ماهنامه موعود76

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1386 عنوان و نام پديدآور:شماره 76 ماهنامه موعود- خرداد 1386/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 76 - خرداد 1386

امام مهدي(ع)؛ اتحاد ملي و انسجام اسلامي

رهبر معظم انقلاب اسلامي با روشن نگري و درك عميق از شرايط سياسي، اجتماعي داخل و خارج كشور، سال 1386 را سال «اتحاد ملي و انسجام اسلامي» اعلام كردند و فرمودند: به نظر من امسال، سال «اتحاد ملي و انسجام اسلامي» است؛ يعني در درون ملت ما اتحاد كلمة همة آحاد ملت و قوميت هاي گوناگون و اصناف گوناگون ملي؛ و در سطح بين المللي، انسجام ميان همه مسلمانان و روابط برادرانه ميان آحاد امت اسلامي از مذاهب گوناگون و وحدت كلمة آن ها.1

ايشان در نخستين سخنراني خود در سال جديد نيز ضمن تأكيد دوباره بر شعار امسال فرمودند:

ما اگر بخواهيم اتحاد ملي و انسجام اسلامي تحقق پيدا كند، بايد بر اصولي كه بين ما مشترك است، تكيه كنيم. نبايد خودمان را سرگرم فروعي كنيم كه مورد اختلاف است.2 بي ترديد تحقق اتحاد ملي و انسجام اسلامي نيازمند شناسايي مباني و پايه هاي وحدت و انسجام و تلاش در راه تقويت و تحكيم اين مباني و پايه هاست. اگرچه اصل اعتقاد به يگانگي خداوند و نبوت پيامبر خاتم حضرت محمدبن عبدالله(ص) مي تواند زمينه ساز اتحاد ملت ايران با نژادها، رنگ ها و قوميت هاي مختلف آن و انسجام جهان اسلام با مليت ها و مذاهب گوناگون آن گردد، اما به نظر مي رسد افزون بر اين عامل زمينه ساز موضوع ديگري نيز وجود دارد كه مي تواند بر وحدت و انسجام امت اسلامي و اتحاد آن ها در برابر دشمن

واحد بيفزايد و آن چيزي نيست جز اعتقاد به ظهور امام مهدي(ع) به عنوان منجي موعود و آخرين بازمانده از اهل بيت پيامبر خاتم(ص). در آموزه هاي دين اسلام افزون بر اين كه به صورت عام از امامت ائمه اهل بيت(ع) به عنوان راهي براي در امان ماندن مسلمانان از تفرقه و اختلاف ياد شده و از جمله در خطبه معروف حضرت زهرا(س)، آمده است: ففرض الله... طاعتنا نظاماً و إمامتنا أمناً من الفرقة و حبّنا عزّاً للإسلام.3

سپس خداوند واجب فرمود... پيروي ما را ماية وفاق، و امامت ما را مانع افتراق، و دوستي ما را عزت مسلماني. به صورت خاص نيز از امام مهدي(ع) به عنوان كسي كه به همه اختلاف ها پايان مي دهد و همه را بر حول يك محور جمع مي كند، ياد شده است، چنان كه در يكي از زيارات آن حضرت مي خوانيم:

السلام علي المهدي الذي وعد الله عزّوجلّ به الأمم أن يجمع به الكلم و يلمّ به الشعث.4 سلام بر مهدي، آن كه خداي عزّ و جلّ وعدة او را به امت ها داده و مژده داده است كه به وسيله او اتحاد و يگانگي را برقرار و پراكندگي ها را برطرف مي سازد. با توجه به آنچه گفته شد و با عنايت به اين موضوع كه همة مذاهب اسلامي بر اصل ظهور امام مهدي(ع) و حاكميت قسط و عدل در سراسر جهان به وسيلة آن حضرت اتفاق نظر دارند،5 مي توان آرمان تحقق جامعه عدل مهدوي و حاكميت جهاني اسلام در آخرالزمان را به عنوان محوري براي اتحاد و اتفاق مسلمانان مطرح ساخت. البته اين موضوع نيازمند فراهم شدن زمينه ها و مقدماتي است كه در اينجا به برخي

از آن ها اشاره مي كنيم:

1. كاربردي ساختن آموزه هاي آخرالزماني اسلام

اگرچه آموزه هاي آخرالزماني قرآن كريم و روايات معصومين(ع) از نظر ژرفا، دامنه و گستره در سطحي بسيار بالاتر از مفاهيم و تعاليم آخرالزماني ديگر اديان و مذاهب قرار دارد، اما متأسفانه بايد گفت كه اين آموزه ها تاكنون چنان كه بايد و شايد از سطح مباحث صرفاً نظري بالاتر نرفته و تبديل به مباحث راهبردي مورد نياز جهان اسلام نشده است. در سال هاي اخير شاهد بوده ايم كه جهان مسيحيت به مدد مطالعات آكادميك و با پشتيباني نهادهاي سياسي، فرهنگي و اجتماعي خود انديشه موعود باوري و منجي گرايي كتاب مقدس را تبديل به مباحث راهبردي ناظر به شرايط سياسي _ اجتماعي عصر حاضر ساخته و حتي حركت هاي سياسي، نظامي خود در جهان را به نوعي مستند به اين انديشه كرده است. در اثر همين اقدام بوده است كه امروز تعاليم كتاب مقدس با وجود حاكميت گفتمان سكولار در جوامع غربي، مورد اقبال بيشتري واقع شده و انديشه هاي بنيادگرايانه مبتني بر آموزه هاي آخرالزماني مسيحت در برخي از كشورهاي مسيحي به ويژه ايالات متحده امريكا تبديل به عاملي قوي براي همراه ساختن خيل عوام مسيحي با اغراض و اهداف كليساي پروتستان شده است. ما نيز اگر در پي تبديل انديشه مهدويت به عاملي براي وحدت و همگرايي جهان هستيم، چاره اي جز تبديل اين انديشه به مباحث راهبردي ناظر به حال و آينده جهان اسلام نداريم. البته در سال هاي اخير برخي از انديشه ورزان تلاش هايي را در اين زمينه آغاز كرده اند كه اميدواريم با بسط و توسعه اين تلاش ها در آينده اي نزديك شاهد تحولي در نگرش مسلمانان جهان به انديشه گرانقدر و تحول آفرين

منجي گرايي و موعودباوري اسلامي باشيم. 2. تكيه بر وجوه مشترك موعودباوري سني و شيعي

امام مهدي(ع)، چنان كه گفته شد، موعود منتظَر همه جهان اسلام است و تمامي فرق اسلامي با وجود اختلاف هايي كه در زمينه برخي مباحث اعتقادي و فقهي دارند، در اصل اين موضوع هم رأي و هم داستان اند. بنابراين بايد تلاش كرد كه با تكيه بر وجوه مشترك اين موعودباوري و تقويت زمينه هاي اتحاد و اتفاق در اين موضوع، بر اين گمان اشتباه كه انتظار ظهور امام مهدي(ع) تنها از مختصات شيعيان است خط بطلان كشيم. 3. طرح انديشه مهدويت به عنوان باوري عزت بخش و قدرت آفرين

جهان اسلام براي رسيدن به وحدت، انسجام و يكپارچگي در برابر جهان كفر، بيش از هر چيز ديگر، نيازمند بازيافتن هويت خود و باور به عزت و قدرت خود در ساية آموزه هاي اسلام است. تا زماني كه مسلمانان خود را در برابر جهان استكبار خوار و ذليل احساس مي كنند، هيچ گاه در پي وحدت و انسجام اسلامي كه آن ها را تبديل به قطبي قدرتمند در برابر ابرقدرت هاي موجود مي سازد، برنمي آيند و مستكبران عالم نيز از همين احساس خواري و زبوني بهترين استفاده را براي ايجاد اختلاف و دودستگي در جهان اسلام مي كنند بنابراين براي ايجاد وحدت و انسجام مورد نظر بايد در درجة اول مسلمانان را متوجه قدرت و عظمت خود در جهان ساخت و آن ها را براي رسيدن به جايگاهي كه در خور آن هستند مهيا نمود، و اين تنها با تكيه بر انديشه مهدويت كه در واقع بشارت دهندة عزت و شوكت مسلمانان در جهان است، امكان پذير مي باشد. چنان كه در برخي از ادعيه و زيارات از امام مهدي(ع) به

عنوان عزت بخش مؤمنان ياد شده است:

أين معزّ الأولياء و مذلّ الأعداء.

كجاست آن عزت بخش دوستان و خواركنندة

دشمنان.6 از همين رو بود كه امام خميني(ره) با ژرف انديشي تمام از احياي فرهنگ مهدويت و انتظار به عنوان يكي از اركان مهم احياي هويت اسلامي و وسيله اي براي تحقق دوباره قدرت و شوكت گذشته مسلمانان در جهان، ياد مي كرد و مي فرمود: انتظار فرج، انتظار قدرت اسلام است و ما بايد كوشش كنيم تا قدرت اسلام در عالم تحقق پيدا كند و مقدمات ظهور ان شاءالله تهيه بشود7؟ 4. مقابله جدي با جريان هاي انحرافي و انديشه هاي خرافي

در طول تاريخ اسلام همواره گروه ها و جريان هاي مختلفي تلاش كرده اند كه با تكيه بر باور مسلمانان دربارة قيام عدالت گستر امام مهدي(ع) و مطرح ساختن خود به عنوان مهدي موعود يا نماينده و مأموري از سوي آن حضرت، مردم را با خود همراه سازند، تا بدين وسيله به اغراض و اهداف دنيوي خود دست يابند. اين اختصاصي به شيعيان نداشته و در ميان سنيان نيز همواره مدعياني وجود داشته است. انديشه هاي انحرافي و خرافي دربارة مهدي موعود(ع) نيز پيوسته در ميان فرق اسلامي مطرح بوده است. اگر جهان اسلام بخواهد باور مهدويت را تبديل به عاملي براي وحدت و انسجام خود كند، بايد در قدم اول با جريان هاي انحرافي و انديشه هاي خرافي كه همواره در پيرامون اين باور ناب اسلامي وجود داشته مقابله كند، و موعودباوري را از هرگونه شائبه جعل و تحريف پيراسته سازد، تا دشمنان نتوانند هر از چند گاه با تحريك عده اي جاهل و فرصت طلب جوامع اسلامي را با چالش هايي در اين زمينه روبرو سازند. 5. باور به

هراس استكبار جهاني از موعودباوري اسلامي

امروزه همة قرائن و شواهد حاكي از اين است كه استكبار جهاني با محوريت امريكا، انگليس و اسرائيل با شناخت كامل از موعودباوري اسلامي و تحليلي جامع از ظرفيت ها و توانمندي هاي اين انديشه و هم چنان اطلاعي دقيق از چگونگي تحقق ظهور منجي موعود مسلمانان، همه توان سياسي، فرهنگي و نظامي خود را براي مقابله با واقعه مبارك ظهور گرد آورده و منطقه حساس خاورميانه را كه منطقه ظهور آن منجي موعود است، آماج حملات نظامي خود قرار داده است تا به گمان باطل خود مانع تحقق وعده الهي شود.8 قطعاً اگر جهان اسلامي به اين باور دست يابد كه استكبار جهاني امام مهدي(ع) را خطري براي حيات و بقاي خود مي داند و تلاش دارد كه به هر نحو ممكن با آن حضرت مقابله كند، بر وحدت و انسجام خود بر حول محور مهدويت خواهد افزود و تلاش خواهد كرد كه با همراهي و همدلي بيشتر توطئه حساب شده غربيان براي مقابله با تفكر مهدوي را خنثي سازد. با اميد به آن كه در سال اتحاد ملي و انسجام اسلامي چه در داخل كشور و چه در كل جهان اسلام شاهد وحدت و همدلي هرچه بيشتر مسلمانان با تكيه بر انديشه ناب مهدويت و با هدف تحقق حكومت جهاني امام مهدي(ع) باشيم.

والسلام پي نوشت ها:

1. بخشي از پيام مقام معظم رهبري به مناسبت آغاز سال 1386 شمسي، به نقل از: www.leader.ir.

2. بخشي از سخنراني مقام معظم رهبري در حرم مطهر امام رضا(ع)، به نقل از: همان.

3. مروزي، ابوالفضل احمد بن ابي طاهر، بلاغات النساء، ص 23-24، به نقل از: شهيدي، سيد جعفر،

زندگاني فاطمه زهرا(س)، ص 129.

4. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 99، ص 101؛ قمي، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، زيارت حضرت صاحب الامر به نقل از سيد بن طاووس.

5. ر.ك: العسكري، نجم الدين جعفر بن محمد، المهدي الموعود المنتظر عند علماء اهل السنّة و الإماميه، ج 1 و 2؛ الفقيه الايماني، مهدي، الإمام المهدي عند أهل السنّة.

6. قسمتي از دعاي ندبه.

7. صحيفه نور، ج 20، ص 187.

8. ر.ك: شفيعي سروستاني، اسماعيل، مثلث مقدس (راز دشمني غرب با اسلام و مسلمين).

وداع با خرداد

هميشه غروب در يك سو، مساوي طلوع در سويي ديگر است.

شميم دل انگيز نيمه خرداد، هماره تحوّل آفرين است؛ آن هم براي مردي كه فلسفة بودنش، مقارن با حركت بوده و وجودش، مترادف پويايي است. روح الله(ره)، هيجان ساعت را در رسيدن به نيمه خرداد، احساس كرده است كه چنين آرام و مطمئن با دلي خشنود، دايره امكان را وداع مي گويد. شعف و شور، آن سويي ها را كه به تماشاي طلوع روح الله(ره) رسيده اند، در بر گرفته؛ اما در زمين، در گسترده ايران نوپا، در متن جمهوري چند ساله، ماتمي به وسعت بي كران، آشيان كرده است. اشك، كمترين راوي مصيبت تلخي است كه در سينه هاي مردم نشسته است و مرثيه، كوچك ترين مجالي است كه فقدان آن بزرگ را در مي يابد. پير قبيله، سوار بر بي تعلّق ترين مركب يقين، سفر را برگزيده و با ساده ترين خداحافظي، ايران و انقلاب اسلامي اش را به ايراني مسلمان واگذارده است؛ با دلي آرام و قلبي مطمئن؛ چرا كه در هشت سال دفاع مقدس و پيش از اين، جز رشادت و ايثار، از فرزندان ميهنش، خاطره اي نديده است. تا بود، حسينيه جماران،

مأمن دلدادگان بود و نجابت كلام مردمي پير جماران، جاذبه هر عاشق ولايت. تا رفت، گلدسته هاي مرقدش در بهشت زهرا(س)، سايبان ايران شد و قبله گاه هر بيدار دلي كه به خون شهدا سوگند خورد تا پاسبان حريم انقلاب و اقامه كننده نماز حماسه، باقي بماند.

امام! هر سال، حوالي نيمه خرداد، پيش از آن كه به اوج غرور بار يابيم، اندوه رفتنت را به مرثيه مي نشينيم و مرور مي كنيم تو را در آن شكوه اعجاز انگيزي كه به جهان شرق، هديه كردي و غرب را در حيرت ابدي فرو نشاندي. دعامان كن كه روح اللهي باقي بمانيم. محبوبه زارع

يك جرعه كوثر

مهدي خليليان

فاطمه جان! آمدنت را به خاطر مي آورم؛ تو را از بهشت آورده بودند. يادت مي آيد؟!

پدر، چهل روز هجران ديد؛ راست مي گويم، فاطمه جان! از خلوتِ «حرا» بپرس! و مادر، چقدر رنج كشيد از زخم زبان هاي زنان قريش و بني هاشم! و «مريم» آمد؛ «آسيه» و «ساره» هم بودند؛ و همه اين ها فقط به خاطر تو بود.

تو آمدي و تا واپسين روزهاي زندگيِ مادر، با او بودي. آن روزهاي تلخ اسارت را به خاطر داري؟ چشم هاي مادر، سنگين شده بود و تو در كنارش بودي. انگار تو مادر بودي و او فرزند! همان سان كه «مادر پدر» نيز شدي و مادر فقط چند روز پيش از آزادي، پرواز كرد!

چقدر رنج كشيدي فاطمه جان! پيش از هجرت... و چقدر محجوب بودي، آن گاه كه به خانه علي(ع) رفتي.

و تو _ هيچ گاه _ از او چيزي نخواستي.1 فاطمه جان! آمدنت را به خاطر مي آورم؛ تو را از بهشت آورده بودند. يادت مي آيد؟!

پدر، چهل روز هجران ديد؛ راست مي گويم، فاطمه جان! از خلوتِ «حرا» بپرس! و

مادر، چقدر رنج كشيد از زخم زبان هاي زنان قريش و بني هاشم! و «مريم» آمد؛ «آسيه» و «ساره» هم بودند؛ و همه اين ها فقط به خاطر تو بود.

تو آمدي و تا واپسين روزهاي زندگيِ مادر، با او بودي. آن روزهاي تلخ اسارت را به خاطر داري؟ چشم هاي مادر، سنگين شده بود و تو در كنارش بودي. انگار تو مادر بودي و او فرزند! همان سان كه «مادر پدر» نيز شدي و مادر فقط چند روز پيش از آزادي، پرواز كرد!

چقدر رنج كشيدي فاطمه جان! پيش از هجرت... و چقدر محجوب بودي، آن گاه كه به خانه علي(ع) رفتي.

و تو _ هيچ گاه _ از او چيزي نخواستي.1

چقدر مظلوم بودي!

و چقدر مظلوم بودي و علي از تو هم، مظلوم تر.

و آن گاه كه پدر، در بسترِ ارتحال افتاد، قلبت شكست.

هيچ وقت، تو را چنين غمگين نديده بودم.

پدر كه گريه هايت را ديد، در آغوشت كشيد؛ هر چند خود نيز مي گريست! راستي! نگفتي پدر، برايت چه گفت؟

چه زود او را فراموش كردند و حرف هايش را! چه زود، تو را خشمگين كردند و خدا را.2

آمده بودند تا علي را ببرند. يادت مي آيد؟ هر چند، به ياد آوردنش نيز قلبم را مي آزارد. هر چند، هيچ كس نمي خواهد تو را به ياد بياورد، اما من شهادت مي دهم خون تو را و كودك نيامده ات را و «فضّه» نيز با من همزباني خواهد كرد آغوش گرم و خونينت را.

تمام مظلوميت، در چشم هاي علي(ع) جمع شده بود و ريسمان، فرياد را در گلويش مي شكست.

ديگر وقت نشستن نبود. انگار پيامبر بود كه برخاست و از پس پرده _ در مسجد مدينه _ سخن گفت؛ برآشفت و تو _ ديگر _ هيچ نگفتي؛

هر چند كودكانت را در برابر ديدگان اشك بارِ علي(ع) در آغوش گرفتي؛ هر چند علي(ع) 30 سال، تنها شد؛ هر چند... محمدصورت و علي هيبت

زهرا(س)، بهار رسالت را در آستين داشت و گلاب ولايت از ديدگانش فرو مي چكيد.

مرد آفرين بانويي كه طنين فريادش، بت خانه ها را در هم مي شكست و دستان سبز و مهربانش، بوسه گاه هميشه پدر گشت.

خدايش از گُل و آيينه و لبخند آفريد، تا آفريدگانش، يازده گُل سُرخش ببويند. بهشتي سيرتي كه محمد صورت بود و علي هيبت.

«ام ابيها»ي عشق؛ زنده ترين زنان و روح مسيحاي زمين و زمان كه سكّان شفاعت را در روز حشر، به او سپرده اند. روزي كه هر فريادگري، چشم به فريادرسي دوخته و دست التجا به دامنش مي زند، تا از هول رستاخيز، رها گردد؛ كه ناگهان، آفتاب عشق، تابيدن مي گيرد.3 ارمغان «هل أتي»

نام بلند و با شكوهت از ازل تا ابد، در فرهنگ آفريدگار ثبت است و القابت تا هماره براي مردان و زنان، نمود وارستگي، ايستادگي، صبر، عفت، نجابت، و ... همه نيكي ها و زيبايي هاست.4

اي مادر آيينه و لبخند، اسوه وقار، قبله دل ها، ضريح گمشده، شكوه تاريخ، زينت هستي، آبروي عشق، شفيع شفيعان، سرچشمه رحمت، بانوي قيامت، عصمت ناب، شكسته استوار، ارمغان «هل أتي»، سرو باغ محمد مصطفي(ص)، الفباي امامت، الهه ايثار، زهره زهرا! محبت انفاق در راه خداي مهربان و تلاوت قرآن را نصيب دل هامان گردان5 و از سر احسان، ما را به كاروان شيعيان تان برسان.6

پي نوشت ها:

1. «اي علي! من از پروردگارم، شرم دارم چيزي از تو در خواست كنم كه توان برآوردن آن را نداشته باشي.»؛ ر.ك: علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 43، ص 59

2. «به يقين، خداوند، با خشم فاطمه

به خشم مي آيد و با خرسندي اش خشنود مي گردد»؛ از پيامبر اكرم(ص)؛ ر.ك: مجلسي، همان، ج 43، ص 320.

3. «آن گاه كه در روز قيامت، برانگيخته شوم، گناه كاران امت پيامبر اسلام را، شفاعت خواهم كرد.» ر.ك: احقاق الحق، ج 19، ص 129.

4. امام مهدي _ روحي فداء _ فرمود: «دختر رسول خدا(فاطمه) براي من سرمشقي نيكوست.» ر.ك: طوسي، الغيبة، ص 286.

5. حضرت فاطمه(س): «از دنياي شما، محبت سه چيز در دل من نهاده شد: تلاوت قرآن، نگاه به چهرة پيامبر و انفاق در راه خدا.»؛ ر.ك: نهج الحياة، حديث 164.

6. حضرت فاطمه(س): «اگر به آن چه فرمانت مي دهيم، عمل كني و از آن چه بر حذر مي داريم، دوري كني، از شيعيان مايي؛ در غير اين صورت، هرگز!» ر.ك: مجلسي، همان، ج 68، ص 155.

حضرت فاطمه(س) از ديدگاه قرآن

بعد از آن كه خداي تعالي آدم را آفريد و فرشتگان بر حضرت آدم سجده كردند، عُجب و خودپسندي به او راه يافت و در حالي كه به خود مي باليد، عرض كرد: پروردگارا! آيا مخلوقي كه نزد تو محبوب تر از من باشد، آفريده اي؟ از جانب پروردگار خطاب آمد: بلي، و به امر پروردگار حجاب ها برداشته شد و پنج شبه ظاهر شدند كه در پيشگاه عرش ايستاده بودند. آدم عرض كرد: اينان كيانند؟

آية اول: آية تطهير

إنّما يريد الله ليذهب عنكم الرّجس أهل البيت و يطهّركم تطهيرا.

خدا چنين مي خواهد كه رِجس (هر آلايش) را از شما خاندان نبوّت ببرد و شما را پاك و منزّه گرداند.?

در شأن نزول اين آيه، روايات متواتري در دست است كه حاكي است آية تطهير در خانة امّ سلمه نازل شده است و در آن هنگام رسول اكرم(ص)، حضرت صدّيقه(س)،

اميرالمؤمنين و حسنين(ع) حضور داشته اند. جناب امّ سلمه از رسول اكرم(ص) تقاضا مي كند كه من نيز به جمع شما داخل شوم و تحت كِساء نزد شما خاندان رسالت قرار گيرم؟ حضرت او را نهي كرد و فرمود: «نه ، تو داخل نشو! هر چند تو برخيري. چون اين آيه مخصوص است به ما پنج تن».

نام جماعتي از صحابه كه شأن نزول اين آيه را در خصوص پنج تن نقل كرده اند و روايات آن ها متواتر است به اين شرح مي باشد: سعد بن ابي وقّاص، انس بن مالك، ابن عبّاس، ابو سعيد خدري، عمر بن ابي سلمه، وائله ابن اسقع، عبدالله بن جعفر، ابو حمراء هلال، امّ سلمه، عايشه، ابو هريره، معقل بن يسار، ابوالطفيل، جابر بن عبدالله، ابو برزة اسلمي و مقداد بن اسود.2 پس با توجه به مطلب فوق، جاي هيچ گونه ترديدي نيست كه حضرت صدّيقة زهرا(س) نيز مشمول آية تطهير است و در كلمة «اهل البيت»، او نيز مراد مي باشد. گذشته از اين ها، پيامبر اكرم(ص) براي اثبات و روشن شدن حقيقت امر، كار بسيار جالبي كردند كه 9 نفر از صحابه آن را نقل كرده اند. به اين شرح كه بعد از نزول اين آيه، حضرت رسول(ص) هر روز هنگام خروج از منزل كه براي اقامة نماز صبح به مسجد تشريف مي برد، به در خانة حضرت صدّيقه مي آمد و مي فرمود:

السّلام عليكم يا اهل البيت ، إنّما يريد الله ليذهب عنكُم الرّجسَ أهل البيت يطهرّكم تطهيرا.

سلام بر شما اي اهل بيت؛ خداوند تنها مي خواهد آلودگي ها را از شما بزدايد و پاك كند، پاك شدني.

راوي مي گويد: من شش ماه در مدينه بودم و اين

جريان را هر روز مشاهده كردم.3

همين يك آيه، برهاني است كافي و نشانگر اين كه حضرت صدّيقه(س) معصومه است، و عصمت از جمله شئون و مناصب ولايت است؛ و ما غير «ولي» كه معصوم باشد، سراغ نداريم.

آية دوم: آية مباهله

فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم وأنفسكم ثمّ نبتهل فنجعل لعنة الله علي الكاذبين4

پس بگو (اي پيامبر) بياييد ما و شما با فرزندان و زنان خود با هم به مباهله برخيزيم (يعني در حقّ يكديگر نفرين كنيم) تادروغگويان را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم. اين آيه به طور صريح و آشكار اشاره مي كند به اين كه پيامبر اكرم(ص) هنگامي كه با نصاراي نَجران مباهله نمود، حضرت صدّيقه(س) نيز در اين مباهله شركت داشت. ايشان وجود مقدّسي است كه ميان چهار معصوم ديگر در آية مباهله قرار گرفته است.5 با توجه به اين مطلب كه مباهله (ابتهال و نفرين كردن) با نصاراي نجران يك كار عادي نيست و زن و مرد عادي نمي توانند اقدام به مباهله نمايند و طرف مقابل را مغلوب و رسوا كنند، لذا صلاحيت اقدام به چنين امر خطيري را افراد مقدس و شايسته اي دارا هستند كه مورد نظر مرحمت حضرت حق تبارك و تعالي بوده باشند، و حضرت صدّيقه(س) نيز يكي از آن شخصيت هايي است كه مشمول اين آية شريفه است و اين از مسلّمات است. آية سوم

فتلقّى آدم من رّبّه كلماتٍ فتاب عليه إنّه هو التّوّاب الرّحيم.6

پس حضرت آدم از حضرت حق تبارك و تعالي كلماتي را فرا گرفت (و آن كلمات را وسيلة قبولِ توبة خويش قرار

داد) و خداوند توبة او را پذيرفت.

در بارة اين آيه احاديثي نقل شده است كه بسيار فوق العاده است و با توجه به آية مذكور و اين روايات، انسان به خوبي مي تواند درك نمايد كه حضرت صدّيقه(س) يكي از علل خلقت است و يكي از اسباب آفرينش جهان مي باشد، يعني همان طور كه رسول اكرم(ص)، اميرالمؤمنين(ع) و حسنين(ع)، سبب خلقتند؛ حضرت صدّيقه نيز يكي از علل آفرينش است، و معقول نيست كسي علّت خلقت باشد و ولايت نداشته باشد.

ابن عبّاس از پيامبر اكرم(ص) روايتي نقل مي كند كه خلاصه اي از آن را در اين جا مي آوريم: بعد از آن كه خداي تعالي آدم را آفريد و فرشتگان بر حضرت آدم سجده كردند، عُجب و خودپسندي به او راه يافت و در حالي كه به خود مي باليد، عرض كرد: پروردگارا! آيا مخلوقي كه نزد تو محبوب تر از من باشد، آفريده اي؟ از جانب پروردگار خطاب آمد: بلي، و به امر پروردگار حجاب ها برداشته شد و پنج شبه ظاهر شدند كه در پيشگاه عرش ايستاده بودند. آدم عرض كرد: اينان كيانند؟ خطاب آمد: اين پيامبر من، اين علي اميرالمؤمنين پسرعمّ او، اين فاطمه دخترش، و اين دو حسن و حسين، پسران علي و فرزندان پيامبر من هستند. اينان مقام اوّل را دارا هستند و درجاتشان بسيار عالي و مرتبة تو تاليِ مقام والاي اينان است. بعدها وقتي كه حضرت آدم مرتكب و مبتلاي آن ترك اولي شد، عرض كرد: پروردگارا از تو مسئلت دارم كه به حق محمّد و علي و فاطمه و حسن و حسين از خطاي من درگذري. پس دعايش مستجاب شد. و مشمول عفو و آمرزش خداي تعالي قرار

گرفت و اين است معناي آية شريفه كه خدا مي فرمايد: پس آدم كلماتي از پروردگارش فرا گرفت كه به وسيلة آن كلمات توبة او مورد قبول واقع گرديد.7 [به بيان علّامه، منظور از «كلمات» در آية 124 سورة بقره نيز همين ذوات مقدّسه هستند كه شرح و روايات مربوط به آن ها در اصل كتاب قابل مراجعه است.]

آية چهارم: آية مودّت

قل لا أسألكم عليه أجراً إلاّ المودّة في القربي.8

بگو ( اي پيامبر) من براي انجام رسالتم پاداشي از شما نمي خواهم، مگر مودّت با خويشان نزديكم. پيامبر اكرم(ص) اجر رسالت خودش را از طرف حضرت حق تبارك و تعالي، مودّت نزديكان خويش اعلام مي دارد. يعني فقط مودّت خويشان حضرت رسول(ص) را مي توان اجر و مزد رسالتِ عظماي احمدي دانست. اين مودّت ارزنده، هم وزن اجر رسالت پيامبر است و به اجماع فريقين (شيعه و سنّي) اين آيه در شأن اهل بيت عصمت و قداست نازل شده است ، يعني علي، فاطمه، حسن و حسين(ع).

احمد بن حنبل در مناقب، حافظ ابن منذر، حافظ بن ابي حاتم، حافظ طبراني، حافظ ابن مردويه، واحدي مفسّر، ثعلبي مفسّر، حافظ ابو نعيم، بغوي مفسر و فقيه ابن مغازلي9 از ابن عباس روايت مي كنند كه: بعد از نزول اين آيه از پيامبر اكرم(ص) سؤال شد: خويشاوندان نزديك به تو كه مودّت آنان بر ما واجب است، چه كساني هستند؟ حضرت در جواب فرمود: علي، فاطمه، و دو فرزند آنان (حسن و حسين).

محبّ الدّين طبري در ذخائر، زَمَخشَري در كشّاف، حَمَويني در فرائد، نيشابوري در تفسيرش، ابن طلحه شافعي در مطالب السّؤول، رازي در تفسيرش، ابو السُّعود در تفسيرش،

ابو حيّان در تفسيرش، نَسَفي در تفسيرش، حافظ هَيثَمي در مجمع، ابن صَبّاغ مالكي و ديگران روايت مذكور را نقل كرده اند.10

قسطلّاني در المواهب اللّدنّيّه مي گويد:

خداي تعالي مودّت خويشان نزديك پيامبر را بر همگان واجب كرده است و دربارة وجوب محبّت اهل بيت معظّم حضرت رسول و ذرّيّة اوست كه خدا مي فرمايد: بگو اي پيامبر، در مقابل انجام رسالتم از شما مزدي نمي خواهم به جز مودّت خويشان نزديكم.11

[در متن كتاب روايات زيادي در اين باره آمده كه ما به اين دو اكتفا مي كنيم] و خلاصة كلام اين كه مسلّماً علي، فاطمه و حسنين، آل پيامبر مي باشند و قطعاً حبّ فاطمه(س) ضميمة اجر نبوّت و نشان دهندة ولايت اوست. آية پنجم

إنّا عرضنا الأمانة علي السّموات و الأرض و الجبال فأبين أن يحملنها و أشفقن منها و حملها الإنسان إنّه كان ظلوماً جهولاً12

ما امانت [الهي و بار تكليف] را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم پس، از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناك شدند، و[لي] انسان آن را برداشت؛ راستي او ستمگري نادان بود.

آية مذكور نيز از آياتي است كه در اثبات ولايت حضرت صدّيقه(س) مي توان از آن استفاده كرد. امانتي كه خداي تعالي به آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرده است و از آن ها خواسته تا آن را بپذيرند و اين امانت، همان ولايت پيامبر اكرم(ص) و امير المؤمنين و فاطمه و حسنين و ائمّة بعد از آنان مي باشد.

مفَضَّل بن عمر از حضرت امام صادق (ع) نقل مي كند: خداي تعالي ارواح را دو هزار سال قبل از خلقت بدن ها آفريد، و شريف ترين و برترين روح ها را، ارواح محمّد،

علي، فاطمه و حسنين و ائمّة نه گانه از نسل حسين بن علي _ عليه السّلام _ قرار داد و آنان را برآسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرد، نور چهارده معصوم همه جا را فرا گرفت و جهان گير شد. آنگاه از جانب حق تبارك و تعالي به آسمان ها و زمين خطاب آمد كه: اينانند دوستان و اولياي من، و اينان هستند حجّت هاي من بر همة مخلوقاتم. (لذا حضرت صدّيقه(س) حجّت و وليّةالله است به نصّ خود حضرت احديّت جلّت عظمته). هيچ يك از آفريدگانم نزد من محبوب تر از آن ها نيست؛ بهشتم را براي دوستان آنان، و آتش دوزخم را براي مخالفين و دشمنان آنان آفريده ام؛ پس ولايتشان امانت من است در نزد مخلوقاتم. به جز اين برگزيدگان من، كيست كه بتواند اين بار امانت را با تمام سنگيني اش بر دوش كشد و يا مدّعي اين مقام باشد؟13

در قسمتي ديگر از حديث حضرت صادق(ع) مي فرمايد: بعد از اين جريان، فرستادگان الهي (درساية ولايت چهارده معصوم) نگهدارندة اين امانت و معرِّف آن بوده اند، و به اوصياي خود و مخلصين امّت خويش نيز اين موضوع را بيان مي كردند...

