ماهنامه موعود87

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1387 عنوان و نام پديدآور:شماره 87 ماهنامه موعود- ارديبهشت 1387/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 87 - ارديبهشت 1387

استراتژي «تخته قاپو كردن» فرقه ها

آنچه كه بيش از همه دل را مي آزارد، دلبستگي بيش از حدّ برخي از مديران ارشد به اقدامات و تحليل هاي كارشناسان حقوق بگير و كارمند خود است كه هماره از ضعف اطلاعات دقيق و به روز و تحليل هاي جامع و قدرت طراحي استراتژيك رنج مي برند. پس از چند سال حركت خزنده امّا فراگير فرقه هاي نوظهور و فرقه هاي تجديد حيات يافته در ايران، درج تدريجي اخبار و مقالات در مطبوعات و سخنراني هاي مردان اهل درد و هوشيار در اقصا نقاط كشور، موجب شد تا موجي فراگير در ميان گروه هاي اجتماعي، به ويژه جوانان متديّن، عليه اين جريان خطرناك و طراحي شده از سوي غرب، به عنوان «استراتژي انهدام از درون» عليه شيعه خانة امام زمان(ع)، به راه بيفتد. اگرچه متأسفانه، علي رغم انتشار اخبار و اطلاعات مفصل و حتي وظايف تعريف شده براي بسياري از سازمان ها و نهادهاي مسئول فرهنگي، اقدامات جدي و برنامه ريزي شده اي براي مقابله با اين جريانات معاند و جبران مافات صورت نپذيرفته امّا، از پرده بيرون افتادن راز طراحان اين پروژه، نوعي بازدارندگي مقطعي را در پي داشته است. آنچه كه بيش از همه دل را مي آزارد، دلبستگي بيش از حدّ برخي از مديران ارشد به اقدامات و تحليل هاي كارشناسان حقوق بگير و كارمند خود است كه هماره از ضعف اطلاعات دقيق و به روز و تحليل هاي جامع و قدرت طراحي استراتژيك رنج مي برند. حسب

وقايع مشاهده شده در گوشه گوشه ايران، زمينه هاي «تخته قاپو كردن» و تمركز پيروان فرقه هاي سابق الذكر در مناطق مهم فراهم شده است. اين عمل به منظور اجراي «استراتژي ايجاد مجمع الجزاير فرقه ها» در ايران صورت مي گيرد. نبايد فراموش كرد كه عموم فرقه ها _ چه فرقه هاي نوظهور و چه تجديد حيات يافته، مانند بهائيت _ از يك آبشخور سيراب، هدايت و حمايت مي شوند. اجراي اين استراتژي، كه در واقع صورت نوين محله هاي سابق يهوديان يا همان گتوها است، اين امكان را به وجود مي آورد تا هر يك از فرقه ها در نقاط مهم و استراتژيك كشور صاحب پايگاه شوند. خريد زمين در شهرهاي مهمي چون اهواز، اصفهان، مشهد، شيراز، زاهدان و ايجاد شهرك هاي مسكوني، موقعيت هاي تجاري و يا صنعتي و حتي تأسيس مساجد، بي شباهت به خريد و تملك تدريجي زمين هاي ملت فلسطين و تصرف شهرها و شهرك هاي آنان نيست.

نتايح حاصله از تحقق اين استراتژي عبارتند از: 1. متمركز شدن هواداران و پيروان فرقه ها در مناطقي خاص و امن كه امكان ارتباط از درون را برايشان به وجود مي آورد. (دالان هاي به هم پيوسته خانه هاي يهوديان در محله ها)،

2. تسهيل در ايجاد جلسات و محفل ها به دور از چشم مردم متديّن و عوامل امنيتي و انتظامي و ايجاد پناهگاه متهمان و فراريان،

3. ايجاد نوعي حق (ادّعاي ملكيت) در انظار عمومي و مجامع جهاني مورد نظر دستگاه استعماري غربي،

4. ايجاد امكان لازم براي جاسوسي از تأسيسات صنعتي، نظامي و ...،

5. ايجاد پايگاه امن براي خروج از كشور، نگهداري ادوات مخابراتي و حتي اسلحه،

6. ايجاد پايگاه براي جلب هوادار، تبليغات مسلكي، تربيت نيروهاي عمل كننده و ...،

7. بر هم زدن تعادل جمعيتي

در مناطق مهم، به ويژه مناطق مرزي و حاشيه اي،

8. اخذ برخي امتيازات (تجاري، صنعتي، توليدي، يا واردات كالايي استراتژيك و خاص) و سوء استفاده از آن امتيازات در موقع ضروري و حساس،

9. ... بر هيچ كس پوشيده نيست كه نحله هاي ساخته و جعلي استعمار همچون وهّابيت و بهائيت از طريق زايشگاه و پرورشگاه خود، انگليس، به همزيستي مسالمت آميزي در نظر و عمل با يهوديت صهيونيستي رسيده اند و از همين رو، بدل به عامل اجراي طرح ها و اهداف آن جرثومة پليدي در كشورهاي اسلامي شده اند. خصومت آنها با جريان فكري و فرهنگي جهادي شيعي در همين راستا قابل شناسايي است. از همين رو، به هيچ وجه به عنوان يك جريان مذهبي (مانند اهل تسنن) قابل شناسايي و تأييد نيستند. ضمن آنكه عملكرد آنان از گذشته و هم اكنون ، نيز مؤيّد اين عناد و جدايي هست. تأسيس آشكار يا مخفيانة هر پايگاه (اعم از مسجد، شهرك و ...) از سوي فرقه هاي نوظهور و سابق الذكر _ به تبع استراتژي تخته قاپوكردن پيروان فريب خوردة فرقه ها _ شيعه خانة امام عصر(ع) را با مشكلات جدي بي شماري روبرو خواهد ساخت. تنها عامل بازدارنده، هوشياري حافظان جغرافياي فرهنگي و خاكي اين سرزمين در برابر طرح ها و پروژه هاي خصم است. نبايد از نظر دور داشت كه اشتغال گستردة مديران ارشد به امور جاري، آنان را بيش از هر زمان نيازمند مشاوران مطلع و هوشيار مي سازد. «مطالعه مستمر اخبار و تحليل ها»ي منتشره در شبكه هاي اطلاع رساني و مطبوعات، دسته بندي اطلاعات و تحليل هاي ارائه شده مي تواند جلو بسياري از خطرات، تصميمات عجولانه و حتي اعلام وعده ها و صدور موافقت نامه هاي احتمالي را سدّ كند. والسلام

سردبير

ماهنامه

موعود شماره 87 پي نوشت:

? تخته قاپوكردن: چادرنشيني را در مسكني جاي دادن و او را از باديه گري و جاي بجاي شدن به حضارت كشيدن.

شيعيان يمن

گفت وگو با دكتر عصام العمار

يمن، قريب به 22 ميليون نفر جمعيّت دارد كه 30 درصد آنها شيعيان زيدي مذهب مي باشند؛ يعني قريب 6/5 ميليون نفر. اين آمار قبلاً بيشتر بوده؛ يعني در زمان حكومت خود زيدي ها حدود 40 درصد بوده است. اكنون از اين تعداد، شايد تنها قريب 4 يا 5 درصد به خوبي شناخته شده اند.

اشاره:

نوشتار ذيل حاصل گفت وگويي دربارة وضعيت فرهنگي _ سياسي شيعيان يمن با دكتر عصام العماد، اهل آن كشور است كه قبلاً داراي مذهب اهل سنت بوده و سپس به تشيع گرويده است. وي متولد سال 1968 ميلادي و داراي دكتراي علوم حديث از دانشگاه عربستان سعودي مي باشد و اكنون در مقطع خارج فقه و اصول، در حوزة علمية قم مشغول تحصيل است.

لطفاً بفرماييد چطور شد كه شيعه شديد؟ در عربستان، چون تخصص من علوم حديث بود، كتابي را به نام العتب الجميل علي أهل الجرح و التعديل كه در علم رجال اهل تسنن نوشته شده بود خواندم كه در آن، دلايلي آورده بود كه در اهل سنت، گرايش هاي مذهبي و تاريخي در گزينش احاديث و افراد در علم رجال و حديث دخالت دارند. پخش اين كتاب، هياهويي در عربستان ايجاد كرد و تقريباً ده كتاب عليه آن نوشته شد. من بعضي از آن كتاب ها را خواندم. پس از خواندن آنها، واقعاً ديگر اعتمادي به آنچه مي خواندم يا علماي اهل تسنّن مي گفتند، نداشتم. ما كتاب هاي عقيدتي كه مي خوانديم بر اساس احاديث پيغمبر بودند.

حديث پيامبر در علم رجال از طبقة راويان حديث نقل شده است. با طرح شبهه و سؤال در علم حديث، كتاب هاي عقيدتي مثل كتاب توحيد «محمّد عبده» هم زير سؤال خواهند رفت؛ زيرا اساس اين اعتقادات بر احاديث و اساس احاديث بر علم رجال استوار است. يك عبارت از «ابن حجر عسقلاني» _ از شخصيت هاي درجه يك اهل تسنّن است _ نقل شده كه گفته است: «من واقعاً تأسف مي خورم هنگامي كه به علماي پيشين در قرن اول تا چهارم نگاه مي كنم، مي بينم اينها هر گاه شيعه اي را كه بايد از پيامبر و از راويان قديم بدانند، به عنوان دروغگو، ناپسند مي پندارند و هر گاه يك راوي، ضدّ اهل بيت(ع) و مخالف شيعه بود، او را به عنوان راستگو، ديندار و مؤمن مي پندارند». عسقلاني مي گويد: «من حيرت زده شده ام كه چرا علماي پيشين بر خلاف سخن پيغمبر عمل كرده اند! پيامبر (ص) فرمود: هر كه از طرفداران علي است مؤمن است و هر كه از دشمنان علي است منافق است». عسقلاني گفته: «اين روايت صحيح است و من تحقيق كردم و به صحت آن اطمينان دارم».

همچنين عسقلاني مي گويد: ديدم علماي ما بر خلاف اين حديث عمل مي كنند؛ يعني هر كه را دوست امام علي(ع) است، به عنوان دروغگو معرفي كرده اند و از او حمايت نكرده اند، و هر كه را از دشمنان امام علي(ع) بوده، از او به زور حمايت كرده اند. البته دلايل زيادي را مطرح كرده، ولي پس از چند سال بررسي، به اين نتيجه رسيده كه اين حرف صحيح است. ولي حرف آقاي عسقلاني هم براي من قانع كننده نبود؛ چون ايشان فقط طرح شبهه كرده،

تحقيق نكرده و جواب قانع كننده اي هم به سؤال خودش نداده است. اين اولين جمله اي بود كه من قبلاً در كتاب تهذيب التهذيب او خواندم. همين مسائل كه عسقلاني آنها را مطرح كرده، «امام ابن عقيل شافعي» هم گفته است كه علماي اهل سنّت نسبت به امام علي(ع) ظلم و بي مهري كرده اند. ما در يمن، جلسات متعددي داشتم، علماي درجة يك و شخصت هاي فرهنگي ملي در اين جلسات شركت مي كردند. تقريباً 40 نفر در اين جلسه شركت مي كردند. اين جلسات در ماه رمضان تشكيل مي شد و مباحثي مثل بيعت نكردن حضرت علي(ع) با ابابكر و عمر و يا اينكه چرا با وجود آنكه به حضرت علي(ع) گفتند در مدينه بمانيد، ايشان مركز حكومت را از مدينه به كوفه منتقل كردند؟ چرا اصلاً با اينكه به ايشان سفارش كردند كه به طرف بصره نرويد، حركت كرد و باعث جنگ شدند؟ يعني هميشه تقصير را به گردن امام علي(ع) مي انداختند! چرا جنگيد؟ چرا اصلاً خلافت را پذيرفت؟ اين سؤالات را هميشه مطرح مي كردم، ولي متوجه بي مهري خودم نسبت به امام علي(ع) نبودم؛ يعني اگر كسي به من مي گفت: نسبت به امام علي(ع) بي مهري مي كني، مي گفتم: تهمت خيلي بزرگي به من مي زنيد. ولي وقتي همان كتاب العتب الجميل علي اهل الجرح و التعديل را خواندم، ديدم درست است. اگر كسي يك سنّي واقعي است حتماً بايد نسبت به امام علي(ع) موضع بگيرد؛ چون يا بايد امام علي(ع) را محكوم كند يا عمر را. ايشان اين مسئله را مطرح كرد و من متوجه شدم مثل اينكه راه زندگي برايم روشن و مشخص شده است. با توجه به اينكه

تخصص من در اين رشته است. نه تنها من توسط اين كتاب شيعه شدم، بلكه افراد زيادي را هم مي شناسم كه با خواندن اين كتاب شيعه شده اند، با اينكه مؤلف و نويسندة كتاب خودش سنّي است ولي به يك نكتة خيلي مهم اشاره كرده است، كه ما هميشه افتخار مي كرديم كه سنّي ها نسبت به امام علي(ع) حالت بي مهري و بي ميلي دارند.

آيا شما در حال حاضر ديگر بي ميلي نسبت به حضرت علي(ع) نداريد؟ آيا با اين توجه، بي مهري شيعه ها نسبت به ساير خلفا قابل توجيه نيست؟ من فكر مي كنم بي مهري شيعيان نسبت به رهبران اهل تسنّن و بي مهري اهل سنّت به امامان شيعه با يكديگر فرق مي كنند؛ يعني در اهل سنّت، اين بي مهري به علت مسائل سياسي ايجاد شده، نه مسائل ديني و مذهبي. بي مهري آنها نسبت به امام علي(ع) نتيجة دخالت دولت هاي ظالم مي باشد، ولي بي مهري شيعه اين طور نيست. شيعه بر اساس قرآن و سنّت دليل مطرح مي كند. در اينجا سياست مطرح نيست. اگر بي مهري شيعه هم نسبت به خلفا بر اساس مسائل سياسي باشد محكوم خواهد شد. اما چون دليل قرآني و حديثي از پيامبر دارند، حرفشان درست است؛ يعني شيعيان يك مبناي ديني مطرح كرده اند كه خود پيامبر مطرح مي كند، ولي اهل سنّت گفته اند كه امام علي(ع) را هم قبول دارند. پس بي مهري اهل سنّت نسبت به امام چيست و از كجا نشأت گرفته؟ از اينجا معلوم مي شود كه سرمنشأ ديني نداشته است. با توجه به اينكه اهل سنّت تمام فضايل امام علي(ع) را قبول دارند، معلوم مي شود انگيزة سياسي در كار

است. ولي بي مهري شيعه بر اساس بينش ديني واقع شده است.

چند درصد از جمعيت يمن شيعة اماميه هستند؟ در واقع، شيعه اماميه _ شيعه به معناي خاص _ فقط پس از انقلاب اسلامي ايران به يمن آمده است. قبل از انقلاب، در آنجا شيعه نبود. پيش از انقلاب، فقط تعدادي شيعة زيدي در آنجا بودند و پس از انقلاب اسلامي، تشيّع دوازده امامي به آنجا وارد شد. البته، آمار دقيقي از شيعيان دوازده امامي نداريم؛ چون يك پديدة جديد در جامعه ما هستند.

چند درصد از مسلمانان يمن، شيعة زيدي هستند؟ اگر زيدي ها را شيعه حساب كنيم، 30 درصد كلّ جمعيت يمن شيعه اند؛ چون زيدي ها از 1200 سال پيش در يمن زندگي مي كرده اند. بيشتر سادات يمن، از فرزندان آقايي به نام «يحيي الامام الهادي بن الحسين بن القاسم الرسي» از نوادگان امام حسن مجتبي(ع) هستند كه برادرش هم در يمن بود. وي در سال 260 هجري از مدينه به يمن آمد؛ از ظلم دولت عباسي به آنجا فرار كرد. پيش از آن همة مردم يمن سنّي مذهب بودند، ولي مورّخان سنّي مذهب بررسي كرده اند كه پس از او شيعيان در يمن رشد كرده اند. تا پيش از اين تاريخ، اسامي خلفا در سراسر يمن پخش مي شد، ولي از وقتي يحيي الهادي وارد يمن شد، حاكم دستور داد كه ذكر خلفاي ثلاثه ممنوع گردد، فقط ذكر نام امام علي(ع) جايز بود.

در حال حاضر، جمعيّت يمن چقدر است؟ يمن، قريب به 22 ميليون نفر جمعيّت دارد كه 30 درصد آنها شيعيان زيدي مذهب مي باشند؛ يعني قريب 6/5 ميليون نفر. اين آمار قبلاً بيشتر بوده؛

يعني در زمان حكومت خود زيدي ها حدود 40 درصد بوده است. اكنون از اين تعداد، شايد تنها قريب 4 يا 5 درصد به خوبي شناخته شده اند.

در 1962 _ قريب 42 سال پيش _ عبدالناصر شصت هزار نيروي مصري در يمن مستقر كرد و حكومت را از زيدي ها گرفت و به افراد لائيك سپرد. در همين سال، همة مدارس ديني را ممنوع اعلام كردند، علماي آنها را كشتند و من هم وارد مدارس وهّابي عربستاني در يمن شدم. علت اينكه گفتم از 6/5 ميليون شيعه زيدي اكنون فقط نيم ميليون نفر شناخته شده اند، اين است كه حكومت اولاً، همه مراسم آنها را ممنوع كرده، مراسم شيعيان بر اساس گرايش به اهل بيت(ع) است و حكومت جديد وقتي روي كار آمد، شروع به قتل عام شيعيان و علماي آنها كرد. همه مسائل فرهنگ هزار ساله را كه وابسته به اهل بيت(ع) بود، عوض كردند؛ مثلاً، قبلاً در مراسم تشييع جنازه از اول تا آخر ذكر اهل بيت(ع) مي شد، اما همة اينها را ممنوع كردند. اكنون در مدارس رسمي و غير رسمي، اصلاً مسئله اهل بيت(ع) مطرح نيست؛ كتاب هايي مثل نهج البلاغه را ممنوع كرده اند، صحيفه سجاديه ممنوع است. در كتاب هاي درسي و منابع روايي، به اهل بيت(ع) حتي اشاره هم نمي شود؛ ممنوع است. همين اواخر، قريب يك ماه پيش دستور داده شد كه نهج البلاغه را از سراسر يمن جمع كنند.

آيا شيعياني كه پس از انقلاب اسلامي گرايش به اماميه پيدا كرده اند، مراسم خاصي مثل مراسم غدير يا عاشورا دارند؟ امروزه شيعيان زيدي و شيعيان دوازده امامي در مراسمي مثل روز غدير، در مناطقي جمع مي شوند و عالم برجسته اي

از آنها در آن روز سخنراني مي كند، مسئله ولايت حضرت علي(ع) را تعريف مي كند، ميوه و شيريني پخش مي كنند و شبيه خواني انجام مي دهند و از روز اول ذي حجه تا 18 ذي حجه را «عيد غدير» مي گويند.

زيدي ها به طور خاص، غير از مراسم غدير، چه مراسم ديگري دارند؟ مراسم ديگري هم وجود دارد؛ مثلاً، اكنون با وجود انقلاب اسلامي، برخي مراسم گرچه كم هست، ولي از شيعيان دوازده امامي وارد جامعه شيعيان زيدي شده است؛ مثل عاشورا. مراسم عاشورا قبلاً نبود؛ تا پيش از انقلاب اسلامي، ميان زيدي ها چنين مراسمي مطرح نبود، ولي در حال حاضر، تعداد زيادي از شيعيان زيدي روش ايرانيان و شيعيان عراقي را ياد گرفته اند و در روز عاشورا سينه مي زنند و روضه مي خوانند. همچنين «دعاي كميل» مي خوانند. اينها از فرهنگ شيعة دوازده امامي به آنجا آمده اند. گرايش به دعاي كميل، مفاتيح الجنان، و بعضي ادعية شيعه پس از انقلاب اسلامي زياد شده است؛ چون بيشتر جامعة زيدي در ظلم بوده اند. اينها در حال انقراض بودند. اعتراف مي كنم كه اگر انقلاب اسلامي نبود، مذهب زيدي از بين رفته بود؛ چون تهاجم فرهنگي از مصر و كشورهاي عربي و فيلم هاي تلويزيوني، همه مذهب اهل سنّت را تبليغ مي كنند و بر سنّي بودن عرب و ناسيوناليسم عرب تأكيد زياد دارند. همه اينها موجب شده است كه همين 6/5 ميليون زيدي، به ظاهر زيدي باشند. فقط با آمدن انقلاب اسلامي و كتاب هاي شيعه، كه از قم به آنجا آمدند، خود زيدي ها بعداً به مذهب زيدي برگشتند. من از آنها مي پرسيدم كه چرا زيدي شديد، مي گفتند: ما كتاب المراجعات علامّه شرف الدين را خوانديم. يكي از

رهبران زيدي ها، «محمّد منصور» مي گفت: «اگر انقلاب اسلامي نبود، زيدي ها از بين رفته بودند، چون به هر حال، دولت شيعه آمده، ما هم شيعه هستيم. با آمدن يك دولت شيعه، ما دوباره زنده شديم و دوباره به تشيّع خود اميدوار شديم.» خود علماي زيدي گفته اند: اگر انقلاب اسلامي نبود، الان يك زيدي هم در يمن نبود. خوشبختانه بيشتر آنهايي كه موجب گسترش مذهب دوازده امامي در يمن شده اند، همين زيدي ها بوده اند. بيشتر كساني كه به عنوان مبلّغ به يمن رفتند، توسط شخصيت هاي زيدي حمايت شدند؛ نه تنها حمايت شدند، بلكه به آنها اجازه دادند كه مدرسه بسازند و تبليغ كنند، حتي اجازه دادند فرزندانشان هم شيعه شوند. مفتي زيدي «آقاي علامه محمّد زباره» در يمن مي گفت: «تشيّع واقعي در قم است.»

آيا در ايام شهادت امام علي(ع) نيز شيعيان آنجا مراسم ويژه اي دارند، يا فقط اين مراسم روز عاشورا برگزار مي شود؟ مراسم اكنون كمابيش برگزار مي شوند، ولي قبلاً اين مراسم نبود. اين مراسم به تدريج، از فرهنگ شيعه دوازده امامي وارد مذهب زيدي شده و گرچه آنها زيدي هستند، ولي به صورت شيعه دوازده امامي عمل مي كنند. وقتي وارد شهر زيدي مي شويد، مي بينيد نود درصد كتاب هاي آنها از شيعيان دوازده امامي است.

وضعيت علما و روحانيان يمن چطور است؟ آيا زيدي ها عالم و روحاني برجسته دارند؟ آنها كجا درس مي خوانند؟ آنها غالباً در شهر علمي زيدي ها در يمن، شهر «صعده» هستند؛ در اين منطقه مدارس علميه وجود دارد و به خصوص در تابستان هجده هزار طلبه به خاطر تعطيلات مدارس در آنجا جمع مي شوند. منطقه اي كه مدتي قبل در آن جنگي درگرفت؛ جنگي كه

واقعاً جنگ عليه مذهب بود. تعدادي از علماي شيعة زيدي در اين جنگ كشته شدند، كه برخي از آنها قريب هشتاد سال سن داشتند. اين جنگ در واقع يك قتل عام توسط عوامل دولتي بود كه صورت گرفت. آيت الله محمّد رضا جلالي، كه با علماي زيدي زياد ارتباط دارد، مي گفت: «كشتارها زياد بودند؛ دست كم از سال 1962 يعني از 42 سال قبل، دست كم پنجاه هزار زن و مرد و علماي شيعي كشته شده اند. به طور تقريبي، هر هفته يا هر دو هفته، يا امام جماعت يا يك روحاني برجسته يا يك شخصيت برجسته، و را يا يكي از معتقدان به دين را كشته اند.

آيا شيعه هاي دوازده امامي هم در آنجا روحاني دارند؟ بله، دارند، ولي شيعه دوازده امامي چون تازه در يمن پا گرفته نمي توان گفت صد درصد جا گرفته است.

آيا از يمن هم در قم طلبه وجود دارد؟ بله، اينها وقتي درس خواندند، براي تبليغ، به يمن بر مي گردند.

آيا در يمن، زيارتگاهي هم وجود دارد؟ بله، بيشتر زيارت گاه ها جاهايي هستند كه امام علي(ع) در آنجا حضور يافته اند. وقتي پيامبر، امام علي(ع) را به يمن فرستادند، امام علي(ع) در آنجا يك مسجد ساختند اين مسجد هنوز هم هست و خيلي مقدّس مي باشد. مسجد ديگري هم هست به نام «مسجد الشهيدين» كه خيلي شهرت دارد.

زيدي هاي يمن دربارة امام زمان(ع) چه اعتقادي دارند؟ شيعيان زيدي عصمت پنج تن (آل عبا) را قبول دارند؛ امام علي، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسين(ع). بقيه افراد مثل زيد، امام جعفر صادق و امام باقر(ع) را به عنوان افراد مقدّس قبول دارند، نه به

عنوان معصوم، و قايلند كه پس از رحلت امام حسين(ع) ديگر مسئله «عصمت» و «نصّ» تمام شد.

آيا مي توان گفت مسئله «مهدويت» در آنجا بروز اجتماعي ندارد، به خلاف آنچه مثلاً در نيمه شعبان در ايران ابراز مي شود؟ از اين تشريفات در آنجا خبري نيست.

پيش از اينكه شما به ايران بياييد، چند سال داشتيد كه با ايران آشنا شديد؟ ده ساله بودم كه با انقلاب اسلامي آشنا شدم؛ چون انقلاب اسلامي يك حركت جهاني بود. علاوه بر اينها، در اخبار راديو و تلويزيون و در روزنامه ها، به دليل دشمني دولت يمن با انقلاب اسلامي، تبليغات منفي صورت مي گرفت. در جنگ ايران و عراق، يمن شمالي نيروهاي نظامي براي كمك به عراق فرستاد. به خاطر اينكه زيدي ها همه طرفداران انقلاب اسلامي ايران هستند، دولت يمن از اين كار خيلي عصباني بود. با توجه به اينكه دستگاه اطلاعات يمن و دستگاه اطلاعات عراق يكي بود، حتي سفير يمن در ايران، هم نمايندة يمن بود و هم نمايندة عراق.

آيا زيدي هاي يمن نيز همانند شيعيان ايران داراي مرجعيت مي باشند؟ آنها مرجع تقليد دارند و تمام تفكرات شيعه را دارند؛ يعني گرچه مي گويند تقليد زنده نيست، ولي چون از لحاظ فرهنگ و عقيده، با دولت هاي سياسي مخالف هستند و دولت ظالم را قبول ندارند، براي خودشان مرجع ديني دارند. آنها حتي مجبور مي شوند زكات را دوباره بپردازند؛ يك بار به دولت يمن و يك بار به مرجع ديني.

به نظر شما، حوزة علميه قم يا علماي شيعه از لحاظ فرهنگي، چه كارهايي مي توانند براي يمن انجام دهند و چگونه مي توانند با يمن تعامل داشته باشند؟ در

يمن، تشيّع به معناي عام، 1200 سال حكومت كرد، تا اينكه وهّابي ها به حكومت رسيدند. آنان به كتاب خانه ها حمله كردند و آنها را آتش زدند و ميراث هزار ساله را از بين بردند. براي جلوگيري از نابودي ميراث فرهنگي شيعيان زيدي، روش آيت الله محمّد رضا جلالي خوب است. ايشان شخصي است كه كتاب هاي زيادي درباره شيعيان نوشته و نسبت به شيعيان زيدي و يمني خيلي تخصص دارد و سعي مي كند نوشته ها و كتاب هاي شيعي را از يمن به قم بياورد و در اينجا چاپ كند. ايشان مي گفت: «ما بايد ثابت كنيم كه فرهنگ يمني ها اصالتاً فرهنگ شيعه است. اما سياست دولت يمن، چون سياست وهّابي و ضد شيعه است»، سعي مي كنند كتاب هاي شيعي را چاپ نكند و يا اگر يك كتاب زيدي چاپ مي كنند هر چه در آن مطالب به نفع شيعه است، حذف مي كنند. كتاب هايي هم كه چاپ مي كنند، خود علماي زيدي مي گويند: تحريف شده اند؛ مثل كتاب هاي شرح نهج البلاغه يمني ها. طي 1200 سال، دست كم 100 شرح بر نهج البلاغه زده شده است. حال اگر اين شرح را در ايران چاپ كنيد، وهّابي ها سعي مي كنند اين كتاب را اگر قيمتش 100 دلار است 2000 دلار بخرند و آتش بزنند. حتي يك نفر وهّابي كتابي نوشته در چهار جلد نوشته و سعي كرده است بگويد كه قبايل يمني در ترويج و بسط تشيّع دخالت نداشته اند، بلكه در گسترش تسنّن دخيل بوده اند و تشيّع فقط از آنِ ايراني هاست. خوشبختانه شخصي به نام «دكتر اصغر منتظر القائم» كه استاد علوم تاريخ در دانشگاه اصفهان است كتاب بسيار جالبي در ارتباط با نقش قبايل يمني در حمايت از

اهل بيت(ع) نوشته كه كتاب مهم و مؤثري است كه ترجمه اين كتاب توسط همسر بنده صورت گرفت. اين كتاب در ايران نوشته شده و در يمن كم نظير است و در اين مورد، كتابي وجود نداشته است. اينها سعي مي كنند در تلويزيون اعلام كنند كه شما يمني ها سنّي هستيد و تشيّع در يمن نيست، اما رهبر سنّي ها، آقاي «علامه شيخ مقبل وارعي» مي گفت: «در يمن تشيّع هست و در دل اهالي يمن محبت اهل بيت(ع) وجود دارد، ولي ما بايد اين محبت را از آنها بگيريم. حال اگر ما بتوانيم براي تبليغ، ميان يمني ها برويم و آنها را شيعه كنيم، اين كار خوبي است. ولي كار ديگري هم مي توانيم انجام دهيم و آن اينكه فرهنگ هزار ساله شيعه يمن را به ايران وارد كنيم و تجديد چاپ كنيم و به يمن بفرستيم». فكر مي كنم اين كار مفيدي است؛ چون فرستادن مبلّغ و شيعه كردن تك تك آنها به مدت زماني طولاني نياز دارند.

در حال حاضر، چه كسي از اين كارها حمايت مي كند؟ دو شخصيت هستند كه از اين كار حمايت مي كنند: آيت الله جلالي و آيت الله حسين اشكوري كه محقق بزرگي است و هفتاد كتاب تأليف كرده و بارها به يمن رفته و براي زيدي ها در سراسر جهان كتاب نوشته است. ايشان در مقدمّة يكي از كتاب هايش نوشته است: «ما بايد سعي كنيم ميراث شيعه _ به مفهوم عام _ را از سراسر جهان جمع كنيم، بخصوص ميراث زيدي ها را كه در خطر نابودي است؛ چون علماي زيدي در معرض حمله قرار دارند.»

نظر شما دربارة اتحاد مسلمانان چيست؟ آيا موافقيد كه

شيعه و سنّي متحد شوند؛ اين اتحاد را چگونه معنا مي كنيد؟ اتحاد مسلمانان به دو معناست: يكي به اين معنا كه بگوييم ديگران به مذهب ما گرايش پيدا كنند و از اعتقادات ما پيروي كنند، كه من اين را قبول ندارم. ولي اگر اتحاد را به اين معنا بدانيم كه به عنوان يك روش تبليغ، مذهب اهل بيت(ع) را مطرح كنيم، اين باعث گرايش به اين مذهب مي شود، نه سبب تنفر در آنها، كه اين كار خوبي است. دوم اينكه اتحاد از جهت سياسي باشد؛ يعني ما در سراسر جهان، در برابر دشمنان اسلام مثل آمريكا متحد شويم. ولي اگر اتحاد به معناي اين باشد كه مسئله «ولايت» را كم رنگ كنيم تا ديگران را به تشيّع دعوت نماييم، اين اتحاد نيست، بلكه اين كار، هم به اتحاد ضربه مي زند و هم به مذهب و اعتقادات. من يك كتاب هم در اين مورد نوشته ام كه به گفت وگوي بي ستيز ترجمه شده است. اين مسئله را در كتاب مطرح كرده ام.

آيا ايران هم در يمن فعاليت فرهنگي انجام مي دهد؟ به دليل رفتارهاي ضدّ شيعي حكومت يمن، فعاليت فرهنگي ايرانيان محدود است و بيشتر كارهاي خدماتي مثل ساخت درمانگاه و كارهاي تجاري انجام مي دهند. حتي مي خواستند يك كتاب خانه به نام «كتاب خانه امام خميني» در يمن بسازند كه دولت يمن قبول نكرد.

از مرجعيت شيعه چه انتظار داريد؟ اگر شما مشاور ايشان در امور يمن بوديد، كدام فعاليت فرهنگي را ترجيح مي داديد؟ شيعيان يمن، دچار يك مشكل بزرگ هستند و آن جنگي است كه گريبان گير آنها شده است. و تا كنون هزاران نفر از شيعيان زيدي يمن كشته

شده اند. شيعة زيدي يا در زندان است يا در محاصره و يا به قتل مي رسد. من فقط انتظار دارم اگر جمهوري اسلامي به علت مسائل سياسي، نتوانسته اين جنايات را محكوم كند، مراجع و علماي ايران مستقلاً يك بيانيه صادر مي كردند كه چرا در يمن شيعيان را قتل عام مي كنند، و اين كار را محكوم كنند. وقتي با شيعيان يمني از طريق اينترنت صحبت مي كنيم، مي گويند ما انتظار داريم كه كشتن شيعه را در يمن محكوم كنند. اكنون هزاران نفر از شيعيان در زندان و در زير شكنجه هستند و علناً خود رئيس جمهور يمن گفته است: «تشيّع را قبول نداريم»، به خصوص اكنون از وضعيت شيعيان در عراق مي ترسند. يكي از رهبران وهّابيت در يمن نامه اي با امضاي گروهي از وهّابي ها، براي رئيس جمهور فرستاد و در آن نوشت كه اگر شيعه در يمن وجود داشته باشد، در آينده خطر بزرگي براي ما خواهد بود. اين مسئله به معناي قتل عام شيعه است. دولت به شيعيان اجازه نمي دهند مالك كارخانه هاي صنعتي شوند يا در نيروي هوايي، نيروي انتظامي و در مشاغل مهم دولتي وارد شوند. انتظار ديگري هم هست و آن اينكه كتاب هاي شيعة زيدي را؛ كتاب هايي كه مشترك بين آنها و شيعيان دوازده امامي هستند، منتشر كنند؛ مثل كتاب در مورد حضرت علي(ع)، در مورد حضرت زهرا يا در مورد امام حسين(ع)، خوشبختانه بيشتر كتاب هاي زيديه درباره اين موضوعات هستند. آنها زيدي هستند، ولي به زيد اعتقاد ندارند، مي گويند: زيد مثل بقيه افراد است. آنها فقط به پنج تن آل عبا(ع) اعتقاد دارند. دليل اعتقاد شيعيان زيدي به زيد در اين است كه

پس از معصومان، اولين انقلاب مسلحانه عليه حكومت ظلم و ستم توسط زيد صورت گرفت. به همين دليل، او را به عنوان شيعه قبول دارند، نه به عنوان يكي از معصومان.

شما به عنوان يك مستبصر _ كسي كه قبلاً سنّي بود و حالا شيعه شده است _ چه پيامي براي جوانان ايران در دانشگاه و حوزه داريد؟ در سراسر جهان، دشمنان اسلام مي خواهند كلّ عقايد اسلام _ اعم از سنّي و شيعه _ را نابود كنند. به همين دليل، سعي كرده اند كه همة مراكز ديني در يمن و در تونس و در سراسر جهان تحت نظارت دولت ها قرار گيرند؛ مثلاً، كانون هاي طلبه ها در يمن، تونس، عربستان، مصر و تركيه را به يك كانون دولتي تبديل كرده اند كه وابسته به دولت باشد، تا آنجا كه حتي اگر امام جماعتي وارد مسجد شود و بخواهد دربارة مسائل ديني صحبت كند، نتواند حرفي در مخالفت برنامه ريزي دولت بزند. اينها موفق شدند كه مراكز اهل سنّت را دولتي كنند. فقط در مورد روحانيت شيعه، اين كار صورت نگرفت و در جامعه شيعه شكست خوردند. به همين دليل است كه روحانيت شيعه مستقل از دولت هاست. دليل آنها براي دولتي كردن علماي اهل سنّت، اين بود كه قبلاً همه جنگ هايي كه عليه حكومت انجام مي شد، توسط روحانيان بود؛ مثل «عمر مختار» كه يك روحاني بود، «امام يحيي» در يمن يك روحاني بود، «حسن البنّا» در مصر يك روحاني بود، «عبدالقادر جزايري» يك روحاني بود. ما اميدواريم مغرور نشويم از اينكه مي گوييم اهل تشيّع هستيم و شيعه مستقل است. اين حرف درستي است، ولي كارهاي خيلي بزرگي مي توانيم انجام دهيم.

