ماهنامه موعود84

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1386 عنوان و نام پديدآور:شماره 84 ماهنامه موعود- بهمن 1386/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 84 - بهمن 1386

شعبده بازان صحنه علم و فرهنگ

... بي مقدمه و حاشيه روي عرض مي كنم. خودنمايي و عرض اندام در ميدان هيچ يك از شاخه ها و شعب علوم و فنون به سادگي و سهولت حوزه هاي علوم انساني و ديني نيست. شايد از اين سخن متعجب شده و يا در ميزان درك و فهم نگارنده ترديد كرده باشيد. اگر قبول نداريد در همين لحظه امتحان كنيد! از اولين نفري كه با او مواجه مي شويد شروع كنيد. فرقي نمي كند كه بقال سر كوچه باشد يا خانم بزرگ كه همه براي او احترام قائلند. رانندة اتوبوس واحد، پاسبان سر چهارراه و يا معلم فيزيك و علم الاجتماع. هيچ كدامشان نه تنها سؤال هاي شما را در مباحث مختلف فرهنگي و مذهبي و اجتماعي بي پاسخ نمي گذارند، بلكه در طرفةالعيني نظريه پردازي هم مي كنند. نقد مي زنند. راه مي نمايند و اگر روزنامه و هفته نامة بي در و پيكري هم بيابند كه از قضا هزاران نمونه اش را مي توان سراغ گرفت، مقاله هم مي نويسند. بر و بچه هاي جوان و نو خط كه جاي خود دارد، پيرمردها هم صدقة سر «پرشين بلاك» براي خود وبلاگ راه مي اندازند و افاضة فيض مي فرمايند. اين همه نشانه و دليل جايي براي ترديد در برابر عرض بنده مي گذارد؟ كار ساده تر از آن است كه تصور مي فرماييد! راستي چند نفر از همين آقايان و خانم ها در وقت خراب شدن راديو يك موجشان حاضرند دست به كار شوند يا براي كشف محلّ گرفتگي لولة

فاضلاب منزلشان آستين بالا بزنند؟ اگر جز اين بود كنار زنگ درب ورودي هر خانه اي در اين شهر بزرگ ده ها برچسب زرد و قرمز شماره تلفن لوله بازكني چشم را خيره نمي كرد. از ميان يك ميليون نفر صاحب تلفن همراه، سه نفر را هم نمي توانيد پيدا كنيد كه براي كشف علت خرابي گوشي اش به خود جرأت دهد و پشت آن را باز كند، ولي همة آن يك ميليون نفر دربارة عموم مباحث كلامي، فقهي، اخلاقي، شعر و ادب، سياست مدينه، تاريخ و اقتصاد نظر مي دهند. آسيب شناسي مي كنند، راهبرد ارائه مي دهند و به راحتي آب خوردن رأي هر صاحب دفتر و ديوان و اعتباري را به سخره مي گيرند. پزشكان و مهندسان زيادي را مي توان نشان گرفت كه راه كج كرده و يك شبه وكيل، وزير، مدير، صاحب منصب و حتي مبلغ و مبشر، نويسنده و شاعر شده اند و در باب فرهنگ و مذهب و تربيت نفوس و سير و سلوك افاضة فيض مي فرمايند، ولي از ميان يك ميليون معلم ادبيات و فلسفه و الهيات يك نفر را هم نمي توان سراغ گرفت كه مطب چشم پزشكي تأسيس كرده باشد يا كسي امضا و مهر آنها را به عنوان كارشناس فني آب و گاز و برق پاي قرارداد يا پروژه اي فني _ مهندسي پذيرفته باشد. به همين سادگي و در نهايت سهولت. گويا ساحت اين گونه مباحث و شاخه ها از شجرة علم و دانش چنان بديهي فرض شده است كه براي دست يازيدن به آنها حاجت به هيچ معلم و مربي و واسطه اي ندارند. در اولين لحظة تولد، كسب مدارج عالي آنها براي عموم خلايق حاصل است. گفت وگو از مقامات بلند

عرفاني و حتي رسيدن به آن درجات كه ديگر نگو و نپرس! چيزي كه با يك رشتة تسبيح و چند چرت و رؤيا و ته ماندة بشقاب صاحبان مقامات حاصل مي شود كه اين حرف ها را ندارد. اگر اين هم دست نداد از هر روزنامه فروش و كتاب فروشي سر كوچه مي توان كتاب هايي را خريداري كرد كه به صورت خودآموز راه و رسم يك شبه مرشد و طبيب نفوس شدن را آموزش مي دهند. با يك هزار و پانصد تومان وجه رايج _ پول يك ساندويچ كوفتي _ مي توان «بايزيد بسطامي» و «حسن خرقاني» دوران شد. كسب ساير مناصب و مقامات اجتماعي و تريبون هاي رسانه اي كه ديگر مثل آب خوردن است. اسبابش چند جمله گنده گويي و ادعا، آشنايي با يكي دو تهيه كننده، يك عينك شيك طبي و يك كيف پررويي و زبان آوري است. اينها هر قفل بسته اي را باز مي كند و همه را به عجب مي آورد. حال اگر يكي دو عنوان دهان پركن و گوش كركن مثل «دكتر»، «حجت الاسلام»، «پژوهشگر ارجمند» و «مؤلف گرامي» و يا تلفيق و تركيب آنها هم فراهم باشد چه بهتر. خدا بر عرض و طول مؤسسات و دلالان رساله نويس و كتاب نگار هم بيفزايد. شش ماه نشده براي شما يكي دو كتاب و رساله تأليف و به نامتان به چاپ مي رسانند و با هر طرح و جلدي خدمتتان تقديم مي كنند تا كلكسيون عناوين و القابتان كامل شود. تنها كافي است سر كيسه را شُل كنيد. طيّ يك برنامه ادواري عكس و خبرتان در صفحات دلخواهتان در روزنامه هاي شهر به چاپ مي رسد تا هميشه به روز باشيد و كسي شما را فراموش نكند. زبانم لال منظورم آن «خبر»

معروف نيست. آن را بعد از صد و بيست سال وراث مي زنند. خدا رحمت كند استادي داشتم كه مي گفت: «قديمي ها تكيه به پشتي مي زدند و مي نشستند و يك دور تفسير قرآن مثل كشف الاسرار و عدة الابرار مي نوشتند و حالا، هر كس بتواند از روي صفحات آن بخواند به او مدرك دكتري مي دهند». يكي از رفقا نقل مي كرد كه از بيست سال پيش تا حالا هزار بلا سر خودش آورده تا بر خودش مسلط بشود و در ميان غوغاي روز و شب دو ركعت نماز با حضور قلب به جا بياورد، ولي اخيراً باخبر شده كه «مرشدي» در يكي از خيابان هاي شمال شهر، كلاس سيصد چهارصد نفري آموزش سير و سلوك به راه انداخته است و با حق عضويت ماهي چهل پنجاه هزار تومان راه و رسم جلب حلقه هاي رحمانيت و شفا دادن بيماران صعب العلاج و دور كردن شيطان از صحن دل و خانه و حتي طي الارض را آموزش مي دهد. مي گفت وقتي ياد آن همه تلاش براي يك مثقال حضور قلب در نماز مي افتم و آن را با كرامات مرشد عالي مقام مذكور مقايسه مي كنم بر عمر رفته حسرت مي خورم. بي شك اگر مرحوم «قاضي» يا «ميرزا جواد ملكي تبريزي» در قيد حيات بودند حلقة مريدي اين مرشد را علي الدوام در گوش مي كردند. اميدوارم شهرستاني ها حسرت دوري از اين همه امكان در شهر تهران را نخورند و در اين زمستان سرد و يخبندان براي سفر شال و كلاه نكنند. در شهر و ديار خودشان حتماً يكي دو نفر از اين جنس را مي توانند پيدا كنند. بعيد نيست دوره هاي فشردة مكاتبه اي و آموزش از راه دور هم بگذارند

تا هيچ كس بي نصيب نماند. مثل همان دوره هاي دكتري و فوق ليسانس كه ديگر در پشت كوه هاي زاگرس هم داير است. دلم به حال مرحوم «شيخ جعفر» معروف به «پياده» مي سوزد كه در هواي يار و مرشد و مراد بيش از پنجاه بار راه ميان مشهد و كربلا و نجف را پياده طي كرد تا راه به جايي برد. با اين همه، هيچ كس در شرح سوانح احوالش ننوشته كه مدعي «طي الارض» شده باشد. به بركت همين شلوغ بازار است كه اين روزها، «دلالان فرهنگي» به راه افتاده و از سفرة گشاد و حاتم بخشي برخي سازمان ها و نهادهاي رسمي و بودجه دولتي هر رطب و يابسي را به هم مي بافند گروه هاي پژوهشي به راه مي اندازند، جشنواره ها و همايش ها برپا مي كنند آن هم با صدگونه كورباش و دورباش در سالن هايي به بزرگي زمين چمن استاديوم آزادي و دست آخر هم چند جزوة سيمي شده و چند مجموعه از مقاله هاي رسيده و يا سفارش داده شده را به عنوان حاصل كار و چارة همة مشكلات ريز و درشت سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي تقديم حضرات صاحب منصبان مي كنند تا مبادا از صرف هفت، هشت ميليارد پول بي زبان وجدانشان تير بكشد و آنچه از قبل آن به جيب مبارك مي ريزند به جانشان ننشيند و قاتل جانشان بشود. در حالي كه با هزينه همان برنامه ها مي شد تمامي مشكلات مورد گفت وگو را برطرف كرد. تعداد ساختمان ها، ادارات و پروژه هاي فرهنگي و مذهبي در دست اجرا كه جملگي مشغول به فعاليت حول موضوع و عنواني واحد و مشتركند و جملگي هم از كيسه مردم تغذيه مي كنند در تهران و قم خارج

از شمار است. در برخي دستگاه ها كه كار بسيار سهل شده است، خودشان برنامه مي سازند، خودشان از موفقيت برنامه ها آمار مي دهند، خودشان به خودشان جوايز ويژه اعطا مي كنند و گاه با برپايي جلسات نقد و بررسي، آراي مثبت و دلخواه خود را از زبان مردم پخش مي كنند تا چشم همه را كور و زبان همه را بسته باشند. اگر هم زبان در نقد عملكردشان باز كني، وكيل و ديوان دعاوي را به رخ مي كشند يا تو را متهم به مخالفت با اصول و فروع مسلم و حقه مي كنند تا از ميدان به در كرده باشند. روزي در يكي از برنامه هاي تلويزيوني از زبان كارشناسي شنيدم كه مي گفت در هيچ كجاي جهان به اندازة كشور خودمان امكان به دست آوردن راحت و ساده پول وجود ندارد. پر بي راه هم نمي گفت. وقتي هر از چندي جماعتي بيايند و همة پيشينيان را بر خطا و خود را مصيب و بر صواب معرفي كنند همين مي شود؛ يعني همة بازي از نو، همة تجربه ها از نو، همة نيروها از نو. جماعتي ديگر هم كه در پررويي سنگ پاي قزوين را از رو برده اند، گمان مي كنند در شهر كوران و كران زندگي مي كنند. طرح و برنامه و قول ديگران را به نام خود مصادره مي كنند، آنها را پس و پيش مي كنند و با مقدمه اي و مؤخره اي به نام خود قالب مي زنند و از آن وسيله اي براي ارتقا به بلنداي برج و بارو مي سازند و آنگاه درها را بر مردان مرد از قبيلة دانايي و تجربه و صداقت مي بندند تا مبادا عرصه بر آنها تنگ و پايه هاي صندلي و منصبشان سست شود.

اينان شعبده بازان عرصة علم و فرهنگ و هنرند. بگذريم، شرح اين هجران و اين خون جگر _ اين زمان بگذار تا وقت دگر در پايان اجازه مي خواهم حرف خودم را پس بگيرم. اشكالي دارد؟ اين را هم بگذاريد كنار ساير مطالب. آن طور هم كه مي پندارند نيست. كار به غايت سخت است اگر جايگاه علم و فرهنگ و معرفت دانسته شود. كار بسيار سخت است، وقتي دانسته شود «چشمي بينا نظاره گر ماست و امام عادل منتظر ما» كار بسيار سخت است وقتي دانسته شود آن امام عادل، ناظر و منتظر مي فرمايد: ما از اخبار و اوضاع شما كاملاً آگاهيم و هيچ يك از آنها بر ما پوشيده نيست.1 ما را از شيعيان دور نگه نمي دارد، مگر كردارهاي آنان كه به ما مي رسد و براي ما ناخوشايند و دور از انتظار است. 2 هر كس به [ناحق] چيزي از اموال ما را بخورد همانا آتش در شكم خود مي خورد و به زودي در آتش جهنم مي افتد.3 نظر شما چيست؟ ساده است يا سخت؟

سردبير پي نوشت ها:

1. محمّد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 53، ص 175.

2. شيخ صدوق، كمال الدين، ص 521.

3. محمّد باقر مجلسي، همان، ج 53، ص 177.

رازهايي ناگفته از انقلاب اسلامي

خاطرات كارتر را مي خواندم. او گفته بود در طول چهار سال رياست جمهوري ام سه بار گريه كردم: دفعه اول وقتي بود كه شاه فرار كرد. برايم قابل باور نبود. دفعة دوم هنگام اشغال سفارت ما در ايران بود و سومين بار هم در ماجراي طبس بود.

اشاره:

فرصتي دست داد تا به خدمت جناب آقاي «غلامحسين حيدري» برسيم و از ايشان برخي خاطرات را دربارة ديدارهايشان با علما و

نقل قول هايشان دربارة انقلاب اسلامي ايران و آيندة آن بشنويم. آقاي حيدري در حال حاضر در سمت قائم مقام وزارت آموزش و پرورش مشغول به خدمتند و تمامي سال هاي گذشته را به عنوان يكي از خدمتگزاران عرصة فرهنگ اسلامي در سمت هاي مديريت فرهنگي نهادها و سازمان ها پشت سر گذاشته اند.

به مناسبت هاي مختلف برخي خاطرات و نقل قول هاي ايشان تقديم خوانندگان محترم موعود خواهد شد. إن شاءالله. ما صاحب داريم

حضرت آيت الله ميرزا مهدي اصفهاني(ره) از علماي بزرگ اصفهان بود كه به مشهد آمده بود. بسياري از بزرگان الآن از شاگردان ايشان هستند. مرحوم حاج شيخ مجتبي قزويني _ يكي از شاگردان ايشان _ از مرحوم آيت الله اصفهاني نقل مي كند كه ايشان مكرر مي فرمودند: «ياد امام زمان _ ارواحنا فداه _ را زنده نگه بداريد. هرجا هستيد به ياد ايشان باشيد، نام و يادشان را براي ديگران نيز زنده كنيد و دربارة آن حضرت صحبت كنيد». ايشان بر عبارت «ما صاحب داريم» خيلي تأكيد مي كردند. افراد متعددي اين خاطرة مرحوم قزويني را براي ما نقل كردند. ايشان مي گويد: روزي مرحوم ميرزا مهدي اصفهاني همة طلاب ساكن مشهد را جمع كرد و به آنها فرمود: «واقعيت اين است كه رضاخان اوقاف را مصادره كرده، در نتيجه ما وجوهاتي نداريم كه به شما بدهيم. از اين به بعد شهريه قطع خواهد شد ولي فراموش نكنيد كه ما صاحب داريم». در آن جلسه روي اين مطلب خيلي تأكيد كردند كه ما رها نيستيم و صاحب داريم.

مرحوم حاج شيخ مجتبي نقل مي كند، ما به همراه خانواده از قزوين آمده بوديم. مدتي گذشت، شرايط برايمان سخت شد. تا مدتي از مغازه داري كه با او آشنا

بوديم قرض مي گرفتيم و آذوقه تهيه مي كرديم. روزي آن مغازه دار گفت: چون مقدار بدهي شما زياد شده از اين به بعد از دادن قرض شرمنده هستم. مي خواستم از يكي ديگر از بازاريان پول بگيرم كه احساس كسر شأن كردم و سراغ او نرفتم. دست خالي و ديروقت به خانه رفتم. مادرم كه بيدار مانده بود از من پرسيد مجتبي چيزي آورده اي؟ گفتم: نه. با محبت مادرانه به شوخي گفت: اشكالي ندارد. ما كه روز را روزه گرفتيم، شب را هم شبه مي گيريم. حاج شيخ مجتبي مي گويد: ديدم كوبة در را مي زنند. مادرم [يا به نقل برخي خودشان] دم در رفت. يك نفر بسته اي به او مي دهد و مي گويد، به مجتبي بگوييد: ما هواي او را داريم. مرحوم آيت الله قزويني به مرور تا آنجا پيشرفت مي كند كه به مقام تشرف اختياري مي رسد. آقاي محمدرضا حكيمي در كتاب متأله قرآني1 متذكر اين قابليت شده است.از حاج شيخ مجتبي قزويني با آن مقامات فوق العاده، مطالبي دربارة انقلاب اسلامي نقل شده كه غالباً در كتاب متأله قرآني هم آمده است و تذكر آنها خالي از لطف نيست. آقاي حيدر رحيم پور ازغدي يكي از نيروهاي انقلابي خراسان كه سال ها در خدمت حاج شيخ مجتبي بوده، نقل مي كند: قبل از سال 1342، روزي به محضر آيت الله قزويني رفتم و از ايشان پرسيدم: سرنوشت اين شاه چه مي شود؟ فرمودند: «اين آخرين شاه است و سلطنت به او ختم مي شود». بعد از تبعيد امام خميني(ره)، روزي به خدمت ايشان رسيدم و عرض كردم: حاج شيخ، شما فرموديد اين آخرين شاه است ولي او كه امام را تبعيد كرد؟ با ناراحتي ادامه دادم: پدر

او پدران ما را تباه كرد، و خود او ما را و بچه هاي او بچه هاي ما را. مرحوم حاج شيخ مجتبي در آنجا فرمودند: «والله بالله تالله اين شاه، آخرين شاه است و سلطنت به او ختم مي شود». بعدها موضوع امام جدي تر شد. روزي ديگر كه به خدمت ايشان شرفياب شدم به طور قطعي فرمودند: «از امام تقليد كنيد. ايشان مرجع بر حق است و لازم است همه از ايشان تبعيت و حمايت كنيم». در سفري كه جمعي از خراسان، همچون: ميرزا جواد آقاي تهراني، آيت الله خزعلي و... سال 1342در قم به محضر امام شرفياب شدند، آيت الله شيخ مجتبي قزويني _ كه در ميان آن جمع حضور داشتند _ دربارة امام خميني(ره) مي فرمايد: اين مرد مرد حق است، اما همراهان همراه نيمه راهند و تا آخر ايشان را همراهي نمي كنند. اين مرد يك تنه ادامه مي دهد تا پيروز شود.آقاي محمدرضا حكيمي هم نقل مي كند، بعد از دستگيري امام تا مدتي معلوم نبود كه چه بر سر ايشان آورده اند. اندكي بعد از تبعيد امام در سال 1342، روزي در مدرسة علمية نواب (مشهد) بودم كه طلبه اي آمد و گفت امام را شهيد كردند. خيلي ناراحت شدم. خدمت آيت الله قزويني رفتم و به ايشان عرض كردم كه چنين خبري شايع شده است. ايشان هم خيلي ملايم فرمودند: «جدّ ايشان، حضرت موسي بن جعفر(ع) هم مدتي طولاني زنداني بودند و بعد هم شهيد شدند». اين صحبت به شايعه دامن زد. من خيلي متأثر شدم و همانجا در محضر ايشان گريه كردم. لحظاتي آيت الله شيخ مجتبي قزويني دستشان را بر پيشاني شان گذاشتند و به انديشه فرو رفتند. لحظاتي بعد

فرمودند: «امام زنده است و به زودي خبر سلامتي ايشان را مي شنويد». بعد از آن اعلام شد كه امام به تركيه تبعيد شده اند و سالم هستند. اين مطلب، مقام و اشراف آيت الله قزويني را نيز مي رساند.

اتكاي به خدا

در كتاب همگام با خورشيد نقل شده و خودم هم از مرحوم فردوسي پور كه به تازگي فوت كرده اند، شنيدم كه وقتي صدام معدوم، امام خميني را از عراق به تركيه تبعيد كرد روزي به امام عرضه داشتم: صدام كه ما را اخراج كرده، به كويت هم كه ما را راه ندادند، اگر هم به تهران برگرديم كه اعدام خواهيد شد؛ حال چه كنيم؟ امام فرمودند: «فردا صبح به شما مي گويم». بعد از آن هم براي عبادت رفتند. من كنجكاو شدم كه ببينم در ساك شخصي ايشان چيست. باخودم مي گفتم حتماً كسي كه در مقابل دنيا ايستاده در ساكش اسلحه و پول هنگفتي بايد داشته باشد. ساك را بي اجازه باز كردم و در نهايت ناباوري ديدم كه در آن ساك تنها يك حوله و يك دست پيجامه است. ديديم با آن قدرتي كه خدا به امام داده بود و با اتكايي كه به امام زمان _ ارواحنا فداه _ داشتند، به پيروزي كامل رسيدند. امام، نظام شاهنشاهي را براي هميشه نابود كرد كه امر غير ممكني مي نمود؛ صدام را به ذلت كشاند و ابهت آمريكا را هم با ماجراي لانه جاسوسي و همچنين طبس از بين برد. فرو ريختن همة ابرقدرت ها

اين نكته را دربارة عظمت و اعجاز انقلاب اسلامي متذكر شوم؛ كتابي از رونكي _ نويسندة ايتاليايي _ مي خواندم. او در آنجا نوشته كه، ماجراي

طبس _ طوفان شن و انهدام هواپيماهاي ارتش امريكا _ از نظر علمي حيرت آور است. او به طور مفصل نوع هواپيماها، بالگردها و ديگر تجهيزاتي را كه آمريكا پس از پيش بيني دقيق آب و هوا، با همراهي عربستان، رژيم صهيونيستي، دولت گذشته تركيه و منافقان استفاده كرده بود، شرح مي دهد و از اينكه ناگهان همة محاسبات به هم خورد، تعجب مي كند. يعني قدرتي كه توانسته در كرة ماه نيرو پياده كند، در طبس تمام محاسبات و تكنولوژي اش زمين گير مي شود. سپس مي نويسد: «عقاب آمريكا در طبس بال و پرش ريخت». خاطرات كارتر را مي خواندم. او گفته بود در طول چهار سال رياست جمهوري ام سه بار گريه كردم: دفعه اول وقتي بود كه شاه فرار كرد. برايم قابل باور نبود. (اين اولين سيلي امام زمان _ ارواحنا فداه _ به صورت آمريكا بود)، دفعة دوم هنگام اشغال سفارت ما در ايران بود و سومين بار هم در ماجراي طبس بود. منشي وقت كاخ سفيد در خاطراتش نوشته است: كارتر عمليات را از طريق يك تلويزيون مدار بسته رهبري مي كرد. در مرحله اي ژنرال آمريكايي ظاهر مي شود و مي گويد عمليات با صد در صد شكست مواجه شد. منشي نقل مي كند، چشمان كارتر به قدري از شدت خشم قرمز شده بود كه به شوخي به او گفتم چشمانتان با كراوات قرمز رنگي كه پوشيده ايد همرنگ شده است. اين شكست ها را در حالتي در نظر بگيريد كه امام كاملاً با دستان خالي در ميدان قرار داشتند. اينها همه مصاديق اين عبارتند كه «ما صاحب داريم». خود حضرت امام هم روي اين عبارت خيلي تأكيد مي كردند.

واتيكان و رسانه

واتيكان يك روزنامة رسمي به نام «لوسر

واتوره رومانو» _ به معناي ناظر رومي _ دارد كه حدود 150 سال است منتشر مي شود. اين روزنامه به زبان ايتاليايي است و به طور همزمان، به چند زبان ديگر مثل انگليسي، فرانسوي و لهستاني نيز منتشر مي شود. خلاصة مطالب اين روزنامه به صورت هفتگي، در هفته نامه اي به همين نام منتشر مي شود كه زبان هاي بيشتري را در بر مي گيرد. گفتگو با حجت الاسلام دكتر محمد مسجد جامعي

محقق و سفير سابق ايران در واتيكان

اشاره:

گفت وگو كردن با كساني كه از نزديك شرايط زندگي غربي را تجربه كرده و بي واسطه با فرهنگ حاكم بر مردم آن سامان روبه رو شده اند، كمك بزرگي است براي درست قضاوت كردن دربارة غرب؛ بسيار پيش مي آيد كه در گفت وگوهاي روزانه، نوشته جات مطبوعاتي و سخنراني ها مطالبي به غرب و متفكران آنجا نسبت داده مي شود بي آنكه كسي يا كساني از خود بپرسند تا چه اندازه اين آمارها و گفته ها از سنديت برخوردارند. زيرا مي توان مدعي شد در بسياري از موارد اطلاعات از منابع ترجمه شده اي به دست آمده كه اگر از علميت متن اصلي و ترجمة درستي هم برخوردار باشند، باز هم حاصل تفكرات يك شاهد غير اينجايي است و نه نتايج دريافت هاي مستقيم يك محقق ايراني؛ در حوزة رسانه با توجه به غربي بودن ذاتي پديده هايي چون تلويزيون اين مسئله اهميت بسزايي دارد. مجالي دست داد تا در گفت وگويي نه چندان بلند، پاي سخن كسي بنشينيم كه خود مدت ها در قلب دنياي مسيحيت، يعني واتيكان روزگار گذرانده بود و مي توانستيم بيشتر از حال و هواي حضور دين مسيحيت و كليساي كاتوليك در رسانه هاي آن ديار باخبر شويم. حجت الاسلام دكتر محمد مسجدجامعي سفير پيشين

ايران در واتيكان بوده و هم اكنون سفير ايران در مراكش هستند.

لطفاً كمي دربارة رسانه هاي ديني مسيحيت كاتوليك و چگونگي فعاليت هايشان بگوييد.

در جهان كاتوليك، دو دسته رسانه وجود دارد؛ يك گروه رسانه هاي مربوط به مركزيت كليساي كاتوليك، يعني واتيكان است و گروه ديگر رسانه هاي مرتبط با كليساهاي كاتوليك كاتوليكي وجود دارد، براي خود، رسانة گروهي دارد؛ اعم از مطبوعات، راديو و گاه تلويزيون. اما دربارة رسانه هاي مربوط به واتيكان، بايد گفت كه به لحاظ رسمي، واتيكان يك روزنامة رسمي به نام «لوسر واتوره رومانو» _ به معناي ناظر رومي _ دارد كه حدود 150 سال است منتشر مي شود. اين روزنامه به زبان ايتاليايي است و به طور همزمان، به چند زبان ديگر مثل انگليسي، فرانسوي و لهستاني نيز منتشر مي شود. خلاصة مطالب اين روزنامه به صورت هفتگي، در هفته نامه اي به همين نام منتشر مي شود كه زبان هاي بيشتري را در بر مي گيرد. روزنامة ديگري با رويكرد اجتماعي _ سياسي _ ديني نيز در ايتاليا منتشر مي شود، به نام «اُوِنيره» كه به قول خودشان، روزنامه اي است با گرايش كاتوليكي و وابسته به شوراي اسقفي ايتاليا؛ اما روزنامة رسمي واتيكان نيست. در اين روزنامه، اخبار زيادي دربارة كليساي كاتوليك، واتيكان و ... درج مي شود. روزنامه ها و نشريات متعدد ديگري نيز هستند كه در ايتاليا و ديگر كشورهاي جهان منتشر مي شوند كه البته رسمي نيستند. اما واتيكان به طور رسمي تلويزيون ندارد و به طريق اولي، تلويزيون ماهواره اي هم ندارد. البته در اوايل دهة 90، يك شبكة تلويزيوني به نام «تله پاچه» _ به معناي تلويزيون صلح _ راه اندازي شد كه برنامه هاي آن در رم تهيه مي شود.

اين تلويزيون با گرايش كاتوليكي، عموماً اخبار و تحولات پاپ را پوشش مي دهد و در كنار آن، برنامه هاي مذهبي و ديني ديگري نيز پخش مي كند. اين شبكة تلويزيوني كه هنوز به عنوان تلويزيون رسمي معرفي نشده، در اواخر دهة 90، از يك كانال ماهواره اي پخش شد و هنوز پخش ماهواره اي دارد. تا زماني كه من در واتيكان بودم، اين شبكه تنها به زبان ايتاليايي برنامه داشت و فكر مي كنم هنوز همانگونه باشد. بنابراين، واتيكان تنها دو رسانة رسمي دارد؛ يكي روزنامة لوسر واتوره رومانو و ديگري راديو واتيكان.

آيا به لحاظ اقتصادي، دولت ايتاليا از اين رسانه ها، مثلاً تله پاچه حمايت مي كند؟ يا اينكه از طريق اعانات كليسا، به آنها كمك مي شود؟

متولي رسانه هاي رسمي مانند لوسر واتر رومانو يا راديو واتيكان، خود واتيكان است؛ اما اطلاع ندارم شبكه هايي مثل تله پاچه، محل درآمد يا حامي اقتصادي شان از كجاست. دليلي هم نمي بينم كه دولت ايتاليا در اين مورد هزينه كند.

