ماهنامه موعود89

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1387

عنوان و نام پديدآور:شماره 89 ماهنامه موعود- تير 1387/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 89 - تير 1387

اما بعد!

در چشم بر هم زدني، درست در همان ايام كه بسياري از ما شهر را امن و دنيا را به كام مي پنداشتند؛ درست در همان ايام كه بسياري از ما تكليف خود را به انجام رسانده مي دانستند و لشكريانِ خصم را منهزم؛

درست در همان ايام، كه جنگ و جبهه و ميدان داري را در نبرد رويارو و ميدان سياست و سياستمداري مي پنداشتند؛

بادي گزنده و مسموم وزيدن گرفت. آرام پيش آمد، از هر دروازه و سيم خارداري گذشت، بي آنكه كسي را در برابر خويش ببيند.

از ميان سنگرها، كارخانه ها و ساختمان ها گذشت، بي آنكه كسي حضورش را احساس كند.

بي صدا آمد امّا از منفذ گوش ها، ذهن ها و انديشه ها گذشت و سم مهلك خود را در رگ و پي قوي ترين و سالم ترين نسلي كه آنان را مصون از هر گزندي مي شناختيم، تزريق كرد.

در چشم بر هم زدني جماعت بي شماري مسموم شدند، آلودة ترديد، شبهه و سؤال هاي بي پاسخ.

باد مسموم بن مايه و پايه هاي باورها، ايمان و اعتقادات را نشانه رفته بود.

باد مسموم بر مركب غفلت ما سوار بود! غفلت از مصونيت بخشي، بستن درزها و رخنه ها؛

غفلت از آمادگي براي پاسخ گويي و پيراستن شبهه ها؛

غفلت از ضروت بيداري، به روز بودن و مترصد بودن در سنگرهاي فرهنگي؛

غفلت از نابكارانِ آراسته پيراهن، نشسته بر مصدر امور فرهنگي سازمان ها، نهادها، وزارتخانه ها،

غفلت از ديگرگوني و تحوّل زمان، دوره و نسلي

كه مي پرسد، مي طلبد، مي كاود و ما را به چالش مي خواند؛

غفلت از جنود ابليس و خصم زخمي؛

غفلت از لغزشگاه مال، دارايي و مقام كه وقتي يورش مي آورد، عارف و عامّي را در خود مي پيچد. همه را به خود مشغول مي دارد، غرقه مي كند و از كارايي مي اندازد.

در چشم بر هم زدني جبهه اي به مراتب بزرگ تر از همة ميدان هاي تجربه شده فراروي ما گشوده شد و در اين احوال:

1. جماعتي چون كبك، سر در برف، خود را در امان پنداشتند؛

2. جماعتي فرافكني را راه خلاصي دانستند و در هر فرصت لعنت و دشنام به خصم نثار كردند؛

3. جماعتي با حور و قصور دلخوش داشته، دامن فراچيده و در حاشية ميدان نشستند؛

4. جماعتي فرصت را غنيمت دانسته، برگزاري اجلاس و انتشار رنگين نامه ها و صدور بيانيه را چارة كار فرض كردند؛

5. جماعتي درگير با همة شيوه هاي كهنه، مضامين كهنه، ادبيات كهنه و صورت بندي فرسوده و نخ نما در هواي قرون 7 و 8 هجري روزگار گذراندند؛

6. جماعتي متجدّدمآب، دين را عصري و خود را به تندباد عرفي گري سپردند؛

7. برخي شوراها و سازمان هاي رسمي و متوليان امور فرهنگي نيز به جلسات هفتگي و ماهانة فرمايشي و برخيز و برپاي رسمي و بي خاصيت مشغول و تدارك گزارش براي مقامات را تكليف خويش شناختند؛

8. جماعتي هم افشاي تبه كاري و سيه روزي هر مدّعي و سؤال كننده را چارة كار.

در ميان اين غوغا، فراروي فرزندان ما، چاله اي به گشادي:

الف) صدها فرقه و دسته هاي مذهبي و شبه مذهبي كه جان فرزندان سرزمين اسلامي ما را نشانه رفته بودند؛

ب) هزاران شبهه مذهبي و فرهنگي در موضوعات مختلف و با مضامين مختلف؛

ج) هزاران سؤال دربارة

همه عملكرد ما و مسئوليت هايمان؛

د) هزاران طلب و تمنّا براي درك حقايق و دسترسي سهل و روان به امور يقيني و اعتقادي،

دهان گشود.

نبايد از ياد برد كه، گذشت زمان، نه تنها باعث فراموشي اين موارد و مرتفع شدن آنها نمي شود، بلكه باعث مزمن شدن، جاي گير شدن و مؤثر افتادن نيز مي شود.

پيش از اين نيز در اين باره طرح مسئله شده بود. مطالعة همة بندهاي پنج گانه مجالي ديگر مي طلبد.

امّا دربارة بند الف؛

برخي اطلاعات و آمار حاكي از آنست كه طيّ دو سه دهة اخير قريب به 4000 فرقة شبه مذهبي و شبه عرفاني در جهان به وجود آمده، برخي امواج و سرريز آنها به سرزمين اسلامي ما نيز رسيده و هر يك جماعتي از جوانان و سايرين از ميان مردم را به گرد خود آورده است.

صرف نظر از دست ابليس و جنود انساني او در جهان كه حسب ترس از رشد و گسترش اديان حقيقي در طراحي و نشر اين فرقه ها نقش اصلي را ايفا كرده اند؛ تقاضا و طلب نسل حاضر، حسب شرايط تاريخي ويژه اي كه پيش آمد كرده، زمينه و بستر طرّاحي و توليد اين فرقه ها را در خود داشته است. در واقع، فرقه ها، پاسخ مجازي و مزورانه به «طلب حقيقي و صميمانه» داده اند. به همين جهت است كه صرف مقابله با روش هاي حذفي و سلبي نمي تواند باعث عقب نشيني فرقه ها، كنترل آنها يا حذفشان از دايرة مناسبات فرهنگي نسل حاضر شود.

در اين باره نكاتي چند قابل توجه است:

نكتة اول، جواني صميمي مي گفت: در حالي كه در بازار كتاب، امكان دستيابي به چند عنوان كتاب عرفاني اسلامي و شيعي با زبان ساده و

جوان پسند وجود ندارد، تدارك يك وانت بار هم براي حمل و نقل بيش از چهار هزار عنوان كتاب با موضوع و محتواي عرفان وارداتي كفايت نمي كند؛

نكتة دوم و قابل توجه ادبيات روان و ساده جاري در اين آثار است كه مضامين و مفاهيم را به رشتة كلمات كشيده اند. به صرافت طبع مي توان دست شيطان و القائات او را در جعل مضامين مندرج در اين آثار ملاحظه كرد؛

اين ادبيات، برخلاف ادبيات مرسوم و جاري در ميان عموم انديشمندان، محققان، مترجمان مسلمان مضامين پيچيده را ساده مي نمايند، با مخاطب رابطه برقرار مي كنند، او را جذب و مفاهيم و مضامين را مقبول طبعش جلوه گر مي سازند. نكتة سوم، بيان سيستماتيك و منظم مضامين و مفاهيم بسياري از اين آثار است. معمولاً اذهان منظم و آموخته شده با سيستم ها، اصول، فروع و ربط شاخه ها و شعبه ها را با اصول و نتايج به راحتي بيان مي كنند، متكي به منطقي آن را جدي و قابل تأمل جلوه مي دهند و مخاطب را اقناع مي سازند. عموم دانش آموختگان نظام جديد مدرسي _ حسب آموزه هاي علوم جديد كه متّكي به دريافت هاي كمّي از عالم اند و تحت تأثير منطق رياضي، تكنيك و تكنولوژي عصر جديداند _ با نگاه سيستماتيك، مطالعه سيستماتيك و شنيدن به همان سبك خو كرده اند. ديگر نمي توان با مجمل گويي، پراكندگي، بي استناد و مستندات گويي آنان را راضي نگه داشت.

برخي متأسفانه در هنگام گفت وگو با جوانان و در مجالس سخنراني، بي هيچ آمادگي قبلي، هيچ طرح و نقشة پيش بيني شده و تنها به صورت شانسي و اتفاقي به مبحثي وارد و به همان صورت از آن خارج مي شوند. اينان به خود، به مخاطبان،

به موضوع و مبحث مطرح شده، ظلم روا مي دارند و ميدان را براي حضور اغيار فراهم مي كنند؛ نكتة چهارم بيان كاربردي و عملياتي مباحثي است كه برخي از مدعيان حلقه هاي عرفاني مطرح مي كنند. در واقع اينان، با خروج از اجمال و بيان كلي موضوعات و مضامين، به دريافت هاي مجعول خود وجهه اي مي بخشند كه شنونده مي تواند آن همه را به ميدان عمل كشيده، به تجربه اش بنشيند. عموم حلقه هاي عرفاني و نسخه هاي پيچيده شدة توسط مدعيان عرفان و سير و سلوك _ به ويژه شاخه هاي هندي _ از اين مشخصه برخوردارند.

بي گمان، عجله و شتاب جوانان به اقتضاي سن و سالشان و شتاب زدگي حاكم بر زندگي و تمدن جاري، مجال صبوري در پيچ و خم هاي سير و سلوك به شيوه هاي اسلاف را نمي دهد و آنان اين شيوه را برنمي تابند و به سادگي به سمت نسخه هايي مي روند كه به سرعت آنان را از ساحت مطالعات به ساحت دريافت نتايج و به كارگيري آنها در مناسبات فردي و اجتماعي بكشد.

نگارنده واقف به تمامي ويژگي هاي سير و سلوك، معرفت نفس و مقتضيات ويژة آن هست. در اينجا تبيين همة آنچه كه در مطالعه و بررسي جريانات فرقه اي و شبه عرفاني حاصل آمده، منظور است؛ نكتة پنجم بيان سهل و سادة مراتب و ربط آن مراتب و دريافت ها با حوادث جاري و اعمال و اقوال است. در واقع خروج از پيچيدگي ها، غوامض و دالان هاي تودرتو كه بر حجم ابهامات مي افزايد، بيان ساده و بسيط مراتب در هر يك از اين دسته ها باعث شده تا جماعت زيادي به سوي فرقه ها متمايل شوند؛ نكتة ششم سهل گيري و تسامح در انجام اعمال و تكاليف است؛

نبايد

از ياد برد كه جمعيت هدف اين دسته ها و نحله ها «جوانان، اعم از دختران يا پسران»اند. اين جمعيت به دلايل مختلف جسمي و رواني، به ويژه در عصر پرشتاب، شلوغ و به قول معروف زندگي ساندويچي تمايل به انجام سهل و سادة تكاليف دارد. ملاحظه اين معنا در صدور نسخه ها و دستورالعمل هاي مذهبي و اخلاقي حائز اهميت است؛ همان كه عموم فرقه هاي شبه عرفاني بر روي آن تمركز جدي دارند. و ... متأسفانه، فقدان امكان دسترسي سهل و سادة تشنه كامان و جويندگان، به صاحبان سخن و مربيان

راه رفته در ميان علما و اربابان سير وسلوك، كناره گيري عمومي آنها از حضور در ميادين و مناسبات عمومي و اجتماعي، بيان اجمالي مباحث با ادبيات پيچيده و غامض، بالاخره فقدان تاب و تحمل شايسته براي شنيدن (و نه، گفتن مدام، نصيحت گويي و صدور امر و نهي) و از اين همه مهم تر، فقدان نظام و سيستم آموزشي سهل و ساده، باعث شده تا بازار رطب و يابس بافي داغ و گرم و مجال شبهه افكني هايشان فراهم باشد.

بي شك، بزرگان ما از جمع فرهيختگان اهل سير و سلوك نيز معذوريت ويژة خود را دارند، امّا؛

1. آيا اين همه به معني و منزلة رها كردن جوانان در دام گستردة صدها و هزاران فرقة شبه مذهبي و شبه عرفاني است؟

2. آيا ابهام زدايي، رفع شبهات، پاسخ گويي به سؤالات و دستگيري جوانان در عصر غيبت از عهدة ما ساقط شده است؟

3. آيا آن همه معارف و حقايق نهفته در سينة اوليا و مستور در ميان آثار مكتوب براي پاسخ گويي در دستگيري كافي نيستند؟

4. آيا در وقت احساس ضرورت نمي بايست حسب شرايط و مقتضيات در شيوه ها و روش ها

تجديد نظر كرد و براي سد كردن رخنه ها وارد عمل شد؟

5. آيا رهانيدن خود از مهلكه ها و تماشاي افتادگان در غرقاب بلا، شرط مروّت است و امام عصر(ع) را خوش مي آيد؟

6. آيا نمي توان پذيرفت كه آمادگي گرايش به فرقه هاي شبه عرفاني از آمادگي جوانان براي شنيدن و به كار بستن مفاهيم حقيقي خبر مي دهد؟ آنها جوياي مراتب بالاتري هستند و اين تشنگي و طلب آنها را مستعدّ غلطيدن در دام رهزنان مي سازد.

آيا همين اندازه، فقط همين حدّ ما را مكلف نمي كند تا براي تغذيه و سيراب كردن طالبان و مستعدّان چاره اي بينديشيم؟

بي گمان اين وظيفه از عهدة سازمان ها و نهادهايي كه در حوزة فرهنگي عهده دار امور سخت افزاري اند ساخته نيست.

اينجانب به عنوان يك طلبه، يك دانشجو، يك مربي ساده در محيط هاي دانشگاهي و دانشجويي، يك روزنامه نگار كه همة عمر خود را در حشر و نشر با عموم مردم و به ويژه جوانان سپري ساخته و با بسياري از ابتلائات و دسيسه ها آشناست، حوزه هاي علميه، علما، اربابان معرفت و سير و سلوك، حتي مراجع معظم را مخاطب خويش ساخته، دست طلب و تقاضا به سويشان دراز مي كند و اميد دارد كه پيش از سپري شدن فرصت ها در اين باره انديشيده و برايش چاره جويي شود. اميد كه توفيقات آسماني و عنايات ويژة حضرت ولي عصر(ع) همراه و قرين با همة اقدامات و تقاضاهامان شود. إن شاءالله

سردبير

عوامل پيدايش معنويت هاي نوظهور

معمولاً اين طور گفته مي شود كه ما در عصر بازگشت انسان به معنويت يا بازگشت معنويت به زندگي بشر به سر مي بريم؛ اما نگاهي به روند شتاب زده و گستردة معنويت گرايي كه بيش از چند دهه از عمر آن نمي گذرد، به وضوح نشان مي دهد با پديدة انفجار

معنويت رو به رو هستيم.

معمولاً اين طور گفته مي شود كه ما در عصر بازگشت انسان به معنويت يا بازگشت معنويت به زندگي بشر به سر مي بريم؛ اما نگاهي به روند شتاب زده و گستردة معنويت گرايي كه بيش از چند دهه از عمر آن نمي گذرد، به وضوح نشان مي دهد با پديدة انفجار معنويت رو به رو هستيم. انسان مدرن كه به سختي، دور از معنويات نگه داشته مي شد و در تمدني زندگي مي كرد كه غير از جهان و زندگي مادي براي چيز ديگري ارزش قائل نبود، حريص، عجول و عنان گسيخته به معنويات روي آورده و همانند مردماني كه در قحطي به سر مي برند و انبار ناني يافته اند، سنت هاي كهن عرفاني و معنوي را برگرفته، هر كس تكه يا تكه هايي از مكاتب مختلف را چنگ زده، مي كوشد روح تشنة خود را با آن سيراب كند. «ميلتون»، پركارترين محقق در حوزة جامعه شناسي اديان نوپديد مي نويسد:

بيش از دو هزار فرقة معنويت گرا در آمريكا و بيش از دوهزار جريان معنويت جويي در اروپا است و درصد كمي از آنها مشتركند. در حقيقت، با گذشت حدود چهل سال، قريب به چهار هزار مكتب و فرقة عرفاني و معنوي در جهان غرب شكل گرفته است. اين جريان هاي معنويت گرا، طيف بسيار متنوعي را شامل مي شوند كه از عرفان اديان ابراهيمي تا استفاده از مواد مخدر و روابط آزاد جنسي را در بر مي گيرد. در واقع، هر چيز كه به نوعي فرصت رهايي از چارچوب هاي جامعة مدرن و روگرداني از هنجارهاي تمدن مادي و سرمايه داري را فراهم كند، معنويت شناخته مي شود. در اين شرايط، معنويت، هر آن چيزي است كه براي اعراض از زندگي

مادي و تمدن غالب و ارزش ها و هنجارهاي سرمايه داري فرصتي فراهم سازد. ماديات براي انسان معاصر، همين مدل يكنواخت زندگي غربي و ارزش ها و اهداف زندگي روزمره است و به هر نحو كه بتوان از اين چارچوب بيرون زد و نفسي كشيد، صورتي از معنويت ايجاد شده است. معنويت در فرهنگ امروز انسان مدرن يا پست مدرن هر گونه فراروي، روگرداني ونه گفتن به معيارها و هنجارهاي زندگي مادي مدرن است. در دنياي امروز كه مرزهاي فرهنگي كمرنگ شده و سواره نظام و پياده نظام رسانه اي، ابر فرهنگ غرب را در جهان مي گستراند، جهان اسلام نيز از حضور اين جريان هاي هزار رنگ منزه و پاك نمانده است؛ از اين رو مطالعة نقادانة اين فرقه ها _ به ويژه آنها كه در ايران پركارترند _ ضروري است و كوتاهي در اين امر زيان هاي جبران ناپذيري را به فرهنگ و ساير ساحت هاي حيات اجتماعي وارد خواهد كرد. كثرت فرقه هاي معنويت گرايي كه در ايران رايج هستند، به راستي همت، دانش و مهارت محققان را به مصاف مي طلبد. البته ممكن است بعضي از صاحب نظران ارجمند گمان كنند كه بهتر است تنها عرفان اسلامي را ارائه دهيم و در اين صورت از نقد مستقل اين فرقه هاي معنوي بي نياز هستيم. در حالي كه از چند جهت نقد مستقل اين جريان ها ضروري مي نمايد: نخست اينكه اين فرقه ها به سبب نفوذ در فرهنگ مسلمانان، تعاليم و روش هاي خود را با برخي آموزه هاي اسلام همانند معرفي كرده، اذعان مي كنند ما همان چيزي را مي گوييم و مي خواهيم كه عرفان اسلامي مي جويد، تنها زبان و شيوة ما امروزي، متفاوت و مردمي تر است؛ به اين دليل لازم است تفاوت ها و كاستي هاي

اين جريان هاي معنويت گرا نقادي و تبيين شود، تا از اين تشبيه جلوگيري كرده و اين شبهه را برطرف كند. دوم اينكه عرفان اسلامي براي ارائه، نيازمند زبان و مخاطب شناسي امروزين است و نمي توان با خواندن آثار گذشته به تنهايي با جامعة امروزي ارتباط برقرار كرد و تحفه اي محبوب و دلنشين به جامعة فرهنگي ارمغان داد. معنويت هاي نوظهور با اينكه ساختار، اهداف و محتواي مناسبي ندارند، معمولاً ادبيات سهل و دلپذيري را به كار مي گيرند كه آشنايي با آن، اساتيد و پژوهشگران عرفان اسلامي را براي بازخواني يا توليد عرفان اسلامي براي مخاطب امروزي و در جامعة معاصر، توانمند مي سازد. سوم اينكه شناخت نقاط ضعف، كژي ها و كاستي هاي عرفان ها يا اديان عصر جديد، كمك مي كند در ارائة امروزين عرفان اسلامي و باز توليد تعاليم و آموزه هاي آن بر اساس شرايط مخاطب معاصر، به بيراهه نرويم و آسيب هاي نوآوري در اين حوزه را كاهش دهيم.

شيداي فطري

همة انسان ها، فطرتي الهي دارند كه همواره آنها را به سوي خداوند فرا مي خواند. اين صدايي است كه هيچ گاه خاموش نمي شود و نوري است كه فروغ آن افول نمي كند: «لا تبديل لخلق الله».فطرت، همان بعد ملكوتي و روحاني انسان است كه در عالم الستْ، در محضر ربوبي بوده و او را به روشني شناخته است. عبدالله بن سنان از امام صادق(ع) پرسيد: كدام فطرت است كه آية شريف «فطرة الله التي فطر الناس عليها» از آن ياد كرده است؟ امام فرمود: «اسلام است كه وقتي خداوند از بشر بر توحيد خويش پيمان مي گرفت، به مؤمن و كافر فرمود: ألست بربّكم».1 ابن مسكان مي گويد از امام صادق(ع) پرسيدم: گواهي گرفتن كه در

آية «و إذ أخذ ربّك من بني آدم من ذرّي_ّتهم فأشهدهم علي أنفسهم ألست بربّكم قالوا بلي...» آمده آيا ديدن حقيقي بوده است؟ فرمود: «آري؛ اما مردم آن را از ياد برده اند؛ ولي اصل آن معرفت را از دست ندادند و به زودي به ياد خواهند آورد و اگر معرفت هم از دست مي رفت، هيچ كس نمي فهميد خالق و روزي دهنده اش كيست».2فطرت، سطحي از وجود انسان است كه در محضر خدا حاضر بوده و شاهد جلال و جمال، شكوه و كمال، نور و سرور، علم و قدرت، لطف و رحمت و ساير كمالات جلوه هاي صفات عالي الهي است؛ از اين رو گرايش هايي از جان آدمي سر بر كشيده، او را به سوي سرچشمة بي كران هستي و كمال هدايت مي كند. با تكيه بر اين سرماية معنوي درون و مطالعة فطرت و دنبال كردن آروزها و خواسته هايش مي توان به اصل هستي، زيبايي، عشق و كمال رسيد. كسي كه كتاب فطرت را مطالعه كند، به خدا مي رسد. فطرت، هادي دروني و دعوت رساي خدا است كه از درون هر انسان، برخاسته، او را به سوي مقصد حقيقي و اصل خويش فرامي خواند. طبيعت انسان، چيزي جز اين تن مادي است كه بيشتر مردم خود را با آن اشتباه مي گيرند و فراموش مي كنند كه در حقيقت، روحند و هويت اصيلشان منوط به فطرت و بعد ملكوتي وجودشان است.اگر مردم، فطرت الهي خويش را در نظر نگيرند و مقتضيات آن را با مقتضيات طبيعت از هم با نشناسند، از هدايت هاي فطري محروم و در تمنيات طبيعي گرفتار مي شوند.3 در اين صورت، فريفتة اموري خواهد شد كه مطلوب حقيقي و مورد تمنّاي فطرت

نيست. البته هدايت فطري و دعوت الهي كه نور او در وجود ما است هيچ گاه خاموش نمي شود؛ ولي كساني كه از پس حجاب طبيعت آن را مي شنوند و مي بينند، از ملاقات با حقيقت ناب محروم شده، از كژراهة تمنّاهاي طبيعي براي تحقق خواسته هاي فطري مي كوشند و خود فريبي معنوي از همين جا آغاز مي شود. در اين وضعيت، انسان در پي خواسته هاي طبيعي مي رود و مي پندارد حقيقت و معنويت را خواهد يافت يا خواسته هاي مادي و عادي خود را معنويت و مصداق راستين نياز فطري خويش مي انگارد. معنويت هاي نوظهور، در راستاي تمناي فطري انسان هستند؛ ولي پاسخي مسخ شده به آن مي دهند. فطرت، شيفتة عاشق شدن و دل بستن است؛ اما معنويت هاي نوظهور نظير «اشو» و «كوئيلو»، عشقي هوسناك و شهوت آلود را پيشنهاد مي كنند. فطرت ما تشنة مشاهدة عظمت، شكوه و جلال الهي و تجربة هيبت و خشيت در برابر آن است؛ اما «مرلين منسون» پاسخ آن را كليپ ها و موسيقي هولناك بلك متال مي دهد. ما شيداي پرستيدن هستيم؛ ولي «ساي بابا» خود را خداي پرستيدني و خالق هستي معرفي مي كند.

بن بست فلسفة مدرن

از حدود چهارصد سال پيش در مغرب زمين، انديشه اي پيدا شد كه بعدها تمام جهان را فراگرفت و آن ايده، توانايي بشر در تأمين سعادت و بي نيازي از دين و تعاليم مقدس بود. انسان دورة رنسانس، پنداشت كه با سه شعار «عقل»، «طبيعت» و «پيشرفت» مي تواند بهشت موعود را در زمين بنا كند4 و فرياد استغنا از دين و معنويات و خداوند را در زمين طنين افكن سازد؛ اما با گذشت چند قرن و وضعيت فلاكت بار زمين در قرن بيستم و پس از دو

جنگ ويران گر جهاني و آسيب هاي گستردة محيط زيست به واسطة تكنولوژي و رشد دانش بشري در سه شعار عصر روشنگري ترديد جدي پديد آمد. آيا عقل براي فهم هر چه به فراتر از آن وجود ندارد؟ و آيا پيشرفت علمي و مادي مي تواند به خوشبختي و كاميابي بشر منجر شود؟ اين ترديدها، مرحلة نويني را براي تمدن كنوني بشر ايجاد كرده كه آن را دورة پست مدرن مي نامند. در اين دوران، مرز ميان مدرن و كهن كمرنگ شده و بشر، درمان ناكامي ها و جبران شكست هاي خود را در ميراث كهن بشري از جمله معنويات مي جويد. شكست علم، تكنولوژي، اصالت دادن به عقل دنياانديش، طبيعت گرايي افراطي و نفي ماوراء، زمينه ساز رويش و پيدايش فرقه هاي نوظهور معنويت گرا بوده است. معنويت هاي نو ظهور، مي كوشند عالم غيب و فراطبيعت بارز اين نو نگرش به عالم است كه با طرح ايدة سفر روح به عوالم بالا، از طبيعت فرا رفته و با راه هايي كه پيشنهاد مي كند عقل را با شيوه هاي ديگري جايگزين كرده است و مي خواهد به جاي پيشرفت در زمين، تعالي و عروج روح را به انسان معاصر پيشنهاد كند.5 حميدرضا مظاهري سيف

ماهنامه موعود شماره 89 پي نوشت ها:

1. كافي، ج 2، ص 12.

2. تفسير قمي، ج 1، ص 248.

3. آيت الله شاه آبادي، رشحات البحار، ص 6.

4. لوسين گلدمن، فلسفة روشنگري، ترجمة شيوا كاوياني، مقدمة مترجم، ص 2119.

5. پائول توئيچل، اكنكار، كليد جهان هاي اسرار، ترجمة: هوشنگ اهرپور، ص 15.

آژانس امنيت ملي امريكا

بي شك ارتباطات افراد بر روي شبكه اينترنت، تحت كنترل شديد قرار دارد؛ كاملاً محتمل است آژانس امنيت ملي ايالات متحده با توجه به محتواي روي شبكه، هر لحظه آنها را كنترل كند؛

ميهن پرستي آمريكايي به گونه اي است كه همه شركت هاي ارائه دهنده خدمات اينترنتي _ كه اكثرشان آمريكايي هستند _ به آژانس امنيت ملي كشورشان اجازه مي دهند، داده هاي مشتريان شان را كنترل كند.

اشاره:

سپتامبر 1998؛ مجلس اروپا متهم مي كند؛ بخش عمده اي از ارتباطات اروپا به وسيلة سرويس هاي ويژة آمريكا ره گيري و كنترل مي شود. آمريكا حدود دويست هزار مأمور مخفي، شمار زيادي ماهواره هاي جاسوسي و بانك هاي اطلاعاتي عظيم را در اختيار دارد. اين كشور، همچنين كامپيوترهاي مجهز به نرم افزارهاي تجزيه و تحليل دارد كه هر ساله صدهزار ره گيري اطلاعاتي از انواع مختلف را مورد بررسي قرار مي دهند. زبيگنيو برژينسكي، بازوي راست سابق رئيس جمهور كارتر، يكي از استراتژي پردازان مطرح آمريكا است كه همواره طرف مشورت قرار مي گيرد. او اخيراً كتابي دربارة استراتژي جهاني آمريكا، تحت عنوان شطرنج باز بزرگ نوشته است. برژينسكي در اين كتاب توضيح مي دهد كه اهداف واشنگتن فقط كشورهايي مثل عراق يا ليبي نيستند، بلكه كشورهاي دوست آمريكا، و البته فرانسه، نيز جزو اهداف جاسوسي ايالات متحده قرار دارند. در 19 اوت 1992 بود كه قدرت سيستم هاي آمريكايي ره گيري ارتباطات، معلوم شد. در اين دوشنبه تابستاني، مسئولان «كا، گ، ب» (KGB) و ارتش شوروي، قدرت را در كرملين در دست گرفتند. اين افراد، به واسطه تجزيه كشورشان و رفتار ميخاييل گورباچف، دبيركل حزب كمونيست آن زمان شوروي، به تنگ آمده بودند. كودتاچيان مدعي شدند كه دبير كلّ بيمار شده است و نمي تواند به شكلي مناسب منافع اتحاد شوروي را هدايت كند. كودتاچيان گفتند كه گورباچف در خانة ييلاقي اش در كريمه استراحت مي كند. اين حادثه، حيرت غربي ها را برمي انگيزد. رئيس جمهور وقت ايالات متحده، جرج بوش، وقتي خودش را به

بيان موضع آمريكا مجبور مي بيند و از محكوم كردن كودتاچيان امتناع مي كند، مدير سازمان سيا به رئيس جمهور آمريكا اطلاع مي دهد كه ميخاييل گورباچف در خانه اش زنداني است. جرج بوش با اعلام اين خبر به رسانه ها، بازي ظريفي را در پيش مي گيرد كه در آن، ميخاييل گورباچف _ چه دوست شخصي بوش باشد چه نباشد _ نقش و اثر چنداني ندارد. چند ساعت بعد، رئيس جمهور آمريكا موضع تازه اي اتخاذ مي كند: دولت آمريكا به شدت كودتا را محكوم مي كند و كودتاچيان را غاصب مي نامد. راستي رئيس جمهور ايالات متحده چگونه به اين نتيجه مي رسد و به ويژه چگونه با اين اطمينان، موضع گيري مي كند؟ پاسخ اين است كه گزارش شنود «آژانس امنيت ملي آمريكا» (NSA) متن مكالمات تلفني كودتاچيان را در اختيار رئيس جمهور قرار مي دهد. يادداشت تحليليِ پيوست گزارش، از نبود اعتماد به نفس نزد كودتاچيان، عدم توافق بين اعضاي گروه و به ويژه از عدم فرمان برداري فرماندهان منطقه اي ارتش از كودتاچيان حكايت مي كند. آژانس امنيت ملي آمريكا در آخر اين گزارش، نتيجه گيري مي كند: اين كودتا محكوم به شكست است. به اين ترتيب، بوش مي تواند به خودش ببالد كه حتي زودتر از روس ها مطلب را دريافته است. بنابراين مي تواند بدون ترديد كودتا را محكوم كند و در نظر جهانيان به عنوان رهبر شجاع و انكارناپذير جهان آزاد مطرح گردد. جرج بوش، اواخر دورة رياست جمهوري اش، اظهارات تعجب آوري را خطاب به افكار عمومي بيان مي دارد: «به عنوان رئيس جمهور ايالات متحده، مي توانم به شما اطمينان خاطر بدهم كه عمليات شنود، فاكتور اصلي فرآيند تصميم گيري ما در عرصة بين المللي است». مدير آژانس امنيت ملي آمريكا در گفت وگويي با مطبوعات، گويي خواسته

باشد به جرج بوش پاسخ بگويد، توضيح مي دهد: «هيچ افتاقي در سياست خارجي نيست كه مورد توجه دولت نباشد و همچنين در آن، آژانس امنيت ملي آمريكا حضور نداشته باشد».

