دانستنی های ازدواج

مشخصات کتاب

سرشناسه: مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، 1388

عنوان و نام پدیدآور: دانستنی های ازدواج/ واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان.

مشخصات نشر: اصفهان: مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، 1388.

مشخصات ظاهری: نرم افزار تلفن همراه و رایانه

وضعیت فهرست نویسی: فیپا

موضوع: ازدواج-- اجتماعی

موضوع: جوان -- خانواده

موضوع: اجتماعی - عمومی

ص: 1

اهمیت ازدواج

اشاره

منبع: ترجمه المیزان ج 4 ص 493

علامه طباطبایی

بحث علمی (در به اره انتقال نسب و قرابت از طریق زنان، در اسلام)

رابطه نسب و خویشاوندی - یعنی همان رابطه ای که یک فرد از انسان را از جهت ولادت و اشتراک در رحم به فرد دیگر مرتبط می سازد، - اصل و ریشه رابطه طبیعی و تکوینی در پیدایش شعوب و قبائل است، و همین است که صفات و خصال نوشته شده در خون ها را با خون به هر جا که او برود می برد، مبدا آداب و رسوم و سنن قومی هم همین است، این رابطه است که وقتی با سایر عوامل و اسباب مؤثر مخلوط می شود، آن آداب و رسوم را پدید می آورد.

و مجتمعات بشری چه مترقی اش و چه عقب مانده اش یک نوع اعتنا به این رابطه دارند، که این اعتنا در بررسی سنن و قوانین اجتماعی فی الجمله مشهود است، نظیر قوانین نکاح وارث و امثال آن، و این جوامع در عین اینکه این اعتنا را دارند، با این همه همواره در این رابطه یعنی رابطه خویشاوندی دخل و تصرف نموده، زمانی آن را توسعه می دهند، و زمانی دیگر تنگ می کنند، تا ببینی مصلحتش که خاص مجتمع او است چه اقتضا کند، همچنان که در مباحث گذشته از نظر شما گذشت، و گفتیم غالب امت های سابق از یکسو اصلا برای زن قرابت رسمی قائل

ص: 2

نبودند، و از سوی دیگر برای پسر خوانده قرابت قائل می شدند، و فرزندی را که از دیگری متولد شده به خود ملحق می کردند، همچنانکه در اسلام نیز این دخل و تصرف ها را می بینیم، قرابت بین مسلمان و کافر محارب را از بین برده، شخص را که کافر است فرزند پدرش نمی داند که ارث پدر را به او نمی دهد، و نیز پسر فرزندی را منحصر در بستر زناشوئی کرده، فرزندی را که از نطفه مردی از راه زنا متولد شده فرزند آن مرد نمی داند، و از این قبیل تصرفات دیگر.

و از آنجایی که اسلام بر خلاف جوامعی که بدان اشاره شد برای زنان قرابت قائل است، و بدان جهت که آنان را شرکت تمام در اموال و حریت کامل در اراده و عمل داده که توضیح آن را در مباحث گذشته شنیدی، در نتیجه پسر و دختر خانواده در یک درجه از قرابت و رحم رسمی قرار گرفتند، و نیز پدر و مادر و برادر و خواهر و جد و جده و عمو و عمه و دائی و خاله به یک جور و به یک درجه خویشاوند شدند، و خود به خود رشته خویشاوندی و عمود نسب از ناحیه دختران و پسران نیز به درجه ای مساوی، پائین آمد یعنی همانطور که پسر پسر، پسر انسان بود پسر دختر نیز پسر انسان شد و همچنین هر چه پائین تر رود، یعنی نوه پسر انسان، با نوه دختر انسان به یک درجه با انسان مرتبط شدند، و همچنین در دختران یعنی دختر پسر و دختر دختر آدمی به طور مساوی دو دختر آدمی شدند، و احکام نکاح و

ص: 3

ارث نیز به همین منوال جاری شد، (یعنی همان طور که فرزندان طبقه اول آدمی دختر و پسرش ارث می برند، فرزندان طبقه دومش نیز ارث می برند، و همانطور که ازدواج با دختر حرام شد، ازدواج با دختر دختر نیز حرام شد).

و ما در سابق گفتیم که آیه تحریم که می فرماید:

"حرمت علیکم امهاتکم و بناتکم"

بر این معنا دلالت دارد، و لیکن متاسفانه دانشمندان اسلامی گذشته ما، در این مساله و نظایر

آن که مسائلی اجتماعی و حقوقی است کوتاهی کرده اند، و خیال کرده اند صرفا مساله ای لغوی است، به مراجعه و ارجاع به لغت خود را راحت می کردند، و گاهی بر سر معنای لغوی نزاعشان شدید می شد، عده ای معنای مثلا کلمه (ابن) را توسعه می دادند، و بعضی دیگر آن را تنگ می گرفتند، در حالی که همه آن حرف ها از اصل خطا بود.

و لذا می بینیم بعضی از آن علما گفته اند: آنچه ما از لغت در معنای بنوت (پسر بودن) می فهمیم، این است که باید از نسل پسر ما متولد شده باشد، اگر پسری از دختر ما و یا از دختر زاده ما متولد شده باشد، از نظر لغت پسر ما نیست، و از ناحیه دختر ما هر چه متولد شود (چه پسر و چه دختر) ملحق به پدر خودشان - یعنی داماد ما - می شوند، نه به ما که جد آن ها هستیم، عرب جدمی را پدر و جد نمی داند، و دختر زادگان را فرزندان آن جد نمی شمارد، و اما اینکه رسول خدا (ص) در به اره حسن و حسین (علیهما السلام) فرمود: این دو فرزند من امام امتند، چه قیام کنند و چه

ص: 4

قیام نکنند، و نیز در مواردی دیگر آن دو جناب را پسران خود خوانده، از باب احترام و تشریف بوده، نه اینکه به راستی دختر زادگان آن جناب فرزندان او باشند، آنگاه همین آقا برای اثبات نظریه خود شعر شاعر را آورده که گفت:

(بنونا به نوا ابنائنا و بناتنا

بنوهن ابناء الرجال الاباعد)

(یعنی پسران ما تنها پسرزادگان مایند و اما دختران ما پسرهاشان پسران مردم غریبه و بیگانه اند) نظیر این شعر بیت دیگر است که گفته:

(و انما امهات الناس اوعیة

مستودعات و للانساب آباء)

(یعنی مادران برای نسل بشر جنبه تخمدان و محفظه را دارند، و نسل بشر تنها به پدران منسوبند).

و این شخص طریق بحث را گم کرده، خیال کرده، بحث در مورد پدر فرزندی صرفا بحثی لغوی است، تا اگر عرب لفظ (ابن) را برای معنایی وضع کرد که شامل پسر دختر هم بشود آنوقت نتیجه بحث طوری دیگر شود، غفلت کرده از اینکه آثار و احکامی که در مجتمعات مختلف بشری - نه تنها در عرب - بر مساله پدری و فرزندی و امثال آن مترتب می شود، تابع لغات نیست بلکه تابع نوعی بنیه مجتمع و سننی دایر در آن است که چه بسا این احکام در اثر دگرگونی سنن و آداب دگرگون شود، در حالی که اصل لغت به حال خود باقی بماند، و این خود کاشف آن است که بحث یک بحث اجتماعی است و یا به یک بحث اجتماعی منتهی می شود، و صرفا بحثی لفظی و لغوی نیست.

آن شعری هم که سروده تنها شعر است، و شعر در بازار حقایق به یک

ص: 5

پشیز نمی ارزد

چون شعر چیزی به جز یک آرایش خیالی و مشاطه گری و همی نیست - تا بشود به هر چه شاعر گفته و هر یاوه سرایی که به هم بافته تکیه نمود، آن هم در مساله ای که قرآن که"قول فصل و ما هو بالهزل" است، در آن مداخله کرده.

و اما اینکه گفت پسران به پدران خود ملحقند، و به پدر مادرشان ملحق نمی شوند، بنا بر اینکه آن هم مساله ای لفظی و لغوی نباشد از فروع نسب نیست، تا نتیجه اش این باشد که رابطه نسبی بین پسر و دختر با مادر قطع شود، بلکه از فروع قیمومت مردان بر خانه و خانواده است، چون هزینه زندگی و تربیت فرزندان با مرد است (از این رو دختر مادام که در خانه پدر است تحت قیمومت پدر است، و وقتی به خانه شوهر رفت تحت قیمومت او قرار می گیرد، و وقتی خود او تحت قیمومت شوهر است فرزندانی هم که می آورد تحت قیمومت شوهر او خواهند بود، پس ملحق شدن فرزند به پدر از این بابت است، نه اینکه با مادرش هیچ خویشاوندی و رابطه نسبی نداشته باشد).

و سخن کوتاه اینکه همانطور که پدر رابطه نسبی را به پسر و دختر خود منتقل می کند مادر نیز منتقل می کند، و یکی از آثار روشن این انتقال در قانون اسلام مساله ارث و حرمت نکاح است، (یعنی اگر من به جز یک نبیره دختری اولادی و وارثی نداشته باشم او ارث مرا می برد و اگر او دختر باشد به من که جد مادری او هستم محرم است)، بله در این بین احکام و مسائل دیگری هست که

ص: 6

البته ملاک های خاصی دارد، مانند ملحق شدن فرزند، و مساله نفقه و مساله سهم خویشاوندان رسول خدا (ص) از خمس، که هر یک از این ها تابع ملاک و معیار خاص به خودش است.

بحث علمی دیگر (پیرامون حکمت ممنوعیت ازدواج های محرم در شرع مقدس اسلام)

نکاح و ازدواج از سنت های اجتماعی است که همواره و تا آنجا که تاریخ بشر حکایت می کند در مجتمعات بشری هر قسم مجتمعی که بوده دایر بوده، و این خود به تنهایی دلیل بر این است که ازدواج امری است فطری، (نه تحمیلی از ناحیه عادت و یا ضروریات زندگی و یا عوامل دیگر).

علاوه بر این یکی از محکم ترین دلیل ها بر فطری بودن ازدواج مجهز بودن ساختمان جسم (دو جنس نر و ماده) بشر به جهاز تناسل و توالد است، که توضیحش در این تفسیر مکرر داده شد و علاقه هر یک از این دو جنس به جذب جنس دیگر به سوی خود یکسان است، هر چند که زنان جهاز دیگری اضافه بر مردان در جسم و در روحشان دارند، در جسمشان جهاز شیر دادن، و در روحشان عواطف فطری ملایم و این بدان جهت است که تحمل مشقت اداره و تربیت فرزند بریشان شیرین شود.

علاوه بر آنچه گفته شد چیز دیگری در نهاد بشر نهفته شده که او را به سوی محبت و علاقمندی به اولاد می کشاند، و این حکم تکوینی را به وی می قبولاند که انسان با بقای نسلش باقی است، و باورش می دهد که زن برای مرد، و مرد برای زن مایه سکونت و آرامش است، و وادارش می سازد که بعد از احترام نهادن به

ص: 7

اصل مالکیت و اختصاص، اصل وراثت را محترم بشمارد، و مساله تاسیس خانه و خانواده را امری مقدس بشمارد.

و مجتمعاتی که این اصول و این احکام فطری را تا حدودی محترم می شمارند، چاره ای جز این ندارند، که سنت نکاح و ازدواج اختصاصی را به وجهی از وجوه بپذیرد، به این معنا که پذیرفته اند که نباید مردان و زنان طوری با هم آمیزش کنند که انساب و شجره دودمان آن ها در هم و بر هم شود، و خلاصه باید طوری به هم درآمیزند که هر کس معلوم شود پدرش کیست، هر چند که فرض کنیم بشر بتواند - به وسائل طبی از مضرات زنا یعنی فساد بهداشت عمومی و تباهی نیروی توالد جلوگیری کند، و خلاصه کلام اینکه اگر جوامع بشری ملتزم به ازدواج شده اند به خاطر حفظ انساب است هر چند که زنا، هم انساب را در هم و بر هم می کند، و هم انسان ها را به بیماری های مقاربتی مبتلا می سازد و گاهی نسل آدمی را قطع می کند، و در اثر زنا مردان و زنانی عقیم می گردند.

این ها اصول معتبره ای است که همه امت ها آن را محترم شمرده و کم و بیش در بین خود اجرا می کردند، حال یا یک زن را به یک مرد اختصاص می دادند، و یا بیشتر از یکی را هم تجویز می کردند، و یا به عکس یک مرد را به یک زن و یا چند مرد را به یک زن و یا چند مرد را به چند زن، بر حسب اختلافی که در سنن امت ها بوده، چون به هر تقدیر خاصیت نکاح را که همانا نوعی همزیستی و ملازمت بین

ص: 8

زن و شوهر است محترم می شمردند.

بنا بر این پس فحشا و سفاح که باعث قطع نسل و فساد انساب است از اولین اموری است که فطرت بشر که حکم به نکاح می کند با آن مخالف است و لذا آثار تنفر از آن همواره در بین امت های مختلف و مجتمعات گوناگون دیده می شود، حتی امت هایی که در آمیزش زن و مردش آزادی کامل دارد، و ارتباط های عاشقانه و شهوانی را زشت نمی داند، از این عمل خود وحشت دارد، و می بینید که برای خود قوانینی درست کرده اند، که در سایه آن، احکام انساب را به وجهی حفظ نمایند.

