ماهنامه موعود95

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1387 عنوان و نام پديدآور:شماره 95 ماهنامه موعود/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 95

عهد فاستوس و انسان امروز

قرن شانزدهم ميلادي در تاريخ گذشته و تاريخ جديد غربي، يك نقطه عطف مهم به حساب مي آيد. در اين قرن تحوّلات بسياري در عرصة حيات فرهنگي و اجتماعي و علمي بشرغربي اتّفاق افتاد. هم زمان با وقوع نهضت اصلاح ديني، كشفياتي مهمّ در عرصة علم و صنعت و بالأخره ظهور حرصي سيري ناپذير و خطرناك براي دريافت دانش جديد كه گمان مي رفت پرده از همة رازها برمي دارد و بشر را در رسيدن به كنه اسرار آفرينش ياري مي دهد.

دانش تجربي و متكّي به عقل كمّي و تفكّري انسان مدار پابه پاي همة منتقدان و پرسشگران كه كشمكش فكري و تجربة عملي بشر غربي را به تيغ نقد سپردند، نمايشنامه نويساني چون كريستوفر مارلو، با خلق تراژدي نه تنها همة آمال و آرزوهاي بشر اين عصر را آشكار كردند، بلكه با تصويرسازي هنرمندانه سعي كردند تا سرانجام و ماية بدبختي و تباهي او را هم به نمايش بگذارند. «درام فاستوس» و «تيمور لنگ» در زمرة آثار برجستة اين نمايشنامه نويس انگليسي است. فاستوس، دانش آموخته اي است كه به رغم داشتن شهرت و توانايي در علوم معقول، الهيات و حكمت، در اثر غرور و خودبيني روي به بلندپروازي گذاشت و زمام اختيار از كف بداد. حرص دستيابي به قدرت و كشف اسرار نهان، او را به وادي سحر و جادو كشيد تا آنجا كه در اثر ممارست و اصرار بر اين تمنّا و طلب مقدّمات ارتباط او را

با شيطان فراهم آمد. به عبارت ديگر، اين همه، تسلط شيطان بر فاستوس را كه به نحوي ظريف اتّفاق مي افتاد، سبب شد.

شيطان به شرط انعقاد عهدي خونين با فاستوس براي تصرّف روح او، پس از مدّتي معين، او را در دستيابي به تمامي هواجس ياري مي دهد. تا آنكه در سرانجامي تيره و در شبي تيره تر از آن سرانجام، فاستوس نوميد، نگون بخت و حرمان زده، با دستي تهي و دلي پيراسته از عاطفه و ايمان، دل به مرگ مي سپارد. آنچه بيش از هر امر در اين عصر (قرن 16 ميلادي) و در ميان آثار هنري اين عصر، نظير «نمايشنامة دكتر فاستوس» از انسان آشكار مي شود، دامنة آز و حرص و سرانجام او است. گويي با فاصله اي حدود چهارصد سال آنان ناظر سرانجام كار «انسان غربي» بودند. بر اساس همين اثر يعني «دكتر فاستوس» بود كه شاعر آلماني، گوته، با سرمشق گرفتن از اين اثر، بزرگ ترين درام فلسفي عصر حاضر يعني «فاوست» را نوشت. تراژدي وحشتناكي كه همة افكار و آرمان هاي جاري در قرن شانزدهم ميلادي و پس از آن را چون آيينه فراروي خواننده قرار مي داد. شخصيّت فاستوس در اين اثر، نمايندة «عصر و نسلي» است كه در ميان مثلث «قدرت، ثروت و دانش» مفرط و بريده از عاطفه و ايمان، حريصانه و بي تأمّل دربارة سرانجام كار، ره مي پويد، طريقي كه اگر چه در ابتدا چشم اندازي از برخورداري و پيروزي را فراروي بشر قرارداد، ليكن همين پيروزي موجبات نگون بختي، تبه روزگاري و مرگي ناگوار در بي ايماني را فراهم آورد. فاستوس مراتب اين مثلث، «قدرت، ثروت و دانش» را به مدد «عهد» با شيطان طي مي كند چه انگيزه

و طلب او «حرص» به دنيا و برخورداري بلامنازعه در عرصة هستي است. از همين رو، فراروي فاستوس سه دروازه گشوده مي شود:

1. دروازة طلب و اراده

آنچه كه قرن شانزدهم را تبديل به نقطه عطفي مهم و سرآغاز تاريخ جديد و غيرديني غربي ساخت، تبديل شدن تمنّا و درخواست فاستوس به طلب و ارادة عمومي بود. به واقع، فاستوس، نمايندة عصر و نسلي است كه طيّ مراتب مثلث «قدرت، ثروت و دانش» بريده از عاطفه و ايمان را تبديل به طلب و ارادة خود كرده است. در اين عصر، ارادة معطوف و متمايل به قدرت و ثروت، به تمامي به ظهور مي رسد. گوئيا انسان خود مبدّل به «ارادة معطوف به قدرت» شده است. اين طلب از حاشية حيات خارج و چون قطب و محوري داير مدار حيات انسان اين عصر است؛ اگرچه در همان عصر مردان بسياري صادقانه بر مدار ايمان و عشق پاي مي فشردند. دروازة ديگر: 2. دروازة ارتباط و نسبت

طلب تمام چونان دعاي مضطر به اجابت مي نشيند؛ از يك سو موجب نسبت يافتن فاستوس (بشر غربي) با مظهر قدرت شيطاني مي شود و از ديگرسو امكان ارتباط يافتن او با شيطان را فراهم مي آورد. فاستوس ابتدا دست تمنّا و طلب دراز مي كند و با اعلام قبول ولايت شيطان، از غير او تبرّي مي جويد. همين اعلام قبول ولايت، نوعي ارتباط و هم افقي با شيطان را برايش به ارمغان مي آورد. همواره هم افقي و نسبت، هم عهدي و اشتراك در مقصد را در پي دارد. چنان كه، يگانگي در عهد و خواست در خود و با خود، محرمي و خويشي را سبب مي شود. فاستوس در انعقاد عهد ابليس

به قبيله و طايفة او مي پيوندد و او، در ازاي اين هم عهدي، خويش و يار خود، فاستوس را مدد مي رساند. تا به هواجس و خواسته هايش جامة عمل بپوشاند؛ تعاملي كه به تحكيم اين ارتباط و نسبت مي انجامد.

3. دروازة سقوط و نگون بختي

بخت و وقتي كه براي فاستوس و ديگراني كه چون او هم عهدي با ابليس را پذيرا گشته و دل بدان سپرده اند، فراهم آمده است، تماميّت عصري را رقم مي زند و تاريخي را به نمايش مي گذارد كه پس از طيّ مراتب به پايان خود مي رسد. در انتها، از آنجا كه اين نسبت ابليسي و هم افقي در ذات خود، سياه، بي سرانجام و عاري از هرگونه سعادت است، همة مظاهر «رحمانيّت حق» را از جسم و جان فاستوس جدا مي كند، قلب او را تيره مي سازد تا به دور از هرگونه عطوفت و مهر، با شقاوت، بي رحمي، كفران و بي ديني روي به دروازة مرگ و سقوط بگذارد. اين همه، سرانجام ناگزير فاستوس است؛ سنّتي لايتغير؛ چه به خواست او، اراده و عهد او و نسبتي كه يافته، محقّق شده است. چنان كه متذكّر شديم، فاستوس تنها نمايندة بشر غربي در ابتداي عصر جديد است. بشري كه در هواي دستيابي به «قدرت و ثروت» هم عهدي نفس امارة لجام گسيخته را پذيرا گشت، از هرگونه آسماني بريد و بهشتي زميني را مقصود و مقصد غايي خود فرض كرد. از همين رو، سرانجام ناگزير عهد و ارادة جمعي بشر غربي نيز كه در تاريخ غربي و طيّ چهارصد سال اخير متجلّي شده، همين است. چنان كه واسپس اين همه اينك سخن از «پايان تاريخ غرب» به ميان مي آيد و همگان نشانه هاي اين پايان را

به تجربه نشسته اند. چنان كه بسياري از بزرگان اهل تفكّر متذكّر شدند، مي شد پيش بيني كرد كه اين عهد و تجلّي فرهنگي و مادي آن، دوام هميشگي ندارد؛ چه تكيه بر باطل داشته و باطل ذاتاً نابود شدني است، ليكن خروج تمام عيار از اين دور و دوره تا آن زمان كه هم افقي با آن عهد وجود دارد، ممكن نيست. پس تا آن زمان كه بشر در دل، تمنّاي طيّ مراتب مثلث «قدرت، ثروت و دانش» بريده از آسمان و ولايت آسماني را پاس مي دارد، مجال خروج از اين دور را نمي يابد و توفيق درك ولايت حقّة امام مبين، حضرت موعود(ع) را حاصل نمي آورد. وقوع تاريخ غربي مرهون طلب وارادة جمعي بشر غربي بود، براي هم عهدي با ابليس و پاسخگويي به طبع فاوستي وجود بشر و خروج از آن نيز، در گرو ظهور طلب و ارادة جمعي بشر است، براي هم عهدي با امام مبين و ايستادن بر آستانة ارادة معطوف به حق و شهر بندگي و عبوديّت.

چگونه مي توان به قول معروف با يك دل دو دلبر داشت؟ چگونه مي توان در يك زمان هم در كربلا با حسين(ع) بود و هم بر آستانة دارالخلافة شام؟ در يك زمان، هم افقي با ابليس و هم عهدي با امام مبين ممكن نيست.

ورود به شهر منتظران نيازمند «تفكّر آماده گر»، گسست عهد ماضي و انعقاد عهد راستين با ولي الله الاعظم(عج) است. اين عهد، تبرّي از تمامي سيرت و صورت تاريخ و تفكّر و فرهنگ غربي را با خود دارد. و نبايد از ياد برد كه:

نسبت يافتن تام و ارتباط تمام با صاحب الزّمان(ع)، به سان دعاي مضطر به اجابت مي نشيند. اسماعيل شفيعي سروستاني

آخرالزمان، دوره پاياني دنيا

«آن

حضرت پس از فراغت از نماز عصر فرمود: «آنچه از [عمر] دنيا باقي مانده، به گذشته آن، همان نسبت را دارد كه باقي مانده وقت امروز نسبت به گذشته آن دارد.» [همچنين] آن حضرت به ياران خود فرمود: «برگزيده شدم در حالي كه ميان من و قيامت فاصله نيست؛ همان سان كه ميان دو انگشت سبابه و وسطي فاصله نيست». معنا و مفهوم آخرالزمان

«آخر زمان» كه در كتاب هاي لغت به «دوره آخر»1 و «قسمت واپسين از دوران كه به قيامت پيوندد»2 معنا شده است، در فرهنگ و ادبيات بسياري از ملل و نحل به ويژه پيروان اديان ابراهيمي، از اهميت و جايگاه برجسته اي برخوردار است و آنها با حساسيت و دقت فراواني اين موضوع را دنبال مي كنند. شاهد اين موضوع، كتاب هاي فراواني است كه از دير زمان در ميان اقوام و ملل مختلف در زمينة نشانه ها و ويژگي هاي آخرالزمان نوشته شده است. مسلمانان نيز با توجه به روايت هاي فراواني كه از پيامبر گرامي اسلام و ائمه معصومين(ع) در زمينه آخرالزمان و رويدادها و حوادث آن نقل شده است، به اين موضوع توجه فراواني كرده و افزون بر جمع آوري اين روايات، در مجموعه هاي روايي3 به نگارش كتاب هاي مستقل در اين زمينه پرداخته اند كه اين كتاب ها معمولاً با عنوان هايي چون «أشراط الساع_[»، «علامات الساع_[»، «علامات يوم القيام_[»، «الفتن»، «الملاحم»، «الفتن و المحن»، «الفتن و الملاحم» و... ناميده مي شود.4 در دايرت المعارف بزرگ اسلامي در مورد اصطلاح آخرالزمان چنين آمده است:«اين اصطلاح در كتاب هاي حديث و تفسير در دو معنا به كار رفته است: نخست، همه آن قسمت از زمان كه بنا بر عقيدة مسلمانان، دوران نبوت پيامبر اسلام

است و از آغاز نبوت پيامبر تا وقوع قيامت را شامل مي شود. دوم، فقط آخرين بخش از دوران ياد شده كه در آن، مهدي موعود ظهور مي كند و تحولات عظيمي در عالم واقع مي شود».5 دليل نام گذاري دوران نبوت پيامبر اسلام به آخرالزمان اين بوده است كه مسلمانان معتقدند آن حضرت، خاتم پيامبران است و شريعت وي تا پايان اين عالم اعتبار دارد. به جز آن، از رسول اعظم ص) رواياتي نقل شده كه در آنها به صراحت آمده است دوران نبوت ايشان به قيامت و آخرين بخش از حيات كرة خاك مي پيوندد. در يكي از اين روايات كه از طريق اهل سنّت نقل شده است، چنين مي خوانيم: «آن حضرت پس از فراغت از نماز عصر فرمود: «آنچه از [عمر] دنيا باقي مانده، به گذشته آن، همان نسبت را دارد كه باقي مانده وقت امروز نسبت به گذشته آن دارد.» [همچنين] آن حضرت به ياران خود فرمود: «برگزيده شدم در حالي كه ميان من و قيامت فاصله نيست؛ همان سان كه ميان دو انگشت سبابه و وسطي فاصله نيست».6 چنان كه گفته شد، دومين معنايي كه اصطلاح آخرالزمان در آن به كار مي رود، عصر ظهور حضرت مهدي(ع) است. بر اساس آموزه هاي اسلامي، در آستانة ظهور آن حضرت كه از آن با عنوان آخرالزمان ياد مي شود، جهان دست خوش فتنه ها، آشوب ها و بحران هاي مختلف سياسي، اجتماعي و زيست محيطي مي شود و ستم و بي عدالتي همة جهان را فرا مي گيرد. اين وضعيت ادامه دارد تا زماني كه قائم آل محمد(ع) ظهور كند و با ظهور خود، جهان را از تيرگي ستم، فساد و تباهي برهاند. شناخت آخرالزمان به اين معنا، ضرورت انكارناپذير

روزگار ماست؛ زيرا بسياري از نشانه هاي آخرالزمان در اين عصر هويدا مي شود و بيم آن مي رود كه با اندك غفلتي ما نيز در گرداب فتنه هاي فراگيري كه به تعبير روايات، چون رواندازي تيره، همه را دربرمي گيرد و كمتر كسي از آن در امان مي ماند، فرو رويم.7 ازاين رو، بر همه لازم است كه با تأمل دوباره در روايات آخرالزمان و شناخت عميق تر و گسترده تر نشانه ها و ويژگي هاي آن، خود را از فتنه ها و آشوب هاي اين عصر و تا ظهور دولت حق در امان داريم. ابراهيم شفيعي سروستاني

منتظران و ناهنجاري هاي آخرالزمان

در عصر غيبت، ناهنجاري هاي بسياري در جامعه ايجاد مي شود كه با اعتقادات فرد منتظر در تضاد جدي قرار دارد. برخي از ناهنجاري ها عبارتند از: وجود استبداد در جامعه، گسترش فساد اخلاقي، شيوع ظلم و ستم، جنگ و فتنه ناامني، هرج و مرج و بي نظمي، عدم ارتباط صميمي ميان مسلمانان، تظاهر به دين داري و دين فروشي و افزايش فقر و گرسنگي.اينك به برخي از بيماري هاي جامعة آن عصر اشاره مي گردد.

ستيز با ناهنجاري هاي جامعة موجود

جامعه هميشه در آرامش و انتظام سازمان ها، نهادها و افراد قرار ندارد، بلكه در درون هر جامعه اي تضادها و كشمكش هايي به چشم مي خورد. اعضاي جامعه با باورها، نگرش ها و فرهنگ هاي متفاوت با هنجارهاي رايج جامعه برخورد مي كنند؛ برخي از آنان با ارزش ها و هنجارها همنوايي نشان مي دهند و در اين صورت تعارض و تضادي پيش نخواهد آمد، اما در پاره اي از اوقات، عضو جامعه هنجارهاي جامعه را در تضادّ با باورها و احساسات و نگرش هاي خود تلقي مي كند، كه در اين صورت تضادّ و ناسازگاري پديد خواهد آمد. در عصر غيبت، ناهنجاري هاي بسياري در جامعه ايجاد

مي شود كه با اعتقادات فرد منتظر در تضاد جدي قرار دارد. برخي از ناهنجاري ها عبارتند از: وجود استبداد در جامعه، گسترش فساد اخلاقي، شيوع ظلم و ستم، جنگ و فتنه ناامني، هرج و مرج و بي نظمي، عدم ارتباط صميمي ميان مسلمانان، تظاهر به دين داري و دين فروشي و افزايش فقر و گرسنگي.اينك به برخي از بيماري هاي جامعة آن عصر اشاره مي گردد. رسول گرامي اسلام(ص) فرمودند: «در آخرالزمان بلاي شديدي كه سخت تر از آن شنيده نشده باشد، از سوي فرمانروايان اسلامي بر امّت من وارد خواهد شد، به گونه اي كه وسعت زمين بر آنان تنگ خواهد گشت و زمين از بيداد و ستم لبريز گردد، چندان كه مؤمن پناهگاهي براي رهايي از ستم نمي يابد.»1 پيامبر اسلام(ص) مي فرمايد: «سوگند به آنكه جان محمد(ص) در دست اوست اين امت از بين نمي روند تا آنكه مرد بر سر راه زنان مي ايستد و چون شير درنده اي به آنان تجاوز مي كند. بهترين آن مردم كسي است كه مي گويد: اي كاش او را پشت ديوار پنهان مي كردي و در ملأ عام اين عمل را انجام نمي دادي».2 رسول خدا(ص) فرمود: «ظهور مهدي(ع) هنگامي خواهد بود كه دنيا آشفته و آكنده از هرج و مرج گردد و گروهي به گروه ديگر يورش برند. نه بزرگ به كوچك رحم كند و نه نيرومند به ضعيف ترحم نمايد. در چنين هنگامي خداوند به او اجازة قيام مي دهد.»3 موارد بسيار ديگري نيز وجود دارد كه در روايات اسلامي به تفصيل بيان شده است. در چنين وضعيتي انساني كه در انتظار مهدي آل محمد(ص) به سر مي برد و آرزوي ديدار و حكومت او را در دل مي پروراند، به

اين گونه ناهنجاري ها اعتراض مي كند و با آنها به ستيز مشغول مي شود. انسان منتظر در مقابل چنين ناهنجاري ها و كجروي هاي اجتماعي هرگز سكوت نخواهد كرد، زيرا سكوت به معناي رضايت يا بي تفاوتي نسبت به وضع موجود است؛ او از درون و برون با چنين انحرافات اجتماعي به شدت در حال ستيز و تضادّ به سر مي برد. كنترل اجتماعي بر ناهنجاري هاي اجتماعي

در اين مرحله، انسان منتظر با آگاهي از ناهنجاري هاي اجتماعي در تلاش براي كنترل اوضاع اجتماعي و كاهش و ريشه كن كردن فساد و كجروي بر مي آيد. جامعه شناسان، كنترل يا نظارت اجتماعي را فرايندي مي دانند كه از طريق آن در يك گروه يا جامعه نحوة همسازي با هنجارها و الگوهاي رفتاري استنتاج مي شود.4 هر انساني داراي مسئوليت است و اولين ناظر رفتار شخصيت وجدان اخلاقي اوست، ولي چون انسان ها در ميان ساير همنوعان خود زندگي مي كنند، زير نظر خانواده، محله، دوستان، همكاران و سازمان هاي رسمي و قضايي قرار دارند. البته روشن است دو مكانيسم رسمي و غيررسمي جامعه بر رفتارها و هنجارها نظارت مي كند. انسان منتظر وظيفة خود مي داند كه بر هنجارهاي اجتماعي نظارت كند و نگذارد هنجارها و معيارهاي زندگي تغيير كند. اين مكانيسم كنترلي به صورت نصح، خيرخواهي، امر به معروف و نهي از منكر، شكل اجرايي به خود مي گيرد. قرآن كريم در مورد نظارت اجتماعي بر هنجارهاي جامعه مي فرمايد: «ولتكن منكم اُمّ_تٌ يدعون إلي الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و أولئك هم المفلحون5؛ بايد كه از ميان شما گروهي باشند كه به خير دعوت كنند و امر به معروف و نهي از منكر كنند. اينان رستگارانند.» روشن است كه ضرورت

كنترل اجتماعي براي حفظ ارزش ها و هنجارها در جامعه، امري عقلي بوده و شرع مقدس نيز آن را مورد تأكيد قرار داده است. امام باقر(ع) در مورد كاركردهاي اجتماعي امر به معروف و نهي از منكر چنين فرموده است: «امر به معروف و نهي از منكر فرضية بزرگ الهي است كه بقية فرائض با آنها برپا، راه ها امن، كسب و كار مردم حلال و حقوق افراد تأمين، زمين ها آباد و از دشمنان انتقام گرفته مي شود و در پرتو آن همة كارها رو به راه مي گردد.»6 مؤمن در چنين دوراني، منتظر محقّق ساختن آرمان هاي مهدوي است و يكي از مهم ترين آرمان هاي او رفع فساد، ظلم و تبعيض است. انسان منتظر با خودآگاهي از چنين اهدافي ضمن خودسازي، تهذيب نفس و امر و نهي خويشتن به جامعه نظر مي افكند و هنگامي كه ناهنجاري هايي را مشاهده مي كند با درك وظيفة خطير امر به معروف و نهي از منكر مشفقانه به اصلاح خويش اقدام مي كند و از هيچ تلاشي در اين زمينه فروگذار نخواهد كرد. انسان منتظر با اتحاد روحي و هماهنگي دروني با ارزش هاي مهدوي كه همانا تطهير زمين از آلودگي ها و رفع انواع ظلم و ستم هاست با تلاش هاي فردي و گروهي وظيفة خود مي داند كه در جهت پيشگيري و درمان ناهنجاري هاي جامعه قدم بردارد. اين گونه است كه مي تواند انحرافات اجتماعي را درمان كند.

اصلاح اجتماعي جامعة منتظر

انسان منتظر پس از ستيز و كنترل اجتماعي ناهنجاري ها در آخرين گام به اصلاح جامعه مي پردازد. مقصود از اصلاح در عرف علوم اجتماعي، نوعي تغيير اجتماعي در وضع موجود است؛ به طوري كه چارچوب نظام اجتماعي تغيير پيدا نكند، ولي

اگر تمامي زيربناها و بنيان هاي اساسي جامعه دگرگون شود به آن انقلاب گفته مي شود. آلن بيرو در شرح مفهوم «اصلاح» مي نويسد: «واژه اي است جديد كه يك ايدئولوژي و يا يك طرز تلقي سياسي را مشخص مي دارد. اصلاح طلبي اعتقادي است مبني بر اينكه جامعه با دگرگوني هاي سطحي و تدريجي و همچنين با تصحيحي بطئي و پي درپي رو به بهبود مي رود، بدون اينكه ساخت هاي اساسي مربوط به نظم مستقر، مورد ترديد قرار گيرند».7 البته اين واژه در اصلاح تعديلي و اصلاح ساختاري نيز به كار رفته است و در اين مقاله درمان و بهبود ناهنجاري هاي اجتماعي از نوع تعديلي و ساختاري مورد نظر است. گفتني است كه اصلاحات اجتماعي بر دو قسم است: يكي اصلاحات تعادلي كه ريشه هاي بروز مشكل را از ميان نمي برد و مصلحان اجتماعي به برقراري تعادل قناعت مي كنند، ديگري اصلاحات ساختاري است كه در اين صورت دگرگوني در ارزش ها، امتيازات، رفتارها و نظام ها مطرح است و حيطة كار فقط به عرضة يك برنامه يا سياست جديد منجر نمي شود. 8 اقداماتي كه مؤمن منتظر دربارة اصلاحات تعادلي انجام مي دهد، عبارتند از: تلاش براي برقراري عبادات ديني، معاملات حلال، روابط اجتماعي با مردم، جلوگيري از ناهنجاري هاي اجتماعي نظير سرقت، تعدّي به حقوق ديگران، زنا و اعمال منافي با عفّت در جامعه، عمل به دستورات اجتماعي و فردي شريعت، احترام به مقدسات ديني و ... اما اقداماتي كه مؤمن منتظر دربارة اصلاحات ساختاري انجام مي دهد، زمينه چيني براي انقلاب عظيم جهاني امام مهدي(ع) است؛ يعني نقد ساختارهاي تبعيض آميز در جامعه، مبارزه با ظلم و بي عدالتي، ستيز با نابرابري هاي ظالمانة اجتماعي، در هم شكستن ساختار سياسي _ اجتماعي

استبداد و استعمار، نفي سلطة جهاني و مبارزة قاطعانه با فرآيند جهاني سازي قدرت هاي جهاني و تعاون، همكاري و حمايت از مستضعفان در مقابل مستكبران و زورمداران عالم. همة اقدامات بزرگ يادشده، يك شرط اساسي دارد و آن ايجاد نوعي خودآگاهي سياسي و اجتماعي در ميان توده هاي مردم است كه مي بايست همراه با تبليغات ديني در سطحي باشد كه ملت هاي مسلمان و مردم همة جهان را فراگيرد تا زمينه چيني براي اصلاحات ساختاري در بعد ناهنجاري هاي اجتماعي انجام گيرد. پيامبر اكرم(ص) وعده مي كند كه مردماني از مشرق زمين، زمينه را براي اصلاحات اجتماعي مهدوي فراهم مي كنند: «يخرج اناسٌ من المشرق فيوطّئون للمهديّ يعني سلطانه؛ مردمي از مشرق زمين به پا خيزند و زمينه را براي برپايي حكومت مهدي آماده سازند.»9 محمدرضا ضميري

ماهنامه موعود شماره 95 پي نوشت ها:

1. مستدرك حاكم، ج 4، ص 65 مقد الله، ص 43.

2. مجمع الزوائد، ج 7، ص 217.

3. طبسي، چشم اندازي از حكومت مهدي، ص 37.

4. محسني، مقدمات جامعه شناسي، ص 326.

5. سورة آل عمران (3)، آية 104.

6. وسائل الشيعه، ج 11، ص 395.

7. آلن بيرو، فرهنگ علوم اجتماعي، ص 319.

8. محسني، مقدمات جامعه شناسي، ص 329.

9. صافي گلپايگاني، منتخب الاثر في الامام الثاني عشر(ع)، ص 304.

آسيب شناسي مردم آخرالزمان

نماي آخرالزمان را از زاويه هاي مختلف مي توان به تماشا نشست: مناطق جغرافيايي، اماكن خاص، انسان ها و طبقه هاي مختلف اجتماعي مردم و... . در اين نوشتار به سيماي مردمان در آخرالزمان خواهيم پرداخت و اميد است كه همگي با اطلاع از اين آسيب ها بتوانيم به نحوي خطّ مشي زندگي خويش را انتخاب كنيم كه به حداقل آفات مبتلا شويم.

برخي از اين آسيب ها مربوط به

جنسيت، قشر و طبقه خاصي نمي شود كه از آن با عنوان آسيب هاي عمومي ياد مي كنيم. برخي آسيب ها نيز مربوط به جنسيت ها و اقشار خاصّي است كه به اختصار به آنان نيز خواهيم پرداخت. پيش از طرح و تبيين آسيب ها و آفات ذيل لازم است اين نكته را متذكر شويم كه آسيب زدگان و آفت پذيراني كه در مجموعه اين روايات توصيف شده اند در چند دسته مي گنجند:

شيعيان، مسلمانان و همه مردم جهان.

به عبارت ديگر، برخي از اين آسيب ها تنها مربوط به شيعيان مي شود برخي مربوط به همه مسلمان ها و برخي غير شيعيان را در بر مي گيرد؛ علاوه بر آن زمان بررسي و تطبيق نشانه ها با شرايط پيراموني در نتيجة برخي عناوين تحليل تأثيرگذار است؛ براي نمونه آسيب هايي كه دربارة حاكمان بيان شده دربارة نظام شاهنشاهي ايران، و بسياري از نظام هايي كه در حال حاضر در گوشه و كنارر جهان حكومت مي كنند مصداقي كامل پيدا مي كند، اگرچه درباره ايران پس از انقلاب مصداق پيدا نمي كند. فقهاي وهابي مصداق واضحي از فقهاي آسيب زدة آخرالزمانند و در مقابل فقهاي متأله و متخلّق شيعه نسبتي با اين تعابير پيدا نمي كنند. امّا در ديگر موارد كه آسيب هاي عمومي يا مخصوص به جنسيت ها و طبقات مختلف اجتماعي بيان شده قابل تطبيق و مقايسه با شرايط و زندگي روزمرة ماست تا با دقت در اين روايات و شناسايي آسيب هاي مطرح شده در آنها به صيانت و نگاهباني از خود، خانواده و اطرافيانمان بپردازيم و در ورطة هلاك فتنه هاي آخرالزمان نيفتيم. آسيب هاي عمومي مردمان آخرالزمان

از جمله آسيب هايي كه به طور فراگير در ميان اقشار مختلف مردم بدون در نظر گرفتن جنسيت، قوميت و طبقه اجتماعي

آنان قابل مشاهده است مي توان به اين موارد اشاره نمود: غربت اسلام3 و مهجوريت قرآن،4 تظاهر به اسلام در گفتار و تأسي به كفار در رفتار،5 دين فروشي به قيمت دنيا،5 فراموشي آخرت و دنيامداري به نحوي كه اگر دنياي افراد فراهم باشد دربارة آخرت خود هيچ نگراني و واهمه اي ندارند،6 پيروي از بدعت ها به حدي كه بدعت ها سنت شده و سنت ها بدعت،7 ارتكاب و اظهار جسورانة منكرات،8 فراموشي امر به معروف و نهي از منكر9و جايگزيني آن با امر به منكر و نهي از معروف،10 درازي آرزوها و اوهام همراه با تلاش اندك براي آخرت،11 رواج گستردة ريا و نفاق،12 قساوت قلب و رخت بستن ترحم از دل ها،13 بخل و سخت گرفتن در خرج كردن براي خدا و ولخرجي براي گناه14و امور غير ديني،15 پيروي از هواي نفس،16 ذلت مؤمنان17و برتري گناهكاران و فاسقان،18 توقّع اجرت براي انجام وظايف ديني،19 بخل20 و خسارت شمردن پرداخت خمس و زكات،21 مهجوري و استخفاف قرآن به وسيلة مسلمان و ديگران،22 رواج فسق و محبوبيت فاسق نزد مردم،23 تكريم و احترام اشرار،24 شيوع و پسنديده شمردن شراب،25 قمار،26 زنا،27 همجنس بازي،28 غنا،29 رقص،30 طرب،31 بي حيايي،32 پيروي از شهوات ارتكاب معاصي،33 محرمات،34 دروغ در گفتار،35 شهادت ها،36 طلاق،37 نيز ظلم و جور در تمام بلاد،38 قتل و خونريزي،39 تفرقه،40 جنگ،41پيروي از فتنه ها،42 خيانت،43 جنايت،44 لجاجت،45 غيبت،46بهتان،47 كينه،48 دشمني،49 بي وفايي،50 نقض عهد،51 نمامي(سخن چيني)،52 بي انصافي،53 كبر،54 حرص،55 خلاصه تمام رذايل اخلاقي قابل تصور و حتي غير قابل تصور،56؛ افراد قدم خير را بدون توصيه برندارند،57 به جاي رضاي خدا رضايت افراد را در نظر بگيرند58؛ همت مردم شكم و شهوتشان شود

بي توجه به اينكه چه را از كجا بخورند و چگونه دفع شهوت كنند،59 به لباس و جاه با هم تفاخر كنند،60 به والدين بي احترامي شود،61 فرزند آرزوي مرگ آنان را بنمايد،62 قطع رحم كنند،63 در حق همسايه يا جفا كنند64 يا از سر ترس او را اكرام كنند،65 گفتار مردم فحش و ناسزا،66 كردارشان خبيث باشد،67 جايگاه امين و خائن در نظر مردم عوض شود،68 اخوت و برادري در راه خدا كم شود،69 آشنايان در وقت حاجت با يكديگر ناشناسي كنند،70 ظاهر افراد بسان آدميان و قلب هايشان قلب شيطان باشد،72 و ... آسيب هاي مردان آخرالزمان

برخي از آسيب ها علاوه بر آنچه به عنوان آسيب هاي عمومي بيان شد به طور خاص در ميان مردان آخرالزمان قابل پيگيري و مشاهده است كه با توجه به متن روايات مي توان به موارد ذيل اشاره نمود: به هم صحبتي با زنان خود را مشغول سازند،73 شكمشان را خدايشان و همسرانشان را قبله خويش سازند،74 از همسران خود اطاعت و خدا را نافرماني كنند،75 همسرشان را از فعل قبيحي كه از او ديده نهي نكند،76 از درآمد فسق و فجور همسرشان ارتزاق كند،77 فسق و فجور همسر و فرزندانشان با رضايت او به نيت كسب درآمد بيشتر است،78 از اين رفتار فرزندان و همسر خويش شادمان شوند،79 خود را بسان زنان سازند،80 از لباس هاي زنانه،81 طلا استفاده،82 به مانند آنان خود را آرايش كنند،83 به سبب فحشاي همجنس گرايانه براي همجنس خود همانند مردي كه بر همسر خويش غيرت مي ورزد به ديگران غيرت نمايي و حمله كنند،84 و ... . آسيب هاي زنان آخرالزمان

زنان به همان اندازه كه نقش قابل توجهي در سازندگي و

تعالي نسل ها در طول تاريخ ايفا كرده اند در آخرالزمان به سقوط خود و اطرافيانشان كمك مي كنند. برخي از آفاتي كه علاوه بر آسيب هاي مشترك با مردان به طور خاص دامنگير زنان مي شود از اين قرار است: حيا از زنان رخت بر مي بندد،85 زنان فاسد مي شوند،86 زنان هرچند به ظاهر لباس پوشيده اند امّا بدن هايشان (به سبب نوع پارچه، نحوه دوخت و اندازه لباس ها) نمايان است،87 سبك و بي وقار مي شوند،88 بر زين سوار مي شوند،87 به مانند مردان براي خود محفل و اتحاديه و انجمن به پا مي كنند،89 خود را براي اهل كفر زينت مي كنند،90 تمام همّتشان معطوف به زينتشان مي شود،91 در همه چيز گستاخانه دريده و پيشرو هستند،92 خود را بسان مردان مي سازند،93 خود را براي همجنس خويش فربه و زينت مي كنند و به جاي همسر به سراغ هم جنسان خويش مي روند94 و... . آسيب هاي مربوط به اقشار مختلف اهل آخرالزمان

با مراجعه به رواياتي كه توصيف كنندة دوران آخرالزمانند به آفاتي برمي خوريم كه مربوط به اقشار خاصي از اجتماع است كه ذيلاً به مهم ترين آنان و مي پردازيم: 1. حاكمان و فرمانروايان

حكام و فرمانروايان، در طول تاريخ نقشي مهم و كليدي در جهت گيري هاي كلي جوامع داشته اند به نحوي كه با تغيير اساسي يك نظام سياسي مي توان تغييرات را در طبقات مختلف اجتماعي به طور ملموس و محسوس مشاهده كرد. در دورة آخرالزمان كه سير عمومي جهان و بشريت به سمت انحطاط و تباهي است حكومت مداران نقشي بسزا در اين امر ايفا مي كنند. در روايات اهل بيت(ع) چنين آمده است: واي بر اين امت از پادشاهان ستمگر كه چگونه مي كشند و مي ترسانند آنان را كه از خداوند اطاعت