آژانس امنيت ملي آمريكا چيست؟

شنود دايم ارتباطات از راه دور، در سراسر جهان (موبايل، فكس، اي.ميل و ارتباطات انفورماتيك) و همچنين دريافت و تحليل تصاوير ماهواره اي، در حوزة وظايف سازمان امنيت ملي آمريكا (NSA) است. اين آژانس _ كه مقرّ آن در فورت ميد (مريلند، نزديك واشنگتن) قرار دارد _ صدهزار نفر را در استخدام خودش دارد كه اين افراد در مراكز مختلف در آمريكا و ايستگاه هاي شنود مستقر در خارج، به كار مشغول اند. اين سازمان از بودجه سالانه اي معادل بيش از شانزده ميليارد دلار بهره مي برد. به گفته جان پيك، كارشناس آمريكايي مسائل اطلاعاتي، آژانس امنيت ملي ايالات متحده، حدود 95 درصد ارتباطات از راه دور را در سراسر جهان، تحت كنترل دارد. اين حجم عظيم اطلاعات به وسيلة ابركامپيوترهاي مجهز به نرم افزارهاي تجزيه و تحليل، مورد بررسي دقيق قرار مي گيرد. البته رقم گفته شده از سوي اين كارشناس آمريكايي، مورد قبول همة اهل فن نيست، اما مي توان با اطمينان گفت كه توانايي آژانس امنيت ملي آمريكا در ره گيري اطلاعاتي بيش از پنجاه درصد ترافيك جهاني را شامل مي شود. مدير اين آژانس، به هنگام يكي از معدود مصاحبه هايش با مطبوعات، اعلام كرده بود كه او بايد هر سه ساعت، اطلاعاتي معادل كل كتابخانه كنگره آمريكا را تحت اداره اش داشته باشد. اطلاعات مورد تحليل سازمان امنيت ملي آمريكا، به طور دائم از طريق حدود پنجاه ايستگاه شنود در بيست كشور جهان در سطح پنج

قاره دريافت مي شود. اين ايستگاه ها وظيفه دارند علامات فرستاده شده از سوي ماهواره هاي مخابراتي را شنود كنند؛ البته عمده اين علامات از سوي ماهواره هاي اينتل سات ارسال مي گردد. مهم ترين ايستگاه هاي شنود در كشورهاي انگلستان، نيوزيلند، استراليا و آلمان مستقر هستند. اين ايستگاه هاي ره گيري علامات ماهواره اي، اطلاعات را دريافت مي كنند؛ خواه از طريق ره گيري مستقيم امواج فرستاده شده از سوي ماهواره، يا از طريق دريافت علامات ماهواره هاي ويژه جمع آوري اطلاعات در فضا. اين ماهواره هاي ره گيري كه به نام هاي «مركوري»، «ترومپت»، يا «مانتور» شناخته مي شوند، همچنين قادر به ره گيري امواج راديوالكتريك از مبدأ زمين هم هستند. براي انجام دقيق مأموريت، برخي از اين ماهواره ها _ مثل ماهواره هاي مركوري _ به آنتن هايي مدوّر مجهز هستند كه مي توانند امواج خيلي سبك را منعكس كنند؛ امواجي كه سطح شان مي تواند تا سطح يك زمين فوتبال برابر باشد. اين آنتن هاي عظيم مي توانند امواج فرستاده شده از سوي ايستگاه هاي تقويتي تلفن هاي همراه را دريافت كنند. شايع است كه 9 ماهواره از اين دست در اطراف زمين و در ارتفاع 36 هزار كيلومتري از سطح زمين قرار دارند. 2 ماهواره از اين نوع، بر فراز قارة اروپا قرار دارند و اطلاعات دريافتي را به ايستگاه بزرگ منويت هيل در انگلستان ارسال مي كنند. هر بار كه شما مكالمه اي تلفني با خارج برقرار مي كنيد و انعكاس صداي خودتان را در گوشي مي شنويد (علامت مشخصه استفاده از ماهواره در ارتباط با راه دور)، مطمئن باشيد كه اين ايستگاه هاي زمينيِ آژانس امنيت ملي آمريكا هستند كه مشغول دريافت مكالمة شما هستند. سازمان امنيت ملي آمريكا روزانه ميليون ها ارتباط از راه دور را ره گيري مي كند. تمام ارتباطي كه به

اين ترتيب در چهارگوشة جهان شنود مي شوند، به فورت ميد فرستاده شده، در آنجا غربال مي شود؛ تنها بخش كوچكي از اطلاعات ارسالي مورد استفاده بعدي قرار مي گيرد. اما عمليات غربال چگونه انجام مي گيرد؟ قبلاً گفتيم كه كامپيوترهايي مجهز به نرم افزارهاي مخصوص، وظيفة تجزيه و تحليل و غربال اوليه اطلاعات را بر عهده دارند. اين كامپيوترها شماره تلفن هاي خاصي را در حافظة خودشان ذخيره كرده اند كه براساس آنها غربال اوليه را انجام مي دهند و تنها آن دسته از مكالماتي را كه به وسيلة اين شماره ها صورت پذيرفته، نگه مي دارند. اين شماره ها عبارتند از: شماره تلفن وزارت خانه ها، سفارت خانه ها، روابط عمومي سازمان هاي بين المللي، سازمان هاي غير دولتي، شركت هاي بزرگ فعال در عرصه هاي حساس و مشكوك به رقابت با منافع ملي آمريكا در حوزه هاي مختلف؛ اما گزينش ارتباطات هم چنين از طريق شناسايي صداي افراد هم صورت مي گيرد. همين جا روشن كنيم كه ميكروچيپ هاي كامپيوترهاي كراي (Cray) كه شناسايي صداهاي آشنا را انجام مي دهند، در فورت ميد و در يك كارخانة ويژه ساخته مي شوند. كامپيوترهاي Cray متعلق به آژانس امنيت ملي آمريكا هماهنگ با بانك داده هايشان، قادرند صداهاي شخصيت هاي تحت مراقبت مثل شخصيت هاي سياسي و ديپلماتيك، نظامي، رؤساي شركت ها و حتي اعضاي شناخته شده جنبش هاي تروريستي يا شورشيان و سران كارتل هاي مواد مخدر را شناسايي كنند. شمار ارتباطات گزينش شده، حفظ شده و تفسير شده (ارتباطي كه تحليل يا گزارشي را در پي دارد) تقريباً به پانزده مورد در روز بالغ مي شود.

اينترنت، تحت كنترل شديد

بي شك ارتباطات افراد بر روي شبكه اينترنت، تحت كنترل شديد قرار دارد؛ كاملاً محتمل است آژانس امنيت ملي ايالات متحده با توجه به محتواي روي شبكه، هر

لحظه آنها را كنترل كند؛ ميهن پرستي آمريكايي به گونه اي است كه همه شركت هاي ارائه دهنده خدمات اينترنتي _ كه اكثرشان آمريكايي هستند _ به آژانس امنيت ملي كشورشان اجازه مي دهند، داده هاي مشتريان شان را كنترل كند و همين طور ارتباطات اينترنتي شان را؛ به علاوه اينكه برخي سايت هاي اينترنتي (اغلب آمريكايي)، گاهي بدون اطلاع صاحبان آنها براي كنترل محتواي كامپيوترهاي برخي كاربران اينترنتي، مورد استفاده قرار مي گيرد. مدتي است كه به طور مداوم اين نجوا به گوش مي رسد كه شركت بزرگ كامپيوتري «مايكروسافت» پيوند نزديكي با آژانس امنيت ملي آمريكا دارد؛ البته اين همكاري ها در چارچوب عمليات شنود و ره گيري انجام مي شود. بايد بگوييم تنها، آژانس امنيت ملي آمريكا اينترنت را تحت كنترل ندارد؛ بلكه تقريباً تمام سازمان هاي اطلاعاتي آمريكا سرويس هاي ره گيري و كنترل خاصّ خودشان را (در مورد اينترنت) دارا هستند؛ اين موضوع از CIA تا حتي سرويس اطلاعاتي نيروي دريايي آمريكا را شامل مي شود.

رسوايي اشيلون

در سپتامبر 1998، نمايندگان پارلمان اروپا در گزارشي شديد اللحن، شنود سيستماتيك ارتباطات مخابراتي در كشورهاي اتحادية اروپا به وسيله آمريكا را افشا كردند و رسماً از واشنگتن توضيح خواستند؛ اين تقاضا تاكنون پاسخي نيافته است. دقيقاً قبل از پارلمان اروپا، يعني در ماه هاي آوريل، مه و ژوئيه همان سال، سه تن از نمايندگان مجلس ملي فرانسه با نام هاي ژرژ سار،

رونه آندره و ژان دوگل در مجلس پرسش هايي از دولت فرانسه دربارة يك سيستم شنود اطلاعاتي جهاني مطرح كردند. نمايندگان عضو پارلمان اروپا مي گويند قبل از انتشار كتابي به وسيلة يك محقق نيوزيلندي، از وجود چنين سيستمي باخبر نبوده اند. اين كتاب كه قدرت مخفي (Secret Power) نام دارد در سال

1996 به وسليه «نيگي هاگر» منتشر شده است. در اين كتاب، هاگر به طور جزيي از همكاري مخفي بين آمريكايي ها و انگليسي ها در چارچوب پيمان يوكوزا پرده برمي دارد. اعضاي ديگر اين پيمان را كانادا، استراليا و نيوزيلند تشكيل مي دهند. مطبوعات از اين ماجرا باخبر مي شوند. «هفته نامة كوريه انترناسيونال» و به دنبال آن «هفته نامة نوول ابسرواتور» روي جلدشان را به «پرونده هاي شنودهاي جهاني آمريكا» اختصاص مي دهند. رسانه هاي صوتي و تصويري فرانسه، فيلمي ويديويي، از ايستگاه دريافت اطلاعات منويث هيل در انگلستان پخش مي كنند. به سرعت ترس در فرانسه حاكم مي شود. ديگر هيچ تماس تلفني، فكس يا ايميلي بدون فكر كردن به آژانس امنيت ملي آمريكا برقرار نمي شود. همگان از خودشان مي پرسند: آيا من يكي از كلمات كليدي را كه روزنامه ها نوشتند، در مكالمه ام بر زبان آوردم؟ كاربر اينترنت يا مدير تجاري فلان آژانس تبليغاتي پرسش هايي از اين دست را از خودشان مي پرسيدند.

پيمان يوكوزا

در ماه دسامبر همان سال، لينول ژوسپن، نخست وزير فرانسه، در پاسخ به پرسش كتبي يك سناتور فرانسوي در مورد سيستم اشيلون، قبول مي كند كه وجود يك همكاري بين المللي بين ايالات متحده، بريتانيا، كانادا، استراليا و نيوزيلند با هدف احتمالي جاسوسي صنعتي، «ماه هاست باعث نگراني عمومي شده است». اندكي بعد ليونل ژوسپن با اعلام قانوني سازي رمزنگاري اطلاعات انفورماتيك در فرانسه، به طراحان سيستم اشيلون پاسخ مي گويد.

شبكه اشيلون

شبكه اشيلون براي سرويس هاي اطلاعاتي و ضدّجاسوسي فرانسه كاملاً شناخته شده است. حتي سرويس هاي ويژه فرانسوي در چارچوب قراردادهاي همكاري اطلاعاتي بين سرويس هاي غربي، از خدمات شبكه اشيلون نيز بهره مند شده اند. پرسش اينجاست كه علت وجودي سيستم اشيلون چيست و چرا به يكباره وجود اين

سيستم تا اين اندازه اهميت يافت؟ برخلاف تصور، پاسخ اين پرسش چندان مشكل نيست. ايالات متحده با ايجاد اين سيستم، در پي حفظ رهبري و برتري جهاني اش در تمام زمينه ها است. فرانسه نيز با سيستم اشيلون خودش، مي خواهد استقلال و حاكميتش را حفظ كند؛ در مقام مقايسه، بايد اضافه كرد كه ايالات متحده، ميلياردها دلار در عرصة تكنولوژي فضايي هزينه مي كند و فرانسه نيز در مقابل از دانش فني عالي و شناخته شده اي، در زمينة پرتاب موشك به فضا بهره مي برد؛ و بالاخره اينكه هر دو كشور مي خواهند هواپيماهاي جنگي و غيرجنگي شان را به تمام جهان بفروشند. پس هر دو به سيستم اشيلون نياز دارند. همة اينها نشان مي دهد كه وجود اين سيستم، پاسخ گوي الزامات تجاري و فرهنگي نزد دو طرف است. به نظر فرانسوي ها و به طور كلي اروپايي ها، ايالات متحده از خط قرمز هم عبور كرده است. موضوعي كه در اينجا مطرح است به دست آوردن بازارهاي فروش بزرگ تر و بيشتر است؛ بارها اتفاق افتاده كه اين يا آن شركت آمريكايي توانسته به لطف آژانس امنيت ملي، بازار فروش كالايي را كه قرار بود از آن يك شركت اروپايي باشد، به خودش تخصيص دهد. هر بار كه چنين اتفاقي روي مي دهد، هزاران شغل از دست مي رود؛ شغل هايي كه مي توانند حفظ يا ايجاد شوند. هفته نامه فرانسوي نوول ابسرواتور موفق شده است مصاحبه اي با ويليام اودم، رئيس سابق آژانس امنيت ملي آمريكا در زمان رياست جمهوري رونالد ريگان، داشته باشد. اودم در اين گفت وگو در پاسخ به اتهام هايي كه فرانسويان عليه آمريكايي ها درباره شنود متحدين شان مطرح مي كنند، با وقاحت و لحني تحقيرآميز مي گويد: بي شك چنين

عملياتي وجود دارد. اما خوب كه چه؟ رسوايي ماجرا كجاست؟ همة دنيا سعي مي كنند جاسوسي كنند و شما فرانسوي ها جلوتر از همه. اما شما خودتان را در گوشه اي پنهان كرده ايد. ما قراردادهايي با انگلستان و كشورهاي مشترك المنافع و همچنين، ابزار و امكانات قابل توجهي داريم. شما بايد سال ها تلاش كنيد و ميلياردها دلار هزينه كنيد تا به سطح ما برسيد.

محدوديت هاي آژانس امنيت ملي آمريكا

آژانس هاي اطلاعاتي آمريكا با وجود در اختيار داشتن ابزار فني، مالي و انساني فوق العاه، باز هم نمي توانند همه چيز را ببينند و شنود كنند. همچنين بيش از حد اطلاعات، مانع بررسي دقيق آنها مي شود؛ شمار اطلاعات خيلي مهمي كه از ديد و شنود ماشين جاسوسي عظيم آمريكا پنهان مي ماند نيز كم نيست؛ تا جايي كه مردان اطلاعاتي آمريكا از «اطلاعات گول زننده» صحبت مي كنند. آژانس امنيت ملي آمريكا نتوانسته است حوادث و وقايع مهمي مثل سوءقصدهاي پياپي عليه سفارت خانه هاي آمريكا در آفريقا، عمليات آزمايش هسته اي هند و شليك موشك بالستيك كره شمالي بر فراز ژاپن را ره گيري كند؛ و البته دلايل آن نيز چنين است؛ هند تمام كابل هاي ارتباطي حساس را زير زمين دفن كرده بود، كره شمالي كارخانه هاي نظامي اش را زير زمين ساخته، و در آفريقا كامپيوترهاي متصل به اينترنت هنوز خيلي كمتر از تلفن است. در فورت ميد، تحليل گران عكس هاي ماهواره اي كاملاً به خشم مي آيند. آنها با همة قدرت شان و به ويژه با وجود در اختيار داشتن قوي ترين و كارآمدترين كامپيوترها، باز هم از رقابت با انسان در يك زمينة بسيار مشكل كه بخشي از وجود آدمي است، ناتوان اند: هوش و فراست؛ آنها متوجه مي شوند كه ابزارهاي انساني نيز با

تمام كارايي و اهميت شان بالاخره ظرفيت محدودي دارند. مهم ترين خطري كه كارآيي آژانس امنيت ملي را تهديد مي كند، گرفتار شدن در دام كليشه ها و سكون است. در فورت ميد، سالانه هزاران تن كاغذ خمير مي شود. و اين همة ماجرا نيست: پيشرفت و فراگيري ابزارهاي رمزگذاري در سراسر جهان، به شكل قابل توجهي، مانع مطالعه اطلاعات جمع آوري شده از سوي آژانس امنيت ملي شده است. مثل تمام سرويس هاي اطلاعاتي جهان، اين آژانس نيز حجم زيادي از پيام هاي رمزگشايي نشده را حفظ مي كند، به اميد اينكه روزي بتواند اين پيام ها را رمزگشايي كند يا اينكه روزي دستگاهي پيشرفته تر براي اين اقدام ساخته شود، اما وقتي اين روز فرا رسيد و آن پيام ها هم رمزگشايي شد، آيا در جوامع جهاني شده امروز كه سرعت حرف اول است، چنين اطلاعاتي ديگر بي فايده نخواهد بود؟ دقيقاً به همين دليل است كه آژانس امنيت ملي آمريكا، بي وقفه در پي آن است كه كدهاي ويژه برنامه هاي رمزگذاري شده را در اختيار داشته باشد. حتي براي اين منظور، خود آژانس امنيت ملي به تأسيس شركت هاي سازنده دستگاه هاي رمزگذاري براي رقابت در اين بازار اقدام كرده است. همچنين آژانس براي رسيدن به اهدافش در ارتباط نزديكي با سازندگان تلفن هاي همراه و ماهواره اي قرار مي گيرد. روابط آژانس امنيت ملي با بخش خصوصي، گاه خيلي گرم و صميمانه است. به عنوان مثال، همگان مي دانند كه دفتر مشاوره اي بسيار معروف «Andersen Cosutting» يكي از متحدين خصوصي ويژه آژانس امنيت ملي آمريكا است. اوايل امسال نيز قراردادي بين آژانس و گروه مشاوره اي ياد شده به امضا رسيده است كه براساس آن آژانس امنيت ملي در قبال دريافت مشاوره به

مدت يك سال، 13/8 ميليون دلار به گروه مشاوران ياد شده مي دهد. آژانس امنيت ملي براي فراگير كردن استاندارد رمزگذاري خودش در ايالات متحده، به شكلي خستگي ناپذير تلاش و مبارزه كرده است و تا اندازة زيادي، مارك زيمر، برنامه نويس نرم افزار معروف PGP را تحت فشار قرار داده است. شايع است كه سرويس هاي اطلاعاتي آمريكا با دست كاري در اين نرم افزار از آن در راه شنود استفاده مي كنند. خوانندگاني كه ميل دارند دربارة فعاليت هاي آژانس امنيت در خاك ايالات متحده بيشتر بدانند، كتاب فوق العادة ژان ژيسنل، تحت عنوان جنگ در فضاي سايبرنتيك را بخوانند.1

اميل نيتريت

يكشنبه، هفتم تيرماه 1366، ساعت 15/4 بعدازظهر، سردشت: صداي آژير خطر، پناهگاه، صداي چندين انفجار و سكوت ...

مردم پس از پايان بمباران، از پناهگاه ها خارج شدند و خوشحال بودند كه كشته و زخمي نداشتند. اما چند لحظه بعد بوي سير گنديده تمام فضاي شهر را فرا گرفت. ناگهان پرندگان از بالاي درختان بر روي زمين سقوط كردند ... مردم يكي يكي به روي زمين افتادند. زن و مرد، كودك و نوجوان يكي پس از ديگري همچون خزان درختان در پاييز نقش بر زمين مي شدند ... و ديگر هيچ.

سال ها از پايان جنگ تحميلي عراق عليه ايران مي گذرد. جنگي ناعادلانه كه از همة اقشار جامعه در آن حضور داشتند و هشت سال با تمام وجود دفاع كردند. جنگي كه تحميل شد و تمام شد. اما هنوز هم در گوشه و كنار اين مرز و بوم، انسان هايي هستند كه هر روز با مرگ دسته و پنجه نرم مي كنند. جانبازان شيميايي كه در همين نزديك هستند و ما فراموششان كرديم. و فقط گاهي اين رسانه ها هستند

كه ما را از پر كشيدنشان باخبر مي كنند. جدول زير را به خاطر بسپاريد.

نخستين حمله شيميايي در تاريخ 23/10/59 انجام شد.

سال تعداد حملات منطقه مورد حمله

1359 1 مابين هلاله و ني خزر در 50 كيلومتري غرب ايلام

1360 4 هويزه، پل نادري و خرمشهر

1361 11 شلمچه و شهرهاي جنوب

1362 45 مناطق عملياتي والفجر6 و خيبر

1363 34 منطقه عملياتي جنوب بويژه جزاير مجنون

1364 137 منطقه عملياتي فاو، شلمچه، سومار، سردشت و ...

1365 279 محور خرمشهر، محور عرايض و جزيره مجنون

1366 196 مناطق عملياتي شمال عراق، سردشت، فاو، مريوان و شلمچه

1367 آمار دقيق موجود نيست مناطق عملياتي فاو ، روستاهاي غرب و جنوب ايران انواع عامل هاي شيميايي استفاده شده در اين حملات:

خفه كننده، اعصاب، تاول زا، خون، اشك آور، خردل، سيانور، سارين، سومان، تارين، جي اف

اين حملات بيش از 22 هزار مجروح و شهيد به جاي گذاشته است. پي نوشت:

?آمپول اميل نيتريت براي درمان در حملات شيمياييِ با عامل خون، مورد استفاده قرار مي گيرد.

نشانه هاي پايان

سالانه 700 هزار نفر براي سوء استفادة جنسي قاچاق مي شوند

دبير كلّ سازمان ملل متحد در بيانيه اي به مناسبت 25 نوامبر (4 آذر) روز جهاني حذف خشونت عليه زنان، اعلام كرد: سالانه 700 هزار انسان _ كه عمدتاً زن و كودك هستند _ در جهان براي سوء استفادة جنسي قاچاق مي شوند. دارايي 15 نفر از كلّ دارايي كشورهاي قارة آفريقا بيشتر است.

روزنامة لوموند ديپلماتيك چاپ لندن خبر داد: براساس آخرين گزارش برنامة توسعة سازمان ملل متحد، دارايي 15 ثروتمند اول دنيا از كلّ دارايي كشورهاي آفريقايي واقع در جنوب صحرا بيشتر است و اينكه دارايي هاي 84 ثروتمند اول دنيا از كل توليد ناخالص داخلي

چين با 1/2 ميليارد جمعيت بيشتر است. بيش از 50 درصد زنان فارغ التحصيل آمريكايي داراي ارتباط نامشروع هستند.

«پل ويتز» جامعه شناس آمريكايي مي نويسد: هر چند كه باردار شدن بدون ازدواج «از طريق نامشروع» در ميان سياه پوستان و كساني كه دبيرستان را در آمريكا به اتمام رسانده اند بيشتر است، اما اين آمار در ميان سفيدپوستان و زنان

فارغ التحصيل از دانشگاه نيز از سال 1983 تاكنون 50 درصد افزايش داشته است. در مورد زنان حرفه اي و آنان كه مهارت هاي مديريتي داشته اند، در همين زمان حدوداً 3 برابر يعني 300 درصد رشد داشته است.

? منبع: WWW.Cerc.org توزيع ناعادلانة درآمد در آمريكا

نشرية مونتلي به نقل از «توني پلت» نوشت: تا سال 1998 ميزان درآمد 13هزار خانواده از ثروتمندترين هاي آمريكا تقريباً برابر 20ميليون خانوادة فقير برآورده شده است. از 1995 تا 1999 آمار آمريكايي هايي كه درآمد ميليون دلاري داشتند تا دو برابر افزايش يافته است. در حالي كه درصد ماليات بر درآمد آنها كه به دولت فدرال اختصاص يافته 11 درصد كاهش يافته است.

84 درصد سكوت در برابر تجاوز

مركز تحقيق مؤسسات وين اعلام كرد كه: اطلاعات ارائه شده توسط مركز مطالعات ملي زنان آمريكا، حكايت از آن دارد كه همه ساله بالغ بر 683000 زن بالاي هجده سال در اين كشور مورد تجاوز به عنف قرار مي گيرند كه 84 در صد آنها سكوت اختيار نموده و آن را به پليس گزارش نمي دهند.

?منبع WWW.rainn.org

تخريب جنگل ها در كانادا

بررسي هاي به عمل آمده در كانادا حكايت از آن دارد كه در سال 1995 به ازاي هر 12/9 ثانيه، بالغ بر چهار هزار متر مربع از مناطق جنگلي اين كشور با تخريب

همراه بوده است. تنها در سال 1995، حدود 1113000 هكتار از جنگل هاي كانادا به طور كامل تخريب شدند.

? نويسنده: استفان هاي،

? منبع: WWW.eqeapuls.net در كشور متمدن سوئيس!

در سال 1999، «روزنامة بليك» چاپ زوريخ اعلام كرد كه كشور سوئيس در مقايسه با ساير كشورهاي اروپايي، از بالاترين ميزان تراكم در تعداد فاحشه خانه ها برخوردار است، به طوري كه ساكنان آن مناطق احساس مي كنند كه به واسطة تعدد فاحشه خانه ها در محل زندگي خود، مورد هجوم و تاخت و تاز قرار گرفته اند. افزايش 300 درصدي كودكان روسپي در هلند

براساس تخمين سازمان دفاع از حقوق كودكان روسپي در هلند، آمار اين كودكان به نحو چشمگيري افزايش يافته است. براساس تخمين سازمان دفاع از حقوق كودكان مستقر در آمستردام، تعداد كودكان روسپي از 4000 نفر در سال 1996 به 15000 نفر در سال 2001 افزايش يافته است. صدور زنان روسپي اسرائيلي

پليس رژيم صهيونيستي اعلام كرد كه اين رژيم، سالانه 3000 زن اسرائيلي را به منظور روسپي گري به خارج صادر مي كند

اين منبع در توضيح مي افزايد: متوسط سن اين زنان، 22 سال است، اما با اين حال، دختران زير 18 سال نيز از اين تجارت مصون نمانده اند.

اسرائيل از اين راه، سالانه يك ميليارد دلار درآمد كسب مي كند. گفتني است، در اكثر سايت هاي خبري روزنامه هاي اسرائيلي در اينترنت، همواره تبليغات فراواني براي دختران يهودي و اسرائيلي كه براي روسپي گري عرضه مي شوند، وجود دارد. به طور مثال سايت روزنامة «اورشليم پست» كه از مهم ترين روزنامه هاي اسرائيلي به شمار مي رود، همواره در صفحة اصلي خود، تبليغي را كه در آن دختران اسرائيلي عرضه مي شوند، جاي مي دهد. سالانه نيم ميليون آسيايي در اثر آلودگي هوا

مي ميرند

مدير منطقه اي UNDP در آسيا و اقيانوسيه در نخستين روز نشست «بيانية ماله» در تهران گفت: تحقيقات نشان مي دهد كه در اثر آلودگي هوا در منطقة آسيا كودكان و مادران بسياري دچار انواع بيماري هاي تنفسي مي شوند و سالانه پانصد هزار نفر در اثر آلودگي هوا مي ميرند.

