ماهنامه موعود79

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1386

عنوان و نام پديدآور:شماره 79 ماهنامه موعود- شهريور 1386/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 79 - شهريور 1386

حق با ماست

توقيع مبارك حضرت صاحب الامر، ارواحنا له الفداء، به افتخار عثمان بن سعيد عمري و فرزندش محمد بن عثمان

خداوند شما دو نفر [پدر و پسر] را به اطاعت و بندگي خويش موفق و بر دين خود ثابت قدم بدارد و در ساية رضاي ذات پاكش به شما سعادت دو جهان عنايت فرمايد. آنچه «ميثمي» به شما خبر داده بود در مورد «مختار» و مناظرة او با كسي كه اظهار مي داشته از حضرت امام حسن عسكري(ع) جانشيني جز جعفر بن علي [كذاب] باقي نمانده، و او هم تصديق كرده است، به ما رسيد. همچنين آنچه كه شما به ميثمي در پاسخ مطالبي كه به ياران شما گفته بود، نوشتيد نزد ما روشن است و من از اينكه پس از بينايي و بصيرت دچار نابينايي شوم و پس از هدايت، گمراه گردم و نيز از فتنه ها و عدم قبولي اعمال، به خدا پناه مي برم، چه آنكه حق تعالي در قرآن كريم فرموده است: آيا مردم خيال مي كنند كه اگر بگويند ايمان آورده اند از آنها مي گذرند و آنان را آزمايش نمي كنند. چگونه در فتنه سقوط مي كنند و در حيرت و سرگرداني به سر مي برند و پيوسته به چپ و راست در حركتند؟! آيا از دين خود جدا افتاده اند؟ آيا از روايات معتبر در اين مورد بي اطلاع هستند يا آگاهند ولي آن را از ياد برده اند؟ آيا نمي دانند كه خداوند زمين را از حجت خالي

نمي گذارد، اعم از اينكه آن حجت ظاهر و آشكار در ميان مردم باشد يا غايب از انظار؟ آيا اين دسته اي كه در وجود امام [پس از حضرت عسكري(ع)] شك و ترديد دارند، از برنامة منظم ائمة معصومين(ع) پس از پيامبرشان(ص) بي اطلاع هستند كه چگونه يكي پس از ديگري طبق برنامه هاي تعيين شده به وظيفة خويش عمل كردند و نوبت به امام عسكري(ع) رسيد كه جانشين پدرانش بود و به امر خداوند مردم را به سوي حق و راه مستقيم ولايت دعوت فرمود؟ او خورشيدي فروزان و ماهي درخشان بود كه در آسمان ولايت و امامت مي درخشيد و آنگاه كه ساعت مقرّر فرا رسيد و مانند اجداد گرامي اش به سبب شهادت، به جوار رحمت حق شتافت، مانند پدرانش بدون كم و زياد به عهد خويش وفا نمود و وصيت خود را به وصي و جانشين خودش _ كه به امر خداوند بايد تا روز موعود از نظرها پنهان باشد _ سپرد. البته كه در مورد جانشين او مقدر الهي اين چنين است كه محلّ زندگي او بايد مخفي باشد و اين براي ما فضيلتي است. و آن روزي كه خداوند به ما اجازه دهد و منع خود را از ظهور ما بردارد، حق در زيباترين لباس ها و روشن ترين نشانه ها به مردم نشان داده شده، بر همگان آشكار خواهد شد و اساساً حقّ و حقيقت، خود معرّف خويش خواهد بود. لكن چه بايد كرد؟ اكنون بايد در برابر قضا و قدر الهي و ارادة توانايش تسليم و به انتظار توفيق از جانب ذات پاكش بود. پس منكران و كساني را كه در شك و ترديد هستند بخوانيد

تا دست از متابعت هوي و هوس بردارند و همان اصولي را كه پيروي مي كردند، رعايت كنند و همان راه را دنبال نمايند. از آنچه از آنها پوشيده است درگذرند و از بحث و فحص در آن خودداري كنند، كه به گناه آلوده خواهند شد؛ اسرار الهي را فاش نكنند، كه موجب پشيماني آنان خواهد شد. و بدانند كه حق با ما و در راه دوستي ما است. هيچ كس جز ما اين ادعا [يعني دعوي امامت و جانشيني رسول اكرم(ص)] را ندارد؛ مگر دروغ گويان و آنان كه بر خداوند افترا بسته و گمراه خيانت پيشه هستند. بدين مختصر كه از ماشنيديد قناعت كنيد و از تفصيل و شرح آن درگذريد. ماهنامه موعود شماره 79 پي نوشت:

? مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج53، ص 190.

ما منتظر طلوع خورشيديم

اسماعيل شفيعي سروستاني

در گسترة جغرافياي شرق بزرگ، «جريان رود زلال فرهنگ و تفكر» شرقي وجه تمايزي جدي بود؛ همان كه حقيقت ناب، خالص و پيراستة آن در «تفكر وحياني و كتب آسماني» و صورت و سيرت مردان مرد از قبيلة ايمان و رستگاري قابل مشاهده بود. جرياني كه به صورت يك هارموني لطيف و چشم نواز رنگ ها، مظاهر خود را در تمامي حوزة فرهنگ شرقي آشكار مي ساخت و خود را به تمامي به رخ غرب مي كشيد

از گذشته هاي دور رويارويي شرق و غرب به عنوان دو كانون براي «قدرت» مطرح بوده اند و از همان قرون ماضي، بسياري از انديشمندان سعي در كشف دلايل اصلي و بنيادين اين رويارويي آشكار و نهان داشته اند. برخي مجموعة دلايل اقتصادي، سياسي و حتي انگيزة حكّام براي دستيابي به «قدرت اوّل» را در زمرة دلايل اصلي وجه

تمايز اين دو كانون فرض كرده اند در حالي كه مردان اهل نظر و فرهيختگان اهل تفكر، وجوه اصلي تمايز را در «بنيادهاي فرهنگي»، «نگرش كلّي دربارة عالم و آدم» و بالاخره تعاريف ارائه شده در اين دو حوزه دربارة «انسان و مأموريت انسان در عرصة هستي» دانسته اند. همان كه در حوزة «جهان بيني» و «جهان شناسي» جاري در اين دو حوزه به خوبي قابل شناسايي و رديابي است. بي شك درجة خلوص و صافي اين «نگرش، جهان بيني و تعاريف» در تمامي نقاط جغرافياي خاكي شرق و غرب يكسان نيست امّا، به طور كلي، در تمامي پهنة شرق، از شرق درياي مديترانه تا منتها اليه چين، درجات متفاوتي از اين نگرش جاري و قابل شناسايي است و وجود همين حد از اشتراك در «نگاه به عالم و آدم» است كه جملة جغرافياي اين بخش از زمين را در موضوع و مفهوم «شرق» معرفي كرده است. در مجموعة فرهنگ ها و دستاورهاي معلمين شرق اعم از كنفسيوسيسم، بودائيسم، زردشتيت و اسلام درجاتي از وجوه مشترك فرهنگ شرقي را مي توان يافت. همان كه غرب از آنها با عبارت كلي «آموزه هاي شرق» ياد مي كند. مواريثي كه به هيچ روي قابل مقايسه با ثروت هاي مادي و ذخاير زيرزميني نيستند. طي دويست سال اخير تلاش غرب، پيش از آنكه مصروف سلطه بر منابع خاكي و آبي شرق باشد، صرف موارد زير شده است: 1. تصرف منابع فرهنگي؛

2. مستحيل ساختن فرهنگ شرق در غرب؛

3. سكولاريزه كردن آموزه هاي فرهنگ شرقي؛

4. ايجاد نوعي از خودبيگانگي در انسان شرقي؛

5. فاسد كردن ساكنان شرق. جرياني كه به نحوي آسان و روان، غرب و سردمداران غربي را مسلط بر تمامي

منابع و ثروت ها ساخته بي اينكه بجز انقلاب اسلامي ايران چندان واكنش و عكس العملي جدي را در برابر غرب در پي داشته باشد. غرب، در اثر غفلت شرق و معلمان شرقي، طيّ قرون متمادي و در پي جنگ ها، سياست ها و حيله ها مرحله به مرحله به بخش هاي زيادي از اهداف پنج گانة سابق الذكر دست يافته است. چنانكه، ديگر به سختي مي توان «ژاپن و چين» امروزي را صرف نظر از برخي صورت هاي تاريخي و ابنيه هاي كهن و قديمي در حوزة «فرهنگ شرق» به حساب آورد. به همان صورت كه آلودگي هاي جاري در شبه قارة هند و برخي كشورهاي به ظاهر مسلمان آنان را به رسم طفيلي، فقير و لاغر و در كسوت دريوزه ها بر درِ خانة غرب كشانده است. در حقيقت اين كشورها بي نسبت با حقيقت شرق در جغرافياي خاكي شرق زندگي مي كنند. تلاش مشرق زمين براي عرض اندام در برابر غرب، منحصر در جذب و جلب هرچه بيشتر عناصر تمدني غرب (تكنولوژي، صورت هاي زندگي و مصرف كالاها) و بازسازي «ابنيه ها»ي قديمي و كهنه شده، آن هم براي جلب و جذب توريست و دلار بوده، ورنه، همه مي دانند كه نمايش هاي خنده دار، موسيقي و صنايع دستي و امثالهم در اين بازار مكاره ره به دهي نمي برد. غرب هم به تمام معنا مي داند كه: آنچه «شرق» را از «غرب» متمايز مي ساخت نه صورت اشياء و ابنيه بود و نه تفاخر مضحك اعراب به داشتن ثروت و نفت، نه سلاح اتمي پاكستان و چين بود و نه بلنداي آسمانخراش ها و برج هاي مالزي و امارات. در گسترة جغرافياي شرق بزرگ، «جريان رود زلال فرهنگ و تفكر» شرقي وجه تمايزي جدي بود؛ همان كه حقيقت ناب، خالص

و پيراستة آن در «تفكر وحياني و كتب آسماني» و صورت و سيرت مردان مرد از قبيلة ايمان و رستگاري قابل مشاهده بود. جرياني كه به صورت يك هارموني لطيف و چشم نواز رنگ ها، مظاهر خود را در تمامي حوزة فرهنگ شرقي آشكار مي ساخت و خود را به تمامي به رخ غرب مي كشيد. شرق بزرگ در عصر ما و در ميان نسلي كه ما در ميان آن زندگي مي كنيم به يك سيبل، به مجموعه اي از دواير تو در تو مي ماند. هر چه از نقطة مركزي كه همان مركز ثقل «تفكر وحياني و ديني ناب» است دور شويم علي رغم گستردگي دواير از درجه صافي و خلوص آن كاسته شده است. به همين جهت است كه مي توان هر يك از بخش هاي شرق را حسب ميزان «تعلق خاطر» به تفكر وحياني و درجة «ظهور و بروز» اين تفكر در «نظر و عمل عموم مردم» در اين دواير تو در تو جاي داد و ميزان دوري و نزديكشان به شرق حقيقي و حقيقت غرب را اعلام كرد. شايد به همين دليل است كه در دايرة آخري، «ژاپن و چين» را رفيق و يار قرين در حوزة «فرهنگ و تمدن» غربي و مفهوم آن مي يابيم و مالزي، كره و اندونزي را تالي آن دو.

موضع گيري «سياسي اجتماعي» مردان حاكم در «كاخ سفيد، اليزه و باكينگهام» در معادلات و معاملات با كشورهاي شرقي، بي نسبت به جايگاه هر يك از اين كشورها در دواير سابق الذكر نيست. چنانكه، ميزان استحالة «فرهنگي و تمدني» هر يك از اين كشورها در حوزة فرهنگ و تمدن غربي متفاوت است. خارج از هر گونه تعصب، براي هر انسان

فرهيخته و منصفي، همة تعاليم وحياني و خالص ترين آن آموزه ها در «قول آسماني قرآن كريم» و تعاليم نبي آخرين، حضرت محمّد مصطفي(ص) قابل شناسايي است. همان كه واسپس رحلت آن نبي رحمت از طريق سلسلة اوصياي حضرتش منتقل شد تا آنگاه كه در دستان با كفايت خاتم اوصيا، حضرت صاحب الزّمان(ع) به ضرورت در پس پردة غيبت فرو رفت تا به وقت معلوم. با اين همه و علي رغم غيبت امام معصوم، سهمي از جريان ولايت و امامت و آموزه هاي آن بر بستر حيات فرهنگي و مادي ساكنان كشورهاي اسلامي و به ويژه ايران و عراق جاري شد. همين حد از جريان «فرهنگ ولايي و وحياني» امكان ايجاد «نقطة مركزي و ثقل شرق بزرگ» را فراهم آورد. همان كه امروز به عنوان نقطة مركزي «سيبل دشمني» و عداوت غرب دربارة ساكنان شرق، كشورهاي اسلامي خاورميانه، بالاخره ايران اسلامي قابل شناسايي است. بي دليل نيست كه امروز، در سال هاي آخرين از غيبت خورشيد حقيقت، غرب، تمامي توانايي خود را مصروف كين جويي و عداوت دربارة اين نقطة مركزي ساخته است. ورنه، غرب، براي كنار آمدن و همراه و هم نوا شدن با ساكنان دواير دوم، سوم و چهارم مشكل چنداني ندارد. در آن مناطق استعداد بالقوه براي سر فرود آوردن در برابر غرب وجود دارد و آنان اين استعداد را از طريق «دوري جستن تدريجي از حقيقت شرق» حاصل آورده اند. به هر دليل آنان چون از «گلّه دورافتاده»ها مستعدّ دريده شدن توسط گرگ خونخوار غربي اند. حتي اگر چون ژاپن صاحب ثروت و قدرت شده باشند، در كام غرب اند، هم خانه با او، هم سفر با او، هم مقصد با او. هر كس در هر

كجا سر هم نوايي با اين جريان داشته باشد با غرب در يك قطار سوار مي شود. با اين تفاوت كه سازنده و راننده و رئيس و حارس اين قطار هيچ گاه جاي خود را به كارگر و نظافتچي و دلقك مشغول كنندة مسافران نمي دهند.

جمله اي از «ادوارد سعيد»، محقق فلسطيني الاصل مسيحي ساكن آمريكا خواندم كه شنيدني است، او دربارة راز «دشمني و ترس» غرب از شرق اسلامي مي نويسد: مشرق زمين در حالي بخش پست تر جهان قلمداد مي شود كه از موهبت وسعت پهناورتر و پتانسيل بيشتري براي قدرت نسبت به غرب برخوردار است. اسلام هميشه متعلق به مشرق زمين در نظر گرفته شده است و نگاه به آن با دشمني و ترس همراه بوده است. البته براي اين وضعيت دلايل سياسي، روانشناختي و مذهبي مي توان برشمرد ولي، همة اين دلايل از برداشتي نتيجه مي شود كه آنها؛ اسلام را رقيبي وحشتناك و چالشي آخرالزّماني در برابر مسيحيت مي دانند. تأكيد ادوارد سعيد بر «چالش آخرالزّماني» در حقيقت جز «طلوع خورشيد حقيقت قدسي» كه اينك در پس پردة غيبت قرار دارد نيست. روح، جان و بن ماية شرق با ظهور خاتم اوصيا، طلوع مي كند و تماميت شرق و غرب را در اثر نورافشاني اش منور مي سازد. در وقت غيبت خورشيد، فانوس و شمع مجال خودنمايي مي يابند و حتي كرم شب تاب خود مي نمايد. در حالي كه غرب در «ذات خودبنيادانه» و «عمل» مستكبرانه چنان مستغرق در شيطنت و خودكامگي گشته كه به قول خميني بزرگ(ره) خود شيطاني بزرگ است. در حقيقت، در دو نقطه از جهان، دو نقطه از شرق و غرب، دو كانون بزرگ ظهور مي كند تا در آخرين رويارويي تكليف بشر براي هميشه

معلوم شود. «كانون تامّ انانيت، خودكامگي و شيطنت» و «كانون تامّ عبوديت و بندگي» هيچ كس به اندازة مردان هوشيار غربي اين معنا را درك نكرده است كه «شيعه خانة امام زمان(ع)» كانون عبوديت است و در آخرين مرحله از نزول و افول تاريخي، شيشة عمر تاريخ غربي يك بار و براي هميشه در دست مرداني از اين كانون به زمين زده مي شود. حسب همين آگاهي است كه جملة تيرها به اين سمت پرتاب مي شود و اين كانون هدف اصلي تيرهاي غربي است. در «وقت معلوم»، در آستانة تاريخ جديد، به نام خدا، دين و بندگي، شيطان سر بريده مي شود و امام زمان(ع) خورشيدي است كه براي هميشه بشر را از هرگونه «شمع و فانوس» بي نياز مي سازد و همة ترس و وحشت را بدل به انس و الفت مي سازد. در آستانة ميلاد مبارك حضرت رحمةللعالمين، حضرت صاحب الزّمان، ارواحنا له الفداء، تبريك و تهنيت صميمانة دوستان موعودي خود را پذيرا شويد.

والسلام

سردبير

از انتخاب تا ازدواج

من در آن شب در خواب ديدم كه مسيح و شمعون و جمعي از حواريون در كاخ جدّم گرد آمدند و در همان موضعي كه جدّم تخت را قرار داده بود منبري نصب كردند كه از بلندي سر به آسمان مي كشيد و محمد(ص) به همراه جوانان و شماري از فرزندانش وارد شدند. مسيح به استقبال او آمد و با او معانقه كرد.

محمد بن بحر شيباني گويد: در سال 286 ق. وارد كربلا شدم و قبر آن غريب _ رسول خدا(ص) _ را زيارت كردم سپس به جانب بغداد رو كردم تا مقابر قريش را زيارت كنم و در آن وقت گرما در نهايت

خود بود و بادهاي حارّه مي وزيد و چون به مشهد امام كاظم(ع) رسيدم، نسيم تربت آكنده از رحمت وي را استشمام نمودم كه در باغ هاي مغفرت در پيچيده بود. با اشك هاي پياپي و ناله هاي دمادم بر وي گريستم و اشك، چشمانم را فرا گرفته بود و نمي توانستم ببينم و چون از گريه باز ايستادم و ناله ام قطع گرديد، ديدگانم را گشودم. پيرمردي را ديدم پشت خميده با شانه هاي منحني كه پيشاني و هر دو كفِ دستش پينة سجده داشت و به شخص ديگري كه نزد قبر همراه او بود مي گفت: اي برادرزاده! عمويت به واسطة علوم شريف و غيوب دشواري كه آن دو سيّد به وي سپرده اند شرف بزرگي يافته كه كسي جز سلمان بدان شرف نرسيده است و هم اكنون مدّت حيات وي استكمال پذيرفته و عمرش سپري گرديده است و از اهل ولايت مردي را نمي يابد كه سرّش را به وي بسپارد. با خود گفتم: اي نفس! هميشه از جانب تو رنج و تعب مي كشم و در همه حال براي كسب علم بدين سو و آن سو مي روم و اكنون گوشم از اين شخص سخني را مي شنود كه بر علم فراوان و آثار عظيم وي دلالت دارد. گفتم: اي شيخ! آن دو سيّد چه كساني هستند؟ گفت: آن دو ستارة نهان كه در سُرّ من رأي خفته اند. گفتم: من به موالات و شرافت محلّ آن دو در امامت و وراثت سوگند ياد مي كنم، كه من جوياي علوم و طالب آثار آنها هستم و به جان خود سوگند كه حافظ اسرار آنان باشم. گفت: اگر در گفتارت صادق هستي آنچه از آثار و اخبار آنان

داري بياور و چون كتب و روايات را وارسي كرد، گفت: راست مي گويي. من بشر بن سليمان نخّاس از فرزندان ابو ايّوب انصاري و از مواليان امام هادي و امام عسكري(ع) و همساية آنها در «سرّ من رأي» بودم. گفتم: برادرت را به ذكر برخي از مشاهدات خود از آثار آنان گرامي بدار. گفت: مولاي ما امام هادي(ع) مسائل بنده فروشي را به من آموخت و من جز با اذن او خريد و فروش نمي كردم و از اين رو از موارد شبهه ناك اجتناب مي كردم تا آنكه معرفتم در اين باره كامل شد و فرق ميان حلال و حرام را نيكو دانستم. يك شب كه در «سرّ من رأي» (سامرا) در خانة خود بودم و پاسي از شب گذشته بود، كسي درِ خانه را كوفت، شتابان به پشت در آمدم ديدم كافور _ فرستادة امام هادي(ع) _ است كه مرا به نزد او فرا مي خواند. لباس پوشيدم و بر او وارد شدم ديدم با فرزندش ابومحمد و خواهرش حكيمه خاتون از پس پرده گفت وگو مي كند، چون نشستم فرمود: «اي بشر! تو از فرزندان انصاري و ولايت ائمه(ع) پشت در پشت، در ميان شما بوده است و شما مورد اعتماد ما اهل بيت هستيد و من مي خواهم تو را مشرّف به فضيلتي سازم كه بدان بر ساير شيعيان در موالات ما سبقت بجويي، تو را از سرّي مطّلع مي كنم و براي خريد كنيزي گسيل مي دارم. آنگاه نامه اي به خط و زبان رومي نوشت و آن را در پيچيد و به خاتم خود ممهور ساخت و دستمال زرد رنگي را كه در آن 220 دينار بود بيرون آورد و

فرمود: آن را بگير و به بغداد برو و ظهر فلان روز، در معبر نهر فرات حاضر شو و چون زورق هاي اسيران آمدند، جمعي از وكيلان فرماندهان بني عباس، خريداران و جوانان عراقي دور آنها را بگيرند. چون چنين ديدي سراسر روز شخصي به نام عمر بن يزيد برده فروش را زير نظر بگير و چون كنيزي را كه صفتش چنين و چنان است از خريداران و اطاعت آنان سرباز زند، تو به آن مكاشف مهلت بده و تأملي كن، بنده فروش آن كنيز را بزند و او به زبان رومي ناله و زاري كند و بدان كه گويد: واي از هتك ستر من! يكي از خريداران گويد من او را 300 دينار خواهم خريد كه عفاف او باعث مزيد رغبت من شده است و او به زبان عربي گويد: اگر در لباس سليمان و كرسي سلطنت او جلوه كني در تو رغبتي ندارم، اموالت را بيهوده خرج مكن! برده فروش گويد: چاره چيست؟ گريزي از فروش تو نيست، آن كنيز گويد: چرا شتاب مي كني بايد خريداري باشد كه دلم به امانت و ديانت او اطمينان يابد، در اين هنگام برخيز و به نزد عمر بن يزيد برو و بگو: من نامه اي سربسته از يكي از اشراف دارم كه به زبان و خطّ رومي نوشته و كرامت، وفا، بزرگواري و سخاوت خود را در آن نوشته است. نامه را به آن كنيز بده تا در خلق و خوي صاحب خود تأمّل كند اگر به او مايل شد و به آن رضا داد من وكيل آن شخص هستم تا اين كنيز را براي وي خريداري كنم.

بشر بن سليمان مي گويد: همة دستورات مولاي خود _ امام هادي(ع) _ را دربارة خريداري آن كنيز به جاي آوردم و چون در نامه نگريست به سختي گريست و به عمر بن يزيد گفت: مرا به صاحب اين نامه بفروش! و سوگند اكيد بر زبان جاري كرد كه اگر او را به صاحب نامه نفروشد خود را خواهد كشت و در بهاي آن گفت وگو كردم تا آنكه بر همان مقداري كه مولايم در دستمال زرد رنگ همراهم كرده بود توافق كرديم و دينارها را از من گرفت و من هم كنيز را خندان و شادان تحويل گرفتم و به حجره اي كه در بغداد داشتم آمديم. چون به حجره درآمد نامة مولايم را از جيب خود درآورده و آن را مي بوسيد و به گونه ها و چشمان و بدن خود مي نهاد و من از روي تعجب به او گفتم: آيا نامة كسي را مي بوسي كه او را نمي شناسي؟ گفت: اي درمانده و اي كسي كه به مقام اولاد انبيا معرفت اندكي داري! به سخن من گوش فرا دار و دل به من بسپار كه من «مليكه» دختر يشوعا _ فرزند قيصر روم _ هستم و مادرم از فرزندان حواريون يعني شمعون وصيّ مسيح است و براي تو داستان شگفتي نقل مي كنم: جدم قيصر روم مي خواست مرا در سنّ سيزده سالگي به عقد برادرزاده اش درآورد و در كاخش محفلي از افراد زير تشكيل داد: از اولاد حواريون و كشيشان و رهبانان سيصد تن، از رجال و بزرگان هفتصد تن، از اميران لشكري و كشوري و اميران عشاير چهار هزار تن و تخت زيبايي كه با انواع جواهر آراسته

شده بود، در پيشاپيش صحن كاخش و بر بالاي چهل سكّو قرار داد. چون برادرزاده اش بر بالاي آن رفت و صليب ها افراشته شد و كشيش ها به دعا ايستادند و انجيل ها را گشودند، ناگهان صليب ها به زمين سرنگون شد و ستون ها فرو ريخت و به سمت ميهمانان جاري گرديد و آنكه بر بالاي تخت رفته بود بيهوش بر زمين افتاد و رنگ از روي كشيشان پريد و پشتشان لرزيد. بزرگ آنها به جدّم گفت: ما را از ملاقات اين نحس ها كه دلالت بر زوال دين مسيحي و مذهب ملكاني دارد معاف كن! جدّم از اين حادثه فال بد زد و به كشيش ها گفت: اين ستون ها را برپا سازيد و صليب ها را برافرازيد و برادر اين بخت برگشتة بدبخت را بياوريد تا اين دختر را به ازدواج او درآورم و نحوست او را به سعادت آن ديگري دفع سازم و چون دوباره مجلس جشن برپا كردند همان پيشامد اوّل براي دومي نيز تكرار شد و مردم پراكنده شدند و جدّم قيصر اندوهناك گرديد و به داخل كاخ خود درآمد و پرده ها افكنده شد. من در آن شب در خواب ديدم كه مسيح و شمعون و جمعي از حواريون در كاخ جدّم گرد آمدند و در همان موضعي كه جدّم تخت را قرار داده بود منبري نصب كردند كه از بلندي سر به آسمان مي كشيد و محمد(ص) به همراه جوانان و شماري از فرزندانش وارد شدند. مسيح به استقبال او آمد و با او معانقه كرد. آنگاه محمد(ص) به او گفت: اي روح الله! من آمده ام تا از وصيّ تو شمعون دخترش مليكا را براي اين پسرم خواستگاري كنم

و با دست خود اشاره به «ابومحمد» صاحب اين نامه كرد. مسيح به شمعون نگريست و گفت: شرافت نزد تو آمده است. با رسول خدا(ص) خويشاوندي كن. گفت: چنين كردم، آنگاه محمد بر فراز منبر رفت و خطبه خواند و مرا به پسرش تزويج كرد و مسيح(ع) و فرزندان محمد(ص) و حواريون همه گواه بودند و چون از خواب بيدار شدم ترسيدم اگر اين رؤيا را براي پدر و جدّم بازگو كنم مرا بكشند، و آن را در دلم نهان ساخته و براي آنها بازگو نكردم و سينه ام از عشق ابومحمد لبريز شد تا به غايتي كه دست از خوردن و نوشيدن كشيدم و ضعيف و لاغر شدم و سخت بيمار گرديدم و در شهرهاي روم طبيبي نماند كه جدّم او را بر بالين من نياورد و درمان مرا از وي نخواهد و چون نااميد شد به من گفت: اي نور چشمم! آيا آرزويي در اين دنيا داري تا آن را برآورده كنم؟ گفتم: اي پدر بزرگ! همة درها به رويم بسته شده است، اگر شكنجه و زنجير را از اسيران مسلماني كه در زندان هستند برمي داشتي و آنها را آزاد مي كردي اميدوار بودم كه مسيح و مادرش شفا و عافيت را به من ارزاني كنند. چون پدربزرگم چنين كرد، اظهار صحّت و عافيت نمودم و اندكي غذا خوردم. پدربزرگم بسيار خرسند شد و به عزّت و احترام اسيران پرداخت و نيز پس از چهار شب ديگر سرور زنان را در خواب ديدم كه به همراه مريم و هزار خدمتكار بهشتي از من ديدار كردند و مريم به من گفت: اين سيّدةالنّساء مادرِ شوهرت، ابومحمد

است، من به او در آويختم و گريستم و گلايه كردم كه ابومحمد به ديدارم نمي آيد. سيّدةالنّساء فرمود: تا تو مشرك و به دين نصارا باشي فرزندم ابومحمد به ديدار تو نمي آيد و اين خواهرم مريم است كه از دين تو به خداوند تبرّي مي جويد و اگر تمايل به رضاي خداي تعالي و رضاي مسيح و مريم داري و دوست داري كه ابومحمد تو را ديدار كند پس بگو: «أشهد أن لا إله الا الله و أشهد أنّ محمّداً رسول الله» و چون اين كلمات را گفتم: سيّدةالنّساء مرا در آغوش گرفت و مرا خوشحال نمود و فرمود: اكنون در انتظار ديدار ابومحمد باش كه او را نزد تو روانه مي سازم. سپس از خواب بيدار شدم و مي گفتم: وا شوقاه به ديدار ابو محمد! و چون فردا شب فرا رسيد، ابومحمد در خواب به ديدارم آمد و گويا به او گفتم: اي حبيب من! بعد از آنكه همة دل مرا به عشق خود مبتلا كردي، در حقّ من جفا نمودي! و او فرمود: تأخير من براي شرك تو بود حال كه اسلام آوردي هر شب به ديدار تو مي آيم تا آنكه خداوند وصال عياني را ميسّر گرداند و از آن زمان تا كنون هرگز ديدار او از من قطع نشده است. بشر گويد: به او گفتم: چگونه در ميان اسيران درآمدي؟ او گفت: يك شب ابومحمد به من گفت: پدربزرگت در فلان روز لشكري به جنگ مسلمانان مي فرستد و خود هم به دنبال آنها مي رود و بر توست كه در لباس خدمتگزاران درآيي و به طور ناشناس از فلان راه بروي و من نيز چنان

كردم و طلايه داران سپاه اسلام بر سر ما آمدند و كارم به آنجا رسيد كه مشاهده كردي و هيچ كس جز تو نمي داند كه من دختر پادشاه رومم كه خود به اطلاع تو رسانيدم و آن مردي كه من در سهم غنيمت او افتادم نامم را پرسيد و من آن را پنهان داشتم و گفتم: نامم نرجس است و او گفت: اين نام كنيزان است. گفتم: شگفتا تو رومي هستي امّا به زبان عربي سخن مي گويي! گفت: پدربزرگم در آموختن ادبيات به من حريص بود و زن مترجمي را بر من گماشت و هر صبح و شام به نزد من مي آمد و به من عربي آموخت تا آنكه زبانم بر آن عادت كرد. بشر گويد: چون او را به «سرّ من رأي» (سامرا) رسانيدم و بر مولايمان امام هادي(ع) وارد شدم، به او فرمود: چگونه خداوند عزت اسلام و ذلّت نصرانيّت و شرافت اهل بيت محمد(ص) را به تو نماياند؟ گفت: اي فرزند رسول خدا! چيزي را كه شما بهتر مي دانيد چگونه بيان كنم؟ فرمود: من مي خواهم تو را اكرام كنم، كدام را بيشتر دوست مي داري، ده هزار درهم، يا بشارتي كه در آن شرافت ابدي است؟ گفت: بشارت را. فرمود: بشارت باد تو را به فرزندي كه شرق و غرب عالم را مالك شود و زمين را پر از عدل و داد نمايد همچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد! گفت: از چه كسي؟ فرمود: از كسي كه رسول خدا(ص) در فلان شب از فلان ماه از فلان سال رومي تو را براي او خواستگاري كرد، گفت: از مسيح و جانشين او؟

فرمود: پس مسيح و وصيّ او تو را به چه كسي تزويج كردند؟ گفت: به پسر شما ابومحمد! فرمود: آيا او را مي شناسي؟ گفت: از آن شب كه به دست مادرش سيّدة النّساء اسلام آورده ام شبي نيست كه او را نبينم. امام هادي(ع) فرمود: اي كافور! خواهرم حكيمه را فراخوان و چون حكيمه آمد، فرمود: هشدار كه اوست! حكيمه او را زماني طولاني در آغوش كشيد و به ديدار او مسرور شد، بعد از آن مولاي ما فرمود: اي دختر رسول خدا او را به منزل خود ببر و فرايض و سنن را به وي بياموز كه او زوجة ابومحمد و مادر قائم(ع) است. ماهنامه موعود شماره 79 ? شيخ صدوق، كمال الدين، ج 2، صص 132-143.

بر لوح سبز

ابراهيم شفيعي سروستاني

1. شرايط اجتماعي عصر ميلاد

دوران 250 سالة امامت شيعي كه با وفات پيامبر گرامي اسلام ص) در سال 11ق. آغاز گرديد و با شروع غيبت صغرا و قطع رابطة مستقيم امام معصوم(ع) با جامعة اسلامي در سال 260 ق. پايان پذيرفت، به مقاطع مختلف با ويژگي ها و خصوصيات متفاوت قابل تقسيم است.

در اين ميان دوران چهل سالة امامت امام هادي و امام عسكري عليهما السلام كه از سال 220 ق. آغاز و تا سال 260 ق. امتداد مي يابد، به لحاظ واقع شدن در آستانة دوران غيبت صغرا، جايگاه خاصي داشته و از ويژگي هاي متفاوتي برخوردار است.

يكي از ويژگي هاي اين دوران شدت مراقبت و محدوديت هاي فراواني است كه از سوي حكّام جور نسبت به اين دو امام بزرگوار اعمال مي شد.

اگرچه حاكمان ستم پيشة اموي و عباسي همواره بيش ترين سخت گيري ها را نسبت به امامان شيعه روا مي داشتند و آنها را

از هر جهت در تنگنا قرار مي دادند، امّا در دوران امامت حضرت هادي و حضرت عسكري عليهما السلام اين سختگيري ها شدت بيشتري گرفت و محدوديت هاي بيشتري براي اين دو امام ارجمند در نظر گرفته شد تا آنجا كه در سال 243 ق. به دستور متوكل عباسي، حضرت هادي(ع) به اجبار از مدينه به سامرا (عسكر) كه در آن زمان مركز خلافت بود، آورده شدند و تا زمان شهادت، يعني سال 254 ق.

در اين شهر تحت نظر قرار داشتند.1

حضرت امام حسن عسكري(ع) نيز بيش از نيمي از ايام عمر شريف خود را در سامرا گذراندند و از سال 243 ق. كه در سن يازده سالگي به همراه پدر به اين شهر آمدند، تا سال 260 ق. كه چشم از جهان فرو بستند، امكان خروج از اين شهر را نيافتند.

امّا علت اين همه سختگيري نسبت به اين دو امام بزرگوار چه بود؟ و چرا دشمنان اهل بيت ع) تا به اين حد اين پدر و پسر را در تنگنا قرار داده بودند؟

حضرت امام حسن عسكري(ع) خود در تحليل علل و انگيزه هاي برخورد شديد حاكمان ستم پيشه با ائمة اهل بيت ع) مي فرمايد:

بني اميه و بني عباس به دو دليل شمشيرهايشان را بر ضدّ ما افراشتند: نخست اينكه آنها مي دانستند هيچ حقي در خلافت ندارند، و به همين دليل همواره در هراس بودند كه مبادا ما در پي به دست آوردن خلافت و برگرداندن آن به جايگاه اصلي اش برآييم؛ و دوم اينكه، آنها بر اساس روايات متواتر اين موضوع را مي دانستند كه پادشاهي گردنكشان و ستم پيشگان به دست قائم ما از بين خواهد رفت و ترديدي هم نداشتند

كه آنها از جملة گردنكشان و ستم پيشگان هستند، از همين رو براي كشتن خاندان رسول خدا(ص) و از بين بردن نسل او به تلاش وسيعي دست زدند، بدان اميد كه با اين كارها بتوانند جلوي تولد قائم را بگيرند يا او را به قتل برسانند. امّا، خداوند از اينكه امر خود را بر يكي از آنها آشكار سازد پرهيز داشت و مي خواست نور خودش را بر خلاف ميل كافران به حد تمام برساند.2

با توجه به شرايط و موقعيتي كه حضرت امام حسن عسكري(ع) در آن قرار داشت، روشن است كه موضوع تعيين و انتخاب جانشين آن حضرت، يعني آخرين امام از نسل پيامبر اكرم ص) كه بر اساس روايات ترديدناپذير بنياد ظلم و بيداد را برخواهد كند، از چه اهميت و حساسيتي برخوردار است.

اگر دشمنان اهل بيت ع) كوچك ترين ردّ پايي از فرزند امام حسن عسكري(ع) و جانشين ايشان به دست مي آوردند، قطعاً در پي نابودي آن حضرت برمي آمدند و اجازه نمي دادند كه سلسلة امامت استمرار پيدا كند. بنابراين چاره اي جز مخفي نگه داشتن موضوع تولد آخرين حجّت حق نبود، و اين پنهان كاري تا حدي بود كه تا لحظة تولد ايشان نزديك ترين خويشاوندان حضرت عسكري(ع) نيز هيچ اطلاعي از اين موضوع نداشتند.3

پنهان كاري شديدي كه درموضوع تولد حضرت مهدي(ع) اعمال مي شد اگرچه براي حفظ جان آن حضرت لازم بود، امّا از سويي ديگر ممكن بود كه باعث سرگرداني و حيرت شيعيان پس از درگذشت امام حسن عسكري(ع) گردد، لذا امام يازدهم از همان لحظة تولد، ياران خاص خود را در جريان قرارداده و به آنها اطمينان دادند كه در موضوع جانشيني ايشان هيچ مشكلي

پيش نخواهد آمد.

با اين تدبير حضرت عسكري(ع)، اگرچه تا مدت كوتاهي پس از وفات ايشان، شيعيان دچار حيرت شده و در ميان آنها اختلاف به وجود آمد، امّا پس از آن، همة كساني كه در پيروي از اهل بيت ع) اخلاص داشتند و در قلبشان مرض و نفاقي وجود نداشت، آخرين حجّت حق را شناختند و از طريق نواب خاص با ايشان ارتباط برقرار كردند.

با همة تفاصيلي كه گذشت عده اي از مخالفان شيعه در پي اين هستند كه با طرح شبهاتي در اصل تولد امام عصر(ع) ايجاد ترديد كنند و چنين القا نمايند كه از نظر تاريخي نمي توان تولد آن حضرت را اثبات كرد. در حالي كه اگر اين به اصطلاح پژوهشگران تاريخي، خالي از هرگونه غرض سياسي و تنها به انگيزة دستيابي به حقيقت به منابع و كتاب هايي كه در سال هاي نزديك به دوران غيبت صغرا تأليف شده اند، مراجعه مي كردند؛ درمي يافتند كه هيچ جاي ترديدي در موضوع تولد امام دوازدهم وجود ندارد.

