ماهنامه موعود77

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1386

عنوان و نام پديدآور:شماره 77 ماهنامه موعود/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 77

از جنگ هاي صليبي تا فرقه سازي معاصر

اسماعيل شفيعي سروستاني

آن زمان كه مسلمين، بي خبر از همة توطئه ها به خود مشغول بودند، پيماني پنهاني و شوم، سپاه بزرگ صليبيون را از سويي (489 _ 690 ق) و سپاه قوم بدوي و عاري از هرگونه فرهنگ و تمدن مغول را از ديگر سو راهي شرق اسلامي ساخت. اين دو لشكر كه چون فنري تند و تيز از جاي جسته بودند، تماميت سرزمين هاي اسلامي را از مرو و خراسان تا بيت المقدس ميدان تاخت و تاز خود قرار دادند.

جرم بزرگ مسلمانان اعلام نام خدا و رسول خدا، محمّد مصطفي(ص)، از بلنداي همة گلدسته هاي مرو، ري، عراق، شام، مصر و بيت المقدس بود. غرب مسيحي صداي اذان از مأذنه هاي سرزمين هاي اسلامي را چونان تيري بر سينه و قلب خود مي شناخت.

دويست سال جنگ و خون ريزي، دويست سال ويراني، تشتت و از هم پاشيدگي بسياري از حوزه هاي علمي و فرهنگي را در پي داشت، و با اين همه، بنا بر مشيت آسماني، صداي اذان بلندتر از هر زمان در اقصا نقاط عالم طنين انداز شد. شكل گيري امپراتوري عثماني و سقوط قسطنطنيه (به عنوان يكي از كانون هاي بزرگ كليساي مسيحي) و تأسيس خلافت اسلامي، علي رغم همة كاستي، ديگر بار خشم و كين مانده در سينة غرب مسيحي و يهوديت را كه هماره خود را پشت غرب مخفي مي ساخت برانگيخت. دسيسه هاي اولاد يهود، مكر جريان هاي ماسوني، و تفرقه افكني ها، چون بلا و بيماري به جان اين امپراتوري افتاد

تا آن جا كه به تدريج چنان كارگر افتاد كه از هم پاشيدگي، تفرق و اضمحلال روزي آن شد و آنچه بر جاي ماند خاكستر دولتي بيمار و مفلوك بود كه امروزه روز در هيأت جرياني لائيك و بي دين براي دستيابي به اعتبار كاسة گدايي به در خانة اتحاديه اروپا _ اتحاديه غرب مسيحي _ دراز مي كند و كاسة تهي را با حسرت بر مي گرداند. وقتي چتر استعمار _ طي دويست سال اخير _ برگسترة كشورهاي اسلامي گشوده مي شد، غرب مسيحي نيك واقف بود كه انگيزه و آرمان نهفته در جان ساكنين اين كشورها دير يا زود نيروهاي استعماري را از اين سرزمين بيرون خواهد ريخت، چنان كه، چيزي نگذشت كه همين انگيزه به نام خدا و به نام محمّد مصطفي(ص)، استعمارگران پرتقالي، اسپانيايي، انگليسي، فرانسوي و آمريكايي را از الجزاير، مراكش، صحرا، پاكستان و عراق بيرون افكند. اين آگاهي موجب بود تا آنان با تشكيل مثلثي پليد در ميان سرزمين هاي اسلامي، جاپايي براي خود بسازند و با پاشيدن تخم نفاق و تفرقه، امكان بازگشت ديگر بار و ديگر بار را بيابند و مجال تجديد قواي مسلمانان را از بين ببرند.

اين مثلث پليد چيزي جز تأسيس مذاهب جعلي و استعماري بابيت در ايران، وهابيّت در عربستان و مذهب قادياني در پاكستان نبود. از آن جا كه اين فرقه ها ساخته و پرداختة استعمار بودند، در: 1. فقدان روحية جهادي،

2. رويكرد دنيامدارانه به دين (سكولاريزم)،

3. فقدان طرحي براي بركشيدن سازمان اجتماعي و مديريت جوامع مسلمين بر اساس دين در عصر غيبت،

4. ذلت پذيري و انفعال در برابر فرهنگ و تمدن ملحدانه و مشركانه،

5. مقاومت در برابر احياءگري مبتني بر حقيقت

ديني، كلام وحي و كلام ائمة معصومين(ع)،

6. ستيز با رويكرد فعال فرهنگي و تفكر شيعي به عالم و آدم و اجتهاد فقهاي نامدار شيعه؛ مشترك و متّفق القول بودند، و زمينه هاي پذيرش فرهنگ غربي و عوامل سياسي غرب را در خود داشتند. در واقع، پيش از بيداري و ظهور دور جديد اصلاح گري و احياءگري مبتني بر دين و بروز موج اعتراض در برابر غرب، اين مثلث پليد شكل گرفت تا در موقع مناسب كارايي خود را بروز دهد. فرا رسيدن فصل انحطاط تامّ و فروپاشي تمام فرهنگ و تمدن غربي _ در آخرين دهه هاي قرن بيستم _ و تجربة پايان تاريخ خودكامگي، هم زمان با آغاز تاريخ جديد بشر به نام دين و خدا بروز موج فراگير اصلاح گري و احياءگري مبتني بر دين را سبب شد، همان كه در خود و با خود ظهور قدرت اسلام و زايش مستضعفان را داشت، اين همه موجب شد تا غرب، براي مقابله و به اميد متوقف كردن اين جريان پر قدرت از تمامي پتانسيل و توانايي هاي خود استفاده نمايد.

مبارزة مسلحانه، اشغالگري نظامي، بحران سازي در مناسبات اقتصادي، بالاخره فرقه سازي براي ايجاد تفرقه و جدال هاي داخلي تنها وجوهي از ترفندهاي غرب عليه اسلام و مسلمانان بودند.

سلفي گري وهابي كه امروزه در لبنان، عراق و پاكستان بيداد مي كند، و از كشته ها پشته مي سازد تنها بخشي از استراتژي «فرقه سازي و احياي فرقه ها» را نمايان ساخته است و بي گمان مي تواند انتظار بروز امواج اين سلفي گري متحجرانة وهابي را كه اهرم و بازوي غرب صهيوني است در ساير نقاط كشورهاي اسلامي و شيعه نشين داشت.

ظهور ساير فرقه ها و از جمله گونه هاي مختلف «صوفي گري و بابي گري» كه در

جاي جاي ايران اسلامي نمود پيدا كرده است در ادامة همان جرياني وارد ميدان شده اند كه امروزه لبنان و عراق را مبدل به قتلگاه مسلمانان مستضعف ساخته اند. برخي اطلاعات حاكي از آن است كه طي ربع قرن اخير 5/2 برابر چهارده قرن گذشته، كتاب عليه مكتب امامت تأليف و منتشر شده است. موارد زير تنها دربرگيرندة بخش هايي از مأموريت هاي اين فرقه ها و گروه ها در كشورهاي اسلامي است:

1. سلب حيثيت معنوي از آموزه هاي ديني،

2. ايجاد رخته و شكاف در صفوف مسلمانان،

3. شبهه افكني در مباني اعتقادي مردم و اغفال جوانان،

4. آلوده ساختن جوانان به مواد افيوني و روابط نامشروع (به بهانة گفت وگو از دين و عرفان)،

5. ايفاي نقش ستون پنجم براي دشمن و نفوذ در سازمان ها و نهادهاي كشورهاي اسلامي،

6. منفعل ساختن نظام اسلامي در برابر خواسته هاي نامشروع در مجامع جهاني،

7. شناسايي اشخاص حقيقي و حقوقي ضدّ غرب و صهيونيسم در حوزه هاي مختلف براي اقدامات بعدي در موقعيت مناسب،

8. القاي آرا و طرح هاي خود (مستقيم يا غير مستقيم) در سازمان ها، نهادها، وزارتخانه ها از طريق افراد ساده لوح و يا نفوذ داده شده،

9. ايجاد بلوا و جنجال تبليغاتي و رسانه اي در هنگام به اجراء درآمدن طرح ها و برنامه هاي اصولي و متناسب با منافع عمومي مسلمانان

و ... بايد پرسيد در اين موقعيت چه بايد كرد؟

بي گمان وظيفة دولت اسلامي و سازمان ها و نهادهاي وابسته به آن از همه سنگين تر است به ويژه در وقتي كه تمامي امكانات و قدرت در اختيار آن هاست.

سايرين و به ويژه اهل فرهنگ به عنوان جماعتي بيدار، مي بايست همة همت خود را مصروف مقابله با اين جريان نمايند.

از نظر ما مهم ترين وظايف به قرار زير قابل گفت وگو

است: 1. مجهز شدن سريع سازمان ها، نهادهاي فرهنگي، حوزه هاي علميه و محققان به سلاح نقد، شبهه شناسي و جريان شناسي براي پاسخ گويي به شبهات و خنثي سازي آموزه هاي منحرف القاء شده در سطوح مختلف جامعه؛ 2. ارتقاي توانايي مربيان، معلمان و مبلغان و ساير دست اندركاران امور فرهنگي رسمي براي پاسخ گويي به شبهات، معرفي فرقه ها و نحله ها و ارائه نقد و ردّيه جدي و علمي براي مصونيت بخشي به جوانان و خانواده ها؛ 3. خروج رسانه هاي مؤثر از كسوت بي خبري و سرگرم سازي و اتخاذ موضع حقيقي براي رصد جريانات، برنامه سازي، پاسخگويي و نشر بيش از پيش معارف حقيقي؛ 4. ايجاد امكان نشر و توزيع آثار مناسب با ادبيات روز و ادوات جديد همراه با اقدامات جدي سازمان هاي مسئول براي جلوگيري از توزيع آثار مخرب وارداتي و يا توليد شدة داخلي؛ 5. كشف همة زمينه هاي اتحاد و اتفاق در ميان مذاهب اسلامي و زمينه سازي براي ظهور و بسط اين زمينه ها به صور مختلف؛ 6. بي شك هيچ يك از اشخاص حقيقي و حقوقي نمي تواند وظيفة خود را در «نظارت و تماشا» خلاصه كند. ايجاد تسهيلات لازم براي حضور پر رنگ مردان صاحب درد و انگيزه، حقيقت جو و پيرو ولايت و حمايت از آن ها (حتي اگر تماميت خط مشي ما را پذيرا نشوند) مي تواند خاكريزهاي متنوعي را در برابر اين سيل مهاجم ايجاد كند. اين در حالي است كه سازمان ها و نهادهاي رسمي و دولتي به دلايل مختلف قادر به حضور همه جانبه در اين ميدان و مقابله نيستند. اميد مي رود همت و اقدام ما با تأييد و حمايت حضرت صاحب الزّمان(ع) همراه شود تا ضمن حفاظت همه جانبه از شيعه خانة اهل بيت(ع) امكان ظهور حضرتش

فراهم شود.

ان شاءالله

سردبير

ديدار با امام زمان(ع)؛ هست ها و بايدها

ابوالحسن در مكه وارد خانه اي مي شود كه اوصاف اين خانه را در ديگر تشرفات هم مي بينيم. حضرت در طبقة بالاي اين منزل سكونت داشته اند. در اين منزل پيرزني هم زندگي مي كرده كه ميان حضرت و شيعيان واسطه مي شده و گاه اسباب تشرف را فراهم مي ساخته است. گويا آن خانه, منزل حضرت خديجه بوده و آن بانو هم نسبتي با حضرت داشته اند. با حضور حجج اسلام, مرتضي آقاتهراني, سيد مهدي حائري قزويني, علي اكبر مهدي پور و جعفر ناصري

اشاره:

موضوع تشرف به محضر مبارك امام عصر(ع) از ديرباز محلّ بحث و گفت وگوي فقها, متكلمان, محدثان، مورخان مسلمان بوده و هر يك از آن ها با توجه به حوزة پژوهشي و مطالعاتي خاصّ خود, وجهي از وجوه مختلف آن را مورد بررسي قرار داده اند, امّا بايد اذعان داشت كه هنوز همة ابعاد اين موضوع بر ما روشن نشده و بسياري از پرسش هاي مطرح شده، پاسخ در خوري نيافته اند. به خوبي مي توان دريافت كه بحث از تشرفات و ديدار با امام غايب(ع) يكي از نيازهاي جدي امروز جامعة ماست كه با پرداختن مناسب به آن مي توان به راه كارهايي براي چگونگي سامان دادن زندگي معنوي و اجتماعي در دوران غيبت و برقراري ارتباط با ساحت مقدس امام عصر(ع) دست يافت. با توجه به اين ضرورت ها بوده كه با طرح پرسش هايي در اين زمينه به سراغ تعدادي از دانشوران حوزه رفتيم و از آن ها خواستيم كه به پرسش هاي ما پاسخ دهند. حاصل اين پرسش و پاسخ اقتراحي شد كه اكنون خدمت شما عرضه شده است. عزيزاني كه در اين اقتراح شركت كرده اند, عبارتند از: حجج اسلام آقايان مرتضي آقا تهراني, سيد مهدي

حائري قزويني, علي اكبر مهدي پور و جعفر ناصري.

اوّلين پرسشي كه به طور طبيعي به ذهن خطور مي كند اين است كه آيا اساساً ديدار با امام زمان(ع) ممكن است يا خير؟ به عبارت ديگر آيا براي ما اين امكان وجود دارد كه به محضر ايشان شرف ياب بشويم؟

حجت الاسلام والمسلمين آقا تهراني: نفي ديدار در يكي از توقيعاتي كه حضرت بقيةالله(ع) به آخرين نايب خود داده اند مطرح شده است. حضرت اين توقيع را حدود يك هفته مانده به زمان مرگ او برايش فرستاده اند او هم قرار شد، آن را به اطلاع همگان برساند. خلاصة محتواي توقيع از اين قرار است كه از اين به بعد هر كسي كه ادعاي ديدار ما را كرد او را تكذيب كنيد. سياق عباراتي كه قبل و بعد از اين جمله در توقيع آمده به خوبي بيانگر اين موضوع است كه منظور ديدار همانند دورة غيبت صغري است به همان سبك كه نايبي وجود داشت و هر كسي خبري و مطلبي داشت آن را به نايب حضرت مي داد و او هم به ايشان مي رساند. فرموده اند اگر چنين كسي را ديديد تكذيب كنيد. تا حالا هم هر كس چنين دكاني براي خود به راه انداخته همگي دروغگو بوده اند. «علي محمد باب» و افراد همانند او و فرقه هاي منحرفي كه راه انداختند همه دست ساختة دولت هاي استعماري وقت بوده است. مطلب بعدي اين است كه آيا به طور كلي و مطلق هم ديدار محال است؟ يعني اگر ما از امثال اين مدعيان كه دنبال پخش كردن موضوع هستند بگذريم آيا براي بقيه هم مي توان چنين احتمالي را قائل شد؟ شما نگاه كنيد, در

طول تاريخ كساني را مي شناسيم كه اسلام شناسان واقعي و اصيلي بوده اند و در تمام عمرشان حتي يك مكروه هم انجام نمي داده اند؛ مرحوم سيد بحرالعلوم, سيد بن طاووس, آقا سيد ابوالحسن اصفهاني و مانند ايشان كم نبوده اند. اين ها گفته اند, حضرت را ديدار كرديم. اين خود بهترين دليل است براي اين كه در دورة غيبت كبري مي توان حضرت را مشاهده كرد و در آن توقيع از همگان نفي ديدار نشده است. علاوه بر اين در كتاب سوداي روي دوست براهين عقلي و نقلي متعددي براي اثبات امكان ديدار حضرت در دورة غيبت كبري آورده ايم كه عزيزان مي توانند براي مطالعة بيشتر به آن جا مراجعه كنند. حجت الاسلام و المسلمين حائري قزويني: مسلماً بنا بر رواياتي كه در اختيار داريم و نيز آداب و دستوراتي كه از شرع مقدس رسيده پاسخ اين پرسش مثبت است و امكان تشرف وجود دارد. البته بسياري از افرادي كه حضرت را مي بينند ايشان را نمي شناسند. سدير صيرفي از امام صادق(ع) نقل مي كند كه فرمودند:

همانا در صاحب اين امر شباهتي به يوسف وجود دارد. سدير مي گويد، عرضه داشتم: گويا از زندگاني و غيبت آن حضرت ياد مي كنيد؟ حضرت فرمودند:

و چه چيز را اين افراد انكار مي كنند. به درستي كه برادران يوسف كه از اسباط و پيامبرزادگان بودند, با يوسف تجارت كرده و از او [گندم] خريدند. با او سخن گفتند هر چند كه با او برادر بودند و او هم برادر آن ها ولي تا وقتي يوسف خودش را معرفي نكرد و نگفت اين [بنيامين] برادر من است او را نشناختند. در اين امت هم خداوند عزوجل با حجت خود زماني همان كاري را

بكند كه با يوسف كرد. به درستي يوسف پادشاه مصر بود و تنها هجده روز راه با پدرش فاصله داشت. اگر مي خواست مي توانست به راحتي پدر خود را از اين موضوع مطلع كند. يعقوب و فرزندانش وقتي مژدة [يافته شدن يوسف را] شنيدند نه روزه آن مسافت را طي كردند... همان طوركه مي بينيد حضرت به طور ضمني تأكيد مي كنند كه ممكن است بسياري امام زمان(ع) را ببينند ولي ايشان را نشناسند همان طور كه دربارة يوسف و برادرانش اتفاق افتاد. وقتي آن ها كه برادر يوسف بودند و حتي ضمن داد و ستد هم برادرانشان را نشناختند به طريق اولي بسياري از افراد عادي كه حضرت را مي بينند ايشان را نخواهند شناخت. علاوه بر اين، رواياتي را دربارة استحباب درخواست ديدار حضرت مهدي(ع)؛ داريم در كتاب شريف مكيال المكارم هشت وجه براي ديدار حضرت بيان شده و همچنين عده اي از علما, آداب و دستوراتي در كتاب هاي خودشان در اين رابطه بيان كرده اند. حجت الاسلام و المسلمين مهدي پور: مسلماً در دو دورة غيبت صغري و كبري ديدار حضرت بقية الله(ع) ميسر بوده و هست. در طول چهارده قرن گذشته تعداد زيادي از علما به اين موضوع تصريح كرده اند. نخستين كسي كه به تفصيل در اين رابطه سخن گفته مرحوم سيد مرتضي علم الهدي (م 436 ق) است. ايشان در كتاب هاي الشافي, تنزيه الانبياء, المقنع في الغيبة, و مسئله وجيزة في الغيبة تصريح كرده اند كه ما جايز مي دانيم بسياري از دوستان و قائلان به امامت آن حضرت در دوران غيبت به خدمت ايشان برسند و در عين حال ديدار خود را مخفي بدارند.

پس از او مرحوم شيخ طوسي (م 450 ق)

در كتاب الغيبة مي فرمايد كه به خدمت آن حضرت رسيدن ميسّر است و ادامه مي دهد كه كسي كه امام(ع) بر او ظاهر نمي شود حتماً قصور يا تقصيري از ناحية خود او وجود داشته و به همين سبب نتوانسته خدمت آن حضرت شرف ياب شود. مرحوم طبرسي نيز در كتاب ارزشمند إعلام الوري مي نويسد كه ما يقين نداريم كسي به خدمت آن حضرت مشرف نمي شود, و اصولاًُ راهي به تحصيل اين يقين وجود ندارد, زيرا كسي كه به خدمت ايشان شرف ياب مي شود معمولاً آن را مكتوم مي دارد و هر كسي از حال خودش با خبر است. يكي از علماي معاصر مرحوم طبرسي به نام سريرالدين محمود همتي رازي در كتاب المنقذ من التقليد به تفصيل بحث كرده كه در دورة غيبت به خدمت حضرت رسيدن، امري ممكن است. سيد بن طاووس (م 664 ق) شفاف ترين مطلب را در اين باره مي نويسد و صراحتاً در كتاب ظرائف مي آورد كه بعد از غيبت كبري بسياري از شيعيان و غير آن ها به خدمت آن حضرت مشرف شده اند و به وسيلة معجزات و كراماتي كه واقع شده يقين كرده اند كه خدمت خود ايشان رسيده اند. سيد بن طاووس در كتاب المحجة نيز خطاب به فرزند خويش مي نويسد كه تنها كساني از ديدار آن حضرت محرومند كه در پيروي از فرمان هاي ايشان كوتاهي مي كنند. از اين محدثان بزرگ كه بگذريم يك سلسله از علماي اصولي ما در قرن هاي اخير اين مسئله را به روشني بيان كرده اند؛ مثلاً مرحوم آيت الله آخوند خراساني در كتاب كفاية الاصول مي نويسد گاهي براي يگانه هاي دوران پيش مي آيد كه به ديدار آن حضرت شرف ياب شوند و فتوا را از

دو لب مبارك ايشان دريافت كنند و حتي بعضي وقت ها آن بزرگوار را نيز بشناسند. به عبارت ديگر ايشان آنچه را مرحوم سيد بحرالعلوم در جايي گفته بود كه نمي شود آن حضرت را ديد و در هنگام ديدار ايشان را شناخت، رد كرده اند. مرحوم ناييني نيز در شرح كفاية الاصول باعنوان فرائدالاصول مي نويسد: «آري براي انسان هاي كم نظير اتفاق مي افتد كه به حضور مبارك آن حضرت تشرف يافته و حكم خداوند را از حجت او فرا گيرند». مرحوم شيخ محمد حسين كمپاني هم در كتاب نهاية الدراية مي نويسد «احتمال اين معنا (گرفتن فتوا از امام زمان(ع)) جز براي افراد بي نظير متصور نيست». اين سه بزرگوار كه در رأس علماي اصولي قرن هاي اخير بوده اند, به صراحت مي فرمايند امكان اين معنا وجود دارد كه افراد بي نظير و يگانه هاي دوران به خدمت حضرت مهدي(ع) برسند و حتي فتوا و حكم خود را از دو لب مبارك ايشان بشنوند. و بالاخره مراجع عظام تقليد حضرات آيات حكيم, ميلاني, گلپايگاني در پاسخ به پرسش ها و استفتاآتي كه از دفاترشان شده با امضاي خود فرموده اند كه امكان اين معنا در دوره غيبت كبري وجود دارد. حجت الاسلام و المسلمين ناصري: ملاقات با حضرت بقيةالله _ روحي له الفداء _ بنابر گزارش مؤمنان صادق اتفاق افتاده است و اين اتفاق افتادن خود بهترين دليل براي امكان وقوع آن است. البته شايد سفارش امام حسن عسكري(ع) به حضرت بقيةالله(ع) براي دوري از مردم از اين جهت بوده كه حضرتش در دسترس عموم مردم نباشند. وقتي به حالات بعضي از مؤمنان و مراتب ايمان آن ها نگاه مي كنيم مي بينيم افراد دل سوخته اي وجود دارند كه تنها آرزوي شان

تشرف به خدمت حضرت بقيةالله _ روحي له الفداء _ است. علاوه بر آن بعضي از علماي زاهد بزرگ و راه رفته هستند كه به شرف اين ملاقات نائل شده اند و گزارش اين ديدارها براي ما نقل شده است. مراتب ايمان مردم متفاوت است و بعضي از آن ها در باطن به طور دائم به ياد حضرت اشتغال دارند و همين اشتغال آن ها را به شرف ملاقات نزديك مي كند. اساساً امكان تشرف براي خواصّ شيعه وجود دارد. در روايت آمده است كه:

طوبي لمن لقيه في غيبته؛

خوشا به حال كسي كه آن حضرت را در دوران غيبتش ديدار نمايد. از آن بالاتر را هم سيد بن طاووس براي فرزندش سيد محمد نقل كرده كه فرد مؤمني از خداوند مي خواسته او را خدمت گزار حضرت بقيةالله _ روحي له الفداء _ قرار دهد و خداوند دعاي او را مستجاب كرد. در پي آن حضرت براي او پيغام فرستادند كه درخواست تو پذيرفته شد. با اندكي صبر به اين سمت نائل خواهي شد. در طول تاريخ بزرگان علم و تقوا مكرراً به خدمت حضرت مي رسيده اند و از بركات وجودي ايشان بهره مند مي شده اند. اين سرّي از اسرار الهي است. مرحوم آيت الله كشميري مي فرمودند: «حال ملاقات حال خاص و فوق العاده اي است كه در ضمن آن, ارتباطي سرّي با مركز اسرار عالم برقرار مي شود. ايشان ادامه مي دادند «اگر كسي بر اثر گفتن ذكر يا خواندن دعايي حالي پيدا كند اگر آن حال را براي ديگران نقل كند آن را از دست مي دهد. شرف ملاقات هم اين چنين لطافتي دارد». عموم تشرفاتي كه نقل شده گزارش آن بعد از فوت شخص ديدار كننده به

دست ما رسيده است. هر چند مسئله ملاقات با امام زمان(ع) حقيقت دارد ولي آن قدر لطيف است و نگهداري, مراقبت و مراعات مي خواهد كه اگر كسي در طول زندگي خود روي گزارش آن ملاقات مانور بدهد آثارش را از دست مي دهد. علت آن هم اين است كه ملاقات با آن حضرت با ديگر ملاقات ها تفاوت دارد. در اثر ديدار با ايشان سرّي در وجود انسان احيا مي شود كه نبايد خبر آن به نفوس نامحرمان منتقل شود والاّ اگر شخص در ايام حياتش خلاف اين قاعده عمل كرد آن سرّ لطمه مي خورد و ثمرات و مزايايي را كه به واسطة آن سر نصيبش شده يا كم مي شود يا آن كه آن را به كل از دست مي دهد. به همين سبب هرگاه براي بزرگان ديداري رخ مي داده سفارش مي كرده اند كه هرگز در ايام حياتشان آن را براي ديگران نقل نكنند تا دچار عوارض ناشي از اين نقل نشوند. خلاصه اين كه تا وقتي اين سرّ قابل انس, لذّت الفت و بهره وري است كه مخفي باشد و اگر خبر آن منتشر شد دچار آفت مي شود. چه برسد به آن كه عده اي بخواهند مدعي شوند و با ذكر ادعاي خود در مجالس و محافل از اين ماجرا نان بخورند.

به عبارت بهتر آيا هر كس كه بخواهد مي تواند به ديدار امام نائل شود يا اين كه توفيق تشرف تنها نصيب آن ها مي شود كه امام(ع) صلاح بدانند؟

حجت الاسلام و المسلمين آقا تهراني: اصل ماجرا از ناحية حضرت است و اين طور نيست كه هر وقت من بخواهم اين اتفاق ممكن باشد.

تمام ديدارها يكسان نيستند؛ بعضي از آن ها مكاشفه است كه حتي شخص مي تواند دچار

چنين تخيلي شود و بعضي هم بسيار رقيق شده اند. علاوه بر آن برخي فرستاده هاي حضرت را ديده اند. اين كه شخص گفته اسم من «سيد مهدي» است كه دليل نمي شود خود حضرت باشد يا همين طور اگر از مكنونات ذهني ما خبر بدهند. حضرت خيلي بزرگ تر از اين حرف هاست و ديدارشان خيلي خاص تر از آنچه ما تصور مي كنيم. مثلاً ديدار شيخ عبدالنبي عراقي سراسر مكاشفه است. اگر كسي با مفهوم كشف و مكاشفه آشنا باشد اين مسائل را به خوبي مي تواند تشخيص بدهد. بعضي هم خواب يا حتي اضغاث احلام (خواب هاي آشفته) هستند؛ البته بعضي از اين خواب ها تعبير دارند و بعضي هم نه كه تميز اين ها هم بر عهدة اهل خبره است و نه همة مردم. حجت الاسلام و المسلمين حائري قزويني: مسلماً اين امر در اراده و اختيار شخصي نيست و هر چقدر هم كه وي مشتاق ديدار باشد و حتي اعمالي را كه در اين رابطه نقل شده انجام بدهد باز هم چنين اختياري به دست نمي آورد. (و براي نمونه مي توانيد به فصل پاياني نجم الثاقب مراجعه كنيد) چه برسد به آن ها كه به دروغ مدعي مي شوند هر وقت اراده كنند به خدمت حضرت مي رسند و چنين اجازه اي به آن ها داده شده كه اين مصداق همان چيزي است كه در توقيع شريف تكذيب شده است. در اين رابطه بايد ما حساب سه گروه را از آن ها كه واقعاً تشرف داشته اند و خدمت حضرت شرف ياب شده اند جدا كنيم: دستة اول عده اي شياد هستند كه به دروغ مدعي تشرف هستند. گروه دوم آن هايي هستند كه خودشان ادعايي ندارند ولي مورد سوء استفاده قرار مي گيرند و ديگران

بازار شايعه را دربارة ارتباط آن ها با امام زمان(ع) داغ مي كنند كه آثار كذب و دروغ در اين نقل ها عيان است. دستة آخر هم افراد ساده اي هستند كه به اشتباه و از سر وهم و خيال مدعي ديدارند, اين ها گاه سيد خوبي را ديده اند و حالي به آن ها دست داده و به اين واسطه گمان كرده اند كه حضرت را ديده اند يا حتي افراد خيرانديشي به آن ها عنايت كرده اند و آن ها خيال نموده اند كه او حضرت بوده است. حجت الاسلام و المسلمين مهدي پور: پاسخ روشن است. مسلماً اين امر منحصراً به ارادة آقا بقيةالله(ع) ممكن مي شود. تمام ديدارهايي كه در طول غيبت كبري اتفاق افتاده يك سويه بوده و كشش و اراده از ناحية خود حضرت وجود داشته است. اگر كسي مدعي ديدار دو سويه باشد به اين معني كه او هم در وقوع ملاقات ها اختيار و حق تصميم گيري داشته باشد اين همان ادعاي نيابت خاص است و لذا كسي حق ندارد بگويد من هر وقت بخواهم مي توانم به خدمت حضرت برسم. مرحوم علامه مجلسي(ره) در شرح و تفسير توقيع مشهور «من ادّعي المشاهدة قبل خروج السفياني و الصّيحة فهو كذّاب مفتر» ادعاي مشاهدة دو طرفه را دربارة كسي مي داند كه مدعي نيابت خاص باشد. حجت الاسلام و المسلمين ناصري: به نظر مي رسد اين ماجرا شقّ سومي هم داشته باشد و آن گونه كه از مجموعة ملاقات هاي انجام شده با حضرت برداشت مي شود ظاهراً تنظيم كنندة اين ديدارها خداوند متعال است.

كساني كه بنابر مشيت الهي قرار است ملاقات، رزق و روزي آن ها بشود گويا نوعي عصمت خدايي به آن ها مرحمت مي شده، و از قرار گرفتن در مسير گناه هاي بزرگ

با لطف و عنايت الهي خاصي محافظت مي شده اند. حتي بالاخره از آن در برخي موارد ظاهراً از نسل هاي قبل كنترل مي شده اند. بارها عرض كرده ام كه حضرت بقيةالله _ روحي له الفداء _ زندگي خودشان را مي كنند و تنها انس و توجهشان به خداوند متعال است. افراد را خداوند در مسير آن حضرت قرار مي دهد. به اين معنا حتي يك ثانيه ملاقات با حضرت ارزشمند است و شخص ديدار كننده ارزش فوق العاده اي پيدا مي كند. ولي بايد توجه داشته باشيم شخصي كه قرار است چنين رزق و نصيبي داشته باشد پيش از آن در وجودش آتشي مشتعل شده است. اين آتش عشق هم ثمرة سعي, تلاش و مراقبت بسيار است. بعد از اين كه آتش عشق روشن شد و شعله اش در درونش فروزان گشت آن قدر ادامه پيدا مي كند تا وابستگي ها و تعلقات و خلاصه غير محبوب را مي سوزاند و موانع برطرف مي شود. در حقيقت شخصي كه رزق ملاقات دارد, يك پارچه آماده و مستعد ملاقات مي شود و هيچ چيز در ذهن او نيست و غير از حضرت و عشق به ايشان ميل ديگر ندارد. چندي پيش در خدمت آيت الله بهجت بوديم, ايشان از مداحان گله مي كردند كه فقط به جنبة عشق بازي لفظي با حضرت بقيةالله(ع) مي پردازند. مي گفتند بايد به زاوية معرفتي و معرفي حضرت هم پرداخت. براي نمونه آيا اصلاً توجه داريم آنچه مي گوييم پيش از آن كه به شماي مخاطب برسد حضرت بقيةالله(ع) به آن دانا هستند و مطلب به سمع ايشان مي رسد؟ آيا ما امامان خود را با چنين احاطة شهودي شناخته ايم كه در همه مجالس ومحافل احاطه و حضور دارند؟ مسلماً اگر ما حضرت را اين گونه

ببينيم نحوة عمل و رفتارمان عوض مي شود. ديداري كه در مرتبة عشق باشد و شخص ابعاد و زواياي اضافي اش سوخته باشد به ندرت حتي نصيب اولياي الهي و كمّلين (انسان هاي كمال يافته) شده است. بنابراين موضوع ملاقات با حضرت, اصلاً چيزي نيست كه بتوان دربارة آن دهان به شعار گشود. البته نبايد فراموش كنيم هر چند برنامة ديدار با حضرت را خداوند متعال تنظيم مي كند ولي در عين حال قلب مقدس حضرت هم آينة تمام نماي ارادة حق تعالي است و ايشان آنچه را خداوند اراده كرده, اراده خواهد نمود. اين اراده هم مسبوق به آن است كه شخص يك پارچه خواست و رغبت شده باشد. آن هايي اين ارادة الهي شامل حالشان شده كه خيلي سوخته اند و اشك اشتياق ريخته و افكار موهوم را كنار گذاشته اند و تنها فكر و ذكر آن ها اتصال با وليّ وقت و قطب عالم امكان بوده است.