مي كنند،95 تنها افرادي از دست ايشان ايمن خواهند بود كه از آنان اطاعت كنند،96 به همين جهت مؤمن پرهيزكار به مسالمت با آنان صحبت كند امّا قلباً از ايشان فراري است،97 افرادي حاكم مردم شوند كه اگر مردم حرف بزنند آنان را مي كشند و اگر هم سكوت اختيار كنند اموال ايشان را مباح مي شمارند98... حرمتشان را لگدكوب نموده، خونشان را ريخته و دل هايشان را پر از خوف و رعب مي كنند،99 احمق ها متصدي امور مي شوند،100 حاكمان ظالم اهل باطل را بر اهل حق مسلط مي كنند،101 بيشترين ثمره رفتارها و سياست هاي حاكمان خرابي و ويراني است نه اصلاح،102 آنان مردم را به فرهنگ و سنن و ... غرب و شرق مي آلايند،103 تصميم گيري ها بر مبناي جور و ستم مي شود،104 كودكان،105 زنان،106 اشرار،107 افراد ناشايست108 و ضعيف الايمان به حكومت مي رسند109 و آنان نيز سفيهان 110و انسان هاي بي مبالات را براي ادارة امور با خود همراه مي سازند،111 آنان پسران مردم را كشته و زنانشان را به بي عفتي سوق مي دهند.112

البته نبايد اين را فراموش كرد كه مردم خود در اين فجايع مقصرند؛ زيرا از سويي اين آسيب ها، اثر وضعي رفتار و كردارشان است و از سوي ديگر هرجا كه در مقام انتخاب و انتصاب قرار مي گيرند افرادي را به كار مي گمارند كه صلاحيت تصدي آن مناصب را ندارند:

«مردم افرادي را پيشواي خويش مي سازند كه در ميان آنان به مكر، منكر، رشوه و قتل عمل مي كنند؛ گويا آنان پيشواي قرآنند نه قرآن، امام ايشان».114

2. دانشمندان و عالمان جهان اسلام و تعامل مردم با آنان

دانشمندان بر خلاف حكام كه با ابزار زر و زور و تزوير به جهت دادن مناسبات

اجتماعي مشغولند، با بهره مندي از ابزار و روش هاي آگاهانه به دست آمده از علم بر انديشه ها و قلوب مردم سلطه مي يابند و از اين طريق به آنان جهت دهي مي كنند. جهتي كه ساكن دوران آخرالزمان از عالمان و فقيهان معاصر خود مي گيرد از اين قرار است:

فقيهان هدايت اندك 115و فقيهان گمراه كننده بسيار شود116(براي فهم بهتر مي توانيد آمار فقهاي شيعه و وهابي را مقايسه نماييد)،117 افراد به نيت رياست طلبي به دنبال تحصيل فقه مي روند،118 بر در خانة ستمگران مي روند و روزي خود را از آنان مي جويند،121 در اظهار محبت و دوستي به دشمنان اهل بيت(ع) مبالغه مي ورزند125و تمام تلاش خود را براي گمراه كردن شيعيان به كار مي برند،127 و... هركس از شما آنان را درك كند بايد از ايشان حذر كرده و دين و ايمان خود را از شر آنان نگاه دارد133(تمام اين مصاديق را در نهايت وضوح در فقهاي وهابي شبه جزيره مي توان مشاهده كرد).134

در نتيجه چنان علما و فقهايي مردم آخرالزمان نيز چنين سرنوشتي پيدا مي كنند:

جهالت عمومي نسبت به مسائل ديني و احكام و تكاليف شرعي،135 منزلت يافتن دنيا و ثروت بر علم،136 وفات بسيار علما 137و كمبود آنان به تبع اين واقعه،138 تحقير 139و بي توجهي مردم به علما،140 آموختن فقه و دين براي نياتي غير از عمل كردن و فهم شرع 141مانند ثروت اندوزي 142و شناسايي آنچه كلاه شرعي خوانده مي شود،143 برتري علما بر اساس لباس144و ...، كشته شدن علما به دست حاكمان جور 145و دست نشانده هاي آنان146( به طور مشخص مي توان به علمايي كه به دست و دستور صدام لعين شربت شهادت نوشيدند اشاره نمود)،147 مردم همانند گوسفندي كه

از گرگ فرار مي كند، از عالمان مي گريزند 148و خداوند آنان را به سه بلا مبتلا مي كند: بركت را از اموال ايشان برمي دارد؛ سلطان جائر را بر ايشان مسلط كند و بي ايمان از دنيا مي روند.149

3. قاريان قرآن و عوام متدين عبادت پيشه

قاريان قرآن در طول تاريخ اسلامي، به نمادهاي تبليغ و ترويج اسلام بدل شده اند و حاملان قرآن به اقصي نقاط جهان مي باشند. اين افراد و افرادي كه از آثار و بركات عبادات ديني بهره مند شده اند نيز مانند ديگر طبقات اجتماعي مبتلا به آسيب هاي آخرالزمان مي شوند. بعضي از آنان به بدترين آسيب ها دچار مي گردند كه از آن جمله است:فسق قاريان،150 انجام رياكارانة عبادت151 براي به دست آوردن مقام و منزلت نزد ديگران،152 خواندن قرآن با آلات و دستگاه هاي موسيقي،153 محدود شدن عبادت ها به ماه مبارك رمضان،154 ملامت كردن يكديگر،155 برتري يافتن منزلت قاريان بر فقها،156 ...

4. قاضيان

قاضيان، متصدي منصبي هستند كه نقش راست كردن كجي هاي اجتماع را بر عهده دارد امّا امان از دورة آخرالزمان كه در آن نمك هم مي گندد:

قاضيان بر خلاف امر خدا157 و گاه بدون اطلاع از حكم صحيح قضاوت مي كنند،158 يا خود شهادت دروغ و باطل مي دهند159 يا اگر نزد آنان چنين شهادت هايي داده مي شود قبول مي كنند 160و در عين حال شهادت حق و عدل را رد مي كنند.161 هواهاي نفساني را بر خود مسلط مي سازند 162و براساس آن، حدود را تعطيل مي كنند.163

5. مديران و كارمندان نهادهاي اجتماعي

در رده بعد از حمكرانان، مديراني قرار مي گيرند كه تا كارمندان جزء با رعايت سلسله مراتب ساختار نظام ها را تشكيل مي دهند. اين قشر كه بخش عظيمي از بدنه اجتماع را در تشكيل مي دهد،

علاوه بر آسيب هايي كه تاكنون برشمرديم اين چنين به آفات آخرالزمان مبتلا مي شوند:

افراد با انگيزه به دست آوردن متاع دنيا،164 ستم كردن 165و تفاخر به يكديگر،166 براي تصاحب مناصب با هم رقابت و داد و ستد رشوه مي كنند،167 خائنان با توجه به رشوه اي كه به مقام بالاتر خود مي دهند و نه صلاحيت و لياقت خويش به راحتي بر مناصب تكيه مي زنند،168 مكاران و اهل كفر و دشمنان اهل بيت(ع) نزد واليان جايگاهي بسزا مي يابند169 و... 6. سرمايه داران و ثروتمندان

با استناد به برخي روايات، خداوند مجراي به دست آوردن روزي برخي از اقشار جامعه را در دست برخي ديگر قرار داده كه يكي را ثروتنمد و ديگري نيازمند مي خوانند. در دورة آخرالزمان مسير رسيدن روزي نيازمندان دچار آفات ذيل مي شود:

ميزان ثروت مبناي تكريم و احترام مي شود،170 مردم از ثروتمندان و نه متخصصان و عالمان تبعيت مي كنند،171 سرمايه داران نه تنها ثروت خود را از نيازمندان دريغ مي كنند،172 بلكه هرچقدر مي توانند اموال آنان را نيز به سرقت مي برند،173 فقرا به سبب ذلت 174و حقارتي كه علاوه بر نيازمندي خود در جامعه مي بينند،175 آخرت خود را به متاع قليلي از دنيا مي فروشند 176و مبتلا به محرمات و معاصي مي شوند،177 براي تمسخر178و تحقير صدقه مي دهند،179 گاه فقيري حتي روز جمعه ميان دو نماز دستش را به گدايي دراز مي كند امّا احدي چيزي به او نمي دهد180 و... .

7. كسبه، فروشندگان و خريداران

كسي از مردم نيست كه در طول شبانه روز داد و ستد و خريد و فروش نكند. شرع مقدس در اين عرصه نيز مانند ديگر عرصه ها قواعد و قوانين جامع و اثر گذاري وضع كرده تا انسان ها

بتوانند زندگي مناسبي را تجربه كنند. در دوره آخرالزمان با اعوجاجات زير اين مناسبات نيز از حد اعتدال خارج شده، به ورطة افراط و تفريط مي افتد:

مردم نه تنها از مال حرام اجتناب نمي كنند181 كه به دست آوردن آن را نوعي سود و زرنگي مي شمارند،182 در مقابل كسي را كه به دنبال كسب حلال باشد ملامت و تمسخر مي كنند،183 رشوه 184و ربا حلال و سهل شمرده مي شود 185و آن را به نام هاي ديگر مي خوانند186 و مبناي تجارت تجار قرار مي دهند.187 براي داد و ستد رشوه،188 ربا،189 قمار،190 كم فروشي191 و... با هم مسابقه مي دهند،192 بخشي از درآمدها و نيازهاي فروشندگان با كم فروشي تامين مي شود،193عيب اجناس را پنهان مي كنند194 و در تجارت به وفور دروغ مي گويند 195كه البته در نتيجه آن دچار ضيق معيشت مي شوند،196 تعداد تجار بسيار است و سود به دست آمده اندك،197 زنان با شوهران خويش 198و ديگر مردان در كسب و تجارت به رقابت مي پردازند.199 اميد كه با طلب حقيقي از خداوند متعال و توسل واقعي به پيشگاه با عظمت اهل بيت(ع) پس از آگاهي از حداقل آسيب ها را از اين انحرافات ببينيم. انشاءالله پي نوشت ها در دفتر مجله موجود است.

به سوي يك آخرالزمان مصنوعي و جعلي

رابينو فتيش خاخام يهوديان در سال 1952 در كنگره خاخام هاي دنيا گفت :"...اما امروز خيانتكاريها و فتنه انگيزيهاي اين عده ، ابعاد به مراتب گسترده تر و جدي تري به خود گرفته است. حركت جديد سردمداران، نخبگان و رهبران صهيونيسم جهاني به حدي جدي، گسترده و عميق شده است كه به راستي مي خواهند جنگ جهاني سوم را وحشيانه تر از ساير جنگها به راه اندازند..."

فيلم "بابل پس از ميلاد" از ديگر فيلم هاي موج موسوم به آثار آخرالزماني به شمار

مي آيد كه چندي است به عنوان جريان اصلي سينماي آمريكا خود را مطرح ساخته است. فيلم هايي درباره سرانجام جهان يا به قول خودشان پايان روزها ، ظهور مسيح موعود يا مشيا (همان مسيح موردنظر قوم يهود كه قرن هاست انتظارش را مي كشند) و يا بازگشت حضرت مسيح (ع) كه مدنظر مسيحيان به خصوص پروتستان هاست. در اين گونه آثار به وقايع آخرالزمان از زاويه نگاه فوق پرداخته مي شود ، از غلبه نيروي شر يا ضد مسيح گرفته تا نبردهاي واپسين موسوم به آرماگدون و تا تلاش هاي جناح خير براي پيروزي در آن جنگ به نمايش در مي آيد. فيلم هايي كه در آنها جهان كنوني در شاكله اي سياه و تاريك و در تسخير جنايتكاران و تروريست ها نمايانده مي شود. از همين رو عده بسياري در انتظار مسيح موعود هستند تا اين دنياي آشفته و تاريك را به سامان رساند و انسانها را از سياهي و تاريكي نجات بخشد. اگرچه در تبليغات و غوغاي منتظران اين مسيح (يعني گروه وسيعي به نام اوانجليست ها كه از پروتستانتيزم منشعب شده اند و بخشي از يهوديان ممزوج با اين فرقه)، او ديگر لزوما وجه ماورايي و الهي نداشته و موجودي كاملا زميني است. چنانچه در فيلم "مگي دو " ، رييس جمهوري آمريكا ، نقش مسيح موعود را برعهده دارد يا در مجموعه نارنيا ، اين اصلان شير است كه ادعا شده به عنوان مسيح موعود ، برانگيخته مي شود يا در فيلم هايي همچون "رمز داوينچي" و "قطب نماي طلايي" (از مجموعه "نيروي اهريمني") ، يك دختر يا زن ،

به نقش مسيح آخرالزمان در مي آيد و يا در مجموعه فيلم هاي "هري پاتر" ، "ارباب حلقه ها" ، "جنگ هاي ستاره اي" ، "ماتريكس" و ...يك پسر يا مرد به نام هاي گوناگون مانند "هري پاتر" ، "آراگورن" ، "لوك اسكاي واكر" ، "نيو" و ...آن نجات بخش آخرين به شمار مي آيد كه اغلب نيز با عنوان "The One" خطاب مي شود. فيلم "بابل پس از ميلاد" را متيو كاسوويتس ساخته است كه از وي آثاري مانند " گاتيكا" ، "رودخانه هاي ارغواني" و "نفرت" را به خاطر داريم ، ضمن اينكه بازي هاي قابل قبولي از وي در فيلم هاي "مونيخ" ، "آستريكس و اوبليكس:ماموريت كلئوپاترا" ، "Birthday Girl" ، "آملي" ، "نردبان جيكوب"و "عنصر پنجم" شاهد بوديم. اما متيو كاسوويتس فيلمنامه "بابل پس از ميلاد" را با همكاري جوزف سيمس" براساس نوشته اريك بنارد و برگرفته از نوول مشهور با نام "بچه هاي بابل" به رشته تحرير در آورد. داستان فيلم درباره ماموريتي عجيب و غريب در زمان آينده نزديك است. يك مزدور كهنه كار به نام "تورپ"(با بازي وين ديزل) مامور مي شود تا دختري 17-18 ساله به اسم "آرورا" را از صومعه اي در قزاقستان به نيويورك ببرد. در حالي كه شتصتش هم خبر ندارد اين دختر را براي يك گروه شبه مذهبي (تحت عنوان "كليساي نئو لايت") همراهي و محافظت مي كند كه قرار است مسيح موعود را به دنيا بياورد! از همين رو تعدادي از گروههاي مهم مافيايي و شبيه آن، به دنبال اين مريم دوران هستند. راهبه اي به نام خواهر ربكا ( با ايفاي

نقش "ميشل يه ئو") نيز همراه آرورا است كه از وي شديدا مراقبت مي نمايد ، چرا كه آرورا براي نخستين بار از صومعه اي كه در آن رشد كرده و بزرگ شده ، قدم به دنياي خارج گذارده است. دنيايي كه ظاهرا با جهان امروز متفاوت است و به نوعي در يد قدرت گروههاي مافيايي و زيرزميني قرار دارد كه رييس يكي از همين گروهها موسوم به "گورسكي" ( با بازي ژرار دوپارديو) در يك ماشين پيشرفته متعلق به آينده ، ماموريت فوق را به تورپ پيشنهاد مي دهد. دنياي فيلم "بابل پس از ميلاد" دنيايي آشفته و درهم و برهم به نظر مي آيد. تقريبا مانند آنچه در فيلم "فرزندان بشر" (آلفونسو كوارون) ديده بوديم يا در آثاري همچون "بليد رانر" و به طور كلي دنياي علمي افسانه اي فيليپ دي ديك كه آميزه اي از كائوس آخرالزماني است و تلاش براي به عرصه آمدن كسي كه قرار است به آن كائوس خاتمه بخشد.(گفته شده نويسنده نوول "بچه هاي بابل" يعني موريس جي دانته از متاثران داستان هاي فيليپ دي ديك محسوب مي شود). در نخستين صحنه هاي فيلم ، تورپ را مي بينيم كه در خياباني به شدت درهم ريخته و تحت كنترل افراد مسلح با يونيفرم هاي مختلف در حالي كه خود را با بالاپوشي ، پنهان نموده ، در زير باران شديدي قدم مي زند. پيش از آن برروي تصاويري از كره زمين و فضاي پيرامون آن كه دوربين به سرعت پيش مي رود تا بر نقشه اي از آمريكا و سپس نيويورك و يكي از خيابان هاي آن تا

روي چشمان شرربار تورپ نزديك گردد ، نريشن او را شنيده ايم كه مي گويد: "...سياره را نجات بده. سياره اي مملو از دروغ و كثافت. هر وقت من اين جمله را خواندم ، خنده ام گرفته است. سياره را نجات بده. براي چي؟ و از چي ؟ از خودمان؟ زندگي ساده است. بكش يا كشته شو. ترديد نكن و هميشه وظيفه ات را درست انجام بده. يك رمز بقا . رمز من. همه اينها مهم جلوه مي كنند تا روزي كه با يك انتخاب مواجه مي شويد. انتخابي كه همه چيز را دگرگون مي كند. اينكه به كمك كسي بروي يا فرار كني و خودت را نجات دهي. من چيزي را آن روز ياد گرفتم . شما نمي توانيد فرار كنيد. اما خيلي بد بود ، چون آن روز ، روزي بود كه من مردم..." به نظر اين همه آنچه است كه متيو كاسوويتس و همكار فيلمنامه نويسش قصد دارند در "بابل پس از ميلاد"بگويند. در همان اولين صحنه هاي فيلم كه تورپ را در حال قدم برداشتن در خياباني گويا در يكي از شهرهاي روسيه مشاهده مي كينم ، آنچه ديده مي شود مصداق همان سخن تورپ است : سياره اي مملو از دروغ و كثافت. تورپ يك سرباز زردپوست را از چادرش بيرون كشيده و وي را به خاطر تنها 20 دلار مورد تهديد و ضرب و شتم قرار مي دهد! اين درحالي است كه دريايي از اسلحه هاي مخوف و مرگبار وي را محاصره كرده و هر لحظه ممكن است كه به رويش شليك نمايند. خانه يا مكان اقامت تورپ در

ميان ويرانه اي است كه كمتر به آپارتمان يا چيزي مثل آن شبيه است و بالاخره او با يك عمليات خشن و كشنده ، توسط گروهي از سربازان مسلح به ماشين گورسكي براي معامله اي تازه برده مي شود و ماموريت تازه اش را دريافت مي كند. همين آشفتگي و هرج و مرج سرسام آور را هنگامي كه تورپ ، آرورا و خواهر ربكا را به شهري در مرز قزاقستان و روسيه برده نيز شديدا به چشم مي خورد. همانجا كه هم آرورا و هم خواهر ربكا براي در امان ماندن از باندهاي مافيايي ناچارند لباس هاي مبدل بپوشند تا خود را از نگاهها پنهان دارند. غافل از اينكه همچنان زير نظر چشم هاي ديگر هستند. اما متيو كاسوويتس در ميان آن همه آشفتگي و اضطراب و خشونت ، آرورا را منبع آرامش ، خصائل انساني و در عين حال داراي قواي ماوراء بشري قرار داده است. او در همان شهر مرزي قزاقستان پيش از انفجار قطار مسافربري ، دچار حس ناخوشايندي گشته كه باعث دور شدنش از منطقه خطر شده و تورپ و خواهر ربكا نيز به دنبالش از مرگ حتمي مي گريزند. همچنين است كه گاه به گاه از پايان فاجعه بار جهان سخن مي گويد كه همه در آن فاجعه خواهند مرد و او بايستي بشر را از چنين فاجعه اي نجات بخشد. آرورا در عين حال ، شخصيتي به غايت حساس و شكننده دارد. او در مقابل كشتار انسان ها توسط آدم هاي ديگر آنچنان برآشفته مي شود كه حتي براي نخستين بار ، در آن كشتي غول پيكر با اسلحه

، كاپيتان و همراهانش را تهديد مي كند تا انسان هاي ديگر را هم نجات بخشند يا حداقل آنان را به قتل نرسانند. همه اين صحنه ها باعث مي شود تا در ذهن مخاطب ، آرورا به نوعي كاراكتر ماورايي پيدا كند. كاسوويتس به گونه اي فيلمنامه را پيش برده كه به نظر مي آيد ، آرورا اساسا موجودي خارق العاده بوده و از همين رو وي را براي نجات بشريت ، در صومعه اي حفظ كرده اند تا روز موعود فرا رسد. از همين روست كه وي را طي ماموريتي دشوار از ميان خطرهاي فراوان گذر داده تا به مكان مقرر برسانند. البته در طي اين سفر مخاطره آميز ، كاسوويتس انواع و اقسام حادثه پردازي و صحنه هاي به اصطلاح اكشن معمول را در مقابل تماشاگرش قرار مي دهد تا او را طي پروسه اي جذاب درگير پيام هاي فيلمش گرداند. از تعقيب و گريز روي برف گرفته تا درگيري و فرار برروي پله ها و پل هاي متعدد فلزي مكاني در ولادي وستك تا آن تقلاي مركبار براي بالارفتن از ديواره هاي كشتي عازم آمريكا و تا حضور در ميانه كشت و كشتار دو نيروي مافيا و كليساي نئو لايت در نيويورك. در اين مسير كاراكتر وين ديزل (كه از آثاري همچون "تند و سرسام آور" و "سه ايكس" در زمره بزن بهادرهاي كله سنگي مثبت كليشه شده است) و ميشل يه ئو (كه قبلا در فيلم هايي مانند "ببر خيزان و اژدهاي پنهان" داراي قدرت رزمي نشان داده شده بود) نيز كمك حال هستند تا وجه حادثه اي اثر دوچندان شود.

مضافا كه فيلمنامه نويسان سعي كرده اند با قراردادن كاراكترهاي متناقض و متضاد در كنار هم ، به نوعي رابطه ديالكتيكي مابين آنها دست پيدا نمايند. فرضا كاراكتر خشن و لاابلاي مثل تورپ كه مخرب و نابودگر است در كنار شخصيت استرليزه اي به نام آرورا كه حيات بخش و متعالي معرفي مي شود. يا حضور او در محيط هاي خشونت آميز و هراسناك كه اساسا با محيط تربيتي اش فاصله اي بعيد دارد.( درواقع او بي شباهت به هري پاتر يا فرودو "ارباب حلقه ها" و يا پرنسس كاسپين "نارنيا" نيست كه نيروهاي بسياري براي رسيدن آنها به مقصود ، حمايتشان مي كنند). از همين رو فضاسازي به گونه اي رخ مي نمايد كه مخاطب مدام نگران حفظ جان آرورا است كه همچون آهويي ظريف و شكننده در ميان گله هاي پرشماري از درندگان و وحشيان پيش مي رود. هنگامي كه آنها به ولادي وستك در دورترين نقطه شرق روسيه مي رسند ، در مكاني هراسناك كه آدم ها را در قفس هايي همچون گلادياتورهاي عصر روم باستان به جان هم انداخته اند تا تفريح كنند (صحنه اي شبيه به محلي كه در فيلم "هوش مصنوعي"ربات هاي ناقص را نابود مي كردند)، گرفتار يك گروه تعقيب كننده مي شوند كه گويا از سوي يكي از نزديكان آرورا هدايت مي گردد و در همين تعقيب و گريز ، آرورا در يكي از همان قفس ها به دام مي افند تا در يك درگيري نفس گير توسط تورپ نجات يابد. اما كار اصلي را خودش انجام مي دهد و موجود غول پيكري را محسور خودش مي

كند و حتي هنگامي كه تورپ براي نجاتش آمده ، با فرياد از او مي خواهد كه دست كشتن آن آدم غول آسا بردارد.او حتي به هنگام زخم برداشتن تورپ در تعقيب و گريز با هليكوپترهاي آمريكايي در آلاسكا ، در بهبود آن زخم ها و حيات بخشيدن دوباره به تورپ بي تاثير نمي نماياند و بالاخره در حمله گروههاي مافيايي در نيويورك حتي دربرابر گلوله هم رويين تن نشان مي دهد. آيا او هم مسيحايي ديگر است كه بايستي در زماني معين و مكاني مشخص رسالتش را اعلام كرده و نسل بشر را در آخرالزمان از نابودي و اضمحلال نجات بخشد؟ همه آنچه در طي سفر پر فراز و نشيب و هراسناك آرورا و خواهر ربكا در كنار تورپ شاهد هستيم ، حكايت از صحت چنين فرضيات و حدس و گمان هايي دارد. خصوصا كه پس از آغاز ماموريت و حركت گروه سه نفره از صومعه ياد شده در قزاقستان ، در مكاني ديگر با زني كه راهبه اعظم مي خوانندش ، اين جملات رد و بدل مي شود : "... مشاور : بچه شما ، سرانجام صومعه را ترك كرد . راهبه اعظم: 6 روز تا وقتي كه ما معجزه مان را به دنيا عرضه كنيم ، مانده است. مشاور : عاليجناب ، كنفرانس خبري به زودي آغاز خواهد شد. راهبه اعظم: او مي آيد. بياييد با هم دعا كنيم..." همه قرائن و شواهد حكايت از همان مسيح موعود دارد كه اين بارهم همچون "رمز داوينچي" و "قطب نماي طلايي" و ...در شكل و شمايل يك زن نمود پيدا كرده است. زني كه

قدرتي فوق بشري داشته و خود به ماموريت خويش آگاه است. اما بعدا متوجه مي شويم كه اين ويژگي ها و قدرت هاي مافوق بشري نه از طريق ماوراء و متافيزيك بلكه كاملا از طريقي فيزيكي عايد آرورا شده است! در واقع آرورا از طريق هوش مصنوعي يا Artificial Intelligence داراي قدرت هاي ياد شده گرديده است. اما چرا؟ پاسخ اين سوال و پرسش هاي مشابه را از مكالمه همان راهبه اعظم كه متوجه مي شويم رهبر فرقه اي مذهبي به نام "كليساي نئو لايت" است با شخص ديگري با نام دكتر نيوتن درمي يابيم(كه از همان ابتدا به كمك يارانش و با ردياب هاي پيشرفته ، قدم به قدم ، آرورا و همراهان را تعقيب كرده بود و حتي در ولادي وستك و اردوگاه پناهندگان وي را از چنگ تورپ و خواهر ربكا درآورد اما مجددا آنها آرورا را پس گرفتند). آرورا پرورش يافته بوده تا در طي يك پروسه پيش بيني شده ، از طريق علمي باردار شده و براي كليساي نئو لايت و پيروان آن و بالتبع براي همه مردم جهان ، مسيح موعودشان را به دنيا آورد. از همين روست كه آرورا هم دو قلو باردار است! (اين مانند همان تلاشي است كه امروزه از سوي گروههاي اوانجليست براي فراهم آوردن ظهور مسيح موعودشان در بازيابي و بناي معبد سليمان ، تولد گوساله سرخ موي از طريق عمليات ژنتيكي و به راه انداختن آرماگدون يا جنگ آخرالزمان صورت مي گيرد!) نكته قابل توجه اين است كه طبق برنامه و طرح كليساي نئولايت ، آرورا بايستي از آن صومعه قزاقستان به شهر

نيويورك در آمريكا آورده شده و در همانجا به اصطلاح رسالت خويش را آغاز نمايد!! و نكته قابل توجه تر اينكه وقتي دوربين متيو كاسوويتس از آن جهان بلبشوي ياد شده وارد خاك آمريكا شده و پس از گذر از مناطق يخبندان آلاسكا و ديگر نواحي، آرورا را در نيويورك تصوير مي كند،با شهري به غايت زيبا و مدرن و منظم و پر زرق و برق مواجه مي شويم كه گويا اساسا در سياره اي ديگر واقع است و از آن همه كثافت و دروغ و آشفتگي در آن سايه اي هم مشاهده نمي شود. (در مدارك و اسناد تاريخي آمده است كه اشراف يهود اروپا و خاندان هايي همچون روچيلد ، ابتدا و پيش از اينكه اسراييل را در سرزمين فلسطين ، ارض موعود خويش بخوانند ، به دنياهاي ماوراء بحار نظر داشتند و از همين رو سرمايه فراهم آوردند و افرادي مانند كريستف كلمب را براي كشف سرزمين هاي تازه به درياهاي غرب فرستادند و از همين رو بود كه نيويورك را نخستين ارض موعود خود خواندند و هنوز هم هنوز است ، اين كلان شهر آمريكاي مدرن را دومين ميعادگاه خويش پس از اسراييل مي دانند و شايد به همين جهت است كه جمعيت يهوديان نيويورك كه اغلب از بانكداران و سرمايه داران بزرگ تشكيل شده اند برابر جمعيت يهوديان شهر اورشليم اعلام شده است!!) به اين ترتيب نگاه ديگري به دنياي آخرالزمان اوانجليستي يا همان صهيونيسم مسيحي از وراي فيلم "بابل پس از ميلاد" سربرمي آورد. نگاهي كه حتي در عنوان خويش عناصري از همان تفكر را پنهان دارد. قابل ذكر

است كه "بابل" در نگاه اساطيري اين فرقه شبه مذهبي و اعتقادات يهوديان صهيونيست، تداعي گر شهري است كه در قرون پيش از ميلاد حضرت مسيح (ع) در منطقه بين النهرين واقع شده و ادعا اين است كه در آن قوم يهود توسط پادشاه ستمكاري به نام بخت النصر به بند كشيده شده بود. از همين لحاظ آزادي يهوديان از اسارت بخت النصر كه با رهايي بابل مقارن بود ، اتفاقي خجسته برايشان محسوب مي گردد. در عقايد امروز اوانجليست ها و البته صهيونيست هاي يهودي ، آزادي بابل (كه در واقع همان عراق كنوني محسوب مي شود) يا فتح آن به عنوان مقدمه اي برجنگ آخرالزمان (آرماگدون) و ظهور يا بازگشت مسيح موعود به شمار مي آيد. ( به همين دليل بود كه وقتي آمريكا بدون ادله و شواهد متقن به عراق لشكر كشي كرد ، عده اي آن را پيش درآمد جنگ آرماگدون خواندند) اينك فيلم تازه متيو كاسوويتس با عنوان "بابل پس از ميلاد" در واقع مي تواند روايتي از موقعيت و شرايط رسيدن به آخرالزمان به حساب آيد. بي مناسبت نيست در پاسخ تعدادي از مخاطبان نقد و تحليل هاي پيشين نگارنده كه جسته و گريخته به ماجراهاي آخرالزمان و آرماگدون و ظهور مسيح موعود صهيونيست ها پرداخته بودم ، اشاره اي ولو اجمالي به باورها و اعتقاد طيف هاي گوناگون مدعي اين گونه آخرالزمان داشته باشم. چراكه از سويي ديگر امروزه اين باورها ، منبع و منشاء و تم اصلي بخش مهمي از توليدات سينماي غرب به خصوص كمپاني هاي هاليوودي شده و به انحاء مختلف خود را در محصولات

آنها ، نشان مي دهد. گفتم شاخه اي از پروتستان ها كه به اوانجليست ها معروف شده اند و تقريبا يك چهارم تا يك سوم جمعيت آمريكاي كنوني (از جمله نئو محافظه كاران حاكم) را شامل مي شوند، براين باورند كه دنيا به سمت و سوي بازگشت مجدد حضرت مسيح (ع) پيش مي رود كه براي فراهم آوردن شرايط اين ظهور ، برپايي دولت اسراييل ، بازسازي معبد سليمان بر خرابه هاي مسجدالاقصي و تولد گوساله اي سرخ موي (به علاوه شرايطي ديگر) ضروري است ، از همين روي ، اين دسته از پروتستان ها (كه بخش "مكاشفات يوحنا" كتاب مقدس را اساس پيش بيني هاي خود قرار مي دهند) بر برپايي رژيم اسراييل و بقاء و گسترش آن ، تاكيد داشته و دارند.همين نقطه مشترك اوانجليست ها و صهيونيست هاي يهودي كه در برپايي رژيم اسراييل سهم اصلي را ايفاء كرده اند ، اين دو گروه را براي فراهم آوردن شرايط جنگ آخرالزمان هم راي و هم نظر گردانده است. خصوصا كه صهيونيست هاي يهودي نيز ظاهرا در انتظار مسيح مورد نظرشان هستند كه "مشيا" خوانده مي شود (آنها اعتقاد ندارند كه حضرت عيسي مسيح عليه السلام همان مسيح موعود بوده است). در ماه جولاي 2006 يكي از مشهورترين رهبران "مسيحي انجيلي" در واشنگتن يك سازمان تحت عنوان "مسيحيان متحد در دفاع از اسرائيل" بنياد نهاد كه هدف آن حمايت گسترده از اسرائيل و تقويت لابي آن كشور در آمريكا اعلام شد. كشيش جان هگي بنيانگذار اين سازمان گفت كه سازمان او بزودي از ايپك(AIPAC) يعني كميته روابط آمريكا و اسراييل ، نهاد اصلي

در لابي طرفدار اسرائيل، قويتر خواهد شد.بر خلاف ايپك و نهاد هاي مشابه، مسيحيان انجيلي براي حمايت از اسرائيل دلايل مذهبي دارند. جف وينتروب استاد دانشگاه پنسيلوانيا مي گويد: "آنها فكر مي كنند كه خلق دوباره اسرائيل متحقق شدن آن چيزي است كه انجيل بشارتش را داده است. بنابراين از نظر آن ها خداوند در آن چيزي كه قصد طرح ريزي آن را دارد موجوديت اسرائيل را هم گنجانده و به همين دليل اسرائيل بايد از جانب مسيحيان حمايت شود." وب سايت فارسي BBC در تاريخ 24 اوت 2006 در مطلبي زير عنوان "نقش مسيحيان و كليساهاي انجيلي آمريكا در لابي اسرائيل" نوشت "...مسحيان انجيلي در سالهاي اخير در آمريكا صاحب نفوذ زيادي شده اند و هنوز هم روز به روز بر قدرت آنها افزوده مي شود. گري سيك عضو پيشين شوراي امنيت ملي آمريكا مي گويد كه زماني مسيحيان جاي چنداني در لابي اسرائيل نداشتند. اما اكنون وضع متفاوت است.به گفته وي در سالهاي پيش شركت مسيحيان بنيادگرا در لابي اسرائيل ناچسب به نظر مي آمد ولي امروزه چنين نيست. آمدن هزاران مسيحي زير نظر آقاي هگي به واشنگتن براي حمايت از اسرائيل يك پديده جديد است. ايپك هزاران عضو و طرفدار دارد اما مسيحيان بنيادگرا در آمريكا را با رقم ميليون ها بايد سنجيد. به اين ترتيب عامل جديد قدرتمندي وارد لابي اسرائيل تبديل شده است..." بيلي گراهام از رهبران و كشيشان معتبر انجيلي يا اوانجليست (كه سالها كشيش مخصوص كاخ سفيد و برگزار كننده مراسم تحليف روساي جمهوري آمريكا بود) در سال 1970 هشدار دادكه "جهان اكنون به سرعت به سوي جنگ

