ماهنامه موعود96

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1387 عنوان و نام پديدآور:شماره 96 ماهنامه موعود/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 96

انقلاب اسلامي و فرهنگ انتظار

ماجراي تعطيل شدن انجمن حجّتيه در تاريخ ياد شده از اين قرار بود كه حضرت امام در 21 تير 1362 ضمن سخنراني ويژة عيد سعيد فطر، به بررسي جريان هاي مخالف با حركت اصيل انقلاب اسلامي پرداخت و در بررسي يكي از اين جريان ها فرمود: ارتباط دوسويه و پيوند جدايي ناپذير انقلاب اسلامي ايران و فرهنگ مهدويت و انتظار را از دو ديدگاه مي توان بررسي كرد: 1. از ديدگاه تأثير فرهنگ مهدويت و انتظار بر انقلاب اسلامي و نقش اين فرهنگ در شكل گيري، پيروزي و استمرار انقلاب شكوهمند مردم مسلمان ايران؛ 2. از ديدگاه اثرات انقلاب اسلامي بر فرهنگ مهدويت و انتظار و نقش اين انقلاب در گسترش، پويايي و نهادينه شدن فرهنگ مهدويت و انتظار در جامعة اسلامي ايران. تبيين و تفسير اين ارتباط و پيوند از هر دو ديدگاه يادشده ضروري است و مي تواند هم در رشد و اعتلاي انقلاب اسلامي و هم در گسترش و تعميق هرچه بيشتر فرهنگ مهدويت و انتظار بسيار مؤثر باشد. از اين رو جا دارد كه پژوهشگران و دانش پژوهان حوزوي و دانشگاهي در پژوهش ها و پايان نامه هاي خود به اين موضوع توجه و وجوه مختلف آن را با بهره گيري از علوم سياسي، جامعه شناسي، فلسفه، تاريخ، كلام و علوم قرآن و حديث بررسي كنند.1 در اين مقاله با توجه به مجال اندك، به اجمال ارتباط انقلاب اسلامي و فرهنگ مهدويت را از ديدگاه دوم بررسي

و به برخي از وجوه اين ارتباط اشاره مي كنيم.

سير تحول فرهنگ مهدويت و انتظار در سه دهة گذشته

اقبال و توجه عمومي به فرهنگ مهدويت و انتظار در دوران سي ساله انقلاب اسلامي يكسان نبوده و فراز و فرودهاي متعددي داشته است. در مجموع مي توان اين فراز و فرودها را در سه مقطع تاريخي بررسي و مطالعه كرد: الف) دورة احياي فرهنگ مهدويت و انتظار

در اين دوران كه از سال هاي پيش از پيروزي انقلاب اسلامي آغاز شده و تا اوايل دهة شصت ادامه مي يابد، به مدد انديشة ژرف و افكار بلند رهبر كبير انقلاب اسلامي، حضرت امام خميني(ره) فرهنگ مهدويت و انتظار كه تا پيش از آن زمان هم معنا با سكون و سكوت، پذيرفتن وضع موجود و بي تفاوتي در برابر استبداد داخلي و استعمار خارجي بود، به عنوان فرهنگي پويا و حركت آفرين و پشتوانة نظري مستحكم براي تشكيل حكومت صالحان در عصر غيبت مطرح شد. در اين مجال فرصت بررسي تفصيلي نقش انقلاب اسلامي در تحول و پويايي فرهنگ مهدويت و انتظار نيست و تنها به مقايسة اجمالي شاخصه هاي رويكرد مهدوي در پيش و پس از انقلاب اسلامي بسنده مي كنيم:2 شاخصه هاي رويكرد مهدوي در دوران پيش و پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران كاملاً با يكديگر متفاوت است. تا پيش از اوج گيري نهضت امام خميني(ره) شاخصه هاي رويكرد مهدوي غالب عبارت بودند از: 1. توجه به امام مهدي(ع) تنها به عنوان «منجي موعود» و نجات بخشي كه در آينده اي نامشخص مي آيد و به همة دردها، رنج ها و نابرابري ها پايان مي دهد؛ 2. تمركز نگاه بر «عصر ظهور» بدون داشتن هيچ چشم انداز روشني براي اصلاح امور و بهبود

وضع جامعه در «عصر غيبت»؛ 3. خلاصه شدن «وظايف منتظران» در دعا براي تعجيل فرج و نزديك تر شدن ظهور منجي موعود؛ 4. تأكيد صرف بر «ولايت ورزي» (تولّي) و بي توجهي به «برائت جويي» (تبرّي) از همة مظاهر كفر، شرك و نفاق در عصر حاضر. حضرت امام خميني با طرح ديدگاه ها و نظرات بديع خود، باب جديدي را در حوزة مهدويت و انتظار گشود و شاخصه هاي رويكرد مهدوي را دستخوش دگرگوني و تغيير اساسي ساخت. مطالعة آثار و سخنان امام راحل(ره) نشان مي دهد كه در ديدگاه ايشان مهم ترين شاخصه هاي رويكرد مهدوي عبارتند از: 1. توجه به امام مهدي(ع) به عنوان آخرين «حجت خدا» و امام حيّ و حاضري كه نسبت به وضعيت حال مسلمانان نيز بي تفاوت نيست؛ 2. از نظر دور نداشتن «عصر غيبت» و تلاش براي اصلاح وضع موجود با هدف زمينه سازي براي ظهور؛ 3. توسعة وظايف و تكاليف منتظران و منحصر نشدن اين وظايف به دعا براي تعجيل فرج و درخواست ملاقات با آن حضرت؛ 4. توجه به «برائت جويي» به عنوان مقدمه و شرط «ولايت ورزي» واقعي. ارتباط انقلاب اسلامي و فرهنگ مهدويت و انتظار و تأثير و تأثر متقابل اين دو از يكديگر آنچنان بارز و آشكار است كه حتي پژوهشگران و تحليل گران غربي _ كساني چون مارتين كرامر، برنارد لوئيس، فردين زوئيس، دانيل برومبرگ، مايكل ام.جي، فيشر _ كه در نخستين سال هاي پيروزي انقلاب اسلامي در كنفرانس بين المللي دانشگاه تل آويو (1984 م.) به بررسي و تحليل نقش آموزه هاي شيعي در انقلاب اسلامي ايران پرداختند، به اين موضوع توجه و در مقالات خود بر آن تأكيد كرده اند.3

ب) دوران افول

در همة سال هاي پس از

پيروزي انقلاب اسلامي فرهنگ مهدويت و انتظار جايگاهي شايسته و قابل توجّه در انديشه و عمل رهبران انقلاب اسلامي داشته است، ولي در مقطعي از اين دوران سي ساله به دليل شرايط خاصّ كشور و بروز برخي رويدادهاي سياسي، اجتماعي، اين فرهنگ در سطح عمومي و در برنامه ريزي هاي فرهنگي نظام اسلامي از جايگاه مناسبي برخوردار نبوده و با بي مهري و كم توجهي دست اندركاران نهادها و سازمان هاي فرهنگي، تبليغي، آموزشي و پژوهشي كشور روبرو بوده است. در اين دوران «انجمن حجّتيه» (1362_1332) كه در زمان خود گسترده ترين و فعال ترين تشكل فرهنگي، اعتقادي در حوزة مهدويت بود، با اتخاذ موضع گيري هاي نادرست در برابر رهبر انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي اين ذهنيت را براي بسياري از انقلابيان ايجاد كرد كه فعاليت هاي مهدوي با اهداف انقلاب و نظام در تضاد است و گفت وگو از امام مهدي(ع) به معناي ضدّيت با ولايت فقيه است.4 استمرار اين موضع گيري ها و بي توجهي رهبران انجمن نسبت به تذكرهاي فراوان حضرت امام، در نهايت منجر به برخورد شديد رهبر انقلاب اسلامي با تشكل يادشده و تعطيل شدن فعاليت هاي آن در مرداد 1362 شد. ماجراي تعطيل شدن انجمن حجّتيه در تاريخ ياد شده از اين قرار بود كه حضرت امام در 21 تير 1362 ضمن سخنراني ويژة عيد سعيد فطر، به بررسي جريان هاي مخالف با حركت اصيل انقلاب اسلامي پرداخت و در بررسي يكي از اين جريان ها فرمود: «... و يك دستة ديگر هم كه تزشان اين است كه بگذاريد كه معصيت زياد بشود تا حضرت صاحب بيايد. حضرت صاحب مگر براي چي مي آيد؟ حضرت صاحب مي آيد معصيت را بردارد ما معصيت كنيم كه او بيايد؟

اين اعوجاجات را برداريد، اين دسته بندي ها را براي خاطر خدا اگر مسلميد و براي خاطر كشورتان اگر ملي هستيد، اين دسته بندي ها را برداريد و در اين موجي كه الآن اين ملت را به پيش دارد مي برد، در اين موج خودتان را وارد كنيد و بر خلاف اين موج حركت نكنيد كه دست و پايتان خواهد شكست».5 در پي اين رهنمودهاي امام راحل، رهبران انجمن حجتيه كه متوجه مخاطب سخنان ايشان شده بودند، با صدور اطلاعيه اي اعلام كردند: «براساس عقيدة ديني و تكليف شرعي خود، تبعيت از مقام معظم رهبري و مرجعيت و حفظ وحدت و يكپارچكي امت و رعايت مصالح عاليه مملكت و ممانعت از سوء استفاده دستگاه هاي تبليغاتي بيگانه و دفع غرض ورزي دشمنان اسلام را بر ادامة خدمت و فعاليت مقدم دانسته، اعلام مي داريم كه از اين تاريخ، تمامي جلسات و خدمات انجمن تعطيل مي باشد و هيچ كس مجاز نيست تحت عنوان اين انجمن، كوچك ترين فعاليتي كند و اظهارنظر يا عملي مغاير تعطيلي نمايند كه يقيناً در پيشگاه خداي متعال و امام زمان _ سلام الله عليه _ مسئول خواهد بود».6 عملكرد نادرست انجمن حجتيه، ديدگاه هاي خاص انجمن ياد شده دربارة فرهنگ انتظار و مهدويت7 و موضع گيري شديد حضرت امام در برابر اين انجمن بر اين باور نادرست دامن زد كه فعاليت هاي مهدوي در تضاد با شرايط انقلابي كشور و به مثابه ضديت با رهبر معظم انقلاب اسلامي است، و همچنين موجب شد كه بسياري از مبلغان مذهبي از بيم متهم شدن به هواداري انجمن حجتيه و در نتيجه برخوردهاي قضايي و انتظامي، از تبليغ و ترويج فرهنگ مهدويت و انتظار در مجالس و محافل

مذهبي خودداري كنند.8 اين خودسانسوري و توهم نادرست در عمل منجر به ركود فعاليت هاي فرهنگي، اجتماعي در حوزة مهدويت و انتظار در يك دوره ده ساله شد.

ج) دوران شكوفايي مجدد

سال هاي پاياني دهة دوم پيروزي انقلاب را بايد دوران شكوفايي مجدد انديشة مهدويت و انتظار در ايران اسلامي ناميد. در اين سال ها، گروهي از فرزندان انقلاب اسلامي و وفاداران به آرمان هاي امام خميني(ره) با الهام از انديشه هاي اين پير فرزانه تلاش سازمان يافته اي را براي احياي آرمان مهدويت در كشور اسلامي ايران آغاز كردند. اين گروه با درك عميق از موقعيت انقلاب اسلامي در جهان، نيازهاي فرهنگي جامعه اسلامي ايران و شرايط سياسي، فرهنگي و اقتصادي حاكم بر جهان معاصر، تبليغ و ترويج باور مهدي و فرهنگ انتظار را سرلوحة فعاليت هاي خود قرار داده و پرداختن به امور زير را در عصر حاضر ضروري دانستند: 1. شناسايي و نقد بنيادين جنبه هاي گوناگون فرهنگ و تمدن مغرب زمين به عنوان فرهنگ و مدنيتي كه در تقابل جدي با آرمان «حقيقت مدار»، «معنويت گرا» و «عدالت محور» مهدوي قرار دارد؛ زيرا انسان هاي عصر غيبت تنها زماني مي توانند به ريسمان ولايت مهدوي چنگ زنند و به تمام معنا در سلك منتظران موعود قرار گيرند كه باطل زمان خويش را به درستي بشناسند و با تمام وجود از آن بيزاري جويند. 2. شناخت و نقد جدّي مناسبات فرهنگي، سياسي و اقتصادي حاكم بر جوامع اسلامي كه به تقليد از الگوهاي توسعة غربي و تحت تأثير انديشه هاي عصر مدرنيته در اين جوامع شكل گرفته است. اين جوامع بدون شناخت جدي از وضع موجود خود نمي توانند به راه كارهاي مبتني بر آموزه هاي ديني براي خروج از

فتنه هاي فراگير عصر غيبت دست يابند. 3. تلاش براي تدوين راهبرد سياسي، فرهنگي، اقتصادي و نظامي جوامع اسلامي در عصر غيبت تا رسيدن به عصر طلايي ظهور بر اساس انديشة مهدوي و فرهنگ انتظار. 4. بازشناسي جنبه هاي اعتقادي، تاريخي، فرهنگي و اجتماعي انديشة مهدوي و فرهنگ انتظار با بهره گيري از منابع متقن و مستدل و استفاده از همة توان مراكز علمي حوزوي و دانشگاهي در زمينة مباحث كلامي، فلسفي، عرفاني، اخلاقي، علوم اجتماعي و سياسي. 5. تلاش براي پالايش انديشة ناب مهدوي از هرگونه شايبة جعل و تحريف و زدودن اين انديشه از زنگارهاي جهل و خرافه سخنان سست و بي اساس و هرگونه ديدگاه انحرافي مبتني بر افراط يا تفريط. 6. پاسخ گويي عالمانه و متناسب با نيازهاي روز به شبهه ها، پرسش ها و ابهام هاي موجود در زمينة منجي گرايي شيعي. 7. احيا و گسترش فرهنگ انتظار و تلاش براي شناساندن نقش سازندة اين فرهنگ در پايداري و پويايي جوامع اسلامي 8. تبيين وظايف و تكاليف مردم در برابر حجت خدا و امام عصر(ع)، نهادينه ساختن اين وظايف و تكاليف در فرد و اجتماع و آماده ساختن جامعه اسلامي براي استقبال از واقعة مبارك ظهور. 9. مقابلة جدي با همة جريان هاي سياسي _ فرهنگي كه در قالب كتاب، نشريه، فيلم، نرم افزارهاي رايانه اي و پايگاه هاي اطلاع رساني جهاني (اينترنت) به تقابل با انديشة موعودگرايي شيعي مي پردازند؛ از طريق گسترش فرهنگ ناب مهدوي و نقد و بررسي جريان ها و انديشه هاي انحرافي و التقاطي. 10. بررسي و نقد ديدگاه هايي كه انديشمندان مغرب زمين در زمينة جهان آينده و آيندة جهان مطرح كرده اند.9 با آغاز فعاليت اين گروه از فرزندان انقلاب اسلامي در

سال 1374 و تأسيس مؤسسة فرهنگي موعود و در پي آن انتشار مجلات موعود و موعود جوان، به تدريج مؤسسات و نهادهاي ديگري در عرصة فعاليت هاي مهدوي حاضر شدند و گفت وگو از امام عصر(ع) در سراسر كشور ما فراگير شد تا جايي كه امروز در آستانة چهارمين دهة پيروزي انقلاب اسلامي و استقرار نظام جمهوري اسلامي در ايران، شاهد تشكيل ده ها مؤسسة آموزشي، پژوهشي و تبليغاتي، انتشار چندين نشرية عمومي و تخصصي و فعاليت تعداد زيادي پايگاه اطلاع رساني در حوزة مهدويت و انتظار هستيم. اين موضوع به نوبة خود نويدبخش زمينه سازي فرهنگي و اجتماعي براي ظهور امام مهدي(ع) و اتصال انقلاب اسلامي ايران به انقلاب جهاني حضرت بقي_[الله الاعظم _ ارواحنا له الفداء _ است. گفتني است در سال هاي اخير به موازات رشد فعاليت هاي اصيل مهدوي در كشور، آسيب ها و ناهنجاري هاي متعددي در حوزة تبليغ و ترويج فرهنگ مهدويت و انتظار ايجاد شده است كه از آن جمله مي توان به پخش و نشر مطالب بي محتوا، كم محتوا، خرافي، انحرافي و سست و بي اساس، افزايش مدعيان دروغين، رشد جريان هاي افراطي و تفريطي، بسنده كردن به جنبة احساسي و عاطفي فرهنگ مهدويت و انتظار و كم توجهي به جنبة معرفتي اين فرهنگ، دامن زدن به موضوع تشرفات و نپرداختن به مسئوليت ها و تكاليف مردم در برابر امام عصر(ع) و... اشاره كرد.10 اميدواريم در آستانة چهارمين دهة پيروزي انقلاب اسلامي، با گسترش فعاليت هاي پژوهشي، آموزشي، تبليغي و ترويجي در حوزة مهدويت و انتظار، شناخت و معرفت مردم نسبت به امام عصر(ع) و پيوند قلبي و عاطفي آنها با آن امام روز به روز افزايش يابد و در نهايت مردم جامعة

ما به همراهي عملي شايسته اي با امام و مقتداي خود دست يابند و همة مناسبات سياسي، فرهنگي و اقتصادي حاكم بر اين جامعه رنگ و روي مهدوي پيدا كند. إن شاءالله.

ابراهيم شفيعي سروستاني

ماهنامه موعود شماره 96 پي نوشت ها:

1. براي مطالعه بيشتر در اين زمينه ر.ك: غلامرضا پرهيزكار، بررسي تأثيرات انقلاب اسلامي بر رشد مهدويت در ايران، پايان نامة كارشناسي ارشد رشتة جامعه شناسي، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره).

2. براي مطالعة بيشتر در اين زمينه ر.ك: ابراهيم شفيعي سروستاني، معرفت امام زمان(ع) و تكليف منتظران، صص 185_203.

3. ر.ك: تشيع، مقاومت و انقلاب: مجموعة مقالات كنفرانس بين المللي دانشگاه تل آويو (1984)، صص 97، 43، 70، 71 و 172.

4. براي مطالعة بيشتر در اين زمينه ر.ك: رسول جعفريان، جريان ها و سازمان مذهبي _ سياسي ايران (از روي كار آمدن محمدرضا شاه تا پيروزي انقلاب اسلامي)، ص 364_374؛ سيد ضياءالدين عليانسب و سلمان علوي نيك، جريان شناسي انجمن حجتيه، صص 142_171.

5. صحيفة امام (مجموعة آثار امام خميني(ره))، ج 17، ص 534.

6. جريان شناسي انجمن حجتيه، صص 44_45.

7. براي آشنايي با ديدگاه هاي انجمن حجتيه دربارة انتظار و مهدويت ر.ك: ع. باقي. در شناخت حزب قاعدين زمان (موسوم به انجمن حجتيه)، ص 121_164؛ جريان شناسي انجمن حجتيه، صص 49_75.

8. براي آشنايي با فضاي فكري حاكم بر دهة شصت و ديدگاه هاي انقلابيان در مورد انجمن حجتيه ر.ك: جريان شناسي انجمن حجتيه، ص 165؛ در شناخت حزب قاعدين زمان، صص 55_101 و جريان ها و سازمان هاي مذهبي _ سياسي ايران، صص 370_372.

9. ر.ك: براي مطالعة بيشتر در اين زمينه ر.ك: اسماعيل شفيعي سروستاني، استراتژي انتظار، ج 2، صص 33_76.

10. براي مطالعة بيشتر در اين زمينه ر.ك: معرفت امام

زمان(ع) و تكليف منتظران، صص 335_382.

«تيموتي فرنيش» در ايران چه كرد؟ و براي چه آمد

«تيموتي فرنيش» Timothy Furnish با لباس مبدل و به عنوان بازرگان به اين ديار سفر نكرده بود بلكه او، با دعوت يكي از مؤسسات مهدوي و برگزار كنندة همايش هاي بزرگ سالانه و با گذر از اتاق تشريفات استقبال فرودگاه امام خميني وارد شد، در تمامي مدّت اقامت از مترجم مخصوص ايراني بهره جست، در سالني كه بزرگ ترين و مهم ترين شخصيت هاي سياسي، مذهبي و نظامي ايران (جناب آقاي احمدي نژاد، حضرت آيت الله امامي كاشاني، حضرت آيت الله جنتي و...) در آن گرد آمده و به ايراد سخنراني پرداختند حضور يافت.

موضوع واقعي بودن واهمة «غرب و صهيونيسم» از شكل گيري كانون قدرت مستضعفان در شرق اسلامي ديگر براي همة كساني كه از كمترين اطلاعات و قدرت تحليل دربارة «مواضع غرب و آمريكا در برابر ساكنان شرق اسلامي و به ويژه ايران اسلامي برخوردارند آشكار شده است. واقعيتي كه قريب به سي سال وضع گيري غرب در عرصه هاي سياسي، اقتصادي، نظامي، رسانه اي و امنيتي پشتيبان و مؤيد آن است. اين واهمه در مرتبة اوّل و با عنوان «ترس از واقعه اي قريب الوقوع» متوجه احتمال شكل گيري قدرتي بزرگ با مركزيت شيعه خانة امام زمان(ع) است؛ امري كه پس از واقعة شريف انقلاب اسلامي و با عنايت آسماني در وجوه مختلف علمي، اقتصادي، نظامي و سياسي همة عناصر جاذب قدرت در خود فراهم آورده است. در حالي كه، رويكرد اصول گرايانه و ضدّ استكباري و ضدّ صهيونيستي آن در كنار حمايت از مستضعفان از آن نمونه و سرمشقي براي ساير اقوام طالب آزادي و رهايي از استكبار و استعمار الحادي ساخته است. اين واهمه در جعل فرضية «برخورد تمدن ها»

كه توسط ساموئل هانتينگتون ارائه شده به خوبي قابل شناسايي است. امّا، در مرتبة ثاني، اين ترس خود را با عنوان «ترس از واقعة شريف ظهور منجي موعود در شرق اسلامي» بارز مي سازد. بيش از سه دهه از تمركز بنيادگرايان انجيلي، كه هم اكنون بزرگ ترين كانون قدرت را در آمريكا از آن خود ساخته اند، بر موضوع جنگ آرمگدون و رويارويي نيروهاي خير و شر در فلسطين اشغالي مي گذرد؛ جرياني كه با عنوان «مسيحيان صهيونيست»، همواره نوك تيز حملات خود را متوجه جريان فكري مهدوي و موعودگرا ساخته و با ارائة تصويري غيرواقعي، ترسناك، ضدّ غرب، ضدّ بشر و تروريستي سعي در بسيج همة قواي سياسي، اقتصادي و نظامي آمريكا و انگلستان عليه ايران اسلامي (به دليل باور مهدوي جاري و ساري در آن) كرده است. به موازات اين جريان واقعي، بيش از پنجاه سال از ساخت و پرداخت صدها اثر سينمايي با موضوع و محتواي آخرالزّمان، ظهور منجي و... مي گذرد در حالي كه عموم اين آثار به ظاهر سينمايي و هنري، همة ساكنان نيم كرة غربي را از ظهور پادشاه وحشت از شرق اسلامي (به روايت فيلم: مردي كه آينده را مي دانست) و انهدام تمدن تكنولوژيك غربي توسط او و يارانش باخبر ساخته و از ضرورت مقابلة تمام عيار با زمينه سازان ظهورش سخن به ميان آورده اند. بي گمان از همين روست كه در زمان حاكميت آقاي جورج دبليو بوش كميسيوني با رياست وي براي شناسايي حضرت صاحب الزمان(ع) و فرهنگ مهدوي جاري ميان شيعيان تأسيس و راه اندازي شد.

آثار تصويري فراواني كه از مصاحبه ها و گزارش هاي پخش شده توسط شبكه هاي تلويزيوني آمريكايي ضبط شده پرده از ميزان آگاهي، حساسيت

و ترس غرب از ظهور منجي موعود و مقدس از شرق اسلامي برمي دارد. شايد تنها پيشگويي هاي «نوسترآداموس» كه به زبان هاي مختلف ترجمه شده و بارها دست ماية ساخت و پرداخت آثار سينمايي هاليوودي شده كافي باشد تا گردانندگان پشت پردة حكومت غرب براي اقدامي بازدارنده در پي شناسايي و رديابي اين منجي موعود يا به قول خودشان «پادشاه وحشت» باشند. در جاي جاي اين پيشگويي ها از ظهور مردي از نسل آخرين پيامبر در آخرالزمان از سرزمين عربي خوشبخت سخن به ميان آمده است. مستندات زيادي وجود دارد كه اثبات مي كند مأموران امنيتي و نظامي آمريكايي و انگليسي در پوشش هاي مختلف، طي يكي دو دهة اخير در پي شناسايي جريان فرهنگ مهدوي، فعالان اين حوزه و كسب اخبار احتمالي از محل استقرار، زندگي و آمد و شد حضرت صاحب الزمان(ع) بوده اند. دستگيري برخي چوپانان بي نواي عراقي از ميان صحاري، بازجويي ويژه از برخي دستگيرشدگان مانند بازجويي از مرحوم شيخ راغب حرب، گزارش هاي مستند تهيه شده توسط برخي خبرنگاران از مسجد مقدس جمكران و برخي مؤسسات فرهنگي مهدوي تنها نمونه هايي از اين ماجراي دور و دراز است. در بحبوحة جشن ميلاد حضرت صاحب الزمان(ع)، نيمة شعبان، به ناگهان سر و كلّة يكي از مشاوران و بازجويان ارتش آمريكا كه به دليل تسلطش به زبان عربي و تخصصش در حوزة فرهنگ مهدوي و موعودگرايانه مشهور است در ايران پيدا شد. بي آنكه كسي از او بپرسد در ايران چه مي كند و به دنبال چيست؟

آقاي «تيموتي فرنيش» Timothy Furnish با لباس مبدل و به عنوان بازرگان به اين ديار سفر نكرده بود بلكه او، با دعوت يكي از مؤسسات مهدوي و برگزار

كنندة همايش هاي بزرگ سالانه و با گذر از اتاق تشريفات استقبال فرودگاه امام خميني وارد شد، در تمامي مدّت اقامت از مترجم مخصوص ايراني بهره جست، در سالني كه بزرگ ترين و مهم ترين شخصيت هاي سياسي، مذهبي و نظامي ايران (جناب آقاي احمدي نژاد، حضرت آيت الله امامي كاشاني، حضرت آيت الله جنتي و...) در آن گرد آمده و به ايراد سخنراني پرداختند حضور يافت، مقالة ارسالي خود را كه به اقرار خودش پوششي براي حضور آزاد و رسمي اش بود قرائت كرد، به مسجد مقدس جمكران رفت، عكس و گزارش تهيه كرد و با بسته هاي كادويي از طريق به طرف آمريكا پرواز كرد. آقاي تيموتي فرينش، زبان شناس و بازجوي مسلط به زبان عربي، عضو Army Intelligence است. بخشي از ارتش ايالات متحده كه مسئول جمع آوري اطلاعات تاكتيكي و عملياتي استراتژيك دقيق و مرتبط در سطح فرماندهان ارتش آمريكا است. پست دوم او در ارتش كشيش يا chaplain candidate است. وي پيش از اين كتابي با عنوان «مقدس ترين جنگ ها» نوشت و در آن از مهدي هاي اسلامي، جهاد و اسامه بن لادن سخن به ميان آورد. مصاحبه هاي او را در برخي سايت هاي اينترنتي مي توان مطالعه كرد. با اين مقدمه جاي آن است تا پرسيده شود: _ «تيموتي فرنيش» در ايران چه كرد؟ به كجا رفت و با خود چه برد؟ _ آيا در هنگام ارسال دعوت نامه و بليط رفت و برگشت دربارة او مطالعة لازم صورت پذيرفته بود؟ _ آيا شايسته بود او، علي رغم سمت و وظيفه اش، در جمع مهم ترين شخصيت هاي سياسي، مذهبي و نظامي ايران اسلامي قرار گرفته و به آزادي تمام انبوهي از عكس هاي گرفته شده از اماكن و اشخاص

را تهيه و با خودش ببرد؟ او خود را يك «يانكي محافظه كار در بارگاه خميني» معرفي مي كند. _ چرا او، علي رغم موقعيتش در ارتش آمريكا، براي ورود به ايران هيچ گونه احساس خوف و خطر نداشت؟ _ آيا ارتباط او با مردان و زنان ساكن در تهران، قم يا ساير بلاد (و احتمالاً اشخاص نسبتاً مهم) قطع شده يا همچنان به رايزني و كسب اطلاعات و القاي تمايلات مشغول است؟ _ و بالاخره آيا ما به بيماري توهم توطئه يا بدبيني و سوءظن افراطي گرفتار آمده و از آن بي خبريم؟ بارها اشاره كرده ام كه هرگونه احساس امنيت تام در هنگامي كه «يهوديت صهيونيستي» چون دملي چركين در سرزمين هاي اسلامي حاضر است و غرب استكباري با انگيزة تأسيس حكومت جهاني يهود از هيچ جنايتي عليه انسانيت، شرافت اخلاقي و مستضعفان جهان و به ويژه مسلمانان كوتاه نمي آيد براي ما و مردم ما و نظام اسلامي ما نوعي خامي تام است. وظيفة پرسش از چند و چون ماجرا در عهدة نگارنده و موعود نيست چنان كه جاي هيچ سرزنشي نيست چه، ايران شيعه خانة امام زمان(ع) است و حفاظت و حراست همه جانبه از آن در تكليف ماست. چنان كه هشدار و تنبيه در وقت احساس خطر در تكليف ماست. «فرهنگ مهدوي» موضوع ساده اي نيست كه بتوان به راحتي كرانه هاي آن را درنورديد و يا از آن پلي براي مقاصد فرعي و بي ارزش ساخت. چنان كه اين فرهنگ سوژه اي رها مانده براي اطفاء هوس هاي صرفاً ادبي و ذوقي و حتي سياسي _ اجتماعي نيست. حسن نيت برگزاركنندة آن همايش سالانة مهدوي را پاس مي داريم و از دقت و ظرافت عملكرد دستگاه هاي سياسي _

اجتماعي كشور اطمينان داريم امّا، به عنوان عضوي از خانوادة بزرگ مهدوي و فعّال در حوزة رسانه ها ناگزير به ابراز همة دل مشغولي ها و دلواپسي ها هستيم و از همين رو همة عزيزان را به مراقبت مضاعف دعوت مي كنيم. اسماعيل شفيعي سروستاني

گرايش هاي ديني در سينماي امروز دنيا

به نظر مي آيد آنچه در اين ميان براي تهيه كنندگان هاليوودي از درجه اهميّت بالاتري برخوردار بوده، قابليّت بالاي دراماتيزه كردن روايات و قصّه هاي مذهبي بوده كه اغلب از فراز و نشيب و كشش و جذابيّت فوق العاده اي براي مخاطب برخوردار هستند. به همين دليل، اين تهيه كنندگان تنها با استفاده از ظاهر پركشش روايات فوق، درون ماية ديني آن را وانهاده و به پرزرق و برق تر كردن همان پوسته و ظاهر پرداختند. داستان ها و قصص مذهبي و ديني در طول تاريخ صد و ده سالة سينما در فيلم هاي بسياري به صورت ها و شكل هاي مختلف به تصوير كشيده شده است. از همين روست كه در همان نخستين آثار سينمايي، تصاوير مذهبي نمود پيدا مي كند. به طور مثال در فيلم«تعصب» (ديويد وارك گريفيث، 1916) كه يك ايپزود از چهار ايپزود آن به معارضة حضرت عيسي مسيح(ع) با سران يهود اختصاص دارد يا «برگ هايي از دفتر شيطان» (كارل تئودور در اير، 1919) كه به رانده شدن شيطان از درگاه خداوند و سپس فريب و اغواي افراد مختلف كه فجايع بزرگ تاريخي را به بار مي آوردند، مي پردازد. فجايعي مانند خيانت يهوداي اسخريوطي به مسيح(ع)، يا كشته شدن ماري آنتوانت، يا تفتيش عقايد در اسپانياي قرون وسطي و... اما در طول تاريخ سينما، فيلم هايي كه بر اساس زندگي پيامبران ساخته شده اند، اغلب در زمرة آثار سوپر پروداكشن و پر هزينه قرار داشته اند. اين

فيلم ها در اكران عمومي هم مورد استقبال مخاطبان بسياري واقع گرديده اند. به عنوان نمونه براي ساخت فيلم«بن هور» در سال 1959 حدود 15 ميليون دلار خرج شد. تداركات اوّليه اين فيلم، ده سال و ساختش يك سال به طول انجاميد. 496 نقش مهم با ديالوگ و صدهزار سياهي لشگر و 8 هكتار دكور و نگاتيوي به طول يك دور كره زمين در اين فيلم به كار گرفته شد تا چنان عظمتي بر پرده سينما نقش ببندد كه علاوه بر اختصاص يازده جايزة اسكار در سال 1959، ميليون ها تماشاگر نيز به تماشاي آن بروند. از سويي ديگر، پردة عريض اسكوپ و صداي استريو فونيك براي نخستين بار با فيلم مذهبي «خرقه» (هنري كاستر_1953) به دنياي سينما راه يافت. كاستر براي روايت داستاني از كتاب مقدس، در اوج رقابت تلويزيون با سينما، به كمك كمپاني تهيه كننده فيلم يعني فاكس قرن بيستم، برگ برنده سينما را رو كرد و عدسي آنامورفيك و نمايش پردة عريض را براي عرضة شكوهمند آثار سينمايي به عرصة سينما ارائه نمود. از آن پس بود كه صداي ميخكوب كنندة استريو فونيك و تصاويري بسيار بزرگ تر و عريض تر از هميشه، به ياري آن دكورهاي عظيم و سياهي لشگر فراوان آمد تا شكوه و عظمت روايات تاريخي را بيشتر به رخ بكشد و از همين جا اساساً سينمايي جديد در سينماي جهان با عنوان فيلم هاي پرشكوه و عظيم رواج يافت. هدف از بيان مقدمه فوق، ذكر اهميّت فيلم هاي مذهبي و داستان زندگي پيامبران در طول تاريخ 110 ساله سينما است. امّا اينكه چرا چنين تمايل و علاقه اي به ساخت اين گونه آثار، به ويژه در ميان

تهيه كنندگان هاليوودي حداقل تا اواسط دهه 60 ميلادي وجود داشته است، جاي بررسي و تعمّق دارد. به نظر مي آيد آنچه در اين ميان براي تهيه كنندگان هاليوودي از درجه اهميّت بالاتري برخوردار بوده، قابليّت بالاي دراماتيزه كردن روايات و قصّه هاي مذهبي بوده كه اغلب از فراز و نشيب و كشش و جذابيّت فوق العاده اي براي مخاطب برخوردار هستند. به همين دليل، اين تهيه كنندگان تنها با استفاده از ظاهر پركشش روايات فوق، درون ماية ديني آن را وانهاده و به پرزرق و برق تر كردن همان پوسته و ظاهر پرداختند. از همين روست كه بعضي بر اين اعتقادند كه آثار فوق، بيشتر در زمرة فيلم هاي تاريخي قرار مي گيرند تا اينكه فيلم ديني قلمداد شوند. در واقع فيلم سازان هاليوود با سوء استفاده از علايق مذهبي مردم، در درجة نخست نيات و اهداف سودجويانة خود را از ساخت اين فيلم ها پي گيري كردند و پس از آن نيز، به قلب چهرة پاك اولياي الهي و آلودن آنها در تصاويري كه بر پرده مي بردند، پرداختند. به عنوان مثال حضرت موسي(ع) در اوايل فيلم «ده فرمان» «سيسيل ب دوميل» بيشتر جواني عاشق پيشه و اشراف زاده است، به ويژه با چهره و فيزيك «چارلتن هستن» كه سوپر استار مانكني هاليوود در آن سال ها بود. به اين ترتيب، تهيه كنندگان هاليوودي در واقع با تصوير سازي پيامبران الهي به وسيلة هنرپيشه ها و بازيگراني كه در هزار و يك نقش منفي و مثبت ديگر بازي مي كردند، قداست چهرة پيغمبران خدا را در انديشه و فكر عمومي خدشه دار كردند. از طرف ديگر با جا انداختن اين گونه فيلم ها و جلب اعتماد تماشاگران، به تدريج داستان ها و روايات خود را در اين فيلم ها