نقش اشخاص در دست يابي به اين توفيق چقدر است و آيا مي توان احتمال وقوع اين رخداد بزرگ را براي خود زياد كرد؟ حجت الاسلام و المسلمين آقا تهراني: ديدار شرايط خاصي را مي طلبد. عموم كساني كه مشرف شده اند در تنگناها بوده اند. اگر كسي بتواند واقعاً خودسازي كند و قريب الافق شود, در مسير امام(ع) قرار مي گيرد. مرحوم سيد مرتضي(ره) در اين باره بحثي دارند كه مخفي بودن امام، ناشي از جور ظالمان است كه به دنبال شهيد كردن ايشان بوده اند. اگر ما اين مشكل را پيش رو نداشته باشيم غيبت فلسفه اش را از دست مي دهد. براي ديدار بايد قابليت شخصي و توفيق الهي با هم جمع شوند. حجت الاسلام و المسلمين حائري قزويني: از توضيحات قبلي

مشخص شد كه تقوا, فضيلت و پرهيز از گناه و معصيت و همچنين تهذيب نفس و اهتمام به اذكار و دستورات كه در كتاب هاي خاص آمده, مداومت بر دعاي عهد و مسبّحات پنج گانه ان شاءالله زمينه را براي تشرف مهيا مي كند. حجت الاسلام و المسلمين مهدي پور: مسلماً افراد نقش زيادي در اين رابطه دارند. هر چند گفتيم كسي نمي تواند ادعا كند چنين باب توفيقي براي او باز است ولي اين طور هم نيست كه تلاش افراد بي تأثير باشد.

اولين راهي كه بايد در اين رابطه پي گرفت تقوا و ترك گناه است؛ چون تنها راه وصال تقوا است و تنها مانع راه, گناه؛ هنگامي كه احمد بن اسحاق به خدمت امام حسن عسكري(ع) شرف ياب مي شود و امام(ع) فرزند برومند خويش را به او مي نمايانند، به او مي فرمايند: اگر اين نبود كه نزد خداوند و حجت هاي او عزيزي, هرگز فرزندم را به تو نشان نمي دادم.

اگر كسي مي خواهد به خدمت آقا بقيةالله(ع) برسد و توفيق تشرف را پيدا نمايد بايد كاري كند كه نزد خداوند به كرامت, عزت و شرافت برسد. قرآن راه به دست آوردن اين ها را چنين بيان فرموده كه:

إنّ أكرمكم عند الله أتقي?كم.

همانا گرامي ترين شما نزد خداوند, با تقواترين شماست. در توقيع حضرت خطاب به شيخ مفيد(ره) آمده:

اگر نبود آنچه از دوستان به ما مي رسد (يعني گناهان آن ها) كه ما آن را از ايشان توقع نداريم يُمن ديدار ما از آنان به تأخير نمي افتاد.

يعني ممكن است زمان فرج كلي و ظهور نرسيده باشد ولي كسي كه هر شب تا سحر، «يابن الحسن يابن الحسن» مي گويد موفق شود و نيم رخي از آن حجت خدا را تماشا

نمايد.

راه دوم، حضور در اماكن خاص مثل حضور در عرفات در روز عرفه است. علي بن مهزيار بيست بار از اهواز به مكه مشرف شد و در نهايت هم به خدمت حضرت شرف ياب شد. چهل شب چهارشنبه در مسجد سهله و جمكران بيتوته كردن نيز در اين مسير مؤثر است و مي تواند انسان را پيش ببرد. و بالاخره توسل و تضرع بايد كرد. چهل روز زيارت عاشورا ممكن است براي انسان چنان توفيقي را فراهم آورد.

از همة اين ها مهم تر, احساس اضطرار است. اگر كسي احساس كند مشكلش را كسي جز آقا بقيةالله نمي تواند حل كند و با اين احساس اضطرار و انقطاع كامل به در خانة ايشان برود احتمال به دست آوردن توفيق براي او بسيار زياد است؛ حال چه مسلمان و شيعه باشد چه پيرو ديگر اديان و مذاهب. حجت الاسلام و المسلمين ناصري: مقدمات لازم براي پيدا كردن شرف ديدار دو دسته اند: قريب و بعيد؛ اولين مطلبي كه بايد مدّ نظر داشته باشيم اين است كه ميان اميرالمؤمنين(ع) و حضرت بقيةالله(ع) فرقي نيست. كساني مي توانستند از اميرالمؤمنين(ع) بهره ببرند، كه اهل شده باشند والا پسر نوح كه نااهل شده بود به سفينه راهش ندادند. مسلماً كساني كه مسائل شرعي را مراعات نمي كنند از اين سفينه بيرون هستند. اول بايد به انجام همة واجبات و ترك همة محرمات و دوري از لقمة ناپاك مقيد شد و حتي الامكان مستحبات را انجام داد و نمازها را در اول وقت به جا آورد. بعد از اين كه به واسطة تقيّد به اين امور شمعي براي محبت و تشرف به خدمت حضرت درون انسان روشن شد، بايد هر لحظه شعلة

آن را بيشتر و آن را بر افروخته تر كرد. بعضي از بزرگان توصيه مي كردند كه در فراق حضرت بسيار گريه كنيد؛ چون گريه براي ايشان توفيق انسان را زياد مي كند. ارتباط با قرآن، هم بركات بسياري دارد و هم موانع را به سرعت برطرف مي كند و ماية نزديكي بيشتر با حضرت مي شود. گرية بر مصائب سيد الشهداء(ع) انسان را طلايي و مستحق اتصال با مركز و كانون نور مي كند. گريه بر ايشان خيلي زود انسان را پاك كرده و بر نصيب فرد از شرف ملاقات مي افزايد. به هر حال كسي كه مي خواهد به خدمت حضرت شرف ياب بشود بايد با ايشان حال مشتركي هم داشته باشد. وقتي خود آن حضرت در زيارت ناحية مقدسه خطاب به جدّ بزرگوارشان فرمودند: «اي جدّ بزرگوارم, هر صبح و شام براي شما مي گريم»؛ چه خوب است منتظران ايشان هم هر صبح و شام توسلي به حضرت سيدالشهدا(ع) داشته باشند. خود اين مي تواند نقطة مشتركي باشد كه فرد را به حضرت بقيةالله(ع) نزديك كند و او را مورد توجه و نظر خاص ايشان قرار دهد. به علاوه كه معمولاً در چنين اوقاتي براي انسان حال دعا و توسل پيش مي آيد و اگر با آن چشم گريان بر مصائب امام حسين(ع) دستانش را به دعا و توسل بردارد و از خداوند ديدار با حضرت بقية الله _ ارواحنا فداه _ را طلب كنند اورا بي نصيب نخواهند گذاشت. آيت الله بهجت از استادشان مرحوم آيت الله قاضي نقل مي كردند كه گفته بود هر كس مدتي به نماز اول وقت ملتزم شود و نسبت به آن ثبات قدم داشت اگر دستش را به دعا بلند كرد و دعايش مستجاب

نشد مرا نفرين كند. به عبارت ديگر ايشان به تبعيت از ستادان معتقدند يكي از راه هايي كه باعث مي شود دعايمان مستجاب شده، توفيق تشرف به خدمت حضرت بقيةالله _ ارواحنا فداء _ را بيابيم همين تقيّد به نماز اول وقت است.

لطفاً يكي از تشرفاتي را كه بيش از ديگر تشرفات در خاطرتان نقش بسته و آن ها را تحت تأثير قرار داده است براي ما نقل كنيد.

حجت الاسلام و المسلمين آقا تهراني: بعضي ها واقعاً نسبت به حضرت توجه ويژه اي داشته اند. البته اگر ما خودمان چنين حال و روحيه اي نداريم بهتر است از توصيه هاي مرحوم امام خميني(ره) تبعيت كنيم و حداقل حالات ديگران را انكار و تكذيب نكنيم. هرجا ما دليل قاطعي براي رد كردن نداشتيم بهتر است سكوت كنيم. كم نبوده اند آن هايي كه توفيق ديدار حضرت نصيبشان شده ولي اهل حرف زدن و لو دادن ماجرا نبوده اند. اين هايي كه در شهرهاي مختلف مثل قم, تهران و جاهاي ديگر دستگير مي شوند كه مدعي ارتباط و تشرف دائم هستند هم آثار كذب و دروغ از سر و رويشان مي بارد و هم بايد آن ها را به شدت تكذيب كرد چون موضوع را واقعاً لوث مي كنند. امام(ع) به فكر امت خويش هستند و صراحتاً فرمودند: إنّا غير مهملين لمراعاتكم و لاناسين لذكركم.

ما در امور شما كوتاهي نمي كنيم و از ياد شما غافل نيستيم. اصلاً جالب نيست كه امامي به ياد امت و پيروانش نباشد. بزرگان ما در اين مسير توفيقاتي نصيبشان مي شد و به خدمت حضرت مي رسيدند. سال هاي قبل در قم شخصي بوده كه الان اسم و مشخصاتش را به خاطر نمي آورم. او از خداوند متعال طلب فرزند

كرده بود ولي جواب نگرفته بود. براي همين تصميم مي گيرد كه چهل شب چهارشنبه به مسجد جمكران برود. با ماشيني كه داشت از پل آهنچي و پل حجتيه چند تا زائر را هم مجاني به همراه خود مي برد. خودش نقل مي كرد؛ يكي از اين شب ها دو تا طلبه سوار ماشينم شدند. آقاي بزرگواري هم جلوي ماشين نشست. آن دو طلبه خيلي با آقا صحبت مي كردند و از وضعيتشان حكايت نموده، به دنبال راه حل معضلاتشان بودند. به مسجد كه رسيديم و خواستند پياده شوند آن آقا پولي درآوردند كه به من بدهند, گفتم: پولي نيست و مجاني است. گفتند: اين پول نيست سكه است. در ضمن حاجتت برآورده شد, آن بچه اي را كه خواسته بودي، از خداوند طلب كرديم و خداوند هم لطف كرد. اين بچه هيجده سال بيشتر مهمانت نيست قدرش را بدان شهيد خواهد شد. مي گويد سكه را نگاه كردم ديدم يك طرفش «و ان يكاد» حك شده و طرف ديگرش نام پنج تن آل عبا(ع). بعدها آن شخص وقتي براي يكي از آقايان ماجرا را نقل مي كند او مي گويد اين جريان اشتباه است چون آقا فقط در مكه و مدينه سكه مي دهند و نه جمكران. طلبه هايي كه سوار ماشين بودند تازه بعد از ماجراي سكه مي فهمند كه با حضرت هم سفر بوده اند و از ماشين پياده مي شوند و هر چه مي گردند ايشان را پيدا نمي كنند. همان شخص باز نقل مي كرد كه روز اربعين، مقابل در قبرستان شيخان كه در خيابان ارم و روبروي پاساژ ملت باز مي شود, ايستاده بودم و دسته هاي عزاداري را كه در حال عبور بودند تماشا مي كردم. ناگهان به ذهنم خطور كرد كه

آيا حضرت اين ها را دوست دارد؟ چون بعضي از عزاداران را مي شناختم و مي دانستم كه اهل گناه و معصيت هستند. ناگهان آقا را پشت سرم ديدم كه سلام مي كنند. رويم را برگرداندم و جواب سلام ايشان را دادم. از من پرسيدند: «اين ها براي چه كسي عزاداري مي كنند؟» عرض كردم براي جدّ غريبتان امام حسين(ع)؛ فرمودند: «مگر مي شود اين ها براي جدّ ما عزاداري كنند و ما نسبت به اين ها توجه نداشته باشيم.» جواب سؤال اولم را گرفتم ولي خيلي برايم عجيب بود كه چرا آن ها اصلا ً متوجه حضور حضرت نيستند؟ حضرت خودشان همين سؤال را از من پرسيدند و من سكوت كردم، فرمودند: «چرا برادران يوسف كه يوسف را ديدند نشناختند؟» من دوباره از روي ادب سكوت كردم تا ببينم خودشان چه مي فرمايند. فرمودند: «چون معصيتش را كرده بودند. جواب دو سؤالم را گرفته بودم». بعد از آن حضرت رو به من كرده، فرمودند: آيا پول خرد همراهت داري؟ دست در جيبم كردم و هر چه پول خرد داشتم به ايشان تقديم كردم. بعد از كمي كه اين دست و آن دست كردند فرمودند: ما خواستيم اين پول ها عوض نشود. بعد فرمودند: پول ها را بگير. گفتم نه, خدمتتان باشد. فرمودند: نه مي خواستم بگويم ما در قم هم سكه مي دهيم يعني جواب شبهة آن فرد را هم داده بودند. حجت الاسلام و المسلمين حائري قزويني: تشرفاتي كه نقل شده بسيار است ولي آنچه از نظر بنده اهميت بيشتري دارد آن دسته از تشرفاتي است كه بزرگان ما در دوره هاي قبل برايشان رخ داده است. شيخ صدوق در كمال الدين (به سه طريق) (ج 2, صص 437 و 438) و

شيخ كليني دركافي (ج 1، ص 515) نقل كرده اند كه «غانم بن سعيد هندي» از بزرگان و شخصيت هاي برجستة كشمير بوده و در زمرة آن چهل نفري قرار داشته كه كتاب هاي چهارگانة تورات, انجيل, زبور و صحف ابراهيم را به خوبي مي خوانده و از مضامين آن ها مطلع بوده است. اين چهل نفر كه رتق و فتق امور به دستشان بوده روزي دربارة پيامبر آخرالزمان بحث مي كنند و قرار مي شود كه غانم براي جست وجو در اين رابطه سفر كند. غانم به سمت كابل راهي مي شود كه در آن جا به واسطة حملة راه زنان, پول هايش را از دست داده، مجروح مي شود. سلطان كابل هم او را به حاكم بلخ معرفي مي كند. حاكم بلخ علماي منطقه را كه از علماي اهل سنت بوده اند جمع مي كند تا با هم بحث و گفت و گو كنند. غانم اوصاف پيامبر آخرالزمان را مي گويد، آن ها هم تأييد مي كنند كه اين ها اوصاف پيامبر ماست. غانم مي پرسد: وصي او كيست؟ مي گويند: ابوبكر. مي پرسد: نسبتش چه بوده است؟ مي گويند: دخترش همسر آن حضرت بوده است. از نسب مي پرسد مي گويند با پيامبر (ص) در نسب يكي نبوده است. غانم مي گويد: نه . اين پيامبر آخرالزمان ما نيست. چون دركتاب هاي ما آمده كه وصي او نزديك ترين نسبت را به ايشان دارد و پسرعموي او و دامادش است. علماي حاضر عصباني شده و مي خواهند او را مورد ضرب و شتم قرار دهند كه حاكم مانع مي شود و قرار مي گذارد كه با يكي از اصحاب امام حسن عسكري(ع) كه در آن جا سكونت داشته بحث كند. حسين بن اشكيب هم با او گفت وگو مي كند و پس از آن غانم به دست

او مسلمان مي شود. غانم از پيامبر(ص) و وصي ايشان مي پرسد و از حسين جواب مي شنود كه ايشان از دنيا رفته اند و الان يكي از فرزندان ايشان جانشين آن هاست. غانم خيلي اظهار اشتياق مي كند كه حضرت مهدي(ع) را ببيند. حسين او را به سمت عراق راهنمايي مي كند، و او هم با عبادت و توسل بسيار تشرف به خدمت حضرت نصيبش مي شود و حضرت هم دستوراتي دربارة سفر حج به او مي دهند كه علاقه مندان مي توانند در منابعي كه اشاره كردم تفصيل اين ماجرا را كه در دورة غيبت صغري اتفاق افتاده بود, مطالعه كنند. حجت الاسلام و المسلمين مهدي پور: تشرفات فراوان بوده و هر كدام از آن ها كاربردها و پيام هاي متعددي براي ما كه در دوران غيبت محروم هستيم دارند. امّا تشرفي كه خودم در طول زندگي از آن خيلي بهره برده ام, تشرفي است كه حدود هشتاد سال پيش در هند واقع شده است. من اين تشرف را با يك واسطه از شاهد ماجرا نقل مي كنم. واسطه، مرحوم آيت الله سيدنورالدين ميلاني فرزند مرجع بزرگوار آيت الله سيد محمد هادي ميلاني است كه ايشان از كليددار حرم مطهر حضرت سيدالشهداء(ع) نقل مي كنند (مرحوم آيت الله ميلاني امام جماعت حرم آقا امام حسين(ع) بودند). در حدود هشتاد سال پيش از اين، كليددار حرم آقا امام حسين(ع) به هند رفته بود. آن جا خدمت يكي از علماي بزرگ آن جا به نام «سيد فرزند علي» رسيده و چند روز در محضرشان مهمان بوده است. روز دوشنبه اي يكي از هندوهاي گاوپرست نزد ايشان مي آيد و مي گويد مشكلي دارم كه گفته اند شما راه حلي براي مشكل من داريد . پرسيده بود مشكل شما چيست؟ او

هم جواب داده بود به من تهمت قتل عمد زده اند و در مدتي كه در زندان بوده ام, وكيلي از انگلستان گرفته بودم كه به او 25000 روپيه دادم ولي نتوانست از من رفع اتهام كند. قرار بود امروز من اعدام شوم كه با پيگيري هاي وكيلم يك هفته به من مهلت دادند تا دوشنبة هفتة بعد اعدام شوم. من دستم از همه جا كوتاه است و تنها راه پيش روي من اين است كه دوشنبه با پاي خودم به پاي چوبة دار بروم. به من گفتند شما آقاي بزرگواري داريد كه اگر او بخواهد مي تواند مشكل مرا حل كند. من آمده ام و از شما مي خواهم كه به هر وسيله اي است از آن آقا بخواهيد كه مشكل مرا حل كند. من آدم ثروتمندي هستم نصف همة اموالم را به شما مي دهم. ايشان در پاسخ مي فرمايند: بلي ما همچون آقايي داريم ولي تو خودت بايد به دنبال ايشان بروي. مي پرسد: چطور بروم؟ مي گويد: شما به بازار برويد يك دست لباس كامل بخريد. (چون آن آقا هندو بوده و حتي اگر به داخل اقيانوس مي رفت بدنش پاك نمي شد ايشان خواسته بود كه براي او لباس پاكي در نظر بگيرد) و يك دست حولة نو و بعد به حمام برو. بعد از آن كه خود را كاملاً شستي دست به هيچ چيز نزن و با اين حولة نو خود را خشك كن و لباس هاي نو را هم بپوش و نيمة شب به قبرستان شيعيان برو (چون امامزاده و مانند آن در آن شهر وجود نداشته است) در آن جا تنها متوجه اين بزرگوار باش و او را با عنوان «يابن الحسن»

صدا كن. آن قدر او را صدا بزن تا تشريف بياورد. وقتي تشريف آوردند و دردت را گوش دادند قطعاً مشكلت حل شده است. كليددار مي گويد تا هفتة بعد در منزل سيد فرزند علي (آن عالم شيعة هندي) بود. دوشنبه بعد آن هندو آمد و به قدري خوشحال بود كه معلوم بود مشكلش حل شده است. 60000 روپيه جلوي سيد گذاشت و تشكر كرد و گفت مشكل من حل شد. سيد پرسيد چطور حل شد؟ هندو گفت: من تمام آنچه را گفتيد انجام دادم. در قبرستان حدود پنج ساعت با انقطاع كامل و اضطرار يابن الحسن گفتم. هوا داشت روشن مي شد كه حالت ترديدي در من به وجود آمد كه نكند من موفق نشده ام و صداي من به گوش آن آقا نرسيده است. ناگهان ديدم نوري از دور پيدا شد و شخصي سوار بر اسب آمد، من سيمايشان را نمي ديدم فقط نور شديدي در جلوي من نمايان بود كه نمي توانستم به آن نگاه كنم. اسب ايشان هم سراپا نور بود و من فقط به پاهاي اسب كه روي زمين بود مي توانستم نگاه كنم. تا به من رسيدند مرا به اسم صدا كردند و گفتند: «با من چكار داري؟» گفتم: آقا شما را نمي شناسم. گفتند: «من همان كسي هستم كه پنج ساعت است مرا صدا زدي.» گفتم اگر شما واقعاً همان آقا هستيد پس قطعاً از مشكل من مطلعيد. لبخندي زدند و از نوري كه در ميان نور شكفت فهميدم كه لبخند زده اند. فرمودند: «بلي مشكل شما حل شد. شما روز دوشنبه بدون هيچ واهمه به دادگاه خودتان را معرفي كنيد ما حكم برائت شما را امضا

كرديم. حكم را بگيريد و بيرون بياييد.» آقا راه افتادند كه بروند, گفتم آقا شما اين همه قدرت داريد چرا اين همه شيعيان هندوستان گرفتار هستند؟ آقا جوابي سخت و كارگشا فرمودند: «آن ها كي مثل تو در خانة ما آمده اند و از ما پاسخ نشنيده اند؟» اين جمله را كه نقل كرده بود مرحوم سيد فرزند علي فرموده بود تو پولت را بردار، ما به پول شما نياز نداريم. كليددار مي گويد من به عربي به آقا گفتم شما پول را نياز نداردي كل طلبه هاي نجف در زندگي مشكل دارند به ما بدهيد تا آن را براي آن ها بفرستيم. ايشان به من فرمودند: آقا همة اين سربازان و ارادتمندان را زير نظر دارد. اين ها آقا و مولا دارند و روزي شان به پول يك هندوي نامسلمان حواله نشده است. اين پول را نگرفتند و او را روانه كردند. اين ماجرا به خوبي معلوم مي كند كه مثل سيد فرزند علي لازم است كه هم مقام آقا را بداند و هم در برابر مال و منال دنيا سر كج نكند تا بتواند با يك اشاره، يك نفر را با آن چنان وضعيتي نجات بدهد و او را به در خانة آقا بقية الله(ع) بفرستد و پاسخ بگيرد. درسي كه اين ماجرا به ما مي دهد و مي تواند در تمام عمر سر لوحة زندگي مان قرار بگيرد اين است كه اگر ما هم صادقانه و با اخلاص و احساس اضطرار به در خانة حضرت برويم مسلماً پاسخ مي شنويم. متأسفانه ما همة درها را مي زنيم و بعد سراغ حضرت مي رويم در حالي كه ما بايد در تمام مشكلاتمان به در خانة حضرت بقية الله(ع) برويم و

از ايشان بخواهيم و پاسخ را هم بشنويم. اميدواريم حضرت عالي، همة دوستان، خانوادة مجلة موعود و همة خوانندگان عزيز مجله اين را به كار ببندند و در هر مشكلي قبل از همه به در خانة آقا بقيةالله(ع) بروند و پاسخ بگيرند ان شاءالله. حجت السلام و المسلمين ناصري: افراد زيادي به خدمت حضرت مشرف شده اند كه هر كدام از اين تشرفات براي عده اي گوارا و جذاب است. در هر كدام از اين تشرفات نيز حقايقي در پشت پرده نهفته است. تشرف ابوالحسن ضراب اصفهاني علاوه بر نكات و دقايق بسياري كه دارد, هديه و ميوه اي هم به آن ضميمه شده كه همان «صلوات ابوالحسن ضراب» است. مرحوم سيد بن طاووس اصرار دارند كه اين صلوات، در روز جمعه، بعد از نماز عصر و در بقية روزها خوانده شود. ابوالحسن ضراب مردي عالم بوده كه در اصفهان يك پارچه سُنّي آن دوران، از تشيع دفاع مي كرده است. وي ضمن ماجرايي حدود يك ماه در همسايگي حضرت زندگي كرده و نكات و دقايقي را از ايشان براي ما نقل نموده است.

ابوالحسن در مكه وارد خانه اي مي شود كه اوصاف اين خانه را در ديگر تشرفات هم مي بينيم. حضرت در طبقة بالاي اين منزل سكونت داشته اند. در اين منزل پيرزني هم زندگي مي كرده كه ميان حضرت و شيعيان واسطه مي شده و گاه اسباب تشرف را فراهم مي ساخته است. گويا آن خانه, منزل حضرت خديجه بوده و آن بانو هم نسبتي با حضرت داشته اند. بارها ابوالحسن در را محكم مي بسته ولي در نهايت ناباوري مي ديده شخصي بدون باز كردن در به خانه وارد مي شود كه چهره اي بسيار نوراني داشته و آن قدر

اين نور جلب توجه مي كرده كه حتي همراهان سني او نيز آن را مي ديده اند. توصيف دقيق سيماي دقيق و شمايل حضرت توسط ابوالحسن ضراب از جمله امتيازات اين تشرف است.1 اين تشرف كه حتي بعضي از فقهاي ما بر اساس محتواي آن در برخي موارد فتوا صادر كرده اند به خوبي گوياي صحت و اعتبار آن است و اين دست تشرفات و همچنين تشرفات سيدبن طاووس, سيد بحرالعلوم و ديگران هيچ جايي را براي انكار و حتي اظهار شك نسبت به اصل ماجراي تشرفات باقي نگذاشته است. هر چند حضرت همانند خورشيد پشت ابر براي عموم مردم افاضه كنند ولي بعضي از بزرگان از نعمت ديدار ايشان بي بهره نيستند و حتي بنابر محتواي روايات حدود سي يا چهل نفر دائماً در خدمت حضرت هستند كه حضرت خضر نبي ازجملة ايشان است. اميدواريم كه خداوند متعال همة ما را در زمرة كساني قرار دهد كه آن قدر توفيق انجام عمل صالح بيابند و عشق و محبت به حضرت بقيةالله _ ارواحنا فداه _ در وجودشان مشتعل شود كه جمال دل آراي آن حضرت در ديدگاه و صفحة ذهنشان ترسيم شود و رزق ديدار و صحبت با ايشان در دو دنيا نصيبشان گردد. ان شاءالله. پي نوشت:

1. توضيح مفصل دربارة اين تشرف را در كتاب ميهمان آفتاب، كه با همكاري مؤسسة فرهنگي موعود و مؤسسة فرهنگي دارالمهدي منتشر شده مي توانيد مطالعه كنيد.

ميزان كمال صلوات

علامه اميني

رسول خدا به صراحت چنين بيان داشته است: بر من صلوات بَتراء (= ناقص و بريده شده) نفرستيد، سؤال شد: يا رسول الله صلوات بتراء چيست؟ فرمود: اين كه (بر من صلوات بفرستيد و) بگوييد «اللّهمّ صلّ علي

محمّد» ولي دربارة آل من ساكت باشيد. شما بايد بگوييد: «اللّهمّ صلّ علي محمّد و آل محمّد». مناقب فاطمه زهرا(س)

در روايات شيعه و سني احاديث و رواياتي كه در شأن حضرت صدّيقه وارد شده دو دسته اند: يك دسته، روايات اشتراكي است؛ يعني رواياتي در منقبت حضرت رسول اكرم، امير المؤمنين و حسنين(ع) مي باشد كه حضرت زهرا(س) نيز در آن مناقب اشتراك دارد. دستة دوم، احاديث اختصاصي است؛ يعني رواياتي كه مخصوص است به مدايح و فضايل حضرت صدّيقه؛ و ما اخبار دستة اوّل را در چند موضوع رده بندي و مورد بحث قرار مي دهيم.

زهرا(س)، يكي از علل آفرينش

در اين موضوع، اخبار بسياري از شيعه و سنّي روايت شده است كه به موجب آن ها، ثابت مي شود حضرت صدّيقه سبب آفرينش عالم بوده است، همانگونه كه پدر بزرگوارش، امير المؤمنين و حسنين علّت خلقت بوده اند. حديثي در اثبات اين مطلب كه راوي آن «ابو هريره» است:

رسول خدا فرمود: هنگامي كه خداي تعالي حضرت آدم ابوالبشر را آفريد و از روح خود در او دميد، آدم به جانب راست عرش نظر افكند، آن جا پنج شبح غرقه در نور، به حال سجده و ركوع مشاهده نمود، عرض كرد: «خدايا قبل از آفريدن من، كسي را از خاك خلق كرده اي؟ خطاب آمد: نه، نيافريده ام. عرض كرد: پس اين پنج شبح كه آن ها را در هيئت و صورت همانند خود مي بينم، چه كساني هستند؟ خداي تعالي فرمود: اين پنج تن از نسل تو هستند. اگر آن ها نبودند، تو را نمي آفريدم. نام هاي آنان را از اسامي خود مشتقّ كرده ام ومن خود آنان را نام گذاري كرده ام. اگر اين پنج تن نبودند، نه

بهشت و دوزخ را مي آفريدم و نه عرش و كرسي را. نه آسمان و زمين را خلق مي كردم و نه فرشتگان و انس و جنّ را.

منم محمود و اين محمّد است، منم عالي و اين عليّ است، منم فاطر و اين فاطمه است، منم احسان و اين حسن است، و منم محسن و اين حسين است. به عزّتم سوگند، هر بشري اگر به مقدار ذرّة بسيار كوچكي، كينه و دشمني هر يك از آنان را در دل داشته باشد، او را در آتش دوزخ مي افكنم. يا آدم، اين پنج تن، برگزيدگان من هستند و نجات و هلاكت هر كس، وابسته به حبّ و بغضي است كه نسبت به آنان دارد. يا آدم! هر وقت از من حاجتي مي خواهي، به آنان توسّل كن.

ابوهريره مي گويد: پيامبر اكرم در ادامة سخن فرمود:

ما پنج تن كشتي نجاتيم. هركس با ما باشد، نجات يابد و هركس از ما روگردان شود، هلاك گردد. پس هر كس حاجتي از خدا مي خواهد به وسيلة ما اهل بيت از حضرت حق تبارك و تعالي مسئلت نمايد.

اين حديث را شيخ الاسلام حمويني در فرائد، حافظ خوارزمي در مناقب و چند تن ديگر از دانشمندان اهل سنّت نقل كرده اند.

اقتدا و توسّل به حضرت زهرا س)

يكي از مناقبي كه وجود مقدّس حضرت زهرا(س) با پدر و همسر و فرزندش مشترك است، در اهتدا و اقتدا و تمسّك است؛ يعني هدايت يافتن و پيروي كردن مردم از آنان و در موقع نياز، متوسّل شدن به آنان.

انس بن مالك روايت مي كند:

روزي پيامبر اكرم(ص) با ما نماز صبح به

جاي آورد. پس از فراغت از نماز، روي مباركش را به سوي ما گردانيد و فرمود: اي جماعت مسلمانان! هر كس آفتاب را از دست بدهد، پس بايد به ماه تمسّك جويد، و در فقدان ماه دست به دامان زهره شود و اگر زهره را نيابد، به دو ستارة فَرقَدان پناه آورد. از پيامبر اكرم سؤال شد كه يا رسول الله! مقصود از آفتاب و ماه و زهره و فرقدان (دو ستارة نور افشان) چيست؟ فرمود: من آفتابم، علي، ماه و فاطمه زهره است و دو ستاره حسنين هستند. آنان و كتاب خدا، دست آويز هاي بشرند و همواره به هم پيوسته اند و هرگز از يكديگر جدا نمي شوند تا در كنار حوض كوثر به من ملحق شوند1. از روايت مذكور كاملاً روشن است كه حضرت صدّيقه(س) در مراتب و مناقب گفته شده، هم رديف رسول اكرم(ص)، اميرالمؤمنين و حسنين(ع) است و در مقام تمسّك، اهتدا و اقتدا همانند آنان مي باشد. اگر ايشان در ولايت و عصمت نظير پيامبر اكرم(ص)، علي و حسنين(ع) نبود؛ امر هدايت يافتن و پيروي مردم از او و توسّل هر بشري در مشكلات به او، كاري بيهوده و گزاف مي بود. ترتيب اسماء پنج تن در آسمان ها، در عرش، در كرسي، در جنّت و در ساير مواقف كه نوشته شده و يا مورد خطاب خداي قرار گرفته اند به همين سبك و نسق بوده است. آنچه مي توان از ترتيب اسامي آنان در كلام پيامبر استفاده كرد، اين است كه رسول اكرم(ص) داراي عالي ترين مقام، و اميرالمؤمنين(ع) پس از پيامبر، و حضرت زهرا(س) بعد از او، و حسنين پس از فاطمه(س)، صاحب والاترين مقام در جهان آفرينش

هستند. در ادامه، اين مطلب را اثبات خواهيم كرد كه حضرت زهرا(س) از يازده امام ديگر افضل و برتر است، و اگر جز اين يك منقبت، فضيلت ديگري در شأن ايشان نبود، همين براي اثبات مقام ولايت آن حضرت كافي بود.

جنگ و صلح با زهرا(س)، همانند جنگ و صلح با پيامبر(ص)

اين موضوع كه از موضوع هاي ديگر مهم تر است، عبارت از اين است كه حضرت زهرا(س)، در مقام ولايت شريك اميرالمؤمنين و حسنين(ع) است و جنگ و يا صلح با فاطمه و دوستي و يا دشمني نسبت به او عيناً همانند جنگ يا صلح با علي و حسنين(ع) و يا حبّ و يا بغض نسبت به آنان(ع) است.

زيد بن اَرقَم روايت مي كند كه:

روزي همراه پيامبر اكرم(ص) بوديم كه وحي نازل شد. ما منتظر اتمام نزول وحي بوديم تا آن حضرت از اتاق خارج شود. هوا به شدّت گرم بود. در آن هنگام، علي بن ابي طالب و همراه او فاطمه، حسن و حسين(ع) از راه رسيدند و در ساية ديواري به انتظار نشستند تا نزول وحي به پايان رسد و حضرت رسول(ص) از حجره بيرون آيد. وقتي كه پيامبر اكرم(ص) از اتاق خارج گرديد، نظر مباركش بر علي و فاطمه و حسنين افتاد. حضرت به نزد آنان رفتند و ما در حالي كه به جاي خود ايستاده بوديم، ديديم كه حضرت رسول(ص) عباي خودش را بر بالاي سر آنان سايبان كرد، با يك دست عبا را گرفته بود، و دست ديگرش در دست علي بود كه در زير عبا جاي داشت. آنگاه پيامبر چنين فرمود:

خدايا! من اينان را دوست مي دارم.