در مصر، توانستند يك مرجع ثابت و يك عالم رسمي در «الازهر» درست كنند؛ در عالم تشيّع هم مي توانند يك مرجع وابسته درست كنند. به همين خاطر، شيعيان بايد مراقب باشند. من به جوانان ايراني توصيه مي كنم كه سعي كنند از ديگر جوانان عبرت بگيرند. متأسفانه در سراسر جهان اسلام، كشورهايي كه حكومت هايشان به آمريكا گرايش دارند، بيشتر جوانانشان تحت تأثير تهاجم فرهنگي غرب مي باشند. جوانان دين دار كشورهاي اسلامي به عنوان «تروريست» معرفي مي شوند. متأسفانه كلمة «تروريسم» چنان گسترش پيدا كرده است كه حتي كسي كه نماز مي خواند به عنوان «تروريست» شناخته مي شود، به عنوان طرفدار بن لادن، كه بايد كشته شود. از اين نعمت فقط جوانان متديّن ايران برخوردارند كه مي توانند آزادانه نماز بخوانند، احكام ديني و امر به معروف انجام دهند. من به عنوان يك جوان يمني يا يك جوان تونسي، اگر كار يك جوان ايراني را انجام دهم، مرا دستگير مي كنند و به زندان مي اندازند. من از جوانان ايران مي خواهم از اين نعمت كه خداوند به آنها داده است كه مي توانند عليه دشمنان اسلام حرف بزنند، مذهبشان را تبليغ كنند، امر به معروف و نهي از منكر كنند، استفاده نمايند. يك جوان فلسطيني فقط مي تواند يك كار انجام بدهد: اينكه برود مقابل يك يهودي و كشته شود، غير از اين راهي ندارد. جوانان ايراني از اين فرصت استفاده كنند و فكر نكنند كه اين فرصت ها هميشه در اختيارشان مي ماند. اين فرصت ها هميشه مثل ابر هستند و مي روند و ديگر بر نمي گردند، طبق فرمايش هاي امام علي(ع). جوانان ايراني موقعيت خود را با موقعيت جوانان يمني يا تونسي مقايسه كنند تا قدر انقلاب اسلامي

را بيشتر بدانند.

از اينكه وقت خودتان را در اختيار ما قرار داديد، تشكر مي كنيم.

بازي هاي رايانه اي از جنس آخرالزمان

تاريخچة بازي هاي رايانه اي به اوايل دهة 60 ميلادي برمي گردد. «استيو راسل» از دانشجويان دانشگاه MIT در سال 1962 نخستين بازي رايانه اي را به نام «جنگ فضايي» (Space War) طراحي كرد. داستان بازي، دربارة جنگ سفينه اي بود كه شما بايد ضمن كنترل آن به سفينة مقابل حمله و آن را نابود مي كرديد. بعد از آن، شركت «آتاري» در 1972 بازي تنيس روي ميز به نام «پَنگ» را روانة بازار كرد.

اشاره:

صنعت بازي هاي رايانه اي به يكي از پرسودترين صنايع براي توليدكنندگان و پرطرفدارترين سرگرمي ها براي بسياري از افراد در سطح دنيا تبديل شده است. امروزه به علت ويژگي هاي خاصّ بازي هاي ويديويي به شواليه هاي مجازي، جذّاب و قدرتمندي در راستاي ناتوي فرهنگي و جنگ صليبي غرب عليه جهان اسلام بدل شده است. در اين مبحث سعي خواهيم كرد به بازي هاي رايانه اي با محوريت آخرالزمان بپردازيم.

اپيش گويي دربارة آينده همواره يكي از دغدغه ها و دل مشغولي هاي بشر بوده و در طول تاريخ انگيزه هاي مختلفي باعث شده كه انسان ها به پيش گويي دربارة رويدادهايي بپردازند كه در آيندة دور يا نزديك واقع مي شود. در اين ميان پيش گويي دربارة حوادث آخرالزمان از جايگاه و اهميت خاصي برخودار بوده و اقوام و ملل گوناگون با همة اختلافي كه در باورها و اعتقادات خود داشته اند، به موضوع آخرالزمان و رويدادهاي اين عصر توجّه جدّي كرده اند. اما اين دغدغه و دل مشغولي هميشگي بشر آنگاه كه با علوم غيبي و دانش هاي خداداد پيامبران و اولياي الهي پيوند خورده، رنگ ديگري يافته است و از حالت گمانه زني هاي بي پايه و پيش گويي هاي دروغين دربارة

وقايعي كه بشر راهي براي پي بردن به آن ندارد، خارج و به اخبار صادق مبتني بر آموزه هاي وحياني تبديل شده است. صنعت جديد و نوپاي بازي هاي رايانه اي نيز همانند نظام هاليوود، اين سوژة جذاب و جهاني را محور بسياري از محصولات خويش قرار داده و شايد به جرأت بتوان گفت كه گوي سبقت را از آن ربوده است. انواع منجيان آخرالزماني پا به عرصة رسانة بازي هاي ويديويي گذاشته اند و بازي هاي مختلفي با اين مضمون توليد و روانه بازار شده اند. تاريخچة بازي هاي رايانه اي به اوايل دهة 60 ميلادي برمي گردد. «استيو راسل» از دانشجويان دانشگاه MIT در سال 1962 نخستين بازي رايانه اي را به نام «جنگ فضايي» (Space War) طراحي كرد. داستان بازي، دربارة جنگ سفينه اي بود كه شما بايد ضمن كنترل آن به سفينة مقابل حمله و آن را نابود مي كرديد. بعد از آن، شركت «آتاري» در 1972 بازي تنيس روي ميز به نام «پَنگ» را روانة بازار كرد. اين بازي بسيار ساده و متشكل از تعدادي مستطيل سياه و سفيد بود كه خلاقيت چنداني در آن وجود نداشت. پس از آن بازي هاي رايانه اي سير تكاملي خود را طي كردند و در اواسط دهة 80 بيشتر به سمت بازي هاي جنگي (Games War) سوق پيدا كردند. علت آن علاوه بر جوّ متشنّج دهة 80 آمريكا، ناشي از جنگ سرد با شوروي و ديگر برنامه هاي رئيس جمهور وقت آمريكا، ريگان، بود؛ بازي هايي مثل Start Light و... در سطح جامعة ما بنا به علل متعدّد، به مقولة بازي هاي رايانه اي پرداخته نشده است. يكي از اين علت ها كوتاهي عمر اين پديده در جهان و به خصوص كشور ماست. دليل دوم

اين است كه مخاطبان بازي هاي رايانه اي، كودكان و نوجوانان هستند و غالباً مسئولان و فعّالان عرصة فرهنگ به آن به مثابة يك ابزار سرگرمي و تفريح مي نگرند. از همين رو به آن با رويكرد رسانه اي و عنصر تأثيرگذار فرهنگي دقّت و توجه نمي كنند. با بررسي معيارهاي كمّي و كيفي بازي هاي رايانه اي با صنعت سينما مي توان به اهميّت صنعت بازي هاي رايانه اي پي برد. چنانچه سود شركت هاي فيلم سازي و بازي هاي رايانه اي را مبناي مقايسه قرار دهيم، به گزارش بسياري از سايت ها، صنعت بازي هاي رايانه اي از سينما پيشي گرفته است؛ براي نمونه در شش ماه نخست سال 2005 فروش بازي هاي رايانه اي در كشورهاي اروپايي، از فروش فيلم هاي هاليوودي بيشتر بوده است و اين روند به طور صعودي ادامه دارد. آمارها نشان مي دهد كه روند توليد بازي هاي رايانه اي به سه تا چهار هزار نسخه در سال مي رسد و با شتابي ملموس در جامعة جهاني در حال گسترش است. بيش از سي ميليون نفر در سراسر جهان بخش عمده اي از اوقات فراغت خود را با بازي هايي پر مي كنند كه بالغ بر ده درصد آنان بين چهار تا هفت ساعت از زندگي روزمرة خويش را به بازي هاي رايانه اي اختصاص داده اند. اين آمار گستردگي بازي هاي رايانه اي را نشان مي دهد. از سوي ديگر زماني كه يك كاربر صرف يك فيلم سينمايي مي كند با يك بازي رايانه اي قابل قياس نيست. يا در نظر گرفتن مدت زمان متوسط يك فيلم و با جاذبه هاي ويژه مانند موضوع با جذابيت هاي بصري و... ممكن است شخص يك فيلم را دو بار ببيند؛ يعني به طور ميانگين بين 3 تا 6 ساعت صرف يك فيلم خواهد شد. ولي مدت

زماني كه يك كاربر بازي رايانه اي براي بازي در حالت ساده و يا حتي حالت استفاده از كدهاي ويژه صرف مي كند مي تواند چندين برابر اين زمان باشد كه اين زمان براي بازي ها و كارهاي مختلف تفاوت دارد و گاه اختلاف بسيار فاحش دارد. جالب است بدانيم در بسياري از كشورهاي غربي توليدكنندة بازي هاي رايانه اي، سازمان ها، مؤسسات و مجموعه هايي تشكيل شده كه بر ساخت و توزيع بازي هاي رايانه اي نظارت مي كنند؛ براي نمونه در استراليا مؤسسه OFLC كه مسئول رده بندي فيلم و ادبيات استرالياست، مسئوليت رده بندي و نظارت بر بازي هاي رايانه اي را نيز بر عهده دارد. در ژاپن نيز مؤسسة غيردولتي CERO، در اتحادية اروپا مؤسسة «پگي» و همچنين در ايالات متحدة آمريكا مؤسسة ESRB همين نقش را ايفا مي كند. ولي دركشور ما سازمان يا مؤسسه اي كه مسئوليت نظارت دقيق و جامع بر بازي هاي رايانه اي را بر عهده داشته باشد، وجود ندارد در حالي كه جاي خالي چنين مجموعه اي در ايران كاملاً محسوس است، به خصوص كه اين سازمان با توجه به قرابت فرهنگي و ارزش هاي مشترك اسلامي مي تواند بر رده بندي، توليد و عرضة اين بازي ها نظارت داشته باشد. همان گونه كه ذكر شد، سوژة جذاب و جهاني «آخرالزمان» محور ساخت بسياري از بازي هاي ويديويي شده است. هم اكنون در صنعت بازي هاي ويديويي انواع مختلفي از آخرالزمان را مي توان مشاهده نمود و به همان ميزان منجيان آخرالزماني را؛ آخرالزمان تكنولوژيك، تخيلي، طبيعي، اسطوره اي و ديني از جمله اين آخرالزمان هاست كه در اين ميان به آخرالزمان ديني توجه خاص و ويژه اي شده است.

در آخرالزمان ديني انسان هاي شيطان صفت در قالب سازمان ها، گروه ها و حتي دولت هاي تروريستي قصد به دست

گرفتن قدرت و تمام عناصر پاك و خدايي را دارند و شما در نقش بازيگر بازي رايانه اي به عنوان منجي و در لباس جاسوس خبره و با ايمان و يا سربازان مؤمن و معتقد غالباً آمريكايي و انگليسي در نقش پليس جهاني، حاضر شده، به مبارزه با دشمنان بشريت مي پردازيد.

اين دشمنان در سه دسته قابل طبقه بندي هستند: 1. آلمان نازي و فاشيست ها كه شما براي مبارزه با آنان به جنگ جهاني مي رويد. اين در حالي است زمان زيادي از اين جنگ مي گذرد ولي همچنان سوژة خيلي از بازي هايي است كه الآن توليد مي شوند؛ بازي هاي مدال افتخار، نداي وظيفه، بازگشت به قلعه ولفنشتاين از جمله اين بازي هاست. در بازي «بازگشت به قلعة ولفنشتاين» تعداد زيادي از فرماندهان ارشد SS قصد دارند با توسل به تكنولوژي پيشرفته و قدرت هاي ماوراء طبيعي، موجوداتي را به وجود آورند كه از آنها در جنگ با جهانيان استفاده كنند. شما در مأموريت هاي ضدّ اطلاعات خود در ارتش متفقين بايستي از اجراي اين پروژه ها جلوگيري كنيد والّا جهان در آستانة نابودي قرار خواهد گرفت. دشمنان شما در اين بازي سرباز سادة آلماني، نگهبان گارد آهنين، افسر نازي، دانشمند آلماني، كارگران و مهندسان، زامبي شواليه، زامبي آتشين و روبات مافوق سرباز، نمونه سازي شده اند كه مي بايست همة آنها را نابود كنيد. 2. كمونيسم به عنوان تروريسم و مخلّ در نظم جهاني؛ در اين بازي ها كشورهاي شوروي و ديگر كشورهاي باقيمانده از دوران جنگ سرد مثل كرة شمالي و كوبا مطرح مي شوند. از اين دست بازي ها مي توان از بازي هاي جهاني در نزاع و نيز آژير قرمز ياد كرد. بازي آژير قرمز، يك بازي استراتژيك است

كه خطر كمونيسم را به بشريت و آمريكا گوشزد مي كند. در اين بازي ارتش شوروي با تمام تجهيزات و امكانات خود به آمريكا حمله مي كند. داستان بازي جهاني در نزاع سناريوي حقيقي جنگ هاي سرد بين دموكراسي و كمونيسم بين سال هاي 1989 و بعد را تداعي مي كند. 3. تروريست ها، كشورها و دول اسلامي؛ در اين بازي ها از رنگ سبز و نمادها و سمبل هاي اسلامي براي نشان دادن تروريست ها استفاده مي شود. استكبار جهاني و در رأس آن آمريكا، سعي دارد در بازي هاي رايانه اي، تجاوزهاي خود را در ميان مردم آمريكا و ساير ملّت ها به خصوص نسل جوان و نوجوان و كودكان آنها امري عادي و انسان دوستانه و در راستاي صلح و دموكراسي در سطح جهان نشان دهد. آمريكا نماد خير مطلق است و هر فرد، گروه و دولتي كه مخالف نگاه و ارزش هايش باشد، محور شرارت جهاني هستند. پس از فروپاشي شوروي، آمريكا به طور جدّي سعي دارد كشورها و گروه هاي مسلمان را بزرگ ترين خطر براي صلح جهاني معرفي كند؛ زيرا به قول نظريه پردازان، اكنون حكومت آمريكا به جاي اژدهاي بزرگ با مارهاي سمي پرشماري روبه روست يا به قول «كيسينجر» با اسلام سياسي به رهبري جمهوري اسلامي ايران. «ساموئل هانتينگتون» در همين رابطه مي گويد: ما دشمن داريم. اين دشمن جهاني با توان دسترسي به همة نقاط دنيا كه به ايده اي مسلح شده است و با تكنيك ها، تسليحات، سنگ دلي و شقاوت در خود براي سلطه گري جهاني به ميدان آمده و در هم كوبيدن اين دشمن به كاركرد اصلي و اوّلي ما تبديل شده است. اولويتي كه با همان درجه و ضرورت غلبه بر فاشيسم و اتحاد شوروي دنبال

مي شد. «با ما باشيد يا در جمع دشمنان ما در جنگ با تروريسم قرار خواهيد گرفت»، تفكري است كه در آن اسلام راديكال جايگزين كمونيسم اتحاد جماهير شوروي شده است. مقام معظم رهبري در مراسم افتتاحية سومين «كنفرانس بين المللي قدس و حمايت از حقوق مردم فلسطين» در سالن اجلاس سران تهران در اين باره فرمودند: امروز استكبار جهاني، كه رييس جمهور فعلي آمريكا سخنگوي آن است، دنياي اسلام را صريحاً تهديد مي كند و سخن از جنگ صليبي مي گويد. شبكة استكباري صهيونيسم و سازمان هاي جاسوسي آمريكا و انگليس در همة دنياي اسلام سرگرم فتنه انگيزي اند. هزارها فيلم سينمايي و بازي رايانه اي و امثال آن با هدف زشت نماياندن چهرة اسلام و مسلمين توليد و روانة بازارها مي شود.

بازي سام ماجراجو

يكي از بازي هايي كه با محوريت آخرالزمان ديني ساخته و روانه بازار شده بازي «سام ماجراجو در پرسپوليس» است. شما در اين بازي بايد در نقش «سام استون» (Sam Stone) براي نجات بشريت، به زمان گذشته بازگرديد و با اهريمن جهاني و ايادي آن مبارزه كنيد. در اين بازي، شما براي اينكه با ايادي شيطان مواجه بشويد بايد به پرسپوليس ايران بياييد. جالب تر اينكه بدانيد اين بازي را يكي از شركت هاي ايراني ترجمه كرده است. در اين بازي شما ايادي اهريمن شيطاني را با شكل و عناويني مثل كدوحلوايي و عقرب بالغ مشاهده مي كنيد. اما يكي از اين ايادي، «كاميكاز بي سر» معرفي شده است. شركت توليدكننده دربارة كاميكاز بدون سر مي گويد: اين موجود سر ندارد؛ از همين رو او را براي عمليات انتحاري در خدمت گرفته اند. آنها دو بمب در دستان خود حمل مي كنند و هنگامي كه به

اندازة كافي به شما نزديك مي شوند آنها را منفجر مي كنند.

بي سر بودن كاميكاز به اين معني است كه عقل و شعور و منطق ندارد. به نظر شما عمل او چه چيزي را به ذهن متبادر مي كند؟ آيا تداعي كنندة عمليات شهادت طلبانة اسلامي نيست؟ بي شكّ، يكي از رمزهاي موفقيت اسلام در رسيدن به اهداف خود در مدتي كمتر از نيم قرن، فرهنگ جهاد و شهادت طلبي است. عمليات شهادت طلبانه به معناي عام آن به اقدامي اطلاق مي شود كه با قصد قربت و با علم به شهادت و با هدف ضربه زدن به دشمن شخصي، به انجام آن مبادرت مي ورزد و كشته مي شود. در مكتبي كه جهاد در راه خدا پلي براي رسيدن به «احدي الحسنيين» است، شكست معنا و مفهومي ندارد. مكتبي كه بتواند پيروانش را طوري تربيت كند كه از مرگ نهراسند و كشته شدن را سعادتي ابدي بدانند از هيچ قدرتي هراس نخواهد داشت و هيچ مانعي قادر نخواهد بود او را از اهدافش باز دارد و در ميانة راه متوقف سازد. يكي ديگر از مواردي كه بايد دربارة اين بازي مورد توجه قرار گيرد اين است كه هرچند شما به پرسپوليس در ايران مي آييد اما اكثر نمادها و سمبل هاي اسلامي و اسليمي و نه نمادهاي ايران باستان است. گنبد، مناره و يا طرح هاي اسليمي كه بر ديوارها نقش بسته، گوياي اين مطلب است. وقتي به دقت به بعضي از اين نقوش اسليمي نگاه مي كنيم مي بينيم نوشته شده: «و علي بابها» كه بخش پاياني اين حديث معروف نبوي است: «انا مدينه العلم و عليٌ بابها». در نگاه اول كاربر متوجه اين مطلب نمي شود و آن را

تنها يك طرح اسليمي مي بيند. عبارت «العلم و علي بابها» در نقاط مختلفي از بازي مورد توجه قرار مي گيرد. هرچند سعي شده اين متن به طور متقارن اسليمي به نمايش درآيد تا كاربر در نگاه اول متوجه آن نشود. علاوه بر آن، در حالي كه شما با سربازان اهريمني مبارزه مي كنيد، با غول هاي سبزرنگي مواجه مي شويد كه گوي هاي سبز رنگ به سمت شما شليك مي كنند؛ غول هايي شيطاني كه بالاي ديواره هاي منقّش به نقوش اسلامي مستقر شده و به سمت شما شليك مي كنند. طرح زير پاي اين شياطين همان عبارت بالاست. در اين بازي، شما براي مبارزه با ايادي شيطان در نقاط مختلفي درگير مي شويد كه غالباً منقش به نقوش اسلامي و همانند اماكن اسلام است. محلي كه در پايان بازي شما مي توانيد همة اين شياطين را نابود كنيد در محوطة كليساست. پس از نابودي شيطان شما با افتخار وارد كليسا مي شويد. كاربر در اين بازي بايد مراحل سخت و دشواري را دنبال كند اما در نهايت در محوطة كليسا با سربازان اهريمني روبه رو شده، با شكست تمام آنان پيروز و پس از موفقيت سام، با افتخار وارد كليسا مي شود. اينجاست كه شما موفق به اتمام مأموريت و نجات خود و بشريت مي شويد و سوار بر موشك و سفينه اي مي شويد كه با باز شدن سقف كليسا و پرتاب آن بازي تمام مي شود. جاي بسي تأمل است كه كاربر در اين بازي در اماكن اسلامي به مبارزه با شياطين مي رود ولي در نهايت در جوار كليساست كه مي تواند بر آنان غلبه كند و خود و بشريت را نجات دهد و با پايان يافتن مأموريت خويش به سوي

آينده اي روشن برود.

بازي آيين قاتل

يكي ديگر از بازي هايي كه به تازگي روانة بازار شده بازي «آيين قاتل» است. در اين بازي شما بايد در نقش يك فدايي، اقدام به ترور سران مسيحي جنگ صليبي بكنيد. اين فدايي كه در بازي به نام «الطير» شناخته مي شود يك ايراني اسماعيلي است. فرقة اسماعيليه يكي از فرق شيعي است كه به طور شاخص به «مهدويت و منجي گرايي» توجه دارد. مردي سفيدپوش، سوار بر اسب با شمشيري مي آيد. او خود را از شيعيان ايراني مي داند. مردي شجاع و قوي كه خود را فدايي مي داند و هدفي جز كشتن ندارد. «شركت UB sotf» اقدام به ساخت اين بازي با نام «Assassins Creed» نموده كه به فارسي با نام هايي مانند آيين قاتل، فداييون، آيين اساسين شناخته مي شود. داستان بازي در قرن دوازدهم روايت مي شود. موضوع آن نيز جنگ صليبي است. در سومين جنگ صليبي به مدت طولاني مسلمانان و مسيحيان براي تصرف سرزمين مقدس با هم نبرد مي كردند. داستان بازي در بيت المقدس يا اورشليم و نيز دمشق و عكا اتفاق مي افتد. در قرن دوازدهم ميلادي، اروپاييان مسيحي به سرزمين بيت المقدس حمله كردند و در اين ميان مسلمانان با تمام وجود از سرزمين خود دفاع كردند و پيروزمندانه از ميدان بيرون آمدند. الطير يكي از شخصيت هاي مؤثر نبرد و از اساسين است. او مسلماني روحاني است كه خود را شمشير يا پيام رسان خداوند مي داند. او كساني را مي كشد كه فكر مي كنند لايق مردن هستند و در طول بازي جملاتي را برگرفته از كتاب مقدس بيان مي كند. مسلماني كه خشونت تمام وجود وجود او را در بر گرفته است. داستان هاي اساسين

يا حشاشين، حشاشيون و يا فداييان از قرن دوازدهم تا كنون مورد توجه بسياري بوده است. پيروان «حسن صباح» به اسماعيليه و صباحيون، حشاشون، حشيشيون مشهور بودند كه ريشة كلمات Assassination از همين جاست. دو ديدگاه دربارة علت اين نام گذاري وجود دارد: _ در آن زمان حشيش دارو و حشاش دارو فروش بود و حشاشين جمع آن است؛

_ آنان افرادي بودند كه با مصرف حشيش در كمال سرمستي اقدام به عمليات انتحاري و يا ترور افراد مي كردند.

كمتر فرقه اي به مانند اسماعيليان ابهام و پيچيدگي دارد. تاريخ زندگي سران و بزرگان آنان بسيار تاريك و مبهم است و اين مشكل با مراجعه به منابع مغرضانه و متعصّبانة دشمنان آنان كه چاره اي جز مراجعه به اين منابع نيست برطرف نمي شود. محققان غربي در گام اول تحت تأثير وهميات صليبيان و شخص ماركوپولو و نيز روش مخالفان قرار گرفتند و آنان را نه پاي بند به اعتقادات محكم خويش كه انسان هاي شيطان صفتي به حساب آوردند. از جمله رفتارهايي كه به اين گروه نسبت داده شده اين است كه آنان يكي از انگشتان خود را قطع مي كرده اند و به جاي آن چاقوي تيزي را قرار مي دادند تا بتوانند قربانيان خود را مخفيانه از بين ببرند. البته توجه داريم كه كاربر خصوصاً غربي، اين جريان را نمايندة جهان اسلام و نمايشي از رفتار و باورهاي تمام مسلمانان تصوّر مي كند.

شركت سازندة اين بازي سال ها قبل بازي «شاهزادة ايراني» را روانه بازار كرده بود كه يكي از بازي هاي بسيار پرطرفدار به شمار مي آيد. اين شاهزادة ايراني در مراحل مختلف از شمشيرهاي متنوعي استفاده مي كند كه ويژگي و خواصّ مخصوص به

خود را دارند. بر روي اين شمشيرها نقوشي حك شده كه عبارتند از:

_ سيف فارس القوي (شمشير سوار قدرتمند)،

_ سيف فارس المنتقم (شمشير سوار انتقام گيرنده)،

_ سيف فارس المهتدي (شمشير سوار هدايت شده).

نمي توان ترسيم اين نقوش را بر شمشيرها بي قصد و غرض و يا اتفاقي دانست؛ عبارت هايي عربي با القاب امام زمان(ع) بر شمشير شاهزادة ايراني!!

بازي Counter

بازي پرطرفدار بعدي بازي Counter است. در اين بازي شما براي مبارزه با تروريسم بايد به كشورهاي مختلفي برويد. مكان هاي درگيري، منقّش به نقوش اسلامي هستند و تروريست ها با چهرة مسلمانان به نمايش درآمده است. اين بازي يكي از پرطرفدارترين بازي هاي دنياست كه نسخة رايانه اي آن نيز موجود است. محبوبيّت اين بازي هيجاني (action) به حدّي است كه «سازمان WCG: World Cyber Games» كه به برگزاري مسابقات بازي هاي كامپيوتري در دنيا مي پردازد آن را در رأس بازي هاي خود قرار داده است. محلّ وقوع ماجرا در اين بازي نيز مانند بسياري ديگر از بازي ها، خاورميانه و كشورهاي عربي _ اسلامي منطقه است و شما نمادها و نشانه هايي دالّ بر مسلمان بودن تروريست ها مي بينيد؛ ساختمان هايي با معماري عربي اسلامي، مساجد، مناره ها و گنبدها و نهايتاً افرادي كه مي بايست با آنان مبارزه كرد. تروريست ها داراي محاسن و پيشاني بند قرمز هستند. حتي تصاويري كه پس از كشته شدن آنان نمايش داده مي شود تداعي كنندة

همان تصاويري است كه ما از لحظة شهادت رزمندگان ديده ايم. جالب تر اينكه شما مي توانيد به عنوان پليس ضدّترور از كشورهاي مختلفي، از جمله رژيم صهيونيستي وارد عمل شويد. در تمام بازي هايي كه مسلمانان را تروريست نشان مي دهند، نوك پيكان به سمت ايران نشانه رفته است؛

يا تروريست و يا حامي تروريست جهاني معرفي مي شود. بازي «Delta Force» يكي از اين بازي هاست كه شما در آن پس از طيّ مراحل مختلف براي مبارزه با تروريست ها وارد ايران و جزيرة خارك مي شويد. شركت Puma Reality War Games يكي از شركت هايي است كه بازي هاي آخرالزماني و در راستاي تروريست نشان دادن مسلمانان نشان مي دهد. در بازي هاي اين شركت، عمليات هاي نظامي سراسر جهان شبيه سازي مي شود. بيشتر اين عمليات ها در عراق و افغانستان، ايران و ويتنام اتفاق مي افتد. در مراحل مختلف عمليات عراق وقتي شما اماكن تروريست ها را پاك سازي مي كنيد، درون اتاق هاي آنان علاوه بر نقوش اسلامي مختلف، ميزهايي منقّش به عبارت «محمّد رسول الله» وجود دارد. در اين بازي نيز تروريست ها ظاهري اسلامي دارند. اين شركت عنوان مي كند كه براي مشتركان خود اين امكان را فراهم آورده كه مأموريت هاي مربوط به روز جهان را تجربه كنند. رسانة بازي هاي ويديويي با قابليت ها و ويژگي هاي خاصّ خود، به يكي از ابزارهاي تأثيرگذار غرب در راستاي ناتوي فرهنگي عليه اسلام و خصوصاً انقلاب اسلامي ايران بدل شده است. جاي بررسي و تحليل دربارة اين رسانه بسيار زياد است. صنعت نوظهوري كه مانند صنعت سينما مورد توجه و نقد و بررسي قرار نگرفته ولي در يك راستا با خطّ مشي يكسان توليد و منتشر شده و از يك منبع تغذيه مي شود. رسانه اي كه همچون امپراتوري سينماي غرب، مبلّغ انواع منجيان آخرالزماني غربي است. واهمه و ترس از گسترش روز افزون اسلام، به خصوص از خاورميانه و ظهور قريب الوقوع موعود آخرالزمان از اين منطقه، تمام قدرت هاي دشمن با آن را بسيج نموده است. دقت در مباحثي كه به آن اشاره

كرديم، زمينه اي را فراهم مي آورد تا از سويي محققان و پژوهشگران با دقت بيشتري به تأثير بازي هاي رايانه اي بپردازند و از سويي مسئولان فرهنگي با تيزبيني و درايت بيشتري نسبت به اين مقولة فرهنگي واكنش نشان داده، از سوي ديگر زمينة استفاده از اين ابزار را در راستاي جهاد مجازي فراهم نمايند. بازي هاي ويدئويي و رايانه اي بازار را فراگرفته است. اسبابي براي انباشتن اذهان كودكان و نوجوانان از انواع انحراف ها و وسيله اي براي القاء طرح ها و استراتژي هاي ضدّ اسلامي غرب استعماري. چگونه بازي ها و بازي سازان به بهانة گفت وگو از آخرالزمان اسلام، مسلمانان و مهدويت را آماج تيرهاي زهرآگين خود ساخته اند؟ مصاديق اين آثار كدامند؟ و در برابر آنها چه بايد كرد؟ لوح فشردة «بازي هاي رايانه اي» ضمن پاسخگويي به سؤالات فوق، صحنه هاي مختلفي از اين بازي ها را به شما ارائه مي دهد و شما مي توانيد از نزديك با خط مشي و اهداف توليدكنندگان و طراحان اين رسانه آشنا شويد. مهدي حق وردي

ندبة انبيا و اوليا در فراق امام مهدي(ع)

«سدير صيرفي» مي گويد: با همراهي «مفضل»، «ابوبصير» و «ابان» به محضر مقدس امام صادق(ع) شرفياب شديم، او را مشاهده كرديم كه بر روي خاك ها نشسته، يك جامة خيبري، بي يقه و آستين كوتاه بر تن دارد، همانند مادرِ فرزند مرده گريه مي كند. علي اكبر مهدي پور

دريا طوفاني شد، زورق ها همه در هم شكستند، جز زورق سرخِ چشم به راهان، كه برفراز امواج فتنه ها، كرانة رهايي بخش تو را مي طلبند، اي ساحل آرام بخش نجات! پهنة گيتي خشكيد، گل بوته ها همه پژمردند، جز لاله زار خون رنگ دل باختگان، اي چشمة جوشان حيات! آري شب تيرة غيبت به درازا كشيد، درياي سياه زندگي طوفاني شد، پهن دشت انسانيت به كوير تفتان مبدّل گشت و من در اين

شب تار وحشت زا، لحظه هاي تو را شماره كنم و در اين غار دهشت زا، خسته و دلتنگ، انتظار تو را ستاره كنم، اي زدايندة غم و موعود اُمم! به راستي در تاريخ «وصل و هجران» و در دفتر «عشق و حرمان» محبّتي چنين ديرپا، محبّاني چنين پاي برجا و محبوبي چنان گريزپاي، هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده است، كه يك هزار و يكصد و اندي سال است كه اين «جذبه و ناز» و اين «راز و نياز» ادامه دارد. اين تنها مردمان عصر غيبت نيستند كه از گسترش جور و ستم به ستوه آمده، در انتظار ظهور واپسين حجّت خدا ثانيه شماري نموده، در آتش فراقش مي سوزند و از طولاني شدن غيبتش خون مي گريند، بلكه همة پيامبران از غيبت و ظهور يوسف زهرا(س) سخن گفته، فضايل و مناقبش را ستوده، انتظار ظهورش را به امّت خود توصيه نموده اند. اين حضرت داود(ع) است كه در هر فصلي از زبور از ظهور موفور السرور آن حضرت سخن گفته، از شادي آسمان ها، مسرّت خاكيان، غرّش درياها، به وجد آمدن صحراها و ترنم درختان جنگل ها به هنگام ظهور خبر داده، آباداني جهان، آسايش انسان و آرامش همگان را در دولت كريمه اش به نمايش گذاشته و فرمان انتظار داده است.1 اين حضرت دانيال(ع) است كه گسترش عدل و برچيده شدن ستم را به دست حضرت قائم(عج) خبر داده، از رجعت مردگان سخن گفته و منتظران ظهور را ستوده است.2 اين حيقوق نبي(ع) است كه نويد ظهور داده، از طول غيبتش سخن گفته، به امتش فرموده:

اگرچه تأخير نمايد برايش منتظر باش؛ زيرا كه البته خواهد آمد.3 اين حضرت عيسي(ع) است كه

در بيش از پنجاه مورد از عهد جديد از ظهور ناگهاني حضرتش سخن گفته، به انتظار سازنده فرمان داده، از غفلت و بي توجهي بر حذر داشته مي فرمايد:

كمرهاي خود را بسته، چراغ هاي خود را افروخته بداريد... خوشا به حال آن غلامان كه آقاي ايشان چون آيد ايشان را بيدار يابد.4 اين رسول گرامي اسلام(ص) است كه در شب معراج، انوار طيبة حضرت علي و حضرت زهرا و ديگر امامان معصوم(ع) را مشاهده مي كند و نور مقدس حضرت بقيةالله(عج) را مي بيند كه در ميان آنها چون ستاره اي درخشان نورافشاني مي كند. از خداوند منّان مي پرسد: پروردگارا! اينها چه كساني هستند، خطاب مي شود: اينها امامان هستند و اين همان «قائم» است كه حلال مرا حلال مي كند و حرام مرا حرام مي نمايد، به دست او از دشمنان خود انتقام مي گيرم، او وسيلة آرامش دوستان من و آرام بخش دل هاي شيعيان تو، از ستمگران و منكران و كافران است. همو لات و عزّي (دو بت بزرگ قريش) را به صورت تر و تازه از دل خاك بيرون مي آورد و آنها را طعمة آتش مي سازد...5

آنگاه در ضمن يك حديث بسيار طولاني مي فرمايد: خوشا به حال كسي كه او را ملاقات كند، خوشا به حال كسي كه او را دوست بدارد و خوشا به حال كسي كه به او معتقد باشد.6 و اين گونه بود كه اشرف كائنات نيز به خيل منتظران پيوست و منطق وحي از اين انتظار و سوز و گداز پرده برداشت، آنجا كه فرمود:

بگو به راستي غيب از آنِ خداست، پس منتظر باشيد كه من نيز به همراه شما از منتظرانم.7

امام به حق ناطق، حضرت صادق(ع) فرمود:

منظور از «غيب» در

اين آيه حجت غايب حضرت «قائم»(ع) است.8 و اين اميرمؤمنان(ع) است كه در يك خطبة پرشور از حضرت مهدي(ع) به عنوان:

برترين قلة شرف، درياي بيكران فضيلت، پناه بي پناهان، پيكارگر هميشه پيروز، شير بيشة شجاعت، قهرمان دشمن شكن، ويرانگر كاخ هاي ستم، شمشير برّندة خداوند و... ياد مي كند، دست روي سينه مي گذارد و آهي از دل برمي كشد و مي فرمايد:

آه، چقدر مشتاق ديدار اويم.9 و در حديث ديگري از سيصد و سيزده فرماندة لشكري و كشوري حضرتش سخن گفته، از اعماق دل مي فرمايد:

آه، چقدر مشتاقم كه آنها را در حال ظهور دولتشان ديدار نمايم.10 اصبغ بن نباته مي گويد: روزي محضر مقدس اميرمؤمنان شرفياب شدم، ديدم كه در درياي فكر غوطه ور است و با انگشت مباركش بر زمين مي زند. عرض كردم: اي اميرمؤمنان! چه شده؟ شما را انديشناك مي بينم؟ با انگشت مباركتان بر زمين مي زنيد، مگر به آب و گل علاقه مند شده ايد؟ فرمود:

نه، هرگز، به خدا سوگند حتي يك روز هم به اين خاك و گل علاقه مند نشدم، ولي داشتم فكر مي كردم دربارة مولودي كه از نسل من به دنيا خواهد آمد. او يازدهمين فرزند من است. او همان مهدي است كه زمين را پر از عدل و داد كند، آن چنان كه پر از جور و ستم شده است. براي او دوران غيبت و سرگرداني هست. در آن ايام اقوامي از راه حق منحرف مي شوند و اقوام ديگري به راه راست هدايت مي گردند.11 اين سوز و گداز و اظهار اشتياق منحصر به اميرمؤمنان(ع) نيست كه همة امامان از سويداي دل آرزوي ديدار آن خورشيد جهان افروز را داشتند و هر كدام به تعبيري از اين عشق دروني پرده برداشتند. اين

سبط اكبر امام حسن مجتبي(ع) است كه پس از تشريح حكومت شكوهمند آن حضرت مي فرمايد:

خوشا به حال آنان كه روزگار همايونش را درك كنند و از اوامرش اطاعت نمايند.12 و اين سالار شهيدان حضرت حسين(ع) است كه همواره به ياد منتقم خون خود و خون ديگر مظلومان در راستاي تاريخ بود و به هنگام ترسيم قيام جهاني آن حضرت، از او به عنوان «الموتور بأبيه» تعبير مي كرد.13 «مَوتور» به معناي «صاحب خون» و «منتقم» است.14 در تفسير آية شريفة و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليه سلطاناً، فلا يسرف في القتلِ إنّه كان منصوراً؛

كسي كه مظلومانه كشته شود، براي صاحب خون او فرمان روايي مقدّر كرده ايم، در كشتار زياده روي نكند كه او پيروز است.15

امام صادق(ع) فرمود:

اين آيه در حقّ قائم آل محمّد(ص) مي باشد كه ظهور كرده، انتقام خون امام حسين(ع) را مي گيرد.16 و اين امام سجاد(ع) است كه در خطبة معروف خود در مجلس يزيد، ويژگي هاي خاندان عصمت و طهارت را مي شمارد و مي فرمايد:

خداوند به ما علم، حلم، سخاوت، شجاعت و محبت در دل مؤمنان عطا كرده، رسول خدا از ماست، وصيِّ او از ماست، سرور شهيدان (جناب حمزه)، جعفر طيّار و دو سبط امّت از ماست و آن مهدي كه دجال را مي كشد از ماست.17 و اين امام باقر(ع) است كه در مقام ابراز اشتياق به ديدار آن حضرت مي فرمايد:

خوشا به حال آنكه او را درك كند.18 و خطاب به «امّ هاني» فرمود:

اگر زمان او را درك كني، ديدگانت روشن گردد.19 و اين امام صادق(ع) است كه در همين رابطه مي فرمايد:

خوشا به حال كسي كه آن زمان را درك كند.20

آنگاه تعبير بسيار بلندي دارد، كه

از طرفي حاكي از عظمت فوق العادة حضرت بقيّةالله(عج) و از طرف ديگر بيانگر نهايت عشق و علاقة امام صادق(ع) به ششمين فرزند دلبند خويش است:

اگر من زمان او را درك مي كردم، همة عمر دامن خدمت به كمر مي بستم.21 آنگاه گرفتاري شيعيان را در عصر غيبت بازگو كرده، مي فرمايد:

از چشم مؤمنان سيل اشك براي آن حضرت سرازير خواهد شد.22 اما شخص حضرت صادق(ع) چقدر در فراق حضرت بقيّةالله(عج) اشك ريخته، جز خدا نمي داند.

