیدند آیا این امر از جانب خدا و رسول او است ؟ رسول خدا فرمود : «آری حقًّ از جانب خدا و رسول او است. او امیرمؤمنان و آقای مسلمانان و صاحب پرچم پیشانی و دست و پا سفیدان - یعنی شیعیان - است که خدای عزّ و جل در روز قیامت او را بر صراط می نشاند پس دوستان خود را داخل بهشت می کند و دشمنان خود را در آتش می فرستد .

پس فرستاده برگشت و به ابی بکر آن چه را که فرموده بود، خبر داد . پس آن روز را ساکت شدند . چون شب شد ، علی، فاطمه را بر الاغی سوار کرد و دست دو فرزندش حسن و حسین را گرفت و احدی از یاران پیغمبر را باقی نگذارد مگر این که در منزل او آمد ، پس از حق خود سؤال کرد و ایشان را سوگند داد و از آن ها یاری خواست و هیچ یک غیر از ما چهار نفر او را اجابت نکردند . پس ما سرهای خود را تراشیدیم و نصرت و یاری خود را برای او بذل کردیم، و بینایی و بصیرت زبیر در یاری کردن آن حضرت از ما شدیدتر بود. پس چون علی علیه السلام دید آن جماعت یاری او نکردند و اجتماع کلمۀ آن ها با ابابکر بود و او را بزرگ می داشتند ، در خانه خود نشست.

پس عمر به ابی بکر گفت: چه مانعی دارد اگر دنبال علی بفرستی که بیاید بیعت کند؟ برای این که کسی باقی نمانده است که بیعت نکرده باشد غیر از او و این چهار نفر ابوبکر رقّت قلب و مدارایش از عمر زیادتر بود ، و عمر سخت دلتر و تندخوتر

ص: 504

و بی رحم تر و جفا کارتر بود.

ابوبکر گفت : کی را به سوی او فرستیم ؟

عمر گفت: قنفذ را می فرستیم زیرا او مردی است دل سخت و جفاکار، و از طلقا (1) می باشد و یکی از اولاد عدی بن کعب است .

فرستادن ابوبکر قنفذ را با جماعتی به طلب على علیه السلام

پس قنفذ با جمعی از یاران او بر در خانه علی آمد، اذن خواست ، آن حضرت از اذن دادن ابا کرد یاران قنفذ به سوی ابی بکر و عمر برگشتند ، در حالی که آن دو در مسجد بودند و مردمان در اطراف شان جمع بودند، پس گفتند: به ما اجازه داده نشد عمر گفت: بروید اگر اذن نداد بی اذن داخل خانه شوید

آن ها برگشتند و اذن خواستند ، فاطمه علیها السلام فرمود: اجازه نمی دهم که بی اذن داخل خانه من شوید ؟

پس آن ها برگشتند و قنفذ دَرِ خانه ماند. پس به ابوبکر و عمر گفتند : فاطمه چنین و چنان گفت ، پس مانع ما شد که بی اذن داخل خانه او شویم . عمر غضبناک شد و گفت: ما را با زن ها چه کار است؟ پس به جماعتی که اطراف او بودند گفت : هیزم بیاورید هیزم آوردند و عمر همراه ایشان هیزم حمل کرد، دور منزل علی آوردند ، در حالی که علی و فاطمه و پسران شان در خانه بودند . عمر به صدای بلند به نحوی که علی و فاطمه می شنیدند ندا کرد و گفت به خدا سوگند باید بیرون بیایی البتّه البتّه ای علی ، و باید بیعت کنی البتّه البتّه با خلیفه رسول خدا و اگر نه بر تو آتش می زنم

پس فاطمه از جا برخاست و گفت: ای عمر، ما را با تو چه کار است ؟

ص: 505


1- طلقا: از بند رها شدگان

گفت: در را باز کن و الّا خانه شما را می سوزانم.

فاطمه گفت: ای عمر آیا از خدا نمی ترسی داخل خانه من می شوی ؟

پس عمر ابا کرد از این که منصرف شود گفت : آتش آوردند و در خانه را آتش زد و در را از جا برداشت و داخل خانه شد. فاطمه جلو آمد و صیحه زد و گفت: «یا رسول الله! ای پدر!» عمر شمشیر خود را که در غلاف بود بلند کرد و به پهلوی فاطمه کوبید. فاطمه فریاد زد و گفت: «ای بابا !» پس تازیانه خود را بلند کرد و بر ذراع (1) فاطمه زد ، باز فاطمه گفت: «ای رسول خدا! بعد از تو ابوبکر و عمر بد کردند!»

آن گاه علی علیه السلام از جای جست و گریبان عمر را گرفت و بر زمینش زد و بینی و گردن او را به زمین کوبید و خواست او را بکشد که گفته رسول خدا و وصیّت او را یاد کرد که او را به آن امر فرموده بود، پس فرمود: سوگند به آن کسی که خدا او را به پیغمبری گرامی داشت ، ای پسر صهّاک ! اگر کتاب خدا از پیش نبود و پیغمبر از من عهد نگرفته بود، هر آینه می دانستی که تو نمی توانی داخل خانه من شوی .

پس عمر فرستاد و دادرس خواست مردمان هجوم آوردند و داخل خانه شدند و علی به سوی شمشیر خود جست. قنفذ به نزد ابوبکر برگشت ، و او می ترسید که علی با شمشیر از خانه بیرون بیاید، چون که شجاعت و بی باکی او را دیده بود. به قنفذ گفت برگرد و اگر بیرون آمد به شدت دور خانه او را بگیرید ، اگر ممانعت کرد خانه او را آتش بزنید و همۀ ایشان را بسوزانید. پس قنفذ ملعون برگشت و با یاران خود بدون اذن دور خانه را گرفتند و تا علی رفت شمشیر خود را بردارد ، پیشی گرفتند و جمع بسیاری دور او را گرفتند. آن حضرت شمشیر بعضی

ص: 506


1- ذراع : بازو

از آن ها را گرفت ، مهلت ندادند و طنابی به گردن او انداختند . فاطمه در میان ایشان و على حائل شد و نزد درب خانه ایستاد که نگذارد شوهرش را ببرند . قنفذ به شدّت او را زد که مردن او در اثر زدن قنفذ بود این قدر تازیانه به بازوی فاطمه زده بود که جای آن مانند بازوبندی شده بود.

بیرون بردن ،قوم علی را از خانه به سوی مسجد

اشاره

پس علی علیه السلام را کشان کشان از خانه بیرون به سوی مسجد نزد ابوبکر بردند ، عمر با شمشیر بالای سر علی ایستاده و خالد بن ولید و عبيدة بن الجرّاح و سالم، غلام ابی حذیفه و معاذ بن جبل و مغيرة بن شعبه و اسید بن حضیر و بشیر بن سعد و سایر مردمان با اسلحه دور ابوبکر جمع بودند

سلیم بن قیس می گوید: به سلمان گفتم: آیا بی اذن به خانه فاطمه داخل شدند؟

گفت: آری به خدا سوگند و فاطمه خماری (1) نداشت به صدای بلند گفت: «ای بابا ! ای رسول خدا چه بد کسانی پس از تو باقی ماندند: ابوبکر و عمر و حال آن که چشم های تو هنوز در قبرت باز و شکافته نشده» به بلندترین صدای خود این جمله را می گفت من دیدم ابوبکر و کسانی که در اطراف او هستند گریه می کنند به غیر از عمر و خالد بن ولید و مغيرة بن شعبه ، و عمر می گفت : ما از زن ها نیستیم و در هیچ چیز هم با آن ها هم رأی نیستیم

چون علی علیه السلام را نزد ابی بکر بردند می فرمود: آگاه باشید ، به خدا سوگند، اگر شمشیرم در دستم بود می دانستید که به این خلافت نخواهید رسید؛ هرگز آگاه باشید ، به خدا سوگند ، خودم را در جهاد کردن با شما ملامت نمی کنم. اگر چهل

ص: 507


1- خمار: روبند

نفر با من همراه بودند، جمعیت شما را متفرّق می کردم ، لكن خدا لعنت کند گروه هایی را که با من بیعت کردند و مرا یاری نکردند .

چون چشم ابوبکر به آن حضرت افتاد، فریاد زد: او را رها کنید . پس علی علیه السلام فرمود: ای ابابکر، چقدر در مخالفت با رسول خدا عجله کردید! به چه حقّی و به چه مقامی مردمان را به بیعت کردن با خودت دعوت کردی ؟ آیا دیروز نبود که به امر خدا و رسول خدا با من بیعت کردی؟

و قنفذ - لعنت خدا بر او باد - فاطمه علیها السلام را با تازیانه زد ؛ هنگامی که میان او و شوهرش حائل شد و عمر به او پیغام فرستاد: اگر فاطمه میان تو و او حائل شد، . فاطمه را بزن پس قنفذ او را میان عضاده (1) درب خانه اش گیر انداخت و استخوان دنده او را از طرف پهلو شکست، پس آن جنینی را که در شکم داشت انداخت. و همیشه در بستر افتاده بود تا وقتی که از آن صدمه مُرد و شهید شد - صلوات خدا بر او باد.

و چون علی را به نزد ابوبکر بردند ، عمر به آن حضرت تشر زد و گفت: این اباطیل را کنار بگذار و بیعت کن .

على علیه السلام به او فرمود: اگر بیعت نکنم چه خواهید کرد؟

گفتند: تو را با ذلّت و خواری می کشیم.

فرمود: آن گاه بنده خدا و برادر رسول خدا را کشته اید .

ابوبکر گفت: بنده خدا را چرا آری اما به برادر رسول خدا بودن تو را اقرار نمی کنیم.

فرمود: آیا انکار می کنید که رسول خدا میان من و خودش برادری قرار داد ؟

ص: 508


1- عضاده: هر یک از دو چوب که در دو جانب در نصب کنند ، بازوی در

ابوبکر گفت : آری .

علی سه مرتبه این سخن را تکرار فرمود، پس به سوی جمعیّت رو کرد و فرمود: ای گروه مسلمانان و مهاجرین و انصار، شما را به خدا سوگند می دهم ، آیا شنیدید از پیغمبر که در روز غدیر می فرمود چنین و چنان و در غزوۂ تبوک چنین و چنان فرمود؟ پس باقی نگذاشت چیزی را که رسول خدا آشکارا به عموم مردمان در حق او فرموده بود ، الا این که به ایشان یادآوری کرد همه گفتند : بار خدایا آری .

ابوبکر ترسید که مردمان او را یاری کنند و وی را از خلافت منع کنند ، مبادرت کرد و گفت: هر چه گفتی همۀ آن ها راست است. ما به گوش های خودمان شنیدیم و در دل های خود نگاه داشتیم، ولیکن شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود: «ما خاندانی هستیم که خدا ما را برگزیده و اکرام کرده و برای ما آخرت را بر دنیا اختیار کرده است ، و خدا برای ما اهل بیت نبوّت و خلافت را جمع نکرده است».

پس علی علیه السلام فرمود: آیا احدی از اصحاب شهادت با تو می دهد که رسول خدا این سخن را فرموده باشد؟

عمر گفت : خلیفه رسول خدا راست گفت ما این سخن را از او شنیدیم، همچنان است که گفت ابو عبیده و سالم غلام ابی حذیفه و معاذ بن جبل هم گفتند: ما این سخن را از پیغمبر شنیدیم

على علیه السلام فرمود: به صحیفه ملعون خودتان که در کعبه با هم دیگر عهد و پیمان بسته بودید [وفا کردید ] - تا این که پیش از آن که بیعت کند در حالی که طناب به گردن او بود فرمود -: ﴿یَابْنَ اُمِّ إنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی﴾ ؛ يعنى : اى پسر مادر ، این گروه مرا ناتوان کردند و نزدیک بود که مرا بکشند.

پس به زبیر گفتند: بیعت کن [ابا کرد] پس عمر با خالد و مغيرة بن شعبه در میان مردمان جستند و شمشیر او را گرفتند و بر زمین زدند تا این که آن را شکستند و

ص: 509

گریبان او را گرفتند ، پس زبیر در حالی که عمر بر روی سینه او بود گفت: ای پسر صهّاک! به خدا سوگند ، اگر شمشیر من در دستم بود تو در گور می رفتی . آن گاه بیعت کرد.

سلمان گفت : آن گاه مرا گرفتند و [گردنم] کوبیدند تا مانند غدّه ای بالا آمد ، و دست مرا گرفتند و پیچاندند و برگرداندند تا از روی کراهت بیعت کردم. پس ابوذر و مقداد هم از روی کراهت بیعت کردند و احدی منکر بیعت نشد مگر علی علیه السلام و ما چهار نفر در میان ما سختگوتر از زبیر نبود که چون بیعت کرد گفت: ای پسر صهّاک ، آگاه باش به خدا سوگند اگر این طاغیان سرکش تو را کمک نکرده بودند و شمشیر من در دستم بود، [نزدیک من نمی آمدی]، به سبب پستی و ترسی که در تو سراغ دارم لكن طاغیان و سرکش هایی چند یافتی که به سبب ایشان قوّت گرفتی و صولت به خرج دادی .

پس عمر خشمناک شد و گفت: مادر مرا یاد می کنی؟ زبیر گفت: مادر تو کیست و چه چیز مرا منع می کند که او را یاد کنم و حال آن که صهّاک زنا دهنده بوده؟ [آیا این را انکار می کنی ؟] آيا كنيز حبشي جدّ من عبدالمطلّب نبود که جدّ تو نفیل با او زنا کرد پس پدرت خطاب از او متولّد شد و عبدالمطلّب او را به نفیل بخشید پس از آن که با او زنا کرده بود و پدرت را زایید. و خطاب غلام جدّ من و زنازاده است .

پس ابوبکر میان آن دو را اصلاح کرد [و آن ها از یک دیگر دست برداشتند.]

سلیم گفت: من به سلمان گفتم: تو چیزی نگفتی و با ابابکر بیعت کردی؟ گفت: بعد از این که بیعت کردم گفتم: خدا شما را هلاک کند ! آیا می دانید با خودتان چه کردید؟ به هدف رسیدید و از هدف دور شدید هم هدف شدید با آنان که پیش از شما اختلاف کردند ، و از سنّت پیغمبرتان دور گشتید و آن را از اهل و معدنش

ص: 510

بیرون بردید (یعنی غصب خلافت و حق علی کردید و از اهلش به ناحق گرفتید) .

عمر گفت: ای سلمان ، اکنون که صاحب تو بیعت کرد و تو هم بیعت کردی هر چه می خواهی بگو و صاحبت هم هر چه می خواهد بگوید.

سلمان :گفت من :گفتم از رسول خدا صلی الله لیه و اله شنیدم که می فرمود: «مانند گناهان همۀ امّت تا روز قیامت و مانند عذاب همۀ ایشان بر تو و بر صاحبت که با او بیعت کردی است».

عمر گفت: نه این است که بیعت کردی؟ اکنون بگو هر چه می خواهی ، و خدا چشم تو را روشن نکرد به این که صاحب تو خلیفه شود.

گفتم: گواهی می دهم که در بعضی از کتاب هایی که خدا نازل کرده ، دری از درهای جهنّم به اسم و نسب و صفت تو است .

به من گفت: بگو هر چه می خواهی. آیا چنین نیست که خدا خلافت را از اهل بیتی که شما آن ها را به جای خدا به خدایی می گیرید، زایل کرد؟

پس گفتم: گواهی می دهم که از رسول خدا شنیدم که می فرمود، در حالی که از او دربارۀ این آیه سؤال کردم: ﴿ فَيَوْمَئِذٍ لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ * وَ لَا يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ ﴾ (1) یعنی : «در آن روز- یعنی قیامت - خدا مانند عذاب او احدی را عذاب نمی کند و احدی به قید و بندی مانند قید و بند او بسته نمی شود» پس به من خبر داد که او تو هستی ای عمر .

آن گاه عمر به من گفت: ساکت شو خدا حسّ چشم و گوشت را ساکت کند ای غلام ختنه نکرده

پس علی علیه السلام فرمود: ای سلمان ، ساکت باش .

ص: 511


1- فجر (89) : 25 و 26

سلمان گفت: به خدا قسم اگر علی مرا امر به سکوت نکرده بود ، هر آینه او را خبر می دادم به هر چیزی که در حقّ او نازل شده و هر چیزی از پیغمبر در حقّ او و در حقّ رفیق او شنیده بودم چون عمر دید من ساکت شدم ، گفت : تو برای او مطیع و تسلیمی .

و چون ابوذر و مقداد چیزی نگفتند ، عمر گفت: ای سلمان ، اگر تو هم مانند این دو نفر رفیقت چیزی نمی گفتی چه می شد؟ به خدا قسم ، محبّت تو نسبت به اهل این خانه شدیدتر از محبت این دو نفر نیست ، و بزرگ داشتن تو حق ایشان را از این دو که ساکت بودند شدیدتر نیست ، چنان که می بینی، و بیعت هم کردند .

ابوذر گفت: ای ،عمر ما را به سبب دوستی آل محمّد و تعظیم ایشان سرزنش می کنی؟ خدا لعنت کند [و کرده است] کسی را که به آل محمّد بغض می ورزد و بر ایشان افترا بسته و در حقّ ایشان ظلم کرده و مردمان را به گردن ایشان سوار کرد و این امّت را به عقب برگردانید ؟

عمر گفت : آمین ، خدا لعنت کند آن که را در حقوق شان ، به ایشان ظلم کرد ، نه به خدا قسم ، ایشان در خلافت حقی ندارند و با سایر مردم در آن یکسان هستند .

پس ابوذر گفت: پس چرا شما با انصار راجع به حقّ و حجّت شان مخاصمه کردید .

آن گاه علی علیه السلام به عمر فرمود: ای پسر صهّاک ، پس در خلافت برای ما حقّی نیست و آن برای تو و پسر خورنده کثافات است .

عمر گفت : ای ابا الحسن ، دست بردار پس از آن که بیعت کردی ، زیرا عامّه مردمان به خلافت رفیق من راضی شدند و به خلافت تو راضی نشدند ، پس گناه من چیست؟

على علیه السلام فرمود : وليكن خدا و رسول او جز به خلافت من راضی نشدند پس

ص: 512

تو و رفیقت و هر که از شما پیروی و پشتیبانی کرد به خشم و عذاب و هلاکت او مژده باد. وای بر تو ای پسر خطاب ، اگر می دانستی که از چه چیز خارج شدی و در چه چیز داخل شدی و چه جنایتی به خود و رفیقت کردی؟

ابوبکر گفت: ای ،عمر ، حال که با ما بیعت کردند و از شرّ و فتک- یعنی کشته شدن غافل گیرانه - و غائله ایمن شدیم، بگذار هر چه می خواهد بگوید .

امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود : من چیزی نمی گویم مگر یک چیز: شما چهار نفر را یادآوری می کنم - به سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر گفت - آیا شنیدید که رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود: «در آتش جهنّم تابوتی از آتش است که در آن دوازده نفر مرد دیده می شود، شش نفر از پیشینیان و شش نفر از پسینیان در چاهی در تَهِ جهنّم که در آن تابوتی است قفل زده شده و بالای آن چاه صخره سنگی است ، هر گاه خدا اراده کند که آن را برافرزود، آن صخره را از در چاه بر می دارد ، جهنّم از شراره و گرمی آن چاه شعله می زند».

علی گفت: پرسیدم از رسول خدا صلی الله علیه و اله و شما هم حاضر بودید ، فرمود: «امّا شش نفر مرد از پیشینیان: پسر آدم است که برادر خود را کشت ، و فرعون فراعنه، و کسی که ابراهیم خلیل در راه پروردگار خود با او محاجه کرد، و دو نفر مرد از بنی اسرائیل که کتاب خود را تبدیل کردند و سنّتشان را تغییر دادند که یکی از آن ها دین یهودیت را رواج داد و مردمان را یهودی کرد و یکی دیگر نصرانیت را رواج داد و مردمانی را نصرانی کرد و ششمین آن ها ابلیس است و امّا شش نفر مرد از پسینیان : یکی دجّال است و این پنج نفر اصحاب صحیفهٔ ملعون که بر دشمنی تو ای برادر با هم عهد و پیمان می بندند ، و پس از من بر ضرر تو تظاهر می کنند.» و این و این تا این که آن حضرت آن ها را نام برد و ایشان را برای ما شمرد.

سلمان گفت: راست گفتی، و ما هم شهادت می دهیم که آن را از

ص: 513

رسول خدا صلی الله علیه و اله شنیدیم.

پس عثمان گفت: ای ابوالحسن ، آیا نزد تو و نزد این یارانت حدیثی درباره من نیست ؟ علی علیه السلام گفت : آری شنیدم که رسول خدا تو را لعن می کرد و پس از آن که لعن کرد ، برای تو طلب آمرزش نکرد. عثمان غضبناک شد و گفت : من با تو چه کار دارم که نمی گذاری به حال خود باشم؟ نه در زمان رسول خدا [و نه بعد از آن ] . زبیر گفت : آری خدا بینی تو را به خاک بمالد عثمان گفت : به خدا سوگند از پیغمبر شنیدم که می گفت: زبیر مرتدّ می شود و کشته می شود».

سلمان گفت: علی خصوصی به من گفت: عثمان راست گفت ، و این وقتی است که زبیر پس از کشته شدن عثمان با من بیعت می کند و بیعت مرا می شکند و کشته می شود در حالی که از اسلام مرتدّ شده .

سلیم گفت: پس سلمان رو به من کرد [و گفت:] مردمان همه بعد از رسول خدا مرتدّ شدند غیر از چهار نفر [ همانا که مردم ] پس از رسول خدا به منزله هارون و تابعین او و گوساله و تابعین او شدند پس علی به سنّت هارون است و عتیق ، (یعنی ابوبکر) به سنّت گوساله و عمر به سنّت سامری است.

و از رسول خدا صلی الله علیه و اله شنیدم که می فرمود: «گروهی از یاران من که نزد من اهل علوّ و مقامند می آیند که از صراط بگذرند، چون من آن ها را می بینم و آن ها هم مرا می بینند و مرا می شناسند و من هم آن ها را می شناسم نزد من در اضطرابند ، پس می گویم : ای پروردگار من! یارانم یارانم! ، پس گفته می شود: نمی دانی بعد از تو چه کردند ؟ این ها مرتد شدند و به عقب برگشتند از زمانی که تو از آن ها جدا شدی . پس من می گویم: خدا آن ها را از رحمت خود دور بگرداند».

و شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود: «هرآینه امّت من راه و روشی را که بنی اسرائیل داشتند مرتکب خواهند شد، طابق النعل بالنعل ، مانند همدیگر

ص: 514

وجب به وجب ، و ذراع به ذراع ، و دست به دست زیرا تورات و قرآن هر دو به یک دست و یک قلم بر یک ورق نوشته شده و در سنّت مساویند». (1)

مبحث دوم: اعطای فدک به فاطمه علیها السلام به امر خدا و اقدام ابوبکر برای غصب آن

محلّ فدک و کیفیّت فتح آن

در کتاب معجم البلدان است که :

فدک قریه ای است در حجاز که میان آن و مدینه دو روز ، و گفته شده سه روز، راه است. و در سال هفتم هجرت خدا به صلح، از دست یهود به رسول خدا صلی الله علیه و آله برگرداند ، و آن به این خاطر بود که چون پیغمبر صلی الله علیه و اله در خیبر فرود آمد و حصارهای آن را فتح کرد ، فقط سه حصار برای ایشان باقی ماند و آن ها را به شدّت محاصره کرد. پس برای آن حضرت پیغام فرستادند و پیشنهاد صلح کردند ، به این نحو که از آن حضرت خواهش کردند که بپذیرد تا آن ها از آن جا کوچ کنند و بروند . چون این خبر به اهل به اهل فدک رسید، نزد آن حضرت فرستادند که با آن ها بر نصف میوه ها و مال های شان مصالحه کند ، و پیغمبر قبول کرد و مشی سریع نکرد ، و فدک بدون خیل و سوار به او واگذار شد و خالصهٔ خود پیغمبر بود ، و در آن جا چشمه آبی جوشنده و درختان خرمای بسیاری بود.

و نیز گفته است: آن چه در این باب صحیح تر به نظر می آید و به من رسیده این

ص: 515


1- كتاب سليم بن قيس : ص 145 ؛ بحار الانوار ج 28، ص 263 با اندکی تلخیص

است که احمد بن جابر بلاذری در کتاب فتوح خود گفته: رسول خدا صلى الله عليه و سلم بعد از انصراف از خیبر کسی را -که محيّصة بن مسعود بود -به سوی فدک- که در آن وقت يوشع بن نون رئیس آن جا بود - فرستاد و آن ها را به اسلام دعوت کرد . چنین یافت که آن ها رُعب دارند و وقتی که خبر خیبر به آن ها رسیده ترسیده اند ، پس با پیغمبر بر نصف خاک فدک مصالحه کردند، یعنی نصف زمین فدک مال پیغمبر باشد و نصف مال آن ها و پیغمبر هم از ایشان قبول فرمود و آن را امضا کرد و خالصه خود پیغمبر شد ، چون بدون خیل و رکاب به تصرف آن حضرت درآمد....(1)

و در تفسیر فرات بن ابراهیم به طور مسند به سند متّصل از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود:

چون جبرئیل بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد ، آن حضرت سلاح خود را محکم بست و علی علیه السلام هم سلاح خود را محکم بست و هر دو اسب های خود را زین کردند و در دل شب بیرون رفتند و علی نمی دانست رسول خدا کجا را اراده کرده رفتند تا این که به فدک رسیدند. پس رسول خدا به علی فرمود: یا علی ، تو مرا بلند کن یا من تو را بلند کنم؟

علی گفت: من تو را بلند می کنم ای رسول خدا رسول خدا فرمود : من تو را بلند می کنم زیرا من می توانم تو را بلند کنم [ولی تو قادر به بلند کردن من نیستی]. پس آن حضرت علی را بر شانه خود قرار داد و بلند کرد ، و آن قدر او را بالا برد که به بالای حصار رسید، پس در حالی که شمشیر رسول خدا در دست او بود بالای حصار رفت ، پس اذان و تکبیر گفت اهل فدک از ترس مبادرت کردند و درب حصار را باز کردند و بیرون آمدند و آن دو بزرگوار را استقبال کردند . و رسول خدا رو به آن

ص: 516


1- معجم البلدان : ج 4، ص 238

جماعت آمد و علی هم به سوی ایشان فرود آمد و هجده نفر از عظما و بزرگان ایشان را کشت و باقیماندگان تسلیم شدند و رسول خدا هم ذریّه های ایشان را می راند و کسانی از ایشان که باقی ماندند با غنیمت های شان برگردن آن ها تا مدینه بار کرد.

پس در فتح آن جا احدی غیر از رسول خدا شتاب نکرد ، پس آن - یعنی فدک - مخصوص ذريّة او شد نه سایر مؤمنین (1)

علّامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار از کتاب خرائج از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود:

رسول خدا صلی الله علیه و آله به غزوه ای رفت، چون از آن برگشت ، به جایی از راه که رسید، مشغول طعام خوردن بود که جبرئیل نازل شد و گفت : ای محمّد برخیز سوار شو پیغمبر برخاست و جبرئیل با او بود، زمین برای او در هم پیچید مانند در هم پیچیدن ،جامه تا این که به فدک رسیدند

چون اهل فدک صدای اسب شنیدند ، گمان کردند که دشمن به سوی ایشان آمده ، دروازه ها را بستند و کلیدهای آن را به پیرزنی از ایشان که خارج از شهر بود سر کوه ها .رفتند جبرئیل به نزد پیرزن آمد و کلیدها را از او دادند و خودشان بر گرفت و دروازه های شهر را باز کرد و پیغمبر را در خانه ها و دهکده ها گردانید .

پس جبرئیل گفت: ای محمّد ، این است آن چه خدا مخصوص تو گردانیده و به تو عطا کرده نه به دیگر مردم ، و آن گفته خدای تعالی است : ﴿ مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبَى﴾ (2) یعنی : «آن چه از اموال (یهود) اهل قریه ها که

ص: 517


1- تفسیر فرات : ص 473 ؛ بحار الانوار: ج 29، ص 109، ح 3.
2- حشر (59): 7

خدا بر فرستاده خود رد کرد مخصوص خدا و رسول و خویشان او است». و آن است گفته خدا : ﴿فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لاَ رِكَابٍ وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَن يَشَاءُ﴾ (1): آن چه را که بدون لشکریان و سواران بر به دست آوردن آن شتاب کردید ، و ليكن خدا مسلّط می کند پیغمبران خود را بر هر کسی که می خواهد و مسلمانان ندانستند و زمین را زیر پا نگذاردند ولیکن خدا آن ها را به فرستاده خود رد کرد. و جبرئیل او را در خانه ها و باغ های آن گرداند و درهای آن را قفل زد و کلیدهای آن ها را به پیغمبر ،داد و رسول خدا آن ها را در غلاف شمشیر خود جای داد و آن را به گردن اسب خود آویخت و سوار شد و جبرئیل زمین را برای آن حضرت در هم پیچید ، مانند در هم پیچیدن جامه . پس رسول خدا صلی الله علیه و آله به نزد لشکریان خود آمد و آن ها در جای خود و مجالس خود بودند و متفرّق نشده و از جا حرکت نکرده بودند

پس رسول خدا فرمود: به فدک رفتم و خدا آن را به من رد گردانید . پس بعضی از منافقین به بعضی دیگر به چشم اشاره کردند ، آن گاه رسول خدا فرمود : این ها کلیدهای فدک است، و از غلاف شمشیر خود بیرون آورد . پس رسول خدا سوار شد و مردمان هم با او سوار شدند.

چون وارد مدینه شد بر فاطمه داخل شد و فرمود: ای دخترک من ! خدا فدک را به پدرت رد کرد و آن را مخصوص به خود او گردانید که مسلمانان در آن حقّی ندارند و من هر کاری که خواهم با آن می کنم و مهری برای مادرت خدیجه بر من است و پدرت فدک را در مقابل آن مهر برای تو قرار داد ، و من آن را به تو و به فرزندانت پس از تو بخشیدم

ص: 518


1- حشر (59) : 6

پس پوستی را طلبید و علی بن ابی طالب را خواست و به علی فرمود برای فاطمه بنویس که من فدک را به او بخشیدم که بخششی از رسول خدا باشد ، و علی بن ابی طالب و غلام رسول خدا و امّ ایمن را بر آن شاهد گرفت. و رسول خدا فرمود : امّ ایمن زنی از اهل بهشت است.

پس از آن اهل فدک به سوی پیغمبر آمدند و آن حضرت مقاطعه (1) فدک را در مقابل بیست و چهار هزار دینار در هر سال به ایشان داد (2)

سيّد ابن طاوس - علیه الرحمه - در کتاب سعد السعود از ابی سعید خدری روایت کرده:

چون آیه ﴿وَ آتِ ذَا الْقُربى حَقَّهُ ﴾ (3) نازل شد ، رسول خدا صلی الله علیه و آله فاطمه زهرا علیها السلام را خواست و فدک را به او عطا فرمود (4)

و در کتاب کشف المحجّة که به پسرش وصیّت کرده گفته است :

جدّت محمّد صلی الله علیه و آله فدک و عوالی را به مادرت فاطمه بخشید، و درآمد آن بنا به روایت شیخ عبدالله بن حمّاد انصاری در هر سالی بیست و چهار هزار دینار بوده و به روایت غیر او هفتاد هزار دینار بوده. (5)

غصب فدک و اعتراض فاطمه علیها السلام و احتجاج ایشان بر ابوبکر

اشاره

در کتاب اختصاص از عبدالله بن سنان از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود :

چون روح پیغمبر صلی الله علیه و آله قبض شد و ابوبکر به جای او نشست ، به سوی وکیل

ص: 519


1- مقاطعه : پیمانکاری
2- خرائج و الجرائح : ج 1، ص 112 ؛ بحار الانوار: ج 17، ص 378
3- اسراء (17): 26
4- سعد السعود : ص 102؛ بحار الانوار: ج ،29، ص 123 ، ح 23.
5- كشف المحجّة : ص .124

فاطمه فرستاد و او را از فدک بیرون کرد ، پس فاطمه علیها السلام به نزد او آمد و فرمود : ای ابابکر ، ادّعا می کنی که خلیفۀ پدر من هستی و در جای او نشسته ای و می فرستی وكيل مرا از فدک بیرون می کنی؟! و حال آن که می دانی رسول خدا صلى الله عليه و سلم آن را به من بخشیده و صدقه قرار داده ، و من شاهدها بر آن دارم ابوبکر گفت : پیغمبر ارث باقی نگذارده.

پس فاطمه به نزد علی علیه السلام برگشت و گفته ابوبکر را به آن حضرت خبر داد. آن حضرت به او فرمود: برگرد به سوی او برو و به او بگو گمان می کنی که پیغمبر ارث نگذارده و حال آن که سلیمان پسر داود ، و یحیی پسر زکریّا وارث شدند، چگونه من از پدرم ارث نمی برم؟ چون فاطمه این کلام را به ابی بکر گفت ، عمر به او گفت : به تو یاد داده اند. فرمود: اگر هم به من یاد داده باشند ، پسر عمو و شوهرم به من یاد داده.

ابوبکر :گفت عایشه گواهی می دهد و عمر هم گواهی می دهد که هر دو از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده اند که فرموده است: «پیغمبر ارث نمی گذارد». فاطمه فرمود: این اوّل شهادت دروغی است در اسلام که این دو نفر داده اند . پس فرمود : جز این نیست که رسول خدا آن را به من صدقه داد و من بر آن گواه دارم .

پس ابوبکر گفت: گواه خود را بیاور پس امّ ایمن و علی را حاضر کرد. ابوبکر :گفت : ای امّ ایمن ، تو از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدی که در حقّ فاطمه بگوید ؟ او گفت و على هم گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدیم که فرمود: «فاطمه سیده زن های اهل بهشت است». آن گاه امّ ایمن گفت : کسی که سیّده زن های اهل بهشت است، چیزی را که مال او نباشد ادّعا می کند؟! و من هم زنی هستم که از اهل بهشتم ، به چیزی که نبوده باشد شهادت نمی دهم؛ از رسول خدا شنیدم.

عمر گفت: ای امّ ایمن ، این قصّه ها را کنار بگذار، به چه چیز شهادت

ص: 520

می دهی؟ گفت: من در خانه فاطمه - سلام الله عليها - نشسته بودم و رسول خدا هم نشسته بود که جبرئیل بر او نازل شد و گفت : ای محمّد ، برخیز ، زیرا خدای تعالی ، پس مرا امر فرموده که به بال خود فدک را برای تو خط بکشم. پس رسول خدا با جبرئیل برخاست و طولی نکشید که برگشت فاطمه گفت ای پدر کجا رفتی ؟ فرمود: جبرئیل فدک را برای من به بال خود خط کشید و مرزهای آن را معین کرد پس فاطمه گفت: ای پدر ، من از فقر و احتیاج بعد از تو می ترسم، پس آن را به من تصدق کن. پس پیغمبر فرمود: این صدقه ای برای تو است . پس فاطمه آن را قبض کرد و گفت : خوب است . آن گاه رسول خدا فرمود: ای ام ایمن ، شاهد باش و ای علی شاهد باش. پس عمر گفت : تو یک زن هستی و شهادت یک زن تنها را جایز نمی دانیم و اما علی هم به طرف خود می کشد.

پس فاطمه غضبناک برخاست و گفت: «خدایا ! این دو نفر به دختر پیغمبرت ظلم کردند ، تو سخت به عذاب خود بر آن ها بگیر» و بیرون آمد . آن گاه علی او را بر الاغى سوار کرد که بر روی آن قطیفه سیاهی بود، و چهل صباح در خانه های مهاجرین و انصار دور گردانید، و حسن و حسین هم با آن ها بودند، و فاطمه می گفت ای گروه مهاجرین و انصار، خدا و دختر پیغمرتان را یاری کنید ، شما روزی که با او بیعت کردید بیعت کردید که از آن چه خودتان و ذریّه خودتان را باز می دارید ، ذریّۀ او را باز دارید و بیعت خود را برای رسول خدا ظاهر کنید .

گفت: احدی او را اعانت و اجابت نکرد و یاری ننمود تا این که نزد معاذ بن جبل رفت و فرمود: من آمده ام از تو یاری می خواهم تو با رسول خدا بیعت کردی بر این که او و ذریّه اش را یاری کنی ، و ایشان را بازداری از آن چه خودت و ذریّه ات را از آن باز می داری ابوبکر فدک مرا غصب کرده و وکیل مرا از آن بیرون کرده . :گفت : کس دیگری با من هست؟ فرمود: احدی مرا اجابت نکرد. گفت : پس من

ص: 521

کجا می رسم که تو را یاری کنم ؟

راوی :گفت: پس فاطمه از نزد او بیرون رفت. پسر معاذ (1) به نزد پدر آمد و گفت : دختر محمّد برای چه نزد تو آمد؟ گفت : آمده بود از من علیه ابوبکر که فدک را از او گرفته یاری می خواست گفت : تو چه جوابی به او گفتی؟ گفت : من گفتم که یاری کردن من برای تو نفعی ندارد ، من تنها هستم گفت : از یاری کردن او ابا کردی ؟ گفت : آری گفت : او چه چیز گفت . گفت : به من فرمود: به خدا سوگند ، هر آینه با زبان فصیحی که محلّ سخن گفتن است در سر من با تو منازعه (2) می کنم تا وقتی که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شوم.

حضرت فرمود: پسرش به او گفت من هم به خدا سوگند با تو با زبان فصیحی که محلّ سخن گفتن است در سر من منازعه می کنم که چرا دختر محمّد صلی الله علیه و آله را اجابت نکردی .

فرمود : و فاطمه از نزد او بیرون رفت و می گفت : «به خدا سوگند ، با تو کلمه ای سخن نمی گویم تا من و تو نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله گرد آییم.» و خارج شد.

پس علی علیه السلام به او فرمود به تنهایی نزد ابی بکر برو که او رقّت قلبش از آن دیگری زیادتر است- و به او بگو: ادّعا می کنی که جانشین پدر من و خلیفه او هستی و در جای او نشسته ای ، اگر فدک مال تو بود و من از تو می خواستم که آن را به من ببخشی واجب می شد که آن را به من برگردانی .

چون فاطمه به نزد او رفت و آن سخن را به او گفت، در جواب گفت : «راست گفتی». و نوشتۀ ردّ فدک را نوشته و به او داد پس فاطمه بیرون آمد و نوشته با او

ص: 522


1- این پسر معاذ غیر از سعد است چرا که او در زمان حیات رسول خدا از دنیا رفت. (مؤلّف)
2- منازعه : ستیزه کردن.

بود عمر او را ملاقات کرد و گفت: این نوشته چیست با تو ؟ فرمود: نوشته ردّ فدک است که ابوبکر به من داده گفت بیاور آن را ببینم فاطمه ابا کرد که به او دهد ، پس با پای خود لگدی به آن حضرت زد و او به پسری- که نام او محسن گذارده شده بود - باردار بود، پس محسن را از شکم خود سقط کرد ، پس سیلی به روی او زد که گوشواره او در گوشش شکست و نوشته را گرفت و آن را پاره کرد. آن گاه فاطمه رفت و هفتاد و پنج روز مریض بود و از ضربه عمر از دنیا رفت .

چون زمان وفات او رسید، علی علیه السلام را خواند و گفت : آیا وصیت مرا ضمانت می کنی یا به پسر زبیر وصیّت کنم ؟ علی فرمود: من وصیّت تو را ضمانت می کنم ای دختر محمّد گفت: به حقّ رسول خدا صلی الله علیه و آله از تو خواهش می کنم که چون من مُردم ، این دو نفر حاضر نباشند و نماز بر من نگزارند. علی گفت : این کار را برای تو می کنم .

پس چون فاطمه از دنیا رفت، در شب او را در خانه خود دفن کرد ، چون صبح شد اهل مدینه برای تشییع جنازه حاضر شدند و ابوبکر و عمر هم با آن ها بودند امیرمؤمنان بیرون آمد ، به او گفتند با دختر محمد چه کردی؟ او را تجهیز کرده ای ای ابا الحسن ؟ فرمود: به خدا سوگند او را دفن کردم. آن دو نفر گفتند : چه چیز تو را و ادار کرد که او را دفن کردی و ما را به مرگ او آگاه نکردی ؟ فرمود : خود او مرا امر کرد.

عمر گفت: به خدا سوگند بر بیرون آوردن او از قبر و نماز گزاردن بر او همت .گماشتم. علی علیه السلام فرمود: آگاه باش ، به خدا سوگند تا زمانی که دل من در میان پهلوهای من است و ذوالفقار در دست من است، تو نمی توانی او را نبش کنی خودت می دانی ابوبکر :گفت بروای عمر علی از ما به او سزاوارتر است.

ص: 523

و مردمان منصرف شدند. (1)

مبحث سوم: خطبه حضرت فاطمه و احتجاج او با ابوبکر برای پس گرفتن فدک

این خطبه مبارک را جمع کثیری از علمای خاصّه و عامّه ، به طرق مختلف در کتب خود روایت و نقل کرده اند . از جمله آن ها احمد بن عبدالعزیز جوهری است که عالم جلیل و محدّث ادیب و زاهد ثقه پرهیزکار در عصر خود بود ، و محدّثین او را مدح و ثنا و تعدیل و تبجیل (2) نموده اند که به سند متّصل به چند طریق از عصمت صغری ، زینب کبری ، دختر امیرالمؤمنین علیه السلام، و از حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام و حضرت زین العابدین و حضرت امام محمّد باقر و حضرت امام جعفر صادق علیهم السلام و عبدالله بن الحسن روایت کرده .

و صاحب كتاب كشف الغمة، علی بن عیسای اربلی از کتاب سقیفه، تألیف احمد بن عبدالعزیز جوهری نقل نموده ، و مسعودی در مروج الذهب اشاره به آن فرموده ، و از سیّد مرتضی در کتاب شافی نقل نموده به چند طریق از عایشه روایت کرده ، و سیّد ابن طاوس در کتاب طرائف از شیخ اسعد بن شقروه، و در کتاب فائق از عالم ثقة عظيم الشأن نزد عامه، احمد بن موسی بن مردویه اصفهانی در کتاب مناقب ، و شیخ طبرسی در کتاب احتجاج ، و علّامه مجلسی در بحار الانوار ، و دیگران

ص: 524


1- اختصاص شیخ مفید: ص 183-185، چاپ تهران سال 1379 هجری. (مؤلّف) بحارالانوار: ج 29، ص 189 ، ح 39 .
2- تعديل و تبجیل : راستکار خواندن و بزرگ داشتن

از متقدّمین و متأخّرین در کتب خود نقل فرموده اند ، و در بعضی از آن ها جملاتی اضافه از بعض دیگر دارد که به آن اشاره خواهم نمود و پس از نقل خطبه به ترجمه آن خواهم پرداخت ؛ ان شاء الله تعالى .

و در این جا متن خطبه را به نحوی که در کتاب احتجاج روایت شده و علّامه مجلسی در بحار از آن نقل نموده خاطر نشان می نمایم؛ و لا حول و لا قوة إلا بالله العليّ العظيم ، و صلّى الله على محمّد صلی الله علیه و آله و آله الطاهرين (1).

ص: 525


1- مهم ترین اسناد و مدارک خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها عبارتند از : 1. شافی: ص 231 2. طرائف : ص 263؛ 3. معانى الاخبار : ص 354؛ 4. سقیفه به نقل کشف الغمّة : ج 2، ص 40 ؛ 5. شرح ابن ابی الحدید : ج 16 ، ص 236 ؛ 6. كشف الغمّة : ج 1 ، ص 492 و ج 2، ص 52 ؛ 7. مروج الذهب : ج 2، ص 311؛ 8. احتجاج : ج 1 ، ص 131؛ 9. بلاغات النساء : ص 19 ؛ 10. مناقب ابن شهر آشوب : ج 2، ص 206 ؛ 11. بحار الانوار: ج 29، ص 126 و 220 و 248 ؛ 12. نهاية : ج 4، ص 273 ؛ 13. دلائل الامامة : ص 40 و 41؛ 14. لسان العرب : مادة «لم»، ج 3، ص 397؛ 15. أعلام النساء : ج 4، ص 116 ؛ 16. احقاق الحق : ج 10، ص 296 و 304؛ 17. تذكرة الخواص : ص 179 ؛ 18. الامامة والسياسة : ج 2، ص 14؛ 19. علل الشرائع : باب 182 ؛ 20. من لا يحضره الفقية : ج 3، ص 567 ؛ 21. تلخيص الشافي : ج 3، ص 139 ؛ 22. مقتل الحسين علیه السلام خوارزمی : ص 77؛ 23. كشف المحجّة : ص 124 ؛ 24. عوالم العلوم : ج 11، ص 476 ؛ 25. وسائل الشيعة : ج 1 ، ص 13 و 14 ؛ 26. اسد الغابة : ج 2، ص 522 ؛ 27. الاصابة : ص 61؛ 28. امالی مفید : ص 25؛ 29. استيعاب : ص 377؛ 30. تاریخ ابن کثیر : ج 12، ص 44 ؛ 31. تاریخ ابن اعثم کوفی : ص 441 ؛ 32. تبصرة العوام : ص 440؛ 330. تفسیر کشّاف : ج 1 ، ذیل آیه «ذى القربى» ؛ 34. سيرة حلبي : ج 3، ص 390؛ 35. شرح نهج البلاغة ابن میثم : ج 5 ، ض 105 ؛ 36. صحیح مسلم : ج 2، ص 72 ؛ 37. عقد الفريد : ج 2، ص 6 ؛ 38. کتاب سلیم بن قیس : ص 67 ؛ 39. مسند احمد : ج 1، ص 60 ؛ 40. مجمع النورين : ص 126؛ 41. مستدرک الوسائل : ج 3، ص 153 ؛ 42. میزان الاعتدال : ج 2، ص 172 ؛ 43. مطالب السؤول : ص 11 ؛ ما در این جا مهم ترین مدارک خطبه را ذکر کردیم لذا از ذکر مجدّد مدارک در میان مطالب و شرح لغات مؤلّف محترم خودداری می کنم لذا اگر ایشان در میان شرح لغات ارجاع به کتابی دادند به این صفحه مراجعه شود. نکته دیگر در این جا آن که اکثر شرح لغات خطبه برگرفته از بحارالانوار است که بعد از ذکر خطبه در بحارالانوار آمده است لذا از آدرس دادن در میان شرح لغات خودداری می کنم

قال الطبرسي - رحمه الله تعالى- : روی عبدالله بن الحسن بإسناده عن آبائه علیهم السلام أنّه لمّا أجمع أبو بكر على منع فاطمة علیها السلام فدك و بلغها ذلك، لاثت

ص: 526

خمارها على رأسها و اشتملت بجلبابها ، و أقبلت في لمّة من حفدتها و نساء قومها و تطأ ذيولها ماتخرم مشيتها مشية رسول الله صلی الله علیه و آله، حتّى دخلت على أبي بكر و هو في حشد من المهاجرين والأنصار و غيرهم، فنيطت دونها ملاءة فجلست ثمّ أنّت أنّة أجهش القوم لها بالبكاء ، فارتجّ المجلس ثمّ أمهلت هنيئة حتّى إذا سكن نشيج القوم و هدأت فورتهم ، افتتحت الكلام بحمد الله و الثناء عليه و الصّلاة على رسوله ، فعاد القوم في بكائهم ، فلمّا أمسكوا عادت في كلامها فقالت علیا السلام:...

شرح لغات:

«أجمع أبو بكر»: نیّت و عزم خود را علیه او محکم کرد.

«لاثت خمارها»: مقنعۀ خود را محکم بست و جمع کرد.

«جِلباب»: ردا و چادر و لباس گشادی است که روی لباس ها می پوشند غیر از چهار قد که زن ها سرهای خود را با آن می بندند .

«حفدة»: اعوان و خدمتگزاران .

«تطأ ذيولها»: دامن های لباس او به قدری بلند بود که پاهای او را می پوشاند و هنگام راه رفتن پا بر روی آن می گذارد

«تخرم مشیتها» در راه رفتن مانند راه رفتن رسول خدا صلی الله علیه و آله پا می گذاشت و بر می داشت .

«لُمّة»: رفيق و مونس در سفر و غیر آن .

«حشد»: جماعت .

«نيطت مُلاءتها»: ملاءة ازار یعنی چادر و یا ردا و یا ازار خود را که پرده ای باشد آویزان کرد

«جهش»: فزع کردن انسان نزد غیر خود.

ص: 527

«ارتجّ»: اضطراب و مضطرب گردانیدن .

«هنيئة» : صبر کردن زمان كم ..

«نشیج»: ناله و صدای دردناک

«هدأت فورتهم»: جوش ایشان فرو رفت

ترجمه:

طبرسی رحمه الله گفت : عبدالله بن حسن به اسناد خود از پدرانش علیهم السلام روایت کرده است: چون ابوبکر عزم و نیّت خود را برای منع فاطمه علیها السلام از فدک محکم کرد و این خبر به فاطمه رسید ، مقنعه خود را محکم بر سر بست و ردا یا ازار خود را که روی لباس هایش به تن می کرد پوشید و با جمعی از رفیقان و زنان قوم خود رو آورد، در حالی که دامن های لباس او به قدری بلند بود که روی پاهای او را می پوشاند و هنگام راه رفتن پا بر روی آن می گذاشت و راه می رفت. مانند رسول خدا صلی الله علیه و آله پای می گذاشت و بر می داشت ، تا این که بر ابوبکر وارد شد و او در میان جماعتی از مهاجرین و انصار و غیر آن ها بود. پس در مقابل او پرده و ستری قرار دادند [پس نشست ] و ناله ای زد که جماعت را به فزع و گریه درآورد به نحوی که مجلس به اضطراب درآمد پس کمی صبر کرد تا مجلس از ناله و صداهای دردناک جمعیت آرام گرفت و جوش و خروش آن ها فرو نشست . باب سخن را به حمد و ثنای خدا باز کرد و درود و صلوات بر رسول خدا صلی الله علیه و آله فرستاد . پس آن جماعت باز به گریه درآمدند، چون ساکت شدند فاطمه علیها السلام سخن خود را اعاده کرد و فرمود:

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلی ما أَنْعَمَ، وَ لَهُ الشُکْرُ عَلی ما أَلْهَمَ، وَالثَّناءُ بِما قَدَّمَ، مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ اِبْتَداها، وَ سُبُوغِ آلاءٍ أَسْداها، وَ تَمامِ مِنَنٍ اَوْلاها، جَمَّ عَنِ الْاِحْصاءِ عَدَدُها وَ نَأی عَنِ الْجَزاءِ أَمَدُها، وَ تَفاوَتَ عَنِ الْاِدْراکِ أَبَدُها، وَ نَدَبَهُمْ لِاسْتِزادَتِها بِالْشُکْرِ لِاتِّصالِها، وَ اسْتَحْمَدَ اِلَی الْخَلائِقِ بِاِجْزالِها. وَ ثّنی بِالنَّدْبِ اِلی اَمْثالِها

ص: 528

وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، کَلِمَهٌ جَعَلَ الْاِخْلاصَ تَأْویلَها، وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَها، وَ اَنارَ فِی التَّفَکُّرِ مَعْقُولَها، الْمُمْتَنِعُ عَنِ الْاَبْصارِ رُؤْیَتُهُ، وَ مِنَ الْاَلْسُنِ صِفَتُهُ، وَ مِنَ الْاَوْهامِ کَیْفِیَّتُهُ. اِبْتَدَعَ الْاَشْیاءَ لا مِنْ شَیْءٍ کانَ قَبْلَها، وَ اَنْشَاَها بِلاَاحْتِذاءِ اَمْثِلَهٍ اِمْتَثَلَها، کَوَّنَها بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَها بِمَشِیَّتِهِ، مِنْ غَیْرِ حاجَهٍ مِنْهُ اِلی تَکْوینِها، وَ لا فائِدَهٍ لَهُ فی تَصْویرِها، اِلاَّ تَثْبیتاً لِحِکْمَتِهِ وَ تَنْبیهاً عَلی طاعَتِهِ، وَ اِظْهاراً لِقُدْرَتِهِ وَ تَعَبُّداً لِبَرِیَّتِهِ، وَ اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوابَ عَلی طاعَتِهِ، وَ وَضَعَ الْعِقابَ عَلی مَعْصِیَتِهِ، ذِیادَهً لِعِبادِهِ مِنْ نِقْمَتِهِ وَ حِیاشَهً لَهُمْ اِلی جَنَّتِهِ

شرح لغات :

«بما قدّم» به نعمت هایی که به بندگان عطا کرده، پیش از آن که استحقاق آن را داشته باشند و محتمل است که مراد از تقدیم ایجاد و فعل باشد ، بدون ملاحظه ابتدائیّت ، پس مراد تأسیس باشد.

«سبوغ» : كمال .

«الآء»: نعمت های باطنیه ، و بعضی مطلق نعمت ها گفته اند

«أسدى» و اولی و اعطی هر سه به یک معنی استعمال شده.

«والاها» : پی در پی دادن نعمت ها ، بلافاصله هر یک بعد از دیگری .

«جمّ»: زیادتر و بیش تر

«نأى عن الجزاء أمدها» : «اَمَد»: غايت و منتها معنى جمله: جزای شکر دور است از این که به منتهی برسد. پس مراد از «اَمَد» یا آن است که فرض شد ، یعنی حقيقتاً انتها ندارد ، یا مراد «اَمَد» حقیقی است برای هر حدّی از حدود فرض شده ، و محتمل است که مراد از «باَمَدِها» ، «ابتداءها» باشد. معانی دیگری هم برای آن گفته شده.

ص: 529

«تفاوت عن الإدراك أبدها»: هميشه باقی بودن آن از ادراک دور است به جهت این که آخر ندارد .

«ندبهم لاستزادتها بالشكر لاتّصالها»: ایشان را به زیادتی آن به سبب شکر کردن رغبت و میل داده است تا آن نعمت متصّل باشد و قطع نشود.

«استحمد إلى الخلائق بإجزالها» و با زیاد کردن نعمت ها خواسته است که خلایق او را ستایش کنند

«ثنّى بالندب إلى أمثالها»: و پس از کامل کردن نعمت های دنیوی برای ایشان به تحصیل همانند آن ها از نعمت های اخروی یا اعمّ از آن نعمت ها و نعمت های بیش تری از دنیا دعوت شان نمود و ممکن است که مراد از «بالندب إلى أمثال ها» امر کردن بندگان به احسان و معروف باشد که آن هم انعام بر کسی است که به او احسان شده و هم بر احسان کننده هر دو ، زیرا احسان کننده به سبب احسانی که کرده مستوجب عوض دنیوی و اخروی هر دو می شود.

«جعل الإخلاص تأويلها» مراد از اخلاص این است که کلیّه اعمال بنده خالص برای خدا باشد و مشوب به یاد اغراض فاسده نباشد، تأویل کلمه توحید این است.

«ضمن القلوب موصولها»: چند وجه در معنای این فقره احتمال داده می شود:

اوّل: خدای تعالی واجب گردانیده است که بندگان معتقد باشند که کلمه اخلاص مستلزم این است که خدا را مرکّب ندانند و صفت زائدی بر او قائل نشوند و او را منزّه از نقایص امکانی بداند.

دوم: آن چه را از این کلمه به عقل می رسد ، در دل خود جای دهد ، به سبب آن چه در آفاق و انفس از آیات الهیّه می بیند ، یقین کند که بدون صانع موجود نشده و صانع آن خدای یکتای بی همتا است که همه را به فطرت توحید ایجاد فرموده .

ص: 530

سوم: عقل ها مكلّف نیستند که به منتهای دقایق کلمه توحید برسند و تأویل آن را بدانند ، بلکه مکلّفند به ظاهر معنای آن اذعان ،کنند که مراد از «موصول» همین است.

چهارم: ضمیر «موصولها» به قلوب باز می گردد ، یعنی دل ها جز به آن چه که بتوانند از تأویل کلمه طیّبه و دقایقی که از آن استنباط می شود، یا مطلقاً دست یابند ملزم نیستند و اگر تفکیک در کار نبود ، هر آینه بعد از وجه اوّل، این وجه نیکوترین بود ، بلکه مطلقاً .

«أنار في الفكر معقولها»: آن چه را از این کلمه تعقّل شود به تفکّر در دلائل و براهین ، در ذهن ها واضح گرداند و احتمال می رود که ارجاع ضمیر به قلوب یا فِکَر -به صیغه جمع- باشد [یعنی: آن چه را عقول مییابند به وسیله تفکّر واضح گرداند و این مؤیّد چهارمین وجه در فقره قبلی است.

«الممتنع من الابصار رؤيته»: ابصار را می توان هم به صیغه جمع خواند هم مصدر ، و مراد از رؤیت علم کامل و ظهور تام ،باشد چنان چه در «الابصار» هم این احتمال می رود.

«من الألسن صفته»: ظاهر این است که صفت در این جا مصدر باشد، و محتمل است به معنای مشهور باشد با تقدیر ،گرفتن یعنی: «بیانُ صفته».

«بلا احتذاء أمثلة»: بدون اقتدا كردن به چیزی که مثل آن را آورد و تجاوز از آن نکند ، یعنی خلق نکرده است آن را موافق صنعی که از غیر او باشد .

«تنبيهاً على طاعته»: زيرا صاحبان عقل ها با مشاهده کردن مصنوعات او متنبّه می شوند به این که شکر خالق و صانع آن واجب است و منعم و خالق آن مستحقّ عبادت است ، یا به این که آن که قدرت بر ایجاد و صنع آن داشته ، قدرت بر اعاده و انتقام هم دارد .

ص: 531

«تعبداً لبريّته» : اشیا را برای تعبّد مخلوقات به معرفت او و استدلال کردن به آن ها بر وجودش خلق فرموده.

«إعزازاً لدعوته»: خداوند چیزها را آفرید تا دعوت انبیا به سوی او با استدلال به آن ها غلبه کند و ظاهر گردد.

«ذيادة لعباده عن نقمته» : «ذَوْد» و «ذیاد» راندن و دور کردن و دفع کردن.

«حياشة منه إلى جنّته»: برای دور كردن بندگان از عذاب و سوق دادن آن ها به سوی بهشت خود

ترجمه:

ستایش مخصوص خدا است بر آن چه که نعمت داده و سپاس مر او راست بر آن چه که به دل ها انداخته و ثناگویی او را سزا است بر نعمت هایی که عطا فرموده ، پیش از آن که استحقاق آن را داشته باشند و موجودات را به گونۀ تأسیس ایجاد کرده است ، و برای عموم نعمت هایی که ابتدا فرموده و کمال نعمت های ظاهریّه و باطنیّه او ، و برای پی در پی و بدون فاصله دادن نعمت ها یکی پس از دیگری؛ زیادتر و بیش تر و جزای سپاسگزاری دور است از این که به پایان رسد و باقی و ابدی بودن آن دور است از ادراک برای این که آخری ندارد و میل و رغبت داده است سپاسگزاران را به سبب زیادتی ، سپاسگزاری به این که نعمت بر ایشان اتصال داشته باشد و قطع نشود و با زیاد کردن نعمت ها خواسته است که خلایق شکرگزار او باشند و به سبب میل و رغبتی که به آن ها داده برای شکرگزاری نعمت های اخروی برای سپاسگزاران دو برابر کرده است.

و گواهی می دهم که خدایی نیست مگر خدای یگانه ای که هیچ شریکی ندارد . و لا اله الا الله کلمه ای است که تأویل آن را اخلاص قرار داده یعنی باید کلیّه اعمال گوینده آن خالص برای خدا باشد ، و مشوب به ریا و شرکت قصد و اغراض فاسده نباشد ، و واجب گردانیده که بندگان بدانند که مستلزم کلمۀ اخلاص این است که خدا را مرکّب ندانند و صفت زائدی بر او قائل نشوند و در چیزی از امور به غیر او متوجّه نباشند

ص: 532

این است تأویل کلمه توحید، زیرا کسی که یقین دارد به خالقیّت او و این که مدبّری جز او نیست و شریکی در خدایی او نیست، سزاوار است که غیر او را شریک در عبادت قرار ندهد و در هیچ امری از امور به غیر او متوجّه نگردد و او را از کلیه نواقص امکانیّه پاک و پاکیزه و منزّه بداند و آن چه را که از این کلمه به تفکّر در دلائل و براهین او تعقّل شود، در ذهن ها روشن گرداند خدایی است که به چشم ها دیده نمی شود و به زبان ها وصف نمی شود یعنی چشم ها و زبان ها عاجزند از دیدن و وصف کردن او، و کیفیت و چگونگی او از و هم ها خارج است.

اشیا را بدون آن که چیزی پیش از آن ها بوده باشد ایجاد فرموده است ، یعنی بدون مادّه و بدون این که به مثلی و مانندی اقتدا کند به قدرت و توانایی خود همه اشیا را از نیستی هستی داده و همۀ آن ها را به مشیّت خود آفریده است بدون این که حاجتی به آفرینش آن ها داشته باشد و در صورت بندی آن ها برای او فایده ای ،باشد مگر برای ثابت کردن حکمت خود و تثبیت کردن بندگان به طاعت ،خود با کمال بی نیازی او از طاعات و بندگی آن ها، بلکه برای ظاهر کردن قدرت خود و تعبّد بندگان به امتثال اوامر و اجتناب از نواهی او که فایده آن شامل حال خودشان شود و برای غلبه دادن دعوت خود تا اطاعت کنندگان خود را ثواب دهد و آنانی که معصیت او را می کنند عقاب کند، برای دور کردن بندگان خود از چیزهایی که سبب هلاکت آن ها شود تا آن ها را به بهشت خود بکشاند.

وَ أَشْهَدُ أَنَّ أَبِی مُحَمَّداً - صلّى الله عليه و آله - عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، إِخْتَارَهُ وَ انْتَجَبَهُ قَبْلَ أَنْ أَرْسَلَهُ، وَ سَمَّاهُ قَبْلَ أَنِ اجْتَبَلَهُ، وَ اصْطَفَاهُ قَبْلَ أَنِ ابْتَعَثَهُ، إِذِ الْخَلَائِقُ بِالْغَیْبِ مَکْنُونَةٌ، وَ بِسَتْرِ الْأَهَاوِیلِ مَصُونَةٌ وَ بِنِهَایَة ِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ، عِلْماً مِنَ اللَّهِ تَعَالَی بِمائِلِ بِمآلِ الْأُمُورِ، وَ إِحَاطَةً بِحَوَادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَوَاقِعِ الْمَقْدُورِ.

إِبْتَعَثَهُ اللَّهُ اتْمَاماً لِأمْرِهِ، وَ عَزِیمَةً عَلَی إِمْضَاءِ حُکْمِهِ، وَ إنْفَاذاً لِمَقَادِیرِ حَتْمِهِ. فَرَأَیَ الْأُمَمَ فُرَّقَاً فِی أَدْیَانِهَا، عُکَّفَاً عَلَی نِیرَانِهَا، عَابِدَةً لِأَوْثَانِهَا، مُنْکِرَةً للَّهِ ِ مَعَ عِرْفَانِهَا. فَاَنارَ اللهُ بِمُحَمَّد - صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ - ظُلَمَها، وَ کَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ

ص: 533

بُهَمَها، وَ جَلّی عَنِ الاَْبْصارِ غُمَمَها. وَ قامَ فِی النّاسِ بِالْهِدایَهِ وَ اَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغِوایَهِ وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمایَهِ. وَ هَداهُمْ اِلَی الدِّینِ الْقَوِیمِ وَ دَعاهُمْ اِلَی الطَّریقِ الْمُسْتَقِیمِ.

ثُمَّ قَبَضَهُ اللهُ اِلَیْهِ قَبْضَ رَأْفَه وَ اخْتِیار وَ رَغْبَه وَ اِیثار، بمُحَمَّدٌ -صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ- عَنْ تَعَبِ هذِهِ الدّارِ فِی راحَه، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِکَهِ الاَْبْرارِ، وَ رِضْوانِ الرَّبِّ الْغَفّارِ، وَ مُجاوَرَهِ الْمَلِکِ الْجَبّارِ. صَلَّی اللهُ عَلی اَبِی، نَبِیِّهِ وَ اَمِینِهِ عَلَی الْوَحْیِ وَ صَفِیِّهِ وَ خِیَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ رَضِیِّهِ، وَ رَحْمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ

شرح لغات :

«قبل أن اجتبله» : «جَبَل» به معنای خلق است گفته می شود: «جبلهم الله» یعنی: «خلقهم الله» . و جبلّی او بر چیزی است ، یعنی طبیعت او بر آن است . و محتمل است که معنای آن این باشد که خدای تعالی پیش از این که پیغمبران خود را بیافریند بر آن ها نام گذارده و شاید برای زیادتی مبالغه باشد که او خلق بزرگی است. و در بعضی از نسخه ها «احتبله»- با حای مهمله - است از باب «احتبله الصید» یعنی «أخذه بالحبالة»، پس مراد از آن مجازاً خلق یا بعث است. و در بعضی از نسخه ها «قبل أن اجتباه» است یعنی او را پیش از بعثت برگزید.

«بستر الأهاويل مصونة»: [شايد منظور از ستر، پرده عدم یا حجاب های صلب ها و رحم ها باشد و نسبت دادن آن به اهاویل] برای این است که اشیا در آن حالات از موانع وجود است، و محتمل است که مراد «مصونة عن الاهاويل بستر العدم» باشد که بعد از وجود به آن ملحق شود و گفته شده است که تعبیر کردن از آن به «اهاویل»، از قبیل تعبیر کردن عدم به ظلمات است .

«معرفة بمواقع المقدور»: برای شناختن خدای تعالی است آن چه را که شایسته و سزاوار است از زمان های اموری که قدرت بر آن باشد و ممکن باشد و محتمل

ص: 534

است که مراد از «مقدور» ، «مقدّر» باشد و این اظهر است .

«إتماماً لأمره»: براى تمام کردن حکمتی که اشیا به جهت آن آفریده شده .

«لمقادير حتمه»: از باب اضافه صفت به موصوف است یعنی مقدّراتی که حتم شده

«عكّفاً على نيرانها»: تفصیل و بیان است برای فرق گذاردن به ذکر بعضی از آن ها. یعنی برای اقبال کردن و مواظب و ملازم بودن بر آن ها .

«منكرة الله مع عرفانها»: انکار کننده اند خدا را با این که معرفت او فطری است ، یا این که دلیل های روشنی بر وجود او قائم است.

«ظلمها» ضمیر به «امم» باز می گردد ، چنان چه دو ضمیر بعد از آن هم ممکن است به «امم» بازگردد و ممکن است مرجع آن ها «قلوب» و «ابصار» باشد . و ظلم، استعاره برای جهالت و نادانی است

«بُهَم» : جمع «بُهْمَه» است، یعنی مشکلات امور

«غُمَم»: جمع «غُمّه» است ، یعنی امر مشکل پوشیده .

«العماية»: کوردلی و گمراهی .

ترجمه :

صلى و گواهی می دهم که پدرم محمد صلی الله علیه و آله بنده خدا و فرستاده او است که او را برگزیده و انتخاب نموده است پیش از آن که او را در دنیا به رسالت مبعوث کند، و او را نام گذارده است پیش از این که پیغمبران خود را بیافریند یا پیش از آن که در این عالم طبع و ماده قدم گذارد ، و او را پیش از آن که قبول بعثت کند برگزیده است، در موقعی که هنوز خلایق در پردۀ غیب و پنهانی بودند و در پرده ظلمات عدم مستور بودند، یعنی هنوز به وجود نیامده بودند و به منتهای نیستی مقرون بودند و خدا دانای مآل کارها بود و به پیش آمدهای روزگار احاطه داشت و مواقع مقدّرات را می دانست .

ص: 535

خدای تعالی برای تمام کردن حکمت خود که علّت غایی ایجاد موجودات است و برای بزرگ داشتن امضای حکم او و نفوذ دادن آن چه مقدّر و حتم کرده او را برانگیخت ، پس همۀ امّت ها را دید که در دین های خودشان فرقه فرقه اند و به آتش هایی که خودشان برافروختنه اند روی می آورند و بتهای خود را عبادت می کنند و با این که به فطرت توحید آفریده شده اند شناسایی خدا را انکار می کنند.

پس خدا به محمّد صلی الله علیه و آله تاریکی های جهالت و نادانی را روشن کرد ، و مشکلات امور آن ها را واضح کرد و از چشم دل هاشان پرده برداشت و در میان مردمان به راهنمایی ایستادگی کرد و آن ها را از گمراهی نجات داد و از کوری بینا گردانید و به دین پایدار راهنمایی کرد و به راه راست خواند .

پس خدا با مهربانی و خوبی و میل و ایثار نسبت به محمّد صلی الله علیه و آله روح او را گرفت ، و او را در کمال راحتی از رنج این دنیا نجات داد نیکان فرشتگان با او مهربان و در مقام رضوان پروردگار آمرزنده و جوار پادشاه جبار قرار و آرام گرفت. درود متّصل خدا بر پدرم که پیغمبر او و امین وحی او و برگزیده او و منتخب او و خشنود شده از او است با رحمت خدا و برکات او .

ثُمَّ التَفَتَت إِلَى أَهلِ المَجلِسِ وَ قَالَت: أَنْتُمْ عِبادَ الله نُصْبُ أمْرِهِ وَ نَهْيِهِ، وَ حَمَلةُ دِینِهِ وَ وَحْیِهِ، وَ امَناءُ اللهِ عَلی أَنفُسِکُمْ وَ بُلُغاؤُهُ إلَی الْأُمَمِ، زَعَمْتُمْ حَقّاً لَکُم لِلّهِ فِیکُمْ عَهْدٌ، قَدَّمَهُ إلَیْکُم ، وَ بَقِیَّهٌ اسْتَخْلَفَهَا عَلَیْکُمْ کِتَابُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ الْقُرْآنُ الصَّادِقُ وَ النُّورُ السَّاطِعُ وَ الضِّیَاءُ اللَّامِعُ بَیِّنَهٌ بَصَائِرُهُ مُنْکَشِفَهٌ سَرَائِرُهُ، مُنْجَلِیَهٌ ظَوَاهِرُهُ مُغْتَبِطَهٌ بِهِ أَشْیَاعُهُ قَائِدٌ إِلَی الرِّضْوَانِ أَتْبَاعُهُ مُؤَدّ إِلَی النَّجَاهِ اسْتِماعُهُ بِهِ تُنَالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَهُ وَ عَزَائِمُهُ الْمُفَسَّرَهُ وَ مَحَارِمُهُ الْمحَذَّرَهُ وَ بَیِّنَاتُهُ الْجَالِیَهُ وَ بَرَاهِینُهُ الْکَافِیَهُ وَ فَضَائِلُهُ الْمَنْدُوبَهُ وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَهُ وَ شَرَائِعُهُ الْمَکْتُوبَهُ

فَجَعَلَ اللَّهُ الْایمَانَ تَطْهِیراً لَکُمْ مِنَ الشِّرْکِ، وَ الصَّلَاةَ تَنْزِیهَاً لَکُمْ عَنِ الْکِبْرِ وَ

ص: 536

وَ الزَّکَاةَ تَزْکِیَةً لِلنَّفْسِ، وَ نَمَاءً فِی الرِّزْقِ، وَ الصِّیَامَ تَثْبِیتاً لِلْإِخْلَاصِ، وَ الْحَجَّ تَشْیِیداً لِلدِّینِ، وَ الْعَدْلَ تَنْسِیقاً لِلْقُلُوبِ، وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَ امَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ وَ الْجِهَادَ عِزَّاً لِلْإِسْلَامِ، وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَی اسْتِیجَابِ الْأَجْرِ، وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَامَّةِ، وَ بِرَّ الْوالِدَیْنِ وِقایَهً مِنَ السَّخَطِ، وَ صِلَهَ الْاَرْحامِ مَنْماهً لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصاصَ حِقْناً لِلدِّماءِ، ، وَ الْوَفاءَ بِالنَّذْرِ تَعْریضاً لِلْمَغْفِرَهِ، وَ تَوْفِیَهَ الْمَکائیلِ وَ الْمَوازینِ تَغْییراً لِلْبَخْسِ، وَ النَّهْیَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزیهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَ اجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجاباً عَنِ اللَّعْنَهِ، وَ تَرْکَ السِّرْقَهِ ایجاباً لِلْعِصْمَهِ، وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْکَ اِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبوُبِیَّهِ، ف﴿اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلا وَ أَنتُمْ مُسْلِمُون﴾ (1) وَ أَطِيعُوا اللَّهَ فِيمَا أَمَرَكُمْ بِهِ وَ نَهَاكُمْ عَنْهُ ، ﴿إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ (2)

شرح لغات:

«بلغاؤه إلى الأمم»: رساننده احکام به مردمان هستید، زیرا شما درک صحبت پیغمبر را کرده اید .

«زعمتم حقّ لکم» گمان کرده اید آن چه ذکر شد برای شما ثابت است و آن نام ها برای شما راست است و استحقاق آن را دارید و ممکن است که قرائت آن به صیغهٔ مجهول باشد و در آوردن لفظ «زعم» اشعار است بر این که در حقیقت متّصف به آن اسما نیستند و ادّعای دروغی است که می کنند و ممکن است «حقّ لكم» جمله مستأنفه باشد ، یعنی: گمان کردید که چنین هستید ، و سزاوار است که چنین باشید، لیکن کوتاهی کردید و در بعضی از نسخه ها «زعمتم حقّ له فيكم و عهد» است،

ص: 537


1- آل عمران (3) : 102
2- آل عمران (3) : 102

یعنی گمان کردید که برای خدا در میان شما حقّی است و عهدی است که در میان شما مقدّم داشته شده.

«لله فيكم عهد و بقيّة»: مراد از عهد، وصیّت است و مراد از بقیه آن چیزی است که در کسان خود باقی می گذارد . مراد از «عهدٌ» آن چیزی است که در میان اهل بیت و عترت خود، به آن وصیّت کرده و مراد از «بقيّة» قرآن است ، و در روایت احمد بن ابی طاهر است: «و بقيّة استخلفنا عليكم و معنا كتاب الله». پس مراد از بقیّه، قرآن است و اهل بیت او ، و مراد از عهد آن چیزی است که پیغمبر در حقّ ایشان ، به آن وصیّت کرده است.

«البصائر»: جمع بصيرة است که مراد حجّت باشد.

«منكشفة سرائره»: مراد از انکشاف سرائر ، واضح شدن آن ها نزد حاملین قرآن است.

«مغتبطة به أشياعه»: غبطه عبارت است از آرزو کردن شخص حال کسی را که غبطه او را خورده ، امّا زایل شدن آن را از آن شخص نمی خواهد؛ یعنی غبطه می خورند به شیعیانی که پیروی از او کرده اند. علّامه مجلسى - عليه الرحمه - فرموده که این فقره در سایر خطبی که روایت شده نیست

«مؤدّ إلى النجاة إسماعه»: اسماع از باب افعال است، یعنی شنواندن ، و در سایر روایات استماعه است، یعنی گوش دادن و شنیدن

«عزائمه»: محکمات آن است.

«فضائل»: مستحبّات است.

«الرخص»: مباحات است، بلکه شامل مکروهات هم می شود.

«شرایع»: سوای این احکام مانند حدود و دیات است ، بلکه شامل عموم هم می شود.

ص: 538

«الحجج» ، «البّنات» و «البراهين»: ظاهر این است که بعضی برای تأکید بعضی دیگر است ، و ممکن است برای تخصیص همۀ آن ها باشد نسبت به بعضی دیگر که به مناسباتی متعلق به اصول دین است و در روایت ابن ابی طاهر چنین است: «و بيّناته الجالية و جمله الكافية»؛ مراد از بیّنات محکمات است و مراد از جمل متشابهات است ، و توصیف کردن «جُمَل» به کافیه برای دفع توهُم نقص در آن به علّت مجمل بودن است، زیرا همان مجمل هم برای آن چه اراده شده کافی است ، و معرفت راسخین در علم به آن چه از آن قصد شده کفایت می کند ، زیرا آن ها مفسّر آن برای غیر خود هستند و محتمل است که مراد از «جُمَل» عموماتی باشد که از آن استنباط احکام می شود.

«تزكية للنفس»: برای پاک کردن چرک های گناهان و بخل و صفات رذیله ، چنان چه خدای عزّ و جل فرموده: ﴿ تُطَهَّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ ﴾ (1)

«نماءً في الرزق»: اشاره است به آیه شریفه: ﴿وَ مَا آتَيْتُمْ مِنْ زَكَاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ﴾ (2)

«تثبيتاً للإخلاص»: برای محکم کردن اخلاص و ثابت و باقی داشتن آن. و تخصیص دادن روزه برای اخلاص به جهت این است که روزه امری است عدمی که برای کسی غیر از خدا ظاهر نمی شود و این از ریا دورتر است و به اخلاص نزدیک تر است. و این یکی از وجوه تفسیر حدیث مشهور «الصوم لي و أنا أجزي به» (3) است .

ص: 539


1- توبه (9) : 103
2- روم (30) : 39
3- مسند زید بن علی : ص 204 ؛ کافی : ج 4، ص 63؛ فقية : ج 2، ص 75؛ تهذیب الاحکام : ج 4، ص 152 ؛ بحار الانوار: ج 29 ، ص 259 ؛ مسند احمد : ج 2، ص 232

«تشييداً للدين»: اختصاص دادن حج برای تشیید دین ، به این خاطر است که حج از جهت تحمل کردن مشقّت ها و بذل کردن جان و مال ظاهر و واضح است ، و اتیان این ها دلیل بر ثابت بودن دین است، یا این که موجب استقرار دین در نفس می شود به سبب این علت ها و غیر آن ها از چیزهایی که ما نمی دانیم . و محتمل است که اشاره باشد به آن اخباری که به طرق مختلف کثیر وارد شده که یکی از علت های حج، مشرّف شدن خدمت ،امام و نمودن این که من از یاران و یاوران اویم و یاد گرفتن شرایع دین از آن حضرت است و در کتاب علل الشرایع در روایت ابن ابی طاهر به جای «تشییداً»، «تسلیهٔ» آورده شاید مراد از آن تسلّی دادن نفس به سبب تحمّل سختی ها و بذل اموال برای مقیّد بودن به دین باشد.

«تنسيقاً للقلوب»: تنسيق به معنای تنظیم است.

«الصبر معونة على استيجاب الأجر»: يعني صبر کمک و یاری کننده

«وقاية من السخط» : برای محفوظ ماندن از خشم والدین یا از خشم خدا.

«منماة للعدد»: منماة اسم مكان است یا مصدر میمی ، یعنی سبب کثرت اولاد و عشایر می شود و قطع آن سبب هلاکت و نابود شدن است

«تغييراً للبخس»» و در بعضی روایات «للبخسة»؛ تاکم نشود مال کسی که در وزن و کیل کم می دهد زیرا تمام دادن در مکیال و میزان موجب زیاد شدن مال

می شود . یا مراد این است که مال های مردمان را کم نکنند و این کم دادن در کیل و وزن عقلاً قبیح است.