در نتيجه، حضرت صدّيقة زهرا(س) نيز وليّة انبيا بوده است، چنان كه پيامبر اعظم و علي و يازده امام ديگر وليّ آنان بوده اند. يعني همة انبيا به خضوع و فروتني در مقابل اين چهارده وجود مقدّس ايمان و اعتقاد داشته اند، چنان كه در بعضي از احاديث آمده است كه از جمله اعمال حضرت موسي و حضرت عيسي در زمان نبوّت آن دو پيامبر، ذكر صلوات بر محمّد و آل محمّد بوده است، و اين خود نشان دهندة اعتراف به ولايت

چهارده معصوم مي باشد... و سپس اضافه مي نمايد كه اين ولايت همان است كه خدا مي فرمايد:

إنّا عرضنا الأمانة ... علامه محمد حسين اميني

ماهنامه موعود شماره 76

پي نوشت ها:

? برگرفته از: كتاب فاطمه الزهرا(س)، به كوشش حبيب چاپچيان، چاپ اميركبير. 1. سوره احزاب (??) ، آيه 33 2. اسناد شأن نزول آية تطهير، در مجلدات دوازدهم به بعد الغدير آمده و متأسفانه تاكنون طبع نگرديده است. 3. مسند احمد، ج 2، ص 259 _ 285 ، شواهد التنزيل، ج 2، ح 637 _ 639 و 644 و 773 4. سوره آل عمران (?) ، آيه 61 5. بعضي از مصادر شأن نزول اين آيه: صحيح مسلم، مسند احمد بن حنبل، سنن تِرمِذي، تفسير طبري، السنن الكبري (بيهقي)، الاغاني. 6. سوره بقره (?) ، آيه 37 7. الخصائص العلويه، ابو الفتح محمد بن علي نطنزي، الغدير، ج 7، ص 301 8. سوره شوري (42)، آيه 23 9. براي ديدن توصيف و توثيق اين افراد در نزد دانشمندان اهل سنت ، به پاورقي هاي كتاب فاطمه زهرا مراجعه فرماييد. 10. شماره 9 11. شرح المواهب اللَّدُنّيّه، ج 3، ص 21 12. سوره احزاب (??) آيه 72 13. معاني الاخبار ص 108 تا 110 . خوانندگاني كه مايل به كسب آگاهي بيشتر از وجوه تفسيري اين آيه در روايات اهل بيت هستند مي توانند به بحار ج 57 ص 278 مراجعه بفرمايند

زمان هايي كه مناسب است عاشقان به ياد آن غريب فاطمه(س) باشند

بعد از هر نماز

بعد از هر نماز ظهر

بعد از هر نماز عصر

بعد از هر نماز صبح

بعد از هر دو ركعت نماز شب

در دعاي دست نماز

در حال سجده

در

سجدة شكر

در هر صبح و شب

در ساعت آخر روز

روز پنجشنبه

در جميع ساعات و احوال روز جمعه

در نوروز

در روز عرفه

در روز عيد فطر

در روز عيد قربان

در روز دحوالارض

در روز عاشورا

در روز نيمة شعبان

در شب نيمة شعبان

در جميع ايام ماه مبارك

قبل از دعا براي خود و اهل و عيال

شب ششم ماه مبارك رمضان1 پي نوشت:

1. موسوي اصفهاني، سيد محمدتقي، مكيال المكارم، ج2، صص

154 _ 1.

واقعيات تحريف شده در تاريخ اسلام

گفت و گويي اختصاصي با علامه محقق سيد جعفر مرتضي عاملي

جالب است بدانيم در زمان پيامبر اكرم(ص) هر كس مي خواست مسلمان شود اول سراغ دانشمندان و بزرگان يهودي و مسيحي مي رفت و با آن ها مشورت مي كرد و اگر آن ها توصيه نمي كردند مسلمان نمي شد. بسياري از مردم، آن ها را منابع علم و دانش و معرفت مي ديدند كه دانش هاي بسياري دارند. اشاره:

استاد علامه سيدجعفر مرتضي عاملي، محقق و صاحب نظر در تاريخ اسلام، متولد 1364 ق در جبل عامل (لبنان) است. سلسله نسبي ايشان به امام علي بن الحسين(عليه السلام) مي رسد ايشان تحصيلات ابتدايي را به صورت مكتبي نزد پدرشان _ كه خود معلم بود _ گذراندند و علاوه بر آموزش هاي عمومي در زمنية شعر و ادب نيز صاحب آثاري شدند. در سال 1382 ق به قصد ادامه تحصيل به نجف اشرف عزيمت و پس از اندوختن توشة علمي، به سال 1347 ش وارد قم شدند، و در آن جا از دروس آيات زنجاني، حائري و آملي بهره ها گرفتند. تأليف تنها اثر جدّي دربارة زندگي حضرت امام رضا (ع)، رسالة ابن عباس و اموال البصرة، حديث افك، كتاب ارزشمند مأساة الزهرا(س) (دو جلد) در پاسخ به شبهات وارده، در خصوص مصائب يگانه دختر گرامي رسول خدا(ص)،

تأليفاتي دربارة امام عصر(ع) همچون بحثي در باب جزيرة خضراء و سرانجام كتاب معروف: الصحيح من سيرة النّبي الأعظم (يازده جلد كه تا بيست جلد خواهد رسيد و يك بار حائز جايزة كتاب سال جمهوري اسلامي شد) را بايد در زمرة مهم ترين آثار مكتوب اين محقق و نويسندة توانمند برشمرد. نكته اي كه در بيشتر تأليفات ايشان مي توان به عنوان يك مبنا بدان نگريست، شدت گرايش به دفاع از مباني تشيع و حساسيت فوق العاده در اين باره است. دائر كردن مدارس و مراكز تحقيقاتي در ايران و لبنان و كمك و حمايت از طالبان علوم ديني از ديگر خدمات ارزندة اين عالم برجسته مي باشد. استاد در اواخر سال 1371 ش پس از 25 سال اقامت با بركت در ايران، هم زمان با اشغالگري و تجاوز رژيم صهيونيستي اسرائيل به مولد خود _ لبنان _ مراجعت نموده، در آن جا اقامت گزيدند. ايشان در حال حاضر، افزون بر اتمام نگارش چندين اثر به برگزاري جلسات تفسير و جلساتي ويژه جوانان حزب الله در روستاهاي مختلف جنوب و بيروت اشتغال دارند. ايشان علاوه بر آثار و خدمات فوق الذكر، چند سالي است مشغول انجام تحقيق دربارة اسرائيليات يا آثار مؤثر فرهنگ يهود و نصارا بر متون اسلامي مي باشد. موضوع اين تحقيق و ديگر آثار و تحقيقات گران سنگ اين استاد فرزانه موجب بود تا در ايام مسافرت به ايران، به گفت وگويي صميمانه با ايشان بپردازيم كه حاصل آن فراروي خوانندگان گرامي موعود قرار دارد. با توجه به اهميت تاريخ و تاريخ نگاري در حوزه هاي مختلف اسلامي، از همان ابتدا جريان تاريخ نگاري با چه مشكلات و معضلاتي مواجه بوده است؟

مهم ترين مسئله در

حوزة تاريخ اسلام اين است كه تاريخ نويسي پس از گذشت ده ها سال از وقوع حوادث و جريانات آغاز شد و همين امر باعث بروز بقية مشكلات شده است. در طول اين مدت كه ميان وقوع و ثبت حوادث فاصله افتاده بود، سياستمداران و فرمانروايان نقش زيادي در نقل گزينشي حوادث يا سانسور آن ها داشتند. آن ها همزمان با آن كه تلاش مي كردند بعضي از واقعيت ها را بپوشانند، حوادث و جرياناتي را نقل مي كردند كه هرگز اتفاق نيفتاده بود و با سياست ها و منافع آن ها همسو و هم جهت بود. راويان و واعظان درباري اين نياز حاكمان را برآورده مي ساختند و آن چه باب ميل و پسند آن ها بود جعل مي كردند. اين عوامل دست به دست هم داد تا تاريخي دور از حقيقت و در عين حال همسو با اهداف و گرايش هاي حكمرانان شكل بگيرد. تاريخ نويسي پس از اين جريان بود كه شكل گرفت و مطالبي كه از ناحية حاكمان و دستياران آن ها جعل، تحريف و يا دچار كم و زياد شده بودند، اساس و پاية تدوين منابع تاريخي قرار گرفت. در واقع آن چه حاكمان مي پسنديدند، راويان و محدثان نقل مي كردند و آن چه كه آنان نقل كرده بودند مورخان ثبت نمودند. پس از اين كه مورخان جعل ها، تحريف ها و كم و زياد كردن هاي حوادث تاريخي را مرتب كردند آثار خود را به مردم عرضه نمودند و مردم هم به مطالعة اين آثار كه متأثر از هوي و هوس و گرايش هاي فرقه اي مورخان نيز بود پرداختند. جالب اين جاست كه پس از اين همه ماجرا پيروان فرق مختلف هم به نوبة خود بخش زيادي از تاريخ جعلي و

غير واقعي را مستمسك خويش قرار مي دادند تا امكان توجيه رفتار و گفتار بزرگانشان فراهم شود. بر همين اساس مي بينيم كه مي گفته اند اين خلفا و حكمرانان را خداوند برگزيده و آن ها را بر مردم گمارده است و بايد همة مردم از ايشان اطاعت كنند كه اطاعت از آنان عين اطاعت از خداوند است. بايد توجه داشته باشيم كه همة حوادث تاريخي از حيث اهميت در يك رتبه نيستند. بعضي از ماجراهاي تاريخي صرفاً گوشه اي از زندگي اجتماعي يا اقتضائات سياسي جامعه را ترسيم مي كنند ولي برخي ديگر از حوادث بر عقايد و حب و بغض هاي مردمان اثرگذار هستند. بي شك تاريخ پيامبران و اوصيا(ع)، ذكر حوادث صرف نيست بلكه در واقع مجموعه اي از تعاليم، سياست ها، اخلاق، فقه، اعتقادات و تفسير است و از همين جهت با تاريخ پادشاهان و يا جنگ ها تفاوت اساسي دارد. متأسفانه بايد بگويم كه در اسلام هم با تاريخ پيامبر اكرم(ص) به همين شكل رفتار شد. از همين رو ضروري است كه ما در تمامي آن چه كه آن ها گفته و نوشته اند بازنگري كنيم و با نقد و بررسي دقيق دربارة آن ها تصميم گيري كنيم. در طول مدتي كه به تدوين كتاب الصحيح من سيرة النبي الاعظم(ص) مشغول بوديم تمام همّ ما بر بازنگري دقيق و علمي همة اين مطالبي بود كه حكمرانان، دستياران و كمك كاران آنان دربارة رسول خدا(ص) ساخته اند تا ميزان صحت رفتارهاي افراد عادي و غير معصومي را كه به خلافت و حكومت رسيده بودند مشخص كنيم. حاكمان در زمان حكومت خود براي توجيه رفتارشان و ساكت كردن مردم از اين ابزار استفاده مي كردند كه به پيامبر(ص) نسبت هاي دروغ مي دادند

گويا كه ايشان هم نعوذبالله دچار اشتباه مي شوند طبيعي است اگر ثابت شود كه پيامبر خود اشتباه مي كرده به طريق اولي آن ها مي توانند و ممكن است دچار خطا و اشتباه شوند و حتي از آن بالاتر مي توانند مدعي شوند كه از پيامبر(ص) تقليد كرده اند! و نغوذبالله بگويند پيامبر(ص) با مردم جنگيده و در حقّ آن ها ستم روا داشته همان گونه كه ما جنگيديم و ستم كرديم. مردم عامي اگر چنين رفتاري را مستند به دين و سيرة بزرگان دين ببينند به راحتي در مقابل آن سر فرود مي آورند و هيچ اعتراضي نمي كنند به خصوص كه با توجه به جوّ عمومي جامعه، انگيزه هاي ديني قوي ترين، محكم ترين و تضمين شده ترين عامل براي پايداري حكومت آن ها به شمار مي آمد. مجموعة الصحيح گامي است در راه تحقيق و پژوهش براي دستيابي به سيرة واقعي پيامبر(ص) بي آن كه چنين شك ها و شبهاتي در آن راه داشته باشد. اين كتاب در پي يافتن اين تحريف ها و حكم كردن در مورد آن هاست تا بتوان با زدودن اين تحريف ها چهرة واقعي و حقيقي رسول خدا(ص) را كه نوري است به سوي صراط مستقيم و هدايت، بر همگان بنمايد.

نقش يهوديان در جعل حديث و تحريف واقعيت ها چقدر بوده است؟

قرآن كريم دربارة حيله گري هاي يهوديان براي فاسد و خراب كردن عقيده و فرهنگ مردم تصريح شده كه آن ها در اين مسير علاوه بر تحريف بسياري از واقعيت ها حتي كلام خداوند را هم تحريف مي كنند. أفتطمعون أن يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثمّ يحرّفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون 1

آيا طمع داريد كه [اينان] به شما ايمان

بياورند؟ تا آن كه گروهي از آنان سخنان خدا را مي شنيدند، سپس آن را بعد از فهميدنش تحريف مي كردند، و خودشان هم مي دانستند. كساني كه سخنان خدا را تحريف مي كنند، به طريق اولي سخنان پيامبران او را تحريف خواهند كرد. اساساً تحريف سخنان، سيره و تاريخ انبيا، عادت و سرشت و خوي يهوديان بوده كه همواره در اين راستا تلاش مي كرده اند و الآن هم تلاش مي كنند دين و عقيدة مردم و نظر آن ها را دربارة پيامبران با جعل احاديث، فاسد و خراب كنند. وضع احاديثي دربارة نافرماني پيامبران از دستورات خداوند، ستم كردن به مردم و انجام رفتارهاي ناشايست و غير اخلاقي هميشه در دستور كار آن ها قرار داشته است.

جالب است بدانيم يهوديان، پيش از بعثت پيامبر(ص) به مردم مدينه طعنه مي زدند به زودي پيامبري برانگيخته خواهد شد كه ما از پيروان او خواهيم بود ولي با بعثت آن حضرت به ايشان حسد ورزيدند، به جنگ و ستيز پرداختند، به آن حضرت افترا زدند، تمام تلاش خود را براي تحريف دين اسلام به كار گرفتند و همواره با خراب كردن عقايد، دستورات و اعمال مذهبي و اخلاق اسلامي از طريق جعل احاديث به دنبال نابودي اين دين بوده اند. در زمان حيات پيامبر اكرم(ص) آن قدر تعداد اين جاعلان زياد شد كه حضرت، مردم زمان خويش را مخاطب قرار داده و فرمودند: آگاه باشيد كه دروغگويان دربارة من دروغ هاي بسيار مي گويند. آگاه باشيد هر كس به عمد و با اطلاع بر من دروغ ببندد جايگاهي از آتش براي خود فراهم مي آورد.

دروغ گويان اهل كتاب تلاش مي كردند در دل حكمرانان نفوذ كنند و حاكمان نيز خواستة آنان را

اجابت نمودند. از آن جا كه سيرة نبوي آزادي عمل آنان را محدود مي كرد و اين موضوع چندان براي آنان خوشايند نبود و اگر بنا بود سيرة نبوي در ميان مردم جاري و ساري باشد معلوم مي شد كه حكمرانان در كدام موارد و امور با آن حضرت مخالفت مي كردند؛ به همين سبب آن ها تلاش مي كردند كه مردم را از سياست ها و تعاليم پيامبر(ص) دور كرده و آثار آن را از ميان مردم محو كنند. اين بهترين راهي بود كه مي توانستند به وسيلة آن از نابودي و سرنگوني حكومت هاي خود به سبب وجود انگيزه هاي ديني جلوگيري كنند.

اسرائيليات را چه كساني و به چه نحو در منابع اسلامي تزريق كردند؟

همان طور كه پيش از اين هم گفتيم فتنه انگيزي همواره در خلق و خوي يهوديان وجود داشته و ايشان هميشه به دنبال فاسد و خراب كردن اعتقادات و اخلاق و معيشت مردم بوده اند. آن ها مي خواهند بر مردم تسلط داشته باشند و بر آن ها حكمراني كنند بي آن كه براي احدي از آن ها قيمت و ارزشي قائل باشند. براي تحقق حكومت بر مردم بر اساس مباني غير الهي هيچ چاره اي جز فتنه انگيزي و ايجاد اختلاف و دور كردن مردم از اطراف انبياي الهي وجود ندارد. با كرامت، آزادي، ارزش ها، نمونه ها، و الگوهايي كه انبيا به مردم عرضه مي كردند، آن ها فرصت و امكان حكومت عنان گسيخته بر مردم را از دست مي دادند. علاوه بر آن هر گاه قدرت يهوديان رو به ضعف و افول مي گذاشت، يكي از بهترين راه ها كه مي توانست موجب استمرار سلطه و بقاي حكمراني آنان بر مردم شود همين تفرقه افكني و فتنه انگيزي بود. اين موضوع

را در تمام طول تاريخ حيات يهود به وضوح مي توان مشاهده كرد. قوم يهود براي فاسد كردن عقايد ديگر اقوام و ملل، افكار و عقايد خود را به درون افكار و عقايد آنان نفوذ مي دادند و القا مي كردند. سلطه بر تمام روش هاي سخن پراكني توسط يهوديان در طول تاريخ با همين انگيزه اتفاق مي افتاده است.

يكي ديگر از راه هايي كه يهوديان بدان دست يازيده بوده اند سلطه بر حاكمان اسلامي و تودة مردم مسلمان است. يهوديان خود را به اين گونه به مسلمانان نمايانده بودند كه گويا چنان داراي عقل و فهم و انديشه اند كه علم و دانش گذشته، حال و آينده نزد آنان است و با ترس و وحشتي كه در دل مردم مي افكندند آن ها را وابسته به خود مي كردند. به همين جهت بود كه مردم به يهوديان به ديدة معلم و والدين خود مي نگريستند و آن ها را بسيار بزرگ و با عظمت مي ديدند البته خود يهوديان هم تمام تلاش خود را براي دامن زدن به اين باور مردم به كار مي بستند. جالب است بدانيم در زمان پيامبر اكرم(ص) هر كس مي خواست مسلمان شود اول سراغ دانشمندان و بزرگان يهودي و مسيحي مي رفت و با آن ها مشورت مي كرد و اگر آن ها توصيه نمي كردند مسلمان نمي شد. بسياري از مردم، آن ها را منابع علم و دانش و معرفت مي ديدند كه دانش هاي بسياري دارند. هر چند همة يهوديان مدينه غير بومي بودند و از مناطقي نظير فلسطين و لبنان كنوني به آن جا مهاجرت كرده بودند ولي آن قدر نفوذ پيدا يافته بودند كه اهل مدينه يعني قبايل اوس و خزرج را بازيچة دست خود ساخته بودند و به

فتنه انگيزي ميان آن ها مي پرداختند. يهوديان در اختلافات و جنگ هايي كه ميان اوس و خزرج به راه مي انداختند يك نوبت از اوس حمايت مي كردند و دفعة بعد از خزرج تا حداكثر بهره برداري را از اين اختلافات برده باشند. البته دستة ديگري از يهوديان مدينه اصالتاً اسراييلي نبودند و در مدينه يهودي شده بودند. گاه مي شد كه زن و مردي صاحب فرزند نمي شدند، نذر مي كردند كه اگر صاحب اولاد شوند او را يهودي كنند و يا گاه كسي نذر مي كرد كه اگر مال و ثروتي نصيب او شود به آيين يهود بگرود. پيماني كه پيامبر اكرم(ص) در بدو ورود به مدينه با يهوديان امضا كردند با يهوديان اسراييلي بني نضير و بني قينقاع نبود بلكه با همين يهوديان اوس و خزرج بود چون آن ها پيمان ها و قرارهاي مخصوص به خود را به طور جداگانه با حضرتش امضا كرده بودند. خلاصه اين كه مردم مدينه عاشق و مسحور يهوديان بودند و گمان مي كردند كه هيچ كسي نمي تواند به درجة يهوديان دست يابد و به اندازة آنان عالم شود و يهوديان هم با استفاده از فرصت پيش آمده بر عقل و انديشة مردم مسلط شده بودند و آن ها را از نظر فكري مستضعف نگاه داشته بودند. كار تا جايي پيش رفته بود كه آن ها هر نوع سم پاشي كه مي خواستند مي كردند و هر ياوه اي را بر زبان مي راندند و مردم هم همة حرف هاي آنان را باور مي كردند. متأسفانه نفوذ جريان يهود به حدّي بود كه پس از آمدن پيامبر(ص) به مدينه باز بعضي از اصحاب مشهور و دخترهايشان نزد آنان مي رفتند و علاوه بر علم آموزي از ايشان به ترجمة

تورات مبادرت مي ورزيدند. تا جايي كه يك بار پيامبر اكرم(ص) خطاب به ايشان قسم خوردند كه اگر موسي هم زنده مي بود از آن حضرت پيروي مي كرد. به عبارت ديگر يهوديان حتي از وجود پيامبر(ص) شرم نكردند و همچنان به آموزش مطالب خود به اهالي مدينه ادامه مي دادند و تلاش مي كردند دل هاي مردم را به سوي خود متمايل سازند.

تمام اين عوامل دست به دست هم داده بود تا آن ها بتوانند به راحتي ياوه گويي ها و مزخرفات خود را در ميان مردم بپراكنند؛ هر چه را مي خواهند دربارة دين و قوم بني اسراييل بگويند. جالب است بدانيم بعد از رحلت پيامبر(ص) عده اي مردم را از نقل از احاديث پيامبر(ص) نهي كردند و در عين حال از قول پيامبر(ص) اين روايت جعلي را رواج مي دادند كه از بني اسراييل هر چه مي خواهيد نقل كنيد كه اشكال ندارد!! بعد از آن هم به طور رسمي براي دانشمندان يهودي و مسيحي در مساجد كرسي مي گذاشتند تا مطالب و احاديث بني اسراييل را براي مردم نقل كنند. به طور طبيعي هم پس از اين ماجرا فكر، عقيده، فرهنگ و انديشه اسراييلي در ميان مسلمين رواج يافت اين جريان در طول مدت حدوداً صد و سي سالة منع نقل احاديث نبوي ادامه داشت. البته اصل آن حديث جعلي بود كه:

حدّثوا عن اهل بيتي و لا حرج.

از اهل بيتم [همه چيز را] نقل كنيد و اشكالي ندارد. كه آن ها به جاي« اهل بيتي» بني اسراييل گذاشته بودند. مسلمانان ياوه گويي هاي بني اسراييل را مي شنيدند و نقل مي كردند و مي نوشتند و حتي بعضي از آن مطالب را به پيامبر اكرم(ص) نيز نسبت مي دادند. ابوهريره هر چه را از كعب الاحبار مي شنيد

مي گفت حدثني رسول الله!! و اين گونه بود كه اين خرافات جزئي از ميراث اسلامي شدند.

بخش قابل توجهي از تحقيقات مستشرقان گويا به نحوي القاي شبهات است و چندان شكل پژوهش را به خود نمي گيرد. اين اشكال ناشي از روش و متد تحقيق آن هاست يا علت ديگري دارد؟

مستشرقان چند نوعند. نمي توان همة آن ها را كه در ميراث و فرهنگ اسلامي به مطالعه و تحقيق پرداخته مغرض بدانيم و بگوييم آن ها مي خواهند بنيان دين را نابود كنند. بلكه در ميان آنان به ندرت افرادي يافت مي شوند كه صرفاً قصد انجام تحقيق و ارائة پايان نامه اي براي گرفتن مدرك دكتري يا كارشناسي ارشد داشته است. البته بسياري از اين تحقيقات بر اساس راهنمايي ها و خط دادن هاي نهادهاي اطلاعاتي و استعماري بوده و محصول و ثمرة فعاليت آن ها هم به نفع دستگاه اطلاعاتي و همچنين سياستمداران و صاحبان نفوذ و تصميم گيرندگان سياسي كشور متبوعشان بوده است. آن ها از دانشگاه ها مي خواهند تحقيقاتي دربارة اديان شرقي، وضعيت اجتماعي يا سياسي مردم در برخي از كشورهاي اسلامي و يا تاريخ و آرا، عقايد، عواطف و روابط آن ها با همديگر انجام دهند و زماني كه احساس مي كنند اين تحقيقات و پايان نامه ها در راستاي اهداف و برنامه هاي آنهاست آن را به صورت كتاب يا مقاله منتشر مي كنند. البته نتيجة تحقيقات هر دو دسته گاهي درست است و گاهي نادرست. ولي در هر حال از اين تحقيقات براي فروپاشي، تجزيه و يا تسلط بر كشورها استفاده مي شود. مشكل به همين جا ختم نمي شود. آن ها وقتي در ميراث و منابع اسلامي كه مسلمانان براي توجيه حكمرانان خود نوشته بودند تحقيق مي كنند چون

مبتلا به نوعي پيش داوري و قضاوت هستند و متأثر از ميراث يهودي _ مسيحي خود، بسياري از موارد نابجا را با استناد به منش حاكمان اسلامي به پيامبر اكرم(ص) نسبت داده اند كه مثلاً آن حضرت هم نغوذبالله ظلم مي كرده اند و رفتار آن حاكم با تأسي به ايشان بوده است و رفتارش شايستة سرزنش نيست. مستشرقان اصلاً به اين توجه نداشته اند كه اين دست روايات براي توجيه رفتار همان حاكمان جعل شده بوده است. ولي به هر حال براي تحقير اسلام و يا نسبت هاي ناروا دادن به آن دربارة اين كه اين دين، دين ظلم و ستم و خون و شمشير و كشتار و جنايت و فساد اخلاقي است رواياتي كه ساختة حاكمان، قصاصون (قصه پردازان) و اهل كتاب به ظاهر مسلمان شده بوده همواره مستمسك اين افراد قرار گرفته است. به عنوان مثال افسانة غرانيق، داستان حديث افك و داستان زينب بنت حجش كه همگي جزء موارد وارد شده به اسلام به شمار مي آيند و هيچ مبنايي نداشته و نسبتي با حقيقت و واقعيت ندارند مبناي تأليف كتاب آيات شيطاني سلمان رشدي شد او گستاخي ها را تا آن جا پيش برد كه كه گفت [نغوذ بالله] پيامبر همچون فاسدان مي زيسته است. خلاصه اين كه اكثر مستشرقان براي تأييد دين خود، انكار و تحقير اسلام، ايجاد تفرقه ميان مسلمين و يا توجيه ستم ستمگران و حكومت حاكمان و فساد و كج روي ها و جنايت هاي آنان استفاده كردند كه تا آن جا ممكن است از اقبال ديگران به اسلام جلوگيري كنند و از آن متنفر شوند. بر همين اساس پيامبر(ص) به عنوان يك [نغوذبالله] خون ريز، جنايتكار و خائن ترسيم مي شود

با صفاتي كه هيچ عقل سليمي نمي تواند آن را قبول كند و البته اين ها در نيل به هدف شومشان خيلي موفق نبوده اند.

كدام جريانات صدر اسلام و زمان حيات ائمه(ع) بيشتر مورد توجه مستشرقان قرار گرفته است؟

ائمه(ع) به طور مسقتيم در عرصة سياست حضور نداشتند و بر عكس دشمنان ايشان يكه تاز ميدان بودند. اطراف حاكمان و دشمنان اهل بيت ع) را نيز اهل كتاب و دانشمندان يهودي و مسيحي، فاسدان، خوانندگان، قماربازان، ستمكاران و جنايتكاران گرفته بودند. تا سال 900 هجري اين حكام جور خود را خليفة پيغمبر(ص) مي خواندند و به نام پيامبر، هم خودشان بسيار ظلم و جور و ستم مي كردند هم مجرمان و جنايتكاران و فاسدان و علماي اهل كتاب را در اطراف خود جمع مي كردند. سياست ها به دست اين مجموعه، اتخاذ و اجرا مي شد و تصميم هاي فاسد، مجرمانه و كينه توزانه را به كار مي گرفتند. بنابراين طبيعي بود كه ائمه(ع) در اين جريان به طور كامل در حاشيه قرار بگيرند و به هر نوع و شكل ممكن و مقدور با اين جريان مخالفت كنند.

براي نمونه وقتي از امام باقر(ع) پرسيدند كه كعب گفته كعبه هر روز صبح به بيت المقدس سجده مي كند امام فرموده بودند:

كعب به دروغ سخن گفته و لعنت خدا بر او باد.

اهل كتاب ياوه گويي هايشان را در تمامي حوزه ها سرايت مي دادند و ائمه(ع) دربارة هر اشتباه و خطايي در عقايد و يا انحرافي كه پيدا مي شد موضع مي گرفتند ولي از آن جا كه جريان عمومي به سمت و سويي ديگر بود و قدرت و سلطه در دست ديگران، ايشان چندان نقش مشهودي نداشتند.

مورخان اسلامي

با گزارش هاي تاريخي چگونه مواجه مي شدند؟

ما اگر دقت كنيم بسياري از مورخان را مي بينيم كه تحت تأثير تعصبات مذهبي خود بوده اند. مثلاً ابن كثير در البداية و النهاية وقتي مي خواهد ماجراي «حديث انذار» را كه حضرت رسول(ص) خويشان خود را براي دعوت به اسلام به منزلشان دعوت كرده بودند، نقل كند به سخن مشهور ايشان كه مي رسد مي نويسد كه فرمودند هر كس مرا در اين كار ياري دهد برادر من و چنين و چنان خواهد بود و كلمة خليفه و جانشين را از آن حذف مي كند حال آن كه جامع البيان كه منبع نقل او بوده آن را به شكل ديگري طرح كرده است و به خوبي مي توان تعصب حنبلي او را مشاهده كرد. يعني تعصب مذهبي و ديني حتي در ثبت حقايق تاريخي تأثير گذار بوده و هر جا آن ها دچار شك و ترديد مي شده اند يا به نحوي با عقايد آن ها همسو نبوده به حذف و تحريف تاريخ اقدام مي كرده اند.

ما كه پيرو اهل بيت (ع) هستيم چگونه بايد با اين متون برخورد كنيم؟

من بارها گفته ام كه ما در اين راستا روش خاص و مخصوص به خود نداريم. عاقل هستيم و با قضايا عاقلانه برخورد مي كنيم. عاقلان اگر در قضيه اي با تناقض مواجه شوند به هر حال بين پاسخ مثبت و منفي يكي را قبول مي كنند و نه هر دو را و ما در هنگام مراجعه به احاديث در روايات صرفاً بر اساس عقل دربارة آن ها حكم مي كنيم. اگر كسي مطلقاً بي دين و كافر باشد در تاريخ كار او خبرنگاري است آن هم ثبت اخبار درست و غلط با هم.

ولي اگر مخاطبان او هم كافر باشند همة اخبار را درست نمي دانند و تا منبعي ديگر آن را تأييد نكند و يا مطلب را از منبع موثقي نشنيده باشد آن را قبول نمي كند. رسم است حتي فيزيك و رياضي و شيمي را بدون دليل و استدلال قبول نمي كنند چه برسد به اصول عقايد و امور عقيدتي. ما در علوم ديني عادت كرده ايم هر چيزي را به قرآن عرضه كنيم اگر با قرآن تطابق داشت آن را قبول مي كنيم و الا مانند تمام عاقلان آن را رد مي كنيم. خلاصه اين كه روش ما همان روشي است كه تمام عقلاي روي زمين انتخاب مي كنند و هيچ روش تعبدي يا مأثور2 و مخصوص به خود نداريم. اين نكته را هم در پايان تكرار كنم كه تاريخ انبيا و سيرة پيامبر(ص)، تاريخ ناپلئون و هيتلر نيست. سيرة پيامبر(ص)، بر عقايد و موضع گيري مردم تأثير مي گذارد. اين را كه در متون بيايد ايشان يا اميرالمؤمنين(ع) نعوذ بالله شراب نوشيده اند يا به آتش سجده كرده اند شايد اگر بخواهيم با تاريخ صرف با آن برخورد كنيم در برخي موارد چاره اي جز قبول نداريم ولي به راحتي با علم كلام مي توانيم آن را رد كنيم. يا وقتي در اكثر منابع صحبت از اين است كه مسلمانان در بدو ورود حضرت به مدينه اين شعر را خواندند:

طلع البدر علينا من ثنيات الوداع حال آن كه «ثنيات الوداع» در راه شام است نه مكه و با استفاده از علم جغرافيا اين گزارش مشهور تاريخي را رد مي كنيم. در صورتي كه اگر مي خواستيم صرفاً تاريخ اكتفا كنيم چون ابن اسحاق و هم ترازان او اين

مطلب را نقل كرده اند چاره اي جز قبول نداشتيم. بر همين منوال انساب، تراجم، تفسير، علم نزول قرآن و ديگر علوم اسلامي همگي بايد استفاده شوند تا ما تاريخي عاري از شوائب و زوائد به دست بياوريم و تاريخ را آن گونه نقل كنيم كه به واقعيت نزديك تر باشد و سعي ما در تدوين مجموعه سي و چند جلدي الصحيح كه صرفاً دربارة تاريخ زندگاني رسول خدا(ص) است همين بوده است. ماهنامه موعود شماره 76

پي نوشت ها:

1. سورة بقره (2)، آية 75.