يعني دولت ايتاليا، حتي براي مقاصد سياسي يا براي گسترش جهاني كاتوليك، سرمايه گذاري نمي كند؟ براي مثال، جمهوري خواهان آمريكا براي مقاصد سياسي، كمك زيادي به كليساهاي اوانجليس و پروتستان مي كنند. آيا دولت ايتاليا چنين بهره برداري هايي از كليساي كاتوليك نمي كند؟ بهتر است اين سئوال را به صورتي كلّي تر پاسخ دهم. اصولاً موقعيت دين، به معناي عام كلمه و متدينان به طور كلي، در ايالات متحدة آمريكا و اروپا، به معناي واقعي كلمه، با يكديگر متفاوت است. در آمريكا، به دلايلي مفصل كه عموماً تاريخي است، دين بسيار قدرتمند و تمايلات ديني فراوان است. دين و كليسا در آمريكا، به لحاظ اجتماعي، تأثيرگذار و به لحاظ

اقتصادي، ثروتمند است. مردم نيز همچنان مايلند به كليسا كمك كنند؛ اما در اروپا، چنين شرايطي وجود ندارد. البته به يقين، گسترش مسيحيت، حتي براي اروپاييان بي دين نيز مهم و پسنديده است؛ زيرا توسعة مسيحيت نوعي سمپاتي گرايش به غرب و تمدن غرب ايجاد مي كند. به هر روي، هر دولتي موظف است در چهارچوب قوانين، ضوابط و ماده هاي قانوني پيش بيني شده، بودجه را مصرف كند. مسائلي كه گفتيد، در قانون كشورهاي اروپايي لحاظ نشده است. البته در وزارت خارجة برخي كشورهاي اروپايي، از جمله ايتاليا و فرانسه، بخشي به نام تعاون وجود دارد كه براي تعاون و همكاري با كشورهاي جهان سوم فعاليت مي كند. دولت ها مي توانند به نام وزارت خارجه و تعاون يا تعاوني هاي چند جانبه، بودجه هايي را صرف پروژه هايي كنند كه در نهايت، به تقويت مسيحيت در كشورهاي خاص مي انجامد؛ مانند ساخت بيمارستان هاي مسيحي _ كاتوليكي يا ساختن مدرسه اي با گرايش كاتوليكي در يك كشور جهان سومي. اين شيوه، نه تنها در وزارت تعاون و امور خارجه، بلكه در بخش هاي ديگر دولت، مانند نخست وزيري، رياست جمهوري، سازمان مهاجرت و... وجود دارد. براي مثال، در طرحي به نام پليكان كه كشور ايتاليا با هماهنگي واتيكان اجرا كرد، قرار شده بود جامعة آلباني را اروپاييزه كنند و بخشي از اين طرح نيز گسترش مسيحيت كاتوليك در آلباني بود. در اين طرح، پيش بيني شده بود برخي از مسلماناني كه قصد دارند مسيحي شوند، مورد حمايت قرار گيرند. در نتيجة اين طرح كه در اواخر دهة نود اجرا شد، تعدادي از مسلمانان آلباني كاتوليك شدند؛ اما واقعيت اين است كه حتي در ايتاليا و كشورهاي متدين مسيحي چون

اسپانيا، ايرلند و كرواسي، رديف بودجه اي براي كمك به فعاليت هاي بيشتري، به ويژه در خارج از كشور، وجود ندارد. آيا كليساي كاتوليك در پخش برنامه هايش از طريق ماهواره، شبكه هاي اوانجليس را رقيب خود به شمار مي آورد؟ به عبارت ديگر، آيا برنامه هاي مذهبي اوانجليست ها، مانند جلسه هاي شفابخشي، جلسه هاي دعا و كنفرانس هاي گسترده اي كه به لحاظ ماهيت، اين عبادت هاي دسته جمعي با مناسك و ضوابط كليساي كاتوليك تفاوت دارند، از سوي كليساي كاتوليك، مورد انتقاد قرار مي گيرد يا كليساي كاتوليك اين گونه برنامه ها را عبادت مخلصانة ديني مي انگارد؟

اين قبيل پرسش ها كه مربوط به رقابت ميان شاخه ها و فرق ديني است، بسيار پيچيده است و پاسخ كوتاهي ندارد. براي درك چگونگي اين رقابت و تبديل رقابت به خصومت، بايد ابتدا موقعيت كليساي تبشيري را _ كه عمدتاً پروتستان با منشأ آمريكايي هستند _ به خوبي شناخت. در ضمن، بايد تمايل پروتستان ها براي جذب كاتوليك ها را نيز در نظر داشت و توجه كرد كه اين رقابت در كدام صحنه ها انجام مي شود. به عبارت ديگر، بايد به اين دو پرسش نيز پاسخ داد كه آيا كاتوليك ها، توسعه و پيشرفت پروتستان ها را در خارج از قلمرو كاتوليكي مي پذيرند و آن را به نفع خود مي بينند؟ يا اينكه حتي در خارج از قلمرو كاتوليكي، در مقابل آنها مي ايستند؟ به عبارت ديگر، آنها را تا چه حدي تحمل و تا چه حدي تشويق مي كنند؟ همة اينها پرسش هايي است كه در پي پرسش شما دربارة رقابت اين دو فرقه، به ذهن خطور مي كند. پاسخ به تمامي اين پرسش ها زمان زيادي مي طلبد؛ اما به اجمال مي توان گفت كه تعارض و رقابت ميان كليساي كاتوليك و

كليساي جديد پروتستان با منشأ آمريكايي يا همان اوانجليس، به طور عمده، در كشورهاي آمريكاي لاتين بروز كرده است و روز به روز، بر شدت آن افزوده مي شود؛ زيرا كليساي پروتستان در كشورهاي آمريكاي لاتين، بسياري از كاتوليك ها را جذب و آنها را پروتستان كرده است. در واقع، پروتستان ها در اين منطقه، پا توي كفش كاتوليك ها كرده اند؛ اما در مناطق ديگر، حتي در آفريقاي سياه _ نيز اين رقابت يا خصومت به شدت آمريكاي لاتين نيست؛ زيرا در عموم قلمروهاي غير آمريكاي لاتين _ حتي در خود اروپا، پروتستان ها قصد ندارند پا توي كفش كاتوليك ها كنند. به همين دليل، كليساي كاتوليك در اروپا، به فعاليت هاي پروتستان ها حساسيتي نشان نمي دهد.

آيا نمي توان گفت ترويج مسيحيت پروتستان در آمريكاي لاتين، بخشي از هژموني سياسي _ ديني آمريكاست؟ يا بايد اين اقبال اهالي آمريكاي لاتين را به تفاوت آموزه هاي مسيحيت كاتوليك با پروتستان نسبت داد؟ دربارة ترويج مسيحيت در آمريكاي لاتين، نقش رسانه هاي قدرتمند آمريكايي را چگونه ارزيابي مي كنيد؟ واقعيت اين است كه توسعة پروتستانتيسم، امروز ديگر يك جريان جهاني است. در حال حاضر، مسيحيت تبشير كننده و بلكه عمدتاً مسيحيت پروتستاني آمريكايي در همه جاي دنيا، در حال توسعه و رونق است. اين كليسا مورد حمايت نه تنها سياست خارجي آمريكا، بلكه گروه هاي منجي داخل آمريكا، به ويژه گروه هاي راست گراي سياسي نيز است.

براي پاسخ دقيق به اين پرسش، لازم است دين و تحولات ديني در آمريكا و همچنين بي اعتنايي زمامداران دهة 60 و 70 آمريكا به دين، بررسي شود. سپس بايد چرخشي كه در زمان رونالد ريگان، به دين و به ويژه راست ديني پديد

آمد، مورد تحليل قرار گيرد. همچنين بايد بررسي كرد كه چگونه راست ديني از سقوط بلوك شرق، هيجان زده شد و چگونه خود را بسيج كرد كه مجموعة شرق اروپا و بلوك شرق را تحت نفوذ و حتي سيطرة خويش درآورد و اين مسئله چه كنش ها و واكنش هايي در پي داشت. گروه هاي راست در دهة 90، دستخوش تحولاتي دروني گرديدند كه جاي تحليل و بررسي دارد. آنها در زمان بيل كلينتون، از قدرت دور بودند و در همان زمان، در حال پردازش تئوريك براي جهشي بودند كه در سال 2000، با آمدن جرج بوش پسر اتفاق افتاد. براي شناخت درست و دقيق كليساي پروتستان، منهاي شناخت ريشه هاي تئوريك و تئولوژيك آن به لحاظ كلامي، بايد تاريخ آمريكا، جامعة آمريكا و تحولات ديني آن جامعه و همچنين خود شخصيت ريگان و نوع راست گرايي او، يا به عبارتي، ريگانيسم هم مورد بررسي قرار گيرد. به هر روي، اين كليسا در خدمت منافع سياست خارجي آمريكا، به ويژه سياست خارجي جناح راست و راست گرايان آمريكاست؛ چنان كه از جانب آنان، حمايت و تقويت مي شود. اين موضوعي پيچيده است كه براي شناخت دقيق آن، مسائل بسياري بايد مورد مطالعه و تحليل قرار گيرد. اينكه آيا اين ترويج با انگيزه هاي مشخصي، اعم از سياسي و اقتصادي صورت مي گيرد يا مردم آن سامان رغبتي به تعاليم پروتستاني دارند يا نه، بايد با دقت و تأمل بيشتري بررسي شود.

در همين آمريكاي لاتين، با پديده اي روبه رو بوديم، به نام الهيات رهايي بخش كه توانست در كشورهايي كه زير سلطة شديد كودتاچيان و سياست هاي استعماري آمريكا قرار داشتند، كارگشا باشد. الهيات رهايي بخش چيست و چگونه

توانست مبناي تحولات اجتماعي _ سياسي آمريكاي لاتين قرار گيرد و اكنون در چه موقعيتي است؟

الهيات رهايي بخش مؤلّفه اي كاتوليكي است كه در ميانة دهة 60 پديد آمد. در آن زمان، كليساي رسمي كاتوليك در آمريكاي لاتين، نسبت به وضع معيشتي و اقتصادي مردم و ظلم اقتصادي و اجتماعي موجود، بي تفاوت شده بود و همين مسئله زيربناي ايدئولوژيك الهيات آزادي بخش قرار گرفت. الهيات آزادي بخش يك مسئلة سياسي نبود. الهيات آزادي بخش قرار گرفت. الهيات آزادي بخش يك مسئلة سياسي نبود و اساساً در آمريكاي لاتين، مانند خاورميانه نسبت به استقلال حساسيت وجود ندارد. الهيات آزادي بخش در بستر كليساي كاتوليك، تعاليم اولية مسيح و كليساي كاتوليك شكل گرفت و ناظر به واقعيت زندگي روزمرة مردم بود و از ظلم اقتصادي _ اجتماعي اي كه بر مردم مي رفت، سخن مي گفت. اين جريان ادامه يافت تا اينكه در دهة هفتاد، موقعيت بهتري پيدا كرد و در دهة هشتاد، قدرت بيشتري به دست آورد، تا جايي كه ساندنيست ها در نيكاراگوئه نيز به الهيات آزادي بخش گرويدند. اين جريان تا اوايل دهة نود ادامه داشت تا اينكه با سقوط بلوك شرق و فروكش كردن ارزش ها و انديشه هاي سوسياليستي در همه جاي دنيا، الهيات آزادي بخش نيز موقعيت پيشين خود را از دست داد و اكنون تقريباً به بخشي از تاريخ بدل شده است.

كليساي كاتوليك چه برنامه هايي را از طريق شبكه هاي تلويزيون پوشش مي دهد؟ آيا جلسات عبادات دسته جمعي هم از اين شبكه ها به نمايش درمي آيد؟ در اين صورت، كليسا تا چه حد مي كوشد جلوه هاي هنري اين جلسات را بيشتر كند؟ آيا سعي مي كند آن را از حالت آداب و مناسك رايج، خارج كند و

بر وجه معنوي و تأثيرگذاري باطني آن جلسات بيفزايد؟ كليساي كاتوليك بسيار سنتي است. البته ممكن است از منظر ما، كليساي مدرن و متحولي به چشم بيايد؛ اما از ديدگاه خود كاتوليك ها، به ويژه كاتوليك هاي غربي، اين كليسا كاملاً سنتي و ملتزم به مباني سنتي خويش است؛ به عكس كليساي پروتستان، به ويژه پروتستان هاي آمريكايي كه هرگز به اين معنا، به سنت التزام ندارند. رويكرد كليساي پروتستان در نوع جديد و آمريكايي اش، با كاتوليك هاي محافظه كار و سنتي متفاوت است. محافظه كاري كاتوليك ها موجب شده تا تنوع در برنامه هاي عبادي و در نتيجه، جذابيت برنامه ها، تا حدّ زيادي كاهش يابد. در ايران، اغلب سعي مي شود. براي فعاليت هاي ديني، از تمامي عناصر مورد قبول اجتماع و هماهنگ با ضوابط ديني استفاده شود. هنر ديني براي ما، في نفسه داراي موضوعيت است و حتي هنرهايي چون تذهيب وجود دارد كه به استخدام دين درآمده اند. به همين جهت، از ديگران نيز توقع همين شيوه و روش را داريم؛ اما حقيقت اين است كه در آنجا، جهان مسيحيت به هيچ وجه، اين گونه نيست و اين گستردگي استفاده از هنر در بيان مفاهيم ديني وجود ندارد؛ به ويژه در كليساي محافظه كاري چون واتيكان كه برنامه هايشان در ظاهر، بسيار تكراري است. براي مثال، مشابه نمايشگاه هاي قرآني كه در ماه مبارك رمضان، در تهران برگزار مي شود، با آن همه جذابيت و گستردگي، در هيچ جاي دنيا وجود ندارد. اگر هم اسقف يا كشيشي در برنامه هاي خود، از روش هايي جديد و جذاب استفاده كند، مورد تأييد واتيكان قرار نمي گيرد و در رسانه هايشان نمايش داده نمي شود.

آيا مي توان گفت پاپ پيشين سياست هاي تبشيري خود را

با رسانه ها تنظيم كرده بود و ارتباطات بيشتري با رسانه ها داشت؟ پاپ ژان پل دوم يكي از مهم ترين شخصيت هاي جهاني بود كه تا حد امكان، از رسانه هاي گروهي، به ويژه تلويزيون استفاده مي كرد و به خوبي مي دانست چگونه بايد از رسانه ها استفاده كند. عمدة نفوذ پاپ ژان پل دوم به دليل تخصص او در استفادة به موقع، و فراوان از رسانه هاي گروهي بود. او اصولاً يك مرد رسانه اي به شمار مي آمد و از اين جهت، يك استثنا بود. مشكل بتوان گفت كه در سال هاي اخير، هيچ شخصيت سياسي در سطح بين المللي، به اندازة او از رسانه ها استفاده كرده باشد. پاپ كنوني بدون شك، شخصيتي رسانه اي نيست. او به لحاظ فلسفي و كلامي، يك تئولوگ است. در واقع، او يك شخصيت علمي است. وي به مدت 20 سال، در واتيكان، مسئول مجمع دكترين عقايد مسيحي بود كه آن هم مسئوليتي علمي بود، نه اجرايي. ويژگي هاي شخصي او نيز به گونه اي نيست كه تمايل به استفادة وسيع از رسانه داشته باشد و اساساً به اين كار معتقد نيست. به نظر مي رسد سياست او براي مديريت كليساي كاتوليك و تصور او دربارة اولويت ها و ضرورت هاي كليساي كاتوليك، با ژان پل دوم به كلي فرق مي كند.

آيا در جهان كاتوليك، چيزي به نام تربيت مبلغاني كه بتوانند در رسانه فعاليت كنند، وجود دارد؟ تا جايي كه من اطلاع دارم، نزديك به سه دهه است كه در دورة طلبگي كشيش ها، درس هاي متعددي دربارة رسانه ها و چگونگي كار با آن وجود دارد و اكنون نيز تأكيد بر اين موضوع، بيش از دهه هاي قبل است. پاپ پيشين چندين بار، در اين باره تذكر

داد و تأكيد مي كرد بايد نسل جديدي از طلاب و كشيش ها به صحنه بيايند كه به رسانه ها اهتمام ويژه داشته باشند و بتوانند از رسانه ها، استفادة بهينه ببرند. ادامه دارد... ماهنامه موعود شماره 84 پي نوشت:

? برگرفته از: ماهنامة رواق هنر و انديشه (مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما)، سال 6، دورة جديد، پياپي 64

عاشورا، محور سلوك

سيد محمد مهدي ميرباقري دو راه براي قرب به خداي متعال وجود دارد، يك راه كه راه مرسوم مي باشد، اين است كه انسان به اندازه همّتي كه دارد نتيجه مي گيرد، در اين بين اگر كفران كرد از هدايت هايي كه شامل حالش شده، محروم مي شود؛ لذا بعد از وارد شدن به ميدان مجاهدة باطني، ميزان شكر و كفر انسان، در امر هدايتش تأثير دارد، ولي بعد از همة اين زحمات، يكي از مهم ترين چيزهايي كه در موفقيت انسان تأثيرگذار است، ابتلائات الهي است كه، متناسب با موقعيت عبد، براي رشد معنوي او فراهم مي گردد؛ يعني براي رشد انسان همة رياضت ها مفيدند، ولي هيچ كدام به اندازة ابتلائات الهي، مؤثر نيستند. به عبارت ديگر ابتلائات الهي بهترين نردبان سير و سلوك است.

بين ابتلائات و رياضت ها تفاوت هايي وجود دارد؛ از جمله بعضي از آفت هايي كه رياضت ها را تهديد مي كنند، مثل عجب و خروج از حدّ تقصير در بندگي و تكبر بر بندگان خدا، در ابتلائات الهي نيستند؛ البته بايد انسان در مجاهده هاي باطني تلاش داشته، مواظب مفاسد آن باشد و خود را در آخر كار گنهكار دانسته، واقعاً تقصير خود را در بندگي ببيند؛ لذا خوب است براي در امان ماندن از عجب، عبادات و مراقبه هاي اولياي خدا و اصحاب ائمه(ع) را

با عبادات خود مقايسه كند _ حالا عبادات معصومين(ع) به جاي خود _ با اين مقايسه ها و محاسبه ها بدهكاري انسان معلوم شده، تلاش هاي او در مقابل عنايت ها و نعمت هاي الهي خيلي ناچيز جلوه مي كند. مخصوصاً اگر توجه پيدا كند كه، اين تلاش ها با توفيق خداي متعال بوده و بدون دستگيري خداوند، انسان موفق به هيچ كار خيري نمي شود:

ما أصابك من حسنةٍ فمن الله. 1. آثار و فوايد ابتلائات الهي

به هر حال آفت هايي در رياضت ها بر خلاف ابتلائات الهي وجود دارد زيرا با بيماري، فقر و يا در جايي كه لازم باشد آبرو دادن، انسان دچار عجب و تكبر نمي شود؛ بلكه بالعكس حالت انكسار و شكستگي در درگاه الهي كه از ارزشمندترين سرمايه هاي انسان است _ به وجود مي آيد، حتي يكي از بركات پيري، همين انكسار است، زيرا همة قوا معكوس مي شوند: و من نعم_ّره ننكّسه في الخلق أفلا يعقلون.2

نشاط، حافظه، سلامت جسم و ... كاهش مي يابد و مقدمات انكسار درست مي شود. يكي از بزرگان مي فرمودند: «خدمت آقاي فلسفي (واعظ معروف) بوديم، ايشان فرمودند: خداوند همه چيز را در پيري مي گيرد، الاّ سرفه، به آقاي فلسفي گفتم: ولي به انسان در پيري حالت انكسار مي دهد، ايشان خيلي اين حرف را پسنديدند». پيري غرورهاي جواني انسان را كه، احساس مي كرد، همه عالم را مي تواند، فتح كند، از انسان مي گيرد و حالت بدهكاري به وجود مي آورد، اين براي رفتن سرماية خوبي است. ابتلائات الهي متناسب با گرفتاري مؤمن است. يعني كسي كه بايد بيمار شود خداي متعال بيمار و كسي كه بايد فقير شود، فقيرش مي كند.

انسان گاهي اوقات در محاسبه هاي خلوت خويش فكر مي كند همة استانداردها

را داراست؛ مثلاً عجب ندارد، تعلق به دنيا در او نيست و ... يا اگر مي فهمد، نمي تواند درمان بلاي الهي هم عيوب را نشان داده، هم آنها را رفع مي كند. خدا رحمت كند استاد ما را مي فرمودند: «دوستي داشتيم، قبول مي كرد محبت دنيا دارد و اين چيز بدي است، اما مي گفت: نمي توانم از دنيا دست بكشم! اما بعد از مرگ جوانش، همة علاقه هايش از بين رفت لذا مي گفت: از دنيا سير شدم». امام سجّاد(ع) مي فرمايند: «خدايا، نمي دانم بايد تو را در مقابل سلامتي بيشتر شكر كنم يا در مقابل بيماري». چون مؤمن در سلامتي توفيق عبادت دارد و از آن بهره مند مي شود، ولي در بيماري خداوند عبادت هايي برايش مي نويسد كه اصلاً فكرش را نكرده بود. نكتة ديگر اينكه خداي متعال با اين بلاها نه تنها خطاها را تدارك مي كند بلكه؛ آنها را تبديل به حسنات مي كند. 2. انواع بلاها متناسب با ظرفيت هاي مختلف

بلاها گاهي كفاره اند، كه معمولاً در افراد معمولي اين طور است. در روايات دارد كه، پاي يكي از اصحاب، در هنگام ورود پيامبر(ص)، به چهارچوب در برخورد و به زمين افتاد، حضرت آية « ما أصابكم من مصيبةٍ فبما كسبت أيديكم» را تلاوت كردند، طرف سؤال كرد: مگر چكار كرده بودم؟! حضرت فرمودند: چرا بسم الله نگفتي و با حالت غفلت از خدا وارد شدي؟ در خواصّ اولياي خدا، بلاها فقط ترفيع درجه است، مثل بلايي كه براي سيّدالشّهدا(ع) پيش آمد. البته اين بلاها براي مؤمن رحمت و ابزار سير و سلوك است، ولي براي كافر تماماً عقوبت است.

ظرفيت بلاها نيز متفاوت است، بعضي فقط صاحب بلا را نجات مي دهد و بعضي، براي صاحب

بلا ضيافت است و عامل نجات براي ديگران، بعضي نيز ظرفيت تهذيب تاريخي دارند. در كتاب شريف كافي نقل شده: «گاهي صبر مؤمن عامل نجات يك قوم مي شود، مثل تحمّل يوسف(ع) در مقابل آن بلاي بزرگ كه، نتيجه آن، نجات يك قوم از گرسنگي و مرگ و بت پرستي شد».3 زماني كه حضرت در چاه بود جبرئيل آمد و گفت: اينجا چه مي كني؟! فرمود: برادران مرا انداخته اند. جبرئيل گفت: مي خواهي نجاتت دهم؟ يوسف فرمود: تا خدا چه بخواهد. بعد هم مي توانست به مردم بگويد: من برده نيستم، پيغمبر زاده ام، مضاف بر اينكه، جاي يعقوب را مي دانست و مي توانست برود، ولي تحمل كرد.

همين طور صبر مبلغان دين در بلاها، در ترك معصيت و در انجام طاعات، هم عامل رشد خودشان و هم عامل نجات يك ملت است، يعني انسان با صبر، مجراي عنايت حضرت حق مي شود. مهم ترين وسيله سلوك، بلاي اولياي خدا، مخصوصاً اعظم بلاها و ابتلائات؛ يعني ماجراي سيّدالشّهدا(ع) است، كه در حقيقت ابتلاي رسول الله(ص) مي باشد. اين ابتلا، اعظم وسايل سلوك به سمت خداي متعال و محور تهذيب همة جوامع و همة تاريخ است، حتي انبياي اولوالعزم از اين ابتلا بهره مند شده، رشد كردند. سير و سلوك با بلاي اولياي الهي سريع الوصول تر و داراي منازل، مراحل و شرايط ديگري است. در روايتي ذيل آيه « و فديناه بذبحٍ عظيمٍ»4 آمده است؛ ابراهيم(ع) پس از آنكه فرزند خود اسماعيل را براي قرباني برد و آن امتحان عظيم الهي را با موفقيت از سر گذرانيد، و خداي متعال فرمود: « قد صدّقت الرؤيا»5 عرضه داشت: من دوست داشتم فرزندم را در راه تو قرباني كنم تا به ثواب اعظم

مصائب برسم، گويا سؤال حضرت اين است كه، كجاي كار را كم گذاشته ام كه اين توفيق از من سلب شد؟ خداي متعال فرمود: ابراهيم! خودت را بيشتر دوست داري يا پيامبر آخرالزمان را؟ حضرت فرمود: پيامبر آخرالزمان را. فرمود: فرزند پيامبر آخرالزمان را، يعني سيّدالشّهدا(ع). بعد خداي متعال روضة سيّدالشّهدا(ع) را اين طور خواند كه، ابراهيم كداميك از اين دو سنگين تر است اينكه، به امر ما فرزندت را در مني قرباني كني يا اينكه، فرزند پيامبر آخرالزمان را، انسان هايي كه مدّعي هستند امت آن پيامبرند، بين دو نهر آب مثل گوسفند سر ببرند؟!!6 گويا مي فرمايند: شما ظرف اعظم مصائب نبوده، تحمل آن را نداريد، اعظم مصائب از آن اعظم انسان ها، يعني رسول خاتم(ص) است، آن هم نه قرباني كردن اسماعيل به صورت محترمانه، بلكه اعظم مصائب، مصيبت سيّدالشّهدا(ع) است، به دست امتي كه هر چه دارند، به بركت رسول خاتم(ص) است، آن هم تحت عنوان تبعيت از او و فرمان خدا، فرزندش را محكوم به ارتداد كرده، مثل يك گوسفند با افتخار سر از بدنش جدا مي كنند. بعد گويا مي فرمايند: ابراهيم، اگر مي خواهي به ثواب اعظم مصائب دست يابي، بايد مصيبت سيّدالشّهدا(ع) را درك كني. با توجه به اين دو محبتي كه ابراهيم(ع) نسبت به رسول اكرم(ص) و سيّدالشّهدا(ع) داشتند، زمينة درك مصيبت سيّدالشّهدا(ع) فراهم شد، به خصوص كه آدم مبتلا، زودتر و بهتر ابتلا و مصيبت ديگران را مي فهمد، لذا شايد امتحان قرباني كردن اسماعيل، مقدمه درك مصيبت سيّدالشّهدا(ع) بود.