آخرالزمان و آرماگدون خود نزديك مي شود". او مي گويد :"... اكنون بسياري از مردم مي پرسند ، اين جنگ آخرالزمان در كجاست؟ ما چه اندازه به آن نزديكيم ؟ محل اين جنگ در غرب رود اردن است ، در دشت جرزال ، ميان جليله و سامريه..." هال لندسي از ديگر رهبران اوانجليست در كتاب معروف خود به نام "زمين ، سياره بزرگ مرحوم" مي نويسد :"...نسلي كه از 1948( يعني از زمان تشكيل دولت اسراييل) به اين سو به دنيا آمده است ، شاهد عيني دومين ظهور مسيح خواهد بود. اما پيش از آن رويداد ، ما بايد هم جنگ ياجوج و ماجوج را ببينيم و هم نبرد هارمجدون (يا آرماگدون) . كشتار همه سوزي بدين گونه آغاز خواهد شد..." او همچنين در كتاب "دنياي نويني فرا مي رسد" مي نويسد :"...فكرش را بكنيد ، دستكم 200 ميليون سرباز از مشرق زمين با ميليون ها سرباز بيشتر از مغرب زمين ، در زير رهبري دجال (آنتي كرايست يا ضد مسيح) متحد مي شوند. عيسي مسيح نخست كساني را كه شهر او ، اورشليم را غارت كرده اند ، تار و مار خواهد كرد ؛ سپس از ارتشهايي را كه در دره مجدو يا هارمجدون جمع شده اند ، به هلاكت خواهد رسانيد. تعجبي ندارد اگر تا فاصله 200 مايلي اورشليم ، خون تا دهنه اسبان بايستد... همه اين دره با آلات و وسايل جنگي ، حيوانات و جسدهاي آدميان و با خون ، پرخواهد شد!" اين مندرجات كتاب هاي ليندسي و همچنين مباني عقايد پيروان بنيادگرايي انجيلي كه كليساهايشان در سرتاسر ايالات متحده گسترده

و يا در اختيار گرفتن صدها كانال راديويي و تلويزيوني و ماهواره اي ، از فعالترين مبلغان شبه مذهبي در جهان امروز به شمار مي آيند (و البته انجيل هايشان كه بسيار متفاوت با كتاب مقدس ساير مسيحيان است، در همين خاورميانه از جمله كشور ما در ابعاد ميليوني توزيع شده و مي شود!) آنچنان تكان دهنده و دهشتناك به نظر مي آيد كه "گريس هال سل" نويسنده كتاب "تدارك جنگ بزرگ" معتقد است ، هيچ نشاني از روح آگوستوس قديس در آن نمي يابد. او مي گويد كوچكترين اندوهي در اين نوشته ها و همچنين چهره ليندسي ديده نمي شود وقتي جملات كتاب ديگرش به نام "شهر خدا" را در كانال تلويزيوني اوانجليست ها مي خواند كه :"...همه شهرهاي جهان در جنگ هسته اي آخرالزمان ويران خواهند شد ، تصورش را بكنيد ...مسيح زمين را ويران خواهد كرد و مردمانش را خواهد سوزاند. هنگامي كه جنگ بزرگ آخرالزمان به چنان نقطه اوجي رسيد كه تقريبا تمام آدميان كشته شدند ، عظيم ترين لحظه فرا مي رسد و مسيح با نجات دادن مومنان باقيمانده ، نوع بشر را از نابودي كامل نجات خواهد داد...." ليندسي ادامه مي دهد :"...پس از نبرد آرماگدون ، تنها 14400 يهودي زنده خواهند ماند و همه آنها چه مرد ، چه زن و چه كودك در برابر مسيح سجده خواهند كرد و به عنوان مسيحيان نوآيين ، همگي خود به تبليغ كلام مسيح خواهند پرداخت...." "جري فالول" از ديگر رهبران اوانجليست كه سال گذشته در گذشت ، در كتاب " همه سوزي در هارمجدون" مي نويسد :"...ميدان نبرد آرماگدون از

مجدو يا مگي دو در شمال تا ادوم در جنوب ، فاصله اي در حدود 200 مايل كشيده شده است. اين ميدان از درياي مديترانه در غرب تا تپه هاي موآب در شرق خواهد بود ، يعني فاصله اي حدود 100 مايل و شامل وادي يهوشافاط هم مي شود...در اين وادي چندين ميليون مردم به آرماگدون در مي آيند كه شمار آنان بي گمان به 400 ميليون نفر خواهد بود. اينان براي آخرين همه سوزي بشر جمع خواهند شد..." باور و حمايت اين بنيادگرايان انجيلي از تئوري ها و نظريه هاي صهيونيستي مبني بر حكومت جهاني با مركزيت اسراييل و از طريق روش هاي كهن صهيوني ( كه در متن معروف به "پروتكلهاي زعماي صهيون") آمده است ، باعث گرديده اين گروه از پروتستان ها در بيان سياسي امروز دنيا به صهيونيست هاي مسيحي ملقب گردند كه در كنار صهيونيست هاي يهودي در انديشه تسخير كره ارض ، به دنبال درگيري و جنگ هاي ويرانگر و خانمانسوز هستند كه نظايرش را همين امروز هم در پيرامون خود مي بينيم. گروهي كه اينك حتي از صهيونيست هاي يهودي نسبت به تحقق آرمان دولت جهاني اسراييلي ، افراطي تر به نظر مي رسند. خطر اين صهيونيست هاي انجيلي براي صلح و آرامش دنياي امروز و آينده بشريت بدان حد است كه برخي از انديشمندان و كشيشان متفكر مسيحي براي هشدار درباره خطر آنان ، اقدام به انتشار كتب و نشريات و ايراد سخنراني هاي متعددي نموده اند از جمله رساله دكتراي "استفن سايزر" كشيش معروف انگليكن كه تحت عنوان "صهيونيسم مسيحي " انتشار يافته است. بنيادگرايان انجيلي

يا همان صهيونيست هاي اوانجليست اعتقاد دارند كه شرط بازگشت مسيح ، برپايي مملكت بزرگ اسراييل و ساخت مجدد هيكل سليمان ، برخرابه هاي مسجدالاقصي است. به همين دليل مدعي ياري يهود هستند ، چون معتقدند ، ملت برگزيده خداوند ، قوم يهود هستند و هركه آنان را ياري كند ، خداوند او را دوست دارد و هركه با آنها به جنگ برخيزد ، مقابل اراده خداوند مقاومت كرده است!! يهوديان صهيونيست نيز براين باورند كه صاحبان وعده الهي هستند و حاكميت ايشان تنها شامل سرزميني نمي شود كه ميان دو رود نيل و فرات را در برمي گيرد. بلكه خداوند تمام جهان را به ايشان بخشيده است و در اين زمينه به متون تحريف شده اي كه برخي رهبران مذهبي شان آنها را تحريف كرده اند ، استناد مي جويند. در تلمود (يكي از كتاب تحريف شده يهوديان ) نيز پيرامون فرجام جهان مي خوانيم : "...در آن زمان حاكميت به يهود باز خواهد گشت و تمام ملل به خدمت آن مسيح يهودي در خواهند آمد و مقابل او سر فرو خواهند آورد. در آن ايام ، هر يهودي ، دو هزار و هشت صد بنده خواهد داشت كه به او خدمت مي كنند و سيصد و ده خانه خواهد داشت كه برآنها حاكم خواهد بود. اما مسيح ظهور نخاهد كرد مگر پس از غلبه بر دولت اشرار يعني خارج از ديم بني اسراييل ...بايد آتش جنگي برافروخته شود كه طي آن يك سوم جهانيان از بين بروند. آنگاه يهود ، هفت سال متوالي مشغول سوزاندن و از بين بردن تجهيزات و دست آوردهاي

اين جنگ خواهند بود...." در واقع اين گروه از يهوديان اعتقاد دارند كه بايد با ملل ديگر بسيار جنگ كنند و به انتظار آن روز باشند كه مسيح حقيقي و مسيح آنها ، پيروزي موعود را براي ايشان محقق سازد. در كنار اين دو گروه فرقه هاي ديگري هستند كه حد واسط يا واصل آنها مي شوند . مانند گروه كاباليست ها ( كه اين روزها به اعتراف نشريه معتبر ديلي ميل و ديگر شواهد موجود حاكميت بلامنازعي بر كمپاني هاي هاليوودي و ديگر رسانه هاي جمعي بين المللي دارند ) كه بعضا خود را "تصوف يهود" نيز خوانده اند ولي براساس مدارك و اسناد تاريخي منشاء آنها از گروه "شواليه هاي معبد" در جنگ هاي صليبي مي آيد يعني همان صليبيوني كه در معبد سليمان ساكن شده و با آموزه هاي خاخام هاي يهودي كه خود تحت تاثير عقايد مشركانه و جادوگري مصرباستان قرار داشتند ، باورهاي عجيب و غريب و دگرگونه اي يافته ، گويا به اسناد و مدارك ناگفته اي دست پيداكردند كه ازقبل آن ثروت هنگفتي اندوختند و بالاخره عقايدشان توسط كليساي كاتوليك شرك آميز خوانده شده و جمعا از سوي واتيكان ، تكفير شدند. اما عليرغم اين موضوع و اعدام برخي از آنها ، در سراسر اروپا تكثير و پخش شدند و نخستين لژ هاي فراماسونري را بوجود آوردند. گروهي از مورخان و كتب معتبر تاريخي ، ارتباط اشرافيت يهودي با بخشي از مسيحيت كه بيشتر روحيات و منش جنگ طلبي و كشورگشايي داشتند را به همان زمان جنگ هاي صليبي و ماجراي شواليه هاي معبد مرتبط مي دانند. كتابي

با عنوان "كليد حيرام" نوشته دو فراماسون به اسامي كريستوفر نايت و رابرت لوماس حقايق مهمي از ريشه هاي صهيونيسم مسيحي را آشكار مي كنند. به نوشته اين دو نفر ، اساسا فراماسونري ، استمرار شواليه هاي معبد محسوب مي گردد. تشكيلات جهاني فراماسونري كه براساس مدارك متعدد از جمله"پروتكلهاي زعماي صهيون" از مخوف ترين سازمان هاي صهيونيستي به شمار آمده است ، براساس اعتقاد ديرين خويش ، مانند صهيونيست هاي مسيحي و يهودي ، به حكومت جهاني باور داشته و اين اعتقاد را قرن هاست از طريق نفوذ در حكومت ها ، دولت ها ، سازمان ها و موسسات مختلف سياسي ، اقتصادي و فرهنگي دنيا دنبال كرده و در واقع زمينه ساز همان جنگ آخرالزمان و آرماگدون و ظهور مسيح موعود به حساب مي آيند. شواليه هاي معبد در طول دوران استقرار در اورشليم دستخوش تغييرات بزرگي شدند و در حضور مسيحيت ، عقايد ديگري اتخاذ كردند. در نهاد اين موضوع رازي نهفته كه در معبد سليمان كشف شد. نويسندگان كتاب "كليد حيرام" ، اعضاي نظام معبد را محافظان زائران مسيحي فلسطين مي دانند كه با تظاهر به اين عمل هدف كاملا متفاوتي داشتند. كريستوفر نايت و رابرت لوماس مي نويسند:"...هيچ نشانه اي مبني بر حمايت شواليه هاي معبد از زائران وجود ندارد. اما طولي نكشيد كه مدارك قاطعي در ارتباط با اجراي حفاري هاي وسيع در زير خرابه هاي معبد هرود يافتيم..." نويسندگان اين كتاب تنها كاشفان اين شواهد نبودند. مورخ فرانسوي به نام "دلا فورج" نيز در كتاب "حفاري اورشليم" ادعاي مشابهي مي كند:"...وظيفه اصلي 9 شواليه ، انجام تحقيقات جهت

به دست آوردن آثار باستاني و نسخ خطي بود كه حاوي ماهيت رسوم پنهاني يهوديت و مصر باستان بودند. در اواخر قرن نوزدهم ، چارلز ويلسن از انجمن مهندسان رويال ، تحقيقات باستان شناسي را در اورشليم آغاز نمود. او به اين نتيجه رسيد كه شواليه ها براي مطالعه ويرانه هاي معبد به اورشليم رفته اند. ويلسن در زير شالوده معبد ، نشانه هايي از حفاري و كاوش يافت و به اين نتيجه رسيد كه اين اعمال با ابزار متعلق به شواليه هاي معبد صورت پذيرفته اند. ..." نويسندگان كتاب "كليد حيرام" حفاري هاي اين شواليه ها را بي نتيجه ندانسته و چنين استدلال مي كنند كه اين گروه آثاري در اورشليم كشف كردند كه ديدشان را نسبت به جهان تغيير داد. بسياري از ديگر محققان هم همين عقيده را دارند. حتما دليلي وجود داشته كه شواليه هاي معبد را با وجود مسيحي بودن از سرزمين هاي عالم به اورشليم و به پذيرش عقايد و فلسفه كاملا متفاوت و اجراي مراسم بدعت آميز و اجراي تشريفات "جادوي سياه" هدايت نموده است. مطابق ديدگاه مشترك بسياري از محققان ، اين دليل ، كابالا بوده است.دايرة المعارف ها و لغت نامه ها ، كابالا را شاخه مبهم و سري يهوديت تعريف مي كنند. براساس اين تعريف ، كابالا به موشكافي معاني پنهان تورات و ديگر نوشته هاي يهودي مي پردازد اما با بررسي دقيق تر موضوع ، به حقايق ديگري پي مي بريم ، نظير اينكه "كابالا" نظامي است كه در بت پرستي ريشه داشته و قبل از تورات موجود بوده و پس از آشكار شدن تورات

، ديگر بار در يهوديت گسترش يافته است. اليفس ليواي ، نويسنده فرانسوي كتاب "تاريخ جادوگري" ، شواهدي تفضيلي در اين كتاب ارائه مي دهد و اثبات مي كند كه شواليه هاي معبد اولين گام را در پذيرش تعاليم كابالا برداشتند . "امبرتو اكو" رمان نويس معروف ايتاليايي ، اين حقايق را در چارچوب يكي از رمان ها خود نمودار مي سازد. او در داستان خود از زبان شخصيت اصلي چنين بيان مي كند كه شواليه هاي معبد تحت تاثير كابالا قرار داشتند. به نوشته "اكو" بعضي از يهوديان سربسته رموز خاص را آموختند و سپس آنها را در پنج كتاب عهد عتيق (اسناد پنج گانه) جاي دادند. امبرتو اكو اضافه مي كند ، شواليه هاي معبد هم از خاخام هاي كاباليست اورشليم آموختند :"...فقط گروه اندكي از خاخام ها كه در فلسطين باقي ماندند از راز آگاه بودند...و بعدها شواليه هاي معبد آن را از آنان آموختند..." شواليه هاي معبد با پذيرش مفاهيم كابالا طبيعتا با بنياد مسيحي حاكم براروپا سر ناسازگاري يافتند. اما اين ناسازگاري با نيروي مهم ديگري مشترك بود ؛ يهوديان. دن براون در رمان معروف خود "رمز داوينچي"( كه فيلم آن را در سال 2006 ران هاوارد با فيلمنامه اي از آكيوا گلدزمن به روي پرده برد و در همان زمان آن را در ماهنامه فيلم نگار به تفضيل مورد تحليل و بررسي قرار دادم) پرده از ارتباطات انجمن برادري يهود و خانقاه صهيون با شواليه هاي معبد برداشته و آنها را نگاهبان راز جام مقدس و نسل عيسي مسيح و مريم مجدليه براي ظهور مسيح حقيقي (همان نقطه مشترك

يهوديان و اوانجليست ها ) مي داند كه به نوعي وجه ظاهري اعتقادات صهيونيسم به شمار مي آيد. در بخشي از كتاب فوق آمده است :"...خانقاه صهيون را پادشاه فرانسه به نام گاد فري دبويلون ( از فرماندهان جنگ هاي صليبي) پس از فتح اورشليم بنياد نهاد. او ادعا كرد كه راز مهمي در اختيار دارد ، رازي كه از آغاز مسيحيت در خانواده او حفظ شده است. او از ترس اينكه مبادا با مرگش اين راز به گور سپرده شود ، انجمن اخوت يا خانقاه صهيون را تاسيس كرد تا آن راز را براي نسل هاي بعدي حفظ كند. در طول آن سال ها ، خانقاه به سندهايي كه در ويرانه هاي معبد هرود مخفي شده بود ، دست يافت ، همان معبدي كه معبد سليمان روي آن بنا شده بود...آنها باور داشتند كه اهميت اين سندها به حدي است كه كليسا براي دستيابي به آن از هيچ كوششي فروگذار نخواهد كرد...به همين خاطر ارتشي مسلح متشكل از نه شواليه تشكيل دادند كه به شواليه هاي معبد معروف شدند..." يادمان باشد كه ياران حلقه در "ارباب حلقه ها" ، اعضاي محفل ققنوس در قسمت پنجم "هري پاتر" و شواليه هاي اصلي جداي در "جنگ هاي ستاره اي" نيز 9 نفر بودند! اينك بيش از صدسال است كه جامعه جهاني، به طورعام و جهان اسلام به طورخاص، گرفتار يك جريان سياسي شوم، به نام صهيونيسم جهاني، گرديده است كه در قطعنامه تصويبي سال 1975 سامان ملل به عنوان مظهر آپارتايد و نژادپرستي شناخته شد. جرياني كه اندك اندك جهان را به سوي ناامني، ترور، كشتار، جنگهاي خانمان برانداز و فساد و

تباهي سوق مي دهد. واقعيت اين است كه صهيونيسم جهاني يك حركت دنباله دار تاريخي بوده و ريشه در نژاد پرستي و برتري طلبي دارد. قرآن كريم در آيات فراواني بر اين موضوع صراحت دارد، از جمله آنجاكه مي فرمايد: «فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم و جعلنا قلوبهم قاسيةًيحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظّاً ممِا ذكّروا به و لا تزال تطّلع علي خائنةٍمنهم الّا قليلاً منهم... (مائده/13)؛ پس چون بين اسرائيل پيمان شكستند آنان را لعنت كرديم و دلهايشان را سخت گردانيديم. آنان كلمات خدا را از جاي خود تغيير دادند و پندهايي را كه به آنها داده شده بود، از ياد بردند و پيوسته بر خيانتكاري آن قوم مطلع مي شوي و فقط قليلي از آنها چنين نيستند... .» رابينو فتيش خاخام يهوديان در سال 1952 در كنگره خاخام هاي دنيا گفت :"...اما امروز خيانتكاريها و فتنه انگيزيهاي اين عده ، ابعاد به مراتب گسترده تر و جدي تري به خود گرفته است. حركت جديد سردمداران، نخبگان و رهبران صهيونيسم جهاني به حدي جدي، گسترده و عميق شده است كه به راستي مي خواهند جنگ جهاني سوم را وحشيانه تر از ساير جنگها به راه اندازند..." يك روشنفكر يهودي، به نام عزرائيل شامير، پس از حوادث يازدهم سپتامبر، در همايشي تحت عنوان "ثبات در اوراسي" در اسلامبول تركيه، با اشاره به اين كه شصت درصد مديران بلندپايه رسانه هاي پرقدرت امريكايي را يهوديان تشكيل مي دهند، گفته است: "اين فكرسازان، امريكا را به سوي جنگ سوق مي دهند... صهيونيستها سربازان امريكايي را آلت دست خود قرارداده اند، همان طور كه در گذشته از سربازان انگليسي براي تحقق اهداف و دسيسه هاي خود استفاده كردند." خود صهيونيستها به صراحت در پروتكل نهم خود اعتراف مي كنند:"موجهاي وحشت كه مصيبت آن ، مردم را دربرگرفته،

از ما برخاسته است" و دليلش را در پروتكل اولشان ذكر مي نمايند ، به اين شرح: "بهترين نتايجي كه از طريق حكومت بر گوييم(غير يهود) خواهان تحقق آن هستيم، به وسيله خشونت و ترور به دست مي آيد، نه مباحث آكادميك،..." و در پروتكل هفتم مي گويند: "كوتاه سخن آنكه، برنامه ما براي باقي نگه داشتن حكومتهاي گوييم (غيريهودي) اروپا در زير سلطه خود، اين است كه از طريق ايجاد ترور و وحشت، جلوه هايي از قدرت خود را به گروهي از آنها نشان دهيم ..." امروز صهيونيسم جهاني كه به زعم خود قضيه فلسطين را خاتمه يافته تلقي مي كند، نوك حمله خود را به طورخاص متوجه ايران اسلامي كرده است. "عزرائيل شامير" روشنفكر يهودي در بخش ديگري از سخنان خود در همايش «ثبات در اوراسيا»، با اشاره به همين مطلب، مي گويد: "...عمليات افغانستان و نقشه حمله به عراق سالها پيش طراحي شده و تنها بخشي از طرح عظيمي است كه از سوي لابي پرقدرت صهيونيستها در امريكا آماده شده است." او مي افزايد: "لابي يهود در امريكا قصد دارد منطقه وسيعي از پاكستان تا عربستان، كه ايران را نيز دربرمي گيرد، به صورت منطقه امني درآورده و حاكميت آن را به اسرائيل بدهد..." امروز از زبان هال ليندسي از رهبران صهيونيست هاي انجيلي آمريكا در كتاب "نبرد نهايي" به صراحت درباره ضرورت وقوع جنگ آرماگدون مي شنويم و سخن از بمباران اتمي ايران و ساير كشورهاي مسلمان منطقه به ميان مي آيد. امروز صراحتا در فيلم هايي مانند "رمز داوينچي" گفته مي شود كه تغيير هزاره و رفتن از برج حوت به برج حمل ، زمان افشاي راز خانقاه صهيون در پيشواز از مسيح دوم بوده

است. امروز صدها كانال تلويزيوني و ماهواره اي وابسته به اوانجليست ها تبليغ نبرد آرماگدون را سرلوحه خود قرار داده اند و بيش از نيمي از آثاري كه از كارخانه هاليوود بيرون مي آيد ، فيلم هايي درباره آخرالزمان و آرماگدون و ظهور مسيح بن داوود است و جنگ با ضد مسيح و وحشت و تاريكي كه از اين بابت دنيا را فراخواهد گرفت و دو سوم مردم كره ارض از ميان خواهند رفت و جهان به ويرانه اي بدل خواهد گرديد تا مسيح موعود اين حضرات نزول اجلال بفرمايند. امروز حتي سينماي غرب نيز كه در چنبره كمپاني هاي صهيونيستي است ، آرايش آخرالزماني گرفته است. سعيد مستغاثي

زندگي سرخ، انتظار سبز

جريان درگيري امام زمان (عج) با جبهه باطل همان جريان عاشورا است و در واقع ادامة همان جريان است. يكي از مشكل ترين امتحان هاي شيعه همين است كه گاهي خيلي ها ممكن است در عصر غيبت حضرت، همراهي ولي خدا را داشته باشند اما در عصر غلبه نداشته باشند. آن چيزي كه شيعه را براي همراهي امام عصر(عج) آماده مي كند، همين است. حضرت(ع) بعد از اتمام حجت ها، گفت وگو و اتمام حجت، نفوس آماده را هدايت مي كند، اما بر نفوسي كه مي خواهند پاي باطل مي خواهند بايستند و با اتمام حجت كنار نمي آيند سخت مي گيرند. رابطه فرهنگ انتظار و فرهنگ عاشورا

در بين نقطه قوّت هايي كه در فرهنگ تشيّع است دو نقطه قوت بسيار برجسته وجود دارد كه سرماية اصلي تشيع براي حركت به سمت عصر ظهور و زمينه سازي آن است: اوّل، فرهنگ توجه به وجود قدس امام عصر(ع) و انتظار دولت كريمة حضرت؛ دوم، فرهنگ شهادت و فرهنگ عاشورا

و توجه به وجود مقدس حضرت سيد الشهداء(ع). ابليس از سرآغاز خلقت متوجه اين دو نقطة قوت در تشيع بوده است؛ چون او دقيقاً آن نقطه هاي اصلي را هدف مي گيرد، ولي اين شرح صدري كه اكنون در دنياي كفر پيدا شده در گذشته نبوده است و لذا الآن دستگاه ابليس تمام توان خود را براي جنگ با اين دو نقطة قوت و تضعيف كردن آنها در دنياي تشيع جمع كرده است. تعبيري كه دستگاه ابليس داشتند اين است كه شيعه دو سر سبز و سرخ دارد و ما بايد اين دو سر را بزنيم.

شيعه به واسطة اميدواري كه بر اساس اعتقاد به حضرت ولي عصر (عج) و انتظار دولت كريمة حضرت دارد، و به واسطة آن شهامت و شهادت و از خود گذشتگي اي كه به وسيلة روح عاشورا در او پيدا شده است، واجد اين نقطه قوت اساسي است كه به تنها رقيب دنياي غرب و تنها رقيب دستگاه ابليس تبديل شده است و بايد اين نقطه را هدف قرار داد. متقابلاً ما هم موظف هستيم كه از اين دو نقطه پاسداري كنيم و سعي كنيم كه فرهنگ انتظار و فرهنگ شهادت را ابتدا در جامعة تشيع و بعد هم در كلّ دنياي اسلام و در بستر جامعة جهاني نشر بدهيم. در فرهنگ اسلام جهاد در راه خداي متعال يكي از راه هاي تهذيب فرد و جامعه است. يعني يكي از تقديرهاي خداي متعال و سنن الهي كه يك سنت است كه اهداف متعددي را دنبال مي كند همين سنت جهاد در راه خدا و درگيري بين حق و باطل است كه اهداف متعددي را تأمين

مي كند. يكي از اين هدف ها پرورش نفوس و تهذيب نفوس است كه در جاي جاي قرآن خداوند اين مطلب را بيان فرموده است: در سورة مباركه آل عمران بعد از اينكه صحنه هاي جنگ احد را بيان مي كند كه به حسب ظاهر مسلمان ها در اين جنگ شكست خوردند، خداوند مي فرمايد:

«و ليبتلي الله ما في صدوركم و ليمحّص ما في قلوبكم؛1 اين بدان جهت بود كه خداي متعال آنچه در قلب شماست مورد ابتلا قرار دهد و خالصتان كند». اينكه او سختي ها و تلخي هايي را براي امت اسلام پيش مي آورد، به خاطر همين هدف است كه ايشان را در راه خدا خالص كند. در جاي ديگري نيز مي فرمايد: «اگر خداي متعال مي خواست خودش غلبه به آنها پيدا مي كرد، ولي سنّت الهي اين است كه شما را با آنها درگير كند و اين درگيري براي اين است كه مورد ابتلا قرار بگيريد و اين ابتلا هم هدفش روشن است. خداي متعال مرگ و زندگي را آفريد، شما را از بستر عالم دنيا كه عالم مرگ و زندگي است عبور داد و مستقيم وارد بهشت نكرد و اين براي آن است كه شما در اين دنيا مورد ابتلا قرار بگيريد و در اين ابتلا آنهايي كه داراي احسن عمل هستند صفشان جدا شود. چنان كه امام صادق(ع) در باب اخلاص فرمودند: خداي متعال نفرموده: ليبلوكم أيّكم أكثر عملاً، (بيشترين عمل) بلكه احسن عملاً (بهترين عمل). و «أحسن عملاً» را «اَصْوَبُ عملاً» معنا كردند يعني كسي كه عملش صائب تر است، بيشتر به هدف مي رسد. و فرمودند: احسن عمل آن عملي است كه ناشي از خشيت خدا باشد و نيّت صادقة توأم

با خشيت داشته باشد. قلبي كه خاشع نيست اهل احسن عمل و عمل صالح نيست. بايد اول خشيت خدا در قلب پيدا شود، عمل با نيت صادقه بيايد و در عين اينكه انسان بهترين عمل را به جا بياورد خشيت هم داشته باشد. كسي كه احسن عمل را به جا مي آورد نگران است كه آيا اين عمل قبول مي شود يا خير؟ حضرت فرمودند: «اينكه عمل را نگه داريد و مراقبه كنيد تا عمل خالص بماند از اصل عمل سخت تر است». و بعد فرمودند: «بايد نيت خد را خالص كنيد و اخلاص در نيت به اخلاص در شاكله است بايد خودتان را خالص كنيد تا نيتتان خالص، تا عملتان صائب شود. خداي متعال شما را براي اين آفريده است، اساس اينكه خداوند انسان را خلق كرده و از دار دنيا عبور داده است براي اين است كه در اين دار دنيا ابتلا بيابد و در اين ابتلا خالص شود و سعي كند از غير پاك شود. اين ميدان درگيري قبل از اينكه بخواهد يك جهاد اصغر باشد يك جهاد اكبر است كه انسان بايد در آن جهاد اكبر بر نفس و خواسته هايش غلبه پيدا كند تا بتواند وارد ميدان جهاد و شهادت شود. انساني مي تواند پا به ميدان جهاد و شهادت بگذارد و از اين ميدان فرار نكند كه از دنيا بزرگ تر شده باشد و بيش از دنيا را طلب كند. اين انساني كه از دنيا بزرگ تر شده، در روحش از دنيا سرريز كرده، مشتاق شهادت در راه خداست. يكي از جلوه هاي جهاد در راه خدا اين است كه اين جهاد دري است كه خداي متعال

به روي اولياي خاصّ خودش به سوي جنت باز مي كند. درجات جنت تابع درجات شهادت انسان است. كسي كه خالص در راه خداست جنتش با آنكه به درجات خلوص نرسيده فرق مي كند. در كربلا حبّ حضرت است كه باعث مي شود ياران فداركارانه وارد ميدان شوند و همه چيز خودشان را در راه خدا بدهند. پس يك چهرة جهاد، عبارت است از: فداكاري در راه خدا، اشتياق به لقاي خدا و اشتياق به درجات بهشت كه يك انسان مؤمن و موحد مشتاقانه از طريق شهادت به خداي متعال مي رسد. چهرة ديگر جهاد في سبيل الله اين است كه خداي متعال با همين مجاهده است كه جريان معنويت را در جهان رشد مي دهد و جريان باطل را محو مي كند. خداي متعال در سورة مباركة انبيا مي فرمايد: «اين طور نيست كه ما آسمان و زمين را بي جهت از سر لهو و لعب آفريده باشيم و هدف حكيمانه اي در آن نباشد. هدف خلقت يك هدف حكيمانه است و خلقت به سمت آن هدف حكيمانه حركت مي كند».3 پس چگونه دستگاه ابليس با اين خلقت و غرض حكيمانه جمع مي شود؟ خداوند مي فرمايد، دستگاه ابليس يك دستگاه ماندگار نيست: «ما حق را بر سر باطل مي كوبيم و حق است كه مي ماند». در ميدان جهاد در راه خدا، هم حق رشد مي كند، هم قلوب خالص مي شوند، هم انسان ها آماده مي شوند تا مرز لقاي خدا پيش روند. نتيجة برخورد حق با باطل نابودي باطل است. به هر ميزان ميدان درگيري سخت مي شود صفوف جدا مي شوند. سخت ترين درگيري ها بيشترين ريزش را دارد و عده اي كه مي مانند عدة قليلي هستند اين كار خداي متعال است

تا خالص ها از نا خالص ها جدا شوند. اين مقام تسليم محض كه عده اي به جايي برسند كه حالت تسليم پيدا بكنند و بعد بتوانند سالك با وليّ خدا شوند در ميدان جنگ و شهادت حاصل مي شود. چنين افرادي در دلشان كوچك ترين شك و ترديدي نسبت به وليّ خدا ندارند چون مي دانند حضرت براي خدا كار مي كنند نه به نفع خودشان. وقتي در اين ميدان فردي مثل مالك اشتر از ميدان سربلند بيرون مي آيد، تازه كار حضرت با مالك اشتر شروع مي شود. اين گونه نيست كه مالك رسيده، مالك تسليم و در نتيجه مؤمن شده است. جهاد در راه خدا يك سكّة دو رو است:

يك، تولي به خداي متعال و تسليم بودن در برابر او و وليّ او است. مؤمنان حاضرند تا آخرين قدم و تا آخرين نفر پاي ركاب وليّ خدا بايستند و وفاي به او كنند. اين وفاء مبدأ قرب درجه براي آنها مي شود و بالاترين درجة وفا اين است كه چيزي هم طلب نمي كنند. يعني اين گونه نيست كه آنها براي بهشت پا به ميدان بگذارند. اين مرتبة پائين شهادت است. آنهايي كه درجات بالاتر دارند, جز خود خدا و وليّ خدا و جز رضايت او، هيچ مقصدي ندارند. اين امر، شدني است كه انسان به جايي برسد كه جز رضاي خدا و ولي خدا را نخواهد و در سخت ترين امتحان ها فقط رضاي وليّ خدا را بخواهد. يعني اين طور نيست كه تا آخر كار انسان سير حب نفس باشد و تا آخرين مرحله انسان خودش را دوست داشته باشد و خودش را بخواهد. اين براي قدم هاي اول است اما در قدم هاي

بعد براي كسي كه حركت مي كند فطرت شكوفا مي شود، حب الله غالب بر وجود انسان مي شود. انسان خدا را دوست دارد و خودش را هم به خاطر محبّت به خدا دوست دارد. از همين رو، كساني را كه از او در نزد خدا محبوب ترند واقعاً از خودش بيشتر دوست مي دارد. ميدان جهاد در راه خدا انسان را به جايي مي رساند كه جز به وليّ خدا و خداي خود، به چيزي نمي انديشد. ميدان جهاد انسان ها را سالك مي كند، قلب ها را آماده مي كند و جريان باطل را نابود مي كند. در درگيري هايي كه اتفاق مي افتد، اثر اين درگيري و اثر اين بلاء در هر دو جهت؛ هم در تهذيب نفوس، هم در دفع باطل متفاوت است. يعني اين گونه نيست كه اثر شهادت يكسان و يكنواخت باشد. ظرفيت اثر اين شهادت در راه خدا به اندازة عظمت خود آن عمل در دستگاه خداي متعال است و عظمت عمل را در دستگاه خداي متعال با ترازوهاي ظاهري نمي شود اندازه گرفت. يك انسان محجوب ممكن است وقتي صحنة عاشورا را مي بيند به نظرش بيايد كه جنگي است كوچك كه در طول يك روز به پايان رسيده و ممكن است به نظرش بيايد كه بزرگ تر از اين جنگ در عالم خيلي زياد بوده است. ولي حقيقت چيز ديگري است. بعد حقيقي عمل و جنبة باطني آن چيز ديگري است و آثار عمل به اندازة آن حقيقت باطني و عظمت باطني آن است. همة عبادت هايي كه اعضا و جوارح مؤمن دارند شعاع عبادت روح وليّ خداست. همة عباداتي كه انبيا و اوليا از مؤمنين انجام مي دهند، جلوة عبادت امير المؤمنين(ع) است. ظرفيت اخلاص

نبي اكرم (ص) به اندازه ظرفيت وجودي خود حضرت است. به عبادت پيامبر و ائمه(ع) است كه همه عالم عبادت مي كنند شعاع عبادت آنهاست كه در عبادت مؤمنين ظهور پيدا مي كند و به شفاعت عبادت آنها عبادت در عالم واقع مي شود. اگر عبادت آنها نباشد هيچ عبادتي در عالم واقع نمي شود. پس ظرفيت آن و اثر گذاري آن متناسب با عظمت آن است و عظمت حادثة عاشورا به اندازة عظمت خود سيد الشهداء است. به همين دليل آثار و بركات عاشورا هم در احياي معنويت در ايجاد محبت نسبت به خداي متعال، در تصفيه جبهة حق، در درگيري جبهه باطل و نابودي آن به اندازة عظمت عاشورا است. عاشورا نقطة كانوني شهادت است و سيدالشهدا حقيقتاً سيد الشهدا است. هيچ شهادتي با شهادت سيد الشهدا قابل مقايسه نيست؛ از هيچ نظر. هيچ كجا به اين اندازه، با اين لطافت و اخلاص شهادتي اتفاق نيفتاده است شهادت سيدالشهدا داراي روح وفاي بالله، رضا به قضاي الله و ايمان به خداي متعال است. تمام دستگاه ابليس نتوانسته كوچك ترين نقطة ضعفي از سيد الشهدا در اين ميدان بگيرد. يك ترك اولي از سيد الشهدا(ع) سرنزده است، با اينكه ابليس تمام توان خودش را جمع كرده بود كه يك ترك اولي از سيد الشهدا بگيرد اين جنبة باطني عاشورا است. لذا آن روح حياتي كه به وسيله عاشورا در همة عالم دميده مي شود قابل مقايسه با بقية شهادت ها نيست. كانون جوشش حيات و معنويت است. حضرت همه چيز و همة هستي خود را در راه خدا داده است. و در نهايت در گودي قتلگاه مي فرمايند: «رضاً بقضائ_ك، تسليماً لأمرك،

لا معبود سواك يا غياث المستغيثين». و چنين عبادتي محال است. اگر اين بار عظيم را روي دوش همة خلقت غير از چهارده معصوم(ع) مي گذاشتند كمر خم مي كردند، زيرا ظرفيت اين عبادت نيست. اين حادثه اي كه ملكوت عالم را به هم ريخته، صاحب اين بلاء از همه آرام تر است، و اهل بيت ايشان و اصحابشان هم به طبع جان آرام مولايشان آرام هستند، هيچ زبان اعتراضي و گلايه اي در هيچ جا ديده نمي شود. اين كار حضرت است. حضرت آنها را تربيت و آماده كردند و اين گونه است كه حضرت زينب (س) مي فرمايند: «ما رأيت إلّا جميلاً». جريان درگيري امام زمان (عج) با جبهه باطل همان جريان عاشورا است و در واقع ادامة همان جريان است. يكي از مشكل ترين امتحان هاي شيعه همين است كه گاهي خيلي ها ممكن است در عصر غيبت حضرت، همراهي ولي خدا را داشته باشند اما در عصر غلبه نداشته باشند. يعني حاضر باشند در عصر وليّ خدا كشته بشوند اما حاضر نباشند كه بكشند. آن چيزي كه شيعه را براي همراهي امام عصر(عج) آماده مي كند، همين است. حضرت(ع) بعد از اتمام حجت ها، گفت وگو و اتمام حجت، نفوس آماده را هدايت مي كند، اما بر نفوسي كه مي خواهند پاي باطل مي خواهند بايستند و با اتمام حجت كنار نمي آيند سخت مي گيرند. مگر حجت بر فرعون تمام نشد؟ مگر اميرالمؤمنين(ع) با خوارج اتمام حجت نكردند؟ اگر دستگاه باطل با اتمام حجت كنار نيامد ديگر حضرت رحم نمي كنند و انتقام مي گيرند و مهم ترين انتقام، انتقام خون سيدالشهدا است. ظرفيت مصيبت و خون سيد الشهداء ظرفيتي است كه همة نفوس مستعد را براي تولّي

وتبرّي آماده مي كند.