چنان كه شيخ مفيد (336 _ 413 ق.) در اين باره مي گويد:

رواياتي كه در اثبات [امامت] فرزند حسن [عسكري] (ع) وارد شده اند به گونه اي هستند كه با آنها راه هرگونه عذر و بهانه بسته مي شود.4

در اينجا براي روشن شدن پاره اي اذهان، مروري دوباره خواهيم داشت بر مجموعه رواياتي كه در زمينة اثبات امامت آن حضرت رسيده اند. در اين بررسي ابتدا به چند نمونه از رواياتي كه از سال ها پيش از تولد امام مهدي(ع) از پيامبر اكرم ص) و امامان شيعه ع) در زمينة امامت آن حضرت رسيده اند، اشاره كرده، بعد از آن عبارت هاي تني چند از كساني را كه بر تولد فرزند امام

حسن عسكري(ع) شهادت داده اند، مرور مي كنيم و سرانجام هم به معرفي برخي از كساني مي پردازيم كه حضرت مهدي(ع) را در زمان تولد و پس از آن مشاهده كرده اند.

2. پيش بيني تولد امام مهدي(ع)

چنان كه مي دانيم، از همان سال هاي آغازين ظهور اسلام موضوع امامان دوازده گانه از سوي پيامبرگرامي اسلام ص) مطرح گرديد و پس از ايشان نيز هر يك از ائمه، نام و مشخصات امامان پس از خود را تا آخرين امام معرفي مي كردند تا جاي هيچ شبهه و ترديدي براي مردم باقي نماند.

در اين مجال فرصت بررسي تفصيلي همة روايت هايي كه در اين زمينه رسيده، نيست و لذا تنها به ذكر برخي از آنها بسنده مي كنيم:

1. ثقةالاسلام كليني (م 329 ق.) و شيخ مفيد (336 _ 413ق.)

به اسناد خود از امام باقر(ع) چنين روايت مي كنند:

پيامبر خدا(ص) به يارانش فرمود: به شب قدر ايمان بياوريد؛ همانا در اين شب امور يك سال (همة آنچه در يك سال واقع مي شود) نازل مي گردد، و براي اين موضوع پس از من حاكمان و پيشواياني وجود دارند كه عبارت اند از، علي بن ابي طالب و يازده تن از نوادگان او.5

2. اين دو عالم بزرگوار شيعي روايت ديگري را به همين مضمون از امام باقر(ع) نقل كرده اند، كه در آن آمده است:

اميرمؤمنان(ع) به ابن عباس فرمود: همانا شب قدر در هر سال وجود دارد؛ و در آن شب امور يك سال نازل مي شود؛ و براي اين موضوع پس از رسول خدا(ص) حاكمان [و پيشواياني] قرار داده شده اند. ابن عباس پرسيد: آنها كه هستند؟ فرمود: من و يازده تن از نسل من، كه همه اماماني هستند كه حديث مي شوند

[بيان مي شوند].6

اين دو روايت بيان كنندة اين حقيقت اند كه ملائك و روح كه به تعبير سورة قدر به اذن پروردگار خويش در شب قدر نازل مي شوند، كلّ أمر يا همة برنامة يك سالة جهان هستي را بر كسي كه از سوي خداوند به ولايت برگزيده شده، عرضه مي دارند. به بيان ديگر اين برنامه در زمان رسول خدا بر آن حضرت و پس از ايشان بر اماماني كه يكي پس از ديگري سرپرستي امت اسلام را بر عهده مي گيرند، عرضه مي شود.

بنابراين، روايات ياد شده علاوه بر بيان مسئلة امامت و پيش بيني سلسلة دوازده گانة جانشينان پيامبر اكرم ص) بيان كنندة لزوم استمرار سلسلة امامت و ضرورت وجود وليّ حيّ خدا در هر زمان نيز هستند؛ زيرا تا جهان باقي است شب قدر تكرار مي شود و بي ترديد در هر شب قدر مي بايست امور يك سالة جهان بر وليّ خدا عرضه گردد.

3. در روايت ديگري امام باقر(ع) از جابر بن عبدالله انصاري، صحابي بزرگوار پيامبر اكرم ص) چنين نقل مي كند:

بر فاطمه س)، وارد شدم ديدم كه پيش روي او لوحي است كه در آن نام هاي همة اوصيا از نسل او نوشته شده است، آنها را برشمردم ديدم كه دوازده نفرند و آخرين آنها قائم(ع) است. سه تن از اوصيا نام محمد و سه تن از آنها نام علي داشتند. 7

همچنين ابوبصير از امام باقر(ع) روايت مي كند كه:

بعد از حسين بن علي(ع) نُه امام خواهند آمد كه نهمين آنها قائم ايشان است. 8

چنين رواياتي از ساير امامان شيعه نيز نقل شده و آنچه ذكر شد تنها بخش كوچكي از روايات فراواني است كه در آنها به نقل از

پيامبر اكرم ص) يا ائمة اهل بيت ع) پيش بيني شده است پس از نبي اكرم ص) دوازده امام سرپرستي امت اسلام را بر عهده مي گيرند كه آخرين اين پيشوايان مهدي امت و قائم آل محمد(ص) است.9

بنابراين جاي هيچ ترديدي باقي نمي ماند كه براساس پيش بيني پيامبر گرامي اسلام(ص) و ائمة معصومين ع) بايد يازده امام از نسل اميرالمؤمنين(ع) يكي پس از ديگري امامت مسلمانان را بر عهده گيرند. امّا در اينجا اين پرسش مطرح مي شود كه به چه دليل مي توان گفت اين پيش بيني به تمام و كمال محقق شده و آخرين امام از سلسلة امامان دوازده گانه نيز به دنيا آمده و به امامت رسيده است؛ زيرا بسياري از مردم نه تولد او را ديده اند و نه دوران رشد و بالندگي او را مشاهده كرده اند؟

در پاسخ اين پرسش بايد گفت: اولاً، ما روايات معتبري از عصر امام عسكري(ع) در دست داريم كه در آنها افرادي جليل القدر به تولد امام دوازدهم شهادت داده و اظهار داشته اند كه جانشين امام يازدهم بر ما معلوم گشته است؛ ثانياً عدة زيادي از بزرگان شيعه، آن حضرت را در زمان تولد و در اوان كودكي ديده و بر اين موضوع گواهي داده اند و لذا در تولد حضرت مهدي(ع) به عنوان دوازدهمين امام، جاي هيچ شبهه اي نمي تواند وجود داشته باشد.

پي نوشت ها:

1. ر.ك: كليني، محمد بن يعقوب، الكافي، ج 1، ص 501، ح 7؛ مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، الإرشاد في معرفه حجج الله علي العباد، ج 2، صص 309 - 312. شايان ذكر است كه برخي از اهل تحقيق سال 234 ق. را به عنوان سال ورود حضرت هادي ع)

به سامرا ذكر كرده اند. ر.ك: صدر، سيد محمد، تاريخ الغيبة الصغري، صص 107 - 108.

2. حر عاملي، محمد بن حسن، إثبات الهداة، ج 3، ص 570، ح 685.

3. ر.ك: مفيد، همان، ص 336.

4. همان، صص 346 - 345. كليني، همان، ص 533، ح 12.

5. كليني، همان، ص 532، ح 11؛ مفيد، همان، ص 346؛ همچنين ر.ك: نعماني، محمد بن ابراهيم، كتاب الغيبة، ص 60، ح 3 ؛ طوسي، محمدبن حسن، كتاب الغيبة، ص 141، ح 106.

6. كليني، همان، ص 532، ح 11؛ همچنين ر.ك: صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، باب 24، ص 269، ح 13؛ مفيد، همان ؛ طوسي، همان، ص 139، ح 103.

7. كليني، همان، ص 533، ح 15؛ همچنين ر.ك: صدوق، همان، ج 2، باب 33، ص 350، ح 45؛ مفيد، همان، ص 347 ؛ طوسي، همان، ص 140، ح 104؛ نعماني، همان، ص 94، ح 25.

8. براي مطالعة بيشتر در اين زمينه ر.ك: كليني، همان، باب ماجاء في الإثني عشر و النص عليهم، صص 525 - 535؛ طبرسي، فضل بن حسن، إعلام الوري بأعلام الهدي، ج 2، صص 155 - 208.

9. ر.ك: خوئي، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، ج 16، ص 309.

داستان سرداب

حسن عاشوري راستي امام مهدي(ع) در كجا و چگونه غايب شد؟ آيا در سرداب منزل پدرش غايب شد و هنوز نيز در آنجا است؟

در اين باره به شيعه تهمت هايي زده اند و مي گويند: شيعه معتقد است كه مأموران خليفة عباسي به منزل حضرت در «سامرا» هجوم آوردند، تا او را دستگير كنند و آن حضرت كه در آن هنگام در سرداب بود، از ديده ها پنهان شد و تا

كنون در آنجا بدون آب و غذا زندگي مي كند و روزي از آنجا ظهور خواهد كرد. اين داستان چنان شهرت يافته است كه وي را «صاحب سرداب» لقب داده اند.

اين در حالي است كه در منابع شيعي و كتاب هاي اماميه، هيچ نامي از «سرداب» نيست. نويسندگان اهل سنت در نوشته هاي خود بر اين نظر اسرار مي ورزند و متأسفانه اين سخن دستاويزي براي حملة برخي از آنان به «تشيع» گرديده است.1

آنان پنداشته اند كه شيعيان در ميان سرداب، امام خود را مي جويند و ظهورش را از آن نقطه انتظار مي كشند؛ از اين جهت، تهمت هايي به شيعه زده و در اين زمينه به خود زحمت مراجعه به منابع شيعه را نداده اند.

در حالي كه بر اساس تاريخ و روايات شيعه، امام مهدي(ع) از هنگام ولادت در اختفا به سر مي برد و بنا به مصالحي تولد و زندگي او آشكار نبود و بعد از رحلت پدر گرامي شان، غيبت صغراي آن حضرت، آغاز شد. امام مهدي(ع) بعد از نماز گزاردن بر پيكر پاك پدر و تدفين آن حضرت، وارد منزل شد و ديگر كسي آن حضرت را در اجتماع و در ميان مردم نديد.2

آن حضرت بنا به روايات شيعي در ميان مردم زندگي مي كند و در موسم حج حاضر مي شود، ولي مردم او را نمي شناسند.3

خانه اي كه از آن سخن گفته مي شود، دو قسمت داشت؛ يك سمت براي مردان و قسمت ديگر براي زنان، يك سرداب هم زير اتاق ها قرار داشت. كه در روز هاي گرم، اهل خانه در آن سرداب زندگي مي كردند.

شيعه اين خانه و اين سرداب را محترم مي دارد؛ زيرا امامانشان در اين خانه زندگي مي كردند، و در همين خانه، امام هادي(ع)،

امام عسكري(ع) و نيز امام مهدي(ع) خداوند سبحان را عبادت مي كردند. اين يك امر معقول و طبيعي است كه به جهت علاقه مندي به پيشوا و رهبر ديني، آنچه متعلق به او است محترم داشته شود، در ميان تمامي اديان و مذاهب چنين است و شيعه از اين عشق و احترام به مكان هاي مقدس و مشاهد مشرفه دفاع مي كند و آن را از مصاديق «في بيوت أذن الله أن ترفع...» مي داند؛ امّا اين احترام، غير از آن تهمت هاي مخالفان، به شيعه است.

حقيقت اين است كه داستان غيبت حضرت مهدي(ع) در سرداب «سامرا» و زندگي كردن آن حضرت در اين مكان، دروغ و بهتاني بيش نيست و هيچ يك از بزرگان شيعه، چنين باوري نداشته و ندارند.4

دو گزارش تاريخي دربارة سرداب

در آغاز خلافت «معتضد» عباسي، در سال (279ق.) دو بار خانة امام عسكري(ع) از سوي حكومت تفتيش شد.

يك بار «معتضد» سه نفر را به صورت مخفيانه به خانة حضرت فرستاد و فرمان داد: هر كسي را كه در آن خانه يافتيد، بكشيد و سرش را براي من بياوريد، اين سه نفر وارد خانه شدند و يك اتاق مخفي يافتند كه پرده اي زيبا داشت. هنگامي كه پرده را بالا زدند، گويا دريايي پر از آب ديدند كه در انتهاي آن مردي با بهترين هيئت، روي حصيري بر آب ايستاده و مشغول نماز است. دو نفر وارد آب شدند، و آنگاه كه نزديك بود غرق شوند با اضطراب از آن خارج شدند. ساعتي بيهوش ماندند؛ سرانجام سرپرست آنان از فرد نمازگزار عذرخواهي كرد، ولي آن فرد نمازگزار بدون التفات به آنان نمازش را ادامه داد. اين سه نفر

پيش خليفه رفتند و آنچه را كه ديده بودند براي او بيان داشتند. خليفه گفت: اين سخن را به هيچ كس نگوييد.

بار ديگر در پي اين حادثه «معتضد» حملة ديگري را ترتيب داد و گروه بيشتري را به خانة امام عسكري(ع) فرستاد، اين گروه وقتي وارد خانه شدند، از درون سرداب صداي قرائت قرآن شنيدند، پس بر در سرداب ايستادند و مراقب بودند تا كسي از آنجا خارج نشود. فردي كه درون سرداب بود (گويا امام مهدي(ع)) از غفلت آنان استفاده كرد و از سرداب خارج شد. وقتي رئيس آنان آمد، گفت: داخل سرداب شويد و فردي را كه قرآن مي خواند دستگير كنيد، گفتند: مگر او را نديدي كه خارج شد؟ گفت: پس چرا او را دستگير نكرديد؟ گفتند: گمان كرديم تو او را ديده اي. بنابراين، اقدامي نكرديم.5

تنها موردي كه نام سرداب در ارتباط با حضرت مهدي(ع) در روايات شيعي وجود دارد اين دو مورد است و مربوط به 19 سال پس از شروع غيبت صغرا است؛ آن هم با اين مضمون كه آن حضرت از سرداب خارج شد. اين داستان كجا و داستان ساختگي شروع غيبت از سرداب و بقاي حضرت در آن سرداب و اجتماع شيعه در آن مكان در هر صبح و شام و انتظار خروج حضرت كجا؟!.

پي نوشت ها:

1. معروف الحسني، هاشم، سيرة الأئمة الأثني عشر، ج 2، ص 534.

2. صدوق، محمد بن علي بن حسين، الارشاد، ج 2، ص 475.

3. همان، ص 379.

4. طوسي، محمد بن حسن، الغيبة.

5. همان، ص 176.

مهم ترين وظيغه عصر غيبت

اوّلين و مهم ترين وظيفه اي كه هر شيعة منتظر بر عهده دارد كسب معرفت نسبت به وجود مقدّس امام و

حجّت زمان خويش است. اين موضوع تا بدان درجه از اهميت قرار دارد كه در روايات بسياري كه از طريق شيعه و اهل سنّت از پيامبر گرامي اسلام(ص) و ائمه معصومين(ع)، نقل شده، آمده است كه:

هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلي مرده است. 1

و در روايت ديگري كه مرحوم كليني به سند صحيح از فضيل بن يسار نقل مي كند آمده است كه:

شنيدم حضرت اباجعفر (امام محمّد باقر)(ع)، مي فرمودند: هر كس در حالي كه امامي نداشته باشد بميرد، مردنش مردن جاهليت است و هر آنكه در حال شناختن امامش بميرد پيش افتادن يا تأخير اين امر (دولت آل محمّد (ص)) او را زيان نرساند و هر كس بميرد در حالي كه امامش را شناخته همچون كسي است كه در خيمة قائم(ع) با آن حضرت باشد. 2

توجّه به مفاد دعاهايي كه خواندن آنها در عصر غيبت مورد تأكيد قرار گرفته است، نيز ما را به اهميّت موضوع شناخت حجّت خدا رهنمون مي سازد، چنانكه در يكي از دعاهاي معروف و معتبري كه شيخ صدوق آن را در كتاب كمال الدين نقل كرده، مي خوانيم:

بار الها! خودت را به من بشناسان كه اگر خود را به من نشناساني پيغمبرت را نخواهم شناخت، بارالها! پيغمبرت را به من بشناسان كه اگر پيغمبرت را به من نشناساني حجّت تو را نخواهم شناخت. بارالها! حجّت خود را به من بشناسان كه اگر حجتّت را به من نشناساني از دينم گمراه مي گردم، خداوندا! مرا به مرگ جاهليّت نميران و دلم را از (حق) پس از آنكه هدايتم فرمودي منحرف مگردان... .

3 پي نوشت ها:

1. مجلسي، محمّد باقر، بحارالانوار، ج 8، ص 368 و ج 32، صص 321 و 323؛ همچنين ر.ك: قندوزي، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودة، ج 3، ص 372.

2. كليني، محمّد بن يعقوب، الكافي، ج 1، ص 371، ح 5.

3. صدوق، محمّد بن علي بن حسين، كمال الدّين و تمام النعمة، ج 2، ص 512.

نگاهي به عصر غيبت

حسن عاشوري الف) آغاز غيبت امام مهدي(ع)

در ميان علماي اسلام در مورد آغاز «غيبت صغرا» چند نظر وجود دارد:

1. برخي، آغاز «غيبت صغرا» را از جريان سرداب مي دانند؛ يعني زماني كه مأموران «معتمد»، خليفة عباسي، منزل آن حضرت را در «سامرا» مورد تاخت و تاز قرار دادند تا آن حضرت را دستگير كنند، آنان معتقدند: حضرت «حجت» از اين تاريخ به بعد از ديده ها پنهان و غيبت صغراي آن حضرت آغاز شد.

ما در صفحات آينده در بحث داستان سرداب، خواهيم گفت كه اين سخن از اساس نادرست است و امام مهدي(ع) از هنگام حملة عباسيان به سرداب از ديده ها پنهان نشد، بلكه قبل از آن، غيبت آن حضرت(ع) آغاز شده بود.

2. برخي همانند شيخ مفيد، آغاز غيبت صغرا را از هنگام ولادت آن حضرت مي دانند.1 اين نظر برخلاف نظر مشهور است و اكثر علماي اماميه اين نظر را قبول ندارند.

3. نظر سوم اينكه، آغاز غيبت صغرا از هنگام شهادت ابومحمد، امام حسن عسكري(ع) و آغاز سفارت اوّلين سفير امام مهدي(ع)، «عثمان بن سعيد عمري» از تاريخ هشتم ربيع الاوّل سال (260ق.)، آغاز شد و اين دوره تا تاريخ پانزدهم شعبان سال (329ق.) هنگام درگذشت آخرين نايب خاص حضرت، «علي بن محمد سمري» به مدت 69 سال و اندي ادامه داشت.2

اين

ديدگاه مورد قبول اكثريت قاطع علماي اماميه است.3 دورة اختفاي امام مهدي(ع) جزء غيبت صغراي آن حضرت نيست؛ زيرا غيبت صغرا، مربوط به عصر امامت آن حضرت است و در طول غيبت صغرا، حضرت چهار سفير داشت.

چند سالي كه آن حضرت در زمان پدر گرامي شان (امام حسن عسكري(ع)) در اختفا به سر مي برد، دورة امامت آن حضرت است، به بيان ديگر در دورة غيبت صغرا دو خصيصه وجود داشت، يكي امامت امام مهدي(ع) و ديگر سفارت و نيابت «نواب اربعه»، كه با توجه به اين دو خصيصه دورة اختفا جزء غيبت صغرا به حساب نمي آيد.4 چون كه هيچ يك از اين دو خصيصه در دورة اختفا وجود نداشت.

ب) شهادت امام حسن عسكري(ع)

«معتمد»، خليفة عباسي، همواره از محبوبيت و پايگاه اجتماعي امام ابو محمد عسكري(ع) نگران بود و هنگامي كه دانست با وجود همة محدوديت هايي كه نسبت به آن حضرت روا داشته بود، نه تنها از پايگاه مردمي و نفوذ معنوي آن حضرت كاسته نشده، بلكه بيش از پيش محبوب دل هاي مردم گرديده، بر نگراني و وحشتش افزوده شد و سرانجام درصدد قتل آن حضرت برآمد و به شكل مرموزانه و مخفيانه، حضرت را مسموم نمود،5 و شيعيان را از بهره مندي انوار هدايت آن امام همام محروم ساخت.

اين گونه به شهادت رساندن در گذشته نيز وجود داشت و در موارد متعددي خلفاي اموي و عباسي اين سياست را به اجرا درآورده بودند و امامان شيعه(ع) نيز كوشيده بودند تا نقشه هاي شوم آنها را به شكل هاي گوناگون براي مردم آشكار نمايند تا چهرة واقعي آنان براي آيندگان روشن شود.

امام عسكري(ع) با دانش ويژه اي كه داشت، پيش بيني

كرد كه در آينده اي نه چندان دور زندگي دنيا را ترك خواهد كرد و راهي پيشگاه خداوند خواهد شد. آن امام همام، شهادت خود را در آيندة نزديك به مادر بزرگوارش خبر داد و گفت: در سال (260ق.) حادثه اي اتفاق مي افتد و آن شهادت امام توسط عمّال حكومت عباسي خواهد بود.

قلب مادر از اين خبر هولناك به درد آمد و آثار غم و اندوه در او پديدار گرديد و گريست. امام(ع) مادرش را تسلي داد و گفت:

مادر! امر خدا حتمي است، بي تابي مكن!.

در سال (260ق.) آن مصيبت اتفاق افتاد و همان گونه كه آن حضرت خبر داده بود در آن سال، امام عسكري(ع) به شهادت رسيد.6

چند روز قبل از شهادت، آن حضرت را نزد طاغوت زمان «معتمد» عباسي بردند، در حالي كه «معتمد» سخت ناراحت بود، چون مي ديد و مي شنيد كه مردم همگي، امام ابومحمد(ع) را تعظيم و احترام مي كنند و او را در فضيلت، بر همة علويان و عباسيان، مقدم مي دارند. از اين جهت در پي قتل آن حضرت برآمد و زهر كشنده اي را به وي خوراند.7

امام(ع) همين كه آن زهر را خورد، تمام بدن شريفش مسموم شد و در بستر بيماري افتاد و به درد شديدي دچار گرديد.

«معتمد» به پنج نفر از خواص و درباريانش از آن جمله به «نحرير» دستور داد كه مواظب خانة امام(ع) باشند و تمام امور و جريان ها را زير نظر بگيرند، همچنين به پزشكان دستور داد كه هر صبح و شام از حال امام(ع) باخبر باشند، همين كه روز دوم فرا رسيد به «معتمد» خبر دادند كه بيماري حضرت وخيم شده است. «معتمد» به پزشكان فرمان داد كه

حق ندارند از منزل امام بيرون روند و به دليل اينكه حال امام عسكري(ع) رو به وخامت نهاده بود، گفت: از كنار بستر او جدا نشوند. «معتمد»، «حسين بن ابي شوارب»، قاضي القضاة را به همراه 10 نفر به منزل امام فرستاد و به آنان دستور داد كه شب و روز در آنجا باشند و جريان ها را زير نظر بگيرند و بعد شهادت دهند كه امام به مرگ طبيعي از دنيا رفته است. با اين وجود به جز پزشكان مأمور خليفه، 15 نفر ديگر از سوي «معتمد» خليفة عباسي در خانة حضرت بودند.

امام عسكري(ع) در شب رحلت در يك اتاق، به دور از چشم مأموران حكومت، نامه هاي بسياري به نقاط مختلف شيعه نشين نوشت و آن را به وسيلة پيكي ارسال نمود.8 حال امام بدتر شد، پزشكان از او نااميد شدند و هر لحظه به مرگ نزديك تر مي شد. در لحظات آخر زندگي، همواره زبانش به ذكر خدا مشغول بود و او را ستايش مي كرد و لب هاي مباركش از تلاوت قرآن مجيد باز نمي ايستاد. سرانجام امام(ع) رو به سمت قبله كرد و روح پاكش به پيشگاه خدا پرواز نمود.

اين حادثة جانگداز، روز جمعه هشتم ربيع الاوّل سال (260ق.) بعد از نماز صبح اتفاق افتاد.

ارتحال نابهنگام آن امام بزرگوار ضايعة بزرگي بود كه در آن روزگار بر مسلمانان وارد شد و آنان رهبر و پيشواي محبوب و مصلح بزرگ خود را از دست دادند؛ كسي كه همواره غمخوار ضعيفان و يتيمان و مستمندان بود.

ناله و شيون از خانة امام(ع) بلند شد و كم كم صداي ضجه و نالة زنان و مردان و كودكان آل علي(ع) در سراسر «سامرا» به گوش

رسيد.

خبر شهادت امام(ع) در سراسر شهر «سامرا» پيچيد. اين خبر همچون صاعقه اي هولناك بود كه تمام مسلمانان را به سرعت به منزل امام(ع) رسانيد. همگي مشغول گريه كردن و نوحه سرايي بودند. تمام ادارات دولتي شهر تعطيل شد. مردم به احترام امام(ع) بازار ها را بستند و در شهر عزاداري كردند. گويي شهر «سامرا» به صحراي قيامت تبديل شده بود.9

«سامرا» در تمام طول تاريخ خود چنان تشييعي را ناديده بود كه امواج خروشاني از انسان ها از طبقات مختلف با گرايش ها و عقايد گوناگون همه را گرد هم آورد و همگي سخن از فضايل، ويژگي ها و صفات امام بزرگوار، امام حسن عسكري(ع) مي گفتند و دربارة خسارت و زيان جبران ناپذيري كه به مسلمانان رسيده بود، بحث مي كردند.10

«عثمان بن سعيد عمري» متصدي امر غسل، كفن و دفن حضرت شد.11

اين سخن با اعتقاد شيعه به اين كه امام را بايد امام بعدي غسل دهد، كفن كند و نماز بخواند، منافاتي ندارد، چون كه اولاً: اين امر مربوط به حالت عادي است، نه در شرايط سخت و مورد تقيه، ثانياً: «عثمان بن سعيد عمري» به نيابت از حضرت مهدي(ع) عهده دار تجهيز پيكر مطهر امام عسكري(ع) بود.

و ثالثاً: ممكن است در همين شرايط به صورت مخفي حضرت مهدي(ع) به اين امر مبادرت نموده بود، ليكن به جهت شرايط خفقان و تقيه به ظاهر «عثمان بن سعيد عمري» تصدي اين امر را برعهده گرفته باشد. در هر حال، «عبيدالله بن خاقان» مي گويد:

وقتي جنازة امام(ع) آمادة دفن شد، خليفه برادر خود، « ابوعيسي بن متوكل»، را فرستاد تا بر جنازة آن حضرت نماز بگزارد. هنگامي كه جنازه را براي نماز بر روي

زمين گذاشتند « ابو عيسي» نزديك شد و صورت آن حضرت را باز كرد و آن را به علويان، عباسيان، قاضيان، نويسندگان و ديگر شاهدان، نشان داد و گفت: اين « ابو محمد عسكري» است كه به مرگ طبيعي درگذشته است و فلان و فلان از قضات و پزشكان و خدمتگزاران خليفه نيز شهادت مي دهند! بعد روي جنازه را پوشاند و بر او نماز خواند و فرمان داد كه جنازه را براي دفن ببرند.

اين شيوة تجربه شدة حكّام عباسي در مورد امامان شيعه(ع) بود و مردم به ويژه شيعيان نيز كم و بيش با اين شيوه آشنايي داشتند.

بنا به نقل «شيخ صدوق» قبل از اقامة اين نماز، نمازي ديگر بر بدن آن حضرت در لحظاتي قبل در درون خانه اقامه شد. «عقيد خادم» از منزل خارج شد و به «جعفر» كه بر درِ خانه ايستاده بود و شيعيان به او تعزيت مي گفتند، گفت:

سرورم برادرت را كفن كردند. پس بر او نماز بخوان.

ناگهان امام مهدي(ع) جلو آمد و گفت:

عمو عقب بايست من سزاوارترم كه بر جنازة پدرم نماز بخوانم.12

طبق نقل مشهور، امام عسكري(ع) در اوّل ماه ربيع الاوّل (260ق.) با زهري كه «معتمد» براي آن حضرت تدارك ديده بود بيمار شد و در هشتم همان ماه رحلت نمود. بنابراين، امامت امام مهدي(ع) از همين تاريخ آغاز شد و آن حضرت تا به امروز در پس پردة غيبت قرار دارد. به اميد روزي كه آن حضرت ظهور و جهان را پر از عدل و قسط كند.

ج) تلاش حكومت براي يافتن امام مهدي(ع)

اخبار امامت دوازده امام(ع) از پيامبر(ص) و عترت آن حضرت، در بين شيعيان

رواج داشت. خلفاي عباسي به مقابله با اين باور و جلوگيري از عملي شدن اين خبر ها كه مربوط به آينده بود، سخت كوشيدند. آنان به مانند فرعون كه از ولادت «موسي بن عمران»، واهمه داشت، از تولد حضرت مهدي(ع)، امام دوازدهم شيعيان نگران بودند كه نكند ظهور كند و بساط حكومت و عياشي آنان را برهم زند.

از همين روي، امام عسكري(ع) را در محاصره قرار دادند و در پي آن بودند كه اگر فرزندي از او به دنيا آمد، او را به قتل برسانند و نگذارند «مهدي»، دوازدهمين امام شيعيان به امامت برسد و مشكلي براي آنان به وجود آورد.

امامان اهل بيت(ع) با دانش برتري كه داشتند، پيشاپيش غيبت امام مهدي(ع) را خبر دادند و اين نقشة عباسيان را باطل نمودند. به همين جهت خبر ولادت امام مهدي(ع) مخفي نگه داشته شد و تنها برخي از خواص شيعه به اين موضوع آگاه بودند.

بعد از شهادت امام عسكري(ع) كم كم اين خبر پخش شد كه از آن امام(ع) پسري متولد شده و او امام دوازدهم و «مهدي موعود» است.

پخش اين خبر موجب هراس در بين عباسيان شد؛ چرا كه معلوم شد از « ابو محمد»، پسري به جا مانده است. از اين رو، به دستور «معتمد» عباسي عده اي از مأموران وارد منزل امام(ع) شدند و اثاثية منزل آن حضرت را بازرسي و سپس مهر و موم كردند و درصدد يافتن فرزندش برآمدند، ولي موفق نشدند.

«معتمد» دستور داد كه عده اي از قابله ها، زنان و كنيزان آن حضرت [امام عسكري(ع)] را معاينه كنند و اگر اثري از حمل در آنان مشاهده كردند، به خليفه گزارش دهند.

روايت شده است كه يكي

از قابله ها احتمال داد، يكي از كنيزان حضرت حامله باشد، اين خبر به گوش خليفه رسيد و او دستور داد تا آن كنيز را در محلي زير نظر داشته باشند. پس يكي از درباريان و پيشكاران مخصوص خليفه به نام «نحرير» به همراه تعدادي از زنان مراقب حال وي شدند تا درستي يا نادرستي اين گزارش معلوم شود.

مدتي مراقب آن كنيز بودند تا سرانجام روشن شد كه اين گزارش درست نبوده و اثري از حمل وجود ندارد.13

همچنين نوشته اند: «نرجس خاتون»، مادر گرامي امام مهدي(ع)، همواره تحت نظر بود تا اينكه حوادث گوناگوني حكّام عباسي را به خود مشغول كرد و از آن بانو در جهت دستيابي به حضرت دست كشيدند. آن حوادث از اين قرار است:

1. درگيري با «يعقوب بن ليث صفاري» كه پس از غلبه بر «فارس» به سوي «بغداد» حركت كرد و در درگيري با «موفق»، پسر «متوكل» شكست خورد و به «فارس» عقب نشيني كرد.

2. خروج «معتمد» و «متوكل» از «سامرا» و سفر به «بغداد» به علت غائلة «يعقوب ليث».

3. مرگ «عبيدالله بن يحيي بن خاقان»، وزير «معتمد» در سال (263ق.)

4. مرگ قاضي القضاة، «حسين بن ابي شوارب» در سال (261ق.) كه او مأمور كنترل «نرجس خاتون» و ديگر زنان بود.

5. ادامة قيام «صاحب زنج» يا «زنگيان» كه مشكلات زيادي براي عباسيان به وجود آورد.

پي نوشت ها :

? برگرفته از كتاب تاريخ عصر غيبت: نگاهي تحليلي به عصر غيبت امام دوازدهم(ع).

1 . شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص340.

2 . صدر، سيد محمّد، تاريخ الغيبة الصغري، ص345.

3 . شريف القرشي، باقر، حياةالامام المهدي(ع)، صص114-115.

4 . ر.ك: صدر، سيّد محمّد، همان، ص 341.

5 . معروف الحسني، هاشم، سيرة الائمة الاثني عشر، ج2، ص492.

6 . ابن طاووس، نهج الدعوات و منهج العبادات، ص275.

7 . شيخ مفيد، همان، ص 383.

8 . صدوق، همان، ج2، صص473-474.

9 . شيخ مفيد، همان، ص 362.

10. حياة الامام العسكري(ع).

11. شيخ طوسي، الغيبة،ص216.

12. صدوق، همان، ج2، ص475.

13. كليني، الكافي، ج1، ص505.

نواب اربعه

علي ناصري

امام حسن عسكري(ع) در هشتم ماه ربيع الاوّل سال 260 هجري در 29 سالگي به شهادت رسيد و بدين سان، امامت فرزند موعودشان آغاز گشت و از همين زمان بود كه شيعيان براي نخستين بار طعم غيبت را چشيدند. آغاز غيبت صغرا مصادف با آغاز امامت حضرت مهدي(ع) بود تا مردم آرام آرام با مفهوم تلخ و دردناك غيبت آشنا شده، بتوانند تا آن زمان كه به اشتباه خود پي مي برند و به وظايف خود در برابر امامان آگاه مي شوند، همچنان ديندار بمانند. در دوران غيبت صغرا چهار نايب خاص، امر وساطت ميان امام(ع) و شيعيان را به عهده داشته و چنان كه خواهيم ديد، همة آنها معروف و سرشناس بوده اند. آنان احكام دين را از وجود اقدس امام زمان(ع) گرفته و در اختيار شيعيان مي گذاشتند. سؤالات [كتبي و شفاهي] ايشان را به حضور امام زمان(ع) برده و سپس پاسخ را به شيعيان مي رسانيدند و همچنين، وجوه شرعي شيعيان را با وكالتي، كه از امام داشتند، مي گرفتند [و به حضرت تحويل مي دادند يا با اجازة ايشان مصرف مي كردند] آنان جمعي بودند كه امام حسن عسكري(ع) در زمان حيات خود عدالتشان را تأييد فرمود و همه را به عنوان امين امام زمان(ع) معرفي كرد و بعد از خود، ناظر

املاك و متصدي كارهاي خويش گردانيد، و آنها را با نام و نسب به مردم معرفي نمود.

اينها، همه داراي عقل، امانت، وثاقت، دِرايت، فهم و عظمت بودند. همان گونه كه گفتيم، جريان نمايندگي و نيابت امام زمان(ع) دو هدف اساسي را دنبال مي كرد كه عبارتند از:

اوّل: آماده كردن اذهان عمومي براي غيبت كبرا و عادت دادن تدريجي مردم به پنهان زيستي امام(ع). چه بسا غيبت ناگهاني حضرت، موجب انكار مطلق وجود حضرت مهدي(ع) و انحراف افكار عمومي مي شد.

دوم: رهبري دوستداران و طرفداران امام زمان(ع) و حفظ مصالح اجتماعي شيعيان در برابر خلأ و كمبودي كه از ناحية غيبت امام(ع) در اجتماع شيعيان پيدا شده بود. امام زمان(ع) توانست به وسيلة آنان رهبري خويش را در جامعه اعمال كند و خسارت هاي ناشي از غيبت خويش را جبران كند.

نوّاب خاص، وظايفي بر عهده داشتند كه عبارت بود از:

اوّل: پنهان نگه داشتن نام و مكان امام(ع) و رفع شكّ و ترديد دربارة آن حضرت.

دوم: جلوگيري از به وجود آمدن فرقه هاي انحرافي شيعيان.

سوم: پاسخ گويي به پرسش هاي فقهي و مشكلات علمي و عقيدتي.

چهارم: مبارزه با مدعيان دروغين نيابت.

پنجم: اخذ و توزيع اموال متعلق به امام.

ششم: سازماندهي وكلا. با توجه به وضوح موارد فوق و بي نيازي آنها از توضيح، تنها اشاره اي به مورد آخر، يعني «سازماندهي وكلا» خواهيم داشت: سياست تعيين وكيل براي ادارة امور نواحي گوناگون و ايجاد ارتباط ميان شيعيان و امامان، از روزگارِ امامان پيشين(ع) در كار بود. در دوران غيبت، تماس مردم با امام زمان(ع) قطع گرديد و محور ارتباط با امام(ع) نايبي بود كه امام زمان(ع) تعيين مي كرد. مناطق شيعه نشين تقريباً مشخص بود و بنا

به ضرورت، در هر منطقه وكيلي تعيين مي شد و گاه چند وكيل در مناطق كوچك تر در سرپرستي وكيلي قرار داشتند كه امام و بعد از او نواب براي آنها تعيين مي كردند. اين وكلا اموالي را كه بابت وجوه مي گرفتند، به شيوه هاي گوناگوني به بغداد، نزد نواب مي فرستادند و آنها نيز طبق دستور امام(ع) در مواردي كه لازم بود، به كار مي گرفتند. در مواردي ممكن بود برخي وكلا براي يك بار امام زمان(ع) را ملاقات كنند؛ چنانكه محمد بن احمد قطان، كه از وكيلان ابوجعفر _ نايب دوم _ بود به ملاقات امام(ع) نايل آمد. امّا معمولاً آنها تحت نظر نايب خاصّ امام، انجام وظيفه مي كردند. به نقل از احمد بن متيل قمي، ابوجعفر، ده وكيل در بغداد داشته كه نزديك ترين آنها به وي حسين بن روح بود. از ديگر نزديكان وي جعفر بن احمد بن متيل بود كه بسياري گمانشان بر اين بود كه وي به جانشيني ابوجعفر خواهد رسيد. از روايتي ديگر بر مي آيد كه در برابر اموالي كه به وكلا داده مي شد، قبوضي از آنان دريافت مي كرده اند، امّا از نايب خاص چنين قبوضي دريافت نمي شد و زماني كه ابوالقاسم، حسين بن روح را به جانشيني برگزيد، دستور داد كه از وي نيز قبوضي نخواهند. همچنين، برخي از وكلا ساكن در اهواز، سامرا، مصر، حجاز، يمن و نيز مناطقي از ايران همچون خراسان، ري و قم بودند كه اخبار آنها به صورت جسته و گريخته، ذيل موضوعاتي ديگر در كتاب هاي الغيبة طوسي و كمال الدين صدوق ذكر شده است.