3. بلاي امام حسين(ع) محور تهذيب تاريخ

واقعاً عاشورا هنوز براي ما در پردة ابهام است. در زيارت ناحيه مقدسه، حضرت امام زمان(ع) مي فرمايد: اگر زمانه

مرا به تأخير انداخت و مقدّرات از ياري ات بازم داشت و نتوانستم در ركاب تو با دشمنانت بجنگم، ولي از صبح تا شب برايت گريه مي كنم و به جاي اشك خون مي گريم7. يا در زيارت عاشورا مي خوانيم:

اي اباعبدالله، حقيقتاً اين اندوه و مصيبت از ناحية تو بر ما و بر همة اهل اسلام و آسمان ها بر همة اهل آسمان ها سنگين و بزرگ است. حتّي، در بارگاه قدس كه جاي ملال نيست

سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است. ماجراي سيّدالشّهدا(ع) جزو اسرار عالم است كه چطور در دورة غربت اسلام و در شرايطي كه جبهة مقابل، احساس پيروزي مطلق مي كرد و در كنار سر سيّدالشّهدا(ع) لعبت هاشم بالملك فلا

خبرٌ جاء و لاوحيٌ نزل8 مي گفت، اين وتر موتور تنها شده، كار را تمام كرد و يك تاريخ را نجات داد، به سخن ديگر، جبهه باطل با يك نقشة عظيم آمده بود تا به اسلام تير خلاص بزند ولي نبيّ اكرم براي چنين روزي، سيّدالشّهدا(ع) را تربيت كردند يعني؛ در مقابل اعظم مكائد شيطان، اعظم عبادات اتفاق افتاد، به طوري كه، از خود ابليس گرفته، كه طبق بعضي از نقل ها در وسط صحنه، ميدان داري مي كرد تا تمام جنودش در كربلا حضور داشتند.9

ابليس يكي از دعاهاي مستجابش را براي كربلا گذاشته بود، وقتي كه حضرت در گودي قتلگاه بودند و تشنگي بر حضرت فشار مي آورد، به خدا گفت: دعاي مستجاب من اين است كه خورشيد را بر حسين، بتاباني. طوري تابيد كه نگفتني است، عطش مخصوص حضرت كه معصومين(ع) روي آن حسّاس بوده اند و خداي متعال روضه اش را براي حضرت آدم(ع) خوانده است نتيجة اين گرماست، در

همان حال، جبرئيل اجازه گرفت و حائل شد، حضرت فرمودند: «كيست كه بين من و حبيبم، حائل شده، برو كنار»! لذا شيطان تمام توان خود را به كار برد كه يك نقطه ضعف از سيّدالشّهدا(ع) بگيرد و ايشان با تمام وجود ابليس را زمين گير كردند. روز حسين(ع)، محور ايّام الله: يوم الحسين(ع) محور ايّام الله است، ايّام الله به سه روز تفسير شده است: «ظهور، رجعت و قيامت»، و امام حسين(ع) در هر سه محورند، زيرا شعار لشكريان امام زمان(ع) در روز ظهور «يا لثارات الحسين» است و اولين نفر در رجعت، اباعبدالله الحسين خواهند بود در قيامت نيز، وقتي پرچم امام حسين(ع) مي آيد معلوم مي شود، هر چه آدم به درد نخور _ كه در جهنم خود ابليس با آنها دعوا مي كند _ در طرف شيطان است و همة آدم هاي خوب و به درد بخور، در طرف سيّدالشّهدا(ع). از آن طرف، هزاران ملك براي ياري حضرت آمدند اما وقتي رسيدند عاشورا تمام شده بود، لذا غبارآلود و غصه دار در كنار ضريح حضرت مشغول عزاداري هستند تا در دورة ظهور بيايند و انتقام بگيرند، پس ملائكه نيز با بلاي حضرت سالكند. اين بلا محور تهذيب تاريخ است و همة كساني كه هدايت شده اند سر سفرة اين بلا نشسته اند، لذا زيارت عاشورا با «السلام عليك يا أباعبدالله» شروع مي شود، يعني «پدر بندگان خدا»، زيارت عاشورا ماجراي اين ابوّت را كه در بستر عاشورا واقع شده است، بيان مي كند. چهارده معصوم(ع) را كنار بگذاريد كه آنها نيز نه نفرشان فرزندان حضرت هستند، ديگران حتّي پيامبران اولوالعزم از آن عباد الهي هستند كه ابوّتشان با سيّدالشّهدا(ع) است. 4. مبتلا

شدن انسان به بلاي معصوم(ع)، راه سلوك با بلاي ايشان

سلوك به بلاي سيّدالشّهدا(ع)، يعني؛ در اين ماجرا وارد و با عاشورا سالك شدن. نه فقط بلاي سيّدالشّهدا(ع)، بلكه بلاي چهاره معصوم(ع)، از جمله امام زمان(ع) كه ايشان مبتلاترين انسان هاي عالمند، كيست كه اين را بفهمد؟! راوي مي گويد: بر امام صادق(ع) وارد شديم، وضع حضرت متغيّر بود و به شدت گريه مي كردند و مي فرمودند: غيبت تو خواب را از من گرفته است، سپس فرمودند: كتاب جفر را نگاه مي كردم به غيبت حضرت و حوادث آن رسيدم. يكي از بزرگ ترين درس هاي سورة يوسف اين است كه، حضرت يعقوب(ع) با غيبت وليّ خدا چگونه برخورد كرده است، هميشه مشغول بوده در حالي كه، پيغمبر خداست و مقام عصمت دارد، بايد دائماً به خدا مشغول باشد، اگر گريه بر يوسف سلوك آور نبود، گريه نمي كرد؛ چون انبيا حتي كار مباح هم انجام نمي دهند، چطور حضرت يعقوب(ع) اين قدر گريه نموده و نسبت به آنهايي كه اين كار را كرده اند كظم غيظ مي كند به طوري كه چشم ها سفيد و كمر خم گرديد، بعد هم متهم به جنون شد، باز هم دست بردار نبود. بايد با بلا و غيبت وليّ خدا اين طور برخورد كرد، نه اينكه وليّ خدا مبتلاست، تو بخوابي؟! «عزيزٌ عليّ أن تحيط بك دوني البلوي».10

5 _ لزوم توجه به بلاي امام حسين(ع) براي سلوك

بايد اين حالت ها كه اساس سلوك باطني است، در انسان پيدا شود، مهم ترين نردبان سلوك اين است كه انسان چشم از عاشورا برندارد، لذا سلوك به بلا از بهترين نردبان هاست. بلاي ما، به اندازة خود ما سلوك دهنده است، ولي بلاي سيّدالشّهدا(ع) به اندازة عظمت حضرت. لذا

در زيارت عاشورا بعد از طيّ مراحلي مي خوانيم: و أسئل الله بحقّكم و بالشّأن الّذي لكم عنده أن يعطيني بمصابي بكم أفضل ما يعطي مصاباً بمصيبته مصيبةً ما أعظمها و أعظم رزي_ّ_تها في الإسلام و في جميع السّمو?ات و الأرض. به هر حال بالاترين درجات مصيبت را مي توان در مصيبت سيّدالشّهدا(ع) داشت به اين شرط كه، مراحل قبلي طي شده باشد. بلاي سيّدالشّهدا(ع) همان سفينة حضرت است و يكي از بهترين راه هاي ورود به اين سفينه، توجه به بلاي اوست. «يا غياث المستغيثين». عبادتي كه حضرت در گودي قتلگاه انجام دادند، مي توانست همة عالم را بهشتي كند، اگر همة عالم مي خواستند در عاشورا مثل حبيب بشوند، ممكن بود؛ الان هم ممكن است، زيرا اين ظرفيت عبادت حضرت است. بلاي امام زمان(ع) در زمان فعلي جزو اعظم ابتلائات است، اينكه در بعضي از روايات، غيبت حضرت تشبيه به غيبت حضرت يوسف(ع) شده، بي جهت نيست. هم چنان كه مبتلاترين آدم ها در غيبت يوسف، خود يوسف بود در غيبت صاحب الزمان(ع)، نيز مبتلاترين شخص، خود حضرت است؛ لذا غيبت براي صاحب آن، آسان نيست.

6. طمعة شيطان شدن عبادت، در صورت عدم توجه به بلاي وليّ خدا

بايد چشم را از وليّ خدا و بلاي او برنداشت، والّا شيطان انسان را مي برد، عبادات و رياضات نيز طمعة شيطان مي شود. غزالي با آنكه، مي گويند: معلّم اخلاق، سالك و رياضت كش بوده، همة زحماتش به نفع يزيد تمام شده؛ در مورد لعن يزيد مي گويد: يزيد را لعن نكنيد، شايد او دستور نداده باشد. حال آنكه يزيد را خيلي از اهل سنت جايزاللعن مي دانند. از او سئوال مي كنند: آيا بگوييم اللّهمّ العن قتلة الحسين؟ مي گويد

اين را هم نگوييد؛ اي بي انصاف، تو معلّم اخلاقي؟! چرا همة آبروي خودت را در ترازوي يزيد مي گذاري و يزيد و قاتلان امام حسين(ع) را تطهير مي كني؟ اين سلوك، رياضت، عبادت و علم بدون بلاي ولي خداست كه شيطان، بزرگ تر از اينها را دارد. همين آدم در كتاب سرّالعالمين مي گويد: «ذكر مقتل حسين بر واعظ حرام است؛ زيرا بغض ها را بر عليه صحابه تحريك مي كند و آنها از پرچم داران دين هستند». بي انصاف، عاشورا چه ربطي به صحابه دارد؟! مگر يزيد، ابن زياد، عمر سعد و شمر از صحابه بوده اند؟! البته خودش به خوبي مي داند كه عاشورا كار يزيد (به تنهايي) نيست... .

7. محور درگيري با جبهة باطل شدن، نتيجة سلوك با بلاي وليّ خدا

اين سلوك آدم را درويش نمي كند، بلكه سالك با بلاي سيّدالشّهدا(ع) محور درگيري با باطل در عالم مي شود: «سلمٌ لمن سالمكم و حربٌ لمن حاربكم» در يك جبهه وفا و در جبهه ديگر يك پارچه آتش است. همچنين اين سلوك لعن و سلام و رحمت مي آورد. اينكه مي گويند: « سيّدالشّهدا(ع) در ضيافت است، يعني بايد خنديد، شما كه گريه مي كنيد محجوريد»، سخن باطلي است؛ زيرا از بلا نمي توان با خنده بهره مند شد، ضيافت است اما ضيافت بلا، كه ورود به آن، آن حداقل با گريه است، تا جايي كه از گريه بميري. مراحل بلا از مدخل پيوند عاطفي، روحي و گريه شروع مي شود، لذا؛ وقتي كه به امام سجّاد(ع) اعتراض مي كنند كه، حزن و گرية شما كي تمام مي شود؟ مي فرمايند: «حضرت يعقوب(ع) يك فرزندش غائب شد، آن قدر گريه كرد، من در يك روز ديدم، پدرم و تعداد زيادي از اهل بيتم

را ذبح كردند، چطور گريه نكنم»؟11 مسلماً گرية حضرت، گريه بر پدر نبوده؛ بلكه گريه بر وليّ خدا بوده كه براي ايشان سلوك مي آورد. بعد از آنكه حضرت يوسف و حضرت يعقوب(ع) به هم رسيدند، يعقوب با اصرار از يوسف خواست كه، قصه خودش را تعريف كند، يوسف هم بخشي از آن را اين گونه فرمودند: «برادران مرا سر چاه بردند سپس گفتند: لباس هايت را در بياور، قسمشان دادم، اگر مي خواهيد به چاه بيندازيد، لختم نكنيد، يكي از برادران كارد كشيد و گفت: اگر لباس هايت را در نياوري مي كشمت، بعد عريان مرا به چاه انداختند، به اينجا كه رسيد، حضرت يعقوب(ع) غش كرد، وقتي كه به هوش آمد گفت: بقيه را بگو، حضرت يوسف فرمودند: مرا معاف بداريد، بقيه اش گفتني نيست». كدام يك از ما وقتي گفتند: امام حسين(ع) را عريان كردند، غش كرده است؟ اصلاً جريان حضرت يوسف(ع) و امام قابل مقايسه است؟ حضرت يعقوب در اوج قدرت، نمي تواند تحمّل بكند؛ لذا نمي توانند روضة امام حسين(ع) را در بهشت براي اهلش بخوانند، در حالي كه، در بهشت همه چيز تمام شده است.12 پي نوشت ها:

1. سورة نساء (4)، آية 79.

2. سورة يس (36)، آية 68.

3. كليني، اصول كافي، ج 3، ص 345، باب آنچه خداوند به وسيله مؤمن دفع مي كند.

4. سورة صافات (37)، آية 107.

5. سورة صافات (37)، آية 105.

6. تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 430 و تفسير البرهان.

7. علامه مجلسي، بحار، ج 98، ص 320.

8. اين سخن يزيد دنباله «ان الرجل ليهجر» است. با اين فرق كه اولي در پرده تقيه گفته شده ولي يزيد احساس مي كرد هر چه مانع بوده برداشته است و كسي به او اعتراض

نمي كند، يك مانع بود آن هم سرش جلو من است، لذا هر چه در باطن داشت صراحتاً گفت: به عبارت ديگر؛ يكي منافقانه است و ديگري كافرانه.

9. لذا در زيارت عاشورا آمده است «لعن الله امةً اسّست أساس الظلم و الجور عليكم» اراده آنها را از طريق اراده يزيد و عمر سعد در عاشورا حضور يافته و آنها شريك قتل و شهادت حضرت هستند و بر اين عذاب مي شوند.

10. دعاي ندبه.

11. كامل الزيارات، ص 213، باب 35.

12. از طرفي عظمت مصيبت حضرت آنقدر زياد است كه همه پيامبران و موجودات براي حضرت گريسته اند، از طرف ديگر مي دانيم همه افعال ايشان عين عبادت است و روايت داريم كه آنها مأمور به تكاليفي اند كه ديگران آن تكاليف را ندارند. علاوه بر اين روايت داريم كه «إنّ أمرنا صعبٌ...» بنابراين مصيبتي كه حضرت در گودال قتلگاه كشيده اند فقط در ظرف تحمل معصومي(ع) است نه ديگران و اگر باطن آن مصيبت آشكار شود ديگران قدرت تحمل آن را حتي در بهشت ندارند، زيرا ولي الهي از عالم انوار آمده تا عالم را به سمت نور ببرد او را عطشان، گرسنه و ... بين دو نهر آب در حالي كه زن و بچه اش در معرض تعرض دشمن اند (و با اينكه قدرت دارد همة آنها را با اشاره زمين ببرد) شهيد مي كنند و سرها را به نيزه مي زنند و ...

امام مهدي (ع)، مظهر كمال

محمد مهدي خالقي اشاره:

تكاپوي انسان براي رسيدن به جامعه اي است كه همة شرايط كمال وي در آن فراهم باشد. انبيا و اولياي الهي هم اين مطلب را مطرح و در پي تحقق آن بوده اند اما آنچه تاكنون اتّفاق افتاده عدم وجود

شرايط براي ايجاد يك نظام هماهنگ و جهاني الهي است. خداوند متعال در قرآن كريم وعده داده كه اين شرايط در آخرالزّمان به وجود خواهد آمد. پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) نيز فرموده اند كه زمينه هاي تكامل انسان، در زمان حضرت مهدي(ع) ايجاد خواهد شد. در اين مقاله چگونگي شرايط و خصوصيات آن زمان از زبان ائمه اطهار، با تأكيد بر كلام امير مؤمنان(ع) مورد توجّه قرار گرفته است. هدايت

خداي جهان خالقي حكيم است و هيچ موجودي را بيهوده و عبث نيافريده، چون خلق بي هدف نشانة ضعف و ناآگاهي است و اين ويژگي ها نمي تواند در خداوند وجود داشته باشند. او هر مخلوقي را براي هدفي حكيمانه آفريده و آن را به سوي هدفش هدايت مي كند. وقتي به جهان و موجودات مي نگريم آنها را يك مجموعة منظم و داراي نظام كه در مسيري معين رو به سوي هدفي خاص حركت مي كند مي بينيم. اين حركت حركتي به سوي كمال است، و همة موجودات به سوي كمال در حركت اند. اصولاً تمام حركت ها در جهان نوعي حركت كمالي هستند بدين معني كه خداوند هر موجودي را كه آفريده، او را به كمال خاص خود رهنمون گشته است.1 در تعاليم كتاب آسماني و آموزه هاي معصومين(ع) چنين روايت مي شود كه: جهان منظم و داراي هدف بوده (هدايت عامه) انسان هم موجودي هدفمند و داراي هدف خاص و براي رسيدن به اين هدف (هدايت خاص انسان) هم عقل و اختيار (به عنوان ابزاري دروني) و پيامبران و كتب آسماني (به عنوان ابزاري بيروني لازم و ضروري مي باشند. خداوند متعال كه آفرينندة انسان است، بهترين كس براي خبر دادن از آينده و دادن برنامه

براي سعادت انسان است. پيامبران را براي ابلاغ اين اخبار و برنامه ها به بشر، مبعوث نموده است. علي ع) دليل بعثت پيامبران را چنين بيان مي نمايند: خداوند پيامبران خود را مبعوث فرمود و هر چند گاه متناسب با خواسته هاي انسان ها، رسولان خود را پي در پي اعزام كرد تا وفاداري به پيمان فطرت را از آنان باز جويند و نعمت هاي فراموش شده را به يادآورند. و با ابلاغ احكام الهي حجت را بر آنها تمام نمايند و توانمندي پنهان شده عقل ها را آشكار ساخته، نشانه هاي قدرت خدا را معرفي نمايند.2 در ادامه خطبه مولا چنين مي فرمايند:

خداوند هرگز انسان ها را بدون پيامبر، يا كتابي آسماني، يا برهاني قاطع و يا راهي استوار رها نساخته است. 3 بنابراين فلسفة ارسال رسل و انزال كتب، بيان و ترسيم راه الهي همراه با حجت ها و برهان هاي قاطع و احكام روشن در هدايت انسان مي باشد. امام(ع) دربارة دليل بعثت نبيّ اكرم و وجود ايشان، به تكميل دوران نبوّت اشاره نموده، مي فرمايند: تا اينكه خداوند سبحان براي وفاي يه وعدة خود و كامل گردانيدن دوران نبوّت، حضرت محمد(ص) را مبعوث كرد. پيامبري كه از همة پيامبران پيمان پذيرش نبوّت او را گرفته بود و نشانه هايش شهرت داشت تولدش بر همه مبارك بود.4 در كتب آسماني قبل از پيامبر اكرم(ص) تمامي مشخصات آن حضرت ذكر شده بود. چنانچه در قرآن آمده است:

كساني كه به آنان كتاب (آسماني) داديم (يهود و نصاري) محمد(ص) را همانند فرزندان خود مي شناسند.5

ضرورت نصب امام

در تكميل مبحث هدايت، اميرالمؤمنين(ع) مسئلة ضرورت وجود امام پس از پيامبر را بدين شكل مطرح مي كنند:

رسول گرامي اسلام(ص) در ميان شما مردم

جانشيناني برگزيد كه تمام پيامبران گذشته براي امت هاي خود برگزيدند، زيرا آنها هرگز انسان ها را سرگردان رها نكردند و بدون معرّفي راهي روشن و نشانه هاي استوار، از ميان مردم نرفتند.6 همه پيامبران و حجّت هاي الهي آمده اند تا اين شرايط براي انسان فراهم شود. هر چند ايشان نهايت سعي خود را نموده اند امّا به دليل شرايط زماني و مكاني و دشمنان، هيچ كدام از آنها نتوانسته اند اين شرايط را به نحو كامل فراهم نمايند. البّته در پرتو نور الهي پيامبران و امامان(ع) افراد شايسته اي در هر دوره به درجات عالي انساني و ايماني رسيده اند كه بسيار محدود مي باشند، امّا همه آحاد جامعه نتوانسته اند از اين شرايط استفاده كنند و به كمال مطلوب برسند. زيرا اگر اين گونه نبود مي بايست در يك برهه از زمان هيچ فرد مشرك و ملحدي در جامعه وجود داشته باشد.

همه پيامبران انسان ها را وعده به آمدن نبيّ اكرم(ص) داده اند چنانكه در مطلب قبل آورديم مولا علي(ع) در مورد پيامبر گرامي اسلام فرمودند: (خداوند) از همه پيامبران پيمان پذيرش نبوّت او را گرفته بود. 7

نبّي اكرم(ص) و ائمّه معصومين(ع) هم وعده به آمدن حضرت صاحب الامر(عج) داده اند و وعده نموده اند كه در زمان اين حجت الهي تمام شرايط براي رشد و كمال انساني فراهم مي گردد و همه انسان ها در اين زمان به كمال مي رسند.

اسباب كمال در حكومت مهدوي

عواملي كه حكومت حضرت مهدي(عج) را موجد شرايط كمال انساني مي سازند. 1. مهم ترين عامل و مهيا كنندة تمام شرايط، «منوّر شدن زمين به نور الهي» است و خداوند با عنايت ويژه اي كه به آن حضرت دارد، خود، شرايط ظهور و تحقق آرمان هايشان را فراهم مي سازد. در روايات از

اين موضوع، تعبير به اشراق گرديده است از جمله مفضل بن عمر گويد از امام صادق(ع) شنيدم كه مي فرمودند: همانا چون قائم(ع) قيام كند زمين به نور پروردگارش روشن مي شود8. 2. همچنانكه از اسم حضرت(مهدي) پيداست ايشان به همة امور، كاملاً هدايت شده اند و هيچ امر مخفي بر ايشان پوشيده نيست. بنا به فرمايش امام صادق(ع) كه مي فرمايند:

زيرا او بر امري پوشيده هدايت مي شود.9

در نتيجه ديگران را نيز از جمله به امور مخفي و پوشيده هدايت مي كند. 3. ايشان صاحب حكومت عدل اند. حضرت صاحب عدل مطلق، فراگير، جهان شمول و بدون قيد هستند، امام زين العابدين(ع) در اين باره مي فرمايند:

امام مهدي(ع) زمين را از قسط و عدل پر مي گرداند.10 بنابراين در آن نظام روحيّه التيام، خوگرفتن دل ها به يكديگر بر جان و روح حاكم مي گردد. اين همه دزدي، خيانت، جنايت و قانون گريزي كه در جوامع بشر ديده مي شود دليل عمده اش وجود جور و ستم در قوانين حاكم بر كشورها و يا جور و ستم در مقام تطبيق و اجراي قوانين است. مولا علي(ع) نتيجة رابطة عادلانه بين حاكم و مردم را چنين بيان مي نمايند: آنگاه كه مردم حقّ رهبري را ادا كرده و زمامدار حقّ مردم را بپردازد، حقّ در آن جامعه عزّت مي يابد و راه هاي دين پديدار و نشانه هاي عدالت برقرار و سنّت پيامبر پايدار مي شود. پس روزگار اصلاح شده، مردم در تداوم حكومت اميدوار، و دشمن در آرزوهايش مأيوس مي گردد.11

آنچه مسلّم است اينكه فقط در زمان حضرت مهدي امام زمان(ع)، اين شرايط به وجود مي آيد، يعني هم والي حقّ رعيت و مردم را به كمال رعايت مي كند و هم مردم حقّ والي را.

البته والياني چون مولا علي(ع) حقّ رعيّت را به تمامي و كمال آن ادا نموده اند امّا طرف ديگر يعني مردم اين استعداد و آمادگي را نداشتند كه حقّ والي خود يعني مولا علي(ع) را رعايت نمايند. نه تنها ايشان را همراهي نكردند بلكه در بسياري از موارد در مقابل ايشان ايستادند و حتّي جنگ ها بر عليه ايشان به راه انداختند و نهايتاً حضرت را به شهادت رساندند. قابل توجه اينكه زماني يك حاكم، يا هيئت حاكمة يك كشور مي توانند عدالت را در جامعه گسترش دهند كه زمينة روحي پياده شدن عدل توسط مردم فراهم شده باشد. اگر عدل بودن دستوري _ هرچه عادلانه و به حق _ از سوي مردم درك نشود، هر چند حاكم يا حاكمان تلاش نمايند باز هم در مقام اجرا با مشكل روبرو مي شوند. براي مثال اگر بهترين قوانين راهنمايي و رانندگي در كشوري طرّاحي شده و خبره ترين افراد براي اجراي آن نظارت داشته باشند تا زماني كه مردم ضرورت آن را درك نكنند، ارتكاب تخلفات توسط گروهي از آنان امري بديهي است. قبض هاي سنگين جريمه در ارتباط با رانندگي گواهي روشن بر اين مطلب است. حال ببينيم در زمان حضرت صاحب الامر براي مردم چه اتّفاقي مي افتد و به زباني ديگر مردم زمان حكومت حضرت ولي عصر(ع) چه خصوصيّتي خواهند داشت كه آمادگي پذيرش قوانين عادلانه حضرت را به كمال دارند: اول، علم در زمان حضرت به كمال مي رسد يعني حضرت ولي عصر(ع) پرده از تمامي علوم مقدور بشر برداشته، آن را به كمال در اختيار مردم قرار مي دهند. شاهد اين موضوع كلام گهربار حضرت امام صادق(ع) است كه مي فرمايند: علم و دانش بيست

و هفت حرف (بيست و هفت شاخه و شعبه) است تمام آنچه پيامبران الهي براي مردم آوردند دو حرف بيش نبود و مردم تاكنون جز آن دو حرف را نشناخته اند. اما هنگامي كه قائم ما قيام كند، بيست و پنج حرف (بيست و پنج شاخه و شعبه) ديگر را آشكار و در ميان مردم منتشر مي سازد و دو حرف ديگر را به آن ضميمه مي كند تا بيست و هفت حرف آن منتشر گردد.12 دوم، شعور و احساس مردم بسيار بالا مي رود به حدّي كه مي توانند اين نظام عادلانه را تحمل و حتي خود، در اجراي آن نقش اساسي داشته باشند. حضرت صادق(ع) مي فرمايند:

هنگامي كه قائم ما قيام كند خداوند آنچنان گوش و چشم شيعيان ما را تقويت مي كند كه ميان آنها و قائم (رهبر و پيشوايان) نامه رسان نخواهد بود. با آنها سخن مي گويد و سخنش را مي شنوند و او را مي بينند در حالي كه او در مكان خويش است (و آنها در نقاط ديگر جهان).13 سوم، به آنها حكمت داده مي شود كه مهم ترين عامل در ايجاد شرايط اجراي عدالت در جامعه است، زيرا نشانگر درك بالاي مردم آن زمان و انجام امور بر اساس عقل و خرد است و كسي كه حكيم باشد كار خلاف عقل انجام نمي دهد. امام باقر(ع) مي فرمايند: در زمان حضرت صاحب، به خلق، تا آنجا حكمت داده مي شود كه زن در خانة خود حكم مي كند به كتاب خداوند و سنت رسول خدا.14 اما رهبري و اجراي عدالت حضرت مهدي(عج) چه خصوصيّاتي را داراست و چگونه مي تواند عدالت، فضايل، مكارم اخلاقي و در يك كلام تمام خوبي ها را بر جهان حاكم نمايد.

اولاً: امام زمان(ع) بندگان خدا را براي خدا دوست دارد و براي او همه بندگان خدا يكسان و مساوي هستند، چه مرد و چه زن چه كوچك و چه بزرگ و هر نژاد و قوم كه باشند. البته اين سيرة همه اجداد طاهرين ايشان(ع) بوده است بر خلاف اكثر حاكمان كه مردم را براي خود و در جهت منافع خودشان مي خواهند. امام علي ع) مي فرمايند: مردم من شما را براي خدا مي خواهم و شما مرا براي خودتان.15 امام زمان(ع) نيز مردم را براي خدا مي خواهد و كسي كه مردم را براي خدا بخواهد تنها حكم خدا را بر ايشان جاري مي سازد. ثانياً: دانش امام دانشي وسيع و گسترده است و احاطة كامل به همة ابعاد عدالت و فرودگاه هاي آن دارد. اميرالمؤمنين(ع) در اين باره مي فرمايند:

زره دانش بر تن دارد و با تمامي آداب و معرفت كامل آن را فرا گرفته است.16 ثالثاً: حكم و قضاوت ايشان است كه زمينة اجراي عدالت را فراهم مي نمايد. زيرا حضرت با علم الهي حكم نموده و براي حكم دادن نياز به بيّنه و دليل ندارد و خود، گناه كار و خاطي را با علم خدايي كاملاً مي شناسد. امام صادق(ع) فرمودند: دنيا به پايان نخواهد رسيد تا اينكه مردي ازما اهل بيت خروج نمايد. در حالي كه با حكم و داوري مي نمايد و از مردم بيّنه و دليل نمي خواهد. 4. زمين تمام ذخاير و ثروت هاي خود را در اختيار حضرت قرار مي دهد و امام آنها را در بين مردم تقسيم مي نمايند، مردم تا آنجا غني مي شوند كه هيچ فردي كه بتوان به او صدقه داد پيدا نمي شود. امام صادق(ع) مي فرمايند: در زمان

ظهور (حضرت مهدي(ع)) زمين گنج هاي خود را آشكار سازد، بدان سان كه مردم در روزي زمين گنج ها را ببينند و براي احسان كردن به كسي به وسيلة مال خود يا دادن زكات به او جست وجو كنند، ولي هيچ كس را نيابند كه احسان يا زكات را بپذيرد و مردم به واسطة آنچه خداوند بدا ن ها روزي كرده همگي بي نياز و توانگر شوند.18 به همين دليل كسي نيازي نمي بيند كه به حقوق ديگران تجاوز نمايد و هر كس هر چه بخواهد در اختيار دارد. البته رشد عقلي، علمي و ايماني انسان ها اين امر را تقويت مي نمايد. امام باقر(ع) وجود امنيت و برادري در آن زمان را بدين گونه بيان مي نمايند: به هنگام رستاخيز امام قائم(ع) آنچه هست دوستي و يگانگي است، تا آنجا كه هر كس هر چه نياز دارد از جيب ديگري برمي دارد بدون هيچ ممانعتي.19 جمع بندي

از اين نوشتار اين نتيجه به دست مي آيد كه شرايط تحقق آرمان هاي انسان _ چه به لحاظ مادّي و چه معنوي _ تنها و تنها در زمان تشكيل حكومت حقّه حضرت مهدي(ع) _ ارواحنا له الفداء _ ايجاد مي گردد. از لحاظ مادي انسان اميد رفاه كامل در زندگي را دارد كه با توجه به تكامل علوم و بركت خداوند در زمين و فراواني ثروت، كامل ترين شرايط رفاه مادّي انسان به وجود مي آيد. آباداني، فراواني نعمت، رشد و توسعة تكنولوژي، ظهور بركات زمين و توسعه امنيت از جمله نتايج تشكيل آن حكومت است. از لحاظ معنوي نيز تمام شرايط رشد معنوي انساني در آن روزگار محقق مي شود. تكامل عقول، اشراق نور الهي بر زمين و بر دل و جان بندگان

خدا، نابودي كامل دشمنان انسانيّت و استقرار دين الهي شرايط را براي رشد معنوي همة حق طلبان فراهم مي آورد.

پي نوشت ها در دفتر مجله موجود است.

مواجهه غرب مسيحي با خيزش شيعي

در كليسايي در كشوري اروپايي ديدم پدر روحاني چيزي مي خواند و مردم هم سينه مي زنند! وي در جواب گفت اين كار را از شيعيان اقتباس كرده است. اين عمل در چند كليساي ديگر نيز تقليد مي شود. در فيلم مصائب مسيح كه فيلمي كاتوليكي است، باز اين را مي يابيم كه از آموزه هايي مثل ثاراللّهي بودن، تبرك به خون و اشك آسمان و... استفاده مي شود.

1. غرب جديد مسيحي، حزب الله آمريكايي

شايد بسياري غرب جديد را فقط غرب فوق صنعتي بدانند، امّا واقعيت اين است كه غرب جديد، غربي است با رويكرد مذهبي به منازعات كلان سياسي و پايان تاريخ. مواجهه غرب با جهان اسلام را مي توان به سه دورة مهم تقسيم كرد: الف _ دوره جنگ هاي صليبي، ب _ دورة استعمار،هم زمان با انقلاب صنعتي در غرب، ج _ از تأسيس دولت اسرائيل به دست غرب تا كنون. دوره اخير، دوره غرب جديد است كه براي يافتن مختصات آن، بايد تاريخ را گذرا نظاره كنيم. قرن 15 ميلادي: در اين قرن، يهوديان از تمدن مسيحي اروپا طرد شده، مجبور شدند در مناطق محصور (گتو) زندگي كنند. كليساي كاتوليك، سقوط اورشليم و پراكنده شدن قوم اسرائيل را مجازاتي از جانب خداوند مي دانست كه به دليل صليب كردن مسيح بدان گرفتار شده اند، از اين رو كوشيد تا يهوديان را از اروپا بيرون براند يا آنان را از آيين يهود برگرداند كه در كشورهايي مثل پرتغال و اسپانيا، اين اتفاق رخ داد. قرن 16 ميلادي: در اين قرن، جنبش

اصلاح ديني (پروتستانيسم) جريان مسيحيت يهودي را پديد مي آورد. «مارتين لوتر» مؤسس پروتستانيسم، در سال 1533 كتاب مسيح يهودي متولد شد را به رشته تحرير درآورد و به يهوديان به عنوان فرزند پروردگار اعتبار بخشيد و عهد قديم را مرجع والاترين اعتقادات مسيحي دانست.