و انسان با اینکه به سنت نکاح اذعان و اعتقاد دارد، و با اینکه فطرتش او را به داشتن حد و مرزی در شهوترانی محکوم می کند، در عین حال طبع و شهوت او نمی گذارد نسبت به نکاح پای بند باشد، و مثلا به خواهر و مادر خود و یا به زن اجنبی و غیره دست درازی نکند، و یا زن به پدر و برادر و فرزند خود طمع نبندد، به شهادت اینکه تاریخ ازدواج مردان با مادران و خواهران و دختران و از این قبیل را در امت های بسیار بزرگ و مترقی (و البته منحط از نظر اخلاقی) ثبت کرده اخبار امروز نیز از تحقق زنا و گسترش آن در ملل متمدن امروز خبر می دهد، آن هم زنای با خواهر و برادر و پدر و دختر و از این قبیل.

آری طغیان شهوت، سرکش تر از آن است که حکم فطرت و عقل و یا رسوم و سنن اجتماعی بتواند آن را مهار کند، و آنهائی هم که با مادران

ص: 9

و خواهران و دختران خود ازدواج نمی کنند، نه از این بابت است که حکم فطرت به تنهائی مانعشان شده، بلکه از این جهت است که سنت قومی، سنتی که از نیاکان به ارث برده اند چنین اجازه ای به آنان نمی دهد.

و خواننده عزیز اگر بین قوانینی که در اسلام برای تنظیم امر ازدواج تشریع شده و سایر قوانین و سننی که در دنیا دایر و مطرح است مقایسه کند، و با دید انصاف در آن ها دقت نماید، خواهد دید که قانون اسلام دقیق ترین قانون است، و نسبت به تمامی شؤون احتیاط در حفظ انساب و سایر مصالح بشری و فطری، ضمانت بیشتری دارد، و نیز خواهد دید که آنچه قانون در امر نکاح و ملحقات آن تشریع کرده، برگشت همه اش به دو چیز است: حفظ انساب، یا بستن باب زنا.

پس از میان همه زنانی که ازدواج با آنان حرام شده، یک طایفه به خاطر حفظ انساب به طور مستقیم تحریم شده، و آن ازدواج (یا هم خوابگی و یا زنای) زنان شوهردار است، که به همین ملاحظه فلسفه حرمت ازدواج یک زن با چند مرد نیز روشن می شود، چون اگر زنی در یک زمان چند شوهر داشته باشد نطفه آن ها در رحم وی مخلوط گشته، فرزندی که به دنیا می آید معلوم نمی شود فرزند کدام شوهر است، همچنان که فلسفه عده طلاق و اینکه زن مطلقه باید قبل از اختیار همسر جدید سه حیض عده نگه دارد، روشن می شود، که به خاطر در هم و بر هم نشدن نطفه ها است.

و اما بقیه طوایفی که ازدواج با آن ها حرام شده یعنی همان چهارده صنفی که در آیات

ص: 10

تحریم آمده ملاک در حرمت ازدواجشان تنها سد باب زنا است، زیرا انسان از این نظر که فردی از مجتمع خانواده است بیشتر تماس و سر و کارش با همین چهارده صنف است، و اگر ازدواج با این ها تحریم نشده بود، کدام پهلوانی بود که بتواند خود را از زنای با آن ها نگه بدارد، با اینکه

می دانیم مصاحبت همیشگی و تماس بی پرده باعث می شود نفس سرکش در وراندازی فلان زن کمال توجه را داشته باشد، و فکرش در اینکه چه می شد من با او جمع می شدم تمرکز پیدا می کند، و همین تمرکز فکر میل و عواطف شهوانی را بیدار و شهوت را به هیجان در می آورد، و انسان را وادار می کند تا آنچه را که طبعش از آن لذت می برد به دست آورد، و نفسش تاب و توان را در برابر آن از دست می دهد، و معلوم است که وقتی انسان در اطراف قرقگاه، گوسفند بچراند، خطر داخل شدن در آن برای اش زیاد است.

لذا واجب می نمود که شارع اسلام تنها به نهی از زنای با این طوایف اکتفا نکند، چون همان طور که گفتیم مصاحبت دائمی و تکرار همه روزه هجوم وسوسه های نفسانی و حمله ور شدن هم بعد از هم نمی گذارد انسان با یک نهی خود را حفظ کند، بلکه واجب بود این چهارده طایفه تا ابد تحریم شوند، و افراد جامعه بر اساس این تربیت دینی بار بیایند، تا نفرت از چنین ازدواجی در دل ها مستقر شود، و تا به طور کلی از این آرزو که روزی فلان خواهر یا دختر به سن بلوغ برسد، تا با او ازدواج کنم مایوس گردند،

ص: 11

و علقه شهوتشان از این طوائف مرده، و ریشه کن گردد، و اصلا در دلی پیدا نشود، و همین باعث شد که می بینیم بسیاری از مسلمانان شهوتران و بی بند و بار با همه بی بند و باری که در کارهای زشت دارند هرگز به فکرشان نمی افتد که با محارم خود زنا کنند، مثلا پرده عفت مادر و دختر خود را بدرند، آری اگر آن منع ابدی نبود هیچ خانه ای از خانه ها از زنا و فواحشی امثال آن خالی نمی ماند.

و باز به خاطر همین معنا است که اسلام با ایجاب حجاب بر زنان باب زنای در غیر محارم را نیز سد نمود، و از اختلاط زنان با مردان اجنبی جلوگیری کرد، و اگر این دو حکم نبود، صرف نهی از زنا هیچ سودی نمی بخشید، و نمی توانست بین مردان و زنان و بین عمل شنیع زنا حائل شود. بنا بر آنچه گفته شد در این جا یکی از دو امر حاکم است، زیرا آن زنی که ممکن است چشم مرد به او طمع ببندد یا شوهر دار است، که اسلام به کلی ازدواج با او را تحریم نموده است، و یا یکی از آن چهارده طایفه است که یک فرد مسلمان برای همیشه به یکبار، از کام گرفتن با یکی از آن ها نومید است، و اسلام پیروان خود را بر این دو قسم حرمت تربیت کرده، و به چنین اعتقادی معتقد ساخته، به طوری که هرگز هوس آن را نمی کنند، و تصورش را هم به خاطر نمی آورند.

مصدق این جریان وضعی است که ما امروز از امم غربی مشاهده می کنیم، که به دین مسیحیت هستند

ص: 12

و معتقدند به اینکه زنا حرام و تعدد زوجات جرمی نزدیک به زنا است، و در عین حال اختلاط زن و مرد را امری مباح و پیش پا افتاده می دانند، و کار ایشان به جایی رسیده

که آنچنان فحشا در بین آنان گسترش یافته که حتی در بین هزار نفر یک نفر از این درد خانمانسوز سالم یافت نمی شود، و در هزار نفر از مردان آنان یک نفر پیدا نمی شود که یقین داشته باشد فلان پسرش از نطفه خودش است، و چیزی نمی گذرد که می بینیم این بیماری شدت می یابد و مردان با محارم خود یعنی خواهران و دختران و مادران و سپس به پسران تجاوز می کنند، سپس به جوانان و مردان سرایت می کند، و … و سپس، کار به جایی می رسد که طایفه زنان که خدای سبحان آنان را آفرید تا آرامش بخش بشر باشند و نعمتی باشند تا نسل بشر به وسیله آن ها حفظ و زندگی او لذت بخش گردد، به صورت دامی در آید که سیاستمداران با این دام به اغراض سیاسی و اقتصادی و اجتماعی خود نائل گردند، و وسیله ای شوند که با آن به هر هدف نامشروع برسند هدف هایی که هم زندگی اجتماعی را تباه می کند، و هم زندگی فردی را تا آنجا که امروز می بینیم زندگی بشر به صورت مشتی آرزوهای خیالی در آمده و لهو و لعب به تمام معنای کلمه شده است، و وصله جامه پاره از خود جامه بیشتر گشته است.

این بود آن پایه و اساسی که اسلام تحریم محرمات مطلق و مشروط از نکاح را بر آن پی نهاده، و از زنان تنها ازدواج با

ص: 13

محصنات را اجازه داده است.

و به طوری که توجه فرمودید تاثیر این حکم در جلوگیری از گسترش زنا و راه یافتن آن در مجتمع خانوادگی کمتر از تاثیر حکم حجاب در منع از پیدایش زنا و گسترش فساد در مجتمع مدنی نیست.

در سابق نیز به این حکمت اشاره کردیم و گفتیم: آیه شریفه "و ربائبکم اللاتی فی حجورکم" از اشاره به این حکمت خالی نیست، و ممکن هم هست اشاره به این حکمت را از جمله ای که در آخر آیات آمده است و فرموده "یرید الله ان یخفف عنکم، و خلق الانسان ضعیفا" استفاده کرد، چون تحریم این اصناف چهارده گانه از ناحیه خدای سبحان از آنجا که تحریمی است قطعی، و بدون شرط، و مسلمانان برای همیشه مایوس از کام گیری از آنان شده اند، در حقیقت بار سنگین خویشتن داری در برابر عشق و میل شهوانی و کام گیری از آنان از دوششان افتاده، چون همه این خواهش های تند و ملایم در صورت امکان تحقق آن است وقتی امکانش به وسیله شارع از بین رفته دیگر خواهشش نیز در دل نمی آید.

آری انسان به حکم اینکه ضعیف خلق شده نمی تواند در برابر خواهش های نفسی و دواعی شهوانی آن طاقت بیاورد، خدای تعالی هم فرموده: که "ان کید کن عظیم" (1) و این از ناگوارترین و دشوارترین صبرها است، که انسان یک عمر در خلوت و جلوت با یک زن یا دو زن و یا بیشتر نشست و برخاست داشته باشد و شب و روز با او باشد، و چشم و گوشش پر از اشارات لطیف و شیرینی حرکات او باشد، و آنگاه بخواهد

ص: 14


1- همانا کید شما زنان عظیم است "سوره یوسف آیه 28".

در برابر وسوسه های درونی خود و هوسی که به آن زنان دارد صبر کند، و دعوت شهوانی نفس خود را اجابت نکند، با اینکه گفته اند حاجت انسان در زندگی دو چیز است: غذا و نکاح، و بقیه حوایجش همه برای تامین این دو حاجت است، و گویا به همین نکته اشاره فرموده است

رسول خدا (ص) که فرمود:

(هر کس ازدواج کند نصف دین خود را حفظ کرده، از خدا بترسد در نصف دیگرش) (1).

ازدواج چرا؟

اشاره

منبع: المیزان ج 4 ص 285

علامه طباطبایی

اصل پیوستگی بین زن و مرد

امری سفارشی و تحمیلی نیست، بلکه از اموری است که طبیعت بشری بلکه طبیعت حیوانی، با رساترین وجه آن را توجیه و بیان می کند و از آنجا که اسلام دین فطرت است طبعا این امر را تجویز کرده است، (و بلکه مقدار طبیعی اش را مورد تاکید هم قرار داده).

و عمل تولید نسل و همچنین جوجه گذاری که از اهداف و مقاصد طبیعت است خود تنها عامل و سبب اصلی است که این پیوستگی را در قالب ازدواج ریخته و آن را از اختلاط های بی بندوبار و از صرف نزدیکی کردن در آورده تا شکل ازدواج توام با تعهد به آن بدهد. و به همین جهت می بینیم حیواناتی که تربیت فرزندشان به عهده والدین است، زن و مرد و به عبارت دیگر نر و ماده خود را نسبت به یکدیگر متعهد می دانند، همانند پرندگان که ماده آن ها مسؤول حضانت و پرورش تخم و تغذیه و تربیت جوجه است و نر آن ها مسؤول رساندن آب و دانه به آشیانه.

و نیز مانند حیواناتی که در مساله تولید مثل و تربیت فرزند احتیاج به لانه

ص: 15


1- وسائل الشیعه کتاب نکاح.

دارند، ماده آن ها در ساختن لانه و حفظ آن نیاز به همکاری نر دارد که این گونه حیوانات برای امر تولید مثل روش ازدواج را انتخاب می کنند و این خود نوعی تعهد و ملازمت و اختصاص بین دو جفت نر و ماده را ایجاب می کند و آن دو را به یکدیگر می رساند و نیز به یکدیگر متعهد می سازد و در حفظ تخم ماده و تدبیر آن و بیرون کردن جوجه از تخم و همچنین تغذیه و تربیت جوجه ها شریک می کند، و این اشتراک مساعی همچنان ادامه دارد تا مدت تربیت اولاد به پایان رسیده و فرزند روی پای خود بایستد و از پدر و مادر جدا شود، و دوباره نر و ماده ازدواج نموده، ماده مجددا تخم بگذارد و …

پس عامل نکاح و ازدواج همانا تولید مثل و تربیت اولاد است، و مساله اطفای شهوت و یا اشتراک در اعمال زندگی چون کسب و زراعت و جمع کردن مال و تدبیر غذا و شراب و وسایل خانه و اداره آن اموری است که از چهار چوب غرض طبیعت و خلقت خارج است و تنها جنبه مقدمت داشته و یا فواید دیگری غیر از غرض اصلی بر آن ها مترتب می شود.

