ماهنامه موعود83

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1386

عنوان و نام پدیدآور:شماره 83 ماهنامه موعود- دي 1386/ ماهنامه موعود .

ناشر چاپی : ماهنامه موعود

مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ، 1390.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه ، رایانه و ماهنامه

شماره 83 - دي 1386

منتظر بر كرانه غدير

واسپس اين همه سال و قرن و همة تجربه هاي بشري آخرين حجت خدا، با تمامي «صلاحيت و علم و اذن» در انتظار بازگشت و تجديد عهد مردم بر كرانة غدير غيبت نشسته است تا با ذوالفقار كشيده، امكان «اعمال قدرت» و تأسيس دولت حقّه و كريمه را حاصل آورد و داد همة مظلومان را از ظالمان باز پس گيرد.

السلام عليك يا اباصالح المهدي

با پايان يافتن مراسم حج، بانگ جرس و نداي ساربان، زايران خانة خدا را براي بازگشت به شهر و ديار خود فرا مي خواند. گوئيا، واسپس طواف و سعي و قرباني، و تجديد عهد دوستي و بندگي در آستان حضرت حق هنگامة اعلام پيوند و پيمان با حجّت حق و خليفة حضرت ربّ الارباب بر كرانة غدير فرامي رسد. از همين جاست كه بندة حق براي مشي در عرصة زمين و گذار از فراز و نشيب هاي تاريخ دست در دستان وليّ خدا مي گذارد، تا تماميت عبوديت و بندگي در صورت فرهنگ و تمدن ظاهر شود ورنه، همة درك و دريافت حاصله از بيتوتة شباهنگام مشعر و تجربة آفتاب عرفات و اقامت در سرزمين منا و قرباني، در پردة اجمال مي ماند و امكان ظهور و بروز در هيأت مناسبات فرهنگي و مدني مبتني بر عبوديت و معرفت حق پيدا نمي كند.

شايد اين همه وجهي از «اكمال دين و اتمام نعمت» باشد كه حضرت نبيّ مكرم اسلام(ص) در آخرين سال از حيات با پرده برداشتن

از گنج خانة ولايت و امامت منصوب حق، امير مؤمنان علي(ع)، آن را مكشوف همگان ساخت. در حقيقت، شكست تمامي بت ها و ويران ساختن بت خانه ها و اعلام شهادت به وحدانيت و ربوبيت حضرت حق يك وجه ايمان آوردن است، و جاري شدن در زمين و ظاهر ساختن اين شهادت در هيأت عملي و مناسبات فردي و جمعي وجه ديگر. وجه مهمي كه باعث اصلاح امر معاش و معاد بندگان خدا، مسدود ساختن مجاري فساد و افساد، ناكام گذاردن ابليس لعين، تأسيس مدينة طيّبه، اقامة عدل، تربيت نفوس بندگان و بالاخره نايل شدن كلية موجودات انساني و غيرانساني به مراتب عالي كمال و رشد مي شود. به عبارت ديگر، راز آنچه بيان شد در موضوع و مفهوم عهد با وليّ خدا بر كرانة غدير نهفته است.

بر هيچ كس پوشيده نيست كه نيل به همة مراتب و موارد مذكور در گرو و منوط به حضور خليفة منصوب از جانب حق در ميان مردم، و عهد و پيمان عمومي مردم با اوست.

در حقيقت، اين رابطه، مصدر و منشأ ظهور «قدرت دين» براي نيل به همة مقاصد متعالي مرضي حق است، و بي ظهور اين قدرت كه لازمة تأسيس دولت حقه است هيچ يك از مراتب طي نشده و دين و دينداري در گسترة خلوت دل مردان اهل ايمان و در كنج پستوي خانه هاشان مي ماند و زمين سرشار از تباهي و فساد و ظلم، تمامي عناصر حيات بخش خود را از دست مي دهد و تبديل به ظلمتكده اي عفن مي شود.

غفلت از غدير و پيمان با وليّ، مانع از ظهور تمامي شئونات وليّ و حجت حق و ناگزير، زمينه ساز ظهور

پراكندگي، تشتّت، تزلزل و ضعف در تمامي اركان حيات فردي و اجتماعي انسان ها و بالاخره تعطيلي بخش عمدة احكام و تكاليفي مي شود كه از سوي حضرت حق اعلام و توسط نبيّ مكرم به همگان ابلاغ شده است.

تشخيص تكليف در ميان فراز و فرودها و نقاط عطف مهم (مبتني بر معيارهاي حقيقي) و انجام و اجراي آن در گسترة حيات فردي و جمعي در گرو احراز صلاحيت، علم، اذن و قدرت است.

وصول به اين وجوه مهم براي هيچ كس ممكن نيست مگر اينكه «علم» خود را از گنج خانة حضرت حق دريافت كرده باشد و آن را پيراسته و مصون از شك و شبهه و التقاط و امتزاج عرضه كند.

«اذن» حضرت خداوندي را براي اعلام حكم مبتني بر دريافت و علم حقيقي حاصل آورده باشد و بالاخره از طريق عهد و پيمان مردم به «قدرت» براي اعمال حكم و بسط آن دسترسي پيدا كرده باشد.

آنچه واسپس ماجراي غدير باعث شد تا امر معاش و معاد مردم از مسير حق خارج و در گرداب ابتلائات آلوده به تفرق، اختلاط، امتزاج و انحراف گرفتار آيد، چيزي جز گسست عهد مردم و ايجاد مانع بر سر راه ظهور «قدرت» نبود؛ ورنه وليّ منصوب از جانب حق، يعني آيت كبراي خداوندي، علي(ع) از «صلاحيت»، «علم» و «اذن» برخوردار و تمامي شئون را نيز دارا بود، ولي اِعمال ولايت در گرو قدرت بود؛ هماني كه بي همراهي جماعت مسلمين و ماندن آنان در گسترة عهد و پيمان مجال ظهور نمي يافت.

اين قدرت، مجال مي داد تا مستضعفان و مؤمنان امكان رسيدن به اقتدار را بيابند و امر حق معطّل بر زمين نماند.

از آن روز، با وجود آنكه تمامي امكان يعني «صلاحيت، علم و اذن» در ميان اهل بيت نبيّ اكرم و حجج منصوب حضرت حق جمع بود، ولي زمينة رسيدن مستضعفان بر مدار اقتدار فراهم نيامد و چنان شد كه سال از پي سال و قرن از پي قرن بر حجم و گسترة ظلم و تباهي و فساد افزوده شد تا آنجا كه بنا بر پيش بيني نبيّ رحمت، زمين آكنده از ظلم و جور شد و همة حجج الهي يكي واسپس ديگري كشتة ظلم ظالمان شدند.

واسپس اين همه سال و قرن و همة تجربه هاي بشري آخرين حجت خدا، با تمامي «صلاحيت و علم و اذن» در انتظار بازگشت و تجديد عهد مردم بر كرانة غدير غيبت نشسته است تا با ذوالفقار كشيده، امكان «اعمال قدرت» و تأسيس دولت حقّه و كريمه را حاصل آورد و داد همة مظلومان را از ظالمان باز پس گيرد.

اين سخن به معني ضرورت تجديد نظر در رابطة يك طرفة ما با حجّت حق، امام زمان(ع) است. عادت معتاد ما، استفادة بي حدّ و شرط از شفقت، رحمت و كرامت وليّ خدا براي برآورده شدن حاجات ريز و درشت است و غفلت از «انتظار حضرت از ما».

بزرگ ترين انتظار حضرت، «تجديد عهد»، «ماندن بر عهد» و «ايجاد آمادگي تمام براي ياري ايشان» است؛ بدان گونه كه اين عهد و آمادگي عمومي، مجال بازگشت حقّ امام به خانة امام و «ظهور قدرت اسلام» را فراهم آورد، تا از اين طريق زمين از ظلم و جور پيراسته شود و دولت كريمه مجال استقرار پيدا كند.

در اين مسير «شناسايي امام و حقّ امام» در رأس همه امور است. و

تجديد عهد در گرو اين شناسايي است.

اولين ظلم رفته بر امام، نشناختن امام است. برتري يافتن جماعت كثيري از خلفا و سلاطين در طول تاريخ حاصل «ظلم اول»، و سلطة آنان بر تمامي امور و مناسبات مادي و فرهنگي خلق روزگار و اولويت اوامر آنان در نسبت با اوامر و نواهي امام معصوم(ع) حاصل شوم «ظلم آخر»؛ يعني نشناختن «حق امام» است.

از همين مجرا فرهنگ ها و تمدن هاي غير حقيقي و غير وحياني مجال بسط يافتند و چتر سياه خود را بر سر خلق عالم گستردند چه، عموم فرهنگ ها و تمدن ها انعكاس، و حاصل و محصول نظر و عمل اقوامي هستند كه امام منسوب به خود را بر «امام مبين و وليّ حقيقي مسلمين» ترجيح دادند.

از همين جاست كه بلافاصله، شناسايي «امامان اهل ظلم» و ظهور خاستگاه آنها در هيأت «فرهنگ و تمدن اهل ظلم» و عهدي كه بشر با آنها و فرهنگ و تمدن ويژه شان منعقد كرده، ضروري و لازم به نظر مي رسد. ما در اين باره همان آنقدر كاهلي و سستي كرده ايم كه دربارة موضوع اول.

اصلاح رويكرد به فرهنگ مهدوي و گذار از نگرشي سطحي، عوامانه، يك سويه و عادت شده به همين معناست. تا اين رويكرد اصلاح نشود نوع عملكرد ما و گسترة آن روي به صلاح نمي آورد. اين در تكليف همة ما و به ويژه كساني است كه از مهدويت و فرهنگ مهدوي سخن مي گويند. اين حقّ امام است كه «شناخته شود و جايگاه حقيقي اش» بر مردم مكشوف گردد؛ چنان كه اين حقّ مردم است كه براي «عهد و آمادگي» به نحوة شايسته امام خود را بشناسند تا در ميان

طوفان بلا و ابتلاء، به دام شبهه و باطل نيفتند و ره به منزل مقصود ببرند. ان شاءالله.

سردبير

مسيحيت صهيونيستي از نظر تا عمل (بخش پاياني)

در طول دهة 1930 كساني كه آن زمان به اين ديدگاه عقيده داشتند (معتقد بودند آخرالزمان در حال فرارسيدن است) وقتي شكنجة كولي ها، كمونيست ها و يهوديان را مي ديدند، مي گفتند: آه، اينها در كتاب مقدس آمده؛ اينها همان رنج هاي يعقوبند. آنها براي هر چه مي ديدند جوابي از كتاب مقدس پيدا مي كردند.

گفتگوي اختصاصي موعود با دكتر استفان سايزر

اسقف كليساي ويرجينيا واتر انگلستان

مي دانيم كه مسيحيت صهيونيستي قصد دارد با اسلام رويارو شود. اين رويارويي كي يا كجا صورت مي گيرد؟ آيا اين يك رويارويي ايدئولوژيك است؟

شما چند موضوع را مطرح كرديد. قبل از آنكه سفر كردن امكان پذير باشد يا راحت باشد، قبل از اينكه رسانه ها را در اختيار داشته باشيم، آنچه دربارة ساير اقوام و ملت ها مي دانستيم بسيار اندك بود. حتي قبل از آمدن من به تهران بسياري از اطرافيانم در كليسا بسيار نگرانم بودند. چون كسي را نمي شناختند كه به ايران سفر كرده باشد. هر آدمي مي تواند بيايد تهران؛ خيلي عادي است، با رفتن به فرانسه فرقي ندارد. بنابراين در طول تاريخ با نگراني ها و ترس هاي زيادي روبرو بوده ايم. زبان، فرهنگ و حتي غذاها مانع ايجاد مي كنند. اما اين موانع به تدريج كوتاه مي شوند.

ركن دوم اين است كه اسلام و مسيحيت ريشه هاي مشتركي دارند و احتمالاً 80 تا 85 درصد تعاليم ما بسيار شبيه به هم است. آنچه در آن با هم مخالفت داريم اين است كه مسيح خدا بود يا پيامبر؟ و غيره كه بحث هاي شرعي، ديني و عقلاني است و بايد ميان دو گروه انجام

شود. بايد آنچه شما اعتقاد داريد يا ما اعتقاد داريم سر كلاس، سمينار يا حتي در خيابان بحث شود. آزاد و اختياري است. اما زماني كه اختلاف نظرها جزئي از برنامه هاي سياسي مي شوند يا مورد سوء استفاده قرار مي گيرند، كه من نفت تو را يا زمين تو را مي خواهم، در آن صورت سوء استفاده از مذهب صورت گرفته و توهين به مقدسات يا ارتداد است.

نظرتان دربارة اين رويارويي در آخرالزمان چيست؟

من به عنوان يك متخصص الهيات، به عنوان يك كشيش، نظر شخصي خود را دارم و نيز مي دانم كه در كليساي مسيحيت در اين باره عقايد متفاوتي وجود دارد. در تحقيقم نگراني من نسبت به گروهي است كه به رويارويي عقيده دارند، چون معتقدم نبايد در برنامه هاي خدا دخالت كنيم؛ بايد سعي كنيم اهداف خدا را درك كنيم اما نبايد به دنبال تأثيرگذاري بر آنها باشيم.

يك نفر مي گفت من دوست دارم در انجمن خوشامدگويان به مسيح عضو باشم، نه در انجمن سازمان دهندگان بازگشت مسيح. در تاريخ بارها مردم احساس كرده اند امري روي مي دهد و فكر كرده اند بايد كاري انجام دهند و درنتيجه بسيار گمراه شدند و موجب هلاكتشان شد.

جنگ جهاني اول، آرمگدون قلمداد مي شد. اگر اعتقاد داشته باشيد اينها جزئي از برنامه هاي خداوندند ممكن است مردم را ديو صفت كنيد و آنگونه رنج و محنت ديگران را توجيه نماييد.

در مسيحيت سه نظر دربارة آينده مطرح است. ، post-millennium، pre-millennium، a-millennium آيا ممكن است دربارة اين سه ديدگاه توضيح بدهيد؟

كلمة «ملنيوم» به معني هزار سال، تنها دو بار در كتاب مكاشفه ظاهر شده است. اين كتاب، مكاشفة يوحناي

حواري از بهشت است و لزوماً عصر زميني را توصيف نمي كند. در كتاب مكاشفات اعداد به كار رفته اند و اعداد، نه از نظر ترتيب زماني، بلكه از نظر الهي شناسي مهم ند. مثلاً عدد 666. معتقدان به a-millennium باور دارند كه ما عهد قديم و عهد جديد داريم؛ عصر عبري و عصر مسيحي. از نظر آنها راه شر ادامه پيدا مي كند، خير رشد مي كند؛ يعني كليسا رشد مي كند اما اهريمن هم ادامه مي يابد. عيسي(ع) باز مي گردد، ميان زندگان و مردگان داوري مي كند و پس از آن ابديت خواهيم داشت. از نظر من اين اعتقاد، ساده ترين و بي طرف ترين نوع الهيات است، چون در نتيجة آن به تعاليم مسيح بيشتر توجه مي كنيم و سعي مي كنيم همان راهي را برويم كه به ما گفته شده و دربارة آينده احساس نگراني نمي كنيم، طوري زندگي مي كنيم كه انگار همين امروز و فردا ممكن است برگردد و بايد براي آن آماده باشيم. در عين حال برايش برنامه ريزي مي كنيم، پولمان را ذخيره مي كنيم، روي بچه هايمان سرمايه گذاري مي كنيم، به مردم آموزش مي دهيم چون مي دانيم مسيح برمي گردد. آينده در دستانمان است. بنابراين a-millennium راحت ترين و ساده ترين نوع است؛ چون براي آينده نگراني ندارد. مسيح فرمود: «نگران فردا نباشيد، به امروز فكر كنيد. چون روزي كه با خدا باشيم امروز است. ممكن است خواب باشيم و بميريم و تمام برنامه هاي آينده مان دود شود. بنابراين امروز مهم است».

نظر دومpost-millennium، يعني بعد از هزاره. اين ديدگاه معتقد است بازة زماني ميان اولين ظهور مسيح تا ظهور دومش هزاره است. اين دوره، هزار سال نيست، بلكه فقط دورة زماني است كه طيّ آن مسيحيت رشد مي كند و عدة بيشتري

به مسيح ايمان مي آورند و بعد مسيح ظهور مي كند. در نامة پطرس آمده: «نگران نباشيد كه مسيح بازنگشته. خدا با شما بردبار است. هر چيزي بايد نابود شود اما همه بايد به حقيقت ايمان آورند.» يعني مسيح هنوز بازنگشته چون مي خواهد به مردم زمان بيشتري دهد تا او را بشناسند. پس ديدگاه پست ملنيوم مثبت انديش و اميدوارانه است. مي گويد خير پيروز مي شود اما شر هم حاضر است و گاهي قدرت مي گيرد؛ مثلاً موقع جنگ؛ اما ما بايد به تعهدمان فكر كنيم.

ديدگاه سوم، pre-millennium، از همه خطرناك تر است. از نظر آن جهان بد و بدتر و بدتر مي شود، بعد مسيح بازمي گردد تا ما را نجات دهد. معتقد است جنگ آرمگدون رخ مي دهد. آنها براي آنكه فهم داستان را براي مسيحيان راحت تر كنند به ايشان مي گويند شما قبل از نبرد آرمگدون به بهشت مي رويد. در نتيجه آينده را به يك بازي ويدئويي تبديل مي كند كه از دور تماشايش مي كنيد و رنجي نمي بريد. بسيار خودخواهانه است. اگر من باور داشته باشم جنگي هسته اي در اسرائيل رخ مي دهد به دوستان يهودي ام مي گويم همين حالا برگرديد، از آنجا بياييد بيرون، نمانيد. آنها را تشويق نمي كنم به اسرائيل مهاجرت كنند؛ آن هم به خاطر نقش هاي ماوراء طبيعي از طرف خدا كه در آن فقط دشمنانش گرفتار عذاب مي شوند. چنين چيزي در جنگ رخ نمي دهد. اغلب غيرنظاميان، زنان و كودكان رنج مي كشند. بنابراين اين ديدگاه بي تفاوت است.

يك مثال ديگر مي زنم. در طول دهة 1930 كساني كه آن زمان به اين ديدگاه عقيده داشتند (معتقد بودند آخرالزمان در حال فرارسيدن است) وقتي شكنجة كولي ها، كمونيست ها و يهوديان را مي ديدند، مي گفتند:

آه، اينها در كتاب مقدس آمده؛ اينها همان رنج هاي يعقوبند. آنها براي هر چه مي ديدند جوابي از كتاب مقدس پيدا مي كردند. به جاي آنكه بگويند بايد جلويش را بگيريم، بايد به يهوديان و فلسطينيان كمك كنيم، مي گفتند: ببين، اين حادثه پيش گويي شده. پس اين ديدگاه بسيار منفعل است و اساساً از زير بار مسئوليت شانه خالي مي كند.

عقيدة شما دربارة بازگشت مسيح چيست؟

در كتاب مقدس دربارة بازگشت مسيح به ما گفته شده او باز مي گردد، ظهورش مشهود است؛ همه او را درك مي كنند، مخفي نيست.

در انجيل آمده مسيح ميان مردم داوري مي كند و اين داوري براساس كارهايي است كه در ارتباط با خدا انجام داده اند. از گوسفندان و بزها سخن مي گويد. بخشي از انجيل متي مي گويد: «وارث سلطنت پدر من شويد. چون وقتي گرسنه بودم به من خوراك داديد، وقتي تشنه بودم به من آب داديد، وقتي عريان بودم مرا پوشانديد، وقتي كه در زندان بودم از من ديدن كرديد. مردم جواب دادند: كي تو را در زندان ديديم، كي به تو غذا داديم، كي به تو آب داديم؟ او جواب داد هرگاه اين كارها را براي كوچك ترين برادران من كرديد، به من كرديد.» اگر من مي دانستم كه عيسي اينجاست حتماً ياري اش مي كردم. اما اگر به ديگران كمك كنم انگار به مسيح كمك مي كنم. و بعد عيسي به ديگر مردم گفت: «وقتي گرسنه بودم به من خوراك نداديد، وقتي تشنه بودم به من آب نداديد، وقتي در زندان بودم هرگز به ديدنم نيامديد؛ از من دور شويد. آنها هم پرسيدند كي؟ و او جواب داد همان وقتي كه گرسنگان را سير نكرديد،

به تشنگان آب نداديد، به من كمك نكرديد». اين تصوير بزرگي از روز داوري در كتاب انجيل متي است. اين چيزي است كه مسيحيت عقيده دارد و من قبول دارم. مي دانم كه اسلام معيار ديگري دارد.

آيا دربارة عقيدة اسلام راجع به آينده نظري داريد؟

زياد درباره اش نمي دانم اما مي دانم يهوديت، اسلام و مسيحيت دربارة عقيده به آينده نقاط مشترك بسياري دارند و معتقدم مي توانيم همديگر را پربار كنيم، از همديگر ياد بگيريم و بفهميم خدا به ما چه گفته؛ و اين چيز مثبتي است. اميدوارم نقاط مشتركمان ما را تشويق كند به يكديگر كمك كنيم در برابر خدا منزه شويم، به كساني كه در رنج اند توجه كنيم و به آنهايي كه او را نمي شناسند كمك كنيم. پس اين اميد من است.

يك نظر ديگر من اين است كه بعضي عقايد مسيحيت در اوايل اسلام بر اساس الگوهايي شكل گرفت كه مسيحيت شان ضعيف بود. در عربستان قبايل مسيحي وجود داشت كه مسيحيان خوبي نبودند، دنباله رو خوب مسيح نبودند. و مي دانيد كه نمونة بد از هرچيز ممكن است باعث سوء تفاهم شود. مثلاً در برخي كليساها مريم(س) را آن قدر بالا برده بودند كه ممكن بود به اشتباه فكر كنيد به خدا، مسيح و مريم ايمان دارند؛ چيزي كه در كتاب مقدس نيست و اغلب كليساها قبولش ندارند. ما براي مريم(س) احترام قائليم اما نمي پرستيمش، او را بالاتر از عيسي(ع) نمي بريم. بنابراين گاهي مسيحيان چندان خوب نبوده اند و در نتيجه كساني كه ممكن است نتوانند اين موضوع را درك كنند، قادر به فهمش نباشند.

همين نكته دربارة تلقّي غيرمسلمانان از اسلام هم وجود دارد.

دقيقاً. ديروز بحث بسيار مفيدي با يك استاد دانشگاه در قم داشتم، او كمكم كرد بفهمم وهابيت عربستان سعودي رويكرد ويژه اي در قبال غيرمسلمانان دارد كه لزوماً منعكس كنندة تعاليم اسلام نيست. بلكه وهابيت معمولاً تصويري از اسلام است كه غرب يا صهيونيست ها دوست دارند نشانش بدهند. بنابراين در اين هفته يكي از اهدافم اين بود كه كمك كنم محققان و دانشجويان مسلمان بفهمند مسيحيت صهيونيستي يك اقليت است. ممكن است قدرتمند يا خطرناك باشد اما بدانيد كه اكثر مسيحيان با آن هم عقيده نيستند.

دو روز پيش با اسقف ارامنه و اسقف آشوريان و نيز اسقف انگليكن ها در تهران ملاقات داشتم و همه آنها صهيونيزم را رد مي كنند و فكر مي كنند گروهشان مي تواند با مسالمت با مسلمانان زندگي كند. اتحاد آنها عليه بي عدالتي در فلسطين، با شما فرقي ندارد.

از اينكه در اين گفت وگو شركت كرديد، تشكر مي كنيم.

من هم از شما متشكرم.

ماهنامه موعود شماره 83

پي نوشت ها:

1. Sussex.

2. Middlesex.

سيماي اميرالمؤمنين(ع) در روايات اهل سنت

خداوند بعد از آفرينش زمين و آسمان و قبول فرمان خدا، نبوت من و ولايت علي ابن ابي طالب را بر آنها عرضه كرده و پذيرفتند، آنگاه تمامي بشر را آفريد و امر دين را به ما واگذار فرمود، بنابراين سعادتمند كسي است كه به راه ما آيد و با شقاوت كسي است كه از راه ما جدا شود، ما حلال خدا را حلال كرده و حرامش را حرام مي كنيم.

با وجود اينكه چهرة راستين اميرالمؤمنين(ع) را منحصراً خدا و پيامبرش مي شناسند و فضايل آن حضرت قابل احصا و احاطه نيست، و رسول خدا(ص) نيز به دليل عدم ظرفيت و خوف افراط امت، همة آن را

بازگو ننموده اند، و از ميان اندك مكارمي هم كه نقل شده، نيمي را دشمنان آن حضرت از سر جسارت و گروهي را دوستان به سبب تقيه كتمان داشته اند، اما همان اندك فضايلي كه به دست ما رسيده، بدان اندازه است كه صدها هزار ورق از متون و آثار انديشمندان اسلامي را به خود اختصاص داده است.

يكي از دانشمندان بزرگ اسلامي كه سهمي سترگ در اين جهاد عظيم دارد و به حق از پاسداران حريم ثقلين _ قرآن و عترت _ شمرده مي شود، مفسر و محدث، علامة بزرگوار سيد هاشم بحراني است، كه بيش از نيمي از آثار چهل گانه اش، به اثبات حقانيت و فضايل اهل بيت(ع) اختصاص يافته است. مطلبي كه پيش رو داريد، گزيده اي از اثر ارزشمند اين بزرگ به نام علي و السنّة است كه به مناسبت فرا رسيدن ايّام غدير، به محضر گراميتان تقديم مي شود.

علي(ع)، اميرالمؤمنين

«اميرالمؤمنين» لقبي است ويژة حضرت علي(ع). فخر رازي در نهاية العقول از رسول خدا(ص) نقل مي كند كه آن حضرت فرمودند:

با كلمة اميرالمؤمنين به علي سلام دهيد.

و از قول صحابة پيامبر خدا(ص) نقل مي كند كه آن حضرت(ص) به ما دستور دادند كه بر حضرت علي(ع) با كلمة اميرالمؤمنين سلام دهيم. البته اين كلمه در زمان برخي از زمامداران، به اشتباه براي آنان استفاده شده است.

اين روايت را چندين روايت ديگر تأييد مي كند كه رسول خدا فرمودند: «خداوند هيچ آيه اي را با جمله «يا ايّها الّذين آمنوا» بر من نازل نكرد مگر اينكه در رأس و امير آنها علي بن ابي طالب وجود دارد».

روشن كنندة حق از باطل پس از پيامبر(ص)

ابونعيم در كتاب حلية الاوليا

با اسنادش از «انس» نقل مي كند كه گويد:

رسول خدا به من دستور داد كه آب وضو برايش بياورم و به دست مباركش بريزم، سپس ايستاد و دو ركعت نماز خواند و آنگاه فرمود: اي انس، اولين كسي كه از اين در بر تو وارد شود، اميرالمؤمنين و سيد مسلمانان و پيشواي رو سفيدان بهشتي و آخرين اوصياي پيامبران است. انس گويد: در دل با خود گفتم اي كاش يكي از انصار رسول خدا وارد شود ولي چيزي در ظاهر نگفتم، كه در اين هنگام حضرت علي(ع) وارد شد.

رسول خدا پرسيد: اي انس كيست كه وارد شد؟

عرض كردم: علي است.

رسول خدا با خوشحالي از جا حركت كرد و او را در آغوش گرفت و عرق پيشاني و صورت خود را به صورت او ماليد و عرق صورت و پيشاني او را به صورت خود كشيد.

علي(ع) گفت: اي رسول خدا چه شده است كه تا كنون اين چنين با من برخورد نمي فرموديد؟

حضرت فرمودند: چرا اين چنين نكنم و حال آنكه تو هستي كه از سوي من سخن مي گويي و صداي مرا به مردم مي رساني و [حقيقت را] در آنچه كه بعد از من در آن اختلاف مي كنند برايشان روشن مي گرداني.

فضايل بي شمار

در همان اثر نقل شده است كه پيامبر اكرم(ص) فرمود:

خداوند براي برادرم علي، فضايل بي شماري قرار داده است كه اگر كسي از روي اعتقاد، يكي از آن فضايل را بيان نمايد، خداوند گناهان گذشته و آينده او را مي بخشد، اگر كسي يكي از فضايل آن حضرت را بنويسد، تا هنگامي كه آن نوشته باقي است، ملائكه براي او استغفار مي كنند،

و اگر كسي يكي از فضايل آن حضرت را استماع نمايد، خداوند همة گناهاني را كه از راه گوش انجام داده است مي بخشد، و اگر كسي به نوشته اي دربارة فضايل علي(ع) نگاه كند، خداوند از تمام گناهاني كه از راه چشم كسب كرده است در مي گذرد.

همچنين خوارزم به روايت ابن عباس از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده است، كه فرمود:

اگر تمامي باغ ها، قلم، و درياها، مركب، و همة جنيان، حسابگر، و همة انسان ها نويسنده باشند، قادر به شمارش فضايل علي ابن ابي طالب(ع) نخواهند بود.1

محبّت واجب شده

در مناقب خطيب و فردوس الاخبار از جابربن عبدالله انصاري نقل شده كه پيامبر اكرم(ص) فرمودند:

جبرئيل همراه با ورقي از برگ سبز نزد من آمد كه در آن با خط سفيد نوشته بود: «دوستي و محبّت علي بن ابي طالب بر مردم واجب است، اين را از سوي من (يعني از سوي خدا) به آنها ابلاغ كن.»2

محور بعثت پيامبران

حافظ ابونعيم در حلية الاوليا به نقل از ابوهريره نقل مي كند كه پيامبر خدا(ص) فرمودند:

شب معراج در ديدار با پيامبران، خداوند به من وحي كرد كه از آنها بپرس: چگونه و براي چه چيز بعثت يافتيد؟ گفتند: براي بيان يكتايي خدا و اقرار به نبوت تو و ولايت علي ابن ابي طالب برانگيخته شديم.

موجب نيك بختي

از نبي اكرم(ص) روايت شده است كه فرمودند:

خداوند بعد از آفرينش زمين و آسمان و قبول فرمان خدا، نبوت من و ولايت علي ابن ابي طالب را بر آنها عرضه كرده و پذيرفتند، آنگاه تمامي بشر را آفريد و امر دين را به ما واگذار فرمود، بنابراين سعادتمند كسي است كه به راه ما

آيد و با شقاوت كسي است كه از راه ما جدا شود، ما حلال خدا را حلال كرده و حرامش را حرام مي كنيم.3

نقطة مقابل حرارت دوزخ

ابن عباس از پيامبر خدا(ص) روايت نموده كه فرمودند:

اگر تمامي مردم بر دوستي علي بن ابي طالب(ع) گرد مي آمدند، خداوند آتش دوزخ را خلق نمي كرد.4

با علي(ع) همراه شويد

زيد بن صوحان در جنگ جمل به حالت مرگ افتاده بود، حضرت علي(ع) بالاي سر او آمدند. وي خطاب به حضرت علي(ع) عرض كرد: خدا بر تو رحمت كند، من تو را عالم خدا و عارف بر آيات الهي يافتم، به خدا قسم اين سخن را از سر جهل نگفتم بلكه از حذيفة بن يمان شنيدم كه مي گفت از رسول الله(ص) شنيدم كه:

علي پيشواي نيك مردان و نابودكنندة نابكاران است، كسي كه او را ياري كند، از سوي خدا نصرت مي يابد و اگر كسي او را خوار كند، خوار مي شود و حق همراه اوست، و از او پيروي مي كند، پس بايد با او همراه شويد.5

علامه سيد هاشم بحراني

ماهنامه موعود شماره 83

پي نوشت ها:

1. مناقب خوارزمي، چاپ ايران، ص 18.

2. مناقب، ج1، ص 39.

3. مناقب خطيب، ص 39.

4. نزهة المجالس صفوري، ج 2، ص 168.

5. مناقب خطيب.

غدير، منشور بعثت سفير

اشاره:

دوران بيست و سه سالة بعثت پيامبر(ص) دوراني پر از نشيب و فراز، سختي ها، رنج ها و شادي ها بود. سختي و رنج به دليل تألّمات روحي و جسمي آن بزرگ مرد و عذاب و شكنجة مسلمانان، شادي به دليل فراگير شدن اسلام در سراسر شبه جزيرة عربستان و دعوت پيامبر(ص) از سران ديگر كشورها بر پذيرش اسلام و قبول برخي از آنها،

اسلام را. هر انقلابي بايد هدفي عالي داشته باشد تا فراگير و همگاني شود و بر جاي بماند. بعثت پيامبر(ص) نيز، نمي توانست از چنين قانوني مستثني باشد و بدون چنين هدفي پايدار بماند. بدين معنا كه اگر پيامبر(ص) از دنيا مي رفت و رهبر و هادي و راهنمايي بعد از وي نمي بود، چنين هدفي ابتر و عبث مي ماند. لذا به آن حضرت امر شد كه:

يا أيّها الرّسول بلّغ ما انزل إليك من ربّك و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله يعصمك من الناس إنّ الله لايهدي القوم الكافرين1

اي پيامبر! آنچه كه پروردگارت به تو دستور داده است به مردم ابلاغ كن كه اگر اين كار را انجام ندهي رسالت خود را به پايان نرسانده اي و خدا تو را از مردم حفظ مي كند و گروه كافران را هدايت نخواهد كرد.

و بدين ترتيب، روز هجدهم «ذيحجه» روزي تاريخي، مهم و به ياد ماندني در تاريخ اسلام شد. روزي كه راه دين، در آن جاودانه شد و آزموني بزرگ را، فرا روي مسلمانان قرار داد تا حق از باطل جدا شود. روز دعوت بزرگ حق به راستي و حقيقت گرايي، روز اكمال دين و اتمام نعمت.

نويسنده در اين مقاله، ابتدا دربارة الهي بودن منصب امامت سخن به ميان آورده، سپس سيري اجمالي از تاريخ «حجّة الوداع» و خطبه هاي رسول گرامي اسلام(ص) در آن ايام، آنگاه به برگزيده هايي از «خطبة غدير» پرداخته است كه در آن فرازهايي از اين خطبه و موضوعات آن، به طور مختصر مورد بررسي قرار گرفته است. با اميد به آنكه مورد رضاي حق واقع شود و ما را در سلك ره پويان امام حاضر قرار

دهد.

امامت

خلافت و امامت، از نظر دانشمندان شيعه، منصبي الهي است كه خداوند متعال آن را به برگزيدة خود كه برترين، شايسته ترين و افضل امت است، مي دهد. امام غير از زمامداري و حكومت، وظيفة تبيين و توضيح دين را بر عهده دارد؛ در حالي كه پيامبر(ص) پايه گذار شريعت و آورندة كتاب و مهبط نزول وحي الهي است.