در سال 1538 وقتي به دستور «هنري دوم»، انگلستان از كليساي كاتوليك جدا شد، مسيحيت يهودي همراه با جنبش اصلاح ديني در انگلستان رونق يافت. در قرن شانزدهم، اعتقاد به طرح خداوند براي پايان تاريخ، از سوي مسيحيت يهودي وارد مناقشات مذهبي شد. براساس اين اعتقاد، تاريخ خداوندي با ظهور مسيح و آغاز هزارة خوشبختي آغاز خواهد شد. در اين ميان كتاب دانيال (عهد قديم) و مكاشفات يوحنا (عهد جديد) مورد تفسير جديد قرار گرفت كه بر اساس آن، پيش از آمدن مسيح براي حكومت بر جهان در هزارة خوشبختي، دو گام عظيم برداشته خواهد شد: الف _ بازگشت يهوديان به صهيون (اورشليم)، ب _ ساخت معبد سليمان. از اين رو، انگلستان در قرن شانزدهم، اين رسالت مقدس را بر عهده گرفت تا يهوديان را پيش از آمدن مسيح و حكومت بر جهان، به اورشليم اعزام كند. اين خيزش، در دوران رنسانس رونق بيشتري يافت. «جان لاك» _ بنيان گذار ليبراليسم _ «روسو» _ فيلسوف قراردادهاي اجتماعي _ «كانت» و «جان ميلتون» همگي طرفدار انديشة تأسيس اسرائيل بودند. از اين رو، جنبش صهيونيزم مسيحي چند دهه پيش از صهيونيزم يهودي (1879) شكل گرفت. در قرن 17 ميلادي، با مهاجرت پيوريتن ها به آمريكا، اين جنبش به اوج خود رسيد. آنها اين تفكر را با خود به آمريكاي كشف شده بردند و آن را

«اسرائيل جديد» ناميدند. به زبان عبري نماز مي خواندند و نام فرزندانشان را از داستان هاي تورات انتخاب مي كردند. اوّلين كتابي كه در آمريكا منتشر كردند مزامير داوود بود. با قتل عام سرخ پوست ها، يك كشور بزرگ براي جنبش مسيحيت يهودي گرا كه از انگلستان شروع شده بود، پديد آمد. در قرن هجدهم، تفكر مسيحي بنيادگرا مبتني بر بازگشت يهود به فلسطين، براي پايان تاريخ و آغاز هزارة خوشبختي با ظهور مسيح، جايگاه ويژه اي در فرهنگ آمريكايي و وجدان مردم آنجا يافت. در قرن نوزدهم، صهيونيسم مسيحي آمريكايي در مورد اقامت يهود در فلسطين از ديگران پيشي گرفت. رهبر اين حركت «ويليام بلاكستون» _ مبلغ مسيحي پروتستان _ بود كه طيّ نامه اي به «هريسون» _ رئيس جمهور آمريكا _ از وي خواست براي بازگرداندن يهوديان به فلسطين دخالت كند. موضع بلاكستون حتي شديدتر از «هرتزل» _ مؤسس صهيونيسم يهودي _ بود كه انديشه ايجاد يك سرزمين قومي را براي يهوديان در قبرس يا اوگاندا پيشنهاد مي كرد. بلاكستون نسخه اي از تورات را كه صفحاتي از آن را علامت زده بود، براي هرتزل فرستاد و به او يادآوري كرد كه تورات، فلسطين را به عنوان سرزمين موعود براي قوم برگزيده تعيين كرده است. در قرن بيستم اين انديشه در اعتقادات ديني و فرهنگ مردم آمريكا رسوخ كرد و به دولت مردان هم راه يافت. «جيمي كارتر» در مارس 1979 در پارلمان اسرائيل گفت: هفت تن از رؤساي جمهور آمريكا به اين حقيقت ايمان آورده اند كه روابط آمريكا و اسرائيل فراتر از يك رابطه خصوصي است. اين رابطه در وجدان، اخلاق، ديانت و معتقدات مردم آمريكا ريشه دارد. ما ميراث تورات را با شما تقسيم

مي كنيم. از ابتداي سال 1976، رشد و گسترش مسيحيت سياسي بنيادگرا _ اصطلاحاً راست مسيحي _ شدت گرفت. به طوري كه بين يك پنجم تا يك سوم آمريكاييان از نو غسل تعميد به جاي آوردند كه به «مسيحيان از نو متولد شده» معروفند. پيروان كليساهاي افراطي و انعطاف ناپذير افزايش يافت، شبكه هاي تلويزيوني مذهبي (مثل CBN) و كليساهاي تلويزيوني تأسيس شد. سازمان هاي راست مسيحي، گفتمان اصول گرايانه اي را آغاز كردند كه مضمون آن، آماده ساختن آمريكا براي بازگشت مجدّد مسيح و پايان جهان بود. بازگشت يهوديان به قدس پس از جنگ 1967، نشانه اي از صحت پيشگويي هاي تورات و گام ماقبل آخر بازگشت مسيح، يعني بازسازي معبد سليمان تلقي گرديد. رشد جريان راست مسيحي، آن را به يك نيروي مؤثر در انتخابات رياست جمهوري و كنگره درآورد و 25 درصد از مجموع رأي دهندگان آمريكا در دهه 90 را كه رأي دهندگان يهودي بود، به خود اختصاص داد. ائتلافات راست مسيحي با راست سياسي در داخل حزب جمهوري خواه، تشكلي را به وجود آورد كه به نام «حزب الله آمريكا» شناخته مي شود. رونالد ريگان، نامزد حزب جمهوري خواه در سال 1980 با كشيش بيلي گراهام، رهبر سازمان اكثريت اخلاقي ائتلاف نمود و بدين ترتيب در انتخابات پيروز شد. او در واقع كانديداي حزب الله بود! بالاتر اينكه حزب جمهوري خواه در انتخابات مقدماتي رياست جمهوري در سال 1988، اصلاً به يك كشيش _ پت رابرتسون رهبر ائتلاف مسيحي _ اجازه داد كه خود را نامزد نمايد. اين امر در انتخابات اوّليه رياست جمهوري در سال 2000 نيز تكرار شد و «گري بوئر» نماينده راست مسيحي خود را نامزد كرد. كشوري سكولار كه جريانات بنيادگرا در جهان اسلام

را سركوب مي كند و خواستار جدايي آيت الله ها از سياست در ايران است، خود گام هايي برمي دارد كه احتمالاً در دهة آتي، رئيس جمهور آمريكا يك كشيش بنيادگرا و يك مسيحي صهيونيست خواهد شد! گرچه اين كشيش ها نتوانستند رأي حزب را با اكثريت كسب كنند، امّا كانديداي حزب _ بوش _ كه نماينده اين جريان است و با كمك جنبش مسيحيت بنيادگرا و صهيونيسم رأي آورد؛ امروز خود را سرباز مسيح مي داند و در همه اردوگاه هاي اشغالگران در عراق، تابلوي مسيح با حمايت تفنگ داران آمريكايي نصب كرده است. بنابراين غرب جديد، فقط غرب فوق مدرن و سرمايه دار نيست، يك جريان قوي مذهبي با انديشه هاي توراتي براي پايانتاريخ است كه هستة مركزي آن ايالات متّحده و سپس انگلستان است كه در حال تبليغ اين بنيادگرايي در مسيحيت در مسيحيت كاتوليك اروپا نيز مي باشد. 2. اسلام شيعي و سنّي معاصر، يك سو ائتلاف يك سو درگيري. 2-1. ايجاد و بقاي جهان سنّي: حدوث و شيوع تفكر سنّي در دنيا، مديون فتوحات خلفاي بعد از رسول الله(ص) است نه انتخاب سنّي گري (در مقابل شيعه) از سوي مردم. هر كشوري فتح مي شد، به تفكر و عقايد خلفا و حاكمان به اسلام درمي آمد و چون جريان تشيّع در عهد اوّليه اسلام، جريان تضعيف شده اي بود، عملاً آشنايي به ندرت انجام مي شد. جنگ هاي صليبي جهان غرب و مقاومت و سرداري سنيّاني مثل صلاح الدّين ايّوبي، در كنار زبوني شيعيان اسماعيلي فاطمي در مصر، موجب بقاي تفكر سني در اكثريت جهان اسلام شد و اين در حالي بود كه هنوز شيعه اثني عشري، هيچ حكومتي در دست نداشت. 2-2. ايجاد جوامع شيعي: با انزواي امامت در جهان اسلام

و سخت گيري هاي اموي و عبّاسي، تشيّع تضعيف شد و گروه ها و جوامع كوچك شيعي، در اطراف نقاط جهان اسلام به گونه اي پراكنده شكل گرفت. شهرهايي مثل كوفه، بغداد، نهاوند، همدان، قزوين، ري، نيشابور، توس، مراكش، سمرقند، حلب، حله و... هركدام مراكزي براي شيعيان شدند. در سال 94 ق شهر قم در جنوب ري _ تهران _ كه در زمان فتوحات ويران شده بود، به دست اعراب اشعري كه مجبور بودند به علّت عقايد شيعي خود كوفه را ترك كنند، بازسازي شد و شعبه اي از جامعه شيعي اوّليه كوفه گرديد و مدّت زماني طولاني به عنوان يك منطقه كوچ نشين عربي، ماهيّت خود را حفظ كرد. وقتي در سال 201 ق. حضرت فاطمه معصومه(س) در راه ديدار برادر خويش _ امام رضا(ع) _ در ساوه بيمار شده، درگذشتند، پيكرشان به قم منتقل شد و از آن پس بر رونق شيعي آن شهر افزوده گرديد، به طوري كه محدّثاني بزرگ و عالماني معروف _ از جمله نايب سوم امام عصر(ع) در غيبت صغري ابن روح نوبختي _ از آن شهر برخاستند. در آغاز قرن چهارم هجري با ضعف سياسي خليفه مسلمين در بغداد، «حكومت آل بويه» در غرب ايران و بغداد شكل گرفت و از شيعيان حمايت نمود. آنها براي اوّلين بار رسوم شيعي مثل عزاداري محرم و جشن غدير را به شكل عمومي در عراق (نجف و كربلا) و برخي مناطق ايران برپا كردند. گرچه آنها عقايد شيعي خويش را پنهان نمي كردند، ولي هرگز نكوشيدند خلافت مركزي سنّي را براندازند و حتي اصراري به شيعه كردن عراق و ايران نداشتند. خليفه سنّي هم چون گذشته، رئيس رسمي دين

اسلام بود و عده زيادي از جمعيّت ايران و عراق سنّي بودند. همانند آل بويه در بغداد و غرب ايران، «حمدانيان عرب» در موصل و حلب نيز شيعيان را تشويق مي كردند و حلب از آن پس، پايگاهي شيعي شد كه نقش زيادي در حوادث بعد ايفا نمود. اين جنبش هاي حامي شيعيان با روي كار آمدن سلجوقيان كه سنيّاني متعصب بودند، از بين رفت. سلجوقيان براي مهار تهديد تشيّع در قرن چهارم هجري و در دفاع از مذهب سنّي پديد آمدند و شيعيان را طرد و لعن كردند. در قرن هشتم هجري، جنبش شيعي با گرايش درويشي در نهضت سربداران در شهرهاي نيشابور و توس و... به وجود آمد كه آموزه هايي چون «انتظار مهدي موعود» در آن بسيار برجسته بود، امّا اين حكومت هاي كوچك نتوانست قدرتي فراگير براي تشيّع را موجب گردد. حكومت صفويه در قرن دهم هجري، اوّلين حكومتي بود كه به ياري عالمان شيعي حلب و جنوب لبنان و انديشه فقهي حلّه، جامعه اي شيعي در ايران پديد آورد و مذهب تشيع را مذهب رسمي نمود و زمينه حكومت شيعي را در قرون بعد در قالب انقلاب اسلامي ايران فراهم كرد. 2-3. ايران جديد، مركز خيزش شيعي تاريخ ايران را مي توان به چند دوره تقسيم كرد:

الف _ ايران قبل از اسلام (باستان): در اين دوره امپراطوري و تمدّن ايراني وجود دارد، امّا اسلام نيست. عقايد زرتشتي با بحران مواجه است، به طوري كه در اواخر اين دوره، شاهد قيام هايي عليه مذهب زرتشتي هستيم.

ب _ ايران پس از اسلام (فتوحات): اينجاست كه اسلام ظهور مي كند و نارضايتي هاي مردم از مذهب حاكم، موجب پذيرش دلخواه اسلام مي شود.

به تعبير شهيد مطهري اگر اسلام به داد ايرانيان نمي رسيد، مردم ايران مسيحي مي شدند، امّا زرتشتي نمي ماندند.1 لكن در اين دوره، ايران به عنوان يك كشور مستقل و متصل از بين رفته، مليّت آن تضعيف مي شود. بر هر قسمتي از ايران طايفه اي حكم مي راند كه زير نظر خليفه مسلمين است. ج _ ايران دوران صفويه: در اين دوران، تشيّع، مذهب رسمي ايران شده و گرايشات درويشي، منطبق بر فقاهت شيعي مي شود. هجرت عالمان شيعي از لبنان و عراق، ايران را يك مركز مهم و اصلي ترين قدرت شيعي مي نمايد. در اين دوره غير از مذهب شيعه، ايرانيّت نيز به ايران برمي گردد و دوباره كشور، يك پارچه متصل مي شود. د _ دوره انقلاب اسلامي: اين دوره جامعه شيعي بار مي يابد. در دوران پس از تأسيس صفويه، مردم شيعه بودند و فقه شيعه رايج بود امّا سلاطين و شاهان غاصب در نوساناتي بودند. گاه به عقايد و فقه شيعي ملتزم، و گاه از آن فاصله مي گرفتند، به طوري كه از زمان پهلوي اوّل، مقابله با تشيّع و آموزه هاي آن در دستور كار قرار گرفت و غرب زدگي جاي مظاهر شيعي نشست، امّا با انقلاب اسلامي، اين حركت سركوب شد و حكومتي براساس آموزه هاي شيعي پديد آمد كه هسته اصلي تشيّع در قرن معاصر گرديد و به خيزش هاي شيعي ديگري در عراق، لبنان، فلسطين، يمن و... منجر شد. وجهة اصلي اين حركت شيعي، استكبارستيزي مبتني بر آموزه هاي شيعي است. اين هسته مقاومت شيعي و شعبه هايش، ائتلافي در برخي جنبش هاي سنّي مثل اخوان المسلمين، حماس، جهاد اسلامي و... را هم منجر شده است كه البتّه در سوي مقابل، تحريم هايي از سوي برخي

دول عربي سنّي مثل مصر، عربستان و... را در پي داشته است. 3. مواجهه غرب جديد با خيزش شيعي

تا اين جا مشخص شد كه هسته مركزي غرب _ با محوريت آمريكا _ امروز و موتور محرك و مغز متفكر آن، يك رويكرد بنيادگرايانه براي پايان تاريخ دارد كه از قضا در مقابل آن هسته مركزي، جريان خيزش اسلامي است كه پس از انقلاب اسلامي ايران شكل گرفته و يك رويكرد اصول گرايانه متكي به سنّت شيعي و با توجه به آخرالزّمان و پايان تاريخ دارد و انقلاب خويش را مقدمه ظهور مهدي موعود مي داند. پس بالتبع بايد سياست ها و راهبردهاي مواجهه جنبش مسيحيت صهيونيست با خيزش شيعي را مورد مداقّه جدي قرار دهيم. 1-3. رويكرد غرب جديد در جبهه تشيع، پروژه تشيع وهابي يا وهابيت ايراني

سرمداران غرب جديد به دنبال سست كردن عقايد و آموزه هاي شيعي به خصوص شهادت طلبي عاشورايي و انتظارخواهي مهدوي اند. نوك پيكان اين حركت، آرا و نظرات فوكوياما درباره پايان تاريخ است. ده ها سايت و كانال ماهواره اي در اين باره فعاليت و شبهه پراكني مي نمايند. اينان از پول و امكانات عربستان، در تلاش براي يك جنگ سايبرناتيك استفاده كرده و با خرج مسلمين، وهابيّت عربستاني ترويج مي كنند و حتي به دنبال وهابي كردن عقايد شيعي به دست روشنفكران غرب زده اند. زير سؤال بردن زيارت، شهادت، شفاعت، مغايرت امامت با دموكراسي و زيارت جمكران با مدرنيسم و... را در گفته ها و نوشته هاي اينان مي توان ديد. در كنار اينها، از فيلم ها و بازي هاي كامپيوتري مخرب نمي توان گذشت كه بي شمارند. 2-3. رويكرد غرب جديد در جهان سنّي، منزوي سازي حركت شيعي و بي اعتبار كردن آن غرب جديد، در جهان

سنّي چندين دستور كار براي انزواي خيزش شيعي دارد:

از يك سو با تابلو كردن القاعده و ستاره كردن بن لادن و زرقاوي و نمايندگان تناوبي آنها، تنها به دنبال يافتن بهانه اي براي تهاجم به جهان اسلام نيست، بلكه به دنبال خارج كردن پرچم مقاومت و خيزش از دست شيعه و سپردن به دست مبارزاني توهمي و پوشالي چون بن لادن مي باشد. اگر پرچم خيزش عليه غرب صهيونيست به دوش امام خميني و پيروان او باشد، جريان راستيني است كه تا فتح قلّه هاي استكبار ادامه مي يابد. امّا غرب با ستاره كردن كساني مثل صدام و بن لادن و... براي طيف بنيادگراي مسلمان، مي تواند به خوبي، آن را كنترل كند و چهره اي مضحك، غيرانساني و غيرامروزي هم از اصول گرايي اسلامي در دنياي امروز نمايش دهد. واقعاً القاعده و صدام و... كدام حركت ضدّ غرب را سامان دادند؟!! جز اينكه به مقاصد آنها كمك كردند و در گام بعد، شمشير آنها بر عليه تشيّع (نه جريان صهيونيسم) شدند. صدور فتوا از سوي مفتيان وهّابي براي قتل شيعيان از جملة اين تلاش هاست. از آن سو، حركت شيعي را كه تنها حركت ضدّ صهيونيسم است، در مقابل با اهل سنّت قرار مي دهد و از هلال شيعي سخن مي گويد و چنين مي نماياند كه هلال شيعي در مقابل اهل سنّت است! به همت شوراي روابط خارجي آمريكا، همايشي به نام «بروز هلال شيعي و تأثيرات آن بر خاورميانه و سياست هاي آمريكا» برگزار مي شود كه سخنرانان به طرح ديدگاه هاي خود درباره نفوذ تشيّع در كشورهاي خاورميانه و نقش ايران در اين ميان و سياست هاي آمريكا براي مواجهه با اين پديده مي پردازند و از طرف ديگر

در همان زمان، يونگي پريماكف، نخست وزير اسبق روسيه در آن سوي دنيا واداشته مي شود كه در مؤسسه خيريه ملك فيصل از ايجاد كمربند شيعي در منطقه هشدار دهد! در فاصله اندكي همين سخنان از سوي پادشاه اردن و ساير سياسيون عرب تكرار مي شود. اثر چنين رسوباتي در جهان سنّي اين است كه مثلاً حزب الله لبنان در 33 روز اسرائيل را شكست مي دهد، امّا چندين ماه است كه در درگيري هاي داخلي معطّل است؛ چون تبليغات مسموم، حزب الله را ضدّ سنّي و منازعه را قومي و مذهبي جلوه داده است! گام ديگر اينكه در پروژه اي به طور جدّي سعي دارند، اساساً شيعه را ايراني و تشيّع را مساوي اسلام مجوسي جلوه دهند. در اين باره، تلاش هاي بسيار زيادي صورت داده اند كه آخرين تلاش آنها، توليد فيلم 300 مي باشد.

اثر اين راهبرد اين مي شود كه مثلاً دولت نوري المالكي به علّت شيعه بودن اگرچه مورد حمايت ظاهري آمريكاست، امّا از سوي جهان عرب تاكنون به رسميّت شناخته نشده است. 3-3. رويكرد غرب جديد در جهان مسيحي، متشيّع سازي مسيحيت

جالب اينكه اين تفكر، وقتي با دنياي مسيحي مواجه مي شود، سعي مي كند آموزه هاي شيعي را به نفع خود و مسيحيان را به شكل شيعي بسيج كند. غلامعلي افروز مي گويد: در كليسايي در كشوري اروپايي ديدم پدر روحاني چيزي مي خواند و مردم هم سينه مي زنند! وي در جواب گفت اين كار را از شيعيان اقتباس كرده است. اين عمل در چند كليساي ديگر نيز تقليد مي شود. در فيلم مصائب مسيح كه فيلمي كاتوليكي است، باز اين را مي يابيم كه از آموزه هايي مثل ثاراللّهي بودن، تبرك به خون و اشك آسمان و...

استفاده مي شود. جديدترين كد در اين باره، مستند شبكه abc از كمپ انجيلي تحت عنوان «بچه ها در آتش» است كه بچه هاي مسيحي را براي شهادت طلبي براي ظهور مسيح آماده مي نمايد. محسن قنبريان

ماهنامه موعود شماره 84 پي نوشت

1. دراين باره ر.ك: مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران.

چرا به قهرمان نياز دارند؟

در دهه 1930 يعني همان زمان كه آمريكا با بحران اقتصادي شديدي دست و پنجه نرم مي كرد ، اين نياز احساس گرديد كه آمريكاييان به لحاظ رواني احتياج به وجود فوق قهرمان دارند تا در سايه تصور و خيال آن ، آرامشي ولو موقتي بيابند. اينچنين بود كه در سال 1933 شخصيت "سوپرمن" به صورت داستان مصور (كميك استريپ) توسط "جري سيگل" و "جو شوستر" خلق شد.

از 4 ماه مه 2007 بازهم تصاوير قهرمان افسانه اي ديگري برپرده سينماها رفت تا تماشاگر عام امروز جامعه آمريكا در بيش از 4000 سالن سينما به تماشاي آن بنشيند و همه آرزوهايش را در وجود آن قهرمان سرخ و آبي پوش ببيند (همان رنگ هاي پرچم آمريكا)كه از در و ديوارها مثل آب خوردن بالا مي رود ، تارهاي عنكبوتي اش را همچون رشته هاي طناب به گوشه و كنار ساختمان هاي مرتفع گير مي دهد و بوسيله آنها از اين سو به آن سو مي پرد تا با قدرت شگفت آورش ، دشمنان جامعه انساني كه خبيث و بدجنس و طماع هستند را نابود سازد. در مقابل همه اين قهرمان بازي ها ، پليس و نيروهاي نظامي نظاره گر آرتيست بازي هايش ، تنها برايش دست مي زنند و هورا مي كشند! يادش بخير ! يك زماني اين نيروهاي

نظامي و امنيتي كلان شهرهاي آمريكا مثل نيويورك ، در مقابل كينگ كنگ و گودزيلا و دايناسورهاي سرزمين گمشده و بيگانه هاي فضايي و امثال آن ، لااقل از خود عكس العملي نسان مي دادند و با تانك و توپ و هواپيما به جنگ با هيولاهاي زميني و فرازميني مي رفتند ولي گويا امروز ديگر همه چيز را برعهده سوپرقهرمانان خيالي گذارده اند!! اگرچه اين تنها اسپايدرمن نيست كه چنين ماموريت هاي خطيري را انجام مي دهد. سوپرقهرمان هاي ديگري هم هستند مثل بت من و سوپر من و 4 شگفت انگيز و لاك پشت هاي نينجا و ...كه هر از گاه از داخل كميك بوك ها بيرون مي آيند و كمي از استرس و اضطراب مردم آمريكا را كاهش مي دهند ، ولواينكه برروي پرده سينما ، به آنها اطمينان خاطر دهند تا نگران و هراسان نباشند كه هيچ دشمني برروي كره خاكي يا در اعماق فضا نمي تواند آنها را اذيت كند ، چراكه اين سوپرقهرمانان حضور دارند و سر بزنگاه به دادشان خواهند رسيد!!! 25 ماه مه نيز سر و كله كاپيتان جك اسپارو با قسمت سوم "دزدان درياي كاراييب" برپرده سينماها پيدا شد كه تركيبي از لانگ جان سيلور "جزيره گنج و "سندباد" معروف است.(بسياري از ايده هاي طرح قصه اين قسمت از داستان هاي معروف سندباد گرفته شده است) نمونه كامل يك كاراكتر آمريكايي با همه آن خصوصيات "شلختگي كابوي" كه برخي آن را به "بي خيالي جنوبي " نيز تعبير مي كنند. جك اسپارو از آمريكايي ترين كاراكترهايي است كه به مردم خود ينگه دنيا و البته اين سوي

آب ها قالب شده است. چراكه ريشه در فاتحان قاره نو و بنيانگذاران آمريكا دارد . پايه گذاراني كه اغلب از دزدان دريايي فراري از مجازات حكومت اسپانيا به شمار مي آمدند!!! (شگفت انگيز آنكه چند روز پس از اكران اين فيلم ، يكي از مديران پخش والت ديزني گفته بود ، "جك اسپارو" به يك پديده فرهنگي بدل شده است!!) جك اسپارو هم عليرغم همه خصوصيات بلبشو و شلخته اش ، اما يك تنه ناجي شخصيت هاي مثبت قصه مي شود و با همه بدمن ها و تهديد كنندگان آرامش درياها در مي افتد تا اينكه آنها را به سزاي اعمالشان برساند. يعني عليرغم جنگ و درگيري بي امان همه دوستان و ياران كاپيتان "برباسوا" و فداكاري هاي "ويل ترنر" و "اليزابت سوان" ، اما بالاخره اين جك اسپاروست كه قلب "ديوي جونز" را مي شكافد و به حكومت سياه او پايان مي دهد. اما سر و كله اين به قولي سوپر قهرمان ها از كجا پيدا شد و چرا دوباره چند سالي است كه پرده سينماها را عرصه تاخت و تاز خود قرار داده اند؟ در دهه 1930 يعني همان زمان كه آمريكا با بحران اقتصادي شديدي دست و پنجه نرم مي كرد ، اين نياز احساس گرديد كه آمريكاييان به لحاظ رواني احتياج به وجود فوق قهرمان دارند تا در سايه تصور و خيال آن ، آرامشي ولو موقتي بيابند. اينچنين بود كه در سال 1933 شخصيت "سوپرمن" به صورت داستان مصور (كميك استريپ) توسط "جري سيگل" و "جو شوستر" خلق شد. سوپرمن در واقع نشانه روياهاي آمريكايي بود ، قهرماني كه

از اعماق فرهنگ آنگلوساكسون مي آمد با مشخصات قهرمانان محبوب فوتبال آمريكايي كه همواره حق قضاوت و اجراي عدالت را براي خود محفوظ نگه مي دارند. گويي قاضي "روي بين" افسانه اي بود كه مي خواست براي نخستين بار قانون را در جامعه موسوم به "غرب وحشي" پياده كند. يا جرج واشينگتن بود كه مي خواست همراه 54 تن از رهبران ايالت هاي ديگر ، در اواسط قرن هيجدهم ، قانون اساسي آمريكا را بنويسد. با توفيق قصه هاي سوپرمن و استقبال گسترده از آنها ، مجلات ارزان قيمت و كتاب هاي سريالي ، مملو از اين دسته داستان هاي مصور گرديدند ؛ فلش گوردون ، كاپيتان مارول ( كه بعدا آدم هاي شگفت انگيز از درونش متولد شدند) ،بتمن ، باك راجرز ، فانتوم ، كاپيتان آمريكا و ...همه و همه سوپرقهرماناني بودند كه در حوادث و فجايع هيولاهاي مختلف ، سر مي رسيدند ، با آنها مي جنگيدند و پيروز مي شدند. در سال 1936 ، كمپاني يونيورسال حقوق استفاده بسياري از اين داستان هاي مصور را خريداري كرد و براساس آنها شروع به ساخت سريال هاي سينمايي نمود كه مورد استقبال وسيع سينماروها قرار گرفت. اين روند خصوصا در سالهاي بعد ادامه يافت به ويژه در دوراني كه آمريكا درگير جنگ دوم جهاني و مصايب ناشي از آن گرديد و سپس در ايام پس از جنگ و سرخوردگي و ياس مردم ، همچنين طي سالهاي جنگ سرد براي مقابله با دشمني به نام كمونيسم همواره اين كاراكترهاي سوپر قهرمان براي سردمداران اقتصاد و سياست آمريكا كه سرنخ رسانه ها و از جمله

كمپاني هاي فيلمسازي را هم در اخنيار داشتند ، مورد بهره برداري قرار مي گرفتند تا جامعه در مقابل تهديدات و خطراتي كه همان رسانه ها توي بوق مي كردند ، احساس وابستگي بيشتري به قدرت حاكم بنمايد. تقريبا پس از دهه 50 كه جامعه آمريكا ثبات بيشتري يافت و با ورود كاراكترهاي تازه نفسي همچون "جيمزباند" و "مت هلم" و امثال آن (كه بيشتر با دوران جنگ سرد متناسب بودند) ، سوپرمن و بت من و كاپيتان مارول ، طرفداران خود را از دست دادند و در نتيجه كم كم به محاق رفتند. اما به قول "كيم نيومن" در كتاب "فيلم هاي كابوس گونه " اگر در آن دوران ، يك سينماروي دهه 40 با ماشين زمان ، مسافرتي به دهه 70 مي كرد ، حتما به نظرش مسخره مي آمد كه مي ديد از ماجراهاي فلاش گوردون ، "جنگ ستارگان" را ساخته اند و يا سوپر من را بازسازي كرده اند. فيلم هايي كه نسخه هاي اصل شان در زمان خود تحقير گرديده و ناچيز شمرده مي شدند.(در اينجا بايستي دو فيلم "بت من" ساخته تيم برتن در دهه 80 را مستثني كرد ، زيرا برتن در آن فيلم ها ، كاراكتر بت من را بهانه اي براي پرداخت دروني و اكسپرسيونيستي قهرمان هاي زميني به حساب آورده بود ، آنچه كه باعث شد حتي در مقابل فيلم "بازگشت بت من" ، گروهي از يهوديان آمريكا موضع گيري نمايند ، به دليل آنكه كاراكتر پنگوئن را برداشتي از صهيونيست هاي آمريكايي قلمداد كرده بودند.) به هرحال آن بنجل هاي دهه هاي 30 و