ادامه دارد.

سيد محمد مهدي ميرباقري

ماهنامه موعود شماره 95 پي نوشت ها:

1. سورة آل عمران (3)، آية 154.

2. سورة كهف (18)، آية 7.

3. سورة انبيا (21)، آية 16.

درآمدي بر تربيت نسل منتظر-قسمت سوم

اشاره:

در نوشتار پيشين، به بيان اصول تربيت با هدف ايجاد نسل منتظر پرداختيم. دو اصل نخست عبارت بود از:

1. اصل سلامت نفس مربي، 2. اصل تفاوت هاي فردي، در اين قسمت دربارة سومين اصل تربيتي با شما گراميان گفت وگو مي كنيم. 3. صبر و سعة صدر

سومين اصل از اصول تربيت، اصل صبر و سعة صدر است. مربي بايد در تربيت، صبر و حوصله داشته باشد وگرنه به هدف تربيت نمي رسد. با بي صبري و كم صبري نمي توان امر تربيتي انجام داد. كار تربيت همانند كار باغبان و زارع است. همان گونه كه باغبان بايد صبر و حوصله داشته باشد، مربي هم بايد صبر و حوصله داشته باشد، چون تربيت در ظرف زمان مشخصي به نتيجه مي رسد. شما اگر عجله كنيد نه تنها به نتيجه نمي رسيد بلكه محصول باغ شما كه فرزندان هستند، از بين خواهند رفت. صبر و سعة صدر يكي از ارزش هاي اخلاقي يك مسلمان است. يك مربي مسلمان بايد آراسته به صبر و سعة صدر باشد. لذا حضرت موسي ع) وقتي مي خواهد رسالت بزرگ خود را شروع كند از خدا سعة صدر درخواست مي نمايد: «ربّ اشرح لي صدري1؛ پروردگارا سينه ام را گشاده كن». علي(ع) نيز مي فرمايند: «ابزار رياست سعة صدر است». خداوند در قرآن بيشتر ارزش هاي معنوي را در كنار صبر ذكر كرده است كه به چند نمونة آن اشاره مي كنيم: 1. عمل صالح: «الّا الذّين صبروا و عملوا الصالحات»2

2. شكر: «صبّارٌ شكورٌ»3

3. توكل: «و الذين صبروا و علي ربّهم يتوكّلون»4

4. نماز و روزه: «استعينوا بالصّبر و الصّلوة»5

5. حق: «و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر»6 گاهي والدين يا مربي به خاطر كم صبري و كم حوصلگي نسبت به فرزند يا دانش آموز به نوعي برخورد مي كنند كه روان كودك را خدشه دار مي نمايند. گاهي يك كلمه حرف زشت و پيام منفي باعث تحقير شخصيت فرزند مي شود. يكي از راه هاي برقراري ارتباط سالم با فرزندان داشتن حوصله و صبر است، چون عدم سعة صدر باعث مي گردد آستانة تحمل فرزند پايين بيايد و اين فرد در آينده نمي تواند پدر و مادر خوبي باشد. مهم ترين ويژگي پيامبر اسلام ص) صبر و سعة صدر حضرت در مقابل مشكلاتي بود كه حضرت با آن مواجه بودند. خداوند اجري بي حساب براي صابران در نظر گرفته است: «إنّما يوفّي الصّابرون أجرهم بغير حسابٍ»7 لذا خداوند به پيامبر اسلام امر مي كند:

«فاصبر كما صبر اولوالعزم من الرسل و لا تستعجل لهم؛ اي پيامبر صبر كن همچنان كه پيامبران اولوالعزم صبر كردند و براي عذاب آنها (مردم) عجله نكن». انواع صبر

صبر در مقابل خواهش هاي نفساني، صبر در مقابل مسايل و مشكلات، صبر در تنگدستي، صبر در تحصيل، صبر در بد اخلاقي همسر، صبر در برخورد با ارباب رجوع، صبر بر حرمت مردم، صبر در مقابل دارايي ها، صبر در داشتن حسن و زيبايي، صبر در مقابل حرام و صبر در تربيت فرزندان.

در اين بحث، صبر در تربيت فرزندان را مورد بحث قرار مي دهيم. خداوند در سورة نحل آية 127 مي فرمايد:

«و اصبر و ما صبرك إلّا بالله؛ اي پيامبر من صبر كن به خاطر رضايت خدا در برابر

تربيت مردم صبر كن».

بارها در اخبار حوادث آمده كه والديني كه كم حوصله و كم صبر بوده اند، تحمل رفتارهاي فرزندان خود را نداشته، فرزندان را مورد ضرب و شتم قرار داده و در بعضي موارد باعث قتل فرزند خود شده اند. همة اينها ناشي از پايين بودن آستانة تحمل والدين است. لذا اين سؤال مطرح است كه والدين در چه مواردي بايد صبر و سعة صدر بيشتري داشته باشند كه به چند نمونه آن اشاره مي كنيم. 1. فاصلة سني بين والدين و فرزندان؛

2. داشتن فرزندان بيش فعال؛

3. دعواي خواهر و برادر؛

4. يادگيري درس فرزندان؛

5. داشتن فرزندان معلول جسمي و ذهني؛

6. فرزنداني كه به نوعي دچار اختلال رفتاري و رواني شده اند.

قبل از پرداختن به شش مورد از مواردي كه والدين بايد آستانه تحمل خود را بالا ببرند و صبور باشند. اجازه مي خواهم در مورد كودك آزاري توضيح مختصري بدهم.

كودك آزاري

كودك آزاري به رفتار هايي اطلاق مي شود كه باعث آسيب به جسم و روان كودك گردد.

صورت هاي كودك آزاري عبارتند از: 1. كودك آزاري جسمي: كتك زدن، سوزاندن، مجروح كردن، شكستن و ...؛

2. كودك آزاري رواني: شامل رفتار هايي كه به سلامت رواني كودك آسيب مي رساند، مانند توهين كردن، ترساندن، تحقير كردن و تبعيض و ...؛

3. كودك آزاري از راه بي توجهي و غفلت از كودك: عدم توجه به تغذيه، بهداشت، پوشاك، مسكن، آموزش و پرورش و ...؛

4. كودك آزاري از راه سوء استفاده از كودكان: گاهي اين سوء استفاده از كودكان در استفاده از كار هاي سخت، مواد مخدر، سوء استفاده جنسي به صورت هاي مختلف مي باشد. علل كودك آزاري: دربارة علل اين رفتار مي توان موارد زير را بر شمرد:

نا آگاهي والدين،

مشكلات اقتصادي خانواده، اعتياد والدين، بيماري هاي رواني والدين، مشكلات خانوادگي، مشكلات كودكان، مشكلات مدرسه اي و... . 1. فاصلة سني والدين با فرزندان

يكي از مشكلاتي كه در راه تربيت وجود دارد، فاصلة عميقي است كه ميان مربي و كودك وجود دارد. اين فاصله نه تنها از جهت تفاوت در مقدار سن، قد و قدرت بدني آنها نيست بلكه مهم تر از اينها فاصلة عميق رواني و نفساني موجود بين آنهاست كه باعث مي گردد زبان يكديگر را درك نكنند. در روايتي از پيامبر(ص) نقل شده كه: «هر كس كودك دارد بايد برايش كودكي كند». لذا مربي بايد در اين مورد صبور باشد. 2. داشتن فرزندان بيش فعال

يكي از رايج ترين اختلالات دوران كودكي، اختلال كمبود توجه _ بيش فعالي است كه اغلب موارد تا دوران بزرگ سالي ادامه مي يابد.

نشانه هاي بيش فعالي و كمبود توجه:

1. عدم توانايي در تمركز و توجه كافي،

2. بي توجهي به سخنان سايرين،

3. عدم تمايل به فعاليت ذهني،

4. گم كردن مداوم وسايل خود،

5. فراموشي در انجام فعاليت هاي روزانه،

6. حواس پرتي،

7. داشتن رفتار هاي تكانشي،

8. ناتمام گذاشتن كار ها،

9. ناتواني در آرام نشستن،

10. شتاب در پاسخ به سؤالات،

11. اختلال در خواب و غذا،

12. عدم رعايت نوبت،

13. حساسيت نسبت به مسائل محيطي،

14. خراب كردن وسايل و اسباب بازي ها،

15. زياد حرف زدن،

16. دخالت در همة امور،

17. نافرماني، مخالفت و سرپيچي از فرمان ها،

18. در بازي كردن زياد شلوغ مي كند،

19. زياد سؤال كردن،

20. تند صحبت كردن و قطع كردن حرف ديگران،

21. ناتواني در يادگيري درس تا 25 درصد،

لازم به ذكر است كه:

الف) ميزان

شيوع اين اختلال در پسر ها بيشتر از دختر ها است.

ب) گروهي داراي رفتار هاي پرخاشگرانه و تكانشي اند.

ج) گروهي اختلال كمبود توجه دارند. چه عواملي باعث بروز اين بيماري مي گردد؟

ديدگاه ها و نظرات كارشناسان در اين باره متنوع است:

1. عوامل ژنتيكي و محيطي را مؤثر مي دانند و معتقدند كه اين امر بيشتر ارثي است،

2. گروهي از محققان ضايعة عصبي را عامل مي دانند،

3. به نظر گروهي از محققان، مغز اين كودكان 5 تا 10 درصد كوچك تر از مغز كودكان سالم است،

4. گروهي ديگر سيگار كشيدن مادر را عامل مي دانند،

5. پاره اي تماشاي زود هنگام تلويزيون را،

6. 25و در نهايت بنا بر برخي آمار ها درصد كودكان مبتلا به بيش فعالي، كودكاني هستند كه اختلال اضطرابي دارند.

خلاصه اينكه براي درمان بايد به روان پزشك و مشاور مراجعه نمايند و والديني كه اين گونه فرزندان را دارند بايد صبور باشند و بتوانند اين فرزندان را تحمل كنند. 3. مشاجره و دعواي خواهران و برادران

يكي ديگر از مواقعي كه والدين بايد سعة صدر داشته باشند موقع درگيري و دعواي خواهر و برادر در خانواده است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «من پنج صفت بچه ها را دوست دارم: « دعواي بچه ها، گريه كردن بچه ها، بازي كردن با خاك، هر چيزي را مي سازند زود خراب مي كنند، هر قدر پول به او بدهيد خرج مي كند». پيامبر(ص) فرمود: «دعواي بچه ها را دوست دارم، وقتي با هم دعوا مي كنند بلافاصله با هم حرف مي زنند و صلح مي كنند». لذا روان شناسان به سه دليل دعواي بچه ها را در خانه تأييد مي كنند.

الف) قدرت دفاع از حق را مي يابند؛

ب) قدرت دفاع از خود را ياد مي گيرند؛

ج) قدرت حل مسئله پيدا مي نمايند.

علل دعواي بچه ها

1. رفتار متفاوت والدين با

فرزندان،

2. بي عدالتي يا تبعيض والدين نسبت به جنسيت فرزندان،

3. الگوي مشاجرة والدين،

4. براي جلب توجه دست به رفتار هاي ايذايي نسبت به خواهر و برادر خود مي زند،

نتيجه اينكه در چنين مواردي كه فرزندان شما با هم دعوا مي كنند، والدين بايد صبور باشند، به جاي پيدا كردن مقصر دنبال راه حلّ مشكل آنان باشند.

4. يادگيري درس فرزندان

يكي از مواردي كه والدين بايد صبر و حوصله زياد داشته باشند در بحث آموزش و يادگيري دروس مدرسه است. انجام تكاليف و وقت گذاشتن براي بچه ها، محيط خانواده را آماده كردن و زمينه هاي مطالعه آنان را فراهم كردن نيازمند صبر و سعة صدر است. والديني كه در اين خصوص صبر و تحمل ندارند دائم با فرزند در مشاجره و نزاع هستند، چه بسا به جاي كمك به فرزند خود در مسير يادگيري او مين گذاري مي نمايند. تشويق كردن، ايجاد انگيزه و رغبت، همراهي و همدلي در انجام تكاليف مدرسه اي بدون اينكه بچه ها وابسته والدين بشوند نيازمند حوصلة زياد است. لذا گاهي ديكته گفتن، طرح مسئله، سؤال پرسيدن و يا امتحان گرفتن از بچه ها از حوصله و صبر اوليا خارج است و بچه ها دچار اختلال در يادگيري و ضعف درسي مي شوند. 5. داشتن فرزندان معلول جسمي يا ذهني

والديني كه اين گونه فرزندان را در خانواده دارند بايستي بسيار صبور باشند، چون يك فرد معلول جسمي يا ذهني انرژي زيادي را از اطرافيان خود مي گيرد. هزينه هاي درماني، نااميدي و يأس در عدم بهبود، نگاه هاي ترحم اطرافيان و يا تمسخر دشمنان، همه و همه والدين را كم صبر و كم حوصله مي كند. گاهي يك فرد معلول ده برابر يك فرد سالم از والدين

انرژي مي گيرد، لذا والدين اين فرزندان بايد بسيار صبور و شكيبا باشند. 6. فرزنداني كه به نوعي دچار اختلال رفتاري و رواني شده اند

اختلالات رفتاري و رواني، گاه ناشي از دوران حاملگي يا بعد از تولد در دوران شيرخوارگي و رشد فرزندان است. مجموعة اين اختلالات عبارتند از: بيش فعالي، بلوغ زود رس، ناخن جويدن، لكنت زبان، انگشت مكيدن، اضطراب، دندان قروچه، شب ادراري، عصبانيت، لجبازي، حسادت، دزدي، دروغ، زود رنجي، كم رويي، وسواس، احساس حقارت، فرار از مدرسه، اختلال يادگيري، افسردگي، تكبر، بخل و ... . در صورت بروز هر كدام از اين نوع اختلالات ابتدا بايد والدين صبور باشند. با عصبانيت و اعمال زور و اجبار نمي توان اين اختلالات را درمان كرد. درمان اين امور نيازمند سعة صدر است. مراجعه به مشاوره و از همه مهم تر به كارگيري روش هاي درماني مشاور و عدم استفاده از اعمال فشار براي درمان اين اختلالات مجموعاً نيازمند صبر و حوصله است.

صبر و ظفر هر دو دوستان قديم اند

بر اثر صبر نوبت ظفر آيد

ادامه دارد

ماهنامه موعود شماره 95 علي محمد رفيعي محمدي پي نوشت ها:

1. سورة طه (20)، آية 25.

1. سورة هود (11)، آية 11.

2. سورة ابراهيم (14)، آية 5.

3. سورة نحل (16)، آية 42.

4. سورة بقره (2)، آية 45.

5. سورة عصر (103)، آية 3. بخش هاي پيشين اين مقاله:

درآمدي بر تربيت نسل منتظر - قسمت اول

درآمدي بر تربيت نسل منتظر- قسمت دوم

گروش زرتشتيان به بهايي گري

از جمله كمك هاي اليگارشي ثروتمند و مقتدر پارسي به فرقة بهايي بايد به اراضي وسيعي در شهر دهلي اشاره كرد كه پارسيان به بهاييان اهدا كردند و در آن بناي باشكوه معبد لوتوس (نيلوفر

آبي) ايجاد شد. اين معبد يكي از اماكن مهم و مشهور شهر دهلي است و هر روزه هزاران تن بازديدكننده دارد. بررسي اي كه دربارة نقش يهوديان در گسترش بهايي گري در ايران ارائه شد، در مقياسي محدودتر، دربارة زرتشتيان بهايي شده نيز صادق است. موج گروش زرتشتيان به بهايي گري در حوالي سال 1919 م. رخ داد و بسياري از تقريباً 250 نفر زرتشتي بهايي شده،1 رعاياي ارباب جمشيد جمشيديان، ثروتمند مقتدر زرتشتي، بودند كه در روستاهاي يزد و كرمان (روستاهاي حسين آباد، مريم آباد، قاسم آباد و...) سكونت داشتند. اين پديده را مي توان به شكل هاي مختلف تحليل كرد و براي آن پايه هاي اجتماعي و فرهنگي فرض نمود.2 ولي در آن روزها دست اندركاران و آشنايان با سياست مسئله را به گونه اي ديگر مي ديدند؛ عموماً نه آن را جدي مي گرفتند نه براي آن اصالتي قائل بودند. براي نمونه، اعظام قدسي در خاطرات خود از دوران تدريس در مدرسة سن لوئي تهران مي نويسد: «يك معلم انگليسي به نام فريبرز كه اصلاً زرتشتي بود ولي بهايي شده بود با من از نقطه نظر اينكه علاقه مند به خطّ فارسي بود اظهار دوستي و تقاضا داشت كه خط تعليم بگيرد. من هم حاضر شدم. اين بود كه در روزهاي مدرسه ايشان هم چند دقيقه كه سر كلاس من نبود به اصطلاح در زنگ تنفس تعليم مي گرفتند...، يكي از روزها وارد صحبت مذهبي گرديد و خواست از در تبليغ با من وارد مذاكره گردد. به ايشان گفتم: اگر مي خواهيد كه من به شما تعليم خط بدهم از اين مقوله با من صحبت ننماييد، چون تمام اينها را از مؤسس و غيره مي شناسم؛ ولي شما حق داريد، چون

زرتشتي بوده ايد و حالا قبول اين مشكل نموده ايد؛ شما هم از نقطه نظر سياسي قبول كرده ايد. خنده اي كردند و گفتند: آقاي ميرزاحسن، مثل اينكه شما خوب وارد هستيد».3 در بررسي اين پديده با نقش ارباب جمشيد جمشيديان به عنوان حامي اصلي اين موج آشنا مي شويم. ارباب جمشيد از صميمي ترين دوستان اردشير ريپورتر، رئيس شبكة اطلاعاتي حكومت هند بريتانيا در ايران پس از مانكجي هاتريا بود و صميميت ميان اين دو تا بدان حد بود كه برخي از ديدارهاي محرمانه اردشيرجي و رضا خان در خانة ارباب جمشيد صورت مي گرفت.4 با توجه به اين پيوند، اگر تحولات فوق را به سازمان اطلاعاتي حكومت هند بريتانيا و اردشير ريپورتر منتسب كنيم به بيراهه نرفته ايم. جايگاه ارباب جمشيد در اين ماجرا تا بدان حد است كه عباس افندي مكرراً بهاييان يزد و كرمان را به فرمانبري و اطاعت از او امر مي كند.5 به نوشتة حسن نيكو، بهاييان هندوستان «همگي زرتشتي ايراني هستند كه از دهات يزد و كرمان به عنوان چاي فروشي در بمبئي مجتمع شده اند و آنان نيز مانند كليمي ها... همان تعصب زرتشتي را قدري كمتر از يهوديان دارند و دو سه نفر مسلمان كه در بمبئي هستند در اكثريت آنها مستهلك شده؛ مخصوصاً به آنها راه نمي دهند».6 از جمله كمك هاي اليگارشي ثروتمند و مقتدر پارسي به فرقة بهايي بايد به اراضي وسيعي در شهر دهلي اشاره كرد كه پارسيان به بهاييان اهدا كردند و در آن بناي باشكوه معبد لوتوس (نيلوفر آبي) ايجاد شد. اين معبد يكي از اماكن مهم و مشهور شهر دهلي است و هر روزه هزاران تن بازديدكننده دارد. صبحي مهتدي مي نويسد:

«اين را هم بدانيد كه

من با مردم هيچ كيش و آئيني دشمني ندارم... ولي با اين گروه كه به دروغ و از روي ريا خود را بهايي ناميده و من آنها را جهود مي خوانم دل خوش ندارم؛ زيرا اينها در ساية اين نام كه مردم اينها را يهودي ندانند كارهاي زشت بسيار كرده اند كه زيانش به همة مردم كشور رسيده است. گراني خانه ها و بالا بردن بهاي زمين ها و ساختن داروهاي دغلي و دزدي و گرمي بازار ساره خواري و بردن نشانه هاي باستاني به بيرون كشور و تبه كاري و ناپاكي و رواني بازار زشتكاري و فريب زنان ساده به كارهاي ناهنجاري همه با دست اين گروه است كه از نام يهودي گريزان و به بهايي گري سرافرازند».7 صبحي نمونه اي از دغل كاري ها را چنين شرح مي دهد:

«چند سال پيش به هر نيرنگي بود يك جهود هباني را به نام عزيز نويدي در دادگاه ارتش آوردند. آنگاه براي زمين هاي قلعه مرغي، كه در دست هواپيمايي بود، دادمند تراشيدند و نيرنگ ها به كار بردند تا بيست ميليون از كيسة ارتش بيرون كشيدند و به دست چند تن بهايي دادند كه براي شوقي [رهبر فرقة بهايي] بفرستد».8 بهايي گري و تروريسم

آيتي از نظر قساوت و شجاعت بهاييان را مشابه با يزيديان كردستان مي داند و خلق و خوي ايشان را چنين توصيف مي كند:

«داراي اخلاقي خشن بوده، سخت دل و كينه جو ولي متظاهر به مهر و محبت و نيز در شجاعت ايشان گفت وگو رفته. اغلب بر آنند كه از اين سجيه پسنديده محرومند به قسمي كه تا مقاومت نديده اند نهايت پردلي را اظهار مي دارند ولي به محض اينكه به مقاومتي برخوردند ميدان خالي كرده، عقب نشيني مي كنند».9 اين قساوت

را از اوّلين روزهاي پيدايش بابي گري در ميان اعضاي اين فرقه مي توان ديد. به نوشتة فريدون آدميت، بابي ها در جريان شورش هاي خود در دوران ناصري، با مردم و نيروهاي دولتي رفتاري سبعانه داشتند و «اسيران جنگي» را «دست و پا مي بريدند و به آتش مي سوختند»10 اين قساوت و سبعيت را در ماجراي قتل شهيد ثالث (حاج ملامحمدتقي برغاني، 17 ذيقعدة 1263 ق.)، عمو و پدر همسر قرت العين، نيز به روشني مي توان مشاهده كرد. فريدون آدميت بساط «ميرزا حسينعلي» (بهاء) را از روز نخست مبتني بر «دستگاه ميرغضبي و آدم كشي» مي داند.11 در واقع از نخستين روزهاي فعاليت فرقة بهايي مجموعه اي از قتل ها آغاز شد كه اسرار برخي از آنها تاكنون روشن نشده و در برخي موارد نقش بهاييان در آن كاملاً به اثبات رسيده است. اين قتل ها را به پنج گروه مي توان تقسيم كرد: اوّل، قتل هاي سياسي؛ دوم، قتل برخي شخصيت هاي مسلمان كه تداوم حيات ايشان براي بهاييت مضر بود؛ سوم، قتل بابيان مخالف دستگاه ميرزاحسينعلي نوري (به طور عمده ازلي ها)؛ چهارم، قتل بهايياني كه از برخي اسرار مطلع بودند يا به دلايلي تداوم حيات ايشان مصلحت نبود؛ پنجم، قتل بنا به اغراض شخصي سران فرقة بهايي.

قتل و خشونت

يكي از اوّلين قتل هاي سران بهاييت قتل ميرزا اسدالله ديان است. ميرزا اسدالله ديان12 كاتب بيان و ساير مكتوبات علي محمد باب و از بابيان «حروف حيّ» بود و بسياري از اسرار پيدايش بابي گري را مي دانست. او به دستور ميرزا حسينعلي بهاء به قتل رسيد. ميرزا آقاخان كرماني (بابي ازلي و داماد ميرزايحيي صبح ازل) مي نويسد: «ميرزا حسينعلي چون ميرزا اسدالله ديان را مخل خود يافت، ميرزا

محمد مازندراني پيش خدمت خود را فرستاده او را مقتول ساخت».13 اين شيوة پدر را عباس افندي نيز ادامه داد. آيتي مي نويسد: «عباس افندي اين رويه را دائماً تعقيب داشت؛ يعني مخالف علني خود را در بساط محرم و مجرم شده و اسرار را شناخته و به كشف آن پرداخته بود مي كوشيد براي افنا و اعدامش».14 ادوارد براون، استاد دانشگاه كمبريج، به فردي به نام نصير بغدادي معروف به مشهدي عباس (ساكن بيروت) اشاره مي كند كه آدمكش حرفه اي و مزدور ميرزا حسينعلي بها و عباس افندي بود و به دستور ايشان چند نفر را كشت از جمله ملا رجبعلي قهير، برادر زن علي محمد باب را كه از برخي اسرار پيدايش بابي گري مطلع بود. براون، همچنين به فعاليت هاي تبليغي سه بابي ازلي در عكا اشاره مي كند و مي نويسد بهاييان عكا تصميم گرفتند ايشان را از ميان بردارند. آنان ابتدا خواستند اين مأموريت را به نصير بغدادي محول كنند ولي بعد منصرف شدند؛ زيرا احضار نصير از بيروت ممكن بود راز قتل را آشكار كند. لذا، در 12 ذيقعده 1288 ق. هفت نفر از بهاييان به خانة افراد فوق در عكا ريختند و سيد محمد اصفهاني، آقاجان كج كلاه و ميرزا رضاقلي تفرشي را كشتند. حكومت عكا بها و پسرانش، عباس و محمدعلي افندي و ميرزا محمدقلي، برادر بها و تمامي بهاييان عكا، از جمله قاتلان، را دستگير كرد. بها و پسران و خويشانش شش روز زنداني بودند، سپس قاتلانش شناخته، در دادگاه به حبس هاي طولاني (7 و 15 سال) محكوم شدند.15 براون در جاي ديگر (حواشي بر مقاله شخصي سياح، چاپ اول، 1891) به اين ماجرا اشاره

مي كند. او مي نويسد: «مقامات دولت عثماني تصميم به تبعيد دو برادر به دو نقطه مختلف گرفتند و در ربيع الثاني سال 1285 ق. صبح ازل و پيروانش را به فاماگوستا16 (قلعه ماغوسا در قبرس) و حسينعلي بها و 80 نفر از پيروانش و چهار نفر ازلي را به عكا فرستادند. اين چهار نفر ازلي عبارت بودند از: حاجي سيد محمد اصفهاني، آقاجان بيگ كج كلاه، ميرزا رضاقلي تفرشي و برادرش آقا ميرزا نصرالله. به نوشتة براون، قبل از عزيمت به عكا، حسينعلي بهاء ميرزا نصرالله تفرشي را در ادرنه (آدريانوپول) با سم به قتل رسانيد و كمي پس از ورود به عكا، سه ازلي ديگر در منزل مسكوني شان در بندر عكا به دست اطرافيان بهاء مقتول شدند».17 ميرزا آقاخان كرماني در رساله هشت بهشت دربارة آدم كشي هاي سران فرقة بهايي به تفصيل سخن گفته است. او مي نويسد: «ميرزا حسينعلي بهاء در ادرنه، قبل از حركت به عكا، ميرزا نصرالله را با سم مقتول كرد و در عكا نيز چند نفر از اصحاب خود را فرستاد آن سه نفر را حاجي سيد محمد و آقاجان بيگ و ميرزا رضاقلي تفرشي در خانه نزديك قشله كه منزل داشتند شهيد كردند و قاتلين اينان عبدالكريم شمر و حسين آب كش و محمد جواد قزويني».18 به نوشتة ميرزا آقاخان كرماني، در ايران نيز اصحاب حسينعلي بها موجي از وحشت و ترور آفريدند و به قتل ازليان صاحب نفوذ دست زدند: «آقا عبدالواحد، آقامحمدعلي اصفهاني، حاجي آقا تبريزي و پسر حاجي فتاح، هر يك را به طوري جداگانه درصدد قتل برآمدند و بعضي فرار كردند. از آن جمله خياط باشي و حاجي ابراهيم خان را در خانة

گندم فروشي كشتند و جسم آنان را با آهك در زير خاك گذارده روي آنها را با گچ سكو بستند...» اين قتل ها حتي شامل طلبكاران ميرزا حسينعلي نوري (بهاء) نيز مي شد: «و همچنين حاجي جعفر را، كه مبلغ هزار و دويست ليره از ميرزا [حسينعلي بهاء] طلبكار بود و به مطالبه پول خود در عكا قدري تندي نمود و دزدي هاي حضرات را حس كرده، ميرزا آقاجان كچل قزويني را تشويق كردند كه آن پيرمرد را شبانه كشته، از طبقة فوقاني كاروانسرا به زير انداختند و گفتند خودش پرت شده... همچنين هر يك از اصحاب اقدمين، كه از فضاحت و شناعت كارهاي ميرزا مطلع بودند و فريب او را نخوردند، فرستاد در هر نقطه شهيد نمودند. مثلاً جناب آقاي سيد علي عرب را، كه از حروف حيّ نخستين بود، در تبريز، ميرزا مصطفي نراقي و شيخ خراساني شهيد كردند و ميرزا بزرگ كرمانشاهي را، كه از اجله سادات بود و جناب آقا رجبعلي قهير را، كه او نيز از حروف و ادله بود، ناصر عرب در كربلا به درجة شهادت رسيدند و برادرش آقاعلي محمد را در بغداد عبدالكريم شمر كشت. هر يك از اصحاب خودش را نيز كه از فسق و فجور و باطن كار وي خبردار شدند در عكا يا نقطة ديگر تمام كردند. مانند حاجي آقا تبريزي. حتي آقا محمدعلي اصفهاني را كه در اسلامبول تجارت مي نمود و مدتي فريب او را خورده بود، ... ميرزا ابوالقاسم دزد بختياري را مخصوص از عكا مأمور نمود كه برود در اسلامبول آن جرثوم غفلت را... قصد نمايد...19 به نوشتة ميرزا آقاخان كرماني، پس از فوت ميرزا

حسينعلي بهاء (2 ذيقعده 1309 ق.) شيوة فوق ادامه يافت. اوّلين قرباني ميرزا محمد نبيل زرندي، مورخ معروف بهايي بود كه خيال داشت خود را جانشين بها خواند. «پسران خدا حسينعلي بها خبردار شده، دو نفر را فرستاده، آن لنگ بيچاره را خفه كرده، بردند به دريا انداختند».20 در ميان قتل هاي متعدد و فراوان بهاييان، به ويژه بايد به قتل حاج شيخ زكريا نصيرالاسلام اشاره كرد. حاج شيخ زكريا انصاري دارابي، ملقب به نصيرالاسلام، از سران مجاهديني بود كه به فتواي حاج سيد عبدالحسين مجتهد لاري به جهاد با استعمار انگليس و عوامل داخلي ايشان دست زدند و در اين زمينه سهمي بزرگ داشتند. نامبرده از شاگردان آخوند ملا محمد كاظم خراساني و شيخ عبدالله مازندراني و حاجي ميرزا حسين تهراني (نجل خليل) و حاج سيد عبدالحسين مجتهد لاري بود و به نوشتة ركن زاده آدميت، در شهرستان هاي داراب، فسا، لار و ني ريز عليه انگليس قيام مسلحانه كرد و به نشر افكار آزادي خواهي و استحكام مباني مشروطه ايران كوشيد و در ركاب مجتهد لاري جهاد كرد. مساعي وي چنان ارجمند بود كه آخوند خراساني يك حلقه انگشتري فيروزه و اجازه مجاهده در راه آزادي براي او فرستاده و او را در اجازه نامه نصيرالاسلام خواند. ركن زاده آدميت مي افزايد: «اين است كه نصيرالاسلام با گروهي از تفنگچيان مجاهد در راه تعقيب و تنكيل ستم پيشگان بي آزرم و فرقة بهايي، كه در شهر ني ريز جمعيت و نفوسي داشتند، بيش از پيش كوشيد و آنها هم در پي فرصت بودند تا او را از ميان بردارند و همين كه فرصت به دست آمد دو نفر از تفنگچيان او را، كه يوسف

و جعفرقلي نام داشتند، به وسيلة تطميع و تحميق وادار به قتل او كردند و در ماه رجب سال 1331 ق. پس ازفراغت از غسل روز جمعه هنگام خروج از گرمابه... به وسيلة شليك سه تير تفنگ شهيدش كردند. آن وقت 52 سال داشت.21 قتل سيد ابوالحسن كلانتر سيرجان (1324 ق.) از قتل هاي جنجالي بهاييان است. بهاييان به تحريك مخالفان سيد ابوالحسن كلانتر (اسفنديارخان رئيس طايفه بوچاقچي، شاهزاده حاج داراب ميرزا از مالكان محل و سيد حسين قوال التجار از متنفذين سيرجان) پرداختند و در نتيجه در جريان يك ميهماني كلانتر سيرجان در تاريكي شب به قتل رسيد. اين ماجرا به شورش مردم سيرجان بر ضدّ بهاييان انجاميد و مردم، كه منابع بهايي ايشان را «چند هزار نفر عوام كالانعام» مي خوانند، سيد يحيي سيرجاني (بهايي عامل قتل كلانتر) را كشتند.22 قتل محمد فخار نيز از قتل هايي است كه سر و صداي فراوان به پا كرد. بهاييان، به دستور محفل روحاني يزد، فرد فوق را، كه گويا به بهايي گري اهانت مي كرد، كشتند و جسد او را سوزانيدند. در پي اين پيشامد، ابتدا عامل مستقيم قتل، سلطان نيك آيين، دستگير شد و سپس 12 نفر از معاريف بهاييان يزد، از جمله محمدطاهر مالميري و ميرزا حسن نوش آبادي و حسين شيدا، به اتهام مشاركت در قتل زنداني شدند. پس از هفت ماه پرونده متهمان به تهران فرستاده شد. هر چند اتهام اين گروه قتل بود ولي در زندان تهران در محل كم جمعيت و آبرومندي كه مختص به اشراف و اعيان بود محبوس شدند و با سران كرد و لر و خان هاي بختياري معاشر بودند و حتي مدير زندان را تبليغ

مي كردند. بهاييان در دادگاه به مظلوم نمايي فراوان دست زدند و از جمله مالميري چنين گفت: «هواي يزد خشك است و كله هاي اهل يزد تمام خشك است و يك تعصبات لامذهبي جاهلانه اي دارند كه در ساير ولايات نيست. اهل يزد عموماً قتل ما بهاييان ر اواجب مي دانند و مال ما را حلال و هرگونه تهمتي و اذيتي را در حقّ ما ثواب مي دانند و به عقيده باطل خود بهشت مي خرند». تمامي اعضاي اين گروه، به جز سلطان نيك آيين، پس از 14 ماه حبس در تهران، با اعمال نفوذ بهاييان مقتدر پايتخت، تبرئه شدند. رياست اين دادگاه را فردي به نام عاصمي و وكالت بهاييان را فردي به نام دادخواه به عهده داشتند. هرچند منابع بهايي مي كوشند تا اين ماجرا را «تهمت» جلوه دهند؛23 ولي محكوم شدن سلطان نيك آئين، به رغم اعمال نفوذ فراوان بهاييان، ثابت مي كند كه مجرم بوده است. عبدالحسين آيتي با اشاره به قتل محمد فخار و موارد ديگر مي نويسد: «خدا نيارد روزي كه ميدان براي بغضا و شحناء ايشان باز شود. آن وقت است كه چند نفرشان در شاهرود آدم مي كشند. (در واقعه 1324 فتنه بابي هاي شاهرود) يا مانند سلطان باروت كوب [نيك آئين] و چند تن اهل محفل روحاني در يزد محمد كوزه گر [فخار] را در كوره مي سوزانند يا ذكر الله و عبدالحق نامي خود را در بين مهاجرين روسيه انداخته، در آذربايجان آتشي برافروختند كه نمرود از آن شرم مي برد».24 عبدالله شهبازي

ماهنامه موعود شماره 95 پي نوشت ها:

1. فلسفة نيكو، ج 1، ص 81.

