ماهنامه موعود93

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1387 عنوان و نام پديدآور:شماره 93 ماهنامه موعود- آبان 1387/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 93 - آبان 1387

هواي گرگ و ميش، رنگ هاي خاكستري

وقتي به روايات ائمة دين(ع) مي نگريم و اخبار مربوط به كشته شدن جماعت كثيري از مردم در عصر ظهور را مي خوانيم در عجب مي آييم. چون، در هواي گرگ و ميش و غلبة نفاق، چشمان ما قادر به درك و تشخيص رنگ ها و كشف باطن نهفته در پس صورت ها نيست. عبارت «الطّرق الي الله بعدد انفاس خلايق» به معني «به تعداد نفوس و بندگان آفريده شده، راه رسيدن به خدا وجود دارد.»، منقول مَشايخ صوفيه است. اثبات اين قول يا نقد و ردّ آن موضوع اين مقاله نيست. نكتة ظريف اين عبارت آن، است كه، جملة خلايق در سير و سلوك خود، به سوي حضرت خداوندي جلّ و علا به وحدت و يگانگي مي رسند. نيل به «منِ واحد» و «وحدت كلمه» روح و مقصود عموم خلايق فرض شده كه در عصر خود و در ميان نسل خود اين نايل شدن را ممكن و گمشده و مطلوب ره جويان و ره پويان وصال مي شناختند. در عصر ما اين عبارت را به گونه اي ديگر مي توان بازخواني كرد: به عدد نفوس و بندگان «منِ منتشر» و خدايگان ساخته و پرداخته شده وجود دارد. كه در نتيجه، نايل شدن به «من واحد» و «وحدت كلمه» متعذر، سخت و گاه ناممكن شده است. شايد اين عبارت منقول از معصوم: در آخرالزّمان «نگهداري دين سخت تر از آتش در كف دست» است، شرح حال و توصيف وضع

و روزگار بشر در عصر ما و پس از ما باشد. برخي آمار حاكي از آنست كه در حال حاضر حدود 4000 فرقه در جهان تأسيس شده است، اين همه صرف نظر از ميليون ها «منِ منتشر» است كه در قالب ايده هاي سياسي، اجتماعي، خلق روزگار را به سوي خود فرا مي خوانند و هر يك دريافتي از روي پندار و خيال را مبنا و اساس دعوت خود قرار داده است. راز اين همه «تفرّق و پراكندگي» در ميان بشر، بروز «تضاد» و بسط «كشمكش» پايان ناپذيري است كه جان بشر را مبتلاي خود ساخته است. چنان كه اين روند ادامه يابد، هيچ دو نفري به زير يك سقف گرد نخواهند آمد. دغدغه و خلجان و نتيجة محتوم آن «كشمكش» پايان ناپذير انسان «با خودش» از يك سو و «با ديگران» از سوي ديگر كه به بروز تضاد و جدايي و تفرقه مي انجامد، ظهور «عمل شيطان»، تلاش و هم نوايي نفس اماره با او است در عصري و ميان نسلي كه در خود و با خود استعداد «اين همه دوري» را پرورده است. جنود شيطان، با رخنه در جان فرزندان آدمي و دميدن در سينه ها و سرها، خلق و جعل شرايطي را سبب شده اند كه هيچ ديّارالبشري قادر به ارائة تحليلي جامع و مانع از اين شرايط نيست و از همين روست كه به مصداق بيت «از قضا سر كنگبين صفرا نمود _ روغن بادام خشكي مي فزود»، جملة طبيبان جالينوس صفت و افلاطون دم، نه تنها قادر به ارائة نسخه و دارو و درمان نشده اند، بلكه بر حجم و گسترة بحران و تضاد افزوده اند. اينان، بريده از طبيب مسيحادم غيبي، ترك استثناء

گفته و از روي ادّعا و به مدد خيال و وهم بر بالين بيمار حاضر شده و عمل كرده اند. از علماي علم الاجتماع و علم الابدان، متخصّصان پاسيكولوژيست طيلسان پوشان و زنّار بندان بي فكر و ذكر كه در بند مكر ليل و نهار و مذهب صورت و صورت مذهب گرفتار آمده اند، هيچ علاجي ساخته نيست. اينان؛ جملگي به دليل اتّكاي به دريافت هاي صرفاً بشري و به دليل آلودگي به انواع بيماري هاي منتشر و موجود، همة صلاحيت طبابت را از دست داده اند. در آخرين ساعات مانده از عمرِ زادة سياهي و ظلمت، شيطان همة قواي خود را براي رويارويي به ميدان آورده است تا با «عضوگيري» از ميان جماعات انساني، امكان صف آرايي بزرگ در وقت طلوع فجر را حاصل آورد. اگرچه برخي ملاحظات، در شرايط حاضر مجال پرده دري، هل من مبارز طلبيدن، شاخ و شانه كشيدن و افشاي راز نهفته در سينه ها را عمومي نساخته، ليكن، دير نيست كه به ناگهان صف ها كشيده شده و جلمگي با شمشير آخته خود را مهيّاي حمله نمايند. شايد يكي از معاني و مفاهيم «ظهور» و «عصر ظهور» همين باشد. اين عبارتي دو پهلو است، از وجهي اشاره به «ظهور» خورشيد عالم تاب مي كند و از ديگر سو اشاره به «ظهور» و آشكار شدن آنچه مردم در سينه ها نهفته و از اظهارش سر باز مي زنند، دارد. به تعبيري، در هواي گرگ و ميش، رنگ ها خاكستري مي نمايند، حركت و تشخيص در اين وضع ساده نيست، اين ظهور و طلوع خورشيد و شعاع نوراني و درخشان آن است كه باعث آشكاري تام و تمام مي شود. شايد، روز ظهور، به نوعي خود، روز «تبلي السّرائر» باشد.

روز برملا شدن آنچه در سينه هاست. وقتي به روايات ائمة دين(ع) مي نگريم و اخبار مربوط به كشته شدن جماعت كثيري از مردم در عصر ظهور را مي خوانيم در عجب مي آييم. چون، در هواي گرگ و ميش و غلبة نفاق، چشمان ما قادر به درك و تشخيص رنگ ها و كشف باطن نهفته در پس صورت ها نيست. به موازات بسط و گسترش تضاد و كشمكش و تفرقه در ميان خلق عالم، بحران هاي ويژة عصر ظهور كه اخبار آخرالزّماني بدان ها اشاره دارند نيز، خود را مي نمايد. درست در زماني كه غرب، با غرور تمام كشتي تمدّن و تكنولوژي خود را بر پهنة اقيانوس قرن بيستم و دهة اوّل قرن بيست و يكم به پيش مي راند و در دل، غم هيچ تندبادي را نداشت، طوفان بحران اقتصادي به راه افتاد. موج هاي بلند پي درپي بر اين كشتي فرود مي آيد، همان كه در بنياد و اساس اين تمدّن شهوي و خودبنياد و بريده از آسمان را فرو خواهد ريخت. اگرچه تا پيش از شكسته شدن، امواج قحطي، گرسنگي، جنگ و آتش را بر پهنة سرزمين هاي غير غربي و به ويژه مسلمان نشين فرو خواهد باريد. در اين شرايط و چنان كه بحران در گسترة جهاني نمودار شود، در آينده اي نزديك مي بايست:

1. كمربندها را محكم بست؛

2. بندهاي ارتباط و اتّصال به كشتي طوفان زدة غربي را گسست؛

3. چون يوسف نبي(ع)، انبارها را از گندم ها انباشت، (در وجوه اقتصادي، نظامي و...),

4. با اتّخاذ رويه اي مقتصدانه از به هدر رفتن گنجينه ها و ريخت و پاش اموال جلوگيري كرد؛

5. قلب و جان مردم را با ساحت قدس مهدوي گره زد تا در حفاظ امن حضرتش،

خود را مستعد و مهيّاي همراهي كنند؛

6. جان جوانان را از مشرب معارف مهدوي سيراب ساخته و آنها را براي همراهي و همدلي با صاحب زمان و دوران مهيّا ساخت؛

7. جسم و جان را در درياي زلال توبه و تزكيه طاهر و مطهّر ساخت. چشم به انتهاي جاده دوخت و در دل اين نغمه را تازه كرد:

اي دل ار سيل فنا بنياد هستي بركند

چون تو را نوح است كشتيبان ز طوفان غم مخور اسماعيل شفيعي سروستاني

تحركات داييان سفياني در آخرالزمان

در باب حوادث آخرالزمان، در بين احاديث به احاديثي برمي خوريم كه در آنها از قبيله اي به نام «بني كلب» صحبت شده و وقايع مهمي به اين قبيله نسبت داده شده است. قبيلة بني كلب كه در روايات از اعضاي آن به عنوان «داييان سفياني» نيز سخن به ميان آمده است، نقش مهمي در وقايع آخرالزمان و زمان نزديك به ظهور بازي مي كنند.

شناخت تحولات منطقه و جهان و بررسي آنها از ديدگاه روايات اسلامي، از اهميت بسياري برخوردار است. اين مهم از يك سو ما را گوش به زنگ كرده و متوجه مسئوليتي كه در جهت زمينه سازي براي ظهور آقا امام زمان(ع) داريم مي نمايد و از سوي ديگر در مقابله با پيشامدهاي سخت آخرالزمان و ايام نزديك ظهور آن حضرت ياري مي كند. تحركات داييان سفياني در آخرالزمان

در باب حوادث آخرالزمان، در بين احاديث به احاديثي برمي خوريم كه در آنها از قبيله اي به نام «بني كلب» صحبت شده و وقايع مهمي به اين قبيله نسبت داده شده است. قبيلة بني كلب كه در روايات از اعضاي آن به عنوان «داييان سفياني» نيز سخن به ميان آمده است،

نقش مهمي در وقايع آخرالزمان و زمان نزديك به ظهور بازي مي كنند. مطابق روايات، بني كلب گروهي از اشرار آخرالزمان هستند كه سفياني (يكي از دشمنان بزرگ حضرت مهدي(ع)) را در نبرد با حضرت قائم(ع) ياري مي نمايد.1 روايات بسياري هستند كه خبر از بيعت و همكاري تعداد زيادي از افراد قبيلة «بني كلب» با سفياني ملعون مي دهند. در زير به چند نمونه از اين روايات و احاديث اشاره مي گردد: پيامبراكرم(ص) فرمودند: سفياني با 360 سوار شورش مي كند تا اينكه به دمشق مي رسد و در ماه رمضان هم 30000 نفر از قبيله بني كَلب با او بيعت مي كنند.2 اميرمؤمنان(ع) ضمن روايتي طولاني نقل شده است: «و آن را نشانه ها و علامت هايي است و خروج سفياني با درفش سرخ همراه است و فرمانده آن مردي از قبيله بني كلب است.3 اصبغ بن نباته از حضرت علي(ع) روايت مي كند كه فرمودند: ... و شورش سفياني، پرچمي قرمز رنگ، فرمانده اش مردي از قبيلة كلب است و دوازده هزار نفر از سپاهيانش رو به مكه و مدينه مي كنند كه فرمانده آنها مردي از بني اميه است كه به او «خزيمه» مي گويند: چشم چپش نابيناست و سفيدي ضخيمي روي مردمك چشمش را پوشانده است. خود را شبيه مردان مي كند، پرچم خويش را برنمي گرداند تا اينكه در مدينه در خانة شخصي به نام ابوالحسن اموي منزل كند. وي گرداني را به دنبال مردي از خاندان پيامبر(ص) كه شيعيان به دور او جمع شده اند مي فرستد؛ سپاهيان به فرماندهي مردي غطفاني رو به مكه مي كنند. در ميانة راه به بيابان سفيدي كه مي رسند، در كام زمين فرو مي روند و جز دو نفر كه بناست نشانه [و عبرتي] براي ديگران

باشند، كسي باقي نمي ماند كه خداوند صورت آن دو را به پشت برگردانده است.»4 همانگونه كه ملاحظه شد، تعداد زيادي از روايات مربوط به آخرالزمان، به بني كلب اشاره و نقش مخرّب آنان را در آخرالزمان بيان نموده اند.

بني كلب كيستند؟

بني كلب قبيله اي بودند كه در عصر معاويه نصراني بوده و بعدها ظاهراً به يكي از فرق اسلامي گرويدند. معاويه با زني از اين قبيله وصلت كرد كه حاصل اين ازدواج، تولد يزيد _ عليه اللعن_[ _ بود. اين طايفه، قرن ها بعد از ازدواج معاويه با مادر يزيد، به فرقة «دروزي» گرويدند.5 گرچه اين فرقه ادعا مي كند كه يكي از فرق اسلامي است، امّا عقايدي كاملاً انحرافي دارد. افراد اين فرقه، پيرو شخصي به نام «درزي» هستند و عنوان طريقت خود را موحّدون ناميده اند كه اساس عقيدةشان بر حلول و تناسخ روح است. (مسئله اي كه از نظر اسلام كاملاً مطرود است.)6 اين طايفه مدت زماني پيرو خلفاي فاطمي مصر بودند تا اينكه در ايام خليفة ششم فاطمي به دعوت «نشتگين دروزي» به باطنيه ملحق شدند. «دروزيه» در اعتقاد خود به «الحاكم بامر الله» (كه به عقيدة ديگران كشته شده است)، متوقف گشته و مي گويند كه وي غيبت كرده و به آسمان بالا رفته و دوباره به ميان مردم باز خواهد گشت.7 عمدة طوايف دروزي كه اكثراً منتسب به قبيلة بني كلب هستند، در منطقة رمله (بيابان شرقي فلسطين)، بيابان غربي اردن، جنوب غربي سوريه و بخش هايي از لبنان سكنا گزيده اند.8 البته تعداد زيادي از دروزي ها نيز به كشورهاي اروپايي، آمريكا و استراليا مهاجرت كرده اند. به طور كلي تخمين زده مي شود كه حدود يك ميليون دروزي در سراسر

جهان زندگي مي كنند؛9 امّا هستة اصلي اين طايفه در مناطق مرزي مابين چهار كشور اردن، سوريه، لبنان و فلسطين اشغالي مي باشد. لازم به ذكر است كه تعداد دروزي هاي كشورهاي سوريه و لبنان بيش از بقية مناطق است.

با توجه به اين مطلب، به طور خلاصه مي توان گفت كه افرادي كه امروزه با نام دروزي ها شناخته مي شوند، همان كساني هستند كه در روايات از آنها با عنوان بني كلب ياد شده است. بنابراين رواياتي كه دربارة تحركات بني كلب يا داييان سفياني در آخرالزمان بيان شده است، مربوط به احوال قوم دروز مي باشد. نكتة ديگر اينكه علت انتساب عبارت داييان سفياني به بني كلب، اين است كه سفياني ملعون از نسل يزيد بن معاويه مي باشد، به صورت تلويحي بني كلب يا دروزي هاي كنوني، داييان سفياني هستند؛ زيرا جدة سفياني از قبيلة بني كلب مي باشد.10 چنان كه گفته شد، در روايات خباثت هاي فراواني به قبيلة بني كلب در آخرالزمان نسبت داده شده است. عجيب اينكه دروزي هاي امروزي نيز حركت هاي شيطنت آميز و خباثت آلودي در عرصة تحولات منطقه انجام مي دهند. گرچه تعدادي از آنان اهل شرّ نيستند و با بقية مسلمانان در صلح و صفا زندگي مي كنند، امّا تعداد زيادي از آنان دشمني آشكاري با بقية مسلمانان _ به خصوص شيعيان _ دارند. جالب اينكه روايات نيز به همراهي تعداد كثيري از آنان با سفياني اشاره مي نمايند، ولي هرگز از اينكه تمامي اعضاي طوايف بني كلب، سفياني را همراهي مي كنند، سخني به ميان نمي آورند. اين مسئله، خود تأييد ديگري بر انطباق دروز بر طوايف بني كلب است؛ زيرا امروزه نيز اكثر دروزي ها با مسلمانان و شيعيان، دشمني آشكاري دارند. ولي تعداد اندكي از آنان نيز با بقية مسلمانان و

شيعيان زندگي مسالمت آميزي را سپري مي كنند؛ همانگونه كه در روايت زير نيز، ملاحظه مي گردد، اكثر افراد طايفة بني كلب _ نه همة آنها _ سفياني را همراهي مي نمايند: پيامبر اكرم(ص) در اين رابطه فرمودند: «سفياني با 360 سوار شورش مي كند تا اينكه به دمشق مي رسد. در ماه رمضان هم سي هزار نفر از قبيلة بني كلب با او بيعت مي كنند.»11 بنابراين همانگونه كه ذكر شد، به جز تعداد اندكي از دروزي ها، بقية آنها در شرارت هاي آخرالزمان، نقش كليدي دارند.عجيب اينكه در حال حاضر نيز ردپاي دروزي ها در بسياري از فتنه هاي منطقة خاورميانه ملاحظه مي گردد. گرچه در حال حاضر سفياني خروج نكرده است، و بالطبع بزرگ ترين فتنة بني كلب (دروزي ها) به وقوع نپيوسته است، امّا به نظر مي رسد تحركات سياسي و نظامي دروزي ها در حال حاضر، به سمتي پيش مي رود كه در صورت خروج سفياني و آغاز حركت ضدّ شيعي توسط او، همراهي و بيعت دروزي ها با او دور از انتظار نيست. نكتة عجيب تر اينكه محل زندگي دروزي ها، بسيار نزديك به محلّ خروج سفياني (وادي يابس يا شام) است كه اين مسئله نيز انطباق بني كلب بر دروزي ها و احتمال بروز فتنه از سوي آنها را دوچندان مي نمايد. حال با توجه به مطالبي كه ذكر شد، به بررسي تحركات سياسي _ نظامي دروزي ها بني كلب در حال حاضر مي پردازيم:

دروزي ها در سوريه

در حال حاضر دروزي ها در سوريه جمعيتي معادل هشتصدهزار نفر دارند و نقش مهمي در معادلات سياسي و نظامي آن كشور بازي مي كنند. به نحوي كه در زمان كنوني تعداد زيادي از افسرهاي دروزي در ارتش بعثي سوريه، خدمت مي كنند. بيشتر ساكنان دروزي سوريه در منطقة «جبل الدروز» و در

بخش جنوب غربي سوريه زندگي مي كنند.12

دروزي ها در اردن

در كشور اردن بيست هزار دروزي زندگي مي كنند كه اين افراد عمدتاً در منطقة «حوران» و در بخش شمال غربي اردن «هم مرز با سوريه، لبنان و فلسطين اشغالي» ساكنند.13 در حال حاضر اين طايفه در اردن از وزنة مهم سياسي و نظامي برخوردار نيستند؛ امّا به احتمال زياد در وقايع و فتنه هاي آخرالزمان نقش مهمي بازي خواهند كرد؛ زيرا «وادي يابس؛ درة خشك» ذكر شده در روايات، همان وادي «حوران» است14 و در اصل كلمة «حوران» نيز به معني سرزمين خشك مي باشد.15

دروزي ها در لبنان

دروزي هاي لبنان، نقش بسيار مهمي در موازنة سياسي و نظامي داخلي اين كشور دارند و متأسفانه ردّپاي آنان در بسياري از جنايات و فتنه هاي اين كشور، ديده مي شود. دو طايفة عمده در لبنان رهبري دروزي ها را بر عهده دارند كه عبارتند از:

1. طايفة جنبلاط

2. طايفة ارسلان جمعيت دروزي هاي لبنان، بالغ بر سيصدهزار نفر است و عمدة اين طوايف در منطقة «شوف» واقع در «جبل لبنان» زندگي مي كنند.16 اين منطقه در مجاورت مرز سوريه واقع شده است. در حال حاضر، رهبري اصلي دروزي ها بر عهدة «وليد جنبلاط» مي باشد. وي كه اصالتاً از نژاد كرد مي باشد، رهبري اعراب دروزي لبنان را بر عهده گرفته است17 و از دشمنان سزسخت شيعيان لبنان، جنبش هاي شيعي امل و حزب الله و شخص سيد حسن نصرالله مي باشد. وي از نظر شخصيتي دچار تزلزل جدي و بيمارگونه است و حتي اخيراً _ 2007 م. _ سخنان توهين آميزي را نسبت به رهبر معظم انقلاب اسلامي ايران و نيز شخص سيد حسن نصرالله بيان كرده است.18 دربارة تزلزل شخصيت وي همين بس

كه مشهور است كه او فقط به دليل اينكه تصوير نبيه بري (رئيس جنبش شيعي امل)، چند ثانيه بيشتر از وي بر روي صفحة تلويزيوني لبنان قرار گرفت، جنگي به راه انداخت كه در طيّ آن، ده ها نفر زخمي و كشته شدند. نيروهاي اسلحه به دست تحت امر وي جنايات بيشماري را در طول جنگ هاي داخلي لبنان، عليه شيعيان و مسيحيان ماروني انجام دادند. نكتة ديگر اينكه وي يكي از متهمان اصلي پرونده هاي اقتصادي در لبنان است كه در طيّ آن با سوء استفاده از كمك هاي مالي خارجي به لبنان، ميلياردها دلار به جيب زده است. همسر او پيش تر، يكي از نمايشگرهاي ملكة زيبايي در لبنان به شمار مي رفت و اكنون همسر جنبلاط، مسئوليت مراسم جشنوارة فاسد رقص و موسيقي را در منطقة دروزي نشين بيروت در «بيت الدين» بر عهده دارد.19 جنبلاط در طيّ سال هاي اخير، يكي از متحدان و حاميان حزب حاكم فاسد لبنان و «جريان چهارده مارس» بوده و جهت گيري هاي او همواره عليه شيعيان لبنان بارز و جدي بوده است؛ به نحوي كه در جريان جنگ 33 روزة لبنان و اسرائيل، و اعتصابات ملي سراسري بعد از جنگ كه عليه حزب حاكم لبنان انجام شده بود، جنبلاط و دروزي هاي تحت امر او، برخلاف ارادة ملي اكثر لبناني ها _ اعم از شيعه، سني و مسيحي ماروني _ به مخالفت با حزب الله و حمايت از حزب حاكم پرداختند.20 وليد جنبلاط كه رييس حزب سوسياليست ترقي خواه لبنان مي باشد، رابطة نزديكي با «فواد سينيوره» دارد. وي همچنين رابطة دوستانه اي با دولت اردن و اسرائيل برقرار كرده است. در اسفند 1386 (مارس 2008 م.)، وليد

جنبلاط نمايندة خود «رامي الريس» را به صورت شبه مخفيانه از طريق اردن _ از كشورهاي عربي هم پيمان با اسرائيل _ براي مذاكره با مقامات رژيم صهيونيستي راهي اسرائيل كرد. عجيب تر اينكه الريس مورد استقبال گرم «ايهود اولمرت» نخست وزير اسرائيل قرار گرفت؛ به نحوي كه اولمرت ضيافت شامي را به افتخار او در رستوران «الي اولي» شهر «تل آويو» برگزار نمود.21 اين حركت جنبلاط و دروزي هاي لبنان، چند نكته را اثبات مي نمايد:

1. با توجه به آشفتگي اوضاع داخلي لبنان و لزوم حفظ وحدت در اين كشور، حركت فتنه انگيزانة جنبلاط و دروزي هاي طرفدار او، و اعزام نماينده اي از سوي آنان به اسرائيل، نشان دهندة تلاش آنان براي فتنه انگيزي بيشتر در جهت خدمت به اسرائيل و خيانت به لبنان است.

2. با توجه به بسته بودن مرزهاي لبنان و اسرائيل، فرستادن نمايندة جنبلاط از طريق مرز اردن به اسرائيل، نشان دهندة ارتباط حسنة جنبلاط و دروزي هاي لبنان با دولت سفاك و خائن اردن مي باشد. 3. استقبال اولمرت از نمايندة جنبلاط، آن هم در زماني كه اكثر گروه هاي لبناني، اعم از شيعه، سني و مسيحي، حمايت خود را از حزب الله و خصومت خود را با اسرائيل اعلام نموده اند، نشان مي دهد كه جنبلاط و دروزي هاي لبنان، از معدود گروه هايي هستند كه روابط بسيار نزديكي با رژيم اشغالگر قدس دارند. اين مسئله خود مهم ترين سند بر شرارت جنبلاط و دروزي هاي تحت امر وي مي باشد. در حال حاضر جنبلاط به فتنه انگيزي سياسي، قناعت نكرده؛ بلكه بارها تهديد نموده است كه در صورت لزوم، به درگيري نظامي با حزب الله و ساير مخالفان دولت نامشروع لبنان، دست خواهد

زد؛ تا آنجا كه طيّ يك ادعاي احمقانه، جنبلاط مدعي شد كه موشك هاي حزب الله را به چنگ خواهد آورد. همان موشك هايي كه اسرائيل در طي 33 روز جنگ، نتوانست به دست بياورد.22 بدين ترتيب همانگونه كه ملاحظه فرموديد، دروزي هاي لبنان به رهبري جنبلاط، نقش بسيار زيادي در اغتشاشات لبنان و منطقه دارند و يكي از جدي ترين موانع برقراري صلح داخلي در اين كشور مي باشند.

دروزي ها در اسرائيل

در حدود يكصد و بيست هزار دروزي در اسرائيل زندگي مي كنند23 كه عمدة اين دروزي ها در منطقة رمله _ بيابان شمال شرقي فلسطين اشغالي _ ساكن هستند24 و نقش مهمي در معادلات سياسي و نظامي اين كشور بازي مي كنند. گرچه در اكثر مناطق، دروزي ها به عنوان اعراب دروزي شناخته مي شوند، امّا دروزي هاي اسرائيل، خود را از اعراب مسلمان جدا كرده و خود را يك گروه مستقل معرفي مي نمايند.25 دروزي هاي اسرائيل، چه در صحنه هاي سياسي و چه در صحنه هاي نظامي اين كشور، نقش مهمي بازي مي كنند؛ به نحوي كه در عرصة نظامي، دروزي ها تنها اعرابي هستند كه مي توانند در ارتش اسرائيل خدمت كنند و حتي به مقام فرماندهي ارشد نيز برسند. نكتة عجيب اينكه حتي در جنگ هاي سال 1948 منطقة فلسطين اشغالي كه به رانده شدن اعراب مسلمان فلسطيني از سرزمينشان منجر شد، دروزي ها هم پيمان اسرائيلي ها بودند و عليه اسرائيلي ها مي جنگيدند.26 در بين سال هاي 1948 تا 1956، خدمت اعراب دروزي در اسرائيل اختياري بوده است؛ امّا از آن زمان به بعد، خدمت دروزي ها در اسرائيل اجباري شده است.27 مقام و منصب سربازان و ارتشيان دروزي، مشابه با سربازان و ارتشيان يهودي اسرائيل است.28 اين مسئله نشان دهندة ارتباط

بسيار قوي دروزي ها با دولت فاسد و اشغالگر اسرائيل مي باشد. خيانت دروزي هاي اسرائيل به مسلمانان _ به خصوص شيعيان _ تا حدي است كه دروزي هاي اسرائيل، افتخار خود را به شهادت رساندن بيست رزمندة حزب الله در طيّ جنگ 33 روزة 2006 مي دانند و ادعا مي كنند كه در اين جنگ، آنها هيچ كشته اي ندادند.29 اين مسئله حقد و كينة دروزي هاي اسرائيل را نسبت به شيعيان لبنان نشان مي دهد. نكتة ديگر اينكه درسال 1996 «عظام» يك تاجر دروزي اسرائيل به جرم جاسوسي در مصر دستگير شد و به هشت سال زندان محكوم گشت30 كه اين مسئله شاهد ديگري بر ارتباط دروزي هاي اسرائيل با دولت فاسد اين كشور است. به پاس خوش خدمتي دروزي ها به دولت اسرائيل، اين دولت بناي يادبودي را در منطقة «دليات الكرمل» براي بزرگداشت 355 دروزي كشته شده در ارتش اسرائيل بنا كرده است كه اين مسئله نشان مي دهد كه اسرائيلي ها همواره از دروزي ها به عنوان يك متحد هميشگي خود ياد مي كنند.31 بدين ترتيب در دورة كنوني دروزي هاي ساكن در كشورهاي مختلف، به مناصب مهمّ سياسي و نظامي دست يافته اند و در اكثريت مواقع، از اين قدرت خود، در جهت فتنه انگيزي و خصومت با مسلمانان و به خصوص شيعيان بهره جسته اند. بنابراين گرچه در حال حاضر هنوز سفياني خروج نكرده است، امّا با توجه به جهت گيري هاي دروزي ها به نظر مي رسد كه در صورت خروج سفياني ملعون، دروزي ها يكي از متحدان مهمّ سفياني خواهند بود؛ زيرا مانند سفياني، تشنه به خون شيعيان بوده و ارتباط نزديكي با اسرائيل دارند. نكتة قابل توجه اينكه مطابق روايات اسلامي، سفياني نيز از سوي يهود حمايت

مي گردد.32 نكتة ديگر اينكه مطابق برخي از روايات، فرماندهي لشكر سفياني در بسياري از جنگ ها بر عهدة شخصي از بني كلب يا همان دروزي هاي امروزي مي باشد.33 عجيب اينكه در عصر كنوني، بسياري از دروزي ها در لبنان، سوريه، اردن، و بالاخص اسرائيل، مناصب مهمّ نظامي دارند و بسياري از آنها به مقام فرماندهي ارشد رسيده اند. بنابراين هيچ بعيد نيست كه در صورت خروج سفياني از منطقة شام _ نه صرفاً سوريه _ ، اين فرماندهان دروزي بخواهند به لشكر سفياني پيوسته و او را در جنگ عليه شيعيان ياري نمايند. به خصوص اين امكان وجود دارد كه دولت اسرائيل (حكومت يهودي) كه مطابق روايات يكي از هم پيمانان مهمّ سفياني است،34 بخواهد تعدادي از لشكرهاي ارتش خود را كه از سربازان و فرماندهان دروزي تشكيل شده است، به كمك سفياني بفرستد؛ به ويژه اينكه دروزي ها زبانشان عربي است و مطمئناً بيش از سربازان يهودي اسرائيلي مي توانند با سپاه سفياني كه عمدتاً آنها نيز عرب زبان هستند، تعامل و ارتباط برقرار كنند. توجه به پيشگويي هاي آخرالزّمان و رصد دقيق وقايع منطقه و جهان، مي تواند در گوش به زنگ بودن و آمادگي ما و شيعيان براي ظهور منجي(ع) تأثيرگذار باشد. حتي در بسياري از اين موارد، اين انطباق ها مي تواند به جهت گيري هاي دقيق تر نظامي و سياسي نظام اسلامي و نيز ساير شيعيان جهان در مقابل اشرار آخرالزمان كمك نمايد.

ماهنامه موعود شماره 93 پي نوشت ها:

1. مجتبي السادة، شش ماه پاياني، ترجمه محمود مطهري نيا، صص 123-124؛ محمد فقيه، سفياني و نشانه هاي ظهور، ترجمه سيد شاهپور حسيني، ص 62.

2. يوم الخلاص، ص 671؛ بيان الائمه، ج 2، ص 586.

3. علي كوراني عاملي، عصر ظهور، ترجمة

مهدي حقي، ص 116.

4. بحار الأنوار، ج 52، ص 273؛ إلزام الناصب، ج 2، ص 119؛ بشار\ الإسلام، ص 58؛ يوم الخلاص، ص 677.

5. شش ماه پاياني، ص 192.

6. همان.

7. همان

8. همان.

9. همان.

10. همان.

11. همان.

12. http://en.wikipedia.org/wiki/Druze

13. همان.

14. عصر ظهور، ص 123.

15. http://en.wikipedia.org/wiki/Hawran

16. http://en.wikipedia.org/wiki/Druze

17. http://en.wikipedia.org/wiki/Walid_Jumblatt

18. http://www.refahnews.

19. همان.

20. همان.

21. http://www.shia-online.ir

22. همان

23. http://www.mehrnews.com

24. شش ماه پاياني صص 123_124.

25. http://en.wikipedia.org/wiki/Druze

26. همان.

27. همان.

28. همان.

29. همان.

30. همان.

31. همان.

32. عصر ظهور، صص 152_153.

33. همان، ص 116؛ شش ماه پاياني، ص 192.