«سدير صيرفي» مي گويد: با همراهي «مفضل»، «ابوبصير» و «ابان» به محضر مقدس امام صادق(ع) شرفياب شديم، او را مشاهده كرديم كه بر روي خاك ها نشسته، يك جامة خيبري، بي يقه و آستين كوتاه بر تن دارد، همانند مادرِ فرزند مرده گريه مي كند، سراسر وجود مقدس آقا را حزن و اندوه فرا گرفته، آثار غم و اندوه در وجنات صورت ظاهر گشته، رنگ چهره به كلي دگرگون شده، سيل اشك از دلي پر خون و قلبي پر التهاب برخاسته، بر گونه هاي مباركش فرو مي ريخت و اين گونه زمزمه مي كرد:

اي سيّد و سرور من! غيبت تو خواب از ديدگانم ربوده، عرصه را بر من تنگ نموده، آسايش و آرامش را از دلم سلب كرده است... سدير مي گويد: هنگامي كه امام صادق(ع) را اينچنين پريشان ديديم، دل هايمان آتش گرفت و هوش از سرمان پريد، كه چه مصيبت جانكاهي بر حجت خدا روي داده؟ چه فاجعة اسفباري بر او وارد شده است؟! عرض كرديم: اي فرزند بهترين خلايق! چه حادثه اي بر شما روي آورده كه اينچنين سيل اشك از ديدگانتان فرو مي ريزد؟! و اشك مباركتان چون ابر بهاري بر چهره تان سرازير شده است؟! چه فاجعه اي شما را اينچنين بر

سوك نشانده است؟! وجود مقدس حضرت صادق(ع) چون بيد لرزيد و نفس هاي مباركشان به شماره افتاد، آنگاه آهي عميق به پهناي قفسة سينه از اعماق دل بركشيد و به ما روي كرد و فرمود:

صبح امروز كتاب «جَفر» را نگاه مي كردم و آن كتابي است كه همة مسايل مربوط به مرگ و ميرها، بلايا و حوادث را تا پايان جهان در بر دارد. اين كتاب را خداوند به پيامبر خويش و پيشوايان معصوم از تبار او اختصاص داده است. در اين كتاب، تولد، غيبت و درازي غيبت و ديرزيستي قائم ما و گرفتاري باورداران در آن زمان، راه يافتن شك و ترديد بر دل مردم در اثر طول غيبت و مرتد شدن مردم از آيين مقدس اسلام را خواندم و ديدم كه چگونه رشتة ولايت را كه خداوند در گردن هر انساني قرار داده، مي گسلند و از زمرة اسلام بيرون مي روند، دلم به حال مردم آن زمان سوخت و امواج غم و اندوه بر پيكرم فرو ريخت.23 مطالعة احوال شيعيان اين زمان، اينچنين امام صادق(ع) را دگرگون كرده، سيل اشك بر چهرة مباركشان روان ساخته، ولي ما كه آن صلابت و مقاومت امام(ع) را نداريم و سنگيني حوادث تلخ زمان را بر شانه هاي خود لمس مي كنيم، چه حالي خواهيم داشت؟ اينكه سراسيمه سر به بيابان نمي گذاريم و آتش دلمان جهان هستي را طعمة حريق نمي سازد، به اين دليل است كه عظمت فاجعه و عمق مصيبت را آنچنان كه بايد درك نمي كنيم. و اين امام كاظم(ع) است كه از غيبت امام عصر(ع) سخن مي گويد و خطاب به برادر بزرگوارش «علي بن جعفر» مي فرمايد:

آن يك آزمون الهي است

كه خداوند متعال بندگانش را به اين وسيله آزموده است. و هنگامي كه علي بن جعفر(ع) توضيح بيشتري مي خواهد، مي فرمايد:

پسر جان، عقل هاي شما از درك آن ناتوان است و استعدادهاي شما از حمل آن عاجز است، اگر زنده بمانيد آن را در مي يابيد.24 و اين حضرت رضا(ع) است كه از طول غيبت آن حضرت ياد كرده، مي فرمايد:

همة اهل آسمان و زمين، همة عاشقان و دلباختگان و همة دردمندان و دلسوختگان براي او گريه مي كنند.25 هنگامي كه «دعبل خزاعي» اشعار مشهورش را در محضر امام هشتم خواند، چون از حضرت بقيّةالله و قيام شكوهمند آن حضرت ياد كرد، امام رضا(ع) از جاي برخاست و دست مباركش را بر سر نهاد و در برابر نام حضرت ولي عصر(ع) تواضع نمود و براي فرجش دعا كرد.26 از امام صادق(ع) سؤال شد: چرا به هنگام شنيدن نام «قائم» لازم است برخيزيم؟ فرمود:

براي آن حضرت غيبت طولاني هست و اين لقب يادآور دولت حقّة آن حضرت و ابراز تأسف بر غربت اوست و لذا آن حضرت از شدت محب_ّت و مرحمتي كه به دوستانش دارد، به هر كسي كه حضرتش را با اين لقب ياد كند نگاه محبت آميزي مي كند. از تجليل و تعظيم آن حضرت است كه هر بندة خاضعي در مقابل صاحب (عصر) خود، هنگامي كه مولاي بزرگوارش به سوي او بنگرد از جاي برخيزد. پس بايد برخيزد و تعجيل در امر فرج مولايش را از خداوند منان مسئلت بنمايد.27 و اين حضرت جواد(ع) است كه در چهار سالگي به شدت در غم و اندوه غوطه ور شده، پدر بزرگوارش از سبب همّ و غمّش مي پرسد، از مصيبت هاي مادرش حضرت

زهرا(س) و انتقام خون محسن زهرا در عصر ظهور ياد مي كند.28 و در حديث ديگري قيام شكوهمند امام عصر(ع) را ترسيم مي كند و در پايان مي فرمايد:

چون وارد مدينة منوره بشود، آن دو بت پليد قريش را از خاك بيرون مي آورد و طعمة حريق مي سازد.29 و اين امام هادي(ع) است كه در زندان سامرا به ياد يوسف زهراست و به «صَقر بن ابي دلف» مي فرمايد:

روز شنبه به رسول خدا(ص) اختصاص دارد... روز پنجشنبه به پسرم حسن (امام حسن عسكري) و روز جمعه به فرزند پسرم (حضرت مهدي(ع)) اختصاص دارد.30 و اين امام حسن عسكري(ع) است كه در زندان سامرا به ياد فرزند دلبندش نغمه سرايي مي كند و اين بيت را زمزمه مي كند:

من كان ذا عضد يدرك ظالمته

إنّ الذّليل الّذي ليست له عضد

همسنگرش مي پرسد: «آيا شما فرزندي داريد؟» مي فرمايد:

آري سوگند به خدا، براي من فرزندي خواهد بود كه روي زمين را پر از عدل و داد كند، اما در حال حاضر فرزندي ندارم. آنگاه به شعر زير تمثّل جست:

تو شايد روزي مرا ببيني كه فرزندانم همانند شيرهاي ژياني كه يالشان روي هم ريخته است، در اطراف من گرد آمده باشند.31 و چون خورشيد امامت از افق سامرا طالع گرديد، به احمد بن اسحاق فرمود:

سپاس خداوندي را كه مرا از دنيا بيرون نبرد تا ديدار فرزندم را كه جانشين من است و شبيه ترين مردم از جهت خلقت و سيرت به رسول خدا مي باشد، به من ارزاني فرمود.32

در دومين روز ولادت كه حكيمه خاتون گهواره را خالي ديد، پرسيد: سرور و مولايم چه شد؟ فرمود:

عمه جان! او را به خداوندي سپرديم كه مادر حضرت موسي(ع) فرزندش را به او سپرد.33

و

اين حضرت بقيّةالله است كه همواره از طولاني شدن دوران غيبت در سوز و گداز و در غالب تشرفات فرمان دعا براي تعجيل در امر فرج صادر مي كند و در توقيع شريف مي فرمايد:

براي تعجيل در امر فرج فراوان دعا كنيد كه فرج شما نيز در آن است.34 «محمد بن عثمان» دومين نايب خاص، آن حضرت را در «باب المستجار» مي بيند كه از پردة كعبه آويخته، عرض مي كند:

بار خدايا! انتقام مرا از دشمنانم بگير.35 و آخرين بار كه خدمت آن حضرت مي رسد، وجود اقدس حضرتش را در كنار خانة خدا مي بيند كه دست به سوي پروردگار برافراشته، عرضه مي دارد:

بار الها، آنچه به من وعده فرمودي، امضا بفرما.36 ماهنامه موعود شماره 87 پي نوشت ها:

1. عهد عتيق، مزامير، مزمور 37، 9 _ 18 و مزمور 96، 10 _ 13.

2. همان، اشعيا نبي، 11، 4 _ 10.

3. همان، حيقوق نبي، 12، 1 _ 13.

4. عهد جديد، انجيل لوقا، 12، 35 _ 36.

5. الصدوق، عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 47.

6. همو، كمال الدين و تمام النّعمة، ج 1، ص 268.

7. سورة يونس، آية 20.

8. القندوزي، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودّة، ص 508.

9. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 51، ص 115؛ الكاظمي، السيد مصطفي، بشارة الاسلام، ص 52.

10. الكيني، الكافي، ج 1، ص 270.

11. الخراز القمي، ابوالقاسم، كفاية الاثر في النصّ علي الائمة الاثني عشر، ص 220.

12. سورة اسراء (17)، آية 33.

13. ابن قولويه، كامل الزيارات، ص 63.

14. قمي، شيخ عبّاس، نفس المهموم، ص 285.

15. مجلسي، همان، ص 137.

16. كليني، همان، ج 1، ص 276.

17. مجلسي، همان، 144.

18. النعماني، كتاب الغيبة، ص 245.

19. الصدوق، همان، ج 2، ص 347.

20. طوسي، كتاب الغيبة،

ص 167.

21. صدوق، همان، ج 2، ص 360.

22. مجلسي، همان، ج 51، ص 152.

23. التستري، قاموس الرجال، ج 4، ص 290.

24. صافي گلپايگاني، لطف الله، منتخب الاثر، ص 506.

25. البحراني، السيد هاشم بن سليمان، حلية الأبرار في احوال محمد و آله الاطهار، ج 2، ص 598.

26. طبرسي، اعلام الوري بأعلام الهدي، ص 409.

27. صدوق، همان، ج 2، ص 383.

28. مجلسي، همان، ج 51، ص 162.

29. طبرسي، همان، ص 291.

30. طوسي، همان، ص 237.

31. طبرسي، الاحتجاج، ج 2، ص 471.

32. مجلسي، همان، ج 52، ص 30.

33. الامين العاملي، اعيان الشيعه، ج 2، ص 71.

مدعيان سفارت و نيابت- قسمت دوم

اخيراً در بحرين گروهي پا به عرصه وجود نهاده كه به گروه «سفارت يا باب المولي» معروف شده است. اين گروه طرفدار شخصي به نام «عبدالوهاب بصري» هستند. او در زندان بحرين، ادعاي ارتباط با نمايندة امام مهدي(ع) در خواب را مي كرد و مي گفت: برخي اوامر و نواهي از جانب ايشان به او رسيده است. گروهي اين ادعاي او را باور كردند و برخي از كساني كه با او در زندان به سر مي بردند به او ايمان آوردند. گروه مدعي سفارت امام در بحرين

اخيراً در بحرين گروهي پا به عرصه وجود نهاده كه به گروه «سفارت يا باب المولي» معروف شده است. اين گروه طرفدار شخصي به نام «عبدالوهاب بصري» هستند. او در زندان بحرين، ادعاي ارتباط با نمايندة امام مهدي(ع) در خواب را مي كرد و مي گفت: برخي اوامر و نواهي از جانب ايشان به او رسيده است. گروهي اين ادعاي او را باور كردند و برخي از كساني كه با او در زندان به سر مي بردند به او ايمان آوردند. هنگامي

كه اين گروه در پايان دهة هشتاد ميلادي از زندان آزاد شدند، با مخالفت شديد علماي بحرين مواجه شدند، زيرا علما معتقد بودند كه اين دعوت آنها بدعت است. به همين دليل از مراجع مختلف، در مورد ايشان استفتا شد و آنها همگي دعوت او را بدعت خواندند، و بر ضرورت جلوگيري از فعاليت هاي آنها تأكيد كردند. با فرا رسيدن دهة نود، اين گروه فعاليت هاي خود را گسترش داد و افراد زيادي را جذب خود كردند. آنها بر زنان، به ويژه زنان ثروتمند تمركز كرده بودند و به دليل جوّ باز موجود در آن زمان، توانستند پروانة تأسيس انجمني به نام «جمعيت بازسازي فرهنگ اجتماعي» را بگيرند. الف _ چگونگي طرح دعوي سفارت امام مهدي(عج)

اين عوامل در جوّ محيط زندان نهفته بود. شرايط و محيط زندان به نوعي باعث به وجود آمدن روحية شكست و دلزدگي رواني و پشيماني شديد به دليل اشتباهات گذشته و فاش ساختن اسرار بسياري از مؤمنان بود كه از طريق شكنجه و بازپرسي از زندانيان انجام مي شد. و اين اوضاع و شرايط، زمينه را براي پذيرش انديشه ها و افكار نادرست به خوبي آماده كرده بود و اين ايده ها به نوعي مي توانست جايگزين اين حسّ شكست و نااميدي شود. بدين ترتيب، بسياري از زندانيان جذب اين خواب ها و رؤياها شدند و به آن ايمان آوردند. ب _ فعاليت ها

در زندان هاي منامه و بعد از آن، جو دو جريان وجود داشت:

1. جريان سيد محمد شيرازي، گروه سيد هادي مدرسي(الجبهة)؛

2. جريان سيد محمدباقر صدر، گروه جمعية التوعية (الدعوة)

اوضاع اينگونه شده بود كه زندانيان توجه زيادي به خواب هايي كه در شب مي ديدند، نشان مي دادند و

به محض اينكه صبح مي شد، در محوطه هواخوري زندان با هم به گفت وگو مي پرداختند و هر يك از ديگري در مورد خواب هاي شب گذشته اش سؤال مي كرد. آنها سپس به تحليل و تفسير اين خواب ها مي پرداختند و آن را به واقعيت هاي موجود در زمان خود ربط مي دادند يكي از آنها مي گفت. در كتاب العروة الوثقي مطلبي در مورد غسلي خوانده است كه هر كس آن غسل را انجام دهد، مي تواند معصوم را ببيند و با او گفت وگو كند. بنابراين سعي كنيد يك نسخه از اين كتاب را وارد زندان كنيد پس از مدتي، آنها توانستند يك نسخه از اين كتاب را وارد زندان كنند. پس از آن، آنها براي انجام اين غسل و سعي در حفظ آن به رقابت با هم پرداخته، پيوسته آن را انجام مي دادند. اين حوادث در زماني اتفاق افتاد كه زمستان بود و آب آنجا بسيار سرد و آنها با اين كار مي خواستند درستي و صحّت خط و جهتي را كه به آن تمايل داشتند، اثبات كنند و اينچنين نوعي رقابت در اجرا و انجام اين غسل در ميان دو خط و دو گروه پيش آمد. يكي از جوانان به نام ملا عبدالله عبدالعزيز المالكي ادعا كرد كه حضرت زهرا(س) را در خواب ديده است و برخي از او خواستند در صورت رؤيت مجدد ايشان، از ايشان سؤال كند كه آيا از آنها راضي است يا نه. اينچنين، فتنه كم كم پديدار شد و برخي از آن زندانيان به عبدالله در مورد خطرناك بودن اين مسئله و سوء استفاده از برخي از اين امور و رويدادها تذكر دادند. عبدالله از اين مسئله

خشمگين شد و از «شيخ ابراهيم الجفيري»، «احمد عباس خميس»، «استاد عيسي الشارقي»، «شيخ احمد العريبي» و «حميد مسعود» در اين مورد كسب تكليف شد، آنها او را از اين كار نهي كردند و احمد عباس خميس پيش از همه گفت: آيا حضرت زهرا(ع) را ديده اي يا نه؟ عبدالله پاسخ داد خير نديده ام احمد عباس خميس گفت: تو براي تحمل اين مسئوليت بسيار ضعيف هستي در حالي كه اين امر بسيار عظيمي است و اين نعمتي است كه اهل بيت(ع) به ما ارزاني داشته اند، اما خداوند براي اين كار مردي استوار در دين و از نظر جسماني و عقلاني بسيار قدرتمند، آماده مي سازد و او اين مسئوليت را بر عهده مي گيرد. اين سخنان به گوش عبدالوهاب بصري رسيد و از اين سخنان استفاده كرد و از آن به عنوان يك راه براي ورود و پا گذاشتن به اين عرصه استفاده كرد. او پس از مدتي، شروع به تعريف كردن خواب هايي كرد كه خط و راه شهيد صدر را مورد ستايش قرار مي داد؛ او پنج خواب را در اين مورد براي ديگران تعريف كرد و اينگونه گروهي ويژه به وجود آورد و آنها شروع به جمع كردن زندانيان كردند؛ كه خواب ها را به اطلاع آنها مي رساندند و به آن استناد مي جستند. مضمون خواب ها اين بود كه عبدالوهاب بصري امام حجت(عج) را مي ديد. او پس از مدتي ادعا كرد امام مهدي(ع) به او اطلاع داده است كه ديگر به خواب او نمي آيد بلكه نايب سوم، «حسين بن روح نوبختي» را به عنوان رابط ميان خود و او مي فرستد و حسين بن روح نوبختي _ بنابر ادعاي عبدالوهاب بصري _

در شكل و هيبت سيد هادي مدرسي به خواب او مي آمد. هدف از اين نقشه اين بود كه او مي خواست دو گروه و دو خط موجود را متحد كند. او كم كم شروع به تدوين سخناني كرد كه به ادعاي او حسين بن روح نوبختي از امام مهدي(عج) به او مي رساند. اين مطالب بسيار طولاني و با زباني ادبي مشهور بيان مي شد البته در آغاز كار با زبان ساده و عادي بود و اينگونه رسالت عبدالوهاب بصري كه «باب المولي» هم ناميده مي شود يا يارانش او را به اين نام مي خوانند، آغاز شد. بصري در آن ادعا مي كند كه امام مهدي(ع) به او امر فرموده و به او دستور داده تا تمام شيعيان و مسلمانان را مخفيانه براي پيوستن به حزب او دعوت كند. او در شرايطي اين ادعا ها را مي كرد كه هنوز در زندان به سر مي برد و در آن زمان برخي از كتاب ها را مانند يوم الخلاص و كتاب هاي شيعي ديگر در مورد روايت هاي مربوط به امام مهدي(ع) در اختيار داشت. او با استفاده از اين كتاب ها، سخناني بر زبان مي آورد كه شنونده با شنيدن آن گمان مي كرد اين پيام از جانب امام مهدي(عج) است و البته دوستش «جلال القصاب» او را در اين كار بسيار ياري مي داد. پس از اينكه برخي از زندانيان او را تصديق كردند، او در تاريخ 20/9/1986 دستور تشكيل كميته اي براي اداره زندان داد، ادعا كرد كه امام مهدي(عج) به او دستور اين كار را داده است. در تاريخ 22/10/1986 پيامي به اطلاع زندانيان رساند و ادعا كرد كه اين پيام از جانب امام(عج) بوده و اين پيام به

منزلة بيعت است و در طيّ سه روز بايد با شخصي برگزيده بيعت شود و اگر كسي با او بيعت نكند، از جمله دشمنان امام مهدي(عج) و از جمله كساني خواهد بود كه به جنگ با اهل بيت(ع) مي پردازند، در تاريخ 26/10/1986 او كميته را تبديل به يك حزب منظم و سازمان دهي شده كرد و از جمله مواردي كه او را براي ادامه دعوت و ادعاهايش ياري داد، اين بود كه زندانيان تمام گفته ها و اعمال او را تصديق مي كردند، زيرا عبدالوهاب بصري كه به برخي از زندانيان اطلاعاتي در مورد كارهايي كه انجام مي دادند به آنها مي داد يا اطلاعات شخصي آنها را به آنها بازگو مي كرد و اين به گونه اي شد كه او ادعا مي كرد اين اطلاعات و آگاهي ها را در خواب از حسين بن روح نوبختي مي گيرد. او پس از آنكه توانست برخي را قانع كند كه دعوت و كارهايش راست و درست است، زندانيان را جمع كرد و از آنها خواست تا دو صف تشكيل دهند، يك صف، پيروان خطّ راه سيد شيرازي و صف ديگر پيروان خطّ شهيد صدر و در مقابل آنها طشتي قرمز و پر از آب قرار داد و از آنها خواست دستان خود را در آن قرار داده با امام مهدي(عج) بيعت كنند و وابستگي هاي گذشته خود به اشخاص يا احزاب مختلف را فراموش و اعلام كنند كه آنها در يك خط و راه واحد گام برمي دارند. وي به آنها دستور داد در مقابل خداوند سر به سجده فرود آورند و به خاطر نعمت يكپارچه شدنشان، شكر خداوند را به جاي آورند. سپس از آنها خواست از

آب آن طشت كه آلوده به عرق دستان آنها بود بنوشند، سپس ادعا كرد كه امام مهدي(عج) گنجشكي به نام «فرقد» به سوي آنها مي فرستد و آن گنجشك مراقب آنها است و كارهاي آنها را تحت نظر دارد و آنچه را كه اتفاق مي افتد به ايشان خبر مي دهد. اينگونه شد كه برخي از زندانيان زماني كه گنجشكي مي ديدند، ساكت مي شدند و هنگامي كه كسي با آنها بحث و جدل مي كرد يا به مخالفت با نظر و عقيدة آنها مي پرداخت، خشمگين مي شدند و ادعا مي كردند كه آن شخص، امام مهدي(عج) را خشمگين كرده و مي گفتند او با امام حجت(عج) مي جنگد.

بصري، در سلول خود پرده اي قرار داد كه آن را از پارچه هاي موجود درست كرده بود و پس از آن از زندانيان خواست كه هر اتفاقي كه در آنجا روي مي دهد و هر چه مي شنوند، به صورت خلاصه ثبت كنند و آن را در تكه هاي كاغذ بنويسيد و آن را زير بالش او قرار دهند و او مي گفت حسين بن روح آن نوشته ها را مي خواند و به آن پاسخ مي دهد يا شرح يا توضيحي در مورد آن مي دهد. وي به گروه خود گفت: از آنجا كه شما نخستين پرچمداران امام حجت (عج) هستيد، شايسته است كه خود را پاك و تزكيه كنيد و به همين دليل براي آنها برنامه هاي خاصّي تعيين كرد. 1. عبادت و برنامه هاي معنوي،

2. ورزش هاي سخت و خشن،

3. در معرض شكنجه قرار گرفتن. پس از آزادي دوستش جلال القصاب از زندان، سبك و سياق نامه ها، پيام ها و تعليمات امام تغيير كرد و اين پيام ها و نامه ها، تبديل به نامه هاي كوتاه كه غالباً از 5

سطر تجاوز نمي كرد، شد كه حاوي كلمات و سخناني عجيب و نامأنوس بود. جلال القصاب پس از آزادي از زندان، مسئوليت جذب بسياري از مردم از طريق ديدار محرمانه و سري با اشخاص و قرائتِ نامه (بيعت نامه) و آماده سازي اوضاع براي آزاد سازي افراد ديگر عضو آن گروه كه همچنان در بند بودند را بر عهده گرفت. برنامه اين بود كه مي بايست تمام اشخاص صاحب نفوذ در جنبش هاي اسلامي بحرين، از هر جريان يا حزبي، جذب مي شد و اوضاع به گونه اي شد كه بيشتر افراد و اعضاي دو جريان اصلي، عبدالوهاب بصري و جلال القصاب شدند و پس از مدتي اكثر اعضاي اين دو سازمان، وارد اين بدعت شده بودند و اين جذب از طريق نيرنگ و فريبي بود كه عبدالوهاب و دوستش جلال القصاب به كار مي بستند. اينچنين جلال القصاب، شاه كليد ارتباط با تمام افراد دو جريان را در خارج از زندان به دست آورد. اما اتفاقاتي پيش آمد كه اين گروه منحرف پيش بيني آن را نمي كردند و آن اقدام برخي افراد داخل زندان براي آگاه ساختن جوانان مؤمن بحرين از اين گروه بود تا از فتنة آتي دوري گزينند. آنان متعهّد شدند علما را در جريان اين دعوت و كارهاي آنها قرار دهند. بدين ترتيب اين زندانيان از طريق خانواده هاي خود كه براي ملاقات با آنها به زندان مي آمدند، بسيار مخفيانه و سرّي، نامه هايي به علما فرستادند. علما در ابتدا اين شنيده ها و اخبار را باور نمي كردند ومنتظر ماندند تا اينها از زندان آزاد شوند و با آنها به روش صحيح بحث و گفت وگو كنند. برخي از آنها پس از اين گفت وگوها

هدايت شده و به راه راست و درست بازگشتند و برخي ديگر به گونه اي شگفت انگيز و عجيب بر عقايد خود اصرار داشتند تا آنكه كار به استفتاء از مراجع بزرگ شيعه كشيده شده باشد كه دست از گمراهي و كجروي خود بردارند، اما آنها پس از آن نيز به صورت مخفيانه و بسيار گسترده فعاليت كردند و هنوز هم به فعاليت خود ادامه مي دهند.1

د_ بيوگرافي بنيانگذار

عبدالوهاب حسن احمد البصري (بحريني) بنيانگذار اين جريان است. زندگي او سرشار از تناقضات و پريشاني ها، و آكنده از شك و شبهه ها و ابهام هاي زيادي است. در دوران جواني براي يادگيري علوم ديني به ايران سفر كرد و در آن زمان جزو گروه شيرازي بود و چند ماه در آنجا با نام مستعار «تحسين» اقامت داشت. پس از آنجا به مسكو رفت و پس از مدتي براي يادگيري فنون جادو و شعبده بازي به هند سفر كرد، پس از آن نيز براي يادگيري زبان انگليسي به يكي از كشورهاي اروپايي رفت. بدين ترتيب وي، با اين مسافرت ها در بحرين، به عنوان يك مبارز و جهادگر و گاهي به عنوان سفير و نمايندة امام مهدي(عج) شناخته شده بود.

ه _ افكار و عقايد گروه سفارت بحرين

افكار و عقايد آنها بر پايه خواب و رؤيا استوار بود. ادّعاي آنها در نهايت به آنجا رسيد كه ادعا كردند امام مهدي(ع) از ميان آنها بابي تعيين كرده است و اين باب، پيش از آن، باب حسين بن روح نوبختي، نايب سوم امام(ع) بوده است. آنها پس از آزادي از زندان، ادّعاي خود را با مسئله لطف الهي توجيه مي كردند و مي گفتند: لطف الهي

اقتضاي اين را دارد كه بندگان خداوند پاك و بلندمرتبه به مقامات عاليه كمال بشري برسند و در اين راه، ناگزير خداوند سببي را كه باعث نزديكي آنها به اين امر و رسيدن به اين هدف است، تعيين مي كند و آنها به اين هدف يعني كمال انسانيت نمي رسند، مگر اينكه حضرت حجت(ع) بابي براي خود تعيين فرمايد، تا آن باب، مردم را از حقايق امور آگاه گرداند و زمينه را براي ظهور فراهم سازد. آنها اين آماده سازي شرايط را ظهور كوچك و زمينه ساز آن ظهور بزرگ مي دانند و از ديدگاه آنان اين چيزي است كه انسان براي رسيدن به كمال، نيازمند آن است. آنها بر اين باورند كه نيازي به وجود فقها نيست زيرا فقها دربند احكام ظاهري دين هستند و دوران زندگي بر اساس احكام ظاهري دين با ظهور باب المولي كه مستقيماً به امام(عج) وصل است، به سر آمده و در اين حال امام ظاهر شده اند و اين ظهور اصغر است و با توجه به اين، در شرايط كنوني، بنا به اعتقاد آنها بايد به «باب المولي» كه تعيين شده مراجعه كرد، هر چند ممكن است صفاتي كه باب المولي داراي آن است، كساني ديگر نيز داراي آن باشند. آنها عقايد گوناگون ديگري نيز دارند. از جمله:

1. از نظر آنها آية «يمحوالله ما يشاء و يثبت و عنده امّ الكتاب»2 واضح و روشن نيست و در نتيجه آنها مفهوم اين آيه را به مسائل زيادي تعميم داده اند. 2. آنها در مورد شفاعت اعتقاد دارند كه هر كس دوستدار اهل بيت(ع) باشد، چه دزدي كند، چه زنا و چه نافرماني پروردگار، مورد شفاعت ايشان

قرار مي گيرد. 3. آنها اعتقاد دارند غيرممكن است كسي به پيامبر(ص) دروغ ببندد اما در اين دنيا نتيجة بدِ كار خود را نبيند. آنها اين اعتقاد را دليلي بر صدق دعوي عبدالوهاب بصري مي دانند و مي گويند همين كه آسيبي به او نرسيده، خود دليل صدق دعوي اوست. 4. ايمان به مسئله جزيرة خضرا، مثلث برمودا، بشقاب پرنده ها؛ آنها اين موارد را از جمله نشانه هاي خروج حضرت حجت(عج) به شمار مي آورند. 5. آنها اعتقاد دارند كه از جمله برگزيدگان خداوندند و بر اين باورند كه آنها به درجه يا موقعيتي بالاتر و باارزش تر از درجه، رتبه و جايگاه ياران امام حسين(ع) دست يافته اند، زيرا آنها از جمله نخستين پرچمداران و زمينه سازان امام مهدي(عج) هستند. 6. آنها توجه خاصي به قرآن و معجزات لفظي، عددي و علمي آن دارند و به گونه اي نادر و عجيب توجّه خاصي به تاريخ نشان مي دهند و تلاش زيادي براي جمع آوري كلمات نامأنوس و قديمي و عجيب و كم كاربرد دارند. 7. آنها بر اين باورند كه هدف، وسيله را توجيه مي كند. 8. آنها بر اين باورند كه باطل باعث تفرقه است و حق، مردم را متحد كرده و در يك جا گرد مي آورد آنها با استدلال به اين مطلب، مي گويند دعاوي آنها درست و بر حق است زيرا عبدالوهاب بصري با اين دعاوي توانسته است جريانات اسلامي پراكندة موجود در زندان را متحد و يكپارچه كند. در يك گفت وگو كه «استاد علي احمد الديري» در تاريخ 29/7/2001 م با «رابحه عيسي الزيره» يكي از اعضاي فعال اين گروه داشته، خانم رابحه عيسي مي گويد: در مورد امام(عج) بايد گفت: اگر تنها عبدالوهاب مي تواند

ايشان را رؤيت نمايد، اين مسئله اي است مربوط به ايشان و من توضيحي در مورد آن ندارم و نمي توانم در مورد آن نظري بدهم. او كه مورد تأييد امام معصوم است، اگر چنين ادعاهايي داشته باشد، چه ايرادي بر آن وارد است. مجتبي الساده

مترجم: سيد شاهپور حسيني

ماهنامه موعود شماره 87 پي نوشت ها:

1. اين مطلب برگرفته از: «شبكه منتديات قرية شهركان الثقافية» بحرين مي باشد كه حاصل يك نشست فرهنگي «شهركان» بحرين تحت عنوان «سفارة البدعة» شيخ حسن مكي، حسين الفريب المالكي است كه شب شنبه برابر با 18/11/2005 م در «ماتم شمالي» برگزار شد.

2. سورة رعد (13)، آية 39. خدا آنچه را بخواهد محو يا اثبات مي كند و اصل كتاب نزد اوست.

عرفان حقيقي، عرفان هاي دروغين

ايجاد دكان تصوف و درويشي از دير زمان در جامعة ما رواج داشته و به موازات عرفان ناب جلو آمده است و فرقه هاي متعدد دراويش و صوفي در جاي جاي جامعه ما رونق داشته است و چون رسيدن به عرفان ناب سخت است و نياز به تمرين، تلاش شبانه روزي و التزام كامل به شريعت داشته است، تصوف حيله گرانه از رونق بيشتري برخوردار شده است.