«إيجاباً للعفّة»: برای آن که موجب عفّت از تصرّف در اموال مردمان می شود مطلقاً ، یا به آن چه که گفته شد باز می گردد ، و همچنین است معنای فقره بعد . و در كتاب كشف الغمّة بعد از كلمة «العفّة» آمده : «و التنزّه عن أموال الأيتام ، و الاستيثار بفيئهم إجارة من الظلم ، و العدل في الأحكام إيناساً للرعيّة ، و التبرّي من الشرك

ص: 540

إخلاصاً للربوبيّة».

ترجمه:

پس به جالسین مجلس توجه کرد و فرمود: خدا شما بندگان را برای اوامر و نواهی خود نصب فرموده و شما حاملین دین او و وحی او و امین های خدا بر نفس های خودتان هستید و احکام خدا را به مردمان می رسانید، زیرا شما درک صحبت پیغمبر را کرده اید ، و گمان می کنید که آن چه یاد شده برای شما ثابت است و آن نام ها بر شما راست می آید و شما استحقاق آن ها را دارید یا مراد این است که چنین می پندارید که شما آن طور که گفته شد هستید و حال آن که باید آن طور باشید زیرا خدا پیش از این از شما عهد گرفته و بازمانده ای قرار داده است که در میان شما خلیفه و جانشین باشد، و آن قرآن است و عترت ، که اهل بیت پیغمبر شما است که آن ها برای شما حجّتند. قرآن کلام راست خدا و نور تابنده و روشنی درخشنده ای است که حجّت هایش آشکار و باطن های آن واضح ،کننده و ظاهرهای آن جلوه دهنده است پیرو آن به سبب آن غبطه می خورند و تابعین خود را به سوی رضوان و خشنودی خدا می کشد شنوانیدن آن به سوی نجات می کشاند و یا مستمع را به راه نجات روان می کند به سبب آن می رسند به حجّت های روشن کننده و روشنی دهنده و محکمات به وضوح ،پیوسته و محرّمات ترساننده، و بیّنات روشن و پیدای ،آن و دلیل های کفایت کننده ،آن و مستحبّات و مکروهات و مباحات و حدود و دیات و همۀ آن چه در آن تشریع شده است.

پس خدا ایمان را برای پاک کردن شما از شریک قرار دادن برای او قرار داده است، و نماز را برای پاک کردن شما از کبر یعنی از خودخواهی و خودپسندی و بزرگی به خرج دادن بر دیگران ، و زکات را قرار داده برای پاکیزه شدن نفس و نموّ و زیاد شدن مال ، و روزه را برای ثابت ماندن در اخلاص به خدا در طاعات و عبادات ، و حج به جا آوردن را برای محکم ساختن امر ،دین و عدل را برای منظّم کردن و به دست آوردن دل ها و طاعت ما را برای نظام ملّت ، و امامت و پیشوایی ما را برای ایمن بودن از تفرقه و جدایی از یک دیگر ، و جهاد را برای غلبه دادن اسلام بر سایر دین ها و صبر و شکیبایی را معین و

ص: 541

کمک برای به جا آوردن طاعات و ترک محرمات و گناهان و تحمّل مصیبت ها و بلاها که موجب می شود اجر و مزد را در دنیا و آخرت که به آن است تمامیّت طاعات و ترک گناهان ، و امر به معروف را برای مصلحت عموم و نیکی کردن در حقّ پدر و مادر را برای محفوظ ماندن از خشم ایشان و یا خشم خدا ، و صله ارحام به جا آوردن را برای زیاد شدن اولاد و عشایر و زیاد شدن شماره سال های عمر و قصاص را از برای ریخته نشدن خون به ناحق و وفای به نذر را برای در معرض آمرزش درآمدن ، و تمام دادن کیل و وزن را برای زیاد شدن و برکت مال به علت کم ندادن و مال خود را آلوده به حرام یا نجس معنوی نکردن و حرمت شراب و مسکرات را برای تنزیه از پلید شدن ، و اجتناب از نسبت زنا دادن به زنان محصنات را برای مانع شدن از لعنت و دزدی نکردن را برای موجب پاک دامنی و عفّت شدن، و خدا شریک قرار دادن برای او را حرام کرده است تا این که بندگی و عبادات و اعمال مخلصانه برای پروردگاری او باشد. پس بپرهیزید از سخط خدا آن چنان که حق پرهیزکاری است و نمیرید البتّه البتّه مگر این که مسلمان باشید در وقت مردن و خدا را اطاعت کنید در آن چه که به شما امر فرموده است و خودداری کنید از آن چه که شما را از آن نهی فرموده جز این [نیست که] کسانی از خدا می ترسند که دانایانند.

ثُمَّ قَالَتْ: أَیُّهَا النَّاسُ! اعْلَمُوا أَنِّی فَاطِمَةُ، وَ أَبِی مُحَمَّدٌ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ و آلِهِ، أَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً، وَ لَا أَقُولُ مَا أَقُولُ غَلَطاً، وَ لَا أَفْعَلُ مَا أَفْعَلُ شَطَطاً. ﴿ لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ ﴾ (1) فَإِنْ تَعْزُوهُ وَ تَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ أَبِي دُونَ نِسَائِكُمْ وَ أَخَا ابْنِ عَمِّي دُونَ رِجَالِكُمْ وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِيُّ إِلَيْهِ صلی الله علیه و آله.

فَبَلَّغَ الرِّسَالَةَ صَادِعاً بِالنِّذَارَةِ مَائِلًا عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِكِينَ ضَارِباً ثَبَجَهُمْ آخِذاً بِأَكْظَامِهِمْ دَاعِياً إِلَى سَبِيلِ رَبِّهِ بِالحِکمَهِ وَالمَوعِظَهِ الحَسَنَهِ ، یَکْسِرُ

ص: 542


1- توبه (9): 128

الأَصْنامَ ، وَ یَنْکُثُ الْهامَ ، حَتَّی انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَ لَّوا الدُّبُرَ ، حَتَّی تَفَرَّی اللَّیْلُ عَنْ صُبْحِهِ ، وَ أَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ ، وَ نَطَقَ زَعِیمُ الدِّینِ ، وَ خَرِسَت شَقَاشِقُ الشَّیاطِینِ ، وَ طَاحَ وَ شِیظُ النِّفاقِ ، وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الکُفْرِ وَ الشِّقَاقِ ، و فُهْتُم بِکَلِمَهِ الإِخْلاصِ ، فِی نَفرٍ مِنَ البِیضِ الخِماصِ ، وَ کُنْتُمْ عَلَی شَفَا حُفْرَهٍ مِّنَ النَّارِ، مُذْقَهَ الشّارِبِ ؛ وَ نُهْزَهَ الطّامِعِ ، وَ قَبْسَةَ الْعَجْلَانِ، وَ مَوْطَأ الْأَقْدَامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ، وَ تَقْتَاتُونَ الْوَرَقَ، أذِلَّةً خَاسِئِینَ، تَخافُونَ أَنْ یتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِکُم.

فَأَنْقَذَکُمُ اللَّهُ بِرسولِهِ بَعْدَ اللَّتَیا وَ الَّتِی، وَ بَعْدَ ما مُنِی بِبُهَمِ الرِّجَالِ، وَ ذُؤْبَانِ الْعَرَبِ، وَ مَرَدَةِ أَهْلِ الْکِتَابِ. کُلَّما حَشَوْا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا، أَوْ نَجَمَ قَرْنُ الضَّلالِ، وَ فَغَرَتْ فَاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ، قَذَفَ بِأَخیِهِ فِی لَهَوَاتِهَا، فَلَا ینْکَفِئُ حَتَّی یطَأَ صِمَاخَهَا بِأَخْمُصِهِ، وَ یخْمِدَ لَهَبَهَا بِحَدِّهِ، مَکْدُوداً فِی ذَاتِ اللَّه، مُجْتَهِداً فی أَمْرِ اللهِ قَرِیباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ، سَیداً فی أَوْلِیاءِ اللَّهِ، مُشَمِّراً ناصِحاً، مُجِدًّا کادِحاً، لا تَأْخُذُهُ فِی اللهِ لَوْمَهُ لائِمٍ

شرح لغات :

«الشَّطَط»: دور شدن از حق و تجاوز کردن از حدّ در هر چیزی ، و در کشف الغمة عبارت چنین است: «ما أقول سرفاً و لا شططاً من أنفسکم»، یعنی: زیادتی در قول نمی کنم و از حدّ خود هم تجاوز نمی کنم ، چیزی از ولادت جاهلیّت به او نرسیده بلکه از نکاح پاکیزه به وجود آمده ، چنان چه از امام صادق علیه السلام روایت شده و گفته شده است که: «من أنفسكم» یعنی: از جنس شما بشر ، پس از عرب ، پس از اولاد اسماعيل .

«عزیز علیه ما عنتُم»: یعنی بر او سخت است و مشقّت دارد که به سبب ترک ایمان یا مطلقاً ضرری به شما وارد آید

«حریص علیکم»: بر ایمان آوردن شما و صلاح کارهای تان حریص است .

ص: 543

«بالمؤمنين رؤوف رحيم»: به كلّيّه مؤمنین ، چه از شما باشد یا غیر شما، شدّت مهربانی و رحمت دارد یا مراد این باشد که با مطیعین اهل ایمان رؤوف است و با گناه کاران هم مهربان است و گفته شده: به خویشان و نزدیکان خود رؤوف است و با دوستان خود مهربان است و گفته شده رؤوف است با کسی که او را دیده است و مهربان است با کسی که او را ندیده است و مقدّم داشتن کلمه «بالمؤمنین» بر «رؤوف رحیم» برای شدّت اهتمام به متعلّق آن است.

«فإن تعزوه»: یعنی اگر نسب او را ذکر کردید و او را شناختید ، می یابید که او پدر من است و برادر پسر عمّ من . و ممکن است انتساب اعمّ از نسب باشد و آن چه در آخر به آن عارض شود و ممکن است کلمۀ «اخا» به ضیغه ماضی باشد و در بعضی از نسخه ها این جمله چنین آورده شده: «فإن تعزّروه وتو قّروه». (1)

«الصّدع»: بلند سخن گفتن و از این باب است گفته خداى تعالى: ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَر ﴾ (2) یعنی: «صدا را بلند کن به آن چه که فرمان داده شدی»

«النّذارة»: دانا کردن و بیم دادن بر وجه تخویف

«المدرجة» : مذهب و مسلک را گویند ، و از کشف الغمّة عبارت چنین نقل شده: «ناكباً عن سنن مدرجة المشرکین»؛ یعنی در حالتی که عدول کننده است از روش های مذهب و مسلک مشرکین .

«ضارباً ثبجهم آخذاً بأكظامهم»: «ثَبَج» وسط و معظم چیز را گویند ، و «كَظَمْ» محلّ بیرون آمدن نَفَس را گویند یعنی رسول خدا صلی الله علیه و اله از زیادتی مشرکین هیچ باکی نداشت و در دعوت با آن ها مدارا نمی کرد.

ص: 544


1- لسان العرب : ج 8، ص 196؛ صحاح : ج 3، ص 1242
2- حجر (15): 94

«داعياً إلى سبيل ربّه»: به سوی راه پروردگار خود می خواند، چنان چه خدای تبارک و تعالی او را امر فرموده : ﴿ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ﴾ (1) یعنی : به سوی راه پروردگار خودت دعوت کن، به برهان های قاطع برای خواص و به پند و اندرزهای نیکوی قانع کننده و چیزهایی که سبب عبرت است برای عوام و با ایشان برای الزام منکرین و آن هایی که عناد دارند به آن چه که نیکوتر است مجادله کن به مقدّمات مسلّمۀ مشهوره غیر از مغالطات و شعریات که این دو برای پیغمبران سزاوار نیست .

يكسر الأصنام و ينكث الهام» : «نکث»: انداختن مرد بر سر او ، و «هام» جمع هامه است به تخفیف در هر دو ، و آن نیز به معنای سر است و مراد از آن کشتن رؤسای مشرکین و نابود و ذلیل کردن آن ها است یا مراد مطلق مشرکین است ، و گفته شده مراد انداختن بت ها بر روی سرهاشان است و این توجیه به نظر دور می آید به خصوص با نظر به مابعد آن.

«حتّى تفرّى الليل عن صبحه» و «تفرّى الليل»، یعنی شکافته شود شب تا روشنی صبح ظاهر شود و هوا روشن گردد.

«أسفر الحقّ عن محضه»: یعنی پرده از خالص حق برداشته شود.

«نطق زعيم الدين»: زعيم قوم ، بزرگ قوم را گویند و کسی که از جانب ایشان سخن گوید .

«خرست شقاشق الشياطين»: «شقاشق» جمع شقشقه است، ریه را گویند که مراد شش و جگر سفید باشد و چیزی که از آن خارج شود و آن کفی است که شتر از دهان خود بیرون می کند زمانی که به هیجان در می آید و زمانی که به خطیب در

ص: 545


1- نحل (16): 125

هنگام سخن گفتن گفته شود که صاحب شقشقه است، آن را شبیه می کنند به شتر نری که کف از دهان بیرون کند و اسناد خرس به شقاشق مجازی است.

«طاح وشيظ النفاق»: وقتی که هلاک شد، یا مشرف به هلاکت است و روی زمین افتاد. «وشیظ»: اشخاص رذل و پست از مردم مانند آن چه گفته شده: «ایّاکم و الوشايظ»: بر شما باد دوری کردن از مردمان پست و رذل و جوهری در صحاح گفته : وشیظ کسانی هستند که اصل آن ها یکی نیست (1) و هرگاه وسیط به سین و طای بی نقطه باشد ، مراد اشرف قوم از حيث نسب باشد و محلّ او رفیع تر باشد ، چنان چه در بعضی از نسخه ها چنین ضبط شده و بی مناسبت نیست.

«فهتم بكلمة الإخلاص في نفر من البيض الخماص»: به دهان آوردید کلمه اخلاص را که «لا اله الّا الله» باشد و این تعریضی است به مخاطبین، به علّت این که ایمان هاشان زبانی بوده و قلبی نبوده. «البيض» جمع ابيض است که مراد سفید پوست ها باشند نه سیاه پوست ها . و «الخماص» جمع خمیص است ، و خماصه مراد شکم های گرسنه است و مراد از «بیض خماص» اهل بیت پیغمبر و ائمّه علیهم السلام اند ، و تأیید می کند این معنی را نسخه صاحب كشف الغمة: «في نفر من البيض الخماص الذين أذهب الله عنهم الرجس و طهّرهم تطهيراً» . و وصف ایشان به بيض برای سفید رو بودن ایشان است و این از قبیل توصیف مرد به اَغَرّ و خِماص است به جهت این که همیشه به سبب روزه داشتن شکم های ایشان گرسنه است ، و یا به سبب کم خوردن و پاک دامن بودن از [ خوردن ] اموال مردمان به باطل ، یا مراد از ایشان کسانی بودند که از عجم بودند، مانند سلمان فارسی و غیر او ، چنان چه بر اهل فارس «بيض الوجوه» اطلاق می شده به علّت این که در رنگ های ایشان

ص: 546


1- صحاح : ج 3، ص 1181

سفیدی بر غیر آن از رنگ ها غلبه داشته و اموال ایشان غالباً نقره بوده ، چنان چه اهل شام را «حُمُر» می گفتند برای این که رنگ های ایشان غالباً سرخ بوده و طلا در اموال ایشان غلبه داشته. وجه اوّل اظهر از وجوه دیگر است و ممکن است نوعی تخصيص مخاطبین را در نظر داشته و مراد از بیض و خماص کمّلین از آن ها بوده اند .

«كنتم على شفا حفرة من النار»: شَفا کنار و طرف هر چیزی را گویند ، یعنی شما به علت مشرک بودن و کافر بودن تان برکنار جهنّم می باشید و می خواهید در آن داخل شوید.

«مذقة الشارب و نهزة الطامع»: مزقه به معنی آشامیدن ، و نُهزه به معنی فرصت ، یعنی محلّ فرصت مراد این است عدّه کمی هستید که مردمان شما را به آسانی سلب می کنند

«قبسة العجلان»: قُبسه شعله ای از آتش را گویند که از معظم آن گرفته می شود و اضافه شدن آن به عجلان بیانی است برای کمی و کوچکی آن.

«موطئ الأقدام»: مثلی مشهور برای بیان مغلوبیت و مذلّت است.

«تشربون الطَرق»: آب بارانی است که شتر در آن بول کرده باشد و پشکل انداخته باشد

«تقتانون الورق»: قطع می کنید پوستی را که دباغی نشده و مراد از این سخنان ، خباثت مشرب و خشونت مأکل آن ها است، به علّت این که نمی دانستند امر دنیای خود را چگونه اداره کنند و به علت فقر و احتیاجی که داشتند ، و عدّه ایشان هم کم بود و می ترسیدند از دشمنان ، و ذلیل و ترسناک بودند که آن ها را بربایند و به ذلّت از کسان شان دور کنند.

«و اللَّتيا و الّتي» تصغير «الّتي» است و بعضی ضمّ لام را در آن جایز

ص: 547

دانسته اند ، و این هر دو کنایه از حادثه کوچک و بزرگ است .

«بعد أن مني ببهم الرجال ، و ذوبان العرب، و مردة أهل الكتاب»: «مُنِيَ» به صيغة مجهول ، یعنی مبتلا شد و «بُهَم بر وزن صُرَدْ مراد شجاعانی هستند که پروایی ندارند و بی باکانه در هر کجا بخواهند وارد می شوند و «ذؤبان العرب» یعنی دزدان و گدایان ایشان می باشند که مالی ندارند و اعتمادی بر ایشان نیست . و «مَرَدة اهل الكتاب» یعنی سرکش های متکبّر تجاوز کننده از حدّ خود که هر چه آتش جنگ را می افروختند خدا آن را خاموش می کرد.

«نجم قرن للشیطان»: ستاره ای که درآمد و شیطان را قوّه .داد. مراد امّت و تابعین او باشند

«فغرت فاغرة من المشركين»: طایفه ای تعدّی کننده از مشرکین دهان خود را به تعدّی و تجاوز باز کرد.

«قذف أخاه في لهواتها»: برادر خود را مانند سنگی در دهان خود انداخت و جويد . «لهوات» گوشت پاره ای است که در آخر دهان است، و در بعضی از نسخه ها «في مُهواتها» ضبط شده مراد گودال هایی است که در میان دو کوه واقع شده و مانند آن ها و مراد از این جمله ها این است که هرگاه طایفه ای از مشرکین اراده پیغمبر صلی الله علیه و آله را کردند یا برای او حادثه ای از حوادث بزرگ عارض شد، علی را برای دفع آن می فرستاد و او را در معرض مهالک قرار می داد

«فلا ينكفئ حتّى يطأ صماخها بأخمصه و يخمد لهبها بسيفه»: «انكفأ» به معنای رَجَعَ است ، یعنی برگشت، «فلاینکفئ» یعنی بر نمی گردد. «صِماخ» سوراخ گوش را گویند و «اخمص» آن قسمت از کف دست و پا را که بر زمین قرار نمی گیرد ، یعنی گودی کف دست و گودی کف پا را گویند که هنگام راه رفتن روی زمین نمی رسد ، و تعبیر وطی صماخ به اخمص ، عبارت از قهر و غلبه به ابلغ وجه است .

ص: 548

«يخمد لهبها بسيفه» : «اخماد» فرو نشاندن شعله آتش است و این استعاره بلیغ است که در زبان عرب شیوع دارد .

«مكدوداً في ذات الله»: «مکدود» یعنی: رنج برده و تعب کشیده ، و «فی ذات الله» یعنی: در فرمان خدا و دین او و آن چه که متعلّق به او است . و در کشف الغمّة چنین روایت کرده: «مكدوداً دؤوباً في ذات الله».

«سيّد أولياء الله»: صفت رسول خدا است و مجرور خوانده می شود ، و ممکن است به نصب دال خوانده شود تا عطف بر احوال سابقه باشد ، چنان چه مؤیّد آن است روایت ابن ابی طاهر که در آن است : «سيّداً في أولياء الله».

«مشمّراً ناصحاً مجدّاً كادحاً»: تشمیر در ،امر مراد همت گماشتن و جدّ و جهد کردن در کار است و کدح به معنای کوشش کردن در کار است

ترجمه:

سپس فرمود: ای گروه مردمان ، منم فاطمه دختر محمّد صلی الله علیه و آله. باز می گردم به سخن خود و ابتدا می کنم به آن ، و آن چه را می گویم غلط نمی گویم و از حدّ تجاوز نمی کنم ، و از حق دور نمی شوم هرآینه فرستاده و پیغمبری از خود شما به سوی تان آمد ، یا از نفیس ترین شماها از عرب و فرزندان اسماعیل ذبیح الله، که در ولادت چیزی از پلیدی های جاهلیّت به او نرسیده و بر او سخت و دشوار است که در اثر ایمان نیاوردن شما به خدای یگانه ، زیانی به شما برسد و بر ایمان آوردن شما و صلاح کارهای تان حریص است ، و با همه مؤمنان چه از شماها باشد و چه از غیر شما مهربان و رحیم دل است، و یا آن که با اطاعت کنندگان از اهل ایمان مهربان و با گناه کاران از ایشان رحم کننده است. پس او را یاد کنید و بشناسید؛ می یابید که او پدر من است ، نه پدر زن های شما ، و برادر پسر عمّ من ، علی است، نه برادر مردهای شما و هر آینه او نیکو عزّت داده شده ای است - درود پیوسته خدا بر او و اهل بیت او باد

او است که تبلیغ رسالت کرد و به صدای بلند فرمان خدا را رسانید و بیم داد و ترسانید، و

ص: 549

شما را از روشی که داشتید برگردانید که آن روش شرک و گمراهی بود ، و به امر عظیمی نَفَس های مشرکین را گرفت و از زیادتی مشرکین هیچ باکی نداشت ، و در دعوت خود با آن ها مدارا نمی کرد و آن ها را به سوی راه پروردگار خود به حکمت و پند نیکو می خواند. بت ها را می شکست و شمشیر بر فرق آن ها می زد و بزرگان آن ها را کشت، یا مراد این که بت های آن ها را می شکست و بر سر آن ها می انداخت و با آن ها جنگید تا جمعیّت آن ها فراری شدند و شکست خوردند و از سر شب تاریک تا صبح روشن با آن ها جنگ می کرد.

و در سخنرانی بزرگ دین بود و از حق خالص پرده برداشت و شُش های آن ها که مانند شترهای مست از آن کف بر لب می آوردند ، از حلقوم شان بیرون آورد ، و اشخاص رذل و پست شیطان صفت بی اصل و نسب را از پا درآورد تا این که شماها به زبان های تان «لا اله الّا الله» گفتید و گره های کفر و شرک و نفاق را باز کردید به سب چند نفری از مؤمن های سفید رو که در اثر روزه داشتن به گرسنگی می گذرانیدند (مراد اهل بیت و خاصّان آن حضرتند)، در حالی که در آن وقت شماها در اثر کفر و شرک و بی ایمانی در کنار جهنّم بودید ، و فرصت داشتید که مردمان شما را از حیث کمی و کوچکی به آسانی سلب نمی کردند و در زیرپاها بودید، یعنی خیلی پست و ناچیز بودید ، و آب بارانی که شتر در آن ها بول کرده و در آن پشکل انداخته بودند می آشامیدید و پوست دبّاغی نشده را می خوردید. (این فرمایش کنایه از خباثت مشرب و خشونت خوراک آن ها است، به علّت این که نمی دانستند امر دنیای خود را چگونه اداره کنند و احتیاج و بینوایی ایشان زیاد بود و شماره ایشان ،کم و از دشمنان می ترسیدند) و به ذلّت و خواری زندگی می کردند و ترسناک بودند از این که آن ها را از خود دور کنند و این رنج بزرگی برای آن ها بود

[پس خداوند تبارک و تعالی به وسیلۀ محّمد صلی الله علیه و آله شما را نجات داد] پس از آن که مبتلا بودید در دست شجاعانی بی پروا از گرگ های عرب و متمرّدین یهود و نصاری و مجوس و سرکش های متکبر تجاوز کننده از حدّ ، که هر چه آتش جنگ را می افروختند ، خدا آن را خاموش می کرد و ستاره ای که درآمده بود و شیطان آن ها را قوّه داده بود و مشرکین دهان های خود را به تعدّی و تجاوز باز کرده بودند در داهیه های بزرگ پیغمبر صلی الله علیه و آله

ص: 550

برادرش علی را برای دفع آن می فرستاد و او را در معرض مهالک قرار می داد ، و او به قهر و غلبه بر آن ها غالب می شد و به شمیر خود آتش های جنگ را فرو می نشانید، و در راه خدا خود را به تعب و رنج می انداخت، در حالی که سیّد و آقای اولیای خدا بود همّت می گماشت و کوشش و جدّ و جهد خود را به کار می برد.

وَ اَنْتُمْ فی رِفاهِیَهٍ مِنَ الْعَیْشِ و ادِعُونَ فاکِهُونَ آمِنُونَ تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوائِرَ وَ تَتَوَکَّفُونَ الاَخبارَ وَ تَنْکُصُونَ عِندَ النِّزالِ وَ تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتالِ، فَلَمَّا اخْتَارَ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ دَارِ أَنْبِيَائِهِ ، وَ مَأْوَى أَصْفِيَائِهِ ، ظَهَرَ فِيكُمْ حَسَكَةُ النِّفَاقِ وَ سَمَلَ جِلْبَابُ الدِّينِ نَطَقَ كَاظِمُ الْغاوِينَ ، وَ نَبْغِ خَامِلُ الأقلين وَ هَدَرَ فَنِيقُ الْمُبْطِلِينَ فَخَطَرَ فی عَرَصاتِکُمْ، وَ اَطْلَعَ الشَّیْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ، هاتِفاً بِکُمْ، فَأَلْفاکُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجیبینَ، وَ لِلْغِرَّهِ فیهِ مُلاحِظینَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَکُمْ فَوَجَدَکُمْ خِفافاً، وَ اَحْمَشَکُمْ فَاَلْفاکُمْ غِضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَیْرَ اِبِلِکُمْ، وَ وَرَدْتُمْ غَیْرَ مَشْرَبِکُمْ.. هذا، وَ الْعَهْدُ قَریبٌ، وَالْکَلْمُ رَحیبٌ، وَ الْجُرْحُ لَمَّا یَنْدَمِلُ، وَ الرَّسُولُ لَمَّا یُقْبَرُ، اِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَهِ، ﴿أَلَا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ ﴾ (1) فَهَیْهاتَ مِنْکُمْ، وَ کَیْفَ بِکُمْ، وَ اَنَّی تُؤْفَکُونَ، وَ کِتابُ اللَّهِ بَیْنَ اَظْهُرِکُمْ، اُمُورُهُ ظاهِرَهٌ، وَ اَحْکامُهُ زاهِرَهٌ، وَ اَعْلامُهُ باهِرَهٌ، و زَواجِرُهُ لائِحَهٌ، وَ اَوامِرُهُ واضِحَهٌ، وَ قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِکُمْ، أَرَغْبَهً عَنْهُ تُریدُونَ؟ اَمْ بِغَیْرِهِ تَحْکُمُونَ؟ ﴿بِئْسَ للظَّالِمِينَ بَدَلاً﴾ (2) ﴿وَ مَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلامِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾ (3)

ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا إِلاَّ رَیْثَ أَنْ تَسْکُنَ نَفْرَتُها ، وَ یَسْلَسَ قِیادُهَا ، ثُمَّ أَخَذْتُمْ تُورُونَ وَقْدَتَها

ص: 551


1- توبه (9): 49
2- كهف (18): 50
3- آل عمران (3): 85

وَ تُهَیِّجُونَ جَمْرَتَهَا، وَ تَسْتَجِیبُونَ لِهُتَافِ الشَّیْطَانِ الْغَوِیِّ، وَ إِطْفَاءِ أَنْوَارِ الدِّینِ الْجَلِیِّ، وَ إِهْمَادِ سُنَنِ النَّبِیِّ الصَّفِیِّ، تَشْرَبُونَ حَسْواً فِی ارْتِغَاءٍ، وَ تَمْشُونَ لِأَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فِی الْخَمْرَهُ وَ الضَّرَاءِ، وَ نَصْبِرُ مِنْکُمْ عَلَی مِثْلِ حَزِّ الْمُدَی، وَ وَخْزِ السِّنَانِ فِی الْحَشَا، وَ أَنْتُمْ الْآنَ تَزْعُمُونَ أَلَّا إِرْثَ لَنَا ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّهِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾ (1)

شرح لغات:

«وادعون»: خافضون به معنای فروتنی ،کنندگان گفته می شود «ودع الرجل» یعنی: مرد آرام گرفت

«فُكاهة»: به ضمّ ،کاف و فتح آن مصدر است به معنی مزاح کردن، و نیز «فاکهون» به معنای ناعمون است و به معنی آمنون هم آمده است .

«تتربّصون بنا الدوائر»: به سبب ما منتظر حوادث روزگار و عاقبت های بد باشید و این که نعمت از شما گرفته شود و به شدّت بیفتید و بلا بر شما نازل شود.

«تتوكفون الأخبار»: در انتظار خبرهای بد و مصیبت ها و مواجه شدن با جنگ باشید

«تنكصون عند النزال»: منتظر بازگشت از چیزی باشید و فتنه هایی که به شما رو می آورد و مقصود از این فقرات این است که هرگز ایمان نخواهید آورد .

«حسيكة»: عداوت و دشمنی .

«سمل الثوب»: کهنگی جامه .

«جِلباب»: لحاف و جامه گشادی است که زن به خود می گیرد که مراد چادر و ردا باشد

ص: 552


1- اقتباس از آیه 50 سوره مائده

«كظوم»: سكوت.

«نَبَغ الشيء»: ظَهَر، یعنی آشکار شد.

«خامل»: شخص گمنام و بی صدا را گویند.

«أقلّون»: اذلّون . و در بعضی از روایات «الاوّلین» است . و در کشف الغمّه عبارت را چنین آورده «فنطق کاظم و نبغ خامل و هدر فنيق الكفر يخطر في عرصاتكم».

«الهدیر»: گرداندن ،شتر صدا را در بینی خود است .

«فنیق»: شتر نری را گویند که از جهت گرامی بودنش نزد صاحبش، بر آن سوار نشوند و باری بر او نبندند

«فخطر في عرصاتكم»: گفته می شود: «خطر البعير بذنبه» زمانی که دُم خود را هر مرتبه ای بلند کند و بر ران خود بزند.

«مِغرز الرأس»: آن چیزی را گویند که در آن پنهان شوند ، و گفته شده که در این کلام شیطان را به خارپشت تشبیه فرموده است که در هنگامی که ترسناک نیست سر خود را بیرون می آورد، و نیز به مرد حریصی تشبیه فرموده که می خواهد در کاری اقدام کند گردن خود را به طرف آن می کشد

«هاتف»: صیحه زننده را گویند.

«ألفاكم»: شما را می یابد.

«الغرّة»: غرور و خدعه و فریب و ضمیر مجرور به شیطان باز می گردد.

«ملاحظة الشيء»: اصل آن از لحظ است به معنی نظر کردن به گوشه چشم و این هنگامی است که دل به چیزی علاقه مند باشد، پس مراد چنین است که: شیطان شما را می یابد که در پذیرفتن خدعه اش به شدّت حاضرید و به پذیرفتن خدعه های او چشم دوخته اید و می خواهید که شما را فریب دهد .

«استنهضکم»: شما را امر کرده است برای این که شما امر او را بر پا دارید

ص: 553

«فوجدكم خفافاً»: یافته است که شما به آسانی امر او را اطاعت می کنید.

«أحمشکم»: شما را به غضب خود به غضب در می آورد تا به شدّت امر او را انجام دهید، یا خودتان برای انجام دادن امر او غضبناک می شوید. و در کتاب مناقب قدیمه بنا بر آن چه نقل شده ، به جای «خفافاً» ، «عطافاً» روایت کرده ، یعنی اطاعت کردن شما امر شیطان را از روی میل و شفقت است ، و این عبارت لفظاً و معناً اظهر به نظر می آید.

«الوسم»: داغ نهادن و اثر آن.

«الورود»: حاضر شدن آب است و در این جا مراد احضار نیست

«الشرب» بهره بردن از آب است. و این دو کنایه از غصب حقّ خلافت و امامت و میراث نبوّت است. و در کشف الغمه عبارت چنین است: «و أوردتموها شرباً ليس لكم ، هذا و العهد قريب و الكلم رحيب».

«کلم» جرح.

«رُحب»: گشایش

«لمّا يندمل»: هنوز اصلاح نشده

«لمّا يُقْبَر»: هنوز دفن نشده .

«ابتدارا» : مفعول له يا مطلق ، و محتمل است مصدر باشد به تقدیر فعل ، و در بعضی از روایات «بداراً» وارد شده.

«زعمتم خوف الفتنة»: ادّعا كردید و به دروغ و خدعه برای مردمان آشکار کردید که ما در سقیفه برای دفع فتنه گرد آمدیم با این که غرض شما غصب خلافت بوده و این خود عین فتنه است و این جمله اقتباس از آیه شریفه است که فرموده: «لمّا سقطوا».

«هیهات» برای تبعید است و در مقام تعجّب آورده می شود ، چنان چه «کیف و

ص: 554

أنّی» هم در تعجب استعمال می شوند .

«تؤفکون»: تصرفون کنایه از این که شیطان شما را کجا می برد و حال آن که کتاب خدا در میان شما است.

«زاهرة»: درخشنده و تابناک

«رَيْث» : قدر و این کلمه ای است که اهل حجاز آن را بسیار استعمال می کنند

«حتّ الورق من الغصن»: يعني نثرها ، کنایه از این که صبر نکردند تا اثر مصیبت پیغمبر برود.

«نفرت الدابّة»: اسب یا جنبده رفت و منقاد نشد.

«سلس»: سیل ملایم آرام را گویند.

«قِیاد» مهار و افسار

«حَشو»: آشامیدن مرق (1) و شوربا (2) و امثال آن .

«ارتغاء»: آشامیدن کَف مرق و امثال آن را گویند.

«خَمَر»: چیزی است که در پشت سر باشد از درخت و غیره.

«الضرّاء»: درخت به هم پیچیده در وادی را گویند .

«حزّ المُ . دی» : قطع کردن به کارد و امثال آن.

«الوخز» نیزه و نحو آن است که برّنده نباشد.

ترجمه :

و شما در عیش و زندگانی در رفاه و فروتن با همدیگر مزاح کننده و ایمن بودید ، پس منتظر حوادث ناگوار و عاقبت های بد باشید، و در انتظار خبرهای بد و اندوه ها و مصیبت های ناپسند باشید که به شما رو خواهد آورد، (کنایه از این که هرگز ایمان نخواهید

ص: 555


1- مرق : آش
2- شوربا : آش ساده

آورد و از قتال فرار خواهید کرد)، زیرا چون خدا برای پیغمبر خود جایی را برگزید که انبیا و اوصیای ایشان را جای داد، در میان شما دشمنی و نفاق ظاهر شد، و جامه های گشاد دین را که بر اندام خود پوشیدید کهنه شد و رئیس گمراهان که در زمان حیات پیغمبر به سکوت می گذرانید به صدا درآمد و او که پست ترین و ساکت ترین مردمان بود ، صدای خود را به عداوت و نفاق بلند کرد مانند شتر مستی که در بینی خود باد بیندازد و دمُ خود را هر مرتبه ای بلند کند و بر ران خود زند.

و شیطان سر خود را از پناهگاه خود بیرون آورد. (در این کلام شیطان را به خارپشت که در هنگامی که ترسناک نیست سر خود را بیرون می آورد تشبیه فرموده است ، یا مرد حریصی که چون خواهد کاری را انجام دهد ، گردن خود را به طرف آن دراز می کند) و شما را صدا می زند چون شما را می یابد که اهل غرور و خدعه می باشید و دعوت او را جواب می گویید شما را برای پذیرفتن و انجام امر خود بر پا می دارد و یافته است شما را که به آسانی امر او را می پذیرید و به غضب در می آورد شما را تا امر او را اطاعت کنید ، یا خودتان برای انجام دادن امر او غضبناک شوید.

غیر شتر خود را داغ نهاده اید و از غیر آبگاه خود بهره گرفته اید، (کنایه از این که خلافت و امامت و میراث نبوّت را غصب کرده اید) در حالی که هنوز از رحلت پیغمبر چیزی نگذشته و جراحت رحلت او گشایش دارد و اصلاح نشده و هنوز دفن نشده. چقدر زود شتاب !کردید و به گمان باطل خود از روی خدعه و فریب گفتید : از فتنه ترسیدیم ، و برای مردمان چنین نمایش دادید که از فتنه ترسیدیم و در سقیفه برای جلوگیری از آن گرد آمدیم ، در حالی که این عمل شما عین فتنه است آگاه باشید که در فتنه سقوط کردید و کافر شدید، و جهنّم بر کفّار احاطه دارد. چه بسیار دور است از شما و چگونه خواهید بود با این افترایی که می بندید (کنایه از این که شیطان شما را کجا می برد) و حال آن که کتاب خدا در میان شما است و درخشنده و تابناک است و امرهای آن ظاهر و روشن است و احکام آن درخشان و نشانه های آن روشن و آیات بیم دهنده آن هویدا و فرمان های آن واضح است. آن را در پشت سر خودتان انداختید. آیا می خواهید از آن رو بگردانید یا به

ص: 556

غیر آن حکم کنید ؟

رو گردانیدن از آن و به غیر آن حکم کردن برای ستمکاران بد بدلی است و کسی که به غیر دین اسلام میل کند و دین دیگری اختیار کند در هیچ حالی از او پذیرفته نخواهد شد ؛ هرگز ، و او در عالم آخرت از زیانکاران خواهد بود. درنگ نخواهید کرد مگر قدر کمی در تاختن اسب خود به قدر سیل ملایمی که بایستد. پس آتش خود را بر می افروزید و شراره های آن را به هیجان می آورید و صدای شیطان گمراه کننده را اجابت می کنید برای خاموش کردن دین روشن ،نورانی و فرو نشاندن سنّت های پیغمبر برگزیده و می آشامید کف های روی مرقی از شجره طیّبه دین پاکیزه ای را که در پشت سر انداختید ، و بر اهل و اولاد او به ستم گری روی می آورید و این شجره در هم پیچیده را قطع می کنید. نیزه خود را بر ضرر ما تیز کرده اید، ما هم بر آزارهای شما صبر می کنیم.

چنین گمان می کنید که پیغمبر ارثی برای ما باقی نگذارده؟ به حکم زمان جاهلیّت حكم می کنید و حال آن که میل کردن به حکم خدا که نیکوتر از هر حکمی است سزاوارتر است برای گروهی که اهل یقین اند.

اَفَلا تَعْلَمُونَ؟ بَلی تَجَلّی لَکُمْ کَالشَّمْسِ الضّاحِیَهِ اَنِّی ابْنَتُهُ. اَیُّهَا الْمُسْلِمُونَ اَاُغْلَبُ عَلی اِرْثِیه؟

یَابْن اَبِی قُحافَهَ! اَفِی کِتابِ اللهِ اَنْ تَرِثَ اَباکَ وَ لا اَرِثَ اَبِی؟ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً فَرِیّاً! اَفَعَلی عَمْد تَرَکْتُمْ کِتابَ اللهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِکُمْ اِذْ یَقُولُ: ﴿وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ﴾ (1)، وَ قالَ فیمَا اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیّا اِذْ قالَ : ﴿فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً * يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ ﴾ (2) و قال : ﴿ و أُولُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللهِ ﴾ (3) و قال : ﴿ يُوصِيكُمُ اللهُ فِي أَوْلادِكُم لِلذَّكَرِ

ص: 557


1- نمل (27): 16
2- مریم (19) : 5، 6
3- انفال (8) : 75

مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾ (1) قال: ﴿إن تَرَكَ خَيْراً الوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقَّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ ﴾ (2)

وَ زَعَمْتُمْ أَنْ لاَ حُظْوَهَ لِی وَ لاَ إِرْثَ مِنْ أَبِی وَ لاَ رَحِمَ بَیْنَنَا أَ فَخَصَّکُمُ اَللَّهُ بِآیَهٍ أَخْرَجَ أَبِی صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مِنْهَا أَمْ تَقُولُونَ أَهْلُ مِلَّتَیْنِ لاَ یَتَوَارَثَانِ أَ وَ لَسْتُ أَنَا وَ أَبِی مِنْ أَهْلِ مِلَّهٍ وَاحِدَهٍ؟ اَمْ اَنْتُمْ اَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْانِ وَ عُمُومِهِ مِنْ اَبی وَ ابْنِ عَمّی؟ فَدُونَکَها مَخْطُومَهً مَرْحُولَهً تَلْقاکَ یَوْمَ حَشْرِکَ فَنِعْمَ الْحَکَمُ اللَّهُ و الزَّعیمُ مُحَمَّدٌ و الْمَوْعِدُ الْقِیامَهُ و عِنْدَ السَّاعَهِ یَخْسِرُ الْمُبْطِلُونَ و لا یَنْفَعُکُمْ اِذْ تَنْدِمُونَ و ﴿لِکُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ و لَسَوْفَ تَعْلَمُونَ﴾ (3) ﴿ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُقِيمٌ ﴾ (4)

شرح لغات:

«إرثيه»: اضافه به پای متکلّم ، و ها حرف سکت است ، چنان چه در بعضی از آیات سورة الحاقّه فرموده: «کتابیه» (5) و «حسابیه» (6) و «مالیه» (7) و «سلطانیه» (8) و این ها در حال وقف ثابت می ماند ، و در حال وصل ساقط می شود ، و بعضی از قرّا هم در حال وصل به اثبات قرائت کرده اند.

«شيئاً فريّاً»: أمراً عظيماً ، و گفته شده است که به معنای امراً قبيحاً منكراً است.

ص: 558


1- نساء (4): 11
2- بقره (4) : 180
3- انعام (6) : 67.
4- زمر (39) : 40
5- حاقة (69) : 19 و 25
6- حاقة (69) : 20 و 26
7- حاقة (69) : 28
8- حاقة (69): 29

«فَریّ» : مأخوذ از افترا است که به معنای دروغ باشد.

«حظوة»:- به کسر حاء و به ضمّ آن به معنای مکانت و مقام و منزلت است

ترجمه:

آیا نمی دانید؟ برای شما مانند آفتاب روشن است که من دختر او ، یعنی دختر رسول خدایم ای مسلمانان آیا باید از بردن ارث پدر خود محروم و مغلوب شوم ؟!

ای پسر ابی قحافه ، آیا در کتاب خدا است که تو از پدر خود ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟ عجب ادّعای بزرگ - یا زشتِ منکری - به دروغ می کنی! عمداً کتاب خدا را ترک کردید و پشت سر انداختید، زیرا خدای تعالی می فرماید «سلیمان از پدرش داود ارث برد». و در قصّه یحیی پسر زکریّا چنین فرموده و از گفته او خبر داده که در مقام دعا گفت: «پروردگار من به من ولی و فرزندی ببخش از جانب خودت که ارث من و ارث از آل یعقوب ببرد» و فرموده: «صاحبان رحمها ، یعنی خویشاوندان ، بعضی از ایشان از بعض دیگر در کتاب خدا در ارث بردن سزاوارترند» و فرموده: «خدای تعالی از شما عهد می گیرد و شما را وصیّت می فرماید در حقّ فرزندان شما که برای ذکور از آن ها دو برابر بهره زن ارث بدهند». و فرموده: «اگر کسی مالی باقی گذارد برای پدر و مادر و خویشان نزدیک خود آن حق بر پرهیزکاران ثابت و شناخته شده است.»

گمان می کنید که هیچ بهره و ارثی از پدرم برای من نیست و میان من و او خویشاوندی و رحمی نیست ؟ آیا خدا شما را تخصیص داده است به آیه ای که پدرم را از آن خارج کرده ؟ یا این که می گویید من و پدرم اهل دو ملت هستیم که از همدیگر ارث نمی برند و من و پدرم از یک ملّت نیستیم؟ یا این که شما به عموم و خصوص قرآن از پدرم و پسر عمّم داناتر هستید؟

پس مقام و جایگاه پستی در دنبال شما دو نفر است که خواهید دید و روزی که محشور شوی آن جا خواهی افتاد و در آن جا نیکو حاکمی است خدا و نیکو زعیمی است محمّد، و آن وعده گاه قیامت و هنگام ساعت است که می بینید چه زیانی کرده اید، و پشیمان می شوید و پشیمانی در آن روز برای شما هیچ نفعی نمی رساند ، و برای هر خبر

ص: 559

دادنی قرارگاهی است و بسیار زود است که بدانید عذاب و خواری در آن روز برای کیست و عذاب همیشگی برای چه کسی قائم و جاوید خواهد بود.

ثُمَّ رَمَتْ علیها السلام بِطَرْفِها نَحْوَ الاَْنصارِ فَقالَتْ:

یَا مَعَاشِرَ اَلْفِتْیَهِ علیها السلام وَ أَعْضَادَ اَلْمِلَّهِ، وَ أَنْصَارَ اَلْإِسْلاَمِ ، مَا هَذِهِ اَلْغَمِیزَهُ فِی حَقِّی، وَ اَلسِّنَهُ عَنْ ظُلاَمَتِی، أَ مَا کَانَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَبِی: «اَلْمَرْءُ یُحْفَظُ فِی وُلْدِهِ»؟، سَرْعَانَ مَا أَحْدَثْتُمْ، وَ عَجْلاَنَ ذَا إِهَالَهٍ، وَ لَکُمْ طَاقَهٌ بِمَا أُحَاوِلُ، وَ قُوَّهٌ عَلَی مَا أَطْلُبُ وَ أُزَاوِلُ، أَ تَقُولُونَ مَاتَ مُحَمَّدٌ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، فَخَطْبٌ جَلِیلٌ اِسْتَوْسَعَ وَهْنُهُ ، وَ اِسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ، وَ اِنْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ أَظْلَمَتِ اَلْأَرْضُ لِغَیْبَتِهِ، وَ کُسِفَتِ اَلنُّجُومُ لِمُصِیبَتِهِ، وَ أَکْدَتِ اَلْآمَالُ، وَ خَشَعَتِ اَلْجِبَالُ، وَ أُضِیعَ اَلْحَرِیمُ، وَ أُزِیلَتِ اَلْحُرْمَهُ (1) عِنْدَ مَمَاتِهِ، فَتِلْکَ وَ اَللَّهِ اَلنَّازِلَهُ اَلْکُبْرَی، وَ اَلْمُصِیبَهُ اَلْعُظْمَی، لاَ مِثْلَهَا نَازِلَهٌ، وَ لاَ بَائِقَهٌ عَاجِلَهٌ، أَعْلَنَ بِهَا کِتَابُ اَللَّهِ- جَلَّ ثَنَاؤُهُ- فِی أَفْنِیَتِکُمْ فِی مُمْسَاکُمْ وَ مُصْبَحِکُمْ، هُتَافاً وَ صُرَاخاً، وَ تِلاَوَهً وَ إِلْحَاناً، وَ لَقَبْلَهُ مَا حَلَّ بِأَنْبِیَاءِ اَللَّهِ وَ رُسُلِهِ، حُکْمٌ فَصْلٌ وَ قَضَاءٌ حَتْمٌ: ﴿وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اَللّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اَللّهُ اَلشّاکِرِینَ﴾ (2)

إِیهاً بَنِی قَیْلَهَ ! أَ أُهْضِمَ تُرَاثُ أَبِی وَ أَنْتُمْ بِمَرْأًی مِنِّی وَ مَسْمَعٍ، وَ مبتدا وَ مَجْمَعٍ، تَلْبَسُکُمُ اَلدَّعْوَهُ، وَ تَشْمَلُکُمُ اَلْخِبْرَهُ، وَ أَنْتُمْ ذَا اَلْعَدَدِ وَ اَلْعُدَّهِ، وَ اَلْأَدَاهِ وَ اَلْقُوَّهِ، وَ عِنْدَکُمُ اَلسِّلاَحُ وَ اَلْجُنَّهُ، تُوَافِیکُمُ اَلدَّعْوَهُ فَلاَ تُجِیبُونَ، وَ تَأْتِیکُمُ اَلصَّرْخَهُ فَلاَ تُغِیثُونَ، وَ أَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْکِفَاحِ، مَعْرُوفُونَ بِالْخَیْرِ وَ اَلصَّلاَحِ، وَ اَلنُّجَبَهُ اَلَّتِی اُنْتُجِبَتْ ، وَ اَلْخِیَرَهُ اَلَّتِی اُخْتِیرَتْ ، قَاتَلْتُمُ اَلْعَرَبَ ، وَ تَحَمَّلْتُمُ اَلْکَدَّ وَ

ص: 560


1- «الرحمة» - خ ل . (مؤلف)
2- آل عمران (3) : 144

اَلتَّعَبَ، وَ نَاطَحْتُمُ اَلْأُمَمَ، وَ کَافَحْتُمُ اَلْبُهَمَ، فَلاَ نَبْرَحُ أَوْ تَبْرَحُونَ، نَأْمُرُکُمْ فَتَأْتَمِرُونَ، حَتَّی إِذَا دَارَتْ بِنَا رَحَی اَلْإِسْلاَمِ ، وَ دَرَّ حَلَبُ اَلْأَیَّامِ، وَ خَضَعَتْ ثَغْرَهُ اَلشِّرْکِ، وَ سَکَنَتْ فَوْرَهُ اَلْإِفْکِ، وَ خَمَدَتْ نِیرَانُ اَلْکُفْرِ، وَ هَدَأَتْ دَعْوَهُ اَلْهَرْجِ، وَ اِسْتَوْسَقَ نِظَامُ اَلدِّینِ، فَأَنَّی حُرْتُمْ (1) بَعْدَ اَلْبَیَانِ؟، وَ أَسْرَرْتُمْ بَعْدَ اَلْإِعْلاَنِ؟، وَ نَکَصْتُمْ بَعْدَ اَلْإِقْدَامِ؟، وَ أَشْرَکْتُمْ بَعْدَ اَلْإِیمَانِ؟ ﴿أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ اَلرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ﴾ (2)

أَلاَ قَدْ أَرَی أَنْ قَدْ أَخْلَدْتُمْ إِلَی اَلْخَفْضِ، وَ أَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ اَلْقَبْضِ، وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَهِ، وَ نَجَوْتُمْ مِنَ اَلضِّیقِ بِالسَّعَهِ ، فَمَجَجْتُمْ مَا وَعَیْتُمْ، وَ دَسَعْتُمُ اَلَّذِی تَسَوَّغْتُمْ، فَ ﴿إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اَللّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾ (3)

أَلاَ وَ قَدْ قُلْتُ مَا قُلْتُ عَلَی مَعْرِفَهٍ مِنِّی بِالْخَذْلَهِ اَلَّتِی خَامَرَتْکُمْ، وَ اَلْغَدْرَهِ اَلَّتِی اِسْتَشْعَرَتْهَا قُلُوبُکُمْ، وَ لَکِنَّهَا فَیْضَهُ اَلنَّفْسِ، وَ نَفْثَهُ اَلْغَیْظِ، وَ خَوْرُ اَلْقَنَا ، وَ بَثَّهُ اَلصَّدْرِ، وَ تَقْدِمَهُ اَلْحُجَّهِ، فَدُونَکُمُوهَا فَاحْتَقِبُوهَا دَبِرَهَ اَلظَّهْرِ، نَقِبَهَ اَلْخُفِّ، بَاقِیَهَ اَلْعَارِ، مَوْسُومَهً بِغَضَبِ اَللَّهِ وَ شَنَارِ اَلْأَبَدِ، مَوْصُولَهً بِ﴿نارُ اَللّهِ اَلْمُوقَدَهُ * اَلَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی اَلْأَفْئِدَهِ﴾ (4) فَبِعَیْنِ اَللَّهِ مَا تَفْعَلُونَ ﴿وَ سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ﴾ (5) وَ أَنَا اِبْنَهُ نَذِیرٍ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدِیدٍ فَاِعْمَلُوا إِنّا

ص: 561


1- «جرتم» - خ ل . (مؤلف)
2- توبه (9) : 13
3- ابراهیم (14): 8
4- همزه (104): 6 و 7
5- شعراء (26) : 227

إِنَّا عامِلُونَ وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

شرح لغات:

«ثم رمت بطرفها»: طرف به فتح مصدر است و به معنی چشم هم گفته شده، :یعنی به چشم خود نظر انداخت .

«الفتية»: جمع فتی ، مرد کریم و سخی را گویند . و در مناقب و کشف الغمّة به جاى «الفتية» ، «البقيّة» به معنی باقی مانده آمده است.

«أعضاد» : جمع عضد ، به معنی ناصر و یاور است.

«حصنة»: از حصن به معنای حصار و حافظ است.

«الغميزة»: ناتوان در کار و بی عقل را گویند به معنی احمق و نادان در کشف الغمّة به جای «الغميزة» ، «الفترة» آورده به معنای سستی ، و علّامه مجلسی رحمه الله از ابی طاهر به رای مهمله نقل کرده از غمر به معنای حقد و کینه یا از غمر به معنای ستر و پوشش ، و نیز علامه گفته است که این کلمه شاید به ضاد معجمه بوده از اغماض باشد و تصحیف (1) شده .

«سرعان»: به فتح و رفع و کسر سین ، هر سه استعمال شده.

«عجلان»:، به فتح عین است و هر دو از اسمای افعال است به معنای سَرَع و عَجَل یعنی: شتافت و تعجیل کرد.

«السِنة»: به کسر سین از باب عَلِمَ يَعْلَمُ ، خواب اوّل و خواب سبک را گویند . و حکایت از ابی طاهر شده که چنین روایت کرده: «سرعان ما أجدبتم فأكديتم». هر گاه عبارت «أجدبتم» باشد ، به معنای «أصابهم الجدب» است . و «أكديتم» از «أكدى الرجل» است، یعنی خیر او کم شد.

ص: 562


1- تصحيف : خطا کردن در نوشتن

«إهالة»: به کسر همزه است.

«الودك»: چربی گوشت را گویند و این مثلی است که در آن عصر شایع بوده، چنان چه فیروزآبادی در قاموس گفته: «اصل آن این است که مردی میش لاغری داشت که از لاغری آب کثیف از بینی آن روان بود به او گفته شد که این چیست که از بینی او جاری است؟ در جواب گفت : مغز و دماغ او است. پس پرسش کننده گفت: «سرعان ذا إهالة!» یعنی: چقدر به سرعت مغز او می ریزد . این مثل در مورد بودن چیزی پیش از وقت آن گفته می شود». (1)

علّامه مجلسی بعد از نقل کلام صاحب قاموس فرموده: «شاید لفظ «عجلان» بوده نه «سرعان» و بر فیروزآبادی یا غیر او اشتباه شده ، یا هر دو لفظ استعمال شده باشد.» (2)

غرض فاطمه - سلام الله علیها - از این کلام تعجّب از عجله کردن انصار و شتاب داشتن ایشان برای احداث بدعت ها و ترک سنّت ها و احکام الهیّه و یاری نکردن عترت پیغمبر بوده با قرب عهدی که به پیغمبر داشتند و هنوز وصیّت های پیغمبر در حقّ عترت او را فراموش نکرده بودند، و می توانستند فاطمه را یاری کنند و حقّ او را از کسانی که بر او ستم کردند بگیرند

و شاید مراد آن حضرت از گفتن این کلام که مترتّب بر چنین بدعتی- که غصب حق آن حضرت بوده - مفاسد دینیّه و از بین بردن آثار نبویّه صلی الله علیه و اله باشد .

«خطب» شأن و امر بزرگ یا کوچک را گویند.

«الوَهْي»: - به وزن رَمْی - شکافتن و پاره کردن را گویند.

ص: 563


1- قاموس : ج 2 ص 185
2- بحار الانوار: ج 29، ص 283

«استنهر» از نَهَر به معنای گشایش و اتّساع است.

«الفتق»: شکافتن .

«الرتق»: ضدّ آن است. ضمائر در هر سه راجع به خطب است.

«كسف النجوم»: کسوف گرفته شدن نور از آن ها است.

«أُدیلت الحرمة»: از اداله است به معنای غلبه است

«أكدّت الحرمة»: يعنى بخل ورزید و خیرش کم شد و از ابی طاهر حکایت شده که بعد از جمله «و كسفت النجوم» که قبلاً ذکر شد این جمله را روایت کرده: «و اكتأبت لخيرة الله مصيبته» : اكتأب از باب افتعال از كآبة است به معنای حزن و اندوه .

«حریم الرجل»: آن را گویند که از او حمایت می کند و برای دفع دشمن از او قتال می کند.

«الحرمة»: آن کسی و چیزی را گویند که هتک آن حلال نباشد ، و در بعضی از نسخه ها به جای «الحرمة» ، «الرحمة» آورده اند .

«النازلة الکبری»: سختی بزرگ تر .

«البائقة» : داهيه ، يعنی امر سخت بزرگ .

«افنية»: جمع «فناء» است، به معنی فضای وسیع جلوی خانه.

«الممسي و المصبح»: هر دو مصدرند، در جای امساء و اصباح استعمال می شوند.

«الهتاف»: صيحه

«الصُّراخ» : فریاد زدن سخت است ، و آن به ضمّ صاد است

«التِلاوة»: خواندن.

«الألحان»: جمع لحن ، به معنای فهم است ، و محتمل است از لحن به معنی

ص: 564

سرود و طرب باشد و صاحب كشف [الغمة] به جای جمله های بالا چنین روایت: ﴿فَتِلْکَ نَازِلَهٌ أَعْلَنَ بِهَا فِی کِتَابِ اَللَّهِ فِی قِبْلَتِکُمْ مُمْسَاکُمْ وَ مُصْبَحَکُمْ هُتَافاً هُتَافاً، وَ لَقَبْلَهُ مَا حَلَّتْ بِأَنْبِیَاءِ اَللَّهِ وَ رُسُلِهِ﴾.

«حکم فصل»: فرمان و داوری قطعی که در آن تردیدی نباشد . و گاهی هم به معنای جدا کننده میان حق و باطل استعمال می شود.

«قضاء حتم»: آن حکمی یا چیزی که در آن تغییر راه نیابد.

«خلت»: مَضَت .

«الانقلاب علی العقب»: پس برگشتن که از آن ارتداد بعد از ایمان آوردن اراده شده است.

علّامه مجلسی رحمه الله فرموده: «بعضی از اماثل (1) گفته اند که باید دانست شبهه ای که برای مخاطبین بعد از موت پیغمبر عارض شد، یا از جهت حتم نبودن عمل به اوامر پیغمبر و نگاه داشتن حرمت او در حقّ اهل بیتش بوده، به علّت این که عقل های ضعیف طبعاً چنان است که رعایت حال حاضرین را بیش تر از غائبین می کنند و به غائب شدن پیغمبر از چشم های شان کلام آن حضرت از گوش هاشان دور شد و وصیّت های او از دل هاشان بیرون رفت ، پس فاطمه - سلام الله عليها - با آن چه که در کلام خود اشاره به آن فرمود از آن دفاع کرد ؛ از آشکار ساختن خدای تعالی و خبر دادن او از این واقعه و واقع شدن این واقعهٔ هولناک پیش از [زمان] واقع شدن آن و این که مرگ چیزی است که بر پیغمبران و انبیای گذشته هم روی ،داده برای ثابت بودن امّت بر ایمان و زایل کردن این خصلت بد از نفس های ایشان

ص: 565


1- اماثل: فاضل تران

و یا معنای کلام آن بی بی معظّمه - صلوات الله علیها - این بوده که آیا می گویید محمّد صلی الله علیه و آله مرد و پس از مردن او ما زاجر و مانعی نداریم و از کسی نمی ترسیم ، هرگاه مطیع فرمان های او نباشیم و از نواهی او انزجار نداشته باشیم. آن حضرت در جواب ایشان آن چه را که از قول خدا استفاده می شود بیان فرموده که : ﴿أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِل﴾ (1) تا آخر آیه ولیکن در این هنگام و بر این ،فرض گفتن او این کلام را برای آشکار ساختن اعلان خدا و تازه کردن آن نبوده و موت پیغمبر مدخلیّتی در جواب نداشته مگر به تکلّف .

و محتمل است که برای رفع شبهه آن ها بوده که مرگ را برای پیغمبر جایز نمی دانستند ، چنان چه عمر بن الخطّاب صریحاً گفت: «پیغمبر نمرده است.» و این حرف از جمله مطاعن او شمرده شده پس از آن که موت آن حضرت در نزد ایشان محقّق شد، شک و سستی در ایمان شان حاصل گردید و در اعمال، موهون شدند ، و برای همین بود که فاطمه - صلوات الله علیها - را یاری نکردند. پس مدخلیّت حدیث اعلان و آن چه بعد از آن است در جواب واضح است .

به هر تقدیر گفتۀ آن حضرت - سلام الله عليها - : «فخطب جلیل»، [داخل در جواب نیست و در مورد استفهام توبیخی نسبت به مخاطبین گفته نشده بلکه کلام جدیدی است برای اظهار اندوه و شکوی بلکه جواب است به آن چه ] پس از گفتن او : ﴿فَتِلْکَ وَ اللَّهِ النَّازِلَةُ الْکُبْرَی ﴾ و احتمال می رود در جواب گفته آن ها باشد . پس حاصل شبهه ایشان این است که مردن پیغمبر صلی الله علیه و آله که بزرگترین داهیه است واقع شد و بعد از مردن او باکی نیست که آن چه منع شده واقع شود . از این جهت به یاری او قیام نکردند ، و از گرفتن حق او از کسی که به او ظلم کرده و حق او را غصب نموده

ص: 566


1- آل عمران : 144

بی انصافی کردند و چون کلام حضرت متضمّن این بود که مردن پیغمبر بزرگ ترین مصیبت است ، اوّل آن حضرت در مقدّمه کار تسلیم شد، زیرا این کلام حقّ محض بود و پس از آن بر خطای ایشان آگهی داد و آن مستلزم بی مبالاتی آن ها بود به آن چه که واقع شده بود و حق را یاری نکرده بودند و پیروی اوامر پیغمبر صلی الله علیه و آله را ننموده بودند ، به گفته خود به کتاب خدا اعلان داد تا آخر سخن خود.

پس حاصل جواب این شد: ای ،جماعت خدا پیش از واقع شدن این واقعه در سال گذشته از پیش به شما خبر داد از پیغمبران گذشته و شما را از این که واپس بروید و بعد از ایمان آوردن مرتد شوید بیم داد تا عمل به لوازم ایمان را بعد از واقع شدن واقعه ترک نکنید ، و از یاری کردن حق و نابود کردن باطل سستی نکنید.

و تسلیم شدن فاطمه در آن چه که اوّل تسلیم شد، دلیل است بر این که آن مصیبت بزرگترین مصیبت ها بوده و چنین مصیبت ،بزرگی وجوب نصرت مرا تأیید می کند ، زیرا من در حقیقت مصیبت زده هستم هر چند غیر از من هم در آن شریک باشند، پس کسی که حقیقتاً چنین مصیبتی برای او رو داده ، رعایت حق او کردن و او را یاری کردن سزاوارتر [است].

و محتمل است که فرموده آن حضرت علیها السلام: «فخطبٌ جلیل» از اجزای جواب باشد ، پس می رساند که شبهۀ آن ها بعضی از شبهاتی است که ذکر شد، یا بعضی از آن ها بر بعض دیگر داخل شده حاصل جواب در این صورت چنین می شود: چون این نازلهٔ بزرگ بر من وارد شده و خدا قبلاً خبر داده است به شما و امر فرموده که مرتد نشوید و از ایمان واپس نروید، بر شما واجب است که از من دفع ظلم بکنید و به یاری من قیام کنید .

و شاید مناسبتر با این وجه باشد ، آن چه که ابن ابی طاهر از قول آن حضرت روایت کرده که فرمود: ﴿وَ تِلْكَ نَازِلَةٌ أَعْلَنَ بِهَا كِتَابُ اللَّهِ﴾ به واو ، بدون فاء .

ص: 567

و محتمل است که شبهه وارد شده بر مخاطبین منحصر به یکی از وجوهی که ذکر شد نباشد ، بلکه بعضی از آن برای بعضی ، و بعضی برای دیگری از آن ها، و هر مقدّمه ای از مقدّمات جواب اشاره به دفع یکی از آن ها باشد». (1)

علّامه مجلسی رحمه الله پس از بیان آن چه که ذکر شد از اقوال ، فرموده: «محتمل است در آن جا حقیقتاً شبهه ای نباشد، بلکه غرض این باشد که آن ها در مرتکب شدن این کارهای زشت حجّت و دست آویزی نداشتند ، مگر این که کسی متمسّک شود به امثال این امور باطل ناچیز واهی که بطلان آن بر احدی پوشیده نیست. و آن چه گفته شد در احتجاجات شایع است». (2)

«أيها»:-به فتح همزه و تنوین - به معنی هیهات است.

«بنو قيلة» : مراد دو قبیله اوس و خزرجند از انصار و قیله نام جدّه اعلای آن ها است ، و او قیله دختر کاهل بوده

«هضم»: شکستن

«تراث»: میراث ، و تاء در آن و او بوده .

«بمرأى و مسمع»: یعنی جایی که دیده می شوید و سخن شما شنیده می شود.

«مبتدأ»: در بیش تر از نسخه ها به باء موحّده است با همزه ، یعنی شما در جایی هستید که از آن جا امور و احکام ابتدا می شود و چنین می نماید که این لفظ تصحيف «مَنْتَد» باشد - به نون بدون همزه - به معنای مجلس، چنان چه در مناقب روایت شده و «مَجمع» تفسیر آن است.

«تلبسكم»: شما را احاطه می کند و می پوشاند

ص: 568


1- بحار الانوار: ج 29 ، ص 287
2- بحار الانوار: ج 29 ، ص 289

«الدعوة»: مرتبه ای از خواندن ، یعنی ندا می کند

الخبرة»: از «خِبْر» است به معنای علم ، یا «خِبْره»- به کسر - به همان معنی . و مراد از دعوت ندای مظلومیّت برای نصرت و یاری [است]. و مراد از خِبرَه علم ایشان به مظلومیت آن حضرت است. و تعبیر به احاطه و شمول برای مبالغه است، یا تصریح به این که مظلومیّت آن حضرت علیها السلام عموماً می دانستند ، و این از قبيل حکم کردن به گروه نیست ، یا به بعضی از آن ها یا بیش تر از آن ها . و از ابی طاهر «الحيرة» روایت شده به حای بی نقطه، شاید تصحیف باشد.

«الكفاح»: در جنگ ها بدون صلاح رو به سوی دشمن رفتن . و نیز گفته می شود: «فلان يكافح الأمور» یعنی فلانی به تنهایی خودش مباشر کارها است .

«النجبة»: نجيب و كريم ، و محتمل است که «النَّخَبة» به فتح خاء باشد به معنای انتخاب شدگان .

«الخيرة»: اشخاص نیک صاحب فضیلت برگزیده از قوم .

«ناطحتم الأمم»: با گروه های دشمن جنگ کردید و آن ها را به کوشش های خود دفع کردید.

«كافحتم البُهم» : متعرّض شجاع ها شدید و آن ها را دفع کردید .

«لا نبرح»: جدا نشدیم.

«تأمركم فتأتمرون»: ما همیشه شما را فرمان می دادیم و شما مطیع فرمان ما بودید . و به روایت کشف الغمّة «و تبرحون» به و او روایت شده و عطف در هر دو بر مدخول نفی است و منفی یکی از دو امر است . و عطف کردن آن بر نفی ، مشعر بر آن است که بسا می شد از فرمان برداری جدا می شدند و مخالفت می کردند ، چنان چه در جنگ احد و غیر آن اتفاق می افتاد ، به خلاف اهل بیت که خستگی بر ایشان عارض نمی شد. و «اَوْ» در معطوف به معنای واو است ، و شاید نسخه کشف

ص: 569

الغمّة اظهر و صواب تر از سایر نسخه ها باشد .

[«دارت الرحی»:] دوران آسیا کنایه از منظّم شدن امر آن است ، و باء سببيّه است.

«درّ اللبن»: جاری شدن شیر

«حَلْب»: دوشیدن آن است

«نعرة»: به معنی خیشوم (1) و خیلا و کبر است ، و به معنای فوران و جوشیدن هم آمده است و اگر با غین نقطه دار باشد باز به معنای جوشیدن است ، و به معنای خشمگین شدن هم آمده و همچنین به جوش آمدن غیظ . و در بعضی از نسخه ها «ثُغْرة» روایت شده به معنای استخوان های دو طرف گردن و نَحْر ، و خضوع ثغرة الشرک کنایه از نابود شدن و سقوط شرک است .

«إفك»: دروغ .

«فورة الإفك»: جوشیدن و هیجان دروغ .

«خمدت النار»: شعله آتش خاموش شد و بی شعله ماند ، و این جمله بر منافق بودن بعضی از آن ها و باقی ماندن مادّه کفر در دل هاشان مشعر است.

«هدأت» : ساکن شد.

«الهرج»: فتنه و کشتن .

«استوسق»: جمع و به هم چسبیده شد

«أنّى»: ظرف مكان به معنى این است و گاهی به معنی کیف استعمال می شود.

«حرتم»: برگشتید یا گم شدید. و اگر به جیم نقطه دار باشد، از جور است به

ص: 570


1- خيشوم: بینی

معنای راه کج گرفتن و عدول از حق ، یعنی برای چه راه حق را ترک کردید بعد از آن که برای شما واضح و روشن شد.

«نكصتم»: بعد از پیشروی تان واپس برگشتید ، و پس از ایمان آوردن برگشتید و مشرک شدید .

﴿أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَكَنُوا أَيْمَانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَ هُم بَدَؤُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾ (1)

«نكث العهد»: پیمان شکستن

«الأيمان»: جمع يمين است به معنای سوگند.

مشهور بین مفسّرین این است که این آیه در شأن یهود نازل شده ؛ آن عدّه از ایشان که عهد شکنی کردند و با حربه ها بیرون شدند و به بیرون کردن پیغمبر از مدینه همّت گماشتند و ابتدا به شکستن پیمان و قتال کردند و گفته شده است که در حق مشرکین قریش و اهل مکّه نازل شده هنگامی که پیمان های خود را شکستند ، پیمان هایی که با پیغمبر و مؤمنان بسته بودند بر این که کمک و مددکار دشمنان ایشان نباشند ، و آن ها پیمان خود را شکسته و یاور بنی بکر بر ضرر خزاعه شدند ، و قصد کردند رسول خدا صلی الله علیه و آله را از مکّه بیرون ،کنند، در آن هنگامی که در دارالندوه گرد آمدند و شیطان به صورت پیرمردی نجدی به نزد آن ها آمد (تا آخر حکایت). پس آن ها در آغاز بنای دشمنی را گذاردند به دشمنی و مقاتله با ایشان پرداختند، در آن وقت یا در روز بدر.

یا این که مراد نقض عهدی است که از آن جماعت ظاهر شد، و قسم و سوگندهایی که بر پیغمبر یاد کرده بودند نادیده گرفته و سوگند شکنی کردند ، که

ص: 571


1- توبه (9) : 13

حضرت فاطمه علیها السلام به آن تذکر می دهد که غرض از تذکر آن ، وجوب قتال با غصب کنندگان حقّ او و حق اهل بیت علیهم السلام است. پس مراد از شکستن پیمان ها و سوگندهاشان، آن عهد و پیمانی است که با پیغمبر بسته بودند و سوگند یاد کرده بودند - زمان بیعت کردن با پیغمبر- که فرمان های او را اطاعت کنند و از آن چه که نهی می فرماید خودداری کنند و دشمنی با آن حضرت را در خاطره های خود خطور ندهند

پس آن ها به عهدهای خود وفا نکردند و در آن چه پیغمبر آن ها را امر فرموده بود ، یا نهی کرده بود پیمان شکنی کردند ، و مقصودشان این بود که عزم آن حضرت را تغییر دهند برای بیرون کردن کسی که نفس پیغمبر و قائم مقام او به امر خدا و امر پیغمبر بود، یعنی امیر مؤمنان علی بن ابی طالب - صلوات الله و سلامه عليه - و از خلیفه و جانشین خود قرار دادن او منصرف شود و تصمیم گرفتند برای باطل کردن فرمان ها و وصیت های آن حضرت که در حقّ اهل بیت خود فرموده بود ، که آن نازل منزله بیرون کردن خود پیغمبر بوده از جایگاه و مقامی که داشته. پس کلام حضرت فاطمه علیها السلام اقتباس از آن است. و در بعضی از روایات است که کلمه «لقوم» در آیه متعلّق به «تخشوهم» است.

«الرؤية»: دانستن و دیدن را گویند

«أخلد»: رکون و میل کرد.

«الخَفض» گشایش و توسعه عیش و زندگانی

«من هو أحق بالقبض والبسط»: مراد امیرمؤمنان علی علیه السلام است

«خلوتم» : جمع شدید و خلوت کردید .

«الدعة» : راحت و سكون .

«مج»: شراب را از دهن بیرون ریختن

ص: 572

«وعیتم»: نگاه داشتید

«الدسع» : دفع و قيء و بیرون کردن شتر است از دهان خود آن چه را که خورده است.

«الذي تسوّغتم»: آن چه را که به سهولت آشامیده اید .

«تکفروا»: در کلام آن حضرت یا از کفران و ترک شکر است که ظاهر سیاق کلام همین است ، چنان چه خدای تعالی فرموده: ﴿وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴾ (1)، و یا از کفر به معنای اخص است ، و تغییر در معنی با اقتباس از آیه منافات ندارد با این که در آیه نیز احتمال این معنی می رود.

و مراد آن حضرت این است که اگر شما و هر که در روی زمین است از جنّ و انس کافر شوید، جز به خود شما ضرر نمی رساند ، زیرا خدا که منزّه است - بی نیاز از شکرگزاری شما و طاعت شما است، و او سزاوار ستایش است و بس ، و ذات او محمودی است که فرشتگان، بلکه همه موجودات به زبان حال حمد او را می کنند ، و ضرر کفران عاید خود شما می شود، زمانی که از فضل او محروم شدید و از زیادتی انعام و اکرام او باز ماندید .

حاصل کلام آن حضرت این می شود: شما امام به حقّ را ترک کردید و بیعت او را شکستید و از گردن خود برداشتید و راضی به بیعت کردن با ابوبکر شدید، برای این که می دانستید امیرمؤمنان علیها السلام مداهنه و سستی در دین خدا نمی کند و در راه خدا از ملامت ملامت کننده با کی ،ندارد و شما را بر انجام سختی های جهاد و غیر آن فرمان می دهد و شما را به ترک شهوت هایی که به زینت های دنیا دارید امر می کند و غنیمت ها را در میان شما برابر قسمت می کند و بالادست ها را به زیر

ص: 573


1- ابراهیم (14) : 7

دست ها ترجیح نمی دهد، و رؤسا و امیران را بر زیردستان برتری نمی دهد. و ابوبکر مردی است که لینت (1) دارد و تحت تأثیر آن ها واقع می شود و در تقسیم میان آن ها فرق می گذارد و در امر دین برای خشنودی بندگان مضایقه می کند . پس به این جهت ایمان را ترک کردید و از طاعت خدایی که منزّه و پاک است بیرون رفتید و اطاعت شیطان را اختیار کردید که بازگشت و بال آن جز برای خود شما نیست.

«الخذلة»: ترك يارى .

«خامرتکم»: داخل شما شدم.

«الغدرة»: بی وفایی .

«استشعرتها»: شعار جام های است که به بدن چسبیده باشد

«فیض»: به زیادی آب و جاری شدن آن گفته می شود.

«فاض»: به معنای «شاع» است ، و «فاض صدره بالسرّ» یعنی سرّی را که در سینه داشت ظاهر کرد و «فاضت روحه» یعنی روح او خارج شد. مراد از این فقره ظاهر کردن چیزی است که در نفس خلجان دارد به علّت زیاد شدن غُصّه و غلبه اندوه

«النفث»: دمیدن به دهان و صدا را از روی غیظ بلند کردن و خاموش کردن آتش غضب

«الخَوَر»: ضعف و ناتوانی.

«القنا»: جمع قناة به معنی نیزه ، و در عصای راست و کج هر دو استعمال شده .

و شاید مراد از «خور القنا» ضعف نفس از شکیبایی و کتمان اندوه باشد ، یا ناتوان بودن آن چه که در یاری بر ضرر دشمن بر آن اعتماد دارد و شاید جمله اخیر انسب

ص: 574


1- لينت: نرمی، سستی

باشد .

«بثّ»: نشر دادن و اظهار کردن

«الهمّ»: آن چیزی است که صاحبش قدرت بر کتمان آن نداشته باشد و آن را انتشار دهد.

«تقدمة الحجّة»: اعلام کردن شخص است حاجت خود را پیش از وقت قطعاً برای عذرخواهی کردن او به سبب غفلت .

حاصل این جمله چنین می شود طلب یاری کردن من از شما و تظلّم کردنم در پیش شما و اقامه حجت کردنم بر شما برای امیدوار بودن به کمک شما و پشتیبانی شما نیست ، بلکه برای تسلّی خاطر و تسکین غضب و اتمام حجت است، تا در روز قیامت نگویید: از این غافل بودیم.

«الحَقَب»: ریسمانی که به آن بر شتر بار می بندند. در این جا انسب این است که به صیغه افعال خوانده شود، یعنی بار را بر آن محکم ببندید و مهیّا شوید برای سوار شدن لیکن در روایاتی که رسیده است بیشتر به باب افتعال آورده .

«دبرة الظهر»: پالان شتر و پالان حیوانات را گویند .

«نقبة الخف»: در حالی که به سرعت و شتاب پا بردارد

«العار الباقى»: عيبى است که هرگز زائل نشود.

«موسومة»: داغ گذارده شده است به خشم خدا

«شنار الأبد»: عیب و عار همیشگی است.

«نار الله الموقدة»: آتش خدا است که همیشه برافروخته است و خاموشی ندارد

«تطّلع على الأفئدة»: كه الم و سوزش آن آتش مشرف بر دل ها است ، همچنانی که بدن از آتش ظاهر متألم می شود و گفته شده است که این آتش از باطن به ظاهر

ص: 575

سرایت می کند ، به خلاف آتش های دنیا که از ظاهر به باطن می رسد.

«بعين الله ما تفعلون»: آن چه کرده اید و می کنید خدا می داند و بر آن مطّلع است ، یا اولیاء و ملائکه و حفظه می دانند، چنان چه در قول خدای تعالی گفته شده در معنای «تجري بأعيننا» یعنی به چشم های اولیا و ملائکه و حفظه ما جاری می شود .