يهوديان و گسترش بابي گري و بهايي گري

پديده «يهوديان مخفي» (انوسي ها) و نقش ايشان در پيدايش و گسترش بابي گري و بهايي گري عامل مهمي در تحولات معاصر ايران است و بايد به دور از هرگونه افراط و تفريط، مورد شناسايي مستند و علمي قرار گيرد. طبق بررسي نگارنده، گسترش سريع بابي گري و بهايي گري و به ويژه نفوذ منسجم و عميق ايشان در ساختار حكومتي قاجار، از دوران مظفرالدين شاه، بدون شناخت اين پيوند غيرقابل توضيح است. در بررسي تاريخ پيدايش و گسترش بابي گري در ايران، نمونه هاي فراواني از گروش يهوديان جديدالاسلام به اين فرقه مشاهده مي شود كه به رواج دهندگان اوّلية بابي گري و عناصر مؤثر در رشد و گسترش آن بدل شدند. مي دانيم كه بابي گري را يك يهودي جديدالاسلام ساكن رشت، به نام «ميرزا ابراهيم جديد»، به سياهكل وارد كرد.1 و نيز مي دانيم اوّلين كساني كه در خراسان بابي شدند يهوديان جديدالاسلام مشهد بودند.2 معروف ترين ايشان ملا عبدالخالق يزدي است كه ابتدا در يزد اقامت داشت. او از علماي دين يهود بود و پس از مسلمان شدن در زمره اصحاب مقرب شيخ احمد احسايي

جاي گرفت و احسايي هفت سال در خانة وي سكونت داشت. ملا عبدالخالق يزدي سپس به مشهد مهاجرت كرد، در صحن حضرت رضا(ع) نماز جماعت و بساط منبر و وعظ برقرار نمود و به نوشته مهدي بامداد به يكي از «علماي طراز اوّل مشهد» بدل شد.3 گوبينو مي نويسد: «[ملا عبدالخالق يزدي] از شاگردان شيخ احمد احسايي بود... و از حيث مقام علمي و فضايل شهرت زيادي داشت و در انظار عامه احترام و اعتباري پيدا كرده بود».4 يهوديان مشهدي كه تعداد ايشان در سال 1831 حدود دوهزار نفر گزارش شده، در سال 1839 م. اندكي پس از استقرار كمپاني ساسون در بوشهر و بمبئي، پنج سال پيش از آغاز دعوت علي محمد باب، به طور دسته جمعي مسلمان شدند بي آنكه هيچ فشاري بر ايشان باشد و كدخداي ايشان، به نام ملامشايخ، به ملامهدي و خاخام ايشان، به نام ملا بنيامين يزدي، به ملا امين تغيير نام داد. گروهي از جديد الاسلام هاي مشهد در سلك اهل تصوف بودند و به ترويج افكار ميرزا ابوالقاسم سكوت شيرازي به عنوان مرشد خود مي پرداختند.5 گروهي از آنان به بابي گري پيوستند و بعدها نقش فعالانه اي در گسترش بهايي گري بر عهده گرفتند.6 گروش اين يهوديان به اسلام واقعي نبود و ايشان به طور پنهان يهودي بودند. «دايرةالمعارف يهود» پديده جديدالاسلام هاي مشهد را در ذيل مدخل «يهوديان مخفي» مطرح كرده نه در مدخل «مرتدين»7 و در جاي ديگر تصريح مي كند كه آنان به عنوان «يهودياني در لباس اسلام» به حيات خود ادامه دادند.8 والتر فيشل، محقق يهودي، مي نويسد كه اين جديدالاسلام ها همچنان مخفيانه به دين يهود پايبند بوده و هستند.9 فيشل اين مطلب

را در سال 1328 عنوان مي كند. به عبارت ديگر، در طيّ دوران طولاني 110 ساله اي (1839_1949) كه از مسلمان شدن اين يهوديان مي گذشت، اينان همچنان در خفا يهودي بودند. از جمله اين يهوديان مشهدي فردي به نام ملا ابراهيم ناتان را مي شناسيم كه رهبري يك شبكه فعال اطلاعاتي انگليس را در منطقه بر عهده داشت و در سال 1844 (سال آغازين دعوي باب) به بمبئي مهاجرت كرد. توماس تيمبرگ مي نويسد: ملا ابراهيم ناتان، به سان يهوديان بغدادي (ساسون ها و بستگان و كارگزاران ايشان) «داراي پيوندهاي قوي» با جامعه يهودي خراسان بود و نيز داراي پيوندهاي قوي با حكومت بريتانيا.10« دايرة المعارف يهود» تصريح مي كند كه ملا ابراهيم ناتان رهبري يهوديان بخارايي، افغاني و ايراني مقيم بمبئي را بر عهده داشت و «نقش مهمي در جنگ اوّل انگليس و افغان ايفا نمود».11 اين مأخذ، در جاي ديگر، از ملا ابراهيم ناتان به صراحت به عنوان «مأمور اطلاعاتي بريتانيا» ياد كرده است.12 صرف نظر از انوسي ها (يهوديان مخفي)، نقش يهوديان علني در ترويج و گسترش كمي و كيفي بابي گري و بهائي گري نيز چشم گير است. اسماعيل رائين در واپسين كتابش، كه در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي ايران منتشر شد، مي نويسد: «بيشتر بهائيان ايران يهوديان و زردشتيان13 هستند و مسلماناني كه به اين فرقه گرويده اند در اقليت مي باشند. اكنون سال هاست كه كمتر شده مسلماني به آنها پيوسته باشد...»14 سال ها پيش از رائين، در اوايل حكومت رضا شاه، آيتي نظر مشابهي ابراز داشت و به سلطه يهوديان بر جامعه بهائي ايران اشاره كرد: «اين بشارتي است براي مسلمين كه بساط بهائيت به طوري خالي از اهل علم و قلم شده

كه زمام خامه را به دست مثل حكيم رحيم و اسحاق يهودي و امثال او داده اند.»15 رائين مي نويسد: بهائيان از بدو پيدايش تا به امروزه همواره از جهودان ممالك استفاده كرده آنها را بهائي كرده اند. مي دانيم كه ذات يهودي با پول و ازدياد سرمايه عجين شده است، يهوديان ممالك مسلمان، كه عده كثيري از آنها دشمن مسلمانان هستند و همه جا در پي آزار رسانيدن و دشمني با مسلمين مي باشند، خيلي زودتر از مسلمان به بهائيت گرويده اندو از امتيازهاي مالي بهره فراوان برده و مي برند و مقداري نيز به مركز بهائيت(عكا) مي فرستند.16

حسن نيكو، مبلغ پيشين بهائي، نظري مشابه دارد و مي نويسد: طبقه ديگر[بهائيان]يهودي هستند كه با چه بغض عناد به اسلام معروف اند... در چنين صورتي اگر كسي علمي بلند كند كه با عث تفريق و تشتّت جمعيت اسلام شود و سبب تفريق مسلمين گردد، البته دشمن... دلشاد گرديده وي را استقبال مي كند... [يهوديان] در دخول در مجامع و محافل بهائيان سه فايده مسلم براي خود تصور داشته: اول آنكه لااقل سياهي لشگر دشمني مي شود كه بر ضدّ اسلام قيام كرده و رايت تشتّت و تفريق را بلند نموده است؛ دوم آنكه از مسئله اجتناب و دوري كه در مسلمين شيهخ نسبت به يهود بود مستخلص مي شوند و با آنها معاشرت مي كنند، بلكه وصلت مي نمايند؛ سوم آنكه اگر غلبه و قدرت با بهائيان گردد عجالتاً خودي در حزب آنان وارد كرده باشند...17 فضل الله مهتدي معروف به صبحي، مبلغ پيشين بهائي، كه سال ها منشي مخصوص عباس افندي بود، مي نويسد:

«به نظر اين بنده بيشتر از آنان براي فرار از يهوديت بهائي شده اند تا گذشته از اينكه اسم

جهود از روي آنها برداشته شود، در فسق و فجور نيز في الجمله آزادي داشته باشند. و من از اين قبيل يهوديان نه در همدان بلكه در طهران نيز سراغ دارم و بر اعمال آنان واقفم».18 صبحي مهتدي اشاراتي به عملكرد يهوديان بهائي شده دارد. از جمله مي نويسد:

از چند سال پيش من آگهي پيدا كردم كه شوقي همه خويشاوندان و پدر و مادر و برادرها و خواهرها و دائي زاده ها و فرزندانشان را رانده و ميان آنها تيرگي پديد شده و اكنون همه كارها در دست بيگانگان است و بزرگ و سر بهائيان آنجا هم يك بيگانه است و هيچ ايراني دست اندكار نيست جز لطف الله حكيم كه از جهودان بهائي است و كارش آوردن و گرداندن بهائيان است بر سر گور سروان اين كشيش كه در ايران به اين كار«زيارتنامه خواني» مي گويند:... خاندان حكيم از بيخ و بن يهودي هستند و آئين و روش اين كيش را نگه مي دارند؛ ولي هر دسته اي از آنها در كيشي فرورفته اند؛ دكتر ايوب مسلمان شد و در مسلماني استواري نشان داد. به مسجد مي رفت و فرزندانش را مسلمان نمود، چنان كه اكنون هم هستند. ميرزا شكرالله و يك دسته از بستگانش يهودي بود و هستند. ميرزا جالينوس و ميرزا يعقوب و فرزندان ميرزا نورالله مسيحي و پروتستانت شدند و ميرزا جالينوس پايگاه كشيشي گرفت و در كليسا روزهاي يكشنبه پند بده بود و از روي انجيل سخنراني مي كرد. دكتر ارسطو پدر دكتر منوچهر و غلامحسين و برادرش لطف الله، كه نامش را برديم، بهائي شدند. و همه اينها در هر كيشي كه خودنمايي مي كردند شور و جوش نشان مي دادند؛ ولي

در خانه همه با هم همدست و يگانه بودند تا آنجا كه ارسطو دختر زيباي خود را به هيچ يك از خواستگاران بهائي نداد و به ميرزا جالينوس[مسيحي شده] داد.19 خاندان حكيم از خاندان هاي متنفذ دوران قاجار و پهلوي و از نسل يك يهودي مهاجر به نام حكيم سليمان اند كه در زمان فتحعلي شاه قاجار به ايران كوچيده بود. اعقاب او به نام حكيم حق نظر و حكيم موشه (مشه) پزشك خصوصي ناصرالدين شاه قاجار شدند و شبكه گسترده خود را در ايران تنيدند.20 نمونه ديگر، گروش يهوديان به بابي گري و بهائي گري در كاشان است. از جمله يهوديان سرشناس كاشان كه بهائي شدند و خاندان هاي ثروتمند و پرشماري بنياد نهادند، بايد به افراد زير اشاره كرد: آقا يهودا نياي خاندان ميثاقيه، ملاربيع كه نام خاندان وي ذكر نشده، حكيم يعقوب نياي خاندان برجيس، ميرزا عاشور (آشور) و برادران و خواهرش كه خانواده هاي پرجمعيت ساجد و ماهر و وحدت و غيره از نسل ايشان است. حكيم فرج الله نياي خاندان توفيق، ميرزا ريحان (روبين) نياي دو خاندان ريحاني (از نسل پسري) و روحاني (از نسل دختري) ملا سليمان و ميرزا موسي و ميرزا اسحاق خان نياكان خاندان هاي متحده و اخلاقي، ميرزا يوسف خان نياي خاندان يوسفيان21 (به سبب سكونت اعضاي اين خاندان ها در همدان و كاشان، برخي از ايشان همداني نيز به شمار مي روند.) در همدان نيز وضعي مشابه با كاشان ديده مي شود. حسن نيكو مي نويسد: «در همدان، كه مركز مهم بهائيان است، به استثناي سه چهار نفر همگي يهودي بهائي شده هستند «و همان كليمي ها، كه بهائي شده اند، زمام امور را به دست گرفته هر اقدامي

كه مخالف روح اسلاميت است مي كنند و هميشه به آن سه چهار نفري كه، به اصطلاح خودشان، بهائي فرقاني هستند طعن مي زنند و آنان را در هيچ محفل رسمي عضويت نمي دهند».22 تعداد زيادي از خانواده هاي بهائي همدان از تبار حاجي لاله زار (العازار)، يهودي همداني، هستند. او نياي دو هزار نفر يهودي، مسيحي و بهائي است. يكي از پسران او مسيو حائيم است كه مسيحي شد. ديگري به نام دكتر موسي خان (حكيم موشه) نيز مسيحي شد. يكي از پسران دكتر موسي خان به نام حكيم هارون يهودي است. خانواده گوهري از نسل ابراهيم، يكي ديگر از پسران حاجي لاله زار است. خانوادة گرانفر، از نسل موشه پسر ديگر حاجي لاله زار، بهائي است. حاجي ميرزا يوحنا پسر حافظ الصحه بهائي است. آقا يعقوب لاله زاري يهودي است. حاجي يهودا (حاجي شكرالله جاويد) بهائي است. حاجي ميرزا اسحاق يهودي است. دكتر يوسف سراج بهائي است. حاجي ميرزا طاهر، پدر دكتر نصرالله باهر، بهائي بود. حاجي سليمان، پسر حاجي لاله زار، مسيحي بود. عزرا، پسر ارشد حاجي لاله زار، يهودي بود. او نياي خانواده هاي رسمي و كيميابخش است. حكيم موشه پدر دكتر داوود يهودي بود. روبن پسر آقا عزرا نيز يهودي بود. او پدر نجات رابينسن است. حاجي العازار شوشتي يهودي بود. عطاءالله خان حافظي، پسر ميرزا يوحنا، يهودي بود. نورالله احتشامي، پسر دكتر داوود مسيحي بود.23 وضعي مشابه با شيراز و مشهد و كاشان و همدان را در اراك24 و تربت25 و رشت26 و ساير نقاط ايران و حتي سياهكل27 مي توان ديد.

در تهران نيز جمع قابل توجهي از يهوديان بهائي شده وجود داشت. بعدها در دورة پهلوي، گروهي از ثروتمندان

خاندان هاي يهودي _ بهائي سراسر ايران در تهران مجتمع شدند و شبكه اي متنفذ و مقتدر پديد آوردند كه در قلب آن خاندان هاي آزاده، اتحاديه، اخوان صفا، ارجمند، برجيس، برومند، جاويد، حافظي، حقيقي، حكيم، شايان، صميمي، عزيزي، عهديه، فيروز، لاله زار، لاله زاري، مؤيد، ماهر، مبين، متحده، متحدين، مجذوب، معنوي، ملكوتي، ميثاقيان، ميثاقيه، نصرت، وحدت، يوسف زاده برومند، يوسفيان و غيره جاي داشتند. در اواسط دوران سلطنت رضا شاه (1312) افرادي چون ميرزا اسحاق خان حقيقي، يوسف وحدت، عبدالله خان متحده، جلال ارجمند و اسحاق خان متحده (يهوديان بهائي شده) متنفذان سران جامعه بهائي تهران بودند.28 گروش يهوديان به بهائيت و تلاش براي تبديل اين فرقه به يك دين متنفذ جهاني به ايران محدود نيست و در ساير كشورها، به ويژه در اروپا و ايالات متحده آمريكا، نيز يهوديان و يهوديان مخفي (به ظاهر مسيحي) به اين فرقه پيوستند. نامدار ترين ايشان هيپولت دريفوس است. دريفوس نقش مهمي در گسترش و تقويت بهائيت ايفا نمود. او در حوالي سال 1317 ق. بهائي شد و در سال 1318 ق. در 70 سالگي در پاريس در گذشت. دريفوس در سال 1318 ق. به عكا رفت و مدتي با عباس افندي بود.29 شناخت نام هاي به ظاهر مسيحي اروپاييان و آمريكاييان بهائي شده دشوار است ولي خانم پولاك را نيز مي شناسيم كه بهائي شد و آسيه نام گرفت.30 اين خانم نيز، چنان كه نام او نشان مي دهد، به يكي از خاندان هاي زرسالار يهودي (خاندان پولاك) تعلق داشت.31 براساس چنين بستر و با اتكا بر چنين حمايت هايي است كه بهائي گري در طول بيش از يك قرن فعاليت خود در ايالات متحده آمريكا32 به سازماني بسيار متنفذ

هم از نظر كمي و هم از نظر كيفي، در اين كشور بدل شد. مركز بهائيان جهان در آوريل 1985 تعداد اعضاي اين فرقه در كل قاره آمريكا را 857 هزار نفر اعلام كرده است.33 بخش مهمي از اين گروه بهائيان ايراني مهاجر در سال هاي پس از انقلاب اسلامي هستند و بخشي بهائيان ايراني كه در طول يكصد سال اخير به تدريج به ايالات متحده و ساير كشورهاي قاره آمريكا مهاجرت كردند. صرف نظر از جمعيت كثير بهائيان آمريكا، به نفوذ اين فرقه در نهادهاي دانشگاهي و پژوهشي ايالات متحده آمريكا، كه به حاكميت ايشان بر حوزه مطالعات ايراني در ايالات متحده آمريكا انجاميده است، نيز بايد توجه كرد. ماهنامه موعود شماره 93

عبدالله شهبازي پي نوشت ها:

1. تاريخ ظهور الحق، ج 8، ق 2، ص 894.

2. حبيب لوي، تاريخ يهود ايران، تهران، ج 3، ص 634.

3. ميرزا جاني كاشاني، صص 101 و 203، مهدي بامداد. شرح حال رجال ايران، ج 1، ص 382.

4. بنگريد به: تاريخ ظهور الحق، ج 8، ق 1، صص 251_252.

5. Thomas A.Timberg[ed]. Jews in India, India, Vikas publishing House, 1986. pp. 205.229.

6. بنگريد به: تاريخ ظهورالحق،ج8، ق1، صص 251-252.

7. Judaica, vol. 5, p. 1146

در يهوديت مرتد به يهودي اطلاق مي شود كه واقعاً از يهوديت روي گردانيده است. احكام مجازات اسپينوزا. يهودي مخفي به يهودي اطلاق مي شود كه براي انجام مأموريت ديني _ سياسي يا از سر اجبار و تقيه به دين ديگر گرويده است مانند مارانوهاي اسپانيا و پرتغال و دونمه هاي عثماني و آنوسي هاي ايران. براي مثال، ناتان غزه اي اعلام مسلماني از سوي شابتاي زوي، بنيادگذار فرقه

دونمه، را انجام دادن يك مأموريت جديد عنوان مي كند كه با هدف برافروختن اخگر مقدس در ميان كفار [مسلمانان] او مي نويسد. شابتاي در حال انجام دادن واپسين و دشوارترين بخش مأموريت خود است و آن تسخير خليفه [حكومت عثماني] از درون است. او براي انجام دادن اين مأموريت مانند يك جاسوس عمل مي كند كه به درون سپاه دشمن اعزام شده بنابراين، مسلمان شدن شابتاي به معني ارتداد نيست بلكه بغرنج ترين چهره مأموريت مسيحايي اوست. (بنگريد به: زرسالاران، ج 2، صص 344_345) در دايرة المعارف يهود يك مقاله مستقل به يهوديان مخفي اختصاص دارد و مقاله مستقل ديگر به مرتدان.

8. ibid. vol. 2. p.211.

9. Walter j. Fischel. “Seeret Jews of Persia”, Commentary, No. 7,1949, pp. 28-33.

10. Timberg, ibid. p. 275.

11. Judaica, vol. 8, p. 1357.

12. ibid, vol. 12. pp. 854-855.

13. دربارة گروش گروهي از زرتشتيان ايران به بهائيت و علل آن در صفحات توضيح خواهم داد.

14. رائين. انشعاب در بهائيت، ص 302.

15. آيتي، كشف الحيل، ج 2، ص 144.

16. انشعاب در بهائيت، ص 171.

17. فلسفة نيكو، ج 1، صص 81_82.

18. خاطرات صبحي، ص 128.

19. فضل الله صبحي مهتدي، پيام پدر، ص 224.

20. بنگريد به: حبيب لوي، تاريخ يهود ايران، ج 3، صص 743_753.

21. تاريخ ظهور الحق، ج 9، ق 2، صص 700_716.

22. فلسفة نيكو، ج 1، ص 19.

23. Houman Sarshar[ed]. Eathers Children: A Portrait Pf Iranian Jews. USA. CA. The Conter For Iranian Jewish Oral History, 2002. p. 201.

24. همان، ج 8، ق 1، ص 273.

25. همان، ص 242.

26. همان،

ج 8، ق 2، ص 765.

27. ميرزا يحيي، ميرزا خليل و آقاخان اسرائيلي سياهكلي. (همان، ص 775).

28. انشعاب در بهائيت، صص 266_267.

29. تاريخ ظهور الحق، ج 8، ق 2، صص 1184_1185.

30. همان، ص 1199.

31. براي آشنايي با خاندان پولاك بنگريد به: زرسالاران، ج 2، صص 133_135.

32. فعاليت بهائيان در ايالات متحده آمريكا از سال 1892 و با شركت در نمايشگاه جهاني كلمبيا (شيكاگو) آغاز شد. (گوهر يكتا، ص 275).

درآمدي بر تربيت نسل منتظر-قسمت اول

اگر انقلابي تحت فشارهاي سياسي و اقتصادي قدرت هاي بزرگ قرار بگيرد، هيچ كس اين انقلاب را سرزنش نخواهد كرد، ولي اگر مردم اين انقلاب نتوانستند فرزندان خود را خوب تربيت كنند سرزنش خواهند شد».

در ميان فعاليت ها و رويدادهاي مختلف زندگي، كار تعليم و تربيت در رأس همة آنها قرار دارد و اساس بر فعاليت مطلوب و منطقي را تشكيل مي دهد. اگر انسان از دانش و اطلاعات زياد برخوردار باشد، ولي به نحو درستي تربيت نشده باشد، همان دانش، به انحطاط او منجر مي شود. اگر آدمي داراي ظاهري آراسته و قيافه اي زيبا باشد، ولي به نحو مطلوب تربيت نشود، زيبايي ظاهري زمينة انحراف او را فراهم مي كند. اگر فردي وارد عرصة سياست، اقتصاد و امور مشابه ديگر شود، ليكن تربيت صحيح نداشته باشد در هر يك از اين عرصه ها به خود و به جامعه ضربه و خسارت وارد مي كند. بدين ترتيب، اگر هر فعاليت ديگري را در نظر بگيريم و تربيت را از آن منها كنيم چيزي جز انحطاط نخواهيم ديد. بنابراين تربيت درست، سعادت انسان و جامعه را تضمين مي كند و مانع نفوذ عوامل مخرب و منحط در زندگي مي گردد.1

چنان كه امام خميني(ره) بيان كردند: «آن قدر كه انسان تربيت نشده مضر است براي جامعه هيچ شيطان و هيچ حيواني آن قدر مضر نيست و آن قدر كه انسان تربيت شده مفيد است براي جامعه هيچ ملائكه اي و هيچ موجودي آن قدر مفيد نيست». امام سجاد(ع) در رسالة حقوق خود مي فرمايند: «فرزندان حقوقي بر گردن شما دارند كه [از جمله] آن حقّ تربيت است».2 يكي از مهم ترين كاركردهاي خانواده، كاركرد تربيتي است. تمام نهادهاي اجتماعي خصوصاً نهاد خانواده، اقتصاد و حتي نظامي گري اگر بخواهد پابرجا باشد بايد وجهة تربيتي داشته باشد. اگر خانواده وجهة تربيتي خود را از دست دهد، محكوم به نابودي است. در جنگ تحميلي عليه ايران، لشكر صدام از نظر تجهيزات بيست برابر لشكر ايران مجهز بود، اما آن چيزي كه باعث انهدام لشكر صدام شد از دست دادن وجهة تربيتي بود، چون همه چيز مشروعيت خود را از تربيت مي گيرد. رهبر معظم انقلاب اسلامي مي فرمايند:

«اگر انقلابي تحت فشارهاي سياسي و اقتصادي قدرت هاي بزرگ قرار بگيرد، هيچ كس اين انقلاب را سرزنش نخواهد كرد، ولي اگر مردم اين انقلاب نتوانستند فرزندان خود را خوب تربيت كنند سرزنش خواهند شد». سؤال اساسي اين است كه چه مكتبي قادر به تربيت انسان كامل است؟

در پاسخ بايد بگوييم فقط مكتب انسان ساز اسلام كه نشأت گرفته از منبع وحي الهي است قادر به تربيت انسان كامل خواهد بود. امروز مشكل دنيا پيروي از مكاتبي است كه ساختة دست خود انسان هاست و لذا اگر امروز با چالش تربيتي در همة امور مواجه است به خاطر دوري از تربيت سالم معصومان(ع) مي باشد. امام صادق(ع) در روايتي مي فرمايند: « همان گونه

كه خود را در معرض نسيم قرار مي دهيد و خنك مي گرديد، همان گونه خود را در معرض احاديث ما قرار دهيد تا تربيت شويد». خاك را زنده كند تربيت باد بهار

سنگ باشد كه دلش زنده نگردد به نسيم در اين مقاله به محورهاي زير خواهيم پرداخت:

1. اهميت تربيت از ديدگاه معصومان(ع) و بزرگان دين،

2. اجر و ثواب تعليم و تربيت،

3. وظيفة منتظران واقعي امام عصر(ع) در تربيت نسل حاضر و آينده،

4. اهداف مقدس تربيت،

5. اصول حاكم در تربيت. 1. اهميت تربيت از ديدگاه معصومان(ع) و بزرگان دين

امام سجاد(ع) در صحيفة سجاديه مي فرمايند: «خدايا مرا در تربيت كردن، ادب كردن و نيكي كردن به فرزندانم كمك كن».3 امام معصوم(ع) كه خود، اسوة تربيت و انسان كامل در امر تربيت است، از حضرت حق كمك مي طلبد. امام صادق(ع) در روايتي مي فرمايند: «من هر شب براي سعادت فرزندانم دو ركعت نماز مي خوانم».4 كيفيت اين نماز اين گونه است كه در ركعت اوّل بعد از حمد، سورة «انّا انزلناه» و در ركعت دوم سورة« إذا جاء نصرالله» مي باشد. علي(ع) مي فرمايند: «هيچ ارثي بهتر از ادب نيست».5 شما اگر ثروت زيادي براي فرزند بي ادب بگذاري آن را در جهت گناه صرف مي كند. پس اين سرمايه را در راه ادب و تأديب فرزندان به كار ببريد كه آدم با ادب نه تنها مورد عنايت حضرت حق است بلكه جامعه از وجود او سود و بهره مي برد.

امام صادق(ع) مي فرمايند: «اگر خدا دو روز به شما عمر داد يك روز آن را ادب ياد بگيريد و يك روز ادب را به كار ببريد».6 كار انبياي الهي كار تربيتي بوده

است فعل خدا هم تربيتي است. شما در روز ده مرتبه خدا را سپاس و تشكر مي كنيد كه خدايا تو را شكر مي كنم كه تو مربي من هستي. «الحمد لله ربّ العالمين». آنچه بشر از اوّل خلقت حضرت آدم تا كنون چوب خورده از آدم هاي بي ادب در طول تاريخ بوده است.

در دهة گذشته صدام يك آدم بي تربيت ولي امام(ره) يك فرد تربيت شده در مكتب اسلام بود.

قرآن كريم در سوره فرقان،آيه 74 مي فرمايد:

«ربّنا هب لنا من أزواجنا و ذرّياتنا قرة اعين...»؛ عبادالرحمن كساني هستند كه مي گويند: خدايا از همسران و فرزندانمان به ما آن مرحمت فرما كه ماية روشني چشممان باشند. در سورة ابراهيم آية 40، مي فرمايد:

ربّ اجعلني مقيم الصّلوة و من ذرّيّتي؛ خدايا مرا نمازگزار قرار بده و فرزندانم را نيز. در آية 128 سوره بقره:

«ربّنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذرّيّتنا امّةً مسلمةً لك؛ خدايا مرا فرمانبردار خود ساز و نيز فرزندان ما را فرمانبردار خود گردان».

و در سوره آل عمران آية 38: «ربّ هب لي من لدنك ذرّيةً طيّبةً انّك سميع الدّعاء؛ خدايا مرا به لطف خويش فرزندي پاك سرشت عطا فرما؛ همانا تو شنواي دعايي». از خدا جوييم توفيق ادب

بي ادب محروم ماند از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد

بلكه آتش بر همه آفاق زد وقتي با نمونه اي انحراف در اجتماع، حتي در سنين خردسالي، مواجه مي شويم، سؤال اين است كه آيا اين افراد در بدو تولد دچار اين رفتارهاي ضدّ اجتماعي و ناهنجاري ها بود يا در بستر و مصدر تربيت دچار مشكل شدند. هلي سيوس از متخصصان علوم تربيتي مي گويد:« بچه ها نادان متولد مي شوند

ولي نه ابله، شماييد كه اينان را به بلاهت مي كشانيد». 2. اجر اخروي و ثواب تعليم و تربيت

براساس روايات ما هيچ كاري در عالم وجود به اندازة تربيت ثواب و اجر اخروي ندارد. اگر همة مردم همت خود را صرف تربيت فرزندان شان نمايند مي توان به وجود جامعه اي سالم كه زمينه ساز ظهور حضرت مهدي(ع) بشود اميد داشت. ثواب تربيت در بعضي روايات آن قدر ذكر شده كه ارزش يك انسان با ادب و هدايت يك انسان گمراه برابري با همة عالم دارد. در مأموريتي كه اميرالمؤمنين(ع) مي رفتند، وقتي خدمت پيامبر آمدند، پيامبر(ص) فرمودند: «يا علي اگر يك نفر به وسيلة تو مسلمان و هدايت شود، بهتر است از دنيا و آنچه در دنياست». معاويه بن عمار از امام صادق(ع) راجع به كسي از شيعيان كه احاديث اهل بيت(ع) را نقل كند و باعث آرامش دل مردم گرددپرسيد، امام صادق(ع) فرمود: «مقام اين فرد از هزاران عابد بالاتر است».7 تربيت آن قدر اهميت دارد كه از خون شهيد بالاتر است. چون شهيد در اثر تربيت عالمان ديني به اين مقام رسيد.

«من أحياها فكأنّما احيي الناس جميعاً؛9 هر كسي نفسي را حيات بخشد مثل آن است كه همة مردم را حيات بخشيده است». 3. وظيفة منتظران امام عصر(ع) در تربيت نسل حاضر و آينده

چيزي كه اين مقاله به آن بيشتر مي پردازد، وظايف والدين در تربيت نسل حاضر و نسل آينده است.

منتظران واقعي كساني هستند كه همة همت خود را صرف تربيت فرزندان خود مي نمايند. اينكه در روايت از قول امام معصوم(ع) نقل شده است: «بالاترين عبادت انتظار فرج است».10 آيا واقعاً منتظران واقعي امام زمان(ع) خود و

خانوادة خود را آمادة پذيرش آقا كرده اند؟

آيا خصلت انتظارمعطوف به تربيت نيست؟ منتظران واقعي كساني هستند كه در تربيت نسل جوان خود سرمايه گذاري مي نمايند. آدم بي ادب و بي تربيت به درد امام زمان(ع) نمي خورد. كساني كه در ركاب حضرت هستند آدم هاي خودساخته اند. اگر همة توان ها و توانمندي هاي يك جامعه در يك جهت قرار گيرد و آن تربيت سالم در مدارس، دانشگاه ها، بازار، كوچه و خيابان باشد، انسان لذت مي برد در چنين جامعه اي زندگي كند. امروز اگر والدين فرزند خود را خوب تربيت كردند، نه تنها خود فرزند به خاطر كسب ادب راحت است بلكه اطرافيان او احساس آرامش مي كنند. فرد مؤدب مصدر خير و، در جامعه منشأ نيكي است. براي امام زمان(ع) كادرسازي كرده اند و لذا مهم ترين وظيفة منتظران واقعي آقا امام زمان(ع) توجه كردن به بعد تربيت است. 4. اهداف تربيت

هدف تربيت، ايجاد انسان هاي متدين، با تقوا، دين باور، مسئوليت پذير و مردم گرا و به عبارت ديگر رسيدن به قرب الي الله است. هدف تربيت، ساختن انسان هاي مفيد براي جامعه است نه افراد مهم. اشكال تربيتي والدين ما اين است كه مي خواهند فرزندانشان آدم هاي مهم باشند نه مفيد. افرادي مفيد هستند كه نفعشان به جامعه مي رسد اما افراد مهم، گاهي براي جامعه مضر بوده اند. هدف تربيت، ساختن انسان هايي است كه باعث آبروي امامان معصوم باشند. لذا در آية 74 سورة فرقان مي فرمايد:

« و اجعلنا للمتّقين إماماً؛ خدايا ما را پيشواي اهل تقوا قرار بده.» به عبارت ديگر، انسان بايد چنان ساخته شود كه با دوري از رذايل و آلودگي ها، استعدادهاي عالية روحي و ملكوتي اش شكوفا شده و چنان به كمالات علوي و فضايل ملكوتي

آراسته گردد كه استعداد و لياقت قدم نهادن در آستان قرب ربوبي را كسب و با وصال به حق، به سعادت جاويدان برسد؛ سعادتي كه شرح آن در قالب الفاظ نگنجد و به وصف و بيان نيايد. لذا سعدي مي گويد: رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند

بنگر كه تا چه حد است مقام آدميت

طيران مرغ ديدي، تو ز پاي بند شهوت

بدر آي تا ببيني طيران آدميت علي محمد رفيعي محمدي

ماهنامه موعود شماره 93 پي نوشت ها:

1. دكتر ملكي، حسن، خانواده و فرزندان، ج 3، ص 185.

2. تحف العقول، ص 271.

3. صحيفة سجاديه، دعاي 25.

4. وسائل الشيعه، ج 2، ص 656.

5. اصول كافي، ج 1، ص 380.

6. ميزان الحكمه.

7. منيه المريد، شهيد ثاني، ص 10.

8. معالم الدين في الاصول، ص 10،

9. سورة مائده (5)، آية 32.

10. بحارالانوار، ج 52، ص 125.

محل اقامت امام عصر(ع)

«طيبه» يكي از نام هاي مدينه طيبه است. اين روايت دلالت مي كند كه آن حضرت ع) غالباً در اين شهر و در حوالي آن است. همچنين دلالت مي كند كه همواره با ايشان سي نفر از ياران خاصشان هستند و اگر يكي از آنها بميرد، كس ديگري جاي گزين او مي شود.

موضوع محل اقامت و سكوت امام مهدي ع) در زمان غيبت از جمله موضوع هايي است كه ذهن بسياري از مردم را به خود مشغول داشته است و معمولاً در مجالس و محافل مهدوي مورد پرسش قرار مي گيرد. پيش از پاسخ گويي به اين پرسش يادآوري اين نكته ضروري است كه براي غيبت امام مهدي ع) دو معنا قابل تصور است: نخست ناپيدا بودن امام؛ يعني اينكه آن حضرت در دوران غيبت

از نظر جسمي از ديدگان مردم به دور است و و اگر چه آن حضرت مردم را مي بيند و از حال آنها باخبر مي شود، ولي كسي توان ديدن ايشان را ندارد. دوم، ناشناس بودن امام: در اين فرض آن حضرت در طول زمان غيبت در ميان مسلمانان حضور مي يابد و با آنها مواجه مي شود، ولي كسي او را نمي شناسد و به هويت واقعي اش پي نمي برد.1 بحث از محل اقامت و سكونت امام مهدي ع) در زمان غيبت اگر چه در هر دو فرض مطرح مي شود، ولي به نظر مي رسد در فرض دوم اين موضوع كمتر جاي بحث دارد و آن حضرت با مخفي داشتن هويت خود در هر كجا كه بخواهد مي تواند زندگي كند. در زمينه محل اقامت امام مهدي ع)، روايت هاي گوناگوني وجود دارد كه با توجه به آنها محل هاي احتمالي اقامت آن حضرت را مي توان به سه دسته تقسيم كرد:

1. محل هاي دور دست و ناآشنا

برخي از روايات، محل خاصي را براي اقامت امام مهدي ع) تعيين نمي كنند و جايگاه ايشان را در بيابان ها و كوه ها، مكان هاي دوردست و محل هايي مي دانند كه هيچ كس از آن آگاهي ندارد. از جمله در روايتي كه از خود آن حضرت نقل شده است، ايشان خطاب به علي بن مهزيار مي فرمايد: «اي پسر مهزيار! پدرم ابو محمد از من پيمان گرفت كه هرگز با قومي كه خداوند بر آنها خشم گرفته، آنها را لعنت كرده، براي آنها در دنيا و آخرت، بيچارگي رقم خورده و عذابي دردناك در انتظار آنان است، هم نشين نباشم و به من دستور داد كه براي اقامت، كوه هاي سخت و سرزمين هاي

خشك و دور دست را برگزينم».2 همچنين آن حضرت در توقيع شريفي كه خطاب به شيخ مفيد صادر شده است، در اين زمينه مي فرمايد:

«ما براساس آنچه خداي تعالي براي ما و شيعيان مؤمن مان مصلحت ديده، تا زماني كه دولت دنيا از آن فاسقان است، در سرزمين هاي دوردستي كه از جايگاه ستمگران دور است، سكنا گزيده ايم، ولي از آنچه بر شما مي گذرد، آگاهيم و هيچ يك از اخبار شما بر ما پوشيده نمي ماند».3 در روايتي كه از امام صادق ع) نقل شده است، آن حضرت، جايگاه امام مهدي ع) را جايي ناشناس معرفي مي كند كه جز معدود افرادي از آن آگاهي ندارند: «و هيچ كس از دوست و بيگانه از جايگاهش آگاهي نمي يابد مگر همان خدمت گزاري كه به كارهاي او مي رسد».4 اين گونه روايات گوياي آن است كه امام مهدي ع) بر اساس امر الهي، در مكان هايي ناشناخته، دور از دست رس، به دور از شهرها و آبادي ها زندگي مي كند و از محل اقامت آن حضرت آگاه نيست.