جعل نمودند. اين جعل روايات مذهبي، به ويژه در مورد فيلم هاي ساخته شده در كمپاني هايي كه لابي يهود در مالكيتش نفوذ داشت، نمود بيشتري پيدا مي كرد. براي نمونه در فيلم «كتاب آفرينش»، اين روايت مسلم تاريخي _ ديني كه حضرت ابراهيم(ع)، اسماعيل را به يك قربانگاه مي برد و خداوند به جاي او ذبح ديگري ظاهر مي كند و سپس حضرت ابراهيم(ع) به كمك حضرت اسماعيل، خانة كعبه را بنا مي كند، تغيير يافته و به جاي حضرت اسماعيل، اسحاق را جايگزين شده كه حضرت موسي(ع) از نوادگان وي محسوب مي شود. امّا از اواسط دهة 60 كه موج عصيانگري اروپا به شيوه هاي مختلف به آمريكا هم رسيد و در سينمايش نيز تأثير گذاشت، به تدريج به همراه تحليل رفتن مباني اخلاقي و خانوادگي در فيلم ها، فضاي دگرانديشي در موضوعات مذهبي و ديني هم تشديد شد، به گونه اي كه برخي فيلم سازان حتي به خود اجازه دادند برداشت هايي كاملاً مادي دربارة سوژه ها و داستان هاي ديني ارائه دهند و مباني مذاهب مختلف را كهنه و عقب مانده به تصوير بكشند. اين نوع تلّقي ها حتي تا اثر موزيكالي همچون«عيسي مسيح فوق بازيگر» ساخته فيلم ساز يهودي، نورمن جويس در سال 1973 نيز رسيد. اين در حالي بود كه قدرت باندهاي لابي يهود در هاليوود به جايي رسيده بود كه در عين به سخره كشيدن مذاهب ديگر، هر گونه تجديدنظر نسبت به دين يهود را مصادف با اضمحلال و ضلالت تصوير مي كردند، آن گونه كه همين «نورمن جويسن» در اثر موزيكال «ويلن زن روي بام» نمايش داد. اين به هجو كشيدن اعتقادات و باورهاي ديني دردهه هاي بعد، حتي در دهة 90 كه نوعي جنبش بازگشت

به مباني اخلاقي و ديني در جامعه غرب پديدار شد و بعدي از سينماي آن نيز بالتبع به سمت و سوي آثار اخلاقي و ديني چرخش پيدا كرد، ادامه يافت. اين برخورد هجوگونه و استهزاء آميز به ويژه با عالم ارواح و فرشتگان، آخرت و جهان مردگان و از اين قبيل موضوعات در سينماي دهة 90 و نيمة اوّلين دهه قرن بيست ويكم به وفور ديده مي شود. اگرچه فيلم «روح» جري زوكر، اثر غير قابل قبولي در زمينة مواجهه با دنياي ارواح و مسئله كيفر و پاداش اخروي نبود، ولي از آنجا كه در هاليوود، هر مضمون و سوژة جدي آنقدر دست مالي مي شود كه تا حدّ يك بازي صرف در فيلم ها نزول پيدا كند، ادامه اين بازي با ارواح تا فانتزي هايي همچون «وحشت آفرينان» (پيتر جكسن) يا «كاسپر» (برداسيلبرلينگ) نيز ادامه يافت. از سويي ديگر، برخي از اين موضوعات ديني همچون حضور فرشتگان الهي روي زمين نيز در فيلم هايي مثل «مايكل» (نورا افرون) يا «شهر فرشتگان» (براد سيلبرلينگ) و يا «افتادن روي زمين» به هجو كشيده شد و وجهي طنزآميز يافت. شوخي با فروش روح آدمي به شيطان در «فريب خورده» با بازي براندان فريزر، نحوة حضور شيطان و اعوان و انصارش در روي زمين در «نيكي كوچولو» با بازي ادام سندلر و بالاخره طنز موهن «بروس قدرتمند» با بازي جيم كري (كه آشكارا به قدرت خداوند توهين مي كرد و اكران آن حتي در برخي كشورهاي اسلامي نيز ممنوع گرديد) از جملة تداوم تلاش هاي ضدّ مذهبي در هاليوود دهه هاي اخير است. امّا خيزش نوين ديني در غرب اواخر دهة 90 و اوايل هزارة سوم ميلادي، سرعت

افزون تري يافت. نهادهاي اجتماعي جامعه در حال اضمحلال غرب به اين نتيجه رسيده بودند براي جلوگيري از فروپاشي دروني اين جامعه، بايستي به مباني ديني و اخلاقي بازگشت كرد. گرايش شديد جوانان به مذهب در اين سال ها نشان از جدي بودن اين بازگشت دارد كه حتي در بعضي آثار سينماي آمريكا هم هويداست. امّا آنجا كه به هر حال، همواره هراس از اديان محكم الهي و مذاهب ريشه داري همچون اسلام و مسيحيت وجود داشته است، بخشي از سينماي هاليوود در اين دهة به سمت طرح مكاتب انحرافي رفت. در اواخر دهه 90 بود كه ناگهان گرايش به بوديسم _ به ويژه در ميان طبقه روشنفكر _ نضج گرفت و سينماي هاليوود نيز از اين گرايش عقب نماند. به يك باره در يك فاصلة زماني كوتاه، سينماگران مختلف با مليّت هاي گوناگون به تصوير روايت هاي مختلف از بودا و لاماهاي طرفدارش پرداختند. از روايت كودكانه برناردو برتولوچي در «بوداي كوچك» كه تحولات سيذارتا را از تولد تا رياضت كشيد ن ها و رسيدن به مقام بودا در مقابل دوربين اش قرار داد تا حكايت ژان ژاگ انو از معلم «دالامايي لاما» با عنوان«هفت سال در تبت» و قصه مارتين اسكورسيزي در «كوندون» از زندگي دالامايي لاما از كودكي تا نوجواني و تبعديش. بعد از خيزش موج بوديسم، كالت هاي به اصطلاح عرفاني رواج يافت كه با سوء استفاده از علاقة هم زمان نسل جديد به معنويت و نوگرايي، مخاطبان را به طرف نوعي رياضت هاي بي پايه و بنياد جلب مي كرد و با بهره گيري از آيين هندو و امثال آن، سعي مي نمود دكان جديدي براي انحراف نسل جوان از اديان الهي به طرف مكاتب من

درآوردي به وجود آورد. طبق معمول سينما هم علمدار اين حركت جديد شد. از فيلم «دود مقدس» جين كمپيون تا فيلمي همچون «مظنون صفر» و تا نضج ناگهاني فيلم هاي به اصطلاح رزمي _ عرفاني شرقي كه حضور پر سرو صدايش در سينماي غرب به هر حال شبهه برانگيز است. از فيلم هايي همچون «ببر خيزان و اژدهاي پنهان» انگ لي گرفته تا «قهرمان و خانه خنجرهاي پرنده» ژانگ ييمو و «يگانه» جيمز و ونگ و حتي آن عرفان شرقي فيلم ماتريكس كه قهرمانش به نوعي منجي آخرالزماني هم مي شود؛ با اين تعريف كه اين منجي از ميان خود اسيران شبكة ماتريكس، سر بر مي آورد. وقتي منجي به آن عرفان شرقي دستپخت اكل و آرشيتكت «ماتريكس» دست يابد، تازه متوجه مي شويم همين منجي هم ساختة دست آن دو بوده است! و اين يعني تزريق نااميدي و يأس از هر چه منجي و ناجي است و اينكه بالأخره همة سرنخ ها در دستان همان آرشيتكت هاي بشري است. فيلم هاي ديگري هم به قدرت پايان ناپذير شيطان و ناتواني بشر از رهايي از آن اشاره دارند، مانند: «وكيل مدافع شيطان»، «روز ششم»، «پايان جهان»، «دروازة نهم» و... كه با بزرگ نمايي قدرت شيطان، انسان ها را از هر چه گرايش هاي ديني است، مي ترساند. امّا در اين ميان مي توان آثاري هم يافت كه به هر حال مخاطب را به تفكر ديني رهنمون ساخته و ذهنش را براي تعمق و تدبر آماده مي سازند. فيلم هايي مانند: «هفت» و «باشگاه مشت زني» (ديويد فينچر) يا «تماس» (رابرت زمه كيس) و يا «ماگنوليا» (پل تاماس اندرسن) كه اغلب به سرگشتگي انسان امروز و قرار گرفتن عذاب الهي بر سر

اشاره دارد. يا فيلمي همچون«رؤياهايي كه مي آيند» ساخته وينسنت وارد، كارگردان استراليايي كه اساساً جهشي ساختاري در سينماي ديني محسوب مي گردد. وينسنت وارد، با نمايش تصاويري خيره كننده از عالم آخرت بر اساس آنچه كه در كتب مقدس ديني آمده است، علاوه بر ارائة نوعي نگرش مذهبي به پاداش و عذاب خداوندي، با استفاده از تكنولوژي پيشرفته، ساختار را در خدمت مضمون ديني فيلم قرار داد. گرايش امروز جامعة غرب به سوي مضامين و باورهاي ديني انكارناپذير است. يك دليل اثبات اين مدعا، استقبالي است كه در سال هاي گذشته از فيلم «مصائب مسيح» مل گيبسن به عمل آمد و آن را در ردة هشتم پرفروش ترين فيلم هاي تاريخ سينما _ حتي بالاتر از سري«اينديانا جونز» _ قرار داد. اين در حالي بود كه پيش از اين، فيلم هاي بسياري دربارة زندگي و به صليب كشيده شدن حضرت مسيح(ع) ساخته شده بود. شايد به همين دليل است كه هنوز هاليوود براي ساختن فيلم هاي ديني علاقه نشان مي دهد. امّا بي مناسبت نيست براي دريافت مقاصد تهيه كنندگان هاليوودي از ساخت چنين فيلم هايي و اهدافي كه از قِبَل آنها جست و جو مي كنند، نگاهي دوباره به فيلم«مصائب مسيح» مل گيبسن كه به عنوان الگوي فيلم هاي ديني هاليوودي و اخيرترين اين دسته آثار محسوب مي شود، داشته باشيم.

مصائب مسيح

به نظر مي آيد روايت مل گيبسن از روند به صليب كشيده شدن حضرت مسيح(ع) بيشتر تحت تأثير ساختار سينماي غلوآميز، پرسرو صدا و به اصطلاح آرتيستي و صرفاً تجاري امروز هاليوود مي باشد. همچنان كه روايت دهه نودي «رنج و شور» ژاندارك نيز در دوربين لوك بسون بيشتر به قصه هاي شواليه هاي افسانه اي شبيه است تا بازآفريني حماسه

معنوي دختر چوپان جواني كه شجاعانه درمقابل انگيزاسيون كليساي قرون وسطي ايستاد.

سكانس هاي بسيار طولاني شلاق زدن عيسي مسيح(ع) به دست سربازان رومي كه بيشتر از آنكه تكان دهنده باشد، _ به ويژه در اواسط فيلم _ كسالت بار و خسته كننده و سوهان روح مي گردد و حتي قطع هاي سردستي و متناوب گيبسن به چهره شاهدان اين مراسم نيز از كسالت آن نمي كاهد. همچنين است سكانس طولاني حمل صليب تا روي تپه هاي «جلجتا» كه بارها و بارها، نقش زمين شدن بازيگر كاراكتر عيسي مسيح را شاهد هستيم تا آنجا كه از تكرار و يكنواختي صحنه كلافه مي شويم. به ويژه با آن سر وصداي متداوم مردم و نعره ها و عربده هاي سربازان رومي كه گاهي تماشاگر را نه از آنها كه از خود فيلم عصبي مي كند. خشونت فيلم هم بيشتر آزاردهنده و مهوّع است و به ژانر استفاده شده در فيلم هاي صرفاً تجاري حادثه اي يا جنايي و يا ترسناك امروز كه خون و گوشت هاي قطعه قطعه شده از در و ديوارش مي ريزد، همچون: «كشتار اره برقي تگزاس»، «پيچ عوضي»، «تب كلبه»، «اژدهاي سرخ» و ... شبيه است تا اينكه تأثيرگذار و تكان دهنده باشد. زرق و برق ماهواره ها همچنان كه در MTV مل گيبسن و در واقع در سينماي امروز تحت تأثير كليپ هاي پرداخت افسانه ها و قصه ها و قهرمان

جلوه دادن شخصيّت هاي داستاني موفق مي نمايانند، در روايت روابط و قهرمانان واقعي الكن مي باشند؛ زيرا مي خواهند يا ناچارند همان ساختار معمول را به كار ببندند. نكتة قابل توجه اينكه فيلم مصائب مسيح در اكران نخست، به دليل صحنه هاي خشونت بار و آرتيستي خود مورد توجه مسيحيان متعصب قرار نگرفت و مل گيبسن ناچار

شد با حذف برخي از صحنه هاي ذكر شده، آن را دوباره به اكران در آورد و با تبليغات فراوان، اين بار، همة مسيحيان عالم را به ديدن فيلم دعوت نمايد. فيلم «مصائب مسيح» به رغم همة پروپاگانداي سرسام آور رسانه هاي غربي، فيلمي ضدّ يهود نيست و حتي در حدّ نسخه هايي كه نيكلاس ري و فرانكو زفيره لي درباره زندگي حضرت مسيح(ع) ساخته اند، مي باشد. چنانچه از اين بابت، همان اپيزود فيلم «تعصب» گريفيث، ضدّ يهودتر مي نماياند. در آن فيلم، واقعاً قرار بود تصاوير به صليب كشيدن حضرت مسيح(ع) از سوي يهوديان فيلم برداري شود كه با اعتراض جماعت يهود، گريفيث به جاي يهوديان، سربازان رومي را جايگزين كرد. امّا گريفيث همچنان تأثير احبار و راهبان يهود را در صدور حكم تصليب حضرت مسيح(ع) باقي گذارد، به طوري كه در فيلم مذكور، آنها به طور مستقيم اين حكم را جاري مي نمايند؛ درست برخلاف آنچه در فيلم مل گيبسن تبليغ گرديد كه يهوديان را تنها در حكم سنگسار مُحِقّ مي دانست و صدور محكوميت تصليب را بر عهدة كنسول روم در يهوديه گذاشت. در «مصائب مسيح» مل گيبسن، در واقع عامل و طالب اصلي به صليب كشيدن مسيح، مردم هستند و آنها هستند كه فرياد مي كشند و خواستار مجازات او مي شوند و حتي بچه هايشان، وحشي و خشن تصوير مي شوند (نگاه كنيد به بچه هايي كه به آزار واذيت يهودا پس از استرداد انعام راهب بزرگ اقدام مي ورزند) درحالي كه واكنش و تكفير راهب بزرگ يهوديان و برخي دستيارانش در مقابل فردي كه ادعاي آوردن مذهبي جديد و نو دارد، بسيار طبيعي و آرام نشان داده مي شود. حتي اين افراد شدت شكنجة حضرت

عيسي(ع) را از سوي سربازان رومي نمي توانند ببينند و ميدان تنبيه را ترك مي كنند و بارها دوربين گيبسن روي چهرة متأثر آنها از ضرب و جرح مسيح(ع) تأكيد مي كند. اين روميان هستند كه وحشيانه در طول فيلم حضرت مسيح(ع) را به شيوه هاي مختلف و با انواع و اقسام ابزار و وسايل شكنجه مي زنند و به خاك و خون مي كشند و آنها هستند كه در مقابل دوربين، ددمنش و خونخوار جلوه مي نمايند و شوراي يهوديت به نوعي هيچ تقصيري در اين ماجرا ندارد. گيبسن در «مصائب مسيح» حتي از نشان دادن مستقيم صحنة سنگسار مريم مجدليه كه در ديگر فيلم هاي ذكر شده در اين باب، از تصاوير و صحنه هاي ضدّ يهودي محسوب مي گرديد، خودداري نموده، تنها در يك تراولينگ گذرا به آن مي پردازد كه فقط براي تماشاگر آشنا به اين ماجرا قابل درك و فهم مي باشد. به نظر مي رسد تمركز تبليغات توزيع كنندگان فيلم روي وجه ضدّيهودي فيلم همان ترفند هميشگي هاليوود براي تأثير روي مخاطبان است. براي اثبات كارگر افتادن اين ترفند همين بس كه فروش فيلمي با هزينه فقط 25 ميليون دلار و پيش بيني نهايتاً 50 ميليون دلار استقبال گيشه اي، در همان اوّلين هفته هاي اكران به 500 ميليون دلار رسيده است. اين قضاوت را با توهم «تئوري توطئه» اشتباه نگيريد. اين ويژگي سيستم امروز رسانه اي است كه در خدمت منافع كمپاني هاي بزرگ سيستم غالب هاليوود فعاليت نمايد. همان سيستمي كه فيلم هايي چون «دنياي آب» را پيش از پايان توليد، زمين مي زنند و درمقابل، آدم هاي مهجوري چون «واديم پرلمن» را به دليل نزديكي به اين سيستم، به رغم فيلم آماتوري و ضعيف اش(خانه اي از شن و

مه) به عرش مي رسانند و حالا هم فيلمي را كه در همين سيستم، خيلي معمولي ساخته شده و البته مانند ديگر فيلم هاي معمولي سينماي امروز آمريكا، به وسيله تكنولوژي پيشرفته و متخصصاني كه كار خود را خوب بلدند، اثر نسبتاً خوش ساختي از كار در آمده، به عنوان اثري آرمان گرا و ضدّيهود و ضدّسيستم معرفي مي كنند و آن را نه تنها در بيش از 3000 سينماي آمريكا (كه عمدتاً در اختيار يهوديان قرار دارد) بلكه در تمامي اقمار رسانه اي خود از جمله سينماهاي فلسطين اشغالي به نمايش در مي آوردند. سعيد مستغاثي

روزشمار سال ظهور

اطلاع از نشانه هاي ظهور، علاوه بر آنكه حسّ كنجكاوي انسان ها را ارضا مي نمايد، ثمرات و بركات مهم تري را نيز به دنبال مي آورد. آنچه در ادامه مي آيد تصويري اوّليه از حوادث و وقايع شش ماهه پيش از ظهور است كه آقاي مجتبي السادة در كتاب «الفجر المقدس المهدي(ع)» ارائه كرده اند. اطلاع از نشانه هاي ظهور، علاوه بر آنكه حسّ كنجكاوي انسان ها را ارضا مي نمايد، ثمرات و بركات مهم تري را نيز به دنبال مي آورد كه برخي از آنها عبارت است از: 1. يقين به علم غيب و علم به آينده معصومين(ع): تحقق و رخداد پيشگويي ها، قرن ها پس از بيان آنها باعث مي شود كه شنونده و خواننده ناخواسته به گويندة اين بيانات ايمان بياورد. به خصوص در موارد متعددي كه مطلب بيان شده بسيار فراتر از سطح فهم مخاطبان و شنوندگان اين دست روايات در مقطع صدورشان باشد. 2. افزايش اميد به وقوع و قرب ظهور: از آنجا كه بسياري از مطالب مطرح شده در اين روايات در مقام بيان و تبيين نشانه هاي ظهور امام عصر(ع) هستند به

طور طبيعي خوانندگان و مستمعان اين نشانه ها نسبت به امام عصر(ع)، ظهور ايشان و نزديك تر شدن اين رخداد يقين بيشتري پيدا مي كنند. 3. شناسايي جايگاه خود در نقشه و طرح نهايي هستي: چند هزار سال است كه پس از هبوط حضرت آدم(ع)، آدميان بر زمين زندگي مي كنند و پس از ما نيز صدها و شايد هزاران سال بعد نيز اين جريان زندگي براي بني آدم ادامه داشته باشد. آنچه در دست ماست ميراث تمام آنهاست كه پيش از ما مي زيسته اند كه، بايد آن را در نهايت امانتداري و حداقل به همان شكل كه تحويل گرفته ايم، به نسل هاي پس از خود تحويل دهيم. كوتاهي در انجام هريك از وظايفي كه در اين راستا برعهدة ما نهاده شده مي تواند لطمات جبران ناپذيري براي ما و آيندگان ما به دنبال بياورد. تفصيل اين مطلب به مجال ديگري نياز دارد و در اينجا نمي توان حق آن را ادا كرد. متأسفانه بسياري از ما خود را تنها در ظرف اين چند روزه محدود و معدود دنيا مي نگريم و نه تنها از آيندة بشريت كه از آينده دنيايي و آخرتي خويش نيز غافليم. فهم اين نكته كه از كجا آمده و به كجا مي رويم و اساساً براي انجام چه مهمي ما را به صحنة هستي آورده اند باعث مي شود كه رفتاري كاملاً متفاوت با آنچه اكنون انجام مي دهيم از ما مشاهده شود. 4. آمادگي براي مواجهه با آسيب ها و فتنه ها: دورة آخرالزّمان را به طور شاخص با انحرافات، اعوجاجات، بحران ها و آسيب ها مي شناسند. مسلماً افرادي كه پيش از وقوع فتنه ها و بحران ها از آمدن آنها خبر دارند خود را براي مواجهه با آن

مهيّا مي كنند به حدّي كه در مواردي مي توانند بدون ذرّه اي آسيب پذيرفتن آن را پشت سر بنهند. مثال شاخص و ملموس اين آمادگي بحران خشك سالي هفت سالة مصر در دوران حضرت يوسف(ع) است كه تنها با خوابي و تعبيري توانستند از آن رهايي يابند و حتي از مناطق اطراف خويش مانند كنعان نيز دستگيري نمايند. شايد اگر ما هم به طور جدي به مطالعة نشانه هاي ظهور بپردازيم بتوانيم به چنين توفيقي دست يابيم. 5. شناسايي و ريشه يابي دقيق تر مشكلات و بحران ها: از آنجا كه ما در حال حاضر از جمله ساكنان آخرالزمان به شمار مي آييم مي توانيم با نگاهي گذرا به اطراف خود موارد متعددي از فتنه ها و آسيب ها را احصا كنيم كه متأسفانه در تحليل ها و چاره جويي ها بدون به توجه به ريشه ها و علل و اسباب اصلي افراد به ارائة راه حلي سطحي نگرانه بسنده مي كنند. بديهي است كه نتيجة يك راه حلّ ساده و سطحي در بهترين حالت آن است كه مشكل مرتفع نشود و در واقع، در موارد متعدد باعث دامن زدن و تشديد مشكل تا مرز چاره ناپذيري مي شود. 6. جهت يابي براي برنامه ريزي هاي خرد و كلان اجتماعي (درون مرزي، درون ديني و مذهبي، بين المللي): مشهور است كه مي گويند فهم سؤال نيمي از جواب است و تا مسئله اي را خوب نفهميم نمي توانيم آن را به درستي حل كنيم. با شناسايي و ريشه يابي دقيق مشكلات و نيز نفش تاريخي خود، به راحتي مي توان دريافت كه چه برعهدة ماست، بايد در شرايط كنوني متولّي انجام چه اموري شويم و هدف پيش روي ما چيست. شناسايي مبدأي كه در آن هستيم، هدفي كه بايد به آن برسيم و مسير

ميان مبدأ تا مقصد همان برنامه ريزي مهم و اساسي است كه بايد در تمامي عرصه هاي خرد و كلان آن را لحاظ كنيم و صد افسوس كه مورد غفلت ما واقع شده است. آنچه در ادامه مي آيد تصويري اوّليه از حوادث و وقايع شش ماهه پيش از ظهور است كه آقاي مجتبي السادة در كتاب «الفجر المقدس المهدي(ع)» ارائه كرده اند. لازم به يادآوري است اين كتاب با نام «شش ماه پاياني» توسط انتشارات موعود به فارسي ترجمه و منتشر شده است. تفصيل جزييات اين جدول را در اثر فوق مي توانيد مطالعه نماييد. ماه

روز

مكان و موقعيت

حادثه

رجب

20 جمادي الاول تا 10 رجب ? 10 رجب ? 10 رجب 10 رجب _ _ _ _ 15 رجب

_ _ شام (سوريه) يمن ايران خورشيد بين آسمان و زمين بين زمين و آسمان خورشيد ماه

1. باران شديدي كه بسياري از خانه ها را ويران مي كند 2. آغاز شورش سفياني (عثمان بن عنبسه) 3. آغاز قيام يماني 4. آغاز قيام سيد خراساني 5. نمايان شدن يك بدن در قرص خورشيد (سر و سينه حضرت مسيح(ع)) 6. نداهاي سه گانه: الف) بدانيد كه لعنت خداوند شامل حال جمعيت ستمگران مي شود! ب) قيامت نزديك شده است اي جمعيت مؤمنان! ج) خداوند متعال فلاني را فرستاده است؛ حرف هايش را بشنويد و از او اطاعت كنيد! 7. دستي كه از آسمان به چيزي اشاره و دلالت مي كند. 8. توقف خورشيد از حركت به مدت 3 ساعت 9. ماه گرفتگي (خسوف)

شعبان

_

جهان اسلام

خيزش ها، آغاز و امور و جريانات سياسي متفرق و پراكنده مي شود.

رمضان

14 ماه رمضان ? 23 ماه رمضان (جمعه) 25 ماه رمضان

خورشيد از آسمان از زمين ماه شام

1. كسوف و خورشيدگرفتگي غيرطبيعي 2. صيحة آسماني: الف) نداي جبرئيل: حق با حضرت مهدي(ع) و شيعيانش است! ب) نداي ابليس: حق با عثمان (سفياني) و پيروانش است! 3. ماه گرفتگي و كسوف غيرطبيعي 4. بيعت كردن سي هزار نفر از قبيلة بني كلب با سفياني

شوال

_

نزديك مدينه (ديرالزور سوريه)

نبرد قرقيسيا (و كشته شدن صدهزار نفر از ستمگران) و پيروزي سفياني

ذيقعده

_ 21 و 22 ذيقعده

عراق و سوريه عراق (بغداد)

1. قبايل جهت تهية آذوقه مسافرت كرده و مي جنگند. 2. سفياني در بغداد كشتارگاهي برپا كرده و 80 هزار نفر را مي كشد.

ذيحجه

10 ذيحجه 11 و 10 ذيحجه ? 25 ذيحجه _

عراق (كوفه) مكة مكرمه مكة مكرمه مدينة منوره

1. كشتارگاه كوفه را سفياني به راه مي اندازد و علاوه بر مردم عادي 70 عالم ديني را به شهادت مي رساند. 2. آشوب هاي منا (تاراج شدن حجاج و دريده شدن پرده هاي عصمت به حرام) 3. شهادت نفس زكيه در مسجدالحرام و بين ركن و مقام 4. شهادت مرد هاشمي (پسر عموي نفس زكيه محمد و خواهرش فاطمه) و اعدام آنها بر سر در مسجدالنبي(ص)

محرم

9 محرم 10 محرم (عاشورا) 12_15 محرم ? 15 محرم

مكة مكرمه مكة مكرمه مدينة منوره در بين مدينه و مكه

1. جمع شدن سيصد و سيزده يار حضرت در مكه 2. روز ظهور: الف) خطبه حضرت بين ركن و مقام ب) بيعت ياران با حضرت. ج) نداي

جبرئيل. 3. حملة سپاهيان سفياني به مدينه و تاراج شهر: تخريب مقبرة مطهر حضرت رسول(ص) و خرد كردن منبر آن حضرت و سرگين انداختن چهارپايان در آن مكان متبرك. 4. فرو رفتن سپاه سفياني در بيابان بيداء.

محمود مطهري نيا

ظهور براي اقامة دين

محسن قنبريان

ادبيات سكولار و ديني در تحليل تاريخ

آيا تاكنون به دخالت و نحوة كين ورزي و عمل ابليس وجنودش در كار و بار انسان ها انديشيده ايد؟ آيا مي توان در تحليل وقايع تاريخي تنها به عوامل معلوم مادي و تجربي تكيه كرد؟

بايد ديد نحوة تحليل قرآن و روايات دربارة رخدادها چگونه است؟ 1. ادبيات قرآني و روايي

اگر آيات قرآن يا خطبه هاي اميرالمؤمنين(ع) را در مقام تحليل شرايط و پديده هاي تاريخي مرور كنيم، به خوبي درمي يابيم كه غيب و جنود باطني حق و باطل در اين تحليل ها حضوري چشمگير دارند.

تحليل جنگ بدر در سورة انفال يك نمونة خوب است: «هنگامي كه خدا حق و باطل را از يكديگر مشخص و معلوم ساخت؛ شيطان كارهاي مشركان را در جنگ بدر برايشان آراست و به آنان گفت: امروز با اين ساز و برگ نظامي و انبوه نفرات هيچ گروهي از مردم بر شما چيره نمي شود و من خود حمايتگر شما هستم».1 نهج البلاغه حضرت امير(ع) نيز مملو از اين تحليل هاست؛ مثلاً حضرت در خطبة 22، لشكركشي ناكثين، واقعه را با اين تعبير كه شيطان، حزب و طرفداران خويش را بسيج كرده و سپاه خود را گرد آورده است، تحليل مي فرمايد. 2. اين ادبيات در دنياي مدرن

امّا اين ادبيات در تحليل حوادث سياسي _ اجتماعي در دنياي مدرن با اين استدلال كه ذائقه مخاطبان آمادگي ندارد تا از شاخه هاي غيبي و پديده هاي ماورايي

در تحليل مسئله استفاده كنيم، غريب مانده است. اين مسئله، محصول دنيازدگي و سكولار شدن فرهنگي است كه از تمدن غرب به ما هم سرايت كرده است. تقدس زدايي و غيبت شويي از همة عرصه هاي زندگي بشر از رنسانس به اين سو در دستوركار اين تمدن بوده است. اين تمدّن، عقل را براي بررسي وجود چنين عوالم و چنان سلسله طولي ناتوان مي خواند و دين را كه به اثبات جزئي و تفصيلي اين موجودات ماورايي مي پردازد، متعلق به عصر خرافه مي داند و آن را از اعتبار و حجيّت مي اندازد. اوج اين رويكرد را در مكتب تجربه گرا و پوزيتويسم «حلقه وين» شاهديم كه آثار آن در علوم تجربي و اجتماعي هنوز وجود دارد. 3. نزاع دائمي كفر و ايمان

مؤمنان با مراجعه به كتب آسماني به خصوص قرآن كريم و با تورّق قرآن و روايات معصومين(ع) به خوبي به اين مطلب و نحوة عمل و دخالت نيروهاي شيطاني در كار مردم جهان پي مي برند. روايات قطعي از مواجهة مستمر ابليس با اولياي خدا پرده برمي دارد. تعابيري مثل «دولت آدم»، «دولت ابليس» در طول تاريخ تعابيري شايع در روايات ماست.

ماجراي معارضه ابليس با اولياي خدا به داستان خلقت اولين خليفة الهي در قرآن برمي گردد؛ وقتي خداوند آدم را واسطه بين خود و خلايق قرار داد، ابليس استكبار ورزيد و براي اغواي آدميان تا «وقت معلوم» (ظهور حضرت حجت(عج)) از سوي خداوند مهلت داده شد و او نيز به زمين هبوط كرد و در كنار خليفة الهي، دشمني را شروع نمود. گرچه قرآن، شيطان را دشمن انسان معرفي مي فرمايد، امّا واضح است دشمني اصلي او با خليفة خدا و انسان

كامل است، و بالتبع با ساير انسان ها. زيرا انسان ها در بدو تولد، حيوان بالفعل و انسان بالقوه اند و دشمني بالفعل با حيوان بالفعل معنا ندارد و الّا شيطان بايد با هر چارپا و خزنده اي هم دشمني كند. از اين رو دشمني ابليس با ساير انسان ها از اين جهت است كه نكند انسان ها سراغ انسان كامل بروند و به او بپيوندند. پس اصلي ترين مخاصمة او با انسان كامل است. اگر انساني به ابليس اطمينان دهد كه او به دنبال خليفة خدا نمي رود يا نسبت به شيطان احساس بغض و دشمني ندارد، شيطان او را به دلخواهش كمك مي كند و به جاي فراخواني به تبعيت از خود، از او تبعيت مي نمايد. چنانچه قرآن دربارة «بلعم باعورا» چنين مي گويد2 و چرا چنين نباشد؟ اگر ابن ملجمي به شيطان، قول دشمني با امام علي(ع) را داد، ديگر نه تنها شيطان براي انجام نماز و تكاليف روز اغوايش نمي كند، بلكه خودش نيز زنگ ساعت او مي شود براي تهجد و ... تا با تكاثر عبادت بي روح، او را تقويت كرده، تا در جامعة ديني عليه وليّ خدا اقدام كند و به او ضربه بزند. پس در نگاه ديني، پديده ها صرفاً با رويكرد مادي تحليل نمي شود و نزاع ها بر سر نفت و آب ... تلقي نمي شود؛ بلكه نزاع حقيقي و باطني و مستمر تاريخ، نزاع كفر و ايمان است و مركز فرماندهي واحد هر كدام هم، ابليس و خليفة خداوند مي باشد. مرحلة تأسيس شرايع

1. تقابل اول ابليس با خليفة خدا

خليفة الله با استقرار در زمين مأمور ترويج دو چيز گرديد: الف _ اعلام و نشر باورهاي صحيح، ب _ معرفي و انجام رفتارهاي

صالح. اين دو مأموريت در راستاي نشر دين و تأسيس شريعت صورت مي گيرد. شيطان در مقابل اين مأموريت ولي الله دو كار انجام داد: الف _ وسوسه بازدارنده تا مردم به دنبال اين رفتارها و باورها نروند. اين مأموريت را با «شايع كردن شبهات» و «افروختن شهوات» انجام داد. ب _ شيطان غير از برخورد نفيي، برخورد اثباتي هم كرد. او در كنار مناسك الهي «تأسيسات ابليسي» را پديد آورد و فواحشي را كه در طبع آدمي نبود، با تمثّل خود در بين ايشان پديد آورد. بر حسب روايات، اولين بت را او تراشيد. پس از درگذشت آدم(ع) بين نسل و ذرية او بت قرار داد و صورتي انسان نما در بين آنها تبليغ كرد كه اين جدّ شما و واجب الاحترام است. بر اثر تبليغات او در نسل هاي بعد، اطاعت و عبادت بت رايج شد. سپس او نام آدم را هم گم كرد و بت هاي متكثر را پديد آورد.3 قرآن شراب و قمار را «عمل شيطان» معرفي مي فرمايد. روايات، عمل شيطان را «صنع شيطان» تفسير مي نمايند، يعني شراب و قمار ساخت شيطان بوده و اوّلين بار او چنين چيزي را ابداع كرده است. در روايات شيعي آمده است كه اولين مطربي و نوازندگي را ابليس، آن هم پس از وفات آدم(ع) برپا نمود و اين مسئله بين قابيليان مقبول افتاد و رواج موسيقي مطرب را موجب شد.4 در كتاب شريف «وسائل الشيعه» مرحوم حرّ عاملي روايتي آمده كه دلالت مي كند عمل قوم لوط را نيز ابليس تأسيس كرده است. قوم لوط از اقوام متأخر، بسيار دورتر از آدم و نوح و معاصر حضرت ابراهيم(ع) بودند. قرآن هم

دربارة ايشان مي فرمايد: «شما عملي انجام مي دهيد كه قبل از شما سابقه نداشته است». اگر اين عمل در طبيعت بشر بود، بايد مثل زنا از اوّل اتفاق مي افتاد. روايت مي فرمايد: «ابليس خود را به شكل يك پسر بچه جوان با شمايل مؤنث درآورد و به خود دعوت كرد و از اين كار لذتي به آنها چشاند كه پس از آن مستمرّ گرديد». عجيب اينكه روايت تصريح مي كند قوم لوط، قبل از اينكه شيطان وارد چنين تأسيسي شود، قوم خوب و آراسته اي بودند.5

اينها نمونه اي بود از تأسيسات ابليسي در كنار مناسك الهي. 2. حقيقت واجب و حرام: شبكه اتصال

از آنچه گذشت به راحتي مي توان نتيجه گرفت مناسك الهي، شبكة اتصال با ولّي خدا براي سرپرستي انسان و رساندن او به سراي قرب است و فواحش و محرمات هم شبكة اتصال به ابليس براي سرپرستي او و خارج كردن انسان از نور به سمت ظلمت و كشاندن او به وادي حيرت مي باشد. امام صادق(ع) فرمود:

«ما ريشة همة خوبي هاييم و هر نيكي از شاخ و برگ ماست ... و دشمن ما ريشة همه بدي هاست و هر قبيح و فاحشه اي از شاخ و برگ آنهاست».6 امام كاظم(ع) فرمود:

«جميع آنچه خداوند در قرآن حرام نموده، ظاهر فواحش است و باطن همة آنها ائمة جور است؛ جميع آنچه حلال نموده، ظاهر خوبي ها و باطن همة آنها، ائمة حق اند».7 اين تلقّي شيعي از مناسك و محرمات است. نماز دست آويختة وليّ خدا براي دستگيري ماست، لذا پيامبر(ص) فرمودند: «با سجدة طولاني مرا ياري كنيد». يا امام علي(ع) فرمودند: «با شدت تقوا و سخت كوشي مرا ياري كنيد».