آزادی های جنسی بر خلاف سنت طبیعت است

از این جا روشن می گردد که آزادی و بی بند و باری در اجتماع زن و مرد به اینکه هر مردی به هر زنی که خواست در آویزد و هر زنی به هر مردی که خواست کام دهد و این دو جنس در هر زمان و هر جا که خواستند با هم جمع شوند، و عینا مانند

ص: 16

حیوانات زبان بسته، بدون هیچ مانع و قید و بندی نرش به ماده اش بپرد، همانطور که تمدن غرب وضع آنان را به تدریج به همین جا کشانیده، زنا و حتی زنای با زن شوهردار متداول شده است.

و همچنین جلوگیری از طلاق و تثبیت ازدواج برای ابد بین دو نفری که توافق اخلاقی ندارند و نیز ممنوع کردن زن از اینکه همسر مثلا دیوانه اش را ترک گفته، با مردی سالم ازدواج کند، و محکوم ساختن او که تا آخر عمر با شوهر دیوانه اش بگذارند.

و نیز لغو و بیهوده دانستن توالد و خودداری از تولید نسل و شانه خالی کردن از مسؤولیت تربیت اولاد، و نیز مساله اشتراک در زندگی خانه را مانند ملل پیشرفته و متمدن امروز زیربنای ازدواج قرار دادن، و نیز فرستادن شیرخواران به شیر خوارگاه های عمومی برای شیر خوردن و تربیت یافتن، همه و همه بر خلاف سنت طبیعت است و خلقت بشر به نحوی سرشته شده که با سنت های جدید منافات دارد.

بله حیوانات زبان بسته که در تولد و تربیت، به بیش از آبستن شدن مادر و شیر دادن و تربیت کردن او یعنی با او راه برود، و دانه بر چیدن و یا پوزه به علف زدن را به او بیاموزد، احتیاجی ندارند طبیعی است که احتیاجی به ازدواج و مصاحبت و اختصاص نیز ندارد، ماده اش هر حیوانی که می خواهد باشد، و نر نیز هر حیوانی که می خواهد باشد، چنین جاندارانی در جفت گیری آزادی دارند، البته این آزادی هم تا حدی است که به غرض طبیعت یعنی حفظ نسل ضرر نرساند.

مبادا خواننده عزیز خیال کند

ص: 17

که خروج از سنت خلقت و مقتضای طبیعت اشکالی ندارد، چون نواقص آن با فکر و دیدن برطرف می شود، و در عوض لذائذ زندگی و بهره گیری از آن بیشتر می گردد، و برای رفع این توهم می گوئیم این توهم از بزرگ ترین اشتباهات است، زیرا این بنیه های طبیعی که یکی از آن ها بنیه انسانیت و ساختمان وجودی او است مرکباتی است تالیف شده از اجزائی زیاد که باید هر جزئی در جای خاص خود و طبق شرایط مخصوصی قرار گیرد، طوری قرار گیرد که با غرض و هدفی که در خلقت و طبیعت مرکب در نظر گرفته شده، سازگار باشد، و دخالت هر یک از اجزا در بدست آمدن آن غرض و به کمال رساندن نوع، نظیر دخالتی است که هر جزء از معجون و داروهای مرکب دارد و شرایط و موفقیت هر جزء، نظیر شرایط و موفقیت اجزای دارو است که باید وصفی خاص و مقداری معین و و وزن و شرایطی خاص داشته باشد، که اگر یکی از آنچه گفته شد نباشد و یا کم ترین انحرافی داشته باشد اثر و خاصیت دارو هم از بین می رود (و چه بسا در بعضی از موارد مضر هم بشود).

از باب مثال انسان موجودی است طبیعی و دارای اجزائی است که به گونه ای مخصوص ترکیب یافته است و این ترکیبات طوری است که نتیجه اش مستلزم پدید آمدن اوصافی در داخل و صفاتی در روح و افعال و اعمالی در جسمش می گردد، و بنا بر این فرض اگر بعضی از افعال و اعمال او از آن وصف و روشی که طبیعت برای اش معین کرده منحرف شود، و خلاصه انسان

ص: 18

روش عملی ضد طبیعت را برای خود اتخاذ کند، قطعا در اوصاف او اثر می گذارد، و او را از راه طبیعت و مسیر خلقت به جائی دیگر می برد، و نتیجه این انحراف بطلان ارتباطی است که او با کمال طبیعی خود و با هدفی که دارد، به حسب خلقت در جستجوی آن است.

و ما اگر در بلاها و مصیبت های عمومی که امروز جهان انسانیت را فرا گرفته و اعمال و تلاش های او را که به منظور رسیدن به آسایش و سعادت زندگی انجام می شود بی نتیجه کرده و انسانیت را به سقوط و انهدام تهدید می کند بررسی دقیق کنیم، خواهیم دید که مهم ترین عامل در آن مصیبت ها، فقدان و از بین رفتن فضیلت تقوا و جایگزینی به بی شرمی و قساوت و درندگی و حرص است، و بزرگ ترین عامل آن بطلان و زوال، و این جایگزینی، همانا آزادی بی حد، و افسار گسیختگی، و نادیده گرفتن نوامیس طبیعت در امر زوجیت و تربیت اولاد است، آری سنت اجتماع در خانه و تربیت فرزند (از روزی که فرزند به حد تمیز می رسد تا به آخر عمر) در عصر حاضر قریحه رافت و رحمت و فضیلت عفت و حیا و تواضع را می کشد.

و اما اینکه توهم کرده بودند که ممکن است آثار شوم نامبرده از تمدن عصر حاضر را با فکر و رؤیت از بین برد، در پاسخ باید گفت: هیهات که فکر بتواند آن آثار را از بین ببرد، زیرا فکر هم مانند سایر لوازم زندگی وسیله ای است که تکوین آن را ایجاد کرده و طبیعت آن را وسیله ای قرار داده، برای اینکه آنچه

ص: 19

از مسیر طبیعت خارج می شود به جایش برگرداند، نه اینکه آنچه طبیعت و خلقت انجام می دهد باطلش سازد و با شمشیر طبیعت خود طبیعت را از پای در آورد، شمشیری که طبیعت در اختیار انسان گذاشت تا شرور را از آن دفع کند و معلوم است که اگر "فکر" که یکی از وسایل طبیعت است در تایید شؤون فاسد طبیعت بکار برود، خود این وسیله هم همانند دیگر وسایل فاسد و منحرف خواهد شد و لذا می بینید که انسان امروز هر چه با نیروی فکر آنچه از مفاسد را که فسادش اجتماع بشر را تهدید کرده، اصلاح می کند. همین اصلاح خود نتیجه ای تلخ تر و بلائی دردناک تر را به دنبال می آورد، بلائی که هم دردناک تر و هم عمومی تر است.

فضائل نفسانی

بدون فضائل نفسانی زندگی اجتماعی بشر از هم می پاشد

بله، چه بسا گوینده ای از طرفداران این فکر بگوید که: صفات روحی که نامش را

"فضائل نفسانی" می نامند، چیزی جز بقایای دوران اساطیر و افسانه ها و توحش نیست و اصلا با زندگی انسان مترقی امروز هیچ گونه سازشی ندارد، از باب نمونه: "عفت"، " سخاوت" "حیا"، "رافت" و "راستگوئی" را نام می بریم، مثلا عفت، نفس را بی جهت از خواهش های نفسانی باز داشتن است و سخاوت از دست دادن حاصل و دست رنج آدمی است که در راه کسب و بدست آوردنش زحمت ها و محنت های طاقت فرسا را متحمل شده است و علاوه بر این مردم را تن پرور و گدا و بیکاره بار می آورد. همچنین شرم و حیا ترمز بیهوده ای است که نمی گذارد آدمی حقوق حقه خود را از دیگران مطالبه کند و یا آنچه در دل دارد بی

ص: 20

پرده اظهار کند. و رافت و دلسوزی که نقیصه بودنش احتیاج به استدلال ندارد، زیرا ناشی از ضعف قلب است، و راستگوئی نیز امروز با وضع زندگی سازگار نیست.

و همین منطق، خود از نتائج و ره آورده ای آن انحرافی است که مورد گفتار ما بود، چون این گوینده توجه نکرده به اینکه این فضائل در جامعه بشری از واجبات ضروریه ای است که اگر از اجتماع بشری رخت بربندد، بشر حتی یک ساعت نیز نمی تواند به صورت جمعی زندگی کند.

اگر این خصلت ها از بشر برداشته شود و هر فرد از انسان به آنچه متعلق به سایرین است تجاوز نموده، مال و عرض و حقوق آنان را پایمال کند، و اگر احدی از افراد جامعه نسبت به آنچه مورد حاجت جامعه است سخا و بخشش ننماید، و اگر احدی از افراد بشر در ارتکاب اعمال زشت و پایمال کردن قوانینی که رعایتش واجب است شرم نکند، و اگر احدی از افراد نسبت به افراد ناتوان و بیچاره چون اطفال و دیوانگان که در بیچارگی خود هیچ گناهی و دخالتی ندارند رافت و رحمت نکند، و اگر قرار باشد که احدی به احدی راست نگوید و در عوض همه بهم دروغ بگویند، و همه به هم وعده دروغ بدهند، معلوم است که جامعه بشریت در همان لحظه اول متلاشی گشته و بقول معروف "سنگ روی سنگ قرار نمی گیرد".

پس جا دارد که این گوینده حداقل این مقدار را بفهمد که این خصال نه تنها از میان بشر رخت بر نبسته، بلکه تا ابد هم رخت بر نمی بندد و بشر طبعا و بدون سفارش کسی به آن تمسک جسته، تا

ص: 21

روزی که داعیه "زندگی کردن دستجمعی" در او موجود است آن خصلت ها را حفظ می کند.

تنها چیزی که در به اره این خصلت ها باید گفت و در به اره آن سفارش و پند و اندرز کرد، این است که باید این صفات را تعدیل کرده و از افراط و تفریط جلوگیری نمود تا در نتیجه با غرض طبیعت و خلقت در دعوت انسان به سوی سعادت زندگی موافق شود، (که اگر تعدیل نشود و به یکی از دو طرف افراط و یا تفریط منحرف گردد، دیگر فضیلت نخواهد بود) و اگر آنچه از صفات و خصال که امروز در جوامع مترقی فضیلت پنداشته شده، فضیلت نسانیت بود، یعنی خصالی تعدیل شده بود، دیگر این همه فساد در جوامع پدید نمی آورد و بشر را به پرتگاه هلاکت نمی افکند بلکه بشر را در امن و راحتی و سعادت قرار می داد.

حال به بحثی که داشتیم برگشته و می گوئیم: اسلام امر ازدواج را در موضع و محل طبیعی خود قرار داده، نکاح را حلال و زنا و سفاح را حرام کرده و علاقه همسری و زناشوئی را بر پایه تجویز جدائی (طلاق) قرار داده، یعنی طلاق و جدا شدن زن از مرد را جایز دانسته و نیز به بیانی که خواهد آمد این علقه را بر اساسی قرار داده که تا حدودی این علاقه را اختصاصی می سازد، و از صورت هرج و مرج در می آورد و باز اساس این علقه را یک امر شهوانی حیوانی ندانسته، بلکه آن را اساسی عقلانی یعنی مساله توالد و تربیت دانسته و رسول گرامی در بعضی از کلماتش فرموده: "تناکحوا تناسلوا تکثروا

ص: 22

… " (یعنی نکاح کنید و نسل پدید آورید و آمار خود را بالا ببرید).

2 - اسلام مردان را بر زنان استیلا داده است: اگر ما در نحوه جفت گیری و رابطه بین نر و ماده حیوانات مطالعه و دقت کنیم خواهیم دید که بین حیوانات نیز در مساله جفت گیری، مقداری و نوعی و یا به عبارت دیگر بوئی از استیلای نر بر ماده وجود دارد و کاملا احساس می کنیم که گوئی فلان حیوان نر خود را مالک آلت تناسلی ماده، و در نتیجه مالک ماده می داند و به همین جهت است که می بینیم نرها بر سر یک ماده با هم مشاجره می کنند، ولی ماده ها بر سر یک نر به جان هم نمی افتند، (مثلا یک الاغ و یا سگ و یا گوسفند و گاو ماده وقتی می بینند که نر به ماده ای دیگر پریده، هرگز به آن ماده حمله ور نمی شود، ولی نر این حیوانات وقتی ببیند که نر ماده را تعقیب می کند خشمگین می شود به آن نر حمله می کند).