2. محل هاي خاص و شناخته شده

در برخي روايات، از مكان هايي خاص به عنوان اقامت گاه امام مهدي ع) در دوران غيبت ياد شده است كه از آن جمله مي توان به موارد زير اشاره كرد:

الف) مدينه

در برخي روايات، از مدينه منوره به عنوان محل اقامت امام عصر(ع) ياد شده است. در روايتي كه از امام محمد باقر(ع) نقل شده است، در اين زمينه چنين مي خوانيم: صاحب اين امر ناگزير از كناره گيري است و او در [زمان] كناره گيري خود ناگزير از [داشتن] نيرو و تواني است. او با وجود آن سي نفر هيچ هراسي ندارد. چه خوب جايگاهي است

[مدينه] طيبه.5 در كتاب شريف «بحارالأنوار» ذيل اين روايت چنين آمده است:

«طيبه» يكي از نام هاي مدينه طيبه است. اين روايت دلالت مي كند كه آن حضرت ع) غالباً در اين شهر و در حوالي آن است. همچنين دلالت مي كند كه همواره با ايشان سي نفر از ياران خاصشان هستند و اگر يكي از آنها بميرد، كس ديگري جاي گزين او مي شود.5 در روايت ديگري كه از امام حسن عسكري ع) نقل شده است، آن حضرت در پاسخ اين پرسش راوي كه مي پرسد: «اگر حادثه اي براي شما روي دهد سراغ فرزندتان را از كجا بگيريم؟» مي فرمايد: «در مدينه».6

ب) كوه رضوي

برخي روايات، «كوه رضوي» در نزديكي مدينه را پناه گاه و اقامت گاه امام عصر(ع) معرفي كرده اند كه روايت زير از آن جمله است:

عبدالاعلي مولي آل سام مي گويد: به همراه ابي عبدالله [امام صادق](ع) [از مدينه] خارج شديم، زماني كه به روحاء [در اطراف مدينه] رسيديم، آن حضرت دقايقي نگاهش را به كوهي كه در آن منطقه بود، دوخت و آنگاه فرمود: «اين كوه را مي بيني؟ اين كوه «رضوي» نام دارد و از كوه هاي فارس است. چون ما را دوست داشت، خداوند آن را به سوي ما منتقل كرد. در آن، همه درخت هاي ميوه دار وجود دارد و در دو مرحله پناه گاهي خوب براي خائف [امام زمان] است. آگاه باش كه براي صاحب اين امر دو غيبت است كه يكي از آنها كوتاه و ديگري بلند است».7 در دعاي ندبه نيز از اين مكان نام برده شده است.8 ياقوت حموي در مورد منطقه «رضوي» مي نويسد:

«رضوي، كوهي است ميان مكه و مدينه در نزديكي ينبع و داراي آب فراوان

و درختان زيادي است. كيسانيه9 مي پندارند كه محمد بن حنفيه در آنجا زنده و مقيم است».10 گفتني است در احاديث فراواني، از «رضوي» ياد شده و از آن بسيار ستايش شده است.11

ج) ذي طوي

مكان ديگري كه در روايات از آن به عنوان محل اقامت امام عصر(ع) ياد شده، «ذي طوي» است. «ذي طوي»، نام كوهي در اطراف مكه است. در روايتي كه از محمد باقر(ع) نقل شده، چنين آمده است: «صاحب اين امر را در يكي از اين دره ها غيبتي است. [در اين حال، آن حضرت...] با دست خود به ناحيه ذي طوي اشاره كرد».12 گفتني است در دعاي ندبه نيز به نام اين مكان اشاره شده و در برخي روايات، از همين منطقه به عنوان محل تجمع ياران امام مهدي ع) ياد شده است.13

3. در ميان مردم

دسته سوم از روايات مانند دسته اول، از جايگاه و مكان خاصي نام نمي برند و از آنها استفاده مي شود كه امام مهدي ع) به صورت ناشناس در ميان مردم زندگي مي كند. در روايتي كه از امام صادق ع) نقل شده است، در اين زمينه چنين مي خوانيم: «چگونه اين مردم، اين موضوع را انكار مي كنند كه خداوند با حجتش همان گونه رفتار مي كند كه با يوسف رفتار كرد؟ همچنين چگونه انكار مي كنند كه صاحب مظلوم شما ت همان كه از حقش محروم شده و صاحب اين امر [حكومت] است ت در ميان ايشان رفت و آمد مي كند، در بازارهايشان راه مي رود و بر فرش هاي آنها قدم مي نهد، ولي او را نمي شناسند، تا زماني كه خداوند به او اجازه دهد كه خودش را معرفي

كند، چنان كه به يوسف اجازه داد، آن زمان كه برادرانش از او پرسيدند: «آيا تو يوسف هستي؟» پاسخ دهد كه «آري، من يوسف هستم».14 حال اين پرسش مطرح مي شود كه كدام يك از اين سه دسته روايت قابل پذيرش هستند و آيا راهي براي جمع كردن ميان آنها وجود دارد يا خير؟ به نظر مي رسد ميان اين سه دسته روايت منافاتي وجود دارد و آن حضرت بسته به شرايط و موقعيت هاي مختلفي كه پيش مي آيد، زندگي به صورت ناشناس در ميان مردم و اقامت در مكان هايي چون مدينه منوره يا دوري گزيدن از مردم و اقامت در مناطق دور از دست رس را انتخاب مي كند. به بيان ديگر، براساس دومين معنايي كه براي غيبت قابل تصور است؛ يعني ناشناس بودن امام مهدي ع)، آن حضرت، الزامي براي اقامت در محلي خاص يا دور از دست رس ندارد و مي تواند به صورت طبيعي در ميان مردم زندگي كند. البته ممكن است رعايت مصالحي ديگر، آن حضرت را وادار كند كه براساس سفارش پدر بزرگوارشان، كوه ها و بيابان ها را اقامت گاه خود برگزيند. بديهي است اگر قرار باشد آن حضرت به صورت ناشناس در ميان مردم زندگي كند، مكان هايي چون مدينه منوره در كنار قبر جد بزرگوارش، بهترين مكان خواهد بود. ماهنامه موعود شماره 93 پي نوشت ها:

1. براي مطالعه بيشتر در اين زمينه ر.ك: همين كتاب، ص .

2. كتاب الغيبت[ (شيخ طوسي)، ص 161.

3. الاحتجاج، ج 2، ص 599؛ بحارالأنوار، ج 53، ص 176.

4. كتاب الغيبت[ (نعماني)، ص 172، ح 5.

5. الكافي، ج 1، ص 340؛ كتاب الغيبت[ (شيخ طوسي)، ص 102؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 153، ح 6.

6. بحارالأنوار، ج 52،

ص 153.

7. الكافي، ج 1، ص 328، ح 2؛ كتاب الغيبت[ (شيخ طوسي)، ص 139؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 161، ح 11.

8. كتاب الغيبت[ (شيخ طوسي)، ص 103؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 153، ح 7.

9. ر.ك: بحارالأنوار، ج 99، ص 108.

10. كيسانيه پيروان مختار بن ابوعبيده ثفقي بودند. او نخست براي پيشرفت كار خود دعوت به علي بن الحسين عليه السلام سپس دعوت به محمد حنفيه مي كرد. البته كار او مبتني بر اعتقاد وي به اهل بيت نبود، بلكه مي خواست از آن بهره برداري سياسي كرده باشد و چون كارش بالا گرفت خود دعوي دريافت وحي از خداوند كرد و عباراتي مسجع و مقّفي به تقليد قرآن به زبان مي راند. (فرهنگ فرق اسلامي، ص 373)

11. ياقوت حموي، مراصد الإطلاع علي أسماء الأمكنته و البقاع، ج 2، ص 620.

12. ر.ك: بحارالأنوار، ج 52، ص 306؛ ج 53، ص 97.

13. كتاب الغيبت[ (نعماني)، ص 182.

14. ر.ك: كتاب الغيبت[ (نعماني)، ص 315؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 306، ح 80؛ ص 307، ح 81.

15. ر.ك: بحارالأنوار، ج 99، ص 108.

16. كتاب الغيبت[ (نعماني)، ص 164؛ الكافي، ج 1، صص 336 و 337، ح 4.

كعبه؛ ميعادگاه ظهور

بنابر روايات، ظهور حضرت مهدي(ع) در مكه و در كنار كعبه رخ خواهد داد. امام صادق(ع) در اين رابطه به مفضل بن عمر، فرمودند: «ايشان به تنهايي ظهور مي كنند و به تنهايي به سوي كعبه رفته، وارد آن مي شوند و به تنهايي شب را سپري مي كنند. پاسي از شب كه گذشت و چشم ها را خواب در ربود، جبرئيل، ميكائيل و ديگر ملائكه در حالي كه به صف ايستاده اند، بر ايشان نازل مي شوند. كعبه اوّلين خانه اي است كه براي

مردم و به دستان حضرت آدم(ع) ساخته شد.1 سال ها پس از آن، حضرت ابراهيم(ع) به همراهي فرزندش اسماعيل آن را تجديد بنا نمود. سكونت حضرت اسماعيل و هاجر در منطقة حوالي كعبه و زمزم باعث شد كه آرام آرام قبايل عرب به اين منطقه روي آورند تا جايي كه در آستانة ولادت پيامبر اعظم(ص) كعبه از چنان جايگاهي برخوردار شده بود كه ابرهه سپاهي با عظمت را براي انهدام و تخريب اين بنا از يمن روانة مكّه نمود و با انتقام قاطع الهي روبه رو شد. پيامبر خدا(ص) در كعبه به دنيا آمد و جانشين بر حقّ ايشان در خانة كعبه. پس از گذشت 13 سال از آغاز بعثت در كنار خانة خدا، هر دو به مدينه مهاجرت نمودند و حدود يك دهة بعد در نهايت اقتدار و با سپاهي آكنده از ايمان و قدرت، مؤمنانه به مكّه بازگشتند. در طول قرن ها اين مسجد چند مرتبه تخريب و بازسازي شده و در مقاطع مختلف تاريخي نيز بر وسعت مسجدالحرام كه كعبه را در بر گرفته افزوده شده است. اين مسجد و خانة خدا نسبت هاي ويژه اي با خاندان پيامبر(ص) و خصوصاً حضرت مهدي(ع) دارد كه در اين مطلب به اختصار به برخي از ابعاد اين موضوع، در رابطه با امام عصر(ع) مي پردازيم. حج ميعاد تشرف

حضور سبز حضرت بقي_ الله، حج_ بن الحسن(ع) در مراسم حج، به ويژه در عرفات و مني، سبب شده كه تعداد قابل توجهي از عاشقان آن حضرت، در ايام حج، گل رويش را مشاهده كنند و به آرزوي خود برسند. علي بن مهزيار اهوازي مي گويد: «من، بيست مرتبه به زيارت خانة خدا مشرف

شدم، در حالي كه در تمام اين سفرها، قصدم، ديدن امام زمان(ع) بود؛ چون شنيده بودم، هر سال، در ايام حج، آن حضرت، براي زيارت خانة خدا به مكه مي رود».2 آيت الله سيد محسن امين عاملي (ره) صاحب كتاب ارزشمند «اعيان الشيع_[» مي گويد: «... اين جانب، به مكه مشرف شدم و در همه جا، از طواف گرفته تا عرفات، مني و مشعر، دل در شور و عشق حضرت ولي عصر(ع) داشتم؛ چون با الهام از روايات و استفاده از اخبار، يقين داشتم كه آن بزرگوار، همه ساله، در موسم حج، تشريف دارند و مناسك را به جاي مي آورد».3 سرانجام اين هر دو تن، اوّلي پس از بيست سال و دومي پس از هفت سال شرف ديدار مي يابند و جان خسته شان را رمقي هميشگي مي بخشند.

ابن قولويه به سند خود از ابي عبدالله بن صالح روايت كرده است كه آن حضرت را در برابر حجرالاسود، زماني كه مردم براي بوسيدن آن كشمكش مي كردند، ديده است. آن حضرت(ع) فرمودند: «به اين نحو، مأمور نشده اند».4 ظهور امام مهدي(ع)

بنابر روايات، ظهور حضرت مهدي(ع) در مكه و در كنار كعبه رخ خواهد داد. امام صادق(ع) در اين رابطه به مفضل بن عمر، فرمودند:

«ايشان به تنهايي ظهور مي كنند و به تنهايي به سوي كعبه رفته، وارد آن مي شوند و به تنهايي شب را سپري مي كنند. پاسي از شب كه گذشت و چشم ها را خواب در ربود، جبرئيل، ميكائيل و ديگر ملائكه در حالي كه به صف ايستاده اند، بر ايشان نازل مي شوند. جبرئيل به آن حضرت(ع) عرضه مي دارد: « سرور من گفته ات مقبول و امرت نافذ است».

حضرت هم دستشان را به چهره او كشيده و

[اين آيه را تلاوت] مي فرمايند: «حمد و سپاس از آن خداوندي است كه وعده اش را در مورد ما محقق و ما را وارث زمين كرد كه در هر كجاي بهشت كه خواستيم مسكن گزينيم؛ آه كه چه اجر عمل كنندگان، خوب [و زيبا] است5».6 صبح شنبه عاشوراي موعود _ هنگام قيام _ امام(ع) وارد مسجدالحرام مي شوند و دو ركعت نماز رو به كعبه و پشت به مقام به جا مي آورند و پس از دعا به درگاه الهي به نزديك كعبه رفته، با تكيه بر حجرالاسود رو به جهانيان نموده، اولين خطبه تاريخي خويش را ايراد مي كنند.7

اصلاحات مهدوي در مكه

منحرف شدن اسلام از مسير اصلي اش بعد از پيامبر(ص)، و شدت فتنه ها در عصر غيبت تا آنجا پيش مي رود كه برخي، حج را دستماية تجارت و تفريح و نام و نان قرار داده، برخي از كشورهاي اسلامي، از حج منع شده و به سبب ناامني راه ها، برخي حجاج، غارت مي شوند،8 امّا روزي كه حضرت بقي_ت الله(ع) ظهور كنند، به جهت رشد تربيتي و اخلاقي تمام اين مشكلات حل مي شود و همة زمان ها، مكان ها و افراد، طعم شيرين عدالت را مي چشند. امام صادق(ع) در اين خصوص مي فرمايند: «نخستين چيزي كه از عدالت قائم ظاهر مي شود، اين است كه منادي اعلام مي كند: آنان كه طواف مستحبي مي كنند، مطاف (محل طواف) و حجر الاسود را براي كساني كه طواف واجب مي كنند، خالي كنند».9 امام صادق(ع) در اين رابطه مي فرمايد:

«حضرت قائم(ع) ساختمان مسجد الحرام را ويران مي كند و آن را به ساختمان نخستين و اندازة اصلي اش باز مي گرداند. مسجد پيامبر(ص) را نيز پس از ويران كردن به اندازة اصلي اش باز مي گرداند

و كعبه را در جايگاه اصلي اش مي سازد».10 مسجدالحرام پس از رحلت پيامبر(ص) تا كنون بارها گسترش داده شده و از هر سو، بر آن افزوده شده است، اما با همة اينها باز هم به وضعيت اصلي خويش و نقطه اي كه ابراهيم(ع) براي آن خط كشي كرد، نرسيده است، زيرا پايه ها و حدود اصلي آن در «حزوره _ نقطه اي ميان صفا و مروه _ است. امام صادق(ع) در پاسخ فردي كه از حدود مسجدالحرا پرسيد كه: «آيا آنچه را به مسجدالحرام افزوده اند، جزو آن است يا نه؟» فرمودند: «آري! همه جزو مسجدالحرام است و با همة اين افزودن ها، مساحت آن هنوز به نقشه اي كه ابراهيم و اسماعيل براي مسجد ترسيم كردند، نرسيده است».11 يكي ديگر از بهره مندي هاي كعبه كه در خاتمة اين روايات آمده، تسويه حساب با سارقان كعبه است. در حقيقت، امام زمان(ع) به هنگام ظهور، كعبه را از لوث آنان پاك مي فرمايد. توليت اين حرم الهي، درگذر زمان، به دست افراد نالايقي سپرده شد. امام صادق(ع) فرمودند: «دستان طايفه بني شيب_ه را كه از دزدان كعبه هستند، قطع مي كند و بر كعبه مي آويزد».12 يكي ديگر از بهره هاي حرم، امنيتي است كه در دولت كريمة امام زمان(ع) بر آن سايه مي افكند. امام صادق(ع) پس از توبيخ و مؤاخذة ابوحنيفه به خاطر انحراف علمي و برداشت هاي ناقصش، از او پرسيدند: «منظور از «سيروا فيها ليالي و ايّاماً آمنين چيست؟». ابوحنيفه گفت: گويا مراد، پيمودن فاصلة ميان مكه و مدينه باشد. امام(ع) در پاسخي نقض به او، فرمودند: «پس راهزني هايي كه ميان مكه و مدينه صورت مي گيرد، چيست؟» ابوحنيفه، عاجزانه ساكت شد.

آنگاه امام(ع) فرمود: «مراد خداوند

از «ومن دخله كان آمنا» كدام نقطه از زمين است؟» ابوحنيفه گفت: مراد، كعبه است.

امام(ع) فرمودند: «پس چگونه براي ابن زبير كه در كعبه متحصن شده بود، آنگاه كه حجاج كعبه را به منجنيق بست و ويران كرد و او را گرفت و كشت، امن نبود؟» او ساكت مانده بود. آنگاه ابوبكر حضرمي به امام صادق(ع) عرض كرد: جواب اين دو سوال چيست؟ آن حضرت فرمودند: «هنگامي كه قائم آل محمد(ع) ظهور كند، همة اين راه ها امن خواهد شد و هر كس با او بيعت كند و در جمع سپاهيان او در آيد، در امان خواهد بود».13

كلام آخر

مرحوم آيت الله سيد محمدتقي موسوي اصفهاني، در بيان وظايف انسان ها نسبت به امام زمان(ع) مي نويسد:

«حج رفتن به نيابت از آن حضرت، فرستادن نائبي كه از طرف آن جناب حج انجام بدهد، طواف بيت الله الحرام به نيابت از او و نائب ساختن ديگري تا از طرف آن حضرت طواف كند، در روزگار قديم، ميان شيعيان متداول و مرسوم بود، و چندين روايت در استحباب اين امر وارد شده است. نيز زيارت مشاهد رسول خدا و ائمة معصوم(ع) به نيابت از مولايمان صاحب الزمان(ع) و گرفتن نائب به اين جهت، علاوه بر استحباب، از وظايف منتظران است».14 حميد محمّدي

ماهنامه موعود شماره 93 پي نوشت ها:

1. اشاره به آية «إنّ اوّل بيتٍ وضع للنّاس للّذي ببك_[ مباركاً». سورة آل عمران (3)، آية 96.

2. دلائل الامام_[، ص 296؛ بحارالانوار، ج 52، ص 9.

3. ديدار با امام زمان(ع) در مكّه و مدينه، ص 98.

4. ارشاد، ص680؛ بحارالانوار، ج 52، ص 60.

5. سورة زمر (39)، آية 74.

6. الزام الناصب، ج2، ص256؛ بشار\الاسلام، ص268.

7. الغيب_[

نعماني، ص 121؛ بحارالانوار، ج 52، ص 223.

8. در اين باره ر.ك: روزگار رهايي، ج 2، فتنه هاي آخرالزمان؛ بحارالانوار، ج 52، ص 374.

9. كافي، ج 4، ص 427؛ بحارالانوار، ج 52، ص 374.

10. ارشاد، ص 705؛ الغيب_[ طوسي، ص 297.

11. كافي، ج 4، ص 210، باب فضل الصلا\ في المسجد الحرام.

12. علل الشرايع، ج 1، ص 219؛ عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 273.

13. بحارالانوار، ج 2، ص 292.

14. مكيال المكارم في فوائد الدعاء للقائم(ع)، ج 2، صص 310 _ 318 (با تلخيص).

پايتخت بزرگ ترين دولت جهان

بنا بر گزارش هاي مشهور تاريخي شهر كوفه در سال هفدهم هجري با انتخاب سلمان و حذيفه ساخته شد ليكن بنا بر روايات متعدد اين منطقه قدمتي به عمر بشريت دارد و حتي بنا بر برخي روايات، مسجد جامع كوفه منزل پيامبراني چون حضرت آدم و نوح بوده است. پس از اسلام، پايتختي اين شهر در دورة اميرالمؤمنين(ع) جايگاهي ممتازتر از پيش يافت. پس از آن در دورة امام مجتبي(ع) و خصوصاً شهادت سيّدالشهداء(ع) در كانون توجهات قرار گرفت. در طول سال هاي پس از آن تا ظهور امام عصر(ع) همواره محلّ سكونت، اجتماع و توجه شيعيان بوده است. رسول اكرم(ص) در حديثي طولاني خطاب به اميرمؤ منان(ع) فرمودند: «خداوند ولايت تو را به آسمان ها عرضه نمود، آسمان هفتم سبقت جست، پس آن را با عرش زينت بخشيد... آنگاه كوفه سبقت جست، پس آن را با وجود تو زينت بخشيد».1

امير مؤ منان(ع) در مورد پيوند ناگسستني خود با كوفه مي فرمايد: «اينجا شهر ما، جايگاه ما و اقامتگاه شيعيان ماست».2

كوفه در آخرالزمان

پايتخت دولت كريمه مهدي موعود(ع) بنابرروايات متعدد، كوفه در آخرالزمان، پايتخت دولت

كريمه مهدي موعود خواهد شد و تمام مردم دنيا به اين شهر روي خواهند نمود. از امام جعفر صادق(ع) پرسيدند: محلّ اقامت حضرت مهدي(عج) و محلّ اجتماع مؤ منان در هنگام ظهور كجا خواهد بود؟ فرمودند: «مركز حكومتش كوفه، مركز قضاوت و دادرسي اش مسجد اعظم كوفه، ستاد بيت المال و محل تقسيم غنايم مسلمانان مسجد سهله، محلّ مناجات و خلوتش تپه هاي سپيد غريّين (نجف اشرف) مي باشد».3 امام باقر(ع) در اين رابطه مي فرمايد: «گويي قائم(ع) را به چشم خود مي بينم كه با پنج هزار فرشته، از مكه به سوي نجفِ كوفه رفته، جبرئيل در طرف راست ميكائيل در طرف چپ و مؤ منان در پيش روي آن حضرت قرار دارند. از آنجا سپاهيانش را به سوي كشورها گسيل مي دارد».4 ايشان در حديث ديگري فرمودند: «در حالي كه سه پرچم در كوفه به شدّت درگير است، او وارد كوفه مي شود. پس كوفه براي او مسخّر مي شود. او وارد كوفه شده بر فراز منبرش قرار گرفته، به ايراد خطبه مي پردازد مردم آن قدر اشك شوق مي ريزند كه متوجّه سخنان او نمي شوند».5 اميرمؤمنان در ضمن يك حديث طولاني مي فرمايد: «آنگاه به سوي كوفه روي مي آورد و اقامتگاهش را در آنجا قرار مي دهد».6

و در فراز ديگري از اين حديث مي فرمايد: «او و اهل بيتش در رُحبَه سكونت مي كنند... رُحبه اقامتگاه حضرت نوح ع) بود. آنجا سرزمين پاكيزه اي است و هرگز هيچ يك از آل محمد(ع) جز در يك سرزمين مقدس سكني نمي كنند و جز در يك سرزمين پاك و پاكيزه به شهادت نمي رسند».7 چند ماه بعد از حملة آمريكا به عراق، جمعي از دانشگاهيان عراقي براي بازديد و مذاكرات علمي به تهران آمده بودند.

بعضي از استادان دانشگاهي كه اشغالگران آمريكايي از آنان بازجويي كرده بودند، تعريف مي كردند: بخشي از سؤالات بازجوها با اين محتوا بوده كه گفته شده كوفه و مسجد كوفه پايتخت امام زمان شماست؛ آيا الآن در آنجا دفتر و دستگاهي دارد، سامان دهي نيروهاي او در حال حاضر چگونه پيگيري مي شود و سؤالاتي از اين دست كه از وجود اطلاعات جامع و دقيقي دربارة امام عصر(ع) نزد آنان حكايت مي كرد. گستره مكاني كوفه پس از ظهور

هنگامي كه حضرت مهدي(ع) حكومت واحد جهاني را بر اساس عدالت و آزادي بنياد نهاده، كوفه را به عنوان پايتخت دولت كريمه قرار دهد، قطر آن به 54 ميل (در حدود 110 كيلومتر) خواهد رسيد.8 امام صادق(ع) در اين رابطه فرمودند: «چون قائم آل محمد(ع) قيام كند، در پشت كوفه (نجف اشرف) مسجدي بنا مي نهد كه داراي هزار در است و خانه هاي اهل كوفه به دو نهر كربلا متصل مي شود».9 وقتي كوفه به صورت پايتخت دولت كريمه درآيد، همة مؤ منان در آن گرد آيند؛ چنان كه در احاديث فراوان به آن تصريح شده است: «براي مردمان روزي فرا مي رسد كه هيچ مؤ مني نباشد، جز اينكه در كوفه باشد و يا دلش به سوي آن پر كشد».10

«قيامت برپا نشود جز اينكه همه مؤ منان در كوفه گرد آيند».11 اين روايات با توجه به آمار انسان ها، طول مدت حكومت حق و گسترة حكومت آن حضرت به شرق و غرب جهان، گرد آمدن همة مؤ منان در پايتخت، از وسعت شكوهمند بي نظير شهر كوفه در عصر ظهور حكايت مي كند. از روايات رجعت استفاده مي شود كه پايتخت دولت كريمه خاندان وحي در دوران رجعت نيز شهر كوفه خواهد بود،

مفضّل در ضمن يك حديث بسيار طولا ني از امام صادق(ع) در زمينة رجعت سالار شهيدان نقل مي كند كه فرمود:

«امام حسين(ع) با اين علم ها و لشكرها حركت نموده، وارد كوفه مي شود. آن روز بيشتر مردمان در آنجا گرد آمده اند، پس كوفه را سور دفاعي و مركز فرماندهي خود قرار مي دهد.12 در حديث ديگري از رجعت هاي مختلف امير مؤ منان، از جمله در عهد فرمانروايي امام حسين(ع) و ديدارش با اصحاب صفين در همان محل صفين، وحضور يكصد هزار نفر از اصحاب، كه سي هزار نفرشان از كوفه مي باشند، سخن رفته است.13 پايتخت امير مؤ منان(ع) نيز در دوران رجعت، نجف اشرف (ظهر كوفه) خواهد بود.14 لازم به ذكر است پيامبران فراواني در نجف و كوفه مدفون هستند، از جمله حضرت آدم و حضرت نوح، كه در داخل ضريح مقدس امير مؤ منان(ع) مدفون مي باشند.15 در پيشگويي هاي پيشوايان معصوم ع) احاديث فراواني دربارة كوفه در آستانة ظهور آمده است از آن جمله: _ هنگامي كه شكافي در فرات پديد آيد و آب فرات به كوچه هاي كوفه برسد، شيعيان آمادة ظهور باشند.16 _ اي جابر، چگونه ممكن است _ امر ظهور _ واقع شود، در حالي كه كشت و كشتار فراوان در ميان حيره و كوفه رخ نداده است.17 _ هنگامي كه در حجازتان آتش پديد آمد و آب در نجفتان روان گرديد، ظهور قائم(عج) خود را اميدوار باشيد.18 _ هنگامي كه اين نجف شما را سيل و باران فرا گيرد و در سنگ ها و سنگ ريزه ها آتش پديدار گردد، ظهور قائم خود را اميدوار باشيد.19 سپاه سفياني وارد كوفه مي شوند و احدي را فروگذار نمي شوند جز اينكه به قتل

مي رسانند.20 _ صد و سي هزار نفر به سوي كوفه گسيل مي دارد، كه در رَوحاء و فاروُق فرود مي آيند، شصت هزار نفر از آنها وارد كوفه شده، در نخيله _ در كنار قبر حضرت هود _ مستقر مي شوند و در روز عيد تهاجم مي كنند.21 سفياني و همراهانش خروج كرده، هدفي جز كشتن آل محمد و شيعيان آنها را در سر نمي پرورانند. پس لشكري را به سوي كوفه مي فرستد، پس گروهي از شيعيان اهل بيت را به قتل مي رسانند و به دار مي آويزند.22 ماهنامه موعود شماره 93 پي نوشت ها:

1. بحارالانوار، ج 27، ص 262؛ ج 60، ص 212.

2. تاريخ كوفه، ص 63.

3. بحارالانوار، ج 53، ص 11؛ حلي_[الابرار، ج 5، ص 384.

4. الارشاد، ج 2، ص 379.

5. الارشاد، ج 2، ص 380؛ الغيب_[ طوسي، ص 469.

6. تفسير عياشي، ج 1، ص 165.

7. تفسير عياشي، ج 1، ص 166.

8. بحارالانوار، مجلسي، ج 53، ص 12.

9. الارشاد، مفيد، ج 2، ص 380.

10. رجال كشي، ص 24؛ خصائص الائمه شريف رضي، ص 36.

11. الغيب_[ طوسي، ص 451.

12. مختصرالبصائر، ص 189؛ بحارالانوار، ج 53، ص 35.

13. بحارالانوار، ج 53، ص 74.

14. مختصر البصائر، ص 190.

15. وسائل الشيعه، ج 14، ص 384؛ ستدرك الوسائل، ج 2، ص 314؛

ج 10، ص 219.

16. الصراط المستقيم، ج 2، ص 258.

17. الارشاد، ج 2، ص 374؛ غيبت طوسي، ص 445؛ بحارالانوار، ج 52، ص 209.

18. الصراط المستقيم، ج 2، ص 258.

19. همان، ص 259.

20. اليقين، ص 423؛ بحارالانوار، ج 52، ص 219.

21. بحارالانوار، ج 52، ص 273؛

ج 53، ص 83.

22. تفسير العياشي، ج 1، ص 163؛ بحارالانوار، ج 52، ص 222.

سرداب سامرا

مصطفي قبادي از بررسي كاربردهاي گوناگون واژة سرداب در لغت و عرف عامه مردم به خوبي معلوم مي شود كه اين كلمه در كتاب هاي لغت و اصطلاح رايج در زبان اغلب مردم در طول تاريخ به يك معني به كار مي رود. توضيح آنكه سرداب و سردابه به خانه اي گفته مي شود كه آن را در زمان هاي سابق _ به ويژه در مناطق گرمسير _ در آن موقع كه هنوز وسايلي چون كولر، پنكه، يخچال و... ساخته نشده بود، در زمين مي ساختند تا در ايام بسيار گرم تابستان از طريق سكونت در آنجا از گزند گرما در امان باشند و به وسيله قرار دادن اغذيه و اشربة فاسد شدني در اين مكان، از فاسد شدن آنها جلوگيري نمايند. مرحوم دهخدا دراين باره مي نويسد:

سرداب خانه اي را گويند كه در زمين سازند، خانه اي كه در زيرزمين سازند تا در گرما به آن پناه برند و آب در آنجا نگاه دارند تا سرد بماند...1

سرداب غيبت

متوكل عباسي نسبت به شيعيان و دوستداران اهل بيت(ع) بسيار سخت گيري مي كرد. تاريخ نگاران نقل مي كنند كه هيچ كس مثل متوكل به گماردن جاسوس و جمع آوري اخبار مناطق گوناگون اهتمام نداشت. وقتي جاسوسان وي و فرماندار نظامي مدينه، عبدالله بن محمد هاشمي، در مورد فعاليت هاي سياسي امام هادي(ع) و نفوذ معنوي او در بين مردم و به ويژه شيعيان گزارش هايي به متوكل دادند او بسيار نگران شد؛ زيرا شرايط به گونه اي نبود كه بتواند آن حضرت را به زور به زندان يا تبعيد بفرستد يا جلوي فعاليت هاي او را بگيرد؛ از اين رو به

حيله و نيرنگ متوسل شد و به ظاهر نامه محبت آميزي به امام هادي(ع) نوشت و او را به سامرا دعوت كرد. آن گاه بدون معطلي يحيي بن هرثمه را با سيصد سرباز مأمور كرد كه امام هادي(ع) را به همراه خانواده به سامرا، مركز خلافت عباسي، منتقل نمايد تا در سامرا از هر جهت بتواند آن حضرت را زير نظر داشته باشد. به اين ترتيب حضرت هادي(ع) در سال 236ق. به سامرا برده شد و بيش از بيست سال در بدترين شرايط، تحت نظر دژخيمان عباسي در شهر سامرا زندگي كرد و در نهايت با توطئه اي كه متوكل چيده بود در سال 254ق. به شهادت رسيد و جنازه مطهر آن حضرت در همان خانه مسكوني خودشان به خاك سپرده شد. پس از شهادت امام هادي(ع) حضرت عسكري(ع) در همان خانه اي كه پدر بزرگوارشان در آنجا زندگي مي كردند سكونت گزيدند. دربارة سرداب دو ديدگاه وجود دارد:

بسياري بر اين باورند با توجه به شرايط جغرافيايي منزل، همانند ديگر خانه ها از ابتدا اين سرداب با همين عنوان و كاركرد وجود داشته است؛

برخي مانند مرحوم علامه عسكري بر اين باور بوده اند كه شهرهايي مانند سامرا و شهرري با گذر ايام به واسطه اختلاف ارتفاع پديدار شده شهرهاي جديد روي شهرهاي قديم ساخته مي شده اند. بناي شهر جديد روي شهر قديم باعث مي شود كه خانه هاي مسكوني شهر قديمي كاركرد سردابي شهرهاي جديد را پيدا كند. بنا بر اين نظر، سرداب مورد بحث ما همان منزل مسكوني ائمه(ع) بوده كه با ساخت شهر جديد چون در ارتفاع پايين تري قرار گرفته به مانند سرداب به نظر مي آيد. هركدام از دو نظر فوق را

بپذيريم بنا بر گزارش هاي مسلم تاريخي و روايات معتبر متعدد تعداد قابل توجهي از تشرفات به محضر امام عصر(ع) تا آغاز غيبت كبرا و خصوصاً در دوره حيات امام عسكري(ع) در اين خانه و سرداب شريف انجام گرفته است؛ از آن جمله اند: ديدار علي بن بلال، احمد بن هلال، محمد بن معاويه بن حكم و... خانه امام عسكري(ع) از آن جهت كه محلّ سكونت و عبادت سه نفر از امامان شيعه يعني امام هادي، امام حسن عسكري و امام مهدي(ع) بوده همواره در طول تاريخ مورد توجه و احترام مردم واقع شده است. علاوه بر آن به شهادت اسناد معتبر تاريخي، قبر بيش از بيست و دو تن از امام زادگان نيز در آن محل واقع شده كه اين امر در نوع خود نشانگر اهميت و ارج اين مكان شريف در نزد اولياي الهي است و از همين رو هماره مورد احترام شيعيان بوده است.