در چه ياري كنيم؟ پاسخ

واضح است: در خارج كردن انسان از ظلمات به سمت نور: «الله وليّ الذين آمنوا يخرجهم من الظّلمات إلي الن_ّور». مرحلة اقامه

1. مأموريت دوم خليفه خدا: اقامة دين

خداي متعال در ادامة سير تحقّق تاريخي آرمان خويش، پس از مأموريت تأسيس شريعت و ابلاغ آن، مأموريت بالاتري به انبياي پس از نوح مي دهد و آن «اقامة دين» است. در سورة شوري مي فرمايد: «شرع لكم من الدّين ما وصّي به نوحاً و الّذي أوحينا إليك و وصيّنا به إبراهيم و موسي و عيسي أن أقيموا الدّين و لاتتقرّقوا فيه كبر علي المشركين ما تدعوهم إليه؛ خداوند حقايقي از دين را كه به نوح سفارش كرد، همچنين احكام و معارفي را كه به تو وحي كرديم و نيز آنچه را به ابراهيم، موسي و عيسي سفارش نموديم؛ همه را براي شما امت اسلام بيان نمود و جزء شريعت شما قرار داد و شما را به پيروي از آن فراخواند. فرمان خدا اين است كه تمامي احكام و معارف اين آيين را اقامه كنيد و در آن اختلاف نيفكنيد، به گونه اي كه بخشي را پذيرفته بخشي را واگذاريد. بر مشركان آنچه آنان را بدان مي خواني، گران آمده است».8 اقامه در لغت يعني آوردن يك چيز با همة لوازم و آثارش. اقامه بالاتر از عمل كردن و به انجام رساندن است. مثلاً دربارة نماز دو تعبير در قرآن است؛ وقتي خطاب به منافقين است، مي فرمايد:

«إذا قاموا إلي الصّلاة قاموا كسالي؛ وقتي به نماز به پا مي خيزند؛ با كسالت بلند مي شوند».

امّا دربارة مؤمنين فرمود:

«يقيمون الصّلاة؛ نماز را به پا مي دارند». فرق «قاموا» و «اقاموا»، «به پا خاستن خود» و «برپا

كردن نماز» است. منافق نمي تواند نماز را بر پا كند، حداكثر خود را با بي حالي بلند مي كند و نمازي مي خواند. برپايي نماز لوازم زيادي دارد؛ لوازمي همچون ايمان با توسل، حضور قلب و ... مي خواهد كه منافق ندارد. اگر بخواهيم حيا و عفاف را اقامه كنيم، بيشتر از تبليغ و ارشاد، به تشويق و تنبيه نياز داريم. زمينه سازي و گستراندن بساطي كه به رعايت عفاف و حجاب بينجامد و آن را تسهيل كند، از شئون اقامة عفاف است. براي نمونه دو معماري قديمي و مدرن در خانه سازي را با هم مقايسه كنيد؛ در معماري مدرن كلّ خانه «اوپن» است و مهمان نامحرم در معرض خانم خانه است. او يا بايد در آشپزخانه با چادر باشد كه كار آشپزي به سرانجام نمي رسد يا بايد به اضطرار، اين عُسر و سختي را رها كند كه عفاف زايل مي شود! در حالي كه در معماري قديم، خانه غير از دالان جلو، بيروني و اندروني و پستو داشت و عملاً زن خانه در ديد همگان نبود و رعايت حجاب و عفاف بسي آسان تر بود. حال اگر بخواهيم عفاف را در ادارات نيز اقامه كنيم، بايد به مناسبات ديوان سالاري نيز توجّه كنيم. اگر مي خواهيم در شهرها عفاف را اقامه كنيم، نظام سازي، شهرسازي و صدها مطلب ديگر را بايد مدّ نظر قرار دهيم. قرآن كريم از اين حقيقت به خوبي پرده بر مي دارد و بين اقامة نماز با شهرسازي رابطة مستقيم برقرار نموده، مي فرمايد: «به موسي و برادرش وحي كرديم كه براي قوم خود در مصر، خانه هايي فراهم آوريد (زيرا آنان بايد چادرنشيني و پراكندگي را رها كنند) و شما و آنان خانه هايتان

را روبه روي هم قرار دهيد و نماز به پا داريد».9 چرا امر به اقامة نماز را به امر به قرار دادن خانه ها روبه روي هم عطف فرمود؟ چون واقعاً اقامة نماز به نحو ساخت خانه ها و مهندسي شهري هم ارتباط دارد، ولو اين موضوع به اصل نماز خواندن ربطي نداشته باشد. از اين رو اقامة دين جز با حاكميت و بناي تمدن ممكن نيست؛ چنانچه در آية شريفه هم شهرسازي را از هارون و موسي در جهت اقامة نماز مي خواهد. آيا واقعاً اين آيات در ميان ما مهجور واقع نشده است؟! آيا ما اين نگاه را كه در قرآن موج مي زند و مأموريت دوم خداوند به انبياي پس از نوح است، يافته ايم و بار مسئوليت مناسب آن را به دوش كشيده ايم؟! 2. مقابلة دوم ابليس: طاغوت سازي

در مقابله با اين فاز از كار اولياي الهي، شيطان هم مقابله به مثل مي نمايد. «طاغوت» واژه اي قرآني براي اين تقابل است. طاغوت سه ويژگي دارد: الف _ افراط در طغيان؛ قرآن هر عصيان و طغيان از فرمان الهي را طاغوت نمي خواند. ب _ طغيان فراگير است. طاغوت بودن فقط در اثر عظمت و هيبت طاغي ميسر نمي شود. طاغوت غير از طاغي بزرگ، پذيرندگان طغيان نيز مي خواهد تا روي هم طاغوت را بسازند. ج _ طغيان سازمان يافته است. يعني همة مناسبات زندگي را در برمي گيرد. گروهي انسان طاغي و فاسد كه دور هم گرد آمده، فساد مي كنند، فاسدند امّا طاغوت نيستند. طاغوت نظام دارد و همة زندگي رعيت خود را زير شعاع خود مي برد؛ يعني در پرتو آن طغيان، نوجوان درس مي خواند، جوان ازدواج مي كند، زن رفتار مي نمايد، حقوق،

سياست، علم، صنعت... تعريف مي شود. حضرت امير(ع) ويژگي طاغوت را چنين توصيف مي كنند: «برادري مردم بر بدي ها و هجرت عمومي از دين».10 حال به تاريخ نگاه كنيد. شيطان در مقابل تمام انبيايي كه مأمور اقامه دين اند، طاغوتي برافراشته است. مقابل ابراهيم، نمرود؛ مقابل موسي، فرعون؛ مقابل عيسي، روم و مقابل محّمد(ص)، جاهليت سفياني. به سوي فرداي ظهور

1. ظهور؛ تأويل اقامة دين

قرآن كريم ثمرة اقامة دين را با بياني زيبا تشريح مي نمايد:

«اگر آنان تورات و انجيل و ساير كتب آسماني و احكامي را كه از جانب پروردگارشان بر آنان فرو فرستاده شده اقامه مي كردند، قطعاً از فراز سرشان و زير پايشان بهره ها و نعمت هاي فراوان سرازير مي شد».11 اين ثمرة اقامة دين است، نه عمل به دين. در روايات بسياري چنين خصوصيتي را براي زمان ظهور وليّ مطلق خدا(عج) معرفي كرده اند كه زمين گنج هايش را بيرون مي ريزد، سبزي و آباداني فراگير مي شود و باران هاي نافع بسيار نازل مي شود و ... . بهتر است بدانيم اين موضوع خرق عادت و معجزه نبوده، از قضا متناسب با قانون تكوين است. وقتي دين اقامه شود، زمين و آسمان نعمت خود را آشكار مي كند. زيرا در هنگام اقامة دين، مردمان نيز به اطاعت خدا مي پردازند و سازگاري بين عالم غير انساني كه همه مطيع خداوند هستند و عالم انساني رخ مي دهد. امّا در تمدن غير الهي و طاغوتي، عالم به راه اطاعت مي رود و زندگي انساني به راه طغيان. يعني عالم و آدم بر دو محور مي گردند، لذا اصطكاك و تنش رخ مي دهد، فساد در زمين، زلزله ها، نابساماني ها نمايان مي شود. يعني همان چيزي كه دربارة آخرالزمان و پايان اين تمدن

طاغوتي وعده داده شده است: شيوع بيماري ها، زلزله ها، سيل ها و ... «ظهر الفساد في البرّ و البحر بما كسبت أيدي النّاس» اساساً پيامبر اكرم(ص) يكي از اصلي ترين مأموريت هاي حضرت مهدي(عج) را «اقامة دين» معرفي مي فرمايد. جابربن عبدالله انصاري از پيامبر(ص) دربارة امام عصر(عج) روايت مي كند: «او در آخرالزمان دين را برپا مي دارد (اقامه مي كند) همان طور كه من در اول زمان اقامه كردم».12 تنها با اقامة دين است كه بندگي آسان شده، نفاق و جحود به صعوبت و سختي از اين رو خصوصيت اصلي دولت كريمة « تعزّبها الإسلام و أهله و تذلّ بها الن_ّفاق و أهله»13 معرفي شده است. «عزيز» شدن هر چيز، يعني خدشه ناپذيري و خلل ناپذير شدن آن: در مقابل، ذلت ملازم با رخنه پذيري است. اقامة دين يعني بناي مناسبات اجتماعي و ساختارهاي متنوع فرهنگي و اقتصادي بر محور تعاليم اسلام. لذا نه دين خدشه اي مي پذيرد كه به علت تنگنا هاي عيني، فرائض آن تعطيل و معارفش متروك شود و نه اهل اسلام براي مسلماني دچار سختي و صعوبت مي شوند، بلكه كفر و نفاق به تنگنا مي افتد. چگونه است كه امروز ارتباطات خارج شده از مدار دين در كانال هاي تلويزيوني، ماهواره اي و مهماني ها، پارتي ها، خيابان ها و فروشگاه ها و ... جوان مسلمان را به تنگنا مي اندازد، به گونه اي كه حفظ دين براي او مثل شنا در خلاف جهت رودخانه يا به تعبير روايات، آتش در دست داشتن است؛ در دولت حضرت مهد(عج) فسق و نفاق چنين وضعي مي گيرد و البته اين كاملاً درنتيجه نحوة تمدن و مناسباتي است كه امام(ع) بر پا مي كند. 2. ما و برنامة اقامه دين

اقامة دين چنان كه گذشت، به مسائل مهمي در حوزة

فرهنگ و تمدن وابسته است و انجام آن به عدّه و عُدّة خاصي نياز دارد. قرآن كريم به زيبايي دربارة اهل كتاب از فقدان اين توانايي براي اقامة دين سخن مي گويد: «بگو اي اهل كتاب شما بر جايگاه استواري قرار نداريد؛ تا [مگر اينكه] بتوانيد تورات و انجيل و ساير كتاب هاي آسماني را كه از جانب پروردگارتان به سوي شما فرستاده شده است بر پا داريد».14 علامه طباطبايي «لستم علي شيء؛ بر جايگاه استواري قرار نداريد» را به معناي نداشتن جايگاه، توانايي و نداشتن مقدمات و آمادگي لازم مي داند. پس مهم ترين وظيفة مسلمين _ كه به صراحت «انتم الأعلون» قوم تواناي خداوند براي اين كارند _ دربارة اين برنامة الهي، اين است كه به آن جايگاه و قدرت فعلي جهت اقامة دين برسند و البته اين در خود ده ها دستور جزئي دارد كه مجال طرحش نيست. امّا از جمله مهم ترين و صريح ترين آنها «انضباط معرفتي در درك و دريافت از دين» است. آية سورة شوري صريحاً پس از دستور اقامة دين مي فرمايد: «در دين تفرقه نكنيد». اين مطلب با «خود متفرق نباشيد» تفاوت مي كند. گرچه وحدت اسلامي ضرورتي است كه نبودش صدمه هاي جبران ناپذيري دارد، امّا متفرق كردن دين با برداشت هاي متجزي و نداشتن دين جامع و نگاه منظومه اي به آموزه هاي ديني صدمه اي بالاتر است كه اقلّ ضرر آن، اين است كه حتي اگر دين، رايج و عمل هم بشود، مناسبات ديني اقامه نمي گردد! مثلاً هنگام استنباط احكام نماز به جهات اقامة نماز كه به شهرسازي و اصلاح مناسبات مربوط است، توجه نمي شود. يا وقتي مي خواهيم انتظار را بشناسانيم از جهات استراتژيك آن غفلت مي نماييم.

يكي از اسرار «لستم علي شيءٍ» و بودن اهل كتاب براي اقامة دين هم در قرآن به دليل «نؤمن ببعضٍ و نكفر ببعضٍ»15 بودن آنها معرفي شده است. پي نوشت ها در دفتر مجله موجود است.

آشنايي با مفاهيم و اصطلاحات نشانه هاي ظهور

ابراهيم شفيعي سروستاني

متناسب با بررسي نشانه هاي ظهور، در اين شمارة مجله، برخي مفاهيم و اصطلاحات مرتبط با اين موضوع را كه معمولاً در كتاب ها و آثار مؤلفان اسلامي از آنها ياد مي شود، بررسي مي كنيم:

1. نشانه هاي ظهور

ظهور مصلح آخرين، حضرت بقي_ةالله الاعظم _ ارواحنا له الفداء _ با حوادث طبيعي، رويدادهاي اجتماعي و تحولات سياسي و نظامي بسياري همراه است كه همه، از آماده شدن جهان براي ورود به عصري جديد و آغاز دوراني سرنوشت ساز از حيات كرة خاك حكايت مي كنند. از مجموع اين حوادث، رويدادها و تحولات كه پيش از ظهور يا هم زمان با آن رخ مي دهند، به نشانه ها يا علايم ظهور تعبير مي شود. به اين نكته هم بايد توجه داشت كه همة اين نشانه ها در يك زمان رخ نمي دهند و از نظر دوري يا نزديكي به وقت ظهور، با يكديگر تفاوت دارند. 2. مَلاحِم

اين واژه جمع «مَلْحَمَه» به معناي جنگ و خون ريزي بزرگ و رزمگاه است. در مورد ريشه اين كلمه، برخي گفته اند: ملحمه از «لُحْمَه» به معناي تار و پود پارچه گرفته شده است و چون معمولاً در رزمگاه طرفين نبرد چون تار و پود پارچه در هم مي پيچند، به آن «ملحمه» مي گويند. برخي ديگر گفته اند: اين كلمه از «لَحْم» به معناي گوشت گرفته شده است و بدان دليل به رزمگاه «ملحمه» مي گويند كه در آن گوشت هاي كشته شدگان به فراواني به چشم مي خورد.1 ملاحم در اصطلاح

به جنگ ها و رويدادهاي مهم سياسي و اجتماعي اطلاق مي شود كه پيامبر گرامي اسلام(ص) و امامان معصوم(ع) از وقوع آنها خبر داده اند. 3. فِتَن

كلمه «فتن» جمع «فتنه» به معناي آزمايش، امتحان، شورش، اختلاف آرا، رنج و محنت است. اين واژه در اصل به عملي گفته مي شود كه براي پاك كردن طلا و نقره از ناخالصي انجام مي گيرد.2 فتن در اصطلاح به معناي حوادث و رويدادهايي است كه وقوع آنها در كلمات پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت طاهرينش(ع) پيش گويي شده است. 4. اشراط الساع_ة

كلمه «اشراط» جمع «شَرَط» به معناي علامت و نشان است.3 «اشراط الساع_[» يا «اشراط يوم القيام_[» در اصطلاح عبارت از «نشانه هاي برپايي قيامت» است. در منابع روايي، از برخي نشانه هاي ظهور به عنوان نشانه هاي برپايي قيامت ياد شده است.4 پيامبر گرامي اسلام(ص) از همان سال هاي آغازين بعثت، بر اساس دانش ماورايي خود، به پيش گويي رويدادهاي مختلف فرهنگي، سياسي و اجتماعي مي پرداخت كه در آينده هاي دور و نزديك در جامعه اسلامي روي خواهد داد. به تعبير برخي از روايات، ايشان، مسلمانان را از همة حوادثي كه تا آستانة قيامت رخ خواهد داد، آگاه مي كرد. آن حضرت گاه مسلمانان را نسبت به رخدادهاي مباركي كه در آينده رخ خواهد نمود، مژده و بشارت مي داد و گاه آنان را از وقايع شومي كه پيش روي آنهاست، برحذر مي داشت. اين رويه مستمر پيامبر اكرم(ص) در مورد پيش گويي رويدادهاي مختلف به ويژه رويدادهايي كه در آخرالزمان رخ خواهد داد، موجب شد كه مسلمانان در طول سال هاي پربركت حيات رسول گرامي اسلام(ص) از گنجينة ارزشمندي از روايات مربوط به حوادث آينده برخوردار شوند؛ گنجينه اي كه از همان سده هاي آغازين

گسترش اسلام به دست مؤلفان، مورخان و محدّثان، جمع آوري و در اختيار نسل هاي آينده گذاشته شد. مؤلفان اسلامي مجموعة روايت هايي را كه به ويژه از پيامبر اسلام در زمينه حوادث مختلف اجتماعي و سياسي وارد شده بود، در كتاب هايي كه معمولاً با عناويني همچون علامات المهدي، علامات مهدي آخرالزمان، علايم الظهور، أشراط الساع_[، علامات الساع_[، علامات يوم القيامه، الفتن، الملاحم، الفتن و المحن، الفتن و... ناميده مي شده است، جمع آوري كرده اند.5 گفتني است كتاب شناس بزرگ شيعي، «آقا بزرگ تهراني»؛ از بيش از سي مورد كتاب كه با عناويني نظير «الفتن و الملاحم» نوشته شده اند، ياد كرده است.6

5. شرايط ظهور

به مجموعة زمينه ها و بسترهاي فرهنگي، سياسي و اقتصادي كه در صورت فراهم شدن آنها ظهور امام مهدي(ع) رخ خواهد داد، «شرايط ظهور» گفته مي شود. البته در اينكه با قاطعيت بتوان اموري را از شرايط ظهور برشمرد و ادعا كرد كه با تحقق آنها حتماً ظهور محقق خواهد شد، ترديد وجود دارد، با اين حال، شايد بتوان از برخي روايات چنين استفاده كرد كه اموري مانند آمادگي فكري و عملي مردم براي ظهور امام عدالت گستر، عزم جدي آنها براي وفا به پيمان خود در برابر آن امام، وجود تعداد كافي ياران مخلص و وفادار، نااميدي كامل مردم از طرح ها و برنامه هاي دست ساخته بشر براي اصلاح وضع جهان و... از شرايط ظهور به شمار مي آيند. گفتني است برخي افراد، نشانه هاي ظهور را با شرايط ظهور اشتباه مي گيرند و گمان مي كنند ظهور امام مهدي(ع) به تحقق اين نشانه ها بستگي دارد و تا زماني كه آنها رخ ندهد، لزوماً ظهور واقع نخواهد شد، در حالي كه نشانه هاي ظهور تنها جنبة آگاهي بخشي،

بيدارسازي و هشداردهي دارند و راه هايي براي تشخيص منجي موعود حقيقي از موعودهاي دروغين به شمار مي آيند. بنابراين، چه بسا امكان دارد كه اراده خداوند به ظهور امام مهدي(ع) تعلق گيرد بي آنكه برخي از نشانه هاي ظهور محقق شده باشند. در معارف شيعي، از اين موضوع به «بداء» تعبير مي شود.7 ماهنامه موعود شماره 96

پي نوشت ها:

1. لسان العرب، ج 12، ص 254، ماده «لحم».

2. همان، ج 10، ص 178، ماده «فتن».

3) همان، ج 7، ص 82 .

4. در يكي از اين روايات نشانه هاي برپايي قيامت به نقل از پيامبر اكرم ص) چنين بيان شده است: «لا تقوم الساع_[ حتي تكون عشر آيات: الدجال و الدخان و طلوع الشمس من مغربها، و دابّ_[ الأرض و يأجوج و مأجوج و ثلاث_[ خسوف: خسف بالمشرق و خسف بالمغرب و خسف بجزير\ العرب و نار تخرج من قعر عدن تسوق الناس إلي المحشر تنزل معهم إذا نزلوا و تقبل معهم إذا أقبلوا.» بحار الأنوار، ج 6 ، ص 303، ح 1 و ج 52، ص 209.

5. ر.ك: نعيم بن حماد بن معاويه، الفتن، تحقيق: مجدي بن منصور بن سيد الشوري، بيروت، دارالكتب العلميه، 1418 ه . ق، ص 11.

6. ر.ك: آقا بزرگ طهراني، الذريع_[ إلي تصانيف الشيعه، چاپ دوم: بيروت، دارالاضواء، بي تا، ج 16، صص 114 - 112، ج 22، صص 190 - 187. برخي از مهم ترين كتاب هايي كه با عناوين ياد شده به رشته تحرير درآمده اند، به اين شرح است:

ابوعبدالله نعيم بن حماد مروزي، معروف به ابن حماد (م 288 ه . ق)، الفتن، 2جلد، چاپ اول: قاهره، توحيد، 1412 ه . ق؛ ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس، معروف

به سيد بن طاووس (م 624 ه . ق)، الملاحم و الفتن في ظهور الغايب المنتظر، چاپ پنجم: قم، رضي، 1398 ه . ق. كتاب يادشده با اين نام نيز به چاپ رسيده است: التشريف بالمنن في التعريف بالفتن، تحقيق: مؤسسه صاحب الامر)عج)، چاپ اول: اصفهان، گلبهار، 1416 ه . ق؛ ابوالفداء اسماعيل بن كثير دمشقي، معروف به ابن كثير (م 774ه . ق)، النهاي_[ في الفتن و الملاحم، تحقيق: محمد احمد عبدالعزيز، 2 جلد، بيروت، دارالجيل، بي تا؛ ابوالفداء اسماعيل بن كثير دمشقي، معروف به ابن كثير، علامات يوم القيام_[، چاپ اول: قاهره، مكتب_[ القرآن، 1408 ه. ق؛ علي بن حسام الدين متقي هندي (م 975 ه . ق)، البرهان في علامات مهدي آخرالزمان، تحقيق: علي اكبر غفاري،تهران، رضوان، 1399 ه . ق؛ سيد شريف محمد بن رسول برزنجي (م 1103 ه . ق)، الإشاع_[ لأشراط الساع_[، چاپ چهارم: بيروت، دارالكتاب العلمي_[، بي تا.

7. دربارة موضوع «بداء» به مقاله اي كه در صفحات 36_39 همين شماره مجله آمده است مراجعه نماييد..

امام خميني(ره) و مدّعيان دروغين ارتباط با امام زمان(ع)

چند نفر، ادّعاي عرفان داشتند و اذعان مي كردند كه با امام زمان(ع) ارتباط دارند. برخي از مسئولان مملكتي، پس از شنيدن اين ادّعاها، معتقد بودند بايد اين قضيه روشن شود تا چنانچه ادّعاي اين افراد، كذب و دروغ بود، موضوع افشا شود تا كسي به انحراف و اشتباه نيفتد. سرانجام با وساطت دو تن از مسئولان نظام، اين چند نفر اجازة ملاقات با حضرت امام(ره) پيدا كردند. حضرت امام(ره) در همان لحظات اوّل، به رياكاري آنان پي بردند و با اشرافي كه داشتند جهت روشن شدن موضوع، سه سؤال را مطرح كردند.

خاطرات بستگان، خويشاوندان و جمعي از

شاگردان و دوستداران حضرت امام خميني(ره) در كتاب «پا به پاي آفتاب» آمده است. از جمله خاطره اي شنيدني و درس آموز دربارة برخورد حضرت امام خميني(ره) با چند مدّعي ارتباط با امام زمان(ع) كه مرور و تأمّل آن در اين آشفته بازار مكّاره از بسياري جهات آموزنده است. با هم اين خاطره را مرور مي كنيم: چند نفر، ادّعاي عرفان داشتند و اذعان مي كردند كه با امام زمان(ع) ارتباط دارند. برخي از مسئولان مملكتي، پس از شنيدن اين ادّعاها، معتقد بودند بايد اين قضيه روشن شود تا چنانچه ادّعاي اين افراد، كذب و دروغ بود، موضوع افشا شود تا كسي به انحراف و اشتباه نيفتد. سرانجام با وساطت دو تن از مسئولان نظام، اين چند نفر اجازة ملاقات با حضرت امام(ره) پيدا كردند. حضرت امام(ره) در همان لحظات اوّل، به رياكاري آنان پي بردند و با اشرافي كه داشتند جهت روشن شدن موضوع، سه سؤال را مطرح كردند. ايشان فرمودند: «اگر شما با امام زمان(ع) ارتباط داريد، پاسخ اين سؤالات را از آن حضرت بگيريد و براي من بياوريد. اوّلاً، از حضرت سؤال كنيد عكسي كه من در منزل دارم و مورد علاقة من نيز هست، منسوب به چه كسي مي باشد؟ ثانياً، از حضرت بپرسيد كه رابطة حادث با قديم _ كه يك مسئلة فلسفي است _ چيست؟ ثالثاً، اينكه من چيزي را گم كرده ام و مدّت هاست دنبال آن مي گردم. از آن حضرت بپرسيد كه گمشدة من كجاست؟!» آن چند نفر كه ادّعاي ارتباط با امام زمان(ع) را داشتند، پس از مدّتي از پاسخ گويي به سؤالات حضرت امام(ره) اظهار ناتواني كردند و بدين ترتيب معلوم شد آنان

افراد صالحي نبوده و ادّعاهاي آنان دروغ بوده است. در توضيح بايد گفت: عكس مورد علاقة حضرت امام(ره) كه در اتاق ايشان قرار داشت، منسوب و منتسب به پيامبر اكرم(ص) بود. اين عكس بعد از رحلت حضرت امام(ره) بسيار شهرت پيدا كرد و فراوان تكثير شد. گمشدة ايشان نيز همان كتاب اشعار و غزل هاي حضرت امام بود.1 در مقدمة ديوان حضرت امام دربارة اين موضوع چنين آمده است: «حضرت امام(ره) در دوران جواني غزليّات فراواني سروده و آنها را در دفتري گردآوري كرده بودند متأسفانه اين دفتر در جريان سفرهاي پياپي ايشان، مفقود گرديد. دفتر ديگري از ايشان نيز كه برخي از اشعار آن به خطّ ايشان و برخي ديگر به قلم همسر گرامي شان مكتوب شده، در جريان تغيير مكرّر محلّ سكونتشان گم شد؛ همچنين برخي از دست نوشته هاي ايشان در پي هجوم مأموران ساواك به منزل و كتابخانة شخصي شان از دست رفت. خلاصة مطلب آنكه ديوان فعلي امام عمدتاً پس از پيروزي انقلاب به اضافة اشعار پراكنده اي كه در دست بعضي از ارادتمندان آن حضرت بود، سامان داده شده است.2

چند نكته در حاشية اين برخورد

اينكه در عصر غيبت _ به عنايت امام عصر(ع) _ برخي از خوبان و شايستگان توفيق تشرّف به آستان جان جانان را مي يابند، مورد ترديد نيست. امّا اصولاً كساني كه توفيق تشرّف به بارگاه بلند آن امام مهربان(ع) را پيدا مي كنند، هيچ گاه ادّعاي ارتباط و ملاقات با آن حضرت(ع) را ندارند. حتي بسياري از صالحاني كه اين توفيق را داشته اند، اجازة نقل اين نعمت و رزق معنوي را به خود نمي دهند و چنانچه هم بنا به مصالحي اشاراتي به اين

موضوع داشته اند، آن را با افرادي خاص و با ظرفيّت در ميان نهاده اند و در بسياري اوقات تأكيد موثّق كرده اند كه تا زماني كه زنده هستند، ارتباط ايشان با حضرت صاحب جايي بازگو نشود. بر بشر قفل است و در دل رازها

شب خموش و دل پر از آوازه_ا

عارفان كه ج_ام حق نوشيده اند

رازه_ا دانست_ه و پوشي_ده ان_د

هرك_ه را اس_رار ك_ار آموختند

مُهر كردند و دهانش دوختند3 سرّ بازگو كردن توفيقات و تشرّفات از زبان خوبان، تنها ايجاد انگيزه و شورآفريني در ديگر خواهران و برادران ايماني است تا بدانند و آگاه باشند كه امام مهربان(ع) از حال ايشان غافل نيست و هرگاه آنان صادقانه و خالصانه به درگاه دلبر روي آورند، عنايت امام از آنان دستگيري خواهد كرد. ملاقات با امام عصر(ع) و تشرّف به محضر محبوب، يك سويه است نه دو سويه. يعني اين گونه نيست كه اين بندگان برگزيده و خوب خدا هرگاه اراده كردند به آستان جانان شرفياب شوند. بلكه هرگاه امام معصوم(ع) مصلحت بدانند اين نعمت به آنان ارزاني خواهد شد. اين سعادتمندان و بختياران شهرت گريز اهل باز كردن دكّان بسيار و دستگاه و ادّعاي ارتباط نيستند. به تعبير رهبر معظم انقلاب: «ممكن است يك انسان سعادتمندي چشمش، دلش اين ظرفيت را پيدا كند كه به نور آن جمال مبارك روشن شود؛ امّا چنين كساني اهل ادّعا نيستند، اهل دكان داري نيستند».4 امام خميني(ره) بدون اينكه خود را ببازد، آن مدّعيان را پذيرفت و به مصداق اين آية شريفه كه: «قل هاتوا برهانكم إن كنتم صادقين؛5 بگو بياوريد دليل خويش را، اگر راستگو هستيد»؛ ايشان با طرح سه سؤال، مشت را به سادگي باز كرد. در روايات آمده

است: «از فراست و تيزبيني شخص مؤمن بپرهيزيد. زيرا او با نور خدا مي نگرد».6 پير جماران با فراست و كياستي كه از نور خدا بهره مي گرفت، در همان نگاه نخستين، ادّعاي دروغين آنان را دريافت؛ لذا فرصت عرض اندام و خودستايي و خودنمايي را از ايشان گرفت.

مؤمن ار «ينظر بنور الله» نبود

غيب، مؤمن را، برهنه چون نمود7

مؤمنا «ينظر بنور الله» شدي

از خطا و سهو، ايمن آمدي8 پيشواي پرهيزكاران و امير مؤمنان علي(ع) فرمود:

«از گمان مؤمنان بپرهيزيد، زيرا خداوند متعال حق را بر زبان آنان جاري مي سازد».9 نكتة آخر اينكه مؤمن نبايد ساده لوح و زودباور باشد و هر حرفي را بدون تحقيق از هر كسي بپذيرد. به ويژه خواهران ايماني بايد بيشتر مراقب بوده، اجازة سوءاستفاده از اعتقادات پاك و احساسات بي شائبه خود را به شيّادان شيطان صفت ندهند و در اين راستا از مشورت با كارشناسان مطمئن، به ويژه مراجع معظم تقليد و ديگر فرزانگان فرهيخته غفلت نورزند. چون بسي ابليس آدم روي هست

پس به هر دستي نشايد داد دست10

عبدالحسن تركي

ماهنامه موعود شماره 96 پي نوشت ها:

1. پا به پاي آفتاب، ج 1، صص 254_255 (مصاحبه با علي اكبر آشتياني).

2. ديوان امام(ره)، صص 31_32.

3. مثنوي معنوي، دفتر 5، ابيات 2238_2240.

4. مقام معظم رهبري (حفظه الله)، موعود شماره 91، ص 5.

5. سورة بقره (2)، آية 111.

6. جامع الصغير، ج 1، ص 8.

7. مثنوي معنوي، دفتر اوّل، بيت 1331.

8. همان جا، دفتر چهارم، بيت 1885.

9. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 4، ص 387 به نقل از احاديث و قصص مثنوي، ص 62.

10. مثنوي معنوي، دفتر اوّل.

بداء

بداء يكي

از آموزه هاي مهمّ اسلامي است كه اعتقاد به آن، نقش مؤثري در خداشناسي، پيامبرشناسي، امام شناسي و انسان شناسي دارد. آيات قرآن كريم و احاديث نقل شده در كتاب هاي شيعه و سنّي به روشني بر بداء دلالت دارند. با اين همه، برخي از علماي سنّي بداء را انكار نموده اند از آن جهت كه معناي آن را به درستي درك نكرده و پنداشته اند بداء با علم ذاتي و ازلي خدا در تعارض است.

مفهوم بداء

بداء عبارت است از تغيير در قضا و قدر غير حتمي. آموزه هاي مبتني بر تقسيم قضا و قدر، به حتمي و غيرحتمي تقسيم مي شود كه بايد دانست امكان تغيير در قسم غيرحتمي وجود دارد. امام باقر(ع) مي فرمايند: «برخي امور، حتمي اند كه ناگزير موجود خواهند شد. برخي امور ديگر، در نزد خدا موقوف اند كه خدا با مشيّت خود، برخي از اين امور را مقدّم مي كند، برخي ديگر را از بين مي برد و برخي ديگر را محكم مي دارد و موجود مي سازد».1 بداء از ريشة «بدو» به معناي ظهور است و به دو معنا به كار مي رود: ظهور پس از خفاء و پيدايش رأي جديد.2 معناي اخير، خود به دو صورت ممكن است رخ دهد: پيدايش رأي بدون سابقة رأي قبلي و پيدايش رأي بر خلاف رأي قبلي. مقصود از بداء در قرآن و احاديث، همين معناي سوم است. از مهم ترين آياتي كه در مورد بداء در قرآن وجود دارد و در احاديث به آن استناد شده مي توان به آية زير اشاره كرد: «خدا هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد، اثبات مي كند و امّ الكتاب نزد اوست».3 ظاهر آية شريفه اين است كه اگر

خدا بخواهد برخي امور موجود را محو و برخي امور غير موجود را تثبيت مي كند. امام صادق(ع) مي فرمايند: «آيا محو، جز به چيز ثابت و موجود تعلّق مي گيرد؟ و آيا وجود بخشيدن مگر به چيزي كه نبوده، تعلّق مي گيرد»؟4 اين محو و اثبات در مورد همة ممكنات جهان صادق است، از جمله مقدمات فعل الهي همچون قضا و قدر. بنابراين براساس ظاهر آية شريفه ممكن است قضا و قدر موجود تغيير كند؛ به اين معنا كه قضا و قدري پاك شود و قضا و قدر جديدي نوشته شود. امام صادق(ع) در تفسير آية بالا بر اين مطلب تصريح مي كنند: «به درستي كه آن كتاب، كتابي است كه در آن، هر چه بخواهد محو و اثبات مي كند. از همين كتاب است قضا و قدرهايي كه دعا، آنها را رد مي كند، دعايي كه بر آن نوشته شده است: آنچه به واسطة آن، قضا را برمي گردانند. امّا وقتي كه قضا و قدرها به امّ الكتاب منتقل شود، ديگر دعا در آن تأثيري ندارد».5 از اين حديث و احاديث مشابه مي توان فهميد كه تقديرهاي جهان در دو لوح ثبت شده است. يكي لوح بداء يا لوح محو و اثبات، ديگري لوح امّ الكتاب. قضا و قدرهايي كه خداوند براساس وضعيت موجود ما ثبت كرده، در لوح بداء قرار دارد كه ممكن است با دعا يا كاري ديگر تغيير كند. امّا قضا و قدر اگر به لوح امّ الكتاب راه يابد و در آنجا نوشته شود، ديگر تغيير نخواهد يافت. علم فرشتگان، پيامبران و امامان به حوادث آينده از لوح محو و اثبات است. امام صادق(ع) فرمودند: «خدا دو علم دارد: يكي

علمي است پوشيده و نهان، كه جز او كسي آن را نمي داند و بداء از همين علم است و ديگري علمي كه آن را به فرشتگان و پيامبران آموخته است كه ما آن را مي دانيم».6 ظاهراً مقصود از علم مكنون، همان امّ الكتاب است كه در آن بداء رخ نمي دهد، بلكه منشأ بداء است. به اين معنا كه علم لوح بداء و نيز تغييراتي كه در اين لوح رخ مي دهد و در واقع همه چيز، در امّ الكتاب وجود دارد. اين علم از دسترس غيرخدا دور است و از اين رو هيچ كس داراي علم مطلق نيست. ممكن است مقصود از علم مكنون، علم ذاتي خدا باشد كه در آن همه چيز وجود دارد و آن نيز از دسترس غيرخدا دور است. البته احتمال اوّل قوي تر است؛ چون در بحث از بداء، علم فعلي مورد بحث است، يعني لوح مخلوقي كه وقايع در آن ثبت شده است. به عبارت ساده تر، علم ذاتي خدا كه ازلي است مورد بحث نيست. همان طور كه در بحث از رابطة علم و بداء خواهيم ديد، اشتباه منكران بداء، خلط ميان اين دو نوع علم _ يعني علم ذاتي و علم فعلي _ است. به هر حال علم ذاتي خدا و نيز امّ الكتاب در اختيار فرشتگان و معصومان(ع) نيست و آنان تنها به لوح محو و اثبات علم دارند و اين لوح با بداء قابل تغيير است. بنابراين آنان علم مطلق و غيرمشروط ندارند و تحقّق علم آنها نسبت به آينده، مشروط به عدم بداء است. از اين رو از امام علي، امام حسن، امام حسين، امام سجّاد، امام باقر و

امام صادق _ عليهم السّلام _ نقل شده كه فرمودند: «قسم به خدا اگر نبود آيه اي در كتاب خدا، به يقين، شما را از هر آنچه تا روز قيامت رخ مي دهد، خبر مي دادم [اين آيه عبارت است از]: «يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده امّ الكتاب؛ خدا هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مي كند».7 البته اين مباحث در مورد تقديرات غيرحتمي و بداءپذير است، در حالي كه علم فرشتگان و معصومان(ع) به تقديرات حتمي تغييرپذير نيست. در حديثي كه در كتاب هاي اهل سنّت از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است، يكي از مصاديق آية مورد بحث، طول عمر ذكر شده است: «از طول عمر، هر اندازه خدا بخواهد از بين مي برد و هر اندازه خدا بخواهد مي افزايد».8 در حديث ديگر، يكي از مصاديق آية مورد بحث، رزق و روزي ذكر شده است.9 يكي ديگر از آيات مهم مربوط به بداء، آية زير است: «يهود گفتند: دست خدا بسته است. دست هايشان بسته باد و براي اين سخن، از رحمت الهي دور شوند. بلكه هر دو دست خدا گشاده است، هر گونه كه بخواهد مي بخشد».10 همان طور كه امام صادق(ع) تذكر داده اند، مقصود يهود اين نبود كه خدا دست دارد و دستش با ريسماني بسته است، بلكه مقصود آنها اين بود كه خداوند از كار قضا و قدر فارغ شده و ديگر چيزي را كم و زياد نمي كند و خدا در پاسخ به اين اعتقاد يهود فرمود: «دست هاي خدا گشاده است».11 آية شريفه و احاديث ذيل آن مطلبي عقلي را بيان مي دارد و آن، اينكه قدرت خدا مطلق است و به تعبير

آيه دست هاي خدا باز است (يداه مبسوطتان). مطلق بودن قدرت اقتضا مي كند كه خدا هر وقت بخواهد تقديرات را عوض كند و وضعيت موجود را به هم بزند: فقير را غني و غني را فقير سازد، طول عمر كسي را زيادتر از تقدير سابق كند و طول عمر شخص ديگر را كمتر از تقدير قبلي كند و همين طور. بنابراين، وقتي بداء به خدا نسبت داده مي شود، مقصود پيدايش رأي يا قضا و قدر و مشيّت و ارادة جديد است كه با رأي قبلي تفاوت دارد. اين تفاوت يا به اين شكل است كه چيزي كاملاً محو مي شود و چيز جديدي مقدّر مي شود، مثل اينكه شغلي براي شخصي مقدّر شده بود و با بداء شغل ديگري براي او مقدّر مي شود. يا به اين شكل است كه چيزي كم يا زياد مي شود، مثل اينكه در لوح قضا و قدر، عمر شخصي كم و زياد مي شود. يا به اين شكل است كه چيزي مقدم يا مؤخّر مي شود. امام باقر(ع) مي فرمايند: «خدا چيزي را كه قبلاً بوده يا الآن مي باشد يا در آينده خواهد بود، وانگذاشته، مگر آنكه آن را در كتابي ثبت كرده است. اين كتاب پيش روي خدا قرار دارد و خدا به آن توجه مي كند. پس آنچه رامي خواهد، جلو اندازد و آنچه را مي خواهد، عقب اندازد. آنچه را خواست، محو كند و آنچه را خواست، موجود سازد و آنچه را نخواست، موجود نشود».12 بنابراين، بداء وقتي به خدا نسبت داده مي شود، به معناي ظاهر شدن چيزي است كه قبلاً براي او مخفي بوده است و در آيات و احاديث، اثري از اين معنا ديده نمي شود.

