ماهنامه موعود82

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1386 عنوان و نام پديدآور:شماره 82 ماهنامه موعود- آذر 1386/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 82 - آذر 1386

جنگ فرقه ها!

در سال هايي نه چندان دور، در عهد صفويه و سلطنت يكي از پادشاهان آن خاندان آنگاه كه برخي از مأموران و مبلغان مسيحي از طريق درياي جنوب خود را به اصفهان و دربار شاهي رساندند عكس العمل شديد پادشاه صفوي همه را متعجب ساخت. او نه تنها، دستور اخراج آن بيگانگان را صادر كرد بلكه، فرمان داد جاي گام هاي آنان را نيز با خاكستر بپوشانند، شايد كه نشانه اي از آن گستاخي و عداوت دربارة اسلام و مسلمانان نماند. كه در وقت افول ستارة بخت آن خاندان، تبشيري ها هجوم آوردند و شمال و جنوب اين ديار مزين به نام «شيعيان آل الله» را در نورديدند و تخم تثليث و نفاق را در جاي جاي ايران زمين افشاندند. از اينجا، و به بركت تسامح و سهل گيري زعماي وقت هيچ گاه تبشيري ها و جز آنان، مبلغين شرك و الحاد در اقصا نقاط شرق اسلامي منطقه اي را امن تر از اين ديار براي خويش نيافتند. چنانكه امروز، در اين ديار، تنها جماعتي با ملاحظاتي كه هر زمان بيشتر از پيش بي دليل و با دليل در عرصه هاي مختلف و مناسبات مادي و فرهنگي از خاستگاه فرهنگي خويش پاواپس مي كشد مسلمانان اند. طلوع خورشيد انقلاب اسلامي ايران با زعامت مردي از خاندان پاك اهل بيت(ع) اين حقيقت را آشكار ساخت كه راه رستگاري و خلاصي بشر از طوفان بلا و ابتلاء خودكامگي از ميان صحن و سراي

خاتم انبياء و خانوادة مكرم و معزز ايشان مي گذرد. پيروزي پي درپي اين جريان مبارك در صحنه هاي مختلف به همراه بيداري فراگير اقوام و ملل، موج بزرگي را به راه انداخت چنانكه، واسپس 30 سال نه تنها محدود نشده بلكه هر روز بيش از پيش بر توانايي و عزت آن افزوده شده است. اين واقعه شريف از سويي جريانات استكباري و صهيوني را متذكر اين معنا ساخته كه امروز نه فردا، اين امواج، بساط كبر و نخوت و آلودگي آنان را در هم خواهد شكست و از ديگر سو، جريان انحرافي نفوذي سلفي گري وهابي (زادة روباه پير استعمار) را. چنان شد كه در مراحل بعد و پس از شكست در صحنة نبرد رودررو، در كمتر از 25 سال بيش از 2500 فرقه با نام و نشان و آرم از پستوخانة سحر و جادوي الحاد ماسوني و پستي و آلودگي صهيوني و تحجر و كج فهمي سلفي گري وهابي سربرآورد تا شايد امكان مقابله با اعجاز موسوي و عزت مهدوي و قدرت علوي را بيابند و ديگر بار چونان گذشته موجب سركوب مؤمنان و مستضعفان شوند. هم آنانكه از گذرگاه نهضت اسلامي تجربة دولت كريمة مهدوي را در آينده اي نزديك چشم مي دارند. جنگ فرقه ها در برابر «نهضت دين طلب و حقيقت جوي اسلامي» را بايد جدي گرفت. از اطراف و اكناف خبر مي رسد كه در حركتي خزنده، جريان سلفي وهابي هماورد مي طلبد، و با زيادت خواهي فضا را بر اهل ايمان از ميان شيعيان و اهل تسنن ريشه دار در اين ديار تنگ مي نمايد. با سوء استفاده از فضاي باز موجود كشور آثار خويش را منتشر و توزيع مي نمايند و بي محابا جوانان مسلمان و

فاقد قدرت نقد و نظر را به چالش فرا مي خوانند. به همان سان كه مبلغان تبشيري مسيحي با جان ماية اعتقادي نوجوانان و جوانان چنين مي كنند. درست عين جريان هاي فاسد و مفسد بابي و بهايي. و بالاخره صوفي مسلكان كه گاه در برخي نقاط كباده كشيده و اولتيماتم تعيين مي كنند. اين جريان هاي مشكوك، تعليم ديده و مأمور، محيط هاي دانشگاهي را چمن زار مناسبي براي خويش شناخته اند تا در آن مأوي گرفته و ريشه بدوانند. و حتي گاه برخي اساتيد بي هيچ واهمه آموزه هاي منحرف خود را بر ذهن و جان جوانان آوار مي سازند. آنان را چه مي شود و ما را؟ گاه روي به افراط مي گذاريم و گاه به تفريط. همزيستي مسالمت آميز، مراعات حال اهل ملل و نحل، جلوگيري از تفرقه و تشتت، دفاع از مظلوم (بي توجه به وابستگي فرقه اي و مذهبي) و تيمارافتادگان در وظيفه شرعي و فرهنگي و انساني مردم ما در طي همة قرون و اعصار بوده و هست امّا؛ «فرقه ها» امروزه چونان دسته ها و گروهان هاي خصم روي به ميدان آورده اند و جان جوانان را نشانه مي روند تا شايد جسم و ذهن آنان را نيز تصاحب كنند و از همين روست كه مي بايست با استفاده از همة امكان اقدامي بازدارنده و مصونيت بخش داشت. در اين ميان توجه به موارد زير ضروري است: 1. محدود ساختن ميدان عمل و حضور گردانندگان فرقه هاي انحرافي، شبه مذهبي، شبه عرفاني، بهايي، وهابي و...؛ از مجاري قانوني و رسمي كشوري؛ 2. پالايش محيط هاي آموزشي و علمي _ به ويژه دانشگاه ها _ از حضور مبلغان رسمي و غيررسمي اين جريانات؛ 3. ايجاد زمينه هاي نقد جدي و مستمر اين جريان هاي انحرافي از طريق شبكه هاي مختلف

رسانة ملي (پا به پاي پخش مسابقات فوتبال اروپايي و آسيايي؟!) 4. ايجاد لجنه هاي پژوهشي و علمي در مراكز علمي (حوزوي و دانشگاهي) براي شناسايي جريانات، ردّيه نويسي، تربيت مبلغ و مربي. 5. افشاء ماهيت اين فرقه هاي وابسته به ملحدان ماسوني، موذيانه هاي صهيوني و كج فهم هاي بازي خوردة سلفي با ارائة برنامه هاي مستند و مستدل تلويزيوني، مطبوعاتي و... 6. پيگيري قضايي عوامل اصلي و مأموران اعزامي از آن سوي آب هاي شمال و جنوب و محدود ساختن دايرة عمل اجتماعي آنان در نواحي مختلف ايران اسلامي، 7. كنترل مصادر نشر و توزيع مستقيم و يا مخفيانة آثار شبه فرهنگي اين نحله ها (اين مهم در وظيفة دستگاه هاي اجرايي و نظارتي فرهنگي كشور است.) 8. ايجاد بستر مناسب براي ارائة سهل، ارزان و همة جانبة آثار فرهنگي سالم (تهيه شده توسط اشخاص حقيقي و حقوقي دلسوز، آگاه و دردمند) (اين در حالي است كه امروزه به بركت سياست انقباضي دستگاه هاي رسمي كشوري، عموم عرضه كنندگان آثار فرهنگي و مذهبي سالم و مستقل در تنگنا و سختي گرفتار آمده اند و از تدارك مايحتاج اولية انتشار آثار خود نيز در سختي و مشقت افتاده اند. بر هيچ كس پوشيده نيست كه مطبوعات و ناشران با گذر از پيچ و خم هاي سخت اداري و پس از خريد كاغذ مورد نياز خود از بازارهاي آزاد و رها آنهم با قيمت هاي سرسام آور آثار خود را منتشر مي سازند.) 9. پيش بيني سيستم معقول و گره گشاي توزيع آثار فرهنگي در اقصا نقاط كشور،

طي 30 سال اخير، موضوع توزيع آثار فرهنگي (مطبوعات و كتب) در زمرة مهم ترين موضوعات مبتلا به تهيه كنندگان اين گونه آثار بوده و هست. اين در حالي است كه بخش عمده

آثار فرهنگي مطلوب و روزآمد توسط اشخاص حقيقي و حقوقي مستقل از دستگاه هاي رسمي و دولتي تهيه و توليد مي شود. 10. پيراستن برنامه هاي گسترده و خارج از شمار رسانة ملي از شائبه هاي فرهنگي. (باز گذاشتن درهاي نقد جدي و البته فراگير آثار رسانة ملي امري ضروري به نظر مي رسد. اينهمه در حالي است كه مجال نقد آثار اين رسانه وجود ندارد و در مقابل، ميدان تعريف و تمجيد و تبريك و تشويق بي حد و شمار براي محصولات رنگارنگ آن باز و گشاده است.) بي گمان، در ساية اقتدار حكومت اسلامي، اين ملحدان و مشركان و معاندانند كه بايد احساس تنگي و ناامني كنند.

نمي توان در سفره اي گشاده، انواع اطعمه و اشربة سالم، مشكوك و مسموم را فراروي كودكان، نوجوانان، جوانان و خانواده هاي فاقد توانايي نقد و تشخيص فني قرار داد و انتظار داشت كه آنان مبتلاي شك، شبهه، الحاد و نفاق فرهنگي نشوند. مگر هيچ يك از دستگاه هاي بهداشتي و درماني مجوز توزيع و عرضة آثار غذايي و بهداشتي آلوده و مشكوك را در داروخانه هاي رسمي صادر مي كنند. بهداشت رواني، امنيت فرهنگي و سلامت اعتقادي به مراتب مهم تر از بهداشت جسمي است و مراقبت از آن در تكليف همة كساني است كه دستي در كار دارند.

والسلام

سردبير

اسماعيل شفيعي سروستاني

مسيحيت صهيونيستي از نظر تا عمل

گفت وگوي اختصاصي موعود با دكتر استفان سايزر

ما مي دانيم كه جورج دبليو بوش از زمان تحصيل در دانشگاه عضو سازماني سرّي به نام انجمن جمجمه استخوان بوده است. من يك مصاحبه را ديدم كه با جورج بوش انجام شده بود. او بسيار طفره مي رفت. از او پرسيدند آيا پدرت در آن انجمن عضو بود؟ بوش جواب داد: به خاطر نمي آورم. من

با خودم گفتم: شوخي نكن، يعني نمي تواني به ياد بياروي؟

اشاره:

دكتر استفان سايزر، استاد دانشگاه لندن، اسقف كليساي ويرجينيا واتر، و از جمله صاحب نظران در موضوع مسيحيت صهيونيستي است كه، آثار تحقيقي قابل توجهي در اين زمينه به تحرير درآورده است. اين شخصيت مسيحي، چندي پيش به دعوت برخي از مؤسسات فرهنگي، طيّ مسافرت به ايران، سخنراني هايي در چند دانشگاه كشور ايراد نمود. موعود، كه در شماره هاي گذشته خود، مقالاتي را از اين استاد و محقق انگليسي به چاپ رسانيده، اين بار فرصت را مغتنم دانست و با وي به گفت وگويي اختصاصي نشست. در اينجا بخشي از اين گفت وگوي صميمانه را تقديم شما گراميان مي كنيم.

ممكن است خودتان را بيشتر معرفي كنيد.

نام من استفان سايزر است، 54 سال سن و يك همسر و چهار فرزند دارم و اسقف كليساي مسيح «Christ Church» هستم. اين كليسا در ويرجينيا واتر، جنوب شرقي لندن واقع شده و حدود 40 دقيقه با لندن فاصله دارد. كليسايمان حدود 400 عضو دارد كه هر يك شنبه به آنجا مي آيند؛ آنها از 20 مليت هستند، آمريكايي، استراليايي و نيز انگليسي. همكارانم يك نفر از كشور برزيل و ديگري از هند است. پس خانوادةمان بين المللي است. اولين مدرك من از دانشگاه «ساسكس»15 در رشتة جغرافيا و مدرك كارشناسي ارشدم از دانشگاه آكسفورد و در رشتة الهيات، و مدرك دكترا از دانشگاه «ميدلسكس»16 در رشته الهيات و سياست بود. سه كتاب منتشر كردم. اولين، جاي پاي عيسي و حواريون كتابي مصور كه مكان هاي مختلف را با توضيح نشان مي دهد تا به مردم كمك كند تاريخ مكان ها و اهميتشان را

بفهمند. دوم، مسيحيت صهيونيستي و بعد كتاب سربازان مسيحي صهيون. تقريباً 20 تا 30 مقاله در مجلات مختلف منتشر كرده ام، ولي از آنها پول درنياوردم، با آنكه بسيار پرهزينه بودند و به خاطرشان از سوي انجمن هاي «دوستان مسيحي اسرائيل» و «دوستان انگليكن اسرائيل» مورد اتهام قرار گرفتم كه نوشته هايم را نپسنديدند. به خاطر لابي صهيونيست ها از دانشگاه هاي مختلفي طرد شده ام. اين لابي در دانشگاه هاي مختلف سعي مي كند جلوي سخنراني افراد را بگيرد. اما من هر ماه در دانشگاه ها سخنراني دارم. ماه قبل به سوريه، لبنان، مصر، اردن و فلسطين رفتم و در دانشگاه هايشان سخنراني دارم.

مي دانيم كه كتاب شما در زمينة مسيحيت صهيونيستي در اصل پايان نامه دكتري شما بوده است. لطفاً بفرماييد رشتة مطالعاتي شما چيست و در دانشگاه در چه زمينه اي به تحصيل پرداختيد و چطور به اين موضوع علاقمند شديد؟ رشتة اوليه من جغرافيا بود. من مسافرت كردن، شناخت مردم و فرهنگ هاي مختلف را دوست دارم؛ بنابراين اولين چيزي كه به عنوان يك مسيحي دوست داشتم به آن بپردازم فلسطين بود؛ سرزميني كه با مسيح و پيامبران پيوند دارد. زماني كه براي مطالعاتم در زمينة الهيات، از فلسطين ديدن كردم، دريافتم مسيحيان و مسلمانان فلسطين از صهيونيزم در رنج و گرفتاري اند. به همين دليل در دورة كارشناسي ارشد به تحقيق دربارة «گردشگري در فلسطين» و اينكه اين مقوله تا چه حد در اختيار صهيونيزم است پرداختم؛ راهنماهاي اسرائيلي، اتوبوس هاي اسرائيلي، هتل هاي اسرائيلي، موزه هاي اسرائيلي .... همه سعي مي كنند يك روايت خلق كنند؛ درحالي كه روايت فلسطيني ها ناديده مي ماند. بنابراين پايان نامة دورة كارشناسي ارشدم را در اين زمينه انجام دادم كه هدفش دعوت از

مسيحيان براي حمايت مالي بيشتر از اين موضوع بود؛ براي ايجاد هتل هاي فلسيني، راهنماهاي فلسطيني و غيره. راهم از اينجا آغاز شد. بعد از آن به تحقيق در اين باره پرداختم كه مسئلة مسيحيان چيست؟ چرا عدة زيادي از مسيحيان از اسرائيل حمايت مي كنند؟ آيا حمايتشان علت ديني دارد يا اينكه سياسي است؟ اين سؤال موجب شد روند تازة تحقيقاتي ام را آغاز كنم و الهيات پنهان صهيونيزم را بررسي كنم و پي به دست داشتن بريتانيا در خلق دولت اسرائيل ببرم؛ اينكه چه شد كه در قرن نوزدهم در بريتانيا و قرن بيستم در ايالات متحده، مذهب و سياست دست به دست هم دادند. اين انگيزة من شد تا به افشاگري دربارة صهيونيزم بپردازم و از نهضت فلسطينيان حمايت كنم. اين موضوع پايان نامة دكتري من بود كه كار تحقيقي اش 8 تا 9 سال طول كشيد. البته به صورت نيمه وقت؛ چون در آن زمان كشيش بودم. درنتيجه طرح من به صورت نيمه وقت پيش مي رفت. آن كتاب مبناي طرحم بود.

مذهب خودتان چيست؟ آيا شما كاتوليك هستيد يا ... ؟

نه. من انگليكن هستم [وابسته به كليساي انگليس]. مسيحيت كاتوليك ترجيح داده دربارة اين زمينه سكوت اختيار كند. اين مسئله بيشتر به مسيحيان پروتستان مربوط است و مسئلة پروتستان هاست. اغلب مسيحيان صهيونيست، پروتستان هستند. بنابراين تلاش من به چالش كشاندن هم كيشان خودم است. اگر ممكن است قدري دربارة سير پيشرفت تحقيقاتتان براي ما توضيح بدهيد.

در اين سير تنها بودم؛ خيلي تنها. چون تعداد بسيار اندكي اين مسير را براي تحقيق انتخاب مي كنند، اما در اين راه دوستان بسيار خوبي پيدا كردم. «دونالد وگنر»1 از

دانشگاه نورث پارك شيكاگو از من بسيار حمايت كرد. «گري برج»2 از كالج ويتن در ايلينوي و «كالين چپمن»3 هم سال ها در اين مسير تحقيق مي كردند. ما چهار نفر با هم همراه شديم. مي دانيد؟ اگر راهي را به تنهايي شروع كنيد بسيار سخت است، اما اگر با ديگران باشيد آنها هم به شما انگيزه مي دهند. من از طريق آنها، از طريق نوشته هايشان و بعد با تحقيقاتم در اينجا، يعني خاورميانه، و كمك گرفتن از محققان دانشگاه و كشيشان، امامان [رهبران مذهبي مسلمان] و خاخام هايي كه دغدغة مشتركي داشتند، كار را انجام دادم. كتاب و پايان نامه با گفت وگو از تاريخچه آغاز مي شود؛ آنها از كجا آمدند، و به سياست ختم مي شود؛ يعني اين مسير به كدام سمت مي رود. در ميانه هم به الهيات كه مبنايش است مي پردازم. بنابراين اين يك حركت رو به جلوست. من به سهيم كردن ديگران در دانشم اعتقاد دارم، نه به نگه داشتن آن. بنابراين در حين تحقيق مقالاتم را در اينترنت منتشر كردم و عده اي با نظراتم مخالف بودند. اين كار كمكم كرد، چون مخالفت ديگران باعث مي شود از خود بپرسي آيا راهت درست است يا اينكه لازم است استدلال هايت را دقيق تر كني. بنابراين طيّ اين سال ها، كشاكش هايي كه با صهيونيست ها و سايرين داشتم كمكم كرد تا نظراتم را اصلاح كنم. جنبش مسيحيت صهيونيستي را چگونه تعريف مي كنيد؟

مسيحيت صهيونيستي جرياني مربوط به الهيات و سياست است كه اعتقاد دارد خداوند به كمك مسيحيان از دولت اسرائيل يا همان صهيونيزم حمايت مي كند. آنها معتقدند وعده هايي كه خداوند در كتب عبري به يهوديان داده _ وعده هايي درباره سرزمين، هويت، معبد و غيره

_ هميشگي هستند. در نتيجه اين وعده ها مشروط به زمين خاصي نيستند و بعد از ظهور مسيح منسوخ نشدند. بنابراين اين وعده ها در كتاب عهد عتيق از مسيح گذر مي كنند و به آينده پيش مي روند. پس آنچه من تلاش مي كنم نشان دهم اين است كه، نه، آنها [وعده هايي كه به بني اسرائيل داده شد] بايد تعاليم مسيح را بگذرانند و در آن صورت نتيجه متفاوت مي شود؛ ديگر نيازي به معبد و قرباني كردن نداريم، سرزمين براي همه است، برگزيدگي متعلق به همة كساني است كه مسيح را درك مي كنند و بر اساس رضاي خداوند عمل مي كنند. ساعت شني را در نظر بگيريد. با برگرداندن آن، شن از قسمت باريك مي گذرد. بسيار خوب، فرض كنيد قسمت بالا عهد قديم و قسمت پايين عهد جديد است. عهد قديم لازم است از مسيح بگذرد (بخش باريك)، از تعاليم مسيح عبور كند. اگر از مسيح رد نشود ديگر مسيحي نيست. وعده هايي كه خداوند به يهوديان داده از مسيح عبور مي كنند و بعد براي همة مردم ثمربخش مي شوند. به اين صورت است. جريان مسيحيت صهيونيستي چه زماني و چگونه از جريان اصلي مسيحيت جدا شد؟

اين جريان از دهة 1820 و 1830 آغاز شد. ديدگاه كليسا در مورد مسئوليتش تا اواخر قرن هجدهم تقريباً يكسان بود؛ مانند اسلام مي خواست پيام مسيح را به جهانيان برساند. و البته به كارش خوش بين بود و فعاليتش را رو به جلو ادامه مي داد. اما در اواخر قرن هجدهم ناپلئون را داريد. ناپلئون سعي كرد جهان و خاورميانه را تسخير كند. او زبان ديني به كار برد. خود را شاهنشاه ناميد و مي خواست امپراتوري روم

را احيا كند. بنابراين در بريتانيا و ساير كشورهاي اروپا او را ضدّمسيح مي ديدند. او كشيشان را كشت، پاپ را تبعيد كرد و اموال كليسا را مصادره نمود. درنتيجه او را به عنوان اهريمن مي شناختند. بعد از آن جنگ هاي انقلابي در اروپا را داريد؛ همين طور جنگ داخلي در آمريكا. درنتيجه خوش بيني جاي خود را به بدبيني داد و مسيحيان به اين مي انديشيدند كه آخرالزمان نزديك است. در اواسط قرن نوزدهم بسياري مسيحيان گمان مي كردند نسلشان، آخرين نسل است. در آن زمان بود كه، اين انديشه كه خدا قبل از بازگشت مسيح، هنوز براي يهوديان برنامه و اهدافي دارد رشد كرد. پس اين پديده به صورت يك جريان، از دهه هاي 1820 و 1830 شروع شد و حدود اوايل قرن بيستم به جرياني قابل تعريف مبدل شد. مردي به نام «سايروس اسكوفيلد»4 كتاب مقدسي منتشر كرد كه در حاشيه صفحاتش يادداشت هايي بود كه به خوانندگان كمك مي كرد. اما يادداشت ها، عقايد الهياتي اسكوفيلد بودند. هزاران نفر كتاب مقدسي خريدند كه به آنها كمك مي كرد متن آن را درك كنند؛ يعني علاوه بر متن، تفسير هم داشت. اين كتاب در ذهن بسياري نفوذ كرد. اگر تفسيري در كنار متن كتاب مقدس باشد بايد صحت داشته باشد. مي دانيد؟ تفسير و متن با هم هستند. بنابراين از دهة 1920 تا دهة 1960 انجيل اسكوفيلد، اصلي ترين انجيلي بود كه در آمريكا مورد استفاده قرار مي گرفت. پس اين موضوع به عنوان يك جنبش حائز اهميت بود. پس از آن چند مؤسسة ديني به آموزش اين تعاليم پرداختند؛ تعاليم پيرو دو برگزيدة مجزا: كليسا و اسرائيل به صورت جدا. سمينار ديني دالاس در دالاس

تگزاس به پايگاهي براي آنها تبديل شد و هزاران هزار كشيش به اين تعاليم اعتقاد دارند و امروز احتمالا حدود 25 درصد مسيحيان آمريكايي پيرو آنند؛ يعني يك چهارم. اين جريان بسيار بانفوذ و قدرتمند است چون همه شان در اين عقيدة راسخ متحدند، كه اسرائيل استثناء است و صهيونيزم و اسرائيل برنامة خداوند براي خاورميانه هستند. بنابراين ممكن است در مسائلي همچون سقط جنين و بسياري مسائل ديگر اختلاف نظر داشته باشند اما درباره اسرائيل هم عقيده اند. پس جريان مسيحيت صهيونيستي از سال 1967، با جنگ ميان اسرائيلي ها و اعراب، بسيار پيشرفت كرد. آن موقع همه شان گفتند اوه كتاب مقدس دارد تحقق پيدا مي كند. درنتيجه حوادث خاورميانه هم به پيشرفت اين جريان كمك كردند. آيا عقيده داريد كه جريان مسيحيت صهيونيستي از انواع توطئه است؛ لطفاً نظرتان را دراين باره بيان كنيد.

من به «نظرية توطئه» اعتقاد دارم. چون توطئه زماني است كه دو نفر يا بيشتر بصورت مخفيانه با هم توافقي مي كنند. پس اگر الان ما تصميم بگيريم كاري انجام دهيم و به كس ديگري نگوييم به توطئه تبديل مي شود. من به توطئه اعتقاد دارم. سؤال اين است كه آيا توطئه ها بر چيزي استوارند؟ واقعي ند؟ در قرن نوزدهم انجمن يهود بسيار كوچك بود و اغلب اعضايش در روسيه، اروپاي شرقي و ... بودند. آنها بسيار رنج مي بردند. بنابراين قدرتشان بسيار اندك بود. تا حدّ زيادي مسيحيان بودند كه به صهيونيزم اعتقاد داشتند و به آن كمك كردند تا رشد كند و به واقعيت بپيوندد. اگر بگوييم در قرن بيستم 12 ميليون وجود دارد و جمعيتشان دو و نيم درصد جمعيت آمريكايي هاست، از آن طرف 25 درصد،

يعني ده برابر، مسيحي داريد. كدام يك بر ديگري تأثير مي گذارد؟ البته اين تأثيرگذاري دوطرفه است. اما در ميزان تأثيرگذاري دو و نيم درصد بر جمعيت اكثريت محدوديت هم وجود دارد. بنابراين من مي گويم نفوذ مسيحيت صهيونيستي در برخي كليساها و دولت آمريكا زياد است، اما جنبش صهيونيست احمق نيست. صهيونيزم اين جنبش را مي شناسد، پذيراي آن است، تشويقش مي كند، آن را تأمين مالي مي كند، پول مي دهد و كمك مي كند. پس ارتباط اينها متقابل است. به همين دليل هم هست كه بر سياستمداران و رسانه ها تسلط دارند و افكار و نظرات خود را دربارة اسرائيل، ايران و ... معرفي مي كنند. برخي مي گويند افرادي همچون «جورج بوش» عضو ايلوميناتي هستند. نظر شما چيست؟

سؤال خوبي است. من هم دوست دارم جوابش را بدانم. فهم مسئلة ايلوميناتي يا جنبش ماسوني سخت است؛ مگر اينكه عضوش باشيد و بعد از آن خارج شويد. من يك مثال برايتان ذكر مي كنم. اين نماد [دست شيطان] يك نماد شيطاني است و در غرب توسط باطن گرايان مورد استفاده قرار مي گيرد. اما نماد يك تيم فوتبال آمريكايي در تگزاس نيز هست؛ لانگ هورن تگزاس، شاخ گاو. بنابراين وقتي جورج بوش اين علامت را در تگزاس نشان مي دهد بايد ببينيم منظورش چيست؟ اين ابهام برانگيز است، چون سياستمداران ديگري هم هستند كه همين نماد را بكار مي برند. پس بايد بفهميم نماد، نماد ايلوميناتي است يا چيز ديگري؟ ما مي دانيم كه جورج دبليو بوش از زمان تحصيل در دانشگاه عضو سازماني سرّي به نام انجمن جمجمه استخوان بوده است. من يك مصاحبه را ديدم كه با جورج بوش انجام شده بود. او بسيار طفره مي رفت.

از او پرسيدند آيا پدرت در آن انجمن عضو بود؟ بوش جواب داد: به خاطر نمي آورم. من با خودم گفتم: شوخي نكن، يعني نمي تواني به ياد بياروي؟ هركس كه عضو يك انجمن مخفي است، عضويتش حتماً با ايمانش به مسيح تناقض پيدا مي كند. چون مسيح به ما گفته بايد در انگيزه ها و اعمالمان روراست و صادق باشيم. اگر وفاداري من نسبت به كشورم يا نظامي سياسي يا هر انجمني بيشتر از وفاداري ام به خدا باشد، در آن صورت مشكل پيدا مي كنم. من فكر مي كنم او [بوش] علاوه بر اينكه رئيس جمهور يك كشور و فردي مسيحي است، عضو اين سازمان مخفي نيز هست. آيا ايدئولوژي مسيحيت صهيونيستي تهديدي براي صلح جهان به شمار مي رود؟

بله، قطعاً. چون جهان را دوقطبي مي داند؛ [جهان] يا سياه است يا سفيد، خير يا شرّ. و وقتي اين طرز تفكر با سياست خارجي تركيب شود، آنچه براي آمريكا و اسرائيل خوب است ارادة خدا قلمداد مي شود و آنچه براي آمريكا و اسرائيل بد است خارج از ارادة خداوند شمرده مي شود. اين بسيار خطرناك است. مثلاً «جان هيگي»5 بعد از مرگ «جري فالول» جاي او را پر كرد. جان هيگي دائماً از آمريكا مي خواهد قبل از آنكه ايران به تكنولوژي هسته اي دست پيدا كند به آن حمله كند. او علتش را واقعيت بخشيدن به كتاب مقدس و آمدن مسيح بيان مي كند. كسي كه بيرون از ماجرا ايستاده و منتقد آن است پي به مسئله مي برد. پنج سال پيش مي گفتند آمريكا بايد به اسرائيل بپيوندد و به عراق حمله كند تا پيش گويي هاي انجيلي به حقيقت بپيوندند؛ يا 20 سال قبل تر روسيه بود. پس

دشمنان آنها بر اساس حرف روزنامه ها تعيين مي شوند. كساني كه حافظة خوبي ندارند، زود دچار فراموشي مي شوند. چه شد؟ همه چيز دوباره عوض شد؟ مي بينيد؟ اين چيزي است كه من به دنبال افشايش هستم و بسيار خطرناك است. چون آنها پيرو تعاليم مسيح نيستند. او از ما خواست صلح را گسترش بدهيم نه هر روز به تعداد زنان بيوه بيفزاييم. او ما را به آشتي دعوت كرد نه به جدايي. آنچه آنها انجام مي دهند ايجاد جدايي قوم هاست. مي گويند بايد عراق را از هم مجزا كنيم؛ بايد فلسطين را جدا كنيم. آنها مي خواهند جدايي ايجاد كنند. اين خلاف تعاليم مسيح است، پس خطرناك است. كدام شاخه از جريان مسيحيت صهيونيستي از همه مهم تر و قدرتمندتر است؟

حداقل سه شاخه وجود دارد؛ «صهيونيست هاي منتظر مسيح» يا منجي گرا (Messianic Zionists) آنها يهودياني هستند كه يا به مسيح اعتقاد دارند، يا به پيش گويي ها (در ميان يهوديان). آنها بي خطرترين گروه هستند؛ از نظر سياسي. چون به سياست اهميت نمي دهند، فقط مي خواهند مردم را نسبت به مسيح آگاه كنند. اما اين عقيده را هم دارند كه اسرائيل خاص است. «مسيحيان صهيونيست آخرالزماني» (Apocalyptic Christian Zionists or Theological Christian Zionists)، كساني چون «تيم لاهي» 6، جان هيگي و ديگران. لاهي سري كتاب هاي بازمانده7 را نوشت كه سرتاسر درباره آرمگدون است و در آمريكا مشهور است. اين افراد بسيار مؤثرند چون كتاب مي نويسند و ذهن خوانندگان را تغيير مي دهند. پس صهيونيست هاي منتظر مسيح، مسيحيان صهيونيست آخرالزماني و بعد «مسيحيان صهيونيست سياسي»؛ كساني همچون رابرتسون، جري فالول. آنها هميشه با سناريوي آخرالزمان موافق نيستند و هميشه موافق اوانجليسم نيستند، چون بيشتر علاقمندند با دولت

اسرائيل رابطه خوبي داشته باشند. اين گروه تلاش مي كنند براي رابطه ميان دولت آمريكا و دولت اسرائيل تلاش كنند. دولت اسرائيل به آينده اي كه مسيحيان آخرالزماني ترسيم مي كنند علاقمند نيست. آنها مي خواهند با كمترين خسارت سرزمين را اشغال كنند؛ مي خواهند از دست فلسطينيان خلاص شوند اما جنگ هسته اي را دوست ندارند. من فكر مي كنم شاخه مسيحيان صهيونيست آخرالزماني ما را به سمتي مي كشانند كه [اسرائيلي ها] از آن هراس دارند، اما شاخة سياسي احتمالاً قدرتمندترند چون ما خبر نداريم در بحث هايشان چه مي گذرد. آنها مصمم اند به سياست غرب در قبال خاورميانه شكل دهند؛ مثلاً جابجا كردن سفارت خانه. آنها آمريكا را وادار مي كنند سفارت خانه اش را از تلاويو به اورشليم جابجا كند. اگر آمريكا اين كار را انجام بدهد كار تمام است و ديگر اميدي براي فلسطين باقي نمي ماند. چون در آن صورت آمريكا مي گويد اورشليم پايتخت اسرائيل است. درنتيجه پايتختي براي فلسطينيان باقي نمي ماند. اما بر اساس قوانين بين الملل، مجامع بين المللي مي گويند تلاويو پايتخت شماست. ما در اورشليم كنسول گري داريم نه سفارت خانه. بنابراين مسيحيان صهيونيست دولت آمريكا را وادار مي كنند سفارت خانه اش را جابجا كند. چون مي دانند كه اين كار مثل بازي شطرنج است؛ با يك حركت ممكن است بازي را ببرند.

شما گفتيد يهوديان به مسيح اعتقاد دارند؛ مي شود در اين باره بيشتر توضيح بدهيد؟

بله. حواريون عيسي(ع)، مثل يحيي، پطرس، يهودي بودند. آنها عيسي(ع) را به عنوان منجي درك كردند. اكثريت يهوديان عيسي(ع) را به عنوان منجي موعود قبول ندارند. اما اولين پيروان مسيح يهودي بودند. تا اينكه پيام مسيح به سامريه رسيد و برخي سامري ها هم پيرو عيسي(ع) شدند و بعد غير

كليميان كشورهاي مختلف دربارة عيسي(ع) شنيدند. بنابراين در آغاز، كليسا يهودي بود و بعد يهودي و غير يهودي شد (يهوديان و غير يهوديان مسيحي شدند) و بعد تعداد غير يهوديان بيشتر شد و عدة معدودي يهودي عضو كليسا شدند. من دوستاني دارم كه پدر و مادر يا مادربزرگشان يهودي است، درنتيجه از ديد يهوديان يهودي هستند، ولي مسيح را قبول دارند. پس همة يهوديان عيسي(ع) را انكار نمي كنند؛ عدة اندكي او را قبول دارند. آنها اسم خودشان را يهوديان منجي گرا مي گذارند نه مسيحي. كلمة مسيحي را دوست ندارند چون مسيحيان را در آزار و اذيت يهوديان سهيم مي دانند. خودشان را معتقدان منجي گرا مي نامند، روزهاي شنبه عبادتشان را انجام مي دهند نه يكشنبه، براي خودشان كنيسه مي سازند نه كليسا و سنن يهودي شان را حفظ مي كنند. اما پيرو عيسي(ع) هستند يا سعي مي كنند باشند. ممكن است بتوانيد برخي از آنها را در اسرائيل پيدا كنيد؛ هرچند اگر يك يهودي مسيحي بشود از طرف يهوديان طرد مي شود و ممكن است حق شهروندي شان را در اسرائيل از دست بدهند يا از اسرائيل اخراج شوند. عدة زيادي از آنها در آمريكا زندگي مي كنند. اگر در گوگل عبارت «مسيحيان منجي گرا»8 يا «يهوديان منجي گرا»9 را تايپ كنيد، به اسم «انجمن اتحاد يهوديان منجي گراي آمريكا»10 و «انجمن يهوديان منجي گرا»11 برميخوريد؛ سازمان هاي متعددي وجود دارد، «يهوديان طرفدار عيسي»12 بزرگ ترين گروهشان است. آنها طرفدار مسيحند اما طرفدار اسرائيل هم هستند. اين به اين دليل است كه مثلا اگر من عضو كليساي يهوديان طرفدار مسيح باشم و بخواهم به يك يهودي كمك كنم تا مسيح را بشناسد، چنانچه به اسرائيل علاقه مندي نشان بدهم بيشتر به حرفم گوش

مي دهد تا اينكه با اسرائيل مخالفت كنم. بعضي يهوديان براي اينكه نشان دهند بيشتر از يهودي، يهودي اند خود را صهيونيست معرفي مي كنند؛ براي اينكه ثابت كنند هنوز يهودي اند. آيا اين جنبش تنها در ايالات متحده تا اين اندازه قدرتمند است يا در ساير كشورها هم قدرت دارد؟

متأسفانه در ساير كشورها هم قدرتمند است. كشورهايي كه بيشتر از سايرين تحت تأثير اين جنبش قرار دارند، آنهايي هستند كه با بريتانيا يا آمريكا ارتباطي داشته اند. در آفريقاي جنوبي نيرومند است به اين خاطر كه در گذشته قسمتي از سفيدپوستان آفريقاييِ حامي آپارتايد با يهوديان ارتباط داشتند. گروه هاي نيرومندي در سوئد وجود دارد، همين طور در هلند (باز در هلند به اين خاطر كه كليساي اصلاح شده هلند حامي آپارتايد بود. جالب است كه در مالزي كه اسلام جوّ حاكم است در مقابل، جريان مسيحي صهيونيست هم حضور دارد. پس جريان مسيحيت صهيونيستي بين المللي است. اگر به سايت «سفارت خانه بين المللي مسيحيت»13 يا سايت «دوستان مسيحي اسرائيل»14 مراجعه كنيد، مسيحي هايي كانادايي، آفريقايي ... مي بينيد؛ آنها بين المللي اند. گروه عمده شان در آمريكاست، گروه كوچكي در بريتانيا هستند اما درحال بزرگ تر شدن اند. كدام وجوه مسيحيت صهيونيستي يا كدام عقايد سياسي آن بحران سازند؟

يكي از غم انگيزترين جوانب مسيحيت صهيونيستي، عقيده اش دربارة آينده است كه بسيار تقديرگرا و جبرگراست. [بر اساس آن] جنگي ميان يهوديان و اعراب درخواهد گرفت؛ آمريكا مدافع اسرائيل خواهد بود؛ از نظر آنها موقعيت اروپا به خطر مي افتد؛ آنها معتقدند امپراتوري روم بار ديگر برمي خيزد و طرفدار شرّ مي شود. همچنين معتقدند ضدّ مسيح مي آيد، بسياري را فريب مي دهد، مذاكرات صلح آميزي با اسرائيل انجام مي دهد كه حقيقي نيستند و با

اين كار اسرائيل را مدتي فريب مي دهد و بعد به آن حمله مي كند. بنابراين مسيحيان صهيونيستي كه به اين موضوع اعتقاد دارند نسبت به هر مذاكره صلح آميز يا حساس بدگماني مي كنند. چون فكر مي كنند هر گفت وگويي از صلح بايد دام باشد. مي دانيد، پيمان «نقشة راه» كه روسيه، چين، آمريكا، اروپا و سازمان ملل همگي بر سرش توافق كردند، به اسرائيل مي گويد بايد كرانة غربي را از اشغال بيرون بياوري و اجازة تشكيل حكومت فلسطيني بدهي تا بعد صلح داشته باشي؛ يعني زمين در برابر صلح. اما مسيحيان صهيونيست اعتقاد دارند اين سرزمين به يهوديان تعلق دارد و نگرانند اگر اسرائيل غزه و كرانة غربي را رها كند ماجرا تمام مي شود. بنابراين مخالف روند صلح اند و اين خطرناك است. چون اگر نخواهي به كسي اعتماد كني نمي تواني ارتباط خوبي با آن برقرار كني. براي مثال آنها صدام حسين را دشمن مي دانستند. وقتي صدام حسين مي رود نوبت به رئيس جمهور شما و ايران مي رسد. وقتي ايران مي گويد ما انرژي هسته اي را فقط براي اهداف صلح آميز مي خواهيم حرفتان را باور نمي كنند، چون به چيز ديگري باور دارند. نظر جامعة بين المللي اين است تا زماني كه اجازه تحقيقات را به آژانس بين المللي هسته اي بدهيد درون باشگاه جا داريد؛ متمدّنيد. وقتي صدام حسين اعمالش مبهم شد و با آنها بازي كرد، بازي با آتش را شروع كرد. اگر راهش را تغيير مي داد ممكن بود بگويد بياييد ببينيد، اينجا چيزي نيست! و احتمال داشت جلوي جنگ را بگيرد. مسيحيان صهيونيست ذاتاً بدگمانند. نمي شود با كسي كه ذاتاً بدگمان است ارتباط برقرار كرد. چون اجازه نمي دهند آنقدر جلو بيايي كه محرم بشوي.