يكي از مهم ترين علل تحت نظر قرار گرفتن امام هادي(ع) و امام عسكري(ع) دستيابي به حضرت مهدي(ع) بود؛ چون خلفاي عباسي از طريق ده ها روايت _ كه از پيامبر اكرم(ص) نقل شده بود _ خبر داشتند كه فرزند حضرت عسكري(ع)، امام مهدي(ع) بساط حكومت هاي جائر و غاصب را در هم خواهد پيچيد و به ستمگري و ظلم پايان خواهد داد. از اين رو هميشه در كمين بودند تا به محض تولد فرزند امام عسكري(ع) او را دستگير نموده، به شهادت برسانند. اما مشيّت الهي آن بود كه جريان تولد حضرت مهدي(ع) همانند تولد حضرت موسي(ع) به صورت نهاني در نزديكي كاخ فرعون واقع گردد، بدون آنكه فرعون و دژخيمان او از اين واقعه بويي

ببرند. با اين وجود تلاش براي دستيابي به حضرت مهدي(ع) همچنان ادامه داشت. حتي سال ها پس از شهادت امام حسن عسكري(ع) خلفاي عباسي منزل امام عسكري(ع) را زيرنظر داشتند و گاهي به طور ناگهاني به آنجا يورش مي بردند تا بلكه بتوانند حضرت مهدي(ع) را دستگير كنند؛ زيرا در جريان شهادت امام عسكري(ع) وقتي امام مهدي(ع) عموي خود _ جعفر _ را از نماز خواندن بر پيكر امام عسكري(ع) باز داشتند و خود بر پيكر آن حضرت نماز خواندند تقريباً بر همگان معلوم شد كه امام مهدي(ع) علي رغم مراقبت هاي دژخيمان عباسي متولد شده اند و هم اكنون جانشيني حضرت عسكري(ع) را برعهده دارند. بنابراين، پس از شهادت امام يازدهم نه تنها از شدت تعقيب و جست وجوي عوامل حكومت كاسته نشد بلكه به جهت احساس خطر بيشتر بر شدت اين كار افزوده شد. در يك مورد معتضد (شانزدهمين خليفه عباسي) عده اي از سربازان خود را از بغداد به سامرا فرستاد تا به طور ناگهاني، در فرصتي مناسب در حالي كه اطراف خانه امام عسكري(ع) را به محاصره در مي آورند به داخل منزل يورش ببرند و اگر حضرت مهدي(ع) را در آنجا يافتند دستگير نمايند. وقتي سربازان خليفه وارد حياط خانه امام عسكري(ع) شدند و بخش هاي مختلف خانه را مورد بررسي قرار دادند به در سرداب منزل رسيدند، از صداي تلاوت قرآن كه به گوش مي رسيد متوجه شدند كه امام مهدي(ع) در سرداب مشغول تلاوت قرآن هستند. با مشاهده اين كار آنجا را به طور كامل به محاصره خود درآوردند و در پشت در سرداب منتظر ماندند تا موقع خارج شدن آن حضرت او را دستگير نمايند. مدتي بعد امام(ع)

در جلو چشم سربازان خليفه از سرداب بيرون آمدند و آنجا را ترك كردند بدون اينكه حتي يك نفر از سربازان جرئت پيدا كنند تا كاري انجام دهند. وقتي كه امام(ع) كاملاً از ديد سربازان دور شدند فرماندة نيروهاي خليفة عباسي به نيروهاي خود دستور داد تا وارد سرداب شوند و امام(ع) را دستگير نمايند. سربازها به او گفتند: مگر نديديد كه او از سرداب خارج شد و از مقابل شما عبور كرد و از خانه خارج شد؟ به محض شنيدن اين خبر فرماندة دژخيمان عباسي در حالي كه بسيار آشفته و نگران شده بود گفت: من كسي را نديدم اگر شما او را ديديد چرا دستگيرش نكرديد؟ آنها در پاسخ گفتند: ما گمان مي كرديم كه خود شما او را مي بينيد و لزومي نمي بينيد كه او را دستگير كنيم در نتيجه ما هم هيچ گونه عكس العملي نشان نداديم.2 از اين تاريخ به بعد سرداب امام حسن عسكري(ع) به سرداب غيبت مشهور شد. اين در حالي بود كه سال ها پيش از آن؛ يعني در سال 260ق. به دنبال شهادت حضرت عسكري(ع) دوران غيبت صغرا شروع شده بود.3 دشمنان امام عصر(ع) در دورة معاصر كه همراه با اشغالگران اروپايي و آمريكايي، گستاخي و جسارتي افزون يافته اند در كنار ديگر جنايات جانسوز و بي رحمانه خود، طيّ دو نوبت بمب گذاري به تخريب اين مكان نوراني همت گماشتند و تا حدّ زيادي به خواسته پليد خود دست يافتند. بناي سرداب پيش از اين بمب گذاري ها و تخريب، داراي سه قسمت عمده به شرح زير بود: يك غرفة شش ضلعي، يك غرفه مستطيل كوچك و يك غرفه به شكل مستطيل بزرگ.

توضيح بيشتر آنكه غرفة مستطيل بزرگ در ميان مردم به «مصلاي مردان» و غرفه مستطيل شكل كوچك به «مصلاي بانوان» معروف بود. اين بخش ها با دو راهرو بلند و طولاني به يكديگر مربوط مي شدند؛ يعني يك راهرو طولاني مصلاي مردان و مصلاي زنان را به هم وصل مي كرد و يك راهرو طولاني ديگر بين مصلاي مردان و غرفه شش ضلعي وجود داشت. همچنين اين بخش هاي سه گانه هر يك از طريق روزنه اي كوچك و طولاني كه از قسمت هاي فوقاني ديوار آغاز شده تا پايين ترين حدّ ديوار بيروني مسجد جامع امتداد مي يابد و نور و هوا دريافت مي كرد. پلكاني كه راه ورود و خروج سرداب بود و به غرفه شش ضلعي منتهي مي شد، داراي بيست پله بود. ورودي اين پلكان و سرداب در داخل ساختمان مسجد و بر ديواري قرار گرفته بود كه ورودي نمازخانه نيز در آن واقع بود.

طول مصلاي مردان پنج متر و هشتاد سانتيمتر و عرض آن سه متر و پنجاه سانتي متر بود در ضمن طول مصلاي زنان چهار متر و شصت سانتي متر و عرض آن سه متر بود. طول راهرويي كه مصلاي مردان و زنان را به هم مربوط مي ساخت چهار متر بود. طول روزنه اي كه نور غرفه شش ضلعي را تأمين مي كرد حدود شش متر و طول روزنه اي كه نور مصلاي زنان را تأمين مي كرد چهار متر و پنجاه سانتي متر بود. در انتهاي غرفه مستطيل شكل يعني انتهاي همان مصلاي مردان، يك در چوبي كه معروف به باب غيبت بود وجود داشت، در پشت اين در اتاق كوچكي قرار داشت كه طول آن يك مترو پنجاه سانتي متر بود. اين اتاق به نام

محل غيبت شهرت پيدا كرده كه در حقيقت بخش مكمل غرفه مستطيل شكل بزرگ محسوب مي شد و در جلوي آن حفاظ مشبكي بود كه آن را از بقيه غرفه جدا مي كرد. چاه معروف به چاه غيبت هم در گوشه اي از همين اتاق قرار داشت. اشاره به اين نكته نيز خالي از فايده نيست كه اين سرداب در جهت غربي صحن عسكريين(ع) به سمت شمال واقع شده و در طول تاريخ اصلاحات و تعميرات زيادي در آن انجام گرفته است. هميشه در موقع تعمير و ترميم بارگاه عسكريين(ع) در ساختمان سرداب نيز تغييرات و اصلاحاتي به عمل آمده است؛ به عنوان مثال در زمان هاي گذشته، از داخل بارگاه عسكريين(ع) از كنار مرقد حضرت نرجس خاتون به سرداب مي رفتند و اين وضع به همين صورت تا سال 1202ق. ادامه داشت و در اين سال احمد خان دنبلي براي سرداب راهي جداگانه از طرف شمال باز كرد و راه سرداب از طرف روضه عسكريين(ع) را مسدود نمود و صحن سرداب را جداگانه ساخت كه تقريباً از يك فضاي بزرگي به طول 60 متر و عرض 20 متر برخوردار است. بنابراين اگر در كتاب هايي چون «مزار» شهيد اوّل اعمال و دعاهاي مربوط به زيارت اين سه امام در يك مكان ذكر شده است؛ علت آن است كه در زمان سابق راه سرداب نيز از پشت حرم عسكريين(ع) در يك ساختمان بوده است، لذا پس از زيارت عسكريين(ع) بلافاصله زيارت امام زمان(ع) و سپس زيارت حضرت نرجس خاتون ذكر شده است. در هرحال اين سرداب در طول تاريخ به اندازه اي مورد توجه مردم بوده است كه در آن آثار ارزشمندي

از منبت كاري و كاشي كاري و ساير هنرهاي معماري به كار رفته است. از جمله اين اشيا، درِ چوبي نفيسي است كه از دوران خلافت عباسيان به جاي مانده است و از ويژگي هاي هنري و تاريخي ارزشمندي برخوردار است. دشمنان مكتب تشيع در طول تاريخ، گاه از سر جهالت و گاه به خاطر عنادي كه با اهل بيت(ع) داشتند، با به كارگيري عوامل خود، از راه جعل افسانه هاي خيالي و بي اساس و نسبت دادن آن به شيعيان، اصل مكتب تشيع را زير سؤال ببرند و پيروان آن را مورد تمسخر و استهزا قرار دهند. ابن خلدون در اين زمينه مي نويسد: «غلو كنندگان شيعه مخصوصاً دوازده امامي ها مي پندارند: دوازدهمين امامشان كه محمدبن حسن العسكري است كه از او به لقب مهدي ياد مي كنند، داخل سرداب خانه شان در شهر حله متولد شد و در حالي كه در آغوش مادرش مخفي بود غائب گشت و او در آخرالزمان ظهور و زمين را از عدل و داد پر مي كند...4 و در ادامه گفتارش اضافه مي كند كه:

... شيعيان هم اكنون نيز بعد از نماز مغرب جلو در اين سرداب، با اسب هاي آماده جمع مي شوند واو را به اسم صدا مي زنند كه: اي سرور ما اكنون ما آماده ايم ظهور كن...!!!» ب) ميرزا حسين نوري طبرسي در «كشف الاستار» مي گويد:

«ابن خلكان در تاريخ خودش مي نويسد: شيعيان در انتظار امامشان كه او را مهدي مي نامند به سر مي برند و معتقدند او در مقابل چشم مادرش در سن چهار يا پنج يا نه سالگي داخل سرداب شده و در آنجا نهان گشته است و در آخرالزمان از همانجا ظهور خواهد كرد...»5 د) ابن تيميّه هم مشابه اين

عقيده را داشته و همين مستمسك وهابيان براي ضربه به شيعه وآثار اهل بيت(ع) شده است.6 همان طور كه ديديم شيعيان اين مكان را محل آغاز غيبت نمي دانند و از آن جهت براي آنان مورد احترام بوده كه خانة سه امام معصوم(ع) و محل سكونت و عبادت ايشان بوده است. نه تنها شيعيان در اطراف اين چاه، انتظار نمي كشند كه اساساً محلّ ظهور را بنا برروايات متواتر و مكرر با كيلومترها فاصله از اين چاه در باشرافت ترين نقطة روي زمين و كنار كعبه مي دانند. حتي يك روايت در تمام منابع شيعي نمي توان يافت كه آن چاه را محل سكونت امام معرفي كند و حتي درباره دورة غيبت كبرا نيز دربارة محلّ سكونت ايشان روايات و گزارش هاي بسياري وجود دارد كه احتمال سكونت آن حضرت را در سرداب به صفر مي رساند؛ البته اين را نمي توان منكر شد كه شرافت اين مكان و انتساب آن به پدر و جدّ امام زمان(ع) مي تواند دليل قابل توجهي براي حضور ايشان در نوبت هاي زياد و زمان هاي نامشخص باشد و شايد بر همين اساس بوده كه تشرفات زيادي در اين مكان اتفاق افتاده و اين مكان را از جمله مكان هايي قرار داده كه بيش از ديگر بناها و اماكن شرف پذيرايي از آن وجود نازنين يافته است. اطلاعات رسمي و مستندي از سرنوشت اين بناي شريف و بازسازي ها در دسترس نگارنده نبوده ليك همگان اميدواريم با بازگشايي مجدد حرم شريف عسكريين(ع) آثاري از اين يادگار مهم و بي نظير امام عصر(ع) براي شيعيان باقي مانده باشد.7 ماهنامه موعود شماره 93 پي نوشت ها:

1 . لغت نامه، ج 9، ص 13586.

2 . بحارالانوار، ج52، صص53-52.

3 . اين

واقعه در زمان معتضد كه در سال 279ق. حكومت را به دست گرفته بود اتفاق افتاده است؛ يعني حداقل نوزده سال پس از آغاز دوره غيبت صغري...

4 . مقدمه ابن خلدون، صفحه 157.

5 . كشف الاستار، ص210.

6 . الصواعق المحرق_[، ص100.

تفصيل اين مطلب را به قلم آقاي سيد صادق سيد نژاد در ماهنامه موعود شماره 37 بخوانيد.

جزيره خضرا

خليل منتظر قائم يكي از موضوع هاي مرتبط با زندگي و شخصيت امام مهدي(ع) كه در مجامع مختلف دربارة آن پرسش مي شود، موضوع «جزيرة خضرا» است. بسياري مي پرسند، آيا واقعاً امام زمان(ع) در اين جزيرة دوردست در اقيانوس اطلس زندگي مي كند؟ آيا چنان كه برخي مي گويند: ياران و فرزندان آن حضرت نيز در اين جزيره اند؟ و... . در پاسخ اين پرسش ها بايد گفت كه موضوع «جزيره خضرا» به عنوان محلّ اقامت و زندگاني حضرت وليّ عصر(ع) در عصر غيبت كبرا، برگرفته از حكايتي است كه عالمان شيعه، درباره استناد آن، اتفاق نظر ندارند. گروهي آن را پذيرفته و در نتيجه معتقد به وجود جزيره خضرا هستند و جمعي، آن را بي اعتبار دانسته و اساساً وجود چنين جزيره اي را رد مي كنند. در اينجا براي روشن تر شدن موضوع، به بررسي اين ديدگاه ها و مهم ترين دلايل دو گروه مي پردازيم. الف) ديدگاه موافقان

اين گروه از عالمان شيعه، حكايت جزيره خضرا را اين گونه نقل مي كنند:

شخصي به نام زين الدين علي بن فضل مازندراني، در سال 690 ق. از سرزمين «بربر»، طيّ سفري به اقيانوس اطلس، سه روز با كشتي در دل آب حركت مي كند تا به جزاير روافض (شيعيان) مي رسد. در آنجا مطلع مي شود كه جزيره اي به نام جزيره خضرا وجود دارد كه فرزندان حضرت وليّ عصر(ع)

در آنجا زندگي مي كنند. وي مدت چهل روز در همان محل اسكانش مي ماند. پس از چهل روز، هفت كشتي حامل مواد غذايي، از جزيرة خضرا به اين جزيره مي آيد. ناخداي كشتي، او را با نام و نام پدرش صدا مي زند و مي گويد: «مشخصات تو را به من گفته اند و اجازه داده اند كه تو را به جزيره خضرا ببرم.» آن گاه او را به آنجا مي برد. پس از شانزده روز دريانوردي، سرانجام به آب هاي سفيدي مي رسند و ناخدا توضيح مي دهد كه اين آب ها، مانند «سور بلد» (ديوار شهر)، جزيره را در بر گرفته است و كشتي هاي دشمنان هرگز نمي توانند از آنها بگذرند و به بركت وجود حضرت ولي عصر(ع)، در آن غرق مي شوند. سپس به جزيره خضرا مي رسد. در آنجا جمعيت انبوهي را با بهترين لباس ها و نيكوترين وضع مشاهده مي كند و شهري بسيار آباد با درختاني سرسبز و انواع ميوه ها و بازارهاي بسيار و ساختمان هاي مجلل از سنگ هاي شفاف رخام مي بيند. شخص بزرگواري به نام سيّد شمس الدّين كه او را نوه پنجم امام زمان(ع) معرفي مي كنند، مسئول تعليم، تربيت و اداره جزيره خضرا و نايب خاص حضرت(ع) در آن جزيره است. او مستقيماً از امام(ع) فرمان مي گيرد، ولي آن حضرت را نمي بيند و تنها هر صبح جمعه نامه اي به خط امام(ع) در نقطه معيني گذاشته مي شود كه در آن، اوامر آن حضرت و آنچه تا يك هفته مورد نياز خواهد بود، نوشته شده است. علي بن فاضل، مدت هجده روز در آن جزيره اقامت و از محضر سيّد شمس الدّين استفاده مي كند و پس از آن، به او دستور مي رسد كه به وطنش باز گردد. علي بن فاضل،

آنچه را از سخنان سيّد شمس الدّين استفاده مي كند، در كتابي به نام «الفوائد الشّمسيّه» گرد مي آورد و ماجراي تشرف خود را به تني چند از عالمان معاصر خويش بازگو مي كند.

فضل بن يحيي طيبي، نويسنده قرن هفتم هجري قمري، در 11 شوال 669 ق. اين حكايت را از زبان علي بن فاضل در شهر حلّه مي شنود و آن را در كتابي با نام «جزيرة الخضراء» گرد مي آورد.1

اين كتاب از سوي عالمان زير مورد توجه واقع شده است:

_ شهيد اول آن را به خط خود نوشته است كه خطّ او در خزانة اميرمؤمنان(ع) پيدا شده است.

_ محقق كركي آن را به فارسي برگردانده است.

_ علامه محمدباقر مجلسي آن را در «بحار الأنوار» نقل كرده است.

_ شيخ حر عاملي آن را در كتاب «إثبات الهداة» درج نموده است.

_ وحيد بهبهاني به مضمون آن فتوا داده است.

_ بحرالعلوم در كتاب« رجال» خويش، آن را مورد استناد قرار داده است.

_ قاضي نورالله شوشتري، محافظت بر آن را بر هر مؤمني لازم دانسته است.

_ ميرزا عبدالله اصفهاني (افندي) آن را در كتاب «رياض العلماء» نقل كرده است.

_ ميرزاي نوري آن را در كتاب «جنةالمأوي» و « نجم الثاقب» آورده است.2

بر اساس حكايت علي بن فاضل، امام مهدي(ع) و فرزندان ايشان، در جزيره خضرا، واقع در اقيانوس اطلس سكونت دارند و همه ساله، در موسم حج، حج مي گزارند و پس از زيارت پدران و اجداد طاهرينشان ع) در حجاز، عراق و طوس، مجدداً به اين جزيره باز مي گردند. آن حضرت(ع) غالباً

در اين جزيره اقامت دارد.3 گفتني است حكايتي نيز درباره محل اقامت امام مهدي(ع) از سوي شخصي به نام انباري نقل شده است، ولي به دليل آنكه وي، آن را از شخصي مجهول نقل كرده است، به همان حكايت پيشين بسنده مي كنيم.4

ب) ديدگاه مخالفان

جمعي از عالمان شيعه حكايت ياد شده را كه بر وجود جزيرة خضرا به عنوان محل اقامت غالب حضرت امام زمان(ع) دلالت مي كند، داراي اشكال مي دانند و از آنجا كه دليل ديگري در دست نيست، وجود چنان جزيره اي را نمي پذيرند.

پيش از نقل اشكال هاي وارد بر اين حكايت، لازم است اشاره اي به سند آن داشته باشيم. علّامه مجلسي در كتاب خود مي نويسد: رساله اي مشهور به داستان جزيره خضرا واقع در درياي سفيد يافتم. چون اين رساله دربردارنده ياد كساني است كه آن حضرت را ديده اند و همچنين در آن مطالب شگفت انگيزي وجود دارد، دوست دارم آن را در اينجا بياورم. از آن جا كه اين رساله را در اصول (كتاب هاي روايي) معتبر نيافتم، براي آن بابي مستقل گشودم و آن را آن گونه كه يافتم، نقل مي كنم.5 وي آن گاه به نقل حكايت مي پردازد. در آغاز حكايت پس از خطبة آغازين چنين آمده است:

در خزانة امير مؤمنان و سرور اوصيا و حجت پروردگار جهانيان و امام پرهيزكاران، علي بن ابي طالب _ درود خدا بر او باد _ متني به خط شيخ فاضل و دانشمند عامل، فضل بن يحيي بن علي طيبي كوفي _ قدس الله روحه _ يافتم كه در آن چنين آمده بود: «... اين بنده نيازمند به بخشش خداوند سبحان متعال، فضل بن يحيي بن

علي طيبي امامي كوفي كه خداي او را ببخشايد، چنين مي گويم: ...». فضل بن يحيي در ادامه رساله به واسطه شيخ شمس الدّين بن نجيح حلّي و شيخ جلال الدين عبدالله بن حرام حلي، حكايت جزيره خضرا را از زين الدّين علي بن فاضل مازندراني نقل مي كند.6 علامه سيد جعفر مرتضي عاملي، به بررسي سند اين حكايت پرداخته و اشكال ها و پرسش هاي متعددي را متوجه آن دانسته است كه در اينجا به مهم ترين آنها اشاره مي كنيم: 1. نخستين پرسش ما درباره فردي است كه در ابتداي روايت مي گويد: «در خزانه اميرمؤمنان... علي بن ابي طالب _ درود خدا بر او باد _ متني به خط شيخِ فاضل و دانشمند عامل، فضل بن يحيي طيبي يافتم». اين شخص از نظر ما ناشناخته و اسم و نسب و خصوصيات ديگر او كاملاً مجهول است. با يك نظر اجمالي به ابتداي روايت مي فهميم كه او به طور قطع مجلسي(ره) نيست؛ زيرا ايشان با صراحت فرمودند: «اين داستان را از يك رساله ديگر نقل مي كنم». همان گونه كه سيّد هاشم بحراني(ره) (از معاصران مجلسي) در نقل داستان مي گويد: «بعضي از بزرگان فرموده اند كه اين حديث را به خط شيخ فاضل... يافته ايم»،7 اين جمله هم مانند عبارت مجلسي دلالت ندارد كه بحراني مستقيماً از راوي شنيده باشد. بر فرض اينكه بپذيريم بحراني مستقيماً از راوي شنيده است اين پرسش مطرح مي شود كه چگونه بحراني او را ديده و داستان را بدون واسطه از او شنيده، ولي مجلسي او را نديده است با اينكه بحراني و مجلسي هر دو در يك زمان مي زيسته اند. ديگر اينكه به چه علت مجلسي به نقل از يك رساله متداول

بسنده كرده و راجع به نويسنده و صاحب آن، تحقيق نكرده است تا حقيقت داستان را از او شفاهاً سؤال كند. 2. پرسش دوم اينكه چگونه اين شخصِ «مجهول»، خط طيبي را شناخت و اطمينان يافت كه آنچه را در آن رساله يافته، خطّ طيبي است. آيا خطّ طيبي آن چنان مشهور و معروف بوده كه حتي اين فرد مجهول الحال هم آن را شناخته است؟

شايد واقع مطلب بر اين شخص مشتبه شده باشد. به اين جهت كه مثلاً وقتي كه ديده طيّبي اين داستان را روايت مي كند، فكر كرده لابد كاتب آن هم اوست؛ در صورتي كه بين اين دو امر، ملازمه اي نيست.

3. با توجه به اين نكته، ما مشاهده مي كنيم كه «علي بن فاضل» (كسي كه در روايت به عنوان «مازندراني» توصيف مي شود و بعد خودش را در متن همين روايت، «عراقي» معرفي مي كند) تلاش زيادي براي اثبات برخي از فضايل به نفع خودش دارد و اين نكته از متن گفتارش با سيّد شمس الدّين، آنجا كه از ملاقات با امام سخن مي گويد، به روشني معلوم مي شود: اي سرورم، من يكي از بندگان مخلص آن حضرت هستم؛ با اين همه امام را نديده ام. بعد سيّد شمس الدّين به من فرمود: چرا، تو او را دو مرتبه ديده اي... .8 و آن دو مرتبه را برايش توضيح مي دهد.

علاوه بر اين، همه روايت درصدد اثبات يك فضيلت بي نظير براي اوست و آن، اينكه او خدمت كسي رسيده كه ديگران نرسيده اند و همچنين درصدد اثبات عنايت و توجه امام به اوست. پس وقتي ما اين نكات را مورد توجه قرار مي دهيم و بر آن، اين حقيقت

را بيفزاييم كه هيچ يك از معاصران علي بن فاضل، او را توثيق نكرده و مورد اعتماد ندانسته اند و فقط كساني او را قابل اعتماد دانسته اند كه صدها سال پس از او زيسته اند و جالب اينكه، دليل و مستند آنها در اعتماد به او، ظاهراً خود روايت جزيره خضرا است، نتيجه مي گيريم: اطمينان به صحت آنچه او براي ما نقل مي كند، امكان ندارد؛ چون احتمال مي دهيم اصل قضيه و ريشه داستان، از بافته هاي ذهن اوست كه براي رسيدن به شهرت يا براي نايل شدن به اهداف ديگري، آن را ساخته است، همچنان كه در طول تاريخ، نمونه هاي آن را مشاهده كرده ايم. 4. از جمله نكاتي كه شك و بدگماني ما را در خصوص اين راوي و داستانش افزايش مي دهد اين است كه معاصران او مانند علامه حلي(ره) و ابن داوود كه در سال 707 ق. از تأليف كتاب رجالي خود فراغت يافته بود و همچنين علماي ديگر، به طور كلي او را ناديده گرفته و هيچ كدام از آنها حتي يك كلمه درباره او سخن نگفته اند. با اينكه داستان گران بها و بي نظير او، بايد آنها را تشويق و تحريك مي كرد كه به داستان و راوي آن اشاره كنند؛ راوي و داستانش را بستايند و چنين داستاني را به عنوان يكي از دلايل امام و امامت قرار دهند و آن را شايسته نقل در كتاب هاي خود بدانند. وقتي مي بينيم دانشمندان اسلامي، مطالب و داستان هاي كم اهميت تري را در نوشته هايشان آورده اند، ولي اين داستان را ناديده انگاشته اند، پي مي بريم كه شايد آن را دروغ و باطل به حساب آورده اند يا آن را نشنيده اند يا اساساً چنين داستاني در زمان آنها

ساخته نشده بود! همه اين احتمالات وجود دارد و همه آنها، ما را به شك در اين داستان و راوي آن فرا مي خواند. شايد كسي بگويد كه شخصيت هاي برجسته ديگري هم وجود دارند كه نويسندگان معاصر آنها، نامشان را در كتاب هاي رجالي خود نياورده اند و شايد نسبت به اين راوي نيز همين مسئله اتفاق افتاده باشد، ولي ما با دقت متوجه مي شويم كه اين پاسخ در حقيقت تلاش بيهوده اي است؛ زيرا اين چنين شخصيت هايي اگر چه در بعضي از كتاب هاي رجالي مطرح نشده اند، ولي در كتاب هاي ديگري كه در همان زمان تأليف گرديده، به قلم آمده و مطرح شده اند. يا اينكه حداقل، مورد اعتماد بودن آنها با قراين و شواهدي غير از آنچه خود آنها راجع به خودشان گفته اند، ثابت شده است و برخلاف علي بن فاضل، يك داستان منحصر به فرد نداشته اند كه كتاب هاي معتبر تاريخ، مانند آن را ثبت و ضبط نكرده باشند. آري، همين كه معاصران علي بن فاضل، داستان او را ناديده انگاشته اند و هيچ گونه خبري از آن نداده اند باعث برانگيخته شدن شك و بدگماني جدّي ما نسبت به او مي شود. 5. از جمله نكات جالب توجه اينكه در خود روايت به صراحت آمده است: علي بن فاضل، داستان را از شروع تا پايان، در حضور طيبي و گروهي از علماي حلّه و اطراف آن كه براي زيارت شيخ آمده بودند، توضيح مي دهد، حال اينكه ما هيچ فردي از اين عدّه را پيدا نكرديم كه داستان را بي واسطه يا دست كم با واسطه نقل كند؛ در صورتي كه از آنها انتظار مي رود تا آن را در شهرها و در بين مردم منتشر

ساخته باشند و اين داستان جالب را نُقل مجالس و محافل كنند؛ زيرا در اين حكايت، جايگاه وجود امام زمان(ع) و فرزندانش در يك موضع استثنايي و پيچيده تعيين شده است. همچنين ما انتظار داشتيم مردم گروه گروه به زيارت قهرمان اين كشف عجيب نايل شوند و به او تبرك جويند و تلاش كنند داستان را مستقيماً از خودش بشنوند و در كتاب هاي ديگر ثبت كنند و دانشمندان هم با آوردن نام او و داستانش در كتاب هاي رجالي و غيررجالي خود، تبرك بجويند، ولي هيچيك از اين حوادث رخ نداد و تنها فردي كه آن را نقل كرده، «طيبي كوفي» است. البته اين نقل هم توسط فرد ناشناس، در بين اوراقي در ميان گنجينه اي از كتاب ها كشف شده است و عجيب اينكه نويسندة ناشناس داستان هم، به خاطر خطّ معروف و مشهورش، توسط اين مرد ناشناس، شناخته و كشف شده است.9 گفتني است، پرسش ها و اشكال هاي يادشده از سوي كساني ديگر نيز مطرح شده است.10 چنان كه ملاحظه شد، مهم ترين پرسش و اشكالي كه علامه سيدجعفر مرتضي عاملي دربارة سند حكايت جزيرة خضرا مطرح مي كند، مربوط به شخصي است كه رسالة مشهور به «داستان جزيره خضرا» را در خزانه اميرمؤمنان علي(ع) يافته است. ايشان تصريح مي كند كه «اين شخص از نظر ما ناشناخته و اسم و نسب و خصوصيات ديگر او كاملاً مجهول است». در پاسخ اين پرسش و اشكال بايد گفت كه شيخ شهيد قاضي نورالله شوشتري (شهيد 1019 ق.) در كتاب «مجالس المؤمنين» تصريح كرده است كه يابندة اين رساله شهيد اول بوده است و اين جمله آغاز حكايت كه «متني به خطّ شيخ

فاضل و دانشمند عامل، فضل بن يحيي بن علي طيبي كوفي يافتم» از آن شهيد بزرگوار است.11 حضرت آيت الله صافي گلپايگاني پس از بيان مطلب ياد شده، در پاسخ كساني كه به سند حكايت جزيرة خضرا اشكال مي كنند، مي نويسد: بعد از آنكه دانستيم يابنده رساله در خزانه [اميرمؤمنان] و كسي كه از آن نسخه برداري كرده، شهيد اول بوده است كه خود نزديك به زمان فضل بن يحيي و آشنا به خط او بوده و او را به فضل و علم و عمل توصيف كرده است. و بعد از آنكه [دانستيم] فضل بن يحيي، شيخ زين الدين علي بن فاضل را به پرهيزكاري و صلاح توصيف كرده است و اين خبر را به واسطة دو عالم فاضل شنيده است، قول به جعلي بودن اين خبر و استناد آن به دشمنان و... سخني بدون علم است.12 با توجه به مطالب ياد شده، اظهارنظر صريح و قطعي در مورد درستي يا نادرستي حكايت جزيرة خضرا مشكل به نظر مي رسد و بهتر است به جاي مخالفت يا موافقت بي چون و چرا با اين حكايت، علم آن را به خدا بسپاريم و چنان كه پيش از اين يادآور شده ايم، بيشتر به دنبال شناخت وظايف قطعي خود در برابر امام زمان(ع) و عمل به آنها باشيم؛ زيرا دانستن يا ندانستن محل اقامت امام عصر(ع) و وجود داشتن يا وجود نداشتن محلي به نام جزيرة خضرا، هيچ تأثيري در معرفت ما نسبت به امام زمان و نزديكي با آن حضرت ندارد.13 ماهنامه موعود شماره 93 پي نوشت ها:

1. به نقل از: ناجي النجار، جزيره خضراء و تحقيقي پيرامون مثلث برمودا، ترجمه و تحقيق: علي اكبر

مهدي پور، صص 52 و 53.

2. ر.ك: همان، صص 53 و 54.

3. همان.

4. همان، ص54.

5. بحار الأنوار، ج 52، ص 159.

6. همان.

7. سيد هاشم بحراني، تبصرة الولي، ص 243.

8. بحار الأنوار، ج 52، ص 172.

9. دراسة في علامات الظهور و الجزيرة الخضراء، صص 198 _ 195، ترجمه به نقل از: ابوالفضل طريقه دار، جزيره خضرا، افسانه يا واقعيت؟!، صص 119 _ 115.

10. ر.ك: محمدتقي شوشتري، الأخبار الدخيله، تصحيح: علي اكبر غفاري، ج 1، ص 146.

11. سيد نورالله شوشتري، مجالس المؤمنين، ج 1، صص 78 و 79.

12. لطف الله صافي گلپايگاني، منتخب الأثر في الإمام الثاني عشر(ع)، ج 3، ص 426.

13. براي مطالعه بيشتر در موضوع جزيره خضرا، ر.ك: بحار الأنوار، ج 52، صص 174 _ 159؛ نجم الثاقب، صص 410 _ 391؛ منتخب الأثر في الإمام الثاني عشرعليه السلام، ج 3، صص431 _ 422؛ جزيره خضرا و تحقيقي پيرامون مثلث برمودا؛ جزيره خضرا، افسانه يا واقعيت؟!؛ غلامرضا نظري، جزيره خضرا تحريفي در تاريخ شيعه.

مسجدسهله

ابوذر صحرا نورد مسجد سهله، در اطراف كوفه، در دو كيلومتري شمال غربي مسجد اعظم كوفه، قديمي ترين مكان منتسب به حضرت بقيةالله(عج) است و از سوي ديگر بنابر محتواي روايات، پس از ظهور آن حضرت اقامت گاه شخصي ايشان معرّفي شده است.1 امام صادق(ع) خطاب به ابوبصير فرمود:

«...مسجد سهله، اقامت گاه حضرت ادريس(ع) و حضرت ابراهيم خليل الرحمان(ع) بود. خداوند، پيامبري را مبعوث نكرده، جز اينكه در مسجد سهله نماز گزارده است. مسجد سهله، پايگاه حضرت خضر(ع) است.كسي كه در مسجد سهله اقامت كند، همانند كسي است كه در خيمة رسول اكرم(ص) اقامت كند. مرد و زن با ايماني يافت نمي شود، جز اينكه دلش به

سوي مسجد سهله پر مي زند. در مسجد سهله، تخته سنگي است كه تمثال همة پيامبران بر آن نقش بسته است. احدي در مسجد سهله نماز نمي گزارد كه با نيّت راستين خدا را بخواند، جز اينكه خداوند او را با حاجت بر آورده شده از آنجا بر مي گرداند.احدي نيست كه در مسجد سهله به خدا پناهنده شود، جز اينكه خداوند او را از آنچه بيم دارد پناه دهد.