و نیز می بینیم آن عملی که در انسان ها نامش خواستگاری است، در حیوان ها هم (که در هر نوعی به شکلی است) از ناحیه حیوان نر انجام می شود و هیچگاه حیوان ماده ای دیده نشده که از نر خود خواستگاری کرده باشد و این نیست مگر به خاطر اینکه حیوانات با درک غریزی خود، درک می کنند که در عمل جفت گیری که با فاعل و قابلی صورت می گیرد، فاعل نر، و قابل (مفعول) ماده است و به همین جهت ماده، خود را ناگزیر از تسلیم و خضوع می داند.

و این معنا غیر از آن معنائی است که

ص: 23

در نرها مشاهده می شود که نر مطیع در مقابل خواسته های ماده می گردد (چون گفتگوی ما تنها در مورد عمل جفت گیری و برتری نر بر ماده است و اما در اعمال دیگرش از قبیل بر آوردن حوائج ماده و تامین لذت های او، نر مطیع ماده است)، و برگشت این اطاعت (نر از ماده) به مراعات جانب عشق و شهوت و بیشتر لذت بردن است، (هر حیوان نری از خریدن ناز ماده و بر آوردن حوائج او لذت می برد) پس ریشه این اطاعت قوه شهوت حیوان است و ریشه آن تفوق و مالکیت قوه فحولت و نری حیوان است و ربطی به هم ندارند.

و این معنا یعنی لزوم شدت و قدرتمندی برای جنس مرد و وجوب نرمی و پذیرش برای جنس زن چیزی است که اعتقاد به آن کم و بیش در تمامی امت ها یافت می شود، تا جائی که در زبان های مختلف عالم راه یافته به طوری که هر شخص پهلوان و هر چیز تسلیم ناپذیر را " مرد"، و هر شخص نرمخو و هر چیز تاثیر پذیر را "زن" می نامند، مثلا می گویند: شمشیر من مرد است یعنی برنده است، یا فلان گیاه نر و یا فلان مکان نر است، و …

و این امر در نوع انسان و در بین جامعه های مختلف و امت های گوناگون فی الجمله جریان دارد، هر چند که می توان گفت جریانش (با کم و زیاد اختلاف) در امت ها متداول است. و اما اسلام نیز این قانون فطری را در تشریع قوانینش معتبر شمرده و فرموده: "الرجال قوامون علی النساء به ما فضل الله بعضهم علی بعض" (1)، و با این

ص: 24


1- مردان مستولی و سرپرست زنان هستند به جهت آن برتری که خدای تعالی بعضی را بر بعضی دیگر داده. "سوره نسا، آیه 34"

فرمان خود، بر زنان واجب کرد که درخواست مرد را برای همخوابی اجابت نموده و خود را در اختیار او قرار دهند.

3- مساله تعدد زوجات:

مساله وحدت و تعدد همسر در انواع مختلف حیوانات، مختلف است و خیلی روشن نیست زیرا در حیواناتی که بینشان اجتماع خانوادگی بر قرار است، همسر یکی است و یک ماده به یک نر اختصاص می یابد و این بدان جهت است که نرها در تدبیر امور آشیانه و لانه و نیز در پرورش دادن جوجه ها با ماده همکاری می کنند و این همکاری برای نرها مجالی باقی نمی گذارد که به اداره یک ماده دیگر و لانه دیگر و جوجه هائی دیگر بپردازد، البته ممکن هم هست از راه اهلی کردن و سرپرستی نمودن آن ها، وضعشان را تغییر داد یعنی امر معاش آن ها را مانند مرغ و خروس و کبوتر تامین نمود، و در نتیجه وضعشان در همسری نیز تغییر یابد.

و اما انسان از قدیم الایی ام و در بیشتر امت های قدیم چون مصر و هند و فارس و بلکه روم و یونان نیز تعدد زوجات را سنت خود کرده بود، و چه بسا بعد از گرفتن یک همسر و برای اینکه او تنها نماند، مصاحبانی در منزل می آوردند تا مونس همسرشان باشند، و در بعضی امت ها به عدد معینی منتهی نمی شد مثلا یهودیان و اعراب گاه می شد که با ده زن و یا بیست زن و یا بیشتر ازدواج می کردند، و می گویند: سلیمان پادشاه، چند صد نفر زن داشته است.

و بیشتر این تعدد زوجات در میان قبائل و خاندان هائی که زندگی شان قبیله ای است، نظیر ده نشینان و کوه

ص: 25

نشینان اتفاق می افتد، و این بدان جهت است که صاحب خانه حاجت شدیدی به نفرات و همکاری دیگران دارد و مقصودشان از این تعدد زوجات زیادتر شدن اولاد ذکور است تا به وسیله آنان به امر دفاع که از لوازم زندگی آنان ست بهتر و آسان تر بپردازند. و از این گذشته وسیله ای برای ریاست و آقائی بر دیگران باشد، علاوه بر یک همسری که می گرفتند یک جمعیتی را نیز خویشاوند و حامی خود می کردند.

و اینکه بعضی از دانشمندان گفته اند که: انگیزه و عامل در تعدد زوجات در قبائل و اهل دهات کثرت مشاغل است یعنی یکی باید بارها را حمل و نقل کند، یک یا چند نفر به کار زراعت و آبیاری مشغول شوند، کسانی نیز به کار شکار و افرادی به کار پخت و پز و افرادی دیگر به کار بافندگی بپردازند و … این مطالب هر چند که در جای خود سخن درستی است الا اینکه اگر در صفات روحی این طایفه دقت کنیم، خواهیم دید که مساله کثرت مشاغل برای آنان در درجه دوم از اهمیت قرار داشته است و غرض اول در نظر قبائل و انسان بیابانی از تعدد زوجات به همان تعلق می گیرد که ما ذکر کردیم، همانطور که شیوع پسر خواندگی و بنوت و امثال آن در بین قبائل نیز از فروعات همان انگیزه ای است که خاطرنشان ساختیم.

علاوه بر این یک عامل اساسی دیگری نیز در بین این طایفه برای متداول شدن تعدد زوجات بوده است و آن این است که در بین آنان عدد زنان همیشه بیش از عدد مردان بوده است، زیرا امت هائی که به سیره

ص: 26

و روش قبایل زندگی می کنند همواره جنگ و کشتار و شبیخون و ترور و غارت در بینشان رایج است و این خود عامل مؤثری است برای زیاد شدن تعداد زنان از مردان و این زیادی زنان طوری است که جز با تعدد زوجات نیاز طبیعی آن جامعه بر آورده نمی شود، (پس این نکته را هم نباید از نظر دور داشت).

اسلام قانون ازدواج با یک زن را تشریع و با بیشتر از یک همسر، یعنی تا چهار همسر را در صورت تمکن از رعایت عدالت در بین آن ها، تنفیذ نموده، و تمام محذورهائی را که متوجه این تنفیذ می شود به بیانی که خواهد آمد اصلاح کرده و فرموده: "و لهن مثل الذی علیهن بالمعروف" (1).

بعضی ها به این حکم یعنی "جواز تعدد زوجات" چند اشکال کرده اند.

چهار اشکال بر حکم "جواز تعدد زوجات" و پاسخ بدان ها

اشکال اول

اول اینکه: این حکم آثار سوئی در اجتماع به بار می آورد زیرا باعث جریحه دار شدن عواطف زنان می شود و آرزوهای آنان را به باد داده، فوران عشق و علاقه به شوهر را خمود و خاموش می کند و حس حب او را مبدل به حس انتقام می گرداند. و در نتیجه، دیگر به کار خانه نمی پردازد و از تربیت فرزندان شانه خالی می کند. و در مقابل خطائی که شوهر به او کرده، در مقام تلافی بر می آید و به مردان اجنبی زنا می دهد و همین عمل باعث شیوع اعمال زشت و نیز گسترش خیانت در مال و عرض و … می گردد و چیزی نمی گذرد که جامعه به انحطاط کشیده می شود.

دوم اینکه: تعدد زوجات مخالف با وضعی است که از عمل طبیعت مشاهده می کنیم، چون آمارگیری هائی که در قرون متمادی از امت ها شده،

ص: 27


1- با رعایت معروف اموری که به نفع زنان است به اندازه و مثل اموری که بر ضرر ایشان است خواهد بود. "سوره بقره، آیه 228".

نشان می دهد که همواره عدد مرد و زن برابر بوده و یا مختصر اختلافی داشته است، معلوم می شود طبیعت برای یک مرد. یک زن تهیه کرده، پس اگر ما خلاف این را تجویز کنیم بر خلاف وضع طبیعت رفتار کرده ای ام.

سوم اینکه: تشریع تعدد زوجات مردان را به حرص در شهوترانی تشویق نموده و این غریزه حیوانی (شهوت) را در جامعه گسترش می دهد.

و چهارم اینکه: این قانون موقعیت اجتماعی زنان را در جامعه پائین می آورد، و در حقیقت ارزش چهار زن را معادل با ارزش یک مرد می کند و این خود یک ارزیابی جائرانه و ظالمانه است، حتی با مذاق خود اسلام سازگار نیست، چرا که اسلام در قانون ارث و در مساله شهادت یک مرد را برابر دو زن قرار داده، با این حساب باید ازدواج یک مرد را با دو زن تجویز کند، نه بیشتر، پس تجویز ازدواج با چهار زن به هر حال از عدالت عدول کردن است، آن هم بدون دلیل، و این چهار اشکال اعتراضاتی است که مسیحیان و یا متمدنین طرفدار تساوی "حقوق زن و مرد" بر اسلام وارد کرده اند.

جواب از اشکال اول را مکرر در مباحث گذشته دادیم و گفتیم که اسلام زیر بنای زندگی بشر و بنیان جامعه انسانی را بر زندگی عقلی و فکری بنا نهاده است، نه زندگی احساسی و عاطفی، در نتیجه هدفی که باید در اسلام دنبال شود رسیدن به صلاح عقلی در سنن اجتماعی است، نه به صلاح و شایستگی آنچه که احساسات دوست می دارد و می خواهد. و عواطف به سویش کشیده می شود.

و این معنا به هیچ وجه مستلزم

ص: 28

کشته شدن عواطف و احساسات رقیق زنان و ابطال حکم موهبت های الهی و غرایز طبیعی نیست، زیرا در مباحث علم النفس مسلم شده است که

صفات روحی و عواطف و احساسات باطنی از نظر کمیت و کیفیت با اختلاف تربیت ها و عادات، مختلف می شود همچنانکه به چشم خود می بینیم که بسیاری از آداب در نظر شرقی ها پسندیده و ممدوح، و در نظر غربی ها ناپسند و مذموم است. و به عکس آن بسیاری از رسوم و عادات وجود دارد که در نظر غربی ها پسندیده و در نظر شرقی ها ناپسند است و هیچگاه یافت نمی شود که دو امت در همه آداب و رسوم نظر واحدی داشته باشند، بالاخره در بعضی از آن ها اختلاف دارند.

و تربیت دینی در اسلام زن را به گونه ای بار می آورد که هرگز از اعمالی نظیر تعدد زوجات ناراحت نگشته و عواطفش جریحه دار نمی شود، (او همینکه می بیند خدای عز و جل به شوهرش اجازه تعدد زوجات را داده تسلیم اراده پروردگارش می شود، و وقتی می شنود که تحمل در برابر آتش غیرت، مقامات والائی را نزد خدای تعالی در پی دارد به اشتیاق رسیدن به آن درجات، تحمل آن برای اش گوارا می گردد "مترجم").

بله یک زن غربی که از قرون متمادی تاکنون عادت کرده به اینکه تنها همسر شوهرش باشد و قرن ها این معنا را در خود تلقین نموده، یک عاطفه کاذب در روحش جایگیر شده و آن عاطفه با تعدد زوجات ضدت می کند. دلیل بر این معنا این است که زن غربی به خوبی اطلاع دارد که شوهرش با زنان همسایگان زنا می کند و هیچ ناراحت نمی شود، پس این عاطفه ای که امروز در

ص: 29

میان زنان متمدن پیدا شده، عاطفه ای است تلقینی و دروغین.

و این، نه تنها مرد غربی است که هر زنی را دوست داشته باشد (چه بکر و چه بیوه، چه بی شوهر و چه شوهردار) زنا می کند، بلکه زن غربی نیز با هر مردی که دوست بدارد تماس غیر مشروع برقرار می کند، و از این بالاتر اینکه زن و مرد غربی با محرم خود جمع می شوند و می توان ادعا کرد که حتی یک انسان غربی از میان هزاران انسان را نخواهی یافت که از ننگ زنا بر حذر مانده باشد (چه مردش و چه زنش) انسان غربی به این هم قانع نیست، بلکه عمل زشت لواط را هم مرتکب می شود و شاید مردی یافت نشود و یا کمتر افت شود که از این ننگ سالم مانده باشد، و این رسوائی را بدانجا رساندند که در چند سال قبل از پارلمان انگلیس خواستند تا عمل لواط را بریشان قانونی کند، چون آن قدر شایع شده بود که دیگر جلوگیری اش ممکن نبود، و اما زنان و مخصوصا دختران بکر و بی شوهر که فحشاء در بینشان به مراتب زننده تر و فجیع تر بود.