در روز جهاني غذا، جيمز موريس رئيس برنامة جهاني غذاي سازمان ملل متحد با انتقاد از جامعة

بين الملل گفت: تا 90 درصد از گرسنگان 800 ميليوني جهان به فراموشي سپرده شده اند. روزانه 3 ميليارد ريال هزينة گل هاي ماشين عروس در تهران

روزنامة ايران به نقل از يكي از مديران گل فروشي نوشت: حداقل مبلغ تزيين ماشين، 80 هزار تومان و حداكثر 200 هزار تومان است. طبق گفتة حقيقي كارمند اتحادية صنف گل فروشان، حدوداً 600 گل فروشي در تهران مشغول به كارند كه روزانه، دست كم 3 ماشين را تزيين مي كنند. محاسبه اي كوچك نشان مي دهد كه روزانه، مبلغي معادل 3 ميليارد ريال خرج اين كار مي شود. سالانه 20 ميليون تن مواد غذايي در ايران به سبد ضايعات ريخته مي شود

بهروز فروتن رئيس مركز تحقيقات صنايع غذايي ايران با اعلام اين خبر افزود: اين ضايعات مي تواند غذاي 15 ميليون انسان گرسنه را تأمين كند.

رويكرد استراتژيك به اخبار آخرالزمان-قسمت دوم

عبدالله بن كثير مي گويد: نزد حضرت صادق(ع) بودم كه مهزم بر ايشان وارد شد و گفت: فدايت شوم، مرا دربارة اين امري كه منتظر آنيم آگاه ساز كه چه زماني است؟ حضرت پاسخ فرمود: «اي مهزم وقت نمايان دروغ مي گويند و آنان كه عجله مي كنند هلاك مي شوند و آنان كه تسليم باشند نجات مي يابند».

اشاره:

نويسندة محترم در قسمت نخست اين مقاله، دربارة جهت صدور اخبار آخرالزمان و

دسته بندي اين گونه اخبار و روايات، به اخبار نشانه گذار و اخبار استراتژيك سخن گفت. آنگاه به بحث از پيش نيازهاي فكري _ فرهنگي نگرة استراتژيك به اين گونه روايات پرداخت؛ اوّل، جمع بين اعتقاد به تقدير علمي و عيني خداوند با زمينه سازي؛ و دومين پيش نياز را در ادامة مطلب در اين قسمت پي مي گيريم.

2. درك فلسفة تاريخي از ظهور

يكي ديگر از شاخصه هايي كه بستر فرهنگي براي زمينه سازي و خلق استراتژي دربارة ظهور را فراهم مي كند، درك فلسفة تاريخي از ظهور است. در مقابل، خرق عادت ديدن اصل ظهور و خلق الساعه دانستن مختصات آن از يك سو، و هر اقدام مرتبط با ظهور را از باب عجله در ظهور محكوم به هلاكت دانستن از سوي ديگر، مانع اين گفتمان مي باشد. چنين تلقي اي محصول برداشت متجزّي و ناقص از دو دسته روايت زير است: الف _ رواياتي كه ظهور را ناگهاني معرفي مي نمايد؛ مانند اين روايت ها:

به پيامبر عرض شد: اي رسول خدا(ص) آن قائم از نسل شماست، چه وقت ظهور مي كند؟ آن حضرت فرمود: ظهور او مانند قيامت است «تنها خداست كه چون زمانش فرا رسد آشكارش مي سازد. فرا رسيدن آن بر آسمانيان و زمينيان پوشيده است، جز به ناگهان بر شما نيايد».1و2 امام باقر(ع) نيز در تفسير آية شريفة «هل ينظرون إلّا الساعة أن تأتيهم بغتةً و هم لايشعرون؛3 آيا چشم به راه چيزي جز آن ساعتند كه ناگاه و بي خبرشان بيايد». مي فرمايد: «مراد از ساعت, ساعت قيام قائم است كه ناگهان برايشان بيايد». 4 بغتةً بودن ظهور _ يعني غافلگير شدن _ با تأثير گذاشتن در آن و نقش آفريني در آن ناسازگار است! ب

_ رواياتي كه مردم را از عجله در ظهور نهي مي كند؛ مانند:

ذيل آية «أتي أمرالله فلا تستعجلوه»5 فرموده اند: «منظور از اين امر, امر (قائم) ماست كه همان امر خداوند عزّوجلّ مي باشد پس نبايد به سوي آن تعجيل شود».6 عبدالله بن كثير مي گويد: نزد حضرت صادق(ع) بودم كه مهزم بر ايشان وارد شد و گفت: فدايت شوم، مرا دربارة اين امري كه منتظر آنيم آگاه ساز كه چه زماني است؟ حضرت پاسخ فرمود: «اي مهزم وقت نمايان دروغ مي گويند و آنان كه عجله مي كنند هلاك مي شوند و آنان كه تسليم باشند نجات مي يابند».7 وقتي امام در پاسخ از وقت ظهور؛ چنين مي فرمايد معنايش اين است كه وقتي نزد خداست شما تسليم باشيد اما اگر بخواهيم با اقدام خويش آن را جلو بيندازيد از مصداق عجله و موجب هلاكت است! ج _ تجارب تاريخي ناموفق اين رسوب را متراكم تر كرده است. غير از تجارب ادّعاي مهدويت يا توقيت كه رسوا شده است، برخي جنبش ها و قيام ها, زمينه ساز ظهور معرفي شده اند كه هرگز به سرانجام ظهور نرسيده اند. نهضت سربداران يا حكومت صفويه نمونه نزديك به ماست. حجم اين جنبش ها از زمان معاصر معصومين(ع) تاكنون به حدي است كه ديگر حافظه تاريخي شيعيان نسبت به مشابه اينها شرطي شده و به سختي بتوان از دولت زمينه ساز و مانند آن سخن گفت. به اين گونه برداشت ها از روايات مي توان دو جواب نقضي و حلي داد: پاسخ به برداشت ها

1. پاسخ نقضي: اين برداشت كه زمينه سازي و داشتن استراتژي براي مواجهه با ظهور، با ناگهاني بودن ظهورنمي سازد يا از مصاديق عجله براي ظهور است، لااقل با دو دسته از روايات نقض مي شود:

الف _ رواياتي كه به تهيه و آمادگي براي ظهور فرا مي خواند از جمله:

امام صادق(ع) فرمود: «هر يك از شما بايد براي خروج حضرت قائم(ع) عدّه فراهم كند ولو يك تير؛ خداي تعالي هر گاه بداند كسي چنين نيتي دارد اميد آن است كه عمرش را طولاني كند تا حضرت را درك كند».8 امام كاظم(ع) فرمود: «هر كس اسبي را نگه دارد در حالي كه متوقّع امر ماست و به سبب آن دشمنان ما را خشمگين سازد، در حالي كه او منسوب به ماست خداوند روزي اش را فراخ گرداند، و به او شرح صدر عطا كند و او را به آرزويش برساند و در رسيدن به خواسته هايش ياري كند».9 ب _ رواياتي كه دعا براي تعجيل فرج را دستور مي دهد: امام حسن عسكري(ع) فرمود: «به خداسوگند، او غيبتي خواهد داشت كه در آن تنها كساني از هلاكت نجات مي يابند كه خداوند آنها را به قول به امامتش ثابت قدم داشته و در دعا براي تعجيل فرجش موفق كرده است».10 امام عصر(ع) در توقيعي خطاب به اسحاق بن يعقوب فرمود: «براي تعجيل فرج بسيار دعا كنيد كه فرج شما همان است».11 پس بايد تعجيل فرج مورد مطالبة شيعه باشد. واضح است امر دعا، به محال تعلق نگرفته و بايد فرج قابل جلو آمدن باشد تا دعا مفيد واقع شود. احاديث «بداء» به خوبي اين را اثبات مي نمايد؛ از جمله امام صادق(ع) فرمود: «دعا ردّ قضا مي كند در حالي كه از آسمان نازل شده و محكم و قطعي هم شده باشد».12 «دعا كنندة بدون عمل نيز مثل تيرانداز بي كمان است».13 مي بينيم دعا براي تعجيل فرج، لازمه اش

تلاش براي تعجيل فرج است و اين تلاش چيزي جز آمادگي و زمينه سازي كه در روايات دستة اول گذشت نيست. 2. پاسخ حلي: روايات از يك سو بيان مي كند: ظهور مثل قيامت ناگهاني رخ مي دهد پس غافلگير كننده است و از سوي ديگر ما را مكلف به آمادگي،

زمنيه سازي و دارا بودن استراتژي مي طلبد. اين دو دسته روايت هيچ تعارضي با هم ندارند و به خوبي قابل جمع اند. چنان كه بارها تأكيد شد، مختصات زماني ظهور قابل كشف نيست و استراتژي ها نيز مربوط به آن نمي باشد. ناگهاني بودن، مقابل توقيت است و حال اينكه محصول استراتژي ما هرگز توقيت نمي باشد. توقيت در روايات دو پيامد تربيتي منفي دارد كه با ناگهاني قرار دادن ظهور رفع شده است. آن دو اثر عبارتند از: الف _ اگر بداء تأخيري رخ دهد، موجب سستي ايمان ها مي شود. فضيل بن يسار از امام باقر(ع) نقل مي كند كه، در پاسخ به اين پرسش كه آيا براي اين امر (قيام قائم) وقت (مشخص) وجود دارد, سه بار فرمود: «كساني كه وقت گذارند دروغ مي گويند». پس فرمود: «زماني كه موسي(ع) قومش را براي رفتن به ميقات پروردگارش ترك كرد به آنها وعده داد كه تا سي روز ديگر برمي گردد اما زماني كه خداوند ده روز ديگر بر آن افزود قومش گفتند موسي(ع) خلاف وعده كرده پس كردند آنچه كردند».14 ب _ اگر توقيت, وقت دوري براي ظهور باشد عمل مناسب از منتظران سر نمي زند. امام كاظم(ع) فرمود: «اگر به ما گفته شود اين امر (ظهورقائم) تا دويست يا سيصد سال ديگر واقع نمي شود، دل ها سخت مي شد و بيشتر مردم از اسلام برمي گشتند اما

گفته اند: اين امر چه با شتاب پيش مي آيد و چه نزديك است! تا دل هاي مردم الفت گيرد و فرج نزديك گردد».15 مشخص نبودن وقت و ناگهاني بودن به دليل الفت قلب هاي مردم و نزديك شدن فرج ياد شده است يعني داراي كاركردي سازنده و فعال كه نزديك كردن فرج است و اين دقيقاً ضدّ چيزي است كه در اشكال پيگيري مي شد. به علاوه، بيان روايات در خصوص ناگهاني بودن، بيشتر ناظر به حال منكران و غافلان است نه منتظران. اما برداشت از رواياتي كه نفي عجله براي ظهور مي كرد, پاسخ هاي نقضي دقيقاً شامل آن هم مي شود. چون اگر منظور اين روايات آن باشد كه هرگونه اقدامي در راستاي ظهور, عجله براي ظهور و موجب هلاكت است با صريح رواياتي كه دستور به آماده بودن و آماده كردن عدّه و عده براي ظهور مي كند منافات دارد. تفسير اين روايات

براي تفسير اين روايات بايد «آمدن امر» (اتي امرالله _ هذالامر و...) معنا شود. در اين باره دو احتمال براي آمدن امر يا فرج آل محمد(ص) و... قابل طرح است: احتمال اول: اينكه از ابتدا، قضاي حتمي الهي آن بوده كه فرج اهل بيت(ع) و امر آنها با قيام قائم ايشان برسد و براي امامان قبل از امام دوازدهم(ع) دوران كرب و بلا تقدير شده بود. عبدالعظيم حسني در هنگام تشرف به محضر امام علي النقي(ع) به هنگام سلام به ايشان از عبارت «السلام عليك يا بقية الله» استفاده مي كند و آنگاه خدمت ايشان عرض مي كند: من اميدوارم كه شما همان قائم آل محمد(ص) باشيد. حضرت در پاسخ مي فرمايد: «اي اباالقاسم هيچ يك از ما نيست مگر اينكه قائم به

امر اهلي و هدايت كننده به دين الهي است. اما من آن قائمي كه خداوند به وسيلة او زمين را از اهل كفر و انكار پاكيزه مي سازد و آن را پر از عدل و قسط مي نمايد، نيستم».16 به حسب اين احتمال، عجله در امر واضح است و آن نديدن و عدم لحاظ قضاي حتمي الهي است. در واقع اصحاب از امام غير دوازدهم قيام و ظهور مي خواسته اند. چنين رويكردي كاملاً به عكس آن چيزي است كه در اين مقاله به دنبال آنيم، چون اخبار غيبيِ مبتني بر تقدير عينيِ خداوند را از لحاظ نمي كند. از اين رو امام آنها را به عدم عجله و تسليم بودن دعوت مي نمايد. اما در اين فرض براي ما كه در دوران غيبت امام دوازدهم هستيم، تمنا و تلاش براي خروج قائم منطبق بر قضاي حتمي خداوند بوده و استعجال در امر الهي نمي باشد.

احتمال دوم: اينكه فرج و آمدن امر اهل بيت(ع)، اعمّ از قيام قائم باشد. بدين معنا كه فرج اهل بيت(ع) و آمدن امر آنها _ كه گشايش براي مؤمنان هم هست _ يك پروژه و داراي چندين مرحله بوده كه فاز نهايي آن اقامة قسط و عدل جهاني توسط قائم(ع) بوده است. بنابراين خداوند از ابتدا، امامان را دوازده نفر معين و وظيفة امام دوازدهم را هم پر كردن زمين از قسط و عدل مشخص كرده اما رسيدن به اين وعدة حتمي الهي دو تقدير يافته است: الف _ تقدير اول الهي اين بود كه در امامان قبل از دوازدهم، مرتبه اي از فرج با حاكميت الهي رخ دهد و امامي پس از امام بيايد تا امام دوازدهم مرحلة نهايي

را انجام دهد. شيخ طوسي روايتي از سعيد مكي نقل مي كند كه مي گويد: امام صادق(ع) به من فرمود: «امامان دوازده نفرند. وقتي شش نفرشان بگذرند خداوند به دست هفتمي پيروزي مي آورد. پنج نفر از ما اهل بيت حكومت مي كند و به دست ششمي خورشيد از مغرب طلوع خواهد كرد».17 اين روايت با رواياتي كه سال 70 18و سپس 140 19 را براي امر اهل بيت معرفي مي كرد منطبق است. در اين حديث، ابوحمزه از علي(ع) نقل كرده بود كه فرمود تا سال 70 بلاء و پس از 70 رخاء خواهد بود. ب _ اما به علت كاهلي مردم و عدم آمادگي آنها و مانند آنها مراحل ابتدايي فرج حاصل نشد و تقدير دوم الهي جاري شد يعني پروژة فرج و آمدن امر اهل بيت(ع) با ظهور قائم يكي شد. از اين رو بعد از امام صادق(ع) ديگر فرج و آمدن امر اهل بيت(ع) با قيام يكي معرفي شده است (روايات امام هادي(ع) كه در احتمال اول طرح شد اين را تأييد مي كند). براساس احتمال دوم هم عجله در ظهور واضح است. وقتي امام(ع) بايد ياري مي شد (مثلاً امام علي(ع) و امام حسين(ع) ياري نشدند، لذا مظلومانه به شهادت رسيدند و حكومت الهي _ كه مبدأ فرج است _ برقرار يا مستمر نماند). اما وقتي خداوند تقدير خويش را به گونة دوم براي آمدن امر اهل بيت(ع) و فرج (با ظهور قائم) رقم زد آنها تمناي قيام مي كردند. از مثل روايت عبدالعظيم حسني معلوم مي شود خواصّ شيعيان از تقدير اولي خداوند اطلاع داشته، لذا منتظر خروج و فرج در غير امام دوازدهم بوده اند. اما از روايت ابوحمزة ثمالي و مانند

آن معلوم مي شود تقدير به گونة دوم بداء حاصل كرده و سرّ آن هم به مردم برمي گردد (مثل عدم ياري سيدالشهدا(ع) و ...) روايت امام صادق(ع) در تأويل آيه 77 سورة نساء مؤيدي براي اين توجيه مي باشد، كه فرمود: به خدا سوگند آنچه امام حسن(ع) انجام داد(صلح) بهتر است براي اين امت از آنچه خورشيد بر آن نور افشاند و خداوند اين آيه را نازل كرد: «ألم تر إلي الّذين قيل لهم كفّوا أيديكم و أقيموا الصّلاة و آتوالزّكاة؛ آيا نديدي كساني را كه به آنان گفته شد دست از جهاد برداريد و نماز را به پا داريد و نماز را به پا داريد و زكات بدهيد» يعني از امام خود اطاعت كنيد اما مردم طلب قتال و جنگ از امام كردند «و لمّا كتب عليهم القتال؛ اما هنگامي كه پيكار بر آنان واجب شد» در معيت با حسين(ع) «قالوا رب_ّنا لم كتبت علينا القتال لو لا أخرتنا إلي أجلٍ قريبٍ؛ گفتند چرا پيكار را بر ما مقدر داشتي؟ چرا مرگ ما را تا زمان مقرر آن به تأخير نينداختي كه در آن سرآمدي نزديك است» تا اجابت دعوتت كرده از رسولانت تبعيت كنيم (با اين حرف) اراده كردند تأخير قتال را تا زمان قائم.20

جمع بندي

بنا بر هر احتمال دربارة آمدن امر اهل بيت(ع)، اين مسلم است كه اولاً اصحاب دنبال توقيت آن بودند (به همين دليل پاسخ كذب الوقّاتون مي شنيدند) و گفته شد كه آمادگي و زمينه سازي غير از توقيت است. ثانياً در روايات محل اشكال سخن از آمادگي براي امر نيست بلكه خارج كردن امر است! در واقع اصحاب تمناي خروج از سوي امام(ع) را

داشتند و امام آن را عجله مي ديديد. پس عجله در ظهور يعني واداشتن امام به خروج قبل از موعد نه آماده كردن مقدمات و برنامه ريزي براي آمادگي جهت خروج به موقع او كه تكليف منتظران است. روشن است بين اين دو فرق بسيار است. اين گونه تفاسير غلط موانعي بالقوه براي بستر فرهنگي گفتمان مهدويت با رويكرد استراتژي سازي جهت ظهور است كه اگر چه در بين عامه مردم شايع نيست اما به موازات طرح و نشر آن ادبيات اين برداشت نيز فعليّت و شيوع مي يابند. اما واقعيت اين است كه رسوبات ذهني حاصل از تجارب ناموفق بيش از اين در ذهن عامة مردم مانعيت براي اين رويكرد علمي _ عملي

ايجاد مي نمايد. در اين باره دو بايستة مهم بايد نهادينه شود: 1. رسيدن به متدي علمي و قابل دفاع جهت برداشت از اخبار آخرالزمان: متأسفانه از اين مطلب نمي توان چشم پوشيد كه اين همه روايات دربارة اوضاع و احوال آخرالزمان و آستانة ظهور يا به كلي مهجور مانده و برخي هيچ استفاده از آن نكردند يا به جاي استفادة استراتژيك فقط استفادة توقيتي و تطبيقي از آن شده است آن هم با روش هاي كاملاً استحساني و ذوقي. بيان اين برداشت ها بر روي منابر يا در كتاب ها و مطبوعات و عدم تحقق ظهور پس از آن موجب همان ذهنيت منفي شده است؛ حال آنكه از سويي حتماً اين روايات بايد قابل استفاده ما باشند تا لغو در سخن معصوم لازم نيايد و از سوي ديگر چون از اين روايات نمي توان استفادة توقيت كرد (به علت نهي صريح خود روايات) استفاده هاي استراتژيك متعين مي گردد كه محلّ بحث اين

مقاله است. اين گونه استفاده ناگزير از متد و روشي علمي و موجه است _ كه انسجامي مقبول داشته و نتايجي قابل دفاع ارائه نمايد، تا با نگاهي جامع به مجموع روايات از آنچه پيش روست تصويري درست و كامل ارائه داده، بايسته هاي مواجهه با فردا را كشف نمايد. اين كجا و تطبيق متجزي با ديدن نزديكي اجمالي يك پديده يا گوشه اي از يك روايت _ بدون بررسي سندي و دلالي و جمع بندي با ساير ادله _ و حكم به توقيت و مانند آن كجا؟! اگر اصول و متد برداشت از اخبار علمي و غيبي قرآن و عترت به تدريج در بين اهل فن نضج گيرد، به زودي محصولات اين اجتهاد نيز مثل اجتهاد در فروع احكام و از اخبار عملي قرآن و عترت محكم و قابل دفاع علمي خواهد شد.

2. فرهنگ سازي لازم در مردم براي عدم خلط زمينه سازي با تطبيق و توقيت: روي ديگر اين سكه مخاطبان و عامه مردم اند. به آنها بايد آموزاند كه هر اقدام زمينه سازانه و استراتژي فردانگرانه الزاماً به معناي علامت و نشانه شدن براي ظهور نمي باشد تا شائبة شمارش معكوس ظهور و توقيت به ذهن بيايد. براي نمونه اگر متأثر از روايات پراكنده در ابواب متفاوت حديثي رساندن ايران (فارس) به يك جامعه شيعي يكي از اقدامات زمينه ساز تلقي شد؛ همكاري علماي شيعه از لبنان و نجف با حكومت صفويه براي رسيدن به اين مقصود غير از ضرورت و توجيه بالفعل در آن ظرف زماني، مبتني بر استراتژي براي فردا هم هست. اما اين بدان معنا نيست كه حكومت صفويه _ كه موجبات تشكيل جامعة يكپارچه شيعي ايران شد

_ الزاماً علامت ظهور است و به دولت كريمه امام عصر(ع) متصل مي شود. از همين رو علامه مجلسي گرچه قيام كننده از گيلان در روايات را به شاه اسماعيل صفوي تطبيق مي دهد اما تصريح مي كند: «قيام قائم لازم نيست بلافاصله پس از اينها رخ دهد21 و فقط در لسان دعا، نه اخبار از خدا مي خواهد كه دولت صفوي به دولت قائم بپيوندند».22 نمونة ديگر؛ اگر سهمي از هجرت آيت الله شيخ عبدالكريم حائري از اراك به قم و تأسيس حوزة علمية قم، از آن اخبار آخرالزّماني دربارة اين حوزه و نقش زمينه سازي آن در ظهور باشد و از اين رو آن اقدام را استراتژيك كرده باشد، بدين معنا نيست كه با اوج گرفتن حوزة قم و افول حوزة نجف، ظهور اتفاق مي افتد ولو مي توان به راحتي گفت، شكوفايي حوزة قم، زمينه سازي براي ظهور حضرت حجّت است، به ويژه آنكه روايت تصريح داشت:

حجت بودن قم تا زمان ظهور [هر وقت كه باشد] خواهد بود.23 نمونة ديگر؛ فرض كنيد در همه ناملايمات و طوفان ها در كنار ده ها دليل عقلي و شرعي براي قيام عليه سلطنت پهلوي و هم مقاومت در تمام دوران طولاني انقلاب اسلامي 57 روايات آخرالزمان دربارة زمينه سازي مردمي از مشرق و به خصوص خبر امام موسي بن جعفر(ع) مبني بر «وقوع انقلابي از قم و سپس جنگي سخت و عاقبتي خوب براي اين انقلاب»24 هم در ذهن و ضمير امام مجاهد ما كارگر افتاده باشد و از اين رو با قاطعيت بفرمايد شاه بايد برود و نزد عالمان برجستة نجف از شدني بودن اين كار سخن بگويد و پس از انقلاب بفرمايد: «با

اتكال به خداي تبارك و تعالي و پشتيباني صاحب اين كشور امام زمان(ع) اين مقصد را به آخر برسانيد و خواهيد رسانيد».25 البته اينها رويكردي استراتژيك به اخبار آخرالزمان است اما هرگز به معني توقيت نيست كه مثلاً پس از دفاع مقدس، ظهور اتفاق مي افتد! حتي تطبيق اين انقلاب با خروج خراساني نيازمند گذر مقبول از متد و مدل تعيين مختصات ظهور است و نمي توان استحساني سخن گفت.

محسن قنبريان

ماهنامه موعود شماره 89

پي نوشت ها:

1. سورة اعراف (7)، آية 187.

2. كمال الدين و تمام النعمه، شيخ صدوق، ج 2، ص 373.

3. سورة زخرف (43)، آيه 66.

4. بحارالانوار، مجلسي، ج 24، ص 164، ح 4.

5. سورة نحل (16)، آية 1.

6. الغيبه، نعماني، ص 128

7. الكافي، ج 1، ص 368، ح 2.

8. الغيبه، نعماني، ص 320، ح 10.

9. الكافي، ج 6، ص 535، ح 1.

10. كمال الدين و تمام النعمه، ص 384.

11. كتاب الغيبه، شيخ طوسي، ص 176.

12. الكافي، ج 2، ص 469.

13. نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، حكمت 330.

14. الكافي، ج 1، صص 9 _ 368.

15. همان، ص 365، ح 6.

16. بحارالانوار، ج 51، ص 157.

17. كتاب الغيبه، ص 53.

18. الغيبه، ص 303، باب 16، ح 8.

19. همان، ص 304، ح 19.

20. بحارالانوار، ج 44، ص 25.

21. همان، ج 52، ص 236.

22. ر.ك: همان، ص 243.

23. همان، ج 60، ص 212.

24. همان، ص 216.

25. صحيفه نور، ج 14، ص 212.

امامت، عهد الهي

خداوند متعال مي فرمايد:

و إذا ابتلي ابراهيم ربّه بكلماتٍ فأتمّهنّ قال إنّي جاعلك للنّاس إماماً قال و من ذرّيّتي قال لاينال عهدي الظّالمين.1 و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتي بيازمود، و وي آن همه را به انجام

رسانيد، [خدا به او] فرمود: «من تو را پيشواي مردم قرار دادم». [ابراهيم] پرسيد: «از دودمانم [چطور]؟» فرمود: «پيمان من به بيدادگران نمي رسد». معني امامت

واژة امامت از ريشة «أم ّ» به معناي قصد است. گفته مي شود: «أممت الشيء» يعني آن چيز را قصد كردم.

از همين ريشه است فرمودة خداوند متعال:

و لا ءامّين البيت الحرام.2

[حرمت] راهيان بيت الحرام [را نگه داريد]. لذا هر آنچه كه انسان به سوي آن روي مي آورد، مي طلبد و از آن اطاعت مي كند، همان امام اوست. از اين رو با توجه به موارد مختلف، تفاوت مي كند. گاهي مصداق آن امامي است كه مردم در نمازشان به او اقتدا مي كنند و امام جماعت گفته مي شود. يا آن كسي كه رهبر مردم در حركت به سوي خداي متعال قرار مي گيرد و امام امت گفته مي شود و مانند آن. اين معنا در درون خود حاوي سه مضمون است: 1. امام 2. امت 3. حركت. امت در مسير حركت به سوي خداي متعال و پيمودن آن به سوي هدف والا _ يعني ذات حق _ نيازمند رهبري هستند كه آنان را رهبري كند. رهبر، امامي است كه امت براي رهبري و هدايت به سوي هدفشان از او پيروي مي كنند.3 سبزواري(ره) در اين باره مي گويد:

امام، هر آن چيزي است كه مردم از آن پيروي كنند، خواه «كتاب آسماني» باشد؛ چنان كه خداوند تعالي مي فرمايد:

و من قبله كتاب موسي إماماً و رحمةً.4

و پيش از وي [نيز] كتاب موسي راهبر و ماية رحمت بوده است. يا آنكه «انسان الهي»؛ چنان كه خداي متعال مي فرمايد:

و جعلنا منهم أئمّةً يهدون بأمرنا لمّا صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون.5

و چون شكيبايي كردند و به آيات ما يقين داشتند،

برخي از آنان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما [مردم را] هدايت مي كردند. امامت در هر دو جبهة حق و باطل وجود دارد. خداوند متعال دربارة اهل باطل فرموده است:

فقاتلوا أئمّة الكفر.6

پس با پيشوايان كفر بجنگيد. و نيز دربارة اهل حق نيز مي فرمايد:

واجعلنا للمتّقين إماماً.7

و ما را پيشواي پرهيزكاران گردان. امامت در عرف دين داران، عبارت از زعامت و رهبري از سوي خداوند، و رياست از جانب پروردگار بر مردم است و امام زعيم و پيشواي در امور دين و دنيا مي باشد.8 اصطلاح امامت در طول تاريخ از مراحل مختلفي عبور كرده است: مرحله اول، در اين مرحله اعتقاد بر آن بود كه اين عنوان منحصر بر جانشينان دوازده گانه پس از رسول خدا(ص) بوده و جز در صورت وجود قرينة حاليه يا مقاليه بر غير ايشان به كار نمي رود؛ مانند: امام جماعت. مرحله دوم، مرحلة وقوع غيبت امام مهدي(ع) كه براي نواب آن حضرت عنوان «نائب الامام» به كار مي رفت.