ابوبصير عرض كرد: فضيلت بسيار بزرگي است!. امام صادق(ع) فرمود: «آيا برايت بيفزايم؟». عرض كرد: بلي. فرمود: «مسجد سهله، از آن بُقعه هايي است كه خداوند دوست دارد او را در آنجا بخوانند. شب و روزي نيست كه فرشتگان به زيارت مسجد سهله نشتابند و در آنجا به عبادت حق تعالي نپردازند. اگر من در آن سامان سكونت داشتم، هيچ نمازي را جز در مسجد سهله نمي خواندم. اي ابا محمد! اگر مسجد سهله هيچ فضيلتي جز فرود آمدن فرشته ها و اقامت پيامبران را نداشت، همين فضيلت بس بود، در حالي كه اين همه فضيلت دارد. آنچه از فضايل مسجد سهله براي تو بازگو نكردم، بيش از فضايلي است كه برايت گفتم». ابوبصير عرض كرد: آيا مسجد سهله، اقامت گاه دائمي حضرت قائم(ع) خواهد بود؟ فرمود: «آري».3

محل تقسيم غنايم مسلمانان پس از ظهور، مسجد سهله است.4 و امام پس از ظهور به اصلاح حدود اين مسجد خواهند پرداخت.5 امام صادق(ع) در روايتي ديگر فرمود: «هنگامي كه وارد كوفه شدي، به مسجد سهله برو و در آنجا نماز بگزار، آن گاه حاجت هاي مادّي و معنوي خود را از خداوند بطلب كه، مسجد سهله خانة ادريس نبي بود. حضرت ادريس در آنجا لباس مي دوخت

و نماز مي خواند. هر كس در مسجد سهله خدا را بخواند، براي هر حاجتي كه مورد علاقه اش باشد، خداوند حاجت اش را بر مي آورد، و در روز قيامت، او را تا رتبة حضرت ادريس بالا مي برد، و او را از ناملايمات دنيا و نيرنگ هاي دشمنان پناه مي دهد».6 در طول يازده قرن غيبت كبراي حضرت بقيةالله، ارواحنا فداه، هزاران نفر از شيعيان شيفته و منتظران دل سوخته، به قصد ديدار يار، از اقطار و اكناف جهان، به سوي مسجد مقدّس سهله مي شتابند، شب هايي را در آنجا بيتوته مي كنند و با كعبة مقصود و قبلة موعود مناجات مي كنند. به ديدار جان جانان موفّق مي شوند، ولي به دلايلي دم فرو بسته، راز دل را به احدي اظهار نمي كنند. در اين ميان، شمار اندكي از اين نيك بختان يافت مي شوند كه علي رغم تحفّظ و خويشتن داري كه در كتمان توفيقات خود معمول داشته اند، رازشان برملا شده، به گوش ديگر دل سوخته ها نيز رسيده است.تعداد بسيار نادري از اين عزيزان، داستان تشرّفشان، به آثار مكتوب راه يافته، در لابه لاي كتب درج شده، به دست ما رسيده است.با توجّه به مشكلات فراواني كه در نقل اين رويدادها هست، فقط اسامي شماري از اين افراد سعادت مند كه در مسجد سهله به حضور يار بار يافته و يا مورد توجّه محبوب قرار گرفته اند، ثبت مي شود، تا مورد بررسي و مراجعة علاقه مندان قرار گيرد. محمّد بن ابي روّاد رواسي، با محمّد بن جعفر دهّان، در يكي از ايّام رجب، به قصد ديدار حضرت صاحب الأمر(ع) به مسجد سهله مشرّف شدند. به هنگام بازگشت، در مسجد صعصعه، به محضر آن قطب دايرة امكان شرف ياب شدند، دعاي

معروف: «اللهمّ ياذا المنن السّابغة» را از آن حضرت استماع كردند.7 سيّد مهدي عباباف نجفي كه هر شب چهارشنبه به مسجد سهله مشرف مي شد، در نيمه شبي، به خدمت خورشيد عالَم تاب شرف ياب شد و مشاهده كرد كه در آن شب تار، در و ديوار مسجد، چون روز، روشن بود.8 حاج سيّد احمد اصفهاني (مشهور به خوشنويس) كه در زمان ميرزاي شيرازي به سامرا مهاجرت كرده بود، روز جمعه اي، در مسجد سهله، به پيشگاه پيشواي انس و جان شرف ياب شد و فرمان يافت كه همه روزه، صبح گاهان، به نيابت از سوي حضرت صاحب الزّمان(ع) زيارت عاشورا بخواند.9 حاج علي نجفي با يك گروه يازده نفري، هر شب چهارشنبه، به مسجد سهله مشرّف شد. در يك شب چهارشنبه كه مسئول شام فراموش كرده بود غذا بياورد، بعد از اَعمال مسجد، به مسجد كوفه رفتند و در حجره اي بيتوته كردند و از شدّت گرسنگي، خواب شان نبرد كه ناگهان، خورشيد جهان افروز، به داخل حجره تشريف آورده، چاي و برنج داغ به آنان مرحمت فرموده است.10 محدّث نوري، داستان يك سبزي فروش نجفي را نقل كرده كه در شب هاي چهارشنبه، به مسجد سهله مي رفته و در يك شب ظلماني، در مقام امام زمان(ع)، به محضر آن خورشيد جهان افروز شرف ياب شده است. وجود حضرت(ع)، مقام را بدون شمع و چراغ، چون روز، روشن كرده بود.11و نيز از يك مرد صالح سلماني نقل مي كند كه چهل شب چهارشنبه، به مسجد سهله مشرّف شده، در شب چهلم، به ديدار محبوب شرف ياب شده، آن حضرتش او را به ملازمت پدر پيرش، توصيه فرموده است.12 حضرت آيت الله حاج ميرزا مهدي اصفهاني (متوفاي 1365

ق) مكرّر در مكرّر، در مسجد سهله، براي ملاقات حضرت بقيةالله، ارواحنافداه، و رهايي از منجلاب افكار يوناني و التقاطي، استغاثه كرد. سرانجام، روزي به هنگام بازگشت از مسجد سهله، در مقام هود و صالح، به محضر آن حضرت شرف ياب شد و اين جملة نوراني را بر سينة مبارك آن حضرت مشاهده نمود: طلب المعارف من غير طريقنا أهل البيت مساوقٌ لإنكارنا؛ طلب كردن معارف ديني، به جز از طريق ما اهل بيت، با انكار ما مساوي است.13 حاج شيخ محمود كُمْلَه اي14 در ايّام اقامتش در نجف اشرف، چهل شب چهارشنبه، به مسجد سهله مشرّف شد. در اين مدّت، تلاش زيادي كرد كه معصيت نكند و ضمناً از غذاهاي حيواني نيز اجتناب كرد. در شب چهارشنبه 34 يا 35 به محضر مقدس مولا مي رسد. مولا، سفره اي پهن، و از او نيز براي صرف غذا دعوت مي كند. او، عذر مي خواهد و مي گويد: «من، در شرايطي هستم كه غذاي حيواني نمي خورم». مولا مي فرمايد: «آنچه شنيدي، معنايش اين است كه مثل حيوان نخور، نه آنكه غذاي حيواني نخور».15 آيت الله غروي فرمود، در ايّام اقامت دوازده روزه ام در مسجد سهله، روزي، مرحوم سهلاوي، در مقام امام زين العابدين(ع) به من گفت: يك وقت، اينجا را حفر كردند، به تخته سنگ سبز رنگ بسيار بزرگي رسيدند. روي آن سنگ، تصويرهايي نقش بسته بود. جنازه هايي مشاهده شد كه قامتي بسيار رسا داشتند و مشخّص بود كه به تاريخ قبل از اسلام مربوط بودند.16 شيخ محمّد كوفي شوشتري، مقيم شريعة كوفه، از خوش بخت ترين انسان هاي عصر در رابطه با حضرت بقيّ_[الله، ارواحنا فداه، بود. او، مكرّر، به محضر جان جانان شرف ياب شد. تشرّفاتش مورد قبول

بزرگان نجف اشرف بود. يكي از تشرفاتش به اين صورت بود كه روزي، بعد از نماز، مشغول تسبيح بوده، صدايي مي شنود كه اي شيخ محمّد! اگر مي خواهي حضرت حجّت را ببيني، به سوي مسجد سهله بشتاب.». به سرعت، به سوي مسجد سهله حركت مي كند. درِ مسجد را بسته مي بيند و مولا را مشاهده مي كند كه از طرف مسجد زيد، به سوي سهله در حركت است.در گوشه اي مي ايستد و تماشا مي كند كه آيا مولا در مي زند يا در مسجد خود به خود باز مي شود. هنگامي كه مولا به در مسجد مي رسد، در، به روي حضرتش باز مي شود.17و18... ماهنامه موعود شماره 93 پي نوشت ها:

1.ر.ك: كافي، ج 3، ص 495؛ تهذيب الأحكام، ج 3، ص 252؛ إثبات الهداة، ج 3، ص 453؛ وسائل الشيعة، ج 5، ص 267؛ بحارالأنوار، ج 100، ص 439؛ مرآت العقول، ج 15، ص 491؛ حليةالأبرار، ج 5، ص 339؛ گزيدة كفايةالمهتدي، ص 279؛ ارشاد مفيد،ج 2، ص 380؛ غيبت شيخ طوسي، ص 471؛ كشف الغمّة، ج 3، ص 253؛ المستجاد، ص 264؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 331؛ مزار شيخ مفيد، ص 25؛ المزار الكبير، ص 134؛ نيز ر.ك: الصراط المستقيم، ج 2، ص 251.

2. المزارالكبير، ص 134؛ بحارالأنوار، ج 100، ص 436؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 417؛ نيز ر.ك: قصص الأنبياء، راوندي، ص 80.

3. بحارالأنوار، ج 53، ص 11.

4. قصص الأنبياء، قطب راوندي، ص 80؛ قصص الأنبياء، جزائري، ص 65؛ بحارالأنوار، ج100، ص 434؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 413.

5. غيبت شيخ طوسي، ص 475؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 333.

6. قصص الأنبياء، قطب راوندي، ص 80؛ قصص الأنبياء، جزائري، ص 65؛ بحارالأنوار، ج

100، ص 434؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 413.

7. اقبال الأعمال، ص 645؛ بحارالأنوار، ج 100، ص 447؛ كلمةالإمام المهدي، ص 301؛ صحيفةالمهدي، ص 50.

8. العبقري الحسان، ج 1، ص 103.

9. همان، ج 1، ص 113.

10. العقبري الحسان، ص 107.

11. نجم الثاقب، ص 499؛ جنةالمأوي، ص 135؛ بحارالأنوار، ج 53، ص 309.

12. جنةالمأوي، ص 61؛ بحارالأنوار، ج 53، ص 245؛ دارالسلام، ج 4، ص 421؛ المصطفي والعترة، ج 17، ص 222؛ المختار من كلمات الإمام المهدي، ج 1، ص 414.

13. أبواب الهدي، مقدمه، ص 46.

14. كُمله، نام محلّي در نواحي لنگرود، در استان گيلان است.

15. سيماي آفتاب، ص 327؛ ره توشه مهدي ياوران، ص 160.

16. ما، شرح اين ماجرا را در اجساد جاويدان، ص 42، به نقل از يكي از فضلاي نجف اشرف آورده ايم.

17. العبقري الحسان، ج 1، ص 126.

18. مطالب مفصل تر در اين رابطه را مي توانيد در منابع ذيل و خصوصاً مجله انتظار، ش 6، مقاله آقاي علي اكبر مهدي پور و نيز در ماهنامه موعود _ ش 39، مقاله آقاي سيد صادق سيدنژاد مطالعه نماييد.

مسجد جمكران

در عصر زعامت مرحوم آيت الله حاج سيّد محمّد حجّت، قحطي و گراني سختي پديد آمد، به طوري كه نان سنگك دانه اي يك تومان رسيد، در حالي كه شهريّة طلاّب در ماه، فقط ده تومان بود. مرحوم آيت الله حجّت، چهل تن از طلاّب مهذّب و متديّن را دستور داد كه به مسجد مقدّس جمكران مشرّف شوند و در پشت بام مسجد، به صورت دسته جمعي، زيارت عاشورا را با صد سلام و صد لعن و دعاي علقمه بخوانند.

اين روزها هر عاشق و شيفته امام عصر(ع) هرگاه دلتنگ فراق امام و

دلدار خويش گردد، اوّلين جايي كه براي عرض حال و ارادت به آن حضرت در ذهنش نقش مي بندد مسجد مقدس جمكران است. هرچند عمر اين مسجد بالغ بر 1056 سال است امّا تا پيش از سال 1348 شمسي رونق اندكي داشت و تنها جمعي از خواص به فراخور ايام به اين مكان مقدس مشرف مي شدند. در سال هاي اخير مطابق آمار، همه ساله، بيش از دوازده ميليون عاشق دل باخته، از سرتاسر ميهن اسلامي و جهان، در اين پايگاه معنوي، گرد آمده و و به آستان مقدس آن امام همام(ع) متوسل مي شوند. مسجد مقدّس جمكران، روز هفدهم رمضان 373 ق. به فرمان حضرت بقيّةالله، ارواحنا فداه، در كنار روستاي جمكران تأسيس شد. تاريخچة آن در بسياري از كتاب هاي شيعي آمده و اولين بار شيخ صدوق(ره) كه معاصر با حسن بن مثله جمكراني بوده ماجراي تاسيس آن را به دستور و نقشة امام عصر(ع) در كتاب «مونس الحزين» خويش نقل كرده است. در پايان ماجرا و به نقل از امام زمان(ع) شيخ صدوق مي نويسد: «هر كس، اين دو نماز را بخواند، گويي در خانة كعبه آن را خوانده است». تا مدت ها، بسياري از اهالي قم و آشنايان حسن بن مثله حتي به وسيلة تبرّك جستن از زنجيري كه حدود مسجد را مشخص كرده بود شفا مي يافتند. امروزه بسياري از شيعيان در سراسر ايران و در موارد متعددي از ساير نقاط جهان با اديان و مذاهب مختلف براي حلّ مشكلات و شفاي بيماري هاي شفانايافتني خويش به اين مكان مقدس آمده و با كوله باري آكنده از مهر و محبت و رأفت امام مهرباني ها به ديار خويش بازمي گردند. حدود

ده قرن بعد در ميانة شب نيمه شعباني، دستور تجديد بنا و توسعة فضاي داخلي مسجد، باز به وسيلة نقشة معين شده توسط امام(ع) به بنده اي صالح از بندگان خدا، مرحوم حاج قدرت الله لطيفي _ مدير فقيد هيئت امناي مسجد _ داده شد و پس از آن در سال هاي اخير شاهد گسترش فضاي شبستان ها و حياط مسجد بوده ايم. اقبال به اين مسجد به حدي بوده كه علاوه بر خيل ميليوني عشاق كه در ايام مختلف به اين مكان شريف بار مي يابند تاكنون مستندهاي متعددي توسط شبكه هاي مختلف تلويزيوني كشورهايي مانند آمريكا، انگلستان، آلمان و ... با مبنايي خصمانه بر ضدّ اين مكان مقدس تهيه و پخش گرديده است. مجموعة اين مستندها از طريق موتورهاي معروف جست و جو در اينترنت به راحتي قابل دستيابي و مشاهده است. مطابق نقل خلاصة «البلدان» از كتاب «مونس الحزين»، اميرمؤمنان(ع) دربارة مسجد جمكران خطاب به حذيفه فرمود: «اي پسر يماني! قائم آل محمّد(ع) در اوّل ظهور، از شهري كه آن را قم گويند و مردم را دعوت به حق مي كند، خروج نمايد. همة خلائق از شرق و غرب، به آن شهر روي آورند و اسلام، تازه شود ...اي پسر يماني! اين زمين، مقدّس است، از همة لوث ها، پاك است ...عمارت آن، هفت فرسنگ در هشت فرسنگ باشد. رايت وي بر اين كوه سفيد بزنند، به نزد دهي كهن، كه در جنب مسجد است، و قصري كهن _ كه قصر مجوس است _ و آن را «جمكران» خوانند. از زير يك منارة آن مسجد بيرون آيد، نزديك آنجا كه آتش خانة گبران بوده...»1 جالب است بدانيم هنگامي كه صاحب خلاصة

البلدان، در قرن دوازدهم، اين حديث را از مونس الحزين نقل مي كرد، مسجد مقدّس جمكران، مناره اي نداشت؛ زيرا، براي نخستين بار، در سال 1318 ق. يك مناره در زاوية جنوب شرقي مسجد ساخته شد.2 در طول سال، شب هاي چهارشنبه، مسجد مقّدس جمكران، پذيراي ده ها هزار عاشق دل باخته اي است كه از شهرهاي دور و نزديك، به شهر مقدّس قم روي مي آورند و در حرم مطهّر حضرت معصومه(ع) پيشاني ادب بر آستان مي سايند و آن گاه راهي مسجد مقدّس جمكران مي شوند و با امام خود، به راز و نياز مي پردازند. علاوه بر اين بسياري از علما مانند آيات عظام: حاج شيخ عبدالكريم حائري، حاج ميرزا جوادآقا ملكي تبريزي، حاج سيّد محمّدتقي خوانساري، حاج سيّد محمّد حجّت كوه كمري، حاج آقا حسين بروجردي، حاج سيّد حسين قاضي، حاج شيخ محمدتقي بافقي، حاج آقا مرتضي حائري نيز در اين مكان به راز و نياز پرداخته و مي پردازند. هر وقت مرحوم آيت الله حائري، مشكلي برايش پيش مي آمد، مرحوم آيت الله بافقي را به مسجد جمكران مي فرستاد و رفع مشكل مي شد. هر وقت شهريّة حوزه تأمين نمي شد، مرحوم آيت الله حجّت، به مسجد مقدّس جمكران مشرّف مي شد و همان روز، شهريّه تأمين مي گرديد.براي مرحوم آيت الله بروجردي، هر وقت مشكلي پيش مي آمد، گوسفندي مي فرستاد تا در كنار مسجد جمكران قرباني كنند. براي مرحوم آيت الله گلپايگاني، هر وقت مشكلي پيش مي آمد، عريضه اي مي نوشت و با گروهي از اصحاب و فرزندان خود، به مسجد مقدّس جمكران مشرّف مي شد و توسّل مي كرد و رفع مشكل مي شد. مرحوم آيت الله مرعشي، چهل شب چهارشنبه، در مسجد جمكران بيتوته كرد. آيت الله صافي، در مورد پدر بزرگوارشان، مرحوم آيت الله حاج

ملاّ جواد صافي گلپايگاني، نقل فرمودند كه ملتزم بود حتّي الامكان، پياده به مسجد جمكران مشرّف شود.آيت الله حاج سيّد محمدتقي خوانساري نيز غالباً پياده مشرّف مي شدند.3 در عصر زعامت مرحوم آيت الله حاج سيّد محمّد حجّت، قحطي و گراني سختي پديد آمد، به طوري كه نان سنگك دانه اي يك تومان رسيد، در حالي كه شهريّة طلاّب در ماه، فقط ده تومان بود. مرحوم آيت الله حجّت، چهل تن از طلاّب مهذّب و متديّن را دستور داد كه به مسجد مقدّس جمكران مشرّف شوند و در پشت بام مسجد، به صورت دسته جمعي، زيارت عاشورا را با صد سلام و صد لعن و دعاي علقمه بخوانند و به حضرت موسي بن جعفر(ع)، حضرت ابوالفضل ع) و حضرت علي اصغر(ع) متوسّل شوند و رفع گراني و نزول باران را از خداوند متعال بخواهند.آن چهل طلبه طبق فرمان مرجعيّت اعلاي شيعه، به ميعادگاه عاشقان شرف ياب شدند. بعد از اداي نماز تحيّت و نماز حضرت بقيّةالله، أرواحنا فداه، و توسّل به ذيل عنايت فرمانرواي جهان هستي، به پشت بام مسجد رفتند. آنگاه ختم زيارت عاشورا را، طبق دستور آن مرجع وارسته، انجام دادند و حوائج خود را با شفيع قرار دادن سه باب الحوائج، به درگاه حضرت احديّت، عرضه داشتند و مسجد را به قصد قم ترك كردند. راه قديمي مسجد جمكران، از طرف روستاي جمكران بود. گروه چهل نفري طلاّب، هنوز به دهِ جمكران نرسيده بودند كه درهاي رحمت گشوده شد و باران رحمت، سيل آسا فرو ريخت و طلاّب، ناچار شدند كه لباس هاي خود را درآورند، حتّي كفش هاي خود را به دست گرفتند، از ميان سيلاب ها عبور كردند.4 آيت الله العظمي بهجت

دربارة مسجد جمكران فرمود: «خود اين مسجد افراد را راهنمايي مي كند، كساني كه آنجا (مسجد جمكران) مي روند، مسجد خودش آنها را راهنمايي مي كند. چيزي خاص بيشتر از آنكه در زمينة مسجد جمكران بيان كرده اند ندارم كه بيان كنم. همة مطالب مربوط به مسجد را بزرگان گفته اند يا در كتاب هايشان نوشته اند. منتهي حرف من اين است كه ما معتقديم اين مشاهد مباركه و مساجدي نظير مسجد جمكران مستغني از معرفي هستند، ما بر اين اعتقاد هستيم. اگر كسي بگويد رفتيم و چيزي در آنجا نديديم، به حسب ظاهر بايد گفت از روي اعتقاد صحيح نرفته است يا براي امتحان رفته يا همين طوري رفته است. به هر حال بهترين معرف اين اماكن خودشان هستند».5 تاكنون كتاب هاي بسياري دربارة كرامات و معجزات رخ داده در مسجد جمكران نوشته شده و بخش بايگاني ثبت تشرفات مسجد نيز مملو از عناياتي است كه غالباً در سطح عمومي منتشر نشده و در همانجا مانده است. ولي با اين حال، كم نبوده اند آن دسته از اطرافيان ما كه در اين مسجد به آرزوها و آمال خويش دست يافته و از شرّ مشكلات شان رهايي يافته اند. جا دارد از خود بپرسيم آيا آن مشكلات و بيماري ها به قدر غيبت امام عصر(ع) براي ما و بشريت، ضرر و زيان داشته است. عجيب است كه برخي از ما براي حلّ مشكلات كوچك و ناچيز خويش حاضرند چهل هفته را به مسجد مقدس جمكران شرفياب شوند و تا برطرف شدن كامل مشكل خويش فرياد توسل برآورند امّا دعا براي فرج امام زمان كه پيش از هركس ديگري ماية فرج ماست، تنها لقلقه زبان ما بوده و هيچ گاه

به طور جدي از غيبت امام زمان خويش ملول نگشته ايم؛ آيا وقت آن نشده كه از صميم دل در جمكران درخواست كنيم كه: «اللّهمّ عجّل لوليّك الفرج». ماهنامه موعود شماره 93 پي نوشت ها:

1. انوار المشعشعين، ج 1، ص 453.

2.گنجينة آثار قم، ج 2، ص 672.

3. ر.ك: مهدي پور، علي اكبر، اماكن منتسب به امام زمان(ع)

(1: جمكران)، فصلنامه انتظار، ش5.

4. مسجد مقدّس جمكران، ص 40؛ زيارت عاشورا و آثار شگفت، ص55 .

5. ملاقات برادران امور فرهنگي مسجد مقدّس جمكران با ايشان در مورخه 6/8/78، در بيت معظم له.

امام مهدي (عج) و مسجدالاقصي

در اين هنگام غضب خداوند و خشم مهدي(ع) و سپاهيانش بر سفياني و هم پيمانان وي فرو مي بارد، نشانه ها و معجزات الهي به دست مهدي(ع) آشكار مي شود. سختي و تيره روزي به سفياني و حاميان يهودي و رومي اش روي مي آورد و به بدترين شكل شكست مي خورند. سرانجام، سفياني به دست يكي از سپاهيان امام مهدي(ع) دستگير مي شود و طبق نقل روايات، در كنار درياچة طبريه يا در ناحية ورودي قدس به هلاكت مي رسد

مسجدالأقصي، واقع در شهر مذهبي بيت المقدس مسجدي است كه از ديرباز تاكنون مورد توجه مسلمانان و ديگر ملت ها مي باشد. بيت المقدس از جمله شهرهاي مهم جهان است و به پرستشگاه انبيا معروف و نام هاي ديگر ش اورشليم و ايليا است. مثلاً ناصر خسرو در سفرنامه اش مي نويسد: «بيت المقدس را اهل شام و آن طرف «قدس» گويند، از اهل آن ولايات كسي كه به حج نتواند رفتن در همان موسم به قدس حاضر شود، به موقف بايستد و قرباني عيد كند چنان كه عادت است. سال باشد كه زياده از بيست هزار خلق در اوايل ماده ذي الحجّه

آنجا حاضر شوند. قدس شهري است كه بر سر كوهي نهاده و آب ندارد؛ مگر از باران و برستات ها چشمه هاي آبست امّا به شهر نيست و گرد شهر بارويي حصين است، از سنگ و گچ، دروازه ها آهنين، نزديك شهر هيچ درختي نيست و...»1 «مقدسي» جغرافي دان معروف قرن چهارم هجري در وصف اين شهر مي نويسد: «در ميان شهرهاي فلسطين بزرگ تر از آن نيست. بسياري از قصبه ها از آن كوچك ترند چون اصطخر، قاين، فرما. نه سرد بسيار و نه گرم است...» و جغرافي دان مشهور ديگري نيز در كتاب مهم خود «ممالك و مسائل»، از اين شهر وصف زيبايي نموده است. «بيت المقدس، شهري بلند و خوش است بر سر كوه ها و هر كه خواهد آنجا رود به هر جانب كه باشد، بيت المقدس از موضع او بلندتر است...».2 در احاديث و روايات اسلامي نيز بر فضيلت اين شهر تأكيد شده است. امام علي(ع) فرمودند: «يك نماز در بيت المقدس معادل هزار نماز است.»3 و از ميمونه مولا\النبي بازگو كرده اند كه گفت: يا رسول الله، ما را درباره بيت المقدس فتوا دهيد، فرمودند: «ارض محشر و منشر، آنجاست، برويد و نماز را در آن بگذاريد و براي اين نماز در آن، مثل هزار نماز در غير آن است»، گفتم: اگر استطاعت آن را نداشته باشم، چه كنم؟ فرمودند: «روغن زيتي براي آن هديه بنما كه در چراغ آن بيفروزند، هر كس اين كار را بكند، مثل آن است كه به آنجا آمده است.»4 احاديث ديگري نيز در مورد اين شهر در كتب حديثي شيعه و اهل تسنن آمده كه مي توان به كتب حديثي همچون: «سفين_[ البحار»، «من لايحضره الفقيه»، «صحيح بخاري» و

«سنن سنائي» و... مراجعه نمود. و در طول تاريخ دولت هاي قدرتمند براي تصرف و فتح اين شهر تلاش هاي زيادي نموده اند، دولت هاي قديم چون بابلي ها، كلداني ها و... دولت روم، كشورهاي اروپايي، انگليس، فرانسه و اكنون رژيم صهيونيستي از اين جمله اند. نسبت بيت المقدس و امام عصر(ع)

بيت المقدس، معاصر ظهور امام زمان(ع) از چند جهت مورد توجّه قرار مي گيرد. يكي از آن جهت ها، وقوع نبردي بزرگ در آن، ميان سرسخت ترين دشمن امام(ع) و آن حضرت است. از دشمنان آشكار در نهضت حضرت مهدي(ع) فردي به نام «سفياني» است. وي جنايات خود را سه ماه پيش از ظهور از شام آغاز مي كند و شش ماه بعد از ظهور در نبردي حوالي بيت المقدس پروندة خونبار و سياه وي براي هميشه بسته مي شود. او دشمن سرسخت و روياروي آن حضرت مي باشد، هر چند كه امام(ع) در حقيقت با نيروهاي كافري كه از سفياني پشتيباني مي كنند روبروست. روايات تصريح كرده اند كه خروج سفياني از وعده هاي حتمي خداوند است. سفياني پس از جنايات متعدد و خونباري كه از شام تا عراق و حجاز انجام مي دهد، با تجربة اوّلين شكست خود به سبب فرورفتن بخشي از سپاهيانش در بياباني حوالي مكه _ بيداء _ پس از ظهور، به مدينه و سپس عراق روانه مي شود. روايات، در مورد جنگ هاي سفياني با حضرت مهدي(ع) و يارانش، تنها به ذكر نبرد فتح قدس و آزادي فلسطين پرداخته اند كه جنگ پاياني وي خواهد بود. نتيجة اين جنگ شكست او و همة هم پيمانان يهودي و غربي اش مي باشد.

فتح قدس به وسيلة امام(ع)

از روايات مربوط به اين نبرد چنين برمي آيد كه سفياني، با مشكلات زيادي روبرو مي شود. حضرت مهدي(ع)

در آغاز نبرد درنگ مي كند و مدتي در حومه دمشق مي ماند تا بزرگان و مؤمنان اهل شام؛ آنهايي كه هنوز به آن حضرت نپيوسته اند، به او ملحق شوند. سپس حضرت از سفياني مي خواهد كه جهت گفت وگو شخصاً با آن بزرگوار ملاقات كند. آنگاه يكديگر را ملاقات مي كنند. وي تحت تأثير شخصيت حضرت مهدي(ع) قرار مي گيرد و با آن حضرت بيعت مي كند و تصميم مي گيرد دست از جنگ بردارد و منطقه را تسليم امام(ع) نمايد. امّا نزديكان و پشتيبانان سفياني وي را پس از آن سرزنش و نكوهش مي كنند و او را از تصميمش منصرف مي سازند! حضرت علي(ع) در روايتي دراين باره فرمود:

«وقتي سفياني لشكري به سوي مهدي(ع) مي فرستد در بيابان بيداء به هلاكت مي رسند و اين خبر به اهل شام مي رسد. آنها به خليفة خود مي گويند، مهدي ظهور نموده است با او بيعت كن و به اطاعت وي در آي و گرنه تو را مي كشيم. او عده اي را جهت بيعت نزد آن حضرت مي فرستد و مهدي از سوي ديگر حركت مي كند تا در بيت المقدس فرود آيد».14 اين روايتي است كه اوج حركت مردمي دوستداران حضرت مهدي(ع) و مخالفان سفياني را نشان مي دهد در همين نسخه آمده است: «حضرت مهدي مي گويد پسر عموي مرا نزد من آوريد تا با وي سخن گويم پس او نزد حضرت آمده و به او گفت وگو مي كند. پس از اين گفت وگو، وي زمام امر را به امام(ع) تسليم و با او بيعت مي كند! امّا چون نزد ياران خود باز مي گردد قبيله كلب _ خاندان وي _ او را نادم و پشيمان مي كنند به همين جهت او برمي گردد و تقاضاي فسخ پيمان مي كند

امام نيز بيعت وي را فسخ مي كند. آنگاه سفياني لشكريان خود را براي جنگ با امام بسيج مي كند ولي امام(ع) او را شكست مي دهد و خداوند روميان را نيز به دست آن حضرت منهدم مي سازد».15 به هر حال، سفياني موفق نمي شود از اين جوّ مردمي طرفي بربندد و از آن فرصتي كه امام مهدي(ع) به وي مي دهد استفاده كند و مسلمانان سرزمين شام هم موفق به ساقط نمودن حكومت سفياني و ارتش او نمي شوند. از اين رو وي و هم پيمانانش نيروهاي خود را براي جنگي بزرگ آماده مي كنند؛ جنگي كه محورهاي آن به گفتة روايات از عكّا تا صور و از آنجا تا انطاكيه در ساحل دريا و از دمشق تا طبريه و تا داخل قدس گسترش مي يابد. ظاهراً در همين مقطع زماني است كه حضرت مسيح(ع) از آسمان فرود آمده، به ياري امام عصر(ع) مي پردازد. در شماري از روايت ها آمده است كه محلّ فرود آمدن عيسي(ع) در قدس خواهد بود همچنين آن حضرت پشت سر امام مهدي(ع) نماز مي گزارد و با تصريح به وزارت آن حضرت برتري جايگاه حضرت حجّت(ع) را بر خويش به نمايش مي گذارند، همچنين هر سال به حج خانه خدا مشرف مي شود و مسلمانان به همراهي وي به نبرد با يهود، روم و دجال مي پردازند.16 حضور ايشان به نحوي است كه حداكثر ياري رساني به حضرت وليّ عصر(ع) را به دنبال دارد. در نماز چنان كه با فعاليت ها و اقدامات تبليغي زمينة گرايش خيل عظيم مسيحيان مؤمن و غيرمغرض را به ايشان فراهم مي آورد: در اين هنگام غضب خداوند و خشم مهدي(ع) و سپاهيانش بر سفياني و هم پيمانان وي فرو مي بارد،

نشانه ها و معجزات الهي به دست مهدي(ع) آشكار مي شود. سختي و تيره روزي به سفياني و حاميان يهودي و رومي اش روي مي آورد و به بدترين شكل شكست مي خورند. سرانجام، سفياني به دست يكي از سپاهيان امام مهدي(ع) دستگير مي شود و طبق نقل روايات، در كنار درياچة طبريه يا در ناحية ورودي قدس به هلاكت مي رسد. در ادامة وقايع ظهور با وساطت حضرت مسيح(ع) ميان سپاه امام و غربيان پيمان صلحي ده ساله منعقد مي شود كه اندكي پس از آن، غربيان صلحنامه نقض مي كنند و زمينة بروز فتح المبين دوم اسلام و تكرار خاطرة صلح حديبيّه را فراهم مي آورند با اين تفاوت كه در اوّلي، اسلام بر شبه جزيرة عربستان حاكم شد و در دومي بر تمام زمين. تفصيل اين اقدامات را مي توان در كتاب هاي «عصر ظهور» نوشتة آقاي علي كوراني و نيز «شش ماه پاياني» نوشته آقاي مجتبي السادة مطالعه كرد. آمنه حاجتي

پي نوشت ها در دفتر مجله موجود است.

ماهنامه موعود شماره 93 پي نوشت ها:

1. همو، ص 269،270، به نقل از ناصر خسرو قبادياني، سفرنامه.

2. اصطخري، ابواسحاق ابراهيم، ممالك و مسالك، ترجمه: محمدبن اسعد بن عبدا...، به كوشش افشار، ايرج، انتشارات ادبي و تاريخي 1373 ص 69،70.

3. كمره اي حاج ميرزا خليل، بيت المقدس و تحول قبله، به نقل از شيخ صدوق، من لايحضره ا لفقيه.

4. كمره اي، حاج ميرزا خليل، به نقل از: سنن، ابن ماجد، ص 429، سنن، بيهقي، ص 441.

5. حميدي، سيدجعفر، تاريخ اورشليم (بيت المقدس) چاپ دوم انتشارات اميركبير، 1381، ص 18 و نيز كمره اي، بيت المقدس و تحول قبله.

6. اسعدي، مرتضي، بيت المقدس، داير\المعارف اسلامي، تهران، چاپ اول 1367، ص 18.

7. انصاري اراكي، حاج شيخ محمدعلي، ص 2.

8. حميدي، سيدجعفر، تاريخ

اورشليم، ص 240.

9. همو، ص 242_243.

10. اسعدي، مرتضي، بيت المقدس، ص 93_94.

11. حميدي، سيدجعفر، تاريخ اورشليم، ص 225.

12. همو، ص 264

13. بخش اوّل مطلب با استفاده از مقاله خانم آمنه حاجتي تهيه شده است.

14. نسخة خطّي ابن حماد، ص 96.

15. همان، ص 97.

16. عصر ظهور، ص 342.