اين چهار نايب بنابر اعتقاد مسلّم شيعيان عبارتند از: نايب نخست، عثمان بن سعيد

ابوعمرو عثمان بن

سعيد از ياران و شاگردان مورد وثوق امام دهم و يازدهم(ع) و مردي جليل القدر و مورد اطمينان بود كه از يازده سالگي در محضر امام هادي(ع) به خدمتگزاري و آموختن فقه و حديث و تعاليم اسلامي اشتغال داشته است و شاگرد تربيت يافتة ولايت و امامت بوده است. او را با توجه به قبيله، «اسدي» و محلّ سكونت، «عسكري» و شغل، «سمّان» يا «زيّات» (روغن فروش) ناميده اند. نايب دوم، محمد بن عثمان

وقتي نايب اوّل حضرت مهدي(ع) وفات يافت، بيش از ديگران، آن حضرت آزرده و اندوهگين شد و در نامه اي به فرزند عثمان، مرگ پدر را تسليت گفت و او را به جاي پدرش منصوب كرد.

محمدبن عثمان به رغم مخالفت هايي كه مدعيان دروغين نيابت، با وي كردند و فشارهايي كه خلفاي آن دوران وارد مي ساختند، توانست وظايف نيابت ولي عصر(ع) را به نيكي انجام دهد و نگذاشت غُلات با ترفندهاي دروغين، شيعيان را متوجه خود سازند و نيابت او را متزلزل كنند. دوستداران ائمّه(ع) هيچ گاه دربارة نيابت و وثاقت او دچار شكّ و ترديد نشدند.

نايب دوم بيشترين مدت را در سمت نمايندگي امام زمان(ع) به خود اختصاص داد و حدود چهل سال نايب و رابط امام(ع) و شيعيان بود.

جايگاه ويژة او در خاندان ولايت و نبوت چيزي نيست كه نزد شيعيان، نيازمند دليل و برهان باشد و جلالت و عظمت وي از مسلّمات تاريخ شيعه است. نايب سوم، حسين بن روح

نايب سوم حضرت مهدي(ع) حسين بن روح است، كه در ميان خاندان نوبختي، پس از ابوسهل، مشهورترين ايشان به شمار مي رود. وي كه يكي از ده وكيل محمد بن عثمان _ نايب دوم _ در بغداد بود،

از همان زمان جايگاه ويژه اي نزد شيعيان داشت.

حسين بن روح ويژگي هاي نيكي داشت كه براي همگان جلوه مي كرد مرحوم شيخ طوسي در اين باره مي گويد: «او نزد شيعيان و ديگران، خردمندترين مردم به شمار مي رفت و اهل تقيّه بود»1. نايب چهارم، علي بن محمد

آخرين نايب حضرت مهدي(ع) علي بن محمد سَمُري است كه به دليل شدت مراقبت هاي حكومت عباسي چندان آزادي عمل نداشت. مدت وكالت وي نيز از ديگران كمتر و نزديك به دو سال بود. از ايشان هم در طول وكالت، كراماتي نقل كرده اند.

و سرانجام در نيمة شعبان سال 328 قمري همان گونه كه حضرت(ع) خبر داده بودند، او وفات يافت و كتاب نيابت بسته شد و عصر غم بار غيبت كبرا آغاز گشت. پي نوشت ها:

? با استفاده از: بازشناختي از يوسف زهرا(س) با تلخيص.

1. شيخ طوسي، الغيبة، ص 372.

با ياران امام

جاي ترديد نيست كه امام مهدي(ع) اين رهبر الهي براي اجراي برنامه هاي نهضت جهاني خود علاوه بر ديگر اسباب و عوامل، نياز به ياراني عاشق، متحد، باوفا، مؤمن، شجاع، فهيم و مخلص دارد؛ چرا كه تجربه تاريخي نشان داده هيچ رهبر و مصلح اجتماعي بدون داشتن ياراني وفادار نتوانسته است اهداف خويش را محقّق سازد. در طول تاريخ، بسيار شاهد بوده ايم كه رهبراني شايسته و توانمند تنها به دليل نداشتن ياراني همدل و همراه از حركت اصلاحي خود باز ايستاده اند.

هر يك از ياران آن حضرت نيز قوة چهل مرد را دارا و از نظر صلابت همچون پاره هاي آهن هستند. اينها نشانگر آن است كه حضرت جنگ سختي در پيش خواهند داشت و اگر كار ها با معجزه تمام مي شد ديگر نيازي به ياراني با چنين قدرت

جسماني و صلابت و شجاعت نبود. در حالي كه روايات به ما مي فهمانند كه كار حضرت حجت(ع) سخت تر از كار جدش رسول خدا(ص) خواهد بود؛ زيرا مردمي كه در برابر پيامبر خدا ايستاده بودند افراد جاهلي بودند كه سنگ و چوب و... مي پرستيدند ولي جاهلاني كه در مقابل امام عصر(ع) مي ايستند كساني هستند كه قرآن به دست مي گيرند و با تأويل كردن آيات قرآن و متمسّك قرار دادن آن با حضرت مي جنگند1. لذا بايد ايشان ياوراني باهوش داشته باشد كه مانند ياوران حضرت امير(ع) در جنگ صفين فريب مكر ها و حيله هاي دشمن را نخورند.

در اينجا ما به بعضي از خصال ياوران آن حضرت كه از قرآن كريم و روايات معصومين(ع) رسيده، اشاره مي كنيم. تا اين عزيزان را بهتر بشناسيم و الگوي راه خود قرار دهيم و اوصاف و ويژگي هاي آنها را در راه خودسازي خويش به كار گيريم تا زمينه ساز حضور حضرتش شويم و از جمله اصحاب و ياران آن عزيز قرار گيريم. ان شاءالله

1. ياراني بلند آوازه

از روايات به خوبي استفاده مي شود كه ياران امام مهدي(ع) افرادي شناخته شده، خوش نام و حسب و نسبشان كاملاً معلوم و صاحب مناصب اجتماعي، اشراف و قضات و حكّام اند:

آنها از افراد نيك نژاد، قاضيان، فرمانروايان و فقهاي در دين هستند.2

حتي بر روي سلاح آنها نام و نسب و اوصاف آنها نوشته شده است.3 چنان كه مولاي متقيان علي(ع) مي فرمايند:

آنها در آسمان شناخته شده اند و در زمين [تا آمدن آن حضرت] ناشناخته مي مانند.4

صادق آل محمد(ع) در تأويل و تفسير آية 148 سورة بقره مي فرمايد:

اين آيه كه مي فرمايد: «در هر كجا باشيد خداوند همة شما را حاضر مي كند» دربارة ناپديد

شوندگان از اصحاب قائم(ع) نازل گشته است. آنان شبانگا هان از بستر هايشان ناپديد مي شوند و بامدادان در مكه خواهند بود و بعضي از آنها در روز بر ابر ها حركت مي كنند كه نام آنها و نام پدرشان و خصوصيات و نسبشان معروف است.

راوي مي گويد: عرض كردم: فدايت شوم، كدام يك ايمانشان قوي تر است؟ حضرت فرمودند: آنكه در روز بر ابر حركت مي كند.5

2. پيشگامان در كار هاي خير

يكي از اوصاف و ويژگي هاي «عباد الرحمن» اقدام در كار هاي خير است. آنها نه تنها در كار هاي خير وارد مي شوند و از انجام كار هاي نيك بهره مند مي گردند، از خداوند نيز مي خواهند كه آنها را امام و پيشواي نيك انديشان و نيكوكاران قرار دهد. قرآن كريم ضمن شمارش دوازده صفت از اوصاف «عبادالرحمن» مي فرمايد: يكي از اوصاف آنها اين است كه از خداوند مي خواهند آنها را از رهبران و پيشگامان راه خير قرار دهد:

و ما را براي پرهيزكاران، پيشوا گردان6.

از اين رو يكي از اوصاف ياران حضرت مهدي(ع) سبقت گرفتن در كار هاي خير است.

چنان كه امام صادق(ع) در تفسير آية 148 سورة بقره كه مي فرمايد:

پس در كار هاي خير بر يكديگر پيشي گيريد. هر جا باشيد، خداوند همة شما را حاضر مي كند. مي گويند:

منظور از خيرات «ولايت» است و منظور از «يأت بكم الله جميعاً»، 313 تن از ياران قائم(ع) هستند. به خدا سوگند! در يك لحظه همچون قطعات ابر پاييزي گرد شمع وجود حضرتش جمع مي شوند. و به خدا قسم «امة معدودة» (ذكر شده در قرآن) آنها هستند.7

آري مصداق بارز و اتمّ خيرات، «ولايت» است؛ ولايت خداي متعال، ولايت رسول خدا(ص) و ائمة هدي(ع) كه اصحاب حضرت با جان و دل آن

را پذيرفته و تا آخرين قطرة خون در احيا و ترويج و دفاع از آن سر از پا نمي شناسند. 3. داراي شخصيتي بي نظير

شخصيت انسان _ كه برگرفته از مجموعة عوامل اعتقادي، اجتماعي، وراثتي و... است سبب مي گردد تا هر فردي در درجة خاصي از مكانت اجتماعي و موقعيت ديني قرار گيرد و مجموعة رفتار هاي عملي انسان نيز از اين شخصيت ريشه مي گيرد.

لذا اميرمؤمنان(ع) در اشاره به شخصيت منحصر به فرد ياران حضرت مهدي(ع) مي فرمايد:

آنان به مقامي رسيده اند كه نه گذشتگان بر آنان پيشي گرفته اند و نه آيندگان به مقام والاي آنان مي رسند.8

برخي از آنان به مقامي مي رسند كه با ابر هاي آسمان از مكاني به مكان ديگر سير مي كنند.9 بعضي ديگر زمين بسان طوماري در زير پايشان درهم پيچيده مي شود (طيّ الأرض) و آنان مسافت طولاني را در مدتي كوتاه مي پيمايند.

امام صادق(ع) نيز در مورد آنان مي فرمايند:

ياران مهدي از نقاط مختلف زمين به سوي او حركت مي كنند و زمين زير پاي آنان درهم پيچيده مي شود.10

لازم به ذكر است ويژگي طيّ الارض در عاصف بن برخيا نيز وجود داشت كه در كمتر از چشم بر هم زدني تخت بلقيس را از كشور صبا به نزد سليمان آورد.11

4. ذخيره هاي الهي

اصحاب حضرت حجت(ع) همچون امامشان _ كه « بقيةالله» و

« ذخيرةالله» است _ از جمله افرادي هستند كه خداوند وعدة عذاب حكّام جور و ستم و مشركان و كفّار را به دست آنها داده و مقرر ساخته است كه پايان حكومت جباران و شروع حكومت صالحان با دست تواناي آنها و رهبري امام زمان(ع) واقع شود.

قرآن كريم از آنها تحت عنوان «أمّت معدوده» نام مي برد. خداوند

متعال در قرآن خطاب به كفّار منحرف مي فرمايد:

اگر ما عذاب را تا [آمدن] «امت معدوده» از آنها به تأخير بيندازيم مي گويند: چه چيز آن را باز مي دارد؟ آگاه باش! هنگامي كه آن روز بيايد، عذاب از آنها برگردانده نمي شود، و آنچه را كه مسخره مي كردند آنها را فرو خواهد گرفت.12

از امام باقر و امام صادق(ع) روايت شده كه آن دو بزرگوار در تفسير اين آيه فرمودند:

«منظور از «امت معدوده» (امت شمرده شده)، همان اصحاب حضرت مهدي(ع) در آخرالزمان هستند كه 313 نفر به تعداد اهل «بدر» هستند و همانگونه كه پاره هاي ابر پاييزي به هم مي پيوندند آنان نيز در آن واحد گرد مي آيند.»13

و در روايت ديگر امام صادق(ع) مي فرمايد:

منظور از «عذاب» خروج حضرت قائم(ع) است (كه سبب عذاب كافران و مفسدان خواهد شد) و منظور از «امت معدوده» اصحاب اوست كه به تعداد اهل بدر هستند.14

6. ايمان ياوران مهدي(ع)

بنابر آنچه از قرآن كريم و روايات معصومين به ما رسيده، ايمان نيز مانند بسياري از حقايق ديگر داراي رتبه و درجه است؛ لذا مؤمنان به نسبت علم و معرفت و يقيني كه نسبت به حقيقت دين _ به ويژه ذات باري تعالي _ پيدا مي كنند داراي درجات مختلفي هستند (والمؤمنون والمؤمنات بعضهم أولياء بعض)15 لذا هر چه پاية يقين فرد قوي تر باشد و كمتر شكّ و ترديد در قلب او راه يابد داراي ايماني قوي تر است و از رتبه و ارزشي والاتر برخوردار خواهد بود.

ياوران امام مهدي(ع) به درجه اي از ايمان رسيده اند كه هيچ شكّي در دلشان راه نمي يابد:

مرداني هستند فولاددل كه همة وجودشان يقين به خداست و هيچ شكّي در

دلشان راه نمي يابد، مرداني سخت تر از صخره ها... 16.

با معرفت، به خدا ايمان آورده اند، و ايمان به خدا در اعماق جانشان نفوذ كرده است. امام صادق(ع) در روايتي، ضمن بيان اوصاف آنان، شيعيان را به الگو گرفتن از آنان سفارش مي كند:

...پس مبادا به راست و چپ روي آوري كه به خدا سوگند امر روشن است. به خدا سوگند! اگر اهل آسمان و زمين همدست شوند كه اين امر را از جايگاهي كه خداوند آن را قرار داده، جدا سازند نخواهند توانست و چنانچه همة مردمان كفر ورزند تا جايي كه هيچ كس نماند، خداوند كساني را خواهد آورد كه شايستگان باشند. سپس فرمود: آيا نمي شنوي كه خداوند مي فرمايد: «اي كساني كه ايمان آورده ايد، هر كدام از شما كه از دين روي گردانيد، پس به زودي خداوند قومي را كه آنها را دوست مي دارد و آنها نيز خدا را دوست مي دارند و با مؤمنان فروتن و با كافران سرسخت اند، به نصرت اسلام برمي انگيزد...»17 (تا آخر آيه را تلاوت فرمود) و در آية ديگر فرمود: «پس اگر اين قوم به آن كفر ورزند، همانا قومي را كه هرگز به آن كافر نشوند، بر آن مي گماريم.» سپس حضرت فرمود: «اهل اين آيه، همان كساني اند كه در آية قبل بودند.»

در آيه اي كه امام صادق(ع) آن را تلاوت فرموده اند، اوصاف مؤمناني كه بايد اين رسالت بزرگ را انجام دهند، چنين بيان گرديده است:

1. آنها به خدا عشق مي ورزند و جز به خشنودي او نمي انديشند: «يحبّهم و يحبّونه»؛

2. در برابر برادران ديني شان خاضع و فروتن هستند:

« أذلّة علي المؤمنين»؛

3. براي بسط عدل و اجراي فرامين الهي همواره در راه جهاد في سبيل الله

هستند: «يجاهدون في سبيل الله»؛

4. براي نابودي كافران و برچيدن بساط ستمگران، كوشا هستند و از هيچ ملامتي پروا ندارند: «ولا يخافون لومة لائم».

اين صفات پسنديده كه از اعتقاد به خدا و ايمان به مقصد نشأت گرفته، از آنها انسان هايي ساخته است كه در شكستن سنت هاي نادرست _ كه اكثر مردم بدان ها پايبندند و مخالفان خود را به استهزا مي گيرند _ پروايي ندارند.

بسياري را مي شناسيم كه صفات ممتازي دارند، امّا مقابل غوغاي محيط و هجوم افكار عوام و اكثريت منحرف، بسيار محافظه كار و ترسو مي گردند و در مقابل آنها ميدان را خالي مي كنند. در حالي كه براي يك رهبر سازنده و افرادي كه براي اجراي افكار او وارد ميدان مي شوند، قبل از هر چيز چنين شهامتي لازم است. عوام زدگي، محيط زدگي و مانند آن، كه همه نقطة مقابل اين امتياز عالي روحي هستند، سدّ راه بيشتر اصلاحات محسوب مي گردند. آري به دست آوردن اين امتيازات و موقعيت ها در هر درجه كه باشد، علاوه بر كوشش خود فرد، مرهون فضل خداوند است كه به هر كس بخواهد و شايسته بيند عطا مي كند.18

7. برپا دارندگان نماز

دربارة اصحاب صاحب الامر(ع) مي خوانيم:

برخي از آنان شب را نخوابند و زمزمة نماز و مناجات شبانه شان همچون صداي زنبوران عسل فضا را آكنده سازد19.

آري، با ياد خدا و برپايي نماز، جان و دلشان را روشن نموده اند: « كأن ّّقلوبهم القناديل»20 و چهرة ظاهريشان نمايانگر سيرت پاك درونيشان است:

سجده ها در پيشاني آنها اثر گذارده است. آنان شيران روز و پارسايان شبند21.

و به فرمودة قرآن:

نشانة آنها در صورتشان از اثر سجده، نمايان است22.

8. پرداخت كنندگان زكات

زكات نيز، همچون نماز، نشانة

بارز يك مسلمان واقعي است: « و يؤتون الزكاة»23. همچنان كه يك مسلمان از اقامه نماز به رشد و كمال و معراج مي رسد از طريق پرداخت زكات نيز به اين مقامات مي رسد: « خذ من أموالهم صدقه تطهرّهم و تزّكيهم بها»24؛ چرا كه زكات، انسان را از بخل و دنياپرستي و رذائل اخلاقي پاك مي كند، و نهال نوع دوستي، سخاوت، رعايت حقوق ديگران به ويژه فقرا، مستمندان و درماندگان را در نهاد او پرورش مي دهد و با پرداخت زكات زمينة فساد را در جامعه از بين مي برد. لذا امام صادق(ع) مي فرمايد:

كسي كه يك قيراط از زكات را نپردازد نه مؤمن است و نه مسلمان و نه ارزشي دارد.25

لذا يكي از اوصاف بارز اصحاب امام زمان(ع) كه از برگزيدگان شاگردان مكتب وحي بوده و الگوي راستين رهپويان طريق انبيا و اوليا هستند، پرداخت زكات است. بنابراين بعد از استقرار حكومت عدل جهاني حضرت مهدي(ع) اوّلين اقدام آنها اقامة نماز و اداي زكات و احياي امر به معروف و نهي از منكر است.

چنانكه امام باقر(ع) در تفسير آية 41 سورة حج كه مي فرمايد:

كساني كه چون در زمين به آنان توانايي دهيم، نماز برپا مي دارند و زكات مي دهند و به كارهاي پسنديده وا مي دارند و از كارهاي ناپسند باز مي دارند و فرجام همة كارها از آنِ خداست.

مي گويد:

اين آيه دربارة آل محمد(ص) و حضرت مهدي(ع) و اصحاب او است. خداوند، شرق و غرب عالم را تحت سيطره آنها درمي آورد و دين را به وسيله آنها در جهان آشكار مي سازد، و ديگر از ظلم و ستم و بدعت نشاني در روي زمين باقي نمي ماند.26

9. امركنندگان

به معروف و پيكاركنندگان با منكر

امام باقر(ع) دربارة اين واجب الهي مي فرمايند:

آن، طريقه و راه انبيا و سيره و روش نيكان است؛ فريضه اي كه در زير ساية آن ديگر واجبات به انجام مي رسد، راه ها امن، و كسب و كار ها حلال مي شود و حقوق افراد داده مي شود و زمين آباد مي شود و از دشمنان انتقام گرفته مي شود و امور دين و دنياي مردم راست مي گردد».27

رسالت حضرت مهدي(ع) و ياران او، احياي دين خدا و اتمام رسالت انبيا و اوليا و مبارزه با بدعت ها و پاك ساختن زمين از وجود ظالمان و فاسدان است و شايد همة اين رسالت را در دو كلمه بتوان خلاصه كرد؛ اجراي قسط و عدل:

البته اين رسالتي است كه همواره بر دوش همة مؤمنان بوده و هست، امّا در وجود حضرت حجت(ع) و يارانش عينيت كامل مي يابد.28

امام صادق(ع) در تفسير آية:

همان كساني كه هرگاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم، نماز را برپا مي دارند و زكات مي دهند و امر به معروف و نهي از منكر مي كنند، و پايان همة كار ها از آن خداست.29

مي فرمايد:

خداوند به وسيلة مهدي(ع) و اصحاب او، مشرق ها و مغرب هاي زمين را به تصرف درمي آورد، دين را آشكار مي سازد، بدعت ها و باطل را از بين مي برد، همچنان كه سفيهان حق را ميرانده بودند، تا جايي كه اثري از ظلم ديده نشود. آنها امر به معروف و نهي از منكر خواهند نمود و عاقبت كار ها به دست خداست.30

پي نوشت ها:

1 . بحراني، هاشم، حليةالأبرار، ج5، ص327.

2 . بحراني، هاشم، البر هان في تفسير القرآن، ج2، ص24.

3 . فيض كاشاني، نوادر الأخبار، تصحيح مهدي انصاري، ص269.

4 . قندوزي،

ينابيع المودة، ص437.

5 . البر هان، ج2، ص22؛ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص672؛ حلية الأبرار، ج5، ص312.

6 . سورة فرقان (25)، آية 74، «و ما را براي پرهيزكاران پيشوا گردان».

7. البر هان، ج2، ص22.

8. معجم أحاديث الإمام المهدي، ج3، ص100.

9. حلية الأبرار، ج5، ص312، ح6؛ المحجة، ص21.

10. معجم احاديث الإمام المهدي، ج3، ص29.

11. سورة نمل (27) آيه 38_40.

12. سوره هود (11) آية 8.

13. طبرسي، مجمع البيان، ج6، ص185؛ البر هان، ج5، ص105.

14. البر هان، ج5، ص103؛ نعماني، كتاب الغيبة، ص241.

15. سورة توبه (9) آية 71.

16. مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج52، ص308.

17. سورة مائده (5) آيه 54.

18. تفسير نمونه، ج4، ص416.

19. بحار الأنوار، ج52، ص308.

20. همان.

21. صافي گلپايگاني، لطف اله، منتخب الأثر، ص486.

22. سورة فتح (48) آية 29.

23. سورة توبه (9) آية 71.

24. همان، آية 103.

25. وسائل الشيعه، ج6، ص20، ب4، ح9.

26. ينابيع المودة، ج3، ص244؛ البر هان، ج6، ص570.

27. وسائل الشيعه، ج11، ح6، ب1.

28. بحراني، هاشم، غاية المرام، ج7، ص80؛ السيوطي، الحاوي للفتاوي، ج2، ص58.

29. سورة حج (22) آية 41.

30. المحجّة، ص143.

تشرف و ديدار

اگر كسي بخواهد رؤياي صادقه يا مكاشفه اي برايش پيش بيايد، بايد چه مقدماتي فراهم كند؟ و آيا ممكن است چنين امري براي هر كسي اتفاق بيفتد؟

آيا شرايط خاصّي براي نيل به تشرّف ذكر شده است؟

گفت وگو با حجت الاسلام و المسلمين عبدالقائم شوشتري

فرق ميان رؤيت، مكاشفه و رؤيا و حدّ و مرز آنها چيست؟ با چه مقدمات و تمهيداتي، مي توان به مراتب عالي، از رؤياي صادقه تا ديدار رسيد؟ آنچه كه به ذهن من مي رسد، اين است كه «رؤيت» به معناي ديدار عادي است. مثل اينكه من الآن شما را رؤيت مي كنم و بالعيان هم ديگر را مي بينيم. ولي «مكاشفه»

يك نوع خواب است كه در بيداري انجام مي گيرد، مانند مكاشفة حاج سيّد احمد رشتي كه شيخ عبّاس قمي آن را در مفاتيح نوشته است. درست است، چنين اتّفاقي براي حاج سيّد احمد رشتي افتاده است. از كجا اين دست موارد كه ايشان در آن وقت شب و در بيابان كه برف هم باريده بود، ماندند و مجبور شدند بنشينند تا به كاروان برسند. يك باغباني در باغ مجاور با بيل به شاخه ها مي زند تا برگ آنها پايين بريزد. نشان مي دهد ماجرا يك مكاشفه بوده است. به فرض كه حضرت در آنجا باغ ميوه اي هم داشته باشند، مگر لازم است كه درختان را تكان بدهند تا برگ هاي آن بريزد. اصلاً معمول نيست كه باغبان اين كار را انجام دهد و بعدش هم اگر ايشان حضرت بوده، مي توانستند او را آني به مقصد برسانند و لازم نبود كه او را معطّل كنند كه زيارت عاشورا بخواند و بگويد: چرا عاشورا نمي خواني، عاشورا، عاشورا، عاشورا! كسي كه در آن برف و يخ بندان است، وقتي هم زيارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام بخواند و يا زيارت جامعة كبيره را با آن عرض و طول و بعد هم نافله بخواند، صد دفعه منجمد مي شود. لذا قطعاً مكاشفه بوده، يعني در عرض يك آن و يك لحظه، به او نشان داده اند. اينكه حضرت با طي الارض ايشان را رساندند و سوار مركب شده و به كاروان رسيدند، حضرت مي توانند اين كارها را بكنند. ولي اين، نوعي مكاشفه است، نه رؤيت و معاينه و نه خواب كه بي نتيجه باشد. حالتي بين خواب و بيداري است. البته فراموش نكنيم

كه مكاشفه، حجت شرعي نيست. چون دو نحوة مكاشفه وجود دارد: رحماني و شيطاني. چون بازشناسي آن دو در بعضي مواقع مشكل است، از اين جهت، حجّت نيست. بلكه فقط عقل و اجماع و كتاب و سنّت حجت است. امّا خواب و مكاشفه و امثال اينها حجت شرعي نيستند. شخصي نقل مي كرد: من يك دفعه در قم و در ايام تحصيل، بعد از ظهري بود، يقيناً از خواب بيدار شده بودم، امّا بلند نشدم و همين طور كه دراز كشيده بودم، پلك هم نمي زدم، در اختيار خودم نبودم. ديدم يك پيرمرد بسيار نوراني پهلوي من نشسته و مي گويد: ما مي خواهيم تا دوازده روز ديگر مقدّمات اسم اعظم را به شما تعليم دهيم. من چون با لب و زبان نمي توانستم جواب دهم و در دلم جواب دادم كه اگر بيشتر هم طول بكشد من حرفي ندارم، ولي امرتان را بفرماييد كه چيست؟ فرمود: در ملاقات بعدي. در اين بين، خانم آمد و در را باز كرد و گفت: فلاني. ديد من جواب نمي دهم. با خودش گفته بود كه شوهرم خواب است يا بيدار؟ هم چشمانش باز است و هم انگار خواب است. حتي اين حرف را من شنيدم. دقيقاً در مرز دو عالم بودم. در آن واحد، هم پيرمرد را و هم همسرم را مي ديدم. از جايم هم تكان نخوردم كه بفهمند بيدارم. هم زمان، هم طبيعت را و هم ماوراء طبيعت را مي ديدم، هم محسوس و هم غيرمحسوس را مشاهده مي كردم. حالم عادي شده، از جاي خودم برخاستم. وقتي بلند شدم، خانم گفت: شما خواب بودي يا بيدار؟ گفتم: هم خواب بودم و هم بيدار. شما

آمديد داخل و اينها را گفتيد؟ گفت: بله درست است. وي نقل مي كرد: دوازده روز نشده بود كه دو مرتبه همين حالت پيش آمد. دفعة دوم هم در حالتي بود كه مي خواستم بخوابم يا مي خواستم بيدار شوم. در يكي از اين دو حالت بود. ايشان آمد و فرمود: الحمدالله آماده شدي. من به شما تعليم مي دهم و آن دو تا دستور است كه اگر اين دو تا دستور را عمل بكني، موفق مي شوي به اسم اعظم برسي. من فكر كردم ايشان مي خواهد ذكري را به ما تعليم دهد. امّا بعد ايشان فرمود: ادب و مودّت، ادب در مقابل خدا و محبّت و عشق به خدا و همين طور با خلق خدا. يعني ادب با خلق خدا و محبّت به خلق خدا. اگر كسي مدتي اين را مداومت بكند، آمادگي براي تعليم اسم اعظم پيدا مي كند. اين را گفت و غايب شد. ولي من نپرسيدم كه تو كي هستي، چه كاره اي؟ احتمال اينكه اين ماجرا شيطاني باشد، خيلي كم است يعني يك درصد هم احتمال شيطاني بودن وجود ندارد. چون تعليم، تعليم خوبي بود. اگر فرض كنيد نعوذ بالله به انسان بگويند: شما نماز صبح نخوان؛ اين شيطاني است، يا بگويد نماز صبح را سه ركعت بخوان؛ اين شيطاني است. هر چه برخلاف دستورات خدا باشد يا بر خلاف دستورات خاتم الانبياء(ع) و ائمة اثني عشر(ع)، اين رحماني نيست بلكه شيطاني است.

اگر كسي بخواهد رؤياي صادقه يا مكاشفه اي برايش پيش بيايد، بايد چه مقدماتي فراهم كند؟ و آيا ممكن است چنين امري براي هر كسي اتفاق بيفتد؟

اين مسائل، مقداري به ساختار آفرينش انسان ربط

دارد. يعني كساني هستند كه قوّة خيال آنها خيلي ضعيف، و قواي عقلاني آنها قوي است. غالباً براي چنين افرادي، مكاشفه كم پيش مي آيد يا اصلاً مكاشفه پيش نمي آيد. خيال، نعمت خوبي است. البته خيال، غير از فكر و عقل است. خود خيال در حدّ خودش، نعمت خوبي است. مطالب ملكوت را روح انسان دريافت مي كند و چيزي كه به آن صورت مي دهد، قوة خيال است. مثلاً شما اگر در خواب ببينيد كه ملكي آمد و به شما يك ليوان شير داد تعبيرش اين است كه شما به زودي استادي را ملاقات خواهيد كرد كه به شما علم خواهد آموخت. اين حقيقت را روح شما دريافته و اين بشارت را دريافته و خوب هم دريافت كرده است. اگر بخواهند به انسان تفهيم كنند، يا بايد بالفظ و كلام باشد يا با تصوير و صورت. قوة خيال اينجاست كه به كار مي آيد و به كمك قوة تخيّل، صورت علم به صورت شير يا لبن يا به صورت مَلك يا حتي مي تواند به شكل حضرت خضر(ع) باشد. البته منظور حضرت خضر اصلي نيست. بلكه استادي خضر صفت، دست شما را خواهد گرفت. مكاشفه هم مثل خواب، تعبير دارد و از نظر قاموس و لغت مثل هم اند. عالم برزخ، عالم مكاشفه و عالم خواب، خيلي قريب الافق به هم هستند. هر كس تعبير خواب بلد باشد، تعبير مكاشفه و تعبير برزخي هم مي تواند بگويد. اگر كسي در يكي از اينها وارد نباشد، در دو تاي ديگر هم وارد نيست. اين هم از ساختمان خلقت شخص، متأثر است، ولي چيزي كه سبب مي شود انسان زود اين حالت را پيدا

بكند، مداومت بر تلاوت اين آيه است: و من يتق الله يجعل له مخرجاً و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكّل علي الله فهو حسبه إِنّ الله بالغ أمره قد جعل الله لكلّ شيء قدراً. اين آيه را انسان بايد هر روز به اندازة خاصي بخواند. اين را هم بگويم كه داشتن مكاشفه، دليل بر كمال شخص و نداشتن آن، دليل بر نقص فرد نيست. چون راه ها مختلف است. ممكن است عارفاني هم به مقصد رسيده باشند كه در اين مسير طولاني، اصلاً مكاشفه اي برايشان رخ نداده است و اين امكان دارد. از آيت الله قاضي(ره) نقل مي كنند كه در دوران سلوكش تا سال هاي متمادي، اصلاً مكاشفه اي برايش رخ نداد و بعداً به ايشان عطا شد. اين بستگي به ساختمان فكري و ذهني انسان دارد. خدا رحمت كند شيخ رجبعلي خياط و همچنين بزرگواري به نام آيت الله صدرالله فاطمي در مكاشفه عجيب بودند. من آيت الله فاطمي را يك دفعه در مشهد ملاقات كرده ام. متأسفانه كسي احوال ايشان را ننوشته است يا ديگراني كه عموماً ناشناس مانده اند.

آيا اساساً امكان تشرف در عصر غيبت وجود دارد؟ اگر جواب مثبت است اين امكان براي عموم است يا خصوص؟

آري امكان تشرف در عصر غيبت وجود دارد، امّا نه براي همه، اشخاصي در رديف علي بن مهزيار، آيت الله سيّد مهدي بحرالعلوم، آيت الله شيخ احمد مقدّس اردبيلي، آيت الله سيّد علي بن طاووس، اسماعيل هرقلي، محمّد بحريني در قضية انار وزير ناصبي. تا زماني كه نياز علمي و سلوكي ما را اساتيد محترم حوزه هاي علميّه و علماي اعلام بتوانند برآورده كنند، وقت ملاقات نيست. ما خودمان هم بايد انصاف

بدهيم، شخصيتي كه اين قدر افقش بالا است، ما نبايد توقع داشته باشيم كه وقتش را با ما تلف كند. گر چه آن بزرگوار، به خاطر خدا همة دردسرها را تحمّل مي كند.

«من كه ملول گشتمي از نفس فرشتگان

قال و مقال عالمي مي كشم از براي تو» خلاصه اينكه حضرت از اكثريت شيعيان غايب اند. ولي از كمال يافتگان جامعه، غايب نيستند. اگر به صدق و صحبت كلام تشرّف يافتگان يقين داشته باشيم، ده درصد آنها، اوتاد يا ابدال را ديده اند. بيست درصد آنها، مكاشفة رحماني بوده و بيست درصد هم مكاشفات شيطاني بوده است. يعني شياطين به عنوان حضرت مهدي(ع) خودشان را معرفي كرده اند. چهل درصد هم، علما و عرفايي كه به كمال رسيده اند و صاحب ولايت تكويني جزئيه شده اند، ولي مانند ابدال، صاحب منصب نيستند. مثلاً برخورد مي كنيد به قصه اي در يكي از مساجد اصفهان كه كسي گفت: وارد مسجد شدم، ديدم آقايي دم حوض با حوصله وضو مي گيرد. گفتم: آقا زود باش با اين حوصله كه وضو مي گيري، اصلاً به نماز نمي رسي، زود باش كه امام جماعت دارد به ركوع مي رود. آن مرد در جواب گفت: «دَعه إنّه رجلٌ دهنّيٌ» عربي جواب داد يعني «ولش كن امام جماعت، روغني است يا روغن فروش است.» من هم ديدم كه ايشان اعتنايي به امام جماعت ما نمي كند، به جماعت ملحق شدم. بين دو نماز پيش امام جماعت رفته و گفتم: من آقايي را كنار حوض ملاقات كردم و چنين گفت، جريان چيست؟ تا اين را گفتم، امام جماعت نعره اي زد و شروع كرد به گريه كردن و گفت: ايشان امام زمان(ع) بوده، تو چرا نفهميدي؟ بعدش ادامه داد: من

در نماز در اين فكر بودم كه از سهم امام از اين به بعد مصرف نكنم، شايد شرعاً مسؤليت داشته باشد. لذا در مزرعه اي كه از مرحوم پدرم باقي مانده، كنجد مي كاريم و روغنش را گرفته و مي فروشيم. اتفاقاً از مجموع اين داستان مشخص است كه صد در صد امام زمان(ع) نبوده است. چون امام زمان(ع) نمي آيد و اين طوري آبروي مردم را ببرد. اين چه فرقي با اين دارد كه من بدون گفتن «يا الله» درون خانة همسايه را نگاه كنم. تازه اين بدتر است. بله ايشان، آدم فوق العاده و برجسته اي بوده، شيعة زلال پاكيزه و راه رفته اي بوده، امّا مرد كاملي نبوده است. حتي در حدّ اوتاد و ابدال هم نبوده است. بندگان خوب خدا كه در رأس آنها چهارده معصوم(ع) هستند، عيوب ما را مي بينند و مي پوشانند، چون مظهر ستاريّت خدا هم هستند. در حالي كه آن آقا باطن را ديده و ستاريّت نكرده است. فقط فايده اش اين بوده كه آن امام جماعت خيلي گريه كرد و متنبه شد كه ديگر نبايد در نماز فكر ديگري كرد. آن ده درصدي كه خود حضرت را ديده اند، شرعاً مأمور به كتمان هستند. قطعاً نبايد بگويند، مگر اينكه از جايي درز شده باشد كه آن حرف ديگري است. براي اينكه راه ادّعا براي مدّعيان كذّاب بسته شود. يعني مثلاً شما ديده باشي و راست هم بگويي و اين را نقل بكني، فردا در تهران صد نفر مدعي مي شوند كه ما هم ديده ايم، مگر ما چه چيزي از شما كم داريم؟ اگر كسي ديد، نبايد بگويد.

آيا شرايط خاصّي براي نيل به تشرّف ذكر شده

است؟

سؤال بسيار خوبي است و من در اين موضوع خيلي كار كرده ام. خلاصه و محصول مطالعاتم، اين شده كه سه شرط براي ملاقات ضروري است: 1. تقواي خالص و عميق و كامل، آدم بي تقوا را به جايي راه نمي دهند. 2. عشق و علاقة شديد به حضرت مهدي(عج) تا حدّ بي قراري، يعني آن قدر در عشق قوي باشد كه واقعاً بي تاب و بي قرار شده باشد و حالت اضطرار برايش پيش آمده باشد. 3. مداومت بر اذكار و اوراد مخصوص. عمل به دستورات فوق به سالك آمادگي لازم را مي بخشد، ولي هيچ وقت سالك از امام بزرگوارش(ع) نبايد طلبكار شود. ممكن است سالكي به شرايط فوق عمل بكند و به ملاقات هم موفق نشود. در قرآن كريم است كه خداوند متعال را نمي توان محاكمه كرد.