مرحله سوم، مرحلة اطلاق آن بر شخصيت هاي بزرگ و رهبران اجتماعي همچون «امام خميني(ره)».9 عظمت امامت

امامت از مقامات عظيمي است كه خداوند آن را به هر يك از بندگانش كه بخواهد، عطا مي فرمايد. و آن عبارت است از:

قرآن كريم از امامت با عنوان «عهد» ياد كرده است آنجا كه خداي متعال مي فرمايد:

لاينال عهدي الظّالمين.10

پيمان من به بيدادگران نمي رسد. عهد، عبارت از نگهداري چيزي، مراعات آن و اهتمام نسبت به آن مي باشد. خداوند متعال منزلت عهد را بلند داشته، جايگاه رفيعي را براي آن در نظر گرفته، و مردم را به پاسداشت و محافظت از آن امر نموده است و مي فرمايد:

و أفوا بعهدي اوف بعهدكم.11

و به

پيمانم وفا كنيد تا به پيمانتان وفا كنم. مهم ترين اين عهدها عبارتند از: 1. ايمان به خدا؛ چنان كه در كلام خداوند متعال آمده است:

ألم أعهد إليكم يا بنيء آدم أن لا تعبدوا الشّيطان إنّه لكم عدوٌ مبينٌ.12

اي فرزندان آدم، مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد، زيرا وي دشمن آشكار شماست؟ 2. ايمان به رسول خدا(ص)؛ چنان كه خداوند مي فرمايد:

يا بني إسرائيل اذكروا نعمتي الّتي أنعمت عليكم و أوفوا بعهدي اُوف بعهدكم و إيّاي فارهبون و ءآمنوا بما أنزلت مصدّقاً لما معكم و لا تكونوا أوّل كافرٍ به و لا تشتروا بآيتي ثمناً قليلاً و إيّاي فاتّقون.13

اي فرزندان اسرائيل (يعقوب)؛ نعمت هايم را كه بر شما ارزاني داشتم به ياد آوريد و به پيمانم وفا كنيد تا به پيمانيم وفا كنيد تا به پيمانتان وفا كنم. و تنها از من بترسيد و بدانچه نازل كردم _ كه مؤيد همان چيزي است كه با شماست _ ايمان آريد؛ و نخستين منكر آن نباشد، و آيات مرا به بهايي ناچيز نفروشيد، و تنها از من پروا كنيد. فرمان «و ءامنوا بما أنزلت» تصريح در ايمان به رسول خدا(ص) دارد. 3. ايمان به امامت، چنان كه خداوند مي فرمايد:

لاينال عهدي الظّالمين.

محقق گرانقدر آيت الله شيخ جعفر سبحاني در اين باره گفته است: «خداوند، امامت را به خود منسوب نموده، مي فرمايد: «عهدي؛ عهد من» و مي خواهد تا وسيله بفهماند كه آن امري گران سنگ، و هديه اي بسيار ارزشمند از جانب اوست و حراست و حفاظت از آن از جانب امت واجب و ضروري است. و از آنجا كه هر چيز با ارزشي جز نزد كسي كه امين است و هر چيز

را در مكان آن قرار مي دهد، به وديعه گذارده نمي شود، لذا فرموده است: « لاينال عهدي الظالمين» بنابراين، امامت ميثاق خداي سبحان در ميان امت است كه حفظ و حراست از آن، از طريق فرمان برداري اوامر و نواهي ايشان و عدم كوتاهي در برابر ايشان، واجب است». امامت، فرمان روايي بزرگ

قرآن كريم، هم چنين از امامت با عنوان «ملك عظيم؛ فرمان روايي بزرگ»ي ياد كرده است كه خداوند آن را از ميان بندگان خود به اولياي معصوم اش(ع) مي بخشد؛ أم يحسدون النّاس علي ما ءاتاهم الله من فضله فقد ءاتينا ءال ابراهيم الكتاب و الحكمة و ءاتيناهم ملكاً عظيماً.14

بلكه به مردم _ براي آنچه از فضل خويش به آنان عطا كرد؛ رشك مي ورزند؛ در حقيقت ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنان مُلكي بزرگ بخشيديم. از امام صادق(ع) روايت شده كه دربارة اين آية كريمه فرمودند:

در ميان ايشان (آل ابراهيم) اماماني قرار داد كه هر كه آنان را اطاعت نمايد، خدا را اطاعت نموده، و هر كه از ايشان تخلف نمايد، خدا را نافرماني نموده است.15

امام باقر(ع) نيز مي فرمايند: «منظور از آن، امامت و خلافت [پيامبر] است».16 براي تقريب به ذهن شدن اين معنا، ناچار از بيان دو مقدمه هستيم:

اوّل، آنكه مقصود از «مردم» و « آل ابراهيم» كه در اين آيه آمده است، امامان(ع) هستند. دليل مقصود بودن ايشان از لفظ «مردم»، سياق آيه است كه دلالت بر آن دارد كه مورد اطلاق «مردم»، همان آل ابراهيم هستند كه در آيه آمده است، بنابراين اگر ثابت شود كه مقصود از آل ابراهيم، پيامبر و امامان(ع) هستند _ چنان كه در ادامه خواهد آمد _ آنگاه

ثابت مي شود كه مراد از مردم ايشان مي باشند. كلام امام باقر(ع) نيز اين معنا را تأييد مي كند كه فرمودند: «ما، آن مردم مورد حسادت هستيم»17. امّا دربارة اينكه ايشان آل ابراهيم اند، بايد گفت كه تتبع در آيات قرآن كريم روش مي سازد كه مراد اصطلاحي از آل ابراهيم، محمد و آل محمد(ص) مي باشد زيرا ايشان «كلمة جاويدان در پي ابراهيم(ع)»18 بوده، نسلي هستند كه وارث «امامت» شدند. دوم، منظور از «فرمان روايي» كه در اين آية شريفه آمده، همان فرمان روايي معنوي است و حكومت مادي دنيوي مقصود نمي باشد. خداوند متعال از حضرت ابراهيم(ع) براي بزرگ شمردن حكومت دنيوي عهد و پيمان نگرفته، مگر آنكه فضيلتي معنوي را به همراه داشته باشد. بنابراين مراد از «فرمان روايي بزرگ»، سلطه و شمول پيامبري، و بزرگي دين و شريعت، و علوّ رهبري و امامتي است كه خداي تعالي آن را، بعد از آزمون بزرگ به ابراهيم(ع) عطا فرمود. لذا منظور آيه، نبوت و امامت را در بر مي گيرد و آن دو فرمان روايي بزرگ مي باشند.19 علامه طباطبايي(ره) در اين باره بيان مي دارند:

مراد از فرمان روايي، تسلط بر امور مادي و معنوي است، لذا فرمان روايي، نبوت، ولايت و هدايت و فرمان روايي بندگان و سرمايه ها را در بر مي گيرد... مقتضاي سياق آن است كه منظور از مُلك، اعم از فرمان روايي معنوي است كه نبوت و ولايت حقيقي بر هدايت مردم و ارشاد آنان را شامل مي شود.20

پس از بيان آنچه گفتيم، اكنون به اين نتيجه مي رسيم كه: فرمان روايي كه خداوند به پيامبر و آل او(ص) عطا نمود، جايگاه بزرگي است. بلكه آن از نبوت بزرگ تر است، و خداوند متعال دربارة آن فرموده است:

أم يحسدون النّاس علي

ما ءاتاهم الله من فضله، فقد ءاتينا ءال إبراهيم الكتاب و الحكمة و ءاتيناهم ملكاً عظيماً. آنگاه اين مطلب را ذكر مي كند كه مردم نسبت به پيامبر(ص)، براي آنچه خداوند از فضل خود، به آن حضرت بخشيده بود _ همچون كتاب، فرمان روايي و نبوت _ ، حسادت مي ورزيدند اما به رغم آن، خداوند، ملك عظيم (فرمان روايي بزرگ) را به آن حضرت و آل پاكش(ص) اختصاص داد. بنابراين طبيعي است كه ملك عظيم، بزرگ تر از نبوت و حكمت باشد.

شيخ سند بيان مي دارد: «فرمان روايي، آن است كه پيامبري از آن برآمده، لذا مقام آن از نبوت بزرگ تر است»21

مناسب است در اينجا گفت وگويي را كه بين معاويه و ابن عباس درگرفت، نقل كنيم. معاويه گفت: اي بني هاشم، شما قصد داريد كه خلافت را از آن خود كنيد، چنان كه نبوت را از آن خود ساختيد، در حالي كه اين دو در يك شخص جمع نمي شوند، و گمان مي كنيد كه فرمان روايي مخصوص شما است.

ابن عباس در پاسخ گفت: اما گفتة تو كه ما به واسطة نبوت، شايستة خلافتيم؛ اگر به واسطة نبوت شايستة آن نباشيم، پس به چه واسطه اي شايستة آن باشيم. و دربارة گفته ات كه نبوت و خلافت در يك شخص جمع نمي شوند، پس فرمودة خداوند متعال چه مي شود كه: «در حقيقت، ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم، و به آنان مُلكي بزرگ بخشيديم». پس مقصود از كتاب، نبوت، حكمت، سنت و مُلك، خلافت است. ما آل ابراهيم هستيم كه خداوند دربارة ما و ايشان به صورت يكسان امر نموده است، و اين سنت براي ما و آنان _ هر دو _ جريان دارد. اما گفته ات كه:

گمان كرده ايم فرمان روايي از آن ماست، [بدان كه] گمان بردن دربارة فرمودة خداوند شك است و هر [مؤمني] شهادت مي دهد كه فرمان روايي از آن ماست.22 اما، مع الاسف، كساني نسبت به مقام اين فرمان روايي بزرگ تجاوز و تعدّي نمودند در حالي كه شايستگي آن را نداشتند. از امام صادق(ع) روايت شده كه دربارة اين قول خداوند متعال:

قل اللّهمّ مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بيدك الخير إنّك علي كُل شي ءٍ قدير.23

بگو: بار خدايا تويي كه فرمان روايي؛ هر آن كس را كه خواهي، فرمان روايي بخشي؛ و از هر كه خواهي، فرمان روايي را بازستاني؛ و هر كه را خواهي، عزّت بخشي؛ و هر كه را خواهي خوار گرداني؛ همة خوبي ها به دست توست و تو بر هر چيز توانايي.

فرمودند: در حقيقت، خداوند ملك را به ما بخشيد اما بني اميه آن را گرفتند؛ چونان شخصي كه لباسي داشته و ديگري آن را از او بگيرد، پس متعلق به او نيست.24 امامت، بالاترين مقامات روحاني

از متون ديني اين چنين استفاده مي شود كه مقام امامت رفيع تر از مقام نبوت و رسالت است و جز اندكي از بندگان مخلص خدا، همچون انبياي اولوالعزم و امامان دوازده گانه(ع) كسي بدان راه نمي يابد. امام صادق(ع) مي فرمايند:

... آن پيامبري كه در خوابش [حقايق را] مي بيند، و صدا [ي خاصّ] را مي شنود، و در بيداري واقعيت [آن را] مي يابد، امامي مانند [انبياي] اولوالعزم است.25

و بر اين مطلب، قول خداي تعالي دلالت مي نمايد كه: و إذ ابتلي إبراهيم ربّه بكلماتٍ فأتمهنّ قال إنّي جاعلك للنّاس إماماً قال و من ذرّيّتي قال لاينال عهدي الظّالمين.26

همانا خداوند متعال، ابراهيم(ع)

را به واسطة امامت گرامي داشت، بعد از آنكه نبي و رسول بود. آشكار است كه خطاب خداي تعالي به آن حضرت براي امامت، در پايان عمرش و پس از آزمودن حضرتش به ابتلائات و آزمون هاي مختلف، همچون انداختن در آتش، ذبح فرزند _ پس از آنكه او را فرزند بخشيده _ بود. اكرام به وسيلة امامت، يعني آنكه ابراهيم نبي و رسول به مقامي رسيد كه امام باشد؛ با لحاظ اينكه امامت، بالاتر از نبوت است.

امام صادق(ع) مي فرمايند: خداي عزّوجل ابراهيم(ع) را (به عنوان) بنده برگزيد، پيش از آنكه نبي ّ باشد، و خداوند متعال او را (به عنوان) نبيّ برگزيد، پيش از آنكه رسول باشد، و خداوند او را رسول برگزيد، پيش از آنكه خليل برگزيند، و خداوند او را خليل برگزيد پيش از آنكه او را امام قرار دهد. پس آن هنگام كه همة چيزها را برايش گرد آورد، فرمود: «همانا من، تو را براي امامت مردم برگزيدم». از آنجا كه اين مرتبه در ديدة ابراهيم عظيم جلوه گر شد، عرضه داشت: آيا [آن را] در ميان نسلم [قرار مي دهي؟]، و خداوند فرمود: «عهد من به ستمكاران نمي رسد...» [هرگز] نادان، امام پرهيزكار نمي باشد. 27 همچنين از حضرت صادق(ع) نقل شده كه فرمودند: «ابراهيم (ع) نبي بود، نه امام . تا آنكه خداوند فرمود: «من تو را امام قرار مي دهم...»28 و فرمودند: ابراهيم(ع) عرضه داشت: «آيا از نسلم...؟» خداوند فرمود: «عهد من به ستمكاران نمي رسد». بت پرست29 نمي تواند امام شود.30 امام رضا(ع) مي فرمايند:

به حقيقت، امامت، مقام سومي است كه خداوند عزّوجل پس از (مراتب) نبوت و خلّت (خليل بودن) به ابراهيم خليل عطا نمود؛ فضيلتي كه

وي را بدان شرافت بخشيد و يادش را بلند گردانيد... خداوند فرمود: «عهد من به ستمكاران نمي رسد». پس اين آيه، امامت هر ستمكار و ظالمي را تا روز قيامت باطل كرده، و آن را تنها در ميان برگزيدگان قرار داده است.»31 محقق گرانقدر، سبزواري(ره) در اين باره مي گويد: «امامت، سلطه و حكومت فعلي الهي بر تنظيم امور مردم، بر اساس خواست پروردگار عالم است. و هيچ ترديدي در اين نيست كه آن رفيع ترين مقامات انساني است، زيرا امام، امين خداي متعال در ميان آفريدگانش، و امين بين آفريدگان و خداي تعالي است؛ بنابراين _ ناگزير _ بايد آگاه ترين مردم نسبت به فرامين خداوند، پرهيزكارترين ايشان در دين او، خردمندترين و سياستمدارترينشان در سامان دادن امور بندگان و نظام دادن احوال سرزمين ها، بر اساس آنچه از سوي خداوند به وي افاضه مي گردد _ همانند رسول خدا(ص) و ابراهيم(ع) _ يا بر طبق احكام شريعت كه بدان ملتزم است _ همانند امامان معصوم(ع) _ باشد». حال، چنانچه امامت، «بدون شرط» و به طور مطلق در نظر گرفته شود، عبارت از جمع ميان نبوت و رسالت است. و چنان چه «به شرط لا» و عام بدان نگريسته شود، به غير آن دو نيز اختصاص مي يابد. زيرا كه نبوت، مجرد فرو فرستادن احكام آسماني شريعت بر كسي است كه خداوند متعال او را برگزيده است؛ همچنين رسالت، فرمان خداوند به آن نبي، مبني بر رساندن و تبليغ آنچه بر او نازل شده، به سوي مردم است همچنان كه امامت، امر خداوند متعال به آن رسول مبني بر اجراي شريعت در ميان مردم و اقامت در ميان ايشان مي باشد. و همة

اين مقامات في الجمله يكديگر را تصديق مي نمايند؛ حقيقت واحد، اما داراي مراتب مختلفي است. تفكيك مقام اول _ نبوت _ از دو مقام اخير صحيح است، مانند آنچه دربارة بسياري از پيامبران(ع) همچون: لوط، يونس، هود و ... اتفاق افتاده است؛ تفكيك مقام اخير _ امامت _ از دو مقام نخست نيز صحيح مي باشد و دربارة جانشينان رسول خدا(ص) واقع شده است؛ چنان كه اجتماع هر سه اين مقامات نيز از صحت برخوردار بوده و دربارة حضرات ابراهيم، موسي، عيسي و خاتم الانبيا(ص) چنين بوده است. بنابراين لزومي در اينكه هر نبي يا رسولي امام باشد، نيست؛ همان طور كه لزومي در آنكه هر امام نبي يا رسول باشد، نيست. امامت داراي فروعي از جمله قضاوت مي باشد، و آن عبارت است از داوري ميان مردم بر اساس حق، و به واسطه مأذون بودن از جانب امام اصلي (ع)، اين مسئله در فقه داراي بابي مجزا مي باشد».32 از دلايلي كه اهميت امامت و عظمت آن را به ما معرفي مي كند، بيان حضرت امام علي بن موسي الرضا(ع) است كه در آن آمده است: به حقيقت، امامت جليل القدرتر، عظيم الشأن تر، عالي مكان تر، گسترده تر، و ژرف تر از آن است كه انسان ها به وسيلة عقل هاي خود آن را دريابند، يا از طريق آراي خود بدان نايل گردند، يا به واسطة اختيارشان امام را برگزينند. به حقيقت، امامت مرتبه اي [بالاتر] است كه خداوند عزوجل، آن را پس از مقام هاي نبوت و خُلّت، به ابراهيم خليل(ع) عطا نمود و فضيلتي است كه او بدان مشرّف شد و يادش را به وسيلة آن رفيع گردانيد. پس فرمود: «من تو را براي مردم امام قرار مي دهم». و خليل(ع)

از سرِ شادماني عرضه داشت: «آيا از ذريّه ام؟» خداوند متعال فرمود: «عهد من به ستمكاران نمي رسد». بنابراين اين آيه، امامت و رهبري هر ظالم و ستمكاري را تا روز قيامت باطل گردانيد و آن تنها در ميان برگزيدگان [الهي] قرار گرفت. سپس خداي تعالي او را به واسطة قرار دادن امامت در برگزيدگان و پاكان از نسلش، گرامي داشت، و فرمود: و وهبنا له إسحاق و يعقوب نافلة و كلّاً جعلنا صالحين و جعلناهم أئمّةً يهدون بأمرنا و أوحينا إليهم فعل الخيرات و إقام الصّلو?ة و إيتاء الزّكوة و كانوا لنا عابدين.33 و اسحاق و يعقوب را [به عنوان نعمتي] افزون به او بخشوديم و همه را از شايستگان قرار داديم. و آنان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مي كردند، و به ايشان انجام دادن كارهاي نيك و برپا داشتن نماز و دادن زكات را وحي كرديم و آنان پرستندة ما بودند.

پس همچنان، [امامت] در نسل او بود و آن را يكي از ديگري _ زماني در پي زماني ديگر _ به ارث بردند، تا آنكه خداوند متعال، پيامبر اكرم(ص) را وارث آن نمود. و فرمود: إنّ أولي النّاس بإبراهيم للّذين اتّبعوه و هذا النّبي و الّذين ءامنوا و الله وليّ المؤمنين.34

در حقيقت، نزديك ترين مردم به ابراهيم، همان كساني هستند كه او را پيروي كرده اند، و [نيز] اين پيامبر و كساني كه [به آيين او] ايمان آورده اند؛ و خدا سرور مؤمنان است. و امامت اختصاص به آن حضرت(ص) داشت تا آنكه به امر خدا و به همان شيوه اي كه او فرض نموده بود، آن را به گردن علي(ع) آويخت. پس امامت در

نسل برگزيدة آن حضرت (ع) گذارده شد؛ كه خداوند ايشان را علم و ايمان بخشيده بود. چنان كه مي فرمايد:

و قال الّذين أوتوا العلم و الإيمان لقد لبثتم في كتاب الله إلي يوم البعث. 35 و كساني كه دانش و ايمان يافته اند. مي گويند: قطعاً شما [به موجب آنچه در كتاب خدا [ست] تا روز رستاخيز مانده ايد. و آن به صورت خاص در فرزندان علي(ع) تا روز قيامت است؛ زيرا كه بعد از حضرت محمد(ص) پيامبري نيست. در حقيقت، امامت همان جايگاه انبياء و وراثت اوصياست و آن خلافت خدا و رسول، مقام امير مؤمنان(ع) و ميراث حسن و حسين(ع) مي باشد. امامت زمام دين، نظام مسلمين، صلاح دنيا و عزّت اهل ايمان است. و آن بنيان رفيع اسلام و فرع گران سنگ آن است. نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، في، صدقات، تأييد حدود و احكام شريعت و حفاظت مرزها و سرحدّات به واسطة امامت تماميت و كمال مي يابد.36

سيد حسين نجيب محمد

مترجم: ابوذر ياسري

ماهنامه موعود شماره 89 پي نوشت ها:

1. سورة بقره(2)، آية 124

2. سورة مائده(5)، آية 2.

3. در اين باره ر.ك: نفحات القرآن، ج 9، ص 16؛ و الامة و الامامة، ص 38.

4. سورة هود(11)، آية 17.

5. سورة سجده(32)، آية 24.

6. سورة توبه(9)، آية 12.

7. سورة فرقان(25)، آية 74.

8. مواهب الرحمان، ج 2، ص 9.

9. البته اهل سنت، عنوان «امام» را بر هر كسي كه در علوم اسلامي مبرّز شده باشد، اطلاق مي كنند ولو آنكه رهبري عمومي در بين آنان نداشته باشد، مانند: امام شافعي، مالكي، رازي، طبري، بخاري و... .

10. سورة بقره(2)، آية 124.

11. سورة بقره(2)، آية 40.

12. سورة يس(36)، آية 60.

13. سورة بقره(2)، آية 41 _ 40.

14. سورة نساء

(4)، آية 54.

15. مواهب الرحمان، ج 8، ص 335.

16. همان، ص 333.

17. همان، ص 334.

18. سورة زخرف(43)، آية 28.

19. همان، ص 318.

20. طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، ج 4، ص 377.

21. الإمامة الإلهية، ص 356.

22. الفرقان، ج 6، ص 121.

23. سورة آل عمران(3)، آية 26.

24. مواهب الرحمان، ج 5، ص 227.

25. تفسير الصراط المستقيم، ج 2، ص 27.

26. سورة بقره(2)، آية 124.

27. مواهب الرحمان، ج 2، ص 15.

28. همان.

29. هر يك از انواع بت؛ چه ساخته دست يا اشيايي يا طبيعي.

30. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 121.

31. همان.

32. مواهب الرحمان، ج 2، صص 10 _ 9.

33. سورة انبياء(21)، آيات 73 _ 72.

34. سورة آل عمران(3)، آية 68.

35. سورة روم (30)، آية 56.

36. كليني، اصول كافي، ج 1، ص 199

تاسيس شيعه

در زمان رسول خدا(ص): آنچه بر حسب تحقيقات علمي، به دور از عواطف تقليدي و احساسات مذهبي به دست آمده، اين است كه شيعه در زمان رسول خدا ص) به وجود آمده است و ايشان اوّل كسي هستند كه اين بذر را نشانده، پرورش داده و در تمام مراحل زندگي شان مواظب آن بوده اند. چرا پيامبر(ص)، علي(ع) را منصوب كرد؟

شيعه از زمان طلوع تاريخ اسلام، در زندگي سياسي و ديني مسلمانان ظاهر شد، شعار محبّت و دوستي اهل بيت نبوّت(ع) را سرداد و اهداف آنها را هدف و اساس زندگي و عقيدة خود قرار داد. از اين رو ايماني آورد كه هيچ گاه شك به آن راه نيافت؛ زيرا اهل بيت(ع) نسبت به ديگران به محلّ و مقام پيامبر(ص) نزديك تر و شايسته تر بودند. سيد عترت طاهره، امام اميرمؤمنين ع)، وصيّ رسول، باب مدينة علم و خازن

حكمت او بود، امامان پاك(ع) بعد از او، اوصياي رسول خدا(ص)، پيشوايان امت و مبلّغ رسالت او بودند. با اينكه ايشان دوران زيادي را گرفتار حوادث سياسي و اجتماعي بودند، عليه ستمكاران به پاخاستند و تخت مستبدّان را سرنگون كردند و شعار عدالت اجتماعي را فرياد زدند. ما در ابتدا، دربارة تأسيس شيعه و آنچه كه به آن مربوط است، مطالبي را ذكر مي كنيم.

آغاز تشيع

دربارة آغاز تشيع و زمان پيدايش آن، اقوال و آرايي است كه بعضي از آنها به شرح زير هستند:

در زمان رسول خدا(ص): آنچه بر حسب تحقيقات علمي، به دور از عواطف تقليدي و احساسات مذهبي به دست آمده، اين است كه شيعه در زمان رسول خدا ص) به وجود آمده است و ايشان اوّل كسي هستند كه اين بذر را نشانده، پرورش داده و در تمام مراحل زندگي شان مواظب آن بوده اند. آنچه اين موضوع را تأييد مي كند و دلالت بر آن دارد، رواياتي است كه از رسول خدا(ص) رسيده است. در اين روايات، سمت «تشيع» بر پيروان اميرمؤمنين ع) اطلاق شده، آنها را تمجيد كرده و به جايگاه آنها در فردوس اعلي بشارت داده شده است. در اينجا بعضي از اين روايات را بيان مي كنيم: رسول خدا(ص) فرمودند:

اي علي تو و شيعيانت در كنار حوض بر من وارد مي شويد. 1 اي علي! به زودي تو نزد خدا وارد مي شوي در حالي كه شيعيان تو راضي و مورد رضايت خدا هستند و دشمنانت معذّب به عذابي سخت خواهند بود. 2 علي و شيعة او، آنها در روز قيامت رستگارند.3 شيعة علي، آنها رستگارند. 4 اي علي، خدا تو و ذريّة تو

و فرزندانت و اهل و شيعة تو و دوستان شيعة تو را آمرزيد. همانا تو داراي قلب بزرگي هستي.5 سيوطي در تفسير قول خداي متعال كه مي فرمايد:

آنهايي كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، آنها بهترين مردمند. مي گويد: ابن عساكر از جابر بن عبدالله روايت كرده است كه گفت: نزد پيامبر(ص) بوديم؛ پس علي ع) وارد شد. پيامبر(ص) گفت: سوگند به آن كسي كه جانم در دست قدرت اوست، اين علي و شيعة او رستگارانند. و اين آيه نازل شد: «انّ الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات اولئك هم خير البريّة»؛ پس اصحاب پيامبر(ص) وقتي علي ع) مي آمد، مي گفتند: «خير البريّه» آمد6. ابن مردويه از علي ع) روايت مي كند كه:

رسول خدا(ص) به من گفت: «آيا نشنيدي قول خداي متعال را كه فرمود: «انّ الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات اولئك هم خير البريّة» تو و شيعة تو، وعده گاه من و وعده گاه شما حوض است؛ وقتي امت ها براي حساب آورده شوند و پيشواي مسروران را دعوت كنند».7 اين گونه احاديث فراوان در صحاح شش گانه اهل سنّت ذكر شده اند و بر اين نكته تصريح دارند كه نبي اكرم ص) نخستين كسي است كه تشيع را به پاداشت و آن را ايجاد كرد و به پيروان امام علي ع)، صفات عاليه نسبت داده، آنان را به منزلت رفيع در بهشت بشارت داد. تأييدكنندگان اين روايات

گروهي از علما _ از قدما و مؤخّران _ بر اين عقيده اند كه تشيع از زمان رسول خدا(ص) تشكيل و اعلام شد. بعضي از گفته هاي آنها به شرح زير است: 1. شيخ صدوق: ثقة الاسلام شيخ صدوق ره) تصريح كرده است

كه: «تشيع براي امام، امير المؤمنين ع) در عهد رسول خدا(ص) بود و او شيعه را به بهشت بشارت داد».8 2. سعد قمي: وي تأكيد كرده است كه:

اوّلين گروه در اسلام شيعه است و آن گروه امام علي بن ابي طالب ع) است كه به پيروي از او و اعتقاد به امامت او معروفند9. همچنين قمي تصريح كرده است كه:

در پيشاپيش شيعه، نخستين صحابة پيامبر(ص) مثل صحابي مجاهد، عمّار ياسر و انقلابي بزرگ ابوذر غفّاري و مستشار پيامبر(ص) سلمان فارسي و مقداد بن اسود بودند كه به اسم شيعه ملقّب شدند.10 3. رازي نيز تصريح كرده كه: «به اين گروه، شيعة علي و ياران علي ع) مي گفتند و پيامبر(ص) دربارة آنها گفته است:

بهشت مشتاق چهار نفر است: سلمان، ابوذر، مقداد و عمّار11. 4. شيخ مفيد: وي اين چهار صحابي رسول خدا(ص) را اركان چهارگانه ناميده است؛ يعني اركان اسلام12.