با توجه به اينكه مسيحيان صهيونيست به جنگ آرمگدون و بازگشت مسيح اعتقاد دارند، و مهم تر از آن معتقدند خود بايد مقدماتش را فراهم كنند، يك سؤال دربرابرمان ترسيم مي شود: آيا اين مسئله نقشه اي است كه خودشان براي منافع بيشتر ايجاد كرده اند، يا اينكه ممكن است واقعاً به حوادث آخرالزمان و بازگشت مسيح منجر شود؟

من فكر مي كنم شما درست مي گوييد، فكر مي كنم شركت هاي بسيار بزرگ تسليحات ساز ممكن است شانه شان را بالا بيندازند و بگويند ما به امنيت اعتقاد داريم و علت توليد سلاح اين است كه مردم امنيت پيدا كنند. حقيقت اين است كه در آمريكا سلاح بسيار زياد است و مردم آن بيش از ساير كشور هاي جهان به خاطر شليك گلوله مي ميرند. اينكه لازم است براي امنيت سلاح در اختيار داشته باشيد درست نيست. ما در انگلستان اجازه حمل سلاح نداريم و امنيتمان بسيار بيشتر است. بله. مسئله بيشتر به خاطر منافع است؛ صنعت تسليحات، صنعت نفت. آنها به خاورميانه مي نگرند و اسرائيل را فرصتي براي فروش تسليحات و پول درآوردن و همين طور آزمايش تسليحات مي دانند. مي گويند ما به شما سلاح مجاني مي دهيم، آن را برايمان آزمايش كنيد ببينيد خوبند يا نه. پس سلاح هايشان را آزمايش مي كنند و مي خواهند كشورهاي اطراف اسرائيل را تضعيف كنند. چون اگر كشورها را تضعيف كنند يا آنها را وادار به مصالحه نمايند اسرائيل مي تواند رشد كند. با تضعيف كشورها مطمئن مي شوند به نفت و گاز دسترسي دارند. استراتژي آنها دو گونه است. به بعضي كشورها پيشنهاد پول مي دهند؛ بنابراين تركيه و مصر رابطة خاصي با آمريكا دارند و آن راحت گذاشتن اسرائيل است. كشورهايي هم هستند كه

حداقل دولتشان با اسرائيل موافق است. تركيه مي خواهد عضو ناتو و اتحاديه اروپا باشد و مصر پول زيادي از آمريكا مي گيرد. اردن رفتارش به گونه اي خنثي است اما تمايلش به سمت غرب است. در عين حال با كشورهايي كه با اسرائيل موافق نيستند مثل لبنان، سوريه و ايران خطّ مشي ديگري به كار مي گيرند؛ اگر پول ما را نگيريد به شما حمله مي كنيم. بنابراين معتقدم سياست در حال بهره برداري از دين است. اكثريت مسيحيان لزوما به آيندة آخرالزماني اعتقاد ندارند. اگر به چنين آينده اي اعتقاد داشته باشيد مي گوييد بياييد به دنبالش باشيم، مي خواهيم برويم بهشت. اما اگر اعتقاد داشته باشيد خدا زمين را به ما داده تا ايمانمان و عشق به او را به ديگراني كه او را نمي شناسند نشان دهيم تا آنها هم به خدا ايمان آورند، در آن صورت آينده را به خدا واگذار مي كنيد. پس اكثر مسيحيان به آيندة آخرالزماني اعتقاد ندارند. مثلاً در پايان كتاب مكاشفات، تصوير زيبايي از بازگشت بهشت عدن داريد. در عدن اثري از مرگ نبود، پاكي بود و ميان خدا و مخلوقش توازن برقرار بود. در ميان باغ درخت حيات وجود دارد. كتاب مكاشفات مي گويد برگ هاي درخت حيات براي شفاي ملت ها هستند؛ پس تصوير آخر انجيل، كتاب مكاشفات، تصوير صلح و آشتي ميان انسان هاست. اينها وجود دارند؛ [با خنده] و با هلوكاست هسته اي از بين نرفته اند. بيشتر مسيحيان اين تصوير از آينده را باور دارند و اين چيزي است كه ما را تشويق مي كند تا جايي كه در برابر خدا مسئوليت داريم آن را بسازيم و درك كنيم.

ادامه دارد... ترجمه: ف.شفيعي

ماهنامه موعود شماره 82 پي نوشت ها:

1. Donald Wagner.

2.

Gary M. Burge.

3. Colin Chapman.

4. Cyrus Scofield.

5. John Hagee.

6. Tim Lahaye.

7. Left Behind.

8. Messianic Christians.

9. Messianic Jews.

10. Messianic Jewish Alliance of America.

11. Association of Messianic Jews.

12. JFA, (Jews for Jesus).

13. The International Christian Embassy

14. Christian Friends of Israel.

جمعيت شناسي مسلمانان

اروپا در ده ساله هاي آينده با ضرورت اصلاح هويّت خود روبه رو خواهد شد. فرانسوي ها، آلماني ها، انگليسي ها، سوئدي ها و ايتاليايي ها (كه در شهر ميلان آن بزرگ ترين مسجد اروپايي واقع شده است). بايد بفهمند كه سنّت اسلامي (كه دربارة آن نظرات گوناگوني وجود دارد) به بخش جدا نشدني و مشروع فرهنگ اروپايي مبدّل مي شود. اسلام بخش جدايي ناپذير و مشروع فرهنگ اروپايي

در سال 1980 تعداد مسلمانان در سراسر جهان از حدّ 780 ميليون نفر گذشت و اوايل سال 2004 بالغ بر 3/1 ميليارد نفر شد كه حدود 22 درصد جمعيت 1/6 ميلياردي كرة زمين را تشكيل مي دهد. 20 درصد مسلمانان در كشورهاي بيش از يك ميلياردي چين و هند زندگي مي كنند (اقليت مسلمان هند معادل 100 ميليون نفر است). از سال 1995بزرگ ترين رشد جمعيت كرة زمين در هند (6/20 درصد) و چين (7/14 درصد) مشاهده شده است. كشورهايي كه در ميان 10 كشور اوّل كشورهاي مسلمان در مقام هاي بعدي قرار گرفته اند عبارتند از: پاكستان (2/5 درصد)، اندونزي (8/3 درصد)، بنگلادش (7/2 درصد) و نيجريه (2/3 درصد) با توجه به رشد جمعيت كشورهاي مسلمان ديگر، جمع رشد جمعيت مسلمان آنها از دو كشور رهبر بيشتر مي شود. از بزرگ ترين كشورهاي اسلامي كه جمعيت آنها از 100 ميليون نفر گذشته است، مي توان از اندونزي (242 ميليون)، پاكستان (162 ميليون)، بنگلادش (144 ميليون) و نيز نيجريه (130 ميليون كه حدود نيمي از آنها

مسلمان هستند) نام برد. رشد جمعيت مسلمان در سال هاي اخير موجب بيم و هراس كشورهاي غربي _ به ويژه كشورهايي كه عدة زيادي از ساكنان آنها را مسلمانان تشكيل مي دهند _ شده است. در اين مقاله به بررسي اين موضوع پرداخته شده است. رشد جمعيت مسلمان و منع هر گونه وسايل پپش گيري از حاملگي در سنت اسلامي باعث نگراني شديد همسايگان آنها در اروپا، روسيه، هند، جنوب شرق آسيا و در زمان اخير در ايالات متحده شده است. آيا اين ترس موجّه است؟ رشد سريع جمعيت كشورهاي اسلامي خود به خود غيرمترقّبه نيست. حلّ و فصل مسائل بهداشت و مرگ و مير كودكان بايستي همين نتيجه را بدهد. ولي تحليل اوضاع جمعيتي مدت هاست كه به سياست، وابسته شده است و بايد از زاوية سياسي در نظر گرفته شود. شمارش كثرت نفوس بر اساس اصل مذهبي صحت ندارد زيرا معيارهاي فراگير تعلّق انسان ها به يك دين مشخص وجود ندارند. براي مثال، تعداد مسلمانان در روسيه در صورت استفاده از روش هاي مختلف شمارش مي تواند بين 3 و 15_20 ميليون نفر اعلام شود. عده اي معتقدند تنها كساني كه مرتبأ نماز مي خوانند، به مسجد مي روند و همة فرايض ديگر ديني را انجام مي دهند، مي توانند مسلمان محسوب شوند ولي ديگران تعلّق به فرهنگ قومي را معيار سنجش قرار مي دهند. به عبارت ديگر آنها به هويّت قومي و مذهبي اشاره مي كنند و نه فقط دين، به عقيدة ما، راه درست اين است كه نظر خود انسان دربارة هويّت خود، به عنوان اساس بررسي جمعيتي به كار گرفته شود. نكتة مهمّ ديگر اينكه، ديگران در مورد يك شخص چه نظري دارند و

او را به كدام فرهنگ نسبت مي دهند. در واقع همه، نمايندگان اقوامي را كه به طور سنّتي پيرو اسلام هستند، مسلمان مي دانند. مسلمانان جمعيت مذهبي تلقي مي شوند كه ويژگي هاي خاصّ سياسي، جغرافيايي و قومي دارد. براي مثال دربارة روابط ايالات متحده، اروپا و روسيه با جهان اسلام، دربارة مهاجرت مسلمانان و ذخاير نفت در جهان اسلام بحث مي كنند ولي كسي وجود ذخاير فلزات در «جهان مسيحيت» را بررسي نمي كند. به عبارت ديگر، عضويّت انسان در امّت اسلامي تنها به ديانت او ختم نمي شود. بررسي كثرت مسلمانان در جهان امروز از همين زاويه ديد صورت مي گيرد. با اين وجود، رشد تعداد مسلمانان در جهان نبايد به بحث دربارة « انقلاب جمعيتي جهاني» منجر شود. طيّ 30 سال اخير كاهش تعداد كودكان در خانواده هاي مسلمانان مشاهده شده است. در سال 1975، 5_6 كودك به ازاي هر خانوادة مسلمان وجود داشت، در سال 2004 اين رقم تا 4 نفركاهش يافته و در بسياري از كشورهاي اسلامي معادل 68/2 نفر است. در الجزاير، اندونزي و جمهوري هاي آسياي مركزي و شوروي سابق اين رقم به مراتب پايين تر است و در آذربايجان و تركيه در سطح اروپايي قرار دارد. با اين حال در بعضي مناطق مسئلة جمعيتي اسلامي به علت افزايش شديد تعداد مسلمانان در نزديكي مناطق غيراسلامي، رشد اقليت هاي اسلامي داخلي و مهاجرت گسترده مسلمانان، حاد مي شود در دو مورد اخير افزايش تعداد مؤمنان قاعدتاً به طور موازي با كاهش زاد و ولد اكثريت غير مسلمان افزايش مي يابد. عامل ديگري كه موجب علاقه بيشتر به مسائل جمعيتي مي شود، رقابت سياسي و اجتماعي گروه هاي مختلف است كه در سال هاي اخير نه

تنها ظاهر عادي قومي بلكه مذهبي هم داشته است. در پژوهش هاي علمي مفهوم «مرز مسيحي _ اسلامي» به وجود آمده و رواج يافته است. قبلاً اين اصطلاح معناي جغرافيايي داشته و در روسيه براي تأكيد بر نزديكي آن به جهان اسلام و چند مذهبي بودن جامعة روسيه به كار گرفته مي شد. بهتر است كه اصطلاح منطقة بزرگ مرزي بين مذهبي به كار گرفته شود كه در سراسر جهان (غير از آمريكاي لاتين) مشاهده مي شود. اين امر تماس مسيحيان يا هندوها با مسلمانان، نه از حدود دولتي بلكه از خيابان ها، ميادين و مجتمع هاي مسكوني مي گذرد. در بعضي مناطق اين امر مذهبي از محتويات مشخص دراماتيكي برخوردار است. خاورميانه، اروپا، جنوب روسيه و هند از جمله مناطقي هستند كه در آنجا عامل جمعيتي مي تواند به تغييرات اجتماعي، سياسي و فرهنگي منجر شود. قبل از اينكه اين مفهوم را تشريح كنيم، بايد به نقش خاصّ مناطق ياد شده در عرصة ژئوپلتيكي، آسيب پذيري آنها از مناقشات مختلف آشكار و نهان و ارتباط اين مناقشات با اختلافات بين مذهبي اشاره اي داشته باشيم. در اين صورت سؤالات دربارة كثرت جمعيت با برتري يك جمعيت مذهبي از حساسيت ويژه اي برخوردار مي شود. از خاورميانه شروع كنيم كه آنجا، عامل جمعيتي چندان مهم جلوه نمي كند. ولي جنبش مقاومت فلسطيني كه به سرعت اسلامي مي شود، برتري فزايندة كمّي عرب ها نسبت به يهوديان را، ضامن اصلي پيروزي اجتناب ناپذير مي داند. اوّلاً، زاد و ولد عرب هاي مسلمان شهروند اسرائيل با سرعت خاصي رشد مي كند. در سال 2004 در اسرائيل بيش از يك ميليون و هفتاد هزار مسلمان (16 درصد جمعيت) زندگي مي كردند كه 450 هزار نفر از

اين تعداد در سنين زير 15 سال بودند. شاخص زاد و ولد مسلمانان اسرائيل برابر 4/3 درصد است در حالي كه همين شاخص در ميان يهوديان از 4/1درصد تجاوز نمي كند. ثانياً، جمعيت منطقة خودگردان فلسطين از حدود 5/3 ميليون نفر گذشته است. در منطقة غزه 25/1 ميليون نفر زندگي مي كنند كه رقم زاد و ولد آنها به 4 درصد رسيده است كه ركورد مطلق جهاني است. رشد متوسط جمعيت فلسطين از رشد جمعيت يهودي اسرائيل 3 برابر بيشتر است. ثالثاً، مسئلة آوارگان فلسطيني حل نشده است كه تعداد آنها همراه با جمعيت دولت آيندة، فلسطيني از جمعيت يهودي دو برابر بيشتر است. اسرائيل با جمعيت 5/7 ميليون خود (سال 2004) به صورت جزيره اي در وسط «درياي اسلامي» جلوه مي كند زيرا جمعيت جمعي كشورهاي هم مرز با اسرائيل (لبنان، سوريه، اردن و مصر) بالغ بر 100 ميليون نفر است. اين برتري كمّي جمعيت عربي _ اسلامي در مقايسه با كاهش مهاجرت يهودي كه همة امكانات بالقوة آن از بين رفته است، به چشم مي خورد، در سال 2003 فقط 23200 نفر مهاجر وارد اسرائيل شدند كه از سال قبل به ميزان 31 درصد كمتر است. به علاوه، يهودياني كه از به دست آوردن صلح و امنيت قطع اميد كرده اند، بيش از پيش به ترك اسرائيل متمايل مي شوند. آنها به آمريكا و اروپا مي روند. بعضي از مهاجران از روسيه سعي مي كنند براي روز مبادا در ميهن سابق خود منزل بخرند. كاهش جمعيت مسيحي در اراضي خاورميانه (مصر، عراق، لبنان، فلسطين و سوريه) نيز عامل شايان توجهي است. در سال 1914 مسيحيان 26 درصد جمعيت اين كشورها را تشكيل مي دادند

ولي تا سال 1995 اين ميزان تا 2/9 درصد كاهش يافته است. اروپا نيز نگران افت جمعيت بومي مسيحي خود است. طبق پيش بيني هاي سازمان ملل، تا سال 2050 جمعيت اروپا به ميزان 14 درصد كاهش يافته و برابر 630 ميليون نفر خواهد شد. هم زمان سطح مهاجرت رشد مي كند كه مسلمانان بخش قابل توجهي از آن را تشكيل مي دهند. سهم مسلمانان در جمعيت اروپايي از سال 1950 تا 2000 از 1 درصد تا 3 درصد (از 14 تا 20 ميليون نفر) افزايش يافته است. احتمال عضويت تركيه 70 ميليوني به اتحادية اروپا براي اروپا به معني انفجار جميعتي خواهد بود. اين كشور از نظر كثرت نفوس در مقام دوم بعد از آلمان قرار گرفته و به ميزان 15 _ 20 ميليون نفر از بريتانيا، فرانسه و ايتاليا سبقت خواهد گرفت. تركيه از نظر جمعيت به تدريج به آلمان نزديك مي شود و دير يا زود از آن سبقت خواهد گرفت (گفتني است كه 57 درصد آلماني هاي مخالف عضويت تركيه در اتحادية اروپا هستند). بعضي كارشناسان و سياستمداران به منظور تيره جلوه دادن اوضاع، پيش بيني مي كنند تا سال 2050 مسلمانان يك سوم يا حتي نصف جمعيت اروپا را تشكيل خواهند داد. «فريتس بولكنستاين» سياستمدار با نفوذ هلندي و كميسر بازار واحد اروپايي هشدار داد اگر مسائل جمعيتي و مهاجرت اروپا را اسلامي سازي كنند، آزادسازي وين از ترك ها در سال 1683 بيهوده بوده است. تعداد مسلمانان در فرانسه بالغ بر 5 ميليون نفر شده است. اين رقم در ايتاليا از 240 هزار نفر در سال 1992 تا 650 _ 700 هزار در سال 1999 افزايش يافت. آلمان 3

ميليون مسلمان دارد، بريتانيا بيش از 8/1 ميليون (سرشماري سال 2001)، هلند 730 هزار نفر (در سال 2004 نام «محمد»، متداوّل ترين نام پسران نوزاد بود). 710 _ 720 هزار مسلمان در سوئيس زندگي مي كنند. در كشورهاي ديگر نيز جمعيت قابل توجه اسلامي مشاهده مي شود. فنلاند كمتر از همه جمعيت مسلمان دارد. در سال 1999 در اين كشور كمي بيش از 10 هزار نفر مسلمان زندگي مي كردند كه عمدتاً آوارگان از سومالي بودند. فنلاند از امپراتوري روسيه جمعيت يك هزار نفري تاتار را به ارث برده است. در يونان مسلمانان با سرعت سرسام آوري رشد كرده اند. در سال 2003 يك مقام مسئول اين كشور در گفت وگو با نگارنده، تعداد آنها را برابر 500 هزار نفر برآورد كرد و گفت رقم واقعي بايد دو برابر بيشتر باشد. مهاجرت مسلمانان به اروپاي شرقي چندان گسترده نيست. در اين منطقه (و در اروپاي غربي) معمولاً از ورود نمايندگان شمال قفقاز احساس نگراني مي كنند. جمعيت بومي مسلمانان بالكان نيز رشد قابل توجهي از خود نشان داده و اكنون برابر 4 ميليون نفر است (اوايل دهة 1950 در يوگسلاوي سابق 1/2 ميليون مسلمان زندگي مي كردند). مسلمانان 40 درصد جمعيت بوسني و هرزگوين و 70 درصد جمعيت آلباني را تشكيل مي دهند. اروپايي ها به وجود كشورهاي اسلامي در اين قاره عادت ندارند. آلباني بعد از فروپاشي امپراتوري عثماني و از جمله در دوران حكومت كمونيستي، هيچ وقت خود را بخشي از جهان اسلام محسوب نمي كرد. تنها بلغارستان وضعيتي مغاير با گرايش عمومي دارد زيرا به علّت مهاجرت گستردة ترك ها به تركيه، جمعيت مسلمان آن از 2/17 درصد در سال هاي 1990 تا 7 درصد كاهش

يافته است. در شهرهاي اروپاي غربي جمعيت بزرگ مسلمانان شكل مي گيرند كه زندگي آنها به وسيلة قوانين غيرمكتوب تنظيم شده و ساكنان آنها از حيطة حاكميت حقوق عمومي خارج هستند. براي مثال، مسلمانان مهاجر از شمال آفريقا 85 درصد ساكنان ناحيه «بريكارد» شهر مارسل فرانسه را تشكيل مي دهند. «سن دني» حومة پاريس، منطقة مسلمان نشين پايتخت فرانسه مي شود. در پاييز سال 2005 همان جا بزرگ ترين ناآرامي هاي مسلمانان در تاريخ اروپا رخ داد. در ناحيه «روزنگرد» شهر «مالميوي» سوئد، مهاجران (عمدتاً مسلمان) 85 درصد جمعيت را تشكيل مي دهند. در لندن كه حدود يك ميليون نفر مسلمان دارد ناحية «وايت چپل» مسلمان نشين محسوب مي شود و در برلين ناحية «كرايتسبرگ» (200 هزار مسلمان). به موازات رشد مهاجرت اسلامي، اين گرايش سكونت متراكم حفظ خواهد شد. بديهي است كه مهاجران تازه وارد سعي مي كنند از شرايط زندگي در ميان «خودي ها» استفاده كنند تا آغاز زندگي در كشور جديد را براي خود آسان تر سازند. بديهي است كه مهاجرت مسلمان و (هر مهاجرت ديگري)، به اروپا كاهش نخواهديافت. زيرا تمايل عادي و قابل فهم انسان به اصلاح شرايط زندگي خود، نيروي محرّك آن است. مهاجرت مسلمانان به غرب، نشان دهندة اساس بحران است. مهاجرت به اروپاي غربي و آمريكاي شمالي، نتيجة عدم تقارن امكانات اقتصادي غرب و اسلام است. اروپا مانند سابق، براي مسلمانان جذابيّت خواهد داشت. به علاوه، آنها كم و كمتر در اين قاره احساس بيگانگي خواهد كرد. رشد مرتب جمعيت خاورميانه، شمال آفريقا، جنوب آسيا و ساير قسمت هاي جهان اسلام نيز از جمله عوامل رشد مهاجرت هستند. رشد خاصّ جمعيت در 15 كشور جهان مشاهده مي شود، كه

11 كشور از اين تعداد (الجزاير، بنگلادش، مصر، اردن، ايران، يمن ليبي، مالي، نيجر، پاكستان و تركيه) كشورهاي اسلامي هستند. كشورهايي كه در اينجا برشمرده شدند، بخش اصلي مهاجرت اسلامي در اروپا را تأمين مي كنند. به عنوان مثال در سال هاي 1990 حدود نصف مهاجران به بريتانيا را مسلمانان تشكيل مي دهند. ترك ها، هم اكنون 68 درصد مسلمانان آلمان را تشكيل داده و در آيندة نه چندان دور مي توانند به مسئلة داخلي اروپا تبديل شوند. نمايندگان بوسني و آلباني در كشورهايي چون ايتاليا و اتريش، نبايد به عنوان عامل فشار جمعيتي از خارج تلقي شوند زيرا اين دو كشور بخشي از اروپا محسوب مي شوند. بعضي سياستمداران اروپايي (و رهبران مسلمان) تعداد پيروان اسلام را مبالغه مي كنند. هدف آنها از اين كار كاملاً متفاوت است: گروه اوّل مي خواهند هم وطنان خود را بترسانند و از حمايت بيشتر قسمت ملّي گراي جامعه برخوردار شوند در حالي كه گروه دوم سعي مي كند از اين طريق به حضور مسلمانان مشروعيت بخشيده و اجتناب ناپذير بودن آن را به اثبات برساند، به همين دليل تعداد مسلمانان در ايتاليا برابر 2 ميليون نفر اعلام مي شوند، در فرانسه 7 ميليون، در هلند 5 ميليون و غيره. البته متخصصان اروپايي و مهاجران مشروع و نامشروع، از ارقام اعلام شده بيشتر است. اسلام به دين بزرگ دوم اروپايي تبديل شده است. اسلام بالاخره بايد به عنوان دين بومي اروپايي تلقي شود زيرا نسل هاي جديد مسلمانان در اورپا به دنيا مي آيند. اروپا از اين نظر به روسيه شبيه مي شود زيرا در كشورمان حضور مسلمانان همانند حضور مسيحيان ارتدوكس امر طبيعي محسوب مي شود. اروپا در ده ساله هاي آينده با ضرورت اصلاح هويّت

خود روبه رو خواهد شد. فرانسوي ها، آلماني ها، انگليسي ها، سوئدي ها و ايتاليايي ها (كه در شهر ميلان آن بزرگ ترين مسجد اروپايي واقع شده است). بايد بفهمند كه سنّت اسلامي (كه دربارة آن نظرات گوناگوني وجود دارد) به بخش جدا نشدني و مشروع فرهنگ اروپايي مبدّل مي شود. ده ها ميليون مسلمان به ساكنان دائمي اروپا تبديل خواهند شد. آنها هم زمان با تلاش براي تطبيق خود با سنّت اروپايي، وابستگي قومي و مذهبي به «كانون تاريخي» خود را حفظ خواهند كرد. در مركز اسلو پايتخت نروژ در ميدان شوراي اروپا كافه اي با نام عجيب «ويكينگ كباب» واقع شده است. اين مظهر وضعيت جديد نيست بلكه يك گرايش است. در آمريكاي شمالي ميزان مسلمانان در جمعيت كشورها از سال 1950 تا 2000 از 1/0 تا 4/1 درصد افزايش يافته است. تعداد مسلمانان در ايالات متحده طبق برآورد هاي مختلف معادل 2-5 ميليون نفر است (شوراي عالي اسلامي آمريكا اين رقم، را معادل 15 ميليون نفر اعلام كرده است). معمولاً رقم 6-7 ميليون (زير 3 درصد) عنوان مي شود كه مسلمانان سياه پوست بيش از 42 درصد آنها را تشكيل مي دهند. از هر پنج نفر سياه پوست آمريكا، مسلمان است. 25 درصد مسلمانان آمريكايي از آسياي جنوبي آمدند و 15-17 درصد عرب اند. با وجود تشديد كنترل همة مهاجران از جهان اسلام بعد از حوادث 11 سپتامبر 2006، مهاجرت همچنان ادامه دارد، آن هم در ابعاد سابق، به گزارش وزارت امور خارجة ايالات متحده در اين كشور 1209 باب مسجد وجود دارند كه نيمي از آنها طيّ 20 سال اخير تأسيس شدند. با اين حال، توسعه طلبي جمعيتي مسلمانان در كار نيست. در اتحاد شوروي(جامعة مشترك المنافع) ميزان مسلمانان

از سال 1950 تا 2000 از 5/8 درصد تا 15 درصد افزايش يافته است. اگر اتحاد شوروي در حدود قبلي خود حفظ شده بود، در حال حاضر ميزان مسلمانان در جمعيت آن برابر 20 درصد مي شد (با توجه به نرخ بالاي زاد و ولد در جمهوري هاي آسياي مركزي). در سال هاي 1980 رشد تعداد مسلمانان عمدتاً موجب نگراني ژنرال هاي شوروي مي شد. آنها اعتقاد داشتند افزايش تعداد نظاميان مسلمان بر آمادگي رسمي ارتش شوروي اثر منفي بگذارد زيرا سطح آموزشي و آمادگي فيزيكي آنها واجد شرايط نبود. طيّ 10 سال اخير معمولاً تعداد مسلمانان در روسيه برابر 20 ميليون نفر اعلام مي شد. اين رقم تقريبي در سخنان رئيس جمهور روسيه، از جمله در اجلاس سال 2003 سران سازمان كنفرانس اسلامي در كوالالامپور، مشروعيت يافته است كه وزارت امور خارجة روسيه نيز اين رقم را تأييد كرده است. ولي اين موضوع به تفسير احتياج دارد. اواسط سال هاي 1990 نظرات متفاوتي دربارة تعداد مسلمانان روسيه وجود داشتند. عده اي بر اساس نتايج نظرسنجي سال 1989 اين تعداد را معادل 175 ميليون نفر تعيين مي كردند در حالي كه وزارت امور خارجه روسيه رقم 17 ميليون را ذكر مي كرد. «راويل عين الدين» رئيس شوراي مفتيان روسيه بر 19 ميليون تأكيد مي كرد، «مراد زرگيشيف»، رئيس سابق كميتة آزادي مذاهب شوراي عالي روسيه 20 ميليون را ذكر مي كرد و «فريد اسدولين» معاون رئيس ادارة روحانيت مسلمان روسية اروپايي 23 ميليون نفر را، در سال 2002 «علي وياچسلاو پالوسين» يكي از رؤساي مركز اطلاع رساني تحليلي شوراي مفتيان روسيه طيّ مطلبي به 26 ميليون نفر مسلمان اشاره كرد. سرشماري عمومي نفوس سال 2002 نشان داد 5/14

ميليون نفر به فرهنگ اسلامي تعلّق دارند. اين نتيجة سرشماري باعث نوميدي رهبران روحاني مسلمان شد كه به ارقام بزرگ تري عادت كرده بودند. عين الدين توضيح داد مكانيزم ناكامل شمارش شهروندان باعث اعلام اين رقم پايين شد. با توجه به حضور شهروندان كشورهاي ديگر و مهاجران، تعداد مسلمان در روسيه واقعاً هم مي تواند بيشتر باشد. طبق آمار رسمي، در روسيه 621 هزار نفر آذربايجاني زندگي مي كنند كه تعداد واقعي آنها از يك ميليون نفر تجاوز كرده است. اطلاعات دقيق دربارة مهاجرت فصلي شهروندان آسياي مركزي به روسيه در دست نيست. كارمندان نهادهاي سياست خارجي اين كشورها و روسيه معتقدند در روسيه حدود يك ميليون نفر مسلمان از ازبكستان، قزاقستان و تاجيكستان حضور دارند. معلوم نيست كودكان از نكاح تركيبي بايد به كدام گروه نسبت داده شوند. طبق سنّت اسلامي، اين كودكان به طور اتوماتيك مسلمان محسوب مي شوند. «روزنامة مسلمانان» نوشت كه در تاتارستان 50 درصد كودكان از پدر و مادر مسلمان و غير مسلمان به دنيا مي آيند. با توجه به ملاحظات فوق مي توان گفت كه تعداد مسلمانان از رقم اعلام شده بيشتر است. در مورد رشد تعداد مسلمانان در روسيه طيّ 15 سال اخير بايد گفت بحث دربارة انقلاب جمعيتي اسلامي در روسيه بي اساس است. رشد تعداد تاتارها كه بزرگ ترين قوم اسلامي روسيه هستند (6/5 ميليون نفر) از سرشماري سال 1989 تا سرشماري 2002 فقط برابر 36 هزار نفر بود. از سوي ديگر، در شرايط كاهش جمعيت اسلاوي (تعداد روس ها طيّ همان مدت از 119 تا 115 ميليون نفر كاهش يافت)، سهم مسلمانان در جمعيت روسيه افزايش يافته است. اين امر به خصوص در ميان مسلمانان شمال

قفقاز مشاهده مي شود كه رشد جمعيت آنها از سال 1989 تا 2002 به قرار ذيل بود: اينگوش ها 91 درصد، كوميك ها 52 درصد، دارگيني ها 44 درصد، آواري ها 39 درصد و كاباردي ها 34 درصد برآورد رشد تعداد چچن ها كه بزرگ ترين قوم شمال قفقاز هستند، كار ساده اي نيست. در سال 1989 تعداد آنها معادل حدود يك ميليون نفر بود و طبق سرشماري سال 2002، يك ميليون و 360 هزار نفر اعلام شد. ولي به علّت تلفات جنگي و مهاجرت، مشكل بتوان رشد واقعي اين قوم را مشخص كرد. ارقام دقيق تلفات دو جنگ چچني نيز در دست نيست (45 و 200 هزار ذكر مي شود كه رقم اوّل بيشتر شبيه به واقعيت است). در عين حال، بعضي كارشناسان، معتقدند ارقام تعداد چچن ها اغراق آميز است و اينكه تعداد آنها 7 _ 1/1 ميليون نفر است. بايد افزود «باشقير» كه قوم دوم مسلمان روسيه است، طيّ مدت مورد نظر رشد 124 درصد از خود نشان داده است. با اين حال، اين رشد جمعيت مسلمان باعث «تحول مذهبي» نمي شود. روسيه مانند سابق، «جامعه اي ارتدوكس» با حضور فزايندة اسلامي خواهد ماند. ادّعاهايي كه تا سال 2050 مسلمانان يك سوم و حتي نصف جمعيت را تشكيل خواهند داد، عاطفي و بي اساس است. علّت اينكه در روسيه عامل جمعيتي شدت يافته است، اين است كه رشد جمعيت مسلمان در منطقة مناقشه زدة شمال قفقاز مشاهده مي شود. در اين منطقه رشد تعداد مسلمانان و كاهش جمعيت مسيحي اسلاوي واقعاً چشمگير است. در جمهوري هاي شمال قفقاز مشاهده مي شود. در اين منطقه رشد تعداد مسلمانان و كاهش جمعيت مسيحي اسلاوي واقعاً چشمگير است. در جمهوري هاي شمال

قفقاز مسلمانان بيش از 70 درصد جمعيت را تشكيل مي دهند كه طيّ 20 سال اخير تعداد آنها دو برابر افزايش يافته است. ميزان جمعيت اسلامي از 3/29 درصد تا 19 درصد كاهش يافته است. اين منطقة مسلمان نشين در جنوب روسيه گسترش مي يابد كه در شرايط مشكلات اقتصادي و نرخ بالاي بيكاري جمعيت اضافي جمهوري هاي مسلمان به مناطق همسايه مهاجرت مي كند كه آنجا از تازه واردان استقبال نمي كنند. مهاجران سعي مي كنند جدا از ديگران زندگي كرده و از منافع گروهي، قومي و مذهبي خود دفاع كنند. ماهنامه موعود شماره 82 پي نوشت:

? برگرفته از سپيده (ويژه ماهنامة فرهنگي _ هنري روزنامة جام جم)، ش 17؛ ترجمة رايزني فرهنگي جمهوري اسلامي ايران در مسكو

بررسي نگرش اديان ايراني به مسئله ي موعود

در آموزه هاي موعود شناختي زرتشتي، از شمار فراواني از انسان هاي موعود و منجي سخن گفته مي شود كه در آستانة رستاخيز، هركدام در جايي و به گونه اي براي نابودي دروغ و چيرگي راستي و برقراري مزداپرستي بر مي خيزند و پديدار مي شوند. امروزه زرتشتيان معتقدند ؛ سوشيانس آنان با «كرشناي» برهمنان و «بوداي پنجم» بودائيان و «مسيح» يهودي ها و «بارقليط» مسيحي ها و «مهدي» مسلمانان يكسان است.

اشاره:

اين مقاله به بررسي نگرش موعودگرايي در اديان ايران باستان خواهد پرداخت و با كاوش در آن سعي مي كند به ريشه يابي نگرش ايرانيان به اين مسئله پس از اسلام آوردن ايشان دست يابد. در اين كاوش با اديان سه گانه اي مواجه هستيم كه عبارتند از: دين زرتشتي، دين مانوي و دين مزدكي. الف) موعود دين زرتشت

انديشة موعود شناسي به عنوان مكمل اصل «رستاخيز و معاد» در آموزه هاي زرتشت مطرح بوده و همواره حضوري كلان در تعاليم مزدايي داشته است.

در آموزه هاي موعود شناختي زرتشتي، از شمار فراواني از انسان هاي موعود و منجي سخن گفته مي شود كه در آستانة رستاخيز، هركدام در جايي و به گونه اي براي نابودي دروغ و چيرگي راستي و برقراري مزداپرستي بر مي خيزند و پديدار مي شوند. زرتشت در آموزه هاي گاهاني خود، از كسي سخن مي گويد كه در آينده خواهد آمد و راه سعادت را به مردم خواهد آموخت او از اين فرد با نام «سوشيانس» ياد مي كند. هرچند به نظر مي آيد كه انديشة موعود در سروده هاي زرتشت انديشه اي كمتر پرداخته شده است، اما بي گمان آموزه اي بي سابقه را در اين مورد عرضه داشته است. چراكه انگارة موعودها بدين شكل و نحو هيچ مقارني در اديان قوم هند و ايراني و ديگر اقوام هند و اروپايي نداشته است و انديشه اي نو و تازه به شمار مي آيد. ضمن آنكه قدمت و گستردگي و اصالتي كه اين انگاره به طور اختصاصي در آيين زرتشت داشته و در طول تاريخ آن، انديشه و آموزه اي در حال رشد و تكامل بوده است و نيز ارتباط تنگاتنگ و مستقيمي كه انگاره هاي موعود ها با انگاره هاي اصيل معاد دارند، همگي نشان دهندة اين حقيقت است كه انديشة موعود براي نخستين بار و به گونه اي بديع و درست در چارچوب انديشة معادشناختي دين زرتشت، از سوي او طرح و بيان شده است. موعودان آيين مزديسنا سه نفر هستند. اين سه نفر پسران زرتشت هستند كه هزاران سال پس از وي به دنيا خواهند آمد. سه نفر كه در زمان هاي متفاوت ظهور كرده و مردم «بهدين» را از يوغ ستم ظالمان نجات مي دهند. در زمان هركدام از اين سه نفر مردم در نهايت

رنج و ستم زندگي مي كنند. و به اميد ظهور موعودان خويش، اين زندگي را تحمل مي نمايند. اين موعودان سه گانه «سوشيانس» ناميده مي شوند. كلمه سوشيانس يا به قول پهلوي «سوشيوس»، از ريشه «سو» كه به معني سود ومنفعت است حاصل شده، و كلمة سود فارسي هم از همين بنيان ساخته شده است. در فروردين يشت(11) فقره 129 آمده است : او را بدين جهت سوشيانت خوانند كه به تمام اهل زمين سود و منفعت مي رساند. در تفسير پهلوي سوشيانت را به صورت «ي سو تومندي پروژ كو» ترجمه مي كنند كه به معني رهاننده و نجات دهنده است. البته سوشيانس موارد اطلاق متعددي در دين زرتشتي دارد. «جان مولتون» دانشمند انگليسي دراين باره مي گويد : «در گات ها منظور از سوشيانس خود زرتشت و حاميان وي و كساني كه مزديسنا را ياري خواهند كرد، است». همان طور كه ذكر شد اين سه موعود از پشت زرتشت هستند و در فقرات 128و129 فروردين يشت مكرراً نام مادران آنها هم ذكر شده و به آنان درود فراوان فرستاده شده است كه بعداً در فرصت مناسب بدان خواهيم پرداخت. در هر جايي در اوستا كه سوشيانس مفرد آمده، منظور همان موعود سومين است. وباز هم تكرار مي كنيم كه به هر سه، پسر زرتشت سوشيانس گفته مي شود ولي به صورت مفرد به سومين پسر وي اطلاق مي شود. اين عقيده به عقايد اديان ديگر از جمله اديان سامي وارد گشته است. كما اينكه مسيح آخرين آفريدة «يهوه» خداي يهوديان است دقيقا همان طوري كه سوشيانس آخرين آفريدة «اهورامزدا» خداي زرتشتيان است. در جايي ديگر زرتشت خود را سوشيانس مي نامد، ولي همو در يسن 34 ،46

و48 از روان هاي سوشيانت هاي بزرگ ياد مي كند كه گفتارشان پر از حكمت است، كه در اينجا او از ياران و حاميان و مبلغان دين خود ياد مي كند. شايد در عمل موارد اطلاق سوشيانس اهميت بسيار زيادي نداشته باشد، ليكن آنچه مهم است و به تفصيل در پيش گفتار در مورد آن شرح داده شد همان ايجاد مفهوم موعود و روشن نگاه داشتن نور اميد در دل مؤمنان است كه به حق يكي از ابداعات بديع زرتشت به طوري كه در اديان پس از خود تأثير ژرفي گذارده است. و شايد همين مقام ومنزلت رفيع باعث شده هر از چندگاهي به تعداد موارد اطلاق سوشيانس افزوده گردد. امروزه زرتشتيان معتقدند ؛ سوشيانس آنان با «كرشناي» برهمنان و «بوداي پنجم» بودائيان و «مسيح» يهودي ها و «بارقليط» مسيحي ها و «مهدي» مسلمانان يكسان است. طول جهان: طول جهان نزد بهدينان 12000 سال بوده كه به چهار قسمت سه هزار ساله تقسيم مي گردد. البته اين 12000 سال نه به معناي واقعي بلكه به طور استعاري مطرح مي گردد.طي روايتي كه از برهمنان به ما رسيده 12000 سال به منزلة يك روز است.