لا يُسئل عن شيء و هم يُسئلون. نمي شود خداوند را مورد محاكمه قرار داد كه مثلاً تو گفتي «ادعوني أستجب لكم» چرا من دعا كردم و اجابت نكردي؟ ما طلبكار نيستيم، بلكه همواره بدهكاريم. در مورد خدا و همچنين در مورد امام زمان(ع) ما بايد محاكمه شويم و از ما سؤال مي كنند، او مي تواند ما را محاكمه كنند كه چرا نمازت را بدون حضور قلب خواندي؟ ولي من نمي توانم خدا را محاكمه كنم. در بعضي از روايات از ائمة معصومين(ع) نقل شده كه هر كس مي خواهد به ديدار حضرت نايل شود به مدّت يك سال بايد هر شب اين شش سوره را به طور مرتب بخواند: حشر، حديد، صف، تغابن، جمعه و أعلي.1 شب جمعه يك سورة ديگر هم به آنها اضافه مي شود و آن سورة اسراء است. گفته شده كساني كه

موفق به خواندن آنها شده اند يا با خود حضرت ملاقات كرده اند يا با يكي از اوتاد و ابدال. مرحوم شيخ عبدالكريم حائري(ره) يك اربعين رياضت كشيد كه آقا را ملاقات كند. ولي بعد از چهل روز، يكي از اوتاد را ملاقات كرد. خودش به فرزندان و بعضي از دوستان به صورت خصوصي عرض نموده بود. پسرشان آيت الله مرتضي حائري نيز كه مرد فاضلي بود، ايشان هم مرد بسيار فوق العاده اي بود. خدا رحمتشان كند. دو، سه تا خاطره با ايشان دارم. يك بار كه من ايشان را از مسجد تا منزلشان بدرقه مي كردم، گاهي وقت ها اين طوري و بين راه مزاحمشان مي شدم تا وقتشان گرفته نشود. وقتي مي خواستند وارد خانه شوند، به من گفتند: «پسر جان! الحمدالله روي جانت رو به خدا است. مواظب باش كه جامعه خراب است، به جامعه خوش بين نباش. خداي نكرده اعمال و افكار افراد نامطلوب و گنهكار، روي تو را از خدا برنگرداند. الآن در حال حاضر، رو به قبله هستي.» مقصود قبلة جان است. قبلة جسم، خانة كعبه و قبلة جان خداست. دائماً ما بايد رو به بالا باشيم. هيچ آني، حتي يك ثانيه در هيچ شرايطي، نبايد دست از اين قبله برداريم. دائماً بايد روحمان متوجه به خدا باشد. همين سؤال را از خدمت علامه طباطبائي(ره) نيز پرسيدند، ايشان فرمودند: سه شرط دارد: اوّل، تقواي خالص و عميق و كامل. دوم، عشق و علاقة شديد به حضرت حجة بن الحسن(ع). سوم، زيارت آل ياسين. بعد فرمودند اين زيارت آل ياسين كه در مفاتيح است، گر چه درست است و از معصوم(ع) نقل شده است، امّا زيارت ديگري است

كه (سلام علي آل ياسين) دارد، امّا طولاني تر از اين است و بايد آن را بخوانند. چهل روز بخوانيد، كافي است.

همين سؤال را من از بزرگان ديگري سؤال كردم. باز همين جواب را دادند.

از وجود حلقه هاي ياران امام صحبت شد. (اوتاد و ابدال) ضمن معرفي اين حلقه، دايرة وظايف و اختيارات ايشان چگونه است؟ آيا جز اينان، در ميان مردم تربيت شده، ممكن است حامل مأموريت از سوي امام بشوند؟ نمونه و شواهد آن در گذشته و حال كدامند؟ در دعاي امّ داوود از حضرت صادق(ع) رسيده كه «اللّهم صلّ علي الابدال و الاوتاد» پس معلوم مي شود كه خبري هست. ولي بايد بدانيم كه ياران امام زمان(عج)، منحصر به چند نفر ابدال و اوتاد نيستند. روحانيت شيعه كه حافظان فرهنگ تشيّع بوده اند، ياران فرهنگي امام زمان هستند. نيروي مسلّح تشيّع، ياران نظامي امام زمان(عج) هستند. فقها و مراجعي كه نگهبان دين و مذهب هستند، به قول خود حضرت حجت(ع) «انّهم حجتي عليكم و أنا حجة الله عليهم» ياران ارشد امام زمان(ع) و حجت هاي او هستند. در حقيقت همة شيعيان، ياران امام زمان(ع) هستند. ولي فقيه، حاكم و اولوالأمر و نايب عالم امام زمان(ع) در دوران غيبت است. ولي فقيه وقتي در مسائل حكومت اسلامي اظهار نظر مي فرمايد و حكمي را دستور مي دهد، بايد تمام مسلمين و حتي اوتاد و ابدال از آن حكم اطاعت كنند. اوتاد و ابدال، مانند اصحاب دفتري امام زمان(ع) هستند، كه در مأموريت هاي ويژه و در فرصت هاي فوق العاده، مأموريت هايي انجام مي دهند. مانند فتوايي كه يكي از مراجع قديم _ به اشتباه _ دربارة دفن زن حامله گفت. حضرت(ع) مأموري

فرستادند و به آن مأمور فرمودند: برو و بگو «آقا مي فرمايد ... » آقا منظورش امام زمان(ع) بود، ولي مستمعين فكر مي كردند آقا، منظور آن عالم است، پس از دفن، آن مرجع بزرگوار در مجلس ترحيم آن بانو شركت مي فرمايد. ايشان خبر نداشت كه چه اتفاقي افتاده است. فكر مي كرد بچه به همراه مادر دفن شده است. ايشان به خيال خودش، حكم خدا را بيان كرده است. شوهر آن زن ضمن تشكر از زحمتي كه كشيده اند گفت: از بابت مأموري كه

فرستاديد و فرموديد اوّل بچه را بيرون بياوريد و سپس آن مادر را دفن كنيد، تشكر مي كنم. آن مرجع گفت: من كه كسي را نفرستادم. چنان پشيمان شد كه تصميم گرفت ديگر فتوا ندهد. و از فتوا دادن خودداري مي كرد. مأمور ديگري آمد و از قول حضرت(ع) گفت: شما در مسند افتاء بمانيد. ما هواي شما را داريم. امثال اين قصه در تاريخ ما فراوان وجود دارد.

ماهنامه موعود شماره 79 پي نوشت:

1. اين شش سوره يا با كلمة (سَبَّحَ) شروع مي شوند و با كلمه (يُسبِّح).

دعاي غريق

به زودي شبهه اي به شما روي خواهد آورد و شما نه پرچمي خواهيد داشت كه ديده شود و نه امامي كه هدايت كند. تنها كساني از اين شبهه نجات خواهند يافت كه دعاي غريق را بخوانند.

دوران غريبي است دوران غيبت. امواج شبهه و فتنه از هرسو رو مي كند و تا به خود بيايي چون كشتي شكسته ها در دل درياي بيكران، حيران و سرگردان دست و پا مي زني كه آيا دستگيري هست؟ آيا فريادرسي هست؟ آيا كسي براي نجات اين غريق بي پناه مي آيد؟ امّا هميشه روزنة اميدي هست. از

ميان تاريكي ها، نوري مي درخشد و تو را به خود مي خواند كه اي غريق درياي فتنه ها و اي سرگردان در ميان شبهه ها، نجاتت را تنها از من بخواه! آنچه گفته شد مقدّمه اي بود براي حديثي از امام صادق(ع).

عبدالله بن سنان، يكي از ياران امام صادق(ع) نقل مي كند كه روزي آن حضرت خطاب به ما فرمودند:

به زودي شبهه اي به شما روي خواهد آورد و شما نه پرچمي خواهيد داشت كه ديده شود و نه امامي كه هدايت كند. تنها كساني از اين شبهه نجات خواهند يافت كه دعاي غريق را بخوانند.

گفتم: دعاي غريق چگونه است؟

فرمود: مي گويي:

يا الله يا رَحمنُ يا رحيمُ يا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثبِّت قَلبِي عَلي دِينكَ.1

اي خدا، اي بخشنده، اي بخشايشگر، اي كسي كه قلب ها را دگرگون مي سازي! قلب مرا بر دينت پايدار فرما.

بياييد دست هايمان را بلند كنيم و از خدا بخواهيم كه تا ظهور حجتش قلب هاي ما را بر صراط مستقيم پايدار بدارد و از در افتادن در امواج فتنه ها و شبهه هاي آخرالزّمان نگه دارد. ماهنامه موعود شماره 79 پي نوشت ها:

.صدوق، محمّد بن علي بن حسين، كمال الدّين و تمام النعمة، ج 2، ص 512.

ظهور ناگهاني فرا مي رسد

در بسياري از رواياتي كه از پيامبر گرامي اسلام ص) و امامان معصوم ع) نقل شده، اين نكته مورد تأكيد قرار گرفته است كه ظهور نيز همانند قيامت، ناگهاني و غير منتظره فرا مي رسد و زمان آن را هيچ كس جز خداوند حكيم نمي داند.

از جمله در روايتي كه امام رضا(ع) به واسطة پدران بزرگوارش از پيامبر اكرم ص) نقل مي كند چنين آمده است:

به پيامبر(ص) عرض شد: اي فرستادة خدا! آن قائم كه از نسل شماست چه وقت ظهور

مي كند؟ آن حضرت فرمود: ظهور او مانند قيامت است. «تنها خداوند است كه چون زمانش فرا رسد آشكارش مي سازد. فرا رسيدن آن بر آسمانيان و زمينيان پوشيده است. جز به ناگهان بر شما نيايد».1و2 امام باقر(ع) نيز در تفسير اين آية شريفه:

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ السَّاعَةَ أَنْ تَأتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لايَشْعُروُنَ.3

آيا چشم به راه چيزي جز آن ساعتند كه ناگاه و بي خبرشان بيايد؟

مي فرمايد: مراد از ساعت، ساعت [قيام] قائم ع) است كه ناگهان برايشان بيايد.4 حضرت صاحب الامر(ع) نيز در يكي از توقيعات خود بر اين نكته تأكيد مي ورزند كه ظهور ناگهاني و دور از انتظار فرا مي رسد:

فرمان ما به يكباره و ناگهاني فرا مي رسد و در آن زمان توبه و بازگشت براي كسي سودي ندارد و پشيماني از گناه كسي را از كيفر ما نجات نمي بخشد.5 اين دسته از روايات از يكسو هشداري است به شيعيان كه در هر لحظه آمادة ظهور حجت حق باشند و از سويي ديگر تذكري به همة كساني است كه در پي تعيين وقت براي ظهورند. ماهناه موعود شماره 79 پي نوشت ها:

1. سورة اعراف (7)، آية 187.

2. صدوق، محمد بن علي بن حسين، كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص373.

3. سورة زخرف (43)، آية 66.

4. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 24، ص 164، ح 4.

5. طبرسي، احمدبن علي بن ابي طالب، الاحتجاج، ج2، ص 498؛ مجلسي، محمدباقر، همان، ج 53، ص 176.

شعر و ادب

آفتاب شرقي

تصوير بغض ابرم و باران نمي شوم

من از تبار نورَم و تابان نمي شوم

در منجلاب خيسِ گذرگاه بي كسي

آرامش نسيم و طوفان نمي شوم

رفتي چه سخت لحظة آغاز غصّه ها

شمعم؛ ولي ز هجر تو گريان نمي شوم

من با هواي بودن تو،

سخت دل خوشم

در كوي انقلاب تو هجران نمي شوم

امروز پُر شدم ز هياهوي بودنت

كي مي رسي ز راه كه حيران نمي شوم

در انقلاب حادثه ها با طلوع تو

در لحظة وصال، گريزان نمي شوم

اي آفتاب شرقي من! زودتر بيا!

بي نور تو _ عزيز! _ گلستان نمي شوم

احسان اميني (سميرم)

گرية آسمان

اي شعر من، فداي دو چشمان خسته ات

اي چشم من، به پاي صداي شكسته ات

اي آخرين حماسة بيداري صدا

وي اوّلين تصادف بيداد با خدا

چشمان مست تو به كجا مي كِشد مرا

مي آيي و خداي صدا مي كُشد مرا

اي هاي هاي گرية مستانه ام بيا

وي بغض در گلو به پرستاري ام بيا

آغاز من بيا و مرا باز زنده كن

در اين غروب سرد دلم را تو بنده كن

اين را بدان كه باز ستاره شكست و رفت

آمد به شوق ديدن تو مست گشت و رفت

من مي روم ولي براي تو آشفته ام بدان

چون در صداي عشق تو بشكفته ام بدان

اين را بدان كه از غم تو آسمان شكافت

اين نور عشق بود كه بر بي كران بتافت

ديشب هزار بار ناله زدم آسمان گريست

از عرش تا به حرمت كون و مكان گريست

امشب به پاس گرية افلاك بازگرد

اي نازنين ستارة ادراك بازگرد

احسان اميني (سميرم) مرهم وصال

اي آنكه برده روي تو از حُسنِ مه، رواج!

آيا شود كه بر شب تارم شوي سراج؟

ديري است تيغ عشق تو دل ريش كرده است

با مرهم وصال مرا كي كني علاج؟

چشم انتظار گرمي و نورت نشسته ام

در زمهرير خانة دهر و سوادِ داج

يك دم به چشم لطف، نظر كن بر اين گدا

اي پادشاه ملك و خداوند تخت و تاج!

كامم اگر به زهر هلاهل روا كني

با شهد ناب و شربت غيرم، چه احتياج؟

هرگز به عمر، روي رهايي نديد هيچ

هر كس كه او فتاد در آن بند زلف خاج

«بهروز» را ز درگهت

اي شهريار دل

هرگز مران كه مي شكند دل چنان زجاج!

بهروز مرادي آراني

شه اقليم وجود

آخر اي دوست، مرا مونس و غم خوار تويي

در همه حال، مرا يار و مددكار تويي

بي وُجود تو، وجود همه عالم، عدم است

سَبَب كون و مكان، حُجت دادار تويي

در گلستانِ جهان _ اي شه اقليم وجود!

دشمنانت همه خوار و گل بي خار تويي

وارث دين نبي(ص)، حامي قرآن مجيد

رهبر خلق جهان، قافله سالار تويي

تويي آن مهدي موعود(ع) كه در روز مصاف

أشجع? صف شكن و قاتل كفّار، تويي

ما مُحاطيم و تويي قُطب محيط اندر دهر

اندرين دايره چون نقطة پرگار تويي

خلق افتاده ز پا _ اي شه خوبان! _ مددي

دست گير من دل خستة بي يار تويي

گفت از روي حقيقت غزلي «ناصرچي»

به خدا در دو جهان واقف اسرار تويي

سيد ابوالفضل ناصرچيان اراكي

? شجاع ترين

سخن اهل دل

تو حق شناس نئي _ اي عدو! _ خطا اينجاست!

چو بشنوي سخن اهل دل، مگو كه خطاست

سري به دنيي و عقبي فرو نمي آمد

چرا كه دوستي اهل بيت(ع) در سر ماست

در اندرون منِ خسته دل، خيال امام(ع)

خموش كرد مرا و به خويش در غوغاست

دلم زِ پرده برون شد، كنون اميدي هست

اگر ز ناله و فرياد، كار ما به نواست

به هر طرف من سرگشته چند پويم؟ چند؟

ره ديار امام زمان(ع) كجاست؟ كجاست؟

نبود ميل جهانم؛ وليك در نظرم

اميد آمدن او چنين خوشش آراست

چو شعله ز آتش شوقت مدام سوزد «فيض»

كه آتشي كه نميرد، هميشه در دل ماست

مرحوم ملاّ محسن فيض كاشاني

پژواك هفت

اي در صداي تو جاري، بارانِ صبحي بهاري!

امشب هواي تو دارم؛ امشب هواي كه داري؟

بگذار بالي گشايم، در آسمان نگاهت

اي كهكشاني مكرّر در چشم هاي تو جاري

من در تو بايد ببينم پژواك هفت آسمان را

هر چند هستي زميني،

رنگ زميني نداري

روزي كه باران غيبي، باريدن از سر بگيرد

اي خاك لب تشنه! زيباست، پايان چشم انتظاري

در انتظار تو _ موعود! _ هر روز، شب مي شماريم!

اي كاش مي شد كه ما را ... از عاشقانت شماري! قربان وليئي

جسارت

اين جشن ها براي من «آقا» نمي شود

شب با چراغ عاريه، فردا نمي شود

خورشيدي و نگاه مرا مي كني سفيد

مي خواستم ببينمت؛ امّا نمي شود

شمشيرتان كجاست؟ بزن گردن مرا

وقتي كه كور شد گرهي، وا نمي شود

يوسف! به شهر بي هنران وجه خويش را

عرضه مكن؛ كه هيچ تقاضا نمي شود

اينجا، همه من اند؛ منِ بي خيالِ تو

اينجا كسي براي شما، ما نمي شود

آقا! جسارت است؛ ولي زودتر بيا

اين كارها به صبر و مدارا نمي شود

تا چند فرسخي خودم، ايستاده ام

تا مرز يأس، تا به عدم، تا «نمي شود»

مي پرسم از خودم: غزلي گفته اي؛ ولي

با اين همه رديف، چرا با «نمي شود»؟

رضا جعفري

اگر از راه بيايد...

صد سبد ياد خدا آورده اي، اينجا بمان

چهره اي زود آشنا آورده اي، اينجا بمان

در ميان مهرباناني غريب و ديرجوش

مهربان! ما را به جا آورده اي، اينجا بمان

دست هايت بوي شرينيّ و گرمي مي دهند

خرمني مشكل گشا آورده اي، اينجا بمان

هيچ آثاري نماند از مهرباني، مردمي

كوله باري از وفا آورده اي، اينجا بمان

در جهاني كه چنين انسانيت انكار شد

دين بي رنگ و ريا آورده اي، اينجا بمان

در ديار بي خدايان مردمي را، مهر را

با نواي «ربّنا» آورده اي، اينجا بمان

درد دارد، درد دارد، درد دارد درد، جان

دردهامان را دوا آورده اي، اينجا بمان

تب گرفته در تمام هستي محزونمان

دارويي بهر شفا آورده اي، اينجا بمان

خود براي مردم گم گشته در اين كوره راه

صد كتاب رهنما آورده اي، اينجا بمان

گوش ها آزرده شد از وعده و حرف و شعار

گفته ها پر محتوا آورده اي، اينجا بمان

من تو را در خواب ديدم، منتظر بودم تو را

خواب هايي جان فرا آورده اي، اينجا بمان

هوروش نوابي ذات آفتاب

عيب از كجاست؟ غيبت

او بي دليل نيست

چون ذاتاً آفتاب، به مردم بخيل نيست

ما فرع خاك پاي تو هستيم _ اي حبيب! _

خاكي كه سر به سجده نيارد، اصيل نيست

بايد ميان كوره بسوزد كه گُل كند

دل تا ميان شعله نيفتد، خليل نيست

جايي كه جاي پاي عروج محمّد(ص) است

راهي براي پر زدن جبرئيل نيست

بعد از دو نيم كردن دل، پا بر آن گذار

اين سينه كمتر از وسط رود نيل نيست

رضا جعفري فرزند مُصطفي(ص)

امّيد ما به رؤيت فرزند مصطفي(ص) است

چشم رَمَدْ كشيده، به دنبال ردّ پاست

رنج فراق، طاقت ما را ربوده است

سيلاب اشك، از سر مژگان ما رهاست

هرچند پشتوانة فرداي ما خداست؛

امروز، روزگار، بسي تلخ و نارواست

ما دوست دار مصحف و تسليم قائم ايم(ع)

فرمان او به ديدة ما، عين توتياست

كز اتّحاد ماست، اميري امام(ع) را

ورنه فغان و ناله، چه تسكينِ دردها است

يا رب به لطف خود برسان خسرو جهان

در راه دوست ديده به ره، دست بر دعاست

عمري عنان خويش، به خميازه باختيم

خواب خَزَف به ديدة ما دائماً بجاست

بگذشته ايم از سر دي ماه و فرودين

دارد نويد گلشن و بستان؛ چه باصفاست!

ما هم رهي به منزل مقصود مي بريم

فاني شدن به راه خدا، موجب بقاست

مي آيد آنكه تيغ علي(ع) را حمايل است

بنگر افق ز آمدن يار، پر صداست!

روز ظهور، ديدن او آرزوي ماست

گرچه زمانِ پيري و در دست ما، عصاست

مي آيد آنكه جان «پريشان» به دست اوست

جان باختن به مقدم او، عين رو نماست

محمّدحسن حجّتي (پريشان)

تقديم به امام

خُدا كُند غمِ ديرينه زودتر برسي

تُو با سپيدة آدينه زودتر برسي

شبانه تا به سَحَر آرزوي من، اين است

صفايِ هر دِلِ بي كينه، زودتر برسي

كه هرچه زود شود قلبِ عاشقانِ تو شاد

غمِ نشسته به هر سينه، زودتر برسي

جَلا دَهي دل ماتم گرفته را زِ

غمت!

به روشناييِ آيينه زودتر برسي

خدا كند كه زمستانِ دل بهار شود

بهارِ پُرگل و سبزينه زودتر برسي

بدونِ شِكوه بگويم؛ خدا كند خبرِ

خوشِ هزارة پُركينه، زودتر برسي!!

طاهر جمشيدزاده _ سرابله(ايلام)

نام تو

اي به روي سحرم پنجره ات بازترين

گريه ات شور غزل؛ خندة تو نازترين

بي تو يعني: همه زندگي ام سهم غروب

اي دلت با دل من مونس و دم سازترين

اي تو آبي تر از اين چشمة چشمان سحر

اي كه با ياد منت قلب تو هم رازترين

انتهاي شب و هم صحبت من باش _ عزيز! _

اي كه در دفتر دل، نام تو آغازترين

بگذر از وسوسه و پاره نما بند شبم

معجزت؛ معجزه اي روشن و اعجازترين

آن دو چشمان تو لب ريز رهايي از بند

در نگاهت چو حصاري همه دل بازترين

طاهر جمشيدزاده

بايدها و نبايدها از ديدگاه مراجع عظام تقليد

1. حضرت امام خميني(ره)

رهبر كبير انقلاب اسلامي كه بايد وي را احياگر حقيقي انديشة انتظار در عصر حاضر دانست، نكات مهمي را در زمينة مهدي باوري و زمينه سازي عملي براي منجي موعود بيان داشتند كه به مواردي از آن اشاره مي كنيم. الف) امام مهدي(ع)؛ يگانه رهبر الهي در سراسر جهان

قضية غيبت حضرت صاحب، قضية مهمي است كه به ما مسائلي مي فهماند؛ از جمله اين كه براي همچون كار بزرگي _ كه در تمام دنيا، عدالت، به معناي واقعي اجرا بشود _ در تمام بشر كسي جز مهدي موعود(ع) نبوده؛ كه خداي تبارك و تعالي او را براي بشر ذخيره كرده است.

هر يك از انبيا [هم] كه آمدند؛ براي اجراي عدالت آمدند و مقصدشان اين بود كه عدالت را در همة عالم اجرا بكنند، لكن موفق نشدند؛ حتي رسول ختمي [مرتبت](ص) كه براي اصلاح و تربيت بشر و اجراي عدالت آمده بود، [امّا] در زمان خودشان موفق به اين

معنا نشدند.1 ب) امام مهدي(عج)؛ برپا كنندة عدالت همه جانبه

از ديدگاه حضرت امام خميني(ره)، معنا و مفهوم عدالت صرفاً آن برداشت رايج و عمومي نيست كه منحصر به زندگي رفاهي باشد بلكه منظور از آن تحقق عدالت در همة مراتب انسانيت، و برگرداندن هر نوع انحراف و اعوجاج به ميزان اعتدال است. قدرت و امكان برقراري اين عدالت، در ميان همة ابناي بشر و رهبران الهي، تنها در اختيار امام مهدي(ع) قرار گرفته است تا آن حضرت(ع) به اين مهم قيام نمايد.2 ج) ميلاد امام مهدي(ع)؛ بزرگ ترين عيد بشريت

امام خميني(ره) بيان مي دارد:

عيد مولود حضرت صاحب _ ارواحنا له الفداء _ بزرگ ترين عيد براي مسلمين و [نيز] بزرگ ترين عيد براي بشريت است3.

زيرا آن حضرت(ع) عدل را در سراسر جهان و براي همة بشريت محقق خواهد نمود: «يملأ الأرض عدلاً بعد ما ملئت جوراً» يعني علاوه بر درهم پيچيدن بساط ظلم از نظام هاي حكومتي، توسط حضرت مهدي(ع)، اعتدال به همة نفوس بشري حتي اشخاص كامل و عقايد و افعال آنها باز خواهد گشت. به تعبير رهبر كبير انقلاب اسلامي:

از اين جهت، اين عيد، عيد بسيار بزرگي است كه به يك معنا از عيد ولادت حضرت رسول(ص) _ كه بزرگ ترين اعياد است _ بزرگ تر است.4 د) وظايف و توصيه ها

امام خميني(ره) در بيان وظايف ما در مقابل حضرت صاحب الزمان(ع)، بر لزوم آمادگي و انتظار عملي در سطح فردي و اجتماعي در برابر، نه فقط يك رهبر يا شخص اوّل، بلكه يگانه شخصيت عالم وجود كه نظير و مانندي براي ايشان متصو ّر نيست، تأكيد مي كند:

ما بايد در اين طور روزها و ايام الله [ولادت امام زمان(عج)] توجه كنيم كه

خودمان را براي آمدن آن حضرت(ع) مهيا كنيم... و ما بايد خودمان را مهيا كنيم براي اينكه اگر چنانچه موفق به زيارت ايشان شديم، پيش ايشان روسفيد باشيم. تمام دستگاه هايي كه الآن به كار گرفته شده اند، در كشور ما، ... بايد به اين معنا توجه داشته باشند كه خودشان را براي ملاقات حضرت مهدي(ع) مهيا كنند... و خدا همة ما را موفق به خدمت ايشان و خدمت به اسلام و كشور خودمان كند.5

از ديدگاه امام خميني(ره) سر دادن نداي توحيد حقيقي، قيام و ايستادگي در برابر ظلم در جهان و فراهم آوردن قانون عدل الهي در كشور، مقدمة فرج شمرده شده است:

اكنون ما منتظران قدوم مباركش موظّف هستيم تا با تمام توان كوشش كنيم تا قانون عدل الهي را در اين كشور ولي عصر(عج) حاكم كنيم. [تعجيل در فرج] با كار شما بايد بشود، شما بايد زمينه را براي آمدن او فراهم كنيد [به وسيلة] اينكه مسلمين را با هم مجتمع كنيد، همه با هم بشويد، ان شاءالله ايشان ظهور مي كند.6

البته نكات و دقايق قابل توجه ديگري در باب مهدويت از ديدگاه امام خميني(ره) وجود دارد، كه قبل از اين، به تناسب ارائه شده است. 2. مقام معظم رهبري، حضرت آيت الله خامنه اي (مدّ ظلّه العالي)

رهبر معظم انقلاب اسلامي نيز در فرمايش هايي كه در زمينة مهدي باوري داشته اند، نكات مختلفي را مورد توجه قرار داده اند، كه حسب اهميت، به چند مورد از آن اشاره مي شود: الف) مهدويت؛ زنده ترين مسائل اسلامي

مسئلة امام زمان(عج) يكي از زنده ترين مسائل اسلامي است كه هم در دوران مبارزه با طاغوت، به مبارزان اميد مي داد، و هم امروز كه روز حكومت اسلامي و حكومت مستضعفان

زمين است، ما را تشويق مي كند كه حركت خود را تسريع كنيم7.

انتظار ظهور مهدي موعود(ع) بخش عظيمي از اعتقادات ماست.8 ب) ماية اميد

اين وعده [بر چيدن بساط ظلم، جور و تبعيض از سراسر دنيا] وعدة كوچكي نيست و تمام مبارزات عالم _ اعم از ديني و غير ديني _ بر اثر اميد به يك نقطة روشن انجام گرفته كه اگر اين اميد نباشد، مبارزه اي هم نخواهد بود. اعتقاد به امام زمان(ع) وسيلة حركت و عامل نشاط براي ملت ما و تمام كساني است كه به اين مسئله اعتقاد دارند.9 وظايف منتظران

الف) امام زمان(ع) الگوي جهاد براي اهل ايمان

امام زمان(عج) بايد به صورت يك الگو براي مؤمنان درآيد. اگر آن حضرت با كفر مي جنگد و براي عدالت زحمت مي كشد و مجاهدت مي كند، ما هم كه مأموم و دنباله رو او هستيم، بايد براي گسترش عدالت مجاهدت كنيم.10 ب) رابطة امام و مأموم؛ عامل ايجاد جمهوري اسلامي

فاصلة ميان ما و امام زمان(ع) به معناي فاصلة يك امام و مأموم است. اين برداشت مثبت موجب شده كه دل هاي روشن و فكرهاي صحيح در صدد مبارزه برآيند، و همين برداشت بود كه جمهوري اسلامي را به وجود آورد. حركت آن حضرت(ع) به هر سمتي باشد، [بايد] حركت پيروان او هم به همان سمت باشد.11 ج ) اهتراز پرچم اسلام

اگر آن حضرت(ع) پرچم دين و قرآن و نظام الهي را در سراسر عالم خواهد گستراند، ما هم كه دنباله رو و معتقد به او هستيم بايد تا حدّي كه در توان ماست در گوشه اي از دنيا پرچم اسلام را برافراشته نگاه داريم.12 د) زنده كردن روح انتظار و نزديك نمودن عهد

ظهور

مردم ما بايد روح انتظار را به تمام معنا در زندگي خود زنده كنند. ملت مسلمان ايران براي حاكميت اسلام و نزديك شدن ملت هاي مسلمان به عهد ظهور مهدي موعود(عج)، اوّلين گام را برداشته، و اين حقيقت روشن كه جمهوري اسلامي ايران به توفيقات بزرگي در زمينه هاي مختلف دست يافته، هميشه براي دشمنان اسلام دردآور بوده است و ما اين موفقيت ها را از جملة معجزات اسلام مي دانيم.13 3. حضرت آيت الله فاضل لنكراني(ره)

اين مرجع عاليقدر كه از ارادتمندان اهل بيت(ع) بودند و اكنون به جوار رحمت حق انتقال يافته اند، سال گذشته طيّ پيامي به مناسبت نيمة شعبان نكات مهمي را خاطرنشان ساختند كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:14 الف) اعتقاد به امام مهدي(ع)؛ باور عمومي اديان (به ويژه اسلام)

حقيقت آن است كه اعتقاد به مهدويت در انحصار مذهب و فرقة خاصي نبوده و نيست؛ و آنچه برخي از ناآگاهان متعصب پنداشته اند و چنين امري را ساخته و پرداختة شيعيان دانسته اند، امري باطل و دور از واقعيت و حقيقت است.

مسئلة مهدويت و اعتقاد به ظهور منجي كل در خاتمة تاريخ، افزون بر آنكه در كتاب هاي كلامي و مباحث اعتقادي به تفصيل به اثبات رسيده است، همة فرقه هاي اسلامي با اختلاف مذهب ها و مشرب ها، مژدة ظهور را كه بشارتي الهي و وعده اي خدادادي است، به همة پيروان خود داده اند.

... بدون ترديد مي توان گفت، مهدويت و بشارت به ظهور آن حضرت، از پيامبر اكرم(ص) به نحو متواتر در كتب و اسناد عالمان مذاهب اسلامي به ثبت رسيده است كه شايد به آن اندازه پيرامون موضوع ديگري اثري نيابيم. ب) اميدواري به آيندة شكوهمند

... همگان بايد به آينده

اميدوار باشند و فردا و فرداها را بسان گذشته و اكنون نپندارند، آينده اي در انتظار است كه پيروزي حتمي از آن صلاح و عباد صالح، و شكست و نابودي از آن فساد و عباد ناصالح است. ج) ضرورت انتظار و آمادگي

اكنون كه عصر غيبت و دوران محروميت از ظهور است، بايد با حبل محكم انتظار، خود را براي فرج آن حضرت آماده سازيم. بايد بر اساس موازين صحيح و معتبر و مستند، اعمال خود را تنظيم نماييم، بايد فريب ادعاهاي افراد آلوده به دنيا كه از هر امري خصوصاً مقدسات براي رسيدن به اهداف خود استفاده مي نمايند نخوريم. بايد دين را از آگاهان به دين و شريعت بياموزيم و به آن عمل نماييم.

بايد فرهنگ صحيح و عميق انتظار را در جامعة خود در همة طبقات پياده نماييم و بالاخره بايد جامعه اي در حدّ امكان، مهدوي داشته باشيم. بايد از اختلافات و منازعات احتراز نماييم و انقلاب اسلامي خود را با التزام واقعي به مكتب، همراه با وحدت و همدلي به پيش ببريم و ان شاءالله به صاحب اصلي دين، ولي الله الاعظم، امام زمان(ع) تحويل دهيم. 3. حضرت آيت الله صافي گلپايگاني

اين مرجع گرانقدر و صاحب نظر مسائل مهدوي كه تاكنون آثار متعددي از ايشان در اين زمينه انتشار يافته است، سال گذشته در پيامي خطاب به اجلاس دوسالانة حضرت مهدي(ع) نكات زير را بيان كردند:15 الف) مهدويت؛ اسلامي ترين باور

يكي از اسلامي ترين مقبولات و باورهاي مسلمانان كه از عصر رسالت تا كنون مسلمانان به آن دل بسته، ايمان داشته و دارند ظهور شخصي الهي در آخرالزمان است؛ شخصي كه جهان را پر از علم و قسط و

عدل نمايد چنانكه از جهل و جور و ظلم پر شده باشد؛ شخصي كه از بركت ظهورش توحيد اسلام جهان گير و خاور و باختر و هر قاره و كشوري تحت حكومت و حاكميت احكام قرآن و عدالت حقيقي قرار خواهد گرفت و امت واحده، حكومت واحده، قانون و نظام واحد در همه جا گسترش مي يابد؛ ... شخصي هم نام و هم كنية رسول خدا و از فرزندان علي و فاطمه(س) كه امام دوازدهم از ائمة اثني عشر(ع) است؛ از آنها كه بر حسب روايات متواتر بين الفريقين به وجود ايشان دين، باقي، و اسلام، عزيز و منيع و پايدار خواهد بود.

ب) پرهيز از عوام گرايي و كميت گرايي در تبليغ مهدويت

... دو نكته را كه ارادتمندان به ساحت مقدس حضرت بقيةالله الاعظم(ع) به ويژه عالمان و فرهيختگان بايد به آن توجه داشته باشند، يادآور مي شوم:

1. در زمينة تحقيقات مهدوي پرهيز از عوام گرايي، اجتناب از كميت گرايي در پژوهش ها بدون توجه ويژه به كيفيت، و دوري از انجام كارهاي تكراري و غيرمفيد، همواره بايد مدّ نظر باشد. ضمن آنكه رويكرد عمل گرايانه و ارتباط ميان مقولات مهدوي، و توجه به ساحت اخلاق و معنويت و تربيت جامعه و اهتمام به ارتقاي فرهنگ تشيع اصيل و انتظارات آن يگانة دوران از شيعيان و ارادتمندانش در رأس كارهاي پژوهشي قرار گيرد. ج) استفاده از ظرفيت هاي موجود با روش صحيح

2. در زمينة تبليغات مهدوي، شايسته است در جهت شناساندن آن محبوب دل ها و آرمان والايش، از همة ظرفيت هاي موجود رسانه اي و تبليغاتي استفاده كرد و چهرة نوراني و تابناك حضرتش را با ابزارهاي نوين و آنچنان كه زيبندة آن امام بزرگوار است در داخل و

خارج معرفي كرد. بديهي است براي دست يافتن به توفيق در چنين امري، استفاده از متخصصان خوش فكر، بلكه صحيح الفكر حوزة مهدويت يك ضرورت است تا امور تبليغاتي همواره در مسير صحيح و تقويت ايمان و رشد تفكر ادامه داشته باشد. د) پرهيز از ملاهي و مناهي

همچنين هرگونه حركت تبليغاتي در اين زمينه، از برنامه هاي رسانه اي گرفته تا جشن ها و چراغاني ها، بايد به نحوي باشد كه موجبات رضايت خاطر آن ولي دوران را فراهم نمايد و از ملاهي و مناهي در آن جداً پرهيز گردد؛ چه آنكه مجلسي كه منسوب به امام زمان(ع) است نبايد به گناه و معصيت، آلوده گردد.

4. حضرت آيت الله مكارم شيرازي

اين مرجع بزرگوار نيز در سخناني كه به همين مناسبت داشتند، در نيمة شعبان سال گذشته موارد زير را متذكر شدند:16 الف) وجود و قيام امام مهدي(ع)؛ حقيقت قرآني

در آيات متعددي از قرآن كريم وجود حضرت ولي عصر(ع) و قيام آن حضرت با صراحت مطرح شده است و آن امام با ظهور خود همة تشنه كامان عدالت واقعي را سيراب مي نمايند. ب) ايجاد زمينة رشد معارف اسلامي

بندگان صالح بايد بستر مناسب رشد و تعالي معارف اسلامي را در خود فراهم آورند تا زمينة ظهور آن حضرت مهيا گردد و همگان سعي نمايند از وارثان حكومت الهي باشند. ج) لزوم هوشياري و حضور در صف عدالت طلبي

ايشان خطاب به نسل جوان شيعه بيان داشتند:

شما عزيزان بايد در صف اوّل دفاع از عدالت قرار داشته باشيد تا از نخستين ياوران حقيقي مهدي موعود(ع) محسوب شويد و دهة مهدويت را به اقصي نقاط دنيا برسانيد. دشمنان اسلام تمام تلاش خود را به كار گرفته اند،

تا جوانان را با برنامه ها و سايت هاي غيراخلاقي، از صف عدالت خواهان و حاميان امام زمان(ع) جدا سازند، لذا بيداري و هوشياري فوق العادة شما، در برخورد با تفكرات ضدّ ديني امري لازم است. پي نوشت ها:

1. امام خميني، صحيفة نور، ج 12، ص 207.

2. همان.

3. همان.

4. همان.

5. همان.

6. همان، ج 15، ص 22.

7. رسالت، 15/1/67.

8. جمهوري اسلامي، 1/12/70.

9. رسالت، همان.

10. همان.

11. جمهوري اسلامي، 15/1/67.

12. رسالت، همان.

13. جمهوري اسلامي، 1/12/70.

14. برگرفته از پايگاه اينترنتي «آيت الله العظمي فاضل لنكراني(ره)».

15. برگرفته از پايگاه اينترنتي «آيت الله العظمي صافي گلپايگاني».

16. برگفته از پايگاه اينترنتي «آيت الله العظمي مكارم شيرازي».