گذشته از اين، اين معنا با علم مطلق الهي ناسازگار است. برخي دانشمندان پنداشته اند كه بداء فقط به معناي ظهور بعد از خفا استعمال مي شود و چون اين معنا در مورد خدا محال است، بايد بداء را به انسان يا ملائكه يا ديگر مخلوقات نسبت داده.13 در حالي كه بحث بر سر بدائي است كه به خدا نسبت داده مي شود نه بداء مخلوقات. علاوه بر اين، تنها يكي از معاني بداء، ظهور بعد از خفا است و معناي ديگر بداء، پيدايش رأي جديد است. معناي اخير هم در قرآن و احاديث مورد تأييد قرار گرفته است و هم از لحاظ عقلي اشكالي ندارد، بلكه عقل آن را اثبات مي كند. در قرآن كريم نمونه هاي متعددي از بداء به معناي تغيير در قضا و قدر نقل شده است. از جمله بداء در عذاب قوم يونس كه با دعاي مردم رفع شد.14 همچنين بداء در مواعدة موسي(ع) با خدا كه از سي شب به چهل شب تغيير يافت.15 همچنين بداء در ورود همراهان حضرت موسي(ع) به سرزمين مقدس كه به جاي آن سرگرداني در بيابان ها، نصيب آنان شد.16 در احاديث شيعه و سنّي، موارد بداء و اسباب آن به تفصيل مطرح شده است كه طرح آنها در حوصلة اين مقاله نيست.17

2. دلايل عقلي بداء

بداء آموزه اي نقلي است كه در قرآن و احاديث مطرح شده است. همچنين، از نظر عقلي و وجداني نيز قابل فهم و اثبات است و در نتيجه، آموزه اي تعبّدي نيست. هر انساني با مراجعه به وجدان و علم حضوري خود، در مي يابد كه وضعيت موجودش مي توانست به گونة ديگري باشد. مثلاً اگر فقير است،

مي توانست غني باشد. اگر مريض است، مي توانست تندرست باشد و همين طور. علامت اين امر بديهي و وجداني، دعاهايي است كه مؤمنان در آنها از خدا مي خواهند تا وضعشان را تغيير دهد. اجابت اين دعاها چيزي جز بداء نيست. از اين رو هر كس به خدا اعتقاد دارد و از او تغيير وضعيتش را مي خواهد، به بداء معتقد است، هر چند به ظاهر آن را انكار مي كند. زيرا درك درستي از آن ندارد. دليل ديگر اين است كه عقل، همة كمالات را براي خدا اثبات مي كند كه از جملة كمالات، قدرت مطلق اوست. براساس قدرت مطلق، خدا حتّي پس از تقديري خاص مي تواند اين تقدير را تغيير دهد و تقدير جديدي را در لوح تقديرات ثبت كند و اين تقدير جديد را در خارج جاري سازد. پس انكار بداء، محدود كردن قدرت خدا و سلب كمالي از كمالات اوست كه بر خلاف حكم صريح عقل مي باشد.

3. بداء و علم ازلي

مهم ترين اشكال منكران بداء اين است كه بداء با علم مطلق و ذاتي خدا ناسازگار است، زيرا ما انسان ها وقتي از نظري بر مي گرديم و نظر جديدي در يك موضوع پيدا مي كنيم، منشأ اين تغيير رأي، جهل ما نسبت به برخي امور است كه با علم به آنها نظرمان عوض مي شود. در پاسخ به اين اشكال بايد گفت: اساساً بداء در علم ذاتي و مطلق خدا رخ نمي دهد تا اين اشكال مطرح شود؛ بلكه بداء در لوح تقديرات است كه علم فعلي و مخلوق است. به ديگر سخن، خداوند بر اساس وضعيت موجود يك انسان، براي او تقديري در لوح تقديرات ثبت مي كند. پس از

مدتي اين شخص كارهايي مثل صلة رحم و كمك به فقرا انجام مي دهد. در نتيجه، خداوند تقدير قبلي وي را عوض كرده، تقدير جديدي را براي او ثبت مي كند. اين تغيير در تقدير، بداء نام دارد. البته خداوند با علم ذاتي و مطلق خود، از همة اين تقديرات گذشته و آينده آگاه است و حتّي آنها را در لوح ديگري كه مكنون است و امّ الكتاب ناميده مي شود، ثبت كرده است. در واقع خطاي كساني كه به بداء اشكال مي كنند، اين است كه ميان علم ذاتي و ازلي از يك سو و علم فعلي و حادث از سوي ديگر خلط مي كنند. خطاي ديگر آنها اين است كه خدا را به انسان قياس مي كنند، در حالي كه به گفتة امام رضا(ع): «هر كه پروردگارش را با قياس توصيف كند، هميشه در گمراهي خواهد بود».16 در احاديث نيز بر اين مطلب تأكيد شده كه بداء با علم ذاتي خدا تعارض ندارد و منشأ بداء، جهل نيست. براي مثال امام صادق(ع) مي فرمايد: «هر چه را خدا اراده كند، پيش از ساختنش در علم او هست. بدايي براي خدا رخ نمي دهد، مگر اينكه در علم خدا بوده است. براي خدا از روي جهل، بداء رخ نمي دهد».17 سؤال قابل طرح در اينجا اين است كه اگر منشأ بداء، جهل نيست، پس منشأ آن چيست؟ به ديگر سخن، خدايي كه به همه چيز آگاه است، بايد از ابتدا فقط يك تقدير مشخص و ثابت انجام دهد. اساساً حكمت بداء چيست و بداء چه آثاري دارد كه خداوند به جهت آن، آثار تقديرات را عوض مي كند؟ در بحث بعدي به اين مسئله مي پردازيم.

4. آثار آموزة بداء

آموزة بداء، آثار مهمي در حوزه هاي مهمّ اعتقادي مثل خداشناسي، پيامبرشناسي، امام شناسي و انسان شناسي دارد.

الف) خداشناسي: مهم ترين اثر اعتقاد به بداء، اثبات قدرت و آزادي مطلق خداست. زيرا براساس امكان بداء، تا زماني كه فعل و حادثه اي خاص در عالم رخ نداده، ممكن است خداوند تقدير را عوض كند و آن حادثة خاص واقع نشود، حتّي اگر مشيّت و تقدير و قضاي الهي به آن حادثه تعلق گرفته باشد. بنابراين، هيچ چيز حتّي قدر و قضاي الهي نمي تواند قدرت و مالكيت خدا را محدود سازد و دست او را ببندد.

ب) پيامبرشناسي و امام شناسي: اهميت بداء در پيامبرشناسي، تا حدّي است كه امام رضا(ع) مي فرمايد: «خدا هيچ پيامبري را مبعوث نكرد، مگر همراه با تحريم خمر و اقرار به بداء براي خدا».17 اعتقاد به امكان بداء و تغيير در تقديرات، بسط يد و قدرت مطلق خدا را براي پيامبر اثبات مي كند. بداء به پيامبر مي فهماند كه هر چند با عنايت خدا به تقديرات جهان آگاه گشته، امّا اين تقديرات قابل تغيير است و تنها خداست كه از علم مطلق برخوردار است. در نتيجه، پيامبر به علم خويش اتّكا نمي كند و در همة امور، خود را وابسته به خدا مي بيند. علمي كه قابل تغيير نيست، علم مكنون و مخزون خداست كه كسي جز خدا از آن آگاه نيست، در حالي كه علم ملائكه، پيامبران و امامان معصوم(ع) نسبت به آينده قابل بداء است. از اين رو، آنان به علم خود اتّكا نمي كنند و به طور مطلق از آينده خبر نمي دهند، مگر مواردي كه خداوند از عدم وقوع بداء در آنها خبر داده

است، مثل ظهور منجي موعود و برپايي حكومت جهاني حضرت مهدي(ع).18

ج) انسان شناسي: اگر بداء را نفي كنيم و خداوند را فارغ از كار قضا و قدر بدانيم، انگيزه اي براي تغيير وضعيت موجود خود، از طريق كارهاي خير و عبادات و نماز باقي نخواهد ماند، زيرا هر چه مقدّر شده همان خواهد شد و هيچ تغييري در قضا و قدر رخ نخواهد داد. اصولاً اميد به آينده و روحية تلاش، در گرو اميد به تغيير وضعيت و امكان بهبود وضعيت موجود است. از سويي ديگر، اگر خداوند تقديرها را تغيير نمي دهد، چرا با دعا و تضرّع به درگاه احديت و اتّكا و التجاء به خدا، از او بهتر شدن وضعمان را بخواهيم؟ بنابراين، اعتقاد به بداء، از يك سو روحية اميد و تلاش را به انسان مي دهد و از سوي ديگر روحية دعا و توبه و تضرع و توكل به حق تعالي را در انسان تقويت مي كند. بدين سان نقش اعتقاد به بداء در حيات مادي و معنوي انسان آشكار مي شود؛ زيرا مقولاتي همچون اميد، تلاش، دعا، توجه و توكل، حيات معنوي انسان و نيز حيات مادي او را بر پاية حيات معنوي شكل مي دهد.

5. اسباب بداء

هر عملي _ خواه مثبت و خواه منفي _ مي تواند باعث تغيير در قضا و قدر يا بداء گردد. در قرآن و احاديث نيز به برخي اعمال خوب و بد اشاره شده است كه باعث بداء مي شوند. به ويژه دعا، صدقه و صلة ارحام كه بيش از ديگر اعمال مورد تأكيد قرار گرفته است. پيامبر اكرم(ص) دعا را باعث ردّ قضاي تقدير شده مي داند، حتّي اگر اين قضا

محكم شده باشد: «دعا قضا را برمي گرداند، در حالي كه محكم شده است؛ محكم شدني».19 امام صادق(ع) فرمودند: «دعا كن و نگو كه خداوند از كارش [تقديرها] فارغ شده است».20 امام موسي كاظم(ع) نيز فرمودند: «بر شما لازم است دعا كردن، زيرا دعا به پيشگاه خدا و خواستن از او، بلايي را كه مقدّر شده و به مرحلة قضا رسيده و تنها امضاي (وقوع) آن باقي مانده است، برمي گرداند».21 همچنين در مورد نقش صدقه در مورد دفع مرگ سوء، از پيامبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمودند: «صدقه، مرگ بد را از انسان دفع مي كند».22 امام باقر(ع) نيز فرمودند: «نيكوكاري و صدقه، فقر را از بين مي برند، عمر را طولاني مي گردانند و نود گونه مرگ بد را دفع مي كنند».23 پيامبر اكرم(ص) صلة رحم را باعث تأخير اجل و افزايش رزق مي داند: «هر كه به تأخير افتادن اجل و زيادي در روزي را دوست دارد، صلة رحم كند».23 از پيامبر اكرم(ص)، اميرمؤمنان(ع) و ديگر امامان نقل شده كه فرمودند: «صلة رحم، عمر را زياد مي كند».24 رضا برنجكار

ماهنامه موعود شماره 96 پي نوشت ها:

1. تفسير عياشي، ج2، ص 217.

2. القاموس المحيط، الصحاح، معجم مقاييس اللغ_[، مادة «بدو».

3. سورة رعد (13)، آية 39.

4. اصول كافي، ج1، ص 147.

5. تفسير عياشي، ج 2، ص 220.

6. اصول كافي، ج 1، ص 147.

7. قرب الاسناد، ص 353؛ بحارالانوار، ج 4، ص 97.

8. الفردوس، ج 5، ص 261.

9. الطبقات الكبري، ج 3، ص 574.

10. سورة مائده (5)، آية 64.

11. ر.ك: شيخ صدوق، توحيد، ص 167؛ تفسير عياشي، ج 1، ص 330.

12. تفسير عياشي، ج 2، ص 215.

13. براي نمونه بنگريد به: سبزواري، شرح الأسماء الحسني،

ج 1، ص 234.

14. سورة اعراف (7)، آية 142؛ تفسير عياشي، ج 1، ص 44.

15. سورة مائده (5)، آية 21؛ تفسير عياشي، ج 1، ص 304.

16. براي نمونه در مورد كتاب هاي سنيان بنگريد به: الطبقات الكبري، ج 3، ص 574؛ الفردوس، ج 2، ص 11.

17. بحارالانوار، ج 3، ص 297.

18. تفسير عياشي ج 2، ص 218.

19. التوحيد، ص 334.

20. نعماني، غيبت، باب 18، ح 10.

21. اصول كافي، ج 2، ص 470؛ ر.ك: تاريخ بغداد ج 13، ص 36.

22. اصول كافي، ج 2، ص 466.

23. همان، ص 470.

24. همان، ج 4، ص 5.

25. بحارالانوار، ج 96، ص 119.

26. اصول كافي، ج 2، ص 152.

27. بحارالانوار، ج 74، صص 94 و 88 و 89.

نخستين جرعه ها (منازل سير و سلوك)

جعفر ناصري رشد، كمال، خداجويي، پيوند با عالم غيب، طلب معارف، علاقه به شهود حقايق، حس و حالي است كه همة انسان ها دارند؛ به ويژه مسلمانان كه دينشان، دين تكامل و كمال است و كتابشان، كتاب معنويت، و تقوا و ارتقا و به خصوص شيعه كه اين سير را در طول تاريخ، عاشقانه دنبال مي كرده است. چرا نكنند كه اسباب را جمع داشته اند؛ ايشان با يك دست، تمسك به كتاب كمال، يعني قرآن آسماني و با يك دست، تمسك به عروةالوثقاي الهي، يعني اهل بيت رسول خدا(ص) داشته اند كه نقطة شروع عالم و خلق آنها هستند و نقطة پايان معارف و علوم و كمالات نيز، بازگشت خلق به سوي آنها است. شيعه، با حركت به سوي كمال، قصد مي كند تقرّب به امامان خويش؛ به ويژه امام هادي مهدي(ع) را. اين طريق كمال كه جذابيت و حلاوت و لطافت بسيار داشته و طالب فراوان،

باعث شده است مدعيان فراوان نيز داشته باشد. علاقة افراط گونة مردم از يك سو و فراواني مدعيان از سوي ديگر، باعث شده است مسائل اخلاقي و معنوي در طول تاريخ، دچار نشيب و فرازها، چالش ها و احياناً انحراف هايي بشود. دنبال كردن سير اخلاق و معنويت در صدها سال گذشته و تأثير حكومت ها و اديان و گروه هاي بدعت گرا بر اخلاق و معنويت را به زماني ديگر وامي گذاريم. سوءاستفاده هايي كه از اين رشته معارف شده است، بحثي جدا و توفيقي سوا مي طلبد. فعلاً بايد مطلب را از نياز امروز جامعة مان آغاز كنيم. موقعيت خطير فعلي حكومت اسلامي در كشور عزيزمان ايران و باز بودن دست روحانيت و حوزه ها براي تبليغ از يك سو و مردمي كه در پيروي از دين خدا، حجت را بر ما تمام كرده اند از سوي ديگر، ما را موظف مي كند به نيازهاي دروني و خداجويي و خلأ روحي و تشنگي معنوي آنان، بيشتر اهميت بدهيم و بعد از رفع مشكلات دروني خويش، به مشكلات اخلاقي تهذيبي و معنوي آنان بپردازيم. در كشور و جامعة امروز ما، كم نيستند كودكاني كه حافظ قرآن و نهج البلاغه باشند. به بركت انقلاب در دهه هاي گذشته هم چنين كودكاني داشته ايم كه هم اكنون جوانان و مرداني برومند هستند و حوزه هاي علميه بايد براي اينان حرفي گفتني داشته باشد. معنويت گرايي، جزء خميرة مردم ايران است و زبان حال اين مردم خداجوي است كه: «حرفي از معني اگر داري بيار». قلب سليم

قرآن، از زبان سلطان الموحدين حضرت ابراهيم(ع) قيامت را اين گونه توصيف مي كند كه: «يوم لاينفع مالٌ و لابنونٌ إلّا من أتي الله بقلبٍ سليمٍ». سود قيامت، از آن كساني

است كه قلب سليم داشته باشند و قلب سليم، قلبي است كه از عيوب و ملكات زشت و غير خدايي سالم باشد و خلاصه به جز خدا نبيند. قلب سليم، همان شاكلة سالم است. وقتي قرآن مي فرمايد: «كلٌّ يعمل علي شاكلته» يعني صدور عمل _ كمّا و كيفاً _ مربوط است به شاكله انساني و شاكله، سيطره اي پنهان بر اعمال دارد. البته مسئلة توفيقات الهي جدا است كه گاهي نصيب و همراه مي شود و توانايي انسان را در ارائة عمل صالح بالا مي برد. به هر حال امكان صدور عمل صالح، از شاكله اي صالح و سالم هست. من اگر شاكله اي سالم و راقي نداشته باشم، اگر قلبي سليم نداشته باشم، در ارائة عمل صالح دچار مشكل خواهم شد. البته اين نكته قابل توجه است كه عمل صالح، مرا در ساختاري بهتر و شاكله اي سالم تر ياري مي كند و شاكلة سالم در ارائة اعمال بهتر مرا كمك مي كند و خلاصه، دور لازم نمي آيد. نكتة قابل توجه اين است كه شاكله، يك حيث تأثيرپذيري دارد؛ مثبت يا منفي و يك حيث تأثير و اثرگذاري جملة «كلٌّ يعمل علي شاكلته» تأثير شاكله در عمل را گوشزد مي كند؛ امّا حيث تأثيرپذيري شاكله زياد است. حتي از بطن مادر كه طفل در معرض تأثيرات خارجي است. لذا دستور مراعات از جانب شارع مقدس براي مادر در ايام حمل و رضاع، به دليل ترسيم شاكله اي صحيح است. اعمال سوء و حتي افكار زشت و بد مادر، براي مادر در ايام رضاع و شيردهي هم به اين دليل است. مادر، اگر غذاي حرام مصرف كرد و به فرزند خردسال خود شير داد، براي طفل

و ساختار روحي طفل، ضرر فراوان دارد. از مسائل مؤثر در ساختار روحي انسان، محيط خانواده است؛ نماز خواندن يا نخواندن والدين، امانت داري يا خيانت اطرافيان، راستي و درستي يا دروغ گويي آنان، بالأخره در اين كودك يا نوجوان اثر خواهد كرد و كم كم به صورت شخصيت يا شاكله اي شكل گرفته درخواهد آمد و او، با آنچه در اين خانه مي بيند، مي شنود و ياد مي گيرد، شاكله اي براي خود درست خواهد كرد و بالأخره از خانه و دبستان گرفته، تا دانشگاه و اجتماع، محيط هايي هستند كه در ساختار روحي فرد دخالت دارند. اي طالب معنويت! مهم نيست چند سال داري، چقدر درس خوانده اي، شغل داري يا نداري يا چه شغلي داري؛ فعلاً در اين مقطع، مهم آن است كه سال ها بر تو گذشته است و خواسته يا ناخواسته، خوب يا بد، صاحب شخصيتي خاص و شاكله اي مخصوص شده اي و دوست داري بهتر و كامل شوي. از مجموع صفات و خلق و شخصيت و شاكله خويش راضي نيستي و دوست داري شخصيتي آرام به ذكر خدا، بدون اضطراب، با دلي آگاه، متوجه و متذكر به حق تعالي داشته باشي. مي خواهي خداشناس و خداترس باشي و بالاخره مي خواهي حركت كني؛ ولي نقطة شروع و شرايط آن را نمي داني. منزل اوّل

قدم اوّل سلوك را علماي علم اخلاق، مختلف فرموده اند. شايد هم الفاظ متفاوت باشد؛ ولي معنا واحد. بعضي از بزرگان، «توبه» را منزل اوّل مي دانند، بعضي «عزم» را و بعضي ديگر «يقظه، تنبه و بيداري» را. در چند شعر از «سفرنامه» چنين گفته ام:

بايد اوّل به جهاد اكبر

نفس خود را شكني پا و كمر

نفس اماره كه از او فرياد

مي دهد

خرمن طاعات به باد

گر جهادت همه «فينا»1 گردد

چشم تو شاهد و بينا گردد

نفس مي ميرد و تو زنده شوي

تا ابد زنده و پاينده شوي

سفري با دل و جان خواهي كرد

سير با روح و روان خواهي كرد

شب چو بنشيني و قرآن خواني

رمز غيبوبت خود مي داني

روح تو ميل پليدي نكند

ميل هر چيز كه ديدي نكند

خاطرت و خطرات موهوم

مي شود از دل و جانت معدوم

سفري سوي سماوات كني

زنده دل كوچ ز اموات كني

عالم قدس به كشف و به يقين

نگري علم همين است همين شايد بتوان گفت منزل اول، رجوع به نفس است؛ يعني بازگشتي دقيق به گذشته و عملكرد؛ يعني توجهي به خطاها، افراط و تفريط ها. اين نوع نگرش، تنبه و بيداري مي آورد. معناي «فرجعوا إلي أنفسهم»2 است؛ همين حالي كه براي قوم ابراهيم(ع) ايجاد شد. آنان، با يك رجوع به خود، متوجه شنيع بودن و قبح امري شدند كه قبلاً انجام مي دادند؛ ولي آن را بد نمي دانستند، بلكه خوب هم مي دانستند. انصراف از اعمال ناپسند و دوري از افراط و تفريط ها و حتي افكار بد، نتيجة يك رجوع به خويشتن خويش است. آدمي همراه اين سيل عظيم اشتغالات نفساني، با غفلت از حق تعالي پيش مي رود و گمان مي كند همين خوب است. به فرمايش بعضي از اساتيد اخلاق و معرفت كه مي فرمود: اين آية شريفه «قل هل ننبّئكم بالأخسرين أعمالا ? الّذين ضلّ سعيهم في الحياة الدّنيا و هم يحسبون أنّهم يحسنون صنعاً؛ بگو: آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين (مردم) در كارها چه كساني هستند؟ ? آنها كه تلاش هايشان در زندگي دنيا گم (و نابود)

شده؛ با اين حال مي پندارند كار نيك انجام مي دهند»3 كمر انسان را مي شكند. آدمي، بيچارة قوّة خيال است و در خيالات خود, غوطه ور است؛ نه تنها همه كارهاي خود را خوب مي پندارد، بلكه گاهي به اطرافيان و دوستان و خانواده خويش _ مستقيم يا غيرمستقيم _ القا مي كند كه او را تأييد و مدح كنند و به به و چه چه كنند؛ امّا اينكه واقعاً آنچه انجام داده است، تعريف دارد يا تقبيح، بايد با ميزاني حقيقي سنجيده شود. انساني كه خيلي اسير خيالات نباشد، انساني كه منصف باشد، دوست دارد جايگاه خويش را بداند، حدّ و حدود كمال و نقص خود را بشناسد، صفات انساني يا بهيمي را كه در جان و نفس او راسخ شده و در دل او جاي گرفته بشناسد. خلاصه، آدمي مي خواهد بداند شاكلة ساخته شده و شخصيت به فعليت رسيدة او در چه حدودي است و معدل او از مجموع اعمال، افكار، آرا و نظرات، بر چه پايه و مرتبه اي استوار است؟ از اينجا به بعد، ميزاني لازم است كه انسان، داشته هاي خود از خوب و بد را به آن ارائه كند و جواب بگيرد. اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «عبادالله! زنوا أنفسكم قبل أن توزنوا». كتاب گران سنگ «جامع السعادات» تأليف فاضل محقق، ملا احمد نراقي كه بين علماي اخلاق، مشهور به كارخانة آدم سازي بوده، بررسي نسبتاً وسيعي دربارة صفات و ملكات دارد. مؤلف، رذايل و فضايل اخلاقي را بررسي و ثابت كرده است هر صفت و خلق و خويي در آدمي، افراطي دارد، و تفريط و اعتدالي؛ مثلاً اگر صفتي بر پاية اعتدال قرار گيرد، مي شود شجاعت؛ اگر افراط گونه با اين صفت برخورد شود

نامش تهوّر است و اگر در آن، تفريط شود، جُبن و ترس توليد مي كند. همين طور، باقي صفات هر كدام سه مرتبه اعتدال، افراط و تفريط را دارا هستند. طبيعتاً اگر كسي همه را بداند و درصدد اصلاح و اعتدال برآيد، موفق خواهد شد. مهم اين است كه ميزاني به دست مي دهد؛ امّا اينكه آيا اين روش به اصطلاح «معراج السّعاده»اي، براي بيرون آمدن از رذايل اخلاقي راهي نزديك است يا عمر نوح(ع) مي خواهد، مسئلة ديگري است. به نظر مي رسد از زمان مرحومين نراقيين تا امروزه كه سال 1387 است، تحولات عظيمي در بخش اخلاق _ بلكه در بيشتر علوم _ و معنويت رخ داده است. امروزه مردم _ چه در حوزه و چه در غير حوزه _ دنبال كوتاه ترين راه هستند كه بيشترين بازدهي را داشته باشد. در زمان مرحومين نراقي، وقتي سخن از «علم اخلاق» به ميان مي آمد، منظور، رساندن صفات به حدّ اعتدال و بيرون آمدن از افراط و تفريط، اتصاف به خلق و خوي آدميت و بيرون آمدن از خوي حيواني بود؛ اما امروزه، مراد از اخلاق و معنويت، طيّ طريق و مسير كمال است؛ به گونه اي كه هم بيرون آمدن از افراط و تفريط صفات را داشته باشد و هم سير روحاني؛ رسيدن به توجّهات باطنيه؛ از بين بردن ريشه جهل و ناداني؛ كنترل قواي بهيمي و به دست آوردن آرامش درون با ذكر الهي. امروزه يك طلبه جوان، در جست وجوي حقيقت تجرّد نفس است و كوتاه ترين راه رسيدن به تجرّد را طالب است كه در گذشته، طالبان علوم عقلي اين مبحث را دنبال مي كرده اند. بايد دانست همه دنيا، همه اديان، بسيج

شده اند تا راهكارهايي را ارائه كنند كه اوّلاً مردم خويش را از حيث معنويت خواهي تأمين كنند و در مرتبه بعد، به صدور افكار و آرا و اعتقادات خود بپردازند و جوانان پاك و حقيقت جوي ما را بربايند. بودايي ها، مسيحيت و حتي يهوديت اروپا و آمريكا، مهملات و لاطايلاتي را تحت عنوان معنويت و علم روح ارائه كرده اند و حتي براي جوانان جوياي معنويت ما هم نقشه ها كشيده اند. حوزه هاي علميه شيعه را پشتوانه اي عظيم و گوهرهاي ارزشمندي است؛ عالماني كه پشتوانة اخلاق و معنويت شيعه بوده اند. يك نمونه

در سال 80_1379 كه به مشهد مقدس مشرف شده بوديم، با جناب آيت الله حاج سيد اسماعيل هاشمي در يك ساختمان بوديم. روزي همراه حضرت حجت الاسلام سيد عبدالله فاطمي نيا براي عيادت، خدمت آيت الله سيد اسماعيل هاشمي رسيديم. (در اين سفر، آيت الله هاشمي در همان مشهد مقدس جان به جان آفرين تسليم كردند و ملاقات ما، دو روز قبل از فوت ايشان بود) ايشان كرامتي را از جناب سيد شفتي نقل فرمودند و فرمودند: اين كرامت را سينه به سينه از اساتيدمان نقل مي كنم: رئيس مطرب هاي آن زمان كه فرد شرور و بي باكي بود، در ملأ عام، مي گساري كرده بود. جناب آيت الله حاجي كلباسي، در پي او فرستادند. او را آوردند و مقابل مردم، حدّ الهي بر او جاري كردند. اين عمل حاجي كلباسي، بر آن فرد شرور و افرادش بسيار گران آمد و بسيار شكسته شدند. آنان، به سبب شلاق خوردن رئيسشان، درصدد انتقام برآمدند؛ ولي رئيس گفت: اين انتقام، كاري سنگين است و از شما برنمي آيد. من، شخصاً اين كار خواهم كرد». بعد از اين، ديگر عابد و زاهد

شد و يك سال، نماز جماعت حاجي كلباسي _ آن هم صف اوّل _ را ترك نكرد. بعد از يك سال كه قضيه فراموش شد، يك روز براي ناهار از حاجي كلباسي دعوت كرد. حاجي هم براي ظهر روز جمعه موافقت كردند. روز موعود فرا رسيد. بعد از نماز عصر، فرد مزبور، درشكه آورده بود كه حاجي را به منزل ببرد، خادم حاجي عرض كرد: «آقا من هم بيايم؟» حاجي گفتند: «شما را دعوت نكرده و اين، خلاف اخلاق است». حاجي را سوار درشكه كرد و رفتند. وقتي وارد منزل شدند، حاجي كلباسي ديد اوضاع، اوضاع ديگري است. تعداد زيادي از الواط جمع شده و هر كدام، يك قمه به دست و همه مست و لايعقل هستند. حاجي از همان رئيس، براي خواندن دو ركعت نماز اجازه گرفتند. او هم موافقت كرد. نماز حاجي طول كشيد. ناگهان صداي داد و بيداد و حمله به درب خانه بلند شد و گروهي _ به اصطلاح امروز _ نيروي انتظامي و _ به اصطلاح همان ايام _ چماق نقره اي هاي سيد شفتي وارد خانه شدند. سيد شفتي، به دنبال حاجي كلباسي خانه را مي گشتند، تا وارد اتاق شدند. حاجي كلباسي، از جناب سيد پرسيد: «آقا! شما كجا؟ اينجا كجا؟ سيد فرمود: «نماز ظهر و عصر را خواندم و ناهار خوردم. خواستم استراحت كنم، صدايي شنيدم كه فرمود: «درياب عبد صالح ما را» حاجي كلباسي پرسيدند: «نشاني اينجا را چطور پيدا كرديد؟» سيد فرمود: «اين جواب، بماند براي بعد». نحله هاي مختلفي كه اصالت خويش را حفظ كرده و پيوند محكم خود را با قرآن و اهل بيت(ع) نگه داشته اند، چنين

محصولاتي داشته اند. چه بسيار بوده گرايش هاي معنوي كه با سرچشمه هاي زلال معرفتي پيوند داشته اند. اينان، دستورالعمل داشته اند؛ از سيّد بن طاووس، سيّد بحرالعلوم و قبل و بعد از اين دو بزرگوار. در طول تاريخ، نحله نجف، از جناب آقا سيّد علي شوشتري تا جناب مرحوم قاضي و اساتيد و شاگردانشان، همچون مهر و ماه بين كواكب مي درخشند.

كراماتي از نحله نجف

امّا شرح كرامات علماي نحله نجف، خود كتابي

_ بلكه كتاب ها _ است. كرامت در اين عالمان وارسته، به گونه اي ديگر است كه از اين نوع مصطلح، مهم تر است. از نظر ما، كرامت حاج سيد علي شوشتري، اين است كه شيخ اعظم، يعني جناب آيت الله شيخ انصاري در زماني كه بزرگ ترين حوزة درسي فقه و اصول حوزة علميه نجف را دارا بوده و مرجعيت عامه شيعه، بر عهده اين بزرگوار بوده است، شب هاي چهارشنبه در درس اخلاق آسيد علي شوشتري شركت مي كرده است. جناب شيخ انصاري _ آن هم در اين زمان _ طلبه جواني نيست كه در هر مجلس و محفل اخلاقي و معنوي شركت كند. كرامت ملاحسينقلي همداني، تربيت شاگرداني است از قبيل ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي با آن همه كتاب هاي ارزشمند اخلاقي _ سلوكي و آيت الله شيخ محمد بهاري همداني و حجت الحق سيد احمد كربلايي تهراني مشهور به سيد احمد بكاء. جناب سيد احمد از شب تا صبح، عبادت و راز و نياز و گريه و مناجات داشت و صبح به مدرسه مي آمد و به درس و بحث و كارهاي طلبگي و تبليغي ديني مي پرداخت. يك فقيه نامدار اصولي متبحر و فيلسوف بزرگ، مانند جناب آيت الله شيخ محمدحسين اصفهاني (كمپاني)،

طي نامه هايي از مرحوم ملكي تبريزي مي خواهد سفارش ها و دستورالعمل هاي استادشان، مرحوم ملاحسينقلي همداني و تجربيات خودشان در طريق معرفت نفس را براي ايشان بنويسند. كرامت جناب آسيد احمد كربلايي اين است كه شاگردي مانند حاج سيد علي قاضي را به حوزه علميه نجف اشرف بلكه همة حوزه ها و بلكه شيعه تحويل دهد، آن هم با يك دريا كرامات و عجايب و غرايب. كرامت مرحوم قاضي نيز آن است كه شاگردي عارف و فقيه، مانند آيت الله العظمي حاج شيخ محمدتقي بهجت مي پرورد كه با عمر پربركتي _ بيش از نود و پنج سال _ همة وظايف حوزوي و مرجعيت شيعي را در كمال صحت و موفقيت انجام مي دهند. اين بزرگواران، بخشي از شخصيت ها و الگوهاي شيعي هستند كه در كمال سلامت، طريق معرفت نفس را طي كرده اند. سفارش اوّل اين بزرگواران، اين دستورالعمل بوده است كه: «عمل به واجبات و ترك محرمات. انجام مستحبات در حد امكان و ترك مكروهات نيز در حد امكان». اين بزرگان، از بدعت پرهيز مي كرده اند و تقرب به خدا و اهل بيت و توجه به مولايمان حضرت صاحب الزمان(ع) را نصب العين قرار مي داده اند. البته بايد طريق اين بزرگان و دستورات آنان، از لابلاي كتب و نوشته هاي اين قوم، جمع آوري شود، طبقه بندي گردد و به حسب مراتب طالبان حقيقت و معنويت و تهذيب، در اختيار تشنگان معارف اهل بيت(ع) قرار گيرد. اخلاق و معنويت در حوزه هاي علميه، با سابقه اي به قدمت عالمان دين و پشتوانة ذخيره هاي علمي و عملي ارزشمند كه به امامان معصوم(ع) مي انجامد، راه روشني فرا روي خويش دارد و هر راهي جز اين راه، سر از تركستان يا

ناكجا آباد در خواهد آورد.