تبشيري ها در عصر قاجار -2

هنري مارتين از نخستين نمايندگان «جنبش بيداري مسيحي گري» غرب بود كه به ايران آمد. البته پيش از وي، ديگر تبليغ گران و نمايندگان جنبش بيداري سده هيجدهم كيش پروتستان نيز به ايران آمده بودند. شايد هوكر و روفر آلماني را بتوان نخستين تبليغ گران پروتستان در ايران دانست. آن دو پزشك در سال 1747.م آهنگ يزد كردند تا با بهره برداري از حرفه پزشكي و نياز فراوان مردم يزد به اين حرفه، در راستاي اجراي نقشه هاي استعماري غرب گام بردارند.

احمد رهدار

اشاره:

در گذشته، با نگاهي كلي به فعاليت هاي مبلغان مسيحي در ايران، اقدامات آنان در رابطه با ترجمه و پخش انجيل، انتشار كتب مذهبي در كنار كتاب مقدس، سفرنامه نويسي، فعاليت پزشكي، تأسيس مدرسه به سبك مسيحي، ارتباط با عشاير ايراني، تلاش براي جذب دربار و حكام محلي، مورد بررسي قرار گرفت. نويسنده مقاله در ادامه به معرفي سه تن از فعال ترين و مؤثرترين مبلغان مسيحي در ايران پرداخته است.

1. هنري مارتين

هنري مارتين از نخستين نمايندگان «جنبش بيداري مسيحي گري» غرب بود كه به ايران آمد. البته پيش از وي، ديگر تبليغ گران و نمايندگان جنبش بيداري

سده هيجدهم كيش پروتستان نيز به ايران آمده بودند. شايد هوكر (W. Hoecker) و روفر(J. Rueffer) آلماني را بتوان نخستين تبليغ گران پروتستان در ايران دانست. آن دو پزشك در سال 1747.م (1160.ق) آهنگ يزد كردند تا با بهره برداري از حرفه پزشكي و نياز فراوان مردم يزد به اين حرفه، در راستاي اجراي نقشه هاي استعماري غرب گام بردارند. آنان به خواست خويش دست نيافتند اما هنري مارتين انگليسي كه سخت تحت تأثير انديشه هاي وزلي و جنبش متديستي او بود، در آغازين سال هاي اوج دو رويه تمدن بورژوازي غرب در ايران، توانست به عنوان فعال ترين و نامدارترين همه كشيشان وابسته به استعمار غرب خودنمايي كند. هنري مارتين در سال 1811.م (1226.ق) با معرفي و كمك سر جان ملكم _ از كارگردانان كمپاني هند شرقي كه پيش از اين تاريخ، بارها به ايران آمده بود _ به ايران آمد و در شيراز اقامت گزيد. وي از حمايت سرگور اوزلي، سفير انگليس در ايران، و نيز از حمايت برخي ايرانيان مرتبط با مقام هاي انگليسي برخوردار گرديد. مارتين در شيراز و تهران و هرجا كه فرصت يافت، بحث هايي را بر ضدّ اسلام و به سود مسيحي گري به راه انداخت. وي پس از تصحيح ترجمه فارسي عهد جديد به شيوه اي روان و شيوا، كتاب مذكور را توسط سرگور اوزلي به فتحعلي شاه تقديم كرد. مارتين براي بحث و جدل و پديدآوردن سرگرداني فكري و عقيدتي در ديگران، از جمله جوانان تازه كار و زودباور، زمان و مكان نمي شناخت. وي همين كه از كلكته پاي بر كشتي نهاد و به سوي ايران راه افتاد، با همسفران عرب به مباحثه پرداخت. در همان سفر،

گرماي توان فرساي دريا كه امكان خواب و آسايش را از مسافران سلب كرده بود، كشتي ها را ناگزير ساخت چند روزي در مسقط توقف كنند. در آنجا هم مارتين به جاي استراحت، به عادت هميشگي خود، از پي مردم مي شتافت و به بحث و گفت وگو مي پرداخت. فعاليت هاي مارتين

الف _ اظهار نفرت و دشمني نسبت به ايرانيان هنري مارتين در زمان اقامت در هندوستان، مردم هند را به چهار دسته مسلمانان، كاتوليك هاي وابسته به رم، بت پرستان و كافران تقسيم كرده بود و همة آن ها را چهار چهره از اهريمن به شمار مي آورد. وي هنگامي كه به ايران آمد، بر اساس همين باور تعصب آميز، اظهار داشت كه بيشتر سرشناسان خاورزمين آدم كش هستند. اين بددلي هنري مارتين نسبت به همه انسان هاي غيرپروتستان، در مورد مسلمانان به شيوه اي چشم گيرتر، ژرف تر و گسترده تر خودنمايي كرده است تا جايي كه آشكارا مي گويد: من هنوز بر اين باور هستم كه سرشت انساني، در پست ترين جلوه خود يك مسلمان است. و از خدا مي خواهد كه به زودي قلمرو نفرت انگيزشان نابود گردد. بدون شك ايرانيان مسلمان از جمله مردمي بودند كه هنري مارتين به ويژه نسبت به آنان ابراز بيزاري مي كرد. وي درست يك ماه پس از ورود به ايران، يعني درحالي كه از ميهمان نوازي گرم ميزبان خود بهره مي برد و هنوز تلخي هاي ناشي از رويارويي با روحانيان شيراز و تهران را هم نچشيده بود، در نوشته اي از سرزمين فارس و مردم آن يكسره اظهار بيزاري نموده است.

ب _ معرفي ويژه مارتين به ذي نفوذان ايراني: هنري مارتين توسط ملكم به سرگور اوزلي، سفير وقت انگليس در ايران، معرفي شد. اسناد تاريخي به خوبي دشمني اين سه

فرد را نسبت به ايران روشن كرده اند. مارتين خود به دشمني اوزلي نسبت به ايران گواهي مي دهد و اعتراف مي كند اوزلي نيز همانند او از ايران يكسره بيزار بوده است. اين پيوند تنگاتنگ ميان كارگردانان سياست انگليس و نمايندگان رسمي كيش مسيح، به روشني از يكي بودن خواست ها و آرمان هاي كليسا و استعمار حكايت دارد و در واقع كليسا و كارگزاران آن را جز به عنوان ابزار استعمار نمي توان به درستي شناسايي كرد. نامه اي كه ملكم درباره هنري مارتين به اوزلي نوشت، دربردارندة نكات پرمعني و مهمي است. ملكم در ظاهر در مورد خوي جدلي مارتين به اوزلي هشدار مي دهد اما درواقع با يادآوري اين نكته به اوزلي گفته است كه مارتين به هرروي بساط بحث و جدل خويش را در ايران نيز خواهد گسترد و سياست استعماري انگليس در ايران بايد در اين زمينه به او ياري رساند. اوزلي به عنوان سفير رسمي و بسيار تواناي پادشاه انگلستان در دربار فتحعلي شاه، از موضع و نفوذ گستردة سياسي و ديپلماسي خود براي كمك به آرمان هنري مارتين بهره برداري كرد. اوزلي حتي هنگامي كه در شيراز بود و هنوز دوستي و يك رنگي فتحعلي شاه را به خود جلب نكرده بود _ تاجايي كه شاه به وي بنويسد در ايران به شيوه اي كار كن كه گويي اين كشور از آن تو است _ مارتين را زير حمايت خود قرار داد و به مارتين قول داد وي را به حاكم شيراز و دستيارانش معرفي نمايد و به سود او توصيه كند و نيز فهرست پرس وجوهاي مارتين دربارة ايران و آنچه را كه وي مي خواست در ايران انجام دهد، با خود ببرد تا براي او راهنمايي هايي

بسنده به دست آورد. اوزلي به مارتين وعده داد به گاه سفر او (مارتين)، براي وي نگهبان خواهد فرستاد. هنري مارتين از همكاري و دوستي نزديك ديگر كارگردانان استعمار كه تحت سرپرستي اوزلي در ايران كار مي كردند، مانند موريه و دارسي نيز برخوردار بود. مارتين در نوشته هاي خود آشكارا به فعاليت هايش در هماهنگي با شبكه جاسوسي موجود در ايران اشاره كرده است.

ج _ فعاليت در شيراز: مارتين به محض ورود به شيراز، كار معمولي خود، يعني به راه انداختن بحث هاي مذهبي را آغاز كرد. او با افراد گوناگون ايراني، از روحاني و غيرروحاني، به جدل مي نشست و در بحث هاي خود، به ويژه درخصوص نبوت پيامبر اسلام (ص) و اعجازهاي او ايجاد ترديد مي كرد. سخن درباره «نبوت پيامبر اسلام» از جمله بحث هايي بود كه با تجربه ملكم در ايران چندان بي پيوند نبود. ملكم و همراهانش در سال 1801.م (1216.ق) در راه بازگشت از ايران به سوي هند، در كرمانشاه به منزل آقامحمدعلي كرمانشاهي، عالم روحاني پرآوازة آن روزگار، رفتند. در آن گردهمايي، سخن از دين و آيين پيش آمد كه دستاورد آن يك «رساله نبويه» بود كه آقامحمدعلي براي ملكم و دوستانش به رشتة نگارش درآورد. اين كه ملكم در يك نشست كوتاه با يكي از علماي برجسته ايران در يك گفت وگوي بنيادي مذهبي (مسئلة نبوت) درگير شد و او را به نوشتن رساله اي واداشت، آشكار مي سازد كه علماي آن روزگار هم به جدل و بحث هاي مذهبي با مخالفان اسلام بسيار دل بستگي و براي آن آمادگي داشتند؛ ضمن آن كه ملكم هم به عنوان نمايندة بانفوذ كمپاني هند شرقي انگليس مي خواست اصولاً پيامبري اسلام در سرزمين اسلامي ايران مورد پرسش و

شك قرار گيرد و علماي ايران و خودبه خود مردم ديگر در اين زمينه سرگرم بحث و جدل شوند. به نظر مي رسد اين روند، از ديدگاه ملكم، دست كم در بنياد باورهاي مذهبي برخي مردم سستي پديد مي آورد و به هرحال، در مجموع براي سياست كمپاني هند شرقي نه تنها بي زيان، بلكه پرسود بود. ملكم براي اين كه اين رشته از گفت وگوها را در دل ها و مغزها زنده و فعال نگاه دارد، قول داد جواب آقامحمدعلي كرمانشاهي را از ولايت ارسال كند. آمدن هنري مارتين به ايران، با توجه به كمك ملكم به وي و نيز آگاهي ملكم از روحيه و روش جدلي او و به ويژه انتخاب همان مسئلة نبوت از سوي مارتين و درگيرساختن علما و مردم در اين زمينه، به نظر مي رسد با قول مذكور از سوي ملكم بي پيوند نبوده است؛ به عبارتي جواب ملكم از ولايت انگلستان، همان اعزام هنري مارتين به ايران بود كه ده سال پس از گفت وگوي ملكم با آقامحمدعلي كرمانشاهي رخ داد و به گفته خود ملكم، وي به ايران آمد تا كساني را كه در جمع شما نام خدا را عبث بر زبان مي رانند، سر جاي خود بنشاند. اينك مارتين به مردي نامدار تبديل شده بود. او در ضمن تبليغ گري هاي مذهبي و استعماري خود در شيراز، از گسترش فرهنگ غربي تحت عنوان جشن نوئل نيز خودداري نمي كرد. خود وي از يك جشن نوئل سخن مي گويد كه جعفرعلي خان _ مرشد صوفيان _ را نيز به مهماني آن خوانده بود. مارتين در شيراز چنان زبانزد مردم شده بود كه مقامات ملي از بيم تزلزل ايمان مردم، ناگزير شدند آنان را به پايداري در يگانه دين و

ايمان حقيقي شان ملزم سازند. خود مارتين در اين زمينه ادعا مي كند: بزرگان شهر و علما لحظه اي مرا آرام نمي گذاردند. دسته اول از روي حرمتي كه براي موطنم دارند و دسته دوم از آن روي كه به كار من علاقمندند، به سراغم مي آيند. از آنجا كه ايرانيان كمتر از هندوان تعصب دارند و مردمي كنجكاوند، اميدوارم براي آنان منشأ خدمتي باشم.

مارتين به هر شيوه كه مناسب مي ديد، براي رسيدن به هدف خود اقدام مي كرد. او حتي از به كاربردن حيله و نيرنگ ابايي نداشت. به عنوان مثال، باور همگاني در شيراز بر اين شده بود كه هنري مارتين به آن جا آمده است تا مسلمان شود 1 به نظر مي رسد اين شايعه بر پاية ادعاي خود هنري مارتين استوار بوده است؛ زيرا طبق نوشته آقامحمدرضا همداني، مارتين از ميرزاابراهيم خواسته بود بابي از ابواب ادله و براهين مفيد علم و يقين در اثبات نبوت حضرت خاتم النبيين(ص) بنويسد كه شايد بدين وسيله و تدبير قايد توفيق تقدير دامنگير شده، وي را از بيداري تشكيك به شاه راه تحقيق رساند.

د _ مناظره با علماي شيعه هنري مارتين به اين نتيجه رسيده بود كه بايد با علماي برجسته و مراجع تقليد شيعه نيز روياروي شود و جدل كند و از آن رهگذر به آرمان خود در چارچوب سوداگري و سودگرايي استعمار انگليس نزديك شود. درنگ يازده ماهة هنري مارتين در شيراز سرآمد و با ترجمة فارسي خود از كتاب عهد جديد، كه با همكاري يكي از ايرانيان انجام داده بود، راهي تهران شد تا نسخه اي از آن را به فتحعلي شاه دهد و از آن راه، انجيل فارسي خود را

جاودانه سازد. وي در راه، يك هفته در اصفهان درنگ كرد. چنين مي نمايد كه هنري مارتين و زندگي نامه نويسان غربي او پيرامون ادامه جدل و مناظرات مذهبي او با علماي اصفهان سخني به ميان نياورده اند، ولي مفتون دنبلي _ تاريخ گر ايراني معاصر او _ درحالي كه از او با عنوان يوسف نام پادري ياد مي كند، مي گويد كه مارتين به اصفهان آمد و نزد علماي آنجا تحصيل كرد و مهارتي تمام در خط و علم و دين مسلماني از فضلاي كرام به هم رسانيد. محمد معصوم شيرازي نايب الصدر نيز، ضمن اشاره به حادثه و فتنه هنري مارتين پادري نصراني، مي آورد كه وي در اصفهان نيز به مناقشه و معارضه با علماي اعلام و حكماي اسلام درآمد. نايب الصدر از جمله كساني كه با هنري مارتين گفت وگو كرده اند، حاجي اصفهاني را _ كه همان ملاعلي نوري اصفهاني است _ ياد مي كند. تنكابني مي نويسد كه وي چند سال در خدمت آخوند ملا علي نوري تلمذ نموده كه مسلماً مدت آن نمي تواند درست باشد. هنري مارتين در راه خود به تهران، در شهر قم نيز درنگي بسيار كوتاه داشت و بر پايه برنامه اي كه براي خويش برگزيده بود، كوشيد از مجتهد برجسته سراسر ايران كه روشن است منظور او ميرزاي قمي بوده، ديدن كند. ولي ميرزا پاسخ داد كه اگر مارتين كاري جدّي دارد، مي تواند به ديدن وي رود، وگرنه به سبب ناتواني و پيري از ديدار پوزش مي خواهد. هنري مارتين نشست هايي نيز با صوفيان شيراز داشت. وي با فردي به نام ميرزا ابوالقاسم بحث و جدل كرده كه به باور او بخشي بزرگ از مردم شيراز پنهاني يا آشكارا سر بدو

سپرده بودند. خود مارتين مي نويسد كه او با فرزند يكي از مجتهدان، كه از مذهب خسته شده و به صوفي گري پناه آورده بود، بحث كرد. مارتين با صوفي نامدار ديگري به نام آقابزرگ به بحث و جدل پيرامون مسيحي گري پرداخت. چنين مي نمايد كه هنري مارتين، با توجه به ستيز هميشگي ميان صوفيان و مجتهدان، مي كوشيد ضمن ردّ مذهب رسمي ايران و نادرست انگاشتن باورهاي صوفيانه، بنياد باورهاي پيروان مذهب رسمي و صوفي گري را به سود مسيحي گريِ مورد تأييد و حمايت استعمار انگليس يك جا سست سازد. مارتين در همين پيوند، رساله اي نيز نگاشت كه در آن، ضمن رد صوفي گري، كيش هاي موسي و عيسي را از حقيقت برخوردار دانست.

ه _ تأثير فعاليت هاي مارتين در ايران: گرچه تلاش ها، مناظره ها و جدل هاي مارتين نتوانست شمار چشم گيري از مردم ايران را به كيش مسيحي درآورد، اما او هنگامي كه در تبريز بود (1812.م (1227 ق)، از يك كنجكاوي عمومي و بي مانند خبر مي دهد كه خود او در شهرهاي تبريز، شيراز و ديگر جاها درخصوص انجيل برانگيخته بود. گزارش هاي گوناگون ناظران و برخي نويسندگان دوره هاي پس از مرگ مارتين نيز از تأثير نسبي تلاش هاي او خبر مي دهند. جوزف ولف (Joseph Wolf) _ تبليغ گر ديگري كه در سال 1824.م (1240 ق) به ايران آمد _ درباره تلاش هاي مارتين نوشته است: چراغي كه او در ايران برافروخت، هرگز خاموش نخواهد شد. در سال 1825.م/1241.ق وزير بريتانيا از تبريز اين گونه پيرامون مارتين سخن گفته است: هنري مارتين اثري بر ايران گذارده است كه هيچ شخص ديگري نمي تواند اميدوار باشد كه به همان اندازه چنين كند؛ زيرا وي، نه تنها براي كاري كه به عهده گرفته بود

كاملاً مناسب بود، بلكه شايد نخستين روحاني مسيحي بود كه نشان داد در هر دانشي كه ايرانيان به حدّ اعلي آن را گرامي مي داشتند، بر ايرانيان افضل است. نوشته ها و گفته هاي هنري مارتين، به ويژه ترجمه فارسي روان و شيو اي او از عهد جديد و تلاش كارگزاران استعمار انگليس در چاپ و پخش آن، هم رهبران مذهبي ايران و هم سياستگذاران دربار قاجاري را دچار بيم و نگراني كرده بود. ازاين رو پس از رسيدن دامنة تلاش هاي مارتين به پايتخت و دربار قاجار و كوشش هاي علني سفير انگليس در راستاي ترويج و پخش انجيل فارسي، هم دربار و هم رهبران بزرگ و پرآوازه مذهبي، به تكاپو افتادند. رهبران مذهبي با ابراز نگراني عميق از مسئله مارتين و به خاطر بيم از گسترش تزلزل در باور عمومي، به نگارش رساله هاي ضد پادري اقدام نمودند.

و _ سرانجام انجيلِ مارتين هنري مارتين درحالي كه نامه سفارش از اوزلي براي دو تن از حاكمان تركيه عثماني را همراه داشت، در سال 1812.م (1227 ق) در راه بازگشت به انگليس در «توقات» تركيه _ درحالي كه از بيماري و تب رنج مي برد _ در سي ويك سالگي جان سپرد. بيش از چهل سال پس از آن، در سال 1856.م (1273 ق) بر مزارش به عنوان يك قهرمان، بناي يادگاري به پا كردند. اگرچه هنري مارتين نتوانست خود به ديدن شاه و يا وليعهد او _ عباس ميرزا _ برود تا انجيل فارسي اش را به آن ها تحويل دهد، اما بالاترين نماينده سياست استعماري انگليس در ايران، يعني سرگور اوزلي مستقيماً و با دل بستگي فراوان، آرمان او را دنبال كرد. هم اوزلي و هم همسرش

سخت به مارتين كمك كردند. اوزلي در همان هنگامي كه در راستاي سودگرايي استعمار انگليس و به بهاي ازدست رفتن سرزمين هاي ايران، به روس ها و الكساندر يكم خدمت مي كرد، مي كوشيد تا مسيحي گري از گونه انگليسي اش را به واسطة رايج ساختن ترجمة عهد جديد مارتين در ايران گسترش دهد. اوزلي ترجمة ياد شده را به شاه تقديم كرد و از او فرماني به مورخ ربيع الاولي 1229 (فوريه _ مارس 1814) كه نسخه اي از آن هم اكنون در موزة بريتانيا موجود است دريافت داشت. در بخشي از اين فرمان آمده است: كتب انجيلي كه به اجتهاد مرحوم پادري مارتين تفسير و تأويل شده بود، به عنوان پيش كش از جانب آن عالي جنابان رسيد و موجب حصول خشنودي و رضامندي خاطر همايون از ايشان گرديد... از اين پس واقفان حضور معدلت دستور را مقرر و مأمور خواهيم نمود كه من اوله الي آخره تلاوت را در حضور اشرف نموده كه مقروع سمع سميع شود. لهذا بايد آن عالي جنابان مراتب رضامندي خاطر همايون را به تمامي فضلا و محققين و عرفا و عموم اهالي ملت مسيحيّه كه متوجه اشتهار و اجتهاد كتاب انجيل مي باشند، اعلان و اعلام دارند و در عهده شناسند. حدود شش ماه پس از فرمان فتحعلي شاه، در بيستم سپتامبر 1814، اوزلي نامه اي به رئيس انجمن كتاب مقدس بريتانيا و كشورهاي خارجي نوشت كه نشان مي دهد وي نسخه هايي از ترجمه فارسي كتاب مقدس را ميان وزيران ايران نيز پخش كرده و به ويژه كوشيده است آن را به كساني بدهد كه به صوفي گري گرايش داشتند و خودبه خود از رهبران دين رسمي ايران ناخشنود و به گمان اوزلي از ضربه خوردن ولو موقتي و زودگذر آنان

از سوي يك تبليغ گر مسيحي خشنود بودند. اوزلي منتظر نشد تا انجمن كتاب مقدس درخصوص چاپ انجيل او تصميم بگيرد. وي خود نسخه اي از ترجمه فارسي عهد جديد را به روسيه برد و آن را در سال 1815.م (1230 ق) به كمك يكي از شاه زادگان روسي، كه سرپرستي انجمن كتاب مقدس روسيه را بر عهده داشت، در شهر پترزبورگ به چاپ رساند. 2

پي نوشت ها:

1. يحيي دولت آبادي كه خود و پدرش از نوكران انگليس و از مشروطه خواهان طرفدار انگليس بودند، در خصوص انگليسي بودن ظل السلطان مي نويسد: «انگليسيان در تمام نقاط جنوبي، عوامل خود را به كار انداخته، كه از جمله آن هاست ظل السلطان حاكم اصفهان و پسر او جلال الدوله حاكم يزد و جمعي از خوانين بختياري كه در اصفهان و اطراف اصفهان مي باشند. ظل السلطان با انگليسيان كاملا مربوط است و مانند يك نوكر فرمانبردار به آن ها خدمت مي كند، پسرش حاكم يزد هم به طريق اولي.» (يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ج1، تهران، عطار و فردوسي، چ6، 1371، ص371) 2. ظل السلطان تشكيلات منظمي از قشون و سازوبرگ نظامي به منظور اجراي منوياتش در سراسر حوزه وسيع حكومتش فراهم آورد. حمايت بيش از حدّ انگليسي ها از او باعث شده بود ظل السلطان گاه حتي از دستورات شاه سرپيچي كند. با حمايتي كه انگليسي ها از وي نشان مي دادند، ناصرالدين شاه كم كم به وحشت افتاد و درصدد محدودكردن قدرت او برآمد و به تحريك امين السلطان، يك ژنرال و صاحب منصب اتريشي را براي بررسي قدرت نظامي او روانه اصفهان كرد. (موسي نجفي، حكم نافذ آقانجفي، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1371، صص134_132)

غرب و اسلام ستيزي

مسئله استشراق به عنوان يك پديدة سياسي علمي با تاريخي نه چندان كوتاه

تاكنون مطرح است ولي تعريف جامع و مانعي از آن به عمل نيامده است بعضي ها استشراق را بررسي يك سلسله مفاهيم متداخل مي دانند كه در واقع نوعي علم است و موضوع آن تحقيق دربارة جوامع شرقي از سوي انديشمندان غربي است.

موضوع سخن، مسئله غرب و اسلام ستيزي است. خوب اين يك عنوان عام و ويژه اي است كه نياز به تفكيك دارد. بنده مسئله اي را كه تاريخ درازي دارد و هميشه فعال بوده آن هم به صورت موجز خدمت دوستان عرض مي كنم. استشراق در واقع يكي از ابزارهاي اصلي غرب در اسلام ستيزي بوده و هست. مسئله استشراق به عنوان يك پديدة سياسي علمي با تاريخي نه چندان كوتاه تاكنون مطرح است ولي تعريف جامع و مانعي از آن به عمل نيامده است بعضي ها استشراق را بررسي يك سلسله مفاهيم متداخل مي دانند كه در واقع نوعي علم است و موضوع آن تحقيق دربارة جوامع شرقي از سوي انديشمندان غربي است. بعضي ها آن را يك روش علمي براي شناخت نوع انديشه هاي ايدئولوژي ها قوميت ها، مليت ها و نژادهاي شرقي دانستند و سرانجام هم گفتند استشراق يعني شرق شناسي به مفهوم عام و مستشرقين افرادي هستند كه در مورد انديشه، تمدن و تاريخ اسلامي و شرقي به تعقيب (به تحقيق) مي پردازند. اين بخشي از تعابيري است كه در زمينه استشراق و مستشرقين به عمل مي آورند ولي «ادوارد سعيد» انديشمند فلسطيني الاصل آمريكايي، استشراق را نوعي ابزار براي شناختن شرق توسط غرب براي ادامه و استقرار سلطه استعمار و استثمار غربي ها مطرح كرده است. از اين تعبير استنتاج مي شود كه شرق شناسي يعني اهتمام و توجه خاص به اوضاع شرق، كشف نظرها

و انديشه هاي ملل آن و بررسي اسرار و شرايط اقتصادي، منابع طبيعي و ثروتي آن، آگاهي از فرهنگ و تمدن و وضع فعلي، و كشف نقاط قوت و ضعف در راستاي آماده سازي و مقدمه چيني براي سلطه استعمار غربي و حملات مذهبي تحت عنوان تبشير مسيحي گري. در واقع اين نوع شرق شناسي كه مورد اهتمام همه و يا اكثريت قاطع مستشرقين بود، زمينه ساز اصلي سلطه سياسي، اقتصادي فرهنگي و نظامي نيروهاي غربي بر كشورهاي شرقي به ويژه اسلامي بوده است. بعضي از دانشمندان اين را به 4 مرحله تقسيم كردند:

1. مرحله استشراق مذهبي و رابطه آن با تبشير

2. مرحله نظامي و آثار جنگ هاي صليبي و ...

3. مرحله سياسي و استعماري براي استشراق

4. مرحله پديده استشراق علمي و آكادميك دور از مسائل مرحله اول: اوج مرحله اول پس از كشف ثروت عظيم علمي مسلمانان در قرن 12 ميلادي آنجلوس يا (درآندولس) از سوي اروپائيان آغاز شد. همين آگاهي آنان از علوم اسلامي باعث شد كه به آنجلوس روي بياورند. مرحلة دوم، كه بايد آن را استشراق نظامي ناميد با جنگ هاي صليبي شروع شد. در اين مرحله تبشير نيز نقش اساسي را داشت ولي علي رغم آگاهي از موقعيت علمي مسلمانان سركوب آن ها به هر نحوي مقدور بود كوشيدند و متأسفانه همكاري همه جانبه نيروي نظامي و گروهي تبشيري نقش ويژه اي در سلطه تدريجي اعتبار غربي بر بلاد اسلامي آفريقا و گسترش اسلام ستيزي در آن منطقه داشت. مرحله سوم، پس از قتل عام هاي مسلمانان در جنگ هاي صليبي استشراق سياسي آغاز مي شود در اين زمان مستشرقين و مبشرين منابع اصل و معتبري در اختيار داشته و باترجمه آن ها سخن

به پيش برد كشور خود بخصوص مسيحيت و سازمان هاي سياسي در اروپا نمود. مرحله چهارم، استشراق علمي شروع مي شود نمي توان كلمه مستشرقين را در پژوهش هاي خود هدف علمي تاريخ دانست ولي مي توان پذيرفت بعضي از آن ها در ميان صفت صادق بودند اگر دچار اشتباه هم شدند ناشي از عدم آشنايي با اسلام و مسلمانان و يا به علت ندانستن كامل زبان ملت هاي شرقي و اسلام است به طور كلي مي توان گفت يكي دو قرن پيش استشراق علمي و آكادمي در همه كشورهاي غربي به وجود آمد. من يك پيشنهاد دارم و پيشنهادم هم علمي است و آن تشكيل جلساتي براي شناخت استشراق و مستشرقين و نيز مسئله تبشير مسيحي گري در ايران است. من اغلب كشورهاي عربي كه رفتم از الجزاير تا مصر كتاب هايي دربارة تبشير در كشور خودشان نوشته اند. تبشير في المصر، تبشير في العربي، حتي التبشير في الخليج به هر حال اگر براي تبشير در ايران، سمينار يا پروژه اي تهيه كنند، من معتقدم كه بحث ضروري و جالبي خواهد بود. سيد هادي خسرو شاهي

سرگذشت اسپانياي اسلامي

زين العابدين قرباني

در زمان خلافت «وليد بن عبدالملك» ارتش اسلام، به فرماندهي «طارق بن زياد» از تنگه اي كه آفريقا و اروپا را به هم نزديك مي كند و از آن روز به نام تنگه «جبل الطارق» موسوم شده وارد سرزمين اسپانيا گرديد و كشور حاصل خيز و زيباي مزبور را كه در اثر ظلم و ندانم كاري «رودريك» آخرين پادشاه سلسله «گوت ها» به ويرانه اي تبديل شده بود، از چنگال جنايتكارانه «گوت ها» نجات بخشيد.1 ارتش نجات بخش 12 هزار نفري اسلام، در 15 رجب سال 92 هجري توانست با ابتكار خاصي، قواي دولتي اسپانيا را

كه بالغ بر صد هزار نفر بودند، شكست دهند و با استقبال گرم و پر شور مردم آن سامان، مواجه گردند2 لشكر اسلام به هر نقطه اي كه قدم مي گذاردند، مردم آن ها را با آغوش باز مي پذيرفتند و براي آن ها آب و آذوقه فراهم مي كردند و سنگرهاي خود را يكي پس از ديگري خالي مي نمودند. فلسفه اين عمل نيز، براي كساني كه از جنايات و ستمگري هاي سلاطين«ويزيگوت» اطلاع درستي دارند، بسي واضح و آشكار است.3 «فيلپ حتي» شرق شناس معروف در همين زمينه مي نويسد: «... به طور كلي مي توان گفت اشغال اسپانيا از طرف مسلمانان، براي مردم، چندان ماية زحمت نشد و بار تازه اي به دوششان نگذاشت و بلكه به گفتة «دوزي» فتح عرب ها براي مردم اسپانيا از بعضي جهات سودمند بود، زيرا نفوذ طبقه ممتاز را كه اشراف و رجال دين، از آن جمله بودند، درهم شكست و وضع طبقات پائين را بهتر كرد و به مسيحيان زمين دار اجازه داد در املاك خويش، تصرف كنند و آن را به ديگران وا گذارند، و اين كاري بود كه «ويزيگت ها» روا نمي داشتند4. رفتار مسلمانان با مردم اسپانيا

دكتر«گوستاولوبون» مي نويسد: «رفتار مسلمان ها با مردم اندلس، همان رفتاري بوده كه با اهالي مصر و شام، نموده بودند. اختيار اموال و معابد و قوانين آن ها را به خودشان واگذار كرده و نيز آن ها را مختار نمودند كه زير نظر حكومت حكام و قضات هم كيش خود باقي مانده مطابق شروط چندي، ساليانه جزيه (ماليات سرانه) بدهند كه مقدار آن در امر او اشراف يك دينار (15 فرانك) و در ديگران نصف دينار بوده است و آن شروط هم به قدري سبك و

سهل و ساده بود كه مردم همه آن ها را بدون درنگ، قبول نموده و جز يك عده ارباب ثروت و مالكين گردن كش ديگر براي مسلمين ضرورتي باقي نماند كه با آن ها مقابله كنند.» 5 او در جاي ديگر در كتابش اضافه مي كند: «مسلمين در طول چند قرن، كشور اندلس را از نظر علمي و مالي به كلي منقلب نموده و آن را تاج افتخاري بر سر اروپا قرار داده بودند، و اين انقلاب، نه تنها در مسائل علمي و مالي بلكه در اخلاق نيز، بوده است. آن ها يكي از خصائل ذي قيمت و عالي انساني را به نصارا آموختند و يا كوشش داشتند كه بياموزند و آن هم زيستي مسالمت آميز با پيروان اديان بيگانه بوده است سلوك آنان با اقوام مغلوب تا اين قدر ملايم بود كه رؤساي اساقفه اجازه داشتند براي خود، مجالس مذهبي تشكيل دهند، چنان كه در «اشبيليه» در سال 782 ميلادي، در «قرطبه» سال 852 ميلادي مجالس تحقيق و بررسي مذهبي دائر كرده بودند. از كليساهاي زيادي هم كه در دوره حكومت اسلامي بنا شده، مي توان پي برد كه آن ها ديانت اقوام مغلوب را تا چه حد احترام مي نمودند. عده زيادي از نصارا داخل دين اسلام شدند در صورتي كه براي اين كار ضرورتي در كار نبوده است. در حكومت مسلمين، نصارا و يهود، در حقوق با مسلمين شريك و برابر بوده و در دربار خلافت، مي توانستند هر شغل و مقامي را دارا باشند.» 6 «جواهر لعل نهرو» نخست وزير سابق هندوستان، مي نويسد: گناه بزرگ ديگري كه براي عرب ها يا به عبارت اسپانيايي ها «موريسكوس ها» شمرده مي شد اين بود كه آن ها نسبت به مذهب، با

مدارا و سازش، رفتار مي كردند!