پس تو نيز دوستشان بدار. بار الها! من با هر كسي كه با اينان در صلح و صفا باشد، در صلح و آشتي هستم و هر كس كه با اين چهار تن بجنگد، من نيز با او در جنگ خواهم بود. ايشان اين كلمات را سه بار تكرار نمود.2 ابو هريره مي گويد:

«پيامبر اكرم(ص) نظر به سوي علي، فاطمه، حسن و حسين افكند و سپس فرمود: من، با هر كسي كه با شما بجنگد، در ستيزم؛ و با هر كسي كه با شما در سِلم و آشتي باشد، من نيز در صلح و صفا هستم».3

توجه به اين نكته ضروري است كه آن انساني كه هرگز كلمه اي، حرفي، حركتي _ در هيچ مورد _ جز به فرمان و اجازة خدا از او صادر نشود، و جز در راه محبّت و رضاي پروردگار قدمي برندارد، و پيوسته در گفتار و كردار و در تمام حالاتش، محدود و متعهّد و مقيّد به امر خدا باشد؛ تنها او شايسته است كه پيامبر اكرم(ص) صلح با او را، سِلم و آشتي با خودش بداند و جنگ با او را، ستيز با خودش به حساب آورد. كاملاً روشن است كه فاطمة زهرا(س) صاحب آن نفس پاك انساني، و آن همه صفات ربّاني، يقيناً بايد در شئون ولايت، هم رديف و هم درجه و يكسان با پيامبر اكرم(ص)، علي و حسنين(ع) باشد. ابن عبّاس گويد:

روزي پيامبر اكرم(ص) نشسته بودند و علي و فاطمه و حسن و حسين(ع) نيز حضور داشتند. دعاي آن حضرت در ميان جمع، چنين بود: بار الها! تو خوب مي داني كه اينان خاندان من، و عزيزترين مردم نزد

من هستند، پس محبّان و دوستانشان را دوست بدار و با دشمنانشان دشمني فرما. يارانشان را اعانت بنما، اينان را از جميع ناپاكي ها پاك و مبرّا بدار. از جميع گناهان بركنار و مصون و محفوظ نگه دار، و از جانب خود به روح القُدُس تأييدشان

فرما... .4 روايات بسياري از ائمّة اطهار(ع) در موارد مختلف نقل شده است كه مي فرمايد: معصومين روحي دارند غير از روح عموم بشر، كه هيچ انساني در داشتن اين روح _ كه در جميع اخبار، آن را روح القُدُس» مي نامند _ با آنان هم رديف نيست. روح القُدُس، همان روحي است كه در ساية آن، پيامبر اكرم(ص) صاحب ولايت است. اين همان روح قُدسي است كه با داشتن آن، علي(ع)، حضرات امام حسن و امام حسين و امامان ديگر از اولاد امام حسين، بر همة مردم ولايت دارند. اين همان روحي است كه به تأييد پيامبر اكرم، حضرت صدّيقه (س) نيز دارندة آن است و با داشتن اين روح، آن حضرت هم وليّالله مي باشد.

فاطمه(س) ميزان كمال صلوات

رسول خدا به صراحت چنين بيان داشته است:

بر من صلوات بَتراء (= ناقص و بريده شده) نفرستيد، سؤال شد: يا رسول الله صلوات بتراء چيست؟ فرمود: اين كه (بر من صلوات بفرستيد و) بگوييد «اللّهمّ صلّ علي محمّد» ولي دربارة آل من ساكت باشيد. شما بايد بگوييد: «اللّهمّ صلّ علي محمّد و آل محمّد».

صلواتي كه شامل علي، فاطمه و حسنين(ع) نباشد، مقطوع و بريده است و مورد قبول خدا و رسولش نمي باشد. لذا حضرت صدّيقة زهرا هم رديف و برابر افرادي است كه جميع مسلمين با ايمان جهان _ از شيعه و سنّي

_ هر شبانه روز در تشهّد نمازهاي پنج گانه بر او درود مي فرستند؛ و او در اين مقام، همتاي محمّد بن عبدالله، و علي و حسنين(ع) است؛ و همين لزوم صلوات بر فاطمه (س) در هنگام اقامة نماز يك منقبت و فضيلت ساده نيست، بلكه نشانگر مرتبة اعلي و منصب والاي آن حضرت است كه اين چنين در جَنب صاحبان رسالت و امامت قرار گرفته است. بدون ترديد بايد فاطمه، خود وليّة الله و داراي مقام ولايت بوده باشد، تا هم رديف و همتاي اولياي خدا، مورد خضوع و مشمول صلوات و درود جميع مؤمنين جهان در هر زمان و مكان باشد. ماهنامه موعود شماره 77

پي نوشت ها:

? برگرفته از: فاطمةالزهرا، تأليف علامه اميني(ره)، به كوشش حبيب الله چايچيان.

1. العرائس (مخطوط) [رجوع بفرماييد به احقاق الحق ج 24 ص 250]

2. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 207 و 208

3. معجم كبير، طبراني، ج 3، ص40، ح 2621

4. امالي، شيخ صدوق، ص 393 و 394

امام مهدي(ع) در حديث لوح

سخ__نران__ي آي_ت الله الع___ظمي وح___ي_د خ____راس___اني

قسم به خدا كه من در زمان حيات رسول خدا(ص) به نزد مادرت فاطمه(س) رفتم تا ولادت حسين(ع) را به او تبريك گويم. پس در دستان مباركش لوحي سبز رنگ ديدم، گمان مي كنم كه از زمرد بود و نوشته هاي سفيد رنگي چون نور خورشيد داشت. عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت اي دختر رسول خدا!(ص) اين لوح چيست! كلام معصوم داراي ابعاد مختلف؛ ظاهر و باطن است، زيرا از ناحيه كساني صادر شده كه خداوند تبارك و تعالي، احاطه خاص وجودي به آن ها عنايت فرموده است. پس كلام ايشان، صادر شده از ناحيه

همين احاطه است و مانند كسي نيست كه كمي احاطه داشته، اما زياد حرف مي زند. كلام آن ها ، همه مردم را در همة دوران ها، مخاطب قرار مي دهد و به همين دليل در آن، براي خاص و عام علومي وجود دارد. كلام معصومين(ع) براي عوام، عبادت و براي خواص، اشارت است. احاديث آن ها در سطوح مختلف، بنا به موضوع يا بنابر نقل راوي از معني، متفاوت است. بعضي از اين احاديث با مطالب بلند مرتبه اش، به جايگاه عظيمي مي رسد كه عقول را در حيرت فرو مي برد. «حديث لوح» يكي از اين احاديث است كه شيخ كليني در كتاب كافي نقل كرده است. هنگامي كه به آن مراجعه مي كنيد، در مي يابيد كه اين حديث، از مقامي نزد ابي بصير برخوردار است كه به عبدالرحمن بن سالم مي گويد:

اگر در تمامي عمرت، به غير از اين حديث چيزي نمي شنيدي؛ همين حديث براي تو كافي بود پس آن را جز براي اهلش، براي كسي بازگو مكن. و آن اين است:

از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند: پدرم به جابر بن عبدالله انصاري فرمود كه من با تو كاري دارم. چه وقتي مي توانم كه پيش تو بيايم و از تو سؤالاتي بكنم؟

جابر عرض كرد: هر وقتي كه دوست داشتيد. پس روزي نزد او رفت و به او گفت: اي جابر! مرا از لوحي كه در دست مادرم فاطمه دختر رسول الله(ص)، ديدي و آن چه كه مادرم از مكتوبات آن لوح در اختيار تو گذاشته، باخبر كن! جابر عرض كرد: قسم به خدا كه من در زمان حيات رسول خدا(ص) به نزد مادرت فاطمه(س) رفتم تا ولادت حسين(ع) را به او تبريك گويم.

پس در دستان مباركش لوحي سبز رنگ ديدم، گمان مي كنم كه از زمرد بود و نوشته هاي سفيد رنگي چون نور خورشيد داشت. عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت اي دختر رسول خدا!(ص) اين لوح چيست! ايشان فرمودند:

اين لوحي است كه خداوند به رسول خدا هديه داده است. در آن، اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو فرزندم و اسامي اوصياء از فرزندانم مي باشد. پدرم آن را به من عطا فرموده است تا با آن، مرا بشارت دهد.

جابر گفت: سپس مادرتان فاطمه(س) آن را به من نشان دادند. آن را خواندم و از روي آن نوشتم.

پدرم فرمود: «آيا نسخه اي كه از آن برداشته اي، نزد تو موجود است تا به من نشان دهي»؟

عرض كرد: بلي. پس پدرم با او به منزل جابر رفت. جابر صحيفه اي از پوست نازك بيرون آورد.

پدرم گفت: اي جابر! كتاب را نگاه كن تا من برايت بخوانم. جابر نگاه به نسخه اش مي كرد و پدرم مي خواند، حتي يك حرف هم مخالف نوشته نبود. پس جابر گفت: به خداوند سوگند همين طور است كه شما خواندي، در لوح نوشته شده بود: « بسم الله الرّحمن الرحيم، اين كتابي است از سوي خداوند عزيز حكيم، براي محمد، پيامبر؛ نور، سفير، حجاب و دليلش. روح الامين از سوي پروردگار عالميان بر او نازل گشته است. اي محمد! نام هاي مرا تعظيم كن و نعمت هايم را شاكر باش و آن ها را انكار مكن. همانا من خدايي هستم كه به غير از من معبودي نيست؛ كوبندة ستمكاران، پيروزي بخش ستمديدگان و حاكم دين. همانا خداوندي هستم كه به غير از من معبودي نيست، هر كس كه غير از فضل مرا اميد

داشته يا از غير از عدل من بهراسد، او را آن چنان عذابي كنم كه احدي از جهانيان را عذاب نكرده باشم. تنها مرا عبادت كن و بر من توكل كن. همانا من پيغمبري مبعوث نكردم كه روزهايش اكمال نشد و مدتش به سر رسيد مگر اين كه براي او وصي اي قرار دادم. همانا من تو را بر انبيا برتري دادم و وصي ات را بر اوصيا، و تو را گرامي داشتم با دو بچه شير و دو نوه ات حسن و حسين. پس همانا حسن را معدن علم خود، پس از گذران مدت پدرش و حسين را خازن وحي خود قرار دادم و او را با شهادت، گرامي داشتم و او به وسيلة آن به سعادت رسيد. پس همانا او برترين كساني است كه شهيد شده اند و بالاترين شهدا از لحاظ درجه است. كلمة تامّة خود را با او قرار دادم و حجت بالغه ام نزد اوست. با عترت او پاداش مي دهم و عقاب مي نمايم. اولين آن ها، علي، سيد عابدان و زينت اولياي گذشتة من است و پسرش شبيه جدش محمد است كه باقر علم و معدن حكمت من است. شك كنندگان در جعفر، هلاك خواهند شد، منكر او منكر من است. اين قول، حقيقتاً از سوي من پابرجاست كه گرامي مي دارم جايگاه جعفر را و او را در مورد شيعيان، ياران و دوستانش، خوشحال مي كنم. بعد از او براي موسي فتنه اي كور و تاريك رخ خواهد داد. حجت من مخفي نمي ماند، و همانا اولياي من از جام وفادارتر مي نوشند. هر كس هر كدام از آن ها را انكار كند نعمت مرا انكار كرده است و هر كس آيه اي از كتاب

مرا تغيير دهد، بر من افترا بسته است.

واي بر افترابندان و منكران! پس از اتمام مدت موسي، بنده ام و حبيبم و برگزيده ام علي، وليّ و ياور من و كسي است كه سختي نبوت را بر دوش او مي گذارم و او را با تصدي آن امتحان مي كنم. او را عفريتي مستكبر مي كشد، و در شهري كه بندة صالح بنا كرده است، در كنار بدترين خلايقم دفن مي شود. اين قول بر من ثابت است كه او را با پسرش محمد مسرور سازم؛ جانشين پس از او و وارث علمش. پس او معدن علم من، جايگاه سرّم و حجتم بر مخلوقات است. بنده اي به او ايمان نمي آورد، مگر آن كه بهشت را جايگاه او قرار مي دهم و شفاعتش را در مورد70 نفر از خويشانش كه همگي مستوجب آتش هستند مي پذيرم و سعادت به پسرش، علي؛ ولي من و ياورم و شاهد در خلقم و امين من بر وصيم ختم مي شود. از او دعوت كننده به راهم و خازن علمم، حسن را به وجود مي آورم و آن را با پسرش (م ح م د) رحمة للعالمين كامل مي كنم. او كمال موسي، بهاء عيسي و صبر ايوب دارد. پس در زمان او، اولياي من ذليل گشته سرهاي آن ها هديه داده شود، همان طور كه سرهاي رؤساي ترك و ديلم هديه مي شوند. پس كشته و سوزانده شوند و در خوف و رعب و هراس به سر برند. زمين با خون هاي آن ها رنگين مي شود و فرياد و فغان زنانشان بالا مي رود. آنان به حتم اولياي من هستند. با آن ها، تمامي فتنه هاي كور و تاريك را دفع مي كنم و به واسطه آن ها زلزله ها را بر داشته،

غل و زنجيرها را باز مي كنم. آن ها كساني هستند كه صلوات و رحمت پروردگارشان بر آن ها است و آن ها هدايت شدگانند». اين لوحي است كه خداوند به رسول خدا(ص) هديه نموده و پدرم به من عطا فرموده است تا با آن مرا بشارت دهد.

مشخص مي شود كه شأن نزول اين لوح، به مناسبت ولادت امام حسين(ع) بوده و همانا خداوند تعالي و پيامبرش در روز اول ولادتش، او را از آن چه كه بر ايشان _ امام حسين(ع) _ جاري مي شود، باخبر مي كنند و چاره اي از اين موضوع نبوده است. امام حسين(ع) داراي جاذبة خاصي در قلب ها هستند، به طوري كه به مجرد آن كه نامش ذكر مي شود، آن جاذبه در قلب ها پديدار مي شود:

همانا براي حسين(ع) محبتي مخفي در قلب هاي مؤمنين وجود دارد.

پس خود او و طفوليتش در قلب مادرش زهرا(س) چگونه است؟ و حالِ مادرش چگونه است هنگامي كه مي فهمد كه طفلش كه الان يك روزه است، سرش را با غريبي و تنهايي، كنار فرات جدا مي كنند؟ اين جاست كه مقام فاطمه(س) نزد خداي تعالي متجلي مي شود، و زمان بشارت الهي به حضرت رسول(ص) و حضرت زهرا(س) به واسطة ائمه معصومين(ع) از ذريه حسين(ع) و به واسطه نقش آن ها در اين امت تا مهدي(ع) كه ذخيره اصلاح گر عالم است، فرا مي رسد.

پس حضرت زهرا(س) فرمود: اين كتابي است كه خداوند به رسول خدا(ص) اهدا فرموده است؛ در آن اسم پدرم، شوهرم، اسم دو فرزندم و اسم اوصياي از فرزندانم مي باشد و آن را پدرم به من عطا فرموده تا با آن مرا بشارت دهد.

اين كتابي است از خداوند عزيز حكيم به محمد پيامبرش...

اسم عزت و اسم حكمت

را با هم جمع نموده است و اين بحثي است كه تنها به اشاره اي به آن، اكتفا مي كنيم و قرائت را ادامه مي دهيم تا بفهميم كه اين كتاب از كيست! و به سوي كيست؟

عناوين گوينده و مخاطب را ملاحظه كنيد.

گوينده: خداوند عزيز و كليم.

مخاطب: پيامبر او، نور، سفيرش، حجاب و دليلش.

در هر يك از اين عناوين، بحثي است كه وقت ما براي پرداختن به آن كافي نيست، فقط مي خواهم كه در كلمه «نورش» تأمل كنيد. خداوند متعال در آخر آيه نور مي فرمايد:

يهدي الله لنوره من يشاء و يضرب الله الأمثال للنّاس و الله بكلّ شيءٍ عليم.1

خدا هر كه را بخواهد با نور خويش هدايت مي كند، و اين مثل ها را خدا براي مردم مي زند و خدا به هر چيزي داناست.

آن چه كه مي خواهم اشاره كنم اين است كه هر كسي در اين حديث قدسي دقيق شود، ملاحظه مي كند؛ اولاً در اين حديث، نام هاي همه ائمه معصومين(ع) و خصوصيات مهم آن ها كاملاً ذكر شده و اين مطابق است با آن چه از اخبار صحيحه از ذكر ائمه از لحاظ تعداد و اسماء در تورات و انجيل، قبل از تحريفشان موجود بوده است. البته نصي در تورات بعد از تحريف باقي مانده است كه تعداد ائمه(ع) را بيان مي كند! اين موضوع را «ابن كثير» در البداية والنهاية ج 6، صفحة 280 آورده است:

در توراتي كه دست اهل كتاب است اين مضمون است: «همانا خداي تعالي به ابراهيم، اسماعيل را بشارت داد و همانا او را رشد داد و زياد كرد و از فرزندانش دوازده عظيم قرار داد».

منظور ابن كثير آن چيزي است كه در تورات فعلي است. در

عهد قديم و جديد، سفر آفرينش، صحاح هفدهم، آمده است: ابراهيم به خداوند گفت:

اي كاش اسماعيل در حالي كه امام تو مي بود زندگاني مي گذراند. پس خداوند گفت: ساره همسرت، پسري براي تو به دنيا مي آورد و به اسحاق صدايش مي زني و عهد مرا اقامه مي كند و با او عهدي ابدي نسل به نسل منتقل مي شود.

و اما اسماعيل، آن چه را كه دربارة او گفتي شنيدم، آگاه باش كه من او را مبارك گردانم و به ثمر نشانم و نسل او را زياد گردانم. از او دوازده رئيس متولّد مي شود و او را امتي بزرگ قرار مي دهم، ولي عهدم را با اسحاق كه ساره در اين وقت در سال آينده به دنيا مي آورد، اقامه مي كنم. كعب الاحبار اين عبارت را، «دوازده قيّم» ترجمه كرده و بعضي از ايشان نيز «دوازده امام» ترجمه كرده اند. متن اصلي در تورات و در منابع سني و شيعه موجود است و اين مؤيدي است بر بشارت پيامبر(ص). نكته بعد اين كه ملاحظه مي كنيم در حديث قدسي از اصحاب و شيعيان ائمه غير از اصحاب امام صادق(ع) نام برده مي شود، وليكن هنگامي كه آخر حديث لوح، كلام به امام مهدي مي رسد در آخر حديث لوح، خداوند به تفصيل از اولياي امام(ع) سخن مي گويد. از آن ها به «اولياء الله» تعبير مي كند و مي گويد:

و آن را با پسرش (م ح م د) رحمة للعالمين كامل كنم، با او كمال موسي، بهاء عيسي و صبر ايوب است پس در زمان ظهورش اولياي من ذليل مي شوند.. ملاحظه بفرماييد، خداوند تعالي اصحاب امام صادق(ع) را منسوب مي كند به اين كه حاملان احاديث اهل بيت(ع) هستند بعد

از اين كه فتنه هاي شديدي به شيعه مي رسد و آن ها را به امام صادق(ع) منسوب مي كند. امّا هنگامي كه از اصحاب مهدي(ع) صحبت مي كند، آن ها را به خودش منسوب كرده، تعبير «اوليائي» به كار مي برد. سپس از اين كه طاغيان، آن ها را ذليل مي كنند، مي كشند و آواره مي كنند، صحبت به ميان مي آيد؛ تا آن جا كه مي گويد:

آنان حقاً اولياي من هستند. اميدوارم توفيق پيدا كنم فرق افراد عصر غيبت و عصر ظهور را بيان كنم.

اين جا ملاحظه مي كنيم كه فرمايش خداوند تبارك تعالي از امام مهدي(ع) در قالب صحبت از ياران ايشان و مؤمنين در زمان ايشان آمده است، پس چرا مي گويد:

با ايشان تمامي فتنه هاي تاريك را دفع مي كنم و به واسطه ايشان فتنه ها و زلزله ها را برمي دارم.

چرا نگفت با او؟ مثل اين كه خداوند تعالي مي گويد همانا وجود وليّ من مهدي، بالاتر از اين است كه بگويم با او دفع فتنه ها و زلزله ها مي كنم. پس اين ها را با خادمان و يارانش دفع مي كنم و او سرور و آقاي ايشان است و توانايي هايي كه فقط به او عطا شده، بسيار بالاتر از اين هاست. چيزي را كه اكنون نقل مي كنم، از مرحوم سيد جمال الدين خوانساري صاحب روضات الجنات، و از اكابر علماي ماست، مطلب را روشن مي كند. ايشان وصيت كرده قبري در خارج از اصفهان برايش آماده كنند؛ در حالي كه در شهر، قبرستاني تاريخي كه مؤمنين علاقمند به دفن در آن بودند، وجود داشت؛ چرا كه پر از علما و صالحين بود. هنگامي كه از دليل اين كار از ايشان سؤال كردند سكوت كرد. اصرار كردند تا اين كه بيان كرد:

دوستي تاجر داشتم كه به صداقت و ديانتش اعتماد

داشتم و به من اصرار كرد كه وصيّ او باشم. پس قبول كردم علي رغم آن كه وصايت احدي را قبول نمي كردم و اين قصه را او برايم نقل كرد. او گفت:

از راه عراق به حج بيت الله الحرام رفتم تا در رفت و برگشتم به زيارت ائمه(ع) نايل آيم. هنگامي كه به نجف رسيدم، حواله اي نزد من بود. خواستم در روز حركت قافله آن را تسليم كنم، امّا تا مغرب تأخير كردم و وقتي آمدم تا به قافله ملحق شوم، فهميدم كه قافله رفته است و در سورالنجف را قفل كرده اند. پس آن شب را در داخل سور گذراندم و اول صبح سريع خارج شدم تا به قافله ملحق شوم، ولي هر چقدر در صحرا پياده مي رفتم آن ها را نمي يافتم! متحير به نجف برگشتم و ديدم كه باب سور هم بسته است پس شب را خارج سور گذراندم. در نيمه هاي شب ناگهان شخص درويشي را كه لباس هاي كهنه اي پوشيده بود ديدم. به من گفت: «تو ديشب از قافله جا مانده اي، چرا نماز شب را ترك كردي؟ بلند شو و با من بيا!» پس چند گام بيشتر با او برنداشته بودم كه شخصي جليل القدر را ديدم كه به ما نگاه كرد و به درويش گفت: «او را به مكه ببر»! درويش به من گفت: برو و فلان وقت بيا». در وقتي كه وعده داده شده بود رفتم وي به من گفت: «پشت سر من بيا و قدم هايت را جاي قدم من بگذار». خود جلوي من قرار گرفت و چند قدمي نرفته بود كه خودم را در مكه يافتم. پس خواست با من وداع كند. به او گفتم:

بسيار بر من منت مي گذاريد، اگر لطفتان را كامل كنيد و بعد از حج، مرا به نجف بازگرداني. قبول كرد و در روز و مكان خاصي با من قرار گذاشت. بعد از آن كه مناسك حج را كامل كردم، به سمت آن مكان رفتم و او را يافتم. همان طور كه مرتبه اول گفته بود: «به من گفت پشت سر من بيا و قدم هايت را در جاي قدم هاي من قرار ده» و باز، بعد از چند قدمي ديدم كه در نجف هستم. به من گفت: « اين جريان را به رفقايت مگو! به ايشان بگو كه با يكي از ايشان آمدم و قبل از شما رسيدم». سپس به من گفت: «من با تو كاري دارم» گفتم: من حاضرم، كارتان چيست؟ گفت: «در اصفهان به تو خواهم گفت». به اصفهان برگشتم، تا آن كه روزي دوست درويشم را در ميان حمالان بازار اصفهان ديدم، به سمت من آمد و به من گفت: «من همان كسي هستم كه تو را به مكه رسانيدم و الان وقت كارم است كه به من وعده داده بودي!» گفتم: بله كارتان چيست؟ گفت: «من در فلان مكان زندگي مي كنم و در فلان روز مي ميرم، پس به مكان زندگي ام بيا و در صندوق من هشت تومان است، آن ها را براي كفن و دفن خرج كن. سپس مرا به مكاني كه قبر خود انتخاب كرده بود برد و گفت: «مرا اين جا دفن كن»! صاحب روضات الجنات گفت: اين همان مكاني است كه آن وليّ خدا انتخاب كرده بود، من هم اين جا را براي دفن انتخاب كرده ام.

اين تنها سطح خادمي از اصحاب ايشان(ع) است. پس هنگامي كه خادمانشان

كار «آصف بن برخيا» را انجام مي دهند، خود آن حضرت _ صلوات الله عليه _ چگونه خواهد بود؟

اي حسرت بر عمرمان كه گذشت و نفهميديم كه چه كرديم و از چه كسي دور شديم؟ چقدر، از او ياد كرديم تا كه او ما را ياد كند؟ و چقدر براي او كار كرديم تا برايمان جبران كند؟

او امامي است كه خداوند تعالي از او به اين نحو ياد مي كند كه، همانا او خاتم الائمه، كامل كنندة ايشان و رحمة للعالمين است و با او كمال موسي، بهاء عيسي و صبر ايوب است.

خداوند سبحان تعبير « رحمة للعالمين» را جز براي رسول الله(ص) كه فرموده:

و ما أرسلناك إلاّ رحمةً للعالمين.2

فقط براي يك نفر ديگر به كار برده وآن حضرت صاحب الزمان(ع) مي باشد. ما نمي توانيم معناي رحمة للعالمين را بفهميم مگر آن كه معناي: « الحمدلله رب العالمين» را بفهميم.

دليل آن، اين است كه ربوبيّت عوالم وجودي؛ ملك و ملكوت، داراي مغز و پوسته اي است:

اما لايه ظاهري كه عالم ملك است، نيازمند ربوبيت و تربيت به واسطة اسم « الرحمن» است تا به سمت تكاملش سير كند و اما مغزي كه عالم ملكوت است، نيازمند به ربوبيت با اسم «الرحيم» است تا به كمالش نايل آيد.

همانا قرآن براي تمامي مردم و به طور اخص براي كساني كه مي فهمند، معجزه است. اين ها كساني هستند كه درك مي كنند كمال بشريت به جز با قرآن كه بر قلب سيدالمرسلين(ص) نازل شده است، متحقق نمي شود. تنها دو نفر مظهر هر دو اسم _ الرحمن و الرحيم _ مي باشند: خاتم النبيين(ص) و خاتم الوصيين امام مهدي(ع). اين مقام حجت بن الحسن _ ارواحنا له الفداء _

مي باشد و انسان فقط وقتي كه به اهليّت معرفت راه پيدا كند او را مي شناسد: و به مغز حكمت و علم مي رسد. هر اندازه در مناطق وجود و تعقل جلو برود، مي فهمد كه همانا فاعلي كه وجود از اوست، ذات خالق مقدس _ خداي عزوجل _ است و كسي كه وجود در همة عوالم، قائم به اوست حجت خدا بر مخلوقاتش حضرت حجت بن الحسن _ صلوات الله عليه _ مي باشد.

اين گسترة ولايت امام مهدي(ع) و عظمت مقام آن حضرت _ ارواحنا له الفداء _ است. به روايات اهل بيت(ع) رجوع كنيد و آن ها را بخوانيد و از آن چيزي بفهميد و به مردم، آن چه كه از مقام پيامبر(ص) و اهل بيتش(ع)، مخصوصاً امام مهدي(ع) فهميديد؛ بشناسانيد، چرا كه در زمان ما مظلومي مثل آن حضرت(ع) يافت نمي شود.

ايشان آن وجود مقدسي هستند كه اگر خداوند او را خلق نمي كرد، عهدش در لوحي كه به سوي پيامبرش فرستاده و با وصفي كه براي پيامبرش به كار برده _ رحمة للعالمين _ ختم نمي شد. اما ساير صفات امام در عهد لوح عبارتند از: «با او كمال موسي، بهاء عيسي و صبر ايوب(ع) است». فرصت نداريم كه كمال موسي و بهاء عيسي را تبيين كنيم. به صبر ايوب اشاره مي كنم كه او مَثلي در صبر پيامبران(ص) مي باشد. آيا صبورتر از انساني كه حجاب ها براي او برداشته شده است و او امور را به صورت واقعي ولو بعد از گذشت زمان _ مي بيند، ديده ايد، قبر جده اش صديقة كبري را زيارت مي كند و ظلم هايي را كه به آن مخدره شده است، مجسم مي بيند و پهلوي شكسته و جسم ضعيف آن حضرت(س)

را مي بيند. ايشان قبر جدش موسي بن جعفر(ع) را زيارت مي كند، پس ساق پاي ايشان را كه به واسطة زنجيرها زخم شده، و بدنش را كه به واسطه سم ضعيف شده، مشاهده مي نمايد.

و جدش علي بن موسي الرضا(ع) را زيارت مي كند پس صورتش كه سمّ آن را تغيير داده، مي بيند؛ در نجف ضربة شمشيري كه بر فرق جدش فرود آمده را مي بيند.

سپس به كربلا عروج مي كند و آن بدني را كه بر خاك افتاده است مي بيند كه حتي ملائكه نمي توانند آن را نظاره كنند! بله، يقيناً او صبر ايوب دارد...

پروردگارا! ما مقصريم. پروردگارا! ما قاصريم. پروردگارا به حرمتي كه ولي ّات حضرت حجت(ع) نزد تو دارد، حرمتي كه در عهد با پيامبرت به وسيله جبرئيل بر لوحي از جانب خودت نازل كردي، و در آن مقام ياران امام مهدي(ع) را بيان كردي، و اين كه به واسطة ايشان بلا و فتنه ها را دفع مي كني و مقام خودش را در درجه اي بالاتر از مقام ايشان قرار دادي، از گناهان ما بگذر و لطفت را شامل حال ما كن كه ما محتاج يك نگاه او هستيم. پروردگارا! آن چيزي كه از تو طلب كرديم، به حقي كه از تو بر اوست و حرمتي كه او نزد تو دارد و حقي كه با او قرار داده اي و حرمتي كه براي او قرار داده اي، نگاهش را شامل حال ما بفرما و ما را مشمول دعاي خير آن بزرگوار قرار ده. مترجم: سي_د مح_مد حسين ه____اش__مي____ان

ماهنامه موعود شماره 77 پي نوشت ها:

? متن عربي برگرفته از: الحق المبين في معرفة المعصومين(ع)، علي كوراني.

1. سورة نور (24)، آية 35.

2. سورة نساء (4)، آية 107.

جامعه مسلمانان آمريكا

حدّاقل دو

قرن قبل از كشف قارة آمريكا به دست كلمبوس، مسلمانان شبه جزيرة اسپانيا و قارة آفريقا موفق شدند به قارة آمريكا دست يافته و حتي با اهالي بومي آن سرزمين آميزش داشته باشند.

حميد مولانا جمعيت شناسي مسلمانان در آمريكا

نيم قرن پيش، جامعه شناسان و كارشناسان علوم سياسي غرب، فكر نمي كردند كه اسلام به يك نقطه قدرت بزرگ در سيستم بين المللي تبديل شود. به همين جهت، مطالعه نفوذ مسلمانان در دنيا از جنبه سياسي، اقتصادي، فرهنگي و منطقه اي تقريباً ناچيز بود. در آمريكاي شمالي و ايالات متحده آمريكا نيز جمعيت مسلمانان و فعاليت آن ها در حاشيه قرار داشت. در سه دهة اخير و به ويژه با پيروزي انقلاب اسلامي ايران، نه تنها اين پيش فرض ها و معادلات به هم خورده است؛ بلكه امروز برداشت و تحليل جديدي از جايگاه اسلام و مسلمانان در امور بين المللي به وجود آمده است. آمار رسمي و دقيق دربارة جمعيت مسلمانان در ايالات متحده آمريكا وجود ندارد؛ زيرا كه مطابق قوانين و مقررات آمريكا، دين و مذهب شهروندان در سرشماري ملي كه تقريباً هر ده سال يك بار انجام مي شود، منظور نگرديده است. به همين جهت، آمار مسلمانان در آمريكا، تخميني بوده و در جمع آوري اطلاعات در اين مورد، از منابع ديگر از جمله اصليت شهروندان و مهاجران و از نوع مليت ها كه از سوي مقامات رسمي سرشماري، گردآوري شده است؛ استفاده مي شود. آمار دولت آمريكا نشان مي دهد كه عدة مهاجران به آمريكا از كشورهاي اسلامي، از بدو ورود تا سال 1965 ميلادي، نسبت به مذاهب و مليت هاي مناطق ديگر بسيار كم بوده است. طبق اين آمار، در سال هاي بين 1820 تا 1965، مجموعاً 517367

نفر از كشورهاي اسلامي به آمريكا مهاجرت كرده اند كه اغلب آن ها از نواحي بالكان و عثماني سابق (تركيه) و هندوستان كه شامل پاكستان و بنگلادش امروزي است، بوده اند. طبق آمار اداره مهاجرت آمريكا، عدة مهاجران از كشورهاي اسلامي بين سال هاي 1966 تا 1980 افزايش يافته و به 865472 مي رسد. گرچه اكثريت اين مهاجران مسلمان بوده اند، اما بسياري نيز از اديان ديگر از جمله مسيحيت و يهوديت هستند. تعداد مهاجران از كشورهاي اسلامي در دهه 1980 به 921100 رسيده و در هفت سال اول دهه 1990 (1991 تا 1997) به 997000 افزايش يافته است. مسلمانان، فقط 30 درصد از مهاجران لبناني به آمريكا را در سال هاي بين 1980 تا 1990 تشكيل مي دادند؛ در حالي كه يك سوم مهاجران هندوستان به آمريكا در سال هاي بين 1820 تا 1960 مسلمان بودند. عدة بسيار زيادي از ايرانيان كه پس از انقلاب اسلامي به آمريكا مهاجرت كردند، به ويژه در سال هاي بين 1980 تا 1990 از يهودي ها، مسيحي ها و اديان ديگر جز اسلام بودند. به طور كلي بين سال هاي 1820 تا 1997 طبق آمار دولت آمريكا، در حدود 3 ميليون و 300 هزار نفر از كشورهاي مسلمان به آمريكا مهاجرت كردند و اين فقط 5 درصد از كل مهاجران 64 ميليوني در اين سال ها به آمريكا بوده است. بزرگ ترين رقم مهاجران از كشورهاي اسلامي به آمريكا را به ترتيب كشورهاي عربي، ايران، پاكستان، هند، بنگلادش، تونس، آفريقاي شمالي، اروپا به ويژه منطقه بالكان (كشورهاي آلباني، بوسني و هرزگوين و جمهوري هاي سابق يوگسلاوي) تشكيل مي دهند. ساير مناطق قاره آفريقا و آسيا، مانند جمهوري هاي آسياي مركزي، اندونزي، مالزي، آفريقاي جنوبي و غيره در

درجه بعد قرار دارند. تعداد مهاجران از افغانستان بين سال هاي 1980 تا 1990 در حدود 30 هزار و در هفت سال اول دهه 1990 ميلادي بالغ بر 13600 نفر بوده است. امروز جمعيت مسلمانان در آمريكا حداقل 6 ميليون و حداكثر تا 9 ميليون نفر، تخمين زده مي شود.