2. براي نمونه بنگريد به:

Susan J.Stiles. “Zoroastrian Convertions to the Bahai Faith in Yazd, Iran”, The University of Arizona,

M.A. Thesis, 1983.

3. حسن اعظام قدسي (اعظام الوزاره). كتاب خاطرات من يا روشن شدن تاريخ صدساله. تهران، 1342، چاپخانه حيدري. ج 1، ص 257.

4. براي نمونه بنگريد به: خاطرات اردشير ريپورتر (ظهور و سقوط پهلوي، ج 2، صص 150 و 155).

5. عبدالبهاء. مجموعه الواح مباركه به افتخار بهاييان پارسي. صص 37، 38، 40، 41، 43، 49، 54، 55، 57؛ نيز مراجعه شود به: شهبازي، نظرية توطئه، صص 81_86.

6. فلسفة نيكو، ج 1، ص 89.

7. صبحي. پيام پدر. ص 227.

8. همان مأخذ، ص 236.

9. كشف الحيل، ج 2، ص 7.

10. اميركبير و ايران. ص 448.

در 22 ذيقعهده 1264 / 20 سپتامبر 1848 سلطنت ايران به ناصرالدين شاه رسيد. در سه سال اوّل سلطنت ناصرالدين شاه حكومت ايران در دست با كفايت و مقتدر ميرزاتقي خان اميركبير قرار داشت كه مطلوب كانون هاي استعمارگر غربي نبود. در اين دوران شورش هاي بزرگي در ايران درگرفت كه مهم ترين آنها شورش محمد حسن خان سالار در خراسان و شورش آقاخان محلاتي در كرمان و شرق ايران و شورش پيروان باب بود. دربارة نقش استعمار انگليس در شورش هاي سالار و آقاخان محلاتي مطالب فراواني مطرح شده ولي در زمينة نقش كانون هاي دسيسه گر خارجي در شورش بابيه تاكنون تحقيق دقيق و كاملي انجام نگرفته است. شورش بابي ها در نخستين سال سلطنت ناصرالدين شاه و در سه منطقة مازندران و زنجان و يزد صورت گرفت و رهبري آن با كساني بود كه مدعي پيروي از باب بودند: آخوند ملا محمد حسين بشرويه اي و ملا محمد علي بارفروشي در مازندران، ملامحمدعلي زنجاني در زنجان و سيد يحيي

دارابي در يزد. اميركبير با قاطعيت به سركوب اين شورش ها دست زد و سران باي شورش هاي فوق را در سال 1266 ق. اعدام كرد. به طور مستند مي دانيم كه ملا محمد علي زنجاني، رهبر شورش زنجان، اميدوار بود كه قشون روسيه به ياري بابيان بشتابد و زماني كه از اين امر نوميد شد خواستار وساطت روسيه و انگلستان براي نجات جان خود شد. كه طبعاً اميركبير نمي پذيرفت. (آدميت، اميركبير و ايران، ص 450) در ميان بابيان، ملاحسين بشرويه به «باب الباب» ملا محمدعلي بارفروشي به «قدوس» و ملا محمدعلي زنجاني به «حجت» ملقب اند. در پي اين شورش ها بود كه به دستور اميركبير باب نيز اعدام شد.

11. اميركبير و ايران، ص 457.

12. ميرزا اسدالله ديان احتمالاً يهودي الاصل بود زيرا با زبان هاي عبري و سرياني به خوبي آشنايي داشت. در ايران آن زمان بعيد بود كه فردي مسلمان با زبان عبري آشنا باشد.

13. ميرزا آقاخان كرماني. هشت بهشت. صص 283، 302_303.

14. كشف الحيل، ج 3، ص 119.

15. Edward G Browne. Materials for the Study of Babi Religion. Cambridge, 1918. pp. 52-57, 220.

و نيز بنگريد به: كشف الحيل، ج 3، صص 114_124.

16. Famagusta [Maghusa].

17. Fdward G.Browen. A Travellers Narrative... [1891.2 vol]. London. Cambridge University ....

18. هشت بهشت. ص 309.

19. همان مأخذ، صص 308_309.

20. همان مأخذ، ص 310.

21. محمد حسين ركن زاده آدميت. دانشمندان و سخنسرايان فارسي، ج 5، صص 668_669.

22. براي آشنايي با روايت بهاييان از اين ماجرا بنگريد به: مصابيح هدايت. ج 5، صص 88_95.

23. بنگريد به: مصابيح هدايت، ج 5، صص 370_374.

24. كشف الحيل، ج

2، ص 7.

تصوير مسلمانان و اعراب در كتاب هاي درسي غرب- قسمت دوم

اشاره:

در قسمت نخست اين مقاله، به بررسي تصوير ارائه شده از مسلمانان و اعراب در كتاب هاي درسي انگلستان پرداختيم. اينك در ادامه، به بررسي اين موضوع در كتاب هاي درسي آمريكا مي پردازيم. 2. تصوير مسلمانان و اعراب در كتاب هاي درسي آمريكا

هدف از اين پژوهش، آشنايي با تصوير مسلمانان و اعراب در كتاب هاي درسي آمريكا، آگاهي از چگونگي تأثير اين كتاب ها در ايجاد تصوير روشمند از ايشان در جامعة آمريكا، نقش آنها در شكل گيري ذهن دانش آموزان و تعيين چگونگي برخورد دانش آموزان با جامعة خود و جوامع اطراف مي باشد و اين آشنايي از طريق ارائة روشمندي است كه از طريق اين كتاب ها طيّ مراحل آموزشي مختلف در فكر و ذهن او به وجود مي آيد. بيشتر اين كتاب ها يك تصوير مثبت يا بي طرف از مسلمانان و اعراب ارائه مي دهند. براي تحقق اهداف اين پژوهش هجده كتاب درسي مورد بررسي قرار گرفته است. كتاب هاي انتخاب شده، در سال هاي تحصيلي مختلف تدريس مي شود. اين كتاب ها به بررسي هاي ابعاد اجتماعي، تاريخي، جغرافيايي، فرهنگي و ادبي مسلمانان و اعراب مي پردازند. شايان ذكر است كه بيشتر اين كتاب ها در مناطق بسياري از آمريكا تدريس مي شود و در چاپخانه هاي بزرگ و معروفي همچون «پرنتيس هول» به چاپ مي رسد. اين پژوهش به بررسي و تحليل گرايش هاي كلّي و عمومي كتاب هاي درسي نسبت به مسلمانان و اعراب در كشور آمريكا مي پردازد. ابعاد مورد پژوهش عبارتند از: بعد قومي و ملي، بعد اجتماعي، بعد فرهنگي و تمدني، بعد اقتصادي، بعد اسلامي. بُعد اسلامي

در اين چارچوب، موضوعاتي مانند دين اسلام، تروريسم، جهاد، وضعيت زنان در اسلام، شخصيت حضرت محمد، قرآن، قصاص و اركان دين

اسلام مورد بررسي قرار مي گيرد. جايگاه دين اسلام در بين اديان جهان

همة اين كتاب ها در مورد دين اسلام سخن گفته اند اما مطالب آنها از نظر طولاني يا كوتاه بودن، يا جنبة مثبت و منفي داشتن با هم تفاوت دارد. بيشتر اين كتاب ها، دين اسلام را يكي از اديان اصلي جهان مي دانند. به عنوان مثال كتاب «جغرافي، جهان و ساكنانش»1 در مطالب خود در مورد اديان جهاني در صفحه 79 به اين مطلب اشاره مي كند كه: «اسلام يكي از اديان اصلي جهان است و اسلام و مسيحيت در اعتقادات بسياري با يهوديت اشتراك دارند». اين در حالي است كه كتاب «كاشف جهان» در فصل: مردم، مكان ها و فرهنگ ها، آورده است كه: «در اسلام، معبود همان خداوند است، محمد(ص) مؤسس و قرآن كتاب مقدس». اين نويسنده به احساسات مسلمانان احترام نگذاشته و هنگام نام بردن از نام پيامبر اسلام(ص) كلمة پيامبر را به كار نبرده و تنها به ذكر نام «محمد» بسنده كرده است. جهاد در اسلام

كتاب «تاريخ جهان» در فصل: مناسبات تا امروز، در صفحة 188 اين گونه بيان مي كند: «طيّ 200 سال اشخاصي كه به اسلام ايمان آوردند، امپراتوري بزرگ و تمدن بسيار مهم و جديدي را بنيان گذاري كردند». همچنين اين كتاب مي افزايد كه: «وجود دين اسلام باعث نگراني و ترس مسيحيان اروپا بود. حتي زماني كه اسلام هيچ گونه تهديدي براي مسيحيان به شمار نمي آمد، آنان ديدگاه هاي خصمانة خود را نسبت به جهان اسلام ادامه دادند». قرآن كريم، دفاع را جايز شمرده و به مقابله با تجاوزگران و سلطه پيشگان امر نموده است: «و قاتلوا في سبيل الله الّذين يقاتلونكم و لاتعتدوا إنّ الله لايحب المعتمدين؛2

و در راه خدا با كساني كه به جنگ و دشمني با شما برخيزند، جهاد كنيد، وليكن ستمكار نباشيد كه خدا ستمگران را دوست ندارد». علاوه بر اين، قرآن كريم مجبور كردن مردم براي پذيرش دين اسلام را نيز نهي مي كند: «لا إكراه في الدّين؛3 هيچ اجباري در دين نيست». كتاب «جهان و ساكنانش» در جاهاي مختلف (مثلاً صفحه هاي 221 _ 223) اسلام را با عرب ها ربط داده، تلاش مي كند كه بين آنها ارتباط برقرار كند؛ گويي اينكه اين دو جدايي ناپذيرند و دين اسلام يك دين محلي است و جهاني نيست. بعضي از كتاب ها تلاش داشته اند اطلاعات غيرواقعي و نادرستي از علل پذيرش اسلام از سوي برخي افراد ارائه دهند. كتاب «جغرافي جهان امروز» در صفحات 186 و 573 آورده است: «غيرمسلمانان ملزم به پرداخت جزيه بودند و به خاطر فرار از پرداخت آن به اسلام روي آوردند». در حالي كه اين كتاب به مسئلة پرداخت زكات توسط مسلمانان اشاره اي نكرده است. اين كتاب ها وقتي از تروريسم صحبت مي كنند بيشتر بر اعمالي تكيه دارند كه از سوي برخي مسلمانان بر ضدّ غيرمسلمانان، در نتيجة ظلم و ستم، انجام گرفته است. همة اين كتاب ها ظلم و ستم ها و تجاوزاتي را كه اقوام غيرمسلمان به دلايل واهي عليه ملت هاي مسلمان و غيرمسلمان روا مي دارند ناديده مي گيرند. با توجه به اينكه كتاب «ادبيات» (درس اختياري) در صفحة 477 تروريسم را به كارگيري اعمال خشونت آميز ضدّ اهداف غيرنظامي و بدون اطلاع قبلي معنا مي كند و با اينكه اين كتاب تروريسم را، به عرب ها ربط نمي دهد، اما ضمن بحث در مورد انفجارهايي كه در ميان شهروندان غيرنظامي صورت گرفته و

تمركز آن بر جنوب غرب آسيا (خاورميانه) و آوردن قصيدة شاعر يهودي «يهودا آماچي» كه در آن استفاده از بمب ها را محكوم مي كند، تلويحاً به اين مطلب اشاره و عرب ها را تروريست معرفي مي كند. كتاب «تاريخ جهان» در فصل روابط تا امروز، در صفحة 258 به مسئله جهاد پرداخته، مي گويد: «مسلمانان جهاد را تلاش براي خدمت به خداوند مي دانند و مردم تفسير نادرستي از آن دارند و به زبان ساده مردم عامي همه آن را جنگي مقدس مي دانند امّا كتاب «جهان و ساكنان آن» در صفحات 222 و 223 اين گونه بيان مي كند كه: «جهادهاي مسلمانان به نوبة خود فتوحاتي بودند كه عرب هاي مسلمان انجام دادند, و غيرعرب را به دين خود درآورند». و در صفحة 222 مي گويد: «جنگ جويان عرب همة آنچه را پيش رويشان بود، نابود كردند چون معتقد بودند كه اينان براي گسترش يكتاپرستي انتخاب شده بودند. از اين ميان مسلمانان زيادي به جبهه هاي جنگ روانه شدند چون معتقد بودند مرگ در اين راه آنها را به سوي بهشت مي برد». كتاب «فرهنگ هاي جهان» در صفحة 92 جهاد را نوعي جنگ مقدس براي تطهير اسلام مي داند (holy war). و در صفحة 572 آمده: «اسلام به مسلمانان آموخت: رزمندگاني كه در راه خدمت به اسلام مي ميرند مكاني در بهشت به دست خواهند آورد». توصيف جهاد به عنوان جنگ مقدس و توصيف مسلمانان در اين راه به عنوان جنگ جو، با آيات قرآني در تعارض است. اين در حالي است كه اسلام دين صلح و دوستي است و آيات قرآني جهاد به معناي جنگ را فقط به منظور دفاع از خود جايز مي شمارند. «و قاتلوا في سبيل الله

الذين يقاتلونكم و لا تعتدوا إنّ الله لا يحب المعتدين».4 همان طور كه قرآن از اجبار مردم بر پذيرش اسلام برحذر مي دارد: «لاإكراه في الدّين»،5 امّا آياتي كه مسلمانان را به جنگ فرا مي خوانند, بايد در جايگاه خود مورد مطالعه و بررسي قرار گيرند. مسلمانان در سال هاي نخستين ظهور اسلام براي دفاع از خود يا شروع جنگ پيشگيرانه ناچار وارد جنگ مي شدند. آزادي زنان در اسلام

كتاب «فرهنگ هاي جهان» در صفحة 583 به مسئلة حجاب پرداخته، مي گويد: «زنان در جوامع اسلامي قديم آزادي بيشتري نسبت به زمان حاضر داشتند. حجاب و زندگي در عزلت و جدايي مردان از زنان در همة فعاليت ها, از جمله مواردي هستند كه مانع آزادي زن مي شود». نويسنده ضمن سخن گفتن در مورد زندگي زنان در خاورميانه، در صفحة 599 آورده است: «قانون در استان هاي «رياض» و «ظهران» به زنان حكم مي كند كه هنگام خارج شدن از خانه هاي خود حجاب را رعايت كنند». نويسنده اين وضعيت را با اوضاع زنان در كشورهاي ديگر خاورميانه مقايسه مي كند. كه بيشتر زنان آزادانه بدون حجاب در جامعه حاضر مي شوند. با مطالعة مطالب اين كتاب در مورد زنان و اوضاع و احوال آنان در كشورهاي اسلامي و عربي, در مي يابيم كه مسئله زنان مسلمان از ديدگاه ارزش هاي فرهنگي غربي مورد بررسي قرار گرفته و يا در پايان مي خواهند اين نكته را به خوانند القا كنند كه اسلام، حقوق زنان را محترم نمي شمارد و حقوق زنان در اين جوامع پايمال مي شود. اين در حالي است كه اين كتاب حقوقي را كه اسلام براي زنان در نظر گرفته است، ناديده مي گيرد. تفكر قرآني، همانند يك انقلاب در زندگاني زنان

در قرن هفتم ميلادي به شمار مي آيد. قرآن كريم كشتن, خريد و فروش و ازدواج بدون رضايت زنان را حرام دانسته، به او حقّ ارث داده و در مقابل به اندازة حقوقي كه برخوردار مي شود براي او تكاليفي تعيين نموده است: «و لهنّ مثل الّذي, عليهنّ؛6 مانند همان [وظايفي]كه بر عهده زنان است به طور شايسته به نفع آنان [بر عهدة مردان نيز] است». نكتة تعجب آور اين است كه نويسنده، مجبور كردن مردان و زنان را در تركيه براي كنار گذاشتن لباس سنّتي امري عادي مي داند، در حالي كه اين كار مخالف حقوق بشر است. اين در حالي است زماني كه زن مسلمان به اختيار و ميل خود لباسي را كه هماهنگ با فرهنگ و دينش است بر تن مي كند غرب اين كار را امري غير منطقي مي داند! هيچ يك از كتاب هايي كه در اين پژوهش مورد بررسي قرار گرفتند خالي از ذكر حضرت محمّد(ص) نيست. در كتاب «ادبيات» (درس اختياري) خواننده مي تواند در صفحة 448 زندگي ايشان را به صورت بسيار مختصر مطالعه كند. در صفحة 413 يك مينياتور ايراني به چاپ رسيده كه ذيل آن در مورد موضوع اين تابلو اين گونه نوشته شده است: «محمّد به آسمان مي رود», در اين مينياتور مردي مشاهده مي شود كه سوار بر اسبي است و فرشتگان بال زنان در اطراف او هستند. اين تصوير در كتاب ها, تصويري است خيالي از معراج حضرت محمّد(ص). البته شايسته است تابلوهاي هنري, در چارپوب ارائة آثار هنري، ضمن سخن گفتن از اين موضوعات آورده شود امّا بايد ميان هنر و متون ديني تمايز قائل شد. در كتاب «تاريخ و جغرافياي جهان» آمده است: «محمّد

(ص)زماني كه كوچك بود به منطقة خاورميانه سفر كرد و از اعتقادات يهود و نصراني ها تأثير پذيرفت. شايسته است دانش آموزان بدانند كه قرآن به اين مطلب اشاره مي كند كه او تصديق كننده و مكمّل يهوديت و مسيحيت مي باشد». نويسنده در صفحة 144 اين كتاب آورده است كه حضرت محمّد(ص) اهل مدينه را مجبور كرد اعتراف كنند كه خداوند يگانه الله و معبود آنهاست. اين مطالب به طور واضح نشان مي دهد كه نويسنده سعي دارد از طريق اعتراض به حضرت محمّد(ص) در اينكه او ديگران را مجبور به پذيرش اسلام كرده به پيامبر و دين اسلام ضربه وارد سازد. اين سخن با اصول قرآن كه مسلمانان را از اجبار در دين و ظلم و ستم نسبت به ديگران برحذر مي دارد در تعارض است: «و قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم و لاتعتدوا انّ الله لا يحبّ المعتدين».7 همچنين قرآن كريم مردم را از اجبار در پذيرش اسلام نهي مي كند. «لا إكراه في الدين»8 امّا آياتي كه مسلمانان را به جنگ فرا مي خوانند بايد در جايگاه خود مورد مطالعه قرار گيرند. كتاب «ادبيات» مي گويد: قرآن 30 سال پس از وفات حضرت محمّد (ص) نوشته شده» (صفحة 43) و در جايي ديگر (صفحة 448) مي گويد: «قرآن كريم 20 سال پس از وفات ايشان مكتوب شده است». اين خود نشانة بي دقتي مؤلف در ارائه اطلاعات مي باشد. كتاب «جهان و ساكنانش» در صفحة 226 مي گويد: «برخي از پيروان حضرت محمّد زماني كه آن حضرت مشغول پند و اندرزگويي بودند, مواعظ او را نوشته و دركتابي به نام قرآن جمع كردند و آن همان كتاب مقدس اسلام است». ملاحظه مي كنيم كه اين نويسنده قرآن

و حديث را از هم باز نمي شناسد. كتاب «جغرافياي امروز جهان» در مطالب خود در مورد حج در صفحة 109, مطالبي در مورد روزه و عيد قربان آورده كه حاكي از بي دقتي مؤلف است. به عنوان مثال, مؤلف گفته: «آيين هاي مخصوص مسلمانان، روزه گرفتن در ماه رمضان است يعني روزه داري در طول ماه اوّل از سال اسلامي». همان گونه كه مي دانيم ماه رمضان, ماه نهم از سال قمري است كه بر اساس تاريخ هجري قمري پايه ريزي شده است. همچنين مؤلف اين كتاب، روز عيد قربان را پايان حج مي داند در حالي كه اين مطلب نادرست است زيرا حج تا پايان سومين روز از «ايام تشريق»9 يعني دهم ذي الحجه ادامه مي يابد. بُعد قومي

بعضي از كتاب ها ابعاد ديگر مربوط به اسلام و مسلمانان را به همين روش ارائه كرده اند. بررسي اين كتاب ها نشان مي دهد كه بيشتر آنها به طرفداري از اسرائيل پرداخته و به عرب ها حمله مي كنند. به عنوان مثال كتاب «جغرافياي جهان و ساكنان آن» در صفحة 490 با اشاره به جنگ داخلي لبنان مي افزايد: «اين جنگ ميان مسلمانان و مسيحيان صورت گرفت. در آن زمان 70 نفر از ساكنان لبنان را مسلمانان تشكيل مي دادند. سپس به حمله اسرائيل به لبنان و عقب نشيني آن از جنوب در سال 2000 م. اشاره مي كند». امّا اين كتاب از كشتارهايي كه يهوديان در صبرا و شتيلا و ديگر جاها انجام دادند سخن به ميان نمي آورد. نويسندة كتاب «جغرافيا, جهان و فرهنگ و تمدن ها» از كشورهاي عربي سخن گفته و يك فصل مستقل را به آن اختصاص داده است؛ از صفحة 255 تا 206. ملاحظه مي شود كه اين كتاب بيشتر به

اسرائيل توجه كرده، به تفصيل از آن سخن مي گويد. همچنين كتاب به ذكر داستان پدر ابراهيم پرداخته، مي گويد كه خداوند به يهوديان وعده داده بود كه اگر او را پرستش كنند سرزمين فلسطين را به آنها خواهد داد. اين نويسنده ضمن اشاره به ارتباط ميان وعده و سرزمين فلسطين, ديدگاه صهيونيست ها را برمي گزيند و حقوق اهالي اين سرزمين را كه در آن سكوت گزيده و قبل از يهوديان در آن زندگي كرده و حتي بعد از خروج يهود در آن باقي مانده اند را ناديده مي گيرد. همه كتاب ها بر اين باورند كه قدس پايتخت اسرائيل است و اسم فلسطين در نقشه ها وارد نشده در حالي كه اسم اسرائيل در آن نقشه ها وجود دارد. به عنوان مثال كتاب «ادب» در صفحة 412 بيان مي كند: «شهرك نشين هاي يهودي, دولت قديم اسرائيل را در منطقة فلسطين كه قبلاً تابع امپراطوري تركيه بود دوباره تأسيس كردند». به كار بردن كلمة «تأسيس دوباره» بيانگر اين است كه مؤلف مي پندارد اين سرزمين متعلق به يهود است و آنها سرانجام پس از سال ها توانستند آن را باز گردانند. در پايان بايد گفت كه اين نويسنده به حقوق مشروع ملت فلسطين اهميتي نمي دهد. بُعد اجتماعي

كتاب «تاريخ جهان؛ مردم، اماكن، افكار» در بخش گسترش اسلام, تصويري از اسلام و عرب ها ارائه مي دهد كه نشان دهندة باديه نشيني و ملازمت آنان با شتر است. در اين كتاب تلاش شده از اهميت شبه جزيرة عرب كاسته و به ذكر كلمه باديه نشين شود. كتاب بيان مي كند كه شبه جزيرة عربستان يك جزيرة بياباني است و ساكنان آن باديه نشين بوده و در اطراف محل هاي تجمع آب زندگي مي كنند. صفحة 156 كتاب «تاريخ

و جغرافياي جهان» از طبقات اجتماعي و بردگي در جوامع مسلمان سخن گفته و در صفحة 187 متذكر شده كه زنان تنها گروهي نيستند كه در جامعة مسلمان مورد نابرابري قرار گرفته اند, بلكه مسلمانان غير عرب نيز از امتيازات مسلمانان عرب در عهد بني اميه برخوردار نبودند. اين كتاب همچنين مي افزايد كه طبقة برده نيز جزء طبقات اجتماع بوده و اين قرآن مانع به بردگي كشيدن مسلمانان و اهل ذمّه مي شد ولي از ايجاد مؤسسات برده داري (فروش برده) ممانعت نمي كرد. شايان ذكر است كه قرآن چگونه به برده گرفتن ديگران را مشخص كرده و تشويق به آزاد كردن برده مي نمود. اسلام مانع بردگي به وسيلة ربودن يا خريد و فروش فرزندان مي شد و ربا را حرام مي دانست براي اينكه ربا يكي از علل اصلي به بردگي كشاندن ديگران بوده. در اسلام تنها راه برده گيري دشمناني بودند كه با لوازم جنگي به قصد كشتن مسلمانان به جنگ آنان آمده بودند, با اين حال اسلام, ظلم وستم بر ديگران را حرام شمرده و مبارزه و جنگ را تنها براي دفاع از خود جايز مي داند. اسلام مسلمانان را تشويق به آزاد سازي بردگان مي كرد و قرآن به كساني كه برده اي را آزاد كنند، وعدة بهشت را به كساني مي داد كه برده اي را آزاد كنند. «فلا اقتحم العقبة ? و ما أدراك ماالعقبة فكّ رقبة؛10 پس وارد عقبه نشد و چه داني عقبه چيست ? آزاد كردن بنده در راه خدا است». همان طور كه قرآن آزاد كردن برده اي را كفارة بعضي از گناهان قرار داده است11 اگر اين احكام اجرا مي شد، قرن ها پيش بردگي از جوامع اسلامي رخت بر مي بست.

تصوير زنان عرب

كتاب «جهان و ساكنان آن» در صفحة 502 چنين مي گويد: «زن در خاورميانه بين چكش و سندان قرار گرفته» يعني هميشه خوار و ذليل است. غربي ها آداب و رسوم حاكم در اين جوامع را پست و بي ارزش مي دانند و مي گويند جامعه اي كه اين زنان در آن زندگي مي كنند هر تغييري را ضدّ دين خود به شمار مي آورند. نويسندة كتاب «جغرافياي جهان و تمدن هاي آن» زن عرب را زني زنداني و در بند مي داند, زيرا به رغم آنان اين زنان واجب است صورتشان را بپوشانند و او خاطرنشان مي سازد كه برخي كشورها نسبت به زن سخت گيرتر هستند و در صفحة 225 مي گويد: «برخي كشورهاي اسلامي سخت گيرتر و تندروتر از كشورهاي ديگر هستند. به عنوان مثال كشور عربستان سعودي كشوري بسيار سخت گير است. لذا زن بايد صورت خود را كاملاً بپوشاند. زنان در اين كشور اجازة رانندگي و همچنين تنها مسافرت كردن را ندارند و آخر اينكه اجازة كار در بيرون از خانه را ندارند». بي شك اين نويسنده با مطرح ساختن موضوع زن و نشان دادن آن به صورت سرحوري خوار و ذليل، و مقيد و بدون آزادي, به اسلام ظلم كرده است و اشتباه گفته است: «زن نمي تواند بيرون از خانه كار كند». قرآن پيشرو يك انقلاب اجتماعي براي زنان در قرن هفتم ميلادي قلمداد مي شود. در اين راستا زنده به گور كردن دختران، خريد و فروش آنها و ازدواج بدون رضايت زن را حرام اعلام كرد. براي او حقّ ارث معين كرد و به اندازة حقوقي كه دارد او را ملزم به انجام وظايف و كارهايي كرد. «و لهنّ مثل الّذي عليهنّ».12 علاوه

بر اين طبق اين حديث نبوي، او را ملزم به طلب علم كرد, «طلب العلم فريضة علي كلّ مسلمٍ و علي كلّ مسلمةٍ؛ علم آموزي بر هر مرد و هر زن مسلمان واجب است». اين حقّ زن است كه بخواهد طبق آموزه هاي دين خود، حجاب را رعايت كند و به همراه همسرش به تربيت فرزندانش بپردازد. تمدن اسلامي

كتاب هاي درسي آمريكا از تمدن اسلامي سخن گفته اند و آن را فرهنگي غني مي دانند و به پژوهش هاي علمي، هنر، آداب، دستاوردهاي دانشمندان مسلمان در زمينه هاي جبر، ستاره شناسي شيمي, فيزيك, نورشناسي, ايجاد دارالحكمه و سعي در ترجمة علوم مختلف از جهان قديم به زبان عربي و استفادة ملت هاي ديگر از اختراعاتي كه دانشمندان عرب انجام داده اند, اشاره مي كنند. همچنين به برخي از دستاوردهاي جديد مسلمانان عبارت بودند از: روش هاي جديد در بازرگاني: فاكتور مبادله با كشورهاي ديگر, تأسيس شركت هاي تعاوني, فروش سهام, كلمات چك, ماجراجويي, يا ريسك كردن _ كه اصل آن از زبان عربي است _ اشاره مي كند.

جدا از همة اينها فرمانروايان مسلمان به يهوديان و مسيحيان اجازه مي دادند كه مراسم و اعمال ديني خود را انجام دهند و از قوانيني كه مخصوص خودشان است پيروي كنند. شخصيت عربي _ اسلامي

كتاب «جهان و ساكنان آن» در صفحة 506 تحت عنوان بحران هويت معتقد است كه طيّ 200 سال گذشته تغييرات بسياري درخاورميانه به وجود آمده است. رويارويي با غرب، مردم را به سوي گرايش به هويت وهستي جديدي سوق داده است و تسلط كشورهاي غربي به وسيله سلاح ها و تكنولوژي برتر خود بر قسمت هايي از اين منطقه, انديشمندان مسلمان را به اين سؤال واداشته كه چرا خداوند به اروپاييان

اجازه مي دهد تا از نظر تكنولوژي نسبت به مسلمانان پيشرفته تر باشند و چرا اجازه مي دهد كه مسلمانان در جنگ ها شكست بخورند و سرزمين هايشان به اشغال درآيد؟ برخي مسلمانان معتقدند كه اينها نشانة فاصله گرفتن آنها از آموزه هاي درست دين اسلام است و پيروي هر چه بيشتر از آموزه هاي اسلام اين مشكل را حل مي كند. اينجا اين سؤال پيش مي آيد كه چرا نويسنده به اين مطلب اشاره نكرده كه اسلام ديني است كه پيروانش را به علم آموزي، كار و تلاش و مشورت دعوت مي كند؟ كتاب «جهان و ساكنان آن در صفحات 504 و 505 خود آورده است: «اختلافات ميان كشورهاي عربي ادامه يافته و اين اختلافات تلاش هاي يكپارچه سازي و وحدت خاورميانه را با ناكامي مواجه ساخته است». اين كتاب ها از تلاش هاي جدي براي ايجاد يك بازار مشترك عربي سخن نگفته و امّا به نقش و اهميت نفت در اقتصاد كشورهاي خليج فارس و كشور عربستان سعودي اشاره كرده است.

جمع بندي و نتيجه گيري

تعداد كتاب هاي درسي و آموزشي آمريكا كه براي پژوهش در نظر گرفته شد و مطالب آن مورد تحليل و بررسي قرار گرفت به بيش از 18 كتاب درسي مي رسد. تاريخ تحقيق و بررسي ها نشان مي دهد كه در حدود50 درصد از اين كتاب ها نسبت به عرب ها و مسلمانان ديد و گرايشي بي طرفانه داشتند. در حدود 27 درصد از آنها عموماً داراي گرايش هاي منفي بودند و 22 درصد از آنها گرايش و ديدي مثبت داشتند. ارتباط بين اسلام و تروريسم و طرفداري از اسرائيلي ها به دليل تعصب ضدّ فلسطيني و عربي در شأن مكتب آموزشي آمريكايي كه مدّعي پيشرفته بودن در ميان مكاتب و مدارس است، نيست.

اين با وظيفة مدرسه و اهداف و روش هاي تحصيلي كه همانا آموزش احترام به ديگران و فرهنگ هاي آنان است در تعارض است. بهتر است وقتي از برخي مفاهيم اسلامي مانند قرآن و حديث و وضعيت زن در اسلام سخن مي گوييم دقت بيشتري داشته باشيم و قرآن و حديث را با هم اشتباه نگيريم و همچنين بين آموزه هاي اسلام در راه و روش برخي از مسلمانان تمايز قائل شويم. شايسته است كه مدارس غرب و شرق اصول فرهنگ ها و روح اديان آسماني را به طور واضح بيان كنند, زيرا اين فرهنگ ها ملت هاي جهان را به سوي همبستگي, همكاري, گذشت و زندگي با هم در صلح و صفا و آرامش فرا مي خواند. ماهنامه موعود شماره 95

احمد بن عبدالله البنيان

ترجمه: رقيه منصوري مقدم پي نوشت ها:

1. Geography of the world and it speaple.

2. سورة بقره (2)، آية 190.

3. سورة بقره (2)، آية 256.

4. پي نوشت 2.

5. پي نوشت 3.

6. سورة بقره (2)، آية 228.

7. پي نوشت 2.

8. پي نوشت 3.

9. ايام تشريق: عنوان سه روز پس از عيد قربان در مراسم حج (م).

10. سورة بلد (90)، آيات 11_13.

11. سورة مجادله (58)، آية 3.

12. پي نوشت 6.

مدعيان دروغين

در يكي از محله هاي منطقه « كوم الدكة » شهر اسكندريه، جواني 36 ساله، در خطاب به مردم خود را همان مهدي منتظر معرفي كرد. ادعاها و سخنان او حكايت از آن داشت كه دچار اختلالات رواني و عدم ثبات شخصي است. وي كه تنها پسر خانواده اش است، در تحصيلات مدرسه اي خود نيز شكست خورده و موفقيتي به دست نياورده است.