چندي است توجه برخي از جوانان به عرفان هاي هندي و فرقه هاي صوفيانه جلب شده است؛ نظر اسلام درباره اين فرقه ها اعم از تصوف، درويشي، هندي و سرخ پوستي چيست؟ پيش از پاسخ به اين پرسش، مناسب است در ابتدا تعريف تصوف و عرفان، و شرايط ورود به آن را بيان كنيم و آنگاه درباره فرقه هاي جديد و قديم تصوف سخن بگوييم. تصوف به معناي پوشيدن لباس پشمين است و در اصطلاح، پاك كردن دل از آلودگي هاي نفساني و آراستگي به پاكي هاي

باطني است. براي تصوف، تعاريف متعددي بيان شده كه جامع آن تعاريف، از «ابن عربي»، است كه آن را به «وقوف به آداب شريعت، ظاهراً و باطناً» معني كرده است كه «آن عبارت از تخلّق به اخلاق الهي است».1 همچنين عرفان به معناي شناسايي است و در اصطلاح، نام علم الهي است كه هدف و مقصود آن، شناخت حقّ و اسما و صفات آن از طريق كشف و شهود است. جامع ترين تعريف از عرفان را «قيصري»، عارف نامي دورة اسلامي ارائه داده است. وي مي نويسد: «علم به خداوند سبحان از حيث اسماء، صفات، مظاهر او و شناخت حالات مبدأ، معاد، حقايق عالم و چگونگي رجوع اين حقايق به حقيقتي يگانه _ ذات احديت _ و همچنين شناخت راه سلوك و مجاهده براي خلاصي نفس از تنگناهاي قيود جزئي _ دنيا و شهوات _ و اتّصاف آن به صفت اطلاق و كليت _ پاكي كامل و شهود در مرحلة فنا و بقا».2 در تعريف قيصري به خوبي مشخص است كه عرفان داراي دو بال است كه از آن به «عرفان نظري» و «عرفان عملي» تعبير مي شود. عرفان نظري، علم به حقايق و معارف ناب است كه همة آنها به شناخت حقّ سبحانه، اسما و صفات باز مي گردد و عرفان عملي، سير و سلوك در راه رسيدن به كمالات معنوي، اتصال به خداوند و رهايي از ماديات، با هدف دور كردن دل از انحطاط و رسيدن به تكامل شايستة آن است. با توجه به اين تعريف، عرفان عملي، مقدمة عرفان نظري است؛ زيرا ابتدا بايد با قدم صدق و با اخلاص تمام، قلب را از اغيار پاك

كرد تا به مرحلة شهود رسيد تا حقيقت آنگونه كه شايسته است، بر سالك جلوه گر شود. از اين ديدگاه، راه عرفان، راه عمل بي چون و چرا به همة دستورات شريعت، بالا رفتن از نردبان سلوك _ از ظاهر به باطن _ و پاك كردن دل كه حرم الهي است، از بت هاي خودساخته. به تعبير ديگر، عرفان هم عمل به ظاهر دستورات الهي است و هم پاك كردن قلب است و هر دو براي عارف لازم و ضروري است. آري، اصل، پاك كردن و نوراني كردن قلب است، تا سالك داراي قلبي صيقل خورده و صاف كه حقايق در آن جلوه گر است، شود. در اين صورت است كه همة اعمال و رفتار ظاهري و دستورات ريز و درشت شريعت، مفهوم پيدا مي كند و به همراه آن اعضا و جوارح عارف نيز نوراني مي گردد. اين معنايي است كه همة عارفان و متصوفه بر آن اتّفاق نظر دارند. نمونة آنها «خواجه عبدالله انصاري» است كه در مقدمه كتاب منازل السائرين كه مهم ترين و اصلي ترين كتاب و دستورالعمل در عرفان عملي است، مي گويد: انسان به نهايات _ فنا و بقا و در نهايت توحيد ناب _ نمي رسد؛ مگر اينكه بدايات را به طور صحيح پشت سر گذارده باشد، و طيّ كردن صحيح بدايات، تنها در صورتي است كه (اولاً) اخلاص كامل باشد و هر كاري تنها براي خدا انجام شود؛ (ثانياً) از سنت و شريعت متابعت كامل شود و هيچ كاري انجام نشود؛ مگر اينكه در سنت وارد شده باشد؛ (ثالثاً) نهي الهي جدي گرفته شود؛ (رابعاً) در مواجهه با مردم، حرمت آنها رعايت شود و با شفت و مهرباني،

با آنها سخن گويد و نه تنها كَلّ آنها نباشد كه باري از دوششان بردارد و (خامساً) از هركس و هر چيز كه رقت را از بين مي برد، فاصله گيرد و از هركس كه قلب را به فتنه مي اندازد، دوري كند.3 با اين مقدمه روشن مي شود كه اصل اولي در تصوف و عرفان، عمل خالصانه و كوشش مجدّانه و مستمر در انجام دستورات الهي و شريعت محمدي است كه در اين صورت، قلب نوراني مي شود و به حقيقت توحيد مي رسد. هر فرقه و نحله اي كه ادعاي عرفان و تصوف دارد، بايد با اين عيار محك زده شود. افسوس و صد افسوس كه در برابر عرفان اصيل و تصوف ناب، عرفان دروغين و صوفي گري حيله گرانه از بازار و رونق خوبي برخوردار است؛ به طوري كه صداي همة عارفان حقيقي را درآورده است. خواجه عبدالله در همين كتاب مي نويسد: مردم در اين وادي سه گروهند؛ مردمي كه بين بيم و اميد حركت مي كنند _ اعمال و اشتباهات خود را مي بينند؛ بيم بر ايشان مستولي مي شود و لطف و رحمت بيكران الهي را مشاهده مي كنند؛ اميدوار مي شوند _ بر اين گروه، نسيم محبت وزيدن مي گيرد و در عين حال كه در مصاحبت حياء هستند _ حياء مانع از آن است كه دعوي محبت كنند _ اين گروه را «مريد» مي نامند. گروه دوم، اهل جذبه اند كه با جذبة عنايات الهي از وادي تفرقه به خانة امن جمع و قرب الهي رسيده اند و آنها «مراد» نام دارند. اما گروه سوم اهل دعوي باطلند و هم خود در فتنه افتاده اند و هم ديگران را به فتنه مي اندازند.4

آري، سير و سلوك و

رسيدن به حقيقت عرفان، سخت و نياز به تمرين، رياضت مستمر و دائمي دارد، اما اداي تصوف درآوردن، بسيار آسان است و متأسفانه همة فرقه هاي صوفيانه و درويشي امروزي، حيله گري و تزوير و تقليد مضحك است كه نه عارفان حقيقي آن را بر مي تابند و نه عقل بر آن صحه مي گذارد و نه نقل آن را تأييد مي كند و به طور كلي، از نظر اسلام مردود هستند. عرفان، تحت تأثير «مواد مخدر»5، رقص هاي صوفيانه و آنگاه آب و چاي و نسكافه و ميوه و تجديد آرايش زنان جوان و صحبت از ريمل جديدي كه به تازگي به بازار آمده است كه هر چه گريه كني، سر سوزني اثر در زير چشم هايت باقي نمي ماند و خلاصه تا صبح خواندن شعر و گوش دادن به موسيقي و سماع (رقص) و از حال رفتن و آنگاه تا ظهر خوابيدن و فرار از بحث هاي عقلاني و گريز از سياست6 و انواع تردستي هاي ساحرانه و ماهرانه و گرايش به عرفان سرخپوستي و هندي كه وجه مشترك همه، اباحه گري، لاابالي گري و بي قيدي نسبت به ملزومات شريعت و عرفان حقيقي است، از سويي حكايت از عطش فطري بشر به معنويت دارد و از سوي ديگر، انحراف و وارونگي معنويت در دورة جديد است كه شيّاداني از اين عطش سوء استفاده مي كنند و جوانان را به سمت محفل هايي اين چنيني مي كشانند كه نتيجة آن، جز خواب گران و دوري از هدف متعالي عرفان، چيزي نيست. آري، انسان امروزي، تشنة هر چيزي است كه بتواند او را از فضاي تنگ و خفقان آور ماده گرايي نجات دهد، اما صد افسوس كه دغل بازان با استفاده از

اين عطش، عرفان دروغين و حيله گرانه و وارونه را به خورد آنها مي دهند. ايجاد دكان تصوف و درويشي از دير زمان در جامعة ما رواج داشته و به موازات عرفان ناب جلو آمده است و فرقه هاي متعدد دراويش و صوفي در جاي جاي جامعه ما رونق داشته است و چون رسيدن به عرفان ناب سخت است و نياز به تمرين، تلاش شبانه روزي و التزام كامل به شريعت داشته است، تصوف حيله گرانه از رونق بيشتري برخوردار شده است؛ زيرا با تنبلي و بيكارگي نسبتي تام داشته و ساده انگاران را به خود جلب كرده است و به تعبير صاحب كتاب تبصرة العوام في معرفة مقالات الانام كه در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم نگارش يافته است: همت ايشان جز شكم نبود...از حرام احتراز نكنند و ايشان را نه علم باشد و نه ديانت...هيچ كس دون همت تر از ايشان نباشد.7 خواجه شيراز، آن عارف دل سوخته، در برابر چنين دكان هايي مي نالد و مي گويد:

نقد صوفي نه همين صافي بي غش باشد

اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد در دورة ما كه معنويت گرايي افراطي در تقابل با ماده گرايي افراطي در سراسر جهان رواج يافته است و با صفت غرب زدگي و مد روز غربي و با الفاظي چون يوگا، ذن، عرفان سرخ پوستي، زرد پوستي و هندي و با مايه هايي از اشعار مولوي، حافظ و عطار به جامعه ما سرايت كرده است، پاسخي به بحران معنويت و هويت مي باشد و در حقيقت نوعي نيهيليسم منفعلانه است و بلكه نوعي قد علم كردن در برابر دين ناب و عرفان ناب است و اين، صفتي شيطاني است كه سكة تقلبي را به

جاي اصل به جوامع بشري عرضه مي كند تا عرفان دروغين را كه در حقيقت ضدّ عرفان و معنويت حقيقي است، به جاي اسلام و شريعت محمدي و عرفان برخاسته از آن بنشاند و چه خوش گفت: اين مدعيان در طلبش بي خبرانند

آن را كه خبر شد، خبري باز نيامد آري، تنها راه چاره، بازگشت به عرفان ناب اسلامي است كه آن از بطن شريعت مي گذرد؛ يعني تا زنده هستيم، دوري از همة محرمات، عمل به همة واجبات، دستورات الهي و تلاش در تحصيل اخلاص، با توجه تامّ به اصل ولايت و متابعت تام از امام معصوم(ع)؛ آنگاه است كه توفيق الهي رفيق راه مي شود و راه را به همراه راهبر به ما مي نماياند؛ «من جاهد فينا لنهدينّهم سبلنا»8 و در هر صورت مقدمة سير و سلوك، شناخت دستورات الهي و متابعت هميشگي تا پايان عمر از آن است كه در زبان عرفا به شريعت تعبير مي شود. عارف نامي، سيد حيدر آملي مي نويسد: شريعت، اسم موضوع، براي راه هاي الهي است كه مشتمل بر اصول و فروع آن، رخصت ها و واجبات آن، و نيكويي ها و نيك ترهاي آن است... پس بدان شريعت، تصديق افعال پيامبران قلباً و عمل به موجب آن است.9 ماهنامه موعود شماره 87 پي نوشت ها:

?برگرفته از مجله پرسمان، شماره 34، تير 1384.

1. سجادي، سيد جعفر، فرهنگ معارف اسلامي، ج: 2 ص: 77، شركت مؤلفان و مترجمان ايران، چاپ نخست، تهران 1362.

2. پثربي، سيد يحيي، عرفان نظري، مركز انتشارات دفتر تبليغات حوزه علميه قم، چاپ نخست، قم 1372، ص 232.

3. انصاري، خواجه عبدالله، منازل السائرين، با شرح كمال الدين عبدالرزاق قاساني، تصحيح: محسن بيدارفر، انتشارات بيدار، چاپ دوم،

قم 1381، ص 18 _ 19؛ شارح در تعريف اخلاص مي گويد: «امتثال امر الهي به آنچه در شريعت آمده، بدون توجه به عمل و بدون چشم داشت عوض و غرض، و تنها براي خدا و لوجه الله».

4. همان، ص 19؛ شارح دانشمند كتاب در تفاوت مراد و مريد مي گويد: «مراد اهل جذبه است و مريد اهل سير و سلوك. مراد محبوب المراد است كه بدون نياز به سير و سلوك، جذبه او را در مي ربايد؛ همانند انبيا و ائمه سلام الله عليهم؛ اما مريد، اول سلوك مي كند و آن گاه جذبه او را مي ربايد» (همان، ص 17).

5. نصر، سيد حسين، معرفت و معنويت، ترجمه انشاءالله رحمتي، دفتر پژوهش و نشر سهروردي، چاپ نخست، تهران 1380، ص 213.

6. صوفيان آپارتماني، روزنامه شرق، جمعه 26 فروردين 1384.

7. حسني رازي، سيد مرتضي بن داعي، تبصرة العوام في معرفة امقالات الانام، تصحيح عباس اقبال: انتشارات اساطير، چاپ دوم، تهران 1364، ص 132 _ 133.

8. سورة عنكبوت(29)، آية 69.

9. جامع الاسرار و منبع الانوار، تصحيح هانري كربن و عثمان يحي، انتشارات انستيتو ايران و فرانسه، ص 343 _ 345.

بشارت هاي پيامبران به امام مهدي(ع)

در كتاب جوك _ رهبر جوكيان _ هند كه وي را پيامبر مي دانند نيز دربارة رجعت چنين آمده است:

آخر دنيا به كسي برگردد كه خدا را دوست مي دارد و از بندگان خاصّ او باشد، و نام او خجسته و فرخنده است. خلق را كه در دين ها اختراع كرده و حقّ خدا و پيغمبر را پايمال كرده اند، همه را زنده گرداند و بسوزاند و عالم را نو گرداند، و هر بدي را سزا دهد و يك كرور دولت او باشد كه عبارت

از چهار هزار سال است، خود و اقوامش پادشاهي كنند. اشاره:

ظهور منجي موعود، در عصر پاياني جهان _ معروف به آخرالزمان _ پس از فراگير شدن ظلم و بيداد، واقعيتي است كه مورد توافق جملة اديان و آيين هاي الهي و وحياني مي باشد. پيامبران و فرستادگان الهي، نويد فرا رسيدن روزگاري آكنده از عدل و محبت را به پيروان خود مي داده اند. هر چند شايد هيچ يك از كتاب هاي آسماني پيامبران پيشين از گزند تحريف به دور نمانده، اما اين حقيقت ريشه دار همچنان در ميان بسياري از آنها به چشم مي خورد. مطلب جالب توجه آنكه، برخي از اين بشارت ها به قدري از جامعيت برخوردار است، كه حتي نسب و نام آن موعود نجات بخش را نيز بيان نموده؛ همان كه در آخرين كتاب و كامل ترين آنها به نحو مبسوط معرفي شده است.1 نگارنده در اين مجال بر آن است كه نگاهي اجمالي به اين بشارت ها داشته باشد. هر چند كه اين موضوع به صورت تفصيلي در برخي از آثار متأخران پرداخته شده است. دسته بندي آيات امام مهدي(ع) در كتاب هاي آسماني

با نگاهي كلّي به بشارت هاي منجي قيام كنندة آخرالزمان _ كه از سوي پيامبران الهي، يا بزرگاني كه در ميان پيروان مذاهب و ملل جهان، به دارا بودن كتاب آسماني معروف اند، بيان شده _ مي توان آنها را به چهار بخش دسته بندي نمود: دستة اول، آيات و بشاراتي كه به ويژگي هاي ظهور و قيام آن نجات بخش موعود مي پردازد و به ويژه، فراگير بودن و بين المللي بودن آن را بيان مي كند. دستة دوم، آياتي كه به معرفي شخص منجي و نسب و خاندانش، به ويژه انتساب وي به خاندان پيامبر آخرالزمان مي پردازد؛

دستة سوم، آياتي كه ويژگي ها و مشخصات دوران ظهور و چگونگي آن را بيان مي كند، دستة چهارم، آياتي كه به انتظار كشيدن براي ظهور منجي، توصيه و دعوت مي نمايد. اين چهار گروه، بشارت هايي است كه در ميان مجموعة آيات كتاب هاي آسماني وجود دارد. لازم به يادآوري است كه هر كدام از اين گروه آيات، مشتمل بر عناوين جزئي تري است كه در زير به آنها اشاره مي كنيم. 1. ويژگي هاي قيام منجي موعود

هر قيام و انقلابي از چند مؤلفه تشكيل مي شود: نخست، اهداف و نتايج قيام؛ دوم رهبري قيام؛ سوم، چگونگي آن و چهارم، ياران و انقلابيون. آياتي كه دربارة قيام منجي موعود، در كتاب هاي انبياي پيشين وجود دارد نيز بر اساس همين مؤلفه ها قابل دسته بندي است. دربارة هدف قيام، و رهبري آن در ادامة مطلب، سخن خواهيم گفت. اما در اينجا چگونگي قيام و خصوصيات قيام و ويژگي هاي ياران منجي را بر مي شماريم. 1_1. چگونگي قيام

الف _ عمومي و فراگير بودن: بر اساس آنچه در كتاب هاي آسماني آمده، منجي آخرالزمان، مورد انتظار همة ملل جهان بوده، قيامي كه برپا مي نمايد قبل از آنها سابقه نداشته و هيجان آن جملة افراد عالم را فرا مي گيرد، و آنان را به دين حقيقي و طريق پاكي و پاك سيرتي هدايت مي كند. در بشارت كتاب حكي نبي، به نقل از خداوند متعال چنين آمده است: تمامي امم را به هيجان مي آورم، و مرغوب همگي طوائف [منجي مورد انتظار] خواهد آمد.2

در كتاب صفنياي نبي نيز به فراگير بودن نتيجة قيام و هدايت عمومي اشاره كرده، مي فرمايد:

به منظور گرد آوردن تنها طوائف بشر بر يك دين حق، سلاطين و دولت هاي مختلف را نابود كنم...

آن وقت لب پاكيزه را براي خواندن همه به نام خداي و عبادت كردن ايشان به يك روش، به قوم ها بازگردانم.3 ب _ قيام با شمشير: دربارة اينكه منجي موعود، از چه سلاحي استفاده خواهد كرد، بشارت هاي پيامبران، به عصاي آهنين يا همان شمشير اشاره مي كند. اين مسئله از نگاه پيامبر عظيم الشأن اسلام و اوصياي ايشان نيز، پاسخي مشابه دارد.4 در بخش هاي مختلفي از «مكاشفة يوحنا» از منجي با عنوان كسي كه غالب شده و احكام الهي را نگه مي دارد ياد شده كه با عصاي آهنين بر همة ملل جهان فرمانروايي خواهد نمود.5 دربارة دليل استفاده از شمشير در اين گونه روايات، و استفاده نكردن از سلاح هاي كشتار جمعي مدرن، آنچه به نظر مي رسد اين است كه منجي و يارانش از قدرت حقيقي (باطني) برخوردارند. كه در روايات با عنوان قدرت چهل مرد از آن ياد شده، كه مي توانند كوه ها را از جاي بركند، و هدف ايشان اتمام حجّت

رو در رو با فرد فرد مخالفان است، به علاوه استفاده از سلاح كشتار جمعي موجب نابودي حرث و نسل است كه از ديدگاه اديان الهي _ به ويژه شريعت اسلام _ جايز نيست.6 1_2. ياران منجي

دربارة ويژگي هاي ياران منجي موعود، در بشارات پيامبران، بر چند ويژگي عمده تإكيد مي شود؛ از جمله خداپرست بودن و پاك سرشت بودن ايشان. الف _ خداپرستان: در كتاب مذهبي زرتشتيان _ زند _

«ايزدان» يا خداپرستان، در برابر «اهريمنان» يا ملحدان و كفار، هماره در حال پيكارند و سرانجام با ياري خداوند _ اورمزد _ ايزدان، به پيروزي نهايي مي رسند و نسل اهريمنان را منقرض مي كنند. در اين بشارت، تصريح

مي شود كه اين پيروزي، مقدمة رسيدن جهان به سعادت اصلي خويش است و پس از آن، بني آدم بر تخت نيك بختي تكيه خواهند زد.7 البته در قسمت هاي بعد خواهيم گفت كه براساس اين بشارت ها، صالحان و شايستگان، تحت رهبري منجي موعود، حكومت بر زمين را به ارث خواهند برد.

ب _ پاك سيرتان: در كتاب زبور داوود(ع) به دنبال آيات وارث شدن صالحان، جريان درگيري و نبرد آخرالزمان را بين دو طايفه؛ جبهة شريران و جبهة پاكان و صادقان توصيف مي نمايد و مي گويد: ... شريران شمشير را كشيدند و كمان را چلّه كردند تا آنكه مظلوم و مسكين را بيندازند، و كمان هاي ايشان شكسته خواهد شد. كميِ صديّق از فراواني شريران بسيار بهتر است، چون كه بازوهاي شريران شكسته مي شود و خداوند تكيه گاه صدّيقان است... اما شريران هلاك خواهند شد و دشمنان خداوند، مثل پيه بره ها، فاني؛ بلكه مانند دود تلف خواهند شد... . صديقان وارث زمين شده، تا ابد در آن ساكن خواهند شد.8 در آيات ديگري از كتب آسماني، علاوه بر عناوين فوق، ياران منجي و سپاه او به عوان متبرّكان خدا و اشخاص متواضع، معرفي شده اند. 2. ويژگي هاي منجي موعود 2_1. صفات منجي

در ميان بشارت هاي موجود كتب آسماني، برخي از آنها به بيان صفات منجي موعود مي پردازد؛ از آن جمله مي توان ويژگي هاي زير را نام برد:

الف _ پيشواي مخلوقات و عادل بودن: در كتاب باسك، پيروان در آخرالزمان به ظهور فرمانرواي عادلي بشارت داده مي شوند كه پيشواي همة موجودات، اعم از فرشتگان، پريان و آدميان بوده، زمام همة امور را در اختيار خواهد گرفت: دور ديني تمام شود به پادشاه عادلي در آخرالزمان كه پيشواي ملائكه،

پريان و آدميان باشد؛ حق و راستي با او باشد و آنچه در دريا، زمين ها و كوه ها پنهان است، همه را به دست آورد و از آسمان ها و زمين، آنچه باشد خبر دهد و از او بزرگ تر كسي به دنيا نيايد.9 ب _ منصور و ياري شده: در كتاب ديد كه نزد هنديان به كتاب آسماني معروف است، به ياري شدن منجي موعود و پادشاه آخرالزمان اشاره شده است. همچنين در اين بشارت، غلبة آن فرمانروا بر سراسر جهان و همة مخلوقات و گرويدن جملگي به دين او بيان شده است. پس از خرابي دنيا، پادشاهي در آخرالزمان پيدا شود كه پيشواي خلايق بوده، نام او منصور باشد و تمام عالم را بگيرد و به دين خود درآورد. او همه كس را از مؤمن و كافر بشناسد و هر چه از خدا خواهد، برآيد.10 ج _ غيبت قبل از قيام داشتن: در مكاشفات يوحنا، بخش 1، آية 17 ضمن آياتي كه چگونگي قيام منجي موعود را بازگو مي نمايد، به گونه اي رمزگونه و استعاري، ولادت و پنهان بودن مولد، غيبت قبل از قيام و برخي ديگر از خصوصيات وي را بيان مي كند. در آية 14 مي گويد:

و آن مولد به منظور حفاظت قطعي از دستبرد اهريمنان، براي زمان و زمانين و نصف زمان از نظر آنان نهان شد.

اين عبارت، به طور ابهام آميز علاوه بر اصل غيبت، به طول مدت آن نيز اشاره كرده است. 2_2. نسبت منجي موعود

الف _ از نسل بني هاشم: در كتاب جاماسب، منجي موعود را از فرزندان بني هاشم مي داند:

مردي از زمين تازيان، از فرزندان هاشم بيرون آيد، مردي بزرگ سر و بزرگ تن

و بزرگ ساق، ... با سپاه بسيار و روي به ايران نهد و آباداني كند و زمين پر داد كند.11 ب _ فرزند انسان: در انجيل متي، از زبان حضرت عيسي(ع)، بشارتي نسبت به نجات بخش آخرالزمان آمده، كه طيّ آن وي را با عنوان «فرزند انسان» معرفي نموده است. در ادامه چنين مي گويد:

همگي قبايل نزد وي جمع خواهند گشت و آنان را از يكديگر جدا خواهند نمود چنان كه شباني ميش ها را از بزها جدا مي كند. پس ميش ها را به راست و بزها را به چپ خود، ايستاده خواهد نمود. آنگاه ملك به اصحاب يمين خواهد گفت: اي بركت يافتگان خدا، بياييد و آن ملك را كه از ابتداي عالم براي شما مهيا شده، تصرف نماييد.12 نكتة قابل توجه آنكه بشارت دهنده، حضرت مسيح بوده، بنابراين «فرزند انسان» خود آن حضرت نيست. به علاوه، در آخرالزمان ظهور خواهد كرد. مطابق با روايات اسلامي، اين بشارت با ويژگي هاي امام مهدي(ع) برابري مي كند. ج _ فرزند خاتم پيامبران(ص): در ميان بشارت هاي متعدد كتاب هاي آسماني، برخي از آنها، منجي آخرالزمان را با توجه به نسل و نسب نيز معرفي كرده اند؛ از جمله اين كتاب ها كتاب شاكموني است كه وي را فرزند بزرگوار سيد و سرور خلايق دو جهان خوانده است. به عقيدة هنديان، شاكموني از پيغمبران و صاحب كتاب آسماني است. در بشارت اين كتاب، موضوع وحدت اديان، پس از ظهور منجي موعود كه از نسل خاتم پيامبران(ص) مي باشد، آمده است:

پادشاهي و دولت دنيا به فرزند سيد خلايق دو جهان (كشن) بزرگوار تمام شود. او كسي باشد كه بر كوه هاي مشرق و مغرب دنيا حكم براند و

فرمان كند، بر ابرها سوار شود و فرشتگان، كاركنان او باشند، و جنّ و انس در خدمت او شوند.13 همچنين در مزمور 72 زبور داوود(ع) نيز از پيامبر آخرالزمان با نام «ملك» و از منجي موعود، با نام «ملك زاده» كه بزرگ ترين و كامل ترين مظهر عدل الهي مي باشد ياد شده است. د _ فرزند خاتم پيامبران و سيّد اوصيا: در كتاب پاتيكل، از بزرگان هنديان كه به نظر آنان صاحب كتاب آسماني است، منجي آخرالزمان، فرزند دو پيشواي بزرگ جهان، كه يكي ناموس آخرالزمان (آخرين پيغمبر(ص)) و ديگري صدّيق اكبر و وصيّ بزرگ تر وي كه «پشن» نام دارد [يعني علي بن ابيطالب] معرفي شده است.14 ه_ . فرزند دختر خاتم پيغمبران: در كتاب جاماسب نامه به نقل از زرتشت، ضمن مطالبي كه دربارة پيامبران و خاتم ايشان نقل مي كند، آمده است:

پيغمبر عرب، آخر پيغمبران باشد كه در ميان كوه هاي مكه پيدا شود و بر شتر سوار شود. قوم او شترسواران خواهند بود، و با بندگان خود چيز خورَد و به روش بندگان نشيند و او را سايه نباشد، و از پشت سر مثل پيش رو ببيند، و دين او اشراف اديان باشد، و كتاب او باطل گرداند همة كتاب ها را و دولت او تازيك (عجم) را برباد دهد و دين مجوس و پهلوي را برطرف كند و نار سدير و آتشكده ها را خراب كند و تمام شود روزگار پيشداديان و كيانيان و ساسانيان و اشكانيان. و از فرزندان دختر آن پيغمبر كه خورشيد جهان و شاه زمان نام دارد، كسي پادشاه مي شود در دنيا، به حكم يزدان كه جانشين آخر آن پيغمبر باشد در ميان دنيا _

كه مكه باشد _ باشد و دولت او تابه قيامت متصل شود و بعد از پادشاهي او، دنيا تمام شود... و «اهرمن كلان» را كه ضدّ يزدان و بندة عاصي او باشد، بگيرد و در حبس كند.15 3. نام هاي منجي

الف _ قائم (ايستاده): در كتاب شاكموني از منجي موعود با عنوان ايستاده (قائم) ياد شده است:

[پس از ظهور منجي] دين خدا، يك دين شود و دين خدا زنده گردد و نام او، ايستاده باشد و خداشناس باشد.16

ب _ راهنما (مهدي): در كتاب پاتيكل، پس از ذكر نسب منجي موعود و انتساب وي به پيامبر آخرالزمان و وصيّ بزرگ تر وي، بيان مي كند:

... نام آن صاحب ملك تازه، راهنما [مهدي] است. 4. آثار قيام منجي موعود (عصر ظهور)

4_1. استقرار دين واحد در جهان

همان طور كه در ضمن اشاره به ويژگي هاي قيام منجي، شخص وي نيز تا حدودي معرفي گرديد، به دنبال قيام پيروزمند وي، دين واحد توحيدي در سراسر جهان استقرار پيدا خواهد كرد و بنيان همة ظالمان و تبهكاران قطع خواهد گرديد. در كتاب صفنياي نبي، فصل 3، آمده است:

به منظور گرد آوردن تمامي طوايف بشر بر يك دين حق، سلاطين و دول مختلفه را نابود كنم، و به گرمي غضب من، تمامي روي زمين بسوزد. آن وقت لب پاكيزه [را] به قوم ها برگردانم، براي خواندن همه به نام خدا و عبادت كردن ايشان به يك روش.

در كتاب ديد نيز آمده كه «منصور» همان پيشواي پادشاه عادل آخرالزمان، تمام عالم را خواهد گرفت و به دين خود درخواهد آورد17. 4_2. حاكم شدن عدالت و انصاف سراسر در جهان

آيات متعددي از بشارت هاي كتب آسماني به استقرار عدالت در

سراسر جهان، پس از ظهور و قيام منجي موعود، اشاره دارد. از آن جمله در مزمور 72 از زبور داوود در قالب دعايي چنين آمده است:

اي خدا، شرع و احكام خود را به «ملك» و عدالت خود را به «ملك زاده» عطا فرما، تا اينكه قوم تو را به عدالت و فقراي تو را به انصاف حكم نمايد، به قوم كوه ها سلامت و عدالت برساند، فقيران قوم را حكم نمايد و پسران مسكينان را نجات دهد و ظالم را بشكند. 4_3. نو شدن جهان آفرينش

در فرازهايي از بشارت هاي كتب آسماني، جهان پس از ظهور، به گونه اي توصيف شده كه گويا آفرينش در آن، چهرة نو به خود مي گيرد. وضعيت زمين و آسمان ها دگرگون شده، رابطة حيوانات (مانند: گرگ و گوسفند، موش و گربه و ... ) كه طبيعت دشمني دارند، تغييريافته، نيازهاي بشر به سرعت تأمين شده و در نهايت اينكه در دولت با جلال و عظمت منجي موعود، تنگناها و تقيّه ها برداشته خواهد شد. اين مطلب در آيات 16 تا 25 كتاب اشعياي نبي، باب 65 آمده است. 4 _ 4. صلح بهائم در ظهور منجي

در كتا ب هاي آسماني انبياي الهي، پس از بيان عدالت فراگير در دوران ظهور و قيام منجي موعود، نفوذ آن عدالت را چنان عميق بيان مي كند كه در پرتو شعاع فروزان آن، جانوران و درندگان نيز خوي بهيميت را از خود دور خواهند ساخت. در كتاب اشعياي نبي، باب 11، آيات 9 تا 11 چنين آمده است:

... و گرگ با برّه سكونت داشته، ببر با بزغاله و هم گوساله و پرواري ها با شيرجوان هم خواب خواهند شد و طفل كوچك، راعي

(چوپان) آنان خواهد بود. و گاو و خرس خواهد چريد و بچگان آنها با هم خواهند خوابيد و شير مثل گاو، كاه بن را خواهد خورد، و شيرخواره به سوراخ صاغر ماربازي خواهد كرد و كودك از شير باز داشته شده، دست خود را به مغارة افعي دراز خواهد كرد. 4_5. رجعت گروهي از مردگان

در بشارت كتاب دانيال، باب 12، آيات 1 تا 13 مي خوانيم:

و از خوابندگان در خاك زمين، بسياري بيدار خواهند شد، بعضي جهت حيات ابدي و بعضي ازبراي شرمساري و حقارت ابدي.

از اين بشارت چنين برمي آيد كه در عصر ظهور منجي، گروهي از مردگان زنده مي شوند، برخي براي كامل شدن ايمان و گروهي به منظور كامل شدن شقاوت و بي ايماني شان. در كتاب جوك _ رهبر جوكيان _ هند كه وي را پيامبر مي دانند نيز دربارة رجعت چنين آمده است:

آخر دنيا به كسي برگردد كه خدا را دوست مي دارد و از بندگان خاصّ او باشد، و نام او خجسته و فرخنده است. خلق را كه در دين ها اختراع كرده و حقّ خدا و پيغمبر را پايمال كرده اند، همه را زنده گرداند و بسوزاند و عالم را نو گرداند، و هر بدي را سزا دهد و يك كرور دولت او باشد كه عبارت از چهار هزار سال است، خود و اقوامش پادشاهي كنند. 5. دعوت به انتظار

در كنار معرفي علايم و ويژگي هاي نجات بخش آخرالزمان كه بشارت به ظهور وي در كتب آسماني داده شده، پيروان اديان به انتظار ظهور و كسب آمادگي كامل شان آن امر خجسته فرا خوانده شده اند. مسيح(ع) به پيروان خود خطاب مي كند كه: پس بر حذر و بيدار شده، دعا

كنيد زيرا كه نمي دانيد كي مي شود. مثل كسي كه عازم شده خانة خود را واگذارد و ملازمان خود را بر آن گماشته، هر يكي را به شغلي خاصّ مقررّ نمايد و دربان را امر فرمايد كه بيدار بماند، بدين طور بيدار باشيد زيرا نمي دانيد كه صاحب خانه كي مي آيد، در شام يا نصف شب يا بانگ خروس يا صبح، مبادا ناگهان آمده، شما را خفته يابد، اما آنچه به شما مي گويم به همه مي گويم.18 در انجيل لوقا، باب 12، آيات 35 و 36 مي خوانيم:

كمرهاي خود را بسته و چراغ هاي خود را افروخته داريد، و شما مانند كساني باشيد كه انتظار آقاي خود را مي كشند كه چه وقت از عروسي مراجعت كند تا هر وقت بيايد و در را بكوبد، بي درنگ براي او باز كنيد. سفارش نسبت به انتظار منجي موعود در زبور داوود(ع) نيز، چنين آمده است:

از شريران رنجيده مشو، زيرا همچون علف، زود بريده مي شوند. برخداوند توكل نماي و از او متلذّذ باش. به او [منجي موعود] آرام گير و در انتظارش به سر بر.19

در قرآن كريم نيز به وسيلة رسول خدا(ص) از مؤمنان خواسته شده، منتظر روز فرخنده ظهور مهدي موعود(ع) باشند، هم چنان كه خداوند، خود آن وقت را انتظار مي كشد.

قل فانتظروا إنّي معكم من المنتظرين.20

بگو: انتظار كشيد كه من نيز همراه شما از جملة انتظار كشندگانم. ويژگي هايي كه در بشارت هاي كتب آسماني، براي منجي موعود بيان شد، جملگي به وسيلة قرآن كريم و روايات اسلامي تأييد شده است. اين امر، از اين واقعيت پرده برمي دارد كه موعود بشارت داده شدة پيامبران الهي، كسي جز امام مهدي(ع) نيست. به

اميد آنكه پيروان اديان با كنار گذاردن اختلافات، در كنار يكديگر خود را براي ظهور و ياري آن مرد الهي آماده نمايند و نايل به درك آن روز آسماني شوند. ابوذر ياسري

ماهنامه موعود شماره 87

پي نوشت ها:

1. دراين باره مي توانيد به كتاب سيماي امام مهدي(ع) در قرآن، اثر علامه سيد هاشم حسيني بحراني، ترجمة سيد محمد حائري قزويني مراجعه كنيد.

2. كتاب حكي نبي، فصل 2، آية 7.

3. كتاب صفنياي نبي، فصل 3، آيات 6 و 7.

4. در اين باره، ر.ك: صافي گلپايگاني، منتخب الاثر، ج 2، فصل 40، دربارة قيام امام(ع) با شمشير.

5. مكاشفة يوحنا، فصل 2، آيات 26 _ 28؛ فصل 12، آيات 1 _ 17.

6. در اين باره، ر.ك: سورة بقره(2)، آية 205؛ همچنين بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامي دربارة عدم جواز به كارگيري تسليحات كشتار جمعي.

7. صادقي، محمد، بشارات عهدين، ص 238.

8. زبور داوود(ع)، مزمور 14-29.

9. صادقي، محمد همان، ص 246.

10. همان، ص 245.

11. براساس نسخة خطي جاماسب نامه در كتابخانة ملي تهران، نوشتة ده قرن گذشته؛ به نقل از: صادقي، همان، ص 243.

12. انجيل متي، باب 25، آيات 31-34.

13. صادقي، همان، ص 242.

14. براساس كتاب زبدة المعارف، ذخيرة الألباب، و تذكرة الأوليا؛ به نقل از: صادقي، همان، ص 246.

15. ر.ك: پي نوشت 11.

16. ر.ك: پي نوشت 13.

17. ر.ك: پي نوشت 9.

18. انجيل مرقس باب 13، آيات 33

19. ر.ك: پي نوشت 8.

20. سورة يونس (10)، آية 102.

حكايت ديدار

فرمودند: «آيا امام زمان خود را مي شناسي؟»

عرض كردم: چرا نشناسم؟ فرمودند: «بر امام زمانت سلام كن».

عرضه داشتم: السّلام عليك يا حجّةالله يا صاحب الزّمان يا بن الحسن. تبسم نمودند و فرمودند: و عليك

السّلام و رحمة الله و بركاته.

انسان اگر در جهت وظيفة عقلي و ديني خود، كه همان شناخت پروردگار و عمل به وظايف خويش است، قدم بردارد، زمينة تشرفش خدمت آقاي عالَم فراهم مي گردد. زيرا آنچه موجب نزديكي به مقام با عظمت امامت مي شود همان فهم دين و عمل به دستورات آن است. و اين همان مطلبي است كه گاهي از طرف آن حضرت به مشتاقان زيارتش اشاره شده است: شما خودتان را بسازيد، تا ما به سراغ شما بياييم. چقدر فرق است بين كسي كه با عمل به وظيفه و تقرّب روحي، خدمت آن حضرت مشرف شده است، و بين كسي كه به خاطر اضطرار خطر جاني، مالي، آبرويي و يا مصلحت هاي ديگري، تشرف براي او حاصل شده است، زيرا تشرف شخص عامل به تكليف، همراه با شخصيت روحي و شوق و محبت دوطرفه و رضايتمندي از جانب طرفين است. چه بسيارند كساني كه علاقه و شوق به بهشت دارند اما اين علاقه يك طرفي است و خيلي كم هستند كساني كه بهشت هم مشتاق زيارت و منتظر قدوم آنها باشد. الهي حبّب إليّ لقائك و أحبب لقائي.