نگاهي به تاريخ

مسلمانان نه تنها در سفر و دريانوردي كريستوفر كلمبوس در 1492 ميلادي به قاره آمريكا به او كمك و ياري كردند، بلكه در كشف اين سرزمين به دست اروپايي ها با آنان همراه بودند. ماجراي مسافرت و درياسالاري كلمبوس به قاره آمريكا، دقيقاً زماني صورت مي گيرد كه چند سال قبل از آن، آخرين حكومت مسلمانان بر شبه جزيرة اسپانيا كاملاً از سوي شاه زاده هاي مسيحي آن منطقه خاتمه يافته؛ ولي اطلاعات و دانش انباشته شده چند قرن تمدن اسلامي در اروپا و به ويژه در آن منطقه، در رشته هاي جغرافيا، تاريخ، نجوم، رياضيات، دريانوردي، نقشه برداري و تبحر و فناوري هاي جهان گشايي به دست مسيحيان اسپانيايي و پرتغالي افتاده است. فرضيه معتبري كه از طريق برخي از تاريخ نويسان و دانشمندان ارائه شده، حاكي از اين است كه حداقل دو قرن قبل از كشف قارة آمريكا به دست كلمبوس، مسلمانان شبه جزيرة اسپانيا و قارة آفريقا موفق شدند به قارة آمريكا دست يافته و حتي با اهالي بومي آن سرزمين آميزش داشته باشند. لازم به يادآوري است كه از سال 1474 ميلادي تيم پادشاهان مسيحي كاتوليك، يعني زن و شوهري موسوم به ايزابلا، از ناحيه سويل و فرناندو از منطقه آراگون شبه جزيره اسپانيا و پرتغال موفق شدند به تدريج، از تضعيف و چنددستگي مسلمانان استفاده كرده، حكومت و سلطه خود را

بر آن سرزمين استوار نمايند و بالاخره آخرين حكومت و شهر مسلمانان يعني گرانادا (غرناطه) را در 1492، يعني زماني كه كلمبوس دريانوردي خود را به طرف قاره آمريكا شروع كرد، تصرف و فتح كنند. مسلمانان تحت فشار و خفقان شاهان اسپانيا و پرتغال، از آن منطقه رانده شدند. و از آن تاريخ به بعد هيچ گاه در ادبيات غرب توجهي به نقش مسلمانان در اكتشاف قارة آمريكا نشده است. اكتشاف قاره آمريكا به دست اروپايي ها با دو روند تاريخي ديگر در دنياي اسلام همراه است: يكي حمله و حكومت مغول ها در شرق آسيا كه فاجعة بزرگي را براي حكومت هاي مسلمانان در فلات ايران و آسياي مركزي و سرزمين هاي عربي به وجود مي آورد و ديگري ظهور مسلمانان ترك و عثماني ها و فتح قسطنطنيه و شكست مسيحيان و كليساي بيزانتين (ارتدوكس) در شرق است كه هم زمان با افول حكومت هاي اسلام در شبه جزيره اسپانيا _ پرتغال صورت گرفته و منجر به تأسيس امپراتوري عثماني و گسترش تمدن اسلامي و ترك زبان در شرق مديترانه و اروپا مي شود. زماني اسپانيا، انگلستان و فرانسه قاره آمريكا را تقسيم كرده و به مستعمرات خود ملحق مي كنند كه امپراتوري عثماني در غرب با اروپا و در شرق با ايران (سلسله صفوي)، درگيري سياسي و نظامي داشت. با تضعيف دولت هاي اسلامي در اروپاي غربي و ناحيه اقيانوس هند و آفريقا و درگيري هايي كه امپراتوري هاي عثماني و صفوي در سرزمين وسيع آسيا _ اروپاي شرقي دارند، برتري تسلط دريايي به ويژه در اقيانوس هاي اطلس و كبير (آرام) به دنياي غرب و به ويژه به اسپانيا، پرتغال، انگلستان، فرانسه و هلند انتقال پيدا مي كند.

تماس

مسلمانان و دنياي اسلام با قاره آمريكا در اواسط قرن نوزدهم، بسيار ناچيز است. مهاجرت مسلمانان به قاره آمريكا از اطراف و اكناف دنيا در چند مرحله صورت گرفته است. در اوايل قرن نوزدهم، مسافرت و مهاجرت افراد مسلمان به آمريكا و به ويژه آمريكاي شمالي از طريق دعوت، استخدام و بهره برداري ويژه آن ها در حرفه هايي كه اروپايي ها با آن آشنايي نداشتند، صورت مي گرفت. مثلاً در سال 1856 ميلادي، قشون سواره آمريكاي شمالي (ايالت متحده) فرد مسلماني به نام «حاجي علي» را جهت پرورش شتر در ايالت آريزونا و كاليفرنيا استخدام كرده، به آمريكا آورد كه سال هاي بعد مقيم شده، در كاليفرنيا زندگي كرد. امّا اولين گروه مهاجران مسلمان به آمريكا در سال هاي 1875 تا 1912، يعني پس از خاتمه جنگ هاي داخلي آمريكا و قبل از آغاز جنگ اول بين المللي صورت گرفت. اكثريت اين مهاجران را مسيحيان كشورهاي سوريه، اردن، فلسطين و لبنان تشكيل مي دادند كه در مدراس ميسيون هاي مذهبي در خاورميانه، درس خوانده و به جهات اقتصادي و مذهبي به قاره آمريكا مهاجرت مي كردند؛ گرچه در بين اين گروه، مسلمانان اهل سنت، شيعه، علوي سوريه اي و دروزي متعلق به لبنان مشخص بودند. مرحله دوم مهاجرت مسلمانان به آمريكا پس از جنگ بين المللي اول و سقوط امپراتوري عثماني صورت مي گيرد و بيشتر شامل كشورهايي است كه تحت سلطه عثماني ها اداره مي شدند. به علت سهميه بندي مليت هاي مختلف در قانون مهاجرت ايالات متحده كه در دهه هاي اوايل قرن بيستم بيشتر شامل اروپايي ها مي شد، عدة مهاجران مسلمان به آمريكا هنوز محدود مي باشد. دورة سوم مهاجرت مسلمانان به آمريكا، زماني آغاز مي شود كه در دهه 1930 ميلادي، طبق قوانين مهاجرت

جديد آمريكا، به مسلمانان مقيم آمريكا اجازه داده مي شود تا اعضاي فاميل و خانواده خود را نيز بتوانند براي مهاجرت به آمريكا دعوت كنند.

مرحله چهارم مهاجرت و اقامت مسلمانان در آمريكا كه عده انبوه و قابل توجهي را از دنياي اسلام و به ويژه خاورميانه تشكيل مي دهد، از خاتمه جنگ جهاني شروع شده و تا دهه 1960 ميلادي ادامه پيدا مي كند. اكثريت مسلماناني كه در اين دوره به آمريكا مهاجرت كرده و يا مقيم مي شوند، از تجار، دانشجويان، اصناف و حرفه هاي مختلف بوده و انگيزه اصلي آن ها، اقتصادي، فرهنگي، آموزشي و اجتماعي مي باشد. با تغييرات جديدي كه در قانون مهاجرت آمريكا در سال 1965 ميلادي به وجود آمد، سهميه بندي مهاجرت به آمريكا بر مبناي مليت و قوميت لغو شده، بر مبناي احتياج حرفه اي و اقتصادي طرح مي گردد و اين فرصت مناسبي را براي مهاجرت مسلمانان به ايالات متحده فراهم مي سازد. مرحله پنجم و اخير مهاجرت مسلمانان به آمريكاي شمالي و ايالات متحده، بيشتر با تحولات بين المللي، دگرگوني هاي داخلي كشورهاي اسلامي و محدوديت ها و فرصت هاي ايجاد شده در قاره آمريكا ارتباط دارد. بزرگ ترين مهاجرت مسلمانان به آمريكا در اين دوره و به ويژه از كشورهاي پاكستان، بنگلادش، افغانستان، ايران، اندونزي، مالزي، هند، كشورهاي عربي خاورميانه، فلسطين، تركيه و آفريقاي شمالي صورت مي گيرد. اين دوره از اواسط دهه 1960 آغاز شده و تا امروز ادامه دارد. جنگ هاي اعراب و اسرائيل در سال هاي 1967 و 1973، جنگ هاي داخلي لبنان در دهه 1970 و اشغال برخي از كشورهاي اسلامي به دست قدرت هاي اروپايي، مانند اشغال افغانستان از سوي نيروهاي شوروي سابق، تأثيرات فوق العاده اي در مهاجرت مسلمانان به آمريكا

داشته است. حمله اسرائيل به لبنان و فلسطين و اشغال اين دو كشور، دو جنگ اخير در عراق پس از فروپاشي شوروي، انقلاب اسلامي ايران، استقلال جمهوري هاي آسياي مركزي از يوغ تسلط نظام شوروي، تحولات سياسي در قاره آفريقا و مغرب و به طور كلي روند و جريان اقتصاد جهاني همراه با توسعه ابزار آلات ارتباطات و حمل و نقل و ترابري و به ويژه آموزش و پرورش دانشگاهي و اشتغالات جديد، همه دست به دست هم داده و برخلاف محدوديت هاي حاصل از وقايع 11 سپتامبر 2001 در آمريكا، تعداد مهاجران و مسلمانان مقيم آمريكا را افزايش داده است. مثلاً در اواسط دهه 1970 ميلادي و قبل از انقلاب اسلامي ايران، تعداد ايرانياني كه به دلايل مختلف در آمريكا اقامت داشتند، از 70 هزار نفر تجاوز نمي كرد كه بيش از 50 هزار نفر آن ها را دانشجويان تشكيل مي دادند. در سه دهه اي كه از انقلاب اسلامي ايران مي گذرد، تعداد ايرانيان مقيم آمريكا نزديك به يك ميليون نفر رسيده كه اقليت كوچكي از آن را يهوديان ايراني تشكيل مي دهند.

جامعه شيعيان آمريكا

جامعه شيعيان، پس از اهل تسنن، بزرگ ترين گروه مسلمانان در ايالت متحده آمريكا مي باشد و شيعه اثني عشري، قريب به اتفاق اين گروه از مسلمانان را تشكيل مي دهد. از ده ميليون مسلمان در آمريكا، از جمله مسلمانان سياه پوست بومي آمريكا، نزديك به دو ميليون نفر از مذهب شيعه هستند. به عبارت ديگر از هر ده نفر مسلمان در ايالت متحده، دو نفر از شيعيان هستند و بزرگ ترين گروه مسلمانان شيعه را ايراني ها، كه نزديك به يك ميليون نفر مي باشند، تشكيل مي دهند. ساير شيعيان آمريكا از كشورهاي عراق، لبنان،

افغانستان، عربستان سعودي، پاكستان، هند، آذربايجان، تاجيكستان، تركمنستان و سوريه بوده و تعداد قابل توجهي نيز از ساير ممالك و سرزمين هاي اسلامي هستند. مهاجرت چند سال اخير مسلمانان به آمريكا به ويژه از كشورهاي پاكستان، عراق، بحرين و سواحل خليج فارس، بنگلادش، آفريقاي شمالي و جنوبي و آسياي مركزي، جمعيت شيعيان را در آمريكا افزايش داده است. جامعه شيعيان در آمريكا، به ويژه پس از جنگ جهاني دوم و در دهه هاي 1950 تا 1970 بر اثر افزايش مهاجران ايراني و لبناني و عراقي، به ويژه دانشجويان، بخش بسيار مهمي را از جمعيت مسلمانان در ايالات متحده تشكيل مي داد، امّا اهميت شيعيان از جنبه هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي، با پيروزي انقلاب اسلامي ايران و توجه فوق العاده مردم و افكار عمومي به بيداري مسلمانان، گسترش پيدا كرد. جامعه شيعيان در دهه هاي 1960 و 1970 در آمريكا، فعال ترين و مهم ترين گروه سياسي را تشكيل مي داد. مثلاً انجمن دانشجويان مسلمان كه تحت نظر و رهبري ايرانيان مقيم آمريكا و كانادا اداره شده و فعاليت مي كرد، نقش بسيار بزرگي در بسيج مسلمانان و آگاهي افكار عمومي آمريكا در دوران انقلاب اسلامي داشت.

اسلام و جامعه سياه پوستان آمريكا

جامعه سياه پوستان آمريكا يا آن چه در دهه هاي اخير به نام جامعة آمريكايي هاي سياه آفريقايي النسل ناميده مي شوند، حساسيت فوق العاده اي به اسلام و مسلمانان پيدا كرده اند.

در آغاز مهاجرت اروپايي ها به قاره آمريكا و توسعه تجارت بردگي و برده فروشي در ايالت متحده، عده قابل توجهي از بردگان فرستاده شده از آفريقا به آمريكا، مسلمان بودند. امّا از آن جا كه مستمعرات انگليس در آمريكا عموماً مسيحي بودند، سياه پوستان اين سرزمين، مذاهب مختلف مسيحيت را قبول كرده و آثار

مسلمانان سياه پوست در آمريكا، تا اواخر قرن بيستم چندان ظاهر و مشهود نبود. با اين وجود، اسم و رسم برخي از مسلمانان سياه پوست اوليه را در كتب ها و داستان هاي مربوط به دوره بردگي در آمريكا مي توان ملاحظه كرد؛ از جمله در نوشته «الكس هيل» و داستان و رمان او به نام ريشه ها. خاطرات برده سياه پوست مسلمان به نام محمد بيلالي به زبان عربي كه در دهه 1720 ميلادي؛ از آفريقاي غربي به آمريكا مهاجرت كرده؛ در كتابخانه دانشگاه جورجيا در جنوب ايالات متحده هنوز محفوظ است. در دهه هاي اوليه قرن بيستم كه نهضت اجتماعي و مدني سياه پوستان آمريكا، جهت حصول حقوق و آزادي هاي فردي و كشوري در حال رشد و نمو بود، يك سياه پوست از شهر ديترويت در ايالت ميشيگان كه مركز صنايع اتومبيل سازي مي باشد به اسلام گرايش پيدا كرده و گروه و سازماني را به نام «ملت يا گروه اسلام» تشكيل مي دهد. اسم اين فرد در اصل «اليجاح پول» بود كه بعداً به «اليجاح محمد» تغيير يافت. سياه پوست معروف انقلابي آمريكا به نام «مالكوم ايكس» كه در دهه 1960 فعاليت داشت و ديگر رهبر سياه پوستان اين مكتب كه در حال كنوني فعال است، «لوئيز فراخان» است كه درحقيقت، در كنار اليجاح محمد پرورش يافت. برخي از باورهاي اين مكتب، با آيين و روش و اعتقادات مسلمانان سنتي، مغايرت دارد. نهضت مسلمانان «ملت يا گروه اسلام» به رهبري اليجاح محمد، در حقيقت هم تحت تأثير فرقه هاي مختلف مسيحيت در آمريكا قرار گرفته و از اين جهت، خود را يك نوع گروه و ملتي مي دانست كه مي خواهد آزادي هاي گم شده خود را در جامعه آمريكا باز

يابد و از طرف ديگر هم گرايش به اسلام، نوعي مقاومت در مقابل تهاجم فرهنگي، سياسي، اقتصادي و نژادي سفيدپوستان آمريكا عليه سياه پوستان محسوب مي شد. ملت يا گروه اسلام اليجاح محمد، كوشش داشت اين هويت سياه پوستان را زير چتر اسلام بيابد. مالكوم ايكس در سال 1964 از گروه اليجاح محمد جدا شد و گروه جديدي به نام «مسجد مسلمان» كه با سازمان «وحدت آمريكايي هاي آفريقايي» رابطه و همكاري داشت، تشكيل داد. طبق خاطرات مالكوم ايكس، او در زيارت حج در مكه معظمه كه بسيار تحت تاثير آن قرار گرفته بود، شرمسار بود؛ زيرا به زبان عربي كه زبان دنياي اسلام است، آشنايي نداشت. الكوم ايكس در سال 1965 در يك جلسه سخنراني در شهر نيويورك ترور و كشته شد.

پس از درگذشت اليجاح محمد در سال 1975 ميلادي، پسر او «والاس محمد» فعاليت پدر را ادامه داد، امّا در بسيج سياه پوستان چندان موفق نشد و يكي از پيروان پدر او، لوئيز فراخان، اين مأموريت را از دهه 1980 تا امروز به دست گرفته است. فراخان بيش از ساير رهبران سياه پوست آمريكا با گروه هاي ديگر مسلمانان در آمريكا نزديك شده آميزش پيدا كرد و در دهه 1990 و اوايل قرن بيست ويكم دو تظاهرات يك ميليون نفري جهت بسيج سياه پوستان، براي رهايي از يوغ ظلم و ستم نظام جهاني سفيدپوستان و هم فكران آنان، در واشنگتن به راه انداخت. فراخان به علت انتقاداتي كه از رژيم صهيونيستي كرده است، مورد غضب و خشم آنان مي باشد و اختلاف او و هواداران و پيروانش با يهودي هاي آمريكا، هميشه آشكار بوده است. نفوذ اسلام در بين سياه پوستان آمريكا، فراسوي گروه هاي اليجاح محمد،

مالكوم ايكس و لوئيز فراخان بوده است. بسياري از مسلمانان سياه پوست بومي آمريكا از اهل سنت و برخي نيز از مذاهب ديگر اسلامي از جمله شيعيان مي باشند. نفوذ اسلام در بين سياه پوستان آمريكا در چند دهه اخير، از همه اديان و مذاهب ديگر بيشتر بوده است. هويت اسلامي سياه پوستان را به خوبي مي توان در نام و رسم بسياري از شخصيت هاي حرفه اي، فرهنگي، ورزشي و بازرگاني ملاحظه كرد. امروز فرقه و دسته و گروه هاي انشعابي مختلفي از سياه پوستان مسلمان آمريكا وجود دارند كه اغلب كوچك بوده و معدودي از «ملت گروه اسلامي» مي باشند كه در سطح مذهبي و مدني فعاليت دارند. ميزان گرايش به اسلام در آمريكا، در طول سال 2005، حدود بيست هزار نفر تخمين زده شده كه از اين تعداد، 63 درصد آمريكايي هاي آفريقايي تبار، 27 درصد سفيدپوست و 9 درصد را لاتين تبارها تشكيل مي دهند. ماهنامه موعود شماره 77 پي نوشت:

? برگرفته از: ماهنامه اخبار شيعيان، شمارة 13

جوخه هاي م____رگ آمري__كا

مكس فولر» محقق و نويسنده مستقل انگليسي، اسناد و مداركي را درباره اقدام ارتش آمريكا در تشكيل جوخه هاي مرگ در عراق ارايه داده است. به گواه تاريخ نيم قرن اخير، آمريكا تنها كشوري است كه توانايي فوق العاده اي در سازماندهي جوخه هاي مرگ در هر نقطه از جهان دارد و بعد از ويتنام، شيلي، السالوادور و... اكنون نوبت شهروندان عراقي شده است كه هر روز قرباني وحشي گري اين جوخه ها شوند. آنچه در زير مي خوانيد مشروح گفت وگوي راديو انگليسي برون مرزي با فولر است. اشاره:

تاكنون گمانه زني هايي درباره نقش مستقيم آمريكا در ايجاد ناامني در عراق وجود داشته است.

براساس اين گمانه زني ها، آمريكا براي تداوم حضور خود در عراق نيازمند توجيهات

جديدي است كه مهم ترين آن القاي وجود درگيري هاي فرقه اي و مذهبي در اين كشور و ناامني هاي ناشي از آن است كه حضور نيروهاي ثالث بي طرف را _ كه همان اشغالگران باشد _ توجيه مي كند. اما «مكس فولر» محقق و نويسنده مستقل انگليسي، اسناد و مداركي را درباره اقدام ارتش آمريكا در تشكيل جوخه هاي مرگ در عراق ارايه داده است. وي مي گويد آمريكا با همكاري وزارت كشور عراق كه در زمان علاوي _ نخست وزير سابق _ مهره هاي بعثي در آن نفوذ كردند، توانسته است علاوه بر به راه انداختن موج ناامني و بمب گذاري در عراق، چهرة شيعيان را نيز مخدوش جلوه دهد و زمينه هايي براي بروز اختلافات فرقه اي و تداوم اشغالگري ايجاد كند. هم چنان رسانه هاي وابسته به ارتش آمريكا دايماً از نقش ايران در ناامني هاي عراق مي گويند تا نقش ارتش آمريكا و جوخه هاي مرگ آن را پنهان كنند. به گواه تاريخ نيم قرن اخير، آمريكا تنها كشوري است كه توانايي فوق العاده اي در سازماندهي جوخه هاي مرگ در هر نقطه از جهان دارد و بعد از ويتنام، شيلي، السالوادور و... اكنون نوبت شهروندان عراقي شده است كه هر روز قرباني وحشي گري اين جوخه ها شوند. آنچه در زير مي خوانيد مشروح گفت وگوي راديو انگليسي برون مرزي با فولر است.

شما در مقاله اي در پايگاه اينترنتي Global Research تحت عنوان «چوپان دروغگو: اطلاع رساني غلط و جوخه هاي مرگ آمريكا در عراق»، نوشته ايد كه نيروهاي اطلاعاتي آمريكا عامل اصلي شكنجه و مرگ و ميرها در عراق هستند. آيا شما مدارك و اسنادي در اختيار داريد كه بتوانيد ادعاي خود را به اثبات برسانيد؟

در حال حاضر كشتارهاي غيرقانوني زيادي در عراق توسط

جوخه هاي مرگ ناشناس صورت مي گيرد. ناشناس از اين جهت كه مشخص نيست دقيقاً اين افراد چه كساني هستند. تعداد زيادي از شهروندان عراقي توسط افراد مسلح و نيروهاي امنيتي دزديده مي شوند و پس از شكنجه كشته مي شوند. آن چيزي كه ما مي دانيم اين است كه آمريكا اين نيروها را آموزش مي دهد واحدهايي كه اين نيروها را آموزش مي دهند تحت عنوان واحدهاي ضدّ شورش در جنوب شرقي آسيا و هم چنان در جنگ هاي كثيف در آمريكاي مركزي فعاليت مي كنند. در اين ميان بايد به وزارت جديد كشور عراق اشاره كرد كه ارگان و عامل اصلي دخالت هاي آمريكا در عراق محسوب مي شود. اين امر چيز تعجب آوري نيست و ما بارها شاهد دخالت نيروهاي اطلاعاتي آمريكا در جنگ هاي مخفيانه و كشتارهاي دسته جمعي مثل گواتمالا، السالوادور، شيلي، اندونزي، ويتنام كه همگي به ظاهر مستقل بودند ولي تحت كنترل نيروهاي امنيتي توسط نيروهاي اطلاعاتي آمريكا آموزش مي ديدند. الگوي مشابهي را مي توان در كلمبيا مشاهده كرد كه عامل اصلي درگيري هاي داخلي در اين كشور جوخه هاي مرگي بودند كه توسط نيروهاي آمريكايي آموزش ديده بودند. اين امر هميشه به اثبات رسيده است كه جوخه هاي مرگ فقط و فقط با كمك نيروهاي خارجي مي توانند اين عمليات را صورت بدهند. اين نيروهاي خارجي هم توسط آمريكا آموزش داده مي شوند و تأمين مالي آن ها نيز از طرف آمريكا صورت مي گيرد. آمريكا ادعا مي كند كه اگر كشور عراق را ترك كند، آشوب و هرج و مرج اين كشور را فرا خواهد گرفت و به همين دليل مجبور است كه نيروهاي امنيتي عراقي را كاملاً آموزش دهد تا خود نيروهاي امنيتي عراق بتوانند از عهده امن كردن عراق

برآيند. دولت آمريكا براي اين كه خود را از دخالت در شورش هاي داخلي مبرا كند ادعا مي كند كه وزارت كشور تحت كنترل شيعه ها و سپاه بدر است ولي هيچ گاه به اين نكته اشاره نمي كند كه تعداد نيروهاي نفوذي دست نشانده آمريكا در وزارت كشور بسيار است. اين نيروها توسط دولت آمريكا و از زمان دولت اياد علاوي به اين وزارتخانه راه پيدا كردند و در واقع هدف آن ها خدشه دار كردن وجهة شيعيان است. وزير كشور به نام «بيان محمد صولاغ» يك شيعه و عضو مجلس اعلاي انقلاب اسلامي عراق است ولي متأسفانه عوامل دست نشانده آمريكا در وزارت كشور عراق زياد هستند و با گرفتن دستور از سوي آمريكايي ها دست به شورش هاي داخلي و كشتارهاي غيرقانوني مي زنند تا هم وجهة شيعيان خدشه دار شود و هم اين كه راه كاري براي توجيه حضور نيروهاي آمريكايي ايجاد كنند. رئيس بخش امنيتي وزارت كشور، يكي از اعضاي سابق حزب بعث است كه با سيا همكاري هايي داشته است.

رئيس بخش اطلاعات وزارت كشور «ژنرال حسين كمال» نيز يك سني است كه در بسياري از موارد نقض حقوق بشر توسط كماندوهاي پليس شركت كرده است. هدف آمريكا از اين كه سعي مي كند اين كشتارهاي غيرقانوني را به عنوان درگيري هاي فرقه اي و انتقام جويانه معرفي كند، چيست؟

آمريكا در عراق اهداف خاصي را دنبال مي كند و براي رسيدن به اين اهداف هر كاري بخواهد مي كند حتي اگر غيرقانوني باشد. مقامات آمريكايي ادعا مي كنند كه براي استثمار اين كشور يا كنترل منابع نفتي آن وارد اين كشور نشده اند ولي اگر عراق يك قطره نفت نداشت آن گاه آيا آمريكا به بهانه مبارزه با تروريسم يا برقراري دموكراسي و آزادي

وارد خاك اين كشور مي شد يا خير؟ مردم عراق نيز همچون مردم ديگر كشورها من جمله خود مردم آمريكا، متوجه شده اند كه آمريكا اهداف ديگري غير از آزادي و دموكراسي و يا مبارزه با تروريسم در كشور عراق دنبال مي كند. چگونه كشوري كه صراحتاً اصول حقوق بشر و يا قوانين بين المللي را نقض مي كند، مي تواند كه براي كمك به مردم عراق وارد اين كشور شده است. آمريكا اهداف امپرياليستي خود را دنبال مي كند و مي خواهد كلّ كشور عراق از جمله اقتصاد و جامعه آن را تحت كنترل خود داشته باشد و با ايجاد پايگاه هاي نظامي در اين كشور بتواند ديگر كشورها را نيز تحت كنترل و نفوذ خود دربياورد. هم اكنون كه آمريكا نتوانسته است سلاح كشتارجمعي در عراق پيدا كند و يا اين كه اثبات كند صدام حسين با شبكه القاعده و يا حوادث 11 سپتامبر ارتباطي داشته است، ادعا مي كند كه مي خواهد آزادي و دموكراسي را در عراق ايجاد كند و كشور عراق را تبديل به كشوري باثبات و امن بكند. ولي هميشه اين كشورها در چنين مواقعي با مخالفت ها و اعتراض هاي داخلي روبه رو مي شوند. مردم عراق نمي خواهند يك كشور بيگانه آن ها را استثمار كند و سرنوشت كشورشان را در دست بگيرد. بنابراين آمريكا جوخه هاي مرگ را در عراق ايجاد مي كند تا با اين كار مفهوم مقاومت را كم رنگ كند و آن را شورش معرفي و سپس ادعا كند كه براي حفظ صلح و آشتي ميان فرقه هاي مختلف بايد در عراق حضور داشته باشد. آمريكا بارها ادعا كرده است كه تداوم شورش در عراق به خاطر دخالت هاي ايران است. آمريكايي ها بارها گفته اند كه بمباران هاي گاه

و بي گاه در عراق و هم چنان جوخه هاي مرگ در عراق كار عوامل ايراني است كه سعي دارند يك حكومت مذهبي را در عراق ايجاد كنند. نظر شما در اين خصوص چيست؟ كدام كشور در ايجاد جوخه هاي مرگ سابقه دار است؟

جوخه هاي مرگ در طول نيم قرن اخير براي اهداف كثيف و اكثراً توسط آمريكا ايجاد شده اند. هيچ مدركي هنوز به دست نيامده است كه نشان بدهد كشور ديگري غير از آمريكا در ايجاد اين جوخه هاي مرگ دست داشته است. آمريكا حدوداً يكصد و پنجاه هزار نيرو در عراق دارد و براي حفظ اين نيروها حتماً فعاليت هاي اطلاعاتي دقيق و گسترده اي را هدايت مي كند. هيچ دليلي وجود ندارد كه شورش و جوخه هاي مرگ را به كشور ديگري نسبت دهيم. چرا كه اين آمريكاست كه مي خواهد شورش در عراق ادامه پيدا كند تا حضور نيروهاي خود را توجيه كند. كشورهاي ديگر نه نيرويي در عراق دارند كه بخواهند آن ها را حفظ كنند و نه اهدافي را در عراق دنبال مي كنند. اگر كشورهاي ديگر مي خواستند عراق را تحت استثمار خود درآورند، زودتر از آمريكا اين كار را مي كردند. مخصوصاً كشور ايران كه همسايه كشور عراق است دوست دارد امنيت در اين كشور برقرار باشد تا امنيت خودش به خطر نيفتد. آمريكا از طرفي دوست دارد كه چيزهاي ناروا و نامربوطي را به ايران نسبت دهد تا شايد بتواند حمله به اين كشور را توجيه كند. عوامل اصلي ايجاد و توسعة واحد ويژه كماندوهاي پليس چه افرادي هستند و سابقه آن ها چيست؟

عوامل تشكيل اين گروه از طرف آمريكايي ها «جيمز استيل» و «استيون كستيل» هستند. جيمز استيل عامل اصلي

تشكيل گروه ويژه كماندوهاي پليس است كه در عمليات ضدّ شورش در بسياري از كشورها دخيل بوده است. وي رئيس نيروهاي ويژة ارتش آمريكا در زمان جنگ ويتنام بود كه دندان خود را در اين جنگ از دست داد و سپس رئيس مأمورين نظامي آمريكا در كشور السالوادور، در زماني بود كه اين كشور دوران جنگ سرد را مي گذراند. افشاي خبر دستگيري دو تبعه انگليسي كه با لباس محلي مقادير زيادي مواد منفجره با خود حمل مي كردند ثابت كرد كه انگليسي ها با هم دستي آمريكايي ها در ترورهاي دولتي و كشتارهاي شهروندان دخيل هستند حتي سعي مي كنند با طراحي حمله عليه سني ها وانمود كنند كه شيعيان مسئل اين حملات هستند و سپس اعلام كنند كه اين درگيري ها نتيجة درگيري ها و اختلافات فرقه اي است. حتي با جاگذاري بمب در خودروها و منفجر كردن آن ها با كنترل از راه دور مي خواهند وانمود كنند كه اين ها حملات انتحاري هستند و مسلمانان را عامل اين حملات مي خوانند.

نقش رسانه ها را در روشن نمودن جزئيات فعاليت ها و عمليات ارتش آمريكا و انگليس در جنگ عليه ترور چگونه ارزيابي مي كنيد؟

كساني كه رسانه هاي آمريكايي و انگليسي را كنترل مي كنند، در واقع همان افرادي هستند كه از جنگ پيش گيرانه آمريكا و انگليس حمايت كردند و سياست هاي امپرياليستي اين دو كشور را تقويت مي كنند. رسانه ها ابزار اصلي تبليغات ارتش آمريكا و انگليس هستند. گرچه رسانه هاي اين كشورها ادعا مي كنند كه مستقل هستند ولي در عمل مي بينيم كه از محدوده خط قرمزي كه توسط دولت كشيده شده است تجاوز نمي كنند هيچ گاه در رسانه هاي اصلي اين كشورها نمي بينيم كه اجساد سربازان آمريكايي و يا انگليسي

را نشان بدهند و يا اين كه از ضعف اين نيروها صحبت كنند و يا اين كه وانمود كنند كه در جنگ عليه ترور شكست خواهند خورد. در عوض مي بينيم كه درگيري هاي داخلي عراق را به درگيري هاي فرقه اي نسبت مي دهند. مثلاً سني ها را قربانيان اصلي خشونت هاي انتقام جويانه توسط شيعيان شورشي معرفي مي كنند ولي از دست داشتن عوامل نفوذي سيا در اين گونه درگيري ها حرفي به ميان نمي آورند. يا اين كه وزارت كشور را به خاطر داشتن يك رئيس شيعه عامل اصلي وقايع تروريستي معرفي مي كنند. خوب بود كه نقش رسانه ها تنها به همين مسئله منتهي مي شد ولي متأسفانه نه تنها شاهد سانسور در رسانه ها هستيم بلكه شاهد اطلاع رساني غلط رسانه ها هستيم مثل مقصر جلوه دادن درگيري هاي داخلي عراق به شيعه ها و سني ها به جاي معرفي نمودن عامل اصلي اين درگيري ها كه نيروهاي اطلاعاتي آمريكا هستند. با ژورناليست هايي كه سعي دارند حقايق جنگ عراق و يا حقايق سياست هاي خارجي آمريكا و يا انگليس را فاش كنند چگونه برخورد مي شود؟

اين ژورناليست ها حتي الامكان از سر راه برداشته مي شوند و اگر مقاومت كنند، كشته مي شوند. اخيراً هم ما شاهد كشته شدن سه ژورناليست عراقي بوده ايم. يكي از آن ها «ياسر صالحي» مي باشد كه اطلاعات مهمي را در خصوص تسليحات آمريكايي، جاگذاري بمب در خودروها و يا منشأ جوخه هاي مرگ به دست آورده بود و قصد داشت گزارش هايي در اين خصوص منتشر كند ولي قبل از اين كه به هدف خود برسد توسط تك تيراندازهاي آمريكايي در يك ايستگاه بازرسي به قتل رسيد وي نيز مي خواست مداركي را از اقدامات تروريستي نيروهاي اطلاعاتي آمريكا و يا نيروهاي امنيتي عراق تحت كنترل آمريكا به دست بياورد

و به نتايج خوبي هم رسيده بود. اين امر فقط در ميان ژورناليست هاي آمريكايي هم با محدوديت هاي زيادي روبه رو هستند و نمي توانند آزادانه مطالب خود را در مطبوعات منتشر كنند. ماهنامه موعود شماره 77

پي نوشت:

? برگرفته از: ويژه نامة خبري صدا و سيماي برون مرزي.