بنابراين طبق نظر شيعه، خلافت و جانشيني پيامبر(ص) و پا را جاي پاي حضرت گذاشتن، منصبي عادي و دنيوي نيست كه هر كسي، شايستگي تكيه زدن بر آن را داشته باشد؛ بلكه حاكم اسلامي، غير از آنكه مجري قوانين و حافظ حقوق مردم است، بيان كنندة بخشي از احكام و قوانين و مسائلي است كه به هر علّتي، پيامبر(ص) آن را بيان نكرده است.

امّا در ديدگاه اهل سنت، خلافت منصبي عرفي و عادي است و وظيفة حاكم و خليفه، حفظ كيان ظاهري و برقراري نظم و امنيت و تنظيم امور مالي مسلمانان است. از نظر آنها، مي توان خليفه را با مراجعه به افكار عمومي انتخاب كرد و توضيح بخش تبيين نشده به وسيلة پيامبر(ص)، به عهدة علما و دانشمندان امور ديني است كه كارشناسان اين امور هستند و به مرحلة اجتهاد رسيده اند.

نظر شيعه اين است كه امام، بايد داراي خصوصياتي، همانند نبي باشد تا بتواند جانشين او شود. قرآن كريم در سورة نسا، آية 59، نيز مثبت اين نظريه است كه:

أطيعوا الله و أطيعوا الرّسول و اولي الامر منكم.

يعني اطاعت از اولي الامري واجب است كه شرايطي همانند پيامبر _ غير از نزول وحي _ داشته باشد. بنابراين، امام بايد معصوم، عادل و عالم باشد و بر احكام شريعت، احاطة علمي كامل داشته باشد. چنين كسي،

با چنين شرايطي را فقط خداوند متعال مي تواند بشناسد و انتخاب كند. زيرا تجربه، ثابت كرده است كه انتخاب بشر، در نقطه اي به بن بست مي رسد. سخن امام صادق(ع) در كافي اين گونه آمده است:

زمين هيچ گاه خالي از امام نمي ماند. زيرا اگر مؤمنان، در دين مطلبي را افزودند، آنها را برگرداند، و اگر كم كردند، براي آنها تكميل كند.2

و نيز:

زمين از حالي به حالي برنمي گردد مگر آنكه خداوند، حجتي در آن داشته باشد كه حلال و حرام را به آنها بشناساند و مردم را به راه آنها دعوت كند.

نظر علماي شيعه، فقط يك اظهار نظر صرف نيست؛ بلكه با تكيه به دلايل عقلي و فلسفي و نيز اخبار و رواياتي است كه از پيامبر اعظم(ص) رسيده است. آن حضرت به دفعات زياد، وصي و جانشين خود را تعيين فرموده و امامت را منصبي خدادادي دانسته است.

ايشان، هم در آغاز نبوت خود، امام و جانشين بعد از خود را مشخص فرمود و هم در پايان دوران باشكوه و پرعظمت رسالت. بنا بر اعتراف بسياري از علماي اهل سنت در نوشته هاي خود مانند: شرح نهج البلاغه3 ابن ابي الحديد، ينابيع الموده4 قندوزي، تاريخ دمشق5 ابن عساكر، البدايه و االنهايه6 ابن كثير، پيامبر گرامي اسلام(ص) ابتداي رسالت، وقتي بنا بر امر الهي، دعوت خود را براي خويشان كه 45 تن از بزرگان بني هاشم بودند، آشكار كرد، فرمود:

نخستين كسي كه از ميان شما، مرا ياري كند، برادر، وصي و جانشين من خواهد بود. هنگامي كه حضرت علي(ع) در حالي كه نوجواني بيش نبود، برخاست و آن حضرت را تصديق كرد، پيامبر(ص) فرمود: او برادر، وصي و جانشين من است.

در بين محدّثان و

مفسران و حتي تاريخ نويسان، اين حديث به «حديث يوم الانذار» يا «حديث بدء الدعوة» مشهور است.

احاديثي ديگر در مورد تصريح به امامت ولايت حضرت علي(ع) از پيامبر(ص) در مناسبت ها و زمان هاي مختلف، صادر شده است كه همگي بيانگر خلافت و جانشيني آن حضرت است. مهم ترين و برترين آنها، «حديث غدير» است.

? ? ?

خطبة غدير

پيامبر اكرم(ص) در سال پاياني عمر پر بركت خود _ سال دهم هجرت _ براي اوّلين بار، به طور رسمي، اعلان حج دادند تا همة مردم بنا بر استطاعت خود، در اين كنگرة بزرگ جهاني حاضر شوند. اين حج در تاريخ به «حجة الوداع» يا «حجة

البلاغ» مشهور شده است. جمعيت حاضر در اين كنگرة عظيم، حدود صد و بيست هزار نفر بودند از اين تعداد حدود هفتاد هزار نفر از «مدينة النبي» به همراه حضرت حركت كرده بودند.

حضرت چند روز مانده به ماه «ذيحجه»، از مدينه خارج شد و پس از احرام بستن در «مسجد شجره» به طرف مكه حركت كرد.

حضرت علي(ع) نيز كه به امر رسول الله(ص) به يمن رفته بود، با دوازده هزار نفر، در مكه به آن حضرت پيوست. مسلمانان اعمال حج را در اين سفر از آن بزرگوار آموختند. در اين سفر، ايشان سه خطبه مهم ايراد فرمودند.

خطبة اوّل در «منا»، در واقع زمينه ساز خطبة «غدير» و نصب خلافت بود. در اين خطبه بعد از حمد و ثناي الهي فرمود:

اي مردم! گفته هاي من را بشنويد و دربارة آن بينديشيد. نمي دانم، شايد بعد از اين سال، شما را ملاقات نكنم.7

سپس اشاره فرمود به اينكه:

هر ربايي كه در دوران جاهليت گرفته شده و هر خوني كه به ناحق

ريخته شده، رسماً بخشيده مي شود تا كينه توزي ها و دشمني ها از بين برود. سپس مردم را از اختلاف ها بر حذر داشت.

حضرت تصريح فرمود كه:

اگر من نباشم، علي بن ابي طالب، در مقابل متخلّفان خواهد ايستاد.

سپس به «حديث ثقلين» اشاره كرد و فرمود:

من دو چيز گران قدر، در ميان شما باقي مي گذارم كه اگر به اين دو تمسك جوييد، هرگز گمراه نمي شويد. اين دو، كتاب خدا و عترتم يعني اهل بيتم هستند.

خطبة دوم را نيز، روز سوم در «منا» و در «مسجد خيف» ايراد فرمود. در اين خطبه، به تفرقه نينداختن بين مسلمانان سفارش كرد و بار ديگر مسئلة خلافت را تذكر داد و «حديث ثقلين» را مجدداً تكرار كرد.

در كتاب سليم8 و نيز بحارالانوار9 آمده است كه: در اين مقطع بود كه منافقان احساس خطر كردند و بين خود، پيمان نامه اي را نوشتند كه در تاريخ به نام «صحيفة ملعونه» مشهور شده است. در اين پيمان نامه آمده بود كه:

اگر محمّد از دنيا رفت، يا كشته شد، نگذاريم خلافت و جانشيني وي، در اهل بيتش مستقر شود.

اينان اين معاهده را در كنار كعبه امضا كردند و با هم، هم قسم شدند. سپس آن را داخل كعبه زير خاك پنهان كردند تا سندي الزامي براي خودشان باشد.

خداوند متعال آيات 79 و 80 سورة زخرف را در اينجا بر پيامبر(ص) نازل كرد:

أم أبرموا أمراً فإنّا مبرمون. أم يحسبون أنّا لا نسمع سرّهم و نجويهم بلي و رسلنا لديهم يكتبون.

بلكه آنها تصميم محكم بر توطئه گرفتند. ما نيز ارادة محكم دربارة آنها داريم. آيا آنها مي پندارند كه ما اسرار نهاني و سخنان درگوشي آنها را نمي شنويم؟ آري، رسولان و فرشتگان ما نزد

آنان هستند و مي نويسند.

با اين آيات، اسرار آنها نزد حضرت برملا شد.

نكتة مهم در اين سفر اين است كه جبرئيل امين لقب «اميرالمؤمنين» را به عنوان لقب اختصاصي حضرت علي(ع) از جانب پروردگار آورد. نبي اكرم(ص) نيز دستور داد تا يك يك اصحابش، نزد حضرت علي(ع) بروند و به عنوان اميرالمؤمنين به وي سلام كنند و «السّلام عليك يا اميرالمؤمنين» بگويند.

در بخشي ديگر از خطبة غدير آمده است:

اي مردم! اين مطلب را دربارة او بدانيد و بفهميد و بدانيد كه خداوند او را براي شما صاحب اختيار و امامي قرار داده كه بر مهاجران و انصار و بر تابعان آنها به نيكي، بر روستايي و شهري، بر عجمي و عربي، بر آزاد و بنده، بر بزرگ و كوچك، بر سياه و سفيد، اطاعتش را واجب كرده است. بر هر يكتاپرستي _ بر هر موجودي _ حكم او اجرا شونده و كلام او، مورد عمل و امر او، نافذ است. هر كس تابع او باشد و او را تصديق كند، مورد رحمت الهي است. خداوند او را و هر كس را كه از او بشنود و او را اطاعت كند، آمرزيده است.

اي مردم! اين آخرين باري است كه در چنين اجتماعي، به پا مي ايستم؛ پس بشنويد و اطاعت كنيد و در مقابل امر خداوند، پروردگارتان سرتسليم فرود آوريد. زيرا كه خداوند عزّوجلّ صاحب اختيار شما و معبود شماست. بعد از خداوند، رسولش و پيامبرش كه شما را مخاطب قرار داده و بعد از من، علي صاحب اختيار شما و امام شما به امر خداوند است و بعد از او، امامت در نسل من از فرزندان اوست

تا روزي كه خدا و رسولش را ملاقات خواهيد كرد.

در ادامه فرمود:

حلالي نيست مگر آنچه خدا و رسولش و آنان _ امامان _ حلال كرده باشند و حرامي نيست مگر آنچه خدا و رسولش و آنان _ امامان _ بر شما حرام كرده باشند. خداوند عزّوجلّ حلال و حرام را به من شناسانده است و آنچه پروردگارم از كتابش و حلال و حرامش به من آموخته است، به او سپرده ام.

اي مردم! او به امر خداوند، امام است. هركس ولايت او را انكار كند، خداوند هرگز توبه اش را نمي پذيرد و او را نمي بخشد. حتمي است بر خداوند كه با كسي كه با او مخالفت نمايد، چنين كند و او را به عذابي شديد تا ابديت و تا آخر روزگار معذّب كند. پس بپرهيزيد از اينكه با او مخالفت كنيد و گرفتار آتشي شويد كه آتشگيرة آن، مردم و سنگ ها هستند و براي كافران آماده شده است.

اي مردم! به خدا قسم، پيامبران و رسولان پيشين، به من بشارت داده اند و من به خدا قسم، خاتم پيامبران و رسولان و حجّت بر همة مخلوقات از اهل آسمان ها و زمين ها هستم. هر كس در اين مطالب شك كند، مانند كفر جاهليت اوّل، كافر شده است و هر كس در چيزي از اين گفتار من شك كند، در همة آنچه بر من نازل شده، شك كرده است. هركس در يكي از امامان شك كند، در همة آنها شك كرده است و شك كننده دربارة ما، در آتش است.

اي مردم! علي و پاكان از فرزندانم از نسل او، ثقل اصغرند و قرآن ثقل اكبر است. هر يك از اين دو، از ديگري

خبر مي دهد و با آن موافق است. آنها از يكديگر جدا نمي شوند تا بر سر حوض كوثر، بر من وارد شوند. بدانيد كه آنان، امين هاي خداوند بين مردم و حاكمان او در زمين هستند.

بلند كردن اميرالمؤمنين(ع) و معرفي وي به حاضران

حضرت با دست هاي خود، حضرت علي(ع) را بلند كرد و صريحاً فرمود:

اي مردم! اين علي، برادر من و وصيّ من و جامع علم من و جانشين من در امتم است و جانشين من در تفسير كتاب خدا و دعوت كننده به آن و عمل كننده به آنچه مورد رضاي خداست.

سپس فرمود:

اوست خليفة رسول خدا، اوست اميرالمؤمنين و امام هدايت كننده از طرف خداوند، اوست قاتل ناكثين و قاسطين و مارقين به امر خداوند متعال. پروردگارا! به امر تو مي گويم، بار الها! دوست بدار هر كس را كه علي را دوست بدارد و دشمن علي را دشمن بدار. ياري كنندة او را ياري و خوار كنندة او را خوار كن. لعنت كن هر كس را كه علي را انكار كند و غضب نما بر هر كس كه حقّ علي را انكار كند.

و در ادامه فرمود:

آنچه گفتم دربارة اين علي و فرزندان اين علي است.

پيامبر(ص) با اين سخن خود، راه هر گونه شك و شبهه اي را بر مكاران و حيله گران بست.

اهميت مسئلة امامت و تأكيد بر آن

در اين قسمت، حضرت بر اين نكته تأكيد كرد كه:

اي مردم! خداوند دين شما را با امامت او كامل كرد. پس هر كس به او و كساني كه جانشين او از فرزندان من و از نسل او هستند تا روز قيامت و روز رفتن به پيشگاه خداوند عزّوجلّ اقتدا نكند، اعمالش در دنيا و آخرت،

از بين مي رود و در آتش جاويدان خواهد بود.

كارشكني منافقان

با اشاره به آية 47 سورة نساء فرمود:

به خدا قسم! از اين آيه گروهي از اصحاب من قصد شده است كه آنها را به اسم و نسب مي شناسم؛ ولي مأمورم، از افشاي اين راز چشم بپوشم.

سپس به طور ضمني، به اصحاب «صحيفة ملعونه» اشاره كرد و فرمود:

اي مردم! بعد از من پيشواياني خواهند بود كه به آتش دعوت مي كنند و روز قيامت به آنها كمك نمي شود. اي مردم! خداوند و من، از آنان بيزار هستيم. اي مردم! آنها و يارانشان و تابعينشان و پيروانشان، در پايين ترين درجة آتش هستند و چه بد است جايگاه متكبران. بدانيد آنها «اصحاب صحيفه» هستند. پس هر يك از شما در صحيفة خود نظر كند.

راوي مي گويد:

وقتي پيامبر(ص) نام اصحاب صحيفه را آورد، اكثر مردم، منظور حضرت را از اين كلام نفهميدند و براي آنها سؤال برانگيز شد. فقط عدة كمي كه همان منافقان (امضا كنندگان صحيفه) بودند، مقصود حضرت را فهميدند.

اي مردم! من امر خلافت را به عنوان امامت و وراثت آن در نسل خودم تا روز قيامت به وديعه مي سپارم. من آنچه مأمور به ابلاغش بودم، رساندم تا حجت باشد بر حاضر و غايب و بر همة كساني كه حضور دارند يا ندارند، به دنيا آمده اند يا نيامده اند. پس حاضران به غايبان و پدران به فرزندان تا روز قيامت برسانند.

و به زودي امامت را بعد از من به عنوان پادشاهي، و با زور مي گيرند. خداوند غاصبان و تعدّي كنندگان را لعنت كند.

دوستان و دشمنان اهل بيت(ع)

ابتدا با اشاره به سورة حمد فرمود:

مصداق اين سوره و اصحاب «صراط مستقيم» كه تكيه گاه

اين سوره است، اهل بيت و شيعيان آنها هستند.

سپس آياتي كه در آن، صفات مؤمنان آمده (سورة مجادله آية 22، سورة انعام آية 82) و به جايگاه آنها در بهشت اشاره شده است، تلاوت فرمود و اينان را به شيعيان آل محمّد معني كرد و آياتي را دربارة منافقان و اهل جهنم و پيروان شيطان و ملعونان (سورة اعراف آية 38، سورة ملك آيات 8 و 11) خواند و به دشمنان آل محمّد تعبير كرد.

حضرت مهدي(ع)

حضرت بياناتي را دربارة حضرت بقية الله الاعظم(عج) و اوصاف و خصوصيات ايشان فرمود. اجمالي از آن چنين است:

آخرين امام، مهدي از اين خاندان است. وي غالب بر همة اديان است. فاتح قلعه ها و منهدم كنندة آنهاست. انتقام گيرنده از ظالمان و همة خون هاي به ناحق ريخته شده است. غالب بر مشركان و كافران و هدايت كنندة آنان است. وارث جميع علوم است. همة پيشينيان دربارة وي بشارت داده اند. بر همه پيروز مي شود. وليّ خدا در زمين و حكم كننده بين خلق و امين الهي بر نهان و آشكار است. تعيين كنندة دقيق درجات فضل افراد است. او كسي است كه غالبي بر او نيست و كسي بر ضدّ او كمك نمي شود. او وليّ خدا در زمين و حكم كنندة او بين خلق و امين او بر نهان و آشكار است.

آماده كردن مردم براي گرفتن بيعت

سپس پيامبر(ص) اشاره فرمود كه من بعد از اتمام خطبه، شما را به بيعت با خودم و سپس بيعت با علي(ع) دعوت مي كنم و اين بيعت، از طرف خداوند متعال و بيعت با حق تعالي است. سپس اين آيه را تلاوت فرمود:

أنّ الذين يبايعونك إنّما يبايعون الله يدالله فوق أيديهم فمن نكث

فإنّما ينكث علي نفسه و من أوفي بما عاهد عليه الله فسيؤتيه أجراً عظيماً.10

كساني كه با تو بيعت مي كنند، در واقع با خدا بيعت مي كنند. دست خداوند بر روي دست آنهاست. پس هر كس بيعت را بشكند، اين شكستن به ضرر خود اوست و هر كس به آنچه با خدا عهد بسته، وفادار باشد، خداوند به او اجري عظيم عنايت خواهد كرد.

بيان حلال و حرام و واجبات الهي

حضرت در اين بخش، ابتدا به طرح وجوب حج پرداخت و مطالبي دربارة حج و عمره و فضايل آثار دنيوي و اخروي آن فرمود. سپس به نماز، زكات، امر به معروف و نهي از منكر اشاره كرد و چند امر اساسي را به شرح زير متذكر شد:

اگر زماني بر شما گذشت و دربارة حلال و حرام الهي پرسشي داشتيد يا آن را فراموش كرديد، علي و امامان(ع) بعد از او، آن را براي شما بيان مي كنند.

تعداد حلال ها و حرام ها بيش از اين مقدار است و اين بيعتي كه از شما مي گيريم، در واقع به نوعي بيان حلال و حرام تا روز قيامت است كه از زبان آنها بيان مي شود.

به ياد داشته باشيد كه حلال و حرامِ بيان شده، تغييرناپذير است.

والاترين و شاخص ترين امر به معروف، رساندن پيام غدير است و هيچ امر به معروف و نهي از منكري نمي شود مگر با امام معصوم. ديگران را به اطاعت از آنها، امر و از مخالفت ايشان نهي كنيد.

مي تواند منظور حضرت اين باشد كه اوامر و نواهي را فقط امام مي شناسد و به شما مي شناساند. پس آنچه آنها به شما گفته اند، به ديگران برسانيد و از خود هيچ چيزي را به

نام دين بدعت مگزاريد.

بيعت گرفتن رسمي

در آخرين مرحلة خطبه، مسئله بيعت مطرح شد. حضرت با توجه به آن جمعيت انبوه و شرايط غيرعادي زمان و مكان، تصريح كرد كه با يك دست و اين گروه بسيار، با همگان امكان ندارد. خداوند دستور داده است، قبل از بيعت با دست، از زبان هاي شما اقرار بگيرم. بنابراين همگي چنين بگوييد:

ما شنيديم و اطاعت مي كنيم و راضي هستيم و سر تسليم فرود مي آوريم دربارة آنچه از جانب پروردگار ما و خودت، به ما رساندي دربارة امر امامت اماممان علي اميرالمؤمنين و اماماني كه از صلب او به دنيا مي آيند. بر اين مطلب، با قلب هايمان و با جانمان و با زبانمان و با دستانمان با تو بيعت مي كنيم. بر اين عقيده زنده ايم و با آن مي ميريم و (روز قيامت) با آن محشور مي شويم. اين قول را تغيير نمي دهيم، تبديل نمي كنيم، دربارة آن شك نمي كنيم، آن را انكار نمي كنيم، و ترديد به دل راه نمي دهيم و از اين قول برنمي گرديم و پيمان را نمي شكنيم.

تو ما را دربارة علي اميرالمؤمنين و اماماني كه گفتي بعد از او، از نسل تو و فرزندان اويند، يعني حسن و حسين و آنان كه خداوند بعد از آن دو منصوب كرده است، به موعظة الهي نصيحت كردي.

پس براي آنها، عهد و پيمان از ما گرفته شد. از قلب هايمان و جان هايمان و زبان هايمان و ضمايرمان و دست هايمان. هر كس توانست، با دست بيعت مي كند وگرنه با زبانش اقرار مي كند. هرگز در پي تغيير اين عهد نيستيم و خداوند در اين باره از نفس هايمان دگرگوني نبيند.

ما اين مطالب را از قول تو، به نزديك و دور از

فرزندانمان و خويشاوندانمان مي رسانيم و خدا را بر آن شاهد مي گيريم. خداوند در شاهد بودن كفايت مي كند. تو نيز بر اين اقرار ما شاهد هستي.

پس از اين بيعت گرفتن زباني، بعد از سخناني، مجدداً فرمود:

اي مردم! آنچه به شما گفتم، بگوييد (و با خود تكرار كنيد) و بر علي، به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كنيد و بگوييد شنيديم و اطاعت كرديم. پروردگارا! مغفرت تو را مي خواهيم و بازگشت به سوي توست و بگوييد حمد و سپاس خداي را كه ما را به اين هدايت كرد و اگر هدايت نمي كرد، ما هدايت نمي شديم.

در پايان خطبه، فرمود:

خدايا! به خاطر آنچه ادا كردم و امر نمودم، مؤمنان را بيامرز و بر منكران كه كافرند، غضب نما و حمد و سپاس مخصوص خداوند عالم است.

رقيه شهابي

پي نوشت ها:

1. سورة مائده(5)، آية 67.

2. كليني، كافي، ج 1، ص 178.

3. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 211.

4. قندوزي، ينابيع الموده، ج 13، ص 211.

5. ابن عساكر، تاريخ دمشق، ج 42، ص 48.

6. ابن كثير، البداية و النهاية، ج 3، ص 53.

7. مجلسي، بحارالانوار، ج 37، ص 113.

8. سليم بن قيس، كتاب سليم، صص 154 و 203؛ مجلسي، همان، ج 37، ص 114.

9. مجلسي، همان، ج 37، ص 114.

10. سورة فتح (48)، آية 10.

قرآن برتر است يا عترت؟

در پاسخ به اين سئوال كه آيا قرآن برتر است يا عترت؟ دو گروه وجود دارند؛ اول، گروهي كه قرآن را برتر دانسته اند. از جملة اين گروه مرحوم «آخوند ملا اسماعيل مازندراني» _ معروف به خواجويي _ بوده كه در اصفهان اقامت داشته، در همان جا وفات يافته، و قبرش در تخت فولاد

است. وي رساله اي در اين باب نوشته و در آن نتيجه گرفته كه قرآن برتر از عترت است. دلايل چهارگانة وي بدين ترتيب است

1. در حديث ثقلين، قرآن مقدم بر عترت ذكر شده، و اين حديث نزد شيعه و سني متواتر است كه پيامبر اكرم (ص) فرموده اند: «... كتاب الله و عترتي...»:

2. مطابق بعضي طرق روايت اين حديث، رسول خدا(ص) قرآن را با وصف «بزرگ تر بودن» بيان نموده و آن را «ثقل اكبر»، و عترت را «ثقل اصغر» خوانده اند.

3. آن حضرت(ص) كتاب را به خدا و عترت را به نفس خود اضافه نموده اند.

4. حديثي كه از امامان(ع) در فضيلت قرآن روايت شده است كه فرموده اند: «كتاب خدا ريسمان يا طنابي است كشيده شده به دست خدا»1

آن مرحوم به اين چهار دليل، قرآن را افضل از عترت دانسته است.

دوم، گروهي كه معقتدند، عترت پيامبر(ص) از قرآن برتراند؛ به دلايل زير:

1. مجرد تصريح به «بزرگ تر بودن» دليل بر برتر بودن نيست. و تقدم بيان كتاب در حديث ثقلين، بنابر هيچ يك از دلالات سه گانه [منطقي] (يعني تطابقي، تضمّني و التزامي) دليل برتر بودن آن نمي شود، زيرا هرگاه بخواهند دو چيز را با هم بيان كنند، طبيعتاً يكي از آن دو پيش از ديگري ذكر مي شود و چه بسا كه دومي برتر از اولي است: مانند اين آية شريفه: «إنّ الصلوة تنهي عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر2؛ همانا نماز از زشتي و ناپسندي باز مي دارد، و ياد خدا بزرگ تر است.»

بر اساس روايات صحيح «صلوة» بر اميرالمؤمنين(ع) تأويل شده، در حالي كه آن حضرت(ع) برتر از ذكر است، اما در اين آيه به تصريح، ذكر خدا بزرگ تر

شمرده شده است. به علاوه بزرگ تر بودن از يك جهت (خاص)، دليل بر برتر بودن از همة جهات نمي شود. به عنوان مثال،«عقيل» از جهت سِنّي از اميرالمؤمنين(ع) بزرگ تر بود ولي آن حضرت(ع) از هر جهتي از عقيل برتر بودند. دربارة حضرت مريم نيز در آية شريفه آمده است:

إنّ الله اصطفي?ك و طهّرك و اصفي?ك علي نساء العالمين3؛

همانا خداوند تو را برگزيد و پاك و پاكيزه گردانيد از ميان زن هاي جهانيان؛

ولي اين صفات و ويژگي ها دلالت بر افضل بودن مريم از حضرت فاطمه زهرا(س) ندارد، زيرا نهايت اختصاص مريم به اين ويژگي، تولد يافتن حضرت عيسي از او به واسطة روح القدس يا جبرائيل است _ بدون پدر _ اما در عين حال از فاطمه(س) برتر نيست.4

2. بزرگ تر بودن قرآن، به دليل شمول آن نسبت به احكامي است كه برتري عترت(ع) و وجوب پيروي و اطاعت ايشان را در همة امور، از جانب خداوند متعال، بيان كرده است. اما نام بردن از عترت توسط پيامبر(ص) به دليل ويژگي هايي است كه خداوند به ايشان عطا فرموده است. ايشان داراي تمام فضايل قرآن و غير آن است، در حالي كه قرآن چنين نيست.

3. در بعضي از احاديث معتبر به اين مضمون تصريح شده است كه اميرالمؤمنين(ع) برتر از قرآن هستند. چنان كه سيد هاشم بحراني(ره) در تفسير برهان روايت نموده است:

علي بن ابي طالب (ع)، أفضل من القرآن

4. پاسخ به دليل سوم گروه اول كه گفته اند، كتاب به خدا اضافه شده و عترت به پيامبر(ص)، آن است كه اين دليل تمام نيست، زيرا اضافه به رسول خدا نيز اضافه به خداست، زيرا در احاديث فراواني از ايشان به

عين الله، يدالله، جنب الله، وجه الله، اذن الله، لسان الله و ... تعبير شده است.

5. در پاسخ به دليل چهارم كه گفته اند، قرآن، ريسمان خداست، مي گوييم كه عترت هم ريسمان خدايند كه به دست خدا كشيده شده است. ايشان بنابر روايات صحيح و معتبر، مبيّن كتاب و عروةالوثقي اي هستند كه هيچ گاه گسيخته نخواهد شد.

چرا عترت، از قرآن برتر است؟

دلايل برتري عترت از قرآن عبارتند از:

دليل اول: آنكه حقيقت محمد و عترت طاهرين او(ص) اولين مخلوقاتي هستند كه [توسط خداوند متعال] آفريده شده و به دلايل عقلي و نقلي از تمام مخلوقات شريف تر و گرامي تر اند. دليل عقلي آنكه، بر اساس قاعدة عقلي: امكان اشرف، آفريدة نخست بايد اشرف ممكنات و برترين مخلوقات باشد و اين حضرات(ع) عقل اول هستند. دلايل نقلي اين مسئله فراوان است، از جمله از معصوم(ع) روايت شده است: «نخستين مخلوقي كه خداي متعال آفريد، عقل بود... [آنگاه به آن فرمود:] به عزت و جلال خودم سوگند كه مخلوقي را محبوب تر از تو خودم نيافريدم، به واسطة تو ثواب مي دهم و به واسطة تو مجازات مي كنم».5

اين روايت دليل بر برتري عقل از جميع مخلوقات است و مراد از آن، حقيقت نوراني محمد و آل محمد(ع) است كه از تمام مخلوقات _ از جمله قرآن _ برتر است. پس عترت پيامبر(ص) كه جملگي از نور پيامبرند، برتر از قرآن اند:

دليل دوم: آنكه ولايت عترت، جملة مخلوقات را _ از جمله قرآن _ فرا گرفته؛ قرآني كه در لوح محفوظ موجود است و در ديگر منازل آن تا به قرآن مكتوب كه در دسترس مردمان قرار دارد. بر حسب اعتقاد ما، ولايت ايشان، بر اساس ولايت كلية مطلقه بر تمام

خلايق احاطه دارد، چنان كه اميرالمؤمنين(ع) فرمودند:

من همان هستم كه ولايتم ولايت خداوند متعال است.

دليل اين امر، روايات متعددي است كه از جمله «فيض كاشاني» (ره) بعضي از آنها را در مقدمات تفسير صافي آورده است، مانند اين روايات كه امام صادق(ع) فرمودند:

همانا خداوند متعال ولايت ما _ اهل بيت _ را قطب (محور) قرآن قرار داد.6

يعني قرآن، بر محور ولايت ما دور مي زند.

دليل سوم: اينكه عترت(ص) كلام الله ناطق و كتاب مبين؛ و قرآن، كلام صامت و بي سخن او است. و ديگر آنكه قرآن عبارت از، الفاظ، خطوط و نقوشي نگاشته شده است كه علم آن نزد عترت وجود دارد. پس حقيقت قرآن و علوم آن، به طور اعلي، اشرف، كامل تر و تمام تر در حقيقت نوراني امام معصوم(ع) موجود است. بنابراين امام، برتر از قرآن بوده، _ همچون برتري معاني از الفاظ _ بلكه قرآن، جزء و قسمتي از فضايل و مناقب امام و حاكي از بخشي از شئون و مراتبي است كه خداوند متعال در ايشان قرار داده است.

دليل چهارم: آنكه قرآن، كلام مخلوق _ يعني رسول اكرم(ص) _ از جانب خداوند بوده، ولي نور نبي اكرم و حضرات عترت(ع) بلاواسطه توسط خالق متعال آفريده شده و بنابر روايات متعدد اثبات شده كه عترت، در تمام فضايل با رسول اكرم(ص) يكسان اند، مگر در نبوت و علت ايجاد ساير موجودات _ از جمله قرآن _

جز حقايق انوار مقدس اين حضرات(ع) چيز ديگر نيست.

دليل پنجم: آنكه قرآن موجود و در دسترس ما، تنها سايه، آينه و نشاني از قرآن موجود در عالم مثال و انوار است و مي دانيم كه آن عوالم، تماماً مخلوق و آفريده از اشباح انوار

پيامبر و عترت(ع) است، زيرا ايشان نورالانواري هستند كه ساير نورها از نور ايشان روشن شده و لذا علت مادي و صوري براي آنها و همچنين براي قرآن هستند، بنابراين افضل از قرآن اند.

دليل ششم: آنكه علوم عترت پيامبر(ص) به فرمودة خودشان، بر كتاب تكويني و تشريعي و قرآن حقيقي _ موجود در ديگر عوامل _ احاطه دارد. چنان كه فرموده اند:

از جمله علومي كه نزد ماست، تفسير قرآن و احكام آن است.7

بنابراين علوم قرآن، تنها بخشي از علوم ايشان است، و اين ملاك برتري ايشان از قرآن است.

دليل هفتم: اينكه عترت(ع) در نزديك ترين درجات ممكن نسبت به خداوند متعال قرار دارند، زيرا همراه با رسول خدا(ص) در مقام و مرتبة «قاب قوسين أو ادني؛ مانند دو لبة كمان نزديك شد يا مقرب تر» هستند و قرآن در همة منازلي كه داراست، ذيل اين مقام قرار دارد. عترت(ع) بر مقام قرآن احاطه دارند و از آن برتر اند.

دليل هشتم: اينكه امام به منزلة قلب عالم امكان است و خداوند متعال امامان(ع) را موجب قوام ممكنات قرار داده، و اگر ايشان نباشند، زمين اهل خود را فرو مي برد و از مجموع احاديثي كه در اين باب از معصومين(ع) رسيده استنباط مي شود كه موجب بقاي ممكنات _ از جمله قرآن _ ايشان هستند و بقاي همه چيز، از جمله قرآن، به وجود ايشان است پس بي ترديد، ايشان برتر از قرآن اند.

دليل نهم: اينكه قرآن از آيات و بيّنات الهي است و ترديدي نيست كه عترت(ع) بزرگ ترين آيات و بيّنات هستند. چنان كه اميرمؤمنان(ع) فرمودند:

كدام آيه اي از آيات خداوند، از من بزرگ تر است.

اين ويژگي نيز دلالت بر برتري ايشان بر قرآن كريم دارد. ايشان به

منزلة غيب، روح، باطن و حقيقت قرآن هستند. هر كه خدا را شناخته و مي شناسد، از راه معرفت، شناخت و توجه كردن به سوي ايشان شناخته است.

علامه سيد حسن ميرجهاني (ره)

ماهنامه موعود شماره 83

پي نوشت ها:

? برگرفته از: ولايت كليه، صص 124 _ 132؛ همراه با تلخيص و بازنويسي.

1. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 27، ص 245، ح 5

2. سورة عنكبوت(29)، آية 45.

3. سورة آل عمران(3) آية 42.

4. همسر حضرت فاطمه(س) اميرالمؤمنين(ع) است كه خود برتر از تمام فرشتگان برتر الهي و بنا بر روايات متعدد، معلم جبرئيل و سبب خلقت آنها بوده اند. به علاوه فرزندان حضرت فاطمه(س) نور اخيار _ يعني انبياء و اوصيايشان _ و برتر از ايشان هستند و حضرت عيسي(ع) سرانجام پشت سر آخرين ايشان (حضرت صاحب الزمان(ع)) به نماز خواهد ايستاد.