ابزارهاي امروزين تبليغ مسيحيت

خطرناك ترين پديده اي كه مسلمانان مقيم اروپا با آن روبه رو هستند، «تبشير» (تبليغ مسيحيت و فراخواني به دين مسيح) است كه توانسته در بسياري از آنان، كارگر افتد. اين سخن نه به گزاف كه با چشمان خويش آن را ديده و تجربه كرده ام. من بارها به فرانسه سفر كرده و جوانان مسلمان بسياري را ديده ام كه مسيحي شده و حتي بيشتر از خود مسيحيان، مسيحي گشته اند! و نكتة خطرناك اينكه، آنها از مخاطب تبشير، خود تبديل به عامل آن [يعني مبلغ مسيح] گشته اند. مسيحيان در كشورهاي مغرب عربي، براي رسيدن به اهداف خود، روي اين دسته از جوانان مسلمان تازه مسيحي شده، حساب مي كنند؛ چون در اين كار، از مسيحيان غربي، توانايي بيشتري دارند؛ نامه نگاري هاي عربي آنان [مسيحيان] با شهروندان اين كشورها، به وسيلة مغربي هاي مقيم اروپاست كه معمولاً نيز داراي امضاهايي با نام اسلامي و مغربي هستند. ما نبايد به اين ادعا كه مي گويد مسيحيت در مسيحي كردن مسلمان ها، با ناكامي مواجه شده است، توجه كنيم؛ اين ادعا يا دروغي است كه عمداً علم شده تا مسلمان ها را در خواب خرگوشي نگاه دارد و آنها را متوجه اين خطر جدي نسازد يا برخاسته از توهماتي است كه افراد بي خبر از همه جا، آن را تكرار مي كنند و متوجه توطئه هاي خطرناكي كه هم اينك در آفريقا به طور كلي و

شمال آن به طور اخص، تدارك مي شود و آنچنان آشكار و رسواست كه جز بر آدم هاي ساده لوح يا احمق، بر كسي پوشيده نمانده، نيستند. تاريخ، حكايت از آن دارد كه بسياري از كشورهاي اسلامي، با تبشير و تبليغات مسيحيت، تبديل به كشورهاي مسيحي شده و هويت اسلامي خود را گم كرده اند و مسلمانان باقي مانده در آنها، گرفتار پتك تبشير داخل از يك سو و سندان توطئه هاي خارجي از سوي ديگر گشته اند. به عنوان مثال مي توان از فيليپين نام برد كه در آغاز، عبارت از مجموعة مملكت هاي اسلامي بود و مسيحيان تنها اقليتي را در آن تشكيل مي دادند، ولي اكنون، كشوري مسيحي است كه اكثريت شهروندان آن مسيحي هستند و مسلمانان تبديل به اقليتي با چنان بدبختي هايي شده اند كه نياز به تكرار بيان آنها و سياه كردن كاغذ نيست و به اصطلاح آنچه عيان است، چه حاجت به بيان است! و در مورد بسياري از قبايل آفريقايي كه ابتدا مسلمان بوده و سپس مسيحي گشته اند، هرچه بگوييم كم است. به علت وجود مسلمانان مغربي مقيم اروپا، كار تبشير و تبليغ مسيحيت در مغرب عربي [شامل كشورهايي چون الجزاير، مراكش، تونس، ليبي و موريتاني]، روال خطرناكي به خود گرفته و پيروزي هاي چشمگيري به دست آورده است و كار به جايي رسيده كه آنها در پي ايجاد اقليتي مسيحي در اين منطقه هستند. معلوم است كه چنين اقليتي در صورت تحقق اين هدف، چه خواست هايي را مطرح خواهند كرد و اين خواست ها مسلماً داراي پيامدهاي وخيمي است. بنابراين، ما وظيفه داريم اين مسئله را در چارچوب توجه هر چه جدي تر به شيوه هاي جديد تبشير [مسيحي كردن ديگران]

كه از سوي اعراب مسيحي شدة مقيم اروپا و فعالان در شمال آفريقا در حال اجراست، مورد بحث و مطالعه قرار دهيم. در بررسي پيش رو، به برخي راه هاي خطرناكي اشاره خواهيم كرد كه از طريق آنها حركت تبليغي مسيحيت، تلاش پي گيري را در شمال آفريقا در پيش گرفته و متأسفانه حكايت از ناكامي طرح هاي اسلامي در رويارويي با اين يورش ددمنشانه دارد. مسلمانان در اين گير و دار بيشتر به درگيري هاي بيهوده ميان يكديگر، تلاش هاي بي ثمر و پخش انديشه ها و افكاري مي پردازند كه به جاي خدمت به امت و وحدت و تحكيم و تقويت آن، جز تفرقة مسلمانان و پراكندگي هرچه بيشتر آنها، حاصلي ندارد. راه هاي پيش گفته از اين قرارند:

1. بهره گيري از اصول اسلامي در تبشير،

2. استدلال مبلغان تبشيري به قرآن كريم،

3. پنهان شدن با نام هاي اسلامي در اين رويكرد،

4. ايجاد شك و ترديد در آيات قرآن كريم،

5. بهره گيري از ارسال كتاب و اعطاي جايزه،

6. دعوت به بازديد و ديدارهاي حضوري،

7. پافشاري در نامه نگاري. 1. بهره گيري از اصول اسلامي در تبشير

از جمله برنامه هاي برملا شدة تبشيريان مسيحي، آن است كه مبلغان تبشيري، از كاستي هاي تمدني و ضعف هاي فرهنگي مسلمانان سوءاستفاده كرده، از اصول اساسي اعتقادات مسلمانان به منظور ورود به عرصة باورهاي اسلامي، بهره گيري مي كنند تا پايه هاي آن را متزلزل، اساسش را ويران و كانالي براي نفوذ عقايد مسيحي _ كه منطق سليم، آن را رد مي كند و خردمندان آن را نمي پذيرند _ با پوشش هاي آشنا براي مخاطب عرب و مسلمان، فراهم كنند. چند مثال، موضوع را روشن تر مي كند؛ يك مركز تبليغي _ تبشيري مسيحي وجود دارد كه

خود را «انستيتو بين المللي پژوهش و تبليغ» مي نامد و انجيل مرقس را بدون كمترين اشاره به اينكه «انجيل» است و تنها به عنوان «داستان حضرت عيسي» به صورت جزوة كوچكي منتشر و از راه نامه نگاري به ويژه به مقصد شمال آفريقا و آدرس مغربي هاي مقيم كشورهاي اروپايي، به طور رايگان، پخش مي كند. در پيشگفتار اين جزوه با عبارت هاي جذابي چون «اي برادر عرب!» و «برادران عرب!» برخورد مي كنيم. ولي از همه خطرناك تر اينكه اين پيشگفتار با عبارت «بسم الله الرحمن الرحيم» شروع مي شود و با دعايي كه براي مسلمانان آشناست و در نماز و ادعية خود آن را تكرار مي كنند. يعني: «لا إله إلّا الله له الحمد و منه الانعام و الجود و الهداية» همراه مي شود و با عبارت مألوف اسلامي يعني: «آمين يا رب العالمين»، ختم مي گردد. از آنجا كه نام «يسوع» بيانگر محتواي مسيحي آن است، در تمام صفحات انجيل گمراه كنندة مزبور، نام «يسوع» با نامي كه از نظر مسلمانان هيچ شك و شبهه اي برنمي انگيزد و كاملاً براي او عادي است، يعني «عيسي» تعويض مي گردد!! از ديگر نمودهاي گمراه سازي در اين تبليغات، ارائة «عهد جديد» نه با نام مشهور و معروف انجيل، بلكه با معني و مدلول لغوي آنكه در اصل يوناني است، مي باشد. آنها «انجيل لوقا» را با عنوان «الاخبار السارة» (خبرهاي خوش) بدون هيچ پيشگفتار يا ديباچه اي حاوي اشاره اي به اين جايگزين اسمي يا علت عدول از نام مشهور و آشنا براي همگان و چسبيدن به مفهوم لغوي يوناني آنكه تنها براي متخصصان بررسي كتاب مقدس آشناست، منتشر كردند. مبلغان مسيحي از شهر «ليون» (Luynes) فرانسه، نامه اي براي يك دختر چهارده

سالة مراكشي، ساكن شهر «سلا» فرستادند: اين نامه، داراي پيوستي چاپ شده با عنوان «الله اكبر» و اين عبارت ها بود: «بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله ربّ العالمين، خالق كلّ الأشياء بكلم_[، و صلا\ً و تسبيحاً و شكراً و سجوداً، لمن صنعنا من ترابٍ و خلقنا علي صورته، فابدع تصويراً ان في ذلك لآيات لقوم يعقلون، و أشهد أن لا إله إلّا هو، الواحد الأحد، الفرد الصمد، لا شريك له، هو ينقذ من الضلال و يوفّق للصواب و يهدي إلي الصراط المستقيم». از شهر «مالاگا» در اسپانيا، مجله اي با عنوان «الاشبال» (بچه شيران) منتشر مي شود كه مخاطب آن كودكان مغرب عربي به قصد مسيحي كردن آنهاست. اين مجله با بسم الله قرآني آغاز مي شود و براي اثبات صحت باورها و آموزه هاي مسيحيت، به گونه اي فريبكارانه به آيات قرآني استناد مي كند. قصد اين مجله، كشاندن كودكان مسلمان به مسيحيت به شيوه اي است كه گمان كنند اسلام چنين آموزه هايي داشته و در راه اين دين گام برمي دارند.

2. استدلال مبلّغان تبشيري به قرآن كريم

همچنان كه ممكن است اين فريبكاري، شكل ديگري به خود گيرد و مثلاً اظهاراتي دروغ و نسبت هاي ناروايي به قرآن باشد، مثل ادعاي اينكه قرآن در مورد حضرت مسيح با آنچه كه در كتاب مقدس آمده، كاملاً همخواني دارد؛ در كتاب «صلب المسيح و قيامته» (به صليب كشيدن مسيح و رستاخيز او)، نوشتة «ژان جلكرايست» آمده است: «كتاب مقدس و قرآن مي گويند: حضرت مسيح طيّ حضور سه ساله در فلسطين، معجزه هاي بزرگ و فراواني داشته است».1 حال اگر بپذيريم كه قرآن و كتاب مقدس متّفق القولند كه حضرت مسيح معجزه هاي بزرگي داشته است،2 در كجاي قرآن اشاره شده

كه حضور او در فلسطين به مدت سه سال بوده است؟! در همين كتاب، در خصوص داستان حضرت يونس(ع) نيز به قرآن كريم (سورة صافات، آيات 139-148) استناد شده تا مقايسه اي با آية يونان3 پيامبر _ كه مورد استدلال حضرت مسيح در اثبات رستاخيز وي («انجيل متي» 39: 40-12 و «سفر يونان»، 8: 6-4) است؛ صورت داده باشد؛ آنگاه مي نويسد: «طبق آنچه كه در قرآن و در كتاب مقدس آمده است، مسيح معجزه ها و شگفتي هاي متعددي در ميان ملت اسرائيل داشته است: (سورة مائده، آية 110)، «اعمال رسولان 22:2».4 و در پاسخ به جزوة «احمد ديدات» با عنوان «قيامة أم انعاش» كه در آن سعي كرده ثابت كند حضرت مسيح زنده از بالاي صليب فرود آمد، ژان جلكرايست اين نظريه را رد كرده، مي گويد: اين نظريه فاقد هرگونه پايه و اساس درست نه در كتاب مقدس و نه در قرآن است و مسيحيان و مسلمانان هر دو، از آن تبرّي جسته اند و تنها فرقه اي كه اين نظريه را پذيرفته، فرقة «احمديه» است كه در پاكستان تهمت غيرمسلمان بودن به آن وارد شده است».5 و ادامه مي دهد: «من مطمئن هستم كه مسلمانان هوشيار اينك متوجه شده اند كه «احمد ديدات» با كتاب هاي مقدس مسيحي آشنايي حقيقي ندارد».6 و در پاسخ به پرسش: «چه كسي سنگ را غلتاند؟» (سنگ روي قبر يسوع پس از به صليب كشاندن ادعايي)، مي گويد: «همة مسلمانان به خداوند و فرشتگان ايمان دارند (سورة بقره، آية 285) و قرآن مي پذيرد كه فرشتگان بودند كه براي ويران ساختن شهري كه «لوط» در آن ساكن بود، اقدام كردند (سورة عنكبوت، آيات 31-34) و اين شهر همان

«سدوم» است كه در كتاب مقدس از آن ياد شده است.7 آنگاه نتيجه گيري غلطي مي كند به اين مضمون كه: «قرآن، نه تنها ايمان به وجود ملائكه، بلكه ايمان به قدرت و تحكّم آنان بر امور مردم و زمين را براي مسلمانان مسلّم مي داند و بنابراين هيچ مسلماني وجود ندارد كه به اين سخن انجيل معترض باشد: يكي از فرشتگان بود كه سنگ را غلتاند».8 و در كتاب «دربارة مسيح چه فكر مي كنيد؟»،9 آمده است: «داود پيامبر با گريه و زاري آمرزش خواست، ابراهيم خليل نيز از درگاه خداوند مغفرت طلبيد، ولي اگر در كتاب مقدس يا قرآن جستجو كنيد هرگز دليل يا آيه اي مبني بر مغفرت طلبي از سوي حضرت مسيح حتي براي يك بار، نخواهيد يافت».10 هرچند قرآن مجيد خود مي گويد:

«مسيح از اينكه بندة خداوند باشد، هرگز سرباز نمي زند و فرشتگان مقرب نيز و هر كه از بندگي او سرباز زند و سركشي كند، زودا كه آنان همه را (روز رستخيز) نزد خويش گِرد آورد».11 عدم استنكاف آن حضرت (مسيح(ع)) دليل بر خضوع كامل و نهايت بندگي خداوند متعال است كه خود، مستلزم فراواني آمرزش طلبي و طلب توبة دائمي است. مسيحيت بر آن است كه آمرزش طلبي از نعمت هاي خداوندي است و به بيان كشيش «اسكندر جديد» «... آمرزش طلبي، با نعمت به دست مي آيد»12 و مفاد آية كريمه دربارة حضرت عيسي(ع) نيز همين است: « او جز بنده اي نبود كه به او نعمت داديم و او را براي بني اسرائيل، نمونه اي قرار داديم».13

آنها [مبلغان مسيحي و تبشيري] حتي عقايد و آموزه هاي مسيحيت را نيز با استفاده از قرآن كريم ثابت مي كنند كه تناقض

آشكاري است و استدلالشان را از هرگونه صداقت و اخلاصي، تهي مي سازد. پرسشي كه در اينجا مطرح مي شود، اين است كه، چه هنگام مسيحي ها، در اثبات عقايد خويش، به قرآن كريم استناد مي كردند؟ اين، پرسش شبهه انگيز ديگري را در پي دارد: چه زمان مبلغان مسيحي در راه اثبات مدعيات خود، در پي دلجويي از مسلمانان بوده اند؟ مسلمانان چگونه مي توانند اين رفتار را هضم كنند، حال آنكه مسيحي ها، اصولاً اعتقادي به عصمت قرآن كريم نداشته و عقايد و شعاير مسلمانان را به باد مسخره مي گيرند؟! ولي اين شيوة جديد فريبكاري و گمراه سازي، پرده از راز چنين پرسش هايي برمي گيرد. اين در حالي است كه مسيحيان، اعتراف دارند قرآن كريم، ادعاي تثليث و به صليب كشيدن مسيح، الوهيت وي و ديگر عقايد آنان را، رد مي كند؛ آنها در بسياري از كتاب هايشان به اين مسئله اذعان دارند. به عنوان مثال، تنها به نقل قول زير مي پردازيم: «ولي آنها معتقدند14 كه اين كتاب ها15، پس از آنكه خداوند، كتاب كامل خود را بر محمد فرو فرستاد، ضرورت وجودي خود را از دست داده اند، قرآن، تولد مسيح را از مريم باكره مي پذيرد، ولي در همان حال منكر فرزندي و خدايي اوست و به معجزه هاي مسيح در شفا، اشاره مي كند و همة مسلمانان قبول دارند كه خداوند به مسيح نيرويي موهبت كرده كه بدان مردگان را زنده مي كند، ولي قرآن، مرگ مسيح بر فراز صليب را منكر مي شود و مدعي است كه يكي از دشمنان مسيح يا از ياران او به قدرت خداوند، به شكل مسيح در آمد و آنها گمان بردند [كه مسيح است] و او به خطا به جاي وي، به صليب

كشانده شد و مي گويد كه مسيح زنده به سوي آسمان _ جايي كه اكنون در آنجاست _ شتافت».16

3. پنهان شدن با نام هاي اسلامي

مبلغان تبشيري در نامه نگاري هاي تبشيري با اعراب و مسلمانان، از امضا با نام ها و القاب اسلامي استفاده مي كنند. در نامه نگاري با دخترك مغربي كه اندكي پيش از آن ياد كرديم، امضاي نامه، «شيخ عبدالله» بوده است. سردبير مجلة تبشيري «كتابي» (كتاب من) نيز «محسن الشماع» نام دارد. در مجلة «مفتاح المعرفة» نيز شاهد امضاي نويسندگاني چون: «عبدالقادر»، «مسلم» و... هستيم. در مجلة «المنار» افرادي با نام هايي چون: «عبدالرحيم» قلم مي زنند. نامه نگاري هاي شخصي با نام ها و امضاهايي انجام مي شود كه اسلامي هستند: «محمد»، «علي»، «خالد»، «العلوي» و از اين قبيل. روشن است كه اين شگرد، دو هدف را دنبال مي كند:

اوّل دشواري جدا شدن كامل از جامعه، چه مسيحي شدن

با احساس غربت وحشتناكي همراه است و مسلماً باعث تعطيلي حركت تبشيري مي گردد؛ دليل ما در اين تعليل و استدلال نيز اين سخن آنهاست: «.. حتي هنگامي كه فرد مسلمان مي پذيرد كه مسيح، تنها نجات دهنده است، براي او دشوار است كه آشكارا ايمان خود را برملا سازد و روابطش را با جامعة قبلي بگسلد».17 و بدين ترتيب، پنهان شدن با نام هاي اسلامي از سوي مبلغان تبشيري و حفظ نام هاي اسلامي از سوي مسيحي شدگان، ضامن برداشتن اين مشكل از سر راه است. در عين حال، اين شگرد، در آميختگي آنان با جامعة اسلامي را تشويق مي كند و از آنجا فعاليت هاي تبليغي و روضه خواني هاي مسيحي را روان تر و آسان تر مي سازد. دليل ما، در اين خصوص نيز اين سخن آنهاست: «... اسقف كليساي انجيلي،

نام اسلامي خود را حفظ مي كند تا ثابت كند كه در ايران مي شود يك مسلمان علناً از ايمان خود به مسيح سخن به ميان آورد و با شجاعت و شهامت، [به مسيح] خدمت كند»18 و اين همان هدف دومي است كه آنها در چنين اقدامي دنبال مي كنند. آنها از عرف اجتماعي اعراب و مسلمانان و ويژگي هاي آن، به منظور اعمال گفتمان مسيحي خود بهره گيري مي كنند و البته بر جنبه هاي منفي اين عرف و زشتي هاي تحقيرآميزي كه در نظر هر مسلمان عاقلي نفرت انگيز است، انگشت مي گذارند؛ زيرا گفتمان مستقيم و انتساب همة زشتي ها به اسلام و نه به مسلمانان نادان _ كه اسلام از آنها بري است _ مسلماً منجر به برخوردي بي حاصل مي گردد. مثال اين برخورد، رماني به زبان فرانسه است كه از سوي مبشران مسيحي در مغرب عربي و ميان مغربي هاي مقيم فرانسه، پخش مي شود؛ عنوان «Ourane» نوشتة «Samuel Grandjean»؛ يك درام حقيقي و بيانگر زندگي كودك نابيناي رانده و بيچاره اي به نام «Ourane» در جامعة الجزاير است كه به دليل نابينايي و فقر شديد، به شدت مورد آزار و ستم جامعه و تحقير مردم قرار گرفته تا اينكه بشارت مبلغان تبشيري به دادش مي رسد و با پذيرش دين آنان [مسيحيت]، از اين بدبختي نجات مي يابد و در شمار مبلغان مخلص آن در مي آيد.

4. ايجاد شك و ترديد در آيات قرآني

گام هاي پيش گفتة مبلغان تبشيري مسيحي، آنان را به ايجاد شك و شبهة خطرناكي رهنمون مي سازد. چه در مهم ترين كتاب مقدس مسلمانان يعني «قرآن كريم» البته به شيوة بسيار هوشمندانه و زيركانه و با اجتناب از روش هاي مستقيمي كه ممكن است منجر به

برخوردهاي بي حاصل شود، ايجاد شكّ و شبهه مي كنند. براي ايراد مثالي در اين خصوص، به آنچه كه در كتاب «اخوان من كردستان» (برادراني از كردستان) نوشتة كشيشي انگليسي اشاره مي كنيم كه در آن، به اصطلاح اقتباس هاي اسلام از تورات و نوشته هاي بدعت آميز مسيحي و كتاب زرتشتيان و جز آن، توضيح داده شده است.19 با اين حال مي بينيم آنها در كتاب هاي تبشيري خود [با رياكاري] در سخن از قرآن، آن را «قرآن كريم» توصيف مي كنند و آنچه را كه خود مايلند و آموزه هايشان مي طلبد، متكلّفانه از آن استنباط و برداشت مي نمايند. ولي ما در ردّ اين ادّعاها، آنان را به نوشته هاي پژوهشگران جدي كتاب هاي آسماني حوالت مي دهيم كه با دلايل علمي، ناممكني بشري بودن قرآن را ثابت كرده و در برابر، _ و باز با دلايل علمي _ از خطاهاي فراوان وارده در كتاب مقدس، پرده برگرفته اند. به طوري كه مي توان از وقوع تحريف در آنها سخن به ميان آورد؛ زيرا صدور خطا از سوي خداوند متعال، محال عقلي است. از جملة اين كتاب ها، كتاب انديشمند فرانسوي «دكتر موريس بوكاي» با عنوان زير است:

«L’homme d’ou vient - il: Les veponses de La Science et des ecritures Saintos»

5. بهره گيري از ارسال كتاب و اعطاي جايزه

مبشران مسيحي در تأسيس كتاب فروشي هاي تبشيري در كشورهاي مغرب عربي به منظور پخش و فروش كتاب هاي خود با ناكامي مواجه شدند، زيرا دولت اين كشورها، با برنامه هايي با هدف تبشيري، مخالفت مي كنند. به همين دليل آنها اقدام به تأسيس كتابخانه ها يا كتاب فروشي هايي به ظاهر با رويكرد فرهنگي _ فكري و در واقع با اهداف صرفاً تبشيري، كردند. به عنوان مثال

در كشورم (مراكش)، كتاب فروشي «كليله و دمنه» در خيابان «محمد پنجم» در شهر رباط از همين قماش كتاب فروشي هاست؛ اين كتاب فروشي را به دليل موقعيت شاخص آن در خيابان ياد شده، همگان از كوچك و بزرگ مي شناسند، زيرا براي انبوه عابران روزمرة اين خيالان، كاملاً چشمگير است. دلايل من در چنين نگاهي به اين كتاب فروشي عبارتند از: 1. در گزارش ارائه شده به كنفرانسي كه «كميتة تبشيري لوزان» با همكاري «سازمان تبشيري بين المللي» در پاييز سال 1978 م. در شهر «گلين آيري» در ايالت كولورادوي ايالت متحدة امريكا برگزار كرد، آمده است: «طيّ اندك سال هاي گذشته، پخش كتاب مقدس و مطبوعات مسيحي بسيار كم و تنها به نسخه هاي اعطايي مبشران مسيحي به دست ديگران، محدود بوده است و كتاب فروشي هاي «انجمن كتاب مقدس»، يا بسته بوده يا در صورت داير بودن، شمار كمي از مردم از آنها بازديد مي كردند و تنها كتاب فروشي موجود در مراكش و ديگري در تونس، حاوي كتاب هاي بسيار كمي، آن هم در كنار مجموعة بسيار بزرگي از كتاب هاي لائيك به منظور امكان تداوم فعاليت به صورت قانوني است.21 2. نامه اي به يك مركز تبشيري به نام «Service Biblipue au Maroc» در شهر كازابلانكا نوشته بودم و يك سري توضيحاتي در خصوص برخي كتاب ها و مسائل مسيحي مطرح كرده و از آنها خواسته بودم نسخه اي از كتاب مقدس با ترجمة عربيكاتوليكي برايم ارسال دارند. در نامة جوابية مدير مركز به من، در تاريخ 10 نوامبر 1995 م. آمده است:« آقاي خالد زهري! با مسرت تمام نامة مورخ 1/11/1995 م. شما را دريافت كرديم؛ از ما خواسته بوديد دربارة مسيحيت، كتاب هايي در اختيار شما قرار

دهيم. به اطلاع شما مي رسانيم كه ما تمام تلاش خود را به عمل مي آوريم كه خوانندگان مراكشي همچون ديگر خوانندان عرب زبان از اطلاع از هر آنچه كه به كتاب مقدس مربوط مي شود به زبان مادري خود محروم نمانند، ولي با كمال تأسف، دولت مراكش اجازة اين كار را به ما نمي دهد و به همين دليل ما همة كتاب ها را تنها به زبان بيگانه در معرض فروش گذارده ايم؛ زيرا اجازة فروش نسخه هاي عربي را نداريم و از عدم ارسال نسخة درخواستي متأسفيم. ولي خاطرنشان مي سازيم كه كتاب مقدس به زبان فرانسه در تمامي كتاب فروشي هاي مراكش از جمله كتاب فروشي «كليله و دمنه» در رباط، وجود دارد...» 4. در پي مكاتبه با يك مبشر مسيحي آمريكاي لاتين مقيم مراكش، ديداري با او داشتم و از وي دربارة نحوة دريافت كتاب هاي عهد قديم (تورات) و «قاموس الكتاب المقدس» جويا شدم؛ راهنمايي كرد كه آنها را از كتاب فروشي «كليله و دمنه» خريداري كنم. 5. هر كسي كه گشتي در اين كتاب فروشي بزند، متوجه مي شود كه در قفسه هاي آن بسياري از كتاب هاي تبشيري، جاي گرفته است. همة اين داده ها، ما را بر آن مي دارد كه قاطعانه نتيجه گيري كنيم: كتاب فروشي «كليله و دمنه» _ و بسياري ديگر امثال آن _ داراي هدف هاي تبشيري است و از آنجا كه اين روزنه، بسيار تنگ است و كارآمدي كمي دارد، روش ارسال رايگان كتاب هاي تبشيري شيوة مؤثر و نتيجه بخشي در جلب نظر خوانندگان جديد، در سطحي گسترده خواهد بود. دعوت به بازديد و ديدارهاي حضوري

پس از ايجاد شكّ و ترديد در مخاطب عرب و مسلمان و اعطاي اطلاعات اندكي از مسيحيت به وي، گام

عملي با سخن گفتن از مشاركت و در واقع «مشاركت معنوي» شكل گرفته و ديدارهاي «مؤمنان مسيحي» با يكديگر، شروع مي شود. چندين آية انجيل، توجيه گر چنين مشاركتي است، از جمله: «و همة ايمان داران با هم مي زيستند و در همه چيز شريك مي بودند و املاك و اموال خود را فروخته، آنها را به هر كس به قدر احتياجش تقسيم مي كردند و هر روزه در هيكل به يك دل پيوسته مي بودند و در خانه ها نان را پاره مي كردند و خوراك را به خوشي و ساده دلي مي خوردند و خدا را حمد مي گفتند و نزد تمامي خلق، عزيز مي گرديدند و خداوند هر روزه ناجيان را بر كليسا مي افزود.22 كشيش «اسكندر جديد» خاطرنشان مي سازد كه نشست هاي معنوي، از جمله نعمت ها و راه هاي چيرگي بر گناه است؛ او مي گويد: «مسلم است كه نشست ها و ديدارهاي معنوي از نيرومندترين ابزارهايي است كه خداوند براي رشد مؤمنان و پيشرفتشان در زندگي مسيحيت، به وجود آورده است».23 پيش از پيشنهاد ورود به چنين مشاركتي به مخاطب، جزوه هايي براي او ارسال مي شود كه اهميت اين پيوند معنوي و محبت برادرانه را توضيح مي دهند كه به دو عنوان از آنها، اشاره مي كنيم: يكي با عنوان «محبت برادرانه» دربردارندة موضوع هايي چون: «اهميت محبت»، «ايدة جسم واحد»، «موانع پيوستگي جسم واحد»، «محبت عملي»، و ديگري با عنوان «پيوند معنوي» است كه موضوع هاي زير را در بر گرفته است: «آشنايي»، «اعتماد دو جانبه»، «ديدارها و ضيافت ها و بازديدها»، «بررسي كلم_[ الله»، «نماز جماعت»، «تعميد»، «اجتماعات عبادتي» و «تسامح و هشدار».

عناوين محتوايي اين دو جزوه، آشكارا محتواي واقعي آنها را نشان مي دهد. هر دوي اين جزوه ها از انتشارات مدرس_[

كلم_[ الحيا\ پروتستاني در «مالاگاي اسپانيا» است. فراخوان به مشاركت معنوي، از طريق دعوت مستقيم براي ورود به يك انجمن مسيحي صورت مي گيرد كه معمولاً نيز همراه با اعطاي جايزه هاي قابل توجهي است. پافشاري در نامه نگاري

قطع مكاتبه زماني صورت مي گيرد كه از تن دادن به برنامه هاي مسيحي آنها از سوي طرفي كه با وي نامه نگاري كرده اند، مأيوس شده باشند. ولي در ابتداي نامه نگاري ها و زماني كه قرباني و طعمة مورد نظر در اوج هيجان اطلاع هرچه بيشتر و به دنبال يافتن پاسخ به كنجكاوي هاي غريزي خويش است و پاسخ به پرسش هاي درس ها و جزوات ارسالي كاملاً مشخص و آسان است، پافشاري آنها كاملاً چشمگير است و آنها با نامه نگاري هاي پياپي، علت تأخير در پاسخ را جويا مي شوند و دم به دم، خواهان توضيح مي گردند.

خالد زهري 1

ماهنامه موعود شماره 93 پي نوشت ها:

? برگرفته از: مسلمانان در كشورهاي اسلامي، دبيرخانه هيئت علمي كنفرانس مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي.

1.دكتر خالد زهري؛ محقّق و پژوهشگر مغربي.

هري پاتر و مرگ خدا

اشباع [ذهن] نسلي از خوانندگان جوان با اخلاقيات و باورهاي ظلماني كه به صورت داستاني جذاب در آمده است، آثار طولاني مدتي خواهد داشت. كمترين اين آثار، ترويج نسبيت گرايي اخلاقي است كه در اقسام فرهنگي، نه تنها به ديكتاتوري نسبيت گرايي اخلاقي تبديل شده است

اشاره:

اين مقاله به بررسي پيام ها و محتواي اصلي داستان هاي هري پاتر مي پردازد. نويسنده نشان مي دهد كه مهم ترين مسئله اي كه در اين داستان ها مي توان به آن اشاره كرد و آن را محوري ترين پيام داستان دانست، وجود دنياي بدون خداوند يا به تعبير او «مرگ خدا» مي باشد. اين مجموعه در پي اثبات اين مطلب است كه انسان در اين دنيا،

بدون وجود هيچ قدرت متعالي و والاتري رها شده است و اين وظيفة خود اوست كه براي رسيدن به كمال مطلوبش تلاش كند و در اين راه از هر وسيله اي استفاده كند. در واقع، از ديدگاه «رولينگ»، هدف وسيله را توجيه مي كند و اين پيام غلط ديگري است كه مجموعه كتاب هاي هري پاتر به اذهان فرزندان ما القا مي كند. بيست و يك جولاي، آمد و رفت، و جهان بدون هيچ گونه قدرت جادويي ادامه دارد. اين تاريخ، روز انتشار هفتمين و آخرين جلد از كتاب هاي هري پاتر با نام «هري پاتر و يادگاران مرگ» مي باشد. شش جلد قبلي اين كتاب تا كنون به 66 زبان ترجمه شده و نزديك به چهارصد ميليون نسخه فروش داشته است و اين رقم تا زماني كه دنياي هري پاتر تكميل شود، افزايش خواهد يافت. ويرايش هاي جديد اين كتاب؛ مثل ويرايش مخصوص با جلد چرمي، ويرايش جعبه اي، كتاب هاي صوتي و ويرايش ديجيتال مصور و... نيز در حال انتشار است. علاوه بر اين، در يازدهم جولاي، پنجمين فيلم هري پاتر پخش شد و بي شك دو فيلم ديگر (و شايد دنباله هاي ديگري از اين فيلم ها) نيز پخش خواهند شد. روي هم رفته، اين حادثه اي فراملي، در زمينة حماسي و رزمي تاريخ است كه تنها كتاب «بابل» مي تواند با آن رقابت كند. من به چند دليل از كلمة رقابت استفاده كردم؛ اوّل، به خاطر تأثيري كه اين مجموعه بر دنياي مدرن دارد و بعد، به دليل جهان بيني اي كه نيرومندانه به طرفداران خود القا مي كند. در كل، اين مجموعه نوعي بيانية ضد مسيح درام، در مورد اخلاق و ايمان مي باشد كه توسط شخصيت هاي دوست داشتني، ستودني

و تخيلي آن تجسم يافته است؛ شخصيت هايي كه ويژگي هاي امروزي بشر دوستي را به آخرين حدّ خود رسانده اند. سراسر اين مجموعه در مورد ما انسان ها است. در مورد تمايلات اخير غرب به «هموساپينس» و انسان به عنوان آگاه و داناي كل؛ به طور دقيق تر، دربارة «هموسين دئو» يا انسان بدون خدا. انساني كه براي پيدا كردن هويت خود در پهنة گيتي، بايستي به هر قيمتي به دنبال قدرت و دانش باشد تا مبادا به واسطة نفرين مرگبار به نابودي فرستاده شود. او احساس مي كند كه تنها و رها شده است و از اين رو بايد به خودش متكي باشد و تا حدّ زيادي، به كساني كه او را در آشكارسازي و پيشرفت هويت نهانش ياري مي كنند، متعهد و ملتزم شود. وقتي او براي دستيابي به هدف نهايي اش تلاش مي كند، در بالاترين حدّ خطر قرار دارد و براي زندگي فاني اش مخاطرات بسياري را پيش رو دارد. در اين راه، مرگ هاي بسيار زياد و به گونه هاي مختلف، وجود دارد. لوگراسمن در 23 جولاي سال 2007 در مقاله اي در «مجلة تايم» مي نويسد: «اگر مي خواهيد بدانيد در هري پاتر چه كسي مي ميرد، پاسخ آن آسان است: خدا». او در اين مقاله، هدف اصلي و ريشه اي مجموعه هري پاتر را بيان كرده است. مسائل زيادي در مورد موضوعات خاصّ اين مجموعه براي نوشتن وجود دارد و نوشته شده است. اين نكته كه يك داستان خوب نبايد كاملاً مذهبي يا مسيحي باشد، قابل انكار نيست؛ امّا بايد در مورد اين حقيقت كوچك تعمّق كنيم كه استعارة كلي و طرح اصلي اين مجموعه (جادو و سحر)، فعاليت هايي مي باشند كه به طور مطلق

از سوي خداوند حرام گرديده است. اشباع [ذهن] نسلي از خوانندگان جوان با اخلاقيات و باورهاي ظلماني كه به صورت داستاني جذاب در آمده است، آثار طولاني مدتي خواهد داشت. كمترين اين آثار، ترويج نسبيت گرايي اخلاقي است كه در اقسام فرهنگي، نه تنها به ديكتاتوري نسبيت گرايي اخلاقي تبديل شده است بلكه در حال تبديل شدن به اعتياد نسبيت گرايي اخلاقي است. مانند تمامي اعتيادها، زندگي بدون اعتياد براي معتاد سخت مي باشد و در واقع، ماده اي كه به آن معتاد است، به زندگي معتاد تبديل مي شود. طبيعت «پروميتوسي» جادو و آتش دزديده شده از خدايان، بر سطحي اساسي از هويت، تثبيت شده است و ميل به اين تصور روان شناختي را در اذهان جوان هاي ما ايجاد مي كند كه مي توانند «مانند خدايان» باشند، با تمامي حدود و مرزهاي اخلاقي كه خودشان تعريف مي كنند و مكانيسم هاي پاداشي كه به هيچ قدرت بالاتر از ميل و خواست خودشان پاسخ گو نيست. بسياري از مسيحيان اين مطلب را به واسطة مجموعة هري پاتر پذيرفته اند؛ زيرا شخصيت محوري داستان، اين فريب و اغواي هميشگي را در حالتي سانسور شده تجسم بخشيده است كه: «شما بايد همچون خدايان نجيب و نازنين باشيد». با اين حال، اگر اين داستان را با كمي توجه به روابطي كه در سطوح عميق تر شخصيت ها و طرح هاي فريبنده آن وجود دارد مطالعه كنيد، در مي يابيد كه هري كاملاً هم نجيب و نازنين نيست. در اوج داستان جلد هفتم، شخصيت هري به عنوان يك شخص نسبتاً نجيب پايان مي يابد؛ البته بعد از گذراندن يك سلسله از ضرب و شتم ها، دروغ ها و كينه هايي كه از جلد ششم باقي مانده است. ما هرگز نخواهيم