مسئله لبنان و فلسطين به ما چه دخلي دارد؟

در عالم جنگ ها را به دو گونة ساختاري تقسيم كرده اند: جنگ هاي قلعه اي و جنگ هاي ميداني. سير تمدني بشري نشان مي دهد كه جنگ آوران عالم، آرام آرام از جنگ هاي قلعه اي به سمت جنگ هاي ميداني تغيير ساختار نظامي داده اند. شكست قلعه نشين در يك جنگ قلعه اي يعني از دست دادن همه دارايي ها و مهتوك شدن همة حرمت ها. حال آن كه شكست، در يك جنگ ميداني دست بالا يعني يك خسران مادي قابل جبران. غربيان پس از فهم تاريخي متمايز جنگ ميداني و جنگ قلعه اي، هرگز قلعه نساختند و همواره در ميدان ها _ هر چه دورتر بهتر _ جنگيدند. حال آن كه بسياري از قلاع معتبر شرقي نه در قرون ماضيه، كه در پانصد سال اخير ساخته شده اند. ويتنام در دهه هاي پيش و افغانستان و عراق در اين چند ساله، و فلسطين اشغالي در همة اين سال ها ميدان جنگ ايالات متحده بوده اند. ميداني با فاصله اي دورتر از هزاران كيلومتر... نگاه مسبوق به سابقة آمريكا و انگليس به مسئلة فلسطين اشغالي نيز از همين مزيت جنگ ميداني نشأت مي گيرد. اسرائيل اگر از ماليات مردم امريكا باج مي گيرد، دقيقاً به دليل فهم همين نكته است. اسرائيل در قبال تحمل بسياري از تهديدات عليه آمريكا و انگليس و در خطر افتادن شهروندانش به عوض شهروندان انگليسي و آمريكايي طلب مزد مي كند و اين مزد البته حق مسلم اوست. در عالم

امروزين هيچ كس بي جهت مزد نمي گيرد! اما آن چه پيرامون تفاوت جنگ قلعه اي و جنگ ميداني ذكر شد، فقط به جنگ هاي فيزيكي بر نمي گردد. بگذاريد در اين مقال برگردم به مثالي از جنگ انديشه و تفاوت جنگ قلعه اي و ميداني در عرصة انديشه و به فضل خدا در آن راه كاري بيابيم در وضع موجود. جدال در عالم انديشه نيز به همان شدّت و حدّت جدال در عالم واقع، بلكه با قوتي بيشتر هماره پايدار است. همين دو راهبرد جنگ ميداني و جنگ قلعه اي، در عالم انديشه نيز قابل شناسايي است. سال هاست علماي مذاهب عامه گرفتار نگاه قلعه اي شده اند. قلعة «دانشگاه الازهر» هرگز نمي تواند در مقابل هجوم شبهات مذهبي از سمت غرب مقاومت كند. پس چاره اي نداريم مگر آن كه مانند غربيان، انديشه ديني را در ميدان هاي جنگي جهان مستقر كنيم. امروز انديشة اصلي تمدن غرب، در هيچ كتابي، در هيچ كليسايي، در هيچ دانشگاهي پناه نگرفته است. آن انديشه در جان تمامي انسان هاي عالم مشغول مجادله است. اين يعني جنگ ميداني در عالم انديشه. الازهر قرار است قلعه اي باشد تا در آن همه سؤالات عالم پاسخ بگيرند. اما خود اين قلعه در محاصره است. محاصره اي با سرنوشتي محتوم. چرا كه جان قلعه نشينان در جنگي ميداني درگير است. الازهر قرار است پاسخ گوي مسائل مستحدثه باشد. اين يعني نگاه قلعه اي. در ايران ما، انقلاب اسلامي توسط كسي راهبري شده كه اين نگاه را تغيير داد. او تصميم گرفت كه خود، مسئلة مستحدثه باشد. خود، محدث حادثه باشد. پس آن حادثه در ميدان هاي عالم راه مي پيمايد و امروز مثلاً در جان «سيد حسن نصرالله» مي نشيند. (كسي كه اين

نوشته نيز حاصل مباحثه رودرو با اوست) اين گونه انديشه از قلعه خارج مي شود و در ميدان خودنمايي مي كند. اين پديدة انساني را بايستي با ساخت شبكه هاي انساني تقويت نمود. اين وظيفة جريان روشن فكري خاورميانه است. صهيونيسم كه امروز موتور فكري تمدن غرب و بالاخص ايالات متحده است، از قرن ها پيش اين شبكه انساني را فعال كرده است. «مارانوها» يا همان يهوديان به ظاهر مسيحي شده، در تمام كشورهاي اروپايي در دوران اوج يهودي ستيزي با هم متحد بودند و قوانين انساني شبكه اي ميانشان حكم فرما بود. همين مارانوها كه يهودي الاصل بودند و جامه مبدل مسيحي پوشيده بودند، پس از مهاجرت به ايالات متحده در قالب پيورتن ها سازمان دهي شدند و ردّ ايشان تا «نئومحافظه كاران جديد» حاكم قابل پيگيري است. اگر تشكيلات انساني را در پيوريتن ها مقايسه كنيد با جريان «فراماسونري» مبتلابه بسياري از كشورهاي منطقه، به اين نتيجه جذاب مي رسيد كه شبكه انساني يكساني تشكيل شده است. فقط با نام هاي مختلف. جالب تر آن كه فراماسونري به عنوان يك جريان تصميم ساز و بازي ساز، بر اغلب حكومت گران جهان _ نه فقط با مصر و تركيه و ايران _ در دوره اي ديگر، خطر وجه سياسي _ اجتماعي دين اسلام را دريافت و با جعل فرقه جعلي «بهائيت» در مقابل تشييع، سعي نمود تا در كيان دين مبين اسلام رخنه ايجاد نمايد. اگر به تشكيلات بهائيت به عنوان يك شبكه انساني توجه كنيم در مي يابيم كه به لحاظ شبكه اي و تشكيلاتي، بهائيت و فراماسونري، يك شكل دارند. يعني روند رأي دهي شوراي افتاي بهائيت دقيقاً مشابه است با حلقة يك بهائيت. كما اين كه ساختار حلقه اي _ حلزوني، بين بهاييت و فراماسونري

مشترك است. اما اگر به مقر كنوني شوراي افتاء بهائيت در حيفاي فلسطين اشغالي دقت و توجه كنيم. به دوره ساختن اين فرقه كه هم زمان است با حكومت حاكم دست نشانده بريتانياي كبير در آن منطقه؛ نكتة ديگري نيز متبادر به ذهن مي شود و آن شباهت قريب تشكيلات انساني تصميم ساز در صهيونيسم جهاني با فراماسونري و بهائيت است كه هر سه با پشتيباني بريتانياي آن روز به عنوان پايتخت تمدن غرب در منطقه فلسطين اشغالي نموّ پيدا كرده اند. روشن فكري خاورميانه نيز هيچ چاره اي ندارد الا ساختن يك شبكه انساني فرامرزي، با هدف تصميم سازي براي تصميم گيران. باشد كه فارغ از اختلاف به آن سمت گام برداريم... .

رضا اميرخاني

ماهنامه موعود شماره77

علل سقوط حكومت مسلمين در اسپانيا

تاريخ پر ماجراي كشورهاي اسلامي در طول 14 قرن, حوادث گوناگون و رويدادهاي تلخ و شيرين بسياري را ضبط نموده است. امّا كمتر حادثه اي همانند سرنوشت شوم كشور زيباي «اندلس»، تكان دهنده و عبرت انگيز مي باشد. بي جهت نيست با آن كه قرن ها از آن تاريخ مي گذرد, هنوز هم خاطره سرگذشت اندلس زنده باقي مانده است.

اندلس، سرزمين زيبايي است كه در آخرين قسمت اروپا واقع شده است؛ نه اروپايي است و نه غير اروپايي، كه اسپانيولي است.1 در افسانه ها گفته اند كه در آغاز خلقت كه خداي متعال، نيك و بد را در ميان كشورها تقسيم مي كرد، هر كشوري مي توانست پنج چيز بخواهد تا به وي داده شود؛ اندلس هم پنج چيز تقاضا كرد:

آسماني صاف و روشن, دريايي قشنگ و پر از ماهي, ميوه هايي شيرين و زناني خوب. اين چهار آرزويش برآورده شد، اما خواسته پنجم او كه «دولتي خوب» باشد، رد شد؛ چون در آن صورت، بهشت

كه نبايد در اين جهان باشد، روي زمين به وجود مي آمد.2 جمله اخير از آن جا سرچشمه گرفته است كه سرزمين اسپانيا،3 كمتر روي امنيت ديده و غالباً شاهد هرج و مرج و انقلاب هاي بسياري بوده است و اصولاً، خوي جنگ جويي و ناراحتي در نهاد اسپانيولي ها نهفته است.

سرزمين اسپانيا، علاوه بر خرمي و طراوت, داراي امتيازات طبيعي ديگري هم بود؛ همان طور كه يكي از سرداران اسلام در نامة خود به خليفه وقت, مي نويسد:

اين كشور، در قشنگي آسمان و زمين, شام, در لطافت آب و هوا, يمن, در گل و رياحين و انواع عطريات, هند, در ثروت و حاصل خيزي و در اعجاز كريمه, چين مي باشد. خاطره هاي تلخ و شيرين

در گوشه و كنار شهرهاي اسپانيا, در ميان آن همه جلوه گري هاي زيبا و دلرباي طبيعت كه مي تواند هر بيننده اي را غرق در تماشاي خود كند, مناظر جالبي به چشم مي خورد كه در ساير نقاط اروپا ديده نمي شود. اين ها مناظر طبيعي نيستند, بلكه ساخته هاي دست بشرند و هر يك از آن ها 700 تا 1000 سال از عمرشان مي گذرد، امّا در عين حال، به قدري مؤثر و جالبند كه از همه چيز، بيشتر توجه تماشاكنندگان كشور اسپانيا را به خود جلب مي كنند. اين ها آثار و عمارت هايي است كه از زمان حكومت مسلمين در اسپانيا به يادگار مانده است و عظمت و جلال و ابهت تمدن مسلمانان را در خاطر هر بيننده اي زنده مي سازد. گرچه تماشاي مسجد «الحمراء»، مسجد «قرطبه»، گلدسته «ژيرالدا» و عمارت «القصر» در «اشبيليه» و قصر «الحمراء» در «غرناطه»، هر كس را مجذوب خود مي كند، امّا براي مسلمانان جلوه و تأثير ديگري دارد و خاطره هاي شيرين و

تلخي را زنده مي كند. شيرين از اين جهت كه در لابلاي كاشي كاري هاي زيبا و سقف هاي مقرنس و ايوان هاي مرتفع آن، آثار يك تمدن خيره كننده و پر ابهت ديده مي شود و عظمت و جلال 7 قرن حكومت مسلمين را به ياد مي آورد؛ و تلخ از اين جهت كه بلافاصله انسان را به ياد انقراض اين تمدن بزرگ مي اندازد و به خاطر مي آورد كه اروپاي مسيحي، چگونه توانست با نقشه هاي مرموز و خطرناك، جاي پاي خود را در ين سرزمين زيبا, باز كند و دست مسلمانان را از آن كوتاه نمايد. به ياد مي آورد كه چگونه دستگاه استعمارگر مسيحي، توانست جوانان مسلمان را از مسير ديني خود باز دارد و آنان را به ظواهر فريبنده و هوس راني ها و بي بند و باري ها سوق دهد و آن گاه در يك فرصت مناسب بر آنان بتازد، آنان را قتل عام نموده, سرزمين اندلس را از خون خواب رفتة آنان رنگين سازد. آن گاه در نظر مي آورد كه در پاي هر يك از اين عمارت ها و در زير هر قدم كه در اسپانياي زيبا برمي دارد اجساد به خون آغشتة صدها پير و جوان مسلمان نهفته شده و گويا از خون آن هاست كه اين همه لاله هاي سرخ و گل هاي رنگارنگ خودنمايي مي كند. اينجاست كه به دنبال آن شوق و شادي زودگذر, اشك غم بر گونه هاي هر مسلمان غيور، جاري مي گردد, دندان به هم مي فشارد و خون در عروقش به جوش مي آيد. البته نبايد فراموش كرد كه اسپانيا، تنها سرزميني نيست كه مورد توجه دستگاه مخرب دشمنان اسلام قرار گرفته و مردم آن، تنها ملتي نيستند كه گرفتار حملات بي رحمانه آنان شده اند؛ بلكه

تاريخ، امثال اين قضيه را مكرر نشان مي دهد. و از قرن چهارم هجري كه اروپاي مسيحي، متوجه عظمت تمدن و حكومت اسلامي و خطر عميق آن براي دستگاه پاپ و كليسا شد، مشابه اين وقايع در گوشه و كنار كشورهاي اسلامي فراوان به چشم مي خورد كه يكي از نمونه هاي روشن آن، جنگ هاي ويران كننده است. اگر ايران عزيز ما، بلكه تمام كشورهاي پهناور اسلامي, روزي پايمال سربازان جسور و بي رحم مغول شد و هنوز بعد از گذشت قرن ها، نتوانسته خسارت هاي آن را كاملاً جبران كند، در اثر تحريمات پاپ و كليسا بوده است.4 جوانان عزيز! تاريخ باز هم تكرار مي شود هنوز هم كليسا، هراس و ترس خود را از نفوذ و پيشرفت سريع اسلام از دست نداده و هنوز هم نقشه هاي ماهرانه خود را فراموش نكرده است, امروز هم ايادي همان كليسا كه تمدن درخشان اسپانيا را به آن روز سياه نشاندند، فعاليت خود را در سرزمين هاي سرزمين هاي كوچك و بزرگ اسلامي رها نكرده اند و هم اكنون نيز مشابه همان روشي كه شش قرن قبل داشته اند، در كشورهاي اسلامي تكرار مي كنند.

اميد است با تذكر اين تاريخچة كوتاه، بتوانيم افكار شما جوانان مسلمان غيور را درباره نقشه هاي شوم و خطرناك آن ها روشن سازيم. اسپانيا يا سرزمين مسلمين، عقده اي بود كه دل هاي ارباب كليسا را سخت مي آزرد و شعاع اين روزنة نوراني در دامان اروپاي سياه و تيره بخت، چشمان آنان را خيره كرده بود. پيش بيني مي شد اروپاي مسيحيي در ظرف مدت كوتاهي، تبديل به يك قاره اسلامي شود؛ زيرا صداي سم اسب هاي مسلمين, از قله كوه هاي «پيوند» در ميان آسمان فرانسه بر مي خاست و در ناقوس

كليساها منعكس مي شد و گوش پاپ و ساير رهبران نصراني را به شدت آزار مي داد. شايد از همان روزها بود كه كليسا بيدار شد, متوجه خطر شد و تصميم خود را گرفت. تا به هر گونه كه مي تواند و به هر وسيله اي كه ممكن است, چه وسايل مشروع و چه دسيسه هاي سياسي و ناجوان مردانه، از پيشرفت سريع در اروپا كه تنها مركز نفوذ كليسا بود، جلوگيري كند. پي نوشت ها:

1. سرزمين خاطره ها، ص7.

2. تاريخ حكومت مسلمين، ص 204.

3. اندلس، نام قديمي كشور اسپانيا بوده است. ماهنامه موعود شماره 77

تبشيري ها درعصر قاجار -3

جوزف ولف در نوامبر سال 1824 (1239ق) وارد بوشهر شد و سپس از كازرون، شيراز، اصفهان، كاشان، تهران و تبريز ديدن كرد و در تمامي اين شهرها با يهوديان و مسلمانان دربارة مسيحيت به بحث پرداخت. ولف نيز همانند مارتين، بدون وقفه و تحت هر شرايطي به تبليغ مي پرداخت. به عنوان مثال وي يك بار در شهر تبريز از ساعت ده صبح تا شش بعد از ظهر به شش زبان روسي، فرانسوي، ايتاليايي، آلماني، انگليسي و سرياني موعظه كرد.

در دو بخش گذشته، به ترتيب مطالبي دربارة اقدامات مبلغان استعماري و مسيحي در ايران _ دورة قاجار _ همچون: ترجمه و پخش انجيل، نشر كتب مسيحي در كنار كتاب مقدس، سفرنامه نويسي، فعاليت پزشكي، نشر سرودهاي مسيحي، تأسيس مدرسه به سبك مسيحي، ارتباط گيري با عشاير ايراني، تلاش براي جذب دربار و حكام محلي؛ و نيز معرفي چهره هاي شاخص و تأثيرگذار اين جريان در ايران به حضور شما تقديم شد. در آخرين قسمت، به معرفي دو تن از چهره هاي مهم ديگر تبشيري و اقداماتشان در ايران مي پردازيم. 2. ژوزف ولف

يكي ديگر از مبلغان

منفردي كه پس از هنري مارتين به ايران آمد و فعاليت گسترده اي را در دربار قاجار و شهرهاي مختلف ايران براي اشاعة مسيحيت در پيش گرفت، مردي آلماني تبار و يهودي الاصل به نام «ژوزف ولف» _ متولد 1796 م _ بود. گرچه پدر ولف از روحانيان يهودي بود، اما ولف در جواني ضمن فراگيري زبان هاي بيگانه _ به ويژه زبان يوناني _ با عقايد مسيحيت آشنا شد و از اين رو براي تحصيل به رم رفت. ولف سپس در كمبريج به تحصيل زبان هاي فارسي و عربي پرداخت، الهيأت مسيحيت پروتستان را فراگرفت و پس از مدتي به تبليغ در بين يهوديان علاقمند شد. ژوزف ولف در انگلستان به كليساي انگليكن پيوست و در انجمن لندن براي اشاعه مسيحيت در بين يهوديان» يا CMJ به فعاليت پرداخت. سرانجام ولف نيز همانند هنري مارتين تحت تأثير عقايد و آراي «چارلز سيمئون» داوطلب شد به عنوان يك واعظ معمولي براي تبليغ به شرق ميانه اعزام شود. ژوزف ولف سفر تبليغي خود را در سال 1821 (1236ق) آغاز كرد. اين سفر پنج سال به طول انجاميد. جوزف ولف در نوامبر سال 1824 (1239ق) وارد بوشهر شد و سپس از كازرون، شيراز، اصفهان، كاشان، تهران و تبريز ديدن كرد و در تمامي اين شهرها با يهوديان و مسلمانان دربارة مسيحيت به بحث پرداخت. ولف نيز همانند مارتين، بدون وقفه و تحت هر شرايطي به تبليغ مي پرداخت. به عنوان مثال وي يك بار در شهر تبريز از ساعت ده صبح تا شش بعد از ظهر به شش زبان روسي، فرانسوي، ايتاليايي، آلماني، انگليسي و سرياني موعظه كرد. ولف در 1826 (1242ق) ازدواج

كرد. نتيجه اين ازدواج، پسري به نام هنري دراموند بود كه بعدها به نمايندگي مجلس انگلستان رسيد و مدتي نيز به عنوان «وزيرمختار انگلستان در ايران» به خدمت پرداخت. سرهنري دراموند ولف مقارن انجام مأموريت خود در ايران (1887_1890) به عنوان يكي از سياستمداران فعال در عرصه اقتصاد بين الملل انگلستان و به سبب ده سال نمايندگي حزب محافظه كار در مجلس اين كشور، از حمايت و پشتيباني كارگزاران دولت متبوعه خود برخوردار بود. وي با تكيه بر تجربيات اقتصادي خويش و به منظور كاهش نفوذ روسيه، درصدد جلب سرمايه گذاري تجار انگليسي در ايران برآمد و در رويدادهاي اقتصادي مهمي نظير انعقاد قرارداد تجاري رويتر، امتياز تالبوت در انحصار خريد و فروش توتون و تنباكو و آزادي كشتي راني در كارون، نقش مؤثري ايفا كرد. علاوه بر اين، وي را بايد پيشرو تفكر رسميت بخشيدن به حضور روسيه و انگلستان در ايران دانست كه سرانجام با انعقاد عهدنامه 1907 به حقيقت پيوست.

فعاليت هاي ولف

الف _ ملاقات هاي سياسي _ تبليغي: ژوزف ولف شرح سفر خود را در كتابي با عنوان تحقيقات و زحمات تبليغي بين يهوديان، مسلمانان و ساير فرق به تفصيل بيان كرده است. وي در اين سفر، با شاه زادگان قاجار از جمله «عباس ميرزا نايب السلطنه» و اعضاي سفارت انگلستان در آذربايجان مانند دكتر مك نيل (Dr. McNeill)، سرجان كمپبل (Sir John Campbell) و دكتر كورميك (Dr. Cormick) ملاقات كرد. او در طول سفر همواره خود را يك انگليسي واعظ معرفي مي كرد و با پيروان فرق و اديان مختلف به بحث و گفت وگو مي پرداخت، به گونه اي كه بخشي از كتاب او به شرح مباحث وي با يهوديان، زرتشتيان، ارامنه، مسلمانان شيعه، سني، صوفيان و...

اختصاص دارد. ژوزف ولف در خراسان با عباس ميرزا نيز ملاقات كرد. در اين ديدار، عباس ميرزا از عقيده ولف مبني بر «تأسيس مدرسه در ايران»، استقبال نمود و حتي در يكي از مباحث ولف با مسلمانان و يهوديان شركت كرد. عباس ميرزا خود با ولف به مباحثه پرداخت و سپس در نامه اي او را به «امير بخارا» معرفي نمود. در مقابل اين استقبال عباس ميرزا از ولف، وي در بيرجند به سرقت دوازده هزار تومان از اموال عباس ميرزا متهم شد و تحت تعقيب قرار گرفت1 كه به سبب انگليسي بودن او را رها كردند. ولف پس از رهايي، نسخي از كتاب مقدس را به زبان عربي و فارسي در آن ناحيه پخش كرد.

ولف در آخرين سفرش به ايران در سال 1843، با همراه آوردن تعداد قابل توجهي كتاب مقدس (عهد جديد)، پس از دريافت سفارش نامه هايي از سلطان عثماني و شيخ الاسلام آن سامان، با محمدشاه قاجار» ملاقات كرد و از وي نيز سفارش نامه هايي براي فعاليت گسترده تر دريافت نمود. ب _ فعاليت هاي استعماري: همان گونه كه گذشت، فعاليت هاي تبليغي كليسا همواره با سياست هاي استعماري كشورهاي استعمارگر هماهنگ بود. فعاليت ژوزف ولف نيز از اين قاعده مستثني نيست. يكي از مهم ترين نتايج فعاليت تبليغي ولف براي استعمار، تحقيقات وي دربارة اقليت يهود در شرق، به ويژه در ايران بود. تحقيقات ولف در زمينة اقليت يهود، سرآغازي براي نگاهي ويژه به يهوديان شرقي از جانب كليسا شد. در ايام تبليغ ولف در ايران، نظريه اي خاص در اروپا راجع به اسباط گمشدة يهوديان رايج شد كه بر اساس آن، رابطه اي اين هماني ميان افاغنه و اسباط گمشده يهوديان برقرار مي شد. احتمالاً از همين رو است كه

ژوزف ولف بيشترين تلاش خود را به تحقيق درباره يهوديان ايران و همچنين اسباط گمشده آنان، در اين سرزمين و آسياي ميانه معطوف كرد. از سوي ديگر، با توجه به پيشينة انديشة رايج و سياست انگلستان مبني بر حمايت از يهوديان در شرق و ترغيب آنان به مهاجرت به فلسطين، مي توان چنين انگاشت كه فعاليت هاي ولف در زمينه شناسايي يهوديان، تاحدودي از اين امر نشأت مي گرفته است. درواقع، در صورت تعيين افاغنه به عنوان يكي از اقوام يهود، اقدامات سياسي دولت انگلستان براي نفوذ و تسلط بر افغانستان با عنوان قانون حمايت از يهوديان شرق، رسميت مي يافت و اين امر به نوبة خود حضور انگلستان در شرق آسياي ميانه را موجه مي نمود. خود ولف دراين باره مي نويسد: براي نخستين بار مسيحيت را به يهوديان مقيم ايران، خراسان، بخارا، افغانستان، دشت تركستان، خوقند و تاتارهاي چيني شناساندم و جمعي از يهوديان مصر، يافا، صنعا، يمن و بخارا را تعميد دادم. من اولين بار مسئلة يهود را در دانشگاه هاي آكسفورد، ليدن، اوترخت و در كنگرة آمريكا مطرح كردم. سرانجام به دنبال فعاليت هاي گسترده و مداوم ژوزف ولف براي تبليغ يهوديان شرق ميانه _ خاصه ايران _ انجمن لندن براي اشاعه مسيحيت در ميان يهوديان، در سال 1844 اولين مبلغان مسيحي را براي فعاليت در جوامع يهودي ايران اعزام كرد. از سوي ديگر، با توجه به اين كه مقارن قرن نوزدهم ميلادي (سيزدهم قمري) ايران از نظر موقعيت سوق الجيشي و استراتژيك به عنوان دروازة دسترسي به هندوستان، همواره مورد توجه دولت هاي انگلستان و روسيه قرار داشت، سفرهاي مكرر ولف به شرق ميانه را نمي توان با اهداف سياسي و استعماري انگلستان

در اين ناحيه بي ارتباط دانست؛ خاصه آن كه حضور ولف به عنوان مبلّغ مذهبي در شرق ميانه، كمتر از سفر كارگزاران سياسي و نظامي انگلستان، توجه امرا و اهالي آن ناحيه را جلب مي كرد.

ج _ دستاوردها

1. ملاقات با قشرهاي مختلف مردم: از جمله مهم ترين فعاليت هاي ولف در سفرهايش به شرق ميانه و ايران، ملاقات با قشرهاي مختلف مردم بود. وي، طي ديدار با افراد گوناگون، آمادگي آنان براي گرايش به مسيحيت را مدّ نظر قرار مي داد و به شيوه هاي مختلف توجه آنان را به اين آيين جلب مي كرد. از جمله اقدامات وي در اين زمينه، ملاقات وي با فردي به نام ميرزا ابراهيم شيرازي است. گويا ولف پس از آشنايي با وي و بررسي توانايي هاي او، هزينة سفر وي به انگلستان را متقبل شد. گرچه از هدف اصلي ولف براي اعزام ميرزا ابراهيم به انگلستان اطلاع دقيقي در دست نيست، اما ميرزا ابراهيم با حمايت سرگور اوزلي به عنوان استاد زبان فارسي و عربي در كالج هند شرقي «هيلي بري» به كار مشغول شد. البته از تغيير يا عدم تغيير مذهب ميرزا ابراهيم به وسيلة ولف اطلاع دقيقي در دست نيست، اما نمي توان قبول كرد كه بي هدف، ولف هزينه سفر وي را متقبل شود و سرگور اوزلي نيز مقدمات تحصيل و تدريس وي را در انگلستان فراهم كند. از آن جا كه وي با يك زن انگليسي ازدواج كرد و نام فرزند او نيز نامي مسيحي بود، مي توان وي را يكي از نخستين دست پرورده هاي ولف و ساير مبلّغان انگليسي در ايران قاجاري دانست.

2. ولف درباره نسطوريان مقيم اروميه و

خسروي تحقيق كرد و نسخة ارزشمندي از اسفار پنج گانه تورات به زبان سرياني را با خود به انگلستان برد كه انجمن كتاب مقدس، براي بريتانيا و خارج چندين نسخه از آن را چاپ و منتشر كرد.

3. خدمت ولف به مسيحيت، صرفاً محدود به حوزه ايران نبود. وي در سال 1835 سومين سفر خود را از انگلستان به شرق ميانه از سر گرفت و اين بار به تحقيق دربارة مسيحيان و يهوديان قاهره، حبشه، جدّه و يمن پرداخت و نسخه هايي از كتاب عهد جديد را در دسترس آنان قرار داد 2 4. تبليغات و تحقيقات ولف، به نتايج مثبتي در نحوه تعامل ميان يهود و مسيحيت در ايران انجاميد. قضيه از اين قرار بود كه انجمني به نام «انجمن اشاعه مسيحيت در بين يهوديان» در سال 1809و به منظور تبليغ و تبشير يهوديان به آيين مسيحيت و ايجاد تسهيلات آموزشي و پزشكي براي آنان در سراسر جهان، در لندن تأسيس شد. اما اعضاي اين انجمن تا زمان ورود ژوزف ولف به ايران و سفرهاي مكرر او _ در دهه هاي 1820 و 1830_ براي تأسيس شعبه اي به منظور ترويج مسيحيت در بين يهوديان ايران، هيچ اقدامي به عمل نياوردند. از اين جهت، پس از آن كه ژوزف ولف به انگلستان بازگشت، با تكيه بر اطلاعاتي كه از وضع يهوديان ايران و ساير سرزمين هاي واقع در شرق ميانه جمع آوري كرده بود، اولين هيأت براي فعاليت بين يهوديان در سال 1844 به ايران اعزام شد. اعضاي اين هيأت سه نفره به طور هم زمان در مناطق يهودي نشين ايران به جمع آوري اطلاعات و تبليغ و تبشير يهوديان پرداختند و شرح مشاهدات خود

را در اختيار انجمن قرار دادند. مدتي بعد، فعاليت هاي مبلغان اين هيأت در بين يهوديان ايران، توجه سر موزس مونته فيوره _ رهبر يهوديان انگلستان _ را به خود جلب كرد و وي بودجه خاصي را براي كمك به اين هيأت درنظر گرفت. بدين ترتيب، هيأت اشاعه مسيحيت در بين يهوديان، در شهرهاي تهران، اصفهان و همدان، سه مركز تبليغي تأسيس كرد و از آن پس، همكاري خود را با انجمن تبليغي كليسا در اصفهان كه در ميان تمام اقليت هاي ديني در ايران فعاليت مي كرد، آغاز نمود. «رابرت بروس» مؤسس انجمن تبليغي كليسا در اصفهان، در مراسم مذهبي كه اعضاي هيأت مبلغان انگليسي براي يهوديان برگزار مي كردند، به موعظه مي پرداخت و دكتر كار در امر احداث نمازخانه براي بيمارستان اين هيأت در اصفهان با آنان همكاري مي كرد. به عبارتي گرچه هيأت انجمن اشاعه مسيحيت در بين يهوديان به ظاهر هيأت مستقلي محسوب مي شد، اما در باطن جزئي از هيأت انجمن تبليغي كليسا در ايران بود 3 3. رابرت بروس

انجمن تبليغي كليسا با توجه به ساختار مذهبي ايران مبني بر حاكميت غالب ديانت اسلام و تعصب مسيحيان بومي و ساير اقليت هاي ديني در حفظ آيين هاي خويش، مايل بود بخش عمده فعاليت هاي تبليغي خود را در سرزميني چون هندوستان متمركز كند تا از اين طريق تاحدودي تحت حمايت نيروي استعماري انگليسي حاكم بر آن منطقه، قرار گيرد و در ضمن، به تغيير كيش اهالي بومي آن سامان كه به اين امر مستعدتر و متمايل تر بودند، بپردازد. اما ناگفته نماند كه اعضاي انجمن تبليغي كليسا، به رغم سفرهاي مبلّغان منفرد، براي حفظ حلقه هاي ارتباطي خود در هندوستان، همواره امكان فعاليت در

ايران را مدّ نظر داشتند. بااين حال آن ها هيچ گاه درصدد تأسيس يك پايگاه ثابت در ايران برنيامدند و شايد هم مبلّغ داوطلب براي انجام اين كار نيافتند؛ چرا كه براي ايجاد چنين مركزي، آنان نمي توانستند از وجود مبلغان منفرد سود جويند. در واقع، انجمن تبليغي كليسا حداقل به دو يا سه مبلّغ دايمي نياز داشت تا امكان حضور و فعاليت آنان را كمابيش تا حدود يك سال در ايران بررسي نمايد و اطلاعات مورد نياز آنان را براي توسعه امور تبليغي در اين كشور جمع آوري كند. سرانجام زمان مناسب براي اين كار در سال 1869، يعني مقارن بيست ويكمين سال حكمراني ناصرالدين شاه قاجار (متوفي1896) فراهم شد و انجمن تبليغي كليسا مبلّغي به نام رابرت بروس را براي اقامت دو ساله به ايران فرستاد. رابرت بروس يك مبلّغ ايرلندي از اعضاي كالج تثليث دوبلين بود كه در بيست وپنج سالگي و به سال 1858 از مقام شماسي _ خادم كليسا و رتبه اي پايين تر از كشيش _ به عنوان كشيش، تعميد داده شد و براي خدمت در هيأت انجمن تبليغي كليسا در ناحيه آمرينسار در پنجاب هندوستان مستقر شد. بروس در سال 1868 به سبب بيماري به همراه همسرش به انگلستان بازگشت و يك سال بعد به تنهايي بار ديگر سفر خود را به هندوستان در پيش گرفت. وي از آن جا كه طيّ اقامت در هندوستان با فارسي زبانان بسياري روبه رو شده بود، تصميم گرفت براي تكميل زبان فارسي خود و اصلاح ترجمه انجيل هنري مارتين مدتي در ايران به سر برد. از اين رو، وي، در سال 1869 به عنوان تنها نمايندة انگليسي دولت انگلستان در جلفاي اصفهان مستقر شد تا ترجمه

فارسي انجيل و تورات را اصلاح نموده، كتاب دعايي را به زبان ارمني ترجمه كند 4 ورود بروس به اصفهان با يكي از ادوار بروز قحطي در سراسر ايران و شيوع وبا در اصفهان هم زمان بود. بروس با تكيه بر وظايف تبليغي خويش، درصدد برآمد ضمن انجام امور خيريه، براي نگهداري و رسيدگي به قحطي زدگان و بيماران مبتلا به وبا، اولين نمونه از فعاليت هاي انجمن تبليغي كليسا را به جامعة اصفهان معرفي كند. وي پس از آن كه همسرش در سال 1870 به او ملحق شد، كار رسيدگي به آسيب ديدگان را آغاز كرد و حدود هفت هزار نفر را كه دوهزار نفر آن ها ارمني بودند، تحت پوشش قرار داد. بدين ترتيب، حدود شانزده هزار پوند از لندن و مبلغي حدود هزار پوند به عنوان اعانه براي قحطي زدگان، خاصه ارامنه و يهوديان جلفا و اصفهان به دست بروس رسيد. هزينه نگهداري و رسيدگي از اين افراد را، بروس و برخي حاميان امور تبليغي در انگلستان و اروپا تأمين مي كردند. برخي از ارامنه جلفا از فعاليت هاي بروس استقبال كردند و به وي پيشنهاد كردند در تأسيس يك مدرسه كوچك براي ارامنه به آن ها كمك كند. البته درهمان حال گروه ديگري از ارامنه جلفا به طورعلني با حضور بروس و فعاليت هاي او _ كه كمابيش سبب تغيير آيين برخي از ارامنه و پذيرش آيين پروتستان شده بود _ مخالفت مي كردند. بروس طي پنج سال اقامت خود در ايران، علاوه بر انجام امور خيريه كه در نهايت براي جلب توجه اهالي اصفهان و جلفا نسبت به فعاليت هاي هيأت تبليغي بود، امر تبليغ و ترويج آرا و عقايد مسيحيت پروتستان را نيز بر عهده

داشت. وي براي نيل به اين مقصود، مراسم مذهبي را در محل اقامت خود به زبان فارسي برگزار مي كرد و تنها سرودها و مزامير را به زبان ارمني بيان مي نمود. وي بر آن بود كه علاوه بر ارامنه، ساير اهالي جلفا و اصفهان مانند مسلمانان و يهوديان را نيز به پذيرش آرا و عقايد پروتستان دعوت كند. البته فعاليت او در اين زمينه، در بيشتر موارد بي نتيجه بود. با اين حال، پس از گذشت شش سال از اقامت بروس در جلفا، سرانجام انجمن تبليغي كليسا متقاعد شد تا فعاليت بروس در ايران را به رسميت بشناسد و بدين ترتيب در تابستان 1875 اولين هيأت انجمن تبليغي كليسا به طور رسمي كار خود را در ايران دنبال كرد و از پشتيباني و حمايت دايمي و رسمي انجمن مذكور برخوردار شد. به مرور ايام و به ويژه پس از سفر موفقيت آميز بروس و خانواده اش به ايرلند در سال 1881 كه به تأمين بودجه مورد نياز هيأت انجاميد، شماري از مبلغان ايرلندي آمادگي خود را براي همكاري و فعاليت در هيأت انجمن تبليغي كليسا در جلفا اعلام كردند. برخي از اين اعضاي جديد، از مبلغان منفرد و شماري از آنان نيز از جمله زنان مبلّغ بودند. ازآن پس، فعاليت مبلغان هيأت انجمن تبليغي كليسا در جلفا در سطح قابل توجهي توسعه يافت و در سه شاخه امور مذهبي، آموزشي و پزشكي متمركز شد كه در واقع دو شاخه آموزشي و پزشكي، جزئي از فعاليت مذهبي بودند.