خدايا ديدار خود را براي من محبوب گردان و تو هم محبّ ديدار من باش.1 حاج علي بغدادي يكي از كساني است كه در راستاي انجام وظيفه، موفق به ديدار مولاي خويش گشته است. حكايت او را محدّث قمي در كتاب مفاتيح الجنان از استاد خويش، مرحوم آيت الله محدث نوري(ره) اين چنين نقل كرده اند كه شيخ ما (محدث نوري) در كتاب جنةالمأوي و نجم الثاقب فرموده: «اگر نبود در اين كتاب شريف مگر اين حكايت متقن صحيح كه

در آن فوائد بسياري است و در اين نزديكي ها واقع شده، هر آينه كافي بود در شرافت آن». حاج علي بغدادي مي گويد:

هشتاد تومان سهم امام(ع) به ذمه ام آمد. به نجف اشرف رفتم و بيست تومان آن را به جناب شيخ مرتضي انصاري (ره) و بيست تومان به جناب شيخ محمد حسين كاظمي و بيست تومان به جناب شيخ محمد حسن شروقي دادم و بيست تومان هم به ذمه ام باقي ماند و قصد داشتم درمراجعت، آنها را به جناب شيخ محمد حسن كاظميني آل ياسين، پرداخت كنم. وقتي به بغداد برگشتم، دوست داشتم در اداي آنچه به ذمه ام باقي مانده بود، عجله كنم. روز پنجشنبه به زيارت ائمةكاظمين(ع) مشرف شدم. پس از زيارت، خدمت جناب شيخ رسيدم و مقداري از آن بيست تومان را دادم و وعده كردم كه باقي را بعد از فروش بعضي از اجناس به تدريج طبق حوالة ايشان پرداخت كنم و عصر آن روز تصميم به مراجعت گرفتم. جناب شيخ از من خواست بمانم، عرض كردم: بايد مزد كارگرهاي كارگاه شعربافي ام را بدهم، (كارگاه بافندگي مو كه سابقاً مرسوم بود و مصارفي داشت) چون برنامة من اين بود كه مزد هفته را شب جمعه مي دادم، لذا از كاظمين به طرف بغداد برگشتم. وقتي تقريباً ثلث راه را طي كردم، سيد جليلي را ديدم كه از طرف بغداد رو به من مي آيند. همين كه نزديك شدم، سلام كردم و ايشان دست هاي خود را براي مصافحه و معانقه باز نمودند و فرمودند:

اهلاً و سهلاً.

و مرا در بغل گرفتند. معانقه كرديم و هر دو يكديگر را بوسيديم. ايشان عمامة سبز روشني بر سر داشتند و

بر رخسار مباركشان خال سياه بزرگي بود. ايستادند و فرمودند: «علي! خير است، به كجا مي روي؟» گفتم: امامان كاظمين(ع) را زيارت كردم و به بغداد بر مي گردم. فرمودند: «امشب شب جمعه است، برگرد». گفتم: سيدي! نمي توانم. فرمودند:

«چرا، مي تواني. برگرد تا براي تو شهادت دهم كه از مواليان جدّم اميرالمؤمنين(ع) و از دوستان مايي و شيخ نيز شهادت مي دهد، زيرا خداي تعالي امر فرموده كه دو شاهد بگيريد». اين مطلب، اشاره به چيزي بود كه در ذهن داشتم، و مي خواستم از جناب شيخ خواهش كنم نوشته اي به من بدهد مبني بر اينكه من از مواليان اهل بيتم و آن را در كفن خود بگذارم. گفتم: از كجا اين موضوع را مي دانيد و چطور شهادت مي دهيد؟ فرمودند:

«كسي كه حقش را به او مي رسانند، چطور رساننده آن را نشناسد؟» گفتم: چه حقي؟ فرمودند:

«آن چيزي كه به وكيل من رساندي». گفتم: وكيل شما كيست؟ فرمودند: «شيخ محمد حسن.» گفتم: ايشان وكيل شماست؟ فرمودند: «بله وكيل من است.» حاج علي بغدادي مي گويد، به ذهنم خطور كرد از كجا اين سيد جليل مرا به اسم خواند، با آنكه من ايشان را نمي شناسم؟ بعد با خود گفتم، شايد ايشان مرا مي شناسد و من ايشان را فراموش كرده ام. باز با خود گفتم، لابد اين سيد سهم سادات مي خواهد اما من دوست دارم از سهم امام(ع) مبلغي به او بدهم. لذا گفتم، مولاي من! نزد من از حق شما (سهم سادات) چيزي مانده بود، دربارة آن به جناب شيخ محمد حسن رجوع كردم، به خاطر آنكه حقتان را به او ادا كرده باشم. ايشان در چهرة من تبسمي نمودند و فرمودند: «آري، بخشي از حق

ما را به وكلايمان در نجف اشرف رساندي». گفتم: آيا آنچه ادا كردم، قبول شده است؟ فرمودند: «آري.» در خاطرم گذشت كه اين سيد منظورش آن است كه علماي اعلام در گرفتن حقوق سادات وكيلند و مرا غفلت گرفته بود. آنگاه فرمودند:

«برگرد و جدم را زيارت كن». من هم برگشتم در حالي كه دست راست ايشان در دست چپ من بود. همين كه به راه افتاديم، ديدم در طرف راست ما، نهر آب سفيد و صافي جاري است و درختان ليمو و نارنج و انار و انگور و غيره، با آنكه فصل آنها نبود، بالاي سر ما سايه انداخته اند! عرض كردم كه اين نهر و درخت ها چيست؟ فرمودند:

«هر كس از مواليان، كه ما و جدمان را زيارت كند، اينها با اوست». گفتم: مي خواهم سؤال كنم. فرمودند: «بپرس.» گفتم: مرحوم شيخ عبدالرزاق، مردي مدرس بود. روزي نزد او رفتم و شنيدم كه مي گفت: كسي كه در طول عمر خود، روزها روزه باشد و شب ها را در عبادت به سر برد و چهل حج و چهل عمره بجا آورد و ميان صفا و مروه بميرد، اما از مواليان و دوستان اميرالمؤمنين(ع) نباشد، براي او فايده ندارد. نظرتان چيست؟ فرمودند:

«آري والله، دست او خالي است». سپس از حال يكي از خويشان خود پرسيدم كه آيا او از مواليان اميرالمؤمنين(ع) است. فرمودند:

«آري او و هر كه متعلق به تو است، موالي اميرالمؤمنين(ع) است». عرض كردم: سيدنا! مسئله اي دارم. فرمودند: «بپرس.» گفتم: روضه خوان هاي امام حسين(ع) مي خوانند كه سليمان اعمَش، نزد شخصي آمد و از زيارت حضرت سيد الشهدا(ع) پرسيد، آن شخص گفت: بدعت است. شب، آن شخص در عالم رؤيا هودجي

را ميان زمين و آسمان ديد، سؤال كرد: در آن هودج كيست؟ گفتند: فاطمه زهرا و خديجه كبري(س). گفت: به كجا مي روند؟ گفتند، براي زيارت امام حسين(ع) در امشب -كه شب جمعه است- مي روند. همچنين ديد كه رقعه هايي از هودج مي ريزد و در آنها نوشته است:

أمانٌ من النّار لزوّار الحسين في ليلة الجمعة، أمانٌ من النّار يوم القيامة. اين برگ امان نامه اي است در روز قيامت براي زوار امام حسين(ع) در شب هاي جمعه.

حال آيا اين حديث صحيح است؟ فرمودند:

«آري، راست و درست است». گفتم: سيدنا، صحيح است كه مي گويند، هر كس امام حسين(ع) را در شب جمعه زيارت كند، اين برگِ امان از آتش است؟ فرمودند: «آري والله.» و اشك از چشمانشان جاري شد و گريستند. گفتم: سيدنا، مسألةٌ. فرمودند: «بپرس.» عرض كردم: سال 1269، حضرت رضا(ع) را زيارت كرديم. در درّود (از بخش هاي خراسان) يكي از عرب هاي شروقيه را كه از باديه نشينان طرف شرق نجف اشرف هستند، ملاقات كرده و او را ضيافت نموديم و از او پرسيديم: ولايت حضرت رضا(ع) چطور است؟ گفت: بهشت است. امروز پانزده روزاست كه من از مال مولاي خود، حضرت علي بن موسي الرضا(ع) خورده ام، بنابراين مگر منكر و نكير مي توانند در قبر، نزد من بيايند؟ گوشت و خون من از غذاي آن حضرت، در ميهمان خانه روييده است. آيا اين صحيح است؟ يعني حضرت علي بن موسي الرضا(ع) مي آيند و او را از گردنه خلاص مي كنند؟ فرمودند:

«آري، جدّم ضامن است». گفتم: سيدنا! مسئلة كوچكي است مي خواهم بپرسم. فرمودند: «بپرس.» گفتم: آيا زيارت حضرت رضا(ع) از من قبول است؟ فرمودند: «ان شاءالله قبول است.» عرض كردم: سيدنا! مسألةٌ. فرمودند: «بسم الله!» عرض كردم: حاجي محمد حسين بزازباشي، پسر مرحوم

حاج احمد، آيا زيارتش قبول است؟ ايشان با من در سفر مشهد رفيق و شريك در مخارج راه بود؛ فرمود: «عبد صالح زيارتش قبول است.» گفتم: سيدنا! مسأله اي دارم. فرمودند: «بسم الله.» گفتم: فلاني كه از اهل بغداد و همسفر ما بود، زيارتش قبول است؟ ايشان ساكت شدند، گفتم: سيدنا! مسأله اي دارم، فرمودند: «بسم الله.» عرض كردم: اين سؤال مرا شنيديد يا نه؛ آيا زيارت او قبول است؟ باز جوابي ندادند. حاج علي نقل كرد كه آنها چند نفر از ثروتمندان بغداد بودند كه در اين سفر پيوسته به لهو و لعب مشغول بودند و آن شخص مادر خود را كشته بود. در اين جا به محلّي رسيديم. كه جادة وسيعي داشت. دو طرف آن باغ و اين مسير، روبه روي كاظمين است. قسمتي از اين جاده كه به باغ ها متصل است و در طرف راست قرار دارد، مربوط به بعضي از ايتام و سادات بود كه حكومت به زور از آنان گرفته بود و در جاده داخل كرده بود، لذا اهل تقوا و ورع كه ساكن بغداد و كاظمين بودند هميشه از راه رفتن در آن قطعه زمين كناره مي گرفتند، اما ديدم اين سيد بزرگوار در آن قطعه راه مي روند. گفتم: مولاي من! اين محل مال بعضي از ايتام سادات است و تصرف در آن جايز نيست. فرمودند:

«اين موضع مال جدم اميرالمؤمنين(ع) و ذرية او و اولاد ماست، لذا براي مواليان و دوستان ما تصرف در آن حلال است». نزديك آن قطعه در طرف راست، باغي است مال شخصي كه او را حاجي ميرزا هادي مي گفتند و از ثروتمندان معروف عجم و در بغداد ساكن بود. گفتم: سيدنا

راست است كه مي گويند: زمين باغ حاج ميرزا هادي، مال موسي بن جعفر(ع) است؟ فرمودند: «چه كار داري!» و از جواب خودداري نمودند. در اين هنگام به جوي آبي كه از رود دجله به مزارع و باغ هاي آن حدود كشيده اند رسيديم. اين نهر از جاده مي گذرد و از آنجا جاده، دو راه به سمت شهر مي شود؛ يكي راه سلطاني است و ديگري راه سادات. آن جناب به راه سادات ميل نمودند. گفتم: بيا از اين راه (راه سلطاني) برويم، فرمودند: «نه، از همين راه خودمان مي رويم.» آمديم و چند قدمي نرفته بوديم كه خود را در صحن مقدس نزد كفشداري ديديم در حالي كه هيچ كوچه و بازاري مشاهده نشد. از طرف «باب المراد» كه سمت مشرق و به طرف پايين پا است، داخل ايوان شديم. ايشان در رواق مطهر معطل نشدند و اذن دخول نخواندند و وارد شدند و كنار در حرم ايستادند و به من فرمودند: «زيارت بخوان.» عرض كردم: من سواد ندارم، فرمودند: «من براي تو بخوانم؟» عرض كردم: آري. فرمودند:

أ أدخل يا الله؟ السّلام عليك يا رسول الله، السّلام عليك يا اميرالمؤمنين... .

و همچنان سلام بر همة ائمه(ع) نمودند، تا به حضرت امام عسكري(ع) رسيدند و فرمودند: «آيا امام زمان خود را مي شناسي؟»

عرض كردم: چرا نشناسم؟ فرمودند: «بر امام زمانت سلام كن». عرضه داشتم: السّلام عليك يا حجّةالله يا صاحب الزّمان يا بن الحسن. تبسم نمودند و فرمودند:

و عليك السّلام و رحمة الله و بركاته. داخل حرم مطهر شديم و به ضريح مقدس چسبيديم و آن را بوسيديم. بعد به من فرمودند: «زيارت را بخوان.» دوباره گفتم: من سواد ندارم. فرمودند: «برايت زيارت بخوانم؟» عرض كردم: آري. فرمودند:

«كدام زيارت را

مي خواني؟» گفتم: هر زيارتي را كه افضل است، برايم بخوانيد. ايشان فرمودند:

«زيارت امين الله افضل است». و بعد به خواندن مشغول شدند و فرمودند: السّلام عليكما يا أميني الله في أرضه و حجّتيه علي عباده تا آخر. در همين وقت، چراغ هاي حرم را روشن كردند، ديدم شمع ها روشن است ولي حرم مطهر به نور ديگري مانند نور آفتاب روشن و منور است، به طوري كه شمع ها مثل چراغي بودند كه روز در آفتاب روشن كنند و مرا چنان غفلت گرفته بود كه هيچ متوجه نمي شدم.

وقتي زيارت تمام شد، از سمت پايين پا به پشت سر آمدند و در طرف شرقي ايستادند و فرمودند:

«آيا جدّم حسين(ع) را زيارت مي كني؟» عرض كردم: آري زيارت مي كنم، شب جمعه است. «زيارت وارث» را خواندند و در همين وقت مؤذن ها از اذان فارغ شدند. ايشان به من فرمودند:

به جماعت ملحق شو و نماز بخوان». بعد هم به حرم مطهر كه جماعت در آنجا منعقد بود، تشريف آوردند و خود فرادا در طرف راست امام جماعت و به رديف او ايستادند، من وارد صف اول شدم و مكاني پيدا كردم. بعد از نماز، آن سيد بزرگوار را نديدم، از مسجد بيرون آمدم و در حرم جستجو كردم اما باز او را نديدم. قصد داشتم ايشان را ملاقات كنم، چند قراني پول بدهم و شب ايشان را نزد خود نگه دارم كه ميهمان من باشند. ناگاه به خاطرم آمد كه اين سيد بزرگوار كه بودند؟ و آيات و معجزات گذشته را متوجه شدم، از جمله اينكه من دستور ايشان را در مراجعت به كاظمين اطاعت كردم با آنكه در بغداد كار مهمّي داشتم. و

اينكه مرا به اسم صدا زدند، با آنكه او را تا به حال نديده بودم. و اينكه مي گفت: مواليان ما. و اينكه مي فرمود: من شهادت مي دهم. و همچنين ديدن نهر جاري و درختان ميوه دار در غير فصل خود و غير اينها. (كه تماماً گذشت) و اين مسائل باعث شد من يقين كنم كه ايشان بقيةالله _ ارواحنافداه _ بودند. مخصوصاً در قسمت اذن دخول و پرسيدن اينكه آيا امام زمان خود را مي شناسي. يعني وقتي كه گفتم: مي شناسم، فرمودند: سلام كن، چون سلام كردم، تبسم كردند و جواب دادند. به كفشداري آمدم و از حال آن حضرت سؤال كردم. كفشدار گفت: ايشان بيرون رفتند. بعد پرسيد آن سيد رفيق تو بود؟ گفتم: بلي. بعد از اين اتفاق به خانة ميهماندار خود آمدم و شب را در آنجا به سر بردم. صبح كه شد، نزد جناب شيخ محمد حسن كاظميني آل ياسين رفتم و آنچه را ديده بودم نقل كردم. ايشان دست خود را بر دهان گذاشته و مرا از اظهار اين قصه و افشاي اين سر نهي نمود و فرمود: خداوند تو را موفق كند. به همين جهت، من آن را مخفي مي داشتم، به احدي اظهار ننمودم تا آنكه يك ماه از اين قضيه گذشت. روزي در حرم مطهر، سيد جليلي را ديدم كه نزد من آمد و پرسيد: چه ديده اي؟ گفتم: چيزي نديده ام. باز سؤالش را تكرار كرد. اما من به شدت انكار نمودم. او هم ناگهان از نظر ناپديد شد. پيام ها و برداشت ها

1. كساني كه به دنبال انجام وظيفة الهي هستند، امكان تشرّف به محضر والاي امام عصر(ع)، همراه با رضايتمندي آن حضرت

براي آنها وجود دارد. در نامه اي كه از طرف آن حضرت در روز عيد فطر سال 412ق. به افتخار شيخ مفيد صادر شد، چنين آمده است:

اگر شيعيان ما _ كه خداوند توفيقشان دهد _ دل هايشان در وفا به عهد و پيماني كه با ما دارند، گرد هم مي آمد (و جملگي عمل به وظيفه مي كردند) از فيض ديدار ما محروم نمي شدند، و سعادت ديدار ما زودتر نصيبشان مي شد؛ ديداري راستين و از روي معرفت. پس چيزي (ديدار) ما را از آنان باز نمي دارد، جز خبرهايي كه به ما مي رسد و ما را خوش نمي آيد و انتظارش را از آنها نداريم. حاج علي بغدادي در اثناي پرداخت وجوهات شرعي اش بود كه موفق به ديدار آن حضرت گرديد. امام باقر(ع) در روايتي فرمودند: «براي هيچ كس حلال نيست كه از خمس چيزي را بخرد تا وقتي كه حقّ ما را به ما برساند».3 2. امام زمان(ع) ادا كنندة حقوقشان را به خوبي مي شناسند و شهادت به پرداخت آن مي دهند. اين مضمون در اين آية شريفه نيز آمده است:

و اين چنين ما شما را [ائمه معصومين(ع)] امت ميانه اي قرار داديم (در حد اعتدال، ميان افراط و تفريط)، تا بر مردم گواه باشيد، و پيامبر هم بر شما گواه باشد.4 معلوم است كه شاهد تا وقتي كه چيزي را با حواسّ خود حس نكرده باشد، نمي تواند شهادت بدهد. پس امام زمان(ع) ناظر اعمال ما و شاهد بر آنها هستند. روايات فراواني در اين باره، در باب عرض اعمال بر رسول الله(ص)4 و عرض اعمال بر ائمه(ع)5 و لزوم ترسيدن از عرض اعمال بر آنها نقل شده است.6 3. امام(ع) ابتدا به

حاجي علي بغدادي سلام نمودند و «سلام تحيت اهل بهشت است،7 خداوند متعال افشاء آن را دوست مي دارد،8 شايسته ترين فرد نسبت به خدا و رسول(ص) كسي است كه ابتدا سلام كند.9 4. امام(ع) فرمودند: مراجع وكلاي ما هستند. و اين جمله ارتباط معنوي و پشتوانة روحي مراجع را مي رساند. در توفيق شريف به خطّ مولايمان صاحب العصر و الزمان(ع) آمده است: «و اما حوادثي كه واقع مي شود؛ پس در آنها به راويان حديث ما (مجتهد جامع الشرائط) مراجعه نماييد كه ايشان حجّت من بر شما هستند و من حجّت خدا هستم».10

5

. اعمال انسان ها اگر توأم با ولايت باشد قبول مي شود و بدون آن قبول نيست. علامه مجلسي(ره) در جلد 27 بحارالانوار بابي را تحت عنوان اينكه اعمال بدون ولايت، قبول نيست ذكر كرده و در آن هفتاد و يك روايت آن را ذكر كرده اند كه يك روايت را اينجا نقل مي كنيم:

«... قسم به آن خدايي كه جان محمد(ص) در دست اوست، اگر بنده اي روز قيامت به اندازة عمل هفتاد پيامبر بياورد خداوند از او قبول نمي كند تا وقتي كه خدا را به ولايت من و ولايت اهل بيت من ملاقات كند».11 6. در روايات متعددي، فوائدي براي زيارت سيدالشهداء(ع) ذكر شده است كه از جملة آن فوائد، استغفار امام(ع) براي او، خوشحالي معنوي به پاداش خداوند متعال، پاك شدن از گناهان، دور شدن از آتش و دخول در بهشت است. در روايتي نقل شده كه امام حسين(ع) به زائر خويش نظري مي فرمايد و آن حضرت(ع) بهتر از شناخت هر يك از شما نسبت به فرزندش، به ايشان، نام هايشان و نام هاي پدران و به درجات و منزلت شان نزد

خداي عزّوجل آگاهي دارد. و همانا امام حسين(ع) مي بيند كسي را كه براي او گريه مي كند، پس براي او استغفار مي كند و مي فرمايد: اگر زائر من مي دانست آنچه را كه خداوند براي او ذخيره كرده است، هر آينه خوشحالي او بيشتر از ناراحتي او مي بود. به درستي كه زائر امام حسين(ع) برمي گردد در حالي كه هيچ گناهي بر او نيست.12 7. عمل فرد صالح قبول است. اما آن جواني كه اهل لهو و لعب بود و مادرش را هم كشته بود، امام(ع) نسبت به قبول زيارتش سكوت نمودند. قرآن كريم صريحاً مي فرمايد كه خداوند تنها از متّقيان قبول مي كند. امام صادق(ع) مي فرمايند: «اگر مردم ببينند اعمالي را كه از آسمان بر مي گردد، هر آينه خواهند گفت: خداوند هيچ عملي را از هيچ كس قبول نمي كند13 و اين تهديد از آن جهت است كه اكثر اعمال انسان ها مردود مي شود و بر مي گردد به گونه اي كه مردم اگر ببينند فكر مي كنند همه اعمال برگشت داده شده است». 8. گرچه سؤال كردن كليد علم است و در قرآن كريم اين آيه دو مرتبه تكرار شده است: «اگر نمي دانيد، پس از اهل ذكر بپرسيد».14 ولي چنان كه در آيه شريفه هم به آن اشاره شده است، دستور به سؤال كردن داده شده نه دستور به جواب دادن، زيرا گاهي جواب دادن به مصلحت نيست. و خود سائل هم نبايد سؤالي كند كه جواب آن، او را نگران مي كند: «اي كساني كه ايمان آورده ايد، از چيزهايي كه اگر برايتان آكشار شود، بدتان مي آيد، نپرسيد».15 و لذا اميرالمؤمنين(ع) فرمودند: «پروردگار اعمالي را براي شما واجب كرده است آنها را ضايع نكنيد...

و از كارهايي ساكت مانده نه از روي فراموشي، پس خود را به زحمت نيندازيد». (وظيفه اي نداريد)16 پس اگر از عالمي سؤالي نموديم و او مصحلت در جواب نديد و سكوت نمود، ادب در آن جا اين است كه تكرار و اصرار در سؤال و جواب آن نداشته باشيم. 9. «زيارت امين الله» از زيارات جامعه و مختصري است كه در حرم هاي همه ائمه معصومين(ع) خوانده مي شود و همچون زيارت جامعة كبيره از سند محكم و قطعي برخوردار است. 10. سلام كردن مستحب است ولي جواب آن واجب است. قرآن كريم مي فرمايد:

«هرگاه به شما تحيّت گويند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهيد يا (لااقل) به همان گونه پاسخ دهيد».17

و امام صادق(ع) مي فرمايد: «سلام كردن مستحب و خوب است و جواب آن واجب است».18

در زيارت امام هشتم(ع) مي خواهيم: «شهادت مي دهم كه تو سخنم را مي شنوي و جوابم را مي دهي».

ز بصر تا چند گهر بارم، كه مگر آيد ز سفر يارم

غم دل تا كي نتوان گفتن، كه ز هجر كيست گرفتارم

نه بهار آمد نه به سر شد دي، به فراغ شه شده عمرم طي

ز غمش گريم فلكا تا كي، به كجا گردم به كه رو آرم

نظري شاها به گدايت كن، به گداي خود تو عنايت كن

سوي خود او را تو هدايت كن، كه ز غم، نه روز و نه شب دارم

ز نظر هر چند نهاني تو، سزدم از غم برهاني تو

به كنار خود بنشاني تو، بنهي مرهم به دل زارم

زده نار هجر شرر بر دل، شده كار دل ز غمت مشكل

من سرگردان شده پا در گل، بنما درمان دل بيمارم

نه مرا ياري، نه مددكاري، كه ز پاي دل

كشدم خاري

بكند احسان به گرفتاري، كه كشد آخر غم بسيارم

نه مرا ياراي غم حرمان، نه كسي دردم بكند درمان

بنما شاها نظر احسان نگذاري زار در آزارم

بُري از حيران تو شها گر سَر، نبرد حيران ز تو هرگز دل

سر آن دارم كه تو را بينم، سر و جان آنگه به تو بسپارم

(آيت الله ميرجهاني) سيد ابوالحسن مهدوي

ماهنامه موعود شماره 87 پي نوشت ها:

1. فرازي از «دعاي ابوحمزه ثمالي».

2. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 53، ص 177.

3. وسائل الشيعه، ج 6، ص 337.

4. علامه مجلسي، همان، ج 17، ص 130.

5. همان، ج 23، ص 333.

6. شيخ حرّ عاملي، ج 11، ص 368.

7. سوره ابراهيم(14)، آيه 23 و سوره يونس ()، آيه 10.

8. مجلسي، همان، ج ،76 ص 10.

9. همان، ج 76، ص 12.

10. شيخ حرّ عاملي، همان، ج 18، ص 101.

11. علامه مجلسي، همان، ج 27، ص 172.

12. همان، ج 44، ص 281.

13. علامه مجلسي، همان، ج 7، ص 208.

14. سوره نحل ()، آيه 43 و سوره انبياء ()، آيه 7.

15. سوره مائده ()، آيه 101.

16. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 18، ص 267.

17. سوره نساء ()، آيه 86.

18. علامه مجلسي، همان، ج 78، ص 243

آخرين دولت: دولت مهدوي، دولت مستضعفان

سؤال اين است كه آيا مراد از مستضعفان در دولت مهدوي، استضعاف اقتصادي است؟ آيا دولت مستضعفان يعني دولت فقيران و پا برهنگان؟ آيا حكومت موعود، حكومت همين گروه است؟ هر چند ممكن است و به احتمال زياد چنين است كه دولتمردان حكومت مهدوي، در مقايسه با مستكبران و صاحبان زر و زور، از موقعيت اقتصادي ضعيف تري برخوردارند، امّا سؤال اين است كه آيا بر اساس قاعدة «وصف مشعر به عليت است»، استضعاف

اقتصادي آنان دليل بر حاكميت يافتن آنان است؟ از جمله مسائل مهمي كه در انديشة مهدويت مطرح مي شود، دولت مهدي است. اين مسئله دامنة گسترده و ابعاد گوناگوني دارد. در ادبيات ديني، به ويژه ادبيات شيعه، تعبيرهاي مختلفي از اين دولت شده كه هر كدام به جنبه اي از جنبه هاي متعدد حكومت مهدوي اشاره دارد. برخي از اين تعبيرها عبارتند از: _ «دولت جهاني» كه اشاره به قلمرو حكومت حضرت و جهان شمولي آن دارد.

_ «دولت عدالت» كه اشاره به محور بودن عدالت، رفع فساد و بسط عدالت در زمان حاكميت اين دولت دارد.

_ «دولت كريمه» كه اشاره به محور بودن كرامت انسان و احياي عزت انساني در اين دولت دارد.

_ «دولت صالحان» كه اشاره به صالح بودن صاحب قدرت در اين حكومت دارد.

_ «دولت حق» كه اشاره به حق مداري اين دولت و نتيجة آن يعني بسط حق و رفع باطل است.

_ «دولت امنيت» كه اشاره به فراگيري رفاه در پهنة زمين است.

_ و «آخرين دولت» كه اشاره به حاكميت اين دولت پس از به قدرت رسيدن همة ايده هاي بشري و اثبات ناكارآمدي آنان در اجراي عدالت است.

از ديگر تعبيرهايي كه بسيار به كار رفته و كمتر به معناي آن توجه شده، تعبير «دولت مستضعفان» است. اين تعبير، برگرفته از آية پنجم سورة قصص است كه خداوند متعال مي فرمايد:

و ما بر آن هستيم كه بر مستضعفان روي زمين نعمت دهيم و آنان را پيشوايان سازيم و وارثان گردانيم.1

مراد از استضعاف چيست؟

پيش از هر چيز بايد به اين قاعده توجه كرد كه «وصف، مشعر به عليت است.» بر اساس اين قاعده، در مواردي كه به جاي ذكر

نام چيزي يا كسي، وصف آن به كار برده مي شود، اين وصف بيانگر علت است. در آية مورد بحث، به جاي نام دولتمردان، وصف آنان (استضعاف) بيان شده است. از اين رو واژة استضعاف واژه اي محوري و بيانگر علت است. به همين سبب بايد مفهوم استضعاف در ادبيات دين به درستي مشخص گردد. استضعاف در معارف دين، اقسامي دارد كه بايد آنها را بررسي كرد تا مشخص شود كه مراد از استضعاف در اين بحث چيست.2 اين واژه در معارف دين به سه معنا به كار رفته است كه در ادامه به آنها مي پردازيم. يكي از اقسام استضعاف «استضعاف اقتصادي» است. قسم ديگر از اقسام استضعاف «استضعاف فكري» است. در اين رويكرد، مراد از مستضعف كسي است كه از نظر فكري و عقيدتي در موقعيت ضعيف تر قرار دارد و بدون اينكه غرضي داشته باشد، از فهم و درك حقيقت ناتوان است.3 استضعاف در معارف دين معناي ديگري دارد و آن «استضعاف اجتماعي» است. استضعاف اجتماعي يعني ضعيف بودن موقعيت اجتماعي. در اينجا سخن از اقتصادي يا فكري نيست، بلكه سخن از ضعف موقعيت اجتماعي است. اگر فردي مورد توجه جامعه قرار نگيرد و يا ايده اي مورد قبول قرار نگيرد، هر چند هم حق باشد، اما به لحاظ اجتماعي در ضعف قرار دارد. به بيان ديگر، در مباحث سياسي _ اجتماعي از يك منظر با دو پديده به نام هاي«اقتدار اجتماعي» و «استضعاف اجتماعي» رو به رو هستيم و اين بدان جهت است كه گاهي فرد يا ايده اي با «اقبال اجتماعي» رو به رو مي شود؛ به همين سبب فراگير مي شود و تمام برنامه ها و تلاش هاي جامعه بر

اساس آن شكل مي گيرد. اين وضعيت اقتدار اجتماعي ناميده مي شود، چون آن فرد يا ايده، «توان اجتماعي» براي تحقّق را يافته است. اما در مقابل گاهي فرد يا ايده اي با «انكار اجتماعي» رو به رو مي شود، از همين رو، منزوي مي گردد و آراء و انديشه هايش در جامعه جايي پيدا نمي كند. اين وضعيت استضعاف اجتماعي ناميده مي شود، چون آن فرد يا ايده دچار «ضعف اجتماعي» است و به عبارتي جامعه آن را تضعيف كرده، در موضع ضعف قرار داده و لذا توان «تحقق اجتماعي» را نيافته است. قرآن كريم در داستان گوساله پرست شدن قوم حضرت موسي(ع) و گفت وگوي آن حضرت يا برادر خود، هارون، پديدة استضعاف اجتماعي را به خوبي بيان كرده است. در حقيقت، مفهوم استضعاف و دولت مستضعفان را بايد با توجه به اين بخش از آيات قرآن كريم تحليل كرد، نه آيات و روايات استضعاف اقتصادي يا فكري. در نبود حضرت موسي(ع) هارون عهده دار زمامداري جامعه بود. در اين ميان قصة سامري و گوساله پرست شدن مردم اتفاق افتاد. وقتي حضرت موسي(ع) پس از ده روز تأخير از كوه طور و مناجات با خدا و اخذ لوح هاي هدايت بازگشت، با جامعة گوساله پرست مواجه شد. حضرت موسي به شدت ناراحت شد و افسوس خورد و سر و ريش برادر خود _ هارون _ را گرفت و با لحني توبيخي فرمود كه چرا از فرمان من سرپيچي كردي؟4 شما مردم در نبود من بد جانشيناني براي من بوديد. حضرت هارون در جواب برادر خود پاسخي مي دهد كه مفهوم استضعاف اجتماعي و نقش آن را در ناكامي خود نشان مي دهد ايشان مي گويد:

همانا مردم مرا تضعيف كردند.6

آيا مردم حضرت هارون را فقير كردند كه ايشان نتوانست به رسالت خود عمل كند؟ بديهي است كه علت ناكامي حضرت هارون، نه در استضعاف اقتصادي ايشان بود و نه در استضعاف فكري، بلكه دليل آن استضعاف اجتماعي بود كه به موجب آن مردم ديگر از ايشان اطاعت نكردند و از سامري فرمان بردند.

آيا دولت مستضفعان يعني دولت پا برهنگان؟!

سؤال اين است كه آيا مراد از مستضعفان در دولت مهدوي، استضعاف اقتصادي است؟ آيا دولت مستضعفان يعني دولت فقيران و پا برهنگان؟ آيا حكومت موعود، حكومت همين گروه است؟ هر چند ممكن است و به احتمال زياد چنين است كه دولتمردان حكومت مهدوي، در مقايسه با مستكبران و صاحبان زر و زور، از موقعيت اقتصادي ضعيف تري برخوردارند، امّا سؤال اين است كه آيا بر اساس قاعدة «وصف مشعر به عليت است»، استضعاف اقتصادي آنان دليل بر حاكميت يافتن آنان است؟ اگر وعدة خداوند حاكميت پابرهنگان باشد، بايد پابرهنه ترين و گرسنه ترين مردم جهان موضوع اين وعده باشند، و آنان جز بخش هايي از مردم آفريقا نيستند! آيا آنان حكومت موعود را تشكيل مي دهند؟ و آيا علت غيبت حضرت، ثروتمند بودن مردم و نبود فقر و پابرهنگي در حدّ استاندارد لازم براي تشكيل چنين حكومتي بوده است؟! و آيا براي تبديل غيبت به ظهور، بايد راهبرد دولت پابرهنگان را در پيش گرفت و به فقر دامن زد تا مقدمات ظهور دولت پابرهنگان فراهم شود؟! روشن است كه استضعاف اقتصادي نمي تواند مفهوم استضعاف در دولت مستضعفان را توضيح دهد.

آيا دولت مستضعفان يعني دولت ناتوانان فكري؟!

بر اساس برخي روايات، استضعاف فكري به معني ناتواني در تشخيص اختلافات فكري

مردم و داوري ميان آنان است.6 لذا سؤال اين است كه آيا مراد از استضعاف، استضعاف فكري است؟ آيا مراد از دولت مستضعفان، يعني حكومت كساني كه قدرت تشخيص حق از باطل را ندارند؟ اگر چنين باشد، لازمة حكومت موعود، استضعاف فكري جامعه است! و اگر چنين باشد، علت غيبت حضرت، رشد فكري مردم و علت ظهورش، ضعف فكري مردم است. در اين صورت راهبرد منتظران بايد تبديل قدرت فكري و تحليل مردم به استضعاف فكري باشد! و اين با رواياتي كه تكامل عقلاني مردم را از بركات دولت مهدوي مي داند،7 در تضاد است. اسماعيل جعفي از امام باقر(ع) مي پرسد: آيا كساني كه ولايت را نمي شناسند، به سلامت گذشته و نجات مي يابند؟ حضرت در جواب مي فرمايد: «نه مگر مستضعفان فكري در آن روزگار، حضرت از زنان و كودكان8 و در روايت ديگري از كودكان و كودك فكران _ چه زن و چه مرد9_ ياد كرده است. اين در حالي است كه طبق برخي روايات، در آستانه ظهور، جامعه به رشد فكري بالايي مي رسد و حتي زنان درون خانه ها از استضعاف فكري خارج مي شوند، و توان داوري ميان انديشه ها را پيدا مي كنند.10 چگونه ممكن است مراد از دولت مستضفعان، استضعاف فكري باشد، ولي بستر ظهور، رخت بستن استضعاف فكري باشد؟ و چگونه ممكن است كساني مثل اسماعيل جعفي كه ولايتشان مورد تأييد امام باقر(ع) است، به دليل نداشتن استضعاف فكري، اهل اين دولت نباشند، اما مستضعفان فكري كه توان تشخيص ولايت را ندارند و آن باور هم ندارند، اهل اين دولت باشند؟ و اساساً مگر ممكن است كساني كه توان درك و فهم ولايت را ندارند،

به حكومت ولايي و فرمان ولايت گردن نهند و از آن فرمان برداري كنند؟! روشن است كه اين نيز نمي تواند معناي دولت مستضعفان باشد. دولت مستضعفان يعني دولت مستضعفان اجتماعي

بنابراين تفسير، دولت مستضعفان يعني دولت كساني كه از نظر اجتماعي _ سياسي در موضع ضعف قرار گرفته اند. كساني كه داراي ولايت و حقّ حاكميت هستند، امّا به جهت استضعاف اجتماعي حكومت به آنان نرسيده است. خداوند وعده داده آنان را وارثان زمين قرار دهد و حاكميت بر مردم را نصيب آنان گرداند.