ماهنامه موعود شماره 96

پي نوشت ها:

1. به اين آيه اشاره است: «و الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا».

2. سورة انبياء (21)، آية 64.

3. سورة كهف (18)، آيات 103_104.

درآمدي بر تربيت نسل منتظر- قسمت چهارم

اشاره:

نويسنده در قسمت هاي پيشين به تبيين سه اصل: 1. سلامت نفس مربي، 2. اصل تفاوت هاي فردي،

3. صبر و سعة صدر، براي تربيت نسل منتظر پرداخت. در اين قسمت چهارمين اصل تربيتي را با شما عزيزان در ميان مي گذارد. 4. اصل محبت

محبت يكي از نيازهاي اساسي روان انسان است و همان گونه كه آدمي به آب، غذا و ديگر امكانات احتياج دارد، به محبت هم نيازمند است. آدمي خود را دوست دارد و مي خواهد محبوب ديگران باشد. محبت در تربيت صحيح و متعادل متربّي تأثير فراوان دارد. رسول خدا(ص) فرمودند: «به كودكانتان محبت كنيد، بر آنان رحمت آوريد و هر گاه به آنان وعده داديد، به وعده خود وفا كنيد، زيرا به گمان آنان، شما به آنان روزي مي رسانيد». امام صادق(ع) نيز فرمودند: «رسول خدا(ص) فرمودند: كسي كه فرزند خود را ببوسد براي او حسنه نوشته مي شود». همان حضرت فرمودند: «فرزندان را زياد ببوسيد، زيرا به ازاي هر بوسه، براي شما در بهشت، درجه اي هست كه ميان هر درجه با درجة ديگر پانصد سال راه است». محبت در پرورش صحيح و متعادل جسم و جان كودك تأثيرات فراواني دارد كه در امور زير خلاصه مي شود:

1. محبت براي انسان يك نياز طبيعي است. كودك بيش از بزرگ ترها به آن نياز دارد. كودك چندان توجهي ندارد كه در كوخ زندگي مي كند يا در كاخ، به نوع لباس و غذاي خود نيز چندان توجهي

ندارد؛ امّا در اين جهت كه محبوب ديگران هست يا نه، كاملاً دقت و حساسيت دارد. 2. تعادل روح: محبت چون يك نياز طبيعي است وجود و عدم آن در تعادل و عدم تعادل روح تأثير فراواني دارد. كسي كه به زندگي اميدوار و دلگرم است، خود را در اين جهان پرآشوب، تنها و بي كس نمي داند تا تعادل و آرامش نفساني خويش را از دست بدهد. در پرتو محبت، صفات عالي انساني و عواطف و احساسات كودك به خوبي پرورش مي يابد كه نتيجة آن، پرورش انساني متعادل خواهد بود. 3. سلامت جسم: احساس محبوبيت، در آرامش نفس تأثير دارد و آرامش نفس نيز بدون شك در سلامت اعصاب و جسم تأثير فراواني خواهد داشت.

جسم و جان كودكي كه از محبت هاي گرم پدر و مادر اشباع مي شود و از آرامش نفساني و اعتماد برخوردار است، بهتر از كودكي كه از چنين نعمت بزرگي محروم شده، رشد و پرورش مي يابد. 4. كودك اظهار محبت را ياد مي گيرد. كودك در محيط گرم محبت، اظهار محبت را از پدر و مادر ياد مي گيرد و خوش قلب، خيرخواه و انسان دوست بار مي آيد. او چون طعم شيرين محبت را چشيده، در فرداي زندگي حاضر است اين آب حيات را بر ديگران نيز ايثار كند. چنين انساني وقتي بزرگ شد، همين اظهار محبت را نسبت به همسر خود، فرزندان خود، دوستان، معاشران و همه انسان ها، خواهد داشت.

اي دوست براي دوست جان بايد داد

در راه محبت امتحان بايد داد

تنها نبود شرط محبت، گفتن

يك مرتبه هم عمل نشان بايد داد 5. كودك به محبت كننده علاقه پيدا مي كند؛ چون انسان حبّ ذات دارد،

علاقه مندان خود را نيز دوست دارد، و نسبت به آنان خوش بين مي شود. وقتي كودك مورد محبت پدر و مادر قرار گرفت، متقابلاً به آنان علاقه مند مي گردد، پدر و مادر را افرادي قدرشناس، خيرخواه و قابل اعتماد مي شناسد و به حرف آنان بهتر گوش مي دهد. درس معلم ار بود زمزمة محبتي

جمعه به مكتب آورد طفل گريزپاي را 6. مصونيت از انحرافات: اظهار محبت، كودك را از ابتلاء به عقدة نفساني و احساس كمبود حقارت مصون مي دارد. برعكس، كودكي كه از محبت هاي گرم پدر و مادر محروم بوده، يا نياز او درست اشباع نشده، در نفس خويش احساس محروميت كرده، نسبت به پدر و مادر و ديگراني كه او را دوست ندارند، عقدة نفساني پيدا مي كند. طبعاً چنين انساني در معرض هر گونه انحراف و فسادي خواهد بود. به عقيدة بسياري از دانشمندان، اكثر تند خويي ها، خشونت ها، لجبازي ها، زورگويي ها، بدبيني ها، اعتياد ها، افسردگي ها، گوشه گيري ها، نااميدي ها و به طور كلّي ناسازگاري هاي افراد، معلول عقدة حقارتي است كه در اثر محروميت از محبت به وجود آمده است. در اثر همين كمبود محبت و احساس بي پناهي است كه دختر جوان، در مقابل چند جملة محبت آميز يك جوان فريبكار خود را مي بازد و تسليم هوس بازي هاي او مي گردد. امام صادق(ع) فرمودند: «حضرت موسي(ع) از خداي متعال سؤال كرد: افضل اعمال چيست؟ خداوند فرمود: دوست داشتن فرزندان». در روايت نقل شده است: «مردي خدمت رسول خدا(ص) رسيد و عرض كرد: تاكنون هيچ كودكي را نبوسيده ام. وقتي آن مرد بيرون رفت، پيامبر(ص) به اصحاب فرمود: به نظر من اين مرد اهل دوزخ است». علي(ع) در وصيت خود فرمود: «با كودكان مهرباني كن و احترام

بزرگان را نگه دار». ابوهريره نيز مي گويد: «رسول خدا(ص) را ديدم كه آب دهان حسن و حسين را مي مكيد، چنان كه انسان ميوه را تناول مي نمايد».

اظهار محبت

كمتر پدر و مادري را پيدا مي كنيد كه قلباً فرزند خود را دوست نداشته باشند. ولي كودك به محبتي نياز دارد كه آثار آن را در رفتار پدر و مادر مشاهده كند. محبت والدين در قالب نوازش ها، بوسه ها، در آغوش گرفتن ها، تبسم ها و حتي آهنگ محبت آميز سخنان پدر و مادر ظاهر مي شود.

كودك دوست دارد با پدر و مادر سخن بگويد و اسرار دلش را با آنان در ميان بگذارد. دوست دارد با آنان براي خريد به بازار، تفريح و مهماني برود. دوست دارد به سخنانش خوب گوش دهند و پاسخگوي نيازهايش باشند. كودك حتي دوست دارد با پدر و مادرش بازي كند. او علاقه مند است در خانه محترم باشد و در امور منزل مسئوليتي را بر عهده بگيرد و در واقع محبت قلبي پدر و مادر را از همين راه ها كشف مي كند.

محبت خود را مشروط نكنيد

محبت والدين به فرزندان يك امر طبيعي است. ممكن است والدين از بعضي كار هاي فرزند خود ناراضي باشند، ليكن نمي توان محبت آنان را ناديده گرفت، چون يك امر طبيعي است. به والدين توصيه مي شود محبت خود را هيچ وقت وجه المعامله قرار ندهند. اين درست نيست كه بعضي از والدين محبت خود را وسيلة نفوذ در فرزند قرار دهند، مثلاً به او بگويند: اين كار را بكن تا مامان تو را دوست داشته باشد. يا اگر اين كار را بكني، ديگر تو را دوست ندارم. اين كار چند عيب دارد: الف) به

اصل طبيعي ضرورت محبت پدر و مادر نسبت به فرزند لطمه وارد مي سازد،

ب) با چنين برنامه اي كودك عادت مي كند كارها را براي جلب رضايت پدر و مادر و ديگر انسان ها انجام دهد نه بر طبق وظيفه و براي جلب مصالح واقعي خود و ديگران،

ج) كودك را به تملق گويي، نفاق و فريبكاري وادار مي سازد.

محبت مانع تربيت نباشد

بعضي از والدين چون بيش از حد به فرزندان خود علاقه دارند، بدي هاي آنان را اصلاً نمي بينند و اگر احياناً عيبي در آنان ديدند يا ديگران آن را تذكر دادند، از آن عيب چشم پوشي مي كنند. شما كودكان بي ادبي را مي بينيد كه بچه ها را اذيت مي كنند، مزاحم مردم مي شوند، در و ديوار را كثيف و خراب مي كنند، شيشه مي شكنند، فحش مي دهند و ... .

اينها نتيجة بي توجهي والدين است كه آنان را نهي نمي كنند يا با يك خندة احمقانه يا با دفاع بي جا، آنان را به كار هاي خلاف تشويق مي كنند. اين والدين نه تنها به فرزند خود خدمت نمي كنند بلكه در حقّ آنان خيانت مرتكب مي شوند و لذا در قيامت بدون مؤاخذه نخواهند بود. بهترين پدران و مادران، كساني هستند كه حساب دوستي فرزندانشان را از حساب تربيت جدا مي سازند. امام باقر(ع) در اين باره فرمودند: «بدترين پدران كساني هستند كه در احسان به فرزندان از حد تجاوز مي نمايند و بدترين فرزندان كساني هستند كه با تقصير خود، عاق پدر مي شوند». علي(ع) نيز فرمودند: «هر كس سختي تأديب را تحمل كند، بدي هايش كم خواهد شد». زيان هاي افراط در محبت

محبت مثل آب و غذا است؛ اگر به مقدار لازم و در وقت مناسب صرف شد، مفيد خواهد بود. محبت زياد نه

تنها به نفع كودك نيست، بلكه يك خيانت و اشتباه تربيتي محسوب مي شود. والدين بايد با توجه به مشكلات احتمالي آينده، فرزندان خود را به گونه اي تربيت كنند كه براي زندگي در نشيب و فراز آينده آماده باشند. آنان بايد مراقب باشند فرزندان، لوس و ناز پرورده و نازك نارنجي بار نيايند. عواقب محبت افراطي عبارتند از:

1. كودك سلطه جو و پرتوقع مي شود: چون والدين تسليم خواسته هاي كودك هستند، توقعات او توسعه پيدا مي كند و هر چيزي مي خواهد و دستور مي دهد. در چنين شرايطي والدين براي اينكه عزيز كردة آنان آزرده نشود، خواسته هايش را برآورده مي سازند. چنين كودكي، رفته رفته به يك حاكم ديكتاتور تبديل مي شود. مردم نه تنها چنين آدم لوسي را دوست ندارند، بلكه نسبت به برآوردن خواسته هايش نيز خود را ملزم نمي دانند. در نتيجه، اين عزيز بي جهت از مردم رنجيده مي شود و احساس حقارت مي كند. آدم هاي لوس و ناز پرورده در زندگي زناشويي خود نيز غالباً با شكست مواجه مي شوند. پسر لوس وقتي ازدواج مي كند، از همسر خود انتظار دارد همانند مادر، بلكه بيشتر، از او پذيرايي و پرستاري كند. اكثر خانم ها هم حاضر نيستند در برابر فرماندهي هاي مستبدانة شوهر تسليم محض باشند، بدين جهت اختلافات داخلي شروع مي شود و زندگي را به تباهي مي كشاند. يك دختر ناز پرورده نيز وقتي به خانة شوهر مي رود، از او توقع دارد همانند مادر و پدر از او پذيرايي كند و به خواسته هايش توجه نمايد، و بدون چون و چرا تسليم خواسته هاي او باشد. در صورتي كه اغلب مرد ها اين لوس گري ها را دوست ندارند و لذا قهر و دعوا و كشمكش شروع خواهد شد و متأسفانه در برخي

اوقات كار به طلاق مي كشد. 2. ناز پرورده ها غالباً روحي ضعيف، ناتوان و زودرنج دارند و خيلي سريع اعتماد به نفس خود را از دست مي دهند. 3. آدم هاي لوس و ناز پرورده غالباً خودپسند و از خودراضي هستند و عيوب خود را نمي بينند. 4. كودكاني كه بيش از حد مورد نوازش پدر و مادر هستند، به تدريج ياد مي گيرند زورگويي كنند. راه هاي ابراز محبت:

از سه راه مي توان محبت را به طرف مقابل؛ همسر يا فرزند بروز داد: محبت بصري، محبت ابزاري، محبت كلامي. راه هاي ابراز محبت

1. محبت بصري: يكي از راه هاي ابراز محبت، محبت چشمي است. چشم داراي امواج مثبت و منفي است. شما از نگاه خود مي توانيد پيام عشق و علاقه، محبت، تنفر، اعتراض، سؤال، انتقاد و ... را به ديگران بفرستيد. لذا يكي از راه هاي بروز محبت، محبت چشمي است اينكه در روايات آمده است: نگاه شما به والدين نگاه محبت آميز باشد، نشانة اين است كه با چشم مي توان محبت را ارائه داد. داني كه دلبر با دلم چون كرد و من چون كردمش

او از جفا خون كرد و من از ديده بيرون كردمش 2. محبت ابزاري: دست دادن، هديه دادن، بوسيدن، در آغوش كشيدن و بغل كردن نمونه هايي از محبت ابزاري است. 3. محبت كلامي: يكي از ارتباط هاي سالم كه باعث ايجاد امنيت دروني در كودكان و نوجوانان مي كند، ارتباط كلامي زيباست.

خوب حرف زدن، كلام زيبا گفتن و ساختن جملات با كلمات زيبا يك نوع محبت است. خداوند مي فرمايد: «قولوا للنّاس حسناً». بد زباني و استفاده از كلمات تحقيرآميز، ساختار شخصيت فرزندان را متزلزل مي نمايد. گاهي يك كلمه زشت و تحقيرآميز،

سيستم رواني فرزند شما را به خطر مي اندازد و امنيت دروني را از او مي گيرد. يا رب چه چشمه اي است محبت كه من از آن

يك قط__ره خ__وردم و دري__ا گ_ريست__م

محبوب بودن، بالاترين خوشبختي در زندگي است.

ادامه دارد. ماهنامه موعود شماره 96 علي محمد رفيعي محمدي پي نوشت:

1. سورة بقره (2)، آية 83.

بخش هاي پيشين اين مقاله:

درآمدي بر تربيت نسل منتظر - قسمت اول

درآمدي بر تربيت نسل منتظر- قسمت دوم

درآمدي بر تربيت نسل منتظر-قسمت سوم

درآمدي بر آشنايي با طب آل الرّسول(ص)- قسمت اول

پيامبر اكرم(ص) فرمودند: «درد و بيماري سه چيز و درمان آن نيز سه چيز است. اما سه درد و بيماري عبارت است از: خون، مرّه (صفرا و سودا) و بلغم. درمان بيماري هاي خوني حجامت است و درمان بيماري هاي بلغمي حمام و درمان بيماري هاي سوداوي و صفواري، مسهل خوردن است». طب مزاجي يا طب مولكولي

اشاره:

گفت وگوي مهدوي، سرآغاز نقد حيات فرهنگي و مادي انسان در عصر غيبت و غفلت است، نقد همة ساحت هاي فرهنگي و تمدني به مدد دريافت ها و بايسته هاي فرهنگ ولايي و علوي زمينه ها را براي پرسش و كشف راه هاي خلاصي انجام اصلاحات و بالأخره زمينه سازي عمومي _ براي استقبال از ظهور و امامت امام معصوم(ع) _ فراهم مي آورد. اين نقد مي تواند همة پهنه هاي حيات را درنوردد. پيرو مباحث منتشرة موعود در اين بخش سعي در معرفي طب اسلامي و سنتي خواهد شد. إن شاءالله. يكي از مهم ترين علل مرگ و مير بيماران، خطاي پزشكان است كه از نقص معلوماتشان نشأت مي گيرد كه دليل آن را بايد در برنامه هاي آموزشي دانشكده هاي پزشكي جستجو كرد. يكي از نقائص آموزش پزشكي اين است كه انسان را به جاي اينكه

در تماميت خود مورد مطالعه قرار دهد، به اجزا تقسيم نموده و آن اجزا را مورد بررسي قرار مي دهد و اين امر از زمان «وبيرشو» در سال 1858 م. شروع شد كه «پاتولوژي سلولي» را وضع كرد و گفت: جايگاه بيماري ها در حقيقت سلول ها هستند و ما بيمار عمومي نداريم. از آن پس تمام توجه پزشكان به سلول ها معطوف گرديد و براي يافتن علت بيماري ها به جستجو در اعماق بافت ها پرداختند. «تروسو» پزشك بزرگ فرانسوي به سخن وبيرشو ايراد گرفت و گفت: «وقتي كه توجه پزشك به جهان بي نهايت كوچك يعني اعماق بافت ها و سلول ها جلب شود، انسان فراموش مي شود و اين به زيان بيماران است»، ولي در آن زمان كسي به اين سخن حكيمانه تروسو توجه نكرد، زيرا شخصيت عظيم وبيرشو كلية پزشكان اروپا را تحت الشعاع خود قرار داده بود. پس از اختراع ميكروسكوپ الكترونيك، بار ديگر توجه پزشكان اروپا به اعماق بافت ها بيشتر شد، با اين تفاوت كه اكنون به جاي سلول ها اندام هاي دروني سلول ها از قبيل ميتوكوندوري ها، ارگاسيتوپلاسم ها، سانتروزم ها و غيره كه هر كدام از آنها به منزلة يك جهان ناشناخته اي بود مورد بررسي و مطالعه كارشناسان قرار گرفت و پس از آن به اين هم اكتفا نكرده، مولكول ها، يون ها و اتم هاي موجود در اجزاي دروني سلول ها را مورد مطالعه قرار دادند. بنابراين طبّ جديدي به نام «طبّ مولكلولي» پا به عرصة وجود نهاد. چون به همان نسبتي كه تعداد مولكول ها و اتم ها و يون هاي موجود در بدن از تعداد سلول هاي بدن بيشتر است، به همان نسبت هم اختلالي كه در مولكول ها پيدا مي شود متنوع تر خواهد بود، و نظر به اينكه تعداد

مولكول هاي بدن از شمار و حساب بيرون است، تعداد اختلالات آنها نيز سرسام آور بوده و تشخيص و درمان اختلالات مزبور براي هيچ يك از پزشكان امكان پذير نخواهد بود. بهترين نمونه آن بيماري هاي گوناگون لاعلاج در زمان معاصر است و به اين جهت مورد انتقاد بعضي از محققان ژرف انديش قرار گرفت از جمله جراح معرووف فرانسوي _ Gosset _ 1 در كتاب: «اصول تربيت پزشكي» مي نويسد: «آنان كه طبابت اصيل را كه انسان را در تماميت وي تحت مطالعه و درمان قرار مي دهد، قبول ندارند و مايلند نوعي طبابت مادي، قابل اندازه گيري با ابعاد معين و خلاصه طبابت كمّي را دنبال كنند و اصولي را كه دكارت طرح كرده است در فرهنگ طبي وارد نمايند، زندگي افراد را فداي قاطعيت و اشتباه علمي مي نمايند. اين فدا كردن بي جا به ضرر بيمار و صميميتي است كه بايد بين بيمار و پزشك وجود داشته باشد. افكار دكارت كه ناظر بر تقسيم كردن يك شيء كلان به اشكال كوچك، كوچك تر و كوچك ترين و حلّ يك يك آنها مستقر مي باشد به درد فيزيك و شيمي مي خورد و با حقيقت طبابت كه بايد بشر را در تماميت وي مورد مداقّه قرار دهد قابل تطبيق نمي باشد Gosset با ادعاي اينكه حقيقت طبابت به روش تقسيم هاي تحليلي قابل انطباق نمي باشد، مي نويسد: «اگر يك ماشين از كار افتاده را اوراق و تميز و پس از رفع اشكال، جمع و جور كنيد، به راه مي افتد، حتي ممكن است از اوّل آن بهتر كار كند، ولي با وجود معجزه هاي جراحي، بشر را نمي توان اوّل اوراق و بعد جمع و جور نمود. همه مي دانيم كه براي مطالعة عضوي،

آن را از بدن يك حيوان جدا كرده، به گردن حيوان ديگري متصل مي نمايند و راجع به اين عضو مفلوك بي عصب كه تحت نفوذ خون و هورمون هاي حيوان ديگري قرار گرفته فكرهاي مضحك و بي ارزش در مغز خود جا مي داديم و تصميم هاي كاريكاتوري اتخاذ مي كرديم. اين مثال به جواني روستايي مي ماند كه در شهر سال ها ناخن و استخوان، فك و تاج و پرهاي خروس را يكايك تحت مطالعه قرار مي دهد ولي وقتي كه به ده مي رسد خود خروس را در تماميت وي نمي شناسد!!» با نهايت تأسف بايد بگوييم كه متجاوز از نيم قرن است، نظير چنين هشدارهاي تكان دهنده كه علامت انسان دوستي و دلسوزي از جانب محققان معدودي براي نجات جان بيماران از گزند و درمان هاي كنوني مي باشد، در همة كشورهاي جهان در كتاب ها، مجلات و روزنامه هاي مختلف درج و منتشر شده و مي شود، ولي كوچك ترين تأثيري در محافل صلاحيت دار پزشكي نكرده زيرا دارو و درمان در جهان در اختيار تراست ها و كارتل هاي استعماري و مافيايي قرار دارد كه جهت به دست آوردن سودهاي سرشار فقط به حفظ منافع نامشروع خود مي انديشند و نه به جان مردم. پس از اينكه زيان ها و خطرات پزشكي كنوني بر همگان معلوم شد، انقلابي در افكار به وجود آمد و از كشورهاي مختلف جهان گرايش به طبّ طبيعي علني گرديد. در مجله therapeutique (درمان) كه در پاريس توسط پزشكان به خصوص پزشكاني كه به تازگي از دانشكده هاي پزشكي فارغ التحصيل شده اند، چاپ مي شود، در شمارة 33 سال 1991 صفحة 23 چنين درج شده است: «بايد خاطرنشان كرد كه به تازگي گروهي از محققان آمريكا، عقايد قديمي و عاقلانه بقراط (460_377 قبل

از ميلاد) Hippocrate را دوباره كشف كردند و خصوصاً اين نكته را تذكر دادند كه موجود انساني، خواه به علت ژنتيك و اختلاف محيط هاي جغرافيايي يا به علت نوع تغذيه يا بالاخره به علت سوابقي كه از بيماري هاي مختلف داشته روش هاي متعددي براي واكنش دربرابر بيماري ها از خود نشان مي دهد و به اين جهت است كه مكتب علمي تازه اي به نام «پروپتولوژي» (Propetologie) يعني «مزاج شناسي» به وجود آمد كه در آن با توجه به اختلافاتي كه بين افراد بشر موجود است، مسائل مختلف فيزيوپاتولوژي و درماني را مورد بررسي و مطالعه قرار مي دهد. اين مطلب در همه جا اشكار شده است كه چون اختلافاتي كه انسان با موش و خرگوش دارد خيلي بيش از تشابه بين آنهاست، به اين جهت موضوع نژاد و محيط اجتماعي و جغرافيايي هر فرد و سوابق مرضي او از عواملي هستند كه نمي توان از آن صرف نظر كرد و لازم است آنها را هنگام درمان بيماري ها از نظر سود و زيان مورد توجه قرار داد».2 دكتر مصطفوي، مزاج شناسي (Propetologic) را كه منشأ آن براساس سردي و گرمي مي باشد، در شرحي كه بر كتاب طبي «ذخيره خوارزمشاهي» (جلد سوم قسمت اوّل) نگاشته است، اين گونه توضيح مي دهد: «اعتقاد به گرمي و سردي غذاها در تمام طول تاريخ مدوّن پزشكي يعني متجاوز از 2500 سال گذشته يكي از اصول اساسي علم طب را تشكيل مي داده و همواره در اذهان عمومي كاملاً جاباز كرده و طبقات مختلف مردم به آن ايمان و اعتقاد راسخ و كامل داشته اند ولي در مكتب جديد پزشكي، نه اروپاييان دراين باره تحقيقاتي نموده اند و نه ايرانيان كه وارث اين علم شريف

مي باشند در مقام بررسي ماهيت و حقيقت آن برآمدند. بنابراين سهل است كه به مصداق روايت «انسان، دشمن مجهولات خود است» هر جا توانستند با نيش قلم و زهر زبان به طعن و تمسخر آن پرداختند. اطباي كنوني به علت عدم اطلاع از حقيقت علمي مزاج ها غالباً با تعصب خاصي، اين مطلب صددرصد علمي و ديني را در رديف اوهام و خرافات پنداشته اند. روزي در مطب يكي از پزشكان بودم، هنگامي كه نسخه اي براي بيمار مي نوشت و دارويي را به صورت كپسول تجويز مي كرد، در پاسخ بيمار مبني بر سرد يا گرم بودن دارو گفت: «اگر در آفتاب بگذاري گرم مي شود و اگر در سايه بگذاري سرد خواهد شد». همچنين يكي از پزشكاني كه تقريباً سي سال پيش از اروپا به ايران آمد و بعدها از پزشكان معروف تهران شد، در تاريخ 12/12/1325 ضمن يك سخنراني از راديو تحت عنوان «جامعة پزشكي ايران» به مكتب پزشكي قديم ايران سخت تاخت و اظهار داشت: «تا مدت زماني طبّ جديد در كشور ما حمايت نمي شد و پيروان مكتب هاي خصوصي و فرضيه هاي سردي و گرمي سدّ بزرگي براي پيشرفت اصول نوين پزشكي به شمار مي رفتند» و نيز يك دكتر داروساز كه در علم غذاشناسي صاحب نظر و داراي تأليفاتي مشحون از آثار علمي درخشان است، در يكي از تأليفاتش چنين مي نويسد: «ما به سردي و گرمي عقيده نداريم، غذايي را گرم مي گوييم كه آتش، حرارت آن را بالا برده باشد مانند آب جوش، غذايي را سرد مي گوييم كه حرارت آن پايين آمده باشد مانند يخ؛ غذايي را تر مي گوييم كه آبكي باشد مثل آب و شربت ها و هندوانه و

خربزه و غذايي را خشك مي گوييم كه بي آب باشد مثل پسته، بادام خشك و غيره. حرارت را با گرماسنج اندازه مي گيريم، رطوبت را هم با رطوبت سنج، ما يك ميزان الحراره (دماسنج) در دست مي گيريم و آن را وارد ظرفي پر از كشمش مي كنيم و مي گوييم اي كساني كه مي گوييد كشمش گرم است ببينيد خروارها كشمش قادر نيست درجة ميزان الحراره را بالا ببرد؛ حرارت كشمش و غوره با هم فرقي ندارد». كسان ديگري هم بوده اند كه در نوشته هاي خود گرمي كشمش و عسل را نه به علت درجة حرارت ظاهري و فيزيكي آنها، بلكه به اين علت كه در بدن سوخته و ايجاد كالري مي كنند توجيه كرده اند اگر اين استدلال درست باشد لازم مي آيد كه بدون استثناء كلية مواد غذايي ايجاد حرارت نمايند، زيرا كدام مادة غذايي است كه پس از هضم، جذب و ورود در خون ورود به در سلول ها نسوزد و ايجاد حرارت نكند پس چرا به زعم قدما، بعضي از مواد مانند كاهو، كدو، كلم و غوره به جاي اينكه حرارت توليد كنند ايجاد سردي در بدن مي نمايند؟ [اينجانب،] نگارندة اين سطور كه ساليان دراز است آثار علمي پزشكان قديم ايران را بررسي و مطالعه مي كنم هرگز تا وقتي كه مطلبي را با امعان نظر كامل و با تحقيق دقيق در نيابم اظهار نظر نمي كنم و علاوه بر اين تاكنون هيچ گاه تحت تأثير افكار عمومي قرار نگرفته و كوركورانه به رد يا قبول مطلبي نپرداخته ام، در اين مورد نيز براي پي بردن به معتقدات قدما مانند موارد ديگر چارة منحصر به فرد را در اين مي دانم كه، اوّلاً، بايد متون قديمه را نه طوطي وار

بلكه با نهايت دقت _ مطالعه كرد و ثانياً، به اصول و موازين پزشكي كنوني تا آنجا كه امكان اجازه مي دهد وارد بود، گفته هاي قدما را با اصول مزبور تطبيق داد و از آن به نفع پيشرفت علم طب و به عبارت بهتر به سود بشريت استفاده كرد. براي درك مفهوم گرمي و سردي مواد غذايي _ يعني براي اينكه مثلاً بدانيم چرا عسل و فلفل گرم و كاهو سرد است عين نوشتة «سيد اسماعيل جرجاني» مؤلف كتاب طبّي «ذخيرة خوارزمشاهي» را ذيلاً نقل كرده، سپس به توضيح پيرامون آن مي پردازيم: «هرگاه كه طبيب گويد عسل و پلپل (فلفل) گرم است يا كوك (كاهو) سرد است نه آن خواهد كه گرمي و سردي آن را به حس بتوان شناخت لكن آن خواهد كه به قوت يا گرم تر يا سردتر از تن مردم است. يعني هرگاه كه مردم مثلاً عسل يا كوك بخورد حرارت او اندر آن كار كند و آن را از حال خامي بگرداند و آن كيفيت كه عسل را يا كوك را هست اندر تن مردم پديد آيد و تا نخست حرارت مردم در آنچه خورده باشد كار نكند يا آن چيز را از حرارت او اثر نيابد و از حال خامي بنگردد كيفيت او پديد نيايد». اين گفتة جرجاني صراحت دارد به اينكه گرمي عسل يا سردي كوك (كاهو) را به حس نمي توان شناخت، به عبارت ديگر گرمي و سردي آنها بالقوه است نه بالفعل پس اگر گرماسنج را در خروارها عسل فرو كنيم درجة حرارت آن بالا نخواهد رفت و همچنين اگر گرماسنج را در ميان برگ هاي كاهو بگذاريم درجه حرارت

آن پايين نخواهد آمد و اين فقط پس از هضم و جذب و ورود به خون است كه اثر آنها ظاهر شده، از قوه به فعل خواهد آمد و براي توضيح دربارة چگونگي پيدايش اين اثر گرمي و سردي با اصطلاحات و موازين علمي امروزه بايد شخص را در شرايط متابوليسم بازال قرار داده اثرات مواد غذايي را در او تعيين نماييم تا آنچه مفهوم گرمي و سردي به عقيده قدما است معلوم شود زيرا فقط در اين صورت است كه از نظر علمي مي توان به تأثير مواد غذايي در بدن پي برد. در كشورهاي مختلف اروپا (فرانسه، ايتاليا، آلمان، اتريش، انگلستان و روسيه) و ايالات متحدة آمريكا، آرژانتين برزيل سر و صداي محققان براي تجديدنظر در اصول پزشكي كنوني بلند شد. نام محققان مزبور به نقل از كتاب «مدخل پزشكي» تأليف پروفسور «آندره ژاكلن» آمده است كه: محققان مزبور عموماً خواستار شدند كه طبّ طبيعي قديم مجدداً زنده شود تا بيماران از گزند درمان هاي كنوني نجات يافته و از مرگ و مير بيماران جلوگيري به عمل آيد. پرفسور آندره ژاكلن مي گويد: يكي از امتيازات پزشكي معاصر اين است كه به موضوع «مزاج ها» (Temperements) كه براي پزشكان قديم در رديف اوّل اهميّت قرار داشت توجه كرده و آن را به صورت تازه اي درآورده است، حال آنكه زماني كه مشغول به تحصيل پزشكي بوديم، موضوع مزاج ها را مردود و مطرود مي دانستند. هر قدر «اتيولوژي» (علت بيماري) در بسياري از بيماري ها اهميت داشته باشد نمي تواند به اندازة انواع واكنش هاي بدن و به عبارت ديگر به قدر ساختمان مزاجي بيماران مهم شمرده شود و بايد دانست كه سرانجام

بسياري از بيماري ها به علت همين زمينه هاي مزاجي بروز مي كند». پرفسور آندره ژاكلن مي نويسد: «نخستين كنگرة بين المللي كه تحت عنوان «طبّ نوبقراطي» (Medecine neo-Hippocretiqive به سال 1937 ميلادي در پاريس منعقد گرديد كه هدفش بحث پيرامون مزاج هاي افراد بشر بود. كنگرة مزبور انجمني به نام «تيپولوژي» (Typologie) تشكيل داد كه هدف آن مطالعه و تحقيق در اين زمينه بود. با كمال تأسف بايد گفت كه كلية دانشمندان و محققاني كه نمايندة كشورهاي مختلف اروپا و آمريكا بودند و براي رفع نقائص و خطاها و خطرات پزشكي معاصر و جلوگيري از مرگ و مير بيماران در آن دو كنگره «بقراطي» و «نوبقراطي» شركت كرده بودند و اساس صحبت ها و بحث هاي آنان در پيرامون «مزاج» دور مي زد هيچ كدام از آنها هيچ گونه اقدام مثبت و مفيدي دراين باره نكرده و مسئلة مزاج ها همچنان عقيم و سر به مهر بماند زيرا براي حلّ اين مسئله لازم بود كه اطلاع صحيح و دقيقي از مندرجات قديم طبي، مخصوصاً از «قانون» تأليف شيخ الرئيس ابوعلي سينا داشته باشد كه متأسفانه نداشتند. به طور مثال پرفسور «كاوادياس» (Cawadias) كه نمايندة كشور انگلستان بود نظر داد كه براي درك صحيح مزاج ها بايد به كتاب بسيار قديمي «كانون» (Kanon) مراجعه كرد و منظورش از ذكر كلمة كانون، قانون بوعلي بود، ولي چون دربارة ابن سينا و عقايد او و اطلاعاتي كه مربوط به مزاج باشد نداشت نتوانست دراين باره توضيحاتي بدهد. خلاصة كلام اينكه آن همه بحث و گفت وگوها در دو كنگرة مزبور هيچ گونه نتيجة عملي و سودمند براي مردم نداشت و اين رباعي دربارة شركت كنندگان در آن دو كنگره مصداق پيدا كرد: آنان كه محيط فضل

و آداب شدند

در جمع كمال شمع اصحاب شدند

ره زين شب تاريك نبردند برون

گفتند فسانه اي و در خواب شدند ناگفته نماند كه موضوع «مزاج» يكي از مهم ترين مسائل پزشكي قديم بوده و در حقيقت اساس آن را تشكيل مي داده است. پزشكان قديم معتقد بودند كه هر فرد داراي مزاجي خاص بوده كه با مزاج ديگران از نظر جزئيات اختلاف داشته است و براي سهولت مطالعه افراد بشر را به چهار دسته تقسيم نموده و چهار نوع مزاج اصلي براي آنها قائل شدند: مزاج گرم، مزاج سرد، مزاج تر، مزاج خشك و آنها را مزاج ساده ناميدند كه عبارت بودند از مزاج هاي: دموي، بلغمي، صفراوي و سوداوي كه كم و زياد شدن آنها سبب بيماري مي گردد و لازم به ذكر است كه اخلاطه اربعه (سودا، صفرا، بلغم، خون) در طب اسلامي جايگاه ويژه اي دارد، حضرت امام صادق(ع) از قول پيامبر اسلام(ص) در كتاب توحيد مفضل نقل نمودند و فرمودند: «اي مفضل! بدان كه وقتي غذا وارد معده شد به صورت كشكاب درآمده و از آنجا به كبد جهت طبخ ثاني مي رود و پس از طبخ ثاني به صورت سودا، صفرا، بلغم و خون درآمده و در مدار تغذية بدن قرار مي گيرد» و پيامبر مكرم اسلام(ص) در رابطه با اخلاطه اربعه دستور مداوا فرمودند كه ذيلاً مي آيد. در كتاب «من لايحضره الفقيه»8 شيخ صدوق كه يكي از كتب چهارگانه منبع فقهي است مي خوانيم: «قال رسول الله(ص): «الداء ثلاثه و الدواء ثلاث_[ فاما الدّاء: فالدم و المرّة و البلغم؛ فدواء الدّم الحجام_[ و دواء البلغم الحمام و دواء المرّة المشي» پيامبر اكرم(ص) فرمودند: «درد و بيماري سه چيز