5. امام كاشف الغطا: شيخ محمّد حسين آل كاشف الغطا گفته است: «اوّل كسي كه بذر تشيع را در سرزمين اسلام كاشت، شخص صاحب شريعت اسلامي بود؛ يعني بذر تشيع، دوش به دوشِ بذر اسلام و پهلو به پهلو و به موازات آن قرار گرفته است»13. 6. علّامه مظفّر: علّامه شيخ محمّد حسين مظفّر گفته است:

«دعوت به تشيع در روزي كه ناجي بزرگ، محمّد(ص) صدايش را به كلمة «لا اله الّا الله» بلند كرد، شروع شد و آن زماني بود كه آية «و أنذر عشيرتك الأقربين» نازل شد و پيامبر(ص) بني هاشم را جمع كرد و آنها را انذار داد و گفت: «كدام يك از شما مرا ياري مي كنيد تا اينكه او برادر، وارث،

وصيّ و خليفة من در بين شما بعد از من باشد؟» احدي جواب او را نداد مگر علي مرتضي ع). رسول خدا(ص) به آنها گفت: «اين برادر من و وزير من و وصيّ من و خليفة من در بين شما بعد از من است؛ از او بشنويد و او را اطاعت كنيد.» پس دعوت به تشيع ابوالحسن از سوي صاحب رسالت و هم زمان با دعوت براي شهادتين بود و از آنجاست كه ابوذر از شيعيان علي ع) است». شيخ مظفّر از محمّد كردعلي، مؤلف خطّاط شام، چنين نقل كرده است:

«گروهي از بزرگان صحابه به موالات علي ع) در زمان رسول خدا(ص) شناخته شده بودند؛ مانند سلمان فارسي كه گفت: بيعت كرديم با رسول خدا(ص) بر سفارش به مسلمانان و امامت

علي بن ابي طالب ع) و پيروي از او». 7. سعيد خدري: وي گفته است كه:

«مردم به پنج چيز مأمور شدند. چهار تا از آن را انجام دادند و يكي را ترك كردند و چون از چهار تا سؤال شد، گفت: نماز، زكات، روزة ماه رمضان و حجّ. گفته شد پس آن يكي چيست كه آن را ترك كردند؟ گفت: ولايت علي بن ابي طالب ع)».14 معني آنچه شيخ مظفّر ارائه كرده، اين است كه تشيع همان موالات براي امام علي ع) و اقرار براي او به ولايت عامّه بعد از نبي اكرم(ص) است و اينكه او سزاوارتر از ديگران است و در نزديكي به

رسول خدا ص)، مقام او اوّلين است. گروه ديگري از بزرگان تأكيد و تأييد كرده اند كه:

«تشيع و ولايت پذيري ابي الحسن ع) در زمان رسول خدا ص) ايجاد شده و رسول

اكرم(ص)، علي ع) را از بعد خودش به عنوان خليفه و مرجع عام براي امت تعيين كرده است». ساير ديدگاه ها

گروهي از مؤلفان بر اين عقيده اند كه تشيع در زمان پيامبر(ص) ايجاد نشده و بعد از آن به وجود آمده است. در زير، اسامي آنها و ديدگاهشان را مي آوريم: 1. ابن خلدون: وي معتقد است كه:

«شيعه در ايّام شورا پيدا شد و آنجا جماعتي از صحابه كه خود را پيرو و شيعة علي(ع) مي دانستند و معتقد بودند كه او سزاوارتر به خلافت است تا غير او، چون خلافت به غير او رسيد، ناراحت و متأسّف شدند؛ مانند زبير، عمّار بن ياسر، مقداد ابن اسود و ديگران و قوم براي سابقه و قدمت آنها در دين كاري جز نجوا و تأسّف و اندوه نكردند».15 اين رأي مورد اعتماد نيست؛ زيرا همان طور كه قبلاً توضيح داده شد، شيعه در زمان رسول خدا(ص) ايجاد شد و پيشواي آن، كه از بزرگان صحابه است، با حجّت بالغه با ابو بكر به احتجاج پرداخت و اين از محكم ترين اسناد سياسي اي است كه شيعه براي اثبات حقّانيت امام بر خلافت، به آن احتجاج مي كند. 2. ابن حزم: او بر اين عقيده است كه، شيعه بعد از قتل عثمان آشكار شد.

او مي گويد: «عثمان خليفه شد و دوازده سال حكومت كرد، تا اينكه مرد و با مرگ او اختلاف پيدا شد و امر شيعيان پا گرفت».16 3. عثمان بن عبدالله حنفي: اين شخص نيز بر ديدگاه ابن حزم تأكيد كرده و گفته است: «جدايي امت در زمان ابوبكر و عمر و عثمان نبود و همانا بعد از كشته شدن عثمان، رافضه آشكار شد».17

آنچه ابن حزم و حنفي گفته اند، دلايل علمي ندارد؛ چون ظهور شيعه و ايجاد آن در زمان رسول خدا ص) بوده و تشكيل دولت شيعه بعد از كشته شدن عثمان و به پيروي از امام علي ع)، فقط به دليل خلافت و امر حكومت بود و به دنبال آن عدل و مساواتي شروع شد كه مردم مانند آن را نديده بودند و همان عدالت بود كه موجب انتشار تشيع و موالات براي اهل بيت(ع) در همة گروه هاي اسلامي گرديد.

4. ابن نديم: وي بر اين باور است كه: «شيعه هنگامي به وجود آمد كه طلحه و زبير با علي ع) مخالفت كردند و آن را به بهانة خون خواهي عثمان بن عفان رد كردند و علي ع) آنها را متمرّد دانست و با آنها جنگيد. پس هر كس پيروي از علي كرد، او را شيعه ناميدند و علي به آنها مي گفت شيعة من و آنان را طبقة اصفيا، اوليا، شرطة الخميس و اصحاب مي ناميد».18 بر حسب آنچه ما بيان كرديم، ظهور شيعه در زمان رسول خدا(ص) بود و تمرّد طلحه و زبير و عايشه از حكومت علي(ع)، مطلقاً دخالتي در ايجاد شيعه ندارد. 5. طه حسين: متن آنچه دكتر طه حسين بيان كرده، اين گونه است:

«شيعه به معني دقيق كلمه، آنطور كه نزد فقها و متكلّمان و مورخّان معروف است، در زمان علي(ع) يافت نمي شد و بعد از مرگ او، به مدّت كمي به وجود آمد. كلمة شيعه در زمان علي ع)، معني لغوي قديمي را كه در سوره هاي قصص و صافات آمده است، داشت: و دخل المدينة علي حين غفلة من أهلها فوجد فيها رجلين يقتتلان

هذا من شيعته و هذا من عدوّه فاستغاثه الّذي من شيعته علي الّذي من عدوّه فوكزه موسي فقضي عليه19.

و إنّ من شيعته لإبراهيم.20 كلمة شيعه در اين دو آيه و آيات ديگر از اين دست، به معناي فرقه اي از پيروان و انصار است؛ آنهايي كه موافق رأي و روش كسي يا گروهي عمل مي كنند. مردي كه شيعة موسي بود، فردي از بني اسرائيل بود و مردي كه از دشمنان موسي بود، از مصريان بود. به اين طريق مفسّران قدما، كه تفسير را از فقهاي اصحاب نبي گرفته اند، اين آيه را كه «ابراهيم شيعة نوح بوده است»، به معناي پيرو سنّت، راه و رأي او و متديّن به دين او گرفته اند. همان گونه كه دستة ديگر از مفسّران نيز مي گويند كه شيعة علي(ع) در زمان خلافت او، همان اصحاب او بودند كه با او بيعت كردند و پيرو رأي او شدند. با اين نظر، شيعه نبودن و بودن مساوي است با كسي كه با او جنگيده است يا با او نجنگيده است. لفظ شيعه در زمان علي تنها منحصر به اصحاب او نمي شده است و براي معاويه نيز شيعياني بوده كه آنها افرادي از شام و ديگر شهرها بودند كه از او پيروي مي كردند». طه حسين در ادامه گفته است:

«به اين ترتيب در زمان علي(ع)، لفظ شيعه به معني معروف نزد فقها و متكلّمان در آن زمان نبوده، بلكه دلالت به معني قريب آن مي كرده است و در آن معني در قياس با همة دشمنان استعمال مي شده است. نصّي قديمي نمي شناسم كه در آن لفظ شيعه به علي ع) قبل از وقوع فتنه اضافه شده باشد.

بنابراين براي علي(ع) قبل از وقوع فتنه، شيعه اي كه نسبت به بقية امت ظاهر و ممتاز باشند، نبوده است».

او اضافه كرده است: «و به طور كلّي مي توان گفت كه براي علي ع) شيعه اي ممتاز از امت، قبل از فتنه وجود نداشته است كه فقها و متكلّمان در اثناي حكومت او بشناسند»21. بنا به آنچه طه حسين بيان كرده، بعضي اشكالات وارد است:

اوّلاً، گفتة او كه، شيعه به معني دقيق نزد فقها، متكلّمان و مورّخان در زمان زندگي علي ع) يافت نمي شود و بعد از وفات او به مدّت كمي پيدا شده است، خالي از تأمّل نيست. حقيقت مطلب اين است كه شيعه به معني واقعي در زمان رسول خدا(ص) پيدا شد و بزرگان صحابه، خود را به امامت اميرمؤمنين ع) معتقد مي دانستند. به علاوه آن دسته از احاديث نبوي كه در آن به فضيلت شيعيان امام ع) و منزلت و كرامت آنها نزد خداي متعال اشاره شده، مؤيّد

اين حقيقت است. ثانياً، او بيان كرده كه در نصوص قديمي، قبل از وقوع فتنه، نسبت شيعه به علي ع) وجود نداشته است. امّا ما تعدادي از نصوص نبوي را كه در آن لفظ شيعه به امام علي ع) اضافه شده و پيروان امام ع) و صفات كريمه اي از آنها را بيان كرده است، نقل كرديم. فقط مي توان گفت كه ايشان تحقيقي از مصادر حديث نكرده است تا از آن مطلع شود. ثالثاً، او ذكر كرده كه براي امام ع) شيعة خاص و متمايزي قبل از فتنه و بعد از آن و در اثناي خلافت ايشان نبوده است و اين نيز جاي تأمّل دارد. براي امام ع)

شيعيان مشخّصي وجود داشت و آنها از بزرگان اسلام و مشاهير صحابه مثل صحابي جليل القدر، عمّار بن ياسر، ابوذر، حجر بن عدي، ميثم تمّار، رشيد هجري و غير آنها بودند كه سيد محسن عاملي در دايرةالمعارف خود _ اعيان الشيعه _ اسامي آنها را بيان كرده است و بيشتر آنها با امام علي ع) در واقعة صفّين بودند؛ از انصار هشتاد و هفت نفر، از آنهايي كه در بيعت رضوان حاضر بودند نهصد نفر و مجموع صحابه اي كه با او بودند، دو هزار و هشتصد نفر. بنابر آنچه عاملي ذكر كرده، در واقع براي امام ع) شيعياني متمايز و معروف به

ولايت او وجود داشته است. 6. برنارد لويس: نظر برنارد لويس مستشرق در اين باره چنين است:

«تأسيس شيعه بعد از كشته شدن اميرالمؤمنين ع) و شهادت امام حسين ع) بوده است و اين دو نفر، در پيدايش تشيع انقلابي به رنگ مهدويّت تأثير داشته اند». اين رأي هم موثّق نيست؛ زيرا همان گونه كه ما اشاره كرديم، تشيع در زمان رسول خدا(ص) ظاهر شد و انتشار آن در زمان خلافت اميرمؤمنين ع) بود. مردم عدالت او و بي رغبتي اش به لذّات دنيا و بناي او را در مصلحت عامّه ديدند. احاطة كاملش به جميع علوم و معارف، او را مبدل به مدرسة درخشاني كرد؛ مملوّ از چيزهايي كه انسان با آن ارتقا مي يافت. امام علي ع) به بيشتر مسلمانان ثابت كرد كه وارث كمالات و علوم انبيا(ع) است.

مالك اشتر خطاب به مردم مي گويد: اي مردم، اين [امام علي ع)] وصي اوصيا و وارث علم انبيا است22. همچنين از مهم ترين اسباب در انتشار تشيع و اشاعة آن

در بين مسلمانان، شهادت ريحانة رسول الله ص)، امام حسين ع) بود؛ كسي كه بر طاغوت زمانش _ يزيد بن معاويه _ خروج كرد تا با اين كار، حكومت قرآن و عدالت اسلام را برقرار كند؛ خيرات خدا را بين فقرا و بدبختان جهان انتشار دهد؛ به تمام عوامل شكست و تخلّف در عالم عربي و اسلامي پايان دهد و در اين راه و به خاطر هدف مقدسش، به صورت وحشتناكي _ كه تاريخ نمونة آن را در قساوت به خود نديده است _ به شهادت رسيد و از ترس آن، وجدان عالمي متزلزل شد و بيشتر مردم با حسرت و اندوه به تشيع و ايمان به مبادي اهل بيت(ع) گردن نهادند. باقر شريف القريشي

سيد محمد صالحي

ماهنامه موعود شماره 89

پي نوشت ها:

1. مجمع الزوائد، ج 9، ص 131؛ كنوز الحقائق، ص 188، الاستيعاب، ج 2، ص 457.

2. صواعق المحرقة، ص 93؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 131.

3. كنوز الحقائق، ص 92.

4. همان، ص 82.

5. الصواعق المحرقة، ص 96.

6. الدرّ المنثور.

7. همان.

8. طبقات الشيعة، فضائل الشيعة.

9. المقالات و الفرق،ص 15.

10. فرق الشيعة، ص 15.

11. الزينة ورقة، ص205.

12. الزينة ورقة، ص 205؛ والاختصاص، ص 6.

13. أصل الشيعة و أصولها.

14. زندگي امام صادق(ع)، ج 7، ص 181.

15. العبر.

16. الفصل في الملل والنحل، ج 2، ص 80.

17. الفرق المتفرقة بين أهل الذيغ والزندقة، ص 6.

18. الفهرست، ص 175.

19. سورة قصص، آية 15.

20. سورة صافات، آية 83.

21. الفتنة الكبري، ص 603، ج 2، ص 601.

22. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 151.

امامان(ع)، پايه هاي توحيد

سخنراني آيت الله سيد محمد ضياءآبادي

در زيارت جامعة كبيره از امام هادي(ع) نقل شده است:

«خداوند شما (اهل بيت پيامبر(ص)) را اركان توحيد و گواه بر آفريدگانش قرار داده است». و اين جزء معتقدات شيعه است. ما وظيفه داريم خدا را به يگانگي بشناسيم و تنها او را بپرستيم و معتقد به اين باشيم كه ركن شناختن او به وحدانيّت و عبادت او، اعتقاد به امامت و ولايت اهل بيت رسالت(ع) است. اين ركن توحيد بودن امامان(ع) معاني لطيف و عميقي دارد كه شايد طرح آن معاني در محافل عمومي چندان به صلاح نباشد! همين قدر كافي است كه بفهميم اقرار به وحدانيّت خدا و عبادت او وقتي مؤثّر در سعادت و نجات ما در عالم آخرت خواهد بود كه مبتني بر اقرار به امامت و ولايت ائمّة دين(ع) باشد وگرنه صِرف تحقيقات عميقِ توحيدي داشتن و عالي ترين مطالب عرفاني را به زبان گفتن و عملاً هم رياضيت هاي عبادي متحمّل شدن اثري در سعادت آدمي نخواهد داشت. به اين حديث قدسي1 از حضرت امام صادق(ع) توجّه فرماييد، آن حضرت از پدران بزرگوارش از رسول خدا(ص) از جبرئيل امين(ع) نقل كرده كه خداي متعال فرمود: كسي كه شهادت به اينكه جز من معبودي نيست، ندهد؛ يا شهادت به اين مطلب بدهد، ولي شهادت به اينكه محمد(ص) بنده و رسول من است، ندهد؛ يا به اين هم شهادت بدهد، ولي به اينكه علي بن ابي طالب خليفة من بر بندگان من است، شهادت ندهد؛ يا به اين هم شهادت بدهد، به اينكه امامان از فرزندان علي حجّت هاي من هستند، شهادت ندهد؛ چنين آدمي، نعمت مرا منكر شده، عظمت مرا كوچك شمرده و به آيات و كتب و رسل من كفر ورزيده است. چنين شخصي

اگر رو به من بياورد من [در به روي او مي بندم و] ممنوعش مي كنم. اگر از من چيزي بخواهد، محرومش مي سازم و اگر مرا بخواند جوابش نمي دهم و اگر اميد به من داشته باشد، نااميدش مي كنم و اين كيفري است كه من به او مي دهم.2 «من هرگز به بندگانم ستم نمي كنم».3

لازمة توحيد، اعتقاد به ولايت امامان(ع)

در نظام تشريع، اعتقاد به وحدانيّت خداوند در الوهيّت و اعتقاد به رسالت رسولان او از آدم تا خاتم، بايد توأم با اعتقاد به ولايت و امامت اميرالمؤمنين(ع) و يازده فرزند معصومش(ع) باشد. تمام اين اعتقادات بايد همانند حلقه هاي زنجير به هم متّصل باشند. اگر يكي از اينها از قلم بيفتد، تمام آنها از قلم افتاده است. چنانكه در حديث قدسي هم خوانديم، اگر انسان صدهزار سال عمر كند و علي الدّوام بگويد: «لااله الاالله محمّد رسول الله»، اما كنار آن علي ولي الله نباشد توحيد نخواهد بود و روي نجات و سعادت نخواهد ديد! اين يكي از معاني «و اركاناً لتوحيده» است. توحيد خدا همچون بنا و ساختماني است كه اركان و پايه هاي آن امامان معصوم(ع) هستند و بديهي است كه با فرو ريختن پايه و ستون، ساختمان نيز فرو مي ريزد، يعني با كنار رفتن امامت علي و آل علي(ع) نيز توحيدي باقي نمي ماند. حديث معروف منقول از وجود اقدس امام ابوالحسن الرضا(ع) كه در نيشابور بيان فرمودند، در مقام بيان همين حقيقت مي باشد كه خدا فرموده است: كلمة لا إلاإلاّالله حصني فمن قالها، دخل حصني و من دخل حصني أمن من عذابي.

كلمة لاإله إلاالله (كلمة توحيد) قلعة محكم من است؛ هر كه آن را بگويد[معتقد به آن باشد]، داخل قلعة من شده است و

هر كه داخل قلعة من بشود از عذاب من ايمن شده است. بعد، امام(ع) فرمودند:

بشروطها و أنا من شروطها

كلمة توحيد شروطي دارد و من [از آن نظر كه امام معصوم منصوب از جانب خدا هستم] از جملة شروط آن مي باشم.

يعني اعتقاد به ولايت و امامت، شرط لازم و ركن تحقّق حقيقت توحيد است.

حديثي نيز از اميرالمؤمنين(ع) نقل شده كه فرمود:

لاإلاإلاالله شرط هايي دارد! من و ذريّه ام از شرط هاي آن مي باشيم. يعني اعتقاد به ولايت من و ولايت امامان معصوم از فرزندان من، شرط تحقق توحيد است. احتمالاً شرط اوّل، التزام واقعي به اعتقاد به وحدانيّت خدا، شرط دوم، اعتقاد به نبوّت ختميّه حضرت محمّد مصطفي(ص) و شرط سوّم اعتقاد به ولايت و امامت امام معصوم منصوب از جانب خدا مي باشد. سند طلايي حديث سلسلة الذهب: تذكر اين نكته هم مناسب است كه حديث نيشابور حضرت امام رضا(ع) به حديث سلسلةالذهب معروف شده است. «ذهب» يعني طلا. در توجيه اين نام گفته اند: چون تنها حديثي است كه سلسلة راويان آن همگي امامان معصوم(ع) مي باشند، از اين جهت داراي سند طلايي است و هيچ حديثي از اين جهت به پاي اين حديث نمي رسد و اين درخشندگي را نشان نمي دهد! راويان ساير احاديث تا به امام برسد افراد عادي مي باشند امّا راويان اين حديث از امام ابوالحسن الرّضا(ع) آغاز شده و به خداوند عزّوجلّ رسيده است. حديث ديگري هم داريم كه قرين همين «حديث توحيد» است و آن را هم مرحوم شيخ صدوق در كتاب عيون اخبارالرّضا از امام رضا(ع) نقل مي كند، منتها چند جمله اي در آنجا اضافه دارد تا به اينجا مي رسد: از پيامبر(ص) از جبرئيل از ميكائيل

از اسرافيل از لوح از قلم روايت شده است كه فرمودند: خداوند عزّوجلّ فرمود: ولايت علي بن ابي طالب حصار و قلعة مستحكم من است. هر كه وارد آن شود، از عذاب من در امان است. امتياز ويژة حديث سلسلة الذهب: مرحوم نراقي در خزائن از سيّد جزائري نقل مي كند كه در زهر الرّبيع پس از نقل اين حديث مي گويد: اين حديث را با اين سند بر هر مريضي بخوانند شفا پيدا مي كند، و اگر به كسي كه بر اثر بيماري صرع بيهوش شده است بخوانند به هوش مي آيد، و اگر آن را بنويسند و در ميان آبي بشويند و به دردمندي بدهند كه بنوشد، دردش آرام مي گيرد. وي مي گويد: «اين عمل مكرراً تجربه شده است». (البته صحّت اين مطلب به عهده جزائري است). به تناسب مقام، حديثي از سفينة البحار محدّث قمي عرض مي كنيم. ايشان نقل مي كنند:

امام مجتبي(ع) در سنّ كودكي مريض شد. حضرت صدّيقة كبري(س) نور ديده اش را كه تب شديد داشت، بغل كرد و نزد پيامبر اكرم(ص) آورد. در آن موقع جبرئيل امين نازل شد و گفت: يا رسول الله! تمام سوره هاي قرآن «ف» دارد كه از حروف كلمة «آفت» است. تنها سوره اي كه اين حرف را ندارد سورة حمد است، لذا شما اين سوره را كه حرف آفت در آن نيست؛ چهل بار بر آب بخوانيد و به بدن كودكتان كه تب دارد بپاشيد؛ شفا خواهد يافت. همين كار را كردند و كودك در همان لحظه شفا پيدا كرد و شايد براي همين است كه براي شفاي مريض مي گويند يك حمد تنها بخوانيد؛ چون سورة «قل هوالله احد» «ف» دارد. ارزش اعتقاد به ولايت اهل بيت(ع)

گفتيم، اهل بيت اطهار(ع) اركان توحيد خدا هستند و انكار ولايت آن بزرگواران در واقع انكار توحيد خداست. ما وقتي ارزش اعتقاد به ولايت اهل بيت(ع) را مي فهميم كه نگاهي به عقايد نامعقول فرقه هاي مخالف مذهب دربارة خدا و پيامبر اكرم(ص) بيفكنيم كه چگونه بر اثر دور افتادن از مكتب اهل بيت به گمراهي فكري و اعتقادي مبتلا شده اند. از باب نمونه دربارة خدا اعتقاد دارند كه خداوند در روز قيامت با چشم سر ديده مي شود و ساق پاي خود را بالا مي كشد و آية:

يوم يكشف عن ساق.ٍ4 را اين طور معنا مي كنند! آقاي تيجاني سماوي كه قبلاً سني بوده و سپس شيعه شده در كتاب معروف خود، آنگاه هدايت شدم كه كتاب خوبي است، مي گويد: «من در يكي از كشورهاي عربي وارد مسجدي شدم، و با جماعت نماز خواندم. پس از نماز، امام جماعت براي مردم صحبت كرد و ضمن صحبتش گفت: خداوند دو چشم، دو دست و صورت دارد! من اعتراض كردم مگر خدا جسم است كه چشم و دست و صورت داشته باشد؟! گفت: مگر شما قرآن نخوانده اي كه: و قالت اليهود يدالله مغلولةٌ غلّت أيديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان.5

يعني خدا هر دو دستش باز است. پس خدا دو دست دارد كه باز است! مگر در قرآن نخوانده اي كه:

و اصنع الفلك بأعيننا.6

[خدا به نوح(ع) گفت:] مقابل چشم من كشتي بساز. پس خدا چشم دارد و همچنين فرموده است:

كلّ من عليها فانٍ و يبقي وجه ربّك ذوالجلال و الإكرام7

همه چيز فاني مي شود، تنها صورت خدا باقي مي ماند. گفتم: آقاي عزيز! در تمام اينها معاني مجازي مراد است نه معاني حقيقي الفاظ. ما

در قرآن استعمال مجازي فراوان داريم؛ استعارات و كنايات داريم. معاني حقيقي در اين موارد، مراد نيست كه خدا چشم و صورت و دست داشته باشد. گفت: خير، در قرآن استعمال مجازي نيست و همه جا معناي حقيقي مراد است. گفتم: اگر اين است پس،

و من كان في هذه أعمي فهو في الآخرة أعمي و أضلّ سبيلا؛8 هر كه در دنيا كور باشد در عالم آخرت هم كور خواهد بود. آيا واقعاً همين طور است؟! گفت: نه. گفتم: پس معلوم مي شود در قرآن استعمال مجازي هست. «دست خدا» كنايه از قدرت خداست. «چشم خدا» كنايه از حضور خدا در همه جاست. «وجه خدا» مقصود ذات خداست نه صورت خدا و گرنه:

كلّ شيءٍ هالكٌ إلاّ وجهه.9 چه معنايي خواهد داشت؟ آن طور كه شما مي گوييد، معنا اين مي شود: همه چيز حتّي چشم و دست خدا هم از بين مي رود و تنها صورت خدا باقي مي ماند! آيا صورت بي چشم براي كسي تصوّر دارد؟ تمام اين انحرافات از آنجا نشأت گرفته كه از خاندان عصمت(ع) دور افتادند. لسان قرآن را كنار گذاشته و خواسته اند خودشان در اقيانوس بيكران قرآن وارد شوند و چيزي بفهمند و به اين ضلالت ها مبتلا گشته اند و لذا ما مي گوييم:

اركان، ستون ها و پايه هاي دين و توحيد و قرآن شما اهل بيت رسول ص) هستيد. تا دست به دامن شما نزنيم، نه خدا را مي شناسيم و نه پيامبر و نه قرآن را و در نتيجه نه دنيا داريم و نه دين و نه آخرت! اهل بيت(ع) شاهد بر اعمال مردم

در ادامه، در زيارت جامعه كبيره گواهي مي دهيم:

... و شهداء علي خلقه

خداوند، شما اهل بيت رسالت را

شاهد بر خلق خود قرار داده است و هم اكنون از تمام افكار، نيّات و اعمال ما آگاه مي باشيد و روز قيامت هم شهادت به آن خواهيد داد. چون هستيد، روز قيامت هم شهادت به شاهد آن خواهيد داد. زيرا اگر در حال حاضر، شاهد اعمال نباشند، چگونه مي توانند روز قيامت شهادت به آن بدهند؟ كسي كه در حين وقوع عمل تحمّل شهادت نكرده است، نمي تواند در حضور قاضي اداي شهادت بنمايد. پس هم اكنون امام عصر(ع) مجلس ما را مي بيند، سخنان ما را مي شنود و از نيّات ما آگاه است؛ وگرنه چگونه مي تواند در روز قيامت در محضر خدا شهادت بدهد كه در فلان شب، در فلان مكان جمعيتي با اين خصوصيّات تشكيل مجلسي دادند و چنين و چنان گفتند و شنيدند و هر كدام داراي چنين نيّتي بودند. در زيارتشان مي خوانيم: من اعتراف مي كنم: تو اي حجّت خدا! مي بيني كه من كجا نشسته ام و مي شنوي كه چه مي گويم و مي داني كه چه فكر مي كنم [و روز قيامت هم به تمام اينها شهادت خواهي داد]. حضرت امام رضا(ع) ضمن بيان نشانه هاي امام معصوم مي فرمايد:

امام، مؤيّد به روح القدس است و بين او و خدا عمودي از نور قرار دارد كه اعمال بندگان را در آن ستون نوري مشاهده مي كند.10 عبدالله بن زيّات خدمت امام رضا(ع) عرض كرد دعايي دربارة من و خانواده ام بفرماييد. امام فرمود:

آيا مگر من دعا نمي كنم؟ به خدا قسم اعمال شما در هر شب و روزي به من عرضه مي شود.11 تشرّف گروهي از جنّيان به محضر امام باقر(ع)

سعدالاسكاف مي گويد، به خانة امام باقر(ع) رفتم. اذن دخول طلبيدم. خادم گفت: اندكي تأمّل كن، جمعي

از برادران شما شرفياب حضور امام هستند، آنها بروند و بعد شما داخل شويد. چندي نگذشت ديدم دوازده نفر از محضر امام بيرون آمدن با قيافه هاي خاصَّ و لباس هاي مخصوصي كه براي من نامأنوس بودند! سلام كردند و رد شدند. من داخل شدم به امام عرض كردم: افراد ناشناسي ديدم. فرمودند: « اينان گروهي از برادران جّن شما بودند» عرض كردم: آقا مگر آنها براي شما ظاهر مي شوند؟! فرمود: «آري؛ آنها هم مثل شما براي فهميدن حلال و حرامشان نزد ما مي آيند».12 مالك جهني مي گويد، خدمت امام باقر(ع) نشسته بودم. پيش خود فكر مي كردم كه راستي خداوند چه عظمتي و چه كرامتي به امام داده و او را حجّت بر خلقش قرار داده است. امام(ع) از فكر من آگاه شد و رو به من كرد و فرمود:

«اي مالك! مطلب بزرگ تر از آن است كه تو مي انديشي».

ديگري مي گويد، ميان مكّه و مدينه مي رفتم. در بيابان بي آب و علف و گياه حجاز از دور شبحي ديدم كه به سمت من مي آيد؛ امّا گاهي ظاهر و گاهي غايب مي شود! تا اينكه نزديك شد و ديدم كودكي در سنّ هفت يا هشت ساله است. تعجّب كردم. به من سلام كرد، جواب دادم و گفتم:

از كجا مي آيي؟ گفت: «از جانب خدا».

گفتم: به كجا مي روي؟ گفت: «به سوي خدا [مي روم].»

گفتم: آخر راحله و مركبت كو؟ گفت: «پاهاي من».

گفتم: زاد و توشه ات چيست؟ گفت: «تقواي من».

گفتم: همسفرت كيست؟ گفت: «مولاي من»!

گفتم: تو كه هستي؟! گفت: «من از عربم».

گفتم: روشن تر بگو. گفت: «از قريشم».

گفتم: روشن تر: گفت: «از هاشميّونم».

گفتم: روشن تر. گفت: از علويّونم. بعد چند بيت شعر خواند از جمله اين

دو بيت:

ما فاز من فاز إلا بنا

و ما خاب من حُبّنا زادُه

و من كان غ?اصِباً حقّنا

فيوم القيامه ميعاده

هر كس رستگار شده به بركت ما رستگار شده است.

هر كس محبّت ما را در دل دارد، به هلاكت نخواهد افتاد.