5. مجلسي، همان، ج 1، ص 97، ح 8؛ عوالي اللئالي، ج 4، ص 99.

6. فيض كاشاني، تفسير صافي، ج 1، ص 21، مقدمة دوم.

7. بصائر الدرجات، ص 214، جزء 4، باب 7، ح 1.

خصومت ديرينه مسيحيت غرب با اسلام و پيامبر (ص)- قسمت پاياني

كليساي كاتوليك در زمان جنگ هاي صليبي عليه مسلمانان براي توجيه جنايات و وحشي گري هاي خود «نظرية جنگ عادلانه» (Just War Doctrine) را مطرح كرد كه از آن در اعتقادات ديني مسيحيت به عنوان جنگ مقدس (Holy War) ياد مي شود.

اشاره:

در طول يك هزار سال گذشته بعد از آغاز جنگ هاي صليبي عليه اسلام، مطالعات اسلام شناسان غربي با انگيزه و روحية صليبي و اسلام ستيزي حاكم بر جوامع غربي صورت گرفته است. اين روحيه سبب سردرگمي آنان در بررسي زندگاني پيامبر اعظم(ص) و منابع اسلام شده است. در قسمت نخست اين مقاله، با استفاده از منابع لاتين كه اسلام شناسان غربي دربارة اسلام و

زندگاني پيامبر(ص) تأليف نموده اند اهداف سياسي و فرهنگي آنها براي توهين به ساحت مقدس پيامبر اعظم(ص) مورد نقد و بررسي قرار گرفت. در اين قسمت پاياني آن را تقديم خوانندگان گرامي مي كنيم/

شبهات عليه جهاد در اسلام

برخي از اسلام شناسان مسيحي در كتب خود بر اين نكته تأكيد مي كنند كه اسلام، دين شمشير و زور است و جهاد اسلامي، براي تحميل عقيده و سلب آزادي از پيروان مذاهب ديگر تشريع شده است.

اسقف دانكن بلاك مك دونالد، ميسيونر برجستة آمريكايي در كتاب خود، سيماي اسلام مي نويسد: «وظيفة ديني هر فرد مسلماني است كه اسلام را با شمشير و زور، انتشار و گسترش دهد.»1 اسقف مونتگمري وات ميسيونر معروف انگليسي نيز اظهار مي دارد كه: «جهاد در اسلام براي ارضاي شهوت جنگ طلبي قوم عرب جاهلي تجويز گرديده است».2 مورّخ معروف «ويل دورانت» نيز اسلام را دين شمشير مي داند.3

كسي كه با سيرة پيامبر اعظم(ص) و فتوحات مسلمانان و منابع اوّلية اسلام آشنايي درستي داشته باشد، به خوبي مي داند كه اين گونه اظهارات، جز به منظور تضعيف روحية ملّت هاي اسلامي و كم رنگ جلوه دادن فداكاري و ظلم ستيزي آنان، و جلوگيري از پيشرفت و نفوذ اسلام در جهان پديد نيامده است.

در طول تاريخ، اقوام و ملل وحشي و زمامداران خودسر جهان به منظور كشورگشايي، استعمار و غارت سرمايه هاي ملّي، افزودن بر نيروهاي انساني و احياناً اشباع عطش خونريزي و عاطفة غرورآميز ملي و مذهبي خود، دست به جنگ و خونريزي مي زدند و پس از خاتمة جنگ، عقايد و افكار خود را بر ملل مغلوب تحميل مي كردند؛ امّا برخلاف آنها سپاهيان اسلام تنها براي رفع ظلم و تحقّق بخشيدن به عدالت

اجتماعي و سربلندي كلمة حق جنگيدند و هنگامي كه آثار ستم و عدوان از بين رفت و محيط از لوث تعدّي و تجاوز پاك شد، پيرو هر آييني مي توانست در ساية حكومت اسلامي، از آزادي مذهبي برخوردار باشد.

سران كشورهاي اروپايي در آغاز قرن بيستم براي اشباع عطش خون ريزي و عاطفة غرورآميز ملّي خود در سال 1914 جنگ جهاني اوّل را به راه انداختند كه چهار سال به طول انجاميد و در اين جنگ، 10 ميليون نفر كشته و بيش از دو برابر آن مجروح شدند. فاتحان اين جنگ جهاني پس از پايان جنگ خواسته هاي خود را بر ملل مغلوب تحميل كردند كه اين خود به شعله ور شدن جنگ جهاني دوم در سال 1939 انجاميد و در اين جنگ شش ساله نيز 55 ميليون نفر كشته و بيش از سه برابر آن مجروح گرديدند.4 جنگ جهاني دوم با بمباران هسته اي شهرهاي هيروشيما و ناكازاكي ژاپن توسط آمريكا پايان يافت. پس از پايان اين جنگ، فاتحان در سال 1945 «سازمان ملل» را به وجود آورده، در شوراي امنيت اين سازمان براي خود حقّ وتو قائل شدند كه اين امر بي شباهت به قانون جنگل نيست.

در اواخر جنگ جهاني دوم، شوروي سابق با اشغال نظامي كشورهاي اروپاي شرقي عقايد و افكار كمونيستي را بر اين ملّت ها تحميل كرد و آنها تا فروپاشي شوروي سابق تحت سلطة نظام كمونيستي قرار داشتند. ايالات متحدة آمريكا و انگلستان بعد از پايان جنگ جهاني دوم، با انعقاد «پيمان نظامي ناتو» در ميان كشورهاي اروپاي غربي در مدت شصت سال گذشته، حكومت هاي استبدادي را در كشورهاي مختلف جهان به قدرت نشاندند. در

اين دوران كه از آن به عنوان «استعمار نوين» نام برده مي شود، كشورهاي استعمارگر غربي كه عضو پيمان نظامي ناتو هستند، علاوه بر مداخلة نظامي، ايجاد بحران هويت فرهنگي در كشورهاي جهان سوم و در حال توسعه را دنبال مي كنند.

سازمان هاي بين المللي كه توسط سازمان ملل به وجود آمده اند، تنها منافع كشورهاي داراي حقّ وتو و برخي از كشورهاي توسعه يافتة غربي را تأمين مي كنند. در جهان معاصر هيچ مرجعي وجود ندارد كه به تخلّفات كشورهاي داراي حقّ وتو و توسعه يافته رسيدگي كند. اين كشورها به نام ايجاد اصلاحات در كشورهاي جهان سوم و در حال توسعه، بحران هويت فرهنگي را پديد مي آورند، ولي خود آنها به هيچ عنوان حاضر نيستند در ساختار سازمان ملل كه شصت سال پيش بر مبناي خواسته ها و منافع كشورهاي فاتح جنگ جهاني دوم تأسيس شده كمترين اصلاحاتي ايجاد شود. بعد از فروپاشي شوروي، دولت ايالات متحدة آمريكا سياست يك جانبه گرايي خود را براي تسخير كشورهاي اسلامي در جهت تأمين منافع سياسي، اقتصادي و فرهنگي خويش دنبال مي كند. در اين راستا كشورهاي اسلامي افغانستان و عراق توسط آنها اشغال نظامي شدند و آمريكا و اعضاي پيمان ناتو در اكثر كشورهاي اسلامي پايگاه نظامي ايجاد نموده اند. نمونة مداخلة آشكار آنها براي تضعيف كشورهاي اسلامي، كوشش آنها براي محروم كردن جمهوري اسلامي ايران از استفادة صلح آميز از فناوري هسته اي است.

استراتژي جديد غرب عليه اسلام

چنانكه پيش تر ياد شد، بعد از جنگ جهاني دوم، برخي از اسلام شناسان اروپايي و آمريكايي لحن توهين آميز عليه پيامبر اعظم(ص) و قرآن مجيد را تعديل نمودند، ليكن به عنوان تحقيقات جديد در چندين كتاب خود اين مطالب

را ترويج كردند كه كتاب هايي را كه دانشمندان و علماي اسلام دربارة حديث، سيره و تاريخ در قرون اوّل اسلام تأليف نموده اند بي اعتبار و فاقد ارزش علمي هستند و حتّي دربارة بي اعتبار بودن قرآن كريم كتاب نگاشتند.

بيشتر كتاب هايي كه آنها در اين دوران تأليف نموده اند در اذهان عمومي اين شبهه را القا مي كند كه اسلام ديني عقب افتاده است و با دموكراسي، مدرنيسم، پيشرفت علوم و حقوق زن مخالف است.5

آنها سپس خواستار ايجاد اصلاحات اجتماعي و فرهنگي در مباني ديني اسلام شدند، تا از اين راه كشورهاي غربي همچنان سلطة خود را در كشورهاي اسلامي تداوم بخشند.

پس از حادثة 11 سپتامبر 2001، پرفسور برنارد لوئيس _ اسلام شناس برجستة آمريكايي _ در سال 2002 كتابي را با عنوان اشكال كار كجا بود؟ تأليف كرد و در آن خواستار تجديد نظر در روش هاي مطالعات اسلامي در آمريكا گرديد. نويسنده اذعان مي دارد اصلاحاتي كه از سوي حكّام وابسته به آمريكا در كشورهاي اسلامي بعد از جنگ جهاني دوم عملي گرديد ساختارهاي نظامي، سياسي و اقتصادي را در بر مي گرفته است و مكاتب فكري غرب، مانند سوسياليسم، ناسيوناليسم، ليبراليسم و پلوراليسم از لحاظ نفوذ در جوامع اسلامي با شكست كامل روبه رو شده اند. وي اعلام مي كند مسلمانان فقط با اصلاحات تفكر ديني و اعتقادي مي توانند پيشرفت نمايند.6

اين گونه اظهارنظرها از جانب برجسته ترين اسلام شناس آمريكايي، سردرگمي و به بن بست رسيدن مطالعات اسلامي در آمريكا و اروپا را آشكار مي سازد. اخيراً در مراكز علمي آمريكا و اروپا اين مباحث به شدّت دنبال مي شود كه مطالعات اسلامي توسط دانشگاه هاي آمريكا و اروپا نتوانسته تحولات جهان اسلام را پيش بيني نمايد و جهان غرب در

برخورد با مسلمانان هميشه غافلگير شده است.

پيروزي انقلاب اسلامي در ايران ضربة سختي بر شبكة گستردة مطالعات اسلامي در آمريكا وارد كرد، زيرا با روي كار آمدن نظام جمهوري اسلامي ايران، با رأي مستقيم مردم، دولت آمريكا بزرگ ترين پايگاه خود را در جهان اسلام از دست داد و متحمّل خسارت هاي عظيم سياسي و اقتصادي گرديد. پيروزي انقلاب اسلامي ايران سرآغاز بيداري جهان اسلام و بي اعتبار شدن تجزيه و تحليل هاي مراكز مطالعات اسلامي در بين دولتمردان آمريكايي شد؛ چون تمامي محاسبات و سياست هاي دولت آمريكا دربارة جهان اسلام بر تجزيه و تحليل مراكز مطالعات اسلامي اين كشور استوار بود. انقلاب اسلامي ايران اين حقيقت را ثابت كرد كه اسلام، قدرتمند، پويا و زنده است و مي تواند در برابر اقدامات سودجويانه و سلطه طلبانة امپرياليسم غرب در جهان اسلام بايستد.7

علاوه بر مراكز مطالعات اسلام در دانشگاه ها و مراكز علمي آمريكا و اروپا، حوزه هاي ديني مسيحيت (Seminaries) در اين كشورها بخش هاي مطالعات اسلامي را به وجود آورده اند. كه هدف آنها «مباحث بين اديان» است. چنانكه ياد شد، اين حوزه هاي ديني مسيحيت، كتاب هاي فراواني را عليه اسلام تأليف نموده اند كه در آنها آشكارا به قرآن كريم و پيامبر اعظم(ص) توهين شده است.

كشيشان معروف بنيادگرايان مسيحي در آمريكا كه خود را «مبلّغان انجيل» (Evangelist) مي نامند، هم، آشكارا عليه پيامبر اعظم(ص) مطالب توهين آميز را مطرح مي كنند. سخنراني هاي توهين آميز عليه پيامبر اعظم(ص) توسط كشيشان معروف آمريكايي، مانند «جري فالول» (Jery Falwell) «پت رابرتسون» (Pat Robertson) و «فرانك لين گراهام» (Franklin Graham) در سال هاي اخير بازتاب جهاني داشته است.8

ناكامي توطئه ها عليه اسلام

از صدر اسلام تا كنون اسلام هميشه به عنوان يك قدرت

بزرگ فرهنگي در اروپا مطرح بوده و در تشكيل جوامع كشورهاي حوزة مديترانه، فرهنگ اسلامي به سان يك فرهنگ برتر نقش داشته است. حضور و گسترش سريع اسلام در اندلس، سيسيل و شرق اروپا در قرن اوّل هجري، دين اسلام را به شرق و غرب پيوند داد.

اسلام شناسان و مورّخان غربي، اسلام را به عنوان يك دين شرقي و مسيحيت را به عنوان دين اروپايي و غربي معرفي مي نمايند، در صورتي كه تا سه قرن اوّل ظهور مسيحيت، پيروان اين دين فقط در مناطق خاورميانه پراكنده بودند و در قرن چهارم ميلادي به سال 313، بعد از مسيحي شدن امپراتور مشرك روم به نام كنستانتين، آيين مسيحيت در اروپا گسترش يافت.

اروپاييان كه خود را نمايندة «دارالمسيحيت» (Christendom) مي دانند در طول تاريخ، اين استراتژي را با جدّيت و تعصّب خاصي دنبال كرده اند كه در قارة اروپا حتّي يك كشور، به طور كامل در اختيار مسلمانان نباشد. از اين رو شاهد بوديم كه مدّعيان آزادي و حقوق بشر در اروپا چگونه مسلمانان مظلوم بوسني، آلباني و كوزوو را به بدترين شكل قتل عام كردند.9

غربيان ادّعا داشتند قاره هاي آمريكا و اروپا را «دارالمسيحيت» قلمداد نمايند، ليكن گسترش سريع اسلام در اين دو قاره، آنها را در حال حاضر به «قاره هاي اسلامي _ مسيحي» تبديل نموده است. ايدئولوژي هاي سكولار در غرب با همان روحية ديرينة جنگ هاي صليبي هر روز با شگردهاي خود با گسترش اسلام در آمريكا و اروپا مبارزه مي كنند.

«كاردينال جوزف راتسينگر» (Cardinal Josef Ratsinger) از آلمان كه به عنوان پاپ جديد انتخاب شده، در سخنراني هاي خود بر اين نكته اصرار دارد كه مسيحيت به عنوان ميراث

و فرهنگ اروپا پذيرفته شود و اعلام مي كند كه كليساي كاتوليك خود را با اصول مدرنيته حاكم بر جوامع غربي، يعني «پلوراليسم»، «ايلومينيسم» (Illuminism)، «سكولاريسم»، «جامعة مدني دموكراتيك» و «فردگرايي» كاملاً تطبيق نموده است.10

رهبر مسيحيان كاتوليك هم مطابق خواسته هاي دولتمردان اروپايي و آمريكايي، اخيراً آشكارا به پيامبر اعظم(ص) توهين نمود و اظهار داشت كه اسلام با قدرت شمشير پيشرفت كرده است. در سال گذشته، روزنامة پرتيراژ دانماركي و شماري از روزنامه ها و مجلات كشورهاي اروپايي كاريكاتورهاي توهين آميزي عليه پيامبر اعظم(ص) را به بهانة آزادي بيان به چاپ رسانده بودند، ليكن همين اروپاييان دو نفر از مورّخان و دانشمندان اروپايي را كه در تحقيقات آكادميك خود بر مسئلة هولوكاست خدشه وارد كرده بودند، محكوم به زندان نمودند.

شايان ذكر است دولت _ شهر _ (City State) واتيكان در داخل شهر رم ايتاليا در روز فورية 1929 بعد از امضاي توافقنامة لاتران (Treaty of Lateran) بين پاپ و رهبر فاشيسم ايتاليا موسوليني به وجود آمد. كليساي واتيكان هميشه در برابر حكومت هاي استبدادي در كشورهاي كاتوليك نشين سكوت اختيار نموده و جنايت هاي دولت اشغالگر فلسطين عليه مردم منطقه را محكوم نكرده است. توهين پاپ عليه پيامبر اعظم(ص) با اعتراض جهاني مسلمانان روبه رو گرديد، ليكن پاپ حاضر نشد در برابر امت اسلام با يك و نيم ميليارد نفر جمعيت در جهان رسماً عذرخواهي نمايد.

علما و دانشمندان مسلمان از سراسر جهان به مطالب توهين آميز پاپ عليه پيامبر اعظم(ص) پاسخ دادند؛ از جمله حقوق دان و مورّخ برجستة مسلمان سيد اميرعلي در كتاب خود روح اسلام اظهار مي دارد: «اسلام دست به شمشير برد تا از خود دفاع كند، امّا مسيحيت شمشير را

برگرفت تا آزادي تفكر و آزادي عقيده را از ميان بردارد. با گرويدن كنستانتين به آيين مسيح، مسيحيت به صورت دين مسلّط جهان غرب درآمده بود و از آن پس ديگر دليلي نداشت كه از دشمنان بيمي به خود راه دهد؛ امّا از همان لحظه اي كه مسيحيت برتري يافت، خصيصة واقعي جدايي خواهي و انحصارطلبي خود را گسترش داد. هر كجا مسيحيت حكم فرما مي شد پيروان هيچ مذهب ديگري از اذيت و آزار در امان نبودند. از سوي ديگر، تمام آنچه مسلمانان از پيروان ديگر اديان مي خواستند تضمين سادة صلح و مناسبات دوستانه بود و با پرداخت جزيه در ازاي حمايت شدن، و در صورتي كه اسلام را قبول مي كردند، با كلية مسلمانان از نظر حقوق و ساير امتيازات برابري كامل مي يافتند.»11

كليساي كاتوليك در زمان جنگ هاي صليبي عليه مسلمانان براي توجيه جنايات و وحشي گري هاي خود «نظرية جنگ عادلانه» (Just War Doctrine) را مطرح كرد كه از آن در اعتقادات ديني مسيحيت به عنوان جنگ مقدس (Holy War) ياد مي شود.12

صهيونيسم كه با اسلام دشمني آشكار دارد، در دانشگاه ها و مراكز علمي خود در سرزمين اشغالي مراكز مطالعات اسلام را تشكيل داده كه در آنها كتاب ها و مقالات فراواني عليه اسلام، پيامبر اعظم(ص) و حقانيّت قرآن كريم تدوين مي گردد و سپس توسط مؤسسات انتشارات آمريكايي وابسته به صهيونيست ها چاپ و منتشر مي شود.

بي گمان تهاجم گستردة فرهنگي عليه مسلمانان جهان و توهين به پيامبر اعظم(ص) با هدف نابودي اعتقادات مسلمانان صورت مي گيرد. در اين تهاجم فرهنگي اساس قرآن كريم و شخصيت پيامبر اعظم(ص) مورد حملة مستقيم قرار گرفته است. دشمنان اسلام با تجربة هزارسالة تبليغات عليه اسلام و مسلمانان، به اين

نتيجه رسيده اند كه به رغم همة ترفندها، حيله ها و امكانات گستردة مالي و تبليغي نتوانستند مسلمانان را رسماً مسيحي نمايند، از اين رو مي كوشند تا با تحريفات گسترده در اركان اسلام، براي مسلمانان، مخصوصاً جوانان ايجاد شبهه نمايند تا آنان در اعتقادات ديني خود دچار شكّ و ترديد شوند و از ايفاي رسالت جهاني خود بازمانند و نتوانند سدّي و مانعي در برابر سلطة جهاني غرب ايجاد نمايند. براي همين منظور در دو دهة گذشته تعداد زيادي كتاب و مقاله در زمينة مطالعات قرآني و زندگاني پيامبر اعظم(ص) از سوي مراكز علمي جهان غرب منتشر شده كه هدف اصلي آن، ايجاد شكّ و شبهه در اعتبار قرآن كريم و شخصيت و خاتميت پيامبر اعظم(ص) است.

حيدر رضا ضابط

ماهنامه موعود شماره 83

پي نوشت ها:

1. Duncan B. Macdonald, Aspect of Islam, pp. 110-112.

2. W.M. Watt, Muhammad, Prophet and Statesman. P.R.

3. Will Durant, The History of Civilization, vol. 4 , p. 241.

4. The Hutchinson Dictionary of world History, Oxford. 1993, pp.631-635.

5. Lynne Barbee, Middle East Studies Network, MERIP Reports, 38, 1975. pp. 6-7, 19.

6. Bernard Lewis, What Went Wrong?, New York Oxford Universaity Press, 2002, p. 6.

7. Orientalism, Islam and Islamicist, p. 19.

8. براي اطلاعات بيشتر دربارة ايوانجليست ها بنگريد به: «تبليغات ديني و سياسي ايوانجليست هاي جنگ طلب در ايالات متحده آمريكا» مشكو\، ش 79، تابستان 1382، صص 67-89.

9. براي اطلاعات بيشتر بنگريد به: «نگاهي به گسترش اسلام در كشورهاي غربي»، مشكوة، ش 67، تابستان 1379، صص 39-55.

10. Joseph Ratsinger, Christianity and the Crisis of Cultures, 2006, p. 10-14.

11. اميرعلي، روح اسلام، ترجمة ايرج رزّاقي _ محمد مهدي

حيدرپور، مؤسسة چاپ و انتشارات آستان قدس رضوي، تير 1366 ش، ص 206.

12. Daniel Cole, The Christian’s Perspective of When and How to Fight, 2002, p. 29-33.

نگرش اديان ايراني به مسئله ي موعود- قسمت دوم

وقتي كه زمان ظهور «هوشيدر» فرا برسد، سي سال پيش از آغاز هزاره، يعني سي سال قبل از پايان پذيرفتن دهمين هزاره، دوشيزه اي 15 ساله از خاندان وهوروچ (بهروز) پسر فريان كه سلسله اش به ايسترواستر (پسر زرتشت) مي رسد، در آن آب، تن خويش را مي شويد و جرعه اي از آن نوشيده و حامله مي شود. پس از نُه ماه پسري بزايد موسوم به هوشيدر. چون به سي سالگي رسد موفق به مكالمه با اهورامزدا شده و به نو نمودن جهان گماشته مي گردد.

اشاره:

در قسمت نخست اين مقاله، به بررسي موعود باوري از نگاه دين زرتشت پرداختيم. در اينجا ادامة مطلب را دربارة اديان مانوي و مزدكي پي مي گيريم.

هوشيدر، موعود زرتشت

نزديك درياچة كيانسو، كوهي به نام اوشيدا (خدا) وجود دارد كه احتمالا همان كوه خواجه كنوني است. قومي از خداپرستان و پرهيزگاران در بالاي آن جاي دارند. و در هر سال هنگام نوروز و مهرگان دختران خود را به كيانسه مي فرستند تا در آن آب، تن خود را بشويند.

وقتي كه زمان ظهور «هوشيدر» فرا برسد، سي سال پيش از آغاز هزاره، يعني سي سال قبل از پايان پذيرفتن دهمين هزاره، دوشيزه اي 15 ساله از خاندان وهوروچ (بهروز) پسر فريان كه سلسله اش به ايسترواستر (پسر زرتشت) مي رسد، در آن آب، تن خويش را مي شويد و جرعه اي از آن نوشيده و حامله مي شود. پس از نُه ماه پسري بزايد موسوم به هوشيدر. چون به سي سالگي رسد موفق به مكالمه با اهورامزدا

شده و به نو نمودن جهان گماشته مي گردد.

علامت اين اتفاق ايستادن خورشيد به مدت ده شبانه روز بر آسمان است. خورشيد در اين زمان به هفت كشور خواهد تابيد و تمام افراد شرور را از بين خواهد برد. زمين به مدت سه سال خزان نبيند و هوشيدر آيين مزديسنا را برقرار مي كند و مدت 150 سال به عدل و انصاف مي كوشد.

در دورة او اتفاقات بسياري مي افتد كه به كمك بندهش مهم ترين آنها را ذكر مي كنيم:

ايستادن ايزد مهر بر آسمان، بهاري بودن سه ساله گياهان، گرگ بزرگ و ملكوس ديو سرما.

گرگ بزرگ: تمام گرگ ها در يك جا گرد آمده و همه به صورت گرگ واحدي در مي آيند كه پهنايش 415 گام و درازايش 433 گام است. به فرمان هوشيدر مؤمنان به سراغ وي مي روند ولي نمي توانند با ادعية ديني از پس او بر آيند. پس با گرز و شمشير به سراغ او رفته و او را از بين مي برند. زهر اين حيوان تا يك فرسنگ به زمين و گياه رسيده و آنها را مي سوزاند. از آن دروج، جهي (زن بدكاره اي) سياه به شكل ابر بيرون مي آيد و براي پرداختن به كارهاي ديوي به درون ماري مي رود كه از ستمگري او كاسته مي شود.

م_ل_ك_وس: در سدة پنجم هوشيدر، ملكوس جادوگر هفت ساله ظهور مي كند. او از تخمة توربرادروَش، قاتل زرتشت است. جريان به طور خلاصه از اين قرار است كه او جادوي سرما و برف ايجاد مي كند. قبل از آن بزرگان زرتشتي به مردم هشدار مي دهند تا براي سرما آذوقه كافي جمع كنند كه مردم سه سال

به صورت مداوم آذوقه جمع كردند و اثري از سرما پديد نيامد. در سال چهارم بي دينان ذخيره اي نكرده و آذوقه ذخيره شده خود را براي ده سال كافي دانستند. در همان سال باران آغاز شده و در سال اول شش بار، در سال دوم چهار بار، در سال سوم دو بار باران مي بارد. بالاخره در سال چهارم در خرداد ماه برف آغاز مي شود و تا ماه دي باز نمي ايستد و بيشتر چهارپايان و انسان ها در آن تلف مي شوند. سرانجام در سال چهارم به نفرين مزديسنا، ملكوس مي ميرد. آنگاه مردم و جانوران از ورجمكرد كه قلعه اي است كه جمشيد آن را زير زمين براي حفاظت از سرما پديد آورده بيرون مي آيند و به زندگي خويش ادامه مي دهند.

اين گونه دوران هوشيدر بامي به پايان مي رسد.

هوشيدر ماه

دقيقاً همان خصوصيات تولد هوشيدر براي هوشيدر ماه نيز صادق است به جز اينكه:

خورشيد در زمان تولد وي 20 روز بي غروب در پهنة آسمان مي ايستد.

شش سال گياهان بدون خزان خواهند بود.

شير گاوان آن قدر زياد مي شود كه شير يك گاو براي هزار نفر كافي است و مردم كم كم از بند تعلقات مادي در آمده و به جايي مي رسند كه گياه خواري آنان را كفايت مي كند.

در اين دوره دشمناني از جمله مار عظيم الجثه و ضحاك بر او خروج مي كنند كه شرح آن را از دينكرد و روايات پهلوي نقل مي كنيم:

مار عظيم الجثه: در اين هزاره تمام مارها در يك جا گرد آمده و تبديل به ماري مي شوند به پهناي 833 گام و طول 1656 گام كه لشكر هوشيدر ماه او را پس از انجام يزش

(مراسم ديني) شكست مي دهند و جهي از درون آن برآمده و به تيرة دوپايان مي رود و از بدكاري اش كاسته مي شود.

ض_حاك: در روايات پهلوي نقل شده كه ضحاك از بند فريدون رها مي شود و روي زمين آمده و تمام موجودات زمين را در رنج و عذاب و سختي وارد مي كند. امشاسپندان به نزد گرشاسب رفته و از او دستگيري ضحاك را طلب مي كنند كه او ضحاك را از روي زمين محو مي كند ولي او در اين مدت توانست ربع گوسفندان ايرانشهر را از بين ببرد.

سوشيانس

سوشيانس در پايان دهمين هزاره متولد مي شود. فره كياني وي 57 سال است. او در بازگشت از صحبت با امشاسپندان و اورمزد، كيخسرو را مي بيند كه سوار بر اسب «واي نيرنگ خدا (واي كه سلطنت او طولاني است)» به استقبال او مي آيد. او كارهايي را كه كرده از جمله بتكده اي در كنار چيچست و زدن افراسياب را توضيح مي دهد. و سوشيانس، كيخسرو را پادشاهي مي بخشد و خود موبد موبدان مي شود. پيش از برانگيختن مردگان سوشيانس سپاهي را بر مي انگيزد و به كارزار با ديو بدعت (هلموغي) مي رود، يشتي مي خواند و آن ديو به جهنم مي رود. سوشيانس براي عقوبت بدكاران يشتي مي خواند و با پنج بار تكرار آن تمام ديو ها از ميان مي روند.

دورة 57 سالة سوشيانس، دوران تكامل موجودات اورمزدي است. همة ديوان از نسل دوپايان و چهارپايان نابود مي شوند، بيماري و پيري و مرگ و آزار و ظلم و بدعت و همة بدي ها از ميان مي رود. گياهان هميشه در سرسبزي و رويش اند و همة آفريدگان در خوشي به سر مي برند. هفده سال گياه، خوراك مردم است، سي سال آب

مي خورند. ده سال خوراكشان مينوي است.

سوشيانس ظهور مي كند پس:

جهان راستي را از دروغ پاك خواهد كرد. او با ديدگان بصير خويش، از ميان رفتن دروغ را ميان مخلوقات خواهد نگريست، نظر او كلية مخلوقات را ابدي خواهد كرد.

ياران استوت ارته كه با او ظهور مي كنند كساني هستند كه نيك انديش، نيك گفتار و نيك كردار و به دين اندكه هيچ وقت قولي را كه به زبان رانده اند نشكنند.

استوت ارته به دروغ خبيث نابكار غلبه مي كند. او اَمرداد و خورداد ديوهاي گرسنگي و تشنگي را خواهد بر انداخت و اهريمن گريزان خواهد شد.

خصوصيات سوشيانس 1. دواي درد مردم دروغ زده در دست اوست.

2. غذايش از سرچشمة مينوي است.

3. از پيكرش مانند خورشيد نور مي تابد.

4. گويي با شش چشم، شش جهت را مي بيند.

او با ياران خود كيخسرو، گيو، پشوتن، طوس، گودرز و ... در هاون گاه (بامداد) به نماز صبح برمي خيزند و در نهايت نواي پيروزي را بر افرازند.

آنها اهريمن را شكست خواهند داد و زمين را از هرگونه پليدي بري و عاري مي گردانند كه اين حالت را فرشكرد كه به معني تصفيه و تجديد است، مي نامند.

رسالت سوشيانس

رسالت شوشيانس تازه و خرم نمودن جهان است و از شدت نيروي پنجة اهريمني كاستن و در نهايت، از بين بردن آن است. چه تمام سوشيانت ها در زماني ظهور مي كنند كه زمين مملو از قهر و كين است. و اين دقيقاً مطابق معناي اسم آنهاست: سود ده_نده.

اين سود رسانندگي مختصّ سوشيانت ها نبوده است. همان طوري كه در اوستا از 15مرد و 15 زن به عنوان خرمي بخشندگان و

نوكنندگان زمين ياد مي شود كه اسامي مردان آنها در بندهش آمده است.

اين تازگي و خرمي و نيكي و خوبي يا هر صفت نيكوي ديگري از ابد تا ازل خواستة نوع انسان بوده است فطرتاً به سوي آن كشيده مي شود. و اين است رسالت سوشيانس.

موعودان سه گانه: اينكه موعودان سه تا هستند و هر كدام در ابتداي يك هزاره ظهور مي كنند، اين قطعاً بيانگر نوعي تداوم و استمرار است. اين استمرار، دوام نور اميد در دل انسان هاست. اين اميد امري بس مهم و تأثير گذار بوده است. نقش و تأثير اميد را در تمام اديان جهان مي بينيم، همان طوري كه در مورد موعود دين اسلام با مسئلة طويل العمر بودن ايشان مواجهيم. اين حفظ اميد، از مهم ترين اهداف اين امر است.

تعامل ميان دين و حكومت: اما مطلب ديگر تعامل ميان دين و حكومت است كه هميشه پادشاهان، ياري رساننده به دين و مرجع آن، موبد موبدان هستند. هميشه دين و حكومت سعي در هماهنگي با هم را داشته اند.

با توجه به اينكه دين در آن زمان تأثير و نفوذ بالايي در ميان مردم داشته است، موبد موبدان هم جزو ارجمندترين افراد نزد پادشاه بوده است.

در اينجا يك معاملة ساده قابل درك است. معامله براي تأييد قدرت پادشاه، توسط فردي كه در ميان مردم نفوذ دارد و از طرف ديگر تأمين كردن قدرت ديني توسط پادشاه. اين مطلب را ما به طور عيان در مورد سوشيانت ها كه الگوهاي امت زرتشت هستند مي بينيم.

البته لازم به ذكر است كه نقش پادشاهان كياني در اين زمينه بسيار پررنگ تر از بقيه است. در عصر هوشيدر،

پادشاهي به سركار خواهد آمد كه او را «بهرام ورجاوند» خوانند كه از پشت پادشاهان كياني است. او ايران را نجات داده، هوشيدر را در دادگستري ياري مي بخشد.

او از ناحية كينيستان (سمرقند يا چين ) يا از ميان هندوان متولد مي شود و علامت تولد وي بارش ستارگان است. او در ميان زنان سراپرده دار بزرگ مي شود و در اين مدت زني زمام سلطنت را بر عهده مي گيرد، تا او به 30 سالگي برسد.

لشكرهاي عظيمي از نواحي مختلف جهان به ايران حمله كرده و تمام ايران تارومار مي گردد به طوري كه دجله پر از خون شده، به ازاي هر هزار زن يك مرد مي ماند، و در اين هنگام بهرام وارد معركه شده و اعداء را از ايران زمين رانده و سلطنت به او منتقل مي شود.

از اين دست مطلب بسيار گفته شده است كه ما به دو نمونه از آنها اشاره كرديم كه تقابل هوشيدر و بهرام و ديگري سوشيانس و كيخسرو كه دو نمونه مشهور آن است.

در نهايت براي آنكه تحليل كوتاهي بر سير موعودان زرتشتي داشته باشيم بايد بگوييم كه؛ در اسطوره هاي متأخر مزدايي، ابعاد انگاره هاي موعود شناختي مزدايي گسترده و نام موعودها و منجيان فراواني به ميان مي آيد. البته فزوني تعداد موعودان مزدايي در روايات اين دوره، سواي اينكه بر آمده از جايگاه مهم و بنيادين اصول موعودگرايي در اين دين است، حاصل فشارها و تنگناهايي است كه در اثناي هجوم مقدونيان به اين قوم به وجود آمده، و اميد و انتظار زرتشتيان به رهايي هرچه زودتر از اين اوضاع دشوار، موجب تعدّد روايات در اين زمينه بوده است.