40 در دهه 70 و 80 دوباره توسط كمپاني هاي بزرگ و با بودجه هاي كلان جان گرفتند تا در واپسين سالهاي جنگ سرد و درحالي كه انقلابات مردمي در بسياري از نقاط جهان ، منافع آمريكا را با خطر جدي مواجه ساخته بود، مردم آمريكا را دوباره با تهديدهاي موهوم و سوپرقهرمان هاي خيالي مشغول كنند ، تا سرخوردگي و ياس ناشي از شكست در ويتنام و ايران و آمريكاي لاتين ، حداقل در سطح رسانه اي توجيه شود و آمريكاييان ولو در حد كاراكترهايي مانند "راكي " و " رمبو" پيروز ميادين مختلف جهاني قلمداد گردند!! دهه 90 ، همراه شكست اردوگاه كمونيسم ، هژموني آمريكا را نيز در رهبري اردوگاه سلطه كم رنگ كرد ، چراكه مترسكي به نام كمونيسم از بين رفته بود و امپرياليسم آمريكا براي هدايت سياسي بلوك غرب ، دستاويزي قوي در اختيار نداشت. اينجا بود كه سينماي آمريكا فرصتي يافت تا از چنگال سوپر قهرمان ها به در آيد و با فيلم هايي همچون :"سكوت بره ها" ، "رقصنده با گرگ ها" ، "نابخشوده " ، "پالپ فيكشن" ، "نجات سرباز راين" ،" زيبايي آمريكايي" ، "فول مانتي" و "قاچاق" به بازيابي موضوعات مبتلابه تاريخي – اجتماعي جامعه خود بپردازد كه سالها در پس پرده هاي تهديدات و خطرات موهوم پنهان مانده بود. اما پس از 11 سپتامبر 2001 و حادثه برج هاي تجارت جهاني در نيويورك ، بازهم بهانه لازم در دستان سردمداران آمريكا قرار گرفت تا با ساختن و پرداختن دشمن تازه نفسي تحت عنوان "تروريسم" ؛ به خاورميانه لشكر كشي كنند و دوران طلايي

ژاندارمي خود در دهه هاي 60 و 70 را تجديد نمايند. از اين پس بود كه طبق معمول هاليوود هم وارد گود شده و اين بار (آنچنانكه كه گردانندگان آن در همايشي پس از 11 سپتامبر 2001 عنوان كردند) با تمام قوا امكانات سينمايي خود را به ميدان آورد. اينجا بود كه در كنار بسياري از فيلم هاي تبليغاتي مانند :"سقوط بلك هاوك" ، "پشت جبهه دشمن" ، "جاسوس بازي" و ...دوباره سر و كله سوپرقهرمان ها پيدا شد. در اولين تابستان بعد از حادثه 11 سپتامبر بود كه نخستين "اسپايدرمن" جديد به كارگرداني سام ريمي و بابازي توبي مگواير و كريستين دانست به روي پرده سينماها رفت و با فروش فوق العاده اي مواجه گرديد. دومين قسمت در سال 2004 با همان گروه سازنده ، بازهم به توفيق وسيعي دست يافت. سال بعد ، "بت من" با روايت داستان آغازينش تحت عنوان " بت من آغاز مي كند " با كارگردان قابل بحثي همچون كريستوفر نولان به ميدان آمد. اين "بت من" ديگر علنا در مقابل تروريست هايي كه از شرق به گاتهام سيتي هجوم آورده بودند تا به قول خودشان آن شهر گناه و فساد را نابود گردانند ، مي ايستاد!! عليرغم درگذشت كريستوفر ريو (بازيگر نقش سوپرمن ) هم بالاخره صاحبان كمپاني برادران وارنر پس از دو دهه ، يك سوپرمن جديد و تازه نفس از قوطي خود بيرون آورده و تحت عنوان "سوپرمن بازمي گردد" در سال 2006 روانه پرده سينماها كردند. اين سوپرمن نيز به شكل مضحكي سعي داشت تا دنيا را يك تنه از شر آدم بدها خلاص كند

و اين مضحكه آنقدر شور بود كه از طريق "سي دي" به اصطلاح پرده اي فيلم مي توانستيم بارها و بارها در جدي ترين صحنه هاي آن ، صداي خنده تماشاگران را بشنويم!! اگرچه سام ريمي در اسپايدر من 3 ، سعي داشته تا جلوه تازه اي از اين سوپرقهرمان ارائه نمايد و يكي از بدمن هاي قصه را به سياق دكتر جكيل و مستر هايد ، درون وجه منفي خود پيتر پاركر قرار دهد ( دروني كه توسط ماده اي خارجي از وراي كره زمين آلوده مي شود) اما همچنان وي در گير سوپرقهرمان بازي هايش است ، اين بار با محكومي كه از زندان گريخته (و حتما جامعه آمريكا را ناامن ساخته!) و از قضا عامل اصلي قتل ناخواسته عموي پيتر هم هست و اتفاقا در اثر يك آزمايش سري (شايد در جايي مثل گوانتانامو!)هم به موجودي شني بدل مي شود!! اسپايدرمن هم بر پس زمينه اي از پرچم آمريكا(لابد براي اينكه تماشاگر پرت هم شير فهم شود !!) ، اين بار با كمك دوست / دشمن قديمي اش ، هري آزبرن ، به جنگ وي مي رود. ضمن اينكه پيام هايي از جنس صلح طلبي و بخشش هم در فيلم گنجانده شده است!!! نكته جالب آن كه درون منفي يا مستر هايدي پيتر پاركر با نماد لباس سياه و سر و وضع رپ گونه مشخص مي گردد!(و اين رپ شدن كه به راك رقصيدن هم مي انجامد!! بسيار مضحك از كار درآمده) در فيلم "دزدان درياي كاراييب" نيز ، آدم بدها با مهيب ترين و مشمئز كننده ترين چهره به نمايش گذاشته

مي شوند. كاپيتان ديوي جونز با آن سر و وضع اختاپوسي و ياران عجيب و غريبش در كشتي "داچمن" هراس آورتر از هر دشمني نمايانده مي شوند تا مخاطب دلش را به جك اسپاروي بي اصل و نسب و بي قيد و بند خوش كنند. خصوصا كه اين بار قسمتي از دشمنان هم از شرق آمده اند (مثل آن سركرده دزدان دريايي سنگاپور با بازي "چو يون فت") تا پازل هميشگي هاليوود عليه آسيايي ها تكميل شود. و اينچنين معروفترين دزدان دريايي (يا شايد تروريست ها) اجتماع مي كنند تا گنج ديوي جونز را بدست آورند! همچنان در اسپايدر من 3 و دزدان درياي كاراييب 3 ، موضوع دشمن موهوم و خيالي ( و اين بار بسيار موهوم تر) و ترس از آن به مخاطب القاء مي شود و اينكه جامعه به شدت به امثال اسپايدرمن و جك اسپارو نياز دارد. از همين روست كه اين فيلم همچنان مورد استقبال واقع شده و چندين هفته بر صدر جدول پرفروش هاي آخر هفته آمريكا مي نشينند. مايكل مور (مستند ساز معروف آمريكايي ) در فيلم "بولينگ براي كلمباين" ، پراكندن همين نوع ترس توسط رسانه هاي مختلف آمريكايي را موجب بروز و رشد عدم اعتماد در جامعه آمريكا و رخداد سالانه بيش از 11 هزار قتل با اسلحه در اين كشور مي داند . (از جمله فاجعه اخير دانشكده پلي تكنيك ويرجينيا) زيبگينو برژينسكي (مشاور امنيت ملي جيمي كارتر ، رييس جمهور اسبق آمريكا) هم در مقاله اي كه در روزنامه واشينگتن پست 25 مارس 2007 نوشت، درباره حضور چنين ترس و وحشتي كه در جامعه

آمريكا رواج داده مي شود تا لزوم چنان سوپر قهرمان هايي توجيه شود و البته مصداق بارزش در دولتمردان آمريكايي جستجو گردد،مي گويد : «جنگ عليه ترور» موجب ايجاد «فرهنگ ترس» در ايالات متحده شده است. دولت بوش با تبديل اين سه كلمه به عنوان يك امر مقدس ملي پس از واقعه دهشتناك 11 سپتامبر، ضربه مهلكي به دموكراسي آمريكايي، امنيت رواني آمريكاييان و جايگاه ايالات متحده در جهان وارد كرده است . آسيبي كه ازسوي اين عبارت سه كلمه اي متوجه آمريكا شده است، بارها و بارها بزرگتر از آسيبي است كه حملات 11 سپتامبر به ما وارد كرد، حاميان «جنگ عليه ترور»، از ابهام موجود در اين عبارت به صورت استادانه اي استفاده كرده اند. ارجاع دائمي به «جنگ عليه ترور»، رسيدن به يك هدف بزرگ را امكان پذير ساخته است. اين هدف، سبب گسترش فرهنگ ترس در ايالات متحده شده. ترسي كه پشت اين عبارت پنهان است، سياستمداران را قادر مي سازد تا با استفاده از اين ترس، احساسات عمومي را در حمايت از طرح هاي خود برانگيزند. بدون ايجاد ارتباط رواني ميان شوك ناشي از واقعه 11 سپتامبر و ادعاي وجود تسليحات كشتار جمعي در عراق، كنگره آمريكا هرگز اجازه ورود به جنگ عراق را صادر نمي كرد. انتخاب مجدد بوش در سال 2004 نيز تا حدودي در نتيجه تأكيد بر اين مسئله بود كه «يك مملكت در حال جنگ» فرمانده كل قواي خود را تغيير نمي دهد. آمريكاي امروز، در نتيجه گسترش فرهنگ ترس، داراي ملتي با اعتماد به نفس و نيرومند نيست. ملت ما هم اكنون چند پاره شده است، ديگر خبري از آن اعتماد به نفس

آمريكايي نيست ...اين مشكلات نتيجه 5 سال شست وشوي مغزي ملت آمريكا به نام «جنگ عليه ترور» است. آمريكاي امروز كشوري ناامن و سرشار از ناراحتي هاي رواني است. كنگره آمريكا در سال 2003، گزارشي تهيه كرد و در آن 160 محل احتمالي وقوع حمله تروريستي را مشخص نمود. با لابي هايي كه انجام شد، اين آمار در ابتداي سال 2004 به 1849، در پايان همان سال به 28360 و در سال 2005 به 77769 مورد افزايش يافت. آخرين گزارشي كه در اسناد ملي موجود است، اين آمار را 300000 مورد اعلام كرده است. چنين آمارهايي خود دليل ديگري از روان پريشي ناشي از گسترش فرهنگ ترس در ايالات متحده است.دولت، رسانه هاي عمومي و صنايع توليد سرگرمي در ايجاد فرهنگ ترس در جامعه نقش عمده را بازي مي كنند. بيلبوردهاي هشداردهنده در اتوبان ها، پست هاي بازرسي بي دليل در ادارات و سازمان هاي مختلف، تلويزيون هاي كابلي كه همواره ترس از عمليات تروريستي را گسترش مي دهند و وسايل سرگرمي مانند فيلم هايي كه شيطان را در هيبت عربي نشان داده و سبب گسترش اسلاموفوبيا (اسلام هراسي) مي شوند، نمونه اي از نقشي است كه اين عوامل در ايجاد جو ناامني رواني در كشور برعهده دارند. آنچه امروز در تبليغات مختلف مشاهده مي شود، شبيه كارزار ضديهودي نازي هاست و در صورت ادامه ، تبديل به واقعه اي همچون هالوكاست خواهد شد." وقتي در صحنه اي از فيلم "اسپايدر من" مردم به شدت براي اين سوپر قهرمان عنكبوتي دست مي زنند ، روشن مي شود كه جامعه آمريكا را تا چه حد محتاج سوپر قهرمان ها كرده اند. شايد از آنجا كه هيچگاه در تاريخش ، قهرمان آنچناني نداشته است؟

ژان لوك گدار در صحنه اي از فيلم "در ستايش عشق" ضمن اشاره به هجوم فرهنگ و هنر بدون ريشه آمريكا بر فرهنگ و تاريخ اصيل اروپاييان ، آن را با تحميل ناجي شدن يانكي ها در جنگ دوم جهاني مقايسه كرده و از زبان يكي از شخصيت هايش به نام "ادگار" (كه شاهد خريد خاطرات جنگ فرانسوي ها از سوي يك استوديوي هاليوودي است تا براساس آن فيلمي درباره جنگ ساخته شود) مي گويد :" ...آمريكاييان هيچ خاطره و گذشته اي ندارند و هميشه از خاطرات ديگران استفاده مي كنند..." در فيلم "گنج ملي" هم كه نيكلاس كيج و دوستانش براي كشف رمز و رازي ، به دنبال تاريخ آمريكا هستند ، حتي در گنجينه ملي شان ، كلكسيوني از ميراث سرزمين ها و ملت هاي ديگر را مي يابند!! و كلام آخر اينكه به قول گاليله :"بدبخت ملتي كه به قهرمان نياز دارد" سعيد مستغاثي

فيض روح القدس

عبدالحسن تركي فيض روح القدس اَر باز مدد فرمايد

ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مي كرد1 امام حسين رحمت واسعة خداي رحمان است كيست كه به اين «كشتي نجات» دست التجا زده و نااميد بازگشته است؟ به قول عارف صاحب دل مرحوم حاج محمّد اسماعيل دولابي «همة اهل بيت كشتي نجاتند اما كشتي امام حسين سريع تر است، وقتي كه حركت مي كند، ساير كشتي ها كنار مي كشند و راه را باز مي كنند، امام حسين رو به خدا سريع است، تجلّي خدا هم به سوي او سريع است. محبّت و عزاداري براي امام حسين(ع)، انسان را زود به مقصد مي رساند. «كلّنا سفن النجاة و لكن سفينة الحسين اسرع» همة ما اهل بيت كشتي هاي

نجاتيم، ولي كشتي امام حسين سريع تر است.»2 در اين مقال دو داستان از عنايات حسيني(ع) به شاعران و اهل سخن از زبان خودشان آورده مي شود. يكي مفسّر و مترجم معروف قرآن مرحوم حكيم الهي قمشه اي(ره) و ديگر استاد عبّاس كِي منش معروف به «مشفق كاشاني» _ حفظه الله _ كه هر دوي اين بزرگواران به شكرانة عافيت خود و فرزندانشان منظومه هايي را به رسم سپاس از عنايات سالار شهيدان سروده اند و به پيشگاه عرشي آن امام مظلوم تقديم داشته اند كه در ميان سوگ سروده هاي حسيني خوش نشسته و خوب جلوه كرده است. با آرزوي شفاي همة دردمندان و همچنين آرزوي بلندي مقام براي مرحوم الهي قمشه اي و اميد سلامت و طول عمر براي استاد مشفق كاشاني، خوانندگان موعود را به خواندن اين دو داستان كه پرتوي از عنايات و كرامات سيّدالشهداء(ع) به سخنوران مي باشد، دعوت مي كنيم. هر چند اين دو شخصيت معروف حضور خوانندگان بوده و مستغني از معرفي مي باشند با اين حال معرفي كوتاهي شده اند.

صلايِ غم

عباس كِي منش، متخلص به مشفق كاشاني از شاعران برجستة معاصر در 1304 در كاشان به دنيا آمد و تحصيلات خود را تا درجة كارشناسي ارشد در رشتة حسابداري و بودجه در دانشگاه تهران ادامه داد و نزديك چهل سال در وزارت فرهنگ _ آموزش و پرورش _ با سمت هاي آموزگاري، دبيري و سازمان اداري در كاشان و تهران خدمت كرد. استاد پس از افتخار بازنشستگي فعاليت هاي خود را عمدةً در حوزة شعر متمركز كرد و در طول دورة خدمات ادبي و انقلابي اش به خاطر عرضة آثاري فاخر، ده ها لوح تقدير را از آن خود ساخت. عضويت در

شوراي شعر سازمان صدا و سيما از مسئوليت هاي وي بوده است. مجموعة آثار استاد اعمّ از سروده ها، گردآورده ها و كارهاي مشترك به 31 اثر مي رسد كه در اين ميان صلاي غم، سرود زندگي، آذرخش، آيينة خيال و پنجره اي رو به آفتاب قابل ذكر است. با آرزوي سلامتي و تندرستي براي استاد مشفق كاشاني جريان سُرايش تضمين شعر جاودانة محتشم كاشاني در دوازده بند را به نام «صلاي غم» از زبان ايشان مي شنويم. صلاي غم، داستان دل انگيز شفاي مشفق جوان از يك بيماري مهلك به عنايت سالار شهيدان است. لازم به يادآوري است كه اين منظومه در سال 1323 براي اولين بار توسط كتابفروشي اسلاميه و در سال 1366 به همت سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و با مقدمة استاد محمود شاهرخي به چاپ رسيده است. من در زمان نوجواني به بيماري تورّم كيسة صفرا مبتلا شدم. شدت بيماري آنچنان بود كه تقريباً تمام پزشكان از من نااميد شده، در نهايت به پدرم گفتند: ميرزا! ما كاري نمي توانيم بكنيم. مرحوم پدر جزو مؤسّسان هيأت ابوالفضل(ع) كاشان بود. هر سال كه دستة اين هيأت در كاشان به راه مي افتاد بي نظير بود. پدر اعتقاد محكمي به اهل بيت(ع) داشت و به قولِ خودش «چهل سال پاي منبر سيّدالشهداء(ع) سينه زده بود». در همان شرايط كه من از شدت بيماري چيزي نمي توانستم بخورم و از شدتِ درد، فرش را گاز مي گرفتم؛ پدرم آمد و گفت: «من چهل سال است كه در عاشورا براي امام حسين(ع) و اهل بيت(ع) عزاداري كرده ام؛ اگر امشب امام حسين پسرم عباس را شفا ندهد و به ما برنگرداند، من

ديگر كاري با آنها ندارم، اما اطمينان دارم كه عباس حتماً خوب خواهد شد» _ و اين جمله را خيلي محكم گفت _ آن زمان در كاشان مرسوم بود كه حاجتمندان در شب تاسوعا به چهل منبر شمع مي زدند. نيم ساعتي كه از رفتن پدر گذشت من احساس كردم كه درد، ذره ذره دارد از بدنم بيرون مي رود، بلند شدم و گفتم: «گرسنه ام!» مادرم با تعجب و تحير پرسيد: «گرسنه اي؟ بيا داروهايت را بخور» اما من دوباره گفتم: «گرسنه ام» و شروع كردم به غذا خوردن، حدود دو ساعت بعد پدر آمد و گفت: «عباس خوب شد، مي دانستم اين خانواده كسي را بي جواب نمي گذارند». آنگاه رو به من كرده و گفت: «بايد براي امام حسين(ع) كاري بكني» _ و منظورش اين بود كه بايد شعري بگويي _ گفتم: «پدر! من تازه در خطِّ شاعري افتاده ام و اين قدر قدرت ندارم كه در شأن و مقام سيدالشهداء شعري بگويم» اما پدر با تحكّم گفت: «چرا مي تواني و بايد اين كار را انجام بدهي».آن شب خواب ديدم در مدرسه و سرِ كلاس هستم، مستخدم مدرسه آمد و گفت: «آقا سيد محمّدحسين _ مدير مدرسه _ مي خواهد شما را ببيند». پيش ايشان رفتم و او نگاهي به من كرده و از كشوي ميز خود دوازده بند محتشم كاشاني را درآورد و گفت: «بگير! برو اين را تضمين كن». گفتم: «آقا من نمي توانم» گفت: «چرا مي تواني» بعد كه بيدار شدم و خوابم را براي پدر تعريف كردم گفت: «نگفتم مي تواني؟». استاد مشفق كاشاني در ادامة خاطرة خود مي گويد: واقعاً من نبودم كه اين كار را كردم. هيچ ادعايي هم ندارم

ولي انگار كسي در گوش من اشعار را مي گفت و من مي نوشتم. [در پسِ آينه طوطي صفتم داشته اند

هر چه استاد ازل گفت بگو، مي گويم]3 به هر حال تضمين تركيب بند محتشم كه تمام شد آن را به تهران براي كتابفروشي اسلاميه فرستادم، آنها هم، آن را در ده هزار نسخه به صورت يك جزوة كوچك با عنوان زينت المراثي چاپ كردند. مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني در جلد بيست و ششم كتاب الذريعه نوشته: «زينت المراثي. تضمين دوازده بند محتشم اثر مشفق القاساني». نكته اي كه مي خواهم عرض كنم اين است كه: «من حالا هم كه اين اثر را مي بينم، نمي توانم در آن تغييري بدهم. انگار يك نيرويي نمي گذارد و به من مي گويد: «بگذار همين طور باشد» به هر حال اگر سُست يا قوي است، همين است و جا افتاده است.»4 و اين چند بند از «صلايِ غم» استاد:

خلقِ جهان ز سوزِ نهان، نوحه مي كنند

از دست داده تاب و توان، نوحه مي كنند

هر جا ز ديده اشك فشان، نوحه مي كنند

جنّ و ملك بر آدميان نوحه مي كنند

گويا عزايِ اشرفِ اولادِ آدم است ??? افتاده شب، ز بامِ شبستانِ كربلا

خور چون سرِ بريده، به دامان كربلا

خونِ خدا گرفت گريبانِ كربلا

كشتي شكست خوردة طوفان كربلا

در خاك و خون فتاده به ميدان كربلا ??? جنّ و ملك شدند بر اين پهنه اشك ريز

در ماتمِ سري كه جدا شد، به تيغِ تيز

برخاست از نهادِ جهان، شورِ رستخيز

خاموش محتشم كه ازين نظم گريه خيز

روي زمين به اشك جگرگون خضاب شد5 كربلا وادي عشق

مرحوم مهدي الهي قشمه اي، حكيم و مفسّر قرآن كريم، فرزند ابوالحسن متولد 1318 ق. در قمشه (شهرضاي كنوني) به دنيا آمد و

سال ها در تهران در كرسي تدريس عربي در دانشگاه تهران و حكمت و فلسفه در دانشكدة الهيات به تدريس اشتغال ورزيد و پس از عمري تدريس و تهذيب و تأليف در ارديبهشت ماه 1352 بدرود حيات گفت . از استاد ده ها اثر در حوزه هاي گوناگون تفسير، حكمت و ادبيات باقي مانده كه از جملة آنها ترجمة قرآن مجيد و ترجمة مفاتيح الجنان و ترجمة صحيفة سجّاديه و حكمت الهي... مي باشد. مرحوم الهي قمشه اي را آغازگر ترجمة معاصر قرآن كريم مي دانند. ترجمة او از قرآن همچنان پُر تيراژترين قرآن مترجم است. استاد در كنار همة فضيلت ها از هنر شاعري نيز در حدّ بالايي برخوردار بودند. از ايشان چند دفتر شعر با عنوان هاي نغمة الهي؛ ترجمة منظوم خطبة همّام و نعمة حسيني بر وزن مخزن الاسرار نظامي در شرح زندگي و شهادت سالار شهيدان و حماسة كربلا و نغمة عشّاق مجموعة قصايد و غزليات ايشان به چاپ رسيده است.دربارة انگيزة سُرايش منظومة نغمة عشّاق فرزند استاد خانم مهديه الهي قمشه اي چنين نقل كرده است: اين اثر در حقيقت اداي نذري است كه مرحوم استاد الهي قمشه اي به هنگام بيماري فرزند دلبندش، دكتر حسين الهي قمشه اي با خداي حسين(ع) داشت و تفصيل قضيه از اين قرار است: فرزند استاد _ دكتر حسين الهي _ در كودكي، هنگامي كه يك سال و نيم بيش نداشته، به تب و بيماري سختي مبتلا مي شود و كار بيماري چنان بالا مي گيرد كه همه از او قطع اميد مي كنند. در اين هنگام استاد الهي قمشه اي به درگاه خداوند نياز مي برد و نذر مي كند كه در صورت بهبودي و شفاي حسين، داستانِ سلطانِ جانبازانِ

جهان، حضرت حسين بن علي(ع) را به نظم درآورد. آن نيتِ خالصانه و آن سوز و گداز به درگاهِ بي نياز، مؤثر افتاد و حسين كوچك و بي تاب شفا يافت. چند قطره آب به كام خشك حسين مي ريزند و او به هوش آمده، سلامت و شفاي خود را از خداي حسين مي گيرد.6 به دنبال آن، مرحوم الهي قمشه اي نذر خود را ادا مي كند و منظومه اي دربارة كربلا و سيدالشهدا(ع) در وزن مخزن الاسرار نظامي مي سرايد امّا بعدها از دختر فرزانة خود خانم مهديه الهي مي خواهد كه اين منظومه را در وزن مثنوي مولانا بازآفريني كند، زيرا اين وزن براي خواصّ شعر در مجالس و منابر سوگ و تعزيه، مناسبت قرائت و حالت هاي حُزن و حماسه را بهتر بيان مي كند. خانم الهي نيز خواست پدر را اجابت كرده، اين منظومه را با عنوان «كربلا وادي عشق» بازآفريني و به پيشگاه سالار شهيدان تقديم مي نمايد. اين مجموعه به همت انتشارات فاران به چاپ رسيده است. استاد الهي قمشه اي داستان توفيق خود در سرايش «نغمة حسيني» را چنين آورده. پي نوشت ها:

1. حافظ شيرازي.

2. مهدي طيّب، مصباح الهدي، ص 310، نشر سفينه.

3. حافظ شيرازي.

4. كيهان فرهنگي، شمارة 247 _ 246، فروردين و ارديبهشت 1386، صص 7 و 8، گفت وگو با استاد مشفق كاشاني.

5. مشفق كاشاني، صلاي غم، نشر سازمان چاپ و انتشارات فرهنگ و ارشاد اسلامي، سا ل1366.

6. مهدي الهي قمشه اي، كربلا وادي عشق، بازآفريدة مهديه الهي قمشه اي، نشر فاران، ص 8.

7. همان، صص 13 و 15.

شرق اسلامي موجد تمدن فردا

اگر طيّ دو سدة اخير هم غرب، توسط مستشرقين، شرق و فرهنگ شرقي را مطالعه كرده، براي شرقي شدن نبوده است، بلكه براي شناخت

شرق و ضربه زدن به شرق بوده. هدف اين مطالعات و بررسي ها شناسايي شرق به قصد سلطه جويي بر آنان بوده است.

در طول تاريخ، اقوام معين و انگشت شماري را مي توان سراغ گرفت كه موفق به ارائة نقش مهم تاريخي، فرهنگ سازي و بر كشيدن تمدن شدند. تعداد اقوام و مللي كه بر روي زمين پراكنده هستند، زياد است اما همة آنها قادر نبوده و نيستند در تاريخ نقشي ماندگار بگذارند؛ فرهنگي را جاري كنند و تمدني را بر كشند. شايد دليل اين مسئله اين است كه ظهور تمام عيار در عرصة تاريخ ملزوماتي لازم دارد كه از آن همة ملل نيست. به عبارت ديگر همة اقوام صاحب اين ويژگي ها نيستند. هيچ صورتي از تمدن بلند نمي شود مگر اينكه پشتوانة فرهنگي قوي داشته باشد. يعني شرط مقدمة ظهور يك تمدن، پشتوانة فرهنگي است. جمعيتي كه يك باره از دل جنگل بيرون زده نمي تواند سازندة تمدني رفيع باشد. نمي تواند يك سازمان اجتماعي بزرگ بسازد. او در ابتدا به پيش نياز فرهنگي محتاج است. بنابراين مي بايست ساختار سالم و جامع فرهنگي داشته باشد تا بتواند به اتكاي آن تمدني را بر كشد. همچنانكه به يك ساختمان فرهنگي نياز دارد، به يك بن و پاية فكري هم نياز دارد. نماي بيروني يك ساختمان از بيرون قابل ديدن است اما فضاي دروني بنا در نگاه اول ديده نمي شود. پايه و بن ساختمان هم كه در دل زمين است، ديده نمي شود. آنچه كه بيرون است و ديده مي شود تمدن است. تمدن چيزي جز روية بيرون و فاش و عريان حيات يك قوم در عرصة زمين نيست. همه قبول مي كنيم كه بنايي كه

ساخته شده معماري داشته اما آن معمار پنهان است. اگر معماري نداشت اين قد و قواره و شكل و شمايل را پيدا نمي كرد. و اين ديوارها و پنجره ها نيز مجال ايستادن پيدا نمي كردند. اينكه اتاق و آشپزخانه و اجزاي ساختمان معنا پيدا كرده به خاطر معمار است. معمار بوده كه بنايي را طراحي كرده و بر اساس آن طراحي، آن بنا ساخته شده. در حقيقت كار اصلي را معمار انجام داده و كار معمار پنهان است. وگرنه آجر و آهن و سيمان را به هر شكلي مي توان در آورد. آن بخش پنهان فرهنگي، مانند معماري آن ساختمان است. با اين مثال قصد داشتم رابطة بين تمدن و فرهنگ را روشن كنم و بگويم كه چه رابطه اي بين اين دو حاكم است. مي توان فرهنگ اقوام مختلف را از روي صورت ساختمان هايشان تشخيص داد. آنچه تمدن ها را از هم ديگر متمايز مي كند و باعث مي شود كه براي مثال بتوانيم تمدن اسلامي را از تمدن رومي، يوناني و يا چيني تشخيص بدهيم همان «وجه فرهنگي» است. حوزه هاي فرهنگي را با نگاه به ظاهر بنا مي شود تشخيص داد. ما در گذشته در حوزة تمدن اسلامي زندگي مي كرديم اما امروز، تنها آثار و نشانه هاي آن تمدن را داريم. به عبارت ديگر زماني در حوزة فرهنگ و تمدن اسلامي تمام عيار زندگي مي كرديم، اما امروز خير. از آن تمدن آثاري به جاي مانده، كتاب هايي باقي مانده و كارشناساني، كه مي توانند ويژگي هاي آن تمدن را مطالعه و بررسي كنند. نمونه هاي آن تمدن در اين حوزة جغرافيايي پخش است اما در اثر عوامل مختلف كه جاي بحث آن اين جا نيست حوزة تمدن اسلامي رو

به ضعف رفته و تحت تأثير حوزة تمدني جديد منزوي شده و آن حوزة تمدني جديد با معماري مخصوص خودش روي حوزة تمدن اسلامي ما سايه انداخته است. يعني ما، روزي زير ساية تمدن اسلامي تمام عيار زندگي مي كرديم در حالي كه حوزه هاي فكري، فرهنگي و مادي آن در هم تنيده و يك پارچه بود. اما الان ديگر تنها، در جغرافياي خاكي آن تمدن زندگي مي كنيم، و نه در حوزة فرهنگي اش.