رنگ و بوي گل

مؤلّف ارجمند كتاب مكيال المكارم، در بخش چهارم كتاب خود جمال و زيبايي حضرت مهدي ع) را به عنوان يكي از ويژگي ها و خصايص آن حضرت كه ماية لزوم دعا براي ايشان است، برشمرده و مي نويسد:

بدان كه مولاي ما حضرت صاحب الزمان ع) زيباترين و خوش صورت ترين مردم است؛ زيرا كه شبيه ترين مردم به پيغمبر اكرم ص) است.1 از بررسي روايات و مطالعة حكايات نيك بختاني كه توفيق زيارت آن امام را يافته اند نيز برمي آيد كه قامت و رخسار نازنين امام عصر(ع) در كمال زيبايي و اعتدال بوده و جزء جزء سيماي مباركش دل ربا و خيره كننده است: قيامت قامت و قامت قيامت

قيامت كرده اي اي سرو قامت

مؤذن گر ببيند قامتت را

به قد قامت بماند تا قيامت آري، همين قامت رعنا و رخسار دل ربا بوده است كه موجب شده هزاران عاشق دل سوخته در آغاز هر صبح با زاري و التماس از خداي خود بخواهند كه: خداوندا! آن چهرة زيبا و جمال دل آرا را به من بنماي و چشمان مرا با يك نظر به او روشنايي بخش.2

آن حضرت، افزون بر

همة زيبايي هاي ظاهري، جامع همة كمالات روحي و سجاياي اخلاقي نيز هست و همين امر نيز موجب شده كه ايشان از نظر خلق و خو نيز شبيه ترين مردم به پيامبر گرامي ص) باشد. از آنجا كه آشنايي بيشتر با صفات و خصال يوسف زهرا، حضرت مهدي ع) مي تواند موجب انس و ارتباط شيعيان با آن عزيز غايب از نظر باشد، در اينجا با بهره گيري از كلمات معصومان عليهم السلام و حكايات نقل شده از تشرف يافتگان، به بررسي اين موضوع مي پردازيم. باشد تا به مصداق وصف العيش نصف العيش ما هم از آن جمال دل آرا بهره مند شويم. 1. سيماي ظاهري

روايات فراواني در توصيف جمال دل آراي آخرين حجت خدا، حضرت مهدي ع) رسيده است كه در مجموع مي توان آنها را به دو بخش تقسيم كرد: دستة اوّل، رواياتي كه به توصيف كلي سيرت و صورت آن حضرت بسنده كرده و از ايشان به عنوان شبيه ترين مردم به رسول خدا(ص) ياد نموده اند كه از آن جمله مي توان به روايات زير اشاره كرد: 1. از جابر بن عبدالله انصاري نقل شده است كه پيامبر گرامي اسلام ص) فرمودند:

مهدي از فرزندان من است. اسم او اسم من و كنية او كنية من است. او از نظر خَلق و خُلق، شبيه ترين مردم به من است. 3

2. احمد بن اسحاق مي گويد: از امام حسن عسكري ع) شنيدم كه مي فرمود:

سپاس از آن خدايي است كه مرا از دنيا نبرد تا آنكه جانشين مرا به من نشان داد، او از نظر آفرينش و اخلاق شبيه ترين مردم به رسول خداست. 4 با توجه به اين روايات مي توان همة خصال و صفاتي را كه

در قرآن و روايات به پيامبر گرامي اسلام ص) نسبت داده شده است، به وجود مقدس امام مهدي ع) نيز نسبت داد.

رواياتي كه به توصيف ويژگي هاي ظاهري پيامبر اكرم ص) پرداخته اند فراوان اند، كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم: در روايتي كه از امام محمد باقر(ع) نقل شده، ويژگي هاي ظاهري پيامبر خاتم ص) چنين توصيف شده است:

رخسار پيامبر خدا سپيد آميخته به سرخي و چشمانش سياه و درشت و ابروانش به هم پيوسته، و كف دست و پايش پر گوشت و درشت بود؛ بدان سان كه گويي طلا بر انگشتانش ريخته باشد. استخوان دو شانه اش بزرگ بود، چون به كسي روي مي كرد به علت مهرباني شديدي كه داشت با همة بدن به جانب او توجه مي نمود. يك رشتة موي از گودي گلو تا نافش روييده بود، انگار كه ميانة صفحة نقره خالص خطي كشيده شده باشد. گردن و شانه هايش به سان گلاب پاش سيمين بود. بيني كشيده اي داشت كه هنگام آشاميدن آب نزديك بود به آب برسد. هنگام راه رفتن محكم قدم برمي داشت كه گويا به سرازيري فرود مي آيد، باري، نه قبل و نه پس از پيغمبر خدا كسي مثل او ديده نشده است.5

دستة دوم، رواياتي كه خصال و سيماي امام مهدي ع) را به تفصيل بيان كرده و ويژگي هاي آن حضرت را يك به يك برشمرده اند. برخي از رواياتي كه در اين زمينه رسيده، به شرح زير است: از پيامبر گرامي اسلام ص) در توصيف آن حضرت روايت شده است كه:

مهدي طاووس اهل بهشت است. چهرة او مانند ماه درخشنده است. بر [بدن] او جامه هايي از نور است.

امام باقر(ع) از پدرش، از جدش

روايت مي كند كه امام علي ع) روزي، در حالي كه بر بالاي منبر بود، فرمود:

از فرزندان من در آخرالزمان مردي ظهور مي كند كه رنگ [صورتش] سفيد متمايل به سرخي و سينه اش فراخ و ران هايش ستبر و شانه هايش قوي است و در پشتش دو خال است، يكي به رنگ پوستش و ديگري مشابه خال پيامبر اكرم ص). 6 امام رضا(ع) نيز در بيان صفات و ويژگي هاي امام عصر(ع) مي فرمايد:

قائم كسي است كه در سن پيرمردان و با چهرة جوانان قيام مي كند و نيرومند باشد تا بدانجا كه اگر دستش را به بزرگ ترين درخت روي زمين دراز كند آن را از جاي بركند و اگر بين كوه ها فرياد برآورد صخره هاي آن فرو پاشد. 7

آن حضرت در روايت ديگري، در پاسخ اباصلت هروي كه از ايشان مي پرسد: نشانه هاي قائم شما به هنگام ظهور چيست؟ مي فرمايد: نشانه اش اين است كه در سن پيري است ولي منظرش جوان است به گونه اي كه بيننده مي پندارد چهل ساله يا كمتر از آن است و نشانة ديگرش آن است كه به گذشت شب و روز پير نشود تا آنكه اَجَلش فرا رسد. 8 امام صادق ع) نيز آن حضرت را اين گونه توصيف مي كند:

او ميانه بالاست، نه بسيار بلند قد و نه بسيار كوتاه قد؛ صورتي گرد، سينه اي فراخ، پيشاني سفيد و ابرواني به هم پيوسته دارد؛ بر گونة راست او خالي است، چون دانة مشك كه بر قطعة عنبر سائيده باشد.9

ابراهيم بن مهزيار نيز كه به شرف ملاقات امام مهدي ع) رسيده است، در بيان خصال آن امام مي گويد:

او جواني نورس و نوراني و سپيد پيشاني بود با ابرواني

گشاده و گونه ها و بيني كشيده و قامتي بلند و نيكو چون شاخة سرو و گويا پيشاني اش ستاره اي درخشان بود و برگونة راستش خالي بود كه مانند مشك و عنبر برصفحه اي نقره اي مي درخشيد و بر سرش گيسواني پرپشت و سياه و افشان بود كه روي گوشش را پوشانده بود و سيمايي داشت كه هيچ چشمي برازنده تر و زيباتر و باطمأنينه تر و باحياتر از آن نديده است.10 2. سجاياي اخلاقي

سجايا و مكارم اخلاقي امام مهدي ع) را نيز به دو گونه مي توان توصيف كرد: نخست، براساس آيات و رواياتي كه در توصيف پيامبر گرامي اسلام ص) رسيده اند؛ چرا كه آن حضرت از نظر ويژگي هاي اخلاقي نيز شبيه ترين مردم به حضرت ختمي مرتبت ص) است و دوم، براساس رواياتي كه به طور خاص به توصيف سجاياي اخلاقي آن حضرت پرداخته اند.

قرآن كريم در آيات متعددي به توصيف پيامبر خاتم ص) پرداخته و آن حضرت را به دليل ويژگي هاي برجسته و منحصر به فردش ستوده است كه از آن جمله مي توان آيات زير را برشمرد:

1. در نخستين آيه، خداوند كريم ويژگي نرم خويي پيامبر اكرم ص) را يادآور شده و مي فرمايد اگر اينچنين نبودي مردم از پيرامون تو پراكنده مي شدند:

پس با بخشايشي از [سوي] خداوند، با آنان نرم خويي ورزيدي و اگر درشت خويي سنگدل مي بودي، از دورت مي پراكندند...11

2. در آيه اي ديگر، خداوند متعال به دلسوزي، احساس مسئوليت، خيرخواهي و مهر و محبت بي پايان رسول خاتم ص) نسبت به امتش اشاره كرده، مي فرمايد:

بي گمان پيامبري از [ميان] خودتان نزد شما آمده است كه هر رنجي ببريد، بر او گران است. بسيار خواستار شماست؛ با مؤمنان، مهرباني بخشاينده است. 12

3. يكي

ديگر از آيات قرآن، رحمت بودن پيامبر اكرم نسبت به همة جهانيان را مورد توجه قرار داده، مي فرمايد:

و تو را جز رحمتي براي جهانيان، نفرستاده ايم. 13

4. آية ديگري از قرآن در مقام ستايش خلق و خوي بي نظير پيامبر اسلام ص) مي فرمايد:

و به راستي تو را خويي است سترگ.14

با توجه به آنچه گذشت مي توان گفت: خاتم اوصيا نيز چون خاتم پيامبران مظهر نرم خويي، دلسوزي، خيرخواهي، مهر، محبت، گذشت و خلق و خوي شايسته و سترگ بوده و رحمتي براي همة جهانيان است.

در مورد خصال اخلاقي حضرت مهدي ع)، به طور خاص، روايات متعددي از طريق شيعه و اهل سنت نقل شده است، كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1. ابن حماد در كتاب خود از يكي از راويان اهل سنت در مورد ويژگي هاي امام مهدي ع) چنين نقل مي كند:

نشانة مهدي اين است كه بر كارگزاران [دولت خويش] سخت گير و با مستمندان بسيار بخشنده و مهربان است. 15

2. امام صادق ع) نيز در پاسخ اين پرسش كه امام ع) چگونه شناخته مي شود، مي فرمايد:

[امام را] با آرامش و وقار ... و نيز با حلال و حرام و نيازمندي مردم به او، در صورتي كه او خود به هيچ كس نياز ندارد [مي توان شناخت]. 16

3. امام رضا(ع) در بيان ويژگي كلي امامان معصوم ع) سخنان ارزشمندي دارند، كه براساس آن مي توان به توصيف امام مهدي ع) نيز پرداخت، آن حضرت مي فرمايد:

او به مردم از خودشان سزاتر و از پدران و مادرانشان براي آنها دلسوزتر است. او از همه مردم در برابر خدا متواضع تر، و در عمل به آنچه خود بدان فرمان مي دهد، سخت كوش تر، و در

دوري گزيدن از آنچه كه خود از آن نهي مي كند، خوددارتر است. 17

4. آن حضرت در ادامه مي فرمايد:

او با دو نشانه شناخته مي شود: دانش [بي كران] و استجابت دعا و اينكه او از همة رويدادهايي كه واقع مي شوند، پيش از وقوعشان خبر مي دهد. همة اينها به سبب پيماني است كه از سوي پيامبر خدا با او بسته شده و وي آن را به وسيلة پدران خود از آن حضرت به ارث برده است. 18

توصيف سيماي ظاهري و خصال روحي حضرت بقية الله الاعظم _ ارواحنا له الفداء _ را با بخشي از كتاب منتهي الامال مرحوم شيخ عباس قمي به پايان مي بريم. اين محدث بزرگ مفاد روايات مختلي را كه در توصيف آن حضرت رسيده، گردآورده و در بيان اوصاف ايشان مي نويسد:

همانا روايت شده كه آن حضرت شبيه ترين مردم است به رسول خدا(ص)، در خَلق و خُلق، و شمايل او شمايل آن حضرت است و آنچه جمع شده از روايات در شمايل آن حضرت، آن است كه آن جناب ابيض [سفيد] است كه سرخي به او آميخته؛ و گندمگون است كه عارض شود آن را زردي از بيداري شب، و پيشاني نازنينش فراخ و سفيد و تابان است و ابروانش به هم پيوسته و بيني مباركش باريك و دراز كه در وسطش في الجمله انحدابي [برآمدگي] دارد و نيكورو است و نور رخسارش چنان درخشان است كه مستولي شده بر سياهي محاسن شريف و سر مباركش، گوشت روي نازنينش كم است. بر روي گونة راستش خالي است كه پنداري ستاره اي است درخشان، [ميان سرش فرقي گشوده شده مانند الفي كه ميان دو واو نشسته باشد] ميان

دندان هايش گشاده است. چشمانش سياه و سرمه گون و در سرش علامتي است، ميان دو كتفش عريض است، و در شكم و ساق مانند جدش اميرالمؤمنين ع) است. و رسيده است: حضرت مهدي ع)، طاووس اهل بهشت است. چهره اش مانند ماه درخشنده است. بر بدن مباركش جامه هايي است از نور. بر آن جناب جامه هاي قدسي و خلعت هاي نوراني رباني است كه متلألأ است به شعاع انوار فيض و فضل حضرت احديت و در لطافت و رنگ چون گل بابونه و ارغواني است كه شبنم بر آن نشسته و شدت سرخي اش را هوا شكسته و قامتش معتدل و سر مباركش مدور [است]، بر روي گونة راستش خالي است كه پنداري ريزه مشكي است كه بر زمين عنبرين ريخته [است]. هيئت نيكو و خوشي دارد كه هيچ چشمي هيئتي به آن اعتدال و تناسب نديده [است] صلّي الله عليه و علي آبائه الطاهرين.18 با اميد به آنكه خداوند متعال از سر لطف و رحمت بي انتهاي خود، ديدار شبيه ترين مردم به رسول خدا(ص) را نصيب ما بندگان بي مقدار خويش نيز فرمايد و همة ما را از عطر حضور آن يگانة دوران بهره مند سازد.

عصاي موسي و موسايي ديگر

حسن جلاليان

وجود مبارك امام عصر(ع) علاوه بر صحف انبياي الهي، علم انبيا و اسم اعظم، ودايع و آثار انبياي الهي را نيز به ارث برده است كه در اينجا با بهره گيري از روايات معصومين(ع) به برخي از اين ودايع اشاره مي كنيم:

1. عصاي موسي(ع)

امام باقر(ع) فرمود:

عصاي موسي از آن آدم(ع) بود كه به شعيب رسيد و سپس به موسي بن عمران رسيد، آن عصا نزد ماست و اندكي پيش نزدم بود؛ مانند وقتي كه از

درختش جدا شده سبز است و چون از او سؤال شود جواب گويد و براي قائم ما (حضرت مهدي(ع)) آماده گشته است، او (حضرت مهدي) با آن، همان كار كه موسي مي كرد انجام دهد. آن عصا هراس آور است و ساخته هاي جادوگران را مي بلعد و به هر چه مأمور شود انجام دهد؛ چون حمله كند هر چه به نيرنگ ساخته اند مي بلعد و برايش دو شعبه باز شود كه يكي در زمين و ديگري در سقف باشد و ميان آنها (ميان دو فكش) چهل ذراع باشد و نيرنگ ساخته ها را با زبانش مي بلعد. (به طوري كه در زمان حضرت موسي(ع) سحر ساحران را بلعيد)2.

امام صادق(ع) نيز فرمود:

الواح موسي(ع) (تورات) و عصاي او نزد ماست و ما وارث پيامبرانيم3.

با توجه به اين روايت مي توان گفت: عصاي حضرت موسي(ع) و تورات دست به دست به حضرت صادق(ع) و پس از ايشان هم دست به دست به ساير ائمه رسيده است و اكنون نيز اين عصا در اختيار امام مهدي(ع)كه خداوند ظهورش را نزديك گرداند قرار دارد.

عصاي حضرت موسي چندين معجزه داشته كه قرآن به آنها اشاره كرده است:

1. مار شدن عصا هنگام مبعوث شدن حضرت موسي(ع) به پيامبري: در سورة قصص، آية 31 مي فرمايد:

و [فرمود:] «عصاي خود را بيفكن». پس چون ديد آن مثل ماري مي جنبد، پشت كرد و برنگشت. «اي موسي، پيش آي و مترس كه تو در اماني».

2. اژد ها شدن عصا نزد فرعون: در سورة شعراء، آية 32 مي فرمايد:

پس عصاي خود بيفكند و به ناگاه آن اژد هايي نمايان شد.

3. بلعيدن سحر ساحران توسط عصا: در سورة شعراء، آيات 45 و 46 مي فرمايد:

پس موسي عصايش

را انداخت و به ناگاه هر چه را به دروغ برخاسته بودند بلعيد. در نتيجه، ساحران به حالت سجده در افتادند.

4. زدن عصا به دريا و باز شدن راه براي نجات قوم بني اسراييل: در سورة شعراء، آية 63 مي فرمايد:

پس به موسي وحي كرديم: «با عصاي خود برين دريا بزن». تا از هم شكافت، و هر پاره اي همچون كوهي سترگ بود.

5. زدن عصا به سنگ و بيرون آمدن دوازده چشمه آب براي اسباط بني اسراييل: در سورة بقره، آية 60 مي فرمايد:

و هنگامي كه موسي براي قوم خود در پي آب برآمد، گفتيم: «با عصايت بر آن تخته سنگ بزن». پس دوازده چشمه از آن جوشيدن گرفت... .

اين عصا، در ابتدا متعلق به حضرت آدم(ع) بوده و سپس به حضرت شعيب(ع) رسيده و آنگاه كه موسي(ع) به خدمت حضرت شعيب(ع) درآمد آن عصا به او رسيد. در كتاب هاي تاريخ انبيا براي اين عصا حوادث و وقايع گوناگوني نقل شده است.

2. سنگ حضرت موسي(ع)

قرآن كريم در دو مورد از اين سنگ ياد كرده است؛ يكي آية 60 سورة بقره كه پيش از اين ذكر آن گذشت و ديگري آية 160 سورة اعراف كه مي فرمايد:

و آنان را به دوازده عشيره كه هر يك امتي بودند تقسيم كرديم، و به موسي وقتي قومش از او آب خواستند وحي كرديم كه با عصايت بر آن تخته سنگ بزن. پس، از آن دوازده چشمه جوشيد. هر گروهي آبشخور خود را بشناخت.

امام باقر(ع) دربارة اين سنگ مي فرمايد:

چون حضرت قائم در مكه قيام كند و خواهد كه متوجه كوفه شود مناديش فرياد كشد كه كسي خوردني و آشاميدني همراه

خود برندارد و سنگ حضرت موسي(ع) كه به وزن يك بار شتر است با آن حضرت است. در هر منزلي كه فرود آيند، چشمه آبي از آن سنگ بجوشد كه گرسنه را سير و تشنه را سيراب كند و همان سنگ توشة آنهاست تا هنگامي كه در نجف به پشت كوفه فرود آيند4.

در خصوص سنگ موسي(ع) ذكر چند نكته لازم است:

الف) الف و لام «حجر» در اين آيه (بعصاك الحجر)، الف و لام معرفه است؛ يعني اين سنگ خاص و نه هر سنگي، لذا اين سنگ به عنوان يكي از ودايع نبوت به دست امام عصر(ع) رسيده است و در هنگام ظهور و قيام حضرت مهدي(ع) اين سنگ به عنوان توشة بين راه ياران آن حضرت مورد استفاده قرار مي گيرد و احاديث مربوط مبين اين موضوع است.

ب) در زمان موسي(ع) چون قوم بني اسراييل دوازده سبط بودند5، و اين اسباط با هم اختلاف داشتند، دوازده چشمه از آن سنگ بيرون آمد تا هر گروهي چشمة آبي براي خود داشته باشند، امّا در هنگام ظهور و قيام حضرت مهدي(ع) چون اختلاف و تفرقه اي بين ياران امام مهدي(ع) نيست، از آن سنگ فقط يك چشمه آب بيرون خواهد آمد و اين توضيح قسمت ديگر آيه است كه فرمود: « فانفجرت منه اثنتا عشرة عيناً».

سنگ حضرت موسي(ع) به عنوان يكي از ودايع نبوت دست به دست به وسيلة اوصياي بعد از موسي(ع) به دست پيامبر اكرم(ص) رسيده و بعد از ايشان هم به دست امام الوصي، علي(ع)، تا حال حاضر كه نزد خاتم الاوصياء، مولانا المهدي(ع) است.

3. تابوت الشهاد\ (تابوت سكينه)

امام صادق(ع) فرمود:

داستان سلاح در خاندان ما،

داستان تابوت است در بني اسراييل؛ تابوت در هر خانداني از بني اسراييل كه پيدا مي گشت، نبوت به آنها داده مي شد، هر كس از ما هم كه سلاح به دستش رسد امامت به او داده مي شود6.

نام «تابوت سكينه» يك بار در سورة بقره، آية 248 ذكر شده است كه مي فرمايد:

و پيامبرشان گفت: دليل و نشانه بر پادشاهي او اين است كه تابوتي به سوي شما مي آيد كه در آن سكينه و آرامشي از ناحية پروردگارتان وجود دارد و از آنچه را كه آل موسي و آل هارون باقي گذاشته اند و آن تابوت به وسيلة فرشتگان حمل مي شود، به راستي در آن معجزه و دليل براي شماست چنانكه مؤمن باشيد.

«تابوت سكينه» با نام هاي صندوق عهد، تابوت يهوديان، تابوت مقدس، صندوق تورات، تابوت بني اسرائيل و تابوت الشهاده ناميده شده است. كه اين نام اخير در دعاي «سمات» ذكر شده است، آنجا كه مي فرمايد:

تابوت سكينه، طبق نوشته ها، صندوقي بوده است كه الواح سنگي و احكام ده گانه (تورات) در آن قرار داشته بود و هر وقت قوم بني اسراييل حركت مي كرد، اين صندوق را با حرمت فراوان در ارابه اي نهاده و پيشاپيش خود روان مي داشتند و در جنگ نيز آن را پيشاپيش صفوف قرار مي دادند تا باعث ثبات قدم و آرامش لشكريان گردد. اين صندوق به فرمان حضرت موسي(ع) ساخته شده بود و علاوه بر آن الواح (دو لوح سنگي)، كاسه اي از «منّ»؛ يعني همان غذاي آسماني كه در سورة اعراف، آية 160 از آن ياد شده است، نيز در آن قرار داده بودند7.

تا اينكه فلسطيني ها به يهوديان تاختند و بر آنها مسلط شدند و صندوق عهد را از ايشان گرفتند. بعد از

آن حضرت داود(ع) جالوت، پادشاه فلسطيني ها را كشت و صندوق را به يهوديان باز گرداند.

تا زمان حضرت سليمان(ع) اين صندوق در معبد «قبةالرّمان» قرار داشت.

گفتني است كه از قبةالرّمان نيز در دعاي سمات ياد شده است:

و [تو را مي خوانم] به آن مجد و بزرگواري است كه براي موسي بن عمران(ع) بر فراز قبة الرّمان قرار داشت8.

مطالب ديگري نيز در خصوص تابوت سكينه رسيده است؛ از جمله در كتاب قرب الإسناد حميري (ص164) حديثي از امام موسي بن جعفر(ع) نقل شده كه حضرت دربارة تفسير «سكينه» در آية « فيه سكينة من ربّكم...» فرمود:

اين سكينه رايحه اي است بهشتي كه به شكل صورت انساني از صندوق خارج مي شد و آن صندوق هم اينك نزد ماست.

و همين معنا نيز از حضرت رضا(ع) رسيده است.

تابوت الشهاده اكنون نزد امام مهدي(ع) است. پيامبر اكرم(ص) دراين باره مي فرمايد:

صندوق مقدس از درياچة طبريه به دست وي (امام مهدي(ع)) آشكار مي شود و آن را آورده و در پيشگاه مقدس او در بيت المقدس قرار مي دهند و چون يهوديان آن را مشاهده مي نمايند به جز اندكي، بقية آنان ايمان مي آورند.9

4. پيراهن حضرت يوسف(ع)

مفضل بن عمر گويد، امام صادق(ع) به من فرمود:

مي داني پيراهن يوسف(ع) چه بود؟ عرض كردم، نه، فرمود: چون براي ابراهيم(ع) آتش افروختند، جبرئيل(ع) جامه اي از جامه هاي بهشت برايش آورد، او پوشيد و با آن جامه گرما و سرما به ابراهيم زياني نمي رسانيد. چون مرگ ابراهيم رسيد، آن را در غلافي نهاد و به اسحاق آويخت و اسحاق آن را به يعقوب آويخت و چون يوسف(ع) متولد شد آن را به او آويخت و در بازوي او بود تا

امرش به آنجا كه بايست رسيد (زمام حكومت مصر را به دست گرفت)؛ چون يوسف آن را در مصر از غلاف بيرون آورد، يعقوب بوي خوش آن را دريافت و همين است كه گفت: «اگر نادانم نمي خوانيد من بوي يوسف را احساس مي كنم»10 و آن همان پيراهني بود كه خدا از بهشت فرستاده بود. عرض كردم: قربانت گردم، آن پيراهن به چه كسي رسيد؟ فرمود: به اهلش رسيد و هنگامي كه قائم ما (امام مهدي(ع)) ظهور كند، با او خواهد بود، سپس فرمود: هر پيغمبري كه دانش يا چيز ديگري را به ارث گذاشته به آل محمد(ص) رسيده است.11

همان طور كه در اين حديث طولاني آمده است، امام صادق(ع) حقيقت اين پيراهن را بيان فرموده كه از كجا آمده و در نهايت به دست اهل بيت(ع) رسيده است و اين پيراهن از جمله مواريث انبيا(ع) به شمار مي آيد.

همين يك حديث در توضيح پيراهن حضرت يوسف(ع) ما را كفايت مي كند. اين پيراهن نيز هم اكنون نزد حضرت حجةبن الحسن العسكري(ع) است.

5. طشت حضرت موسي(ع)، انگشتر حضرت سليمان(ع)، شمشير، پرچم و زره پيامبر اكرم(ص)

تعدادي ديگر از مواريث انبيا(ع) نيز هستند كه آنها هم هر كدام بنا بر حكمت و مصلحتي، در اختيار امام مهدي(ع)اند. براي روشن شدن مطلب به ذكر يك حديث مفصل اكتفا مي كنيم.

بخشي از حديثي كه از امام صادق(ع) در اين زمينه نقل شده، به شرح ذيل است:

همانا شمشير رسول خدا(ص)، پرچم، جوشن، زره و خُود پيامبر(ص)، پرچم ظفربخش پيامبر(-ص)، الواح موسي و عصاي او، انگشتر سليمان بن داود، طشتي كه موسي(ع) قرباني را در آن انجام داد، اسمي كه نزد پيامبر(ص) بود و چون آن

را ميان مسلمانان و كفار مي گذاشت كه از مشركان به مسلمانان نشانه اي نرسد (و من آن را مي دانم) و هر آنچه را كه فرشتگان آورده اند نزد من است، داستان سلاح در خاندان ما همان داستان تابوت است در بني اسراييل، و بر در هر خانه اي كه تابوت پيدا مي شد، نشانة اعطاي نبوت بود و سلاح به هر كس از خانوادة ما رسد امامت به او داده مي شود. همانا پدرم، امام باقر(ع)، زره رسول خدا(ص) را پوشيد، دامنش اندكي به زمين مي كشيد و من آن را پوشيدم همچنان بود؛ قائم ما، امام مهدي(ع)، كسي است كه چون آن را پوشد به اندازة قامتش باشد. ان شاءالله.12

اين حديث به طور صريح بخشي از ودايع نبوت و مواريث انبياي الهي(ع) را ذكر كرده است و تصريح نموده كه همة آنها به دست ائمه رسيده و در نهايت نيز به خدمت امام عصر، حضرت مهدي(ع) مي رسد.

همچنين در كتاب الغيبة نعماني از محمد ابن مسلم روايت شده است كه امام صادق(ع) فرمود:

خداوند بر خلاف وقتي كه تعيين كنندگان وقت ظهور امام مهدي(ع) معين كرده اند، عمل مي كند. پرچم قائم، همان پرچم رسول خداست كه جبرييل در روز جنگ بدر از آسمان آورد و آن را در ميان جنگ به اهتزاز درآورد، آنگاه جبرييل عرض كرد: اي ابامحمد، به خدا قسم اين پرچم، از پنبه و كتان و ابريشم و حرير نيست. پيامبر فرمود: پس از چيست؟ گفت: برگ درخت بهشت است. پيغمبر آن را در جنگ برافراشت، سپس پيچيد و به دست علي(ع) داد و پيوسته نزد آن حضرت بود تا اينكه در روز جنگ بصره (جمل) حضرت آن را برافراشته نمود و

خدا او را پيروز گردانيد؛ آنگاه علي(ع) آن را پيچيد و هميشه نزد ما بوده و هست و ديگر هيچ كس آن را نمي گشايد تا اينكه قائم ما(ع) قيام كند. وقتي قائم قيام نمود، آن را به اهتزاز درمي آورد و هركس در شرق و غرب عالم باشد آن را مي بيند؛ رعب و ترس از وي يك ماه زودتر، از پيش روي و چپ و راست او رفته و در دل ها جاي مي گيرد. آنگاه گفت: اي ابا محمد او به خونخواهي پدرانش قيام مي كند و سخت خشمگين است و از اينكه خداوند بر اين خلق غضب نموده متأسف است. او پيراهن پيامبر(ص) را كه در جنگ احد پوشيده بود، به تن دارد و عمامه و زره پيغمبر را كه به قامت وي، رساست مي پوشد و ذوالفقار، شمشير پيغمبر را در دست دارد، سپس شمشير برمي كشد و هشت ماه از كشته هاي بي دينان، پشته ها مي سازد...»13

دو روايت يادشده دقيقاً روشن مي كند كه تمامي مواريث انبياي الهي در ن هايت به دست باكفايت جان جهان، امام مهدي(ع)، مي رسد.

و حديث ذيل اثبات مي كند كه تمامي ودايع و وصاياي انبياي الهي(ع) توسط حضرت ابوطالب(ع) به دست پيامبراكرم(ص) رسيده است.

درست بن ابي منصور مي گويد:

از امام هفتم(ع) پرسيدم: آيا رسول خدا(ص) مأمور پيروي از ابوطالب(ع) بود؟ و ابوطالب از طرف خدا بر او حجت بود؟ فرمود: نه، ولي ابوطالب نگهدار ودايع نبوت بود و وصايا نزد وي سپرده شد، و او آنها را به آن حضرت(ص) داد. گفتم وصايا را به او داد به حساب اينكه حجت بر او (پيغمبر) بود؟ فرمود: اگر حجت بر او بود وصيت را به او نمي داد. گفتم: پس ابوطالب حالش

چگونه بود؟ فرمود: به پيغمبر و هر چه آورده بود اقرار كرد و وصايا را به او داد و همان روز درگذشت.14

پي نوشت ها:

1 . قمي، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، زيارت حضرت صاحب الأمر به نقل از سيدبن طاووس.

2 . كليني، الكافي، ج1، باب ما عند الأئمة من آيات الأنبياء عليهم السلام، ص231، ح1؛ مجلسي، بحارالأنوار، ج52، ص318، ح19.

3 . كليني، همان، ح2.

4 . همان، ح3؛ مجلسي، همان، ص324؛ همو، حيوةالقلوب، ج1، ص248؛ طيب، سيد عبدالحسين، أطيب البيان في تفسير القرآن، ج5، ص6.

5 . اسباط دوازده گانه عبارت بودند از: 1. بني روبيل؛ 2. بني شمعون؛ 3. بني جاد؛ 4. بني يهودا؛ 5. بني يساكار؛ 6. بني زبولون؛ 7. بني يوسف؛ 8. بني بنيامين؛ 9. بني اشير؛ 10. بني دان؛ 11. بني نفتالي؛ 12. بني لاوي.

6 . كليني، محمدبن يعقوب، همان، باب أنّ مثل سلاح رسول الله مثل التابوت في بني اسرائيل، ص238، ح1 و 4.

7 . قمي، شيخ عباس، همان.

8 . همان.

9 . الملاحم والفتن، ص57؛ صافي گلپايگاني، لطف الله، منتخب الأثر، ص309.

10. سورة يوسف (12)، آية 94.

11. كليني، همان، ص232، ح5؛ مجلسي، همان، ص327، ح45؛ همو، حيوةالقلوب، ج1، ص184.

12. كليني، همان، باب ما عند الأئمة من سلاح رسول الله(ص) و متاعه، صص232_233، ح1؛ مجلسي، همان، ص360، ح129.

13. نعماني، كتاب الغيبة، ص

14. كليني، همان، باب مولدالنبي(ص) و وفاته، ص445، ح18.

دعاي فرج بخوان تا ظهور را دريابي!

در فرهنگ اسلامي نيّت و قصد، ارزش و جايگاه خاصي دارد؛ تا آنجا كه رسول گرامي اسلام(ص) مي فرمايند: « نيت مؤمن از عملش برتر است».1 از اين رو كسي كه در دلش نيّت انجام عمل خيري را داشته باشد، از ثواب آن عمل بهره مند

مي شود حتّي اگر توفيق انجام آن عمل خير را نيابد.2

بر همين اساس در فرهنگ اسلامي، انتظار فرج و اميد تحقّق دولت آل محمّد(ص) چنان قدر و قيمتي دارد كه شايد كمتر عملي مي تواند به آن برسد. كسي كه صادقانه انتظار ظهور آقا و مولايش را مي كشد و از ته دل براي فرج آل محمّد دعا مي كند؛ ثوابش برابر با كسي است كه ظهور را دريابد و با مولايش همراه شود.

در اين زمينه سخن بسيار است و احاديث فراواني با مضامين مختلف رسيده است و ما در اين مجال شما را تنها به شنيدن يكي از اين احاديث مهمان مي كنيم.

امام صادق(ع) فرمودند:

هر كس بعد از نماز صبح و نماز ظهر بگويد: «الّلهمّ صلّ علي محمّدٍ و آل محمّدٍ و عجّل فرجهم؛ خداوندا! بر محمّد و خاندان او درود فرست و در فرج ايشان تعجيل فرما» نميرد تا قائم(ع) را دريابد.3

اميدواريم كه اين حديث همواره به ياد ما باشد تا با عمل به آن، بعد از هر نماز، ياد انتظار و اميد فرج در دل ما زنده شود و ان شاءالله ظهور مولايمان را درك كنيم.

پي نوشت ها:

1) نِية المؤمنِ خيرٌ مِن عَمَلِه. الكافي، ج2، ص84، ح2.

2. امام علي(ع) مي فرمايد: «إحسانُ النيةِ يُوجبُ المثَوَبِة؛ نيت نيكو، موجب پاداش است». غررالحكم، ح1265.

3. طوسي، محمّدبن الحسن، مصباح المتهجّد، ص328.

نماز هديه خدمت امام زمان(ع)

چه نيكوست كه هر روز از دوران عمر و زندگاني خود را با توسل و توجه به وجود يگانة دهر و حجت حق، امام زمان(ع) مبارك نماييم، هرچند با دو ركعت نماز باشد.

اين نماز مانند نماز صبح دو ركعت است كه فقط بعد از ذكر ركوع و

سجده در هر ركعت بايد سه بار گفت: «صلّي الله علي محمّدٍ و آله الطاهرين» و پس از اتمام نماز:

اللّهمّ أنتَ السَّلام و مِنكَ السَّلام، يا ذَا الجلالِ و الإكرامِ صلِّ عَلَي محمّدٍ و آلِ محمّدٍ الطّيبين الطّاهرين الأخيار، و أبلغهم منّي أفضلَ التّحيّةَ و السلامَ.

أللّهمَّ إنّ هاتَينِ الرَّكعَتَيْنِ هَديَّةٌ مِنّي إلَي عَبْدِكَ وابْنِ عَبْدِكَ و وَليِّكَ وابْنِ وَليِّكَ سِبْطِ نَبيِّكَ في أرضِكَ و حجَّتِكَ عَلَي خَلْقِكَ، يا وَليَّ المُؤمِنينَ، يا وَليَّ المؤمنينَ، يا وليّ المؤمنينَ.

بار خداوندا؛ تو سلامي (ماية سلامت و آرامش و ايمني هستي) و سلام از جانب توست؛ اي صاحب بزرگي و احترام؛ درود فرست بر محمّد و آل محمّد كه پاكان و پاكيزگان و نيكوكارانند، و بهترين سلام و تحيت را از طرف من به ايشان برسان.

خدايا؛ همانا اين دو ركعت هديه اي است از من براي بنده ات و فرزند بنده ات و وليّ تو و فرزند وليّ تو، نوة پيامبر و فرستاده ات در روي زمين تو و حجتت بر مخلوقات تو؛ اي سرپرست مؤمنان، اي سرپرست مؤمنان، اي سرپرست مؤمنان.

? سيد بن طاووس، جمال الاسبوع، ص 29.

بادوست درسايه

تشرف مرحوم محمد تقي بافقي

سيد ابوالحسن مهدوي

بسياري از علما و بزرگاني كه انسان اطمينان به صدق گفتار و تشرف آنها به خدمت حضرت بقية الله(عج) دارد، وقتي زندگاني آنها را مورد دقت و مطالعه قرار مي دهيم، متوجه مي شويم كه اينان عدالتي فوق عدالت رايج بين مؤمنين، دارند.

دقّت و احتياطاتي كه آنان در سخن گفتن، نگاه كردن، گوش دادن و غذا خوردن دارند گاه موجب مي شود كه ديگران احساس كنند حالت وسواس دارند و همين رعايت ضوابط شرعي و دقت در انجام آنها

و نداشتن ترك اولي در تمام زندگي، باعث مي شود كه اگر داستان تشرفي از آنها نقل گردد با اطمينان كامل و آرامش خاطر در صحت آنها، مورد پذيرش قرار گيرد. به خصوص آنكه، خود آنها هيچ انگيزه اي براي بازگو كردن تشرف خويش ندارد و آن گاه كه بعضي از نزديكان به طور طبيعي در جريان تشرف آنها قرار گيرند، گاه از آنان التزام مي گيرند كه تا زنده هستند جايي بازگو نكنند، زيرا: اولاً از طرفي تشرف خويش را از اسرار زندگاني خود و نيز از اسرار محبوب مي دانند. ثانياً، و از طرف ديگر نگران شهرت و پيدا كردن مريد هستند. ثالثاً، اطمينان به خلوص خود را در گمنام بودن جستجو مي كنند، رابعاً، و در نهايت شايد اين گونه پاي بند بودن به حفظ اسرار محبوب، مؤثر در تشرفاتي ديگر و كسب معارف بالاتر و بيشتري از محضر آن حضرت باشد.تشرفي را كه در اينجا از مرحوم حجت الاسلام و المسلمين حاج شيد محمد تقي بافقي متذكر مي شويم از همين نمونه داستان هايي است كه بعد از رحلت ايشان توسط برادرشان بازگو شده است.

مرحوم حاج شيخ محمدتقي بافقي از علماي مبارز زمان رضا خان پهلوي بود كه مكرراً توسط رژيم، شاه او را زنداني و تبعيد شده بود.