موعودان در روايات زرتشتي به دو گروه تقسيم مي شوند:

1. شامل پهلوانان و مقدساني هستند كه در گذشتة دور مي زيسته اند و سپس جاودانه شدند و هركدام در جايي پنهان هستند تا در زمان مقرّر، خود را آشكار كنند و با ياري به سوشيانس ها براي پيروزي راستي بكوشند. پشوتن پسر ويشتاسپ در گنگ دژ، اغريدث در سغد، فردخشت در دشت پيشانه، اوروتت پسر زرتشت در ورجمكرد و... كه كامل اين روايات در كتب پهلوي از جمله بندهش و مينوي خرد و دينكرد آمده است، ليكن ذكر كامل جزئيات آن در حوصلة اين مقاله نمي گنجد.

2. گروه دوم موعودهايي هستند كه پيش از اين وجود نداشتند بلكه هركدام در زمان مقرّر زاده مي شوند؛ مانند سوشيانس ها در مجموع و بر اساس غالب متون زرتشتي، در آستانة هزارمين سال پس از زرتشت نخست كي بهرام از هندوستان و پشوتن از گنگ دژ بر آمده و پايه هاي دين زرتشتي را كامل مي كنند تا اوشيدر و ديگر سوشيانس ها ظهور كنند.

و در تمام اين دوران مي توانيد نقش عمدة پادشاهي را در نشو و نماي دين زرتشتي به وضوح مشاهده كنيد.

موعود دين ماني

دين ماني همان طور كه ديديم توسط فردي به نام ماني از ناحية بابل (بغداد كنوني ) به جهان عرضه گشت. اگر با نگاهي دقيق در مقام مقايسه با زرتشت؛ گسترش آموزه هاي آن را بررسي كنيم قطعاً درمي يابيم، دين ماني چنان گسترده و فراخ است كه تا قرون 14 و 15 ميلادي آثار آن را در اروپا مي توان يافت. اما نكتة بسيار مهم آن است كه دين زرتشت با توجه به طول عمرش ( تا اكنون ) از

بنيان هاي ثابت و پايداري برخوردار است. در حالي كه در نگرش به دين ماني با وضعيتي متضاد مواجهيم. چرا كه دين ماني بسيار سريع تر از زرتشت به انشعباتي اساسي انجاميد. با نگرش عميق در اديان قرون 14و15 در فرانسه مي توان تأثيرات مانويت را در اين اديان دريافت كرد.

در حقيقت بايد گفت اين اديان و فرق، ملقمه اي از عقايد اديان مختلف هستند كه البته تعداد آنان در تاريخ بشر بي شمار است.

تحريف زود هنگام آموزه هاي ماني، به دليل كوتاهي پيروان اين دين در انتقال آموزه هاي اصيل آن به نسل هاي بعدي بود و همين امر باعث انحراف اين دين از مسير خويش و در نتيجه روي گرداني مردم از آن شد.

اما در باب مسئلة موعود گرايي در مانويت بايد اذعان داشت كه ماني با توجه به فشارهاي مختلفي كه بر وي وارد مي آمد، فرصتي براي پرداختن به اين مسئله پيدا نكرد. البته او پايان جهان را نبرد بزرگي مي داند كه همه در جنگ و نزاعند و نور و نيكي چنداني در اين جهان باقي نمانده است. در اين زمان عيسي دوباره ظهور مي كند و كرسي داد برپا كرده، نيكوكار را از بدكار جدا مي كند. آنگاه خداياني كه زمين و آسمان را در نظم فعلي برقرار داشته اند، كار خود را رها كرده و آسمان و زمين فرو مي ريزند. آتش بزرگ زبانه خواهد كشيد و واپسين پاره هاي نور آزاد و به بهشت نو خواهند رفت.

آنگاه ماده، زنداني خواهد شد و همة نيكان به ديدار پدر بزرگي نائل مي آيند، ديداري كه از ابتداي تازش اهريمن ميسر نگشته بود.

اما همان طور كه ديديد بيان مسئلة موعود در

آيين مانويت تقليدي از دين مسيحيت است؛ كه مسيح در آن دوباره رجعت خواهد كرد و مسيحيان را از يوغ ظلم و ستم نجات خواهد داد.

در جايي گفتيم كه او خود را مسيح عيسويان معرفي مي كند و از طرف ديگر سوشيانس زردشتيان.

از اين مطالب بر مي آيد كه ماني مانند ديگر آموزه هايش به موعود دين خويش نپرداخت.

عيسي در نگرش مانويت سه شخص متفاوت است:

1. عيساي درخشان يا خداي نجات بخش

2. عيساي رنجبر كه در مانويت غربي به روح دردكشنده در ماده اطلاق مي شود. روحي كه چونان عيساي بردار شده، خود بردار كشيده شده است.

3. عيسي مسيح؛ پيامبر و پسر خدا كه ظاهر انسان به خود گرفته بود و مي پنداشتند كه بردار شده و درد مي كشد. ماني اين نظر را كه پيامبر و پسر خدا جسميت يافته و داراي تن است، رد مي كند و معتقد است كه او واقعاً بر دار نشده است.

گاهي اين مفاهيم سه گانه با هم در مي آميزند و مشخص كردن يكي از سه عيسي مقدور نيست.

اين نگاه ماني به موعود گرايي كه يكي از اركان اين دين به حساب مي آيد تقليدي از دين مسيحيت بود.

موعود دين مزدك

همان طور كه گفته شد؛ فعاليت مزدك پديد آوردن جنبشي اجتماعي در پرتو دين زرتشت خرگان بوده است. و در حالي كه حتي نمي توان بدان لقب دين داد، به دنبال موعود گشتن كاري عبث مي نمايد.

براي رسيدن به جواب اين سؤال مي بايست به انديشه هاي زرتشت خرگان، پديد آورندة اين دين رجوع كرد كه به دليل فقر منابع اين كار ميسر نيست.

تنها در يكجا و آن هم به صورت بسيار مختصر، شهرستاني

در كتاب ارزشمند خويش، الملل و النحل به اين مطلب، البته به صورت غير منطقي اشاره دارد: كه ارواح از طريق ستارگان، ماه و خورشيد به نجات نهايي دست مي يافتند. محتمل است كه جدايي يادشده به نحوي اتفاقي، مربوط به رهايي ارواح از بند ماده باشد كه بستگي به وقايع و مسير زندگي فرد دارد و تابع قانون مشخصي نيست. اگر ثواب كردي، به بهشت مي روي و اگر خطا ورزيدي به اسارت روح خود در اين جهان مادي ادامه خواهي داد.

اين از معدود اطلاعات ما در باب آموزه هاي مزدكي است زيرا كه نويسندگان در رابطه با اين دين بيشتر به اثرات اجتماعي آن توجه داشته اند.

سرانجام سخن

در پايان اين مقاله كه به بررسي مختصر آموزه ها و نوع نگرش به موعود اديان ايراني پيش از اسلام پرداخته بود، خوانندگان علاقه مند را به مطالعة كتب ذيل تشويق مي كنم. چرا كه اين مقاله را تنها مي توان قطره اي از دريا انگاشت و آموزه هاي اصلي اين اديان، گسترة وسيعي را تحت پوشش قرار مي دهد و ليكن ما به دليل كمبود مجال و فرصت به عقايدي پرداختم كه به نوعي مي توان آن را منشأ موعود گرايي آن اديان انگاشت.

علي رفيعي

ماهنامه موعود شماره 83

پي نوشت :

مطلب با استفاده از منابع زير تدوين شده است:

اديان آسيايي، دكتر مهرداد بهار، نشر چشمه؛ زردشتيان، مري بويس، ترجمة دكتر عسكر بهرامي، نشر ققنوس؛ مزديسنا در ايران قديم، آرتور كريستن سن. انتشارات دانشگاه تهران؛ كيش هاي ايراني در عهد ساسانيان، عباس مهرين، انتشارات دانشگاه تهران؛ مزديسنا و ادب پارسي، دكتر محمد معين، انتشارات دانشگاه تهران؛ تمدن ايراني، جمعي از مستشرقين فرانسوي، ترجمة عيسي بهنام، انتشارات علمي فرهنگي؛ خدمات

متقابل اسلام و ايران، جمعي از مستشرقين فرانسوي، ترجمة عيسي بهنام، استاد مرتضي مطهري، نشر صدرا؛ يشت ها، ترجمه و شرح ابراهيم پورداوود؛ متون پهلوي، جاماسپ جي دستور منوچهر جي جاماسب، ترجمة سعيد عريان؛ پژوهشي در اساطير ايران، دكتر مهرداد بهار؛ رسالة سوشيانس، ابراهيم پورداوود؛ تاريخ اساطيري ايران، ژاله آموزگار، انتشارات سمت.

معرفت امام زمان (عج) از ديدگاه شيخ صدوق- قسمت پاياني

مباني اعتقاد به امامت

شيخ صدوق (ره) پس از بيان ويژگي هاي دوازده گانه پيشوايان معصوم، چند موضوع مهم را كه در ارتباط ميان مردم و اين پيشوايان بايد مورد توجه قرار گيرد، يادآوري مي كند هر يك از اين موضوع ها، از اساس اعتقاد به امامت و ولايت به شمار آمده و بيان كنندة جايگاه امام معصوم(ع) در جامعه است.

در اينجا براي روشن تر شدن موضوع، ابتدا هر يك از موضوع هاي كليدي ياد شده را مطرح مي كنيم و آن گاه با استفاده از آيات قرآن و روايات معصومين(ع) به تبيين مباني و مستندات آنها مي پردازيم.

1. دوست داشتن امامان معصوم، ايمان و دشمن داشتن آنها كفر است

نخستين موضوعي كه شيخ صدوق(ره) در تبيين مباني اساسي امامت و ولايت شيعي به آن اشاره مي كند، ضرورت دوستي با امامان معصوم و ترك دشمني با آنها، به عنوان مرز ايمان و كفر است. ايشان دوستي با اهل بيت(ع) را عين ايمان و دشمني با آنها را عين كفر دانسته است و مي فرمايد:

واجب است معتقد باشد دوست داشتن آنها ايمان و دشمن داشتن آنها كفر است.1

از جمله در يكي از اين روايات مي خوانيم:

خداوند سبحان نگاهي به زمينيان كرد و مرا از ميان آنها برگزيد، آن گاه نگاهي ديگر كرد و علي را [به عنوان] برادر، ياور، وارث، وصي، جانشين من در امتم و سرپرست هر مؤمن پس از

من برگزيد. هر كس او را به سرپرستي گيرد، خدا را به سرپرستي گرفته و هر كس با او به دشمني برخيزد، با خدا به دشمني برخاسته، هر كس او را دوست بدارد، [هم] او خدا را دوست مي دارد و هر كس با او دشمني كند، خدا هم با او دشمني مي كند. او را دوست ندارد مگر مؤمن و او را دشمن ندارد مگر كافر.

آن حضرت در روايت ديگري خطاب به اميرمؤمنان علي(ع) مي فرمايد:

اي علي! تو را دوست ندارد مگر كسي كه از دامان پاكيزه اي به دنيا آمده و با تو كينه ورزي نمي كند، مگر كسي كه از دامن ناپاكي متولد شده است، و تو را به سرپرستي نمي گيرد مگر مؤمن و با تو دشمني نمي كند مگر كافر.

در اين ميان، عبدالله بن مسعود مي پرسد:

اي فرستادة خدا! نشانة انسان هاي ناپاك و كافر در زمان حياط خودتان را كينه ورزي نسبت به علي و دشمني با او بيان كردي، نشانة ناپاك و كافر پس از شما در حالي كه شخص با زبان اظهار اسلام مي كند، ولي آنچه را در دل دارد، پوشيده مي دارد، چيست؟

آن حضرت در پاسخ او، پس از معرفي جانشينان امام علي(ع) مي فرمايد:

تنها كساني كه از داماني پاك به دنيا آمده اند، آنها را دوست دارند و تنها كساني كه از داماني ناپاك متولد شده اند، با آنها كينه ورزي مي كنند. تنها مؤمنان سرپرستي آنها را مي پذيرند و تنها كافران، با آنها دشمني برمي خيزند.4

در بخشي از زيارت جامعة كبيره نيز در اين زمينه مي خوانيم:

هر كس به شما مهر ورزد، به درستي به خدا مهر ورزيده، و هر كس با شما دشمني كند، به درستي با خدا دشمني كرده است.

5

2. پيروي از امامان معصوم، پيروي از خدا و مخالفت با آنها مخالفت با خداست

امامان معصوم (ع) به دليل دارا بودن ويژگي هايي چون سرسپردگي و تسليم محض نسبت به اوامر و نواهي الهي، پاكي و پيراستگي از هر گونه خطا و اشتباه و فاني شدن در اراده و خواست خداوند به مقامي رسيده اند كه امر و نهي آنها عين امر و نهي الهي است. به همين دليل، كسي كه در برابر آنها پيروي كند، دقيقاً اين است كه از خدا پيروي كرده است.

واجب است معقتد باشد... دستور آنها، دستور خدا؛ نهي آنها نهي خدا؛ پيروي از آنها، پيروي از خدا، مخالفات با آنها، مخالفت با خدا، دوست آنها دوست خدا و دشمن آنها، دشمن خداست.6

همة ويژگي هايي كه شيخ صدوق به آنها اشاره كرده، در روايات ذكر شده است كه در ادامه به برخي از آنها اشاره مي كنيم. پيش از بررسي روايات بايد توجه داشت كه اين ويژگي ها در فرمودة خداي متعال ريشه دارد آنجا كه مي فرمايد:

يا أيّها الذّين آمنوا أطيعواالله و أطيعوا الرّسول و اُولي الأمر منكم.7

اي كساني كه ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياي امر خود را [نيز] اطاعت كنيد.

چنانكه در بررسي نخستين ويژگي امامان گفته شد، مراد از «اولي الامر» در آيه، امامان از آل محمّد(ع) هستند، بر اساس اين آيه همچنانكه اطاعت خدا و رسول واجب است، اطاعت امامان هم واجب است و ميان اطاعت از آنها و اطاعت از خدا هيچ تفاوتي وجود ندارد.

روايات فراواني از پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم (ع) نقل شده است كه از همة آنها برمي آيد اطاعت امامان هم سنگ اطاعت خداوند و

مخالفت با آنها به منزلة مخالفت با خداست. در اين مجال، به دو مورد از اين روايات كه برجستگي ويژه اي دارند، اشاره مي كنيم.

در روايت مفصلي كه سليم بن قيس از امام علي(ع) نقل كرده است. كه حضرت در جريان نبرد صفين و در پاسخ به نامة معاويه، جريان غدير خم را يادآور مي شود و مردم را با ذكر سوگند به خدا گواه مي گيرد كه مگر رسول خدا در آخرين خطبة خود فرمود:

اي مردم! من در ميان شما دو چيز [گران سنگ] را به يادگار گذاشتم كه تا زماني به آنها تمسك مي جوييد، هرگز گمراه نمي شويد: كتاب خداي عزّ و جلّ و خاندانم؛ همانا [خداي] لطيف و خبر به من خبر داد و با من پيمان بست كه اين دو از يكديگر جدا نمي شوند تا زماني كه در كنار حوض [كوثر] بر من وارد شوند.

مردم در پاسخ گفتند: به خدا ما شهادت مي دهيم كه همة آنچه كه گفتي از رسول خدا (ص) بود. آنگاه دوازده نفر از ميان جماعت برخاستند و گفتند: ما شهادت مي دهيم پيامبر خدا در آخرين خطبه اي كه در روز وفاتش عنوان كردند، در پاسخ عمر بن خطاب كه پرسيد: «اي رسول خدا [آيا آنچه گفتي] همة اهل بيت تو را شامل مي شود؟» فرمود:

خير، [آنچه گفتم] براي اوصياي من است. يكي از آنها علي است كه برادرم، وزيرم، وارثم، خليفه ام در امتم و سرپرست هر مؤمن پس از من است. او نخستين آنها و برترين آنهاست. وصيّ پس از او اين پسرم _ اشاره به حسن(ع) فرمود _ سپس وصّي او اين پسرم _ اشاره به حسين(ع) فرمود _ سپس وصيّ او

فرزندم و هم نام برادرم [علي] سپس وصيّ او هم نام من [محمد] و سپس هفت نفر از فرزندان او يكي پس از ديگري خواهند بود تا زماني كه در كنار حوض [كوثر] بر من وارد شوند. آنها گواهان خدا بر زمين و حجت هاي او بر آفريدگانش هستند. هر كس آنها را اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است و هر كس به ستيز با آنها برخيزد، به ستيز با خدا برخاسته است.

در اين هنگام، هفتاد نفر از مجاهدان بدر و مانند آنها از مهاجران برخاستند و گفتند: ما [آنچه گفتي] به ياد مي آوريم و هرگز فراموش نمي كنيم. گواهي مي دهيم كه ما اين سخنان را از رسول خدا (ص) شنيديم.8

عبدالعظيم بن عبدالله حسني نقل مي كند كه بر آقايم علي بن [هادي] (ع) وارد شدم و به ايشان گفتم: «مي خواهم دينم را بر شما عرضه كنم تا اگر پسنديده است، بر آن پايداري ورزم تا [روزي كه] خداي عزّوجلّ را ديدار كنم». آن حضرت فرمود: «دينت را عرض كن». پس گفتم: اقرار مي كنم و معتقدم كه:

همانا دوستدار آنها دوستدار خدا، دشمنان آنها دشمن خدا، پيروي از آنها پيروي از خدا، و مخالفت با آنها مخالفات با خداست...»

در اين هنگام، علي بن محمد (ع) فرمود:

اي اباالقاسم! به خدا سوگند، اين همان ديني است كه خداوند از بندگانش مي پذيرد. پس بر آن پايدار باش. خداوند اعتقاد تو را در دنيا و آخرت پايدار بدارد.

افزون بر روايات ياد شده، روايات فراواني از پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم (ع) نقل شده است كه همگي مفادّ اقراري را كه بر زبان عبدالعظيم حسني(ره) جاري شده است، تأييد مي كند.10

3. زمين هيچ گاه از حجت خدا بر

مردم خدا نمي ماند

يكي ديگر از مباني اسامي امامت و ولايت، اعتقاد به ضرورت وجود حجت الهي در هر عصر است. بر اساس اين اعتقاد، خداوند از ابتداي آفرينش تا روز قيامت همواره انسان هاي برگزيده اي را به عنوان حجت هاي خود بر مردم برگزيده است و انسان ها هيچگاه بي نياز از اين حجت ها نمي شوند. البته حجت هاي الهي همواره ظاهر و آشكار نيستند و چه بسا كه در برخي دوره ها، بر اساس مصالح و حكمت هايي، از ديدگاه مردم پنهان شوند.

شيخ صدوق(ره) در مورد اين مباني مهم اعتقادي مي نويسد:

و واجب است كه معتقد باشد كه زمين هيچ گاه از حجت خدا بر آفريدگانش خالي نمي ماند، خواه اين حجت آشكار و شناخه شده باشد، خواه ترسان و پنهان از ديده ها.11

الف _ حجّت در لغت

«حجّت» در لغت به معني دليل، برهان و راهنما است. به عبارت ديگر «آنچه به آن دعوي يا مطلبي را ثابت كنند» حجّت گويند.

مرحوم راغب اصفهاني نيز حجّت را اين گونه معنا كرده است:

راهنمايي آشكار به راه مستقيم و آنچه كه به وسيله آن مي توان به درستي يكي از دو مخالف پي برد.12

ب _ حجّت در قرآن و روايات

در آموزه هاي اسلامي موضوع «حجّت» از جايگاه و اهميت به سزايي برخوردار بوده و در آيات قرآن، روايات و ادعيه به جاي مانده از معصومان(ع) از زواياي مختلف به اين موضوع پرداخته شده است. به دليل جايگاه و اهميت اين موضوع برخي از مجموعه هاي روايي شيعه؛ از جمله الكافي، بخشي را با عنوان «كتاب الحجة» به بيان روايات مربوط به اين اختصاص داده اند. 13

مهم ترين مباحثي كه در اين زمينه در آموزه هاي قرآني و روايي مطرح شده، به شرح زير است:

_ حجت هاي

الهي ماية بسته شدن راه بهانه جويي بر مردم: قرآن كريم در اين باره مي فرمايد:

رسلاً مبشّرين و منذرين لئلّا يكون للنّاس علي الله حجّة بعد الرّسل و كان الله عزيزاً حكيماً.14

پيامبراني كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند تا براي مردم پس از [فرستادن] پيامبران، در مقابل خدا [بهانه] و حجّتي نباشد و خدا توانا و حكيم است.

در اين آيه خداوند هدف از فرستادن پيامبران را اتمام حجّت به مردم و سلب كردن راه استدلال و بهانه جويي بر آنها دانسته است. بنابراين مي توان گفت كه انبيا «حجت» خدا بر مردم اند و با آمدن آنها ديگر كسي نمي تواند در درگاه خدا مدعي شود كه چرا راه مستقيم را به ما نشان ندادي.

در دعاي شريف «ندبه» به اين موضوع توجه شده و پس از اشاره به چند تن از پيامبران بزرگوار الهي چنين آمده است:

و براي هر يك از آنان شريعتي و روشي معين كردي و برايش جانشيناني نگهبان انتخاب كردي تا يكي پس از ديگري هر كدام در مدتي معين دينت را برپا دارند و حجت بر بندگانت باشند كه تا حق از جايگاه خود خارج نشود و باطل بر حق مداران چيره نگردد و كسي نتواند بگويد: چرا پيامبري هشدار دهنده به سوي ما نفرستادي و نشانه اي هدايتگر براي ما به پا نداشتي تا پيش از آنكه خوار و رسوا شويم از آياتت پيروي كنيم؟15

_ نياز دائمي و هميشگي به حجت: در اعتاقد اسلامي بشر همواره نيازمند هدايتگر بوده و به همين دليل از ابتداي آفرينش انسان تاكنون هيچ گاه جهان از پيامبران و امامان هدايتگري كه حجت هاي خدا بر بندگانش هستند خالي نبوده است.

امام محمد باقر(ع)

در اين باره مي فرمايد:

به خدا سوگند كه خداوند از روزي كه آدم(ع) قبض [روح] شد، هيچ سرزميني را از پيشوايي كه [مردم] به وسيلة او به سوي خدا هدايت مي شوند، خالي نگذاشته است. اين پيشوا حجّت خدا بر بندگانش است و هرگز زمين بدون امامي كه حجّت خدا بر بندگانش باشد، باقي نمي ماند.16

امام هادي(ع) نيز در همين زمينه مي فرمايد:

زمين هرگز از حجت خالي نمي ماند و به خدا قسم من آن حجّت هستم.17

_ لزوم زنده بودن حجت الهي: در روايات متعددي بر اين موضوع تأكيد شده كه، حجت الهي آنگاه بر مردم اقامه مي شود كه امام زنده اي در ميان مردم باشد و مردم نيز او را بشناسند.

امام صادق(ع) در اين باره مي فرمايد:

حجّت خدا بر آفريدگانش تنها با امام [زنده اي] كه شناخته شود، اقامه مي شود.18

امام رضا(ع) نيز به نقل از امام باقر(ع) چنين روايت مي كنند.

حجت خداوند _ عزّ و جلّ _ بر مردم اقامه نمي شود مگر با امام زنده اي كه او را مي شناسند. 19

_ امكان غيبت حجت هاي الهي: حجت هاي الهي گاه آشكارا بر مردم ظاهر شده و به صورت عادي در جامعه حضور مي يابند و گاه به دلايلي از ديدگاه مردم پنهان شده و نهان زيستي (غيبت) را برمي گزينند.

اين موضوع گاه به صورت مصداقي و بيان موارد غيبت حجت هاي الهي در تاريخ و گاه به صورت كلي و بيان اصلي امكان غيبت آنان، در روايات آمده است.

يكي از مواردي كه در آن به اصل اين موضوع اشاره شده، روايت زير است كه در آن به نقل از امام علي(ع) چنين آمده است:

بلي، زمين تهي نمانده از كسي كه حجت بر پاي خداست، پايدار و شناخته است

و يا ترسان و پنهان از ديده هاست، تا حجت خدا باطل نشود و نشانه هايش از ميان نرود...20.

ابراهيم شفيعي سروستاني

پي نوشت ها:

1. كتاب الهداية، ص 37: «و يحب أن يعتقد أن حبهم ايمان و بعضهم كفر»

2. كتاب الغيبة (نعماني)، باب ها، ص 83، ح 12.

3. كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، باب 24، ص 261، ح 8.

4. همان، ص 261 و 262.

5. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 375.

6. الهداية، ص 37 و 38: «و لا يحب أن يفقد ... أن أمرهم أمرالله و فهيم في الله و طاعتهم طاعة الله و معصيتهم معصية الله و وليّهم ولي اللّه و عدوّهم وعددّ الله».

7. سورة نساء (4) آية 59.

8. كتاب الغيبه (نعماني)، ص 68 _ 72، ح 8.

9. كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، باب 37، ص 379 _ 380، ح 1.

10. ر. ك: همان، ج 1، ص 251، ح1، ص 260، ح 5، ص 262، ح 8، ص 79، ح 25؛ الكافي، ج 1، ص 206، ح 5، ص 208، ح 4،كتاب الغيبه (نعماني) 237، ح 26؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 375.

11. كتاب الهداية، ص 38: «و يحب أن يعتد أنّ الارض لا تخلو من حجّة الله علي خلقه ظاهر مشهور أو خائف مغمور».

12. ر. ك: ا لمصباح المنير، ص 121؛ لسان العرب، ج 3، ص 53؛ اقرب الموارد في فصح العربيه و الشوارد، ج 1، ص 164، جر، خليل، فرهنگ لاروس، ترجمه سيد حميد طبيبيان، ج 1، ص 808، فرهنگ عميد، ج 1، ص 779.

13. مفردات ألفاظ القرآني في غريب القرآني، ص 107.

14. سورة نساء (4)، آية 165.

15. قمي، شيخ عباس، مفاتيح

الجنان.

16. الكافي، ج 1، كتاب الحجة، ص 179 _ 178، ح 8.

17. همان، ج 9.

18. همان، ص 177، ح 2.

19. قرب الاسناد، ص 351.

20. همان، ص 179، ح 10.

21. نهج البلاغه، كلمات قصار 147، ترجمه سيد جعفر شهيدي، ص 388.

سلوك بلا

عواملي كه موجب تنهايي سيّدالشّهدا(ع) شده چيست؟ مرحوم علامه طباطبائي فرموده بودند: «همة كتاب وسايل الشيعه را از اول تا آخر مطالعه كردم تا ببينم چند روايت فقهي از سيّدالشّهدا(ع) نقل شده است, سه روايت بيشتر پيدا نكردم»!!

اشاره:

نوشتار پيش رو، گزيده اي از مباحث پيرامون اركان و مراحل سير و سلوك به بلاي امام حسين(ع) است كه در شرح و تفسير زيارت عاشورا، طيّ دوازده جلسه ارائه شده است. در آستانه ماه محرم الحرام، آن را تقديم خوانندگان گرامي موعود مي كنيم.

مراحل سير و سلوك به وسيلة بلاي اولياي الهي در زيارت عاشورا

يكه و تنها شدن وليّ الهي

در زيارت عاشورا به امام حسين(ع) اين گونه خطاب مي كنيم: «و الوتر الموتور». وتر به معناي «تنها و يكتا»، موتور يعني «تنها شده» است. يك احتمال دربارة اين معنا، يگانگي، منحصر به فرد بودن و بي بديل بودن حضرت است. احتمال ديگر اين است كه، حضرت تنهاست و در اين تنهايي موتور است؛ يعني حضرت با نقشه و برنامه ريزي تنها شده است؛ به خصوص اگر توجه داشته باشيم كه سيّدالشّهدا(ع) يك درگيري مخفيانه نداشتند كه مسلمانان از آن بي خبر باشند. يزيد بعد از مرگ معاويه به استاندار مدينه نامه نوشت كه بايد از حسين بيعت بگيري و الاّ او را بكش و سرش را بفرست. حضرت با تدبيري از مدينه خارج شدند و بيعت نكردند؛ در مكه براي مسلمانان نامة دعوت نوشتند و آنها را

مطلّع كردند، علاوه بر اينكه مكه محل رفت و آمد مسلمانان بود و اخبار از آنجا منتشر مي شد. بعد هم يزيد به عنوان اميرالحاج، عده اي را فرستاد تا حضرت را در مكه ترور كنند و توصيه كرد كه، حتّي اگر دست حضرت به پردة كعبه بود او را بكشيد، لذا حضرت در 8 ذي الحجّه در حالي كه همه مُحرِم مي شدند كاملاً با سر و صدا و با حالتي كه همه متوجه باشند از مكه خارج شدند و صريحاً اعلام كردند:

كسي كه حاضر است خون دلش را در راه ما بدهد و خودش را مهيّاي لقاي خدا كرده است، همراه ما كوچ كرده، همسفر شود.1

از آن طرف مردم كوفه از خروج امام از مدينه و حركت به سوي مكه مطّلع شدند، نامه نوشتند و حضرت را دعوت كردند. حضرت نيز سفير فرستادند. لذا طوري نبود كه مردم مطّلع نباشند. هم مردم حجاز، مدينه، بصره و هم مردم كوفه مطّلع بودند. تقريباً تمام مناطق اسلامي مطّلع شده بودند كه چنين حادثه اي در شرف اتّفاق است و امام با يزيد بيعت نكرده، به مكه رفته و از مكه هم بي وقت خارج شده و مردم را به همكاري دعوت كرده اند.

1. شرايط تنها شدن امام حسين(ع)

الف _ شرايط جبهة مقابل: اگر طرف درگيري حضرت، يكي از صحابي رسول الله يا فردي كه امثال اين عناوين را يدك مي كشيد، بود، جاي توجيه _ ولو به باطل _ وجود داشت. ولي طرف مقابل سيّدالشّهدا(ع)، يزيد و ابن زياد است كه حسب و نسبشان هر دو معلوم و هيچ نقطة قوتي در آنها نيست. يزيد شخصيتي است كه طرفداران او نيز نتوانسته اند برايش

مدحي بگويند، حتي خيلي از اهل سنت، يزيد را واجب اللعن مي دانند. علاوه بر اينكه يك امتياز دورغين نيز نداشته، بلكه معروف به قماربازي و عيّاشي بوده است.

يكي از اشكالاتي كه برخي به حضرت امير(ع) _ ارواحنا و ارواح العالمين له الفدا _ مي كردند اين بود كه، تو جوان هستي و مردم زير بار خلافت شما نمي روند.2 غافل از اينكه اساس ديانت تولّي به وليّ خدا و تسليم بودن در مقابل اوست. لذا يكي از كمالاتي كه در تاريخ شيعه به واسطة زحمات معصومين(ع) ايجاد شده اين است كه، شيعه به نقطه اي از كمال رسيده كه براي او امام، كوچك و بزرگ و حاضر و غايب ندارد. بعد از امام هشتم(ع)، سه امام داريم كه در سنّ كودكي به امامت رسيده اند؛ امام جواد، امام هادي و امام زمان(ع) و شيعه نيز قبول كرده و هيچ انشعاب عمده اي اتفاق نيفتاده است. اين بدين خاطر بوده كه، فرهنگ شيعه يك فرهنگ رشد يافته اي شده و قبول كرده كه، امامت يك منصب صوري نيست؛ لذا مثل علي بن جعفر(ع)3 كه وقتي امام جواد(ع) در نوجواني به امامت رسيد, پيرمرد بود و علاوه بر اينكه سه امام را قبلاً درك كرده بود (امام صادق, امام كاظم و امام رضا(ع)) محدّث جليل القدري نيز محسوب مي شد و روايات بسياري از وي نقل شده؛ وقتي امام جواد(ع) در حلقة درسي او وارد مي شدند, درس را تعطيل مي كرد به دنبال امام مي رفت و دست ايشان را مي بوسيد. اگر هم اعتراض مي شد كه شما عموي پدر ايشان هستيد, مي گفت: «خداي متعال اين ريش سفيد را قابل امامت ندانسته ولي اين نوجوان را قابل

دانسته است».

اساس كار دين معرفت است، ولي گروهي پس از رسول خدا(ص) يك توجيه باطلي مي كردند. جالب اينكه, در خصوص سيّدالشّهدا(ع) اين توجيه نيست؛ بلكه كاملاً مسئله بر عكس است؛ چون سيّدالشّهدا(ع) حدود 60 سال داشتند و يزيد، جوان تازه به دوران رسيده بود؛ لذا ابن زياد و يزيد هيچ امتيازي _ حتي صوري _ نداشتند كه انسان بگويد جايگاهي داشتند. خير, نه اسمي داشتند, نه صحابه بودند, نه سابقة خوشي داشتند. ابن زياد پسر زياد است, زياد هم اولاد نامشروع بود كه معاويه او را ملحق به ابوسفيان كرد و به خاطر اين كار مورد طعن بسياري قرار گرفت. يزيد هم مجهول الهويه است؛ چون مادر يزيد قبل از اينكه زن معاويه بشود باردار به يزيد بوده ولي به اسم معاويه تمام شد. اين نسب, آن اخلاق و آن هم ساير اوصافي كه هيچ نقطة مثبتي در آن نيست.

ب _ شرايط جبهة امام حسين(ع): طرف ديگر درگيري، سيّدالشّهدا(ع) است كه از هر نظر صاحب كمال هستند. قلم دست دشمن بوده و يك نقطة منفي براي سيّدالشّهدا(ع) نتوانسته اند در تاريخ بنويسند؛ نوة پيامبر، فرزند اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه زهرا _ عليهم السلام _ غير از اينها, همه نوع كمالات را دارند به طوري كه, در روز عاشورا وقتي فرمودند: به چه عذري مرا مي خواهيد بكشيد؟ يك نفر نگفت شما فلان جرم را داريد. وقتي كه فرمودند: مگر شما از پيامبر نشنيديد كه؛ «حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشتند»؟ اگر نشنيده ايد, اصحاب هستند, از آنها بپرسيد كه نه تنها اهل بهشت, بلكه سرور اهل بهشتند. هيچ كسي انكار نكرد, چطور شده, سيّدالشّهدا(ع) با اين همه كمالات

و اعلان علني كه در طول چند ماه كرده اند, حالا به كربلا آمده اند ولي در آخر كار براي حضرت حداكثر كمتر از 200 نفر ياور جمع شده است؟! (نظر مشهور 72 نفر است) ولي آن طرف, فقط از كوفه و شايد مقداري از نزديكي هاي كوفه لشكر سي هزار نفري جمع شد, بيشتر از اين نيز نقل كرده اند!! چرا و چگونه وليّ خدا تنها شد؟ واقعاً اين طور نيست كه حضرت يك دفعه تنها شده باشند؛ بلكه يك حركت و نقشة تاريخي است كه سيّدالشّهدا(ع) را تنها و منزوي كرده است.