و جای بسیار شگفت است که چگونه زنان غربی از این همه بی ناموسی که شوهرانشان می بینند متاسف نگشته، دل ها و عواطفشان جریحه دار نمی شود، و چگونه است که احساسات و عواطف مردان از اینکه در شب زفاف همسرشان را بیوه می یابند ناراحت نشده و عواطفشان جریحه دار نمی گردد؟ و نه تنها ناراحت نمی شود بلکه هر قدر همسرش بیشتر زنا داده باشد و مردان بیشتری از او کام گرفته باشند، او بیشتر مباهات و افتخار می کند، و منطقش این است

ص: 30

که من همسری دارم که عاشق های زیادی دارد و شیفتگانش بر سر همخوابی با او با یکدیگر جنگ و ستیز دارند، همسر من کسی است که ده ها و بلکه صدها دوست و آشنا دارد.

ولی اگر آن نکته که خاطرنشان کردیم در نظر گرفته شود، این شگفتی ها از بین می رود، گفتیم عواطف و احساسات با اختلاف تربیت ها مختلف می شود، این اعمال نامبرده از آنجا که در سرزمین غرب تکرار شده و مردم در ارتکاب آن آزادی کامل دارند، دل هایشان نسبت به آن خو گرفته است، تا جائی که عادتی معمولی و مالوف شده و در دل ها ریشه دوانده، به همین جهت عواطف و احساسات به آن متمایل، و از مخالفت با آن جریحه دار می شود.

و اما اینکه گفتند: تعدد زوجات باعث دلسردی زنان در اداره خانه و بی رغبتی آنان در تربیت اولاد می شود و نیز اینکه گفتند: تعدد زوجات باعث شیوع زنا و خیانت می گردد، درست نیست زیرا تجربه خلاف آن را اثبات کرده است.

در صدر اسلام حکم تعدد زوجات جاری شد و هیچ مورخ و اهل خبره تاریخ نیست که ادعا کند در آن روز زنان به کار کردن در خانه بی رغبت شدند و کارها معطل ماند و یا زنا در جامعه شیوع پیدا کرد، بلکه تاریخ و مورخین خلاف این را اثبات می کنند.

علاوه بر اینکه زنانی که بر سر زنان اول شوهر می کنند، در جامعه اسلامی و سایر جامعه هائی که این عمل را جایز می دانند با رضا و رغبت خود زن دوم یا سوم یا چهارم شوهر می شوند، و این زنان، زنان همین جامعه ها هستند و مردان آن ها را

ص: 31

از جامعه های دیگر و به عنوان برده نمی آورند و یا از دنیائی غیر این دنیا به فریب نیاورده اند و اگر می بینیم که این زنان به چنین ازدواجی تمایل پیدا می کنند به خاطر عللی است که در اجتماع حکم فرما است و همین دلیل روشن است بر اینکه طبیعت جنس زن امتناعی از تعدد زوجات ندارد و قلبشان از این عمل آزرده نمی شود، بلکه اگر آزردگی ای هست از لوازم و عوارضی است که همسر اول پیش می آورد، زیرا همسر اول وقتی تنها همسر شوهرش باشد، دوست نمی دارد که غیر او زنی دیگر به خانه اش وارد شود، زیرا که می ترسد قلب شوهرش متمایل به او شود و یا او بر وی تفوق و ریاست پیدا کند و یا فرزندی که از او پدید می آید با فرزندان وی ناسازگاری کند و امثال این گونه ترس ها است که موجب عدم رضایت و تألم روحی زن اول می شود نه یک غریزه طبیعی.

اشکال دوم

و اما اشکال دوم: که تعدد زوجات از نظر آمار زن و مرد عملی غیر طبیعی است، جوابش این است که این استدلال از چند جهت مخدوش و نادرست است.

1 - امر ازدواج تنها متکی به مساله آمار نیست، (تا کسی بگوید باید زن هم جیره بندی شود و گرنه اگر مردی چهار زن بگیرد، سه نفر مرد دیگر بی زن می ماند" مترجم"). بلکه در این میان عوامل و شرایط دیگری وجود دارد که یکی از آن ها رشد فکری است، که زنان زودتر از مردان رشد یافته و آماده ازدواج پیدا می شوند، سن زنان مخصوصا در مناطق گرمسیر وقتی از نه (9) سالگی بگذرد صلاحیت ازدواج پیدا می کنند،

ص: 32

در حالی که بسیاری از مردان قبل از شانزده (16) سالگی به این رشد و این آمادگی نمی رسند، (و این معیار همان است که اسلام در مساله نکاح معتبر شمرده است).

دلیل و شاهد بر این مطلب سنت جاری و روش معمول در دختران کشورهای متمدن است که کمتر دختری را می توان یافت که تا سن قانونی (مثلا شانزده سالگی) بکارتش محفوظ مانده باشد. و این (زایل شدن بکارت) نیست مگر به خاطر اینکه طبیعت، چند سال قبل از سن قانونی اش او را آماده نکاح کرده بود و چون قانون اجازه ازدواج به او نمی داده، بکارت خود را مفت از دست داده است.

و لازمه این خصوصیت این است که اگر ما موالید و نوزادان شانزده سال قبل یک کشور را - با فرض اینکه دخترانش برابر پسران باشد - در نظر بگیریم، سر سال شانزدهم از نوزادان پسر تنها یک سالش (یعنی سال اول از آن شانزده سال) آماده ازدواج می باشند، در حالی که از نوزادان دختر، دختران هفت سال اول از آن شانزده سال به حد ازدواج رسیده اند، یعنی نوزادان سال اول (از پسران) تا سال هفتم (از دختران) و اگر نوزادان بیست و پنج سال قبل کشوری را در نظر بگیریم، سر سال بیست و پنجم مرحله رشد بلوغ مردان است، و نوزادان ده سال از پسران و پانزده سال از دختران آماده ازدواج شده اند و اگر در گرفتن نسبت حد وسط را معیار قرار دهیم برای هر یک پسر، دو دختر آماده ازدواجند و این نسبت را طبیعت پسر و دختر برقرار کرده است.

گذشته از آن آماری که از آن یاد

ص: 33

کردند خود بیانگر این معنا است که زنان عمرشان از مردان بیشتر است، و لازمه آن این است که در سال مرگ همین پسران و دخترانی که فرض کردیم عده ای پیر زن وجود داشته باشد که در برابر آن ها پیرمردانی وجود نداشته باشند (مؤید این معنا آماری است که روزنامه اطلاعات تهران مورخه سه شنبه یازدهم دی ماه هزار و سیصد و سی و پنج شمسی از سازمان آمار فرانسه نقل کرده) و خلاصه اش این است که: "بر حسب آمارگیری این نتیجه به دست آمده است که در فرانسه در برابر هر صد نفر مولود دختر صد و پنج پسر متولد می شود و با این حال روز به روز آمار زنان از مردان بیشتر می شود و از چهل میلیون نفوس فرانسه که باید بیش از بیست میلیونش مرد باشد، عدد زنان "1765000" یک میلیون و هفتصد و شصت و پنج هزار نفر از مردان بیشتر است و علت این امر این است که پسران و مردان مقاومتشان در برابر بیماری ها کمتر از دختران و زنان است. و به همین جهت از ولادت تا سن 19 سالگی، پسران پنج درصد بیش از دختران می میرند.

آنگاه این مؤسسه شروع می کند به گرفتن آمار در ناحیه نقص و این آمار را از سن 25 - 30 سالگی شروع می کند تا سن 60 - 65 سالگی و نتیجه می گیرد که در سن 60 - 65 سالگی در برابر یک میلیون و پانصد هزار زن بیش از هفتصد و پنجاه هزار نفر مرد باقی نمی ماند".

از این هم که بگذریم خاصیت تولید نسل و یا به عبارت دیگر دستگاه تناسلی مرد

ص: 34

عمرش بیشتر از دستگاه تناسلی زن است، زیرا اغلب زنان در سن پنجاه سالگی یائسه می شوند و دیگر رحم آنان فرزند پرورش نمی دهد، در حالی که دستگاه تناسلی مرد سال ها بعد از پنجاه سالگی قادر به تولید نسل می باشد و چه بسا مردان که قابلیت تولیدشان تا آخر عمر طبیعی که صد سالگی است باقی می ماند، در نتیجه عمر مردان از نظر صلاحیت تولید، که تقریبا هشتاد سال می شود، دو برابر عمر زنان یعنی چهل سال است.

و اگر ما این وجه را با وجه قبلی روی هم در نظر بگیریم، این نتیجه به دست می آید که طبیعت و خلقت به مردان اجازه داده تا از ازدواج با یک زن فراتر رود و بیش از یکی داشته باشد و این معقول نیست که طبیعت، نیروی تولید را به مردان بدهد و در عین حال آنان را از تولید منع کند، زیرا سنت جاری در علل و اسباب این معنا را نمی پذیرد.

علاوه بر اینکه حوادثی که افراد جامعه را نابود می سازد، یعنی جنگ ها و نزاع ها و جنایات، مردان را بیشتر تهدید می کند تا زنان را، به طوری که نابود شوندگان از مردان قابل مقایسه با نابود شوندگان از زنان نیست، قبلا هم تذکر دادیم که همین معنا قوی ترین عامل برای شیوع تعدد زوجات در قبائل است و بنا بر این زنانی که به حکم مطلب بالا، شوهر را از دست می دهند، چاره ای جز این ندارند که یا تعدد زوجات را بپذیرند و یا تن به زنا و یا محرومیت دهند، چون با مرگ شوهران غریزه جنسی آنان نمی میرد و باطل نمی شود.

و از جمله مطالبی

ص: 35

که این حقیقت را تایید می کند، جریانی است که چند ماه قبل از نوشتن این اوراق در آلمان اتفاق افتاد و آن این بود که جمعیت زنان بی شوهر نگرانی خود را از نداشتن شوهر طی شکایتی به دولت اظهار نموده و تقاضا کردند که برای علاج این درد مساله تعدد زوجات در اسلام را قانونی ساخته، به مردان آلمان اجازه دهد تا هر تعداد که خواستند زن

بگیرند، چیزی که هست حکومت خواسته ی آن زنان را بر آورده نکرد، زیرا کلیسا او را از این کار بازداشت.

آری کلیسا راضی شد زنا و فساد نسل شایع شود ولی راضی نشد تعدد زوجات اسلام در آلمان رسمیت پیدا کند.

2 - استدلال به اینکه "طبیعت نوع بشر عدد مردان را مساوی عدد زنان قرار داده"، با صرفنظر از خدشه هائی که داشت زمانی استدلال درستی است که تمامی مردان چهار زن بگیرند و یا حداقل بیش از یک زن اختیار کنند، در حالی که چنین نبوده و بعد از این نیز چنین نخواهد شد، برای اینکه طبیعت چنین موقعیتی را در اختیار همگان قرار نداده و طبعا بیش از یک زن داشتن جز برای بعضی از مردان فراهم نمی شود، اسلام نیز که همه دستوراتش مطابق با فطرت و طبیعت است چهار زن داشتن را بر همه مردان واجب نکرده، بلکه تنها برای کسانی که توانائی دارند، جایز دانسته (نه واجب) آن هم در صورتی که بتوانند بین دو زن و بیشتر به عدالت رفتار کنند.

و یکی از روشن ترین دلیل بر اینکه لازمه این تشریع، حرج و فساد نیست، عمل مسلمانان به این تشریع و سیره آنان

ص: 36

بر این سنت است و همچنین غیر مسلمانان اقوامی که این عمل را جایز می دانند و نه تنها مستلزم حرج و قحطی و نایابی زن نیست بلکه به عکس، ممنوعیت تعدد زوجات در اقوامی که آن را تحریم کرده اند، باعث شده هزاران زن از شوهر و اجتماع خانوادگی محروم باشند و به دادن زنا اکتفا کنند.

3 - استدلال نامبرده، صرفنظر از خدشه هائی که داشت در صورتی درست بوده و بر حکم تعدد زوجات وارد است که حکم نامبرده (تعدد زوجات) اصلاح نشده و با قیودی که محذورهای توهم شده را اصلاح کند، مقید و تعدیل نشود. ولی اسلام همین کار را کرده، و بر مردانی که می خواهند زنانی متعدد داشته باشند شرط کرده که در معاشرت با آنان رعایت عدالت را بکنند و بستر زناشوئی را بین آنان بالسویه تقسیم کنند. و نیز واجب کرده که نفقه آنان و اولادشان را بدهند و معلوم است که رعایت عدالت در انفاق و پرداخت هزینه زندگی چهار زن و اولاد آن ها و نیز رعایت مساوات در معاشرت با آنان جز برای بعضی از مردان فهمیده و ثروتمند فراهم نمی شود. و این کار برای عمومی مردم فراهم و میسور نیست.

علاوه بر این، در این میان راه های دینی و مشروع دیگری است که با به کار بستن آن، زن می تواند شوهر خود را ملزم سازد که زن دیگری نگیرد و تنها به او اکتفا کند.