فعاليت هاي بروس

الف _ فعاليت هاي تبليغي: اگرچه رابرت بروس براي ترجمه و تصحيح متون كتب عهد عتيق و جديد به ايران آمد، اما حيطه

وظايف او تنها به اين امر محدود نمي شد. آرتور آرنولد _ سياح انگليسي _ ضمن توصيف بروس از وي به عنوان يك مبلّغ استثنايي، سرباز الهي با ذائقه اي خاص براي جنگ مذهبي در دورترين مكان هاي زمين و مسلط ترين فرد در ايران به زبان فارسي ياد مي كند. رابرت بروس به سبب تسلط بر زبان فارسي، علاوه بر ترجمه و تصحيح كتب مقدس، براي اهالي جلفا موعظه مي كرد و از ترجمه متون مذهبي به زبان فارسي براي جلب توجه عامه مردم سود مي جست. همچنين بروس كلاس هايي براي فراگيري زبان انگليسي براي بزرگ سالان تشكيل داده بود. پس از اين كلاس ها، مراسم عبادي به شيوه آيين ارامنه برگزار مي شد. اين كلاس ها و مراسم، انگيزه لازم را براي جلب توجه ارامنه به حضور در هيأت ايجاد مي كرد. اگر چه اكثر ارامنه هيچ گاه از عقايد خود بازنگشتند، اما به هر حال حضور در هيأت بر وجهه ظاهري فعاليت مبلغان انجمن تبليغي كليسا مي افزود.

ب _ فعاليت هاي آموزشي: رابرت بروس پس از اقامت در جلفا به پيشنهاد برخي از ارامنه و با همكاري كاراپت هوانس، مدرسه اي براي آموزش پسران ارمني در جلفا تأسيس كرد. اين مدرسه در حدود سال 1874 كار خود را در جلفا آغاز كرد. سه سال پس از تأسيس اين مدرسه در 1877 حدود 131 شاگرد _ كه همگي، جز سه كودك، ارمني بودند _ در اين مدرسه تحصيل مي كردند. بعضي از فرزندان كشيشان ارمني نيز در شمارِ اين محصلين بودند. همچنين برخي از كودكان بي سرپرست نيز در اين مدرسه تحصيل مي كردند كه طبعاً هيأت انجمن تبليغي كليسا مخارج تحصيل آنان را تأمين مي كرد. شمار دانش آموزان اين مدرسه در

سال 1891 حدود 205 نفر بود و در مدت پانزده سال، حدود 56 درصد به تعداد دانش آموزان آن افزوده شد. برنامه درسي اين مدرسه عبارت بود از: آموزش زبان لاتين، فرانسه، انگليسي، چهار كتاب اول هندسه اقليدسي و جبر، كه بعضي از اين دروس به نوجوانان تدريس مي شد. به نقل از دكتر ويلز، برنامه درسي اين مدرسه با كلاس هاي درسي سيكل اول دبيرستان در انگلستان مطابقت داشت. علاوه بر مدرسه پسرانه، هيأت جلفا مدرسه دخترانه اي نيز ايجاد كرد. اين مدرسه را مبلغان زن اداره مي كردند و حدود صد دانش آموز دختر در آن به تحصيل اشتغال داشتند. همچنين كلاس هاي خاصي براي تعليم فنون و حِرَف مختلف، از جمله نجّاري براي پسران و خياطي، سوزن دوزي و برودري دوزي براي دختران در نظر گرفته شده بود كه به سبب امكان استفاده از اين فنون در زندگي روزمره و امرار معاش، اين كلاس ها بسيار مورد استقبال دانش آموزان و خانواده هاي آنان قرار گرفت. گفتني است تعليم اين حِرَف را غالباً استادكاران بابي بر عهده مي گرفتند و دولت انگلستان نيز از صرف هزينه در اين خصوص خودداري نمي ورزيد. علاوه بر اين، گروهي از ارامنه جلفا كه كودكان آن ها در اين مدرسه تحصيل مي كردند، معتقد بودند كه كودكانشان پس از تحصيل در اين مدارس و آشنايي با زبان انگليسي، به سهولت مي توانند به هندوستان بروند و با پرداختن به برخي امور اقتصادي، از موقعيت مالي مناسب برخوردار شوند و با ارسال مبالغي، خانواده هايشان را تأمين كنند و تغيير قابل توجهي در وضع اجتماعي و اقتصادي خود به وجود آورند. به نقل از ايزابلا برد، با در نظر گرفتن بزرگ سالاني كه در اين هيأت

تعليم مي ديدند، حدود سه هزار نفر از آنان، پس از فراگيري زبان، علوم و حِرَف مختلف به هندوستان، جاوه يا اروپا مي رفتند و در اين نواحي به تحصيل يا كار مشغول مي شدند. كلارا رايس، از سياحان و وابستگان به انجمن تبليغي كليسا، نيز در كتاب خود به نام زنان ايران و رسوم آن ها به مواردي از اين مهاجرت ها اشاره كرده، يادآور مي شود كه برخي دختران دانش آموز در مدارس هيأت براي تحصيل پزشكي و ساير علوم به ايالت متحده آمريكا، هندوستان و انگلستان مي رفتند. در مدارس هيأت انجمن تبليغي كليسا، علاوه بر تعليم و تدريس دانش آموزان، مكان مخصوصي نيز براي فعاليت هاي ورزشي آنان در نظر گرفته شده بود 5

پي نوشت ها:

1. در قضيه تنباكو، ظل السلطان براي تجديد مراتب خدمتگذاري خويش نسبت به دستگاه رژي و انگليس، تلگرافي به آرنستين فرستاد و نوشت: «بر عهده خود واجب مي دانم كه مساعي خود را از هر جهت به كار ببرم و تا به حال با وجود ضعف و ناخوشي، از هيچ كمكي مضايقه نداشته ام... هرچه مستر موئير خواسته همواره برآورده ام و بعد از اين نيز انجام خواهم داد. و به حرمت هاي آخوندها نبايد اعتنايي داشت.» (ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه، تهران، جاويدان، 1346؛ نقل از موسي نجفي، همان، صص64 _63)

2. سه سال پس از نهضت تنباكو كه ناصرالدين شاه به علت اعتراض مردم، ظل السلطان را به تهران احضار كرد و او را در شرف عزل قرار داد، ايادي انگليس در تهران به زور ظل السلطان را براي بار مجدد به ناصرالدين شاه تحميل كردند و حكم دوباره وي براي اصفهان را از او گرفتند.

3. الگار، حامد، دين و دولت در ايران (نقش علما در دوره

قاجار)، ترجمه: ابوالقاسم ستري، تهران، توس، چ 2، 1369، ص 167

4. حائري، عبدالهادي، نخستين رويارويي هاي انديشه گران ايران با دو رويه تمدن و بورژوازي غرب، تهران، اميركبير، چ3، 1378، صص 532 _ 507 (با تلخيص، تغيير و تصرف)

5. ولف، يك بار ديگر نيز، مدتي در بخارا زنداني شد تا اين كه به وساطت محمدشاه و اصرار كلنل شيل، سفير انگلستان در ايران، آزاد شد و به ايران بازگشت

شعر و ادب

تنزيل گفتند وزن و قافيه تعطيل مي شود

قحطي استعاره و تمثيل مي شود

قوت گرفت شايعه ، مي گفت بعد از اين

هر صورتي به آينه تحميل مي شود

حتي خبر رسيد كه از سردي هوا

گل دسته چند ثانيه قنديل مي شود

پرگار تا نود درجه رفت ناگهان

مژده: شعاع دايره تكميل مي شود

يك حوريه به قالب انسان حلول كرد

از اين حلول هر چه كه تشكيل مي شود

در مصرعي خلاصه كنم حرف خويش را:

زهرا به قلب فاطمه تنزيل مي شود

از آن شبي كه روي زمين كرده اي نزول

هر آيه با شئون تو تحليل مي شود

تو چشمة شگفتي و انجير مي دهي

تحريف قطره هاي تو انجيل مي شود

گاهي درخت مي شوي و ميوه هاي تو

خامش غذاي سفرة جبريل مي شود

تو سيب مي شوي و تو را ميل مي كند

سرخي گونه هاش كه تكميل مي شود

تو مي شوي خديجه و او با وجود تو

حس مي كند به آمنه تبديل مي شود

وقتي شما شدي نخ تسبيح قطره ها

هم مشرب فرات ، لب نيل مي شود

وقتي تو اي الهة دريا غضب كني

ماهي بال دار ، ابابيل مي شود

طفل تو مبدا همة اتفاق ها ست

هر سال با حسين تو تحويل مي شود

اين شعر را ببخش اگر «تو» زياد داشت

خانم ، غزل ، بدون «تو» تعطيل مي شود رضا جعفري كيمياي نظر ز سوز عشق تو چون گرم التهاب شوم

چو شمع شعله كشم آن قدر كه آب

شوم

هزار چشمة نور از تو در دلم جاري ست

به كهكشان روم و رشك آفتاب شوم

تو اي سلالة خورشيد، ذرّه پرور باش

مباد آن كه چو زلفت به پيچ و تاب شوم

مشام من ز گل روي خود معطّر كن

كه با نسيم سبك سير هم ركاب شوم

به شوق چشمة وصل تو آمدم، مپسند

كه در كوير غمت خسته از سراب شوم

كنون كه دامنم از اشك شوق لب ريزست

بيا كه من ز وصال تو كام ياب شوم

هزار شكوة ناگفته در دلم باقي ست

ولي چو لب به سخن آوري مجاب شوم

من و غلامي درگاه مهدي موعود(ع)

كه با شنيدن نامش در انقلاب شوم

در آن حريم كه نامحرم ست مهر منير

كيم كه ذرّه ناچيز آن جناب شوم؟

به گرد شعله چو «پروانه» سوختم اي دوست

بدين اميد كه از عاشقان حساب شوم محمدعلي مجاهدي (پروانه)

ظهور سپيده صداي بال ملايك ز دور مي آيد

مسافري مگر از شهر نور مي آيد؟

دوباره عطر مناجات با فضا آميخت

مگر كه موسي عمران ز طور مي آيد؟

شراب ناب تبلور به شهر آوردند

تمام شهر به چشمم بلور مي آيد

به باغ از غم داغ كدام گل گفتند؟

كه آتش از دل خاك نمور مي آيد!

به روي دست پر از شور شهر غيرت كيست!

كه در تجسم سرخ شعور مي آيد؟!

ستاره اي شبي از آسمان فرو افتاد

و مژده داد كه صبح ظهور مي آيد

چقدر شانة غم بار شهر حوصله كرد

به شوق آن كه پگاه سرور مي آيد

مسافري كه شتابان به يال حادثه رفت

به بال سرخ شهادت صبور مي آيد

به زخم هاي شقايق قسم هنوز از باغ

شميم سبز بهار حضور مي آيد

مگر پگاه ظهور سپيده نزديك ست؟

صداي پاي سواري ز دور مي آيد؟ ناصر فيض بشارت اي دل بشارت مي دهم خوش روزگاري مي رسد

يا درد و غم طي مي شود، يا شهرياري مي رسد

گر كارگردان جهان، باشد خداي مهربان

اين كشتي طوفان زده هم

بر كناري مي رسد

انديشه از سرما مكن سر مي شود دورانِ وي

شب را سحر باشد ز پي آخر بهاري مي رسد

اي منتظر! غمگين مشو قدري تحمّل بيشتر

گردي بپا شد در افق، گوئي سواري مي رسد!

يار همايون منظرم آخر درآيد از درم

اميد خوش مي پرورم زين نخل باري مي رسد

كي بوده است و كي شود ملك غزل بي جكمران

هر دوره آن را خواجه اي يا شهرياري مي رسد

«مفتون» منال از يار خودگر با تو گاهي تلخ شد

كز گل بدان لطف و صفا گه نيش خاري مي رسد مفتون اميني در مدح حضرت مهدي(ع) دلبرا، دست اميد من و دامان شما

سر ما و قدم سرو خرامان شما

خاك راه تو و مژگان من ار بگذارد

ناوك غمزه و يا خنجر مژگان شما

شمع آه من و رخسارة چون لالة تو

چشم گريان من و غنچة خندان شما

لب لعل نمكين تو مكيدن حظّي است

كه نه طالع شودم يار نه احسان شما

رويم از نرگس بيمار تو چون ليمو زرد

به نگردد مگر از سيب زنخدان شما

نه در اين دايره سرگشته منم چون پرگار

چرخ سرگشته چو گويي است به چوگان شما

درد عشق تو نگارا نپذيرد درمان

تا شوم از سر اخلاص به قربان شما

خضر را چشمة حيوان رود از ياد اگر

رسدش رشحه اي از چشمة حيوان شما

عرش بلقيس نه شايستة فرش ره توست

آصف اندر صف اطفال دبستان شما

نبود ملك سليمان همه با آن عظمت

موري اندر نظر همت سلمان شما

جلوة ديد كليم الله از آن ديد جمال

نغمه اي بود «انا الله» ز بيابان شما

طائر سدره نشين را نرسد مرغ خيال

به حريم حرم شامخ الاركان شما

قاب قوسين كه آخر قدم معرفت است

اوّلين مرحلة رفرف جولان شما

فيض روح القدس از مجلس انس تو و بس

نفخة صور صفيري است ز دربان شما

گرچه خود قاسم

الارزاق بود ميكاييل

نيست در رتبه مگر ريزه خور خوان شما

لوح نفس از قلم عقل نمي گردد نقش

تا نباشد نفس منشي ديوان شما

هر چه در دفتر ملك است و كتاب ملكوت

قلم صنع رقم كرده به عنوان شما

شده تا شام ابد دامن آفاق چو روز

زده تا صبح ازل سر ز گريبان شما

چيست تورات ز فرقان شما رمزي و بس

يك اشارت بود انجيل ز قرآن شما

هست هر سوره به تحقيق ز قرآن حكيم

آية محكمه اي در صفت شأن شما

آستان تو بود مركز سلطان هُما

قاف عنقاي قدم شرفة ايوان شما

مهر با شاهد بزم تو برابر نشود

مه فروزان بود از شمع شبستان شما

خسروا گر به مديح تو سخن شيرين است

ليكن افسوس نه زيبنده و شايان شما

اي كه در مكمن غيبي و حجاب ازلي

آه از حسرت روي مه تابان شما

بكن اي شاهد ما جلوه اي از بزم وصال

چند چون شمع بسوزيم ز هجران شما

مسند مصر حقيقت ز تو تا چند تهي

اي دو صد يوسف صديّق به قربان شما

رخش همت بكن اي شاه جوان بخت تو زين

تا شود زال فلك چاكر ميدان شما

زَهرة شير فلك آب شود گرد شنود

شبهة زهره جبين توسن غرّان شما

«مفتقر» را نه عجب گر بنمائي تحسين

منم امروز در اين مرحله حسّان شما آيت الله شيخ محمّدحسين اصفهاني (مفتقر)

امام زمان(ع) تجلي شهود و غيب

اميرالمؤمنين(ع) و نيز امامان معصوم پس از آن حضرت تا حضرت امام حسن عسكري(ع)، مظاهر شهودند كه در انظار مردم بودند و جامعه از ديدار چهره نوراني و مشعشع آنان برخوردار است؛ ولي وجود مبارك حضرت بقيةالله الاعظم، امام زمان(ع)، مظهر و نمودار غيب است كه جامعه از ديدار فيض حضورش محروم مي باشد.

مجموعه معاني جهان، بر دو گونه است: «غيب» و «شهود» كه در لسان

قرآن كريم، به عنوان غيب و شهادت ذكر شده اند و ما خداوند متعال را به عنوان «عالِم الغيب و الشهادة؛ داناي نهان و آشكار» مي خوانيم.

«شهود» عبارت از مطالبي است كه در قلمرو حس ظاهري است و مي توان آن را مشاهده كرد و يا با يكي از حواس ظاهري ديگر حس كرد.

قسم دوم، معانيي است كه از ديد انسان دور بوده، قابل مشاهده و ديدار نيست و حواس ظاهري انسان از درك آن، عاجز و ناتوان است.

كثرت غيب در عالم شهود

از مظاهر قدرت باهره خداوند متعال، بسياري از امور غيبي، در متن و بطن عالم شهود است و برخلاف تخيلات آنان كه مي پندارند، اين عالم، جهان شهود خالص بوده و به كلي از غيب جداست، در لابلاي امور مشهود و عناصر ديدني و در ميان اشياي محسوس، مطالب غيبي فراواني نهفته است. بدن انسان از عناصر عالم ماده، جزء مقوله شهود است، اما روح او از مقوله غيب مي باشد؛ چنان كه انسان در مواقع كسالت و بيماري، احساس درد مي كند وليكن به هيچ قيمتي نمي تواند درد را نشان بدهد و حتي اين مطلب، براي اطباي حاذق و متخصص نيز، قابل نشان دادن نيست و امكانات بسيار گسترده پزشكي نيز نتوانسته است اين مشكل را حل كند و يا دست كم غيب هاي مربوط به رشتة خود را به مرحله شهود برساند.

مظاهر غيب و شهود در سلسله امامت

در سلسله مقدس امامت و ولايت، هر دو مفهوم غيب و شهود، به چشم مي خورد و مصداق دارد. امام اميرالمؤمنين(ع) و نيز امامان معصوم پس از آن حضرت تا حضرت امام حسن عسكري(ع)، مظاهر شهودند كه در انظار

مردم بودند و جامعه از ديدار چهره نوراني و مشعشع آنان برخوردار است؛ ولي وجود مبارك حضرت بقيةالله الاعظم، امام زمان(ع)، مظهر و نمودار غيب است كه جامعه از ديدار فيض حضورش محروم مي باشد. وجود مبارك ايشان، هرچند براي بعضي در شرايط خاصه جزء شهودات بوده و احياناً هست ولي نسبت به ما و نوع انسان ها، يكي از مصاديق بارز غيب به شمار مي آيد. چنان كه در آية كريمة:

ذلك الكتاب لاريب فيه هديً للمتّقين الّذين يؤمنون بالغيب...1

آن كتاب [قرآن] هيچ ترديدي در [حقانيت] آن نيست. براي پرهيزگاران؛ آنان كه به غيب ايمان دارند... ماية هدايت است. اين مطلب آمده است، غيب كه خداوند متعال در اين آيه آن را به عنوان يكي از نشانه هاي متقين ذكر فرموده، به وجود مبارك حضرت ولي عصر(ع) تأويل شده و يا آن را از مهم ترين مصاديق غيب ذكر فرموده اند. چنان كه مفسر بزرگ مرحوم «طبرسي»، در ذيل تفسير آيه فوق و در مقام شرح مقصود از غيب، مي گويد:

و آنچه را كه اصحاب ما درباره زمان غيبت مهدي(ع) و خروج آن حضرت روايت كرده اند، غيب محسوب مي شود.2 داوود رقي مي گويد كه حضرت صادق(ع) درباره اين گفتار خداي عزوجل: «الذين يؤمنون بالغيب» فرمودند:

مؤمن به غيب، كسي است كه راجع به قيام و ظهور حضرت قائم اقرار كرده، آن را حق بداند.3 و از اين روست كه آن بزرگوار، در ميان همه امامان معصوم(ع) لقب «غايب» به خود گرفته اند. قابل توجه است كه غايب بودن امام زمان(ع) فقط از ديد ماست وگرنه آن بزرگوار، امام عصر و وليّ دهر و به اذن الله، متصرف در اقطار جهان وجود است؛ نظر به رعيت هاي

خود دارد و چه بسا كه در مجالس و محافل آنان حضور يابد و احياناً با آنان به سخن پردازد، ولي آنان متوجه نشوند. چنان كه در يكي از فرازهاي دعاي ندبه مي خوانيم:

بنفسي أنت من مغيّبٍ لم يخل منّا.

جانم فداي آن پشت پرده افتاده اي كه از ما دور نيست.

انس در عالم غيب

چنان كه همه مي دانيم و اعتقاد داريم، حضرت ولي عصر(ع)، در عالم غيب و دور از ديدگان ناظران و بينندگان به سر مي برد. اكنون اين سؤال پيش مي آيد كه آيا در آن ظروف و شرايط، انيسي هم دارند كه با او انس گرفته، غم و اندوه تنهايي را با او برطرف سازند؟

از بعضي فقرات زيارت آن حضرت استفاده مي شود كه ايشان خدّام و ياراني در دوران غيبت دارند كه در جوار وجود مقدسش مي باشند.4 مطابق بعضي از روايات شريفه، حضرت خضر(ع) كه خود نيز از عناصر غيبي به شمار مي روند و زنده مي باشند اما از ديد بينندگان غايب و پنهان اند و در عوالم غيب و جهان دور دست از ما قرار دارند، با حضرت ولي عصر(ع) مرتبط مي باشند و به حضور آن بزرگوار مشرف مي شوند. هم چنان كه در عالم شهود ميان موجودات زنده، انس و علاقه برقرار مي باشد، در جهان غيب نيز ميان عناصر غيبي پيوند و ارتباط است، از جمله ميان حضرت ولي عصر(ع) و حضرت خضر(ع) انس و علاقه و مصاحبت، محقق و ثابت است. احمدبن اسحاق قمي، حضور مبارك امام حسن عسكري(ع) رسيد تا از آن حضرت در مورد جانشين وي پرسش كند.

امام(ع) پيش از آن كه احمد پرسش كند، شروع به سخن نموده، فرمودند: مَثَلِ او مَثَلِ خضر است، همان

خضر كه از آب حيات نوشيد و از اين رو زنده است و نخواهد مرد تا وقتي كه نفخ صور شود؛ به راستي كه خضر، همه ساله در موسم حج، حضور مي يابد، در عرفات، وقوف كرده و بر دعاي مؤمنين آمين مي گويد و خداوند، وحشت قائم ما را در دوران غيبتش، از رهگذر انس گرفتن با وي، برطرف فرموده و تنهايي آن حضرت را با هم نشيني وي مرتفع خواهد ساخت.6 پي نوشت ها:

1. سوره بقره(2)، آيات 1 و 2.

2. طبرسي، مجمع البيان، ج 1، ص 38.

3. «من اقر بقيام القائم انه حق» شيخ صدوق، كمال الدين، ص 340.

4. «اللهّم صل عليه و علي خدامه و اعوانه علي غيبتة» مفاتيح الجنان، زيارت سوم از زيارات حضرت صاحب الامر(عج).

5. قطب راوندي، خرائج و جرائح، ج 3، ص 1167.

6. انه ليحضر الموسم كل سنة و يقف بعرفة فيومن علي دعاء المؤمنين و سيؤنس الله به وحشتة قائمنا في غيبته و يصل به وحدته. علي كريمي جهرمي

نور امامان در آسمان ها و زمين

هنگامي كه امام سجّاد(ع) حضرت سيدالشهداء(ع) را درون قبر مي گذاشتند، مي فرمودند: «و دنيا پس از تو تاريك است.» همچنين بانو رباب _ همسر امام حسين(ع). دربارة آن حضرت مي گويد: «كسي كه وجودش نوري بود كه از آن روشنايي مي گرفتيم، كشتة غير مدفون كربلا كه حتي دشمنش هنگام به شهادت رساندن حضرتش، گفت: «به خدا، سيمايش مرا از انديشة قتلش باز داشته بود.» «ابوخالد كابلي» مي گويد، از ابوجعفر _ امام صادق(ع) _ دربارة اين فرمايش خداي تعالي:

فآمنوا بالله و رسوله و النّور الذّي أنزلنا؛1

پس به خدا و پيامبر او و آن نوري كه ما فرو فرستاديم ايمان آوريد. سؤال كردم، فرمودند:

اي ابوخالد، به خدا سوگند، آن نور، امامان از آل محمد

عليهم السلام] اند تا روز قيامت، به خدا سوگند، ايشان نور خدايند كه نازل فرمود، و به خدا سوگند، ايشان نور خدا در آسمان ها و زمين اند. اي ابوخالد، به خدا سوگند، نور امام در قلب هاي مؤمنان از خورشيد تابناك در روز درخشان تر است. به خدا سوگند، ايشان قلب هاي مؤمنان را روشن مي نمايند، و خداوند متعال نور ايشان را از هر كه بخواهد باز مي دارد، و قلب هايشان تاريك و ظلماني مي شود.

اي ابوخالد، به خدا سوگند بنده اي نيست كه ما را دوست بدارد و ولايت ما را بپذيرد جز آن كه خداوند قلبش را طاهر گرداند. و خداوند قلب هيچ بنده اي را طاهر نمي گرداند جز آن كه تسليم ما مي شود، و هر گاه تسليم ما شد، خداوند او را از حساب كشي شديد در روز قيامت حفظ مي نمايد و از هول بزرگ از آن روز امنيت مي بخشد.2 حضرت امام باقر(ع) دربارة اين قول خداوند متعال:

...مثل نوره كمشكوةٍ فيها مصباحٌ المصباح في زجاجةٍ؛

مثل نور خدا، چون چراغ داني است كه در آن چراغي، و آن چراغ در شيشه اي است.

فرمودند:

[منظور از چراغ]، علم موجود در سينة رسول خدا(ص) و [منظور از] شيشه، سينة علي بن ابي طالب(ع) است.

و [دربارة]

...كأنّها كوكبٌ درّي يوقد من شجرةٍ مباركةٍ زيتونةٍ لا شرقيّةٍ و لا غربيّة؛

آن (شيشه) گويي اختري درخشان است كه از درخت خجستة زيتوني كه نه شرقي است و نه غربي، افروخته مي شود.

فرمودند: نور علم، نه شرقي و نه غربي، [بلكه] از ابراهيم خليل الرحمان تا محمد رسول خدا _ و تا علي بن ابي طالب _ [منتقل شد]. [يعني] نه يهودي است و نه نصراني.

و دربارة:

...يكاد زيتها يضي ء و لو لم تمسسه نارٌ نورٌ علي نورٍ.3

نزديك است كه روغنش _ هر چند آتشي بدان

نرسيده باشد _ روشني بخشد.

فرمودند:

عالم آل محمد(ع) قبل از آن كه مورد سؤال واقع شود، بر اساس علم سخن مي گويد.4

عمود نور براي امامان

امام باقر(ع) فرمودند:

همانا هر يك از امامان اهل بيت(ع) در شكم مادر مي شنود و هنگامي كه [به دنيا آمد و] بر زمين قرار گرفت، فرشته اي بر بازوي راستش مي نگارد:

و تمّت كلمت ربّك صدقاً و عدلاً لا مبدّل لكلم?ته و هو السّميع العليم.5 و سخن پروردگارت به راستي و داد، سرانجام گرفته است، و هيچ تغيير دهنده اي براي كلمات او نيست، و او شنواي داناست. و هنگامي كه رشد يافت، خداوند عمودي از نور براي او برمي افرازد تا دنيا و آن چه را در آن است، در آن (عمود) مشاهده نمايد، و هيچ چيزي از او پوشيده نماند.6 «اسحاق حرير» مي گويد، در حضور امام صادق(ع) بودم و شنيدم كه آن حضرت(ع) مي فرمودند:

خداوند عمودي از نور دارد كه از همة مخلوقات پوشيده است؛ يك جانب آن نزد خدا، و جانب ديگر در گوش امام. هرگاه خداوند چيزي را اراده فرمايد، آن را در گوش امام وحي مي نمايد.7

امامان(ع) از آن جهت است كه ايشان، سبب ايجاد آسمان و زمين اند، و آنچه در بعضي از احاديث آمده، تصريح دارد كه اگر ايشان نبودند، نه زمين و نه ديگر موجودات وجود نداشتند. ايشان(ع) موجب تابيدن نور علم و ايمان در قلب هاي اهل ايمان اند. همان گونه كه قرآن كريم _ كلام خدا _ نوري است كه خداوند به وسيلة آن، مؤمنان با تقوا را هدايت مي فرمايد، كلام امامان(ع) نيز نوري است كه به وسيلة آن مؤمنان به سوي عبادت خدا و بندگي او راه مي يابند. و بر همين اساس است كه در «زيارت جامعة كبيره» آمده است:

كلامكم

نورٌ؛ سخن شما نور است. آيت الله شيخ جواد كربلايي مي گويد: « از آن جا كه سخن امامان(ع) مبتني بر سخن جدّشان [رسول خدا(ص)] است كه خداوند دربارة آن حضرت(ص) فرموده است:

و ما ينطق عن الهوي ? إن هو إلّا وحيٌ يوحي؛

و از سر هوس سخن نمي گويد. اين سخن به جز وحيي كه وحي مي شود نيست.

و به اين دليل كه امامان(ع)، نيز راه جدشان(ص) را پيمودند، پس محال نيست كه سخنانشان از جنس نور _ يعني هدايت، علم و برهان _ بوده، ويژگي هاي نور حسي را داشته؛ يعني خود آشكار و آشكار كنندة ديگري باشد.»9

و اي كاش، امت قدر و منزلت، و عظمت حضرات معصومين(ع) را مي شناختند، و زمينة نشر علوم و معارف را براي ايشان مهيا مي نمودند تا اين امر منجر به از بين بردن گمراهي و ناداني در همة معاني آن مي شد. اما متأسفانه بعضي از ستمگران و گمراه كنندگان تلاش خود را در راه ممانعت از انتشار نور ايشان(ع) به كار گرفتند پس آن حضرات را خانه نشين، محبوس و از دسترس مسلمانان دور نمودند و در پي شهادت ايشان بر آمدند. «محمدبن ابي نصر» مي گويد:

حضرت ابوالحسن، امام رضا(ع) شبي با ما در مسجد دار معاويه وعده كردند، وقتي كه آمدند، فرمودند: «همانا هنگامي كه خداوند پيامبرش را به سوي خود فراخواند، [اهل ضلالت] در راه اطفاء نور خدا به تلاش پرداختند، در حالي كه خداوند يقيناً نور خدا را به اتمام مي رساند.10 هنگامي كه مأمون عباسي سي نفر را براي به شهادت رساندن امام رضا(ع) مأمور كرد و آنان شمشيرهايشان را به سوي آن حضرت نشانه رفته بودند، و مأمون گمان كرده بود كه آن حضرت را به

شهادت رسانده اند، پس شخصي را فرستاد تا اوضاع را از نزديك بررسي و براي او گزارش كند. وقتي كه آن شخص به آستانة در رسيد، امام رضا(ع) فرمودند:

يريدون أن يطفئوا نور الله بأفواههم و الله متمّ نوره و لو كره الكافرون.