در هرات و سمرقند و بخارا، ري و اراك زندگي مي كنيم اما زمان ما زمان غلبة تمدن و تفكر اسلامي نيست. زمان غلبة تمدن غربي است. لذا در حوزه و تمدن غرب زيست مي كنيم و ساختمان هايمان را روي خاكي مي سازيم كه زماني تمدن اسلامي و تفكر اسلامي در آن جاري بوده. الآن پيوند فرهنگ و تمدن اسلامي وجود ندارد. بلكه آن همه مخلوط و ممزوج شده و در ساية تمدن غربي قرار گرفته است. اين چنين نيست كه ملتي و قومي كه زماني قدرت داشته، حوزة فرهنگ و تمدن داشته براي هميشه در سايه بماند، نابود بشود و از بين برود. اگر مجال پيدا كند و مردم آن به آگاهي و خود آگاهي لازم برسند، اگر وقتش برسد و خدا به آنها مدد برساند، اگر متفكران ومعلمان دوباره بيدار بشوند، امكان بازگشت دوبارة آن حوزة تمدني وجود دارد. مي تواند دوباره پر قدرت، تمدن خود را بالا بكشد و همة عناصر خود را در آن حوزة تمدني ظاهر بكند. غرب چهارصد سال است كه در حوزة فرهنگ و تفكر خود دارد نفس مي كشد و در اين سال ها تمام حوزه هاي فرهنگي و تمدني غير غربي را به زير

سايه برده، چه حوزة تمدن اسلامي و چه حوزه هاي تمدن چيني و كنفوسيوسي و چه حوزة تمدني ساير اقوام را. اين تمدن ها كه همگي قدّ و قواره اي داشته اند الان در سايه قرار گرفته اند. از آن جايي كه پس از چهار قرن به دلايل مختلف حوزة تمدني غرب رو به افول و نزول گذاشته است، مجالي به وجود آمده تا حوزه هاي فرهنگي ديگري كه در سايه بودند نفسي تازه كنند، تجربة جديدي داشته باشند و دوباره از جا بلند بشوند و از سايه بيرون بيايند، زندگي طفيلي وار را ترك و زندگي جديدي را آغاز كنند. تمام ملزومات لازم براي حوزة فرهنگ اسلامي جهت تجديد حيات تفكر و فرهنگ آن دارد مهيا مي شود. به دليل اينكه غرب در بحران و افول است و بشر غربي در سختي و انفعال قرار گرفته و گوش ها مستعدّ شنيدن صدايي نو از شرق اسلامي و معنوي شده است، انسان غربي از ماترياليسم زده شده و به نوعي بازگشت به معنا و معنويت براي رهايي از انبوه بحران ها را طلب مي كند. البته نبايد از ياد برد كه انسان غربي هيچ گاه نمي تواند چون انسان شرقي به عالم و آدم بنگرد. اين جريان عوامل مختلفي دارد كه در اين جا توضيح نمي دهيم. در هر صورت زمينه اي دارد فراهم مي شود تا حوزة تفكر و تمدن اسلامي دوباره از زير خاك بيرون بيايد و قدرت بگيرد. سخن ما اين است كه غرب از اين موضوع آگاهي كامل دارد. غرب در آستانة فروپاشي، مي داند كه اين حوزة جديد دارد قد مي كشد و به همين دليل با تلاشي مذبوحانه سعي مي كند جلوي نضج و تولد اين نوزاد را بگيرد.

قراين

و شواهد زيادي داريم كه اعلام مي كند فصل اضمحلال و پايان تاريخ غرب فرارسيده. صداي زنگ تاريخ و تمدن آينده و حوزة فرهنگي جديد به گوش مي رسد، اين حوزة فرهنگي به نام خدا و به نام دين و معنويت اعلام موجوديت خواهد كرد. در خود غرب هم همواره كساني بودند كه از اين ماجرا خبر داده اند و اين سخن تنها از ما نيست. در غرب از سال ها قبل، در ميان جماعتي از شاعران و فلاسفه و خصوصاً فلاسفة تاريخ و ايدئولوگ هاي سياسي اين خبر اعلام شده بود كه: اين روندي كه غرب دارد طي مي كند به اضمحللال و انحطاط و فروپاشي تمدن غرب منجر مي شود. آنها از بيرون به حركت كاروان غرب مي نگريستند و سرانجام اين حركت را پيش بيني مي كردند. وقتي به شعرا و ادباي غربي نگاه مي كنيم كساني مثل «گوته» آلماني، «كريستوفر مارلو» انگليسي، «آلدوس هاكس لي» انگليسي را مي بينيم كه نويسنده و شاعر بودند و از وضعيتي كه غرب دارد تجربه مي كند آگاهي داشتند و با نوعي اظهار انزجار و نفرت و هشدار، آن را تذكر مي دانند و اعلام مي كردند كه اين روند به سقوط و انحطاط غرب مي انجامد. آنها آيندة غرب را در قالب نمايش نامه ها و داستان ها تصوير مي كردند. براي مثال فردي مثل «آلدوس هاكس لي» كتابي مي نويسد به نام «دنياي قشنگ نو» كه رماني تخيلي است. در آن تصويري از آيندة غرب ارائه مي دهد. شهري را تصوير مي كند كه همه چيز در آن مرده؛ شعر مرده، مذهب مرده، هنر مرده، كليسا نابود شده، انجيل و كتاب مقدس نابوده شده و براي عشق و مهر هم جايي وجود ندارد. و بشر تبديل شده به

موجودي مكانيكي و ماشيني.اين اثر، عصر غلبة كامل تكنولوژي بر بشر را نشان مي دهد. اين غلبه تا آن جا پيش رفته كه انسان ها هم توسط كارخانه ها ساخته مي شوند و سرنوشتشان در ميان دستگاه ها رقم مي خورد. در آنجا انسان هايي در گروه هاي گاما، بتا، آلفا، ساخته و تحت تأثير عوامل شيميايي به وجود مي آيند، شغل پيدا مي كنند، بي آنكه هيچ ذوق وشعر و هنر و اختياري داشته باشند. اين اثر تصويري از آيندة غرب مي دهد.در بيشتر آثاري كه به افول غرب و تباهي تمدن آن اشاره كرده اند علت اصلي انحطاط را عموماً انحطاط اخلاقي مي دانند. و مشي سكولار كه در غرب غالب شده و به همه چيز رنگي دنيايي و مادي زده است. طيّ چهارصد سال گذشته، غرب تقدس زدايي از عالم را پيشه كرده. هر چه امر ديني و اسطوره اي و مقدس بوده كنار زده، از آن سلب حيثيت كرده و نگاهي صرفاً ماترياليستي را پذيرفته است . در تفكر، حق را كنار زده و تفكر اومانيستي و انسان مداري را به جاي آن گذاشته است. شريعت اديان را كنار گذاشته و ليبراليسم را در اخلاق جاري كرده و احكام انساني را به جاي احكام آسماني گذارده، زندگي و مشي در معنا را رها كرده، لذت جويي تامّ و تمام را جايگزين كرده است و اين افراد هنرمند و خردمند مي ديدند كه تقدس زدايي از عالم، سلب حيثيت معنوي از انسان و طبيعت و ليبراليسم در اخلاق، خواهي نخواهي به انحطاط مي انجامد. شايد وضع جهان غرب در زمان شاعر آلماني، «گوته» اين چنين كه امروز هست، نبوده، اما اين شاعر و ساير انديشمندان در آينة دل خود مي ديدند كه

چه اتفاقي خواهد افتاد. امروزه ما مي بينيم كه بيماري قوم لوط، بيماري فراگير در غرب است تا آنجا كه كليسا هم به آن رسميت مي بخشد و انجمن هاي رسمي هم آن را مي پذيرند و حتي براي ازدواج دو هم جنس باز مجوز صادر مي كنند. شايد آن روز تصور نمي شد كه غرب و انسان غربي به شيطان پرستي برسد. به غلبة جادو و سحر در همة مناسباتش برسد. شايد آن روز نمي دانستند كه موسيقي غرب با گذار از سبك كلاسيك خود با همة ويژگي هايي كه داشت، روزي به موسيقي هاي مبتذل و پستِ «متال» و «رپ» برسد همان كه ابزاري براي غلبة شيطان به تار و پود انسان شده است. اما انديشمندان با روشني دلشان مي ديدند كه اين روند به سقوط غرب مي انجامد. فلاسفة تاريخ جزو گروه دومي هستند كه به آيندة غرب، انديشمندانه پرداخته اند. گروه اول شاعرانه به اين موضوع پرداختند، گروه دوم انديشمندانه موضوع را بررسي كرده اند. فيلسوف تاريخ، «توين بي» مي گويد:

شايد فقط خدا مي تواند غرب را نجات بدهد و راهي جز بازگشت به كليسا و مذهب براي غرب وجود ندارد. يعني او مي ديد كه چه اتفاقي دارد مي افتد. يا فيلسوف تاريخ، «اشپنگلر» كه كتابي مي نويسد به نام انحطاط غرب و عنوان اين كتاب در غرب در بين فلاسفة تاريخ مشهور است. بنابراين مي توان ديد كه در بين فلاسفة غرب هم خبر از آينده و انحطاط غرب آمده است. در بين ايدئولوگ هاي سياسي هم به نوعي اين پيش بيني و خبر از انحطاط محتوم غرب هست. همچنين آنها پيش بيني مي كردند كه آينده از آن اسلام است و اين پيش بيني را در هر سه گروه

مي بينيم هم در بين ادبا و شعرا و هم در بين فلاسفه و هم در بين ايدئولوگ هاي سياسي. جملگي آينده را از آن اسلام و دين داران مي دانستند. «اشپنگلر» به صراحت اعلام مي كند كه:

آينده از آن اسلام است و غرب در مقابل اسلام سقوط خواهد كرد.

چنانكه ايدئولوگ هاي سياسي هم اعلام مي كردند كه اسلام بر غرب حاكم خواهد شد. در دورة جديدي كه اينك در آن به سر مي بريم كساني مثل «الوين تافلر» «ساموئل هانتينگتون» و «فوكوياما» كه هر سه نفر مستقيم و غير مستقيم به اين سرانجام اعتراف دارند. آنها كه به عنوان نظريه پرداز حوزة سياسي در غرب شناخته مي شوند و اعلام كرده اند: حوزة فرهنگ و تمدن غربي با حوزة فرهنگ و تمدن شرقي مواجه مي شود؛ چه تمدن چيني، چه تمدن اسلامي و اين تماس به برخورد مي انجامد. «هانتينگتون» خبر از «برخورد تمدن ها» مي دهد. و اين خبر يعني، قريب الوقوع بودن برخورد تمدن غرب و شرق، همان كه باعث شد سياست مداران مستكبر به اتكاي آراي اين نظريه پردازان دست به اقدامات باز دارنده بزنند. مي توان گفت كه طيّ سه دهة اخير آگاهي سياست مداران غربي و مخصوصاً عوامل صهيونيست پشت پرده از اين اخبار باعث بوده تا آنها براي زماني كه اين برخورد و چالش به وجود مي آيد طرحي در افكنند كه به نابودي و اضمحلال باقي مانده هاي تفكر اسلامي منجر بشود و بقاي تمدن غربي ضمانت شود. با اين آگاهي ها، طيّ سه دهة اخير سياست هايي را اتخاذ كرده اند كه نه تنها جلوي برخورد را بگيرند بلكه مي خواهند قبل از آنكه تمدن اسلامي قد بكشد و رشد نمايد، آن را در نطفه خفه كنند تا مجال و فرصت

زايش پيدا نكند. تجربه هاي بحران فراگير، اين احتمالات را قوت بخشيده و حسب همان، سياست مداران به مدد حركت هاي نظامي مي خواهند جلوي رشد و تولد دوبارة فرهنگ اسلامي را بگيرند. بايد دانست كه هيچ گاه سياست مدارن و مردان نظامي قادر نيستند تمدني را ايجاد يا فرهنگي را احيا كنند، هر سياست مداري بخواهد اين راه را تجربه كند، به شكست مي رسد مگر آنكه قبل از سياست مدار بودن حكيم باشد. چون اساساً سياست و شأن نظامي گري، ذيل شأن فرهنگ قرار مي گيرد. اقوام و ملل، فرزندان معنوي مردان سياسي و نظامي نيستند؛ بلكه فرزندان مردان فرهنگي هستند. تمدن حاصل زايش مردان سياسي و نظامي نيست، بلكه حاصل زايش مردان متفكر و فرهيختة فرهنگي است. تحولات فرهنگي هم به وسيلة مردان سياسي و نظامي اتفاق نمي افتد بلكه به وسيلة مردان فرهنگي اتفاق مي افتد. هر جا كه مردان اهل فرهنگ منزوي شوند، هر چقدر هم كه مردان سياسي و نظامي فعال باشند باز هم آن تمدن سقوط را تجربه خواهد كرد، زيرا تغذية يك قوم به وسيلة سياست، اقتصاد و نظامي گري نيست. اگر اقوام، رفت و آمد، و اوج و افولشان را به يك پل بزرگ تشبيه كنيم، اين پل ستون هايي دارد. اين ستون ها مردان اهل تفكر و فرهنگ هستند كه با ايجاد هر ستوني هم به طول اين پل اضافه كرده اند و هم اين پل را نگه داشته اند. مردان سياسي و نظامي روي اين پل عمل مي كنند، يا نگهباني پل را مي دهند. يا آب و جارو مي كنند يا جلوي ريزش سنگ را مي گيرند. آنها جزو ستون هاي اصلي نيستند. وقتي در همة فرهنگ ها دقت مي كنيم، مي بينيم كه اين اهل فرهنگ هستند كه

حافظان قوم اند. در فلسفه و حكمت، با دو دسته حكمتِ نظري و عملي روبروييم. اما حكمت عملي متكي به حكمت نظري است. حكمت عملي همان سياست مدنيه و تدبير منزل است كه مردان سياسي بدان مشغول مي شوند. و ذيل حكمت نظري قرار مي گيرد. به همين دليل، مرد سياست يا بايد خودش حكيم باشد يا حداقل متكي به حكيم باشد. در غير اين صورت اگر نه خود حكيم باشد و نه به حكيم متكي باشد، هر چيزي را فاسد مي كند. مردان سياست دور انديشي و بنية قوي فكري ندارند. بنا و پل حيات يك قوم روي ستون فرهنگي استوار است. مردان فرهنگي پيدا و آشكار نيستند، اما حضورشان جدي و مؤثر است. در حال حاضر، در غرب معلمي يا متفكري نيست. هر چه هست نظامي گري و سياست و اقتصاد است. و همة اين ابعاد بدون ريشه و بدون بنية فرهنگي هستند، چرا؟ چون فرهنگي نيست كه قوام دهندة سياست و اقتصاد است و نظامي گري باشد. وقتي كه غرب از راه سياست، اقتصاد و نظامي گري بخواهد به اسلام و تمدن اسلامي ضربه بزند، تنها به ساختمان ظاهري آن مي تواند ضربه بزند. يعني فقط مي تواند از طريق جنگ و با سلاح زور رشد تمدن اسلامي را به تأخير بيندازد. نمي تواند به عامل اصلي حيات بخش آن كه فرهنگ و تفكر است، ضربه بزند. در حالي كه در شرق، تفكر و فرهنگ است كه دارد زايش پيدا مي كند. بنابراين آنها فقط مي توانند كند كنندة حركت باشند. نمي توانند برانداز باشند. اگر چه در حوزة تفكر، فرهنگ و تمدن برخورد حتمي است، اما در اين برخورد فقط بخش سياسي، نظامي، اقتصادي است

كه آسيب مي بيند چون غرب در حال حاضر فقط سياست، اقتصاد و نظامي گري را دارد. آيا غرب مي تواند از اساس، تمدن اسلامي را از بين ببرد؟ پاسخ منفي است. چون ابزار لازم را ندارد. البته براي رواج ابتذال در جوامع اسلامي تلاش مي كند. همان طور كه مطلع هستيد در سال 1384 هشت ميليون دلار از طريق جرياني صهيونيستي در امارات متحدة عربي بين هواداران «فرقه هاي شيطان پرست» و ناشر تباهي ساكن ايران توزيع كردند. براي تقويت جريان فاسد فرهنگي بين جوانان در ايران. اما ديگر زمان آن نيست كه بتوانند با اين نوع سلاح جلوي رشد فرهنگ اسلامي را بگيرند، بلكه تنها مي توانند حركت را كند كنند. اگر در شرق مردان سياسي و نظامي هشيار نباشند، اينها هم با دست خود و ناخواسته روند را كند مي كنند. اگر براي حوزة فرهنگي خرج نكنند و همة سرماية مملكت را صرف عرصه هاي سياسي، نظامي و اقتصادي بكنند و براي حيطة فرهنگ اهميت قايل نشوند اين نهالي كه مي خواهد رشد كند و بارور شود ضعيف مي شود. آنها بايد متوجه باشند كه تكيه گاه آنها و آنچه ماندگاري شان را تضمين مي كند، حوزة فرهنگي است. ممكن است تصور شود كه در غرب مراكز مطالعات استراتژيك قوي و فعال و متعدد وجود دارد، اما آنچه بر اين مراكز غلبه دارد وجه سياسي و نظامي گري است نه وجه فرهنگي. غرب طيّ چهارصد سال اخير سه مرحلة مهم و اساسي را پشت سر گذاشته است. قرن شانزدهم و هفدهم ميلادي، دو قرن مهم در نضج و رشد تفكر و فلسفه است كه همة بناي غرب روي اين فلسفه و تفكر قرار گرفته است.

قرن هجده در غرب، قرن فرهنگ است. هر چه در حوزة فرهنگ غرب منتشر شده در همين قرن بوده و فرهنگ غربي در اين قرن در جهان منتشر شده است. در قرن نوزده و بيست تمام نيرو و توان غرب صرف تمدن سازي شده. در انتهاي قرن بيستم، تكنولوژي غربي به تمامي خود را ظاهر كرده است. خود غربي ها آخرين فيلسوف را «نيچه» مي دانند. يعني معتقدند فلسفه با فردريد نيچه در غرب پايان يافته و بعد از آن ديگر فلسفه ندارند. به عبارت ديگر يعني هر چه از قرن شانزدهم به طرف قرن بيستم حركت كردند، از لايه هاي زيرين به لايه هاي رويي آمدند و درگير سطح زندگي شدند. به طوري كه در حال حاضر «تكنولوژي» مظهر تمام اين جريان است. و هر چه از گذشته فاصله گرفتند در فرهنگ هم به ابتذال رسيدند. به طوري كه الان ديگر ادبيات اصيل، هنر اصيل و موسيقي اصيل در غرب ديده نمي شود. همه به ابتذال رسيده. ادبيات اصيل و هنر اصيل در غرب تبديل به يك جريان خاص شده در حالي كه در گذشته اين ادبيات و هنر و فرهنگ كاملاً جاري و جريان حاكم بوده اما در حال حاضر يك جريان خاص است كه مخاطب خاص و انگشت شمار خود را دارد. اگر طيّ دو سدة اخير هم غرب، توسط مستشرقين، شرق و فرهنگ شرقي را مطالعه كرده، براي شرقي شدن نبوده است، بلكه براي شناخت شرق و ضربه زدن به شرق بوده. هدف اين مطالعات و بررسي ها شناسايي شرق به قصد سلطه جويي بر آنان بوده است. بايد متذكر شويم كه غرب در قرن بيست و يكم سقوط

و ريزش كامل را دارد تجربه مي كند. اين سقوط و ريزش قبل از اينكه در حوزة اقتصاد و سياست رخ بدهد در حوزة فرهنگ رخ داده است و چنانكه گفتيم، اين سقوط را انديشمندان و متفكران غربي پيش بيني كرده بودند. به دلايل مختلف و از جمله:

• خستگي انسان غربي از «يك سو نگري» و «ماده گرايي»،

• انفعال و ايستايي حاصل از زندگي كسالت آور ماشيني و بي روح،

• پاسخ نگرفتن از رويكرد به دنيا و جهان عاري از معنويت، عدم آرامش و بالاخره بحران هاي چند وجهي، زمينه هاي بازگشت و مراجعه به معنويت و شرق و به ويژه اسلام را فراهم آورده است. اين به معني ظهور نياز در انسان غربي است. جان و روح و هستة اصلي معنويت و مذهب در شرق اسلامي و در بين مسلمانان جاري است. ضمن آنكه، توانايي موجود در اين حوزه، مجال تولد فرهنگ و تمدن جديد از شرق را فراهم آورده است. غرب و سردمداران پشت پرده كه عموماً يهودي و صهيونيست اند، ناگزير به گزنيش يكي از اين سه راه اند: 1.مقابله و مقاتله با اين جريان جديد،

2. تجديدنظر در خود و احياگري،

3. سر فرود آوردن در برابر شرق و تاريخ جديد. چنانكه گفتيم امكان و استعداد احياگري در غرب وجود ندارد. بنية لازم براي اين امر موجود نيست. خوي استكباري و شيطاني نيز غرب يهودي را از تسليم شدن در برابر شرق تاريخ جديد منع مي كند لذا، راه ميانه را راه خود فرض كرده اند. مجادله، مقابله و مقاتله با شرق، فرهنگ اسلامي و انسان مسلمان. همان كه امروزه با همة وجوه آن روبرو هستيم. و اين خود وجه ديگري از

كين جويي غرب عليه اسلام و مسلمانان و به ويژه شيعيان است.

اسماعيل شفيعي سروستاني

امام زمان(ع) خليفة خداست نه وكيل مردم

سخنراني آيت الله عبدالله جوادي آملي

انسان در عصر غيبت يا منتظر است، يا گرفتار جاهليّت. ما در عصر غيبت، قسم سوّم نداريم. يا مردم منتظران راستين ظهور ولي عصر _ أرواحنا فداه _ اند، يا اگر منتظر نشدند، در جاهليّت به سر مي برند. جهان به دست بشر گلستان نمي شود

... وجود مبارك حضرت امام زمان(ع)، وارث همه انبيا و اوليا است. هم وارث انبياست، هم وارث اوليا و هم وارث ساير اعضاي اهل بيت عصمت و طهارت(ع). و چنين ذات مقدّسي؛ توان آن را دارد كه دين جهان شمول جدّ بزرگوارش را پياده كند. اگر ديگران در صدد تجارت يا صنعت جهاني اند، يا سعي و كوشش شان اين است كه ساير كالاها را جهاني كنند، قرآن كريم در طليعة ظهور، اسلام را جهان شمول معرفي كرد؛ به عنوان: ما هو إلّا ذكري للبشر1؛

اين [قرآن] جز تذكاري براي «بشر» نيست؛

يا: ليكون للعالمين2 نذيراً؛

تا [قرآن] براي جهانيان هشدار دهنده باشد؛

يا: كافّةً للنّاس3؛

[ما پيامبر را هشدار دهنده] براي تمام مردم [فرستاديم]. قرآن در طليعة نزولش فرمود: من پيام جهاني را به عرضه و اطلاع شما مي رسانم. اين پيام جهاني به دست مبارك مهدي موعودِ موجودِ منتظَر _ عليه آلاف التحيّه والثناء _ به ثمر مي رسد.مطلب مهمي كه مربوط به مهدويت است، اينكه: ذات أقدس إله، اين دين را به دو بخش تقسيم كرد؛ مسئوليت بخشي را به عهدة مردم گذاشت و مسئوليت بخش ديگر را به عنوان وعدة الهي به خود اختصاص داد. آن بخشي كه به مردم واگذار شد، تخلّف پذير است. برخي انجام مي دهند، برخي انجام نمي دهند،

چه اينكه مي بينيد. و خداي سبحان بشر را آزاد آفريد تا در سعادت و شقاوت مختارانه عمل كند و در روز قيامت پاداش يا كيفر كار آزاد و مختار را دريافت كند. آن بخشي كه به عهدة مردم است در سورة مباركة حديد به اين صورت بازگو شد، فرمود: ما انبيا را فرستاديم و كتاب هاي آسماني را نازل كرديم، تا مردم به قسط و عدل قيام كنند5. چه در مسائل فردي و جمعي، چه در مسائل عادي و سياسي؛ عادلانه رفتار كنند. لكن برخي عمل مي كنند، برخي سر بر مي تابند و باز مي زنند. قرآن كريم مي فرمايد: و قل الحقّ من ربّكم فمن شاء فليؤمن و من شآء فليكفر6؛

و بگو: حق از پروردگارتان [رسيده] است. پس هر كه بخواهد بگرود و هر كه بخواهد انكار كند؛ يا: إنّا هديناه السّبيل إمّا شاكراً و إمّا كفوراً؛7

ما راه را بدو (انسان) نموديم؛ يا سپاسگزار خواهد بود و يا ناسپاسگزار؛

يا:وهديناه النّجدين؛ 8

و هر دو راه [خير و شرّ] را بدو نموديم. در اين بخش ارتكاب تخلّف و گناه ممكن است. لذا ممكن است دين پياده نشود. امّا آن بخشي كه خداوند به عهدة خود گرفت، اين را به صورت وعدة جهاني بيان كرد، در چند جاي قرآن فرمود: خداست مبدأ آغاز همة معارف حقّ؛ أرسل رسوله بالهدي و دين الحقّ ليظهره علي الدّين كلّه و لو كره الكافرون9؛

اوست كسي كه فرستادة خود را با هدايت و آيين درست روانه كرد، تا آن را بر هر چه دين است فائق گرداند، هر چند مشركان را ناخوش آيد. يا:... و لو كره المشركون10؛

... هر چند مشركان خوش نداشته باشند.

و

كفي بالله شهيداً؛11

و گواه بودن خدا كفايت مي كند.

و ... در اين بخش نفرمود: من كتاب هاي آسماني را نازل كردم تا شما كامل بشويد، تا شما عادل بشويد، تا شما به مقاماتي برسيد. فرمود: من كتاب هاي آسماني را نازل كردم تا خودم، دين خودم را جهاني كنم! من قرآن را نازل نكردم كه به دست شما جهاني بشود! چون شدني نيست.شما يا ضعف دروني داريد، يا مشكل بيروني. برخي گرفتار « غلبت علينا شقوتنا؛ شقاوت ما بر ما چيره شد»12اند؛ عمداً، عالماً، عامداً بيراهه و كج راهه مي روند. بعضي ها توان آن را دارند كه خود را كنترل كنند ولي طغيان طاغيان نمي گذارد! آنها كساني اند كه مي گويند:

ربّنا أخرجنا من هذه القرية الظّالم أهلها... 13؛

پروردگارا ما را از اين شهري كه مردمش ستم پيشه اند بيرون ببر، و از جانب خود براي ما سرپرستي قرار ده، و از نزد خويش ياوري براي ما تعيين فرما» يا ضعف دروني است، يا مانع بيروني. نمي گذارد جهان به دست بشر گلستان بشود؛ اين « ليقوم النّاس بالقسط»، كسوت عمل بپوشد. امّا فرمود: من براي اينكه هدف انبيا عمل بشود، خودم به عهده مي گيرم؛ تا خود خداي سبحان دينش را بر همة آئين ها پيروز بگرداند.

تخلّف ناپذيري وعدة الهي چون ذات أقدس إله، اين مطلب را به عنوان وعده به عهده گرفت، نه ضعف دروني در ساحت قُدس ربوبي است كه او به وعده عمل نكند، نه مشكل بيروني. ضعف دروني ندارد، چون عليم محض، قدير محض، حكيم محض، عادل محض، رئوف مهربان محض و مانند آن است. ضعف بيروني ندارد براي اينكه سراسر جهان در نظام تكوين ستاد اجرائي

دستور اويند. چيزي نيست كه در برابر خدا بايستد.

لله جنود السّموات والأرض؛14

سپاهيان آسمان ها و زمين، از آن خداست.

و ما يعلم جنود ربّك إلا هو؛15

و [شمارة] سپاهيان پروردگارت را جز او نمي داند. همه اشيا و اشخاص، ستاد اجرائي خدايند.يكي از بيانات نوراني امير كلام، علي بن ابي طالب _ عليه و علي آله آلاف التحيّه والثناء _ اين است كه فرمود:مردم! بدانيد؛ اعضا و جوارح شما سربازان خدايند. در برابر دين خدا، حكم خدا، فرمان خدا، وحي خدا، دستور خدا به مبارزه برنخيزيد! خدا اگر خواست كسي را بگيرد، از بيرون لشكركشي لازم نيست! خود آن شخص سرباز خداست. همان شخص را با زبان او، با قلم او، با فكر او، يا قدم او مي گيرد. جايي مي رود كه نبايد برود، و به هلاكت مي افتد. يا حرفي را مي زند كه نبايد بزند، و به هلاكت مي افتد. يا مطلبي را امضا مي كند كه نبايد بكند، و به هلاكت مي افتد. اعضا و جوارح ما سربازان خدايند. او از بيرون سرباز كشي لازم ندارد. اينكه مي بينيد اگر كسي كج راهه رفته، و نصيحت ناصحان را گوش نداده، حرفي مي زند يا جايي مي رود كه آبرويش مي ريزد؛ معلوم مي شود خدا او را با دست يا پاي او گرفت. چون سراسر جهان ستاد اجرائي خدايند. او قدرت مطلق از يك سو، ستاد اجرائي جهان شمول از سوي ديگر. بنابراين چيزي جلوي تحقّق اراده او را نمي گيرد. مطلق اين سخن صحيح است كه:

إنّما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون17.