گناه خواندن چنين چيزي خيلي عجيب به نظر مي رسد مع هذا در فرماني كه «آرشي بيشوپ» اسقف شهر «والانسيا» در سال 1602 صادر كرد و ضمن آن، دستور داد كه «ساراسن ها (عرب ها) را از اسپانيا بيرون برانند، همين موضوع، مهم ترين گناه شمرده شده و به صورت «ارتداد و خيانت موريسكوس ها» تلقي شده است.

با اشاره به اين موضوع، مي گويد كه آن ها (موريسكوس ها) هيچ چيز را به اندازة «آزادي عقيده و وجدان» در تمام موضوع هاي مذهبي، مهم نمي شمردند، در صورتي كه ترك ها و ساير مسلمان ها نمي گذاشتند اتباعشان، به آساني از چنين آزادي بهره مند شوند!» به اين ترتيب، اسقف «والانسيا» بدون آن كه خودش خواسته و دانسته باشد، از «ساراسن هاي» اسپانيا تعريف و ستايش فراواني كرده، عظمت فكر و تمدن آن ها را ستوده است، در واقع چقدر نظر مسيحيان اسپانيا، در اين مورد از مدارا و سازش دور بود.»7 تمدني بي نظير

مسلمان ها كه در حدود هشت قرن، يعني از سال 92 هجري تا 898 در كشور زيباي اسپانيا حكومت مي كردند در اين دوران آن چنان تمدني به وجود آوردند كه به قرار افزار دوست و دشمن در دنيا بي نظير و نقطه تحول در تاريخ اروپا به شمار مي رود. «جان برندترند» استاد زبان اسپانيايي در دانشگاه كامبريج، مي نويسد: «هنگامي كه قسمت اعظم اروپا از لحاظ مادي و معنوي گرفتار بدبختي و اضمحلال بود، مسلمين اسپانيا، تمدن با شكوهي ايجاد و وضع اقتصادي منظم و مرتبي به وجود آوردند. اسپانياي مسلمان رل قطعي و مهمي را در ترقي و نشو و نماي صنايع، علوم، فلسفه و شعر، بازي كرده و در قرن سيزدهم كار به جايي رسيد كه نفوذ آن،

بزرگ ترين دانشمندان و متفكرين اروپا را همچون «تماس اكيناس» و «دانته» تحت تأثير قرار داد، پس بايد اسپانيا را مشعل دار تمدن اروپا خواند»8 جواهر لعل نهرو نخست وزير فقيد هندوستان از يكي از مورخان كه تحت تأثير اين تمدن قرار گرفته است نقل مي كند: «مورها (عرب ها) آن حكومت حيرت انگيز «كوردووا» را به وجود آوردند كه از شگفتي هاي قرون وسطي بود و در موقعي كه سراسر اروپا در جهل و بربريت و جدال و زدوخورد، غوطه مي خورد به تنهايي مشعل دانش و تمدن را روشن نگاه داشت كه پرتو آن بر دنياي غرب مي تابيد». آن گاه خودش مي افزايد: شهر قرطبه مدت 500 سال پايتخت و مركز اين حكومت بود... قرطبه شهري بسيار بزرگ بود كه يك ميليون نفر جمعيت داشت. اين شهر به يك باغ بزرگ شباهت داشت كه طول آن در حدود 20 كيلومتر بود و حومه آن، در حدود 45 كيلومتر مي شد، گفته مي شود كه 000/60 كاخ و قصر و منزل پر شكوه و 000/200 خانه كوچك تر در اين شهر بود و 000/80 مغازه و دكان و 3800 مسجد و 700 گرمابه عمومي داشت. ممكن است كه اين ارقام اغراق آميز باشد اما لااقل تصوري از اين شهر، براي ما به وجود مي آورد.

در اين شهر كتاب خانه هاي فراوان وجود داشت كه معتبرترين و مهم ترين آن ها كتاب خانه سلطنتي امير بود كه 000/400 نسخه كتاب داشت. دانشگاه قرطبه در سراسر اروپا و حتي در آسياي غربي مشهور بود و مدارس مجاني و رايگان براي فقيران نيز بسيار زياد بود. يكي از مورخان مي گويد كه: اسپانيا تقريباً همه كس خواندن و نوشتن را مي دانست در حالي كه در اروپاي مسيحي

صرف نظر از طبقه روحانيان مذهبي حتي اشخاصي كه از عالي ترين طبقات هم بودند در جهل كامل به سر مي بردند».9

فيليپ حتي در همين زمينه ادامه مي دهد: «در قرطبه ميل ها راه، سنگ فرش بود كه از خانه هاي دو طرف روشني مي گرفت، در صورتي كه لندن و پاريس حتي هفت قرن پس از آن تاريخ، چنين وضعي نداشت. قرن ها بعد ا گر كسي جرأت مي كرد و در يك روز باراني پاريس، از آستانه خانه بيرون مي شد تا قوزك به گل مي گرفت، موقعي كه دانشگاه آكسفورد نظر مي داد كه استحمام، يك رسم بت پرستي است، نسل هاي متوالي از دانشوران قرطبه از استحمام در حمام هاي مجلل بهره ور شده بودند...»10 «دوروتي لودر» دربارة تمدن و مردم اسپانياي آن روز، مي نويسد: «... علاقه جديد ساراسن ها (عرب ها) به هنر، احترامشان به علم و ملايمت و اغماضشان دربارة مذهب ديگران اسپانيا را به صورت يك كشور متمدن و خوش ذوق در آورد...»11و12 حال بايد ديد كه بعد از پيروزي مسيحيان بشر دوست! بر اين كشور متمدن چه بلايي بر سر اين كشور آمد؟ و چگونه ملت صلح دوست! با مردم آن سامان كه حق حيات به گردن آن ها و مردم اروپا داشتند رفتار نمودند؟ و ما اين بحث خواندني را كه نشان دهندة ميزان آزادي مذهبي در پيروان مسيح است در شمارة آينده مورد بررسي قرار مي دهيم. پي نوشت ها:

1. لغت نامه دهخدا، ذيل كلمه طارق و اسپانيا

2. دائره المعارف قرن بيستم، ج 1، ص 657.

3. تاريخ عرب ، ج 2، ص 638.

4. تاريخ عرب، ج 2، ص 654.

5. تاريخ تمدن اسلام و عرب، ص 332.

6. تاريخ تمدن اسلام و عرب، ص 345.

7. نگاهي به تاريخ جهان، ج 1،

ص 417.

8. ميراث اسلام، ص 152.

9. نگاهي به تاريخ جهان، ص 413.

10. تاريخ عرب، ج 2، ص 673.

11. سرزمين و مردم اسپانيا، ص 39.

12. براي اطلاع بيشتر از عظمت مسلمين در اسپانيا مراجعه شود به همين نام كه به وسيله ژوزف ماك كاپ نوشته شده است.

روزي روزگاري

روزي روزگاري

سياه مشق هاي شبانه يك نويسنده

نويسنده: اسماعيل شفيعي سروستاني

قيمت: 10000 ريال

تاريخ نشر: 1385

ناشر: هلال «اي عزيز!

ابر سنگيني سراسر آسمان را پوشانده، روزهاي زيادي است كه دلِ اين آسمان فراخ گرفته، چون دل من. امّا، دريغ از نَمي اشك كه بر زمين بچكد.

دهان زمين بازمانده، جملة پرنده ها لب تشنه به انتظار باريدن نشسته اند امّا، هيهات!

خبري نيست كه نيست!

اين همه بخيلي آسمان بر زمين را كسي به خاطر نمي آورد!

زمين باروري خود را از داده، بوته ها و علف ها زارها زرد و رنگ و رو رفته شده اند آب اندكي هم كه از سال هاي دور در دل زمين مانده بود، آنقدر پايين نشسته بود كه به اين سادگي دست ديّارالبشري بدان نمي رسد...» متن فوق گوشه اي بود از كتاب «روزي روزگاري»، اين اثر كه سياه مشق هاي شبانة نويسنده است داراي متني جذاب، روان و خواندني است به عبارتي مي توان آن را دلنامه اي صميمي ناميد.

بنا به گفته خود نويسنده، اسماعيل شفيعي سروستاني، مي توان اين دلنوشته ها را كويريات ناميد وي در، "به جاي مقدمّه" مي گويد، «كويريات حاصل بي خودي اند. ولي پيراسته از هر لون و تعلق، جوياي همدلي صميمانه، بي تعلق و بي ما به ازاء؛ تا آنچه را نهفته مي دارد بنمايد. كويريات نشر نيست. نظم هم نيست و با استدلال عقل بوالفضول بيگانه است. حاصل تنهايي و خلوت انساني كويري است در شبي از شبهاي پاييز.»

«روزي روزگاري» اثري

است در خور توجه، كه به سال 1385 توسط نشر هلال به زينت طبع آراسته شد.

اين كتاب 120 صفحه اي شامل فصول مختلفي است. عناوين برخي از آنها را نام مي بريم:

كويريات

وقتي باران نباريد

روزي روزگاري آن پير آن رسول

تظاهر و تحكم

پير جنگي

محبت بي مابه ازاء

... علاقمندان جهت تهيه كتاب مي توانند مبلغ كتاب را به شماره حساب سيبا 0101711720001 بانك ملي شعبه فخر رازي (كد 86) در وجه موسسه فرهنگي موعود واريزو اصل فيش را همراه با آدرس دقيق و شماره تلفن به آدرس تهران، صندوق پستي 8347-14155 ارسال فرمايند.

كتاب مورد نظر از طريق پست ارسال خواهد شد.

دوستان تهراني درصورت تماس تلفني كتب را از طريق پيك دريافت خواهند نمود.

من منتظرم

مصطفي پورنجاتي

همه در جست وجوي كوي تواند، بي آن كه خوب تو را شناخته باشند. همه در هواي روي بهارند؛ بي آن كه از غصه زمستان، به تنگ آمده باشند.

همه در غربت شب، خوابيده اند، بي آن كه از صداي خروس سحري سراغ بگيرند.

پهناي شهر را وجب به وجب، گام به گام، كاويده ام. از نردبان هاي كوتاه و بلند مذاهب و مكتب ها، ايسم ها و فلسفه ها، از همه عبور كرده ام. رفته ام، فرو افتاده ام، برخاسته ام و خسته ام.

مي گويند تو گشايشي. فرج تويي. اين گشايش بايد شبيه يك گلستان باشد، پر از جوانه هاي صداقت. جايي براي تبسم بي دغدغه. من منتظرم.

? ? ?

قصه شوق، محال است به تقرير آيد. كسي چه مي داند راز رسيدن در دل يك مشتاق كه مهجور مانده است چيست؟ كسي چه مي داند جز دل روشن تو؟!

ما از رفتن، تمناي رسيدن داريم و كوي مهدي خدا، انگار نزديك است؛ زير پلك يك ندبه، روي آواز يك سجاده و بر بلنداي شكفتن يك صبح آدينه. از

رو به روي خانه كعبه، صدايمان زده اي كه: من گنجينه خدايم؛ اوج آرزوهاي ديرينه، با سيرتي شبيه محمد(ص)، با شوري به وسعت دلتنگي و با جشني از جنس خوش بختي.

? ? ?

عدالت، ميوه درخت ظهور است كه با دست هاي نيرومند و آسماني تو غرس مي شود. عدالت، يعني برآمدن و تابيدن ماه براي همه چشم ها؛ حتي نابينا ها و شب پره ها. نزديك تر مي شوي، قرآن مي خواني و لبخند مي زني. من همان رؤياي صادقه ام كه در قلب خدا تعبير شد و اينك تعبير رؤياي خدا در سرزمين سوخته انسان.

? ? ?

از تولد حرف مي زني. تولد دوباره روزي هاي معنوي و مادي. تولد ديگرباره جان هاي عاشق سرفرازي. مكث ديدار و زيبايي بر دشت خشك بي كسي و تنهايي. حضور پيوسته باران بر كام هاي تشنه ابدي. از راه مي رسي، بيدار مي شويم، راه مي رويم و همه سرزمين هاي نرفته دانش و انديشه، در كنار خاك پاي تو، بر ما مكشوف مي شود. به جزاي ستم ها كه بر خلايق مظلوم؛ آوار گشته بود. بر سر ظالمان، غضب مي باري و شيوه نوازش را ترويج مي كني. در انتظار توييم!

نجم الثاقب، يك آسمان ستاره

معرفي ميراث مكتوب مهدوي

عبدالحسن تركي

اشاره:

در پي معرفي متون مهمّ مهدوي (ع) و آشنايي هر چه بهتر و بيشتر با اين آثار گرانسگ، اين بار به سراغ نجم الثّاقب علاّمة نوري(ره) مي رويم، و دست در دست مؤلّف، با گشتي در اين گلشن، با دامني از گل هاي روح پرور به ياد امام منتظر(ع) لحظاتي را سپري مي كنيم.

نجم الثاقب، يكي از چند كتاب مهمّ به زبان فارسي در موضوع مهدويّت است كه سهم زيادي در آشنايي فارسي زبانان با امام زمان (ع) دارد. اين كتاب به قلم محدّث نوري به سفارش ميرزاي بزرگ شيرازي، از سر ارادت

و اخلاص، با هدف رفع ترديدها و شبهات و ترويج و تبليغ مباني مهدويّت و متوجّه ساختن دل ها به واپسين حجت خدا (ع) نگاشته شده است. محدّث نوري كه در اين مقال مختصر به زندگي و آثار وي اشارتي رفته، از سلسلة عالمان پرشوري است كه وظيفة استحكام معنوي با ساحت مهدوي را يك تنه بر دوش كشيده و با ياري حضرت حق و عنايت امام عصر(ع) توانسته است به تأليف سه كتاب در اين عرصه دست يازد. در اين نوشته كوشش شده در ضمن آشنايي با مؤلّف و مقامات معنوي و مكاتب علمي او _ به دور از اغراق _ گزارشي از موضوعت كتاب نيز ارائه گردد. نگاهي به زندگاني محدّث نوري

حاج ميرزا حسين نوري طبرسي معروف به حاجي نوري، محدّث نوري و علاّمه نوري از عالمان بنام ايران در سدة گذشته _ عهد قاجار _ است. نام وي به سبب تأليف كتاب گران سنگ مستدرك وسائل الشيعه در رديف و شمار مصنّفان طراز اوّل شيعه همچون: كليني، صدوق، شيخ طوسي، علامه مجلسي، فيض كاشاني و شيخ حرّ عاملي بر تارك تاريخ مي درخشد. اهل فن و فضل، كار كارستان او، يعني تأليف مستدرك را تكميل گر كار عظيم اين بزرگان شمرده اند. اين اثر دستمايه و ابزار دست فقيهان و مجتهدان در حوزه هاي علمي شيعي است. علاّمة نوري در هجده شوّال المكرّم سال 1254 ق. در قرية يالو از شهرهاي نور _ مازندران _ در دودماني ديندار و دانش دوست به دنيا آمد. پدرش (آيت الله ميرزا محمّدتقي) از بزرگان عالمان و مجتهدان و رؤساي مذهبي وقت خود بود كه شرح حال و آثار قلمي اش در تذكره ها و تواريخ و

تراجم آن عهد و بعد از آن مذكور و موجود است.

از پدر دانشور وي كه بگذريم علاّمه داراي چهار برادر دانشمند نيز بوده كه همگي به لحاظ سنّي از او بزرگ تر و تمامي از فضلا و مدرّسين محسوب شده، بعد از پدر داراي مرجعيّت علمي و عهده دار شريعت آن سامان بوده اند امّا هچ كدام به شهرت و جامعيّت و موقعيت وي نرسيده اند. ميرزا هنوز هشت سالي بيش نداشت كه «ساية پدر برفتش ز سر» و يتيم شد.

وي در زندگي خودنوشتِ خود از اين حادثة تلخ چنين ياد مي كند: «در حالي كه هشت سال داشتم، پدرم درگذشت و من سال ها بدون مربي ماندم...». در اين اوان لطف خداوندي شامل حال وي شده آشنايي و ملازمت با عالمي خودساخته او را مانند نياكانش در مسير دين و دانش قرار مي دهد. اين عالم كه محدّث نوري او را مي ستايد، كسي جز محمّد علي بن آقا زين العابدين محلاّتي نيست.

محدّث پس از كسب مقدّمات به تهران سفر مي كند و در آنجا در درس آيت الله عبدالرحيم بروجردي _ پدر زن خود _ حاضر شده، پس از چندي براي سيراب شدن از جام ولايت علوي و تقويت بضاعت علمي خود و استفاده از حوزة هزارسالة نجف آهنگ آن سامان مي كند. در نجف نخست به حضور عالم بزرگ «شيخ عبدالحسين تهراني» معروف به «شيخ العراقين» رسيد. گمشدة خود را در وجود اين عالم ربّاني جست و عميقاً تحت تأثير اين فقيه بزرگ قرار گرفت و تا پايان عمر ايشان، در كنار وي ماند و اوّلين اجازة خود را از ايشان دريافت كرد.

علامة نوري پس از درگذشت استاد خود به مرجع بلندآوازة شيعي، ميرزاي

بزرگ شيرازي صاحب فتواي معروف تحريم تنباكو، پيوست و از ملازمان و همراهان خاص او گرديد. وي همراه با ايشان بيست و دو سال در سامرا اقامت مي گزيند و از معتمدان و مقرّبان ايشان مي شود. «اعتماد السلطنه» در شرح حالي كه در زمان حيات محدّث نوري در المآثر و الآثار نگاشته دربارة اين اعتماد و اطمينان آورده است: «اين عالم عامل و فقيه فاضل ... در آستان نائب الامام حاج ميرزا حسن [شيرازي] بسيار موفق و معتمد و مؤمن است».6

علاّمه به خاطر همين اعتماد و تقرّب عهده دار مسئوليت هاي چندي در ادارة حوزة علميه و رسيدگي و پرداخت بخشي از شهريه ها و تشكيل مجالس مهم در آن بيت شريف، از ناحية ميرزاي شيرازي بوده است.

شيخ آقا بزرگ تهراني در اين باره مي نويسد: « او نزد سيّد مجددّ (ميرزاي شيرازي) به اندازه اي مقرّب و داراي رتبه و مقامي نزديك بود كه [ميرزا] ايشان را به اسم نمي خواندند، بلكه با عنوان (حاج آقا) مورد خطاب قرار مي دادند و اين از روي احترامي بود كه براي ايشان قائل بودند...»7 (محدث نوري) بر اثر پشتكار و جدّيت در تحصيل توانست به خوبي بدرخشد و از تعدادي از بزرگان و فقيهان به اخذ اجازة اجتهاد مفتخر شود كه در اين مكان به چند نفر از برجستگان ايشان اشاره مي شود: 1) آيت الله عبدالحسين تهراني (شيخ العراقين)، 2) استاد فقهاء و مجتهدان شيخ مرتضي انصاري، 3) مرجع بلندپاية شيعي ميرزاي بزرگ شيرازي، 4) استاد معروف اخلاق و سلوك و صاحب كرامات، ملا فتحعلي سلطان آبادي.... شاگردان محدّث نوري

از حوزة پربار و عالم پرور محدث، شاگردان فراواني برخاستند كه در بعضي از كتاب هاي تراجم تعداد مشاهير ايشان را تا شصت

نفر نگاشته اند، كه در اين جا از باب «مُشت نمونة خروار» و «اندكي از بسيار» به چند تن از شاگردان شايسته و دانش آموختگان برجسته اشاره مي رود: 1) محدّث نامي حاج شيخ عباس قمي، صاحب مفاتيح الجنان و سفينةالبحار و ... 2) كتاب شناس بزرگ و علامّه سترگ حاج شيخ آقا بزرگ تهراني 3) شهيد مشروطة مشروعه آيت الله شيخ فضل الله نوري، كه خواهرزاده و داماد محدّث نوري هم بوده است 4) مرجع بزرگوار تقليد جناب سيّد ابوالقاسم دهكردي (صاحب منبر الوسيله) كه صاحب اجازة بسياري از بزرگان مانند امام خميني و آيت الله بروجردي، بوده است، و علاّمه محمد جواد بلاغي و آيت الله شيخ علي اكبر نهاوندي (صاحب عبقري الحسان دربارة امام زمان(ع)) و جمعي ديگر از فقيهان نام آور. آثار محدّث نوري

محدّث، از سلسلة دانشوران و فرزانگاني است كه وجود خود را يكسره وقف دانش و دانايي كرده و چيزي جز تحقيق و تعليم و تدريس در قاموس آنان نمي گنجيده است. در اين باره داستان هاي آموزندة فراواني از جدّيت و كوشايي در خريد و جمع آوري كتب و نسخ خطي از ايشان نقل شده كه براي دانشجويان و طلاّب جوان سخت آموزنده و شورآفرين است. در پرتو توفيقات الهي، و همين سخت كوشي ها بود كه علاّمة نوري توانست آثاري ارجمند را در حوزه هاي مختلف روايت، رجال، تراجم و... از خود بر جاي نهد كه محل رجوع دانشمندان بعد از خود گردد.

از حاجي نوري بيش از سي عنوان كتاب باقي مانده كه برخي از آن ها مانند مستدرك _ كه پيشتر به آن اشاره شد _ خود بيش از ده جلد است.

علاّمه شيخ آقا بزرگ تهراني دربارة استاد خود مي نويسد: «در كرامت ايشان همين بس

كه آثاري را از خود بر جاي نهاد كه در حسن نظم و جودت تأليف ( = نيك نگارشي) چشمِ زمان، نظيري براي آن ها نديده است».8

به جاست اكنون كه به شمه اي از مكانتِ علمي علاّمه اشارت رفت اندكي هم به بعد عملي، سلوكي و اخلاقي ايشان نيز پرداخته شود كه در اين ارتباط توصيفات و تعبيرات دو تن از شاگردان ايشان _ يعني علاّمه تهراني و محدّث قمي _ بهترين شاهد و گواه است.

شيخ آقا بزرگ تهراني در نقباء البشر دربارة استاد خود آورده: « قلم در دست مي لرزد هنگامي كه اين اسم _ محدّث نوري _ را مي نويسم، انديشه مرا نگاه مي دارد وقتي كه خود را آمادة نوشتن شرح حال استادم مي بينم، گويي پس از پنجاه سال فراق و جدايي او را با همان شكل هميشگي مي بينم و در برابر مقام و جلال او احساس خشوع دارم و از هيبت او لرزه بر اندامم مي افتد و اين امر عجيبي نيست، چرا كه اگر شرح حال كسي ديگر را مي نگاشتم براي من آسان تر بود، اما چه كنيم كه شرح حال يكي از قهرماناني را مي نويسم كه زندگاني و آثار خير آنان محدود به حيات ايشان نيست در مورد چنين توجيهي براي نوشتة خود نمي يابم جز آن كه به قصور خود از اداي حق آن بزرگوار اعتراف كنم.»

علامة تهراني همچنين در مقدمه اي كه بر مستدرك نوشته دربارة محدّث نوري مي نگارد: «شيخ نوري، يكي از نمونه هاي سلف صالح (= پيشينيان پاك) بود كه وجودشان در اين عصر بسيار كمياب است. او با خصوصيات ويژه اي ممتاز بود و از آيات عجيب خداوندي به شمار مي رفت... شايد عدّه اي گمان كنند

كه من در حقّ او اغراق كرده ام و در بيان زندگاني و شخصيت او زياده گويي روا داشته ام، امّا من در خصوص او جز مختصري از آن چه در ايّام معاشرتم با وي از او ديده ام ننوشته ام و خداوند بر آن چه كه مي گويم شاهد است. به تحقيق كه من او را عالمي ربّاني و الهي ديدم».9

محدّث قمي نيز با اعتراف به قصور خود در اداي حقّ مطلب اين چنين به ترسيم و تصوير مقامات معنوي استاد خود مي نشيند:

«استاد بلند مقدار و بزرگوار، ستون بلند پاية پايدار، خاتم فقيهان و محدثان، ابر پربار دانش، درياي ناپيدا و بي كرانه، بيرون كنندة گنج هاي اخبار و زنده كنندة روايات و آثار، محدّث نوري، او جامع و در بردارندة همة فضيلت ها و شرافت ها بود و دست يازنده به اوج خيرها و خوبي ها، در هر دانشي به گوهر و حقيقت آن رسيده بود امّا در فن حديث و شناخت رجال و اشراف و احاطة او به اقوال و آگاهي وي از دقايق آيات و نكات اخبار تا بدان جا بود كه خردها را از چگونگي استخراج گوهر اخبار از دل گنجينه هاي آن متحيّر مي ساخت. سبحان الله! از فزوني آگاهي و تبحّر عميق او در علوم و اخبار و سنّت و آثار.

[استاد ما] در گذران لحظات عمر خود بسيار صرفه جو و بخيل بود، او لحظه اي از مدت عمر خود را بيهوده تلف و تباه نمي كرد بلكه نهايت بهره گيري از آن مي كرد. او يا مشغول جمع آوري اخبار پراكندة اهل بيت (ع) بود يا مشغول ذكر و تلاوت قرآن و نماز و نوافل. به انجام همة مستحبّات اهتمام و مراقبت داست. نماز و قيام در شب از وي فوت نمي گرديد.

با رفتار نيكش دعوتگر مردم به سوي خدا بود. ديدار با او خداي را به ياد مي آورد و سخن او بر دانشِ آدمي مي افزود و عمل وي به آخرت ترغيب مي كرد و برمي انگيخت...».10 ماه در محاق

سرانجام محدّث نوري پس از عمري سراسر عبادت و خدمت، تحقيق و تدريس، و تعليم و تأليف در شب چهارشنبه 27 جمادي الثاني 1320ق (يكصد و هشت سال پيش) مصادف با شهادت امام هادي(ع) در سن 66 سالگي در نجف اشرف از دنيا رفت و طبق وصيت خود او در صحن مطهر حضرت شاهِ ولايت پناه اميرمؤمنان(ع) در ايوان سوم از ايوان هاي شرقي باب القبله به خاك سپرده شد. محدّث قمي از اين حادثة تلخ چنين روايت مي كند: «مصيبت وي بر عموم مسلمانان، خصوصاً بر اين دعاگو كه نزد ايشان حكم فرزند را داشتم چنان تلخ گذشت كه هنوز تلخي و مرارت آن را در كام خود احساس مي كنم و بر فقدان آن جناب بسي تأسف مي خورم و سزاوار است كه بگويم: «پس از او چون ماهي در خشكي و صحرا، و چون برف در سوز گرما زيستم».11

نمي توان دفتر عمر علاّمه نوري را در همين جا فرو بست و به نكته اي ضروري و بايسته اشارت نكرد و آن اين كه: آنچه تاكنون درباة محدّث نوري نوشته آمده به معناي «مطلق انگاري» و «معصوم پنداري» ايشان نيست. كارنامة او نيز مانند هر فرد غير معصوم ديگري خالي از نقاط تأمّل برانگيز نمي باشد. چنان چه «فصل الخطاب» وي ايرادات و اشكالاتي دارد كه بر اهل آن پوشيده و پنهان نيست.12

به قول استاد شهيد مرتضي مطهري(ره): «محدّث نوري داراي حافظه اي قوي، و مرد با ذوقي بوده

است و بسيار با شور و حرارت و با ايمان [مي باشد] گو اين كه اين مرد بعضي از كتاب ها را نوشت كه در شأن او نبود و علماي وقت هم او را ملامت كردند، ولي معمولاً كتاب هايش خوب است».13

البته طرح اين مسائل نبايد بهانة انكار خدمات ديني و تأليفات ارجمند علمي او، و داوري هاي غير منصفانه در حقّ شخص وي گردد. آثار محدث نوري در حوزة مهدي پژوهي

از علامة نوري سه كتاب پيرامون مهدويّت و شناخت و معرفت امام عصر (ع) بر جاي مانده است كه نشان گر عشق و علاقة فراوان وي به امام زمان (ع) و تحقيق و پژوهش در اين عرصه است؛ دوتاي آن ها به زبان هاي عربي و يكي به زبان فارسي است كه در اين جا به دو كتاب اوّل به اختصار اشاره مي شود اما به كتاب سوم كه موضوع همين مقاله است مشروح تر پرداخته مي گردد. 1. جنّةالمأوي في من فاز بلقاء الحجّة في الغيبة الكبري

اين اثر به جنّةالمأوي معروف است و اوّلين كتاب حاجي نوري در اين موضوع است. اين كتاب به زبان عربي مي باشد و مؤلّف آن را در تكميل جلد سيزدهم بحارالانوار علامة مجلسي (ره) نگاشته است. در اين كتاب 59 داستان دربارة 59 تن از نيك بختان آورده شده كه در زمان غيبت كبري به حضور آن بزرگوار شرفياب شده اند. اين كتاب را نخست «حاج محمدحسن امين الضرّاب» همراه با جلد سيزدهم بحارالانوار، در سال 1305 ق به چاپ رسانيده و بار ديگر به تصحيح «ميرزا موسي تهراني» در سال 1333 ق در تهران به چاپ رسيده است.9 محدّث نوري در مقدمة نجم الثاقب آن را به منزلة مستدركي بر باب 23

جلد غيبت بحارالانوار (جلد سيزدهم) مي داند. 2. كشف الاستار عن وجه الغائب عن الابصار (ع) (پرده گشايي از رخسار يار غائب از نظر)

اين اثر ظاهراً آخرين تأليف وي در اين موضوع است. مؤلّف در مقدمة نجم الثاقب كه به مناسبت به جنّةالمأوي اشاراتي دارد از كشف الاستار سخني به ميان نمي آورد لذا مي توان دانست كه اين كتاب، بعد از آن دو تأليف شده است. مرجع معظّم تقليد حضرت آيت الله صافي گلپايگاني در مقدمة منتخب الاثر آن جا كه منابع شيعي را در اين حوزه معرفي مي كند اين كتاب را نيز بدون مشخصات ذكر مي كند و گاهي در كتاب خود نيز از آن اقوالي را مي آورد.

هم چنين دانشمند تازه درگذشته مرحوم علي دواني در كتاب دانشمندان عامّه و مهدي موعود دربارة كشف الاستار آورده: «محدّث عالي مقام حاج ميرزا حسين نوري در كتاب كشف الاستار كه آن را در اثبات وجود حضرت حجّت(ع) و موضوعات آن تأليف كرده با استفاده از دو كتاب ينابيع الموّده و استقصاء الافحام نام 40 تن از علماي عامّه را برده كه در خصوص آن حضرت (ع)، داد سخن داده اند».15

اما ايشان نيز متأسفانه مشخات كامل كتاب را ذكر نمي كند و تنها به آن اكتفا مي نمايد. 3. نجم الثاقب

اين اثر كه نام كامل آن نجم الثاقب في احوال الامام الغائب است، دومين كتاب علاّمه در موضوع مهدويت و به زبان فارسي مي باشد. اين كتاب _ چنان چه در مقدمه به آن اشاره شده _ به درخواست ميرزاي شيرازي نگاشته شده است. وي با شناخت از دانش و صلاحيت علمي علاّمه نوري از وي مي خواهد كه كتابي دربارة آن حضرت (ع) به زبان فارسي بنويسد و حاجي نوري در پي

اجابت اين درخواست در كمتر از سه ماه نجم الثاقب را مي نگارند. مؤلف داستان گفت وگوي خود با ميرزا را در اين ارتباط در مقدّمة نجم الثاقب چنين آورده است:

چندي پيش جناب مستطاب حاج ميرزا حسن شيرازي با من مشورتي كرد و نظر ايشان بر اين تعلّق گرفت كه كتاب كمال الدّين به فارسي ترجمه شده و در ميان اهل ايمان انتشار يابد [در پاسخ] من عرضه داشتم كه جناب عالم فاضل سيّد علي اصفهاني معروف به (امامي) _ شاگرد علامة مجلسي _ آن را ترجمه كرده ... همچنين بعضي از فضلاي معاصر از سادات شمس آبادي اصفهان آن را ترجمه كرده اند و ترجمة دوبارة آن رنج بي فايده اي است. جناب ميرزاي شيرازي از اين انديشه منصرف گشتند تا اين كه در ماه شعبان گذشته ( 1303 ق) شبي ايشان، مجدداً سخن از تأليف كتابي دربارة آن حضرت به ميان آورده و سرانجام فرمودند: «بهتر آن است كه مستقلاً كتابي در اين باب نوشته شود و شخص شما براي اين خدمت شايان، شايسته هستي». بنده معروض داشتم: «فعلاً مقدّمات اقدام اين امر خطير فراهم نيست امّا سال گذشته رساله اي به نام جنّة المأوي نوشتم و در آن [شرح احوال] كساني را كه در عصر غيبت كبري خدمت امام عصر(ع) رسيده اند، جمع آوري كردم و اين غير از كساني است كه در جلد سيزدهم بحارالانوار ذكر شده اند، اگر مصحلت مي دانيد جنة المأوي را ترجمه و مطالب موجود در بحارالانوار را نيز به آن بيفزايم تا كتاب خوبي از كار درآيد. ميرزا اين نظر را پسنديد و فرمود: «تنها بر اين مطالب اكتفا نشود بلكه اندكي از حالات آن جناب نيز به آن افزوده گردد، هر

چند كه به ايجاز و اختصار باشد».