هر كس حقّ ما را غصب كند، وعده گاه او روز قيامت خواهد بود و روي سعادت نخواهد ديد. با تعجّب پرسيدم: اسم شما چيست؟ گفت: «من محمّد بن عليّ بن الحسين بن عليّ بن ابيطالب [امام باقر(ع)] هستم». اين را گفت و از چشمم ناپديد شد! ديگر نفهميدم آيا به آسمان صعود كرد يا به زمين فرو رفت.13 استمداد گرگ بيابان از امام باقر(ع)

محمّد بن مسلم نقل مي كند، خدمت امام باقر(ع) بودم. به سمت مكّه مي رفتيم. من سوار بر درازگوشي بودم و ايشان سوار بر استر. ناگهان ديدم گرگي از بالاي كوه رو به سمت ما آمد! من سخت وحشت كردم و ديدم مستقيم به سمت امام باقر(ع) رفت و آن حضرت هم استر را نگه داشت. آن گرگ تا مقابل استر رسيد، از پيش رو پريد و دستش را روي زين استر گذاشت و گردن كشيد تا مقابل گوش امام(ع) و بنا كرد همهمه كردن! امام هم سر پايين آورد و مقابل دهان او گذاشت و بعد از لحظاتي فرمود:

برو من انجام دادم. او هم پايين آمد و شتابان رفت! من با تعجّب همراه با وحشت گفتم: آقا اين گرگ درنده، كار عجيبي كرد و سبب ترس و وحشت من شد! فرمود: «فهميدي چه گفت؟» گفتم: من چه مي فهمم؟ خدا و رسول و حجّتش مي فهمند. فرمود: «به من گفت: يابن رسول الله! همسر من پشت اين كوه درد زايمان

گرفته و به دشواري افتاده است. تو از خدا بخواه او را از اين دشواري نجات دهد و احدي از نسل من را به احدي از شيعيان تو مسلّط نگرداند. من هم گفتم: تو برو، من دعا كردم. او خوشحال شد و رفت».14

آري، امامان اطهار(ع) شاهد بر تمام زواياي عالم آفرينش اند، و فريادرس تمام درماندگان، اعمّ از حيوان و انسانند. اميدوارم خداوند اين سرماية محبّت به اهل بيت رسول(ص) را كه به ما عطا فرموده است، در تمامي مراحل حيات از دنيا، برزخ و محشر بر ما مستدام بدارد.

ان شاءالله پي نوشت ها:

1. حديث قدسي، كلامي از خداست كه همانند قرآن اعجازگونه نباشد. [فرق حديث قدسي و قرآن اين است كه قرآن، عين كلام الله است كه بر زبان پيامبر(ص) جاري مي شود ولي حديث قدسي، معرفتي الهي است كه به بيان معصوم گفته مي شود نه عيناً عبارتِ خدايي.]

2. بحارالانوار، ج 36، ص 252.

3. سورة ق (50)، آية 29.

4 سورة قلم (68)، آية 42.

5. سورة مائده (5)، آية 64.

6. سورة هود (11)، آية 37.

7. سورة رحمن (55)، آيات 26 و 27.

8. سورة اسراء (17)، آية 72.

9. سورة قصص (28)، آية 88.

10. كشف الغمّه في معرفة الائمة، ج 2، ص291.

11. كافي، ج 1، ص 219.

12. كشف الغمّه، ج 2، ص 138.

13. بحارالانوار، ج 46، ص 270.

14. همان، ج 46، ص 239.

اهل بيت(ع) كيانند؟

مقصود از اهل بيت كه در قرآن كريم از هر گونه رذائل و پليدي مبرّا شده اند، كيست؟ پاسخ اين پرسش را از كلام آيت الله سبحاني، از اساتيد محترم حوزة علمية قم بيان مي كنيم.

منظور سؤال كننده، اين آية مباركه است كه مي فرمايد:

إنّما يريد الله ليذهب عنكم الرّجس أهل البيت و يطه_ّركم تطهيراً؛1

خداوند مي خواهد

پليدي ها را تنها از شما خانواده دور كند و شما را كاملاً پاك گرداند.

براي بررسي آيه «تطهير» لازم است دو مطلب مورد بحث قرار گيرد:

اول، اينكه مفهوم «اهل بيت» چيست و عرب اين واژه را در چه موردي به كار مي برد؟

دوم، اينكه اين آيه در مورد چه كساني نازل شده است؟ 1. مفهوم «اهل بيت»

واژة اهل بيت مركب از دو كلمه است:

«اهل» و «بيت»

مفهوم هر دو كلمه واضح و آشكار است و براي تشريح آن به نقل سخنان فرهنگ نويسان عرب نيازي نيست، زيرا واژة «اهل» هر چند عربي است، ولي ورود آن به زبان پارسي و انس ما با اين لفظ در طول چند قرن، آن را در رديف كلمات فارسي درآورده است، و از مجموع استعمالات آن به صورت مضاف مي توان مفهوم آن را چنين توضيح داد:

اهل امر: زمامداران،

اهل انجيل: پيروان انجيل،

اهل كتاب: پيروان كتاب هاي آسماني،

اهل اسلام: پيروان اسلام،

اهل الرجل:كساني كه با مردي پيوند خويشاوندي دارند،

اهل بيت: كساني كه در ساية پيوند خويشاوندي در خانه اي به صورت مشترك زندگي مي كنند،

اهل الماء: موجوداتي كه در آب دريا يا كنار آن زندگي مي كند.

با توجه به موارد استعمال اين كلمه مي توان مفهوم اين لفظ را به شرح زير بيان كرد: هر انساني كه نسبت به موضوعي (مضاف اليه) يك نوع انتساب يا اختصاص، و الفت و انسي دارد، به آن «اهل آن شيء» مي گويند، از اين رو «ابن منظور» در لسان العرب مي گويد: «اهل الرجل اخص الناس به: خصّيصان هر مردي، اهل اوست».

به ديگر سخن، هرگاه گفته شود «اهل الرجل» مقصود كساني است كه به او وابسته بوده و از اتباع و متعلّقان او به شمار

مي روند و بر اساس اين بيان، بايد گفت: اهل بيت مفهوم وسيعي دارد كه فرزندان و همسران انسان را نيز در بر مي گيرد، لذا قرآن به روشني آن را در مورد همسر ابراهيم به كار برده و آورده است كه فرشتگان خطاب به او گفتند:

رحمة الله و بركاته عليكم أهل البيت؛2

رحمت و بركات الهي بر شما خاندان باد. 2. مصاديق «اهل بيت»

اكنون وقت آن رسيده است كه مقصود از اهل بيت در آيه تطهير روشن شود. هر گاه دليلي بر انحصار اين مفهوم بر همسر و همسران يا خصوص فرزندان اقامه نشود، بايد آن را بر همان معني وسيع حمل كرد، ولي قرائن قاطع نشان مي دهد كه مقصود، پيامبر(ص)، علي، فاطمه و حسن و حسين(ع) است و ديگر افراد را شامل نيست.

شواهد و قرائن اين گفته عبارتند از: الف _ «البيت» به خانة معيني اشاره دارد:

«ال» در واژه «البيت»، نشانة جنس يا استغراق نيست، بلكه اشاره به يك خانة معهود دارد كه مورد عنايت آيه است، زيرا اگر مقصود آيه، خانه هاي همسران پيامبر(ص) بود، لازم بود بگويد «اهل البيوت» و لذا آنجا كه دربارة آنان سخن مي گويد صيغة جمع به كار مي برد، نه صيغة مفرد و مي فرمايد:

در خانه هاي خود قرار گيريد و مانند دوران جاهليت نخست، زيبايي هاي خود را آشكار نكنيد. 3 در اين آيه، هر اتاقي از اتاق هاي زنان خدا(ص)، خانه اي محسوب شده كه متعلق به يكي از همسران او بود، در حالي كه در آيه، يك خانة مشخص مطرح است و طبعاً بايد اين يك خانه را معين كنيم. نمي توان گفت اين «بيت» يكي از بيت هاي متعلّق به همسران رسول خدا(ص) است؛ زيرا

در اين صورت مفهوم اين آيه كاملاً در ابهام فرو رفته و مجمل خواهد بود. گذشته از اين دليلي ندارد كه يكي از خانه ها را بر هشت خانة ديگر ترجيح دهيم. از اين جهت بايد اين خانه، جدا از خانه هاي ازواج رسول خدا(ص) باشد و آن خانه چيزي جز خانة فاطمه(س) نيست كه در عين تعلّق به وي، به پيامبر(ص) نيز تعلّق داشت و در آن چهار نفر مشتركاً زندگي مي كردند. مؤيد اين مطلب حديثي است كه سيوطي در تفسير آية «في بيوتٍ اذن الله أن ترفع»4 آورده است. او مي نويسد:

وقتي اين آيه نازل شد و پيامبر(ص) آن را در مسجد تلاوت كرد، فردي برخاست و از رسول خدا پرسيد: اين بيوت با عظمت از آن كيست؟ پيامبر فرمود: «بيوت انبيا و پيامبران است». در اين هنگام ابوبكر برخاست و در حالي كه به خانه فاطمه و علي(ع) اشاره كرد، گفت: آيا اين خانه نيز از آن خانه هاست؟ پيامبر(ص) فرمود: «آري، از برترين آنهاست».5 ب _ مذكر بودن ضماير: قرآن در سورة احزاب از آية 29 تا آية 34 پيرامون همسران پيامبر(ص) بحث و گفت وگو مي كند و در تمام آيات، ضماير مربوط به همسران پيامبر(ص) را مطابق قواعد ادبي مؤنث مي آورد، در اين مورد بيش از بيست ضمير مؤنث به كار مي برد ولي هنگامي كه به آيه مورد بحث _ كه در ذيل آيه 33 قرار دارد _ مي رسد، لحن سخن دگرگون مي شود و مخاطب عوض مي گردد، ضماير را مذكر مي آورد و مي گويد: «عنكم الرّجس» و «يطهّركم» در اين صورت بايد دقت كرد كه هدف از اين دگرگوني چيست؟ اين دگرگوني جز اين نيست كه

آيه دربارة غير آن گروه (زنان) نازل شده، هر چند در سياق آيات مربوط به آنها آمده است. اينكه علت «تداخل» چيست و چرا در اثناي گفت وگوي با همسران، ناگهان طرف خطاب دگرگون مي شود و مطلب مربوط به غير آنان به ميان مي آيد و آنگاه، بار ديگر به بحث پيرامون همسران باز مي گردد را در جاي ديگري مورد بحث قرار خواهيم داد. 3. اهل بيت(ع) به بيان پيامبر(ص)

روايات متواتر از پيامبر(ص) نشان مي دهد كه در اين آيه، جز خود پيامبر(ص) و ساكنان خانة فاطمه، احدي مقصود نيست، و اين روايات را گروهي از صحابه از پيامبر(ص) نقل كرده اند كه برخي از آنها عبارتند از: ابوسعيد خدري، انس بن مالك، ابواسحاق، واثلة بن الاسقع، ابوهريره، ابوالحمراء، سعد بن ابي وقاص، عايشه، ام سلمه، ابن عباس. مضمون احاديث حاكي است كه پيامبر گرامي(ص) براي روشن كردن مقصود از اهل بيت، دو كار معين انجام داده است كه هر كدام در نوع خود قابل توجه است: 1. كسا و عبا و يا قطيفه اي بر سر پنج تن افكند و ام سلمه را كه قصد ورود به زير كسا داشت، از دخول تحت كسا بازداشت و اين جمله را فرمود: خدايا اينان اهل بيت من مي باشند، پروردگارا پليدي را از آنان دور ساز. 2. به مدت هشت ماه و يا بيشتر، موقع رفتن به مسجد براي گزاردن نماز صبح، به خانه حضرت زهرا(س) مي رفت و آنان را براي نماز دعوت مي كرد و آيه مذكور را تلاوت مي نمود. بنابراين پيامبر(ص) با اين دو عمل، كاملاً مصاديق آيه را تعيين فرموده است.

اينك به صورت فشرده، به ترجمه و نقل برخي از احاديث

مي پردازيم:

ابوسعيد خدري مي گويد: رسول الله(ص) فرمود: اين آيه درباره من، علي، فاطمه، حسن و حسين فرود آمده است. ام سلمه مي گويد: اين آيه در خانة من نازل گرديد. همان روز زهرا(س) غذايي به حضور پيامبر(ص) آورد، پيامبر(ص) فرمود: برو پسرعمويت _ علي _ و دو فرزند خود را بياور، زهرا(س) در حالي كه دست فرزندان خود را گرفته بود و علي(ع) نيز پشت سر او حركت مي كرد وارد محضر رسول خدا(ص) شد. پيامبر(ص)، حسنين(ع) را در آغوش خود گرفت و علي(ع) در سمت راست پيامبر(ص) و دخت او در سمت چپ او نشستند و هر پنج نفر مشغول خوردن غذايي شدند كه دخت گرامي پيامبر(س) آماده كرده و به حضور پيامبر(ص) آورده بود، ناگهان فرشتة وحي نازل شد و آية تطهير فرود آمد. در اين موقع، پيامبر(ص) عبايي را كه شب ها آن را به روي خود مي كشيدند، برداشت و همه را زير آن كسا قرار داد و دست خود را از زير كسا بيرون آورده و به آسمان اشاره كرد و سه بار فرمود: پروردگارا، اينان اهل بيت من مي باشند. پروردگارا پليدي را از آنان دور ساز. من با شنيدن اين جمله خواستم زير كسا درآيم و مشمول چنين فضيلتي گردم. از اين جهت گوشة كسا را بالا زدم تا به آنان ملحق شوم، پيامبر(ص) آن را از دست من كشيد، گفتم اي رسول خدا! آيا من از اهل بيت تو نيستم؟ پيامبر(ص) بدون اينكه يكي از دو طرف قضيه را تصديق كند، فرمود: تو زن نيكي هستي و از همسران پيامبر مي باشي.

مضمون حديث كه در كتاب هاي حديث و تفسير نقل شده، همگي بيانگر آن است كه

مفاد آيه از خصايص اين پنج نفر است و غير آن پنج تن، حتي بهترين و پاك ترين همسران او در اين فضيلت شركت ندارند. رسول گرامي(ص) به روايتي 40 روز، به روايت ديگر 8 ماه، و به روايت سوم، 9 ماه، هنگامي كه براي گزاردن نماز صبح به مسجد مي رفت، به در خانة علي(ع) مي آمد و مي گفت:

الص_ّلاة، الص_ّلاة، إنّما يريد الله ليذهب عنكم الرّجس أهل البيت و يطهّركم تطهيراً.6 آيا با توجه به اين روايات باز مي توان براي آيه، تفسير ديگري جست؟

تنها سئوالي كه باقي مي ماند اين است كه چرا آيه تطهير در لابه لاي آيات مربوط به همسران پيامبران آمده است؟ پاسخ آن اين است كه گاهي قرآن در حالي كه دربارة موضوعي سخن مي گويد، آن را رها كرده و به موضوعي مي پردازد و اندكي بعد، ديگر بار به همان موضوع نخست برمي گردد كه يك نمونه آن را نقل مي كنم. در داستان حضرت يوسف(ع)، آنگاه كه پرده از خيانت همسر عزيز برافتاد، و شوهر از جريان آگاه شد، عزيز رو به همسر خود مي كند و مي گويد:

گفت: اين كار مكر شما زنان است و حيله هاي شما بزرگ است.7 در حالي كه با همسر خود سخن مي گويد ناگهان خطاب را به يوسف متوجه مي كند و مي گويد:

يوسف از او درگذر، و تو _ اي زليخا! _

نيز از گناهي كه انجام داده اي استغفار كن، تو از خطاكاران بوده اي.8 و اما اينكه چرا اين كار انجام گرفته و لابلاي گفت وگو دربارة زنان پيامبر(ص) مسئلة اهل بيت(ع) آمده است، در اينجا دو علت باعث اين كار شده است: 1. خدا در حالي كه دربارة زنان پيامبر(ص) سخن مي گويد و گاهي آنها

را تهديد مي كند و مي گويد:

اي زنان پيامبر(ص) هر يك از شما گناه آشكار و فاحشي مرتكب شود، عذاب او دو چندان خواهد بود، و اين براي خدا آسان است.9 در اين شرايط با مطرح كردن اهل بيت(ع) و كمالات آنان مي خواهد اعلام كند كه اين خاندان براي شما بهترين الگو هستند، چه بهتر اينكه زندگي آنان، سرخطّ زندگي شما باشد. 2. بسياري از مسلمانان صدر اسلام دربارة علي(ع) و خاندان او كاملاً حساسيت داشتند، هيچ قبيله و عشيره اي نبود كه فردي از آنان به دست امام در غزوه هاي اسلامي كشته نشده باشد، و لذا بسياري از آنان از امام سخت دل آزرده و ناراحت بودند، و اين نوع بغض و كينه، پس از درگذشت پيامبر آشكار شد و گروه هاي زيادي به نوعي از امام و خانوادة او انتقام گرفتند. به خاطر چنين حساسيتي پيامبر(ص) به فرمان خدا، آية مربوط به طهارت و عصمت اين خاندان را در لابلاي آيات مربوط به همسران پيامبر قرار داد تا تجلّي زيادي نداشته باشد. آنگاه براي اينكه ايجاد اشتباه نكند، از طريق سنّت و حديث به توضيح مفاد اين آيه پرداخت و پرده از مقصد حقيقي آيه برداشت. اين جريان درست مانند اين است كه افراد خردمند و با تجربه، اشياي بسيار قيمتي و گرانبها را در درون خانه در ميان اشيايي قرار مي دهند كه براي بيگانه چندان جلب توجه نكند، هر چند خود اهل خانه از درون آگاه هستند. اين بحث را با نقل روايتي به پايان مي رسانيم:

ترمذي در صحيح خود از سعد وقاص نقل مي كند كه در ماجراي مباهله، پيامبر(ص)، علي و فاطمه و حسن و حسين(ع) را

خواست و گفت: «پروردگارا، اينان اهل (خاندان) من هستند». وي در بخش ديگري از صحيح خود آورده است كه پيامبر(ص)، حسن و حسين و علي و فاطمه(ع) را با پارچه پوشانيد و فرمود: خدايا، آنان اهل بيت من هستند، خدايا پليدي را از آنان دور ساز و آنان را به نحو خوبي، پاكيزه گردان. امّ سلمه عرضه داشت: اي پيامبر خدا! من هم از آنان هستم؟ فرمود: تو بر جاي خود باش (وارد كسا مشو) تو زن خوبي هستي.10

ماهنامه موعود شماره 89 پي نوشت ها:

1. سورة احزاب (33)، آية 33

2. سورة هود (11)، آية 74.

3. سورة احزاب (33)، آية 33.

4. سورة نور (24)، آية 36.

5. الدر المنثور، ج 6، ص 203، تفسير سورة نور؛ روح المعاني، ج18، ص 174.

6. درباره آگاهي از منابع حديث ياد شده در متن به تفسير طبري، ج 22، صص 5-7 و تفسير الدر المنثور ج 5، صص 198-199 مراجعه فرماييد.

7. سورة يوسف (12)، آية 28.

8. سورة يوسف (12)، آية 29.

9. سورة احزاب (33)، آية 30.

10. جامع الاصول، ج 10، صص 101-102.

دانستي هايي دربارة فرهنگ مهدويت

«بقية الله» يكي از القاب معروف حضرت مهدي(ع) است. بقية الله، يعني بقيه و بازماندة خلفاي خدا در زمين _ از انبيا، يا كساني كه خدا به وسيلة ايشان بندگانش را باقي مي دارد و مورد رحمت قرار مي دهد _ از برخي روايات معصومين(ع) فهميده مي شود كه اين لقب، بر همة خاندان رسالت اطلاق مي شود و همة ايشان بقية الله هستند؛

چنانكه در «زيارت جامعة كبيره» از امام هادي(ع) نقل شده است: سلام بر امامان فرا خواننده [به سوي حقّ]، رهبران هدايت، سروران صاحب ولايت، حاميان، اهل ذكر، اولي الأمر، بقية الله و ..1. با اينكه برخي از

امامان(ع) خود را به عنوان بقية الله معرفي نموده اند. از جمله هنگامي كه حضرت امام باقر(ع) از مسافرت پر ماجراي شام _ كه به اجبار خليفة مرواني صورت گرفته بود _ باز مي گشتند، نزديك مدين كه رسيدند، مردم به دنبال سم پاشي هاي دستگاه خلافت، دروازه ها را بسته، مانع از ورود آن حضرت و همراهانشان به شهر شدند، حتي از فروختن آذوقه به آنان هم خودداري نمودند. امام(ع) بر فراز كوهي كه مشرف بر شهر بود، بالا رفتند و با صداي بلندي بانگ برآوردند: اي اهل شهري كه ساكنانش ستم پيشه اند! من بقية الله هستم. خداوند مي فرمايد: بقية الله براي شما بهتر است، اگر مؤمن باشيد.2 نجمه خاتون، مادر گرامي امام رضا(ع) نيز نقل مي كند: چون فرزندم به دنيا آمد، پسر را در پارچة سفيدي پيچيدم و او را به دست پدر گرامي اش دادم. در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفتند و كامش را با آب فرات برداشتند، و او را به من بازگرداندند و فرمودند: «بگير او را. به درستي كه او بقية الله عزوجلّ، در زمين است».3 اما در مجموعة روايات اسلامي، اين عنوان، يكي از القاب ويژة امام عصر(ع) است. و آن حضرت(ع) خود را با اين عنوان معرفي نموده اند، و ديگر امامان كه خود صاحب اين نام بوده اند، آن بزرگوار را _ خصوصاً _ به اين عنوان توصيف كرده اند، چنانكه وقتي «بقية الله» بر زبان رانده مي شود، كسي جز آن حجّت پروردگار، در نظر نمي آيد. شايد بتوان گفت كه دليل مطلب آن باشد كه، اين حضرت، بقية ساير بقية الله ها بوده و پس از حضرتش ديگر بقية اللهينخواهد بود. هر يك از حجّت هاي خدا كه از آغاز

پيدايش عالم آمده اند، گرچه حجّت و بقيّة خدا بودند، ولي امام زمان ما خاتم اوليا و اوصياست. در سخن مفصّلي از امير سخن، امام علي(ع) در پاسخ به پرسشي دربارة آية كريمه: «بقية الله براي شما بهتر است اگر مؤمن باشيد»، آن حضرت فرمودند: آنان [يعني اولياي خدا] بقية الله اند، [اما در اينجا] مقصود، مهدي(ع) است كه در هنگام پايان پذيري اين مهلت خواهد آمد و زمين را از عدل و داد پر خواهد ساخت، چنان كه از ظلم و ستم پر شده است. از نشانه هاي او، غيبت است و پنهان بودن، تا آنگاه كه طغيان گسترش يابد و انتقام فرا رسد.4 از ديگر معصومان(ع) نيز سخنان گران سنگي در اين باره نقل شده است. از آن جمله، از امام صادق(ع) كه در پاسخ به پرسشي بدين مضمون كه: آيا مي توان به قائم آل محمد(ص) به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كرد؟ حضرت(ع) فرمودند: «نه! اين اسمي است كه خداوند حضرت علي(ع) را به آن ناميده و قبل و بعد از او، جز افراد كافر، آن را براي خود به كار نمي برند». عرض كرد: فدايتان شوم؛ پس چگونه بايد به آن حضرت(ع) سلام كرد؟

امام(ع) فرمودند: بايد گفت:

السّلام عليك يا بقيّة الله و آنگاه اين آيه را تلاوت فرمودند:

بقي_ّةالله خيرٌ لكم إن كنتم مؤمنين.5 از وجود شريف امام زمان(ع) در آغاز ولادت شان نيز نقل شده كه، به احمدبن اسحاق _ از وكلاي امام عسكري و امام زمان(ع) و افراد مورد اعتماد خاندان اهل بيت(ع) _ فرمودند: من بقية الله در زمين او و انتقام گيرنده از دشمنانش هستم.6 ماهنامه موعود شماره 89 پي نوشت ها:

? با استفاده از: مجتبي تونه اي، موعود نامه، ص 171.

1. عيون

اخبارالرضا(ع)، ج 2، ص 273.

2. اصول كافي، ج 1، صص 471 _ 472.

3. عيون اخبارالرضا(ع)، ج 1، ص 20.

4. بحارالانوار، ج 93، صص 106 و 119.

5. اصول كافي، ج 1، ص 411.

6. ماهنامة موعود، ش 21، ص 54.

حاضرجوابي سيّد شرف الدين

مرحوم آيت الله سيّد شرف الدين (صاحب كتاب ارزشمند المراجعات) در عصر حكومت «ملك عبد العزيز» براي زيارت خانه خدا به مكه رفت. در عيد قربان كنار ساير علما به كاخ پادشاه سعودي دعوت شد، تا طبق معمول در عيد قربان به او تبريك بگويند. او به كاخ رفت، هنگامي كه نوبت به او رسيد دست شاه را گرفت و هديه اي به او داد، و ان هديه يك كتاب قرآن بود داراي جلدي پوستين بود.

شاه عربستان آن هديه را گرفت و بوسيد و به عنوان تعظيم و احترام، بر پيشاني خود گذاشت. سيّد شرف الدين ناگهان گفت: «اي پاشاه ! چرا اين جلد را مي بوسي و به آن تعظيم مي كني با اينكه اين جلد چيزي جز پوست بز نيست؟» شاه گفت غرض من از بوسيدن جلد ، قرآني است كه در داخل آن قرار دارد ، نه خود جلد. آقاي شرف الدين، بي درنگ فرمود : احسنت اي پادشاه! ما شيعيان نيز وقتي پنجره يا در اتاق

پيامبر(ص) را مي بوسيم ، مي دانيم كه آهن هيچ كاري نمي تواند بكند ولي غرض ما آن كسي است كه ماوراي اين آهن ها و چوب ها قرار دارد ما مي خواهيم رسول خدا(ص) را تعظيم و احترام كنيم، همان گونه كه شما با بوسه زن بر پوست بز مي خواستي قرآن را تعظيم كني كه در درون آن پوست قرار دارد. حاضران تكبير

گفتند و او را تصديق كردند، در اين هنگام ملك عبد العزيز ناچار شد تا به حاجيان اجازه دهد كه از آثار رسول الله(ص) تبرك بجويند، ولي وليعهد او كه بعد از اوآمد، از قانون گذشته شان برگشت.

كرامات امام هادي(ع)

همراه امام هادي(ع) در يكي از خيابان هاي مدينه راه مي رفتم. خواستم از امام هادي(ع) مسئله اي را بپرسم اما قبل از اينكه سؤالم را مطرح كنم، امام به من فرمود: «ما در جاي شلوغي هستيم و مردم در رفت وآمدند. اكنون زمان خوبي براي سؤال كردن نيست».

دوم ماه رجب به روايتي ولادت امام هادي(ع) و سوم آن مصادف با شهادت جدّ بزرگوار امام زمان(ع) است. امام بزرگواري كه چندي است حرمت حريم محترمش، شكسته شده و غبار مظلوميت آن بر چهرة پيروان حضرتش سنگيني مي نمايد. آنچه تقديم تان مي شود، گوشه هايي از فضايل و كرامات آن پيشواي معصوم(ع) است. احترام پرندگان به امام هادي(ع)

ابوهاشم جعفري مي گويد:

متوكل، تالار آفتاب گيري درست كرده بود كه پنجره هاي مشبك داشت و داخل آن پرندگان خوش آواز را رها ساخته بود. روزهايي كه سران حكومت براي سلام رسمي و تبريك نزد او مي آمدند، متوكل درون همين تالار مي نشست اما بر اثر سروصداي پرندگان، نه حرف ديگران را مي شنيد و نه ديگران حرفش را مي شنيدند. فقط وقتي كه امام هادي(ع) وارد مي شد، تمام پرندگان ساكت و آرام مي شدند و تا وقتي آن حضرت(ع) از آنجا خارج نمي شد، سر و صدايي نمي كردند.1 آگاهي امام هادي(ع) از سؤال اصحاب

محمد بن شرف مي گويد:

همراه امام هادي(ع) در يكي از خيابان هاي مدينه راه مي رفتم. خواستم از امام هادي(ع) مسئله اي را بپرسم اما قبل از اينكه سؤالم را مطرح كنم، امام

به من فرمود: «ما در جاي شلوغي هستيم و مردم در رفت وآمدند. اكنون زمان خوبي براي سؤال كردن نيست».2 امام هادي(ع) و شفاي نابينا

هاشم بن زيد مي گويد:

با چشمان خود ديدم كه كوري را نزد امام هادي(ع) آوردند و امام، او را بينا كرد. و نيز ديدم كه با گِل، پرنده اي درست كرد و در آن دميد، و پرنده جان گرفت و به پرواز درآمد.

به امام گفتم: ميان شما و حضرت عيسي(ع) تفاوتي نيست!

امام فرمود: «من از او هستم و او از من است».3 واثق مُرد، ابن زيات كشته شد

خيران اسباطي مي گويد: وقتي كه درمدينه خدمت حضرت هادي(ع) رسيدم، فرمود: «از واثق (پادشاه وقت) چه خبر داري؟» گفتم: قربانت شوم، به سلامت بوده وده روز پيش او را ملاقات نمودم. فرمود: «اهل مدينه مي گويند: مرده است». وقتي كه فرمود: مي گويند، دانستم كه گفتار خود او ست. سپس فرمود: «جعفر (متوكل) چه مي كرد؟» گفتم: در زندان به بدترين حال بود.فرمود: او (بعد از واثق) صاحب اين امر (سلطنت) است. فرمود: ابن زيات (وزير و اثق) چه مي كرد؟ گفتم: قربانت! مردم با او هستند وفرمان، فرمان اوست. حضرت فرمود: «اين مقام براي او شوم است»، سپس ساكت شد و فرمود: «ناچار مقدرات خداوند و احكام الهي جاري مي شود». اي خيران! واثق مرد، ومتوكل به جاي او نشست، و ابن زيات كشته شد، گفتم: كي؟ قربانت شوم! فرمود: شش روز پس از خروج تو (از مدينه).4 هرگز با وي همنشين نمي شوي!