در كتاب گنجينة دانشمندان، جلد سوم، صفحة ششم، آمده است كه، او بنابه دلايل چهارگانة تشيع، معتقد بود راه ملاقات با امام زمان(ع) باز است، به علاوه آنكه بهترين دليل بر امكان چيزي، وقوع آن چيز است. مؤلف كتاب پس از نقل مطالبي، چند حكايت را از مرحوم بافقي نقل مي كند كه يكي از آن حكايات اين است:

عالم عامل، عابد زاهد، مرحوم

حجت الاسلام ملا اسدالله بافقي _ برادر مرحوم حاج شيخ محمد تقي بافقي _ در ماه صفر 1369 قمري، برايم چنين حكايت كرد:

برادرم مكرر به خدمت حضرت ولي عصر(ع) مشرف شده، قضايا را به من مي گفت لكن سفارش كرده بود كه تا من زنده ام آنها را براي كسي نقل نكنم ولي حالا كه از دنيا رفته براي شما چند حكايت از آن سرگذشت ها را نقل مي كنم؛ از جمله اينكه مي گويد:

قصد داشتم از نجف اشرف، پياده به مشهد مقدس براي زيارت حضرت علي بن موسي الرضا(ع) مشرف شوم.

فصل زمستاني بود كه حركت كردم و وارد ايران شدم، كوه ها و دره هاي عظيمي سر راهم بود و برف بسياري هم باريده بود.

يك روز نزديك غروب آفتاب كه هوا هم سرد بود و سراسر دشت را برف پوشانده بود، به قهوه خانه اي رسيدم، كه نزديك گردنه اي بود. با خودم گفتم امشب را در اين قهوه خانه مي مانم و صبح به راه ادامه مي دهم. وارد قهوه خانه شدم و ديدم جمعي از گروه هاي يزدي در ميان قهوه خانه نشسته و مشغول لهو و لعب و قمارند. با خودم گفتم خدايا، چه كنم؟ اينها را كه نمي شود نهي از منكر كرد. من هم كه نمي توانم با آنها مجالست كنم. هواي بيرون هم كه فوق العاده سرد است. همين طور كه بيرون قهوه خانه ايستاده بودم و فكر مي كردم، كم كم هوا تاريك مي شد، صدايي شنيدم كه مي گفت: «محمد تقي بيا اينجا». به طرف آن صدا رفتم، ديدم شخصي با عظمت زير درخت سبز و خرمي نشسته و مرا نزد خود مي طلبد.

نزديك او رفتم، سلام كرد و فرمود: «محمدتقي آنجا جاي تو نيست». من زير آن درخت رفتم، ديدم در حريم اين درخت

هوا ملايم است و كاملاً مي توان در آنجا استراحت كرد و حتي زمين زير درخت، خشك و بدون رطوبت است ولي بقية صحرا پر از برف است و سرماي كشنده اي دارد. به هر حال شب را خدمت آن شخص بزرگ كه با قرائني متوجه شدم حضرت بقية الله _ ارواحنا فداه _ است، بيتوته كردم و آنچه لياقت داشتم استفاده كنم، از آن وجود مقدس استفاده كردم.

صبح كه طالع شد و نماز صبح را با آن حضرت خواندم، آقا فرمودند: هوا روشن است برويم. من گفتم: اجازه بفرماييد من هميشه در خدمتتان باشم و با شما بيايم. فرمودند: «تو نمي تواني با من بيايي».

گفتم: پس بعد از اين كجا خدمتتان برسم؟

فرمودند: «در اين سفر دوباره تو را خواهم ديد و من نزد تو مي آيم. بار اول در قم، و مرتبة دوم نزديك سبزوار تو را ملاقات مي كنم. و ناگهان از نظرم غايب شدند!

من به شوق ديدار آن حضرت تا قم سر از پا نشناخته به راه ادامه دادم تا آنكه پس از چند روز وارد قم شدم و سه روز براي زيارت حضرت معصومه(س) و وعدة تشرف به محضر آن حضرت در قم ماندم، ولي خدمت آن حضرت نرسيدم!!

از قم حركت كردم و فوق العاده از اين بي توفيقي و كم سعادتي، متأثر بودم تا آنكه پس از يك ماه، به نزديك شهر سبزوار رسيدم. همين كه شهر سبزوار از دور معلوم شد با خودم گفتم چرا خلف وعده شد؟!! من كه در قم آن حضرت را نديدم و اين هم شهر سبزوار، باز هم خدمتش نرسيدم.

در همين فكرها بودم كه صداي پاي اسبي شنيدم، برگشتم ديدم حضرت ولي عصر

_ ارواحنا فداه _ سوار بر اسبي هستند و به طرف من تشريف مي آورند. به مجرد آنكه چشمم به ايشان افتاد ايستادند و به من سلام كردند و من به ايشان عرض ارادت و ادب نمودم. گفتم: آقاجان وعده فرموده بوديد كه در قم هم خدمتتان برسم ولي موفق نشدم!!

فرمودند: «محمدتقي ما در فلان ساعت و فلان شب نزد تو آمديم، تو از حرم عمه ام حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ بيرون آمده بودي، زني از اهل تهران از تو مسئله اي مي پرسيد، تو سرت را پايين انداخته بودي و جواب او را مي دادي. من در كنارت ايستاده بودم و تو به من توجه نكردي و من رفتم».

پيام ها و برداشت ها

1. پخش نكردن داستان تشرف، گرچه براي خود شخص، بهتر است زيرا گاهي انسان در قالب موعظه كردن مي خواهد كسي را مريد خودش كند، ولي مصحلت مردم در دانستن است تا به نتايج و فوائد آن تشويق و ترغيب شوند.

2. پياده روي از بهترين ورزش ها محسوب مي شود، اگر فرهنگ عمومي گردد، بسياري از مشكلات جامعه حل مي گردد (از قبيل ترافيك، آلودگي هوا، بيماري ها و كمبود دارو و بيمارستان، مصرف بي رويه بنزين و روغن).

حال اگر اين پياده روي در مسير رسيدن به مقصد مثل محل كار، درس، يا مسجد باشد ارزش آن مضاعف مي گردد. در روايت از امام صادق(ع) است كه، خداوند متعال به چيزي با فضيلت تر و ارزشمند تر از پياده روي عبادت نشده است.1

3. صدمه هايي كه انسان در راه مسافرت زيارتي مي بيند، موجب لطف بيشتر از طرف اهل بيت(ع) مي شود.

4. در برخورد با منكرات، ابتدا بايد در فكر نهي از منكر با وجود شرائط چهارگانة آن: علم به

حرمت منكر، و علم به تكرار آن، و احتمال تأثير نهي از منكر و امنيت ناهي، بود.

5. مجالست با افراد بد، تأثير منفي بر روحية انسان دارد گرچه در فكر و عمل با آنها مخالف باشد. در روايت آمده است.

تمام شرور و بدي ها در نزديك بودن با خويشان بد است.2

6.كساني كه داراي ارتباط قوي و مستحكم با مولاي خود هستند، وقتي با مشكلي مواجه مي شوند، امام(ع) به ياد آنها هستند و گاه قبل از مواجه با مشكل، مقدمات برطرف شدن آنرا مهيا كرده اند.

7. از اخلاق خوب و از نشانه هاي تواضع، ابتدا كردن به سلام است.

8 . در زمان غيبت ولي عصر(ع) گاه مصحلت نيست كه كسي در خدمت آن حضرت باشد هر چند از دوستانشان باشد. (فرمودند: تو نمي تواني با من بيايي).

9. وفاي به عهد از اخلاق كريمان است. در حديث از امام باقر(ع) آمده است:

سه چيز است كه خداي عزّو جل، اجازه مخالفت در آنها را به هيچ كس نداده است: ردّ امانت نسبت به انسان نيكوكار و بدكردار، وفاي به عهد نسبت به نيكوكار و بدكردار و خوش رفتاري با پدر و مادر _ نيكوكار باشند يا بدكردارند. 10. كنترل چشم و نگاه نكردن به نامحرم، مورد عنايت حضرت _ بقية الله ارواحنا داه _ است كه فرمودند تو سرت را پايين انداخته بودي و جواب او را مي دادي در قرآن كريم نيز آمده است:به مردان مؤمن بگو: چشم هاي خود را (از نگاه به نامحرمان) فرو گيرند.و به زنان با ايمان بگو: چشمان خود را فرو گيرند.4

انشاءالله اين چشم هاي فرو بسته از گناه، آمادگي براي ديدار محبوب پيدا مي كند. شاعر اهل بيت(ع) مي گويد:

اگر روزي ببينم روي

ماهش

دمي افتد به روي من نگاهش

بيفتم روي پايش، همچو سرمه

كشم بر ديدگانم خاك راهش

اگر بينم جمال دل ربايش

كنم جان را نثار خاك پايش

نگردد نااميد از درگه او

گداي دردمند و بي نوايش5

پي نوشت ها:

1. حرّ عاملي، وسائل الشيعه، ج 8، ص 55 و 54.

2. آمدي، غرر الحكم.

3. كليني، اصول كافي، ج 3، ص 236.

4. سورة نور(24)، آيات 31 _ 30.

5. شعر از: علي اصغر يونسيان.

توقيعات امام غايب(ع)

محمد مهدي ركني

اشاره:

«توقيع» در لغت به معناي نشانه گذاشتن، امضاء كردن حاكم بر نامه و فرمان، جواب مختصر كه كاتب در نوشته به پرسش ها مي دهد، دستخط فرمانروا و نوشتن عبارتي در ذيل مراسله آمده است1و در اصطلاح علم حديث به معناي پاسخ پرسش ها، يا اطلاعيه هايي است كه به صورت كتبي از طرف امام براي آگاهي شيعيان فرستاده شده است. چنانكه توقيعاتي از حضرت امام علي النقي و امام حسن عسكري(ع) نقل شده است2. امّا معمولاً توقيع به نامه هاي حضرت حجة بن الحسن امام زمان(ع) گفته مي شود كه توسط چهار تن نايبان خاصّ ايشان در زمان غيبت صغرا به دست شيعيان مي رسيده است3.در اين مقاله پس از اشاره اي كوتاه به تعداد توقيعات نقل شده از امام زمان(ع) مهم ترين موضوعاتي كه در توقيعات مطرح شده است، بررسي مي شود.

شمارة توقيعات

شمارة توقيعات در دو كتاب كمال الدّين و تمام النعمة، شيخ صدوق و كتاب الغيبة، شيخ طوسي جمعاً 92 عدد است . كه پس از حذف موارد مشترك 80 توقيع مي شود. به اين شرح: در كتاب كمال الدين در بابي كه به «ذكر توقيعات رسيده از امام قائم(ع)» اختصاص دارد، 49 توقيع و يك دعا نقل شده كه برخي كوتاه و بعضي طولاني است.

امّا شيخ طوسي در كتاب الغيبة در باب مخصوص توقيعات و مواضع ديگر 43 توقيع و خبر نقل مي كند، كه بعضي از آنها را از جمله معجزات امام غايب شمرده، و برخي ديگر توقيعاتي است كه با شرح موارد صدور آنها ذكر كرده و متضمن سرگذشتي است جالب توجه، و شماري ديگر دستخط امام زمان(ع) است كه به صورت منشور _ فرمان سرگشادة عمومي _ صادر شده، و شامل مباحث اصولي مذهب است. از اين 43 توقيع 12 عدد منقول از صدوق است كه بعضي عيناً در كمال الدين ديده مي شود.

بنابراين مجموع توقيعات غيرتكراري در دو كتاب مأخذ ما 80 عدد است.

تقسيم بندي توقيعات

اينك توقيعات برگزيده را برحسب موضوع دسته بندي كرده نقل مي كنيم : 1. رازداني و خبردادن از امور پنهاني

بر طبق چندين خبر كه در دو كتاب مأخذ ما آمده، حجت خدا بر زبان نايبان يا به وسيلة توقيعات از رازهاي نهاني و امور پنهاني و آنچه پرسندگان در دل داشته اند خبر داده و موجبات اعتماد به نوّاب و يقين به ارتباطشان با امام را فراهم كرده است. اين اخبار اضافه بر رواياتي است كه در تأييد و توثيق نايبان رسيده، و در واقع نشاني هاي عيني و دليل هاي مشهود بر صحت ادعايشان در نيابت و وساطت از امام غايب بوده و سبب اطمينان قلب بيشتر شيعيان مي شده است. هر چند اين رويدادها شخصي و خصوصي بوده، امّا مجموع آنها كه به وسيلة راويان مطمئن و در كتب معتبر و مؤلّفان محقّق نقل شده، امروزه براي ما نيز اطمينان آور است به ويژه كه مضمون اين اخبار خود نشان دهندة صحت

و راست بودنشان است و اينك چند نمونه: 1_ حسن بن فضل يماني _ ضمن حديثي طولاني _ گويد: «از سه مطلبي كه به خاطر داشتم دو تاي آنها را نوشتم و سومي را به احتمال آنكه ناخوشايند باشد ذكر نكردم. امّا جوابي كه به من رسيد هم دربارة دو مطلبي بود كه نوشته بودم و هم راجع به سومين مطلب كه در دل نگهداشته و ننوشته بودم».4

2_ نصربن صالح نقل كرد كه: «مردي از اهل بلخ پنج دينار با نامه اي كه اسمش را در آن عوضي نوشته بود فرستاد. پاسخ وصول پول به او رسيد با نام اصلي اش و نسبش و دعا براي او».5

نمونه هاي ديگر از اشراف بر ضماير و آگاهي از وقايع و نهان داني وليّ حق تعالي را در توقيعات ديگري نيز كه تحت موضوعات مختلف _ مخصوصاً توقيعات دربارة اموال رسيده به امام _ نقل شده است مي بينيم. به بيان ديگر حضرت به گونه هاي مختلف با بيان حقايق پنهاني اثبات صحت امامت و ولايت خود و سفارت نايبان را مي فرموده است تا براي طالبان حقيقت ترديدي بر جا نماند. 2. مسائل مربوط به غيبت امام

دشمني بسيار شديد با مصلح موعود و تفحص براي پيدا كردن و قتلش، امكان آشكار شدنش را از بين برده بود و شبهاتي كه جعفر، برادر امام حسن عسكري(ع)، ايجاد كرده بود و مردم را به خود دعوت مي كرد نيز مزيد بر علت بود. اين همه، اشكالاتي را به اذهان القا مي كرد، كه بر حسب وظيفة ارشادي و هدايتي كه امام دارد بايد پاسخ گوي آنها و بر طرف كنندة شبهات باشد.

تعدادي از توقيعات مستقيماً در

اطراف مسايل طرح شده راجع به «غيبت» است، مانند نهي از بردن نام امام غايب و مشخص نكردن وقت ظهور و سبب غيبت و اموري از اين گونه.

به عنوان مثال: محمّد بن همّام از محمّد بن عثمان _ دومين نايب خاصّ امام غايب(ع) _ نقل مي كند كه توقيعي به خطي كه مي شناختم برايم رسيد، بدين مضمون: «هر كس در جمعي از مردم نام مرا ببرد [كه موجب معرفي و گرفتاري ام شود] لعنت خدا بر او باد».

همين راوي گويد: از زمان فرج پرسيدم، جواب رسيد:

«كساني كه وقت [براي ظهور من] تعيين مي كنند، دروغ مي گويند [كه آن را جز خدا كسي نمي داند]».6 3. جواب مسائل اعتقادي

توقيعاتي كه از ناحية مقدس امام غايب(ع) صادر شده، شماري از آنها در پاسخ پرسش هايي است كه راجع به مسائل عقيدتي و ايماني است .

اين سؤالات غالباً در موضوع امامت و غيبت امام است كه در آن زمان مسئلة روز و ماية اختلاف فرقه هاي مسلمانان بوده است و برخي تا امروز هم مورد بحث و گفت وگوست. اينك ترجمة چند توقيع نقل مي شود:

گروهي از شيعه در اين موضوع اختلاف كردند كه خداي _ عزوجل _ آفريدن و روزي دادن را به ائمه(ع) تفويض كرده. عده اي گفتند: اين محال است و چنين نسبتي به خداي تعالي جايز نيست؛ زيرا جز خدا بر خلق اجسام قادر نيست. دسته اي ديگر گفتند: [چنين نيست] بلكه خداي تعالي ائمه را بر اين كار توانا كرده است و [آفرينش را] به آنان واگذار كرده، از اين رو مي آفرينند و روزي مي دهند. در اين مسئله به شدت با يكديگر نزاع مي كردند.

يكي از آنان گفت:

شما را چه شده؟ چرا به

ابوجعفر محمدبن عثمان عمري مراجعه نمي كنيد كه از او بپرسيد، تا در ابن باب حقّ مطلب را برايتان روشن كند، به راستي [اكنون] او راه به سوي صاحب الامر است. آن گروه به [حلّ مسئله توسط] ابو جعفر راضي شدند و به پيشنهادش جواب قبول دادند، پس مسئله را نوشتند و به سويش فرستادند. از طرف حضرت برايشان توقيعي آمد كه رونوشت آن اين است:

«به درستي خداي تعالي است كه اجسام را آفريد و روزي ها را تقسيم كرد، كه او جسم نيست و در جسم هم حلول نكرده « لَيسَ كَمِثلِه شي ءٌ و هُوَ السَّميعُ العَليم» هيچ چيز مانند او نيست و اوست شنوا و دانا. امّا ائمه(ع) از خداي تعالي سؤال مي كنند، پس او مي آفريند، و مي خواهند، پس او روزي مي دهد، براي اجابت كردن درخواستشان و بزرگداشت حقّشان».7

چنانكه ملاحظه مي شود پاسخ امام به نزاع كنندگان بسيار سنجيده و عميق است؛ زيرا در حالي كه تضادي با اصل توحيد اسلامي ندارد و شريكي براي آفريدگار پيش نمي آورد، مقام رفيع و حقّ والاي ائمه را در بارگاه الهي و استجابت دعايشان مي رساند. 4. اموال رسيده به امام

شماري از توقيعات دربارة اموالي است كه شيعيان به عنوان خمس و ديگر وجوه شرعي توسط وكلا يا نايبان خاص به حضور امام زمان(ع) مي فرستادند، نمونه اي دراين باره نقل مي شود:

محمدبن شاذان نيشابوري گويد:

نزد من پانصد درهم كه _ بيست درهم كسر داشت _ جمع شده بود، دوست نداشتم [پولي كه مي فرستم] اين مقدارش كم باشد. بدين جهت از مال خود بيست درهم وزن كرده به آن افزودم و به اسدي [وكيل امام] دادم،

امّا از اينكه كمبودي داشته و من آن را كامل كرده ام چيزي ننوشتم. جواب نامه رسيد: «پانصد درهم كه بيست درهم از تو بود به ما رسيد...».8 5. تكذيب مدّعيان

پنهان زيستي امام عصر(ع) بهانه و وسيله اي فريبنده براي مدّعيان دروغگو بود، كه عقايد ديني ناآگاهان را وسيلة سودجويي و رياست خود قرار دهند.

در چنين موقعيتي براي اينكه حقيقت پوشيده نماند و مردم دچار اشتباه نشوند، از سوي امام(ع)، توسط سفيران چهارگانه _ به خصوص نوبختي _ توقيعاتي در مذمّت، تكذيب و لعن آن دروغگويان صادر شده كه به يك نمونه بسنده مي كنيم:

شيخ طوسي در معرفي كساني كه از سوي حضرت مهدي(ع) مذمت شده اند مي نويسد: «كساني كه ادعاي بابيّت (واسطة بين امام و مردم بودن) كرده اند، نخستين آنها «شريعي» است. او از مصاحبان امام هادي و امام عسكري(ع) بود، امّا بر خدا و حجت هاي الهي دروغ بست و نسبت هايي به آنان داد كه از آن بيزار بودند. شيعيان او را لعنت كردند و از وي دوري جستند و توقيع امام در لعن و دوري كردن از وي نيز صادر شد. سپس قول به كفر و الحاد نيز از او آشكار شد».9 پي نوشت ها

? برگرفته از كتاب: نشاني از امام غايب(ع)، بازنگري و تحليل توقيعات.

1. ر.ك به: منتهي الارب في لغة العرب، لغت نامة دهخدا، لسان العرب.

2. مانند اين توقيع كه شيخ صدوق از امام عسكري(ع) نقل كرده: «پنداري است باطل كه مخالفان مي خواهند با كشتن ما اين نسل پاك را منقطع گردانند كه خداي عزّ و جلّ گفتارشان را تكذيب كرده است، و سپاس خداي را بر اين نعمت» (كمال الدين، ص 407؛ نيز نگاه كنيد به: سفينة البحار، ج

2، ص 676.

3. ر.ك: الذريعه، ج 8، ص 237.

4. صدوق، محمدبن علي بن حسين، كمال الدّين و تمام النّعمة، ص 490، ح 13.

5. همان، ص 488، ح 10.

6. همان، ص 483، ح 3.

7. طوسي، محمد بن حسن، كتاب الغيبة، ص 178.

8. همان، ص 258؛ كليني، محمدبن يعقوب، اصول كافي، ج 1، صص 323 _ 324.

9. همان، ص 244.

موعود اديان

محمد حسين مرداني نوكنده

مصلح موعود در اقوام مختلف جهان

مسئلة عقيده به ظهور مصلحي جهاني در پايان دنيا امري عمومي و همگاني است و اختصاص به هيچ قومي و ملتي ندارد. سرمنشأ اين اعتقاد كهن و ريشه دار علاوه بر اشتياق دروني و ميل باطني هر انسان _ كه به طور طبيعي خواهان حكومت حق و عدل و برقراري نظام صلح و امنيت در سرتاسر جهان است _ نويدهاي بي شائبة پيامبران الهي در تاريخ بشريت به مردم مؤمن و آزادي خواه جهان است. تمامي پيامبران بزرگ الهي در دوران مأموريت خود به عنوان جزئي از رسالت خويش به مردم وعده داده اند كه در آخرالزمان و در پايان روزگار، يك مصلح بزرگ جهاني ظهور خواهد نمود و مردمان جهان را از ظلم و ستم ستمگران نجات خواهد داد و فساد، بي ديني و بي عدالتي را در تمام جهان ريشه كن خواهد ساخت و سراسر جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد. سيري كوتاه در افكار و عقايد ملل مختلف مانند: مصر باستان، هند، چين، ايران و يونان و نگرش به افسانه هاي ديگر اقوام مختلف بشري اين حقيقت را به خوبي روشن و مسلم مي سازد كه همة اقوام مختلف جهان با آن همه اختلاف آراء عقايد و انديشه هاي متضادي كه با

يكديگر دارند، در انتظار مصلح موعود جهاني به سر مي برند.

اينك براي اين كه دربارة اين موضوع سخني به گزاف نگفته باشيم فهرست مختصري از بازتاب اين عقيده را در ميان اقوام و ملل مختلف جهان در اينجا مي آوريم.

1. ايرانيان باستان معتقد بودند «گرزاسپه» قهرمان تاريخي آنان زنده است و در كابل خوابيده و صد هزار فرشته او را پاسباني مي كنند تا روزي كه بيدار شود و قيام كند و جهان را اصلاح نمايد.2. گروهي ديگر از ايرانيان مي پنداشتند كه«كيخسرو» پس از تنظيم كشور و استوار ساختن شالودة فرمانروايي، ديهيم پادشاهي را به فرزند خود داد و به كوهستان رفت و در آنجا آرميده تا روزي ظاهر شود و اهريمنان را از گيتي براند.

3. نژاد اسلاو بر اين عقيده بودند كه از مشرق يك نفر برخيزد و تمام قبايل اسلاو را متحد سازد و آنها را بر دنيا مسلط گرداند.

4. نژاد ژرمن معتقد بودند كه يك نفر فاتح از طوايف آنان قيام نمايد و ژرمن را بر دنيا حاكم گرداند.

5. اهالي صربستان انتظار ظهور «ماركوكراليويچ» را داشتند.

6. برهماييان از ديرزماني بر اين عقيده بودند كه در آخرالزمان «ويشنو» ظهور نمايد و بر اسب سفيدي سوار شود و شمشير آتشين بر دست گرفته و مخالفان را خواهد كشت، و تمام دنيا «برهمن» گردد و به اين سعادت برسد.

7. ساكنان جزاير انگلستان از چندين قرن پيش آرزومند و منتظرند كه «ارتور» روزي از جزيرة «آوالون» ظهور نمايد و نژاد «ساكسون» را در دنيا غالب گرداند و سعادت جهان نصيب آنها گردد.

8. اسن ها معتقدند كه پيشوايي در آخرالزمان ظهور كرده، دروازه هاي ملكوت آسمان را براي آدميان خواهد گشود.

9.

سلت ها مي گويند: پس از بروز آشوب هايي در جهان، «بوريان بور ويهيم» قيام كرده، دنيا را به تصرف درخواهد آورد.

10. اقوام اسكانديناوي معتقدند كه براي مردم بلاهايي مي رسد، جنگ هاي جهاني اقوام را نابود مي سازد، آنگاه «اودين» با نيروي الهي ظهور كرده و بر همه چيره مي شود.

11. اقوام اروپاي مركزي در انتظار ظهور «بوخض» هستند.

12. اقوام آمريكاي مركزي معتقدند كه «كوتزلكوتل» نجات بخش جهان، پس از بروز حوادثي در جهان، پيروز خواهد شد.

13. چيني ها معتقدند كه «كرشنا» ظهور كرده، جهان را نجات مي دهد.

14. زرتشتيان معتقدند كه «سوشيانس» (نجات دهندة بزرگ جهان) دين را در جهان رواج دهد، فقر و تنگدستي را ريشه كن سازد، ايزدان را از دست اهريمن نجات داده، مردم جهان را هم فكر و هم گفتار و هم كردار گرداند.

15. قبايل «اي پوور» معتقدند كه روزي خواهد رسيد كه در دنيا ديگر نبردي بروز نكند و آن به سبب پادشاهي دادگر در پايان جهان است.

16. گروهي از مصريان كه در حدود 3000 سال پيش از ميلاد، در شهر «ممفيس» زندگي مي كردند، معتقد بودند كه سلطاني در آخرالزمان با نيروي غيبي بر جهان مسلط مي شود، اختلاف طبقاتي را از بين مي برد و مردم را به آرامش و آسايش مي رساند.

17. گروهي ديگر از مصريان باستان معتقد بودند كه فرستادة خدا در آخرالزمان در كنار رودخانة خدا پديدار گشته، جهان را تسخير مي كند.

18. ملل و اقوام مختلف هند، مطابق كتاب هاي مقدس خود، در انتظار مصلحي هستند كه ظهور خواهد كرد و حكومت واحد جهاني را تشكيل خواهد داد.

19. يونانيان مي گويند: «كالويبرگ» نجات دهندة بزرگ ظهور خواهد كرد و جهان را نجات خواهد داد.

20. يهوديان معتقدند كه در آخرالزّمان «ماشيع» (مهدي بزرگ) ظهور خواهد كرد

و تا ابدالآباد در جهان حكومت مي كند. او را از اولاد حضرت اسحاق مي پندارد در صورتي كه تورات كتاب _ مقدس يهود _ او را صريحاً از اولاد حضرت اسماعيل دانسته است.

21. نصارا نيز به وجود حضرت(ع) قائلند و مي گويند: او در آخرالزمان ظهور خواهد كرد و عالم را خواهد گرفت، ولي در اوصافش اختلاف دارند.1

آنچه از نظر گذشت _ گرچه همة آنها با حضرت مهدي(ع) كاملاً تطبيق نمي كند و حتي برخي از آنها اصلاً با مهدي موعود اسلام وفق نمي دهد _ از يك حقيقت مسلّم حكايت مي كند و آن اينكه: اين افكار و عقايد و آرا كه همة آنها با مضمون هاي مختلف، از آينده اي درخشان و آمدن مصلحي جهاني در آخرالزمان خبر مي دهند، نشانگر اين واقعيت است كه همة آنها در واقع از منبع پر فيض وحي سرچشمه گرفته است، ولكن در برخي از مناطق دوردست كه شعاع حقيقت در آنجا كمتر تابيده است در طول تاريخ به تدريج از فروغ آن كاسته شده، و فقط كلياتي از نويدهاي مهدي موعود و «مصلح جهاني» در ميان ملت ها به جاي مانده است.

البته سالم ماندن اين نويدها در طول قرون متمادي، خود بر اهميت موضوع مي افزايد، و مسئلة «مهدويت» و ظهور مصلح جهاني را قطعي تر مي كند. اسامي موعود در كتب مذهبي

اينك قسمتي از اسامي مبارك منجي موعود را كه با الفاظ مختلفي در بسياري از كتب مذهبي اهل اديان و ملل مختلف جهان آمده است، از نظر مي گذرانيم: «صاحب» در صحف ابراهيم(ع)، «قائم» در زبور سيزدهم، «قيدمو» در تورات به لغت تركوم، «ماشيع» (مهدي بزرگ) در تورات عبراني، «مهميد آخر» در انجيل، «سروش ايزد» در

زمزم زرتشت، «بهرام» در ابستاق زند و پازند، «بندة يزدان» هم در زند و پازند، «لند بطاوا» در هزارنامة هنديان، «شماخيل» در ارماطس، «خوراند» در جاويدان، «خجسته» (اصمد) در كندرال فرنگيان، «خسرو» در كتاب مجوس، «ميزان الحق» در كتاب اثري پيغمبر، «پرويز» در كتاب برزين آذرفارسيان، «فردوس اكبر» در كتاب قبروس روميان، «كلمة الحق» و «لسان صدق» در صحيفة آسماني، «صمصام الاكبر» در كتاب كندرال، «بقية الله» در كتاب دوهر، «قاطع» در كتاب قنطره، «منصور» در كتاب ديد براهمه، «ايستاده» (قائم) در كتاب شاكموني، «ويشنو» در كتاب ريگ ودا، «فرخنده» (محمد) در كتاب وشن جوك، «راهنما» (هادي و مهدي) در كتاب پاتيكل، «پسر انسان» در عهد جديد (اناجيل و ملحقات آن)، «سوشيانس» در كتاب زند و هومو من يسن، از كتب زرتشتيان، در كتاب شابوهرگان كتاب مقدس «مانويه» ترجمة «مولر» نام «خرد شهر ايزده» آمده كه بايد در آخرالزمان ظهور كند، و عدالت را در جهان آشكار سازد، «فيروز» (منصور) در كتاب شعياي پيامبر.2

علاوه بر اينها اسامي ديگر نيز براي موعود مبارك در كتب مقدس اهل اديان ذكر شده است كه ما به جهت اختصار از نقل آنها خودداري نموديم.

اسامي مقدسي چون: «صاحب، قائم، قاطع، منصور و بقيةالله» كه در كتب مذهبي ملل مختلف آمده است، از القاب خاص وجود مقدس حضرت حجت بن الحسن العسكري(عج) است كه در بيشتر روايات اسلامي، به آنها تصريح شده و اين خود بيانگر اين واقعيت است كه موعود همة امت ها و ملت ها، همان وجود مقدس حضرت مهدي(ع) است.

موعود در دين يهود

چنانكه در آثار «دانيال نبي» مسطور است، عبارت از بيان اين معنا است كه در آخرالزمان حق تعالي

جهان را دگرگون خواهد فرمود و صالحان و ابرار از ظالمان و اشرار جدا خواهند شد و اين روزگار پر از ظلم و جور به پايان خواهد رسيد.

شور و التهاب انتظار موعود آخرالزمان، در تاريخ پرفراز و نشيب يهوديت موج مي زند. يهوديان در سراسر تاريخ محنت بار خود، هرگونه خواري و شكنجه را به اين اميد بر خود هموار كرده اند كه روزي موعود (مسيحا) بيايد و آنان را از گرداب ذلت، درد و رنج رهانده، فرمانرواي جهان گرداند.

در سراسر تاريخ بني اسرائيل، كساني به عنوان موعود يهود برخاستند و با گرد آوردن برخي افراد ساده لوح، بر مشكلات آنان افزودند. امّا در اين ميان حضرت عيسي بن مريم ظهور كرد و با داشتن شخصيتي بس والا و روحي الهي، دين بسيار بزرگي را بنياد نهاد و گروه بي شماري را به ملكوت آسمان رهنمون شد.

با توجه به مطالب ياد شده، روشن مي شود كه اصل ظهور منجي جهان در نزد پيروان دين يهود، ثابت و مسلم است. در عين حال بغض و كينة آنان نسبت به همة اديان _ خصوصاً مسيحيت _ قابل انكار نيست. از آرزوهاي يهود آن است كه از طريق ظهور موعود منتظر، بر همة بشريت مسلط شوند و همة ملل و اقوام دنيا تسليم يهود و تحت استعمار آنان باشند. توجه به اين نكته ضروري است كه مسئلة منجي جهاني صبغة يهوديت يا نژاد يهودي ندارد.

از نظر اين نويسنده، عدة قليلي از سياسيون يهود با

سوء استفاده از اين عقيده، رژيم اسرائيل را در سرزمين فلسطين، به منظور زمينه سازي ظهور مسيح ايجاد كردند. آنان احساسات يهوديان را براي سرزمين مقدس برانگيختند و ثروتمندان را براي

ايجاد آبادي هاي يهودي نشين تشويق كردند.

در مقابل، عدة كثيري از يهوديان، پندار جعلي ياد شده را رد مي كردند و عقيده داشتند كه نجات، تنها از طريق دخالت مستقيم خدا به دست مي آيد. سرعت بخشيدن به دوران رهايي از طريق ايجاد مهاجرنشين هاي يهودي در فلسطين، نقض آشكار شريعت به شمار مي رود.3 موعود در دين مسيحيت

همان طور كه نجات دهندة پاياني بر مبناي معتقدات يهوديان، مسيح (ماشيع) است كه جهان را درخشان و با شكوه مي سازد، به اعتقاد مسيحيان نيز مسيح(ع) نجات بخش است. البته براي زمان ظهور حضرت مسيح(ع) تاريخ مشخصي در بشارت انجيل نمي يابيم و از اين جهت شباهت دقيقي با اعتقاد اسلامي دربارة زمان ظهور وجود دارد، در انجيل مي خوانيم:

امّا آن روز و آن ساعت را نمي داند كسي از بشر و فرشتگان آسمان، مگر پدر.4

بر اساس بشارت فراواني كه در كتاب انجيل آمده است، حضرت مسيح(ع) به دنبال قيام حضرت قائم(ع) در «فلسطين» آشكار خواهد شد و به ياري آن حضرت خواهد شتافت، و پشت سر حضرتش نماز خواهد گزارد، تا يهوديان و مسيحيان و پيروان وي تكليف خويش را بدانند و به اسلام بگروند و حامي حضرت مهدي(ع) گردند. از اين رو، در آخرين روزهاي زندگي _ و شايد در طول دوران حيات _ به ياران و شاگردان خود توصيه ها و سفارش هاي اكيدي دربارة بازگشت خود به زمين نموده و آنان را در انتظار گذارده و امر به بيداري و هوشياري و آمادگي فرموده است.

اينك متن برخي از آن بشارات كه در انجيل آمده است:

پس بيدار باشيد؛ زيرا كه نمي دانيد در كدام ساعت خداوند شما مي آيد. ليكن اين را بدانيد كه اگر صاحب خانه مي دانست در

چه پاس از شب دزد مي آيد، بيدار مي ماند و نمي گذاشت كه به خانه اش نقب زند. پس شما نيز حاضر باشيد، زيرا در ساعتي كه گمان نبريد پسر انسان مي آيد پس آن غلام امين و دانا كيست كه آقايش او را بر اهل خانة خود بگمارد تا ايشان را در وقت معين خوراك دهد. خوشا به حال آن غلامي كه چون آقايش آيد او را در چنين كاري مشغول يابد.5

نظير اين پيشگويي در انجيل لوقا نيز آمده است6: مقصود از «پسر انسان» حضرت مسيح(ع) نيست، زيرا مطابق نوشتة جيمز هاكس آمريكايي در قاموس كتاب مقدس اين عبارت 80 بار در انجيل و ملحقات آن (عهد جديد) آمده است كه فقط 30 مورد آن با حضرت عيسي مسيح(ع) قابل تطبيق است ولي50 مورد ديگر از نجات دهنده اي سخن مي گويد كه در آخر زمان و پايان روزگار ظهور خواهد كرد و حضرت عيسي(ع) نيز با او خواهد آمد، و او را جلال و عظمت خواهد داد، و از ساعت و روز ظهور او جز خداوند متعال كسي اطلاع ندارد. كه او كسي جز حضرت مهدي(عج) آخرين حجّت خدا نخواهد بود.

به طوري كه مي بينيم فرازهايي از عهد جديد با روايات اسلامي وجوه مشترك فراواني دارد كه از آن جمله است: نزول حضرت عيسي(ع)7، صيحة آسماني، زنده شدن گروهي از افراد صالح، آمدن او بر فراز ابر و ربوده شدن ياران حضرت ولي عصر(ع) از محراب ها و رختخواب هاي خود و انتقال يافتن آنها بر فراز ابرها، همة اين موارد در احاديث اسلامي آمده و با اين فقرات انجيل دقيقاً منطبق است. موعود در دين زرتشت

موعود زرتشت يا «سوشيانس» _ كه در فارسي

«سوشيانت» و گاه به صورت جمع «سوشيانس ها» آمده _ نجات بخشي است كه «اهورامزدا» به مردمان نيك وعده داده شده، و وظيفه اش پاييدن و نگهباني جهان راستي است. جهاني كه اندكي پيش از رستاخيز آراسته خواهد شد و در آن راست گو بر دروغ گو چيره خواهد شد. جهاني كه در آن حق غالب است و باطل و دروغ مغلوب.8 «از اين جهت سوشيانس (ناميده خواهد شد) زيرا كه سراسر جهان مادي را سود خواهد داد.»9

سوشيانس، يعني سود دهنده و خيرخواه. اين برگزيدة الهي، زماني كه جهان آكنده از تباهي ها شود، در بخش مركزي زمين ظهور خواهد كرد. سوشيانس از فرزندان زرتشت است كه نطفه اش به شيوة معجزه آسايي در درياچه نگهداري مي شود و مادر او دوشيزه اي است از نژاد زرتشت پيامبر. اين شخصيت الهي در صفات و ويژگي ها شباهت خاصي به زرتشت پيامبر خواهد داشت. در انتها به شباهت هايي اشاره شده است كه در متون ديني اسلام و زرتشت، ميان حضرت مهدي(عج) و سوشيانس وجود دارد.

در ميان كتب زرتشتيان، گات ها يا سرود هاي زرتشت قديمي ترين و معتبرترين آنهاست و بعد از آن، اوستا شامل دستورها و فرمان هاي زندگي است. كتاب بندهش كه در قرن سوم هجري نوشته شده، در مورد مسئلة «منجي» نظريه هايي چون نظريات شيعه دارد. در حالي كه در اوستا اين موارد به چشم نمي خورد.

زرتشتيان قائل به ظهور سه منجي هستند كه هر يك به فاصلة هزار سال از ديگري ظهور خواهد كرد و به ترتيب عبارتند از: «هوشيدر» به معني پرورانندة قانون و «هوشيدار ماه» به معني پرورانندة نماز و نيايش و «استوت ارت» آخرين منجي، كه با آمدن او جهان نو مي شود و رستاخيز مي گردد

و مردگان زنده مي شوند و زندگان نيز عمري هميشگي خواهند داشت.