2. عوامل تنهايي وليّ خدا

عواملي كه موجب تنهايي سيّدالشّهدا(ع) شده چيست؟ مرحوم علامه طباطبائي فرموده بودند: «همة كتاب وسايل الشيعه را از اول تا آخر مطالعه كردم تا ببينم چند روايت فقهي از سيّدالشّهدا(ع) نقل شده است, سه روايت بيشتر پيدا نكردم»!! معناي اين حرف اين است كه مردم, سيّدالشّهدا(ع) را در حدّ يك مسئله گو هم قبول نداشته اند؛ در حالي كه ابوهريره ها به اسم صحابي, مراجع صاحب فتوا, شده بودند؛ همة اينها نشان مي دهد كه وليّ خدا با سازمان دهي قبلي تنها شده است و اين سازماندهي امروز نيز وجود دارد.

در اينجا عوامل تنهايي وليّ خدا را بر مي شماريم با توجه به اين نكته كه, با حركت سيّدالشّهدا(ع), جريان معكوس و توجه به اهل بيت شديداً شروع شد تا جايي كه در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) به اوج رسيد, اهل بيت از انزوا خارج شده, مكتب فرهنگي عظيمي بنيان گذاري شد. حتي ائمة اربعه اهل سنت نيز به نحوي شاگرد امام صادق(ع) بودند, اگرچه شاگردي براي آنها افتخار نيست.

الف _ شبهه ها و فتنه ها: عواملي كه باعث تنهايي

وليّ خدا مي شوند, يك دسته شبهه ها هستند و يك دسته فتنه ها. وقتي اين دو با هم تركيب شوند به شدت كارگرند؛ زيرا شبهات فضا را تاريك كرده و در فضاي تاريك، فتنه ها تأثيرگذار مي شوند. گاهي فتنه اي مثل فتنة ابن زياد رخ مي دهد كه وارد كوفه مي شود, مردم را تهديد به لشكر شام و قطع حقوق مي كند, اما اين شبهات است كه زمينة باروري فتنه ها را فراهم مي كند و الّا در فضاي روشن, فتنه ها كارساز نيستند.

اعلان بي نيازي نسبت به وليّ خدا و طرح «حسبنا كتاب الله» اولين و اساسي ترين شبهه اي است كه از زمان حيات خود پيامبر اكرم(ص) آغاز شد. مورخان اهل سنت از جمله، طبري و ديگران نوشته اند: در آخرين روزهاي حيات پيامبر(ص) در حالي كه مردم در منزل حضرت بودند، فرمودند: دوات و قلم بياوريد تا چيزي بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. كسي گفت: «إنّ الرجل ليهجر حسبنا كتاب الله» به فارسي يعني هذيان مي گويد!! از قرائن تاريخي كاملاً پيداست كه گويندة اين سخن كيست، شيعه و سني تقريباً متّفقند كه اين شخص خليفة دوم است. البته؛ متأسفانه عدّه اي از علماي اهل سنت اين جريان را توجيه كرده, گفته اند: اين حرف بدي نيست. در دورة خلافتش نيز مي گفت: «آن روزي كه پيامبر آن جمله را فرمود، مي خواست مسئلة خلافت را مطرح كند، ولي من صلاح مسلمانان ندانستم».

جريان از اينجا شروع شد كه, اسلام نياز به «وليّ» ندارد؛ بلكه كتاب براي ما كافي است, در حالي كه شيعه و سني متواتراً نقل كرده اند كه حضرت صريحاً فرمودند: « إنّي تاركٌ فيكم الثّقلين كتاب الله و عترتي» بعضي از سنّي ها اين روايت را نيز

تحريف كرده, گفته اند: كتاب الله و سنتي!

شبهه از اينجا شروع شد كه گفتند: قانون خدا وجود دارد؛ فرموده: نماز بخوانيد, مي خوانيم, روزه مي گيريم, حج مي رويم و … به جايي رسيد كه تدريجاً گفتند: كتابت حديث معنا ندارد بايد كتاب خدا را حفظ كنيم؛ چون اگر بخواهيم حديث بنويسيم كتاب خدا از بين مي رود؛ لذا نوشتن حديث پيامبر را در زمان خليفة اول منع كردند, تنها به اين علّت كه احاديث پيامبر خاتم(ص)، صراحت بر فضايل اهل بيت(ع) داشت. اين شبهه ظاهر فريبنده اي هم داشت؛ چون مي گفتند روايت به اندازة قرآن اهميت ندارد؛ لذا نگذاريد قرآن از بين برود, در حالي كه مفسّر قرآن, كلام رسول خدا(ص) است. «لتبي_ّن للنّاس ما نزّل إليهم»4 روشن است كه اگر براي قرآن تبيين كننده اي نباشد, متشابهات آن به دلخواه افراد, معنا مي شود.

ب _ جعل شخصيت در مقابل اهل بيت(ع): بعد از اينكه جلوي نشر فضايل اهل بيت را گرفتند, كم كم شروع به جعل شخصيت و شخصيت علي البدل كردند, كه در دنياي سياست كار رايجي است؛ لذا در مقابل اميرالمؤمنين(ع) كه صاحب فضايل است, براي ديگران جعل فضيلت كردند. معاويه دو كار انجام داد: اول، اينكه احدي حق ندارد نقل حديث در فضايل علي و اهل بيت كند, اگر كرد او را بكشيد, دوم، به استاندارانش دستور داد براي عثمان و شيخين فضيلت نقل كنيد. كار جعل فضايل به حدي رايج شد كه خود معاويه گفت: بس است. جعلياتي مثل: مَثَل اصحاب من, مَثَل ستارگان آسمان است, به هر كدام اقتدا كنيد, هدايت مي شويد. حال آنكه, خوب بودن همة صحابه، خلاف صريح قرآن است, چون قرآن مي گويد: داخل صحابه منافقان زيادي

وجود داشت. يا اينكه علي جوان است، علي خشن است, ديگران اهل عطوفت هستند. فضايلي كه همه اش دروغ است. براي اينكه معلوم شود واقعاً اهل عطوفت نبودند, جريان رده را مطالعه كنيد؛ هر كس، با خليفة اول مخالفت كرد به اسم مرتد كشته شد؛ بله عده اي سر به ارتداد برداشتند؛ چون عده اي «يدخلون في دين الله أفواجاً» بودند و دين در قلب آنها نرفته بود؛ لذا عده اي از اينها مرتد شدند, ولي خود اهل سنت نوشته اند كه هر كس سر بر مي داشت و با خليفه مخالفت مي كرد به اسم ارتداد, او را مي كشتند به طوري كه فضاحت بعضي از اين لشكركشي ها مثل جريان مالك بن نميره آشكار شد. اين جريانات و امثال آن نشان مي دهد كه اينها هيچ عطوفتي نداشتند, با همة اين جريانات حضرت امير(ع) را متهم به خشونت مي كردند, به هر حال از اين دست شبهات در تاريخ فراوان است، وليّ خداي متعال خواسته همة اين فضيلت هاي جعلي براي اهل بصيرت روشن شود. يكي از لطايف كار اين است كه جعلي بودن اين فضايل با قرائن متعددي معلوم است. يكي از قرائن اين است, دقيقاً مانند فضايلي كه براي اهل بيت حقيقت دارد براي ديگران جعل كرده اند. هر چه دربارة اميرالمؤمنين(ع) است، عين همان را نقل كردند, لااقل يك فضيلت ديگر مي گفتند.

ج _ تحريف در معناي دين و مسلمان بودن: اين شبهات در حقيقت, تحريف در معني دين و مسلمان بودن است, غافل از اينكه حقيقت دين چيزي جز تسليم بودن در مقابل خداي متعال نيست « إن الدّين عندالله الإسلام»5 و اين تسليم بودن زماني ثبوت پيدا مي كند كه در مقابل وليّ

خدا تسليم باشيم.

قل إن كنتم تحبون الله فاتّبعوني يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم و الله غفورٌ رحيمٌ.6

تولّي به ولي خدا گوهر دين و باقي مسائل, آداب ظاهري دين است. اينها در معناي دين داري تحريف كردند, تحريف هايي كه تاكنون ادامه دارد.

يك نگاه اين است كه, دين همين آداب است هر كس بيشتر نماز بخواند مقدس تر است. نگاه ديگر كه تدريجاً شكل گرفت و هم اكنون وجود دارد اين است كه, دين يك مشت تجارب باطني و به قول امروزي ها تجارب قدسي, تأملات, رازداني, رمزداني, رياضيت كشي, حالات و مقامات باطني است و رسيدن به اينها هم يك آداب و فرمول هايي دارد, اگر به آن عمل كني به نتيجه مي رسي, لذا اهل سنت كتاب هايي دارند به نام منازل الفلان, خيال مي كنند پلكان است اگر رفتي به خدا مي رسي. البته همة اين حرف ها مطلقاً باطل نيست, ولي اين تحريفي است كه پيدا شده كم كم به جايي رسيده كه رسيدن به خدا, فرمول پيدا كرده است.

در اين وسط وليّ خدا چه مي شود؟ اين همان ظهور «حسبنا كتاب الله» است. دربارة امور اجتماعي نيز برخي مي گويند: اولاً امور ظاهري است خيلي اعتبار ندارد, ثانياً ربط به دين ندارد, بايد خود مردم آن را سامان دهند.

اين تفكّرات كه از صدر اسلام شروع گرديد, باعث كارگر شدن فتنه ها و تنها شدن وليّ خدا شد. از زماني كه دين داري, فقط رمزداني و نماز و روزه شد و همة صحابه عادل و محترم شدند, كم كم اميرالمؤمنين(ع) يك طرف واقع شد و طلحه و زبير در طرف ديگر, چون هر دو طرف صحابي هستند؛ لذا فتنه اثر خودش را گذاشت, وقتي كه

طلحه و زبير پرچم بلند كردند مردم زير آن جمع شدند و معاويه هم خال المؤمنين7 شد و الّا حضرت علي كجا و معاويه كجا. از حضرت امير(ع) نقل شده است كه فرمودند: «مرا روزگار اين قدر پايين آورد كه كنار معاويه گذاشت، تا جايي كه گفتند: علي و معاويه». معاويه كسي است كه تا فتح مكه هم خودش و هم پدرش بت پرست بودند, بعد از فتح هم به زور اسلام آوردند لذا جزو طلقا (آزاد شدگان به دست حضرت) هستند، يعني در حقيقت برده بودند, اما حضرت علي(ع) اوّل مؤمن است, كسي است كه در بدو تولد قرآن خوانده است. مجاهدات و بت شكني و ساير فضايل نامتناهي حضرت, كه ديگر جاي خود دارد.

بايد تذكر داد كه ما نگران فتنه هاي دشمن نيستيم, فتنه هايي مانند ماهواره, فيلم, ويدئو, رمان و … اين فتنه ها نمي توانند در فضاي روشن, كاري بكنند. در سال 1357 از اين فتنه ها بسيار داشتيم ولي امام خميني(ره) باذن الله _ تبارك و تعالي _ در دل فتنه ها جوانان را نجات دادند و به مقام شهادت رساندند؛ مهم شبهه ها هستند, شبهاتي مثل اينكه؛ اصلاً دين, حكومت و سياست ندارد (دين حداقل), براي تفسير دين, روحانيت لازم نيست, دين طبقة مفسّر ندارد, هر كس هر طوري فهميد, بالنسبه حق است (تكثّرگرايي), و ... .

اگر اين شبهه ها گرفت, فتنه به راحتي كارگر شده, هر كس صدا بلند كرد دورش جمع مي شوند؛ لذا اين دو در كنار هم كار مي كنند. اگر در تاريخ جريان فتنه ها و شبهه ها را تأمل كنيم به همين نتايج خواهيم رسيد.

سيّدالشّهدا(ع) نيز به همين شكل تنها شدند. مردم طوري پراكنده شدند كه احكام فقهي

خود را نيز از سيّد الشّهدا(ع) نمي پرسيدند با اينكه, حضرت سبط پيامبر, صحابي و … بودند (حالا فضايلي كه شيعه نقل مي كند, بماند) بنابراين, شبهه ها و فتنه ها يكي از عوامل مهم تنهايي حضرت بود و اين دو در يك شب درست نمي شوند؛ بلكه يك برنامه ريزي تاريخي پشتيبان قضيه بود, لذا همين كه حضرت را به عنوان «وتر موتور» سلام مي دهيد, بلافاصله يك امت را لعن مي كنيد. « فلعن الله امّةً أسّست أساس الظّلم و الجور عليكم أهل البيت» بدين معني كه حضرت با يك امت تاريخي روبه رو هستند، نه فقط با ابن زياد و يزيد.

د _ بالا بودن هدف در دستگاه اولياي الهي: يكي ديگر از عوامل تنهايي وليّ خدا اين است كه در كار اولياي خدا هدف, خيلي بالاتر از آن است كه اهل دنيا تعقيب مي كنند. هدفي را كه سيّدالشّهدا(ع) تعقيب مي كنند اين نيست كه انسان ها را به رفاه و عيش دنيا يا حتّي به آن چيزي كه توسعة مادي و تكامل مادي ناميده مي شود, برساند؛ اگر هدف اينها بود خيلي زود انسان ها همراه مي شدند؛ تأمين شهوات و ارضاي غرايز مردم، هدف اصلي نيست, اگرچه نياز مادي مردم در حكومت ديني و در جامعه اي كه بر محور اولياي خدا شكل مي گيرد به بهترين وجه و در شكل معقول تأمين مي شود ولي هدف برتر از رفاه و امنيت مادي و حتي برتر از آزادي مطلوب تمدن هاي مادي و بالاتر از توسعه اي كه آنها تعقيب مي كنند, است. لذا هيچ كدام از اولياي الهي در آغاز دعوتشان به رفاه دنيا دعوت نكردند, با اينكه نوعاً بعثت شان در جوامعي بود كه وضعيت مادي بسياري از آنها, وضعيت مناسبي نبوده

است. نمونه اش جامعة نبي مكرم اسلام(ص) كه از نظر امنيت و رفاه خيلي عقب افتاده بودند. ولي حضرت در بدو بعثت نفرمودند: اي مردم وضعتان بد است، دور هم جمع شويد, زندگي تان را سامان دهيد, امنيّت اجتماعي براي خودتان ايجاد كنيد, بلكه فرمودند: «قولوا لا إله إلّا الله تفلحوا» و بلافاصله دعوت به معاد كردند, دعوتي كه براي انبيا بسيار سنگين تمام مي شد، لذا در جوامعي كه ادراكشان ضعيف و تعلّقشان به دنيا شديد بود, به علت دعوت به معاد و اينكه بعد از مردن, زنده شدني هست, متّهم به جنون مي شدند. اين جريان در آيات متعددي از قرآن آمده است. با همة اين زحمات, شروع دعوتشان از اينجا بود؛ چرا؟ به دليل اينكه مي خواهند انسان را به مقام توحيد، زهد, يقين و رضا برسانند. اين هدف بدون يقين به آخرت, بدون ايمان به الله ممكن نيست.

وقتي هدف رفيع شد طبيعي است كه همراهان واقعي ديرتر و كمتر پيدا مي شوند, چون همه براي آن هدف هاي رفيع آماده نيستند و همت ندارند.

ه _ نبود فريب و تزوير در منطق اولياي الهي و تلاش براي آگاه كردن بندگان خدا: از جمله عوامل تنهايي اولياي خدا اين است كه نمي خواهند با هر قيمتي شده _ ولو با حيله و تزوير _ مردم را به طرف خود بكشانند و به هدف برسانند, مي خواهند اگر مردم واقعاً مي آيند, از سر بصيرت و آگاهي و فهم باشد, چون فقط اين نوع آمدن به طرف خداي متعال درست است « و هديناه النّجدين»8 طوري مديريت و رهبري مي كنند كه حق و باطل روشن شده، مردم وقتي مي خواهند تصميم بگيرند با بصيرت و

آگاهي تصميم بگيرند. لذا اگر موارد زيادي در حكومت اميرالمؤمنين(ع) يا در كلّ بر خورد اولياي الهي مي بينيد كه ظاهراً چرا اميرالمؤمنين(ع) به طلحه و زبير اجازه دادند از مدينه خارج شوند؟ گفتند: مي خواهيم عمره برويم, حضرت فرمودند: مي خواهند بروند مكر بكنند, دنبال فتنه هستند. حضرت با اينكه مي دانست, جلوي آنها را نگرفت. يا مي دانستند امشب بنا است ابن ملجم حضرت را ترور كند ولي مانع نشدند؟ مسلم بن عقيل(ع) مي دانست ابن زياد داخل خانه آمده ولي ترورش نكرد! و داستان هاي متعدد ديگر، معلوم مي شود ترور و فريب, مشكلي را حل نمي كند, اگر بنا است مردم به بصيرت برسند بايد طوري عمل كرد كه حق و باطل روشن شود و مردم انتخاب كرده, قدرت اختيار حق و باطل معلوم شود تا تكليف و رشد معني دار شود. لذا سيّدالشّهدا(ع) طبق بعضي از نقل هايي كه شده در بين راه مكرر خطبه خواندند و هشدار دادند, عده اي هم پراكنده شدند, هر چه مخاطرات شديدتر مي شد عدة بيشتري مي رفتند, حتي حضرت در شب آخر نيز فرمودند: برويد. البته مورخان نوشته اند در آن شب با اينكه حضرت بيعت را از آنها برداشتند، كسي نرفت همگي التماس كردند و ماندند.

در حكومت ديني هدف اين نيست كه به هر قيمتي شده _ ولو با دروغ و تزوير _ مردم را نگه داريم؛ بلكه هدف روشن شدن حق و باطل است. به طوري كه حجّت تمام شود و بر سر ايمان انسان ها مانعي وجود نداشته باشد, براي رسيدن به اين هدف شياطين و فتنه ها لازمند؛ لذا خداوند متعال در قرآن به پيامبرش مي فرمايند:

وكذلك جعلنا لكلّ نبيٍّ عدوّاً شياطين الإنس و الجنّ.

براي هر

پيامبري دشمن قرار داديم، اعم از شياطين انسي و جني, كه الهاماتي نيز در بين خود دارند؛

يوحي بعضهم إلي بعضٍ زخرف القول غروراً.9

حرف هايي كه زخرف القول يعني با ظاهر فريب و خوش ظاهر است, بين خودشان رد و بدل مي كنند. بعد خداوند متعال به پيامبرش مي فرمايد: «ولو شاء ربّك ما فعلوه» اگر خداوند متعال مي خواست, نمي توانستند چنين كارهايي انجام

دهند؛ يعني خداوند متعال محكوم آنها نبوده, در مقابل فتنة آنها، دست خدا بسته نيست.

بنابراين؛ با توجه به اين هدف, بنا نيست مردم با تبليغات دروغ و به هر قيمتي كه شده, جمع شوند. لذا خود اين مسئله موجب پراكندگي عدة زيادي شد. حضرت در اين مسافرت با هر وعده و وعيدي، مثل رسيدن به قدرت و غنايم و... مردم را جمع نكردند, بر عكس در ميان راه, مكرّر هشدار دادند كه پايان اين راه مخاطره انگيز؛ حكومت و قدرت نيست، بلكه پايانش شهادت است و هر كس مي خواهد برگردد. اين يكي از علل تنهايي سيّدالشّهدا(ع) بود و اصولاً يكي از مشكلاتي كه بر سر راه حكومت ديني وجود دارد, همين است.

و _ رنگين تر بودن سفرة جبهة مقابل: ديگر اينكه؛ وسوسه ها خيلي زياد است, زيرا معمولاً پول, قدرت, ثروت و مظاهر دنيا در آن طرف است, سفرة معاويه رنگين تر است, در حالي كه سفرة اميرالمؤمنين(ع) هيچ وقت مثل سفرة معاويه نيست. آنها به هر قيمتي كه شده مي خواهند مردم را جمع كنند، سران اقوام را با پول و وعده و وعيد بر اساس انگيزه هاي مادي جمع مي كردند. ولي حضرت نمي خواست لشكرش بر اساس انگيزه هاي مادي پر شود؛ بلكه مي خواست آنهايي كه در ركابش شمشير

مي زنند, اين جنگ عامل بلوغ و رشد آنها شود؛ لذا حضرت امير(ع) در جنگ صفين حكميت را تا آخرين لحظه نپذيرفتند, بعد هم كه قرآن بر سر نيزه رفت, قبول نكردند تا اينكه حكميت تحميل شد, به حسب ظاهر اگر يك سياست مدار بود, يك قدم به جلو مي گذاشت و حكميت را مي پذيرفت تا لااقل حكم را خودش تعيين كند, تا ابوموسي اشعري حَكم نشود, ولي حضرت اين كار را نكرد؛ زيرا بناست صفوف از هم جدا شوند و تقدير وليّ خدا در اين جريان نقش دارد.

3. علت باز ماندن افراد از ياري وليّ خدا

مسئلة اساسي و عبرت آموز ديگر اينكه؛ اگر قبلاً انسان خودش را براي همراهي با وليّ خدا آماده نكرده باشد, عقب خواهد ماند. سيّدالشّهدا(ع) از ماه ها قبل اعلام موضع كردند, يك نمونة آن طرمّاح بود كه در راه با چند نفر ديگر, به حضرت برخورد كردند (يكي دو منزل با كوفه بيشتر فاصله نداشت) حضرت پرسيدند: «وضع كوفه چگونه است؟» گزارشي داد كه وضع كوفه خوب نيست, قلوب مردم با شما, اما شمشيرهايشان عليه شماست, ما كه از كوفه بيرون مي آمديم, در مخليه, لشكر انبوهي براي جنگ با شما جمع شده بود كه تاكنون لشكري به اين عظمت و وسعت نديده بوديم, از آن طرف, طرمّاح براي خانواده اش آذوقه مي برد؛ لذا به حضرت عرض كرد: اجازه بدهيد آذوقه ها را برسانم و برگردم. حضرت فرمودند: «سعي كن زود بيايي». رفت, زود هم برگشت ولي وقتي به همين منزل رسيد، خبر شهادت سيّدالشّهدا(ع) را شنيد. از ماه ها قبل سيّدالشّهدا(ع) از مدينه خارج شده و اعلام موضع كرده اند, بعد از 6 ماه كه حضرت در محاصرة

دشمن قرار گرفته, تازه ايشان براي زن و بچه اش آذوقه مي برد. نقطة ضعف بالاتر اينكه, به حضرت نصيحت مي كند _ به اين خيال كه حضرت محتاج نصيحت اوست _ گفت: بياييد به يمن برويم, كوفيان وفادار نيستند من براي شما در كوهستان هاي يمن 20 هزار شمشير زن آماده مي كنم تا جنگ را از آنجا شروع كنيد. غافل از اينكه 20 هزار شمشيرزن كه مثل شما بخواهند آذوقة زن و بچه را بر سيّدالشّهدا(ع) مقدم بدارند, به درد سيّدالشّهدا(ع) نمي خورند. پس اگر با تمام وجود آماده نبوده، مشغول آذوقة زن و بچه و نام و نشان باشيم, مسلّم است كه وليّ خدا تنها مي ماند.

آنهايي كه به حضرت كمك نكردند, چند دسته بودند؛ يك دسته كساني هستند كه در صف دشمن رودرروي سيّدالشّهدا(ع) ايستادند و تا حدّ ريختن خون ايشان مقاومت كردند. دستة ديگر كساني بودند كه, بي تفاوت نشسته, فقط نصيحت كردند كه, به كوفه نرويد اگر برويد كشته مي شويد, و با كشته شدن شما زمين خالي از حجّت مي شود.10 بعضي هم مثل عبيدالله جعفي, از كوفه خارج شده بود تا در جريان نباشد اما حضرت در راه با او برخورد كردند و فرمودند: «عبيدالله، وضع تو به خاطر عثماني بودن خوب نيست اگر به ما ملحق شوي همة گذشته ات جبران مي شود». در جواب گفت: من از كوفه خارج شدم تا خيالم راحت باشد, حالا دوباره خودم را گرفتار كنم. نه با شما هستم نه با ابن زياد, ولي اسب تندرويي دارم كه هر كه سوار بر آن شده دشمن نتوانسته او را بگيرد, آن را به شما مي دهم كه فرار كنيد. تلقي اين آدم را ببينيد

در مقابل دعوت حضرت حاضر شد؛ مثلاً ماشين آخرين سيستم يا هواپيماي شخصي خود را بدهد كه حضرت سوار شوند و از محاصرة ابن زياد بيرون روند غافل از اينكه, حضرت آمده اند تا ابن زياد را محاصرة تاريخي كرده, شكست دهند.

عدّه اي نيز مشغول طواف و تلاوت قرآن بوده , از سيّدالشّهدا(ع) غافل شدند. حال آنكه وقتي سيّدالشّهدا(ع) راه افتادند, در كعبه ايستادن, مشكلي را حل نمي كند. مسئلة اساسي كمبود معرفت است. اينكه انسان نفهمد تنها راه، راه «وليّ خدا» است, اينكه انسان خيرخواهي خود را براي وليّ خدا از حدّ پيشكش كردن اسب و مانند اينها, جلوتر نبرد, اينكه؛ خودش را به اصطلاح فهميم تر از وليّ خدا بداند و خيال كند اين حق را دارد كه وليّ خدا را موعظه كند, عوامل تنهايي وليّ خدا و جدايي حساب ما از اوست.

در مقابل, حضرت ابوالفضل(ع) سرآمد همة كساني بودند كه از روي بصيرت و درايت به حضرت پيوستند, اگر همة مقاتل را بگرديد، يك جا نمي يابيد كه موّرخان نقل كرده اند كه حضرت پيشنهادي به امام داده باشند كه مثلاً برويد يا نرويد, جنگ كنيد يا نكنيد, زن و بچه با خودتان ببريد يا نبريد, كاملاً مي دانند كه سيّدالشّهدا(ع) موعظه لازم ندارند و اگر انسان مي خواهد بهره ببرد, بايد همراه حضرت شود.

عدّه اي هم كساني بودند كه دير آمدند؛ چند نفر از بزرگان بلخ وقتي نامة حضرت به دستشان رسيد با سخنراني هاي تند ديگران را تحريك كرده, راه افتادند ولي وقتي رسيدند كه ديگر دير شد و ماجراي كربلا تمام شده بود؛ چون از قبل آمادگي نداشتند.

الف _ علاقه به دنيا: اگر در دل انسان هوسي باشد اين هوس

در جايي راهش را از اولياي خدا جدا مي كند ولو ممكن است قدم هايي همراه با اولياي خدا برود اما آنجايي كه اين هوس سر بر مي دارد راه انسان را از وليّ خدا جدا مي كند. تأخيرها, سستي ها, كم معرفتي ها و... از همه مهم تر, تعلق به دنياست كه موجب مي شود انسان تا مرز ريختن خون سيّدالشّهدا(ع) پيش برود. همان كساني كه براي سيّدالشّهدا نامه نوشته بودند, براي حفظ دنيا و غنيمت بردن از يكديگر سبقت مي گرفتند تا پيش ابن زياد, عزيز شوند. كار آنها در اثر حبّ دنيا به جايي رسيد كه صفشان را از سيّدالشّهدا(ع) جدا كردند. عمر سعد كسي است كه در لشكر صفين, اگر فرمانده نبوده لااقل شركت داشته است اما حالا فرماندهي لشكر ابن زياد را قبول كرده! طمع در گندم ري, ريشة اين تغيير موضع بود. وقتي به او پيشنهاد فرماندهي لشكر را دادند يك شب مهلت خواست. در واقع ابن زياد نوعي تزوير كرد, اول تجهيز كرد و فرماندهي آن را همراه با حكومت ري, به عمر سعدداد چون ري, آن روز بخش عظيمي از منطقة حكومت اسلامي بود, بعد كه براي حركت آماده شد به او گفتند: شورش خوابيده و سركوب شده بايد به كربلا بروي. گفت: نمي روم, گفتند مهم نيست. حكومت ري را برگردان. گفت: اجازه دهيد فكر كنم, تا صبح قدم مي زد و تأمل مي كرد و مي گفت: «مي گويند» يك آخرتي هست يعني از لفظ «يقولون» استفاده مي كرد و بالاخره به جنگ سيّدالشّهدا(ع) رفت. حضرت بين دو لشكر با او صحبت كردند و فرمودند: چرا در اين كار شركت كردي؟! گفت: دنيايم چنين و چنان است. حضرت فرمودند: من,

تأمين مي كنم. بهانه هاي زيادي آورد, آخر هم زير بار نرفت؟

تعلّق خاطر به دنيا درجايي انسان را رودرروي اولياي خدا قرار مي دهد و اين خطر براي همه ما جدي است. بعضي از بزرگان تعبير خيلي زيبايي داشته, مي گفتند: يكي از اقسام گريه در مراسم سيّدالشّهدا(ع) گرية خوف است كه انسان واقعاً خائف باشد, نكند روزي پيش بيايد مثل مدعياني كه نامه نوشته بودند كه, باغ هاي ما آماده, نهرهاي ما جاري و مزارع ما خرم و آباد است, منتظر قدوم شما هستيم اما وقتي كه وليّ خدا آمد تيغ روي او بكشيم, بعد از دعوت, او را محاصره كنيم.

ب _ جمع بين دنيا و آخرت: عامل ديگري كه موجب جدايي از سيّدالشّهدا(ع) و حتي موجب قرار گرفتن در صف ابن زياد شد, اين بود كه عدّه اي مي خواستند بين دنيا و آخرت جمع كنند. با خود تصفية حساب نكرده بودند تا بتوانند يكي از اين دو را انتخاب كنند؛ لذا خداوند متعال فتنه ها را پيش مي آورد تا انسان يكي را انتخاب كند. عده اي گفتند: سري كه درد نمي كند دستمال نمي بندند, نه با سيّدالشّهدا(ع) مي جنگيم و نه با ابن زياد درگير مي شويم, چون سهم ما از بيت المال قطع مي شود. ابن زياد با 20 الي 30 نفر سرباز به اضافة 10 يا 20 نفر از سران اقوام در دارالاماره بودند. ابن زياد اول چند نفر از اين سران را بالاي دارالاماره فرستاد، گفت: مردم را موعظه كنيد و بگوييد لشكر شام در راه است مقاومت بي فايده است. چرا مي خواهيد بجنگيد؟ شما كه در مقابل لشكر شام نمي توانيد مقاومت كنيد. بعد هم گفت: به مردم بگوييد هر كس تا شب در

اينجا باقي بماند سهمش از بيت المال قطع مي شود, بعد هم به يكي از همين سران دستور داد تا يك پرچم سفيد به دست بگيرد و بگويد: هر كس زير اين پرچم بيايد در امان است مردم هم گروه گروه زير پرچم مي آمدند, لذا آن چند نفر, چهار هزار نيرو را با نيرنگ جمع كردند.

اينكه آدم بخواهد جمع بين دنيا و آخرت كند؛ يعني هم نماز بخواند, هم دين داشته باشد, نه با يزيد بجنگد نه با سيّدالشّهدا(ع), ارادة جمع بين اينها موجب شد قدم به قدم آمدند به لشكر نخيله, آمدند با اين نيّت كه انشاءالله صلح مي شود, بعد هم گفتند: برويم كربلا انشاءالله اتفاقي نمي افتد, كم كم كار به جايي رسيد كه از همديگر سبقت مي گرفتند مبادا از غنيمت عقب بمانند و مبادا پيش ابن زياد بگويند: اين افراد كوتاهي كردند. غافل از اينكه؛ تنها ماندن سيّدالشّهدا(ع) بزرگ ترين جرم است, لازم نيست با ايشان بجنگيم. همين كه دو صف ايجاد شد (صف سيّدالشّهدا(ع) و صف يزيد), بايد به هر قيمتي شده در صف سيّدالشّهدا(ع) باشيم نه در صف ابن زياد, ولو آخر كار صلح شود. اينكه انسان خيال كند اگر كار به كشتار و ريختن خون سيّدالشّهدا(ع) نرسد, در لشكر ابن زياد بودن جرم نيست, از نقطه ضعف هاي اساسي است. عده اي بر اين فكر بودند كه مي شود مسلمان بود ولو زير چتر ابن زياد!! حالا ابن زياد حاكم باشد يا امام حسين(ع) چه فرقي مي كند. مثل كساني كه الآن در آمريكا هستند و خيال مي كنند دينشان را هم حفظ مي كنند, زيرا آمريكا نمي گويد نماز نخوانيد, اصلاً كاري به دين ما ندارند؛ اتفاقاً در آنجا

مسلماني بهتر و بيشتر است!! غافل از اينكه نبودن در صف سيّدالشّهدا(ع) گناه كبيره و اعظم كبائر است. حر(ره) يك شخصيت بسيار بسيار محترم و فوق العاده است, و با توجه خود, معجزه كرده است و يكي از نمونه هاي توبه است. وقتي براي عذرخواهي خدمت سيّدالشّهدا(ع) آمد, به آقا عرض كرد؛ گمان نمي كردم كار ابن زياد با شما به اينجا برسد!! اين فكر, خودش عين جرم است, بر فرض كار ابن زياد با سيّدالشّهدا(ع) به اينجا نمي رسيد, مگر بايد كار به جنگ برسد تا شما در صف سيّدالشّهدا(ع) قرار بگيريد؟! مگر انسان معذور است، در صف ابن زياد باشد و سيّدالشّهدا(ع) را تنها بگذارد؟

ج _ احساس عدم احتياج به وليّ خدا: اينكه جرم را تا به آخر نرسيده, جرم ندانستن و به دنبال جمع دنيا و آخرت بودن, تأخير داشتن, خود را محتاج وليّ خدا نديدن, اينكه مي شود جز ء اولياي خدا بود و بهشت رفت اگرچه همسفر سيّدالشّهدا(ع) نباشيم, جرم هايي است كه وجود داشته و علت تنهايي سيّدالشّهدا(ع) شده است. خيال مي كردند براي اصلاح شدن نيازي به سيّدالشّهدا(ع) نيست؛ لذا طواف كرده, نماز مي خواندند, چله نشيني مي كردند تا تهذيب حاصل شود.