خصوصيات هركدام از اين سه هزاره عبارتند از : 1. در 3000 سال اول اهورامزدا عالم مينوي را بيافريند؛

2. پس از انقضاي اين مدت از روي صور عالم روحاني عالم جسماني خلقت يافت و امور جهاني فارغ از گزند و آسيب مي گذشت؛

3. در عهد سوم اهريمن طغيان نمود و به تباه كردن مخلوقات ايزدي پرداخت و رنج و سختي پديد آورد. اين دوره در زير چنگال اهريمن اداره مي شود؛

4. در عهد چهارم زرتشت سپنتمان برانگيخته مي شود. در هزارة سوم است

كه سوشيانس ها برانگيخته مي شوند.

جهان كنوني و واقعي كه در آن زندگي مي كنيم (با توجه به آموزه هاي زرتشت) 3000 سال خواهد بود كه در ابتداي هر هزاره يكي از پسران زرتشت ظهور مي كنند.

در ابتداي هزارة يازدهم و در ابتداي هزارة دوازده دو پسر زرتشت ظهور مي كنند ودر پايان هزارة دوازدهم پسر سومي، يعني سوشيانس پديد آمده و قيامت معنوي پديدار مي گردد. محل ظهور سوشيانس ها در اوستا و متون پهلوي

شكي نيست كه ظهور منجي دين زرتشتي از همان منطقه اي است كه پيامبر آن از آن منطقه سر بر آورده است. علاوه بر اين همان طور كه از بندهش نقل كرديم «خونيرس» همان منطقة ظهور سوشيانس و همان منطقه اي است كه دين نيك مزدسينا از آنجا برخواست. وحال سوالي كه مطرح است اين است كه منطقه اي كه بدين فراواني از آن سخن گفتيم كجاست؟ دو منطقه يا بهتر بگوييم دو درياچه در ايران از اهميت بسياري برخوردارند؛ يكي اروميه (ارميه) و ديگري هامون.

شرافت اروميه در اين است كه در پارينه، از سرزمين آن پيغمبري به نام زرتشت براي ايرانيان برانگيخته شد. و شرافت هامون به اين است كه در آينده سه پسر زرتشت از آن ناحيه ظهور خواهند كرد.

در اينجا بد نيست به تاريخچة هامون نگاهي گذرا بيندازيم: در اوستا بسيار از ناحية شرق ايران و سكستان به نيكي ياد شده است. نام سكستان به خاطر نام قومي است كه بدانجا آمده بودند و به عبارتي آنجا را اشغال كرده بودند. اينان گروهي از سكاهاي شمال و شمال شرقي ايران بودند كه در هزاره هاي پيشين به اين منطقه آمده بودند و در اينجا سكني گزيدند. اين

سكاها همان اقوام اسكيت هستند، كه در كتيبة بيستون هم از آنها به عنوان يكي از متعلقات امپراتوري هخامنشي نامبرده شده است. در اوستا در فرگرد اول ونديداد (وي ديو داد) در فقرة 13، اهورامزدا اين ناحيه را به عنوان ناحية يازدهم آفريده خودش نام مي برد. تاريخچة درياچة هامون: در مورد تاريخچة درياچة هامون، بنا به روايت بندهش درياچة كيانسه در سيستان قرار دارد. در فرگرد 19 ونديداد در فقرة پنجم از زبان زرتشت بيان مي شود كه : من به وسيلة سوشيانس كه از درياي «كانس اوايه» در شرق و در طرف شرق، ديوها را از ميان مي برم. ما محل اين درياچه يعني «كانس اوايه» را داريم. در زامياديشت فقرة 66 آمده است « ناحية كانس اوايه كه رود هئتومنت در آن مي ريزد و كوه اوشيدا در كنار آن واقع است و آب فراوان در آن مي ريزد ». اسم اين درياچه در پهلوي «كيانسيه»يا «كيانسو» آورده شده است. در بندهش در فصل 13 فقرة 16 آمده « كيانسيه در سكستان واقع است كه ابتدا آب آن شيرين بود ولي بعداً شور شد و با ظهور سوشيانس دوباره شيرين خواهد شد.» اين درياچه بي شك همان درياچة هامون است كه هم اكنون آب آن شور نيست ولي بسيار بدمزه است و همان است كه فردوسي از آن به عنوان «زره» ياد مي كند؛

چو آمد به نزديك آب زره

گشادند گردان ميان از گره زره در اوستا به صورت «زرينكهه» آمده است كه در فرس هخامنشي «دريه» گفته مي شود كه همان درياي كنوني است و به دليل آنكه صراحتاً گفته مي شود كه رود «هئتومنت» به آن مي ريزد و اين

رود همان هيرمند است و اين درياچه نيز هامون مي باشد. البته مرحوم «پورداوود» در شرحي كه بر يشت ها نوشته است روايت را از بندهش نقل كرده و سپس مي نويسد :

اين تعريف نه به هامون كه ذكرش رفت مصداق مي يابد و نه به درياچه ديگري كه هم اكنون در جنوب افغانستان است. اين درياچه موسوم به «گودي زره» است كه به واسطه وجود شوره زارهاي اطراف آن، آب بسيار شوري دارد و آبگيري در جنوب غربي افغانستان كنوني است. و شكي نيست كه مقصود بندهش همين هامون است...

در كتاب مينوي خرد روايتي از بندهش آمده است كه بدين شرح است : درياچة كيانسه در سيستان قرار دارد، نخست در آن حيوان موذي و مار و وزغ وجود نداشته و آبش شيرين بوده است.

بنا به روايت اين كتاب، افراسياب هزار چشمه آب كوچك و بزرگ از جمله رود هيرمند و واديني وشش رودخانه قابل كشتيراني ديگر را كه به اين دريا مي ريخت بست و مردمان را در آنجا مستقر كرد.

«حمدالله مستوفي» در نزهة القلوب مي نويسد : ولايت سيستان را جهان پهلوان گرشاسف ساخت و زرنگ نام كرد كه امروزه زرنج خوانند و بر راه ريگ روان نزديك به حيره زره بندي عظيم بست تا شهر از آسيب ريگ روان ايمن شود بعد ازآن بهمن تجديد عمارتش كرد و سگان خواند، عوام سگستان واعراب سجستان خوانند كه هم اكنون به سيستان معروف است. ت_ول_د س_وش_ي_ان_س

حال كه در مورد ريشه موعود گرايي و همچنين مكاني كه سوشيانس ها از آن ظهور خواهند كرد سخن رانديم؛ بهتر است به سراغ كيفيت تولد آنان برويم. زرتشت سه بار با زن خود

هوو (hvov) نزديكي كرد و نطفة او به زمين رفت. نريوسنگ ايزد روشني و زور آن نطفه را برگرفت و براي نگهداري به ناهيد سپرد تا در هنگام خود با نطفة مادران آنان بياميزد. براي نگهداري آنان 99999 فروهر پاك به پاسباني گماشته شده اند تا آنكه ديوها به آن دست نيابند. جاي اين گنجينه در درياچه كيانسه است و به قول كتاب بندهش «اين نطفه ها مانند سه چراغ در بن درياچه مي درخشند». سوشيانس ها به طريق خارق العاده اي متولد مي شوند كه شايد بيانگر و تأكيد كننده بر نوعي حس ماورايي و برتر بودن براي مردم باشد. اين نوع داستان هاي خارق العاده در ظهور منجيان در اديان ديگر از جمله دين مسيحيت آمده است.

اسامي سوشيانت ها در فروردين يشت در فقرات 128و 129 آمده است كه به شرح زير است : به فروهر اوخشيت ارته درود مي فرستيم، به فروهر اخشيت نمنگه درود مي فرستيم، به فروهر استوت ارته درود مي فرستيم. به آن كسي كه به سوشيانت پيروزگر موسوم خواهد شد... او را ازين جهت استوت ارته مي نامند كه به هر آنچه كه در روي زمين جسم وجاني دارد نظري بيفكند از پرتو او به زندگاني فناناپذير خواهد رسيد. تا آنكه به ضد دروغ از جنس دوپا مقاومت تواند نمود تا آنكه بهدينان در ستيزگي برضد دشمنان ايستادگي توانند كرد. معاني اسامي سوشيانت ها

1. معني لفظ اوخشيت ارته، كسي كه قانون مقدس را مي پروراند است. امروزه اين اسم را «اوشيدر» يا هوشيدر گويند. كه در كتب پهلوي «خوشيتدر» و «اوشيتتر» هم آمده است. 2. دومين موعود اوخشيت نمنگه به معناي فزاينده و پرورندة نماز و ستايش است. كه امروزه به

صورت اوشيدرماه يا هوشيدر ماه مي آيد. در حقيقت هوشيدر ماه بايد هوشيدر نماز خوانده شود زيرا نمنگه به معناي نماز است. 3. سومين موعود استوت ارته، به معني كسي كه مظهر و پيكر قانون مقدس است.

ادامه دارد... علي رفيعي

ماهنامه موعود شماره 82 پي نوشت ها:

1. ولايتي است در هند كه از سمت شرق به دريا و از مغرب به گجرات و از شمال به ديار سند محدود است ناحيه اي است مثلث شكل كه مركز آن حيدرآباد مي باشد.

2و3. ونديداد سومين بخش از بخش هاي پنج گانه اوستاي امروزي است كه از 22 بخش تشكيل مي شود كه به هركدام از آنان فرگرد مي گويند. ونديداد غلط مصطلح كلمه «وي ديو داد» به معناي قانون ضد ديوي است. تدوين ونديداد را به اشكانيان نسبت مي دهند.

4. نام شهري در ماوراءالنهر و در نزديكي سمرقند كه آب و هوايي در نهايت لطافت داشته است.

5. پس از متفرق شدن آرياييان (هند و اروپايي) در بخش هاي مختلف نجد ايران، گروهي از آنان در محلي كه آن را ائيرينم وئجه يعني كشور نژاد آريايي، سكني گزيدند. محققان آن را در حدود خوارزم باستان دانسته اند.

6. جغرافي دانان قديم به دو ماد قايل بودند : ماد بزرگ كه بر همدان و ري و اصفهان تطبيق مي شد و ماد كوچك كه همان آذربايجان است به اضافة قسمتي از كردستان. ماد بزرگ از مشرق تا دروازه درياي خزر ادامه مي يافت و اين دروازه ماد را از پارت جدا مي ساخت. ماد در زمان ساسانيان مبدل به “ماي” شد و در قرون اسلامي آنرا “ماه” ناميدند. چنان كه گفته مي شود ماه نهاوند، ماه بصره.

ودر جمع نيز ماهات گفته مي شود.

7. يكي از دانشمندان و مؤلفان زرتشتي دورة عباسيان كه در منطقه سيرجان مي زيسته است. كتاب منتخبات وي كه از متون ديني زرتشتي به نام گزيده زادسپرم مشهور است.

8. مردمي كه در هزارة چهارم پيش از ميلاد در نواحي جنوبي روسيه زندگي مي كردند و ساختار اجتماعي بسيار ساده اي داشتند. اين مردم در قرون بعدي از شرق به هند و از غرب به سراسر اروپا مهاجرت كردند و بدين جهت براي آنان نام هندواروپايي را برگزيده اند. از اين تيره وسيع حدود 10 قوم نشأت گرفتند كه يكي از اين اقوام قوم هند و ايراني بودند كه در فلات ايران سكني گزيدند.

9. سنت پرستش مهر به دوران هاي بسيار كهن بازمي گردد. مهر در تاريخ اسطوره هاي سرزمين هاي ديگر نيز خداي مهمي بوده است و قدمت آن به حدود 1400 پ.م مي رسد. نام ميترا در كنار ورونه و ديگر خدايان هندي ديده مي شود. در هند دوران ودايي نام او به صورت ميتره به صورت پيمان و دوستي ظاهر مي گردد. هركه پيماني را بشكند از در جنگ با ميترا در آمده است و در اين صورت ميتره خداي جنگ خواهد بود. از اين رو سپاهيان در ايران باستان قبل از جنگ به درگاه او نيايش هاي مخصوصي را ادا مي كردند و او آنان را در جنگ ياري مي كرد.

10. امپراتور روم كه بين سالهاي 284 تا 305 بر روم حكم رانده است. او را برابر خدا مي شمردند و درباريان بسيار به تعظيم امپراطور مي پرداختند. او پادشاهي خودكامه بود كه در اثر تندخويي هاي وي جامعه

روم دچار نفاق عقيدتي عميقي شده بود.

11. مشتمل بر سروده هايي خطاب به خدايان باستاني است. مجموعة موجود اين سروده ها 21 يشت (جشن) است. كه درباب 21 خداست و فروردين يشت هم يكي از آنهاست.

از امام زمان(عج) چه بخواهيم؟

يك روز در مجلس درس سيّد، يكي از حاضرين سئوال كرد: «آيا در [عصر] غيبت امكان دارد كسي تشرّف حاصل بكند؟ سيّد سرش را زير انداخت، گويا با خودش صحبت مي كرد، سپس گفت: «ما اجيب له و قد ضمنّي _ صلوات الله عليه _ الي صدره؛6 من به اين آقا چه پاسخي بدهم و حال آنكه حضرت مرا به سينة خود چسباندند.

شرح حال و گفتاري از فقيه اهل بيت آيت الله حاج شيخ حسن صافي اصفهاني(ره)

عبدالحسن تركي شرح زندگاني

آيت الله حاج شيخ حسن صافي اصفهاني (ره) به سال 1298 در خانواده اي اصيل و مذهبي متولد شد و بنا به نقلي از نوادگان محدّثِ بزرگ ملاّ صالح مازندراني _ شارح كافي _ است. پدر ايشان با آنكه اهل علم نبود، امّا مرد مؤمن، متّقي و آشنا به مسائل بود. كساني كه ايشان را مي شناختند به تقوا و پارسايي آن مرحوم اعتقاد داشتند. وي با مرحوم علاّمه اميني، خيلي مأنوس بود و به ايشان خيلي علاقه داشت، متقابلاً علاّمه اميني هم به ايشان لطف داشتند. آيت الله صافي پس از فرا گرفتن دروس مقدماتي و مقداري از تحصيلات جديد به تشويق و ترغيب يكي از علماي اصفهان، در سن 18 سالگي جهت كسب علوم ديني به حوزة علميّه راه يافت و با دانش اندوزي در حوزة علميّه اصفهان و سپس قم، بالاخره در محرّم سال 1322 رهسپار نجف اشرف شد. وي حدود 27 سال در

جوار مقدّس اميرمؤمنان(ع) به تحصيل، تدريس و تهذيب اخلاق پرداخت و سرانجام به درخواست جمعي از اهالي اصفهان و بنا به توصيه آيت الله العظمي خويي(ره) به زادگاه خويش بازگشت. ايشان پس از رحلت آيت الله خادمي، به رغم ميل باطني، رياست حوزه علميّه اصفهان را عهده دار شدند. آن فقيه فقيد، همواره در پي تهذيب اخلاق و كسب معارف حقيقي اهل بيت(ع) بود. ايشان علاوه بر تدريس سطوح بالاي فقه و اصول، عنايت ويژه اي به كسب و ترويج معارف اهل بيت(ع) داشت. وي ركن اساسي مذهب تشيّع را علاوه بر كسبِ علوم ظاهري در اتّصال به باطن ولايت مي دانست تا بدان جا كه خود توانست از مَحرمانِ راز حريمِ انس الهي گردد. معرفي استادان

اين فقيه اهل بيت سطوح عالي فقه و اصول را از دروس آيات عظام: خويي، حكيم، سيّد عبدالهادي شيرازي، سيّد جمال الدين هاشمي گلپايگاني، و تني چند از عالمان عامل ديگر فرا گرفت. از آيت الله صافي تأليفات و آثاري چند بر جاي مانده كه، از آن جمله است: الهداية في علم الاصول در 4 جلد، و ترجمة كتاب نقد فلسفه داروين (2 جلد)، مقداري از تقريرات فقهي و هم چنين درس هاي اقتصاد تطبيقي و دروس خارج فقه، اصول، رجال و درس هاي اخلاق و معارف. سرانجام آن استاد علاّمه در صبح گاه جمعه هفتم مهرماه 1374 نداي حضرت حق را لبيك گفت و در پي تشيع با شكوهي در مقبرة علاّمه مجلسي به خاك سپرده شد.1 روحش شاد. روش مرحوم آيت الله صافي در دروس اخلاقي، اين بود كه در كنار بيان مسائل، در ميان يا پايان بحث، به نحوي دل ها را متوجّه حضرت ولي عصر(ع) مي نمود و يادي از آن

حضرت مي كردند. كمتر محفل و مجلسي برگزار مي شد كه ايشان از اين مهم غفلت نموده باشند. اين موضوع در سلسله درس هاي اخلاق و معارف كه از ايشان با عنوان شوق وصال در 2 جلد به چاپ رسيده، كاملاً آشكار و هويدا است. در كتاب لاله اي از ملكوت يادنامة عارف دلسوخته مرحوم حاج جعفر آقاي مجتهدي، به نقل از آيت الله زاده صافي آمده است: در يكي از سفرهاي حج كه مرحوم پدر مي خواستند از تهران مشرّف شوند، در بين راه جهت زيارت حضرت معصومه(س) و خداحافظي با آقاي مجتهدي به قم آمدند، در آنجا آقاي مجتهدي بشارت تشرّف خدمت امام عصر(ع)، و شناخت آن حضرت در حين تشرّف را به پدر دادند. هنگام مراجعت از مكّه، وقتي از ايشان پرسيدم: آيا مطالب آقاي مجتهدي به وقوع پيوست؟ از جواب دادن امتناع كرده، فرمودند: «به اين كارها، كاري نداشته باشيد».2 در اين نوشتار به جهت يادي از آن عارف وارسته و عاشق شيداي امام زمان(عج) نكته هايي نوراني از مباحث و سخنراني هاي ايشان را به ترتيبي كنار هم نهاديم تا شكل يك گفتار منسجم را پيدا كرد و آن را با طلب شادي براي روح آن استاد خلاق و فقيه اهل بيت(ع) به خوانندگان فرهيختة موعود تقديم مي نماييم. باشد كه مورد قبول تان واقع گردد. ولايت خدا بر صالحان

خداوند متعال مي فرمايد:

اِنّ ولي_ّي الله الّذي نزّل الكتاب و هو يتولّي الصالحين والّذين تدعون من دونه لا يستطيعون نصركم و لا أنفسهم ينصرون.3 ولي و سرپرست من آن خدايي است كه اين كتاب را نازل كرد، و او همة صالحان را سرپرستي مي كند و آنهايي را كه جز او مي خوانيد، نمي توانند

ياري تان كنند، و حتّي خودشان را هم نمي توانند ياري دهند. بحت ما دربارة [عوامل] تكامل انسان و عوامل انحطاط و وقوف او است. انسان از ابعاد مختلف، تكامل دارد؛ مرز آن هم انسانيّت و عمل صالح است. كسي كه از «صالحين» باشد موحّد است و مقام توحيد و مقام ولايت دارد و كسي كه از «طالحين» باشد، مُشرك است. ممكن است شرك خفي داشته باشد؛ مثل هواپرستي، جاه پرستي، مقام پرستي، خودپسندي. اينها همه از رذايل اخلاقي و از معاصي است. امّا وقتي اين [رذيلت ها] از بين رفت و مصداق صالحين شد، آن وقت است كه از مناجات حق لذّت مي برد، آن وقت است كه جمال حق را مشاهده مي كند. وقتي انسان پا را در دايرة ولايت نهاد «يتولّي» روي او مي آيد. آية شريفه « إنّ ولييّ الله الّذي نزّل الكتاب و هو يتولّي الصالحين» ناظر به همين معناست؛ يعني همان كه قرآن را نازل كرده، همان «وليّ صالحين» است. همه بندگانِ صالح خدا، تحت ولايتِ خدا هستند. شعبه و شعاع اين ولايت هم حجّت وقت است. عنايت امام زمان(ع)، عنايت خداست. اطاعتِ او اطاعت خدا، و محبّت او محبّت خداست. اگر انسان عبد صالح خدا شد، حتماً و حتماً با حضرت پيوند برقرار مي كند و حتماً الطاف خاصّة حضرت شامل حالش مي شود، دعايش مي كند و چه مقامي بالاتر از اينكه انسان مورد عنايت ولي الله واقع شود: «و هو يتولّي الصالحين» يعني خداي متعال به وسيلة حجّت وقت، ولي ّ خدا، امام زمان، عهده دار رهبري او مي شود و همة فيوضات به واسطة حجت وقت از مبدأ فيّاض علي الاطلاق افاضه مي شود و مهم ترين فيوضات، همان فيض هدايت، فيض رهبري

و دستگيري معنوي است. اگر انسان وارد مرز صالحين شد و مصداق آن گرديد، حتماً ارتباط خصوصي با امام زمان(ع) پيدا مي كند. حال چه بفهمد، چه نفهمد «تشرّف روحي اش قطعي است. چه «تشرّف جسمي» حاصل بشود يا نشود. وقت تشرّف چه حضرت را بشناسد يا بعد بشناسد. اصل همين است كه پيوند برقرار شود. وقتي رابطه برقرار شد تدريجاً محكم هم مي شود [آن وقت] هم «محبّ» مي شود و هم «محبوب»؛ هم محبِّ امام زمان(ع) مي شود و هم محبوب آن حضرت. خدا صالحين را دوست دارد. امام زمان هم صالحين را دوست دارد. وقتي امام زمان(ع) كسي را دوست داشته باشد، از او دستگيري نمي كند؟ آيا به او كمك نمي كند؟ قلب او را هدايت نمي كند؟ وقتي انسان محبوب او شد، مصونيّت پيدا مي كند و اين مصونيّت لازمة آن محبوبيّت است. وقتي دست امام زمان(ع) روي سر انسان آمد، نمي گذارد شيطان او را به دام بيندازند [آنگاه «محفوظ» مي شود] فرق «محفوظ» با «معصوم» در اين است كه معصوم خطا و اشتباه نمي كند اما اين شخص اشتباه مي كند امّا از گناه «محفوظ» است. اشتباه مي كند، امّا پيرامون گناه نمي رود و از گناه مصون و محفوظ مي شود. حجّت وقت و وليّ امر كه مظهر رحمتِ واسعة حق است از معصيت بندگان خدا ناراحت مي شود. در حديث داريم: «لا تسوؤا رسول الله4؛ رسول خدا را ناراحت نكنيد». به اين معنا كه معصيتِ خدا را نكنيد تا پيغمبر خدا ناراحت شود. امام زمان هم همين طورند؛ يعني اگر ما معصيت كرديم، امام زمان(ع) ناراحت مي شوند. برعكس اگر رو به خدا رفتيم، ايشان مسرور مي شوند. به هر حال بايد حضرت را خوشحال

كنيم تا مشمول عنايت آن حضرت قرار گيريم. در آن صورت حضرت كمك مان مي كنند كما اينكه كمك كرده اند.

راه هاي جلب توجّه امام زمان(ع)

جلب توجّه مهدي فاطمه(ع) راه دارد. خدا مي داند امام زمان خيلي رؤف اند و زود مي شود توجّه شان را جلب كنيم. سلام، جواب دارد، بي جواب نيست. اگر كسي جدّي به كسي سلام كرد، جواب هم مي شنود. ما در نمازهايمان، دستِ كم، روزي پنج مرتبه مي گوييم: «السّلام علينا و علي عبادالله الصّالحين» آيا امام زمان هم اين سلام را در نمازشان مي فرمايند يا نه؟ بله! امام زمان هم اين سلام را مي فرمايند و به بندگان صالح خدا، سلام مي دهند. حضرت به [همة] واجبات و متسحبّات عمل مي كنند. اصلاً سلامِ كامل و تمام عيار را حضرت(ع) مي دهند. اين «السّلام علينا و علي عبادالله الصالحين، يعني چه؟ يعني سلام بر ما و همة بندگان صالح خدا! يك وقت است من و شما اين سلام را مي گوييم، يك وقت امام زمان(ع). پس بندگان صالح در همين دنيا مشمول سلامِ حضرت ولي عصر(ع) مي شوند. اگر ما به امام زمان(ع) دعا كنيم، حضرت هم به ما دعا مي كند. دعاي امام زمان مُستجاب است از خدا بخواهيم «اللهمّ هب لي رأفته و رحمته و دعاه...»5؛ خدايا مرا مشمول رأفت، رحمت، و دعاي امام زمان(ع) قرار بده»! روشن شدن قلب ها و طهارت دل ها كه بر اثر محبّت خدا مي آيد، به واسطة اتصال و پيوند به مقام ولايت است و راه آن توجّه است؛ توجّه مداوم. بايد بگويم انسان بدون متوسّل شدن به حجّت وقت، هيچ كاري نمي تواند بكند. اگر ارتباط بر قرار شد قلب نور مي گيرد و انسان با نور و چراغ بهتر پيش

مي رود. انسان متوسّل با نور ولايت پيش مي رود هر موجود ضعيفي حتماً بايد تكيه گاهي و پناهگاهي داشته باشد كه از او استمداد كند. انسان هم، چون ضعيف آفريده شده حتماً بايد در همة مطالب معتصم به حق و اولياي حق و معتصم به امام زمان(ع) باشد. امام زمان قدرتمندترين قدرتمندان در عالم امكان است، واسطة فيض خداست، تمام فيض ها به وساطت او بايد افاضه شود. خدا از مجراي امام زمان(ع) خواسته است كه مردم با او ارتباط داشته باشند. انسان اگر خواست با خدا و مقام ولايت اتّصال پيدا كند، راه آن آسان است. خيلي آسان، و آن توجه به خداست، توجّه هم [امري] اختياري است. همان لحظه كه حقيقتاً در سرّ و قلبش به ياد خدا مي افتد، همان لحظه كه توجه به امام زمان(ع) پيدا مي كند، همان وقت، سيم متصل مي شود. و روح مطلب و اساس كار همين برقراري ارتباط با خدا و اولياي خداست. به قول آن آقايي كه مرحوم شده و به خواب كسي آمده و گفته بود: «شما هم مثل من عمل كنيد تا بعد از مرگ خوشتان باشد»، پرسيده بود: چه كار كنم؟ گفته بود: پيوندتان را با امام زمان(ع) قرص و محكم بكنيد، توسّلات شما به امام زمان(ع) قطع نشود. دو چيز را هم اسم برده بود كه يكي از آن دو كه الان در ذهنم هست، نماز توسل به امام زمان(ع) بود كه اين نماز را حتماً بخوانيد؛ مثل اينكه خود آن مرحوم اين برنامه را داشته، آن ديگري را فراموش كرده ام. ولايت دو بُعدي است: از خصوصيات اهل تقوا اين است كه ولايت آنها دو بعدي است؛

يعني به واسطة جذب محبّت و ولايت، دو طرف نسبتِ به هم علاقمند مي شوند. يعني اگر شخصي متّقي و شيعة واقعي دوستدار امام زمان خودش باشد، محال است كه امام زمان او را دوست نداشته باشد. لذا مي بينيم كه ائمه(ع) نسبت به آنهايي كه واقعاً اهل تقوا بودند چقدر اظهار محبّت مي كردند و چقدر آنها را دوست داشتند. معامله هايي كه با آنها مي كردند كه كاشفِ از اين است كه امام حدّ اعلاي محبّت را نسبت به آنها داشته اند؛ مثلاً سيّد بحرالعلوم يكي از قضايايش كه مولاي سلماسي نقل مي كند اين است كه مي گويد: يك روز در مجلس درس سيّد، يكي از حاضرين سئوال كرد: «آيا در [عصر] غيبت امكان دارد كسي تشرّف حاصل بكند؟ سيّد سرش را زير انداخت، گويا با خودش صحبت مي كرد، سپس گفت: «ما اجيب له و قد ضمنّي _ صلوات الله عليه _ الي صدره؛6 من به اين آقا چه پاسخي بدهم و حال آنكه حضرت مرا به سينة خود چسباندند.

تا محبّت نباشد چنين چيزي مي شود؟ اين چقدر عنايت است؟ چقدر لطف است؟ چقدر سيّد را دوست مي دارند كه او را به سينة خود مي چسبانند؟ سيّد بحرالعلوم آن قدر به حضرت(ع) نزديك بوده كه از اصحاب سرّ و مخزنِ اسرار آن حضرت بوده است. همة ائمه(ع) اصحاب خاصّ و اصحاب سِرّ داشته اند. در هر زمان عدّه اي بوده اند كه روابط خصوصي با ائمّه(ع) داشته اند تا حدّي كه صندوقچة سرّ امام مي شوند. حالا هم همين طور است. مرحوم حاجي نوري صاحب نجم الثاقب مي گويد: «اگر بخواهيم قضاياي مرحوم بحرالعلوم(ره) را جمع كنيم، خودش كتابي مي شود». يعني اين قدر ايشان تشرّف داشته اند.

انواع تشرّف

تشّرف انواع و اقسامي دارد.

[نوع] اعلاي آن، اين است كه كسي خدمت امام برسد و همان موقع امام را بشناسد و استفاده بكند. ممكن است خدمت امام برسد آن موقع نشناسد و بعداً با قرائن بشناسد. از اين قبيل قضايا زياد بوده است. ممكن است مشرّف بشود، حتّي با او رفيق باشد و ارتباط داشته باشد، رفت و آمد داشته باشد، هم غذا بشود امّا نفهمد، نه آن وقت بفهمد و نه بعد بفهمد اين بوده است و شده است، مصلحت نيست بفهمد. ممكن است اين بنده تا آن حدّ، تكامل پيدا نكرده باشد، ولي داخل مسير است. و زمينة روحي اش مساعد است. برنامة عملي، اخلاقي و عبادي اش به گونه اي است كه با امام پيوند و ارتباط پيدا كرده و محبوب خدا و اولياي خدا شده است. تشرّف عَنايي، تشرّف عِنايي

تشرّف عَنايي، به اين معناست كه شخص به حضور وليّ خدا شرفياب شود، امّا از اين ملاقات و حضور رنج ببرد و از آنان استفاده نكند. حضور دشمنان دين در محضر اولياء الله از همين قسم است. طرفين از يكديگر رنج مي برند. اين شخص در محضر رسول خدا(ص) يا امام رفته، ولي دشمن خدا، رسول خدا و امام است اين را « تشرّف عَنايي» مي گويند. عَناء، رنج و مِحنت است. چنانچه گفته اند: «و من العناء رياضة الهرم»، يعني اگر بخواهي يك فرد پير را تربيت كني، خيلي رنج و زحمت و محنت دارد. اما «تشّرف عِنايي» اين تشرّف، قرين لطف و رحمت و عنايت مقام ولايت كليّة الهيّه است. اين نوع تشرّف هم اقسامي دارد: رؤيايي، كشفي، عيني و شهودي. تشرّف رؤيايي، تشرّف در عالم خواب است. تشرّف كشفي همان

حالت مكاشفه اي است. بسياري از تشرّف هايي كه در كتاب ها نقل شده از نوع تشرّفِ كشفي [مكاشفه اي] است؛ به همين صورت خدمت امام رسيده اند. اين كشفي است، شهودي نيست. تشرّفِ كشفي بالاتر از تشرّف رؤيايي است. در ميان حالت خواب و بيداري، حالتي پيدا مي شود كه در آن حالت تشرّف حاصل مي گردد. اين نوع تشرّف براي آنهايي كه مقداري تصفيه و تزكية اخلاقي كرده اند، زياد اتفاق مي افتد. بهترين نوع تشرّف «تشرّف شهودي» است كه در عالم خارج خدمت حضرت مي رسند اگر يك لحظه اين توفيق نصيب كسي شود، خدا مي داند چقدر ارزش دارد. اگر انسان از بابِ عنايت، لطف و رحمتِ مقام ولايتِ كليّة الهيه قابليت پيدا كند، يك لحظه تشرّف پيدا كند و در همان يك لحظه مشمولِ عنايتِ خاصة حجّتِ وقت قرار گيرد. همان يك لحظه براي هميشه كارساز است. آن لحظه ممكن است به اندازة صد سال براي تكامل انسان ارزش داشته باشد؛ يك شبه ره صد ساله را پيموده است. با همين يك لحظه سير استكمالي انساني اش به اوج مي رسد. البته اين نوع از تشرّف كم، پيش مي آيد و بيشتر تشرّف ها كشفي است. تشرّف كشفي و رؤيايي هم گاهي مُشتبه مي شود [شخص] تشرّف رؤيايي داشته، خيال مي كند تشرّف كشفي است يا تشرّف كشفي داشته، خيال مي كند تشرّف رؤيايي است. بهترين نوع تشرّف همان تشرّف عنِايي عينيِ شهودي است كه از خدا مي خواهيم نصيب همه بفرمايد.

از امام زمان(عج) چه بخواهيم؟

قصه هايي هست از تشرّفات افرادي كه فكرشان كوتاه بوده و از امام پول، زن، سلامتي و امثال آن را مي خواسته اند. اينها همه خوب است. ولي چرا انسان از حضرت آن چيزي را كه

خود آن حضرت از خدا مي خواهد طلب نكند؟ به همين دعاي حضرت در ماه رجب توجّه كنيد، حقيقتاً براي ما آموزنده است، ما هم همين ها را از خدا بخواهيم «و احتم لي في قضائك خير ما حتمت؛ از قضاهاي خودت، بهترينش را براي من تقدير فرما». «و اختم لي بالسعادة فيمن ختمت؛ مرا از كساني قرار بده كه امرشان را در اين ماه به سعادت ختم مي فرمايي». «و احيني ما أحييتني موفوراً و أمتني مسروراً و مغفوراً؛ زنده ام بدار در حالي كه از الطاف و رحمت هايت، حظّي وافر داشته ام و بميرانم در حالي كه مسرور و آمرزيده باشم». «واجعل لي إلي رضوانك وجنانك مصيراً؛7 برايم راهي به بهشت و رضوان خودت مقرّر فرما». او رضوان و رضاي خدا را مي طلبد. ما هم همين ها را بطلبيم كه هيچ چيز بالاتر از رضاي خدا و بالاتر از محبّت خدا و اولياي خدا وجود ندارد. از امام زمان(ع) بخواهيم كه برايمان استغفار كند.يكي از چيزهايي كه خيلي مهم است، استغفار است. استفغار، پوشانندة سيّئات است. اگر طلبِ مغفرت جدّي باشد منجر به مغفرت مي شود. يك وقت انسان خودش استغفار مي كند، يك وقت ديگران برايش استغفار مي كنند، رفقا برايش استغفار مي كنند، آن هم مؤثر است امّا راه سومي هم وجود دارد كه بهتر از دو راه قبلي است و آن اين است كه انسان به حجّت وقت متوسّل شود و از آن حضرت بخواهي كه يابن رسول الله! شما برايم طلب مغفرت كنيد. من اين مطلب را از اين آيه شريفه مي گويم:

و لو انّهم إذ ظلموا أنفسهم جاؤوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توّاباً رحيماً.8 اگر آنان وقتي

كه به خود ستم كردند، پيش تو مي آمدند و از خدا آمرزش مي خواستند و پيامبر نيز براي آنان طلب آمرزش مي كرد، قطعاً خدا را توبه پذير مهربان مي يافتند. خداوند به پيامبرش مي فرمايد اگر اينها كه خلاف كرده اند، پيش تو مي آمدند و از من طلب مغفرت مي كردند، تو هم برايشان استغفار مي كردي _ اگر اين دو استغفار با هم ضميمه مي شد _ آن وقت « لوجدوا الله توّاباً رحيماً» نمي فرمايد: «يغفرالله لهم» يعني خدا ايشان را مي آمرزيد، بلكه مي فرمايد: «لوجدوا الله توّاباً رحيماً» تعبير بسيار جالبي است. يعني در صورت استغفار خودشان و استغفار رسول خدا، در وجودشان مي فهميدند و مي يافتند و درك مي كردند كه خدا آنها را آمرزيده است. يعني در آن صورت غفوريّت و رحمانيت خدا را درك مي كردند. خوب، آن وقت، حجّت خدا، رسول الله(ص) بود و حالا حجّت وقت، امام زمان(ع) است. به خدا قسم اگر ما از امام زمان(ع) بخواهيم برايمان استغفار خواهند كرد. در ساحتِ مقدّس اينها بخل راه ندارد. امام زمان(ع) خليفة خداست، مظهر تامّة حق است، اسم اعظم خدا، الان امام زمان است. اگر جدّاً بخواهيم، حضرت دعا مي كنند، طلب مغفرت مي كنند آن گاه انسان، غفوريّت و رحمانيّت خدا را لمس مي كند. برادران يوسف، بعد از آزار يوسف(ع)، وقتي متوجه شدند بدكاري كرده اند، پشيمان شدند و از پدر خواستند كه «يا ابانا استغفرلنا ذنوبنا...»9 گفتند: پدرجان! تو پيش خدا وجيه هستي، رسول و پيغمبر خدا هستي، پيش خدا آبرو داري، ما گناهكاريم پشيمانيم، از تو مي خواهيم كه برايمان طلب مغفرت نمايي، يعقوب(ع) هم پذيرفت. ما هم از پدر حقيقي خود بخواهيم كه او برايمان طلب مغفرت كند. يعني از امام

زمان(ع) درخواست كنيم كه بعد از توبة حقيقي، براي ما طلب مغفرت كند زيرا او «وجيه عندالله» است. او محمود خداست، او وليّ خداست، او همه كارة عالم است اين توبه اگر با آن لطفِ مغفرت توأم شود قطعاً كارساز خواهد بود. الان هم رسول خدا زنده است، بايد از رسول خدا بخواهيم، از امام زمان بخواهيم و عرض كنيم: يابن رسول الله! اي عزيز فاطمه(س)! تو مي داني ما بيچاره هستيم و پناهي نداريم، يكي از القاب شما «غوث» است. يعني پناه بي پناهان! شما پدر حقيقي ما هستيد. ما بچه هاي بدي هستيم ولي شما پدر خوبي هستيد، ما نوكرهاي بدي هستيم، اما شما خوب آقايي هستيد. ما كجا برويم، به چه كسي بگوييم و به كه پناه ببريم؟ ما شما را دوست داريم و تو از قلب ما خبر داري، در زيارت دارد «و لي حقّ موالاتي» دوستي، حق مي آورد، ما حقِّ موالات داريم. به شما اميد داريم و از شما مي خواهيم كه شما به ما تصدّق كنيد. كه خدا صدقه كنندگان را جزاي خير مي دهد. دست گدايي ما به سوي شما دراز است.