بارداري مادر سوشيانس شباهت زيادي به مادر گرامي حضرت مهدي(ع) دارد10. مادر حضرت مهدي(ع) داراي بارداري پنهان بود و آثار حمل در او آشكار نبود.

در بخش «گات ها» كه يكي از بخش هاي چهارگانة اوستا است (بندهاي 8 و 9) نويدهايي در مورد ظهور حضرت مهدي(ع) و سيطرة جهاني آن حضرت و قيام شكوهمند او را داده است. از اين روز به نام «بامداد روز» ياد شده است.

جاماسب، در كتاب معروف خود جاماسب نامه كه حوادث گذشته و آيندة جهان در آن ثبت شده، و احوال پادشاهان، انبيا، اوصيا و اوليا را بيان مي كند، ضمن مطالبي كه از قول زرتشت راجع به پيامبران بازگو مي نمايد در مورد پيامبر گرامي اسلام(ص) و دولت جاودانة حضرت مهدي(ع) و رجعت گروهي از اموات مطالبي گفته، آنگاه دربارة ظهور مبارك حضرت مهدي(ع) چنين مي گويد:

و از فرزندان دختر آن پيامبر [عرب كه آخرين پيغمبر باشد] كه خورشيد جهان و شاه زنان نام دارد، كسي پادشاه شود در دنيا به حكم يزدان كه جانشين آخر آن پيغمبر باشد در ميان دنيا كه مكه باشد و دولت او تا به قيامت متصل باشد و بعد از پادشاهي او دنيا تمام شود و آسمان جفت گردد و زمين به آب فرو رود و كوه ها كنده شود و اهريمن كلان را كه ضدّ يزدان و بندة عاصي او باشد بگيرد و در حبس كند و او را بكشد.

و نام مذهب او برهان قاطع باشد و حق باشد و خلايق را به يزدان بخواند و زنده گرداند خلق را از بدان و نيكان، و نيكان را

جزا دهد و بدان را سزا دهد و بسياري از خوبان و پيغمبران زنده شوند و از بدان گيتي و دشمنان خدا و كافران را زنده گرداند و از پادشاهان اقوام خود را زنده كند كه فتنه ها در دين كرده باشند و خوبان بندگان يزدان را كشته باشند و همة متابعان و تبه كاران را بكشد و نام اين پادشاه بهرام باشد.

و ظهور او در آخر دنيا باشد... و خروج او در آن زمان شود كه تازيان بر فارسيان غالب شوند و شهرهاي عمّان خراب شود و به دست سلطان تازيك، پس او خروج كند و جنگ كند و دجال را بكشد.

و برود و قسطنطنيه را بگيرد و علم هاي ايمان و مسلماني در آنجا برپا كند و عصاي سرخ شبانان باهودار (كه موسي(ع) باشد) با او باشد و انگشتر و ديهيم سليمان با او باشد و جنّ و انس و ديوان و مرغان و درندگان در فرمان او خواهند بود.

و همة جهان را يك دين كند و دين گبري و زرتشتي نماند و پيغمبران خدا و حكيمان و پري زادان و ديوان و مرغان و همة اصناف جانوران و ابرها و بادها و مردان سفيدرويان در خدمت او باشند».11

در اينجا لازم است اين نكته را يادآور شويم كه، اعتقاد به ظهور سوشيانس در ميان ملت ايران باستان به اندازه اي رايج بوده است كه حتي در موقع شكست هاي جنگي و فراز و نشيب هاي زندگي با يادآوري ظهور چنين نجات دهندة مقتدري، خود را از يأس و نااميدي نجات مي دادند.

شاهد صادق اين گفتار اينكه، در جنگ قادسيه پس از درگذشت رستم فرخ زاد _ سردار نامي ايران _ هنگامي كه يزدگرد،

آخرين پادشاه ساساني، با افراد خانوادة خود آمادة فرار مي شد به هنگام خارج شدن از كاخ پرشكوه مدائن، ايوان مجلل خود را مورد خطاب قرار داد و گفت:

هان اي ايوان! درود بر تو باد، من هم اكنون از تو روي برمي تابم تا آنگاه كه با يكي از «فرزندان خود» كه هنوز زمان ظهور او نرسيده است به سوي تو برگردم.

سليمان ديلمي مي گويد، من به محضر امام صادق(ع) شرفياب شدم و مقصود يزدگرد را از جملة «يكي از فرزندان خود» از آن حضرت پرسيدم، حضرت فرمود:

او مهدي موعود(ع) و قائم آل محمد(ص) است كه به فرمان خداوند در آخرالزمان ظهور مي كند. او ششمين فرزند دختري يزدگرد است و يزدگرد نيز پدر او است.12

در حال حاضر در ميان اقوام شرقي و غربي، حتي در ميان سرخ پوستان آمريكا، پندار مشابهي دربارة بازگشت يا ظهور منجي موعود پديد آمده است.13

اينكه ما مي بينيم همة انسان ها در همة زمان ها مي جوشند و به دنبال روزي بهتر، در انتظار تحقق پيروزي نهايي به سر مي برند و فريادرسي را به ياري مي طلبند، خود دليل قاطعي بر ريشه دار بودن اين تمايل باطني و خواست دروني و فطري بودن انتظار موعود مبارك كه حقيقت آن در مهدويت متجلي است، مي باشد.

پي نوشت ها:

1. او خواهد آمد، ص 87 (به نقل از: ظهور حضرت مهدي(عج) از ديدگاه اسلام، مذاهب و ملل جهان، سيد اسدالله هاشمي شهيدي)

2. هاشمي شهيدي، همان، صص 46 _ 47.

3. همان، صص 164 _ 165.

4. ترجمة اناجيل اربعه، ميرمحمد باقر خاتون آبادي، انتشارات نقطه.

5. كتاب مقدس، انجيل متي، ص 41، باب 24، بندهاي 1 _ 8، 23 _ 28، 29 _ 37 و 42 _ 46.

6.

كتاب مقدس، انجيل لوقا، ص 16، باب 12، بندهاي 35 و 37 _ 40.

7. مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 52، ص 181.

8. يسنا 48، باب 1 و 2.

9. همان، بخشي از بند 129 فروردين يشت.

10. صد در نصر و صد در بندهش، نوشيروان دارابار بهمن، ص 35.

11. لعمات النور، ج 1 صص 23 _ 25.

12. مجلسي، محمدباقر، همان، ج 51، ص 164.

13. هاشمي شهيدي، همان.

رجعت

خداوند گروهي از اموات را به همان صورتي كه در گذشته بودند، به دنيا برمي گرداند، و گروهي را عزيز و گروهي ديگر را ذليل مي كند و اهل حق را بر اهل باطل غلبه و نصرت داده، مظلومان را بر ظالمان و ستمگران غلبه مي دهد، اين واقعه هنگام ظهور مهدي آل محمد، عليهم السلام، رخ خواهد داد.

معناي لغوي

الفاظ مختلفي براي بيان اصل اعتقادي رجعت در قرآن مجيد و روايات اسلامي به كار رفته است، مانند: رجعت، اياب، كرّه، ردّ، حشر كه همه در معناي بازگشت مشتركند ولي در ميان همة اين الفاظ، لفظ رجعت مشهورتر است. رجعت مصدر مرّه1 و بيانگر «يك بار بازگشت» است، چنانچه در لسان العرب2 آمده است: «رجعت مصدر مرّه از مادة رجوع است».

معناي اصطلاحي (كلامي)

شيخ مفيد در معناي اصطلاحي رجعت تعريفي را ارائه كرده كه گوياي معناي واقعي رجعت بوده و داراي نواقص ديگر تعريف ها نيست. ايشان در تبيين معناي اصطلاحي (كلامي) رجعت چنين مي نويسد:

خداوند گروهي از اموات را به همان صورتي كه در گذشته بودند، به دنيا برمي گرداند، و گروهي را عزيز و گروهي ديگر را ذليل مي كند و اهل حق را بر اهل باطل غلبه و نصرت داده، مظلومان را بر ظالمان و ستمگران غلبه مي دهد،

اين واقعه هنگام ظهور مهدي آل محمد، عليهم السلام، رخ خواهد داد.3

جايگاه رجعت در اعتقادات شيعه

اعتقاد به رجعت و بازگشت گروهي از مردگان، پيش از قيامت، به دنيا، از ويژگي خاصي برخوردار است و در منابع اسلامي اهميت آن با بيان هاي گوناگوني مطرح شده است. در برخي روايات روز رجعت را يكي از «روزهاي الهي» كه عظمت و قدرت الهي در آن متجلي خواهد شد، برشمرده اند:

امام صادق(ع) فرمودند: «روزهاي الهي سه تاست: روزي كه قائم [آل محمد(ص)] قيام خواهد كرد، روز رجعت و روز قيامت».4

با توجه به تفاسير، منظور از «ايّام الله» روزهايي است كه امر الهي اعم از نعمت يا نقمت، عزّت و ذلّت ظهور تامّ مي يابد.5

آري رجعت و بازگشت انسان هايي كه سال ها پيش از دنيا رفته اند حكايت از قدرت و عظمت الهي دارد و در آن روز اين عظمت و شوكت الهي براي همگان آشكار مي شود، يا در آن روز نعمت هاي خداوند شامل مؤمنان برجسته و نخبه شده و آنان را براي مشاهدة ظهور امام عصر(عج) و غلبة مظلومان بر زورمداران به اين دنيا برمي گرداند و از طرفي هم با بازگشت كافران سيه دل، آنان را بر خاك ذلّت و خواري خواهد نشاند.

امام صادق(ع) يكي از ويژگي هاي شيعه را اعتقاد به رجعت برشمرده، مي فرمايند:

از ما نيست كسي كه ايمان به رجعت ما نداشته باشد و نيز متعة ما را حلال نشمرد.6

چرا كه در آن روزگار، رجعت يكي از معتقدات ويژة شيعه محسوب مي شد، به طوري كه ساير مذاهب آن را يكي از نقاط امتياز شيعه از ساير مكاتب قلمداد مي كردند.

امام صادق(ع) در حديث ديگري، يكي از شرايط ايمان را اعتقاد به رجعت

برشمرده و مي فرمايند:

هر كس به هفت چيز اعتقاد داشته باشد، مؤمن است، و در ميان آن هفت چيز ايمان به رجعت را ذكر فرمودند.7

لازمة چنين سخني آن است كه ايمان، زماني حاصل مي شود كه علاوه بر اعتقاد به توحيد و ...، اعتقاد به رجعت نيز وجود داشته باشد. بر اين اساس بر هر شيعه اي اين اعتقاد ضروري است، از سوي ديگر اين اميد را در دل او زنده

نگه مي دارد كه اگر پيش از ظهور منجي عالم بشريت از دنيا برود خداوند، وي را براي نصرت دين خويش و درك لقاي آن حضرت، به دنيا برمي گرداند. الف _ آيا اعتقاد به رجعت از اصول دين است يا اصول مذهب؟

اعتقاد به رجعت از اصول دين نيست و معتقد نبودن به آن هم موجب كفر و خروج از دين نيست، بلكه از اصول مذهب اماميه است، به طوري كه اعتقاد به اصل رجعت گروهي از مؤمنان و كافران، به دنيا پيش از قيامت ضروري است. هرچند كه باور داشتن به جزئيات مسائلي كه در رجعت اتفاق مي افتد، لازم و ضروري نيست. به هر حال اعتقاد به رجعت، هم سنگ اعتقاد به صراط و ميزان است. مرحوم «شبّر» در اين باره مي گويد:

اصل رجعت حق است و شبهه اي در آن نيست و اعتقاد نداشتن به آن موجب خروج از جرگة مؤمنان و شيعيان مي شود. چرا كه رجعت از امور ضروري مذهب شيعه بوده و رواياتي كه در مورد صراط و ميزان و غير آن دو به دست ما رسيده است، از جهت تعداد و نيز صحت مدارك و وضوح دلالت، افزون تر از روايات رجعت نيست.

با آنكه اعتقاد به صراط و

ميزان و جز آنها ضروري است، امّا، بايد توجه داشت كه اختلاف و بينش هاي متفاوت در جزئيات مسئلة رجعت، ضرري به اصل آن نمي زند، همان طور كه برداشت هاي متفاوت در ويژگي هاي صراط و ميزان در اصل آن خدشه وارد نمي سازد. آنگاه ايشان ادامه مي دهند كه ايمان به رجعت به طور كلي واجب و لازم است.8

نتيجه آنكه مسئلة رجعت از ضروريات مذهب و مكتب تشيع است، كه اعتقاد به آن ضروري است، هر چند اعتقاد به جزئيات مانند اينكه چه كساني رجعت مي كنند يا زمان آنچه موقعي است و... لازم نيست. ولي بايد توجه داشت كه اعتقاد به آن، در رتبة اعتقاد به توحيد و نبوت و معاد نيست. ب _ آيا رجعت يك پيشگويي تاريخي است يا يك مسئلة اعتقادي؟

در زيارت امام حسين(ع)، مي خوانيم:

إنّي من المؤمنين برجعتكم.9

من به بازگشت شما اهل بيت(ع)، ايمان و اعتقاد دارم.

يا در زيارت حضرت ابوالفضل(ع) آمده:

إنّي بكم و بإيابكم من المؤمنين.10

من به شما و بازگشتتان معتقدم.

در روايتي كه قبلاً بيان شد، امام صادق(ع) مي فرمايند:

هر كس به هفت چيز معتقد باشد، مؤمن است و از ميان هفت چيز ايمان به رجعت را بيان فرمود.11

در سخنان بسياري از انديشمندان كلامي، رجعت به عنوان يك امر اعتقادي مطرح شده به طوري كه اعتقاد به آن را ضروري شمرده اند، مرحوم شبّر دراين باره مي فرمايد: «پس اعتقاد به اصل رجعت به طور اجمالي واجب است... هر چند كه تفاصيل آن موكول به ائمة اهل البيت(ع) مي شود».12

بنابراين در تمامي روايات ياد شده و روايات متعدد ديگر، رجعت به عنوان يك مسئلة اعتقادي مطرح شده است، كه خود گوياي آنست كه رجعت از زمره امور اعتقادي است

نه صرفاً يك قضية مسلّم تاريخي.

شاهد ديگر آنكه پيوسته علماي كلام، موضوع رجعت را در كنار ساير مباحث اعتقادي بحث كرده اند، و اين خود شاهد تلقّي اعتقادي بودن رجعت است. نكتة ديگر آنكه صرف تحقّق رجعت در آينده موجب قضية تاريخي بودن آن نمي شود زيرا اگر چنين باشد، معاد هم كه در آينده محقق مي شود، صرفاً يك قضية تاريخي خواهد بود.

رجعت و ظهور

رجعت همان گونه كه گذشت آنست كه گروهي از مؤمنان خالص و سردمداران كافر كه از دنيا رفته اند، به دنيا برمي گردند، تا گروه اوّل به عزّت نائل شوند و گروه دوم به ذلّت دنيوي برسند، اين معنا با ظهور امام دوازدهم(ع) در يك جهت اشتراك دارند و آن اينكه هر دو در آخرالزمان و قبل از قيامت اتفاق مي افتند، امّا فرقشان اين است كه خداوند براي برچيدن ريشه هاي ظلم و ستم و ايجاد عدالت در روي زمين، وليّ خويش را پس از غيبتي طولاني، آشكار مي سازد. ولي رجعت آن است كه در هنگام ظهور، براي ياري حضرتش و نيز استمرار حاكميت حق بعد از برقراري عدالت، خداوند گروهي از مؤمنان را كه از دنيا رفته اند، به دنيا باز مي گرداند تا براي ياري وي بشتابند. مؤمناني كه ساليان درازي انتظار فرجش را مي كشيدند، ولي قبل از ظهور و رؤيت حضرتش، ديده از جهان فرو بستند.13

رجعت يكي از وقايع مهمي است كه در آستانة ظهور رخ مي دهد و زمان آن هنگام ظهور است، نه قبل و نه بعد ظهور، بلكه در همان هنگام است كه برخي پيامبران الهي و

ائمة اطهار(ع) و مؤمنان صالح به دنيا برمي گردند تا شاهد اعتلاي كلمة اسلام در روي زمين

باشند. امّا نبايد چنين تصور كرد كه رجعت همان ظهور است، رجعت يعني بازگشت عده اي از مؤمنان و كفّار، ولي ظهور به معناي آشكار شدن و قيام دوازدهمين ذخيرة الهي پس از غيبت طولاني است. در نتيجه نزديكي زمان اتفاق آن دو واقعه نبايد موجب شود كه آنها را يكي تلقي كنيم.

شايد اين مطلب در مورد رجعت، از روايات و كلمات علما به دست بيايد، آنجا كه شيخ مفيد(ره) فرمود:

رجعت هنگام قيام مهدي آل محمّد(ص) خواهد بود.14

يكي از مستشرقان به نام «دويت نلسون» در كتاب عقيدة الشيعه از ظهور امام زمان(ع) به رجعت تعبير مي كند، كه اين خلاف معناي رجعت در اصطلاح كلام شيعه است.

اين چنين اشتباهاتي گاهي سبب شده تا كساني به غلط تصور كنند كه واقعيت رجعت نيز همان ظهور امام عصر(ع) است.

بديهي است كه زمان دقيق رجعت را با ذكر سال و ماه و روز همانند زمان ظهور و معاد نمي توان معلوم كرد، امّا به طور كلي مي توان گفت كه رجعت در هنگام ظهور حضرت مهدي(ع) رخ خواهد داد. چنانكه در برخي از كلمات علما از زمان رجعت به «بعد ظهوره» تعبير شده است، يعني بعد از ظهور ولي عصر(ع) رجعت اتفاق خواهد افتاد؛ و نيز در دو روايت به اين مطلب تصريح شده است. از جابر جعفي نقل شده كه گفت از امام باقر(ع) شنيدم كه فرمود:

به خدا سوگند كه او مردي از اهل بيت ما را پس از سيصد و نه سال از وفاتش قدرت مي دهد. جابر گفت: پرسيدم اين واقعه چه زماني خواهد بود؟ فرمودند: بعد از رحلت قائم(ع) پرسيدم قائم تا هنگام مرگش چند سال در جهان

حكومت مي كند؟ فرمود: نوزده سال از هنگام قيامش تا وقت مرگش به طول مي انجامد. پرسيدم: آيا بعد از او جهان دچار آشوب مي شود؟ فرمودند: بله مدت پنجاه سال و اضافه كردند و بعد از آن منصور [امام حسين(ع)] به دنيا برمي گردد تا انتقام خون خود و يارانش را بگيرد. تا اينكه سفاح قيام كند، كه همان اميرالمؤمنين علي(ع) است.15

حديث ديگري از علي بن مهزيار نقل شده است، وي مي گويد: «در خواب ديدم كسي مي گويد: امسال حج انجام بده تا صاحب الزمان(ع) را زيارت كني...» بعد او با حضرت سخن مي گويد و ايشان وقايع ظهور را بيان مي كنند و او مي گويد: عرض كردم: آقاي من بعد از آنچه رخ خواهد داد. فرمودند: «برگشت برگشت، رجعت رجعت».16

روشن است كه منظور از« بعد از ظهور» اين نيست كه وقتي ظهور تمام شد، رجعت اتفاق مي افتد، بلكه مقصود آن است كه اندكي پس از ظهور حضرت؛ و نيز در برخي روايات داريم كه وقتي حضرت ظهور مي كند، به بعضي از مؤمنان در قبر خطاب مي شود كه: حضرت ظهور كرده، اگر مايليد مي توانيد امروز حضرتش را ياري دهيد17. البته بعضي از ائمه(ع) ممكن است رجعتشان مدتي بعد از ظهور باشد.

خلاصة سخن آنكه رجعت يكي از وقايع هم زمان با ظهور است و نبايد آنها را دو نام براي يك واقعيت پنداشت.

رجعت در قرآن

رجعت و بازگشت برخي انسان ها به دنيا پس از مردن مستلزم هيچ گونه محذور عقلي نيست18، علاوه بر آنكه در مواردي واقع هم شده است19. از سوي ديگر آيات و روايات فراواني در اثبات رجعت به معناي اصطلاحي آن رسيده است. امّا، پيش از بيان آيات، ذكر چند نكته ضروري

است:

اوّل: در ميان آياتي كه مورد استدلال قرار گرفته است، واژة «رجعت» به كار نرفته امّا با دقت و تعمّق در معناي آيات، معلوم مي شود كه آنها با رجعت، هماهنگي و سازگاري دارند.

دوم: آيات فراواني توسط ائمة اطهار(ع) به رجعت تفسير شده و از آنجا كه ما قائل به عصمت آنها هستيم، به آن آيات با كمك روايات استناد مي نماييم.

سوم: از آياتي كه در مورد رجعت رسيده اند گاهي به روز قيامت يا به روز ظهور حضرت حجت(ع) تفسير شده، و اين نكته ضربه اي به استدلال به رجعت نمي زند چرا كه اين معاني با هم منافات نداشته و هر كدام از بطني از بطون قرآن حكايت دارد.

و بالاخره در حدود هفتاد آيه در مورد رجعت وجود دارد، كه به علت اختصار به سه آيه اكتفا مي كنيم: آية اوّل:

و هنگامي كه قول بر آنان واقع گردد، از زمين موجودي را بيرون مي سازيم كه با آنان سخن مي گويد (يا با آنان مي جنگد) ولي مردم به آيات ما ايمان نمي آورند، و روزي كه از هر امتي گروهي از كساني كه آيات ما را تكذيب كردند، محشور كرده و سپس آنها نگه داشته مي شوند.20

اين آيه مشهورترين آية رجعت است كه به تنهايي بر رجعت دلالت دارد. چرا كه ظاهر آيه به خوبي بيانگر اين مطلب است كه اين حشر گروهي از هر امتي غير از حشر در روز قيامت است كه شامل همة انسان ها مي گردد، چنانكه در آيه اي در وصف حشر روز قيامت چنين مي فرمايد:

و حشرناهم فلم نغادر منهم احداً

و همه را محشور كرده و احدي از آنان را فرو نخواهيم گذاشت.21

مردي به امام صادق(ع) عرضه داشت: كه اهل سنت گمان كرده اند كه آية «روزي كه از هر امتي گروهي را محشور مي كنيم» مربوط به قيامت است حضرت در پاسخ فرمود: آيا چنين است كه خداوند روز قيامت از هر امتي تنها گروهي را محشور كرده و بقيه را رها مي سازد؟ خير، اينگونه نيست ولكن آيه در مورد رجعت است. امّا آية قيامت آن است كه مي فرمايد: «همه را محشور ساخته و از احدي چشم پوشي نمي كنيم.»22 آية دوم:

همانا ما فرستادگان خويش و مؤمنان را در دنيا، آن روزي كه شاهدان اقامه شوند، ياري خواهيم نمود.23

از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود:

به خدا سوگند اين آيه در مورد رجعت است، مگر نمي دانيد كه پيامبران بسياري در اين دنيا كشته شدند و نصرت خداوند به آنان نرسيد؟ امامان كشته شدند و نصرت خداوند شامل حال آنها نشد، اين آيه در رجعت محقّق خواهد شد.24 آية سوم:

و ما تو را جز براي بشارت و بيم جهانيان نفرستاديم...25

امام محمد باقر(ع) مي فرمايد:

اين آيه در رجعت تحقق مي يابد.26 محمدرضا ضميري

ماهنامه موعود شماره 79 پي نوشت ها:

1.در علم صرف بيان شده كه مصدر داراي انواعي است. يك نوع آن «مرّه» است كه براي بيان وقوع يكبار فعل به كار مي رود.

2. ابن منظور، لسان العرب، ج 8، ص 114.

3. حرّ عاملي، محّمد بن حسن، الايقاظ من الهجعة بالبرهان علي الرجعة، صص 141 _ 140.

4. مجلسي، محمّدباقر، بحارالانوار، ج 53، ص 63؛ صدوق، محمّد بن علي بن الحسين، معاني الاخبار، ص 366.

5. طباطبائي، سيّد محمّد حسين، تفسير الميزان، ج 12، صص 19 و 18.

6. مجلسي، همان، ج 53، صص 92 و 121.

7. همان.

8. شَبّر، حق اليقين، ج

2، ص 35.

9. قمي، ابوالقاسم جعفر بن محمّد بن قولويه، كامل الزيارات، صص 218 _ 257.

10. همان.

11. مجلسي، همان، ج 53، صص 92 و 121.

12. شبّر، عبدالله، همان، ج 2، ص 35.

13. از امام صادق(ع) نقل شده است كه: هر كس چهل صبح اين عهد (دعاي عهد امام زمان(ع)) را بخواند از ياوران قائم(ع) ما باشد و اگر پيش از ظهور آن حضرت بميرد خدا او را از قبر بيرون آورد كه در خدمت آن حضرت باشد. ر.ك: قمي، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، دعاي عهد.

14. ر.ك: به تعريف رجعت، از همين نگارنده، نشر موعود عصر، ص 13.

15. مجلسي، محمد باقر، همان، ج 53، صص 103_104.

16. همان، صص 9 و 42.

17. همان، ص 92

18. برخي گمان برده اند كه رجعت مستلزم تناسخ يا خروج فعل از قوه است و پاسخ هاي مفصلي به آنها داده شده كه از حد مقاله بيرون است. براي مطالعة بيشتر در اين زمينه ر.ك: طباطبايي، محمدحسين، تفسير الميزان، ج 2، ص 107؛ قزويني خراساني، مجتبي، بيان الفرقان، ج 5.

19. رجعت به معناي رجوع به دنيا پس از مرگ به گونه هايي در امت هاي پيشين اتفاق افتاده است و آيات مختلفي بر اين مطلب اشاره دارند، مانند: سورة بقره(2)، آيات 56، 243 و 259؛ سورة كهف (18)، آية 19 و موارد ديگر.

20. سورة نمل (27)، آيات 82 _ 83.

21. سورة كهف (18)، آية 47.

22. مجلسي، همان، ج 53، ص 52.

23. سوره مؤمن(40)، آية 51.

24. حائري يزدي، شيخ علي، الزام الناصب، ج 2، ص 338.

25. سورة سبا(34)، آية 28.

26. مجلسي، همان، ص 42.

علائم ظهور

مجتبي الساده

صحبت كردن از حضرت مهدي(ع) و نشانه هاي ظهور

ايشان در واقع صحبت كردن از حوادثي است كه بناست در آينده اتفاق بيفتد و لذا بجاست كه از خود بپرسيم: اگر در مورد احاديث نقل شده در اين زمينه بررسي اسناد صورت گرفت و مطمئن شديم كه آنها از معصوم(ع) صادر شده است، آيا مي توان مطمئن بود كه حتماً همة آن حوادث آن گونه كه در روايات شريف ما آمده اند وقوع يابند؟ پاسخ به اين پرسش در كتب عقيدتي و فلسفي تحت عنوان «بداء» داده مي شود كه طي اين بخش از مطالب به آن مي پردازيم.

«بداء» در لغت به معناي ظهور و روشن شدن پس از مخفي بودن چيزي است و اصطلاحاً به روشن شدن چيزي پس از مخفي بودن از مردم اطلاق مي شود؛ بدين معنا كه خداوند متعال بنا بر مصلحتي، مسئله اي را از زبان پيامبر يا ولي اي از اولياي خويش به گونه اي تبيين مي كند و سپس در مقام عمل و ظهور و بروز، غير آن را به مردم نشان مي دهد. در قرآن آمده است:

خداوند هر چه را بخواهد محو يا اثبات مي كند در حالي كه ام الكتاب نزد اوست و خود مي داند عاقبت هر چيزي چيست.1

و در آيه اي ديگر:

و بدالهم سيّئات ما كسبوا.2

بدي هايي را خود كسب كرده بودند و براي آنها مخفي بود برايشان نمايان شد.

يا:

ثمّ بدالهم من بعد ما رأؤا الآيات.3 پس از آنكه نشانه ها را ديدند حقيقت امر بر آنها روشن شد.

اين ظهور پس از خفا، تنها براي انسان رخ مي دهد و در مورد

خداوند متعال ابداً صدق نمي كند وگرنه لازمه اش اين است كه خداوند نسبت به آن موضوع جهل داشته باشد كه اين امر محالي است. خداوند، چنانكه قرآن كريم مي فرمايد

به همه چيز آگاه و داناست 4 و نسبت به همه چيز در همة زمان ها و مكان ها چه حاضر باشند و چه غايب، چه موجود باشند و چه فاني و چه در آينده به وجود بيايند، علم حضوري دارد. قرآن كريم در اين زمينه مي فرمايد:

هيچ چيزي در آسمان و زمين از نظر خداوند متعال مخفي نمي شود.5

از همين روست كه مسئلة بداء و ظاهر كردن آن امر مخفي به خداوند نسبت داده مي شود:

و بدالهم من الله مالم يكونوا يحتسبون.6

خداوند آنچه را گمان نمي كردند، براي آنها ظاهر كرد.

براساس آية:

خداوند چيزي را كه از آنِ مردمي است دگرگون نكند تا آن مردم خود دگرگون شوند.7

و با استفاده از ديگر آيات و روايات مي توان چنين برداشت كرد كه برخي اعمال حسنه نظير: صدقه، احسان به ديگران، صلة رحم، نيكي به پدر و مادر، استغفار و توبه، شكر نعمت و اداي حقّ آن و... سرنوشت شخص را تغيير داده و رزق و عمر و بركت زندگي اش را افزايش مي دهد، همان طور كه اعمال بد و ناشايست اثر عكس آن را بر زندگي شخص مي گذارد.

پيش از شرح اين عبارت كه بداء در حقيقت ظاهر شدن چيزي است كه از ناحية خداوند متعال براي مردم مخفي و براي خودش مشخص بود، لازم است يادآور شويم كه خداوند متعال بنا بر آيات قرآن دو لوح دارد: الف) لوح محفوظ

لوحي كه آنچه در آن نوشته مي شود؛ پاك نشده و مقدّرات آن تغيير نمي يابند؛ چون مطابق با علم الهي است:

بَل هُوَ قُرآنٌ مَجيدٌ ?في لَوحٍ مَحفوظٍ.8

بلكه آن قرآن مجيدي است كه در لوح محفوظ ثبت گرديده است.

ب) لوح محو و اثبات

بنا بر شرايط

و سنني از سنت هاي الهي، سرنوشت شخص يا جرياني به شكلي خاص مي شود، با از بين رفتن آن سنت ها يا مطرح شدن سنت هاي جديد سرنوشت آن شخص يا آن جريان تحت الشعاع سنت هاي جديد قرار مي گيرد. به عنوان مثال بناست كه شخص در سن 20 سالگي فوت كند امّا به واسطة صلة رحم يا صدقه اي كه مي دهد، 30 سال به عمرش اضافه مي شود و تا 50 سالگي زنده مي ماند يا به عكس، آن شخص بناست 50 سال عمر كند به واسطة گناه كبيره اي خاص، 30 سال از عمرش كاسته مي شود در همان 20 سالگي مي ميرد. كه البته خداوند متعال از اوّل مي دانست كه بناست اوّلي 50 سال و دومي 20 سال عمر كند ولي براي روشن شدن اين سنت هاي الهي مطلب به اين شكل از زبان پيامبران يا اولياي الهي(ع) بيان مي شود. در قرآن كريم هم آمده است:

يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده امّ الكتاب.9

يا اين آيه:

آنگاه مدتي را [براي شما عمر] مقرّر داشت و اجل حتمي نزد اوست.10

با توجه به اين دو لوح و مطالبي كه تا به حال به آنها پرداختيم، اين پرسش به ذهن مي رسد كه: آيا ظهور حضرت مهدي(ع) و نشانه هايي كه براي آن بيان شده است، در لوح محفوظ اند يا محو و اثبات. به عبارت ديگر آيا ممكن است اصلاً مسئله اي به نام ظهور ايشان تا آخر عمر بشريت و هستي اتفاق نيفتد يا ظهور بدون تحقّق نشانه ها رخ دهد يا همة نشانه ها بايد رخ دهند؟ در پاسخ به اين پرسش بايد نشانه هاي ظهور را به دو دسته تقسيم كنيم:

1. امور و علايم مشروط

2. امور و علايم

حتمي. آنگونه كه امام باقر(ع) امور را به موقوفه و حتميه11 و امام صادق(ع) به حتمي12 و غير حتمي تقسيم كرده اند. مسئلة بداء هم در چهار زمينه با موضوع ظهور حضرت مهدي(ع) ارتباط مي يابد: 1. نشانه هاي مشروط و غير حتمي ظهور

جز نشانه هايي كه صراحتاً در احاديث به حتمي بودن آنها اشاره شده است، بقية نشانه هاي ظهور همگي از امور موقوفه به شمار مي روند، چنانكه بزرگاني مانند شيخ مفيد، شيخ صدوق و شيخ طوسي بدان تصريح كرده اند. بدين معنا كه به جز نشانه هاي حتمي ظهور بقية آنها بنا بر مشيت و ارادة الهي ممكن است دچار تغيير و تبديل، تقدّم يا تأخّر شوند. به عبارت ديگر آنها از جمله امور لوح محو و اثبات به حساب مي آيند و ممكن است با تغيير و تبديل در شرايط آنها و عوض شدن علل رخ دادن آنها به گونة ديگري پديد آيند يا اصلاً رخ ندهند. البته بسياري از رويدادهايي كه در احاديث ما به آنها اشاره شده است تا كنون اتفاق افتاده اند و دچار بداء در اصل تحقّق خويش نشده اند.

مثلاً اگر در حديث به نزول بلايي (مشروط) اشاره شده باشد به واسطة توسل و استغفار مؤمنان و مسلمانان ممكن است در نزول آن تأخير رخ دهد يا اصلاً چنين بلايي به جهت عظمت عمل صالح ايشان نازل نشود يا اينكه با برخي اعمال صالح يا ناصالح ظهور حضرت را دچار تعجيل يا تأخير كنند.

شايد بتوان علت بيان چنين اخباري را اين دانست كه اگر مسئله به اين شكل تبيين نمي شد، مؤمنان هم از احتمال حدوث آن حادثه باخبر نمي شدند و بدان مبتلا مي گشتند امّا پس از صدور حديث

از ناحية معصوم(ع) و آگاه شدن مؤمنان و مسلمانان از آن، با دعا و توسل و استغفار از پديد آمدن چنان حادثة ناگواري ممانعت به عمل آورند يا سبب حدوث اتفاقي خوشايند شوند. البته فراموش نكنيم كه عكس اين مطلب هم كاملاً صادق است به اين معنا كه شخص معصوم(ع) با اعلام نزول بلا و علّت آن، حجت را بر مردم تمام مي كنند كه شما با وجود آنكه مي توانستيد، آن بلا را از خويش دفع نكرديد يا فلان خير را به سوي خويش جلب ننموديد و از همين روست كه روايت شده است:

خداوند متعال، به چيزي مثل بداء عبادت نشده است.13 2. علايم ظهور و امور حتمي

پنج مورد از نشانه هاي ظهور در بسياري از روايات كه از حدّ تواتر گذشته است؛ از جمله نشانه هاي حتمي ظهور برشمرده شده اند:

خروج سيّد خراساني و يماني، نداي آسماني مبني بر حقّانيت حضرت مهدي(ع)، شهادت نفس زكيّه و فرو رفتن سپاهيان سفياني در منطقة بيداء (بيابان بين مدينه و مكّه).14

اين نشانه هاي پنج گانه را احاديث از علايم حتمي شمرده و هيچ گونه احتمال بدايي در مورد تحقّق آنها نداده اند وگرنه خلاف حتمي بودن آنها مي شد. اين نشانه ها شديداً با مسئلة ظهور ارتباط داشته و همگي مقارن ظهور رخ خواهند داد ان شاءالله. بزرگواراني چون مرحوم آيت الله خويي در پاسخ به نويسندة كتاب سفياني و علامات ظهور15، علّامه سيّد جعفر مرتضي عاملي، در كتاب خويش و شيخ طوسي، در غيبت خويش16 نسبت به اين موضوع تصريح و اذعان كرده اند كه:

هر چند بنابر تغيير مصلحت ها با تغيير شروط اخباري كه به حوادث آينده مي پردازند، ممكن است دچار تغيير و تبديل شوند؛ جز آنكه روايت

تصريح كرده باشد كه وقوع آن جريان حتمي است كه (با توجه به اعتماد ما به معصومين(ع)) ما هم يقين به حدوث آنها در آينده پيدا مي كنيم و قاطعانه مي گوييم در آينده چنين خواهد شد.17

اشكال اساسي كه به اين نظر گرفته مي شود؛ متكي به حديثي است كه نعماني در كتاب خويش آورده است كه: ابوهاشم داوود بن قاسم جعفري گفته است: نزد امام جواد(ع) بوديم و صحبت از حتمي بودن آمدن سفياني شد، از آن حضرت پرسيدم: آيا در مورد امور حتمي هم بداء رخ مي دهد؟ فرمودند: آري. گفتم: مي ترسم در مورد خود حضرت مهدي(ع) بداء رخ دهد. حضرت فرمودند:

ظهور حضرت مهدي(ع) وعدة الهي است و خداوند خلف وعده نمي كند.18

علّامه مجلسي، هم در بحارالانوار پس از نقل اين حديث اين

توضيح را اضافه كرده اند كه:

شايد محتوم، معاني مختلفي داشته باشد كه با توجه به اختلاف در تعاريف ممكن است در مورد برخي از آنها بداء رخ بدهد. مضاف بر اينكه شايد منظور از بداء در مورد خصوصيات آن حادثة محتوم و حتمي باشد و نه اصل تحقّق آن، كه مثلاً پيش از زوال حكومت بني عباس سفياني جنبش هاي خويش را آغاز مي كند.19

اين فرضيه چندان قابل قبول نيست؛ زيرا در صورت پذيرفتن آن، چه فرقي بين حتمي و غير حتمي خواهد بود؟ مضاف بر اينكه روايت مورد بحث ما از حيث سند، ضعيف است.20 در ضمن نمي توان از آن همه حديث و روايتي كه به شدت بر حتمي بودن اين پنج نشانه و امتناع احتمال رخ دادن بداء در آنها تأكيد مي كنند، چشم پوشي كرد و به احاديث انگشت شماري از اين دسته تمسك نمود؛ چون ممكن است

در شرايط خاصي (به فرض قوت و اعتبار سندي آنها) معصوم(ع) مجبور شده باشند از روي تقيه، چنين سخني بگويند.

عبدالملك بن اعين گويد: به امام باقر(ع) در مورد حضرت مهدي(ع) گفتم: مي ترسم كه زود بيايند و سفياني نباشد. حضرت فرمودند:

والله نه. سفياني از حتمياتي است كه حتماً خواهد آمد.21

امور يا موقوفه اند يا حتميه كه سفياني از دستة حتمياتي است كه حتماً خواهد بود.22

يا امام صادق(ع) فرمودند:

از حتمياتي كه پيش از قيام حضرت مهدي(ع) خواهند بود اينهاست: شورش سفياني، فرو رفتن در بيداء، شهادت نفس زكيّه و منادي كه از آسمان ندا در دهد.23

حمران بن اعين از امام باقر(ع) راجع به آية:

ثمّ قضي اجلاً و اجلٌ مسمّي عنده؛24

مي پرسد. حضرت مي فرمايند:

دو اجل وجود دارد: محتوم و موقوف.