«المنقلب»: جای بازگشت و انصراف

ترجمه:

پس به آن جماعت انصار رو کرد و فرمود: ای گروه جوانمردان و یاران ملّت و یاری کنندگان اسلام! این ناتوانی و بی عقلی چیست؟ ( یعنی احمقی و نادانی) که در حقّ من روا داشته اید و خواب سبکی که شما را فرو گرفته و غافل شده اید از ظلمی که بر من وارد صلى آمده؟ آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله نفرموده: «مرد حق فرزندان خود را حفظ می کند.»؟ چقدر زود برای احداث بدعت ها و ترک سنّت ها و احکام الهیّه و یاری نکردن عترت پیغمبر صلی الله علیه و آله شتاب کردید! با قرب عهدی که به پیغمبر دارید و حال آن که هنوز وصیّت پیغمبر در حقّ عترت او فراموش نشده و شما می توانستید دختر پیغمبرتان را یاری کنید و حق او را از کسانی که بر او ستم کردند بگیرید در حالی که قدرت و طاقت آن را داشته و دارید در آن چه که من می خواهم، و می توانید مرا یاری کنید در آن چه که می طلبم !

آیا می گویید: محمد صلی الله علیه و آله مُرد؟ این کار بزرگی است و مصیبت عظیمی است که شکاف آن وسعت دارد و گشایش آن زیاد است و به هم پیوستگی آن شکافته شده است ، و زمین تار شد برای پنهان شدن او و ستاره ها بی نور شد در مصیبت او، و آرزوهای نیکی کم شد- یا آن که حزن و اندوه دختر پیغمبر زیاد شد و کوه ها خاشع و لرزان شد، و آن هایی که از پیغمبر حمایت می کردند و برای دفع دشمن در پیش روی او قتال می کردند ضایع ماندند ، و آن هایی که در ایمان امتحان داده بودند (یعنی امیرالمؤمنين على علیه السلام). و آن چه در حیات پیغمبر حرام بود به مرگ پیغمبر حرمت آن برداشته و زایل شد.

به ذات خدا سوگند این فتنه بزرگ تری است که نازل شده و مصیبت بزرگی که روی داده و مثل و مانند ندارد! این است امر بزرگ شتابنده ای که خدا که بزرگ است ثنای او - قبلاً

ص: 576

در کتاب خود از آن خبر داده و در فضای وسیع جلوی خانه های شما اعلان فرموده ، و در هر شب و صبحی به صداها و فریادها و خواندن ها و لحن ها خوانده شده و پیش از این هم در آن چه بر انبیا و فرستاده های خدا [فرود آمده] خبر داده و فرمان خدا و داوری او قطعی است و به طور حتم صورت گرفته و می گیرد. فرموده: «نیست محمّد مگر آن که فرستاده شده ای است (از جانب خدا) که پیغمبرانی که پیش از او بوده اند، رفتند و مردند آیا اگر پیغمبر مرد یا کشته شد شما واپس بر می گردید (یعنی از ایمان بیرون می روید و مرتد می شوید)؟ پس کسی که از دین محمّد واپس برگردد و مرتد شود ، آن کس در عالم آخرت از زبان کاران است.»

دور است از شما ای فرزندان قیله (یعنی ای دو قبیله اوس و خزرج که فرزندان قیله ، دختر کاهل می باشید) آیا میراث پدر من شکسته و خورده شود در جایی که شما می بینید و می شنوید در مجلسی که دعوت مظلومیّت من شما را پوشانیده و شما را به نصرت و یاری خود می خوانم و شما هم مظلومیت مرا می دانید و خبر ،دارید، و شماره شما بسیار است و عدّه و اسباب و آلات جنگ و توانایی و اسلحه و سپر به اندازه ای که شما را وافی باشد در نزد شما هست، شما را می خوانم و مرا اجابت نمی کنید ؟

فریاد به شما می رسد و اعتنا نمی کنید و حال آن که دلیری شما به اندازه ایست و معروفید به این که بدون اسلحه در جنگ با دشمن مبادرت می کنید و به خیر و صلاح و نجابت و خبرویّت در سلحشوری و جنگ جویی شناخته شده اید و رنج و تعب کارزار با دشمن را تحمّل می کنید و با گروه های دشمن جنگ ها کرده اید و آن ها را به کوشش های خود دفع کرده اید و متعرّض دلیرانی شده اید و آن ها را قلع و قمع کرده اید و ما از هم جدا نبودیم؛ ما فرمان می دادیم و شما فرمان می بردید تا این که آسیای اسلام به سبب ما گردید و شیر روزگار دوشیده و بینی شرک به خاک مالیده شد و دروغ گفتن از جوشش خود باز ایستاد و شعله های آتش کفر خاموش شد و دعوت فتنه جویان و آدم کشی فرو نشست و نظام و پیوستگی برقرار و محکم شد ؟

کجا رفتید و یا چگونه برگشتید؟ و چرا راه حق را ترک کردید بعد از این که بر شما

ص: 577

واضح و روشن شد و ایمان خود را پوشیدید و پنهان کردید پس از آشکار شدن و رو به عقب برگشتید و پس از ایمان آوردن مشرک شدید؟ آیا مقاتله نکردید با کسانی که پیمان ها و سوگندهای خود را شکستند و همّت گماشتند برای بیرون کردن پیغمبر ، و آن ها در اوّل مرتبه به جنگ با شما ابتدا کردند؟ آیا از آن ها می ترسید؟ خدا سزاوارتر است که از او بترسید، اگر مؤمن باشید.

آگاه باشید که می بینم و می دانم که به توسعه و عیش و لذّت های دنیای پست میل و تکیه کردید و خودتان را از کسی که سزاوارتر است به گستردن و برچیدن (یعنی امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام) دور کردید و گرد هم به راحتی و آرامش جمع شدید و خلوت کردید ، و از تنگی نجات یافتید و به وسعت رسیدید و از دهان خود آن چه را در آن داشتید بیرون ریختید و مانند شتر قی کردید و آن چه را که خورده بودید بالا آوردید ، پس اگر کافر شوید شما و هر که در روی زمین است از جنّ و انس خدا [که] ستوده شده است ، هیچ گونه احتیاجی ندارد.

آگاه باشید! گفتم آن چه را که گفتم با این که شما را می شناختم و می دانستم که مرا یاری نخواهید کرد. در میان شما داخل شدم هر چند بی وفایی شما را می دانستم که لباس آن را بر دل های خود پوشیده و آن را شعار خود قرار داده اید ولیکن مراد من ظاهر کردن چیزی است که در دل من ، مرا به فشار آورده بود. صدای خود را بلند کردم تا آتش غضب خود را خاموش کنم به علّت ضعف نفس از شکیبایی و کتمان اندوه یا ناتوان بودن آن چه که به یاری کردن بر ضرر دشمن بر آن اعتماد دارم و نشر دادن و آشکار کردن آن چیزی که قدرت بر کتمان آن ،ندارم و یاری خواستن از شما و تظلّم کردنم در پیش شما، و اقامه حجت کردنم بر شما و امیدوار شدن به کمک شما منظور من نیست؛ بلکه برای تسلّی خاطر و تسکین غضب و اتمام حجت است تا در روز قیامت نگویید: ما غافل بودیم. پس گوش بگیرید و بار خود را بر پشت های خود محکم ببندید، و به شتاب قدم بردارید که این عیب هرگز زایل نخواهد شد داغ غضب خدا بر شما گذارده شده و این عار و عیب همیشگی [است] و آتش خدا است که همیشه برای شما برافروخته خواهد بود و بر

ص: 578

دل های شما مشرف خواهد بود و این آتش به خلاف آتش دنیا است که از ظاهر به باطن می رسد ، بلکه از باطن دل های شما به ظاهر بدن های تان سرایت خواهد کرد. و آن چه کرده اید به نظر خدا است و او بر آن مطّلع و آگاه است و زود باشد که آن هایی که ظلم می کنند، بدانند در چه جایی بازگشت می کنند.

و من که دختر بیم دهنده شما ، پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله می باشم که ترسانید و شما را به عذاب سختی خبر داد برای ظلمی که کرده اید، حجّت را بر شما تمام کردم شما بکنید آن چه می کنید ما هم می کنیم آن چه را باید بکنیم و منتظر عذاب سخت باشید، ما هم انتظار کشنده ایم.

جواب ابوبکر به سخنان فاطمه علیها السلام

فأجابها أبو بكر عبدالله بن عثمان فقال :

یَا ابْنَه (1) رَسُولِ اللَّهِ! لَقَدْ کانَ اَبُوکِ بِالْمُؤمِنینَ عَطُوفاً کَریماً، رَؤُوفاً رَحیماً، وَ عَلَی الْکافِرینَ عَذاباً اَلیماً وَ عِقاباً عَظیماً، ، فَإِنْ (2) عَزَوْنَاهُ وَجَدْنَاهُ أَبَاکِ دُونَ النِّسَاءِ، وَ أَخًا لِبَعْلِکِ (3) دُونَ الْأَخِلَّاءِ (4)، آثَرَهُ عَلَی کُلِّ حَمِیمٍ، وَ سَاعَدَهُ فِی کُلِّ أَمْرٍ جَسِیمٍ، لَا یُحِبُّکُمْ إِلَّا کُلُّ (5) سَعِیدٍ، وَ یُبْغِضُکُمْ إِلَّا [کُلُّ] شَقِیٍّ، فَأَنْتُمْ عِتْرَهُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الطَّیِّبُونَ، وَ الْخِیَرَهُ الْمُنْتَجَبُونَ، عَلَی الْخَیْرِ أَدِلَّتُنَا، وَ إِلَی الْجَنَّهِ مَسَالِکُنَا، وَ أَنْتِ یَا خِیَرَهَ النِّسَاءِ وَ ابْنَهَ خَیْرِ الْأَنْبِیَاءِ صَادِقَهٌ فِی قَوْلِکِ، سَابِقَهٌ فِی وُفُورِ عَقْلِکِ، غَیْرُ مَرْدُودَهٍ عَنْ حَقِّکِ ، وَ لَا مَصْدُودَهٍ عَنْ صِدْقِکِ

وَ اللَّهِ مَا عَدَوْتُ رَأْیَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ لَا عَمِلْتُ إِلَّا بِإِذْنِهِ، وَ إِنَّ الرَّائِدَ لَا یَکْذِبُ

ص: 579


1- در مصدر جمله : «فقال: يا ابنة» این گونه آمده است: «وقال: يا بنت»
2- در مصدر: «إن» آمده است.
3- در مصدر به جای: «لبعلك» ، «الفك» آمده است.
4- «الأخاء» - خ ل. (مؤلّف)
5- در مصدر «کل» نیامده است.

أَهْلَهُ، وَ إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ وَ کَفَی بِهِ شَهِیداً أَنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ: «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ لَا نُورِثُ ذَهَباً وَ لَا فِضَّهً وَ لَا دَاراً وَ لَا عَقَاراً وَ إِنَّمَا نُورِثُ الْکُتُبَ (1) وَ الْحِکْمَهَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّهَ، وَ مَا کَانَ لَنَا مِنْ طُعْمَهٍ فَلِوَلِیِّ الْأَمْرِ بَعْدَنَا أَنْ یَحْکُمَ فِیهِ بِحُکْمِهِ»

وَ قَدْ جَعَلْنَا مَا حَاوَلْتِهِ فِی الْکُرَاعِ وَ السِّلَاحِ یُقَاتِلُ بِهِ الْمُسْلِمُونَ وَ یُجَاهِدُونَ الْکُفَّارَ، وَ یُجَالِدُونَ الْمَرَدَهَ، ثُمَّ الْفُجَّارَ، وَ ذَلِکَ بِإِجْمَاعٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ، لَمْ أَتَفَرَّدْ بِهِ وَحْدِی، وَ لَمْ أَسْتَبِدَّ بِمَا کَانَ الرَّأْیُ فِیهِ عِنْدِی، وَ هَذِهِ حَالِی وَ مَالِی هِیَ لَکِ وَ بَیْنَ یَدَیْکِ لَا نَزْوِی عَنْکِ وَ لَا نَدَّخِرُ دُونَکِ، وَ أَنْتِ سَیِّدَهُ أُمَّهِ أَبِیکِ، وَ الشَّجَرَهُ الطَّیِّبَهُ لِبَنِیکِ، لَا یُدْفَعُ مَا لَکِ مِنْ فَضْلِکِ، وَ لَا یُوضَعُ مِنْ فَرْعِکِ وَ أَصْلِکِ، حُکْمُکِ نَافِذٌ فِیمَا مَلَکَتْ یَدَایَ، فَهَلْ تَرَیْنَ أَنْ أُخَالِفَ فِی ذَلِکِ أَبَاکِ؟

شرح لغات:

«الرائد لا يكذب أهله»: اين مثلی است که ابوبکر به آن استشهاد کرده برای خبر دروغی که به پیغمبر صلی الله علیه و آله افترا بسته و «رائد» مقدّم و رئیس قوم را گویند که بر او واجب است قوم خود را نصیحت کند و دروغ نگوید و از گفتن این کلام چنین احتمال داده که خلیفه است، یعنی ریاست عامّه دارد.

«مجالدة»: زد و خورد با شمشیر است.

«استبداد»: منفرد و مستقل بودن در کار است.

«لانزوي عنك»: از تو نمی گیریم.

«لا ندخر دونك» : برای غیر تو ذخیره نمی کنیم و رتبه تو را پست نمی کنیم و منكر فضل تو نیستیم و همچنین فضل اجداد و اولاد تو .

ص: 580


1- «الكتاب»: خ ل . (مؤلف).

«ترین»: از «رأی» به معنی اعتقاد است.

ترجمه:

پس ابوبکر ، عبدالله بن عثمان در جواب آن حضرت - سلام الله عليها - گفت :

ای دختر رسول خدا پدرت جانبدار و کریم و مهربان و رحیم بود با مؤمنان ، و بر ضرر کفّار شکنجه دردناک و عقوبت کنندۀ بزرگی بود ، پس اگر او را نسبت می دادیم ، می یافتیم که او پدر تو است و پدر سایر زن ها نیست، و برادر شوهر تو است و برادر سایر دوستان یا برادرها نیست. او را بر هر خویشاوندی ترجیح می داد و در هر امر بزرگی با او مساعد بود شما را دوست نمی دارد مگر هر کسی که سعید باشد و کینه شما را در دل نمی گیرد مگر هر کسی که شقی .باشد شمایید عترت رسول خدا صلی الله علیه و آله که پاکیزگانید و در هر فضیلتی برگزیده شده.اید بر هر خیر و نیکی راهنمایان ،مایید و دلیل های ما به سوی بهشت هستید و تو ای بهترین زن ها و دختر بهترین پیغمبرها در گفتار خود راست گویی و در تمام بودن عقل سابقه داری رانده از حقّ خود نیستی و ممنوع از راستی گفتار نمی باشی

به خدا سوگند که من تجاوز از رأی پیغمبر صلی الله علیه و اله و کاری جز به اذن او نکردم ، و رئیس قوم به قوم خود دروغ نمی گوید ، و من خدا را شاهد می گیرم و شاهد بودن خدا برای من صلى الله کافی است- که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: «ما گروه پیغمبران طلا و نقره ای به ارث نمی گذاریم و نه ملک ثابتی را از قبیل زمین و خانه ، و نخل و غیر این ها، ما قرآن و حکمت و نبوّت و علم را ارث می گذاریم و هر طعمه ای که مادّی و دنیوی است ، پس از ما مخصوص ولیّ امر بعد از ما است که در آن به حکم خود حکم کند.» و قرار دادیم آن چه را که می خواهد از اسب و سلاحی که مسلمانان به آن با کفّار قتال و جهاد می کنند ، و شمشیر و نیزه ای که در زد و خورد با سرکش ها و فجّار به کار برده می شود ببرد. و اجماع مسلمانان این کلام را از پیغمبر شنیدند ؛ منحصر به من تنها نیست ، و من مستبدّ به رأی خود نیستم.

این حال و مالی که من دارم برای تو و در پیش روی تو شده از تو هم پس نمی گیرم و

ص: 581

برای غیر تو هم ذخیره نمی کنم و تو سیّده و بزرگ امّتِ پدرت می باشی و درختی پاکیزه هستی برای فرزندانت آن فضیلتی که داری از تو دفع نخواهد شد و نه از شاخه ها و ریشه تو حکم تو در آن چه که در دست من است نافذ است ، با این حال آیا رأی می دهی که من در آن چه که از پدرت شنیدم مخالفت کنم؟ - درود متصل خدا بر او و آل او باد.

فرمایش فاطمه پس از سخنان ابوبکر

اشاره

فقالت عليها السلام:

سُبْحَانَ اللَّهِ! مَا کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ عَنْ کِتَابِ اللَّهِ صَارِفاً، وَ لَا لِأَحْکَامِهِ مُخَالِفاً، بَلْ کَانَ یَتْبَعُ أَثَرَهُ، وَ یَقْفُو سُوَرَهُ، أَ فَتَجْمَعُونَ إِلَی الْغَدْرِ اعْتِلَالًا عَلَیْهِ بِالزُّورِ، وَ هَذَا بَعْدَ وَفَاتِهِ شَبِیهٌ بِمَا بُغِیَ لَهُ مِنَ الْغَوَائِلِ فِی حَیَاتِهِ، هَذَا کِتَابُ اللَّهِ حَکَماً عَدْلًا، وَ نَاطِقاً فَصْلًا، یَقُولُ: ﴿یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ﴾ (1) و يقول: ﴿وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ﴾. (2) فَبَیَّنَ عَزَّ وَ جَلَّ فِیمَا وُزِّعَ مِنَ الْأَقْسَاطِ، وَ شَرَعَ مِنَ الْفَرَائِضِ وَ الْمِیرَاثِ، وَ أَبَاحَ مِنْ حَظِّ الذُّکْرَانِ وَ الْإِنَاثِ مَا أَزَاحَ به عِلَّهَ الْمُبْطِلِین، وَ أَزَالَ التَّظَنِّیَ وَ الشُّبُهَاتِ فِی الْغَابِرِینَ، کَلَّا! ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ ﴾ (3)

شرح لغات:

«اثر»: - به تحریک و به کسر - اثر قدم را گویند .

«يقفو»: پیروی می کرد.

«سُور»: هر بلندیی را گویند. از این باب است سور مدینه و سوره قرآن ، زیرا منزلتی است پس از منزلتی و جمع آن بر «سوَر» به فتح و او بسته می شود و این

ص: 582


1- مریم (19): 6
2- نمل (27): 16
3- يوسف (12): 18

معنی در عبارت احتمال می رود و ضمیرهای مجرور به خدا بر می گردد یا به کتاب او ، و دوم ظاهرتر است .

«اعتلال»: ظاهر کردن علّت و عذرخواهی است .

«زور»: دروغ.

«بغی»: طلب

غوائل»: مراد مهلکه ها و داهیه ها است. و اشاره فرمودن آن حضرت به مراد تدبیر آن ها برای هلاک کردن پیغمبر و استیصال اهل بیت او در دو گردنه پس از قضيّه غدیر خمّ است.

«توزیع»: تقسیم.

«ازاحة»: بردن و دور کردن.

«تظنّی»: اعمال ظنّ است و اصل آن «تظنّن» بوده.

«غابر»: باقی.

«تسویل» : نیکو جلوه دادن چیزی که نیکو ،نباشد و دوستی آن را در دل دیگران انداختن تا آن کار را بکند یا آن سخن را بگوید

ترجمه:

پس آن حضرت - علیها سلام الله - فرمود: منزّه و پاک است !خدا رسول خدا صلی الله علیه و آله! رو گرداننده از کتاب خدا نبود و مخالفت احکام خدا را نمی کرد و پیرو آن چه از جانب خدا نازل شده و در آن است بود. آیا بر بی وفایی و عذر تراشی و به دروغ علّت آوردن جمع شده اید؟ و حال آن که این کار شما بعد از وفات پیغمبر شبیه است به آن که می خواستید او را هلاک کنید و در زمان حیات او پس از قضیّه غدیر خم در میان دو گردنه به این داهیه بزرگ قیام نمایید

این کتاب خدا، حاکم عدل و گوینده ای است که میان حق و باطل را جدا می کند. از زبان

ص: 583

حضرت زکریّا علیه السلام می فرماید: «فرزندی به من عطا فرما، ارث من و آل یعقوب را ببرد.» ، و نیز می فرماید: «سلیمان داود را وارث شد پس خدای عزّ و جل بیان واضح فرموده [و] سهم ها را توزیع و قسمت فرموده است و فریضه ها را وارث ها را که ذکورها دو بهره ببرند و اناث یک بهره تشریع فرموده است و به این توزیع، علّت باطل کنندگان را برده است و دور کرده است و گمان و شبهه های اهل باطل را در باقی ماندگان زایل کرده است . بترسید و دوری کنید، بلکه نفس های شما این عمل بدی را که کرده و می کنید، خوب جلوه داده، پس برای خدا شکیبایی زیبا خواهم کرد از خدا مدد و یاری می خواهم که او مددکار است بر آن چه وصف می کنید.

پس ابوبکر گفت :

صدق الله و صدق رسوله و صدقت ابنته ، أنت معدن الحكمة ، و موطن الهدى و الرحمة، ، و ركن الدين ، و عين الحجّة ، لا أبعد صوابك ، و لا أنكر خطابك ، هؤلاء المسلمون بيني و بينك قلدوني ما تقلّدت و باتفاق منهم أخذتُ ما أخذتُ غير مكابر ولا مستبد و لا مستأثر ، و هم بذلك شهود.

ترجمه:

خدا راست گفت و رسول او راست گفت و دختر پیغمبر راست گفت تو ای فاطمه معدن حکمت ، و محلّ هدایت و رحمت و رکن دین و حقیقت حجّتی . کلام صوابی که گفتی دور نمی کنم و منکر خطاب تو نیستم. این مسلمانانی که میان من و تو هستند این قلاده را به گردن من انداختند و من آن را به گردن نینداختم مگر به اتّفاق آن ها گرفتم آن چه را گرفتم و بزرگی نخواستم و مستبدّ به رأی خود نبودم و آن ها به آن چه می گویم شاهد و گواهند.

پس فاطمه رو کرد به مردمان و گفت:

معاشر الناس! (1) المسرعة إلى قيل الباطل المغضية على الفعل القبيح الخاس

ص: 584


1- در مصدر به جای «الناس»، «المسلمین» آمده است

﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبِ أَقْفَالُهَا﴾، (1) کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِکُمْ ما اَسَأْتُمْ مِنْ اَعْمالِکُمْ، فَاَخَذَ بِسَمْعِکُمْ وَ اَبْصارِکُمْ، وَ لَبِئْسَ ما تَأَوَّلْتُمْ، وَ ساءَ ما بِهِ اَشَرْتُمْ، وَ شَرَّ ما مِنْهُ اِعْتَضْتُمْ، لَتَجِدَنَّ وَ اللَّهِ مَحْمِلَهُ ثَقیلاً، وَ غِبَّهُ وَ بیلاً، اِذا کُشِفَ لَکُمُ الْغِطاءُ، وَ بانَ ما وَرائَهُ الضَّرَّاءُ، وَ بَدا لَکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَحْتَسِبُونَ، و ﴿وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ﴾ (2)

ثُمَّ عَطَفَتْ عَلَى قَبْرِ النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله وَ قَالَتْ ....

ترجمه:

آن گاه حضرت فاطمه علیها السلام رو به مردم نمود و فرمود: ای گروه مردمان که در باطل گویی شتاب کرده اید ، و از حق چشم پوشی کرده اید و ساکت و راضی به آن شدید ، آیا در قرآن تدبّر نکرده و نمی کنید؟ (به روایت حضرت صادق علیه السلام معنی آیه چنین است: «آیا در قرآن تدبّر نمی کنند تا حکم کنند به چیزی از حقّ که بر ایشان ثابت است». و انکار کردن دل ها، اراده دل های این جماعت اهل باطل را و کسانی که مانند ایشانند از غیر ایشان) یا بر دل هایی که بر آن ها قفل زده شد، این جهالت و احمقی چیست؟ بلکه چرک نفاق و ضلالت روی دل های شما را گرفته چقدر بدکاری می کنید! چشم ها و گوش شماها گرفته شده ، و چقدر بد تأویل می کنید و چقدر بد است آن چه که به آن اشاره کرده اید ، و چقدر شرارت است آن چیزی (یعنی آن حقّی) که از آن چشم پوشی کرده اید !

به خدا سوگند که هر آینه البتّه البتّه نتیجه این بار سنگینی را که به دوش های تان کشیدید که گمراهی و هلاکت آن بسیار سخت است - خواهید دید زمانی که پرده برداشته شود ، و آن چه در پشت درخت به هم پیچیده مکر و خدعه است ظاهر شود، و از جانب پروردگارتان آن چه را که گمان آن را نمی برید برای شما ظاهر شود. در آن زمان اهل باطل و باطل کنندگان امر حق زیانکار خواهند بود.

ص: 585


1- محمد صلی الله علیه و آله (47): 24
2- غافر (40): 78

پس به طرف قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله توجّه فرمود و گفت:

قد كان بعدك أنباء و هنبئة *** لو كنت شاهدها لم تكبر الخطب

إنّا فقدناك فقد الأرض و ابلها *** و اختلّ قومك فاشهدهم و قد نكبوا

و كلّ أهل له قربى و منزلة *** عند الإله على الأدنين مقترب

أبدت رجال لنا نجوى صدورهم *** لمّا مضيت و حالت دونك الترب

تجهّمتنا رجال و استخفّ بنا *** لمّا فقدت و كلّ الأرض مغتصب

و كنت بدراً و نوراً يستضاء به *** عليك تنزل من ذي العزّة الكتب

و کان جبريل بالآيات يؤنسنا *** فقد فقدت و كلّ الخير محتجب

فليت قبلك كان الموت صادفنا *** لمّا مضيت و حالت دونك الكتب

إِنَّا رُزينا بما لم يُرْزَ ذو شَجَنٍ *** من البريّة لا عُجْمٌ ولا عَرَبُ (1)

ترجمه (اثر طبع نارسای مؤلّف):

پس از تو ای پدر اندوه بسیار *** نصيب ما شد از قوم جفاکار

اگر بودی تو می دیدی که بر *** چه وارد شد ز ظلم و جور اعدا

نهان گشتی و ماتم یار ما شد *** عدو اندر پی آزار ما شد

عزیزانت قرین جور و کینند *** همه با ماتم و محنت قرینند

تو رفتی بُغض خود را ساز کردند *** دَرِ ذلّت روی ما باز کردند

تو رفتی و همه از ما بُریدند *** به ما روهای خود در هم کشیدند

شکستند عهد و پیمانی که بستند *** به جرأت رشته ایمان گسستند

چو نور روی تو از ما نهان شد *** ز ما ببریده وحی آسمان شد

ص: 586


1- در بحار الانوار: ج 29 ، ص 233 این سه بیت نیز آمده است: ضافت عليّ بلاد بعد ما رحبت *** وسیم سبطاك خسفاً فيه لي نصب فأنت و الله خير خلق كلّهم *** و أصدق الناس حيث الصدق والكذب فسوف نبكيك ما عشنا و ما بقيت *** منّا العيون بتهمال لها سكب

ملا یک جمله راه خود گرفتند *** رخ زیبای شان از ما نهفتند

غم هجر تو ما را ناتوان کرد *** به مرگت خیر از ما رو نهان کرد

پدر پیش از تو من ای کاش مردم *** به پیش روی تو جان می سپردم

چنین ماتم کسی هرگز ندیده *** پس از تو جان ما بر لب رسیده

ثُمَّ انْکَفَأَتْ عَلَیْهَا السَّلَامُ- وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَتَوَقَّعُ رُجُوعَهَا إِلَیْهِ وَ یَتَطَلَّعُ طُلُوعَهَا عَلَیْهِ- فَلَمَّا اسْتَقَرَّتْ بِهَا الدَّارُ، قَالَتْ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ! اشْتَمَلْتَ شَمْلَهَ الْجَنِینِ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَهَ الظَّنِینِ، نَقَضْتَ قَادِمَهَ الْأَجْدَلِ، فَخَانَکَ رِیشُ الْأَعْزَلِ، هَذَا ابْنُ أَبِی قُحَافَهَ یَبْتَزُّنِی نَحِیلَهَ أَبِی وَ بُلْغَهَ (1) ابْنَیَّ، لَقَدْ أَجْهَرَ فِی خِصَامِی، وَ أَلْفَیْتُهُ أَلَدَّ فِی کَلَامِی، حَتَّی حَبَسَتْنِی قَیْلَهٌ نَصْرَهَا، وَ الْمُهَاجِرَهُ وَصْلَهَا، وَ غَضَّتِ الْجَمَاعَهُ دُونِی طَرْفَهَا، فَلَا دَافِعَ وَ لَا مَانِعَ، خَرَجْتُ کَاظِمَهً، وَ عُدْتُ رَاغِمَهً، أَضْرَعْتَ خَدَّکَ یَوْمَ أَضَعْتَ حَدَّکَ، افْتَرَسَتِ الذِّئَابُ وَ افْتَرَشْتَ التُّرَابَ، مَا کَفَفْتَ قَائِلًا، وَ لَا أَغْنَیْتَ بَاطِلًا، وَ لَا خِیَارَ لِی، لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَنِیئَتِی، وَ دُونَ زَلَّتِی، عَذِیرِی اللَّهُ مِنْکَ عَادِیاً، وَ مِنْکَ حَامِیاً، وَیْلَایَ! فِی کُلِّ شَارِقٍ، مَاتَ الْعَمَدُ، وَ وَهَتِ الْعَضُدُ، شَکْوَایَ إِلَی أَبِی، وَ عَدْوَایَ إِلَی رَبِّی، اللَّهُمَّ أَنْتَ أَشَدُّ قُوَّهً وَ حَوْلًا، وَ أَحَدُّ بَأْساً وَ تَنْکِیلًا

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: ﴿لَا وَیْلَ عَلَیْکِ الْوَیْلُ لِشَانِئِکِ، نَهْنِهِی عَنْ وَجْدِکِ یَا ابْنَهَ الصَّفْوَهِ، وَ بَقِیَّهَ النُّبُوَّهِ، فَمَا وَ نَیْتُ عَنْ دِینِی، وَ لَا أَخْطَأْتُ مَقْدُورِی، فَإِنْ کُنْتِ تُرِیدِینَ الْبُلْغَهَ، فَرِزْقُکِ مَضْمُونٌ، وَ کَفِیلُکِ مَأْمُونٌ، وَ مَا أُعِدَّ لَکِ أَفْضَلُ مِمَّا قُطِعَ عَنْکِ، فَاحْتَسِبِی اللَّهَ﴾.

فَقَالَتْ: «حَسْبِیَ» وَ أَمْسَکَتْ.

ص: 587


1- «بليغة» - خ ل. (مؤلف)

شرح لغات :

«الانكفاء»: بازگشت

«يتوقع رجوعها»: بازگشت او را انتظار می کشید.

«يتطلّع طلوعها»: درآمدن او را انتظار می کشید.

«فلما استقرّت بها الدار»: چون در خانه از آن اضطرابی که داشت قرار و آرام گرفت .

«اشتملت شملة الجنين»: خود را در جامه و کسای خود پیچیدی . و «شِملة» یعنی نحو مخصوص پیچیدن ، مانند محلّ فرزند در رحم ، چنین بچه ای را که در شکم مادر است .گویند و به روایت سيّد مرتضى رحمه الله «مشيمة الجنين» (1) است. و علّامه مجلسی رحمه الله فرموده: کلام و روایت سیّد شاید اظهر باشد (2).

«ظنين»: شخص تهمت زده [شده]. کنایه از این که مانند شخصی ترسنده تهمت زده شده، در خانه از طلب حقّ بازنشستی

و روایت سیّد «حجزه» است یعنی از پرده بیرون نیامدی و صبر کردی .

«قادمة الأجدل»: مانند باز شکاری که بال او کنده شده باشد و نتواند پرواز کند.

کنایه از این که سلاح جنگ نداشته باشد.

«اعزل»: کسی را گویند که سلاح نداشته باشد کنایه از این که تو کسی بودی که با شجاع ها جنگ می کردی و از جمعیت زیاد دشمن اندیشه ای نداشتی و صولت آن ها را در هم می شکستی و امروز مغلوب این جماعت اراذل شده ای، و خلافت که حق توست گرفته اند و تو امر را به آن ها واگذارده ای و با آن ها نزاع نمی کنی مانند باز

ص: 588


1- چنان که آمده است در: مجمع البحرین : ج 6، ص 101؛ مصباح المنير : ج 1، ص 399 ؛ قاموس : ج 4، ص 137
2- بحار الانوار: ج 29 ، ص 312

جنگی بال و پر شکسته ای که صدای بال از او شنیده نمی شود

«خات»: بال او کنده شده

«ابی قحافه»: کنیه پدر ابوبکر است.

«یبتزّنی»: ابتزاز به معنای سلب کردن و به قهر و غلبه چیزی را گرفتن .

«نِحله و نحیله» مصغّر به معنای بخشش و عطایی است که به کسی شده باشد، بدون عوض به طیب خاطر که دیگر آن را مطالبه نکنند

«بلغه»: آن چیزی است که به آن اعاشه (1) کنند و کفایت امور زندگانی شخص را بکند.

«ابنيّ»: به صیغه تثنیه است ، یعنی: دو پسر من .

«أجهر في خصامي»: به دشمنی کردن با من اعلان داده است .

«ألفيته ألد في كلامي»: او را یافتم که در سخن گفتن با من دشمن سختی است. «ألفيته»: وجدته . «ألدّ» شديد الخصومه را گویند و در روایت سیّد رحمه الله عبارت چنین است: «هذا بني أبي قحافة» تا می رسد به این جمله : «لقد أجهد في ظلامتي و ألدّ في خصامي» یعنی: کوشش و مبالغه کرده است در آن چه که به ناحق از من گرفته ، شدیداً دشمنی کند

«حتّى حبستني قيلة نصرها»: تا آن که بنیام قیله که جدّه علیای انصار است - یاری خود را از من منع کردند، یعنی: مرا در مطالبه حقّم یاری نکردند و مهاجرین هم به من کمک نکردند .

«غضت الحمامة»: جماعت مهاجرین و انصاری در مقابل من چشم پوشی کردند .

ص: 589


1- زندگانی کردن

«لا دافع ولا مانع»: و هیچ دفاع کننده و منع کننده ای نبود که به حمایت من درآید و او را منع کند.

«كاظمة»: خورنده خشم .

«راغمة»: ذلیل و عاجز و یاری نشده .

«أضرعت خدّك»: طرف صورت خود را روی خاک گذاردی .

«أضعت حدّك»: اهمال کردی و تیزی و خشونت خودت را ظاهر نکردی.

«افترشت الذئاب»: تویی که گردن گردن کشان و گرگ ها را در هم می کوبیدی و آن ها را پاره پاره می کردی

«افترشت التُراب: زمین گیر شدی و زمین را فرش خود قرار دادی ، و در بعضی از نسخه ها به جای دو جمله اخیر چنین روایت شده : «توسّدت الوراء كالوزغ ، و مستك التُراب الهناة و النزاع».

«وراء»: پشت.

«هناة» : شدّت و فتنه .

«نزع»: طعن و فساد .

«وَزْعُ»: حبس .

ما كففت باز نداشتی.

«ما أنيت» : منصرف نکردی یا نفع نرسانیدی .

«هنيئة»: عادت در رفق و سکون .

«زلة»: افتادن و قدرت نداشتن بر دفع ظلم و در روایت سیّد «ذلّة» به ذال است، چنین روایت کرده: «والهفتاه ليتني متُّ قبل ذلّتي و دون هنيئتي، عذيري الله منك عادياً و منك حامياً».

«عذیر»: عاذر ، مانند سمیع به معنای سامع یا به معنای عذر است .

ص: 590

«منك»: يعنى «من أجل الإساءة إليك و إيذائك» و عَذيري مبتدا ، و الله خبر او .است

«عادياً»: به معنای تغییر دهنده لحن کلام ، یا از عدوان ، به معنای تجاوز از حدّ است . معنی چنین می شود: خدا از جانب من در بی ادبی ای که در هر حالی کردم اقامه عذر کند.

«حماية»: دفاع کردن. و محتمل است که کلمۀ «عَذیر» منصوب باشد و «الله» مجرور به قسم باشد

ترجمه:

پس فاطمه - صلوات الله عليها - به سوی خانه برگشت ، و امیرمؤمنان - صلوات الله عليه -انتظار برگشتن او را داشت. چون در خانه قرار گرفت از روی مصلحت به آن حضرت خطاب کرد و گفت: ای پسر ابی طالب مانند طفل در رحم پرده نشین شدی ، و مثل شخص متّهم در کنج خانه پنهان شده ای ، و بعد از آن که شاه پرهای بازهای شکاری را درهم شکستی از پرهای مرغان ضعیفی که بال پرواز ندارند عاجز شده ای و توانایی بر آن ها نداری .

اینک پسر ابی قحافه به جبر و ستم عطای پدر مرا و قوت و معیشت فرزندان مرا می برد و آشکارا با من دشمنی می کند ، و به سختی با من در سخن گفتن جدال می کند ، و کار من به جایی رسیده که انصار مرا یاری نمی کنند، و دوستی را با من قطع نمودند ، و سایر مردمان هم از من چشم پوشیدند ، نه دافعی دارم و نه مانعی با دلی پر از غیظ بیرون رفتم و با نهایت خاری برگشتم صورت خودت را بی قدر نمودی در روزی که قدر خود را مهمل (1) گذاردی تو آن کسی هستی که گرگان را شکار خود می نمودی ، چه شده که امروز خاک را فرش خود کرده ای و بر روی زمین نشسته ای و از جای خود حرکت نمی کنی؟ نه گوینده ای را از گفتار خود منع می کنی و نه دفع باطلی و رفع ضرری از من می نمایی ، و

ص: 591


1- مهمل : بیهوده

برای من چاره ای نیست کاش پیش از این مذلّت و خاری مرده بودم.

عذرخواه من از این سخنانی که با تو گفتم و بی رحمتی که به تو نمودم خدا است ، چه مرا واگذارده باشی یا حمایت کرده باشی وای بر من در هر روزی ، محلّ اعتماد من مُرد و قوّت بازوی من سست شد! شکایت من به سوی پدرم است و دادخواهی من از پروردگارم است. خداوندا قوّت و قدرت تو از همه بیش تر است و عذاب و نکال تو از همه شدیدتر است.

پس امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: بر تو ویل و عذابی نیست ، ویل و عذاب بر دشمن توست. صبر کن و آتش حزن خود را فرو نشان ای دختر برگزیده عالمیان ، و ای باقی مانده از پیغمبر آخر الزمان . من در طلب حقّم تقصیری نکردم و در امر دینم تکاهل نورزیدم و از آن چه مقدور من بود تجاوز نکردم پس اگر مقصود تو روزی تو است ، روزی تو ضمانت شده و ضامن رزق تو مأمون است، و آن چه مهیّا شده است در آخرت برای تو از ثواب، بهتر است از آن چه که از تو قطع شده از خدا امید ثواب داشته باش.

پس حضرت فاطمه گفت: «خدا مرا بس است.» و ساکت شد (1)

ص: 592


1- ترجمه خطبه فدک از محمّد تقی شریعتمداری: عبد الله بن حسن به سندش از پدران گرامیش روایت کرده است که چون ابوبکر بر غصب فدک از حضرت زهرا علیها السلام مصمّم گردید و این خبر به گوش آن حضرت رسید ، مقنعه به سر بست و خود را در چادرش پیچید و با جمعی از کنیزان و زنان خویشاوندش به سمت ابوبکر روی آورد و در حالی که دامنش زیر پایش قرار می گرفت به راه افتاد و طرز راه رفتنش از راه رفتن رسول اکرم صلی الله علیه و آله چیزی کم نداشت - تا که بر ابوبکر وارد گشت در حالی که وی در میان گروهی از مهاجرین و انصار و دیگر مسلمین قرار داشت. پس بین حضرتش و مردان پرده ای آویخته شد و وی نشست و ناله ای جانگداز برآورد که مردم را به گریه و خروش افکند و مجلس به لرزه افتاد کمی سکوت کرد تا که مردم آرام شدند و خروش و هیجان شان فرو نشست. سخن را با حمد و ثنای خدا و درود بر پیامبر خدا شروع کرد دگر بار مردم گریستند. و چون ساکت شدند چنین ادامه سخن فرمود: حمد خدای را عزّوجل بر آن چه انعام فرموده و سپاس او را بر آن چه بر دل الهام کرده . و ثنا و ستایش او را بر آن چه از پیش مرحمت فرموده است نعمت های عامّی که بدون درخواست قبلی آغاز فرموده و عطاهای فراگیری که به سوی مردم سرازیر کرده و بخشش های تامّی که پی در پی مرحمت کرده است. عدد آن ها از شماره بیرون و پایان آن ها از جزادهی به دور و نهایت آن ها از دسترس ادراک خارج است. و خلایق را به سپاسگزاری و فزون طلبی خواند تا نعمت هایش را بر آنان متصل و متداوم سازد و با عظیم ساختن نعمت ، حمد و ستایش خلق را برانگیخته است و دوباره ایشان را به سوی امثال آن نعمت ها فرا خوانده است . و گواهی می دهم که جز (الله) خدایی نیست یکتا و یگانه ای که شریکی ندارد. سخنی که مآل و سرانجامش اخلاص در پرستش است و مفاد و مضمونش در دل ها جای داده شده است و در اندیشه معنایش روشن گردیده است. خداوندی که دیدارش به چشم ها در نیاید و زبان را یارای وصفش نیست و حقیقت هستیش در و هم ها نگنجد. اشیا را بی مادّه و مایه ای که از قبل بوده باشد پدیدار کرد و بدون الگویی که از آن تقلید کند آفرید. به قدرتش ایجاد فرمود و به مشیتش آفرید بی آن که نیازی به آفرینش آن ها داشته باشد یا فایده ای در صورت گریشان منظور کرده باشد جز این که حکمتش را اثبات فرموده و مطاع بودنش را نمایانده و توانمندیش را نشان داده ، و خلایق را به بندگیش کشانیده و دعوتش را محکم ساخته است. سپس ثواب و پاداش را بر طاعتش و عقاب و کیفر را بر نافرمانیش مقرّر فرمود تا بندگان را از عذابش دور و به سمت بهشت برینش رهسپار کند و گواهی می دهم که پدرم محمّد صلی الله علیه و آله بنده و فرستاده اوست. پیش تر از آن که به رسالت بفرستدش ، وی را برگزید و انتخاب فرمود و پیش از آن که بیافریندش نامش ببرد (و به پیغمبران پیشین معرّفی فرمود). و قبل از آن که مبعوثش کند گزینش فرمود در وقتی که خلایق در غیب پوشیده بوده و در پرده هراس ها نگه داری شده و در مرز عدم به سر می بردند. سبب این گزینش آن بود که خدای تعالی پیامد کارها را می دانست و به رویدادهای روزگار و جایگاه تقدیرات احاطه و معرفت کامل داشت (و گزینش را مناسب وی دانست). خدا وی را مبعوث فرمود تا امر (آفرینش) خود را به پایان مطلوب برساند و فرمان قطعی خود را عملی سازد و حکم و تقدیر محتومش را انفاذ و اجرا فرماید . پس وی ملّت ها را در حال پرستیدن آتش و بت و انکار خدا در عین شناختنش بیافت. پس خدای متعال به وجود حضرت محمّد صلی الله علیه و آله تاریکی ها را برطرف ساخت و از دل ها تیرگی ها برداشت و از دیده ها پرده ها برگرفت و او به هدایت مردم برخاست و از گمراهی نجات شان بخشید و از کوری بیناشان ساخت و به دین استوار و راه راست هدایت و دعوت شان فرمود سپس خدا وی را به سوی خود قبض روح فرمود و به سرای دیگر برد که در این انتقال ، از خدا برای پیامبر رأفت و انتخاب نیک بود و از پیامبر به سوی او رغبت و گزینش آخرت بود. پس اکنون حضرت محمد صلی الله علیه و آله از رنج این جهان آسوده گشته و فرشتگان ابرار گردش را گرفته و خشنودی پروردگار غفّار و مجاورت در بساط قرب ملک جبار مر او راست. درود پی در پی خدا بر پدرم ، پیامبر خدا و امین وحی او. و برگزیده و منتخب و پسندیده او و سلام و رحمت خدا و برکاتش بر او باد. پس آن گاه رو به اهل مجلس کرد و فرمود: شما- ای بندگان خدا - هدف های امر و نهی خدا و حاملان دین و وحی او می باشید. و امین خدایید بر جمع خودتان و تبلیغ کنندگانید به سوی امم دیگر و خود را به حق شایسته این مناصب می پندارید خدای را در بین شما عهد و پیمانی است که از شما پیش تر گرفته است و امانت و سپرده ای است که در دست شما نهاده است. یعنی کتاب گویای خدا و قرآن صادق او و نور درخشان و فروغ تابناک او که دلایل آن روشن و بواطنش واضح و ظواهرش آشکار است و پیروانش مورد حسرت و غبطه دیگرانند. پیرویش به رضوان می کشاند و شنیدنش به رستگاری می انجامد. به آن ، به دلایل روشنگر الهی می توان رسید و دستورهای اکید بی پرده و روشن و حرام های بر حذر شده و شواهد روشن و برهان های کافی و مستحبّات فرا خوانده شده و رخصت های داده شده و احکام واجبه همه و همه به آن یافته می شود پس خدای تعالی ایمان را برای پاکسازی از ،شرک و نماز را برای دورسازی از کبر و زکات را برای پاکیزگی جان (از بخل) و فزایش رزق و روزه را برای تثبیت اخلاص ، و حج را برای تحکیم دین ، و عدالت را برای همبستگی و همدلی مردم و فرمان برداری از ما را برای حفظ نظام دین و پیشوایی ما را برای جلوگیری از پراکندگی و تفرقه و جهاد را برای عزّت اسلام مقرر فرمود و صبر و شکیبایی را کمکی برای استحقاق اجر قرار داد . و امر به معروف را خاستگاه صلاح و نیکی مردم قرار داد. و نیکی و احسان به والدین را نگه دارنده از خشم خود ساخت و صله و نیکی به ارحام را فزاینده عدد قرار داد و قصاص را موجب حفظ خون ها قرار داد و وفا به نذر مقرر فرمود تا انسان را در معرض آمرزش الهی درآورد و کامل دادن پیمانه و ترازو را برای از بین بردن کم فروشی مقرّر کرد. و نهی از شراب خوری را پاک ساز از پلیدی ساخته و پرهیز از تهمت زدن به پاک دامنان را حجاب لعنت قرار داده است و به ترک سرقت به خاطر عفّت و پارسایی دستور فرموده. و خدای متعال شرک ورزیدن را حرام فرمود تا ربوبیّت را خاصّ او بدانند و مخلصانه او را بپرستند. پس «از معصیت خدای متعال آن چنان که شایسته اوست پرهیز کنید و هرگز جز مسلمان نمیرید» و خدای عزّوجل را در آن چه امر و نهی تان فرموده است اطاعت کنید زیرا که «جز این نیست که فقط دانایان از خدا می ترسند». سپس فرمود: ای مردم بدانید که من فاطمه هستم و پدرم حضرت محمّد صلی الله علیه و آله می باشد . گفته ام و دگربار می گویم و غلط نمی گویم و ناهنجار انجام نمی دهم. «همانا شما را رسولی از نوع خودتان بیامد که رنج شما بر وی گران است و نیک حالی شما را شدیداً خواهان است ، بر مؤمنان دلسوز و مهربان است». اگر بنگرید و بشناسیدش ، پدر من خواهیدش یافت نه دیگران و برادر پسر عمّ من می بینیدش نه دیگر مردان. و چه پر افتخار است این انتساب برای ما. پس آن حضرت رسالت خویش را همراه با انذار و بیم ابلاغ نمود از راه مشرکان جدا شد و بر پشت ایشان ضربت زد و حلقوم شان بفشرد و به سخنان محکم و اندرزهای نیکو به راه پروردگارش دعوت فرمود ، بت ها را می شکست و سرهای گردن کشان را بر خاک می افکند ؛ تا جایی که آن گروه شکست خوردند و پا به فرار گذاردند و پرده شب از چهرۀ صبح کنار رفت و حق خالص جمال دلارای خود بنمود و سرور دین سخن گفت و سخنوری شیطان ها لال شد ، اراذل و اهل نفاق نابود شدند و گره های محکم کفر از هم گسیخت و شما مردم همراه مردانی چند نورانی و پارسا و شکم تهی (از دنیا) کلمۀ اخلاص را بر زبان آوردید. همانا - به خاطر کفرتان - بر کنار گودالی از آتش قرار داشتید جرعه ای برای نوشنده و ربوده دست رباینده .بودید و همچون شعله ای بودید که شخص شتاب زده می گیرد و به سرعت می برد (یعنی به راحتی مورد دستبرد دشمنان قرار می گرفتید) و لگدکوب قدم ها بودید . آب گندیده و آلوده می نوشیدید. و برگ درختان را می خوردید ذلیل و از همه جا رانده بودید و نگران بودید که مبادا دشمنان تان از اطراف بربایند . پس بعد از آن دردسرهای کوچک و بزرگ که پدید آمد و بعد از درگیری های سخت پدرم با شجاعان و گرگان عرب و سرکشان اهل کتاب خدای متعال شما را به سبب حضرت محمّد صلی الله علیه و آله نجات بخشید «هر زمان که آتش برای جنگ می،افروختند خدایش خاموش می فرمود». و چون شاخی از شیطان سر بر می آورد و یا گزنده و یا درنده ای از مشرکان دهان باز می کرد ، پدرم برادرش (علی) را در کام او می افکند و او از کارزار بر نمی گشت تا دشمن را لگدکوب کند و آتشش را به شمشیر خاموش سازد در حالی که وی رنج یافته در راه خدا کوشا در اجرای فرمان او و نزدیک به رسول الله و سرور اولیا بود و دامن همّت به کمر زده خیرخواه ، جدّی و پرتلاش بود. و شما در این حال، در آسایش زندگی آرمیده خوش و آسوده خاطر لمیده و در انتظار گرفتاری برای ما به سر می بردید و خبرها را سراغ گرفته می خواستید و در روز نبرد پشت می کردید و از جنگ می گریختید . پس صلى چون خدای متعال برای پیغمبرش صلی الله علیه و آله خانۀ انبیا و جایگاه اولیایش (یعنی بهشت برین) را برگزید در میان شما خار نفاق ظاهر گشت و روپوش دین کهنه شد و لب فروبسته گمراهان به سخن آمد و گمنام بی ارزش به صحنه آمد و گرامی شتر باطل پرستان نعره برآورد و در صحنه ها دمش را به حرکت درآورد و شیطان از لاک خودش سر برآورده و بر شما بانگ زد و شما را اجابت کننده دعوتش و خیره فریبش یافت ، پس شما را به جنبش آورد و سریع الاجابه و سبک مغزتان یافت و به خشم تان آورد و خشمگین تان دید. پس شتر غیر را به نام خود داغ زدید و در آبشخور دیگران وارد کردید. این ها در حالی رخ داد که هنوز مدّتی نگذشته بود و زخم ما عمیق بود و جراحت التیام نیافته و حضرت پیامبر هنوز به خاک سپرده نشده بود. چنان پنداشتید و وانمود کردید که از ترس وقوع فتنه شتاب کرده اید. «آگاه باشید که در فتنه افتادند و همانا جهنّم به کافران احاطه دارد». پس دور است از شما و چه حالی است در شما ؟ و به کجا برده می شوید؟ در حالی که کتاب خدا در بین شما می باشد ، مطالبش روشن و احکامش درخشان و نشانه هایش تابنده و دور باش هایش نمایان ، و دستورهایش واضح و آشکار پشت سر بیفکندیدش آیا روگرداندن از آن را اراده دارید؟ یا به غیر آن می خواهید حکم کنید؟ «بدل بدی است برای ستمکاران» «و هر کس جز اسلام دینی بجوید هرگز از وی پذیرفته نشود و در آخرت از زیان کاران خواهد بود». آن گاه صبر نکردید مگر به قدری که هراسش آرام شود و زمامش به دست آید آن گاه به افروختن آتشش شعله ور کردن جرقه هایش پرداختید و بانگ شیطان گمراه را اجابت کردید و به اطفای نور دین روشن ، و خاموش ساختن آیین پیامبر برگزیده برخاستید به نیرنگ کار کردید و علیه خاندان و فرزندان پیغمبر صلی الله علیه و آله به اختفا در پس موانع قدم زدید. و ما از سوی شما به موقعیّت سخت دشواری هم چون لبه برنده کارد و نیزه فرو شده در امعا و احشا افتادیم و به ناچار صبر کردیم و شما می پندارید ارثی برای ما نیست. «پس آیا حکم جاهلیّت را خواهانید ؟ و چه حکمی بهتر از حکم خداست برای کسانی که یقین می دارند». پس آیا نمی دانید- چرا ؛ همچون خورشید میان روز برای شما روشن می باشد - که من دختر اویم . ای ،مسلمانان آیا ارثم ستانده می شود ؟ ای پسر ابی قحافه ، آیا در کتاب خدا نوشته شده که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم ؟ به تحقیق افترایی بزرگ آورده ای! آیا دانسته و از روی عمد کتاب خدا را رها کرده و پشت سر افکندید ، آن جا که می:فرماید ﴿وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُد ﴾ «و سلیمان از داود ارث برد» و نیز در آن جا که از خبر یحیی و زکریّا گزارش می دهد می فرماید: ﴿هَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً * يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ ﴾ «از جانب خودت به من جانشینی ببخشای که از من و از آل یعقوب ارث ببرد» و نیز می فرماید : ﴿و أُولُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللهِ﴾ «و در کتاب خدا خویشاوندان نسبت به هم سزاوارترند» و باز می فرماید : ﴿يُوصِيكُمُ اللهُ فِي أَوْلَادِكُم لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنثَيَيْنِ﴾ «خداوند در مورد فرزندان تان سفارش و دستور می فرماید که پسر به قدر دو دختر دارد و نیز فرموده: ﴿ إِن تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ﴾ «بر شما نوشته شده و لازم شده است که چون یک تن از شما را مرگ در رسد اگر ثروتی دارد برای پدر و مادر و خویشانش سفارش (سهامی) به طور معروف و نیک بنماید. بر پرهیزکاران لازم است». و گمان دارید که من از پدرم بهره و ارثی ندارم و بین ما خویشاوندی نیست؟ پس آیا خدای متعال شما را به آیه ای مخصوص گردانیده است که پدرم را از آن خارج فرموده است؟ یا می گویید من و پدرم اهل دو دین می باشیم و از هم ارث نمی بریم؟ آیا من و پدرم پیرو یک دین نمی باشیم؟ یا که شما خصوص و عموم قرآن را از پدرم و پسر عمویم بهتر می دانید؟ پس این فدک- بگیرش- زین شده و افسار کرده! روز حشرت ملاقاتت خواهد کرد! پس خدا خوب حاکمی و محمّد صلی الله علیه و آله خوب کفیلی و قیامت نیکو میعادی است و در وقت رستاخیز زیان خواهید کرد و پشیمانی سودتان ندهد و «هر خبری را قرارگاهی می باشد» و «به زودی خواهید دانست که چه کسی را عذابی که خوارش کند خواهد آمد و بر که عذاب دائمی نزول خواهد کرد». آن گاه حضرت فاطمه علیها السلام رو به انصار کرده و فرمود: ای جوانمردان و ای یاوران دین و نگه دارندگان اسلام ! این سستی در حقّ من و این خواب رفتگی در ستمی که به من شده است چیست ؟ مگر نه که پدرم رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود: «هر انسان در فرزندش حفظ و پاس داشته می شود» ؟ چه زود خلاف به بار آوردید! و چه سریع پر روغن شده است. در حالی که شما را توان آن چه می طلبم می باشد و نیرو بر آن چه می خواهم هست. آیا می گویید: « محمّد مرد.» ؟ البتّه این (موت پدرم)، رویداد بزرگی بود که پارگی وسیعی و شکاف بزرگی به وجود آورد و پیوستگی (امّت) بگسیخت و زمین تیره شد و ستارگان در مصیبتش گرفته شدند و امیدها نومید شده و کوه ها خاشع گشته و در موتش پاس حریم نگاه داشته نشد و حرمت از بین رفت. پس به خدا قسم این (اتّفاق رحلت او) رویداد بزرگ و مصیبت عظیمی است که هیچ پیش آمد و حادثه سختی مثلش نیست. کتاب خدا آشکارا هر صبح و شام در جلوی سرای تان بدان ندا در داده و فریاد می زد و تلاوت می شد. و همانا قبل از آن نیز بر سایر انبیا و رسل الهی فرود آمد؛ حکمی قطعی و تقدیری تغییر ناپذیر . «و محمّد جز فرستاده ای نیست - یعنی حیّ لا یموت نیست - قبل از وی پیمبرانی آمدند و رفتند . پس اگر وی بمیرد یا کشته شود آیا شما عقب گرد خواهید کرد؟ و هر کس چنین کند و مرتد شود پس هرگز به خدا آسیبی نرساند و خداوند به زودی شاکران را جزا و پاداش خواهد داد». وه ای فرزندان قَیْله! آیا میراث پدرم از من گرفته می شود و شما مرا می بینید و صدایم را می شنوید و حضور دارید ، فریاد داد خواهی ام به شما می رسد، از مظلومیتم آگاهید و شما دارای نفرات کافی و ساز و برگ و نیرو می باشید، اسلحه و سپر دارید . فریاد مظلوم به شما می رسد ولی جواب نمی دهید و داد خواهی اش را می شنوید ولی به فریاد نمی رسید ! در حالی که شما به دلاوری توصیف شده و به نیکی و صلاح شناخته شده اید و برگزیدگان و منتخبین مردمید. با عرب جنگیدید و رنج و تعب را متحمّل شدید با ملّت ها درگیری کردید و با دلیران رزم آوردید ، و همواره با هم بودیم ما دستور می دادیم و شما فرمان می بردید؛ تا آسیای اسلام به سبب ما (اهل بیت) به چرخش درآمد و نظام گرفت و منافع روزگاران به دست آمد و فریاد شرک خاموش شد و طغیان کژی فرو نشست و آتش های کفر سرد شد و صدای آشوب ساکت شد، و نظام دین منسجم شد . پس بعد از روشنی راه از چه رو منحرف شدید؟ و بعد از آشکار ساختن (اسلام) چرا (اندیشه دیگر) پنهان می دارید؟ و بعد از پا جلو نهادن چرا عقب گرد کردید و بعد از ایمان شرک آوردید؟ «آیا با گروهی که قسم های شان شکستند و به اخراج پیامبر صلی الله علیه و آله همّت گماشتند نمی جنگید در حالی که ایشان بر شما آغاز کردند؟ آیا از ایشان می ترسید؟ پس خدا سزاوارتر است که از او بترسید اگر مؤمن می باشید». هان می بینم که به آسایش طلبی گراییده اید و کسی را که او سزاوارتر به قبض و بسط و تصرّف در امور است کنار زده اید و راحت طلب گشته و از تنگی گریخته به گشایش رهیده اید . آن چه را که در دهان داشتید بیرون افکندید و آن چه را که فرو داده بودید از دهان برآوردید. پس «اگر شما و همۀ اهل زمین کفر بورزید همانا خدای تعالی بی نیاز و ستوده است». آگاه باشید! گفتم آن چه را که گفتم با این که از کوتاهی و سستی درآمیخته با شما و بی وفایی تان که پوشش دل های تان شده آگاه بودم ولی این سخن که گفتم سرریز اندوه دل و بازدم خشم و بی تابی جان و شکوه سینه من بود و اتمام حجّتی بر شما شد (که در قیامت عذری نداشته باشید). پس- این فدک و این حقّ ما - تقدیم به شما! ببرید و بر پشت مرکب تان بسته همراه ببرید مرکبی که پشتش زخم و پایش ناسور است و ننگش پایدار و به غضب خدا و رسوایی ابدی نشاندار است و به آتش الهی که جان ها را می سوزد متصل است که در برابر دید پروردگار است آن چه می کنید و به زودی کسانی که ستم می کنند خواهند دانست که به کجا می روند و من دختر بیم دهنده شما از عذاب سختم پس بکوشید ما نیز می کوشیم. و منتظر باشید، ما نیز منتظریم پس ابوبکر ( عبد الله بن عثمان) پاسخ داد : ای دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله! همانا پدرت بر مؤمنان عطوف و با کرم و دلسوز و مهربان بود ، و بر کافران عذاب دردآور و عقابی بزرگ بود. اگر نسبت را بنگریم، پدر تو است نه زنان دیگر ، و برادر شوهرت ، علی است نه سایر دوستان او را بر هر دوستی مقدّم می دانست و در هر کار مهمی یاری می کرد . شما -خاندان - را دوست نمی دارد جز سعادتمند و دشمن نمی دارد جز بدبخت شما عترت پاک پیامبر و برگزیدگان منتخب اویید دلیلان مایید بر هر نیکی و راهنمایان ما به سوی بهشت برین هستید و شما- ای بهترین زنان و دخت بهترین پیامبران - در گفته ات راستگویی و در کمال عقل پیشی ، حقّت پذیرفته و سخن درستت مقبول است. به خدا قسم من از نظر پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله تجاوز ننموده ام و جز به اجازه او کار نکرده ام و همانا راهنمای قوم به آنان دروغ نمی گوید و محقّقاً خدا را شاهد می گیرم- و بس است وی برای شهادت - که شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ما گروه انبیا طلا و نقره و خانه و ملکی از خود به میراث نمی گذاریم و جز کتاب و حکمت و دانش و نبوّت میراثی نداریم و هر آن چه از مال دنیا برای ماست، اختیارش بعد از ما با ولیّ امر مسلمین است». و اکنون آن چه را که تو می خواهی به اسبان و ساز و برگ جهاد مخصوص ساخته ایم تا مسلمانان در راه خدا با کافران و سرکشان بدکردار بجنگند و این کار با اتّفاق رأی مسلمین شده است و من مستبدّانه نظر نداده ام و تنها تصمیم نگرفته ام. و اینک موقعیّت من و دارایی من همه در اختیار تو است، از تو چیزی را دریغ نمی کنیم و پنهان نمی داریم شما بزرگ بانوی امّت پدرت و درخت پاک برای فرزندانت .هستی انکار فضیلت تو را کسی نمی تواند کرد و از اصل و فرع تو چیزی کسر نگردیده است و حکم تو در دارایی من نافذ است. آیا بر مخالفت پدرت رأی داری و می خواهی که من طور دیگر عمل کنم؟ پس حضرت زهرا علیها السلام در پاسخ ابوبکر فرمود : سبحان الله ! شگفتا! پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله از قرآن رو گردان نبود و با احکام آن مخالفت نمی کرد ، بلکه پیرو آن بود و به سوره هایش عمل می فرمود آیا به بی وفایی و پیمان شکنی تان، بهانه ها و دستاویزهای دروغ ضمیمه می کنید؟ و این نیرنگ- بعد از وفات وی- هم چون فتنه جویی های شما در زمان حیات او بوده است. اینک کتاب خدا حَكَمی عادل و ناطقی جداساز حقّ و باطل است که می فرماید : ﴿ يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ ﴾ ، ﴿ وَ وَرِثَ سُلَیمان داود﴾ . پس سهم بندی های میراث را بیان فرمود و چنان سهم مردان و زنان ) را روشن ساخت که بهانه ای برای اهل باطل و شبهه ای برای مردم آینده نماند. کلّا! «بلکه هوس های نفسانی شما وسوسه ها انگیخته است. پس می باید به نیکی صبر کنم و کمک کار من بر آن چه می گویید خداست». دگر بار ابوبکر به سخن آمد و گفت: خدا راست گفت و رسول خدا راست گفت و دخترش راست گفت تو معدن حکمت ، و جایگاه هدایت و رحمتی و پایۀ دین و حقیقت برهان و حجّتی سخن درست تو را رد نمی کنم و خطابه ات را ناپسند نمی شمرم. این جماعت مسلمانان در میان من و تو حَکَم می باشند زمام داری را اینان بر گردن من افکندند و من به اتّفاق کلمۀ ایشان آن را پذیرا شدم نه به زور و استبداد متوسّل شدم و نه چیزی را به خود اختصاص دادم و هم اکنون آنان بر این مطلب شاهدند حضرت زهرا علیها السلام رو به مردم کرده فرمود: ای جماعت مردم که به سوی سخن باطل شتابانید و بر کار زشت زیان بار چشم پوشی می کنید! «آیا در قرآن تدبّر نمی کنند یا که بر دل ها قفل ها زده شده است» نه چنین نیست بلکه بر دل های تان به رفتار زشت تان زنگ گرفته است پس گوش و چشم تان ببسته است و چه بد تأویل کردید! و چه زشت نظر دادید! و چه بد عوض کردید به خدا قسم حملش را سنگین و عاقبتش را وخیم خواهید یافت آن روز که پرده کنار رود و آن چه پشت حجاب است نمایان گردد و برای شما از جانب خدا آن چه گمانش نداشتید آشکار گردد. و در آن جا باطل جویان زیانمند گردند». پس به طرف قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله توجّه فرمود و گفت : پس از تو ای پدر اندوه بسیار *** نصیب ما شد از قوم جفا کار اگر بودی تو می دیدی که بر ما *** چه وارد شد ز ظلم و جور اعدا نهان گشتی و ماتم یار ما شد *** عدو اندر پی آزار ما شد عزیزانت قرین جور و کینند *** همه با ماتم و محنت قرینند تو رفتی بُغض خود را ساز کردند *** دَرِ ذلّت روی ما باز کردند تو رفتی و همه از ما بُریدند *** به ما روهای خود در هم کشیدند شکستند عهد و پیمانی که بستند *** به جرأت رشته ایمان گسستند چو نور روی تو از ما نهان شد *** ز ما ببریده وحی آسمان شد ملا یک جمله راه خود گرفتند *** رخ زیبای شان از ما نهفتند غم هجر تو ما را ناتوان کرد *** به مرگت خیر از ما رو نهان کرد پدر پیش از تو من ای کاش مردم *** به پیش روی تو جان می سپردم چنین ماتم کسی هرگز ندیده *** پس از تو جان ما بر لب رسیده پس از پایان خطابه و گفت و گوها و شکوه ها به خانه بازگشت در آن حال حضرت امیر المؤمنين علیه السلام منتظرش بود و چشم به راه داشت. چون به خانه وارد شد به تندی حضرت را مخاطب ساخته چنین گفت: ای پسر ابو طالب! به سان جنین در رحم دست و پا جمع کرده به گوشه ای خزیده ای! و همچون شخصی که مورد اتّهام است به خانه نشسته ای! ای ،دلاور همچون عقاب ،شکاری شهپرت را شکستی و بی سلاح ،گشتی پس پرهای نرم به کارت نیامد ،این پسر ،ابو قحافه عطیّه پدرم و ذخیره فرزندانم را از من گرفته علنی با من ستیزه کرده و در سخن درشتی نموده تا جایی که انصار یاری خود را از من دریغ کردند و مهاجران پیوندشان از من بریدند و همگان چشم فرو بستند و غصب حقّ مرا ندیده گرفتند. نه مدافعی و نه جلوگیری از این ستم هست خشمگین و گلو فشرده رفتم و شکست خورده و ناکام برگشتم. آن روز که تندی و تیزیت را از دست دادی چهره ات را خاکسار نمودی گرگ ها، شیر شدند و تو خاک را بستر گرفتی جلوی سخن قائلی را نگرفتی و باطلی را دفع نکردی و من را اختیاری نیست (چون زنان تحت تدبیر و حمایت مردانند و شایسته میدان کارزار نیستند). کاش قبل از روزِ خواری و سقوط مرده بودم! پذیرنده عذر من خداست که آن ستمکار (ابوبکر) را رسوا کردم و از تو حامی شکوه کردم. ای وای مرا در هر صبحدم سرورم بمرد و بازویم سست شد شکوه به پدر دارم و دادخواهی از خدا جویم خدایا تو نیرومندتر و قوی تری و عذابت و انتقامت تندتر و تیزتر است. پس حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در پاسخش فرمود: ویل بر تو نیست بر دشمن تو است از غمت بکاه ای دخت برگزیده و ای یادگار پیامبر که من در دینم سست نشده ام و در حدّ توانم خطا نکرده ام. اگر منظورت معیشت است رزق تو ضمانت شده است و سرپرست امین است و آن چه برای تو خدا مهیّا فرموده است از آن چه از تو ستانده شده بهتر است. پس شکیبا باش و مزدت را از خدا بخواه حضرت زهرا علیها السلام گفت: «حسبي الله» (خدا مرا بس است) و دم فرو بست.

ص: 593

ص: 594

ص: 595

ص: 596

ص: 597

ص: 598

ص: 599

ص: 600

مبحث چهارم: [بیماری حضرت فاطمه علیها السلام]

در بیان مرض فاطمه و آمدن زنان مهاجر و انصار به عیادت آن حضرت و پاره ای از سخنان صدّیقه طاهره علیها السلام در جواب زن های مهاجرین و انصار است که نزد او گرد آمدند ، هنگامی که مبتلا به مرضی بود که در آن مرض وفات یافت ، چنان چه عامّه و خاصّه به طرق متعدّد روایت کرده اند و آن سخنان در نهایت فصاحت و منتهی درجه بلاغت است ، و اقوی حجّتی بر حقّیّت طریقهٔ اهل البیت علیهم السلام است که در این جا شرح داده و ترجمه می شود.

این سخنان را شیخ طبرسی رحمه الله در کتاب احتجاج ، و علّامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار نیز از آن ، و شیخ صدوق رحمه الله در کتاب امالی و در کتاب معانی الاخبار به طور مسند به دو طریق روایت فرموده ، و علی بن موسی اربلی رحمه الله در کتاب کشف الغمّة (1) از کتاب سقیفه (2) ، و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة (3)، به سند خود از

ص: 601


1- كشف الغمّة: ج 2، ص 116
2- السقيفة وفدك : ص 120
3- شرح نهج البلاغة : ج 16، ص 232

احمد بن عبدالعزیز جوهری ، از معمّر ، از زهری (زکریّا) ، از محمّد بن عبدالرحمن تا آخر آن مطابق روایت شیخ صدوق رحمه الله روایت کرده است . و چون در این روایات اختلافات زیادی است، مؤلّف حقیر موارد اختلاف را در ضمن شرح لغات و حدیث مکرّر به لفظ احتجاج و معانی و امالی نقل می نمایم.

سلسله سند معانی الاخبار (1):

قال : حدثنا أحمد بن الحسن القطان، قال: حدثنا عبد الرحمن بن محمد صلی الله علیه و آله الحسيني ، قال : حدثنا أبو الطيب محمد صلی الله علیه و آله بن الحسين بن حميد اللحمي، قال: حدثنا أبو عبدالله محمد صلی الله علیه و آله بن زكريّا ، قال : حدثنا محمد صلی الله علیه و آله بن عبدالرحمن المهلبي، قال : حدثنا عبدالله بن محمّد بن سليمان ، عن أبيه ، [عن] عبدالله بن الحسن ، عن أُمّه فاطمة بنت الحسين علیه السلام، قالت :

لَمَّا اشْتَدَّتْ عِلَّهُ فَاطِمَهَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ - صلّى الله عليهما و على آلهما - اجْتَمَعَ عِنْدَهَا نِسَاءُ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَقُلْنَ لَهَا یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ کَیْفَ أَصْبَحْتِ عَنْ عِلَّتِکِ فَقَالَتْ أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ عَائِفَهً لَدُنْیَاکُم

و سخنان فاطمه علیها السلام را تا آخر ذکر کرد چنان که ذکر می شود.

و نیز صدوق (2) رحمه الله فرموده:

حَدَّثَنَا بِهَذَا الْحَدِیثِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْمَعْرُوفُ بِابْنِ مَقْبَرَهَ الْقَزْوِینِیِّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَنِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ حَسَنِ بْنِ حَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ

ص: 602


1- معانى الاخبار : ص 354، ح 1
2- معانی الاخبار: ص 354، ح 1

عَلِیٍّ اَلْهَاشِمِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عِیسَی بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ [مُحَمَّدِ بْنِ] عُمَرَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَنْ أَبِیهِ (1) قَالَ حَدَّثَنِا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ قَالَ:

لَمَّا حَضَرَتْ فَاطِمَهَ اَلْوَفَاهُ دَعَتْنِی فَقَالَتْ: أَ مُنَفِّذٌ أَنْتَ وَصِیَّتِی وَ عَهْدِی؟

قَالَ: قُلْتُ: بَلَی أُنَفِّذُهَا فَأَوْصَتْ إِلَیَّ فقَالَتْ إِذَا أَنَا مِتُّ فَادْفِنِّی لَیْلاً وَ لاَ تُؤْذِنَنَّ رَجُلَیْنِ ذَکَرْتُهُمَا

قَالَ فَلَمَّا اِشْتَدَّتْ عِلَّتُهَا اِجْتَمَعَ إِلَیْهَا نِسَاءُ اَلْمُهَاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصَارِ فَقُلْنَ کَیْفَ أَصْبَحْتِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ مِنْ عِلَّتِکِ؟

فَقَالَتْ أَصْبَحْتُ وَ اَللَّهِ عَائِفَهً لِدُنْیَاکُنّ

و تمام حدیث را ذکر کرد

و در کتاب امالی (2) شیخ :

الحفّار، ، عن إسماعيل بن علي الدعبليّ، عن أحمد بن عليّ الخزّاز، عن أبي سهل الدقّاق ، و عن عبدالرزّاق، قال الدعبلي : و حدّثنا إسحاق بن إبراهيم الديري، عن عبد الرزّاق عن معمّر عن الزهري، عن عبيدالله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود، عن ابن عبّاس ، قال :

دخلن نسوة من المهاجرين والأنصار على فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله يعدنها في علّتها ، فقلن : السلام عليك يا بنت رسول الله صلی الله علیه و اله، وكيف أصبحتِ ؟

فقالت : أصحبت و الله عائفة لدنياكنّ

و تمام روایت را ذکر کرده

ص: 603


1- در مصدر «عن أبيه» نیامده است.
2- امالی طوسی : ج 1، ص 384.

و از ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة (1) روایت کرده از عبدالعزیز جوهری ، از محمّد بن زکریّا ، از محمّد بن عبدالرحمن تا آخر آن چه صدوق روایت کرده .

و امّا آن چه در احتجاج (2) روایت است این است :

قال سويد بن غفلة : لمّا مرضت فاطمة علیها السلام المرضة التي توفّيت فيها، اجتمعت إليها النساء نساء المهاجرين والأنصار يعدنها، فقلن لها : كيف أصبحت من علّتك يابنة رسول الله ؟ (3)

و صلت على أبيها ثمّ قالت : أصبحت والله عائفة لدنيا كنّ ، قالية لرجالكنّ لفظتهم بعد أن عجمتهم ، و شنئتهم (4) بعد أن سبرتهم، فقبحاً لفلول الحدّ، و اللعب بعد الجدّ، و قرع الصفاة وصدع القناة وخطل (5) الآراء ، و زلل الأهواء، و بئس ما قدّمت لهم أنفسهم أن سخط الله عليهم و في العذاب هم خالدون ، لا جرم لقد قلّدتهم ،ربقتها و حملتهم ،أوقتها و شننت عليهم ،عارها فجدعاً و عقراً و بعداً للقوم الظالمين .

ويحهم أنّى زعزعوها عن رواسي الرسالة، و قواعد النبوة و الدلالة ، و مهبط الروح الأمين ، و الطبين بأمور الدنيا و الدين ؟! ألا ذلك هو الخسران المبين !

روایت معانى الاخبار:

در خبر معانی الاخبار با خبر احتجاج در چند جمله اختلاف است:

اوّل: [در معانی] «عائفة لدنياكم ، قالية لرجالکم» به جای: «دنیاکنّ» و

ص: 604


1- شرح ابن ابی الحدید : ج 4، ص 87 چاپ قاهره
2- احتجاج : ج 1، ص 146
3- در مصدر + «فحمدت الله»
4- در مصدر: «و سئمتهم» آمده
5- در مصدر به تا دو نقطه آمده است

«رجالکنّ» است.

دوم: [در معانی] «قبل أن عجمتهم» به جای «بعد أن عجمتهم» [آمده ].

سوم : [در معانی] بعد از : «لفلول الحدّ» ، «خور القناة» است به جای «صدع القناة» و جمله : «و اللعب بعد الجدّ و قرع الصفاة» را ندارد ، و بعد از «خطل الآراء» به جای «آراء» ، «الرأي» آورده ، و كلمه زلل الاهواء» هم در این روایت نیست ، و بعد از «ربقتها»، «حملتهم أوقتها» را ندارد و به جای «بعداً للقوم» ، «سُحقاً» است ، و به جای : «زعزعوها» ، «زحزحوها»، و به جای «الروح الأمين» ، «الوحي الأمين» است ، و به جای «بأمور الدنيا» ، «بأمر الدنيا» است.

و امّا در روایت امالی (1) عبارت چنین است:

فَقَالَتْ: أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ عَائِفَهً لِدُنْیَاکُنَّ قَالِیَهً لِرِجَالِکُنَّ لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ إِذْ عَجَمْتُهُمْ وَ سَئِمْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ سَبَرْتُهُمْ فَقُبْحاً لِأُفُونِ الرَّأْیِ وَ خَطَلِ الْقَوْلِ وَ خَوَرِ الْقَنَاهِ وَ ﴿لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ﴾ (2) لَا جَرَمَ (3) وَ اللَّهِ لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبْقَتَهَا وَ شَنَنْتُ عَلَیْهِمْ غَارَهَا فَجَدْعاً وَ رَغْماً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ وَ یحَکُمْ (4) أَنَّی زَحْزَحُوهَا عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مَا نَقَمُوا وَ اللَّهِ مِنْهُ إِلَّا نَکِیرَ سَیْفِهِ وَ نَکَالَ وَقْعِهِ وَ تَنَمُّرَهُ فِی ذَاتِ اللَّهِ وَ تَاللَّهِ (5) لَوْ تَکَافُّوا عَلَیْهِ عَنْ زِمَامٍ نَبَذَهُ إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَاعْتَلَقَهُ ثُمَّ لَسَارَ بِهِمْ سِیرَهً سُجُحاً فَإِنَّهُ قَوَاعِدُ الرِّسَالَهِ وَ رَوَاسِی النُّبُوَّهِ وَ مَهْبِطُ الرُّوحِ الْأَمِینِ وَ الطَّبِینِ بِأَمْرِ الدِّینِ و

ص: 605


1- امالی طوسی : ج 1 ، ص 384.
2- مائده (5) : 80
3- در مصدر: «ولا جرم» آمده است.
4- در مصدر: «يحهم» آمده است.
5- در مصدر: «و تالله» آمده است.