به ما دستور داده اند مهيّاي ظهور باشيد؛ چون ظهور دفعتاً واقع مي شود, اصحاب امام زمان(ع) به علت آمادگي, به محض شنيدن نداي حضرت، همگي در مكّه جمع مي شوند. خوب اينها كه بيكار نيستند ولي طوري آماده اند كه اگر آب دستشان باشد, زمين گذاشته, مي روند. حبيب بن مظاهر در ميان راه حمام با مسلم بن عوسجه برخورد كرد و گفت: كجا مي روي؟ گفت: مي روم تنظيف , گفت: وقت اين كارها نيست از سيّدالشّهدا(ع) نامه رسيده, بايد رفت. از

وسط راه, خانه نرفته برگشتند و به طرف كربلا رفتند. اين آمادگي خيلي فرق مي كند با آن كسي كه در زمان رسيدن سيّدالشّهدا(ع) به كربلا, تازه براي زن و بچه اش آذوقه مي برد. خيلي هم دوست دارد به حضرت كمك كند ولي از قبل فرصت ها را تخمين نزده, خودش را مهيّا نكرده, اهل سرعت و سبقت نبوده, پيدا است چنين آدمي عقب مي افتد. اشتغال انسان به كار خويش و اينكه دل مشغولي انسان، كار وليّ خدا نباشد, يا اينكه صبح كه بلند مي شود فكرش اين نباشد كه, امروز كجاي كار امام زمان(عج) زمين است تا من بردارم، مشكل ساز است. البته بار ما را امام زمان(عج) برمي دارد، نه اينكه ما ايشان را ياري كنيم. در صلواتي كه از امام حسن عسكري(ع) براي امام عصر(ع) نقل شده, آمده است: « اللهم ّانصره و انتصر به لدينك و انصر به اوليائك و اوليائه و شيعته و أنصاره»11 خدايا او را ياري كن و به وسيلة او, دوستان خود را و دوستان او را و شيعيان و ياران او را, ياري كن. به هر حال بايد ديد كجاي اردوگاه سيّدالشّهدا(ع) خالي است، همانجا را پر كرد. دنبال كار خودمان نباشيم، اگر ما به دنبال آيت الله شدن باشيم و آن يكي, به دنبال خانه خريدن باشد, حتماً اين تعلقات، ما را از وليّ خدا دور مي كند. مؤمن بايد اول صبح كه بر مي خيزد همّت و فكرش اين باشد كه كجاي اردوگاه وليّ خدا خالي است, خودش را در آنجا حاضر كند. اگر اين آمادگي و حالت انتظار وجود داشت انسان به نصرت وليّ خدا موفق مي شود, همين كه حضرت پرچم برداشت چنين

شخصي آماده است. همة كارهايش را كرده, نه اينكه وقتي جنگ شروع شد تازه به فكر نماز و روزه هاي قضا و به فكر قرض هايش باشد. حالا كه سيّدالشّهدا(ع) به ميدان آمده, وقت نماز قضا خواندن نيست اينها را بايد قبلاً مي خواند بايد خود را به هر قيمتي شده به سيّدالشّهدا(ع) برساني ولو اينكه اين دو ركعت نماز را نخواني ولو همة قرض عالم روي دوش تو باشد, تا بروي قرضت را بدهي كار تمام شده است.

در هر صورت, اين آماده نبودن ها و غفلت ها, سلسله عواملي است كه موجب جدا شدن افراد مختلف, از سيّدالشّهدا(ع) و تنها شدن حضرت شد.

سيد محمد مهدي ميرباقري

ماهنامه موعود شماره 83

پي نوشت ها:

1. ابن طاووس، لهوف، ص 88، ترجمة رجالي تهراني.

2. نقل شده كه پدر ابوبكر، ابوقحافه، به پسرش گفت اگر بنا بر سن باشد من از تو پيرتر هستم.

3. عموي امام رضا(ع) و احتمالاً همان كسي هستند كه در گلزار قم مدفونند.

4. سورة نحل (16), آية 44.

5. سورة آل عمران (3), آية 19.

6. سورة آل عمران (3), آية 31.

7. چون خواهرش يكي از همسران پيامبر بود. ازدواج با كساني كه اگر دنيا را قباله اش كنيد, و به يكي از محببين حضرت بدهيد قبول نمي كند, ولي حضرت به علت مصالح سياسي اسلام هم دختر به آنها داده اند و هم گرفته اند.

8. سورة بلد (90) آيه 10؛ انسان را به راه خير و شر هدايت كرديم.

9. سورة انعام (6), آية 112.

10. خود اين سخنان، حجت عليه آنها است. شما كه مي دانيد سيّدالشّهدا(ع) كسي است كه اگر برود زمين از حجت خالي مي شود چرا او را تنها گذاشتيد؟

11. محدّث قمي، مفاتيح الجنان, ص 1015.

سلطه يهوديان بر هاليوود

هنگامي كه توماس

اديسون، دوربين ساخت و تصاوير متحرك را اختراع نمود، كارآفرينان يهودي مهاجر نظير «سام گلدوين»، «جك و هري وارنر» و «لوييس بي ماير» هاليوود را ايجاد نمودند. سلطة يهوديان بر صنعت سرگرمي و تفريحات، كمتر در رسانه هاي مهم دنيا مطرح شده است چون، اكثر اين رسانه ها يا به يهوديان تعلق دارند يا از آنان مي ترسند.

اشاره:

سلطة مطلق و بي چون و چراي يهوديان بر هاليوود، كه خود آنان بنيان گذار اين صنعت گسترده فيلم سازي آمريكا بوده اند، بر هيچ كس پوشيده نيست. در ليست يكصد فرد مؤثر بر سينماي آمريكا، هيچ فرد اروپايي تباري وجود ندارد و 12 نفر اوّل اين ليست، همگي يهودي اند. حاكمان يهودي هاليوود با توليد محصولاتي مستهجن و پرفروش، به سودهاي كلان دست يافته اند، هر چند يكي از مديران صاحب نام يهودي هاليوود، ساخته هاي خود را فيلم هايي كثافت خوانده است. نويسنده، معتقد است كه يهوديان دنيا كه همواره جزء ساكنان مناطق شرق عالم بوده اند، به دليل سرخوردگي در شرق و براي جبران ناكامي هاي خود، راه آمريكا و هاليوود را در پيش گرفته اند. مقالة حاضر به بررسي اين موضوع مي پردازد.

هنگامي كه توماس اديسون، دوربين ساخت و تصاوير متحرك را اختراع نمود، كارآفرينان يهودي مهاجر نظير «سام گلدوين»، «جك و هري وارنر» و «لوييس بي ماير» هاليوود را ايجاد نمودند. همچنين يهوديان، سه شبكة اصلي و مهمّ آمريكا را بنيان نهادند: شبكة CBS متعلق به «ويليام پالي» و شبكة NBC متعلق به «ديويد سارنوف» و شبكةABC متعلق به «لئونارد گلدنسون». امروزه نيز حدود دو سوم توليدكنندگان اصلي و پيش تاز صنعت سينما و تلويزيون، يهودي هستند.

سلطة يهوديان بر صنعت سرگرمي و تفريحات، كمتر در رسانه هاي مهم دنيا مطرح شده است

چون، اكثر اين رسانه ها يا به يهوديان تعلق دارند يا از آنان مي ترسند.

در اكتبر سال 1994 ميلادي، ويليام كش روزنامه نگار بريتانيايي، مقاله اي را با عنوان «توطئه گران يهودي هاليوود» در نشرية “Spectator” منتشر نمود كه نويسندة مقاله و نشرية آن به دليل اتهام يهودستيزي، با واكنش هاي تندي روبه رو شدند.

ويليام كش در اين مقاله نوشته بود:

وقتي مايك اويتز اعلام نمود كه در شهر لس آنجلس كنفرانسي خبري برگزار خواهد نمود، همه دريافتند كه اتفاق بزرگي در راه است. در آن جلسه اعلام شد كه يك استوديوي چند ميليارد دلاري فيلم سازي با مديريت استيون اسپيلبرگ در آستانة تشكيل است. در حالي كه استوديوهاي نو ظهور فيلم سازي اندكي در هاليوود مي توانند بقاي خود را حفظ نمايند، استوديوي آمريكايي فرانسيس كاپولا جزء معدود مراكزي است كه توانسته در 50 سال اخير به فعاليت خود ادامه دهد؛ امّا از زماني كه «كاتزنبرگ» مديريت شركت فيلم سازي ديزني را بر عهده گرفت، امر عجيبي به وقوع پيوست؛ وي با ساخت فيلم هايي احمقانه و بي نزاكت نظير «مشكل عشق» و «Aspen Extreme» كه به گفتة خود كاتزنبرگ در گفت وگو با يك روزنامه نگار، محصولاتي «كثافت» بوده اند، به فعاليت پرداخت.

همكاري گروهي افرادي نظير اسپيلبرگ، گيفن و كاتزنبرگ كه همگي يهودي هستند، باعث شده تا يكي از قوي ترين و تأثيرگذارترين استوديوهاي فيلم سازي هاليوود به وجود آيد. اين اتحادهاي قدرتمند در حالي به وجود آمده اند كه چندي پيش، در يكي از نشريات مطرح آمريكايي، مقاله اي به چاپ رسيد كه در آن اعلام شده بود كه كانون قدرت آمريكا از يك ابرقدرت صنعتي _ نظامي به قدرتي بزرگ در عرصة سرگرمي و اطلاعات تبديل شده است.

امّا هميشه اين سؤال مطرح

بوده كه چرا يهوديان ساكن شرق براي تسلط بر هاليوود به غرب آمدند؟ يك پاسخ اين است كه آنان به دليل احساس ناتواني و مقاومت در برابر خواسته هايشان در شرق، به غرب روي آورده اند. اين حقيقت همان مطلبي است كه در كتاب «امپراتوري از ميان خودشان؛ چگونه يهوديان هاليوود را ابداع نمودند؟ » اثر يكي از پيشگامان يهودي سينما، لوييس بي ماير، بيان شده است. يهوديان با ورود به عرصة فيلم سازي و توليد آثاري به ظاهر هنري در عرصه اي وارد شدند كه كسي آنان را سرزنش نمي كند و آنان مي توانند به راحتي بر اين دنيا حكم راني كنند.

و البته اين حكمراني تاكنون تداوم داشته است. مديران يهودي استوديوهاي مهمّ سينمايي، از 60 سال پيش تاكنون تغييري نكرده اند و از 85 فرد تأثيرگذار بر اين صنعت از سال 1936 ميلادي، 53 تن يهودي بوده اند.

همچنين چندي پيش در يك گزارش كه با هدف معرفي يكصد فرد قدرتمند در عرصة سينما منتشر شد، دوازده نفرِ ابتداي ليست، همگي يهودي بودند. در اين ليست، هيچ فرد سياه پوست يا بريتانيايي تباري وجود نداشت.

سلطة مطلق آنان بر هاليوود به گونه اي شرايط را رقم زده كه افراد غيريهودي نيز تمايل دارند كه با تغيير رفتار و ظاهر خود، يهودي به نظر آيند. همان طور كه در دهة هشتاد ميلادي، افراد براي ورود به صنعت سرگرمي، خود را همجنس باز يا دو جنس گرا نشان مي دادند (تخمين زده مي شود كه 35 درصد اعضاي جامعة سينماگران آمريكا، همجنس باز هستند). از سال هاي بسيار دور، در لس آنجلس اين جوك شايع است كه براي ورود به صنعت سينما بايد به آيين يهوديت گرويد، زيرا يهوديان همواره تمايل دارند تا با

برتر خواندن نژاد و آيين خود، ديگران را از خود جدا نموده، تبعيض قايل شوند.

امروزه در شرايطي يهوديان به رهبران بلامنازع هاليوود تبديل شده اند كه آنان تنها 4 درصد جمعيت آمريكا را تشكيل مي دهند. يهوديان همواره رسانه ها را به عنوان نوكران خود انگاشته اند و تنها از آنان انتظار دارند كه نظرات و عقايد يهوديان را منعكس نمايند. يك راز كثيف در مورد هاليوود اين است كه روزنامه نگاران مرتبط با هاليوود، دائماً در رسانه هاي مختلف جابه جا شده و البته دست مزدهاي كلاني هم مي گيرند. نكتة مهم ديگر در مورد اين رسانه ها اين است كه رسانه هاي مهم و مشهور به صورتي كاملاً سازمان يافته و هماهنگ، اخبار مربوط به سلطة يهوديان را سانسور مي كنند، هر چند مردم آمريكا همواره جوك هايي در اين زمينه مي سازند.

يهوديان كه خود را قربانيان واقعة «هولوكاست» مي دانند، همواره ديگران را يهودي ستيز به حساب مي آورند و بدين ترتيب تلاش مي كنند كه با گسترش دامنة سلطة خويش، به اهداف پشت پردة خود دست يابند. لذا احتمالاً شما هم اين جمله را شنيده ايد كه : يهوديان براي ديدن تئاتر به سالن نمايش نمي روند، بلكه آنها به دنبال مشاهدة عقايد ارائه شدة خود از سوي بازيگران هستند.

چندي پيش، يكي از مديران شركت سوني كه حاضر به ذكر نام خود نشده بود، در مصاحبه اي با يكي از هفته نامه هاي اقتصادي ژاپن اظهار داشت كه:

صنعت فيلم سازي آمريكا تقريباً به صورت كامل به وسيلة يهوديان كنترل مي گردد. لذا ما در شغل خود وظيفه داريم كه از بهترين شيوة ممكن بهره بگيريم.

البته مديران هفته نامه از اين صحبت ها چنين نتيجه گرفتند كه «اگر شما قصد انجام فعاليت تجاري در ايالات متحده داريد، نمي توانيد

يهوديان ساكن در آن كشور را ناديده بگيريد!»

اخيراً يكي از گروه هاي آمريكايي فعال در حوزة مسائل فرهنگي، خواستار آن شد كه فيلم هاي سينمايي از دست هاي شيطان و پانصد نفر از يهوديان غيرمعتقد به حضرت مسيح، نجات يابد. از سوي ديگر، يكي از مقالات مذهبي ايالات متحده هم چندي پيش يهوديان سردمدار هاليوود را به دليل فريب و اغواي روزانة صدها دختر بي فكر، مورد سرزنش قرار داد. وي همچنين گفت: «معمولاً ايجاد مشكلات و معضلات اخلاقي از سوي يك نژاد كه در كنترل يك تجارت به اكثريت دست مي يابد، نشانگر نبوغ افراد آن نژاد است.»

اين گفته نشانگر وجود تفاوت هاي عمده بين شهروندان آمريكايي و يهوديان است. يهوديان به ارزش هاي اخلاقي و فرهنگي مردم آمريكا توجهي نمي كنند. آنان كنترل رسانه هاي اجتماعي آمريكا را در دست گرفته اند امّا به مسؤليت هاي اين كنترل توجه نمي كنند. آنان همواره محصولات سينمايي خود را در درجة اوّل، آمريكايي و سپس يهودي معرفي مي نمايند.

از سوي ديگر، يهوديان هاليوود، عمدتاً عقايد خود را مخفي نگاه مي دارند، همان طور كه اگر چه اكثر فعالان صنعت سينمايي آمريكا همجنس باز هستند، امّا تا پيش از دهة هشتاد ميلادي، شما هيچ همجنس بازي را در فيلم هاي سينمايي نمي ديديد.

ويليام كش

پي نوشت:

? منبع: www.lukeford.net

به نقل از: سياحت غرب، ش 32.

هاليوود، سياست و پنتاگون

وقتي هاليوود درگير جنگ ها مي شود، فيلم ها بايد تاوان سنگيني بپردازند. قوانين هاليوود آشناست. حقيقت اين است كه در هاليوود فقط آدم هاي خوب برنده هستند و هنگامي كه با فيلم هاي توليدي آن سر و كار داشته باشيم، قطعاً «آدم هاي خوب» آمريكايي خواهند بود.

وقايع تاريخي هرگز نمي توانند سدّ راه فيلم هاي پر فروش هاليوود قرار گيرند. براي مثال فيلم «نجات سرباز رايان» را

در نظر بگيريد. در اين فيلم گويا فراموش شده است كه هفتاد و دو هزار سرباز انگليسي و كانادايي نيز در جنگ شركت داشته اند. هاليوود از ما مي خواهد باور كنيم كه اين نيروهاي آمريكايي بودند كه با رمزگشايي يك دستگاه ارسال پيام هاي رمز غنيمت گرفته شده از يك زيردريايي آلماني، توانستند مسير جنگ را هدايت كنند و اصلاً مهم نيست كه نيروهاي انگليسي شش ماه قبل درگير جنگ شده بودند.

اما حقايق هاليوود هميشه به اين آساني فاش نمي شود. براي مثال، دربارة روابط عميق ميان پنتاگون (وزارت دفاع آمريكا) و هاليوود به ندرت سخني گفته مي شود. روابطي كه نه تنها ميليون ها دلار درآمد به جيب فيلم سازان هاليوود سرازير مي كند و نيز ابزار تبليغاتي مفيدي براي ارتش جهت جذب نيرو است، بلكه تاريخ را نيز در جهت اهداف واشنگتن تحريف مي كند و در مجامع بين المللي چهره اي موجه از آن به نمايش مي گذارد.

در برنامه اي تلويزيوني به نام «عمليات هاليوود» كه از شبكة SBS پخش شد، «اميليو پاكال» فيلم ساز به همراه «ديو راب»، روزنامه نگار و كارشناس سينما به نقد و بررسي مشاوره و كمك هايي كه تهيه كنندگان فيلم ها از پنتاگون دريافت كرده اند، پرداختند.

راب كه قبلاً براي مجلات «ورايتي» و «هاليوود ريپورتر» فعاليت مي كرده در اين برنامه گفت طيّ تحقيقات خود با پي بردن به جزئيات دسترسي آسان تهيه كنندگان و فيلم سازان به كشتي، تانك، تجهيزات، اطّلاعات، پايگاه هاي نظامي، و نيز نيروها و مناطقي كه جلوه اي بسيار واقعي به صحنه هاي فيلم ها مي داد، حيرت زده شده است. گزارش او كه بررسي صفحه به صفحه فيلم نامه هايي است كه استوديوها به پنتاگون تحويل داده اند، به خوبي نشان دهندة نوعي تباني بر اساس سانسور و گنجاندن تبليغات

مورد نظر پنتاگون در فيلم نامه ها است. پذيرش چنين سيستم نظارتي براي هاليوود به معناي برخورداري از كمك ها و همكاري پنتاگون است. و براي پنتاگون نيز به معني نشان دادن چهره اي مطلوب از نيروهاي خود و رفتار، ديدگاه ها و وطن دوستي آنها و در نتيجه توجيه وارد شدن به جنگ است.

با اين حال چرا پنتاگون بودجة خود را صرف صلح طلبي يا بهبود جنبه هاي نامطلوب زندگي سربازان خود نمي كند؟ چرا بايد به فيلم «گروهان» كمك كند در حالي كه فيلم «كلاه سبزها» خوشايندِ آنهاست؟

از جمله كساني كه در برنامة «عمليات هاليوود» اظهارنظر كرده اند، فيلم نامه نويس و كارگردان استراليايي؛ «فيل استراب» از وزارت دفاع آمريكا؛ «لارنس سوييد»، مورخ؛ و «جوترنتو»، نويسنده و رئيس «مركز آموزش عمومي ضدّ جنگ» را مي توان نام برد. همگي اين افراد اتفاق نظر داشتند كه در فيلم هاي مورد تأييد پنتاگون ديالوگ، طرح داستان و مليت قهرمان ها تغيير داده مي شود تا تهيه كنندگان بتوانند به جنگ افزارهاي پنتاگون دسترسي پيدا كنند.

براي مثال در سال 1995 در فيلم نامة اصلي و اولية فيلم جميزباندي «چشم طلايي» يك ژنرال نيروي دريايي آمريكا اسرار نظامي را فاش مي كند، اما در نسخة اصلاح شدة فيلم مي بينيم كه فرد خائن يك افسر نيروي دريايي فرانسه است.

پاكال و راب به بررسي دقيق تغييرات صورت گرفته در فيلم نامه ها پرداخته اند. آنها فهرستي از اسامي فيلم ها و تهيه كنندگاني كه با پنتاگون همكاري كرده اند، تهيه كرده و نشان دادند كه ويراستاران وزارت دفاع چگونه فيلم نامه ها را تغيير مي دهند. جالب است كه در اين گزارش از فيلم سازاني كه خود اقدام به سانسور فيلم نامه ها و همكاري با پنتاگون كرده اند، بيش از ويراستاران انتقاد شده است. به گفتة راب، او در

مبارزه عليه اين سيستم نظارتي دريافته است كه تأثير چنين تحريف هايي بر نسل كنوني جوانان آمريكايي هنوز مشخص نيست. چه تعداد از سربازان آمريكايي كه در عراق كشته شدند، پس از تماشاي اين نوع فيلم ها تصميم به حضور در جنگ گرفتند؟ چه تعداد از جوانان بر اثر تبليغاتي كه براي جذب نيرو در اين فيلم انجام شده، جان خود را از دست دادند؟

ظاهراً تنها كاري كه تهيه كنندگان براي برخوردار شدن از كمك هاي پنتاگون بايد انجام دهند اين است كه پنج نسخه از فيلم نامه را براي تأييد به آنجا تحويل دهند و سپس كلية تغييرات پيشنهادي پنتاگون را در فيلم نامه اعمال كنند. آنگاه دقيقاً مطابق با فيلم نامه شروع به ساخت فيلم كنند و محصول نهايي را قبل از نمايش عمومي آن، در اختيار پنتاگون قرار دهند. به گفتة راب بسياري از فيلم سازان هاليوود از قبيل جري براك هايمر، تام گلدنبرگ، جان وو و ساير تهيه كنندگان و كارگردانان با كمال رغبت چنين همكاري اي را با پنتاگون دارند. «راز كثيف هاليوود» همين است.

اما فقط فيلم هاي سينمايي هدف اين سيستم قرار ندارند. سريال هاي كارتوني كودكان نيز از سانسورها و تغييرات پنتاگون در امان نيستند. اخيراً صحنه اي از يك كارتون كه در آن هواپيمايي جنگي آتش مي گيرد و سقوط مي كند، پنتاگون را نگران كرده بود. از اين رو خواستار تغيير فيلم نامة آن شد، چرا كه آنها نمي خواهند كودكان _ سربازان آينده _ ببينند كه ارتش آمريكا جنگ افزارهاي ناكارآمد توليد مي كند.

جاي تعجب نيست كه دولت آمريكا نيز از هر آنچه پيامي مثبت از آمريكا را نشان دهد پشتيباني مي كند و به فيلم هايي چون «طولاني ترين روز»، «اسلحة برتر» يا «پرل هاربر»

علاقة زيادي دارد. اما فيلم هايي از قبيل «اكنون آخرالزمان»، «گروهان» يا «دكتر استرنج لاو» به مذاقش خوش نمي آيد. همين طور فيلم هايي كه در آنها سربازان زخمي و مجروح، قربانيان جنگ، اردوگاه هاي اسرا يا تلفات غير نظاميان به تصوير كشيده مي شوند، ... اين فيلم ها هيچ ارتباطي به آنها ندارد! اما كافي است فيلم ساز با استفاده از قوة تخيّل خود قهرمان فيلم را ژنرالي چهار ستاره قرار دهد. در آن صورت با مدال ها و جوايز متعدّد بمباران خواهد شد. شايد نوشتن اين مطلب صحيح نباشد اما كارتون هاي پر تبليغي چون [ديو و دلبر، شاه زاده در خواب، و غيره] از كارتون هاي مورد علاقة كودكان است كه داراي صحنه هاي بسيار مستهجن اند.

براي پيمودن جادة شهرت و محبوبيت نزد سردمداران دولت آمريكا راه هاي ديگري نيز وجود دارد. براي مثال نشان دادن واكنش هاي عاطفي پنتاگون در زمان جنگ براي آنها بسيار جالب خواهد بود (تلويزيون انگليس از اين شيوه بسيار استفاده مي كند.) مثلاً پيام فيلم «جنگ فويل» حول محور فداكاري و تفاهم مي چرخد. فويل، رئيس پليس پير و عاقلي است كه از تعقل، شكيبايي و بردباري خود براي مبارزه با خراب كاري و جنايت استفاده مي كند. اين فيلم به جاي نمايش كشتار و خون ريزي در ميادين جنگ، ارزش هاي اصيلي را كه انسان ها براي حفظ آنها مبارزه مي كنند، به نمايش مي گذارد.

پي نوشت:

? برگرفته از: پايگاه اينترنتي

http:// s-m-zorro.blogfa.com

قيام سيد الشهدا (ع)، قيام براي خدا

سخنراني آيت الله سيد محمد ضياء آبادي

شگفتي از قيام سالار شهيدان

كساني هستند كه به صحنة خونين عاشورا، با ديدة تعجب و حيرت مي نگرند و نمي توانند اين حقيقت را در فكر خود هضم كنند كه يعني چه و چگونه ممكن است كه جمعي از بزرگان و انديشمندان بشري، از

جا برخيزند و عالماً و عامداً خود و عزيزان خود را به دهانة مرگ انداخته و رضا به كشته شدن بدهند؛ و مخصوصاً زنان و كودكان خود را به چنگال اسارت بيفكنند؛ تنها براي اينكه دين خدا را در دنيا حفظ كنند و آن را از كهنه و متروك گشتن نجات دهند. آيا اين كار از نظر عقلا و خردمندان عالم، مقبول و مورد تأييد است؟

اين نگرش تعجب آميز به گونة يك معما _ اگرچه به زبان و قلم هم نياورند _ در اذهان بسياري از مردم هست. و اين به آن دليل است كه اين افراد اصلاً انسان را نشناخته، و آن چنان كه بايد درك نكرده اند كه انسان چه حقيقتي است، از كجا نشأت گرفته و به كجا مي رود؟ در نتيجه نفهميده اند آن لفظ «خدا» كه به زبان مي آورند و به زعم خويش اعتقاد به وجود آن دارند، داراي چه معنايي است؛ «دين خدا» يعني چه و در ميان جامعة بشري چه موقعيت و منزلتي دارد، و بود و نبود آن در عالم انسان، چه اثري _ مثبت يا منفي _ ممكن است داشته باشد؟

از يك سو به اين حقايق آن چنان كه بايد پي نبرده اند و از ديگر سو نمي توانند عظمت و جلالت شخصيت جهاني امام حسين(ع) را ناديده بگيرند كه مي بينند دنيا در برابر آن بزرگ مرد عالم، خاضع است.

درك نادرست از قيام امام حسين(ع)

لذا اينان در تفسير كار معماگونة او متحير شده و سرانجام دست به توجيه مي زنند و فداكاري حيرت انگيز آن حضرت را به صورت يك فداكاري اخلاقي و اجتماعي ارائه داده، آن جناب را شهيد راه آزادي و سرور آزادي خواهان

جهان و كشتة راه حفظ حقوق بشر دانسته اند! در صورتي كه هدف و انگيزة اصلي آن حضرت در اين فداكاري خيلي بالاتر از اين مطالب بوده است. البته درست است كه امام حسين(ع) نهايت درجة حرّيت و آزادي را از خود نشان داد و عالي ترين مرحلة فداكاري اجتماعي و اخلاقي و حفظ حقوق بشري را به اثبات رسانيد؛ ليكن آن حريت و آزادي خواهي و بشردوستي كه اينها مي گويند و معنايي كه از آن اراده مي كنند، غير از آن معنا و حقيقتي است كه امام حسين(ع) در نظر داشت!

انگيزة اصلي قيام كربلا

امام حسين(ع) انگيزه اش در اين نهضت مقدس، صرفاً احياي ذكر خدا، متجلي ساختن جمال اعلاي خدا در عالم انسان، و حركت دادن عالم انسان به سوي عالم قرب، لقا و رضوان خدا بود كه فهم و درك اين معنا براي امثال ما دورافتادگان و محرومان بسيار دشوار است! و در صحراي عرفات، دل به جمالي داده بود كه با چشم هاي گريان و دست به سوي آسمان مي گفت:

خدايا! كور است آن چشمي كه تو را حاضر و ناظر بر خود نبيند و سرماية عمر را از كف داده است آن بنده اي كه بهره اي از محبوبيت تو در قلب خود نيابد.

اين سخن را در عرفات گفت و در كربلا همان را با پيكر آغشته به خونش معنا كرد! در گودال قتل گاه، با قلب شكافته و پيشاني شكسته ، صورت روي خاك نهاده بود، در حالي كه زبان در دهان خشك به زحمت مي چرخيد مي گفت:

الهي رضاً بقضائك صبراً علي بلائك تسليماً لأمرك لامعبود سواك.

اي خداي من! من جز راضي به قضاي تو و تسليم امر

تو بودن هدفي ندارم چرا كه من، معبود و محبوبي جز تو نمي شناسم. اين حقيقت معناي لا إله الّا الله است كه امام حسين(ع) در كربلا روز عاشورا نشان داد.

خدا هم جواب قبولي به اين فدايي راستينش داد و فرمود:

يا أيّتها النفس المطمئنّه ? إرجعي إلي ربّك راضيةً مرضيّةً ? فأدخلي في عبادي ? و ادخلي جنّتي.1

اي جان آرام گرفته به ياد خدا! بازگرد به سوي خدايت... به تعبير عاميانة ما، اي حسين عزيزم! بيا، بيا به دامن خودم كه تو محبوب مني. هم من از تو خشنودم و هم تو از من خشنودي. بيا داخل بندگان خاص و بهشت مخصوص من شو.

او مي خواست ايمان به خدا و عشق به لقاي او را در دل ها ايجاد كند و در ساية اين عشق و ايمان به خدا، احكام آسماني قرآن را در ميان جامعه جاري سازد. در نتيجه، عالم انسان در مسير قرب به خدا و نيل به حيات ابدي به حركت درآيد. در اين صورت طبيعي است كه ساير اهداف از حريت و آزادي، اقامة قسط و عدل، حفظ حقوق و... به طور جامع و كامل تحقق مي يابد.

امام حسين(ع) با قيام خونين خود اعلام كرد تنها جمالي كه سزاوار است انسان به او عشق بورزد و در راه رسيدن به قرب و تحصيل رضاي او همه چيز خود را فدا كند، جمال خداست.

آري، امام حسين(ع) تنها فداي خدا و شهيد دين خداست، نه شهيد راه آزادي منهاي ايمان به خدا! خدا هم فرموده است:

و ما خلقت الجنّ و الإنس إلّا ليعبدون.2

تمام هدف من از خلقت عالم اين است كه آدميان

رو به من بيايند و با من در ارتباط باشند. تنها من معبود و مطاعشان باشم. تنها تقرّب به من و تحصيل رضاي من، انگيزه و محركشان در تمام شئون زندگي شان باشد. ركن اساسي كار هر مسلمان در جميع فعاليت هايش تقرب جستن به خداست! امام حسين(ع) نيز علت اساسي نهضت و قيام خود را احياي اسلام و زنده نگه داشتن دين خدا نشان داد و در جواب فرماندار مدينه كه آن حضرت را دعوت به بيعت با يزيد مي كرد فرمود:

اگر بنا شود آدمي مثل يزيد حاكم بر امت گردد، در اين صورت بايد فاتحة اسلام خوانده شود3 و ماتم براي دين خدا گرفته شود. من بايد براي روشن نگه داشتن چراغ روشنگر اسلام كشته شوم.

پس آن شرف و كمال جاري كه شايستة شأن امام حسين(ع) است، شرف شهادت در راه احياي دين خدا و كمال روشن نگه داشتن نام خدا بر زبان هاست، وگرنه موضوع آزادي خواهي و عدالت طلبي و زير بار نرفتن در ساير افراد مردم، حتي كافران نيز ديده مي شود!

تسليم حق و حفظ ايمان

كم نيستند افرادي كه زير بار زور رفتن را براي خود ننگ و عار مي دانند و تا پاي جان مي ايستند و كشته مي شوند اما زير بار زور نمي روند. در صورتي كه اين، في حدّ نفسه در دين مقدس اسلام، مورد پسند نيست! آنچه كه در دين، مورد پسند است، امتثال امر خدا و تحصيل رضاي پروردگار است! اولياي خدا آنجا كه خدا رضا داده و امر مي كند در مقابل زور تسليم مي شوند و آنجايي كه رضا نمي دهد تا آخرين قطرة خون مي ايستند.

امام اميرالمؤمنين(ع) را با زور و با دست بسته به مسجد

براي بيعت با ابي بكر بردند! فدك را با زور از دست فاطمه(س) گرفتند و آنها نگفتند ما تا آخرين قطرة خون مي ايستيم و زير بار زور نمي رويم! امام كاظم(ع) را به امر هارون در مسجد پيامبر دستگير كردند و هفت سال _ كمتر يا بيشتر _ در زندان نگه داشتند. آن حضرت نگفت من كشته مي شوم و زير بار زور نمي روم؛ چون مصلحت اسلام در سكوت و تسليم بود.

آن «هيهات منّا الذّلة» هم كه امام حسين(ع) روز عاشورا مي گفت، مقصودش ذلت دين خدا در مقابل حكومت ابليسي آنها بود كه بخواهند آراي خود را مسيطر4 بر دين خدا سازند! وگرنه خود امام حسين(ع) با برادر بزرگوارش، امام حسن(ع) بيست سال در زمان حكومت معاويه ساكت بودند. پس زير بار زور نرفتن هميشه يك شجاعت ديني و كمال اسلامي نيست!

تنها رضا به قضاي خدا دادن و تسليم امر خدا بودن كمال است و بس كه مي فرمودند:

تنها پسند خدا، پسند ما خاندان رسول است.

اگر او راضي به تسليم در مقابل زور باشد، تسليميم! او راضي به قيام باشد، قائميم، مي پسنديم آنچه را جانان پسندد.

و ما تشاؤون إلّا ما يشاء الله...5

يك فرق اساسي بين مسلك مادي و مكتب الهي اين است كه مسلك مادي اصالت براي بدن انسان قائل است و روح انسان را كه حقيقت انسان است اصلاً به حساب نمي آورد. همچنين اصالت براي همين زندگي دنيا قائل است و عالم آخرت پس از مرگ را اصلاً عالم زندگي نمي داند! اما مكتب الهي اصالت را از آن روح مي داند و بدن هم مركب موقتي براي روح است و همچنين اصالت در مكتب الهي از آن عالم

آخرت است و دنيا گذرگاه است و بازار تجارت براي تحصيل سرماية زندگي در عالم پس از مرگ و آن سرمايه، عبارت از نورانيت خاصي است كه در روح و جان انسان پيدا مي شود و از آن تعبير مي شود به نور معرفت خدا و محبت خدا كه بر اثر ممارست در عبادت و عمل به دستورات دين در روح آدم به وجود مي آيد.