و درمان آن نيز سه چيز است. اما سه درد و بيماري عبارت است از: خون، مرّه (صفرا و سودا) و بلغم. درمان بيماري هاي خوني حجامت است و درمان بيماري هاي بلغمي حمام و درمان بيماري هاي سوداوي و صفواري، مسهل خوردن است». اكنون ملاحظه فرماييد كه چه روشن ضميري و هوش و دركي لازم است كه كسي 50 سال پيش اين مشكل را فهميده باشد و راه حل صحيح آن را نيز فرموده باشد، در كتاب «كشف الاسرار» حضرت امام خميني(ره) فرمودند: «استادان دانشگاه جندي شاپور كه طب عالي يونان را به دانش آموزان ايران آموختند، كه براي كلية امراض مزاجي بهترين وسيلة بود و با سهل ترين شيوه و ارزان ترين هزينه و بهتر از طب امروز اروپا درمان مي نمود را از ميان بردند و چنين خيانت بزرگي به خصوص به كشور ايران كردند». مقام معظم رهبري در ديدار جمعي از پزشكان و متخصصان گياه درماني فرمودند: «ما كه ابن سينا را داشتيم كه هنوز كه هنوز است كتابش يك مرجع درسي مهم پزشكي است كه در دانشگاه هاي دنيا از آن استفاده مي شود، يا رازي را داشتيم يا ديگراني از اين قبيل را، چرا نبايستي امروز به خودكفايي علمي كشور اميد ببنديم؟ من چند سال قبل، اوايل انقلاب سال 1359 بود، يك سفري با يك هيئتي به هند رفته بودم. مأمورين وزارت خارجه به ما اطلاع دادند كه يك بيمارستان گياه درماني در آنجا وجود دارد، من خيلي علاقمند شدم كه آنجا را ببينم. رفتم و ديدم، بيمارستان وسيع و مفصلي بود، اسم فارسي هم برايش انتخاب كرده بودند به نام «هم درد». با اينكه در هند بود و در تمام

استان هاي آن كشور شعبه داشت اين فقط يك بيمارستان نبود هم دانشكده بود كه در آنجا تدريس مي شد و هم يك بيمارستان، آنجا به ذهنم آمد ما هم بايد در ايران گياه درماني داشته باشيم، وقتي كه به ايران برگشتيم با مسئولين وقت صحبت كردم و از آنها قول گرفتم كه به طور قطعي دنبال اين قضيه باشند ولي اقدامي نكردند». اميد است مردم شريف اين كشور به فرهنگ اسلامي خود بازگردند، كه اگر چنين شد بي نيازي از اجانب را در طب و درمان تجربه خواهند نمود، فقط به جهت اثبات قدرتمندي طب اسلامي به نقل دو نمونه يكي از دكتر «عبدالله احمديه» از كتاب «راز درمان» ايشان كه رساله اي ارزشمند است در گياه درماني در ص 22 آمده است و ديگري از كتاب «داستان هاي پزشكي» نوشتة دكتر شفائي مي پردازم: «دكتر غلامحسين اعلم دچار ديفتري صعب العلاجي شدند كه همة پزشكان مشهور تهران سال 1326 اعم از ايراني، اروپايي و آمريكايي پزشكان معالج او بودند. از درمان او مأيوس شدند. سرانجام تنها راه درمان را «تراكئوتومي» يعني شكاف دادن ناي تشخيص دادند، در حيني كه مشغول آماده ساختن اتاق عمل و وسايل جراحي بودند ناگهان يكي از خدمتگزاران خانوادة بيمار خود را به اتاق و بر بالين بيمار رسانده و با استفاده از فرصت، به فوريت گردي به گلوي بيمار ريخت، هنوز اتاق عمل آماده نگرديده بود كه ملاحظه گرديد گلوي آن مرحوم باز و بهبود يافت و همة پزشكان مات و مبهوت گشتند. مورد دوم مرحوم مخبرالسلطنه در كتاب خاطرات و خطرات نقل مي كند كه جهانگيرخان وزير صنايع اواخر دورة قاجاريه به شقاقلوس9 پا مبتلا

گرديد. معالجات اطباي معروف مؤثر واقع نگرديد. پزشك مخصوص دربار آقاي دكتر تولوزان فرانسوي تنها چاره راه قطع پاي جناب وزير دانست و گفت: براي نجات جان ايشان لازم است هر چه زودتر آن پا بريده شود. خبر قطع پاي جهانگيز خان به گوش خانم هاي اندرون رسيد. آنها بناي مخالفت را گذاشتند ولي تصميم همان بود كه پزشك فرانسوي گرفته بود. خانم ها پيغام دادند حال كه مي خواهيد پاي آقاي وزير را قطع كنيد، اجازه دهيد ميرزا حسن، جراح باشي محله هم بيايد و عيادتي از پاي آقا بكند و در قطع پا با ايشان مشورتي بشود. ميرزاحسن وقتي از پاي آقاي وزير معاينه به عمل آورد گفت: هيچ احتياج به قطع پاي آقا نيست و من تعهد مي كنم كه در ظرف يازده روز آن را معالجه نمايم. وقتي ادعاي ميرزا حسن حكيم را به اطلاع دكتر تولوزان فرانسوي رساندند، او سخت عصباني شد و گفت اين «پدرسوخته» بي جهت لاف مي زند. اين پا بايد هر چه زودتر قطع شود. وگرنه موجب مرگ جهانگيرخان مي شود. ولي اهل منزل معتقد بودند كه بايد به ميرزا حسن حكيم فرصت داده شود، شايد بتواند در عرض يازده روز آن را معالجه نمايد و اگر در عرض اين مدت نتوانست آن وقت آقاي دكتر تولوزان پا را قطع نمايد. بالاخره معالجه پا به ميرزا حسن محول شد. ميرزا حسن در سه نوبت زالوي زيادي به پاي بيمار ريخت و بعد از سه نوبت، ضمادي كه خود ساخته بود به پا ماليد، درست در روز يازدهم از اطرافيان بيمار خواست تا از آقاي دكتر تولوزان (فرنگي) دعوت كنند كه پا را ملاحظه كند.

دكتر تولوزان وقتي پا را ديد بهبود آن را تأييد كرد و از اينكه قبلاً به ميرزا حسن ناسزا گفته بود معذرت خواست و گفت: من خود سزاوار ناسزا هستم و صورت او را بوسيد و دويست تومان به ميرزا حسن داد».10 متأسفانه در صد سال اخير توسط مسلمانان هيچ تحقيقي انجام نشده كه برتري علوم آل رسول را بر فرضيات بي پاية غربي ها اثبات نمايد، ما يقين داريم در هر زمينه اي كه بشر نيازمد باشد حتماً اسلام راه حل مناسب را ارائه نموده است به شرط آنكه اوّلاً مسلمانان خود را باور كنند و ثانياً يقين داشته باشند كه در تمام زمينه ها نظرات اسلامي برترين است زيرا دستورات از جانب خداوند و از طريق وحي به بشر رسيده است و نه آزمون و خطا و در طب و درمان نيز چنين است. ادامه دارد مرحوم سيد عبدالله خليلي(ره)

ماهنامه موعود شماره 96 پي نوشت ها:

1. Antonin Gosset جراح معروف فرانسوي (4491_2781)

2. 3Journal of L l-R.J et SIEFEL F L”propetlozy” a new Bramch of medical seinece. The American VILLIAMS Medicine 325, September 1991.

3. سولا، فيزيولوژي، ص 30.

4. ريموند . جي. الان، تغذية انسان، ترجمة احمد كافي.

5. براي توضيح بيشتر به كتاب غدد مترشح داخلي و بيماري هاي آن تأليف دكتر نصرت الله كاسمي استاد دانشگاه تهران، ج 1، ص 200 مراجعه شود

6. كتاب «فارماكولوژي پزشكي گيتي» تأليف دكتر ناصر گيتي استاد دانشگاه تهران.

7. كاسمي، غذذ مترشح داخلي و بيماري هاي آن، ج 1، ص 147.

7. ج 1، ص 147.

8. شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 72.

9. «شقاقلوس» يا قانقاريا كلمة يوناني است، يعني فساد كامل حيات در

يك عضو و تباه شدن رگ ها و اعصاب آن عضو (فرهنگ اميركبير).

10. داستان هاي پزشكي، تأليف دكتر شفايي، ص 248.

استراتژي دشمنان در جنگ عليه امام مهدي(ع)

شگفتا، گويي كساني هستند كه نمي خواهند اين منطقه لحظه اي آرام و خالي از درگيري باشد، و مهم تر اينكه آنها مي خواهند عراق را براي مدّتي بسيار طولاني، به صورت منطقه اي پر از آشوب و ناامن و ميدان جنگ هاي مختلف درآورند و مي خواهند توجيه هايي براي باقي ماندن نيروهاي غربي در آن داشته باشند. دشمنان اسلام در سال هاي اخير شروع به انجام طرحي جهاني كرده اند تا شرايط و امكانات لازم را براي از بين بردن مسئله مهدويت و خالي كردن اصول مهدويت از محتواي اصلي آن، فراهم آورند. دشمنان _ قطع نظر از گرايش هاي مختلف شان _ در حال حاضر با تمام قدرت به جنگ با مسئله مهدويت مي پردازند زيرا به خوبي از سرنوشت شوم وسياهي كه در انتظارشان است، آگاهند؛ به همين دليل، از سال ها پيش، براي نابود ساختن هر قدرت يا نيرويي كه مي تواند به پيروزي قيام جهاني امام (ع) و به فتوحات ايشان كمك كند، برنامه ريزي و تلاش مي كنند. با توجه به اين نكته، حجم حملات پي درپي و سخت دشمنان به مهدويت در سال هاي اخير شگفت انگيز نيست. با مطالعة حوادث و رويدادهاي كنوني مي توانيم به ميزان دشمني با اصل مهدويت و خطرناك بودن اين مسئله پي ببريم. اكنون در ساية ارادة ستمگرانه و با نفوذ بين المللي و پشتيباني هاي تبليغاتي دشمنان، تلاش مي شود نظريات و افكاري كه اصل وجود ايشان را زير سؤال مي برد، اشاعه يابد. اين دستان پليد و ستمگر تلاش مي كنند استراتژي كاملي را به اجرا درآورند و مجموعه اي به ظاهر فرهنگي را كه در

بطن خود مخالف مهدويت است، سازماندهي نمايند. در عصر كنوني، دشمني با امام مهدي(ع) و عقيدة مهدويّت به نهايت پليدي رسيده است. دشمنان در اين راه تلاش مي كنند نوعي رويارويي فكري، رواني و اجتماعي _ سياسي در اذهان مردم و در محافل طرفدار اين عقيده به وجود آورند. آنها در ادامه، قصد دارند طيّ حمله اي سخت به عقيدة اصيل مهدويت، انديشة وجود امام مهدي(ع) و مسائل مربوط به آن را، مانند نگاه خوش بينانه به آينده و داشتن ديدگاه مثبت و فعاليّت هاي خاص را كم كم به حاشيه بكشانند و در نهايت آن را از ذهن مردم بزدايند. تمام كساني كه از امام مهدي(ع) مي هراسند و نمي خواهند ايشان قيام كنند، اصول و اهدافي مخالف اصول واهداف امام(ع) دارند و منافع آنها در برخورد با اصول عدل الهي به خطر مي افتد، به همين دليل به دشمني با امام مهدي(ع) مي پردازند. از اين رو بايد گفت، زماني كه ما در مورد دشمنان امام(ع) در زمان حاضر سخن مي گوييم، هدفمان اشاره به جبهة سياسي دشمن و مخالف با ايشان يا رژيم و حكومتي است كه برنامه ريز يا اجراكنندة طرح و استراتژي جنگ و دشمني با امام است. شايان ذكر است كه روايات از اين گروه مردمان تحت عنوان «اهل روم» ياد كرده اند. يهوديان و صهيونيزم جهاني به جنگ با مهدي(ع) مي پردازند زيرا آنها به خوبي مي دانند كه به دست ايشان نابود مي شوند و نيز به اين دليل كه تمام متون كهن آنها تأكيد مي كنند كه حتماً مهدي(ع) با يهوديان به جنگ مي پردازد و تورات قديمي و اصلي خبر ظهور مهدي(ع) را داده است. سؤال بسيار مهمي كه در اينجا

ذهن ما را مشغول مي كند اين است كه دشمنان _ صهيونيست ها و غربي ها _ چه طرح ها وبرنامه هايي در جنگ ضدّ امام مهدي(ع) در حال حاضر دنبال مي كنند؟ آنها چگونه خود را براي ظهور ايشان آماده مي كنند؟ تاريخ از اين حقيقت خبر مي دهد كه، دشمنان همواره براي آمدن پيامبران و فرستادگان الهي آماده مي شده اند و داستان حضرت موسي(ع) و فرعون، حضرت عيسي(ع) و يهود، حضرت محمّد(ص) و يهوديان، از جمله نمونه هاي بارز آن است. يهوديان و دشمنان اديان، اخبار تولد پيامبر اسلام(ص) را دنبال مي كردند و در زمان كودكي آن حضرت(ص) قصد داشتند ايشان را از بين ببرند. آنها هم اكنون نيز حوادث و رويدادهاي جهان را رصد مي كنند و نشانه هاي ظهور منجي الهي اديان را مورد بحث و مطالعه قرار داده اند. به همين دليل در جنگ خود ضدّ ايشان از يك استراتژي خاص و معين پيروي مي كنند و مي خواهند ايشان را از بين ببرند. امّا اين استراتژي چيست و بارزترين و مهم ترين عناوين و سرخط هاي آن چه مي باشد؟ منتظران واقعي امام كه خود را براي ظهور ايشان آماده مي كنند، بايد از توطئه ها و دسيسه هاي دشمنان ضدّ امام مهدي(ع) در حال حاضر آگاه باشند تا طرح ها و برنامه هاي آنها را بشناسد و بتوانند استراتژي آن را خنثي كنند. چگونگي دشمني دشمنان با مسئله مهدويت در حال حاضر و نوع تحركات و مقابله و رويارويي و مواضعي كه آنها اتخاذ مي كنند داراي ابعاد مختلف است امّا برخي از اين دشمني ها براي مؤمنان روشن و شناخته شده است. بايد توجه داشت، زماني كه از استراتژي دشمنان سخن مي گوييم، در حقيقت با يك طرح و برنامة كامل طولاني مدت و داراي

اهداف متعدد، روبرو هستيم و از روش هاي قديمي و جديد و متنوع و پليدي براي رويارويي با مسئله اي كه آنها پيشاپيش نتايج آن را مي دانند و منتظر وقوعش هستند، استفاده مي كنند. از اين رو ما بايد از روش هاي نوين جنگ و دشمني ضدّ امام مهدي(ع) در حال حاضر آگاه باشيم و مؤمنان را نيز از آن آگاه سازيم. همچنين ما بايد از آمادگي، امكانات و تجهيزات آنها براي درگيري ها و جنگ هاي آينده اطلاع كافي داشته باشيم. با بررسي اوضاع واحوال كنوني جهان، مي توانيم برخي از مهم ترين عناوين و خطوط استراتژيك دشمنان در جهت مقابله با امام مهدي(ع) را دريابيم. طرق تحقق اين استراتژي را مي توان در موارد ذيل مشاهده كرد: 1. ايجاد ترديد در مورد صحت انديشة مهدويت: دشمنان ضمناً اشاره مي كنند كه عقيده مهدويت يك عقيده خيالي و وهمي است و مي گويند: كساني كه به اين مسئله ايمان دارند، در حقيقت در خواب و رؤيا به سر مي برند. اين روش، انگيزه ها و ريشه هاي رواني خاصي نسبت به آينده در خود نهان دارد؛ از جمله ميراندن و از بين بردن تمام ابعاد مثبت ايمان به اين انديشه مانند خوش بيني، اميد، مثبت انديشي و انتظار براي فرا رسيدن آينده اي روشن و درخشان، ايجاد يأس و نااميدي، شكست، بدبختي و بدبيني. 2. ايجاد ترديد در وجود امام(ع) و تاريخ ولادت ايشان و ترويج اين شايعه كه ايشان در آينده متولد خواهند شد: اين امر، به منظور آماده كردن زمينه هاي فكري و فرهنگي براي ظهور مدعيان دروغين و ضربه وارد ساختن از طريق آنان به اصل مهدويت صورت مي گيرد و باعث شده كه در حال حاضر شمار مدعيان مهدويت

رو به افزايش رود. البّته اين چيز جديدي نيست امّا با تشويق وحمايت قاطع و روشن آنان پيوسته تكرار مي شود.

يكي از روش هاي جنگ فرهنگي دشمنان، گسترش دادن شبهات مخالفان عقيدة مهدويت است، مانند: _ تأكيد بر اينكه نام مهدي(ع) در «صحيح» بخاري و «صحيح» مسلم نيامده است. _ نادرست و ضعيف شمردن نظريات ابن خلدون به خاطر احاديثي كه در مورد امام مهدي(ع) روايت كرده است. _ تمركز بر يك روايت در «سنن» ابن ماجه كه مي گويد: هيچ مهدي اي جز عيسي بن مريم نيست. _ ترويج اين نظريه كه مهدي مردي از مردم عادي است؛ يعني به جاي اينكه بگويند مهدي از تبار پيامبر(ص) است مي گويند، از امّت پيامبر است. _ ادعاي اينكه مسئله مهدويت، مسئله اي قديمي به تقليد از آيين هاي ديگري است كه اديان گذشته از آن سخن گفته اند. _ ترديد و ابهام افكني در مورد نام امام(ع) و دامن زدن به اين مسئله كه او هم نام من و پدر او هم نام پدر من است و تأكيد بر اين نكته كه مهدي(ع) در آينده متولد خواهد شد. هدف از القاي اين شبهات رواج اين انگاره است كه انديشة مهدويت، انديشه اي واهي و غير واقعي است و هيچ اصالتي ندارد؛ حتي قرآن كريم نيز بر آن صحّه نگذاشته است. علاوه بر اين، آنها قصد دارند در مورد صحت احاديث مهدوي(ع) نيز اظهار ترديد كنند و در نتيجه مي خواهند بگويند هيچ نيازي به آماده شدن و انتظار براي ظهور امام مهدي(ع) نيست، حتّي اگر مهدي اي باشد و ايمان به او جزء واجبات باشد، مهدي منتظر فردي عادي از ميان امت اسلامي است كه در آينده

متولد خواهد شد. با اين شگرد آنها، هركس مي تواند خود را به جاي او جا بزند، تمام اين روش هاي فريبنده و توأم با مكر وحيله ما را با بدترين جنگ رواني و سخت ترين جنگ نظامي روبه رو مي كند و اين، جنگ افكار، ارزش ها و اعتقادات است (البّته همه مي دانيم كه علماي بزرگ و دانشمند به همة اين شبهات پاسخ داده و حقيقت را روشن ساخته اند) اهميّت و خطير بودن اين استراتژي دشمنان آن است كه آنها مي خواهند براي رسيدن به اهداف شوم و پليدشان افكار و عقايد ويرانگر را با هر روشي در ذهن مردم وارد سازند. مهم ترين اهداف آنها از اين روش ها عبارت است از: 1. قطع اميد و آرزوهاي مردم و از بين بردن حسّ خوش بيني ها در مورد آينده به دليل ايمان به اصل مهدويت و از بين بردن جنبه هاي مثبت روحيه انتظار، 2. آماده سازي زمينه هاي فكري و فرهنگي در جوامع اسلامي براي ظهور مدّعيان دروغين مهدويت. ايجاد نوعي حسّ بيزاري رواني و فكري نسبت به امام(ع) و مهدويت در جوامعي كه به اين انديشه اعتقاد دارند. آنها اين كار را از طريق پشتيباني و حمايت از مدعيان مهدويت و پيامبري انجام مي دهند. دشمنان اسلام از واقعيت هاي تلخ و بد رواني جوامع اسلامي و كثرت شكست هاي مختلف مردم در آن استفاده كرده، به خوبي از ميزان نتيجه اين حالات رواني آگاهند و از آن براي تخريب و نادرست جلوه دادن مهدويت استفاده مي كنند. كينه و دشمني دشمنان امام مهدي(ع) به جايي رسيده كه سعي در بالا بردن شمار مدعيان مهدويت و تقويت اين گونه اقدامات براي ويران ساختن اسلام از درون آن دارند. آنها

اموال و كمك هاي زيادي به اين اشخاص و پيروانشان مي رسانند و اشخاص ضعيف الايمان را تشويق به پيوستن به آن جنبش هاي ويرانگر مي كنند. از جمله نمونه هاي آن، رفتار دولتمردان روسيه با بابيّت و بهائيت در ايران و حمايت انگلستان از قاديانه درهند است. دشمنان اسلام در حال حاضر نيز با قدرت تمام از مدعيان مهدويت و پيامبري حمايت مي كنند و به همين دليل است كه مشاهده مي كنيم شمار مدعيّان مهدويت و پيامبري در دوران معاصر در مقايسه با دوره هاي تاريخي قبل، پيوسته درحال افزايش است. اين ادّعاها سيري صعودي دارد و روز به روز در حال افزايش است و مي توان آن را يك پديده دانست. نكته بسيار مهم اينكه سرانجام بيشتر مدعيّان در سال هاي اخير به بيمارستان هاي رواني كشيده شده و بسياري نيز محكوم به حبس شده اند. اين بدين معناست كه دستگاه هاي قضايي مطمئن شده اند كه اين گونه اشخاص مشكلات رواني و عقلي ندارند. سؤال مهمي كه مطرح مي شود اين است كه چه كساني پشت پرده هستند و از اين گونه اشخاص حمايت و پشتيباني مي كنند؟ دلايل و اسناد حاكي از آن است كه پشتيبان و حامي و تغذيه كننده اصلي اين گونه جنبش هاي ويرانگر در اسلام، صهيونيزم است كه از شرايط بد رواني حاكم در جوامع اسلامي و كثرت شكست هاي مردم در اين جوامع به نفع خود بهره برداري مي كند. در اينجا بايد رازي را فاش كنيم و آن اينكه اكنون در اسرائيل مركزي براي حمايت و پشتيباني از مدعيان مهدويت و پيامبري در جوامع عربي وجود دارد و آنها اين گونه اشخاص را آموزش هاي خاص مي دهند، سپس آنها را به كشورهاي جهان اسلام مي فرستند تا از اين طريق، پايه هاي

ارزش هاي ديني و اخلاقي را سست كرده، باورها و عقايد اصيل را خدشه دار كنند. علاوه بر اين، اسرائيل شروع به ساختن ساختمان محفل اصلي بهائيان در البهج_[ در شهر عكا _ محلّ قبر بهاء _ نموده و حدود 250 ميليون دلار به آن اختصاص داده است. در تاريخ 22 مي 2001 با حضور 4500 نفر از رهبران بهايي از سراسر جهان، باغ هاي نوزده گانه آنها افتتاح شد و طيّ آن مراسم، روش ها و برنامه هاي راهبردي گسترش دين بهائي مورد بحث و بررسي قرار گرفت. ترديدي نيست كه دشمنان اسلام پشت پردة برخي از ادّعاهاي مهدويت حضور جدّي دارند. خطر اين اقدام، آن است كه گسترش مدّعيان مهدويت در دوران معاصر و پي در پي مواجه شدن آنها با شكست، ممكن است به تدريج باعث بيزاري و فرار مردم از مهدويت و اتخاذ مواضعي ضدّ آن شود. هدف آنها از اين كار، دور ساختن مؤمنان از اين باور و عقيده اصيل است. شايد اين دشمنان تصور مي كنند كه پيروزي و موفقيّت يكي از اين مدعيان دروغين، زمينه را براي قانع كردن مسلمانان به اينكه بشارت هاي موجود در احاديث و روايات تحقق يافته است فراهم مي سازد و در اين صورت، انديشه انتظار ظهور مهدي واقعي، ديگر بيهوده است و اين گونه آمادگي براي ظهور كم رنگ تر مي شود و شوق مؤمنان كم كم از بين مي رود گويي كه اصلاً قبلاً چنان حس و شوقي براي ديدار وجود نداشته است. اين گونه عقيده مهدويت در دل ها و جان هاي مردم مي ميرد و همراه با آن اثر گذاري فرهنگ مهدويت نيز از جوامع اسلامي رخت برمي بندد. 3. بهره برداري از برخي ابعاد فرهنگ مهدويت براي حمله

به مرجعيت ديني شيعي: آنها اين كار را از طريق حمايت و پشتيباني مدعيان بابيّت و ارتباط با امام(ع) انجام مي دهند. مرجعيت ديني ملجأ اصلي مذهب شيعه و دژ مستحكم آن است. به همين دليل دشمنان پيوسته تلاش مي كنند به اين دژ مستحكم و سازش ناپذير كه در برابر آنها سر تسليم فرود نياورده، ضربه بزنند. دشمنان از مسئله ارتباط و سفارت امام(ع) سوءاستفاده كرده اند تا به مرجعيت ديني شيعه ضربه بزنند. دكتر مايكل برانت مؤلف كتاب «توطئه براي جدايي اديان الهي» درمورد برنامه هاي حساب شدة «سازمان سيا» در آمريكا بر ضدّ شيعيان مي گويد: «در يكي از جلسات اداره اطلاعات كه با حضور مسئولان بلندمرتبه آن و با حضور نمايندة ادارة اطلاعاتي انگلستان _ به دليل تجارب طولاني مدت آنها در كشورهاي اسلامي _ برگزار شد، به يك نتيجه رسيديم و آن اينكه: به هيچ صورتي به طور مستقيم نمي توان با مذهب شيعه رويارو شد و با آنها به جنگ پرداخت. شكست دادن شيعيان كاري است بي نهايت دشوار، به همين دليل بايد غير مستقيم و از پشت پرده به جنگ با آنها پرداخت. در اين راستا طرح ها و برنامه هاي دقيق و كامل زيادي براي طولاني مدت در نظر داريم. ما پس از مطالعات بسيار تصميم به ضربه زدن به مرجعيت ديني و تضعيف عقايد شيعه و فاسد كردن آن گرفتيم. ما متفق القول شده ايم كه بايد مفاهيم و اصول آنها را تحريف كنيم، به گونه اي كه اشخاصي كه مذهب شيعه را مورد مطالعه و بررسي قرار مي دهند شيعيان را عده اي نادان و خرافاتي ببينند. آنها با اين طرح ها و برنامه ها اميدوارند كه تا سال2010 م. به چنين هدفي

در مورد شيعه برسند و شيعه را اين گونه بنمايانند». شايد بر هيچ انسان آگاهي پوشيده نباشد كه دستان صهيونيسم و مزدوران آنها و مكر و حيله و بازي هاي آنها براي بدجلوه دادن عقيده مهدويت واقعي و تخريب آن تا چه اندازه مي تواند خطرناك باشد. اهميت و خطرناك بودن اين بخش از استراتژي دشمنان در اين موارد نهفته است: 1. به وجود آوردن مدعيان ارتباط و حمايت و پشتيباني از آنها درحال حاضر. 2. گسترش و ترويج خبر ارتباط آنها با امام(ع) در زمان غيبت كبرا؛ در اين حال اين اشخاص ادعا مي كنند از امام(ع) احكام شرعي و مسائل فقهي را كه عين حقيقت و درست است و با واقعيتي كه خداوند آن را اراده كرده، تطابق دارد، دريافت مي كنند. با پذيرش اين مطلب و ايمان به آن بايد از فقها و علما (مرجعيت ديني) اظهار بي نيازي كرد. زيرا مراجع تقليد بر اساس ظواهر امور (بر اساس اصول اجتهاد فقهي) رأي صادر مي كنند و نظر مي دهند؛ يعني فتوا دادن بر اساس اصول اجتهادي انجام مي گيرد و فتواها ممكن است درست يا نادرست باشد، ممكن است با واقعيت مطابقت داشته باشد، ممكن است با آن تطابق نداشته باشد، يعني اين گونه فتواها و احكام ظاهري، گماني نزديك به واقع است نه عين حقيقت. آنها مي خواهند بگويند با ظهور نماينده و شخص مرتبط با امام (مدعي سفارت يا نيابت) كه مستقيماً با معصوم در ارتباط است، اين مرحله به پايان رسيده است، درنتيجه چنين اشخاصي احكام و مسائل واقعي را كه مطابق واقعيت جامعه است، مستقيماً از امام مي گيرند و به مردم انتقال مي دهند و ديگر نيازي به مراجع

تقليد و علما نيست. در همين راستا، دشمنان از مدعيان ارتباط حمايت كرده و گروه ها و جنبش هاي جديدي مانند «جماع_ة السفارة» در بحرين، «يماني ها» در عراق، «احمديه» پاكستان، «بابيت و بهائيت» در ايران و «قاديانيه» در هند را به وجود آورده اند. آنها با اين كار اقدام به تضعيف مرجعيت ديني و كم كم به مردم مي قبولانند كه ديگر نيازي به حضور چنين اشخاصي در جامعه نيست و از ابعاد اجتماعي، مالي و سياسي به آن حمله مي كنند و به همين دليل است كه اخيراً اقدام به گسترش و ترويج برخي انديشه ها و ديدگاه هاي ويرانگر مانند «بدعت تقليد، بدعت مرجع اعلي و بزرگ و ...» كرده اند، مسئله بسيار دردناك اين است كه دشمنان اين مأموريت را به خود مسلمانان واگذار مي كنند و آنها به نيابت از دشمنان اين كار را انجام مي دهند. اين گونه، برخي در دام آنها مي افتند و برخي اشخاص متعصب و نادان از ميان مسلمانان، اين خدمت را به صورت مجاني به دشمنان تقديم مي كنند. اين گونه است كه برخي از اين اشخاص نادان با دشمني و كينة زياد نسبت به مراجع تقليد بزرگ و ديگر علما، بدترين برچسب ها را به آنها مي زنند و حتي گاهي اوقات خون آنها را نيز مباح مي دانند، زيرا اين دانشمندان و علما، مانع سختي براي دعوت و تبليغات آنها به شمار مي آيند و اگر علما و مراجع به دعوت آنها پاسخ مثبت دهند، همة مردم به تبع آنها به اين گونه اشخاص ايمان مي آورند. اينها درحقيقت همان خوارج دوران هستند.

هر يك از اين مدّعيان، خود را برتر از تمام مردم مي دانند و با تمام مراجع عظام دشمني مي ورزند، دقيقاً

همانند خوارج كه حرقوس بن زهير پيشواي آنها بود و او خود را از پيامبر(ص) هم بالاتر مي دانست. ما اكنون در برابر يك روش و طرح و برنامة خطرناك از سوي دشمنان هستيم كه از طرف تعدادي افراد مرموز كه ادعاي ارتباط دارند و مي خواهند مرجعيت ديني شيعه را از ميدان به در كنند، مورد اجرا قرار مي گيرد. نكتة قابل توجه اين است كه اين مدعيان گمراه، مريدان و پيرواني از طبقات مختلف اجتماعي و فرهنگي دارند كه از دستورهاي آنها فرمانبرداري مي كنند و نقشه ها و طرح ها و توطئه هاي آنها را با كمال سادگي و ناداني به اجرا درمي آورند. 3. مبارزه با زمينه هاي حمايت كننده و پشتيبان امام(ع) پيش از خروج ايشان؛ دشمنان اين كار را از طريق ضعيف كردن پايگاه مردمي امام(ع) با مجموعه اي از جنگ هاي نظامي اقتصادي و فكري به اجرا درمي آورند. يهوديان از طريق پژوهش ها و مطالعاتشان، همچنين با آگاهي از فلسفه، ميراث ديني شان به ويژه كتاب سرّي «كابالا» و از طريق پيش بيني هاي پيشگويِ يهوديِ فرانسوي _ نوستراداموس _ به اين نتيجه رسيده اند كه توسط مهدي(ع) نابود مي شوند. با توجه به اين، همان گونه كه يهوديان در گذشته از طرق مختلف اعمال نادرست و بد خود را نزد كفار قريش نيك جلوه مي دادند و از ظهور حكومت و دين محمّدي وحشت داشتند، اكنون نيز پيش بيني خروج مهدي موعود(ع)، آن رهبر بزرگ، از مكّه در آينده آنها را به وحشت انداخته و خواب و آرامش را از آنان گرفته است. يهوديان از مدّت ها پيش مي دانستند كه مهدي(ع) در زمان ظهور خود، آنها را از بين مي برد و روزي به جنگ با آنان خواهد پرداخت

و مي دانند كه ميدان جنگ هم خاورميانه خواهد بود. آنها مي دانند كه پرچم هاي سياه براي ياري مهدي(ع) از ايران خارج مي شود و عراق مركز خلافت و كوفه پايتخت ايشان خواهد بود و از آنجا موج آزادسازي قدس و نابودساختن يهوديان آغاز مي شود. آنها اطلاع دارند كه ايشان ابتدا در مكه ظهور خواهند كرد و سفياني سرسخت ترين دشمن امام و هم پيمان يهوديان و غربي ها از منطقة شام خواهد بود و امام از مصر به عنوان يك پايگاه تبليغاتي و اطلاع رساني استفاده خواهد كرد. خطرناك ترين كاري كه يهوديان انجام داده اند اين است كه عقايد و باورهاي نادرست، موهوم و مرموزي در فكر و ذهن مسيحيان غرب در مورد نجات بخش بشريت و رهبر بزرگ آن، يعني حضرت مهدي(ع) و نقش ايشان در نابودي تمدن غرب به وجود آورده اند. اين خود باعث شده كه آنها به نوعي، وحشت و نگراني از تمام چيزهايي كه به مهدي(ع) ربط دارد، داشته باشند. يهوديان مطمئن اند كساني كه بار دوم از سوي امام به سوي آنها فرستاده مي شوند (آن گونه كه در قرآن آمده)، از سرزمين بابل (وسط عراق) خارج مي شوند و به همين دليل است كه پيوسته تلاش مي كنند عراق را ويران سازند و بدون دليل، جنگ ضدّ آن را آغاز كردند و به همين دليل، يهوديان و غربي ها و صهيونست ها با توجه به محاسبات سياسي و استراتژيك، از سال ها پيش برنامه ريزي كرده اند هر قدرت و نيرويي كه ممكن است آن رهبر بزرگ در جنگ ضدّ خود از آن استفاده كند، از بين ببرند. آنها جنگي سخت ضدّ عراق و ايران ترتيب دادند تا زماني كه مهدي(ع) ظهور كند، با مردمي روبه رو

شود كه جنگ ها و تحريم ها آنها را از پا در آورده و در نتيجه نتوانند به امامشان ياري برسانند. اينجاست كه پاسخ اين سؤال را در مي يابيم كه: چرا حملات و جنگ هاي پياپي و سخت كنوني در اين منطقه به ويژه با دوستدارن اهل بيت(ع) در مي گيرد؟ چرا ميان ايران و عراق جنگ روي داد و هشت سال ادامه يافت و شمار زيادي از پيروان و دوستداران اهل بيت(ع) در آن كشته شدند؟ چرا اندكي پس از پايان جنگ ايران وعراق، اين جنگ بار ديگر در اين منطقه روي داد؟ (حمله به كويت واشغال عراق). شگفتا، گويي كساني هستند كه نمي خواهند اين منطقه لحظه اي آرام و خالي از درگيري باشد، و مهم تر اينكه آنها مي خواهند عراق را براي مدّتي بسيار طولاني، به صورت منطقه اي پر از آشوب و ناامن و ميدان جنگ هاي مختلف درآورند و مي خواهند توجيه هايي براي باقي ماندن نيروهاي غربي در آن داشته باشند. اگر ما بدانيم كه آنها خود را براي جنگ بزرگ «آرمگدون» آماده مي كنند. ديگر از اين حوادث شگفت زده نمي شويم. آنها پيش بيني مي كنند آرماگدون يك جنگ هسته اي گسترده و همه جانبه است كه در آن جنگ دوستداران وياران امام را از بين مي برند. وما بايد بدانيم كه در شرايطي زندگي مي كنيم كه صهيونيست ها برنامه ها و طرح هاي زيادي براي آن دارند و آن طرح ها و برنامه ها نيز توسط آمريكا و غرب به اجرا درمي آيد كه برخي از علل آن در اين موارد خلاصه مي شود: 1. انتظار آمدن آن رهبر بزرگ(ع) وتلاش براي نابود ساختن ايشان در آغاز ظهورشان، زيرا منابع يهودي پيش بيني كرده اند كه ظهور ايشان نزديك شده است. 2. تسلط بر گنج هاي

فرات كه از جنس طلا است و آن با نزديك شدن زمان ظهور امام(ع)، آن گونه كه در روايت ها آمده است، افزايش مي يابد. 3. دست گذاشتن بر منابع نفت منطقه، تسلط بر اقتصاد آن و تضعيف سياسي و نظامي كشورهاي منطقه. جدا از اينها بايد تأكيد كرد كه طرح ها و برنامه هاي غربيان (رومي ها) در اين منطقه، زير چتر حمايت صهيونيسم، چيزي جز آماده سازي زمينه و جوّ مناسب براي خروج سفياني نيست. در پايان تأكيد مي كنيم كه اين مكر و حيلة آنها است امّا مكرو حيله خداوند بر آن چيره است. «و يمكرون و يمكرالله و الله خير الماكرين». و وعدة خدا حق است كه فرمود: «و إنّ جندنا لهم الغالبون». مجتبي السادة

مترجم: سيد شاهپور حسيني

ضرورت ظهور براي تحقق هدف خلقت

گفت وگو با حجّت الاسلام و المسلمين مرتضي جوادي

اشاره:

حجت الاسلام و المسلمين مرتضي جوادي، فرزند گرامي مفسّر گرانقدر قرآن كريم حضرت آيت الله جوادي آملي، و از مدرّسان و محقّقان حوزة علمية قم مي باشند. تاكنون آثاري از ايشان در حوزة معارف اسلامي و مباحث امامت همچون كتاب «فلسفه و اسرار زيارت» توسط نشر اسراء به چاپ رسيده است. همين زمينه، موجب بود تا به سراغ ايشان در مؤسسة تحقيقاتي اسراء برويم و دربارة موضوع با اهميّت «ضرورت ظهور براي تحقق هدف خلقت» البته بيشتر از منظر قرآني و روايي، به گفت وگويي صميمانه بنشينيم كه حاصل آن را تقديم خوانندگان گرامي موعود مي نماييم. باشد كه مقبول طبع شان قرار گيرد.