يعقوب بن يسار روايت مي كند كه، متوكل مي گفت: واي بر شما، كار ابن الرضا حضرت هادي(ع) مرا عاجز كرده، نه حاضر است با من شراب بخورد و

نه در مجلس شراب من بنشيند؛ ونه من در اين امور فرصتي مي يابم (كه او را به اين كارها وارد كنم) گفتند: اگر از او فرصتي نيابي، در عوض اين برادرش موسي است كه شراب خوار و نوازنده است، مي خورد و مي نوشد و عشق بازي مي كند، بفرستيد او را بياورند و مطلب را بر مردم مشتبه كنيد. بگوييد حترام وارد كردند، وهمه بني هاشم، سران لشكر و مردم استقبالش كردند، و غرض اين بود كه وقتي مي رسد املاكي به او واگذار كند و دختري به او بدهد و ساقيان شراب وكنيزكان نوازنده را نزد او بفرستد، و با او مواصله و احسان كند، و منزل عالي برايش قرار دهد كه خود در آنجا به ديدنش رود. وقتي كه موسي وارد شد، حضرت هادي(ع) در پل وصيف، جايي كه آنجا به استقال واردين مي روند، با او ملاقات كرده، به او سلام نمود و حقّش را ادا كرد، سپس فرمود: «اين مرد تو را احضار كرده كه احترامت را هتك و پايمال كند و رتبه ات را پايين آورد، مبادا هرگز به شراب خواري اقرار كني». موسي گفت: اگر مرا براي اينكار خواسته پس چه كنم؟ فرمود: رتبه خويش فرو مياور و چنين كاري نكن كه او هتك احترام تو را خواسته است. موسي نپذيرفت و حضرت تكرار كرد، تا چون ديد اجابت نمي كند، فرمود: ولي بدان كه مجلس مورد نظر او مجلسي است كه هرگز تو با او در آن جمع نمي شويد. همان شد كه حضرت فرمود، سه سال موسي آنجا اقامت كرد و هر روز صبح بر درب سراي او مي رفت. يك روز مي گفتند: مست است فردا صبح بيا،

روز ديگر مي رفت، مي گفتند: دوا خورده و روز ديگر مي گفتند: كار دارد، و سه سال به همين منوال گذشت تا متوكل از دنيا رفت و در چنين مجلسي با هم جمع نشدند5. بازگرد جز خير چيزي نمي بيني!

كافور خادم گويد: در سامره در مجاورت حضرت هادي(ع) صنعت گراني بودند، وآنجا مثل شهري شده بود. يونس نقاش بر آن جناب وارد مي شد وخدمت او مي كرد. روزي لرزان آمد و گفت: سرور من! شما را وصيت مي كنم كه با اهل و عيالم نيكي كنيد. فرمود: «چه خبر است؟» گفت: خيال دارم فرار كنم. حضرت تبسم كنان فرمود: «چرا؟» گفت: براي اينكه ابن بغا (گويا از سران ترك بوده) نگين بي ارزشي براي من فرستاد كه بر آن نقشي بزنم. موقع نقاشي دو قسمت شد، وفردا وعده اوست كه [آن نگين را پس] بگيرد (موسي بن بغا) هم كه حالش معلوم است، يا هزار تازيانه مي زند يا مي كشد. حضرت فرمود: «برو به منزلت، تا فردا فرج مي رسد و جز خير، چيز ديگري نيست». باز فردا صبح زود لرزان آمد وگفت: فرستادة او آمده، نگين را مي خواهد. فرمود: «برو كه جز خير نمي بيني». گفت: چه جواب گويم؟ خنديد و فرمود: «برو ببين چه خبر آورده، هرگز جز خير نيست». رفت و بعد از مدتي خندان بازگشت وعرض كرد: فرستاده گفت: كنيزكان بر سر اين نگين خصومت مي كنند، اگر ممكن است آن را دو قسمت كن تا تو را بي نياز كنيم. حضرت فرمود: «خداوندا! سپاس، مخصوص توست كه ما را از آنها قرار دادي كه حق شكر تو را بجاي آورند، به او چه گفتي؟» عرض كرد: گفتم مرا مهلت دهيد تا دربارة

آن فكركنم چگونه اين كار را انجام دهم. فرمود: «درست گفتي».6 چنين گماني نكن!

از حسن بن مصعب مدائني روايت شده كه، مسئله سجده بر شيشه را (به وسيله نامه اي كه نوشته بودم) از امام علي النقي(ع) پرسش نمودم. چون نامه را فرستادم با خود گفتم: شيشه هم از چيزهايي است كه زمين آن را مي روياند و گفته اند كه آنچه را زمين مي روياند مي شود بر آن سجده كرد! از طرف آن حضرت جواب آمد: «بر شيشه سجده مكن، اگر گمان مي كني كه آن هم از اشيايي است كه زمين آن را مي روياند (درست است) ولي استحاله شده». زيرا شيشه از ريگ ونمك است، نمك هم از زمين شوره زار است (وبه زمين شوره زار نمي شود سجده كرد).7 پدرم شهيد شد

هارون بن فضل گويد: در آن روزي كه امام جواد(ع) از دنيا رفت، شنيدم كه امام علي النقي(ع) اين آيه را تلاوت مي فرمود: «إنّا لله و إنّا إليه راجعون، پدرم امام جواد(ع) از دنيا رحلت كرد». از آن حضرت پرسيدند: شما از كجا مي داني؟ فرمود: «ضعف وسستي دچار به من دست داد، كه سابقه آن را نداشتم.8 جبّة زن قمي را بازگردان

محمد بن احمدمنصوري ازعموي پدرش نقل مي كند كه، روزي نزد متوكل رفتم در حالتي كه مشغول شرب خمر بود. مرا هم دعوت به خوردن كرد، گفتم: من هرگز نخورده ام. گفت: تو با علي بن محمد (العياذ بالله) مي خوري. گفتم: تو نمي داني كه در دستت چيست؟ اين سخنان تنها به تو ضرر مي رساند وبراي او زياني ندارد. اين جسارت متوكل را خدمت حضرت عرض نكردم، تا روزي فتح بن خاقان _ وزير متوكل _ به

من گفت: به متوكل گفته اند: مالي از قم (براي حضرت هادي(ع)) مي آيد و دستور داده كه من در كمين آن باشم و خبرش را به او برسانم، تو بگو بدانم كه از كدام راه مي آيد؟ تا من در آن راه بروم. خدمت حضرت رفتم (كه جريان را به عرض مبارك برسانم) ديدم كسي آن جا است كه نمي توانستم حرفي بزنم. حضرت تبسم كرد و فرمود: «اي ابو موسي! خير است، چرا آن پيغام اوّل را نياوردي؟» (يعني آن حرفي كه اول متوكل راجع به حضرت گفت) عرض كردم: سرور من! ملاحظه تعظيم و اجلال شما را نمودم. حضرت فرمود: «مال امشب وارد مي شود و ايشان به آن دست نمي يابند، امشب را اينجا بمان». ابو موسي مي گويد: شب را آنجا ماندم وچون امام براي نماز شب برخاست، در ركوع سلام داد ونماز را قطع كرد و فرمود: آن مردي كه منتظرش بوديم با مال آمده وخادم از ورودش جلو گيري مي كند، برو مال را تحويل بگير. رفتم و انباني را كه مال در آن بود، گرفتم و خدمت آن جناب بردم. ايشان فرمود: «به او بگو: آن جُبه اي (لباس) را كه آن زن قمي داد و گفت: اين ذخيرة جدّه من است، بده». رفتم وگفتم، و او گفت: آري آن را خواهرم پسنديد و با اين عوض كرد، مي روم ومي آورم. فرمود: «بگو خدا اموال ما را حفظ مي كند، جبّه را از شانه ات درآور». چون پيغام را رساندم وجبّه را از شانه اش بيرون آورد، غش كرد. حضرت بيرون آمده و شرح حالش پرسيد. گفت: من (راجع به امامت شما) در شك بودم و اينك يقين

كردم.9 ماهنامه موعود شماره 89 پي نوشت ها:

1. بحار الانوار، ج 50، ص 148، ح 34.

2. همان، ج 50، ص 176.

3. همان، ج 50، ص 185، ح 63.

4. كشف الغمّه، ج 2، ص 378.

5. كافي، ج 1، ص 502، ح 8.

6. اثبات الهدا\، ج 6، ص 228.

7. اثبات الوصيّة، ص 433.

8. همان، ص 430؛ شايد اين ضعف وسستي درك فقدان امام معصوم در كائنات وسنگيني پذيرش نور امامت بوده است

9. اثبات الهدا\، ج 6، ص 225.

علي(ع) و ايرانيان

در نظام مالي كه عمر و سپس عثمان اعمال مي كردند، معمولاً حقوق و عطاياي موالي ايراني پايين تر از اعراب بود. از اين رو وقتي كه ايرانيان در دوران خلافت علي(ع) از حقوق و عطايايي برخوردار شدند، جمعي از سران و اشراف كوفه از جمله اشعث بن قيس كندي، در برابر آن حضرت زبان به اعتراض گشودند كه از چه روي ما را مغلوب اين سرخ رويان ساخته اي؟ اشاره:

در اين مقاله از رشتة تعلقات و آشنايي هاي ايرانيان با علي(ع) همچون، مدارا در اخذ خراج از ايرانيان _ چه در زمان پيامبر(ص) كه به يمن گسيل شد و گروهي از ايرانيان در آنجا مقيم بودند و چه در زمان خلافت خويش _ خونخواهي آن حضرت از هرمزان ايراني، اجراي عدالت در تقسيم بيت المال ميان عرب و عجم و از جمله ايرانيان در زمان خلافت، حمايت ايرانيان از علي(ع) در جنگ جمل سخن رفته است. بي ترديد موضوع آشنايي ايرانيان با حضرت علي(ع) براي هر شيعه اي از اهميت و جاذبة بسياري برخوردار است. حوادث تاريخ ايران و اسلام در دهه هاي دوم، سوم و چهارم از سدة نخست هجري،

بسترهاي مناسبي را براي آشنايي ايرانيان با آن بزرگ مرد تاريخ بشر فراهم ساخت.

ديدار «الابناء» با علي(ع)

به سال دهم هجري، پيامبر گرامي اسلام(ص) علي(ع) را به يمن گسيل داشت تا امور آن منطقه را سامان بخشد و خراج ايشان را جمع آورد. در آن زمان، در يمن طبقه اي وجود داشت كه اعراب به آنها «الابناء» و گاه «بني الاحرار» مي گفتند. آنان در جامعة يمن از جايگاه خاصي برخوردار بودند و همواره به آزادگي و شرافت اتصاف داشتند. اينان ايراني نژادهايي بودند كه اجدادشان از جانب خسرو انوشيروان براي ياري مردم يمن و حميريان تحت ستم حبشيان، به آن ديار اعزام شده بودند و آنان پس از در هم شكستن حبشي هاي مهاجم، در همانجا سكنا گزيدند. سال ها بعد بر اثر آميزش آنان با ساكنان بومي عرب، همين نسل، يعني «بني الاحرار» به معناي «فرزندان ايرانيان» يا «پسران آزادگان» به وجود آمدند.1 حضور علي(ع) در يمن در سال دهم هجري، اين امكان را در اختيار الابناء ايراني نژاد قرار داد تا از نزديك با سيرة انسان دوستانه، كريمانه و بزرگوارانه اش آشنا شده، از همان جا دوستي و محبت او را در دل هاي خويش جاي دهند. الابناء پس از آشنايي با علي(ع) اسلام آورده، فيروز را از جانب خود به مدينه فرستادند و مراتب ايمان و وفاداري خود را به پيامبر(ص) عرضه داشتند.2 فتوحات اسلامي پس از رحلت پيامبر(ص)

پس از رحلت رسول گرامي اسلام، دو اتفاق بزرگ رخ داد كه تأثيرات شگرفي در سرنوشت آيندة اسلام و مسلمين داشت: يكي ماجراي سقيفه و ديگر، پديدة فتوحات. بزرگ ترين اشتباه و انحرافي كه در سقيفه [صفر سال 11 ق.]

انجام گرفت، تغافل، تجاهل و به فراموشي سپردن واقعة غدير بود. غدير به اهليّت و صلاحيّت علي(ع) براي جانشيني رسول خدا(ص) اشعار داشت. اما حوادث سقيفه به گونه اي ديگر رقم خورد و با انتخاب ابوبكر به خلافت، به واقع زاوية انحرافي آغاز شد، كه در سال 61 ق. با كشتار فرزندان رسول خدا(ص)، به نقطة اوج خود رسيد. اما حادثة مهم ديگر كه در مبحث ما مي گنجد، آغاز فتوحات در دوران خلافت ابوبكر بود. هدف فتوحات، گسترش اسلام و از ميان بردن سدها و موانع سياسي موجود جهان آن روزگار بود كه نمي گذاشتند پيام اسلام به امت هاي ديگر برسد. انديشه و طرح فتوحات، اساساً سه خاستگاه مهم داشت: نخست؛ جوهر اسلام كه ديني بود متمم و مكمل اديان ديگر و طبعاً آييني جهاني؛ كه همة ابناي بشر را مورد خطاب خود قرار مي داد. دوم؛ سيرة عملي پيامبر در جهت معرفي اسلام به خارج از مرزهاي شبه جزيرة عربستان كه نمونة بارز آن دعوت خسرو ايران، قيصر روم و مقوقس مصر به پذيرش اين آيين بود. سوم؛ ارضاي حسّ جاه طلبي و زياده خواهي برخي از اميران و خليفگان، و برطرف كردن مشكلات اقتصادي كه از سرزمين خشك عربستان ناشي شده بود. اينها عواملي بودند كه ذهن، انديشه و همت عرب را كه تا پيش از اسلام به مناقشات خونين قبيله اي در حوزه هاي محدود، معطوف بود، به تسخير سرزمين هاي دور و نزديك متوجه ساخت.3 فتح ايران و پيدايش طبقة موالي

با شروع فتوحات در زمان خلافت ابوبكر، كرانه هاي جغرافياي اسلام، به سمت شرق و شمال و غرب گسترش يافت. در مدتي اندك ايران، شام و مصر فتح شدند. فتح

ايران تقريباً در خلال دهة 12 تا 22 ق. تكميل شد. نخستين پيروزي قاطع در برابر ايرانيان در اوايل خلافت عمر در سال 16 ق. در قادسيه صورت پذيرفت.4 علي(ع) نيز، از آغاز طراحي اين عمليات بزرگ در مدينه، در جريان قرار گرفته بود. به گفتة طبري و بر اساس خطبة 145 نهج البلاغه، آن حضرت پيشنهادهاي سودمندي را نيز در اين باره به خليفة دوم عرضه كرد. با فتح ايران بسياري از خاندان هاي ايراني در جوار اعراب و يا حتي در درون بافت و ساختار جامعة اعراب، تحت عنوان «موالي» جاي گرفتند. اينان از آن پس به عنوان طبقه اي نوظهور در جامعة اسلامي جايگاه خاصي را به خود اختصاص دادند. رابطة موالي با اعراب فاتح، الزاماً رابطه ارباب و رعيت و خواجه و برده نبود؛ بلكه در بيشتر موارد خاندان هاي ايراني با خاندان هاي عرب پيمان ولاء و دوستي (موالي موالاة) داشتند تا آنكه اين امر مكانيسم روابط اجتماعي خود را در قالبي استوار و مناسب انتظام بخشيد.5 با وجود اين، خاندان هاي ايراني از روح تعرّب و عصبيت عربي، كه هنوز از جامعة اسلامي رخت بر نبسته بود، رنج مي بردند. اين روحيه كه حتي دستگاه خلافت نيز از آن بي بهره نبود، گاه عرصه را بر موالي ايراني تنگ و دشوار مي ساخت. شايد بتوان ترور خليفة دوم توسط ابولؤلؤ (فيروز ايراني)6 را به سال 23 ق. واكنش در برابر اين فشارها تلقي كرد. علي(ع) خونخواه هرمزان ايراني

در پي درگذشت خليفة دوم، عبيدالله پسر او، نه تنها ابولؤلؤ و همسر و دخترش را به قتل رساند، بلكه هرمز را نيز با وجود هيچ مستمسك قابل قبول شرعي و

عرفي كشت. عثمان خليفة سوم وظيفه داشت عبيدالله را به سبب قتل بي دليل يك ايراني مسلمان، قصاص كند؛ زيرا از بي گناهي او آگاه بود. ليكن خليفه جرأت نداشت تا در اين مورد، به وظيفة اسلامي خود عمل كند. علي(ع) خيلفة سوم، عثمان را در اين مورد سخت نكوهش كرد و به عبيدالله بن عمر چنين فرمود: اي فاسق اگر روزي بر تو دست يابم، تو را به خونخواهي هرمزان خواهم كشت.

عبيدالله تا پايان عمر از علي(ع) برحذر بود. او در جنگ هاي جمل و صفين در مقابل آن حضرت قرار گرفت و سرانجام در يكي از نبردهاي جنگ صفين كشته شد. دفاع علي(ع) از حمراء

اعراب، ايرانيان ساكن كوفه و بصره را به نام هاي چندي از جمله «موالي»، «بني عم»، «زط»، «سيابجه»، «اسواران» و «حمرا» مي خواندند. آنان را موالي مي گفتند، از آن رو كه با قبائل عرب پيوند «ولا» داشتند و بني عم مي ناميدند، از آن جهت كه با طوايف عرب چنان موالاة و هم پيماني داشتند كه گويي پسرعموهاي ايشانند. زط، همان شكل تعريب شده جت است كه در اصل قومي از هندوان بودند كه كار ايشان نگهباني در راه ها و مسالك و بعدها به اسواران ايراني نيز كه شغل نگهباني داشتند، اطلاق گرديد. سيابجه جمع «سيجي» معرّب سپاهي است كه مانند زط غالباً به طبقة كارآزمودة نظامي ايرانيان، اطلاق مي شود. حمراء، به معني سرخ رويان يا سپيدرويان نامي بود كه به اعتبار رنگ روشن پوست ايرانيان به آنان مي دادند. در نظام مالي كه عمر و سپس عثمان اعمال مي كردند، معمولاً حقوق و عطاياي موالي ايراني پايين تر از اعراب بود. از اين رو وقتي كه ايرانيان

در دوران خلافت علي(ع) از حقوق و عطايايي برخوردار شدند، جمعي از سران و اشراف كوفه از جمله اشعث بن قيس كندي، در برابر آن حضرت زبان به اعتراض گشودند كه از چه روي ما را مغلوب اين سرخ رويان ساخته اي؟8 عدالت علي(ع) سخت مورد توجه ايرانيان قرار گرفت؛ زيرا پيش از اين، شاهد بودند كه چگونه خليفگان و خاصه عاملان و كارگزاران ايشان در بصره و كوفه، پاي از جادة عدل و داد بيرون نهاده، حقوق آنان را تضييع مي نمايند. موالي كه از حدود سال هاي شانزده ق. به بعد، رفته رفته در بصره و كوفه سكنا گزيدند، از نزديك با اعمال ننگين اميران فاسق و ظالمي چون سعيد بن عاص، مغيرة بن شعبه، وليد بن عقبه و عبدالله بن عامر آشنا بودند و هر گاه از ظلم و جور ايشان به خليفة دوم و سوم شكايت مي كردند، راه به جايي نمي بردند. اما در همان حال به چشم خود شاهد بودند كه علي(ع) با آنكه هنوز به خلافت نرسيده بود، با جرأت و جسارت تمام، فرزندش حسن را به اجراي حدّ شرعي در مورد وليد بن عقبة شراب خوار فرمان مي دهد و عبيدالله بن عمر را به قصاص خون به ناحق ريختة هرمزان تهديد مي كند و در ميان موج مخالفت اشراف و بزرگان سركش قريش كه خود را تافتة جدا بافته مي دانستند، حقوق موالي ايراني را استيفا مي نمايد. اين مشاهدات كافي بود تا قلب هر انساني را به شوق و جذبه و كشش وادارد. ايرانيان در وجود علي(ع) روح بزرگي را يافتند كه فراتر از علايق نژادي و زباني و قومي، به موضوع انسانيت و عدالت مي انديشيد. از

همين رو در جريان جنگ هاي جمل و صفين از آن حضرت دفاع كرده، در ركابش به جنگ با ناكثين و قاسطين پرداختند. جنگ جمل و حمايت ايرانيان از علي(ع)

چنان كه گفته شد، در دهة سوم و چهارم هجري، (سال هاي 20 تا 40) بسياري از ايرانيان در بصره و كوفه سكنا گزيده بودند. آنان تعدادي مهاجر و عده اي ديگر، از ساكنان اصيل و قديمي همين منطقه بودند. بصره و كوفه تا پيش از فتوحات، بخش غربي ايران محسوب مي شد. از جملة اين ساكنان قديمي اين دو شهر، طوايفي موسوم به زط و سيابجه بودند كه همواره به عنوان بخش مهم از اسواران يعني نيروهاي آزموده و مجرب دوران ساسانيان به حساب مي آمدند. اين زط ها و سيابجه در سال 36 ق. در جريان جنگ جمل در اطراف بصره با سپاهيان اصحاب جمل مقابله كردند و كار را بر عايشه، طلحه و زبير سخت نمودند.9 با تسخير بصره توسط جمليات، زط ها و سيابجه در كوفه به سپاه علي(ع) پيوستند و تا پيروزي كامل در برابر ناكثين، در ركاب حضرتش نبرد كردند. آن حضرت كه نظاره گر فداكاري هاي بي شائبه و خالصانة ايرانيان حاضر در سپاهش بود، همواره در چهرة آنان مردماني نجيب و آزاده را مشاهده مي كرد كه مي تواند از ياري جدّي ايشان در راه بسط عدالت و دفع بيداد و ريشه كن كردن فتنة ريشه دار منافقان و بني اميه، بهره مند گردد. از اين رو، با ارسال نامه هايي به عاملان خود در همدان و آذربايجان، نيروهاي ايراني را براي مقابله با معاويه در جنگ صفين، به ياري خود طلبيد.10 هداياي ايرانيان به علي(ع)

در زماني كه علي(ع) در كوفه بودند، به رسم سابق

شماري از ايرانيان11 نزد آن حضرت آمدند تا هدايايي تقديم دارند. پيشتر كارگزاران عثمان همچون وليد بن عقبه و سعيد بن عاص، افزون بر خراجي كه از ايرانيان مسلمان مي گرفتند، ايشان را به اعطاي هداياي نوروزگان و مهرگان نيز مكلف ساخته و از اين راه ميليون ها دينار به چنگ آوردند. از اين رو، هداياي نوروزي به صورت سنتي رايج درآمده بود. وقتي ايرانيان هداياي خود را نزد حضرت آوردند، براي آنكه خاطر آنان مكدر نشود، هدايا را پذيرفتند اما دستور دادند، مقابل قيمت آن هدايا، از ميزان خراج آنان كسر گردد. همچنين، هنگامي كه آن حضرت به عزم صفين از شهر انبار مي گذشتند، دهقانان (معرب دهبان به معناي بزرگ ده است كه معمولاً از طبقات مرفّه و طراز اوّل جامعه محسوب مي شدند)، به همراه ديگر مردم به دنبال علي(ع) راه افتاده دوان دوان ايشان را مشايعت مي كردند. علي(ع) آنان را از اين كار منع فرمودند. آنگاه دهقانان پيش كشي هاي خود را اهدا كردند. آن حضرت هدايا را تنها بدان شرط قبول نمودند كه قيمت آنها را حساب كرده، به ايشان بپردازند.12 در همين زمان ابوزيد انصاري را به نحوة اخذ خراج و جزيه از ايرانيان رهنمون ساختند.13 دستورهاي صريح و آشكار آن حضرت در اين باره را بايد به واقع پايه گذاري نظامي نوين، عادلانه و كارآمد در نظام اخذ ماليات بر افراد (خراج، براي مسلمانان و اهل جزيه و جزية ويژة غير مسلمانان) به حساب آورد. اين نظام عادلانه كه از جانب علي(ع) اعمال گرديد، توجه عميق تر ايرانيان را به شخصيت عدالت جوي انساني اش بيش از پيش جلب نمود و طبعاً به دنبال آن عشق و محبتي

را كه در اعماق روح و جان ايراني ريشه داشت، شعله ور كرد. عشقي كه در طول قرون متمادي، هرگز خاموش نگشت و ولاي اهل بيت را در اين سرزمين به صورت بخشي اساسي و تفكيك ناپذير از فرهنگ ايرانيان، درآورد. آري اينها نمونه هايي بود از نخستين آشنايي هاي مردم ايران با علي(ع) كه بي ترديد بايد در موضوع گرايش و محبت ايرانيان نسبت به علي(ع) و خاندان پاكش و در پس تسري و رواج تشيع در ايران، بدان ها توجه كافي و وافي مبذول داشت. محسن حيدرنيا

ماهنامه موعود شماره 89 پي نوشت ها:

? برگرفته از: پايگاه اينترنتي «باشگاه انديشه».

1. يعقوبي، ابن واضح، تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 200. فياض، علي اكبر، تاريخ اسلام، انتشارات دانشگاه تهران، 1367ش، ص 27.

2. فياض، همان، ص 123.

3. دربارة فتوحات ر.ك: فتوح البلدان بلاذري، الفتوح ابن اعثم كوفي، الاخبار الطول دينوري و تاريخ طبري.

4. بلاذري، احمد بن يحيي. فتوح البلدان، ترجمه دكتر محمد توكل، تهران، انتشارات نقره، چاپ نخست، 1367 ش، ص 365.

5. راجع به موالي و انواع ولاء و رفتار هر يك از خلفا با موالي، ر.ك: الموالي و نظام الولاء، دكتر محمود مقدم، ترجمه و تحقيق محسن حيدرنيا، پايان نامة كارشناسي ارشد دانشكدة الهيات دانشگاه تهران، 1372 ش.

6. يعقوبي، ابن واضح، تاريخ يعقوبي، ترجمة محمد ابراهيم آيتي، انتشارات علمي و فرهنگي، چ 6، 1371 ش، ج 2، ص 51.

7. محمدي ملايري، دكتر محمد، تاريخ و فرهنگ ايران در دوران انتقال از عصر ساساني به عصر اسلامي، ج 3، دل ايرانشهر، بخش دوم، تهران، انتشارات توس، چ 1، 1379 ش، ص 242.

8. دربارة اسواران، زط، سيابجه، و موالي ر. ك دكتر ملايري، ج 3،

ص 211

به بعد و ج 2، ص 422 و نيز، لسان العرب، ابن منظور، ذيل واژه ي حمراء و الموالي و نظام الولاء، دكتر مقداد.

9. دكتر محمدي، ج 3، ص 211 و 212، به نقل از تاريخ طبري.

10. ابن اعثم كوفي، محمد بن علي، الفتوح، ترجمة كهن فارسي، محمد بن احمد مستوفي هروري، تصحيح غلامرضا طباطبايي مجد، انتشارات آموزش انقلاب اسلامي، چ 1، 1372، صص 454 _ 456.

11. دربارة ايرانيان ساكن كوفه و بصره، ر.ك: فتوح البلدان، بلاذري، ترجمة دكتر توكل، صفحات 65، 1366 ش، ص 198 _ 199.

13. دكتر محمدي، ج 3، ص 274، به نقل از فتوح البلدان بلاذري.

ولايت فاطمه زهرا(س)

هنگامي كه رِفاعَه از گناهي كه مرتكب شده بود توبه كرد، خودش را به چوب توبه محكم بست و سوگند خورد هرگز آن بند را نگشايد مگر اينكه محمّد بن عبدالله به دست خود آن را باز فرمايد، و اين را نشان قبول شدن توبة خود قرار داده بود، تا اينكه آية قبول شدن توبة او از جانب پروردگار نازل شد.9 و در آن هنگام حضرت فاطمه اراده فرمود آن بندها را بگشايد، ولي ...