براي فهم بهتر اين موضوع بايد فلسفة سياسي اسلام در باب حكومت روشن گردد. حكومت حضرت مهدي(ع) جزئي از فلسفة سياسي اسلام است و تا اصل موضوع روشن نگردد، تكليف حكومت حضرت نيز روشن نمي شود و سؤالات مربوط به آن بي پاسخ مي ماند. جايگاه «استضعاف و اقتدار اجتماعي» در فسلفة سياسي اسلام

شيعه براي حاكميت دو مقام قائم است؛ مقامي كه در آن حقّ حاكميت «جعل» مي شود و مقامي كه در آن حاكميت «تحقّق» مي يابد. از همين رو از مسائل بنيادين و اساسي در اين ديدگاه، تفكيك مقام ولايت و حقّ حاكميت از مقام تولّي و تحقّق حاكميت است. در اين ديدگاه، «اعطاي حقّ حاكميت» و «تعيين وليّ» در يك مقام صورت مي گيرد و تنها عامل مؤثر در آن «جعل الهي» است و «تحقق حاكميت» و «تولّي و تصدي امور» نيز در مقام ديگري شكل مي گيرد كه در آن، مردم نقش دارند و تأثير گذارند. واقعيت آن است كه برخورداري از ولايت الهي و داشتن حقّ حاكميت از سوي خداوند، به معني تحقق و عينيت يافتن حكومت نيست. چه بسيار صاحبان ولايت الهي كه به تولّي

و تصدّي جامعه نرسيدند. وضعيت بسياري از پيامبران و ائمه اطهار(ع) اين گونه بوده و به طور مشخص وضعيت حضرت مهدي(ع) نيز همين گونه است. حضرت مهدي(ع) داراي ولايت و حق حاكميت از جانب خداوند متعال است، امّا حكومت و زمامداري ايشان بر جامعه تحقق نيافته. بنابراين، عناصر مشروعيت حكومت حضرت تام بوده و هيچ مانعي از جهت مشروعيت، بر سر راه تشكيل اين حكومت وجود ندارد، چون در مقام جعل ولايت حق حاكميت بر مردم به ايشان داده شده است. پس تنها چيزي كه باقي مي ماند مسئله «تولي» يا تحقق يافتن حكومت حضرت است. نكتة مهم اين است كه تولي «متوقف» بر چيست و چه چيزي مي تواند مانع تحقق حاكميت امام معصوم گردد. اين از مسائل مهمي است كه اگر روشن شود، مي تواند علت خانه نشيني معصومين(ع) و به خصوص غيبت حضرت مهدي(ع) و شرط ظهور آن حضرت و همچنين وظيفة منتظران را توضيح دهد. دربارة تولّي نظريه هاي متفاوتي ارائه شده كه جاي نقد و بررسي آنها نيست. اما آنچه از متون ديني برمي آيد، «نظرية شرط قدرت» است. بر اساس اين نظريه، تولي و تحقق حاكميت كساني كه خداوند حقّ حاكميت به آنان داده، متوقف بر «وجود قدرت» و «امكان تحقق» است. تولّي، تكليف صاحب ولايت است، ولي همانند هر تكليف ديگري، مشروط به وجود استطاعت و قدرت است. بدون وجود قدرت، هم ولايت وجود دارد و هم جواز تصدي، امّا امكان تشكيل حكومت و تداوم آن وجود نخواهد داشت. اما مراد از قدرت چيست و به چه وسيله اي تحقّق مي يابد؟ قدرت كه شرط تحقق حكومت امام معصوم است، نه با توانايي شخصي معصوم حاصل

مي شود و نه حتي با رضايت عامه. ميزان قدرت لازم براي تولي، با توجه به مجموعة شرايط سياسي _ اجتماعي حاكم بر جامعه و با توجه به توانايي نيروهاي معارض مشخص مي شود. ممكن است از نظر قدرت شخصي و شخصيتي امام معصوم قدرتمندترين مردم باشد، اما امكان تحقق حكومت او وجود نداشته باشد و حتي ممكن است با وجود رضايت عامه، امكان تولي و تداوم آن وجود نداشته باشد و گاهي با وجود اقليت قدرتمند، امكان تولي و قدرت لازم براي تصدي به وجود آيد، بدون اينكه به استبداد و ديكتاتوري منجر شود. اينجاست كه در ادبيات ديني و معارف آسماني آن، از اموري به نام «استضعاف اجتماعي» و در برابر آن «اقتدار اجتماعي» ياد مي شود. همان گونه كه پيش از اين گذشت، مراد از استضعاف اجتماعي اين است كه شخصي يا ايده اي در موضع ضعف قرار گيرد و جامعه به آن اقبال نكند و آن را تنها گذارد. كس يا ايده اي كه با چنين وضعيتي رو به رو شود، از نظر اجتماعي (و نه فكري و اقتصادي) به استضعاف كشيده شده است. و اما در طرف مقابل اقتدار اجتماعي قرار دارد كه مراد از آن اقبال عمومي و پذيرش اجتماعي است كه نتيجة آن تقويت موقعيت اجتماعي و حاكميت يافتن آن است. پس در فلسفة سياسي اسلام، تحقق حاكميت بسته به عنصر اقتدار اجتماعي است و نبود عنصر اقتدار و پيش آمدن وضعيت استضعاف، عامل اساسي در تحقق نيافتن حكومت معصوم است. اين اصل را قرآن كريم در جريان گوسالة سامري به هنگام فرمان روايي حضرت هارون به صراحت بيان كرده است. وقتي حضرت موسي(ع) از

كوه طور برگشت و با كمال تعجب گوساله پرست شدن قوم خود را با وجود برادرش هارون مشاهده كرد، لب به اعتراض سختي عليه او گشود. هارون در پاسخ برادر خود جمله اي دارد كه بيانگر اصل ياد شده در تحقق و تداوم حاكميت هاست. وي گفت:

هارون گفت: اي پسر مادرم، اين قوم مرا زبون يافتند و نزديك بود كه مرا بكشند.11 اين مسئله را در تاريخ انبيا و اوصيا به خوبي مي توان ديد. نمونة آن، استضعاف اجتماعي حضرت نوح(ع) است كه پس از قرن ها تبليغ، پاسخ مثبت به او ندادند و قومش او را در موضع ضعف قرار دادند، تا آنجا كه لب به شكايت گشود و گفت:

و پروردگارش را خواند: من مغلوب شده ام، انتقام بكش.12 نمونة ديگر حضرت لوط است كه توان اجتماعي لازم براي تغيير نابهنجاري هاي اجتماعي را نداشت. ايشان خود دراين باره مي فرمايد:

قال لو أنّ لي بكم قوّةً أو آوي إلي ركنٍ شديدٍ؛13 لوط گفت: كاش در برابر شما قدرتي مي داشتم، يا مي توانستم به تكيه گاهي استوار پناه ببرم.

حضرت ابراهيم(ع) نيز به علت نبود اقتدار اجتماعي از مردم كناره مي گيرد و مي فرمايد:

از شما و از آن چيزهايي كه به جاي خداي يكتا مي خوانيد كناره مي گيرم.14 حضرت موسي(ع) نيز به جهت ترس از جان مجبور به فرار از مصر مي شود:

و چون از شما ترسيدم گريختم.15 و بالاخره حضرت محمد(ص) نيز به جهت بي ياوري و ترس از دشمنان مجبور شد شبانه مكه را ترك كند و حضرت علي(ع) را بر جاي خود در بستر خويش بخواباند. در تاريخ وصايت نيز، اين مسئله به خوبي نمايان است. اميرالمؤمنين(ع) در پاسخ به اين اعتراض كه چرا با ابابكر و

عمر نجنگيدي ولي با طلحه و زبير جنگيدي، به سيره انبياي نامبرده، استناد كرد و بدين سان، نبود اقتدار اجتماعي و بي ياوري را عامل اصلي سكوت خود و اقتدار اجتماعي را عامل اصلي نبردش معرفي مي كند.16 اين مطلب را در بيعت امام حسن مجتبي(ع) با معاويه نيز مشاهده مي كنيم. معاويه در مراسم بيعت اعلام كرد كه حسن بن علي مرا شايسته تر مي داند و از همين رو با من بيعت مي كند. حضرت در پاسخ وي، فرمود:

اي مردم! معاويه گمان كرده، من او را براي خلافت شايسته ديدم و خودم را براي آن شايسته ندانستم. معاويه دروغ مي گويد. من به حكم كتاب خدا و به گفتة پيامبر خدا سزاوارترين مردم به حكومت بر مردم هستم. به خدا سوگند اگر مردم با من بيعت مي كردند و از من فرمان برداري و مرا ياري مي كردند، باران آسمان و بركت زمين را به آنان مي دادم. سپس حضرت به عملكرد هارون و رسول خدا(ص) استناد مي كند و مي فرمايد:

و به تحقيق رسول خدا(ص) از قوم خود _ كه آنان را به سوي خدا فرا مي خواند _

فرار كرد تا اينكه به غار پناه برد ولي اگر ياوراني عليه آنان مي يافت، فرار نمي كرد. و اگر من مي يافتم، اي معاويه با تو بيعت نمي كردم. به تحقيق خداوند هارون را وقتي قوم خودش او را تضعيف كردند و نزديك بود او را به قتل برسانند و او ياوري نداشت، در گشايش قرار داد، و به تحقيق خداوند پيامبر را كه به سبب نبود ياور مجبور به فرار شد، در گشايش قرار داد. آنگاه حضرت به ماجراي خود و پدرش اشاره كرد و آن را نمونه اي از

اصول حاكم بر ماجراهاي پيامبر و هارون خواند:

همچنين من وپدرم آن هنگام كه مردم ما را ترك و با شخص ديگري بيعت كردند و ما ياوري نيافتيم، از جانب خدا در گشايش قرار گرفتيم، همانا اينها سنت ها و نمونه هايي است كه از يكديگر تبعيت مي كنند.17 سلمان فارسي پيش از رحلت رسول خدا(ص) و هنگامي كه ايشان در بستر بودند، ماجرايي را نقل مي كند كه ضمن آن حضرت به امام(ع) رو مي كند و با پيش بيني استضعاف اجتماعي ايشان، مي فرمايد: برادرم! تو پس از من مي ماني و از قريش به سبب مخالفتشان با تو و ستمشان بر تو سختي مي بيني. پس اگر ياوري يافتي با آنان نبرد كن و به وسيلة موافقانت با مخالفانت مبارزه كن، و اگر ياوري نيافتي صبر كن و دست نگهدار و خودت را به نابودي نينداز، زيرا تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسي هستي و رفتار هارون آنگاه كه قومش او را تضعيف كردند و نزديك بود او را به قتل برسانند، الگوي خوبي براي توست.18 بر همين اساس رسول خدا(ص) از اميرالمؤمنين(ع) عهد گرفته بود كه در صورت وجود ياور، براي احقاق حقّ خود و تشكيل حكومت قيام كند و اين همان چيزي است كه از آن به عنوان اقتدار اجتماعي ياد مي شود. اسناد اين عهد به حدي است كه مرحوم علامه مجلسي دربارة آن ادعاي تواتر كرده است.19

اين موارد به خوبي نشان مي دهد كه در فلسفة سياسي اسلام، استضعاف اجتماعي عامل اساسي تحقق نيافتن حاكميت الهي و در طرف مقابل اقتدار اجتماعي عامل تحقق حكومت ديني است. نقش «استضعاف و اقتدار اجتماعي» در گفتمان مهدويت

نظر به

آنچه بيان شد، اكنون مي توان «فلسفه غيبت» و «پيش شرط ظهور» و «رسالت دوران انتظار» را درك كرد. نظرية استضعاف و اقتدار اجتماعي به خوبي مي تواند، مسئلة ياد شده را كه از مسائل اساسي در گفتمان مهدويت است، توضيح دهد. از اين رو، در ادامة بحث به بررسي اين مسائل مي پردازيم. استضعاف اجتماعي؛ عامل غيبت

استضعاف اجتماعي جز در مقاطعي خاص، همواره بر تاريخ امامت سايه افكن بوده است. پيامد اين واقعيت اجتماعي دربارة يازده امام نخستين، خانه نشيني بود و دربارة دوازدهمين امام، غيبت. علّت تفاوت وضعيت امام دوازدهم با ديگر امامان نيز در «آخرين» بودن امام دوازدهم است. يكي از اصول مهمّ امامت در تفكر شيعي، محدود بودن تعداد امامان است. اين اصل اقتضا مي كند تا الگوي خانه نشيني _ شهادت كه مخصوص يازده امام نخستين بود، تغيير كند و دربارة آخرين حجّت، به الگوي غيبت _ ظهور تبديل شود تا زمين و زمان خالي از حجّت نباشد. آنچه با بحث ما در پيوند است، بازشناسي علت غيبت است. بر اساس آنچه در بحث مربوط به فلسفة سياسي اسلام گذشت، علت غيبت، استضعاف اجتماعي و بي ياور بودن امام دوازدهم است. علت غيبت، ضعف شخصي حضرت به جهت كمي سن نبوده است. تاريخ به خوبي نشان داده كه در باب حجّت هاي الهي، عنصر سن تأثيرگذار نيست. حضرت عيسي(ع) در گهواره سخن گفت و از نبوت خود خبر داد.20 حضرت يحيي(ع) نيز در كودكي به پيامبري برگزيده شد.21 در تاريخ امامت نيز امام جواد و امام هادي(ع) در كودكي به امامت رسيدند. اين نشان مي دهد كه در باب نوبت و امامت، سن تأثير گذار نيست. لذا علت غيبت

حضرت مهدي(ع) را نبايد در كمي سن و ناتواني شخصي جست وجو كرد. چه اگر چنين مي بود، مي بايست پس از رشد حضرت و رسيدن به سنّ كمال، پديدة ظهور صورت مي پذيرفت. همان گونه كه پيش از اين گفتيم، نه توانايي شخصي عامل تحقق حكومت الهي است، و نه ناتواني شخصي عامل تحقق نيافتن آن، بلكه آنچه تعيين كننده است، استضعاف يا اقتدار اجتماعي است. در باب علت غيبت نيز همين عنصر نقش بازي مي كند و در حقيقت امام مهدي(ع) به جهت استضعاف اجتماعي و نبود ياور از ديده ها پنهان شده است. به بيان ديگر، علت غيبت نبود مشروعيت نيز نيست. همان گونه كه در تبيين فلسفة سياسي اسلام گفتيم، مشروعيت و حقّ حاكميت مقوله اي است كه به تمام معني خداوند آن را «جعل» مي كند و به هيچ عنصر ديگري براي تكميل يا تتميم نياز ندارد. مشروعيت زمامداري هر امام و از جمله حضرت مهدي(ع) امري بسيط است كه در مقام جعل تأمين مي گردد و متوقف بر عنصر ديگري نيست. عنصر مشروعيت تام است و تنها چيزي كه باقي مي ماند، تولي و تصدي امور است كه به اقتدار اجتماعي نياز دارد. همچنين علت غيبت، نبود جواز تصدي نيز نيست. برخي معتقدند مشروعيت امام معصوم تام است، امّا جواز تصدي وي نيازمند رضايت مردم است! اگر حكومت، «حق» امام معصوم از جمله حضرت مهدي(ع) است، و اگر معتقد به «غصب حكومت» از جانب ديگران هستيم، چگونه مي توان گفت كه صاحب حق براي احقاق حق خود نيازمند «اجازه و رضايت» ديگران است؟ همانگونه كه مشروعيت فرمان روايي امام تام است، جواز تصدي نيز براي وي وجود دارد، امّا به جهت نبود قدرت، «امكان»

آن نيست. عباس پسنديده

ماهنامه موعود شماره 87 پي نوشت ها:

? برگرفته از: گفتمان مهدويت (مقاله هاي گفتمان هشتم)، ج1.

1. سورة قصص (28)، آية 5.

2. بديهي است كه اين بررسي، به اختصار و به عنوان مقدّمة مباحث اصلي خواهد بود.

3. خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد: «الاّ المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلةً و لا يهتدون سبيلاً. امام صادق(ع) در تفسير اين آيه شريفه مي فرمايد: نه چاره اي به كفر مي يابند و نه راه هدايتي به ايمان مي برند؛ الكافي، ج 2، ص 381.

4. سورة طه (20)، آيات 90 _ 94.

5. سورة اعراف(7)، آية 150.

6. در مورد تعريف مستضعف روايات معتبري وجود دارد كه مي گويد: «هر كس كه تفاوت انديشه ها و عقايد مختلف را نداند و راهي براي اثبات يا رد آنها نشناسد، مستضعف شمرده مي شود» (كافي، ج 2،

ص 405).

7. امام باقر(ع) مي فرمايد: وقتي قائم ما قيام كند، خداوند دستش را بر سر بندگان مي گذارد و از اين رو عقل هاشان (سرگشته) را جمع و فكرشان را كامل مي كند؛ كافي، ج 1، ص 25، ح 21.

8. كافي، ج 2، ص 405.

9. در روايتي با سند صحيح از امام باقر(ع) نقل شده است كه «مستضعفان، كساني اند كه نه حيله اي به ايمان دارند و نه كفر مي ورزند! كودكان و مردان و زنان بزرگسالي كه عقل و دركي شبيه كودكان دارند»، كافي، ج 2، ص 404.

10. بحارالانوار، ج 60، ص 213.

11. سورة اعراف (7)، آية 150.

12. سورة قمر (54)، آية 10.

13. سورة هود (11)، آية 80.

14. سورة مريم (19)، آية 48.

15. سورة شعرا (26)، آية 21.

16. ر. ك: طبرسي، ج 1، ص 279؛ شيخ صدوق،

علل الشرايع، ج 1، ص 148.

17. طبرسي، الاحتجاج، ج 2، ص 8.

18. شيخ طوسي، كمال الدين و تمام النعمه، ص 264.

19. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 28، ص 246.

20. سورة مريم(119)، آية 29_ 31.

21. سورة مريم(119)، آية 12.

امام زمان(عج) ميراث دار اوصيا

اشاره:

وجود مبارك امام عصر(ع) علاوه بر اينكه وارث مواريث و ودايع نبوت است، وارث ائمه سلف خود نيز مي باشد. آنچه در اين مقاله بررسي شده، كتاب جامعه امام علي(ع) و مصحف امام علي(ع) است كه تقديم شما مي شود.

1. كتاب جامعه علي(ع)

در خصوص اين كتاب احاديث فراواني وارده شده است كه ما هم سعي مي كنيم بر اساس همين احاديث روشن نماييم كه اين كتاب شريف (كه جامعه نام دارد) چه بوده است و چه مطالبي در آن كتاب وجود دارد و اكنون كجاست؟ در اين باره از ابوبصير _ از اصحاب امام باقر و امام صادق،(ع) _ روايتي بدين مضمون نقل شده است:

_ابوبصير مي گويد: خدمت امام صادق(ع) رسيدم و عرض كردم فدايت شوم سؤالي دارم، آيا اينجا كسي هست كه سخنان مرا بشنود؟ امام صادق(ع) پرده اي را كه بين آن اتاق و اتاق مجاور آويخته شده بود كناري زد و در آنجا سركشيد و سپس به من فرمود: «اي ابومحمد (كنيه ابوبصير) هرچه مي خواهي بپرس». عرض كردم فدايت شوم، شيعيان تو طيّ احاديثي مدّعي هستند كه رسول خدا(ص) بابي از علم به روي علي(ع) گشوده كه از آن هزار باب ديگر گشوده مي شود. امام(ع) فرمود: اي ابومحمد، ما جامعه داريم و آنها چه مي دانند كه جامعه چيست؟ پرسيدم: فداي تو گردم جامعه چيست؟ امام(ع) فرمود:

صحيفه اي است به درازاي هفتاد ذراع، به ذراع رسول خدا(ص) و املاي

آن حضرت كه همة مطالب آن يك به يك، از دو لب مبارك ايشان بيرون آمد و علي(ع) آن را به خطّ خود نوشته است و در آن صحيفه از هر حلالي و حرامي و از هر آنچه كه مردم به آن نياز داشته و دارند، سخن رفته است؛ حتي دية يك خراش سطحي بر پوست بدن.1 در حقيقت پيامبر اكرم(ص) مجموعة احكام اسلام را بر اميرالمؤمنين(ع) املا فرموده و آن حضرت نيز آن را به صورت كتابي به نام جامعه گردآوري نموده است، و اين مجموعة گرانقدر به ترتيب نزد ائمه(ع) بوده و آن بزرگواران گاهگاهي آن را بر مردم عرضه مي داشتند. حديث ديگري را نيز در اين خصوص نقل مي نماييم. امام صادق(ع) فرمود:

همانا نزد ما نوشتجاتي است كه با وجود آنها نيازي به مردم نداريم ولي مردم به ما احتياج دارند، نزد ما كتابي است به املاي پيامبر(ص) و خطّ علي(ع) كه هر حلال و حرامي در آن است. شما راجع به كاري نزد ما مي آييد سپس ما مي فهميم كه شما به آن عمل مي كنيد يا آن را ترك مي كنيد.2 در منابع اهل سنت به اين مطلب اشاره شده كه علي(ع) هر روز صبح و شام، براي تعليم گرفتن قرآن و آنچه نازل شده بود، به خدمت پيامبر(ص) مي رسيد؛ ابن ماجه از علي(ع) روايت كرده كه ايشان فرمود: من سحرگاهان هر روز به خدمت پيامبر(ص مي رسيدم و از پشت در مي گفتم: «السلام عليك يا نبيّ الله»، و اگر آن حضرت آهسته و آرام سرفه مي كرد، به خانه بازمي گشتم وگرنه داخل مي شدم.3 در اين ملاقات ها پيامبر(ص) به علي(ع) دستور نوشتن مي داد، و مي فرمود:

آنچه را به تو

مي گويم بنويس. و علي(ع) سؤال كرد: اي رسول خدا، از آن مي ترسي كه فراموش كنم؟ پيامبر فرمود: نه، از خدا خواسته ام حافظه ات را نيرو بخشد و تو را دچار فراموشي نگرداند، آن را براي شريكانت يعني امامان بعد از خودت بنويس؛ [و با اشاره به امامت امام حسن(ع) فرمودند:] اين نخستين آنان است و فرمود: امامان، از فرزندان حسين ع) هستند.4 ابوحمزة ثمالي مي گويد: به حضرت علي بن الحسين ع) عرض كردم: فدايت شوم، آنچه در نزد پيامبر اكرم(ص) بود، به اميرالمؤمنين ع) عنايت شد، بعد از امير المؤمنين ع) به امام حسن ع) ، سپس به امام حسين ع) و بعد به هر امام تا روز قيامت؟ امام فرمودند: «صحيح است، و به اضافه پيشامدهايي كه هر سال رخ مي دهد و در هر ماه و آري، به خدا قسم در هر ساعت.»5 پس تا كنون روشن شد كه كتاب جامعه، تمام احكام حتي حكم خراش بر بدن را شامل مي شود، و اين كتاب به املاي پيامبر(ص) و به خطّ علي(ع)، جمع آوري و تدوين شده و مورد استفادة ائمه(ع) بوده است. امامان بعد از اميرالمؤمنين، علي(ع)، جامعه را پس از سپري شدن امامت خويش، به امام پس از خود به وديعت مي سپردند؛ حال به چند حديث در اين زمينه اشاره مي نماييم تا چگونگي انتقال اين كتاب و ساير مواريث از علي(ع) به ساير ائمه روشن شود. ثقة الاسلام كليني در كتاب اصول كافي از قول سليم بن قيس هلالي _ از جمله اصحاب علي(ع) كه تا امام سجاد(ع) را درك نموده است _ چنين آورده است: من شاهد وصيت اميرالمؤمنين علي(ع)، به فرزندش، حسن ع) بودم.

آن حضرت پس از انجام وصيت، حسين(ع) و محمد حنيفه و همه پسرها و بزرگان شيعه و خانواده هايشان را بر آن وصيت گواه گرفت و آنگاه كتاب و سلاح خود را به فرزندش، حسن(ع) تحويل داد و گفت: پسرم، رسول خدا به من امر فرموده كه تو را وصيّ خود گردانم و كتاب ها و اسلحه ام را به تو تحويل دهم، همان طور كه رسول خدا(ص) مرا وصيّ خود قرار داد و كتاب ها و اسلحه اش را به من سپرد و نيز فرمان داده تا به تو دستور دهم كه چون مرگت فرارسد، آنها را به برادرت، حسين تحويل دهي. سپس اميرالمؤمنين ع) روي به جانب حسين(ع) كرد و به او فرمود: رسول خدا(ص) تو را نيز فرمان داده كه آنها را به اين پسر خويش، علي بن الحسين(ع) تحويل دهي. سپس دست علي بن الحسين ع) را گرفت و فرمود: و رسول خدا تو را نيز فرمان داده تا آنها را به پسرت، محمد تحويل دهي و از جانب رسول خدا(ص) و من، به او سلام برسان.6 ملاحظه مي گردد كه تمامي مواريث انبيا به وسيلة پيامبر(ص) تحويل علي(ع) مي شود و به وسيله علي(ع) تمامي آن مواريث و كتاب جامعه خودش، تحويل امام حسن ع) و امام بعدي تا امام باقر(ع) مي شود و اين حديث روشن مي سازد كه مواريث انبياي الهي(ع) و امام علي به(ع) دست امام محمد باقر(ع) رسيده است. در حديث ديگري چگونگي انتقال مواريث، از جمله كتاب جامعه از امام حسين(ع) به امام سجاد(ع) روشن مي شود؛ در كتاب كافي و بصائرالدرجات آمده است كه حمران بن اعين شيباني مي گويد: از امام محمد باقر(ع) در مورد صحيفة

مهر و موم شده اي كه نزد ام سلمه به وديعت نهاده شده بود و مردم دربارة آن سخن مي گفتند سؤال نمودم و امام باقر(ع) فرمود: چون اجل رسول خدا(ص) فرارسيد، علي(ع) علم و اسلحة آن حضرت و هرچه را نزد او بود به ارث برد، (اين علوم و معارف و سلاح و كتاب جامعه و مصحف همچنان نزد اميرالمؤمنين(ع) بود) تا اينكه به امام حسن(ع) و پس از او به امام حسين(ع) رسيد؛ در اين موقع چون ما از غلبة دشمنان بيم داشتيم، اين بود كه آنها را _ جدّم حسين(ع) _ نزد ام سلمه به امانت سپرد و بعد از آن علي بن الحسين(ع) آنها را از ام سلمه ستاند. من گفتم: بسيار خوب، سپس به پدرت رسيد و بعد از آن نزد تو بوده و به تو رسيده است؟ امام باقر(ع) فرمود: آري، همين طور است.7 و نيز شيخ طوسي به روايت از فضيل بن يسار چنين آورده است: ابو جعفر(ع) به من فرمود:

در همان هنگام كه حسين(ع) عازم حركت به سوي عراق (كربلا) بود، وصيت نامة پيغمبر و كتاب ها و ديگر اشيا، (مواريث انبيا و امامت) را به امانت نزد ام سلمه گذاشت و به او فرمود: وقتي كه پسر بزرگ ترم به تو مراجعه كرد، آنچه را كه به تو به امانت سپرده ام به او تسليم كن. پس از اينكه حسين ع) به شهادت رسيد، علي بن الحسين(ع) نزد ام سلمه رفت و آن بانو هم تمامي امانت هايي را كه حسين(ع) به امانت نزدش نهاده بود به امام سجاد(ع) تحويل داد.8

همين داستان در بعضي ديگر از منابع حديثي وارد گرديده است كه براي

جلوگيري از اطالة كلام از ذكر آنها خودداري مي نماييم؛ فقط يك نكته قابل ذكر است و آن، اينكه حضرت امام حسين(ع) در كربلا، وصيت نامة ديگري نيز دارد كه نزد دخترش فاطمه سپرده و او هم بعدها آن را به علي بن الحسين ع) تحويل داد و آن غير از اين مواريث بوده است. اكنون كه سلسلة مواريث انبياي الهي و امامت تا امام باقر(ع) روشن گرديد، به نقل دو روايت ديگر كه نحوة انتقال اين مواريث از امام سجاد(ع) به امام باقر(ع) را روشن مي سازد، اشاره مي نماييم. در حديثي از عيسي بن عبدالله روايت شده كه:

در بستر مرگ امام سجاد(ع) ، آن حضرت به فرزندانش كه پيرامون او گردآمده بودند نظري افكند و سپس چشم به فرزندش، محمد بن علي(ع)، _ امام باقر(ع)_ انداخت و به او فرمود: محمد، اين صندوق را بگير و به خانة خود ببر. سپس امام به سخن خود ادامه داده، فرمود: در اين صندوق به هيچ عنوان دينار و درهمي وجود ندارد، بلكه آكنده از علوم است.9

عيسي بن عبدالله بن عمر در بصائر الدرجات و بحارالانوار از امام صادق(ع) روايت كرده است: پيش از آنكه علي بن الحسين(ع) بدرود حيات گويد سبد يا صندوق را حاضر كرد و به فرزندش فرمود: محمد، اين صندوق را ببر؛ او نيز صندوق را توسط چهار نفر حمل نمود و برد. چون امام سجاد(ع) درگذشت، عموهايم براي گرفتن سهم خود از محتويات آن صندوق به پدرم مراجعه كردند و گفتند: بهرة ما را از آن صندوق بپرداز. امام باقر(ع) در پاسخ آنها فرمود: «به خدا قسم كه شما را نصيبي از آن نيست، اگر شما

را بهره اي در آن مي بود، آن را (پدرم) به من تحويل نمي داد. در آن صندوق سلاح رسول خدا(ص) و كتاب هاي او قرار داشت.»10 پس از امام باقر(ع)، تمامي مواريث انبيا و امامت به امام صادق(ع) منتقل گرديد. به حديثي در اين زمينه توجه فرماييد.

از زُرارة بن اعين شيباني در بصائر الدرجات روايت شده كه امام صادق(ع) فرمود: هنوز امام باقر(ع) حيات داشت كه آن مواريث و كتاب ها به من منتقل گرديد.»11 اين روايت نيز مشخص مي سازد، مواريث كه كتاب جامعه علي(ع) نيز شامل آن مي شود؛ در زمان حيات امام باقر(ع) به فرزند گرامي اش، امام صادق(ع) منتقل گرديده است. در كتاب هاي ديگر در مورد ساير ائمه بعد از امام صادق(ع) ، نيز رواياتي وارد گرديده است.12 در پايان اين مبحث به مواردي از رجوع امامان مكتب اهل بيت (ع) به كتاب جامعه علي(ع) مي پردازيم.

از ابان بن تغلب بن رياح روايت شده كه گفت:

از علي بن الحسين(ع) در مورد كسي سؤال شد كه دربارة مقداري از مال خود وصيت كرده است (به طور مبهم وصيت كرده كه مقداري از مال او را به فلان مصرف برسانيد، اما مقدار آن را مشخص نكرده و عباراتي مانند «بخشي از اموالم» بكار برده است). حضرت سجاد(ع) در پاسخ فرمود: «شي ء (بخشي)در كتاب علي ع) يك ششم محسوب مي شود».13 نجاشي روايت كرده است كه:

عذافربن عيسي خزاعي صيرفي در معيّت حكم بن عتيبه كوفي به خدمت امام باقر(ع) رسيدند، حَكَم آغاز سخن كرد و مسائلي را مطرح ساخت و امام با اينكه ديدار حكم را خوش نداشت، او را پاسخ مي داد تا اينكه در مسئله اي بينشان اختلاف نظر افتاد (حكم پاسخ امام

را نپذيرفت)؛ در اين هنگام امام باقر(ع) روي به فرزند خود كرده، فرمود: پسرم، برخيز و آن كتاب علي(ع) را بياور؛ فرزند امام فرمان برد و كتابي بزرگ كه طوماروار روي هم پيچيده شده بود، پيش روي آن حضرت نهاد. امام آن را گشود و به جستجوي مسئلة مورد بحث پرداخت تا آن را بيافت و سپس فرمود: اين املاي رسول خدا(ص) و خط علي(ع) است.14 آن حضرت، در ادامة همين حديث فرمود:

به هر طرف كه مي خواهيد، به شرق و به غرب برويد كه به خدا سوگند، علمي از اين مطمئن تر كه نزد خانوادة ماست و جبرييل بر ما فرودآورده، نزد هيچ كس ديگر نخواهيد يافت. بارها استفادة ائمه از كتاب جامعة علي(ع) و پاسخ دادن به سؤالات، در منابع معتبر شيعه آورده شده كه ما در اينجا مواردي از آنها را ذكر مي نماييم: _ باب طهارت: زراره به نقل از امام صادق(ع) روايت كرده، كه فرمودند: در كتاب علي(ع) آمده است: «گربه، درنده است و خوردن باقيماندة خوراكش _ شرعاً _ اشكالي ندارد. من از خدا شرم مي كنم كه خوراكي را به دليل اينكه گربه آن را دهن زده، ترك كنم».15 _ باب زكات: امام صادق(ع) فرمودند: در كتاب علي(ع) چنين يافتيم كه رسول خدا(ص) فرمود: «هر گاه زكات پرداخت نشود، زمين، بركاتش را منع مي كند».16

_ باب حدود: امام صادق(ع) فرمودند: در كتاب علي(ع) آمده است كه شارب خمر، هشتاد ضربه و شارب نبيذ نيز بايد هشتاد ضربه زده شود».17

_ باب ديات: امام صادق(ع) فرمودند: در كتاب علي(ع) دية سگ شكاري، چهل درهم است».18

در روايتي امام صادق(ع) فرموده اند:

حديث من، حديث

پدرم است و حديث پدرم، حديث جدّم و حديث جدّم همان حديث حسين است و حديث حسين، حديث حسن و حديث حسن، حديث اميرالمؤمنين و حديث اميرالمؤمنين، حديث رسول خدا(ص) و حديث رسول خدا(ص)، سخن خداي عزّوجلّ است.19

2. مصحَف اميرالمؤمنين، علي(ع)

دربارة مصحف اميرالمؤمنين، علي(ع) ابتدا خود كلمه مُصحَف و معناي دقيق آن را بررسي مي نماييم.

معناي مصحف

در زبان عربي به چيزي كه در آن مي نويسند صحيفه و جمع آن را صحائف و صحَف و صحُف مي گويند20 و مصحف را مجموعة ميان دو جلد مي گويند، بنابراين مصحف نام كتاب جلد شده است؛ چه قرآن باشد و چه غير قرآن (مانند مصحف حضرت زهرا(ع) كه غير از قرآن است و كلمه اي ازقرآن در آن نيست).

اما مصحف علي(ع) چيست؟

پس از اينكه معلوم شد مصحف يعني نوشته اي بين دو جلد و اينكه مصحف مي تواند قرآن باشد، يا غير از قرآن، بايد گفت كه آنچه معروف به مصحف علي(ع) است، همان قرآنست كه آن حضرت جمع و تدوين نموده بود و داراي ويژگي تفسير و شأن نزول آيات بوده و به همان ترتيب كه پيامبر(ص) دستور داده بودند، سوره ها را مرتب نموده بود. علي(ع) آن قرآن را پس از رحلت پيامبر(ص) به حكومت خلفا عرضه داشت، اما خلفا به دليل آنكه آن قرآن همراه تفسير و شأن نزول آيات بوده و برخي از آيات قرآن كريم در نكوهش بزرگان قريش و كساني نازل شده بود كه با رسول خدا(ص) مي جنگيدند و بخشي نيز در نكوهش قبايل برخي از صحابة قريشي و خويشاوندان خلفا نازل شده و آنها را مذمت كرده بود، لذا خلفا مصحف علي(ع)

را قبول نكردند. در اينجا برخي از آيات را كه شأن نزول آنها براي حكومت خلفا خوشايند نبود، مي آوريم:

والشّجرة الملعونة في القرآن21؛

و آن درخت نفرين شده در قرآن؛ كه شأن نزول آن درباره بني اميه و يا افرادي از صحابة پيامبر(ص) است.