الدنيا والآخرة ؛ ﴿أَلاَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ﴾ (1)

شرح لغات:

«مَرْضَة»: - بر وزن تَمْرَة - بيماري .

«توفّیت»: - به صیغهٔ مجهول - می رانیده شد

«يَعِدْنَها»: از باب عُدتُ المريض أعود ، یعنی او را زیارت کردند .

«عائفة»: كراهت دارنده

«قالية»: از باب قَلَيْتُ الرجل، أي از باب رمى ،يرمي، أي أبغضته ، يعني كينه او را دارم ، و از این باب است آیه شریفه: ﴿ مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ مَا قَلَى﴾ (2)

«لفظتهم»: لفظ ريقَه و غیرَه ،لفظاً از باب ضرب، یعنی ایشان را انداختم.

«عجمْتُهُم»: از عجم است از باب ،قَتَل به معنی دندان گرفتن و جویدن . گفته شده است: «عجمت العود إذا عضضته لأنظر أصلب هو أو رخو»، یعنی: چوب را به دندان گرفتم که ببینم سخت است یا سست ، کنایه از امتحان کردن است .

«شنئتهم»: بغض ایشان را دارم.

«سئمتهم»: از ایشان ملول شدم

«سبرتهم»: عمق و باطن ایشان را شناختم و امتحان کردم

«قبحاً»: قبح به ضمّ قاف مصدر قَبحَ ، مانند شَرُفَ ، به معنای زشتی است.

«فلول»: به فاء از فَلّ بروزن فلس است و رخنه ای را گویند که در تیزی شمشیر واقع شود ، و جمع آن قُلُول است بر وزن فلوس ، و خلیل نحوی «فَلُول» را مصدر دانسته و شاید این معنی اصلح باشد. و «فَلّ» مرد فراری را نیز می گویند و مفرد و

ص: 606


1- زمر (39): 15
2- ضحی (93): 3

تثنیه و جمع آن یکسان است. و در نسخه دیگر «لأُفُون» آمده و آن از اَفْن است بر وزن فَلْس ، به معنای نقص و به معنای ضعیف الرأی هم آمده .

«الحدّ»: مراد تیزی شمشیر و مانند آن است و به معنی باس نیز آمده

«الجدّ»: کوشش کردن.

«الرأي»: اعتقاد .

«قرع»: کوبیدن

«الصفاة»: سنگ سخت و نرم را گویند.

«خور القناة: خور به معنی ضعیف ، و قناة نیزه و عصا را گویند.

«خطل»: منطق فاسد و مضطرب را گویند .

«زلل»: کج شدن و لغزیدن .

«أهواء» : جمع هوا، ميل نفس به چیزی که مذموم باشد ، و منحرف شدن را گویند .

«سخط»: به معنای غضب و خشم است و آن به نفس و علی هر دو متعدّی می شود.

«لا جرم»: لابد و لا محاله و حقّاً ، و به معنای قسم هم گفته شده ، مثل : «لا جرم لأفعلنّ كذا».

«ربقتها»: ربق بر وزن حمل ریسمانی است که رشته زیاد دارد، و مفرد آن «ربقه» است و حیوانات را به آن می بندند.

«أوقتها»: مفرد أوق است بروزن فَلس. مراد مشقت و سختی ناملایم است ، و شاید زیادی تا برای مبالغه ،باشد یا دلالت بر وحدت باشد برای آگاهی دادن به این که شدّت و سختی آن امر از سایر افراد آن منفرد است.

ص: 607

«شننت»: در کشف الغمة (1) به سین مهمله است و آن به معنای جدا کردن ، و اگر به سین مهمله باشد مراد جدا کردن بدون تفریق است، یعنی: «أرسلته إرسالاً من غير تفريق».

«عارها»: عار: چیزی که عیب آن را گویند و در بعضی از نسخه ها «غارت ها» (2) آورده از باب «شنّو الغارة» ، یعنی: میان لشکر جدایی افکندند

«جدعاً»: جدع مصدر است به معنای جدا کردن و بریدن گوش و دست و لب را گویند .

«عقر»: مصدر و به معنی جراحت وارد کردن است

«سُحقاً»: به معنای بُعد و دوری و دور کردن است .

«رغم» بینی به خاک مالیدن است.

«أنّى»: ظرف به معنی کیف است.

«زحزحوها»: او را دور کردند.

«زعزعوها»: تکان دادند و جنبانیدند.

«رواسی»: کوه های ثابت را گویند.

«طَبین» : محرّکه، یعنی زیرک و حاذق از طَبِنَ يُطبَنُ از باب علم یعلم ، و اسم فاعل آن طَبِنْ بر وزن كَتِف و طابن است.

«خسران» به معنای ضرر و ضدّ ربح است و به معنای گمراهی نیز است .

وجوه اعراب سخنان آن حضرت:

قولها: «كيف أصبحت من علّتكِ»: کلمه «مِنْ» بیانیه است، یعنی بر چه حالی از

ص: 608


1- كشف الغمّة : ج 2، ص 115
2- همان.

علّت خود شب را صبح کردی .

قولها: «عائفة لدنيا كنّ قاليةً لرجالکنّ»: شاید مذكّر آوردن ضمیر جمع در روایتی که از معانی الاخبار نقل شد ، به اعتبار تعمیم خطاب برای زنان و مردان شان و شریک گردانیدن مردان با زنان در جواب باشد و به منزلهٔ حاضرین باشند، بلکه عمده مردانشان باشند و مقصود آن حضرت مردان ایشان بوده. بنابراین ، مضاف داخل در مضاف الیه است و ممکن هم هست که داخل نباشد به این که مراد از ضمیر خصوص زن ها باشند و اطفال ذکور هم بر سبیل تغلیب باشد ، زیرا اطلاق مرد بر طفل از روی حقیقت نیست .

قولها علیها السلام: «فقبحاً لفلول الحدّ»: قبحاً بنا بر مصدريّت نصب داده شده و عامل آن وجوباً سماعاً محذوف است ، و قیاساً نیز گفته شده: «قبح قبحاً» و جمله انشایی دعایی «سَقیاً و رَعَياً»، الّا این که آن در دعای خیر گفته شده و این جا در دعای شرّ است . و لام لفلول برای اختصاص است ، یعنی فلول حدّ به دعا تخصیص داده شده . و مجرور در معنی فاعل برای مصدر ، و حرف جرّ داخل است بر آن چه که در معنى مفعول است، و لام برای تقویت است و تقدیر آن چنین می شود: «قبّح الله فلول الحدّ». و احتمال مصدر بودن قبح از غیر این باب و ما بعد آن بعید است ، زیرا داعیه ای برای استلزام تکلیف نیست. و در جملۀ «فلول الحدّ» و مابعد آن اضافه به فاعل است به استثنای جمله : «قرع الصفاة وصدع «القناة» که اضافه به مفعول است .

قولها علیها السلام: «فبئس ما قدّمت لهم أنفسهم أن سخط الله عليهم» : کلمۀ «أنْ» مخفّفه از مثقّله است و اسم آن ضمیر شأن است که محذوف است ، و جمله : «سَخِطَ الله علیهم» در موضع خبر است ، و «أن» با دو معمول آن محلّاً مرفوع است ، بنا بر این که مخصوص به ذمّ است، یعنی: «بئس ما قدّمت لهم أنفسهم سخط الله عليهم». و احتمال هم دارد که مخصوص حذف شده باشد و حرف تأکید محلاًّ مجرور باشد

ص: 609

بنا بر این که مابعد آن علّت باشد ، یعنی : «بئس ما قدّمت لهم أنفسهم عقوبات الله و نقماته لأنّ الله قد سخط عليهم» . و واوِ «و في العذاب» عطف است و جمله بعد از آن معطوف است بر جمله «سخط الله»

قولها علیها السلام: «لا جرم لقد قلّدتهم ،ربقتها و حمّلتهم ،وقتها و شَننت عليهم عارها»: «لقد قلّدتهم» جواب ،قسم و لام لام جواب است، بنابر آن چه از فرّاء -که یکی از علمای نحو است - حکایت شده که لاجرم به معنای قسم نقل شده و به معنای حقّاً است . و «قلّدتهم» و دو جمله ای که در دنبال آن است به صیغه متکلّم است و مرجع ضمیرهایی که مضاف الیها هستند اعمال بد ایشان است که به واسطه آن ها مستوجب سخط و عذاب خدا و خلود در عذاب- که مدلول علیهای در این مقام است - می گردند . و محتمل است مرجع ضمیرها «فلول حدّ» و «خور القناة» و آن چه از این معانی و صفاتی که بعد از آن ذکر شده باشد و ممکن است کلمۀ «قلّدتهم» به صيغه غائب و تاء تأنيث باشد ، و ضمیرهای فاعلی که در آن و جملات بعد آن است ، ضمیرهای فاعلی که مستتر در آن ها است ، به مرجع ضمیرهایی که به آن ها اضافه شده بازگردند ، الا این که کلمۀ «شنّت» در این صورت ناچار است از این که از باب تفعیل باشد، ولی در کتاب لغت برنخوردم که اشاره ای به آن شده باشد، و اشاره نشدن آن برای این احتمال مضرّ نیست ، زیرا گفته شده: عدم الوجدان لايدلّ على عدم الوجود.

قولها علیها السلام: «فجدعاً و عَقراً» تا آخر: بنابر مصدریّت منصوبند به فعلهای محذوف وجوباً، چنان چه در «قبحاً» گفته شد ، و لام در «للقوم» مانند لام در «لفلول الحدّ» است در آن چه ذکر شد از وجه و احتمال هر طور باشد ، و تقدیر: «جدعهم الله جدعاً و عقرهم الله عقراً» است

قولها علیه السلام: «ويحهم»: در منتهی الارب گفته است که گفته می شود: «ویح لزید

ص: 610

ويحاً له» بنابر ابتدائیّت رفع داده می شود و به ضمیر آوردن فعل نصب داده می شود ، و «ویح زید و ویحه» نصب آن ها نیز به ضمیر فعل است ، و «ویحا زید» نیز به همین معنا است . انتهى

و شاید بهتر این باشد که در مانند این مورد گفته شود: چون سیاق آن برای افادهٔ تعجّب است، برای حذف حرف ندا منصوب است، به معنای «یا ويحهم»، چنان چه در «ویل» گفته می شود: «یا ویلتا» در مقام تلهّف (1) و تعجّب ، و وجه در تذکیر ضمیر ویحکم بنا بر روایت امالی شیخ ، همان وجه در تذکیر ضمیر در قول آن حضرت علیها السلام: «عائفة لدنياكم» است که قبلاً گفته شد.

قولها علیها السلام: «أنّى زحزحوها»: مرجع ضمیر خلافت است که به قرینه مقام دلیل بر آن آورده شده ، پس در معنای «عائفة دنياكم» تشبیهی است برای دنیا و آن چه در آن است از لذّت هایی که ممزوج به یکدیگر است به چندین برابر از آفت ها ، به طعامی که مکروه خاطر بوده و طبع از آن متنفّر باشد

و قولها علیها السلام: «لَفَظتهم قبل أن عجمتهم و شنئتهم بعد أن سبرتهم»: بنا به روایت معانى الاخبار معنا این می شود: ایشان را از دهان انداختم پیش از آن که دندان بر آن گذارم و کینه آن ها را در دل گرفتم بعد از این که آن ها را امتحان کردم . حاصل معنی این می شود: من آن ها را از نظر انداختم پیش از این که آن ها را امتحان کنم ، زیرا حالات آن ها را قبلاً می دانستم و به بدی باطن آن ها عارف بودم ، و پس از امتحان آن ها بغض شان را در دل گرفتم برای این که کارهای بد آن ها را دیدم.

و امّا بنا بر دو روایت اخیر ، فقره اولی ظاهر ، و فقره ثانی تأکید است برای فقره اولی ، و حاصل معنای آن چنین می شود: آنان را از چشم خود انداختم و کینه آن ها را

ص: 611


1- تلهّف: اندوه بردن ؛ دریغ خوردن

در دل گرفتم و از آن ها قلباً ملول شدم، بعد از آنی که امتحان شان کردم .

علی ایّ حال در فقره اولی ایشان را- به خاطر آن چه در آن ها بوده از سوء سریره (1) و زشتی کارهای شان که صاحبان علم و دیانت از آن ها مشمئز باشند - به طعام تلخ و بدی تشبیه فرموده است که طبع و ذائقه از آن نفرت دارد. پس ضمیر «هُم» هم استعاره بالکنایه است از آن و لفظ «عجم» هم استعاره تخییلیّه است.

قولها علیها السلام: «فقبحاً لفلول الحدّ»: نفرینی در حقّ ایشان و سرزنش و توبیخی بر ضرر آن ها است به علّت کارهای بد و صفات زشت ایشان که آن ها عبارت است از چند امر :

امر اوّل: «فلول الحدّ و خور القناة يا صدع القناة»: کنایه است از نشستن ایشان از قيام عليه غصب کنندگان خلافت امیرمؤمنان علیه السلام و حق زهرا علیها السلام و جنگ نکردن با ایشان و ساکت ماندن در برابر آن چه می دیدند از ظلم و جور و ستم هایی که نسبت به امیرمؤمنان و فاطمه وارد می آوردند، با این که معروف به اهل خیر و صلاح بودند و می توانستند از اهل بیت پیغمبرشان دفع ظلم کنند و به خوبی قدرت داشتند ، گویا در تیزی شمشیرهاشان رخنه ها و کندی ها بوده و نیزه های آنان سست و بی اثر بوده ، و یا ضعف و شکاف در آن ها بوده و سوراخ کننده و کارگر نبوده .

امر دوم: «اللعب بعد الجدّ» - بنا بر روایت احتجاج- و مراد از آن بیباکی و بی بند و باری ایشان نسبت به امر دین است ، بعد از این که کوشش در آن داشتند ، به نحوی که گویا دین را در میان خودشان اسباب بازی خود قرار دادند.

امر سوم: «قرع الصفاة»: - بنابر آن روایت نیز - و آن کنایه از منتهای ذلّت و خاری است از جهت این که مطیع و منقاد کسانی شدند که آن ها را به طرف خود کشیدند و اذیت کسانی را تحمّل کردند که آن ها را آزار کردند؛ پس معنی چنین

ص: 612


1- سريره : باطن

می شود : ایشان در ذلّت و خواری به حدّی رسیدند که دشمنان ایشان سرهای شان را کوبیدند بعد از این که خودشان سرهای خود را کوبیدند، یعنی خودشان به خودشان بد کردند و منحرف شدند .

امر چهارم: «خطل الآراء»: نزدیک به آن است «افون الرأى» بنا بر روایت معانى الاخبار ، و «خطل القوم» بنا بر روایت امالی ، که مراد از آن فساد رأی های ایشان و اضطراب آن ها است، از جهت این که از حق و اهل آن برگشتند و حق را در غیر موضع خود قرار دادند و اهل بیت علیهم السلام را از حقوق ایشان منع کردند و چنین اظهار داشتند که مقصود ایشان از این کار حفظ دین و حفظ اسلام و مسلمانان است.

امر پنجم: «زلل الأهواء»: - بنا بر روایت احتجاج - یعنی: لغزش هایی که به سبب آن مستوجب هلاکت همیشگی و عذاب ابدی شدند ، از جهت پیروی کردن ایشان از هواهای گمراه کننده و خواهش های نفسانی هلاک کننده .

«و بئس ما قدّمت لهم أنفسهم» تا آخر: یعنی: محقّقاً آن چه را که به خاطر غصب خلافت برای خودشان و غصب حقوق اهل بیت و مداخله ایشان در آن به خودی خودشان مرتکب شدند و چنین پنداشتند که این نفع عاجلی برای آن ها است ، این چنین نیست و تنها عاقبت بدی برای آن است و بدخانه ای است که برای خود در آخرت تهیّه کرده اند ، و خدا بر آن ها خشمگین است و در روز قیامت ایشان در عذاب جاویدان خواهند ماند.

امر ششم: «لا جرم لقد قلّدتهم ربقتها»- تا آخر- : این تشبیهی است برای ایشان در مورد این که خدا ایشان را مقدار زمان کمی مهلت داده، سپس ایشان را بر آن چه که مرتکب شدند به سخت ترین عذاب همیشگی که هرگز نتوانند از آن خلاص شوند مؤاخذه خواهد کرد. و آن ها را به حیواناتی تشبیه فرموده است که زمانی رها و آزاد بوده اند و زراعات صاحبان خود ، و همچنین باغ ها و بستان های مردمان را فاسد

ص: 613

می کردند ، پس آن ها را گرفتند و به طناب ها و ریسمان ها بستند ، و مواظب و ملازم آن ها شدند که خود را رها نکنند و باز به حالتی که سابق داشتند و زراعات و باغ ها و بستان ها را فاسد می کردند، فساد نکنند، یعنی خدا غاصبين خلافت و حق اهل بیت پیغمبر را به حال خود نخواهد گذارد و زود باشد که به سبب آن چه که کرده اند انتقام سخت از آن ها خواهد کشید .

و تعبیر به لفظ ماضی در کلمۀ «قلّدتهم» و ما بعد آن ، یا به اعتبار تحقّق وقوع است، یعنی حتماً خدا انتقام سخت خواهد کشید و یا انتقام واقع است ، ولی در نظرها ظاهر نیست و شاید در فقرات سه گانه، اسناد فعل به خود فاطمه علیها السلام باشد به لحاظ ظلم و ستم هایی که بر او کرده اند که سبب مترتّب شدن عذاب شدید بر ایشان است.

و جمله قول آن حضرت که فرموده: «سَنَنْتُ» و خبر دادن به این کلمه به سین مهمله، دلیل بر این است که عار و ننگ بر ایشان احاطه دارد و شامل همه اعضا و اجزای ایشان است، مانند شامل بودن جامه به بدن و سرازیر شدن و ریختن آب از اطراف ظرف .

امر هفتم: «ويحهم أنّى زحزحوها عن رواسي الرسالة» - تا آخر-: این سخن از آن حضرت در مقام تعجّب ،است، یعنی وای بر ایشان! بسی عجب است از بدی هایی که به سوء اختیار بر ما وارد کردند از جهت زایل کردن خلافت از کسی که نسبت او به رسالت مانند نسبت کوه های سخت ثابت به زمین است ، پس همچنان که زمین بدون کوه های ثابت استقراری ندارد ، رسالت هم بدون خلافت ، ثابت و برقرار ، نمی ماند و همچنین خلافت نسبت به رسالت نسبت پی ها و پایه های خانه است به خانه ، که اگر پایه های خانه نباشد ، خانه خراب خواهد شد ، همچنین هرگاه پایه خلافت نباشد، بنای نبوّت منهدم می شود و نسبت خلافت خلیفه به

ص: 614

رسول خدا صلی الله علیه و آله مانند نسبت روح به جسد است ، برای این که خلیفه عالم به ماکان و ما يكون است و گویا مهبط روح الامین است ، و کسی است که حاذق و زیرک و بینا به امور دین و دنیا و آخرت و اولی است و آن ها از او به کسی عدول کردند که به ضدّ صفاتی که ذکر شد متّصف است.

امر هشتم: ﴿أَلاَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ﴾ (1): یعنی: آن چه که ذکر شد از غصب خلافت ، زیانی واضح و آشکار است و به این جهت در دنیا و آخرت زیانکارند ، پس بعد از امیر مؤمنان علیه السلام احدی پس از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و اله شایسته خلافت و زمام داری و رتق و فتق امور دنیا و دین ، و حلّال مشکلات دینی و دنیوی نیست ، و غیر از علی علیه السلام کیست کسی که مردمان را از وادی حیرت و جهالت و گمراهی بیرون آورد ، و به راه راست دلالت کند و به بهشت های جاویدان و ثواب های اخروی برساند

ترجمه سخنان فاطمه علیها السلام در جواب زن های مهاجر و انصار:

در کتاب احتجاج از سوید بن غفله روایت شده که گفت : چون فاطمه زهرا علیها السلام مریض شد به مرضی که در آن از دار دنیا رحلت فرمود ، زن های مهاجر و انصار برای عیادت نزد آن حضرت جمع شدند و عرض کردند: چگونه صبح نمودی از این علّت که در توست ای دختر رسول خدا ؟

حضرت فاطمه حمد خدای تعالی را به جا آورد و صلوات بر پدر بزرگوارش فرستاد، پس فرمود: در حالی صبح کردم که - قسم به خدا - دنیای شما را ناخوش دارم و مردهای شما را دشمن .دارم ایشان را از دهان افکندم بعد از آن که به زیر دندان آزمودم و دشمن ایشان شدم بعد از آن که ایشان را به محک امتحان

ص: 615


1- زمر (39) : 15

درآوردم

چه بسیار زشت است شکستگی های تیزی شمشیرها ، و بازی بعد از جِدّ و کوشش ها ، و برگزیدن مذلّت و خاری ها ، و شکاف اطراف نیزه ها ، و فساد رأی ها ، و لغزش هواها و چه بد است سخط و غضب خداوند عالمیان و عذاب جاودان که ایشان برای خود پیش فرستاده اند. ناچار ربقه اعمال زشت ایشان را برگردن ایشان آویختم و سنگینی این بارهای گران را بر دوش ایشان افکندم ، و ننگ آن ها را بر اطراف جسد ایشان پراکنده نمودم ، پس خاری و بدی و دوری از رحمت الهی برای جماعتی باد که بر ما ستم نمودند وای بر ایشان چگونه خلافت را از کوه های ثابت رسالت گردانیدند ، و ارکان بنیان نبوّت و هدایت و محلّ نزول روح الامین ، و ماهر به امور دنیا و دین ، نیست این مگر ضرر و زیان آشکار

دنباله سخنان حضرت فاطمه علیها السلام [در دیدار با زنان مهاجر و انصار]:

وَ مَا (1) الَّذي نَقِمُوا مِنْ اَبِي الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلامُ، نَقِمُوا وَاللَّهِ (2) مِنْهُ نَكيرَ سَيْفِهِ، وَ قِلَّةَ مُبالاتِهِ بحَتْفِهِ، (3) وَ شِدَّةَ وَ طْأَتِهِ، وَ نَكالَ وَقْعَتِهِ، وَ تَنَمُّرَهُ في ذاتِ اللَّهِ

وَ تَا للَّهِ لَوْ مالُوا عَنِ الْمَحَجَّةِ اللاَّئِحَةِ، وَ زالُوا عَنْ قَبُولِ الْحُجَّةِ الْواضِحَةِ لَرَدَّهُمْ اِلَيْها وَ حَمَلَهُمْ عَلَيْها،وَ لَسارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً، لايَكْلَمُ خُشاشُهُ، وَ لا يَكِلُّ سائِرُهُ، وَ لا يَمِلُّ راكِبُهُ، وَ لَاَوْرَدَهُمْ مَنْهَلاً نَميراً صافِياً رَوِيّاً، تَطْفَحُ ضِفَّتاهُ وَ لا يَتَرَنَّقُ جانِباهُ، وَ لَاَ صْدَرَهُمْ بِطاناً وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ اِعْلاناً. وَ لَمْ یَکُنْ یَتَحَلّی (4) مِنَ الدُّنْیا بِطائِل، وَ لا یَحْظی مِنْها بِنائِل، غَیْرَ رَیِّ النّاهِلِ وَ شَبْعَهِ الْکافِلِ

ص: 616


1- ادامۀ روایت به نقل از احتجاج : ج 1، ص 146
2- در مصدر: «والله منه» آمده است.
3- در مصدر: «لحتفه» آمده
4- در مصدر: «يتحلّی» آمده است.

وَ لَبانَ لَهُمُ الزّاهِدُ مِنَ الرّاغِبِ، وَ الصّادِقُ مِنَ الْکاذِبِ. ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَات مِّنَ السَّمَاءِ وَالاْرْضِ وَ لَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾. (1) ﴿وَالَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هَؤُلاَءِ سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئَاتُ مَا کَسَبُوا وَ مَا هُمْ بِمُعْجِزِینَ﴾ (2)

أَلَا هَلُمَّ فَاسْتَمِعْ (3) وَ مَا عِشْتَ أَرَاکَ الدَّهْرُ عَجَباً ﴿ وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُم﴾ (4) !لَیْتَ شِعْرِی إِلَی أَیِّ سِنَادٍ اسْتَنَدُوا وَ عَلَی أَیِّ عِمَادٍ اعْتَمَدُوا وَ بِأَیَّهِ عُرْوَهٍ تَمَسَّکُوا وَ عَلَی أَیَّهِ ذُرِّیَّهٍ أَقْدَمُوا وَ احْتَنَکُوا ﴿لَبِئْسَ الْمَوْلی وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ﴾ (5) وَ ﴿بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا﴾ (6)

و به روایت معانی الاخبار (7) چنین فرموده:

وَ مَا نَقَمُوا مِنْ أَبِی حَسَنٍ نَقَمُوا وَ اَللَّهِ مِنْهُ نَکِیرَ سَیْفِهِ وَ شِدَّهَ وَ طْأَتِهِ وَ نَکَالَ وَقْعَتِهِ وَ تَنَمُّرَهُ فِی ذَاتِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اَللَّهِ لَوْ تَکَافُّوا عَنْ زِمَامٍ نَبَذَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لاَعْتَلَقَهُ وَ لَسَارَ بِهِمْ سَیْراً سُجُحاً لاَ یَکْلُمُ خِشَاشُهُ وَ لاَ یُتَعْتَعُ رَاکِبُهُ وَ لَأَوْرَدَهُمْ مَنْهَلاً نَمِیراً فَضْفَاضاً تَطْفَحُ ضِفَّتَاهُ وَ لَأَصْدَرَهُمْ بِطَاناً قَدْ تَخَیَّرَ لَهُمُ اَلرَّیَّ غَیْرَ مُتَحَلٍّ مِنْهُ بِطَائِلٍ إِلاَّ بِغَمْرِ اَلْمَاءِ وَ رَدْعِهِ سَوْرَهَ اَلسَّاغِبِ وَ لَفُتِحَتْ عَلَیْهِمْ بَرَکَاتُ اَلسَّمَاءِ وَ اَلْأَرْضِ وَ سَیَأْخُذُهُمُ اَللَّهُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ أَلاَ هَلُمَّ فَاسْمَعْ وَ مَا عِشْتَ أَرَاکَ اَلدَّهْرُ اَلْعَجَبَ وَ إِنْ تَعْجَبْ وَ قَدْ أَعْجَبَکَ اَلْحَادِثُ

ص: 617


1- اعراف (7): 96
2- زمر (39): 51
3- در مصدر «فاسمع» آمده
4- در مصدر: «فاسمع» آمده.
5- حج (22) : 13
6- کهف (18): 50
7- ادامۀ روایت به نقل از معانی : ص 354، ح 1

إِلَی أَیِّ سِنَادٍ اِسْتَنَدُوا؟ وَ بِأَیَّهِ عُرْوَهٍ تَمَسَّکُوا؟ (1)

[در] امالی (2) [چنین آمده است:]

وَ اَللَّهِ لاَ یَکْتَلِمُ (3) خِشَاشُهُ وَ لاَ یُتَعْتَعُ رَاکِبُهُ وَ لَأَوْرَدَهُمْ مَنْهَلاً رَوِیّاً فَضْفَاضاً تَطْفَحُ ضَفَّتُهُ وَ لَأَصْدَرَهُمْ بِطَاناً قَدْ خَثَرَ بِهِمُ اَلرَّیُّ غَیْرَ مُتَحَلٍّ بِطَائِلٍ إِلاَّ تَغَمُّرَ اَلنَّاهِلِ وَ رَدْعَ سَوْرَهِ سَغَبٍ (4) وَ لَفُتِحَتْ عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ اَلسَّماءِ وَ اَلْأَرْضِ وَ سَیَأْخُذُهُمُ اَللَّهُ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ

فَهَلُمَّ فَاسْمَعْ فَمَا عِشْتَ أَرَاکَ اَلدَّهْرُ عَجَباً وَ إِنْ تَعْجَبْ بَعْدَ اَلْحَادِثِ فَمَا بَالُهُمْ بِأَیِّ سَنَدٍ اِسْتَنَدُوا أَمْ بِأَیَّهِ عُرْوَهٍ تَمَسَّکُوا ﴿لَبِئْسَ اَلْمَوْلی وَ لَبِئْسَ اَلْعَشِیرُ﴾ (5) در مصدر به جای «سغب» ، «الساغب» آمده وَ لَ﴿بِئْسَ لِلظّالِمِینَ بَدَلاً﴾ (6)

شرح لغات:

«نقموا»: در مصباح است که: «نقمت عليه أمره و نقمت منه نقماً إذا عييت کرهت» (7) از باب ضرب و از باب تعب نیز گفته شده ، پس «نقموا» یعنی : عیب گفتند و کراهت ،داشتند اشدّ کراهت برای بدی فعل شان

«نکیر»: بروزن امیر ، از انکار است و در وضع اصلی خلاف عرفان را گویند ، و پس از آن در عیب و نهی استعمال شده و از این باب است قول خدای تعالی :

ص: 618


1- معانى الاخبار : ص 354، ح 1
2- ادامۀ روایت به نقل از امالی : ج 1 ، ص 384
3- در مصدر «لايكتلم» آمده
4- در مصدر به جای «سغب»، الساغب» آمده.
5- حج (22): 13
6- امالی طوسی : ص 375
7- بحار الانوار: ج 6، ص 245 ؛ به نقل از مصباح اللغة

﴿فَكَيْفَ كَانَ نَكِير﴾ (1) یعنی: پس چگونه می باشد انکار کردن من فعل های ایشان را ؟

«مبالاة»: مصدر كلمه «لاابالی» است به معنای اهتمام و کوشش

«حتف»: هلاکت و مردن .

«وطئة» : پامال شدن

«نکال»: اسم مصدر است از تنکیل ، به معنای عذاب است

«وقعه» : صدمۀ حرب و جنگ .

«تنمّر»: غضب و سوء خلق

«تَمَرُّر»: از باب تفعّل از مُرّ به معنای تلخ است، بنابراین معنا چنین می شود: «نقموا منه و إن كان مُرّاً في ذات الله غضوباً» و آن کنایه از غضب است و از تمرمُر به معنای تحرّک و اضطراب است.

«ذات»: در اصل تأنيث «ذا» است و آن در اصل ذَوَی است بر وزن سبب ، لام الفعل أن حذف شده ، و آن به معنای صاحب است، و به واو و الف و یا اعراب داده می شود، یعنی : «ذو» و «ذا» و «ذی» . و جز به اسم جنس اضافه نمی شود. و تاء تأنيث هم به آن ملحق می شود ، مثلاً گفته می شود: «امرأة ذات جمالٍ» . و نظر به اسمیّت ، به تاء نوشته می شود، و به هاء هم جایز است نوشته شود برای معنای و صفیّتی که دارد که آن عبارت است از مصاحبه و پس از آن معنای مستقل برای آن قرار داده شده که از آن به اجسام تعبیر می شود و گفته می شود : «ذات زید» ، یعنی: حقیقت و ماهیت او . و امّا قول ائمّه : «في ذات الله» نظیر قول شان : «في جنب الله و لوجه الله» و مانند این ها است، پس به معنای «فی الله» است.

«مالوا»: از باب «مال عن الطریق» است، یعنی راه را ترک کرد و به طرف دیگری

ص: 619


1- حج (22): 44

میل کرد . و کلمۀ «تكافّوا» - بنا بر دو روایت معانی الاخبار و امالی - نزدیک به همین معنی است و از باب تفاعل از کفّ است به معنای دفع و صرف.

«المحجّة»: جاده و راه را .گویند

«اللائحة»: اسم فاعل از «لاح الشيء» و «يلوح» به معنای پیدا و ظاهر شدن است.

«زالوا الحجّة»: از دلیل و برهان دور شدند.

«لردّهم»: هر آینه ایشان را بر می گردانید .

«اعتلقه» به معنای احبّه است، یعنی به او علاقه پیدا کرد و او را دوست داشت.

«سُجُح»: بر وزن عُنُق - یعنی گردن- است ، و نیز به وزن قُفل هم گفته شده به معنای سهل و آسان است.

«لا یکلم»: از باب قتل يقتل كَلَم يكلُم ، به معنی جَرَحَ يجرح ، و از باب ضرب هم استعمال شد، پس «لایکلم» به معنای «لایجرح» است.

«خشاشة» : چوبی است که داخل بینی شتر می کنند، یعنی در استخوان بینی ، یا ریسمانی است از مو برای این که آن را تحت فرمان خود درآورند .

«لا يتعتع»: «تعتعت الرجل» یعنی پا را به عنف و سختی حرکت داد ، و «تعتعه» تردّد در کلام و به سختی سخن گفتن را گویند.

«لا يكلّ»: خسته نمی شود از کلال به معنی خستگی است.

«لا يملّ»: ملول نمی شود.

«لأوردهم»: از باب «ورد البعير و غيره على الماء ، یعنی: شتر و غیر آن به آب رسید. اسم مصدر آن وِرد به کسر و او است.

«منهلاً»: در صحاح است که: «منهل» به معنای مورد و چشمه آبی است که شتر

ص: 620

در چراگاه وارد آن می شود. (1)

«نمیراً»: نمیر بر وزن امیر ، آب خوش گوارِ صاف یا غیر صاف را گویند ، و شیخ صدوق رحمه الله از حسین بن عبدالله بن سعید عسکری نقل کرده که گفته است: نمیر آبی است نموّ کننده در جسد. (2)

«صافياً»: از باب قَعَدَ ، آب خالص صافی از کدورت را گویند .

«رویّاً»: ابر بزرگی را گویند که قطرات درشت و بزرگ از آن ببارد ، و آن بر وزن سَقِیّ است.

«فضفاضاً» : «فضفضه» جامهٔ گشاد و زره گشاد و زندگانی با وسیعت را گویند.

«تطفح» : از باب مَنَعَ ، گفته می شود «طفح الإناء طفوحاً» ، یعنی: ظرف پر لبریز شد.

«ضفّتاه»: تثنیهٔ «ضِفّه» ، دو طرف نهر را گویند ، و ضِفّه ،بحر، ساحل آن را گویند ، و ضِفّه ،وادی ، طرف آن را گویند، و دو طرف سینه را «ضفّتاه» گویند.

«لا يَتَرَنَّقُ»: رَنَقَ الماء از باب فَرَح و نصر است ، و «ترنّق» به معنای کَدَرَ ، یعنی: آب گِل آلودی که گل آن بر آب غالب باشد .

«لأصدرهم»: اصدار خلاف ایراد است، همچنان که «صِدر» خلاف وِرد» است ، و آن بیرون بردن شتر و غیر آن از آب گاه است ، عکس ایراد .

«بطاناً»: جمع بَطن است بر وزن کَتِفْ، یعنی: بزرگ شکم ، و مراد در این جا شکم هایی است که از آشامیدن زیاد پر شده باشد ، و بطان در مقابل خماص است ، یعنی: شکم های خالی

ص: 621


1- صحاح : ج 5 ص 1837
2- معانى الاخبار : ص 357

«خَتَرَ»: به معنای غَلِظَ گفته می شود. «خَثِرَ اللبن» یعنی: شیر غلیظ و بسته شد .

«تَحيّر الماء تحيراً»: آب جمع شد و دور زد و «حائر» از این باب است، یعنی: محلّ جمع شدن آب .

«الریّ»:- به فتح و کسر راء - سیرابی ، ضدّ عطش که به معنای تشنگی است.

«نصح»: پند سودمند داد.

«يحلى»: فایده بزرگی استفاده می کند. و این لفظ در مقابل انکار استعمال می.شود

« مُتَحَلّ»: زینت کننده به زیور .

«طائل»: فايده و به این معنی جز در نفی استعمال نمی شود، چنان چه گفته می شود «لا طائل» ، یعنی: بی فایده

«يحظى» : از باب تَعِب يتعَبُ ؛ حظى يحظى ، حِظَةٌ و حُظْوَةٌ - به ضمّ و كسر حاء - به کسی گفته می شود که بلند مرتبه شود و بر چیزی ظفر یابد ، و «حَظِيَّه» بر وزن «غَنِيَّه» حظّ و نصیب و بهره را گویند ، چنان چه در منتهی الارب گفته شده . و شاید یحظی در عبارت اشاره به یکی از دو معنای اخیر باشد، در این صورت در عبارت شبه قلب است، یعنی دنیا از او بهره نمی برد.

«تغمر»: در صحاح (1) است که غمر قدح کوچک را گویند، یا کوچک ترین قدح ها و تغمّر از این باب است و آن آشامیدن کم تر از سیراب شدن است .

«الناهل»: هم شخص سیراب و هم عطشان را گویند و آن از لغات اضداد است و در این جا مراد دوم است.

«شبعة»: یک مرتبه سیر شدن را گویند .

ص: 622


1- صحاح: ج 2، ص 772

«الکافل»: این لفظ در چند معنی استعمال شده: یکی: کافل کسی را گویند که سرپرستی عیال انسانی را کند دوم: کسی که چیزی نخورد. سوم: کسی که روزه به روزه برساند. چهارم: ضامن را گویند. و در این جا مراد یکی از سه قول اوّل است به اعتبار آن چه که برای او غالباً لازم است و آن حاجت به طعام داشتن است ، و علّامه مجلسی رحمه الله فرموده: مراد کافل یتیم است زیرا جز قدر کمی برای او حلال نیست ، مراد این است که خوردن مال یتیم برای او حلال نیست. (1)

«ردعة»: یک مرتبه از رَدْع را گویند و آن به معنای بازداشتن و دفع است ، و فعل آن از باب مَنَع است.

«سورة» : بروزن تَمْرَة ، مراد حدّت و شدت گرسنگی است.

«شَرَرة»: شَرَر ، شراره ای است که از آتش جدا می شود ، و مفرد آن به کسر شین است.

«الساغب»: گرسنه ، مانند سَغبان ، و فعل آن سَغَب است مانند تَعَبَ .

«بان»: بان الأمر به معنای ظهر و وضح.

«معجزین»: فوت شوندگان از باب «أعجزه الشيء أي فاته».

«هَلُمَّ»: اسم فعل است به معنی تعال، یعنی بیا گفته [شده] اصل آن «ها»ی تنبیه است و «لُمَّ» امر است از «لُم الله شعثه» یعنی: جمع الله و ضمّه ، و الف «ها» برای کثرت استعمال حذف شده و گفته شده است اصل آن «هل امَّ» به معنای قَصَدَ است و حرکت لام ، حرکت همزه است که به آن نقل شده و همزه ساقط شده و آن یک کلمه شده و برای خواندن و ندا کردن استعمال شده و اهل حجاز به این کلمه به یک لفظ برای مذکّر و مؤنّث و مفرد و جمع ندا می کنند ، و در لغت اهل

ص: 623


1- بحار الانوار: ج 43، ص166

نجد ضمیرها به آن ملحق می شود و مطابقت می کند، چنان چه گفته می شود: هلمّا و هلمّوا و هلمّی و هلمنَ، و در لازم استعمال می شود ، مثل «هلمّ الينا»، یعنی: به سوی ما بیا و در متعدّی هم استعمال می شود مثل: «هلمَّ شهداءكم»، یعنى: ، گواهان خود را حاضر کنید. این است خلاصه آن چه در مصباح گفته

و از کشف الغمّه نقل شده: «اَلا هَلُمَّنَّ فَاسْمَعْنَ وَ ما عِشْتُنَّ اَراکُنَّ الدَّهْرُ عَجَباً» (1) بنابراین نسخه هلمنّ جمع مؤنّث است و خطاب به زن ها است، و در بعضی از نسخه ها به صیغهٔ مفرد است مثل سایر نسخه ها.

«فاسمع»: در مصباح است: سمعته و سمعت له و تمسّعت و استمعت ، و همه اينها متعدّی بنفس و حرف ، هر دو می شود به یک معنی ، و «استمع» [برای شنیدن ] به قصد استعمال می شود و «سماع» به قصد و بدون قصد هر دو استعمال می شود.

«فما بالهم»: بال به معنای شأن و حال است، یعنی حال شما چگونه است ؟

«واحتنکوا»: در صحاح است: «واحتنك الجراد الأرض» (2): یعنی: ملخ آن چه را که در زمین است خورد ، و قول خدای تعالی که از ابلیس حکایت کرده : ﴿لأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾ (3) یعنی: «البته بر ایشان استیلا پیدا می کنم».

«المولى»: برای آن معنی هایی است مالك ، صاحب، همسایه ، ولیّ ، ناصر ، محبّ و جلیس و غیر این ها، و در این جا به مقتضی مقام مراد زمامداری است.

«عشیر»: بر وزن ،امیر ، نزدیک و رفیق را می گویند و در این جا مراد صدیق و رفیق است.

ص: 624


1- كشف الغمّة : ج 2، ص 115
2- صحاح : ج 4، ص 1581؛ بحار الانوار: ج 43، ص168. به نقل از صحاح.
3- اسراء (17): 64

وجوه اعراب سخنان آن حضرت علیه السلام:

قولها علیها السلام: «الردّهم إليها و حملهم عليها»: مرجع ضمیر مجرور [اوّل] راه و طریق ، و دوّم حجّت است و سخن در این هنگام به طریق لفّ و نشر است ، و ممکن است که هر دو ضمیر به محجّه بازگردد ، در این صورت فقره ثانی تأکید برای فقره اولی است ، و جواب شرط ثانی به قرینه مقام حذف شده ، یا آن که دو فقره ، جواب دو شرط است با هم ، لفظاً و معناً.

«لاختلقه»: مرجع ضمیر فاعل ابی الحسن علیه السلام است و ضمیر مفعول به زمام باز می گردد و احتمال دارد که بر عکس باشد

«لسار بهم»: باء برای تعدیه است، یعنی لَسَيَّرَهُم .

«لا يكلم خشاشه»: خشاش بر فاعلیّت مرفوع است، و مفعول محذوف است، أى: «موضعه من فَمِ المركوب».

«لا یکلّ سایره و لایملّ راکبه»: به رفع هر دو ، در اوّل بنا بر فاعلیّت ، و در دوم بنا بر نیابت فاعل، چنان چه از شرح لغات نیز ظاهر می شود .

«لا يتعتع مراكبه»: بنا بر بناء للفاعل ، و نصب مراكبه بنا بر مفعولیّت ، یا رفع آن بنا بر فاعلیّت در اوّل و بنا بر نایب فاعل ،بودن چنان چه از شرح لغت نیز ظاهر می شود.

«و لأصدرهم بطاناً»: منصوب است بنا بر این که حال از ضمیر مفعول باشد .

«و نصح لهم سرّاً و إعلاناً»: نصب در هر دو بنا بر مصدریت ، یعنی: ایشان را پندِ سرّی و پند آشکارا داد یا بنا بر ظرفیّت یعنی: در پنهانی و آشکارا .

«قد تحيّر بهم الرّى»: باء برای تعدیه است ، أي حيّرهم ، يا به معناي في ، أي: «تحيّر فيهم الرىّ و لم يكن يحلى». بنا به روایت احتجاج ، «واو، حالبّه است و جمله بعد آن حالیّه است .

ص: 625

«و غیر متحلّ»: بنا به دو روایت دیگر آن هم حال است مثل «بطاناً»

«تخطّی»: بنا بر آن چه در بعضی از نسخه ها است، أى و لم يكن تخطّى طؤره منتفعاً من الدنيا بنائل غير ريّ الناهل».

«أو إلّا تغمّ الناهل» : استثناء است از طائل و نائل

«و لو أنّ أهل القرى آمنوا»: «أنّ» با دو معمول آن بنا بر فاعلیّت برای فعل محذوف، در موضع رفع است: و آن فعل شرط است برای «لَوْ» و «آمنوا» آن را تفسیر می کند .

«هَلُمّ فاسمع»: مفعول «استمع» قولها: «و ما عشت أراك الدهر عجباً» تا آخر [است]، و ممکن است که «لیت شعری» یا «لأیّ سنادٍ» باشد و جمله ای که در بین واقع است معترضه باشد.

«و ما عشت أراك الدهر عجباً» جمله خبریّه یا استفهاميّه باشد و هل استفهام در این صورت محذوف است ، يعني: «ما عشت هل أراك الدهر عجباً» ، و استفهام به معنای نفی است، یعنی «ما أراك الدهر عجباً». به هر حال «ما» مصدريّة زمانيّه است، یعنی در مدّت زندگانی تو .

«إلى أيّ سنادٍ استندوا» : «أيّ» استفهامیّه است و محتمل است موصوفه باشد ، و جمله مشتمل بر آن بیان است برای لحادث

«و إن تعجب بعد الحادث فما بالهم بأي سندٍ أسندوا أم بأيّة عروة تمسّكوا» : «ما» در «ما بالهم» استفهاميّة است و جانشین جزای شرط است، و «ایّ» استفهامیّه یا موصوفه است، چنان که گذشت «أم» منقطعه است. پس ممکن است جزای شرط رأساً محذوف باشد و قول آن حضرت: «فما بالهم» بر آن دلالت دارد و شاید اسندوا به باء متعدّی باشد با این که اسناد به الی متعدّی می شود ، برای این که معنای وثوق را در بردارد.

ص: 626

«و احتنكوا»: مفعول محذوف است، یعنى : «و أيّةً ذرّيّة احتنكوا» .

«لبئس المولى» - تا آخر -: مخصوص به ذمّ محذوف است ، أي : «لبئس المولى مولاهم»، و در نظائر آن هم چنین است.

«و بئس للظالمين بدلاً»: فاعل «بئس» ضمیری است که «بدلاً» آن را تفسیر می کند و آن تمییز است .

معنای حدیث:

«و ما الذي نقموا من أبي الحسن»: استفهام بر سبیل انکار است از سببی که ایشان را به اعراض از امیرمؤمنان علیه السلام خوانده است، با این که می دانستند که او به نصّ خدای تعالی و رسول او سزاوارتر به خلافت از غیر او است. و چون جميع فضائل به نحوی در او جمع بود که عقل ها از آن در تحیّر بود ، او را نخواستند

«و الله نکیر سیفه»- تا آخر-: و به خدا سوگند که کراهت نداشتند از آن مگر از چیزهایی که باعث کراهت آن ها شده:

یکی: ضربه های ضمشیر او بود برای انکار کردن او منکرات را ، یا مانند ضربه های شمشیر او که مانند ترسیدن درّندگان از شیر درّنده از آن می ترسیدند .

و دوم: بیباکی او از مرگ ، چنان که در روایت احتجاج است ، یعنی کرّار غیر فرّار بود و به غیر از خدا از احدی نمی ترسید.

سوم: شدّت اهتمام و کمال کوشش او در هلاک کردن دشمنان خدا و پامال کردن آن ها .

چهارم: عقوبت ها و عذاب هایی که از او به دشمنان خدا می رسید، از حمله هایی که در میدان های جنگ به دشمنان کرده.

ص: 627

پنجم: متغیّر و برآشفته شدن و حدّت (1) و سطوت او در راه خدای عزّ و جل.

و شاید- علاوه بر اشاراتی که شد - علّت عدول شان از امیرمؤمنان علیه السلام، ترسیدن ایشان بر نفس های شان بوده زیرا جنگ های بدر و حنین و خیبر و سایر جنگ های او را دیده بودند که آن ها را به عجب در آورده بود ، و ترسیدند که اگر او خلیفه شود با آن ها معامله ای کند که با پیشینیان آن ها کرده و این اشاره به بغض و حسد و کینه هایی است که از آن حضرت در سینه هاشان جمع بوده و در میان ایشان جمع بسیاری بوده اند که آن جناب به ضرب شمشیر خود از خویشاوندان آن ها کشته بود ، از پدر و برادر و غیر ایشان .

قولها علیها السلام: «تا الله لو مالوا عن المحجّة اللائحة» - تا آخر- (چنان چه در روایت احتجاج است): ارادۀ میل و انحراف از او و از گفتار و رفتار او کردند و راه باطل را پیش گرفتند و از حجّت واضح اعراض کردند و از محجّت بیضا که شریعت محمّدیّه صلی الله علیه و آله هست سرپیچی کردند و راه کج روی را برگزیدند و به واجب و حلال و حرام آن عمل نکردند و از معنای حقیقی دین و قرآن صرف نظر نمودند و حقیقت اسلام را از دست دادند.

«لو تكافّوا عن زمامٍ نبذه رسول الله صلی الله علیه و اله إليه لاعتلقه» (بنا به دو روایت معانی الاخبار و امالی) : خلافت را به زمام قطار شتر تشبیه فرموده است و خلیفه را به در دست گیرنده زمام شتران و کشاننده و راننده آن ها بر آنانی که قبول خلافت کرده و مالک و زمامدار امورشان شده و مراد از تکافّ ایشان از زمام یعنی افسار گسیختن آن ها ، این بوده که بعضی از آن ها بعض دیگر را از آن منع کنند و راه مخالفت را پیش گیرند و آن ها را از راه حق بگردانند.

ص: 628


1- حدّت: تندی و خشم

قولها علیهما السلام: «لسار بهم سيرا سجحاً» - تا آخر- : و چنین تشبیه فرموده برای شان و آن چه را که ایشان بر آنند که اگر منقاد و مطیع امیرمؤمنان لیه السلام می شدند و آن حضرت متولّی امور ایشان می شد ، در دنیا زندگانی ایشان به رفاه بود و در آخرت هم رستگار می شدند به رفتن به بهشت و متنعم شدن به نعمت های ابدی آن ، و منظّم شدن امور معاش و معادشان ، بی این که در میان شان تشاجر و تنازع و اختلافی واقع شود و احدی به احدی ظلم کند، و بدون این که کلفت و مشقّتی فوق قوّت و طاقت ایشان بر آن ها بار کند، و با این حال خود او از دنیای ایشان مگر به قدر ضرورت نبرد و مصرف نکند .

آن حضرت علیها السلام آن ها را به شترهای بسیاری تشبیه فرموده است که قائد (1) آن ها ، آن ها را به نرمی و ملایمی سیر دهد و به نحوی زمام آن ها را بکشد که دهن هاشان مجروح نشود و سواران آن ها رنج و تعبی ،نبینند و سیر دهنده های آن ها ملالی نبینند . و در خلال سیر دادن آن ها را به آبگاه خوب و فراوانی برسانند که آب آن جاری باشد و مجرای آن گشاده باشد ، و نهرهای آن پُر باشد ، و مجرای آن را از دو طرف پر کند که آب آن کدر و آلوده نشود و نظیف و خالی از گل و کثافت باشد، و در دو طرف آن مانعی نباشد که نتوانند آب بیاشامند ، بدون این که راننده آن ها از آن نفع ببرد مگر به کمی از آن ، برای دفع حرارت و تسکین عطش خود .

قولها علیها السلام: «لا يكلمُ خشاشه» : این صفتی است واضح کننده، زیرا سیر نرم ، مستلزم آن است که دهان مرکوب مجروح نشود و هم چنین قول آن حضرت: «لا يتعتع راكبه ، ولا يكلّ سایره ، و لايملّ راکبه» صفاتی است واضح کننده که غرض از آن تأکید و روشن کردن است و دلیل بر این است که به نرمی سیر کردن

ص: 629


1- قائد: پیشرو راهبر

اقصی درجه کمال است . و در وصف آبگاه به اوصاف سه گانه : «منهلاً صافياً رويّاً» تجوّز است حقیقةً اوصاف آبی را که در آب گاه است. و در فرموده آن حضرت : «فطفح ضفتاه و لا يَتَرَنَّق جانباه» دلیل است بر این که آب جاری است . و این برای آن است که دو جانب آبگاه مناسب ، نهر از چشمه و نحو آن جاری است و مراد از

جملۀ اوّل پُر بودن نهر است به حدی که آب آن از دو طرف جاری است ، هم چنان که مقصود از صفت ،دوم، صاف بودن اطراف نهر است ، و محل ورود آن و پاکیزه بودن آن به جهت خالی بودن از گل و کثافات به نحوی که به وارد شدن آب آلوده نشود و به آشامیدن و ریختن بر طرف نهر گل آلود نشود و تغییر نکند

قولها علیهما السلام: «قد تحيّر بهم «الريّ» : کنایه است از پر شدن شکم های شان از زیاد آشامیدن آب که گویا از بسیار آب آشامیدن شکم آن ها پر شده و آب در شکم دور می زند و بالا و پایین می رود و سرگردان است، نمی داند کجا قرار گیرد ، هم چنان که بنا بر بعضی از روایات دیگر به جای «تحيّر» ، «قد خَثَّرَ» یا «تَخَيَّر» ، به ثاء سه نقطه بعد از خاء نقطه دار آورده که آن نیز کنایه از زیاد آشامیدن آب است ، پس این جمله صفتی است که تأکید آورده شده برای قول آن حضرت «بطاناً» .

قولها علیها السلام: «و لم يكن يُحلّى من الغني بطائل و لا يخطى من الدنيا بنائل أو غير متحلّ» -تا آخر -: مراد آن حضرت این بوده که اگر به دست علی علیه السلام بود ، اضافه بر این که سعادت آخرت و ثواب ها و نعمت های آن را برای شان مهیّا می کرد ، اسباب آسایش و رفاهیّت ایشان را در دنیا هم فراهم می فرمود ، بدون این که خود آن حضرت از آن نفعی بخواهد یا ببرد، مگر به اندازه مختصری که سدّ رمق کند ، برای زهد در دنیا .

قولها علیها السلام: «و لبان لهم الزاهد من الراغب، و الصادق من الكاذب»: اگر امر خلافت در دست آن حضرت و راجع به او بود ، صالح از طالح ، و راست گو از دروغ گو تمیز داده و شناخته می شد. و طالح و دروغ گو قدرت نداشتند که امر و قول خود را کتمان

ص: 630

کنند و آن حضرت آن ها را به آن چه که جزای آن ها بود مجازات می کرد ، و حالات آن ها بر مردمان ظاهر می شد و دروغ گو از راست گو و منافق از مؤمن شناخته می شد. و امّا صالح و راست گو ، داعی نداشتند که امر و حال خود را کتمان کنند ، زیرا در آن وقت تقیّه ای در کار نبود و ترسی نداشتند. و امّا این غصب خلافتی که کرده اند بر خلاف آن است که امر به دست آن حضرت باشد ، در این حال مؤمن زاهد ناچار است که امر خود را کتمان کند و در گوشه ای بنشیند و امر خود را ظاهر نکند ، زیرا اگر حال و صدق خود را ظاهر کند، مورد اعتراض منافقین قرار می گیرد و برای منافق هم مانعی در کار نیست نفاق خود را ظاهر می کند پس از این جهت است که مردمان مختلط می شوند و زاهد از راغب ، و دروغ گو از راستگو شناخته نمی شود.

یا این که مراد از فرموده صدّیقه طاهره علیها السلام که فرموده: «لبان لهم الزاهد من الراغب ، و الصادق من الكاذب» این باشد: بر مردمان ظاهر می شد که امير المؤمنين علیه السلام زاهد و راستگو است و آن کس که به غصب ، ادّعای خلافت کرده ، راغب به دنیا و دروغ گو است و اهلیّت خلافت را ندارد . زیرا اهلیّت خلافت را کسی دارد که دارای اخلاق حمیده و اطوار پسندیده و افعال مرضیّه باشد و عالم به آن ها باشد ، و زاهد و راستگوی حقیقی باشد ، و احدی دارای این مقام نیست و این ادّعا از او پذیرفته نمی شود مگر امیرمؤمنان علی علیه السلام، و هر که غیر از او چنین ادّعایی بکند دروغ گو است

«و لو أنّ أهل القرآن آمنوا لفتحنا عليهم» - تا آخر-: این جمله اقتباس از قرآن مجید است و حاصل معنای آن در این مقام این است: اگر در آن چه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله در حقّ على علیه السلام از امیرمؤمنان بودن نازل شده ، ایمان به خدا می آوردند و از خدا درباره او پرهیز می نمدند و با گردیدن و عدول از او به غیر اور نافرمانی نمی کردند ، هر آینه برکات از آسمان و زمین بر ایشان گشوده می شد ، به باریدن باران و بیرون

ص: 631

آوردن نباتات ، و خیرها از هر طرف بر ایشان ریخته می شد ، ولیکن چون پیغمبران ، خاصّه رسول خدا صلی الله را راجع به وصیّتی که درباره برادر خود علی علیه السلام نمود تکذیب کردند ، و فرمان او را قبول نکردند ، خدا قطعاً به خاطر مخالفتی که کرده و می کنند مؤاخذه خواهد کرد ، و زندگانی گوارای ایشان را به زندگانی سخت و تنگ و بدی بدل می نماید ، و برای شان بدل از بهشت و نعمت های آن ، آتش جهنّم و عذاب سخت را مهیّا می کند ، و خدا از آن ها نمی گذرد .

قولها علیها السلام: «ألا هلمّ فاسمع»: بدان که این خطاب برای کسانی که اهلیّت آن را دارند از مردان و زنان که مورد آن واقع شوند عمومیّت دارد . و بنا بر روایت دیگر که «هَلُمَّنَ فَاسمَعْنَ» است طرف خطاب زن ها هستند

قولها علیها السلام: «و ما عشت أراك الدهر عجباً و إن تعجب فعجب قولهم» - تا آخر-: قولها علیها السلام: «و ان تعجب» اقتباس از قرآن است که در سوره رعد فرموده: ﴿وَ إِن تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَإِذَا كُنَّا تُرَاباً أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ (1)

جملۀ اوّل قبلاً در اعراب ذکر شد که احتمال خبر و انشا هر دو را دارد ، بنا بر اوّل یعنی : آن چه که از مدّت زندگانی تو گذشت شگفتی ها را به تو می نماید که هرگز از آن خالی نبودی، ولیکن گفتار ایشان عجیب است و بنا بر دوم معنی این می شود آیا در مدّت زندگانی گذشته امر عجیبی دیده ای؟ نه ، آن چه را که پیش از این دیده ای عجیب نبوده است و بنا به روایت معانی الاخبار جمله اوّل بر دو وجهی که گفته شد، به حال خود باقی است

و امّا معنای جمله دوم این است: اگر پس از آن زمان از امری تعجّب کنی ، امر تازه ای تو را به عجب آورد که قبلاً چنین امر عجیبی در میان عجب های گذشته

ص: 632


1- رعد (13): 5

ندیده باشی ، و حال آن که در حقیقت هیچ عجبی در جنب آن مضمحل (1) نیست . و امّا بنا به روایت امالی فقره اوّل نیز قابل دو احتمال است، چنان چه گذشت . و امّا جمله دوم معنایش این است: اگر تعجّب کنی بعد از امری که حادث است ، برای تو سزاوار نیست و حال آن که امر حادثی که غصب خلافت امیرمؤمنان علیه السلام است تو را به عجب آورده است. «و لولا ذلك»: اگر چنین نبود .

«فما بالهم أسندوا بأيّ سناد»: در این جا جزای شرط محذوف است و قول آن حضرت : «فما بالهم» جانشین آن است. یا مراد این است : «و إن تعجب بعد الحادث فما بالهم قالوا ذلك» در این صورت «بأيّ سنادٍ» استفهامی است که از ما قبل خود جدا شده ، یا این که : «و إن تعجب بعد الحادث فما بالهم قالوا ذلك» ، در این صورت قول آن حضرت علیهما السلام: «بأيّ سناد» استفهام است و از ماقبل خود منقطع شده . و یا معنی چنین می شود: «و إن تعجب بعد الحادث فما بالهم أسندوا بأيّ سناد»، در این صورت قول آن حضرت : «أم بأيّ عروة» منقطع است از ماقبل خود و ابتدای کلام است

به هر حال غرض آن حضرت مبالغه در زننده و رسوا بودن قول ایشان است ، و دلیل بر این است که آن حضرت در رساندن مطلب در موضوع خلافت امیرمؤمنان علیه السلام کمال مبالغه را به کار برده ، و هر گفتار عجیبی از آن ها نزد آن حضرت، همه از حیث باطل گفتن ایشان عجیب بوده و ظاهر این است که مراد از گفته ایشان در فرموده صدّیقه طاهره علیها السلام: «فعجب قولهم»، گفته های باطل ایشان و حکم های جور ایشان در امر خلافت و غیر آن است.

قولها علیها السلام: «ليت شعري ... أيّ سناد أسندوا» : بيان و علّت آوردن است برای آن چه

ص: 633


1- مضمحل: نابود

که پیش از کلمه «ایّ» ذکر شد، و جز این نیست که این مرتبه از عجب را در مورد قول ایشان ،گفتن برای این است که آن ها به تکیه گاه هایی که پایه های آن محکم نبوده استناد می کردند .

قولها علیها السلام: «لبئس المولى و لبئس العشیر»: یعنی در مقابل اختیار خدا بد اختیاری کردند.

ترجمه سخنان آن حضرت علیها السلام:

چه باعث شد که علی علیه السلام را نخواستند؟ قسم به خدا کراهت نداشتند مگر از تیزی شمشیر او در راه دین و بی باکی او در روز جنگ و نترسیدن او از مرگ ، و سخت پامال نمودن شجاعان و صدمه حمله های او در معركة حرب، و غضب او در راه خدا

به خدا قسم اگر امر خلافت با علی بود، هرگاه از جاده مستقیم منحرف شدند، آن ها را به جاده بر می گردانید، و اگر از قبول حجّت واضح امتناع می کردند، ایشان را به آن وادار می نمد و به نرمی و ملایمت ایشان را سیر می داد به نحوی که دهان مرکوب مجروح نشود و سواران خسته نگردند و آن ها را ملال نگیرد ، و ایشان را در آب گاهی خوش گوار و صاف وارد می ساخت که آب آن فراوان بود و نهرها و مجراهای آن لبریز بود ، و اطراف و جوانب آن پاکیزه و نظیف بود ، و ایشان را از آب گاه ، سیراب بیرون می برد و پند می داد ایشان را در پنهانی و آشکار بدون این که از ثروت ایشان فایده ای ببرد، یا چیزی از دنیای ایشان بهره مند شود به غیر شربت آبی که تشنگی خود را به آن رفع کند و اندک طعامی که گرسنه به آن رمق خود را سدّ کند. و اگر خلافت با او بود زاهد از راغب شناخته می شد و راست گو از دروغگو امتیاز داده می شد .

پس این دو آیه را بیان فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَىٰ آمَنُوا وَاتَّقُوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ

ص: 634

السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَكِن كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ﴾ (1) ﴿ وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هَؤُلاءِ سَيُصيبُهُمْ سَيِّنَاتُ مَا كَسَبُوا وَ مَا هُم بِمُعْجِزِینَ﴾ (2) مضمون آن ها این است: «اگر اهل قریه ها ایمان آورده بودند و به زیور تقوی زینت کرده بودند ، هر آینه برکات آسمان و زمین را بر ایشان باز می کردیم ولکن ایشان تکذیب نمودند، پس ایشان را به کردارهای شان گرفتیم» . «و آن کسانی از اهل قریه ها که ستم کردند، بدی های کارهاشان به زودی به ایشان می رسد ، و از تحت قدرت و سلطنت ما بیرون نیستند».

بیا و گوش فرا دار در روزگار خود چه بسیار امر عجیب دیده ای ، ولکن عجیب گفتار ایشان است. کاش می دانستم بر چه تکیه گاهی تکیه کرده اند ؟ و بر چه بنای بلندی اعتماد کرده اند؟ و به چه دستگیره ای چنگ زده اند؟ و بر هتک چه ذرّیّه ای اقدام نموده اند و ایشان را مغلوب و مقهور گردانیده اند؟ مولای ایشان بد مولایی است و عشیره ایشان بد عشیره ای و بد بدلی است برای این جماعت که ستم بر ما هم نموده اند ، آن بدلی که ایشان برای خود گرفته اند.

دنباله سخنان فاطمه سلام الله علیها [در دیدار با زنان مهاجرین و انصار]:

اِسْتَبْدَلُوا (3) وَاللّهِ الذُّنابَی باِلقَوادِمْ. وَالعَجُزَ باِلْکاهِل. فَرَغْماً لَمَعاطِسِ قَوْمٍ ﴿یَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾. (4) ﴿اَلا اِنَّهُمْ هُمُ المُفْسِدُون وَ لکِنْ لا یَشْعُرُون﴾ (5) ويحهم! ﴿أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾ (6)

ص: 635


1- اعراف (7): 96
2- زمر (39): 51
3- ادامه روایت به نقل از احتجاج : ج 1، ص 146
4- كهف (18): 104
5- بقره (2): 12
6- یونس (10): 35

اَما لَعَمْری لَقَدْ لَقَحَتْ، فَنَظِرَهُ رَیْثَما تُنْتِجُ ثُمَّ احْتَلِبُوا مِلْاَ الْقَعْبِ دَماً عَبیطاً وَ ذِعافاً مُبیداً، هُنالِکَ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ یَعْرِفُ التَّالُونَ غِبَّ ما اَسَّسَّ الْاَوَّلُونَ، ثُمَّ طیبُوا عَنْ دُنْیاکُمْ اَنْفُساً وَ اطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَهِِ جاشاً و اَبْشِرُوا بِسَیْفٍ صَارمٍ وَ سَطْوَهٍٍ مَعْتَدٍ غاشِمٍ و بِهَرَجٍ شامِلٍ و اسْتِبْدادٍ مِنَ الظَّالِمینَ، یَدَعُ فَیْئَکُمْ زَهیداً و جَمْعَکُمْ حَصیداً، فَیا حَسْرَتا لَکُمْ! و اَنَّی بِکُمْ وَ قَدْ عُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ!، اَنُلْزِمُکُمُوها وَ اَنْتُمْ لَها کارِهُونَ﴾ (1)

قَالَ سُوَيْدُ بْنُ غَفَلَةَ : فَأَدَتِ النِّسَاءُ قَوْلَهَا علیها السلام عَلَى رِجَالِهِنَّ فَجَاءَ إِلَيْهَا قَوْمٌ مِنَ وُجوهِ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ ، مُعْتَذِرِينَ وَ قَالُوا: يَا سَيِّدَةَ النِّسَاءِ! لَوْ كَانَ أَبُو الْحَسَنِ ذَكَرَ لَنَا هَذَا الْأَمْرَ قَبْلَ أَنْ يُبْرَمَ الْعَهْدُ وَ نَحکُمَ الْعَقْدُ ، لَمَا عَدَلْنَا عَنْهُ إِلَى غَيْرِهِ

فَقَالَتْ: علیها السلام: إِلَيْكُمْ عَنِّيِ فَلَا عُذْرَ بَعْدَ تَعْذِيرِكُمْ ، وَ لَا أَمْرَ بَعْدَ تَقْصِيرِكُمْ

روایت معانی الاخبار (2):

اسْتَبْدَلُوا الذُّبانا (3) بِالْقَوَادِمِ وَ الْعَجُزَ بِالْکَاهِلِ فَرَغْماً لِمَعَاطِسِ قَوْمٍ ﴿ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعَاً ﴾ ﴿أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ المُفْسِدُونَ وَلَكِنْ لاَ يَشْعُرُونَ ﴾ ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَي فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾

أَمَا لَعَمْرُ إِلَهِکَ لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَهٌ رَیْثَمَا تُنْتَجُ ، ثُمَّ اِحْتَلَبُوا طِلاَعَ اَلْقَعْبِ دَماً عَبِیطاً وَ ذُعَافاً مُمِضّاً، هُنَالِکَ یَخْسَرُ اَلْمُبْطِلُونَ وَ یَعْرِفُ اَلتَّالُونَ غِبَّ مَا أَسَّسَ اَلْأَوَّلُونَ

ص: 636


1- هود (11): 28
2- ادامه روایت به نقل از معانی الاخبار : ص 354 ح 1 .
3- در مصدر: «استبدلوا الذنابی والله» آمده .است

ثُمَّ طِیبُوا عَنْ أَنْفُسِكُمْ أَنْفُساً وَ طَأْمِنُوا لِلْفِتْنَةِ حأْشاً (1) وَ أَبْشِرُوا بِسَیْفٍ صَارِمٍ وَ هَرْجٍ شَامِلٍ وَ اسْتِبْدَادٍ مِنَ الظَّالِمِینَ یَدَعُ فَیْئَكُمْ زَهِیداً وَ زَرْعَكُمْ حَصِیداً فَیَا حَسْرَتَی لَكُمْ وَ أَنَّی بِكُمْ وَ قَدْ عَمِیَتْ قُلُوبُكُمْ عَلَیْكُمْ ﴿أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ﴾.

روایت امالی (2):

اسْتَبْدَلُوا الذُّبانا (3) بِالْقَوَادِمِ وَ الْحَرُونَ بِالْقَاحِمِ وَ الْعَجُزَ بِالْکَاهِلِ فَتَعْساً لِقَوْمٍ ﴿یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ ﴿أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ﴾ ﴿أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ﴾.

لَقِحَتْ فَنَظِرَهٌ رَیْثَمَا تُنْتَجُ ثُمَّ احْتَلَبُوا طِلَاعَ الْقَعْبِ دَماً عَبِیطاً وَ ذُعَافاً مُمضا هُنَالِکَ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ یَعْرِفُ التَّالُونَ غِبَّ مَا أَسَّکن الْأَوَّلُونَ ثُمَّ طِیبُوا بَعْدَ ذَلِکَ عَنْ أَنْفُسِکُمْ لِفِتَنِهَا ثُمَّ اطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَهِ حأْشاً (4) وَ أَبْشِرُوا بِسَیْفٍ صَارِمٍ وَ هَرْجٍ دَائِمٍ شَامِلٍ وَ اسْتِبْدَادٍ مِنَ الظَّالِمِینَ فَزَرَعَ (5) فَیْئُکُمْ زَهِیداً وَ جَمَعَکُمْ حَصِیداً فَیَا حَسْرَهً لَهُمْ! وَ قَدْ عَمِیَتْ عَلَیْهِمُ الْأَنْبَاءُ ﴿أَ نُلْزِمُکُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها کارِهُونَ﴾

شرح لغات :

«ذنابا» : به ضمّ و قصر در مصباح و ذنابی بر وزن خرامی ، لغتی است در ذَنَب

ص: 637


1- در مصدر: «و طأمنوا للفتنة جأشاً» آمده است.
2- ادامۀ روایت به نقل از امالی : ج 1 ص384
3- در مصدر: «الذنابا» آمده
4- در مصدر: «جأشا» آمده
5- در مصدر : «یدع» آمده

و گفته شده است که آن در مورد پرنده فصیح تر از ذَنَب است. و در صحاح جوهری گفته : ذنب واحد اذناب است ، و ذنابی ذَنَب طایر است و آن از ذَنَب بیش تر است، تا این که گفته : در باب این لغت در بال طایر ، چهار ذنابی است بعد از خوافی (1). و ذنابی اتباع است و بر خوافی هم اطلاق می شود و از اصمعی حکایت شده که: مراد از آن مادون پرهای ده گانه از جلوی بال طائر است . و در نهایة ابن اثیر است که : برای ذنابی دو معنی است یکی محلّ روییدن بال است، و دیگر بال مرغان را گویند. (2)

و مراد از ذنابی در این جا به قرینه قوادم و ستاتی چهار پر از مرغ است که بعد از خوافی است، چنان چه جوهری گفته است ، و ممکن است مراد از ذنابا ، ذنب ، یا محل روییدن آن باشد ، و ممکن است که اراده اتباع با ارتکاب مجرّد متبوعین باشند که مراد از آن ها سادات و اشراف باشند که قوادم از ایشانند . و قوادم عبارتند از چهار یا ده پر از پرهای طائر که در جلوی بال طائر است و مفرد آن قادمه است.

«الحرون» بر وزن صبور ، اسبی را گویند که منقاد نباشد و هر چه بر او سخت بگیرند از جای خود حرکت نکند . و اصل «حرون» از باب نَصَرَ و كَرُمَ هر دو آمده .

«القاحم»: اسم فاعل است از قَحَمَ قحوماً . به کسی گویند که خودش را بی رویّه و فکر بیندازد .

«العَجُز»: بروزن عَضُد ، مابین دو ورک مرد و زن را گویند و غیر آن مذکّر و مؤنّث هر دو مستعمل است .

«الكاهل» به معنای حارِک، مابین دو کتف را گویند .

ص: 638


1- صحاح : ج 1، ص 128
2- نهاية : ج 2، ص 170

«تعساً» تعس بر وزن فَلْس ، به معنی هلاک و اصل آن به رو در افتادن است ، گفته می شود: «أتسعه الله» یعنی: خدا او را هلاک کند

«معاطس»: جمع مَعْطَس بر وزن مَجْلِس و مَقْعَد ، یعنی محل عطسه زدن.

«ويحهم»: ويح كلمه کلمه رحمت است ، کما این که «ویل» کلمه عذاب است و به معنای هر دو هم گفته شده ، چنان چه در صحاح (1) و غیره گفته اند ، و ابن اثیر در نهایة گفته : برای تعجب هم آمده است. (2)

«يهدي» : هُدی به ضمّ به معنای بیان و دلالت است. گفته می شود: «هداه الله الطريق و إلى الطريق و للطريق»، هم متعدّی به مفعول دوم به نفس و به «إلى» و «لام» دو حرف جرّ می شود ، و گاهی هم هدی به معنای «اهتدی» می آید ، مانند شری به معنای اشتری و «لایهدّی» به تخفیف هم قرائت شده و بنابراین قرائت از هدایت است به معنای اوّل و مفعول آن محذوف است، یعنی لایهدى احداً ، «و لايهدى»: به فتح هاء و كسر آن و تشدید دال اصل آن یهتدی است ، تاء قلب به دال و در آن ادغام شده و به علّت التقاء ساکنین کسره آن به هاء داده شده .

«لعمري» : عَمْر بر وزن فَلْس ، مصدر عَمِرَ الرجل است به کسر میم ، به معنای عاش زماناً طويلاً ، مانند عُمْر به ضمّ ، پس عین فتحه داده شده ، و در قسم استعمال شده. هر گاه لام بر سر آن درآید بنا بر ابتدائیّت رفع داده می شود و خبر آن محذوف است و تقدیر آن: «لعمر الله قسمی» است، و «لعمر الله ما أقسم به»، پس اگر با لام نباشد ، بنا بر مصدریت نصب داده می شود و گفته می شود: «عَمْرَ الله ما فعلت كذا». و مراد از «لعمرُ الله» و «عَمْرَ الله» این است: به باقی بودن خدا و دوام

ص: 639


1- صحاح : ج 1، ص 417
2- نهاية : ج 5 ص 235

او قسم یاد می کنم این است آن چه جوهری (1) نقل فرموده که به طور خلاصه ذکر شد

«لقِحَتْ» : بار برداشت. «القاح» به معنای بار برداشتن است

«فَنَظِرةٌ»: نَظرَِة بروزن كَلِمَه ، اسم مصدر به معنای تأخیر است .

«رَيْثما» : ريث بر وزن فَلْس به معنای کندی کردن است ، مصدر «راثَ عَلَيّ خبرك»، از باب ضرب ، به معنای: کندی و مقدار و غالب می آید ، در این صورت با «ما»ی زائده استعمال می شود و «ریثما» گفته می شود

«تنتج»: از باب «نتجت الناقة»، یعنی: فرزند آورد.

«احتلبوا»: از باب «احتلبت الناقة»، یعنی: ناقه دوشیده شد، و همچنین است «حُلِبَتْ».

«ملاء»: گفته می شود: «ملؤوا الإناء»، یعنی: ظرف را پر کردند.

«طلاع»: بر وزن کتاب ، پُر شدن ظرف و لبریز شدن از اطراف آن را گویند .

«القَعْب»: ظرف بزرگ خشک یا مایل به کوچکی یا ظرف آب خوری را گویند. جمع آن اقْعُب و قِعاب است، مانند اسهم و سهام .

«غبیط»: تازه خالص که چیزی داخل آن نباشد.

«ذعاف»: سمّ. «ذعفت الرجل» از باب منع ، یعنی: مرد را سم دادم و چشانیدم ذعاف و زعاف و ذؤاف ، هر سه به یک معنی است ، یعنی تعجیل در کشتن . و هم چنین سمّ ذعاف و موت زعاف و ذواف ، به زاء نقطه دار و ذال نقطه دار در ذؤاف در هر سه مضموم ، ولی در روایات ذعاف به ذال نقطه دار است.

«مُبيد»: از آباد الشيء يُبيدُ بَيْداً و بيوداً ، به معنى أهلك ، گفته می شود : «أبادهم

ص: 640


1- صحاح : ج 2، ص 756

الله»، یعنی خدا ایشان را هلاک گردانید . پس مُبید به معنی هلاک کننده است.

«مُمْقر»: از مقر بر وزن كَتِف ، به معنای صِبْر است، یعنی تلخ ، گفته می شود: «مقر» - به کسر - یعنی» تلخ شد و همچنین است أمقَر ، اسم فاعل آن مُمْقِر است.

«ممضاً»: از مَضَض است به دو ،فتحه دردِ مصیبت را گویند و ،مُمِضّ به معنی درد آورنده .

«التالون»: پیروان و متابعت کنندگان ، و در بعضی از نسخه ها به جای «التالون» ، البطّالون» آورده ، و بطال مانند شدّاد متعطّل را گویند و به معنای کسی است که عمر خود را به باطل بگذراند

«غِبٌ»: به معنای عقب شيء و عاقبت آمده و آن به کسر غین است.

«طَامَنُوا»: یعنی سر فرود آوردند ، و «طامنت من الأمر إذا سكنت»، يعني: از كار آرام و ساکن شدم ، و «طامن» هم لازم استعمال می شود و هم متعدّی .

«جاش»: اضطراب ، و به فتح جیم و همزه هم استعمال شده ، هكذا: «جأش»

«سطوة»: قهر و غلبه و حمله کردن.

«صارم»: شمشیر تیز برنده را گویند.

«مُعْتَد»: تجاوز کننده از حد را گویند .

«غاشم»: ظالم .

«هرج»: فتنه و اختلاط و قتل را گویند .

«في»: خراج و غنیمت را گویند ، و احتمال هم می رود که تصحیف فئه باشد و آن به معنای جماعت است و آن بر وزن فِعَه است، و «فَئ» هم بر وزن فَيْع است ، و هاء «فِئه» عوض از یاء محذوف از وسط آن است و جمله بعد از آن مؤیّد آن است که فرموده است: «و جمعکم حصيداً»، و آن نظر به معنی«فئه» است ، و كلمة «زهبدأ» مرادف آن است که به معنای قلیل ،آمده و به معنای کم آب گرفتن هم آمده، و

ص: 641

«زهيداً لأکل» گفته می شود ، یعنی کم خوراک .

«إليكم عنّي»: امساک کنید و پرگویی نکنید ، از من دور شوید .

اعراب سخنان آن حضرت:

قولها علیها السلام: «فَرَغْماً»: بنا بر مصدریت به عامل محذوف منصوب است، یعنی: بینی های قوم که جای عطسه کردن این جماعت است به خاک مالیده شد، بینی به خاکہ مالیدن مخصوصی . مصدر قائم مقام عامل محذوف شده.