مي خواهند نور خدا را با سخنان خويش خاموش كننده ولي خداوند نمي گذارد، تا نور خود را كامل كند، هر چند كافران را خوش نيايد.11 بزرگ ترين آرزوي ما اين است كه امام دوازدهم، مهدي موعود(ع) در آخرالزمان قيام نمايند و گمراهي را محو و نور خداي متعال را در زمين منتشر سازند. در حديثي از امام صادق(ع) آمده است:

هر گاه قائم ما اهل بيت(ع) قيام نمايد. زمين به وسيلة نور پروردگارش روشن شده، بندگان از نور خورشيد بي نياز مي شوند و گمراهي رخت برمي بندد.12 از آنچه گفته شد، نتيجه مي گيريم:

1. اهل بيت(ع) حاملان دين صحيح و اهل ولايت، عصمت و طهارت هستند كه هيچ ظلمتي درهيچ يك از عوالم و هيچ يك از زمان ها با نورشان همراه نبوده است. نور اين حضرات(ع) ويژگي هايي دارد كه برخي از آن ويژگي ها را براي تقريب به ذهن شدن، نسبت به نور حسي بيان مي كنيم. همان گونه كه نور حسي موجب رشد و پرورش موجودات زنده _ از جهات مادي _ است، نور امامان(ع) _ نيز موجب تربيت قلبي و عقلي تا رساندن به درجة كمال است.

اگر نور حسي بر خود و موجودات ديگر دلالت مي كند، نور ايشان نيز در قلب ها و روح ها روشن و آشكار است و ويژگي ورود به قلب ها را دارا مي باشد؛ چه آن كه به فرمودة امام علي(ع): «هر حقّي را، حقيقتي و هر صوابي را نوري است.» به علاوه نور

ايشان بر حسب ظرفيت و گنجايش قلب ها در آن وارد مي شود، آن چنان كه اميرمؤمنان(ع) فرموند:

همانا اين قلب ها ظرف هايي است كه بهترين آن ها نگه دارنده ترين آن هاست.13 و چنان كه نور حسي، مانع از وقوع جرم و فساد مجرمان در شب است، نور اهل بيت(ع) مؤمن را از افتادن در معصيت باز مي دارد. و چنان كه نور حسي، مسافت هاي زماني و مكاني را با سرعتي بسيار بالا مي پيمايد، انوار معنوي ايشان(ع) نيز سرعت بالايي در رساندن مواليان و پيروانشان به عوالم غيب و پيمودن مسير كمال دارد، مانند ماجراي هدايت يافتن «حرّ رياحي كه تنها در اثر بيان يك كلمه از سوي امام حسين(ع) چنان متحول شد كه به جمع والاترين شهيدان پيوست. چنان كه نور حسّي ويژگي آشكار نمودن اشياء مادي را دارد، انوار اين خاندان داراي ويژگي بارز نمودن امور مادي و معنوي است.

در روايتي از حضرت فاطمه زهرا(س) آمده است كه فرموده اند:

هنگامي كه من به حسين(ع) باردار شدم، در شب تاريك به چراغ نياز نداشتم.14 و هنگامي كه امام سجّاد(ع) حضرت سيدالشهداء(ع) را درون قبر مي گذاشتند، مي فرمودند: «و دنيا پس از تو تاريك است.» همچنين بانو رباب _ همسر امام حسين(ع). دربارة آن حضرت مي گويد: «كسي كه وجودش نوري بود كه از آن روشنايي مي گرفتيم، كشتة غير مدفون كربلا كه حتي دشمنش هنگام به شهادت رساندن حضرتش، گفت: «به خدا، سيمايش مرا از انديشة قتلش باز داشته بود.»15

پيداست كه اين موضوع عجيبي نيست چرا كه موسي(ع) دست خود را در گريبانش فرو مي برد و هنگامي كه بيرون مي آورد، نوراني بود و خداوند متعال فرموده است:

و أدخل يدك في جيبك تخرج بيضاء من غير سوء.

و دستت را در گريبانت كن تا سپيد بي عيب بيرون

آيد.16 2. اين خاندان، نور هدايتي هستند كه انسان ها و ما را به خداوند متعال متصل مي نمايد. بنابراين پيروي و فرمان برداري از ايشان، و نيز ترك ملازمت با مخالفين شان ضروري و لازم است. چنان كه در قرآن كريم آمده است:

هل يستوي الأعمي و البصير أم هل تستوي الظّلمات و النّور.17

آيا نابينا و بينا يكسانند، يا تاريكي ها و روشنايي برابرند؟

«بريد بجلي» مي گويد: از حضرت اباجعفر _ امام باقر(ع) _ دربارة اين فرمودة خداي متعال كه :

قل ربّ احكم بالحقّ و ربّنا الرّحمن المستعان علي ما تصفون. 18

گفت: پروردگارا، [خودت] به حق داوري كن، و به رغم آن چه وصف مي كنيد، پروردگار ما همان بخشايشگر دستگير است. سؤال كردم، آن حضرت(ع) فرموند:

مرده كسي است كه اين شأن _ يعني اين امر _ را نشناسد. و ما براي او نوري قرار داديم، (يعني) امامي كه به او اقتدا نمايد، يعني علي بن ابيطالب. و فرمودند: منظور از اين آيه: «كمن مثله في الظّلمات؛ همانند آن كسي كه در ظلمات و گمراهي هاست» اين گونه است: مخلوقي كه چيزي را نمي شناسد.19

«جابر جعفي» مي گويد: از حضرت اباجعفر امام باقر(ع) دربارة اين آية شريفه:

يا أيّها الّذين ءامنوا اتّقوا الله و ءامنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نوراً تمشون به و يغفر لكم و الله عفورٌ رحيمٌ.20 اي كساني كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا داريد و به پيامبر او بگرويد تا از رحمت خويش شما را دو بهره عطا كند؛ و براي شما نوري قرار دهد كه به [بركت] آن راه سپريد و بر شما ببخشايد، و خدا آمرزندة مهربان است.

سؤال كردم، پس فرمودند:

[يعني] برايتان امامي قرار مي دهد كه به او اقتدا كنيد.21

همچنين امام صادق(ع) دربارة اين

فرمودة خداوند متعال: الله نورالسمو?ات و الأرض مثل نوره كمشكوةٍ فيها مصباحٌ المصباح في زجاجة الزجاجة كأنّها كوكبٌ درّيٌ يوقد من شجرةٍ مبر?كةٍ زيتونةٍ لاشرقيّةٍ و لاغربيّةٍ يكاد زيتها يضي ء و لو لم تمسسه نارٌ نورٌ علي نورٍ يهدي الله لنوره من يشاء و يضرب الله الأمث?ل للنّاس و الله بكلّ شيءٍ عليمٌ.22 خداوند، نور آسمان ها و زمين است. مَثل نور او چون چراغ داني است كه در آن چراغي، و آن چراغ در شيشه اي است. آن شيشه گويي اختري درخشان است كه از درخت خجستة زيتوني كه نه شرقي است و نه غربي، افروخته مي شود. نزديك است كه روغنش _ هر چند آتشي بدان نرسيده باشد _ روشني بخشد. روشني بر روي روشني است. خدا هر كه را بخواهد با نور خويش هدايت مي كند، و اين مثَل ها را خدا براي مردم مي زند و خدا به هر چيزي داناست. فرمودند:

اين مثلي است كه خداوند آن را دربارة ما زده است. پيامبر و امامان (ع) از نشانه هاي دلالت كننده بر وجود خدا هستند كه به واسطة آن ها به سوي توحيد، مصالح دين و شريعت اسلام، سنن و فرائض خداوند هدايت مي شود، و هيچ توان و حركتي نيست مگر به خواست خداوند بزرگ بلند مرتبه.23 3. كسي كه قلب خود را به روي كلمات امامان(ع) بگشايد، قلبش روشن و نوراني مي شود. از امام علي(ع) نقل شده است كه فرمودند: «مثال وجود من در ميان شما، همانند چراغ در تاريكي است، هر كس به آن روي آورد، از آن نور مي گيرد»24

چنين شخصي، به واسطه اين نور، به مرحله اي مي رسد كه با نور خداي متعال، آنچه را ديگران نمي بينند، مشاهده مي كند.

«معاوية بن عمار» مي گويد، به مولايم حضرت امام

صادق(ع) عرض كردم: فدايتان شوم، تفسير اين حديث كه آن را از شما شنيده ام، چيست؟ فرمودند: «كدام حديث؟» عرض كردم: « إنّ المؤمن ينظر بنورالله؛ مؤمن با نور خدا مي نگرد»، فرمودند:

اي معاويه، همانا خداوند مؤمنان را از نور خويش، آفريد و آنان را با رحمت خويش رنگ نمود، و از ايشان نسبت به ولايت ميثاق (پيمان) گرفت در همان روزي كه خويش را به ايشان شناساند. پس مؤمن، برادر مؤمن است به سبب آن پدر و مادر (واحد) پدرش نور و مادرش رحمت است و او از طريق همان نور كه آن آفريده شده، مي نگرد.25 4. مؤمنِ داراي ولايت اهل بيت(ع) از نوري ويژه در دنيا بهره مند است كه حقايق اشيا را براي او آشكار نمايد. چنان كه خداوند متعال مي فرمايد:

اي كساني كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا داريد و به پيامبر او بگرويد، تا از رحمت خويش شما را دو بهره عطا كند و براي شما نوري قرار دهد كه به [بركت] آن راه سپريد و بر شما ببخشايد، و خدا آمرزندة مهربان است.»26؛ زيرا از ويژگي هاي آن نور، برداشتن حجاب هاي تاريكي از نفس انساني است و بدان واسطه انسان نوراني، آنچه را ديگران نمي بيند، مي بيند.

رسول خدا(ص) مي فرمايند:

هنگامي كه آن نور وارد قلب شد، سينه را گشاده و وسيع مي گرداند.

عرض شد، اي رسول خدا آيا آن نور نشانه اي دارد؟ پس فرمودند:

بله، [نشانة آن] بريدن (دوري گزيدن) از سراي غرور و فريب و بازگشت به سراي جاودانگي، و آماده شدن براي مرگ، قبل از رسيدن آن است.26

در دعايي از امام زين العابدين(ع) اين چنين آمده است:

خدايا، مرا نوري عطا فرما كه با آن در ميان مردم راه بروم و در

گمراهي ها هدايت شوم و با كسب روشنايي از آن، از ترديدها و شبهه ها خارج گردم.27

دربارة «علي بن مهزيار» نقل شده است، كه در سال 226، در منزل قرعاء، در اواخر شب از خواب برخاست و براي گرفتن وضو بيرون رفت در حالي كه چوب مسواكي در دست داشت و مشغول مسواك بود. ناگهان در سر آن نوري مشاهده كرد كه شيئي همچون زبانة آتش از آن خارج مي شد و مانند خورشيد مي درخشيد. آن را با دستش لمس كرد، ولي هيچ حرارتي نداشت و اين آية شريفه را تلاوت نمود:

الّذي جعل لكم من الشّجر الاخضر ناراً؛29

[خدايي] كه برايتان از درخت سبز آتش قرار داد.

موج تفكر او را فرا گرفت. پس همين كه به جاي خود بازگشت، دوستانش كه نيازمند آتش بودند، آن نور را مشاهده كردند. و گمان بردند كه علي بن مهزيار براي آن ها آتشي فراهم آورده است اما چون نزديك شدند، ديدند كه حرارتي ندارد. نور آن زماني فرو مي كاست و زماني ديگر افروخته مي شد تا آن كه بعد از بار سوم كاملاً خاموش شد. هنگامي كه به سر مسواك نگريستند، هيچ اثري از آتش، سوختن، يا سياهي در آن نديدند. وقتي كه علي به محضر امام هادي(ع) شريف ياب شد، و ماجراي خود را براي آن حضرت باز گفت، حضرت(ع) در آن مسواك تأملي نموده، فرمودند: « آن نوري بوده و سبب [بروز] آن همراهي و ملازمت تو با اهل بيت، و اطاعتت از من و پدرانم مي باشد.»30 و همراه مؤمن در عرصة محشر، در قيامت، نور مخصوصي است. خداوند متعال مي فرمايد:

يوم تري المؤمنين و المؤمنات يسعي نورهم بين أيديهم و بأيم?نهم بشر?يكم اليوم جنّتٌ تجري من تحتها الأنهار خ?لدين فيها

ذلك هوالفوز العظيم? يوم يقول المن?فقون و المن?فق?ت للّذين ءامنوا انظرونا نقتبس من نوركم قيل ارجعوا وراءكم فالتمسوا نوراً فضرب بينهم بسورٍ له بابٌ باطنه فيه الرّحمة و ظه?ره من قبله العذاب.31

آن روز كه مردان و زنان مؤمن را مي بيني كه نورشان پيشاپيش شان و به جانب راستشان در دوران است. [به آنان مي گويند:] «امروز شما را مژده باد به باغ هايي كه از زير [درختان] آن نهرها روان است؛ در آن ها جاويدانيد. اين است همان كام يابي بزرگ. و مي فرمايد:

يوم لا يخزي الله النّبيّ و الّذين ءامنوا معه نورهم يسعي بين أيديهم و بأيمنهم يقولون ربّنا أتمم لنا نورنا و اغفرلنا إنّك علي كلّ شيٍءٍ قديرٍ.32

در آن روز خدا، پيامبر [خود] و كساني را كه با او ايمان آورده بودند خوار نمي گرداند: نورشان از پيشاپيش آنان، و سمت راستشان، روان است. مي گويند: پروردگارا، نور ما را براي ما كامل گردان و بر ما ببخشاي كه تو بر هر چيز توانايي. از رسول خدا(ص) نيز روايت شده است كه فرمودند: «هنگامي كه مؤمن از صراط مي گذرد و بسم الله الرحمن الرحيم مي گويد، شعلة آتش فرو رفته، مي گويد: اي مؤمن عبور كن كه نورت سوزندگي مرا فرو نشاند.»33. اين نور، عبارت از تجسم نور ايمان و ولايتي است كه در دنيا همراه ايشان بوده است. خداوند سبحان نيز از آن با عنوان «نورهم» تعبير كرده است. و از اين بابت عجيب نيست چرا كه آن روز تجسم اعمال است.34

«

داوود بن قاسم جعفري» مي گويد: كتاب شب و روز، نوشتة يونس را به حضرت امام حسن عسكري(ع) نشان دادم، فرمودند: « اين كتاب نوشتة كيست؟» عرض كردم: نوشتة «يونس مولي آل يقطين». فرمودند: «خداوند او را در برابر هر

حرف از آن، در روز قيامت، نوري عطا خواهد فرمود.»35

امامان(ع)، نور واحد

امامان(ع) نور واحداند و آن به سبب يكسان بودن آن حضرات در صفات، افعال و گفتار است. آن چه براي نخستين فرد ايشان محقق شده، دربارة آخرينشان نيز مي شود. قرآن كريم آن حقيقت را چنين بيان كرده است:

ذريّةً بعضها من بعضٍ والله سميعٌ عليمٌ.36

فرزنداني كه بعضي از آنان از [نسل] بعضي ديگرند، و خدا شنواي داناست.

و هر چند اين آيه دربارة خاندان عمران توضيح مي دهد، اما حكم آن دربارة امامان اهل بيت(ع) نيز استمرار مي يابد.

سيد سبزواري(ره) در اين باره گفته است: «ذرّية برگزيده از خلايق، از زمان آدم تا نوح، و تا ابراهيم، و تا آل عمران و ... محفوظ بوده اند. اشخاصي از اين ذريّه در هر زمان وجود دارند. به وسيلة آن ها شريعت نگهداري شده، و نظام (هستي) استوار مي ماند. از اين جا معلوم مي شود كه محمد و آل او _ هر چند كه صريحاً در اين آيه نام برده نشدند، جزء ايشان هستند و اين متناسب با تحليل آخر آيه است. و بر اين سخن، كلام امام باقر(ع) دلالت دارد كه فرمودند: ما _ اهل بيت(ع) _ جزء آنان هستيم. و ما بقية آن خاندان ايم.»37 پيامبر و امامان(ع) خانداني هستند كه بعضي از ايشان از نسل ديگري مي باشند. چنان كه امام صادق(ع) فرمودند: «كساني كه آنان را برگزيد، بعضي از آنان از نسل بعضي ديگراند».38 در نتيجه، اتحاد، ارتباط و صفات معنوي آن حضرات(ع) محصول وجود ويژگي مشترك معنوي در ميان ايشان است، و آن اين كه از نور خداوند متعال مي باشند. لذا در روايتي از اميرالمؤمنين حضرت علي(ع) نقل شده كه فرمودند:

همة ما يكي هستيم؛

اولين ما محمد، آخرين ما محمد، ميانة ما محمد و تمام ما محمديم، پس ما را از هم جدا نكنيد.39

بر همين مبنا، تعبير پيامبر اكرم(ص) دربارة اهل بيت(ع) اين گونه بود كه : امامان(ع) از اويند و او از امامان(ع) و چگونه اين طور نباشند، در حالي كه بنابر صريح آيه مباهله40، ايشان خودِ اويند. برخي از نصوص ديگر در اين زمينه عبارتند از:

1. در «حديث شريف كساء» آمده است: ايشان از من، و من از ايشان هستم. من نسبت به هر كس به ايشان در سلم و دوستي باشد، در سلم و نسبت به هركس با ايشان در جنگ باشد، در جنگ هستم. 2. هنگامي كه رسول خدا(ص) ابوبكر را براي ابلاغ سورة برائت به مكه فرستادند، جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و گفت: «اي رسول خدا، امر تو را جز خود تو و يا مردي كه از تو باشد، ادا نكند» و در آن هنگام، ايشان حضرت علي(ع) را به جاي وي فرستادند و او را باز گرداندند. وقتي ابوبكر بازگشت و از علت اين امر سؤال كرد، رسول اكرم(ص) فرموند: « امين _ جبرئيل _ از سوي خداوند متعال بر من نازل شد (و گفت:) امر تو را غير از تو يا مردي كه از تو باشد به انجام نرساند؛ و علي از من و من از علي ام و امر مرا جز خودم يا علي به انجام نمي رساند.»40 همچنين از پيامبر خدا(ص) نقل شده است كه فرمودند:

همانا علي از من، و من از علي ام، و او وليّ (سرپرست و رهبر) هر انسان مؤمني پس از من است.41

لذا امير مؤمنان(ع) مي فرمودند:

من از رسول خدا

هستم همچون شعاع نور كه از نور است. و خون من از خون رسول خدا، گوشتم از گوشت او، استخوانم از استخوان او، علمم از علم او، جنگم جنگ او، صلحم صلح او، اصلم اصل او، فرعم فرع او، دشمن من، دشمن او، و جدم، جدّ اوست.43 3. از رسول خدا(ص) نقل شده كه دربارة حضرت فاطمه زهرا(س) فرمودند:

فاطمه پاره تن، و قلب من در كالبدم است. هر كس او را بيازارد مرا آزرده و هر كس مرا بيازارد، خدا را آزرده است.44

سيد سبزواري(ره) مي گويد، منظور از «پارة تن» پاره هاي مادي خاص مانند دست، چشم، يا قلب نيست، بلكه مراد از آن سريان وجود معنوي واحد، از حيث تعلق روح مقدس و تأييد شدة حضرت فاطمه به روح القدس است و عبارت علم او از علم من (در ديگر روايات) به اين معنا اشاره دارد. 45 4. از رسول خدا(ص) روايت شده است كه دربارة امام حسين(ع) فرمودند: «حسين از من و من از حسين ام».46

اكنون اين سئوال مطرح مي شود كه اگر امامان(ع) نور واحد بودند، چرا در مواضع و نقش هاي ايشان در طول تاريخ حضور ايشان اختلاف مشاهده مي كنيم؛ مثلاً بعضي از ايشان صلح كردند، بعضي جنگ كردند تا به شهادت رسيدند و بعضي ديگر به مباحث علمي پرداختند...»؟

پاسخ اين سؤالات را در مباحث آينده پي خواهيم گرفت.

سيدحسين نجيب محمد

مترجم: ابوذر ياسري

ماهنامه موعود شماره 77

پي نوشت ها:

1. سورة تغابن (64)، آية 8.

2. الآنوار القدسيه، ص 19.

3. سورة نور(24)، آية 35.

4. همان، ص20.

5. سورة انعام (6)، آية 115.

6. كربلائي، محمدجواد، الأنوار الساطعة، ج 3، ص 444.

7. همان.

8. سورة نجم (53)، آية 3 و 4.

9. كربلايي، همان، ج 2،

ص 211.

10. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 211.

11. سورة توبه (9)، آية 32 محدث قمي، منتهي الامال، ج 2، ص 35.

12. كربلايي، همان، ج 5، ص 297.

13. نهج البلاغه، كلمات قصار، ش 147.

14. خصائص الحسين(ع)، ص 31.

15. همان، ص 31.

16. سورة نمل (27)، آ ية 12.

17. سورة رعد (13)، آية 16.

18. سورة انبياء (21)، آية 112.

19. كربلايي، همان، ج 3، ص 11.

20. سورة حديد (57)، آية 28.

21.كربلايي، همان، ج 3، ص 111.

22. سورة نور(24)، آية 35.

23. تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 603.

24. محمدي ري شهري، همان، مادة «نور».

25.كربلايي، همان، ج 3، ص 116.

26. سورة حديد (57)، آية 28.

27. مواهب الرحمان، ج 11، ص 135.

28. امام زين العابدين(ع)، صحيفة سجاديه، دعاي 21.

29. سورة يس (36)، آية 80.

30. محدث قمي، همان، ج 2، ص 465.

31. سورة حديد (57)، آيات 13 _ 12.

32. سورة تحريم (66)، آية 8.

33. المستدرك، باب 45، از باب هاي قرائت قرآن، ج 21.

34. دربارة بحث تفصيلي پيرامون تجسم اعمال به كتاب هاي اصول اعتقادي مراجعه كنيد.

35. تاريخ التشريع الإسلامي، ص 178.

36. سورة آل عمران(3)، آية 34.

37. مواهب الرحمن، ج 5، ص 318.

38. تاريخ التشريع الإسلامي، ص 178.

39. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 26، ص 5.

40. سورة آل عمران(3)، آية 61: پس هر كه در اين [باره] پس از آگاهي كه تو را [حاصل] آمده، با تو محاجّه كند، بگو: «بياييد پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خويشان نزديك و شما خويشان نزديك خود را فراهم خوانيم؛ سپس مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار مي دهيم.

41. علامه مجلسي، همان، ج 35، ص 303.

42. حسين منّي و انا من حسين، ص 40.

43. عيون المواعظ و الحكم

44. مأساة الزهراء،

ج 1، ص 56

45. مواهب الرحمن، ج 4، ص 237.

46. جنة المأوي، ص 168.

پرسش شما، پاسخ موعود (نمايندگان امام زمان ع)

چرا نواب امام زمان(ع) عليه حكومت جور آن زمان قيام نكردند؟ يا حتي الامكان مردم را تحريك به چنين كاري نكردند؟

شيخ عثمان بن سعيد العمري _ ابوعمرو اسدي _ كجا دفن شده است؟

نيابت كدام يك از نواب خاص طولاني تر بود؟

با توجه به اينكه موضوع«نمايندگان امام زمان(ع)» مورد سؤال تعدادي از مخاطبان مجله مي باشد، لذا اين شماره را به پاسخ به پرسش هايي در اين باره اختصاص داده ايم.

چرا نواب امام زمان(ع) عليه حكومت جور آن زمان قيام نكردند؟ يا حتي الامكان مردم را تحريك به چنين كاري نكردند؟

مصلحت نبود كه آنان مردم را به شورش عليه حكام جور بخوانند و انقلاب كنند، حتي به طور مخفيانه و غير مستقيم؛ و اين به خاطر حفظ مصالحي بود كه در بين پايگاه هاي مردمي داشتند. آنان مي دانستند با توجه به شرايط موجود آن زمان، اين قيام، وضعيت بهتري نسبت به قيام هاي قبلي كه با شكست مواجه شد و در نطفه خفه شد نخواهد داشت. بنابراين، رو آوردن به قيام يا تحريك مردم براي آن، نتيجه اي جز به خطر افتادن حيات نواب امام عصر(ع) و به تبع آن، از بين رفتن پل ارتباطي مردم با امام زمان(ع) نداشت. پايگاه هاي مردمي به اندازه اي اهميت داشتند كه نمي شد اهميت آن را با تحريك به قيامي كه شكست آن معلوم بود، ناديده گرفت.

علاوه بر آن، اگر آنان به طور مستقل از حضرت مهدي(ع)، مردم را به قيام تحريك مي كردند، طبيعتاً امر صحيحي نبود و با وظيفة اجتماعي _ اسلامي آنان منافات داشت.

آيا اراده بر اين بود كه

نايب امام(ع) فقيه ترين و فرهيخته ترين فرد باشد؟

اين امر به افرادي كه به درجة عظيمي از اخلاص رسيده بودند، واگذار مي شد. اين اخلاص به حدي بود كه اگر اعضاي بدنشان را از هم جدا مي كردند و استخوان هايشان را در هم مي شكستند امكان نداشت اخبار امام مهدي(ع) را در اختيار حكومت قرار دهند تا خطري متوجه آن حضرت(ع) شود.

البته نايبان امام(ع) براساس اخباري كه به دست ما رسيده به اذن امام(ع) داراي علم غيب نيز بودند و بسياري از پرسش هايافراد را از جانب امام زمان(ع) پاسخ مي گفتند. آيا در نيابت خاصه اين اتفاق رخ داد؟ يعني كسي كه علم كمتري داشت، بر اعلم مقدّم شد؟

بله. در برخي از روايات آمده است هنگامي كه نيابت به شيخ ابوالقاسم حسين بن روح، رسيد. عده اي از ابوسهل نوبختي سؤال كردند چگونه نيابت به شيخ ابوالقاسم بن روح واگذار شد و تو بر اين امر انتخاب نشدي؟ او در جواب گفت: آن ها [ائمه اطهار(ع)] و او كه انتخاب شده، بهتر مي داند، امّا فكر مي كنم از آن جهت باشد كه من كسي هستم كه با دشمنان اهل بيت(ع) ملاقات و با آنان [دربارة حقانيت اهل بيت و وجود حضرت مهدي(ع)] مناظره مي كنم. اگر من مكان امام(ع) را مي دانستم، هم چنان كه ابوالقاسم مي داند و در مناظره با دشمنان در ارائه برهان و دليلي در مي ماندم، چه بسا آنان را به جايگاه امام(ع) راهنمايي مي كردم. اما اگر ابوالقاسم _ بالفرض _ امام(ع) را در زير عباي خود پنهان كرده باشد و او را با قيچي تكه تكه كنند امام(ع) را نشان نخواهد داد.

شيخ عثمان بن سعيد العمري _ ابوعمرو اسدي

_ كجا دفن شده است؟

طبق اظهارات ابونصير حجة الله بن محمد، شيخ عثمان بن سعيد در غربِ بغداد، در خيابان الميدان، ابتداي محل معروف به «درب جبله»، در مسجد «الارب»، داخل مسجد، سمت راست دفن شده است. شيخ طوسي (ره) گفته است: قبر را در محلي كه ابونصر ذكر كرده است، ديدم. جلوي قبر ديواري بنا شده كه محراب مسجد در آن قرار دارد. كنار آن ديوار، دري است كه مي توان از آن داخل شد و كنار سنگ مزار رفت. ما معمولاً داخل مي رفتيم و او را زيارت مي كرديم. در زمان ابومنصور محمدبن الفرج، با برداشته شدن آن ديوار، قبر آشكار شد و ضريحي به دور قبر كشيدند كه اكنون زير سقف قرار دارد و هر كس بخواهد، مي تواند او را زيارت كند. شيخ طوسي ادامه مي دهد: اهل محل به زيارتش مي روند و بدون اين كه صاحب قبر را بشناسند، مي گويند او مردي صالح بوده است. برخي ديگر نيز كه از هويت واقعي صاحب قبر مطلع نيستند، مي گويند اين قبر از آن پسر دايه امام حسين(ع) است. [اين اظهار شيخ مربوط به سال 447 ق است]. از ناشناس ماندن حقيقت قبر او براي مردم در زمان شيخ طوسي(ره)، مي توان به ميزان و تقيه اي كه در مورد نيابت امام عصر(ع) در زمان حيات و بعد از حيات نايب آن حضرت(ع) وجود داشت، پي برد.

نيابت كدام يك از نواب خاص طولاني تر بود؟

نيابت شيخ بزرگوار، محمد بن عثمان بن سعيد العمري كه مدت چهل سال طول كشيد، طولاني ترين دوران نيابت بود. از اين جهت، آن بزرگوار، بيشترين توفيق را در القاي تعاليم حضرت مهدي(ع) به مردم

داشت و بيشترين تأثير را بر جامعه اي كه در آن زندگي مي كرد و مأمور رهبري و تدابير امور آن بود، گذاشت.

شيخ محمد بن عثمان بن سعيد العمري در كجا دفن شده است؟

در كنار مادرش در خيابان «باب الكوفه»، در جايي كه منزل او در آن قرار دارد.

مزار او هم اكنون در محله اي معروف به «خلاّني» است كه زيارتگاه زائران است و بدان تبرك مي جويند.

چرا پس از پايان نيابت نايب چهارم، نيابت پايان يافت؟

دلايل متعددي در اين زمينه وجود داشت، از جمله:

1. مدت نيابت نايب چهارم، سه سال كامل بود. اين مدت كوتاه، شرايط را براي او فراهم نكرد تا بتواند مثل نايبان گذشته به فعاليت هاي وسيع اقدام كند. در نتيجه او نتوانست مثل نايبان قبلي در پايگاه هاي مردمي نفوذ كند. گرچه در اعتقاد به بزرگيِ مقام او و وثاقت او، تفاوتي با ديگر نايبان نبود. 2. سال هايي كه شيخ علي محمد سمري نيابت امام زمان(ع) را بر عهده گرفت، سال هاي پر از ظلم و ستم و خون ريزي بود و اين مسئله، نقش مهمي در جلوگيري از فعاليت و كاهش اقدامات او داشت. زيرا فعاليت اجتماعي، نيازمند وجود فضايي مناسب و فرصتي كافي است. با وجود خفقان و كثرت حوادث و پراكندگي اذهان عمومي، مجالي براي فعاليت نمي ماند. به همين خاطر، فعاليت او مبتني بر پنهان كاري و كتمان بود. اين مسئله به خودي خود، از علل اصلي پايان يافتن نيابت پس از وفات «سمري» و عزم امام مهدي(ع) بر انقطاع از مردم، به شمار مي رود. اين حوادث، مردم را از ادامة دسترسي به نايبان آن حضرت(ع) باز داشت. نيابت نايب

اول، عثمان بن سعيد العمري، چه مدتي طول كشيد و در زمان كدام خليفه بود؟

نيابت او نزديك به پنج سال به طول انجاميد و اين دوره فراتر از دوران خلافت معتمد عباسي نبود. هم چنان كه شهادت امام حسن عسكري(ع) در دورة خلافت اين خليفة عباسي رخ داد، وفات نايب اول نيز در اين دوره واقع شد. نيابت نايب دوم، محمدبن عثمان، چه قدر طول كشيد و خلفاي عباسي دوران او چه كساني بودند؟

نيابت نايب دوم نزديك به چهل سال طول كشيد كه با قسمتي از خلافت معتمد عباسي، تمام خلافت معتضد و خلافت مكتفي و هم چنين ده سال نخست مقتدر عباسي هم عصر بود تا اين كه در سال 305 ه . ق وفات يافت. نيابت نايب سوم، حسين بن روح، چه قدر طول كشيد و وي با كدام خليفه هم عصر بود؟ او مدت بيست و يك سال نايب امام مهدي(ع) بود و دوران نيابتِ او قسمتي از دوران خلافت مقتدر عباسي و قسمتي از خلافت الراضي را شامل مي شد.

نيابت نايب چهارم، علي بن محمد سمري، چه قدر طول كشيد و با كدام خليفه هم عصر بود؟

نايب چهارم به مدت سه سال عمده دار امر نيابت بود و در سالي كه خليفه عباسي، الراضي بالله مرد، در همان سال وفات يافت. البته مدت پنج ماه و پنج روز نيز با خليفه بعدي يعني المتقي هم عصر بود.

برخي بر اين عقيده اند كه غيبت صغري هفتاد و چهار سال طول كشيد كه و گروهي آن را شصت و نه سال چگونه آن را تفسير مي كنيد؟ اين كه برخي مي گويند غيبت

صغري هفتاد و چهار سال طول كشيده است، مبتني بر اين عقيده است كه غيبت صغري از زمان ولادت امام مهدي(ع) در سال 255 ق، يعني پنج سال قبل از شهادت امام حسن عسكري(ع) آغاز شد. اگر اين پنج سال را به شصت و نه سال اضافه كنيم، هفتاد و چهار سال مي شود. آيا پنج سال غيبت امام مهدي(ع) پس از ولادت را مي توان از دوران غيبت صغري به حساب بياوريم؟

خير، زيرا در اين مدت امام مهدي(ع) با پدر بزرگوار خود(ع) هم عصر است و هنوز بر منصب امامت قرار نداشتند، بلكه آن حضرت(ع) بعد از شهادت پدر بزرگوارشان(ع) عهده دار امر امامت شدند. ما نيز وقتي از غيبت آن حضرت(ع) بحث مي كنيم، در واقع از غيبت امامي بحث مي كنيم كه طاعتش بر شيعيان واجب بود. امامي كه اگر غيبتي در كار نبود، با شيعيان در ارتباط بود و آنان را رهبري مي كرد و جامعه را در ظاهر و آشكار هدايت مي كرد. ولي امام مهدي(ع) در زمان حيات پدر بزرگوارشان(ع) چنين مسئوليتي نداشتند. خلاصه كلام اين كه منظور از غيبت صغري، غيبت آن حضرت(ع) در كسوت امامت است كه همراه با نيابت خاصه بود. بنابراين، تفاوت فرض مدت غيبت صغري همان است كه ما گفتيم نه آن كه ديگران ادعا مي كنند. نيابت امام مهدي(ع) هيچ گاه به علويان نرسيد و به غير از آنان واگذار شد. با اين كه در بين علويان كساني بودند كه در علم و فقه و عبادت ... برترين بودند. دليل آن چه بود؟ تاريخ زندگاني علويان، از زمان قيام امام حسين(ع) تا زماني كه قائم آل محمد(ص) به دنيا آمد و

به غيبت صغري ختم شد، دليل اين امر را به روشني بيان مي كند. اين دوران، دوران قيام ها بر ضد حكام فاسد و اعتراض به ظلم و طغيان آنان بود. حكومت هاي فاسد آن زمان، ريشه اصلي اين قيام ها و اعتراضات را «علويان» مي دانستند. زيرا آنان از دوستداران ائمه اطهار(ع) بودند و در مقابل ظلم و فساد سكوت نمي كردند. يا به تعبير ديگر مي توان گفت آن ها بر نظام هاي فاسد به صورتي آشكار قيام مي نمودند و تقيه نمي كردند. وقتي كه رويكرد مبارزاتي كسي اين گونه باشد، به شدت تحت مراقبت و تعقيب و شكنجه قرار مي گيرد و مجالي براي فعاليت اجتماعي و عمومي نمي يابد. بدين ترتيب، اين گونه افراد، مناسب امر نيابت امام مهدي(ع) كه فقط براي منفعت عمومي مردم و فعاليت اجتماعي در بين آنان ايجاد شده بود، نبودند.