چون به چيزي اراده فرمايد، كارش اين بس كه مي گويد: باش؛ پس بي درنگ موجود مي شود. جايگاه مهدي باوري

مهدويت؛ در هر فرصتي از

ذات مقدّس رسول گرامي ص)؛ در لحظه لحظة زندگي و در كنار مسئله قرآن و عترت مطرح شده است. وجود مبارك رسول گرامي به هر مناسبتي، با هر كسي، در هر شرائطي، نام مبارك حضرت مهدي(ع) را مي برد. به جابربن عبدالله انصاري كه از صحابة نام آور وجود مبارك رسول گرامي است، فرمود: جابر! بعد از رحلت من، تو همچنان زنده اي. نوة من، پسر امامِ زين العابدين؛ اسم او اسم من، و امام پنجم شيعيان است. وقتي فرزند امام زين العابدين به نام باقر را ديدي، سلام مرا به او برسان! بگو جدّت رسول گرامي به تو سلام رساند. اسم تو مشخّص شد؛ بعد به او بگو كه «مهدي فرزند توست!» فرمود: به نوة من، پسر امام زين العابدين كه امام پنجم شيعيان است اين حرف را برسان. جابربن عبدالله در اواخر عمر، نابينا شد. در كوچه هاي مدينه راه مي رفت، بعضي از سفارشات رسول گرامي را به عرض مردم مدينه مي رساند. مي گفت:

أدّبوا اولادكم علي حبّ آل الرّسول.

مردم! بچه هايتان را به محبّت علي و اولاد علي آشنا كنيد. اينها را دوست اهل بيت كنيد. فضائل، معجزات، كرامات، بزرگواري هاي، شفاعت و فداكاري هاي اهل بيت(ع) را بگوييد تا بچه هايتان دوست علي و اولاد علي بشوند. همين جابر وقتي كه فهميد امام باقر(ع) كيست، رفت دستش را ببوسد، سلام بكند، بگويد: من مأمورم كه سلام جدّ تو _ پيامبر _ را به تو برسانم، و به تو بگويم كه پيامبر فرمود: مهدي(ع) فرزند توست! اين اصرار رسول گرامي در هر مقطع زماني كه مردم را به قرآن و عترت از يك سو، و به جريان مهدويت از سوي ديگر آشنا

كند؛ براي آن است كه وعدة خدا محقّق بشود. خداوند همان طور كه دين را به وسيلة رسول گرامي احيا كرد و اصل استقرارش به دست پيامبر بود، منتها به او فرمود:

و ما رميت إذ رميت و لكنّ الله رمي؛18

و شما آنان را نكشتيد بلكه خدا آنان را كشت. اگر وجود مبارك وليّ عصر _ أرواحنا فداه _ هم دين را جهان شمول مي كند، روي قدرت غيبي ذات أقدس إله است. دين به وسيله جدّش در فضاي شرك و الحاد، كفر و نفاق مستقر شد؛ آن طور كه وجود مبارك امير بيان، بيان كرد: «وقتي پيامبر تجلّي كرد كه جهان بخشي به تشبيه، بخشي به تجسيم، بخشي به الحاد و مانند آن آلوده بود؛ بين مشبّهٍ و ملحدٍ و مجسّم». 19 در چنين فضاي آلوده جهاني، اسلام مستقر شد و خدا به او فرمود: « و ما رميت إذا رميت و لكنّ الله رمي .

در زمان ظهور ولي عصر _ أرواحنا فداه _ هم خداوند دين را در عالم غلبه مي دهد. اين وعدة الهي تخلّف پذير نيست. اين مژده جهاني شدن دين يقيني است. چون خدا اين كار را به عهدة خود قرار داد، نه به دست مردم. « ليظهره علي الدّين كلّه و لو كره المشركون».

وظايف منتظران

خداشناسي، پيامبر شناسي، امام شناسي؛ وظيفة ما منتظران در عصر غيبت است. همان طوري كه افرادي در صدر اسلام، در جريان خندق، در جريان بَدر، در جريان حنين، در جريان اُحد جزء ياران و ياوران وجود مبارك رسول گرامي بودند، ما هم در عصر غيبت و همچنين _ إنشاءالله _ در عصر حضور و ظهور از ذات أقدس إله

مسئلت كنيم كه با قلم مان، با بيانمان، با بنان [فرزندان]مان، با فكرمان، با حمايت هاي علمي و عملي مان جزء ياران و ياوران راستين آن حضرت باشيم. وظيفة ما در عصر غيبت اين است؛ وظيفه است نه فقط براي ثواب! وقتي از امام ششم(ع) سئوال مي كنند: وظيفة ما در عصر غيبت چيست، فرمود: اين دعا؛ عرض كرد: آن دعا چيست؟ فرمود: اللّهمّ عرّفني نفسك فإنّك إن لم تعرّفني نفسك لم أعرف نبيّك. اللّهمّ عرّفني رسولك فإنّك إن لم تعرّفني رسولك لم أعرف حجّتك. اللّهمّ عرّفني حجّتك فإنّك إن لم تعرّفني حجّتك عن ديني20. يك وقت كسي دعاي كميل مي خواند براي ثواب، مناجات شعبانيه مي خواند براي ثواب، اما يك وقتي در عصر غيبت وظيفه دارد اين دعا را بخواند. اين دعا يك تحقيق علمي و يك دعاي استدلالي است. برهان است، آن هم برهان لِمّ؛ تعليل فلسفي و عقلي، از توحيد به نبوّت و از نبوّت به امامت تا به مهدويت. اين دعا در سنخ ادعيه نيست! اين سنخ براي آن است كه ما را از غدير به سقيفه نكشاند. اين دعا براي آن است كه ما را از مردم سالاري خشك به مردم سالاري ديني منتقل كند.

امام؛ وكيل مردم يا خليفة خدا؟

بيان اين، به عنوان استدلالي كه حضرت ياد «زراره» داد، اين است: [آيا] ما امام را به عنوان وكيل مي شناسيم، به عنوان رهبر مي شناسيم، يا امام را به عنوان جانشين پيغمبر؟ اگر _ معاذ الله _ امام را به عنوان وكيل الرّعايا بشناسيم، به عنوان پيشوايي كه ما انتخاب مي كنيم، مشكل ما را حل بكند، خوب اين از سقيفه هم بر مي آيد. نيازي به غدير

نيست! ما كه امام را براي اين نمي خواهيم كه خواستة ما را عمل كند. ما امام را براي اين مي خواهيم كه به جاي پيغمبر بنشيند. خوب پس اگر ما پيغمبر را نشناسيم، آيا خليفه را مي شناسيم؟ نائب را مي شناسيم؟ امام وكيل مردم است يا نائب پيغمبر؟ اگر وكيل مردم باشد، مي شود مردم سالاري خشك، مردم در سقيفه جمع مي شوند، امام انتخاب مي كنند، امّا امام كه اين نيست.

تكميل امام شناسي امام، حافظ، مفسّر و مبيّن قرآن است. از وحي، از باطن قرآن و تأويل آن، با خبر است. از گذشته، حال، آينده و از اعمال مردم با خبر است. يك چنين آدمي وكيل مردم نيست، جانشين پيغمبر است. تا آدم پيغمبر را نشناسد، امام شناس نخواهد بود. خوب پيغمبر كيست؟ آيا پيغمبر هم جزء نوابغ روزگار است؟ آيا پيغمبر هم جزء نمايندگان مردم است؟ آيا پيغمبر را مردم انتخاب مي كنند؟ يا پيغمبر بر اساس « إنّي جاعلٌُ في الأرض خليفة؛21 من در زمين جانيشيني خواهم گذاشت، خليفة الله است؟! خوب اگر پيغمبر خليفه الله است؛ اما انسان توحيدش مستحكم نباشد، خداشناسي اش، خدا بيني اش، خدا پرستي اش محكم نباشد، آيا خليفه و نائب او را مي شناسد؟ ما اوّل بايد توحيدمان كامل باشد، تا نبوّت مان تكميل! نبوّت مان بايد تكميل باشد، تا امامت مان كامل! امام شناسي ما بايد تكميل باشد، تا ذخيرة عالم شناسي ما كامل! لذا فرمود: وظيفه شما در عصر غيبت اين است؛ اين يكي از احكام انتظار است. اين يك معناي علمي است، وظيفه منتظران. يك انسان منتظر، موحّد خوبي است، پيغمبرشناس خوبي است، امام شناس خوبي است، آنگاه ولي ّعصرش را مي شناسد. براي اينكه من اگر مَنوب عنه را نشناسم، خوب نائب

را نمي شناسم. من كه با معجزه نمي توانم بشناسم. معجزه وقتي سند است كه سند قطعي توحيد را ما از قبل تأمين كرده باشيم.

ما در كدام گروه هستيم؟

ما از چيزي پاس مي داريم كه او را بشناسيم. منتظر شيء يا شخصي هستيم كه او را بشناسيم. اگر او را درست شناختيم، منتظر او خواهيم بود. و اگر او را نشناختيم، منتظر نيستيم. امّا اين چنين نيست كه اگر كسي منتظر نبود، حيات معقول دارد و زنده است. انسان در عصر غيبت يا منتظر است، يا گرفتار جاهليّت. ما در عصر غيبت، قسم سوّم نداريم. يا مردم منتظران راستين ظهور ولي عصر _ أرواحنا فداه _ اند، يا اگر منتظر نشدند، در جاهليّت به سر مي برند. برهان مسئله اين است: اين سخن با تعبيرهاي گوناگون از همة معصومين(ع) رسيده است كه، زمين بي حجّت نخواهد بود. اين حجّتي كه در اين نصوص دارد «اگر حجّت نباشد، زمين اهلش را در خود فرو مي برد»22، اين حجّت فقهي يا اصولي نيست، اين ظاهر يك آيه يا حديث نيست. اين اجماع يا شهرت نيست. منظور از اين حجّت آن خليفة خدا، انسان كامل، و مظهر اسم أعظم است كه هم تشريع و هم تكوين به اذن خدا از اوست. اگر اين رابطه رخت بر بندد، فيض به مردم نمي رسد و زمين اهلش را فرو مي برد. بيان اين روايت، نظير بيان سورة انبيا است. در سورة انبيا، ذات أقدس إله، اهميّت توحيد را طرحي بيان مي كند كه مي فرمايد: اگر توحيد نباشد و شرك در عالم حكومت كند:

لو كان فيهما آلهةٌ إلّا الله لفسدتا.23

اگر در آنها [زمين و آسمان] جز خدا، خداياني [ديگر] وجود

داشت، قطعاً تباه مي شد. اين نصوص مظهريّت همان آية سورة انبيا را تبيين مي كند. يعني اگر گيرندة فيض از طرف خدا، و رسانندة فيض از طرف خدا، نباشد و اين رابطه قطع شود، فيض به انسان ها نمي رسد. وقتي فيض به انسان و اهل زمين نرسيد، اين زمين رخت بر مي بندد. مطلب بعدي آن است كه از رسول گرامي رسيده و فريقين نقل كرده اند:

من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتةً جاهليّة25. اگر كسي بميرد و ولي عصرش را نشناسد، مرگ او، مرگ جاهليّت است. چون مرگ عصارة حيات است اگر مرگ جاهليّت بود، يقيناً حيات، حيات جاهلي است. ممكن نيست حيات معقول باشد، مرگ جاهلي! « كما تعيشون تموتون!؛ همان طور كه زندگي مي كنيد، مي ميريد». اگر مرگ جاهليّت شد، نشان مي دهد كه حيات، حيات جاهلي است. خوب، اگر كسي امامش را نشناسد، منتظر او نيست و اگر منتظر او نبود، حيات او حيات جاهلي است، و در جاهليّت به سر مي برد. ممكن است كسي به حسب ظاهر در خدمت قرآن باشد، در مسجد پيغمبر باشد، در جايگاه پيغمبر نماز بخواند، ولي حيات او حيات جاهليّت باشد! احتجاج صديقة كُبري، فاطمة زهرا، سيّدة نساء عالميان _ عليها آلاف التحيّه والثناء _ در هنگام استرداد حقّ خلافت و ولايت در مسجد مدينه چنين بود:

أفحكم الجاهليّة يبغون و من أحسن من الله حكماً لقومٍ يوقنون.26

آيا خواستار حكم جاهليت اند؛ و براي مردمي كه يقين دارند، داوري چه كسي از خدا بهتر است؟ بنابراين اگر كسي امام زمانش را نشناسد، يقيناً منتظر او هم نخواهد بود. وقتي نشناخت و منتظر نبود، حيات او مي شود حيات جاهليّت. و چون

حياتش حيات جاهلي است، مرگ او هم مرگ جاهليّت است. بهترين انتظار آن است كه انسان قلب را در اختيار كسي قرار بدهد كه او به اذن خدا زير و رو كند؛ «يهدون بأمرنا؛ [امامان] به امر خدا هدايت مي كنند» انسان اگر متحوّل شد و منقلب شد، عالم را در كام خود شيوا و شيرين مي بيند. چيزي براي او تلخ نيست. هيچ حادثه اي توان آن را ندارد كه قلب متحوّل شده را قبض كند! ألا إنّ اولياء الله لا خوفٌ عليهم و لا هم يحزنون.27

اين اختصاصي به قيامت ندارد؛ در دنيا هم اين چنين است. پس كسي منتظر آن حضرت است كه حضرت را بشناسد! و اگر شناخت، حيات او حيات معقول است، انتظار او انتظار معقول است و اگر نشناخت، حيات او حيات جاهلي است، مرگ او مرگ جاهلي است. پي نوشت ها در دفتر مجله موجود است.

شعر عاشورائي

«او» در دلست و هيچ دلي نيست بي ملال

چون خون ز حلقة تشنه او بر زمين رسيد

جوش از زمين به ذروة عرش برين رسيد

نزديك شد كه خانة ايمان شود خراب

از پس شكست ها كه به اركان دين رسيد

نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند

توفان به آسمان ز غبار زمين رسيد

باد آن غبار چون به مزار نبي رساند

گرد از مدينه بر فلك هفتمين رسيد

يك باره جامه در خم گردون به نيل زد

چون آن خبر به عيسي گردون نشين رسيد

پر شد فلك ز غلغله چون نوبت خروش

از انبياء به حضرت روح الامين رسيد

كرد اين خيال وهم غلط كار، كان غبار

تا دامن جلال جهان آفرين رسيد

هست از ملال گرچه بري ذات ذوالجلال

او در دلست و هيچ دلي نيست بي ملال محتشم

كاشاني

چو لاله بر دل خونين شيعه، داغ حسين

محرّم آمد و نو كرد درد و داغ حسين

گريست ابر خزان هم به باغ و راغ حسين

هزار و سيصد و اندي گذشت سال و هنوز

چو لاله بر دل خونين شيعه داغ حسين

به هر چمن كه بتازد سموم باد خزان

زمانه ياد كند از خزانِ باغ حسين

هنوز ساقي عطشان كربلا گويي

كنار علقمه افتاده با اياغ حسين

اگر چراغ حسيني به خيمه شد خاموش

منوّر است مساجد به چلچراغ حسين

خدا به نافة خلدش دماغ جان پُر داشت

كه بوي خون نكند رخنه در دماغ حسين

فراغ از دو جهان داشت با فروغ خداي

خداي را چه فروغي است در فراغ حسين

يزيد كو كه ببيند به ناله قافله ها

گرفته از همه سوي جهان سراغ حسين سيد محمدحسين شهريار

ذكر عباس(ع)

باز از ميخانه، دل بويي شنيد

گوشش از مستان هياهويي شنيد

دوستان را رفت ذكر از دوستان

پيل را ياد آمد از هندوستان

اي صبا! اي عندليب كوي عشق

اي تو طوطي حقيقت گوي عشق

در گشودندت گر اخوان از وفا

راه اگر جُستي در آن دارالصفا

شو در آن دارالصفا رطب اللسان

هم طريقان را سلام از من رسان

دستي اين دست ز كار افتاده را

همتي اين يار بار افتاده را

تا كه بر منزل رساند بار را

پر كند «گنجينة اسرار» را

شوري اندر زمرة ناس آورم

در ميان ذكري ز عباس آورم

نيست صاحب همتي در نشأتين

هم قدم عباس را بعد از حسين

در هوادراي آن شاه الست

جمله را يك دست بود او را دو دست

روز عاشورا به چشم پر ز خون

مشك بر دوش آمد از شط چون برون

شد به سوي تشنه كامان رهسپر

تيرباران بلا را شد سپر

هستي اش را

دست از مستي فشاند

جز حسين اندر ميان چيزي نماند

بس فرو باريد بر وي تير تيز

مشك شد بر حالت او اشك ريز

اشك چندان ريخت بر وي چشم مشك

تا كه چشم مشك شد خالي ز اشك

تا قيامت تشنه كامان ثواب

مي خورند از رشحة آن مشك، آب

بر زمين آب تعلّق پاك ريخت

وز تعيّن بر سرِ آن، خاك ريخت عمان ساماني

ميهمان ماه

نامم «اميرعلي» و شهرتم «مصدق» است. متولد دوم فروردين ماه 1335 در تهران مي باشم. در هفت سالگي به همراه پدر و مادر، رحل اقامت در شهر «شهريار» شيرينكا افكندم و هشت سال در آن سامان بودم تا اين كه در سال 1350 دوباره به تهران بازگشتم.

سرودن را از ده سالگي با «مثنوي» آغاز كردم، بعد از آن به تجربة ساير قالب هاي ادبي پرداختم، هر چند به غزل و رباعي تعلق خاطر بيشتري دارم.

در 27 سالگي به عنوان مدير كاروان حج، كمر به خدمت حجاج خانة خدا بستم و دوازده سال به عنوان مدير كاروان حج، خدمت كردم.

عضويت در شوراي شعر حوزة هنري از ديگر مسئوليت هاي من در سال هاي گذشته بوده است، تا اين كه پس از هفت سال از عضويت در اين شورا _ به دلايلي _ كناره گيري كردم و از سال 77 به جمع شوراي شعر جوان مركز موسيقي صدا و سيما پيوستم.

از آغاز تاكنون قريب پانصد دو بيتي، نهصد و اندي رباعي، صدها غزل، مثنوي، سپيد سروده و «باياتي» سروده ام كه تاكنون متأسفانه توفيق چاپ آنها فراهم نشده است، الّا اين كه در سال 1378 به اهتمام دو تن از دوستان شاعر، گزيده اي از اشعار خود را جهت چاپ به انتشارات نيستان سپردم

كه با عنوان گزيده ادبيات معاصر، شماره 85 چاپ و منتشر شد.

در حال حاضر نيز مشغول مطالعه و گردآوري آثار خود براي چاپ هستم كه از جملة اين آثار، رساله اي تحقيقي دربارة قالب رباعي است كه قبلاً به صورت پاورقي در روزنامة جام جم چاپ و منتشر شده است. با حضرت خورشيد

اميرعلي مصدق

بايد چَقَدر چشم به راهت بنشينيم

گلدان به لب پنجره و پله بچينيم

بايد چَقَدر ريسه ببنديم به كوچه

در حسرت ديدار بمانيم و نبينيم

از بس كه تو در غيبت خود دير بماندي

شك كرده دلم، گرچه كه از اهل يقينيم

اي حضرت خورشيد! بيا گَرد برانگيز

از گُردة اين راه كه ما خاك نشينيم

هر چند شكوفا و قشنگ اند، ولي ما

خورشيد و گل و ماه به جايت نگزينيم

بي روي تو تلخ است همه روز و شب ما

شيريني و در عشق تو فرهاد ترينيم

در حلقة ما مشتري روي تو بسيار

ما منتظر ماه نخستين و پسينيم ماه آل ياسين

اميرعلي مصدق

برخيز و بيا تو اي بت ترسا

بر اين لب خشك من لب تر، سا

از گشت مترس و خيز در گلشن

با من به صفا و گشت، بي ترس، آ

از پنجرة دلم رخي بنما

آن گونه كه از درخت بر موسا

بنشين، بنشان غبار غم از دل

از گسترة دلم تو غم فرسا

من خاك فسرده ام به من بگذر

چون باد بهار، چون دم عيسا

بتخانه شده جهان بيا، بشكن

بت هاي زمانه را خليل آسا

رفته است به خواب غفلت اين دنيا

نبهّنا بالغدو والامسا1

اي آنكه تو ماه آل ياسيني

ادريس منا! و خضر و الياسا!

در آينة دلم تجلّي كن

چون ماه درون بركه، اي شب سا

يك ره دم خانة فقيران هم

بگذر چو هميشه با گل ياس، آ

بر ما بگذر چنان كه از ما هم

دل مي

شكند چو شيشه، الماسا!

چون بشمارم كرامت و فضلت

اي لطف تو بي حساب و بي احصا

يك نيم نظر به جانب ما نيز

اي گردش چشم تو مرا «ياسا»2

آسايش من تويي، تو اي غايب

يك لحظه كنار ما بيا، آسا

من قصد قصيده ام نبود، اما

عشق تو كشيده ام بدين اقصا

صد بار درود حق ترا بادا!

اي دل تو امام خويش بشناسا

مغرور مشو به خويش و تقوايت

رو قصه بخوان ز پير «برصيصا»3

برخيز و بيا كه عاقبت اين دل

خواهد شود از غم تو «منبثّا»4

مگذار مرا به حال خود اينك

دنياي دلم شده است «وانفسا»

تا اينكه وجين كني گناه از دل

از بهر درو بيا و با داس، آ پي نوشت ها:

1. روز و شب ما را آگاه كن.

2. «ياسا»: قاعده، قانون.

3. بََرصيصا: راهبي بود از بني اسرائيل كه 60 ، 70 سال زهد ورزيد و عبادت كرد و در مقابل شيطان مقاومت؛ اما در آخر شيفته زني شد و با او درآميخت و چون زن آبستن شد براي پنهان كردن گناه خود او را كشت و در زير درخت صومعه خود دفن كرد.

4. مُنبَثّا: پراكنده شده، متلاشي شده، «فكانت هباءً منبثّا»، سورة واقعه، آية 6: مثل غبار پراكنده شده.

عباس همچنان در اهتزاز ...

دانگ...

يك صدا!

يك ضربه!

ساعت يك از نيمه گذشته!

صدا از گلدستة روبه رو به گوش مي رسد.

در قابي از نور و سكوتي كه در ژرفاي شب

صداي ساعت آن را مي شكند.

دانگ...

از ازدحام خبري نيست

شهر در خواب رفته!

چونان مسافران خسته در گوشه اي و كنجي آرام

صداي ديگري آرامش شهر را بر هم نمي زند.

دانگ...

صداي آرامش،

صداي ساعت در قاب سبز گلدسته،

انعكاس خلوت اثيري شب در كربلاست!

پسركي كه از صبح در

ظرف بزرگي آب يخ هديه مي داد در خواب رفته؛

در ميدان سبز سقاي كربلا!

دستفروشي تنها در كنارة ميدان نشسته

چه مي فروشد، نمي دانم. اما، پيداست كه خود خريدار است

دانگ...

صداي زنگ را خريدار است

صداي سبز آرامش اثيري بودن در سايه سار نخل بلند اردوگاه حسين را دانگ ساعت و بال بال زدن پرچم سرخ در اهتزاز

بيداري، پرچم سرخ و بودن

شهر بي آنكه بداند در سايه سار نخل سردار كربلا آرميده است.

اردوگاه كربلا، چشم به بال بال زدن پرچم سرخ دارد

و گوش، به ساعتي كه بيداري اش را جار مي زند.

دانگ...

بيدارم!

چون خورشيدي رخشان،

بيزار از تاريكي

بيدارم!

چون موجي در حركت،

گريزان از ايستايي

بيدارم!

چون روح سبز جنگل،

سرشار از زندگي،

چون چشم زينب در شب فراق،

چون گوش مردان دشت نينوا!

هل من ناصرٍ ينصرني؟

دانگ...

و بال بال زدن پرچم

لبيك اي حسين!

اي روح سبز زندگي!

اي دريا!

اي تماميت حيات!

اي همة آزادگي! ماه از فراز شهر مي گذرد

آرام...

گويي صداي ساعت در قاب سبز گلدسته

پاي رفتنش را بسته

به كجا مي رود؟

به غروب؟

به محاق؟

دانگ ساعت و بال بال زدن پرچم،

بودن و ماندن را به گوشش مي خواند

شهر در انتظار صدايي ديگر از گلدسته است

دانگ... دانگ...

و اينك دو بار!

پيش از آنكه ديو يأس سايه بگسترد، ساعت به صدا در مي آيد

و اينك دو بار

عباس در اهتزاز است!

عباس ايستاده است!

بيدار

در پهندشت كربلا

در ميدانگاه شهر

دانگ...

موج است و روح سبز جنگل

عباس نويد سحر مي دهد!

تا صبح راهي نيست؛

تا محو سياهي،

تا نور،

تا دميدن،

تا ظهور؛

ساعت در قاب سبز گلدسته مي نوازد

سه بار!

دستفروش بيدارتر از هميشه دل به دانگ ديگري خوش كرده

پرچم سرخ بال بال مي زند!

گلدسته به صدا در مي آيد!

الله اكبر... الله اكبر!

نور از مشرق آسمان مي بارد

سياهي، اشباح، رهزنان نيمه شب،

همه مي گريزند.

عباس همچنان ايستاده است

ساعت همچنان صدا در مي دهد

پرچم همچنان بال بال مي زند

تا صبح...

تا پهن شدن همة نور در گسترة زمين

تا فردا...

تا وقتي كه شبي، شبحي و ترسي نباشد

تا آمدن حسين؛

تا تولد دوبارة اصغر؛

تا آشكار شدن قد رشيد علي اكبر،

از ميانة خيمه گاه

تا شكفتن لبخندي از نور بر لب هاي زينب،

رقيه،

سكينه،

عباس همچنان در اهتزاز است!

پسرك سقا به صحن خيابان آمده

دستفروش ها در امنيت بال بال زدن پرچم بيرون آمده اند

و ساعت،

هر ساعت مي نوازد

دانگ... دانگ...

آقاي من!

مولاي غريب و تنهاي من! مضطر فاطمه عليها السلام!

پدر مهربان اهل عالم!

مي خواهم غربتت را حكايت كنم؛ غربتي كه دوازده قرن است ريشه دوانيده؛ غربتي كه اشك آسمان و زمين را جاري ساخته؛ غربتي كه حتي براي برخي محبانت ، غريب و ناشناخته است؛ غربتي كه اجداد طاهرينت پيش از تولد تو بر آن گريسته اند.

متحيرم كدامين مصرع از اين مثنوي « هفتاد من كاغذ» را بازخواني كنم؟

كدام سطر، كدام صفحه و كدام فصل از مجلدات اين كتاب قطور را باز نويسم؟

من از تصوير اين غربت و غم ناتوان ام.

از كجا آغاز كنم؟ از خود بگويم يا از ديگران؟ از

نسل هاي گذشته بگويم يا از نسل امروز؟ از دوستان شكوه كنم يا از دشمنان؟ از عوام گلايه كنم يا از خواص؟

از آناني بگويم كه خاطر شريف تو را مي آزارند؟ از آن ها كه دستان پدرانه و مهربانت را خونريز معرفي مي كنند؟ از آن ها كه چنان برق شمشيرت را به رخ مي كشند كه حتي دوستانت را از ظهورت مي ترسانند؟ از آن ها كه تو را به دور دست ها تبعيد مي كنند؟ از آن ها كه به نام تو مردم را به دكه هاي خويش فرا مي خوانند؟ از آن ها كه همواره بر طبل نوميدي مي كوبند و زمان ظهورت را دور مي پندارند؟ از آن ها كه تو را آن گونه كه خود مي پسندند- و نه آنگونه كه هستي و مي خواهي – نشان مي دهند؟ آن ها كه غيبتت را به منزله « نبودنت» تلقي مي كنند؟

مولاي من .... گويا همه چيز، دست به دست هم داده است تا شما در غربت بمانيد! لشكريان ابليس هم روز و شب در كارند. نمي دانم چه كساني واقعا تو را و ظهور تو را مي خواهند؟ خدا مي داند و تو! اما اين را مي دانم كه پس از گذشت دوازده قرن از شروع غيبت، هنوز پيروز اين ميدان، ابليس و لشكريان انس و جن اويند كه در كشاكش غيبت و ظهور، شب ظلماني غيبت را تا هم اكنون امتداد داده اند.

از خود آغاز مي كنم كه اگر هركس از خود شروع كند، امر فرج اصلاح خواهد شد...