«لَعَمْر إلهك»: شرح آن گذشت، رجوع شود.

«فما لكم كيف تحكمون»: کلمۀ «ما» بنا بر ابتدائیّت در محلّ رفع است ، و «لکم» خبر آن است و «کیف» بنابر حاليّت محلاً منصوب است و «تحکمون» عامل آن است:

«لقحت»: ضمیر فاعل به ناقه باز می گردد، کنایه از خلافت غصب شده است ، به قرائن لفظ و حال دلالت دارد، یا اعمال بد ایشان که از جمله آن ها غصب خلافت است

«فنظرة» : بنا بر مصدریّت منصوب است، یعنی: انتظار بکشید انتظار کشیدنی ، و احتمال دارد که بنا بر ابتدائیّت مرفوع باشد، یعنی: «فلکم نظرة» ، یا خبر است و تقدیر آن این است: «عند الله تعالى نظرة» ، و تنوین آن برای تقلیل است، یعنی: «نظرة قليلة».

«ريثما»: ريث بنا بر ظرفیّت منصوب است، یعنی: در این قدر از زمان انتظار بکشید.

«ثم احتلبوا»: به صیغه امر ، عطف بر محذوف است، یعنى : «انتظروا في كذا ثمّ احتلبوا».

«ملأ القعب» یا «طلاع القعب» بنا بر این که مفعول به برای «احتلبوا» باشد منصوب

ص: 642

است ، و اصل آن این است: «احتلبوا مقدار ملاء القعب» که مضاف حذف شده و مضاف اليه قائم مقام آن است.

«دماً»: بنا بر تمیز منصوب است.

«ويحهم»: اعراب آن قبلاً در شرح «ويحهم أنّی زعزعوها» گذشت ، و این کلمه در مقام تعجّب است و منادی به حذف حرف ندا است ، یعنی «یا ويحهم» .

«غِبّ» : مفعول به «لیعرفوا» است.

«و أبشروا» : عطف بر «اطمأنوا» است ، و شاید عطف به «واو» در این جا باشد یا به «ثمّ» که دلیل بر تراخی در ماقبل است برای این که بر تغایر بین طرفین دلالت کند یعنی معطوف و معطوف عليه مترقّب.

«يَدَع» : ضمیر فاعل به آن چه از امور چهارگانه یا سه گانه بشارت داده شدند باز می گردد و محتمل است به اخیر که استبداد است بازگردد .

«و أنّى بكم»: جار متعلّق به محذوف است، یعنى: «كيف ورود الهداية بساحتکم»، یا این که «أنی حصول الهداية لكم» ، بنا بر آن چه در بعضی از نسخه ها است.

«و أنّى لكم وقد عميت عليكم»: واو حالیّه است، و جمله حال از ضمیر مخاطب مجرور است ، و احتمال می رود که عطف بر جمله : «أنّی بکم» باشد.

«و أنتم لها كارهون»: واو نيز حالیّه است و جمله حال از ضمیر مخاطب منصوب در کلمۀ «نلز مکموها» است و سه ضمیر در: «عمیت» و «نلز مکموها» و «لها» ، یا به هدایت به سوی امام حق و بینا شدن در امر دین ، یا به سوی طاعت کسی است که خدا طاعت او را واجب کرده باز می گردد ، یا به غیر این دو از چیزهایی که مدلول علیه در این مقام است.

«إليكم عنّي»: مفعول آن محذوف است یعنی: از سخن گفتن با من خودداری

ص: 643

کنید

معنای سخنان آن حضرت علیها السلام:

قولها علیها السلام: «استبدلوا والله» - تا آخر -: بیانی تفصیلی برای این است که ابوبکر را بدل على علیه السلام خلیفه قرار دادند و توبیخ و مذمّتی بر ایشان است بعد از اجمال گویی آن حضرت که از سخنان او مستفاد می شود از فرمودن آن بزرگوار: «بئس للظالمين بدلاً» یعنی تبدیل خلافت کردن و حق را از من له الحق گرفتن که از ایشان سرزد مبادله ای است که زیان آن برای ایشان بسیار است ، به نحوی که هرگز جبران پذیر نیست، برای این که خلافت را برای کسی برگزیدند که به منزله پرهای لاغر است که در زیر شاه پرهای مقدّم بر آن ها است از مرغ طیّار و به آن پرهای لاغر ضعیف نمی تواند پرواز کند، یا مانند اسب ضعیف لاغری است در میان اسب ها که نتواند حرکت کند و مطیع و منقاد صاحب خود نباشد و عاجز باشد بر کسی که او به منزله شاه پرهایی است برای طایر که به آن می تواند پرواز کند و کاملاً قدرت پرواز کردن را دارد ، یا مانند عاجز ناتوانی که هیچ رویّه و فکری ندارد ، او را مقدّم دارند بر کسی که کمال قدرت و توانایی و دانایی را دارد و به تمام معنی صاحب قوّت و قدرت و فکر صائب است.

«فرغماً لمعاطس قومٍ» - تا آخر -: این جمله نفرینی از آن حضرت - سلام الله عليها - است به خواری و ذلّت ایشان در مقابل گمان های فاسدشان به نفس های خود که به مرتبه و مقام بلندی رسیده اند، چنان چه اقتباس از قول خدای تعالی است : ﴿قُلْ هَلْ تُنَبِّئُكُم بِالأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ (1) هم چنان که فرموده آن حضرت ﴿أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ المُفْسِدُون و لكِن

ص: 644


1- كهف (18): 103 و 104

لا يَشْعُرُونَ ﴾ (1) نیز اقتباس از موضع دیگر از قرآن است ، و «و لكن لايشعرون» ، یعنی: شعور آن را ندارند که ایشان فساد کنندگانند به علّت تسویلات (2) نفسانی ای که دارند و هواهای نفس شان آن ها را به اشتباه انداخته ، به نحوی که به گمان فاسد خودشان فساد را اصلاح دانسته اند، یا این که نمی دانند که در نتیجه این فسادها عذاب دردناک ابدی گریبان گیر آن ها خواهد شد.

«ويحهم أفمن يهدي»- تا آخر- : در مقام تعجّب از کار بد ایشان و سوء اختیاری که پیش گرفتند است، یعنی آیا کسی که به سبب آن چه خدا از علم و حکمت به او عطا فرموده است، غیر خود را به طریق حق و رشد راهنمایی می کند، سزاوارتر برای خلافت و امامت است، و پیروی از او کردن و به نور او استضائه (3) کردن ، یا کسی که جاهل و نادان است و خودش هدایت نشده، مگر این که غیری او را هدایت کند ، پس چگونه داوری می کنید و چگونه قبول می کنید و نفس های شما راضی می شود که امیرمؤمنان علیه السلام را برکنار کنید و حال آن که مقام و مرتبه او را می دانید ، و غیر او را بر او مقدّم می دارید و شما به آن راضی هستید و حال آن که آن امری است که اقامه حجّت بر آن نشده و دلیلی بر صحّت آن قائم نشده ، بلکه بر خلاف آن حجّت قائم شده و دلیل هایی بر فساد گزینش شما ناطق و ثابت است ؟

«أما لَعَمْرُ إلهك لقد لقحت»- تا آخر-: آگاه باشید ، قسم به باقی بودن خدایت که حمل کرده است ناقه خلافتی که آن را غصب کردید و کارهایی که کردید. استعاره در جمله اوّل به کنایه است و در جمله دوم تحقیقی است.

«فَنَظِرَة ريث ما تنتج ثمّ احتلبوا»- تا آخر -: منتظر باشید زمان کمی را به اندازه ای

ص: 645


1- بقره (2): 12
2- تسویل : آراستن چیزی برای فریب و گمراهی دیگران
3- استضائه: روشنی خواستن

بزاید و خون تازه و سمّ مهلکی را از آن بدوشید.

«هُنالك يخسر المبطلون و يعرف التالون»- تا آخر-: در چنین هنگامی زیان اهل باطل به نحوی ظاهر می شود که آن هایی که بعد از این می آیند ، عاقبت تأسیس پیشینیان را بشناسند.

«ثمّ طيبوا عن دُنياكم أنفساً» - تا آخر -: پس از آن ببخشید آن چه در دست های شما از دنیا است و با طیب خاطرتان به کسانی که غیر از شماها هستند بخشش کنید ، و برای فتنه و محنت ها و بلاهایی که برای شماها مهیّا شده در کمال اطمینان دل های خودتان مطمئن باشید.

«و استبداد من الظالمين»: و استقلال آن ها به تصرّف در امور مردمان ، و مالک و یا پادشاهی کردن ، و متصرّف شدن در غنیمت های شما و به طرف خود کشیدن ، پس از آن ها دیده نخواهد شد مگر اندکی.

«و جمعكم حصيداً»: مانند زارعی که زراعت خود را دِرو می کند در روی زمین نابود می کنند ، همۀ شماها را با شمشیرهای خودشان از پا در می آورند.

پوشیده نماند که: شاید مراد از فرموده آن حضرت علیها السلام که : «فنظرة ريث» این باشد: به قدر آن چه فترت واقع شود که در آن میان مسلمانان جنگ عظیم واقع نشده ، مانند وقعۀ جمل و صفّین و نهروان و غیر این ها، و مراد از فرموده آن حضرت : «ثمّ احتلبوا طلاع القعب» بعد از زمان فترت وقایعی که واقع می شود در آن از قتل و غارت و منتشر شدن فساد در شهرها ، و از فرموده آن حضرت: «ثمّ طيبوا عن دنیاکم» زمان انقراض دولت بنی امیه به دست های بنی عبّاس و استیلای ایشان بر آن ها و بر خلافت ، و از قول آن حضرت: «و ابشروا بسیف صارم» شمشیرهای بنی عباس باشد بر بنی امیّه ، و از قول آن حضرت: «و سطوة معتد غاشم» مستأصل کردن بنی عبّاس باشد ایشان را در این صورت مراد از معتد غاشم» و «بسيف

ص: 646

صارم» یا مراد جنس آن ها است یا اوّلین خلیفه ایشان است ، و آن کسی است که سلطنت را از دست شان می گیرد ، و از قول آن حضرت: «و هرج شامل» مراد خون ریزی هایی است که در سلطنت آن ها رخ داده و از قول آن حضرت علیها السلام: «و استبداد من الظالمين» مستبدّ شدن ایشان .است

و ممکن است که مراد آن حضرت از «ثمّ طیبوا» آن چیزی است که در زمان معاویه واقع شد و از «معتد غاشم» مراد معاویه باشد ، و «بسيف صارم» مراد شمشیر ضلالت و گمراهی او باشد، و« هرج شامل» مراد خون هایی باشد که در زمان او و بعد از او در دولت بنی امیه و بنی عبّاس ریخته شده ، و مراد از «ظالمین» او و سایر خلفا از دو فرقه باشند و محتمل است که غیر این ها باشد

و مخفی نماند که : آن چه فقرات مذکوره از تملیح (1) و تهکّم (2) در بر دارد ، بدان که «طیب نفس» استعاره از کراهت است تهکّماً و «اطمینان» از قلق و اضطراب است ، و بشارت دادنی که معنای آن اعلام است به چیزی که موجب فرح و شادی باشد از اعلام به چیزی که موجب حزن و خوف شود.

«فيا حسرة لكم»: این کاری که کردید حسرت بزرگی برای شما است که آن کار ، اعراض کردن شما از کسی است که خدا او را به خلافت از خود برگزیده که امام شما باشد و به او هدایت یابید و به او اقتدا کنید و به نور علم او استضائه کنید و به چراغ هدایت از تاریکی های جهل و ضلالت نجات یابید و در دنیا به عیش و زندگانی خوش مرفّه بگذرانید و در آخرت هم از ثواب ها و نعمت های ابدی بهره مند شوید .

«و أنّى بكم وقد عميت عليكم»: نمی دانم کار شما به کجا می کشد ، زیرا راه هدایت

ص: 647


1- تمليح : سخن نمکین گفتن
2- تهکّم: ریشخند زدن

و امامت حقّه بر شما بسته شده و به این جهت در موارد هلاکت واقع شده اید و خود را به زیان دنیا و آخرت گرفتار کردید .

«أنلز مكموها و أنتم لها كارهون» : این فرمایش آن حضرت برای دفع ایراد است که اگر به خاطر کسی خطور کند که هر گاه حال این جماعت این طور باشد ، پس بر شما اهل بیت است که دست آن ها را بگیرید و آن ها را از غرق شدن در دریای ضلالت و گمراهی نجات بدهید، پس معنی این می شود بر ما است هدایت شما در این راه ، زمانی که خودتان کراهت نداشته باشید، اما اگر خودتان خیر خود را نخواهید ، برای ما امکان ندارد که شما را الزام کنیم وقتی که شما اصرار داشته باشید بر راهی که به باطل می روید، هدایت شما برای ما ممکن نیست.

«لو كان أبو الحسن ذكر لنا هذا الأمر»: ما را یادآوری نکردید که عدول ما از على علیه السلام به غیر او، این مفاسد بزرگ را دارد و دیگری را خلیفه قرار دادن زشت و قبیح و ننگ آور است.

«إليكم عنّي فلا عذر بعد تعذيركم و لا أمر بعد تقصيركم» : سخن نگویید و از نزد من دور شوید ، زیرا این عذر شما موجّه نیست، یا این که عذر خواستن من از شما موقع ندارد بعد از این که شما در عذرخواهی خودتان دروغ می گویید ، امری را که در گفتار شما حقیقی نیست به آن چه برای بدست آوردن دل ما به آن عذرخواهی می کنید، و بعد از این که تقصیر کرده اید در آن چه که بر شما واجب بوده جای عذرخواهی .نیست

ترجمة متمّم سخنان فاطمه علیها السلام:

اشاره

پرهای لاغر زیرین را با شاه پرهای مقدّم ، و عضو ضعیف پسین را با عضو عالی محکم تبدیل کردند، پس دماغ های جماعتی که گمان می کنند نیکوکارند و حال آن که مفسد و بدکارند ولکن نمی دانند، به خاک مذلّت مالیده .باد آیا کسی که

ص: 648

دیگران را به سوی حق هدایت می کند سزاوارتر است که پیروی شود یا کسی که راه هدایت را نیافته است، مگر آن که به وسیلۀ دیگری هدایت شود ؟ چه شده است شما را و چگونه داوری می کنید؟

به جان خودم قسم که امروز این کردارهای شما آبستن شده، صبر کنید تا اندازه ای زمان آبستنی بگذرد و زمان نتیجه دادن برسد، آن وقت بدوشید تا اندازه ای که ظرف های بزرگ ،عمیق از خون تازه و سم هلاک کننده پُر و لبریز شود ، در آن وقت اهل بطالت و ضلالت زیانکار خواهند شد ، و آنان که پس از این به وجود می آیند عاقبت آن چه را گذشتگان پایه ریزی کردند خواهند دانست . پس از آن با طیب خاطر از دنیای خود دست طمع را بازدارید و با اطمینان دل ، آماده فتنه و بلا باشید ، و مسرور و خوشحال شوید به بشارت و مژده شمشیری بُرّنده ، و سطوت اشخاص جور و ستم کننده و قتل عام فرو گیرنده و غلبه و استیلای ستمکاران که از غنیمت های شما جز چیز کمی نگذارند ، و شماها را درو کنند ، مگر عدّه کمی پس چه بسیار پشیمان شوید و حسرت خواهید خورد ، و با شما چه خواهند کرد و شما چه خواهید کرد و حال آن که از راه حق کور و نابینا شده اید .

آیا شما را به جبر بر طریق حقّ و قبول آن وادار کنیم با این که خود شما از پذیرفتن آن کراهت دارید و از آن اعراض می کنید؟

سوید بن غفله که راوی خبر است گفته : پس زن ها به خانه های خود برگشتند و فرمایشات آن حضرت را برای مردان خود حکایت کردند، و جمعی از اشراف مهاجرین و انصار و بزرگان شان به عذرخواهی به خدمت آن حضرت آمدند و عرضه داشتند : ای سیّدۀ زنان ! اگر علی این امر را برای ما یادآوری می کرد ، پیش از آن که عهد و پیمان ببندیم و عقد بیعت را محکم و استوار کنیم، هر آینه از او به دیگری عدول نمی کردیم.

ص: 649

پس آن حضرت فرمود: بس کنید و از من دور شوید، این عذری نیست پس از این که در عذرخواهی خود دروغ می گویید. برای آن وقعی نیست بعد از این که در اوّل امر تقصیر کردید.

مبحث پنجم: حزن و اندوه فاطمه علیها السلام بعد از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و آله

شیخ صدوق رحمه الله در کتاب امالی به سند خود از ابن عبّاس روایت کرده در خبر طویلی که در آن رسول خدا از ظلمی که بعد از رحلت او بر اهل بیت علیهم السلام وارد می شود خبر داده و از جمله آن راجع به حضرت فاطمه علیها السلام فرموده :

وَ أَمَّا ابْنَتِي فَاطِمَةُ فَإِنَّهَا سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الآْخِرِينَ وَ هِيَ بَضْعَةٌ مِنِّي وَ هِيَ نُورُ عَيْنِي وَهِيَ ثَمَرَةُ فُؤَادِي وَهِيَ رُوحِيَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيَّ وَ هِيَ الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِيَّةُ مَتَى قَامَتْ فِي مِحْرَابِهَا بَيْنَ يَدِي رَبِّهَا جَلَّ جَلالُهُ زَهَرَ نُورُهَا لِمَلائِكَةِ السَّمَاءِ كَمَا يَزْهَرُ نُورُ الْكَوَاكِبِ لأَهْلِ الْأَرْضِ وَ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لِمَلائِكَتِهِ يَا مَلائِكَتِي انْظُرُوا إِلَى أَمَتِي فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ إِمَائِي قَائِمَةً بَيْنَ يَدِيَّ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهَا مِنْ خِيفَتِي وَ قَدْ أَقْبَلَتْ بِقَلْبِهَا عَلَى عِبَادَتِي أُشهِدُكُم أنّي قد أمِنتُ شيعَتَها مِنَ النّارِ

وَ أَنِّي لَمَّا رَأَيْتُهَا ذَكَرْتُ مَا يُصْنَعُ بِهَا بَعْدِي،كَأَنِّي بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ بَيْتَهَا، وَ انْتُهِكَتْ حُرْمَتُهَا، وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا، وَ مُنِعَتْ إِرْثَهَا، وَ كُسِرَ جَنْبُهَا [وَ كُسِرَتْ جَنْبَتُهَا]، وَ أَسْقَطَتْ جَنِينَهَا، وَ هِيَ تُنَادِي: يَا مُحَمَّدَاهْ! فَلَا تُجَابُ، وَ تَسْتَغِيثُ فَلَا تُغَاثُ، فَلَا تَزَالُ بَعْدِي مَحْزُونَةً مَكْرُوبَةً بَاكِيَةً، تَتَذَكَّرُ انْقِطَاعَ الْوَحْيِ عَنْ بَيْتِهَا مَرَّةً، وَ تَتَذَكَّرُ فِرَاقِي أُخْرَى، وَ تَسْتَوْحِشُ إِذَا جَنَّهَا اللَّيْلُ لِفَقْدِ صَوْتِيَ الَّذِي كَانَتْ تَسْتَمِعُ إِلَيْهِ إِذَا تَهَجَّدْتُ بِالْقُرْآنِ،

ص: 650

ثُمَّ تَرَى نَفْسَهَا ذَلِيلَةً بَعْدَ أَنْ كَانَتْ فِي أَيَّامِ أَبِيهَا عَزِيزَةً، فَعِنْدَ ذَلِكَ يُؤْنِسُهَا اللَّهُ تَعَالَى ذِكْرُهُ بِالْمَلَائِكَةِ، فَنَادَتْهَا بِمَا نَادَتْ بِهِ مَرْيَمَ بِنْتَ عِمْرَانَ: فَتَقُولُ: يَا فَاطِمَةُ! ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ﴾. (1) يَا فَاطِمَةُ! ﴿اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ﴾. (2)

ثُمَّ يَبْتَدِئُ بِهَا الْوَجَعُ فَتَمْرَضُ، فَيَبْعَثُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهَا مَرْيَمَ بِنْتَ عِمْرَانَ تُمَرِّضُهَا وَ تُؤْنِسُهَا فِي عِلَّتِهَا، فَتَقُولُ عِنْدَ ذَلِكَ: يَا رَبِّ! إِنِّي قَدْ سَئِمْتُ الْحَيَاةَ، وَ تَبَرَّمْتُ بِأَهْلِ الدُّنْيَا، فَأَلْحِقْنِي بِأَبِي. فَيَلْحَقُهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِي، فَتَكُونُ أَوَّلَ مَنْ يَلْحَقُنِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، فَتَقْدَمُ عَلَيَّ مَحْزُونَةً مَكْرُوبَةً، مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَقْتُولَةً، فَأَقُولُ عِنْدَ ذَلِكَ: اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا، وَ عَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا، وَ ذَلِّلْ مَنْ أَذَلَّهَا، وَ خَلِّدْ فِي نَارِكَ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَهَا حَتَّى أَلْقَتْ وَلَدَهَا، فَتَقُولُ الْمَلَائِكَةُ عِنْدَ ذَلِكَ: آمِينَ. (3)

و امّا دختر من ، او سیّدۀ زن های همۀ عالم ها از پیشینیان و پسینیان است، و او جزئی از من (یعنی پاره تن من) است و نور چشم من و میوۀ دل من و روح من است در میان دو پهلوی من ، و او انسیّه حورا است. زمانی که در محراب خود در مقابل پروردگار خود -جلّ جلاله - می ایستد نور او برای فرشتگان آسمان می درخشد، هم چنان که نور ستارگان برای اهل زمین می درخشد و خدای عزّ و جل به ملائکه می فرماید: «ای ملائکه من! به کنیز من فاطمه که سيّده كنيزان من است نظر کنید که در مقابل من ایستاده، بند بندهای او از ترس من می لرزد در حالی که با قلب خود به من روی آورده و به بندگی من مشغول .است شما را گواه می گیرم که من شیعیان او را از آتش امان می دهم».

و فرمود: چون او را می بینم کارهایی را که بعد از من با او خواهند کرد [یاد می کنم] که:

ص: 651


1- آل عمران (3) : 42
2- آل عمران (3) : 43
3- امالی صدوق : ص 175 ؛ فضائل : ص 9؛ محتضر : ص 109 ؛ بحار الانوار: ج 28، ص 38 و ج 43 ، ص 172 ؛ میزان الحکمة : ج 2، ص 1634؛ بشارة المصطفى : ص 307 ؛ بیت الاحزان : ص 47

ذلّت داخل خانه او شود و حرمت او هتک شود و حقّ او غصب شود و ارث او از او منع شود و پهلوی او شکسته شود و جنین او سقط شود و او فریاد کند ای محمّد! و کسی به او جواب ندهد و استغاثه کند و کسی به فریاد او نرسد.

پس همیشه بعد از من اندوهگین و محزون و گریان باشد گاهی به یاد می آورد که وحی از خانه او قطع شده و گاهی از جدایی و فراق من یاد می کند و چون شب شود وحشت او را فرو گیرد برای این که صدای قرائت قرآن مرا- که در تهجد می خواندم و استماع می کرد- نمی شنود

پس می بیند که نفس او ذلیل شده بعد از عزّتی که در حیات پدر داشته ، در آن وقت [خدا] ملائکه را انیس او قرار می دهد، پس او را به آن ندایی ندا می کنند که مریم دختر عمران را به آن ندا می کردند: ای فاطمه «به درستی که خدا تو را برگزید و پاک و پاکیزه گردانید ، و تو را بر زن های جهانیان برگزید». ای فاطمه «بخوان پروردگار خود را و او را سجده کن ، و با رکوع کنندگان رکوع کنه».

پس از آن ابتدا می کند به بیماری و خدای عزّ و جل ،مریم دختر عمران را به سوی او بر می انگیزاند تا بیمارداری و پرستاری او را کند و در زمان بیماری او انیس او باشد، پس در آن حال می گوید: ای پرورددگار من! من از زندگانی سیر شدم و از اهل دنیا ملول شدم مرا به پدرم ملحق کن پس خدا او را به من ملحق می کند و او اوّل کسی از اهل بیت من است که به من ملحق می شود و با حالت حزن و اندوه و غمناکی ، در حالی که حق او غصب شده و کشته شده به نزد من می آید در آن حال من می گویم : خدایا لعنت کن کسانی را که بر او ظلم کردند و عذاب کن آن هایی را که حق او را غصب کردند ، و ذلیل و خوار کن کسانی را که او را ذلیل و خوار کردند ، و مخلّد در آتش گردان کسانی را که به پهلوی او زدند تا بچّه خود را انداخت و ملائکه آمین می گویند.

علّامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار از بعضی از کتب در وفات حضرت زهرا علیها السلام از ورقة بن عبدالله ازدی روایتی نقل فرموده که گفت :

به قصد حجّ بيت الله الحرام ، به امید درک ثواب پروردگار جهانیان بیرون رفتم

ص: 652

در حالی که مشغول طواف بودم کنیزی گندمگون ، نمکین روی و شیرین سخن را دیدم که با فصاحت زبانی که داشت ، می گفت :

اللَّهُمَّ رَبَّ الْکَعْبَهِ (1) الْحَرَامِ وَ الْحَفَظَهِ الْکِرَامِ وَ زَمْزَمَ وَ الْمَقَامِ وَ الْمَشَاعِرِ الْعِظَامِ ، وَ رَبَّ مُحَمَّدٍ خَیْرِ الْأَنَامِ - صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ الْبَرَرَهِ الْکِرَامِ - [أَسْأَلُکَ] أَنْ تَحْشُرَنِی مَعَ سَادَاتِیَ الطَّاهِرِینَ وَ أَبْنَائِهِمُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ الْمَیَامِینِ

أَلَا فَاشْهَدُوا یَا جَمَاعَهَ الْحُجَّاجِ وَ الْمُعْتَمِرِینَ! أَنَّ مَوَالِیَّ خِیَرَهُ الْأَخْیَارِ وَ صَفْوَهُ الْأَبْرَارِ وَ الَّذِینَ عَلَا قَدْرُهُمْ عَلَی الْأَقْدَارِ وَ ارْتَفَعَ ذِکْرُهُمْ فِی سَائِرِ الْأَمْصَارِ الْمُرْتَدِینَ بِالْفَخَارِ

بار خدایا پروردگار کعبه بیت الحرام ، و ملائکه حافظین گرامی، و زمزم و مقام و مشعرهای عظام ، و پروردگار محمّد بهترین مردمان -که درود پیوسته خدا بر او و آل نیکان گرامی او باد- که محشور کنی مرا با آقایان پاک و پاکیزگان و فرزندان ایشان ؛ پیشانی و دست و پا سفیدهای صاحبان یُمن و میمنت .

آگاه باشید ای گروه حج گزاران و عمره گزاران که آقایان من بهترین همه خوبان و برگزیدگان از نیکان هستند، کسانی هستند که قدر و منزلت ایشان از همه قدر و منزلت ها برتر است و ذکر ایشان در سایر شهرها بلند شده است، و ردای همه فخرها را بر خود پوشیده اند

ورقة بن عبدالله گفت : گفتم: ای کنیز چنین گمان می کنم که تو از کنیزان یا دوستان اهل بیتی ؟ گفت: بلی.

به او گفتم: تو کیستی؟ گفت: من فضّه ، کنیز فاطمه زهرا دختر محمّد مصطفی- که رحمت متّصل خدا بر او و پدر و شوهر و فرزندان او باد - هستم .

ص: 653


1- «البيت» - خ ل . (مؤلف).

پس به او گفتم: مرحباً و اهلاً و سهلاً هر آینه به شنیدن کلام و سخن تو مشتاقم ، و از تو می خواهم آن چه از تو سؤال می کنم را در همین ساعت جواب گویی . پس از فراغتت از طواف ، نزد بازار طعام فروشان منتظر باش تا به نزد تو آیم ، و تو مُثاب و مأجور خواهی بود. پس از هم جدا شدیم.

چون از طواف فراغت یافتم [و خواستم] به منزل خود برگردم [ مسیر را] به طرف بازار طعام فروشان [قرار دادم] دیدم او هم آمده آن جا، گوشه ای نشسته پس به سوی او رفتم و او را به گوشه ای بردم و هدیه ای به او دادم ، نه به اعتقاد این که صدقه است و به او گفتم ای فضه ، مرا از مولایت فاطمه زهرا خبر ده و در هنگام وفات او آن چه را دیدی برای من بگو و بگو که بعد از وفات پدرش محمّد صلی الله علیه و اله بر او چه روی داد ؟

ورقه گفت: چون این سخن را از من شنید، چشم هایش پر از اشک شد و ناله ای بلند از دل برکشید و بلند گریه کرد و گفت : ای ورقة بن عبدالله ، اندوه و حزن و ناله هایی که در دل داشته و دارم را به هیجان درآوردی، پس الآن بشنو آن چه را که من از او دیده ام :

بدان که چون رسول خدا روحش قبض شد و از دنیا رفت ، دل های کوچک و بزرگ در مصیبت او به درد آمد و صداهای بسیار به گریه بلند شد و اندوه و ماتم او بر خویشان و یاران و دوستان و غریبان بزرگ شد و هیچ کس از مرد و زن دیده نمی شد مگر این که به صدای بلند می گریست ، و در میان اهل زمین و اصحاب و خویشان و نزدیکان و دوستان ، احدی نبود که محزون تر و گریه او عظیم تر و نوحه گری او بیش تر از مولای من فاطمه زهرا باشد ، و دائماً حزن او تازه تر و گریه او بیش تر و شدیدتر می شد و مدّت هفت روز نشسته ناله و گریه و شیون او آرام نمی شد و هر روزی که بر او می گذشت گریه و ناله و حزن او از روز پیش تر ، بیش تر و

ص: 654

زیادتر و سخت تر می شد چون روز هشتم رسید از شدّت حزن و اندوه دیگر نتوانست خودداری کند و رشته صبرش گسیخته شد، از خانه شیون کنان بیرون آمد و چنان سخن می گفت که گویا خود پیغمبر سخن می گفت ، به نحوی که همه زنان و کودکان از پسران و دختران از خانه ها شتابان بیرون آمدند و صدای گریه و ناله ها و فریادهاشان بلند بود و مردمان از همه جا جمع شدند و چراغ ها را خاموش کردند تا صورت های زن ها دیده نشود و زنان چنین می پنداشتند که پیغمبر خدا از قبر بیرون آمده و مردمان دهشت و حیرت عجیبی داشتند از آن چه می دیدند ، و فاطمه به صدای بلند برای پدر خود ندبه و گریه می کرد و می گفت :

وَا أبَتَاهْ ! وَا صَفِیَّاه! وَا مُحَمَّدَاهْ! وَا أبَا الْقَاسِمَاهْ! وَا رَبِیعَ الْأرَامِلِ وَ الْیَتَامَی! مَنْ لِلْقِبْلَةِ وَ الْمُصَلَّی؟ وَ مَنْ لِابْنَتِکَ الْوَالِهَةِ الثَّکْلَی !؟

پس جامه هایش به پاهایش پیچیده و می لغزید ، و از زیادی اشک و گریه شدید چیزی را نمی دید، تا آن که نزدیک به قبر پدر بزرگوار خود شد و چشم او به جایگاه اذان گفتن افتاد ، قدم ها را کوتاه کرد و صدای ناله و گریه خود را به اندازه ای که می توانست بلند کرد و به حالت اغما روی قبر افتاد و از حال رفت. زن ها به سوی او شتافتند و آب بر رویش زدند و بر پیشانی و سینه او آب پاشیدند تا آن که به حال آمد ، از جا برخاست و گفت:

رُفِعَتْ قُوَّتِی وَ خَانَنِی جِلْدِی وَ شَمِتَ بِی عَدُوِّی وَ الْکَمَدُ قَاتِلِی یَا أَبَتَاهْ بَقِیتُ وَالِهَهً وَحِیدَهً وَ حَیْرَانَهً (1) فَرِیدَهً فَقَدِ انْخَمَدَ صَوْتِی وَ انْقَطَعَ ظَهْرِی وَ تَنَغَّصَ عَیْشِی وَ تَکَدَّرَ دَهْرِی فَمَا أَجِدُ یَا أَبَتَاهْ بَعْدَکَ أَنِیساً لِوَحْشَتِی وَ لَا رَادّاً لِدَمْعَتِی وَ لَا مُعِیناً لِضَعْفِی فَقَدْ فَنِیَ بَعْدَکَ مُحْکَمُ التَّنْزِیلِ وَ مَهْبِطُ جَبْرَئِیلَ و

ص: 655


1- در مصدر: «وخیرانهٌ» آمده است.

مَحَلُّ مِیکَائِیلَ انْقَلَبَتْ بَعْدَکَ یَا أَبَتَاهْ الْأَسْبَابُ وَ تَغَلَّقَتْ دُونِیَ الْأَبْوَابُ فَأَنَا لِلدُّنْیَا بَعْدَکَ قَالِیَهٌ وَ عَلَیْکَ مَا تَرَدَّدَتْ أَنْفَاسِی بَاکِیَهٌ لَا یَنْفَدُ شَوْقِی إِلَیْکَ وَ لَا حُزْنِی عَلَیْکَ ثُمَّ نَادَتْ یَا أَبَتَاهْ وَا لُبَّاه!

ثُمَّ قَالَتْ:

إِنَّ حُزْنِی عَلَیْکَ حُزْنٌ جَدِیدٌ *** وَ فُؤَادِی وَ اللَّهِ صَبٌّ عَنِیدٌ

کُلَّ یَوْمٍ یَزِیدُ فِیهِ شُجُونِی *** وَ اکْتِیَابِی عَلَیْکَ لَیْسَ یَبِیدُ

جَلَّ خَطْبِی فَبَانَ عَنِّی عَزَائِی *** فَبُکَائِی کُلَّ وَقْتٍ جَدِیدٌ

إِنَّ قَلْباً عَلَیْکَ یَأْلَفُ صَبْراً *** أَوْ عَزَاءً فَإِنَّهُ لَجَلِیدٌ

ثمّ قالت (1): یَا أَبَتَاهْ انْقَطَعَتْ بِکَ الدُّنْیَا بِأَنْوَارِهَا وَ زَوَتْ زَهْرَتُهَا وَ کَانَتْ بِبَهْجَتِکَ زَاهِرَهً فَقَدِ اسْوَدَّ نَهَارُهَا فَصَارَ یَحْکِی حَنَادِسَهَا رَطْبَهَا وَ یَابِسَهَا

یَا أَبَتَاهْ لَا زِلْتُ آسِفَهً عَلَیْکَ إِلَی التَّلَاقِ

یَا أَبَتَاهْ زَالَ غُمْضِی مُنْذُ حَقَّ الْفِرَاقُ

یَا أَبَتَاهْ مَنْ لِلْأَرَامِلِ وَ الْمَسَاکِینِ وَ مَنْ لِلْأُمَّهِ إِلَی یَوْمِ الدِّینِ

یَا أَبَتَاهْ أَمْسَیْنَا بَعْدَکَ مِنَ الْمُسْتَضْعَفِینَ

یَا أَبَتَاهْ أَصْبَحَتِ النَّاسُ عَنَّا مُعْرِضِینَ وَ لَقَدْ کُنَّا بِکَ مُعَظِّمِینَ فِی النَّاسِ غَیْرَ مُسْتَضْعَفِینَ فَأَیُّ دَمْعَهٍ لِفِرَاقِکَ لَا تَنْهَمِلُ وَ أَیُّ حُزْنٍ بَعْدَکَ عَلَیْکَ لَا یَتَّصِلُ وَ أَیُّ جَفْنٍ بَعْدَکَ بِالنَّوْمِ یَکْتَحِلُ؟ وَ أَنْتَ رَبِیعُ الدِّینِ وَ نُورُ النَّبِیِّینَ فَکَیْفَ لِلْجِبَالِ لَا تَمُورُ؟ وَ لِلْبِحَارِ بَعْدَکَ لَا تَغُورُ؟ وَ الْأَرْضُ کَیْفَ لَمْ تَتَزَلْزَلْ؟

رُمِیتُ یَا أَبَتَاهْ بِالْخَطْبِ الْجَلِیلِ وَ لَمْ تَکُنِ الرَّزِیَّهُ بِالْقَلِیلِ وَ طُرِقْتُ یَا أَبَتَاهْ بِالْمُصَابِ الْعَظِیمِ وَ بِالْفَادِحِ الْمُهُولِ

ص: 656


1- «نادت» - خ ل. (مؤلف)

بَکَتْکَ یَا أَبَتَاهْ الْأَمْلَاکُ وَ وَقَفَتِ الْأَفْلَاکُ فَمِنْبَرُکَ بَعْدَکَ مُسْتَوْحَشٌ وَ مِحْرَابُکَ خَالٍ مِنْ مُنَاجَاتِکَ وَ قَبْرُکَ فَرِحٌ بِمُوَارَاتِکَ وَ الْجَنَّهُ مُشْتَاقَهٌ إِلَیْکَ وَ إِلَی دُعَائِکَ وَ صَلَاتِکَ

یَا أَبَتَاهْ مَا أَعْظَمَ ظُلْمَهَ مَجَالِسِکَ! فَوَا أَسَفَاهْ عَلَیْکَ إِلَی أَنْ أَقْدِمَ الیک عَاجِلًا عَلَیْکَ

وَ أُنکِلَّ (1) أَبُو الْحَسَنِ الْمُؤْتَمَنُ أَبُو وَلَدَیْکَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ أَخُوکَ وَ وَلِیُّکَ وَ حَبِیبُکَ وَ مَنْ رَبَّیْتَهُ صَغِیراً وَ وَاخَیْتَهُ کَبِیراً وَ أَحْلَی أَحْبَابِکَ وَ أَصْحَابِکَ إِلَیْکَ مَنْ کَانَ مِنْهُمْ سَابِقاً وَ مُهَاجِراً وَ نَاصِراً وَ النکْلُ (2) شَامِلُنَا وَ الْبُکَاءُ قَاتِلُنَا وَ الْأَسَی لَازِمُنَا.

ثُمَّ زَفَرَتْ زَفْرَهً وَ أَنَّتْ أَنَّهً کَادَتْ رُوحُهَا أَنْ تَخْرُجَ ثُمَّ قَالَتْ

قَلَّ صَبْرِی وَ بَانَ عَنِّی عَزَائِی *** بَعْدَ فَقْدِی لِخَاتَمِ الْأَنْبِیَاءِ

عَیْنُ یَا عَیْنُ اسْکُبِی الدَّمْعَ سَحّاً *** وَیْکِ لَا تَبْخَلِی بِفَیْضِ الدِّمَاءِ

یَا رَسُولَ الْإِلَهِ یَا خَیْرَهَ اللَّهِ *** وَ کَهْفَ الْأَیْتَامِ وَ الضُّعَفَاءِ

قَدْ بَکَتْکَ الْجِبَالُ وَ الْوَحْشُ جَمْعاً *** وَ الطَّیْرُ وَ الْأَرْضُ بَعْدُ بَکَی السَّمَاءُ

وَ بَکَاکَ الْحَجُونُ وَ الرُّکْنُ وَ الْمَشْعَرُ *** یَا سَیِّدِی مَعَ الْبَطْحَاءِ

وَ بَکَاکَ الْمِحْرَابُ وَ الدَّرْسُ لِلْقُرْآنِ *** فِی الصُّبْحِ مُعْلِناً وَ الْمَسَاءِ

وَ بَکَاکَ الْإِسْلَامُ إِذْ صَارَ فِی النَّاسِ *** غَرِیباً مِنْ سَائِرِ الْغُرَبَاءِ

لَوْ تَرَی الْمِنْبَرَ الَّذِی کُنْتَ تَعْلُوهُ *** عَلَاهُ الظَّلَامُ بَعْدَ الضِّیَاءِ

یَا إِلَهِی عَجِّلْ وَفَاتِی سَرِیعاً *** فَلَقَدْ تَنَغَّصَتِ الْحَیَاهُ یَا مَوْلَائِی

ص: 657


1- در مصدر «وأثکل» است.
2- در مصدر «والثَّکل» است.

شرح لغات :

«جلدي»: شدّت قوة من .

«شمِت»: از شماتت ، به معنی خوش حالی کردن [ دشمن] است.

«الكَمَد» : حزن شدید دائم.

«والهة»: وَلَه به معنای ذهاب عقل و تحیّر و سرگردانی است ، و کسی را واله گویند که فرزند یا عزیز خود را گم کرده باشد.

«انخمد»: از خمود ، به معنای مردن و خاموشی و خاموش شدن آتش ، و به معنای ساکن شدن «انخمد صوتی»: صدای من خاموش و ساکن شد.

«انقطع ظهري»: پشت و پناه و یاری کننده من از من جدا شد.

«تنغّص عيشي»: تنغّص و تکدّر هر دو یک معنی دارند: ناصاف و ناگوار و آلودگی.

«قالية»: متروک و مبغوض .

«لاینفد»: قطع نمی شود.

«صبٌ عتيد» : عاشق و مهيّا.

«شجون»: همّ و حزن .

«اکتیاب»: بد حال و غمناک و دل شکسته.

«لیس یبید»: هلاک نمی شود. یعنی حزن و همّ و غم از دل من بیرون نمی رود .

«جليد» : سخت و صلب .

«أنوار»: جمع نَور است به معنای شکوفه .

«أزهار»: جمع زَهْر ، به معنای زینت و بهجت .

«حنادس»: جمع حندس است به معنای ظلمت و تاریکی شدید

«زال غمضي»: خواب از چشم من زایل شد.

ص: 658

«لاتنهمل»: از همْل است. گفته می شود: هملت عيناه تهمل ، أي فاضت . أيّ دمعة لفراقك لاتنهمل ؛ يعنى کدام اشکی است که برای جدایی تو ریخته نشود .

«جفن» به سکون فاء ، پرده های بالا و پائین ، یعنی دو پلک چشم را گویند .

«ربیع الدین»: کنایه است، یعنی هم چنان که فصل ربیع سبب راحت روح انسان است، دین هم راحت روح اهل ایمان است.

«لاتمور» : ظاهراً متحرّک نیست

«لاتغور»: فرو نمی رود

«رُمیت»: انداخته شدم.

«بالخطب الجليل»: به امر عظيم.

«الرزيّة»: مصيبت

«طرفت» : هَلَكْتُ .

«الفادح»: سنگین و ثقيل .

«المهول» : ترسناک و به فزع آورنده .

«النكل»: ممنوع شدن .

«الأسى»: حزن .

«زفیر» فرو بردن نَفَس

«أنت أنّة»: از انین است ، به معنای بلند کردن صدا به ناله

«اسكبي الدمع»: اشک را جاری کن

«سحاً»: بسیار ریختن و جاری کردن .

«کهف»: به معنای ملجأ و پناهگاه .

«الحجُون»: نام کوهی است در مکّه که بعد از رحلت ابوطالب، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله

ص: 659

به سوی آن می رفت و در صحاح گفته : آن مقبره ای است (1).

ترجمه:

توانایی من برداشته شد و شدّت قوّت من با من خیانت کرد و دشمنان از حال من خوشحال شدند و اندوه شدید دائم مرا می کشد. به سرگردانی و تنهایی و حیرت زدگی باقی ماندم از صدا افتادم پشت و پناه و یاری کننده من از من جدا شد و زندگانی من آلوده به حزن و اندوه شد و روزگار من به غصه آلوده شد پس ای پدر! بعد از تو برای تنهایی ام انیسی نمی یابم و بازدارنده ای برای اشک من نیست و معین و یاوری برای ناتوانی خود ندارم پس از تو محکم قرآن فانی شد و فرودگاه جبرئیل و محلّ میکائیل خالی ماند و بعد از تو ای پدر اسباب آسایش من تغییر کرد و دَرْها بر روی من بسته شد و من برای دنیا پس از تو متروک و مبغوض ،ماندم و تا نَفَسم می آید و می رود برای تو گریانم و شوق ملاقات تو و اندوه من از مفارقت از تو تمام شدنی نیست .

پس صدای خود را به گفتن یا ابتاه و والبّاه بلند کرد و گفت : [ابیات]

-اندوه و حزن من بر تو حزن تازه ای شد و به خدا قسم دل من عاشق و مهیّای ملاقات توست

- و هر روز همّ و غم و اندوه من در مفارقت تو زیاد می شود و بدحالی و غمناکی و دل شکستگی من برای تو از بین نمی رود.

- امر من بزرگ و عظیم شد، و صبر در مصیبت از من جدا شد ، و گریه من دَم به دَم تازه می شود.

دلی که در عزا یا مصیبت تو صبر کند بسیار سخت است.

پس صدا را به ناله بلند کرد و گفت: ای پدر دنیا در مفارقت از تو شکوفه های خود را جدا کرد و زینت و بهجت خود را از دست داد روزهای روشن آن شب های بسیار تاریک شد تر و خشک آن از تیره و ظلمانی بودن آن حکایت می کند.

ص: 660


1- صحاح : ج 5 ص 2097

ای پدر! من همیشه متأسّفم بر تو تا تو را ملاقات کنم.

ای پدر! در مفارقت تو خواب از چشم من زایل شد.

ای پدر! کی پس از تو دادرس بیوه زنان و گدایان است؟ و امّت، پس از تو تا روز جزا چه کسی را خواهد داشت؟

ای پدر! روز را شام می کنیم در حالی که بعد از تو راه ها برای ما مسدود است، و شب را به روز می آوریم در حالی که مردمان از ما روگردانند و حال آن که ما به سبب تو در میان مردمان بزرگ و محترم بودیم و رعایت حق ما را می کردند پس کدام اشکی است که در فراق تو ریخته نشود؟ و کدام حزن و اندوهی است که بعد از تو برای تو استمرار نداشته باشد؟ و کدام چشمی است که بعد از تو سرمه خواب در آن کشیده شود ؟ تو بهار دین و نور پیغمبران بودی، چگونه کوه ها در فراق تو متحرک نباشد ؟ و چگونه دریاها پس از تو فرو نرود ؟ و چگونه زمین متزلزل نباشد؟ پس از تو هدف تیر امر بزرگی شدم ای پدر و این مصیبت کمی نیست راه یافتم ای پدر به مصیبت های بزرگی که بسیار سنگین و هولناک است. ملائکه برای تو ای پدر گریانند و افلاک در ماتم تو از گردش باز ماندند. منبر تو پس از تو وحشتناک است و محراب تو از مناجات تو خالی است و قبر تو به پنهان شدن تو در آن خوشحال است و بهشت به تو و دعا و صلوات تو مشتاق است . ای پدر چه تاریکی بزرگی جای تو را گرفته و چقدر اسفناکم بر تو تا وقتی که به شتاب به سوی تو آیم! خسته و درمانده شد ابوالحسن که امین خدا بود بر رسالات تو، و پدر دو فرزند تو حسن و حسین و برادر و ولی و حبیب تو که او را در کودکی تربیت کردی و در بزرگی با او عقد برداری ،بستی و او شیرین ترین دوستان و یاران تو کسانی که سبقت گرفتند و مهاجرین و انصار - در نزد تو بود. این چه عقوبتی است که شامل ما شد ؟ و چه گریه ای است که کشنده ما است؟ و چه حزن و اندوهی است که ملازم ما شد؟

پس آه سرد شدیدی کشید و ناله سختی زد که نزدیک بود جان از جسد او بیرون رود.

پس گفت : [ ابیات ]

-صبر من كم شد و صبر در مصیبت از من جدایی کرد پس از آن که خاتم انبیا را از دست

ص: 661

دادم.

-چشم ای چشم بسیار اشک بریز و بر رخساره جاری کن و بخل نکن و خون ببار!

- ای رسول خدا و برگزیده خدا به ،رسالت و ای ملجأ و پناه یتیمان و ضعیفان !

-کوه ها برای تو گریستند ، و همۀ وحشیان گریه کردند و مرغان هواگریان شدند ، پس از آن که آسمان برای تو گریه کرد.

-حجون و رکن و مشعر و بطحا برای تو گریستند ای آقای من !

-محراب و درس قرآن در صبح و شام آشکارا برایت گریه کردند

-اسلام بر تو گریه کرد برای این که در میان مردمان مانند سایر غریبان غریب شد .

-اگر می دیدی منبر خود را که بر آن بالا می رفتی ظلمت و تیرگی آن را فرو گرفته بعد از این که به وجود تو نورانی و نوردهنده بود.

-ای خدای من ، تعجیل فرما و بشتاب و مرگ مرا برسان! زیرا زندگانی به کدورت اندوه و مصیبت آلوده شد ای مولای من!

[ادامه خبر]

فضّه گفت: پس فاطمه - سلام الله علیها - به منزل خود برگشت و بنای گریه و زاری و بیقراری را گذارد، به نحوی که اشک چشم او از جریان باز نمی ایستاد و ناله های او ساکن نمی شد بزرگان اهل مدینه جمع شدند و به امیرمؤمنان علی علیه السلام رو آوردند و به آن حضرت گفتند: ای ابا الحسن ، فاطمه - عليها سلام الله - شب و روز گریه می کند و شب ها خواب بر احدی از ما گوارا نیست و روزها هم برای ما قرار و آرامی نیست و از شغل و طلب روزی کردن بازمانده ایم؛ به شما خبر می دهیم که از او بخواهید که یا شب گریه کند یا روز . فرمود : حبّاً و كرامةً .

پس آن حضرت به نزد فاطمه رفت و بر او وارد شد و او از گریه آرام نمی گرفت و نافع در مصیبت او نبود چون حضرت را دید، گریۀ او کمی تسکین یافت ، پس فرمود: ای دختر رسول خدا ، بزرگان مدینه خواهش می کنند از من که از تو بخواهم

ص: 662

که یا شب برای پدرت گریه کنی یا روز عرض کرد : ای ابا الحسن ، ماندن من در دنیا چه بسیار کم است و چه بسیار زود باشد که من از میان ایشان ناپدید می شوم. به خدا قسم که نه شب از گریه ساکت خواهم شد و نه روز تا وقتی که به پدر خود

ملحق شوم . پس امیرمؤمنان فرمود بکن ای دختر پیغمبر ، آن چه را که می خواهی پس آن حضرت از برای او خانه ای در بقیع ساخت ، دور از مدینه که بیت

الاحزان نامیده می شود، و چون صبح می شد حسن و حسین از جلو و فاطمه از عقب آن ها و با چشم گریان به بقیع می رفت، و پیوسته در میان قبرها گریان بود ، و چون شب می شد امیرمؤمنان می رفت به نزد او و آن ها را به خانه بر می گردانید ، و هر

روز این کار را می کرد تا این که مدت بیست و هفت روز از فوت پیغمبر گذشت و مریض شد به مرضی که در آن وفات یافت

پس تا روز چهلم باقی ماند، در آن روز حضرت امیر الا نماز ظهر خود را گزارده بود ، می خواست به منزل برود که ناگاه کنیزان او را استقبال کردند در حالی که گریان و محزون بودند ، پس آن حضرت به ایشان فرمود: «چه خبر است ؟ مالي أراكنّ متغيّرات الوجوه و الصور ؟ یعنی چرا می بینم شما را که روها و رنگ صورت های تان تغییر کرده؟ گفتند: ای امیرمؤمنان، دختر عمویت زهرا (سلام الله علیها) را دریاب و

گمان نمی کنیم که او را زنده بیابی پس امیرمؤمنان به شتاب حرکت کرد تا بر فاطمه داخل شد و او را دید که به ،پشت بالای بستر خود خوابیده و بر روی او جامۀ نازک سفید مصری است ، و

دست راست خود را جمع می کند و دست چپ خود را باز می کند و می کشد . پس ردا را از دوش خود انداخت و ازار خود را باز کرد و به بالین فاطمه آمد و سر او را در دامان خود نهاد و او را ندا داد: ای زهرا (سلام الله علیها) و آن حضرت با او سخن نگفت. پس او را

ص: 663

ندا کرد ای دختر محمّد صلی الله علیه و آله باز جواب نشنید پس فرمود: ای دختر کسی که زکات را در کناره ردای خود بر می داشت و بر فقرا بذل می کرد باز جواب نشنید :فرمود: ای دختر کسی که با ملائکه نماز گزارد دو رکعت دو رکعت ! جواب او را نگفت. فرمود: ای فاطمه با من سخن بگو من پسر عمّت علی پسر ابی طالبم ! پس چشم های خود را به روی او باز کرد و نگاهی به صورت او کرد و گریه کرد ، و آن حضرت هم گریه کرد و فرمود: حالت را چگونه می یابی؟ من پسر عمت علی بن ابی طالبم

پس گفت:

یَا ابْنَ الْعَمِّ إِنِّی أَجِدُ الْمَوْتَ الَّذِی لَا بُدَّ مِنْهُ وَ لَا مَحِیصَ عَنْهُ وَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّکَ بَعْدِی لَا تَصْبِرُ عَلَی قِلَّهِ التَّزْوِیجِ فَإِنْ أَنْتَ تَزَوَّجْتَ امْرَأَهً اجْعَلْ لَهَا یَوْماً وَ لَیْلَهً وَ اجْعَلْ لِأَوْلَادِی یَوْماً وَ لَیْلَهً

یَا أَبَا الْحَسَنِ وَ لَا تَصِحْ فِی وُجُوهِهِمَا فَیُصْبِحَانِ یَتِیمَیْنِ غَرِیبَیْنِ مُنْکَسِرَیْنِ فَإِنَّهُمَا بِالْأَمْسِ فَقَدَا جَدَّهُمَا وَ الْیَوْمَ یَفْقِدَانِ أُمَّهُمَا فَالْوَیْلُ لِأُمَّهٍ تَقْتُلُهُمَا وَ تُبْغِضُهُمَا ثُمَّ أَنْشَأَتْ تَقُولُ

ابْکِنِی إِنْ بَکَیْتَ یَا خَیْرَ هَادٍ *** وَ اسْبِلِ الدَّمْعَ فَهُوَ یَوْمُ الْفِرَاقِ

یَا قَرِینَ الْبَتُولِ أُوصِیکَ بِالنَّسْلِ *** فَقَدْ أَصْبَحَا حَلِیفَ اشْتِیَاقٍ

ابْکِنِی وَ ابْکِ لِلْیَتَامَی وَ لَا تَنْسَ *** قَتِیلَ الْعِدَی بِطَفِّ الْعِرَاقِ

فَارَقُوا فَأَصْبَحُوا یَتَامَی حَیَارَی *** یَحْلِفُ اللَّهَ فَهُوَ یَوْمُ الْفِرَاقِ

ای پسر عمّ! من مرگ را می یابم که چاره ای از آن نیست و از آن خلاصی نیست ، و من می دانم که تو پس از من صبر نمی کنی بر کمی زن گرفتن یا دوری کردن از آن ، پس اگر تو زنی را تزویج کردی یک شب و یک روز را برای او قرار ده و یک روز و یک شب را برای فرزندان من قرار ده

ص: 664

ای ابا الحسن ! صیحه در روی آن ها مزن که صبح می کنند در حالی که هر دو یتیم و غریب و دل شکسته اند، زیرا آن ها دیروز جد خود را از دست داده اند و امروز مادر خود را از دست می دهند پس وای بر امّتی که ایشان را می کشند و کینه ایشان را دارند پس اشعار زیر را انشا می فرمود :

-گریه کن برای من اگر گریه می کنی ای بهترین راهنمایان و اشک بریز که امروز روز جدایی است

- ای همسر بتول ! تو را درباره این نسل (یعنی فرزندانم) وصیّت می کنم که شب را صبح کنند. در حالی که بی حد و بی اندازه شوق لقای مرا دارند.

-گریه کن برای من و گریه کن برای یتیمان من ، و کشته شده دشمنان در زمین عراق (یعنی حسين من) را فراموش مکن.

- فرزندان از من جدا می شوند و شب را صبح می کنند در حالی که یتیم و سرگردانند. خدا برای شان خلیفه قرار داده می شود آن روز روز فراق است.

فضّه گفت:

فَقَالَ لَهَا عَلِیٌّ علیه السلام : مِنْ أَیْنَ لَکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ هَذَا الْخَبَرُ وَ الْوَحْیُ قَدِ انْقَطَعَ عَنَّا؟

فَقَالَتْ: یَا أَبَاالْحَسَنِ رَقَدْتُ السَّاعَهَ فَرَأَیْتُ حَبِیبِی رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فِی قَصْرٍ مِنَ الدُّرِّ الْأَبْیَضِ فَلَمَّا رَآنِی قَالَ: هَلُمِّی إِلَیَّ یَا بُنَیَّهِ فَإِنِّی إِلَیْکِ مُشْتَاقٌ فَقُلْتُ: وَاللَّهِ إِنِّی لاشَدُّ شَوْقاً مِنْکَ إِلَی لِقَائِکَ، فَقَالَ: أَنْتِ اللَّیْلَهَ عِنْدِی وَ هُوَ الصَّادِقُ لِمَا وَعَدَ وَ الْمُوفِی لِمَا عَاهَدَ

فَإذَا أَنْتَ قَرَأْتَ «یس» فَاعْلَمْ أَنِّی قَدْ قَضَیْتُ نَحْبِی فَغَسِّلْنِی وَ لا تَکْشِفْ عَنِّی فَإِنِّی طَاهِرَهٌ مُطَهَّرَهٌ وَ لْیُصَلِّ عَلَیَّ مَعَکَ مِنْ أَهْلِیَ الْأَدْنَی فَالْأَدْنَی وَ مَنْ رُزِقَ أَجْرِی وَ ادْفِنِّی لَیْلاً فِی قَبْرِی، بِهَذَا أَخْبَرَنِی حَبِیبِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم.

فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام: وَاللَّهِ لَقَدْ أَخَذْتُ فِی أَمْرِهَا وَ غَسَّلْتُهَا فِی قَمِیصِهَا وَ لَمْ أَکْشِفْهُ

ص: 665

عَنْهَا فَوَاللَّهِ لَقَدْ کَانَتْ مَیْمُونَهً طَاهِرَهً مُطَهَّرَهً ثُمَّ حَنَّطْتُهَا مِنْ فَضْلَهِ حَنُوطِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم وَ کَفَّنْتُهَا وَ أَدْرَجْتُهَا فِی أَکْفَانِهَا فَلَمَّا هَمَمْتُ أَنْ أَعْقِدَ الرِّدَاءَ نَادَیْتُ یَا أُمَّ کُلْثُومٍ! یَا زَیْنَبُ! یَا سَکَینَهُ! یَا فِضَّهُ! یَا حَسَنُ! یَا حُسَیْنُ! هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِنْ أُمِّکُمْ فَهَذَا الْفِرَاقُ وَ اللِّقَاءُ فِی الْجَنَّهِ.

فَأَقْبَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ علیهما السلام وَ هُمَا یُنَادِیَانِ وَاحَسْرَتَا لا تَنْطَفِئُ أَبَداً مِنْ فَقْدِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی وَ أُمِّنَا فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءِ یَا أُمَّ الْحَسَنِ یَا أُمَّ الْحُسَیْنِ إذَا لَقِیتِ جَدَّنَا مُحَمَّداً الْمُصْطَفَی فَأَقْرِئِیهِ مِنَّا السَّلامَ وَ قُولِی لَهُ: إِنَّا قَدْ بَقِینَا بَعْدَکَ یَتِیمَیْنِ فِی دَارِ الدُّنْیَا.

فَقَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام : إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ أَنَّهَا قَدْ حَنَّتْ وَ أَنَّتْ وَ مَدَّتْ یَدَیْهَا وَ ضَمَّتْهُمَا إِلَی صَدْرِهَا مَلِیّاً وَ إذَا بِهَاتِفٍ مِنَ السَّمَاءِ یُنَادِی یَا أَبَاالْحَسَنِ ارْفَعْهُمَا عَنْهَا فَلَقَدْ أَبْکَیَا وَاللَّهِ مَلائِکَهَ السَّمَاوَاتِ فَقَدِ اشْتَاقَ الْحَبِیبُ إِلَی الْمَحْبُوبِ

قَالَ: فَرَفَعْتُهُمَا عَنْ صَدْرِهَا وَ جَعَلْتُ أَعْقِدُ الرِّدَاءَ وَ أَنَا أُنْشِدُ بِهَذِهِ الْأَبْیَاتِ:

فِرَاقُکِ أَعْظَمُ الْأَشْیَاءِ عِنْدِی *** وَ فَقْدُکِ فَاطِمُ أَدْهَی الثُّکُولِ

سَأَبْکِی حَسْرَهً وَ أَنُوحُ شَجْواً *** عَلَی خَلٍّ مَضَی أَسْنَی سَبِیلٍ

أَلا یَا عَیْنُ جُودِی وَ أَسْعِدِینِی *** فَحُزْنِی دَائِمٌ أَبْکِی خَلِیلِی

ثُمَّ حَمَلَهَا عَلَی یَدِهِ وَ أَقْبَلَ بِهَا إِلَی قَبْرِ أَبِیهَا وَ نَادَی السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا حَبِیبَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا صَفْوَهَ اللَّهِ مِنِّی السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ التَّحِیَّهُ وَاصِلَهٌ مِنِّی إِلَیْکَ وَ لَدَیْکَ وَ مِنِ ابْنَتِکَ النَّازِلَهِ بک (1) بِفِنَائِکَ وَ إِنَّ الْوَدِیعَهَ قَدِ اسْتُرِدَّتْ وَ الرَّهِینَهَ قَدْ أُخِذَتْ فَوَا حُزْنَاهْ عَلَی الرَّسُولِ

ص: 666


1- «عليك» خ ل . (مؤلف)

ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ عَلَی الْبَتُولِ وَ لَقَدِ اسْوَدَّتْ عَلَیَّ الْغَبْرَاءُ وَ بَعُدَتْ عَنِّی الْخَضْرَاءُ فَوَا حُزْنَاهُ ثُمَّ وَا أَسَفَاهْ!

ثُمَّ عَدَلَ بِهَا عَلَی الرَّوْضَهِ فَصَلَّی عَلَیْهِ فِی أَهْلِهِ وَ أَصْحَابِهِ وَ مَوَالِیهِ وَ أَحِبَّائِهِ وَ طَائِفَهٍ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَلَمَّا وَارَاهَا وَ أَلْحَدَهَا فِی لَحْدِهَا أَنْشَأَ بِهَذِهِ الْأَبْیَاتِ یَقُول

أَرَی عِلَلَ الدُّنْیَا عَلَیَّ کَثِیرَهً *** وَ صَاحِبُهَا حَتَّی الْمَمَاتِ عَلِیل

لِکُلِّ اجْتِمَاعٍ مِنْ خَلِیلَیْنِ فُرْقَهٌ *** وَ إِنَّ بَقَائِی عِنْدَکُمْ لَقَلِیل

وَ إِنَّ افْتِقَادِی فَاطِماً بَعْدَ أَحْمَدَ *** دَلِیلٌ عَلَی أَنْ لَا یَدُومَ خَلِیل (1)

پس امیرمؤمنان علی علیه السلام به او فرمود: از کجا این خبر را دانستی ای دختر رسول خدا و حال آن که وحی از ما منقطع شده ؟

گفت: ای ابا الحسن! در این ساعت خوابیدم، حبیب خود رسول خدا صلی لله علیه و اله را در خواب در قصری از درّ سفید دیدم چون مرا ،دید فرمود: بیا به سوی من ای دخترکم که من به تو مشتاق هستم پس گفتم به خدا قسم که من مشتاق ترم و شوق من به ملاقات تو از تو شدیدتر است. پس فرمود: تو امشب در نزد مایی و او در وعده خود راست گو است و به آن چه عهد کرده وفا می کند

پس چون تو سوره «یس» را خواندی ، بدان که من از دنیا می روم. پس مرا غسل ده و لباس مرا بیرون مکن که من پاک و پاکیزه ام و باید کسانی که از اهل من و به ترتیب نزدیک و نزدیک تر هستند و کسانی که پاداش دوستی من روزی شان شده بر من نماز .گزارند و مرا در شب در قبرم دفن کن. این است آن چه حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله به من خبر داده.

پس علی علیه السلام فرمود: به خدا قسم که من به امر او مشغول شدم و او را در پیراهنش غسل دادم و او را برهنه نکردم، پس به خدا سوگند که پاک و پاکیزه بود. پس او را از زیادتی

ص: 667


1- بحار الانوار: ج 43، ص 174؛ لمعة البيضاء : ص 854؛ مجمع النورين : ص 138

حنوط رسول خدا حنوط کردم و کفن نمودم و در پارچه های کفن پیچیدم و چون خواستم ردا (یعنی کفن) را ببندم ندا کردم ای امّ کلثوم، ای زینب ، ای سکینه ، ای ،فضّه ای حسن ، ای حسین ، بیایید از مادرتان توشه بردارید که این زمان جدایی است و ملاقات در بهشت است!

پس حسن و حسین گریه کنان و ندبه کنان آمدند و می گفتند این حسرتی است که آتش آن هرگز خاموش نخواهد شد و آن از دست دادن جد ما محمّد مصطفی و مادر ما فاطمه

زهرا (سلام الله علیها) است ای مادر حسن ، ای مادر حسین چون جدّ ما محمّد مصطفی را ملاقات ،کردی از ما به او سلام برسان و به او بگو که بعد از تو ما در دنیا یتیم ماندیم !

پس امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود: خدا را شاهد می گیرم که فاطمه یک ناله شوق زد که دو فرزندش آمدند و یک ناله فراق زد که از فرزندانش جدا می شود و دست های خود را دراز کرد و حسنین خود را زمانی طولانی به سینه چسبانید، ناگاه هاتفی ندا در داد ای ابا الحسن ، این دو فرزند را از روی سینه مادرشان بلند کن که به خدا قسم ملائکه آسمان ها را به گریه درآوردند که حبیب به محبوب خود مشتاق است.

پس امیرمؤمنان آن ها را از روی سینه مادرشان بلند کرد و این ابیات را انشاد فرمود (که ترجمه اش این است):

-جدایی و فراق تو (ای فاطمه) بزرگ ترین چیزها نزد من است و از دست دادن تو ای فاطمه سخت ترین مصیبت ها برای من است.

- زود باشد که از روی حسرت گریه کنم و از روی حزن و اندوه نوحه کنم برای دوستی که به سوی روشن ترین راهی رفت

- آگاه باش ای چشم و بخشش کن و با من مساعدت کن ، پس حزن و اندوه من همیشگی است تا گریه کنم برای دوست خودم.

پس علی علیه السلام بدن فاطمه را بر روی دست خود برداشت و او را به سوی قبر پدرش آورد و گفت: درود بر تو باد ای رسول خدا درود بر تو بادای حبیب خدا درود بر تو باد ای نور خدا درود بر تو باد ای برگزیده خدا درود و تحیتی بر تو باد که از من به تو برسد و

ص: 668

هم چنین از دخترت که بر تو وارد می شود در آن جایگاه وسیع و گشاده ای که مخصوص تو است ! امانت بازگردانده شد و آن چه در گرو بود گرفته شد. وای که چقدر اندوهناکم برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و پس از آن بر فاطمه بتول!

پس او را در روضه مبارکه برگردانید و با اهل و اصحاب و موالی و دوستان خود، و طایفه ای از مهاجرین و انصار بر او نماز گزارد. و چون او را در لحد و قبرش پنهان و دفن کرد این ابیات را انشا فرمود:

-می دانم (یا می بینم) که علّت های دنیا برای من بسیار است و صاحب و همراه آن علّت ها تا وقت مردن علیل و بیمار است.

-برای هر اجتماعی از دو دوست جدا شدنی هست و مدّت باقی ماندن من نزد شما بسیار کم است.

- و از دست دادن من فاطمه را پس از پدرش ،احمد دلیل است بر این که دوستی در دنیا دوام ندارد .

در بحار نقل کرده از سمعانی در الرسالة ، و ابونعیم در حلیة ، و احمد در فضائل الصحابة ، و نطنزی در خصائص ، و ابن مردویه در فضائل اميرالمؤمنين علیه السلام، و زمخشری در الفائق از جابر که گفت :

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِعَلِیِّ قبل موته: السَلاَمٌ عَلَیْکَ یا أبَا الرَّیحانَتَینِ اُوصیکَ بِرَیحانَتَيَّ مِن اَلدُّنْیَا فَعَنْ قَلِیلٍ ینهد رُکْنَاکَ عَلَیْکَ فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اَللَّهِ قَالَ عَلِیٌّ هَذَا أَحَدُ اَلرُّکْنَیْنِ (1)

ص: 669


1- امالی : ص 198 ؛ معانی الاخبار : ص 403؛ روضة الواعظین : ص 152؛ مناقب : ج 3، ص 136؛ الفايق في غريب الحديث : ج 1، ص 162 ؛ نظم درر السمطين : ص 98 ؛ كنز العمال : ج 11، ص 625؛ تاریخ مدينة دمشق : ج 13، ص166؛ میزان الاعتدال : ج 4، ص 76؛ مناقب خوارزمی : ص 141؛ ترجمة الامام الحسين علیه السلام: ص 174 ؛ كشف الغمة : ج 1، ص 66؛ نهاية في غريب الحديث : ص 277 ؛ لسان العرب : ج 2، ص 459 ؛ تاج العروس : ج 2، ص 649؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 180 ؛ حلية الاولياء : ج ،3، ص 201، چاپ السعادة در مصر.

رسول خدا صلی الله علیه و آله پیش از وفاتش به علی علیه السلام فرمود: درود بر تو باد ای پدر دو ریحانه! تو را به دو ریحانه ام از دنیا وصیّت می کنم که کمی باقی مانده که دو رکن تو بر تو خراب شود.

پس چون رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت علی علیه السلام فرمود: این یکی از دو رکن من بود.

و نیز در بحار فرموده و در روایت ابی بکر جعابی و ابی نعیم و فضل بن دکین از مسروق ، و در سنن از قزوینی، و الابانه از عکبری و مسند از موصلی، و فضائل از احمد، به سندهای ایشان از عروه از مسروق روایت کرده اند از عایشه که :گفت فاطمه آمد و چنین راه می رفت که راه رفتن او مانند راه رفتن پیغمبر بود ، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود :

مَرْحَباً بِابْنَتِیْ فَأَجْلَسَهَا عَنْ یَمِینِهِ وَ أَسَرَّ إِلَیْهَا حَدِیثاً فَبَکَتْ ثُمَّ أَسَرَّ إِلَیْهَا حَدِیثاً فَضَحِکَتْ فَسَأَلَتْهَا عَنْ ذَلِکَ فَقَالَتْ مَا أُفْشِی سِرَّ رَسُولِ اَللَّهِ حصلی الله علیه و آله تَّی إِذَا قُبِضَ سَأَلْتُهَا فَقَالَتْ إِنَّهُ أَسَرَّ إِلَیَّ فَقَالَ إِنَّ جَبْرَئِیلَ کَانَ یُعَارِضُنِی بِالْقُرْآنِ کُلَّ سَنَهٍ وَ إِنَّهُ یُعَارِضُنِی بِهِ اَلْعَامَ مَرَّتَیْنِ وَ لاَ أَرَانِی إِلاَّ وَ قَدْ حَضَرَ أَجَلِی وَ إِنَّکِ لَأَوَّلُ أَهْلِ بَیْتِی لُحُوقاً بِی وَ نِعْمَ اَلسَّلَفُ أَنَا لَکِ بَکَیْتُ لِذَلِکِ.

ثُمَّ قَالَ: أَ لاَ تَرْضَیْنَ أَنْ تَکُونِی سَیِّدَهَ نِسَاءِ اَلْعَالَمِینَ اَلْمُؤْمِنِینَ فَضَحِکْتُ لِذَلِکِ (1)

ص: 670


1- طبقات الكبرى : ج 2، ص 247 و ج 8، ص 26 ؛ صحیح مسلم : ج 4، ص 1904 و ج 7، ص 143 و ج 2 باب فضائل فاطمة علیها السلام، دلائل النبوة : ج 7، ص 164؛ صحیح ترمذی : ج 5، ص 700؛ صحیح بخاری : ج 6، ص 12 و ج 4، ص 248 و ج 8، ص 78 و ج 5، ص 26 ؛ اتحاف : ج 1، ص 296؛ انوار ال محمد صلی الله علیه و آله ية : ص 581؛ سيرة النبوية : ج 3، ص 339؛ ذخائر المواريث : ج 4، ص 226 ؛ الثغور الباسمة : ص 13 ؛ مشارق الانوار : ص 62 و 75؛ حلیة الاولیاء : ج 2، ص 40؛ مسند احمد : ج 6، ص 77 و 240 و 282 ؛ كشف الغمة : ج 1 ، ص 453 ؛ عمدة القارى : ج 18، ص 63 وج 16 ، ص 223 ؛ مجمع بحار الانوار: ج 2، ص 281 ؛ ارشاد مفید : ص 89؛ طبقات ابن سعد : ج 2، ص 247 ؛ عقد الفريد : ج 2، ص 3؛ تهذیب الكرام : ج 22 ، ص 745؛ تاریخ مدينه دمشق : ج 11، ص 418 و ج 9، ص 335 - مخطوط - ؛ جامع الاصول : ج 1، ص 86؛ ذخائر العقبی : ص 41 و 135 ؛ ارجح المطالب : ص 255 ؛ احقاق الحق : ج 10 ، ص 439 و ج 10، ص 448 و ج 19 ، ص 24 ، کنز العمال : ج 13 ، ص 677 ؛ فتح البیان : ج 1، ص 354؛ سنن دارمی: ج 1، ص 37؛ نهاية الارب : ج 11، ص 360؛ مجمع الزوائد : ج 9، ص 23 و 165 ، وج 8 ، 253؛ فتح البلدان : ج 1، ص 354؛ تفسیر ابن کثیر : ج 4، ص 561 ؛ کشاف : ج 4، ص 649 ؛ ؛ فتح الكبير : ج 1، ص 471؛ شرح ابن ابی الحدید : ج 2، ص 591 ؛ بحار الانوار: ج 22 ، ص 536 و ج 36 ، ص 328 و ج 38 ، ص 10 و ج 51، ص 91 و ج 28 ، ص 52 و ج 37، ص 67 و ج 43، ص 51 و 181 ؛ كفاية الأثر : ص 304؛ كمال الدين : ص 262 ؛ اسد الغابة : ج 4، ص 42 ؛ فضائل الخمسة : ج 1 ، :552؛ امالی صدوق : ص 595؛ مناقب : ج 3، ص 362؛ البداية والنهاية : ج 2، ص 61؛ استيعاب : ج 2، ص 750؛ ينابيع المودة : ص 172 ؛ مقتل الحسین خوارزمی : ص 52 ؛ اصابة : ج 4، ص 367؛ کامل ابن اثیر : ج 2، ص219؛ امالی طوسی : ج 1، ص 191 ؛ ارشاد الساری : ص 6

مرحبا به دختر من پس او را در طرف راست خود نشانید و حدیثی آهسته سراً به او گفت، پس فاطمه گریه کرد، پس حدیث دیگری سراً برای او گفت و او خندید . و من جهت آن را از او پرسیدم فرمود: سر رسول خدا را افشا نمی کنم. و این بود تا وقتی که پیغمبر از دنیا رفت از او سؤال کردم فرمود: پدرم این راز را گفت و فرمود: جبرئیل در هر سالی برای من یک مرتبه قرآن را بر من عرضه می داشت و امسال دو مرتبه، و به من ننمود مگر این که زمان مردن من رسیده و تو اولین کسی هستی از اهل بیت من که به من ملحق خواهی شد و من خوب پیشروی برای تو هستم من گریه کردم. پس فرمود: آیا راضی نیستی که سیّدۀ تمام زن های همۀ عالم ها باشی؟ پس برای این خندیدم

[وصیّت فاطمه علیها السلام برای ساختن تابوت]:

وَ رُوِیَ: أَنَّهَا مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِیهَا مُعَصَّبَهَ اَلرَّأْسِ نَاحِلَهَ اَلْجِسْمِ مُنْهَدَّهَ اَلرُّکْنِ بَاکِیَهَ اَلْعَیْنِ مُحْتَرِقَهَ اَلْقَلْبِ یُغْشَی عَلَیْهَا سَاعَهً بَعْدَ سَاعَهٍ وَ تَقُولُ لِوَلَدَیْهَا أَیْنَ أَبُوکُمَا اَلَّذِی کَانَ یُکْرِمُکُمَا وَ یَحْمِلُکُمَا مَرَّهً بَعْدَ مَرَّهٍ أَیْنَ أَبُوکُمَا اَلَّذِی کَانَ أَشَدَّ اَلنَّاسِ شَفَقَهً عَلَیْکُمَا فَلاَ یَدَعُکُمَا تَمْشِیَانِ عَلَی اَلْأَرْضِ وَ لاَ أَرَاهُ یَفْتَحُ هَذَا اَلْبَابَ أَبَداً وَ لاَ یَحْمِلُکُمَا عَلَی عَاتِقِهِ کَمَا لَمْ یَزَلْ یَفْعَلُ بِکُمَا

ثُمَّ مَرِضَتْ وَ مَکَثَتْ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً ثُمَّ دَعَتْ أُمَّ أَیْمَنَ وَ أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَیْسٍ وَ عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ أَوْصَتْ إِلَی عَلِیٍّ بِثَلاَثٍ أَنْ یَتَزَوَّجَ بِابْنَهِ أُخْتِهَا أُمَامَهَ لِحُبِّهَا

ص: 671

وْلاَدَهَا وَ أَنْ یَتَّخِذَ نَعْشاً کَأَنَّهَا کَانَتْ رَأَتِ اَلْمَلاَئِکَهَ تَصَوَّرُوا صُورَتَهُ وَ وَصَفَتْهُ لَهُ وَ أَنْ لاَ یَشْهَدَ أَحَدٌ جَنَازَتَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا وَ أَنْ لاَ یَتْرُکَ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَیْهَا أَحَدٌ مِنْهُمْ (1)

و روایت شده که آن حضرت بعد از پدرش دستمال مصیبت بر سر بسته در حالی که جسم او کاهیده شده رکن او منهدم شده چشمش گریان بود و سوزش دل او زیاد بود، ساعتی بعد از ساعتی غش می کرد و به دو فرزند خود می گفت کجا رفت پدر شما که شما را گرامی می داشت و پیوسته شما را بلند می کرد؟ کجا رفت پدر شما که از همه مردمان بیش تر به شما مهربان بود و نمی گذاشت روی زمین راه روید؟ و دیگر هرگز نمی بینیم او را که این در را بر روی شما باز کند و شما را برگردن خود سوار کند، چنان چه همیشه این کار را با شما می کرد

پس بیمار شد و چهل روز بیماری او طول کشید پس ام ایمن و اسما بنت عمیس و علی علیه السلام را نزد خود خواند و به علی علیه السلام سه وصیّت کرد: یکی این که بعد از او با امامه دختر خواهر او ازدواج کند ، برای آن که اولاد او را دوست می داشت. و دیگر آن که برای او نعشی (2) بسازد که ملائکه صورت آن را به او نشان داده بودند و صفت آن را برای علی علیه السلام ذکر کرد و دیگر آن که کسانی که به او ظلم کردند بر جنازه او حاضر نشوند و

ص: 672


1- استيعاب : ج 2، ص 752 ؛ كشف الغمة : ج 2، ص 67 ؛ سنن کبری : ج 4، ص 34؛ ذخائر العقبی : ص 53؛ حلية الأولياء : ج 2، ص 43؛ تاريخ الاسلام ذهبی : ج 2، ص 94؛ وفاء الوفا : ج 2، ص أعلام النساء : ج 3، ص 1221؛ وسيلة المآل : ص 92 ؛ رياحين الشريعة : ج 2، ص 60 ؛ احقاق الحق : ج 10، ص 472 و 470 و 471 ؛ بحار الانوار: ج 2، ص 67 و ج 43 ، ص 189 و ج78، ص 250 ؛ مقتل الحسين الخوارزمی : ص 82؛ وسائل الشيعة : ج 2، ص 876؛ كوكب الدرى : جزء اوّل ، ص 261 ؛ مناقب : ج 3، ص 364؛ تهذیب : ج 1، ص 469 ، ح 1540 ؛ عوالم العلوم : ج 11، ص 511؛ مفتاح الجنان : ص 103 ؛ طبقات الكبرى : ج 8، ص 28 ؛ ثغور الباسمة : ص 17؛ موضح اوهام الجمع والتفريق : ج 2، ص 403؛ کنز العمّال : ج 16 ، ص 289 ؛ انساب الاشراف : ص 405؛ تاریخ الاسلام : ج 2، ص 94؛ نهج الحياة : ص 91 .
2- نعش : تابوت

نگذارد احدی از ایشان به جنازه او نماز بگزارند

در کتاب طهارت بحار الانوار در باب دفن و آداب و احکام آن، از کتاب مصباح الانوار از ابی عبدالله ، از پدرانش علیهم السلام روایت کرده

قَالَ: إِنَّ فَاطِمَهَ عَلَیْهَا السَّلاَمُ لَمَّا اُحْتُضِرَتْ أَوْصَتْ عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَتْ إِذَا أَنَا مِتُّ فَتَوَلَّ أَنْتَ غُسْلِی وَ جَهِّزْنِی وَ صَلِّ عَلَیَّ وَ أَنْزِلْنِی قَبْرِی وَ أَلْحِدْنِی وَ سَوِّ اَلتُّرَابَ عَلَیَّ وَ اِجْلِسْ عِنْدَ رَأْسِی قُبَالَهَ وَجْهِی فَأَکْثِرْ مِنْ تِلاَوَهِ اَلْقُرْآنِ وَ اَلدُّعَاءِ فَإِنَّهَا سَاعَهٌ یَحْتَاجُ اَلْمَیِّتُ فِیهَا إِلَی أُنْسِ اَلْأَحْیَاءِ وَ أَنَا أَسْتَوْدِعُکَ اَللَّهَ تَعَالَی وَ أُوصِیکَ فِی وُلْدِی خَیْراً

ثُمَّ ضَمَّتْ إِلَیْهَا أُمَّ کُلْثُومٍ فَقَالَتْ لَهُ إِذَا بَلَغَتْ فَلَهَا مَا فِی اَلْمَنْزِلِ ثَمَّ اَللَّهُ لَهَا

فَلَمَّا تُوُفِّیَتْ فَعَلَ ذَلِکَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ دَفَنَهَا لَیْلاً... (1)

فرمود: چون فاطمه علیها السلام به حال احتضار ،رسید به علی علیه السلام وصیّت کرد، پس گفت : چون من ،مُردم تو مرا غسل ده و تجهیز کن و بر من نماز بگزار، و مرا در قبرم بگذار و برای من لحد درست کن و خاک روی قبرم بریز و قبرم را صاف کن و نزد سر من رو به رویم بنشین و بسیار قرآن تلاوت کن و دعا بخوان، زیرا این زمانی است که میت به انس گرفتن با زنده ها احتیاج دارد و من تو را به خدای تعالی می سپارم و تو را به نیکی کردن در حق فرزندانم وصیّت می کنم.