من نيز از بارگاه ملكوتي امامين عسكريين(ع) به خاطر حقّ همسايگي در خواست كمك كردم و بحمدالله از بركت آن جايگاه در اندك زماني (نزديك به سه ماه) اين خدمت به انجام رسيد و نام اين گرامي نامه را نجم الثّاقب گذاشتم.16

چنان چه خود مؤلّف در مقدّمه اشاره كرده اند نجم الثاقب ترجمة جنّةالمأوي با افزوده هايي مي باشد. بعد از اتمام كتاب، مرحوم ميرزاي شيرازي در تقريظي بر كتاب آن را چنين مي ستايد:

كتابي است در نهايت تماميّت و حسن تربيت و جودة تهذيب كه در نظر ندارم [كتابي] در اين باب به اين خوبي نوشته شده باشد. مراجعة به اين كتاب در رفع شبهه و تصحيح عقيده بر متديّنان لازم است تا انشاءالله از لمعان (= تابش) انوار هدايتش به سر منزل ايمان و ايقان (= يقين) و محل امن و امان برسند.17 معرفي نجم الثاقب

در اين جا جهت آشنايي و آگاهي هر چه بيشتر خوانندگان گرامي موعود، مروري بر موضوعات و مطالب اين كتاب مي كنيم. علامة سترگ شيعي، محدث نوري به خاطر آن كه آخرين محبّ خدا دوازدهمين ولي از زنجيرة ولايت مي باشند تبركاً نجم الثاقب را در دوازده باب به شرح ذيل تدوين و تنظيم نموده است كه به اين باب ها و فصول به اختصار اشاره مي شود:

باب اوّل، در چگونگي ولادت سراسر سعادت حضرت مهدي(ع)

باب دوم، در ذكر اسامي و القاب و كنيه هاي امام و وجه تسميه (= علّت نام گذاري آن ها). مؤلف در اين فصل 182 نام، لقب، كنيه را براي آن جناب ذكر كرده و غالباً زير هر عنوان مطالبي را از آيات، روايات، تفاسير، ... مي آورد.

باب سوم، كه در دو فصل سامان داده شده است:

فصل اول در «شمايل» و فصل دوم در «خصايص». حاجي نوري در فصل اول به شمه اي از شمايل ولي عصر (ع) اشاره كرده، و سخن را با اين حديث پيامبر(ص) كه فرمود: «مهدي(عج) شبيه ترين مردم به من در خَلق و خُلق است» آغاز كرده و با آوردن احاديثي از ديگر معصومان (ع) مطلب را پي مي گيرد. ايشان در فصل دوم به خصايص و ويژگي هاي آن حضرت مي پردازد.

وي در اين باب به 46 خصيصة منحصر به فرد آن حضرت اشاره مي كند و زير هر خصيصه مطالب روايي و تفسيري فراواني را در تكميل و تتميم بحث مي اورد و در پايان با اقرار و اعتراف به قصور و عجز خود مي نويسد: «آن چه كه ذكر شد نمونه اي از خصايص و تشريفات الهيّه مهدويّه [است] و اندكي از مقامات عالية آن حضرت [مي باشد] و بزرگي سلطنت آن جناب را كسي نديده و نشنيده و نخواهد ديد...».18

باب چهارم، به بيان اختلاف مسلمانان دربارة وجود آن حضرت اختصاص دارد. محدّث نوري در اين باب به طرح شبهاتي نظير: مهدي، همان مسيح است، يا مهدي فرزند عبّاس مي باشد، يا مهدي همان محمدبن حنفيه است، نيز مهدي فرزند امام حسن مجتبي(ع) است پرداخته و با تسلطي كه به نصوص روايي، متون تفسيري، رجال، تاريخ و ... دارد پاسخ هايي در خور به اين شك و ترديدها مي دهد و در پايان اين بخش، ديدگاه 20 تن از عالمان اهل سنت و عامّه را از باب نمونه مي آورد.

باب پنجم، به نظرية شيعه كه «حضرت مهدي (ع)، فرزند امام حسن عسكري (ع) است» پرداخته و آن را مورد بررسي قرار داده است. و مرحوم مؤلّف در پايان سي

حديث از اهل سنّت و 40 حديث از شيعه در تائيد و گفتار خود مي آورد.

باب ششم، در اثبات امامت آن حضرت از روي معجزات صادره از آن بزرگوار است. ايشان در اين باب مي نويسند:

«معجزات آن حضرت بسيار است و چون بناي [اين كتاب] بر اختصار است لهذا به ذكر چهل معجزه از كتاب هايي كه نزد علاّمة مجلسي(ره) نبوده و يا بوده اما وي از نقل آن غفلت نموده اند مي پردازيم تا مويّدي بر گفته هاي ايشان باشد...»14

«هر چند بعد از اثبات وجود و بقاي آن ذات مقدّس احتياجي به ذكر معجزه نيست] زيرا نفس بقا و طول عمر آن جناب از اعظم آيات الهيّه و براهين قطعيّه است و آن [كس] را كه آن معجزة باهرة متواتره كافي نباشد از ساير معجزات نيز حظّي نبرد...»19

باب هفتم، مفصل ترين بخش كتاب است و به ذكر سعادتمنداني كه در عصر غيبت كبرا به حضور آن خورشيد پيداي جهان شرفياب شده اند پرداخته و صد حكايت كه برخي از آن ها را خود مؤلف از افراد مورد اعتماد و ثقة شنيده است، از آن بار يافتگان به خانة خورشيد در آن جا آورده شده است. مؤلّف در پايان اين بخش مي نويسد:

«در نقل اين حكايات اقتصار كرديم بر آن چه كه در كتب معتبره ديديم و يا از ثقات (= افراد راستگو) و علما شنيديم و نقل بسياري از وقايع را كه با سند معتبر به ما نرسيده بود، ترك كرديم 20

باب هشتم، در شرح و توضيح توقيع شريف در باب «تكذيب مدّعي رويت» است. مرحوم محدّث نوري اين باب را با توقيع شريف به آخرين سفير خاص امام (ع) در عهد غيبت

صغري _ علي بن محمد سمري _ آغاز مي كند. برابر اين توقيع، مدعي مشاهده در غيبت كبرا پيش از خروج سفياني و صيحة آسماني _ (كذّاب مفتر) است و ادعاي وي غير قابل پذيرش. علاّمة نوري اشكالات و خدشه هايي را بدين شرح بر اين توقيع وارد مي سازد كه اين توقيع، خبر واحد وضعيت است و لذا بر آن اعتمادي نمي توان كرد هم چنين شيخ طوسي هم كه آن را نقل كرده بدان عمل ننموده لذا قابل اعتراض است. «اين خبر، ضعيف و غير [از] آن، خبر واحد است كه جز ظنّ از آن حاصل نشود و مورث جزم و يقين نباشد، پس قابليت [آن را] ندارد كه با وجدان قطعي كه از مجموع آن قصص و حكايات پيدا مي شود، معارضه كند...»21 البته محققان بعدي در دفاع از اين توقيع شريف خدشه هاي جدّي بر گفتار محدث نوري وارد ساخته اند كه طالبان مي توانند به كتاب هاي نگارش يافته پس از نجم الثاقب مراجعه كنند.

باب نهم، موجزترين بخش كتاب است و به بيان و اثبات يكي از مناصب خاصّ آن حضرت يعني «دستگيري از درماندگان در بيابان و غير آن» مي پردازد. «اغاثه و فريادرسي درماندگان از مناصب الهيّة آن جناب خواهد بود...»22

هم چنين «از القاب خاصة آن حضرت «غوث» است و معناي آن «فريادرس» است و حقيقت معناي اين لقب الهي محقق نشود تا آن كه صاحب آن داراي قوّة سامعه اي باشد كه هر كس، در هر جا و پرسان كه در مقام استغاثه برآيد، بشنود...»23راهنمايي در بيابان و دستگيري گمشدگان [كار] حضرت اباصالح(ع) است كه همان «غوث اعظم» و ولي عصر و صاحب الزمان است.. »24

باب دهم، به بيان وظايف و تكاليف

بندگان خدا نسبت به حجّت كبرا (ع) اختصاص دارد كه مرحوم مؤلف تكاليف عباد و افراد را به چهار نوع تقسيم مي نمايد: 1) تكاليف قلبي 2) تكاليف جوارحي 3) تكاليف زباني و 4) تكاليف مالي؛ و در باب تكليف قلبي مي نويسد: «اگر انسان واقعاً جرعه اي از شربت گواراي محبّت به امام خود را چشيده و رشتة قلبش بر حسب فطرت پيوسته به آن حضرت كشيده باشد، البته چنان مهموم (= غمگين) شود با فراقي چنين كه خواب را از چشم برد و لذّت را از طعام و شراب.. »25

باب يازدهم، در بيان زمان هاي خاص مربوط به آن حضرت است مثل: شب قدر، روز جمعه، روز عاشورا، عصرهاي دوشنبه و پنج شنبه، شب و روز نيمة شعبان، نوروز، و هر روز از زردي آفتاب تا آن گاه كه به غروب مي نشيند.

باب دوازدهم، در اين باب نويسنده اعمال و آدابي را يادآور مي شود كه به شرط خلوص شايد بتوان به بركت آن ها به سعادت ملاقات آن بزرگوار فائز و نائل آمد و بهره و فيضي از آن وجود شريف بر گرفت:

«و معلوم شد كه نيل به اين مقصود در غيبت كبرا ممكن و ميسور [است]، بلكه روشن شد كه مي توان به وسيلة علم و عمل و تقواي تامّ و معرفت و تضرّع و انابت و تهذيب نفس قابل تلقّي اسرار و داخل در سلك خاصان و خواص شد...»26 مقصود در اين جا به دست آوردن راهي است كه شايد [بتوان] به وسيلة آن در عمر خويش نوبتي به اين نعمت برسد، هر چند در خواب باشد.27 مولّف كتاب را با ذكر زيارت ها و دعاهايي در اين ارتباط پايان

مي دهد.

سخن را با توصيفات شيرين و تعبيرات دلنشين و عبارات لطيف علامّه نوري در ديباچة جنةالمأوي در مقام اظهار ادب و ثنا و ستايش به پيشگاه ناموس رهبر و امام عصر(ع) كه حاكي از عشق و علاقة زايد الوصف آن مرحوم به مقام حجّت كبري است با ترجمة شيواي استاد محمدرضا حكيمي از كتاب خورشيد مغرب آورده و با ستايش نامة وي در مقدمة نجم الثاقب به پايان مي بريم:

عنقاء قاف القدم، القائم فوق مرقاة الهمم، الاسم الاعظم الالهي، الحاوي للعلم الغير المتناهي، قطب رحي الوجود، و مركز دائرة الشهود، كمال النشأة و منشأ الكمال، جمال الجمع و مجمع الجمال، المترشّح بالأنوار الإلهيّه، المربّي تحت استار الربوبيّة مطلع الأنوار المصطفويّه ومنبع الاسرار المرتضويّه، ناموس ناموس الله اكبر و غاية نوع البشر، ابي الوقت و مربّي الزمان، الّذي هو للحقّ امين ٌو للخلق امان،ٌ ناظم المناظم و الحجّة القائم...»

«عنقاء بلند آشيان ستيغ ازليّت، عقاب آسمان يُسرِ دور از حدّ فكر و همّت، اسم اعظم الهي، گنجور علم نامتناهي، محور چرخ وجود و هستي، نقطة پرگار شهود و حق پرستي، كمال بخش جهان و جهانيان، شمع محفل زيبايي و زيبايان، خاورستان انوار سبحاني، پروردة سراپردة غيبت ربّاني، مشرق انوار هدايت مصطفوي، مطلع اسرار ولايت مرتضوي، سرّ ناموس خداي اكبر، ربّ النوع افراد بشر، پدر زمان، مربي دوران، امين خالق منّان، امان مردم جهان، نظم آفرين منظومه هاي متراكم، حجّت بر حقّ قائم (ع)...» 28

خلف سلف، غالية عزّت و شرف، قطب زمين وغوث زمان، كنز رجاء و كهف امان، گوهر تابان در بحر امكان، حجاب ازلي ايزد سبحان، و اسم اعظم الهيِ پوشيده و پنهان، عنقاي قاف محيط به جهان، دادرس درماندگان و دادخواه خون برگزيدگان،

پاك كنندة دامان خاك از لوث ملحدان، فرمانفرماي ممالك زمين و آسمان حجّت بالغة خداوندي بر جهان و جهانيان، خليفةالرحمان و امام الانس و الجانّ، حضرت بقية الله صاحب العصر و الزمان (عج).... 29 پي نوشت ها:

1. محدث نوري، الفيض القدسي، به نقل از مقدمة فوائد الرضويه محدث قمي، ص 51، چاپ و نشر نويد اسلام، به كوشش عقيدتي بخشايشي.

2. محدث نوري، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 877؛ چاپ قديم به نقل از مقدمة لؤلؤ و مرجان به تصحيح كريم فيضي.

3. المآثر و الآثار، ج 1، ص 210 _ 209؛ به نقل از انديشة سبز، زندگي سرخ، علي ابوالحسني نشر عبرت.

4. محدث نوري، مستدرك الوسائل، ج 1 ص 49 به نقل از مقدمة لؤلؤ و مرجان، ص 19.

5. همان، ص 22.

6. آقا بزرگ تهراني، نقباء الشر، ج 2، ص 544، ص 26.

7. محدث نوري، مستدرك الوسائل، ج 1، ص 56 و 43، ص 26.

8. محدّث قمي، فوائد الرضويّه، ص 237 _ 233 با تصحيح عقيقي بخشايشي به چاپ و نشر نويد اسلام.

9. همان، ص 234.

10. ابوالحسني، علي، انديشة سبز، زندگي سرخ، ص 26، چاپ عبرت.

11. مطهري، مرتضي، مجموعة آثار، ج 17، ص 71، نشر صدرا.

12. دائرة المعارف تشيّع، ج 5 ص 470 به نقل از الذريعه، ج 5، ص 160 _ 159.

13. محدث نوري، نجم الثاقب، ص 12 علامة نوري، انتشارات مسجد مقدّس جمكران.

14. دواني، علي، دانشمندان عامّه و مهدي موعود، ص 26؛ نشر داراكتب الاسلاميّه (ويرايش جديد).

15. محدث نوري، مقدمة نجم الثاقب، ص 9 _ 8، انتشارات مسجد مقدس جمكران.

16. همان، ص 5.

17. همان، ص 190.

18. همان، ص 343.

19. همان، ص 373.

20. همان، ص 712.

21. همان، ص

718.

22. همان، ص 732.

23. همان، ص 732.

24. همان، ص 734.

25. همان، ص 740.

26. همان، ص 837.

27. همان، ص 837.

28. محدث نوري، جنةالمأوي ديباچة بحارالانوار، ج 53، ص 200، به نقل از محمدرضا حكيمي، خورشيد مغرب، ص 177 _ 176، انتشارات دليل ما.

29. محدث نوري، نجم الثاقب، مقدمه، ص 7، انتشارات مسجد مقدس جمكران.

زيارت آل ياسين و توضيح كلمات كليدي آن

زيارت ديدار است با آن كه بزرگش مي شمريم و دوست داريم. زيارت ديدني است از راه دل و ارتباطي روحي با پيشوايان ديني كه آموزگار حقايق اسلامند و خود، اسلام مجسّم. زيارت توجه و توسل است به پيامبر اكرم، حضرت محمد(ص) و عترت طاهره اش، كه فضايل و مناقبشان به تعبيرهاي گوناگون و در موارد متعدد از زبان آن حضرت بيان شده است.

زيارت با حضور زائر در پيشگاه زيارت شونده صورت مي گيرد، اما شوق ديدار1 پيامبر رحمت و اهل بيت طاهرينش، زائررا به گفت وگو با آنان و اظهار اشتياق وا مي دارد. در اين حال ادب اقتضا مي كند زيارت كننده سخن را با سلام شروع كند و سپس به وصف فضايل و مناقب آنان بپردازد، مهر و ولايشان را به ياد آورد، پيروي از تعليمات آن حجت هاي الهي را اظهار كند و پيمان ولايتش را تجديد نمايد. اين جاست كه خواندن زيارت نامه لازم مي شود. تا با بياني بهتر و گوياتر، آن چه را در دل دارد ابراز كند. زيارت نامه _ كه مجازاً زيارت هم گفته مي شود _ گفتاري است كه ائمة معصومين(ع) و بزرگان دين تقرير كرده اند، و معانيي است كه شايسته است زائر در حضور مزار بر زبان آورد، و آن چه عقيده و باورش مي باشد بيان كند. زيارت نامه هاي مروّي از امامان دفتري است معرفت آموز در

شناخت امام و مقامات معنوي اش كه همه فضل و عطاي پروردگار به آن هاست، و حاكي از توحيد ناب و يكتاپرستي. زيارت نامه ها معمولاً با سلام آغاز مي شود. سلام به امامي كه زنده و شنوندة سخن زائر است، چون شهيد راه حق است و شهيدان به صريح قرآن زنده اند و بهره مند از فيوضات رباني.2 پس سلام به امام زنده و حجت حق داده مي شود و بعد اوصافش ذكر مي گردد و اين نوعي آموزش امام شناسي و يادآوري عقايد شيعه است دربارة امامان خود.

از زيارت نامه هاي مأثور و معتبر بعضي اهميت بيشتر دارد و در توصيف مقامات روحاني و مناقب معصومين و توحيد رب العالمين بليغ تر و شيواتر است، مانند زيارت «جامعة كبيره»، «زيارت امين الله»، «زيارت آل ياسين» كه اينك در پي توضيح و شرح آنيم. نخست بايد يادآور شوم زيارت آل ياسين مانند زيارت هاي ديگر، مناقب و فضايلي را كه براي ائمة معصومين مي شمرد همه مستند به قرآن مجيد است، يعني با تأويل بعضي آيات، مصداق پنهان آيه را كه در بطن آن است، ظاهر مي كند. مي دانيم شيوة بيان در قرآن، ذكر وصف و عمل خير يا شرّ افراد است، نه نام خاصشان. مانند آية 5 سورة مائده:

إنّما وليكّم الله و رسوله و الّذين آمنوا الّذين يقيمون الصّلوة و يؤتون الزّكوة و هم راكعون. كه ولي و سرپرست مسلمانان را خدا و رسولش و كساني كه ايمان آورده و نماز مي خوانند و در حال ركوع زكات مي دهند معرفي مي كند. اين آيه به نقل مفسران شيعي و بسياري از اهل سنت در مورد حضرت علي بن ابي طالب(ع) فرود آمد، هنگامي كه در مسجد نماز مستحب مي خواندند و در

حال ركوع انگشتري خود را به سائلي كه مستمند بود دادند. بنابراين، تأويل روشنگر مراد خداي تعالي از آيات مي باشد، و چون مستند به قول امام معصوم و منصوص است ترديدي در درستي اش نيست. نكتة ديگر اين كه در متون اسلامي _ از قرآن و حديث _ كلماتي به كار رفته كه مرادف و معادل آن را در فارسي كم تر مي يابيم. چون گاه لفظ چند بعدي است و بار معنايي زيادي دارد، و بسا كه لازم شود پس از شرح ريشة كلمه و معني اصطلاحي اش خود آن را در ترجمه بياوريم.

اكنون ده تعبير را كه در اين زيارت آمده به ترتيب الفبايي توضيح مي دهيم: 1. آل يس (آل ياسين):

قرائتي است از «إلْ ياسين» كه در آية 130 سورة صافّات آمده: «سلامٌ علي ال ياسين »

ابوالفتوح رازي _ مفسّر بزرگ سدة ششم _ ذيل آية نامبرده مي نويسد: «سلام بر ال ياسين باد». ابن عامر و نافع و يعقوب خواندند: «آل ياسين» به مدّ، و باقي قرّاء «إلياسين» خواندند. آنان كه «آل ياسين» خواندند گفتند كه معني اش آن است كه «سلام بر آل محمد» و ياسين نامي است از نام هاي رسول ما، و گفتند «اهل قرآن». و آنان كه «إلياسين» خواندند، گفتند اين لغتي است در الياس، چنان كه اسماعيل و اسمعين و ميكايل و ميكايين و ميكال.3 شيخ طوسي در تفسير تبيان نزديك به همين معاني را ذكر كرده است، چنان كه طبرسي نيز در مجمع البيان همانند اين اقوال را آورده است.

علامة طباطبايي در بحث روايي ذيل آيه از معاني الأخبار به اسنادش از امام جعفر صادق(ع) و نيز از عيون اخبارالرضا نقل مي كند كه فرمودند:

«يس» محمد(ص)

و ما «آل يس»، هستيم.

كه البته مبتني بر قرائت «آل يس» است.4

در تفسير نمونه پس از نقل اقوال مختلف در قرائت «إل ياسين» و معاني كه بنابر هر قرائت پيدا مي كند آمده است:

بنابر اين «آل ياسين» به معني خاندان پيغمبر گرامي اسلام(ص) يا خاندان «ياسين» پدر الياس مي باشند.5 «قرائن روشني در خود قرآن است كه همان معني اول را تأييد مي كند كه منظور از «إلياسين» همان «الياس» است، زيرا بعد از آيه « سلام علي الياسين» به فاصلة يك آيه مي گويد « انّه من عبادنا المؤمنين؛ «او از بندگان مؤمن ما بود» بازگشت ضمير مفرد به الياسين دليل بر اين است كه او يك نفر بيشتر نبوده يعني همان الياس.

ضمن تأييد استدلال روشني كه نقل شد يادآور مي شود كه در قرآن مجيد و آثار ادبي فاخر، گاه كلمه اي به دو صورت خوانده مي شود كه در هر دو صورت داراي معني مناسب پذيرفتني است، و اين گونه تعبيرها نوعي هنر ادبي و حاكي از قدرت بيان گوينده است. وجود اين گونه تعبيرها سبب مي شود كه يك آيه متضمن دو يا سه معني و همه در درجات گوناگون مراد گوينده باشد، كه جاي شرح آن نيست. عترت پيامبر اكرم(ص) كه عالم به ظاهر و بطن و بطنِ آيات هستند، گاه در استدلال به مقامات معنوي خودشان كه همه موهبت الهي و افزون بخشي پروردگار است. از اين گونه تعبيرهاي قرآني بهره مي جستند كه نمونة آن جملة اول همين زيارت است. 2. بقية الله

نيز تعبيرقرآني است كه در آية 86 سورة هود آمده:

بقيةّ الله خيرٌ لكم إن كنتم مؤمنين.

اگر مؤمن باشيد باقي مانده (حلال) خدا براي شما بهتر است.

چون

به آيات پيش از آية مذكور مراجعه كنيم مي بينيم دربارة قوم شعيب و مردم مديَن است كه نه تنها بت، بلكه درهم و دينار، معبودشان شده بود و كم فروشي مي كردند. به اين سبب قرآن مي فرمايد: پيمانه و وزن را به قسط و عدل دهيد، و چيزي از آن ها نكاهيد و به اين گونه، فساد اقتصادي در جامعه ايجاد نكنيد. در پايان مي فرمايد: «باقي مانده حلال كه براي شما بماند _ اگر ايمان داشته، بپذيريد _ برايتان بهتر از مال حرام اندوختن است.» پس در اين آيه بقيّةالله سود حلال اندك است. اما اين تعبيرپذيراي معاني ديگر هم مي باشد، چنان كه در آية 116 سورة هود آمده: « اولوا بقيةّ ٍ ينهون عن الفساد في الأرض»، به معني «اولواالفضل، صاحبان فضيلت و شخصيت، نيكان و پاكان» آمده، به اين مناسبت كه اشيا و اجناس بهتر و نفيس را ذخيره مي كنند و نگاه مي دارند. همچنين در اجتماع و صحنة مبارزه، ضعيفان زودتر از بين مي روند يا از ميدان فرار مي كنند و به اين گونه، باقي ماندگان قويترند. با توجه به اين معني است كه در زبان عربي اين مثل گفته مي شود: « في الزّوايا خبايا و في الرجال بقايا؛ در زاويه ها هنوز مسائل مخفي وجود دارد و در ميان رجال شخصيت هايي باقي مانده»، علاوه بر اين، لفظ «بقيه» كه سه بار در قرآن مجيد آمده همين معني را در بر دارد.6 چنان كه در المصحفُ المُيّسر كه لغات قرآن را با دقت در حاشيه صفحات معني كرده، البقيه را فضل و خير دانسته است.7 كوتاه سخن اين كه « بقيةّ باقي مانده» از چيزي است، اما اين باقي مانده چيزي

است نفيس و ارزشمند و در مورد انسان يعني صاحب فضل و فضيلت و ماية خير كه چون به الله اضافه شود، از مضافٌ اليه كسب شرافت مي كند، مانند بيت الله و قدر و مرتبة آن افزون تر مي شود، و مصداق تامّ و كاملش حضرت حجت بن الحسن المهدي(عج) هستند كه آخرين حجت و ذخيرة پر خير آفريدگار متعال مي باشند. 3. حجّة الله

«حجت» هم ريشه با «حج» است، پس معني نخست آن «قصد» است، ولي غالباً به معني آن چه بر صحّت ادعا دلالت مي كند استعمال مي شود، و «محاجّة» حجت آوردن براي اثبات مدعا يا ابطال دليل طرف است.8 راغب، حجت را راهنمايي به «محجّة» يعني وسط راه يا طريق مستقيم، نه كناره هاي انحرافي، معني كرده. مفهوم فرهنگي و بعدي حجّت: آنچه حكم مي كند به درستي يكي از دو نقيض _ يعني دليل و برهان _ مي باشد، و به اين معني است در آيه: 149 سورة انعام « قل فللّه الحجّة البالغة؛9 بگو: برهان رسا ويژة خداست». اين كلمه با اضافه شدن به الله از مضاف اليه كسب شرافت مي كند، و حجّة الله، به طور مطلق يكي از لقب هاي امام زمان(ع) مي باشد و در اين زيارت هم آمده. در خبر است كه خداي تعالي بر مردم دو حجت دارد: حجت باطني كه عقل و شعور است، و حجت ظاهري كه رسولانش و جانشينان منصوص و معين آن ها مي باشند.10در كتاب اصول كافي، در باب الحجّة در عين حال كه به معني امام و راهنما به صراط مستقيم است به معني دليل و حجت رساي الهي بر مردم است، زيرا آنان عالم به معارف و حقايق دين و احكام شريعت مي باشند و

راه سلوك الي الله را كه بدون انحراف مي باشد ارائه مي دهند. از ديگر سو اينان واسطة فيض از مبدأ متعال هستند و وجودشان در زمين ضروري است11 و تفصيلش در معناي «خليفةالله» خواهد آمد. 4. خليفةالله

خليفه در اصل به معني آن كه به جاي كسي در كاري باشد،12 از پس كسي آينده و در كاري قائم مقام كسي شود13 و به بيان ساده تر «جانشين». اين تعبير از قرآن مجيد، سورة بقره، آية 30 گرفته شده كه خداوند به فرشتگان مي فرمايد:

إنيّ جاعلٌ في الأرض خليفةً.

من در زمين جانشيني خواهم گماشت. شيخ صدوق رييس محدثان و پيشرو فقيهان شيعه در ابتداي كتاب كمال الدين و تمام النعمه بحثي خردمندانه ذيل عنوان « الخليفة قبل الخليقة؛ جانشين پيش از آفرينش كرده، با طرح آية مذكور به استدلال مي پردازد كه: حكمت در وجود خليفه، بر حكمت در آفرينش، مقدم است، و بدين جهت در خلقت به آن آغاز كرده است، زيرا او حكيم است و حكيم كسي است كه مهم تر را بر مهم مقدم دارد، و اين كار حكيمانه تصديق گفتار امام صادق(ع) است كه مي فرمايد: «حجت خدا، پيش از خلق و همراه خلق و پس از خلق است.»14 با آن چه در معني حجت گفتيم مقصود از حديث امام هم روشن مي شود. صدوق به دنبال آنچه از وي نقل كرديم مي نويسد: «هميشه وضع خليفه به حال خليفه گذار دلالت دارد و همة مردم از خواص و عوام بر اين شيوه اند. در عرف مردم اگر پادشاهي ظالمي را خليفة خود قرار دهد آن پادشاه را نيز ظالم مي دانند، و اگر عادلي را جانشين خود سازد آن پادشاه را نيز عادل مي شمرند.

پس ثابت شد كه خلافت خداوند عصمت را ايجاب مي كند و خليفه جز معصوم نتواند بود».15

از آن چه گفتيم، مقام معنوي رفيع و پايگاه والاي حجت و خليفه خدا كه در زيارت با سلام به وي اظهار ارادت مي كنيم آشكار مي شود. 5. دليل ارادته

معني ظاهري اين تعبير آشكار است: «راهنما به اراده و خواست او (خدا)» . بنابراين ائمه معصومين(ع) ارادة خداي تعالي و خواست او را به ما معرفي مي كنند، و اين ناشي از علم آن هاست كه علم لدنّي و عطاي ربّاني است.

آن چه به اختصار بايد در اين باره شرح داده شود، «ارادت» و كيفيت انتساب آن به آفريدگار متعال است. در چنين موضوعاتي به حكم عقل بايد به برگزيدگان الهي كه براي راهنمايي ما به معرفت صحيح آفريدگار برانگيخته شده اند مراجعه كرد، و به اظهار نظرهاي فيلسوفان و يافته هاي شخصي اعتماد نكرد. بنا به احاديثي كه از عترت معصوم پيامبر ما رسيده، اراده، از «صفات فعل» خالق متعال است نه از «صفات ذات» مانند علم و قدرت.16 در اين روايات تصريح شده كه اراده (مشيت، خواست) آفريدگار مانند اراده و خواست ما نيست كه پس از تأمل و تفكر و پيدا شدن شوق و عزم و ديگر حالات رواني باشد، بلكه ارادة خداي تعالي احداث و ايجاد چيزي است نه غير آن.17 چنان كه در قرآن مجيد هم آمده:

إنّما قولنا لشي ءٍ إذا أردن?ه أن نقول له كن فيكون.17

ما وقتي چيزي را اراده كنيم همين قدر به آن مي گوييم: «باش»، بي درنگ موجود مي شود.

نيز در سورة يس آية 82 آمده:

إنّما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون.18

چون به چيزي اراده

فرمايد كارش اين بس كه مي گويد: باش، پس (بي درنگ) موجود مي شود.

از آن چه گذشت، مي فهميم دلالت ائمه معصومين و از جمله حضرت حجّت بن الحسن(ع) به ارادة خداوند، كه يكي از شئون انبيا و اوصياي آنان است، مقامي است كه دسترسي به آن جز براي كساني كه مصداق «و ما تشاؤون الاّ أن يشاء الله؛ نمي خواهند مگر آن كه خداوند مي خواهد» 19 هستند ديگري را نيست. آري اين معصومين و اصفياي الهي هستند كه ظرف خواست خدا مي باشند.

و همان را مي خواهند كه معبود محبوبشان مي خواهد. بهترين تعبير در اين مورد در زيارت حضرت اباعبدالله الحسين(ع) آمده:

خواست پروردگار در اندازه گيري و تقدير كارهايش به سوي شما فرود مي آيد و از خانه هايتان صادر مي شود.20

و اين سخن را شرحي است كه «گفته آيد در مقام ديگري».

پي نوشت ها:

1. براي آگاهي از آداب ظاهري و باطني زيارت و فوايد فرهنگي _ اجتماعي بقاع متبركة ائمة معصومين، و توصيه اي كه در احاديث به زيارت آنان شده و پاسخ شبهات منكران زيارت و شرح درون ماية زيارت ها رجوع كنيد به : شوق ديدار (مباحثي پيرامون زيارت)، محمد مهدي ركني، بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، چاپ چهارم، 1381.

2. رك: سورة آل عمران(3)، آيات 169 _ 170.

3. راضي، ابوالفتح رازي، روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن، تصحيح دكتر محمد جعفر ياحقي _ دكتر محمد مهدي ناصح، ج 16، ص 234

4. طباطبائي'، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن ج 17، ص 159.

5. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، دارالكتب الاسلاميه، قم، تاريخ مقدمه خرداد 1364، 19 / 145.

6. اين سه مورد عبارت است از: سوره بقره (2)، آية 248 : فيه سكينه

من ربّكم و بقيه مما ترك ال موسي و آل هرون: در آن [تابوت] آرامش خاطري از جانب پروردگارتان، و بازمانده اي [بقية] از آنچه خاندان موسي و خاندان هارون [در آن] بر جاي نهاده اند، (قرآن مجيد، ترجمه استاد محمد مهدي فولادوند). «بقيه» در آية نامبرده يادگار نفيس بر جا مانده از خاندان موسي و هارون است. (رك: تفسير نمونه، ج 9 ص 276). مورد دوم «بقيه» در سوره هود آيه 86 آمده كه مورد بحث است. ديگر سورة هود آيه 116 و تعبير «اولوابقية» است كه در متن مقاله توضيح داده شد.

7 . رك: عبدالجليل عيسي (شيخ كليّني اصول الدين و اللغة العربية بالازهر) ، المصحف الميّسر، دارالكتاب المصري _ دارالكتاب اللبناني، الطبعة السابعة، 1407، ص 301. براي ملاحظة نظر ديگر مفسران از شيخ طوسي و طبرسي و فيض كاشاني دربارة «بقيت الله / بقيةالله». رك: بهاءالدين خرمشاهي، قرآن كريم، با ترجمه و توضيحات، انتشارات نيلوفر _ جامي، تهران، 1374، ذيل آيه 86 سورة هود.

8. علي تاجديني، فرهنگ جاودان الميزان، نشر مهاجر، تهران، 1382.

9. ابوالقاسم حسين بن محمد المعروف بالراغب الاصفهان، المفردات في غريب القرآن، تحقيق و ضبط محمد سيد گيلاني، المكتبة المرتضوية.

10. محمدبن يعقوب الكيني، الاصول من الكافي، دارالكتب الاسلاميه، مطبعة الحيدي، طهران، 1/16، ضمن حديثي طولاني كه حضرت موسي بن جعفر(ع) اهميت و شرف«عقل» را با استشهاد به آيات قرآن بيان مي فرمايند، به هشام بن حكم كه مخاطب راوي خبر است مي فرمايند: يا هشام! انّ الله علي النّاس حجّتين: حجّة ظاهرةً و حجّة باطنه. فأمّا الظاهرة فالرّسول و الانبياء و الائمه و امّا الباطنة فالعقول.