- محتوم چيست؟

- جز آن نخواهد شد.

- و موقوف؟

- مشيت الهي در رابطة آن جاري مي شود.

- اميدوارم كه سفياني جزء موقوف ها باشد.

- والله كه نه و از محتومات است. 25 3. بداء و قيام حضرت مهدي(ع)

ظهور حضرت حجت(ع) از اموري است كه در اسلام نسبت به آنها به شدت تأكيد شده و در حتميت آن ذره اي شك و شبهه وجود ندارد. پيش از اين گفتيم كه در آياتي نظير آية 55 سورة نور، خداوند متعال به مؤمنان وعده داده است كه فرمانرواي زمين گردند و بر آن سيطره يابند كه چنين واقعه اي در تمام طول تاريخ تا كنون اتفاق نيفتاده است و از آنجا كه « ان الله لا يخلف المعياد»26 و خداوند در وعدة خويش تخلف نمي كند، در آينده اي دور يا نزديك حتماً چنين اتفاقي خواهد افتاد. ان شاء الله.

علاوه بر اينكه در موارد بسياري رسول مكرم

اسلام(ص) و معصومين(ع) شديداً تأكيد نموده اند كه:

حتي اگر از عمر هستي بيش از يك روز باقي نمانده باشد، خداوند آن قدر اين روز را طولاني مي كند كه حضرت مهدي(ع) ظهور كرده و جهان را مملو از قسط و عدل گردانند.27 4. تعيين زمان ظهور حضرت مهدي(ع)

بسياري از روايات، ما را از توقيت (مشخص كردن زمان ظهور) يا تعيين محدودة زماني براي ظهور حضرت به شدت نهي كرده اند و شيعيان را امر كرده اند كه هر كه را چنين كرد تكذيب كنند و دروغ گو بشمارند؛ زيرا اين مطلب در زمرة اسرار الهي است و كسي آن را نمي داند؛ امام صادق(ع) به محمدبن مسلم فرمودند:

محمد! اگر كسي وقتي از جانب ما براي ظهور حضرت مهدي(ع) نقل كرد، از تكذيب كردن او نترس! چرا كه ما براي احدي تعيين وقت نمي كنيم.28

وقتي فضيل از امام باقر(ع) مي پرسد كه آيا اين مسئله وقت مشخص دارد؟ حضرت سه مرتبه مي فرمايند: «آنها كه وقت تعيين مي كنند دروغ مي گويند».29 يكي از ياران امام ششم(ع) به ايشان عرضه مي دارد: اين مسئله اي كه چشم انتظارش هستيم كي خواهد آمد؟ حضرت مي فرمايند:

اي مهزم! آنها كه وقت تعيين كنند دروغ مي گويند، آنها كه عجله كنند هلاك مي شوند و آنها كه تسليم امر خداوند باشند نجات مي يابند و به سوي ما باز مي گردند.30

آنگونه كه از احاديث برمي آيد، ظهور حضرت حجت(ص) از جمله اموري است كه خداوند متعال آن را از مردم پنهان نموده است و هر زمان كه خداوند تبارك و تعالي اراده كنند و شرايط و علل فراهم و مناسب باشد؛ زمين را از بركات وجودي آن امام همام(ع) بهره مند خواهند نمود.

البته نهي از تعيين وقت، شامل نشانه هاي

حتمي ظهور نمي شود؛ چرا كه خود معصومين(ع) در اين موارد به فاصلة زماني ميان حدوث آن نشانة حتمي و ظهور حضرت اشاره كرده اند كه مثلاً از ابتداي شورش سفياني تا قيام حضرت بيش از 9 ماه طول نخواهد كشيد يا مثلاً 15 روز پس از شهادت نفس زكيّه حضرت در مكه ظهور مي كنند. وليكن ديگر نشانه ها حداكثر به اين اشاره مي كنند كه ظهور آن وجود مقدس نزديك شده است و نه بيش از اين. چنانكه ديديم برخي از نشانه هاي ظهور قرن هاست كه اتفاق افتاده اند و گذشته اند و هنوز ظهور رخ نداده است. كه البته به جهت ايجاد اميد در دل شيعيان مبني بر نزديك شدن ظهور معصوم(ع) از آن به عنوان نشانة قيام حضرت صاحب(ع) ياد كرده اند.

ضمناً اگر بنا بود زمان ظهور مشخص شود و همگان بدانند كه ايشان بناست چه زماني قيام جهاني خويش را آغاز كنند؛ ستمگران و ظالمان تمام عِدّه و عُدّه خويش را براي آن روز مهيا و آماده مي كردند _ كه به خيال خام و واهي خود _ آن نور الهي را خاموش كنند و نگذارند عدالت را در جهان گسترش دهند و مؤمنان و مستضعفاني هم كه قرن ها با حدوث اين حادثة عظيم و بزرگ فاصله داشتند مبتلا به يأس و كسالت و خمودي مي شدند حال آنكه قرن هاست بسياري در انتظار آن يار غايب از نظر، ديده ها را خون بار كرده و هر صبح و شام دست دعا به تعجيل در فرج ايشان برداشته اند و اميد دارند كه در زمرة ياران و ياوران ايشان باشند. مشخص نبودن زمان ظهور خواب از چشم هاي ستمگران ربوده و هر صبح و شام از

اين هراسناكند كه شايد آن عزيز مقتدر امروز ظهور كند و پايه هاي حكومت شيطاني شان را درهم شكند.

به اميد آنكه آن روز را ببينيم و از ياوران حضرتش باشيم. ان شاءالله. پي نوشت ها :

1. سورة رعد(13)، آية 39.

2 . سورة زمر(39)، آية 48.

3 . سورة يوسف(12)، آية 35.

4 . سورة نساء (4)، آية 35.

5 . سورة آل عمران (3)، آية 5.

6 . سورة زمر(39)، آية 48.

7 . سورة رعد(13)، آية 11.

8 . سورة بروج(85)، آيات 21 و 22.

9 . سورة رعد(13)، آية 39.

10. سورة انعام(6)، آية 2.

11. نعماني، محمد بن ابراهيم، الغيبة، ص204؛ مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج52، ص249.

12. نعماني، محمد بن ابراهيم، همان، ص202.

13. كليني، اصول كافي، ج 1، باب البدأ، ح 1 و صدوق، محمد بن علي بن حسين، التوحيد، باب 54، ح 2.

14. صدوق، محمد بن علي بن حسين، كمال الدين، ج2، ص650، طوسي، محمد بن حسن، الغيبة ص267، نعماني، همان، صص169 و 172؛ مجلسي، محمد باقر، همان؛ ج52، ص204، طبرسي، فضل بن حسن، اعلام الوري، ص426؛صافي گلپايگاني، لطف الله، منتخب الاثر، صص439 و 455.

15. فقيه، محمد، السفياني و علامات الظهور، ص102.

16. عاملي، جعفر مرتضي، دراسته في علامات الظهور، ص60.

17. طوسي، محمد بن حسن، همان، ص265.

18. نعماني، محمد بن ابراهيم، همان، ص205، مجلسي، محمد باقر، همان، ج52، ص250.

19. مجلسي، محمد باقر، همان، ج52، ص251.

20. رك: فقيه، محمد، همان، ص102.

21. نعماني، محمد بن ابراهيم، همان، ص203؛ مجلسي، محمد باقر، همان، ج52، ص249.

22. نعماني، محمد بن ابراهيم، همان، ص204؛ مجلسي، محمد باقر، همان، ج52، ص249.

23. نعماني، محمد بن ابراهيم، همان،

ص176، صافي گلپايگاني، لطف الله، همان، ص455.

24. سورة انعام، آية 2.

25. مجلسي، محمد باقر، همان، ج52، ص249.

26. سورة آل عمران(3)، آية 9.

27. رك: شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص340، طبرسي، فضل بن حسن، همان، ص401، مجلسي، محمد باقر، همان، ج51، ص133.

28. نعماني، محمد بن ابراهيم، همان، ص195، طوسي، محمد بن حسن، همان، ص262؛ آل سيد حيدر، مصطفي، بشارةالاسلام، ص298، مجلسي، محمد باقر، همان، ج52، ص104.

29. طوسي، محمد بن حسن، همان، ص262؛ مجلسي، محمد باقر، همان، ج52، ص103؛ صافي گلپايگاني، لطف الله، همان، ص463.

30. نعماني، محمد بن ابراهيم، همان، ص198؛ طوسي، محمد بن حسن، همان، ص262؛ مجلسي، محمد باقر، همان، ج52، ص104؛ آل سيد حيدر، مصطفي، همان، ص299؛ صافي گلپايگاني، لطف الله، همان، ص463.

كسب آمادگي براي ظهور حجّت حق

يكي از وظايف مهمي، كه به تصريح روايات، در دوران غيبت بر عهدة شيعيان و منتظران فرج قائم آل محمّد(ص) است، كسب آمادگي هاي نظامي و مهيّا كردن تسليحات مناسب هر عصر براي ياري و نصرت امام غايب است، چنانكه در روايتي كه نعماني به سند خود از امام صادق(ع) نقل كرده است:

هر يك از شما بايد كه براي خروج حضرت قائم(ع) [سلاحي] مهيّا كند. هر چند كه يك تير باشد، كه خداي تعالي هرگاه بداند كه كسي چنين نيتي دارد اميدوارم عمرش را طولاني كند تا آن حضرت را درك كند [و از ياران و همراهانش قرار گيرد].1

در روايت ديگري مرحوم كليني به سند خود از امام ابوالحسن [موسي كاظم(ع)] نقل مي كند كه:

هر كس اسبي را به انتظار امر ما نگاه دارد و به سبب آن دشمنان را خشمگين سازد و او به ما منسوب باشد

خداوند روزيش را فراخ گرداند و شرح صدر به او عطا كند و به آرزويش برساند و يار بر حوائجش باشد. 2

همچنين مرحوم كليني در روضة كافي به سند خود از ابوعبدالله جعفي روايتي را نقل مي كند كه توجه به مفاد آن بسيار مفيد است:

حضرت ابوجعفر محمد بن علي، امام باقر(ع)، به من فرمودند: منتهاي زمان مرابطه3 (مرزداري)نزد شما چند روز است؟ عرضه داشتم: چهل روز، فرمودند: ولي مرابطه ما مرابطه اي است كه هميشه هست...4

پي نوشت ها:

1. نعماني، محمّد بن ابراهيم، الغيبة، ص 320، ح 10.

2. كليني، محمّد بن يعقوب، الكافي، ج 6، ص 535، ح 1.

3. مرابطه در اين روايت به معناي ارادة انتظار فرج در تمام ساعات شبانه روز است، هم چنان كه در بعضي روايات نيز به اين معنا اشاره شده است، نه مرابطة مصطلح در فقه.

4. كليني، همان، ج 8، ص 381، ح 576.

چيزي شبيه عشق

آنگاه تن آدم را از خاك ساخت و از روح بي پايان خود در او دميد و به فرشتگان امر كرد كه بر او سجده برند. امتياز آدم و همسرش حوّا بر ديگر آفريده هاي ربوبي آن بود كه در دل هر دو چيزي شبيه عشق مي تپيد.

هيچ كس فكر نمي كرد فرزند آنها رسم عاشقي را زير پا بگذارد. بيچاره هابيل! چه زود رفت..

سهيلا صلاحي اصفهاني چند روز قبل از شنبه:

خدا همه چيز را آفريده بود. فقط جاي آدم خالي بود. كسي كه بتواند در چهرة او بنگرد و زيبايي خود را تماشا كند. پس فرشتگان را گرد آورد و آنها را از ارادة خود خبردار كرد. آنگاه تن آدم را از خاك ساخت و از روح بي پايان خود در او

دميد و به فرشتگان امر كرد كه بر او سجده برند.

امتياز آدم و همسرش حوّا بر ديگر آفريده هاي ربوبي آن بود كه در دل هر دو چيزي شبيه عشق مي تپيد.

هيچ كس فكر نمي كرد فرزند آنها رسم عاشقي را زير پا بگذارد. بيچاره هابيل! چه زود رفت...

شنبه:

خدا مي دانست كه اگر يك مرد ميان اين قوم با اين دل هاي تيره و فاسد پيدا شود، نوح است و بس. پس در گوش او چيزي زمزمه كرد، چيزي شبيه عشق. نوح برخاست و براي ابلاغ رسالتش بي آنكه مزدي طلبد، دست به كار شد. امّا كسي او را جدّي نگرفت. به امر خدا كشتي اي ساخت و عاشقان را زوج زوج در آن نشاند. كشتي كه به راه افتاد، آنان كه از قانون عاشقي سرپيچي كرده بودند به هلاكت رسيدند...

يكشنبه:

خدا رازي را كه به نوح گفته بود براي ابراهيم بازگو كرد. چيزي شبيه عشق.

ابراهيم كه سر از پا نمي شناخت به ميان آتش افكنده شد و در حالي كه بوي ياس هاي سپيد و شقايق هاي سرخ، زمين و آسمان را پر كرده بود، به سلامت به در آمد.

بت ها خوار شده بودند و نمرود در مانده. امّا قصه به همين جا

ختم نشد.

اسماعيل از تشنگي به ستوه آمد و زمزم پاداش سعي هاجر گشت. پايه هاي كعبه بالا رفت و ابراهيم عرق ريزان آنچه را از خدا شنيده بود براي فرزندش تكرار مي كرد...

دوشنبه:

فقط يك چيز مي توانست بي تابي موسي را به آرامش و قرار بدل كند. از درخت صدايي شنيد، تلاوتي آسماني، آوايي ملكوتي، چيزي شبيه عشق.

و موسي به راه افتاد. ديگر نه از فرعون واهمه داشت، نه دل نگران سرنوشت خود بود و نه

حتي به شعيب مي انديشيد. او با بردباري آزار فرعونيان و بهانه جويي اسرائيليان را تحمل مي كرد و آنگاه كه از گوساله و سامري به خشم آمده بود و هارون را عتاب مي كرد گويي كسي دوباره او را به رسم عاشقان نويد داد و موسي همة آنچه را در طور آموخته بود يك جا پيشكش هارون كرد... سه شنبه:

زن يا مرد؟ براي خدا چه فرقي مي كند. مهم گوشي است كه مي شنود، چشمي است كه مي بيند و دلي كه هميشه زنده است حتي اگر حس هايش به هم آميخته شوند.

امروز خدا سر در گوش مريم گذاشت و چيزي شبيه عشق را با او نجوا كرد.

مريم جرئت يافت. پسركش را در آغوش گرفت و روانه شد به سوي همة عالم.

مسيح گفت بندة خداست. خدا به او كتاب داده و او را پيامبر كرده. گفت كه هر كجا باشد مبارك است. گفت كه به نماز و زكات و نيكي به مادر سفارش شده است. گفت كه ستيزه گر و شقي نيست. درود خدا بر او كه عاشقي را خوب مي دانست...

چهارشنبه:

امروز چهرة آسمانيان درخشان تر از هميشه است و قاصدك ها خوش خبرترين اند.

امروز در و ديوار عالم از ته دل مي خندند و خدا مي داند كه در حرا چه مي گذرد.

جبرئيل مي گويد بخوان و محبوب خدا، عزيز دل خدا، محمد خدا، كه خواندن نمي داند با اشاره و عنايت او اسم ربّش را كه آفريننده است به زبان مي آورد و بدين گونه عاشقانه اي ديگر آغاز مي شود.

خدا قصة چيزي را براي رسولش مي گويد. چيزي شبيه عشق و نامش را به محمد مي آموزد.

بدن محمد به لرزه درمي آيد. خديجه، گليمي براي او مي آورد و او گليم را بر خود مي پيچد.

ابوطالب پيغام

مكّيان را براي محمد مي آورد و پيامبر كه سر مست نامي است كه آموخته پاسخ مي دهد كه:

اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند از دعوت خويش دست نمي كشم.

روز پر ماجرايي است امروز.

هجرت از مكه، ورود به يثرب، بناي مسجد، غزوه ها و سريه ها، شهادت ها و مردانگي ها و سرانجام فتح مكه، هر دلي از بوي نشانه ها و عطر آيات، بي خود مي شود. امّا كار محمد به پايان نرسيده. بخشي از رسالتش مانده كه اگر انجام نشود گويي هيچ نكرده بايد نام چيزي شبيه عشق را به كسي بياموزد...

پنج شنبه:

پيش روندگان باز مي گردند. عقب ماندگان مي رسند. منبري مهيّا مي شود و پس از اقامة نماز، محمد خطبه را آغاز مي كند.

غدير شاهد بود كه پيمان شكنان بد عهد، نخستين تبريك گويان به علي بودند. همه ديدند پيامبر دست او را بلند كرد. همه ديدند پيامبر برايش دعا كرد. همه ديدند پيامبر براي دوستانش دعا كرد. برخي حتّي نام چيزي شبيه عشق را هم از لابه لاي حرف هاي پيامبر شنيدند و علي مأموريت يافت كه پس از پيامبر نگهبان آن باشد نگهبان چيزي شبيه عشق.

حجت بر همگان تمام شد...

جمعه:

خورشيدي پشت ابر پنهان است. همه مي دانيم كه هست. اگر نباشد خشت خشت عالم فرو مي ريزد. اگر نباشد مردم نمي توانند چيزي شبيه عشق را بفهمند. اگر نباشد راز خدا در گوش آدم، زمزمة الهي بر جان نوح، معماي ابراهيم، خطاب موسي، رمز عيسي و نام محمد دانسته نمي شود. او جمعه اي مثل امروز مي آيد و نام چيزي شبيه عشق را بلند و رسا فرياد مي كند. او مي آيد و مردم را به مهر مي خواند. همچون آدم كه فرزندانش را به

مهر فرا خواند و همچون نوح و ابراهيم و موسي و عيسي كه قومشان را و عصرشان را به مهر فرا خواندند و همچون محمد كه مهربان بود و حرف و سخنش جز مهر نبود و همچون علي و فرزندان او كه داعيان مهر بودند. او مي آيد و كلامش را با نام خداوند مهرباني و گذشت آغاز مي كند...

آرمان شهر منتظران

محمدرضا بندرچي

اشاره:

تا جايي كه در تاريخ درج شده، هيچ گاه انسان از انديشه و رؤياي به زيستن فارغ نبوده و هميشه نگاه او براي رسيدن به آينده اي بهتر و آسوده تر، به دوردست ها بوده است. آنچه در اين مجال در پي آن هستيم يافتن نسبت و ارتباط موضوع مهدويت و ظهور امام زمان(ع) با انديشة مدينة فاضله است، و به واقع مي خواهيم بدانيم مؤلّفه هاي تمدن و مدنيّتي كه پس از ظهور امام زمان(ع) تشكّل مي يابد، كدام است؟

ويژگي هاي آرمان شهر در عصر ظهور

1. مدينة عدل

عدالت، واژه اي غريب نيست امّا حقيقتي قريب هم نيست. سده ها و هزاره هاي بسياري است كه بشر با اين رؤيا روز و شب كرده ليكن جز زور و اختناق و ظلم و بيداد نصيبي نبرده است.

امّا مي دانيم، هرچه بر شمارة اوراق تاريخ افزون گردد، از شمارة انتظارمان خواهد كاست و اين، همان چراغ اميدي است كه قرن هاست در دل انسان ها به عشق آمدن آن منجي، روشن و افزون است. به عشق او، كه نامش «عدل» است:

السلام علي العدل المشتهر.

كلامش عدل است و راهش عدل. او كه حكومتش، حكومت عدالت است و اين گمشدة بشريت را در فرجام تاريخ به او باز خواهد گرداند.

در خصوصيات قيام و حكومت امام زمان(ع) هيچ ويژگي به اندازة عدالت و

قسط روشني و نما ندارد و اين نشان از برجستگي اين مهم در سازمان مدينة فاضلة اسلامي در دوران ظهور دارد.

نام «عدل» كه بر آن مولا نهاده اند، در واقع ترجمان كامل رسالت اوست.

نويسندة مكيال المكارم، در اثر شريف خود، در اين رابطه چنين مي نويسد:

عدالت، آشكارترين صفات نيك آن امام است. براي همين [آن بزرگوار] در دعاي شب هاي رمضان، «عدل» ناميده شده است:

خداوندا به ولي امر خود كه قيام كننده و ... و عدل مورد انتظار همه است، درود فرست.1

و در جاي ديگر، همين عنوان را به گونه اي ديگر مي يابيم:

اوّل العدل و آخره2.

السّلام علي القائم المنتظر و العدل المشتهر.3

در مدينة فاضلة اسلامي و در بستر ظهور آن منجي نيز، همه جا سخن از عدالت و قسط است. سخن از لبريز شدن زمين از عدل و داد است. دامنة عدالت او تا اقصي نقاط منزل و زواياي ناپيداي جامعه گسترده است حتي عدالت و دادگري همچون گرما و سرما در درون خانه هاي مردمان نفوذ مي كند و مأمن وجود آنان را سامان مي بخشد؛4 و در روايات ظهور، عدالت چنان عطش برانگيز و سيري ناپذير و فراموش نشدني ترسيم گرديده است كه انسان را در اين گمان مي افكند كه اصولاً جهان براي رسيدن به اين نقطه و فرجام، باقي مانده است و برنامه و تنظيم متعمّدانة الهي بر اين است كه آخرين سطور تاريخ، با برگ هاي دادخواهي به انجام رسد و خداوند چنان بر اين مهم تأكيد دارد كه اگر حتي يك روز از عمر دنيا باقي مانده باشد، او آن را چنان طولاني خواهد كرد5 تا آن رؤياي موعود مردمان از راه رسد و درخت عدالت را بر ضمير آگاه تشنگان بكارد

و جامعة بشري را با آن گمشدة خويش رو به رو سازد. زمين را از عدل و قسط سيراب كند و آن قدر بر بادة عدالت بيافزايد كه جان آدميان از آن مدهوش گردد.

در ساية اين عدالت، هيچ انساني در قيد بندگي و بردگي باقي نمي ماند.6 حقوق به يغما رفتة انسان ها به آنها بازمي گردد.7 بندهاي پيدا و ناپيداي بندگي از سر و گردن انسان ها بازمي گردد و زمينة استثمار انسان از انسان به كلي برچيده مي شود.8

كارگزاران ظلم و بيداد، مورد بازخواست قرار مي گيرند. قاضيان و حاكمان خلافكار، از مسئوليت خويش، عزل مي شوند و زمين، از هر نوع خيانت و نادرستي پاك مي گردد.9

گردنكشان و مستكبران در هم كوبيده مي شوند و محرومان و مستضعفان در استرجاع حق خويش كامياب مي گردند.10 ديگر نالة هيچ مظلومي در گلو خفه نمي گردد، اشك و آه دل سوخته اي بلند نمي گردد، هيچ انساني گرسنه سر بر بالين نمي گذارد و هيچ محرومي با كينه و دغدغة ناامني، روزگار سپري نمي كند.

اينها افسانه نيست بلكه به راستي تمام آن چيزي است كه بر ما وعده داده اند و ما را در انتظار آن به برترين عبادت فرا خوانده اند كه انتظار آمدن او انتظار گام هاي عدالت است. 2. مدينة رفاه

مدينة فاضلة اسلامي، مدينة رفاه و آسايش همگاني است. رفاه و تنعم بدان سان كه ديگر نيازمند و صاحب حاجتي در سطح جامعه يافت نمي شود. يك دليل مهم بر اين امر، توزيع عادلانة ثروت ها و منابع است. در شهر عدالت كه حقوق انسان ها محور توجه و برنامه ريزي است، بالطبع بذر اين توجه محصولي چون رفاه و برخورداري همگاني از مواهب الهي در پي خواهد داشت. هم در تعاليم ديني و هم در

آموزه هاي علمي و تجربي بشر، به روشني، به اين واقعيت راه برده ايم كه در صورتي جامعه از غنا و بهره مندي عمومي سرشار خواهد گشت كه پيشاپيش از عدالت سيراب گرديده باشد و مشكل كشورها در حال حاضر و در قرون و اعصار متمادي، كمبود منابع و مواهب طبيعي بر گسترة خاك نبوده، بلكه توزيع ناعادلانة آنها بوده است.

آنچه در روايات ظهور در اين خصوص آمده است، نشان مي دهد كه خواست ها و آرزوهاي مادي انسان، در جدول توجهات آرمان شهر اسلامي، نه تنها از ياد برده نشده، بلكه حتي در صدر توجه و عنايت قرار گرفته است و انسان ها، به دليل داشتن چنين خواست هايي، نه تنها مورد نكوهش قرار نگرفته اند، بلكه بر توجه خداوند در پاسخ به اين خواهش ها تأكيد فراوان رفته است.

پيامبر گرامي خدا(ص) مي فرمايد:

در امت من، مهدي قيام كند... و در زمان او، مردم به چنان نعمت و برخورداري و رفاه دست يابند كه در هيچ زماني دست نيافته باشند. [و اين رفاه شامل تمامي انسان ها خواهد بود] چه نيكوكار و چه بدكار. آسمان مكرر بر آنان ببارد [كنايه از وفور مواهب طبيعي] و زمين چيزي از روييدني هاي خود را پنهان نسازد.11

در روايات ديگر، سخن از كثرت مال12، وفور نعمت، باران هاي پي در پي، سبكباري و رهايي از بارهاي سنگين زندگي، آسودگي از رنج طلب كردن و نيافتن، سخن از اداي قرض تمام مقروضان و اداي دين تمام صاحبان دين است؛ سخن از بي نيازي تمام انسان هاست و سخن از بذل و بخشش امام(ع) بر همگان است به طوري كه از طلب مال و بخشش ديگران بي نياز گردند. در آنجا سخن از عمران و آبادي تمام

عرصة خاك است، به گونه اي كه چون آن حضرت قيام كند همة خرابي ها را آباد كند،13 تمامي سطح زمين را از سرسبزي و نشاط و طراوت بپوشاند،14 گنج ها و معادن زمين، همگي مورد استخراج قرار گيرند و زمين، آنچه را كه در درون مخفي داشته، براي رفاه و آسايش انسان ها به دست او خواهد سپرد.15 3. مدينة امن اسلام

به اعتقاد روان شناسان از مهم ترين نيازهاي اساسي بشر كه در هرم نيازهاي وي جايگاه ويژه اي دارد، نياز به امنيت است. البته اين نياز در ابعاد مختلفي تجلي مي يابد؛ امنيت اخلاقي، امنيت اقتصادي، امنيت حقوقي، امنيت اجتماعي و خانوادگي و ... آنچه از حجم زيادي از روايات ظهور برمي آيد، نشان مي دهد كه مدينة فاضلة اسلامي، شهر امن و سلام است، آن هم امنيت در معناي واقعي و در تمامي ابعاد آن. در روايتي از امام صادق(ع) در تفسير آية شريفه:

خدا به كساني از شما كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده اند، وعده داده است كه حتماً آنان را در زمين جانشين [خود] قرار دهد... و بيمشان را به ايمني مبدل گرداند.16

مي فرمايد:

[اين آيه] در مورد قائم و يارانش نازل شده است.17

يعني انسان ها در آن موعد شريف است كه مي توانند، با قلبي آسوده و فارغ از هرگونه دغدغة اقتصادي، حقوقي، اخلاقي و اجتماعي، سر بر بالين آرامش بگذارند و زندگاني دنيا را دور از خطرهاي دلهره آميز هميشگي ببينند. بنابراين گردنه هاي پرخطر و پرنشيبي كه در زندگي هر انسان به واسطة روابط نادرست حاكم در اجتماع پديد مي آيد، در آرمان شهر اسلامي جايگاهي ندارد. اين نيز سعادتي است زميني در يك شهر آرماني و آسماني. 4. مدينة تربيت

پيش از اين يادآور شديم

كه تمدن غرب اساس پيشرفت خويش را بر مبناي توجه به انسان پايه گذاري كرده و انسان محوري و انسان مداري، جزء نرم افزارهاي اساسي در پيشرفت غرب محسوب مي گردد امّا همان انسان كه مقصود و غايت پيشرفت تلقي شده، در تماميت وجودي اش، در اين تمدن فراموش شده و بحران تمدن غرب، در ابعاد مختلف اخلاقي، اجتماعي و تربيتي آن، مؤيد اين غفلت و ناكامي است. انساني كه فقط از يك سو نظاره شد و تنها ابعاد مادي او، در محاسبه آمد؛ انساني كاريكاتوري و ابتر است كه بالطبع نمي توان او را در عالم خارج انسان ناميد و مشكل غرب در همين سوء تفاهم كوچك است!

چندين قرن است كه براي آسايش تن، هر چه فرمول اقتصادي و سياسي به ياد داشته اند و هرچه امكانات عملي و تكنيكي در اختيار داشته اند به استخدام درآورده اند تا شايد بتوانند آسايش اين جهاني انسان را به او بازگردانند؛ حال آنكه او پس از اين همه تلاش، هيچ گونه آرامشي در خود نمي يابد، جهان را تنگ و تاريك و سرد مي بيند و در آن احساس حقارت و پوچي مي كند و اين جريان، به اعتقاد منتقدان درون اين نظام، جز به نابودي انسان نمي انجامد18 و اين آن چيزي است كه بايد آن را انسان مداري واژگونه يا انسان گرايي نسيان گرانه ناميد.

امّا در آرمان شهر اسلامي، همان گونه كه ترسيم كرديم، فقط سخن از آسايش تن نيست. فقط سخن از وفور ثروت و رفاه مادي نيست. در تصوير مهندسان اين مدينه، انسان فقط تن نيست، بلكه موجودي است داراي ابعاد مختلف كه تكامل و رشد او در گرو رشد متوازن تمامي آن ابعاد است و آن بهشت زميني تحقّق

نمي يابد، مگر آنكه بارقه اي از آسمان نيز در آن حلول كند. تربيت و پژوهش روح انسان ها و توجه به اخلاق و فضايل روحي كه از اساسي ترين برنامه هاي ظهور است، در همين راستا معني مي يابد. مدينة فاضله، در عين حالي كه شهر عدالت است، شهر رفاه است و شهر امنيت. در عين حالي كه شهر تربيت است، شهر سجايا و فضايل انساني است. در آن محيط، انسان هاي صالح تربيت مي يابند تا جامعه اي آرماني و صالح بنا سازند. در آنجا، در كنار دست يابي انسان ها به غناي مالي، از غناي قلبي و روحي بهره مند مي گردند.19 و در كنار اتمام نعمت و وفور ثروت، به اكمال اخلاق و فضيلت هاي انساني راه مي يابند.20 كينه هاي اخلاقي از قلب ها ريشه كن مي گردد21 و دروغ و تزوير و نامردمي، در روابط اجتماعي، جاي خود را به يك رويي و يك رنگي مي بخشد و به واقع در چنين بستري است كه رفاه و عدالت و امنيت نيز معنا، مفهوم و حقيقت خويش را باز مي يابند و جز با اين نگرش همه جانبه به انسان و در كنار هم چيدن اجزاي حقيقي او در برابر هم، نمي توان به تعبير رؤياي هميشگي انسان در تأسيس آرمان شهر انساني پرداخت. 5. مدينة علم

دورة ظهور، دوران گسترش علم و دانايي است و مدينة فاضلة اسلامي، مدينة العلم است. با آمدن آن منجي حقيقي همان گونه كه ظلم و بيداد جاي خود را به عدل و دادگري مي سپارد و همان گونه كه نابساماني هاي مختلف اجتماعي به سامان مي گرايد، به همان ترتيب نيز دانايي و فرزانگي جانشين جهل و ناداني مي گردد و جهان از نور عقل و دانش آكنده مي گردد.22

او مي آيد تا همان طور كه جهان را لبريز از

عدالت مي سازد، از دانايي و فرزانگي نيز سيراب سازد. نيروهاي عقلاني مردم را تمركز بخشد و خردها و دريافت هاي آنان را به كمال رساند.23 علوم و دانش هايي كه در طول اعصار و قرون در پشت پرده ها، مكنون مانده، پراكنده سازد و مرزهاي دانايي و يادگيري را تا سراپردة منازل و تا اعماق وجود تك تك انسان ها، اعم از زن و مرد، گسترش بخشد.24 6. مدينة مستضعفان

از ويژگي هاي مهم عصر ظهور جابجايي قدرت و تغيير در ساختار آن است. حكومت در مدينة فاضله، مدافع مردم محروم و مستضعف جامعه است. آنان كه پيش از ظهور، بار سنگين فقر و بيچارگي و نامردمي را تحمل كرده اند و اكنون در راستاي اجراي عدالت بايد به حق مسلّم خويش در وراثت و پيشوايي زمين دست يابند.25

آنچه گذشت، برجسته ترين ويژگي هاي مدينة موعود در عصر ظهور است كه مي توان در فرصت هاي بلندتر، بر شمار عناوين اصلي و به زيرمجموعه هاي آنها افزود، ليكن در اين مجال، به همين مختصر بسنده مي كنيم. نتيجه

مشاهده كرديم كه ما در انديشة جامع ديني بر يگانگي دنيا و آخرت و جسم و جان انگشت تأكيد مي نهيم و جايگاه و احكام اين امور را از هم تفكيك نمي سازيم. به انسان به عنوان يك واحد حقيقي نظر داريم و در هر طرح و برنامه رشد موازي و متوازن او را پي مي جوييم. در مدينة فاضلة اسلامي در سرلوحة طرح و برنامة آسماني آن با كمال شگفتي با يك آرزوي زميني رو به رو مي شويم، با عدالت و در كنار آن رفاه و آسايش و امنيت و برخورداري از مواهب طبيعي.

تعاليم ديني در زندگي زميني ما مصرّانه ادعاي دخالت و

تصميم گيري دارند و آرزوهاي زميني ما به طور جدّي، مورد توجه آنهاست. امّا اين همه را در مصاحبت با ديگر ابعاد وجودي انسان مي طلبند. بر اين اساس است كه مدينه فاضلة اسلامي، علاوه بر اين كه مدينة عدالت، رفاه و امنيت است، مدينة علم، عقلانيت، تربيت و انسان پروري نيز هست. يعني همان عناصري كه نبود آنها در تفكر لائيك غربي، باعث به وجود آمدن بحران جديد تمدن غرب گشته است و اين تمدن را به رغم پيشرفت هاي چشمگير مادي در مسير تحقق سعادت انساني ناكام گذارده است.

در انتهاي نوشتار تأكيد مي كنيم كه در بحث توسعة اسلامي به طور كامل مي توان از ويژگي هايي كه در مورد مدينة فاضلة اسلامي بر شمرده ايم، استفاده كرد و اگر چه مطالب عنوان شده، بيشتر جنبة كيفي داشت ليكن مي توان با مشاركت صاحب نظران در زمينه هاي مختلف _ به ويژه در زمينة جامعه شناسي و اقتصاد _ بر ظرفيت هاي كمّي آن نيز دست يافت. ماهنامه موعود شماره 79 پي نوشت ها:

1. موسوي اصفهاني، ميرزا محمد تقي، مكيال المكارم في فوائد الدعاء للقائم، ص 118.

2. صدوق، محمدبن علي بن الحسين بابويه، كمال الدّين و تمام النّعمه، ص 120.

3. قمي، عباس، مفاتيح الجنان، زيارت حضرت صاحب الزمان.

4. مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 52، ص 362.

5. صدوق، محمد بن علي بن بابويه، همان، ص 318.

6. مجلسي، محمدباقر، همان، ج 52، ص 224 و 225.

7. همان، ج 52، ص 57.

8. همان.

9. همان، ج 51، ص 57.

10. سورة قصص (28)، آية 5.

11. مجلسي، محمدباقر، همان، ج 51، ص 78.

12. همان، ص 88.

13. صدوق، محمدبن علي بن الحسين ابن بابويه، همان، ص 331.

14. مجلسي، محمدباقر، همان، ج 10، ص 104.

15. همان.

16. سورة

نور (24)، آية 55.

17. نعماني، كتاب الغيبة، ص 240.

18. دو پاسكيه، روژه، اسلام و بحران عصر ما، ترجمة دكتر حسن حبيبي، صص 21 _ 18.

19. مجلسي، محمدباقر، همان، ج 84، ص 51.

20. همان، ص 123.

21. صافي گلپايگاني، لطف الله، منتخب الأثر، ص 374.

22. مجلسي، محمدباقر، همان، ج 75، ص 239.

23. حكيمي، محمد، عصر زندگي، ص 223.

24. نعماني، همان، ص 239.

25. سورة قصص (28)، آية 5.

معرف_ي و آش_نايي با من_اب_ع مطالعاتي مهدوي

اشاره: در آموزه هاي اسلامي و سخنان پيامبر گرامي و امامان معصوم(ع) نشناختن امام زمان برابر با مردن در عصر جاهليت (بدون دين و مذهب) دانسته شده است. اهميت اين مطلب در اين دوران كه عصر امامت خرين حجت خدا، امام مهدي(ع) است، بيش از پيش احساس مي شود و ضروري است كه اهل ايمان همة تلاش خود را براي گسترش شناخت نسبت به اين امام همام و دوران و شرايط زمانه به كار گيرند. از اين رو، بر آن شديم تا برخي از منابع جديد مطالعاتي در باب موضوع مهدويت و آخرالزمان را كه در سال هاي اخير به چاپ رسيده و از محتواي مناسب و درخوري برخوردار است، به حضور شما معرفي كنيم. باشد كه در راه فراگيري اين معارف موفق باشيم. 1. معرفت امام عصر(ع) و تكليف منتظران

ابراهيم شفيعي سروستاني

چاپ دوم: تهران: موعود عصر(عج)، 1385.

اين كتاب، اثري نسبتاً جامع در زمينة مهم ترين موضوعات و مباحث مهدوي است كه در حال حاضر مورد توجه عموم مردم، به ويژه اقشار تحصيل كرده، از دانشجويان و طلاب قرار گرفته است. مي توان گفت اين كتاب همانند متني آموزشي با قلمي شيوا و سيري منطقي خواننده را به تدريج با باور مهدوي و فرهنگ انتظار

و تكاليف عصر غيبت آشنا ساخته و ملاك ها و معيارهاي متقن و مستدلي بر اساس منابع اصلي و دست اوّل در مواجهه با ديدگاه هاي مختلف به او مي دهد. لازم به ذكر است بخشي از اين اثر حائز رتبة نخست (كشوري) كتاب سال مهدويت شده است. فصل هاي پنج گانة اين كتاب عبارتند از:

1. امام مهدي(ع)، خصايص و ويژگي ها، 2. انتظار؛ رويكردها و كاركردها، 3. ظهور؛ نشانه ها و چشم اندازها، 4. باور مهدوي؛ آسيب ها و بايسته ها، 5. انتظار؛ روزها و يادها

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109