لقمة حرام و سياهي قلب انسان

اين جمله را مكرراً از گويندگان شنيده ايم كه امام حسين(ع) روز عاشورا در يكي از دفعات كه وسط ميدان مقابل آن گمراهان فريب شيطان خورده ايستاده و به موعظة آنها پرداخت، آن تيره بختان سيه رو، هياهو كردند و اعتنا به سخنان امام ننمودند! امام فرمود: «علت اينكه سخنان من در شما اثر نمي كند، اين است كه، شكم هاي شما از حرام پر شده است».

اين گفتار امام(ع) بسيار تكان دهنده است و نشان مي دهد كه حرام خواري و حرام كاري، جوهر قلب آدمي را از صلاحيت پندپذيري مي اندازد تا آنجا كه كلام حيات بخش امام(ع) كه كلام خداست، كمترين اثري در قلب قساوت گرفتة انسان نمي كند و هيچ بهره اي از اعمال به ظاهر عبادي خود نمي برد! آخر آن مردم بدبخت هم مثل ما اهل نماز و روزه و حج بودند و تظاهر به اسلام و ايمان داشتند و در عين حال شمشير به روي جان اسلام و روح ايمان كشيدند و آن جنايت هولناك را مرتكب شدند و در قعر جهنم جا گرفتند!

اينك ما بايد مراقب باشيم كه به چنين بدبختي مبتلا نشويم و در عين داشتن ظواهر اسلام و ايمان، از حقيقت اسلام و ايمان آگاه نباشيم و بر اثر حرام خواري

و حرام كاري از درك حقايق آسماني قرآن و دعاها و مناجات ها محروم بمانيم.

حقيقت شهادت

عاشوراي حسيني حقيقت شهادت را عملاً به جهانيان نشان داد و به اثبات رسانيد كه شهيد كسي است كه پيش از مردنش حق را شهود كرده و مانند آفتاب برايش روشن شده است. كشته شدنش روي ترديد و تحريك احساسات جاهلانه نيست! حق را ديده و شناخته است و چنان عاشق دلباختة حق شده كه براي رسيدن به آن، از همه چيز و همه كس مي گذرد! عشق به جمال خدا چنان چشم دلش را پر كرده كه جز خدا كسي را نمي بيند و جز رضا خدا چيزي نمي خواهد! اگر ببيند تنها راه رسيدنش به قرب خدا و جلب رضاي او در خون غلطيدن خود و عزيزانش است و به اسيري انداختن زنان و كودكانش، بي درنگ قدم به جلو مي گذارد و مي گويد:

خدا خواسته كه مرا كشته و زنان و كودكانم را اسير ببيند.

معناي واقعي فناي در حق نيز همين است كه چنان حق را ديده كه اصلاً خود را نمي بيند و از هيچ حادثه اي نمي هراسد.

از پاي تا سرت همه نور خدا شود

در راه ذوالجلال چو بي پا و سر شوي

و لذا خدا نيز ابديت شهدا را ضمانت كرده و فرموده است:

كشتگان در راه خدا را مرده مپندار؛ آنها به عالم حيات عندالرّب افتاده و براي هميشه زنده شده اند و از رزق مخصوص خوان الهي برخوردار گشته اند.6

شور حسيني تا پايان جهان در رگ هاي شيعيان جاري است. امروز در سرتاسر اين مملكت و در همه جاي شيعه نشين دنيا چنان شور و غوغايي به نام آنها برپاست كه گويي همين امروز از دنيا

رفته اند!

اين حسين كيست كه عالم همه ديوانة اوست

اين چه شمعي است كه جان ها همه پروانة اوست

هر كجا مي نگرم نور رخش جلوه گر است

هر كجا مي گذرم جمله عزاخانة اوست

طيّ اين چهارده قرن، نقشه هاي ويرانگر از ناحية جباران هر زمان طرح شد كه صداي حسين(ع) را خاموش و مهر او را از دل ها بيرون كنند اما تاكنون مي بينيم كه نتوانسته اند و الي الابد هم نخواهند توانست. زيرا خداي حسين(ع) حيات ابدي حسين(ع) را بيمه كرده و فرموده است:

يريدون أن يطفؤوا نور الله بأفواههم و يأبي الله إلّا أن يتمّ نوره و ولو كره الكافرون؛7

مي خواهند نور خدا را با باد دهانشان خاموش كنند! ولي خدا اراده بر اتمام و ابقاي نور خود دارد؛ اگر چه كافران نپسندند.

خواهر بزرگوار حسين(ع) نيز در مركز حكومت اموي در مجلس پرسطوت8 يزيد _ كه خون از در و ديوارش مي باريد _ با يك جملة كوبنده، صولت9 او را در هم شكست و در حالي كه مردم به يزيد مي گفتند: يا اميرالمؤمنين!! زينب كبري(س) نهيب به او زد:

اي يزيد! تو گمان كرده اي كه با اين جنايت ها مي تواني عزت و قدرت ما را بشكني؟! به خدا قسم، تو نمي تواني چراغ وحي ما را خاموش كني و ذكر و ياد ما را [از دل ها و زبان هاي مردم] محو نمايي.

و چنان كه امروز مي بينيم نتوانسته است.

پي نوشت ها:

? اين سخنراني در تاريخ 11 محرم الحرام 1427 ايراد شده است. (با استفاده از: صفير هدايت، ش 44، با تلخيص)

1. سورة فجر (89)، آيات 26 _ 29.

2. سورة ذاريات (51)، آية 56.

3. نفس المهموم، ص 43.

4. مسيطر: حاكم.

5. سورة انسان (76)، آية 30.

6. سورة آل عمران (3)، آية 169.

7. سورة توبه (9)، آية 32.

8. سطوت: قدرت.

9. صولت: هيبت.

باده بده ساقي ولي ...

باده بده ساقيا، ولي ز خُمّ غدير

چنگ بزن مطربا، ولي بياد امير

تو نيز اي چرخ پير بيا ز بالا به زير

داد مسرّت بده ساغر عشرت بگير

بلبل نطقم چنان قافيه پرداز شد

كه زهره در آسمان به نغمه دمساز شد

محيط كون و مكان دائرة ساز شد

سَروَر روحانيان هو العلّي الكبير

نسيم رحمت وزيد، دهر كهن شد جوان

نهال حكمت دميد پر ز گل ارغوان

مسند حشمت رسيد به خسرو خسروان

حجاب ظلمت دريد ز آفتاب منير

وادي خمّ غدير منطقة نور شد

يا زِ كفِ عقل پير تجلّي طور شد

يا كه بياني خطير ز سرّ مستور شد

يا شده در يك سرير قران شاه و وزير

شاهد بزم ازل شمع دل جمع شد

تا افق لم يزل روشن از آن شمع شد

ظلمت ديو و دغل ز پرتوش قمع شد

چه شاه كيوان محل شد به فراز سرير

چون به سر دست شاه شير خدا شد بلند

به تارك مهر و ماه ظل عنايت فكند

شوكت فر و جاه به طالعي ارجمند

شاه ولايت پناه به امر حق شد امير

مژده كه شد مير عشق وزير عقل نخست

به همّت پير عشق اساس وحدت درست

به آب شمشير عشق نقش دوئيّت بشست

به زير زنجير عشق شير فلك شد اسير

فاتح اقليم جود به جاي خاتم نشست

يا به سپهر وجود نيّر اعظم نشست

يا به محيط شهود مركز عالم نشست

روي حسود عنود سياه شد همچو قير

صاحب ديوان عشق عرش خلافت گرفت

مسند ايوان عشق زيب و شرافت گرفت

گلشن خندان عشق حسن و لطافت گرفت

نغمة دستان عشق رفت به اوج اثير

جلوه به صد ناز كرد ليلي حسن قِدم

پرده ز

رخ باز كرد بدر منير ظُلم

نغمه گري ساز كرد معدن كلّ حكم

يا سخن آغاز كرد عن اللّطيف الخبير

به هر كه مولا منم علي است مولاي او

نسخة اسما منم علي است طغراي او

سرّ معمّا منم علي مجلاي او

محيط انشا منم علي مدار و مدير

طور تجلّي منم سينة سينا علي است

سرّ اناالله منم آيت كبرا علي است

ذرّة بيضا منم لؤلؤ لالا علي است

شافع عقبي منم علي مشاور و مشير

حلقة افلاك را سلسله جنبان علي است

قاعدة خاك را اساس و بنيان علي است

دفتر ادراك را طراز و عنوان علي است

سيّد لولاك را علي وزير و ظهير

دائرة كن فكان مركز عزم علي است

عرصة كون و مكان خطّة رزم علي است

در حرم لامكان خلوت بزم علي است

روي زمين و زمان به نور او مستنير

قبلة اهل قبول غرّة نيكوي اوست

كعبة اهل وصول خاك سر كوي اوست

قوس صعود و نزول حلقة ابروي اوست

نقد نفوس و عقول به بارگاهش حقير

طلعت زيباي او ظهور غيب مصون

لعل گهرزاي او مصدر كاف است و نون

سرّ سويداي او منزّه از چند و چون

صورت و معناي او نگنجد اندر ضمير

يوسف كنعان عشق بندة رخسار اوست

خضر بيابانِ عشق تشنة گفتار اوست

موسي عمران عشق طالب ديدار اوست

كيست سليمان عشق بر در او؟ يك فقير!

اي به فروغ جمال آينة ذوالجلال

«مفتقر» خوش مقال مانده به وصف تو لال

گرچه براق خيال در تو ندارد مجال

ولي ز آب زلال تشنه بود ناگزير

آيت الله غروي اصفهاني (كمپاني)

شعر و ادب

كاظم جيرودي متولد 1328 شميرانات و كارشناس ادبيات است؛ نويسنده و شاعر، و كار روزنامه نگاري را هم از سال 1365 در پرونده خود دارد. اولين كتاب داستان خود را در سال 1348 با عنوان «نامه اي از بستر مرگ»

و اولين كتاب شعر خود را هم در سال 1378 با عنوان «داغ عشق» منتشر ساخته است.

علاوه بر آن در رابطه با شعر كتاب هاي: رنگين كمان دلتنگي, در ساية غزل, گزيدة ادبيات شمارة 108، لحظه هاي تب آلود كربلا, چگونه شعر بگوئيم و در حوزة داستان؛ گنج بران, شب وصال, رابطة پنهان, روزهاي بي يار ماندني, اتفاقي كه افتاد و... در حوزة كودك و نوجوان: راز چشمة نور, درخت سحرآميز, و جاي خالي خورشيد را مي توان نام برد.

كاظم جيرودي مسئول چند كانون ادبي در سطح شهر تهران و عضو شوراي شعر شميرانات و رئيس انجمن قلم رودبار قصران بوده و هم اكنون مسئوليت انتشارات «فراديد» را هم به عهده دارد.

بيش از 10 عنوان كتاب هم با ويرايش و نوشتة ايشان در حوزة دفتر مقاومت به انتشار رسيده است.

هم اكنون دو كتاب شعر در دست اقدام و چند جلد كتاب رمان و داستان آمادة چاپ دارد. وي عضو انجمن قلم و انجمن نويسندگان كودك و نوجوان هم مي باشد.

گل ظهور

غم فراق تو دل را اگرچه سنگين است

فداي آن غم تلخت, چقدر شيرين است!

اگر چه نيست جفا، كار تو, نمي دانم

چرا مرام تو در ذره پروري اين است؟

دلم ز دوري ات اي گل به سينه ام پژمرد

نواي بلبل طبعم ز غصه غمگين است

بيا بيا كه ز يمن تو باغ مي خندد

در انتظار رُخت, بي قرار نسرين است

بيا بيا كه حضورت به گلشن دل ها

براي زخم گل داغديده تسكين است

گل ظهور تو كي برگ و بار خواهد داد؟

در انتظار فرج خوشه هاي پروين است

بيا كه فتنه به آفاق مي كند بيداد

ببين كه باد مخالف به پرچم دين است

هميشه منتظرت روي جاده مي مانم

نگاه باور دل امتداد پرچين است

كاظم جيرودي

سبزپوش

اي سبز پوش

كعبة دل ها ظهور كن

از شيب تند قلة غيبت عبور كن

درد فراق روي تو ما را ز غصه كُشت

چشم انتظار عاشق خود را صبور كن

شايد گناه خوب نديدن از آن ماست

فكري براي روشني چشم كور كن

يك شب بيا براي رضاي خدا خودت

غم نامه هاي سينة ما را مرور كن

يك شب بيا به خلوت دل هاي بي قرار

جان را ز شوق آمدنت پر سرور كن

اي گل ز يمن مقدم خود باغ سينه را

لبريز از طراوت و عطر حضور كن

آقا! به جان مادر پهلو شكسته ات

دل را ز تنگناي غم و غصه دور كن

اي آفتاب مشرقي ام، شام واپسين

تاريكي وجود مرا غرق نور كن

خلوت نشين باور تنهايي ام تويي

اي سبزپوش كعبة دل ها ظهور كن…

كاظم جيرودي

ختم غزل

اگر دعاي من امشب به آسمان برسد

گمان كنم كه خدا هم به دادمان برسد

رمق نمانده به جسمم, خداي من مددي!

مگر ز تو به تن مرده ام توان برسد

غمم ز دوري يار است, يار گمشده ام

چه مي شود خبر از يار بي نشان برسد؟

چه مي شود كه بيايد سوار مشرقي ام

و بر پيادة خسته, توان و جان برسد؟

پر از لطافت گل مي شود نسيم چمن

اگر به فصل خزان يار مهربان برسد

گلاب و عطر بپاشيد در مسير ظهور

گمان كنم كه هر آن لحظه ميهمان برسد!

هميشه منتظرم دركنار جادة عشق

كه پيك خوش خبر از سمت جمكران برسد

? ? ?

تمام ذهن مرا پر نموده اين پرسش

چه مي كنيم اگر وقت امتحان برسد؟

خدا كند كه در اين روز, روسپيد شويم

چو كارنامه به آن مصلح جهان برسد

يقين بدان كه اثر مي كند دعاي فرج

و از عنايت آن صاحب الزمان برسد

شروع دفتر باور به نام او زيباست

اگر كه ختم غزل هم به پاي آن برسد

كاظم جيرودي

از نبي اعظم تا وصي خاتم (ص)

كلاس درس به هر چيز ديگري شبيه است، غير از

كنفرانس يك بحث تحقيقي.

اخلاقش همين است. انگشت روي چيزي نمي گذارد، وقتي كه هم گذاشت بايد تا ته آن برود. الآن، اوّل كنفرانس است. خيلي اوّل، چون تازه دارد، دعاي فرج مي خواند، اين عادت خوبش را از هيئت ياد گرفته، شب هاي جمعه، سينه زني و جمعه ها بعد از نماز صبح، دعاي ندبه.

به خصوص كه صداي بمي هم دارد و اين صداي بم، وقتي با حرارت و انگيزه همراه مي شود به فضا رنگ و بوي ديگري مي دهد، بي خيال امثال حيدرمنش كه در كلاس حضور دارند و الآن رفتند تو حس و حال بچّه هاي مثبت.

صداي منصوري در فضاي كلاس همچنان به چرخش در مي آيد:

_ لطف كنيد يك صلوات ختم كنيد.

و به دنبال اين درخواست، ذكر صلوات به صورت زمزمة خفيفي، به گوش مي رسد.

_ با كسب اجازه از استاد و شما عزيزان موضوع بحث را برايتان عرض مي كنم:

موضوع، تحقيقي هر چند اجمالي دربارة پيامبر اعظم(ص) است، كه در ايام ميلاد مبارك آن حضرت هم قرار گرفته ايم؛ هرچند همة روز هاي ما متعلق به آن حضرت است. تحقيق ما، دربارة سيرة عملي نبوي يا اخلاق اجتماعي، نحوة حكومت داري و اين صحبت ها نيست، علتش هم اين است كه راجع به اين مسائل، چه در صدا و سيما و چه در نشريات، بسيار گفته شده است. بماند كه شايد هيچ كدام از ما نتوانسته باشيم حداقل چند حديث از حضرتش را آموخته باشيم و در زندگي خود، آن را پياده كنيم. امّا موضوع تحقيق دربارة ارتباط و بيانات پيامبر اعظم(ص) پيرامون شخصيت وصيّ خاتم، حضرت مهدي(عج) است.

سكوت شيريني بر فضاي كلاس حكم فرما شده، بعضي ها جا خورده اند، معلوم نيست شايد فكر مي كنند، دانشجويان

رشتة پزشكي؛ براي موضوع آزاد كنفرانس حتي سر كلاس معارف، خيلي موضوع هاي ديگري را مي توانستند انتخاب كنند:

مثلاً:

_ نحوة راه يابي انرژي مثبت (دعا) به روح انسان و ارتباط مستقيم آن با خواب شب.

يا

_ چرايي افزايش بي روية رشد قد، در افراد كوتوليسم!؟

يا هزاران موضوع ديگري كه مي تواند واقعيت داشته باشد يا نداشته باشد.

در حال و هواي خودم هستم كه نامة مچاله شده اي را از طرف صندلي حيدرمنش دريافت مي كنم. عكس العملي از خودم نشان نمي دهم حتي سرم را براي خواندن خم نمي كنم، فقط مردمك چشمانم را تا مي توانم، پايين مي كشم. حيدرمنش، بي سلام، نوشته،

_ به رفيقت بگو، اينجا كلاس درس است، نه هيئت، جوگير نشود سينه زني كند. ملّت معطّل است. بگو، بحث را شروع كند.

حيدرمنش معلوم است كه از سر خيرخواهي نامه ننوشته، حكماً علتش خنده و شوخي بيشتر بوده تا موعظه، امّا بي راه هم نمي گويد؛ منصوري تا اينجا اين همه حرف زده، امّا هنوز، ب ، بسم الله، تحقيقش را هم نخوانده، فقط موضوع را گفته: همين!

امان از تكه كلام منصوري كه مي گويد:

_ بايد اوّل طرف را بسازي، آگاهش كني، دستش را بگيري، آرام آرام، بكشاني تو گود...

فقط صداي منصوري شنيده مي شود:

_ هر چه انسان بيشتر جست وجو مي كند. به سخنان ناب و زيبايي هم برخورد مي كند. در اقيانوس احاديث نبوي، دُرهاي غلتان حديث دربارة حضرت مهدي(عج)، در موضوعات مختلف، وجود دارد. آن قدر كه چه بسا بتوان كتابي مجزّا، به همين امر، اختصاص داد.

بنده و آقاي حبيبي، در حدّ توان احاديث قابل فهم را در بخش هايي كه خواهم گفت، دسته بندي كرده ايم.

دستة اوّل؛ سخنان حضرت رسول اكرم(ص)، دربارة سيماي ظاهري حضرت مهدي(عج) است.

دستة دوم؛ توضيح مختصري به

همراه احاديثي از ايشان دربارة راز غيبت ولي عصر(عج) است.

دستة سوم؛ انتظار فرج و كلام نبوي دربارة اين موضوع.

استاد محسني، استاد معارف با ظاهري آراسته و آرامش بخش مثل هميشه قدم زنان به انتهاي كلاس رفته و دست به سينه به ديوار تكيه داده است. منصوري نگاهي به استاد مي كند و مي گويد:

_ باز هم به اين مطلب اشاره مي كنم كه احاديث گلچين شده است، تا بتوان در وقت داده شده بحث را جمع كرد و هم اينكه شما دوستان در پايان هر بخش، دست كم يك حديث را به خاطر بسپاريد.

دلم مي خواهد، كاغذ مچاله حيدرمنش را بفرستم براي منصوري، حيف آن همه زحمت اگر منصوري نتواند، همة كنفرانس را يك جا برگزار كند...

دستة اوّل: از حضرت رسول اكرم(ص) است كه فرمود:

_ مهدي(عج) ما مردي است، رنگ او، رنگ عربي است. (گندمگون)، و جسم او جسم اسرائيلي، (يعني راست قامت و تا حدي بلند قد)، در گونة راست او خالي است مانند ستارة درّي.

يا در حديثي ديگر اينكه:

_ مهدي(عج)، از من است، پيشاني باز و نوراني و بيني كشيده و باريك دارد.

و در جايي ديگر و باز هم از رسول اكرم(ص)،

_ سيمايش چون ماه تابان و چهره اش گرد و درخشان است. و در جاي ديگر: ديدگان مباركش سرمه كشيده، محاسن مباركش پر مو و بر گونة راست، خالي جذاب دارد.

و آخرين حديث انتخابي اينكه:

_ چهره اش چون دينار، (گرد و گلگون)، دندان هايش چون شانه، (يعني ظريف، منظم و جدا از هم، و شمشيرش چون شعلة آتش است).

و امّا دستة دوم:

منصوري هنوز حديث هاي دستة بعدي را نخوانده كه دست حيدرمنش جهت كسب اجازه بالا مي رود و از جايش برمي خيزد، مي خواهد حرفي

بزند، استاد محسني سري تكان مي دهد و او مي گويد:

_ بچّه ها! عذر مي خواهم بين كنفرانس صحبت مي كنم.

و بعد رو مي كند به منصوري.

_ شما گفتيد، خوب است كه در آخر هر بخش، يك حديث ياد گرفته باشيم، درست است؟

_ البته، اين درخواست و نظر من بود، حالا تا چه اندازه، حافظه، دقت و توجّه، شما را ياري كند.

_ بله، اتفاقاً من يكي دو حديث در خاطرم ماند. مثلاً، خال سياهي بر گونة راست ايشان است، و صورتشان مثل ماه درخشان است.

آيا اينها مي تواند براي من سازنده باشد؟

لحظه اي سكوت همه جا را فرا مي گيرد. سكوتي كش دار و سنگين. يكي از بچّه ها كه روي صندلي اش ولو شده، خودش را جمع و جور مي كند و مي گويد:

_ سازندگي بحث ديگري است. ما خيلي حديث اخلاقي، تربيتي ديگري هم داريم. آيا شما مي خواهيد، با اين دو حديث خودتان را بسازيد؟ مگر مي شود، اين دو نشانه از سيماي امام ماست كه خوب، ما كه ايشان را امام خود مي دانيم و معتقد به غايب بودنش هستيم، بد نيست از سيماي ظاهري ايشان هم چيزهايي بدانيم.

استاد محسني، موقرانه مي گويد:

_ آقاي حيدرمنش! بگذاريد كنفرانس تمام شود. بعد حديث ها را روي هم بگذاريد و جمع بندي كنيد.

منصوري چشمانش خيره شده به حيدرمنش و حتم دارم، جوابي دارد امّا رعايت كلاس را مي كند و چيزي نمي گويد، امّا من مي گويم: تحقيق ، كار مشترك من و منصوري است. بايد دفاع كنم، پس لب مي جنبانم كه:

_ ببين! دوست من! به خاطر سپردن برخي از نشانه هاي ظاهري حضرت، چه بسا در برخي جاها و مكان هاي مقدّس، به كمك انسان بيايد. مثلاً در مسجد مقدس جمكران يا در مكان هايي كه احتمال حضور حضرت

در آن هست. براي اينكه اگر خداوند به كسي توفيق داد و جمال حضرتش را مشاهده كرد، با آنچه در ذهن دارد، قياس كند. البتّه ، براي شما را نمي دانم كه آيا واقعاً ، دانستن و ندانستن اين احاديث، برايتان فايده اي هم دارد؟

عكس العمل كسي برايم مهم نيست. حرفم را كه مي زنم، مي نشينم، بعضي از بچّه هاي هم كلاسي، تازه منظورم را متوجّه شده اند و ريز مي خندند، وسط كلاس هنوز حيدرمنش ايستاده است. از جسارتش خوشم مي آيد:

منصوري، حالا مي گويد:

_ شايد منظور شما اين باشد كه اين همه بحث مهم تر هست، حالا چرا سيماي حضرت را بيان كردم. شما درست مي گوييد، مهم عظمت قيام حضرت(عج)، است و اينكه در غيبت او چه رازهايي نهفته است. و يا چه علايم و نشانه هايي در ايام نزديك به ظهور ايشان وجود داد، امّا من و حبيبي، خواستيم دركنار دانستن آنها، يك نظر اجمالي هم به بحث ظاهر آقايمان داشته باشيم، همين را به شما بگويم، آقاي حيدرمنش! كه حضرت، علاوه بر بالاترين مرتبة تقوا و ايمان و عصمت و همة اين چيزها، صاحب جمال و نيرومندي نيز هست كه هر كسي بخواهد در مقابل حق و حقيقت، قد علم كند، او را سر جايش بنشاند، بفرماييد بنشينيد. تا ادامة بحث را بگويم:

مؤدب مي نشيند. شرمنده مي شوم. شايد بندة خدا، سؤال برايش پيش آمده بود و قصد و غرضي نداشته است. خدايا! توبه.

و امّا دستة دوم: احاديث مربوط به علل غيبت حضرت ولي عصر(عج)

پيامبر اكرم(ص) فرمودند: به ناگزير او بايد غايب شود، كه در آن مدّت ترس از قتل هست.

و در حديثي ديگر آمده: براي او غيبت و براي امّت حيرتي خواهد بود

كه خيلي ها در آن دوران گمراه خواهند شد.

و در حديثي اينكه: آنچه در ميان بني اسرائيل واقع شده، در ميان امّت من نيز، مو به مو واقع خواهد شد. دوازدهمين فرزند من از ديده ها غايب مي گردد و ديده نمي شود.

و آنچه در ميان بني اسرائيل روي داده بود و به موجب آن، دچار سرگرداني شدند، غيبت نخستين سبط آنها به نام «لاوي بن بَرخيا» بود كه مدّتي بس دراز غيبت كرد و سپس به سوي قومش بازگشت و دين خدا را پس از مندرس شدن، از نو زنده ساخت.

و در حديثي ديگر از پيامبر اعظم(ص):

مهدي (عج) از اولاد من است. خداوند به وسيلة او مشرق ها و مغرب هاي زمين را فتح مي كند. مهدي همان است كه از دوستان خود ناپديد مي شود، يك ناپديد شدني كه بر اعتقاد خود، در امامت استوار نمي ماند، مگر كسي كه خداوند، دلش را براي ايمان آزموده است. و در بسياري از احاديث علّت غيبت، ترس از قتل بيان شده است. مانند حضرت ادريس كه مدت بيست سال براي ترس از امت گمراه خود كه دعوتش را رد كردند، غيبت نمود. مانند حضرت رسول اكرم(ص) كه براي فرار از كساني كه او را آزار مي دادند و جهت حراست از جان و نيز رسالت مقدسش، در غار حرا، مخفي شد. امّا بايد گفت كه علّت غيبت حضرت ولي عصر(عج) و عنوان ترس از قتل، كه گفتيم در احاديث بي شماري آمده است، به هيچ وجه شخصي نبود، چرا كه خداوند او را براي ريشه كن ساختن ظلم و ستم و اجراي عدالت، ذخيره كرده است. و نيز دليل ديگر آن كه؛ غيبت حضرت(عج) وسيلة آزمايش مؤمنان و غربال شدن

منكران است، و از معصوم(ع)، دربارة علت غيبت سؤال شد و ايشان فرمودند: خلايق ناچارند، بايد امتحان كرده شده باشند. و از يكديگر تميز بيابند و به غربال زده بشوند و جمع كثيري از غربال بيرون رود.

و در حديثي ديگر باز هم، علت غيبت؛ اين مطرح شده است كه در وقت ظهورش، احدي را در گردن وي بيعتي نباشد.

منصوري، يك نفس و پر انرژي، سكان كشتي كلاس را در دست دارد. لذت مي برم از آرامش و سكوت يك دست كلاس، سرم را كمي مي چرخانم، بعضي از دانشجويان خانم، هر چه بحث جلوتر مي رود، دستي به روسري هايشان مي كشند و آرام مرتب مي كنند. بعضي ديگر از همكلاسي ها هم كه طبق عادتشان براي فهم بيشتر، دقيق مي شدند در چشم و ابروي فرد كنفرانس دهنده، حالا حتّي به منصوري هم نگاه نمي كنند و خودشان را سرگرم خط خطي كردن كاغذ سفيد مقابلشان كرده اند. پنجره هاي كلاس نيمه باز است و نسيمي گاه بر سر و رويمان مي وزد. دلم براي منصوري مي سوزد، كاش مي گذاشت، بقية تحقيق را من كنفرانس مي دادم. خصوصاً كه از حديث امام مهدي يا همان توقيع، را من در Word تايپ كرده بودم كه از مولا صاحب الزمان(عج) نقل شده است:

_ اگر چه ما در جاي مخصوصي به دور از جايگاه ستمگران سُكني گزيده ايم، كه خداوند مصلحت ما و شيعيان ما را در اين ديده است كه تا هنگامي كه حكومت جهان به دست ستمكارانست، اين چنين باشيم، ولي به اخبار شما آگاهي داريم و چيزي از اخبار شما از ما پوشيده نيست... بنابراين هر يك از شما بايد طوري رفتار كند كه به محبّت ما نزديك تر شود

و از هر چيزي كه خوشايند ما نيست و موجب غضب ما مي شود دوري كند كه فرمان ظهور ما ناگهاني و بدون مقدمه فرا مي رسد كه ديگر توبه سودي ندارد و پشيماني از گناه دردي را دوا نمي كند.

بعد از تايپ اين قسمت، وارد دستة سوم شدم.

منصوري هم وارد دستة سوم شده است. انتظار فرج، در كلام نبوي و ادامه مي دهد:

برترين عبادت ها، انتظار فرج است.

و در جايي مي فرمايد: بعد از شما قومي خواهد آمد كه پاداش هر يك از آنها برابر پاداش پنجاه نفر از شماست، گفتند: يا رسول الله! مگر نه اين است كه ما در حضور شما در بدر، احد و حنين شركت جستيم و قرآن در ميان ما نازل شد؟ ايشان فرمود: اگر آنچه بر آنها روي خواهد داد، بر شما روي مي داد، شما نمي توانستيد چون آنها صبر و شكيبايي را پيشة خود سازيد.

و در جاي ديگر اينكه:

خداوندا! برادرانم را به من بنمايان. يكي از اصحاب گفت: مگر ما برادران شما نيستيم؟ اي رسول گرامي خدا! ايشان فرمود: نه، شما ياران من هستيد، برادران من كساني هستند كه در آخرالزمان مي آيند، و به من نديده ايمان مي آورند... كه استقامت هر يك از آنها در دين خود، از كندن خارهاي گون، در شب تاريك و به دست گرفتن آتش گداخته سخت تر است. آنها مشعل هاي هدايت هستند كه خداوند، آنها را از فتنه هاي تيره و تار نجات مي بخشد.

_ رسول اعظم(ص)، مؤمنان منتظر حقيقي را افرادي معرفي مي كند كه سخت كوش، ثابت قدم و استوار بر حق و حقيقت هستند. چنانچه باز مي فرمايد: خوشا به حال شكيبايان در غيبت او، و پاي بر جايان در محبّت او، كه

آنها را خداي تبارك و تعالي در كتابش چنين توصيف فرموده است، «اين قرآن هدايت است براي پرهيزكاران؛ آنها كه به غيب ايمان مي آورند». و در حديث نبوي ديگري چنين آمده است:

گروهي از امّت من، همواره حق را آشكار مي كنند تا فرمان خدا (فرمان ظهور) فرا رسد. و ديگر اينكه؛ افضل اعمال امّت من، منتظر بودن است به رسيدن فرج از جانب خداي تعالي.

شبيه به كسي است كه در بند گرفتار آمده، چنين فردي همچنان كه در انتظار رهايي از بند به سر مي برد، در عين حال براي نجات خود، در حد توان تلاش مي كند؛ چه با دعا، چه با كارهاي ديگر.

و شايد يكي از كارهاي شيعه در دوران انتظار، پيروي از سيرة عملي نبوي باشد. زيرا در حديثي از ايشان آمده كه:

مهدي از فرزندان من است. اسم او، اسم من و كنيه اش كنية من، از نظر خلق و خلق شبيه ترين مردم به من است.

يا اينكه... «شبيه ترين مردم به من است در شمايل و اقوال و افعالش».

يادم هست، سر تايپ اين حديث، منصوري اين بيت شعر را خواند كه:

ميان ماه من تا ماه گردون

تفاوت از زمين تا آسمان است

بعد اضافه كرد، ما كجا و آقا كجا؟ راستي قضية تايپ از آنجا شروع شد كه يك شب سرزده، البتّه خيلي هم سر زده نبود، رفتم خانة منصوري. مي دانستم پدر و مادرش منزل نيستند وقتي به سر كوچه شان رسيدم، شمارة همراه او را گرفتم، سلام و عليكش كه تمام شد، شروع كرد به غرولند كردن كه:

_ خوب، خودت را كنار كشيدي، جست وجويي، تايپي، پيرينتي...

_ كجا كنار كشيدم مؤمن؟ خوب است كه خودت مي داني، آن كتاب هايي كه روي ميز

جناب عالي است را من برايت آورده ام.

_ فكر كردي كه چي، اگر مي بيني از كتاب ها استفاده مي كنم، براي اين است كه نمره ات حلال باشد و گرنه چيزي كه فراوان است كتاب. اصلاً كي گفته با هم تحقيق كنيم. اگر راست مي گويي، بيا كتاب هايت را بگير، يك سي دي مي گيرم. صد جلد كتاب دارد ديگر اين همه زحمت ندارد.

_ عجب، ببينم منصوري! حواست هست چه مي گويي؟ شما نبوديد مي گفتيد، ورق زدن كتاب هايي كه نام و ياد آقا در آن است، نورانيّت و صفا مي آورد. نگفتي آدم وقتي كتاب دستش باشد، به بهانة يك حديث موضوعي، چند حديث را هم مي خواند.

منصوري خنديد. شوخي اش گل انداخته بود، با بي خيالي گفت:

_ اگر مردي بيا! كتاب هايت را بگير. ساعت تازه هفت شبه. از خيابان ولي عصر(عج) تا رسالت هم، يك قدم راه بيشتر نيست. رسيده بودم جلوي در خانه شان، زنگ زدم، منصوري گفت:

_ حبيبي! زنگ مي زنند، گوشي را خاموش نكن ببينم كيه؟

_ غريبه نيست، خوديه، باز كن! منم.