امام خميني (ره) و عزاداري حسيني

يكي از نقاط برجستة زندگاني امام خميني، عشق والاي

او نسبت به اهل بيت عصمت و طهارت(ع)، به ويژه ساحت مطهر حضرت سيدالشهدا(ع) بود. به ياد دارم پس از بازگشت امام به قم در روز هشتم محرم، ايشان در بيت قديمي خود واقع در يخچال قاضي حاضر شدند و در مجلس عزاداري شركت جستند. با ورود امام به مجلس، مردم كه از حضور امام به وجد آمده بودند، به سمت ايشان نشستند، امام با صداي بلند فرمود: به سمت منبر بنشنيد. خطيب منبر آقاي يثربي بود، پس از مقدمه چيني، روضة حضرت علي اكبر(ع) را خواند، در اين هنگام حضرت امام دستمال سفيدي را از جيب خود بيرون آورده و گريه كردند، در اين اثنا خطيب منبر از وقت استفاده كرد و يادي از فرزند امام مرحوم حاج آقا مصطفي خميني كرد، ديدم امام دستمال را از روي پيشاني خود برداشت و در حدود يك دقيقه كه سخن از فرزند دلبند وي بود به آرامي نشست، آنگاه كه خطيب منبر روضه علي اكبر(ع) را از سر گرفت باز دستمال را بر پيشاني نهاد و گريه كرد. متوجه شدم كه اين مرد بزرگ نمي خواست به اندازة يك دقيقه هم اشك بر علي اكبر(ع) را با اشك بر فرزندش درهم آميزد.به هنگام حضور در نوفل لوشاتو در فرانسه نيز مجلس عزاي حسيني را بپا كرد و خبرگزاري هاي جهان كه براي اولين بار با اين صحنه مواجه شده بودند، گرية وي را در ماتم حسين بن علي(ع) ديدند و مخابره كردند.پيش از آن حضور 14 سالة وي در عراق، حضور پيوستة شبانه در حرم اميرمؤمنان علي(ع) و حضور شب هاي جمعه در حرم سيدالشهدا(ع) نشان از عمق ولاي او دارد.و پيش از آن، اين جريان

_ كه مربوط به دوره طلبگي ايشان است _ از مرحوم آيت الله نجفي مرعشي نقل شده است: در دورة ممنوعيت برگزاري مجالس عزاي امام حسين(ع) _ در دورة رضاخان _، با آقاي خميني در حجره نشسته بوديم. ايام عزاي حسيني بود و مجالس ممنوع، دلمان گرفته بود، تصميم گرفتيم يك مجلس دو نفري تشكيل بدهيم، قدري ايشان روضه خواند و من گريه كردم، قدري من روضه خواندم و ايشان گريه كرد، قدري ايشان نوحه خواند و من سينه زدم و مقداري من نوحه خواندم و ايشان سينه زد.عمق ارتباط وي و ميزان خلوص وي به قدري بود كه مرحوم آيت الله اراكي مي فرمود: اگر ايشان در كربلا حاضر بود نفر 73 شهداي كربلا مي بود. امام خميني(ره) دربارة عظمت تأثير عزاداري بر مصائب سيد شهيدان(ع) مي فرمايند: - «اسلام را تا حالايي كه شما مي بينيد... سيدالشهدا زنده نگه داشته است. سيدالشهدا _ سلام الله عليه _ ... همة جوانان خودش را، همة مال و منال، هرچه بود، هرچه داشت ... در راه خدا داد و براي تقويت اسلام، و مخالفت با ظلم، قيام كرد ... ما كه دنبال او هستيم و مجالس عزا را از آن وقت به امر امام صادق _ سلام الله عليه _ و به سفارش ائمه هدي _ عليهم السلام _ ما به پا مي كنيم اين مجالس عزا را ... اينها را بايد حفظ كنيد، اينها شعائر مذهبي ماست كه بايد حفظ بشود، اينها يك شعائر سياسي است كه بايد حفظ بشود. بازي تان ندهند اين قلم فرساها، بازيتان ندهند اين اشخاصي كه با اسماء مختلفه و با مرام هاي انحرافي مي خواهند همه چيز را از دستتان

بگيرند و اينها مي بينند كه اين مجالس، مجالس روضه، ذكر مصائب مظلوم در هر عصري مقابل ظالم قرار مي دهد»...1

«بايد ماه محرم و صفر را زنده نگه داريم به ذكر مصائب اهل بيت _ عليهم السلام _ كه با ذكر مصائب اهل بيت _ عليهم السلام _ زنده مانده است اين مذهب تا حالا، با همان وضع سنتي، با همان وضع مرثيه خواني ... ما بايد حافظ اين سنت هاي اسلامي، حافظ اين دسته جات مبارك اسلامي، كه در روز عاشورا، در محرم و صفر، در مواقع مقتضي به راه مي افتد تأكيد كنيم كه بيشتر دنبالش باشند. محرم و صفر است كه اسلام را نگه داشته است، فداكاري سيدالشهدا(ع) است كه اسلام را براي ما زنده نگه داشته است. زنده نگه داشتن عاشورا با همان وضع سنتي خودش از طرف روحانيون، از طرف خطبا، با همان وضع سابق، و از طرف توده هاي مردم با همان ترتيب سابق كه دستجات معظم و منظم، دستجات عزاداري به عنوان عزاداري راه مي افتاد. بايد بدانيد كه اگر بخواهيد نهضت شما محفوظ بماند، بايد اين سنت ها را حفظ كنيد. البته اگر چنانچه يك چيزهاي ناروايي بوده است سابق و دست اشخاص بي اطلاع از مسائل اسلام بوده، آنها بايد يك مقداري تصفيه بشود، لكن عزاداري به همان قوت خودش بايد باقي بماند و گويندگان پس از اين كه مسائل روز را گفتند روضه را همانطور كه سابق مي خواندند ومرثيه را همانطور كه سابق مي خواندند بخوانند و مردم را مهيا كنند براي فداكاري. اين خون سيدالشهداست كه خون هاي همه ملت هاي اسلامي را به جوش مي آورد و اين دستجات عزيز عاشوراست كه مردم را به هيجان مي آورد و

براي حفظ مقاصد اسلامي مهيا مي كند. در اين امر نبايد سستي كرد...».2 پي نوشت ها:

? برگرفته از پايگاه اينترنتي تابناك.

1. صحيفة نور، ج 10، صص 30-32.

2. همان، ج 15، ص 203.

لازمه ديدار

سيدابوالحسن مهدوي

گاه سؤال مي شود چه عمل، يا ختم و ذكري باعث مي شود كه شخص توفيق شرفيابي خدمت حضرت وليّ عصر _ ارواحنا فداه _ را پيدا كند؟ در جواب بايد گفت هر چه انسان دين اسلام را بهتر بشناسد و به همه جوانب آن عمل كند زمينه براي چنين توفيقي در وجود او زيادتر مي شود. زيرا در اثر شناخت دين و عمل به دستورات آن، سنخيّت روحي و نزديكي باطني و قرب معنوي به آن حضرت پيدا مي كند، و به دنبال اين نزديكي روحي است كه امكان تقرّب جسمي به محضر آن عزيز سفر كرده و مجالست و بهره مندي از نورانيت كلامش براي شخص ميسر مي شود. البته واضح است كه همة اين ديدارها و تشرفات، به لطف و فضل الهي است و هيچ گاه كسي به خودي خود، لياقت درك محضر نوراني آن حضرت را پيدا نمي كند، زيرا چنين لياقتي مختصّ خود معصومين(ع) است كه در رتبه ومنزلت و نورانيت، از يك شجرة طيبّه هستند، اما غير معصومان به فضل الهي و حكمت ها و زمينه ها و مصلحت هايي كه وجود دارد، اين توفيق نصيب آنها مي گردد. يكي از امور مؤثر در ايجاد زمينة ملاقات و تحصيل مصلحت، ختم ها و ذكرهايي است كه بعضاً تجربه هم شده؛ بخصوص اگر از طرف كسي كه صاحب سلوك عملي و تأثير نفسي است، صادر شده باشد. حكايت تشرف مرحوم آيت الله شيخ عبدالنبي اراكي، يكي از همين نمونه هاست كه جناب حجت الاسلام

و المسلمين آقاي سيد محمد مهدي مرتضوي لنگرودي، ماجراي آن را بدون واسطه از خود آن مرحوم شنيده و نوشته است تا در اختيار خوانندگان و عشّاق امام زمان(ع) قرار گيرد. قبل از ذكر ماجرا، لازم است عرض كنم كه مرحوم آيت الله شيخ عبدالنبي اراكي از قفهاي بزرگ حوزة علميه نجف و قم بودند. در 27 رجب 1308ق. در اراك متولد شده، پس از رشد، دو سال در همدان تحصيل و سپس در اراك، دروس سطح را تمام نموده، در سال 1327ق. به نجف هجرت كردند. ايشان در سال 1368 قمري به ايران بازگشته، بنا به تقاضاي جمعي از فضلاي اراكي و ديگران، رحل اقامت افكندند و به تدريس خارج پرداختند. و سرانجام در سال 1387ق. در سن حدود هشتاد سالگي وفات نمودند و جنازه شان با استقبال و تجليل فراواني تشييع و در قم، حرم حضرت معصومه(س) در مسجد بالاسر، پايين قبر مرحوم آيت الله حائري به خاك سپرده شد. حجت الاسلام و المسلمين مرتضوي لنگرودي نوشته است:

يك روز آيت الله اراكي براي ديدن مرحوم آيت الله والد به منزل ما آمدند و پس از گفت وگوهاي اوليه، آيت الله اراكي(ره) آيت الله والد را مخاطب قرار دادند و گفتند: «شما كه از نظر ما نسبت به آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني تا اندازه اي با اطلاع بوديد و مي دانستيد كه ما مروّج ايشان نبوديم، بلكه در مجامع علما و فضلا، نسبت به ايشان مي گفتيم كه: ما از آيت الله اصفهاني آن قدر كمتر نيستيم كه مرجعيّت ايشان را ترويج نماييم». آيت الله والد گفتار ايشان را تصديق نمود و چنين گفتند: «آري شما چنين ادعايي مي كرديد، ولي در واقع به مراتب از ايشان كمتر بوديد

حتي مي توانم بگويم قابل مقايسه با ايشان نبوديد . آيت الله اراكي گفتند: «به هر حال من امروز مي خواهم عظمت و شخصيت آيت الله اصفهاني را براي شما بيان نمايم». آنگاه به سخنان خود، چنين ادامه دادند: «يك روز در نجف اشرف مشهور شد كه يك نفر مرتاض هندي كه از راه حق، رياضيت كشيده و به مقاماتي رسيده، به نجف اشرف آمده است. فضلا و علما و طلاب به ديدار او مي رفتند، از جمله، من هم به ديدار وي رفتم و به مرتاض گفتم: آيا در مدت رياضت خود ختم يا ذكري به دست آورده اي كه بشود به وسيله آن، به خدمت آقا امام زمان _ روحي له الفداء _ رسيد؟! وي در جواب گفت: آري من يك ختم مجرب دارم. من از وي دستور آن ختم مجرب را گرفتم؛ دستور ختم چنين بود:«با طهارت بدن و لباس، به بيابان برو و نقطه اي را انتخاب كن كه محل رفت و آمد نباشد، بعد با حالت وضو رو به قبله بنشين و خطي دور خود بكش و مشغول ختم شو؛ پس از انجام ختم، هر كس كه به نزد تو آمد، آقا امام زمان _ روحي له الفداء _ است».آيت الله اراكي ادامه دادند: «من به بيابان سهله رفتم و طبق دستور، ختم را انجام دادم، همين كه ختم تمام شد سيدي را ديدم كه عمامه اي سبز رنگ داشت و بود، به من فرمود، چه حاجتي داري؟ من فوراً در جواب گفتم: به شما حاجتي نيست. سيد فرمود: «شما ما را خواستيد كه به اينجا بياييم». من گفتم: شما اشتباه مي كنيد، من شما را نخواستم، سيد فرمود: «ما

هرگز اشتباه نمي كنيم. حتماً شما ما را خواسته ايد كه به اينجا آمده ايم وگرنه ما در اقطار دنيا كساني را داريم كه در انتظار ما به سر مي برند. ولي چون شما زودتر اين درخواست را كرده ايد، اول به ديدار شما آمده ايم، تا حاجت شما را برآورديم و آنگاه به جاي ديگر برويم». گفتم: اي آقا سيد، من هر چه فكر مي كنم، با شما كاري ندارم، شما مي توانيد به نزد آن كساني كه شما را مي خواهند برويد، من در انتظار شخص بزرگي به سر مي برم. سيد لبخندي بر لبانش نقش بست و از كنار من دور شد، چند قدمي بيش دور نشده. بود كه اين مطلب به خاطرم خطور كرد كه، نكند اين شخص امام زمان _ روحي له الفداء _ باشند، به خود گفتم: شيخ عبدالنبي مگر آن مرتاض نگفت، جايي را اختيار كن كه محل عبور و مرور اشخاص نباشد ... و بعد از ختم هر كس را ديدي، همان آقا امام زمان(ع) است؛ و تو بعد از انجام ختم كسي را غير از اين سيد نديدي. حتماً اين سيد امام زمان(ع) است. فوراً به دنبالش روانه شدم، ولي هر چه تلاش كردم به او نرسيدم، ناچار عبا را تا كردم و در زير بغل قرار دادم و نعلين را به دست گرفتم و با پاي برهنه، دوان دوان در پي سيد مي رفتم ولي به او نمي رسيدم، هر چند سيد آهسته راه مي رفت. در اين صورت يقين كردم آقا سيد بزرگوار، امام زمان _ روحي له الفداء _ است. چون زياد دويدم خسته شدم، قدري استراحت كردم، ولي چشم من به سيد دوخته شده بود و

مراقب بودم كه سيد به كدام يك از كوخ هاي عربي وارد مي شود تا من هم بعد از مقداري استراحت به همان كوخ بروم. از دور ديدم به يكي از كوخ هاي غربي وارد شدند. بعد از مدت كوتاهي به سوي آن كوخ رفتم. پس از چندي راه پيمايي به آن كوخ رسيدم. درب كوخ را زدم، شخصي آمد و گفت: چه كار داريد؟ گفتم: سيد را مي خواهم. گفت: ديدار سيد نياز به اجازة ورود دارد، صبر كن بروم و براي شما اذن دخول بگيرم. وي رفت و پس از چند لحظه آمد، و گفت: آقا اذن دخول دادند. وارد كوخ شدم، ديدم همان سيد بر روي تخت محقّري نشسته است، سلام كردم و جواب شنيدم. فرمود: بياييد و بر روي تخت بنشينيد، اطاعت كردم و بر روي تخت رو به روي سيد نشستم. پس از تعارفات، مسائل مشكلي داشتم، خواستم يك به يك از آقا سؤال كنم، اما هر چه فكر كردم حتي يكي از آن مسائل مشكل به يادم نيامد. پس از گذشت مدتي فكر، سربلند كردم، و آقا را در حال انتظار ديدم، خجالت كشيدم و با شرمندگي تمام عرض كردم: آقا اجازة مرخصي مي فرماييد. فرمود: بفرماييد.از كوخ خارج شدم، همين كه چند قدم راه رفتم، يك به يك مسائل مشكل به يادم آمد. گفتم من اين همه زحمت كشيدم تا به اينجا رسيدم و نتوانستم از آقا استفاده اي بنمايم، بايد پررويي كنم، دوباره درب كوخ را بزنم، به خدمت آقا برسم و مسائل مشكلم را سئوال نمايم. درب كوخ را زدم، دوباره همان شخص آمد. به او گفتم: مي خواهم دوباره خدمت آقا برسم. وي

گفت: آقا نيست. گفتم: دروغ نگو، من براي كلاشي نيامده ام، مسائل مشكلي دارم، مي خواهم به وسيلة پرسش از آقا حلّ شود.وي گفت: چگونه نسبت دروغ به من مي دهي؟ استغفار كن! من اگر قصد دروغ كنم هرگز جايم در اينجا نخواهد بود. ولي بدان، اين آقا مانند آقايان ديگر نيست؛ اين امام والامقام در اين مدت بيست سال كه افتخار نوكري او را دارم، براي يك مرتبه زحمت درب باز كردن را به من نداده است، گاهي از درب بسته وارد مي شود. گاهي از ديوار وارد مي شود. گاهي سقف شكافته مي شود و وارد اين كوخ مي شود، گاهي مشاهده مي كنم بر روي تخت نشسته و مشغول عبادت و يا ذكر گفتن است. و گاهي مشاهده مي نمايم كه نيست، ولي صداي مباركش به گوش مي رسد و گاهي ابداً در كوخ نيست، گاهي پس از گذشت چند لحظه باز مشاهده مي كنم كه بر روي تخت مي باشد، گاهي مدت سه روز طول مي كشد و تشريف فرما نمي شود، گاهي چهل روز، گاهي ده روز، گاهي چند روز پي درپي در اين كوخ تشريف دارد، كار اين آقاي بزرگوار متفاوت از ديگران است.گفتم: معذرت مي خواهم و از نسبتي كه دادم استغفار مي كنم. اميدوارم كه مرا ببخشي. گفت: بخشيدم. گفتم: آيا براي حل مسائل مشكل من راهي داري؟ گفت: آري، هر وقت آقا امام زمان(ع) در اينجا تشريف ندارند، فوراً در جاي ايشان نايب خاصّشان ظاهر مي گردد و براي حلّ جميع مشكلات آمادگي دارد. گفتم: مي شود به خدمت نايب خاصّشان رسيد؟ گفت: آري. وارد كوخ شدم، ديدم بر جاي آقا امام زمان(ع) حضرت آيت الله آقا سيد ابوالحسن اصفهاني نشسته است. سلام كردم و جواب

شنيدم. بعد با لبخند و لهجة اصفهاني فرمود: حالت چطور است؟ گفتم: الحمدالله. بعد مسائل خود را يكي پس از ديگري مطرح كردم، همين كه هر مسئله اي مطرح مي شد، بدون تأمل جواب مسئله را با نشانه مي داد، و مي گفت: اين جواب را «صاحب جواهر» در فلان صفحه، «صاحب حدائق» در فلان جا داده است. و جواب آن مسئله را «صاحب رياض» در فلان صفحه از رياض داده است و ... جواب ها كاملاً تحقيق شده و قانع كننده بود. پس از حلّ جميع مسائل مشكل، دستش را بوسيدم و از خدمتش مرخص شدم. همين كه بيرون آمدم با خود گفتم: آيا اين آقا سيد ابوالحسن اصفهاني بود، يا شخص ديگري به شكل و قيافة ايشان بود. مردّد بودم، با خود گفتم: ترديد شما وقتي از بين مي رود كه به نجف بروي و به خانة سيد وارد شوي و همان مسائل را مطرح كني، اگر همان جواب ها را از سيد بدون كم و زياد شنيدي در اين صورت يقين خواهي كرد كه آن سيد، همان آقا سيد ابوالحسن اصفهاني است، و اگر به آن نحو جواب نشنيدي، يا آنها را طور ديگر شنيدي، آن سيد غير از آيت الله سيد ابوالحسن است.به نجف كه وارد شدم يكسره به منزل آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني رفتم و به اتاق مخصوص ايشان وارد شدم، سلام كردم، جواب شنيدم. با حالت خنده همان طور كه در كوخ لبخند زد و با لهجة اصفهاني فرمود: حالت چطور است؟ من هم جواب دادم. بعد مسائل به همان نحو مطرح شد و سيد به همان صورت جواب دادند، بدون كم و زياد.بعد فرمودند، حالا يقين

كردي و از حالت ترديد بيرون آمدي؟ گفتم: اي آقاي بزرگوار! آري. بعد دست مباركش را بوسيدم و همين كه خواستم از خدمتش مرخص شوم به من فرمود: راضي نيستم درحال حيات و زندگي ام اين جريان را براي كسي نقل كني، بعد از مردنم مانعي ندارد».

ول_يّ عال_م امك__ان كجاي__ي

به رض__وي يا ك_ه ان_در ذي طواي_ي

ز خورشيد جمالت پرده بردار

برون كن ز آستين دست خدايي

(آيت الله ميرجهاني) پيام ها و برداشت ها:

1. كسي را به ديدة كم نگاه نكنيم، شايد كه او يكي از اوليا و مقربان درگاه الهي باشد، حتي ممكن است مولاي انس و جان حضرت صاحب الزمان(ع) باشند. در روايت است كه وقتي آن حضرت ظهور مي نمايند، بعضي از مردم مي گويند ما اين آقا را بارها ديده بوديم ولي باور نمي كرديم كه ايشان آخرين ذخيره الهي باشند. 2. استفاده از هر كس، متناسب با حرفه و تخصص اوست. در مجالست با پزشك، سؤالات مربوط به بيماري و درمان مطرح مي شود. در محضر عالم سؤالات مربوط به عقائد و اخلاق و احكام گفته مي شود. بهترين استفاده از محضر امام و حجت خداوند نيز همين استفاده هاي ديني مربوط به قرآن و حديث براي رشد روحي و معنوي است.3. لازم است انسان در سؤال كردن از مطالب علمي، حيا نكند كه شرم در سؤال كردن، باعث باقي ماندن در جهل و ضلالت مي شود.

از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمودند:

من رقّ وجهه، رقّ علمه.1

كسي كه شرمش زياد باشد، علمش اندك شود.

بله حياي مطلوب و صحيح همان حياي از خداوند متعال است نسبت به گناهان در خلوت چنان چه در پيش مردم از عمل خلاف حياء مي كند.

امام كاظم(ع) فرمودند:

إستحيوا

من الله في سرائركم كما تستحيون من النّاس في علانيتكم.2

در خفا از خداوند حيا كنيد، چنان كه در آشكار، از مردم حيا مي كنيد.

4. بايد مواظب باشيم از نسبت دادن كار ناشايسته مثل دروغ و غيبت و ... بدون دليل قطعي به افراد خودداري كنيم. به خصوص هنگام عصبانيت كنترل بيشتري احتياج است. و چنانچه خداي ناكرده نسبت داديم بلافاصله جبران كرده و عذرخواهي كنيم.

5. انسان هاي وارسته و پاك به خصوص كساني كه ارتباطي با آقاي عالم، حضرت حجت(ع) دارند، نه تنها از گناه كردن پاك و منزّه هستند، بلكه از قصد و فكر گناه هم خود را منقطع كرده و بلكه متنفر از گناه و معصيت هستند.

6. ديدار و مجالست با حضرت مهدي(ع)، هيچ گاه به لياقت نيست بلكه به فضل و رحمت الهي است. گرچه با تلاش ديني زمينه بيشتري براي امكان ملاقات فراهم مي گردد. بايد همچون سلمان فارسي، «منّا أهل البيت» شد تا تفضل الهي توأم با حكمت او گشته، توفيق شرفيابي نصيب شود والاّ معصومين(ع) از يك شجرة طيبه و بقية مردم از درختان پراكندة ديگر هستند.

من و علي از يك درخت ولي ساير مردم از درخت هاي مختلف اند.3

در كتاب جزيره خضراء آمده كه علي بن فاضل مازندراني از جناب شمس الدين كه با پنج واسطه از اولاد حضرت صاحب الزمان(ع) است، سؤال مي كند: آيا امام را ديده اي؟ فرمود: «نه ولي پدرم _ رحمةالله عليه _

مي گفت: كه صداي آن حضرت را شنيده بود ولي شخص آن حضرت را نديده بود. اما پدرش _ رحمةالله عليه _ هم شخص آن حضرت را ديده بود و هم صدايش را شنيده بود».

پرسيدم: چگونه است كه اين افتخار نصيب يكي

مي شود و شامل ديگري نمي شود؟

فرمود: «برادر! خداوند تبارك و تعالي، هر كه را بخواهد مشمول الطاف خود گرداند. همه اينها بر اساس حكمت الهي است».4

7. رياضيت به معناي عمل كردن بر خلاف خواهش و تمايل نفس است و چنانچه كسي مدتي موفق به انجام آن شود قدرت روحي او زياد گشته، مي تواند تصرفاتي در جهان هستي نمايد كه بر خلاف قدرت و توانايي متعارف مردم است؛ مثلاً طيّ الارض، علم كيميا، اطلاع از آينده و يا فكر مردم را دارا مي شود.

رياضت گاهي باطل و حرام است و گاه صحيح و شرعي. آنجا كه رياضت ضرري به جسم وارد مي كند يا رياضت او باعث ترك عمل واجب مثل نماز يا انجام دادن كار حرامي مي شود جائز نيست. ولي مخالفت با نفس در آنجا كه در مسير انجام واجبات و ترك محرمات به خصوص كارهاي حرامي كه نفس خيلي تمايل به آن دارد، صحيح و گاه واجب است؛ مثلاً مخالفت با هواي نفس در نگاه حرام يا غيبت كردن يا خوردن ربا يا شنيدن موسيقي، يا انجام عمل واجب يا مستحب مثل نماز شب از تمايل نفس به خوب صرف نظر مي نمايد. از طرفي لازم است بدانيم بر خلاف آنچه كه بسياري در تلاش و ميل به داشتن كارهاي خارق العاده دارند، هيچ وقت چنين اموري به خودي خود ارزش و كمال براي انسان نيست. لذا در دين هيچ گاه تشويق و تحريك به رسيدن به آن نشده و يا ثوابي براي داشتن آن در نظر گرفته نشده است، زيرا اگرچه اين نوع كارها براي جلب توجه مردم به شخص و در نهايت به خودنمايي و شهرت او مي انجامد ولي سرمايه

باقي و كمال جاوداني براي او در قيامت محسوب مي شود. بله سرماية هر انساني در پيدا كردن علم توحيد و يقين به آن است كه انسان را مافوق دنيا مي كند و دنيا را در خدمت او قرار مي دهد، گرچه توجهي به دنيا ندارد. پيرمردي كه عمر خود را سپري كرده و مايل بود قبل از آنكه بميرد، ماحصل تلاش عمر خويش را كه طي الارض و علم كيميا بود به آيت الله انصاري همداني تعليم دهد، با كمال تعجب مواجه با انكار ايشان شد و وقتي سؤال كرد كه چرا خودداري مي كنيد مگر شما چه چيزي داريد كه احتياج به اين دو نداريد؟

فرمودند: «علم توحيد دارم».

8. گاهي ادعاهاي انسان ها در داشتن كمالات، به خصوص در مسائل علمي غير واقعي است و اين نامش حبّ نفس است كه باعث مي شود شخص هميشه خود را فوق آنچه كه هست بپندارد، به خصوص وقتي كه تعريف و تشريق اطرافيان و مريدان را مي بينيد.

ولي چنانچه شخص منصف و هميشه خواهان حقّ و آمادة پذيرايي آن باشد خداوند متعال به لطف خوش او را هدايت و ازجهل مركبي كه باعث ادعاي كاذبي شده او را در مي اورد. و اين ضمانت الهي است كه انسان هايي كه خالصانه در تلاش براي فهم حقائق هستند به واقعيات دسترسي پيدا مي كنند. خداوند متعال مي فرمايد:

والّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و إنّ الله لمع المحسنين.5

9. گاهي مراجع تقليد كه در زمان غيبت ولي عصر(ع) به عنوان نوّاب عام آن حضرت محسوب مي شوند، داراي ارتباطاتي مستحكم و عنايات ويژه و رحمت رحيمي آن حضرت هستند. و آشكار است كه هنگامي كه آن حضرت مي فرمايند:

من ياد شما را فراموش نكرده

و رعايت حال شما را دارم والّا بلا بر شما نازل و دشمنان شما را از بيخ و بن برمي كندند.6

بيشترين محل فرود اين لطف و عنايت مي بايست به نائب ايشان يعني مجتهد جامع الشرايط و ولي فقيه باشد، تا از طريق اين مركز به همة جهان اسلام و بالاخصّ شيعيان برسد.

10. لازم است در مسائل اعتقادي بعضي اصول دين كه جهان بيني انسان را تشكيل مي دهد تحقيق كرده، به عالم مراجعه كنيم و از او دليل بخواهيم ولو با مراجعه به كتاب او. همچنين در مسائل اخلاقي به اسناد اخلاق مراجعه كرده تا كيفيت تهذيب اخلاق را از او ياد گرفته و عمل كنيم. اما در مسائل فقهي و احكام شرعيه بعد از آنكه اعلم در فقه را توسط اهل خبره تشخيص داده، به او مراجعه و از او تقليد مي كنيم؛ همچون مريضي كه براي مراجعه به طبيب، ابتدا و از اهل فن در آن رشته، اعلم به مسائل پزشكي را پيدا مي نمايد و سپس با مراجعه به او، فرمان طبابت او را شنيده و تقليد مي نمايد بدون آنكه سؤال از علت فرمان او بكند، زيرا فهم دليل و علت در ين گونه مسائل، مختص به خود متخصص است و اگر كسي بخواهد اطلاع از آن پيدا كند، لازم است همان راهي را كه سال ها آقاي متخصص زحمت كشيده، طي نمايد تا بتواند از دليل و علت اطلاع پيدا كند. دلم قرار نمي گيرد از فغان بي تو

سپندوار ز كف داده ام عنان بي تو

ز تلخ كامي دوران نشد دلم فارغ

ز جام عشق لبي تر نكرد جان بي تو

چو آسمان مه آلوده ام ز تنگدلي

پر است سينه ام از اندوه گران بي تو

نسيم صبح نمي آورد ترانة

عشق

سر بهار ندارند بلبلان بي تو

لب از حكايت شب هاي تار مي بندم

اگر امان دهدم چشم خون فشان بي تو

چو شمع كشته ندارم شراره اي به زبان

نمي زند سخنم آتشي به جان بي تو

ز بيدلي و خموشي چو نقش تصويرم

نمي گشايدم از بي خودي زبان بي تو

گزارش غم دل را مگر كنم چو امين

جدا از خلق به محراب جمكران بي تو

(حضرت آيت الله خامنه اي، دام ظله) پي نوشت ها:

1. حرّ عاملي، وسايل الشيعه، ج 8، ص 518، باب عدم جواز الحياء من السؤال عن احكام الدين؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 71، ص 330.

2. مجلسي، همان، ج 78، ص 309.

3. فرازي از دعاي ندبه.

4. جزيرة خضراء، ص 173.

5. سوره عنكبوت (29)، آية 69.

6. طبرسي، احتجاج، ص 497.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109