با تشكّر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد، در بسياري از روايات بر اين نكته تصريح شده كه اگر از عمر جهان تنها يك روز باقي مانده باشد، خداوند آن روز را آنقدر

طولاني مي كند كه امام مهدي(ع) ظهور كند و جهان را از عدل و داد آكنده و از ظلم و جور پيراسته سازد. آيا با توجه به اين روايات و ديگر روايات مشابه مي توان گفت كه ظهور امام مهدي(ع) امري ناگزير و ضروري است كه بدون آن داستان خلقت به سرانجام نمي رسد؛ و اساساً نقش و جايگاه ظهور امام مهدي(ع) در هدف آفرينش و طرح برنامة خداوند در جهان چيست؟ در پاسخ به اين پرسش اساسي بايد گفت، تا هدف خلقت و آفرينش روشن نشود، نقش كسي كه بناست اين هدف را محقّق كند هم روشن نخواهد شد. خداوند كه بشر را آفريد، با امكاناتي كه در وجود او قرار داد (نظير: فطرت، عقل، قلب، عشق و...) و امكاناتي كه در اختيار او قرار دارد (نظير: نبوّت، رسالت، امامت، وحي و...) جا داشت كه اين بشر در مسير «صراط مستقيم» قرار بگيرد و به هدفي كه خداوند براي او تعيين كرده؛ يعني هدف نورانيّت بر اساس طيّ مسير مستقيم، راه پيدا كند. خداوند در سورة ابراهيم مي فرمايد: «كتابٌ أنزلناه إليك لتخرج الناس من الظّلمات إلي النور بإذن ربّهم إلي صراط العزيز الحميد؛1 [اين قرآن] كتابي است كه بر تو نازل كرديم تا مردم را از تاريكي ها به سوي روشنايي، به فرمان پروردگارشان درآوري، به سوي راه خداوند توانا و ستوده». اين آيه، هم راه را مشخص كرده و هم هدف از آفرينش را، و هم آن كسي را كه «مُخرِج» است و انسان را در اين مسير قرار مي دهد و از ظلمات به سوي نور كه هدف نهايي و مقصد نهايي است مي رساند. هدف نهايي و

مقصد غايي آفرينش، همان نوراني شدن انسان ها در بعد فردي و اجتماعي شان است. انسان ها بايد در عرصة علم و دانش، اخلاق، رفتار، معارف و حِكَم، جهتِ نوراني پيدا كنند. «نور»، يعني آن چيزي كه حقّ و واقع است؛ در مقابل «ظلمت»، يعني آن چيزي كه باطل و معدوم است. علم، ايمان، فضائل اخلاقي (جود، سخا، كرامت، گذشت، و عفو و...)، اعمال صالح و فقه و حقوق كه بر مبناي حكم الله و حقوق الهي شكل مي گيرند، نورند و در مقابل، جهل، بي ايماني (كفر)، اعمال طالح و نظاير آن ظلمت اند. هدف غايي خلقت از جانب خداوند آن است كه انسان ها، هم به لحاظ حوزة فردي و هم به لحاظ حوزة اجتماعي، به سمت نوراني شدن حركت كنند. در سورة حديد نيز چنين آمده است كه، ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب [آسماني] و ميزان [شناسايي حق از باطل] نازل كرديم، «...ليقوم النّاس بالقسط؛ تا مردم قيام به عدالت كنند». عدالت و قسط نيز يكي از مصاديق آن نور است. اگر عدل را «عدالت اكبر» بدانيم، معنايش آن است كه عدل در همة حوزه ها، اعم از علم، معرفت، اخلاق و ... محقّق شود كه با نورانيّت هم مقصد است. آن نقشه اي كه خداوند براي رسيدن به اين حوزة نوراني فراهم نموده است بر اساس همان آية نخست، صراط مستقيم است: «إلي صراط العزيز الحميد». صراط در حيقيقت، همان مسيري است كه بين انسان و مقصد او تنظيم شده است. يعني براي رسيدن انسان به مقصد هيچ راهي جز راه صراط مستقيم وجود ندارد: «فماذا بعد الحقّ إلّا الضّلال»3 يعني هر راهي نيز غير

از صراط مستقيم بي راهه و انحراف است و هرگز انسان را به مقصد نخواهد رساند.

امّا، [نكتة سوم] آن [كسي] است كه «مخرج» است و مي تواند انسان را، _ اوّلاً _ در اين صراط قرار بدهد و _ ثانياً _ با هدايت و راهنمايي اش او را به آن مقصد نهايي اش برسان، آن رساننده، رسول الله(ص) است. لذا خداوند فرمود: «لتخرج؛ براي اينكه تو خارج بكني، تو اينها را از ظلمات به سوي نور بيرون ببري». حال، اگر كسي به منزلة جان رسول الله(ص) بود، مانند اميرالمؤمنين(ع)، وجود اهل بيت(ع) يا خود وجود مقدس امام زمان(ع) كه رسول خدا(ص) فرمودند: «اسم او اسم من و كنية او كنية من است». (اين اسم و كنيه، مظاهر ظاهري اند و براي شناخت مردم است و الّا يعني اينكه حقيقت او حقيقت من، خواستة او خواستة من و نظرش نظرمن است). يعني هيچ چيز جداي از ارادة رسول گرامي(ص)، در حوزة ارادة ائمّه ما و امام زمان(ع) نيست. زير اينها يك حقيقت و يك مسيرند. پس اين سه امر مشخص شد: هدف، مسير راه يابي به هدف، و كسي كه بايد اين هدف را اجرا كند. حال، اگر هدفي كه براي آفرينش ترسيم شده چنين هدفي است، پس براي راهيابي به اين هدف بايد شخصيّتي داشته باشيم كه به آن آشنا باشد؛ خودش ذاتاً نوراني باشد و اين هدف الهي را به درستي بشناسد، بلكه خودش عين راه و هدف باشد. بنابراين فرد ديگري كه اين شاخصه ها را نداشته باشد، نمي تواند چنين كاري را براي جامعة بشري به انجام برساند. بنابراين ظهور امام زمان(ع) هدف نيست بلكه وسيله اي براي نوراني كردن جامعه و تحقق هدفي است

كه خدا وعدة آن را داده است.

با توجه به مطلبي كه اشاره فرموديد، اين سؤال به ذهن مي رسد كه چطور اين هدف الهي، از طريق ارسال رسل و انزال كتب تا زمان پيامبر اكرم(ص) و پس از آن حضرت تا قبل از امام دوازدهم(ع) و بدون ظهور امام مهدي(ع) محقق نشده و نمي شود؟

چون اين هدف بسيار عالي و مقصد بسيار سامي (رفيع) است، تنها ارادة حق _ سبحانه و تعالي _ بايد آن را محقق كند و آن هدف در هيچ دوراني بدون حضور پيغمبر يا امام معصوم(ع) تحقق نمي يابد: «إنّما أنت منذرٌ و لكلّ قومٍ هادٍ5؛ تو فقط بيم دهنده اي و براي هر گروهي، هدايت كننده اي است». ما بدون يك هدايت الهي و آسماني نمي توانيم در مسير، قرار بگيريم چون مسير، معصوم است و شخصي بايد باشد كه اين مسير معصوم را به درستي بنماياند. الآن اين همه علما، مراجع و كارشناسان ديني كه وجود دارند اگر همه شان بر امري اتفاق هم داشته باشند ما نمي توانيم عصمت آن را اثبات بكنيم. عصمت راه به يك معصوم وابسته است. لذا اينكه در علم اصول حتي اجماع علماي اماميه هم حجّت شمرده نمي شود _ مگر اينكه كشف از قول معصوم بكند _ براي اين است كه تا ما به راه معصوم نرسيم، نمي توانيم هدف معصوم را پيدا بكنيم و امام(ع) آن حقيقت معصومي است كه خود، عين راه است و عصمت راه را كاملاً مي شناسد. راه معصوم است كه انسان را از خطا و لغزش نجات مي دهد. اگر ما بخواهيم هدف نوراني پيدا كنيم _ نورانيتي كه در كتاب و سنت هم بيان شده _ امّا

آيا همه در فهم اين نورانيت يكسان و يك دست اند و اختلافي مشاهده نمي شود؟ همة اينها نشان مي دهد كه ما براي رسيدن به آن نقطة نوراني كه هدف و غايت آفرينش است، به امام معصومي نياز داريم و اگرچه وجود كتاب و سنت، ارسال رسل و انزال كتب، نقش دارند ولي تمام علت نيستند. تمام كنندة علت آن كسي است كه بتواند نقش راه را كاملاً بيابد؛ معصومانه بيابد و معصومانه هدايت كند و در اين هدايت نيز انديشه و انگيزه اش از عصمت برخوردار باشد؛ كه اين شخص در عصر ما جز امام معصوم(ع) نخواهد بود. در هر عصري هم اين گونه است. لذا انبياي الهي از يك سو، كتاب هاي آسماني از سوي ديگر همه در حال حاضر در جامعة ما حتي در حوزه هاي مراجع و بزرگان ما وجود دارند ما در آنجا هم عصمت كه نمي بينيم؛ نياز خود آنها به معصوم به مراتب بيش از ديدگان است. در مقام كشف و راهيابي به حقيقت و راه، هميشه محتاج هستند. آنها در فهم يك فرع فقهي متوسل مي شوند، چه برسد به فهم سلسله اي از معارف و احكام و حكم و اخلاق كه قدم به قدم احتياج به حجت معصوم هست.

يعني مي فرماييد كه تنها راه در هر عصري همان امام آن عصر است. يعني وجود طريق اجتهاد و استنباط، ما را بي نياز از آن راه و امام عصر(ع) نمي كند؟

نخير، ما را بي نياز نمي كند. براي اينكه فقط امام عصر(ع) راه معصوم است و تنها او مي تواند راه معصوم را بيان كند. البته در عصر غيبت _ به لحاظ مصالحي كه خداوند در جامعة اسلامي اراده كرده _

امام عصر(ع) در پشت پردة غيبت است و ما از آنجا كه برگة اجتهاد را در دست داريم به نحوي از وجود شريف ايشان برخوردار هستيم، امّا اين نحوة برخورداري، برخورداري كامل نيست؛ مثل نور پس پردة ابر است. نوري كه از پشت ابر براي ما مي آيد ابهام و تاريكي دارد. حتي خود آقايان مراجع و بزرگاني كه صاحب علم و ملكة اجتهاد هم هستند در ارائة مطلب حق، همواره مي گويند كه «انشاءالله مُجزي است» اين طور نمي گويند كه اين، عين واقع است. يعني آن چيزي كه ما بدان دست يافتيم و فهميديم از باب معذّريت و منّجزيت است نه از باب عصمت و يقين.

اگر ممكن است، ارتباط ميان ولايت امام عصر(ع) و «نوراني شدن» كه آن را غايت هستي و آفرينش انسان برشمرديد، بيان بفرماييد.

در پاسخ سؤال اول، بيان كرديم كه ما، سه محور داريم: هدف، راه و كسي كه ما را به راه و هدف آشنا كند و در راه و هدف قرار دهد. جايگاه ولايت در همين محور سوم است. يعني كسي كه صاحب مقام ولايت است، قدرت فهم اين امر را دارد و مي تواند ارادة الهي را محقّق و منجّز نمايد. خداوند اراده كرده امّا اين اراده چگونه بايد محقق شود؟ اگر كسي بخواهد مظهر ارادة الهي باشد بايد مقام ولايت را داشته باشد. بدون ولايت كسي نمي تواند از ارادة خدا و ظهور ارادة حق در عرصة اجتماع سخن بگويد. خداوند هم در آن آية شريفة آغاز بحث، فرمود: «... تا تو مردم را از ظلمات به سوي نور خارج سازي»6 و نفرمود ما اين راه را داديم تا مردم خود

خارج شوند. نه! خروج مردم از ظلمات به سوي نور بدون ولايت (يعني كسي كه از ارادة حق برخوردار است و مي تواند آن را منجّز بكند) امكان ندارد. لذا اگر گفته شده كه امام عصر(ع) ارادة حق را از طريق سنت هاي الهي و تحقق صراط مستقيم و هدف الهي محقق مي سازد، اين امر بدون برخورداري انسان از حوزة ولايت امكان ندارد. ولي الله كسي است كه عبد محض الهي و فاني في الله است و صرفاً آنچه را خداوند اراده كرده، در صفحة جانش نشسته و لاغير. وليّ الله كسي است كه در پي حق درمي آيد و هيچ توجهي نسبت به غير او ندارد؛ نه از نظر فكر و نه از نظر دل و انگيزه؛ چون چنين كرده و انديشه و انگيزة خود را از غير حق خالي نموده، جانش پاك و مظهر ارادة خدا شده و ولي الله گرديده است. آن اراده مي تواند اهداف و راه را تحقق ببخشد.

سؤالي كه غالبا مطرح مي شود، اين است كه زمان ظهور امام زمان(ع) چه تفاوتي با شرايط كنوني خواهد داشت كه ما بايد براي آن دست به دعا برداريم و براي فرج امام زمان دعا كنيم. لطفاً بفرماييد كه در آن هنگام چه اتفاقي خواهد افتاد كه قبل از آن سابقه نداشته است؟ خود آيات و روايات ما اين امر را روشن كرده است كه چقدر نقش امام زمان(ع) نقش عظيمي است و با ظهور آن حضرت تحولي جهاني رخ خواهد داد. اوّلين تحول آن است كه امام عصر(ع) آنچه را كه ما به عنوان هدف و راه شناخته ايم، به راستي و به صحّت براي ما بيان مي كند. آيا

رفتار ديني ما همان رفتار مرضيّ امام عصر(ع) و پيامبر خدا(ص) است؟ آيا اين همان دين است؟! در روايات آمده است كه امام(ع) دين جديدي مي آورند، پس معنايش اين است كه متأسفانه مردم در مسيري قرار گرفته اند كه _ ناخواسته _ دين را تحريف مي كنند و انحرافاتي در آن قرار مي دهند. اوّلين تحوّل در ظهور امام (ع) اين است كه حقيقت را آشكار و ظاهر مي فرمايند. ما الآن فكر مي كنيم كه ديندار هستيم. بسياري از سنّت هاي بشر سنّت هاي جاهلي است؛ آكنده از بدعت ها، تحريف ها و... كه اندك اندك براي بشر عادي شده است. لذا اوّلين كار امام زمان(ع) «اصلاح دين» است. همچنان كه علي(ع) در فرمان خود به مالك اشتر فرمودند: «يا مالك إنّ هذا الدّين كان أسيراً في أيدي الأشرار يُعمل فيه بالهوي». مالك، فقط بايد دين خدا را آزاد كنيم؛ اين دين در دست اشرار اسير شده است. آنها بر اساس هوا و هوسشان آن را اجرا مي كردند. آن روز فقط حدود 25 سال از بدو اسلام گذشته بود، امّا الآن كه بيش از هزار سال گذشته و در هر دوره اي انديشه هاي راهزن و منحرف كننده آمده است، طبيعتاً آن دين ديگر دين خالص و واصب نيست. ما الآن مظاهري از دين را داريم امّا آن دين مرضيّ از جانب خداوند كه فرمود: «و رضيت لكم الإسلام ديناً»10 و شرط كمال آن حضور وليّ الهي و جانشيني پيامبر خدا(ص) است و تمامي جلوه هاي حق در آن آشكار مي شود، نيست. مطلب ديگر، اين است كه وقتي راه (يعني دين حقيقي) مشخص شد، هدف و غايت نيز مشخص خواهد شد در حال حاضر هدف بشر چيست؟ تمام

غايت و تلاش بشر اين است كه به خودش بپردازد. ما ادعا مي كنيم كه مسلمان و خدامحوريم امّا در واقع خودمحوريم. تمام آمال و اهداف و آرزو خودمان هستيم. خدا مقصد نيست. اگر كسي به نام و عنوان ما آسيب بزند، نمي توانيم تحمل كنيم.

امام زمان(ع) كه ظهور بكنند، اين حقايق را آشكار مي كنند. همان طور كه شما نيز فرموديد، ما به انحراف عادت كرده و گمان كرده ايم كه اين همان دين است. اين دين نيست، فقط از اسلام يك اسمي است. شما از مفاهيم اصلي دين مثل عدالت اجتماعي، خدامحوري، اخلاق و رفتار مرضيّ خدا چند درصد در جامعه مي بينيد؟ نكتة ديگري كه بسيار مهم است اينكه هدفي كه خداوند عالم براي پيامبر گرامي، فرزندانش و امام زمان(ع) قائل شده اين است كه: «ليظهره علي الدّين كلّه و لو كره المشركون».11 ما الآن 72 مذهب و فرقه (كلامي، فقهي...) هستيم. هنگامي كه آن حضرت ظهور مي كنند، همة دين ها به دين جامع حق كه همان اسلام است بازمي گردند و مقهور آن مي گردند. تحول جهاني كه رخ خواهد داد، «برطرف شدن همة اختلافات جوامعة است. ويژگي ممتازي كه بعد از وحدت دين اتّفاق مي افتد، «وحدت امت ها و ملل است»؛ يعني ظهور دين اسلام به عنوان دين غالب و ايجاد وحدت انساني.

البّته آن تحول بي سابقه، مظاهر فراواني دارد امّا يكي از مصاديق آن، عدالتي است كه امام زمان(ع) حاكم مي كنند. شما الآن در هيچ كجاي جهان عدالتي نمي بينيد. بعضي ها هم كه حرف عدل را مي زنند در باطن، ظلم است. كساني كه عدل را نفهمند و حرف عدل را بزنند، در باطن مرتكب نوعي ظلم شده اند. مگر فهم عدل

كار آساني است؟ عدل يعني «وضع الشّيء في موضعه؛ قرار دادن هر چيزي در جاي خود آن». آيا خود آن شخص در موضع عدالت هست؟ خب، كسي كه در موقعيّت خودش نيست، عدل را نمي داند كه بتواند آن را اجرا كند الآن در جامعة ما در كشور خودمان ما در فهم عدل واحد نيستيم! اينكه عدالت جامعه انساني چگونه اتفاق مي افتد. از موارد ديگري كه از متعلقات ظهور حضرت مهدي(ع)است، ظهور عبوديت تامّ الهي در عالم است: «يعبدوني لايشركون بي شيئاً».12 از جمله ديگر تحولاتي كه در عصر ظهور امام زمان(ع) رخ مي دهد كه قبل از آن سابقه نداشته است، مي توان به «امنيّت مطلق» اشاره كرد. خداوند فرموده است: ما انسان ها را در نهايت به «منطقة امن» مي رسانيم؛ جايي كه «وليبدّلنّهم من بعد خوفهم أمناً يعبدونني لايشركون بي شيئاً؛4 و ترسشان را به امنيت و آرامش مبدّل مي كند [آن چنان] كه تنها مرا مي پرستتند و چيزي را شريك من نخواهند ساخت». جايي كه در كمال امنيت و آرامش عبادت خدا را انجام دهند. الآن شايد جمعيت هايي در سراسر دنيا باشند كه اجمالاً عبادتشان را انجام مي دهند امّا بسياري از اعمالشان را براساس خوف و هراس انجام مي دهند. امنيتي براي جامعة بشري نيست؛ چه برسد به جامعة اسلامي. آن عدل و امنيت آنچناني _ كه وعدة خداوند عالم است _ قطعاً بايد از جايگاه كسي باشد كه بتواند به آن مسائل بپردازد.

ميهمان ماه (حسين اسرافيلي)

بدنامي حيات، دو روزي نبود بيش

آن هم كليم با تو بگويم چه سان گذشت!

يك روز صرف بستن دل شد به اين و آن

روز دگر به كندن دل زين و آن گذشت زندگاني ام شرحي ندارد. در

اوّل اسفند 1330 در تبريز متولد شدم و سپس به همراه خانواده به شهرستان مراغه كوچ كردم. پس از دوران ابتدايي مجدداً به تهران آمدم، سپس وارد خدمت در نيروي هوايي شدم و به دزفول منتقل شدم. از آنجا به نايين انتقال پيدا كردم و پس از 7 سال خدمت تقاضاي بازخريد خدمت نمودم و مستعفي شدم. پس از آن در بخش خصوصي به كار پرداختم و بعد از 30 سال خدمت، در مهر ماه 1380 بازنشسته شدم. تحصيلات را در مراغه، تهران و دزفول گذراندم و بعد از چند نوبت تغيير رشته، بالأخره موفق به اخذ ليسانس ادبيات و در سال 1386 موفق به اخذ نشان درجه 2 هنر (فوق ليسانس) از سوي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، وزارت علوم، تحقيقات و فن آوري، فرهنگستان هنر و سازمان مديريت و برنامه ريزي شدم. از كودكي به شعر و ادبيات و موضوعات آييني علاقة ويژه داشتم و آثارم معمولاً در مجلات جوانان در سال هاي 47 و... چاپ مي شد. امّا پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري حضرت امام خميني(ره) باعث شد به جلوة اسلامي و آموزه هاي ديني و تأثير آن در شعرم بيشتر توجه كنم و تحميل جنگ سبب شد تا از اين هنر در جهت آرمان هاي انقلاب و اهداف دفاع مقدس استفاده كنم. با حضور در جلسات شعر حوزة هنري، كه خود نيز به همراه عزيزاني چون روانشاد استاد مهرداد اوستا، سپيده كاشاني و اساتيد معظم حضرات مشفق كاشاني، محمود شاهرخي، حسين آهي، حميد سبزواري، سيد حسن حسيني، قيصر امين پور و... در شكل گيري آن سهيم بودم، از راهنمايي بزرگان، توانستم توشه برگيرم و حضوري نسبتاً فعال در حوزه هاي

فرهنگي و رسانه اي در جبهه و پشت جبهه داشته باشم. تاكنون حدود 15 جلد از مجموعه شعرهايم چاپ و منتشر شده است كه اوّلين آنها تحت عنوان «تولد در ميدان» در سال 1364 از سوي حوزة انديشه و هنر اسلامي (حوزة هنري فعلي) چاپ و منتشر شده و آخري كه گزيده اي از مجموعه هاي قبلي و تعدادي آثار جديد بود، تحت عنوان «ردّ پاي صدا» در سال 1386 از سوي نشر تكا چاپ و انتشار يافته است.

مجموعة «تولد در ميدان» در اوّلين دورة انتخاب كتاب سال دفاع مقدّس كه دورة ده ساله از 59 تا 69 را شامل مي شد، به همراه ديگر آثار شاعران كه 10 مجموعه را شامل مي شد، به عنوان كتاب سال برگزيده شد و مجموعة «آتش در خيمه ها» كه دربرگيرندة اشعار عاشورايي بنده بود، در سال 1383 از سوي بنياد شهيد جزو آثار برگزيدة 25 سال انقلاب، انتخاب شد. مجموعة «زخم سيب» نيز كه گزيدة شعر دفاع مقدس از شاعران و آثار ارسالي به دبيرخانه در سال 1385 بود به عنوان اثر برگزيده معرفي گرديده است. در سال 66 از سوي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي به همراه 6 نفر به عنوان شاعران برگزيده معرفي شدم و موفق به دريافت ديپلم افتخار، تنديس، لوح زرين دست خط مبارك امام و مدال طلا شدم و در سال 1377 مجدداً از سوي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي به همراه چند تن ديگر به عنوان شاعر برگزيدة 20 سال انقلاب معرفي شدم و در سال 1386 و در دومين جشنوارة سراسري شعر فجر به عنوان شاعر برگزيدة ملي (به همراه چند تن ديگر) معرفي شدم، كه

البته همة اينها نشانة لطف دوستان بود وگرنه اين بنده را نه اندك علمي هست و نه ذوق و توانايي و بسيارند عزيزاني كه ناشناخته و گمنام در شهرها و شهرستان ها فعاليت مي كنند و فارغ از نام و نشان، جوياي معرفت اند.

جنون توفاني

در مسير چشمانت باغ لاله مي كارم

از نگاه آهويت ديده بر نمي دارم

مثل موج بي توفان، مثل ابر سرگردان

حلقه حلقه مي گردم، قطره قطره مي بارم

آتشم اگر افزود، عشق سرپناهم بود

اي جنون مدد فرما شوق آتشين دارم

كافرم اگر خواني نيست ام پشيماني

جز به طاق ابرويت سر فرو نمي آرم

باز بوي ليلايم، مي كشد به صحرايم

با جنون هم آوايم كم دهيد زنهارم

چين زلف او مي گفت شب هميشه طولاني ست

گفتمش پريشان كن من هميشه بيدارم

بند بند آوازم ناله شد نيستان را

گوشة مخالف زد پرده پردة تارم

با دلم چه ها كردي، اي جنون توفاني؟

مثل كوه مي لرزد شانه هاي ستوارم

تيغ اگر به كف آيي، اين سر است و سودايي

خانه زاد درگاهم، پاي بوس دربارم

مدحت تو مي گويم طلعت تو مي جويم

تا شود مُنوّر با نام «مهدي» اشعارم

هيچم و نمي ارزم، با تو عشق مي ورزم

مثل طوطيان هر دم، نام تو به لب دارم هنوز

پيداتر از تمامي گلدسته ها هنوز

نامت زبان زد است _ دهن هاي وا _ هنوز

تكبيرگوي قائم آل محمد(ص) است

يعني كه بر قيام تويي مقتدا هنوز

آيينه هاي باغ و بهاران شبانه روز

بر دست مي برند نگاه تو را هنوز

آيا بهار گوشه اي از خندة تو نيست؟!

گسترده سبز، دامن از آغاز تا هنوز؟

خلقي به معجزات تو دل بسته اند و من

مشتاق يك نگاه كه مشكل گشا... هنوز

گفتند جمعه مي رسي از مشرق اميد

چشمم

دخيل بسته بر آن روشنا هنوز

من خواهشم تمام، كه پابوستان شوم

آيا قبول مي كني اصلاً مرا هنوز؟

اي آخرين ذخيرة وحي محمدي!

در انتظار تيغ تو مانده «حرا» هنوز اماما...

روزي كه تو آمدي شفق خونين بود

گل هاي چمن ورق ورق خونين بود

از خون ستاره ها كه شب افسردند

پيشاني صبح در فلق خونين بود

توفان آخرين

به دنبال تو مي گردم، نمي يابم نشانت را

بگو بايد كجا جويم مدار كهكشانت را

تمام جاده را رفتم، غباري از سواري نيست

بيابان تا بيابان جسته ام ردّ نشانت را

نگاهم، مثل طفلان، زير باران خيره شد بر ابر

ببيند تا مگر در آسمان، رنگين كمانت را

كهن شد انتظار، امّا، به شوقي تازه، بال افشان

تمام جسم و جان لب شد، كه بوسد آستانت را

كرامت گر كني اين قطرة ناچيز را، شايد

كه چون ابري بگردم كوچه هاي آسمانت را

الا اي آخرين توفان! بپيچ از شرق آدينه

كه دريا بوسه بنشاند، لبِ آتش فشانت را

شعر و ادب

لحظة عظيم صعود

بوي سپند و كُندر و عود آمد

مردي كه بند زجرگشود آمد

مُرديم از ركود در اين مرداب

تا لحظة عظيم صعود آمد

ديدي چگونه آن يل خونين يال

با بال هاي زخم فرود آمد

از بس كه عاشقان به عدم رفتند

در عشق وقفه اي به وجود آمد

روزي كه اضطراب به خود لرزيد

نوبت به اعتماد و خلود آمد

موسي تبار، مرد شبان شولا

در گرگ و ميش آتش و دود آمد

مقصود هر قصيده كه مي خوانديم

مضمون هر چه شعر و سرود، آمد

فصل فريب و فاجعه پايان يافت

مردي كه نبض حادثه بود، آمد

قيصر امين پور پيري به

سيماي سحر

از شرق عشق آمد برون، پيري به سيماي سحر

جوشيده با نور يقين، پوشيده شولاي سحر

چون آفتاب افروخته، شب را ز غيرت سوخته

پيراهن از گل دوخته، در باغ زيباي سحر

موسي صفت دل باخته، وادي به وادي تاخته

طور تجلّي ساخته، در طور سيناي سحر

تسبيح خوان، تكبيرگو، شيرين سخن، پُر هاي و هو

از عشق حق، وز شوق هو، سر داده هيهاي سحر

از بند كرد آزادمان، پيغام وحدت دادمان

شد از پس او شادمان، پيمانه پيماي سحر

خُمِّ ولا پرجوش از او، ديوانه عقل و هوش از او

ما مست نوش و نوش از او، او مست صهباي سحر

با عشق آمد عقل كُل، دست دو تا زد يك دُهُل

عشق «جمالي» كرد گُل، گل ريخت در پاي سحر

محمد خليل جمالي

بيداري

شب هرگز اين همه بيداري در پي نداشته

شب هرگز اين همه بيداران در خود نداشته

اي روح ضدّ خواب

اي روح دادگستر الله

تو پيشتاز همة گُرداني

تو گُردِ رسولاني

در عصر وسوسه و آز

عصر توافق آدم كشان

عصر تباني طراران

رشوه گران و شب طلبان

در شب ترين شب تاريخ

تو مشرق تمام جهاني

و پرده اي ميان تو و آفتاب نيست

و حركت تو حركت روز است

آزاد و پرتوان

بي اذن و بي دخالت مأموران

و خطّه هاي متحد جان

_ جان مجاهدان _

باغ اقامت جاويد توست

باز آ، باز آ

اي حق آشكاره و تبعيدي

اي رهبر رموز رهايي

باز آ

كه چون تو باز بيايي

باطل خواهد رفت

طاهرة صفارزاده

فجر بيداري

رسيد موسم بهمن، بهار باز آمد

جلال محفل ما، يار دلنواز آمد

به پاست خيمة

آلاله هاي صحرايي

«و ان يكاد» بخوان، موسم نياز آمد

درون هر ورق سبز بنگري، بيني

جمال يوسف مصري در اين تراز آمد

چراغ لاله فروزان شد از دم عيسي

شميم ياد عزيزان پاكباز آمد

زمان، زمان طلوع است و فجر بيداري

كنون كه جلوة خورشيد بر فراز آمد

بهروز رستگار ساروكلاهي خورشيد قيام

فجر سر بر زد و تشويش ظلام آخر شد

صبح خنديد و سيه كاري شام آخر شد

شورش اشك غم و وسوسة دلتنگي

با شكرخندِ مِيْ و گردش جام آخر شد

شب قدري كه در آن روح خدا كرد نزول

كار صد حادثه با سلم و سلام آخر شد

فصل آشفته دلي، موسم خونين جگري

همه در ساية تدبير امام آخر شد

آفت سستي و تشويش غم و كار نفاق

شكر لله كه به توحيد كلام آخر شد

عَلَم جلوه برافراشت چو قانون خدا

جور آن ظلمت بي نظم و نظام آخر شد

بود نقصاني اگر كوكبة ايمان را

با شب افروزي اين ماه تمام آخر شد

ساية وسوسة ظلمت ترفند فساد

با شكوفايي خورشيد قيام آخر شد

قادر طهماسبي (فريد)

ديوار شب شكافت

به نام خدا

ديوار شب شكافت

اسطورة تمام قرون

سنگ صبور ما، يگانة ما

عشق بزرگ ملت ما

تبعيدي چراغ به دست آمد

دستي درفش «نصر من الله»

دست دگر چراغ حقيقت

توفنده همچو باد، شتابنده همچو برق

آرام همچو كوه...

در خونش انقلاب حسيني

در دست او پيام نبي

در حرف او نداي خدا

در گام او طريقت حق جاري ست. تبعيدي چراغ به دست ما

در اوج خون و حادثه آمد

تا با سلاح نور، سينة ظلمت را بشكافد اي

شب شكن

اي رادمرد راه خدا

اي آن كه در صداي رسايت

فرياد خلق هاي ستمديدة جهان، جاري ست

اي خار چشم دشمن ما

اين انقلاب حق و حقيقت

پاداش استقامت و صبر جميل توست

اين رستخيز بر تو مبارك

اين افتخار، زيبندة تو باد

سپيده كاشاني آزادي جاويد

تو آن روزي كه از راه آمدي، من عيد را ديدم

به جان عاشقان، نوري كه مي تابيد را ديدم

ز لوح سينه ها، مضمون بكر عشق را خواندم

به دل ها، جلوة پايندة اميد را ديدم

سر هر كوچه اي، هر رهگذاري، هر خياباني

جواني، كودكي، پيري كه مي خنديد را ديدم

سرور كاكلي ها در سماع وجد روحاني

نشاط لاله هاي سرخ و رقص بيد را ديدم

پس از عمري به ظلمت خو گرفتن، ناله سر دادن

تبسم هاي زيباي گل خورشيد را ديدم

اماما! جاودان زي _ جاودان، ايمن ز آفت ها

ره آورد تو، اين آزادي جاويد را ديدم

عباس خوش عمل

انقلاب اسلامي نويد بخش ظهور

حضرت امام خميني(ره) بارها در سخنان و پيام هاي خود انقلاب اسلامي را زمينه ساز ظهور امام مهدي(ع) دانسته و مردم مسلمان ايران بشارت مي دادند كه فجر انقلاب اسلامي نويد بخش طلوع خورشيد ديرپاي حكومت عدل مهدوي است.