امام حسين(ع)، باب الحجة

يكي از مستحبّاتي كه در راه استكمال نفس خيلي مؤثر است، زيارت سيّدالشهدا(ع) است. زيرا امام حسين(ع) «باب الحجّه» است. يعني اگر كسي خواست با امام زمان(ع) ارتباط برقرار كند بايد از در حسين(ع) وارد شود، زيارت آن حضرت خيلي مهم است. از دور زيارت كردن را نبايد غفلت كرد، از دور سلام بدهيم و عرض ادب بكنيم. گر چه دوريم به ياد تو سخن مي گوييم

بُعد منزل نبوَد در سفر روحاني10 زيارت، راه كمال را هموار مي كند، خوب است آدم برنامه اي براي

خودش تنظيم كند و زيارت امام حسين(ع) را بخواند. شبانه روزي نگذرد كه دست كم يك سلام به امام حسين(ع) ندهيم. من اين نكته را به عنوان يادگاري عرض مي كنم، تا هر وقت يادتان آمد برايم طلب آمرزش كنيد. امام حسين(ع) «بابُ الله» است و انسان بايد در طول شبانه روز ولو يك مرتبه، ولو با يك سلام آن حضرت را زيارت كند. چرا در شب نيمه شعبان، شب ولادت امام زمان(ع)، تنها زيارت امام حسين(ع) وارد شده و نگفته اند كه اشخاص به زيارت ساير ائمه(ع) بروند. نكته اش اين است كه امام زمان(ع) طالب دَم (= خونخواه)، طالب ثارات، و منتقِم است. شايد نكته اش اين باشد كه دوستان و شيعيان حضرت، خدمت امام حسين(ع) برسند و به آن حضرت عرض كنند: يابن رسول الله! چشم شما روشن، طالب خون و منتقم شما آمد.

ماهنامه موعود شماره 82 پي نوشت ها:

1. به نقل از مقدّمه شوق وصال، آيت الله حاج شيخ حسن صافي اصفهاني، به اهتمام دكتر حامد ناجي اصفهاني، نشر مؤسسه فرهنگي صاحب الامر(ع).

2. سفيد آبيان، حميد، لاله اي از ملكوت، نشر كمال الملك، ص 377.

3. سورة اعراف(7)، آيات 197 _ 196.

4. كليني، كافي، ج 1، ص 219؛ علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 17، ص 131.

5. اشاره به قسمتي از آخر دعاي ندبه.

6. علامه مجلسي، همان، ج 53، ص 236؛ حاجي نوري، نجم الثاقب، ص 614.

7. علامه مجلسي، همان، ج 95، ص 391، هم چنين مفاتيح الجنان، ص 278، كتاب فروشي علمي (از دعاهاي ماه رجب).

8. سورة نساء(4)، آية 64.

9. سورة يوسف(12)، آية 97.

ارتباط معنوي با ساحت مقدس مهدوي (ع)

حجت الاسلام محمود عالي زماني كه از ارتباط معنوي سخن مي گوييم، اصولاً اين نوع ارتباط، در مقابل ارتباط فيزيكي مطرح مي شود. ارتباط معنوي از

لحاظ رتبه اي، بسيار بالاتر از ارتباط فيزيكي است. اگر كسي به ارتباط معنوي برسد ولو حضرت را به ظاهر نبيند، ضرر نكرده است و اگر كسي به اين ارتباط معنوي نرسد ولو اينكه ايشان را ببيند، نفعي نبرده است.

اين ارتباط فيزيكي و ظاهري يا ديدن حضرت، اگرچه سعادت بزرگي است و دعاهايي هم، چون:

اللّهم أرني الطلعة الرشيدة

خداوندا آن چهرة ارجمند را به من بنمايان. در اين زمينه داريم ولي هدف نيست و در روز قيامت هم ما را بازخواست نمي كنند كه چرا حضرت را نديدي. ولي اگر ارتباط معنوي با حضرت نباشد، آن طرف بازخواست مي كنند. چون مقصود و هدف، همين ارتباط است. البتّه بايد توجه داشت هدف نهايي، قرب پروردگار است و قرب پروردگار بدون ارتباط معنوي كه همان ارتباط ولايي و معرفتي با امام زمان(ع) است، حاصل نمي شود. در ابتدا بايد مقدمه اي را ذكر كنم: از فرهنگ اهل بيت(ع)، به دست مي آيد كه لطف خداوند متعال كه بر عالم نازل مي شود، محصول بلاهايي است كه بر سر انبيا و اوليا مي آيد يعني آنها زير بار سنگين ترين بلاها مي روند و به بركت آن بلاها، چيزي از رحمت خداي متعال نصيب ما مي شود. روايتي از وجود مقدس حضرت امام صادق(ع) است كه فرموده اند: حضرت يوسف(ع) از نه سالگي، آن بلاها را تحمل نمود (ربوده شدن، افتادن درون چاه، بردگي، ماجراي زليخا، زندان و...) اما در اين بلاها صبر جميل كرد تا اينكه به واسطة او، امتي مورد رحمت خداي متعال قرار گرفت؛ به طوري كه وقتي بلاها و آزمايش ها تمام شد، خشك سالي هم از بين مردم مصر رفت و حضرت يعقوب(ع) نيز كه

در دوران غيبت غافل نبود و اشك مي ريخت، به مقاماتي رسيد. البته بيشتر از همه خود يوسف(ع) مورد رحمت خداوند سبحان قرار گرفت. پس مي توانيم از اين روايت، يك قاعدة كلي دربياوريم. رشدهايي كه مردم در طول دوران به دست آورده اند، بر اساس همين قاعده است. يعني بلاهاي اوليا، سبب رشد مردم شده است. اگر از حضرت امير(ع) مي شنويد كه وقت نماز خواندن، تير از پايشان بيرون مي كشند يا اينكه هر شب هزار ركعت نماز مي خوانند، اينها بالاترين عبادات حضرت نيست. بالاترين عبادت ايشان، آن سختي ها و بلاهايي است كه مي كشند و اين بلاها را صبورانه تحمل مي كنند و هيچ شكايتي هم نمي كنند و بالاترين عبادت ايشان، آن ماجرايي است كه پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) براي ايشان درست كردند كه در پشت در، آن طور با خانمشان رفتار كردند، در حالي كه خود حضرت هيچ كار نتوانستند بكنند. اگر پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ضربة عليٍّ يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين؛ ضربة (شمشير) علي(ع) در روز جنگ خندق (و كشتن عمروبن عبدود) از همة عبادات جن و انس با فضيلت تر است» اينها بالاترين عبادت حضرت نيست. بالاترين عبادت ايشان، غصب خلافت و شهادت همسرشان است. در آن روز حضرت امير(ع) نه تنها ايستادند كه پشت در خانمشان را بزنند، بلكه اجازة شهادت حضرت را دادند و اين خيلي سنگين بود. خانم فاطمة زهرا(س) هيچ كاري را بدون اذن حضرت امير(ع) انجام نمي دادند. حالا در اين وقت اگر ايشان در را باز مي كند، حتماً به اذن شوهرشان بوده است. چون اولاً وقتي مرد در خانه باشد، زن براي باز كردن در نمي رود و ثانياً اين مورد،

اصلاً يك مورد عادي نبود. هم حضرت زهرا(س) و هم حضرت امير(ع) مي دانستند چه كساني پشت در آمده اند و مي دانستند كه اينها قصد اهانت دارند. «زمخشري» در كشاف نقل مي كند: او آمد پشت در. سر و صدا راه انداخته بود و مي گفت به علي بگوييد بيايد بيرون وگرنه خانه را با اهلش به آتش مي كشم. گفتند در اين خانه فرزندان پيغمبر(ص) زندگي مي كنند، گفت: «و إن» يعني باشد، اگر چه فرزندان پيغمبر(ص) در آن باشند. اينچنين كساني آمده بودند پشت در. مشخص بود اين چنين افرادي، قصد چنين كاري دارند. قضية يك ملاقات معمولي نبود. در اين چنين صحنه اي كه حضرت زهرا(س) مي خواهند دم در بروند، بدون اجازة شوهرشان كه نمي روند. پس اجازه گرفتند، اجازة شهيد شدن را. چون حضرت امير(ع) مي دانستند چه اتفاقي مي افتد. اگر بگوييم نمي دانستند، علم غيب حضرت زير سؤال مي رود و اگر مي دانستند، پس اين را هم مي دانستند كه اجازة شهادت حضرت زهرا(س) را صادر مي كنند و اين بود كه حضرت را پير كرد. بزرگ ترين عبادت هر معصوم، مصيبت هايي است كه تحمل مي كنند. بزرگ ترين عبادت اباعبدالله(ع)، عاشوراي اوست. بزرگ ترين عبادت حضرت سجاد(ع) مصيبت هايي است كه بعد از عاشورا بر سر ايشان آمد. بزرگ ترين عبادت امام رضا(ع) هجرت اوست كه غريبانه مورد كنايه و طعنة علويان افراطي قرار گرفتند. به ايشان مي گفتند كه درباري شده، به دربار مأمون مي رود، مي خواهد وليّ عهد بشود، امّا امام(ع) خود مي دانستند كه چه مي كنند. ايشان مي دانستند كه با هجرتشان، يك پايگاه براي اهل بيت(ع) درست مي كنند كه اگر چه آن زمان، زياد به كار نيايد، ولي در آخرالزمان به درد فرزندشان حضرت مهدي(ع) مي خورد. به دنبال امام رضا(ع) چهارهزار

نفر از فرزندان و اقوام و خويشان، ايشان به ايران آمدند تا حضرت را ببينند. برخي از آنها در بعضي شهرها شهيد شدند و برخي به مرگ طبيعي از دنيا رفتند. هر كدام از اين امام زاده ها، كانوني براي تشيّع و مكتب اهل بيت(ع) شدند. با ورود امام(ع) به ايران، بني عباس از ايران خارج شدند، چون حضرت به آنها سفارش كردند كه پايتخت را به بغداد منتقل نمايند و وقتي آنها به بغداد رفتند، ايران به عنوان يك پايگاه بلامانع و بلامعارض براي تشيّع رشد كرد، اما در ابتدا علويان فهميدند و به خاطر همين مسئله، نيش و كنايه مي زدند. امام(ع) در چنين وضعيتي، نيش و كنايه را از دوستان، و ظلم و جفا را از دشمنان تحمل مي كردند. بزرگ ترين عبادت امام زمان(ع) نيز بلاهاي اوست. ما چه مي دانيم كه بلاهاي ايشان چيست و چقدر سخت است. يكي از بلاهاي سنگين ايشان، همين غيبت طولاني است. در بين روايات، روايتي است كه يكي از شاگردان حضرت امام صادق(ع) به نام سدير صيرفي مي گويد: با جمعي از شاگردان امام(ع) رفتيم كه آقا را ببينم. وقتي كه وارد منزل شديم ديديم امام(ع)، فرش زير پايشان را كنار زده اند و روي زمين نشسته اند و به شدت گريه مي كنند و ناله مي زنند. سدير مي گويد:

عقل از سرمان پريد كه چرا آقا اين چنين مي كنند؟ چه مصيبتي وارد شده كه حضرت اين چنين ضجهّ مي زنند؟ مي گويد: گوش كرديم فهميديم كه حضرت در بين سخنانشان، چنين مي فرمايند: «سيّدي! غيبتك نفت رقادي وضيّعت عليّ مهادي...؛

آقاي من! غيبت شما خواب را از چشمان من ربوده و راحتي را از من گرفته...» رفتيم و گفتيم آقا خبري

شده است؟! آيا بلا و مصيبتي به خانه شما آمده كه اين چنين ناله مي كنيد؟ امام(ع) فرمودند: كتاب جفر را نگاه مي كردم (كتابي است نزد ائمه(ع) كه اخبار خاصي در آن نگاشته شده است...) چيزي كه اشك مرا جاري كرد، غيبت طولاني فرزندم است كه بلاي اوست و در آخرالزمان رخ خواهد داد. شايد ما بفهميم كه اين چه بلايي است. ولي شما كافي است يك لحظه تصور كنيد. وقتي شما يك يا دو خبر ظالمانه در اين عالم مي شنويد، ديگر خواب نداريد. وقتي مثلاً در عراق مي بينيد با زن و بچه هاي شيعه آن گونه رفتار مي كنند، وقتي اين صحنه ها را مي بينيد، گاهي اوقات، شب خواب نداريد و مي گوييد اينها انسانند و اينها شيعه هستند. حال تصور كنيد... امام زمان(ع) كه ديگر حجاب ندارند، همة اين ظلم ها را مي بينند و در عين حال، فعلاً به خاطر دوران غيبت، دست حضرت باز نيست. او چه مي كشد! وقتي ياران معاويه، به شهر انبار حمله كردند و خلخال از پاي يك زن يهودي بيرون كشيدند، حضرت فرمودند كه اگر در مصيبت اين ظلم و واقعه، يك مسلمان جان بدهد و بميرد، من ملامتش نمي كنم. حال ببينيد امام زمان(ع) چه مي كشد كه زن يهودي كه نه، بلكه گاهي ناموس شيعه در خطر مي افتد. اينها بلاهاي امام زمان(ع) است. لذا شما در دعاي ندبه مي گوييد: «عزيز عليّ أن تحيط بك دوني البلوي» يعني براي من سخت است كه بلاها بر سر شما ريخته شود و من راحت باشم. پس امام زمان(ع) و امام هر زماني زير بار سنگين ترين بلاها هستند و در اثر آن بلاكشي و عبادت خالصانه كه زير باران بلاها

انجام مي دهند، خداوند سبحان رحمت را نازل مي كند و در واقع همه بر سر سفرة بلاكشي آن معصوم نشسته ايم. حالا اين غيبت كه بلاي حضرت است رخ داده و به خاطر اين بلا، رحمت پروردگار نازل مي شود. از جملة اين رحمت ها، رشدهايي است كه براي عده اي پيدا مي شود. يعني به خاطر آن غيبت، يك عده به رشدهايي مي رسند. البته فلسفة اصلي غيبت امام زمان(ع)، بعد از ظهور ايشان مشخص مي شود. همان طور كه فلسفة كارهاي حضرت خضر بعد از بيان ايشان براي حضرت موسي(ع) مشخص شد. ولي حكمت هاي غيبت را مي شود فهميد. يكي از حكمت هاي غيبت همين است كه عده اي پس از غيبت به رشدهايي مي رسند. امام سجاد(ع) مي فرمايند: إنّ اهل زمان غيبتة القائمين بإمامته و المنتظرين لظهوره أفضل من أهل كلّ زمان.

به حقيقت، مردم دوران غيبت امام مهدي(ع)، كه معتقد به امامت آن حضرت و منتظر ظهورش باشند، برترين مردم اهل همة زمان ها هستند. حتي از زمان حضور و ظهور امام(ع). چون دوران غيبت، دوراني است كه معرفت افراد بايد به حدي برسد كه بتوانند با امام ارتباط برقرار كنند ولو اينكه امامشان را نمي بينند. لذا شيعيان آخرالزمان برترين مردم همة زمان ها هستند. خوشا به حال اين افراد. در روايات داريم كه شيعه در زمان غيبت مي تواند خود را به حدي برساند كه ديگر حجاب غيبت براي او نباشد. يعني به حدي از ارتباط برساند كه فاصلة خودش تا ظهور را پيشاپيش طي مي كند: «كمن كان في عسكره» مثل كسي كه در لشكر امام است، مثل كسي كه در خيمة امام است، به شرط اينكه بداند چه بايد بكند تا به اين حدّ برسد. اين

حتي براي شيعيان امام صادق(ع) و اميرالمؤمنين(ع) هم فراهم نبود، ولي براي شيعيان الآن فراهم است. همان طور كه گفتيم ارتباط با امام زمان(ع)، ارتباط معرفتي است، ارتباط والايي است كه از معرفت هاي درجه پايين شروع مي شود و بعد به معرفت هاي بسيار بالا مي رسد كه مي شود أفضل از كلّ زمان بشوند. خيلي از دوستان كلمة معرفت را اشتباه مي گيرند. همين كه مي گوييم معرفت؛ فكر مي كنند بايد بروند و مطالعاتشان را زياد كنند، يعني معرفت لغوي را معنا مي كنند و معرفت لغوي يعني شناخت، شناخت هم كه با كتاب و علم به دست مي آيد، پس مي گويد بايد برويم كتاب بخوانيم. و بعد، از آن طرف نگاه مي كند، مي بيند عده اي كه از اين علم و كتاب خوانده اند، كساني نيستند كه با امام زمان(ع) رابطه داشته باشند، به خاطر همين، دچار تناقض مي شود. گرچه آن كار زمينه ساز معرفت است، ولي خود معرفت «من صنع الله» است، يعني خداوند سبحان بايد بدهد. معرفت از سنخ باور است، از سنخ يقين است، از سنخ روشن شدن دل است، نه از جنس اطلاعات ذهني. اگر آن اطلاعات ذهني، دل را روشن كرد و باور و يقين را بالا برد، معرفت است وگرنه، معرفت نيست. معرفت از درجات پايين شروع مي شود. اولين درجة معرفت، همين درجة پاييني است كه ماها داريم. يعني باور و عقيده داريم كه امام زمان(ع) حيّ و زنده هستند. واجب الاطاعة هستند، ولي غايبند (عجبا خود را حاضر مي دانيم و امام زمانمان را غايب!) معرفت درجة پايين همين است. البته فكر نكنيد كه اين كم است. گرچه پايين است ولي خداوند سبحان را شكر كه اين را داريم. ولي

نبايد به اين قانع باشيم. درجة بالاتر اين است كه انسان ديگر او را غايب نمي بيند، محضر امام زمان(ع) را درك مي كند، در اين درجه، حضور امام را درك مي كند. محضر امام را درك كردن، يعني اينكه تو او را نمي بيني، ولي مي داني كه او تو را مي بيند و در محضر او هستي. در روايات داريم كه اگر شما خداوند سبحان را نمي بينيد، محضر او را كه مي توانيد درك كنيد. اگر تو او را نمي بيني، او كه تو را مي بيند. پس پلة دوم معرفت اين است كه انسان محضر امام(ع) را درك كند. مي داند امام(ع) عين الله است. امام اُذُن الله است. يكي از مراجع بزرگوار قم مي فرمود: صدايي كه از دهان شما خارج مي شود، قبل از اينكه به گوش خودتان برسد، اين صدا به گوش امام زمان(ع) مي رسد. يعني آن قدر ايشان نزديك هستند. در زيارت روز جمعه مي خوانيد: «السلام عليك يا عين الله» بنابراين، مرتبه بالاتر از اينكه انسان محضر او را درك كند، اين است كه انسان به اين باور برسد كه حضرت احاطه به همه چيز دارند و روح كلي عالم وجودند. چطور روح خودتان از تمام جسمتان خبر دارد، يعني يك سوزن به هر نقطه از بدن بزنيد، سريع مي فهميد، اولين كسي كه مي فهمد خودتان هستيد، روحتان است، معني ندارد كه سوزن به خودتان بزنيد و روحتان نفهمد. اگر بدن مال شماست، روح به همة بدنتان احاطه دارد، وجود مقدس امام زمان(ع) روح كلي عالم هستي هستند. اگر هر اتفاقي در اين عالم بيفتد، اول از همه او مطلع مي شود. درجة بالاتر اين است كه حضور امام(ع) را درك كنيم. يعني

بعد از اينكه درك كرديم كه ما او را نمي بينيم، ولي او ما را مي بيند؛ الآن به اين مرحله مي رسيم كه وجود حضرت را همه جا حاضر مي بينيم و اين مرحله، معرفت بسيار بالايي است كه انسان ديگر غايب نيست. مي فهمد كه تا الآن اگر كسي هم غايب بود، امام زمان(ع) نبود. بلكه خود او بوده است. در زيارت سرداب مقدس داريم: «السلام عليك يا حجة الله التي لاتخفي» تا حالا فكر مي كرديم امام زمان(ع) مخفي اند، غايبند، ولي درجات معرفتي تا آنجا مي رود كه مي فهميم كه نه، من غايب بودم، خيال مي كردم كه او غايب است وگرنه امام زمان(ع) حاضرترند:

السلام عليك يا حجةالله التي لاتخفي. غايب نگشته اي كه شوم طالب حضور

پنهان نبوده اي كه هويدا كنم تو را واقعاً اين چنين است. اگر امام زمان(ع) غايب بود كه عالم غايب مي شد. در قضية «علي بن مهزيار» كه مرحوم بحراني نقل كرده و علامه مجلسي نيز در بحار آورده اند، آمده است كه ايشان مي گويد: من درب خيمه را كنار زدم، وارد كه شدم، ديدم آقا نشسته اند. بعداً جزئيات سيما و اندام حضرت را نقل مي كند كه چه شكلي بودند؟ چطور نشسته بودند. بعد مي گويد من سلام عرض كردم، ايشان جواب سلام مرا به گرمي و مهرباني دادند، سپس فرمودند:

يا أباالحسن، قد كنّا نتوقFعك ليلاً و نهاراً فمن ابطأك عنّا

اي اباالحسن! شب و روز منتظرت بوديم، چرا دير كردي؟ به خدا قسم؛ گاهي جملاتي از امام زمان(ع) نقل شده كه وقتي انسان مي شنود، از شرم ذوب مي شود. امام(ع) به علي بن مهزياري كه 20 سال به مكه سفر كرد تا امام زمان(ع) را ببيند، چنين مي فرمايند. بعد

علي بن مهزيار مي گويد كه آقا! من راهنما و كسي را نداشتم تا مرا بياورد خدمت شما. حضرت سرشان را پايين مي اندازند و با دست مباركشان چند خط مي كشند و مي فرمايند: اينها بهانه است. من مي آيم. اگر شما دستتان بسته است، دست ما كه بسته نيست. من مي آيم ولي تو محجوب بودي و مشكل داشتي. حتي قبل از اينكه علي بن مهزيار به خدمت آقا برسد، راهنمايي كه او را به خيمة حضرت آورده، پرسيد علي بن مهزيار! دنبال چه كسي مي گردي؟ گفت امام المحجوب عن العالم. آن راهنما برگشت و گفت: امام تو محجوب نيست، بل حجبكم اعمالكم، خودتان خودتان را در حجاب كرده ايد. گفتم كه روي خوبت از ما چرا نهان است

گفتا تو خود حجابي ورنه رخم عيان است وقتي كه انسان، امام را همه جا حاضر ديد، مي فهمد كه تا الآن من غايب بوده ام و امام حاضر. خوشا به حال چشمي كه همه جا آقا را حاضر مي بينيد. شخصي است به نام «دكتر باقر» در قم. ايشان رئيس تيم پزشكي آيت الله گلپايگاني بودند. ايشان مي گويند كه آيت الله گلپايگاني آمدند پيش من و فرمودند كه من در ناحيه شكم احساس درد مي كنم، اگر مي شود مرا معاينه كنيد. دكتر باقر مي گويد ما ايشان را برديم بيمارستان و آزمايش كرديم و در معاينات بعدي متوجه شديم كه در غُدة اثني عشر ايشان، تومور سرطاني وجود دارد. به خود ايشان نگفتيم، به تهران منتقلشان كرديم تا متخصصين تهران نيز آزمايشاتي انجام بدهند و نظر آنها را هم بدانيم. آنها نيز به همين نتيجه رسيدند و گفتند بايد سريعاً به بيمارستاني در لندن منتقل شوند. دكتر

باقر مي گويد من و حاج آقا و پسرشان سه نفري رفتيم لندن. در هواپيما كه بوديم، هر لحظه حال ايشان بدتر مي شد و به شدت درد مي كشيدند، طوري كه روي صندلي نمي توانستند بنشينند و حتي روي تختي كه آماده كرده بوديم نيز نمي توانستند دراز بكشند و مطلقاً هيچ چيزي نمي توانستند بخورند. تا اينكه رسيديم لندن، سريع ايشان را به بيمارستان منتقل كرديم. بعد از معاينات اوليه قرار شد صبح فردا، عمل شوند. من تا آخر شب در اتاق ايشان بودم. آخرين كسي كه از اتاق ايشان بيرون رفت، من بودم. حدود ساعت دوازده و نيم شب خيلي درد مي كشيدند. دكتر باقر مي گويد من رفتم و بلافاصله بعد از نماز صبح آمدم. وارد اتاق ايشان شدم، ديدم خيلي راحت نشسته اند، خيلي آرام. گفتم حالتان چطور است؟ گفتند: الحمدلله خيلي خوبم. خيلي خوب. ديدم رنگ آقا هم بهتر شده است. گفتم آقا چيزي مي خواهيد؟ چيزي نياز داريد؟ ايشان فرمودند كه آقاي دكتر خيلي احساس گرسنگي و ضعف مي كنم، اگر نان يا چيزي هست بياوريد. بعد هم به من فرمودند كه به دكترها بگويم هيچ نيازي به عمل جراحي نيست. من تعجب كردم. ما معاينه كرده بوديم و آن غدة سرطاني را ديده بوديم، به آقا گفتم چطور؟! فرمودند هيچ احتياجي به عمل نيست. گفتم آقا اگر مطلبي هست به من بگوييد. ايشان فقط يك جمله گفتند و ديگر هيچ. فرمودند آقا ولي عصر(ع) خودشان عنايت كردند و شفا داده اند. دكتر باقر گفت بغض گلويم را گرفت. از اتاق بيرون آمدم. منتظر بودم كه دكترها بيايند. اينها كه آمدند به ايشان گفتم خود آقا مي فرمايند ديگر احتياجي به

عمل نيست. معاينه كردند و گفتند اصلاً از غده خبري نيست. آنها هم باورشان نمي شد. من به هيچ كس نگفتم چه اتفاقي افتاده. آمديم قم. به خانه ام كه رفتم، گفتند جعفر آقاي مجتهدي زنگ زده و با شما كار داشته اند. گفتند هر وقت كه شما آمديد، به خانة ايشان برويد. دكتر باقر مي گويد من رفتم پيش «جعفر آقاي مجتهدي». به محض اينكه مرا ديد و سلام و احوال پرسي كرد، گفت: آقاي دكتر! مي خواهم سؤالي بكنم. گفتم: بفرماييد. گفت وقتي شما به لندن رفتيد، مؤمنين زيادي آمدند و به ما التماس دعا گفتند و چون ايشان مرجع تقليد و بزرگ ما بودند، وظيفة ما بود كه براي ايشان دعا كنيم. ديشب سحر وقتي داشتم دعا مي كردم، صحنه اي از اتاق آقاي گلپايگاني در لندن ديدم كه ايشان روي تخت هستند؛ مثل يك عبد ضعيف و خاضع و وجود مقدس آقا ولي عصر(ع) كنار ايشان و ايشان خاضعانه از آقا درخواست مي كنند كه آقا عنايتي بفرماييد. حضرت فرمودند: خداي متعال شما را شفا داد. آقاي دكتر اين صحنه را من ديدم، آيا درست است؟ دكتر باقر گفت من گريه ام گرفت، چون من به كسي نگفته بودم، اين حرف را هم حاج آقا فقط به من زده بودند. اما حالا مي بينم جعفرآقا، آن را ديده است. چيزهايي را كه من شنيده بودم، جعفر آقا در قم ديده بود. با گريه گفتم بله درست است، خود حاج آقا به من فرمود كه آقا شفايشان داده اند. اين چه چشمي است كه آقا را در عالم گم نكرده است؟ مي داند كجا هستند. خوشا به حال اين چشم كه غيبت و ظهور برايش معنا

ندارد. همه جا براي او حاضر است و ديگر امام او غايب نيست. اين شخص نه محضر امام، بلكه حضور امام را درك مي كند. اين معرفت هاست كه نهايتاً انسان را به جايي مي رساند كه امام را حاضر مي بيند و ديگر امام(ع) براي او غايب نيستند. چه كنيم كه اين معرفت براي ما حاصل شود؟ چگونه اين پله ها را طي كنيم كه از غياب به محضر برسيم و از محضر امام(ع) به جايي برسيم كه حضور ايشان را درك كنيم؟ معرفت با «تسليم» به دست مي آيد. اين در روايات است. مطالعه و درس و كلاس و بحث خوب است، ولي اينها زمينه اند، ولي خود معرفت با تسليم به دست مي آيد. «لاتكونوا صالحين حتي تعرفون و لاتعرفون حتي تسلّموا» يعني به مقام صلاح نمي توانيد برسيد، مگر اينكه معرفت پيدا كنيد و معرفت پيدا نمي كنيد تا اينكه تسليم شويد. تسليم يعني «من دلم مي خواهد» را كنار بگذاريد ببينيد او چه مي خواهد؟ تسليم يعني اينكه آقا شما از من چه مي خواهيد، نه اينكه من از شما مي خواهم؟ من مي خواهم نه، شما چه مي خواهيد؟ اگر در زندگيمان توانستيم اين كار را بكنيم كه در هر لحظه از زندگي توجه داشته باشيم كه اماممان از ما چه مي خواهند و آن را انجام بدهيم، دقيقاً همان تسليم است. يعني پذيرفتن ارادة امام. يعني من ارادة خود را تحت ارادة او قرار مي دهم. همان طوري كه امام زمان(ع) ارادة خود را تحت ارادة خداوند متعال قرار داده اند. همان طوري كه ايشان از جانب خودشان چيزي نمي خواهند: «و ماتشاؤون إلّا أن يشاءالله» من هم ارادة خود را فاني كنم در ارادة امام زمان(ع) اينكه

كسي بتواند اين را بر خود حاكم كند و دلخواه خود را كنار بگذارد و خود را تحت ارادة امام(ع) قرار دهد، خيلي سخت است! براي همين است كه گفته اند: «انّ امرنا صعب مستصعب» همانا امر ولايت ما صعب و مستصعب است و هر كسي زير بار آن نمي رود. اگر كسي بتواند تسليم شود و نسبت به ولايت ايشان(ع) پذيرش داشته باشد و ولايت، سرپرستي، ارادة آنها را در جزئيات زندگي فردي و اجتماعي، بر خودش حاكم كند، به چنين كسي معرفت مي دهند. چون معرفت از طرف خداي متعال داده مي شود و نور معرفت بر قلب چنين فردي مي تابد.

به ياد «قيصر» فروتن شعر انقلاب

خبر، تلخ و جانگداز بود: «قيصر امين پور بر اثر ايست قلبي چشم از جهان فرو بست»!

آري، قيصر هم از ميان ما رفت. شاعر توانمند و متعهدي كه نامش با شعر انقلاب و دفاع مقدس پيوندي ناگسستني دارد. شاعر مهربان و فروتني كه شاعرانه زندگي كرد و عاشقانه شعر سرود و شعرش بدون هيچ گونه اغراقي، آيينة تمام نماي شخصيت انساني اش بود.

قيصر امين پور كه از سرآمدان شاعران انقلاب و دفاع مقدس بود، در دوم ارديبهشت ماه 1338 در شهرستان گتوند از توابع شهر شوشتر به دنيا آمد. وي تحصيلات ابتدايي و متوسطة خود را در گتوند و دزفول به پايان برد. سپس به تهران آمد و دكتراي خود را در رشتة زبان و ادبيات فارسي از دانشگاه تهران در سال 1376 با دفاع از رسالة خود با عنوان «سنت و نوآوري در شعر معاصر» كه با راهنمايي دكتر محمدرضا شفيعي كدكني به سرانجام رسيده بود، اخذ كرد. وي يكي از مؤسسان حوزة انديشه و هنر اسلامي در

سال 1358 بود.

قيصر در سال 1367 سردبير مجلة سروش نوجوان شد و از همين سال تا زمان رحلت، در دانشگاه الزهرا(س) و دانشگاه تهران به تدريس اشتغال داشت. در سال 1382 نيز به عنوان عضو پيوستة فرهنگستان ادب و زبان فارسي انتخاب شد.

تنفس صبح، در كوچة آفتاب (1363)، توفان در پرانتز و منظومة ظهر روز دهم (1365)، مثل چشمه، مثل رود (1368)، بي بال پريدن (1370)، آينه هاي ناگهان (1372)، گل ها همه آفتابگردانند (1380)، رسالة تحقيقي «سُنّت و نوآوري در شعر معاصر» (1383) و دستور زبان عشق (1386) از آثار چاپ شدة اين شاعر توانمند و متعهد انقلاب است. وقتي «تو» نيستي...!

وقتي تو نيستي

نه هست هاي ما

چونان كه بايدند

نه بايدها...

مثل هميشه آخر حرفم

و حرف آخرم را

با بُغض مي خورم

عمري است

لبخندهاي لاغر خود را

در دل ذخيره مي كنم:

باشد براي روز مبادا!

اما

در صفحه هاي تقويم

روزي به نام روز مبادا نيست

آن روز هر چه باشد

روزي شبيه ديروز

روزي شبيه فردا

روزي درست مثل همين روزهاي ماست

اما كسي چه مي داند!؟

شايد

امروز نيز روز مبادا باشد! وقتي تو نيستي

نه هست هاي ما

چونان كه بايدند

نه بايدها...

هر روز بي تو

روز مباداست! اي خواهشي كه خواستني تر ز پاسخي مي خواهمت، چنان كه شب خسته خواب را

مي جويمت، چنان كه لب تشنه آب را

محو توام، چنان كه ستاره به چشم صبح

يا شبنم سپيده دمان، آفتاب را

بي تابم، آن چنان كه درختان براي باد

يا كودكان خفته به گهواره، خواب را

بايسته اي، چنان كه تپيدن براي دل

يا آن چنان كه بال پريدن، عقاب را

حتي اگر نباشي، مي آفرينمت

چونان كه التهاب بيابان، سراب را

اي خواهشي كه خواستني تر ز پاسخي

با چون تو پرسشي، چه نيازي جواب را

ناگهان، چقدر زود دير مي شود! حرف هاي ما هنوز ناتمام

تا نگاه مي كني

وقت رفتن است...

باز هم همان حكايت هميشگي

پيش از آنكه با خبر شوي

لحظة عزيمت

تو ناگزير مي شود!

آي...

اي دريغ و حسرت هميشگي

ناگهان

چقدر زود

دير مي شود!

ديدار يار غايب

بار اوّلش نبود كه به نداري و پيسي مي خورد. هر بار هم كه اين طور مي شد با هر زحمت و جست و خيزي كه بود، خودش را بالا مي كشيد و يك جوري خلاصه رفع و رجوع مي كرد. حتّي سر جهيزيّة تنها دخترش كه در حدّ وسع و توانش، وسايلي را دست و پا كرده بود و نگذاشته بود، آب در دل عيالش محبوبه تكان بخورد. امّا اين بار كمي فرق مي كرد.

سن و سالي از او گذشته بود. خودش هم اگر چيزي نمي گفت، موهاي جوگندمي و چين و چروك هاي روي پيشاني و گوشة چشم هايش از عبورِ گذشت سال هاي پر از سختي، ردّي ممتد بر جاي گذاشته بود.

از مسجد، از سر كار، از صندوق محله، و از هر جايي كه به نظرش مي رسيد، وام گرفته بود و خلاصه اينكه، سر هر ماه قسط ها را مي داد، امّا يك بار كه نداشت و چند قسط از دو جا، عقب افتاده بود، مجبور شد و از سر ناچاري يك كاري كه نبايد مي كرد را هم انجام داده بود. از صادقي همساية كوچه پشتي دستي پول قرض گرفته بود، سيصد هزار تومان ناقابل كه همان كار را خراب كرده بود. آمده بود درب خانه، همين امروز، سر ظهر، صادقي را مي گويم، كه چي؟

_ دستم تنگ شده و به اين سيصد تومان احتياج پيدا كرده ام وگرنه، سيصد تومان پولي نيست كه آدم بخواهد رويش برنامه ريزي كند.

و وقتي او اين حرف ها را از قول صادقي به عيالش محبوبه مي زد، خيره شده به فرش نخ نماي زير پاهايشان.

_ محبوبه: گوشِت با من است؟

_ بله

كه گوشم با شماست. اگر گوشم نباشد، حواسم پي تصميم و نقشه ات است كه؟

_ صادقي مي گفت: اگر هم سيصد تومان دم دست نداريد، خودتان را به زحمت نيندازيد، باشد ماه ديگر امّا خب صد تومان بيايد رويش كه ما هم ضرر نكرده باشيم.

_ آقا ناصر! يعني چي؟ صادقي اينها را گفت؟

_ درسته محبوبه! براي همين هم نمي خواهم دست دست كنم.

و بعد دست كشيد به سر فرش دست باف و نخ نما شدة زير پايش. و لحظه اي بعد چيني به راستة ابروي پرپشت و مردانه اش انداخت كه؛

_ جان تنها دخترمان، اگر دلت رضا نباشد، عمراً اگر دست به اين فرش بزنم. هنر دست هاي خودت است. تو نخواهي، هيچ كاري نمي كنم. چهرة نگران و مستأصل آقا ناصر، راه را براي هر حرف و سخني و شكوه اي بسته بود. مكث كرد، امّا چيزي نگفت. دلش نيامد بگويد، تو كه داري فرش را جمع مي كني، آن وقت مي گويي اگر تو نخواهي فلان ... تازه، دلش نيامد حتي بگويد، آمديم و كار به دعوا كشيد و خداي ناكرده آبروريزي جلوي درب و همسايه. و به خاطر همين انديشه هاي موزيانه بود كه بي هيچ ذرّه اي مقاومت، از جاي برخاست و راه را براي لوله كردن فرش 9 متري باز كرد. فرشي كه از بچّگي وقتي اسم آقا ناصر را رويش گذاشتند، نشست پاي دارش و آن نقش خيال خود را به نقش قالي بافت تا وقت عروسي اش.

آقا ناصر، فرش لوله شده اش را به ديوار تكيه داد و پيراهن چهارخونه اي سفيد سورمه اش را مي پوشيد كه گفت:

_ بايد تا دير نشده بروم راسته حجره داران بازارچه.

محبوبه خانم گفت: حالا چه عجله اي؟ امروز كه تازه سه

شنبه است. خب باشد آخر هفته، اين سر ظهر كجا مي خواهي بروي؟

نه خانم! بازار وسط هفته و آخر هفته نمي شناسد، هميشه شلوغ است و پر رفت و آمد، بلكه خوب خريدند و امشب قرض صادقي را دادم. تا ماية دردسر و آبروريزي نشده...

آقا ناصر، فرش 9 متري لوله شده را روي كول انداخت درب اتاق را كه باز كرد تا بيرون برود، يك دفعه برگشت. محبوبه داشت نگاهش مي كرد. آقا ناصر فرش را روي زمين گذاشت. چهرة پر چين و خسته اش را روي صورت محبوبه نشاند:

_ محبوبه جان! هيچ وقت اين خانمي تو را فراموش نمي كنم...

_ ... راستة فرش فروشان بازار پر رفت و آمد بود، البّته اين طبيعي بود كه سر ظهر كه حجره ها زير گرماي سوزان، آفتاب مي گرفتند، كمي اوضاع ساكت مي شد، امّا ساعت 3 كه مي گذشت، دوباره همه چيز رونق مي گرفت... حجره ها تنه به تنة يكديگر تكيه داده بودند و حجره دارها با قليان و چاي و يا با صحبت و چرتكه انداختن، در انتظار مشتري هاي دست به نقد، وقت سپري مي كردند. يكي امّا، اندكي با بقيه متفاوت بود، حاجي يا به قول شاگرد حاجي _ اوستا _

نرسيده به سر پيچ بازارچه، جايش بود، و هر هفته، سه شنبه ها، درست همين وقت ها، پسرك جواني آب و جاروب به دست، جلوي حجره را صفا مي داد. گلدان كوچكي كه چند تا گل شمعداني قرمز رنگ هم داشت را مقابل مي گذاشت. درست كنار يك چهارپايه. بعد كه كمر راست مي كرد، يك راست مي رفت، داخل حجره، سراغ اوستا، مرد مسني كه صاحب محاسن بود و كلاه پشمي درشت بافتي را بر سر داشت و با آن كت و

شلوارش و آن تسبيح دانه درشت آلبالويي رنگ وقتي روي صندلي مي نشست، مي شد از آن حاجي بازاري ها.

_ اوستا! آب و جاروب تمام شد. اگر كاري نداريد بروم شيريني بخرم؟

اين موقع، اوستا، كشوي ميز را بيرون مي كشيد و يك اسكناس 5 هزار توماني تانخورده را در مي آورد و مي گفت:

_ بيا جانم ! به اكبر آقا قناد بگو، شيريني كوچك و لقمه اي باشد كه بيشتر بشود.