11. همان، باب « انّ الحجة لا تقوم

لله علي الا خلقه بالامام»، ص 177؛ و « باب انّ الارض لا تخلو من حجة». سومين حديث اين باب تصريح مي كند كه همواره بر زمين بايد حجت خدا باشد تا حلال و حرام را معرفي كند و مردم را به راه خداي تعالي بخواند.

12. صفي پور، عبدالرحيم، منتهي الارب في لغةالعرب، كتابفروشي اسلاميه _ ابن سينا، 1377 ق.

13. غياث الدين محمد رامپوري، غياث اللغات به كوشش محمد دبير سياقي، كانون معرفت، تهران.

14. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ترجمه منصور پهلوان، سازمان چاپ و نشر دارالحديث، قم، 1380، ج 1، ص 7.

15. همان، ج 1، ص 9.

16. الاصول من الكاف، باب الارادة من صفات الفعل و سائر صفات الفعل، ج 1، ص 109، حديث 3.

17. براي ملاحظة آراي مختلف دربارة چگونگي انتساب ااراده و سمع و بصر به حق تعالي و شرح حديثي در اين باره از اصول كافي رك: امام خميني (ره)، شرح چهل حديث (اربعين حديث) چاپ دوازدهم، 1376، ص 612 _ 614.

18. ترجمة آيات از: محمد مهدي فولادوند، قرآن مجيد، تحقيق و نشر دارالقرآن الكريم، چاپ سوم، دي ماه 1376.

19. سورةالانسان (76)، آية 30 : «و ما تشاءون الاّ أن يشاءالله انّ الله كان عليماً حكيما»

20. شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، مقصد سوم، زيارت حضرت سيدالشهدا(ع)، زيارت اول، انتشارات اسلام، ص 690.

پرسش شما پاسخ موعود (شرايط ظهور و نشانه هاي آن)

نشانه هاي ظهور همان طور كه هشداردهنده اي براي ياوران مهدي(ع) است كه خود را براي استقبال و ياري آن حضرت(ع) آماده كنند، مي تواند هشداردهنده اي براي دشمنان آن حضرت(ع) باشد تا خود را براي مقابله با آن امام(ع) تجهيز كنند، به ويژه زماني كه نشانه هاي نزديك ظهور واقع شوند. اين هشدارها عليه مصلحت روز موعود

خواهد بود. چگونه مي توان آن را توجيه كرد؟ فرق بين شرايط ظهور و نشانه هاي آن در چيست؟

نشانه هاي ظهور شامل تعدادي رخداد و حادثه است كه چه بسا به صورت پراكنده باشند. البته رابطه اي واقعي بين آن دو _ ظهور و نشانه هاي آن _ وجود ندارد غير از اين كه «نشانه ها» مقدّم بر «ظهور»اند. به همين دليل در ادلّه اسلامي به آن ها نشانه هاي ظهور گفته مي شود.

اما شرايط ظهور _ به اعتبار برنامه بلند مدت الهي _ رابط سببي و مسببي واقعي با [ظهور] دارند. خواه زمينه ايجاد آن قبل از ظهور فراهم باشد يا بعد از آن فراهم شود. به طور واضح تر مي توان گفت:

شرايط ظهور عبارتست از : وجود تعدادي كافي از مخلصان و غربال شدگان براي جان فشاني در راه حق و هدايت. و نشانه هاي ظهور عبارتند از: خروج دجال، خسف و غيره.

آيا اشتراكي بين مفهوم شرايط ظهور و نشانه هاي آن وجود دارد؟

بله. اين دو مفهوم در اين كه بايد با هم قبل از «ظهور» محقق شوند اشتراك دارند. قبل از تحقق همة شرايط و نشانه ها، ظهوري در كار نخواهد بود. زيرا در غير اين لازم است كه مشروط قبل از شرطِ خود و «غايت» قبل از «وسيله» محقق شود. همچنان كه مستلزم تكذيب وجود نشانه هايي است كه صدق وجود آن ها احراز شده است. بنابراين، لازم است كه اين دو مفهوم _ شرايط ظهور و نشانه هاي ظهور _ قبل از ظهور و در خلال عصر غيبت كبري محقق شوند و اين همان نقطه اشتراك آن دو است.

شرايط ظهور كدامند و تعداد آن ها چقدر است؟

شرايط ظهور عبارتند از:

1. وجود طرحي براي عدالت كامل كه

قابليت اجراي عدالت در تمام مكان ها و زمان ها را داشته باشد. زمينه اي كه متضمن سعادت و رفاه و كمال بشريت باشد.

2. وجود رهبري بزرگ كه شايستگي رهبري كلّ جهان را داشته باشد.

3. وجود ياران پاك و خالص براي آن رهبر بزرگ و يكتا.

آيا اين رهبر [امام مهدي(ع)] از طريق معجزه با جهان پيكار مي كند؟

اگر قرار بود در طول تاريخ، دعوت الهي براي رسيدن به پيروزي بر پايه معجزه استوار باشد از زمان خلقت زمين، هيچ انحراف و گمراهي در آن پديدار نمي شد و احتياجي به جنگ و جهاد نبود. در حالي كه تاكنون دعوت به حق، هزاران پيامبر و اولياي الهي را به عنوان شهيد تقديم كرده است كه بالاتر از همه آنان شهادت حسين(ع) در واقعة كربلاست. اگر اين گونه بود [كه معجزه در كار باشد] نيازي نبود كه روز موعود به تأخير بيافتد. چرا كه با اين وجود در هر روزي از آن زمان بشر پا به عرصه وجود گذاشته است، امكان وقوع آن وجود داشت. و شايد بتوان گفت نبي اسلام (ص) كه بهترينِ آفريدگان است، بهترين فرد براي رهبري روز موعود و هدف اساسي خلقت بشر بود، اما ارادة خداوند براي او (ص) چنين قرار گرفت.

رواياتي هست كه مي گويد: «ائمه اطهار(ع) در هر شب جمعه كمال مي يابند». اين روايات مستلزم آن است كه بگوييم امام مهدي(ع) افضل از پدران بزرگوار خويش(ع) است. و اين خلاف ادلّه اي است كه ائمه معصومين(ع) را از نوري واحد و در فضل مساوي مي داند، جز اميرالمؤمنين(ع) _ وصيّ رسول خدا (ص) _ كه افضل از ساير امامان(ع) است؟

مي توان به دو شكل جواب

داد:

اوّل: بحثي در اين نيست كه بپذيريم امام مهدي(ع) افضل از پدران بزرگوار خويش(ع) است. به اعتبار اين كه ارادة خداوند مأموريت بزرگ روز الهيِ موعود را به او(ع) واگذار كرده است. و روايات متعددي نيز بر اين دلالت دارد كه شايد روشن ترين روايت در اين باره روايتي است كه نعماني در كتاب الغيبه از امام صادق(ع) نقل كرده است كه از آن حضرت(ع) سؤال شد آيا قائم به دنيا آمده است؟ فرمود: «خير و اگر او را درك مي كردم (هم عصرِ او بودم) تمام عمر كمر به خدمت او مي بستم». و در حديث ديگر در كتاب اصول كافي آمده است ريّان بن صلت از امام رضا(ع) سؤال كرد: آيا شما صاحب اين امر [امامت] هستيد؟ فرمود: «بله من صاحب امرِ (امامت) هستم. اما نه آن كسي كه زمين را پر از عدل مي كند، بعد از آن كه پر از جور و ستم شده باشد. و چگونه مي توانم باشم در حالي كه چنين ضعف بدني و پيري را در من مي بيني؛ در حالي كه قائم كسي است كه وقتي ظهور مي كند در سن پيران و در سيماي جوانان است». با اين جواب بايد ادلّه اي را كه اشاره به تساوي ائمه اطهار(ع) دارد به تساوي آنان در «امامت» و يا به قابليّت آنان در رهبري و هدايت جهان با صرف نظر از تكاملِ بعد از مرحلة عصمت حمل كنيم. هم چنان كه مي توانيم امام مهدي(ع) را با توجه به ادلّه اي كه گفته شد، مستثنا كنيم. دوم: بر خلاف تصور سؤال كننده اين روايات مستلزم افضل بودن امام مهدي(ع) نيست. و در توضيح بگوييم: رواياتي داريم دالّ براين كه همة كمالاتي كه خداوند به

يكي از امامان(ع) اعطا مي كند، همة آن كمالات را به امامان قبل از او و رسول خدا (ص) اعطا كرده است. در حديثي از امام باقر(ع) روايت شده است كه فرمود: اما اين امر بر رسول خدا عرضه شد. سپس بر امامان بعد از او (ص) تا اين كه به ما خاتمه يافت. و در روايتي ديگر ثقه الاسلام كليني (ره) از امام صادق(ع) نقل كرده است كه فرموده: «هيچ چيزي از نزد خداوند عزّوجل صادر نشد مگر اين كه ابتدا به رسول خدا (ص) رسيد سپس به اميرالمؤمنين(ع) و بعد از او به ديگر امامان يكي پس از ديگري. تا آخرينِ ما اعلم از اولينِ ما نباشد».

برخي از نشانه هاي ذكر شده براي ظهور در بر دارندة معجزات و امور مافوق طبيعت است. به طوري كه وقوع آن ها ممكن به نظر نمي رسد. با اين وجود به نظر مي رسد ناگزيريم فقط آن دسته از نشانه ها را كه به شكل طبيعي رخ مي دهند بپذيريم. آيا اين گونه نيست؟ «قانون معجزات» در اين مورد تعيين كننده است. با تطبيق اين قانون بر نشانه هاي ظهور در مي يابيم كه هر نشانه اي به شكلي منحصر به فرد در مقام اقامه حجت و برهان از سوي خداوند متعال براي بشريت است. سپس وقوع آن ممكن، بلكه ضروري است. و با قواعد عام كه برهاني براي صحت اصلِ وجود «معجزه» در اسلام است؛ مطابقت دارد. و اگر نشانه هاي نقل شده را واقعي ندانيم در اين صورت اين نشانه ها مطابق با قواعد عام اثبات كنندة اصلِ وجود معجزه نخواهد بود و اين مستلزم آن است كه قواعد مذكور را رد كنيم، در حالي كه در اسلام دليل

قطعي براي ردّ اين قواعد نداريم. و اگر اين نشانه ها را بررسي كنيم مي بينيم فقط برخي از آن ها بر اساس «معجزه» قرار دارند مانند صيحة آسماني، كسوف و خسوف در غير وقتِ آن، و غيره.

همة نشانه هاي ظهور دربردارندة اخباري از آينده هستند. چگونه مي توانيم از صحّت آن ها مطمئن شويم در حالي كه براي بشر آگاهي از آينده ممكن نيست؟ آگاهي از آينده ممكن نيست، مگر از طريق تعليم علاّم الغيوب كه همان خداي متعال است. حال اين تعليم يا از طريق وحي است و يا از طريق آنچه با وحي ارتباط دارد. همچنان كه نبي اكرم(ص) و ائمه معصومين(ع) اين گونه بودند. بحث در مورد اصل اين عقيده از حوصله بحث خارج است. بنابراين تا زمانيكه معصوم(ع) به حوادث آينده عالم است، طبيعتاً مي تواند از اين حوادث خبر دهد. و مصلحت هايي وجود دارد كه ايجاب مي كند اين اخبار گفته شود و چنين اخباري در طرح الهي براي روز موعود جايگاهي حقيقي دارند. بدين ترتيب، ما بايد در اخباري كه به ما رسيده است دقت كنيم، اگر از نظر تاريخي توانستيم، آن ها را ثابت كنيم [كه چنين اخباري از معصوم(ع) صادر شده است] آن ها را قبول كنيم. و رد كردن آن ها فقط زماني بر ما جايز است كه دلايل كافي براي اثبات تاريخي [و سندي] بر آن نداشته باشيم، نه زماني كه از حيث نظري نتوانيم آن ها را اثبات كنيم.

نشانه هاي ظهور همان طور كه هشداردهنده اي براي ياوران مهدي(ع) است كه خود را براي استقبال و ياري آن حضرت(ع) آماده كنند، مي تواند هشداردهنده اي براي دشمنان آن حضرت(ع) باشد تا خود را براي مقابله با آن امام(ع) تجهيز

كنند، به ويژه زماني كه نشانه هاي نزديك ظهور واقع شوند. اين هشدارها عليه مصلحت روز موعود خواهد بود. چگونه مي توان آن را توجيه كرد؟ اگر هم فرض كنيم كه دشمنان مهدي(ع) نشانه هاي ظهور را به دقت بررسي كرده و در هنگام مشاهدة آن ها حكمت آن ها را دريابند و آمادة مقابله با حضرت مهدي(ع) شوند. [بايد بگوييم] «ظهور»، اين گونه نيست، كه بلافاصله به طور خودكار پس از وقوع نشانه ها، واقع شود؛ بلكه آن امري است كه در گرو ارادة لايزال الهي قرار دارد. بنابراين ممكن است براي چند سال به تأخير بيفتد تا اين آمادگي دشمنان از بين برود. امام مهدي(ع) در زمان غفلت و بي توجهي دشمنان خود ظهور خواهد كرد.

اگر قرار باشد خداوند متعال ظهور امام(ع) را [در اين حالت] به تأخير بيندازد پس تكليف نشانه هايي كه دلالت بر ظهور دارند و همه تحقق يافته اند چه مي شود؟ مي توان دو جواب به اين سؤال داد:

1. معناي «نزديك بودن ظهور» اين نيست كه فقط چند روز پس از تحقق نشانه هاي ظهور، ظهور واقع مي شود، بلكه مي توان گفت: در مقابل قرن ها غيبت امام زمان(ع)، ده سال (كمتر و يا بيشتر) مانده به ظهور نيز، دوران نزديك به ظهور تلقي مي شود.

2. بايد بدانيم كه اين نشانه هاي ظهور فقط در زماني محقق مي شوند كه دشمنان امام(ع) از مقابله با آن حضرت(ع) عاجزند. پس بعد از اين كه نشانه ها محقق شدند ممكن است بلافاصله ظهور واقع شود در حالي كه دشمنان توانايي مقاومت در برابر امام(ع) را ندارند و اگر اقداماتي هم انجام دهند بي شك كاري از پيش نخواهند برد.

ابن ماجه از نبي اكرم(ص) روايتي نقل مي كند كه مي فرمايد:

«قبل از قيامت مَسخ، خسف و قذف پيش خواهد آمد» و در حديثي ديگر فرموده است: « در دوران آخرالزّمانِ امتِ من خسف، مسخ و قذف روي خواهد داد». آيا احتمال دارد اين امور رخ دهد؟

شيخ مفيد در كتاب الارشاد از امام كاظم(ع) حديثي نقل مي كند كه مي فرمايد: « ... و دشمنان خدا مسخ مي شوند».

مضمون اين حديث مورد بحث است. هر چند «مسخ» امري «ممكن» است و در طول تاريخ نيز محقق شده است، همان طور كه نصّ قرآن كريم بر آن اشاره دارد. شيخ مفيد در كتاب الارشاد در ضمن حديثي به ذكر نشانه هاي قبل از قيام مهدي(ع) مي پردازد كه از جملة اين نشانه ها اين است: «و مردگاني از قبرهاي خود برمي خيزند و به دنيا برمي گردند، با يكديگر ديدار كرده، با هم آشنا مي شوند». آيا چنين واقعه اي رخ خواهد داد؟ آيا نمي توان اين حديث را از گروه احاديث «رجعت» دانست؟

ظاهر اين حديث نشان مي دهد كه اين امر در دوران غيبت كبري رخ مي دهد و چه بسا از نشانه هاي خاصي باشد كه نزديكي ظهور را به مؤمنان مخلص هشدار مي دهند. اما اين حديث، از احاديث «مُرسل» است كه از نظر «سند» ضعيف است و قابل اثبات تاريخي نيست. «رجعت» كه در احاديث فراواني آمده است، بعد از ظهور است نه قبل از آن. در صورتي كه اين حديث، زنده شدن مردگان را قبل از قيام امام(ع) مي داند. آيا طلوع خورشيد از سمت مغرب از نشانه هاي ظهور است؟

اين نشانه، از نشانه هاي قيامت است.

ضرورت آماده باش دائمي منتظران مهدي (ع)

وي نبرد مسلحانة خود را تا نابودي و اضمحلال كامل حكومت هاي جابر دنبال مي كند.» و البته «به وسيلة مبارزان و همچنين ترسي

كه خداوند در دل دشمنان ايجاد مي كند ياري مي شود.» در نتيجه «به هيچ سرزميني روي نمي آورد مگر آنكه پرچم اسلام در آنجا به اهتزاز درآيد.»

حسين دوستي انتظار، شعار پايداري و بيرق ايمان به طلوع خورشيد زندگي است. طلوعي كه با درخشش انوار ايزدي، پرده هاي تيرة ستم و نوميدي، از هم دريده شده، و جهاني آكنده از داد و دادگري و روزگار طلايي ارزش هاي جاويد بشري پديدار خواهد شد. بديهي است كه چنين انتظاري، شورآور، اميدبخش و تحرك آفرين باشد. منتظران ظهور مهدي(عج) با آرزوي برپايي عدالت در گستردة گيتي، در انتظاري هوشيارانه، با تهذيب نفس خود و با تزكية جامعه در فراهم آمدن قيام «مهدي موعود» تلاشي سترگ و با صلابت در پيش گرفته اند.منتظران مهدي، در انتظار ظهور «قائم» به «قيام انفسي» و «قيام آفاقي» مي پردازند و ابتدا بر اساس آنچه از بزرگان توشه گرفته اند، در انتظار «مصلح» سعي مي كنند خود، «صالح» باشند و لذا در تهذيب نفس خود، همتي وافر دارند تا خود را بر اساس احكام حيات بخش اسلام تربيت نمايند. در نتيجه وقتي در «قيام انفسي» خود به پيروزي رسيدند و خود را شايستة الزام ركاب پيشواي «قائم» خود ديدند، آن گاه در «قيام آفاقي» با به دوش كشيدن پرچم پايداري و بيداري، در خط حماسه ها به راه افتاده؛ سلاح بر كف گرفته، هر لحظه گوش به نداي آن منادي آسماني مي مانند تا ظهور دولت يار را نويد دهد. آنان با دل هايي استوار، با انديشه هايي روشن و عقلي كامل و با چهره هايي نوراني، هماره چشم در راهند و هر صبح و شام، تعجيل در ظهورش را از خداوند درخواست مي كنند. آماده باش دائم

اين انتظار

عظيم و شكوهمند، ابعاد گوناگوني دارد: بعد پارسايي، بعد تقيد مكتبي و بعد آمادگي نظامي1 كه از اهميت خاصي برخوردار است.بنابراين بحث ما در اين گفتار، بيشتر بر روي آمادگي نظامي منتظران متمركز مي باشد. چون ابعاد ديگر را بسياري از بزرگان و شيفتگان حضرت مهدي(ع) مطرح كرده و بر آمادگي هاي معنوي منتظران، به طور جدّي تأكيد نموده اند. بدين ترتيب ما، مرحلة نهايي آمادگي هاي منتظران را مطرح كرده و يقين داريم كه منتظران با ايجاد معنويات لازم، خود را شايستة برخورداري از پيشرفته ترين تشكيلات و سلاح هاي نظامي نموده اند، چرا كه فرد صالح، مي داند كه كاربرد سلاح نظامي، در دفاع از مظلومان تاريخ و براي ايجاد عدالت اجتماعي است.اينك منتظران ظهور دولت يار، هميشه خود را آمادة استقبال از موكب همايوني دلدار خود مي بينند، و در حقيقت در يك آماده باش دائم به سر مي برند. اينان منتظر قيامي بزرگ و حركتي عظيم در جهانِ آكنده از ظلم بيدار و تاريكي ها و سردي ها هستند، تا به يمن اين قيام، سپيده دميده و طلوع فجر، آفاق را بشكافد و خورشيد رهايي سر زند. بديهي است قيامي كه براي برپايي عدالت در جامعه اي آكنده از بي عدالتي، انجام خواهد گرفت، رودررويي هايي با جبهة كفر و باطل خواهد داشت.لذا آماده باش براي چنين انقلابي جهاني، به آمادگي قوي و پرصلابتي نياز دارد. همان گونه كه در احاديث خوانده ايم: «وي نبرد مسلحانة خود را تا نابودي و اضمحلال كامل حكومت هاي جابر دنبال مي كند.» و البته «به وسيلة مبارزان و همچنين ترسي كه خداوند در دل دشمنان ايجاد مي كند ياري مي شود.» در نتيجه «به هيچ سرزميني روي نمي آورد مگر آنكه پرچم اسلام در آنجا به اهتزاز

درآيد.»2 بنابراين مسلمانان بر اساس تعليمات پيشوايان خود، هميشه بر آمادگي نظامي و تقويت نيروي سلحشوري خويش، اقدام مي كنند تا به هنگام طلوع طليعة حق، به صف پيكارگران ركاب مهدي(ع) بپيوندند و در آن نبرد بزرگ حق و باطل، حماسه آفرينند و حضوري فعال داشته باشند. در روايات «انتظار» دستوري انقلابي از رئيس مذهب شيعه، امام جعفر صادق(ع)، به «منتظران» صادر گرديده كه هميشه چون منشوري آسماني، بر پرچم سپاه آنان تحرير شده است. اين دستور فرماندهي، سلحشوران منتظر را به آماده باش دائمي و نيرومند و مسلح بودن فرا مي خواند: بايد هر يك از شما براي خروج قائم اسلحه تهيه كند، اگر چه يك نيزه.3 به همين دليل، مي بينيم در گذشته، شيعيان به اين امر توجه بيشتري داشته اند و هر كدام سلاحي تهيه مي كردند و خود را آمادة شركت در استقرار عدل بزرگ مي نمودند. اين مطلب قابل توجه است كه انتظار فرج، از مقولة گفتار نيست، بلكه انتظاري عملي، با ايماني محكم و خروشي در برابر ستم، و بيداد و غريوي در آفاق است: 1. قاسم بن زكريا مي گويد: من در خانه عبّادبن يعقوب رواجني (م.250 ق)، شمشير به ديوار آويخته اي ديدم. پرسيدم: اين براي كيست؟ او گفت: اين را آماده كرده ام تا با آن در ركاب حضرت مهدي(عج) بجنگم.4 اين دقيقاً، اجراي دستور فرماندهي شيعه _ امام جعفر صادق(ع) _ است. در فرازي از زيارت «سرداب مقدس» آمده است:

أللّهم كما جعلت قلبي بذكره معموراً، فاجعل سلاحي بنصرته مشهوراً.

خداوندا! همچنان كه دل مرا، با ياد حجّت خود، مهدي، آباد و زنده ساختي، سلاح مرا نيز در راه ياري او آماده و آخته ساز! و در ادامة زيارت،

از خدا درخواست مي كنيم كه:

اگر چنان شد كه مرگ، مرا از درك حضور مهدي(ع) محروم ساخت، خدايا! تو مرا به هنگام ظهور او، زنده كن تا از گور خويش سر بر آورم، و كفن بر بندم و در ركاب او جنگ كنم.5

مي بينيم كه در اين زيارت نيز از «سلاح مشهور» (شمشير آخته) و جنگ در ركاب مهدي سخن مي رود و اين به معناي آماده باش دائمي منتظران دولت مهدوي است. 2. ابن بطوطه در سفرنامة خود، ذيل عنوان «ندبة شيعيان حلّه براي امام زمان» آورده است كه:

در نزديكي بازار بزرگ شهر، مسجدي قرار دارد كه بر در آن پردة حريري آويزان است و آن جا را مسجد صاحب الزمان مي خوانند. شب ها پس از نماز، صد نفر مرد مسلح با شمشيرهاي آويخته اسبي يا استري را گرفته و به سوي همان مسجد روانه مي شوند. ساير مردم از طرفين اين دسته حركت مي كنند و چون به مسجد مي رسند در برابر در ايستاده، آواز مي دهند كه: «بسم الله اي صاحب الزمان بسم الله! بيرون آي كه تباهي روي زمين را فرا گرفته و ستم فراوان گشته، وقت آن است كه برآيي تا خدا به وسيلة تو حق را از باطل جدا كند.»6 3. ياقوت حموي، مورخ معروف قرن هفتم هجري مي نويسد: در سال هاي نخست تسلط مغولان بر ايران، مردم شهر كاشان، هر روز هنگام سپده دم، از دروازه خارج مي شدند و اسب زين كرده اي را يدك مي بردند، تا حضرت مهدي(ع) در صورت ظهور بر آن اسب سوار شوند.7 4. «قزويني» در كتاب اخبار العباد و آثار البلاد نوشته:

شيعيان قم و كاشان هر صبح جمعه مسلّح و مجهز با اسبان سواري از شهر بيرون

مي آيند و در بيابان، حالت انتظار دارند كه مهدي موعود(ع) بيايد و اينان در ركابش باشند، وقت مي گذرد و اينان برمي گردند اما با تأسف مي گويند: اين جمعه هم نيامد.8 5. در زمان فرمانروايي سربداران نيز نظير همين عمل در شهر سبزوار معمول بوده است به طوري كه ميرخواند در روضة الصفا مي نويسد: «هر بامداد و شب، به انتظار صاحب الزمان(ع) اسب كشيدندي.9» آري، مهدي طلبان، اين شيعيان بيداردل و هوشيار، هميشه آماده بودند و عملاً آمادگي خود را ابراز مي نمودند. شمشير خود را آماده كرده و مسلحانه منتظر ظهور امام زمان، ارواحنا فداه بوده اند.البته اين اعلام آمادگي ها در تاريخ منتظران نيز مشاهده مي شود:

1. مرحوم آيت الله سيد حسين صدر (1354_ 1272 ق) ضمن شرح حال سيد رضا موسوي آملي مي نويسد: «من كسي را نديدم كه بيشتر از او ياد حضرت صاحب الزمان بكند. در نزد او شمشيري بود كه آن را خريداري كرده بود تا با آن جهاد كند».10 2. مرحوم آيت الله سيد محمد طاهر شيرازي

(م 1345 ق) روزي كه در شيراز چشم از جهان فرو بست، سه قبضه شمشير داشت: يكي بزرگ و دو شمشير متوسط، كه اولي را براي خود و آن دو را جهت دو فرزندش گذارده بود. به اين اميد كه به هنگام ظهور و فرج بقيةالله با آن شمشير در ركاب حضرتش با دشمنان خدا به ستيز و جنگ بپردازد.11

3. در خانة مرحوم آيت الله سيد صادق آل محمد اولين امام جمعة اهر (م 1364.ش)، شمشيري بر بالاي طاق كتابخانه اي آويزان بود. از بعضي بزرگان منطقه و منسوبين آن مرحوم، شنيدم كه مرحوم حضرت آيت الله آل محمد نيز در اجراي دستور تعليمي امام

صادق(ع)، اين شمشير را هميشه در خانه داشتند تا به هنگام ظهور آقا اما زمان (عج) بتوانند در ركاب معظم له قرار گيرند.»

هر چند بعضي ها، اين نوع سلاح و حركت هاي حماسي و تجهيز اسب و شمشير را نوعي كار نمادين و تمثيلي مي دانند، امّا اين نوع كارها خود، تأثيري بسزا در زنده نگه داشتن اعتقاد به انتظار و يادآوري دعا و تلاش براي تعجيل فرج و ظهور حضرت مهدي(ع) داشته است و انقلاب هاي مختلف شيعيان در طول تاريخ، اين را ثابت كرد كه همة آن كارها، نمادين و تمثيل نبوده است و در موقع خود، همان سلاح ها و اسب ها، در حركت هاي انقلابي شيعه، حماسه آفريده اند. فرمايش حضرت امام خميني(ره) به جوانان بسيجي كه فرمود: من در 17 سالگي تفنگ داشتم»، تأييدكنندة امر است كه مسلمان بايد هميشه آماده باشد و خود را در مقابل دشمنان تجهيز نمايد. كه البته امروزه، با ايجاد حكومت اسلامي، امر تهيه و آموزش سلاح بر عهدة حكومت مي باشد و سپاس خداي را كه به خوبي انجام مي گيرد.

در «زيارت اربعين» مي خوانيم:

و نصرتي لكم معدّة...

اي پيشوايان دين! من هميشه آماده ياري شما هستم. و اين ابراز صريح آماده بودن مسلمانان است و اين آمادگي قطعاً بايد با كردار باشد و شيعه در اين آمادگي، حتماً بايد قدرت دفاعي خود را بيشتر نمايد.

همچنين در «زيارت جامعه مي خوانيم:

سلمٌ لمن سالمكم، و حربٌ لمن حاربكم.

اي پيشوايان دين! من در برابر هر كس كه با شما از در اطاعت و تسليم درآمده، در سلم و آشتي هستم، و در برابر هر كس كه با شما جنگيده است، در حال جنگم! اين شعارهاي شورآور و حماسه ساز،

تفسير حقيقي اقدام براي آمادگي نظامي منتظران مهدي(ع) است. اين است كه بايد مسئله آمادگي و «تمرين نظامي» را جدّي گرفت. بايد اين امر را مهم دانست، خصوصاً در جهان امروز كه ظالمان با توسل به زور و خشونت و زرّادخانه هاي خود، به فكر مقابله جدي با مسلمانان مي باشند و مي خواهند با قدرت توپ و تفنگ، و بمب و موشك، صداي عدالت خواهي و عدالت گستري را در گلو خفه نمايند. لذا بايد عدالت خواهان و عدالت گستران، بيشتر از قلدران و ظالمان، مجهز و مسلح به پيشرفته ترين سلاح هاي نظامي باشند تا با آن ها در دل ستمگران، رعب و وحشت ايجاد كنند و از تهديد و تحقير آنان بشريت، جلوگيري نمايند.

امروز ما خوشحاليم كه با پيروزي انقلاب اسلامي، اين امر _ آمادگي دفاعي _ در بين اكثريت مردم عملي شده و با همت تشكل مقدس بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ميليون ها نفر با آموزش هاي نظامي به جبهة «منتظران آماده» پيوسته اند و هميشه آماده در سنگر مبارزه با ذلت پذيري و استعمارزدگي، به فراهم نمودن مقدمات تشكيل حكومت حضرت مهدي (عج) مبادرت مي ورزند و نهادهاي نظام اسلامي با ايجاد بسترهاي مناسب براي تربيت منتظران مهدي(عج) در تمام ابعاد، برنامه ريزي مي كنند. ليكن بايد دانست كه آمادگي نظامي ما، فقط و فقط به خاطر دفاع از مظلومان و مستضعفان در قبال زورگويان و ستمگران مي باشد و دولت مقتدر مهدوي نيز براي رفاه حال بشريت و نجات عدالت و آزادي از چنگ ظالمان، دست به اسلحه مي برد و بر اساس نص صريح قرآن كريم، مسلمانان با يكديگر مهربان و با كافران، برخوردي شديد دارند: محمد رسول الله و الذين معه أشدّاء علي الكفار رحماء بينهم.12

محمد پيامبر

خداست؛ و كساني كه با اويند، بر كافران و] با همديگر مهربانند.

بالاتر اين كه، بايد بدانيم باتشكيل دولت مهدي(عج)، جهاني آكنده از صلح و صفا و صميميت ايجاد شده و همة جهانيان از تشكيل اين دولت ابراز خوشنودي خواهند نمود و بشر به بيشترين و بهترين آرامش و پيشرفت و علم و انديشه دست پيدا خواهد كرد و اين گونه، آينده از آن مسلمانان عدالت گستر خواهد بود. ماهنامه موعود شماره 76 پي نوشت ها:

1. حكيمي، محمدرضا، خورشيد مغرب، صص 270 تا 273.

2. پايان شب سيه، ص 15.

3. حكيمي، همان، ص 274، به نقل از بحارالانوار ج 52، ص 366.

4. حقوق فراموش شدة امام زمان، ص 43.

5. محدث قمي، مفاتيح الجنان فصل «زيارت هاي حضرت صاحب الامر(ع)».

6. كريمي جهرمي، علي، مهدي، مقتداي مسيح، ص 139.

7. نهضت سربداران خراسان، ص 15 و 16.

8. حقوق فراموش شده امام زمان، ص 44.

9. ويژه نامة شمس ولايت، سال 1379، ص 103.

10. حقوق فراموش شده امام زمان، ص 44.

11. همان، ص 45.

12. سوره فتح (48) آيه 29.

تربت زهرا(س)

مرغ دل يك بام دارد، دو هوا

گه مدينه مي رود، گه كربلا

اين اسير بند «قاف» و «شين» و «عين»،

گاه مي گويد حسن، گاهي حسين

مي پرد گاهي به گلزار بقيع

مي نشيند پشت ديوار بقيع

مي زند سر بر سر زانوي دين

اشك ريزان در غم بانوي دين

عرضه مي دارد كه اي شهر رسول!