يا ايّها الّذين آمنوا ان جاء كم فاسق بنبأٍ فتبيّنوا أن تصيبوا قوماً بجهالةٍ؛ اين آيه در شأن فاسقي از بني اميه بنام وليد بن عقبه نازل شده و اين وليد برادر مادر عثمان بن عفان، خليفة سوم است كه در زمان عثمان مدتي والي كوفه بود. داستان شراب خواري و خواندن نماز چهار ركعتي صبح در مسجد كوفه و ساير مفاسدش در تاريخ ثبت شده است. 3. اگر شما دو زن به سوي خدا بازگرديد كه دل هاي شما منحرف گرديده (به سود شماست) و اگر عليه او (پيامبر) متحد شويد، بدانيد كه خدا خود يار و مددكار او بوده و جبرييل و صالح مؤمنان و فرشتگان بعد از آن پشتيباني او خواهند بود اي بسا كه اگر شما را طلاق گويد، خداوند زناني بهتر از شما نصيب او كند، زناني مسلمان، مؤمن، تسليم، تائب، عابد و هجرت كنندة غير دوشيزه و دوشيزه.23 هر دو آيه دربارة عايشه بنت ابي بكر و حفصه بنت عمر نازل شده كه هر دو از زنان پيامبر بوده و هر دو هم دختران خليفة اول و دوم بودند كه عليه پيامبر توطئه نموده بودند. و همچنين آياتي در قرآن آمده كه شأن نزول آنها در مدح و ستايش اهل بيت(ع) نازل شده و اين آيات خوشايند مكتب خلفا و حكومت غاصبانة آنها نبود و نمي خواستند با تفسير و

شأن نزول آن آيات، حكومتشان متزلزل شود؛ مانند:

1. خداوند تنها اراده كرده تا رجس و پليدي را از شما اهل بيت بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.24 اين آيه در شأن پيامبر(ص)، علي(ع)، فاطمه(ع)، حسن ع)، حسين(ع) (و به تبع آنها در شأن ساير ائمه(ع) نيز نازل شده است. 2. و من النّاس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله رؤوف بالعباد؛25 و از مردم كسي است كه نفس و جان خود را در راه رضايت خدا مي فروشد و خداوند به بندگان مهربان است. اين آيه در شأن علي(ع) نازل شده، آنگاه كه آن حضرت در شب اول ربيع الاول سال 13 بعثت در بستر پيامبر(ص) خوابيد و آن شب، پيامبر(ص) توانست از مكه به مدينه هجرت نمايد و به شب ليلة المبيت مشهور است. آيات ديگري در ستايش و معرفي اهل بيت (ع)(مانند سورة آل عمران، آية 61 كه به آية مباهله مشهور است) در قرآن وجود دارد، اما تنها به ذكر اين دو آيه اكتفا نموديم. لذا چون شأن نزول اين آيات و غير آنها در مصحف علي ع) به املاي رسول الله(ص) و خطّ علي(ع) آمده بود، اين با سياست خلفا سازگار نبود و آنها هم شعار «حسبنا كتاب الله» را اعلام نمودند (تنها قرآن ما را بس است) و قرآن را از حديث پيامبر(ص) جدا ساختند، قرآن، تعليم و تدريس و بيان و نسخه برداري شد اما فقط لفظ قرآن بود، بدون تفسير و بدون شأن نزول آيات، و با اين سياست جلوي بسياري از حقايق و معارف عميق اسلام را گرفتند و نگذاشتند تا اين مصحف قرآني كه همراه با تفسير و

شأن نزول بود، در جامعه معرفي و تعليم داده شود. حضرت علي(ع) آن مصحف را نزد خود نگاه داشت، اين مصحف بعد از ايشان در اختيار ائمه(ع) قرار گرفت و ائمه(ع) از آن قرآن كه همراه با تفسير و شأن نزول بود، براي مردم و اصحاب روايت مي نمودند و اين مصحف اكنون در اختيار حضرت مهدي(ع) است كه پس از ظهور آن را آشكار ساخته و دستور مي فرمايند تا از روي آن تدريس شود.26 اين مصحف با آن مشخصات كه قرآني همراه با تفسير و شأن نزول آيات بود و به املاي پيامبر(ص) و خط علي(ع) تدوين شده بود، به اضافة كتاب جامعه (كه تنها احكام بود) و ساير مواريث نبوت و امامت را بعد از خود به امام حسن ع) سپردند و بدين ترتيب تمام مواريث و اين مصحف هم در حال حاضر در اختيار امام مهدي(ع) است تا ان شاءالله در زمان ظهورش و حكومت عدلش، تعليم و تدريس و عمل گردد.

ماهنامه موعود شماره 87 پي نوشت ها:

1. اصول كافي، ج 1، ص 239؛ بصائرالدرجات، ص 151؛ وافي، ج2، ص135.

2. همان.

3. سنن ابن ماجه(باب استيذان)؛كتاب الادب و مسند احمد، ج 1، ص58 و ص 107.

4. شيخ صدوق، أمالي، ج 2، ص 56؛ بصائر الدرجات، ص 167؛ ابراهيم بن الحنفي القندوزي، ينابيع المودة، ص20.

5. بحارالانوار، ج 26، ص 91، ح14؛ بصائر الدرجات، ص 16؛ شيخ مفيد، الاختصاص، ص 314.

6. اصول كافي، ج1، ص 297؛ وافي، ج 2،ص 79.

7. كافي ج 1، ص 235 _ بصائر الدرجات ص 177 و ص 186 و ص 188 _ وافي ج 2 ص 132.

8. الغيبة، شيخ طوسي، ص 128 ؛مناقب

،ابن شهر آشوب، ج 4، ص 172؛ بحارالانوار، ج 46، ح3،ص 18.

9. كافي، ج 1، ص 305،ح 2؛ اعلام الوي به اعلام الهدي، ص 260؛ بصائرالدرجات، ص 24؛ بحارالانوار، ج 46، ص 229؛ وافي، ج 2، ص 83.

10. كافي، ج 1، ص 305؛ وافي، ج 2، ص 82؛بصائر الدرجات، ص 165؛ اعلام الوري، ص 260؛ بحارالانوار، ج 46، ص 229.

11. بصائر الدرجات، صص 158 و180 و 181 و 186.

12. الغيبة نعماني، ص 177؛ بحارالانوار،ج 48، ص 22، ح 33؛ اصول كافي، ج1، ص 311 ؛ الارشاد، شيخ مفيد؛ بصائر الدرجات، ص 164،ح 7 تا 9.

13. كافي، ج 7، ص 40،ح 1؛ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 151؛ معاني الاخبار، شيخ صدوق، ص 217؛ التهذيب، ج 9، ص 211، ح835؛ وسائل الشيعه، ج 13، ص 450، ح 1.

14. رجال نجاشي، ص 279.

15. وسائل الشيعه، ج 1 (كتاب الطهاره، باب السُور السفور).

16. همان. (كتاب الزّكوة، باب تحريم منع الزَّكوة).

17. همان ، ج 3 (كتاب الحدود،باب ثبوت الحد علي من شرب الخمر).

18. همان، ج 3 (كتاب الديات ،باب مسأله ديه مِنَ الكِلاب).

19. كافي، ج 1، ص 53؛ الارشاد، شيخ مفيد، ص 257.

20. لسان العرب و مفردات راغب ،ماده صحف.

21. سورة اسراء(17) ، آية 60.

22. سورة حجرات(49)، آية 6.

23. سورة تحريم(66)، آية 5.

24. سورة احزاب (33)، آية 33.

25. سورة بقره(2)، آية 207.

26. القرآن الكريم و روايات المدرستين (علامه سيد مرتضي عسكري)، ج14، ص 175.

معرفي كتاب (آفتاب و سايه ها)

آفتاب و سايه ها (نگرشي بر جريان هاي نوظهور معنويت گرا)

نويسنده: محمّد تقي فعالي

ناشر: نجم الهدي

تعداد صفحات: 416 صفحه با توجه به رواج گستردة انواع و اقسام كيش ها و نحله هاي مدّعي عرفان و معنويت در جامعة ما

و روي آوردن هزاران جوان جوياي معنويت به اين فرقه ها، نويسندة كتاب حاضر درصدد بوده به صورتي جامع و تحليلي، به معرفي و بررسي عقايد و افكار آنها و پديدآورندگانشان نظري افكنده، اصول اخلاقي آنها را در معرض قضاوت منصفانة خوانندگان گرامي كتاب بگذارد. در اين اثر منحصر به فرد، فصول كلي زير آمده است:

عرفان هندي (12 آيين)، عرفان هاي آمريكايي (5 آيين)، عرفان مسيحي، عرفان يهود، آيين زن، فراعلم و روانشناسي (25 طريق) نويسندة ارجمند اين كتاب، جناب دكتر فعالي، از اساتيد محترم دانشگاه هستند.

مطالعة اين اثر را به علاقه مندان مباحث فرهنگي پيشنهاد كنيم.

امام مهدي(ع) وارث پيامبران

امام باقر(ع) فرمود: چون حضرت قائم در مكه قيام كند و خواهد كه قصد كوفه نمايد منادي فرياد كند كه كسي خوردني و آشاميدني همراه خود برندارد. سنگ حضرت موسي(ع) كه به وزن يك بار شتر است با آن حضرت است در هر منزلي كه فرودآيند چشمه آبي از آن سنگ بجوشد كه گرسنه را سير و تشنه را سيراب كند و همان سنگ توشة آنهاست تا هنگامي كه در نجف به پشت كوفه فرود آيند. امام مهدي(ع) كه راهنماي امت است، همه علوم انبيا و ائمه پيش از خود را به تمامي، به ارث برده و ميراث دار جميع دانش ها است. در اين باب احاديثي از ائمه معصومين(ع) وارد شده است كه اثبات مي نمايد همه علوم و دانش هايي كه در نزد پيامبران الهي و ائمه معصومين بوده، به آخرين حجت الهي و دوازدهمين وصي پيامبر(ص) رسيده و حضرت مهدي ع) وارث علوم انبيا و ائمه(ع) است. براي نمونه چندين حديث كه مؤيد اين موضوع است را ذكر مي كنيم. امام باقر(ع) فرمود:

علمي كه

با حضرت آدم(ع) نازل شد، برداشته نشد و علم به ارث مي رود. علي(ع) عالم اين امت بوده و حق اين است كه از خانوادة ما هرگز عالمي نميرد مگر آنكه كسي از اهلش كه مثل علم او را بداند جايگزينش گردد يا آنچه را خدا خواهد.1

اين حديث شريف معلوم مي نمايد آن علومي كه به حضرت آدم(ع) نازل شده، از بين نرفته بلكه به عنوان ميراث نبوت به خاتم الانبيا(ص) رسيده و از ايشان هم به ائمه دوازده گانه كه آخرين آن بزرگواران امام مهدي(ع) است. و در حديثي ديگر از امام صادق(ع) وارد شده است كه آن بزرگوار فرمودند:

به درستي، علمي كه با آدم(ع) نازل شد برداشته نشد، عالمي نمرده مگر اينكه علم خود را به ديگري به ارث داده است. به راستي زمين بي عالم نمي ماند.2

وجود مبارك امام مهدي(ع) صاحب تمامي علوم و دانش هاي پيشين است و اين علوم براي حركت عظيمي كه آن بزرگوار قصد انجامش را دارد لازم است؛ زيرا آن كس كه موعود تمام اديان توحيدي و غير توحيدي است و قرار است عالي ترين حكومت روي زمين را بر مبناي عدل، قسط و دين خدا اقامه كند و وعدة خدا را در روي زمين تحقق بخشد، بايد تمام علوم و دانش ها را همراه خود داشته باشد. آن بزرگوار، انسان كامل و مطلق در جهان هستي است كه ما چشم به انتظار ظهورش دوخته ايم و اميد است كه توفيق ديدارش را در ظهور ملكوتي اش نظاره گر باشيم. روايتي ديگر از وجود مبارك امام باقر(ع) در اين خصوص نقل شده است كه فرمود:

رسول خدا(ص) فرمودند: به درستي نخستين وصي در روي زمين، هبة الله، پسر آدم(ع) بود

و پيامبري درنگذشت مگر اينكه وصي داشت. همه پيامبران يكصد و بيست هزار بودند كه پنج نفر آنها اولوالعزم اند؛ نوح، ابراهيم، موسي، عيسي و محمد(ع)؛ و به راستي علي بن ابي طالب(ع)، هبة الله براي محمد(ص) بوده، علم همة اوصيا و پيشينيان خود را به ارث برده است و محمد(ص) علم همه انبيا و مرسلين پيش از خود را به ارث برده است.3 امام مهدي(ع) وارث اسم اعظم

وجود مبارك امام عصر(ع) كه آخرين وصيّ الهي و ذخيرة تام و كامل انبياي سلف، خصوصاً جدّ بزرگوارش پيامبر اكرم ص) و اوصياي قبل از خود _ يازده امام(ع) _است، اسم اعظم را به وديعت گرفته و وارث اسم اعظم است. در اين زمينه احاديثي وارد شده، كه ما در اين بخش به چند حديث اشاره مي كنيم. امام صادق(ع) فرمودند:

عيسي بن مريم دو حرف از اسم اعظم را داشت و با آن دو حرف كار مي كرد و موسي بن عمران چهار حرف داشت و ابراهيم داراي هشت حرف بود و به نوح پانزده حرف و به آدم بيست و پنج حرف داده شد و خداوند همة آنها را براي محمد(ص) و اهل بيتش جمع كرد. اسم اعظم هفتاد و سه حرف است كه خداوند به حضرت محمد(ص) هفتاد و دو حرف داده است.4

اين حديث روشن مي كند كه اسم اعظم الهي هم جزء مواريث انبيا و ائمه سلف(ع) است و در حال حاضر نزد امام مهدي(ع) است تا آن را هم در حال حاضر و هم در هنگام ظهور و قيامش مورد استفاده قرار دهد. در حديث ديگري امام باقر(ع) فرموده اند:

اسم اعظم خدا، هفتاد و سه حرف است و تنها يك

حرف آن نزد آصف [برخيا] بود و آصف آن يك حرف را گفت و زمين ميان او و تخت بلقيس شكافته شد تا او تخت را به دست گرفت، سپس زمين به حالت اول بازگشت و اين عمل در كمتر از چشم برهم زدن انجام شد و ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم را داريم و يك حرف هم نزد خداست كه آن را در علم غيب براي خود مخصوص ساخته است و لا حول و لا قوّة الّا بالله.5

بنابراين روشن شد كه يكي از مواريثي كه نزد امام مهدي(ع) است اسم اعظم است كه از حضرت آدم(ع) تا خاتم ص) و از ايشان تا امام يازدهم و از ايشان هم به وجود نازنين حضرت حجت ابن الحسن العسكري(ع) رسيده است.

امام مهدي(ع) وارث صحف انبيا(ع)

يكي ديگر از مواريث سلف كه در نزد امام عصر(ع)است، صحف انبيا(ع) است و صُحف به معناي قطعه اي پوست است كه بر روي آن نوشته اي باشد و اين معناي لغوي صحف است؛ ولي در اصطلاح صحف، يعني كتاب هايي كه بر انبياي پيشين نازل شده است.

در قرآن به كتاب هاي آسماني صحف اطلاق شده است و يكي از نام هاي قرآن صحف است؛ مبيّن اين مطلب آيه 2 سوره بينه است كه مي فرمايد:

رسولٌ من الله يتلوا صحفاً مطهّرةً.

پيامبري از جانب خدا كتاب هاي پاك مي خواند.

اما صحفي كه بر انبيا(ع) نازل شده عبارتند از: 1. صحفي كه بر حضرت آدم(ع) نازل شده و مشتمل بر 10 صحيفه بوده است. 2. صحف حضرت ابراهيم(ع) كه مشتمل بر 10 صحيفه بوده است و در قرآن كريم مي فرمايد: انّ هذا لفي الصّحف الأولي ?

صحف ابراهيم و موسي.

قطعاً در صحيفه هاي گذشته اين هست ? در صحيفه هاي ابراهيم و موسي.

ابوذر روايت مي كند كه رسول خدا(ص) فرمود:

حق تعالي بيست صحيفه بر ابراهيم فرستاد كه همه حكمت ها و مثل هاست.

ابوذر گفت: آيا در قرآن چيزي از صحف ابراهيم هست؟

پيامبر فرمود: اي ابوذر بخوان اين آيات را: «إنّ هذا لفي الصّحف الأولي ? صحف ابراهيم و موسي».6

3. صحف حضرت ادريس(ع) ، كه مشتمل بر 30 صحيفه بوده است. نام اين پيامبر دو بار در قرآن ذكر شده؛ يك بار در سورة مريم:

و اذكر في الكتاب إدريس إنّه كان صدّيقاً نبيّاً.

و در اين كتاب ادريس را ياد كن كه او نيز بسيار راستگو و پيامبر بود.

و همچنين سورة انبيا:

و إسمعيل و إدريس و ذالكفل كلٌّ من الصّابرين.

و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل همه از صابران بودند. 4. زبور حضرت داوود(ع): داود (يعني محبوب) از پيامبران بني اسراييل است كه نام شريفش شانزده بار در قرآن مجيد در آيات زير از سوره هاي بقره (251)، نساء (163)، مائده (78)، انعام (84)، اسراء (55)، انبيا (78، 79) نمل (15، 16)، سبأ (10، 13)، ص (26، 24، 22، 17، و 30) ذكر شده است. يهوديان او را صاحب كتاب نمي شناسند و تنها سرودهاي منتسب به او را مزامير ناميده اند، ولي قرآن در سورة انبيا آيه 105 كتاب داوود(ع) را اين گونه معرفي مي نمايد: و لقد كتبنا في الزّبور من بعد الذّكر أنّ الأرض يرثها عبادي الصّالحين.

و به تحقيق بعد از تورات در زبور نوشتيم كه بندگان صالح از وارثان زمين خواهند شد.

و همچنين خداوند سبحان در سورة نساء آيه 163 و در سوره اسراء آيه 55

مي فرمايد:

... و ءاتينا داوود زبوراً. در اثبات اين مطلب كه صحف ابراهيم و موسي همان الواح است و به دست مبارك پيامبر(ص) رسيده است، روايتي را از اصول كافي نقل مي كنيم: ابوبصير مي گويد امام صادق(ع) به من فرمود:

اي ابامحمد، خداي عزّوجلّ چيزي به پيغمبران عطا نفرموده، جز آنكه آن را به محمد(ص) عطا فرمود و همة آنچه را كه به پيغمبران داد به محمد(ص) نيز عطا فرمود؛ و آن صحفي كه خداي عزّوجلّ (صحف ابراهيم و موسي) مي فرمايد، نزد ماست. عرض كردم: آن صحف همان الواح است؟ فرمود: بلي.7

و همچنين در روايتي ديگر دربارة زبور حضرت داوود(ع) و اينكه اين كتاب نيز جزء مواريثي است كه به پيامبر اكرم(ص) و سپس به ائمه و در نهايت به دست مبارك امام عصر(ع) رسيده؛ مي خوانيم. ابن سنان از امام صادق(ع) راجع آية: « و لقد كتبنا في الزّبور من بعد الذّكر» پرسيد كه زبور چيست و ذكر كدام است؟ فرمود:

ذكر نزد خداست و زبور آنست كه بر داوود نازل شد و هر كتابي كه نازل گشته، نزد اهل علم است، و ما اهل علم هستيم. 8 5. تورات

تورات نام كتاب حضرت موسي(ع) است كه به صورت الواح بر آن حضرت نازل گرديد. در قرآن هيجده بار از تورات نام برده شده است، در آيات زير از سوره هاي آل عمران (آيات 3، 48، 50، 65، 93)؛ مائده (آيات 43، 44، 46، 66، 68، 110)؛ اعراف (آية 157)؛ توبه (آية 111)؛ صف (آية 6)؛ فتح (آية 29) ؛جمعه (آية 5).

البته تورات در اصطلاح قرآن همان تورات اصلي و تحريف نشده است و توراتي كه اكنون نزد يهوديان موجود، دستخوش تحريفات گسترده اي

شده و توحيد و مقام انبيا پس از موسي به شكل زننده اي در آن معرفي شده است.

لذا توراتي كه به عنوان يكي از مواريث انبيا(ع) نزد حضرت مهدي(ع) است همان الواح نازل شده بر حضرت موسي(ع) است و آن حضرت با آن تورات اصلي در زمان ظهورش با يهوديان عصر ظهور استدلال مي نمايد.

6. انجيل

انجيل كه در لغت به معناي «بشارت» است و در قرآن تعداد 12 بار در سوره هاي آل عمران (آيات 65، 48، 2)، مائده (آيات 110، 68، 66، 47، 46)، اعراف (157)، فتح (29)، حديد (27) و سوره توبه (111) نام انجيل ذكر شده است؛ آن، كتاب حضرت عيسي(ع) است. البته منظور همان انجيل حقيقي و اصل است كه قرآن آن را تأييد نموده است. روايتي از امام صادق(ع) آمده كه تأييد مي نمايد پيامبر اكرم(ص) به عنوان آخرين سفير الهي، وارث جميع كتب انبيا(ع) بوده و تمامي آنچه به عنوان ميراث نبوت نزد پيامبر اكرم(ص) وجود داشته، به ترتيب به ائمه(ع) رسيده است، در نهايت اين مواريث از جمله كتب انبياي پيشين تماماً به دست مبارك امام مهدي(ع) رسيده است. همانا سليمان از داوود(ع) ارث برد و محمد از سليمان ارث برد و ما از محمد ارث برديم. علم تورات و انجيل و همه آنچه در آن الواح بود، نزد ماست.9

7. قرآن

قرآن كريم كه آخرين و كامل ترين كتاب آسماني است، يك بار به صورت دفعي و بار ديگر در مدت 23 سال رسالت، به تدريج بر وجود مبارك پيامبر اكرم(ص) نازل شد، اين كتاب، ارزشمندترين و بالاترين ميراث است كه وجود مبارك امام مهدي(ع) جامعة زمانش را بر اساس آن مي سازد و تمام

احكام و قوانين اين كتاب الهي به طور كامل به مرحله اجرا درمي آيد. اين كتاب است كه جامعة نمونة آخرالزمان بر مبناي آن ساخته مي شود و انسان هاي آخرالزمان در جامعة مهدوي شهد شيرين عدالتش را مي چشند و تمام زواياي اين كتاب الهي به منصة ظهور مي رسد؛ و هيچ سوره و آيه اي از اين كتاب الهي معطل و برزمين نمي ماند بلكه به حقيقت و روشني كامل پياده مي گردد. در اينجا به عنوان نمونه به يك روايت در اين باره، اشاره مي كنيم. امام باقر(ع) فرمود:

جز اوصياي پيغمبر كسي نمي تواند ادعا كند كه ظاهر و باطن تمام قرآن نزد اوست. 10

امام مهدي(ع) وارث ودايع انبيا(ع)

جود مبارك امام عصر(ع) علاوه بر انبياي الهي و علم انبيا و اسم اعظم، ودايع و آثار انبياي الهي را نيز به ارث برده است؛ روايات وارد شده در اين زمينه گواه اين مطلب است و در تواريخ و قصص نيز به آنها اشاره شده كه تعدادي از آنها عبارتند از: 1. عصاي موسي(ع)

امام باقر(ع) فرمود:

«عصاي موسي از آن آدم(ع) بود كه به شعيب رسيد و سپس به موسي بن عمران رسيد. آن عصا نزد ماست و اندكي پيش نزدم بود مانند وقتي كه از درختش باز شده سبز است، و چون از او سؤال شود جواب گويد و براي قائم ما _ امام مهدي(ع) _ آماده شده است، او (حضرت مهدي) با آن، همان كاري كه موسي مي كرد انجام دهد. آن عصا هراس آور است و ساخته هاي نيرنگي جادوگران را مي بلعد و به هرچه مأمور شود انجام دهد؛ چون حمله كند هرچه را به نيرنگ ساخته اند، مي بلعد و برايش دو شعبه باز مي شود

كه يكي در زمين و ديگري در سقف و ميان آنها (ميان دو فكش) چهل زراع باشد و نيرنگ ساخته ها را با زبانش مي بلعد چنان كه در زمان حضرت موسي(ع) سحر ساحران را بلعيد».11

امام صادق(ع) فرمود:

الواح موسي(ع) (تورات) و عصاي او نزد ماست و ما وارث پيامبرانيم. 12 پيداست وقتي كه عصاي حضرت موسي(ع) و تورات دست به دست به حضرت صادق(ع) رسيده، بعد از ايشان نيز دست به دست به ساير ائمه رسيده تا آنكه به دست مبارك امام مهدي(ع) - كه خداوند ظهورش را نزديك گرداند - رسيده است. عصاي حضرت موسي چندين معجزه داشته كه قرآن به آنها اشاره كرده است:

_ مار شدن عصا هنگام مبعوث شدن حضرت موسي(ع) به پيامبري؛ در سورة قصص آيه 30 مي فرمايد:

و أن ألق عصاك فلمّا رءآها تهتزّ كأنّها جآنٌّ ولّي مدبراً و لم يعقّب يا موسي أقبل و لاتخف إنّك من الآمنين.

_ اژدها شدن عصا نزد فرعون. در سورة شعراء آية 32 مي فرمايد:

فألقي عصاه فاذا هي ثعبانٌ مبين. _ بلعيدن سحر ساحران توسط عصا. در سورة شعراء آيات 44 و 45 مي فرمايد:

فألقي موسي عصاه فاذا هي تلقف ما يأفكون ? فألقي السحرة ساجدين. _ زدن عصا به دريا و باز شدن راه براي نجات قوم بني اسراييل. در سورة شعراء آية 63 مي فرمايد:

فأوحينآ إلي موسي أن اضرب بعصاك البحر فانفلق فكان كلّ فرقٍ كالطّود العظيم. _ زدن عصا به سنگ و بيرون آمدن دوازده چشمه آب براي اسباط بني اسراييل؛ در سورة بقره آية 60 مي فرمايد:

و اذ استسقي موسي لقومه فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشره عيناً قد علم...

اين عصا، ابتداي امر عصاي

حضرت آدم(ع) بوده، سپس به حضرت شعيب(ع) رسيده و آنگاه كه موسي(ع) متواري بود و در راه به دختران شعيب(ع) در آب كشيدن از چاه كمك نمود، سپس به خدمت شعيب(ع) درآمد آن عصا به او رسيد. در تواريخ انبيا براي اين عصا حوادث و وقايعي نقل نموده اند.

2. حَجَر (سنگ) حضرت موسي(ع)

امام باقر(ع) فرمود:

چون حضرت قائم در مكه قيام كند و خواهد كه قصد كوفه نمايد منادي فرياد كند كه كسي خوردني و آشاميدني همراه خود برندارد. سنگ حضرت موسي(ع) كه به وزن يك بار شتر است با آن حضرت است در هر منزلي كه فرودآيند چشمه آبي از آن سنگ بجوشد كه گرسنه را سير و تشنه را سيراب كند و همان سنگ توشة آنهاست تا هنگامي كه در نجف به پشت كوفه فرود آيند.13 قرآن در خصوص اين سنگ در سورة اعراف آية 160 مي فرمايد:

أوحينا الي موسي إذ استسقاه قومه أن اضرب بعصاك الحجر فانبجست منه اثنتا عشرة عيناً.

به موسي وحي فرستاديم كه عصاي خود را بر سنگ بزن ناگهان دوازده چشمه از آن بيرون جهيد.

امام باقر(ع) دربارة اين آية شريفه مي فرمايد: به درستي كه ظهور و قيام قائم(ع) در مكه خواهد بود، بعد از آن به سوي كوفه حركت مي كند و منادي ندا مي دهد: اي ياران امام زمان كسي از شما با خود غذا و آبي حمل نكند. حضرت مهدي حَجَر موسي بن عمران را با خود دارد، در هر منزلي كه وارد مي شوند از آن سنگ آبي روان خواهد شد و هر كس گرسنه و تشنه باشد از آن مي خورد. همه سير و سيراب خواهند شد و اين

حالت در تمام منزل گاه هاي بين راه ادامه دارد تا از پشت كوفه وارد نجف شوند.14 چند نكته در خصوص حجر موسي(ع) لازم است گفته شود:

الف - الف و لام حَجَر در اين آيه، نشانة معرفه است، يعني اين سنگ خاص است و نه هر سنگي، به عنوان يكي از ودايع نبوت به دست امام عصر(ع) رسيده است و در هنگام ظهور و قيام حضرت مهدي(ع) اين سنگ به عنوان توشة بين راه ياران آن حضرت مورد استفاده قرار مي گيرد و احاديث مربوط مبين اين موضوع است. ب - در زمان موسي(ع) چون قوم بني اسراييل دوازده سبط بودند (بني روبيل، بني شمعون، بني جاد، بني يهودا، بني يساكار، بني زبولون، بني يوسف، بني بنيامين، بني اشير، بني دان، بني نفتالي، بني لاوي)، چون اين دوازده سبط با هم اختلاف داشتند، لذا دوازده چشمة از آن سنگ بيرون آمد تا هر گروهي چشمه آبي براي خود داشته باشند اما در هنگام ظهور و قيام حضرت مهدي(ع) چون اختلاف و تفرقه اي بين ياران امام مهدي(ع) نيست، لذا از آن سنگ فقط يك چشمه آب بيرون خواهد آمد. ج- در خصوص سنگ حضرت موسي(ع) در قرآن دو بار از آن ياد شده است: سورة بقره آية 60 كه متن آن نقل شد و در سورة اعراف آية 160 مي فرمايد: «و قطّعنهم اثنتي عشره أسباطاً أُمماً و أوحينا إلي موسي اذ استسقاه قومه أن اضرب بعصاك الحجر فانبجست منه اثنتا عشره عيناً قد علم كلّ أناسٍ مّشربهم و ظلّلنا عليهم الغمم و أنزلنا عليهم المنّ والسّلوي كلوا من طيّبت مارزقنكم و ما ظلمونا و لكن كانوا أنفسهم يظلمون». و اين حجر حضرت موسي(ع)

به عنوان يكي از ودايع نبوت دست به دست به وسيله اوصياي بعد از موسي(ع) به دست پيامبر اكرم(ص) رسيده و بعد از ايشان هم به دست وصي آن حضرت، علي(ع) تا حال حاضر كه نزد خاتم الاوصيا، امام مهدي(ع) است. 3. تابوت الشهاده (تابوت سكينه):

امام صادق(ع) فرمود:

داستان سلاح در خاندان ما، داستان تابوت است در بني اسراييل، تابوت در هر خانداني از بني اسراييل كه پيدا مي شد، نبوت به آنها داده مي شد، هركس از ما هم كه سلاح به دستش رسد امامت به او داده مي شود. 15 نام تابوت سكينه يك بار در سورة بقره، آيه 248 ذكر شده است كه مي فرمايد: و پيامبرشان گفت: دليل و نشانه بر پادشاهي او اين است كه تابوتي به سوي شما مي آيد كه در آن سكينه و آرامشي از ناحيه پروردگارتان وجود دارد و آنچه را كه آل موسي و آل هارون باقي گذاشته اند و آن تابوت به وسيله فرشتگان حمل مي شود، به راستي در آن معجزه و دليل براي شماست چنان كه مؤمن باشيد. تابوت سكينه با نام هاي صندوق عهد، تابوت يهوديان، تابوت مقدس، صندوق تورات، تابوت الشهاده و تابوت بني اسراييل نيز ذكر شده است و طبق نوشته ها صندوقي بوده كه محتواي الواح سنگي احكام ده گانه (تورات) در آن قرار داشته است و هروقت قوم بني اسراييل حركت مي كرد، اين صندوق را با حرمت فراوان در ارابه اي نهاده، پيشاپيش خود روان مي داشتند و در جنگ نيز آن را پيشاپيش صفوف قرار مي دادند تا باعث ثبات قدم و آرامش لشكريان گردد. اين صندوق به فرمان حضرت موسي(ع) ساخته شده بود و علاوه بر آن الواح (2 لوح سنگي)، كاسه اي از منّ (غذاي

آسماني بني اسرائيل) نيز در آن قرار داده بودند. تا اينكه فلسطيني ها به يهوديان تاختند و بر آنها مسلط شدند و صندوق عهد را از ايشان گرفتند. بعد از آن حضرت داوود(ع) جالوت، پادشاه فلسطيني ها را كشت و صندوق را به يهوديان بازگرداند. تا زمان حضرت سليمان(ع) اين صندوق در معبد قُبَّةُ الرُّمان (كه اين نام نيز در دعاي سمات ذكر شده قرار داشت. مطالب ديگري در خصوص تابوت سكينه وارد شده است؛ مثلاً در كتاب قرب الاسناد حميري (ص 164) حديثي از امام موسي بن جعفر(ع) نقل شده كه آن حضرت دربارة تفسير سكينه ( فيه سكينةٌ من ربّكم...) فرمود:

اين سكينه رايحه اي است بهشتي، كه به شكل صورت انساني از صندوق خارج مي شد و آن صندوق هم اينك نزد ماست. و همين معنا نيز از سوي حضرت رضا(ع) بيان شده است.

اين تابوت الشهاده نيز اكنون نزد امام مهدي(ع) است. پيامبر اكرم(ص) در حديثي فرموده است:

«صندوق مقدس از درياچه طبريه به دست وي _ امام مهدي(ع) _ آشكار مي شود و آن را آورده، در پيشگاه مقدس او در بيت المقدس قرار مي دهند و چون يهوديان آن را مشاهده مي نمايند به جز اندكي، بقيه آنان ايمان مي آورند».16

4. پيراهن حضرت يوسف(ع)

مفضل بن عمر مي گويد، امام صادق(ع) به من فرمود: «مي داني پيراهن يوسف(ع) چه بود؟» عرض كردم، نه. فرمود:

چون براي ابراهيم(ع) آتش افروختند، جبرييل(ع) جامه اي از جامه هاي بهشت برايش آورد، او پوشيد و با آن جامه گرما و سرما به ابراهيم زياني نمي رسانيد. چون مرگ ابراهيم رسيد، آن را در غلافي نهاد و به اسحاق آويخت و اسحاق آن را به يعقوب آويخت و چون يوسف(ع) متولد

شد آن را به او آويخت و در بازوي او بود تا امرش به آنجا (زمام داري مصر) رسيد؛ چون يوسف آن را در مصر از غلاف بيرون آورد، يعقوب بوي خوش آن را دريافت و همين است كه گفت: اگر نادانم نمي خوانيد من بوي يوسف را احساس مي كنم. و آن همان پيراهني بود كه خدا از بهشت فرستاده بود. 17 عرض كردم: قربانت گردم، آن پيراهن به چه كسي رسيد؟ فرمود:

به اهلش رسيد و هنگامي كه قائم ما _ امام مهدي(ع) _ ظهور كند، با او خواهد بود. هر پيغمبري كه دانش يا چيز ديگري را به ارث گذاشته به آل محمد(ص) رسيده است. همان طور كه در اين حديث طولاني آمده است، امام صادق(ع) حقيقت اين پيراهن را بيان فرموده كه از كجا آمده و در نهايت به دست اهل بيت(ع) رسيده است. و اين پيراهن از جمله مواريث انبيا(ع) به شمار مي آيد. همين يك حديث در توضيح پيراهن حضرت يوسف(ع) ما را كفايت مي كند، و اين پيراهن هم اكنون نزد حضرت امام مهدي(ع) است. 5. طشت حضرت موسي(ع)، انگشتر حضرت سليمان(ع)، شمشير، پرچم و زره پيامبر اكرم(ص)

تعدادي ديگر از مواريث انبيا(ع) نيز وجود دارند كه آنها هم هر كدام بنابر حكمت و مصلحتي، نزد امام مهدي(ع) موجود مي باشند؛ براي روشن شدن مطلب به ذكر يك حديث مفصل اكتفا مي كنيم. البته آنچه در كتب تاريخ انبيا و غيره ذكر شده، به سنديت و اعتبار اين حديث نمي رسند و آنها نيز براي اعتبار بخشيدن به تواريخ آن به اين احاديث استناد مي نمايند. امام صادق(ع) فرمودند:

همانا شمشير رسول خدا(ص)، پرچم و جوشن و زره و خُود پيامبر(ص)،

پرچم ظفربخش پيامبر(ص)، الواح موسي و عصاي او، انگشتر سلمان بن داوود، طشتي كه موسي(ع) قرباني را در آن انجام داد، اسمي كه نزد پيامبر(ص) بود و چون آن را ميان مسلمانان و كفار مي گذاشت كه از مشركان به مسلمين نشانه اي نرسد و من آن را مي دانم و هرآنچه را كه فرشتگان آورده اند نزد من است. داستان سلاح در خاندان ما همان داستان تابوت است در بني اسراييل، و بر در هر خانه اي كه تابوت پيدا مي شد، نشانه اعطاي نبوت بود و سلاح به هركس از خانوادة ما رسد امامت به او داده مي شود. همانا پدرم، امام باقر(ع)، زره رسول خدا(ص) را پوشيد، دامنش اندكي به زمين مي كشيد و من آن را پوشيدم همچنان بود؛ قائم ما، امام مهدي(ع)، كسي است كه چون آن را پوشد به اندازه قامتش باشد ان شاءالله.18 اين حديث به طور صريح بخشي از ودايع نبوت و مواريث انبياي الهي(ع) را ذكر كرده است و تصريح نموده كه همة آنها به دست ائمه رسيده و در نهايت نيز به خدمت امام عصر، حضرت مهدي(ع) مي رسد. در حديث ديگر امام محمد باقر(ع) فرمود:

خداوند بر خلاف وقتي كه تعيين كنندگان وقت ظهور امام مهدي(ع) معين كرده اند، عمل مي كند؛ پرچم قائم، همان پرچم رسول خداست كه جبرييل در روز جنگ بدر از آسمان آورد و آن را در ميان جنگ به اهتزاز درآورد، آنگاه جبرييل عرض كرد: اي محمد، به خدا قسم اين پرچم، از پنبه و كتان و ابريشم و حرير نيست. پيامبر فرمود: پس از چيست؟ گفت: برگ درخت بهشت است. پيغمبر آن را در جنگ برافراشت، سپس پيچيد و به دست علي(ع) داد

و پيوسته نزد آن حضرت بود تا اينكه در روز جنگ بصره (جمل) حضرت آن را برافراشته نمود و خدا او را پيروز گردانيد؛ آنگاه علي(ع) آن را پيچيد و هميشه نزد ما بوده و هست و ديگر هيچ كس آن را نمي گشايد تا اينكه قائم ما(ع) قيام كند. وقتي قائم قيام نمود، آن را به اهتزاز درمي آورد و هركس در شرق و غرب عالم باشد آن را مي بيند؛ رعب و ترس از وي يك ماه زودتر. از پيش روي و چپ و راست او رفته و در دل ها جاي مي گيرد. آنگاه گفت: اي محمد او به خونخواهي پدرانش قيام مي كند و سخت خشمگين است و از اينكه خداوند بر اين خلق غضب نموده متأسف است. او پيراهن پيامبر(ص) را كه در جنگ احد پوشيده بود، به تن دارد و عمامه و زره پيغمبر را كه به قامت وي، راست است، مي پوشد و ذوالفقار، شمشير پيغمبر را در دست دارد، سپس شمشير برمي كشد و هشت ماه از كشته هاي بي دينان، پشته ها مي سازد.19 دو روايت مذكور دقيقاً روشن مي نمايد كه تمامي مواريث انبياي الهي در نهايت به دست با كفايت جان جهان، امام مهدي(ع) مي رسد. و حديث ذيل اثبات مي كند كه تمامي ودايع و وصاياي انبياي الهي(ع) توسط حضرت ابوطالب(ع) به دست پيامبر اكرم(ص) رسيده است. درست بن ابي منصور نقل مي كند: از امام هفتم(ع) پرسيدم: آيا رسول خدا(ص) مأمور پيروي از ابوطالب(ع) بود؟ و ابوطالب از طرف خدا بر او حجت بود؟ فرمود: «نه، ولي ابوطالب نگهدار ودائع نبوت بود و وصايا نزد وي سپرده شده، و او آنها را به آن حضرت(ص) داد.» گفتم: وصايا را به

او داد به حساب اينكه حجت بر او (پيغمبر) بود؟ فرمود: «اگر حجت بر او بود وصيت را به او نمي داد.» گفتم: پس ابوطالب حالش چگونه بود؟ فرمود: «به پيغمبر و هر چه آورده بود اقرار كرد و وصايا را به او داد و همان روز درگذشت».