شاگرد حاجي، دستمال يزدي را از دور گردن برداشت، چَشمي گفت و از حجره بيرون پريد كه حاجي صدايش كرد:

_ راستي! سر راهت، يك پرس و جو بكن، دم مسجد، ببين حركت اتوبوس هاي جمكران، مثل هفتة پيش ساعت 4 است يا نه؟

_ رو چِشَم اوستا،

حاجي كه در حجره تنها ماند، رفت سراغ كتابي كه هر روز صفحاتي از آن را مي خواند و امروز بايد آن را تمام مي كرد. كتاب را يكي از جوان هايي كه در اتوبوس جمكران، هر هفته حاجي را مي ديد، به او داده بود، البّته به امانت. چند داستان تشرّف در آن نوشته شده بود. جوانك كتاب تشرّفات را هر هفته به دست كسي از اهالي اتوبوس مي سپرد و اين هفته نيز دست حاجي مي چرخيد. همة تشرّفات كتاب جز، داستان آخر، را خوانده بود. وقت را مغتنم شمرد و نشست پشت ميزش، دفتر بزرگ حسابداري اش را كه بست، كتاب تازه خودش را نشان مي داد؛ كم قطر و جمع و جور. تشرف آخر، يا تشرّف سوّم قبل از شروع داستان، با خط درشتي اسم آن وسط صفحه نوشته شده بود؛

_ ديدار يار غايب.

و در صفحة روبرو، بالاي صفحه، اولين پاراگراف سر سطر نوشته شده بود:

يكي از دانشمندان، آرزوي زيارت حضرت بقية الله _

ارواحنا فداه _ را داشت و از عدم موفقيّت خود رنج مي برد. مدّت ها رياضت كشيد و آنچنان كه در ميان طلاب حوزة نجف مشهور است، شب هاي چهارشنبه به «مسجد سهله» مي رفت و به عبادت مي پرداخت تا شايد توفيق ديدار يار نصيبش شود.

مدت ها كوشيد امّا به نتيجه اي نرسيد، پس به علوم غريبه و اسرار حروف و اعداد، متوسّل شد. چله ها نشست و رياضت ها كشيد. اما باز هم نتيجه اي نگرفت. ولي شب بيداري هاي فراوان و مناجات هاي سحرگاهان، صفاي باطني در او ايجاد كرده بود. گاهي نوري بر دلش مي تابيد و حقايقي را مي ديد و دقايقي را مي شنيد. روزي در يكي از اين حالات معنوي به او گفته شد:

«ديدن امام زمان(عج) براي تو ممكن نيست مگر آنكه به فلان شهر سفر كني» به عشق ديدار، رنج سفر را بر خويش هموار كرد و پس از چند روز به شهر مذكور رسيد. در آن شهر نيز هر چه از ختوم و اذكار يادش داده بودند، همگي را به كار برد و بار ديگر يك دورة چلّه نشيني را آغاز كرد. هر چه در رؤيت هلال يار كم توفيق بود، همين عطش او را بيشتر مي كرد. چون تشنه اي كه هر چه دست يابي به آب روان و گوارا برايش سخت تر مي شد، او عضبناك تر و بي قرارتر مي شود. سرانجام در روز سي و هفتم يا سي و هشتم از روزهاي چلّه نشيني هايش، به او گفتند: «الان حضرت بقيةالله الاعظم در بازار آهنگران، در مغازة پيرمرد قفل سازي نشسته اند، برخيز و به خدمت حضرت شرف ياب شو.»

تأخير را جايز ندانست، شال كمرش را بست. بالاپوش روي دوش انداخت و با قلبي سرشار از عشق ديدار يار غايب، راهي

شد. مي دانست كه سرانجام همة آن چله نشيني ها، همة آن راز و نيازها، همة آن صدا زدن ها، اكنون به لبيكي از سوي آقايش پاسخ داده شده است. نمي دانست چطور كه نه به پاي تن بلكه با سر، سوي ديدار هروله مي كرد.

حاجي تسبيح را لاي كتاب گذاشت و آن را بست، چشمانش خسته شده بود يا قطره اي اشك پرده اي شده براي خواندن، معلوم نبود امّا هر چه بود، لحظه اي به فكر رفت. اينكه كاشكي او نيز چون آن اهل علم عاشق، روزي به ديدار آقا و سرورش نايل مي شد. وقتي با خودش خلوت مي كرد حقّ را به خودش مي داد. اينكه وقتي هر هفته به عشق ديدار آقايش، حجره و دستك را كنار مي گذارد و راهي جمكران مي شود، پس دليلي ندارد كه آقايش از او روي پنهان كند... كتاب را باز كرد و به خواندن ادامه داد؛

مرد عاشق، هيجان زده تر از هميشه با چشماني اشك بار قدم در بازارچه گذاشت. نه چيزي جز دكان قفل سازي را قادر بود ببيند و نه هيچ سخني غير از صداي خوش آقايش را مي توانست بشنود. چشمانش نگران و لرزان در پي محبوب مي چرخيد ... ميان بازار آهنگران، دكان قفل سازي توجهش را جلب كرد. دكان آن قدر مهتر و ساده و بي پيرايه بود كه براي فراري دادن هر مشتري كافي بود. روي ديوار تخته اي نصب شده بود و روي آن تعدادي ميخ داشت كه هر يك حلقة كوچك كليدي را روي خود تحمّل مي كرد. نگاه مرد عاشق به درون دكان افتاد. پيرمرد قفل ساز روي چهارپاية كوچكش نشسته بود و روبرويش، آري، آقا و سرورش بود كه با پيرمرد قفل ساز گرم گرفته بودند و سخنان محبّت آميز به

هم مي گفتند و احوال يكديگر را جويا مي شدند. مرد سر از پاي نمي شناخت. اكنون در چند قدمي رسيدن به همة آرزوها و رؤياهايش بود. سال ها تحمّل رياضت هاي سخت، چلّه نشيني هاي پيوسته... آري، اين مرد نوراني با آن هيبت خاصّ هاشمي، پيراهن سپيدي كه بر تن داشت و شال سبزي بر دوش آويخته بود. اين چشمان مهربان، اين نگاه نافذ، اين ابروان مشكي نزديك به هم، نه پيوسته، اين همان يار غايب بود كه حال حاضر شده بود. خواست حرفي بزند، كاري كند. خودش را به پاي آقايش بيندازد. امّا قادر به هيچ كاري نبود، جز اينكه زبان بچرخاند و از سر ادب به مولايش سلام كند. آقايش نيز به گرمي پاسخ سلام او را دادند و با اشارتي به او فهماندند كه يعني سكوت كن و تنها ببين...

در جا خشكش زده بود. يك نگاه به آقايش و يك نگاه به پيرمرد قفل ساز انداخت كه به راحتي با مولايش مشغول صحبت بود. گاه به لبخند مولايش شاد مي شد و لحظه اي سكوت مي كرد تا سرورش كلامي بر لب هاي مباركش جاري كند. مرد عاشق، وقتي به خود آمد، قبل از آنكه همه صميميت و پاكي چشمان پيرمرد قفل ساز، شگفت زده شود، به حال خويش تأسف و هزار بار افسوس خورد كه از كدام چلّه نشيني و چه ختم و ذكري غافل مانده كه حالا كه پس از سال ها، توفيق ديدار نصيبش شده، اين طور بايد از هم كلامي با حضرت، محروم بماند...

تلفن كه زنگ خورد، ابروهاي حاجي در هم رفت. زود نگاهي به ساعتش كرد. ساعت سه و نيم بود و هنوز وقت داشت. خيالش كه راحت شد، گوشي را برداشت:

_ بله،

بفرماييد.

_ سلام اوستا، از شيريني فروشي زنگ مي زنم.

_ چيزي شده كه زنگ زدي؟

_ مي خواستم بگويم، اكبر آقا، قنّاد، سلام رساند و گفت: اگر شما موافق باشيد. چند كيلو شيريني بدهد تا تو اتوبوس و جمكران، بين ملّت پخش شود. من گفتم، بايد به اوستام زنگ بزنم، حالا چكار كنم؟

_ اي بابا! اينم سؤال دارد. معلوم است ديگر، همه را بردار بيار، عجله كن كه مي خواهم سر ساعت بروم.

گوشي را گذاشت، بار ديگر حال و هواي تشرف، او را به فكر فرو برد. دلش مي خواست، خودش را بگذارد جاي مرد داستان و سؤال هاي او را خود پاسخ بگويد.

شايد او هم _ پيرمرد قفل ساز را مي گويم _ شايد مثل اكبرآقا قنّاد، دستش به خير بود. شايد مثل شاگرد خودش، هيچ كاري را بدون كسب اطمينان از رضايت آقايش، انجام نمي داد. شايد هم ختم و ذكر خاصّي را بلد بود كه ...

نگاهش روي سطور پر رنگ و تايپ شده كتاب، ميزان شد؛

سؤال مرد عاشق در فضاي پريشاني چرخ مي خورد و روي احتمالات آرام نمي گرفت. در همين موقع بود كه پيرزني عصازنان و نفس زنان به در دكان قفل سازي آمد. پيرمرد قفل ساز با مهرباني رو به پيرزن گفت:

_ بفرما، مادرجان! قفل مي خواهي؟

پيرزن روي چهارپاية جلوي مغازه پهن شد. عرق سر و رويش در آمده بود. آب دهان خشك شده بود. قفلي را كه در دست داشت، به سمت پيرمرد قفل ساز دراز كرد و گفت:

_ بيا برادر: اين را از من بخر و مرا خلاص كن.

پيرمرد، قفل بزرگ را در دست جابه جا كرد و گفت:

_ خواهرم! اين قفل كه سالم است.

پيرزن نفسي تازه كرد. حوصله سر و كله زدن با اين يكي را ديگر

نداشت، امّا گفت:

_ اين حرف ها را چند قفل ساز ديگري كه در اين راسته بودند، هم گفتند: خُب اگر خوب و سالم و بزرگ است. پس آن را بخر.

_ به چند مي دهي؟

نگاه ملتمسانة پيرزن به سيماي نوراني و مهربان پيرمرد قفل ساز دوخته شد.

_ برادرجان! من امشب مهمان دارم و براي خريد قرص نان و قدري پنير و چند دسته سبزي به سه شاهي نياز دارم. حال تو هم آقايي كن و قفل را بخر كه يك عمر دعايت مي كنم.

پيرمرد قفل ساز، خيره به قفل، قدري آن را وارسي كرد و متعجبانه گفت:

_ سه شاهي؟ فقط همين؟

_ آري، اگر راه دارد و برايت مقدور است، همان سه شاهي را از من بخر. در اين راسته، هر كه گفت: بي عيب است، به همين سه شاهي هم راضي نشد و گرنه، برخي عيب و ايراد روي قفل گذاشتند، حال كه تو حرف حق مي گويي، پس مرا بيش از اين معطّل نكن.

پيرمرد قفل ساز، با آرامش و اطميناني كه در صورت و كلامش موج مي زد، گفت:

_ خواهرم! اين قفل سالم شما، هشت شاهي ارزش دارد. قيمت كليد هم دو شاهي، اگر تو به من دو شاهي بدهي، برايش كليد مي سازم و آنوقت قيمت اين قفل و كليد، ده شاهي مي شود.

پيرزن، در آن گير و دار اضطراب معني حرف هاي او را نمي فهميد. ناراحت شده بود. از طرفي مي خواست حالا كه اين همه راه را از سر بازارچه تا اينجا آمده، كار را يكسره كند، پس گفت:

_ من نه به اين قفل و نه به كليد آن، هيچ يك نيازي ندارم. شما سه شاهي، قفل را از من بخر كه دعايت مي كنم.

پيرمرد قفل ساز

با كمال صداقت و سادگي گفت:

_ خواهرم! تو مسلماني. من هم كه مسلمانم. چرا مال مسلمان را ارزان بخرم. و حقّ كسي را ضايع كنم. اين قفل هشت شاهي ارزش دارد. من اگر بخواهم منفعت ببرم. به هفت شاهي مي خرم. زيرا در معامله هشت شاهي، بيش از يك شاهي منفعت بردن، بي انصافي است. اگر مي خواهي بفروشي. من هفت شاهي مي خرم و باز تكرار مي كنم، كه قيمت واقعي آن هشت شاهي است چون من كاسب هستم و بايد نفعي ببرم، يك شاهي ارزان تر مي خرم!

پس دست برد، داخل دخل جعبة فلزي كوچك، تا 7 شاهي بيرون بياورد و به او بدهد.

خوشحالي سرتاپاي خستة پيرزن را در نورديد و درماندگي و اندوه به چشم به هم زدني عقب نشيني كرد. باوركردنش سخت بود وقتي كسي حتي با وجود التماس هاي فراوان پيرزن، حاضر به خريد قفل به بهاي سه شاهي نشد، اينك 4 شاهي بيشتر به دست مي آورد. لحظه اي بعد همچنان دعا مي كرد كه از دكان قفل سازي بازارچة آهنگران دور شد.

در اين وقت محبوب دل ها رو به مرد عالم و عاشق كردند و با مهرباني فرمودند:

_ آقاي عزيز! اين منظره را تماشا كردي. اين طور شويد تا ما به سراغ شما بياييم. چله نشيني لازم نيست. به جفر متوسل شدن سودي ندارد. عمل سالم داشته باشيد. مسلمان باشيد. تا من بتوانم با شما همكاري كنم! از همة اين شهر، من اين پيرمرد را انتخاب كرده ام. زيرا اين پيرمرد دين دار است و خدا را مي شناسد. اين هم امتحاني كه داد. از اول بازار، اين پيرزن عرض حاجت كرد و چون او را محتاج و نيازمند ديدند همه در مقام آن بودند

كه ارزان بخرند و هيچ كس حتي به سه شاهي نيز خريداري نكرد. و اين پيرمرد به هفت شاهي خريد. هفته اي بر او نمي گذرد مگر آنكه من به سراغ او مي آيم و از او دل جويي و احوال پرسي مي كنم....

مرد عاشق و عالم داستان بعد از اين سخنان حضرت صاحب(عج)، هر حسي و حالي كه پيدا كرده باشد، اوضاع حاجي بهتر از او نبود. كتاب را بست و عجيب در حال و هواي خوش و معنوي داستان، معلّق مانده بود. دوست داشت يك دل سير گريه كند. دوشت داشت سرش را كه احساس مي كرد به سنگيني كوهي، بزرگ و غير قابل تحمّل شده را به آبي سرد و روان بسپارد. آرزو كرد كاش او نيز به جاي بازاري و فرش فروشي، پيرمردي قفل ساز بود كه پيرزني سراغ او مي آمد و از اين طريق عشق و ارادتش را به آقايش اثبات مي كرد. آن قدر در حس و حال خوش خود بود كه وقتي شاگرد با دو جعبة بزرگي شيريني آمد، جز جواب سلامش چيزي به او نگفت.

شاگرد امّا كار خودش را خواب بلد بود، جعبه اي را كنار گذاشت و آن ديگري را باز كرد و ميان دوري كه بر روي چهارپاية بيرون حجره گذاشته بود، خالي كرد و اولين كسي هم كه از آن شيريني برداشت و براي سلامتي آقا صلوات فرستاد، مشتر ي اي بود كه داشت پا مي گذاشت داخل حجره.

پيرمردي بود با موهاي جوگندمي و صورت گرد و پر چين و چروك. پيراهني چهارخانه سپيد _ سورمه اي بر تن داشت. فرش لوله شدة روي كولش را كه زمين گذاشت، سلام كرد و بي تعارف روي چهار پاية گوشة حجره نشست. حاجي

تازه از حس و حالش بيرون آمده بود. جواب سلام را كه داد، از پشت ميز بلند شد و تسبيح به دست آمد سراغ پيرمرد آقا ناصر _ ؛

_ جانم بابا، بفرماييد؟

پيرمرد با سادگي، و خيلي زود گفت: از سر بازارچه تا اينجا هر حجره اي رفتم و اين فرش را نشان دادم، دوباره جمع كردم. همه ارزان مي خرند، آخر پنجاه هزار تومان هم پول است، آن هم براي فرش دستباف...

حاجي و شاگرد و پيرمرد، فرش را باز كردند. حاجي زانو زد روي فرش و دستي به پرز هاي فرو رفته و نخ نما شده اش كشيد و گفت: خب، خيلي كهنه شده بابا جان.

_ درسته، من هم كه نگفتم فرش نوست. احتياج دارم به دستكم 300 تومان. نمي خوام بيفتم تو گناه نزول. همين را هم از زير پا جمع كردم. به جان عزيزت، اگر نياز نداشتم كه فرش زير پايمان را جمع نمي كردم.

حاجي فرش را برگرداند و دوباره از رو كرد، طرح فرش را نيز ورانداز كرد و گفت:

_ بابا جان! قيمت چند گفتند؟

_ حجره هاي قبلي يكي صد تومان گفت با هزار التماس، يكي هم 80 تومان. آن سربازارچه هم بيشتر از پنجاه تومان گفت جا ندارد، گفت اگر بيشتر بدهيم، ضرر است.

حاجي كه از صبح تا آن موقع از مشتري حسابي، بي نصيب مانده بود، نه گذاشت و نه برداشت. بادي به غبغب انداخت كه:

_ درست گفتند، پدرجان! بيشتر جا ندارد. كار ما همين است. ما الآن اين را اگر صد تومان هم بخريم، مي ماند روي دستمان. آخر كسي براي فرش كهنه اين قدر پول مي دهد. حالا اگر مي خواهي صد تومان، ازت بخرم، آن هم چون مي خواهم دست خالي ...

كه

شاگرد حاجي نگاهي به ساعت تو حجره انداخت و گفت:

_ اِ اِ ... اوستا، ساعت 5 دقيقه به چهار است. اتوبوس جمكران... ديرتان شد ها...

دل حاجي سوخت. ياد چلّه هاي عالم عاشق افتاد. ياد ذكرها و ختم ها، ياد پيرمرد قفل ساز... ياد پيرزن... دستي به قلب گرفت و روي صندلي اش نشست.

پيرمرد كه هيچ حرفي براي گفتن نداشت و آرام گرفته بود، فقط نگاه مي كرد.

_ پدر جان! خدا را شكر كه تو هنوز اين جايي و من متوجّه اين شدم كه فرش دستباف، آنهم پا خورده و كار كرده، آنهم 9 متري يعني پول... آن هم حول و حوش سيصد هزارتومان.

و برخاست و سر دخل، تراول هاي 50 تايي و صدتوماني را شمرد و داد دست پيرمرد كه مات و مبهوت، هنوز از ماجرا سر در نياورده بود و نمي دانست كه بخندد يا گريه كند....

پس از گذشت سال هاي سال، هنوز كسي نمي داند كه حاجي بازاري آن شب چهارشنبه، به اتوبوس جمكران رسيد يا نه؟!... شيدا سادات آرامي

ماهنامه موعود شماره 82 پي نوشت

? تشرف ياد شده برگرفته از: ملاقات با امام عصر(عج)، ص 268؛ عنايات حضرت مهدي(عج) به علماء و طلاب، به نقل از: سرماية سخن، ج 1.

مهمان ماه

مصطفي محدثي خراساني

نامم مصطفي و شهرتم محدثي خراساني است، خراساني نه تنها اسمي كه رسماً هم خراساني ام و در سال 1340 در آن ديار چشم به جهان گشوده ام و در همان ديار پرورش يافته و تحصيل كرده ام، آخرين مَدرَسم، دانشگاه فردوسي مشهد بوده كه در دانشكدة ادبياتش رشتة زبان و ادبيات فارسي را خوانده ام. سرودن را از نوجواني به ياد دارم، اوايل دهة شصت در كوران دفاع مقدس مقداري از هم قد و اندازه هاي

خودم را در شعر در مشهد پيدا كردم و با هم گروه شعري را در سازمان تبليغات مشهد راه انداختيم و پنج شنبه ها عصر آنجا شد ميعادگاهمان كه هنوز كه هنوز است آن ميعادگاه، ميعادگاه است و آن ميعاد برقرار، از سال 70 تا 80 مسئوليت اين گروه شعر به عهدة من بود، و همزمان با آن مسئوليت كانون شاعران و نويسندگان سازمان آموزش و پرورش خراسان كه هنوز شمالي و جنوبي و مركزي نشده بود را نيز عهده دار بودم و از سال 80 هم كه دست تقدير مرا به تهران كشاند و در اين ديار به جمع دوستان شاعر در شوراي عالي شعر صدا و سيما پيوستم و در كنار آن سردبيري مجله شعر را به صاحب امتيازي حوزة هنري كشور پذيرفتم. دو سالي هم در اين بين از سال 84 تا 86 مسئوليت گروه فرهنگي روزنامة جام جم را عهده دار بودم. ذوق و گرايش من در شعر بيشتر با قالب هاي كلاسيك گره خورده است و در آن ميان بيشتر غزل و دو بيتي و رباعي _ البته بدون شعر نيمايي هم نيستم _ اما گويا زبان مرا همان قالب هاي كلاسيك بيشتر برمي تابند. اين كتاب ها را تاكنون از آثارم منتشر كرده ام: 1. شاعران پروازي _ 1375 _ انتشارات ضريح آفتاب،

2. هزار مرتبه خورشيد _ 1375 _ انتشارات برگ،

3. گزيدة ادبيات معاصر شمارة 46 _ 1378 _ انتشارات نيستان،

4. وليّ مهر منظومه اي در رثاي شهيد ولي الله چراغچي، انتشارات كنگرة سرداران شهيد خراسان 1380،

5. طنين كوه _ شعر دفاع مقدس _ انتشارات حرير 1383،

6. سلوك باران _ انتشارات سورة مهر 1385،

7. طنين گام ابراهيم، انتشارات مؤسسة

نتظيم و نشر آثار امام(ره)، 1386،

8. سُكر سماع كه در حال انتشار است.

همچنين كتابي ديگر با عنوان شوق كعبه كه نگاهي زيبايي شناسانه و تأملي فلسفي در مناسك حج دارد و حاصل يادداشت هاي من در حج تمتع سال 1383 است، اين كتاب در حال انتشار است.

شوق پريدن

گر چه بيم نرسيدن دارد

بار عشق تو كشيدن دارد

ياد تو بالي اگر باز كند

سنگ هم شوق پريدن دارد

چون در آيينه تو را مي بينم

جلوة آينه ديدن دارد

يا دلي نيست در آفاق زمان

يا به ذكر تو تپيدن دارد

واژه از پارة دل داد به من

پس از اين شعر شنيدن دارد بيا به خانه كه اميد با تو برگردد

بيا به خانه كه اميد با تو برگردد

هزار مرتبه خورشيد با تو برگردد

بيا شكوه شكفتن كه باز در نفسي

بهار رفته به تبعيد با تو برگردد

بيا كه صبح يقين در گشودن چشمي

به جاي اين شب ترديد با تو برگردد

من و غروب و غم و اضطرابِ چشماني

به راه مانده كه اميد با تو برگردد

بيا كه كوچ كند ماتم از حريم زمين

و شادمانه ترين عيد با تو برگردد

ولايت امامان (ع)

بزرگي ولايت

ولايت اهل بيت(ع) در قرآن كريم به عنوان بالاترين مقامات تعبير شده است. ولايت از ويژگي هاي مخصوص خداوند متعال است، كه مي فرمايد:

هنالك الولاية لله الحقّ هو خيرٌثواباً و خيرٌ عقباً.1 در آنجا [آشكار شد كه] به خداي حق تعلق دارد. اوست بهترين پاداش و [اوست] بهترين فرجام. و ولايت پيامبر و امامان(ع) از ولايت خداوند منشعب مي شود، كه خود فرموده است:

إنّما وليّكم الله و رسوله و الّذين ءامنوا الّذين يقيمون الصّلوة و يؤتون الزّكوة و هم راكعون..2 وليّ شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كساني كه ايمان آورده اند: همان

كساني كه نماز برپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند. بنابراين ولايت خداوند، ولايت بزرگ و ولايت پيامبر(ص) و ولايت اولياي آن حضرت «سدرة المنتهي» و «جنةالمأوي»3 ولايت ميانه است. و از اين رو است كه گفته اند: ولايت، عام تر و فراگيرتر از نبوت است؛ يعني هر پيامبري وليّ است ولي هر وليّ اي پيامبر نيست. نبوت نيازمند ولايت بوده، امّا ولايت نيازي به نبوت ندارد.4

و بعضي معتقدند كه مقام ولايت رفيع تر از مقام نبوت است، بنابر آنچه از رسول خدا(ص) روايت شده كه فرمودند:

خداي عزّوجل بندگاني دارد كه پيامبر و شهيد نيستند، ولي پيامبران و شهيدان به جايگاه و قرب آنان نسبت به خداوند غبطه مي خورند. و هنگامي كه دربارة آنان از آن حضرت(ص) پرسيده شد، فرمودند:

آنان از مردم گم نام و گروه هاي ناشناخته اند، نسبت خويشاوندي سبب ارتباط ايشان با يكديگر نيست، [بلكه] با خداوند پيمان مستحكم دوستي بستند.

روز قيامت [نيز]، خداوند منبرهايي از نور برايشان قرار داده، ايشان را بر روي آن مي نشاند و صورت هايشان را نور مي گرداند. انسان ها در روز قيامت هراسناكند امّا آنان نمي هراسند. آنان اولياي خدا هستند كه هيچ هراسي ندارند و اندوهناك نمي شوند..5

پيروي موسي(ع) _ پيامبر اولوالعزم _ از خضر(ع)، و پيروي عيسي از امام مهدي(ع) دليل آن است كه شأن ولايت از نبوت بالاتر است. همان طور كه ولايت، سرّ آفرينش بشر بوده است. علّامه طباطبايي(ره) دراين باره مي گويد:

ولايت، كمال حقيقي انسان، و هدف نهايي قرار دادن دينِ بر حقِّ خداوندي است.6 سيّد سبزواري(ره) نيز گفته است: «مرتبة ولايت، والاترين و بزرگ ترين مقام ها، محور مدار تكوين و تشريع، و ريسمان امتداد يافته ميان خداوند متعال و همة آفريدگان

اوست. و آن هم، علت فاعلي و هم علت غايي است _ در حالي كه بسيار به ندرت اين دو علت در يك امر جمع مي شوند _ و في الجمله، آن آخرين [منزل] قوس صعود، و سرّ خدا در ميان جهانيان است».7 اكنون كه قدري اهميت ولايت توضيح داده شد، معنا، مصاديق، نقش و چگونگي رسيدن به آن را در عناوين زير مورد توجه قرار مي دهيم. معني ولايت

واژة ولايت در قرآن كريم با مشتقّات فراواني همچون: ولي، والي، اولياء، موالي، تولّي، تولية و... ذكر شده است. معني جامع اين كلمات عبارت از اين است كه: «دو شيء يا بيشتر چنان شوند كه چيزي غير از خودشان، بينشان فاصل نباشد، و به عبارتي ديگر هيچ جدايي بينشان نباشد». اين معنا به عنوان استعاره براي نزديكي (مكاني) به كار مي رود. مثلاً گفته مي شود: «فلانٌ يلي فلانٌ؛ فلاني پشت سر (بلافاصله پس از) فلاني است». از ديگر معناهايي كه براي اين واژه به كار رفته مي توان به: دين، دوستي، ياري، عقيده اشاره كرد. و برخي براي آن تا 21 معني برشمرده اند.8 علّامه طباطبايي در اين باره مي نويسد: «ظاهر آن است كه نزديكي و قرب مذكور كه از آن با واژة ولايت تعبير شده، ابتدا انسان آن را براي اموال و دارايي هاي خود وضع كرده، سپس در مورد برخي از اقسام قرب معنوي به كار برده است».9

سيّد سبزواري نيز دربارة ريشة لغوي «ولي» چنين گفته است: «ارتباط حاصل بين دو شيء كه موجب آميختگي مادي يا روحي يا هر دوي آنها شود».10 در پرتو اين تعريف، هنگامي كه گفته مي شود: «ولايت از آن خداست»، منظور از آن همراهي خداوند

با همة موجودات است. و هنگامي كه گفته مي شود: «فلان شخصي وليّ خدا است» منظور اين است كه وي به مرتبه اي از سير اخلاقي و عرفاني رسيده كه همة حجاب هاي نفساني بين او و خدا از ميان رفته است. آنچه در اينجا براي ما مهم است، معني اصطلاحي ولايت است. مفسران گفته اند:

معني واژة ولي در قرآن كريم، عبارت از: كسي است كه امور انسان ها را _ دربارة جان ها و مال هايشان _ سرپرستي نموده، حق تصرّف _ از جانب خود يا به اذن ديگري _ در شئون ايشان را داراست.11 گونه هاي ولايت

ولايت به چند گونه تقسيم مي شود:

1. ولايت تكويني: كه عبارت از قدرت تصرف در امور تكويني، تسخير اشياء و موجودات، مانند: طيّ الارض، زنده كردن مردگان، شفاي بيماران و... است. اين ولايت، مخصوص خداوند متعال بوده و وي آن را به برخي از بندگانش نظير پيامبران و جانشينانشان(ع) عطا فرموده است. براي آگاهي بيشتر در اين باره به معجزات معصومين(ع) در قرآن كريم و كتاب هاي عقيدتي و تاريخي مراجعه كنيد.

2. ولايت تشريعي: كه خود بر دو گونه است:

اوّل: حقّ تشريع خداوند متعال كه ويژة ذات اوست؛ مي فرمايد:

إن الحكم إلّا لله أمر أن لا تعبدوا إلّا إيّاه ذلك الدّين القيّم ولكنّ أكثر النّاس لا يعلمون.12 فرمان، جز براي خدا نيست. دستور داده كه جز او را نپرستيد. اين است دين درست، ولي بيشتر مردم نمي دانند.

و خداوند تعالي اين حق را به برخي از اولياي معصوم خود بخشيده است؛ بدين معني كه ايشان(ع) قدرت وضع احكام شرعي واقعي را كه منطبق بر ارادة اوست، يافته اند. دوم: وظيفة وليّ، امر و نهي و وظيفة انسان ها اطاعت از اوست. اين

ولايت ويژة خداوند متعال و كساني است كه خود او اين صلاحيت را به ايشان عطا كرده؛ چون پيامبران و جانشيانان(ع). و مي فرمايد:

النّبيّ أولي بالمؤمنين من أنفسهم.13 پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [و نزديك تر] است.

خداوند در اين آيه حدود ولايت پيامبرش(ص) را تعيين نموده، بيان مي دارد كه او نسبت به همة آنچه از شئون نفس است، از خود بشر اولي (سزاوار) مي باشد. حضرت امام صادق(ع) در روايتي در بيان تفسير سخن خداوند متعال: «وليّ شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كساني كه ايمان آورده اند، همان كساني كه نماز برپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند».14 مي فرمايند: « إنّما»؛ يعني خدا و رسولش و كساني كه ايمان آورده اند؛ يعني حضرت علي و فرزندانش، تا روز قيامت، نسبت به شما داراي ولايت، و نسبت به شما، كارها، خود و مال هايتان شايسته تراند.15 علامه طباطبايي در اين باره مي گويد: «نتيجه آنكه، آنچه را مؤمن براي خودش مي بيند مانند: حفظ، نگهداري، محبت، كرامت، اجابت درخواست. و نفوذ اراده، پيامبر در آن موارد از او اولي است. يعني اگر امر دائر بين پيامبر و بين خود او در هر يك از آنها شود، جانب پيامبر بر جانب خودش برتري دارد».16

اين ولايت، آشكارا در اين سخن خداوند متعال آمده است: و ما كان لمؤمنٍ و لا مؤمنةٍ إذا قضي الله و رسوله أمراً أن يكون لهم الخيرة من أمرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضلّ ضلالاً مبيناً.17 و هيچ مرد و زن مؤمني را نرسد كه چون خدا و فرستاده اش به كاري فرمان دهند، براي آنان در كارشان اختياري باشد؛ و هر كس خدا و فرستاده اش را

نافرماني كند قطعاً دچار گمراهي آشكاري گرديده است. شأن نزول اين آية كريمه، به ازدواج زينب، دختر جحش، با صاحبش زيد بن حارثه، بود كه رسول خدا(ص) خطبة آن را خواندند و دليل آن است كه آن حضرت(ص) بر همه چيز، حتي بر امور شخصي اولي است و ولايت دارند. ولايت خداوند

در حقيقت توحيد خداي متعال، توحيد در ولايت او را در برمي گيرد. يعني آنكه حقّ ولايت تكويني و تشريعي فقط از آن خداي تعالي است. و مي فرمايد:

أم اتّخذوا من دونه أولياء فالله هو الوليّ و هو يحيي الموتي و هو علي كلّ شيءٍ قديرٌٍ.18

آيا به جاي او اوليا (دوستاني) براي خود گرفته ايد؟ خداست كه وليّ راستين است، و اوست كه مردگان را زنده مي كند، و اوست كه بر هر چيزي تواناست.

و فرموده است: الله ولي ّالّذين ءامنوا يخرجهم من الظّلمات إلي النّور و الّذين كفروا أولياؤهم الطّاغوت يخرجونهم من النّور إلي الظّلمات اولئك أصحاب النّار هم فيها خالدون.19 خداوند سرور كساني است كه ايمان آورده اند. آنان را از تاريكي ها به سوي روشنايي به در مي برد. و[لي] كساني كه كفر ورزيده اند، سرورانشان [همان عصيانگران=] طاغوت اند، كه آنان را از روشنايي به سوي تاريكي ها به در مي برند. آنان اهل آتش اند كه خود در آن جاودانند.

و ولايت خداوند متعال، ولايتي ذاتي است كه اساساً شائبة عاريه گرفتن، مجاز، يا جعل از سوي ديگري در آن راه ندارد. ولايت پيامبر(ص)

اين ولايت، برگرفته از ولايت خداوند متعال و شامل هر دو گونه آن است، چنانكه در قرآن كريم آمده است: «وليّ شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كساني كه ايمان آورده اند، همان كساني كه نماز برپا مي دارند و

در حال ركوع زكات مي دهند».20 و اينكه؛ «پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است»21. و؛ «من يطع الرسول فقد أطاع الله؛ هر كس از پيامبر فرمان بَرَد، در حقيقتت خدا را فرمان برده».22 آيت الله سيّد محمود هاشمي در اين باره مي گويد: «امر تعيين حكم بعضي از مسائل شرع به پيامبر خدا(ص) واگذار شده؛ همچون حكم افزودن دو ركعت در نمازهاي چهار ركعتي، تحريم مسكرات ديگر _ غير از شراب. همچنين وضع بيشتر حدود از اقدامات تشريعي پيامبر(ص) بود، كه خداوند وضع احكام آنها را بدون ارسال وحي از جانب خود به آن حضرت(ص) واگذار كرده بود. در فقه اسلامي _ علاوه بر روايات _ تطبيق هاي فراواني وجود دارد كه بر اصل واگذار كردن تشريع به پيامبر(ص) و از آن حضرت به امامان(ع) دلالت مي كند.23 ولايت اهل بيت(ع)

اين ولايت، برگرفته از ولايت خداي متعال و ولايت رسول او(ص) است. خداوند مي فرمايد: وليّ شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كساني كه ايمان آورده اند؛ همان كساني كه نماز برپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند.24 در حقيقت وحدت سياق در اين آيه دلالت مي كند كه ولايت خدا و رسول او، با همة معناها و گونه هاي آن براي اهل بيت(ع) كه از آنان با وصف «ايمان آورندگاني كه نماز را به پا مي دارند و... » ياد شده، ثابت است. و نصوص گوناگون رسيده از طريق شيعه و سني، بر نزول اين آيه در شأن حضرت امام علي(ع) و فرزندان معصوم آن حضرت(ع) دلالت مي كند. از جمله اين روايت كه: عبدالله ابن عبّاس در كنار زمزم نشسته، در حال روايت كردن از رسول خدا(ص) بود. ناگهان مردي

كه صورتش را با عمامه پيچيده بود، رسيد و هنگامي كه ابن عبّاس گفت: «قال رسول الله» آن مرد نيز گفت: «قال رسول الله». ابن عبّاس از او پرسيد: به خدا سوگند، از تو مي خواهم بگويي كيستي؟ مرد، عمامه را از صورتش كنار زد. و گفت: اي مردم، هر كس مرا مي شناسد كه مي شناسد، و هر كس نمي شناسد، من جندب فرزند جنادة بدري، ابوذر غفاري ام. با اين دو [گوش] از رسول خدا(ص) شنيدم و اگر چنين نباشد، خدايا كر شوند. و آن حضرت(ص) را با اين دو [چشم] ديدم و اگر چنين نباشد، خدايا كور شوند؛ كه مي فرمودند: علي رهبر نيكوكاران، و كُشندة كافران است. هر كس او را ياري كند، ياري و هر كس او را واگذارد، واگذاشته شود.