اشکال سوم

و اما اشکال سوم: که می گفت: "تجویز تعدد زوجات، مردان را به شهوت رانی

ترغیب نمودن و همچنین نیروی شهوت را در جامعه تقویت کردن" است، در پاسخ این اشکال باید گفت

ص: 37

که: صاحب این اشکال اطلاع و تدبری در تربیت اسلامی و مقاصدی که این شریعت دنبال می کند ندارد و نمی داند که تربیت دینی نسبت به زنان در جامعه اسلامی دین - پسند، این است که زنان را با پوشیدن خود با عفاف و با حیا بار می آورد، و زنان را طوری تربیت می کند که خود به خود شهوت در آنان کمتر از مردان می شود، (بر خلاف آنچه مشهور شده که شهوت نکاح در زن بیشتر و زیادتر از مرد است. و استدلال می کنند به اینکه زن بسیار حریص در زینت و جمال و خود آرائی است و وجود این طبیعت در زن دلیل بر آن است که شهوت او زیادتر از مرد است) و ادعای ما آن قدر روشن است که مردان مسلمانی که با زنان متدین و تربیت شده در دامن پدر و مادر دین دار ازدواج کرده اند، کم ترین تردیدی در آن ندارند، پس روی هم رفته، شهوت جنسی مردان معادل است با شهوتی که در یک زن، بلکه دو زن و سه زن وجود دارد.

از سوی دیگر دین اسلام بر این معنا عنایت دارد که حداقل و واجب از مقتضیات طبع و مشتهیات نفس ارضا گردد. واحدی از این حداقل، محروم نماند و به همین جهت این معنا را مورد نظر قرار داده که شهوت هیچ مردی در هیچ زمانی در بدن محصور نشود و وادارش نکند به اینکه به تعدی و فجور و فحشا آلوده گردد.

و اگر مرد به داشتن یک زن محکوم باشد، دری امی که زن عذر دارد، یعنی نزدیک به یک ثلث از اوقات معاشرتش که ایام عادت و

ص: 38

بعضی از ایام حمل و وضع حمل و ایام رضاعش و امثال آن است او ناگزیر از فجور می شود، چون ما در مباحث گذشته این کتاب مطلبی را مکرر خاطرنشان کردیم که لازمه آن لزوم شتاب در رفع این حاجت غریزی است. و آن مطلب این بود که گفتیم اسلام اجتماع بشری را بر اساس زندگی عقل و تفکر بنا نهاده، نه بر اساس زندگی احساسی و بنا بر این باقی ماندن مرد بر حالت احساس حالتی که او را به بی بندوباری در خواسته ها و خاطرات زشت می کشاند، نظیر حالت عزب بودن و امثال آن، از نظر اسلام از بزرگ ترین خطرهائی است که انسان را تهدید می کند.

و از سوی دیگر یکی از مهم ترین مقاصد و هدف ها در نظر شارع اسلام زیاد شدن نسل مسلمانان و آباد شدن زمین به دست آنان است. آری جامعه مسلمانان که آباد شدن زمین به دست او، آبادی صالحی و آبادی مخصوصی است که ریشه شرک و فساد را می زند. پس این جهات و امثال آن مورد اهتمام شارع بوده و باعث شده است که شارع اسلام حکم جواز تعدد زوجات را تشریع کند، نه ترویج امر شهوترانی و ترغیب مردم به اینکه در شهوات غرق شوند، و اگر اشکال کنندگان به اسلام در خصوص تشریع این حکم انصاف می داشتند لبه تیز حملات خود را متوجه بانیان تمدن غرب می کردند و جا داشت این تمدن را به ترویج فحشا و ترغیب مردان به شهوترانی متهم سازند، نه اسلام را که اجتماع را بر پایه سعادت دینی قرار داده است.

بله در تجویز تعدد زوجات این اثر هست که شدت

ص: 39

حرص مرد را شکسته و تسکین می دهد، چون به قول معروف: "هر آن کس که از چیزی منع شود به آن حریص می گردد" و چنین کسی همی جز این ندارد که پرده منع را پاره و دیوار حبس را بشکند و خود را به آنچه از آن محرومش کرده اند برساند. و مردان نیز در مورد تمتع و کام گیری از زنان چنین وضعی دارند، اگر قانون، او را از غیر همسر اولش منع کند، حریص تر می شود، ولی اگر قانون به او اجازه گرفتن همسر دوم و سوم را بدهد، هر چند بیش از یک همسر نداشته باشد، عطش حرصش فرو می نشیند و با خود فکر می کند که برای گرفتن همسر دیگر راه باز است و کسی نمی تواند مرا جلوگیری کند، اگر روزی خود را در تنگنا ببینم از این حق استفاده می کنم (و اگر در تنگنا ندید، مساله را سبک و سنگین نموده، اگر دید گرفتن زن دوم از نظر اقتصاد و از نظر اداره دو خانه صرفه دارد، می گیرد و اگر صرفه نداشت نمی گیرد "مترجم"). و همین باز بودن راه، بهانه او را از ارتکاب زنا و هتک ناموس محترم مردم، از دستش می گیرد.

در میان غربی ها بعضی از نویسندگان رعایت انصاف را نموده و گفته اند: در اشاعه زنا و فحشا بین ملت های مسیحی مذهب، هیچ عاملی نیرومندتر از تحریم تعدد زوجات به وسیله کلیسا نبوده است.

مستر جان دیون پورت انگلیسی در کتاب عذر به پیشگاه محمد (ص) و قرآن (ترجمه فاضل دانشمند آقای سعیدی) این انصاف را به خرج داده است.

اشکال چهارم

تجویز تعدد زوجات مقام زن را در مجتمع پائین می آورد

و اما

ص: 40

در جواب از اشکال چهارم: " که تجویز تعدد زوجات مقام زن را در مجتمع پائین می آورد "! باید گفت که هرگز چنین نیست، همانطور که در مباحث گذشته (یعنی در بحث علمی که در جلد دوم عربی این کتاب صفحه 273 پیرامون حقوق زن در اسلام داشتیم) اثبات کردیم که زنان در هیچ سنتی از سنت های دینی و یا دنیوی نه قدیمش و نه جدیدش همانند اسلام مورد احترام قرار نگرفته اند و هیچ سنتی از سنن قدیم و جدید حقوق آنان را همچون اسلام مراعات ننموده است، برای بیشتر روشن شدن این مساله، مطالب مشروحی بیان خواهیم نمود.

جواز تعدد زوجات برای مرد در حقیقت و واقع امر توهین به زن و از بین بردن موقعیت اجتماعی و حقوق او نیست، بلکه به خاطر مصالحی است که بیان بعضی از آن ها گذشت.

بسیاری از نویسندگان و دانشمندان غربی (اعم از دانشمندان مرد و زن) به نیکی و حسن این قانون اسلامی اعتراف نموده، و به مفاسدی که از ناحیه تحریم تعدد زوجات گریبانگیر جامعه ها شده است اعتراف کرده اند، خواننده عزیز می تواند به مظان این نوشته ها مراجعه نماید.

قوی ترین و محکم ترین دلیلی که مخالفین غربی به قانون تعدد زوجات گرفته و به آن تمسک کرده اند و در نظر دانشمندان و اهل مطالعه آب و تابش داده اند، همان گرفتاری ها و مصیبتهائی است که در خانه های مسلمانانی که دو زن و یا چند زن هست مشاهده می شود که این خانه ها همیشه محل داد و فریاد و حسد ورزیدن به یکدیگر است. و اهل آن خانه (اعم از زن و مرد) از روزی که زن دوم، سوم و

ص: 41

… وارد خانه مرد می شوند تا روزی که وارد خانه قبر می گردند روی سعادت و خوشی را نمی بینند، تا جائی که خود مسلمانان این حسد را به نام "مرض هووها" نامیده اند.

در چنین زمانی است که تمامی عواطف و احساسات رقیق و لطیف فطری و طبیعی زنان، مانند: "مهر و محبت"، "نر مخوئی"، "رقت"، "رافت"، "شفقت"، "خیرخواهی"، "حفظ غیب"، "وفا"، " مودت"، "رحمت"، "اخلاص"و … نسبت به شوهر و فرزندانی که شوهر از همسر قبلش داشته، و نیز علاقه به خانه و همه متعلقات آن که از صفات غریزی زن است برگشته و جای خود را به ضد خودش می دهد و در نتیجه خانه را که باید جای سکونت و استراحت آدمی و محل برطرف کردن خستگی تن و تألمات روحی و جسمی انسان باشد و هر مردی در زندگی روزمره اش دچار آن ها می شود به صورت گود زورخانه و معرکه قتال در می آید، معرکه ای که در آن نه برای جان کسی احترامی هست و نه برای عرضش و نه آبرویش و نه مالش، و خلاصه هیچ کس از کس دیگر در امان نیست.

و معلوم است که در چنین خانه ای صفای زندگی مبدل به کدورت گشته و لذت زندگی از آنجا کوچ می کند و جای خود را به ضرب و شتم و فحش و ناسزا و سعایت و سخن چینی و رقابت و نیرنگ می دهد و بچه های چنین خانه ای نیز با بچه های دیگر خانه ها فرق داشته و دائما در حال اختلاف و مشاجره هستند و چه بسا که (کارد مرد به استخوانش رسیده و همسر خود را به قتل برساند و یا) زن در صدد نابود کردن

ص: 42

شوهر، و بچه ها در مقام کشتن یکدیگر و یا در صدد کشتن پدر بر آیند و پیوند خویشاوندی و قرابت و برادری جای خود را به انتقام و

خونخواهی بدهد. و معلوم است که (به فرموده رسول خدا (ص) که: الحب یتوارث و البغض یتوارث، دشمنی نسل اول خانواده، به نسل های بعدی نیز منتقل می گردد "مترجم") خونریزی و نابودی نسل، و فساد خانه در نسل های مردی که دارای دو زن می باشد ادامه یابد.

از تمام این ها که بگذریم، آثار سوء تعدد زوجات به بیرون از خانه یعنی به جامعه نیز راه یافته و باعث شقاوت و فساد اخلاق و قساوت و ظلم و بغی و فحشا و سلب امنیت و اعتماد می گردد. و مخصوصا که اگر جواز طلاق را هم بر این قانون (جواز تعدد زوجات) اضافه کنیم به خوبی روشن می شود که این دو حکم (جواز تعدد زوجات و طلاق) کار مردان جامعه را به کجا می کشاند، وقتی مرد بتواند هر که را خواست بگیرد و هر یک از همسرانش را خواست طلاق دهد، خود به خود ذوقی و شهوت پرست بار می آید، چنین مردی جز پیروی از شهواتش و اطفای آتش حرصش و گرفتن این زن و رها کردن آن زن، عزت دادن به این و خوار ساختن آن، هیچ کاری و هیچ همی ندارد و این وضع جز تباه کردن و بدبخت ساختن نیمی از مردم جامعه (یعنی زنان) اثر دیگری ندارد، علاوه بر اینکه با تباهی آن نصف (زنان)، نصف دیگر (مردان) نیز تباه می شوند.

این بود حاصل سخنان مخالفین که به خورد جامعه داده اند، انصافا سخن درستی است و ما قبول

ص: 43

داریم، و لیکن هیچیک از آن ها بر اسلام و تشریع اسلام وارد نیست، بلکه همه اش متوجه مسلمانان است.

آری، اگر مخالفین، عصر و دوره ای را نشان دهند که در آن دوره مسلمانان به حقیقت احکام دین و تعالیم آن عمل کرده باشند و در آن دوره نیز این آثار سوء بر مساله تعدد زوجات و جواز طلاق مترتب شده باشد، آنگاه می توانند ادعا کنند که آثار سوء نامبرده، از ناحیه جواز تعدد زوجات و طلاق است، ولی با کمال تاسف مسلمانان قرن ها است که حکومت اسلامی ندارند و آنان که سردمداران مسلمانان بودند، صالح نبودند، تا مسلمانان را بر طبق تربیت اسلامی و با تعالیم عالیه آن تربیت کنند، بلکه خود آن سردمداران در پرده دری و نقض قوانین و ابطال حدود دین پیشگامتر از مردم بودند و واضح است که مردم تابع مرام پادشاهان خویشند.

و اگر ما بخواهیم در اینجا به نقل قسمتی از سرگذشت فرمانروایان و جریاناتی که در دربار آنان جاری بوده و رسوائیهائی که پادشاهان کشورهای اسلامی به بار آوردند از روز مبدل شدن حکومت دینی به سلطنت و شاهنشاهی بپردازیم، باید در همین جا کتابی جداگانه در بین کتاب تفسیر خود بنویسیم (و این با وعده اختصاری که داده ایم نمی سازد).

و کوتاه سخن آنکه اگر اشکالی هست به مسلمانان وارد است که اجتماع خانوادگی خویش را به گونه ای ترتیب داده اند که تامین کننده سعادت زندگی شان نیست و سیاستی را اتخاذ می کنند که نمی توانند آن را پیاده سازند و در پیاده کردنش از صراط مستقیم منحرف نشوند، تازه گناه این آثار سوء به گردن مردان است، نه زنان و فرزندان،

ص: 44

هر چند که هر کسی مسؤول گناه خویش است، ولی ریشه تمام این مفاسد و بدبختی ها و خانمان براندازی ها و …

روش و مرام این گونه مردان است که سعادت خود و همسر و اولاد خود را و صفای جو جامعه خویش را فدای شهوترانی و نادانی خود می کنند.