مدعي مهدويت در مصر(2003 م)

در يكي از محله هاي منطقه «

كوم الدكة » شهر اسكندريه، جواني 36 ساله، در خطاب به مردم خود را همان مهدي منتظر معرفي كرد. ادعاها و سخنان او حكايت از آن داشت كه دچار اختلالات رواني و عدم ثبات شخصي است. وي كه تنها پسر خانواده اش است، در تحصيلات مدرسه اي خود نيز شكست خورده و موفقيتي به دست نياورده است. وي تا كنون نتوانسته با جنس مخالف خود ارتباطي برقرار كند و هيچ دختري هم حاضر به ازدواج با او نشده است. اين مدّعي، خود را اين گونه مي بيند كه براي نجات دادن جهان از شرّ جورج بوش و آريل شارون مأموريت دارد. او ازدواج عرفي1 و مخفيانه را مباح مي شمارد و اعتقادي به محدوديت تعداد همسرها ندارد. او تمايل دارد با شعبان عبدالرحيم از خوانندگان و مطربان مشهور نشست و برخاست كند تا او را از جملة مبلغان افكار و عقايد خود در آورد. او استعمال مواد مخدر را جايز مي شمرد و بر اين باور است كه حجاب زنان، مسئلة شخصي است. او با پيشوايان و دانشمندان مسلمان خصومتي ندارد، زيرا اعتقاد دارد كه اختلافات او با آنها، مسئله ساده اي است و مستلزم به اظهار كينه و دشمني با آنها نيست. او مي خواهد قبله مسلمانان را هنگام نماز تغيير دهد و بر اين باور است كه او به دست خود دجّال را به قتل مي رساند، امّا خود نيز نمي داند كه اين كار را با شمشير انجام مي دهد يا با مسلسل و توپ. نام او عاطف محمد بن حسنين است امّا از زماني كه ادعاي مهدويّت كرده خود را«عبدالله» معرفي مي كند. هنگامي كه از او خواسته شد كه به بحث و

گفت وگو در اين مورد بپردازد، او اين درخواست را رد نكرد و گفت: «من از قبل مي دانستم كه شما براي گفت وگو با من مي آييد و منتظر شما بودم. سخنان من في البداهه و خودكار از دهانم خارج مي شود، زيرا من از جانب خود سخن نمي گويم، بلكه هر چه از زبان من خارج مي شود همه مقدّر و از پيش تعيين شده است». عاطف كه بسيار لاغر و نحيف است مي گويد: او شخصي عادي از خانواده اي خوب و متوسط از اهالي«كوفه الدكه» است و تحصيلات متوسطه خود را در رشتة بازرگاني به پايان نبرده و مدرك ديپلم خود را نگرفته است، زيرا چندين مرتبه در امتحانات سال آخر براي كسب مدرك ديپلم، مردود شده است. پس از وفات پدرش كه در يكي از شركت هاي توليدي لباس به عنوان رئيس واحد كنترل كيفيت كار مي كرد، عاطف مجبور به كار كردن شد و گاهي اوقات، كالاها و اجناسي از پور سعيد مي آورد و آن را در شهر خود مي فروخت يا گاهي اوقات هم با برخي از بازرگانان منطقه كه از آشنايان خانواده اش بودند كار مي كرد. عاطف به دليل اينكه تنها پسر خانواده بود، از خدمت سربازي معاف شد و مدتي به دليل بيماري رواني در بيمارستان بستري بود . پس از بهبودي از بيمارستان ترخيص شد. عاطف مدتي با مادرش زندگي مي كرد امّا مادرش نيز كه رفتارها و ادعاهاي عجيب و غريب او را مشاهده كرد و متوجه شد او ادعاي مهدويّت مي كند. و مي خواهد مادرش را نيز قانع كند كه به او ايمان بياورد، خانه در كوم الدك_[ را براي او به جا گذاشت، زيرا اهالي محل نيز

پيوسته مادرش را به خاطر سخنان و عقايد و ادعاها و گزافه گويي هاي پسرش سرزنش مي كردند. نكتة ديگر اينكه او تمايل زيادي به خريد مجاني مواد مخدر داشت. عاطف، كه ادعاي مهدويّت دارد مي گويد: داستان احساس وحي او از آنجا شروع شد كه او هنگام گوش دادن به نوار موسيقي صداهايي در هم مي شنيد كه او را خطاب قرار مي داد! به تدريج عاطف به زعم خود دريافت كه منظور از آن كلماتي كه خوانندگان و مطربان در برخي از نوارها تكرار مي كنند، رسالتي آسماني براي اوست و او بايد براي ايفاي يك نقش بزرگ كه برايش مقدر شده و آن نقش هم، مهدي موعود بودن است، آماده شود. عاطف درخواست يك سيگار كرد، زيرا او همان گونه كه خود مي گفت: با حرص و ولع سيگار مي كشيد، زيرا او به دليل اينكه سيگار كشيدن نوعي ايجاد لذّت و تمتع به شمار مي آيد، آن را حلال مي دانست. او همچنين از مواد مخدري كه پس از استفاده احساس آرامش و راحتي زيادي مي كرد و خود را فارغ از تمام مشكلات مي ديد، استفاده كرد. اين مدعي در حالي كه سيگارش را دود مي كند، مي گويد: «من مي دانم كه شما همگي از جمله پيروان من خواهيد شد و البته من در اين راه بايد شكيبايي كرده و اين حوادث را تحمل كنم و اين همان گونه كه من در آغاز سخنانم گفتم: امري مقدس و حتمي است!» او درمورد مهم ترين محورهاي عقايدش مي گويد: «من هم مانند شما مسلمان هستم امّا تغييرات اندك و شخصي در شريعت بايد صورت پذيرد و در اين مورد بايد تصميماتي اتخاذ شود و اين من هستم

كه جهت دهي درستي به آن مي دهم. اين كار، تحريف دين اسلام نيست، بلكه اين از جمله اوامري است كه من بايد آن را انجام دهم، در غير اين صورت اين دعوت و رسالت من با شكست مواجه مي شود». اين مدعي مي افزايد. «من افكار و عقايد خاصي دارم كه شامل اينها مي شود: ايجاد تغييراتي در نماز، قبله و قوانين جديدي در مورد ازدواج، طلاق، خلع و جهاد ضدّ دشمنان اسلام از جمله بوش و شارون دارم». اين مهدي دروغين در طي سخنان خود در مورد حوادث جاري در جهان مي گويد: در قلب شخصي مانند بوش، ذره اي رحم و عطوفت وجود ندارد. بوش مي خواهد به عراق حمله كند در حالي كه مردم عراق گرسنه و در رنج اند و مي خواهد اسراييل مرتكب كشتارهاي زيادي در ميان فلسطيني ها بشود و شارون خونريز را در كشتارها و قتل هايش كمك مي كند و مي گويد: شارون رهبر بزرگ ترين كشور متمدن جهان است و تمام كارهاي شارون به خاطر حفظ انسان ها از خطر تروريسم است. عاطف با سخناني محكمه پسند مي گويد: من از در راديو شنيده ام كه هزينه جنگ ضد عراق افزون بر 10 ميليارد دلار خواهد بود، اگر اين مبلغ صرف كمك به مردمان فقير جهان شود، بهتر نيست؛ اگر اين مبلغ را در ميان مردماني كه تروريست ها از ميان آنها برخاسته اند هزينه كنند، غير ممكن است. حتي اگر يك تروريست باقي بماند، زماني كه كسي سير باشد و احساس ظلم نكند چه دليلي دارد در پي ترور باشد؟ اين مدعي پيشنهاد مي دهد كه تمام كشورهاي حق جو و طرفدار حق با هم جمع شوند و به آمريكا، پيش از آنكه به كشور ديگري

حمله كند، حمله كنند. او شارون و بوش را تشبيه به باجگيران محله اي مي كند كه اهل محل كاري به كار آنها ندارند و آنها روز به روز گستاخ تر و قوي تر مي شوند. او مي گويد: بايد كسي آنها را جاي خود بنشاند و مقابل آنها بايستد. مردم بايد دست به دست هم دهند و متحد شوند و حقشان را از آنان بگيرند و در آن هنگام است كه متوجه مي شوند، خداوند بر حق است! عاطف با كمال سادگي مي گويد: راه حل هايي براي مشكلات جهان يافته است، امّا او در عين حال، همانند اشخاص عادي اجتماع كه نيازي به ادعاي مهدويّت نمي بيند، احساس شكست و سرخوردگي مي كند. او در مورد حجاب زنان مي گويد: اين يك مسئله شخصي است. دليل او هم براي اين ادعا اين است كه مو يا پاهاي زن در زمان باز بودن وسوسه انگيز نيست و اكنون اين موارد باعث جذب مردان نمي شود و زن مي تواند محجبه يا بي حجاب باشد مهم اين است كه زن به همسر يا دوست خود خيانت نكند و زني كه به همسرش خيانت مي كند بايد مجازات شود. عاطف در مورد خلع2 مي گويد: اين مسئله بسيار عجيب است، انسان درست و جوانمرد منتظر نمي ماند همسرش چنين درخواستي از او كند. اينجا مسئله، مسئله بزرگواري است، مرد چگونه مي تواند با زني زندگي كند كه او نمي خواهد با همسرش ادامه زندگي دهد. او در مورد خودش مي گويد: من هم مانند هر يك از جوانان مصري وارد مسائل زناشويي و ارتباط با زنان شدم امّا اين مسئله به ازدواج نينجاميد و دوام نياورد، البته من مي خواهم همسر و فرزنداني داشته باشم، امّا ماديّات مانع از

اين شد كه آرزوي من تحقق يابد. من آشكار و پنهان به زنان زيادي دل دادم و گاهي اوقات اين عشق يك طرفه بود، امّا من نتوانستم دختري مناسب براي همسري خود بيابم زيرا درآمد من همان اندك ثروتي است كه پدر متوفي ام براي من به جا گذاشته، با آن زندگي مي گذرانم و تا كنون نيز نتوانسته ام براي خود خانه اي بخرم، امّا اگر پروردگار در كار من گشايشي حاصل كند، ازدواج خواهم كرد. اگر توان مالي داشته باشم، خود را مقيد به داشتن چهار همسر نمي كنم. مردي كه توانايي ازدواج مجدد دارد، مي تواند بارها و بارها ازدواج كند، مهم اين است كه هيچ دختر يا بيوه اي درخانه اي، بدون همسر باقي نماند. اين پديده بسيار نادرستي است. هنگامي كه از اين مدعي سؤال شد: چگونه صفات و ويژگي هاي حضرت مهدي منتظر با او تطابق دارد در حالي كه او يك بيمار رواني است و در گذشته براي درمان به بيمارستان رواني رفته، از مواد مخدر استفاده مي كند و اطلاعات ديني او هم بسيار ناچيز است و تنها سوره هاي كوتاه قرآن را از بر دارد، در پاسخ گفت: به خدا سوگند، وحي مرا برگزيد و مهدي منتظر هم شخصي عادي است و معجزه هم اينجاست. وحي شرط نكرده كه مهدي منتظر مدرك دكترا داشته باشد يا بسيار زيباروي و بي عيب باشد. او با شور و هيجان خاصي مي افزايد تمام رويدادهايي كه اكنون در حال روي دادن است از جمله نشانه هاي قيامت است. ظهور بوش و شارون با اين اعمال و رفتار وحشيانه و غير انساني و با اين طغيان، مسئله شبيه سازي موجودات و دخالت كردن در

نظام جهاني كه خداوند آن را آفريده همگي از نشانه هاي آن روز بزرگ است حال شما چرا تا اين اندازه بر مهدي بودن من عيب مي گيريد... من همان كسي هستم كه خداوند او را برگزيده تا مسيح دروغين را به قتل برساند. البته من هنو ز نمي دانم او را با شمشير خواهم كشت يا با مسلسل و توپ، شايد با نوعي ديگر از سلاح ها او را بكشم حتي ممكن است او هنوز ظهور نكرده باشد و بعيد نيست كه آن گونه كه آمريكا مي گويد او با سلاح هاي كشتار جمعي كشته شود!! «مذهب او و خوانندگان» آن گونه كه اين مدعي مي گويد: هنر نيز در مسئله مهدويّت نقش زيادي دارد. چرا كه نه، زيرا عاطف هم از اهالي«كوم الدكه» زادگاه سيد درويش نه مطربان و خوانندگان مشهور است. عاطف مي گويد هنر حرام نيست او مردم را تشويق مي كند به عقايد و باورهاي او و گفته هاي او ايمان بياورند و افكار و عقايد او را سر لوحه زندگي خويش قرار دهند. عاطف، شعبان عبدالرحيم، يكي از مطربان و خوانندگان مشهور را برگزيد تا مبلغ مذاهب او باشد. عاطف در پي اين بود كه با او ديداري داشته باشد و او را قانع كند كه افكار و عقايدش را بپذيرد. هنگامي كه از او سؤال شد چرا از بين اين همه خواننده شعبان عبدالرحيم را برگزيده اي؟ در پاسخ گفت: زيرا او مطربي ثروتمند است و من از او و كارهايش خوشم مي آيد. او به طبقه كارگرو صنعت گر جامعه تعلق دارد و من هم جزء اين طبقه بوده ام. علاوه بر اين او محبوبيّت زيادي در بين مردم دارد

و بسيار راحت تر مي تواند افكار و عقايد مرا به گوش مردم برساند. شكل و قيافه مهم نيست: هنگامي كه عاطف از سر گرد محمد غازي، پيش بازرسي و تحقيق العطاريين در خواست ماشين ريش تراش و وسايل آرايش گري كرد، از او سؤال شد كه چرا لباس هايي نمي پوشد كه با شخصيت مهدي موعود سازگارتر باشد؟ عاطف گفت: شكل و قيافه ظاهري مهم نيست... كوتاه كردن ريش، نظافت است، جدا از اين ضروري نيست كه مهدي موعود يك لباس خاص بپوشد يا عمامه بر سر داشته باشد و عبا بر دوش، من مهدي موعود پيشرفته و امروزي هستم و رسالت من هم ضد پيشرفت و تمدن نيست. در مورد شرايط خانوادگي او نيز بايد گفت: كه او زندگي پر تنش و نا آرامي داشته زيرا او همواره با همسران، خواهران و نزديكان ديگر خود، اختلاف داشته است. آنها همگي دعوت او را رد كردند. خود عاطف، اين مسئله را بسيار طبيعي مي داند، زيرا از نظر خود او اين دعوت بسيار غافل گير كننده است. امّا علت واقعي رد كردن او، ادعاي نزول وحي بر او بوده است كه او مدعي مي باشد از چهار سال پيش تا آن زمان بر او وحي نازل مي شود. در پايان، او در ميان مردم اين ادعا را مطرح كرد و مردم را براي پذيرفتن اين مسئله تشويق مي كرد. او به برخي از مساجد رفت و از امامان جماعت مي خواست كه پس از نماز جمعه ميكروفون را به او بدهند تا او به تبليغ افكار و عقايد خود بپردازد. برخي پس از مباحثه با او، او را ديوانه خواندند و برخي ديگر به تمسخرش پرداختند.

عاطف مي گويد: او در مسجد الميناء شرقي در المنشيه، همراه امام حسن، امام حسين(ع) نماز مي خواند و او مدعي شده تمام پيامبران را در خواب ديده است! قانع كردن بازرس: داستان كشف مدعي مهدويت از آنجا شروع شد كه شماري از ائمه جماعت منطقه العطارين واقع در مركز شهر اسكندريه، گزارشي به سرلشكر سيد رضوان معاون وزير كشور دادند و در آن خاطرشان ساخته بودند كه جواني لاغر اندام كه دچار پريشان فكري است، در آن مساجد رفت و آمد مي كند و از آنها مي خواهد پس از نماز فرصت به او بدهند تا براي مردم سخنراني كند و زماني كه آنها در مورد موضوعات سخنراني و علت اينكه او مي خواهد با مردم سخن بگويد، سؤال كردند، ناگهان متوجه شدند كه او مدعي است همان مهدي منتظر است و ادعاي پيامبري مي كند و مي پندارد كه بر او وحي نازل مي شود. ...با توجه به اهميت و حساسيت اين گزارش، و با توجه به اوصافي كه ائمه جماعت اين مساجد نقل كرده بودند، تحقيقات سرلشگر مجدي ابو قمر رئيس بازرسي و تحقيقات، تأييد كرد كه اين شخص از اهالي منطقه «كومه الدكة» العطارين است. بلافاصله دستو تحقيق در مورد او صادر شد. پس از آنكه سرگرد طارق زمزم رئيس بازپرسي و سرگرد عمروالجزيري معاون بازپرسي، مطمئن شدند كه به منظور از شخص مورد نظر در اين گزارش، عاطف محمد حسنين 36 ساله، ساكن خيابان چهاردهم در كوم الدكه است. عجيب اينكه نيروهاي بازپرسي پليس كه به فرماندهي سرهنگ ناصر العبد افسر تجسّس و سرگرد محمد غازي رئيس بازرسي العطارين و معاون او سرگرد وليد فايد به آنجا اعزام

شدند. عاطف را در حالي يافتند كه با كمال آرامش منتظر رسيدن آنهاست اين سخنان مشهور پيشين خود را تكرار مي كند: «من مي دانستم كه شما مي آييد». در اداره پليس و هنگام نوشتن گزارش دستگيري عاطف، او تلاش مي كرد سرگرد نبيل عيسي مأمور پليس العطارين و بازرسان پليس را اقناع كند كه به سخنان او ايمان بياورند و با كمال اطمينان مي گفت: آنها پس از شنيدن سخنان او و آشنايي با افكار و عقايدش، به جرگه مريدان او خواهند پيوست و مي گفت: امّا بايد دانست كه حقايق به تدريج آشكار خواهند شد. پس از آن مادر عاطف، اسناد و برگه هايي ارائه داد كه اثبات مي كرد او يك بيمار رواني است و در گذشته براي درمان در بيمارستان روانپزشكي بستري بوده و گاهي اوقات به گونه اي مي شود كه گمان مي كند چيزهايي مي بيند يا مي شنود كه حقيقتي ندارند و اين مسئله در علم روانشناسي به توهّم هاي شنوايي و بينايي معروف است. پس از آن، دستور بازداشت عاطف براي انجام تحقيقات و بازجويي هاي بيشتر صادر شد. مجتبي السادة

مترجم: سيّد شاهپور حسيني

ماهنامه موعود شماره 95 پي نوشت ها:

1.در اين نوع ازدواج مرد و زن با نوشتن سندي در دو نسخه و با حضور دو شاهد در قبال پرداخت وجهي از طرف مرد به زن بدون حضور اوليا به صورت پنهاني به عقد هم در مي آيند و اين ازدواج در جايي ثبت مي شود.

2. طلاق بنا به درخواست زن كه بايد مبلغي بپردازد.

راه رهايي از فتنه هاي آخرالزمان

در روايات آخرالزمان صحبت از افرادي است كه صبح مؤمن اند و بعدازظهر كافر يا آنكه عصر ايمان دارند، ولي فردا صبح ايمان خود را از دست داده اند. آيا اين جريان

ناشي از شدت التهابات آخرالزماني است يا ضعف اهل آخرالزمان؟ شيعيان به چه ميزان از ابتلائات آخرالزمان آسيب مي بينند؟ بيشتر يا كمتر از بقيه اقوام و ملل؟

گفت وگو با حجت الاسلام و المسلمين علي نظري منفرد اشاره:

حجت الاسلام و المسلمين علي نظري منفرد از نويسندگان و خطيبان بنامي است كه با دارا بودن بيش از بيست اثر محققانه در حوزه تاريخ اسلام و اهل بيت(ع) و سخنراني هاي متعدد در داخل و خارج از كشور، تلاش بليغي را براي ترويج معارف اسلامي به كار برده است. انتشار اثر ارزشمند و عالمانه «قصه انتظار» كه در مدت كوتاهي مهياي چاپ سوم شده است بهانه اي شد ايشان گفت وگويي ترتيب دهيم كه حاصل آن تقديم شما خوانندگان عزيز مي شود.

با تشكر از شما كه وقت خود را در اختيار ما قرار داديد، لطفاً براي آغاز گفت وگو بفرماييد در لسان روايات، آخرالزمان را به چه معنا به كار برده اند و بيان كننده چه مقطعي از تاريخ به شمار مي رود؟ من هم از شما تشكر مي كنم. در پاسخ به اين سؤال بايد عرض كنم آخرالزمان يك تركيب اضافي مضاف و مضافٌ اليه است كه هر دو واژه آخر و زمان در فارسي هم به كار مي رود و تركيب اين دو به معناي پايان زمان است و در اصطلاح منظور از آخرالزمان قسمت پاياني عمر دنيا و قبل از قيامت است كه در مقابل بخش آغازين و مياني دنياست. البته شايد به ذهن برخي اين معنا خطور كند كه آخرالزمان به مدت كوتاهي گفته مي شود كه اين طور نيست. قرب و نزديكي هم يك مفهوم نسبي است. اينكه گفته مي شود آخرالزمان دوره

نزديك به قيامت است به اين معنا نيست كه فاصلة اندكي با هم دارند بلكه در مقايسه با بخش آغازين و مياني تاريخ و زمان، نزديك تر است.

واژة آخرالزمان چه بارمعنايي را به همراه خود دارد؟ روايات فراواني دربارة آخرالزمان به دست ما رسيده است. اين وفور حاكي از آن است كه به علت ويژگي هاي اين دوره اتفاقات قابل توجهي مي افتد. در دورة صدر اسلام يا حتي قبل از اسلام، ظالمان و ستمگران حضور داشته اند و وجود ظلم از شاخصه هاي آخرالزمان نيست. در ميان فرزندان حضرت آدم وقتي قرباني هابيل قبول شد، قابيل به قتل او همت گماشت. اين جريان همواره در طول تاريخ وجود داشته كه عده اي بر اساس هواهاي نفساني خود عمل مي كرده اند و عده اي در مقابل، مراقب عملكرد خويش بوده اند. در آخرالزمان اين روال هم ادامه دارد امّا در اين دوران و به خصوص در دو قرن اخير ما شاهد يك جهش در اين حوزه هستيم. در پي انقلاب صنعتي، اساساً نحوة زندگي انسان ها متفاوت شده است. هر چند به ظاهر بشر در عرصه هاي زيادي موفقيت به دست آورده امّا رويكرد بشر به ماديت، افزون خواهي، زياده طلبي و انس هر چه بيشتر با ماديت و به كار بستن آن در راستاي اميال و خواسته هاي نفساني شده است. به طور طبيعي به دنبال آن ظلم و بسياري ديگر از مفاسد را به دنبال مي آورد. از همين رو ظلم و تجاوز به حقوق ديگران در سال هاي اخير بيشتر شده است و اين در حالي است كه تمهيدات ظاهري براي جلوگيري از ظلم مانند سازمان ملل و ظلم ها موفق نبوده است. به طور خلاصه بايد

بگوييم فراگيري، وفور و كثرت _ نه صرف وجود _ ظلم شاخصة اصلي دورة آخرالزمان است. ما، در روايات دورة آخرالزمان را مجموعه اي از ظلم ها، فتنه ها و آسيب ها مشاهده مي كنيم؛ به نظر شما علت اصلي بروز و ظهور اين مجموعه در دورة آخرالزمان چيست؟ ما نبايد آن را ناشي از يك علت بدانيم امّا سرسلسلة تمام اين علت ها را بايد رخت بستن ارزش ها از زندگي و نگرش هاي عمومي مردم بدانيم. عدالت خواهي، امانتداري و صداقت از ميان مردم رخت بر بسته و جاي خود را به بي تعهدي و رقابت هاي ناسالم در بهره گيري از همديگر داده است. اين رخت بر بستن ارزش ها نيز ناشي از فراموش كردن خداست. تعبير قرآن اين است كه «نسواالله فنسيهم أنفسهم» يعني انسان هايي كه خدا را فراموش كردند، خداوند نيز آنان را دچار خود فراموشي مي كند. انسان وقتي كه خود و مبدأ و مآلش را فراموش كرد همة اين نتايج به طور طبيعي به دنبال آن مي آيد. آيا مي توانيم آخرالزمان را دورة اوج ظهور، بروز و اقدامات شيطان بدانيم؟ بنا بر منابع ديني ما، شيطان، موجود گمراه كننده و اغواكننده اي است. در آيات قرآن به كرات از آن سخن به ميان آمده است. مهم ترين ترفند شيطان بنا بر صريح آيات قرآن اين است كه عمل زشت انسان ها را در نظر آنان زيبا جلوه مي دهد: «زيّن لهم الشيطان أعمالهم»1 همانند كالايي كه آن را تزيين مي كنند تا مشتري فريب بخورد. بالاترين اقدام و قدرت شيطان، صرفاً دعوت است. قرآن صراحتاً بيان مي كند كه شيطان در قيامت به خطاكاران رو كرده، مي گويد: «نه من فريادرس شما بودم و نه شما مرا و من

تنها يك دعوت كننده اي بودم كه شما خود دعوت مرا اجابت نموديد».2 شيطان در اين دوره زشت ترين حركات و رفتارها را بسيار زيباتر از ديگر دوره ها نشان مي دهد. نكتة ديگري كه نبايد در اينجا فراموش كنيم اين است كه در بروز رفتارهاي ناپسند انسان ها تنها شيطان دخيل نيست و نفس انسان ها هم نقش بسزايي دارد. قرآن كريم مي فرمايد: «أفرأيت من اتّخذ إلهه هواه»3 يعني عده اي هواي نفساني شان را خداوند خويش قرار داده اند. قرآن در مواردي شيطان را در كنار دنيا قرار داده كه: «فلا تغرّنكم الحيوة الدنيا و لا تغرّنكم بالله الغرور؛4 پس مبادا زندگاني دنيا شما را بفريبد و مبادا (شيطان) فريبكار شما را به (كَرَم) خدا مغرور سازد» كه منظور از غرور شيطان است. در تمام اين ظلم ها و فجايعي كه به طور روزمره مي شنويم و مي بينيم، نفس افراد نيز دخيل است. از رسول خدا(ص) و اميرمؤمنان(ع) نقل شده كه فرمودند: «انّ أخوف ما أخاف عليكم اثنان؛ إتّباع الهوي و طول الامل. امّا اتباع الهوي فيسدّ عن العمل؛ بيشترين چيزي كه بر شما از آن بيم دارم دو چيز است: نخست، پيروي از هواي نفس و ديگري آرزوي طولاني، كه پيروي از هواي نفس مانع از انجام عمل مي شود». در روايت ديگري هم فرمودند: «أعدي عدوّك نفسك الّتي بين جنبيك؛ دشمن ترين دشمنان افراد نفس خودشان است». دشمن سعي مي كند فرد را به تباهي بكشاند. نفس و شيطان در تباهي هاي انسان در دوره آخرالزمان هم عرض هستند همان طور كه ما دو حجت دروني (عقل) و بيروني (انبيا) داريم، دو دشمن دروني (نفس) و بيروني (شيطان) نيز داريم. در اين جنگ و

گريز ميان حجت ها و دشمن ها اگر با تبعيت از عقل دستورات انبيا را به كار ببنديم موفق خواهيم بود و الا شكست خورده ايم. در روايات آخرالزمان صحبت از افرادي است كه صبح مؤمن اند و بعدازظهر كافر يا آنكه عصر ايمان دارند، ولي فردا صبح ايمان خود را از دست داده اند. به نظر شما آيا اين جريان ناشي از شدت التهابات آخرالزماني است يا ضعف اهل آخرالزمان؟ اوّلين دليل اين تغيير و تحول آن است كه ايمان فرد، در حقيقت جان او رسوخ نكرده است. اين همان چيزي است كه از آن با ايمان شناسنامه اي ياد مي كنيم. از همين روست كه قرآن كريم مي فرمايد:«يا ايّها الذين آمَنوا آمِنوا بالله»5 خداوند از مؤمنان خواسته كه ايمان بياورند. در انتهاي سورة حجرات نيز آمده كه «قالت الأعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لكن قولو أسلمنا و لمّا يدخل الايمان في قلوبكم6؛ عرب هاي باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم، ولي بگوييد اسلام آورده ايم، امّا هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است.» ايمان در قلب هاي چنين افرادي، به تعبير روايات ايمان مستعار (عاريه اي) است و نزد او به امانت گذاشته شده است. اگر ايمان فرد پشتوانة محكم و قوي داشته باشد حتي در تزلزلات آخرالزمان نيز دچار التهاب و تحول نخواهد شد. چطور مي توان ايمان مستقر و نه مستودع و مستعار داشت؟ در زندگي هاي روزمره براي مواجهه با آسيب ها چند نوع سياست اتخاذ مي كنيم. دسته اي از آنان چنان انسان را در كنف حمايت قرار مي دهند كه به تعبير روايات به مانند حصن و قلعة محكم است. دسته اي از آنها هم انسان را در معرض ابتلائات قرار مي دهد و به طور طبيعي

انسان آسيب مي پذيرد. ما اگر بخواهيم ايمان مستقر و محكم، نه مستودع و مستعار داشته باشيم بايد قبل از هر چيز به تقويت پايه هاي ايمان خود بپردازيم. مباني ايمان همان مسائل شناختي و معرفتي است. بايد خود و ديگران را به اين سمت سوق بدهيم. قرآن كريم در آخر سورة يوسف خطاب به پيامبر اكرم(ص) مي فرمايد: «قل هذه سبيلي أدعو إلي الله علي بصيرةٍ أنا و من اتّبعني؛ بگو: اين راه من است، من و سرورانم و با بصيرت كامل همة مردم را به سوي خدا دعوت مي كنيم.» تا اين شناخت و بصيرت نباشد فرد خيلي زود در دامن شيطان مي افتد و در زمرة «اخوان الشياطين» قرار مي گيرد. نكته اي كه لازم است در اينجا متذكر شوم اين است كه، اوّلاً شيطان محدود به ابليسي كه بر حضرت آدم سجده نكرد نيست و ما شياطين متعدد جنّ و انس داريم. ثانياً قرآن كريم تصريح مي كند كه اگر كسي از ياد خداوند متعال روي گرداند خداوند شيطاني را قرين و همنشين او قرار مي دهد: «و من يعش عن ذكر الرحمن نقيّض له شيطاناً فهو له قرينٌ»8 به عبارت ديگر گاهي دوست و همنشين انسان شيطان است. براي آسيب ناپذيري تحكيم مسائل معرفتي است كه مسائل عملي اسلام مانند دعا و عبادت هم به آن كمك مي كند چون اينها مكمل هم هستند و بر هم تأثير متقابل دارند. برخي ابتلائات آخرالزمان مانند مال شبهه ناك و حرام به نحوي است كه بسياري از مردم را خواسته و ناخواسته دچار خويش مي سازد. با اين ابتلائات و فتنه ها چه بايد كرد كه حداقل آسيب پذيري را داشته باشيم؟ دين اسلام

علاوه بر مسائل واقعي، احكام ظاهري نيز دارد. ما در اسلام قواعدي مانند طهارت، يد و حليّت داريم كه در علم فقه از آن صحبت به ميان مي آيد. نه فقط در اين دوره، كه در هر دوره اي اين قاعده حاكم است كه، هرچند با درصدي اندك اين احتمال وجود دارد كه كالايي دزدي باشد يا مثلاً حيواني به طور شرعي ذبح نشده نباشد امّا در چنين مواردي براي مصلحت تسهيل قاعدة سوق و بازار اسلامي جاري مي شود. اين راه گشايي است تا ما دچار حرج نشويم. البته ممكن است اينها اثر وضعي و طبيعي خود را بگذارند امّا مهم اين است كه اينها نمي توانند در مسير اصلي زندگي يك شخص كه واقعاً ايمان داشته باشد ايجاد اختلال كند. مانند كسي كه نادانسته و بي اطلاع به گمان مثلا آب آلبالو، شراب بنوشد مست مي شود امّا اوّلاً معصيت نكرده و ثانياً با از بين رفتن آثار شراب او به همان حالت سابق خود بازمي گردد. از اين ابتلائات تنها با عزلت و استفاده در حدّ اضطرار مي توان گريخت. از امام صادق(ع) روايتي نقل شده كه فرمودند: «دنيا نزد من به مانند ميته اي است كه تنها به قدر اضطرار از آن برمي دارم». عرض كردم كه مراتب حفظ در برابر آسيب ها متفاوت است. گاهي انسان به نحوي برخورد مي كند كه زندگي روزمره اش مختل نشود. در اين حالت به ناچار بايد سراغ احكام ظاهري رفت. امّا مرحلة صيانت كامل با عزلت و جدايي كامل از جامعه اتفاق مي افتد كه برخي از بزرگان در دوره هاي قديم نيز چنين مي كرده اند و كتاب نوشته اند. راه سوم استفاده در حدّ اضطرار

است كه شخص واقعاً به قدر ضرورت از متاع دنيا توشه برچيند. همان طور كه مستحضريد در حالت اضطرار حتي اگر شما يقين به حرمت يك چيز داشته باشيد باز به قدر ضرورت و براي حفظ جان مي توان از آن استفاده كرد چه رسد به موردي كه حرمت آن مشكوك و محتمل است. بايد افراد به قدر توانشان در شبهات پرهيز و مراعات داشته باشند؛ البته در حد توان نه بيشتر از آن كه توان افراد در مواجهه با اين موضوع متفاوت است. نقل مي كنند شخصي در كوفه باخبر شد كه يكي از گوسفندها بنا به علتي گوشتش حرام شده است. سؤال كرد كه عمر يك گوسفند چقدر است و به طور طبيعي يك گوسفند را چندساله ذبح مي كنند؟ پاسخ شنيد مثلاً سه سال. او سه سال اصلاً گوشت گوسفند نخورد تا دچار حرام و شبهه نشود. چنين رفتار و پرهيزي در توان همه كس نيست و نمي توان آن را از همه توقع داشت. بعضي در برخي شرايط خاص مي توانند در اين حد بر خود مسلط باشند. براي بسياري اين در حدّ حرج است و خداوند در مواردي كه به حدّ حرج رسيده باشد اجازة تسهيل داده است. در روايات دو دسته دستور مي توان ديد: دسته اي كه امر به قيام مي كنند و دسته اي كه به نشستن در خانه و پرهيز از قيام دستور مي دهند. تكليف ما در قبال چنين رواياتي چيست؟ ما وقتي اين دو دسته روايات را كنار هم بگذاريم مي بينيم كه موارد آنها با هم متفاوتند. گاهي هست كه هر نوع اقدامي جان و آبروي شخص را به خطر مي اندازد. در اين دسته

موارد ما مأمور به تقيه و سكوتيم كه فرمودند:«التقي_[ ديني و دين آبائي؛ تقيه دين من و دين پدرانم است.» اين امر از همان صدر اسلام در جريان عمار به تأييد قرآن و رسول اكرم(ص) رسيده است. در بقيه موارد كه مي بينيم با حركت و قيام مي توان به نتيجه رسيد، مسلماً بايد حركت كرد. اين روايات قابل جمع هستند. اين نكته را هم اضافه كنم كه شرايط صدور روايت متفاوت بوده است. بخشي از آنها در شرايطي مانند اواخر دورة مرواني كه اغتشاشي به پا شده بود و بخش ديگر در دورة استقرار عباسيان. مسلماً در چنين شرايطي ديگر امكان قيام و اقدام جدي نبود. برخي از بني الحسن(ع) مانند محمد نفس زكيه، شهيد باخمرا قيام كردند ولي نتيجه اي نگرفتند. مهم اين است كه ما زمان شناس باشيم.