علامه محمد حسين اميني(ره)

اشاره:

بيستم جمادي الثاني، سالروز ولادت با سعادت حضرت صديقة كبرا(س) است. همان بانويي كه پيامبر خدا(ص) بارها درباره اش فرمود: «پدرش فدايش باد». به همين بهانه و با هدف شناخت پرتويي از ولايت آن حضرت، مطلب پيش رو را تقديم خوانندگان گرامي موعود مي كنيم. باشد كه ما را بدان مقصود نائل گرداند. كيفيّت خلقت يكسان چهارده معصوم(ع) ايجاب مي كند كه در تمام شئون ولايت نيز در رديف يكديگر باشند؛ لذا اثرات بغض و يا محبّت، اطاعت و يا عصيان نسبت به

هر معصومي برابر و يكسان با آثار وِداد و يا عِناد، سرپيچي و يا پيروي نسبت به هر يك از معصومين ديگر مي باشد. اخبار وارده در اين موضوع بسيار زياد و فوق العاده است و شيعه و سنّي همگي به اين روايات معتقد بوده و به صحّت آنها اعتراف دارند. در اينجا چند روايت از اين دسته از اخبار براي نمونه نقل مي شود: «رسول خدا دست حسنين را گرفت و فرمود: هر كس مرا و اين دو فرزند مرا، و پدر و مادر اين دو را دوست بدارد، روز قيامت با من هم درجه خواهد بود».1 در اينجا سؤالي پيش مي آيد كه هم درجه بودن با پيامبر چه معني مي تواند داشته باشد؟ ابن حجر هيثمي در صواعق، بعد از نقل اين روايت، پاسخ نيكويي داده است. او مي گويد: « در اينجا مبادا چنين به نظر آيد كه مقصود هم مقام بودن با رسول خداست، بلكه مراد اين است كه چون هر مسلمانِ با ايمان به علي و اولاد علي محبّت داشته باشد، خداي تعالي او را به جوار رحمتش نزديك مي فرمايد، و در مركز لطف و احسانش قرار مي دهد، و پرده ها برداشته مي شود، در اين مقامِ رفعِ حجاب، و بي پرده در محضر حق تبارك و تعالي قرار گرفتن، با پيامبر هم صف و همراه است».2 ابن حجر آنگاه به سخن چنين ادامه مي دهد: «چنان كه خداي تعالي مي فرمايد: مسلمانان مؤمن، با انبيا، صدّيقين، شهدا و صالحين _ كه خدا نعمت هاي خويش را به آنان عطا فرموده است _ همگام و همراهند، و چه رفيقان نيكويي».3 و كاملاً روشن است كه در اين آيه يكسان بودن مقامات مطرح نيست؛

بلكه مراد، برابر بودن همة اهل ايمان است در معرض فيض، و در جلوه گاه رحمت، و بي پرده در محضر لطف و مرحمت خدا قرار گرفتن. وگرنه هر يك از انبيا، صدّيقين، شهدا، علما، صالحين، ابرار، اخيار و مخلصين را مقامي خاصّ و جداگانه، و درجه و مرتبه اي مخصوص به خود مي باشد. پنج تن آل عبا را نيز مرتبه و مقامي است بي نظير و مخصوص به خودشان كه هر پنج تن به طور يكسان در آن مشتركند، و هرگز كسي را به آن مقام والا راه نيست». حضرت رسول اكرم(ص) مي فرمايد: «هر كس فاطمه را بيازارد مرا آزرده است، چنان كه خداي تعالي مي فرمايد: [همانا آن كساني كه خدا و رسول او را بيازارند،خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده و از رحمت خود دور فرموده است]».4و5 رواياتي كه نقل شد و احاديثي كه از قول پيامبر اكرم(ص) در اين موضوع بيان مي شود، همگي عبارات كتب عامّه است كه شيعه و سنّي در صحّت آنها متّفق القولند: فاطمه پارة تن من است، هر كس او را خشمگين كند، مرا به خشم آورده است 6 فاطمه پارة تن من است، آنچه فاطمه را بيازارد مرا نيز آزرده مي سازد، و آنچه فاطمه را به خشم آورد مرا هم غضبناك مي كند. فاطمه پارة تن من است، آنچه او را داگير كند مرا گرفته خاطر مي سازد، و آنچه او را مسرور گرداند مرا شاد مي نمايد. فاطمه پارة تن من است، آنچه او را آزرده كند مرا مي آزاراد، و آنچه او را به زحمت اندازد مرا دچار مشقّت مي نمايد. هدف و منظور ما از نقل اين احاديث شريف

در منقبت حضرت زهرا(س) اين است كه بر همگان ثابت شود موضوع محبّت و ياري آن حضرت، و يا بغض و دشمني و اذيّت او، عيناً همانند محبّت و دوستي با پيامبر اكرم(ص) و يا عداوت و عناد نسبت به مقام نبوّت است؛ و اعتقاد داشتن به اين مطلب، هرگز منحصر به يك مذهب خاص نيست، بلكه اين موضوع كاملاً اسلامي و كلّي است، و بدون ترديد از معتقدات تمام مسلمين جهان است.7 چون مطلبِ مورد بحث در نزد علماي عامّه نيز بسيار حائز اهميّت است و با اين روايات شريفه كه ذكر شد به طور صريح استدلال و ثابت كرده اند كه هر كس نسبت به حضرت زهرا محبّت نداشته، و يا به نحوي از انحاء او را آزرده باشد كافر است، لذا ما اين موضوع را عميقاً مورد بررسي قرار مي دهيم. گاهي مطلبي را معتقدان به يك مذهب عنوان مي كنند، و گاهي موضوعي صد در صد عمومي و اسلامي است و با توجه به مدارك و اسنادي كه از دانشمندان فريقين (شيعه و سنّي) نقل شده است، كاملاً ثابت مي شود كه اين مطلب اسلامي است كه: هر كس حضرت صدّيقه(س) را آزار و اذيت نمايد و آن حضرت از او دل آزرده و ناخشنود باشد، كافر است. روايتي است فوق العاده مهم و حيرت انگيز از پيامبر اكرم كه آن حضرت فرمود:

همانا خداوند تبارك و تعالي غضب مي كند هنگامي كه فاطمه به خشم آيد، و راضي مي شود آنگاه كه او راضي و خشنود گردد. و در روايت ديگر خطاب به فاطمه(س) فرمود:

يا فاطمه، خدا با غضب تو غضب مي كند و با رضاي تو راضي مي گردد.

اين دو روايت عجيب را عدّة زيادي از دانشمندان عامّه نقل كرده اند.8 با توجه به اينكه هر بشر حالات مختلفي دارد، و در هر ساعت دستخوش تحوّلات گوناگون است، معقول نيست كه بشري در تمام لحظات زندگاني، با وجود آن همه دگرگوني ها، هميشه و همه جا مورد توجه خدا بوده؛ و رضايتش رضاي خدا، غضبش خشم خدا، مسرّتش خشنودي خدا، محبّتش حبّ خدا، و دشمني با او دشمني با خدا باشد؛ و بر هر كسي به اين بشر به چشم حقارت نگاه كند، خدا نيز با نظر حقارت بر او بنگرد، مگر اينكه صاحب مقام ولايت مطلقه بوده باشد؛ و به اعتبار همان مقام كه عيناً پيامبر اكرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) نيز دارا هستند، تنها اين موضوع امكان پذير مي باشد. فاطمه(س) وجود مقدّسي است كه پيامبر اكرم(ص) يك عمر او را به تمام امّتش معرّفي كرده، و مقامات معنوي اش را بيان فرموده است. چنان كه گفته شد، كاملاً روشن و مبرهن است آن بشري كه محبّتش محبّت خدا، اطاعتش اطاعت خدا، رضايتش رضايت خدا، مخالفتش مخالفت خدا، سَخَطش سخط خدا، غضبش غضب خداست، لازمه اش اين است كه بايد صاحب مقام شامخ ولايت مطلقه باشد، و در نتيجه هر كس به صاحب ولايت ايمان نياورد و محبّتش را در دل نداشته باشد كافر است، و اين مطلبي است كه علماي عامه نيز به آن ايمان و اعتقاد دارند كه در اينجا نقل بعضي از عبارات آنها مفيد و ضروري است: ابو القاسم سهيلي (م 581 هجري) در كتاب الرّوض الاُنُف مي نويسد:

«هنگامي كه رِفاعَه از گناهي كه مرتكب شده بود توبه كرد، خودش را به چوب توبه محكم

بست و سوگند خورد هرگز آن بند را نگشايد مگر اينكه محمّد بن عبدالله به دست خود آن را باز فرمايد، و اين را نشان قبول شدن توبة خود قرار داده بود، تا اينكه آية قبول شدن توبة او از جانب پروردگار نازل شد.9 و در آن هنگام حضرت فاطمه اراده فرمود آن بندها را بگشايد، ولي ابولُبابَه گفت: كسي جز پيامبر نبايد مرا از بند رها نمايد، زيرا من به اين امر سوگند ياد كرده ام، و چون سخن به گوش پيامبر اكرم رسيد، حضرت فرمود: «همانا فاطمه پارة تن من است».

درود خدا بر پيامبر و فاطمه. (سپس راوي حديث چنين نتيجه مي گيرد كه) اين حديث دلالت دارد بر اينكه هر كس فاطمه را دشنام دهد كافر مي شود، و هر كس بر او صلوات فرستد، برابر است با صلوات بر پدرش رسول خدا» 10 در كيفيّت صلوات و سلام بر او و زيارتش اخباري از پيامبر اكرم نقل شده است كه همه نشانگر اين است كه حضرت زهرا _ همانند رسول خدا _ در اين مطالب كاملاً استقلال داشته و صلوات و زياراتي مخصوص به خود دارد. اين روايت را ابن حجر نيز در شرح كتاب جامع صغير نقل كرده است، و جالبتر اينكه زين الدّين مُناوي _ صاحب كتاب كُنوز الدَّقائق _

ضمن بيان اين حديث مي گويد: «ابو القاسم سهيلي با حديث شريف [فاطمةٌ بَضعَةٌ مِنّي ...] استدلال مي كند كه هر كس فاطمه را دشنام دهد كافر است [چون اين عمل مُشعر بر بغض او نسبت به آن حضرت است و خدا چنين كسي را دشمن مي دارد و هر كسي را كه خدا دشمن بدارد

يقيناً كافر است]، سهيلي از همين حديث نتيجه مي گيرد كه: فاطمه از شيخين [يعني ابوبكر و عمر] نيز برتر است.11 ابن حجر مي گويد: «آزار و اذيت فاطمه حرام است، زيرا هر چيزي كه او را آزرده خاطر كند، پيامبر را دل آزرده مي نمايد، و آنچه رسول خدا را بيازارد، در حقيقت خدا را اذيت كرده است ... (ابن حجر در پايان سخن چنين نتيجه مي گيرد): آنچه تاريخ گذشته به ما گوشزد مي كند اين است كه جزاي آن كس كه زهرا را بيازارد، گرفتاري در دنياست، و البته عذاب او در آخرت شديدتر خواهد بود».12 ناسزا گفتن به حضرت صدّيقه(س) برابر است با دشنام به پيامبر اكرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) و در نتيجه مساوي است با دشنام به حقّ تبارك و تعالي، چنان كه رسول خدا دربارة علي مي فرمايد:

«به علي دشنام ندهيد؛ هر كس به او دشنام دهد در حقيقت مرا ناسزا گفته است؛ و هر كس به من دشنام دهد، همانا به خدا بدزباني كرده است».13 اين فرمايش هاي پيامبر اكرم در منقبت حضرت زهرا(س)، عيناً با همين مضامين در كتب شيعه و سنّي نقل شده است كه نشان مي دهد آن حضرت در جميع احكام و شئون ولايت با رسول خدا و اميرالمؤمنين شريك است، لذا علما چنين فتوا مي دهند كه هر كس به پيامبر اكرم و اميرالمؤمنين، يا فاطمة زهرا دشنام دهد واجب القتل مي شود، و دانشمندان عامه مي فرمايند: «هم كافر است و هم واجب القتل».

صلوات بر فاطمه(س)

دليل ديگري كه وليّة الله بودن حضرت صدّيقه(س) را اثبات مي كند، استقلال آن حضرت در موضوع صلوات فرستادن بر آن حضرت و كيفيّت زيارتش مي باشد، كه همانند صلوات

بر پيامبر اكرم، اميرالمؤمنين و حسنين و زيارت آنان است؛ يعني همان گونه كه به صلوات بر آن چهار وجود مقدّس و زيارتشان امر شده است، نسبت به حضرت زهرا نيز در اين موارد، همگان مأمور و مأجورند. فاطمه(س) كه مشمول آية تطهير و از اهل بيت پيامبر اكرم _ يعني آل محمّد(ص) است _، كيفيّت صلوات بر او را رسول خدا به صراحت چنين بيان داشته است: بر من صلوات بَتراء (= ناقص، دُم بريده و بريده شده) نفرستيد، سؤال شد: يا رسول الله صلوات بتراء چيست؟ فرمود: اينكه (بر من صلوات بفرستيد و) بگوييد «اللهمّ صلّ علي محمّد» ولي دربارة آل14 من ساكت باشيد. شما بايد بگوييد: «اللهمّ صلّ علي محمّد و آل محمّد».15 صلواتي كه شامل علي، فاطمه و حسنين(ع) نباشد، مقطوع و بريده است و مورد قبول خدا و رسولش نمي باشد. لذا حضرت صدّيقة زهرا هم رديف و برابر افرادي است كه جميع مسلمين با ايمان جهان _ از شيعه و سنّي _ هر شبانه روز در تشهّد نمازهاي پنج گانه بر او درود مي فرستند؛ و او در اين مقام، همتاي محمّد بن عبدالله، و علي و حسنين(ع) است؛ و همين لزوم صلوات بر فاطمه (س) در هنگام اقامة نماز يك منقبت و فضيلت ساده نيست، بلكه نشانگر مرتبة اعلي و منصب والاي آن حضرت است كه اين چنين در جَنب صاحبان رسالت و امامت قرار گرفته است. بدون ترديد بايد فاطمه، خود وليّة الله و داراي مقام ولايت بوده باشد، تا هم رديف و همتاي اولياي خدا، مورد خضوع و مشمول صلوات و درود جميع مؤمنين جهان در هر زمان و مكان باشد.

ماهنامه موعود شماره 89 پي نوشت ها:

برگرفته از: كتاب ارزشمند فاطمة زهرا(س)، نوشتة علامه محمد حسين اميني(ره).

1. مسند، احمد بن حنبل، ج 4، ص 127 و ساير منابع روايي

2. همان، ج 1، ص 77 و منابع ديگر

3. الصّواعق المحرقه، ص ?? .

4. سورة نسا (4)، آية 69

4. سورة احزاب (33)، آية 57.

5. تفسير قمي ج ?، صص 170 و 171.

6. براي مشاهدّ اسامي تعداد كثيري از دانشمندان سنّي كه اين روايت را با اختلاف جزئي در الفاظ آورده اند، به متن و پاورقي هاي كتاب فاطمه زهرا، صص 286 تا 294 مراجعه بفرماييد.

7. براي جلوگيري از اطالة كلام، به صص 296 و 297 و 298 كتاب فاطمه زهرا نظر بيفكنيد.

8. سهيلي، ابوالقاسم، الرّوض الانف، ج2، ص 196.

9. سورة توبه (9)، آية 102

10. فيض الغدير، ج 4، ص 421

11. همان

12. مستدرك، حاكم، ج 3، ص 121 و منابع ديگر

13. در بارة واژه «آل» و وجود آن در قرآن، بحث مستوفايي صورت گرفته كه به خاطر جلوگيري از اطالة كلام از نقل آن منصرف شديم، ولي به علاقمندان توصيه مي كنيم كه حتماً به خود كتاب ص 328 و 329 مراجعه بفرمايند.

14. الصواعق المحرقه، ص 225

شب آرزوها

رجب، ماه خداست؛ ماه پربركتي كه اعمال بسياري براي آن نقل شده است. پيامبراكرم(ص) فرمودند: «هر كس يك روز از ماه رجب را روزه بگيرد، مستوجب خشنودي خدا مي شود، غضب الهي از او دور مي گردد و دري از درهاي جهنم بر روي او بسته مي شود». اعمال ماه هاي رجب و شعبان، جهت آماده ساختن روح براي شركت در ميهماني ماه مبارك رمضان مي باشد.

براي درك عظمت ماه رمضان بايد از قبل خود را آماده كنيم. پيامبراكرم(ص) فرمودند: «ماه رجب، ماه استغفار امت من است. پس در اين ماه بسيار طلب آمرزش كنيد كه خدا آمرزنده و مهربان است». اولين شب جمعة ماه رجب را «ليلة الرغائب» (شب آرزوها) مي نامند. در اين شب ملائك بر زمين نزول مي كنند. براي اين شب عملي از رسول خدا(ص) نقل شده كه فضيلت بسياري دارد و بدين قرار است: روز پنج شنبه اول ماه _ در صورت امكان و بلامانع بودن _ روزه گرفته شود. چون شب جمعه شد، بين نماز مغرب و عشا، دوازده ركعت نماز اقامه شود كه هر دو ركعت به يك سلام ختم مي شود و در هر ركعت يك مرتبه سورة حمد، سه مرتبه سورة قدر، دوازده مرتبه سورة توحيد خوانده شود. و چون دوازده ركعت به اتمام رسيد، هفتاد بار ذكر «اللّهم صلّ علي محمّد النّبي الاُمّي و علي آله» گفته شود. پس از آن در سجده هفتاد بار ذكر «سبّوحٌ قدّوسٌ ربّ الملائكة والرّوح» گفته شود. پس از سر برداشتن از سجده، هفتاد بار ذكر «ربّ اغفر و ارحم و تجاوز عمّا تعلم إنّك انت العليّ الأعظم» گفته شود. در اينجا مي توان حاجت خود را از خداي متعال درخواست نمود. ان شاء الله به استجابت مي رسد. پيامبراكرم(ص) در فضيلت اين نماز مي فرمايد: كسي كه اين نماز را بخواند، شب اول قبرش خداي متعال ثواب اين نماز را با زيباترين صورت و با روي گشاده و درخشان و با زبان فصيح به سويش مي فرستد. پس او به آن فرد مي گويد: اي حبيب من، بشارت بر تو باد كه

از هر شدت و سختي نجات يافتي. ميّت مي پرسد تو كيستي؟ به خدا سوگند كه من صورتي زيباتر از تو نديده ام و كلامي شيرين تر از كلام تو نشنيده ام و بويي، بهتر از بوي تو نبوييده ام. آن زيباروي پاسخ مي دهد: من ثواب آن نمازي هستم كه در فلان شب از فلان ماه از فلان سال به جا آوردي. امشب به نزد تو آمده ام تا حقّ تو را ادا كنم و مونس تنهايي تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دميده شود و قيامت بر پا شود، من سايه بر سر تو خواهم افكند.1 پي نوشت:

1. محدّث قمي، مفاتيح الجنان، اعمال ماه رجب.

شعر و ادب

گر بيايي...! مبتلا كرده است دل ها را به درد دوري اش

نرگس پنهان من با مستي اش مستوري اش

آه مي دانم كه ماه من سرك خواهد كشيد

كلبة درويشي ام را با همه كم نوري اش

آسماني سر به سر فيروزه دارد در دلش

گوش ها مست تغزل هاي نيشابوري اش

يك دم اي سرسبزي يك دست در صورت بدم

تا بهاران دم بگيرد با گل شيپوري اش

ماه مي گردد به دنبال تو هر شب سو به سو

آسمان را با چراغ كوچك زنبوري اش

آنك آنك روح خنجر خوردة فردوسي است

لابه لاي نسخة سرخ ابومنصوري اش

بوسه نه جمع نقيضين است در لب هاي او

روزگار تلخ من شيرين شده است از شوري اش

گر بيايي خانه اي مي سازم از باران و شعر

ابرهاي آسمان ها پرده هاي توري اش

در دوردست در ديده ام نگاهي و آهي هنوز هست

باران اشك گاه به گاهي هنوز هست

هان اي شب فلك زده در مشت خالي ات

شكر خدا كه سكة ماهي هنوز هست

يك شب بكوب كوبة در را

و باز شو

اينجا چراغ چشم به راهي هنوز هست

عريان كنيد جام مي هفت ساله را

تا در من اشتياق گناهي هنوز هست!

در چشم كهربايي ات اي روشناترين

ميل ربودن پر كاهي هنوز هست؟

شكر خدا به ميمنت روي و موي دوست

روز و شب سپيد و سياهي هنوز هست

از شش جهت اگر چه قفس مانده است و بس

فكر فرار باش كه راهي هنوز هست

با يك دروغ كهنه به خونم در افكنيد

در دوردست گرگي و چاهي هنوز هست!

تا بادة عشق، در قدح ريخته اند

و اندر پي عشق، عاشق انگيخته اند

با جان و روان «بوعلي»، مهر علي

چون شير و شكر، به هم درآميخته اند

بوعلي سينا

كلاغ پر خوشا چو باغچه از بوي ياس سر رفتن

خوشا ترانه شدن، بي صدا سفر رفتن

سري تكان بده، بالي، لبي، دمي، دستي

چرا كه شرط ادب نيست بي خبر رفتن!

چقدر خاطره مانده به سينة ديوار

خوشا چو تيغ به مهماني خطر رفتن

زمين هر آينه تير و هوا هر آينه تار

خوشا به پاي دويدن، خوشا به سر رفتن

در اين بسيط درن دشت چون سپيداران

خوشا در اوج به پابوسي تبر رفتن

به جرم هم قدمي با صف كبوترها

خوشا به خاك نشستن، كلاغ پر رفتن!

برو برو دل ناپخته ام كه كار تو نيست

به بزم مِيْ سر شب آمدن، سحر رفتن

نه كار طبع من است اين، كه كار چشم شماست

پي شكار مضامين تازه تر رفتن

عمري است كه دم به دم، علي مي گويم

در حال نشاط و غم، علي مي گويم

يك عمر علي گفته ام، إن شاءالله

تا آخر عمر هم علي مي گويم

صغير اصفهاني

دائم دل من «ناد

علي» مي گويد

جان در بدنم «سينجلي» مي گويد

هر مو و رگي كه او بر اعضاي من است

الله و محمد و علي مي گويد

بابا افضل كاشاني

«علي» سؤال من است! سرودن تو همان آرزوي كال من است

اگرچه دغدغة روز و ماه و سال من است

تمام آنچه كه مي دانم از تو يك نام است:

«علي»! و مشكل فهميدنت، محال من است

تو شطّ درد و من آن چاه سرد و خاموشم

كه درك عمق غمت، بغض ديرسال من است

اگرچه هيچ ندارم كه در خورَت باشد

ولي چه غم كه تمام غمِ تو، مال من است

براي مسئلة من چه پاسخي داريد؟

آهاي عشق پژوهان! علي، سؤال من است؟!

فاطمه راكعي نور فلك از جبين تابندة اوست

سرداري كائنات، زيبندة اوست

در وصف علي بس، كه بُوَد دست خدا

در وصف خدا بس، كه علي بندة اوست

شيخ بهايي

ميهمان ماه

سعيد بيابانكي

در سال 1347 در خميني شهر متولد شد. تحصيلات ابتدايي را در دبستان سروش، راهنمايي را در مدرسة مهرگان و دبيرستان را در مدرسة شهيد رجايي به پايان رساند و در سال 67 در رشتة مهندسي كامپيوتر دانشگاه اصفهان پذيرفته شد.

شعر را از اواخر دوران دبيرستان شروع كرد. نخستين استادان او زنده ياد خليل بلدي (باغبان)، اصغر حاج حيدري (خاسته) و محمد مستقيمي (راهي) در انجمن ادبي سروش خميني شهر بودند. او با ورود به دانشگاه با فريد اصفهاني آشنا شد و به دنبال آن با خسرو احتشامي. آشنايي با اين شاعران سبب شد تا بيابانكي شعر را جدي تر بگيرد و رفته رفته شعر بخشي از زندگي وي شد. نخستين حضور جدي او در عرصة همايش هاي ادبي

به سال 1366 در كنگرة شعر جنگ در دانشگاه اهواز برمي گردد. او در آن كنگره با شاعراني مثل زنده ياد نصرالله مرداني، زنده ياد حسن حسيني و استاد قيصر امين پور آشنا شد و روند شاعري او به كلي دگرگون گرديد. از آن پس با حضور در كنگره هاي شعر دانشجويان كشور، موقعيت ادبي او در شعر امروز تثبيت شد. در سال 1369 نخستين مجموعه شعرش با نام «ردپايي بر برف» توسط حوزة هنري تهران به چاپ رسيد كه بسيار مورد توجه منتقدان و مخاطبان واقع شد و خيلي زود هر 5000 جلد آن به فروش رسيد. دومين مجموعه شعر او در سال 1376 با نام «نيمي از خورشيد» توسط نشر همسايه قم به چاپ رسيد كه آن كتاب هم با اقبال خوبي روبه رو گرديد و خيلي سريع ناياب شد. سومين مجموعه شعر سعيد بيابانكي در سال 1382 با نام «نه ترنجي نه اناري» چاپ شد كه با توجه به متفاوت بودن فضاي كتاب با كتاب هاي رايج و كتاب هاي قبل، مورد استقبال نسبتاً خوب رسانه ها و مخاطبان قرار گرفت و چندين جلسه نقد و بررسي حضوري در خصوص آن در اصفهان، تهران و شيراز برپا شد.

بخشي از كارنامة درخشان سعيد بيابانكي از اين قرار است:

1. نفر اول كنگرة ايثار و جانبازي، تهران، 1373؛

2. نفر اول جشنوارة شعر رضوي، مشهد، 1380؛

3. شاعر برتر عاشورايي به همراه علي معلم، حسن حسيني و علي موسوي گرمارودي، دانشگاه تربيت مدرس تهران، 1379؛

4. انتشار چارپارة زنده رود در كتاب فارسي سال سوم راهنمايي، 1379؛

5. دعوت از سوي رايزني فرهنگي جمهوري اسلامي ايران در تاجيكستان به منظور شعرخواني در دانشگاه هاي دوشنبه و كولاپ،1384. چشم انتظار

خدا كند كه بهار رسيدنش برسد

شب تولد چشمان روشنش برسد

چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز

به اين اميد كه دستم به دامنش برسد

هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ

كه آن انارترين روز چيدنش برسد

چه سال ها كه در اين دشت خوشه چين ماندم

كه دست خالي شوقم به خرمنش برسد

بر اين مشام و بر اين جان چه مي شود يا رب

نسيمي از چمنش بويي از تنش برسد

خداي من دل چشم انتظار من تا چند

به دوردست فلك بانگ شيونش برسد؟

چقدر بر لب اين جاده منتظر ماندن

خدا كند كه از آن دور توسنش برسد

كي مي رسي از راه...؟ از چشم هايت مي روم آهو بچينم

يا نه چراغستاني از جادو بچينم

بايد پي تكرار تو تا بي نهايت

آيينه ها را با تو رو در رو بچينم

فانوس هاي روشن دلتنگي ام را

تا كي در اين دالان تو در تو بچينم؟

يا كوزه هاي تشنه كامم را شبانه

پُر مِي كنم پنهان و در پستو بچينم

كي مي رسي از راه اي خورشيد اي پير

كز دست تو كشكول ها ياهو بچينم

كي مي رسي تا من هزاران گوشه آواز

از مسجد آدينه تا خواجو بچينم

لب هاي شور من به هم مي چسبد آرام

گر بوسه اي شيرين از آن كندو بچينم

يك شب در اين دالان قدم بگذار تا من

يك عمر نرگس بو كنم شب بو بچينم

امشب مهيا كن شراب و شعر حافظ

تا سفره اي رنگي براي او بچينم

آشناي ناشناخته

در خانواده اي از اهل علم و دين متولد شد. در كنار تحصيل علوم ديني در حوزه، تحصيل در دانشگاه را نيز ادامه داد و

دكترا گرفت. براي تربيت نسلي شايسته و كارآمد، دبيرستان دين و دانش و مدرسه علميه حقاني را تأسيس كرد و كتاب هاي تعليمات ديني مدارس را نوشت.

سپس به آلمان رفت و امامت مسجد هامبورگ را بر عهده گرفت. بعد از مدتي به ايران برگشت و براي هدايت و سازماندهي انقلاب، جامعة روحانيت مبارز تشكيل داد و به حكم امام خميني(ره) به عضويت شوراي انقلاب در آمد.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي با حكم امام(ره) مسئوليت ديوان عالي كشور را بر عهده گرفت. با رأي بالاي مردم به مجلس خبرگان راه يافت و سپس به منظور نيروسازي براي تداوم انقلاب، حزب جمهوري اسلامي را ايجاد نمود و دبير كلّ آن شد ...

... و بالاخره منافقين كه نمي توانستند حضور مؤثرش را ببينند ، همراه با 72 تن از يارانش با انفجار بمبي ، او را به شهادت رساندند . روحش شاد و مقامش در رضوان خدا متعالي باد .

شهيد محمد بهشتي / ولادت : 2/8/1307 / شهادت :7/4/1360 در نظام اسلام، حكومتي كه آهنگ تشنگي قدرت، جاه و جلال، كبريا و عظمت داشته باشد، اين حكومت، حكومت اسلامي نيست؛ طبيعتش، ماهيتش، بقائش، همه چيزش، خود به خود ضدّ اسلام است. مسلمان! تو كه با كمال خلوص هر روز حداقل 17 بار ركوع مي كني خم مي شوي و مي گويي «سبحان ربّي العظيم و بحمده» ؛ بايد بداني اين ذكر در هنگام ركوع پرمعناست؛ معنايش اين است كه در جامعة اسلامي و نظام اسلامي، بساط عظمت مخصوص خداي يكتاست و تو كه هر روز حداقل 34 بار پيشاني بر خاك مي گذاري و سجده مي كني و مي گويي «سبحان

ربّي الأعلي و بحمده»؛ بايد بداني كه تعالي و بالانشيني مخصوص خداست. خدا گواه است اگر در نظام جمهوري اسلامي ما اين اصل خدشه دار شود، هر يك از ما كه مسئوليتي را از جانب امت و امام بر عهده داريم، هوس پيدا كنيم كه ما نيز داراي جاه و جلال و جبروت باشيم، ولو به تعداد بسيار كم، آن وقت زاوية انحرافي از خلق متعالي توحيدي اسلامي در جامعة مان پيدا شده و بايد نگران كيلومتر ها انحراف از مسير پاك و مقدس و نوراني اسلام باشيم.1 پي نوشت:

1. سخنراني شهيد بهشتي، 7 دي ماه 59، در جمع مردم نيشابور.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109