و اما اسلام (همانطور که در سابق بیان کردیم) قانون تعدد زوجات را بدون قید و بند تشریع نکرده، و اصلا آن را بر همه مردان واجب و لازم ننموده، بلکه به طبیعت و حال افراد توجه فرموده، و همچنین عوارضی را که ممکن است احیانا برای افرادی عارض شود در نظر گرفته، و به بیانی که گذشت صلاحیت قطعی را شرط نموده و مفاسد و محذورهائی را که در تعدد زوجات وجود دارد بر شمرده و در چنین موقعیتی است که آن را جایز دانسته، تا مصالح مجتمع اسلامی انسان ها تامین شود. و حکم "جواز" را مقید به صورتی کرده است که هیچیک از مفاسد شنیع نامبرده پیش نیاید و آن در صورتی است که مرد از خود اطمینان داشته باشد به اینکه می تواند بین چند همسر به عدالت رفتار کند.

پس تنها کسی که چنین اطمینانی از خود دارد و خدای تعالی چنین توفیقی به او داده، از نظر دین اسلام می تواند بیش از یک زن داشته باشد. و اما آن مردانی که (اشکال کنندگان. وضعشان را با آب و تاب نقل کرده اند که) هیچ عنایتی به سعادت خود و زن و فرزند خود ندارند و جز ارضای شکم و شهوت هیچ چیزی بریشان محترم نیست، و زن بریشان جز وسیله ای که برای

ص: 45

شهوترانی مردان خلق شده اند مفهومی ندارد، آن ها ارتباطی با اسلام ندارند و اسلام هم به هیچ وجه اعمالشان را امضا ننموده و از نظر اسلام اصلا زن گرفتن برای آنان با وجود این وضعی که دارند جایز نیست و اگر واجد شرایط باشند و زن را یک حیوان نپندارند، تنها یک زن می توانند اختیار کنند.

علاوه بر اینکه در اصل اشکال بین دو جهت که از نظر اسلام از هم جدا نیستند یعنی جهت تشریع و جهت ولایت خلط شده است.

عدم جریان صحیح یک قانون در جامعه ای، الزاما به معنای بطلان و فساد آن قانون نیست

توضیح اینکه: در نظر دانشمندان امروز معیار در داوری اینکه چه قانونی از قوانین موضوعه و چه سنتی از سنت های جاریه صحیح و چه قانون و سنتی فاسد است، آثار و نتایج آن قانون است که اگر بعد از پیاده شدنش در جامعه، آثارش مورد پسند واقع شد آن قانون را قانونی خوب می دانند، و اگر نتایج خوبی به بار نیاورد، می گویند این قانون خوب نیست، خلاصه اینکه معیار خوبی و بدی قانون را پسند و عدم پسند مردم می دانند، حال مردم در هر سطحی که باشند و هر درکی و میلی که داشته باشند مهم نیست.

و من گمان نمی کنم که این دانشمندان غفلت ورزیده باشند از اینکه: چه بسا می شود که جامعه ای دارای بعضی سنن و عادات و عوارضی باشد که با حکم مورد بحث نسازد و اینکه باید مجتمع را مجهز کرد به روشی که منافی آن حکم یا آن سنت نباشد، تا مسیر خود را بداند و بفهمد که کارش به کجا می انجامد و

ص: 46

چه اثری از کار او بجا می ماند، خیر یا شر، نفع یا ضرر؟ .

چیزی که هست این دانشمندان در قوانین، تنها خواست و تقاضای جامعه را معیار قرار می دهند. یعنی تقاضائی که از وضع حاضر و ظاهر اندیشه جامعه ناشی می شود، حال آن وضع هر چه می خواهد باشد و آن تفکر و اندیشه هر چه می خواهد باشد و هر استدعا و تقاضا که می خواهد داشته باشد. در نظر این دانشمندان قانون صحیح و صالح چنین قانونی است و بقیه قوانین غیر صالح است (هر چند مطابق عقل و فطرت باشد).

به همین جهت است که وقتی مسلمانان را می بینند که در وادی گمراهی سرگردان و در پرتگاه هلاکت واقعند و فساد از سراسر زندگی مادی و معنوی شان می بارد، آنچه فساد می بینند به اسلام، یعنی دین مسلمانان نسبت می دهند، اگر دروغ و خیانت و بد دهنی و پایمال کردن حقوق یکدیگر و گسترش ظلم و فساد خانواده ها و اختلال و هرج و مرج در جامعه را مشاهده می کنند، آن ها را به قوانین دینی دایر در بین ایشان نسبت می دهند و می پندارند که جریان سنت اسلام و تاثیرات آن مانند سایر سنت های اجتماعی است که (با تبلیغات و یا به اصطلاح روز، "شستشو دادن مغز" و) متراکم کردن احساسات در بین مردم، بر آن ها تحمیل می شود.

در نتیجه از این پندار خود نتیجه می گیرند که: "اسلام باعث به وجود آمدن مفسده های اجتماعی ای است که در بین مسلمانان رواج یافته و تمامی این ظلم ها و فسادها از اسلام سرچشمه می گیرد! و حال آنکه بدترین ظلم ها و نارواترین جنایت ها در بینشان رایج بوده است. و به قول معروف:

ص: 47

"کل الصید فی جوف الفراء - همه شکارها در جوف پوستین است" و همچنین نتیجه این پندار غلط است که می گویند: اگر اسلام دین واقعی بود و اگر احکام و قوانین آن خوب و متضمن صلاح و سعادت مردم بود، در خود مردم اثری سعادت بخش می گذاشت نه اینکه و بال مردم بشود.

توضیح

این سخن، سخن درستی نیست، چرا که این دانشمندان بین طبیعت حکم "صالح" و "مصلح"، و همچنین حکم بین مردم "فاسد" و "مفسد" خلط کرده اند، اسلام که خم رنگرزی نیست، اسلام مجموع معارف اعتقادی و اخلاقی است، و قوانینی است عملی که هر سه قسمت آن با یکدیگر متناسب و مرتبط است و با همه تمامیتش وقتی اثر می گذارد که مجموعش عملی شود و اما اگر کسی معارف اعتقادی و اخلاقی آن را به دست آورده و در مرحله عمل کوتاهی کند، البته اثری نخواهد داشت، نظیر معجون ها که وقتی یک جزء آن فاسد می شود همه اش را فاسد می کند و اثری مخالف به جای می گذارد، و نیز وقتی اثر مطلوب را می بخشد که بدن بیمار برای ورود معجون و عمل کردنش آماده باشد که اگر انسانی که آن را مصرف می کند شرایط مصرف را رعایت نکند، اثر آن خنثی می گردد و چه بسا نتیجه و اثری بر خلاف آنچه را که توقع داشت می گیرد.

گیرم که سنت اسلامی نیروی اصلاح مردم و از بین بردن سستی ها و رذائل عمومی را به خاطر ضعف مبانی قانونش نداشته باشد، سنت دموکراتیک چرا این نیرو را نداشته و در بلوک شرق دنیا یعنی در بلاد اسلام نشین، آن اثری را که در بلاد اروپا داشت ندارد؟

ص: 48

خوب بود سنت دموکراتیک بعد از ناتوانی اسلام، بتواند ما را اصلاح کند؟ و چه شده است بر ما که هر چه بیشتر جلو می رویم و هر چه زیادتر برای پیشرفت تلاش می کنیم بیشتر به عقب بر می گردیم، کسی شک ندارد در اینکه اعمال زشت و اخلاق رذیله در این عصر که روزگار به اصطلاح تمدن! است در ما ریشه دارتر شده، با اینکه نزدیک به نیم قرن است که خود را روشنفکر پنداشته ای ام، در حالی که حیوانی بی بند وبار بیش نیستیم، نه بهره ای از عدالت اجتماعی داریم و نه حقوق بشر در بین ما زنده شده است. از معارف عالی و عمومی و بالاخره از هر سعادت اجتماعی جز الفاظی بی محتوا و دل خوش کن بهره ای نداریم، تنها الفاظی از این حقوق بر سر زبان هایمان رد و بدل می شود.

و آیا می توانید برای این جواب نقضی که ما بر شما وارد کردیم پاسخی بدهید؟ نه، هرگز، و جز این نمی توانید عذر بیاورید که در پاسخ ما بگوئید: "به این جهت نظام دموکراتیک نتوانسته است شما را اصلاح کند که شما به دستورات نظام دموکراتیک عمل نکردید، تا آثار خوبی در شما به جای بگذارد و اگر این جواب شما درست است، چرا در مورد مکتب اسلام درست نباشد؟ .

از این نیز بگذریم و فرض کنیم که (العیاذ بالله) اسلام به خاطر سستی بنیادش نتوانسته در دل های مردم راه یافته و در اعماق جامعه به طور کامل نفوذ کند، و در نتیجه حکومتش در جامعه دوام نیافته و نتوانسته است به حیات خود در اجتماع اسلامی ادامه دهد و موجودیت خود را حفظ کند، به

ص: 49

ناچار متروک و مهجور شده، ولی چرا روش دموکراتیک که قبل از جنگ

جهانی دوم مورد قبول و پسند همه عالم بود، بعد از جنگ نامبرده از روسیه رانده شد و روش بلشویکی جایش را اشغال کرد؟ !، و به فرض هم که برای این رانده شدن و منقلب شدن آن در روسیه به روشی دیگر، عذری بتراشند؟ چرا مرام دموکراتیک در ممالک چین، لتونی، استونی، لیتوانی، رومانی، مجارستان و یوگسلاوی و کشورهائی دیگر به کمونیستی تبدیل شد؟ و نیز چرا با اینکه سایر کشورها را تهدید می کرد و عمیقا در آن ها نیز ریشه کرده بود، ناگهان این گونه از میان رفت؟ .

و چرا همین کمونیستی نیز بعد از آنکه نزدیک به چهل سال از عمرش گذشته و تقریبا بر نیمی از جمعیت دنیا حکومت می کرد و دائما مبلغین آن و سردمدارانش به آن افتخار می کردند و از فضیلت آن می گفتند و اظهار می داشتند که: نظام کمونیستی تنها نظامی است که به استبداد و استثمار دموکراسی آلوده نشده و کشورهائی را که نظام کمونیستی بر آن حاکم بود بهشت موعود معرفی می کردند، اما ناگهان همان مبلغین و سردمداران کمونیست دو سال قبل (1) رهبر بی نظیر این رژیم یعنی استالین را به باد سرزنش و تقبیح گرفتند و اظهار نمودند که: حکومت 30 ساله (سی سال حکومت استالین) حکومت زور و استبداد و برده گیری به نام کمونیست بود. و به ناچار در این مدت حکومت او تاثیر عظیمی در وضع قوانین و اجرای آن و سایر متعلقاتش داشت و تمامی این انحرافات جز از اراده مستبدانه و روحیه استثمارگر و برده کشی و حکومت فردی که

ص: 50


1- لازم به تذکر است که مرحوم استاد علامه طباطبائی این مطالب را در سال 1335 ش به رشته تحریر در آورده است.

بدون هیچ معیار و ملاکی هزاران نفر را می کشت و هزاران نفر دیگر را زنده نگه می داشت، اقوامی را سعادتمند و اقوامی دیگر را بدبخت می ساخت و نشایت نمی گرفت و خدا می داند که بعد از سردمداران فعلی چه کسانی بر سر کار آیند و چه بر سر مردم بیچاره بیاورند! .

چه بسیار سنن و آدابی که (اعم از درست و نادرست) در جامعه رواج داشته و سپس به جهت عوامل مختلف (که مهم ترینش خیانت سردمداران و سست اراده بودن پیروان آن می باشد) از آن جامعه رخت بر بسته است و کسی که به کتاب های تاریخ مراجعه کند به این مطلب بر خورد می کند.

ای کاش می دانستم که (در نظر دانشمندان غربی) چه فرقی است بین اسلام از آن جهت که سنتی است اجتماعی، و بین این سنت ها که تغییر و تبدیل یافته است و چگونه است

که این عذر را در سنت های مذکور می پذیرند اما همان عذر را از اسلام نمی پذیرند، راستی علت این یک بام و دو هوا چیست؟ آری باید گفت که امروز کلمه حق در میان قدرت هول انگیز غربیان و جهالت و تقلید کورکورانه و به عبارت دیگر مرعوب شدن شرقیان از آن قدرت، واقع شده پس نه آسمانی است که بر او سایه افکند و نه زمینی که او را به پشت خویش نشاند، (غربی حاضر نیست حقانیت اسلام را بپذیرد، به خاطر اینکه علم و صنعتش او را مغرور ساخته است، شرقی نیز نمی تواند آن را بپذیرد، به خاطر آنکه در برابر تمدن غرب مرعوب شده "مترجم").