حسن جلاليان

ماهنامه موعود شماره 87 پي نوشت ها:

1. كليني، اصول كافي، ج 2، ص 188، ترجمه مرحوم آيت الله محمد باقر كمره اي.

2. همان، ص 192.

3. همان، ص 194.

4. مجلسي، بحارالانوار، ج 27، ح 2، ص 25.

5. كليني، همان، ج 1، ص 324.

6. مجلسي، حيات القلوب، ج 1، ص 132.

7. كليني، همان، ص 327.

8. همان.

9. همان، ص 326.

10. همان، ص 332.

11. همان، ص 335.

12. همان.

13. همان، ص 324.

14. تفسير اطيب البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص 6.

15. كليني، همان، ص 343.

16. صافي گلپپايگاني، منتخب الاثر، ص 309.

17. سورة يوسف(12)، آية 94؛ كليني، همان، ص 336.

18. همان، ص 337.

19. كليني، همان، ج 3، ص 274.

معرفت امام عصر(ع)-قسمت پاياني

با حضور حجج اسلام محمد باقر تحريري و سيد محمد مهدي ميرباقري و دكتر ابراهيم شفيعي سروستاني

اشاره:

در قسمت نخست اين اقتراح، دربارة معناي «معرفت امام» و پاره اي از آثار آن، با تني چند از اساتيد و محققان بنام اين حوزه به گفت وگو نشستيم. اكنون ادامة آن را با طرح پرسش هاي باقيمانده پي مي گيريم. در ادامه اقتراح دربارة مراتب اين معرفت و نيز بالاترين درجه آن، با حاضران سخن گفتيم. حجت الاسلام و المسلمين تحريري در توضيح آن، مراتب معرفت را ناشي از ميزان برقراري رابطه قلبي با امام(ع)، دوري از

تعصبات و هواهاي نفساني و نيز حركت حقيقت جويانه دانست. حجت الاسلام و المسلمين تحريري: بديهي است كه انسان هرچه نسبت به نيازمندي ها و ابعاد وجود خويش درك بيشتري پيدا كند، مي بيند كه همة اينها به رهبري الهي نياز دارند كه آن نيازها را به نيكوترين وجه تأمين نمايد. اين معرفت با تأمل در وجود خود و نيازمندي هاي آن قابل تقويت است. با افزايش معرفت، مراتب بالاتر چهرة امام براي فرد متجلي مي شود و ايشان را داراي احاطة وجودي بر انسان و احاطة علمي نسبت به اين امور مي يابد. هرچقدر رابطة قلبي يك نفر با امام بيشتر شود و بيشتر تحت تربيت و تعليم معارف ايشان قرار گيرد بر معرفت او نيز افزوده مي شود. ابزار معرفت عقلاني هم در وجود همگان به وديعت نهاده شده است. در شرايطي كه فرد، حقيقت جويانه حركت كند و به دنبال تعصبات و هواهاي نفساني راه نيفتاده باشد واقعيت را درك مي كند و معرفت او تقويت مي شود. معرفت قلبي در مسير حركت نيازمند معرفت عقلاني است تا دقيقاً از امام تبعيت كند.

حجت الاسلام والمسلمين ميرباقري مراتب معرفت را سير در درجات درك حقيقت ولايت و ميزان تحملشان بيان نمود و بالاترين مرحله را مرحلة دريافت امانت الهي دانست. حجت الاسلام والمسلمين ميرباقري: معرفت، سير در درجات درك حقيقت ولايت و به تعبيري تحمل ولايت است و انسان هايي كه حامل ولايت هستند متناسب با تحملشان به درجات معرفت مي رسند تا رسيدن به مقامي كه همان حقيقت «امانت» است به انسان عنايت بشود:

إنّا عرضنا الأمانة علي السموات والأرض؛ در اين مرحله، حقيقت سرّ ولايت را به انسان مي دهند. شايد اين مقامي است كه انسان

حقيقت ولايت را بدون حجاب درك مي كند. اين مرحله تنها مربوط به سه دسته است:

_ از بين انبياء، مرسلين آنها،

_ از بين ملائكه، مقرّبين آنها،

_ از بين بندگان، امتحان شدگان ايشان. حتي در روايت عجيبي آمده:«به حقيقت، امر ما دشوار پيچيده شده در دشواري اسست؛ هيچ فرشتة مقرّب يا پيامبر مرسل يا بنده اي كه خدا قلبش را به وسيلة ايمان آزموده باشد نمي تواند آن را تحمل كند».؛ يعني، آن مرتبه را هيچ كس نمي تواند درك بكند. راوي پرسيد: اگر اينها نمي رسند پس چه كسي مي رسد؟ حضرت فرمودند: «آنهايي كه ما بخواهيم. اين امر به خود ما واگذار شده است». حقيقت ولايت به آنها واگذار شده است؛ البته آنها هم همه چيز را با ارادة الهي اراده مي كنند «لايشاؤون إلّا أن يشاءالله» از همين رو، آن را به كسي مي دهند كه متناسب با مشيّت خداست. اين حقيقت و سرّ ولايت كه مرتبة كامل آن همان مرتبة رسيدن به مقام نورانيّت است، با «شكر» به انسان داده مي شود و با «كفر» گرفته مي شود. لذا براي حداقل مقام نورانيت سه گام بايد برداشته شود: اول، مقام تسليم و سلم محض است؛ بعد تطهير الهي است و پس از آن است كه مطهّرون به حقيقت ولايت راه پيدا مي كنند. شايد اين همان چيزي است كه در حديث نوراني ابوخالد كابلي آمده است: به خدا سوگند اي اباخالد، بنده اي ما را دوست نمي دارد و ولايت ما را گردن نمي نهد، مگر آنكه خدا قلبش را تطهير مي كند و خداوند قلب بنده اي را تطهير نمي كند، مگر آنكه تسسليم امر ما مي شود و به مقام سلم در برابر ما مي رسد.

دوام تسليم تا مقام سلم، مقدمة تطهير است كه تطهير، صنع است و آن هم مقدمة تنوير به نور ولايت است. اگر حقيقت اسرار ولايت به انسان داده شد، متناسب با آن، درجات معرفت حاصل مي شود. درجات كامل معرفت نيز آن است كه همة جنود طاعت نبي اكرم(ص) و ائمه هدي(ع) در انسان نازل و محقّق بشود، با شفاعت تام، آنها به طرف خدا حركت بكند و بدون واسطه به شفاعت برسد. بدين ترتيب حُجُب نور برداشته مي شود و انسان بي پرده و بي حجاب، حقيقت ولايت را درمي يابد كه « ألا إنّ معرفتي بالن_ّوراني_ّه معرفه الله؛ همانا معرفت من به نورانيت، معرفت خداست». نورانيت، بر طبق حديث معرفت امام به نورانيّت، معرفت خدا و معرفت خدا همان معرفت امام است. در اين مقام، معرفة الله حاصل مي شود و پس از آن معلوم مي شود كه چرا «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتهً جاهليهً»؛ چون « ألا إنّ معرفتي بالنّورانيه معرفة الله و معرفة الله معرفتي» كه در حديث نورانيت آمده است. دكتر ابراهيم شفيعي سروستاني در ادامة مطالب قبل با استناد به روايات، كمترين حدّ معرفت را مساوي دانستن امام با پيامبر(ص) در همه چيز، غير از نبوت خواند و ميزان معرفت را ناشي از اندازة محبت و دلدادگي و سرسپردگي نسبت به ائمه(ع) بيان كرد. وي با استفاده از روايات، بالاترين درجه معرفت را مرحله تسليم محض نسبت به امام(ع) دانست. دكتر ابراهيم شفيعي سروستاني: امام صادق(ع) دربارة كمترين حدّ معرفت امام مي فرمايد:«كمترين حدّ معرفت امام آن است كه بداني، امام مساوي با پيامبر است مگر درجة نبوت. امام وارث پيامبر است و همان

اطاعت از او اطاعت از خدا و رسول خداست و بايد در هر امري تسليم امر او بود و به سخن و فرمان او عمل كرد».1 همين طور كه در پاسخ به سؤالات قبل مشخص شد، ثمرة معرفت، محبّت و دلدادگي و سرسپردگي نسبت به ائمه(ع) است. هر چقدر معرفت ما نسبت به جايگاه يك شخصيت بيشتر باشد، ارادت ما هم نسبت به او بيشتر مي شود. اين افزايش ارادت تسليم ما را هم در برابر او بيشتر مي كند. در ارتباط معصومان(ع) اين موضوع خيلي جدي تر است و مرتبه تسليم محض حاصل نمي شود مگر اينكه شخص به مراتب بالاي معرفت دست يافته باشد. بالاترين مرتبه معرفت همان بالاترين مرتبه تسليم است كه او جز به رضا و سخط امام خويش به چيز ديگري نينديشد و همة زندگي خود را در اختيار امام قرار دهد و كاملاً تسليم اوامر و خواسته هاي امامش باشد. ماجراي معروف شيعيان تنوري در همين جا مطرح مي شود. چنين اشخاصي كه كاملاً تسليمند و بي هيچ درنگي دستور امام را اطاعت مي كنند و آن را بجا و شايسته مي دانند و به هيچ وجه درباره آن دچار ترديد نمي شوند.

آخرين پرسش ما از شركت كنندگان در اقتراح اين بود كه نقش اين معرفت در حيات فردي و اجتماعي يك مسلمان و نيز تحولات اجتماعي چيست؟ حجت الاسلام و المسلمين تحريري در پاسخ به اين سؤال، فعاليت هاي سياسي _ اجتماعي را يكي از شئون امامت بيان نمود و ميزان تحولات اجتماعي رو به صلاح و خوشبختي را ناشي از ميزان ظهور و بروز معرفت نسبت به امام(ع) خواند. حجت الاسلام و المسلمين تحريري: معرفت امام(ع) نيز همانند معرفت

خدا و رسول او(ص)، مسلماً در حيات فردي و اجتماعي مسلمانان نقش اساسي دارد. اينها در راستاي همديگر هستند. ايمان به خداوند متعال در تمام ابعاد، هرگاه با اعمال صالح همراه شود، انسان را به حيات طيبه نائل مي سازد؛ چنان كه در آية 97 سورة نحل مي فرمايد:

من عمل صالحاً من ذكرٍ أو انثي و هو مؤمنٌ فلنحيينّه حياةً طيبةً؛ معمولاً بعد اجتماعي انسان در مسائل حكومتي و سياسي جلوه پيدا مي كند، از همين رو يكي از ابعاد فعاليت هاي امام تشكيل جامعة ديني و رهبري آن است. امام پس از رهبري بر جامعة ديني، همواره تحولات اجتماعي الهي را به وجود مي آورند. شما وقتي به نامة شريف امام علي(ع) به مالك اشتر نگاه مي كنيد مي بينيد بر همين مبناست؛ حتي حضرت دستور به عمران شهرها را منوط و متكي به ايمان به خدا و رعايت تقواي الهي مي كنند. جمهوري اسلامي ايران و ولايت فقيه نمونة كوچكي از جامعة ولايي و حكومت امامت است. به خوبي مي توان ديد به رغم مشكلات و كاستي هاي بسياري كه از داخل و خارج به ما تحميل مي شود، در پرتو معارف نوراني اهل بيت(ع) انسان هاي تحت ولايت وليّ فقيه به چه كمال هايي رسيده اند. معرفت امام است كه انسان و جامعه را به سمت اين تحولات علمي، عملي و فكري در تمام عرصه هاي فردي و اجتماعي سوق مي دهد و هرچقدر در جامعه اي اين معرفت جدي تر و عيني تر شود، همزمان فرد و جامعه در مسير صلاح قرار مي گيرند. حجت الاسلام و المسلمين ميرباقري، مفصلاً به اين پرسش پاسخ داد و ديدگاه هاي مختلف در اين رابطه را تبيين نمود. حجت الاسلام و المسلمين ميرباقري: اينكه امامت يا معرفت امام

چه آثار اجتماعي دارد، تابع اين است كه ما امامت را چه تعريف مي كنيم و دايرة امامت را چه دايره اي مي دانيم؟ اگر امامت به معناي سرپرستي نظم اجتماعي و يا صرفاً سرپرستي جريان احكام فقهي در جامعه باشد، هر دو به نحوي آثار اجتماعي دارند. آثار يكي، جريان احكام اجتماعي است و آثار ديگري جريان نظم اجتماعي؛ ولي اگر موضوع امامت را بيش از اينها بدانيم و نگوييم مأموريت امام، ايجاد نظم يا صرفاً ايجاد زمينه براي جريان احكام فقهي است، طبيعتاً به همان ميزان كاركرد امامت و آثار اجتماعي امامت هم تغيير پيدا مي كند. در اينجا ديدگاه هاي مختلفي وجود دارد؛ بعضي اصلاً مأموريت امامت را يك امر باطني و سرپرستي هدايت باطني افراد، آن هم به صورت جزيي، اثر مستقل و ظروف غيرمرتبط مي دانند. اين امامت آثار اجتماعي چندان خوبي نخواهد داشت، گرچه انسان هايي كه تربيت مي شوند، اگر به گونه اي اجتماعي تربيت شوند، به طور غيرمستقيم بر روابط اجتماعي آنها اثرگذار خواهد بود. گروه ديگري مي گويند كه موضوع امامت صرفاً به هدايت باطني افراد منحصر نمي شود و امامت، در جامعه پردازي نيز مأموريت دارد؛ البته اين جامعه پردازي لازم نيست شكل و شمايل خاصّ ديني داشته باشد بلكه يك مأموريت معقول و عقلايي است. در اين جامعه پردازي بسترهاي تقرّب و سلوك افراد آماده مي شود كه افراد به صورت فردي مدارج را طي كنند. نگاه سوم اين است كه مأموريت اجتماعي امامت، اجراي احكام فقهي است. ما هيچ كدام از اين مأموريت ها را منكر نيستيم و قبول داريم كه امامت، مأموريت هدايت باطني افراد را دارد و رسالت امامت، ايجاد يك جامعه منسجم، هماهنگ و

منظم و يا سرپرستي عدل اجتماعي است. همچنين قبول داريم در نهايت در جامعه اي كه بر مدار خلافت الهيّه و ولايت حقّ مستقر مي شود به احكام فقهي هم عمل مي شود؛ ولي مأموريت وليّ خدا و امامت به عهدة او گسترده تر از اينهاست. مأموريت امام، خلافت الهي است؛ يعني مقام امامت، مقام خلافت اللّهي و مقام خلافت و جانشيني رسول الله(ص) است. اين مأموريتي است كه همة نظام تكوين، جامعه و فرد را در برمي گيرد. امام، سرپرست همة اينهاست. مأموريت اجتماعي امام، هماهنگ با مأموريت هدايت باطني و نيز مأموريت سرپرستي تاريخ و هماهنگ با مأموريت سرپرستي كلّ تاريخ است. امام، كلّ جريان تكوين، جامعه و فرد را به اذن خداوند تبارك و تعالي سرپرستي مي كند. پس دامنة سرپرستي امام(ع) دامنة گستردة تكوين، جامعه، تاريخ، ارواح، وحدانيت و فردانيت افراد است. همة اينها هماهنگ اداره مي شود. امام(ع) ملكوت را اداره مي كنند؛ مثلاً در روايت هست كه «هيچ ملكي از عالم بالا براي هيچ مأموريتي نازل نمي شود الّا اينكه به محضر امام مي آيد و ظاهراً از امام اذن مي گيرد.» و يا ساير رواياتي كه مؤيّد اين معناست. اين هدايت عالم ملكوت هماهنگ با هدايت جامعه است؛ يعني رشد جامعة انساني در عالم ملكوت نيز با همين امامت اتفاق مي افتد. بنابراين امام، همه عالم را به صورت هماهنگ هدايت مي كنند. امامتي كه دامنه اش گسترده به همة عوالم و داراي انسجام و هماهنگي است، موضوعش چيست؟ آيا سرپرستي اهواء و ارضاي نفوس است؟ آن چيزي كه در غرب به نام «مديريت توسعه» ناميده مي شود، سرپرستي رشد ارضا و تمنيات مادي است، نه سرپرستي قرب و توحيد و

عبادت و كمال. امام، عبادت همة عالم را سرپرستي مي كنند. ايشان، همة عالم را به طور هماهنگ به سمت قرب هدايت مي كنند؛ از اين جمله است هدايت اجتماعي افراد، ارواح و هدايت باطني افراد، به سوي نور، قرب و تعالي كه بسترهاي تكويني آن را با هدايت تكويني و بسترهاي تاريخي اش را با هدايت تاريخي، بسترهاي اجتماعي و بسترهاي باطني اش را با هدايت ارواح هدايت مي كنند. به بيان ديگر امامت، شفاعت در تقرّب عالم است. موضوع امامت، سرپرستي قرب است و فعل امامت، سرپرستي قرب، فعل عبادت و بندگي خليفة الله است؛ يعني شايد خود اين فعل از اعظم عبادات خليفةالله باشد كه عالم را به سوي خداي متعال هدايت و به تعبير ديگر شفاعت مي كنند. بنابراين باطن امامت كه سرپرستي قرب است، خودش عبوديت مي باشد. ولايت و سرپرستي، مبتني بر عبوديت است؛ بنابراين عبوديت، ولايت يا امامت و شفاعت، اين سه هماهنگ هستند و وليّ خدا در مسير عبادت خودش ولايت پيدا مي كند. اين ولايت، ولايت قرب است و در سرپرستي قرب هم اعظم عبادت وليّ خدا در مسير شفاعت عالم اتفاق مي افتد و عالم با اين عبادت شفاعت مي شوند و حاصل اين شفاعت تقرّب كلّ عالم است. شايد يك معناي «بنا عُبِدالله» يا «بنا عُرِف الله» همين باشد.

اگر شما دامنة امامت را اين قدر گسترده گرفتيد طبيعي است اثر جريان امامت در تحقق توحيد در حيات باطني افراد و حيات اجتماعي و نوراني شدن عالم به نور قرب است. اين هدايت ادامه پيدا مي كند و به نقطة كمال خودش مي رسد و در عصر ظهور و سپس عصر رجعت با هدايت امام، عقول

كامل مي شود، انگيزه ها تهذيب مي شود و جامعه بر محور تقرّب حركت مي كند؛ يعني حيات اجتماعي، مسابقه در قرب و در خدمت و فداكاري و ايثار مي شود. جامعه به چنين نقطه اي از حيات مي رسد و مصداق اين آيه مي شود كه: إعلموا أن الله يحيي الأرض بعد موتها.

بدانيد، كه خدا زمين را بعد از مردنش، زنده مي گرداند. عالم به يك حيات طيبه مي رسد. در اين منزلت از حيات طيبه، همة عالم به يك حيات طيبة ديگري مي رسند و به صورت هماهنگ، زندگي انسان را تأمين مي كنند: ولو أنّ أهلَ القري آمنوا واتّقوا لفتحنا عليهم بركاتٍ من السّماء و الأرض؛

لذا عالم، عالم ديگري مي شود. اين مرحله، مرحلة كمال تحقّق امامت در عصر ظهور است كه تا قبل از آن به شكل اجتماعي تحقق كامل پيدا نمي كند؛ همان طور كه به شكل فردي هم زمينه پذيرش امامت و تلقّي حقيقت ولايت و خلافت و تحمّل آن حقيقت بسيار نادر اتفاق مي افتد. شايد در عصر ظهور اين امر تعميم پيدا بكند و افراد به مرحلة تحمّل اين حقيقت برسند و باب اسرار به رويشان گشوده شود، دريچه هاي غيب باز شود و عالم وارد فضاي نوراني ديگري شود كه حتي بعضي روايات وقتي آن فضا را ترسيم مي كنند به نحوي است كه براي ما قابل تصور نيست؛ مثلاً وقتي مي فرمايد:

و أشرقت الأرض بنور ربّها؛

و زمين به [وسيلة] نور پروردگارش روشن مي شود.

گفته شده است: «پروردگار زمين، يعني امام زمين». سپس مي فرمايد: «وقتي امام(ع) ظهور مي كند، مردم مستغني از نور ماه و خورشيد مي شوند.» يعني يك فضاي نوراني ديگري ايجاد مي شود كه در آن فضا نورانيّت ديگري راه گشاست و

شايد اصلاً فضاي ديگري از بهشت در عالم محقق بشود كه غير از اين فضاي متصور ماست و الآن ما نمي توانيم آن حقيقت و قوانيني را كه در آن نسبيت بر زندگي ما حاكم است بفهميم و تلقي كنيم. در عصر رجعت كه دورة كمال بهره مندي از امامت و ظهور و تجلّي خلافت الهي است و همة اينها مقدمة مراحل بعدي كمال عالم، يعني قيامت و عالم جنّت و بهشت است. در آن عوالم حقيقت ولايت ظهور و تجلّي خاص دارد. بنابراين اينكه آثار امامت چيست و ما به چه چيزي بايد معرفت پيدا كنيم و اين معرفت چه آثاري دارد، منوط به اين است كه ما دامنه و گسترة امامت را چه بدانيم و موضوع امامت را چه تلقّي كنيم. اگر گسترة امامت را صرفاً فردي و احياي معنويت در افراد بدانيم، آثار مستقيم اجتماعي نخواهد داشت؛ اگر آن را جاري شدن احكام فقهي بدانيم ثمره اش صرفاً تحقق احكام فقهي در زندگي بشر مي شود، ولي اگر امامت را سرپرستي قرب و كمال در عرصة حيات باطني، اجتماعي، تاريخي و تكويني بدانيم، همة روابط عالم را به سمت توسعة تقرّب، هماهنگ پيش مي برند و فرد در انزوا تهذيب نمي شود. دين براي اين نيامده است كه افراد را منزوي و بعد تهذيبشان كند بلكه آمده كه روابط اجتماعي آنها را تهذيب كند؛ ميان آنها روابطي برقرار كند كه بر محور قرب باشد و حاصل آن، قرب و تعالي انسان بشود. همچنين كه اگر شما موضوع امامت را سرپرستي نظم مادي و رفاه مادي بدانيد، در اينجا باز هم عدلي تعريف مي شود؛ ولي اگر

دامنة امامت، همة عوالم و موضوع سرپرستي امامت، هماهنگي همة عوالم است، و اين سرپرستي هم ظهور و تجلّي بندگي خود امام باشد و موضوعش سرپرستي عبّوديت نه سرپرستي ارضاي مادي، طبيعتاً همة نيازهاي انسان به سمت قرب حركت مي كنند و رفاه، امنيت و عدالت مفهوم ديگري پيدا مي كند. عدالت تناسبات خلافت الهيه مي شود كه در همة عالم جاري است. با اين نگاه طبيعي است كه آثار اجتماعي امامت، آثاري است كه به تدريج در يك سرپرستي تاريخي ظهور پيدا مي كند و جامعه پردازي بر محور خلافت الهيه به تدريج تحقق پيدا مي كند. جامعه اي كه تحمّل امامت و خلافت و اين بار امانت به صورت اجتماعي در آن ظاهر مي شود، نه به صورت فردي و نه اينكه افرادي به صورت ظروفي منفصل و جدا، حامل امر ولايت مي شود، بلكه به نحو ظروف مرتبط حامل حيات طيّبه و نورانيّت ولايت و خلافت الهي مي شود و همة جريان هاي خلافت الهي بستر نزول قرب و نورانيّت و حيات معنوي مي شود. اين چيزي است كه در عصر ظهور تحقق پيدا مي كند و شايد در ذهن ما اصلاً تصوير آن هم نمي گنجد و در فضاي خيال خودمان هم نمي توانيم جامعه موعود را خوب ترسيم بكنيم. دكتر شفيعي سروستاني كه بالاترين حد معرفت امام را تسليم محض نسبت به ايشان بيان نموده بود، ثمره اين معرفت را ترديد در انتخاب هايي كه به طور روزمره در عرصه هاي مختلف افراد با آن مواجه مي شوند، دانست. دكتر شفيعي سروستاني: معرفت امام در مباحث امروز فايدة عملي خودش را به خوبي نشان مي دهد. بعضي از متديّنان و اهل ولايت، وقتي با حكمي از

آموزه هاي شرع مواجه مي شوند كه با آموزه هاي نوين برابري طلبانه، حقوق بشري و... كه مبتني بر دموكراسي و آموزه هاي عصر جديد است تعارض دارد دچار ترديد مي شوند كه شايد اصلاً چنين موضوعي درست نبوده يا اصلاً چنين مطلبي را امام(ع) نفرموده اند و از اين دست ترديدها كه نمونة آن را زياد در طول زندگي خود مي بينيم. اين ترديد ناشي از نبود معرفت در اين مرتبه است. وقتي كه ما معرفت شايسته اي پيدا بكنيم به اينجا مي رسيم كه امام محمدباقر(ع) فرمودند: مردم فقط به سه چيز مأمور شده اند: شناخت امامان، تسليم شدن به ايشان بر آنچه به آنان وارد مي شود، و رجوع به ايشان در آنچه اختلاف دارند. اين مطلب، مصداق بارز معرفت امام است. مطلب دوم و سوم بالا همان آثار معرفت در زندگي روزمره است. به بيان ديگر ما در همه چيز زندگي بايد به ايشان رجوع كنيم و هيچ آموزه اي را براي آموزه هاي ايشان ترجيح ندهيم. تسليم محض در تمام عرصه هاي اجتماعي، علمي، سياسي و نيز زندگي فردي خودش را نشان مي دهد.

از سر نياز

معصومه نجفي مطيعي كمي تأمل كن ... وقتي فكر مي كني بر داشته ها و نداشته هايت، براي كدام يك بيشتر حسرت مي خوري؟ براي آنكه (و آنچه) داشته اي و از دستش داده اي يا براي آنكه (و آنچه) نداشته اي و فقط وصفش را شنيده اي؟ بدون شكّ، احساس حسرت ما بر فقدان آنان كه داشته ايم قوي تر خواهد بود. فقدان هر عزيز براي ما حسرت بار بوده و هست. وقتي نعمت وجود و حضور هر يك از اينان را چشيده باشيم و ساية محبت شان، و علم و تجربه شان بر سر ما بوده باشد، فقدان آنان حسرت بارتر است. و چقدر فرق

است ميان احساس بي پدري كسي كه سال ها زير ساية پدر، بزرگ شده با او كه از دوران كودكي و طفوليت از اين نعمت محروم شده است. ما لذت حضور هيچ يك از امامان معصوم(ع) را نچشيده ايم. ساليان سال است كه كسي درك اين حضور را نداشته است و همه ما در حسرت ديدار و درك حضور ايشان مي سوزيم (هر يك به فراخور حال و روزمان). حال اگر امام زمان ما چند صباحي حاضر بودند (به معناي غايب نبودن) و بعد دوران غيبت پيش مي آمد، آيا وضع و حال ما همين بود كه هست؟ اگر لذت بودن با امام و زير ساية لطف و محبت و حكومت عدل ايشان بودن را مي چشيديم و بعد از اين وصل، جدايي دست مي داد آيا حسرتي كه بر دل هايمان مي ماند دو صد چندان نبود؟ مطمئناً دعاي ما رنگ و بوي ديگري داشت، خواهش و طلب نبود، اصرار بود. التماس بود. دعا از سر نياز و درد و احتياج بود. زندگي هاي ما متفاوت مي شد و دغدغه هايمان نيز. بيش از آنكه در روزمرگي هاي زندگي گم شويم و روز به روز بيشتر از اين حسّ فراق فاصله بگيريم، از قافلة حسرت به دلان و سوختگان وصالش جا نمي مانديم. خوشا به حال آنان كه حسرت به دل ترند در فراق امام زمانشان با آنان كه درك حضورش را نكرده اند (حضور به معناي ظهور از پس پردة غيبت). آنان كه امام زين العابدين (ع) دربارة شان فرموده اند: اهل زمان غيبت او كه قائل به امامت او و منتظر ظهور او باشند، برتر از مردمان هر زمان ديگر هستند زيرا خداي تبارك و تعالي به آنها آن قدر عقل، فهم و شناخت عطا فرموده

است كه غيبت امام در پيش آنها چون زمان حضور شده است، خداوند اهل آن زمان را همانند مجاهداني قرار داده كه در محضر رسول اكرم(ص) شمشير مي زنند آنها مخلصان حقيقي و شيعيان واقعي و دعوت كنندگان به دين خدا در آشكار و نهان هستند.1 دعا كنيم كه از اينان باشيم و دعا كنيم از ته دل براي آقايمان و براي درك حضورش و التماس كنيم تعجيل در ظهور ايشان را و تلاش كنيم براي كسب معرفتش كه از جمله وظايف منتظران در عصر غيبت درخواست معرفت امام عصر(ع) از خداوند است.

شعر و ادب

ترانة انتظار ابر هزار تا بارون، ريخته به جونم امشب

هيچي نگو كه تنها، مي خوام بخونم امشب بارون گرفته، جز من، هيچ كي تو كوچه ها نيس

بارون گرفته، اما، درد منو دوا نيست آهاي، آهاي ستاره! درد منو دوا كن

دلم را بشكن امشب، قفل دلم رو وا كن اون كه بايد مي اومد، دلش به اومدن نيس

هيچ كسي هم به جز اون، چشم و چراغ من نيس جمعه تا جمعه چشمم، مونده به در به يادش

دلم سياهه هيچ كي، نمي رسه به دادش بارون! ببار كه امشب، خُشكه دل سياهم

بهار من كجايي؟ بيا كه چش به راهم

عليرضا قزوه آخرين مرد مي رسد ناگاه گفته بودند تو نمي آيي، شك نكردم خودت قضاوت كن

حقّ من را كه سال ها اين جا، منتظر بوده ام رعايت كن گفته بودند بين يارانت، جاي يك دختر دهاتي نيست

باشد آقا فقط همين يك بار، چند لحظه قبول زحمت كن دل من شور مي زند آخر، كه مبادا دل شما تنگ است

درد دل هم نمي كني با من، لطف كن لااقل نصيحت كن من هميشه به يادتان هستم، پاي شالي، كنار گندم زار

اگر

از اين طرف گذر كردي، با درختان باغ صحبت كن پدرم گفته بود بعد از من، تو نگهبان باغ ها هستي

بايد اين سيب ها به او برسند، منتظر باش و خوب دقت كن در بهاري كه مي رسد از راه، آخرين مرد مي رسد ناگاه

دخترم منتظر بمان اينجا، جاي من با امام بيعت كن

نغمه مستشار نظامي

اي چشم تو پناه تمام اشاره ها

هر شب نشسته ام لب بام نظاره ها

شايد بيابمت وسط اين ستاره ها هر روز بر دهان جهان تازه مي شوي

تكرار مي شود نفس ات بر مناره ها اي ساحل غريب! كجايي كه سال هاست

رؤياي من رها شده بر تخته پاره ها در جست و جوي قُلّة تو، زير پاي من

چون پنج تخته سنگ حقيرند قاره ها محراب خم شده است به تعظيم چشم تو

اي چشم تو پناه تمام اشاره ها عطر تو را گذاشته ام بر دريچه ها

نام تو را نگاشته ام بر جداره ها با چاه ها نشد كه شبي درد دل كنم

بايد گذشتن از سر اين خون نگاره ها شكي نداشتم كه برازندة تو نيست

پيراهني كه دوختم از استعاره ها تن كنده ام مگر كه مرا جاودان كن

با اين غزل، براي تمام هزاره ها

ابراهيم قبله آرباطان

ميهمان ماه

عباس براتي پور بنده عباس براتي پور _ متولد سال 1322 در تهران _ از اواخر دوران دبيرستان به سرودن شعر پرداختم؛ اگرچه سياه مشق هايي براي تمرين. در سال 1360 به حوزة هنري راه يافتم و در جلسات شعر به طور مستمر شركت مي كردم. از سال 1367 جلسات شعر حوزة هنري را اداره مي كنم. از سال 1372 مسئوليت گروه شعر حوزة هنري را به عهده گرفتم. مسئوليت هاي فرهنگي كه تا به حال داشته ام عبارتند از مسئول گروه شعر حوزه هنري _ عضو شوراي شعر ادارة فرهنگ و ارشاد اسلامي

تهران _ عضو انجمن شعر ستاد اقامة نماز، كانون شعراي جانباز، مسئول صفحة ادبي روزنامة رسالت، عضو شوراي سياست گذاري مركز آفرينش هاي ادبي حوزة هنري، سه مجموعه شعر مستقل به عناوين: بُهت نگاه، گزيدة ادبيات معاصر شمارة 24، دل و دريا، پانزده مجموعه شعر با عناوين مختلف نيز گردآوري كرده ام. مجموعه شعر وعده ديدار و سوار مشرقي دربارة حضرت ولي عصر، امام زمان(ع) مي باشد.

خُم انتظار

برگرفته از فرازهايي از زيارت آل ياسين(ع) سوگند به زمزم نمازت

بر زمزمه هاي سوز و سازت بر ذكر ركوع و بر سجودت

بر حال قيام و بر قعودت بر ذكر تشهد و قنوتت

بر بُهت خدايي سكوتت خشت از خُم انتظار بردار

مه را ز خمار غم برون آر اي روح دعا سلام، مهدي

محبوب خدا سلام، مهدي در خلوت دل چه زيباست روي تو در خواب ديدن

فروغ نگاه تو در آب ديدن

چه زيباست رخسار خورشيدي تو

پس از پرده داري مهتاب ديدن

چه زيباست در چشمة نور، چشمت

شكوفايي روشن ناب ديدن

چه زيباست دور از شكوه حضورت

نگاه تو در چشم احباب ديدن

چه زيباست تصوير روحاني تو

به يكباره در پيكر قاب ديدن

چه زيباست در خلوت دل نشستن

جمال تو دور از تب و تاب ديدن

چه زيباست در جست وجويي عطشناك

لب عاشقان تو سيراب ديدن

چه زيباست در چشم دريايي تو

نگاه خروشان گرداب ديدن

چه زيباست در اقتداي نمازم

تو را در تجلّاي محراب ديدن

چه زيباست گر پاگذاري به چشمم

نشستن كناري و سيلاب ديدن

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109