فهميد كه هري چگونه از اين شرايط، به تكامل و شكل تمام عيار خود كه ساحري است كه دنيا را نجات مي دهد، مي رسد. همچنين بايد در نظر داشت كه هيچ پدر و مادر عاقلي كتاب هايي را به بچه هايشان نمي دهند كه در آن، گروهي از انسان هاي هرزه و فاحشة «خوب» با انسان هاي هرزه و فاحشة «بد» دليرانه مي جنگند و در آن اعمال جنسي و فاحشه گري به عنوان نيروي محرّك و تكان دهندة داستان است. امّا چرا جادو و سحر معاف و آزاد مي باشد؟ يا بهتر است از خود بپرسيم، چرا موضوعات و موادّ مسموم را به مواد مصرفي فرهنگ خود وارد كرده و به اين كار ادامه مي دهيم، گو اينكه اين كار منطقي و عادي است. آيا وجود مقدار كمي سبزيجات در يك ظرف پر از اسيد آرسينيك، آثار بلندمدت منفي ناشي از خوردن اين ماده بر رژيم غذايي را توجيه مي كند. استدلال هاي اين چنيني بسياري وجود دارد، امّا اجازه دهيد به بينش گراسمن توجه كنيم. واكنش و پاسخ بسياري از خوانندگان اين چنين خواهد بود: «مرگ خدا؟ مطمئناً موضوع را بسيار بزرگ كرده ايد! در ميان دريايي گسترده از پديده هاي فرهنگي، ما تنها در مورد يك پديدة منفرد بحث مي كنيم، اين گونه نيست؟ آيا ارزش هاي مثبت بسياري در اين كتاب ها و فيلم ها وجود ندارد كه آموزش دهنده و تقويت كنندة اهميت شجاعت و فداكاري مي باشد؟ و آيا اين مجموعه تماماً در مورد عشق نيست؟» بله، از يك لحاظ اين گونه است. امّا چه نوع عشقي؟ چه نوع گذشتي؟ و به چه نيتي؟ اين مجموعه در مورد سودمندي كينه توزي، تفاخر، بدانديشي و بدخواهي نسبت به دشمنان حقيقي و آنان كه دشمن انگاشته مي شوند، است

و در اين راه به دنبال استفاده از دانش محرمانه، دروغ، مكر و حيله، اهانت و خوش شانسي محض براي دفاع در مقابل هر آنچه كه شما را تهديد مي كند و در مقابل خواسته هاي شما مي ايستد، مي باشد. اين مجموعه يك «كورنوكوپيا» براي پيام غلط ديگري نيز مي باشد: «هدف، وسيله را توجيه مي كند». هيچ چيز ديگري همچون اين پيام ديده نمي شود. به هيچ كسي جز كساني كه شما با آنها احساس راحتي مي كنيد و از اهداف شما پشتيباني مي كنند و باعث مي شوند در مورد خودتان احساس خوب داشته باشيد، نمي توان اعتماد كرد. كشتن ديگران در صورتي كه شما خوب باشيد و ديگران بد باشند، توجيه پذير است. افراد محافظه كار و متعصب هاي ضدّ جادو، انسان هاي واقعاً بدي هستند و لايق هرگونه مجازاتي مي باشند. (از اين رو، مجازات دور سيلز لذت بخش مي باشد.) هدف غايي شيطان، رد كردن و طرد جادو است. براي مثال تبهكار بزرگ «ولد مورت»، هنگامي كه به يك پسر معلول كه توسط پدر مخالف جادوي خود ترك شده است تبديل مي شود، از دور خارج مي شود. پس از آن، در فضاي داستان يك افسانة جوان وجود دارد، كه هنگامي كه با جادو تلفيق مي شود، به يك عامل توانا و غالباً نهفته تبديل مي شود و رفته رفته در هر يك از جلدهاي اين داستان رشد مي كند و در پايان جلد آخر، در خوشي و رستگاري خانوادگي، شخصيت هاي محوري داستان به اوج خود مي رسد. بله؛ هري با اشرار تقريباً شيطاني روبه رو مي شود؛ آزموني سخت و پايان ناپذير از مبارزات و پريشاني ها را متحمل مي شود؛ بر انسان هاي عجيب و غريب شكست ناپذير پيروز مي شود؛ جهان را نجات مي دهد؛ با جيني ازدواج كرده

و بچه دار مي شود و نسل جديدي از جادوگران و ساحره هاي كوچك را به وجود مي آورد. اگر اين يك طنز يا هجونامه بود، شايد به آن مي خنديديم. امّا اين داستان خود را به عنوان مسئله اي كاملاً جدّي ارائه كرده است؛ اين فستيوال حقايق ناقص، مهلك و دروغ هاي آشكار، به سادگي با برخي از ارزش هاي مثبت آميخته شده است؛ با برخي نقش پردازي هاي جذاب و شيوه هاي نويسندگي نامناسب براي قهرمان و ضدّ قهرمان مجموعه، از يك طفل يتيم سرخورده استفاده شده است. علي رغم عناصر و خصيصه هايي مثل شوخ طبعي، باهوشي و سخنان طعنه آميز جسورانه، فرهنگ عميقي از تحقير نيز در اين مجموعه وجود دارد. سراسر داستان بسيار جذاب و لرزاننده مي باشند؛ بسيار مرگبار و پوچ. مسئلة اصلي اين است. اين گونه نيست؟ اگر دنيايي كه در آن زندگي مي كنيم، مقدس (روحاني و منزه) نبوده و بلكه پوچ و مرگبار است، آنگاه ما بايستي هر كاري كه مي توانيم براي تغيير دادن آن انجام دهيم. ظاهراً خدايي وجود ندارد و ما بايستي خداي خودمان باشيم. همان طور كه همة كودكان يتيم مي دانند، اگر پدري وجود نداشته باشد، ما بايد پدر خودمان باشيم. اين يك وظيفه و كار دشوار براي هر كسي است، امّا با كمك برخي قدرت هاي باورنكردني قابل انجام است و اگر بعد از همة اينها چيزي وجود داشته باشد كه اندكي وراي دنياي مادي و اين جادوي مادي است، آيا مي تواند حقيقت داشته باشد؟ طبق داستان، مطمئناً خير. در مجموعة هري پاتر، نشانه هايي از قلمروهاي ديگر و ابعاد غيرمادي و متافيزيكي كه هيچ گونه مرجع اخلاقي بالاتري ندارند، ديده مي شود. امّا اينها ويترين هايي براي كيهان شناسي پايه گذاري شده توسط رولينگ مي باشند. گواهي و

شهادتي سخت در سراسر داستان وجود دارد، مبني بر اينكه يك جهان بيني اسرارآميز به آرامي امّا بدون شك به وجود خواهد آمد. در حقيقت، اين شكل جديدي از مجموعة بدعت ها و الحادهاي قديمي و يك فلسفة عرفاني جديد مي باشد كه باقيمانده هاي نمادهاي يهودي _ مسيحي را اقتباس كرده و آنها را با مفاهيم ديني زندگي و [عالم] پس از مرگ درهم آميخته است. براي مثال، در اواخر جلد آخر، مربي و مدير هري، دامبلدور، پس ار مرگ خود و مرگ كاذب هري و قبل از رستاخيز مبهم آخر، در محيطي تار و مربوط به دنيايي ديگر، با هري ملاقات مي كند. امّا حتّي اين مورد و ديگر مراجع متافيزيكي، به ندرت توسط نويسنده براي بيان هدف اصلي اش كه همان تجليل از كمال مطلوب انسان دوستي مي باشد، استفاده شده است. اين گونه بشر دوستي ها، بدون وجود انواعي از روحانيت _ و هر آنچه كه روحانيت بهتري براي هموسين دئو، از آن روحانيتي كه پاداش ها و هيجان هاي غيرطبيعي و بدون پاسخ گويي اخلاقي به خداوند ارائه مي كند، داشته باشد _ نمي تواند مدت زيادي به حيات خود ادامه دهد. ممكن است اين مسئله را متناقض بدانيد؛ مذهب بشر دوستي سكولار. در اين مذهب، همانند بسياري ديگر از مذاهب، جهان به شدت در حال تهديد مي باشد و به ناجي خود نياز دارد. آنگاه يك قهرمان دوست داشتني در اين موقعيت چه بايد بكند؟ او بايد رشد كند. در اين هفت داستان نيز قهرمان اين گونه عمل مي كند و به تحقق قدرت هاي نيمه خدايي ذاتي خود نزديك مي شود. در داستان هرگز به اين قدرت ها به عنوان قدرت هايي شبيه به قدرت خداوند اشاره نشده است؛

چون در اين صورت، به طور ضمني نوعي قدرت بالاتر و متعالي تر را تصديق مي كند، حال آنكه در دنياي پاتر، هيچ سلسله مراتب مطلقي در آفرينش وجود ندارد. رولينگ در يكي از مصاحبه هايش بيان كرده است كه: «كتاب هاي من عمدتاً در مورد مرگ مي باشد. آنها با مرگ والدين هري آغاز مي شوند. اشتغال ذهني و فكر دائم ولدمورت براي تفوق بر مرگ است و تلاش او براي رسيدن به ابديت، به هر قيمتي، كه هدف هر كسي در استفاده از جادو مي باشد، در اين كتاب وجود دارد. از اين رو من دريافتم كه چرا ولدمورت خواهان غلبه بر مرگ است. همة ما از مرگ مي هراسيم». در حقيقت، هزاران نوع مرگ خشن در اين هفت جلد وجود دارد كه معمولاً در اثر نبردهايي است كه شامل نفرين، جادو و زهر مي باشند. شمار شخصيت هاي انساني و ديگر مخلوقاتي كه در اين مجموعه كشته مي شوند، از دست خواننده خارج مي شود و تا آنجايي كه من مي دانم، هيچ يك از آن شخصيت ها به مرگ طبيعي نمي ميرند. دنياي پاتر قلمرو مرگ است، پادشاهي مرگ و تنها با استفاده از ابزار مرگ مي توان بر حاكميت ابدي آن برتري يافت. در سراسر اين مجموعه، مرگ و قدرت، پيوندي ناگسستني برقرار كرده اند. علاوه بر اين، مرگ تهديد نهايي و راه حل پاياني هر مشكلي است. براي مثال، در جلد شش، دامبلدور توسط سوروس اسنپ شيطان، كه براي تبهكار و شرير بزرگ، ولدمورت كار مي كند، كشته مي شود. در جلد هفت آگاه مي شويم كه اسنپ يك جاسوس دوجانبه بوده است كه به طور مخفيانه به دامبلدور و هري وفادار بوده است. اين هم فاش مي شود كه دامبلدور

از اسنپ خواسته است كه او را بكشد _ مرگي آسان و بدون درد _ و گفت وگوي آنها در اين مورد، به طور عجيبي مانند توجيه مرگ آسان و خودكشي به كمك پزشك است. اينكه بدانيد چه كسي هستيد، در تفوق بر مرگ بسيار مهم است. شما به تدريج با تجربه و همراه با مطالعه دانش هاي محرمانة ممنوعه، كشف خواهيد شد و [خواهيد فهميد] كه بيشتر از آني هستيد كه فكر مي كرديد؛ در حقيقت، شما حقّ دسترسي به اسراري را داريد كه خودتان را برايتان مي نماياند و ارزش شما براي ديگران آشكار مي شود. تا زماني كه همتايان حامي و شجاعي داريد، مورد عشق، نفرت، چاپلوسي و ترس قرار مي گيريد، ولي هرگز فراموش نمي شويد و قدرت هاي مخفي اضافي به شما داده مي شود. با افزوده شدن آگاهي، قدرت هاي جادويي ذاتي شما آزاد خواهد شد و با تمرين به نيروي جادويي فوق العاده نيرومندي تبديل خواهد شد. البته بايد از اين نيروها استفاده كرد، زيرا دشمنان واقعاً پستي در بيرون وجود دارند و اين شيطان و دشمن بزرگ، پس از شما در گذرگاه بزرگي قرار دارد و او هم مثل شما قدرت هايي دارد. از اين رو اگر مي خواهيد او را شكست دهيد، بسيار مهم است كه قدرت هايي به ترسناكي و وحشت آوري قدرت هاي او داشته باشيد. شما به نبرد خواهيد پرداخت، زمين خواهيد خورد و دوباره برمي خيزيد، امّا در پايان پيروز خواهيد شد. شما ناجي جهان مي شويد. رولينگ داستاني را به شكل درام انساني درآورده است كه به كهنگي «ايلياد» است، امّا بدون بينش عميق هومر نسبت به انگيزه هاي انساني. به كهنگي «بوولف» است، امّا با نقش هايي در هم و

درس هايي منحرف؛ معاصر با« ارباب حلقه ها» مي باشد، امّا بدون تعريف تولكين از فروتني و حكمت و پاكدامني حقيقي. او از رنج و محنت استفاده كرده است تا داستانش را از يك سناريوي ساده خوب ها در برابر بدها، يا حتي سناريوي صرفاً تغييريافتة خط مقدم خير و شر، پيچيده تر كند. او با هوشمندي و خلاقيّت، تمامي مرزهاي داخلي و خارجي، عمودي و افقي را در هم ريخته است و تنها عامل درخشنده، تقدير ضمير پوياي شخصيت محوري داستان مي باشد. خواست اين شخصيت، بيشتر آرزو براي زنده ماندن است تا آرزو و ميلي _ از نوع نيچه اي _ براي قدرت و رفته رفته اين خواسته به سوي آرزويي براي يك هويت سوق پيدا مي كند كه در آن، قدرت، يك عامل تقويت كننده ضروري براي اين خواسته است. امّا رولينگ شخصيت هري را يك پسر دوست داشتني و بازيگوش ساخته است. بسياري از خوانندگان جوان با اين شخصيت آشنا هستند. او مانند بسياري از جوانان زمان ما است كه به نحوي رها شده اند و خانواده هايي از هم گسسته و خواهران و برادران غايبي دارند كه به واسطة سقط چنين از بين رفته اند يا به طريقي ديگر، اين كودكان به علت روش هاي پيش گيري از بارداري و عقيم سازي، تنها مانده اند. آنها به خاطر انواع گوناگون عدم توجه، كم ارزش شمرده شده، از تنهايي رنج مي برند و برخي نيز توسط بچه هاي قلدر تحقير مي شوند. (اين بچه هاي قلدر، كودكان بدبخت ديگري هستند كه به خاطر نداشتن هويت، به كودكان ضعيف تر زور مي گويند تا از اين تنها راه در دسترس، بتوانند خودشان را ثابت كنند.) حياط مدرسة محلّه تان را نگاه كنيد. همة اين كودكان آنجا

هستند؛ هري ها و هرموينزها، دراكو مالفوي هاي شرير و گروه چاپلوسانشان. اين يك حالت انساني مي باشد و از هر سني به سن ديگر و هر فرهنگي به فرهنگ ديگر _ هر جا كه انسان نيروي نگهدارندة بخشش را نپذيرد _ تفاوت كمي دارد. هري بر شياطين گوناگوني كه با او روبه رو مي شوند پيروز مي شود، البته او اين كار را بدون بخشش و رحم انجام مي دهد. ما مي بينيم كه در حال تشويق او هستيم و سپس يا از روي بي ارادگي اين كتاب ها را مي پذيريم يا از آنها حمايت مي كنيم. اين كتاب ها مسير آزادي، راهي به دور از رنج، طرفداري از زندگي، نفي ثروت، حلقة زنجير حصارها و محوطه هايي محصور شده كه كودكان محبوب ما يعني همة كودكان را بي رحمانه محدود مي كنند، مي باشند. هري راه را مي داند، اين كودك زيباي بازنده، حسّ ترحم غريزي ما براي مردم رنج ديده را برمي انگيزد؛ ما هري را هنگام عبور از موانع، پيروز مي بينيم، درست همان طور كه همة ما آرزو داريم كه در زندگي خودمان اين گونه باشيم. بله، من و شما هري هستيم. ما او را دوست داريم و چه بازيگر تمام عياري براي اين نقش در فيلم انتخاب شده! صورتي شيرين، شجاع و آسيب پذير. يك پسر خوب و زيبا. در «هري پاتر و يادگاران مرگ»، مي بيني كه هري به دورة جواني مي رسد. او به طور شگفت انگيزي به بلوغ رسيده است. او نسبت به ضعفا احساس شفقت و مهرباني دارد و مي خواهد مانع نفرين ها و بلاهاي مهلك شود و چوب هاي جادويي را از دست كساني كه مي خواهند او و ديگران را بكشند، بيندازد. اين مسئله تا حدي است كه رموس لوپين هري

را نكوهش مي كند و پاسخ دفاعي هري را مبني بر اينكه كشتن مردم روش ولدمورت است نه او، دريافت مي كند. حتي بعد از اينكه دراكو، شكنجه گر قديمي هري، با گروهش به او حمله مي كند و نزديك است كه با نفرين خشونت بار فايندفاير هري را آتش بزند، او دراكو را نجات مي دهد. ممكن است كه اين پيشرفت جديد در شخصيت هري، آنهايي را كه از روش انتقامي قديمي او لذت مي برده اند، نااميد كند، امّا با اين حال، اين نيز موقعيت طرفداران هري را كه آن سوي روية ظاهري شخصيت ها و جريان ها را نمي بينند، تقويت مي كند. همان طور كه ديويدهادون منتقد بيان مي كند: «هري اين عقيده رولينگ كه كودكان «ذاتاً خوب» و بدون نياز به اصلاح و رستگاري هستند را به طور كامل واقعيت مي بخشد.» آنها تنها نياز دارند كه رشد كنند و ياد بگيرند كه از قدرتشان «هوشمندانه» استفاده كنند. در دنياي هري، گناه نخستيني وجود ندارد به جز جادو. اگر ما در دنيايي تنگ و ترسناك حبس شده ايم، چرا راهي كه هري به ما نشان داده است را بررسي نكنيم؟ وقتي كه ما مثل همة انسان ها و حتي آنهايي كه اين مطلب را انكار مي كنند، آرزو و ميل به يك قدرت برتر و مافوق داريم، چرا نبايد بندة نيروهاي غير طبيعي اي كه به جاي آن تعالي اصيل ارائه شده اند شويم؟ بندگي واژه اي است كه ممكن است شما را ياد يك واژة قديمي بيندازد، بردگي. هنگامي كه يك برده در زنجير است، در مورد آزادي خيال بافي و رؤياپردازي مي كند، امّا اين خيال هاي پوچ، زنجير او را محو نمي كنند. انسان هاي اسير شده زمان ما نيز مانند بردگان

قديمي، با هر لذتي كه مي توانند در ابعاد محدود اين دنيا كسب كنند باقي مانده اند و اينها نيز معمولاً با لذّاتي زودگذر و مجهولند، همان طور كه در گذشته به وفور در ممالك مشركين اثبات شده است. آنهايي كه اسير دنياي پاتر مي باشند، ممكن است با خوشگذراني ذهني و تحريك عواطفشان و ترشح آدرنالين، به واسطة عصبانيت و خون، افسانه و ترس و به وسيلة نمايش بي نظير و ابتكارات هوشمندانه، شاد باشند و توجه شان از شرايط واقعي كه دارند دور باشد؛ امّا توجه داشته باشيد كه نمادهاي سنتي تمدن غرب، از طريق اين بافت بسيار پيچيده از طرح ها، مورد سوءاستفاده و استفاده، تغيير و پيوند ناجور، تكذيب و حتي بارها وارونه نمايي قرار گرفته اند. زيرا در اين دنياي خيالي، هيچ چيز معتبر و آن طور كه به نظر مي رسد نيست و حتي ساختار لغزش ها و خطاهاي فكري ما را به همان جايي مي برد كه وهم و خيال نويسنده مي خواهد. يك داستان نويس ضعيف نمي تواند حتّي كمي از اين داستان را بنويسد. امّا رولينگ يك داستان نويس بااستعداد است و اثر موزون عظيم او، در تجزيه و از هم گسستن اصول اساسي تمدن و انسانيت، به وسيلة بسياري تصديق شده است؛ زيرا او ما را گرامي داشته و سرگرم كرده است؛ به اين دليل كه «اين [داستان ها] تماماً در مورد عشق هستند».

آزادي حقيقي تنها زماني ممكن مي شود كه عشق حقيقي وجود داشته باشد و عشق حقيقي بدون صداقت ممكن نيست. همان طور كه تولكين در مقاله اي در مورد ادبيات خيالي بيان كرده است، نويسنده اي كه مي خواهد تصور و تخيل را به طريقي سالم تغذيه كند، بايستي بدون توجه به اينكه جزئيات

يك دنياي خيالي چقدر خارق العاده مي تواند باشد، به نظم اخلاقي دنياي واقعي وفادار باشد. نمي توان قانون طبيعي را كه خداوند در وجود ما قرار داده است، به كلي ريشه كن كرد، امّا مي توان آن را شديداً تغيير شكل داد تا منجر به انحراف آگاهي، ضمير و پس از آن اعمال ما شود. اهميتي ندارد كه يك افسانه تا چه حد از نظم مادي رخت بربسته است امّا افسانة سالم آن است كه به ما بياموزد، يكديگر را به نحوي سالم دوست داشته باشيم؛ با دوست داشتن همسايه هايمان و حتي دشمنانمان، لااقل تلاش كنيم كه دوست داشتن آنها را ياد بگيريم و بپذيريم كه اين كار صحيح است. اين كار با بخشش ممكن مي شود. امّا عشق انتخابي (همراه با نفرت انتخابي) به آزادي منتهي نمي شود. اين كار، احساس عشق بدون وجود مفهوم آن و احساس آزادي بدون وجود پايه هاي آن مي باشد. اگر خدا يك پدر غايب مي باشد _ يا پدري است كه اصلاً وجود ندارد _ قهرمان و خوانندگان آن با چنين احساساتي تنها مانده اند، با وفاداري منحرفشان و با عشقشان به اميال و آرزوهاي سير نشدني خود و حس مي كنند كه انكار اينها، نفريني مرگبار و تباه كردن خود مي باشد. به اين دليل است كه بسياري از مردم به شدت به ارزش هاي كتاب هاي پاتر وفادارند و اين مسئله را ناديده مي گيرند كه بسياري ديگر از ارزش ها در اين كتاب ها در حال تحليل و نابودي مي باشند. به اين دليل است كه مدافعان دنياي پاتر چنين سرسختي از خود نشان مي دهند و بارها عليه منتقدان برافروخته و عصباني مي شوند. به تصور آنها، منتقدان دنياي پاتر، دشمنان آزادي و

اصالت مي باشند. درست همان طور كه لفاظي در مورد آزادي و دموكراسي در حال افزايش است، در حالي كه در مورد مسائل مهم ديگر در حال كاهش مي باشد، لفاظي در مورد «ارزش ها» نيز در حال افزايش است و مسئله حقيقي تر كه همان ايمان و پاك دامني است، در حال مهجور شدن است. چه چيزي اين بردگان خيال پرداز اين فريب را بيدار خواهد كرد؟ ميشل دي. اوبرين

ماهنامه موعود شماره 93 پي نوشت:

? منبع: www.lifesitenews.com. به نقل از سياحت غرب، ش16.

فرهنگ كودك سالاري، بيماري نازپروردگي

كودكاني كه از تمام مواهب زندگي برخودار بوده اند، از نظر رواني شخصيت تكامل يافته اي ندارند و قادر به غلبه بر مشكلات در آينده نخواهند بود. برخي از كودكان و نوجوانان نيز به سبب آنكه مدت زيادي از وقت خود را پاي رايانه هاي خود سپري مي كنند، از نظر رفتاري، شخصيت ناقصي دارند. در واقع، به زحمت مي توان تفاوت ميان نازپروردن كودكان با تأمين نيازهاي واقعي آنها را درك كرد. اشاره:

كودكان امروز به خاطر برخوردار بودن از حداكثر مواهب زندگي، رفته رفته به انسان هايي لوس، نازپرورده و از خودراضي تبديل مي شوند. به نظر برخي از روانشناسان، اين روزها، شمار كودكان ثروتمند و در عين حال تهي دست، رو به فزوني نهاده است. اين گونه كودكان هيچ چهره اجتماعي مثبتي ندارند و از كمبود ارتباط با ديگر همسن و سالان خود رنج مي برند. در حال حاضر، والدين و دست اندركاران امور تعليم و تربيت، در انديشة يافتن راه حل هايي براي جلوگيري از افتادن كودكان به دام نازپروردگي هستند. اين روزها ديدن صحنه هايي از قبيل بستن بند كفش پسري ده، دوازده ساله توسط مادر پنجاه ساله اش پديده اي نادر نيست. اين مادران به گونه اي عمل مي كنند كه

گويا كنيز فرزندان خود هستند، آن هم براي هميشه. آنچه در ابتدا پدران و مادران را تا اين حد در خدمت فرزندانشان قرار مي دهد، چيزي نيست جز شيريني ذاتي بچه ها؛ امّا خيلي زود، والدين به اين امر پي مي برند كه بچه هاي آنها به انسان هايي بي دست و پا تبديل شده اند، زيرا تاكنون همة كارها را پدر و مادر براي آنها انجام داده اند. خانم پترا زگر كه گزارش مستندي دربارة مشكلات تربيتي و فرهنگي كودكان تهيه كرده است، خود شاهد بوده است كه چگونه يك پسر شيرين چهار ساله، در يك لحظه از يك فرشته به يك پسرك شرور تبديل شد. ماتياس كوچولو در يك چشم به هم زدن، پاي مادرش را با تمام قدرت گاز گرفت، امّا آنچه موجب نگراني خانم زگر شد، گاز گرفتن ماتياس نبود، بلكه واكنش مادر او بود. مادر ماتياس كوچولو به جاي عصباني شدن به گونه اي پسرش را نگاه مي كرد كه گويي با چشمانش او را تحسين مي كند و پيش خودش مي گويد: «كوچولوي مامان، تو يك پسر خشن شده اي»! خانم زگر از خود مي پرسد اگر اين كوچولو بزرگ شود، آيا انتظار ندارد در مقابل خشونت، با تمجيد ديگران روبرو شود؟ زيرا پس از گذشت دوران كودكي، نازپروردگي پيامدهاي ناهنجار خود را نمايان مي سازد. به عنوان مثال يك پسر نوزده ساله كه در دوران كودكي خود در ناز و نعمت به سر برده است، چنانچه با شرايط بد اقتصادي روبرو شود، قادر نخواهد بود در مقابل آن ايستادگي كند و از اين روست كه موارد بي شماري را مي بينيم كه حتي از پذيرفتن شغل نيز سر باز مي زنند. هيچ كس، با كساني كه به

بيماري نازپروردگي و عادت به آن در بزرگسالي روبرو هستند، احساس همدردي نمي كند، بلكه چنين افرادي تنها موجبات خنده ديگران را فراهم مي آورند. يكي از خوانندگان معروف، حتي به هنگام شستشوي اتومبيل، دختر سه ساله اش را به كار مي گيرد. زيرا او به اين امر پي برده است كه چه خطراتي در خانواده هاي متمول در كمين كودكان است. از اين رو او مي خواهد دخترش را با گوشه هايي از زندگي واقعي آشنا سازد. همچنين همسر يكي از غول هاي معروف رسانه اي جهان كه يك پزشك است و مدتي در هر سال در يك ايستگاه پزشكي در شهر كلكته به ارائة خدمات بهداشتي و پزشكي به تهي دستان مي پردازد، كودكانش را به همراه خود مي برد. او مي گويد: «من بايد به فرزندان خود نشان دهم كه ما بايد گاهي اوقات، انتظارات خود را محدود كنيم». البته اين كار بسيار ساده اي است كه نازپروردگي را تنها مشكل خانواده هاي ثروتمند و سرشناس قلمداد كرده و از دست كودكان نازپرورده كه قادر نيستند خود را با شرايط اجتماعي در ميان همسالان خود، وفق دهند، عصباني شويم، ولي اين چارة مشكل نيست. در ساعات آرام شبانگاهي، هنگامي كه كودكان بزرگ و كوچك در بستر خفته اند، هيچ چيز در نظر والدين بديهي تر از اين نيست كه بايد براي فرزندان خود حد و مرزي قائل شده و در عين حال به آنها توجه نمايند و همچنين آنها را با واقعيات زندگي آشنا سازند، امّا واقعيت به گونه اي ديگر است. ترويج دهندگان مد، تلويزيون و صنايع اسباب بازي سازي، همواره به دنبال جذب مشتريان كوچولوي خود هستند. اين كار آن قدر زود هنگام صورت مي گيرد كه هيچ كس قادر نيست پيش از

آن فرزندانش را آماده سازد. چاره چيست، هنگامي كه انواع گوناگون اسباب بازي ها، برنامه هاي تلويزيوني و برنامه هاي تفريحي با اوّلين زبان جهاني دوران كودكي _ يعني همان اصطلاحات شناخته شده در ميان كودكان نظير اه يا اوه _ فرزندان كوچولوي ما را در مقابل صفحه هاي تلويزيون ميخكوب مي كنند؟ آلبرت وونش كارشناس امور تربيتي و مدير اداره جوانان كاتوليك در شهر نويس، اخيراً كتابي تحت عنوان «دام هاي نازپروردگي» به رشته تحرير درآورده است. به اعتقاد نويسنده، والدين و كودكان با هم، در اين دام گرفتار مي آيند. رفاه اجتماعي، پيشرفت سريع تكنولوژي هاي جديد و فرهنگ كودك پرستي، همه و همه از جمله عواملي است كه موجبات نگراني والدين را فراهم كرده است. عده بسياري از دست اندركاران تعليم و تربيت خود را در برخورد با مشكلات كنوني در ارتباط با تربيت نسل جديد ناتوان مي بينند. آنها اين احساس را دارند كه همواره مرتكب اشتباه مي شوند، حتي اگر درست ترين كار را در راستاي تربيت كودكان انجام دهند. دو عامل فشار ناشي از مصرف گرايي و تروريسم بازار، بيش از هر چيز ديگري والدين و كودكان را تحت فشار قرار داده است. ميشاييل گرونر و فولكار ماليتسكي، دو روان شناس هامبورگي، بر اين اعتقاد هستند كه امروزه اجبار به همرنگ شدن با جامعه از هر زمان ديگري بيشتر است. بنابراين كودكان و نوجوانان مي بينند اگر تلفن همراه مناسبي نداشته باشند يا لباس هايشان برازنده نباشد، ممكن است از سوي همسالان خود طرد شوند. براي همين است كه آنها پدران و مادران خود را تحت فشار قرار مي دهند تا تمام امكانات لازم براي حضور در جامعه امروزي را برايشان فراهم آورند. براساس تحقيقات و نظرسنجي هايي كه

در آلمان صورت گرفته است، روز به روز بر تمايل كودكان و نوجوانان به مصرف هر چه بيشتر افزوده مي شود. به طوري كه 56 درصد از سؤال شوندگان اظهار داشته اند كه از خريد لذت مي برند و به راحتي پول خرج مي كنند. در سال جاري، مجموع پول توجيبي بچه هاي شش تا چهارده سال آلماني بالغ بر 5/2 ميليارد مارك بوده است. اين در حالي است كه كودكان امروزي در مقايسه با قبل، خيلي بيشتر از مظاهر تكنولوژي هاي جديد و پيشرفت هاي رايانه اي استفاده مي كنند. از حدود 3/7 ميليون نوجوان چهارده تا هفده ساله آلماني 62 درصد داراي يك دستگاه تلويزيون، بيش از نيمي از آنها يك دستگاه «هاي فاي» و بيش از يك سوم آنها ضبط و پخش ويديويي دارند. يك پنجم از نوجوانان ده تا سيزده ساله آلماني داراي رايانه شخصي هستند. كودكاني كه از چنين امكاناتي برخوردار هستند، بيش از ديگران در خطر گرفتار شدن در دام «نازپروردگي» قرار دارند. ظاهراً والدين نمي دانند كه با اين كارها چه آيندة خطرناكي براي فرزندان خود رقم مي زنند. آنها تصور مي كنند كه بايد تمام امكانات مورد نياز كوچولوهايشان را فراهم كنند و به جنبه هاي ديگر قضيه كاري ندارند. آقاي گرونر مي گويد: كودكاني كه از تمام مواهب زندگي برخودار بوده اند، از نظر رواني شخصيت تكامل يافته اي ندارند و قادر به غلبه بر مشكلات در آينده نخواهند بود. برخي از كودكان و نوجوانان نيز به سبب آنكه مدت زيادي از وقت خود را پاي رايانه هاي خود سپري مي كنند، از نظر رفتاري، شخصيت ناقصي دارند. در واقع، به زحمت مي توان تفاوت ميان نازپروردن كودكان با تأمين نيازهاي واقعي آنها را درك كرد. در

اين شرايط، كودكان و نوجوانان به دنبال داشتن امكاناتي خاص براي حفظ ظاهر در جامعه هستند. به گفته روان شناسان سطحي نگري و نگاه به ظاهر افراد، به فرهنگي فراگير در ميان نوجوانان تبديل شده است. جامعة ما ديگر جامعه اي نيست كه در آن مهارت ها و لياقت افراد در درجه اوّل اهميت قرار داشته باشد، بلكه آنچه مهم تر مي نمايد، ظاهر افراد است. بي دليل نيست كه تفاوت هاي عمده اي را در آرزوهاي نوجوانان در مورد شغل آينده در مقايسه با نسل هاي قبلي شاهد هستيم. امروزه بسياري از كودكان و نوجوانان مايلند كه در آينده، صاحب آژانس مد يا مجري تلويزيون باشند. همچنين بسياري از دختران جوان دوست دارند، روزي به عنوان مدل در صحنه حاضر شوند. چنين مشاغلي چندان نيازمند توانايي ذهني و كار فكري نيستند و در عوض از طريق پرداختن به آنها مي توان پول قابل توجهي به دست آورد و علاوه بر اين، در تلويزيون نيز ظاهر شد. دستيابي به موفقيت هاي بزرگ در كوتاه مدت و بدون تحمل كمترين زحمتي، به ايده آل بسياري از نوجوانان تبديل شده است. اگر مي توان از طريق شركت در يك برنامه تلويزيوني در كوتاه ترين زمان ممكن به محبوبيت رسيد، پس چرا بايد به خود زحمت بدهيم؟ چرا بايد در انديشة بالا بردن توانايي ها و مهارت هاي شغلي خود باشيم، در حالي كه اين روزها در مسابقه هاي تلويزيوني در قبال پاسخ دادن به چند سؤال پيش پا افتاده، حدود 250 هزار مارك جايزه مي دهند؟ حتي در برخي موارد جايزه هاي چنين مسابقاتي به چندين ميليون مارك بالغ مي شود. ارائة چنين ديدگاهي از سوي تلويزيون، موجب مي شود كه انگيزه براي تلاش و كوشش در ميان نوجوانان از