با تبريك سي امين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي ايران و با بزرگداشت ياد و نام بنيان گذار كبير نظام جمهوري اسلامي، توجه خوانندگان عزيز را به قسمتي از يكي از پيام هاي امام راحل(ره) كه در آن به صراحت از اتصال انقلاب اسلامي ايران به انقلاب جهاني امام مهدي(ع) سخن به ميان آمده است، جلب مي كنيم. با اين اميد كه مردم و مسئولان ما بتوانند با عمل به وظايف و تكاليفي كه در برابر امام

عصر(ع) برعهده دارند، زمينه ساز ظهور آن حضرت باشند. [...] جنبشي كه از طرف مستضعفان و مظلومان جهان، عليه مستكبران و زورمندان شروع شده و در حال گسترش است، اميدبخش آتيه اي روشن است و وعدة خداوند تعالي را نزديك و نزديك تر مي نمايد. گويي جهان مهيّا مي شود براي طلوع آفتاب ولايت از افق مكة معظمه و كعبة آمال محرومان و حكومت مستضعفان. از پانزدهم خرداد 42 كه حكومت مستكبران جبار در اين سرزمين به اوج خود رسيده بود و مي رفت تا عربدة شوم «أنا ربّكم الأعلي» از حلقوم فرعون زمان طنين افكند، تا 22 بهمن 57 كه پاية حكم راني جباران عصر در اين مرز و بوم فرو ريخت و تخت و تاج دو هزار و پانصد سالة فرعون گونة ستم شاهي به دست تواناي زاغه نشينان و ستمديدگان تاريخ بر باد رفت و طومار تاراج گري ها و حكم فرمايي هاي شيطان بزرگ و شيطانك هاي وابسته و پيوسته به آن درهم پيچيده شد، ايامي معدود بيش نبود، [...] ولي تحولّي كه كمتر از صد سال بعيد به نظر مي رسيد، با تقدير خداي بزرگ در اين ايام معدود و ساعات محدود تحقق يافت و جلوه اي از وعدة قرآن كريم نورافشاني كرد، چه بسا كه اين تحول و دگرگوني، در مشرق زمين و سپس در مغرب و اقطار عالم تحقق يابد: «وليس من الله بمستنكرٍ» كه دهر را در ساعتي بگنجاند و جهان را به مستضعفان _ اين وارثان ارض _ بسپارد و آفاق را به جلوة الهي وليّ الله الأعظم، صاحب العصر(ع) روشن فرمايد و پرچم توحيد و عدالتي الهي را در عالم، بر فراز كاخ هاي سپيد و سرخ مراكز ظلم و الحاد و شرك

به اهتزاز درآورد. «و ما ذلك علي الله بعزيز».

دخترك و جعبه طلايي

آنيل سيا

پول، به سختي و زحمت فراوان به دست مي آمد. وضعيت مالي نا به ساماني داشتم. روزي از دست دختر سه ساله ام عصباني و دلخور شدم؛ چون دختر كوچولويم يك كاغذ كادوي طلايي را بي جهت مصرف كرده بود. او با آن كاغذ كادو هديه اي را كادو پيچ كرده و زير درخت كريسمس گذاشته بود. صبح روز بعد، وقتي دخترم آن هديه را به من داد و با لحن كودكانه اي گفت:«بابايي! اين هديه مال توست»، از عصبانيت ديروزم بسيار شرمنده و سرافكنده شده بودم. وقتي كه جعبه را باز كردم، دوباره به دخترم اخم كردم و گفتم:«نمي داني وقتي جعبه اي به كسي هديه مي دهي، بايد چيزي داخلش بگذاري؟!»

دختر كوچولويم با چشماني اشك آلود، به من نگاه كرد و با بغض گفت: «بابايي! داخل جعبه، پر از بوسه هايي است كه برايت گذاشته بودم».

بغض راه گلويم را گرفته بود. دخترم را در آغوش كشيدم و از او تقاضاي بخشش كردم. من اين جعبة طلايي را براي هميشه روي ميز كنار تختم گذاشتم. وقتي عصباني، غمگين و يا ناراحت مي شوم، يك بوسة خالي از آن برمي دارم و عشق و علاقة صادقانه دخترم را به ياد مي آورم و آرامش خاصي به من دست مي دهد.

در زندگي واقعي، هر يك از ما جعبه اي پر از محبّت بدون قيد و شرط و علاقه خاص از فرزندان، والدين، خويشاوندان و دوستان خود دريافت مي كنيم وهيچ چيز در زندگي، زيباتر و ارزشمندتر از «دوستي» نيست.

حكايت ديدار

سيد ابوالحسن مهدوي

گاهي فشارها و سختي هاي بزرگ زندگي باعث اضطرار اشخاص مي شود و هنگامي كه فرد اميدش از همه جا قطع مي شود، اتصال روحي اش به يك مبدأ غيبي برقرار شده، مورد لطف و

عنايت قرار گرفته، مشكلش حل مي شود. گرچه تحمل آن لحظه هاي سخت و فشارهاي روحي، بسيار تلخ و ناخوشايند است؛ ولي شيريني توجه و عنايتي كه بعد از آن به وقوع مي پيوندد، همه آن تلخي ها و سختي ها را از ياد مي برد.راننده اي كه از مشهد به مقصد يكي از شهرهاي ايران بار زده بود، جريان شيرين خود را براي يكي از وعاظ مشهدي نقل كرده بود. آن واعظ هم جريان راننده را براي زائران و مجاوران حضرت رضا(ع) بيان كرده است. اصل داستان كه مربوط به سال ها قبل از پيروزي انقلاب اسلامي مي باشد، چنين است: راننده مي گويد: به قصد يكي از شهرها از مشهد خارج شدم. در بين راه، هوا طوفاني شد و برف زيادي آمد، به طوري كه راه بسته شد و من در برف ماندم. وقتي ماشين را نگه داشتم، موتور ماشين هم خاموش شد و از كار افتاد. هر چه كوشش كردم حداقل ماشين را روشن نگه دارم و از سرماي طاقت فرسا خودم را حفظ كنم، نتوانستم. پس از حدود چهار ساعت، در اثر شدت سرما، كم كم مرگ را جلوي خود مجسم ديدم. به فكر فرو رفتم كه خدايا راه چاره چيست؟ وقتي از همه راه هاي ظاهري براي نجات خود مأيوس شدم، يادم آمد سال هاي پيش، واعظي در منزل ما منبر مي رفت. بالاي منبر گفت: مردم! هر وقت در تنگنا قرار گرفتيد، و از همه جا مأيوس شديد، به آقا امام زمان(ع) متوسل شويد كه ان شاءالله حضرت كمك مي كنند. بي اختيار متوسل به آن حضرت شدم. سپس از ماشين پايين آمدم و باز هم موتور را بررسي كردم تا شايد بتوانم آن را روشن

كنم، امّا موفق نشدم. دوباره داخل ماشين رفتم و پشت فرمان نشستم. غم و غصه تمام وجودم را گرفته بود. ناگاه وسوسه هاي شيطاني و القائات به ذهن من شروع شد كه متوسل به كسي شدي كه اصلاً وجود خارجي ندارد. فهميدم اين وسوسة شيطان است كه در لحظات آخر عمر، براي فريب من آمده است. ناراحتي ام زيادتر شد. باز هم از ماشين پياده شدم و از خداوند، مرگ خود يا نجات را طلب كردم. امّا چون خودم را روسياه و شرمندة درگاه الهي مي دانستم، خجالت مي كشيدم درخواستي كنم. چون تا آن زمان به نماز اهميتي نمي دادم، گاهي مي خواندم و گاه قضا مي شد و گاه آخر وقت مي خواندم. به گناهاني نيز آلوده بودم. به همين دليل با حالت شرمندگي، با خداوند متعال عهد كردم كه اگر من از اين مهلكه نجات پيدا كنم و دوباره زن و فرزندم را ببينم، از گناهاني كه تا آن روز آلوده به آن بودم، فاصله بگيرم و نمازهايم را هم اوّل وقت بخوانم. به محض اينكه جدّي و حقيقي با خدا عهد بستم، متوجه شدم يك نفر با پاي پياده از داخل برف ها، به طرف من مي آيد. در ابتدا چنين تصور كردم كمك راننده اي است، ماشينش خراب شده و براي كمك گرفتن به سوي من مي آيد، چون آچار به دست داشت. آهسته آهسته آمد تا نزديك ماشين من رسيد، من هم بدون آنكه از ماشين پياده شوم، تنها مقداري شيشه ماشين را پايين آوردم. منتظر بودم چه كمكي از من مي خواهد. يك وقت ديدم از همان پايين ماشين، گفتند: «سلام عليكم. چرا سرگرداني؟» من هم كه هنوز نمي دانستم آقا چه

كسي هستند، شروع كردم ماجراي طوفان و برف و خاموشي ماشين را به طور مفصل برايشان گفتم. آن شخص فرمودند: «من ماشين را راه مي اندازم». بعد به من فرمودند: «هر وقت گفتم، استارت بزن». كاپوت ماشين را بالا زدند. نديدم اصلاً دست ايشان به موتور برخورد كرد يا نه، سوئيچ ماشين را كه حركت دادم، ناگهان ماشين روشن شد. فرمودند: «حركت كن برو!» با خودم گفتم الآن مي روم جلوتر، باز هم در ميان برف ها مي مانم. راه هم كه بسته است. فرمودند: «ماشين شما در راه نمي ماند، حركت كن!» من كه تعجب كرده بودم و شرمنده از اينكه آن شخص پياده در ميان برف ها به سوي ماشين آمده بود، گفتم: ماشين شما كجاست؟ مي خواهيد من به شما كمكي بدهم؟ فرمودند: «من به كمك شما احتياجي ندارم». بر اثر شرمندگي زياد، تصميم گرفتم مقدار پولي كه داشتم به ايشان بدهم. شيشه ماشين پايين بود و من هم پشت فرمان و آقا هم پايين. گفتم: پس اجازه بدهيد مقداري پول به شما بدهم. فرمودند: «من به پول شما احتياج ندارم». پرسيدم: عيب ماشين چه بود؟ فرمودند: «هر چه بود، رفع شد». گفتم: ممكن است دوباره دچار نقص شود. فرمود نه! اين ماشين شما ديگر در راه نمي ماند. گفتم: آخر اينكه نشد، شما نه كمك از من خواستيد و نه به پول من احتياج داريد و از نظر استادي هم كه مهارت فوق العاده نشان داديد، من از جهت وجدانم نمي توانم از اينجا بروم تا خدمتي به شما بكنم، چون من راننده جوانمردي هستم كه بايد زحمت شما را جبران كنم. آقا تبسمي نمودند و پرسيدند: «تفاوت راننده جوانمرد و

ناجوانمرد چيست؟» من در حالي كه داخل ماشين نشسته و به شدت شرمندة لطف و محبت آقا شده بودم، گفتم: شما خودت كمك راننده اي مي داني كه شوفر ناجوانمرد اگر از كسي خدمتي و نيكي ببيند، ناديده مي گيرد و مي گويد وظيفه اش را انجام داده، ولي شوفر جوانمرد اگر از كسي لطفي و خدمتي ببيند، تا جبران محبت و خدمت او را نكند وجدانش راحت نمي شود. من نمي گويم جوانمرد هستم، ولي ناجوانمرد هم نيستم و تا به شما خدمتي نكنم، وجدانم ناراحت است و نمي توانم حركت كنم.يك وقت ديدم آقا در حالي كه پايين ماشين روي برف ها ايستاده بودند، فرمودند: «خيلي خوب! حالا اگر مي خواهي به ما خدمت كني، به عهدي كه با خداي متعال بستي، عمل كن. همين خدمت به ما محسوب مي شود». من كه از اين جمله كاملاً متعجب شده بودم، پرسيدم: من چه عهدي با خدا بستم؟ ديدم آقا با صراحت فرمودند: «يكي اينكه از گناه فاصله بگيري و دوم اينكه نمازهايت را اوّل وقت بخواني».وقتي اين مطلب را شنيدم، بر خود لرزيدم؛ زيرا اين همان مطلبي بود كه من وقتي دست از جان شسته بودم، با خدا درد دل كردم و متوسل به امام زمان(ع) شدم. بلافاصله درب ماشين را باز كردم و پايين پريدم كه آقا را از نزديك ببينم و در بغل بگيرم و ببوسم كه ناگهان ديدم هيچ كس آنجا نيست. فهميدم همان توسلي كه به آقا و مولايم صاحب الزمان(ع) پيدا كرده بودم، اثر گذاشته و اين وجود مبارك آقا بودند كه نجاتم داده بودند. نگاه كردم جاي پاي آقا را هم در برف ها نديدم. حالم منقلب بود. پشت ماشين

نشستم و پس از مدتي كه بر اعصابم تسلط پيدا كردم، با ياد امام زمان(ع) ماشين را حركت دادم و با آن حضرت تجديد عهد كردم. وقتي حركت كردم ديدم كاميون من بدون هيچ توقفي روي برف ها حركت مي كند. بالاخره آن سفر تمام شد و من چنان تحول روحي پيدا كرده بودم كه هميشه همة نمازهايم را اوّل وقت مي خواندم و همه گناهاني را كه به آن آلوده بودم، كنار گذاشتم. چون به منزل رسيدم، زن و فرزندان را دور خود جمع نمودم و موضوع مسافرتم را با آنها در ميان گذاشتم و گفتم از اين به بعد، وضع زندگي ما كاملاً مذهبي است و همگي بايد نمازهايمان را اوّل وقت بخوانيم. حتي به همسرم گفتم: اگر نمي تواني اين گونه كه گفتم رفتار كني؛ با كساني كه بي بندوبارند و نماز نمي خوانند يا حجاب ندارند، قطع رابطه كني؛ مي تواني طلاق بگيري. همسر من كه كاملاً تحت تأثير صحبت هاي من و اين واقعه قرار گرفته بود، از پيشنهاد من استقبال نمود و گفت: شما قبلاً اين چنين بودي و ما به رفتارهاي شما عادت كرديم. يعني شما نماز نمي خواندي، ماهم نمي خوانديم، شما افراد ناجور را مي پذيرفتي و ما هم تابع شما بوديم، ولي از امروز ما هم رفتارمان تابع شماست و خوشحال هستيم كه رفتارمان در زندگي عوض شده است. به لطف الهي زندگي ما كاملاً تغيير پيدا كرد. من ديگر آن رانندة قبلي نبودم. از طرفي به خاطر آنكه اهل منزل چندان با مسائل و احكام اسلام و نماز آشنا نبودند، از يك شخص روحاني تقاضا كردم مرتب به منزل ما بيايد و به ما احكام اسلام

را بگويد تا همه به وظايف خويش آشنا باشيم. در مسافرت ها هم اوّل وقت نماز مي خواندم. روزي در يكي از گاراژها، منتظر خالي كردن بار بودم كه ظهر شد. راننده هاي كاميون هاي ديگر گفتند: برويم غذا بخوريم و باهم باشيم. من گفتم: اوّل نماز مي خوانم بعد غذا. همگي به هم نگاه كردند، مرا مورد تمسخر قرار دادند و گفتند: اين ديوانه شده، مي خواهد نماز بخواند. من كه تا آن زمان مايل نبودم خاطرة آن سفر را براي كسي نقل كنم و آن را از اسرار خود مي دانستم، چون ديدم اينها به نماز توهين كردند، مجبور شدم سرگذشتم را براي آنها بگويم. بعد از گفتن ماجرا، ديدم چنان صحبت هاي من روي آنها اثر گذاشت كه همگي دست مرا بوسيدند و از من عذرخواهي كردند. بعد هم حمال ها و راننده ها همه به نماز ايستادند. معلوم بود كه تصميم گرفته بودند از گناه هم فاصله بگيرند.به دنبال اين تحول روحي كه براي من اتفاق افتاد، تصميم گرفتم حق النّاس هايي را كه بر ذمّه داشتم و اجناسي را كه در حين بار زدن حيف و ميل كرده ام جبران كنم و رضايت صاحبان آنها را جلب نمايم. با شرمندگي نزد اولين نفر رفتم، وقتي فهميد براي كسب حلاليّت نزد او رفته ام، خيلي خوشحال شد و مرا تشويق كرد و گفت حالا كه حقيقت را گفتي، همه را بخشيدم و چيزي از من نگرفت. دومي و سومي نيز همين طور و فقط يك نفر از من طلبش را گرفت و خدا را شكر از اين مظلمه هم به بركت حضرت بقية الله(ع) نجات پيدا كردم.

پيام ها و برداشت ها

1. گاهي اضطرار انسان باعث زدودن غفلت و

بيداري فكر مي شود. اين نوع بيداري ها غالباً موقت و در هنگام اضطرار است و با رفع اضطرار ممكن است انسان دوباره متوجه لذت هاي دنيا شود و غفلت عارض او گردد. قرآن كريم بيداري موقت و اتّصال به خداوند متعال را چنين بيان مي كند: «فإذا ركبوا في الفلك دعوا الله مخلصين له الدّين فلمّا نجّاهم إلي البّر إذا هم يشركون؛1 هنگامي كه سوار بر كشتي شوند، خدا را با اخلاص مي خوانند (و غير او را فراموش مي كنند) امّا هنگامي كه خدا آنان را به خشكي رساند و نجات داد، يار مشركان مي شوند». اگرچه اين بيداري موقت خوب است، ولي خوب تر آن است كه در همه حال، اين بيداري، خلوص در دعا و درخواست از باري تعالي براي انسان بماند و اين زماني رخ مي دهد كه انسان همان عوامل ظاهري مؤثر در كمك انسان را به ارادة الهي مؤثر بداند و آن عوامل را بدون ارادة الهي هيچ بداند. 2. القاي افكار پوچ، توهمات خيالي و افكار معصيت و گناه، يكي از ترفند هاي شيطان است. كساني كه ايمان در وجود آنها به درجة يقين نرسيده است، شيطان از خلأ ايماني آنها سوء استفاده مي كند و افكار انحرافي و گناه را به ذهن آنها پرتاب مي كند و هرچند بدون دليل است امّا اين افكار مؤثر واقع مي شود. شيطان تنها از انسان هاي مخلص مأيوس است،2 امّا نسبت به تودة انسان ها گفته است: «از بندگان خداوند سهم معيني خواهم گرفت و آنها را گمراه مي كنم و به آرزوها سرگرم مي سازم... شيطان به آنها وعده هاي دروغين مي دهد و به آرزوها سرگرم مي سازد، در حالي كه جز فريب به آنها وعده نمي دهد».3 تجربه

نشان داده است كه اين تسويلات شيطاني معمولاً در همان لحظاتي اتفاق مي افتد كه انسان مي خواهد به نتيجه مثبت و خوبي برسد. در اين لحظات انسان بايد به اين افكار بي دليل و پوچ و انحراف شيطاني توجه نكند و بر عمل صالح خويش استمرار ورزد تا به نتيجة مطلوب دست يابد.نبايد فراموش كنيم شيطان گفته است: پنج دسته هستند كه من هيچ راه نفوذي در آنها ندارم، امّا ساير مردم در مشت من هستند: 1_ كسي كه از روي نيت صادق به خداوند پناه برده، در همة امورش بر وي توكّل نمايد،

2_ آنكه تسبيحش در شب و روز فراوان باشد،

3_ آنكه آنچه را براي خود مي پسندد، براي برادر مؤمنش نيز بپسندد،

4_ آنكه هنگام مصيبت، جزع و فزع نمايد،

5_ آنكه به روزي تقسيم شده اش راضي باشد [خداوند را] مورد اتهام و شكايت قرار ندهد.4

3. لازم است ابتدا يك قدم در راه مستقيم برداريم، سپس انتظار لطف از خداوند داشته باشيم. امّا بدون حركت، انتظار بركت داشتن صحيح نيست.آري كسي كه يك حسنه بياورد، مي تواند انتظار ده برابر داشته باشد: «من جاء بالحسن_[ فله عشر أمثالها».5

4. محافظت بر اوقات نماز، براي تقرب و نزديكي به پروردگار تأثير فراواني دارد. حضرت علي(ع) مي فرمايند: «هيچ عملي محبوب تر از نماز نزد خداوند نيست؛ پس به هيچ وجه نبايد چيزي از كارهاي دنيا شما را از وقت هاي نماز غافل كند. زيرا خداوند عزّوجلّ گروهي را مذّمت كرده و فرموده است كساني كه در نماز خود سهل انگاري مي كنند: يعني اينكه ايشان غافل اند و در اوقات نماز سستي مي كنند».6 شنيدم مرحوم حاج شيخ حسنعلي اصفهاني براي نوراني كردن روح و صفاي دل،

اعمالي انجام مي داده است؛ همچون چهل روز روزه و يك ختم قرآن، يا چهل روز روزه و شب ها تا به صبح احيا داشتن و يا روزي چهارده هزار صلوات فرستادن تا چهل روز. امّا ايشان پس از مدتي فرموده بود: به اين نتيجه رسيدم كه عملي فوق اين اعمال سخت هست كه براي انسان نورانيت به ارمغان مي آورد و آن نماز اوّل وقت است.امام صادق(ع) مي فرمايد: «نماز آخر وقت براي مريض، عليل و كسي كه عذري دارد گذاشته شده است و اوّل وقت خشنودي خداست و آخر وقت، عفو و بخشش خداوندي است».7 مرحوم آيت الله ميرجهاني مي گفتند: «اينكه نماز در آخر وقت عفو و بخشش است، كاشف از تقصير و گناه انسان است؛ لكن با انجام دادن نماز، خداوند او را عفو مي نمايد». 5. گناه و معصيت آثاري بر دل و بر چشم دارد و در زوال نعمت، نزول بلا و در جهان هستي مؤثر است حتي آثار شومي براي اطرافيان انجام دهندة گناه به همراه دارد». الف) اثر آن بر دل، سياه شدن و زنگ قلب است: «كلاّ بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون؛8 چنين نيست (كه آنها مي پندارند) بلكه اعمالشان بر دل هايشان زنگار زده است». ب) اثر آن بر چشم، خشك شدن اشك چشم است. اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايند: «اشك چشم خشك نمي شود، مگر به خاطر قساوت دل ها و قساوت دل ها تنها به خاطر كثرت گناهان است». ج) هيچ گاه خداوند نعمتي را از انسان نمي گيرد، مگر اينكه انسان گناهي انجام دهد و مستحقّ سلب آن نعمت شود.

د) گناه، باعث نزول بلا و مصيبت مي شود.9 «و ما أصابكم من مصيبةٍ فبما كسبت أيديكم و يعفوا

عن كثير؛ هر مصيبتي به شما رسد به خاطر اعمالي است كه انجام داده ايد و بسياري را نيز عفو مي كند».10 ه ) اثر آن در جهان هستي اين است كه اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايند: «هيچ سالي باران آن كمتر از سال ديگر نيست و لكن خداوند باران را هر جا بخواهد قرار مي دهد. وقتي گروهي معصيت مي كنند، خداوند آنچه از باران را براي آنها تقدير كرده بود، از آنها منصرف11مي گرداند» .12 و) آثار شومي كه از گناه گريبان گير ديگران مي شود سه چيز است: «انسان يا گنه كار را سرزنش مي كند، پس خود به آن گناه دچار مي شود يا غيبت او را مي كند، گناه غيبت به گردن او مي افتد يا راضي به گناه اوست، پس شريك در گناه او شده است».13 چون انسان ذاتاً فقير است، هر خدمتي كه به كسي انجام مي دهد، پاداش آن را _ هرچند در آخرت _ خواهد گرفت. فقط خداوند است كه ذاتاً بي نياز است و اگر لطفي به انسان ها مي كند، بدون هيچ احتياج و نيازي است. حتي وقتي اظهار محبت و علاقه مي كند نمي خواهد كمبود خود را برطرف كند: «الحمدلله الذّي تحبّب إليّ و هو غنيٌّ عنّي».14 7. سعي كنيم اگر مورد احسان و لطف ديگران واقع شديم، محبت آنها را جبران كنيم. جبران كردن مي تواند سه نوع باشد: الف) جبران احسان با عمل نيك برابر با آن،

ب) ستايش و ثناگويي او اگر نتواند جبران كند،

ج) اگر از ستايش هم ناتون و معذور است پس حداقل بايد محبت او را در دل داشته باشد. در غير اين صورت احسان او را حرام كرده است.15 اين را هم از ياد نبريم كه هر گاه از

كسي تشكر كرديم، در واقع از خالق تشكر كرده ايم؛ زيرا شخص منعم، واسطه اي بيش در ايصال نعمت هاي الهي به ما نيست. امام رضا(ع) مي فرمايند: «و كسي كه تشكر مي كند در واقع سود آن به خودش برمي گردد و خداوند نيازي ندارد».16

«و من شكر فإنّما يشكر لنفسه و من كفر فإنّ ربّي غنيٌّ كريمٌ؛ و هر كس شكر كند به نفع خودش شكر كرده و هر كس كفران نمايد پروردگارم غني و كريم است».17 8. امام(ع) از همة عهد و پيمان هاي ما با خداوند مطلع است، حتي از تصميم قلبي ما كه آيا جدّي است يا ضعيف. 9. خوب است همة انسان ها در صدد ترويج دين و اخلاق ديني در ميان اهل خانه خود باشند. زيرا يكي از حقوقي كه همسران بر گردن شوهران خويش دارند، رساندن آنها به كمال انسانيت است. البته اگر مرد مستقيماً از عهدة اين كار بر نمي آيد، بايد براي اين كار واسطه شود و زمينة رشد معنوي همسر و فرزندان خويش را با جلسات مذهبي، ارتباط با روحاني، كتب ديني و ... فراهم آورد. 10. توبه كردن از گناهان گذشته و تصميم براي ترك گناه كافي نيست. اگر حق النّاس ضايع شده است تا رضايت صاحبان حق فراهم نگردد، توبه پذيرفته نمي شود. لازم است حق النّاس و حق الله همچون نماز قضا و ... جبران گردد و سپس توبه نصوح انجام گيرد.

ماهنامه موعود شماره 96

پي نوشت ها:

1. سورة عنكبوت (29)، آية 65.

2. سورة حجر (15)، آية 39 و 40. به همين مضمون در سورة ص (38)، آية 83: همگي را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلصت را».

3. سورة نساء (4)، آيات 118

تا 120.

4. صدوق، الخصال، ص 285.

5. سورة توبه (9)، آية 160

6. بحارالانوار، ج 10، ص 100.

7. بحارالانوار، ج 83، ص 25.

8. سورة مطففين (83)، آية 14.

9. بحارالانوار، ج 73، ص 354.

10. سورة شوري (42)، آيه 30.

11. بحارالانوار، ج 73، ص 339.

12. بحارالانوار ج 73 ص 329.

13. كنزالعمال، ج 3، ص 72.

14. اصول كافي، ج 2، ص 207.

15. بحارالانوار ج 71 ص 50.

16. بحارالانوار، ج 18، ص 44.

17. سورة نحل (27)، آية 40.

معرفي كتاب «سيّدالشهدا» اثر شهيد آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب

علي عبدالحسني اشاره:

كتاب «سيدالشهدا(ع)» دربردارندة مباحث بيست سخنراني از شهيد محراب و معلّم اخلاق، حضرت آيت الله شهيد سيد عبدالحسين دستغيب(ره) پيرامون قيام حسيني و پاسخ به بعضي از شبهات در اين موضوع است. با اينكه بيش از نيم قرن از نقل و نشر اين بيانات مي گذرد هنور مطالب سودمند و بديعي در آن يافت مي شود و اين غير از جامعيّت علمي آن شهيد بزرگوار، به صفاي باطن و خلوص نيّت و پاكيزگي جان آن روح مجّرد و نفس مطمئنّه برمي گردد. در كنار هم قرار گرفتن بخش هايي از آن گفتارهاي الهي كه ارتباط معنايي و معنوي با يكديگر داشتند، محور اين نوشتار گرديده است. آن شهيد محراب در اين گفتار به مهر و محبّت، آثار و مراتب آن، باب رحمت الهي بودن امام حسين(ع)، اسرار و آثار گرية با معرفت برآن امام معصوم، اميد همراه با عمل به وسايل حسين(ع) و... پرداخته است؛ كه به مناسبت ايّام ماه صفر، آن را به خوانندگان گرامي موعود تقديم مي كنيم. مهر حسين(ع)

از روايات مسلّم است كه حضرت علي(ع) مي فرمايند: «لو أنّ رجلاً أحبّ حجراً لحشره الله معه؛ اگر كسي سنگي را دوست داشته باشد خداوند او را

با آن سنگ در قيامت محشور مي سازد». عالَمِ محبّت خيلي عجيب است. بايد از چيزهايي كه موجب از بين رفتن يا كم شدن محبّت مي شود، پرهيز كرد؛ بايد در درجة اوّل ازگناهان و سپس از مكروهات دوري كرد. به علاوه بايد به چيزهايي كه موجب افزايش محبّت مي شود، روي آورد. مثلاً هر چه بيشتر به سادات اظهار محبّت و موّدت كنيد براي خودتان بهتر است، هر چه بيشتر به مجلس عزاي حسين(ع) برويد و اشك بريزيد، علاقه تان به حسين(ع) بيشتر مي شود. چنان كه در ماه رمضان نفس كشيدن روزه دارر ثواب تسبيح دارد، در مجلس عزاي حسين(ع) يا هر وقت كه غم حسين(ع) داشته باشي، انفاستان ثواب تسبيح دارد. محبّت كاري مي كند كه قلب صيقلي شود. بر اثر محبّت اشعه اي از انوار طيّبه و ايمان كاملة اين دودمان در قلب آدمي جايگزين مي شود و به دنبال آن آثار محبوب در حبيب جلوه گر مي شود. كسي كه به دوستي اهل بيت(ع) بميرد تائب (توبه كرده) مرده است. همين محبّت براي دوستان توبه است. خدا كند كه اين محبّت را با خود ببريم. از جمله عجايب عالَمِ محبّت يگانگي ميان «محبّ» و «محبوب» است. از نظر معنا چون كمال ربط در دوستي پيدا مي شود، هر صفت كماليّه اي كه محبوب داشته باشد محبّ نيز از آن برخوردار مي گردد؛ چون با محبوب ربط پيدا كرده و يگانه شده است. البّته [اين] بستگي به استعداد و ظرفيّت محبّ دارد كه چه مقدار از كمالات محبوب در او ظاهر گردد.

حسين عزيز، آنچه را كه از كمالات داراست در دوستدارانش نيز به اندازة ظرفيت وجودي شان آشكار مي گردد و اين بستگي دارد كه دوستدار امام حسين(ع)

چه مقدار از موانع را برطرف كرده و استعدادش چگونه و مقدار محبّتش چه اندازه بوده باشد، امّا اصل مطلب مسلّم است. در عشق هاي مجازي دقت كنيد؛ عاشق چقدر براي معشوق ذليل است، آرزو دارد به خاطر نگاه و نظر محبوبش حتّي جان خود را نيز بدهد. آي حسيني ها! [مگر] شما آرزو نداريد كه حسين(ع) نظر لطفي به شما بكند؟ آنان كه خاك را به نظ_ر كيميا كنند

آيا شود كه گوشة چشمي به ما كنند بياييد كاري بكنيد كه حبّ دنيا و شهوات كم شود، بلكه از دل ها بيرون رود و چيزي جز حبّ حسين باقي نماند.

رسول خدا(ص) فرمودند: «هر كس بر دوستي آل محمّد(ص) بميرد شهيد است و با ايمان كامل مرده است». اين روايت را علاوه بر شيعه، عدّه اي از علماي سنّي هم ذكر كرده اند. آنچه در نظرم [باقي] مانده اين است كه امام فخررازي در تفسير آية مودّت، زمخشري و ثعلبي در تفاسير خود و ديگران نيز نوشته اند. پيامبر(ص) در ادامه فرمودند: «بدانيد كه هر كس با دوستي اهل بيت(ع) بميرد گناهش آمرزيده است». ساعت مرگ كه اينقدر آدمي اضطراب و دلهره دارد، چقدر لذّت بخش است كه ملك الموت او را به بهشت بشارت دهد. كسي كه با دوستي اهل بيت(ع) بميرد، نكير و منكر در قبر او را بشارت مي دهند. خداوند قبرش را توسعه مي دهد و دو در از بهشت بر روي او مي گشايد و قبرش را زيارتگاه فرشتگان رحمت قرار مي دهد. مرحوم علّامه سيّد شريف الدّين(ره) در كتاب «فصول المهمّه» دربارة اهل بيت(ع) مي نويسد: «اينك كه هشتاد سال از عمرم رفته، مي دانم كه چيزي [ارزشمند و قابل توجه] براي اين درگاه ندارم لذا به

فرزندانم وصيّت كرده ام كه اين حديث «من مات علي حبّ آل محمّدٍ مات شهيداً و...» را بر روي كفنم بنويسند كه تنها همين حديث ماية دل خوشي و موجب رجا و اميد من است». حسين(ع) باب رحمت الهي

شيخ شوشتري(ره) كلمات شريني در باب خطبة آخر ماه شعبان پيامبراكرم(ص) دربارة ماه رمضان و تطبيق آن با عزاي امام حسين(ع) دارد. از آن جمله [به نقل از پيامبر(ص)] مي فرمايد: «اي مردم؛ درهاي بهشت در اين ماه گشوده است...» آنگاه باب هاي بهشت را ذكر مي كند و مي فرمايد: «اگر از اين درها راهت ندادند يعني نتوانستي به واسطة بدبختي خودت داخل بهشت شوي، يك در هست كه هيچ كس از آن محروم نخواهد شد و راهش هم خيلي آسان است. هر كس، در هر جا و هر حال كه باشد «رحم_[ الله الواسعه» شامل حالش مي شود. اگر مي خواهي آن در را بشناسي و وارد آن شوي، بدان كه آن «باب الحسين» است و راهش هم شكستن دل و عزاداري ابي عبدالله(ع) مي باشد». شيخ مي فرمايد: «اگر از باب التوبه راهت ندادند، يك فضل عظيم و بار عامي هست كه ديگر دست رد به سينة كسي نمي زنند هرچند كه تائب نباشد و آن دوستي حسين(ع) است. عزاداري در ايّام عاشورا انجام وظيفه و نشان محبّت مي باشد. جان و حقيقت ايمان همان ولايت و دوستي محمّد و آل محمّد(ص) است. بنابراين مجلس گرفتن، دور هم نشستن، ياد حسين كردن، اقامة عزا نمودن، انجام وظيفه است. لازمة دوستي، اندوه در اين ايّام است و با سوگواري، اندوه قلبي آشكار مي گردد. اميد است كه دوستداران اهل بيت(ع) به اين وظيفه اهميّت بيشتري بدهند. ضمناً بايد خلي مواظب بود

كه نفس و هوا در كار نيايد كه در اين صورت حقّ عزاداري و حق ولايت ادا نشده است و معاملة با خود است. [نه معاملة با خدا] مجلس تعزيه داري به عنوان تقرّب به آل محمّد(ص) است. امّا اگر خداي نكرده به غرض هوا و هوس آلوده شود، مثل اينكه كسي بخواهد مجلس به اسم خودش برپا كند تا مشهور شود، اين جلوة خود و [نفس] است. اگر دوستي امام حسين(ع) محرّك برقراري مجالس باشد، ديگر مجلس من و تو معنا ندارد [امّا اگر خداي ناكرده] غير از انگيزة الهي باشد [اين مجلس] ارزش نداشته، بلكه از گناهان كبيره است و در صفحة سيّئات ثبت مي شود. راه حسين(ع) راه دل

هرچيزي را بهاري است و بهار عزاي حسين(ع) عُشر عاشورا [دهة اوّل محرم] است. اسم حسين و قبر حسين(ع)، موجب شكستن دل است. همين طور ايّام محرّم كه به آن حضرت منسوب است سبب حزن دل مي شود. راه حسين، راه قلب، بلكه راه خداست. اگر كسي با دل متوجه حسين شود مصائب او را به ياد بياورد حتماً دلش مي شكند و مي دانيد كه هر چيز شكسته، بي ارزش و كم قيمت مي شود مگر قلب، كه قيمت و ارزش آن افزوده مي گردد؛ آن قلب مي شود قبر حسين(ع). يعني جايگاه و تابشگاه نور حسين(ع) مي شود. و ديگر معلوم است كه اين قلب چه اثري پيدا مي كند. [بدانيد] كه گناه مانع تابش نور حسيني است، هم چنين قساوت. اگر كسي از موجبات قساوت قلب خودداري نكرد تا به حدّي كه دلش قسي و سفت و سخت شد اين قلب ديگر جاي نور حسين(ع) نيست. نور حسين با نرمي قلب همراه است، بزرگ ترين مورث

قساوت، گناه است كه نمي گذارد انسان از ايمان و محبّت خود بهره ببرد. آنگاه ديگر موعظه در آن اثر نمي كند، مصيبت هاي حسين(ع) او را تغيير نمي دهد. پس بياييد خودمان را براي عاشورا آماده كنيم. اگر هنگامي كه هلال محرّم نمايان شد در شما هم حزن و اندوه پيدا شد، شما را بشارت باد كه اين روايت دربارة شما است: «اللّهم انّ شيعتنا منّا خلقوا من فاضل طينتا و عجنوا بماء ولايتنا؛ پروردگارا، شيعيان ما از باقي ماندة ما آفريده شده اند و به آب ولايت و محبّت آل محمّد(ص) خميرة آنها سرشته شده است». شاهد آن هم همين حزن شما در محرّم است. امامان ما از طلوع هلال محرّم ديگر خندان نمي شدند و تا روز عاشورا روز به روز بر حزنشان افزوده مي شد. هر كس محبّت اين خانواده را دارد، طينتش هم مثل طينت اهل بيت(ع) است و به آن خانواده مربوط است. ربط به اين خانواده خيلي كارهاي عجيب مي كند.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109