در كجا مخفي بود قبر بتول؟

از تمام نخل ها پرسيده ام

آري! امّا پاسخي نشنيده ام

يا اميرالمؤمنين! روحي فداك

آسمان را دفن كردي زير خاك

آه را در دل نهان كردي، چرا؟

ماه را در گِل نهان كردي، چرا؟

يا علي جان! تربت زهرا كجاست؟

يادگار غربت زهرا كجاست؟

تا

ز نورش ديده را شيون كنم

بر مزارش شعله ها بر تن كنم

آه از آن ساعت كه آتش در گرفت

جام را از ساقي كوثر گرفت

ياد پهلويش نمازم را شكست

فرصت راز و نيازم را شكست

آهِ زهرا تا ابد جاري بُوَد

دست مولا تشنة ياري بُوَد مرحوم محمدرضا آقاسي

رابطة انتظار و بهداشت رواني

مسعود آذربايجاني

مفهوم انتظار _ به ويژه انتظار ظهور حضرت امام مهدي(عج) _ در چارچوب مهدويت و امامت معنا مي يابد و جدا از مجموعة باورهاي اسلامي نيست. اعتقاد به مهدويت و انتظار، در رأس هرم اعتقادي شيعه قرار گرفته است. بنابراين، رابطة انتظار و بهداشت روان، مبتني بر ارتباط دين و باورهاي ديني با بهداشت روان است. باورهاي ديني از راه هاي تغذية روحي، تفسير معناي زندگي، ايجاد حسّ انسجام، تخلية هيجاني و ...، زمينه هاي آرامش و بهداشت رواني را فراهم مي كند. در اين مقاله برآنيم تا از «ارتباط انتظار و ابعاد روان شناختي آن با بهداشت روان» بحث كنيم؛ موضوعي كه در درون مفهوم كلي بهداشت جاي مي گيرد و ناظر بر توانايي كامل براي ايفاي نقش هاي اجتماعي، رواني و جسمي است.

از لحاظ روان شناختي، انتظار امام معصوم(ع) حالت هاي زير را در انسان پديد مي آورد: 1. اميد

انتظار نور سپيد، بارقة اميد را در دل انسان زنده مي كند:

و أشرقت الأرض بنور ربّها.1

و زمين [در آن روز] به نور پروردگارش روشن مي شود....

امام علي(ع) فرمود:

مردم! در واپسين حركت تاريخ و آخرالزمان، بزرگ مردي از فرزندانم ظهور مي كند. هنگامي كه پرچمش به اهتزاز درآيد، شرق و غرب جهان را روشن سازد. با ظهورش موجي از شادي و نور، عالم گستر مي گردد.2

اميدواري در جايي است كه امكان نوميدي وجود دارد و يا مي تواند پديدار شود. اميد،

معطوف به نجات است و خروج از ظلمات، مرض، جدايي، غربت يا بندگي را شامل مي شود. اميد، توكل به غلبة نهايي حق و عشق الهي است. اميدواري، موجب جلوگيري از يأس و سرخوردگي مي شود.

اميد بيشتر در بعد شناختي انسان مؤثّر است و در سه محور اهداف، بينش و تفكّر نمايان مي گردد:

1 _ 1. اهداف: مسير حركت انسان را اهدافش مشخّص مي كند. اميد در زندگي انسان، موجب مي شود تا بتواند براي خود اهدافي را در نظر بگيرد. انسان منتظر، با اميد به ظهور نور و عدالت _ در حقيقت _

اهداف كلان زندگي خود و جامعه را، با رويكرد به نصرت الهي3 پيروزي و بهروزي و غلبه حق بر باطل4، گسترش عدالت: «يملأ الله الأرض به قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً.»5 و بالاخره فراگيري هدايت، لطف و رحمت6 مشخّص مي كند.

2 _ 1. بينش: پس از تعيين اهداف كلان، اميدواري، به انسان بينشي عطا مي كند كه در مسير خود بن بستي نمي بيند و همواره با خلاقيت و نوآوري راه هاي نويني را آزمون مي كند.

امام سجاد(ع) فرمود:

انتظار ظهور حضرت امام مهدي(عج) از بزرگ ترين گشايش ها است. اميد، هميشه دريچه هاي جديدي به روي انسان مي گشايد.7

3 _ 1. تفكّر: در مرحلة سوم، براي رسيدن به اهداف درازمدت (كلان) و كوتاه مدت (خرد) نيازمند برنامه ريزي و طراحي عملياتي هستيم تا بتوانيم از امكانات و سرمايه هاي موجود به نحو بهينه استفاده كنيم و گام به گام به مقصود نزديك شويم. اميد در اين مرحله نيز، موجب مي شود كه افكار خود را در راستاي اهداف موردنظر تمركز بخشيم و برنامه ريزي مطلوبي داشته باشيم. 2. آمادگي

انتظار، آمادگي براي استقبال و همراهي منتظر را مي طلبد و

بدون آن به بار نمي نشيند. بنابراين بايد در مسابقة آمادگي و سبقت جويي8 كه در ابعاد عملي، صبر، پارسايي و نظامي، نمايان مي شود شركت جست.

1 _ 2. صبر: آمادگي براي انتظار، به اين معنا است كه توانايي و بردباري بر تأخيرها و شكيبايي بر مشكلات ناشي از غيبت را داشته باشيم.

خداوند متعال مي فرمايد:

و لنبلونّكم بشيءٍ من الخوف و الجوع و نقصٍ من الأموال و الأنفس و الثمّرات و بشّر الصابرين.9

قطعاً همة شما را با چيزي از ترس، گرسنگي و كاهش در مال ها و جان ها و ميوه ها آزمايش مي كنيم، و بشارت ده به استقامت كنندگان.

صبر، بر امتحان و بلاهاي سخت، ترس، گرسنگي و فقدان عزيزان _ به ويژه بر مشكلات زمان غيبت و نزديك ظهور _ تفسير شده10 و استقامت در اين مشكلات، شرط آمادگي براي انتظار تا ظهور است.

2 _ 2. پارسايي: شرط دوم آمادگي، ايجاد تمهيدات اخلاقي و شايستگي هاي فردي براي همراهي حضرت است. در حقيقت، معناي انتظار و آمادگي براي ظهور، اين است كه انسان خود را از هرگونه قيد و بند (دروني و بيروني) آزاد سازد و سبك بار و سبك بال آمادة حركت باشد و اين امر، مستلزم پارسايي، زهد و تقوا است و شايستگي در پرتو عمل صالح مي خواهد.

امام صادق(ع) فرمود:

براي صاحب الامر، غيبتي طولاني است. در اين دوران، هركس بايد تقوا پيشه سازد و به دين خود چنگ زند.11

هم چنين مي فرمايد:

هركس دوست دارد، در شمار اصحاب حضرت قائم باشد، بايد منتظر باشد و پارسايي پيشه سازد و به اخلاق نيكو رفتار كند.12

آيات سورة عصر نيز دربارة حضرت امام مهدي(ع) تأويل شده است.13

3 _ 2. نظامي: بعد سوم از آمادگي، ايجاد آمادگي هاي جسماني و فراهم آوردن

ابزار و وسايل مناسب (ساز و برگ نظامي) براي مبارزه و تقابل با دشمنان است.

امام كاظم(ع) فرمود:

هر كس اسبي را به انتظار امر ما نگاه دارد و به سبب آن، دشمنان ما را خشمگين سازد، در حالي كه منسوب به ما است؛ خداوند روزي اش را فراخ گرداند و به او شرح صدر عطا كند و او را به آرزويش برساند و در رسيدن به خواسته هايش ياري كند14.

اسب _ احتمالاً _ به عنوان تمثيلي از تمهيدات نظامي متناسب است كه بايد در هر زمان _ مطابق با شرايط و مقتضيات _ فراهم گردد. 3. اشتياق

ابعاد عاطفي انتظار كه در حقيقت نقطة اوج انتظار و گرمي و حرارت آن به شمار مي آيد، اشتياق است. منتظر كسي است كه چون خاكِ تشنه نيازمند آب است:

قل أرأيتم إن أصبح ماؤكم غوراً فمن يأتيكم بماءٍ معين.15

بگو: به من خبر دهيد، اگر آب هاي [سرزمين] شما در زمين فرو رود، چه كسي مي تواند آب جاري و گوارا در دسترس شما قرار دهد.

اين احساسات و عواطف در ابعاد زير تجلي مي يابد:

1 _ 3. محبت: امام رضا(ع) فرمود:

امام همدم و رفيق، پدر و مهربان... است.16

جانم فداي تو اي ناپيدايي كه از ما بيرون نيست!17

چقدر بر من جانكاه است كه مردم را ببينم، اما تو ديده نشوي و هيچ گونه صدا و سخني از تو نشنوم.18

2 _ 3. شور طلب: منتظر، كسي است كه به دنبال يار مي گردد و با شور و شوق همه جا را در طلبش جست و جو مي كند:

اي كاش مي دانستم در چه جايي منزل گرفته اي و چه سرزمين و مكاني تو را در بر گرفته است! آيا در كوه رضوي هستي و يا در

جاي ديگر و يا در ذي طوي هستي....19

كسي كه گم شده اي دارد و مدعي عشق و محبت است، آيا از او پذيرفته است كه هيچ گاه در طلب گم شده اش بر نيامده باشد؟

3 _ 3. چشم به راه بودن: منتظر واقعي كسي است كه براي رسيدن يار، لحظه شماري مي كند؛ يعني به او عشق مي ورزد، با او سخن مي گويد و با چشم هاي نگران و رمق ديده، به دوردست مي نگرد كه شايد او را ببيند و بيابد:

سلام بر تو آن گاه كه مي ايستي، سلام بر تو آن گاه كه مي نشيني، سلام بر تو هنگامي كه قرآن مي خواني و بيان مي كني، آن گاه كه نماز مي گزاري و قنوت مي بندي، سلام بر تو چون به ركوع مي روي و سجده مي كني. يعني در همة احوال دلم با تو و چشمم به راه تو است.20

امام صادق(ع) فرمود:

هر كس دوست دارد در شمار اصحاب حضرت باشد، بايد چشم به راه باشد و پارسايي پيشه سازد21.

با نگاهي گذرا به محور اول (اميد) نقش مؤثر انتظار بر بهداشت روان؛ از جمله ضوابط تشخيص افسردگي بر اساس «dsm4»22 روشن مي گردد.

وجود افسردگي خُلقي در تمام روز و بيشتر اوقات، مشكلات تمركز ذهني يا تصميم گيري، احساس نااميدي، كاهش مشخص رغبت يا لذت در تمام يا تقريباً همه فعاليت ها از آن جمله اند.

بديهي است، اين علايم در تقابل جدي با اميدواري و داشتن اهداف روشن، بينش مثبت و تفكر در جهت برنامه ريزي است؛ به عبارت ديگر، انتظار _ به ويژه مؤلفة اميدواري آن _ يك شيوة پيش گيرانه براي بيماري هاي رواني حاد، مثل افسردگي است و از اين جهت، مي تواند زمينه ساز بهداشت روان باشد.

افزون بر اين، مروري بر روان شناسي موفقيت _ كه در حقيقت همان مرتبة ارتقا

در بهداشت روان است _ معلوم مي سازد كه از مهم ترين اركان آن، داشتن بينش مثبت، اهداف بلند و متعالي و نيز برنامه اي براي رسيدن به آن ها است، مهم تر از اين ها، تصحيح و تنظيم فكر و باورها براي رسيدن به اهداف و آرزوهاي موردنظر است.23

به طور كلي، در مواجهه با مسائل زندگي و رسيدن به موفقيت _ به ويژه در مشكلات _ به دو دسته از عوامل نيازمنديم:

نخست، فراهم آمدن اسباب طبيعي؛ دوم، شرايط رواني خاصي كه بتوانيم با مسائل بهتر روبه رو شويم كه معمولاً به اولياي الهي فراهم مي گردد. گاهي سستيِ اراده، ترس، غم، اضطراب و عدم اشراف كامل بر موقعيت باعث مي شود كه نتوانيم از راه حل هاي ممكن به شكل مطلوب بهره ببريم. توسل و توكل، باعث تقويت اراده و عدم تأثير عوامل مخلّ رواني مي شود.24

بنابراين، انتظار در ابعاد عاطفي آن؛ يعني اشتياق، محبت، شورِ طلب و چشم به راه بودن كه همگي مستلزم نوعي توسل و رابطة قلبي با حضرت است، به ويژه بر بهداشت روان به معناي پيش گيري اوليه و ممانعت از بيماري ها و ارتقاي توان مندي ها در مقابله با استرس ها و اضطراب ها نقش مؤثري دارد.

در جمع بندي نهايي، نتيجه مي گيريم: انتظار در محورهاي سه گانة اميد (شناختي) آمادگي (رفتاري) و اشتياق (عاطفي) بر بهداشت روان در دو سطح پيش گيري اوليه و ارتقاي توان مندي ها مؤثر بوده است. البته جهت آزمون تجربي هر يك از موارد، مي توان موقعيت هاي عيني مناسبي ترتيب داد و اين رابطه را به آزمون گذاشت. پي نوشت ها:

? برگرفته از: گفتمان مهدويت (سخنراني ها و مقالات گفتمان چهارم)، مؤسسه فرهنگي انتظار نور.

1. زمر (39) آية 69: امام صادق(ع) «بنور ربها»را امام الارض.... مي نامند (تفسير قمي،

ج 2، ص 253).

2. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ج 2 ص 653، باب 57، ح 17.

3. يوسف (12) آية 110: حتي اذا استيأس الرّسل و ظنّو انّهم قد كذبوا جاءهم نصرنا فنجي من نّشاء و لا يرد بأسنا عن القوم المجرمين [پيامبران به دعوت خود، و دشمنان آن ها به مخالفت خود هم چنان ادامه دادند] تا آن گاه كه رسولان مأيوس شدند، و [مردم] گمان كردند كه به آنان دروغ گفته شده است؛ در اين هنگام، ياري ما به سراغ آن ها آمد؛ آنان را كه خواستيم نجات يافتند و مجازات و عذاب ما از قوم گنه گار بازگردانده نمي شود.

4. اعراف (7) آية 128: قال موسي لقومه استعينوا بالله و اصبروا انّ الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقّين. موسي(ع) به قوم خود گفت: از خدا ياري جوييد، و استقامت پيشه كنيد، كه زمين از آنِ خداست، و آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد، واگذار مي كند و سرانجام [نيك] براي پرهيزكاران است.

سورة انبياء (21)، آية 105: «و لقد كتبنا في الزّبورمن بعد الذّكر أنّ الارض يرثها عبادي الصّالحون». در «زبور» بعد از ذكر [تورات] نوشتيم: «بندگان شايسته ام وارث [حكومت] زمين خواهند شد.»

5. شيخ صدوق، همان، ج 1، ص 319، باب 31، ح 2.

6. سورة طه (20)، آية 135: «قل كلّ متربّص فتربّصوا فستعلمون من اصحاب الصّراط السّوي و مَنِ اهتدي» بگو: همه [ما و شما] در انتظاريم [ما در انتظار وعدة پيروزي، و شما در انتظار شكست ما] حال كه چنين است، انتظار بكشيد، اما به زودي مي دانيد چه كسي از اصحاب صراط مستقيم و چه كسي هدايت يافته

است.

سورة اسراء (17)، آية 8 : «عسي ربّكم أن يرحمكم و إن عدتم عدنا و جعلنا جهنّم للكافرين حصيرا». اميد است پرودگارتان به شما رحم كند. هرگاه برگرديد، ما هم باز مي گرديم و دزوخ را براي كافران، زندان سختي قرار داديم.

7. شيخ طوسي، الغيبه، ص 49. انتظار الفرج من اعظم الفرج

8. سورة بقره (2)، آية 148: «و لكلّ وجههٌ هو مولّيها فاستبقوا الخيرات أين ما تكونوا يأت بكم اللّه جميعاً انّ الله علي كلّ شيءٍ قدير». هر طايفه اي قبله اي دارد كه خداوند آن را تعيين كرده است؛[بنابراين، زياد دربارة قبله گفت و گو نكنيد و به جاي آن] در نيكي ها و اعمال خير، بر يكديگر سبقت جوييد. هر جا باشيد، خداوند همه شما را [براي پاداش و كيفر در برابر اعمال نيك و بد، در روز رستاخيز] حاضر مي كند، زيرا او بر هر كاري تواناست.

9. سورة بقره (2)، آية 155.

10. شيخ صدوق، همان، ج 6 ، ص 346، باب 1، ح 5: ق « قال الامام الصادق(ع): انّ لصاحب هذاالامر غيبةً فليتق الله عبد وليتمسّك بدينه».

11. نعماني، محمدبن ابراهيم، الغيبه، ص 250، باب 14، ح 5.

12. همان، ص 200، باب 11، ح 16: قال الامام الصادق(ع): من سرّ أن يكون من أصحاب القائم فلينتظر وليعمل بالورع و محاسن الاخلاق.

13. سورة عصر (103)، آيه 3 (شيخ صدوق، همان، ج 2، ص 656، باب 58، ح 1). امام صادق(ع) آية: إلاّ الذين آمنوا... را به آياتنا، .. و عملوا الصالحات.... را به «مواسات الاخوان»، ... و تواصوا بالحق.... را به «الامامه» و... و تواصوا بالصبر را به «في الفتره» تأويل كرده است.

14.شيخ كليني، كافي، ج 6، ص 535، ح 1، كتاب

الدواجن: قال الامام الكاظم(ع):... من ارتبط دابّة متوقّعاً به أمرنا و يغيظ به عدوّنا و هو منسوب الينا ادرالله رزقه و شرح صدره و بلغه أمله و كان عوناً علي حوائجه.

15. سورة ملك (67)، آية 30.

16. شيخ كليني، كافي، ج 1، ص 198، ح 1. ألأنيس الرفيق و الوالد الشفيق و الأخ الشفيق...

17. سيد بن طاووس، اقبال الاعمال، ص 298، مفاتيح الجنان، دعاي ندبه. بنفسي أنت من مغيب لم يخل منا...

شيخ طبرسي، الاحتجاج، ج 2، ص 492، مفاتيح الجنان، زيارت آل ياسين.

18. عزيز علي أن أري الخلق و لا تري و لا أسمع لك حسيساً و لا نجوي

19. ليت شعري أين استقرت بك النوي بل أي أرض تقلك أو ثري أبرضوي أم غيرها أم ذي طوي...

20. السلام عليك حين تقوم السلام عليك حين تقعد السلام عليك حين تقرء و تبين السلام عليك حين تصلي و تقنت السلام عليك حين تركع و تسجد....

21. محمدبن ابراهيم نعماني، همان، ص 200، باب 11، ح 16.

22. پريرخ دادستان، روان شناسي مرضي تحولي، ج1، ص 292 _ 298؛ نصرت الله پور افكاري، طبقه بندي اختلافات رواني، ص 141.

23. ر.ك: آزمنديان، عليرضا، تكنولوژي فكر.

24. ام. ديماتئو، رابين، روان شناسي سلامت، ج 2، ترجمة سيد مهدي موسوي اصل و ديگران، ص 762 _ 759. ماهنامه موعود شماره 76

شعر و ادب

مهربان من بيا

خم شد از جور خزان، پشت توان من، بيا

اي بهار دلگشا، باغ و جنان من بيا

اي گل زيباي نرگس از غم جانسوز تو

مي چكد خون از دو چشم خونفشان من بيا

عاشق زار تو بودن كار هر شوريده نيست

از شرار عشق سوزد استخوان من بيا

طائر گلزار عشقم، پاي در زنجير عشق

اي براي پر گشودن آسمان من

بيا

خاك پايت توتياي چشم دل، اي نازنين!

خاك رويت قبله گاه و آستان من بيا

باغ جان بي روي گل عطر طراوت كي دهد؟!

اي نثار روي تو، جان و جهان من بيا

ديگران را خرّمي گر سير باغ و گلشن است

چشم و ابروي تو باشد بوستان من بيا

بي تو _ اي گل! _ لحظه هاي عمر، بي حاصل گذشت

اي فدايت هستي و اين جسم و جان من بيا

كاروان عمر، مي تازد به تندي _ اي دريغ! _

حسرت ديدار بر دل، مهربان من، بيا

غم سراي بخت من در اشتياق پاي توست

چشم بر راه تو دارم، ميهمان من بيا

آتش هجر تو در دل شعله افروزد هنوز

كي سرآيد دور هجران، دلستان من بيا

بر غم شيرين عشقت، دل «رضا» شد اي نگار!

اي كه نامت هر زمان ورد زبان من بيا

رضا قاسم زاده (هادي شهر) وارث ذوالفقار

اي سبزتر از بهار، كي مي آيي؟

اي وارث ذوالفقار كي مي آيي؟

مجنون شده عالمي در اين صبر و قرار

خون شد دل انتظار، كِي مي آيي؟!

وحيد نقوسان تفرشي (تهران) شهسوار مكّه

با بهاران، ابر باران زا فراوان مي رسد

گل برويد در چمن، شور بهاران مي رسد

مدّتي _ اي دل! _ در آتشگاه هجران سوختي

خود طبيب دردِ بي درمانِ ياران مي رسد

از صبوري حربه بايد، در مصاف دشمنان

آذرخش خشم ما چون تير باران مي رسد

سربلندي پيشه كن در روزگار بي كسي

شهسوار مكّه با خيل سواران مي رسد

اي دل! اين درد جدايي را تحمّل بايدت

صبح فردايي، قرار بي قراران مي رسد

در نماز شب براي يار، نذر روزه كن

آن عزيز جان براي روزه داران مي رسد

گر شكست آيينة طالع به سنگ دشمنان

غم مخور! آيينه دار سوگواران مي رسد

در مصلّاي دل خود با «پريشان» ندبه خوان

از كران باور اميّدواران مي رسد محمّد حسن حجّتي

(پريشان)

بيا اي گل نرگس

بيا! كه شيشه دل ها زِ غم شكسته كنون

شفق، دو دستِ فلق را،

زِ پشت، بسته كنون

به بندِ سردِ زمستان، بهار، زنجير است

بيا كه فرصتِ فردا به آمدن، دير است

شبانِ برفيِ قطب اَرچه سرد و تاريك است،

اميد دار به دل، كان سپيده نزديك است

امان ازين دلِ بي تاب و بُغضِ تنهايي

چه مي شود ز افق هايِ دور بازآيي؟

تمامِ دل خوشي ام در خزان، گُلِ قالي ست

و جايت اي گلِ نرگس درين خزان خالي ست

دو چشمِ منتظر امّا، غريب مي دهمت

قسم به پاكي «امّن يُجيب» مي دهَمَت!

به كوچه، دست جفا، دردناكيِ سيلي

به ميخ و آتش و پهلو، به صورتِ نيلي

به صبح و سجده، به محراب، تيغ و خون و به سر

به جامِ زَهر، به تشت و به پاره پاره جگر

به سر، به نيزه، به قرآن، لبانِ تشنه، به خون

سه شعبه تير و گلو، اوجِ خشم كين و جنون

به دست هايِ بريده، به جُرمِ مشكي آب

به زلف هايِ پريشانِ دختري بي تاب

به اشك هايِ يتيمان، به ناله هاي نزار

به كربلا كه هر آيينه مي شود تكرار

بيا كه بر دل انسان، قرار مي آيد

و با تو _ اي گل نرگس! _ بهار مي آيد

سجّاد كتابي (زنجان) بشارت

ديده بگشا رنگ و بوي آشنا دارد بهار

اين نگارستان، نشاني از خدا دارد بهار

لحظه اي در خلوت دل، هم تراز باغ باش

كز بُن هر لاله بشنو نينوا دارد بهار

در بهاري مي شكوفد، غنچة نرگس به باغ

اين بشارت از حريم مصطفي دارد بهار

وين شقايق هاي خونين، داغ ها دارد به دل

كز غم بي باغباني ها، عزا دارد بهار

لاله ها نشكفته پرپر گشته از بار خزان

زين شكسته قامتان، مهمان سرا دارد بهار

يك بهار ديگري آمد؛ گلستان، گل نكرد

كه در اين ماتم سرا، شيرين ادا دارد بهار

سير اين گلگشت كردم، از بهاران تا به دي

ديدم از هجران، شراري جان گزا دارد بهار

بي رخ جانان، خزان آيد به چشم من بهار

پشت اين دروازه آخر كدخدا دارد بهار

خنده ها گل

مي كند در فصل فروردين ز شوق

عاقبت در فصل رنگين، آشنا دارد بهار

در بهار عاشقان، شعر «پريشان» گل كند

زين گلستان، سايه از بالا هُما دارد بهار محمّدحسن حجتي (پريشان)

غزل انتظار

اگر باران نبارد، آسمان دلگير خواهد ماند

زمين چون كودكي در انتظار شير خواهد ماند

اگر باران نبارد دشت، بي سجّاده خواهد شد

اگر باران نبارد رود، بي تفسير خواهد ماند

اگر باران نبارد، از عطش جنگل چه خواهد كرد؟

يقين همچون كويري تفته از تبخير خواهد ماند

اگر باران نبارد، سعي خورشيد و صفاي آب

به گِرد كعبة اين خاك، بي تأثير خواهد ماند

اگر باران نبارد ريشه ها _ اين بيشه هاي سبز!

به زندان سياهِ خاك، در زنجير خواهد ماند

اگر باران نبارد _ گرچه مي دانم كه مي بارد _

مدار فصل ها در امتداد تير خواهد ماند

اگر باران نبارد، بر شب _ آن باران نوراني _

پي تثبيت خود اين شام، بي شبگير خواهد ماند

ببار اي جاري همواره! اي باران نوراني!

به ديدار تو تا كي اين زمين پير، خواهد ماند؟ حميد واحدي (اروميه)

پايان يك شروع

_ يك نفر به اين تلفن جواب بده... كسي خانه نيست؟

مرد وقتي اين جمله را گفت، دست و صورت كف آلودش را به جريان زلال آب سپرد. دخترك به سرعت نمازش را سلام داد و به طرف تلفن دويد.

_ الو، بفرماييد! _ سلام، صدف، خانه اي؟ پس چرا گوشي را برنمي داري. ديگه داشتم قطع مي كردم.

_ سلام. مريم جون، تويي، داشتم نماز مي خواندم.

_ ببينم پدرت خانه است؟

_ آره، چطور مگه؟ تازه آمده...

_ خوبه، تو چه جرأتي داري، دختر! جلوي پدرت نماز هم مي خواني، مگر مسخره ات نمي كند؟

صدف گوشي را به دست ديگر داد و در حالي كه روي كاناپه، لم مي داد، گفت:

_ ببينم مريم جون، زنگ زدي، اين حرف ها را بگويي؟

_ نه، دختر جون،

مي خواستم بگويم قرار است بچّه ها را ببرند جمكران، البتّه دو هفته ديگر. ببينم اسم تو را هم بدهم يا نه؟

_ جمكران؟

اما لبش را گزيد. خيلي زود فهميد بي احتياطي كرده و ناخواسته، پدرش را از موضوع صحبتش مطلع كرده. گوشي را به دهانش نزديك تر كرد و آهسته گفت:

_ من خودم بعداً بهت زنگ مي زنم باشه؟

_ چي باشه؟

صدف با نگاه، پدرش را كه حوله به دست به طرف تلفن مي آمد، دنبال كرد، بي سر و صدا، انگشتش روي دكمة آيفن نشست و صداي مريم در فضاي اتاق پيچ خورد.

_ صدف، چرا خوابت برده، دختر. گفتي باشه، پس جمكران مي آيي هان، بابا، دختر! من مي گويم كه شجاع شدي، جرأت پيدا كردي. پدرت كه از جمكران چندشش مي شد، چطور، مي خواهي اجازه بگيري. نمي دانم والله. خدا پدر تو را هم عاقبت بخير كند. همه دين و ايمان دارند، بچّه هايشان ناخلف از آب در مي آيند. حال شما بر عكس است. پدرت بي دين و شماها...

مرد، گوشي را از دست لرزان صدف جدا كرد و به آغوش تلفن برگرداند. صورتش از خشم سرخ شده بود.

_ چند بار بگويم دوست ندارم با اين جور افراد، دوست باشي هان؟ اصلاً اين چادر چيه سرت كردي، باز هم داشتي ادابازي درمي آوردي بله؟ بلند شو برو بساطت را جمع كن. سريع!

صدف، چادر گلدارش را از سر برداشت، ملتمسانه به چشمان خشمگين پدر نگريست و گفت:

_ اما پدر! خواهش مي كنم. شما حتي يك بار نخواستي به حرف هاي من گوش كنيد. به صحبت هاي مادر، خاله و حتي عمه، پدر! اين قابل قبول نيست كه همة ما اشتباه بگوييم و تنها شما...

_ ساكت باش دختر! من با شما فرق مي كنم.

من وقتي با مكتب كمونيست آشنا شدم. يك جوان تحصيل كرده بودم. دوستان دانشگاهي ام مرا با آن آشنا كردند. آن وقت تو مي خواهي به قول خودت با صحبت و معجزه و عشق و اين حرف ها، مرا هدايت كني.

_ پدر! دوستان شما مال قبل از انقلابند و آن موقع احتمال اشتباه و ...

مرد، حوله را روي مبل، پرتاب كرد و با عصبانيت گفت:

_ مال هر موقع كه مي خواهد باشد. اشتباه من آن وقت بود كه مي گفتم، جهان آفريدگار و چه مي دانم، خدا، دارد و همه چيز روي يك حكمت و قاعده و نظم به وجود آمده... اما الآن مي فهمم، همه چيز، روي يك اتّفاق و تصادف بوده. همين و بس، تصادفي كه همه چيز را روي نظم موقّتي اما طولاني ايجاد كرده، مذهب و اعتقاد و اين حرف ها، حال آدم هاي...

صدف دستان سردش را به هم گره زده بود و نگاه اندوه بارش، همچنان به خشم پدر، نظر داشت؛

_ خواهش مي كنم، پدر! اعتقاد ما هر چند كه براي شما بي ارزش است، اما براي ما محترم است. طرز فكري كه شما ازآن صحبت مي كنيد، و اين همه سال خيلي سعي كرديد، ما را با آن تربيت كنيد، نوعي بي هويتّي و بي هدفي از زندگي است.

بحث هاي پي درپي، بر شعله هاي ناراحتي و اندوه پدر، دامن مي زد و سيگاري را از جيبش درآورد، فندك را روشن كرد و همچنان كه پايش را روي پاي ديگر مي گذاشت گفت:

صدف جان! اين قدر با من بحث نكن، باشد؟ من سال هاست با همين عقيده دارم زندگي مي كنم. سعي نكن يك روزه و يك هفته اي، با يك اتفاق، بتواني مرا عوض كني. به جاي اين صحبت هاي بي فايده، زودتر برو تو اتاقت،

مي خواهم استراحت كنم... حال عمه تعريفي نداشت و اعصابم سر جايش نيست.

صدف، چادرش را از روي صندلي برداشت، دوست نداشت حالا كه فرصتي پيدا شده، آن را به راحتي از دست بدهد:

_ پدر! با عقيده و با ايمان مي شود حتي از خدا خواست و دعا كرد، كه عمه سعيده خوب شود و ديگر نيازي نباشد كه هر روز، برويد بيمارستان. چطور بگم شما آن قدر به عقيدة اشتباه ونادرستتان اعتقاد پيدا كرديد كه حتي حاضر نيستيد عقيده هاي ديگر را بشنويد، حداقّل اين بار به خاطر عمه سعيده...

صداي پدر كمي بلند شد:

_ اي واي صدف! بس كن ديگر! اين قدر حرف هاي بي ربط نزن. دعا... دعا... عقيده... مطمئن باش عمه سعيده، بدون دعا هم خوب مي شود، شماها، فقط دلتان را خوش مي كنيد و مي گوييد چون دعا كرديد، خوب شد، مثلاً، شفا گرفت... حالا چرا مادرت نمي آيد بالا...؟

پدر، روي راحتي دراز كشيد و به دود سيگار كه اشكال درهم و برهمي را در فضا درست مي كرد، خيره شد؛ صداي غرولند كه رو به صدف بود، تمامي نداشت:

_ تا كسي رو مي بينند، از جمكران و چه مي دانم امام زمان (عج) حرف مي زنند، همين قدر كه دولا، راست شدن تو و مادرت را تحمّل مي كنم هم خيلي است... اين مادرت كجاست كه ببيند چه تربيت كرده، تاهست، خودش ولم نمي كند، وقتي هم كه دو دقيقه از دستش راحتم، دخترش را به جونم مي اندازد... براي اين اردوي چه مي دانم جمكران. رضايت نامه هم مي خواهي، مگر نه؟ وقتي پايت از آن جاها بريده شد، آن وقت اصلاح مي شوي.

_ باشد پدر! هر چه مي خواهيد بگوييد. اما مطمئن باشيد. اوضاع اين طور نمي ماند.

بغضش تركيد و با چشماني اشك بار، از سالن گذشت

و به اوّلين اتاق كه كنار اتاق پدر و مادرش بود، وارد شد. در را پشت سرش بست و تن خسته اش را به پايين سُر داد. قطرات اشك پاورچين روي صورت معصومش به راه افتاده بودند و گوشة لپش مي نشستند. مادر بعد از پارك كردن ماشين تازه وارد سالن شده بود و صداي صحبت كردنش را با پدر مي شنيد... خودش را تا روي سجادة پهن وسط اتاق كشاند. بغض گلوگيري راه نفسش را بند كرده بود. رعد و برق و به دنبال آن نم باران شروع شده بود و پردة حرير پنجرة اتاق صدف را بازي مي داد. دوست داشت، تا او هم مثل ابرهاي سياه به هم فشرده، خودش را در آن همه اشك هاي تلمبار شده، خالي كند و كرد:

_ اي خدا جون! به دادم برس. اي امام زمان (عج)! تو رو به هر كسي كه دوستش داري، كمكم كن. من به وجود تو اعتقاد دارم و مطمئنم كه زنده هستي و حضور داري. همان طور كه به زنده بودن خودم، شك ندارم. آقاجان! تو را دوست دارم. همان طور كه پدر و مادرم را دوست دارم و حتي بيشتر. چه مي شود آقاجان! اگر باباي من هم مثل پدر دوستانم يك ذرّه از عشق تو، در دلش لانه بكند. مثل بقية پدرها، با دخترش، به جمكران بيايد... وقتي اسم تو را مي شنود، بغضش ترك بردارد. از بزرگي و آقايي تو كم نخواهد شد اگر به من كه محتاج لطف و كمك تو هستم عنايتي بكني.