و لحظه اي بعد، پشت ميز كامپيوتر نشستم و ادامة تايپ مطالبي كه منصوري در كتاب ها علامت زده بود. يعني همان هايي را كه الان منصوري دارد در كلاس مي خواند:

_ منتظر فرج بودن، عبادت است. اين فرمايش پيامبر اعظم(ص) است. بايد دانست كه انتظار به تنهايي فايده اي ندارد، بلكه آن انتظاري، عبادت محسوب مي شود كه به اصلاح و تزكيه و خودسازي فرد و در پي آن، پيراستگي و اصلاح جامعه بينجامد. يعني به اميد آمدن مصلح و ظهور آقايي كه در تقوا، ورع و ايمان سرآمد است، خود را هر چه بيشتر به او شبيه كرده و از رذيلت هاي اخلاقي و روحي و فكري فاصله

بگيريم و بدانيم كه او بي شك بر احوال شيعيان و دوست داران خويش آگاه است.

در پايان تحقيق، اين را هم اضافه كنم كه ما به قدر مشت كوچك خويش از اين اقيانوس بي كران و اين چشمة جوشان، آب حيات برگرفتيم. از كلام نبوي، آغازين دانة تسبيح گفتيم و از وصّي خاتم، آخرين دانه، كه همه به يكديگر متّصلند. همه يك دست و يك رنگ، و صاحب علامت هايي خاص، جز اينكه دانة اوّل هميشه اوّل است و دانة خاتم، بر جايش و بر قرار و امّا همگي براي تسبيح و ذكر سلام و صلوات است و بس.

منصوري در وقت تايپ كنار دستم نشست و گفت:

منابع را هم اضافه كن.

1. مهدي موعود(عج)، جلد اول و دوم. علامه مجلسي.

2. روزگار رهايي، جلد اول و دوم. كامل سليمان

3. عصر ظهور، علي كوراني

4. مكيال المكارم، محمد تقي موسوي اصفهاني.

بعد از من مي خواهد كه شعري را كه خيلي دوست دارد، برايش با خط درشت بنويسم. خدا كند سر كنفرانس، موقع خواندن اين شعر، گريه نكند.

دوستان عيب كنندم كه چرا دل به تو دادم

بايد اول ز تو پرسيد كه چنين خوب چرايي؟

تايپ تمام شد. منصوري بايد پيرينت كند. به خودم مي آيم، واي خداي من، لاية اشك چون مه غليظي، چشمانش را پوشانده است. بعضي ها، از صداي بغض آلود منصوري، مي روند تو حس. دقيق كه مي شوم، صداي گرية ضعيفي هم از طرف صندلي حيدرمنش مي آيد، بحث گريه دار نبود. بيشتر حس و حال معنوي منصوري، كار خودش را كرده است، يكي خود من. استاد محسني، دستي به شانة منصوري كه هنوز پشت ميز استاد ايستاده، مي زند و از او تشكر مي كند، من اما هنوز در فكرم؛

اينكه كاغذ مچاله شدة حيدرمنش را براي چه كسي بفرستم، براي منصوري يا براي خود حيدرمنش؟

شيدا سادات آرامي

فضيلت علي (ع) در شب معراج

ابي سليمان _ چوپان پيامبر(ص) نقل مي كند كه از پيامبر خدا(ص) شنيدم كه مي فرمود:

«شبي كه معراج رفتم، خداوند جليل به من فرمود: پيامبر، به آنچه از پيش پروردگارش فرستاده شده است، ايمان آورده است.

گفتم: مؤمنان نيز ايمان آورده اند.

خداي جليل فرمود: آري، درست گفتي. چه كسي را به خلافت بر امّت پس از خود برگزيده اي؟

گفتم: بهترين آنها.

فرمود: علي ابن ابي طالب.

گفتم: بلي پروردگار من.

فرمود:

«اي محمد من به روي زمين نگريسته و تو را بين مردم اهل زمين انتخاب كردم و برايت نامي از نام هاي خود جدا كردم، و هر جا من ذكر شوم تو نيز به همراه نام من ذكر مي شوي، من «محمود» هستم و تو «محمد» هستي. آنگاه بار ديگر به روي زمين نگريستم و علي را انتخاب كردم و برايش نامي از نام هاي خود قرار دادم، من «اعلي» هستم و او «علي» است. اي محمد، من تو را و علي و حسن و حسين و ائمة از نسل او را از نور خود آفريدم، و ولايت شما را بر اهل آسمان ها و زمين عرضه نمودم، هر كسي قبول كرد، در نزد من از مؤمنان قرار گرفت. و هر كس آن را انكار كرد، نزد من در صف كافران درآمد. اي محمد هر كسي از بندگان من، به اندازه اي مرا عبادت كند كه اندامش فرسوده و پوسيده شود، ولي ولايت شما خاندان را انكار نمايد، او را نمي آمرزم تا اقرار به ولايت شما خاندان، كند. اي محمد دوست داري آنها

را ببيني؟»

گفتم: «آري»

خداوند فرمود:

«به طرف راست عرش بنگر و من به سمت راست عرش نگاه كردم، ناگهان علي و فاطمه و حسن و حسين، و علي بن حسين، و محمد بن علي، و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر، و علي بن موسي، و محمد بن علي، و علي بن محمد، و حسن بن علي و مهدي را در پرتوي از نور ديدم كه به نماز ايستاده اند، و مهدي در وسط آنها همچون ستاره اي پرنور مي درخشيد.»

آنگاه خداوند فرمود:

«اي محمد، اينها حجّت هاي من هستند و اين مهدي(ع) انتقام گيرندة عترت توست، به عزت و جلالم سوگند، او حجّتي است كه طاعت او بر دوستانم واجب است، و من به واسطة او از دشمنانم انتقام مي گيرم.»

پي نوشت:

? به نقل از: مناقب خوارزمي، ج 1، ص 95، حمويني، فرائد السمطين، پايان، ج 2.

امام مهدي (ع) شفاعت كننده امت

در مناقب خوارزمي به نقل از «سعد بن بشير» از اميرالمؤمنين(ع) آمده است كه پيامبر اكرم(ص) فرمودند:

من در كنار حوض (كوثر) بر شما وارد مي شوم و تو اي علي ساقي آن، و حسن دفاع كنندة از آن، و حسين دستور دهنده، و علي بن حسين (كسي) كه به سوي آن قدم مي نهد و محمد بن علي، ناشر رحمت حقّ، و جعفر بن محمد سبقت گيرنده، و موسي بن جعفر احصاكنندة تعداد دوستداران و دشمنان و سركوب كنندة منافقان، و علي بن موسي زيور و زينت مؤمنان، و محمد بن علي اهل بهشت را به درجاتشان مي رساند، و علي بن محمد براي شيعيانش خطبه خوانده حورالعين را به شيعيان تزويج مي كند، و حسن بن علي چراغ روشني اهل بهشت، و مهدي شفيع آنها در روز

قيامت است. در آنجاست كه اذن داده نمي شود مگر براي كسي كه خدا بخواهد و بپسندد.

در همان كتاب به نقل از سلمان آمده است كه:

نزد پيامبر اكرم(ص) رفتم، و حسين بن علي(ع) را در آغوش او ديدم كه چشمانش را مي بوسد و دهانش را مي بويد و مي گويد:

تو، سروري هستي كه پدر و برادر و فرزندان تو نيز سرورند، تو پيشوا و پسر پيشوا و برادر پيشوايي، و پدر پيشوايان نيز هستي، تو حجّت الهي و فرزند و برادر حجّت الهي هستي، فرزندان تو نيز حجّت الهي هستند كه نهمين آنها قائم آنان است.1

پي نوشت:

1. عسكري: «خوارزمي» آن را در كتاب خود مقتل الحسين(ع) و «ابراهيم محمد حمويني شافعي» در آخر جزء دوم كتاب فرائد السمطين با اندك تفاوت در بعضي از عباراتش نقل كرده اند. و نيز در كتاب خود به نام المهدي الموعود عند الجمهور در باب دوازدهم از آن و در كتاب ينابيع المودة، تأليف شيخ سليمان حنفي، ص 487 نقل شده است.

حكايت ديدار

در دوران هشت سال دفاع مقدس، يك روز شهداي زيادي را براي تشييع به شيراز آورده بودند. تعداد بسياري از خانواده ها داغدار و مردم عزادار بودند. من براي تسلّاي دل بازماندگان, پيشنهادي به ذهنم رسيد و آن اينكه از علماي شيراز دعوت كنيم كه ضمن آنكه در تشييع جنازة شهدا حضور پيدا مي كنند, هر عالمي خواندن تلقين چند نفر را به عهده بگيرد تا مقداري باعث تسكين روحية ديگران باشد.

شهيد سيد احمد خادم الحسين، يكي از شهداي گرانقدر شيراز و ارادتمند به آستان بلند امام عصر _ صلوات الله عليه _ گفته است:

محبت و عشق به امام زمان(عج)،

بهترين راه براي اطاعت از فرامين آن حضرت و تحمل سختي ها و وادار كردن نفس به ترك همة گناهان است. گرچه خلقت بهشت و جهنم هم مي تواند انسان را به سمت بندگي خداوند متعال بكشاند. امّا واضح است كه هيچ عاملي به اندازة محبت نمي تواند محب را هم سنخ با محبوب كند. محبت مي تواند پيكر بي جان و مردة انسان را به تحرك درآورد تا چه رسد به انسان زنده. حكايتي را كه نقل مي كنم شاهدي بر اين مدعاست.

حدود سال 1372 بود كه قضيه اي را در ابتدا، با واسطه شنيدم و سپس براي آنكه آن را بدون واسطه شنيده باشم، سفري به شهر شيراز رفتم و به خدمت حجت الاسلام والمسلمين حاج آقا طوبائي _ كه اصل جريان براي ايشان اتفاق افتاده بود _ رسيدم. عصر جمعه اي بود كه به مسجد ايشان وارد شديم و نماز مغرب و عشا را به امامت ايشان به جا آورديم. بعد از نماز عشا، ايشان بر فراز منبر رفت و پيرامون حضرت حجت بن الحسن(ع) صحبت نمود و اين ظاهراً برنامة دائمي عصر هاي جمعه ايشان بود.پس از اتمام سخنراني, خدمت ايشان رسيدم و پس از معرفي خود اظهار داشتم كه، ما در اصفهان داستاني به واسطة يكي از آشنايان از شما شنيده ايم و اكنون به خدمت تان رسيده و مايل هستم كه آن را از زبان خود شما بشنوم. حاج آقا طوبائي هم به گرمي از ما استقبال نمود و با كمال بزرگواري و محبت تمام جريان را براي ما نقل كردند و پس از آن نوار كاستي را كه حاوي همان صحبت ها بود به ما هديه داد. اصل داستان از اين قرار

است:

در دوران هشت سال دفاع مقدس، يك روز شهداي زيادي را براي تشييع به شيراز آورده بودند. تعداد بسياري از خانواده ها داغدار و مردم عزادار بودند. من براي تسلّاي دل بازماندگان, پيشنهادي به ذهنم رسيد و آن اينكه از علماي شيراز دعوت كنيم كه ضمن آنكه در تشييع جنازة شهدا حضور پيدا مي كنند, هر عالمي خواندن تلقين چند نفر را به عهده بگيرد تا مقداري باعث تسكين روحية ديگران باشد. پيشنهاد خود را با امام جمعة محترم شيراز، آيت الله حائري شيرازي در ميان گذاشتم و ايشان هم از اين پيشنهاد استقبال كردند. لذا از علما دعوت نموديم و آنها هم حضور پيدا كردند و هنگام تدفين هر شهيدي, تلقين آنها را مي خواندند. خواندن تلقين ميت مستحب است, هنگامي كه ميتي را در قبر مي خوابانند و گونة راست صورت او را در كف قبر مي گذارند, شخص تلقين كننده، گوش ميت را مختصر تكاني مي دهد و سپس عقايد صحيح را كه شامل اعتقاد به توحيد, قبله, قرآن, نبوت انبيا و امامت دوازده امام(ع) را با ذكر نام هر كدام, به ميت يادآوري مي نمايد. روح ميت كه در آنجا حاضر و ناظر است ضمن شنيدن تلقين جملات, از وحشتي كه در اثر وارد شدن جسم او به خانة جديد براي او حاصل شده، مقداري كاسته مي شود و مأنوس با عقايد حقّه و اخلاق و اعمال صحيح خويش و مطمئن به لطف خداي كريم، لطيف، رحيم و عفو كننده مي گردد. جملات تلقين در حاشية كتاب مفاتيح الجنان آمده است.

بنده يادم نيست كه دومين شهيد بود يا سومين كه مي خواستم تلقين او را بخوانم كه اين قضيه اتفاق افتاد.

اما يادم هست كه نام آن شهيد عزيز، «سيد احمد خادم الحسين» بود. وقتي داخل قبر شدم و كنار شهيد نشستم و مي خواستم تلقين او را بخوانم, حالم منقلب بود و در اين فكر بودم كه شهيد نيازي به تلقين كردن ندارد. آنها به مقام «احياءٌ عند ربّهم يرزقون» رسيده اند، امّا در عين حال چون خواندن آن مستحب است و باعث تسكين خاطر بازماندگان مي شود انجام وظيفه مي كنم.وقتي شروع كردم به تلقين خواندن و رسيدم به نام ائمة اطهار(ع) و اسم آنها را يكي پس از ديگري مي خواندم تا آنكه نام آخرين امام معصوم، حضرت بقية الله _ ارواحنا فداه _ را بردم, ناگهان ديدم كه شهيد همان طور كه سرش بر كف قبر گذاشته شده بود, سرش را به احترام نام امام زمان(ع) از كف قبر بلند نمود و به اندازة حدود يك وجب بالا آورد و دو مرتبه بر كف قبر گذاشت. من كه از قبل پيش بيني چنين صحنه اي را نكرده بودم آن چنان از اين عمل احترام گونة شهيد منقلب شدم كه از خود بي خود شده و مدهوش افتادم، به گونه اي كه يادم نمي آيد خودم از قبر بيرون آمدم يا ديگران مرا از قبر بيرون آوردند. هر كس از اطرافيان قبر هم كه شاهد اين جريان بود حالش منقلب شد و به گريه افتاد.

بگشاي تربتم را بعد از وفات و بنگر

كز آتش درونم دود از كفن برآيد

بعد از اتمام مراسم, به فكر افتادم كه تحقيقي راجع به زندگاني اين شهيد داشته باشم تا بفهمم شهيدي كه بعد از شهادتش, جسم بي روح او اين چنين احترامي به نام مقدس صاحب الزمان(ع) مي گزارد و بلند مي گردد, در زماني

كه حيات دنيوي داشته چگونه از نام آن بزرگوار متأثر و منقلب مي گشته و احترام به آن حضرت مي گذاشته است؟ وقتي تحقيق نمودم متوجه شدم كه اين شهيد در زمان حيات خويش, عاشق و دلباختة امام زمان(ع) بوده و در جبهه هاي دفاع مقدس نيز زياد به ياد آن حضرت بوده و ديگران را هم به ياد آن عزيز دل ها مي انداخته و در فراق حضرتش مي سوخته و ديگران را مي سوزانده است.

خوشا تنهايي و شب هاي تارم

كه با ياد تو اشك از ديده بارم

تو مي داني كه در سوز و گدازم

شها مگذار اندر انتظارم

(آيت الله ميرجهاني)

پيام ها و برداشت ها:

1. بعد از آنكه انسان خداوند متعال را شناخت, بندگي او را مي كند, لكن براي اين شناخت و بندگي, سه راه وجود دارد كه معمولاً افراد بعد از شناخت خالق خويش از هر سه طريق استفاده كرده تا خود را به كمال بندگي و اطاعت متصف نمايند. آن سه راه عبارتند از: محبت پروردگار؛ طمع به ثواب و درجات بهشت؛ ترس از عذاب و عقاب جهنم.

لكن راه محبت قوي ترين راه است زيرا كه محبّ خداوند متعال ديگر سختي هاي سير الي الله تعالي را حس نمي كند و اصلاً ناراحتي نمي بيند و ترك گناهان لذيذ نفساني، براي او لذت عقلاني دارد. رسول خدا(ص) مي فرمايند:

محبت شما به چيزي، شما را كور و كر مي كند.1

2. تعزيت و تسليت صاحب مصيبت مستحب است، چه قبل از دفن ميت و چه بعد از آن. علامه مجلسي در كتاب بحارالانوار2 مطالبي را از بزرگان علما پيرامون استحباب تعزيت و اينكه تعزيت بعد از دفن افضل است، نقل كرده اند. در اينجا ما به ذكر يك روايت اكتفا مي كنيم:

حضرت موسي(ع) در مناجاتش

از پروردگار پرسيده: خدايا چه پاداشي است براي كسي كه تعزيت به مادر داغديده گويد؟ فرمود او را در زير ساية خود قرار مي دهم در روزي كه هيچ سايه اي جز ساية من نيست.3

3. تلقين در دو زمان مستحب است: اول وقتي كه ميت را درون قبر مي گذارند. دوم بعد از آنكه روي قبر را پوشاندند و مردم از سر قبر او برگشتند، مستحب است نزد سر ميت بنشينند و با صداي بلند او را تلقين بكنند، منكر به نكير مي گويد: «بيا بيا برويم، تلقين حجتش كردند، احتياج به پرسيدن نيست». پس برمي گردند و سؤال نمي كنند.

4. خوب است هر كسي به ياد شب اول قبر خويش، زماني را با خداي خويش خالصانه مناجات كند و از او كمك براي گريه كردن بر احوال نفس خويش بگيرد. مناسب است جملات امام سجاد(ع) را در «دعاي ابوحمزه ثمالي» زمزمه كنيم:

كمكم كن به زاري بر خودم زيرا من به مسامحه و آرزو عمرم را گذراندم، و به اندازه اي پست شدم كه نوميد از خيرم. كيست كه بدحال تر از من باشد اگر به همين حال به گورم برده شوم كه آن را براي خوابيدنم نياراستم و آن را براي آرميدنم با كردار خوب فرش نكردم. چرا من نگويم كه ندانم چه سرانجامي دارم در حالي كه مي ببينم نفس، مرا گول مي زند و روزگارم فريبم مي دهد و بال هاي مرگ بالاي سرم در حركت است. چرا من نگريم؛ بايد براي جان دادن بگريم، بايد براي تاريكي گورم بگريم، بگريم براي تنگي لحدم، بگريم براي پرسش منكر و نكير از من، بگريم براي بيرون شدنم از گور برهنه و خوار با بار

گناهي كه بر دوش دارم، بنگرم يكبار از طرف راست و يك بار از چپ و مردم در وضعي [بهتر] غير از وضع من باشند.

5. انسان هاي مؤمن خالص الايمان، مطمئن هستند كه چنانچه در زمان حيات آنها امام زمان(ع) ظهور نكنند تا از دنيا بروند، پس از ظهور آقا، به دنيا بازخواهد گشت. رجعت عمومي نيست بلكه مختصّ انسان هاي با ايمان خالص يا مشرك خالص است.

و ما چه كنيم كه عمل صالح ما اندك است ولي آرزوي فراوان داريم:

مولاي إذا رأيت ذنوبي فزعت و إذا رأيت كرمك طمعت.

وقتي مولاي من، وقتي به گناهانم مي نگرم نااميد مي شوم اما وقتي به كرم تو مي نگرم طمع مرا فرا مي گيرد.

شايد مناسب باشد پناهنده به امام هشتم علي بن موسي الرضا(ع) بشويم كه ضامن رجعت و بازگشت يك حيوان آهو شدند، بلكه ضمانت رجعت ما بيچارگان و شفاعت بودن ما را در ركاب مولايمان صاحب العصر و الزمان(ع) بنمايند چنان كه در دعاي عهد هر روز از خداوند درخواست مي كنيم:

اللهّمّ إن حال بيني و بينه الموت ... فاخرجني من قبري4؛

خداوندا، اگر بين من و آن حضرت، مرگ حائل شد... مرا [در روز ظهورش] از قبرم خارج كن.

6. لازم است هنگام گفتن نام معصومين(ع)، احترام مناسب چه از طرف گوينده و چه از طرف شنونده و حتي هنگام نوشتن نام آنها گذاشته شود و از نوشتن رموز ص و ع و س اجتناب گردد. در محضر امام صادق(ع) وقتي نام رسول الله(ص) برده شد، امام(ع) ضمن اداي احترام به اين نام مبارك، سه مرتبه در حالي كه نشسته بودند سر مبارك خود را تا نزديك زمين پايين بردند.

7. خوب است محبّان

و عاشقان حضرت بقيةالله _ ارواحنا فداه _ سعي در تبليغ نام آن حضرت بنمايند. زيرا انسان محب، دوست دارد كمالات محبوب خويش را به ديگران منتقل كند تا او را محبوب همه بگرداند. اسامي معصومين(ع) را بر روي اولاد خود و مكان هاي مناسب گذاشته، مرتب نام آنها را زير لب زمزمه كنند، كتبي كه نام و معارف آنها را در بر دارد تهيه و بين دوستان و اقوام و حتي در بيمارستان ها پخش نمايند. در مجالس شادي و عزا، گفتار هاي آنها را به مناسبت با خطّ زيبا بر در و ديوار زده و توسط گويندگان تبليغ نمايد.

8. اگر انسان، مؤمن واقعي باشد، و هميشه وظيفة فعلي خويش را عمل نمايد هر حالتي براي او به وجود آيد، خير و مصلحت اوست. اگر مالك شرق و غرب عالم گردد خير و منفعت او در آن است و اگر كشته شود و بدن او تكه تكه گردد باز خداوند متعال خير و نفع او را در همان حالت قرار مي دهد. به اين حديث امام صادق(ع) توجه فرماييد:

در آنچه كه پروردگار با حضرت موسي مناجات فرموده، آمده است: اي موسي من هيچ مخلوقي را كه محبوب تر از بندة مؤمن من باشد، نيافريدم و من او را تنها به چيزي مبتلا مي كنم كه مصلحت و خير براي او باشد و من داناترم به چيزي كه بندة مرا اصلاح مي كند پس بنده من بايد بر بلاي من صبر كند و نعمت هاي مرا شكر گزار باشد و به قضاي من بايد راضي باشد.5

صبا اگر گذري افتدت به كشور دوست

بيار سوي محبان پيامي از در دوست

وگر چنان كه در آن حضرتت نباشد

يار

براي ديده بياور غباري از در دوست

غبار درگه او توتياي ديده كنيم

بدين وسيله ببينيم سوي منظر دوست

من خراب و تمناي وصل او هيهات

مگر به خواب ببينم خيال منظر دوست

اگرچه دوست به چيزي نمي خرد ما را

به عالمي نفروشم مويي از سر دوست

چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد

كه هست «فيض» ثناخوان كمينه چاكر دوست

(فيض كاشاني)

ماهنامه موعود شماره 73

سيّد ابوالحسن مهدوي

پي نوشت ها:

1. حبّك للشّي يعمي و يصمّ. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 77 ص 164.

2. همان، ج 82 ص111-113.

3. همان، ج 53 ص 39.

4. فرازي از دعاي عهد.

5. علامه مجلسي، همان، ج، 82 ص 130.

پرسش شما، پاسخ موعود

در مواجهه با بسياري از اقشار مردم يكي از نخستين پرسش هايي كه مطرح مي شود اين است كه آيا سرانجام امام مهدي(ع) هم چون پدران بزرگوار خويش به شهادت مي رسد يا اينكه به مرگ طبيعي از دنيا مي رود؟

در پاسخ اين پرسش بايد گفت كه هر يك از اين دو احتمال مؤيداتي در روايات دارد كه در اينجا به بررسي آنها مي پردازيم:

الف) دستة اول

از دسته اي روايات استفاده مي شود كه آن حضرت به مرگ طبيعي از دنيا مي رود. روايات زير از آن جمله اند:

1. ام سلمه از پيامبر خدا (ص) چنين نقل مي كند:

مهدي از خاندان من و از فرزندان فاطمه است.... او در ميان مردم به سنت پيامبرشان عمل مي كند، پس هفت سال درنگ مي كند و آنگاه از دنيا مي رود و مسلمانان بر او نماز مي گزارند. 1

2. در روايتي كه در تفسير آية شريفه « ثمّ رددنا لكم الكرّة عليهم؛ پس از [چندي] دوباره شما را بر آنان چيره مي كنيم» 2 از امام صادق(ع) نقل شده در اين زمينه چنين آمده است:

[منظور] خروج [امام] حسين(ع) با

هفتاد تن از يارانش [در زمان رجعت است] در حالي كه كلاه خودهاي زريني كه دو رو دارد بر سر دارند و اعلام كنندگاني به مردم برسانند: اين حسين است كه خارج شده است، تا آنجا كه مؤمنان هيچ شك و ترديد دربارة او نكنند و بدانند كه او دجّال و شيطان نيست، و اوست حجّت قائم [به حق] در ميان شما و چون معرفت به اينكه آن حضرت همان حسين(ع) است در دل هاي شيعيان استقرار يافت، حضرت حجّت را مرگ فرا مي رسد و كسي كه آن جناب را غسل مي دهد و كفن و حنوط مي كند و به خاك مي سپارد همان حسين [بن علي](ع) خواهد بود. جز وصي و امام هيچكس متصدّي [كار كفن و دفن] وصي نشود.3

3. در روايت ديگري نيز امام صادق(ع) در پاسخ به اين پرسش كه اولين كسي كه به دنيا رجعت خواهد كرد چه كسي است مي فرمايد:

[امام] حسين(ع) در پي قائم(ع) خروج مي كند... حسين(ع) به همراه آن گروه از يارانش كه با او به شهادت رسيدند، به پيش مي آيد در حالي كه هفتاد پيامبر او را همراهي مي كنند، آن گونه كه به همراهي موسي بن عمران فرستاده شدند. قائم(ع) انگشتر خود را به او واگذار مي كند. پس حسين(ع) نخستين كسي است كه عهده دار غسل و كفن و حنوط آن حضرت مي شود و ايشان را در قبر خود قرار مي دهد.4

ب) دستة دوم

از دسته اي ديگري از روايات كه به طور عام دلالت بر به شهادت رسيدن همة معصومين(ع) مي كنند، شايد بتوان استفاده كرد كه امام مهدي(ع) نيز چون پدران بزرگوار خويش به شهادت مي رسند. از اين دسته روايات نيز به نمونه هايي اشاره مي كنيم:

از

امام حسن مجتبي(ع) در اين زمينه چنين روايت شده است:

به خدا سوگند، پيامبر خدا با ما پيمان بسته است كه اين امر [امامت] را دوازده تن امام از فرزندان علي و فاطمه به دست خواهند گرفت و هيچ كدام از ما نيست مگر اينكه مسموم يا كشته مي شود.5

2.امام صادق(ع) نيز در اين باره مي فرمايد:

به خدا قسم هيچ يك از ما نيست مگر اينكه كشته شده و به شهادت مي رسد.6

3. از امام رضا(ع) نيز مشابه همين تعبير، روايت شده است.7

گفتني است اين دسته روايات معمولاً براي پاسخ گويي به شبهاتي كه در مورد نحوة از دنيا رفتن برخي امامان مطرح مي شود، مورد استفاده قرار مي گيرد. علامة مجلسي نيز در كتاب خود بابي را با عنوان «باب شدت سختي هاي امامان معصوم و اينكه مصيبت هاي آنها از همة مردم بزرگتر بود و اينكه آنها نمي ميرند مگر با شهادت»8 به بررسي اين روايات اختصاص داده است.

4. نويسندة كتاب إلزام الناصب به نقل از «برخي از علماء» عبارتي را نقل كرده است كه دلالت بر شهادت امام مهدي(ع) مي كند. او مي نويسد:

هنگامي كه هفتاد سال [حكومت حضرت] حجّت به پايان رسيد، مرگ به سراغ او مي آيد. زني از «بني تميم» به نام «سعيده» كه ريشي چون مردان دارد، از بالاي پشت بام هاوني سنگي به سوي آن حضرت كه در حال گذشتن از آن مسير است پرتاب مي كند و او را مي كشد. پس از درگذشت آن حضرت. [امام] حسين(ع) عهده دار به خاك سپاري او مي شود. 9

عبارت ياد شده از سوي برخي صاحبنظران مورد نقد و بررسي قرار گرفته است كه از آن جمله مي توان به شهيد سيد محمد صدر اشاره كرد. ايشان

در اين زمينه مي نويسد:

اين متن اساساً قابليت اثبات موضوع [شهادت حضرت] را ندارد؛ زيرا روايت نقل شده از يكي معصومين نيست، بلكه از بعضي از علما كه ما نمي دانيم كيست، نقل شده است. حتي اگر اين متن _ چنانكه از ظاهر آن برمي آيد _ اشاره به مضامين برخي روايات داشته باشد، تبديل به روايت مرسلي مي شود كه نه سند آن مشخص است و نه امامي كه از او روايت شده است. افزون بر اينكه سند روايات ياد شده معمولاً ضعيف است و مضامين آنها دور از ذهن است به گونه اي كه نمي توان با آنها چيزي را ثابت كرد.10

نام برده نقدهاي ديگري نيز به متن و محتواي اين عبارت وارد كرده است كه به همين مقدار بسنده مي كنيم. 11

در هر حال با توجه به اين دو دسته روايات اظهار نظرصريح و قطعي در مورد چگونگي وفات امام مهدي(ع) مشكل به نظر مي رسد.

ماهنامه موعود شماره 83

پي نوشت ها:

1. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 51، ص 104، ح 39.

2. سورة اسراء (17)، آية 6.

3. كليني، الكافي، ج 8، ص 250، همچنين ر. ك: بحارالانوار، ج 53، ص 94، ح 103.

4. بحارالانوار، ج 53، ص 103، ح 130.

5. بحارالانوار، ج 27، ص 217، ح 19.

6. همان، ص 209، ح 7.

7. همان، ص 214، ح 16.

8. همان، صص 207 _ 217.

9. علي يزدي حائري، الزام الناصب في إثبات الحجة الغائب، ج 2، ص 167.

10. سيد محمد صدر، تاريخ ما بعد از ظهور، ص 881.

11. همان، ص 883.

خواستگاري گنجشك

مورچه اي، پيامبر خدا، حضرت سليمان(ع) را موعظه كرد و آن وقتي بود كه مورچه روي سينة سليمان(ع) آمد در حالي كه حضرتش خوابيده بود، سليمان مورچه

را گرفته به دور انداخت. مورچه گفت: اي پيامبر خدا اين صولت از چيست؟ چرا مرا پرت كردي، مگر نمي داني تو در برابر پادشاهي قدرتمند قرار مي گيري كه حقّ مظلوم را از ظالم مي ستاند؟

حضرت سليمان از اين گفتة مور به حالت غش درآمد و پس از افاقه، به مورچه فرمود: از من بگذر. مورچه گفت: نمي گذرم مگر به سه شرط؛ 1. هيچ گاه سائل و فقير را از دربارت رد نكني، 2. بدون جهت صحيح نخندي و خنده اي كه از روي غفلت و بي فكري باشد نداشته باشي. 3. اينكه مقام و موقعيت و دربانان مانع بين تو و مردمي كه به تو كاري دارند نشود، سليمان گفت: قبول كردم و چنين كنم و مورچه، سليمان را بخشيد.1

خواستگاري گنجشك

روايت شده كه روزي حضرت سليمان گنجشك نري را ديد كه دور گنجشك ماده اي مي گردد، حضرت به اصحاب فرمود: مي دانيد چه مي گويد؟2 گفتند: يا نبي الله، چه مي گويد؟ فرمود: از او خواستگاري مي كند كه همسر و عيال او باشد و مي گويد همسر من باش و در هر يك از قصرها و كاخ هاي شام كه بخواهي تو را منزل دهم، حضرت فرمود قصرهاي دمشق همه از سنگ است، براي اين گنجشك ممكن نيست آنجا لانه بسازد و مسكن گزيند لكن هر خواستگاري، دروغگو است3 (وقتي براي ازدواج مي رود در باغ سبز نشان مي دهد و خلاف مي گويد تا به هدف كه ازدواج و اعمال غريزة جنسي است برسد).

گنجشك مدعي و بساط سليمان

حضرت سليمان گنجشكي را ديد كه با همسرش اختلاف پيدا كرده بود. گنجشك ماده گوش به حرف و خواستة شوهرش نمي داد. گنجشك نر مي گفت: چرا تسليم خواستة من نمي شوي و شب بخير

و روزبخير مرا جوابگو نيستي4 و حال آنكه من قدرتي دارم كه اگر بخواهم با منقارم قبة سليمان را مي گيرم و در دريا مي اندازم. اين گفت وگو را سليمان بن داود شنيد و خنديد و آن دو گنجشك را صدا زد و آمدند و به گنجشك نر فرمود: تو توان اين كار را داري كه با منقارت دستگاه مرا گرفته در دريا بيندازي؟ گفت: نه يا رسول الله، ولي گاهي مرد بايد در مقابل زن يك قدرتي از خود نشان دهد. اظهار عظمت و بزرگي كند، كه زن گوش به حرف او بدهد و ديگر اينكه يا نبي الله ما عاشقيم، عاشق را به حرف هايي كه مقابل معشوقه دارد نبايد ملامت كرد. حضرت سليمان به گنجشك ماده فرمود: چرا خودت را در اختيار او نمي گذاري و گوش به حرف او نمي دهي، او كه تو را دوست دارد؟ گفت: يا نبي الله او دوست و عاشق من نيست ادعا مي كند و دروغ مي گويد. چون او دوست ديگري هم دارد. اگر مرا دوست دارد نبايد به غير از من نظر داشته باشد. اين حرف گنجشك ماده اثر عميقي در سليمان گذارد و گرية شديدي كرد و چهل روز از مردم كناره گرفت و از خدا مي خواست كه قلب و دلش را تنها ظرف محبت خود قرار دهد و عشق و محبت ديگري در او نباشد.5

ماهنامه موعود شماره 73

پي نوشت ها:

1. حدائق الانس، ج1، ص562.

2. از اين عبارت استفاده مي شود كه منطق طير را ديگران هم مي توانند با او آشنا باشند كه مي فرمايد مي دانيد چه مي گويد.

3. سفينة البحار. محدّث قمي، ج 2. كلمة عصفر _ عصفور يعني گنجشك به ضم العين و الانثي عصفورة، گنجشك

نر داراي لحيه و ريش سياه است مثل آدم و گاوميش و خروس.

4. گنجشك عشق عجيبي به همسر و بچه هاي خود دارد و زياد با همسرش نزديكي دارد شايد 100 مرتبه در ساعت، لذا عمر او كوتاه است و بيشتر گنجشك ها بيش از يك سال عمر نمي كنند (سفينةالحار، ج2، كلمة عصفور).

5. سفينةالبحار، ج 2، كلمة عصفور.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109