شيعيان به چه ميزان از ابتلائات آخرالزمان آسيب مي بينند؟ بيشتر يا كمتر از بقيه اقوام و ملل؟ طبيعي است وقتي بلايي فرود مي آيد همه را در بر مي گيرد. وقتي شب شد همه جا شب است. منتها ميزان ابتلا و آسيب پذيري افراد متفاوت است؛ مثلاً شما نگاه كنيد در دوره هاي قديم كه ناگهان بيماري فراگيري مانند وبا در جايي شايع مي شد همه نمي مردند و برخي با اينكه در ميان مردم زندگي مي كردند امّا با اين حال زنده مي ماندند. اگر بدني قدرت دفاعش بيشتر باشد ديرتر مبتلا مي شود و بدن نحيف و مهيّاي ابتلا سريع تر خود را به بيماري تسليم مي كند. در مسائل و ابتلائات عقيدتي و ديني نيز چنين است. افرادي كه خيلي قوي باشند ديرتر آسيب مي پذيرند و برخي ديگر كه به تعبير حضرت امير(ع) «همجٌ

رعاع» هستند به دنبال هر صدايي راه مي افتند و با هرنسيمي تكان مي خورند. اين افراد خيلي زود گرفتار آسيب ها مي شوند. در مقابل اينان مؤمنان قرار دارند كه همچون كوه راسخ اند: «المؤمن كالجبل الراسخ لا تحرّكه العواصف» كه حتي طوفان ها و بادهاي شديد هم آنان را تكان نمي دهد. از آنجا كه به خاطر ارشادات و هشدارهاي اهل بيت(ع) شيعيان آمادگي ذهني براي مواجهه با اين ابتلائات را داشته اند به طور طبيعي ميزان آسيب پذيري آنان كمتر مي شود؛ البته در ميان شيعيان نيز بسته به ميزان اطلاع و آمادگي آنان است و همه در يك سطح قرار نمي گيرند.

با در نظر گرفتن آسيب هاي بيان شده در روايات، جامعة امروز را تا چه حدي آسيب زده مي بينيد؟ سير جامعة بشري به همان شكلي است كه در روايات ما آمده است؛ هرچند ما نمي توانيم بگوييم ما الآن در مقطع متصل به ظهور قرار داريم؛ زيرا همه نشانه هاي ظهور در يك مقطع اتفاق نمي افتد و اينها به تدريج رخ مي دهند. تنها علائم حتمي كه قرآن از آنها به «اشراط الساع_[» ياد مي كند مربوط به دوره خاص زماني است. از حضرت امير(ع) نقل شده كه فرمودند: «يأتي علي الناس زمان لا يقرب فيه الا الماحل و لا يضعف فيه الا المنصف. يعدون الصدقه فيه غرما و صله الرحم منّا و العباده استطاله علي الناس؛ زماني بر مردم مي گذرد كه جز انسان متملّق مقرّب نمي شود و جز انسان منصف ضعيف شمرده نمي شود. صدقه را خسارت صلة رحم همراه با امنيت و عبادت را به جهت ريا انجام مي دهند.» اين امور را به ندرت مي توان در جامعه مشاهده كرد يا اين روايت كه

يأتي علي الناس زمان لايبقي من الاسلام الاّ اسمه و من القرآن الاّ درسه» البته بخشي از آن آسيب ها هنوز محقق نشده است. در چنين شرايطي براي صيانت از خود و اطرافيان چه بايد كرد؟ براي پاسخ به اين پرسش از روايات استمداد مي كنم. ائمه(ع) هم درد را بيان نموده اند و هم درمان. يكي از اين راه ها دعاست. دعاهايي مانند: «اللّهمّ عرّفني نفسك...»، دعاي افتتاح و ... خداوند متعال دعايي را كه از صميم دل و اعماق جان بيرون بيايد بدون پاسخ نمي گذارد. در اين موارد خداوند لطف نموده و شخص را بيمه مي كند. راه ديگر تقويت بنيه اعتقادي خود، خانواده، اطرافيان و ... است؛ البته راهكارهاي انجام آن و نيل به چنين هدفي نياز به تبيين دارد كه مجال ديگري مي طلبد. وقتي فرد قوي شد مي تواند مقاومت كند. راه سوم هم تقوا پيشه كردن است. ما هرسه اينها را بايد انجام بدهيم. روايت مي فرمايد: «إنّ لصاحب هذا الأمر غيب_تٌ الصابر لدينه كاغراط لقتاه؛ دينداري در عصر غيبت، به مانند كندن درختي پر از خار است». براي چاره فرمودند: «فليتمسّك عبدٌ بدينه و ليتّق الله؛ بايد كه بنده به دينش چنگ زند و تقواي خدا را رعايت نمايد». اينها راهكارهايي است كه هم مي توان خود را حفظ كرد و هم ديگران را دعوت به حفظ نمود.

با تشكر از اينكه در اين گفت وگو شركت نموديد. ماهنامه موعود شماره 95 پي نوشت ها:

1. سورة انفال (8)، آية 48.

2. سورة ابراهيم (14)، آية 22.

3. سورة جاثيه (45)، آية 33.

4. سورة لقمان (31)، آية 33.

5. سورة نساء (4)، آية 136.

6. سورة حجرات (49)، آية 14.

7. سورة يوسف (12)، آية 108.

8.

سورة زخرف (43)، آية 36.

تبليغات و كودكان

نظام سرمايه سالاري، پيوند وثيق با تبليغات _ به مفهوم مدرن آن _ دارد. تبليغات، شهروندن را به گرداب مصرف زدگي كشانده و بدين وسيله، رونق نظام سرمايه سالاري را حفظ مي كنند. تبليغات، تنها بزرگسالان را هدف نمي گيرد، بلكه كودكان و خردسالان نيز طعمه هايي عالي براي تبليغات چي ها سرمايه سالاران به شمار مي روند.

اشاره:

نظام سرمايه سالاري، پيوند وثيق با تبليغات _ به مفهوم مدرن آن _ دارد. تبليغات، شهروندن را به گرداب مصرف زدگي كشانده و بدين وسيله، رونق نظام سرمايه سالاري را حفظ مي كنند. تبليغات، تنها بزرگسالان را هدف نمي گيرد، بلكه كودكان و خردسالان نيز طعمه هايي عالي براي تبليغات چي ها سرمايه سالاران به شمار مي روند. كودكان تحت تأثير تبليغات، والدين خود را براي خريد هر چه بيشتر، به ستوه مي آورند. در اين مقاله به بررسي اين موضوع پرداخته شده است. از ديدگاه تبليغات، كودكان طعمه هايي عالي محسوب مي شوند. آنها زياد تلويزيون نگاه مي كنند، پول توجيبي زيادي خرج مي كنند، با مامان هايشان به خريد مي روند و براي خريد آخرين توليد خوراكي صبحانه و نوشابه هاي گازدار آنها را ذلّه مي كنند. جاي تعجب ندارد كه بسياري از مردم، نگران تأثير نوع بازاريابي بر كودكان هستند، مخالفان اين گونه تبليغات، خواستار آن هستند كه دولت ها در تبليغاتي كه مستقيماً كودكان را هدف قرار مي دهند، محدوديت هايي قايل شوند. در اروپا نيز به تدريج قوانين منبع تبليغات براي كودكان فراگير مي شود. يونان، كه هر گونه تبليغات تلويزيوني براي اسباب بازي از ساعت 7 صبح تا 10شب در آن ممنوع است، در نظر دارد كه هر گونه تبليغات براي جذب كودكان را منع كند. ايتاليا، لهستان، بلژيك و ايرلند نيز در همين راستا در پي راه حل هستند. ممكن است

در آينده، اقدامات سفت و سخت تري نيز صورت گيرد. سوئد كه انجام هر گونه تبليغات براي كودكان زير 12 سال را از سال 1991 ممنوع كرده است، قصد دارد از فرصت شش ماهة خود در مقام رياست اتحاديه اروپا براي سفت و سخت كردن قوانين بالنسبه ليبرال اين اتحاديه در مورد تبليغات تلويزيوني استفاده كند. مخالفان ادعا مي كنند كه كودكان هنوز تجربة لازم براي تميز تبليغات از برنامه سازي واقعي را ندارند. لارم مارن، مشاور عالي وزارت فرهنگ و سوئد مي گويد: «كودكان توان درك موضوع تبليغات را ندارند و تبليغات چي ها نيز از كودكي و ناپختگي آنها سوء استفاده مي كنند». مارن مي گويد كه حتي اگر كودكان اين قدرت تشخيص را داشته باشند، تبليغات باعث مي شود كه آنها والدين خود را براي خريد كالاي مورد نظر به ستوه بياورند. برخي از منتقدان نيز نگران تأثير اجتماعي تبليغات براي كودكان هستند. گوردن براون، وزير دارايي بريتانيا، اخيراً تبليغات چي ها را به تأكيد بر فاصله هاي طبقاتي محكوم كرد. اين فاصله ها با تبليغ اسباب بازي ها و دستگاه هايي كه خانواده هاي فقير از عهدة خريدشان بر نمي آيند، بسيار محسوس تر مي شود. آژانس استاندارد مواد خوراكي بريتانيا خواستار اعمال استانداردهاي عالي تري است، چون باور دارد كه تبليغات غذايي براي كودكان به چاق شدن آنها منجر مي شود. از ديگر سو، كشيده شدن بازاريابي و تبليغات به مدارس نيز مزيد بر علت شده است. شبكه يك _ يك شبكة تلويزيوني در آمريكا _ به مدارس اين كشور جايزه مي دهد، به شرط آنكه دانش آموزان اين مدارس، برنامه خبري را به همراه تبليغات چاشني آن تا به انتها تماشا كنند. جوئل بابيت، رئيس قبلي شركت، تبليغات چي ها را با اين ادعا كه

شركتش«كودكان را به تماشاي دو دقيقه آگهي در روز وادار مي كند»، اغوا مي كند. مورد ديگر شركت« زپ مي» بود كه بعد از گلاية والدين مبني بر اينكه اين شركت، اطلاعات شخصي كودكانشان را به بهانة اهداي كامپيوتر به مدارس در اختيار تبليغات چي ها قرار مي دهد، از كار خود دست كشيد. گري راسكين، مدير كومرشال آلرت، يك لابي در واشنگتن، با غرولند مي گويد: «ما شاهد تبديل كودكان به وسايلي در خدمت تجارت هستيم». تبليغات چي ها اصرار دارند كه حركتي جامع براي ممنوعيت تبليغات براي كودكان، نقض قرض خواهد بود و تأثيري معكوس خواهد داشت. دليل اصلي آنها اين است كه ممنوعيت اين گونه تبليغات، به برهم خوردن برنامه ريزي كودكان براي تماشاي تلويزيون، كاهش منابع آموزشي در مدارس و افزايش قيمت اسباب بازي مي انجامد. شايد اين ادعا پر بي راه نباشد. مركز بريتانيا مدعي است كه از عايدي 67 ميليون دلاري حاصل از تبليغات براي كودكان، در برنامه هاي داخلي براي خود كودكان استفاده مي كند. منع تبليغات اسباب بازي در تلويزيون در يونان كه اساساً اقدامي در راستاي حمايت از سازندگان محلي اسباب بازي است، به بحثي در مورد كيفيت و محدود شدن حق انتخاب برنامه هاي كودكان منجر شده است. يك كارخانة بزرگ آمريكايي سازنده اسباب بازي در يونان مي گويد كه در نتيجة اعمال اين محدوديت، اين شركت در مقايسه با ديگر بازارهاي اروپايي، در كريسمس حقّ انتخاب بسيار كمتري به خرده فروشان داده است. تبليغات در مدارس نيز چندان بي فايده نيست. براي مثال، دولت بريتانيا بعد از موفقيت طرح هايي چون تسكو _ مركز خرده فروشي مواد خوراكي _ خواستار مشاركت بيشتر مدارس در امور تجاري است. اين مسئله به تشويق والدين به خريدن خوار و باري

مي شود كه نتيجه اش تأمين كامپيوتر براي مدارس است. به هر حال تبليغات چي ها مي توانند به آساني ممنوعيت تبليغات تلويزيوني را دور بزنند. در سوئد، تبليغات چي ها براي پي گيري اهداف خود به بيل بورد و نيز تبليغات در داخل فروشگاه ها متوسل شده اند. دولت، قدرت ممانعت از پخش برنامه هايي را كه از خارج به زبان سوئدي پخش مي شوند، ندارد. تمايل به بازنويسي قوانين اتحادية اروپا نيز در همين راستاست. ارلينگ جورستروم، پروفسور ارتباطات در انستيتوي ملي استكهلم _ كه قانون سال 1991 سوئد نيز بر اساس نتايج تحقيقات آن تدوين شده است _ مي گويد: «قانون ممنوعيت تبليغات در سوئد كارگر نيفتاده است». ماهنامه موعود شماره 95 پي نوشت:

? منبع: اكونوميست، 2001.

روشني چشم

دكتر محمد هادي اميني فرزند مرحوم علامه اميني(ره) مي نويسد: پس از گذشت چهار سال از فوت مرحوم علامه اميني(ره)، شب جمعه اي قبل از اذان صبح، وي را در خواب ديدم و او را شاداب و خرسند يافتم... جلو رفتم و پس از سلام و دست بوسي عرض كردم: پدر جان در آنجا چه عملي باعث سعادت و نجات شما گرديد؟ فرمود: چه مي گويي؟ مجدداً عرض كردم: آقا جان! در آنجا كه اقامت داريد، كدام عمل موجب نجات شما شد؛ كتاب الغدير... يا ساير تأليفات ... يا تأسيس، بنياد و كتابخانة اميرالمؤمنين(ع)؟ پاسخ دادند نمي دانم چه مي گويي، قدري واضح تر و روشن تر بگو. گفتم: آقاجان! شما اكنون از ميان ما رفته و رخت بربسته ايد و به جهان ديگر منتقل شده ايد؛ در آنجا كه هستيد، كدامين عمل باعث نجات شما گرديد، از ميان صدها خدمات و كارهاي بزرگ علمي و ديني و مذهبي؟ مرحوم علامه اميني... درنگ و تأملي نمودند. سپس فرمودند: «فقط زيارت

ابي عبدالله الحسين(ع)». عرض كردم: شما مي دانيد اكنون روابط بين ايران و عراق تيره و تار است و راه كربلا بسته، چه كنم؟1 فرمود: «در مجالس و محافلي كه جهت عزاداري امام حسين(ع) برپا مي شود شركت كن، ثواب زيارت امام حسين(ع) را به تو مي دهند».

سپس فرمودند: «پسرجان! در گذشته بارها تو را يادآور ساختم و اكنون به تو توصيه مي كنم كه زيارت عاشورا را هيچ وقت و به هيچ عنوان ترك و فراموش مكن. مرتباً زيارت عاشورا را بخوان و بر خودت وظيفه بدان. اين زيارت داراي آثار، بركات و فوايد بسياري است كه موجب نجات و سعادتمندي در دنيا و آخرت تو مي باشد... و اميد دعا دارم». فرزند آن مرحوم مي نويسد: علامه اميني با كثرت مشاغل؛ تأليف، مطالعه و رسيدگي به ساختمان كتابخانة اميرالمؤمنين(ع) در نجف اشرف، به خواندن زيارت عاشورا مواظبت كامل داشتند و سفارش به زيارت عاشورا مي نمودند و بدين جهت خودم حدود سي سال است مداومت به زيارت عاشورا دارم. ماهنامه موعود شماره 95 پي نوشت:

? زيارت عاشورا و آثار شگفت، ص 51.

1. اين رؤيا مربوط به زمان حاكميت صدام يعني در عراق است.

اشعار محرمي

خون بهاي عشق الشام... الشام... الشام... غربت شمار شهيدان

اندوه... اندوه... اندوه... اي شام تار شهيدان

مي خواهم اي شام خيلي، آنقدر آتش بگيرم

تا عاقبت گُم شوم گُم، گُم در غبار شهيدان

مي خواهم آن سان بگريم، تا در تف خون بپيچد

پژواك فريادهاي دنباله دار شهيدان

هيهات، هيهات، هيهات، بانگ انالحق عشق است

هيهات گو مي روم من، تا پاي دار شهيدان

اي عشق آلوده دامن، شايد شفيع تو باشم

گر روز محشر برآرم، سر از تبار شهيدان

جان بر لب آمد كجايي؟

اي خون بهاي من و عشق

الغوث، الغوث، الغوث! اي انتظار شهيدان

عبدالحميد رحمانيان باز مي خواند كسي در شيهة اسبان مرا باز مي خواند كسي در شيهة اسبان مرا

منتظر استاده در خون، چشم اين ميدان مرا

رنگ آرامش ندارد اين دل دريايي ام

مي برد سيلاب ها تا شورش توفان مرا

خون خورشيد است يا زخم جبين عاشقان

مي نشاند اين چنين در آتش سوزان مرا

بسته بودم در ازل عهدي و اينك شوقِ دار

مي كشد تا آخرين منزلگه پيمان مرا

غرقِ خون، بسيار ديدي عاشقان را صف به صف

هان ببين اينك به خون خويشتن رقصان مرا

شوره زاران را دويدم پابرهنه، تشنه لب

سعيِ زمزم مي كشاند تا صفاي جان مرا

قصد دريا دارد اين مُرداب، اي دريادلان!

گر كرامت را پسندد غيرت باران، مرا

حسين اسرافيلي با گراميداشت ياد و خاطرة شهيدان كربلا:

هميشه مهدي موعود در كنار من است دعا كنيد كه من ناپديدتر بشوم

كه در حضور خدا روسپيدتر بشوم

بُريده هاي من آن سوي عشق گُم شده اند

خدا كند كه از اين هم شهيدتر بشوم

كه ذره هاي مرا باد با خودش ببرد

كه بي نهايت باشم، مديدتر بشوم

به جست وجوي من و پاره هاي من نرويد

براي گُمشدة تن، پي كفن نرويد

به مادرم بنويسيد جاي من خوب است

كه بي نشانه شدن، در همين وطن خوب است

در اين حدود، من پاره پاره خوشبختم

در آستان خدا، بي كفن شدن خوب است

هميشه مهدي موعود در كنار من است

و دست هاي اباالفضل سايه سار من است

خدا قبول كند اينكه تشنه جان دادم

و كربلاي جديدي نشان تان دادم

به جست وجوي من و پاره هاي من نرويد

براي گمشدة تن، پي كفن نرويد

ميان غُربت تابوت ها نخواهيدم

به زير سنگ مزار _ اي خدا! _ نخواهيدم

منم و خار بيابان كه سنگ

قبر من است

دعاي حضرت زهرا، مزيد صبر من است

خدا كه خواست ز دنيا بعيدتر بشوم

كه زير بارش سُرب و اسيد، تر بشوم

خودش به فكر من و تكه هاي روح من است

دعا كنيد از اين هم، شهيدتر بشوم

سودابة مُهيجي

ميهمان ماه / آسيه حماني

آسيه رحماني از شاعران متعهد و خوش ذوق روزگار ماست كه در سال 1345 در «چاه ملك» خور و بيابانك ديده به جهان گشود. وي در عرصة سرودن از طبعي خدادادي و نبوغي ذاتي برخوردار است. وي پس از طيّ موفقيت آميز مقاطع ابتدايي و راهنمايي تحصيلي، موفق به اخذ مدرك ديپلم فرهنگ و ادب گرديد.

رحماني پس از اخذ مدرك ديپلم ازدواج كرد، امّا علاقة شديد او به شعر و ادبيات باعث شد كه حتي پس از ازدواج _ در كنار امر خانه داري _ به صورت غيررسمي به مطالعات خود در حوزة ادبيات ادامه دهد، به خصوص آنكه همسر او نيز در اين راه مشوّق او بود. مطالعة دواوين شعراي متقدم و معاصر، شركت در انجمن هاي ادبي و جلسات نقد و بررسي شعر و تمرين و مطالعه، طبع او را بيش از پيش بارور كرد. از همين رو، وي دل سروده هاي خود را به روي كاغذ آورد و اوّلين سروده هاي خود را كه در قالب غزل بود براي چاپ در اختيار نشريات ادبي قرار داد. استقبال جامعة ادبي از اشعار او باعث شد كه او با اعتماد به نفس و خودباوري بيشتري در وادي ادبيات گام بردارد. وي در حال حاضر عضو انجمن ادبي شهرري مي باشد و هر از گاهي نيز در جلسات نقد و بررسي شعر حوزة هنري شركت مي كند. هرچند از اين شاعر معاصر تا كنون دفتر شعري

به صورت مستقل به چاپ نرسيده است، ولي اشعار او در اكثر نشريات، فصلنامه ها و جُنگ هاي ادبي به صورت پراكنده چاپ و منتشر شده است، از جمله در كتاب هاي «كوه ها سنگ مي زايند»، «زخم زيتون»، «فصلنامة شعر» و... با آرزوي بالندگي و شكوفايي هرچه بيشتر براي اين بانوي شاعر كه آيندة روشني در انتظار اوست، در ادامه، نمونه هايي از سروده هاي لطيف و زيباي او را با هم زمزمه مي كنيم: غزل شاد

آخرين مرد سحر زاد شبي مي آيد

گيسوانش يله در باد شبي مي آيد

مي وزد آينه در آينه عطر نفسش

روح آيينه به امداد شبي مي آيد

ماه بر شانه گذر مي كند از خيمة ابر

خيس از بارش فرياد شبي مي آيد

چهارده قرن گذشته ست ولي باور كن

به فروپاشي بيداد شبي مي آيد

چشم جنگل به تماشاي قدش روشن باد

كه به خون خواهي بيداد شبي مي آيد

به فراخوان غزل در شب طوفاني شعر

عاقبت آن غزل شاد شبي مي آيد

ابر دعا

اي كه چون نور در آيين زمين مشهوري

زرد شد بي تو همه باغچه ها از دوري

كم كن اين فاصله را وقت شكيبايي نيست

يك هزاره است كه دل مي بري و مستوري

روزها مي گذرد بي تو غريبانه و سرد

در فراسوي كدامين شب غم محصوري

عطر كندوي لبت مي وزد اينجا، امّا

نيست جامي كه برد از سر ما مخموري

رودي از ابر دعايت به اجابت برسان

تا بيفتد به تن خشك درختان شوري

«عاشقي شيوة رندان بلاكش باشد»

چقدر صبر چه اندازه غم مهجوري خورشيد حجاز

موعود بيا كه برگ زردم بي تو

از دامن سبز باغ طردم بي تو

اي گمشده يادگار نرگس به خدا

من مثل نسيم هرزه گردم بي تو

چون صبر به لب رسيده در

بند فراق

محكوم سياهچال دردم بي تو

در قلعة ابرها نشيني تا كي

خورشيد حجاز سرد سردم بي تو

هر جمعه نشسته دلشكسته بر خاك

از درد فراق گريه كردم بي تو

دنبال تو با چراغ مي گردم من

مانند غريب دوره گردم بي تو

گويند: نگرد، نيست، امّا هستي

با اين كلمات در نبردم بي تو

من منتظر تو تا ابد مي مانم

هرچند رَود به باد گَردم بي تو سبد راز

وقتي تمام پنجره ها باز مانده است

ديگر مگو كه فرصت پرواز مانده است

در سرزمين روشن دل هاي حق پرست

درها هنوز رو به خدا باز مانده است

با آنكه چيده اند درختان سيب را

يك سيب سرخ در سبد راز مانده است

در بيكران ابري آن شهر دور دست

يك تن از آن قبيلة طناز مانده است

گفتي سراب بود و توهّم، دروغ و شك

ديدي هنوز فرصت اعجاز مانده است

وقتي كه مي رسي تو به پايان خويشتن

انكار مي كني كه سرآغاز مانده است اميد آسماني

همراه آب و آينه مي آيي

با يك بغل شكوفة صحرايي

من در نگاه سبز تو مي جويم

تصوير يك بهار تماشايي

اي آخرين ستاره كجا ماندي

در امتداد اين شب يلدايي

مُردم ز بس كه جمعه تو را خواندم

آخر كدام جمعه تو مي آيي؟!

اميد آسماني من مهدي

اي آخرين ذخيرة دانايي

در انتظار روي تو مي ميرد

خورشيد هر غروب به تنهايي

بردار اين حصار جدايي را

از آن دو چشم مست اهورايي

تا گل دهد به شوق تو اي خورشيد

نيزارهاي وحشي دريايي

? ? ?

سرد است و مه گرفته و ابري باز

هر جمعه بي حضور تو اي موعود

گم گشته در توالي اين تقويم

پايان انتظار و شكيبايي

شعر و ادب

سفر به آفتاب خانه به دوش زمينم

و سفر به آفتاب

راه جاويد اولين و آخرين

انسان است

فرشته ها آمده اند

و پايان تكامل

يعني رسيدن به نَفَس هاي خدا

از فردا _ بلنداي دستانشان _

شاخه هاي درختان است

و من ميوة نوپاي آفرينش

كه براي وداع با زمين

از شاخه ها بالا مي روم

و رسيدن به نَفَس هاي خدا

مرا به بار مي نشاند

آفتاب پيكرم را در خود مي فشارد

و اوّلين و آخرين انسان

به نَفَس هاي خدا مي انديشد

كه به جهان

تكامل مي دهد.

مرجان پورسليم تغزّل خونين يخچال آب سرد پر از يخ

لم داده بود كُنج خيابان

ره مي سپرد تشنه و خسته

شاعر قدم زنان و پريشان شاعر ميان قحطي مضمون

گويا رسيده بود به بن بست

يخچال آب سرد به او داد

يك كاسة طلايي و... يك دست سر زد ميان آينة آب

يك صيد دست و پا زده در خون

يك كشتي نشسته به صحرا

يك كشته فتاده به هامون گل كرد يك تغزّل خونين

مثل عطش ميان دو لب هاش

آن كاسة طلايي... يك دست

شد آفتاب روشن شب هاش ره مي سپرد تشنه تر از پيش

شاعر ميان نم نم باران

يخچال آب سرد پر از يخ

لم داده بود كنج خيابان...

سعيد بيابانكي

در معبد آزادگي قد برافرازيد! يك عالَم شقاوت پيش روست

پرده برداريد! صد آيينه حيرت پيش روست

اي حسيني مشربان! در معبد آزادگي

تا نماز آريد، محراب عبادت پيش روست

عقل مي نالد: حريفان، تيغ در خون شسته اند

عشق مي غرّد: نظرگاه شهادت پيش روست

عقل مي گويد كه: بال خسته را پرواز نيست

عشق مي بالد كه: اوجي بي نهايت پيش روست

اي تمام مهرباني در نگاهت: يا حسين!

با تو بايد آشنا بودن، كه غربت پيش روست

جعفر رسول زاده

تعليم زيارت عاشورا

علقم_ة بن محمد حضرمي گويد: به امام باقر(ع) عرض كردم: به من دعايي تعليم دهيد كه با آن دعا در اين روز (عاشورا) هنگامي كه امام حسين(ع) را زيارت

مي كنم، بخوانم و دعايي كه با آن، هنگامي كه آن حضرت را از نزديك يا از خانه ام و از راه دور (و به قصد زيارت بدان سو) اشاره مي كنم، بخوانم. حضرت فرمودند: «اي علقمه پس از آنكه به آن حضرت با سلام اشاره كردي، دو ركعت نماز بخوان و پس از آن اين قول (متن زيارت) را بخوان. پس هنگامي كه اين زيارت را خواندي در حقيقت او (امام حسين(ع)) را به چيزي خواندي كه هر كس از ملائكه كه بخواهد او را زيارت كند به آن مي خواند، خداوند براي تو هزار هزار حسنه مي نويسد و از تو هزار هزار سيّئه محو مي كند، تو را هزار هزار درجه بالا مي برد و جزو كساني مي باشي كه در ركاب حضرت به شهادت رسيدند، حتي در درجات آنها هم شريك مي شوي و براي تو ثواب هر پيامبر، رسول و هر كسي كه حسين(ع) را از زمان شهادتش تا به حال زيارت كرده، را مي نويسند. پس مي گويي: «السّلام عليك يا اباعبدالله...».

امام(ع) پس از نقل زيارت فرمودند:

«اي علقمه، اگر توانستي هر روز از عمرت آن حضرت را با اين زيارت، زيارت كني، اين كار را انجام بده، پس براي تو ثواب تمام اين زيارت است».

پي نوشت:

? كامل الزيارات، ص 74.

صلح

در ايران اوّلين كساني كه براي ديدنِ من به عنوان زائر عتبات به منزل ما آمدند؛ دو نفر سيّد بودند. آنها را به اتاق راهنمايي كردم و خودم براي وسايل پذيرايي رفتم، وقتي داشتم به اتاق برمي گشتم؛ جلوي درِ اتاق، پرده ها كنار رفت و حالتِ مكاشفه اي به من دست داد در حالي كه سفره به دستم بود حدود

بيست دقيقه در جاي خود ثابت ماندم.

عارفِ واصل و عاشقِ كامل مرحوم حاج ميرزا محمّد اسماعيل دولابي در خانواده اي مذهبي، از مادري پاكدامن و پدري پارسا در دولاب _ جنوب شرق تهران _ متولّد شدند. مرحوم عباس اقبال آشتياني دربارة وجه تسميّه و پيشينة دولاب چنين آورده:

«دولاب لغتي است فارسي و مركّب، در قديم يك عدّه از آبادي هايي را كه با «دوُل» يعني «دَلو» مشروب و سيراب مي شده به اين اسم خوانده بودند و در ممالكِ اسلامي چند قريه به همين اسم معروف بوده است. دولابِ ريّ كه هنوز هم در مشرق تهران، متصّل به اين شهر باقي است از اين قبيل سرزمين هاست. اين قريه بسيار قديمي است و جمعي از بزرگان به آنجا منسوبند. مرحوم اقبال آشتياني، قاسم دولابي از قدماي عرفا (م 316 ق)، ابواسحاق دولابي و ابوبشر محمّد بن احمد دولابي رازي (م 244 تا 320 ق) صاحب كتاب «الكُني? و الاسماء» را از آنان بر مي شمارد و مي نويسد: «قرية دولاب حاليّه واقع در شرقِ تهران دست كم از اواخر قرن دوم هجري، يعني از حدود هزار و دويست سال قبل به همين اسم و در همين مكان وجود داشته است».1 پدر بزرگوار مرحوم حاج آقاي دولابي، بزرگ و معتمد محل بوده و درِ خانة ايشان همواره به روي نيازمندان باز و پيوسته ميزبان علما و برجستگان آن سامان بوده است. يكي از شاگردان و ارادتمندانِ استاد، شرح سيروسلوك ايشان را از زبان ايشان چنين آورده است: «در ايّام جواني همراه پدرم به نجف اشرف مشرّف شده بودم. در آن زمان به شدّت تشنة علوم و معارف ديني بوده و با

تمام وجود خواستار اين بودم كه در نجف بمانم و در حوزه تحصيل كنم، ولي پدرم كه مُسن بود و از طرفي جز من پسري كه بتواند در كارها به او كمك كند، نداشت با ماندن من در نجف موافق نبود. در حرم اميرمؤمنان(ع) به آن حضرت التماس مي كردم كه ترتيبي دهند در نجف بمانم و درس بخوانم. به همين دليل آنقدر سينه ام را به ضريحِ حضرت فشار مي دادم و مي ماليدم كه تمام سينه ام زخم شده بود با خود مي گفتم: «يا در نجف مي مانم و درس مي خوانم يا اگر مجبور به بازگشت شوم همين جا مي ميرم». با علماي نجف كه مشكلم را در ميان نهادم تا مُجوّزي براي ماندنِ در نجف بگيرم، به من گفتند: «وظيفة تو اين است كه رضايت پدر را تأمين كرده، براي كمك او به ايران بازگردي». در نتيجه، نه التماس هايم به حضرتِ امير كاري از پيش بُرد و نه متوسّل شدنم به علما مرا به خواسته ام رساند. تا اينكه با همان حالِ ملتهب، همراه پدر به كربلا مشرّف شديم. در حرمِ حضرت اباعبدالله(ع) _ بالا سر ضريح _ همه چيز حل شد و هر چه را خواستم به من عنايت كردند؛ به طوري كه هنگام مراجعت _ حتّي جلوتر از پدرم _ بدون هيچ گونه ناراحتي به راه افتادم و به ايران بازگشتم. در ايران اوّلين كساني كه براي ديدنِ من به عنوان زائر عتبات به منزل ما آمدند؛ دو نفر سيّد بودند. آنها را به اتاق راهنمايي كردم و خودم براي وسايل پذيرايي رفتم، وقتي داشتم به اتاق برمي گشتم؛ جلوي درِ اتاق، پرده ها كنار رفت و حالتِ مكاشفه اي به

من دست داد در حالي كه سفره به دستم بود حدود بيست دقيقه در جاي خود ثابت ماندم. ديدم بالاي سرِ ضريحِ امام حسين(ع) هستم و به من حالي كردند آنچه را مي خواستي از حالا به بعد تحويل بگير! آن دو سيّد با يكديگر صحبت مي كردند و مي گفتند: «او در حال خَلْسه است». از همان جا شروع شد. آن اتاق شد بالاي سر ضريح حضرت و تا سي سال عزاخانة اباعبدالله(ع) بود. اشخاصي كه آنجا مي آمدند بي آنكه لازم باشد كسي ذكر مصيبت كند، مي گريستند. در اثر عنايات حضرت اباعبدالله(ع) كار به گونه اي بود كه خيلي از بزرگان مثل مرحوم حاج ملّا آقا جان [زنجاني]، مرحوم آيت الله شيخ محمّد تقي بافقي، مرحوم آيت الله شاه آبادي، بدون اينكه من به دنبال آنها بروم و از آنها التماس و درخواست كنم، با علاقة خودشان به آنجا مي آمدند. غير از آن مكاشفه، به ترتيب به چهار نفر برخوردم كه مرا دست به دست به يكديگر تحويل دادند. اوّلين فرد [مرحوم] آيت الله سيّد محمّد شريف شيرازي بود. همراه او بودم تا اينكه مرحوم شد. وقتي جنازة او را به حضرت عبدالعظيم(ع) برديم [مرحوم] آيت الله شيخ محمّد تقي بافقي آمد و بر او نماز خواند. [وقتي] ديدم شيخ، هم بر [استاد] عزيزم نماز خواند و هم از مرحوم شيرازي قشنگ تر است، جذب او شدم، به گونه اي كه حتّي همراهِ جنازه به قم هم نرفتم. خانة شيخ را پيدا كردم و از آن پس با شيخ محمّد تقي بافقي(ره) مرتبط بودم، تا اينكه او هم مرا تحويل آيت الله شيخ غلامعلي قمي ملّقب به تنوماسي داد. من هم كه او را قشنگ تر ديدم از

آن پس همراه وي بودم. در همين ايّام با آيت الله شاه آبادي(ره) _ استاد عرفان حضرت امام خميني(ره) _ آشنا و دوست شدم و با وي نيز ارتباط داشتم تا اينكه بالاخره به نفر چهارم [آيت الله محمّد جواد انصاري همداني] كه «شخص و طريق» بود، برخوردم. او با ديگران متفاوت بود. چنين كسي از پوستة بشري خارج شده و آزاد است و هر ساعتي در جايي از عالم است. او در وادي توحيد به سر مي برد. يك استوانة نور است كه از عرش تا طبقات زمين امتداد دارد و نور همة اهل بيت(ع) در آن ميلة نور قابل وصول است. اوّل، اهلِ عبادت، مسجد رفتن، محراب ساختن و امامت جماعت، بودم. بعد اهلِ توسّل به اهل بيت(ع)، گريه و عزاداري و اقامة مجالس اهل بيت(ع) شدم. تا اينكه در پايان به «شخص» برخوردم و به او دل دادم و از وادي توحيد سر درآوردم. خداوند لطف فرمود و در هر يك از اين كلاس ها افراد برجسته و ممتاز آن كلاس را به من نشان داد؛ ولي كاري كرد كه هيچ جا متوقّف نشدم بلكه تماشا كردم و بهره بردم و عبور كردم تا اينكه به وادي توحيد رسيدم. در طول اين دوران هميشه يكّه شناس بودم و به هر كس كه دل مي دادم خودم و زندگي و خانواده ام را قربان او مي كردم تا اينكه خود او مرا به بعدي تحويل مي داد و من كه وي را بالاتر از قبلي مي ديدم از آن پس دورِ او مي گشتم. به هر تقدير همة عناياتي كه به من شد از بركاتِ امام حسين(ع) بود. من به سر منزل عنقا نه خودم

بردم راه

قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم2 از راه ساير ائمه(ع) هم مي توان به مقصد رسيد ولي راه امام حسين(ع) خيلي سريع انسان را به نتيجه مي رساند. چون كشتي امام حسين(ع) در آسمان هاي غيب خيلي سريع راه مي رود. هر كس در سير معنوي خود، حركتش را از آن حضرت آغاز كند خيلي زود به مقصد مي رسد.3 زان روز بر دلم درِ معنا گشوده شد

كز ساكنان درگه پير مغان شدم4 يكي ديگر از شاگردان استاد دربارة شيوة سلوكي اين وليّ خدا چنين آورده:

«در اين سي سالي كه بنده با استاد بودم، محور كلامشان توحيد بود. هر بحثي را كه مي كرد حتّي محبّت به اهل بيت(ع)، مباحث اخلاقي، عرفاني، مكاشفات و مشاهدات محور را مي برد روي كلمة توحيد. حتّي اگر داستان يا لطيفه اي مي گفت آن را به توحيد ربط مي داد. ريشة تفكّرش اين بود: نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار

چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم بشارتش بر انذارش هميشه غلبه داشت يعني رجائش بر خوفش. با همان «رجا» كار «انذار» را هم مي كرد. محورِ كارشان توحيد بود. يك ادب نوراني داشتند، شايد كسي [در مدّت عمر] از ايشان نرنجيد؛ نه مي رنجيد و نه رنج مي داد.