من روزي از روزها نماز ظهر را همراه رسول خدا(ص) به جاي آوردم. گدايي وارد مسجد شد امّا هيچ كس به او كمكي نكرد. لذا دستش را به سوي آسمان بالا برد و گفت: خداوندا، شاهد باش كه من در مسجد رسول الله(ص) نياز خود را ابراز كردم ولي هيچ كس چيزي به من نبخشيد. در اين حال، علي كه در ركوع بود، با انگشت (خنصر) دست راست خود _ كه انگشتري در آن بود _ به او اشاره نمودند و سائل نزديك شد تا آنكه انگشتر را از انگشت آن حضرت(ع) گرفت، در حالي كه پيامبر(ص) شاهد اين ماجرا بودند. هنگامي كه رسول خدا(ص) از نماز فراغت يافتند، سر خود را به سوي آسمان بالا بردند و فرمودند:

خداوندا! همانا موسي از تو درخواست كرد و عرضه داشت: «پروردگارا! سينه ام را گشاده گردان، و كارم را

براي من آسان ساز، و از زبانم گره بگشاي [تا] سخنم را بفهمند، و براي من دست ياري از كسانم قرار ده، هارون برادرم را، پشتم را به او استوار كن، و او را شريك كارم گردان»25 و تو براي او قرآني ناطق فرو فرستادي كه: «به زودي بازويت را به [وسيلة] برادرت نيرومند خواهيم كرد و براي شما هر دو، تسلّطي قرار خواهيم داد كه با [وجود] آيات ما به شما دست نخواهند يافت. شما و هر كه شما را پيروي كند، چيره خواهد بود».26 خداوندا! و من محمّد پيامبر و برگزيدة تو هستم. خداوندا! سينه ام را گشاده گردان، و كارم را براي من آسان ساز، و براي من دست ياري از كسانم قرار ده، علي(ع) را؛ پشتم را به او استوار كن. ابوذر گفت: هنوز كلام رسول الله(ص) به پايان نرسيده بود، كه جبرئيل از نزد خداي متعال نازل شد، و عرض كرد: اي محمّد، بخوان. حضرت(ص) فرمودند: چه بخوانم؟ عرض كرد: بخوان: « إنّما وليّكم الله و رسوله و الّذين ءامنوا الّذين يقيمون الصّلاة و يؤتون الزّكوة و هم راكعون».27 حضرت امام صادق(ع) دربارة اين سخن خداوند متعال: « إنّما وليّكم... » فرمودند: « إنّما، يعني خدا و رسولش و ايمان آورندگان؛ يعني علي و فرزندان امام او(ع) تا روز قيامت؛ بر شما ولايت دارد، شايسته تر نسبت به شما، كارها، جان ها، و مال هايتان هستند». سپس خداوند عزّوجلّ ايشان را چنين ستوده است: «كساني كه نماز برپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند». اميرالمؤمنين(ع) در حال اداي نماز ظهر، دو ركعت را به جاي آورده و در ركوع بودند كه سائلي وارد شد و

به آن حضرت عرضه داشت: سلام بر تو اي وليّ خدا و كسي كه بر مؤمنين از خودشان سزاوارتر است، [من] مسكين را صدقه اي ده. و ردايي بر دوش آن حضرت(ع) بود كه هزار دينار ارزش داشت و هدية نجاشي به پيامبر(ص) بود و حضرت(ص) آن را فقط به ايشان پوشانده بود. اميرالمؤمنين(ع) آن ردا را به سوي سائل انداختند و با نگاهشان اشاره كردند كه آن را بردارد. در آن هنگام بود كه خداوند آية فوق را نازل و فرزندان آن حضرت(ع) را نيز از اين نعمت بهره مند نمود. هر يك از فرزندان ايشان كه به امامت مي رسند، مانند حضرتش از اين نعمت برخوردار بوده، در حال ركوع انفاق مي كنند.سائلي كه از اميرالمؤمنين درخواست كمك كرد، يكي از فرشتگان بود و همچنين كساني كه از امامان و فرزندان آن حضرت درخواست كمك مي كنند، جملگي فرشته هستند».28 از جمله دلايلي كه بر پيوسته بودن ولايت اهل بيت(ع) به ولايت خداوند و رسولش(ص) دلالت مي كند، اين روايات است:

زيد بن ارقم مي گويد: هنگامي كه رسول خدا(ص) از حجّةالوداع بازمي گشتند، و در غدير خم فرود آمدند، دستور دادند از خارها و تپه هاي صحرا سايبان هايي تهيه كنند. سپس فرمودند: در حقيقت خداوند مولا و صاحب اختيار من، و من وليّ و سرپرست هر مؤمني هستم. سپس دست علي(ع) را گرفته، فرمودند: «هر كس من وليّ اويم، اين [علي(ع)] وليّ و سرپرست اوست. خداوندا! سرسپردگان به ولايتش را دوست و دشمنانش را دشمن بدار».29 ابن عبّاس از رسول خدا(ص) روايت مي كند كه در شأن امامان(ع) فرمودند: «اي ابن عبّاس، ولايت ايشان ولايت من، و ولايت من، ولايت خداوند است. و

جنگ نمودن با ايشان، جنگ نمودن با من، و جنگ نمودن با من، جنگ نمودن با خداست. [چنانكه] در صلح و سلامت بودن با ايشان، در صلح و سلامت بودن با من، و در سلامت بودن با من در سلامت بودن با خداوند است».30 و رسول خدا(ص) فرمودند: «برخي از اقوام و گروه ها را چه شده است، كه هر گاه خاندان ابراهيم نزد آنان ياد شود، مسرور و فرحناك مي شوند، و بشارت مي دهند اما هنگامي كه آل محمّد(ص) نزدشان ياد مي شوند، قلب هايشان دوري و بيزاري مي جويد؟! سوگند به آنكه جان محمّد در اختيار اوست، چنانچه بنده اي روز قيامت، عمل هفتاد پيامبر را به همراه بياورد، از او پذيرفته نمي شود مگر آنكه آن را با ولايت من و ولايت اهل بيتم بياميزد».31

از آية ولايت، اين مطالب به دست مي آيد: اوّل: وجوب ولايت اهل بيت(ع): رسول خدا(ص) در روايتي فرمودند: «هر كس دوست مي دارد كه [چون] من زندگاني كند و [چون] من از دنيا برود، و به بهشتي كه پرودگارم مرا بدان وعده فرموده، وارد شود، بايد ولايت علي بن ابي طالب و جانشينان پاكش، امامان هدايت و چراغ هاي تاريكي را پس از من پذيرد. آنان هرگز شما را از درگاه هدايت به درگاه گمراهي نمي كشانند».32 مقتضاي اين ولايت، فرمان برداري و اطاعت مطلق و بي چون و چراست. خداوند متعال مي فرمايد:

هر كس از پيامبر فرمان بَرَد، در حقيقت، خدا را فرمان برده؛ و هر كس روي گردان شود، ما تو را بر ايشان نگهبان نفرستاده ايم.33 از امام علي(ع) نيز در روايتي آمده است: «ما بر انسان ها حقّ اطاعت و ولايت داريم».34 و حتي گفته شده است كه اسلام

و توحيد جز با قبول ولايت ايشان(ع) پذيرفته نمي شود. امام باقر(ع) در اين باره مي فرمايند:

اسلام بر پنج ستون استوار است: به پا داشتن نماز، پرداخت نمودن زكات، روزة ماه رمضان، حج خانه [خدا]، و ولايت ما اهل بيت.35 عبدالسلام هروي مي گويد: «همراه حضرت امام رضا(ع) بودم، هنگامي كه وارد نيشابور شدند، در حالي كه بر قاطري سوار بودند و عالمان نيشابور به استقبال آن حضرت بيرون آمده بودند. هنگامي كه به اطراف شهر رسيدند، لجام قاطر حضرت را گرفتند و عرضه داشتند: اي فرزند رسول خدا، شما را به حقّ پدران پاكتان سوگند مي دهيم كه، براي ما سخني بگوييد. براي ما از پدرانتان _ كه درود خدا بر ايشان باد _ سخني نقل كنيد. پس، امام(ع) سر مباركشان را از كجاوه بيرون آوردند، در حالي كه ردايي از خز بر دوششان بود، و فرمودند: «پدرم موسي بن جعفر، از پدرش جعفر بن محمّد، از پدرش محمّد بن علي، از پدرش علي بن حسين، از پدرش حسين بن علي، از پدرش اميرالمؤمنين، از رسول خدا(ص) برايم روايت نمود كه فرمودند: جبرئيل روح الامين از جانب خداوند _ كه نام هايش مقدس و وجهش بزرگ باد _ به من خبر داد كه فرمود:

همانا من الله ام، هيچ خدايي جز من نيست و يكتايم. اي بندگانم مرا بپرستيد و بدانيد هر كس از شما كه مرا با گواهي به لا إله إلّا الله ملاقات كند، در حالي كه نسبت به آن اخلاص دارد، در حقيقت وارد دژ من شده، و هر كس وارد دژ من شود، از عذابم در امان است. عرض كردند: اي فرزند رسول خدا، اخلاص نسبت

به گواهي دادن به خدا چيست؟

امام(ع) فرمودند:

اطاعت از خدا و رسولش، و ولايت اهل بيتش(ع). دوم: اينكه امامان(ع) داراي حق ولايت تكويني هستند: عالم بزرگ، ميرزا محمّد تقي اصفهاني، در رسالة فقهي اش، ولايت اوليا مي نويسد: «هيچ پديده اي در [محيط و دورن] ما وجود ندارد مگر اينكه سبب و موجب آن شما [اولياي خدا] هستيد». و اين به دليل آن است كه ايشان مظاهر نام ها و صفات خداوند متعال هستند و از اين رو فعل ايشان، فعل او و سخنشان سخن اوست. اين مرتبه از ولايت فقط اختصاص به ايشان داشته، از مقتضيات وجودهاي نوري و جان هاي قدسيشان است؛ كه امكان رسيدن به آن براي هيچ موجودي ميسّر نيست».24 رهبر كبير انقلاب اسلامي، امام خميني(ره)، كه خود از مفاخر علما و از اولياي الهي بود، در اين باره گفته است:

در حقيقت، امام چنان مقام محمود، مرتبة رفيع، و خلافت تكويني دارد كه همة ذرات عالم در مقابل ولايت و چيرگي اش خاضع اند. و اين از اعتقادات ضروري و حتمي مذهب ما [تشيع] است كه امامان ما مقامي دارند كه نه فرشتگان مقرّب و نه پيامبران صاحب رسالت به آن راه ندارند.25 سوم: عبادات بندگان، جز با قبول ولايت امامان(ع) پذيرفته نمي شود: رسول خدا(ص) در روايتي فرمودند: «برخي از اشخاص و گروه ها را چه مي شود، كه هر گاه خاندان ابراهيم نزدشان ياد مي شود، مسرور و شادمان مي شوند، امّا هنگامي كه آل محمّد(ص) ياد مي شوند قلب هايشان بيزاري مي جويد؟ سوگند به آنكه جان محمّد در دست اوست، چنانچه بنده اي روز قيامت، همراه با عبادت هفتاد پيامبر بيايد خداوند ذره اي از آن را از او نپذيرد مگر آنكه با ولايت

من و ولايت اهل بيتم آميخته شود».26 ديدگاه امام خميني(ره) نيز در اين باره چنين است: «روايات رسيده در اين موضوع و با اين مضمون فراوان اند و از مجموع آنها برداشت مي شود كه ولايت اهل بيت(ع) شرط قبول شدن عبادات نزد خداي تعالي؛ بلكه شرط در اصل پذيرفتن شدن ايمان به خدا و پيامبر گرامي است».27 چهارم: هر كس ولايت غير امامان(ع) را بپذيرد، ولايت ابليس را پذيرفته و جايگاهش در آتش است: حضرت امام باقر(ع) در روايتي مي فرمايند: «هر كس در ولايت آل محمّد(ص) وارد شود، وارد بهشت شده، و هر كس در ولايت دشمنانشان وارد شود، وارد آتش شده است». به همين دليل است، كه از مهم ترين شرايط ولايت، «تبرّي» (ابزار بيزاري) از دشمنان اهل بيت(ع) است. پنجم: تحقّق ولايت امامان(ع) بر افراد و جامعه، مقدمة تحقّق ولايت خداوند و حركت جامعه به سوي خداوند متعال است: به حق بايد گفت: اگر مقام ولايت به اهل آن واگذار مي شد و در جايگاه خود قرار مي گرفت، انسان ها از بالا و از زير پاهايشان روزي مي گرفتند، امّا آنچه در عرصة تاريخ واقع شد، به عكس بود و چند دستگي ها، فتنه ها، مصائب بزرگ و ناگواري هاي بسياري را موجب شد. در روايتي از امام باقر(ع) در تفسير اين سخن خداوند متعال كه: و أن لو استقاموا علي الطّريقة لأسقيناهم ماءً غدقاً.27

و اگر [مردم] در راه درست، پايداري ورزند، قطعاً آب گوارايي بديشان نوشانيم.

فرمودند: «يعني اگر بر ولايت اميرالمؤمنين علي(ع) و جانشينان آن حضرت(ع) از ميان فرزندانشان، استقامت مي كردند و در اوامر و نواهيشان، فرمان بردار بودند... ».29 ششم: دوستان و قبول كنندگان ولايت اهل بيت(ع) در عالم آخرت، از جايگاه

رفيعي برخورداند: حضرت اميرالمؤمنين(ع) دربارة اين سخن خداي متعال كه:

ألا إنّ اولياء الله لا خوفٌ عليهم و لا هم يحزنون.30

آگاه باشيد، كه بر دوستان خدا نه بيمي است و نه آنان اندوهگين مي شوند. فرمودند: «آيا مي دانيد، اولياي خدا چه كساني هستند» عرض شد: چه كساني هستند، اي اميرالمؤمنين؟ امام(ع) فرمودند: «آنان ما و پيروانمان هستيم. هر كس بعد از ما، از ما پيروي كند. خوشا به حال ما و خوش تر به حال آنان».

عرض شد: اي اميرالمؤمنين، چرا خوشا به حال ما و خوش تر به حال آنان؛ مگر ما و آنان هر دو در يك راه نيستيم؟ فرمودند: «نه، زيرا آنان باري را به دوش مي كشند كه شما نكشيده ايد و چيزهايي را تحمل مي كنند كه شما تحمل نكرده ايد».31 هفتم: ولايت اهل بيت(ع) دژ ايمني بخش از عذاب دنيوي و اخروي است: علي بن بلال، از حضرت امام رضا(ع)، به نقل از پدران گرامي شان، از رسول خدا(ص)، از جبرئيل، از ميكائيل، از اسرافيل، از لوح، و از قلم روايت مي كند كه خداوند بزرگ و عزيز فرمود:

ولايت علي بن ابي طالب دژ و قلعة [مستحكم] من است و هر كس وارد دژ من شود، از عذابم ايمن است.32

استاد ابوالقاسم قشيري مي گويد: اين روايت، به همراه سند آن، به دست يكي از فرمان روايان ساماني رسيد. وي آن را با طلا نگاشت و وصيت كرد آن را همراه او دفن كنند. وقتي كه از دنيا رفت، او را در خواب ديدند و از وي پرسيدند: خداوند با تو چه كرد؟ در پاسخ گفت: به دليل آنكه اين روايت را به نيت تعظيم و احترام، با طلا نگاشتم، از گناهانم درگذشت.

ولايت فقيهان در غيبت امامان

فقيهان در دوران غيبت، از حقّ ولايت برخوردارند _ كه حدود و قيود آن در كتاب هاي فقهي بيان شده است _ اين ولايت، همان استمرار ولايت اهل بيت(ع) است. در توقيع شريف حضرت امام مهدي(ع) آمده است: در وقايع مستحدثه به روايت كنندگان كلام ما (مجتهدان جامع الشرايط) مراجعه كنيد. كه آنان حجت من بر شما و من حجّت خدا هستم.33 همچنين پدر و پدر بزرگ، بر كودك نابالغ و فرزند مجنون (غير عاقل) و دختر بدون همسر ولايت دارند. بحث تفصيلي در اين باره در كتاب هاي فقهي بيان شده است. برخي از مؤمنين نيز بر برخي ديگر ولايت دارند و خداوند متعال مي فرمايد:

و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعضٍ يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصّلوة و يؤتون الزّكوة و يطيعون الله و رسوله اولئك سيرحمهم الله إنّ الله عزيزٌ حيكمٌ.34 و مردان و زنان با ايمان، اوليا (دوستان) يكديگرند، كه به كارهاي پسنديده وامي دارند، و از كارهاي ناپسند بازمي دارند، و نماز را برپا مي كنند، و زكات مي دهند، و از خدا و پيامبرش فرمان مي برند. آنانند كه خدا به زودي مشمول رحمتشان قرار خواهد داد، كه خدا توانا و حكيم است. معني امر

در بحث ولايت گفتيم كه امامان(ع) صاحبان امر (اولوالامر)اند. براي آگاهي از اين موضوع نيازمند اين توضيح هستيم.

«امر» در زبان عربي و قرآن كريم داراي معاني است، كه عبارتند از:

1. درخواست انجام يا ترك چيزي، و نقطه مقابل آن «نهي» است. 2. اشاره به كاري يا چيزي؛ خداي متعال مي فرمايد:

و شاورهم في الأمر؛

و در كار [ها] با آنان مشورت كن.35 يعني با آنان دربارة مسائل

و موضوعات بيروني مانند: تنظيم سپاه و لشكر مشورت كن. و سخن خداي متعال كه: «و أمرهم شوري بينهم؛ و كارشان در ميانشان مشورت است.»36 يعني آنچه مربوط به كارهاي دنيايي آنان است. 3. ولايت و ايجاد براي امور تكويني: خداوند متعال مي فرمايد: «و ما أمرنا إلّا واحدةٌ كلمحٍ بالبصر37؛ و فرمان ما جز يك بار نيست [آن هم] چون چشم بر هم زدني» و اين سخن كه: «إذا قضي أمراً فإنّما يقول له كن فيكون38؛ چون به كاري فرمان دهد، فقط به آن مي گويد: باش، پس مي شود». 4. ولايت بر امور تشريعي، كه مي فرمايد: «و هيچ مرد و زن مؤمني را نرسد كه چون خدا و فرستاده اش به كاري فرمان دهند، براي آنان در كارشان اختياري باشد؛ و هر كس خدا و فرستاده اش را نافرماني كند قطعاً دچار گمراهي آشكار گرديده است».39 و از آن جمله ولايت بر امور سياسي، اجتماعي، اقتصادي، نظامي، قضايي، تربيتي و... نظاير اين امور است و ترديدي نيست كه در هر چيزي خداوند، وليّ امر است. و خداوند سبحان، اين ولايت را به رسول خود و اهل بيت او(ع) عطا كرد. پس درست است اگر گفته شود كه ايشان(ع) اولياي امر تكويني و تشريعي هستند. لذا در تفسير اين سخن خداوند كه:

اي كساني كه ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياي امر خود را [نيز] اطاعت كنيد؛ پس هر گاه در امري [ديني] اختلاف نظر يافتيد، اگر به خدا و روز باز پسين ايمان داريد، آن را به [كتاب] خدا و [سنت] پيامبر [او] عرضه كنيد، اين بهتر و نيك فرجام تر است.39 بيان شده كه مقصود از اولوالامر،

اهل بيت(ع) هستند. رسول خدا(ص) مي فرمايند: «آگاه باشيد كه اهل بيت من وارثان امرم و متصديان امر امتم هستند».40 مردي نزد امام علي(ع) آمد و به آن حضرت عرض كرد: اين امر كه شما اولياي آن هستيد، كدام است؟ امام(ع) فرمودند: «همان امري كه فرشتگان آن را در بهشتي كه در آن همة امور به نحوي استوار فيصله مي يابد _ فرود مي آورند؛ از جمله آفريده ها، روزي ها، عمرها، كارها، زندگي، مرگ و علم غيب آسمان ها و زمين».

اگر توجه كنيم درمي يابيم اينكه اهل بيت(ع) صاحب امراند مطلب غريبي نيست، زيرا در حالي كه فرشتگان، تدبيرگر امور و تقسيم كنندة آن به اذن خداي متعال اند و فرموده است: « فالمقسّمات أمراً؛41 و تقسيم كنندگان كار [ها]» و « فالمدبّرات أمراً؛42 و كار [بندگان] را تدبير مي كنند». پس امامان(ع) به طريق اولي واليان امر او هستند. و ولايت امر از مقامات اختصاصي امامان(ع) است. و خداوند متعال فرموده است:

و جعلناهم أئمّةً يهدون بأمرنا و أوحينا إليهم فعل الخيرات و إقام الصّلوة و إيتاء الزّكوة و كانوا لنا عابدين.43

و آنان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مي كردند، و به ايشان انجام دادن كارهاي نيك و برپا داشتن نماز و دادن زكات را وحي مي كرديم و آنان پرستندة ما بودند. اين آيه بر آن دلالت مي كند كه هدايت به امر، تفسير معناي امامت است. بنابراين امام، هدايت كننده اي است كه بنابر امر ملكوتي كه همراه اوست، هدايت مي كند. علامه طباطبايي مي گويد: «امامت، هدايت به نحو مطلق آن نيست، بلكه آن عبارت از هدايتي است كه بر اساس امر خداوند واقع مي شود، و اين امر همان است كه حقيقت

آن در اين سخن خداوند تعيين شده است:

فسبحان الّذي بيده ملكوت كلّ شيءٍ و إليه ترجعون.44

پس [شكوهمند و] پاك است آنكه ملكوت هر چيزي در دست اوست، و به سوي اوست كه باز گردانيده مي شويد. و:

و فرمان ما جز يك بار نيست [آن هم] چون چشم بر هم زدني.45

اين ولايت بر « امر» از امور بزرگي است كه جز اندكي از مؤمنان، از درك آن عاجزند. چنانكه در حديث شريف آمده است:

همانا امر ما دشوارِ پيچيده به دشواري است، آن را جز بندة مؤمني كه خداوند قلبش را با ايمان آزموده، تحمل نمي كند، و سخن ما را جز سينه هاي امين و داراي انديشه هاي اصيل نمي فهمند. بنابراين براي مؤمنان راهي غير از تسليم شدن كامل در برابر خواست امامان(ع) _ در اوامر و نواهي شان _ متصور نيست. اين به سبب وجود رواياتي است كه برتري و فضيلت آن حضرات را در امور تكويني اعجازي متذكر شده است. علاوه بر اين، اعتقاد صحيح آن است كه اولياي امر در همة زمان ها حضور دارند و هيچ زماني تهي از وجود ايشان نيست. و ولي امر ما در اين دوران، حضرت امام مهدي(ع) هستند و از همين روست كه آن حضرت(ع) «صاحب الامر» ناميده شده، همة امور فرو فرستاده شده در شب قدر، بر آن وجود شريف فرود مي آيد. حضرت امام رضا(ع) فرمودند: «هيچ فرشته اي نيست كه خداوند آن را در امري فرو فرستد، مگر آنكه از امام آغاز مي كند و آن را بر وي عرضه مي نمايد. و به حقيقت محلّ عمل فرود فرشتگان از جانب خداوند متعال، صاحب الامر(ع) مي باشد».46

سيد حسين نجيب محمد

مترجم: ابوذر ياسري

غريب غايب

مرحوم حاج

آقا ميرزا مصطفي گوهريان _ يكي از افراد وارسته _ گفته است: انسان اگر دعايي را سال ها بخواند و حاجتي را از خداوند متعال درخواست نمايد بالاخره به حاجتش خواهد رسيد، ولو آنكه عمرش را در به دست آوردن آن سپري نمايد. در فرازي از «مناجات شعبانيه» مي خوانيم:

إلهي ما أظنّك تردّني في حاجةٍ قد أفنيت عمري في طلبها منك. پرورگار من، هيچ گاه گمان نمي برم كه در حاجتي كه عمر خود را در طلب آن از تو، فاني و سپري كرده ام، مرا ردّ نمايي.

پس اگر سال ها در طلب تشرف به خدمت سرور دو عالم، حضرت حجت بن الحسن المهدي(ع) بوديم، بدانيم در نهايت به اين لطف و تفضّل الهي نائل خواهيم شد، و بايد مطمئن به استجابت دعاي خويش باشيم. مرحوم حاج آقا مصطفي گوهريان(ره) براي مرحوم آيت الله حاج آقا رحيم ارباب و نيز براي پدر اين جانب آيت الله سيد بهاءالدين مهدوي، قصّة تشرف خويش را نقل كرده بود و بنده از پدرم شنيدم كه آن مرحوم گفته بود: من از ايام جواني بسيار مشتاق زيارت جمال دل رباي يوسف فاطمه(ع) بودم و تنها حاجت و آرزويي كه از خداي خويش داشتم همين بود كه جمال زيباي آن حضرت را ببينم. به خاطر شدت اشتياقي كه داشتم در هر فرصت مناسبي كه دعا مقرون به اجابت است، همين خواسته را از خداي متعال تقاضا مي كردم؛ بعد از نمازهاي واجب، در قنوت نمازها، در حرم هاي ائمه اطهار(ع) و امامزاده ها، و در دل سحرها.تا اينكه سال ها گذشت و اثري به دنبال آن همه پافشاري نيافتم. احساس كردم كه من لياقت ديدار جمال زيباي آن عزيز فاطمه(ع) را ندارم. پس به فكرم رسيد اين

گونه دعا كنم كه، خدايا توفيق زيارت و درك محضر نوراني آن حضرت را نصيب من فرما ولو آنكه حين ديدار آن بزرگوار را نشناسم، و پس از اتمام ديدار، متوجه بشوم كه خدمت حضرت بقيةالله(ع) رسيده ام. مدتي گذشت تا آنكه توفيق زيارت خانة خدا، مكه و مدينه نصيبم شد و در آن مكان هاي مقدس نيز اجابت دعا و خواستة خود را از پروردگار مسئلت نمودم، به خصوص در كنار ديوار كعبه، پردة خانه خداي متعال را در آغوش گرفتم و براي نائل شدن به زيارت مقصود كعبه گريه و پافشاري نمودم. پس از بازگشت از سفر مكه، يك شب در دل سحر در حالي كه هنوز اذان صبح نشده بود، از منزلم واقع در چهار سوق شهر اصفهان، بيرون آمدم تا براي اقامة نماز صبح به مسجد آميرزامحمدهاشم در اول خيابان طالقاني بروم. در اثناي راه وقتي به فضاي باز چهار سوق رسيدم، به طرف قبله ايستادم و سلامي به معصومين(ع) نمودم، سپس پشت به قبله به طرف قبر مطهر علي بن موسي الرضا(ع) سلامي عرض كردم و پس از آن مجدداً به سمت قبله ايستادم و خدمت حضرت بقيةالله _ ارواحنا فداه _ سلام و عرض ارادت نموده، حاجت خويش را از پروردگار متعال خواستار شدم. سپس به راه خود ادامه دادم و وارد مسجد آميرزامحمدهاشم شدم. هنوز دقايقي به اذان صبح باقي مانده بود و خادم مسجد به قصد تجديد وضو بيرون رفت و من وارد شبستان مسجد شدم در حالي كه هنوز فضاي مسجد كاملاً تاريك بود و هيچ كس هم در شبستان مسجد نبود. در گوشه اي از فضاي تاريك مسجد مشغول عبادت بودم

كه ناگهان از طرف جلوي مسجد كه محراب و منبر قرار دارد شخصي باجلالت و عظمت بسيار ظاهر شد و مقارن با ظهور او فضاي شبستان، كاملاً نوراني و مانند روز روشن شد. در آن لحظات، طبق دعايي كه كرده بودم آن چنان تصرّفي در وجودم شده بود كه اصلاً به فكرم خطور نمي كرد كه ايشان چه كسي هستند، و حتي احتمال هم نمي دادم. تا اينكه حضرت به سمت من تشريف آوردند و من كه هنوز همه مسائل را عادّي مي پنداشتم به آقا نگاه مي كردم و پس از سلام و تحيّت دست مبارك خويش را جلو آوردند و با من دست دادند. وقتي دست يداللهي حضرتش را گرفتم، احساس كردم كه دست بشر معمولي نيست؛ زيرا كه بسيار لطيف و فوق العاده نرم بود. در اين هنگام يك لحظه به فكرم خطور كرد كه شايد ايشان مولاي انس و جان و همان آقايي هستند كه سال هاست در آرزوي ديدنشان دعاها و گريه ها كرده ام ولي به محض ورود اين فكر در ذهنم، امام(ع) كه از فكر من كاملاً اطلاع داشتند، دست مبارك خويش را از دست من درآورده و غايب شدند. همين طور كه ايستاده بودم يك مرتبه متوجه شدم كسي در جلوي من نيست و تنها هستم و فضاي مسجد هم كاملاً تاريك است. در اين لحظه بود كه فكرم به كار افتاد و با قرائني كه وجود داشت فهميدم پس از سال ها انتظار به مراد خويش رسيده ام. پس از غائب شدن آن حضرت، مدتي حالم منقلب بود و به شدت گريه مي كردم كه چرا امام(ع) تشريف بردند و آن بزرگوار را نشناختم و از محضرشان

محروم شدم ولي از طرف ديگر آن قدر خوشحال بودم كه پروردگار من پس از سال هاي متمادي دعا، انتظار و جست وجو دعايم را در آن روز مستجاب نموده است. آن روز پس از بيرون آمدن از مسجد از زيادي سرور و خوشحالي در پوست خود نمي گنجيدم. قدري شيريني خريدم و به منزل بردم و آن روز را جشن گرفتم، گرچه اهل منزل خبر از نشاط روحي و سرور باطني من نداشتند. پيام ها و برداشت ها

1. همان گونه كه شور و نشاط و تحرك انسان در سنين جواني زياد است. نشاط معنوي و سير روحي انسان نيز در همان سنين جواني چنين است. كساني كه گرماي محبت و مودت به خداوند متعال و حضرت بقيةالله(ع) را در ايام جواني چشيده اند، در اكثر موارد به وصال خويش رسيده اند؛ زيرا حركت در جواني از جهش به پرش و از پرش به يورش تبديل مي شود. 2. انسان بايد در دعاي خودش الحاح و اصرار داشته باشد. الحاح و پافشاري در دعا ممكن است به دو گونه معنا گردد كه اولي درست و دومي نادرست است: الف) به اين معنا كه از تأخير در اجابت دعا خسته نشود كه خداي متعال، نسبت به بندگانش مهربان است و تأخير در اجابت نيز مقرون با منافع و مصالح آنهاست؛ پس ضمن آنكه انسان طبق وظيفة خويش دعا مي كند، راضي به تاخير در اجابت دعا هم هست.امام باقر(ع) فرمودند:

به خدا سوگند هيچ بنده اي در دعا پافشاري و اصرار به درگاه خداي عزوجل نكند جز آنكه حاجتش را برآورد. 1 ب) معناي دومي كه براي الحاح مي توان بيان كرد، ولي صحيح نيست آن است كه انسان

استجابت دعا را بر خداوند تحميل كند و اصرار كند كه حتماً بايد دعاي او مستجاب شود ولو آنكه در واقع به مصلحتش نباشد. اين يك نوع عجله كردن در استجابت دعا و راضي نبودن به تأخير آن و در نهايت به نوميدي كشيده شدن است.

در حديثي از امام صادق(ع) آمده است:

همانا چون بنده دعا كند، خداي تبارك و تعالي در پي برآوردن حاجت اوست، مادامي كه آن بنده شتاب و عجله نكند.2

3. يكي از آداب دعا كردن، رعايت زمان هايي است كه دعا در آن زمان ها قريب به اجابت است مثل: هنگام وزيدن باد، هنگام ظهر، هنگام نزول باران، ريخته شدن اولين قطرة خون مؤمن، در نماز وتر، بعد از طلوع فجر، بعد از مغرب، هنگام قرائت قرآن، اذان، برخورد كردن صف مؤمنين با كفار براي جنگ، سحر، هنگام لرزيدن بدن و گريان شدن چشم و يك ششم از اول نيمه شب.3 اينها اوقاتي بود كه در احاديث آمده و اميد است عزيزان آنها را غنيمت بشمارند. 4. اطمينان به لطف و رحمت خداوند، لازمه اش يقين داشتن به وجود مصلحت در تأخير اجابت دعاست. 5. هيچ گاه، كسي لياقت ديدار معصومين(ع) را ندارد و تنها كسي لياقت دارد كه مقام و منزلت او همانند آنها باشد. لذا خود معصومين(ع) لياقت ديدار و زيارت يكديگر را دارند. و ديگران تنها به فضل و رحمت الهي بايد اميدوار باشند. ضمن آنكه ايمان و عمل صالح، زمينه را براي اولويت پيدا كردن در ديدار و تشرف فراهم مي كند، و انسان حكيم آب را در زمين حاصل خيز مي ريزد كه اسراف نشود. خداوند متعال مي فرمايد:

«يهدي الله لنوره من

يشاء»4 و «ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء»5

6. كساني كه توفيق شرف يابي خدمت حضرت بقيةالله(ع) را داشته اند سه دسته بوده اند: الف) گاه آقا را نشناخته و بعد از اتمام ملاقات هم متوجه نشده اند. بسيار هستند كساني كه در زمان ظهور آقا مي گويند ما ايشان را بارها ديده بوديم، ولي نمي شناختيم. ب) كساني كه حين ملاقات نشناخته اند ولي بعد از مفارقت از ايشان، از روي شواهد و قرائني متوجه مي شوند. گويا زمان ملاقات تصرفي در فكر آنها شده كه اجازه تفكر و فهميدن ندارند. ج) عده كمي هم هستند كه در حين ملاقات، امام(ع) را شناخته اند.

7. هيچ گاه نبايد در دعا كردن يا آمين گفتن اهمال كنيم كه چه بسا ممكن است همان دعا در پيشگاه الهي اجابت شود. 8. خلوص در دعا و نيز غنيمت شمردن اوقات تنهايي و خلوت سحر از عوامل مؤثر در استجابت دعاست. 9. اهميت دادن به نماز اول وقت و جماعت و حضور در مسجد به خصوص هنگام اذان صبح، تقرب فراواني براي انسان نسبت به خداوند و نيز حضرت صاحب الزمان(ع) دارد. 10. لذت و نشاطي كه روح انسان در سير معنوي و روحي خويش مي برد قابل مقايسه با لذّت هاي جسمي و دنيايي، مثل طعم غذاها، بوي گل ها يا ديدن منظره ها نيست؛ زيرا لذت هاي معنوي از سنخ روح و با دوام است ولي لذت هاي جسماني تنها هنگام ارتباط با محسوس وجود دارد و بعد از قطع ارتباط، لذت آن هم فاني مي شود. 11. كتمان و مخفي داشتن شور و عشق ديدار امام زمان(ع) قبل از ديدار و حتي بعد از آن، يكي از عوامل تحصيل زمينه براي ديدارهاي مكرر است؛

زيرا كتمان اين سوزش و حوادث از اسرار محبوب به حساب مي آيد. همچنان كه شخص به دور از توجه به مريد، خالصانه تر دل به محبوب مي بندد.گرچه مي توان گاهي به مصلحت بيداري و نور گرفتن ديگران بدون آنكه نامي از خود ببرد، مطالبي را بازگو كند. از اين جهت گاه شخص قريب به امام زمان(ع)، در بين نزديكان و اصل خانه خويش، غريب است. مكن محرومم از فيض حضورش

خداوندا نصيبم كن ظهورش

ز پشت ابر غيبت ظاهرش كن

من_ور ك_ن جهان__ي را بن__ورش

خداوندا رسان از ما سلامش

بگوش ما رسان يا رب كلامش

خ__داي____ا آرزوي ع___اش__قان__ش

ب_ود تعجي_ل در ام_ر قيام_ش

(علي اصغر يونسيان) پي نوشت ها:

1. محمدي ري شهري، ميزان الحكمة، ج 4، باب دعا.

2. كليني، اصول كافي، ج 4، ص 223.

3. همان، ج 4، ص 226.

4.سورة نور (24)، آية 35.

5. سورة حديد (57)، آية 21.

پرسش شما، پاسخ موعود

يكي از خوانندگان گرامي اين پرسش را مطرح كرده اند كه، مردم از حضرت مهدي(ع) در زمان غيبت چه بهره اي مي برند؟

كه پاسخ را از بيان حضرت آيت الله جعفر سبحاني، از اساتيد محترم حوزه تقديم اين عزيز و همة خوانندگان مجله مي نماييم. از نظر قرآن شريف، اولياي الهي بر دو نوع اند: وليّ ظاهر كه مردم وي را مي شناسند، و وليّ غايب از انظار كه مردم او را نمي شناسند گرچه او در ميان آنها بوده و از حال آنان باخبر است. در سورة كهف وجود هر دو وليّ _ به طور هم زمان _ بيان شده است: يكي «موسي بن عمران» و ديگري مصاحب موقت او در سفر دريايي و زميني كه به نام «خضر» معروف است. اين وليّ الهي به گونه اي بود كه حتي موسي با او آشنا نبود و تنها به راهنمايي

خدا او را شناخت و از علمش بهره گرفت، چنانچه مي فرمايد: فوجدا عبداً من عبادنا آتيناه رحمةً من عندنا و علّمنا من لدنّا علماً?قال له موسي هل أتّبعك علي أن تعلّمن ممّا عُلّمت رشداً.1 موسي و همراهش بنده اي از بندگان ما را (در لب دريا) يافتند كه وي را مشمول رحمت خود قرار داده و از جانب خويش به او علمي آموخته بوديم ? موسي به وي گفت: آيا اجازه مي دهي همراه تو باشم تا از علوم رشد آفرين خويش به من بياموزي؟ قرآن سپس شرحي از كارهاي مفيد و سودمند آن وليّ الهي بيان را مي كند و نشان مي دهد كه مردم او را نمي شناختند ولي از آثار و بركات او بهره مند بوده اند.2 حضرت ولي عصر(ع) نيز به سان مصاحب موسي، وليّ ناشناخته اي است و در عين حال مبدأ كارهاي سودمندي براي امت مي باشد. بدين ترتيب غيبت امام به معني انفصال و جدايي او از جامعه نيست بلكه او _ همان گونه كه در روايات معصومين(ع) نيز وارده شده _ به سان خورشيد در پشت ابر است كه ديدگان آن را نمي بينند اما به اهل زمين نور و گرمي مي بخشند.3 پيامبر گرامي(ص) فرمود:

آري، سوگند به خدايي كه مرا به نبوّت برگزيد مردم از او سود مي برند و از نور ولايتش در دوران غيبت بهره مي گيرند چنان كه از خورشيد به هنگام قرار گرفتن پشت ابرها بهره مي برند.4 اشعة معنوي وجود امام(ع) در حالي كه در پشت ابرهاي غيبت نهان است داراي آثار قابل ملاحظه اي است كه علي رغم تعطيلي مسئلة تعليم و تربيت و رهبري مستقيم، حكمت وجودش را آشكار مي سازد. در اينجا به بيان برخي از اين آثار مي پردازيم.

1. پاسداري از آيين الهي

با گذشت زمان و آميختن سليقه ها و افكار شخصي به مسايل مذهبي و گرايش هاي مختلف به مكتب هاي انحرافي و دراز شدن دست مفسده جويان به سوي مفاهيم آسماني، اصالت پاره اي از اين قوانين از دست مي رود و دست خوش تغييرات زيان بخشي مي گردد. اين آب زلال كه از آسمان وحي نازل شده با عبور از مغزهاي اين و آن، تدريجاً تيره و تار گشته، صفاي نخستين خود را از دست مي دهد. اين نور پرفروع با عبور از شيشه هاي ظلماني افكار تاريك كم رنگ تر مي گردد. خلاصه با آرايش ها و پيرايش هاي كوته بينانة افراد و افزودن شاخ و برگ هاي تازه به آن، چنان مي شود كه گاهي انسان در بازشناسي مسايل اصلي دچار اشكال مي گردد. آن شاعر خطاب به پيامبر(ص) مي گويد: شرع تو را در پي آرايشند

دين تو را از پس پيرايشند

بس كه فزودند بر آن برگ و بر

گر تو ببيني نشناسي دگر با اين حال آيا ضروري نيست كه در ميان جمع مسلمانان كسي باشد كه مفاهيم فناناپذير تعاليم اسلامي را به شكل اصلي اش حفظ و براي آيندگان نگهداري كند؟ مي دانيم در مؤسسات مهم، صندوق نسوزي وجود دارد كه اسناد مهم را در آن نگه داري مي كنند تا از دستبرد دزدان محفوظ بماند. و در صورت آتش سوزي از خطر حريق مصون باشد، زيرا اعتبار و حيثيت آن مؤسسه در گرو حفظ آن اسناد و مدارك است. سينة امام و روح بلند او صندوقچة حفظ اسناد آيين الهي است كه همة اصالت هاي نخستين و ويژگي هاي آسماني اين تعليمات را در خود نگاه داري مي كند تا دلايل الهي و نشان هاي روشن پروردگار باطل نگردد و به خاموشي نگرايد؛ و اين يكي ديگر

از آثار وجود او است.

2. تربيت منتظران آگاه

برخلاف آنچه بعضي مي پندارند رابطه امام در زمان غيبت به كلي از مردم بريده نيست بلكه آن گونه كه از روايات اسلامي برمي آيد شمار اندكي از آماده ترين افراد _ كه سري پرشور از عشق خدا و دلي پر ايمان و اخلاصي فوق العاده براي تحقق بخشيدن به آرمان اصلاح جهان دارند _ با حضرتش در ارتباطند. معناي غيبت امام(ع) اين نيست كه آن حضرت به شكل روحي نامرئي و يا شعاعي ناپيدا درمي آيد، بلكه او از يك زندگي طبيعي و آرام برخوردار است؛ به طور ناشناخته در ميان همين انسان ها رفت و آمد دارد دل هاي بسيار آماده را برمي گزيند و در اختيار مي گيرد و آنها را بيش از پيش آماده مي كند و مي سازد. افراد مستعد به تفاوت ميزان استعداد و شايستگي خود توفيق درك اين سعادت را پيدا مي كنند. بعضي از آنان چند لحظه و برخي چند ساعت يا چند روز و جمعي سال ها با حضرت بقية الله(ع) در تماس بوده اند. آنان كساني هستند كه آن چنان بر بال و پر دانش و تقوا قرار گرفته و بالا رفته اند كه همچون مسافران هواپيماهاي دور پرواز بر فراز ابرها قرار مي گيرند؛ آنجا كه هيچ گاه حجاب و مانعي بر سر راه تابش جهان بخش آفتاب نيست در حالي كه ديگران در زير ابرها و در تاريكي و نور ضعيف به سر مي برند. به درستي حساب صحيح نيز همين است. اگر كسي انتظار داشته باشد كه آفتاب را به پايين ابرها فرود آورد تا چهره آن را ببيند، چنين انتظاري اشتباهي بزرگ و پنداري باطل بيش نيست. اين ما هستيم كه بايد بالاتر از ابرها پرواز

كنيم تا شعاع جاودانه آفتاب را جرعه جرعه بنوشيم و سيراب گرديم. به هر حال تربيت اين گروه منتظر يكي ديگر از حكمت هاي نهفته در غيبت امام(ع) است.