پس امّ کلثوم را به خود چسبانید و گفت: چون به حد بلوغ رسید ، آن چه که در منزل است مخصوص به او است، پس خدایا یاور او است.

چون وفات یافت، امیرمؤمنان آن چه را که گفته بود به جای آورد و او را در شب دفن نمود.

ايضاً در همان کتاب و از همان کتاب از حضرت صادق از پدرانش روایت کرده: چون امیرمؤمنان علیه السلام بدن ،فاطمه ، دختر رسول خدا صلی الله علیه و اله را در قبر گذارد ، فرمود :

ص: 673


1- بحار الانوار: ج 79 ، ص 27؛ بیت الاحزان : ص 177

بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِیمِ بِسْمِ اَللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَی مِلَّهِ رَسُولِ اَللَّهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ سَلَّمْتُکِ أَیَّتُهَا اَلصِّدِّیقَهُ إِلَی مَنْ هُوَ أَوْلَی بِکِ مِنِّی وَ رَضِیتُ لَکِ بِمَا رَضِیَ اَللَّهُ تَعَالَی لَکِ ثُمَّ قَرَأ:َ ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَهً أُخْری﴾ (1) (2)

و چون قبر را صاف کرد امر فرمود که آب بر روی آن ریختند ، پس در حالت گریه و حزن و اندوه فراوان نزد قبر نشست ، پس عباس دست او را گرفت و بلندش کرد و او را انصراف داد

معالم الزلفی باب چهل و هفتم در وفات فاطمه زهرا علیها السلام از ابی عبدالله حمویه بن علی بصری و احمد بن حنبل و ابی عبدالله بن بطه ، به سندهای خودشان روایت کرده که گفتند: ام سلمی ، زن ابی رافع (غلام رسول خدا صلی الله علیه و آله) گفت :

اِشْتَکَتْ فَاطِمَهُ شَکْوَاهَا اَلَّتِی قُبِضَتْ فِیهَا وَ کُنْتُ أُمَرِّضُهَا فَأَصْبَحَتْ یَوْماً أَسْکَنَ مَا کَانَتْ فَخَرَجَ عَلِیٌّ إِلَی بَعْضِ حَوَائِجِهِ فَقَالَتْ اُسْکُبِی لِی غُسْلاً فَسَکَبْتُ وَ قَامَتْ وَ اِغْتَسَلَتْ أَحْسَنَ مَا یَکُونُ مِنَ اَلْغُسْلِ ثُمَّ لَبِسَتْ أَثْوَابَهَا اَلْجُدَدَ ثُمَّ قَالَتْ اُفْرُشِی فِرَاشَ وَسَطِ اَلْبَیْتِ ثُمَّ اِسْتَقْبَلَتِ اَلْقِبْلَهَ وَ نَامَتْ وَ قَالَتْ أَنَا مَقْبُوضَهٌ وَ قَدِ اِغْتَسَلْتُ فَلاَ یَکْشِفَنِّی أَحَدٌ ثُمَّ وَضَعَتْ خَدَّهَا عَلَی یَدِهَا وَ مَاتَت

وَ قَالَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَیْسٍ : أَوْصَتْ إِلَیَّ فَاطِمَهُ أَنْ لاَ یُغَسِّلَهَا إِذَا مَاتَتْ إِلاَّ أَنَا وَ عَلِیٌّ فَأَعَنْتُ عَلِیّاً عَلَی غُسْلِهَا. (3)

شکایت کرد فاطمه در آن شکایتی که روح او قبض شد و من بیمارداری او می کردم ، پس

ص: 674


1- طه (20) : 55
2- بحار الانوار: ج 79 ، ص 27؛ مستدرک الوسائل: ج 2، ص 323؛ بیت الاحزان : ص 185
3- مناقب : ج 3، ص 138 ؛ اسد الغابة : ج 5، ص 590 ؛ مسند احمد : ج 6، ص 461؛ بحار الانوار: ج 43، ص 183

روزی در آرام ترین حالت خود صبح کرد. پس علی علیه السلام برای بعضی از حوائجی که داشت بیرون رفت پس به من فرمود: آب غسل برایم بیاور. من آب آوردم و او به پاخواست و به نیکوترین وجه غسل کرد، پس لباس های تازه خود را پوشید و به من :فرمود بستر مرا در میان خانه بگستران پس رو به قبله کرد و خوابید و گفت : من قبض روح خواهم شد و غسل کرده ام، پس لباس مرا کنار مزن . پس دست خود را بالای روی خود نهاد و مُرد.

و اسما بنت عمیس گفت: فاطمه به من وصیّت کرد چون مرد کسی او را غسل ندهد مگر من و علی علیه السلام، پس من علی را بر غسل دادن او کمک کردم

و در کتاب بلاذری روایت کرده امیرمؤمنان علیه السلام فاطمه را از محلّ بستن ازار ، و اسما بنت عمیس از پایین آن غسل داد (1)

و روایت شده: چون علی علیه السلام خواست او را در قبر گذارد ، دو دست از قبر بیرون آمد و او را گرفت و بازگشت (2)

و از دیلمی روایت شده: چون وقت وفات آن حضرت رسید ، به اسما بنت عمیس فرمود:

إِذَا أَنَا مِتُّ فَانْظُرِی إِلَی الدَّارِ فَإِذَا رَأَیْتِ سِجْفاً مِنْ سُنْدُسٍ مِنَ الْجَنَّهِ قَدْ ضُرِبَ فُسْطَاطاً فِی جَانِبِ الدَّارِ فَاحْمِلِینِی وَ زَیْنَبَ وَ أُمَّ کُلْثُومٍ فَاجْعَلُونِی مِنْ وَرَاءِ السِّجْفِ وَ خَلُّوا بَیْنِی وَ بَیْنَ نَفْسِی،

فَلَمَّا تُوُفِّیَتْ عَلَیْهَا السَّلَامُ وَ ظَهَرَ السِّجْفُ حَمَلْنَاهَا وَ جَعَلْنَاهَا وَرَاءَهُ، فَغُسِّلَتْ وَ کُفِّنَتْ وَ حُنِّطَتْ بِالْحَنُوطِ، وَ کَانَ کَافُورٌ أَنْزَلَهُ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ مِنَ الْجَنَّهِ فِی ثَلَاثِ صُرَرٍ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! رَبُّکَ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ: هَذَا حَنُوطُکَ وَ حَنُوطُ ابْنَتِکَ وَ حَنُوطُ

ص: 675


1- انساب الاشراف : ج 3، ص 138؛ بحار الانوار: ج 43، ص 184
2- بحار الانوار: ج 43، ص 184

أَخِیکَ عَلِیٍّ مَقْسُومٌ أَثْلَاثاً،

وَ إِنَّ أَکْفَانَهَا وَ مَاءَهَا وَ أَوَانِیَهَا مِنَ الْجَنَّهِ.

وَ رُوِیَ أَنَّهَا تُوُفِّیَتْ عَلَیْهَا السَّلَامُ بَعْدَ غُسْلِهَا وَ تَکْفِینِهَا وَ حَنُوطِهَا، لِأَنَّهَا طَاهِرَهٌ لَا دَنَسَ فِیهَا، وَ أَنَّهَا أَکْرَمُ عَلَی اللَّهِ تَعَالَی أَنْ یَتَوَلَّی ذَلِکَ مِنْهَا غَیْرُهَا (1)

هرگاه من ،مردم به خانه نگاه کن چون که پرده ای از سندس بهشتی را دیدی که در کنار خانه خیمه زده شده مرا بردار با زینب و ام کلثوم پس مرا در پشت پرده ببر و به حال خودم بگذار .

پس چون مرد و پرده ظاهر شد او را برداشتم و در پشت پرده بردم و آن جا گذاردم تا این که غسل داده شد و کفن شد و حنوط شد با آن حنوط که کافوری بود که جبرئیل از بهشت در سه صورت آورده بود و گفت: ای رسول خدا خدا تو را سلام می رساند و می فرماید : این حنوط تو و حنوط دختر تو و حنوط برادر تو علی است که سه قسمت شده.

پس همانا کفن های فاطمه و آب آن و ظرف های آن همه از بهشت بود و او -یعنی فاطمه - گرامی تر است بر خدای تعالی از این که متولی امر تجهیزش کسی جز او شود.

و نیز در بحار از روضه نقل کرده :

فاطمه علیها السلام به سختی مریض شد و چهل روز مرض او طول کشید تا آن که وفات کرد. چون آثار مرگ را در خود دید، ام ایمن و اسما بنت عمیس را طلبید و در پی على علیه السلام فرستاد و او را حاضر کرد ، پس گفت: ای پسر عم ، نفس من خبر مردنم را می دهد و نمی دانم چه حال دارم الا این که به پدرم ملحق می شوم ساعتی پس از ساعتی ، و به تو وصیت می کنم چیزهایی را که در دل دارم.

على علیه السلام فرمود: به آن چه دوست می داری وصیّت کن ای دختر پیغمبر . پس نزد سر او نشست و کسانی را که در خانه بودند بیرون کرد.

ص: 676


1- بحار الانوار: ج 30، ص 347؛ مجمع النورين : ص 146.

پس عرض کرد : ای پسر عم، میدانی که من دروغگو و خیانتکار نیستم و از زمانی که با من معاشرت داشته ای مخالفت تو را نکرده ام . پس امیرمؤمنان علیه السلام فرمود : معاذ الله ، به خدا پناه می برم تو داناتری به خدا ، و نیکوتر و پرهیزکارتر و گرامی تر ، و ترس تو از خدا شدیدتر از آن است که تو را توبیخ و سرزنش کنم به این که مخالفت امر مرا کرده ایی و فراق تو و از دست دادن تو برای من مشکل است ، الا این که این امری است که چاره ای از آن نیست به خدا قسم مصیبت پیغمبر را بر من تازه کردی مرگ تو و از دست دادن تو برای من مصیبت بزرگی است . إنا لله و إنا إليه راجعون مصيبتی است که برای من بسیار فجیع و دردناک و تلخ است . به خدا قسم که این مصیبتی است که طاقت صبر و تحمل آن نیست و اندوهی است که مانندی ندارد

پس هر دو مدّتی گریستند و علی علیه السلام سر فاطمه علیها السلام را به سینه چسبانید و به او فرمود: به آن چه دوست می داری مرا وصیت کن که خواهی یافت هر چه وصیّت کنی انجام می دهم و امر تو را بر امر خود بر می گزینم . پس فاطمه علیها السلام گفت : خدا تو را از من جزای خیر دهد ای پسر عم رسول خدا اوّلاً تو را وصیّت می کنم که با امامه، دختر خواهرم ازدواج کنی که برای فرزندانم مانند من است ، زیرا برای مردان از داشتن زن چاره ای نیست .

راوی گفت: پس برای همان است که امیرمؤمنان علیه السلام فرموده: چهار چیز است که از فراق ایشان برایم راهی نیست یکی از آن ها امامه، دختر خواهر فاطمه است که او به من وصیت فرمود با او ازدواج کنم

پس فرمود: ای پسر عمّ به تو وصیّت می کنم که برای من نعشی بسازی که ملائکه صورت آن را برای من تصویر کردند .

پس علیه علیه السلام فرمود: آن را برای من وصف کن برایش وصف نمود. پس آن

ص: 677

حضرت برای او ساخت و آن اوّل نعشی است که در روی زمین ساخته شد که پیش از آن نه کسی دیده بود، نه احدی ساخته بود.

پس فرمود: تو را وصیت می کنم که احدی از کسانی که به من ظلم کردند و حق مرا گرفتند بر جنازه من حاضر نشوند، زیرا ایشان دشمنان من و دشمنان رسول خدایند و نگذار احدی از ایشان و اتباع شان بر جنازه من نماز بگزارند . و بدن مرا در شب دفن کن زمانی که چشم ها به خواب رفت.

پس آن حضرت - صلّی الله على ابيها و عليها و على بعلها و بنيها - وفات کرد ، همه اهل مدینه صداها را به صیحه بلند کردند، به نحوی که گویا شهر مدینه

صيحة واحد شد، زنان بنی هاشم در خانه فاطمه جمع شدند و فریادها برکشیدند ؛ گویا شهر مدینه از فریادها و صیحه های آن ها به لرزه درآمده ، و همه می گفتند : ای سيدة ما ، ای دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله! و مردمان مانند یال اسب ، پشت در پشت جمع شده و به سوی علی علیه السلام رو آورده بودند ، و او نشسته بود و حسن و حسین در مقابل او گریه می کردند و مردمان به گریه ایشان گریه می کردند . و ام کلثوم در حالی که برقع (1) بر رخساره داشت و دامان او بر زمین می کشید و ردایی مجلّل بر سر داشت با جلالت و عظمتی بیرون آمد و می گفت ای پدر! ای رسول خدا! حقاً در این وقت تو را از دست دادیم که بعد از این هرگز ملاقاتی حاصل نمی شود.

و مردمان جمع شدند و همه آن ها نشسته و ضجّه می زدند و شیون می کردند و منتظر بودند که جنازه را بیرون بیاورند و بر آن نماز بگزارند. پس ابوذر بیرون آمد و گفت: برگردید، زیرا بیرون آوردن جنازه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله در این شب به تأخیر افتاد. پس مردمان برخاسته، برگشتند

ص: 678


1- برقع : روبند ، نقاب

وقتی که چشم ها به خواب رفت و مقداری از شب گذشت ، علی و حسن و حسین رحمه الله و عمّار و مقداد و عقیل و زبیر و ابوذر و سلمان و بریده و عدّه ای از بنی هاشم و خواص او او را در شب دفن کردند و علی علیه السلام در اطراف آن قبرهایی ترتیب داد، زینت کرده که هفت عدد بود تا کسی قبر او را نشناسد. و بعضی از ایشان که خواص بودند گفتند آن حضرت قبر او را با زمین مساوی کرد و آن را با زمین صاف کرد که جای آن شناخته نشود. (1)

و کلینی رحمه الله در کافی شریف به سند خود از حضرت ابی عبدالله الحسين علیه السلام چنین روایت کرده که آن حضرت فرمود:

لَمَّا قُبِضَتْ فَاطِمَهُ عَلَیْهَا اَلسَّلاَمُ دَفَنَهَا أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ سِرّاً وَ عَفَی عَلَی مَوْضِعِ قَبْرِهَا ثُمَّ قَامَ فَحَوَّلَ وَجْهَهُ إِلَی قَبْرِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ثمّ قال :

اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ عَنِّی وَ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ عَنِ اِبْنَتِکَ وَ زَائِرَتِکَ، وَ اَلْبَائِنَهِ فِی اَلثَّرَی بِبُقْعَتِکَ وَ اَلْمُخْتَارِ لَهَا (سُرْعَهُ) اَللَّحَاقِ بِکَ، قَلَّ یَا رَسُولَ اَللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی، وَ عَفَی عَنْ سَیِّدَهِ نِسَاءِ (2) اَلْعَالَمِینَ تَجَلُّدِی، إِلاَّ أَنَّ فِی اَلتَّأَسِّی لِی بِسُنَّتِکَ فِی فُرْقَتِکَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ ، فَلَقَد و سَّدتْك فيِ ملَحوُدةَ قَبرْكَ، و فَاضَت نفسک بيَنْ نحَرْي و صدَرْي .

بَلَى و فِي كِتَابِ الله لِي أَنْعَمُ الْقَبُولِ إِنَّا للهِ و إِنَّا إِلَيْه رَاجِعُونَ، قَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ، وأُخِذَتِ الرَّهِینَةُ، وَ أُخْلِسَتِ الزَّهْرَاءُ فَمَا أَقْبَحَ الْخَضْرَاءَ والْغَبْرَاءَ رسول الله !

ص: 679


1- علل الشرائع : ج 1، ص 188 ؛ روضة الواعظين : ص 130 ، مناقب : ج 2، ص 177 ؛ احتجاج : ص59؛ کتاب سلیم بن قيس : ص 226 ؛ عوالم العلوم : ج 11، ص 607 ؛ اعيان الشيعة : ج 1، ص 188 بحار الانوار: ج 43، ص 217
2- مصدر «نساء العالمين»

أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ وَ هَمٌّ لَا یَبْرَحُ مِنْ قَلْبِی أَوْ یَخْتَارَ اللَّهُ لِی دَارَکَ الَّتِی أَنْتَ فِیهَا مُقِیمٌ ، کَمَدٌ مُقَیِّحٌ وَ هَمٌّ مُهَیِّجٌ سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ بَیْنَنَا وَ إِلَی اللَّهِ أَشْکُو

وَ سَتُنْبِئُکَ ابْنَتُکَ بِتَظَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَی هَضْمِهَا فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ فَکَمْ مِنْ غَلِیلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَی بَثِّهِ سَبِیلًا وَ سَتَقُولُ وَ یَحْکُمُ اللَّهُ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ

وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمَا سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا قَالٍ وَ لَا سَئِمٍ فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَهٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِینَ

وَاهاً وَاهاً وَ الصَّبْرُ أَیْمَنُ وَ أَجْمَلُ وَ لَوْ لَا غَلَبَهُ الْمُسْتَوْلِینَ لَجَعَلْتُ الْمُقَامَ وَ اللَّبْثَ لِزَاماً مَعْکُوفاً وَ لَأَعْوَلْتُ إِعْوَالَ الثَّکْلَی عَلَی جَلِیلِ الرَّزِیَّهِ

فَبِعَیْنِ اللَّهِ تُدْفَنُ ابْنَتُکَ سِرّاً وَ تُهْضَمُ حَقُّهَا وَ یُمْنَعُ إِرْثُهَا وَ لَمْ یَتَبَاعَدِ الْعَهْدُ وَ لَمْ یَخْلُقْ مِنْکَ الذِّکْرُ وَ إِلَی اللَّهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ الْمُشْتَکَی وَ فِیکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَحْسَنُ الْعَزَاءِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ وَ عَلَیْهَا السَّلَامُ وَ الرِّضْوَانُ. (1)

شرح لغات:

«عَفا»: عفو به معنای محو است ، و گفته می شود: «عفى على الأرض إذا غطّاها بالنبات».

«البائتة في الثرى ببقعتك»: دليل است بر این که فاطمه در بقعه پدرش صلی الله علیه و آله دفن شده ، نه در بقیع

«المختار الله» : اضافه به فاعل شده و مفعول آن «سرعة اللحاق» است .

«تجلّد» : به معنای تکلّف جلادت است «جَلَد» به معنای قوت و شدّت است .

ص: 680


1- کافی : ج 1، ص 459 ؛ دلائل الامامة : ص 138؛ بحار الانوار: ج 43، ص193.

«بسنّتك» : اشاره است به سنّت آن حضرت که در این جا مراد صبر در مصائب است ، زیرا آن حضرت در مصیبت ها صبور بوده مراد حضرت این است که من در فراق تو و فراق دخترت به سنّت تو تأسّی (1) کردم ، و مصیبت من در فراق تو بزرگ تر است، چنان چه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است :

﴿مَنْ عَظُمَتْ مُصِيبَتُهُ فَلْيَذْكُرْ مُصِيبَتَهُ بِي فَإِنَّهَا سَتَهُونُ عَلَیهِ﴾ (2)

کسی که مصیبت او بزرگ شد باید مصیبت مرا یاد کند که آن مصیبت به زودی بر او آسان می شود.

«الملحودة» : لحد .

«فاضت نفسك» : فيض نفس یعنی بیرون رفتن روح از بدن

«أُخلست» از خَلَسَ ، به معنای سلب ، یعنی ربوده شد.

«سهاد» بیداری در شب .

«كَمَد» : حزن شديد .

«قیح»: خلطی است که خون در آن نباشد. «مقیح و «مهیج»، تفسیر همّ و غم و حزن سابق است.

«هضم»: ظلم و غصب.

«احفاء سؤال» به معنای استقصای (3) آن است

«الغليل» : حرارت جوف را گویند.

«اعتلاج»: اضطراب .

«بثّ» : نشر.

ص: 681


1- تأسّی : پیروی کردن
2- مسكن الفؤاد : ص 119؛ بحارالانوار: ج 79، ص 84
3- استقصا کردن : دقّت و تفحص کامل کردن

«لا قالٍ و لا سئم»: قال به معنای ،بغض و سامة به معنی ملال است.

«واه» : منوّن و غير منوّن كلمة تعجّب است و تلهّف .

«اعوال»: گریه.

«شکلی»: زن جوان مرده و داغ دیده .

«لم يخلق»: یعنی کهنه نمی شود.

ترجمه

چون روح فاطمه علیها السلام قبض شد ، امیرمؤمنان علیه السلام او را دفن فرمود و قبر او را محو نمود و به پا خاست و روی خود را به قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله کرد و گفت :

درود بر تو باد ای رسول خدا از من ، و درود بر تو باد ای رسول خدا از دختر تو زیارت کننده ،تو و بیتوته کننده در خاک در بقعه تو ، و کسی که خدا شتاب برای ملحق شدن به تو را برایش برگزید [ای رسول خدا به سبب جدایی دختر برگزیده ات صبرم اندک شده ، و به جهت فراق سرور زنان توانم از بین رفته ] الّا این که برای من در تأسّی کردن به سنّت تو در فراقت جای دلداری باقی است هر آینه من تو را در قبرت گذاردم و روح تو در میان گلو و سینه من از جسدت بیرون رفت.

آری و در کتاب خدا برای من بهترین پذیرش است «ما برای خداییم و به سوی او برخواهیم گشت» امانت برگردانده شد و گرو باز پس گرفته شد و زهرا ربوده شد. چقدر زشت و قبیح گردید آسمان و زمین یا رسول الله ! اما حزن و اندوه من همیشگی شد ، و اما در فراق تو و دخترت شب ها خواب از چشممم گرفته شد و این غم و اندوه از دل من بیرون نمی رود تا وقتی که خدا برای من، خانه تو را که در آن مقیم هستی برگزیند. فراق تو و فاطمه ، حزن و اندوهی شد گلوگیر و به هیجان آورنده چه زود جدایی و فراق در میان ما افتاد و به خدا شکایت می کنم

دخترت به زودی تو را از همدست شدن امتت بر ظلم و جور و غصب حقوق ما خبر می دهد، و از او استقصا کن و بخواه و خبر بگیر از آن چه که بر ما وارد شده. چه بسیار جوش و سوزشی که در سینه او به اضطرابش انداخته که برای نشر دادن آن راهی نیافت.

ص: 682

زود باشد که به تو می گوید و خدا حکم خواهد کرد و او احکم الحاکمین است.

و درود بر تو و دخترت باد درود وداع کننده ای که بغض و ملالی در او نیست ، و روی گرداندن من از قبر نه از سر ملالت است و اگر برخیزم نه از بدگمانی به وعده ای است که خدا به صبر کنندگان داده

[وای وای! و صبر مبارکتر و زیباتر است ] و اگر غلبۀ سلطه گران نبود ، هر آینه لازم می دانستم که در این جا بمانم و معتکف شوم و مانند زن جوان مرده بر بزرگی مصیبت گریه کنم .

پس خدا می بیند که دخترت پنهانی دفن می،شود و حق او غصب می شود و از ارث خود منع می گردد و حال آن که دیر زمانی نگذشته و هنوز ذکر تو کهنه نشده و به سوی خدا است ، ای رسول خدا نیکویی صبر و شکیبایی و درود متصل خدا و رضوانش بر تو و او باد

از ابن عبّاس روایت شده:

چون فاطمه زهرا علیها السلام وفات کرد مدینه از گریه مردان و زنان به لرزه درآمد و صلى الله دهشتی اهل آن را فرو گرفت ، مانند روزی که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رحلت فرمود . پس ابوبکر و عمر و عمر برای تعزیت گفتن به علی علیه السلام آمدند و می گفتند : ای ابوالحسن در نماز گزاردن بر دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله از ما پیشی نگیر. پس چون شب شد على علیه السلام، عبّاس و فضل و مقداد و سلمان و اباذر را طلبید و عبّاس را مقدّم داشت و بر او نماز گزارد و او را در شب دفن کردند .

شد صبح شد مردمان و ابوبکر و عمر هم آمدند که بر فاطمه علیها السلام نماز بگزارند مقداد گفت: فاطمه را در شب دفن کردیم. پس عمر رو کرد به ابی بکر و گفت : نگفتم که زود باشد این کار را بکنند (یا قطعاً این کار را خواهند کرد)؟ عبّاس :گفت فاطمه وصیّت کرد که این دو نفر بر او نماز نگزارند.

عمر :گفت ای پسران ،هاشم حسدی که از قدیم برای ما داشتید هرگز ترک

ص: 683

نمی کنید! این کینه ای است که در سینه های شما است و هرگز بیرون نمی رود به خدا قسم ، همّت کردم که قبر او را نبش نمایم و بر او نمازگزارم. علی علیه السلام فرمود: قسم به خدا ، ای پسر صهّاک ، اگر چنین کاری را خواستی بکنی ، دست راستت به تو برنمی گردد. اگر شمشیر خود را از غلاف بیرون آوردم تا جان تو را نگیرم غلاف نخواهم کرد

پس عمر شکست خورد و ساکت شد، چون می دانست که علی علیه السلام هرگاه قسم یاد کند، راست می گوید .

پس فرمود: ای ،عمر آیا تو آن کس نیستی که پیغمبر صلی الله علیه و آله قصد کشتن تو را کرد و نزد من فرستاد، پس من در حالی که شمشیر خود را به گردن انداخته بودم به سوی تو آمدم تا تو را بکشم ، خدای تعالی آیه ای فرستاد : ﴿فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا﴾؟ (1) (2)

و نیز از ابن عبّاس روایت شده:

در وقت رحلت صدّیقه طاهره علیها السلام امیرمؤمنان و حسنین علیهم السلام در منزل نبودند ، چون حسنین وارد منزل شدند ، دیدند مادرشان رو به قبله خوابیده . حسین علیه السلام به بالین مادر آمد و او را حرکت داد دید که مادرش از دنیا رفته به برادرش امام حسن علیه السلام گفت: ای برادر ، خدا تو را در مصیبت ما در اجر دهد. پس از خانه بیرون دویدند و پدر بزرگوارشان را خبر دادند ، حضرت امیر علیه السلام از شنیدن این خبر غش کرد ، آب به صورتش پاشیدند تا به خود آمد، وارد منزل شد ، کاغذی بالای سر صدّیقه طاهره علیها السلام دید که در آن نوشته بود :

ص: 684


1- مریم (19): 84
2- کتاب سليم بن قيس : ص 392؛ بحار الانوار: ج 28، ص 304

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ.

هذا مَا أَوصَت بِهِ فَاطِمَهُ بِنتُ محمّد (رسول الله صلی الله علیه و آله) وَ هِیَ تَشهَدُ أَن لّا إِلهَ إِلَّا اللهُ وَ أَنَّ مُحمَّداً عَبدُهُ وَ رَسولُهُ وَ أَنَّ الجَنَّهَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ اَنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ لَارَیبَ فِیهَا وَ أَنَّ اللهَ یَبعَثُ مَن فِی القُبُورِ

یا عَلِی! أَنَا فاطِمَهُ بِنتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم زَوَّجَنِیَ اللهُ مِنکَ لِأَکُونَ لَکَ فِی الدُّنیا وَ الآخِرَهِ أَنتَ أَولَی بِی مِن غَیرِی؛ حَنِّطنِی وَ غَسِّلنِی وَ کَفِّنِّی بِالَّلیلِ وَ صَلِّ عَلَیَّ وَ دَفِّنِّی بِالَّلیلِ وَ لاتُعلِم أَحَداً وَ أَستَودِعُکَ اللهَ وَ أَقرَءُ عَلَی وُلدِیَ السَّلَامَ إِلی یَومِ القِیَامَهِ. (1)

به نام خدای بخشنده مهربان این چیزی است که به آن وصیت کرده ،فاطمه دختر محمّد رسول خدا صلی الله علیه و آله، در حالی که او شهادت می دهد که خدایی مگر ذات یگانۀ الله نیست و محمّد بنده او و رسول او است و بهشت حق است و آتش جهنّم هم حق است و قیامت آمدنی است ؛ شکّی در آن نیست ، و خدا کسانی را که در قبرها هستند زنده می کند .

يا على ! منم ،فاطمه دختر محمّد صلی الله علیه و آله که خدا مرا با تو تزویج کرده است برای این که در دنیا و آخرت با تو باشم تو سزاوارتری به من از غیر من، مرا در شب حنوط کن و غسل ده و کفن کن و در شب نماز بر من بگزار و مرا دفن کن و احدی را اعلام مکن و تو را به خدا می سپارم و سلام مرا به فرزندانم تا روز قیامت برسان.

تاریخ وفات و رحلت فاطمه علیها السلام

[قول اوّل] رحلت آن حضرت در سال رحلت پدر بزرگوارش سال یازدهم

ص: 685


1- كافى : ج 7، ص 48 ؛ فقية : ج 4، ص 244؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 185 ؛ کشف الغمة : ج 2، ص 122 ؛ بیت الاحزان : ص 180 .

هجری روز سه شنبه سوم ماه جمادی الثانیه بوده، چنان چه شیخ طوسی رحمه الله و کفعمی رحمه الله در مصباحین (1)، و سيّد ابن طاوس رحمه الله در اقبال (2)، و حاجی نوری در تحية الزائر ذکر کرده اند ، و طبق آن محمّد بن جریر طبری امامی در کتاب دلائل الامامه از ابی بصیر، از امام جعفر صادق علیه السلام روایت فرموده که فرمود :

﴿قُبِضَتْ فاطمة (3) فِي جُمَادَى الْآخِرَةِ يَوْمَ الثَّلَاثَاءِ لِثَلَاثٍ خَلَوْنَ مِنْهُ، سَنَةَ إِحْدَى عَشْرَةَ مِنَ الْهِجْرَةِ﴾. (4)

و علّامه مجلسی رحمه الله در جلاء العیون فرموده:

این قول اصحّ و اشهر اقوال است. (5)

و امّا قول دوم: کلینی رحمه الله در کافی (6) فرموده آن بیبی معظّمه بعد از پدر بزرگوارش هفتاد و پنج روز در دنیا بوده و بر همین مضمون روایت هم رسیده و بنا بر مختار کلینی که رحلت رسول خدا را در دوازدهم ربیع الاوّل دانسته، باید رحلت فاطمه را در اواخر ماه جمادی الاولی دانست ، نه در اواسط آن، چنان چه از روایت مأثوره از امام صادق علیه السلام نیز چنین استفاده می شود که بعد از قضیّه گرفتن نامه فدک از صدّیقه طاهره علیها السلام در بین راه و پاره کردن آن می فرماید:

فضعت و مكثت خمس و سبعين يوماً مريضة لمّا ضربها فلان ثمّ قبضت (7)

ص: 686


1- مصباح شیخ طوسی : ص 554؛ مصباح الکفعمی : ص 511؛ بحار الانوار: ج 43، ص215 ، ح46 به نقل از مصباحین
2- اقبال الاعمال : ص 633 ؛ بحار الانوار: ج 43، ص196، ح 47
3- در مصدر کلمه «فاطمه» نیامده است.
4- دلائل الامامة : ص 45
5- جلاء العیون ص 155
6- کافی : ج 1، ص 241
7- مصدر روایت مذکور را با این عبارات ،نیافتم امّا روایتی نزدیک به آن در کتب زیر آمده است: بصائر الدرجات : ص 173 ؛ کافی : ج 1، ص 241 ؛ ينابيع المعاجز : ص 131؛ بحار الانوار: ج 26، ص 41 .

و اما قول سوم: شیخ شهید رحمه الله در کتاب دروس فرموده :

و قبضت علیها السلام بعد أبيها صلی الله علیه و آله بنحو مأة يوم (1)

و امّا قول چهارم: ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیّن :

إِلَّا أَنَّ الثَّبْتَ فِي ذَلِكَ مَا رُوِيَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عليهما السلام أَنَّهَا تُوُفِّيَتْ بَعْدَهُ بِثَلَاثَةِ أَشْهُرٍ. (2)

و بعضی از اقوال دیگر هم گفته شده ، چون مورد اعتماد نبود از ذکر آن صرف نظر شد. پس بنا بر مشهور رحلت آن حضرت هفتاد و پنج روز بعد از رحلت پدر بزرگوارش بوده که مطابق با سیزدهم جمادی الاولی ،باشد، و بنا بر اقوی اصح قول اوّل است، چنان چه ذکر شد.

محلّ دفن فاطمه علیها السلام

علّامه مجلسی رحمه الله در مزار بحار فرموده:

اصحّ آن است که آن مخدّره در خانه خود مدفون است (3)

محمّد بن يعقوب کلینی رحمه الله در اصول کافی از احمد بن محمّد بن ابی نصر روایت کرده که گفت :

سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَنْ قَبْرِ فَاطِمَهَ؟

قَالَ دُفِنَتْ فِی بَیْتِهَا فَلَمَّا زَادَتْ بَنُو أُمَیَّهَ فِی الْمَسْجِدِ صَارَتْ فِی الْمَسْجِدِ (4)

ص: 687


1- دروس : ج 2، ص 6.
2- مقاتل الطالبيين : ص 554
3- بحار الانوار: ج 43 ، ص 185
4- کافی : ج 1، ص 461 ؛ فقية : ج 1، ص 229 ؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام: ج 1، ص 311؛ بحار الانوار: ج 43 ، ص 185

از اباالحسن دربارهٔ قبر فاطمه پرسیدم که کجا است؟ فرمود در خانه خودش دفن شد ، چون بنی امیه مسجد را زیاد کردند خانه جزو مسجد شد.

دلائل الامامه طبری گفته است: محمّد بن همام :گفته

روایت شده است که ده روز از جمادی الآخره باقی مانده بود که آن حضرت وفات کرد، و عمر او در روز وفات هیجده سال بود، و هشتاد و پنج روز بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و اله بود که از دنیا رحلت کرد. پس امیر مؤمنان او را غسل داد در حالی که غیر از او و حسن و حسین و زینب و امّ کلثوم و فضّه، کنیز او و اسما بنت عمیس کسی دیگر حاضر نبود و او را در شب به جانب بقیع برد ، و حسن و حسین با او بودند و بر او نماز گزارد، و احدی را به وفات او اعلام نکرد ، و احدی از سایر مردمان بر او نماز نگزارد . و او را در روضه پیغمبر دفن کرد و آثار قبر او را محو نمود . و شب را در بقیع صبح کرد، و چون بدن فاطمه در بقیع دفن شد ، چهل صورت قبر تازه قرار داد و چون مسلمانان وفات او را دانستند به سوی بقیع آمدند، چهل صورت قبر یافتند و امر بر ایشان مشکل شد ندانستند قبر فاطمه کدام است مردمان شیون کنان ، یک دیگر را ملامت کردند و گفتند: پیغمبر شما را غیر از یک دختر نبود که او هم بمیرد و دفن شود و به وفات و نماز بر او حاضر نشدید و ندانستید که قبر او کجا است.

پس اولیای امر ایشان گفتند: بعضی از زن های مؤمنین را بیاورید که این قبرها را نبش کنند تا قبر فاطمه را بیابیم و بر او نماز بگزاریم و قبر او را زیارت کنیم .

پس این خبر به امیرمؤمنان علیه السلام رسید ، آن حضرت غضبناک بیرون آمد ، در حالی که چشم های او قرمز شده بود و رگ های او راست شده بود و قبای زردی که جنگ ها می پوشید پوشیده و به شمشیر خود تکیه کرده بود. وارد بقیع شد ، چون مردمان چنین دیدند، ترسیدند و به همدیگر گفتند: این علی بن ابی طالب

ص: 688

است که می بینید غضبناک می آید و به خدا سوگند یاد می کند که اگر سنگی از این قبرها برداشته شود شمشیر ذوالفقار خود را برگردن ها فرود آورد.

پس عمر همراه کسانی از صحابه که با او بودند با آن حضرت تلاقی کرد، به آن حضرت :گفت ای ابا الحسن، تو را چه می شود ؟ به خدا قسم ، قبر او را نبش می کنیم و بر او نماز می گزاریم.

پس آن حضرت اطراف جامه های او را گرفت و چنان او را تکان داد و بر زمینش زد و گفت: ای پسر کنیز سیاه حقّ مرا گرفتی، از ترس این که مردمان مرتد شوند آن را ترک کردم ، و امّا راجع به قبر فاطمه ، به حقّ آن خدایی که جان علی در قبضه قدرت او است ، اگر چنین قصدی بکنی ، تو یا یارانت ، هر آینه زمین را از خون تان سیراب می کنم اگر می خواهی بکن ای عمر

پس ابوبکر پیش آمد و گفت: ای ابا الحسن به حقّ رسول خدا و به حقّ آن کسی که بالای عرش است او را واگذار ، این کار را نخواهیم کرد و چیزی که مکروه خاطر توست نمی کنیم.

راوی :گفت : پس علی علیه السلام او را رها کرد و مردمان متفرّق شدند و دیگر برنگشتند و از اراده ای که داشتند منصرف شدند (1)

اشعار امیر مؤمنان در رثای فاطمه علیها السلام

ما الدهرُ و الأيّامُ إلّا كما ترى *** رزيةُ مالٍ أو فراقُ حبيبِ

ص: 689


1- دلائل الامامة : ص 136؛ بحار الانوار: ج 43، ص 171

و إنّ امرأً قد جرب الدهر لم يَخف *** تقلّب حاليهِ لَغير لبيبِ (1)

-روزگار و روزها نیست مگر آن چنانی که می بینی یا مصیبت مال است، یا مفارقت و جدایی از دوست.

- مردی که این روزگار را تجربه کرده است و از تغییر کردن این دو حالت ترسی ندارد غیر عاقل است.

حبيبٌ ليس يعدلهُ حبيب *** و ما لسواهُ في قلبي نصيب

حبيبٌ غاب عن عيني و جسمي *** و عن قلبي حبيبي لا يغيبُ (2)

- دوست من چنان دوستی است که در شایستگی هیچ دوستی همتای او نیست و برای غیر او در دل من هیچ بهره ای .نیست

-دوست من از چشم و جسم من پنهان شده، اما از دل من دوست من پنهان نمی شود و نخواهد شد.

خطاب به فاطمه علیها السلام بعد از وفات

ما لى وقفت على القبورِ مُسلَّماً *** قبرَ الحبيبِ فلم يَرُدُّ جوابي

أحبيبُ ما لكَ لاترد جوابنا *** أنسيتَ بعدي خُلَّةَ الأحبابِ (3)

- چیست برای من که توقف کرده ام بر کنار قبرها ، در حالتی که بر قبر دوستم سلام می کنم و او جواب مرا نمی گوید

- ای دوست تو را چه می شود که جواب ما را نمی گویی؟ آیا پس از من دوستی با دوستان را فراموش کرده ای؟

ص: 690


1- ارشاد القلوب : ج 1، ص 28، با اندکی اختلاف ؛ دیوان حضرت علی علیه السلام: ص 86
2- دیوان حضرت علی علیه السلام: ص 89؛ بحار الانوار: ج 43، ص 217.
3- بحار الانوار: ج 43، ص 217 ؛ دیوان حضرت علی علیه السلام: ص 89

جواب آن حضرت از طرف فاطمه علیها السلام

قال الحبيبُ فكيف لي بجوابكم *** و أنا رهين جنادلٍ و ترابِ

أَكَلَ التراب محاسني فَنَسِيتُكُم *** و حَجِبتُ عن أهلي و عن أترابي

فعليكم مني السلام تقطَّعَتْ *** عنّي وعنكم خَلَّةَ الأحباب (1)

- دوست می گوید چگونه برای من میسّر است جواب شما را بگویم و حال آن که در گرو سنگ ریزه ها و خاک می باشم؟

- خاک نیکویی های مرا خورده، پس فراموش کردم شما را و از چشم های کسان و اولاد خود مستور و ناپیدا شدم.

- پس بر شما باد سلام (یعنی با شما وداع می کنم) بریده شد از میان من و از شما. دوستی با دوستان.

مرثیه کنار قبر فاطمه علیها السلام

نفسي على زفراتها محبوسةٌ *** يا ليتها خرجت مع الزَّفَراتِ

لا خير بعدكِ في الحياة و إنّما *** أبكي مخافة أن تطولَ حياتي (2)

- جان من با ناله هایم در سینه ام حبس شده ای کاش جانم با ناله هایم از سینه ام خارج می شد!

- ای فاطمه پس از تو خیری در زندگی در دنیا نیست گریه می کنم من از ترس این که زندگی من در دنیا طولانی شود.

مرثیه حضرت بعد از دفن فاطمه علیها السلام

ص: 691


1- همان
2- بحار الانوار: ج 43 ، ص 213 ؛ دیوان حضرت علی علیه السلام: ص 123؛ مناقب : ج 1، ص 240

[1] ألا هل إلى طول الحياة سبيلُ *** و آنی و هذا الموتُ ليس يحول

[2] و إنّي و إن أصبحتُ بالموتِ مُوقِناً *** فلي أملٌ من دون ذاك طويلٌ

[3] و للدّهر ألوان تروح و تغتدي *** و إنّ نفوساً بينهنَّ تسيل

[4] و منزلُ حقٍّ لا مُعَرّج دونَهُ *** لكل امرء منها إليه سبيلٌ

[5] قطعتُ بأيّام التعزّز ذِكْرَهُ *** و كلُّ عزيزّ ما هُناكَ ذليلٌ

[6] أرى علل الدنيا عليّ كثيرةً *** و صاحبها حتّى الممات عليلٌ

[7] و إنّي لمشتاقٌ إلى من أُحبُّهُ *** فَهَل لي إلى من قد هويتُ سبيلٌ

[8] و إني و إن شَطَّتْ بي النار نازحاً *** وقد ماتَ قبلي بالفراق جميلٌ

[9] فقد قال في الأمثال في البين قائلٌ *** أضرّبه يوم الفراق رحيلٌ

[10] لكلّ اجتماع من خليلينِ فُرْقَةٌ *** و كلّ الذي دون الفراق قليلٌ

[11] و إنّ افتقادي فاطماً بعد أحمدٍ *** دليلٌ على أن لا يدوم خليلٌ

ص: 692

[12] وكيف هناك العيش من بعد فقدهم *** لَعَمْرُكَ شيء ما إليه سبيلٌ

[13] سُيعرضُ عن ذكري و تُنسى مودّتي *** و يُظهَرُ بعدي للخليل عديلٌ

[14] و ليس خليلي بالمَلول و لا الذي *** إذا غِبْتُ يرضاه سواي بديلٌ

[15] و لكن خليلي من يدوم وصاله *** و يحفظ سرّي قلبهُ و دخيلٌ

[16] إذا انقطعت يوماً من العيش مُدّتي *** فإنّ بكاءَ الباكياتِ قليلٌ

[17] يُريدُ الفتى أن لا يموت حبيبهُ *** و ليس إلى یبتغيه سبيلٌ

[18] و ليس جليلاً رُزءُ مال و فقده *** و لكنَّ رُزْءَ الأكرمين جليلٌ

[19] لذلك جنبي لايؤاتيه مضجعٌ *** و في القلب من حَرّ الفراقِ غَليلٌ (1)

ترجمه اشعار:

1. آگاه باش ، آیا برای طولانی شدن عمر و زنده ماندن در دنیا راهی هست ؟ از کجا که این راه باشد و حال آن که مرگ جابه جا شدنی نیست.

2. و من هر چند که شب را صبح می کنم در حالی که یقین به مردن دارم ، در دنیا غیر از مردن ارزویی طولانی دارم .

ص: 693


1- بحار الانوار: ج 43 ، ص 216 ؛ دیوان حضرت علی علیه السلام: ص 324

3. و حال آن که در روزگار هر صبح و شامی که می شود رنگ های گوناگونی است که نفس ها در میانه آن ها می رود.

4. و منزل حق ثابتی در پیش است که بالا برنده ای به سوی آن ، جز مرگ نیست. (یعنی تا انسان نمیرد به آن منزل نمی رسد).

5. و من در روزهای ارجمندی به یاد آن ،نبودم و حال آن که هر عزیزی در آن منزل ذلیل نخواهد شد.

6. می دانم که بهانه های دنیا بر من بیاندازه است و صاحب آن بهانه ها تا وقت مردن بهانه گیر است.

7. و من به آن کسی که دوستش می دارم مشتاقم ، پس آیا به سوی آن کسی که او را دوست دارم راهی هست؟

8. و من اگر چه از آتش فراق دوست - هرچند دور باشم- در آزارم ، او پیش از من مرده، به سبب مفارقت او مانند پیه گداخته هستم

9. این مثلی است که گوینده در میان مَثَل ها گفته است. در روز فراق و جدایی من بسیار این مثل را هنگام رحلت و کوچ کردن می زنم و می گویم :

10. برای هر اجتماعی میان دو ،دوست جدایی و فراقی هست و کم است که میان دو دوست جدایی نیفتد

11. و به درستی که از دست دادن من فاطمه علیها السلام را پس از احمد، رسول خدا صلی الله علیه و آله، دلیل است بر این که با هم بودن دو دوست دوام ندارد.

12. پس چگونه زندگی گوارا باشد بعد از این که دوست دوست خود را از دست دهد؟ به جان تو قسم که برای عیش و کامرانی هیچ راهی نیست.

13. زود باشد که از یاد من اعراض شود و عهد دوستی با من فراموش گردد و پس از من برای دوست من همتایی پیدا شود.

14. و حال آن که دوست من از من ملول نیست و کسی نیست که چون من پنهان شوم. بدلی غیر از من پیدا شود که دوست مرا خشنود کند.

ص: 694

15. ولكن دوست من کسی است که وصال او همیشگی است و سرّ مرا در دل خود نگاه می دارد و قلباً مرا دوست می دارد .

16. و چون مدّتی از روز عیش و شادی من بگذرد گریه گریه کنندگان کم می شود.

17. جوان مرد می خواهد که دوست او نمیرد و حال آن که به آن چه میل به آن دارد راهی نیست .

18. مصیبت و اندوه در مال و گم شدن آن، امر بزرگی نیست ، ولكن مصيبت جدا شدن از دوستان گرامی بسیار بزرگ است.

19. برای آن جدایی از دوست پهلو به بستر نمی گذارم، در حالتی که دل من از حرارت آتش فراق در جوش و خروش است.

مرثیه اثر طبع نارسای مؤلّف:

فلک با آل پیغمبر عجب جور و جفا کردی

ز بعد رحلتش دیدی که با زهرا چه ها کردی

در و دیوار می نالد هنوز از ناله زهرا

نه شرمی از خدا و نی حیا از مصطفی کردی

شکستی پهلوی یکتا دُرِ دریای عصمت را

عجب آشوبی از این ماتم عظمی به پا کردی

جنینش سقط کردی شد ز سیلی صورتش نیلی

به زیر خاک پنهان قامت خير النسا کردی

سر و پای برهنه شیر یزدان را کشانیدی

برون از خانه خون اندر دل آل عبا کردی

ص: 695

چراغ خانه آل علی خاموش شد از کین

حسین را با حسن دیدی که از مادر جدا کردی

هنوز از ناله کلثوم و زینب عرش می لرزد

نبینی خیرای گردون ستم بی انتها کردی

دل كرّوبيان عالم بالا زدی آتش

از این ماتم که خون در قلب ختم انبیا کردی

ز نوک خامه اش خون می چکد حیران و می گرید

الهی چرخ برگردی چه ها با اولیا کردی

ايضاً:

ناله جان سوز زهرا را ز ضرب در بپرسید

از در و دیوار حال دخت پیغمبر بپرسید

سقط محسن را نمی گویم چه سان شد لیک گویم

شرح حال او روید از ساقی کوثر بپرسید

مضطرب زهرا به صحن خانه یا آغوش شوهر

حال این ناکام زن را باید از شوهر بپرسید

در کنار مادر خود زینب و کلثوم گریان

در چه حالت بود مادر باید از دختر بپرسید

من نمی گویم چه سان بردند شه را سوی مسجد

باید از ریسمان و عریانیّ پا و سر بپرسید

بازوی زهرا ز ضرب تازیانه گشت مجروح

گاه غسل آثار آن از شوهرش حیدر بپرسید

ص: 696

من نگویم خصم سیلی زد به روی نازنینش

لیک جایش ماند نیلی باید از معجر بپرسید

آه از این ماتم که آتش زد به قلب اهل عالم

گفت حیران سوزش دل از من مضطر بپرسید

اولاد حضرت فاطمه علیها السلام

اولاد حضرت فاطمه علیها السلام منحصر به دو پسر و دو دختر بوده ، و یکی هم رحم داشته که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله محسن نام گذارده بود که بعد از رحلت آن حضرت او را سقط کردند

امّا پسران آن جناب: یکی حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و دیگری حضرت امام حسین سیّدالشهدا علیهما السلام بودند

و امّا دختران آن بزرگوار یکی عقيلة القريش، عالمة غير معلّمه ، و فهمۀ غير مفهمّه ، وليّة الله، عصمت صغری ، نائبه زهرا، زینب کبری علیها السلام بوده که با عبدالله جعفر ، پسر عمّ خود ازدواج کرد و در وقعه کربلا با برادر بزرگوارش حضرت سيّد الشهدا علیه السلام همراه بود و بعد از شهادت آن حضرت او را اسیر کرده و با سایر اهل بیت به شام بردند ، و آن خطبه معروف را در مجلس یزید (1) پلید انشا فرمود . و بنا به روایت مسعودی در کتاب اثبات الوصيّة (2) به طور مسند، خدیجه ، دختر امام جواد، محمّد بن على الرضا علیهما السلام فرموده آن چه را که مفادش این است : حضرت امام حسین علیه السلام برای حفظ حضرت علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام، بر حسب

ص: 697


1- احتجاج : ج 2 ص 35؛ مثیر الاحزان : ص 80؛ فرج المهموم : ص 34؛ بحار الانوار ، ج 45 ، ص 133
2- اثبات الوصية : ص 167؛ نیز بنگرید به بحارالانوار: ج 46، ص 19.

ظاهر [به خواهرش زینب بنت علی] وصیّت فرمود ، پس آن چه از علوم که در زمان آن حضرت از ناحیه حضرت زین العابدین صادر می شد ، برای حفظ وجود مبارک خود از باب تقیّه به عمّه بزرگوارش حضرت زینب کبری نسبت می داد.

و مقام این بی بی معظّمه تالی تلو مقام مادر بزرگوار او، صدّیقه طاهره علیها السلام بوده و از فضائل عظیمه و مناقب فخیمهٔ آن بزرگوار این است که چندین مرتبه حفظ وجود امام علیه السلام را نموده، چه در کربلا و چه در شام و کوفه ، و فرمایش حضرت زین العابدین که در حق او فرموده:

﴿أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَهٌ غَیْرُ مُعَلَّمَهٍ فَهِمَهٌ غَیْرُ مُفَهَّمَه﴾ (1)

و دیگری: علیا ،جناب امّ کلثوم علیها السلام دختر فاطمه که نام نامی او رقیّه کبری بوده ، چنان چه در عمدة الطالب (2) و غیره ذکر شده بسیار جليلة القدر و عظيمة الشأن و دارای فضائل و کمالات صوری و معنوی بود و چنان چه از متون و ظواهر اخبار متعدّد فهمیده می شود و از عامّه و خاصّه روایت شده، بنا بر مصلحت با عمر بن الخطّاب ازدواج کرده و در زمان حضرت امام حسن علیه السلام در مدینه طیّبه وفات یافته و در وقعه کربلا نبوده.

ازدواج امّ كلثوم علیها السلام با عمر بن الخطّاب

کلام در این است که آیا میان امّ کلثوم و عمر بن الخطّاب ازدواج واقع شده

ص: 698


1- امالی مفید : ص 323؛ احتجاج : ج 2، ص 31؛ بحار الانوار: ج 45، ص 164 ؛ عوالم العلوم (الامام الحسين علیه السلام): ص 370
2- عمدة الطالب : ص 63 وی گوید : «أم كلثوم من فاطمة علیها السلام، و اسمها رقيه خرجت إلى عمر بن خطاب فأولدها زيداً».

است یا نه ؟ بعضی بر آنند که ازدواج میان شان واقع نشده و بیشتر معتقدند که این ازدواج واقع شده. دلیل منکرین و قائلین به عدم وقوع ، از جمله حدیثی است که علّامه مجلسی رحمه الله در مجلد نهم بحار الانوار ، چاپ ،کمپانی صفحه 619 ، از کتاب خرائج ، از صفّار ، از ابی بصیر روایت کرده ، از جذعان بن نصر ، از محمّد بن مسعود ، از محمّد بن حمویه بن اسماعیل، از ابی عبدالله ربیبی، از عمر بن اذینه که گفت :

قِیلَ لِأَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ ﴿إِنَّ اَلنَّاسَ یَحْتَجُّونَ عَلَیْنَا وَ یَقُولُونَ إِنَّ أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ زَوَّجَ فُلاَناً اِبْنَتَهُ أُمَّ کُلْثُومٍ علیها السلام﴾ وَ کَانَ مُتَّکِئاً فَجَلَسَ و قال: (1)

أَ یَقُولُونَ ذَلِکَ إِنَّ قَوْماً یَزْعُمُونَ ذَلِکَ لاَ یَهْتَدُونَ إِلَی سَوَاءِ اَلسَّبِیلِ سُبْحَانَ اَللَّهِ مَا کَانَ یَقْدِرُ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَنْ یَحُولَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهَا فَیُنْقِذَهَا کَذَبُوا وَ لَمْ یَکُنْ مَا قَالُوا

إِنَّ فُلاَناً خَطَبَ إِلَی عَلِیٍّ بِنْتَهُ أُمَّ کُلْثُومٍ فَأَبَی عَلِیٌّ فَقَالَ لِلْعَبَّاسِ وَ اَللَّهِ لَئِنْ لَمْ تُزَوِّجْنِی لَأَنْتَزِعَنَّ مِنْکَ اَلسِّقَایَهَ وَ زَمْزَم

فَأَتَی اَلْعَبَّاسُ عَلِیّاً فَکَلَّمَهُ فَأَبَی عَلَیْهِ فَأَلَحَّ اَلْعَبَّاسُ فَلَمَّا رَأَی أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ مَشَقَّهَ کَلاَمِ اَلرَّجُلِ عَلَی اَلْعَبَّاسِ وَ أَنَّهُ سَیَفْعَلُ بِالسِّقَایَهِ مَا قَالَ أَرْسَلَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ إِلَی جِنِّیَّهٍ مِنْ أَهْلِ نَجْرَانَ یَهُودِیَّهٍ -یُقَالُ لَهَا سَحِیفَهُ بِنْتُ جُرَیْرِیَهَ - فَأَمَرَهَا فَتَمَثَّلَتْ فِی مِثَالِ أُمِّ کُلْثُومٍ وَ حُجِبَتِ اَلْأَبْصَارُ عَنْ أُمِّ کُلْثُومٍ وَ بَعَثَ بِهَا إِلَی اَلرَّجُل

فَلَمْ تَزَلْ عِنْدَهُ حَتَّی إِنَّهُ اِسْتَرَابَ بِهَا یَوْماً فَقَالَ مَا فِی اَلْأَرْضِ أَهْلُ بَیْتٍ أَسْحَرُ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ - ثُمَّ أَرَادَ أَنْ یُظْهِرَ ذَلِکَ لِلنَّاسِ فَقُتِلَ وَ حَوَتِ اَلْمِیرَاثَ وَ اِنْصَرَفَت

ص: 699


1- در خرائج و الجرائح : + ﴿وَ تَقْبَلُونَ أَنَّ عَلِیّاً أَنْکَحَ فُلاَناً بِنْتَهُ ؟!﴾

إِلَی نَجْرَانَ وَ أَظْهَرَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ أُمَّ کُلْثُومٍ (1)

شخصی به ابی عبدالله علیه السلام گفت: مردمان (یعنی جماعت عامّه) با ما احتجاج می کنند و می گویند: امیر مؤمنان دختر خود امّ کلثوم را با فلانی تزویج کرد

آن حضرت تکیه کرده بود، پس نشست و فرمود: آیا این را می گویند؟ هرآینه گروهی هستند که چنین گمان می کنند و به راه راست هدایت نشده اند. سبحان الله ! امیرمؤمنان علیه السلام قدرت نداشت که در میان او و دختر خود حائل شود و او را نگه داری کند ؟ دروغ گفتند و چنین که گفته اند نیست هر آینه فلانی دختر علی را خواستگاری کرد علی علیه السلام از دختر دادن به او ابا کرد. پس او به عبّاس گفت: به خدا قسم اگر دخترش را با من تزویج نکند ، سقایت حاج و زمزم را از تو می گیرم .

پس عبّاس آمد و با آن حضرت سخن گفت [حضرت ابا ،نمود عبّاس اصرار کرد،] چون امیر مؤمنان علیه السلام گران آمدن سخن عمر بر عبّاس را دید و این که عمر آن چه راجع به سقایت و زمزم گفته است خواهد کرد، کسی را به سوی جنیه ای از اهل نجران که یهودی بود فرستاد و او را سحیفه دختر جریریه می گفتند و او را امر فرمود تا به صورت امّ كلثوم ممثّل (2) شد، پس او را به نزد آن مرد فرستاد و آن جنیّه همیشه در نزد او بود تا این که روزی از او به شک افتاد، پس گفت: در روی زمین جادوگرتر از بنی هاشم نیست خواست این مطلب را اظهار کند که کشته شد و جنیه میراث او را برد و به طرف نجران رفت و امیر مؤمنان علیه السلام امّ کلثوم را ظاهر کرد .

مؤلّف حقیر گوید: ظاهر این حدیث بر عدم وقوع ازدواج میان علیا جناب، امّ كلثوم و عمر دلالت دارد .

و امّا اخبار راجع به وقوع ازدواج ، از جمله آن ها حدیثی است که سیّد ابن طاوس رحمه الله در طرائف از ابن ابی عمیر، از هشام بن سالم ، از ابی عبدالله علیه السلام روایت

ص: 700


1- خرائج و الجرائح : ج 2 ص 826؛ بحار الانوار: ج 42، ص88
2- ممثّل : مجسم شده.

کرده که فرمود :

لَمَّا خَطَبَ عُمَرُ إِلَی أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ: إِنَّهَا صَبِیَّهٌ.

قَالَ: فَأَتَی اَلْعَبَّاسَ فَقَالَ: مَا لِی؟ أَ بِی بَأْسٌ؟

فَقَالَ لَهُ: وَ مَا ذَاکَ؟

قَالَ خَطَبْتُ إِلَی اِبْنِ أَخِیکَ فَرَدَّنِی أَمَا وَ اَللَّهِ لَأُعَوِّرَنَّ زَمْزَمَ وَ لاَ أَدَعُ لَکُمْ مَکْرُمَهً إِلاَّ هَدَمْتُهَا وَ لَأُقِیمَنَّ عَلَیْهِ شَاهِدَیْنِ أَنَّهُ سَرَقَ وَ لَأَقْطَعَنَّ یَمِینَه

فَأَتَاهُ اَلْعَبَّاسُ فَأَخْبَرَهُ وَ سَأَلَهُ أَنْ یَجْعَلَ اَلْأَمْرَ إِلَیْهِ (1)

چون عمر از امیرمؤمنان علیه السلام خواستگاری کرد ، فرمود : او (یعنی امّ کلثوم) کودک است. گفت : پس عمر نزد عبّاس آمد و گفت: مرا چه می شود؟ آیا من عیبی دارم؟

عبّاس به او گفت: برای چه و چه شده؟

گفت : از پسر برادرت دخترش را خواستگاری کردم ، مرا رد کرد ، به خدا قسم ، البتّه البتّه ، زمزم را بر می گردانم و از شما می گیرم و برای شما مکرمتی باقی نمی گذارم مگر آن که آن را نابود می کنم ، و هر آینه دو شاهد بر او اقامه می کنم که او دزدی کرده و دست راست او را قطع می کنم

پس عبّاس به نزد آن حضرت آمد و او را خبر داد و خواهش کرد که آن حضرت امر را به او .واگذارد (یعنی امّ کلثوم را با او تزویج کند).

و نیز سیّد ابن طاوس رحمه الله در طرائف از کتاب مسند ،او به سند خود نقل کرده از مستظلّ که گفت :

إِنَّ عُمَرَ بْنَ اَلْخَطَّابِ خَطَبَ إِلَی عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أُمَّ کُلْثُومٍ فَاعْتَلَّ بِصِغَرِهَا . فَقَالَ لَمْ أَکُنْ أُرِیدُ اَلْبَاهَ وَ لَکِنْ سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ: کُلُّ حَسَبٍ وَ نَسَبٍ ینْقَطِعٌ یَوْمَ

ص: 701


1- کافی : ج 5 ص ،346، ص 826؛ مستدرک : ج 2، ص 586 ، ح 1 ، بحار الانوار: ج 42، ص 94 ، ح 22؛ نوادر ص 130 ؛ طرائف : ص 76

اَلْقِیَامَهِ مَا خَلاَ حَسَبِی وَ نَسَبِی وَ کُلُّ قَوْمٍ فَإِنَّ عَصَبَتَهُمْ لِأَبِیهِمْ مَا خَلاَ وُلْدَ فَاطِمَهَ فَإِنِّی أَنَا أَبُوهُمْ وَ عَصَبَتُهُمْ (1)

عمر بن الخطّاب امّ کلثوم را از علی علیه السلام خواستگاری کرد، پس آن حضرت صغر و کودکی او را علّت آورد پس عمر گفت: برای باه (2) اراده نکردم ولیکن شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله که می فرمود: هر حسب و نسبی روز قیامت قطع می شود مگر حسب و نسب ،من، و هر گروهی انتساب شان به پدرشان است سوای فرزندان فاطمه که به من منتسب می شوند.

علّامه مجلسی رحمه الله در نهم بحار از کتاب کنز الفوائد کر اجکی نیز به طور مسند از مستظلّ بن حسين مثل این خبر را نقل کرده ، مگر این که در آن است :

فَاعْتَلَّ بِصِغَرِهَا وَ قَالَ: «أَعْدَدْتُهَا لاِبْنِ أَخِی جَعْفَرٍ» و مکان «کلّ قوم»، «کُلُّ بَنِی أُنْثَی» (3)

فرمود: «او را برای پسر برادرم جعفر مهیّا کردم». و به جای «هر گروهی»، «هر فرزندان دختر» است.

در کتاب کافی از علی بن ابراهیم از پدرش از ابن ابی عمیر ، از هشام بن سالم و حماد و زراره ، از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که در موضوع تزويج امّ کلثوم با عمر فرموده:

﴿إِنَّ ذَلِکَ فَرْجٌ غُصِبْنَاهُ﴾ (4)

فرجی است که از ما غصب شده

و در حدیثی دیگر روایت شده از آن حضرت که فرمود :

ص: 702


1- طرائف : ص 76؛ بحار الانوار: ج 42 ، ص 97.
2- باه : تمایل جنسی
3- كنز الفوائد : ص 167؛ بحار الانوار: ج 42، ص 97
4- کافی : ج 5 ص 346

﴿أوّل فَرْجِ عُصِبَ مِنَّا أُمّ كلثوم﴾ (1)

مجلسی رحمه الله پس از نقل اخباری که ذکر شد، توضیحی فرموده که مفاد آن این ات:

این اخبار با خبر قضیّه جنیه که اوّل ذکر شد منافات ندارد، زیرا آن قضیّه ای است پنهان که خواص ایشان از آن با خبر بودند و با آن حجّت بر مخالفین تمام نمی شود ، بلکه از اظهار آن و امثال این گونه امور برای اکثر شیعیان نیز احتراز می کنند ، زیرا عقول آن ها قبول نمی کند و دیگر برای این که در حقّ ایشان غلو نکنند. پس معنای حدیث این است که در ظاهر و به گمان مردم از ما غصب شده؛ اگر این قصّه صحیح باشد. (2)

و از جواب مسائل سرویه شیخ مفید رحمه الله نقل فرموده که شیخ در جواب فرموده:

خبر این که امیرمؤمنان دختر خود را برای عمر تزویج نموده است ، ثابت نیست و طریق آن از زبیر بن بکار است و او در نقل موثّق نیست ، و به خاطر بغضش به امیرمؤمنان متّهم ،بوده مورد اعتماد نیست. و حدیث هم بنفسه مختلف ذكر شده از بعضی از آن ها چنین بر می آید که خود امیرمؤمنان متولّی عقد دخترش بوده ، و در بعضی چنین ظهور دارد که متولّی عقد عبّاس بوده و از بعضی فهمیده می شود که این ازدواج به اختیار واقع شده و از بعضی بر می آید که به اجبار بوده ، و در بعضی از آن ها است که ام کلثوم از عمر فرزندی «زید» نام آورده ، و از بعضی حاکی است که از زید بن عمر عقب باقی بوده و بعضی دلالت دارد که زید بن عمر کشته شده و از او فرزندی باقی نمانده ، و در بعضی تصریح به این شده که زید با مادرش

ص: 703


1- مجدى : ص 17
2- بحار الانوار: ج 42 ، ص 106

هر دو با هم مردند و بعضی گفته اند که مادرش بعد از مردن او حیات داشته ، و بعضی گفته اند که عمر مهر آن مخدّره را چهل هزار درهم قرار داده ، و بعضی چهار هزار درهم گفته اند ، و بعضی پانصد در هم گفتهاند ؛ و این همه اختلاف سبب بطلان حدیث است.

پس فرموده است : با این همه اختلاف می گوییم: صحّت وقوع ازدواج به دو وجه با مذهب شیعه منافاتی ندارد:

اوّل : صحّت ازدواج بنا بر ظاهر اسلام است به گفتن شهادتین و نمازگزاردن به سوی کعبه و اقرار کردن به شریعت اسلام، هر چند مسلمان باشد ولی شیعه امامی نباشد ، زیرا ازدواج با مسلمان غیر شیعه امامی کراهت دارد ، امّا صحیح و مشروع است.

دوم: هرگاه موضوعی پیش بیاید که ضرورت ایجاب کند که با گمراهان یا غیر مسلمان ازدواج واقع شود، چنان چه امیرمؤمنان برای حفظ جان خود و شیعیان- برحسب تکلیف ظاهری - مضطر به ازدواج کردن با آن مرد بود، زیرا بر حسب ظاهر آن حضرت را تهدید کرده و ترسانیده بود و آن حضرت در باطن مأمور به دفاع نبود و بر نفس خود و نفوس شیعیان ایمن نبود، پس از باب ضرورت دختر خود را با او تزویج کرده، کما این که در مقام ضرورت اظهار کلمه کفر هم مشروع است. و این معنی عجیب تر از قول لوط پیغمبر نیست که گفت: ﴿هؤلاءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ ﴾ (1) یعنی : «این ها دختران منند که پاکیزه ترند برای شما» و آن ها را به ازدواج با دختران خود دعوت کرد در حالی که کافر و گمراه بودند و خدا اذن هلاک کردن آن ها را داده بود

ص: 704


1- هود (11): 78

و هم چنین پیغمبر صلی الله علیه و آله پیش از مبعوث شدن به رسالت ، دو دختر خود را با دو نفر کافر بت پرست تزویج کرد : يكى عتبة بن ابي لهب ، و یکی ابی العاص بن ربیع ، و چون مبعوث به رسالت شد بین آن دو دختر و شوهرهای ایشان جدایی انداخت . (1) (مفاد فرمایشات شیخ مفید رحمه الله تمام شد).

و سیّد مرتضی رضی الله عنه در کتاب شافی فرموده:

زن مسلمان در حقیقت مانند زن اسیر (یعنی کنیز) نیست ، و امام علیه السلام او را به علّت اسیر شدن مباح نکرده است ، زیرا به سبب مسلمان بودنش آزاد و مالک امر خود می باشد ، پس او را از دست کسی که اسیرش کرده بیرون آورد ، پس از آن او را به عقد نکاح در آورد .

و در میان اصحاب ما بعضی بر این اعتقادند که هرگاه ستمکاران به قهر و غلبه داخل خانه شوند و مؤمن متمکّن نباشد و نتواند از خانه بیرون رود و چاره ای از متابعت احکام شان نداشته باشد، در این صورت جایز است که با اسیرشان وطی کند ، و احکام شان با قهر و غلبه جاری مجرای احکام صاحبان حق در چیزهایی که محکوم علیه مرجع آن است می شود هر چند چیزهایی باشد که اگر رجوع به حاکم شود معاقَب و گناه کار شناخته شود.

و امّا این که آن حضرت دختر خود را به تزویج عمر در آورد، از روی اختیار نبوده. سپس سیّد مرتضی اخباری را که در سابق ذکر شد و دلالت بر اضطرار دارد ذکر کرده و گفته است : بنابراین اگر آن چه را که ذکر کردیم جاری نشده باشد ، تجویز آن حضرت که دخترش با عمر ازدواج کند امتناعی نداشته ، زیرا او بر حسب ظاهر مسلمان و متمسّک به شرایع اسلام بود و اسلام خود را ظاهر می کرد . و این حکمی

ص: 705


1- مسائل السرويّة : ص 92

است که در آن به شرع رجوع می شود و از چیزهایی نیست که به عقل خطور کند ، و گاهی هم می شود که عقلاً هم جایز باشد که خدای تعالی نکاح با اهل ارتداد را برای ما مباح کند بنا بر اختلاف ردّه ای که می گویند و گاهی می باشد که جایز باشد خدا برای ما مباح کند که با یهود و نصاری نکاح کنیم همچنانی که نزد اکثر مسلمانان نکاح را برای ما مباح کرده است که با ایشان نکاح کنیم و این وقتی می شود که عقلاً جایز باشد، پس مرجع در حلال بودن یا حرام بودن آن شریعت است و فعل امیرمؤمنان علیه السلام نزد ما در شرع حجّت است

پس بر ماست که فعل آن حضرت را در جایز بودن ازدواج با کسانی که ذکر کرده اند اصل قرار دهیم و حال آن که الزامی برای ایشان نیست ، بنابراین نکاح کردن با یهود و نصاری و بت پرست ها اگر از جایز بودن آن سؤال کنند عقلاً ، پس آن جایز است و اگر سؤال کنند شرعاً ، اجماعاً منع می کنند (1) (تا این جا کلام سیّد رحمه الله بود)

مرحوم مجلسی رحمه الله بعد از نقل کلام شیخ مفید رحمه الله و سیّد مرتضی رحمه الله فرموده:

می گویم: بعد از آن که عمر نص جلی را انکار کرد و نصب و عداوت در حقّ اهل البيت علیهم السلام از وی ظاهر ،شد قائل شدن به جواز نکاح با او به غیر ضرورت و به غير تقیّه مشکل است، مگر این که گفته شود: نکاح هر مرتدّ از اسلامی جایز است، و این قول را احدی از اصحاب ما نگفته ، و شاید فاضلین ( مفید و سیّد) این مطلب را به عنوان مؤیّد و پشتیبان بر ضرر خصم ذکر کرده اند . و همچنین است این که مفید اصل واقعه را انکار نموده، جز این نیست که برای بیان عدم ثبوت این مطلب از طرق مخالفین است ، و الّا بعد از ورود اخبار گذشته ، انکار وقوع این قضیّه عجیب ،است و حال آن که کلینی روایت کرده است از حمید بن زیاد از ابن سماعه ، از

ص: 706


1- شافي : ص 215 - 216؛ بحار الانوار: ج 42 ، ص 106 - 109

محمّد بن زیاد ، از عبدالله بن سنان و معاوية بن عمّار ، از ابی عبد الله علیه السلام که فرمود:

﴿إِنَّ عَلِیّاً لَمَّا تُوُفِّیَ عُمَرُ أَتَی أُمَّ کُلْثُومٍ فَانْطَلَقَ بِهَا إِلَی بَیْتِهِ﴾ (1)

به درستی که علی علیه السلام چون عمر وفات یافت نزد امّ کلثوم آمد و او را به خانه خودش برد.

و مانند این حدیث نیز روایت شده از محمّد بن یحیی و غیره از احمد بن محمّد بن عيسى ، از حسین بن سعید، از نصر بن سوید، از هشام بن سالم ، از سلیمان بن خالد ، از ابی عبدالله علیه السلام

و اصل در جواب این است که آن ازدواج بر سبیل تقیّه و اضطرار واقع شده ، و هیچ بُعدی در آن نیست ؛ زیرا بسیاری از محرّمات است که در حال ضرورت منقلب می شود به واجبات ، بنا بر آن چه در اخبار صحیح ثابت شده که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله، امیرمؤمنان و سایر ائمه علیهم السلام را خبر داده بود به ظلمی که به ایشان می شود و به آن چه فعلش در آن وقت بر ایشان واجب می شود پس به تحقیق خدای تعالی این امر را به خصوص برای آن حضرت به تصریح رسول خدا صلی الله علیه و آله مباح فرموده بود . و این از چیزهایی است که استبعاد (2) و هم و گمان ها را ساکن می کند. و خدا و حجّت های او علیهم السلام حقایق احکام خدا را می دانند (3)

حجّة السعادة : مرحوم اعتماد السلطنه در كتاب حجّة السعادة نوشته است :

زمانی که اسرا را وارد مجلس یزید کردند، سفیر پادشاه روم حاضر بود ، از یزید پرسید : این اسیران از کدام طائفه و قبیله اند ؟ یزید گفت: از قبیله بنی هاشم ، و نام صاحب این سر حسین بن علی است گفت: کدام علی ؟ یزید گفت : داماد پیغمبر

ص: 707


1- کافی : ج 6، ص 115
2- استبعاد: دور شمردن ، بعید دانستن.
3- بحار الانوار: ج 42، ص 109

سفیر گفت : یکی از دختران على زوجة عمر بن الخطّاب بود ؟ یزید گفت : مگر تو زوجة عمر ، دختر علی را دیده بودی یا می شناسی؟ سفیر گفت : آری ، آن وقت که آن مخدّره را من دیدم از زوجه امپراطور باشأن تر بود (1)

باری این مکرّمه معظّمه در وقعۀ طف در کربلا نبوده، چنان چه در همین کتاب حجة السعاده نوشته است که ناقلین حدیث به طرق معتبر نقل نموده اند :

جناب امّ کلثوم ، دختر امیرمؤمنان و فاطمه زهرا علیها السلام که مادر زید بن عمر و رقیّه بنت عمر بود ، در حیات حضرت مجتبی در مدینه طیّبه از دنیا رحلت کرد و رحلت او و فرزندش زید در یک روز بود و در یک وقت اتّفاق افتاد ، و تقدّم و تأخّر موت یکی از آن ها معلوم نشد.