شش كلاس بيشتر درس نخوانده بود. نه «مكاسب» خوانده بود نه «لُمعه»، نه «رسائل» نه «كفايه»، نه «جواهر» ديده بود نه «شرايع». امّا هزاران نفر در تهران عاشق ديدارش بودند. در جلساتشان كه بعضي مواقع در شب هاي قدر در منزل خودشان برقرار مي شد، بالغ بر پنج هزار نفر شركت مي كردند. يك شب باراني كه انگار دوش آب باز بود مردم زير آسمان ايستاده بودند و مي لرزيدند و شب قدر

مي گرفتند. يك نورانيّتي بايد باشد كه اين طور بشود. از سرمايه دار گرفته تا فقير، از نظامي تا وزير، همه زير ساية لطفش بودند؛ همة اقشار در جلسات ايشان مي آمدند. مقام عجيبي داشت كه همه را جمع مي كرد. همه مبهوت جمال ايشان بودند». مرحوم آيت الله صدرالدّين حائري شيرازي(ره) پس از اقامة نماز بر پيكر نوراني اين وليّ خدا فرمود:

مرحوم دولابي سواد حوزوي نداشت امّا ذهن پاك و روحي صاف داشت و آنچه مي گفت الهامات نوراني بر قلب پاك و صافِ او بود.6

آري، سخن او از دل مي جوشيد و از الهامات غيبي و الهي سرچشمه مي گرفت و بر جانِ تابناك او افاضه و القا مي شد. او مصداق «بموالاتكم علّمنا اللهُ مَعالمَ ديننا؛ خداوند به واسطة موالات شما تعاليم دين مان را به ما آموخت» بود و مطالب از جانب حضرت حق بر او مي باريد و از دلِ او مي جوشيد. در پسِ آينه طوطي صفتم داشته اند

هر چه استاد ازل گفت بگو مي گويم7 اين حكايت از زبان يكي از ارادتمندان ايشان شنيدني است: «در يكي از شب هايي كه محضر ايشان بوديم، يكي از حاضران گفت: «آقا اين حرف هايي كه مي زنيد الهام است يا وحي است يا غيب مي گوييد؟» آن مرحوم گفتند: «من غيب نمي گويم. شما غيب مي گوييد. من آنچه را مي بينم مي گويم. شما نديده حرف مي زنيد. شما برزخ نديده، حرفِ آن را مي زنيد. مرگ نديده ايد، علي(ع) را نديده ايد حرفش را مي زنيد و سپس فرمودند: «در پَسِ آينه طوطي صفتم داشته اند.».. و بعد فرمودند:

از كرامات شيخ ما اين است

شيره را خورد و گفت شيرين است فرمود: بايد شيره را خورد و گفت شيرين است، شيره نخورده نمي شود گفت شيرين است.8

در كتاب «خرمن معرفت» دربارة ايشان از زبان يكي از ارادتمندان آورده شده: «روزي در محضر عارف بزرگوار مرحوم حاج حسن شركت، سخن از مرحوم دولابي رفت، در خلال بياناتشان فرمودند: يك روز از محضر آقاي انصاري(ره) سؤال كردم در زمان غيبت كبرا مي شود خدمت حضرت حجّت _ صلوات الله عليه _ رسيد؟ فرمود: بله. سؤال كردم: آيا در اين عصر هستند كساني كه خدمت حضرت برسند؟ فرمودند: «بله». گفتم: مثلاً چه كسي؟ فرمود: همين آميرزا محمّد اسماعيل».9 سخن عارف توحيدي، مرحوم آيت الله انصاري همداني كه: «آقاي دولابي به نفس زكيّه رسيده» معروف است.10همچنين در اين كتاب به نقل از عارف گمنام، مرحوم شيخ عبدالله پياده(ره)11 در اين باره آمده كه: «هفته اي نمي گذرد مگر اينكه مرحوم دولابي خدمت مولايم مي رسد».12 باري مرحوم دولابي بندة خوب خدا بود و خود را شاگرد اهل بيت(ع) مي دانست و بارها مي فرمود: «ما همه شاگرديم، شاگردان محمّد و آل محمّد(ص)، شاگرد كه از خود چيزي ندارد». سرانجام مرغ روح اين عارفِ واصل و عاشقِ صاحبدل در صبح چهارشنبه نهم بهمن ماه 1381 قفس تن را شكست و اين طاير قدسي راه آسمان ها گرفت و پس از تشييع جنازه اي باشكوه و اقامة نماز توسط مرحوم آيت الله صدرالدّين حائري شيرازي(ره) در صحن عتيق حرم مطهر حضرت معصومه(س) به خاك سپرده شد و براي هميشه سر بر آستان آسماني ذريّة رسول الله(ص) و كريمة اهل بيت(س) نهاد. مرحوم حاج ميرزا محمّد اسماعيل دولابي(ره) عشق و علاقة فراواني به قم و زيارت حضرت معصومه(س) داشت و در اين باره مي فرمود: «قم، خوب جايي است. من هيچ وقت از قم سير نشدم. هميشه وقتي از

قم خارج مي شوم، يك نگاهي به پشتِ سرم دارم. اين سرزمين همه اش حرم است. سرزمين امن و امنيّت است».13

شب آبستن است ... تلاطمات و ناآرامي هايي كه در روزگار ما در سراسر عالم بروز نموده است، حاوي بشارت بزرگي است. جهان از دردِ زايمان به خود مي پيچد و به زودي فرزندي را بيرون خواهد داد. آشوب ها و نابساماني هايي كه در روزگار ما در سراسر جهان پديدار شده است نزديك شدن هواي لطيف و آسمان صاف و آفتابي عصر ظهور را بشارت مي دهد. سواري كه از دور مي آيد، پيش از آنكه خودش برسد و ديده شود، گرد و غبار زير پاي اسبش ديده مي شود. گرد و غبار آشوب ها و ناآرامي هاي جهان در روزگار ما خبر از نزديك شدن «فارس الحجاز» يعني امام زمان(عج) مي دهد. بعد از هر شلوغي، خلوتي متناسب با آن خواهد بود و هر چه شلوغي بيشتر باشد، خلوتِ بعد از آن بزرگ تر است. در آخرالزمان شلوغي خيلي زياد است به نحوي كه: «گروهي گروه ديگر را تكفير مي كنند و جمعي جمع ديگر را لعنت مي كنند».

انشاءالله خداوند آن روز را زودتر بياورد كه خيلي قشنگ است.14 امام زمان(ع) كه تشريف مي آورند، ظالمان را «رعب» مي گيرد. رعب بالاتر از ترس است. رعب كه آمد بدن را از كار مي اندازد.15

امام زمان(ع) «شريك القرآن» و «شريك الاعمال» است. هر چه نيّت بالاتر باشد، عمل قيمتي تر است. از آن بالاتر « نيّة المؤمن خيرٌ من عمله» او [مؤمن] نيّت مي كند، ممكن است عمل را ديگري به جا آورد. حال اين عمل مال كيست؟ مال صاحب نيّت. آيا نمي داني كه امام زمان(عج) با ما در تمام اعمال خير

شريك است؟ زيرا اين اعمال، نيّت هاي اوست. با همه شريك است هر كس دو ركعت نماز مي خواند... او در آن شريك است. «يا شريك القرآن» و «يا شريك الاعمال» با همة شما شريك است و شريك خوبي هم هست. اگر او شريك نباشد چيزي از شما پذيرفته نمي شود. قبولي كار شما به سبب شركت اوست. [او] روح عالم است. «السّلام عليك يا روح العالم». امام زمان(عج) شريك انبيا و شريك قرآن است. آخرالزمان كه بشود همة انبيا و اوليا با او مي آيند و او هم با آنهاست.16

امام با ماست لذا وقتي صلوات مي فرستيم امام با ماست. او عزيز خداست.17

انتظار

انتظار، كار انسان را به اوج مي رساند. يعني براي كسي كه منتظر حقيقي است فرقي نمي كند كه امام تشريف بياورند يا نه، وقتي شما آماده هستي، چه ظهور تأخير بيفتد و چه تعجيل شود، تفاوتي ندارد. البته اين مقام براي بعضي است. آنها كه انتظارشان كامل باشد. انتظار در ابتدا براي انسان رشد مي آورد و انسان را به جايي مي رساند. «روحِ پذيرش» انتظار را تكميل مي كند. اميدوارم قلب هاي ما روح پذيرش داشته باشد.18 اقسام منتظر ما سه دسته منتظر داريم: اول، كسي كه از دور زياد ياد امام مي كند و انتظار ديدار او را مي كشد تا علائم و آثاري از امامش ببيند كه فرموده اند: «برترين كارها، انتظار فرج است». دوم، كسي كه آثار و جاي پا و جلوه اي از امام را ديده است كه فرموده اند: «پس به درستي كه فرج امام زمان(عج) فرج خود شماست». يعني انتظار و دعا كردن براي خود شما فرج و گشايش مي آورد. سوم، [مشاهدة با قلب]: اگر انتظار كامل شود و

محبّت به حدّ كمال برسد، طوري مي شود كه [اگر] حضرت را در ظاهر ببيند يا نبيند در يقينِ او اثر ندارد. بلكه، در همه وقت با قلب خود مشاهده مي كند. مثل پيامبر و اويس قرني كه به ظاهر اصلاً يكديگر را نديدند امّا هرگز از هم جدا نبودند؛ امام سجّاد(ع) مي فرمايد:

منتظران واقعي در زمان غيبت، برتر از مردم تمامي زمان ها هستند، زيرا آن قدر از جانب خدا عقل، فهم و معرفت پيدا كرده اند كه غيبت و شهود براي آنها فرقي نمي كند، كسي كه غيبت و ظهور حضرت حجّت برايش يكسان باشد به حضرت راه پيدا مي كند. تا وقتي شخص [منتظر] مي خواهد كه حضرت بيايند و پدر آدم هاي بد را در بياورند و انتقام از ظالمان بكِشند، از ديدن حضرت خبري نيست. هر وقت «عبد» و «تسليم» شدي و فاعليّت خدا را در همة موجودات ديدي و به آن تن دادي، آن وقت براي ملاقات با حجّت خدا(ع) آماده شده اي.19 نه انتظار ما طوري است كه آنها پهلوي ما بيايند و نه حركت ما جوري است كه ما به طرف آنها برويم و آنها را ببينيم. اگر انتظار داري آثارش كو؟! اگر انتظار داري بايد غم دنيا برود. حتّي اگر خود امام هم دير آمد با او دعوا نكني و هي نگويي «العجل» [تسليم محض باشي]. البته طلب تعجيل ظهور براي افراد مبتدي خوب است ولي بالاتر از آن هم هست و آن وقتي است كه از تقلّاي خودت مأيوس شده، در خانه ات نشسته و چشم و گوش به در مانده اي و از آن بالاتر وقتي است كه چشم به در، هم نيستي و از آن

هم مأيوس شدي. چنين فردي خودِ حضرت پهلويش نشسته اند و همة ملائكه نگاهش مي كنند.2 كساني كه سال ها «عجّل علي ظهورك يا صاحب الزّمان» مي گفتند، چرا از ظهور مشكلات و نابساماني ها كلافه اند و تاب تحمّل آن را ندارند؟ اينها مقدّمة ظهور است، پس يا دعاي تعجيل ظهورِ حضرت را پس بگيرند يا دست از بي تابي و بي قراري بردارند و به آنچه هست تن بدهند.21 آقا نمي آيد، ما به خدمت آقا مي رويم

ما ظاهراً مي گوييم «آقا مي آيد» ولي در حقيقت ما [هستيم كه] به خدمت حضرت مي رويم. ما به پشت ديوار دنيا رفتيم و گم شديم. بايد از پشت ديوار دنيا بيرون بياييم تا ببينيم كه حضرت از همان ابتدا حاضر بوده اند.22 ما مثل بچّه اي هستيم كه پدرش دست او را گرفته تا به جايي ببرد و در طول مسير از بازاري عبور مي كند. بچّه جلب ويترين مغازه ها مي شود و دست پدر را رها مي كند و در بازار گم مي شود. وقتي متوجّه مي شود كه ديگر پدر را نمي بيند، گمان مي كند پدرش گم شده است، در حالي كه در واقع خودش گم شده است. انبيا و اوليا پدران خلق اند و دست خلايق را مي گيرند تا آنها را به سلامت از بازار دنيا عبور دهند. غالبِ خلايق طالب متاع هاي دنيا شده، دست پدر را رها كرده و در بازار دنيا گم شده اند. امام زمان(ع) گم و غايب نشده است، ما گم و محجوب شده ايم.23 امام زمان(ع) مصلح است [امام عصر(ع)] مصلح است. او صلح دهندة مخلوق با خالق است. انشاءالله همة شما از بركت وجود امام زمان(عج) مصلح باشيد و خودتان را در خلق نشان دهيد و بگوييد ما با خدا

صلح كرديم.24 اصلاح، صلح با خداست، براي آنكه عالَم، صلح كل شود و جنگ ها بخوابد اوّل بايد جنگ آدم با خدا بخوابد. يعني دعوا نداشته باشيم، طلبكار نباشيم. وقتي كه اين جنگ خوابيد صلح است. امام [زمان(ع)] مصلح است. اينكه مي گوييم مصلح بيايد، براي اين است كه بين ما و خدا صلح بدهد25. خواجه حافظ مي گويد:

شكر ايزد كه ميان من و او صلح افتاد

قدسيان رقص كنان ساغر شكرانه زدند

ياد وليّ خدا قوّت مي بخشد مرحوم ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي _ استاد اخلاق حضرت امام خميني(ره) _ مثال خوبي زده است [و آن اينكه] زني داراي پسري مي شود و [همان موقع] شوهرش مرحوم مي شود... پيش خودش گفته بود كه: وسايل نان و آب را شوهرم برايم گذارده است با اين پسر زندگي مي كنم. وقتي پيري هم او ديگر بزرگ شده و عزيز و مونس من مي شود. بچه شش هفت ساله شده بود يك روز اين زن از خانه بيرون رفت، ديد پسرش در ميان بچه ها از همه ضعيف تر است. بچه هاي كوچك تر از او، وي را به زمين مي زنند. خيلي غصّه دار شد. آمد فكر كرد، ديد اين بچه بابا ندارد [كه به او بنازد و ببالد] پدرها مي آيند و بچه هايشان را مي برند و اين پسر مي بيند. فكر كرد كه چه كند. [روزي] نقاشي آورد و گفت: «عكس يك جوان رشيد را [براي من] بكش و براي او نشان و شمشيري بگذار» نقّاش عكس را كشيد و آن را قاب كرد و روي ديوار نصب نمود و پرده اي روي آن انداخت، فردا كه بچه مي خواست از خانه بيرون برود گفت: «مي خواهي پدرت را ببيني؟» گفت: «بله». پرده را

كم كم كنار زد. اين بچه چشمش را به عكس دوخت. ديد بازوي بزرگي دارد، يك تكان به بازوهايش داد. نگاهي به ابرو و صورت پدرش كرد، چهره اش باز شد. نگاهي به سينة او كرد، سينة خود را جلو داد. مادر گفت: «هر وقت كسي با پدرت كُشتي مي گرفت، [پدرت] پاي او را مي گرفت و به پشت بام مي انداخت».

بعد از [ديدن اين منظره] پسر قدرت و قوّت گرفت و وقتي از خانه بيرون مي آمد بچه ها جرئت نمي كردند نزديك او بروند. كسي كه ياد وليّ خدا و عزيز خدا مي كند، قوي مي شود. شما هم غصّه دار نباشيد، چون صاحب داريد خدا، پيامبر(ص) و امامان(ع) صاحب شما هستند. در پيشامدها و اضطراب ها شكست نخوريد. صاحبِ ما، همة ما را ياد مي كند، ما را رها نمي كند. انسان كه ياد امام زمان(عج) مي كند، اين طور مي شود. ميرزا جواد آقا، براي غيبت حضرت حجّت(ع) اين مثل را زد كه مردم سر شكسته نباشند و بدانند صاحبي دارند.26

عريضه نوشتن صدقِ محض است آب كه راه مي رود مأمور حضرت وليّ عصر(عج) است. آبِ صاف كه خيلي عجيب است. حيات آور است و بركات را زياد مي كند. اينها مأمور حضرت وليّ عصر(ع) هستند. شارع فرموده است: اگر احتياجي داري نامه بنويس و به آب بيانداز. مي بَرد، حاجتت برآورده مي شود. براي حضرت وليّ عصر(ع) نامه بنويس و به نسيم يا بادي كه در بيابان مي آيد بده، به دست او مي رساند و حاجتت برآورده مي شود. اينها راست است و صدق محض است.27

اين فضا و هوايي كه ما در آن هستيم و در آن نشسته ايم يا خوابيده ايم، متعلّق به حضرت وليّ عصر(ع) است. «ملائكه» و «روح» هم متعلّق به عالَم

امر است:

«يسئلونك عن الرّوح، قل الروح من أمر ربّي».28 اگر هوا، ملائكه، روح كه متعلّق به عالَم امرند، مال و مأمور حضرت ولي عصر(ع) نيست [پس] چرا من نامه بنويسم و به فضا و هوا بدهم تا پيش ايشان ببرد؟ اين در مفاتيح هست كه حاجتت را در نامه بنويس و به نسيم يا به بادي كه مي آيد بده، مي برد و به دست حضرت مي دهد و جواب مي آورد. يعني حاجتت برآورده مي شود. هوا مال حضرت است. هوا، همين كه مي بينيد نيست، همه اش ملائكه است و اينها همه متعلّق به عالَمِ امر است. «نور» و «روح» متعلّق به عالَمِ امرند و صاحب الامر(ع) صاحب آنها است.29

«جاء أمرنا».30 امر، متعلّق به عالَم امر و متعلّق به صاحب الامر است. عالم امر چيست؟ امر، خودِ خداست؛ مُلكِ خدا، ظهور خدا. اصلاً ظهور وليّ عصر(عج) يعني ظهور خدا، خدا خودش را ظاهر مي كند.31 آيا در حديث شنيده ايد كه وقتي حضرت، تشريف مي آورند به خانة خدا تكيه مي دهند؟ خانة خدا يعني خدا، يعني تكيه گاه وليّ عصر(ع) خداست. به خانه تكيه مي دهد يعني اعتماد و يقين او به خداست، علم و قدرت او مال خداست. آنگاه جمالش را نشان مي دهد [و مي فرمايد:]

«يا معشر الخلائق ألا و من أراد أن ينظر إلي آدم و شيثٍ فها أنا ذا آدم و شيثٌ».32 اي اهل عالم، هر كس اراده دارد آدم(ع) را ببيند، مرا ببيند، هر كه مي خواهد نوح(ع) را ببيند و ابراهيم(ع) را ببيند. همين طور رؤوس پيامبران را مي شمرد و در آخر مي گويد:

«و من أراد أن ينظر إلي محمّدٍ و أميرالمؤمنين(ع) فها أنا ذا محمّدٍ و أميرالمؤمنين».

سپس همين طور آبا و اجدادش را مي شمرد تا

به خودش مي رسد.33

تكذيب مدّعي رؤيت

اينكه در روايت آمده: «هر كس كه ادّعاي مشاهدة امام زمان(عج) كرد، تكذيبش كنيد» به اين معناست كه: آنچه ديده است فقط پرتو مختصري از امام زمان(ع) [بوده] است و مطلب خيلي بالاتر از اين است. از طرف ديگر كسي كه چيزي را ديد نبايد به ديگران بگويد. لذا ما وظيفة تكذيب داريم، گرچه ممكن است طرف راست بگويد.34

عبد الحسين تركي

ماهنامه موعود شماره 95 پي نوشت ها:

1. مجموعه مقالات عباس اقبال آشتياني، ج 2، ص 363، به اهتمام دبير سياقي، نشر روزنه.

2. ديوان حافظ

3. طيب، مهدي، مصباح الهدي، صص 11 _ 13، نشر سفينه.

4. ديوان حافظ

5. ناگفته هاي عارفان، دفتر دوم، صص 58 _ 60 مصاحبه با حاج آقا اصلاني، نشر مهر خوبان.

6. شمس الدين، سيد مهدي، چهل وادي نور، ص 11، نشر شفق.

7. ديوان حافظ

8. موسوي مطلق، سيّد عباس، خرمن معرفت، صص 46 _ 47، نشر هنارس.

9. همان، ص 47.

10. سوخته، يادنامة آيت الله انصاري همداني(ره)، ص 123، مؤسسة فرهنگي شمس الشموس.

11. يادنامه اي دربارة اين زاهد وارسته با عنوان «در كوچة عشق» توسط نشر مهر خوبان به چاپ رسيده است.

12. موسوي مطلق، همان، ص 47.

13. طيب، مهدي، همان، ص 467، .

14. همان، ص 323.

15. همان، ص 465.

16. طوباي محبّت، دفتر سوم، صص 47 _ 48.

17. همان، دفتر دوم، ص 193.

18. همان، دفتر اوّل، ص 101.

19. طيب، همان، صص 320 _ 321.

20. همان، ص 319.

21. همان، ص 323.

22. همان، ص 319.

23. همان.

24. طوباي محبّت، دفتر دوم، ص 55.

25. طوباي محبّت، دفتر اول، ص 174.

26. همان، صص 108 _ 109، همچنين ملكي تبريزي، ميرزا جواد، المراقبات، ص 184، نشر اخلاق.

27. طوباي محبّت، دفتر سوم، ص

107 _ 108.

28. سورة اسراء (17)، آية 85.

29. طوباي محبّت، دفتر سوم، ص 115 _ 114.

30. سورة هود (11)، آية 58.

31. طوباي محبّت، دفتر چهارم، ص 3.

32. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 53، ص 9 و مختصر بصائر الدرجات، ص 1854.

33. طوباي محبّت، دفتر 4، ص 31.

34. طيب، همان، ص 321.

ظهور و پر شدن جهان از ظلم و جور

آيا با توجه به روايت هايي كه در آنها آمده است: «امام مهدي(ع) جهان را از عدل و داد پرمي كند، همچنان كه از ظلم و جور پر شده بود» حركت هاي اصلاحي و تلاش براي برقراري عدالت در عصر غيبت معنا دارد؟ زيرا براساس اين روايات بايد جهان از ظلم و جور پر شده باشد تا امام زمان(ع) ظهور كند و اگر ما حركتي براي از بين بردن ستم و مقابله با ستم كاران انجام دهيم، در واقع ظهور را به تأخير انداخته ايم.

برخي مردم مي پرسند: آيا با توجه به روايت هايي كه در آنها آمده است: «امام مهدي(ع) جهان را از عدل و داد پرمي كند، همچنان كه از ظلم و جور پر شده بود» حركت هاي اصلاحي و تلاش براي برقراري عدالت در عصر غيبت معنا دارد؟ زيرا براساس اين روايات بايد جهان از ظلم و جور پر شده باشد تا امام زمان(ع) ظهور كند و اگر ما حركتي براي از بين بردن ستم و مقابله با ستم كاران انجام دهيم، در واقع ظهور را به تأخير انداخته ايم. براي پاسخ به اين پرسش لازم است نكاتي را يادآور شويم: الف) اصل وجود اين روايات

در اصل وجود چنين روايت هايي ترديدي نيست و در منابع و مصادر شيعه و سني، روايت هاي فراواني مضمون نقل شده است.1 از جمله در روايتي كه از طريق

اهل سنّت از پيامبر اعظم(ص) نقل شده، آمده است: «شما را به مهدي بشارت مي دهم. او در زماني كه مردم گرفتار اختلاف، درگيري و آشوب ها هستند، در امت من برانگيخته مي شود و جهان را از عدالت و برابري پر مي سازد، همچنان كه از ستم پر شده بود».2 امام محمد باقر(ع) نيز در اين زمينه مي فرمايد: «پدرم از پدرش و او از پدرانش براي من نقل كردند كه رسول خدا _ درود و سلام خدا بر او باد _ فرمودند: امامان پس از من دوازده نفر به تعداد نقباي بني اسرائيل. نه نفر از آنها از نسل حسين _ درود خدا بر او باد _ هستند و نهمين آنها قائم ايشان است. او در آخرالزمان به پا مي خيزد و زمين را از عدل پر مي سازد، پس از آنكه از ستم و بي عدالتي پر شده بود».3 ب) مفهوم «پر شدن جهان از ستم»

نخستين پرسشي كه در مورد اين گونه روايات مطرح مي شود، اين است كه تعبير «پر شدن جهان از ستم» به چه معناست؟ آيا مراد از اين تعبير آن است كه جهان به گونه اي از ستم و تجاوز اشباع شده كه ديگر اثري از عدل و داد، عدالت خواهي و انسان هاي صالح، هرچند ناچيز، در آن باقي نمانده است يا اينكه مراد، آن است كه ستم و بيداد در جهان فراوان شده و بر عدل و داد غلبه يافته است نه اينكه ديگر هيچ اثري از عدل و داد يا انسان هاي شايسته در جهان وجود ندارد؟ با توجه به كاربردهاي روزمرة كلمة «پرشدن» و آنچه عرف معمولاً از اين كلمه اراده مي كند، به روشني مي توان گفت كه برداشت دوم،

درست تر است. همچنان كه وقتي گفته مي شود: «تالار از جمعيت پر شده است»، «مغازه پر از مشتري است»، «اتاق پر از مهمان است» يا «انبار پر از كالاست»، به معناي فراواني جمعيت، مشتري يا كالاست نه اشباع شدن به گونه اي كه جايي براي چيز ديگر در تالار، مغازه يا انبار باقي نمانده باشد.

بنابراين، «پر شدن جهان از ظلم»، به معناي ظالم و نابكار شدن همة مردم به گونه اي كه ديگر هيچ انسان شايسته اي باقي نمانده باشد، نيست. «پر شدن» در اينجا به معناي «بسياري» و «فراواني» ظلم و جور در جهان است. با كمي دقت متوجه مي شويم كه خود ما هم در گفت وگوهاي روزانه، هنگام توصيف وضع كنوني جهان، از اين تعبير كه «جهان را ظلم و ستم فرا گرفته است»، بسيار استفاده مي كنيم، ولي منظورمان هرگز اين نيست كه ديگر هيچ اثري از عدالت و عدالت خواهي در جهان وجود ندارد.

ج) توصيفي يا تكليفي بودن بيان اين روايات

پرسش ديگري كه دربارة روايات ياد شده وجود دارد، اين است كه آيا اين روايات در پي بيان تكليف و وظيفة ما در عصر غيبت هستند يا اينكه تنها بيان كنندة ويژگي هاي عصر ظهور امام مهدي(ع) و آثار ظهور ايشان هستند؟ به صراحت مي توان گفت: اين گونه روايات صرفاً جنبة توصيفي دارند و اساساً نسبت به تكليف و وظيفة مردم در عصر غيبت ساكت هستند. اين روايات از يك سو بيان كنندة شرايط اجتماعي، سياسي و اقتصادي جهان در پيش از ظهور حضرت مهدي(ع) و از سوي ديگر، نشان دهندة گسترة اصلاحاتي است كه پس از ظهور در جهان صورت مي گيرد. به بيان ديگر، اين روايات از يك سو، جهان پيش

از ظهور را به تصوير مي كشد كه در همة زمينه ها گرفتار ستم شده و نابرابري و بي عدالتي در آن فراگير گشته است و از سوي ديگر، شرايط جهان پس از ظهور را بيان مي كند كه به مدد اقدامات اساسي و زيربنايي امام مهدي(ع)، عدل و داد در همه جاي آن حاكم شده و همه روابط فردي و اجتماعي را دربر گرفته است. بنابراين، براي پاسخ به اين پرسش كه مردم در زمان غيبت چه وظيفه اي بر عهده دارند، آيا بايد در مقابل ستم بي اعتنا باشند و حتي به آن دامن بزنند يا اينكه بايد براي از بين بردن همة مظاهر ستم و تباهي به پا خيزند؟ نمي توان به سراغ اين گونه روايات رفت و بايد به ديگر روايات مراجعه كرد.

د) تكليف مردم در برابر ستم ها و تباهي ها

حال كه روشن شد روايات ياد شده، ناظر به تكليف و مسئوليت مردم در برابر ستم نيستند، اين پرسش مطرح مي شود كه تكليف مردم در برابر ستم ها، فسادها و تباهي هايي كه در عصر غيبت در جوامع رواج پيدا مي كند، چيست؟ براي يافتن پاسخ اين پرسش، توجه به چند نكته ضروري است: 1. فقهاي شيعه همه بر اين موضوع اتفاق نظر دارند كه تمامي احكام و تكاليفي كه در شرع اسلام مقرر شده، به جز مواردي نادر، در زمان غيبت پابرجاست و هيچ كدام از آنها تعطيل نمي شود. بنابراين، همة مسلمانان موظفند تا زمان ظهور به همة وظايف و تكاليفي كه براي آنها مقرر شده است، عمل كنند؛ چه وظايف و تكاليف فردي و چه وظايف و تكاليف اجتماعي. 2. برخي احكام و اصول بنيادين اسلام كه همگي در آموزه هاي

قرآني ريشه دارند، تكليف مردم را در برابر هرگونه ستم، تجاوز، بي عدالتي، فساد، تباهي و ناهنجاري، در همة زمان ها و مكان ها مشخص كرده اند. براساس اين احكام و اصول، هيچ مسلماني نمي تواند در برابر هرگونه ستم، تجاوز، بي عدالتي، فساد، تباهي و ناهنجاري، در همة زمان ها و مكان ها مشخص كرده اند. براساس اين احكام و اصول، هيچ مسلماني نمي تواند در برابر امور ياد شده بي اعتنا باشد يا خداي ناكرده به آنها تن دهد تا چه رسد به اينكه بخواهد به آنها دامن زند. برخي از اين احكام و اصول بنيادين عبارتند از: تكليف فردي هر مسلمان به پرهيزكاري و ترك گناهان از يك سو4 و انجام اعمال شايسته از سوي ديگر؛5 ضرورت تعاون و همكاري در نيكوكاري و پرهيزكاري و حرمت هم ياري در گناه و تجاوز به حقوق ديگران؛6 وجوب امر به معروف و نهي از منكر؛ تكليف هر مسلمان، به رعايت عدالت در مناسبات فردي و اجتماعي.7 با توجه به همين احكام و اصول است كه حضرت امام خميني(ره) در پاسخ به كساني كه معتقد بودند بايد به گناهان دامن زد تا دنيا پر از ظلم و جور شود و حضرت صاحب الامر(ع) تشريف بياورد، مي فرمايد: «يعني خلاف ضرورت اسلام، خلاف قرآن نيست اين معنا كه ما ديگر معصيت بكنيم تا حضرت صاحب بيايد! حضرت صاحب كه تشريف مي آورند، براي چه مي آيند؟ براي اينكه گسترش دهند عدالت را، براي اينكه حكومت را تقويت كنند، براي اينكه فساد را از بين ببرند. ما برخلاف آيات شريفة قرآن، دست از نهي از منكر برداريم. دست از امر به معروف برداريم و توسعه بدهيم گناهان را براي اينكه حضرت بيايند. حضرت

بيايند چه مي كنند؟ حضرت مي آيند، مي خواهند همين كارها را بكنند».8 3. پاره اي از روايات، به صراحت، وظيفه و تكليف مردم را در زمان غيبت و انتظار روشن كرده اند و آنها را به پرهيزكاري، در پيش گرفتن اخلاق نيكو،9 انجام اعمالي كه موجب خشنودي امام عصر(ع) مي شود و ترك اعمالي كه آن حضرت را آزرده خاطر مي سازد،10 فرا خوانده اند. از اين روايات به خوبي استفاده مي شود كه هيچ مسلماني حق ندارد به بهانة زمينه سازي براي ظهور و تعجيل در فرج، به فساد و تباهي و ظلم و بي عدالتي تن در دهد يا به گسترش آنها در جامعه كمك كند؛ زيرا اين عمل قطعاً با پرهيزكاري و اخلاق نيكو مغايز است و هرگز موجب خشنودي مصلح موعود نخواهد شد. ماهنامه موعود شماره 95 پي نوشت ها:

1. ر.ك: منتخب الأثر، ج 2، صص 222_235؛ ج 3، صص 155_157.

2. المسند، ج 3، ص 37.

3. بحارالأنوار، ج 36، ص 359، ح 228.

4. ر.ك: سوره بقره (2)، آيات 24، 48، 123، 189، 194؛ سورة آل عمران (3)، آيات 50، 102، 123، 130، 131، 200 و... .

5. ر.ك: سورة بقره (2)، آيات 25، 82، 277؛ سورة آل عمران (3)، آية 57؛ سوره نساء (4)، آية 57.

6. ر.ك: سورة مائده (5)، آية 2.

7. ر.ك:سورة آل عمران (3)، آيات 104، 110، 115؛ سورة توبه (9)، آيات 71 و 112؛ سورة حج (22)، آية 41؛ سورة لقمان (31)، آية 7.

8. ر.ك: سورة مائده (5)، آية 8؛ سورة انعام (6) آية 152؛ سورة نساء (4)، آيات 3، 58، 120، 135؛ سورة نحل (16)، آية 90.

9. صحيفه نور، ج 20، ص 196.

10. ر.ك:

بحارالأنوار، ج 52، ص 140، ح 50.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109