3. نفوذ روحاني و ناپيدا

چنان كه مي دانيم خورشيد يك پرتو مرئي دارد كه از تجزيه آنها هفت رنگ معروف پيدا مي شود؛ و يك سلسله اشعه نامرئي نيز دارد كه «اشعة ماوراء بنفش» و «اشعة مادون قرمز» ناميده شده است. هم چنين يك رهبر بزرگ آسماني خواه پيامبر باشد يا امام علاوه بر تربيت تشريعي _ كه از طريق گفتار و رفتار و تعليم و تربيت عادي صورت مي گيرد _ تربيت روحاني دارد كه از راه نفوذ معنوي در دل ها و فكرها اعمال مي شود و مي توان آن را تربيت تكويني نام گذاشت. در آنجا الفاظ و كلمات و گفتار و كردار به كار نمي آيد بلكه تنها جاذبه و كشش دروني مؤثر است. در حالات بسياري از پيشوايان بزرگ الهي مي خوانيم كه گاه بعضي از افراد منحرف و آلوده با يك تماس مختصر با آنان به كلي تغيير مسير مي دادند و سرنوشتشان يك باره دگرگون مي شد و به قول معروف با 180 درجه بازگشت، راه كاملاً تازه اي را برمي گزيدند و به يك باره به فردي پاك و مومن و فداكار تبديل مي شدند كه از بذل همه وجود خود نيز مضايقه نداشتند. اين دگرگوني هاي سريع و همه جانبه و اين تحولات جهش آسا و فراگير آن هم با نگاه و برخوردي كوتاه _ البته براي آنها كه در عين آلودگي نوعي آمادگي نيز دارند _ نتيجة جاذبة ناخودآگاه است كه گاهي از آن به «نفوذ شخصيت» تعبير مي شود. بسياري اين موضوع را در زندگي خود

تجربه كرده اند كه به هنگام برخورد با صاحبان روح هاي بزرگ و متعالي چنان بي اختيار و ناخودآگاه تحت تأثير آنان قرار مي گيرند كه حتي سخن گفتن در برابر آنان برايشان مشكل مي شود و خود را در ميان هاله اي مرموز و وصف ناپذير از عظمت و بزرگي مي بينند. البته ممكن است گاهي اين امور را با تلقين و امثال آن توجيه كرد ولي مسلماً اين تفسير براي همة موارد صحيح نيست. راهي جز اين نيست كه بپذيريم اين آثار نتيجة شعاع اسرارآميزي است كه از درون ذات انسان هاي بزرگ برمي خيزد. سرگذشت هاي فراواني در تاريخ پيشوايان بزرگ مي بينيم كه جز از اين راه نمي توان آنها را تفسير كرد. در اينجا چند نمونه را ذكر مي كنيم: برخورد «اسعد بن زراره» بت پرست به پيامبر اكرم(ص) در كنار خانة كعبه و تغيير جهش آساي طرز تفكر او و يا آنچه دشمنان سرسخت پيامبر(ص) نام آن را سحر مي گذاردند و مردم را به خاطر آن از نزديك شدن به او بازمي داشتند.5 تأثير پيام امام حسين(ع) بر فكر «زهير» در مسير كربلا تا آنجا كه با شنيدن پيام امام حتي نتوانست لقمه اي را كه در دست داشت به دهان بگذارد و آن را به زمين نهاد و حركت كرد.6 كشش عجيب و فوق العاده اي كه «حر بن يزيد رياحي» در خود احساس مي كرد و با تمام شجاعتش همچون بيد مي لرزيد و همين حالت سرانجام او را به صف مجاهدان كربلا كشيد و به افتخار بزرگ شهادت نائل آمد.7 داستان جواني كه در همسايگي «ابوبصير» سكونت داشت و با ثروت سرشار خود _ كه از خوش خدمتي به دستگاه بني اميه فراهم ساخته بود _ به عيش و

نوش و بي بند و باري پرداخته بود و سرانجام با پيام امام صادق(ع) به كلي دگرگون شد و تمام اموالي را كه از طريق نامشروع گرد آورده بود به صاحبانش داد و يا در راه خدا انفاق كرد.8 همة اين موارد، نشانه و نمونه هايي از همين تأثير ناخودآگاه است كه مي توان آن را شعبه اي از ولايت تكويني معصومين

_ اعم از پيامبر(ص) و امام(ع) _ دانست؛ زيرا عامل تربيت و تكامل در اينجا الفاظ و جمله ها و راه هاي معمولي و عادي نيست بلكه جذبة معنوي و نفوذ روحاني عامل اصلي محسوب مي شود. همان گونه كه گفتيم پيامبران و امامان _ بر اساس فضايل موهبتي _ و رجال راستين و شخصيت هاي بزرگ الهي _ بر اساس فضايل اكتسابي _ به تناسب ميزان شخصيت خود، هاله اي از اين نفوذ ناخودآگاه در پيرامون خود ترسيم مي كنند. البته قلمرو گروه اول با گروه دوم از نظر ابعاد و گستردگي قابل مقايسه نيست. وجود مبارك امام(ع) در پشت ابرهاي غيبت نيز اين اثر را دارد كه از طريق شعاع نيرومند و پردامنة «نفوذ شخصيت» خود دل هاي آماده را در نزديك و دور تحت تأثير جذبة مخصوص قرار داده به تريبت و تكامل آنها مي پردازد و از آنان انسان هايي كامل تر مي سازد. ما قطب هاي مغناطيسي زمين را با چشم خود نمي بينيم ولي اثر آنها روي عقربه هاي قطب نما در درياها راهنماي كشتي هاست و در صحراها و آسمان ها راهنماي هواپيماها و وسايل ديگر است. در سرتاسر كرة زمين از بركت اين امواج ميليون ها مسافر راه خود را به سوي مقصد پيدا مي كنند. وسايل نقلية بزرگ و كوچك به فرمان همين عقربة ظاهراً كوچك از سرگرداني رهايي

مي يابند. آيا تعجب دارد اگر وجود مبارك امام(ع) در زمان غيبت با امواج جاذبة معنوي خود افكار و جان هاي زيادي را كه در دور يا نزديك قرار دارند هدايت كند و از سرگرداني رهايي بخشد؟ البته نبايد فراموش كرد كه امواج مغناطيسي زمين روي هر آهن پارة بي ارزشي اثر نمي گذارد بلكه تنها بر عقربه هاي ظريف و حساسي كه خاصيت آهن ربايي يافته و يك نوع سنخيت و شباهت با قطب فرستنده امواج مغناطيسي پيدا كرده اند اثر مي گذارد. بدين ترتيب دل هايي كه ارتباطي با امام(ع) دارند و شباهتي را در خود ايجاد نموده اند تحت تأثير آن جذبة روحاني قرار مي گيرند. آثار وجودي و بركات آن حضرت در زمان غيبت بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد، از اين رو به همين مختصر بسنده مي كنيم. خوشبختانه محققان اسلامي در اين باره به نگارش و شرح و بسط پرداخته اند كه مطالعة آنها را به علاقه مندان توصيه مي كنيم. پي نوشت ها:

? برگرفته از: افق حوزه، سال ششم، شمارة 159.

1. سورة كهف (18)، آيات 65 و 266.

2. سورة كهف (18)، آيات 71-82.

3. شيخ صدوق، كمال الدين، باب 45، ح 4، ص 485.

4. مجلسي، بحارالانوار، ج 52، ص 93، (به نقل از شيخ صدوق، همان).

5. اعلام الوري، صص 35-40؛ مشروح اين ملاقات را در كتاب فروغ ابديت، ج 1 بخوانيد.

6. ابن طاووس، اللهوف، صص 62-63.

7. همان، ص 68.

8. محدث قمي، منتهي الامال، ص 719، به نقل از مناقب ابن شهر آشوب.

خصومت ديرينه مسيحيت غرب با اسلام و پيامبر(ص)- قسمت اول

موفقيت چشمگير و تأثير شگفت آور اسلام بر اذهان انسان ها و پيشرفت سريع در قارة اروپا باعث شد كه دانشمندان اروپايي كه اكثراً كشيش بودند، براي تحريف آموزه هاي اسلام و

جلوگيري از نفوذ آن در بين مسيحيان اروپا از آغاز ظهور اسلام، اين اتهام را وارد سازند كه اسلام دين شمشير بوده است.

اشاره:

در طول يك هزار سال گذشته بعد از آغاز جنگ هاي صليبي عليه اسلام، مطالعات اسلام شناسان غربي با انگيزه و روحية صليبي و اسلام ستيزي حاكم بر جوامع غربي صورت گرفته است. اين روحيه سبب سردرگمي آنان در بررسي زندگاني پيامبر اعظم(ص) و منابع اسلام شده است. در اين مقاله با استفاده از منابع لاتين كه اسلام شناسان غربي دربارة اسلام و زندگاني پيامبر(ص) تأليف نموده اند اهداف سياسي و فرهنگي آنها براي توهين به ساحت مقدس پيامبر اعظم(ص) مورد نقد و بررسي قرار گرفته است. سرعت فوق العاده اي كه به واسطة آن، دين اسلام، جهان را فرا گرفت يكي از شگفت انگيزترين پديده ها در تاريخ اديان و جهان است. هنوز يك قرن به طور كامل سپري نشده بود كه نداي اسلام بر اكثر اقليم هاي جهان طنين افكند و امپراتوري هاي روم و ايران به دست فرزندان اسلام در هم شكسته، تار و مار شدند. مسيحيت قرن ها خود را در گوشه و كنار در مناطق خاورميانه پنهان ساخته، ابعاد فراواني از شرك و بت پرستي را تا حدّ زيادي در خود جذب نموده بود و فقط توانست در سال 313 ميلادي در ميان آيين هاي جهان سربرافرازد. زماني امپراتور مشرك روم به نام كنستانتين (247 - 337م) آيين مسيحيت را رسماً پذيرفت كه آيين بت پرستي و شرك را در خود جذب كرده بود. امپراتور كنستانتين در سال 325 رياست «شوراي نيقيه» Council of Nicaea متشكّل از 318 اسقف را بر عهده داشت و اعتقادنامة رسمي كليسا و مسيحيت را به

تصويب رسانيد. بعد از مسيحي شدن امپراتور روم، با قدرت نظامي اين امپراتوري، مسيحيت در اروپا گسترش يافت.

آغاز ايجاد شبهات عليه اسلام

موفقيت چشمگير و تأثير شگفت آور اسلام بر اذهان انسان ها و پيشرفت سريع در قارة اروپا باعث شد كه دانشمندان اروپايي كه اكثراً كشيش بودند، براي تحريف آموزه هاي اسلام و جلوگيري از نفوذ آن در بين مسيحيان اروپا از آغاز ظهور اسلام، اين اتهام را وارد سازند كه اسلام دين شمشير بوده، به وسيلة شمشير و در پناه آن گسترش يافته است. بدين سان كليسا با ايجاد تنفّر شديد عليه اسلام و مسلمانان و به بهانة اشغال سرزمين فلسطين، هشت جنگ طولاني به نام جنگ هاي صليبي (crusades) را در سال هاي (1096_1291م) بين لشكرهاي مهاجم مسيحي از اروپا و مسلمانان در خاورميانه به راه انداخت. با آغاز رقابت، توسعة بازرگاني و تجارت در بين كشورهاي استعمارگر اروپايي مانند بريتانيا، فرانسه، پرتغال و هلند در اوايل قرن هفدهم ميلادي، اين كشورهاي استعمارگر اروپايي با سه حكومت قدرتمند مسلمانان؛ شامل سلاطين عثماني در تركيه و شرق اروپا، حكومت صفوي در ايران و سلاطين گوركانيان در شبه قارة هند روبه رو شدند و اين سرآغاز رويكرد به مطالعات آكادميك دربارة اسلام و مسلمانان در اروپا با پشتيباني و حمايت حكومت هاي استعمارگر اروپايي در كشورهاي خود گرديد. اين مطالعات كه محور اصلي آن اسلام و مسلمانان بودند، به جاي نام گذاري با عنوان اسلام شناسي، به عنوان «شرق شناسي» (Orientalism) معرفي گرديد. كرسي مطالعات اسلام در سال 1632 در «دانشگاه كمبريج» و در سال 1636 در «دانشگاه آكسفورد» انگلستان تأسيس گرديد. از آغاز، مبناي مطالعات دربارة اسلام و مسلمانان از سوي اروپاييان، ايجاد

اقتدار فكري و سلطة سياسي و اقتصادي غرب بر شرق بوده و از اين رو داراي اهميت فراوان و موقعيت استراتژيك براي دولتمردان اروپا بوده است. «پروفسور ادوارد سعيد» در مقدمة كتاب معروف خود، شرق شناسي به بحث دربارة اين واقعيت پرداخته است.1

آغاز تهاجم نظامي و فرهنگي عليه مسلمانان

با ظهور اسلام در خاورميانه، مسيحيت در اين منطقه به يك اقليت محدود تبديل شد و هشت جنگ صليبي از جانب اروپاي مسيحي در مدت دو قرن براي تسخير مناطق مسلمان نشين خاورميانه به شكست انجاميد و در سال 1187 بيت المقدّس و فلسطين توسط «صلاح الدين ايوبي» از اشغال صليبيون اروپايي آزاد گرديد. در سال 1453 تركان عثماني شهر قسطنطنيه، مركز كليساي روم شرقي، و مسيحيت ارتدوكس را فتح نمودند و مناطق وسيعي در اروپاي شرقي در قلمرو تركان عثماني قرار گرفت.

با آغاز تجديد حيات علمي و ادبي (رنسانس)2 در اروپا كه به كنار گذاشتن كليسا از مراكز قدرت و سكولار نمودن جوامع اروپايي انجاميد، مطالعات دربارة اسلام با محوريت مطالعه پيرامون زندگاني پيامبر اكرم(ص)، بر مبناي اصول سكولار حاكم بر مطالعات خاورشناسي در اروپا انجام گرفت. در آن برهه، بريتانيا و فرانسه بسياري از مناطق جهان اسلام را با قدرت نظامي اشغال كرده و مستعمرة خود قرار داده بودند؛ مناطقي كه از نظر وسعت و جمعيت، چند برابر سرزمين و جمعيت اين دو كشور استعمارگر اروپا بود. در سال 1795 در پاريس «دانشكدة زبان هاي شرقي»3 به رياست «سيلوستر دي ساسي» (silvester de sacy) تأسيس گرديد. پيش تر «كمپاني هند شرقي» بريتانيا براي اشغال شبه قارة هند و خارج كردن آن از دست مسلمانان «جامعة آسيايي بنگال»4 را در

سال 1784 تأسيس كرده بود و مديريت آن را اسلام شناس معروف انگليسي «سر ويليام جونس» (sir William Jones) بر عهده داشت. «ارنست رينان» (Earnest Renan) و «ادوارد ويليام لين» (Edward Willieam Lane) از شرق شناسان برجستة انگلستان، شرق شناسي و مطالعه دربارة اسلام را در راستاي برآورده نمودن خواسته هاي قدرت استعمارگر بريتانيا دنبال كردند و به گفتة نويسندة معروف ادبيات انگليسي از آمريكا _ پروفسور ادوارد سعيد _ شرق شناسي يعني شناختن جوامع شرقي براي زير نفوذ قرار دادن و سپس اشغال كردن اين جوامع5. در سال 1830 زماني كه كشور اسلامي الجزاير در شمال آفريقا به دست امپراتور فرانسه _ ناپلئون _ اشغال شد، تعداد زيادي از اسلام شناسان فرانسوي وي را در اين عمليات نظامي به عنوان مشاور همراهي مي كردند.

تعصب عميق ميسيونرهاي مسيحي عليه پيامبر اعظم(ص)

پس از آغاز جنبش رنسانس در اروپا، اين جوامع با مبارزة علني عليه نفوذ سياسي و اجتماعي كليسا، كاملاً سكولار شده بودند، ليكن مطالعات دربارة اسلام به ويژه دربارة پيامبر اعظم(ص) بيشتر توسط ميسيونرهاي مسيحي كه تعصّب عميقي عليه اسلام و پيامبر اعظم(ص) داشتند، انجام مي گرفت. آنها براي تحريف تعاليم اسلام و زندگاني پيامبر اعظم(ص) نهايت تلاش خود را به كار مي گرفتند. از جمله ميسيونرهاي معروف مسيحي مي توان از :«لويي ماسينيون»، «دانكن بلاك مك دونالد»، «اسقف مونتگمري وات»، «اسنوك هاروگرونج»، «ساموئل زوئه مر»، «هانري لامسن»، «م.ا.پالاسيوس»، «سي. دي. فوكو»، «اسقف كينت كراگ» و «اسقف سر ويليام موير» نام برد. دانكن بلاك مك دونالد (م 1943)، ميسيونر مسيحي متولد اسكاتلند _ كه زندگي خود را در آمريكا گذراند _ در كتاب خود، سيماي اسلام اظهار مي دارد:

اسلام با هجوم و نفوذ

تمدن غرب به زودي متلاشي خواهد شد و ميسيونرهاي مسيحي وظيفه دارند كه مسلمانان جهان را مسيحي نمايند.6 در همين كتاب، وي به ميسيونرهاي مسيحي توصيه مي نمايد كه «به اسلام و محمد(ص) مستقيماً حمله نكنيد، فقط بگذاريد كه ايده هاي جديد، اساس اسلام را نابود كنند.»7 يكي ديگر از ميسيونرهاي معروف اسكاتلندي اسقف مونتگمري وات، استاد برجستة اسلام شناسي در دانشگاه ادينبورگ است كه در كتاب خود، محمد(ص) در مدينه مي نويسد:

ظاهر مي شود كه محمد(ص) كوشش نموده اسلام را در قالب دين يهود به وجود آورد.8 وات اصرار مي كند كه «اگر يهوديان با محمد(ص) كنار مي آمدند اسلام فقط به عنوان يكي از فرقه هاي يهود ظاهر مي گرديد.»9 در حقيقت اسلام شناسان ميسيونر مسيحي فقط يك هدف را تعقيب مي كنند و آن اينكه نبوت پيامبر اعظم(ص) و قرآن مجيد را به عنوان وحي الهي تكذيب نمايند.10 چنانكه ياد شد، ميسيونرهاي مسيحي مطالعات دربارة اسلام را براي شناخت اين دين انجام نمي دهند و مقصد آنان تنها بي اعتبار كردن اسلام است. اسلام شناسي در چهار قرن گذشته در كشورهاي اروپايي با هدف سلطة نظامي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي بر جهان اسلام انجام شده است و اسلام شناسان يهودي و مسيحي اروپايي با پژوهش هاي خود كوشيده اند تا سلطة استعمارگران اروپايي بر جهان اسلام را مشروعيت بخشند.11 از اين رو اسلام شناسان در اروپا و آمريكا را مي توان «فرزندان قدرت هاي امپرياليستي اروپا» دانست كه براي تأمين منافع امپرياليسم، دوست يك دل و هم زبان قدرتمندان و استعمارگران اروپايي بودند. با گسترش مطالعات اسلام، استعمارگران بهتر مي توانستند نقاط قوّت و ضعف مسلمانان را شناسايي كرده، سلطة خود را بر آنها استحكام بخشند. در واقع، هدف اسلام شناسي در جهان غرب، هموار

كردن هر چه بيشتر زمينة استعمار كشورهاي اسلامي و مسلمانان بوده است. از آغاز، مطالعات آكادميك دربارة اسلام در اروپا بر اين قاعدة كلي كه «دشمن خود را بشناس» استوار بوده است و در اين مأموريت، خاورشناسان سكولار و ميسيونرهاي مسيحي به سان دو لبة يك شمشير، با هم كاملاً ارتباط داشته اند. از همان زمان از سوي دولت استعماري بريتانيا چندين مؤسسة تبشيري براي ترويج مسيحيت در مناطق اشغال شده، مخصوصاً جوامع اسلامي تأسيس گرديده است و ميسيونرهاي مسيحي آشكارا به حركت هاي توسعه طلبانة اروپا ملحق گرديده اند.12 سر ويليام موير، ميسيونر معروف انگليسي، كه چندين كتاب عليه اسلام تأليف كرده، نمونه اي زنده از اين قشر است. تمامي تأليفات موير دربارة اسلام، تحريف آشكار و آكنده از تهمت هاي ناروا عليه اسلام، قرآن مجيد و پيامبر اعظم(ص) است. موير در سال 1858 كتابي دربارة زندگاني پيامبر اعظم(ص)13 در چهار جلد تأليف نمود كه در آن تهمت هايي ناروا عليه پيامبر اعظم(ص) وارد شده است. تبليغات عليه پيامبر اعظم(ص) در اروپا

بعد از انتشار كتاب سراسر توهين آميز اسقف موير عليه پيامبر اعظم(ص) در سال 1858م، هجوم همه جانبه براي تخريب چهرة نوراني پيامبر اعظم(ص) توسط دانشمندان اروپايي آغاز گرديد. در كتاب يادشده علاوه بر وارد نمودن تهمت هاي ناروا عليه پيامبر اعظم(ص)، اساس قرآن كريم و احاديث هم مستقيماً مورد خدشه قرار گرفتند. اسلام شناس معروف آمريكايي «پرفسور نورمن دانيل» در كتاب اسلام و غرب اظهار مي دارد:

استفاده از شواهد دروغين از جانب غرب براي حمله به اسلام يك روش هميشگي بوده است.14 «برنارد لوئيس» اسلام شناس معروف انگليسي كه بيشتر زندگي خود را در ايالات متحدة آمريكا گذرانده و در آمريكا به عنوان «سالار

اسلام شناسان» ياد مي شود، در كتاب اسلام و غرب چنين اقرار مي كند: جهان مسيحيت از قرون وسطي تاكنون مطالعات دربارة اسلام را با دو هدف دفاع از مسيحيت در مقابل مباحث مسلمانان عليه مسيحيت و مسيحي نمودن مسلمانان جهان انجام داده است. دانشمندان مسيحي كه اكثريت آنها را ميسيونرها تشكيل مي دهند، مجموعه كتاب هايي را دربارة اعتقادات مسلمانان و پيامبر آنان تأليف كرده اند كه فقط هدف مناظره دارد و لحن آنها همراه با ناسزاگويي است.15 كشورهاي استعمارگر اروپايي بعد از استيلاي كامل نظامي بر جهان اسلام از آغاز قرن نوزدهم هجوم همه جانبه اي را براي نابودي اعتقادات مسلمانان آغاز كردند و هدف مهمّ آنها خدشه وارد كردن بر زندگاني پيامبر اعظم(ص) بوده است. در اوايل قرن نوزدهم، مغازي واقدي، سيرة ابن هشام، طبقات ابن سعد و تاريخ طبري به زبان هاي اروپايي ترجمه گرديد و مبناي مطالعات دربارة زندگاني پيامبر اعظم(ص) قرار گرفت. با گذشت دو قرن از ترجمة كتب ياد شده به زبان هاي اروپايي، هنوز هم اسلام شناسان غربي عليه پيامبر اعظم(ص) تهمت هاي ناروا وارد مي كنند. كتاب هاي دانشمندان اروپايي دربارة زندگاني پيامبر اعظم(ص)

در سال هاي 1861 تا 1865 اسلام شناس آلماني سپرنگر (Sprenger) دربارة زندگي پيامبر اعظم(ص) كتابي در سه جلد تدوين نمود. نولدكه (Noldeke) در سال 1863 كتابي با عنوان محمد(ص) تأليف نمود. «ولهاوسن» (Wellhausen) نيز در سال 1882 كتابي دربارة دوران نبوت پيامبر اعظم(ص) در مدينه منوّره تدوين كرد.16

«كريهل» (Krehl) كتابي با عنوان محمد(ص) در سال 1884 نگاشت. «گريم» (Grimme) در فاصلة سال هاي 1892 تا 1895 كتابي با عنوان محم_ّد(ص) در دو جلد تأليف نمود. «اگناز گلدزيهر» (Ignaz Goldziger) در كتاب خود مطالعات اسلام17 بر اين نكته تأكيد

مي كند كه براي مطالعة سيرة پيامبر اسلام نبايد از احاديث نبوي استفاده نمود؛ زيرا وي كلية احاديث نبوي را جعلي و فاقد اعتبار تلقي مي كند. «اسقف سامائل زوئه مر» ميسيونر آمريكايي _ كه در سال 1889 در مناطق عربي حوزة خليج فارس اوّلين مؤسسة تبشيري را براي ترويج مسيحيت تأسيس نمود _ از دولت آمريكا و كشورهاي اروپايي تقاضا مي نمايد كه با اشغال نظامي مدينة منوره و نجران، آنها را به جهان مسيحيت ملحق سازند.18 در اوايل قرن بيستم ميلادي «بهول» (Buhl) كتابي با عنوان محمد(ص)، دربارة زندگاني پيامبر اعظم(ص) تأليف نمود. «مارگوليوت» در سال 1905 كتابي دربارة زندگاني پيامبر اعظم(ص)19 تحرير كرد. «ليون كيتاني» (Leone Caetani) اسلام شناس معروف ايتاليايي در سال 1905م كتابي دربارة تاريخ اسلام20 نگاشت و «اسقف هانري لامنس» (Henri Lammens) اسلام شناس برجستة بلژيكي، هم زمان با ليون كيتاني كتابي دربارة اسلام تأليف نمود و هر دو در نوشته هاي خود بر اين نكته اصرار دارند كه تمامي احاديث نبوي جعلي هستند و براي تأليف تاريخ اسلام و سيرة پيامبر اعظم(ص) هيچ گونه اعتباري ندارند. «ونسينك» (Winsincu) در سال 1908 دربارة زندگاني پيامبر اعظم(ص) در مدينة منوره21 كتابي تأليف نمود. «تورآندري» (Tor, Andrae) در سال 1936 كتابي با عنوان محمد(ص) و آيين وي22 به رشتة تحرير درآورد. خدشه وارد نمودن به اساس اسلام

بعد از پايان جنگ جهاني دوم، تعدادي از اسلام شناسان برجستة اروپا و آمريكا دربارة پيامبر اعظم(ص) كتاب تأليف نمودند. «رجيس بلاشر» (Regis Blachere) اسلام شناس فرانسوي در سال 1952 در كتاب خود دربارة پيامبر اعظم(ص)23 اين نكته را بيان مي كند كه كتاب هايي كه دربارة سيره و مغازي پيامبر اعظم(ص) در قرون اوّلية اسلام توسط

دانشمندان مسلمان تأليف شده اند، فاقد اعتبار است. «اسقف مونتگمري وات» در سال 1953 كتابي با عنوان محمد(ص) در مكه24 و در سال 1956 كتابي با عنوان محمد(ص) در مدينه25 را تأليف نمود. قبل از وي «جوزف شات» (Joseph Sehacht) در سال 1950 كتابي با عنوان ريشه هاي فقه محمدي26 تأليف كرده بود و در آن، تمامي كتاب هاي حديثي و سيرة دانشمندان مسلمان را جعلي و بدون اعتبار قلمداد كرده بود. مونتگمري وات در سال 1961 كتاب ديگري با عنوان محمد(ص)، پيامبر و سياستمدار27 تأليف نمود. وات در كتاب هاي خود دربارة پيامبر اعظم نظريات جوزف شات مبني بر بي اعتبار بودن كتاب هاي حديثي و سيره را كه دانشمندان مسلمان تأليف نموده اند، تأييد مي كند و گستاخانه اظهار مي دارد: قرآن كريم، آفرينش خيالي از جانب پيامبر اعظم است.28 اسلام شناسان معاصر غربي مانند «جان وانس برو» در كتاب مطالعات قرآني29، (چاپ سال 1977)، «جان بر تن» در كتاب جمع آوري قرآن30 (چاپ سال 1977)، «گنترلولينگ» در كتاب كشف مجدّد محمد(ص)31 (چاپ سال 1981) و «انگايكا نيوويرت» در كتاب مطالعات دربارة گردآوري سوره هاي مكي32 (چاپ 1981) علاوه بر جعلي خواندن تمامي كتاب هاي تأليفي دربارة احاديث و سيرة نبوي، حتي قرآن كريم را هم جعلي پنداشته اند. در اين ميان، برخي از اسلام شناسان اروپايي و آمريكايي مانند «اسقف مونتگمري وات» و «اسقف جان اسپوزيتو» (John L. Esposito) حملات شديد و مستقيم نويسندگان غربي عليه اسلام و پيامبر اعظم(ص) را روشي نادرست مي دانند؛ چون كه اين كتاب ها با توهين علني به پيامبر اعظم(ص)، احساسات ديني مسلمانان جهان را عليه غرب و تمدن غربي برمي انگيزند و اين به منافع كشورهاي غربي در جهان اسلام زيان مي رساند. اسقف

جان اسپوزيتو از «دانشگاه جورج تاون» واشنگتن در كتاب هاي خود دربارة اسلام اين مطلب را ترويج مي كند كه تعليمات اسلام كاملاً مطابق ارزش هاي تمدن غرب است و از اين رو مسلمانان در جوامع اروپا و آمريكا و جهان اسلام بايد از لحاظ فرهنگي در ارزش هاي تمدن غرب كاملاً ادغام شوند.33 اسلام شناسان معروف آمريكايي مانند «هميلتون ا.ر.گيب» و «گوستاف فون گرونبام» در تأليفات خود اسلام را فقط يك جنبش فرهنگي مي دانند كه آثار آن به عنوان محصول فرهنگي بايد در موزه ها نگه داري شود و خواستار انجام اصلاحات در مباني و اصول دين اسلام شدند كه اين هدف غرب فقط در اسلام منهاي روحانيت محقّق خواهد شد.34 فون گرونبام اعلام مي دارد كه با وجود اسلام منهاي روحانيت، مسلمانان اصول و ارزش هاي فرهنگي حاكم بر جهان غرب را خواهند پذيرفت.35 هميلتون ا.ر. گيب و «آلفرود گويلوم» در كتاب هاي خود دين محمدي و اسلام، با بحث هايي دربارة خاتميت رسول اكرم(ص) به شبهه افكني پرداخته، اظهار مي دارند كه اسلام فقط يك دين عربي است كه براي گسترش خود كاملاً به اديان يهود و مسيحيت وابسته بوده است.36

حيدررضا ضابط

ماهنامه موعود شماره 82 پي نوشت ها:

1. ادوارد سعيد، شرق شناسي، ترجمة عبدالرحيم گواهي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1371، صص 43-49.

2. Renatssance.

3. Ecole des Langues Orientale.

4. Asiatic Society of Bengal.

5. ادوارد سعيد، همان، ص 12.

6. Duncan B. Macdonald, Aspect of Islam (New York: 1911), p 12.

7. Ibid., p. 13.

8. Montgomery Watt, Muhammad at Medina (Oxford: Clarendon Press. 1956), p199.

9. Ibid, p. 219.

10. Muhammad Benaboud, “Orientalism and the Arab Elite The Islamic Quarterly, 26/1 (1982), p. 7.

11. Benaboud, “Orientalism and

the Arab Elite,” p. 6.

12. ادوارد سعيد، همان، ص 184.

13. Bishop sir William Muir, The Life of Mohamet, London, 1858, 4 Volimes.

14. Norman Daniel, Islam and the West: The Making of an Image, Oneworld Publications Ltd. July. 2000, p. 267.

15. Bernard Lewis, Islam and the West, Oxford University Press, October 1994, pp. 85-86.

16. Wellhausen, Muhammad in Medina, 1882.

17. Ignaz Godziher, Muhammadan Stuies, 1889.

18. Asaf Husain, Orientalism, Islam and Islamists, Vermont, USA, 1984, p. 7.

19. Morgoliouth, Muhammad and the Rise of Islam, 1905.

20. Leone Caetani, Anali dell Islam, Milan (Italy), 1905, 8 Volumes.

21. Weninck, Muhammad in Medina, Leiden, 1908.

22. Tor Andrae, Mohammad, the Man and His Faith, 1936.

23. Regis Blachere, La Probleme de Mahomet, 1952.

24. M. Watt, Muhammad at Mecca, Oxford, 1953.

25. M.Watt, Muhammad at Medina, Oxford, 1956.

26. Joseph schacht, The Origins af Muhammadan Jurisprudence, Oxford, 1950.

27. W.M. Watt, Muhammad, Prophert and Statesman Oxford, 1961.

28. Ibid, p. 15.

29. John Wansborough, Quranic Studies, 1977.

30. John Burton, Collection of Quran, 1977.

31. Gunter Lubnag, The Rediscovery of Muhammad, 1981.

32. Angelika Neuwirth, Studies on the Composition of Meccan Suras, 1981.

33. John L. Esposito, Voices of Resurgent Islam, Oxford, 1983; Islam in Transition, Oxford, 1982; Islam and Democracy Washington, 1996.

34. H.A.R. Gibb, Modern Trends in Islam. Chicago, 1974. pp. 46-48, 109-110. Gustave E.von Grunebaum. Medieval Islam. Chicago, 1953, pp. 240-241.

35. Gustave E.von Grunebaum. Islam: Essays in the Nature and Growth of a Cultural Tradition, New York, 1961, p. 244.

36. H.A.R. Gibb, Mohammadanism, New

York, 1953, 2 nd ed, pp. 43-44; Alfred Guillaume, Islam. London, 1956, 2nd ed, pp. 59-60.

گرايش هاي ديني در سينماي امروز دنيا

در واقع فيلم سازان هاليوود با سوءاستفاده از علائق مذهبي مردم به پيشوايان ديني شان، در درجه نخست نيات و اهداف سودجويانه خود را از قبل ساخت اين فيلم ها پي گيري كردند و پس از آن به قلب چهره پاك اولياي الهي و آلودن آنها در تصاويري كه بر پرده مي بردند، پرداختند. في المثل حضرت موسي (ع) در اوايل فيلم «ده فرمان» سيسيل ب دوميل بيشتر جواني عاشق پيشه و اشراف زاده است، خصوصاً با چهره و فيزيك چارلتن هستن كه سوپراستار الگويي هاليوود در آن سال ها بود.

داستان ها و قصص مذهبي و ديني در طول تاريخ صد و ده ساله سينما در فيلم هاي بسياري، به صورت ها و سيرت هاي مختلف به تصوير كشيده شده است و از همين روست كه از همان نخستين آثار تاريخ سينما اين تصاوير نمود پيدا مي كند. از همان فيلم «تعصب» ديويد وارك گريفيث (1916) كه يك اپيزود از 4 اپيزود آن به معارضة حضرت عيسي مسيح (ع) با سران يهود اختصاص دارد يا «برگ هايي از دفتر شيطان» كارل تئودور دراير (1919) كه به رانده شدن شيطان از درگاه خداوند و سپس فريب و اغواي افراد مختلف كه فجايع بزرگ تاريخي را به بار مي آوردند، مي پردازد مانند خيانت يهوداي اسخريوطي به مسيح (ع) و يا كشته شدن ماري آنتوانت و يا تفتيش عقايد در اسپانياي قرون وسطي و... اما در طول تاريخ سينما، فيلم هايي كه براساس زندگي پيامبران ساخته شدند اغلب در زمرة آثار سوپرپروداكشن و پر هزينه قرار داشتند و در اكران عمومي هم مورد استقبال مخاطبان بسياري

واقع گرديدند. في المثل براي ساخت فيلم «بن هور» در سال 1959 حدود 15 ميليون دلار خرج شد. تداركات اوليه آن 10 سال و ساختنش يك سال به طول انجاميد. 496 نقش مهم با ديالوگ و صد هزار سياهي لشگر و 8 هكتار دكور و به طول يك دور كرة زمين نگاتيو در اين فيلم به كار گرفته شد تا چنان عظمتي برپرده سينما نقش ببندد كه علاوه بر اختصاص يازده جايزه اسكار در سال 1959، ميليون ها تماشاگر نيز به ديدن آن بروند. اين درحالي است كه پيش از آن دو بار ديگر داستان بن هور با همين نام جلوي دوربين رفته بود؛ يك بار در سال 1907به كارگرداني سيدني الكات و بار ديگر در سال 1925به كارگردني فرد نيبلو كه هزينه اش به 4 ميليون دلار رسيد كه در آن زمان رقم هنگفتي بود و كمپاني «متروگلدن مه ير» با وجود موفقيت تجاري فيلم نتوانست مخارجش را جبران كند. از طرف ديگر پردة عريض اسكوپ و صداي استريو فونيك براي نخستين بار با فيلم مذهبي «خرقه» هنري كاستر(1953) به دنياي سينما راه يافت. كاستر براي روايت داستاني از كتاب مقدس، در اوج رقابت تلويزيون با سينما، به كمك كمپاني تهيه كننده فيلم يعني فاكس قرن بيستم، برگ برنده سينما را رو كرد و عدسي آنامورفيك و نمايش پرده عريض را براي عرضه شكوهمند آثار سينمايي به تاريخ سينما ارائه نمود. از آن پس بود كه صداي ميخكوب كنندة استريوفونيك و تصاويري بسيار بزرگ تر و عريض تر از هميشه به ياري آن دكورهاي عظيم و سياهي لشگر فراوان آمد تا شكوه و عظمت روايات تاريخي را

بيشتر به رخ بكشد و از همين جا اساساً نوعي جديد در سينماي جهان به عنوان فيلم هاي پرشكوه و عظيم رواج يافت.غرض از مقدمة فوق، بيان اهميتي است كه در طول تاريخ 110 ساله سينما به فيلم هاي مذهبي و در اينجا داستان زندگي پيامبران داده شده است. اما اينكه چرا چنين تمايل و علاقه اي به ساخت اين گونه آثار، خصوصاً در ميان تهيه كنندگان و استوديوهاي هاليوودي حداقل تا اواسط دهة 60 ميلادي وجود داشته است، جاي بررسي و تعمق دارد. به نظر مي آيد آنچه در اين ميان براي تهيه كنندگان و استوديوهاي هاليوودي از درجة اهميت بالاتري برخوردار بوده است، قابليت بالاي دراماتيزه كردن روايات و قصه هاي مذهبي بوده كه اغلب از فراز و نشيب و كشش و جذابيت فوق العاده اي براي مخاطب برخوردار هستند. و به همين خاطر اين تهيه كنندگان تنها با استفاده از ظاهر پركشش روايات فوق، درونمايه ديني آن را وانهاده و به پرزرق و برق تر كردن همان پوسته و ظاهر پرداختند. از همين روست كه بعضي براي اعتقادند كه آثار فوق بيشتر در زمره فيلم هاي تاريخي قرار مي گيرند تا اينكه فيلم ديني قلمداد شوند.