تا این که گفته است: امّ کلثوم، دختر علی علیه السلام که در همه جا ذکر شده و خطب و اشعار به او منسوب می گردد، امّ کلثوم دیگری از غیر صدّیقه طاهره و از زنان دیگر امیر مؤمنان علیه السلام است. در میان دختران آن حضرت دو زینب نام ، و دو امّ کلثوم بوده : زینب کبری، زوجة عبدالله جعفر بوده و امّ کلثوم کبری، زوجة عمر بن الخطاب بوده ، و هر دو از صدّیقه طاهره بوده اند ، و زینب صغری و امّ کلثوم صغری از سایر زن های آن حضرت به وجود آمدند. (انتهى كلام صاحب کتاب حجّة السعادة).

وسائل الشيعة: شيخ حرّ عاملى - عامله الله بلطفه الخفی و الجلی - در کتاب وسائل الشيعة از عمّار یاسر روایت کرده که گفت :

أُخْرِجَتْ جَنَازَهُ أُمِّ کُلْثُومٍ بِنْتِ عَلِیٍّ وَ اِبْنِهَا زَیْدِ بْنِ عُمَرَ وَ فِی اَلْجَنَازَهِ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ وَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ عُمَرَ وَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ وَ أَبُو هُرَیْرَهَ فَوَضَعُوا جَنَازَهَ

ص: 708


1- الحجة السعادة في حجة الشهادة: ص 151

اَلْغُلاَمِ مِمَّا یَلِی اَلْإِمَامَ وَ اَلْمَرْأَهَ وَرَاءَهُ وَ قَالُوا هَذَا هُوَ اَلسُّنَّهُ (1)

جنازة امّ كلثوم دختر على علیه السلام و پسرش زید بن عمر بیرون برده شد و در عقب جنازه بودند : حسن و حسین و عبدالله بن عمر و ابن عبّاس و ابوهریره، پس جنازه زید بن عمر را پهلوی امام قرار دادند و جنازه امّ کلثوم را در پشت سر او گذاردند و گفتند: سنّت این است

پس ظاهر این است که جناب امّ کلثوم در کربلا ،نبوده و مستفاد از روایتی که ذکر شد این است که آن معظّمه در مدینه طیّبه از دنیا رفته و دفن شده است . و بزرگان از علمای متقدّمین و متأخّرین ، و فقهای راشدین - اعلى الله مقامهم الشريف- مانند کلینی، شیخ طوسی، محقّق حلّی، علّامه حلّی، شهیدین، نراقی، صاحب جواهر و شیخ حرّ عاملی در وسائل و غیر ایشان در کتب خود ، در کتب و ابواب فرائض و مواریث در مسأله ارث امّ كلثوم و فرزندش زید بن عمر ، در تقدّم و تأخّر موت آن ها از یک دیگر بسط کلام و تذکّر داده اند ، و قضیّه ازدواج آن بیبی معظّمه با عمر ، طبق اخبار مأثور از طرق خاصّه و عامه قابل انکار نیست .

و صلّى الله على محمّد و آله الطيّبين الطاهرين المطهّرين ، المعصومين المنتجبين ، و الحمد الله الذي وفّقني لإتمام هذا الكتاب بعونه و حوله و قوّته. و أسأل الله تبارك و تعالى أن يجعله ذخيرة ليوم فقري و فاقتي ؛ يوم لا ينفع مال و لا بنون ، و يعفو عنّي و يغفر لي ذنوبي، و يستر عيوبي، و يجعلني من عتقائه من النار، بحقّ محمّد و آله الاطهار.

و قد وقع الفراغ من تأليفه و ترصیفه و تنميقه و كتبته بيدي الدائرة في ليلة الأحد و ميلاد الصّديقة الطاهرة و شفيعة الدنيا و الآخرة - عليها و على ابيها و بعلها و بنيها صلوات الله المتوافرة المتكاثرة المتواترة - و هو العشرون من شهر جمادي

ص: 709


1- وسائل الشيعة : ج 3، ص 128 ؛ بحار الانوار: ج 78 ، ص 382

الآخرة سنة ثمانية و تسعين و ثلاثمأة بعد الألف، و أنا المؤلّف الحقير الفقير العاصي الفاني، الحسن بن علي الطباطبائي الميرجهاني ال محمد صلی الله علیه و آله آبادي الجرقوني الاصفهاني -وقاه الله عن التواني - سنة 1398ه ق .

ص: 710

فهرست ها:

اشاره

فهرست آیات

فهرست روایات

فهرست اشعار فارسی

فهرست اشعار عربی

فهرست اشخاص

فهرست منابع و مآخذ

فهرست مطالب

ص: 711

ص: 712

فهرست آیات

«الف»

﴿ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كَادُوا يَقْتُلُونَني﴾...488

﴿اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلا...﴾...537

﴿ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾...545

﴿اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ﴾...651

﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ﴾...306

﴿اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَه﴾...447

﴿اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ اَلْحَیُّ اَلْقَیُّومُ﴾...8

﴿اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ﴾...4، 8، 150

﴿إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ﴾...379

﴿إِنِ اتَّقَيْتُنَّ﴾...295

﴿إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ﴾...130

﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾...651

﴿إِنَّ اللهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ﴾...297

﴿إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ المَوْتَى و تكتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ﴾...484

﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاكُمْ﴾...297، 299

﴿إن تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ﴾...558، 592

﴿إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَ مَن فِي الأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾...561

ص: 713

﴿إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الأبْتَرُ﴾...380

﴿إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء﴾...537

﴿إنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِب﴾...176

﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةٌ﴾...129

﴿إِنِّي جَاعِلُكَ ِللنَّاسِ إِمَاماً﴾...130

﴿أَتَدْعُونَ بَعْلاً﴾...173، 174

﴿أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ﴾...41

﴿أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ﴾...566

﴿أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾...585

﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لا يَهدِّي﴾...635، 637

﴿أَقَتَلْتَ نَفْسَاً زَكِيَّةً﴾...134

﴿أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ المُفْسِدُونَ وَ لَكِنْ لا يَشْعُرُونَ﴾...635، 636، 637، 645

﴿ألا تُقَاتِلُونَ قَوْماً تَكْنُوا أَيْمَانَهُمْ وَ هَمُّوا﴾...561، 571

﴿أَلَا ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ﴾...606، 615

﴿أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ تُمحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾...551

﴿أنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾...160، 162

﴿انلز مُكُمُوهَا وَ أَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ﴾...636، 637

«ب»

﴿بِئْسَ للظَّالِمِينَ بَدَلاً﴾...551، 617، 618

﴿بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾...470

﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ﴾...582

﴿بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلها﴾...133

ص: 714

«ت»

﴿تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ﴾...539

﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ﴾...298

﴿تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ فيها...﴾...6

«ذ»

﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيم﴾...447

﴿ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ﴾...470

«ر»

﴿رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي﴾...262

﴿رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُو صُحْفَاً مُطَهَّرَةً﴾...135

«س»

﴿سُبْحَانَ اللهِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾...8

«غ»

﴿غُلاَمَاً زَكِيّاً﴾...134

«ف»

﴿قاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرَّسُلِ﴾...114

﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَر﴾...544

﴿فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ﴾...44، 46

﴿فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ﴾...298

﴿فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَ﴾...150

﴿فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾...619

﴿فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا﴾...684

ص: 715

﴿فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ﴾...310

﴿فَمَا أَوْجَلْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ﴾...518

﴿فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ﴾...211

﴿فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً * يَرِثُ﴾...557، 592

﴿فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ﴾...136

﴿فَيَوْمَئِذٍ لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ * وَلَا يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ﴾...511

«ق»

﴿قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى﴾...455، 457، 470 ،469 ،468 ،465 ،464 462 ،461 ،460

﴿قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ﴾...31

﴿كل ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾...467

﴿قُلْ هَلْ تُنَبِّئُكُم بِالأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ﴾

﴿قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ * اللهُ الصَّمَدُ * لَمْ...﴾...6

﴿قُمِ اللَّیْلَ إلا قَلِیلا﴾...13

«ک»

﴿كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ * ثُمَّ كَلأَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ﴾...36

﴿كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾...132

«ل»

﴿لأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾...624

﴿لا يَحْزُنُهُمُ الْفَرْعُ الأَكْبَرُ﴾...332

﴿لَا يَرَوْنَ فِيهَا شَمْسَاً﴾...421

﴿لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ﴾...617، 618

ص: 716

﴿لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ﴾...605

﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُمْ﴾...542

﴿لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَسَوْفَ تَعْلَمُونَ﴾...558

﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُنْ ...﴾...6

﴿لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾...426، 427

«م»

﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ﴾...517

﴿مَاوَدَعَكَ رَبُّكَ وَ مَاقَلَى﴾...606

﴿مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾...153

﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ﴾...201

﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ * بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا يَبْغِيَانِ﴾...200

﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ﴾...120

﴿مِنْ سَبِيل﴾...470

﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى﴾...674

﴿مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُقِيمٌ﴾...558

﴿مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ * وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ﴾...211

«ن»

﴿نَارُ اللهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي﴾...561

«و»

﴿وَ آتِ ذَا الْقُربى حَقَّهُ﴾...519

﴿وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ﴾...462

﴿وَ إِذِ اسْتَسْقَىٰ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ﴾...222

ص: 717

﴿وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ﴾...573

﴿وَ إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا﴾...289

﴿وَ اصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾...294

﴿وَ الَّذِينَ إِذَا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ﴾...470

﴿وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هُؤُلاءِ سَيُصيبُهُمْ سَيِّئات﴾...617، 635

﴿وَ اللهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ﴾...19

﴿وَ إِن تَعْجَبْ فَعَجَبْ قَوْلُهُمْ أَإِذَا كُنَّا﴾...617، 632

﴿وَ إِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا﴾...31

﴿و إن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾...34

﴿و أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى﴾...557، 592

﴿وَ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ﴾...160، 162

﴿وَ أُمُّهُ صِدِّیقَهٌ﴾...132

﴿وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى وَ مَا هُمْ﴾...211

﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُز﴾...293

﴿وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْراً﴾...121

﴿وَ خَسِرَ هُنَالِكَ الْمُبْطِلُونَ﴾...585

﴿وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً﴾...13

﴿وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ﴾...298

﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَي مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ﴾...561

﴿وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى * ثُمَّ اجْتَبَاهُ﴾...310

﴿وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى﴾...436، 437

﴿وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ عَنْهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾...502

ص: 718

﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ...﴾...617، 634

﴿وَ مَا آتَيْتُمْ مِنْ زَكَاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ﴾...539

﴿و ما مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ﴾...560

﴿وَ مَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإسلام ديناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾...551

﴿وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةٌ﴾...460

﴿وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُد﴾...557، 582، 592

﴿وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبَاً جَنِيّاً﴾...80

﴿وَ هُمْ فِي مَا اسْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾...332

﴿وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاء﴾...200، 201، 218

﴿وَ يَسْتَلُونَكَ عَنِ الرُّوح﴾...5

﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيرا﴾...440

﴿وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ * بِنَصْرِ اللَّهِ﴾...52، 53، 62، 63

«ه»

﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ...﴾...8

﴿هؤلاءِ بَنَاتِي هُنَّ أَظْهَرُ لَكُمْ﴾...704

«ی»

﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ﴾...289، 292

﴿يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعَاً﴾...635، 636، 637

﴿يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾...582، 592

﴿يُسْقَوْنَ مِن رَحِيقٍ مَخْتُومٍ * خِتَامُهُ مِسْكَ﴾...170

﴿يُوصِيكُمُ اللهُ فِي أَوْلادِكُم لِلذَّكَرِ﴾...557، 592

﴿يَوْمَ تَبْيَضُ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾...352

ص: 719

﴿یوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً﴾...211

﴿يَوْمَ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُم﴾...211

ص: 720

فهرست روایات

«الف»

أُخرِجَت جنازة أُمّ كلثوم بنت عليّ و ابنها...708

إِذَا أَنَا مِتُّ فَانْظُرِی إِلَی الدَّارِ فَإِذَا رَأَیْتِ سِجْفاً مِنْ سُنْدُسٍ...675

اذا دفنتني فادفن معي هذا الکاغذ الذی فی...182

أَرْبَعَهٌ نَزَلَتْ مِنَ اَلْجَنَّهِ ، اَلْعِنَبُ اَلرَّازِقِیُّ وَ اَلرُّطَبُ اَلْمُشَانُ...69

أَرْبَعَهٌ نَزَلَتْ مِنَ اَلْجَنَّهِ اَلْعِنَبُ اَلرَّازِقِیُّ وَ اَلرُّطَبُ اَلْمُشَانُ وَ اَلرُّمَّانُ...70

اسْتَبْدَلُوا الذُّنَابَا بِالْقَوَادِمِ وَ الْحَرُونَ بِالْقَوَادِمِ...637

اِسْتَبْدَلُوا اَلذُّنَابَا بِالْقَوَادِمِ ، وَ اَلْعَجُزَ بِالْکَاهِلِ...636

اسْتَبْدَلُوا وَ اللَّهِ الذَّنَابَی بِالْقَوَادِمِ وَ الْعَجُزَ بِالْکَاهِلِ فَرَغْماً لِمَعَاطِسِ...635

اِشْتَکَتْ فَاطِمَهُ شَکْوَاهَا اَلَّتِی قُبِضَتْ فِیهَا وَ کُنْتُ أُمَرِّضُهَا...674

أَصَابَ اَلنَّاسَ وَبَاءٌ بِمَکَّهَ ، فَکَتَبْتُ إِلَی أَبِی اَلْحَسَنِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَکَتَبَ إِلَیَّ...74

أَطْعِمُوا مَحْمُومِیکُمُ اَلتُّفَّاحَ...75

إِعْلَمْ يا أَبَا الْحَسَنِ، أَنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَ نُورى وَ كانَ يُسَبِّحُ...66

أَفلا تَعلَمون ؟ !بَلی...557

اِقْرَأْ یَا مُحَمَّدُ نِسْبَهَ رَبِّکَ - تبارك و تعالى-...6

الا أُحدّثك عنّي وعن فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله و كانت...448

اَلتُّفَّاحُ یَنْفَعُ مِنْ خِصَالٍ [عدّة]: مِنَ اَلسِّحْرِ وَ اَلسَّمِّ وَ اَللَّمَمِ...71

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلی ما أَنْعَمَ، وَ لَهُ الشُکْرُ عَلی ما أَلْهَمَ، وَالثَّناءُ...528

ص: 721

ألْزَمَ الله موَدَّهَ قُرْباهُ کافَّهَ وَ بَرِیَّتِهِ وَ فَرَضَ مَحَبَّهَ لُمجْهِ أهْلِ بَیْتِهِ المُعَظَّمِ...457

اَلشَّجَرَةُ الطیّبه رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اللّهُ عَلیْهِ وَ آلِهِ، وَ عَلِيٌّ فَرْعُها، وَ عُنْصُرُ اَلشَّجَرَةِ...148

اَلْعُبُودِیَّهُ جَوْهَرَهٌ کُنْهُهَا اَلرُّبُوبِیَّهُ فَمَا فُقِدَ مِنَ اَلْعُبُودِیَّه...120

اَللَّهُمَّ أَعْطِ فَاطِمَهَ عَلَیْهَا السَّلاَمُ مَا لاَ عَیْنٌ رَأَتْ وَ لاَ أُذُنٌ سَمِعَتْ فَأَمَّنَ اَلنَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ...319

اَللَّهُمَّ رَبَّ اَلْکَعْبَهِ...653

اللَّيْلَةُ هي فَاطِمَةُ وَ الْقَدْرُ هو اللهُ...187

اَلْمَوَدَّةُ لِآلِ مُحَمَّدٍ...460

إلهَنا وَ سَیّدَنا مُنْذٌ خَلَقتَنا ما رَأَیْنا مثلَ ما نحنُ فِیه...168

امر النبي صلی الله علیه و آله بنات عبد المطلب و نساء المهاجرين والأنصار أن...263

أُمّي الزّهْراءُ بِنْتُ مُحمّد الْمُصْطفی ، قلادة الصفوة، و درة صدف...64

أنا أهل البيت لا نتداوى إلا بإضافة الماء البارد يصبّ علينا...75

إِنَّ أَبَا لبابة رِفَاعَةَ بْنَ عَبْدِ الْمُنْذِرِ رَبَطَ نَفْسَهُ فِي تُؤُبَةٍ وَ إِنَّ...411

إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَحَدٌ وَاحِدٌ تَفَرَّدَ فِی...3

ان اَللَّهَ تبارک و تَعَالَی إِذَا بَعَثَ اَلْخَلاَئِقَ مِنَ اَلْأَوَّلِینَ وَ اَلْآخِرِینَ نَادَی...333

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَمْهَرَ فَاطِمَةَ رُبعَ الدُّنْيَا فَرْبُعُهَا لَهَا وَ أَمْهَرَهَا...224

انّ الله تَبَارَکَ وَ تَعَالَی خَلَقَ أَرْبَعَهَ عَشَرَ نُوراً قَبْلَ ...42

إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی أَعْطَی عَشَرَهَ أَشْیَاءَ لِعَشَرَهٍ مِنَ النِّسَاءِ التَّوْبَهَ لِحَوَّاءَ...340

إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَی أَمْهَرَ فَاطِمَهَ رُبُعَ اَلدُّنْیَا، فَرُبُعُهَا لَهَا، وَ أَمْهَرَهَا اَلْجَنَّهَ...322

إنَّ اللّهَ جَعَلَ لِأَخی عَلِیٍّ فَضائِلَ لا تُحصی کَثیرَهً؛ فَمَنْ ذَکَرَ فَضِیلَ...271

إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَنِی وَ عَلِیّاً مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ قَبْلَ خَلْقِ آدَمَ...3

إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ تَفَرَّدَ فِی وَحْدَانِیَّتِهِ ثُمَّ تَکلَّمَ بِکلِمَهٍ فَصَارَتْ نُوراً...49

إِنَّ اَللَّهَ یَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَهَ وَ یَرْضَی لِرِضَاهَا...82

ص: 722

أَنَّ اَلنَّبِیَّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ خَرَجَ أَبُو بَکْرٍ وَ عُمَرُ - رضي الله عنهما - إلى دار...437

أَنَّ اَلنَّبِیَّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ سُئِلَ عَنِ «بتول» وقيل : إِنَّا سَمِعْنَاکَ یَا رَسُولَ اللهِ تَقُولُ...386

أَنَّ اَلنَّبِیَّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ صنع لها قميصاً جديداً ليلة عرسها...426

أَنَّ اَلنَّبِیَّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قال : اذا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ...366

أَنَّ اَلنَّبِیَّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قال لفاطمة : اَلا تَرْضَیْنَ اَنْ تَکُونی سَیِّدَهَ نِساءِ اَهْلِ...398

أَنَّ الْیَهُودَ کَانَ لَهُمْ عُرْسٌ فَجَاءُوا إِلَی النبی صلی الله علیه و آله وَ قَالُوا لَنَا حَقُّ...367

أَنَّ أَوْصِيَاءَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله مُحَدَّثُونَ...136

أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَهٌ غَیْرُ مُعَلَّمَهٍ فَهِمَهٌ غَیْرُ مُفَهَّمَه...698

أنّ خديجة الكبرى - رضي الله عنها - تمنّت يوماً من الأيام...376

أنّ خَيْرُ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ مَرْیَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ وَ آسِیَهَ بِنْتِ مُزَاحِمٍ ...100

أنّ ذلك فَرْجُ غُصِبْناه...702

أنّ رجلاً من المنافقين عيّر أمير المؤمنين علیه السلام في تزويج...358

ان رسول الله - صلّى الله تعالى عليه و آله و سلّم - أخدم...446

ان رسول الله صلی الله علیه و آله قال : إن الله جعل أجري عليكم المودة في أهل...458

ان رسول الله صلی الله علیه و آله قال : إن الله خلقني و علياً و فاطمة والحسن...37

إنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ کَانَ جَالِساً ذَاتَ یَوْمٍ وَ عِنْدَهُ عَلِیٌّ و فاطمة...309

ان رسول الله صلی الله علیه و آله كان يحدث ذات يوم: إنّ سليمان...184

انّ رسول الله لمّا زوّجه فاطمة ، بعث معها...452

أَنَّ عَلِیّاً اسْتَقْرَضَ مِنْ یَهُودِیٍّ شَعِیراً فَاسْتَرْهَنَهُ شَیْئاً فَدَفَعَ إِلَیْهِ مُلَاءَهَ...357

ان عليا رضی الله عنه انطلق إلى يهودي يعالج الصوف ، فقال له : هل لك...439

إِنَّ عَلِیّاً لَمَّا تُوُفِّیَ عُمَرُ أَتَی أُمَّ کُلْثُومٍ فَانْطَلَقَ بِهَا...707

إِنَّ عُمَرَ بْنَ اَلْخَطَّابِ خَطَبَ إِلَی عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أُمَّ کُلْثُومٍ فَاعْتَلَّ بِصِغَرِهَا...701

ص: 723

أَنَّ فَاطِمَهَ بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اِسْتَأْذَنَ عَلَیْهَا أَعْمَی...434

ان فاطمة دخلت يوماً على أبيها ، فاستقبلها و قبل يديها...178

ان في كلّ أُمة محدثين من غير نبوّة...137

إِنَّ قَوْمَ مُوسَى شَكَوْا إِلَى رَبِّهِمِ الْحَرَّ وَ الْعَطَشَ، فَاسْتَسْقَى...222

إِنَّکُمْ لَتَبْحَثُونَ عَمَّا تُرِیدُونَ وَ عَمَّا لاَ تُرِیدُونَ إِنَّ فَاطِمَهَ مَکَثَتْ بَعْدَ...195

إِنَّمَا سُمِّیَتْ اِبْنَتِی «فَاطِمَهَ» لِأَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَطَمَهَا وَ فَطَمَ مَنْ أَحَبَّهَا...126

انها كانت هي و علي - رضي الله عنهما - صائمين ، فأعطت لكلّ...439

إنَّهَا لَمَّا سَمِعَت بِأَنَّ أَبَاهَا زَوَّجَهَا وَجَعَلَ الدَّرَاهِمَ مَهْرًا لَهَا...428

انه ذكر تزويج فاطمة علیها السلام، ثم ذكر أن فاطمة سألت من رسول...446

لَمَّا أَجْمَعَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ عَلَى مَنْعِ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ فَدَك...526

أَنَّهُ لَمَّا حُمِلَتْ خَدِیجَةُ کَانَتْ تُکَلِّمُهَا مَا فِی بَطْنِهَا...377

إِنِّی سَمَّیْتُ اِبْنَتِی فَاطِمَهَ لِأَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَطَمَهَا وَ فَطَمَ مَنْ أَحَبَّهَا مِنَ النَّارِ....123

إِنِّی فَطَمْتُکِ بِالْعِلْمِ...337

أَنِّي لاَ أَنْظُرُ فِي مُحَاسَبَةِ الْعِبَادِ حَتَّي تَدْخُلِي اَلْجَنَّةَ أَنْتِ وَ ذُرِّيَّتُكِ...332

اوحى الله تعالى إلى الأمين جبرئيل أن ارق منبر الكرامة...216

اَوَّلُ شَخصٍ یُدخِلُ عَلَی الجَنَّةِ فَاطِمَةُ...421

أوّل فرجٍ غُصِبَ مِنّا أمُّ كُلثُوم...703

أُهْدِیَ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ تَمْرٌ بَرْنِیٌّ مِنْ تَمْرِ اَلْیَمَامَهِ فَقَالَ یَا ...79

أَيَّتُهَا الغَدرَةُ الفَجَرَةُ...496

أَيَّتُها المُحَدَّثَةُ العليلة...137

أَ تَأْكُلُ مِنْ هَذَا وَ النَّاسُ يَكْرَهُونَهُ؟...72

أَ تَدْرِی أَیُّ شَیْءٍ تَفْسِیرُ فَاطِمَهَ ؟...122

ص: 724

«ب»

براءة من العليّ الجبّار الشيعة علي و فاطمة من النار...183

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم. بِسمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلی مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ مُحَمَّدِ بْنِ...674

بَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله صَلَّی صَلَاهَ الْفَجْرِ ثُمَّ اسْتَوَی...44

بَیْنَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فِی بَیْتِ أُمِّ سَلَمَهَ إِذْ هَبَطَ عَلَیْهِ مَلَکٌ لَهُ عِشْرُونَ...231

بينما أهل الجنّة في نعيمهم ، إذ سطع لهم نور ، فظنوه شمساً...421

«ت»

تَکَلَّمْ خَطِیباً لِنَفْسِکَ فَقَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی قَرُبَ مِنْ حَامِدِیهِ وَ دَنَی...261

«ث»

ثُمَّ الْتَفَتَتْ إِلَی أَهْلِ الْمجْلِسِ وَ قَالَتْ أَنْتُمْ عِبَادَ اللَّهِ نُصْبُ أَمْرِهِ...536

ثُمَّ انْکَفَأَتْ علیها السلام- و أمير المؤمنين علیه السلام یَتَوَقَّعُ رُجُوعَهَا إِلَیْهِ...587

ثُمَّ دَعَا بِلالاً فَقَالَ:یَا بِلالُ إِنِّی قَدْ زَوَّجْتُ ابْنَتِی مِنِ ابْنِ عَمِّی...227

ثُمَّ رَمَتْ علیها السلام بِطَرْفِها نَحْوَ الاَْنصارِ فَقالَتْ:یا مَعْشَرَ الْفِتْیَهِ...560

ثُمَّ فَتَقَ نُورَ ابْنَتِی فَاطِمَةَ فَخَلَقَ مِنْهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ ...147

ثُمَّ قالت:أيُّها النّاسُ! اعْلَمُوا أنِّي فاطِمَةُ، وَ أبي...542

صلى ثم قال عليها الله : يا علي ! ابشر ابشر ! فإنّي زوجتك ابنتي...205

«ج»

جاءَ أعرابیٌّ إلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و قال : یا مُحَمَّدُ ، اِعرِض عَلَیَّ الإِسلامَ ...458

جاءت فاطمة إلى رسول الله صلی الله علیه و آله تسأله خادماً . فقال لها...445

جعلت فداك ، أتأكل هذا و الناس يكرهونه ؟...73

«ح»

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَی الرِّضَا وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ قَالا سَمِعْنَا الْمَأْمُونَ...122

ص: 725

حَدَّثَنِي أَبُو الْحُسَيْنِ مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ بْنِ مُوسَى التَّلَّعُكْبَرِيُّ،...189

حَدَّثَنِی عَمَّارٌ وَ قَالَ أُخْبِرُکَ عَجَباً؟...335

«خ»

خُذ لنفسك رضاً من نفسي، أي: اجعل نفسي راضية لكلّ ما...136

خَرَجَ اَلنَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ آخِذٌ بِیَدِ فَاطِمَهَ...413

خطب ابوبكر إلى النبي صلی الله علیه و اله ابنته فاطمة ، فقال النبي صلی الله علیه و اله يا ابابكر ، لم ينزل...218

خطبنا الحسن بن علي بن أبي طالب ، فحمد الله و أثنى...461

خلق الله نور فاطمة قبل أن يخلق الأرض والسماء . فقال...43

خَمْسٌ مِنْ فَاکِهَهِ اَلْجَنَّهِ فِی اَلدُّنْیَا اَلرُّمَّانُ اَلْمَلاَسِیُّ وَ اَلتُّفَّاحُ...69

خَیْرُ تَمَراتِکُمْ اَلْبَرْنِیُّ فَأَطْعِمُوا نِسَاءَکُمْ فِی نِفَاسِهِنَّ...80

خَیرُ رِجالِکُمْ عَلِیُّ، و خَیْرُ شَبَابِکُمُ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ وَ خَیْرُ نِسَائِکُمْ ...405

«د»

دخل النبي صلی الله علیه و آله على فاطمة و هي تطحن بالرحا، و عليها...443

دَخَلْتُ اَلْمَدِینَهَ وَ مَعِی أَخِی سَیْفٌ ، فَأَصَابَ اَلنَّاسَ رُعَافٌ...73

دخلت على عايشة بنت أبي بكر ، فقالت : دخلت على رسول...54

دَخَلْتُ عَلَی فَاطِمَةَ علیها السّلام وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ یَلْعَبَانِ بَیْنَ یَدَیْهَا...56

دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ذَاتَ یَوْمٍ عَلَی فَاطِمَهَ وَ هِیَ حَزِینَهٌ فَقَالَ لَهَا مَا حَزَنَکِ...325

دَخَلْنَ نِسْوَهٌ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ عَلَی فَاطِمَهَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ...603

«ر»

رَأَى رسول الله صلی الله علیه و آله على فَاطِمَةَ كِسَاءً مِنْ أَوْبَارِ...436

رَعَفْتُ سَنَهً بِالْمَدِینَهِ ، فَسَأَلَ أَصْحَابُنَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ شَیْءٍ یُمْسِکُ...74

رُفِعَتْ قُوَّتِی وَ خَانَنِی جِلْدِی وَ شَمِتَ بِی عَدُوِّی...655

ص: 726

روي إنّه لمّا كانت وقت حملها نزل جبرئيل بأمر الله تعالى...109

«س»

سُئل عن النبي صلی الله علیه و آله: «ما البتول ؟» فإنا سمعناك يا رسول الله تقول : إنّ...143

سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَنْ قَبْرِ فَاطِمَةَ ؟...687

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَنْ فَاطِمَهَ لِمَ سُمِّیَتْ «زهراء»؟...141

سألت عن صاحب العسكر : لم سمّيت فاطمة «الزهراء علیها السلام»؟...141

سَأَلَتْنِی أُمِّی : مَتَی عَهْدُکَ تَعْنی بِالنَّبِیِّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ و آله؟...393

سَخَّرْتَ لَهُ الْبُرَاقَ ، وَ عَرَجْتَ بِرُوْحِهِ إلی سَمَائِکَ...15

سَمِعْتُ اَلْبَاقِرَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَقُولُ: إِذَا أَرَدْتَ أَکْلَ اَلتُّفَّاحِ فَشَمَّهُ ثُمَّ کُلْهُ...71

سَمِعْتُ أبا عبدالله يقول : التفاح نضوح المعدة...70

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَقُولُ: فِی قَوْلِ الله : ﴿ اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾...150

سَمِعْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِاللَّهِ الْأَنْصَارِیَّ یَقُولُ: قَالَ رَسُولُ...323

يَقُولُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ لِعَلِيٍّ يَوْمَ زَوَّجَهُ فَاطِمَةَ: يَا عَلِيُّ، ارْفَعْ ...345

سَمِعْتُ عليّاً يقول : قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: إِنَّ اَللَّهَ أَمَرَنِی أَنْ...429

سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَقُولُ: لِفَاطِمَهَ وَقْفَهً عَلَی بَابِ جَهَنَّمَ...126

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَقُولُ: أطعِمُوا البَرنِیَ نِساءَکُم ...80

سَمِعْتُ عن رسول الله صلی الله علیه و آله فِی غَزْوَهِ تَبُوکَ - وَ نَحْنُ نَسِيرُ مَعَهُ - يقول : إنّ...259

«ش»

شَهِدْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ثَمَانِیَهَ أَشْهُرٍ إِذَا خَرَجَ إِلَی صَلاَهِ اَلْغَدَاهِ...176

«ط»

طَلَعَ عَلَیْنَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ذَاتَ یَوْمٍ متبسِّماً ضاحكاً...425

طُوبی شَجَرَهٌ فِی اَلْجَنَّهِ فِی دَارِ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ لَیْسَ أَحَدٌ مِنْ...60

ص: 727

«ع»

عَلَيْكُمْ بالتفاح فكلوه ، فَإِنَّهُ نَضُوحٌ لِلْمَعِدَهِ ...71

«ف»

فَإِذَا سِرْتِ مِنْ قَبْرِکِ اسْتَقْبَلَتْکِ مَرْیَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ فِی مِثْلِ مَنْ...327

فَاطِمَهُ بَضْعَهٌ مِنِّی فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِی...409

فاطمةُ بَضْعَةٌ مِنِّي ، يُؤْذِينِي مَا آذَاهَا وَ یُغْضِبُنِی مَا أَغْضَبَهَا...409

فَاطِمَةُ شِجْنَةٌ مِنِّی یَبْسُطُنِی مَا یَبْسُطُهَا وَ یَقْبِضُنِی مَا یَقْبِضُهَا...410

فَاطِمَةُ علیها السلام صِدِّیقَةٌ لَمْ یَکُنْ یُغَسِّلُهَا إِلَّا الصِّدِّیقُ...132

فاطمة مضغة منّي ، فمن آذاها فقد آذاني...410

فَاطِمُهُ مُضْغَةً مِنِّي يَسُرُّنِي مَا يَسُرُّها...410

فَاعْتَلَّ بِصِغَرِهَا وَ قَالَ: «أَعْدَدْتُهَا لاِبْنِ أَخِی جَعْفَرٍ»...702

فأجابها أبو بكر عبدالله بن عثمان فقال : يا ابنة...579

فَأَمَّا مَنْ آمَنَ بِالنَّبِیِّ، فَصَارَ وَجْهُهُ کَالشَّمْسِ في إشراقها...355

فَتَقَ نُورَ ابْنَتِی فَاطِمَةَ، مِنْهُ فَخَلَقَ السَّمَاوَاتِ...5

فضعت و مكثت خمس و سبعين يوماً مريضة لما ضربها...687

فَعَرَضَ لَهُ عارِضٌ فَناجاهُ، ثُمَّ ذَهَبَ، فَأَتبَعتُهُ فَسَمِعَ صَوتی...394

فَعَقَدْتُ عُقْدَهَ اَلنِّکَاحِ وَ أَشْهَدْتُ عَلَی ذَلِکَ اَلْمَلاَئِکَهَ أَجْمَعِینَ وَ کَتَبْتُ...242

فَقَالَ الْمُسْلِمُونَ: زَوَّجْتَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟...245

فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَتْ ابْنَتُهُ، أَنْتِ مَعْدِنُ الْحِکْمَهِ...584

فقال أمير المؤمنين : والذي فلق الحبة وبرأ النسمة...483

فقالت : أصبحت والله عائفةً لدنيا كن ، قاليةً لرجالكنّ ، لفظتهم...605

فَقَالَتْ عَلَیْهَا السَّلَامُ: سُبْحَانَ اللَّهِ، مَا کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ عَنْ کِتَابِ اللَّهِ صَارِفاً...582

ص: 728

فقالت : لا تفعل ذلك يا أبا الحسن...249

فقال لها رسول الله : ما اَبُوکِ بِفَقِیرٍ وَ لا بَعْلُکِ بِفَقِیرٍ وَ لَقَدْ...255

فقال لها علي علیه السلام: مِنْ أَیْنَ لَکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ؟...665

فقام القوم بأجمعهم أقبلوا نحو رسول الله صلی الله علیه آله، فأخبرته...252

فَلَمَّا سَأَلَهُ الْکُفَّار أَنْ یُرِیَهُمْ انْشِقَاق الْقَمَرِ وَ قَدْ بَانَ لِخَدِیجَةَ حَمْلُهَا...379

فلما سمع النبي كلام جبرئيل وجه خلف...201

فَنَظَرَ إِلَيهَا رَسُولُ اللّه ، فقال : ادْنِی یَا فَاطِمَةُ فَدَنَتْ حَتَّی...442

فَهُمُ الْکَوَاکِبُ الْعُلْوِیَّهُ الْمُشْرِقَةُ مِنْ شَمْسِ الْعِصْمَةِ الْفَاطِمِيَّةِ...179

فِينَا آلِ حم آيَةٌ، لَا يَحْفَظُ مَوَدَّتَنَا إِلَّا كُلُّ مُؤْمِنٍ، ثُمَّ قَرَأَ: ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ﴾...461

«ق»

قال : اِبْنَتِی فَاطِمَهُ حَوْرَاءُ آدَمِیَّهٌ لَمْ...382

قال ابو جعفر محمّد بن علي الباقر علیه السلام: یَا جَابِرُ کَانَ اَللَّهُ وَ لاَ...48

قالَ أبُو عَبدِ الله عَلَيهِ السَّلام لِفَاطِمَةَ عَلَيها السَّلام تِسْعَةُ أَسْمَاءٍ عِنْدَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ: فَاطِمَةُ،...117

قَالَ اَلنَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِفَاطِمَهَ: إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ مِمَّنْ قَدْ عَرَفْتِ قَرَابَتَهُ...261

قال الله تبارك و تعالى : يا محمد صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اِنِّی خَلَقْتُکَ وَ عَلِیّاً نُوراًً...32

قال : إن اِبْنَتی فاطِمَهُ حَوْراءٌ آدَمِیَّهٌ لَمْ...382

قال : إنّ فَاطِمَهَ عَلَیْهَا السَّلاَمُ لَمَّا اُحْتُضِرَتْ أَوْصَتْ عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَتْ إِذَا أَنَا...673

قَالَتْ أُمُّ سَلَمَهَ: فَرَأَیْتُ وَجْهَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَتَهَلَّلُ فَرَحاً وَ سُرُوراً ثُمَّ...238

قالت أمّها خديجة: لَمّا حَمَلْتُ بِفَاطِمَةَ کَانَتْ حَمْلَاً خَفِیفَاً تُکَلِّمُنِی...377

قالت عايشة : ما رَأَيْتُ أَحَداً أَفْضَلُ مِنْ فَاطِمَةَ غَيْرِ أَبِيهَا ...405

قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ اَلْحَسَنِ اَلْقَطَّانُ ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اَلرَّحْمَنِ...602

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ابنَتِی فَاطِمَةُ حَوْرَاءُ آدمیةٌ لَمْ تَحِضْ وَ لَمْ تَطْمَثْ...381

ص: 729

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الأنبياءَ مِن أَشجارٍ شَتّي...459

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ...416

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ انَّ مَلَكاً مِنَ السَّمَاءِ لَمْ يَكُنْ زَارَنِي...365

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِنَّمَا سُمِّیَتْ اِبْنَتِی «فَاطِمَهَ» لِأَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَطَمَهَا ...383

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَتَانِی جَبْرَئِیلُ- عَلَیْهِ اَلصَّلاَهِ و السلام...370

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أتاني جبرئيل ، فقال : يا محمد، إنّ ربّك يحبّ...419

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِمَحْضَرِ الْخَاصِّ وَ الْعَامِّ مِرَاراً لاَ مَرَّةً وَاحِدَةً...393

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ خَلَقَ اللَّهُ نُورَ فاطِمَةَ...52

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ضَجَّتِ الْمَلاَئِكَةُ إِلَى اللَّهِ فَقَالُوا: إِلَهَنَا وَ سَيِّدَنَا...222

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَاطِمَهُ بَضْعَهٌ مِنِّی فَمَنْ أَغْضَبَهَا...408

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِعَلِیٍّ قَبْلَ مَوْتِهِ: اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا أَبَا اَلرَّیْحَانَتَیْنِ...669

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لفاطمة : إِنَّ اَللَّهَ یَغْضَبُ لِغَضَبِکِ...406

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لفاطمة - رضي الله عنها - : إِنّ اللّهَ غَیْرُ مُعَذِّبِکِ وَلا...418

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لما أن مات ولدي من خديجة أوحى الله إليّ...371

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لما عرج بي إلى السماء رأيت كلّما...58

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لَوْ أَنَّ اَلْغِیَاضَ أَقْلاَمٌ وَ اَلْبَحْرَ مِدَادٌ وَ اَلْجِنَّ حُسَّابٌ...270

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: مَا خَیْرُ لِلْنِساءِ؟...432

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: یَا سَلْمَانُ مَنْ أَحَبَّ فَاطِمَةَ ابْنَتِی فَهُوَ فِی...423

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: یَا فَاطِمَةُ أَتَدْرِینَ لِمَ...125

قَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ: کَانَ فِی وَصِیَّهِ رَسُولِ اَللَّهِ...475

قال عليّ في رواية طويلة: و زوجتي فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ سَيِّدَةِ نِسَاءِ أهل...399

قَالَ علیّ علیه السلام: قال لِی رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَا عَلِیُّ لَقَدْ عَاتَبَنِی رِجَالٌ مِنْ ...269

ص: 730

قال عليّ رضی الله عنه لزوجته فاطمة - رضي الله عنها - : يا فاطمة ، ما...433

قَالَ : فَارْتَعَدَتْ مَفَاصِلُ النَّبِیِّ ،وقَالَ : یَا جَبْرَئِیلُ رَبِّی...481

قال : فَتَغَرْغَرَتْ عَیْنَا عَلِیٍّ بِالدُّمُوعِ وَ قَالَ یَا أَبَا بَکْرٍ لَقَدْ هَیَّجْتَ...235

قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ : کَیْفَ کَانَ وِلاَدَهُ...110

قَالَ: قُلْتُ: لِمَ سُمِّیَتْ فَاطِمَهُ اَلزَّهْرَاءُ...139

قال لي ابو جعفر الالام : يا جابر انّ الله...40

قال لي علي رضی الله عنه: ألا أُحَدِّثُکَ عَنِّی وَ عَنْ فَاطِمَهَ بنت رسول...440

قال : و سُمِّیَت فاطِمَهُ «بَتولاً» لِأَنَّها تَبَتَّلَت...385

قُبِضَتْ فَاطِمَهُ فِی جُمَادَی الْآخِرَهِ...686

قَدْ جَاءَ فِی بَعْضِ الْکُتُبِ أَنَّهُ خَطَبَ رَاحِیلُ فِی الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ...208

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فِی فَاطِمَهَ...287

قلت لأبي عبدالله : أليس كان أميرالمؤمنين كاتب الوصيّة...480

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اَللَّهِ لِمَ سُمِّیَتْ ...142

قلت لأبي عبد الله علیه السلام یَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ لِمَ سُمِّیَتِ الزَّهْرَاءُ؟...137

قُلْتُ لِأَبِی فَمَا کَانَ بَعْدَ خُرُوجِ الْمَلَائِکَهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ؟...477

قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا لَکَ إِذَا جاءت فاطمة قبلتها حتى تجعل...372

قُمْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، فَإِنَّ مَثَلَهُ مَثَلُ الْكَعْبَةِ يُحَجُّ إِلَيْهَا...199

قُمْ [يا علي] و اُخْطُبْ لِنَفْسِکَ ...214

قيل لأبي عبد الله علیه السلام: إِنَّ اَلنَّاسَ یَحْتَجُّونَ عَلَیْنَا وَ یَقُولُونَ إِنَّ...699

قیل: یا رسول الله ، إنّك تلثم فاطمة و تشمّها ولا تفعل ذلك...54

«ک»

کَانَ علیه السلام إِذَا لَسَعَ إِنْسَاناً مِنْ أَهْلِ اَلدَّارِ حَیَّهٌ أَوْ عَقْرَبٌ قَالَ...75

ص: 731

كان النَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم إذَا أَرَادَ سَفَراً کَانَ آخِرَ النَّاسِ عَهْداً...152ً

کَانَ اَلنَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یُکْثِرُ الْقُبَلَ لِفَاطِمَةَ فَقَالَتْ لَهُ عَائِشَةُ : إِنَّکَ تُکْثِرُ تَقْبِیلَ...369

كَانَتْ فَاطِمَةُ تُذْكَرُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَلاَ يَذْكُرُهَا أَحَدٌ إلا صدّ عنه رسول...225

كان رسول الله صلی الله علیه و آله إذا أراد سفراً يوم فاطمة...151

کُلِ اَلتُّفَّاحَ فَإِنَّهُ یُطْفِئُ اَلْحَرَارَهَ وَ یُبَرِّدُ اَلْجَوْفَ وَ یَذْهَبُ بِالْحُمَّی...71

کُلُّ سَبَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ إِلاَّ سَبَبِی...16

کُلُوا اَلتُّفَّاحَ عَلَی اَلرِّیقِ فَإِنَّهُ یُصَوِّحُ اَلْمَعِدَهَ.َ...71

کُلُوا التُّفَّاحَ، فَإنَّهُ نَضُوحُ الْمِعْدَهِ...70

کُنَّا جُلُوساً مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِذْ أَقْبَلَ إِلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ یَا رَسُولَ...41

کُنْتُ أَرَی رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ علیه آله یُقَبِّلُ فَاطِمَةَ، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ ، إنّي...374

کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ اَلثَّانِی عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَأَجْرَیْتُ اِخْتِلاَفَ اَلشِّیعَهِ...38

كُونُوا مَعَ آلِ مُحَمَّد...132

«ل»

لا يعلم رجل في الأرض متى ذكر السبق في الإسلام و التقدّم فيه...274

لاَ یَقدِرُ الخَلاَئِقُ على كُنهِ صِفَةِ اللّهِ تعالى، فَکَذَلِکَ لاَ یَقْدِرُ عَلَی کُنْهِ...313

لَمَّا أَدْرَکَتْ فَاطِمَهُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ مُدْرَکَ النِّسَاءِ خَطَبَهَا أَکَابِرُ...232

لَمَّا أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ أَنْ يُزَوِّجَ فَاطِمَةَ عَلِيّاً علیه السلام قَالَ لَهُ اخْرُجْ يَا أَبَا الحسن...210

لما جيء بعلي بن الحسين الإمام السجاد- رضي الله عنهما...465

لَمَّا حَضَرَتْ فَاطِمَهَ اَلْوَفَاهُ دَعَتْنِی فَقَالَتْ...603

لَمَّا خَطَبَ عُمَرُ إِلَی أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ لَهُ إِنَّهَا...701

لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ تَبَخْتَرَا فِی الْجَنَّهِ فَقَالَ آدَمُ لِحَوَّاءَ...173

لما دخل النبي الجنّة ليلة المعراج ، و رأى قصر خديجة - المتقدم...375

ص: 732

لَمَّا زَوَّجَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَاطِمَهَ من عليّ ، أتاه الناس من قريش فقالوا...360

لَمَّا زَوَّجَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَاطِمَهَ عَلَیْهَا اَلسَّلاَمُ من علي علیه السلام قال : مَنْ حَضَرَ نِكَاحَ ...348

لَمَّا قُبِضَتْ فَاطِمَهُ دَفَنَهَا أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ علیما السلام سِرّاً...679

لَمَّا کَانَتِ اللَّیْلَهُ الَّتِی زُفَّتْ فَاطِمَهُ إِلَی عَلِیٍّ، کَانَ النَّبِیُّ أَمَامَهَا...260

لما مرضت فاطمة - سلام الله عليها - المرضة التي توفيت...604

لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ اَلْآیَهُ قِیلَ یَا رَسُولَ الله...455

لما ولدت فاطمة علیها السلام أوحى الله تعالى عزّ و جلّ إلى ملك فانطلق...124

لما ولدت فاطمة بنت النبي صلی الله علیه و آله سماها «المنصورة» ، فنزل...420

لِمَ سُمِّیَتْ فَاطِمَهُ «فاطمة» ؟...123

لم يرد في حق أحد من الصحابة بالأسانيد الحسان أكثر ما جاء في عليّ...274

لَوْ کَانَ طَعَامٌ أَطْیَبُ مِنَ اَلرُّطَبِ لَأَطْعَمَهُ اَللَّهُ مَرْیَمَ...80

لَوْلَا أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لِفَاطِمَةَ، لم يكن لها كفو من آدَمُ فَمَنْ دُونَهُ...318

لولا أنَّ اللّه َ خَلَقَ أميرَ المُؤمِنينَ، لما كان لِفَاطِمَةَ کفْوٌ عَلَی الْأَرْضِ...269

لَوْلا انَّ اللَّهَ خَلَقَ امْیرَالْمُؤْمِنینَ لِفَاطِمَةَ لَمْ یکنْ لها كفو من آدَمُ فَمَنْ دُونَهُ...300

لولا عليّ لما كانت لفاطمة كفو ؛ من آدم إلى خاتم...135

لَوْ یَعْلَمُ اَلنَّاسُ مَا فِی اَلتُّفَّاحِ مَا دَاوَوْا مَرْضَاهُمْ إِلاَّ بِهِ...75

لِیَکُنْ أَوَّلُ مَا تَأْکُلُ اَلنُّفَسَاءُ اَلرُّطَبَ، فَإِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ لِمَرْیَمَ...80

«م»

مَا رَأَیْتُ أَحَداً کَانَ أَصْدَقَ لَهْجَهً مِنْ فَاطِمَه إِلَّا أَنْ یَکُونَ ...435

مَا کَانَ فِی هَذِهِ اَلْأُمَّهِ أَعْبَدُ مِنْ فَاطِمَهَ کَانَتْ تَقُومُ حَتَّی تَوَرَّمَ قَدَمَاهَا...436

مَرْحَباً بِابْنَتِی فَأَجْلَسَهَا عَنْ یَمِینِهِ وَ أَسَرَّ إِلَیْهَا حَدِیثاً...670

مَعَاشِرَ اَلنَّاسِ اَلْمُسْرِعَهِ إِلَی قِیلِ اَلْبَاطِلِ، الْمُغْضِیَهِ عَلَی...584

ص: 733

معاشر الناس، أتدرون مما خلقت فاطمه ؟...61

مِنْ طَرَائِفِ مَا وَجَدْتُهُ فِی حَدِیثِ سُفْیَانَ اَلثَّوْرِیِّ تَأْلِیفِ سُلَیْمَانَ...65

مَنْ عَظُمَتْ مُصِيبَتُهُ فَلْيَذْكُرْ مُصِيبَتَهُ بِي فَإِنَّهَا...681

«و»

وا أبتاه ! واصفياه ! وا محمداه ! وا أبا القاسماه !...655

و الله لا یَکْلَمُ خِشاشُهْ. وَ لا یُتَعْتَعُ راکِبُهُ وَ لاَوْرَدَهُمْ مَنْهَلاً رَوِیّاً...618

وَ اَللَّهِ لَقَدْ أُعْطِینَا عِلْمَ اَلْأَوَّلِینَ وَ اَلْآخِرِینَ...316

وَ اَللَّهِ لَقَدْ فَطَمَهَا اَللَّهُ تَعَالَی بِالْعِلْمِ وَ عَنِ اَلطَّمْثِ فِی اَلْمِیثَاقِ...337

وَ إِنَّ عِنْدَنَا لَمُصْحَفَ فَاطِمَةَ و مَا یُدْرِیهِمْ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ؟ قَالَ: مُصْحَفٌ...194

وَ إِنَّما سُمِّیَتْ فاطِمَهُ «البتول» لِأَنَّها تَبَتَّلَتْ مِنَ الحَیضِ وَ النِّفاسِ...385، 386

وَ إنَّمَا سُمِّیَتْ «فاطمةُ» لِأنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا...312

وَ أَشْهَدُ أَنَّ أَبِی مُحَمَّداً - صلى الله عليه و آله - عَبْدُهُ...533

وَ أَمَّا ابْنَتِي فَاطِمَةُ فَإِنَّهَا سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ...650

وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَیْتِ الَّذِینَ کَانَ جَبْرَئِیلُ یَنْزِلُ ِ فینا وَ یَصْعَدُ...464

وَ اَنْتُمْ فی رِفاهِیَهٍ مِنَ الْعَیْشِ و ادِعُونَ فاکِهُونَ آمِنُونَ تَتَرَبَّصُونَ...551

و أَوْقَدَتْ الْقِدْرِ حَتَّی دَکِنَتْ ثِیَابُهَا و أصابها من ذلك ضرّ...441

وَ خَلَّفَتْ فَاطِمَةُ مصحف مَا هُوَ قُرْآنٌ، وَ لَكِنَّهُ كلام من كلام الله أنزل عليها...194

رُوِیَ: أَنَّهَا مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِیهَا مُعَصَّبَهَ اَلرَّأْسِ نَاحِلَهَ اَلْجِسْمِ...671

و سُمِّیَتْ فاطِمَةَ «البتول»، لِإنْقِطاعِها عَنْ نِساءِ زَمانِها فَضْلاً...387

و قَالَ عَلِیٌّ أَنَا قَاتِلُ اَلْجَانِّ قَالَتْ فَاطِمَهُ أَنَا اِبْنَهُ رَسُولِ...160

وَ قَالَ یَا بِلَالُ احْمِلْهَا إِلَی أُمَّهَاتِکَ وَ قُلْ لَهُنَّ کُلْنَ وَ أَطْعِمْنَ...228

و كانت خديجة إذا ولدت ولداً دفعته إلى من يرضعه ، فلما ولدت...380

ص: 734

کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی ابْنَتِی فَاطِمَهَ قَدْ أَقْبَلَتْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ عَلَی نَجِیبٍ...288

و كنت في ضعف من علّة بي و بيدي هراوة أتوكاً على...351

ولدت خديجة عبدالله بن محمد صلی الله علیه و آله ثمّ أبطأ عليهما...379

و لُقِّبَتْ فاطمةُ بنتُ سَیِّدِ المُرْسَلِینَ - عليهما الصلاة والسلام...388

وَلَقَدْ کَانَتْ - صلوات الله عليها - طَاعَتُهَا مَفْرُوضَهً عَلَی جَمِیعِ مَنْ خَلَقَ ...172، 320

و لَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي الإِسْلَامِ غَيْرَ رَسُولِ اللَّه...86

وَ مَا الَّذي نَقِمُوا مِنْ اَبِي الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلامُ، نَقِمُوا مِنْهُ ...616

و مَا نَقَمُوا مِنْ أَبِی حَسَنٍ ؟! نَقَمُوا وَ اَللَّهِ مِنْهُ نَکِیرَ سَیْفِهِ وَ شِدَّهَ وَ طْأَتِهِ...617

وَ مُصْحَفُ فَاطِمَهَ مَا أَزْعُمُ أَنَّ فِیهِ قُرْآناً وَ فِیهِ مَا یَحْتَاجُ اَلنَّاسُ...193

«ه»

هَبَطَ جَبْرَئِیلُ عَلَی رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ، وَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَبَقٌ مِنْ رُطَبٍ...78

هذا ما أوْصَتْ بِهِ فاطِمَهُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ (رسول الله ...)...685

هَمَمْتُ بِتَزْوِيجِ فَاطِمَةَ حِيناً، وَ لَمْ أَجْسُرْ أَنْ أَذْكُرَهُ ذَلِكَ لِرَسُولِ...203

هَیهَاتَ! هَیهَاتَ! فَمَنْ ذَا الَّذِي يَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الْإِمَامِ، أَوْ يُمْكِنُهُ...314

«ی»

یَا أَبَتَاهْ انْقَطَعَتْ بِکَ الدُّنْیَا بِأَنْوَارِهَا، وَ زَوَتْ زَهْرَتُهَا...656

یَا أَحْمَدُ!لَوْلاکَ لَما خَلَقْتُ الاْءَفْلاکَ ، وَ لَوْلا عَلِیٌّ لَما خَلَقْتُکَ ، وَ لَوْلا فاطِمَهُ...7، 302

يابن العم إنّي أجد الموت الذي لا بد منه و لا محيص عنه...664

یَا بُنَیَّهُ! أَمَا تَرْضَیْنَ أَنْ تَکُونِی سَیِّدَهَ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ؟...691

یَا حُمَیْرَاءُ إِنَّ فَاطِمَهَ لَیْسَتْ کَنِسَاءِ الْآدَمِیِّینَ لَا تَعْتَلُّ کَمَا تعتلن...

يَا سَلْمَانُ وَ يَا جُنْدَبُ قَالا لَبَّيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ...

یَا عَلِیُّ مَا عَرَفَ اَللَّهَ إِلاَّ أَنَا وَ أَنْتَ، وَ مَا عَرَفَنِی إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَنْتَ...

ص: 735

یَا عَلِیُّ وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ لَا یَدْخُلُ الْجَنَّهَ أَحَدٌ...16

یَا فَاطِمَةُ أَتَدْرِینَ لِمَ سُمِّیتِ «فَاطِمَةَ»» ؟...17

یَا فَاطِمَهُ إِنَّ اللهَ اصطَفَاکِ وَ طَهَّرَکِ عَلی نِساءِ اَلْعَالَمِينَ...187

یا فاطِمَهُ أَما تَرْضِینَ أنْ تَکوْنِی سَیِّدَهَ نِساءِ الْعالَمِینَ...389

یا فاطِمَهُ تَدْرِینَ لِمَ سُمِّیتِ «فاطِمَه» ؟...383

یَا فَاطِمَهُ زَوَّجْتُکِ سَیِّداً فِی اَلدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی اَلْآخِرَهِ لَمِنَ...224

یَا مَلَائِکَتِی وَ سُکَّانَ جَنَّتِی بَارِکُوا عَلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ...361

یُریبُنِی ما رابَها، وَ یُؤذِینی ما آذاهَا...410

یُسْعِفُنِی ما یُسعِفُهَا...410

يغضبني ما أغضبها ، و یُؤْذِینِی مَا آذَاهَا...409

یَقْبِضُنِی مَا یَقْبِضُهَا وَ یَبْسُطُنِی مَا یَبْسُطُهَا...409

یُؤْذِینِی مَا آذَاهَا وَ یُنْصِبُنِی مَا أَنْصَبَهَا...409

ص: 736

فهرست اشعار فارسی

«آ»

آئینه صفات خدا ذات فاطمه...422

«الف»

اوّلین صنع صانع ازلی...454

ای فاطمه مظهر صفات حق...341

ای نظیر تو در اندیشه چو تقدیر محال...29

«ب»

بهتر زن های دهر دختر پیغمبر است...266

بهر زائیدن همتای تو ای دُرّ یتیم...144

به گفته ای دم زنم که هست در او نهان...267

«پ»

پس از تو ای پدر اندوه بسیار...586، 592

«ح»

حق جان جهان است و جهان جمله بدن...304

«خ»

خوش تر آن باشد که وصف دلبران...278

«ر»

روغنی کو شد فدای گُل به گِل...120

ص: 737

رویدای دختران به یاری کردگار...266

«ز»

ز بس بستم خیال تو...120

«ص»

صنع نخستین که خدا آفرید...430

«ع»

عشق آمد و خیمه زد به صحرای دلش...87

فضل زهرا را بشر کی می توان احصا کند...165

فلک با آل پیغمبر عجب جور و جفا کردی...695

«ک»

کبوتر با کبوتر باز با باز...318

کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست...31

کسی شماره کند قدر فضل زهرا را...368

گر چه بسیار در این باب بگفتند سخن...31

«ل»

لباس ستر و عفاف ببر کنید ای زنان...266

«م»

محتوی در آن علومی بی حساب...321

من نمی گویم که آن علیا جناب...321

می نشاید پرده مر تحقیق را...121

ص: 738

«ن»

نادرة الكون روح پاک پیمبر...363

ناله جان سوز زهرا را ز ضرب در بپرسید...696

«ه»

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق...25

ص: 739

ص: 740

فهرست اشعار عربی

«الف»

إبكني إن بكيت يا خير هادٍ...664

إن حزني عليك حُزن جديدُ...656

أرى علل الدنيا علي كثيرة...667

أقول قولاً فيه ما فيه...264

ألا هل إلى طول الحياة سبيلُ...692

ألذّ حياتي وصلكم و لقائكم...90

ألْقابُ بِنْتِ الْمُصْطَفى كثيرة...153

أُوتيت من شرف الجمال فنوناً...93

أيا ريح الجنوب لعلّ علم...89

«ب»

بذكركم يطفي الفؤاد من الوقد...91

«ج»

جاء الحبيب الذي أهواه من سفر...95

«ح»

حبيب ليس يعدله حبيب...690

«د»

دنی فرمى من قوس حاجبه سهماً...97

ص: 741

«ر»

رأيت ولائي آل طه فريضة...466

«س»

سرن بعون الله جاراتي...264

فاطمة خير نساء البشر...264

فراقك أعظم الأشياء عندي...666

فعليكم مني السلام تقطَّعَتْ...691

فلو أنني أمسيت في كل نعمة...97

فما كسبطي رسول الله من أحدٍ...413

«ق»

قال الحبيب فكيف لي بجوابكم...691

قد كان بعدك أنباء و هنبثة...586

قلب المحبّ إلى الأحباب مجذوب...94

قَلَّ صبري و بان عنِّي عَزائي...657

«ک»

كم أستر الوجد و الأجفان تهتكه...89

«م»

ما لي وقفتُ على القبورِ مُسلّماً...690

«ن»

نبيكم خير النبيين كلّهم...355

نطق البعير بفضل أحمد مخبراً...92

ص: 742

نعم لي منكم ملزم أيّ ملزم...95

نفسي على زفراتها محبوسةٌ...691

«و»

و الله ما هبّ نسيم الشمال...99

و فاطم يرضى ربّها لرضاءها...30

و ما الدهر و الأيّام إلّا كما ترى...690

و مناقب شهد العدوّ بفضله...278

«ه»

هم العروة الوثقى لمعتصم بها...473

هم القوم من أصفاهم الودّ مخلصاً...471

هي الدرّة البيضاء روحي لها الفدا...29

«ی»

یا آل بيت رسول الله حبّكم...472

يا سعد إن جزت بوادي الأراك...98

یا نسوة استترن بالمعاجر...264

ص: 743

ص: 744

فهرست اشخاص

«الف»

آدم ،35 37 38 ،41، 43، 44، 52، 53، ،169 ،163 ،161 ،156 ،135 ،105 ،82 ،242 ،239 ،187 ،181 ،175 ،174 ،173 ،310 ،300 ،297 ،285، ، 270 ،269 ،267، ،342 ،340 ،329 ،327 ،319 ،318 ،317 513 ،501 ،381

آسیه ،100 110 111، 113، 115، 166، 340 ،329 ،327 ،176

آقا حسین قمی، 12

آقا ضياء الدین عراقی، 12

آمنه، 37، 38

آیت الله العظمی آقا حسین بروجردی، 17 20

آیت الله العظمی حاج سید ابوالحسن اصفهانی، 12، 13، 14

آیت الله العظمی میلانی، 13

آیت الله حکیم، 12، 20

آیت الله سيد العراقیین اصفهانی، 15

آیت الله میر جهانی 9، 11، 12، 13، 14، ،25 ،24 ،23 22 21 20 ،18 ،17 ،16 26

ابا اليقظان، 346

ابالبابه ،رفاعه 411

ابا محمد، 193

ابان بن ابی عیّاش، 492

ابان بن تغلب 137

اباهاله 102

ابا يقظان، 347

ابراهیم 115 ،129، 166، 297، 298، 463 ،340 ،326 ،325،

ابراهیم اکفانی 280

ابراهيم بن الحسن الذرّاق 302

ابراهيم بن عامر بن على عبيدى مالكي 384

ابراهيم بن محمد صلی الله علیه و آله بن کمال الدین، 415

ص: 745

ابراهيم خليل الرحمن، 327، 329، 513

ابلیس، 41

ابن ابی الحدید ،275 393، 464، 471، 604 ،601

ابن ابی حاتم 455، 471

ابن ابی شیبه 459

ابن ابی طاهر ،539 540، 549، 567

ابن ابی عمیر 701، 702

ابن ابی ،قحافه 557، 587، 589

ابن اثیر، 72 ، 387، 390، 392، 402، 639 ،638 ،407

ابن الديبع شیبانی، 396

ابن الشيخ، 70

ابن العرندس، 301، 302، 496

ابن الكوّاء، 452

ابن المتوكّل، 52

ابن بطّه، 258

ابن بکیر، 74

ابن تیمیّه 467، 469، 471

ابن جوزی 279، 407، 426

ابن حجر، ،274، 282، 390، 392، 412، 471 ،466 ،465 ،461 ،445 ،422

ابن حجر عسقلانی، 403، 404، 407

ابن حجر مکی، 457

ابن حجر هیثمی، 397

ابن حمزه حسینی حنفی، 415

ابن حنبل، 276

ابن حیّان، 365 437

ابن خالویه 173 174

ابن ديبع، 402

ابن رواحه 356

ابن سعد، 389

ابن سماعه 707

ابن سویده تکریتی 221

ابن شاذان 271

ابن شاهین 258، 261، 283

ابن شهر آشوب، 118، 155، 208، 278، 340 ،316 ،284 ،283 ،282 ،281 ،280،

ابن صبّاغ مالکی ،457، 461، 465، 471

ابن صبّان، 382

ابن طاوس، 284

ابن طلحه 471

ابن طلحه شافعی 456

ابن عبّاس ،54 55 56، 85، 122، 123،

ص: 746

،270 ،260 ،230 ،229 ،225 ،197 ،152 ،381 ،379 ،369 ،325 ،309 ،287 ،272 ،650 ،603 ،470 ،460، 455 ،420 ،418 709 ،684 ،683

ابن عبدالبرّ ،274 ، 389، 391، 402، 434

ابن عساکر ،379، 405، 459، 471

ابن عقده، 465

ابن عماره 141

ابن عمران سمّاک، 281

ابن فضّال 52

ابن كثير ،278 ، 380 ، 396، 399، 403، 471

ابن کواء، 454

ابن متوکّل، 117

ابن مردویه ،258، 260 261، 265، 267، 669 ،471 ،455

ابن مسعود، 405

ابن ،مغازلی ،369 ،371، 384، 417، 434، 471 ،461 ،455

ابن منذر 455، 471

ابن منظور مصری 443

ابن مؤذن، 152، 258، 260

ابن یزید 52

ابوالحسن رزین عبدری ،مالکی 415

ابو الحسين محمّد بن هارون بن موسی بن احمد بن ابراهيم بن سعد ،تلعکبری 189 221

ابوالخیر قزوینی حاکمی، 219، 221

ابو السعود، 456، 471

ابوالشیخ ابن حبّان، 461، 471

ابوالطيّب محمّد بن الحسين بن حميد اللّخمي، 602

ابو العيناء، 275، 276

ابوالفرج ،اصفهانی، 464، 471، 687

ابوالفرج بن جوزی، 441، 452

ابو الفضل بن خيرون، 370

ابوالفضل عرب زاده 15

ابو القاسم، 102، 144، 352، 354

ابوالقاسم دهکردی 11

ابوالقاسم سهیلی، 411

ابو القاسم کوفی، 100، 101

ابوالمؤيد ، موفق بن احمد بکری مکی

حنفی، 224، 270، 371، 373، 389 446 ،436 ،423 ،395 ،391

ص: 747

ابو الهيثم بن تيهان، 489

ابو ایوب ،197، 261، 366، 367، 438، 490

ابوبشر محمّد بن احمد بن حناد انصاری 258

ابو بصیر ،71 ، ،72 ، 80، 189، 191، 194، 699 ،686 ،224

ابوبکر ،54 ،55 ،178 ، 179، 198، 210، ،235 ،234 ،233 ،232 ،219 ،218 ،212 ،366 ،248 ،247 246 ،244 ،243 ،236 ،491 ،488 ،487 ،486 ،485 ،438، 437 ،505 ،504 ،503 ،502 ،501 ،495 ،493 ،514 ،513 ،510 ،509 ،508 ،507 ،506 ،526 ،524 ،523 ،522 ،521 ،520 ،519، ،592 ،589 ،580 ،574 ،573 ،528 ،527 689 ،683 ،644

ابوبکر بن ابی قحافه، 232، 234، 559 592 ،591

ابو بكر بن شهاب الدین علوی ،حضرمی 424 ،408

ابوبکر خوارزمی، 278

ابو حبّان، 471

ابو حفص عمر بن احمد بن شاهین 401 417 ،416 ،402

ابو حیان، 457، 466

ابوداود، 258، 414

ابوداود ،سجستانی، 440، 441، 447

،ابوذر، 221، 502، 510، 512، 513، 678، 683 ،679

ابورافع، 674

ابوسعید، 41

ابوسعید خدری ،40، 372، 402، 519

ابو عبدالله شیخ محمد صلی الله علیه و آله بن عبدالرحمن بن عمر وصابی حبشی، 439

ابو عبد الله محمد صلی الله علیه و آله بن زکریا 602

ابو عبدالله محمد بن سعد بن منيع، 401

ابو عبدالله محمد بن عثمان بغدادی 396

ابو عبدالله ملّا، 458، 471

ابو عبيدة بن جرّاح، 486، 507، 509

ابو عثمان عمرو بن بحریشی جاحظ، 274 397 ،278

ابو علی احمد بن محمد صلی الله علیه و آله بن جعفر صولی، 221

ابو علی حسن بن علی بن حسن بن علی بن

ص: 748

عمّار، 281

ابوعلی طبرسی، 135

ابو علی نیشابوری، 274

ابولبابه، 411

ابوموسی عیسی ،ضریر 477، 485

ابونعیم، 258، 391، 395، 416، 432، ،669 ،471 ،459 ،455 ،443 ،441 ،435، 670

ابی ،اعبد 448

ابی الجارود، 68

ابی الحسن، 74، 616

ابي الحسن ،بکری 216، 282

ابی الخیر احمد بن اسماعيل بن يوسف طالقانی، 280

ابی السعادات 152

ابی الصباح، 169

ابی الطفيل، 461، 465

ابی العاص بن ربیع 705

ابی العباس ،ضریر 169

ابى العون محمّد احمد ،سفارینی 282

ابی الفتح نطنزی، 279

ابی المنذر، 411

ابى الوليد باجی ،مالکی 392

ابی امامه باهلی، 459

ابی امیّه 197، 237

ابی بکر احمد بن حسین بیهقی زرندی، 281

ابی بکر جعابی، 670

ابونعیم اصفهانی، 282، 284

ابوهریره ،365، 421، 444، 709

ابی بکر شافعی، 371

ابى بكر محمد بن مؤمن شیرازی 284

ابی بکر ورّاق 281

ابی ثعلبه حسنی 152

ابی جعفر ،اسکافی، 278

ابی جعفر طوسی، 56

ابی جعفر قمّی، 118

ابی جعفر محمّد بن علی بن موسی بن بابویه قمىّ، 302

ابی حاتم، 460

ابی حذیفه ،486، 491، 507، 509

ابی حمزه ثمالی، 49

ابی دیلم، 465

ابی سهل الدقاق، 603

ابی صالح مؤذن، 143

ص: 749

ابی طالب ،35 37 38، 45، 236

ابی ،طاهر 562 564

ابی عبدالله الحسین، 64، 147، 524

ابی عبدالله بن بطّه، 674

ابی عبدالله حنبلی، 173

ابی عبدالله ربیبی 699

ابی عبدالله محمّد بن مكىّ، 302

ابی عبیده، 60، 195

ابي على بصیر، 169، 277

ابی علی حدّاد، 107

ابی قحافه 589

ابی منصور دیلمی، 107

ابی هاشم عسکری، 141

ابی هاله، 86

احمد اصفهانی 11

احمد بن ادریس 32

احمد بن اسماعیل قزوینی، 280

احمد بن الحسن القطان، 602

احمد بن جابر بلاذری، 100، 516

احمد بن حجر هیثمی ،مکّی، 284، 384 403

احمد بن حنبل 258 272، 273، 274، 471 ،460 ،455 ،402 ،394 ،283 ،276 674

احمد بن سلیمان کوفی، 69

احمد بن شعیب بن علی ،نسائی، 274

احمد بن عبدالعزیز جوهری 524 602

احمد بن عبدالله خزرجی، 417

احمد بن على الخزّاز، 603

احمد بن علی بن حجر عسقلانی، 407 426 ،419

احمد بن علی ،مرهبی 169

احمد بن فهد حلّی، 302

احمد بن محمّد، 193

احمد بن محمد بن ابی بکر بن عبدالملک قسطلانی، 400، 414

احمد بن محمّد بن ابی ،نصر، 687

احمد بن محمّد بن عیسی، 707

احمد بن محمّد بن یزید 74

احمد بن محمد خلیلی، 110

احمد بن محمّد طبری، 279

احمد بن محمّد علی مکنی، 216

احمد بن محمّد نوفلی 110

احمد بن موسی بن مردویه اصفهانی 524

ص: 750

احمد بن يحيى 388

احمد بن یحیی طحان، 69

احمد بن یوسف دمشقی، 369، 408، 428

احمد ،تونی 301

احمد حنفی نقشبندی 408

احمد مغربی مالکی، 413

اربلی، 105 ، 156

استرآبادی، 35

اسحاق، 462، 463

اسحاق بن عمّار 224 322

اسحاق بن یزید 110

،اسد، 166، 237

اسرافیل 162 164 168، 190، 192، 475 ،376 ،375 ،339 326 ،223 222 476

اسعد بن شقروه، 524

،اسماء ،229، 230، 254

اسماعیل بن احمد بستی 283

اسماعیل بن جابر، 70

اسماعيل بن علیّ دعبلی، 603 70

اسماعیل بن اسحاق قاضی، 274

اسماء بنت عميس 228 229، 230، 688 ،676 ،675 ،674 ،672 ،253

اسید بن حضیر 507

اصمعی، 638

اعبد 440

اعتماد السلطنه، 707

الحاكم، 387

الرشيد، 122

الزهري، 603

امّ الفضل، 411، 412

امام شافعی، 471

امامه، 672، 677

امان الله دهلوی 401

امّ ،ايمن 250 ، 251، 519، 520، 521، 676 ،672

امّ سلمه ،197 ، 198 ، 204، 206، 1207، ،246 ،240 ،238 ،237 ،236 235، 232، ،264 ،254 ،252 ،251 ،250 ،249 ،248 478 ،401 ،386 ،385

امّ سلمه دختر ابی اميّة بن مغیره 249

ام سلمی، 674

ام قیله، 589

امّ کلثوم 102 ، 346، 347، 380، 463،

ص: 751

،698 ،688 ،678 ،676، 675 ،673 ،668، ،708 ،707 ،703 ،702 ،701 ،700 ،699، 709

ام كلثوم صغری، 708

ام كلثوم كبرى، 708

امیر محمّد صالح ،ترمذی، 283

امیّه 646

انس، 221

انس بن مالک ،44 ،147، 198، 218، 219

ايوب، 340

«ب»

با كثير ،حضرمی 392، 396، 401، 404، 445 ،436 ،426 ،419

بحرینی 58، 165

بدخشی ،371 ،381 400، 401، 404، 419 ،417 ،415 ،407 ،405

بدرالدين ابو محمّد محمود بن احمد عینی 400

برحانه 340

برزنجی، 397

برسی، 49

،برقی ،69 71، 73، 78، 117

بریده 679

بزّاز، 464، 471

بشیر بن سعد، 507

بطنی هاله 101

بعلبک، 174

بغوی ،390 396 455، 471، 472

،بلاذری 258، 399، 675

،بلال ،206 ،207، 210، 212، 227، 228، 248 ،246 ،244 ،229

بلال بن ،حمامه ،243، 246، 248، 425، 426

بلخی، 372

بلقيس، 340

بنت عمر، 708

بیضاوی، 471

بیهقی، 471، 472

«ت»

،ترمذی ،393، 394، 401، 414، 444

تغلب، 388

«ث»

ثعالبی، 274، 277

،ثعلبی ،455، 461، 466، 471

ص: 752

ثوری، 375

«ج»

جابر 139، 140، 210، 260، 264، 265، 669

جابر بن عبدالله ،انصاری، 54، 302، 303 458 ،436 ،382 ،360 ،324 ،323

جابر بن یزید جعفی، 39، 40، 48، 302

جاحظ، 275

جار الله محمود بن عمر زمخشری ،حنفی 456 ،436

جذعان بن نصر، 699

جریریّه، 700

جزری، 280

جعفر 264، 265، 702

جعفر بن حفص، 169

جعفر بن محمّد، 189

جعفر بن محمّد بن عمارة، 221

جعفر بن محمّد بن مالک ،الفزاری 189

جلال الدین عبدالرحمن سیوطی، 281 443 ،417 ،398 ،282

جلال الدین عبدالرحمن ،شافعی 397

جلال الدین عطاء الله بن فضل الله حسینی شیرازی 280

جمال الدین ابوالفضل محمّد بن مکرم بن منظور مصری، 387

جمال الدین محمّد بن یوسف زرندی حنفی، 403، 417، 421، 435، 443

جوهری 546، 638، 640

«ح»

حاجی نوری 686

حارث بن قدامه، 66، 335

حافظ ابوالقاسم سليمان بن احمد بن ايّوب لخمی ،طبرانی، 258

حافظ ابوبکر احمد بن علی شافعی 381

حافظ ابوبکر بغدادی 372

حافظ ابوبکر بیهقی ،شافعی 403

حافظ ابوداود طیالسی، 389

حافظ ابو عبدالله ،بخاری 399

حافظ ابونعیم، 107، 389

حافظ ابی عبدالله بلخی شافعی، 284

حافظ احمد بن شعیب نسائی، 278

حافظ احمد بن موسی بن مردویه 283

حافظ بیهقی 395

حافظ دمشقی، 383

ص: 753

حافظ زرندی 463

حافظ شمس الدین، 374

حافظ على بن هبة الله دمشقی شافعی، 285

حافظ غسّانی، 382

حافظ محمّد بن الحسین ازدی موصلی گنجی شافعی، 282

حافظ محمّد بن محمود نجار 258

حافظ مسعود بن ناصر سجستانی، 282

حافظ نورالدین علی بن ابی بکر هیثمی 398

حافظ هیثمی، 457

حاكم، 371، 387، 407

حاكم ابو عبدالله نیشابوری، 389، 403

حاکم حسکانی، 459

حاکم نیشابوری، 370، 395، 405، 406، 435 ،416

حجاب، 432

حذیفه ،351، 352، 353، 354، 393، 395 ،394

حذيفة بن اليمان 349

حرّ عاملی، 708، 709

حُرّه، 118

حسکانی، 471

حسن بن ابی العلاء، 189

حسن بن عبدالله بن یونس 117

حسن بن علی بن ابی عثمان، 79

حسن بن عمارة 221

حسن بن محبوب، 60

حسن بن مولوی امان الله دهلوی عظیم آبادی، 377

حسن بن یزید 142

حسن میرجهانی طباطبائی جرتویی اصفهانی، 301، 455

حسین بن ابراهیم ،قزوینی 224 322

حسین بن ابی العلا، 193

حسین بن ابی ،غندر 224 322

حسین بن بسطام، 71

حسین بن حمدان حضینی 58

حسين بن سعید اهوازی 313

حسين بن سعید بغدادی، 707

حسین بن عبدالله 32

حسین بن عبدالله بن سعید عسکری، 621

حسین ،فشارکی 11

حسین کاشفی، 358

ص: 754

حصان، 118

حضرت اسماعیل 549

حضرمی ،369، 372، 381، 384، 386، 471 ،465 ،419 ،402

،حفصه، 264، 266

حمّاد، 702

حماد بن عيسى 110

حمامه، 244

حمزاوی، 384

حمزه 350 ،349 ،265 ،264 ،46، ،44

حموی، 456، 471

حموینی، 396

حمید بن زیاد 707

،حمیرا ،65، 66، 143، 374

حمیری، 52

حوا، ،109، 110 ، 167، 173، 174، 327، 342 ،340 329،

حوراء، 118

«خ»