بين برود. بسياري از كارشناسان، آيندة تاريكي را پيش بيني مي كنند. ديان ارنزافت روان شناس كودك از ايالات متحده مي گويد: «كودكان امروزي همه چيز به دست مي آورند، امّا آنچه كه واقعاً بدان نياز دارند، به آنها داده نمي شود». سبك تربيتي در يك «جامعه تازه به دوران رسيده»، براساس اصل تأمين زودهنگام تمام نيازهاي مادي و مصرفي كودكان و نوجوانان استوار است. خانواده هاي تازه به دوران رسيده در اين زمينه با هم مسابقه مي دهند. اين در حالي است كه به اعتقاد كارشناس امور تربيتي، كودكان آرزوهاي محافظه كارانه تري دارند. آنها در طي تعطيلات، نياز چنداني به گردش يا رفتن به مسافرت هاي پرخرج ندارند، بلكه آنها به نور خورشيد، ماسه و سواحل زيبا نياز دارند و چه بهتر كه همواره آنها را به همان مكان قبلي ببريم. زيرا بدين ترتيب كودكان ما مي توانند محل را به خوبي شناخته و دوستان قبلي خود را ببينند. يك روان شناس كودك معتقد است كه اين روزها شمار كودكان ثروتمند و در عين حال تهي دست رو به فزوني نهاده است. به اعتقاد اين روان شناس، اين گونه كودكان هيچ چهره اجتماعي مثبتي ندارند و از كمبود ارتباط با ديگر هم سن و سالان خود رنج مي برند؛ آنها همواره ناراضي هستند. آقاي گرونر روان شناس آلماني مي گويد: «رفته رفته بر شمار پدران و مادراني كه قادرند تمام نيازهاي مادي كودكان خود را برآورده كنند، افزوده مي شود و اين عامل موجب مي شود كه روند نازپروردگي كودكان تشديد شود. در نتيجه تربيت نسل جديد مسير تازه اي يافته است و آن هم در جهت تأمين تمام نيازهاي رنگارنگ كوچولوهاست». پدر و مادراني كه صرفاً در جهت تأمين نيازهاي مادي كودكان خود مي كوشند، حتي

به هنگام روبرو شدن با مسائل و نيازهاي غيرمادي نيز براساس يك شعار بسيار ساده عمل مي كنند: به اعتقاد آنها «فراواني، فراواني مي آورد». آنها اين اصل را در عرصة مسائل فرهنگي و عاطفي نيز به كار مي برند. فرستادن كودكان به كلاس هاي آموزشي متعدد ورزشي، فرهنگي، علمي و... از جمله عادات پدران و مادراني است كه براي موفقيت كودكان خود اهميت بيشتري قائل مي شوند. الكساندر سازلند نايل، كارشناس اسكاتلندي تعليم و تربيت در يكي از كتاب هاي خود توصيه بسيار ساده اي را براي روبرو شدن با كودكان ارائه مي كند. او مي گويد بايد كودكان را دوست داشت، آنها را پذيرفت و جدي گرفت. هرگز نبايد آنها را تنبيه كرد و بايد زمينة رشد شخصيتي آنها را فراهم كرد. اگر با كودكان چنين برخورد كنيم، خود آنها اصول اساسي مورد نياز براي يك هم زيستي هماهنگ و به دور از تشنج را فرا خواهند گرفت. آقاي نايل اين فرايند را «خود قانونمند كردن» مي خواند، امّا متأسفانه شخصيتي كه بدين ترتيب شكل مي گيرد، معمولاً با انتظارات والدين و متصديان تعليم و تربيت هم خواني ندارد. يكي از دستاوردهاي نسل انقلابي دهه1960، ارائة شيوه هاي جديدي در تعليم و تربيت بود. در آن سال ها بحث دربارة شيوه هاي تربيت كودكان به بحثي علني و بسيار مطرح تبديل شده بود. در حالي كه امروزه اغلب والدين ترجيح مي دهند نحوة تربيت كوچولوهاي خود را به عنوان مسئله اي شخصي تلقي كنند. آقاي گرونر مي گويد، هر چند برخي از والدين در زمينه تعليم و تربيت كودكان خود فعال هستند، ولي عدة بسياري از آنها حتي به خود اين زحمت را نمي دهند كه اطلاعات لازم را در اين زمينه از

منابع گوناگون جمع آوري كرده و با ديگران، به تبادل اطلاعات و تجربيات بپردازند. برخي از والدين مغرور هيچ كاري ندارند، جز اينكه تمام حواس خود را متوجه فرزندان عزيزشان بكنند. آنها هيچ خواسته مشخصي از كودكان خود ندارند و صرفاً به تمجيد از آنها مي پردازند و آنها را انسان هايي منحصر به فرد تلقي مي كنند. چنين كودكاني در مدرسه و كوچه و خيابان، به محض روبرو شدن با كوچك ترين مشكلي، فوراً به سراغ معلمان يا پدر و مادر خود مي روند و نزد آنها شكايت مي كنند. والدين آنها نيز مدام به مدرسه مي روند تا نسبت به نحوة رفتار با كودكان دلبندشان توسط ساير دانش آموزان اعتراض كنند. پديدة نازپروردگي در اين مورد به حمايت بيش از حد از كودكان مربوط مي شود. آقاي گرونر بر اين باور است كه بروز درگيري و دعوا ميان دانش آموزان در راه مدرسه يا خانه، امري عادي است و نبايد موجب نگراني والدين شود. اين روزها شاهد پديده اي عادي در اغلب مناطق شهري هستيم و آن اينكه بسياري از والدين با اتومبيل شخصي، كودكانشان را به مدرسه مي برند و در پايان روز نيز آنها را با اتومبيل به خانه بازمي گردانند. اين كار مثل آن است كه بخواهيم از روبرو شدن فرزندانمان با جهان واقعي جلوگيري كنيم. در اغلب موارد، اين سرويس رفت و برگشت براي دانش آموزان بزرگ تر نيز وجود دارد و بدين ترتيب رشد توانايي هاي اجتماعي در ميان نوجوانان محدود مي شود. دانش آموزاني كه در منزل با پديدة نازپروردگي روبرو هستند، در مدرسه نيز به قوانين و مقررات تن نمي دهند؛ زيرا آنها هر خواسته اي را به منزلة نوعي فشار غيرعادي و ستم در حق خود

مي پندارند؛ چون در خانه از آنان هيچ چيز نمي خواهند. حتي در برخي موارد مشاهده مي شود كه چنين دانش آموزاني، هم كلاسي هاي زرنگ خود را تحت فشار قرار مي دهند. در واقع، انگيزه آنها از دست يازيدن به چنين كاري به قرار زير است: «تو با اين كارها سطح انتظارات را بالا مي بري، در اين شرايط ما بيشتر از پيش، از جانب معلم تحت فشار قرار مي گيريم. اگر جلوي خودت را نگيري با مشكل روبرو خواهي شد». يكي ديگر از عواملي كه موجب شده است در جامعه امروز توجه فراواني به كودكان مبذول شود، كاسته شدن از ميزان زاد و ولد است. اكنون ديگر كودكان، كالايي طلايي هستند؛ در حالي كه در گذشته خانواده ها معمولاً فرزندان متعددي داشتند. به طوري كه حتي در برخي موارد، كودكان در مقابل والدين با هم متحد مي شدند. ولي امروزه اغلب خانواده ها يك بچه بيشتر ندارند. در چنين شرايطي، همه چيز حول محور كوچولوي عزيز دور مي زند.

يكي ديگر از تمايلاتي كه اين روزها در خانواده هاي متمول رو به فزوني دارد، صاحب فرزند شدن در سنين بالاست. در چنين شرايطي، كودكان بسيار بيشتر مورد توجه قرار مي گيرند. زيرا در اين ميان، تمام رؤياهاي پدر و مادر، تنها اين كودكان هستند كه به واقعيت پيوسته اند. در چنين خانواده هايي، روابط ميان والدين و فرزندان روابطي كنترل شده است. والدين اهميت فراواني براي مشكلات و مسائل فرزندان خود در مدرسه قائل هستند و به اصطلاح، يك آن آنها را به حال خود رها نمي كنند. علاوه بر عوامل اجتماعي و طبقه اجتماعي والدين، يك عامل بسيار مهم در نازپروردگي كودكان تأثير مستقيم دارد و آن نوع رابطه ميان

پدر و مادر است. در خانواده هايي كه پدر و مادر روابط پرتشنجي دارند، به زحمت مي توان با پديدة نازپروردگي كودكان مقابله كرد. پدر و مادري كه از هم جدا شده اند، براي فراموش كردن گذشته پر رنج خود، توجه بيشتري به كودكان مبذول مي دارند و گاه و بي گاه آنها را مورد لطف قرار مي دهند! در حالي كه در چنين مواردي كودكان اصولاً نيازهاي متفاوتي دارند و اغلب آنها تحت تأثير پيامدهاي منفي بر هم ريختن محيط خانوادگي هستند. در هر حال، صرف نظر از وضعيت خانوادگي پدر و مادر، آنچه بيشتر موجبات نگراني كارشناسان را فراهم كرده است، نوعي رابطه ميان كودكان و والدين است كه روز به روز مشكل سازتر از پيش مي شود. اصولاً والدين بسيار بيشتر از گذشته در زندگي خصوصي كودكان خود دخالت مي كنند. چنين كودكاني، هيچ گاه نمي توانند به تنهايي با مشكلات خود روبرو شده و به حل و فصل آنها بپردازند. اين حمايت بيش از حد از كودكان در نهايت ممكن است موجب گوشه گيري آنها شده يا اعتماد به نفس را از ايشان سلب كند. همچنين عصبانيت و پرخاشگري از جمله واكنش هاي احتمالي كودكان در قبال اين رويكرد والدين محسوب مي شود. بي سبب نيست كه رفته رفته بر شمار بزهكاران جوان و نوجوان افزوده مي شود. تنها در جمهوري فدرال آلمان شمار بزهكاران زير چهارده سال از سال 1993 تا 1998 حدود يكصد و پنجاه هزار نفر افزايش را نشان مي دهد. آقاي اوليور زينر كارخانه دار معروف و جوان آلماني كه هم اكنون بيش از 160 كارمند دارد، مي گويد: «اين جامعه است كه كودكان را تربيت مي كند، نه پدر و مادر». منظور او از اين سخن،

تجربياتي است كه دربارة نابساماني هاي اجتماعي در طيّ سال ها فعاليت به عنوان مشاور در زمينه مواد مخدر كسب كرده است. او با كمك اين تجربيات توانسته در سن سي و يك سالگي به مدير و كارخانه داري موفق تبديل شود. برخي ديگر از كارشناسان روان شناسي نيز بر اين عقيده هستند كه نمي توان فرد را براي تبديل شدن به يك كارخانه دار تربيت كرد؛ بلكه بايد خود او با استفاده از موقعيت هاي پيش آمده، راه موفقيت را بيابد. يكي از پيشتازان عصر اينترنت در آلمان كه بيست و هفت سال بيشتر ندارد، مي گويد لازمه دستيابي به موفقيت، داشتن برخي ويژگي هاي ژنتيك است. هر دو مدير موفق مزبور در يك ويژگي با هم اشتراك دارند و آن اينكه هر دوي آنها تحت شرايط نسبتاً سختي تربيت شده اند و به هيچ رو در دوران كودكي نازپرورده نبودند. توجه به چنين سرگذشت هايي كه در نهايت، موجبات موفقيت فرد را فراهم آورده است، باعث مي شود كه به خروج از دام نازپروردگي در ميان جوانان و نوجوانان اميدوار شويم. البته نبايد تصور كرد كه بازگشت به شيوه هاي خشن تربيتي چاره ساز است و لزوماً به موفقيت منتهي مي شود، بلكه بهتر آن است كه با درك واقعي كودكان با احتياط بيشتري با آنها برخورد كنيم، به گونه اي كه شخصيت آنها در فضايي مناسب شكل گرفته و راه مقابله با مشكلات موجود در زندگي را به آنها بياموزيم. كالتوس كايند پي نوشت

? منبع: اشپيگل، 14 اوت 2000 (24/5/79)

ماهنامه موعود شماره 93

شعر و ادب

براي ضامن آهو، آقا امام رضا(ع): فصل غزلخواني صبح ايوان تو، سرفصل گُل افشاني هاست

گنبدت روشني چشم خراساني هاست

صحبت از آينه گرداني يك ايوان است

كه هر آيينه در آن آينه گرداني هاست

ما پريشان شده در نور تو چون ذرّاتيم

عشق همواره جلودار پريشاني هاست

خار بوديم و به گلدستة تو گل داديم

پيچشي سخت كه در ذات بياباني هاست

گِرد اين گنبد تا فرصت گرديدن هست

نوبت سبزترين فصل غزل خواني هاست مهدي صحرايي به مناسبت روز ملّي مبارزه با استكبار جهاني:

عرصه جولانگه خورشيد جهان آرايي ست هرگز از دشمن سفّاك هراسان نشويد

تا كمر بسته نشد، وارد ميدان نشويد

عقده هاي دل خود بر سر پيكان گيريد

تيرباران بكنيد، زخمي پيكان نشويد

سعي در كشت عمل، مزرعه بي حاصل نيست

نظر غيب به ما، مخلص شيطان نشويد

مي رسد خسرو خوبان، ز فراسوي خيال

تكسواري ست به ره، تابع حرمان نشويد

نيست افسانه دگرگون بشود وضع جهان

از ندايي كه رسد، خسته و حيران نشويد

نيش و نوش است در آن روز قيامت آسا

كسب عزت ز شما بايد و گريان نشويد

عرصه جولانگه خورشيد جهان آرايي ست

همتي در پس اين حادثه، پژمان نشويد

يار مي آيد و ياران فراوان خواهد

پنجه بر شير زنيد، زخمي ثعبان نشويد

روز موعود مبادا كه تغافل ورزيد

پس تغافل مكنيد، سخت پشيمان نشويد

هرگز از همرهي يار جدايي مكنيد

عزت از دست فرو هشته «پريشان» نشويد محمد حجتي (پريشان) يأس و نوميدي چرا؟ خوش بُوَد گر آبرويي نزد جانان داشتن

در گلستان وصالش روي خندان داشتن

همچو شبنم بوسه بر گلبرگ رخسارش زدن

بوسه ها بر عارض آن گل فراوان داشتن

صاف چون آيينه بودن از همه زنگارها

همچو موري از سليمان، مهر و احسان داشتن

عمر، باطل مگذران در بستر وهم و خيال

ايده را در فهم معني مهر تابان داشتن

در فريب غمزه بازان خويش را پنهان مكن

آه

حسرت بار در جان پشيمان داشتن

چون زلال آب روشن باش در بزم حضور

تا به كي آيينه را تاريك بهتان داشتن؟!

تيرگي را از دل مهتابي خود دور كن

يأس و نوميدي چرا، چاك گريبان داشتن؟!

آبرو در نزد جانان يك ورق فرزانگي است

همچو بوذر با پيمبر عهد و پيمان داشتن

بگذر از دنيا ذليلان، سرفرازي پيشه كن

خوش بُوَد در بزم جانان روي خندان داشتن

فرصتي باقي است از عمر دو روزه پاس دار

بي تدبّر تا به كي خود را «پريشان» داشتن؟ محمد حجتي (پريشان)

بوي بهشت از نفس پاك توست اي نفست خلد برين همه

نام تو سرچشمة دين همه

بوي بهشت از نفس پاك توست

دل همه سرگشته و شيداي توست

رخ بنما دين خدا زنده كن

دولت حق يكسره پاينده كن

غايب پيدا به ظهورت شتاب

بي تو جهان يكسره در التهاب

فخر دو عالم به جهان سروري

جان علي وارث پيغمبري

بي تو دل و دين و جهان شد خراب

مهدي زهرا به ظهورت شتاب

بازيِ با دين شده عين ثواب

خانقه و دير شده چون حباب

معني عدل و علي و كوثري

جان حسين از همه خوبان سري

قائد اعظم تو كجايي كجا

پرچم عباسِ علي مانده جا؟

خنده ز لب رفته ز هجران تو

گل شده پژمرده و حيران تو

آخر اين دفتر و فصل الخطاب

جان به فدايت به ظهورت شتاب محمود رحيم دل

طليعه... يك روز صبح، سر زده در ما طلوع كن

خورشيد را سلام بده، در ركوع كن!

بر بادهاي هرزه نشين، راه را ببند

يعني علاج واقعه، قبل از وقوع كن

متن زمان به صفحة آخر رسيده است

راوي تويي، روايت خود را شروع كن

تا باز

بشكُفند تبار محمّدي

در كوچه باغ ها، نَفَست را شيوع كن

تا پي بري به خيل هوادارهاي خويش

تنها به شعرهاي معاصر رجوع كن

هي وعده مي دهند كه اين جمعه مي رسي

اين پنج شنبه هم سپري شد، طلوع كن! عليرضا بديع

ميهمان ماه (يدالله قائم پناه)

اينجانب يداله قائم پناه در سال 1344 در روستايي از توابع استان زنجان به دنيا آمدم. چهارساله بودم كه به همراه خانواده به بيجار آمديم و تا سال 1375 در اين شهر زندگي كردم. در سال 1375 وارد بنياد جانبازان وقت شدم و در سال 1376 به عضويت رسمي بنياد درآمدم. در سال 1378 در كنكور سراسري پذيرفته شده، در رشتة اديان و عرفان در دانشگاه تهران مشغول به تحصيل گشتم. در سال 1384 موفق به اخذ مدرك كارشناسي ارشد در رشتة اديان و عرفان از دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران مركز شدم.

سرودن شعر را از سال هاي 63-64 شروع كرده، امّا در كارم اصلاً جدي نبودم. لذا در سال هاي 70-71 متوجه شدم آنچه را كه در طول اين سال ها سروده ام همه از سر تفنّن بوده است! بنابراين تلاش كردم تا وزن و قافيه را ياد گرفتم و سرودن را كمي جدي تر دنبال كردم و امروزه در بيشتر مطبوعات نمونه هايي از اشعارم به چاپ رسيده است.

از طرف ديگر در سال 1378 هم زمان با ورود به دانشگاه به نوشتن مقاله پرداختم كه از همان زمان مقالاتم مورد استقبال مطبوعات قرار گرفت و به چاپ رسيد، تاكنون بيش از هفتاد مقاله از اينجانب در مجلات: تبيان، حافظ، ايران مهر، كيهان فرهنگي، شعر و... و روزنامه هاي كثيرالانتشار به چاپ رسيده است.

همچنين اوّلين كتابم قرار است با عنوان «عرفان در

شاهنامه» با مقدمة دكتر صابر امامي به همّت انتشارات «حكايتي ديگر» در سال جاري منتشر شود. اين كتاب شمارة فيپا و مجوز چاپ هم دريافت كرده است.

اميد منتظران

تو روح سبز بهاري، چو ياس زيبايي

شميم سنبل عشقي، نسيم دريايي

حضور سبز تو در دل هميشه نوراني ست

اگر چه غايبي امّا اميد دل هايي

دلم به ياد تو هر دم بهانه مي گيرد

خدا كند كه بيايي تو اي اهورايي

تو عارفانه ترين شعر دفتر عشقي

غزل ز نام تو گيرد شميم زهرايي

به انتظار تو «قائم» نشسته محبوبا

اميد منتظران پس چرا نمي آيي؟!

عشق يار

قسم به گل كه قلب من، به عشق يار مي زند

و زخمه زخمه ضربه بر، تن سه تار مي زند

به احترام و عشق او، دلم سكوت مي كند

به انتظار جلوه اش، نشسته تار مي زند

چه شد خدا: بگو! بگو! امام عاشقان كجاست؟

كه سكه از كلام خود، به روزگار مي زند

به ياد وعده هاي تو كه داده اي به قلب من

هميشه پشت پا دلم، به هر بهار مي زند

دلم گرفته اي خدا، ز هجر روي قائمت

و در هواي غربتش، هميشه زار مي زند

لبخند آشنايي

يك روز خواهد آمد از سمت روشنايي

گل كرده بر لبانش لبخند آشنايي

چون غنچه آنكه چندي پيچيده در زمان است

آن غايب زمانه آن جلوة خدايي

آنگه كه گل كند در سرپنجه ام دعاها

با هر دعا دل من گويد كه تو كجايي

دور از تو بي بهار و بي يارو بي قرينم

ترسم كه جان دهم من در بند اين جدايي

مثل ستاره جانم در تيرگي اسير است

از تيرگي تو جانا، جان را بده رهايي

«قائم» به جان قائم، چون قرص ماه كامل

از پشت ابر هجران، كي چهره مي نمايي؟

ستارة فروزان عالم اسلام

مروري

بر زندگي آيت الله العظمي بروجردي(ره)

13 تا 20 شوال المكرّم، سال گشت رحلت حضرت آيت الله العظمي سيّد حسين طباطبائي بروجردي (1292_1380 ق.) از علماي مشهور و مراجع شيعه در قرن چهاردهم هجري است. ايشان در يكي از خاندان هاي اصيل شيعه در شهر بروجرد تولّد يافتند. پدرشان مرحوم سيّدعلي از علماي بروجرد و غالب نياكان و دودمانشان از دانشوران و معاريف زمان خود بوده اند و چند تن از آنان مقام والاي مرجعيت و راهبردي مذهبي را بر عهده داشته اند؛ از جمله علّامه سيد مهدي بحرالعلوم طباطبائي، علامه سيد علي طباطبائي مؤلف «رياض المسائل»، فرزند او سيد محمد مجاهد و سيد محمد كاظم طباطبائي يزدي مؤلف «عرو\ الوثقي» و سيد محسن طباطبائي حكيم. همچنين خاندان طباطبائي بروجردي با بعضي از خاندان هاي معروف شيعه پيوند دارد، از جمله خاندان مجلسي (كه مرحوم بروجردي از مجلسي اوّل تعبير به جدّ و از مجلسي دوم تعبير به «خال» _ دايي _ نموده اند) و نيز بيت علامه وحيد بهبهاني، سيد احمد قزويني، معروف به سادات قزويني حله و ... آيت الله بروجردي در محيط علم و تقوا پرورش يافت. از هفت سالگي به مكتب فرستاده شد و قرائت قرآن، ادبيات و منطق را به سرعت فرا گرفت، سپس در سنّ 18 سالگي به اصفهان كه از مراكز علمي آن زمان بود، عزيمت كرد، به حوزة درس اساتيد بزرگ آن سامان پيوست و طيّ ده سال اقامت در آن شهر به مراحل عالية علمي نائل گرديد. وي همزمان با تحصيل در اصفهان به تدريس فقه و اصول پرداخت و جمعي از فضلا در جلسات درس او شركت داشته اند. ايشان پس از حدود سال 1320 ق.

به نجف اشرف رهسپار شد، در دروس آخوند مولي محمّدكاظم خراساني، شيخ الشريعه اصفهاني و سيد محمدكاظم يزدي حضور يافت و در اندك مدتي در حوزة نجف شهرت يافت و مورد توجه اساتيد و طلاب قرار گرفت. آقاي بروجردي در اواخر سال 1328 ق. با اصرار پدر به ديار خود بازگشتند و اقامت ايشان در بروجرد 36 سال به طول انجاميد. ايشان در اين مدت به فعاليت هاي علمي و اجتماعي فراوان پرداختند. از جمله با تشكيل كلاس هاي درس و جمع آوري طلاب فاضل سنگ بناي حوزه اي را نهادند كه طيّ ساليان متمادي ثمرات و نتايج ارزنده اي به بار آورد. تنظيم حاشيه اي بر كتاب «عروة الوثقي» اثر مرحوم سيّد محمد كاظم يزدي از ديگر كارهاي ايشان در آن سال است. با انتشار اين حاشيه كه به اصرار جمعي از شاگردان و ايشان انجام شد، توجّه صاحب نظران بيش از پيش به سويشان جلب گرديد. مبارزة منطقي و جدّي عليه فرقة ضالة بهائي و ريشه كن كردن آنها از جمله مهم ترين گام هاي اصلاحي و اجتماعي آيت الله بروجردي مي باشد كه در همان سال نخست اقامت در بروجرد به انجام رسانيد.1 در يكي از ايام ماه مبارك رمضان آن سال ها به مدت يك ماه تمام دربارة وجود مسعود امام زمان(ع)، اثبات طول عمر، علت غيبت و تأثير وجود آن حضرت در عالم بشريت، صحبت كردند. ايشان بدين منظور، كتاب هاي معتبر علماي بزرگ اهل تسنّن را به مسجد مي آوردند و در منبر از روي آنها رواياتي كه آنان راجع به امام زمان و مهدي موعود جهان از طريق خودشان از پيامبر اكرم(ص) و صحابة آن حضرت نقل كرده و مطلب را مانند آفتاب

نيم روز روشن ساخته بودند، مي خواندند و نتيجه مي گرفتند كه اينان دانشمندان اهل تسنّن و مخالفان ما هستند، دربارة امام زمان(ع) چنين مي گويند و اين چنين معتقد به ناجي عالم و مصلح حقيقي جهان هستند، آنگاه عقيدة شيعه را كاملاً تشريح نموده و با بيان جذاب حقّ مطلب را ادا مي كردند، به طوري كه بيانات ايشان مؤثر مي افتاد و در اثبات وجود حضرت بقيّ_[ الله الاعظم(ع)، حجّت را تمام كردند.2 ايشان نسبت به اهل بيت عصمت و طهارت بسيار احترام مي گذاشتند. از حضرت آيت الله شيخ علي صافي گلپايگاني

نقل است كه يك وقت گروهي از مردم براي ديدار ايشان آمده بودند. فردي در ميان آنها گفت: براي سلامتي امام زمان و آيت الله بروجردي، صلوات. ايشان با عصبانيت فرمودند: چرا اين فرد، اسم مرا در كنار اسم امام زمان آورده است؟ يا در موردي ديگر پادشاه عربستان به ايران آمد و براي آيت الله بروجردي هدايايي فرستاد كه البته ايشان جز قرآن و مقداري از پردة كعبه، مابقي را رد كردند و در ضمن درخواست ملاقات با ايشان را داشت كه آيت الله العظمي پاسخ رد دادند و دربارة علت اين امر مي فرمودند: «اگر اين شخص بيايد قم و به زيارت حضرت معصومه(س) نرود، توهين به آن حضرت خواهد بود و من چنين امري را به هيچ وجه تحمل نمي كنم».3 آيت الله العظمي بروجردي گذشته از كارهاي علمي و تحقيقي، افق كاري وسيعي در مسائل و مشاكل جهان اسلام و شئون اجتماعي مسلمانان داشتند و طلاب جوان را به تأليف و ترجمة كتاب هاي سودمند تشويق و به فراگيري زبان هاي ديگر به منظور تبليغ در كشورهاي غيراسلامي ترغيب مي نمودند. ايشان

نمايندگان بسياري را به مناطق مختلف دنيا اعزام داشتند. يكي از مهم ترين كارهاي ايشان در اين زمينه اعزام شيخ محمدتقي قمي به دانشگاه الازهر مصر بود كه از مهم ترين مراكز علمي مذهبي اهل سنت محسوب مي شود. تأسيس «دارالتقريب بين مذاهب» در آن كشور، براي معرفي مذهب شيعه به ديگران و مطرح ساختن انديشه هاي بلند علماي شيعه به دانشجويان علوم ديني ساير كشورها از ديگر اقدامات ارزشمند اين مرجع عاليقدر است. همين امر باعث شد، شيخ محمد شلتوت رئيس دانشگاه الازهر فتوايي مبني بر صحّت پيروي از شيعه صادر نمايد. از آن پس كتاب هايي از آثار شيعه در مصر انتشار يافت و بعضي از نويسندگان معروف و دانشوران منصف اهل سنت روش معتدلي در پيش گرفتند. از جمله خدمات مرحوم بروجردي تلاش در جهت احياي آثار مهمّ گذشتگان و نشر ذخاير گرانبهاي علماي قديم است. ايشان در جهت تكميل و جبران نواقص كتاب بسيار مهم «وسايل الشيعه» كه ساليان سال محور استنباط احكام شرعي مي باشد، طرح جامعي را ارائه كردند كه با تلاش هاي بعضي از شاگردان فاضل ايشان به تأليف اثر جاودانه اي به نام «جامع الاحاديث الشيعه» منجر گرديد. جلد اوّل اين كتاب در زمان حيات پر بركت ايشان منتشر شد و مجلدات بعدي نيز طيّ چند سال متوالي انتشار يافته و بعضي از آنها نيز در دست اقدام است. پژوهش و تحقيق در احوال راويان حديث و شناخت طبقات و تعداد روايات از كارهاي ديگر علمي آيت الله بروجردي است كه طي ساليان متمادي به آن پرداخته بود و نتيجة اين زحمات، چند اثر رجالي است كه براي فقها و صاحب نظران بسيار سودمند است. ايشان باقيات صالحات بسياري

بر جاي نهاده اند كه به طور خلاصه مي توان اين موارد را نام برد: مسجد اعظم قم و كتابخانة آن، مدرسة علميه در نجف اشرف، حسينيه و حمام سامرا، مسجد بزرگ امام علي(ع) در هامبورگ آلمان و بالاخره بازسازي و مرمت چندين مدرسه، مسجد و كتابخانه در شهرهاي ايران و كشورهاي مختلف و همچنين بيمارستان كنوني قم. آيت الله بروجردي(ره) سياست صحيح را از اسلام ناب هرگز جدا نمي دانستند و مسائل سياسي را با فكري باز و پويا دنبال مي كردند. تلاش هاي سياسي آن فقيه عالي مقام در زمينه سازي انقلاب اسلامي نيز مؤثر واقع گرديد. مبارزات امام خميني(ره) در پرتو اين شخصيت حوزه بود كه به ثمر نشست. حضرت امام خميني(ره) براي آوردن آيت الله بروجردي به قم تلاش بسيار كردند. امام خميني(ره) درس ايشان را بسيار سازنده مي دانستند و درس و محفل ايشان را با مجالس و محافل عالمان و بزرگان صدر اسلام، مانند شيخ مفيد و شيخ طوسي مقايسه مي كردند. آقاي بروجردي نيز به حضرت امام(ره) توجه وافر داشتند. در ذهن آيت الله بروجردي چنين القا شده بود، كه مردم بر عهد و ايمانشان محكم نيستند و كاري از پيش نمي رود. آقاي بروجردي استواري مذهب شيعه را بر پاية ولايت مطلقه فقيه مي دانستند و همواره در طرح مباحث اجتماعي اسلام اعتراض خود را به وضع غيراسلامي حاكم بر جامعه نشان مي دادند. سرانجام روح اين عالم رباني صبح روز پنجشبه دهم فروردين ماه 1340، مطابق با دوازدهم شوال 1380 ق. به اجداد طاهرينش پيوست. روحش شاد. ماهنامه موعود شماره 93 پي نوشت ها:

1. ر.ك: زندگاني زعيم بزرگ عالم تشيع علامة عالي قدر حضرت آيت الله بروجردي(ره).

2. ر.ك: الگوي زعامت.

3. ر.ك: چشم و چراغ

مرجعيت.

4. ر.ك: شكوه فقاهت.

تبعيد رهبران؛ شگرد كهنة طاغوتيان

تلاوت آيات روح بخش قرآن كريم، آنچنان اثر بخش بود كه حتي دل هاي زنگار گرفتة مشركان نيز شيفتة آن مي شد. به همين دليل، كم كم، از شدت دشمني با پيامبر كاسته مي شد و بسياري با درك آيين اسلام به خود مي آمدند و پنهاني به اين دين مي پيوستند. روند فزايندة گرايش به اسلام، براي مشركان تحمل پذير نبود و آنان براي اسلام خواهي مردم، به هر كاري دست مي زدند. البته اين سخت گيري ها، سودي در بر نداشت و مسلمانان را بيش از پيش در تداوم راهشان راسخ تر مي ساخت. مشركان در آخرين گام، بر آن شدند تا بدون برانگيختن احساسات بني هاشم، پيامبر را از مكه دور كنند. آنان تصميم گرفتند بر شكنجه و آزار پيامبر بيفزايند و با شوراندن توده هاي مردم بر ضدّ ايشان، پيامبر را به بيرون از مكه تبعيد كنند. در اين صورت، آنان مي توانستند، اوضاع مكه را كنترل كنند و با زير نظر گرفتن حركت هاي بعدي مسلمانان، هرگونه ناآرامي را سركوب سازند. با اين حال چون به قدرت برتر الهي نينديشيده بودند، در اجراي تصميم خود ناكام شدند.

در همين زمان، آيات 76 و 77 سورة اسراء نازل شد و از عقيم ماندن اين توطئة شوم و كيفري كه در انتظار توطئه گران بود، خبر داد: «و چيزي نمانده بود كه تو را از اين سرزمين بيرون كنند، تا تو را از آنجا بيرون سازند و در آن صورت آنان (هم) پس از تو جز (زمان) اندكي نمي ماندند؛ ? سنتي كه همواره در ميان (امت هاي) فرستادگاني كه پيش از تو گسيل داشته ايم (جاري) بوده است و براي سنت و (قانون) ما تغييري نخواهي يافت».1 ماهنامه موعود

شماره 93 پي نوشت:

1. تفسير نمونه، ج 12، ص 216؛ نمونة بينات، ص 508؛ شأن نزول آيات، 368؛ مجمع البيان، ج 14، ص 188.

ردّ پا

شبي، رؤيايي ديدم. تو گويي كه با خداوندگار در ساحلي گام برمي دارم و ناگهان، ديدم آسمان هر لحظه، صحنه اي از زندگي ام را در برابر ديدگانم به تصوير مي كشد. شگفتا! وقتي بيشتر دقّت كردم، دريافتم كه در برابر هر صحنه، در آسمان، دو ردّ پا بر تن خاك، نقش بسته است: يكي، متعلق به مرد خدا و ديگري براي خود خدا! وقتي آخرين صحنه از برابر ديدگانم گذشت، به عقب برگشتم و نيم نگاهي به ردّ پاها كردم. چه مي ديدم؟ بر خود لرزيدم! دريافتم كه در بسياري از اوقات، تنها نقش يك ردّ پا بر تن خاك مانده است و باز، وقتي بيشتر دقّت كردم، دريافتم كه آن لحظات، سخت ترين و پردردترين لحظات من بوده اند. حسّ غريبي داشتم؛ حسّي شبيه بيچاره بودن؛ دردمند بودن. بغض، راه گلويم را مي بست و اشك امانم نمي داد. از خداوندگار، سؤالي پرسيدم: مگر تو نبودي كه گفتي اگر يك بار، دل به سوي تو بگشايم، تو نيز همة راه را با من خواهي آمد؟ اينك وقتي نيك مي نگرم، در اوج دردها و غم هايم، تنها يك ردّ پا باقي است. نمي دانم چرا زماني كه لحظه به لحظه، نيازمند حضور تو بودم، حضور نداشتي؟ عجبا كه از درد و رنج، رهايم كردي! و شگفتا كه در بغض و اشك، شانة تحمّل دردهايم نبودي! گفتم: ديگر رهايم كن كه به همراهي تو نيازي نيست! من خود بقية راه را خواهم رفت. خداوندگار پاسخم داد: گرامي فرزندا! عزيزا! هيچ مي داني از آنچه

مرا دوست مي داري، دوست تر مي دارمت و افزون بر آنچه گرامي ام مي داري، گرامي مي دارمت؟ من آفريدمت و عاشقانه دوستت دارم! پس هميشه نيز همراه توام. تو بر ردّپاها نگريستي، لحظاتي كه در درد و رنج بودي، تو راه نمي پيمودي؛ من راه مي پيمودم! تو در آغوش من بودي و اين من بودم كه تو گرامي فرزند را راه مي بردم. ماهنامه موعود شماره 93 پي نوشت:

? تلخيص: بتي هولينگ ورث

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109