در واقع فيلم سازان هاليوود با سوءاستفاده از علائق مذهبي مردم به پيشوايان ديني شان، در درجه نخست نيات و اهداف سودجويانه خود را از قبل ساخت اين فيلم ها پي گيري كردند و پس از آن به قلب چهره پاك اولياي الهي و آلودن آنها در تصاويري كه بر پرده مي بردند، پرداختند. في المثل حضرت موسي (ع) در اوايل فيلم «ده فرمان» سيسيل ب دوميل بيشتر جواني عاشق پيشه و اشراف زاده است، خصوصاً با چهره و فيزيك چارلتن هستن

كه سوپراستار الگويي هاليوود در آن سال ها بود. به اين ترتيب تهيه كنندگان هاليوودي در واقع با تصوير سازي پيامبران الهي به وسيلة هنرپيشه ها و بازيگراني كه در هزار و يك نقش منفي و مثبت ديگر بازي مي كردند، قداست چهرة پيغمبران خدا را در افواه عمومي خدشه دار كردند. از طرف ديگر با جا انداختن اين گونه فيلم ها و جلب اعتماد تماشاگران، به تدريج داستان ها و روايات خود را در اين فيلم ها جعل نمودند. اين جعل روايات مذهبي خصوصاً در مورد فيلم هاي ساخته شده در كمپاني هايي كه لابي يهود در مالكيتش نفوذ داشت، نمود بيشتري پيدا مي كرد.في المثل در فيلم «كتاب آفرينش»، روايت مسلم تاريخي- ديني كه حضرت ابراهيم (ع)، اسماعيل را به قربان گاه مي برد و خداوند به جاي او ذبح ديگري ظاهر مي كند و سپس حضرت ابراهيم (ع) به كمك حضرت اسماعيل، خانه كعبه را بنا مي كند را تغيير داده و به جاي حضرت اسماعيل، اسحاق را جايگزين كرده كه حضرت موسي (ع) از نوادگان وي محسوب مي شود.اما از اواسط دهه 60 كه موج عصيانگري اروپا به انحاء مختلف به آمريكا هم رسيد و در سينمايش تأثير گذاشت. بتدريج همراه تحليل رفتن مباني اخلاقي و خانوادگي در فيلم ها، فضاي دگرانديشي نسبت موضوعان مذهبي و ديني هم تشديد شد، به شكلي كه برخي فيلم سازان حتي به خود اجازه دادند، برداشت هاي كاملاً مادي دربارة سوژه ها و داستان هاي ديني ارائه دهند و مباني مذاهب مختلف را كهنه و عقب مانده به تصوير كشند، اين نوع تلقي ها حتي تا اثر موزيكالي همچون «عيسي مسيح فوق بازيگر» ساخته فيلم ساز يهودي، نورمن جويسن در سال 1973 رسيد. اين درحالي بود كه قدرت باندهاي لابي

يهود در هاليوود به جايي رسيده بود كه درعين به سخره كشيدن مذاهب ديگر، هرگونه تجديد نظر نسبت به دين يهود را مصادف با اضمحلال و ضلالت تصوير مي كردند، آن گونه كه همين نورمن جويسن در موزيكال «ويلن زن روي بام» نمايش داد. اين به هجو كشيدن اعتقادات و باورهاي ديني در دهه هاي بعد، حتي در دهه 90 كه نوعي جنبش بازگشت به مباني اخلاقي و ديني در جامعه غرب پديدار شد و بعدي از سينماي آن نيز بالتبع به سمت و سوي آثار اخلاقي و ديني چرخش پيدا كرد، ادامه يافت. اين برخورد هجو گونه و استهزا آميز خصوصاً با عالم ارواح و فرشتگان، آخرت و جهان مردگان و از اين قبيل موضوعات در سينماي دهه 90 و همين نيمة اولين دهه قرن بيست و يكم به وفور ديده شد. اگرچه فيلم «روح» جري زوكر، اثر غير قابل قبولي در زمينة مواجهه با دنياي ارواح و مسئله كيفر و پاداش اخروي نبود ولي از آنجا كه در هاليوود هرمضمون و سوژة جدي آن قدر دستمالي مي شود كه تا به حدّ يك بازي در فيلم ها نزول كند، ادامه اين بازي با ارواح تا فانتزي هايي همچون «وحشت آفرينان» پيتر جكسن يا «كاسپر» براد سيلبرلينگ نيز رسيد. از طرف ديگر برخي از اين موضوعات ديني همچون حضور فرشتگان الهي بر روي زمين نيز در فيلم هايي مثل «مايكل» نورا افرون يا «شهر فرشتگان» براد سيلبرلينگ و يا «افتادن روي زمين» به هجو كشيده شد و وجهي طنزآميز يافت. شوخي با فروش روح آدمي به شيطان در «فريب خورده» با بازي براندن فريزر، نحوة حضور شيطان و اعوان و انصارش در روي زمين در

«نيكي كوچولو» با بازي ادام سندلر و بالاخره طنز موهن در مورد قدرت خداوند در فيلم «بروس قدرتمند» با بازي جيم كري _ كه حتي در برخي كشورهاي اسلامي ممنوع الاكران گرديد _ از جمله تداوم تلاش هاي ضد مذهبي در هاليوود دهه هاي اخير بود.اما خيزش نوين ديني در غرب اواخر دهه 90 و اوايل هزارة سوم ميلادي، سرعت افزون تري يافت. نهادهاي اجتماعي جامعه در حال اضمحلال غرب به اين نتيجه رسيده بودند براي جلوگيري از فروپاشي دروني اين جامعه بايستي به مباني ديني و اخلاقي بازگشت كرد. گرايش شديد جوانان در اين سال ها نشان از جدي بودن اين بازگشت دارد كه حتي در بعضي آثار سينماي آمريكا هم هويداست. اما از آنجا كه به هرحال همواره هراس از اديان محكم الهي و مذاهب ريشه داري همچون اسلام و مسيحيت وجود داشته است، بخشي از سينماي هاليوود در اين دهه به سمت طرح مكاتب و كالت هاي انحرافي رفت. در اواخر دهه 90 بود كه ناگهان گرايش به «بوديسم» خصوصاً در ميان طبقة روشنفكر نضج گرفت و سينماي هاليوود نيز از آن عقب نماند. به يك باره در يك فاصلة زماني كوتاه، سينماگران مختلف با مليت هاي گوناگون به تصوير روايت هاي مختلف از بودا و لاماهاي طرفدارش پرداختند: از روايت كودكانه برناردو برتولوچي در «بوداي كوچك» كه تحولات سيذارتا را از تولد تا رياضت كشيدن ها و رسيدن به مقام بودا در مقابل دوربينش قرار داد تا حكايت ژان ژاك آنو از معلم دالاي لاما تحت عنوان «هفت سال در تبت» و تا قصه مارتين اسكورسيزي در «كوندون» از زندگي دالاي لاما از كودكي تا نوجواني و تبعيدش.بعد از گذر

موج بوديسم، كالت هاي به اصطلاح عرفاني علم شد كه با سوءاستفاده از علاقة هم زمان نسل جديد به معنويت و نو گرايي به طرف نوعي رياضت هاي بي پايه و بنياد جلب شد و با بهره گيري از آيين هندو و امثال آن، سعي شد دكان جديدي براي كشيدن نسل جوان از سمت اديان الهي به طرف مكاتب من درآوردي به وجود آيد و طبق معمول سينما هم علمدار اين حركت جديد شد، از فيلم «دود مقدس» جين كمپيون تا تريلري همچون «مظنون صفر» و تا حتي نضج ناگهاني فيلم هاي به اصطلاح رزمي عرفاني شرقي كه حضور پرسر و صدايش در سينماي غرب به هرحال شبهه برانگيز است : از «ببر خيزان و اژدهاي پنهان» انگ لي گرفته تا «قهرمان» و «خانه خنجرهاي پرنده» ژانگ ييمو و «يگانه» جيمز وونگ و تا حتي آن عرفان شرقي فيلم «ماتريكس» كه قهرمانش به نوعي منجي آخرالزماني هم مي شود با اين تعريف كه اين منجي از ميان خود اسيران شبكه ماتريكس، سر بر مي آورد، وقتي كه به آن عرفان شرقي دستپخت اوراكل و آرشيتكت ماتريكس دست يابد، تازه در آخر متوجه مي شويم همين منجي هم ساخته دست آن دو بوده است!!!(يعني تزريق نااميدي و يأس از هر چه منجي و ناجي است و اينكه بالاخره همه سرنخ ها در دستان همان آرشيتكت هاي بشري است.) فيلم هاي ديگري هم به قدرت پايان ناپذير شيطان و ناتواني بشري از رهايي از آن اشاره دارند مانند:«وكيل مدافع شيطان»، «روز ششم»، «پايان جهان»، «دروازه نهم» و.... كه با بزرگ نمايي قدرت شيطان، آدم ها را از هر چه گرايش هاي ديني است، مي ترساند.اما در اين ميان مي توان آثاري هم

يافت كه به هرحال مخاطب را به تفكر ديني رهنمون ساخته و ذهنش را براي تعمق و تدبر آماده مي سازند. فيلم هايي مانند «هفت» و» «باشگاه مشت زني» ديويد فينچر يا «تماس» رابرت زمه كيس و يا «ماگنوليا» پل تامس اندرسن كه اغلب به ره گم كردگي و سرگشتگي انسان امروز و قرار گرفتن عذاب الهي برسر راهش اشاره دارد يا فيلمي همچون «چه رؤياهايي كه مي آيند» ساخته وينسنت وارد كارگردان استراليايي كه اساساً جهشي ساختاري در سينماي ديني محسوب گرديد. وينسنت وارد با تصاويري خيره كننده از عالم آخرت براساس آنچه كه در كتب مقدس ديني آمده است، علاوه بر نوع نگرش مذهبي به پاداش و عذاب خداوندي، با استفاده از تكنولوژي پيشرفته، ساختار را در خدمت مضمون ديني فيلم قرار داد. آنچه كه مسلم است گرايش امروز جامعه غرب به سوي مضامين و باورهاي ديني انكار ناپذير است، فقط يك دليل اثبات اين مدعا استقبالي است كه سال گذشته از فيلم «مصائب مسيح» مل گيبسن به عمل آمد و آن را در ردة هشتم پرفروش ترين فيلم هاي تاريخ سينما حتي بالاتر از سري «اينديانا جونز ها قرار داد. اين درحالي بود كه پيش از آن به كرات درباره زندگي و به صليب كشيده شدن حضرت عيسي مسيح (ع) فيلم ساخته شده بود. شايد به همين دليل است كه هنوز هاليوود براي ساختن فيلم هاي ديني علاقه نشان مي دهد. اما بي مناسبت نيست براي دريافت مقاصد تهيه كنندگان هاليوودي از ساخت چنين فيلم هايي و اهدافي كه از قبل آنها جستجو مي كنند، نگاهي دوباره به فيلم «مصائب مسيح» مل گيبسن به عنوان الگوي فيلم هاي ديني هاليوودي كه از آثار

اخير اين دسته محسوب مي شود، داشته باشيم: به نظر مي آيد كه روايت مل گيبسن از روند تصليب حضرت عيسي مسيح(ع) بيشتر تحت تأثير ساختار سينماي غلو آميز، پر سر و صدا و به اصطلاح آرتيستي و صرفاً تجاري امروز هاليوود مي باشد. همچنانكه روايت دهه نودي رنج و شور «ژاندارك» نيز در دوربين لوك بسون بيشتر به قصه هاي شواليه هاي افسانه اي شبيه است تا بازآفريني حماسه معنوي دختر چوپان جواني كه شجاعانه در مقابل انگيزاسيون كليساي قرون وسطي ايستاد.سكانس هاي بسيار طولاني شلاق زدن عيسي مسيح توسط سربازان رومي كه بيشتر از آنكه تكان دهنده باشد، خصوصاً در اواسط فيلم، خود كسالت بار و خسته كننده و سوهان روح مي گردد و حتي قطع هاي سردستي و متناوب گيبسن به چهرة شاهدان اين مراسم نيز از آن كسالت نمي كاهد، همچنين است سكانس طولاني حمل صليب تا روي تپه هاي «جلجتا» كه بارها و بارها نقش زمين شدن بازيگر كاراكتر عيسي مسيح را شاهد هستيم تا آنجا كه از تكرار و يك نواختي صحنه كلافه مي شويم، خصوصا با آن سر و صداي متداوم مردم و نعره ها و عربده هاي سربازان رومي كه گاهي تماشاگر را نه از آنها كه از خود فيلم عصبي مي كند. چنانچه خشونت فيلم هم بيشتر آزاردهنده است و مهوّع (مانند خيل فيلم هاي صرفاً تجاري حادثه اي يا جنايي و يا ترسناك امروز كه خون و گوشت هاي قطعه قطعه شده از در و ديوارش مي ريزد، همچون: «كشتار اره برقي تگزاس»، «پيچ عوضي»، «تب كلبه»، «اژدهاي سرخ» و....) نه اينكه تأثيرگذار و تكان دهنده باشد. و زرق و برق ماهواره ها همچنانكه در MTV مل گيبسن و در واقع سينماي امروز تحت تأثير كليپ هاي پرداخت افسانه ها و قصه ها

و قهرمان جلوه دادن شخصيت هاي داستاني موفق مي نمايانند در روايت روابط و قهرمانان واقعي الكن مي باشند چون مي خواهند و يا ناچارند همان ساختار معمول را به كار ببندند.نكتة قابل توجه اينكه فيلم «مصائب مسيح» در اكران نخست خود، به دليل صحنه هاي خشونت بار و آرتيستي خود مورد توجه مسيحيان متعصب قرار نگرفت و مل گيبسن ناچار شد با حذف برخي صحنه هاي ذكر شده، آن را دوباره به اكران درآورد و با تبليغات فراوان اين بار همة مسيحيان عالم را به ديدن فيلم دعوت نمايد.فيلم «مصائب مسيح» نيز به رغم همه پروپاگانداي سرسام آور رسانه هاي غربي، فيلمي ضدّ يهودي به نظر نمي آيد، حتي در حدّ نسخه هايي كه نيكلاس ري و فرانكو زفيره لي درباره زندگي حضرت مسيح (ع) ساختند. چنانچه از اين بابت همان اپيزود فيلم «تعصب» گريفيث، ضدّ يهود تر مي نماياند. در آن فيلم واقعاً قرار بود تصاوير به صليب كشيدن حضرت مسيح (ع) توسط يهوديان فيلم برداري شود كه با اعتراض جماعت يهود، گريفيث به جاي يهوديان، سربازان رومي را جايگزين كرد. اما همچنان تأثير احبار و رهبان يهود در صدور حكم تصليب حضرت مسيح (ع) نقش اصلي را بازي كرد به طوري كه در فيلم مذكور، حتي آنها بطور مستقيم اين حكم را جاري مي نمايند برخلاف آنچه درمورد فيلم مل گيبسن تبليغ گرديد كه يهوديان را تنها در حكم سنگسار محقّ مي داند و صدور محكوميت تصليب برعهدة كنسول روم در يهوديه است. در «مصائب مسيح» مل گيبسن، در واقع عامل و طالب اصلي به صليب كشيدن مسيح، مردم هستند و آنها هستند كه فرياد مي كشند و خواستار مجازات وي مي گردند و حتي بچه هايشان وحشي و خشن تصوير

مي شوند (نگاه كنيد به بچه هايي كه به آزار و اذيت يهودا پس از استرداد انعام راهب بزرگ اقدام مي ورزند)، در حالي كه واكنش و تكفيرراهب بزرگ يهوديان و برخي دستيارانش در مقابل فردي كه ادعاي آوردن مذهبي جديد و نو را دارد، بسيار طبيعي و آرام نشان داده مي شود. حتي اين افراد شدت شكنجه حضرت عيسي (ع) از سوي سربازان رومي را نمي توانند تحمل كرده، ميدان تنبيه را ترك مي كنند و بارها دوربين گيبسن بر روي چهرة متأثر آنها از ضرب و جرح مسيح (ع) تاكيد مي كند. و اين روميان هستند كه وحشيانه و در طول فيلم حضرت عيسي مسيح (ع) را به انحاء مختلف و با انواع و اقسام ابزار و وسايل شكنجه مي زنند و به خاك و خون مي كشند و آنها هستند كه در مقابل دوربين، ددمنش و خونخوار جلوه مي نمايند، نه سران شوراي يهوديت. گيبسن در «مصائب مسيح» حتي از نشان دادن مستقيم صحنه سنگسار «مريم مجدليه» كه در ديگر فيلم هاي ذكر شده در اين باب، از موارد ضدّ يهودي آنها محسوب مي گرديد نيز خوداري نموده و تنها در يك تراولينگ گذرا به آن مي پردازد كه فقط براي تماشاگر آشنا به اين ماجرا قابل فهم و درك مي باشد.پس به نظر مي رسد تمركز تبليغات توزيع كنندگان فيلم بر روي وجه ضدّ يهودي فيلم همان ترفند هميشگي هاليوود براي تأثير بر روي مخاطبان بوده است و براي اثبات كارگر افتادن اين ترفند، همين بس كه فروش فيلمي با هزينه فقط 25 ميليون دلار (دستمزد يكي از بازي هاي مل گيبسن) و پيش بيني نهايتاً 50 ميليون دلار استقبال گيشه اي، در همان اولين هفته هاي اكران خود به

500 ميليون دلار رسيده است.اين قضاوت را با «توهم توطئه» اشتباه نگيريد. اين ويژگي سيستم امروز رسانه اي است كه در خدمت منافع كمپاني هاي بزرگ و سيستم غالب هاليوود كار نمايد، همان سيستمي كه فيلم هايي چون «دنياي آب» را پيش از پايان توليد زمين مي زنند و در مقابل، آدم هاي مهجوري چون «واديم پرلمن» را به دليل نزديكي به اين سيستم علي رغم فيلم آماتوري و ضعيف اش _ خانه اي از شن و مه _ به عرش مي رساند و حالا هم فيلمي كه در همين سيستم، خيلي معمولي ساخته شده و البته مانند ديگر فيلم هاي معمولي سينماي امروز آمريكا، به وسيلة تكنولوژي پيشرفته و متخصصاني كه كار خود را خوب بلدند، اثر نسبتاً خوش ساختي از كار درآمده است را اثري آرمان گرا و ضدّ يهود معرفي كنند و اين فيلم ضدّ يهود و ضدّ سيستم را نه تنها در بيش از 3000 سينماي آمريكا _ كه عمدتاً در اختيار يهوديان قرار دارد _ بلكه در تمامي اقمار رسانه اي خود از جمله سينماهاي فلسطين اشغالي به نمايش در آورند!! سعيد مستغاثي

كامپيوتر و سرعت

در يك كشور فقير، استفاده از ريزكامپيوتري كه توسط ماهواره به يك سيستم اطلاعاتي كه نيمي از جهان را در بر دارد مرتبط است، عملي احمقانه مي باشد. اين عمل، نوعي افراط و زياده روي تكنولوژي است. اگر گروه هاي محلي را مجبور كنيم كه كامپيوترهايي كاملاً پيشرفته را خريداري كنند، اين نوعي ستم و بي رحمي در حق آنها است.

جري ماندر يكي از مشهورات زمانه، مطلوبيت سرعت است و كامپيوترها از اين جهت كه بر سرعت كارها مي افزايند، ستوده مي شوند، امّا آيا واقعاً سرعت تا چه حدّ براي جامعه و عموم مردم مفيد

است؟ آيا براي شركت ها و مؤسسّات بزرگي كه در پي بلعيدن جهان هستند، چقدر سودمند است؟ تحقيقات بيانگر آن است كه شتاب گرفتن زندگي، آثار روحي و رواني نامطلوبي بر جامعه به جاي مي گذارد و تنها مؤسسّات عظيم از اين شتاب سود سرشاري مي برند. در سال هاي اخير، در برابر اين عقيده كه «بزرگ تر لزوماً بهتر است»، ايستادگي شده است. افرادي مانند «ليپولدكوهر» و «اي.اف. شوماخر» و هم چنين جنبش هايي مانند «گرينز» و «بيوريجناليسم» درباره اين موضوع كه اندازه ها و معيارهاي محض اقتصاد و تكنولوژي كشورهاي مدرن، مشكلات ساختاري غيرقابل حلي را به وجود مي آورند و منجر به بيگانگي ميان مردم، دشمني ميان كشورها و تخريب طبيعت مي شوند، اظهار نظر كرده اند. آنچه به نحو جدي مطرح است اينكه اگر كوچك تر زيباتر است، (همان گونه كه اكثريت موافقند)، كندتر و آهسته تر چه طور؟ تنها اندكي از مردم معتقدند، سرعت يكي از ابعاد مهم اندازه گيري است. بزرگ ترين مؤسسّات و سازمان هاي جهان امروز _ ارتش، شركت ها، دولت ها، بانك ها _ تنها زماني مي توانند بزرگ و از نظر جهاني وسيع باشند كه قادر باشند به سرعت از داده هاي عظيم و پيچيده اي كه در بين شعبات گوناگون آنها در جريان است، آگاهي داشته باشند، كامپيوترها، همراه با ارتباطات دوربرد ماهواره اي، موفق شده اند محدوديت هاي قديمي در ارتباط با اندازه را از بين ببرند. امروز يك مؤسسه مي تواند خود را فراتر از مرزها گسترش داده، تمامي جهان را احاطه كند. مرزهاي بين المللي از بين رفته اند. در حالي كه كامپيوترها به دايره اطلاعات، سرعت بخشيده و از نظر جغرافيايي مؤسسّات بزرگ را گسترش داده اند، انسان ها براي اينكه بتوانند خود را با اين گستردگي و سرعت تطبيق

دهند، مجبور شده اند كه سريع تر حركت كنند و در حالي كه مؤسسّات، حجم فعاليت هاي اقتصادي را سرعت بخشيده اند (نقشه برداري ماهواره اي از منابع، دسترسي و وارد شدن به محل هاي بكر و دست نخورده، حركت سريع سرمايه ها، توسعه سرمايه هاي زير بنايي) چهرة كرة زمين بسيار سريع تر از هر زمان ديگري دچار تغيير و تحول شده است. فعاليت هاي شركت ها سرعت مي گيرد، تأثيرات بر روي كره زمين شتاب بيشتري به خود مي گيرد و فعاليت هاي انسان ها نيز همين طور. آيا اين روندي مثبت است؟ در اجتماع ما، سرعت چنان ستوده شده است كه گويي به خودي خود، نوعي حسن و مزيت است و امروزه سرعت اطلاعات، با ميزان بي سابقه اي از اطلاعات، ما را در خود غرق كرده است؛ در حالي كه بيشتر اين اطلاعات در مرحلة عمل بي فايده هستند. نتيجه واقعي اين تحول، افزايش تنش هاي رواني و اضطراب در انسان ها است، به خصوص زماني كه ما سعي مي كنيم خود را با جريان در حال رشد اطلاعات هماهنگ كنيم. سيستم هاي عصبي، سرعت را بيش از قوه ادراكي، تجربه مي كنند و تحت تأثير آن قرار دارند. اين وضعيت مانند اين است كه انگار همگي ما در يك بازي ويدئويي كه مورد توافق همة اجتماع است، گرفتار شده ايم؛ جايي كه اطلاعات بر روي صفحه نمايش، سريع تر و سريع تر ظاهر شده و ما به طور جدّي در حال تلاش براي تطبيق سرعت خود با سرعت اين اطلاعات هستيم. در حقيقت بازي هاي ويدئويي بهترين مثال براي اين وضعيت هستند. اغلب با اين ادّعا كه «اين بازي ها هماهنگي بين چشم و دست را سرعت مي بخشند»، از آنها دفاع شده است. در نشست هايي كه بين رؤساي توليدكننده بازي هاي

ويدئويي تجاري صورت مي گيرد، اين ادّعا را در برابر گروه هايي از خانواده ها كه به دنبال ممنوعيّت اين بازي ها هستند، به صورت مؤثر و كاري طرح مي كنند. امّا اين سؤال مطرح است كه چرا افزايش سرعت هماهنگي بين دست و چشم پسنديده است؟ تنها فايده واقعي اين هماهنگي مي تواند، اين باشد كه مهارت هاي بسكتبال يك فرد را افزايش خواهد داد و يا فرد را براي يك بازي ويدئويي سريع تر آماده خواهد كرد. رونالد ريگان از بازي هاي ويدئويي به عنوان يك تربيت كننده خوب نسل جديد خلبانان هواپيماهاي بمب افكن ستايش كرد. مانند خلباناني كه عراق را بمباران كردند و تجهيزات آنها مشابه بازي هاي ويدئويي بود. در طي هزاران سال، بشر هماهنگي دست و چشم خود را با عوامل طبيعي و محيطي تطبيق داده بود كه مي توان از آن با «سرعت طبيعي» ياد كرد. همة چيزهايي كه انسان ها با آن سر و كار داشتند، با سرعتي متناسب با توانايي هاي ما در حال حركت بودند، اين نوع تطبيق لازم بود تا نوع بشر بتواند به حيات خود ادامه دهد؛ زيرا بشر بايد به وسيله دستان خود كارها را انجام مي داد. همراه با انقلاب صنعتي، بسياري از چيزها سرعتي مكانيكي يافتند. از آنجا كه محيط طبيعي راه را هموار كرده بود و زندگي انسان نيز به محيط هاي دست ساز بشر انتقال پيدا كرد، آهنگ و ريتم طبيعي واكنش ها و عكس العمل هاي ما، جاي خود را به ريتم و آهنگ صنعتي داد. ما ياد گرفتيم تا با سرعت هاي مكانيكي تعامل متقابل داشته باشيم، همان گونه كه كارگران خط مونتاژ و بيشتر رانندگان اتومبيل با اين تطابق آشنا هستند. امروزه ماشين ها با سرعت هاي الكترونيكي حركت

مي كنند و چرخه فعاليت ها نيز در حال سريع تر شدن است و ما نيز در اين چرخه زندگي مي كنيم. بازي هاي ويدئويي كامپيوتري، آموزش دهنده هاي خوبي براي جهان سريع تر هستند. وقتي ما با اين بازي ها مشغول هستيم، هدف ما اين است كه محو و غرق در آنها شويم. سمبل ها و نشانه هاي الكترونيكي روي صفحه نمايش، وارد مغز ما مي شوند، از سيستم عصبي ما عبور مي كنند، و عكس العمل در موقعيت هاي جنگ يا پرواز را كه در نهاد ما وجود دارد و در اينجا خود را از راه دستان ما بروز مي دهد، تحريك مي كند. تفكر بسيار كم و ناچيزي در بازي هاي كامپيوتري نياز است. شيئي كه ما با آن بازي مي كنيم، قرار است به سرعت و بدون تأمل از خود عكس العمل نشان دهد. يك بازيكن حرفه اي بازي هاي ويدئويي، برنامه كامپيوتري را وا مي دارد كه سريع تر برود و همراه با افزايش سرعت اين چرخه، بازيكن و ماشين در يك چرخه روان و در حال حركت به يكديگر مرتبط مي شوند؛ چرخ هايي كه جنبه و ابعاد هر دو را در بر دارد، با گذشت زمان و تمرين، توانايي هاي انسان به برنامه كامپيوتري شباهت پيدا مي كند؛ تحول، با اين تعامل متقابل سريع تر مي شود، امّا اين فرايند تحول به صورت قابل ملاحظه اي جديد و بي سابقه است. تغيير و تكامل كه ابتدا به صورت تعاملي بين انسان ها و طبيعت صورت مي گرفت، اكنون بين انسان و محصولات ساخت خود انسان، اتفاق مي افتد. ما روابط خود را به طور متقابل با محيطي كه خود ايجاد كرده ايم بسط و گسترش مي دهيم؛ با ماشين هايي كه خود ساخته ايم و با خودمان. اين وضعيت، نوعي «زاد و ولد دروني» است كه مي گويد،

ما و طبيعت با يكديگر رابطه اي نداريم. بازي هاي ويدئويي و كامپيوترها، فرايندي را سرعت مي بخشند كه قبلاً توسط نسلي از بينندگان تلويزيون تحريك شده بود. بيشتر مردم، تماشاي تلويزيون را عملي منفعل و يك طرفه مي دانند _ كه همين طور هم هست _ در حالي كه بازي هاي ويدئويي و كامپيوترها تعاملي متقابل دارند. تلويزيون، ما را كودن و پُرتنش بار مي آورد. تماشاي تلويزيون تنها وضعيت ذهني مناسبي براي بازي هاي كامپيوتري و تعلق به كامپيوتر به وجود مي آورد. زماني كه تكنولوژي ها با هم تلفيق شوند، نسلي از مردم را به وجود مي آورند كه بسيار پرشتاب تر از آن هستند كه خود را با ريتم ها و حركت هايي آهسته، طبيعي و ابتدايي تطبيق دهند. بازي هاي ويدئويي، تلويزيون، كامپيوترها، واكمن ها، بچه هايي كه راديوهاي بزرگ را در خيابان حمل مي كنند و خيابان و خط مونتاژ و بزرگ راه و آزادراه، همه و همه، جزيي از فرآيند سرعت هستند كه زندگي و حيات ما را سريع تر و سريع تر مي چرخانند؛ كاري مي كنند كه زندگي پر جاذبه تر به نظر برسد. در حالي كه تنها بي ثبات و پر شتاب تر شده است. اين پيش فرض كه سرعت ذاتاً چيز خوبي است، به بخش هاي ديگر نفع مي بخشد. بخش هايي كه بيشترين منفعت را مي برند، مؤسسّات عظيمي هستند كه قادرند سرعت معاملات و داد و ستدها را افزايش داده، مستقيماً به سوي قدرت و پول حركت كنند. براي بيشتر باقيماندة جهان، تأكيد بر سرعت و شتاب مضر است. مطمئناً سرعت براي كارگران، مضرّ و صدمه زننده است؛ براي ارتباطات مردمي مضرّ است. سرعت، اضطراب و نگراني ايجاد مي كند و پيامدهاي مخربي در بقاي فرهنگ هاي مخلتف غير غربي دارد. مردم بومي تمايل دارند

در واحدهاي اقتصادي كوچك با كار جمعي، كه تمامي تصميمات در آنها با توافق همه صورت مي گيرد، به فعاليت مشغول شوند. اين تمايل به خودي خود، ميزان زيادي صميميت ميان مردم ايجاد مي كند. از آنجايي كه زمان به عنوان يكي از نعمت هاي متعدد خداوند است كه مردم بومي و ساده، بيشتر از ما از آن لذت مي برند، ارتباطات در ميان آنها نيز معمولاً با يك آهستگي سنجيده تعريف شده است. مردم هول و شتابان نيستند. آنها به فكر انجام دادن بيشتر در زمان كمتر نيستند، زيرا زمان كافي براي به انجام رساندن آنچه كه نياز به انجام دادن است، وجود دارد. آنها از مشغوليت هاي شخصي خود لذت مي برند، در حالي كه شتاب و عجله بيش از حدّ، اجازة چنين لذتي را به آنان نمي دهد. وقتي قرار است كارها انجام شوند، با همكاري و هم دلي گروه انجام مي شود. امروزه فشار فرهنگ هاي مهاجم غربي، باعث شده است كه زندگي جوامع غربي در جهت ها، زمان ها و زمان بندي هاي كاملاً متفاوتي شكل بگيرد. اين مسئله حيات فرهنگ هاي غير غربي را از طريق تغيير آداب و رسوم و روش هاي سنتي آنها، تهديد مي كند.زماني مقاله اي را در «گفتمان توسعه» به نام پرستش خداي دروغين، نوشته «كن دارو» و «مايكل ساكسنين» مطالعه مي كردم. اين دو نويسنده، بيشتر عمر خود را صرف انتقال تكنولوژي هاي كوچك و محدود به روستاهايي در فقيرترين كشورهاي جهان كرده اند. مقاله، گزارشي است در مورد «جنون كامپيوتر». همان جنوني كه ميان آژانس هاي عمران بين المللي و گردانندگان آنها كه از اتصالات كامپيوتري طرفداري مي كنند، وجود دارد. به عقيدة دارو ساكسنين، فرضيه اين است كه كامپيوترها ارائه كنندة ارتباطاتي بي سابقه، سريع و

ارزان، در جهت آباداني و عمران روستا هستند كه مي توانند «نيازهاي اطلاعاتي» آنها را براي صنعتي شدن برآورده كنند. اين دو نويسنده، نتيجه گيري مي كنند كه اين فرضيه اي «مزخرف و خطرناك» است، زيرا: در يك كشور فقير، استفاده از ريزكامپيوتري كه توسط ماهواره به يك سيستم اطلاعاتي كه نيمي از جهان را در بر دارد مرتبط است، عملي احمقانه مي باشد. اين عمل، نوعي افراط و زياده روي تكنولوژي است. بيشتر كشورهاي فقير، به تكنولوژي هايي بسيار ساده تر مانند ماشين هاي تايپ، كتاب هاي مرجع، ابزارهاي دستي، دوچرخه و ضبط صوت نيازمندند. يافتن تعميركاران ماهر كامپيوتر تقريباً غيرممكن است؛ اگر گروه هاي محلي را مجبور كنيم كه كامپيوترهايي كاملاً پيشرفته را خريداري كنند، اين نوعي ستم و بي رحمي در حق آنها است. تمركز قدرت

اخيراً در كنگره اي با نام «كنگره مناطق زيستي ملي» شركت كردم كه در آن 250 نفر با هدف تجزيه قدرت سياسي مركزي به نفع قدرت محلي، خودكفايي اقتصادي و فطرت مبتني بر طبيعت و محدوديت يا «فطرت سبز» كار مي كردند. چندين تن از شركت كنندگان در كنگره، آشكارا از نقشي كه كامپيوترها در ساختن شبكه هاي ارتباطي بين مناطق زيستي و به تبع آن، تسهيل كردن تبادل سريع اطلاعات در اين مناطق دارند، دفاع كردند. علي رغم اين مسئله كه استفاده از كامپيوترها در اين جهت، ممكن است سبب ايجاد تمركز قدرت شود، اين موضوع مورد بحث قرار گرفت كه كامپيوترها «ابزاري خنثي» هستند كه مي توانند به گروه هايي كه اهدافشان تكفير مؤسسّات بزرگي است كه كامپيوترهاي را اختراع كرده اند و بر آنها سلطه دارند، كمك كنند. اين يك حيله جالب است:

ما اختراع آنها را مي گيريم و مانند يك نوع مبارزه ژاپني از

آن عليه به وجود آورندگان آن استفاده مي كنيم. اين حيله در ابتدا جالب به نظر مي رسد، امّا با توجه به خصوصيت ماهوي كامپيوترها كه ناگزير منجر به تمركز مي شود، نمي توان بر روي آن حساب كرد. اين مسئله در ابتدا با توجه به ظاهر كامپيوترها كه شكل يك فناوري دموكراتيك محدود را دارند، ما را به اشتباه مي اندازند. مردم در خانه شان كامپيوتر دارند و آن را براي خود و سازمان شان مفيد و قدرت بخش مي بينند. كامپيوترها در بسياري زمينه ها كمك كننده هستند و نظارت هاي شخصي قابل توجهي بر خلاف تكنولوژي هاي ديگر مانند تلويزيون، به افراد ارائه مي كنند. گروه هاي اجتماعي و سياسي كوچك، كامپيوترها را ابزار ارزشمندي براي ذخيره و نگهداري اطلاعات، ايجاد شبكه، فرايندهاي پستي، تهيه نسخه هاي تميز و مرتب، تهيه ليست هاي عضويت، نگه داشتن حساب و كتاب ها و غيره مي دانند. با همة اين موارد، هنوز سؤالي در اينجا مطرح است. مسئله اصلي اين نيست كه آيا كامپيوترها مي توانند به شما و گروهتان سود برسانند يا خير. سؤال اين است كه چه كسي بيشترين فايده را از وجود كامپيوترها در جامعه مي برند؟ پاسخ اين است كه با همه اين مزيت هاي محدود، اين مؤسسّات بزرگ هستند كه بيشترين سود را مي برند و خود نيز به خوبي نسبت به اين مسئله آگاهند. اختراع كامپيوتر، توسط يك گروه از افراد شريف و نجيب و اصلاح طلب ساده لوح كه قصد داشته باشند به وسيله تكنولوژي، دموكراسي بيشتري ايجاد كنند، صورت نگرفته است. با وجود اينكه كامپيوترها در دهة 1920 اختراع شدند، اين نيروهاي انتظامي امريكايي و انگليسي بودند كه براي نخستين بار از آنها به طور جدي به عنوان يك سيستم راهنما براي

موشك هايشان در جريان جنگ جهاني دوم استفاده كردند. دو دهه بعد، «آي. بي. ام» _ IBM _ اين فناوري را به استفاده هاي تجاري عظيم تغيير داد و از دهة 1970 به بعد «آتاري» و «اپَل» مأموريت خود را براي ورود كامپيوتر به همه خانه ها و مدرسه ها اجرا كردند. تا دهة 1970، ارتش و شركت هاي بزرگ، به طور كامل كامپيوترها را با سود فراوان و دسترسي جغرافيايي گسترده تر براي عمليات متمركز وارد تمامي امور خود كرده بودند. آن اصلاح طلبان ساده لوح، حتي يك دكمة پلاستيكي را فشار نداده بودند. تكنولوژي كامپيوتر، قسمت اصلي از يك زيربناي فني پيشرفته است و كامپيوترها ممكن است در جامعه اي پديدار شده باشند كه پيش از اين، در ابتداي مسير فناوري و پيشرفت بودند. ساخت كامپيوترها بسيار گران تمام مي شود، آنها به طرز بسيار پيچيده اي با سيستم هاي تلفني مركزي ارتباط دارند و برخي از استفاده هاي بهينه اي كه مي توان از آنها كرد، مانند محاسبه بسيار سريع و نقشه برداري ماهواره اي از منابع زيرزميني، آنچنان پرهزينه هستند كه تنها مؤسسّات عظيم مي توانند از عهده آن برآيند. كامپيوترها مانند ديگر تكنولوژي هاي پيشرفته نظير ارتباطات ماهواره اي، كشاورزي ماشيني، روبات شناسي، مواد ضد آفات و ... در خدمت اقتصاد هستند حال هر چه اندازه و حجم تشكيلات اقتصادي و شركت بزرگ تر باشد، توانايي تهيه كامپيوترهاي بيشتري را دارد. علاوه بر اين، كامپيوترها پيچيده تر و سطح بالاتر شده و بايد توسط گروه اجرايي آزموده تر اداره شوند، و در مناطق اقتصادي كه به طور گسترده پراكنده شده اند، ارتباطات كامپيوتري بيشتري نسبت به مؤسسّات و واحدهاي كوچك تري وجود خواهد داشت. در نتيجه، تجارت هاي بزرگ تر از امتيازات بيشتري برخوردار خواهند بود. با

وجود اينكه تجارت ها و كسب هاي كوچك تر هم از وجود كامپيوترها استفاده مي كنند، تجارت هاي بزرگ تر، بسيار بيشتر سود مي برند؛ زيرا بزرگي و پيچيدگي و دسترسي به عمليات هايي كه كامپيوتر آنها را تسهيل مي كند، به منابع مالي بسيار بيشتري نياز دارد. اگر كامپيوترها اختراع نشده بودند تجارت هاي كوچك تر بسيار موفق تر بودند، زيرا اساساً كامپيوترها ابزاري هستند كه تنها تجارت هاي بزرگ قادر به استفاده از آنها مي باشند. نقش كامپيوترها در بانك هاي بين المللي را در نظر بگيريد؛ انتقال سريع پول از بازاري به بازار ديگر، ايجاد توسعه در اينجا و آنجا. مؤسسّات چند مليّتي به سادگي نمي توانستند آنچه را كه امروزه انجام مي دهند، بدون كامپيوترها و استفاده از ارتباطات ماهواره اي انجام دهند. كامپيوتر اين مؤسسّات را قادر ساخته كه آنچنان گسترش يابند كه قبلاً هرگز ممكن نبوده است. آن بانك ها ديگر فراتر از چند مليّتي هستند؛ بلكه به درستي جهاني شده اند. روند سرعت يافته اي كه در آن درخت ها در اندونزي و بروئني قطع شده اند، نشان دهندة توانايي افزايش يافتة شركت ها در ادارة امور با يك مديريت مركزي است كه فعاليت هاي روزانه را در سر تا سر جهان تحت تأثير قرار مي دهد.براي مردمي كه تلاش مي كنند از نابودي سياره زمين جلوگيري كنند، بسيار ساده لوحانه است كه از كامپيوترها به عنوان ابزاري خنثي و سودمند براي تمركز زدايي ياد كنند، چرا كه اساساً كامپيوتر ابزاري براي تمركز بخشيدن به منافع توسعه است. مؤسسات بزرگ كه به دنبال فايدة دوم كامپيوتر يعني سود بردن از آن هستند، بسيار بيشتر از اصلاح طلبان ساده لوحي كه قصد دارند از كامپيوترها به عنوان يك مقابله به مثل پيشرفته استفاده كنند، منفعت خواهند برد. اين تنها بد

فهمي كل ماجرا است و قطعاً غرور و خودبيني باعث شده اينگونه فكر كنيم. طرفداران محيط زيست، محافظان زيست مناطق و ديگر عمل گرايان متجدد، بسيار موفق تر خواهند بود اگر اين نكته را مدّ نظر قرار دهند كه در ازاي همة آن منافع ناچيزي كه كامپيوتر به آنها ارايه مي كند، نهايتاً تمامي تلاش هاي آنها را بي اثر خواهند كرد. ما بايد كار را از خود كامپيوترها به عنوان معضلي زيست محيطي و سياسي شروع كنيم. ماهنامه موعود شماره 82 پي نوشت:

? منبع: كتاب In the absence of the Sacred.

به نقل از : سياحت غرب، ش 12.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109