اما در غير علويان كه به نيابت رسيدند، اين گونه نبود. آن ها نيز از خواص و دوستداران ائمه اطهار(ع) بودند، اما رويكردشان اين بود كه قول و عمل خود را در سايه «تقيه» پوشش مي دادند كه در اين صورت آزادي عملِ بيشتري داشتند.

چگونگي شناخت خدا و رسولش

محمّد صادق امه طلب

موضوع سخن، دعاي مشهوري است كه در چند موضع از جمله در ابتداي دعايي در عصر غيبت _ كه مستحب است عصرهاي جمعه خوانده شود _ آمده؛ و متن مشهور آن چنين است: ... اللّهمّ عرّفني رسولك فانّك ان لم تعرّفني رسولك لم اعرف حجّتك؛ الّلهمّ عرّفني حجّتك فانّك ان لم تعرّفني حجّتك ظللت عن ديني. در اين دعا اجمالاً هدايت يافتگي به شناخت حجت خدا(ع) و آن به شناخت رسول خدا(ص) و آن هم به شناخت خود خدا (عزّوجلّ) منوط و مشروط شده است

و به خلاف روية عادي و معمول بشر كه از اثر به مؤثر و از معلول به علّت پي مي برد، در اين دعا، شناخت اثر و معلول به شناخت علت و مؤثر موكول گرديده است و در اين مطلب، ويژگي بارز و تابناك شيعه نهفته است. در حالي كه در طرز فكر سنّي به دليل انكار حجّت خدا(ع)، راه شناخت خدا مسدود شده يا معرفت خدا بي نتيجه مانده است و مي توان گفت كه غالب اهل سنّت يا فاقد معرفت و يا واجد معرفت ابتر و عقيم اند.

سنّت حسنة علماي بزرگ شيعه اين است كه در تك تك واژه هاي نقلي متون قدسي شيعه _ شامل قرآن و حديث _ مطالعه و دقّت مي كنند و به لوازم ظريف معاني كلمات عنايت و تأكيد دارند. چنان كه در اين دعا دقت كنيم، مي بينيم كه از خداوند هادي طلب كرده ايم كه خود را به ما بشناساند. در حالي كه خداوند پيش از اين چنين كرده و خود را در قرآن كريم به انسان ها معرفي فرموده است و به قول حضرت امام خميني(ره) اگر قرآن نازل نمي شد باب معرفت الله تا ابد بسته مي ماند. پس اگر مقصود از فقرة اول دعا، شناخت اسماء و صفات و افعال و خوي هاي حق تعالي باشد كه تحصيل حاصل است و مناسب تر آن بود كه از خداي عزّوجلّ بخواهيم كه به توفيق قرائت و دقت و تفكر و تدبّر و تفقّه در قرآن را بدهد و به دنبال آن بر عمل به آن و لوازمش ياري فرمايد. از طرف ديگر در فقرة دوم دعا از خداوند متعال شناخت رسولش را خواسته ايم نه شناخت نبّي او را _ هر

چند در بعضي از روايات در انتهاي فقرة اول، به جاي رسولك واژة نبيّك آمده است، امّا در آن ها هم فقرة دوم شناسايي رسول خدا خواسته شده است _. البته بنا به حديث چهار صد و سي ام اصول كافي (كتاب الحجّه، باب طبقات الانبياء و الرّسل و الائمه عليهم السلام، ح1) نبي، اعمّ از رسول است و از چهار گونه نبي، فقط دو گروه براي ديگران رسالت دارند: رسول غير اولي العزم و رسول اولوالعزم (پنج نفر صاحب شريعت) و پيداست كه با توجه به ختم نبوّت، خواستة ما شناخت آخرين و كامل ترين رسول اولوالعزم خدا يعني حضرت محمّد مصطفي(ص) است كه مظهر همة اسماء و صفات جمال و جلال الهي و داراي مقام جمع الجمعي است. ضمناً لفظ رسول متضمّن جنبة اجتماعي پيامبر _ يعني پيوند مردم با خدا توسط رسول خدا _ است، والاّ لفظ نبي جامع تر بود. بر همين سياق نيز در فقرة سوم دعا به جاي طلب شناخت امام معصوم(ع)، از خدا شناخت حجّت او را مي خواهيم. در حالي كه مقام امامت، والاتر از مقام نبوّت است و حضرت ابراهيم(ع) پس از احراز نبوّت و گذراندن موفقيت آميز همة مراحل و آزمايش هاي الهي به مقام امامت منصوب شد. پس امام و رسول، نسبت عموم و خصوص من وجه دارند. امّا هر رسولي چه امام باشد و چه نباشد و هر امامي چه رسول باشد و چه نباشد، حجّت خدا بر آفريدگانش است و ميان حجّت و رسول، نسبت عموم و خصوص مطلق مطلق است و با توجه به وجه ربطي مضمون دعا (كه ارتباط ميان مردم و خدا مورد نظر است)، كلمة حجّت مناسب تر

از امام است. آن چه كه در اين دعا خواسته مي شود، معرفت هاديان بشر است نه شناخت شريعت الهي و دين خدا يا حتي اصول عقايد، كه در غير اين صورت مناسب تر بود از خدا شناسايي معاد و آخرت را بخواهيم كه با شناخت مبدأ (معرفةالله) قرين و ملازم است. از همين رو در انتهاي فقرة سوم مي گوييم كه اگر حجّتت را به من نشناساني از دينم گمراه مي شوم (و بر دين جاهليّت مي ميرم!) در حديثي در تفسير آية 56 سورة ذاريات (جن و انسان را نيافريده ام جز براي آن كه مرا بپرستند) آمده است كه مرا بپرستند يعني مرا بشناسند؛1 و از آيات متعدد قرآن كريم برمي آيد كه مقصود از صراط مستقيم و صراط الله، «عبوديّت» است (از جمله آية 51 سورة آل عمران و آية 61 سورة يس) مي توان گفت آن چه كه در دعاي مورد بحث از خدا مي خواهيم، معرفتي است كه موجب هدايت و عبوديت مي شود و در اين مسير، معارف كلامي و عقلي اگر موجب حجاب نشود و ابتر نماند، تنها مي تواند مقدمة معرفت خدا و سپس رسولش و در رتبة بعد حجّتش گردد. توضيح اين كه در حديث اول از كتاب الحجّه از اصول كافي آمده است كه امام جعفر صادق(ع) به زنديقي فرمودند كه وقتي وجود آفريننده و صانعي را براي خودمان ثابت كرديم كه از ما و همة آفريدگان برتر و حكيمي متعال است كه روا نيست آفريدگانش او را مشاهده و لمس كنند و او و آنها با هم مباشرت و برخورد عيني و روابط فيزيكي داشته و با هم احتجاج كنند، ثابت مي شود كه او بايد در ميان

آفريدگانش سفيراني داشته باشد كه از او، براي آفريدگان و بندگانش سخن گفته و تعبيراتي را به كار ببرند و آن ها را بر مصلحت ها و منافعشان و آنچه كه موجب بقائشان و تركش باعث نابوديشان است دلالت نمايند و از جانب خداي حكيم و عليم در ميان آفريدگانش امر به معروف و نهي از منكر و تقرير و تعبير نمايند و آن ها پيامبران خدا(ع) و برگزيدگانش از ميان خلقش و حكمايي تأديب شده با حكمت الهي و برانگيخته شده به آن حكمتند كه با وجود اشتراك در آفرينش و تركيب بشري با ساير مردم، در هيچ يك از احوال و اخلاقشان شريك و همانند مردم نباشند و با حكمت از جانب خداي حكيم عليم تأكيد شده باشند. در مرحلة بعد هم ثابت مي شود كه در هر روزگار و زمانه اي رسولان و انبيايي دلايل و براهيني آورده اند كه (عملاً) همين وضعيت بوده است، براي آن كه زمين خدا از حجتي خالي نباشد كه با او دانشي باشد كه بر درستي سخنش و جواز عدالتش دلالت نمايد. حقيقت آن است كه آدمي براي معرفت الله نيازمند به راهي است كه تمام وجودش را مي گدازد و او را ذوب مي كند و نفس او و غير حق را در پيشگاه خدا قرباني مي نمايد و از او «عبد» مي سازد.2 اين راه، راه دل است و هدايت يافتة به آن، براي غير خدا استقلال و اثري در عالم وجود نمي بيند. از ذات او تنزيه صرف حتي از اسماء و صفاتش مي كنند و غير قابل شناخت مي شمرند و نه به آفريدگانش تشبيه نموده و معرفت خود را به او محيط مي دانند!3 نه به حلول خدا

در موجودي معتقدند و نه به اتحاد او با موجودي تن مي دهند. آن ها از طريق اتيان واجبات و ترك محرّمات (انجام شريعت) و مراقبت از نفس و محاسبة آن و پاي بندي به نوافل و تفكر در آلاء الله و محبّت به خدا و ذكر او كم كم به او نزديك شده و او را به گونه اي مي شناسند كه در درون خود و در همه جا او را مي بينند، امّا براي او قائل به مكان نيستند. با چنين معرفتي كه با سير و سلوك الي الله و كمك و توفيق و تأييد خدا حاصل مي شود، در مي يابد كه در همة عالم هستي جز دو رشتة ولايت نيست: 1. ولايت خدا كه در ميان انسان ها به صورت ولايت رسول و حجت خدا جاري و ساري است و از همين رو بايد آن ها را بشناسد و به آن ها متمسّك و متوسّل شود؛4 2 _ ولايت طاغوت اعم از شياطين جنّ و انس و نفس امارة به بدي.

آن، او را از تاريكي ها به سوي نور هدايت مي كند و اين، از نور به سوي تاريكي ها و در آخر به خلود و جاودانگي در آتش (مضمون آية الكرسي). آن حق است و مبتني بر وعدة حق (كه مستلزم علم به همه چيز و همه جا در همه وقت و توانايي بر هر كاري است) و اين باطل و بر اساس فريب و وعدة بي اساس و خلف وعده و ناتواني و گمراهي و ناداني و غفلت (با توجه به آية سورة 22 ابراهيم(ع) و آية 42 حجر و 179 سورة ابراهيم(ع)) نگارنده مدّعي نيست كه هدف از دعاي مورد بحث، فقط همين معني است. امّا

ترديدي نيست كه اين معني، درجة عالي معرفت خدا و رسولش و حجّتش است و معاني عقلي و كلامي، درجة ابتدايي آن و براي ورود به اسلام و مرحلة آغازين ايمان است. زيرا ابتدا بايد مسلمان شد، سپس مؤمن، سپس متّقي و پرهيزكار، و چيزي برتر از يقين به انسان داده نمي شود و اين از مضمون بسياري از آيات و روايات برمي آيد. اميدواريم خداوند به ما نيز معرفت يقيني عطا فرموده و هدايتمان نمايد و به شرافت عبوديّت مفتخرمان نمايد و بر دين جاهليت نميريم. پي نوشت ها:

1. مرحوم فيض كاشاني مي گويد: «در روايتي است كه حق تعالي بندگان را نيافريد جز براي اين كه او را بشناسند، پس چون او را شناختند عبادتش كردند و چون عبادتش كردند با پرستش او از عبادي غير او بي نياز شدند. پرسيده شد كه معرفت الله چيست؟ فرمود: « معرفت اهل هر زماني امامشان را كه طاعتش بر آنها واجب شده است.» (المولي محمد محسن الفيض الكاشاني، الأصفي في تفسير القرآن، تهران، لوح محفوظ، 1381 ه . ش، ص 781).

2. محبّت به خدا، فرع بر شناخت اوست و نتيجة حتمي چنين محبّتي _ كه شديدترين محبت در مؤمنان است _ ، تبعيّت از پيامبر(ص) و امام(ع) است (ر_ ك: آيات شريفة 165 بقره، 24 توبه، 31 آل عمران، 54 مائده و ...) و چنان كه گفته شد، كسي مي تواند از هواي نفس و متعلقاتش بگذرد و همة خواسته ها و عواطفش را فداي راه خدا و تبعيّت از رسول خدا(ص) كند كه (اشدّ حبّاً للّه) باشد و آن هم فرع است بر اين كه اكثر معرفة بالله است. در بعضي احاديث كه مضموناً همان

حديث سلسلة الذهبند، آمده است كه اگر كسي صادقانه كلمة لااله الاّالله را بگويد، مستوجب بهشت است و علامت صدقش اين است كه آن كلمه وي را از ارتكاب آن چه خدا حرام فرمود، نگه دارد. والاّ به دروغ آن را گفته و فقط موجب حفظ مال و جانش در دنيا مي شود و جالب اين كه در حديثي، امام باقر(ع) فرموده اند كه اين كلمه شروطي دارد و من از شروط آن هستم و همين تعبير هم در برخي از روايات منقول از امام رضا(ع) آمده است و كاملاً پيداست كه اگر انسان، خدا و رسولش و حجّتش را «علي حقّ المعرفة» نشناسد، دچار دو گانگي يا چند گانگي دربارة آنها شده و مفهوم عين الله و يدالله و اذن الله و امثال آن را نخواهد فهميد. (براي احاديث مربوط به كلمة عظيمة لااله الاّالله، ر _ ك: شيخ صدوق (ره)، صفات الشيعه، حديث 6 و 7 و : بحارالانوار، ج 3، ص 13، ح 28).

3. از امام محمدباقر(ع) روايت شده است كه فرموده اند: «هر چه را كه شما با دقيق ترين معاني آن با اوهامتان تميز مي دهيد (به عنوان خدا!) پس آن آفريده ايست مصنوع خودتان و شبيه خود شما و به سوي شما بر مي گردد؛ و شايد مورچه هاي كوچك توهّم كنند كه خداي تعالي نيز مانند آن ها دو عدد شاخك دارد _ چرا كه كمال خودشان به همان است _ و گمان كنند كه نداشتن آن براي كسي كه به آن موصوف نيست نقصان و كاستي است. حال خردمندان هم در آن چه كه خداي تعالي را به آن وصف مي كنند، چنين است». علّامه سيد محمد حسين حسيني طهراني، الله شناسي، ج

3، مشهد، نشر علامه طباطبايي، 1417، صص 21 و 22.

4. به نظر بعضي، حتي غير مسلمان هايي كه به سير و سلوك و مخالفت با نفس و گريز از شيطان به سوي خدا مي پردازند، به كمال نمي رسند جز با احراز ولايت اميرالمؤمنين(ع) و حجّت هاي خدا پس از او؛ و هر چند كه آن ها را به اسم نشناسند ولي از نور ولايتشان به كمال مي رسند. عرفاي سنّي هم در مراحل عالي عرفاني، از ولايت اميرالمؤمنين و ساير ائمة معصومين(ع) بهره مند مي شوند و به نظر مي رسد در آن مراحل، صحابة پيامبر اكرم(ص) جايي ندارند. امّا وقتي از موضع مذهب آباء و اجدادي خود نگاه مي كنند، دچار دوبيني شده و ولايت آن حضرت را در عرض ولايت صحابه مي پذيرند. به همين جهت به نظر نگارنده، آن ها دچار دوگانگي شخصيت (ميان شخصيت عرفاني و شخصيت مذهبي و عقيدتي) هستند و علماي عارف مسلك شيعه كه عادت به حمل به صحت دارند، آنها را (نظير مولوي و محيي الدين عربي) شيعه مي شمرند. امّا شيعيان حتي براي والاترين صحابه مانند سلمان فارسي به قدر ذره اي مقام در عرض اميرالمؤمنين(ع) قائل نيستند، بلكه مقام عالي آن ها را ناشي از محبّت شديد و تبعيت محض و تسليم كامل آن ها نسبت آن حضرت مي دانند.

زمينه ها و پيامدهاي روان ش__ناخ_تي وترب_يت_ي انت__ظار

علي اصغراحمدي

تفكر انتزاعي، زمينه ساز انديشيدن به آينده

در تحول روان شناختي انسان، ابعاد مختلف شخصيتي فرد از كودكي تا بزرگ سالي بررسي مي شود، از آن جمله تحول شناختي، عاطفي، اجتماعي، بدني و حركتي او كه بيشتر مورد توجه است. «پياژه» از روان شناسان صاحب نظر در رشد روان شناختي انسان، براي اين تحول، سه دوره و براي هر دوره، دو زير دوره مشخّص مي كند: اولي، از تولد تا

دو سالگي است كه دورة حسي _ حركتي ناميده مي شود. دومي، از دو تا يازده سالگي است كه از آن به دورة عمليات منطق عيني ياد شده است.

سومي، كه به لحاظ ساختارهاي عقلاني، شامل يازده تا شانزده سالگي است، دورة عمليات منطق صوري با تفكّر انتزاعي ناميده مي شود.1 مشخّصة دورة حسي _ حركتي اين است كه كودك در اين مرحله، منطقي را به جهان اضافه نمي كند. در اصل، شيوة روبه رو شدن او با محرك ها، به مقتضاي درك مستقيم پديده ها بوده و واكنش او هم در مقابل همان ادراك است؛ براي مثال، انسان بزرگ سال وقتي به شيئي مي نگرد، مي تواند به كمك منطق عقلاني، حجم و وزن آن را نيز به شكل تفكيك شده درك كند، در حالي كه چنين تفكيكي در عالم واقع هرگز اتفاق نمي افتد. هيچ شيئي را نمي توانيم عملاً به دو جزء حجم و وزن تفكيك كنيم و اين عقل است كه مي تواند چنين كاري را انجام دهد. كودك در مرحلة حسي _ حركتي؛ يعني در فاصلة تولد تا دو سالگي از چنين عقل و منطقي بهره نمي برد و يا اشيا، همان گونه كه مستقيماً به ادراك حسي در مي آيند، رو به رو مي شود. كودك از دو تا يازده سالگي، منطقي را به ادراك هاي خويش مي افزايد كه شكل عيني دارد؛ يعني فقط در حضور اشيا قابل درك است. كاربرد منطق در غياب اشيا كه پس از يازده سالگي تحقق پذير است، تفكّر انتزاعي ناميده مي شود. با تفكّر انتزاعي مي توان دربارة پديده هايي كه در دسترس حواس نيستند، انديشيد و نتيجه گيري كرد؛ مثلاً در پديدة زمان كه تنها بخشي از آن در دسترس ما است، به رغم

فعليت نداشتن آينده و گذشته، تفكّر انتزاعي انسان مي تواند به عمق گذشته رفته و آينده را در امتدادي تا بي نهايت بكاود . اين يك توان مندي مشترك است كه انسان اگر از تحول به هنجار برخوردار باشد، ناگزير به سطح تفكّر انتزاعي مي رسد و مي خواهد دربارة گذشته و آينده بينديشد كه آيندة بشر در اين جهان چگونه رقم خواهد خورد؟ او براي پاسخ به اين سؤال ناگزير است يا در قلمرو علوم تجربي جست وجو كند يا در پي فلسفه رفته، براي خود برهان هاي فلسفي بجويد. هم چنين ممكن است سراغ معارف ديني رفته، از سرچشمة وحي، پاسخ بخواهد و يا اين كه خارج از اين معارف، به عالم وهم و خيال پناه برد، در هر حال، انسان با هر چيزي، ناگزير از پاسخ دادن است. كنترل، لازمة زندگي متعادل رواني

عامل ديگري كه انسان را به سمت آينده مي كشاند و او را آماده مي سازد، ويژگي و تمايل براي اعمال كنترل بر خويشتن و محيط خود است. انسان به لحاظ روان شناختي، درصدد افزايش كنترل بر دنياي دروني و بيروني خويش است. پرسش بسياري از نوجوانان دربارة اين كه چگونه مي توان از اراده اي قوي برخوردار بود، نشان از همين تمايل دارد. انسان ها چه در دنياي خيال و چه عالم واقع، به دنبال گسترش كنترل خويش اند. كوشش بسياري از انسان ها براي كسب قدرت، مقام، مال، علم و مدرك يا حتي انجام دادن اعمال مجرمانه، همگي براي گسترش كنترل خود و اطرافيان انجام مي گيرد. انسان پيوسته در ناخودآگاه خويش، از دست دادن كنترل را پديده اي وحشتناك مي داند. «بختك» رؤياي وحشتناكي است كه اكثر انسان ها در دوره هايي از كودكي و نوجواني يا حتي در

بزرگ سالي تجربه مي كنند. بختك، رؤياي از دست دادن يك سرة كنترل است. در اين رؤيا، انسان خود را در سيطرة موجودي وحشتناك(بختك) مي يابد كه در برابر آن هيچ اراده اي ندارد؛ نه توان حركت دادن اندام ها و نه حتي توان فرياد زدن؛ مي خواهد، ولي نمي تواند و سرانجام چنين رؤيايي، بيداري وحشت زدة انسان است. كنترل بر خويشتن، در بيماران رواني نيز عامل محوري در گسترش اختلال است. در اصل، چيزي را كه يك بيمار رواني از دست داده و تعادل رواني خويش را يك سره فرو ريخته مي يابد، همين كنترل بر خويشتن است. اگر افكار يا اعمال وسواسي به فردي حمله مي كند، چنانچه افسردگي يا اضطراب سراغ كسي مي آيد، يا افكار پريشان خيالي او را آزار مي دهد، تا وقتي كه احساس مي كند مي تواند بر بخش مهمي از شخصيتش تسلّط و كنترل داشته باشد، مي تواند با بيماري خويش نيز كنار آمده، آن را تحمل كند ولي اگر احساس كند كه كنترل خود، بيماري يا رفتار اجتماعي اش را از دست داده، همه چيز فرو مي ريزد و بيمار رواني خود را از دست رفته مي پندارد. بحث دربارة كنترل بر خود و محيط، بسيار است، ولي آن چه دربارة آيندة عالم بشري و ارتباط آن با كنترل ياد شده وجود دارد، اين است كه چنين تمايلي در انسان، ناخودآگاه يا نيمه آگاه وجود مي يابد كه در آينده چه جايگاهي خواهيم داشت؛ به عبارتي، تمايل انسان براي كنترل خود و محيطش، جايگاه وي را در آينده اي كه در پيش رو دارد، زير سؤال مي برد. اين آينده نه تنها در دنيا، بلكه در آخرت نيز براي انسان مطرح است. داشتن جايگاهي مقبول در آينده، از نيازهاي

طبيعي و فطري بشر است. انسان فطرتاً تمايل دارد با پيوستن آگاهانه و از روي اختيار به قيام و انقلاب منجي عالم بشري، بر آيندة خويش _ در آن شرايط _ تأثيري كنترل شده داشته باشد. قرآن كريم همين تمايل را براي آخرت نيز به شكل هاي گوناگون مورد توجه قرار داده است. خداوند با تأكيد بر چنين تمايل فطري در انسان و با اشاره به ارادة انساني صراط مستقيم را به او مي نماياند: ذلك اليوم الحقّ فمن شاء اتّخذ إلي ربّه مآبا.2

آن روز حق است؛ هر كس بخواهد راهي به سوي پروردگارش برمي گزيند.

در حقيقت قرآن به انسان مي فرمايد: تو نيز اراده ات را براي آخرت گسترش بده و با پيوند دادن ارادة خود به ارادة الهي، در آخرت نيز بر سرنوشت خويش مسلّط باش. در مقابل آناني كه ارادة خود را به ارادة الهي پيوند نمي زنند و سركشي مي كنند، با مرگ وارد عالمي مي شوند كه ديگر از خود اراده اي نداشته، يك سره تحت سيطرة فرشتگان از عذابي به عذابي ديگر دچار مي شوند:

خذوه فغلّوه ? ثمّ الجحيم صلّوه.3 او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد ? سپس او را در دوزخ بيفكنيد.

علاوه بر تفكّر انتزاعي انسان و اعمال كنترل بر زندگي، عوامل ديگري نيز انسان را به آماده شدن براي شرايطي كه در آن، آيندة بشر رقم مي خورد و و بر اساس وعدة الهي، منجي عالم بشري _ مهدي موعود(ع) _ ظهور مي كند، تجهيز مي نمايد. سعادت خواهي انسان، احساس همدردي با مظلومان و ستم ديدگان، گرايش انسان به حاكميت افضل و عوامل ديگر، زمينه ساز گرايش انسان به سوي آينده اي اميدبخش و عادلانه است كه تمامي اين ها در

وعدة ظهور مهدي آل محمد(ص) تجلي يافته است. واكنش هاي انسان

وقتي انسان در پي آگاهي بر آيندة خود و عالم بشري است، رايج ترين روش كاوش در علوم تجربي، فلسفه و يا دين مي باشد. اين راه ها، عالمانه و مبتني بر عقل است.

اگر كسي با تأكيد بر علوم تجربي آيندة خويش را پيش بيني كند، هر چند كاري ممكن انجام داده، قابليت تحقق آن را به سادگي در اختيار نخواهد داشت. علوم تجربي با ماهيتي كه دارند، مي توانند با متغيرهايي كه به دقت آن ها را تفكيك كرده و در كنترل خود درآورده، سروكار داشته باشند. اين علوم براي شناخت پديده ها، آن ها را به اجزاي تشكيل دهنده و قابل مطالعه تقسيم كرده، تأثير و تأثر آن ها را بر يكديگر بررسي مي كنند، و به شناخت روابط ميان پديده ها و در نتيجه، پيش بيني وقوع شان در آينده مي پردازند. در گام هاي بعدي، علم از تركيب شناختي كه دربارة اجزا به دست آورده است، به شناختي در مورد پديده هاي پيچيده مي رسد. براي مثال علم تجربي توانسته است با شناخت پديده هاي جوّي و طبيعي از يك سو و شناخت قوانين مربوط به هوانوردي و هواپيمايي از سوي ديگر، به قانون مندي سفرهاي هوايي پي برده، آن را پيش بيني پذير سازد و تحت كنترل درآورد. امروزه در سفرهاي هوايي، از زماني كه هواپيما از زمين بر مي خيزد، به دقت تحت كنترل درآمده و فاصله مقصد و زمان فرود آن پيش بيني مي شود. در پديده هاي فيزيكي از اين نوع كه مثال زديم كنترل به دفعات و به خوبي انجام مي گيرد. با وجود آن، آيا علم مي تواند رخدادهاي انساني و اجتماعي را نيز به دقت پيش بيني كند و از اين طريق

آينده را نيز در اختيار انسان قرار دهد؟ پاسخ به شكل نظري، آن است كه اگر متغيرهاي انساني و اجتماعي قانون مندي هاي حاكم بر آن ها مانند متغيرهاي فيزيكي و آب و هوايي، دقيقاً قابل شناسايي و كنترل باشند، مي توان به چنين پيش بيني هايي نيز رسيد، اما در حال حاضر در آينده اي نزديك، دسترسي به چنين دانشي براي انسان ممكن نيست. انسان هر چند توانسته است بسياري از پديده هاي فيزيكي را در سيطرة دانش خويش درآورد، ولي در شناسايي و كنترل پديده هاي انساني، هم چنان ناتوان مانده است. آمريكا با استناد به شواهدي، از قبيل اعتقاد مسلمانان _ به ويژه شيعيان _ به ظور منجي عالم بشري4 وقوع تجربه هايي از قبيل ظهور خاتم پيامبران(ص) در سرزميني به دور از قلمرو فراعنه5 يا حتي اتكا به پيش بيني هايي از نوع آنچه «نوستر اداموس»6 بيان كرده است7 وقوع خطر را در منطقة خاورميانه احساس كرده، خود را براي مقابله با آن آماده مي سازد. اما اين احساس ها ناشي از دستاوردهاي دقيق علمي نيست، بلكه بر يك سلسله فرضيه ها و احتمال ها استوار است. تجهيزاتي كه آمريكا براي مقابله با چنين خطري در اختيار مي گيرد نيز از روي علم و بصيرت كافي نيست، زيرا وقتي آينده اي به دقت قابل پيش بيني نباشد، چگونه مي توان خود را براي رويارويي با آن آماده كرد؟ تنها يك آمادگي كوركورانه، قابل تحقق است. بنابراين، اگر انسان بخواهد به كمك علم تجربي به زمينه هاي روان شناختي انتظار خويش پاسخ دهد

_ در حال حاضر _ علم، توان پاسخ گويي دقيق به اين مقتضيات را ندارد و آنچه را كه از فلسفه برمي آيد مي تواند انسان را به سمتي هدايت كند كه در آن نويدي

براي آيندة بشر باشد، اما ممكن است همين معرفت بر آمده از ديدگاه بدبينانة برخي فلاسفه، براي آيندة بشر تيرگي و شقاوت را پيش بيني كند. در هر حال، فلسفه مي تواند جهتي كلي به شكل سعادت يا شقاوت، براي جامعة بشري نويد دهد و از پيش بيني قطعي آن ناتوان است. در اين ميان، معرفت ديني و وحي، تنها يك تكيه گاه انسان است كه مي تواند به مقتضيات روان شناختي انسان براي توجه به آينده پاسخ دهد. انتظار ظهور فردي معين با همة تاريخچه اي كه در پشت سر دارد و تمام وعده هايي كه براي پيش بيني ظهور او داده شده، يكي پس از ديگري تحقق مي يابد، حتي بيان كيفيت ظهور و شمار ياراني8 كه در گام اول خواهد داشت و بسياري از پرسش هاي ديگري كه به طور طبيعي و فطري از درون هر انساني بر مي خيزد كه اين خود، از معجزه هاي دين است؛ ديني كه به همة نيازهاي فطري انسان _ به ويژه به اين پرسش بشري _ پاسخي بسيار روشن مي دهد. انسان اگر از قيد اميال و شهوات خويش رها شود9، به طور يقين به آينده اي كه مكتب الهي محمد و آل محمد(ص) وعده آن را بشارت داده اند، نيز خواهد انديشيد.

پي نوشت ها:

?برگرفته از: گفتمان مهدويت (سخنراني و مقالات گفتمان چهارم)، مؤسسه فرهنگي انتظار نور، صص 104-97.

1. ر. ك: دكتر منصور، دكتر دادستان، ديدگاه پياژه در گستره تحول رواني.

2. سورة نبأ (78)، آية 39.

3. سورة حاقه (69)، آيات 30-31.

4. شيخ طوسي، الغيبه، ص 180. «قال رسول الله(ص): لو لم يبق من الدّنيا الاّ يوم لطوّل الله تعالي ذلك اليوم حتّي يبعث رجلا منّي يواطيٌ اسمه اسمي اسم أبيه اسم أبي يملأ

الأرض عدلاً كما ملئت ظلماً.»

5. نهج البلاغه، خطبة 89. «ارسله علي حين فترهٍ من الرّسل و طول هجعة من الامم و اعتزامٍ من الفتن و انتشار من الامور و تلظّ من الحروب و الدّنيا كاسفة النّور...» .

6. Nostradamus

7. سرژهوتن، پيشگويي هاي نستراداموس، ترجمة شهلا المعمي، ص 117.

8. محمدبن ابراهيم نعماني، الغيبه، ص 315، ح 8: «عن أبي جعفرٍ الباقر(ع) قال: أصحاب القائم ثلاثماة و ثلاثة عشر رجلاً...»

9. آمدي، غررالحكم، ص 168، ح 3318: «قال الامام عليٌ(ع) ظفر بجنّة المأوي من أعرض عن شهوات الدّنيا، نهج البلاغه، حكمت 474 قال الامام عليٌ(ع) ما المجاهد الشهيد في سبيل الله أعظم في سبيل الله اعظم اجراً ممّن قدر فعفٌّ لكاد العفيف أن يكون ملكاً من الملائكة».

فضيلت صلوات بر حضرت فاطمه زهرا(س)

يكي از ختوم مجرّب در برآورده شدن حاجات، صلوات بر حضرت فاطمه زهرا(س) است، كه پانصد و سي مرتبه اين صلوات را تكرار نمايد و بگويد:

اللّهمّ صلّ علي فاطمة و أبيها و بعلها و بنيها [و السّرّ المستودع فيها] بعدد ما أحاط به علمك. بارپروردگارا؛ درود فرست بر فاطمه و پدر بزرگوارش و همسر گرامي اش و فرزندان عزيزش [و آن رازي كه در وجود او به وديعه نهادي]، به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد.

كه در اين صلوات شريف، مقصود از «رازي كه در وجود مقدس آن حضرت(س) به وديعه نهاده شده» حضرت حجت و امام موعود(ع) هستند.

نويسندة صحيفة مهديه مي گويد:

اگرچه اين صلوات در كتب قديمي وجود ندارد و از مرحوم شيخ انصاري(ره) شنيده شده، ولي به علت ارتباطي كه آن بزرگوار با حضرت بقيةالله _ ارواحنا فداه _ داشته اند، به احتمال قوي اين دعا از حضرت صاحب الامر(ع) صادر شده

است.

ماهنامه موعود شماره 77 پي نوشت:

? برگرفته از: صحيفة مهديه، اثر سيدمرتضي مجتهدي سيستاني، ترجمة مؤسسة اسلامي ترجمه، نشر حاذق، ص 584.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109