خازن، 470، 471

خالد، 492

خالد بن ولید ،486 491، 493، 495، 507

خالد و مغيرة بن شعبه 509

خدیجه 54 55 56، 58، 61، 65، 66، ،92 ،91 ،90 89 88 87 86 85، 67 ،102 ،101 ،100 ،99 ،97 ،96 ،95 ،94 ،114 ،113 ،112 ،111 ،110 ،109 ،103 ،251 ،249 ،220 ،167، ،166 ،157 ،115، ،370 ،369 ،340 ،337 ،336 ،329 ،327 ،378 ،377 ،375 ،374 ،373 ،372 ،371 697 ،518 ،381 ،380 379

خديجه بنت ،خویلد 56، 57، 100

خدیجه کبری 85 159، 166، 176، 377 ،376 ،375

خديجة الكبرى، 376

خديجة بنت خويلد، 327

خرسان ،280، 281، 282، 283، 284، 285

خزيمة بن ثابت 489

خالد بن سعيد بن العاص، 491

خطّاب، 496، 513

،خطیب 258، 260، 405

خطیب تبریزی ،عمری 402، 415، 435

ص: 755

خوارزمی ،231 258 272، 273، 280، 435 ،426 ،421 ،416

خویلد ،67، 100، 329، 337

خویلد بن اسد بن عبدالعزّی بن قصیّ، 85

خیابانی، 276

داود ،130 ، 214، 215، 559، 584، 592

داود بن سلیمان نقشبندی، 407

دحية، 201، 202

دحية بن خليفه ،کلبی 201 202

درست بن ابی ،منصور 73

درویش برهان 279

دشتکی 397

دعبلی، 603

دولابی، 442

دهلوی، 415

دیری 603

دیلمی، 675

ذرعة بن محمّد، 110

ذهبی ،399 ،392 ،390 ،369 ،279 433 ،422 ،417 ،407 ،403

«ر»

راحیل، 157 ، 159 ، 162، 164، 180، ،208 ،205 ،204 ،200 ،199 ،184 ،181 362 ،322 ،242 ،240 ،209

رازی 471

،راضيه 118، 135، 136

راغب اصفهانی، 416

رافعی ،شافعی، 422

رحیمه، 340

رقيّه، 101، 102، 380

رقیّه ،کبری 698

روائیل، 162، 164

رواحه، 356

«ز»

زائدة بن الاصم بن عامر بن لویّ، 85

زبیدی، 416

زبیدی حنفی، 390، 437

،زبیر ،218، 220، 350، 509، 510، 513، 679 ،523 ،514

زبیر بن العوّام 502

زبیر بن بکّار 379، 703

،زراره 86، 702

ص: 756

زرقانی ،422، 457، 466، 471

،زرندی 392، 407، 471

،زکریّا ،559، 584، 592، 602

زكيّه، 118، 134، 135

زلیخا 102، 340

زمخشری ،388 470، 471، 669

زوقائیل، 175، 326

زهری 602

زیاد 74

زیاد بن مروان 74

سعد بن مالک 370

زیاد ،قندی 73

،زید 703

زید بن ،عمر 703، 708، 709

زین الدین ابوالفضل، 392

زين الدين على بن الحسن الخازن الحائري 302

زينب، 101، 102، 156، 346، 347،

زینب صغری 708

زینب ،کبری ،524 697، 698، 708

«س»

ساره، 111، 113، 115، 166، 340

سالم ،486، 491، 507، 509

سحیفه، 700

سدّی، 465

سدیر صیرفی 43، 52

سرکیس، 284

سعد ،98 ،225، 226، 227، 234

سعد آبادی، 117

سعد بن ابی وقّاص، 218، 219، 371

سعد بن عبدالله قمّی 179

سعد بن معاذ ،انصاری 225، 233، 234، 267

سعيد بن محمّد ثقفی، 169

سعید بن مسیّب، 370، 433

سفیان ثوری 65 66

سکینه، 666، 668

،سلمان ،56 57، 66 ،178، 201، 202، ،264 ،248 ،246 ،233 ،232 ،212 ،210 ،492 ،487 ،424 ،423 ،361 ،360 ،265 ،513 ،512 ،511 ،510 ،507 ،502 ،496 708 ،696 ،688 ،676، 675 ،668 ،380، 683 ،679 ،514

سلمان ،فارسی، 198، 335، 492

ص: 757

سلیم، 510، 514

،سلیمان ،184 ،185، 186، 340، 355 592 ،584 ،559 ،356

سلیمان بلخی ،قندوزی 369، 382، 385 415 ،400

سلیمان بن احمد ،طبرانی، 65 66

سلیمان بن خالد، 707

سلیمان بن داود 520

سلیمان بن محمّد، 325

سلیمان بن مفضّل، 68

سلیمان حسینی بلخی حنفی نقشبندی 285

سلیمان حشمت الله 184

سليم بن قيس، 507

سماوی، 25

سمعانی، 258، 669

سمهودی، 411، 412، 458، 461، 471

سوادة بن محمّد، 169

سوید بن غفله 615، 636، 649

سهل بن حنیف، 490

سهل ،همدانی 150

سهیلی، 411، 412

سهیلی عبدالرحمن خثعمی مراکشی 400

سيّد ابراهيم بن محمّد شهیر به ابن حمزه حسینی، 437

سیّد ابوالحسن اصفهانی، 12، 14

سيّد احمد زینی دحلان شافعی ،مفتی 443 ،406

سید بحر العلوم، 17

سیّد بن طاوس 65 ،106، 280، 281، ،686 ،524 ،519 ،477 ،475 ،283 ،282

سید حسن ،فاطمی، 15، 18، 20، 22

سید رضی 21

سيّد شهاب الدین نجفی مرعشی حسینی 418 ،371

سید عبدال هادی شیرازی 12

سيّد على شهاب الدين همدانی ،علوی 429 ،424 ،421 ،398،

سید ،قوام 14

سیّد محسن امین شامی، 279

سیّد محمّدرضا موسوی خرسان 279 283

سيّد محمّد صدّيق حسنخان هندی

ص: 758

بهوبالی 397

سيّد محمّد عبد الغفّار هاشمی ،افغانی 414

سیّد مرتضی ،524 588، 705، 706

سید ناصر حسینی میبدی 14

سیّده، 118

سیّد هاشم بحرینی 43 51، 64

سیطائیل، 239، 241

سیف، 73، 74

سیوطی، 390، 392، 404، 408، 414، 471 ،466 ،461 ،457، 419

«ش»

شاذان بن جبرئیل ،قمی 156 157

شافعی، 472

شعرانی، 443

شعیب، 115، 167

شعیب ابومدين بن سعد مصری عمراوی 378 ،376

شفشاونی و ردیفی مصری 398

شقتی، 18

شمس الدین ابن العربی 466

شمس الدین ،ذهبی، 279، 281، 372

شمس الدين محمّد بن احمد بن عثمان ذهبی، 435

شوکانی، 470

شهاب الدین احمد آبشهی، 437

شهاب الدین مرعشی حسینی نجفی ،قمّی 410

شهید اوّل، 105، 316

شاه محمّد ،حافظ، 281، 284

شبلنجی، 274 ،285 ، 384، 414، 415،

شهید ثانی 216

شیبانی، 402

شیخ شهاب الدین احمد نویری مصری 437

شیخ صدوق، 34، 40، 42، 43، 49، 85، 472 ،471 ،457 ،419 ،417 ،172 ،165 ،141 ،137 ،122 ،117 ،110 ،323 ،313 ،309 ،287 ،269 ،263 ،179 621 ،604 ،602 ،601 ،361

شیخ طبرسی 313، 495، 524، 526، 601 ،528

شیخ طوسی ،126، 147، 686، 709

شيخ على محمّد نجف آبادی، 496

شیخ عمادالدین طبری، 282

ص: 759

شیخ ،کلینی، 679، 686، 709

شیخ محمّد نور العربی 281

شیخ مفید ،106 ، 224، 703، 705، 706

شیرویه، 141

شیرویه دیلمی، 258، 260

شیطان ،41 ،77 ،79 ،81 82، 229، 230

«ص»

صالح بن رقعه، 64

صالح بن عقبه، 80

صالح یهودی، 64

صبّان، 457، 471، 472

طحاوی، 391، 399

صرصائیل، 231، 232

صفّار، 49، 193، 699

صفوان، 224، 322

صفوان بن يحيى 316

صفورا، 115، 167

صفی الدین احمد بن عبد الله بن ابى الحيّز خزرجی انصاری ساعدی، 404

صهاک ،491، 492، 494، 506، 510، 684 ،512

«ط»

طارق بن شهاب 179

طاهر، 102، 380

طاهره، 118، 134، 135

طباطبایی، 20

طبرانی ،365 ،407 437، 455، 464، 471 ،466

طبری ،172 ، 189 ، 197، 198، 210، ،459 ،383 ،370 ،345 ،339 ،320 ،221 688 ،471 ،465 ،460

طریحی، 148، 178

طلحه، 218، 220

طيّب، 102، 380

«ع»

عارف شیخ داود بن سلیمان نقشبندی خالدی، 390

عاص بن وائل، 380

عایشه ،54 55 56 58 59 60 61، ،250 ،249 ،197، ،143 ،100 ،66، 65، ،373 ،372 ،370 ،369 ،266 ،264 ،251 ،435 ،406 ،405 ،399 ،391 ،389 ،375، 670 ،524 520

عبّاس ،44 46 47، 201، 202، 348

ص: 760

،700 ،699 ،683 ،674 ،488 ،350 ،349، 703 ،701

عبّاس بن عبدالمطلّب، 488

عبّاس بن محمّد بن الحسین، 224

عبّاس بن محمّد حسینی، 322

عبدالرحمن، 198، 199

عبدالرحمن بن الحجّاج، 52

عبدالرحمن بن عبد السلام صفوری شافعی بغدادی ،375 ،377، 384، 414، 420، ،465 ،426،

عبدالرحمن بن عوف، 198، 218، 219، 425

عبد الرحمن بن محمّد الحسيني، 602

عبدالرحمن ،سیوطی، 397، 402، 421

عبدالرزاق، 603

عبدالرؤوف شافعی ،مناوی، 381، 408

عبد السلام بن عبدالرحمن صفوری، 385

عبدالعزيز بن زکریای لؤلؤئی، 68

عبدالعزيز بن محمّد بن صدیق، 419

عبدالعزیز بن مسلم، 313

عبدالعزیز جوهری، 604

عبدالعزیز محمّد بن صدّیق ،قماری 384

عبد العظيم بن عبد القوى شافعی منذری شامی، 442

عبدالعظیم حسنی، 117

عبد الفتاح عبدالمقصود، 285

عبد اللطيف، 397، 403

عبد الله ،35 ،38 214، 216، 350

عبدالله بسمل، 280

عبدالله بن جعفر، 68

عبدالله بن حسن 123، 524، 526، 528، 471 602 ،592

عبدالله بن حمّاد ،انصاری 519

عبدالله بن زبیر 349

عبدالله بن سنان 519، 707

عبد الله بن عبّاس 492 709

عبدالله بن ،عثمان 579، 581، 592

عبد الله بن عقبه 349

عبدالله بن عمر 709 ،152

عبدالله بن ، محمّد 173، 379، 380، 602

عبدالله بن مسعود، 224، 258، 416

عبدالله جعفر 697، 708

عبدالله حمویه 674

عبدالله ،شافعی 369 371، 407، 417،

ص: 761

442 ،434

عبدالله مامقانی 12

عبد المطّلب، 37، 38، 90، 263، 265، 510

عبد الهادی 416

عبد الهادی ابیاری 397

عبد مناف، 85

عبید الله بن عبد الله بن عتبة بن مسعود، 603

عبیدالله بن يحيى بن خاقان، 275، 276

عبيد الله حنفى الامرتسری، 371، 372 ،408 ،405 ،401 ،397 ،386 ،384 ،381 426 ،422 ،417 ،414

عبیدی، 384

عتبة بن ابي لهب، 705

عتبة بن الازهری، 429

عتيق، 102

عتيق بن عامر مخزومی، 86

عثمان، 199، 200، 201، 246 247، 514 ،486

عثمان بن احمد، 281

عثمان بن حنیف، 490

عثمان بن عفان، 198، 218، 219، 245، 247

عدی بن کعب 505

عذرا، 118، 144، 368

عربه، 371

عروه، 670

عزّ الدين ابو محمّد حسن بن سليمان حلّى 316

عزّ الدين بن اثیر جزری، 396، 401

عزالدین عبدالسلام ،شافعی، 377

عزرائیل، 162، 164، 168

عسقلانی 371، 402، 420

عطاء الله دشتکی، 407، 443

عُقبه، 350

عقیل، 246 248 ، 264، 265، 348 679 ،353 ،351 ،349

عکبری، 258، 670

عکرمه 152

علّامه ،امینی ،278، 282، 411، 418

علّامه حلّی، 108 ، 277، 468، 471، 709

علّامه طباطبایی، 17

علّامه مجدالدین بن اثیر جزری، 395

علّامه مجلسی 25 ، 33، 34، 36، 50، 51،

ص: 762

،130 ،127 ،125 ،107، ،100 ،72، 61، ،179 ،178 ،173 ،147 ،143 ،141 ،140 562 ،538 ،525 ،524 ،517 ،335 323، ،652 ،623 ،601 ،588، ،568 ،565 ،563 706 ،703 ،702 ،699 ،687 ،686

علم الهدى، 100

علی بصری، 674

علی بن ابراهیم، 165، 279، 702

علىّ بن ابراهيم بن هاشم 60

على بن ابراهيم قمیّ 150

علی بن ابی حمزه، 189

علی بن اسباط، 189

علی بن برهان الدین حلبی ،شافعی، 422

علی بن جعد 260

علی بن حبیش 224

على بن حديد 32

علی بن حسین، 322

على بن حكم، 193

علی بن رباب، 60

على بن سليمان، 189

على بن عمر دارقطنی، 279

علی بن عیسی اربلی، 524

علی بن مجالد 169

عليّ بن محمّد بن الحسن معروف به ابن مغيرة القزوینی، 602

على بن محمّد فقیه ،شافعی 279

علی بن موسی اربلی 601

على بن هلال جزائری 302

على بن يوسف جزری شافعی دمشقی 279

علی متّقی ،هندی ،370، 403، 408، 422

علی میرجهانی طباطبایی 11

علی یزدی 11

عمّار بن یاسر ،66، 201، 202، 335، 708 ،679 ،347 ،346 ،337 ،336

عمر، 198، 210، 212، 218، 219، 232، ،486 ،438 ،437 ،244 ،243 ،234 ،233 ،495 ،494 ،493 ،492 ،491 ،488 ،487، ،508 ،507 ،506 ،505 ،504 ،503 ،496 ،520 ،514 ،513 ،512 ،511 ،510 ،509 ،700 ،689 ،684 ،683 ،526 ،523 ،521، ،708 ،706 ،705 ،704 ،703 ،702 ،701، 709

عمر ابو النصر، 285

ص: 763

عمران ،81 ،100 ، 113 ، 115، 288، 289، 652 ،442 ،391 ،356 ،328 ،297

عمران بن حصین خزاعی، 442

عمر بن ابراهیم علوی، 169

عمر بن ،اذینه 699

عمر بن خطاب 218، 219، 491، 492، 708 ،702 ،701 ،699 ،566 ،494،

عمر رضا کحّاله، 406، 415، 443

عمیر، 79

عمیس خثعمیه 254

عیسی ،287 ،187 ،175 ،167 ،132 463 ،385 ،342 ،340 ،291 ،290 ،289

عيسى بن المستفاد ابی موسی ،ضریر 480

عیسی بن عبدالله بن [ محمّد بن] عمر بن علی بن ابی طالب، 603

عیسی بن مریم 476 ،462

«ف»

فاضل دربندی 216

فاطمه بنت ،اسد ،37 38، 238، 236

فاطمه بنت الحسين، 602

فاطمة بنت ،خدیجه 219

فتح الله کمالی استرآبادی، 496

فخرالدین نجفی 64

فخر رازی، 456

فرعون ،115، 166، 176، 340، 513

فضل، 683

فضل الله بن محمود فارسی 44

فضل بن دکین، 670

عمرو بن ابی المقدام 485

عمرو بن عمیر صوفی، 78

فضل بن شاذان 56

فضّه ،446 653، 654، 662، 665، 666، 688 ،668

فقیر عینی، 283

فیروزآبادی، 563

«ق»

قاسم، 102، 103، 380

قاضی ابوالمحاسن يوسف بن موسى حنفی، 392

قاضی ابو محمّد کرخی، 340

قاضی شهید، 371

قاضی عضدی، 305

قاضی نورالله ،شوشتری 410، 417، 418، 449 ،439

ص: 764

قاضی نورالله شهید، 414

قرطبی، 470

قزوینی، 670

قسطلانی، 457، 471

قلابه، 85

قلندر ،مهدی 398

قلندر هندی حنفی، 390، 404

قندوزی ،285 ،377، 384، 397، 399، 467 ،424 ،422 ،408 ،404 ،402

قنفذ ،486، 493، 505، 506، 507، 508

،قیله 568، 577

«ک»

کافی مونسی، 400

کاکوردی، 404

کاهل، 568، 577

کراجکی، 702

كعب، 169، 170، 171

کفعمی، 105، 686

كلثم، 167

كلثوم، 111، 113، 115، 156، 696

کمشخانوی، 405

«گ»

گلپایگانی، 15، 16

گنجی شافعی ،396 ،407، 457، 460 471 ،465

«ل»

لوط، 704

«م»

مأمون، 122، 123

مبارک بن اثیر، 401

مبارکه 118 133

متقی هندی، 419

متوکّل، 275

متوکّل عبّاسی، 276

مجاهد، 413، 414

مجدالدین بن اثیر جزری 435

محّب الدین احمد بن عبدالله طبری، 217 383 ،381 ،372 ،369 ،285 ،283 ،258 ،435 ،417 ،403 ،401 ،400 ،396 ،392 471 ،458 ،456 ،444 ،441

محدّثه، 118، 136

محسن ،523 ،494 ،347 ،346 ،156 696

محمّد الهادى عطيه، 285

ص: 765

محمّد بن ابی القاسم، 169، 171

محمد بن ابی بکر 110

محمد بن احمد بن ابی ثلج، 283

محمد بن احمد بن حمدان، 189

محمّد بن احمد بن عثمان بن قايماز ذهبی دمشقی، 374، 420

محمّد بن احمد بن عثمان ذهبی 396

محمّد بن احمد بن قضاعه، 173

محمّد بن احمد بن مخلّد، 459

محمّد بن احمد عجمی 284

محمد بن ادریس 276

محمّد بن جریر طبری، 105 ، 278، 686

محمّد بن حسین ،ازدی 278

محمد بن حمویه بن اسماعیل، 699

محمّد بن رهبان 322

محمّد بن زکریّا 604

محمّد بن زكريّا بن دینار الغلابی 221

محمّد بن زیاد 707

محمّد بن عبّاس بن نجيح، 221، 258

محمد بن عبدالرحمن، 602، 604

محمّد بن عبدالرحمن المهلبي، 602

محمّد بن عبدالله، 32، 475، 476

محمّد بن عبدالله خطيب عمری تبریزی 399

محمّد بن على الهاشمي، 603

محمّد بن علی بن عبدالرحمن، 169

محمد بن علی شوکانی 281

محمّد بن عمار بن یاسر 345

محمّد بن عمر وصّابی حبشی 441

محمّد بن عیسی 32

محمّد بن محمّد، 280

محمّد بن محمّد رسول ،کاشانی 18

محمد بن مسعود 699

محمد بن مسلم ثقفی، 126

محمد بن مکرم، 277

محمد بن منظور مصری 441

محمد بن وهبان 224

محمّد بن هبة الله ،قزوینی 313

محمّد بن همام 688

محمد بن یحیی، 707

محمّد بن يعقوب کلینی، 687

محمّد بن يوسف دمشقی صالحی، 279

محمّد بن يوسف زرندی حنفی، 400

محمّد بن يوسف، شهیر به کافی، 415

ص: 766

محمّد بن يوسف غرّ ،مقری، 284

محمّد بن یوسف گنجی شافعی، 221 282 ،258

محمّد حبيب الله یوسفی مدنی شنفطینی 282

محمّد حفّار، 70

محمّد رضا رضوی خوانساری 11

محمّد رضا مسجد شاهی 11

محمّد رضای ،مصری 285

محمّد سماوی، 301

محمّد صالح كشفى حنفی ،ترمذی، 405

محمّد صالح مروزی 283

محمّد صبّان ،365 ، 384، 408، 415، 471 ،419 ،417

محمّد صبيح 285

محمد صدر العالم 283

محمد طاهر صدّیقی هندی، 441

محمّد علی حبیب آبادی 11

محمّد على فتحی دزفولی 11

محمّد على ملیجی، 471، 472

محمّد مرتضی حسینی حنفی، 388

مخدوم حنفی، 400

مرازم، 32

،مرضيه، 118، 135، 136

مروزی 258

مریم ،110 ،109 ،100،81،80،60 59 ،175 ،167 ،155 ، 143 ،132 ،115 ،113 ،294 ،291 ،290 ،289 ،288 ،287 ،187 ،387 ،386 ،385 ،340، 328 ،327 ،295 652 ،479 ،478 ،391

مريم بنت ،عمران، 100، 111، 651

مریم کبری، 118

مزاحم، 100، 113، 329

مستظل بن حسین، 701، 702

مسروق، 670

مسعودی، 524، 697

مسلم، 414، 444

مشاطی عدوی، 278

مصری، 400

مصطفی حلبی، 419

مصطفی رشدی، 415

مصطفی زرگلی، 284

مطهّر، 380

مطيَّب، 380

ص: 767

معاذ، 226، 522

معاذ بن جبل ،37 38 491، 507، 509، 521

معاذه امّ سعد بن معاذ، 264

معاویه، 122، 123

معاوية بن عمّار، 707

معتمد 275

معتمد عبّاسی، 276

معمّر 602، 603

مغیره مخزومی، 237

مغيرة بن شعبه 486، 507

مفضّل، 112، 287

مفضّل بن عمر، 42، 73، 75، 110

مقداد، 210، 212، 502، 510، 512، 683 ،679 ،513،

ملّا علی قاری هروی 397

ممقانی تبریزی 358

مناوی ،404، 415، 443، 471

منصور، 122

منصور دوانیقی، 123

منصور طوسی، 273

،منصوره ،53، 62، 63، 420

منهال بن عمرو، 221

موسوی خرسان 280

موسی ،224 ،223 222 ،167 ،166 492 ،463 ،462 ،356 ،340 310،

موسى بن علی بن موسی بن عبدالرحمن المحاربی، 61

موسى بن ،عمران ،111 113، 115، 355، 476 ،475

موصلی، 670

موفّق بن احمد خطیب خوارزمی، 443

مولى على متقى ،هندی، 381، 390، 396، 402 ،400

مولی متّقی هندی، 414

مولى محمد صالح کشفی حنفی، 385

مهدی 122

مهدی عبّاسی، 123

میر جهان 18، 19

میرزای شیرازی 14

میر کاظم زواره ای 18

میسره 94 ،90 ،88 87

میکائیل ،55، 162، 164، 168، 184، ،232 ،231 ،223 ،222 ،200 ،192 ،190،

ص: 768

260، 261، 339، 360، 361، 375، 376، 463، 475، 476، 482، 483، 656، 660

«ن»

ناصح، 87، 94

نافع، 152

نبهانی ،381 ، 384 ، 385، 389، 400، ،443 ،422 ،417 ،415 ،408 ،406 ،404 471 ،461

نراقی، 709

نسائی، 382، 389، 399، 401، 403، 471 ،465 ،414

نسفی، 457، 471

نصر بن سوید 707

نطنزی، 669

نعمانی، 313

نوح، 161، 297

نورالدین ابوبکر بن علی هیثمی، 404

نورالدین علی بن ابی بکر هیثمی، 406 443 ،418

نورالدين علىّ بن صبّاغ مالکی، 396، 413 422

نیشابوری 456، 470، 471

واحدی، 455، 461، 471

ورقة بن عبدالله ،ازدی 652، 653، 654

ورقة بن نوفل بن اسد، 87، 89

ولیّ بن نعمت الله حسینی ،رضوی 175

«ه»

هارون 492، 514

هارون الرشید 123

هاشم، 684

هاله، 102

هبة الله بن عساکر دمشقی، 395

هشام، 375

هشام بن سالم، 701، 702، 707

هشام بن عروه 65 66

هلال، 70

همام، 169، 170

هند بن نباش ،تمیمی 86

هیبره، 465

هیثمی، 418، 435، 464، 471

«ی»

یافعی، 401، 407

یحیی، 559، 592

ص: 769

يحيى بن زكريا 520

يحيى بن عقيل، 429

يحيى بن معين، 258

یزدجرد بن ،شهریار 105

یزید 707، 708

یزید بن عبدالملک 124

یعقوب 462، 463، 559، 584، 592

يعقوب بن شیبه 283

یمانی، 351

يوسف 94، 102، 340، 462

يوسف نبهانی، 398

يوشع، 463

يوشع بن نون، 475، 476، 516

یونس بن ظبیان 117

ص: 770

فهرست منابع و مآخذ

*فهرست منابع و مآخذ (1)

«الف»

1. القرآن الكريم .

2. الآحاد و المثانى : ابن ابی عاصم (م 287 ه-)، تحقيق: باسم فيصل احمد الجوابرة، چاپ اوّل 1411 ه- / 1991 م ، چاپ دار الدراية ، نشر دار الدراية .

3. أخبار الدول و آثار الأوَل : احمد بن يوسف قرمانی (م 1019 ه-)، تحقیق: دکتر فهمی سعد و دکتر احمد حطیط، چاپ اوّل 1412 ه- / 1992م ، عالم الكتب - بيروت

4. أرجح المطالب : عبدالله حنفى الامر تسری ، چاپ لاهور.

5. أسد الغابة في معرفة الصحابة : أبو الحسن على بن أبى أكرم محمّد بن محمّد بن عبدالكريم معروف به ابن اثیر ( 630 ه-) انتشارات اسماعیلیان - تهران.

6. أعلام النساء في عالمي العرب و الإسلام: محمّد رضا کحاله، چاپ پنجم 1404ه- / 1984م، موسسة الرسالة - بيروت

7. الأمالي : أبو جعفر محمّد صلی الله علیه و آله بن علی بن حسین بن بابویه قمی (صدوق)، (م 381ه-)، مؤسسة الاعلمى - بيروت

8. الأمالي : أبو عبدالله محمّد بن محمّد بن نعمان عکبری بغدادی، معروف به شیخ مفید (م 413ه-)، چاپ دوم 1412ه- مؤسسه نشر اسلامی ، جامعه مدرسین - قم .

ص: 771


1- در مصدریابی از کتب در بعضی موارد از دو نوع چاپ در یک کتاب استفاده شده که معمولاً مشخصات یک چاپ در پاورقی آمده و مشخصات همان کتاب در چاپ دیگرش در قسمت مصادر تحقیق آمده است.

9. الأمالي : أبو جعفر محمد صلی الله علیه و آله بن حسن طوسی (م460ه-)، چاپ اول 1414 ه-، تحقيق: قم الدراسات الإسلامية في مؤسسة البعثة نشر دار الثقافة - قم.

10. أهل البيت : توفيق أبو علم، چاپ قاهره.

11. الأنوار ال محمدية من المواهب اللدنيّة بنهانی، چاپ الادبية - بيروت.

12. الإتقان : جلال الدین سیوطی، تحقیق ابوالفضل ،ابراهیم چاپ العصريه 1408 ه- ، حيدا - بيروت.

13. إثبات الوصية للامام على بن ابى طالب : أبو الحسن علی بن حسین بن على هذلي مسعودی (م 346ه-)، مؤسسه انصاریان 1417ه- / 1996م.

14. إحقاق الحق و ازهاق الباطل : سید نورالله حسینی مرعشی تستری، شهید شده در هند در ( 1019 ه) تعليقات آیت الله العظمی سید شهاب الدین حسینی مرعشی نجفی چاپ اسلامية - تهران

15. الاحتجاج : أبو منصور أحمد بن على بن أبي طالب طبرسی (م 620 ه-)، تحقيق: سید محمّد باقر ،خرسان منشورات دار النعمان للطباعة والنشر - نجف .

16. الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد : محمد بن محمد بن نعمان عکبری بغدادی، ملقب بن شیخ مفید (م413 ه-)، تحقيق: مؤسسه آل البيت لإحياء التراث، چاپ اوّل 1413 ه دار المفيد.

17. إرشاد السارى لشرح صحيح البخاری : شهاب الدین احمد بن محمد صلی الله علیه و آله القسطلاني (م923 ه-) العامرة - مصر.

18. إرشاد القلوب : حسن بن أبى الحسن محمّد ،دیلمی چاپ بیروت 1398 ه-.

19. الإرشاد و التطريز : عبد الله بن أسعد یمانی، چاپ قاهره.

20. إسعاف الراغبين في سيرة المصطفى و فضائل أهل بيته الطاهرين : محمد صبّان (م 1206 ه-) چاپ شده در حاشیه کتاب نور الابصار شبلنجی در مصر.

ص: 772

21. الإستيعاب في معرفة الصحابة : أبو عمر يوسف بن عبدالله بن محمد بن عبد البرّ (م463 ه-)، تحقيق: على بن محمّد البجاوي مطبعة نهضة مصر - القاهرة.

22. الإصابة في تمييز الصحابة : شهاب الدين أبي الفضل أحمد بن علی بن حجر عسقلانی (م 852 ه-)، چاپ مصر.

23. إعلام الورى بأعلام الهدى : أبو علی فضل بن حسن طبرسی (م548 ه-)، دار المعرفة - بيروت 1399 ه- / 1979م.

24. إقبال الأعمال : أبو القاسم على بن موسى بن جعفر بن طاووس (م 668ه-)، تحقیق: جواد قیومی اصفهانی، چاپ اوّل 1416 ه- ، مكتب الاعلام الاسلامي.

25. إكسير العبادات فى اسرار الشهادات: فاضل دربندی (م 1285ه-)، تحقیق: محمّد جمعه باری و عباس ملاعطه ،الحمری چاپ ،اوّل، 1420 ه- ، دار ذوی القربي للطباعة والنشر.

26. الإمام على علیه السلام: أحمد رحمانی همدانی، چاپ اوّل 1417 ه- ، اُفست فتاحي، ناشر المنير للطباعة والنشر - تهران

27. الإمامة و السياسة = تاريخ الخلفاء : أبي محمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبة دينوري (م 6) 276 ه-)، تحقیق: دکتر طه محمّد زینی چاپ اوّل 1413ه- موسسة الحلبى و شركاه للنشر و التوزيع -القاهرة.

«ب»

28. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار: محمّد باقر مجلسی (م1111ه-)، چاپ دوم 1430ه- / 1983 م ، مؤسسة الوفاء، بيروت - لبنان.

29. البحر المحيط = تفسير أبي حيان: محمّد بن يوسف بن على بن حیان اندلسی، مشهور به أبي حيان (م 754ه-)، دار إحياء التراث العربي - بيروت 1411 ه- / 1990م.

30. البداية والنهاية : عماد الدين أبي الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير (م774ه-)، تحقيق: على ،شیری چاپ اوّل 1408 ه- ، دار إحياء التراث العربي - بيروت.

ص: 773

31. بشارة المصطفى لشيعة المرتضى : أبو جعفر محمّد بن أبي القاسم محمّد بن علی طبری (م 525 ه-)، تحقيق جواد قیومی ،اصفهانی، چاپ اوّل 1420ه- مؤسسه نشر اسلامی - قم

32. بصائر الدرجات : أبو جعفر محمّد بن حسن بن فروخ صفار قمی (م290ه-)، تحقیق: میرزا محسن کوچه ،باغی چاپ 1362 ش / 1404 ه- مؤسسه اعلمی - تهران

33. بلاغات النساء: أحمد بن أبى طاهر طيفور (م 380ه-)، مكتبه بصيرتي - قم.

34. بیت الاحزان في ذكر احوالات سيدة نساء العالمين فاطمة الزهرا علیه السلام: شیخ عباس قمی در (1359 ه-) چاپ اوّل 1412 ه- ، دار الحكمة - قم.

«ت»

35. تاج العروس من جواهر القاموس: محب الدين أبي الفيض محمد صلی الله علیه و آله مرتضى حسينى واسطى زبیدی حنفی (م 1205ه-)، دار مكتبة الحياة - بيروت.

36. تاج المواليد فى مواليد الائمة و وفياتهم : أبو على فضل بن حسن طبرسی (م 548ه-)، چاپ 1406 ه- ، کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی نجفی - قم.

37. تاریخ مدینه دمشق = تاريخ ابن عساكر: أبو القاسم على بن حسين بن هبة الله شافعی، معروف به ابن عساکر (م573) ه-)، تحقیق: علی ،شیری چاپ 1415 ه- ، دار الفکر

38. تاريخ بغداد : أبوبكر أحمد بن على خطیب بغدادی (م463ه-)، دار الكتب العلمية - بيروت.

39. تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير الأعلام: شمس الدين محمّد بن أحمد بن عثمان ذهبي (م 748ه-)، چاپ دار المعارف - مصر.

40. تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة : سيد شرف الدين علی حسینی استر آبادی نجفی (حدود 965 ه-)، تحقیق مدرسه امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، چاپ اوّل 1407 ه- ، مدرسه امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف).

41. التبيان في تفسير القرآن : أبي جعفر محمّد بن حسن طوسی (م 460 ه-)، تحقيق: أحمد حبيب قصیر عالمی چاپ اول 1409ه- مكتب الاعلام الاسلامي.

ص: 774

42. تبصرة العوام : أبو تراب المرتضى ابن داعی رازی (زنده در 525 ه-).

43. تحف العقول عن آل الرسول صلی الله علیه و آله: أبو محمّد حسن بن علی بن حسين بن شعبة حراني، تحقیق: علی اکبر غفاری چاپ دوم 1363 ش / 1404 ق، مؤسسه نشر اسلامی، جامعه مدرسين - قم

44. تذكرة الخواص: يوسف بن قزعلی بن عبدالله بغدادی بسط ابن جوزی (م654ه-)، مكتبة نینوى الحديثة - تهران

45. ترجمة الإمام على بن أبى طالب علیه السلام من تاريخ مدينة دمشق : أبو القاسم على بن حسن بن هبة الله معروف به ابن عساکر (م573 ه-)، تحقيق: علامه محمّد باقر (علیه السلام) محمودی چاپ اوّل 1398ه- ، لبنان - بيروت

46. الترغيب والترهيب من الحديث الشريف: زكى الدين عبد العظيم منذری (م 656 ه-) دار الفكر للطباعة - بيروت.

47. تفسير أبى السعود : أبو السعود محمّد بن محمّد عماری (951 ه-)، چاپ 1408 ه- / 1988 م دار إحياء التراث العربي - بيروت.

48. تفسير أبى الفتوح رازى : جمال الدين حسین بن محمّد بن خزاعی رازی نیسابوری (از علمای قرن ششم هجرى) المكتبة الاسلامية - تهران 1398 ه-

49. تفسير ابن كثير: أبو الفداء إسماعيل بن كثير دمشقی (م 774 ه-)، چاپ 1412 ه-، دار المعرفة - بيروت.

50. تفسير الخازن = لباب التأويل في معانى التنزيل : علاء الدين على بن محمّد بن ابراهيم بغدادی (م 741) دار المعرفة - بيروت.

51. تفسیر فرات الكوفي : فرات بن ابراهيم بن فرات کوفی (م 352ه-)، تحقیق: محمّد کاظم (علیه السلام) ، چاپ اوّل 1410 ه- / 1990م، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

52. تفسير القرآن العظيم : ابن أبي حاتم الرازي عبدالرحمن (م 327ه-)، تحقيق: دکتر احمد عبدالله

ص: 775

عمادی چاپ اوّل 1408ه- مكتبة الدار - المدينة المنورة و دار طيبة - الرياض

53. تفسیر القمی: علی بن ابراهیم قمی (م 329ه-)، مصحح: سید طیب جزائری، چاپ سوم 1404 ه- مؤسسة دار الكتاب - قم.

54. تفسير الكبير: فخر الدین رازی (م 606ه-) چاپ سوم دار إحياء التراث العربي، بيروت.

55. تفسير نسفى : عبد الله بن أحمد بن محمود نسفی (م 710ه-)، دار الفكر - بيروت.

56. تفسیر نور الثقلين : عبد علی بن جمعه عروسی حویزی (م 1112ه-)، تحقيق: سيد هاشم رسولی ،محلاتی چاپ چهارم 1412ه- مؤسسه اسماعيليان - قم.

57. تلخيص الشافی : شیخ طوسی (م460) چاپ دار الكتب الاسلامية - قم.

58. تلخیص المستدرک شمس الدین محمد ذهبی چاپ حیدر آباد

59. تيسير الوصول الى جامع الأصول : عبدالرحمن بن علی معروف به ابن دیبع (م 944ه-)، دار الفكر - بيروت.

«ث»

6. الثغور الباسمة : جلال الدين عبدالرحمن سیوطی (م 911ه-)، تحقیق: محمد صلی الله علیه و آله سعید طریحی، چاپ اوّل 1408 ه- ، مركز الدراسات والبحوث الاسلامية - بيروت.

61. الثقات : محمّد بن حبان بن أحمد أبو حاتم تمیمی بستی (م354ه-)، چاپ اوّل 1393 ه- / 1973 م، دار الفكر - بيروت.

62. ثمار القلوب في المضاف والمنسوب : أبو منصور عبدالملک بن محمد بن اسماعيل ثعالبی نیسابوری (م429ه-)، تحقیق محمّد أبي الفضل ،ابراهيم، دار المعارف - القاهرة.

«ج»

63. جامع الأصول من احاديث الرسول : أبو سعادات مبارك بن محمّد بن جزری (م 606 ه-)، تحقيق: محمّد حامد فقی، چاپ سوم 1403 ه- / 1983 م ، دار إحياء التراث العربي - بيروت.

64. الجامع الصغير في أحاديث البشير النذير : جلال الدين عبدالرحمن سيوطى (م911ه-)،

ص: 776

چاپ اوّل 1401 ه- / 1991 م ، دار الفكر - بيروت.

65. الجامع لاحكام القرآن = تفسير قرطبي : أبو عبد الله محمد بن أحمد انصارى قرطبي (م 671ه-)، چاپ اوّل 1408 ه- / 1988 م ، دار الكتب العلمية - بيروت.

66. جزء على بن محمّد الحميري - جزاء الحميری علی بن محمّد حمیری (323ه-)، تحقیق: أبو طاهر زبير بن مجدد ،علیزئی چاپ اول ،1413، دار الطلی وی - حديث أكادمي - الرياض.

67. الجواهر السنية في الاحاديث القدسية : محمد بن حسن بن علی بن حسین حرّ عاملی (م 104ه-)، مكتبة المفيد - قم.

68. جواهر العقدين : نور الدين حسنی سمهودی شافعی (م 911ه-)، مخطوط.

69. جواهر الحسان في تفسير القرآن - تفسير ثعالبی: عبدالرحمن بن محمّد بن مخلوف أبي زيد ثعالبی مالکی (875ه-)، تحقیق: دکتر عبدالفتاح أبونسه شیخ علی محمّد معوض، شیخ عادل احمد ،عبدالموجود چاپ اول 1418 ه- ، دار إحياء التراث العربي.

«ح»

70. الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهرة : يوسف بحرانی (1186ه-)، تحقيق: محمد تقى ،ایروانی چاپ اوّل 1409ه- جامعه مدرسین - قم.

71. حسن الاسوة: سيد صدیق حسنخان بن حسن حسینی قنوری واسطی چاپ آستانه

72. حلية الأولياة و طبقات الأصفياء : أبو نعيم أحمد بن عبدالله اصفهانی (م430ه-)، چاپ پنجم 1407 ه- / 1987 م ، دار الكتاب العربي - بيروت.

«خ»

73. الخرائج و الجرائح : قطب الدین راوندی (م573ه-)، تحقیق و نشر مؤسسه امام مهدی (عجل الله علیه و آله).

74. الخصال: أبي جعفر محمّد بن علی بن حسین بن بابویه قمی معروف به شیخ صدوق (م 381ه-)، تحقيق: علی اکبر غفاری جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.

75. خصائص امير المؤمنين علیه السلام: أبي عبدالرحمان أحمد بن شعیب نسائی شافعی (م 302ه-)،

ص: 777

چاپ التقديم - مصر.

76. خصائص الوحى المبين = خصائص ابن بطريق: يحيى بن حسن ،حلى، معروف به ابن بطریق (م 600ه-)، تحقیق: مالک محمودي، چاپ اول 1417 ه- ، دار القرآن الكريم - قم.

77. خصائص الائمة : شريف رضی محمد بن حسین (م 406ه-)، تحقیق: دکتر محمد هادی (علیه السلام) امینی مجمع البحوث الاسلامية - مشهد.

«د»

78. الدر المنثور في التفسير بالمأثور: عبدالرحمن جلال الدین سیوطی (م611ه-)، چاپ اوّل 1403 ه- / 1983 م ، دار الفكر - بيروت.

79. دعائم الاسلام و ذكر الحلال والحرام والقضايا والاحكام عن اهل البيت رسول الله عليه و عليهم افضل السلام نعمان بن محمّد بن منصور بن أحمد بن حيوان التميمي مغربي (م 363ه-)، تحقیق: آصف بن علی اصغر فیضی، 1383 ه- / 1963 م، دار المعارف.

80. دلائل الامامة : أبي جعفر محمد بن جریر بن رستم طبری (اوایل قرن چهارم)، چاپ اوّل 1413 ه- ، مؤسسه بعثت - قم.

«ذ»

81. ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربي: محب الدين أحمد بن عبدالله طبری (م694ه-)، چاپ 1356 ه- مكتبة القدسي

82. ذخائر الموايث : عبدالغنی بن اسماعیل ،حنفی چاپ قاهره

«ر»

83. راموز الأحاديث : أحمد بن عبدالرحمن گمشخانوی چاپ آستانه

84. روضة الشهداء : ملاحسین واعظی کاشفی (م 910ه-)، تصحیح ابوالحسن شعرانی، 1349ش، اسلامية - تهران

85. روضة الواعظين: محمد بن فتال نیسابوری (م 508ه-)، تحقیق سید محمّد مهدی سید حسن

ص: 778

خرسان منشورات رضی - قم.

86. رياض النضرة : محب الدين طبری شافعی (م694ه-).

«ز»

87. زبدة الاحكام في شرح شرائع الاسلام: میرزا عبدالحسین تبریزی، (قرن سیزدهم)

«س»

88. سعد السعود: أبي القاسم على بن موسى بن جعفر بن محمد طاووس حسنی حسینی (م 664ه-)، چاپ اوّل 1369 ه- / 1950م، منشورات المطبعة الحيدرية في النجف.

89. سفينة البحار : شيخ عباس قمی (م 1359 ه-) چاپ دار التعارف - بيروت.

90. السقيفة و فدك: أبى بكر احمد بن عبدالعزيز جوهری بصری بغدادی (م 323ه-)، تحقیق: دکتر محمد هادی علیه السلام ،امینی، چاپ دوم 1413ه- شركة الكتبى - بيروت.

91. سنن الدارمي : أبو محمد عبدالله بن بهرام دارمی (م 255ه-) تحقیق سید محمّد لحام چاپ اوّل 1410 ه- / 1990 م ، دار الفكر - بيروت.

92. السنن الكبرى : أحمد بن شعیب نسائی (م302ه-)، تحقیق: دکتر عبدالغفار سلیمان بنداری و سید کسروی حسن، چاپ اوّل 1411 ه- / 1991 ، دار الكتب العلمية - بيروت.

93. سير أعلام النبلاء: شمس الدين محمّد بن أحمد بن عثمان ذهبي (م748ه-)، تحقيق: شعیب الأرنؤوط و حسين ،اسد چاپ هفتم 1410ه- مؤسسة الرسالة - بيروت.

94. السيرة الحلبية: على بن ابراهيم بن أحمد حلبی شافعی (م 1044 ه-)، المكتبة الاسلامية -بيروت.

95. السيرة النبوية: عبدالملک بن هشام بن أيوب ،حمیری معروف به ابن هشام (م218ه-)، تحقيق: مصطفى سقا، ابراهيم أبيارى عبدالحفيظ ،شبلى دار إحياء التراث العربي - بيروت.

«ش»

96. الشافى فى الامامة : شريف مرتضی علی بن حسن موسوی (م 436 ه-)، تحقيق: سيد عبد

ص: 779

الزهراء حسينى مؤسسة صادق- تهران

97. شرح بهجة المحافل و بغية الأماثل : عماد الدين يحيى بن أبي بكر عامرى (م893ه-)، المكتبة العلمية.

98. شرف المؤبد لآل محمّد صلی الله علیه و آله يوسف بن اسماعیل نبهانی (م 1350 ه-)، دار جوامع الكلم - القاهره چاپ در بیروت 1309 ه- .

99. شرح نهج البلاغة : عز الدين أبو حامد بن هبة الله بن محمّد بن محمد بن حسين ابن أبي الحديد مدائنی معتزلیی (م 655 ه-)، تحقيق: محمّد أبو الفضل ،ابراهیم چاپ اوّل 1378 ه- / 1959م، دار إحياء الكتب العربية - القاهرة.

100. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل فى آيات النازلة فى اهل البيت علیهم السلام: عبيد الله بن احمد معروف به حسکانی (قرن پنجم) تحقیق محمّد باقر محمودی چاپ اوّل 1411 ه- ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

«ص»

101. الصحاح تاج اللغة وصحاح العربية : اسماعيل بن حماد جوهری (م393ه-)، تحقيق: احمد بن عبدالغفور ،عطار چاپ چهارم 1407 ه- ، دار العلم للملايين - بيروت.

102. صحيح ابن حبان بترتيب ابى بلبان: علاء الدین علی بن بلبان فارسی (م739 ه-)، تحقیق: شعیب الارنؤوط چاپ دوم 1414 ه- / 1993م، مؤسسة الرسالة.

103. صحیح بخاری : محمّد بن اسماعیل بخاری (م 256 ه-)، دار الفكر - بيروت.

104. صحیح ترمذی : محمد بن عيسى بن سورة ترمذی (م 279 ه-)، چاپ دار الكتب العلية-بيروت.

105. صحیح مسلم : مسلم بن حجاج قشیری نیسابوری (م 261 ه-) چاپ دار الفكر - بيروت.

106. الصحيح من سيرة النبي الاعظم صلی الله علیه و آله: سید جعفر مرتضی عاملی، چاپ چهارم 1415 ه- ، دار الهادى - بيروت

ص: 780

107. صحیح ترمذی : محمّد بن عيسى بن سورة ترمذی (م 279 ه-) چاپ دار الكتب العلية -بيروت.

108. صحیح مسلم : مسلم بن حجاج قشیری نیسابوری (م 261 ه-) چاپ دار الفكر - بيروت.

109. الصحيح من سيرة النبي الاعظم صلی الله علیه و آله سید جعفر مرتضی عاملی، چاپ چهارم 1415 ه- ، دار الهادى - بيروت.

110. الصراط المستقيم إلى مستحقى التقديم : زين الدين أبي محمّد على بن يونس عاملی بناطي بیاضی (م 877ه-)، محمّد باقر محمودی چاپ اوّل 1384ه- المكتبة المرتضوية لإحياء الآثار الجعفرية.

111. الصواعق المحرقة في الردّ على أهل البدع والزندقة : أحمد بن حجر هیتمی مکی (م 974 ه-) تعليق: عبد الوهاب عبد اللطیف چاپ دوم 1385 ه- / 1965م، مكتبة القاهرة - مصر.

«ط»

112. طب الأئمة علیهم السلام: أبى عتاب عبد الله بن سابور زیارت و حسین بن بسطام نیسابوریین، چاپ دوم 1363 ه- ، منشورات رضی - قم.

113. الطبقات الكبرى : محمّد بن سعد بن منيع بصری معروف به ابن سعد (م 230 ه-)، دار صادر - بيروت

114. الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف : أبو القاسم على بن موسی بن طاووس حسینی (م 664 ه-)، چاپ 1400 ه- ، مطبعة الخيام - قم.

115. الطرف من الانباء و المناقب فى شرف سيد الأوصياء و الاطائب : أبو القاسم على بن موسى بن طاووس حسینی (م 664 ه-)، چاپ نجف

«ع»

116. العدد القوية لدفع المخاوف اليومية : رضى الدين على بن يونس مطهر حلى (م 726 ه-)، :تحقیق سید مهدی رجایی چاپ اوّل 1408 ه- ، کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی نجفی.

ص: 781

117. العقد الفريد : أحمد بن محمد صلی الله علیه و آله بن عبد ربّه قرطبی (م 328ه-)، چاپ اوّل 1986م دار و مكتبة ، الهلال - بيروت.

118. علل الشرائع : أبي جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، معروف به شیخ صدوق (م 381ه-)، چاپ 1386 ه- / 1966م، المكتبة الحيدرية - نجف.

119. عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب امام الابرار: يحيى بن حسن اسدی، معروف به ابن بطريق (م 605 ه-)، مؤسسه نشر اسلام جامعه مدرسین - قم 1407 ه-.

120. عمدة القاري في شرح صحيح البخاري : محمود بن أحمد عيني (م 855 ه-)، دار إحياء التراث العربي - بيروت.

121. عمل اليوم و الليلة : أبو عبدالرحمن أحمد بن شعیب نسائی (م303ه-)، چاپ اوّل 1408 ه- / 1988 ،م، مؤسسة الكتب الثقافية - بيروت

122. عوالم العلوم و المعارف و الاحوال من الآيات و الاخبار و الاقوال : عبدالله بحرانی اصفهانی 1130 ه- استدراكات سید محمّد باقر بن مرتضی موحد ابطحی اصفهانی چاپ دوم 1411 ه- ، مؤسسه امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به اهتمام کتابخانه عمومی الزهرا علیها السلام- اصفهان.

123. عيون أخبار الرضاء علیه السلام: أبو جعفر صدوق محمّد بن علی بن حسین بابویه قمی (م 381ه-)، تحقیق: حسین ،اعلمی چاپ اوّل 1404ه- مؤسسة الاعلمى للمطبوعات - بيروت.

124. عيون المعجزات: حسین بن عبدالوهاب (از علمای قرن پنجم) چاپ 1369 ه- ، نشر توسط محمّد كاظم شیخ صادق کتبی.

«غ»

125. الغدير فى الكتاب و السنة و الأدب : عبدالحسين أحمد امینی نجفی (م1392 ه-)، چاپ 1379 ه- ، دار الكتاب العربى - بيروت.

126. غرائب القرآن = تفسیر نیسابوری: حسن بن محمّد بن حسین نیسابوری (زنده در 730 ه-)، چاپ شده در حاشیه تفسیر طبری چاپ اوّل 1329 ه- المطبعة الكبرى الاميدية - بولاق -

ص: 782

مصر.

«ف»

127. الفائق في غريب الحديث : جار الله عمر بن محمود زمخشری (م 538 ه-)، تحقيق: محمّد بجاوی و محمّد ابوالفضل ابراهیم چاپ دوم مطبعة عيسى البابي الحلبي - القاهرة.

128. فتح البارى في شرح صحيح البخاري : أحمد بن علی بن حجر عسقلانی (م 852 ه-)، تحقیق: محمّد فؤاد عبد الباقي و محب الدین خطیب و عبدالعزيز بن عبدالله بن باز دار المعرفة - بیروت

129. فتح المتعال في صفة النعال : أحمد بن محمد مغربی مقرى (م 1401 ه-)، چاپ 1334 ه- ، مطبعة مجلس دائرة المعارف النظامية - حيدر آباد الدكن - الهند.

130. فتوح البلدان : أحمد بن يحيى بن جابر بلاذری (م 279 ه-)، مراجعة: رضوان محمّد رضوان، دار الكتب العلمية - بيروت 1398 ه- / 1978 .م.

131. فدك فى التاريخ : شهید سید محمّد باقر صدر (شهادت 1041 ه-)، تحقيق: دکتر عبد الجبار ،شراره چاپ اوّل 1415ه- مركز الغدير للدراسات الاسلامية

132. فرج الهموم في تاريخ علماء النجوم: ابى القاسم علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن طاووس حسنی حسینی (م 664 ه-)، دار الذخائر للمطبوعات.

133. الفردوس الأخبار : شيرويه بن شهردار بن شیرویه ،همدانی ملقب به الكيا (م509ه-)، چاپ بيروت.

134. الفصول المهمة في اصول الأئمة : محمّد بن حسن حرّ عاملی (م 1104 ه-)، تحقيق: محمّد بن محمّد حسین ،قائینی چاپ اوّل 1418ه- مؤسسه معارف امام رضا علیه السلام

135. فضائل الشيعة: محمّد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی مشهور به صدوق (م 381ه-)، کانون انتشارات عابدی

136. فضل آل البيت علیهم السلام: تقی الدین احمد بن علی مقریزی (م 845ه-)، تحقيق: سيد على عاشور.

ص: 783

«ق»

137. القاموس الفقهي : سعدی ابو حبیب (معاصر)، چاپ دوم 1408ه- ، دار الفكر - دمشق

138. القاموس المحيط: شيخ نصر الهوريني.

139. قواعد الاحكام: أبي منصور حسن بن يوسف بن مطهر اسدی (648 - 726 ه-)، چاپ اوّل 1413ه- مؤسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین - قم.

«ک»

140. الكافي : أبو جعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق کلینی رازی (م 329)، تعلیقه: علی اکبر غفاری دار الكتاب الاسلامي - تهران

141. كامل الزيارات : أبو القاسم جعفر بن محمد بن قولویه (م 367ه-)، تحقیق جواد قیومی و گروه ،تحقیق چاپ اوّل 1417ه- مؤسسه نشر الفقاهة.

142. کتاب سليم بن قيس هلالي: أبو صادق سلیم بن قیس هلالی عامری کوفی (م 76ه-)، تحقیق: محمّد باقر انصاری زنجانی ،خوئینی، چاپ اوّل 1415ه- مؤسسه نشر الهادى.

143. كتاب المجروحين من المحدثين و الضعفاء والمتروكين: محمّد بن حبان بن احمد تمیمی بستی (م 354ه-)، تحقیق: محمود ابراهیم زاید دار الباز - مكّه

144. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الأقاويل فى وجوه التاويل : محمّد بن عمر زمخشری (م 528ه-)، رتبه و ضبطه و صححه محمّد مصطفى حسين ،احمد دار الكتاب العربي.

145. كشف الغمة في معرفة الائمة : ابو الحسن على بن عيسى بن أبى الفتح اربلی (م693ه-)، چاپ دوم 1405 ه- / 1985 م ، دار الأضواء - بيروت.

146. الكشف و البیان = تفسير الثعلبي : ابو اسحاق احمد معروف به امام ثعلبی (م 427 ه-)، دراسة و تحقیق: ابی محمّد بن عاشور مراجعة و تدقيق: نظیر ساعدی چاپ اوّل 1422 ه- / 2002م، دار إحياء التراث العربي، بيروت - لبنان

ص: 784

147. كشف الغطاء عن مبهمات شريعة الغراء : شيخ جعفر كاشف الغطاء (م 1228 ه-)، انتشارات مهدی - اصفهان

148. كشف المحجة لثمرة المهجة : رضى الدين أبي القاسم على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن طاووس حسنی حسینی (م664ه-)، چاپ اوّل 1370 ه- الحيدرية في النجف.

149. كشف اليقين في فضائل امیر المؤمنين: حسن بن يوسف بن مطهر حلی (م 726ه-)، تحقیق: حسین ،درگاهی چاپ اوّل 1411 ه- / 1991 م

150. كفاية الطالب في مناقب علی بن ابی طالب : أبو عبدالله محمّد بن يوسف بن محمّد قرشی کنجی شافعی مقتول (658 ه-)، تحقيق: محمّد هادی (علیه السلام) ،امینی چاپ سوم 1404 ه- ، دار احیاء التراث اهل البيت - تهران

151. کمال الدین و تمام النعمة : أبي جعفر محمّد بن علی بن حسین بن بابویه قمی (م 381ه-)، صححه و علق عليه علی اکبر غفاری چاپ اوّل 1405ه- مؤسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین - قم.

«ل»

152. لسان العرب : جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور إفريقى مصرى (م 711 ه-)، چاپ اوّل 1405 ه- ، نشر ادب حوزه

153. لسان الميزان : أبو الفضل أحمد بن على بن حجر عسقلانی (م 852 ه-)، چاپ دوم 1390 ه- ، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات - بيروت.

154. اللمعة البيضاء في شرح خطبة الزهراء : محمّد على بن أحمد قراچه داغی تبریزی انصاری (م 1310 ه-)، تحقیق سید هاشم ،میلانی چاپ اول 1418 ه- ، نشر الهادى - قم.

155. لواقع الانوار القدسية في بيان العهود المحمدية = العهود المحمدية : سيدى عبدالوهاب شعرانی (م 973ه-)، چاپ مصطفی بابی حلبی و اولادش

ص: 785

156. مائة منقبة من مناقب أمير المؤمنين : محمد بن أحمد بن حسن بن شاذان قمی رحمه الله (زنده در 412 ه-)، چاپ اول 1407ه- ، مدرسه امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - قم.

157. المجدى فى أنساب الطالبين : أبو الحسن علی بن محمّد بن علی عمری (زنده بعد از 443 ه-)، تحقیق: دکتر احمد مهدوی دامغانی چاپ اوّل 1409،ه- کتابخانه عمومی آیت الله مرعشی نجفی رحمه الله

158. مجمع بحار الأنوار في غرائب التنزيل و لطائف الاخبار: محمّد طاهر صديقي فتنى (م 981ه-)، مطبعة نول المنشى كنتودرى المعالى - الهند 1312 ه-.

159.مجمع البحرين : فخر الدین طریحی (م 1085ه-)، تحقيق: سید احمد حسینی، چاپ دوم 1408 ه- ، مكتب نشر الثقافة الاسلامية

160. مجمع البيان في تفسير القرآن: أمين الاسلام أبى على فضل بن حسن طبرسی (م 560ه-)، تحقیق: گروه تحقیق، چاپ اول 1415 ه- ، منشورات مؤسسة الأعلمى للمطبوعات - بيروت.

161. مجمع الزوائد و منبع الفوائد: نور الدين على بن ابى بكر هيثمى (م807ه-)، چاپ اوّل 1408 ه- / 1988 م ، دار الكتب العلمية - بيروت.

162. مجمع النورين : ابو الحسن مرندی (معاصر)

163. المجموع في شرح المهذب : محيى الدين بن نووی (م 676 ه-)، دار الفكر.

164. المحاسن: أبي جعفر أحمد بن محمّد بن خالد برقی (274 ه-)، سید جلال الدین حسینی- دار الكتب الاسلامية.

165. المحتضر: حسن بن سليمان حلی (م 1184ه-) چاپ اوّل 1370ه- 1951م، منشورات المطبعة الحيدرية - النجف.

166. المحلى : أبي محمد علی بن احمد بن سعيد بن خرم (م 456ه-)، تحقیق: احمد محمّد شاكر دار الفكر - بيروت.

ص: 786

167. مختصر بصائر الدرجات : حسن بن سليمان بن حلی عاملی (م 1184ه-)، المطبعة الحيدرية - النجف الاشرف 1370 ه- / 1950 م

168. مختلف الشيعة : أبي منصور حسن بن يوسف بن مطهر حلی ،اسدی معروف به علامه حلی (م 726ه-)، تحقیق: مؤسسه نشر ،اسلامی چاپ اوّل 1415ه- مؤسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین - قم.

169. مدينة المعاجز : سید هاشم بحرانی (م 1107ه-)، تحقیق شیخ عزت الله مولانی همدانی، چاپ اوّل 1413ه- مؤسسه معارف اسلامی

170. المراجعات: سید عبدالحسین شرف الدین (م 1377ه-)، تحقيق حسین ،راضی، چاپ دوم 1402 ه- / 1982 / 1982م، جمعية الاسلامية.

171. مسار الشيعة في مختصر تواريخ الشريعة : أبي عبدالله محمّد بن محمّد بن نعمان عکبری بغدادی، معروف به شیخ مفید (م413ه-)، تحقيق: شیخ مهدی نجف، چاپ دوم 1414 ه- / 1993 م ، دار المفيد - بيروت.

172. مسائل السروية : أبي عبدالله محمّد بن محمّد بن نعمان عکبری بغدادی، معروف به شیخ مفید (م1413ه-)، الموتمر لألفيه الشيخ المفيد.

173. المستدرك على الصحيحين محمد بن عبدالله حاکم نیسابوری (م 405ه-)، تحقیق: دکتر يوسف عبدالرحمن مرعشلی، چاپ 1406 ه- ، دار المعرفة - بيروت.

174. مسند أبي داود الطیالسی: سلیمان بن داود بن جارود (م 204 ه-)، دار الحديث - بيروت.

175. مسند أحمد بن حنبل : أحمد بن محمّد بن حنبل، أبو عبدالله شیبانی (م 241ه-)، دار صادر -بيروت

176. مشارق أنوار اليقين : رجب برسی، چاپ بیروت.

177. مشكل الآثار احمد بن محمد بن سلامة مصرى طحاوی (م 321ه-)، چاپ اول 1333 ه- مجلس دائرة المعارف النظامية - حيدر آباد الدكن - الهند.

ص: 787

178. مصباح الانوار هاشم بن محمّد، (خطی).

179. مصباح الشريعة : حضرت امام جعفر صادق علیه السلام (شهادت 148ه-)، چاپ اوّل 1400 ه-، مؤسسة الاعلمي - بيروت

180. مطالب السؤول في مناقب آل الرسول : كمال الدين محمّد بن طلحه شافعی (654ه-)، کتابت: رضا دامغانی مشهور به حاجی آخوند سرافراز در 1287ه- .

181. معانى الاخبار : أبي جعفر محمّد بن علی بن حسین بن بابویه قمی، معروف به شیخ صدوق (م 381ه-)، تحقیق: علی اکبر غفاری چاپ اوّل 1361 ه-.ش، انتشارات اسلامی.

182. المعجم الأواسط : ابى القاسم سليمان بن احمد بن ایوب خمی طبرانی (م 360 ه-)، تحقیق: ابراهیم حسینی دار الحرمين

183. المعجم الكبير : ابى القاسم سلیمان بن احمد بن ایوب خمی طبرانی (م 360ه-)، تحقیق: حمدى عبد المجيد سلفی چاپ ،دوم مكتبة ابن تيمية - القاهرة.

184. المغنى : أبى محمّد عبد الله بن أحمد بن محمّد بن قدامة (م 620ه-)، چاپ دوم 1347 ه- ، دار الكتب العربي - بيروت.

185. مفتاح الفلاح : محمّد بن حسين بن عبدالصمد ،عاملی معروف به شیخ بهایی (م 1031 ه-)، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات - بيروت.

186. مفتاح النجاء في مناقب آل العباء: محمّد بن رستم خان بدخشی (م 922 ه-)، نسخه خطی در کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی نجفی در قم به شماره (5004) که پایان کتابت آن در شوال 1282 ه- می باشد

187. مقاتل الطالبين : أبو الفرج على بن حسین بن محمّد اصفهانی (م 356ه-)، تحقیق: احمد صقر، چاپ دوم 1408 ه- / 1987م، مؤسسة الاعلمي - بيروت.

188. مقتل الحسين : موفق بن احمد بن محمّد خوارزمی (م568ه-)، تحقیق: محمّد سماوی، افست بنابر چاپ نجف 1367 ه- ، مكتبة المفيد - قم.

ص: 788

189. مكاتيب الرسول صلی الله علیه و آله: علی بن حسین علی احمدی ،میانجی چاپ اول 1419 ه- ، دار الحديث.

190. مکارم الاخلاق : ابی بکر عبدالله بن عبید بن ابی الدنيا (م 281 ه-)، تحقیق: مجدی سید ابراهیم، مكتبة القرآن.

191. المناقب : الموفق بن احمد بن محمد خوارزمی (م568ه-)، تحقیق: مالک محمودی چاپ دوم 1411ه- مؤسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین - قم.

192. مناقب آل أبي طالب : أبو جعفر محمد بن علی بن شهر آشوب سروی (588 ه-)، تحقیق: گروهی از اساتید نجف ،اشرف چاپ 1376 ه- / 1956 م مطبعة الحيدرية - النجف.

193. مناقب علی بن ابی طالب علی بن محمّد بن محمّد مشهور به ابن مغازلی (م 483ه-)، مكتبة الاسلامية - تهران 1394 ه- .

194. مناقب على بن ابى طالب و ما نزل من القرآن: في على ابى بكر احمد بن موسی ابن مردویه اصفهانی (م 410 ه-)، جمعه و رتبه و قدم له عبدالرزاق محمّد حسین حرز الدین چاپ اوّل 1422 ق / 1380 ش، دار الحديث - قم.

195. موارد الظمآن إلى زوائد ابن حبّان : نور الدين على بن أبى بكر هیثمی (م807ه-)، تحقيق: محمّد عبد الرزاق حمزه، دار الكتب العلمية - بيروت.

196. المواهب اللدنية : احمد بن محمد قسطلانی (م923 ه-)، تحقیق: صالح احمد شامی، چاپ اوّل 1412 ه- / 1991م، المكتب الاسلامي - بيروت.

197. مواقف الشيعة : على بن حسین علی احمدی میانجی چاپ اوّل 1416 ه-، مؤسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین - قم.

198. الموسوعة الكبرى عن فاطمة الزهراء علیها السلام: اسماعیل انصاری زنجانی خوئی 1380 ش، دلیل ما، قم.

199. موضع اوهام الجمع و التفريق : احمد بن علی بن ثابت خطیب بغدادی (م 462ه-)، مطبعة

ص: 789

مجلس دائرة المعارف العثمانية - حيدر آباد الدكن، 1378 ه- / 1959م افست دار الفكر بیروت 1407 ه- / 1986 م.

200. میزان الاعتدال في نقد الرجال : محمّد بن احمد بن عثمان ذهبی (م748ه-)، تحقيق: على محمّد ،بجاوی، دار المعرفة - بيروت.

201. ميزان الحكمة محمّد ری ،شهری :تحقیق دار ،الحدیث چاپ و نشر دار الحدیث

«ن»

202. نزهة المجالس و منتخب النفائس : عبدالرحمن صفوری (م 894ه-)، چاپ قاهره

203. النزاع و التخاصم بين بني أمية و بنى هاشم تقى الدين احمد بن على مقریزی (766 ه- 845 ه-)، تحقیق: سید علی عاشور

204. النص والاجتهاد : سید عبدالحسین شرف الدین (م 1377 ه-)، تحقیق: ابو مجتبی، چاپ اوّل 1404 ه- :ناشر ابو مجتبی

205. نظم درر السمطين في فضائل المصطفى والمرتضى و البتول و السبطين : جمال الدين محمّد بن يوسف بن حسن بن محمّد زرندی حنفی (م 750ه-)، چاپ اوّل 1377 ه- / 1958م.

206. نهاية الارب في فنون الادب احمد بن عبدالوهاب نویری (م733ه-)، مؤسسة المصرية العامة، وزارة الثقافة والإرشاد القومى - مصر.

207. النهاية في غريب الحديث و الأثر : ابن اثیر مبارک بن محمّد بن جزری (م 606 ه-)، چاپ چهارم 1965 م - قاهره

208. نهج الايمان : زين الدين على بن يوسف بن حجر (قرن هفتم) تحقیق سید احمد حسینی چاپ اول 1418 ه-، مجتمع امام هادی علیه السلام- مشهد.

209. نهج البلاغة : تحقيق شيخ محمّد عبده، دار المعرفة - بيروت.

210. نوادر المعجزات في مناقب الائمة الهداة علیهم السلام: أبي جعفر محمّد بن جریر بن رستم طبری ،امامی، چاپ اوّل 1410ه- مؤسسة امام مهدى علیه السلام- قم.

ص: 790

211. نور الابصار محمّد مؤمن حسینی شبلنجی، چاپ بیروت

«و»

212. وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة : محمّد بن حسن حرّ عاملی (م 1104ه-)، تحقیق: عبدالرحمن ربانی شیرازی، دار إحياء التراث العربي - بيروت.

213. وفاء الوفا بأخبار دار المصطفى عبدالرحمن بن علی بن جوزی (م597 ه-)، چاپ اول 1408 ه- / 1988 م ، دار الكتب العلمية - بيروت.

«ه»

214. الهداية الكبرى: حسين بن حمدان ،خصیبی، چاپ 1986،م لبنان - بيروت

«ی»

215. ينابيع المودة لذوى القربى : سليمان بن ابراهیم قندوزی حنفی (م 1294 ه-)، تحقيق: سيد على جمال اشرف ،حسینی چاپ اوّل 1416، دار الاسوة.

ص: 791

ص: 792

فهرست مطالب

مقدمه / 3

زیست نامه مؤلف...11

ولادت...11

هجرت به اصفهان...11

هجرت به نجف اشرف...11

در محضر آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی...12

بازگشت به اصفهان و هجرت به مشهد مقدس...12

زهد و تقوا...13

مأموریت و تشرف به محضر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)...13

صدای گریه میشنیدم اما کسی را نمی دیدم!...15

سیادت آیت الله میرجهانی...16

آثار قلمی...20

درگذشت...25

اهمیت و امتیاز کتاب جنة العاصمة...25

دیباچه...27

فصل اوّل / 29

پیدایش نور آن حضرت علیها السلام 29

حديث اوّل...32

ص: 793

حدیث دوم...37

حديث سوم...38

حدیث چهارم...39

حدیث پنجم...40

حدیث ششم...42

حدیث هفتم...43

حدیث هشتم...44

حديث نهم...48

حدیث دهم...49

فصل دوم / 51

مادّة نطفة طاهرة آن حضرت و انعقاد آن در صلب پدر بزرگوار و انتقال به رحم مادر عالی مقدار / 51

حديث اوّل...51

حدیث دوم...54

حديث سوم...54

حدیث چهارم...56

حدیث پنجم...58

حدیث ششم...60

حدیث هفتم...61

حدیث هشتم...64

حديث نهم...65

حدیث دهم...66

ص: 794

تحقیق در پیدایش و خواصّ سیب...68

فصل سوم/ 85

بیان اجمالی از شرح احوال والده ماجدۀ آن حضرت خدیجه کبری علیها السلام / 85

پاره ای از اشعار خدیجه...88

فصل چهارم / 105

تاریخ ولادت فاطمه سلام الله علیها و چگونگی آن/ 105

و امّا كيفيت ولادت آن حضرت...109

فصل پنجم/117

نام ها، کنیه ها و لقب های فاطمه علیها السلام / 117

مبحث اوّل...117

نام هایی که برای آن حضرت ذکر شده...117

تحقیق در پیرامون نام های مقدّسه...118

نام اوّل...118

معنای لفظ «فاطمه»...121

و امّا احاديث راجع به وجوه این نام...122

حديث اوّل...122

حدیث دوم...122

حدیث سوم...123

حدیث چهارم...123

حدیث پنجم...124

حدیث ششم...125

حدیث هفتم...126

ص: 795

حدیث هشتم...126

تحقیق در بیان نکات و توجیهات احادیث مذکور...127

نام دوم...132

نام سوم...133

نام چهارم...134

نام پنجم...134

نام ششم و هفتم...135

نام هشتم...136

نام نهم...137

حديث اوّل...137

حدیث دوم...139

حدیث سوم...141

حدیث چهارم...141

حدیث پنجم...142

نام دهم...142

مبحث دوم...144

کنیه های آن بزرگوار...144

مقدمه: معانی و اطلاقات «اُمّ»...145

مبحث سوم...153

القاب آن حضرت علیها السلام...153

فضل ششم 165

خصیصه های فاطمه علیها السلام/ 165

ص: 796

فصل هفتم/ 189

مصحف فاطمه علیها السلام / 189

حديث اوّل...189

چگونگی نزول مصحف...192

حدیث دوم...193

حدیث سوم...194

حدیث چهارم...194

حدیث پنجم...195

فصل هشتم 197

بیان ازدواج فاطمه با علی و چگونگی آن/197

خواستگارهای فاطمه علیها السلام...198

نزول وحی برای ازدواج فاطمه با علی...199

خطبه هایی که در این ازدواج خوانده شده...208

مهر و صداق فاطمه...221

کیفیّت ازدواج فاطمه علیها السلام به نقل علمای بزرگ عامّه...224

تحفه خدا به علی و فاطمه علیهما السلام پس از ازدواج...258

کیفیت بردن فاطمه علیها السلام به خانه على علیه السلام...263

فصل نهم/269

مختصری از فضائل امیرمؤمنان و نام پاره ای از کتب عامّه که در مناقب آن جناب نوشته شده /269

روایت اوّل...270

روایت دوم...271

ص: 797

روایت سوم...272

روایت چهارم...273

كتب علمای عامّه در فضائل و مناقب آن حضرت...278

پایان سخن...285

فصل دهم/287

افضلیت فاطمه علیها السلام از همۀ زن های جهانیان حتّی مریم مادر عيسى على نبيّنا و آله الصلاة والسلام /287

حدیث دیگر...287

تحقیقی از مؤلّف قاصر در این مقام...289

وجه امتیاز مریم از سایر زن ها

وجه امتیاز زنان رسول خدا بر سایر زن ها...290

ایراد و اشکالی و جواب آن...294

فصل یازدهم/297

برتری فاطمه زهرا سلام الله علیها از تمام انبیا و مرسلین غیر از پدر بزرگوار خود/ 297

حکایت مؤلّف راجع به یافتن سلسلة سند حدیث مشهور...301

«لولا فاطمة لما خلقتكما»...301

تحقیقی از مؤلّف قاصر...303

ایراد و پاسخ آن...306

فصل دوازدهم 309

ولايت کلّيّه فاطمه علیها السلام /309

حقیقت پیغمبر و امام و زهرا را بشر نمی تواند بشناسد...313

ص: 798

شفاعت یعنی چه ؟...331

فصل سیزدهم/ 335

علم فاطمه علیها السلام / 335

فصل چهاردهم/ 345

پاره ای از مناقب فاطمه علیها السلام/ 345

منقبت اوّل...345

منقبت دوم...348

منقبت سوم...357

منقبت چهارم...358

منقبت پنجم...360

منقبت ششم...361

منقبت هفتم...365

منقبت هشتم...366

منقبت نهم...367

فصل پانزدهم/ 369

پاره ای از فضائل و مناقب آن حضرت که در کتب عامّه و از طرق ایشان روایت شده/ 369

حدیث 1...369

حدیث 2...370

حديث 3...371

حدیث 4...372

حدیث 5...372

ص: 799

حدیث 6...375

حدیث 7...376

حديث 8: تكلّم فاطمه در شکم مادر...377

حدیث 9...377

حدیث 10...378

حدیث 11: فاطمه از زنی غیر از خدیجه شیر نخورده...379

حدیث 12...381

حدیث 13...382

حدیث 14...382

حدیث 15...383

حدیث 16...383

حدیث 17 چرا فاطمه «بتول» نامیده شده؟...385

حدیث 18...385

حدیث 19...386

حدیث 20...386

حدیث 21...387

حدیث 22...387

حدیث 23...388

حدیث 24: «سيّدة نساء العالمين»...389

حدیث 25...391

حدیث 26...393

حدیث 27: «فاطمة سيّدة نساء أهل الجنّة»...393

ص: 800

حدیث 28...398

حدیث 29: «فَاطِمَةُ خَيرُ نِساءِ الأمة»...405

حديث 30: «إِنَّ اَللَّهَ یَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَهَ وَ یَرْضَی لِرِضَاهَا»...406

حدیث 31...413

حديث 32: «إِنَّ فَاطِمَهَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اَللَّهُ ذُرِّیَّتَهَا من اَلنَّارِ »...416

حديث 33: «إنّ الله لا يُعذِّب فاطمة ولا وُلْدَها»...418

حدیث 34: محبّت خدا به فاطمه...419

حدیث 35: نزول جبرئیل برای ابلاغ سلام خدا به فاطمه...420

حدیث 36: اشراق بهشت از نور خنده فاطمه علیها السلام و على علیه السلام...420

حدیث 37: ورود فاطمه به بهشت پس از .پیغمبر...421

حدیث 38: سودمندی محبّت فاطمه در صد موطن...423

حدیث 39: نثار درخت طوبی امان نامه های آزادی از آتش...424

حدیث 40: بخشش لباس نو توسط فاطمه در شب عروسی...426

حدیث 41: شفاعت ،قیامت صداق فاطمه است...428

حديث 42: ربع یا خمس دنیا صداق فاطمه است...429

حدیث 43: حجاب فاطمه علیها السلام...432

حدیث 44...433

حدیث 45...434

حدیث 46: صدق كلام فاطمه علیها السلام...434

حدیث 47: عبادت فاطمه علیها السلام...436

حدیث 48: صبر فاطمه علیها السلام بر فقر...436

حدیث 49...437

ص: 801

حدیث 50...439

حدیث 51...440

حدیث 52: شدّت گرسنگی فاطمه علیها السلام...442

حدیث 53: تعلیم پیغمبر دعایی را به فاطمه به جای خادم...444

حدیث 54: تقسیم کردن کارهای خانه بین خود و خادم خود...445

حدیث 55...446

حدیث 56: تعلیم پیغمبر تسبیح را در وقت خواب به فاطمه و علی علیهما السلام...447

حدیث 57...452

فصل شانزدهم/ 455

پیرامون آيه شريفه: ﴿ قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرَا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى ﴾/455

حديث اوّل...455

حدیث دوم...458

حدیث سوم...459

حدیث چهارم...460

حدیث پنجم...461

حدیث ششم...461

حدیث هفتم...465

حدیث هشتم...467

مخالفت و یاوه گویی های ابن تیمیّه پیرامون آیه مودّت...467

جواب یاوه گویی های ابن تیمیّه...469

ص: 802

فصل هفدهم 475

حالات و وقایعی که بعد از رحلت پیغمبر برای فاطمه علیها السلام روی داده /475

مقدّمه...475

حديث اوّل...475

حدیث دوم...477

حدیث سوم...480

مبحث اوّل: بعضی از حوادث پس از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و اله...485

مبحث دوم: اعطای فدک به فاطمه علیها السلام به امر خدا و اقدام ابوبکر برای غصب آن ... 515

مبحث سوم: خطبه حضرت فاطمه و احتجاج او با ابوبکر برای پس گرفتن فدک...524

مبحث چهارم: [بیماری حضرت فاطمه علیها السلام]...601

مبحث پنجم: حزن و اندوه فاطمه علیها السلام بعد از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و آله...650

تاریخ وفات و رحلت فاطمه علیها السلام...686

محلّ دفن فاطمه علیها السلام...687

اشعار امیرمؤمنان در رثای فاطمه علی علیها السلام...690

اولاد حضرت فاطمه علیها السلام...698

فهرستها / 711

فهرست آیات...713

فهرست روایات...721

فهرست اشعار فارسی...737

فهرست اشعار عربی...741

فهرست اشخاص...746

فهرست مطالب...793

ص: 803

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109