_ رعدي فرياد كشيد. قلبش سوخت. قطرات باران تا روي سجاده اش پاشيده مي شد. در اين وقت در روي پاشنه چرخيد، صدف به

سمت در سر چرخاند. ترسيد:

_ اوه، سلام مادر! شماييد.

_ سلام مادر جان! چي شد، ترسيدي؟ فكر كردي پدرت است؟

_ نمي دانم، راستش يك دفعه، رعد و برق، بعدش باد شديد و باران ... خب بگذريم، چه خبر؟ عمه چطور بود، بهتر شده؟

_ بحث رو عوض نكن صدف، ببينم، باز با پدرت بحث كردي، بله؟

صدف سجاده را تا زد و روي لبة تخت كنار مادرش نشست:

_ آخر، مادر جان! به جون خودم، اين عقده تو گلويم ماند كه يك دفعه پدر بگويد، برو اسمت رو بنويس براي جمكران. اين آرزو بر دلم ماند كه به نماز و عقيده هايم گير ندهد... تو كه خودت مي داني براي هر كاري كه بوي خدا و دين مي دهد، بايد تنم بلرزد كه مبادا پدر ببيند و خانه را كن فيكون كند...

مادر خستگي اش را پشت چهرة آرام بخش و مهربانش پنهان كرد و گفت:

_ درست مي گويي صدف جان اما بايد صبور باشي. خودت خوب مي داني. پدرت آن قدرها هم كه مي گويي، كاري به كارت ندارد. اين يك ماهه هم كه اين قدر عصبي شده، فقط به خاطر حال عمه سعيده است. از وقتي عمه بستري شده، اعصاب او هم خيلي به هم ريخته خوب طبيعي هم هست، چون همين يك خواهرو... فقط نمي دانم چطور بايدبه او بگوييم...

_ چي رو مادر؟ چيزي شده، هان؟ راستش را بگو؟

_ نه مادر! چيزي كه نشده، يعني فعلاً، چطور بگويم...

_ قطرات زلال اشك، ميان چشمان مادر حلقه زد.

_ صدف جان! مادر، اين قدر با پدرت بحث نكن، باشد!

_ مادر عمه طوري شده، امروز قرار بود، جواب آزمايش ها را بدهند، چي شد؟ ... تو رو خدا، بهم بگو چي شده؟...

كلافه شده بودند. باد شديد،

گويا مي خواست پرده را از سقف پايين بكشد. ديگر هيچ كدام نگران كثيف شدن پردة حرير سفيد اتاق نبودند.

_ من طاقتش رو دارم... بگو، خواهش مي كنم... نكند، حدس خاله پري درست بوده... هان؟ ... آره مادر... عمه سعيده سِل دارد... سِل... مادر به پهناي صورتش گريه كرد؛

_ آرام... آرام تر صدف... پدرت نبايد متوجه شود... مي داني بالاخره پس از مدت ها نتيجة قطعي و جواب آزمايشات امروز داده شد.

خودش را در آغوش مادر انداخت. پس از لحظه اي گريستن پرسيد.

_ پس آن سرفه هاي پي درپي و خلت هاي خوني، ضعف مداوم و رنگ و روي پريده... خودش هم مي داند؛ عمه را مي گويم؟

_ ظاهراً كه نه، خبر ندارد. پدرت هم چيزي نمي داند. قرار بود، اين موضوع بين من و خاله پري مخفي بماند. من فقط آمدم بگويم. اين روزها، خيلي با او هم صحبت نشو. سر به سرش نگذار. حساسيتش نسبت به گذشته بيشتر شده.

صدف جان! پدرت، آن قدر عمه سعيده را دوست دارد كه حاضر است براي خوب شدن او هر كاري بكند و اگر بفهمد پزشكان او را جواب كرده اند، اصلاً طاقت نمي آورد.

صدف سرش را از شانة مادر برداشت و با هم به بيرون از پنجره نگريستند. باد بي رحمانه، تازيانه اش را به سر و روي درختان باغچه مي زد و دستان نحيفشان را كه به التماس به سويش دراز شده بود، پس مي زد.

_ مادر، مي خواهم به خاله پري زنگ بزنم... مي خواهم مثل آن موقع هايي كه قلبم از زخم زبان هاي پدر جريحه دار مي شد و با سخن هاي خاله مرهم مي يافت الآن هم مي خواهم باهاش صحبت كنم و نهال ظريفم به وجود ريشه دار خاله، با آن اعتقادات قوي و پايدارش تكيه دهد و رشد كند...

_ نه

عزيزم، خاله هنوز تو راه است. بعيد مي دانم الآن به خانه رسيده باشد. هوا خراب است. تازه به اصرار من او را تا يك مسيري رسانديم. قبول نكرد و باقي راه را خودش رفت. اما صدف جان! ما فقط مي توانيم دعا كنيم، و صبر كنيم تا بلكه خداوند، كمك مان كند. پدرت هم دير يا زود موضوع را مي فهمد، شايد او بي طاقتي كند، اما من و تو، نه، نبايد فراموش كني كه ما به وجود خدا و حضور امام زمان (عج) اعتقاد داريم. و اين خيلي ارزش دارد... خيلي...

* * *

بيمارستان از جمعيت عيادت كنندگان موج مي زد. اتاق اختصاصي كه عمه در آن بستري بود، شبيه به سلول انفرادي بود با اين تفاوت كه درب سلول، باز بود و زنداني توان گريز را از دست داده بود. صدف پارچ بلور را از آب پر كرد و وقتي دسته گل نرگسي را درون آن گذاشت، آن را بوييد و روي ميز كنار تخت گذاشت. از وقتي آمده بودند، هيچ كس حرفي نمي زد. پدر، زودتر از آنكه فكرش را بكنند، از موضوع باخبر شده بود. صداي سرفه هاي خشك عمه تازه قطع شده بود. چشمان نيمه باز و خسته اش را به صدف و پدر و مادرش دوخت.

_ صدف جان! عمه بيا اين جا ببينم.

_ بله، عمه سعيده! چيزي مي خواهي، برايت بياورم.

_ نه، عمه جان! تو چقدر بزرگ شدي، براي خودت خانمي شدي ها. كي عروس مي شوي عمه؟

خسته شده بود. ديگر توان ادامة صحبت نداشت. لب فرو بست...

پدر، قطرات اشكش را پاك كرد، از جا بلند شد و كنار پنجره، خودش را به تماشا مشغول كرد. چون ستوني كه در هم شكسته

شده بود، رفته رفته فرو مي ريخت.

عمه بار ديگر پلك هاي خسته اش را از هم گشود:

_ سعيد! داداش!

_ جانم، سعيده! بگو چي مي خواهي؟

_ داداش! يادت نره براي عروسي صدف مرا دعوت كني؟ همين يك عمه رو دارد...

نفسش به سختي بالا مي آمد:

_ داداش! زن داداش! مي خواهم برايش سنگ تموم بگذارم...

_ حتماً، سعيده، مگر مي شود تو را يادمان بره... اصلاً بدون تو صفا ندارد...

بغض گلويش را گرفته بود. خوب مي دانست منظورش چيست. نمي خواست باور كند كه بايد با زندگي خداحافظي كند. آن هم به خاطر بيماري اي كه فكر كرد فقط در زمان هاي قديم، جان انسان ها را مي گرفت، نه در قرن بيست و يكم... باد، موزيانه از پنجرة نيمه باز خودش را به اتاق مي كشاند و گويا مي خواست با چنگال هاي نامرئي خود، پرده را از سقف پايين بكشد. صداي سرفه هاي پي درپي و بي جان در ميان هياهوي باد وغرش رعد گم مي شد. سعيده اين بار بغض آلود و گريان، پلك هاي كبودش را از هم گشود، لبان خشكيده و چسبناكش را به زحمت از هم باز كرد:

_ سعيد! كجا برام قبر گرفتي؟

مادر تا نزديك صورت او خم شد.

_ اِوا، سعيده خانم! اين چه حرفيه؟ ان شاءالله خوب مي شوي.

_ نه زن داداش، من كه همه چيز را مي دانم. دل كي رو مي خواهي خوش كني؟ خنده دار است نه؟! تو عصر پيشرفت و تكنولوژي، آدم از بيماري... پلك هاي سعيده، رنجور و بيمار، روي هم افتادند. حرفش تمام نشده بود. هم زمان كه خاله پري وارد اتاق شد، پدر نگران و وحشت زده، فرياد كشيد.

_ سعيده! چشمت را باز كن... تو را به آن خدايي كه قبولش داري. تو را به آن امام زماني كه حرفش را مي زني... سعيده... منم تنها

برادرت... صدف با چشماني از حدقه درآمده و لباني لرزان خودش را به زير محبت خاله پري كه مثل هميشه همچنان آرام بود، قرار داد... مادر كه براي خبر كردن پرستار رفته بود، حالا با او برگشته بود... رعدي در آسمان جيغ كشيد و باران به شدت به پنجرة اتاق برخورد مي كرد. خلت هاي خوني، از دور دهان تاروي بالش، جريان پيدا كرده بود...

_ .... از وقتي پرستارها آمده بودند. هيچكس حتي سعيد را به اتاق راه نمي دادند. از پشت در بسته، صداي خس خس سينه و ناله هاي ضعيفي شنيده مي شد. ساعت ملاقات گذشته بود و تنها، صداي قدم هاي سعيد كه براي چندمين بار طول سالن را طي مي كرد، چرت بخش را پاره مي كرد. خاله و صدف روي نيمكت سالن نشسته بودند و مادر، از پشت درب اتاق سرك مي كشيد. خاله پري از دوستان نزديك عمه سعيده و مادر بود و هم واسطة ازدواج مادر با پدر. گاه گاهي به بهانة ديدن دوستان، سري مي زد و اين ديدن ها صدف را به خاله و حتي خاله پري را به او وابسته كرده بود. خاله پري، آرام از داخل كيف كوچكش، مفاتيحي را درآورد. و همچنان كه ورق مي زد، زيرچشمي پدر را ورانداز كرد. پدر طرف ديگر، نشسته بود و هيچ كاري از دستش برنمي آمد و اين مستأصلش مي كرد. و زجرش مي داد. بالا صفحة مفاتيح نوشته بود؛

«استغاثه به حضرت مهدي(ع)» بعد آرام رو كرد به صدف و با مهرباني گفت:

_ ببين دخترم! اگر پدرت اهل دعا و نماز بود هان مي گفتم برود تو حياط زير باران، اين نماز و دعا را بخواند، خيلي جواب مي دهد.

صدف چشم غرّه رفت.

_ نه

تو رو خدا، خاله پري! يك وقت چيزي بهش نگويي، اعصابش به هم ريخته است. يه چيزي بهتون مي گويد.

مادر جاي پدر كه دوباره داشت در سالن قدم مي زد، نشست. مفاتيح را ديد و گفت:

_ پري جان! دعايي، توسّلي بخوان، بلكه حالش خوب بشود. هر چي دكتر و پرستار است، ريختند تو اتاق. سيم پشت سيم مي كنند تو حلقش.

_ امام زمان ما، حيّ و حاضر است. دعاي فرج مي خوانم. بلكه گشايشي پيدا بشود. نمي دانم... شايد هم برايش نذر جمكران كردم. هان؟ چشمان صدف برق زد.

_ آره خاله پري، خوبه، به جان خودم خوبه. عمه سعيده، از خودمان است. حالش خوب بشود، حتماً مي آيد، مگر نه، مادر؟

_ قربون امام زمان بروم؟ خبرش را دارم پري جون، كه گاه گاهي با هم مي رفتيد جمكران... هر چي خودت مي داني؟...

... غروب دلگير پاييزي به حياط بيمارستان پا مي گذاشت كه پس از اصرارهاي فراوان پدر و مادر و خاله پري، سرانجام پزشك شيفت قبول كرد، تا ساعت 5 صبح، پدر به عنوان همراه بيايد و پيش عمه باشد. و اما حالا، استارت ماشين زده شد و ماشين سبك و تيز هيكل سنگين خود را به پيش راند. سكوت چون پرده اي اتاقك ماشين را فرا گرفته بود و كسي جرئت بر چيدن آن را نداشت... ماشين پشت چراغ قرمز، نيش ترمزي كرد و همين كه دوباره به حركت درآمد، سعيد آه جان سوزي بيرون داد و گفت:

_ خواهر بيچارة من! كي فكر مي كرد سِل بگيره و آرزوي ازدواج و بچه را به گور ببرد؟

_ سعيد ! اين چه حرفيه، هنوز كه طوري نشده؟

_ وقتي مُرد و رفت زيرخاك، آن وقت معلوم مي شود كه طوري شده؟

بله؟

صدف به كمك مادر شتافت:

_ مادر راست مي گويد، پدر! دعا مي كنيم، شايد خدا خواست و عمه خوب شد.

نگاه خشمگين سعيد از توي آئينه به روي صدف پاچيده شد؛

_ شماها هم كه تا حرف مي شود، زود مي گوييد دعا... دعا... خواهر من سل گرفته. مي دانيد يعني چه؟ يعني مرگ. او تا همين الان به لطف داروها زنده است. اي واي كه اگر مي دانستم چه شده، زودتر از اين ها مي بردمش خارج از كشور.

_ نه سعيد! قبول كن كه خواست خدا بوده كه هنوز زنده است. خيلي از بيماران لاعلاج بوده اند كه تا دم مرگ رفتند و شفا گرفتند... سعيد خشمش را سر دنده خالي كرد. پا روي گاز فشار داد و گفت:

_ خُب، پس چرا سعيده شفا نمي گيرد؟

_ مصلحت نيست.

_ همين؟ اگر سعيده بميرد، حتماً مصلحت خداي شما بوده، كه او بميرد، آره؟

مادر نفس عميقي كشيد، فكر كرد بحث كردن با او، حتي در اين موقع، بي فايده است. نگاهش را به مغازه هايي كه با فرا رسيدن شب، خود را زير لامپ هاي نئوني، جذاب مي كردند، خيره شد. اما طولي نكشيد كه سكوت حاكم، شكسته شد و اين بار با كلام خاله پري.

_ آقا سعيد! اگر من شفاي سعيده خانم را بگيرم چي؟

نگاه ها روي خاله پري، نشست. سعيد از توي آئينه، چهرة آرام خاله را ورانداز كرد و با پوز خندي پرسيد:

_ پس شما مي خواهيد سعيده را شفا بدهيد؟

_ نه، من فقط دعا مي كنم، متوسّل مي شوم. شفا دادن با كس ديگري است.

_ خيلي خوب شفا بدهيد.

خاله پرسيد:

_ خُب، در عوض شما چه مي كنيد؟

_ نمي دانم. براتون يه ماشين مي خرم، نمي دانم. اگر زيارت دوست داريد، همة شما را به سفر مي برم،

همان امام رضايي كه قبولش داريد خوبه؟

مادر با دلخوري گفت:

_ نه، سعيد، نخواستيم ما را جايي ببري. فقط من و صدف را راحت بگذار به اعتقاداتمان برسيم.

صدف هم از فرصت استفاده كرد:

_ هم ببر مشهد، هم جمكران، هم كاري به كار من و مادر نداشته باش.

پس همة نگاه ها روي لب هاي خاله، كشيده شد.

_ نه، شرط من اين است كه اگر سعيده خانم، خوب شد، شما بايد مسلمان شويد و خودتان اهل نماز و زيارت شويد.

سعيد نيش ترمزي كرد. صداي بوق ماشين هايي كه از كنارمان رد مي شدند و چپ چپ داخل ماشين را نگاه مي كردند، شنيده مي شد. همة حواسمان متوجه خاله و پدر شده بود.

_ من نمي فهمم، شما به مسلماني يا نامسلماني من چكار داريد؟ اگر مشهد نمي خواهيد، يه جاي ديگر، مكّه خوبه؟

_ نه آقا سعيد! من گفتم: اگر، سعيده شفا گرفت، اگر ضمناً حاضر نيستيد، به خاطر سعيده خانم...

_ سعيد فكري كرد و گفت:

_ خيلي خوب باشد. اگر مي شود يك شبه، حال يك بيمار بدحال را با مسلماني من خوب كرد، چرا كه نه؟ اين يك ريسك است. با اين بهانه، عقيدة شما را هم محك مي زنم.

ماشين بار ديگر به حركت درآمد.

* * *

آسمان صاف تنها با چند تكه ابر سفيد، چشم انداز زيبايي بود كه چشم هر بينده اي را به خود جلب مي كرد. اشك هايش را پاك كرد و پنجرة اتاقش را باز كرد تا صورتش در مسير حركت نسينم صبحگاهي نفسي تازه كند. پس به سمت تلفن رفت، سالن سكوت دلهره آوري داشت... گوشي را برداشت. نمي خواست صحبتش را با گريه شروع كند، آب دهانش را فرو برد. و دكمة حافظه را فشار

داد:

_ الو! سلام خاله پري!

_ سلام صدف جان! حالت خوبه؟

نتوانست خودش را كنترل كند و زد زير گريه؟

_ عمه ام، عمه ام.

_ صدف جان! حرف بزن، پس چرا گريه مي كني؟ عمه ات طوري شده؟

_ نه، يعني نمي دونم. مامان و بابا از صبح زود رفتند بيمارستان. راستش، ديشب كه آمديم خانه، پدر همه اش به فكر حرف هاي شما بود. مادر مي گفت تا نصف شب بيدار بود. آخر هم، دلش طاقت نمي آورد و نيمه شب زنگ مي زند بيمارستان، كه مي گويند، حال عمه خيلي بد شده و بردنش CCU .

_ خب ان شاءالله خوب مي شود، تو چرا گريه مي كني؟

_ مي داني، خاله پري، من ديشب، خواب عجيبي ديدم. خيلي سعي كردم، جلوي خودم را بگيرم و گريه نكنم. اما حتي نتوانستم كمي صبر كنم، مرا ببخشيد و بي آن كه منتظر جواب بماند، شروع كرد به تعريف خوابش.

_ خواب ديدم ميان انبوه جمعيتي قرار گرفته بودم كه همگي به سوي نقطه اي نامعلوم مي دويدند. من هم متأثر از آن ها، همچنان كه چادر گلدار نمازم را بر سر داشتم، شروع كردم به دويدن. تا اين كه، مقابلم زميني را ديدم كه به من الهام شد، آن زمين متعلّق به صاحب الزمان(عج) است. با آمدن نام حضرت (عج)، خاله پري بغض آلود پرسيد:

_ صدف جان! بيشتر توضيح بده، چه جور زميني بود؟

_ مثل همة زمين ها، چيز خاصّي نداشت، وقتي قدم بر روي آن زمين گذاشتم، احساس كردم وارد حصار امن و حائلي خاص شده ام. هوا، نه سرد و نه گرم بود و نه صاف. همه چيز بسيار لطيف و دلنشين بود. خوب كه دقت كردم، وسط آن زمين خاكي، اتاقكي خشتي را ديدم كه چند خانم، با چادر مشكي

بر سر، دور هم نشسته بودند و مشغول خواندن قرآن بودند. همين كه سرم را به عقب برگردانم چشمم افتاد به چاهي كه جمعيت چون نگيني آن را در بر گرفته بود. خاله گوش مي كني؟

_ آره عزيزم، بگو، دارم مي شنوم.

از بعضي افراد كنار چاه، شنيدم كه مي گفتند، چاه، خيلي وقت است، خشك شده، نزديك تر رفتم. دستانم را به لبة آن گرفتم. نگاهم از ديواره هاي آن تا انتها پايين رفت. اما راستي، حتي قطره آبي هم نداشت. گويا آئينه كوير بود و نگاهم تشنه تر از چاه بالا آمد. وقتي سر بلند كردم با تعجب عمه سعيده را كنار چاه ديدم كه نشسته.

صدف به اين جا كه رسيد، زبانش بند آمده بود. گويا، تصاويري را مي ديد كه قادر به بيان و توصيفش نبود. نفسي تازه كرد و ادامه داد:

_ همين كه عمه سعيده، سر در چاه خشكيده كرد، ناگهان آب، خنك و زلال از درون چاه فوران كرد. بالا آمد. چاه پر آب شد. پر آب، عمه با خنده رو به من كرد و گفت:

_ صدف! من شفا گرفتم... شفا...

هق هق گرية صدف از پشت تلفن، خاله پري را هم گريان كرده بود. پس بريده بريده ملتسانه پرسيد:

_ خاله پري! تعبير اين خواب خوبه؟ مگر نه؟

_ معلوم است عزيزم. كاملاً واضح است. ان شاءالله كه عمه ات شفا گرفته است.

_ پس تو را به آن كسي كه دوستش داري، خاله! بگو چه دعايي كردي؟

_ چرا فكر مي كني كه حتماً من دعا كردم. شايد مادرت، خودت؟

صدف حرفش را قطع كرد و گفت:

_ شما خودتان ديشب تو ماشين از بابا قول گرفتيد،...

خاله پري كه لرزش صدايش، از گريستن او خبر مي داد، گفت:

_

آخر، صدف جان! من كي باشم كه بخواهم شفاي مريضي را بگيرم، هر چه هست به مهرباني مولا برمي گردد. راستش، ديشب وقتي شما مرا به خانه رسانديد و رفتيد. وضو گرفتم و كمي با آقايم، صحبت كردم. به آقا و سرورم گفتم: كه: من نزد تو هيچ آبرويي ندارم. اما با اين حال از تو خواهشي دارم و آن اين كه به خاطر اسلام و براي اثبات حقانيت حضور خودت و اين كه زنده هستي و ناظر بر اعمال ما، سعيده را شفا بدهي.

گفتم: آقاجان! يا صاحب الزّمان (عج)! اگر شفا بدهي يا نه، تأثيري در امامت و آقايي شما ندارد و ذرّه اي از ارادت ما به تو كم نخواهد شد. اما از تو مي خواهم تا به بهانة عنايت و لطف تو، يك نفر به جمع شيعيان تو افزوده شود و هم ما كه معتقد به توييم از پرتوهاي نوازشگرت، بهره مند شويم.

صدف جان! من كسي نيستم. تنها با امامم، راحت حرف دلم را گفتم. اين كه من اتمام حجت ها را كرده ام و حالا نوبت توست كه دست در راه مانده اي را بگيري و از زندگي بي قيدي كه گرفتارش شده، رهايش بخشي.

ديگر نتوانست ادامه دهد. ذكر توسّل، كارخودش را كرده بود...

* * *

سالن پذيرائي از عطرگل نرگس و ذكر نام حضرت ولي عصر(عج)، لب ريز شده بود. پدر از وقتي در بيمارستان با تعجب دكترها و پرستارها، روبرو شده بود و گفته بودند، گويا دستي از غيب حال سعيده را بهبود بخشيده و اين كه خود سعيده از وقتي كه بيمارستان را به مقصد خانه ترك مي كرد، چندين بار گفته بود:

_ نمي دانيد، خودم هم باورم نمي شد، فقط مي توانم همين را بگويم كه يك

دفعه، احساس سبكي كردم. مثل كبوتر، سبك بال و آزاد شدم: فقط دوست داشتم، به اين سو و آن سو بروم. حالم دگرگون شد. پلك هايم باز و چشمم روشن شد...

_ خاله پري و مادر كنار هم نشسته بودند و دود اسفند، تمام محوطة حياط، بالكن و اتاق خواب ها را پر كرده بود... پدر و عمه سعيده روي صندلي روبه روي مادر و خاله، نشسته بودند، هر كسي ازچيزي صحبت مي كرد. صدف در قسمت نشيمن سالن بود. روي كاناپه لم داد و آرام گوشي را برداشت و همان طور كه شماره مي گرفت، تصوير چشمان گريان پدر همراه با صحبت هايش توجه اش را جلب كرد:

_ مي بينيد، پري خانم! بيش از بيست سال پيش وقتي با كمونيستي آشنا شدم و نماز خواندن را كنار گذاشتم. احساس كردم، پشتم به يك باره خالي شد. اما آن را گذاشتم به حساب ترك عادت چندين ساله. و وقتي رفته رفته، همة چيز زندگي ام را روي حساب لامذهبي، بنا مي كردم. هيچ گاه فكرنمي كردم، زماني برسد كه به خط پايان آن راه برسم. و امروز با عنايتي از طرف حضرت صاحب الزمان(عج) به پايان آن شروع اشتباه رسيدم. به پايان ظلمت و گمراهي. صدف شماره را گرفت و منتظر ماند تا پس از شنيدن بوق، پيام خود را براي مريم ارسال كند.

_ الو، مريم جان، سلام! صدف هستم. مي خواستم لطف كني و براي اردوي جمكران اسم مرا هم بنويسي. اگر خدا بخواهد مي آيم، البته با يك رضايت نامة كتبي از پدرم... شيداسادات آرامي

ماهنامه موعود شماره 76 پي نوشت:

? اين داستان بر اساس ماجرايي واقعي

فضليت دعاي ندبه

روستاي صالح آباد متعلق به من و چند شريكم بود. عده اي تصميم گرفتند روستا را از ما به

زور بگيرند و گروهي را به سوي ما فرستادند و هر چه صحبت كرديم سودي نداشت. عريضه اي براي امام زمان(ع) نوشتم و آن را در جوي آبي رها كردم و به «تخت فولاد» رفتم و دعاي ندبه را با تضرّع و گريه خواندم و چند بار تكرار كردم:

اي فرزند احمد آيا به سوي تو راهي هست كه ملاقات شوي؟ صدرالاسلام همداني در كتاب تكليف الأنام مي نويسد:

از خواص دعاي ندبه اين است كه هرگاه در جايي با حضور قلب و اخلاص تمام و توجه به مضامين عالي آن خوانده شود عنايت و توجه امام زمان(ع) را به آن مكان جلب مي كند بلكه باعث حضور حضرت(ع) در آنجا مي گردد چنان كه در بعضي جاها اتفاق افتاده است. آيت الله شيخ علي اكبر نهاوندي(ره) در كتاب العبقري الحسان آورده است: در نوشته هاي حجت الاسلام حاج شيخ مهدي كه از كتاب سيد جواد نقل كرده بود و او يكي از امام جماعت هاي مورد اطمينان در اصفهان و داراي مقامات عالي معنوي بود و آسمان بر راستگوتر از او سايه نيفكنده بود، ديدم كه چنين نگاشته بود: روستاي صالح آباد متعلق به من و چند شريكم بود. عده اي تصميم گرفتند روستا را از ما به زور بگيرند و گروهي را به سوي ما فرستادند و هر چه صحبت كرديم سودي نداشت. عريضه اي براي امام زمان(ع) نوشتم و آن را در جوي آبي رها كردم و به «تخت فولاد» رفتم و دعاي ندبه را با تضرّع و گريه خواندم و چند بار تكرار كردم:

اي فرزند احمد آيا به سوي تو راهي هست كه ملاقات شوي؟ يك دفعه صداي پاي اسبي را شنيدم و

عرب اسب سواري را ديدم كه به من نظري كرد و از ديده ام پنهان شد و قلبم با آن مشاهده آرام گرفت و راحت شد و اطمينان پيدا كردم كه كارم درست مي شود. شب بعد كارم به بهترين شكل درست شد؛ من, آن حضرت(ع) را بارها در خواب ديده ام و او به همين اوصاف بوده است. سيد رضا كه از علماي مورد اطمينان و اعتماد اصفهان است نقل مي كند: به خاطر قرض و فقر فراوان, به اموات متوسل شدم و از خداوند براي 200 نفر از آنان طلب مغفرت نمودم و آن ها را با اسم خاطر نشان ساختم؛ سپس به امام زمان(ع) متوسل شدم و بعضي از عبارت هاي دعاي ندبه مثل « هل اليك يابن أحمد سبيل فتلقي؛ اي فرزند احمد؛ آيا به سوي تو راهي هست كه ملاقات شوي؟» را خواندم؛ هنگام خواندن آن, نور خاصّي حجره ام را روشن كرد كه روشن تر از نور خورشيد بود و در همان روز برايم گشايش كاملي حاصل شد.

محدث نوري(ره) مي گويد: آقامحمّد كه شخصي مورد اطمينان و عادل و امين و مجاور حرم عسكريين(ع) است؛ از زبان مادرش كه از زنان صالحه و اهل عبادت بود، برايم چنين نقل كرد: روزي به همراه خانوادة مولا سلماسي در سرداب شريف بودم و آقا (ره) دعاي ندبه مي خواند و ما نيز به دنبال او مي خوانديم. او همچون فرد آشفته و حيران و محزون گريه مي كرد و مانند گرفتاران ضجّه مي زد و ما نيز با گرية او گريه مي كرديم و كسي غير از ما آن جا نبود. در همين حال بوديم كه بوي مشك در سرداب منتشر شد و فضاي سرداب را معطر

كرد و چنان شديد شد كه آن حالت از همة ما رفت و سكوت كرديم. «گويا بر سر ما پرنده اي است» و نمي توانيم حركت كنيم, يا حرفي بزنيم. حيران و متحيّر مانديم تا اين كه زمان اندكي گذشت و آن بوي خوش رفت و به حال اوّل برگشتيم و به باقي ماندة دعا مشغول شديم. وقتي به خانه بازگشتيم از آقا (ره) علت آن بوي خوش را پرسيدم, امتناع ورزيد و گفت: تو را چه به اين سوال؟ و به من جواب نداد. برادر برگزيده ام, عالم با وفا, و چراغ راه سالكين و عبادت پيشه گان آقا علي رضا اصفهاني(ره) چنين به من گفت: از همين آقاي بزرگوار روزي دربارة ديدارش با حضرت حجّت(ع) سئوال كردم و اعتقاد داشتم كه او هم مانند استادش سيد بحرالعلوم خدمت امام زمان(ره) شرفياب شده است _ ايشان همين جريان را حرف به حرف برايم تعريف كرد.

برترين ذكرها

روزي در خدمت حضرت آيت الله بهاءالديني(ره)، از مرحوم آيت الله آخوند ملاعلي همداني، دربارة فضيلت و اثر صلوات جريان ذيل نقل شد كه مرحوم آيت الله آخوند گفته است: فردي بود كه پيش ما مي آمد. زماني آمد، ديدم بوي خوشي از او استشمام مي كنم. بوي عطري كه من تا آن وقت چيزي به آن معطري نبوييده بودم. به او گفتم: عطر خوبي استعمال كرده اي گفت: من عطر نزده ام گفتم: پس جريان چيست؟ گفت: شبي نبي خاتم(ص) را در خواب ديدم. عده اي در خدمت حضرت عده اي بودند. حضرت فرمود: كدام يك از شما بيشتر به من درود و صلوات فرستاده اند؟ من كه دائم الصلوات هستم، خواستم بگويم و خود را معرفي كنم. امّا احتياط كردم و با

خود گفتم شايد از اين افراد كسي باشد كه بيش از من صلوات فرستاده باشد. مرتبة دوم نبي خاتم فرمودة خود را تكرار كرد. باز همان شبهه براي من پيش آمد. براي سومين بار حضرت فرمود. عرض كردم خودتان بفرماييد. فرمود: بيا جلو! نزديك رفتم. حضرت لب هاي مرا بوسيدند. از آن زمان، اين بوي خوش در من هست. مرحوم آيت الله فرمود: هر گاه او پيش من مي آمد، آن بوي خوش را استشمام مي كردم و بالاتر اين كه، با در زدن او مي گويم در را باز كنيد! فلاني است. چون با در زدن او، بوي خوشي را استشمام مي كنم. آيت الله بهاءالديني پس از نقل اين ماجرا، در پاسخ فردي كه دربارة برتري ذكر صلوات پرسيده بود، بيان نمودند: ما به زيارت اهل قبور هم كه مي رويم، به جاي قرآن و حمد و سوره، صلوات مي فرستيم؛ سه صلوات به جاي يك حمد. چون همة خيرات از نبي خاتم است، « بنا عبدالله بنا عرف الله». عبادت و عرفان خدا، توسط ما به مردم رسيد. اگر ما نبوديم، خدا، عبادت و شناخته نمي شود. همة معنويات و معارف و علوم از آن حضرت است « لو لاك لما خلقت الافلاك» ماديات نيز به بركت آن وجود مقدس است. شافعي _ فقيه اهل سنت _ در شعر مشهورش مي گويد: اگر در نماز صلوات بر پيامبر و آلش نباشد، نماز درست نيست. يا آل بيت رسول حبّكم

فرضٌ من الله في القرآن انزله

كفاكم في عظيم القدر انكم

من لم يصل عليكم لاصلوة له امام صادق(ع) فرمود: روزي پيامبر(ص) به علي(ع) فرمود: آيا بشارت بدهم تو را؟ عرض كرد: بله يا رسول الله، تو هميشه بشارت دهنده اي.

پيامبر فرمود: جبرئيل به من خبر عجيبي داد. علي پرسيد چه بود آن خبر؟ فرمود: مرا خبر داد كه هر گاه فردي از امت من درود بر من بفرستد و آل و اهل بيت مرا نيز ياد كند، درهاي آسمان به روي او گشوده شود و ملائكه هفتاد صلوات و درود بر او مي فرستند و گناهان او مانند برگ درخت مي ريزد و خدا مي فرمايد: لبيك بندة من. اي ملائكة من! شما هفتاد صلوات بر او فرستاديد، من هفتصد درود و صلوات بر او مي فرستم. اما اگر صلوات بر من بفرستد و آل و اهل بيت مرا در صلوات ياد نكند، هفتاد پرده حجاب بين آن درود و آسمان قرار داده مي شود و خدا مي فرمايد: لالبيك و لاسعديك، اي ملائكه من! دعاي او را بالا نبريد، مگر اين كه اهل بيت پيامبر را در صلوات ياد كند. و اين حجاب و مانع هست تا اهل بيت مرا در صلوات به من ملحق كند. پي نوشت:

? برگرفته از: سيري در آفاق، يادنامة آيت الله بهاءالديني، ص 310.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109