و به هر حال آنچه را که لازم است از بیانات

ص: 51

مفصل قبلی ما متذکر شد، این است که تاثیر گذاشتن و تاثیر نگذاشتن و همچنین باقی ماندن و از بین رفتن یک سنت در میان مردم چندان ارتباطی با درستی و نادرستی آن سنت ندارد تا از این مطلب بر حقانیت یک سنت استدلال کنیم و بگوئیم که چون این سنت در بین مردم باقیمانده پس حق است و همچنین استدلال کنیم به اینکه چون فلان سنت در جامعه متروک و بی اثر شده است، پس باطل است، بلکه علل و اسبابی دیگر در این به اره اثر دارند.

و لذا می بینیم هر سنتی از سنت ها که در تمامی دوران ها، در بین مردم دایر بوده و هست، یک روز اثر خود را می بخشد و روزی دیگر عقیم می ماند، روزی در بین مردم باقی است و روزگاری دیگر به خاطر عواملی مختلف از میان آن مردم کوچ می کند، به فرموده قرآن کریم: "خدای تعالی روزگار را در بین مردم دست به دست می گرداند، یک روز به کام مردمی و به ناکامی مردمی دیگر، و روز دیگر به ناکامی دسته اول و به کام دسته دوم می چرخاند، تا معلوم کند که افراد با ایمان چه کسانند، تا همان ها را گواه بر سایرین قرار دهد".

و سخن کوتاه اینکه قوانین اسلامی و احکامی که در آن هست بر حسب مبنا و مشرب با سایر قوانین اجتماعی که در بین مردم دایر است تفاوت دارد، و آن تفاوت این است که قوانین و سنت های بشری به اختلاف اعصار و دگرگونی ها که در مصالح بشر پدید می آید، دگرگون می شود. و لیکن قوانین اسلامی به خاطر اینکه مبنایش مصالح و مفاسد واقعی

ص: 52

است، اختلاف و دگرگونگی نمی پذیرد، نه واجبش و نه حرامش، نه مستحبش و نه مکروهش، و نه مباحش، چیزی که هست اینکه: کارهائی را در اجتماع یک فرد می تواند انجام بدهد و یا ترک نماید و هر گونه تصرفی را که می خواهد می تواند بکند و می تواند نکند، بر زمامدار جامعه اسلامی است که مردم را به آن عمل - اگر واجب است - وا دارد، - و اگر حرام است - از آن نهی کند و …، کانه جامعه اسلامی یک تن واحد است و والی و زمامدار نیروی فکری و اداره کننده او است.

بنا بر این اگر جامعه اسلامی دارای زمامدار و والی باشد، می تواند مردم را از ظلمهائی که شما در جواز تعدد زوجات شمردید نهی کند و از آن کارهای زشتی که در زیر پوشش تعدد زوجات انجام می دهند جلوگیری نماید و حکم الهی به جواز تعدد زوجات به حال خود بماند و آن فسادها هم پدید نیاید.

آری حکم جواز تعدد زوجات یک تصمیم و حکمی است دائمی که به منظور تامین مصالح عمومی تشریع شده، نظیر تصمیم یک فرد به اینکه تعدد زوجات را به خاطر مصلحتی که برای شخص او دارد ترک کند که اگر او به خاطر آن مصلحت چند همسر نگیرد، حکم خدا را تغییر نداده و نخواسته است با این عمل خود بگوید تعدد زوجات را قبول ندارم، بلکه خواسته است بگوید این حکم، حکمی است مباح و من می توانم به آن عمل نکنم.

غریزه جنسی و ازدواج

کتاب

منبع: اخلاق در قرآن، ج 2، ص 239

محمدتقی مصباح یزدی

یکی دیگر از مجاری لذت انسان

، علاقه به همسر و ارضاء غریزه جنسی است. اصل

ص: 53

وجود این میل نیز همانند میل ها و کشش های درونی دیگر، لازمه ساختمان روح انسان و فطری است که گفتیم خود به خود نه ارزش اخلاقی مثبت دارد و نه ارزش اخلاقی منفی، و به عبارتی دیگر: از نظر اخلاقی، وجود این میل ها و کشش ها در انسان نه خوب است و نه بد، و بار ارزشی ندارد.

البته، از نظر فلسفی، هر چیزی که بهره ای از وجود داشته باشد، خواه اختیاری باشد یا غیر اختیاری، فی نفسه خیر است ولی خیر در اینجا اصطلاح دیگری است و به ارزش ها و خیر اخلاقی ارتباطی ندارد.

آنچه که در محدوده اخلاق قرار می گیرد و بار ارزشی خواهد داشت کیفیت و کمیت ارضای این میل و جهت اعمال آن است. مسأله ما در اینجا این است که انسان این میل را چگونه ارضا کند؟ چه مقدار ارضا کند؟ و با چه نیتی ارضا کند؟ تا کار وی از نظر اخلاقی دارای ارزش مثبت باشد و دست به کارهای ناشایسته و غیر اخلاقی نیالوده باشد.

دیدگاه قرآن درباره غریزه جنسی

در قرآن کریم آیاتی دلالت می کنند بر این که همسر دوستی و رابطه جنسی در متن خلقت انسان، ملحوظ است. البته، این مطلب احتیاج به تعبد ندارد و هر کسی در کیفیت آفرینش انسان دقت کند، متوجه می شود که تکثیر نسل و بقای این نوع از راه ازدواج، همسرگیری و زاد و ولد تحقق پذیر خواهد بود و ناچار می بایست در متن آفرینش انسان این جهت رعایت شده باشد؛ یعنی، انسان طوری آفریده شده که در اثر آمیزش با همسر نسلش باقی بماند. البته، تعابیر آیات قرآن کریم در این زمینه متفاوت است و ما

ص: 54

در اینجا به چند دسته از آیات اشاره می کنیم:

الف) آیاتی دلالت دارند بر این که همسر انسان از جنس خود او قرار داده شده و این یک تدبیر تکوینی الهی است برای این که نوع انسان باقی بماند که شاید از همه آن ها روشن تر این آیه باشد که می گوید:

«یایی ها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوج ها و بث منهما رجالا کثیرا و نساء و اتقوا الله الذی تساءلون به و الأرحام ان الله کان علیکم رقیبا.» (1)

[ای مردم تقوا پیشه کنید و بترسید از پروردگارتان که شما را از یک انسان بیافرید و همسر وی را از (جنس) او بیافرید و مردان و زنان بسیاری را از آن دو (به وجود آورد و روی زمین) منتشر ساخت].

جمله «بث منهما رجالا کثیرا و نساء» به خوبی دلالت دارد بر این که انتشار افراد انسان بر اثر ارتباط دو همسر است و این رابطه همسری به منظور تکثیر نسل در متن خلقت انسان ملحوظ است.

در آیه دیگری آمده است که:

«هو الذی خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوج ها لیسکن الی ها فلما تغشاها حملت حملا خفیفا فمرت به فلما اثقلت دعوا الله ربهما لئن اتیتنا صالحا لنکونن من الشاکرین.» (2) [اوست خدایی که شما را از یک انسان بیافرید و همسرش را نیز از (جنس) او قرار داد تا در کنار وی بیارامد پس چون با او خلوت کرد باری سبک برداشت و هنگامی که سنگین شد، پروردگارشان را خواندند که اگر فرزندی شایسته به ما دهی (به درگاه تو) از سپاسگزاران خواهیم بود)].

در جمله

ص: 55


1- 1.نساء/. 1
2- 2.اعراف/. 189

«و جعل منها زوج ها لیسکن الی ها» احتمالا به حکمت و علت دیگری نیز برای ازدواج، جدای از تولید و بقای نسل انسان، اشاره شده است که همان آرامش و سکون دو همسر در کنار یکدیگر و احساس مهر و صفایی است که نسبت به یکدیگر پیدا می کنند و در نتیجه، بار زندگی را به کمک یکدیگر بر می دارند.

از اینجا است که در قرآن به آیاتی نیز بر می خوریم که صرفا بر همین علت و حکمت تکیه کرده و از تولید نسل سخنی به میان نیاورده است، مانند این آیه که می گوید:

«و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکونوا الی ها و جعل بینکم مودة و رحمة ان فی ذلک لایی ات لقوم یتفکرون.» (1)

[و از جمله آیات و نشانه های خدا این است که او برای شما همسرانی از خودتان بیافرید تا در کنارشان آرام گیرید و میانتان محبت و مودت و دوستی قرار داد و در این کار، آیات و نشانه هایی (از خداوند) هست برای قومی که بیندیشند].

و دیگر آیاتی که در این زمینه به نحوی به این حقیقت اشاره کرده اند.

آیات فوق و نظایر آن ها، اندیشه کسانی را که فکر می کنند ازدواج کاری است پلید، شیطانی و دارای ارزش منفی، رد می کنند. چنین اندیشه ای در قرآن کتاب آسمانی فطرت، جایی ندارد و مطرود و باطل است.

میل به ازدواج به اقتضای حکمت الهی در آفرینش انسان لحاظ شده و تدبیر الهی اقتضا کرده است که تکثیر نسل و بقای انسان به وسیله آن، تحقق پیدا کند. و چنین چیزی، خود به خود و در جهان تشریع نمی تواند دارای ارزش منفی باشد؛

ص: 56


1- 3.روم/. 21

چرا که، این در واقع، به یک نوع تناقض میان تکوین و تشریع و ناهماهنگی بین نظام هستی و نظام اخلاقی، منجر می شود. در صورتی که از نظر قرآن، نظام اخلاقی نه تنها هیچ تنافی با نظام تکوینی ندارد بلکه مکمل آن می باشد.

قرآن به ما می آموزد که دین و قوانین تشریعی دینی، فطری است و از هماهنگی کامل با آن برخوردار است و همین هماهنگی، رمز موفقیت و فراگیری و جهانی و ابدی بودن دین است.

پس با توجه به این آیات زن گرفتن یا شوهر کردن و آمیزش زن و مرد فی حد نفسه نمی تواند یک عمل زشت و پلید باشد و بنا بر این، منشأ زشتی و ارزش منفی مربوط به غریزه جنسی و رابطه زن و مرد را در جای دیگری مانند عوارض کمی و کیفی و در جهت آن باید جستجو کرد و کم و کیف و جهت هستند که منشأ خوبی یا بدی آن می شوند.

اخلاق جنسی

از آیات شریفه قرآن استفاده می شود که این دو جنس مخالف برای همدیگر و مکمل همدیگر آفریده شده اند و مقتضای فطرت انسان این است که هر یک از این دو یعنی زن و مرد نسبت به جنس مخالف خود گرایش داشته و او را منشأ آرامش و آسایش خویش قرار دهد و به گونه ای کامجویی کند که هم سلب تولید نسل و بقای نوع انسان می شود و هم مفسده ای بر آن، بار نخواهد شد.

محدودیت های فطری غریزه جنسی

از دید آیات قرآن کریم، گرایش به جنس موافق بر خلاف فطرت و نظام آفرینش است و در واقع، یک نوع انحراف در گرایش جنسی به

ص: 57

شمار می رود. بنا بر این، اگر کسانی در مقام ارضای غریزه جنسی از مسیر طبیعی و تکوینی منحرف بشوند و به جای آنچه در اصل خلقت و متن آفرینش برای تأمین این غریزه ملحوظ شده راه دیگری را در پیش بگیرند، کارشان دارای ارزش منفی خواهد بود و از طریق راست و راه مستقیم فطرت الهی منحرف گشته اند.

در قرآن کریم، در ضمن بیان داستان قوم لوط (که به این عمل انحرافی شهره اند) در چند مورد (و حد اقل در سه مورد) بر زشتی این عمل و انحراف آن از مسیر فطرت تأکید شده است.

قرآن حکایت می کند که این قوم در اشباع این میل، از مسیر طبیعی و فطری خود

منحرف شده بودند و به واسطه همین امر، مورد نکوهش و مذمت قرار گرفتند و به عذاب خدا گرفتار شدند و آیه ای که از این جهت از سایر آیات روشن تر است می فرماید:

«و تذرون ما خلق لکم ربکم من ازواجکم بل انتم قوم عادون.» (1)

[همسرانی را که خدا برای شما قرار داده رها می کنید و به راهی که خدا قرار نداده است می روید شما مردمی متجاوز و نابکار هستید].

یعنی، به راهی می روید که خلاف فطرت و خلاف طبیعت شماست و انحرافی است از راه راست و صراط مستقیم.

این نکته به خصوص از این جهت برای ما مفید است که خداوند با تعبیر

«خلق لکم ربکم»

به ما می فهماند آنچه را که خداوند قرار داده است و آفرینش الهی اقتضا می کند، گرایش هر یک از این دو جنس به جنس مخالف خود است و بنا بر این، باید از همین راه اشباع

ص: 58


1- 4.شعرا/. 166

شود.

گرایش مرد به مرد و یا زن بزن را خدا در فطرت و آفرینش انسان قرار نداده و در محدوده «ما خلق لکم» قرار نگرفته است. بنا بر این، اگر گرایشی اینچنین در انسانی پدید آید در اساس، همان گرایش به جنس مخالف است که تحت تأثیر عواملی، این گونه انحراف پیدا کرده و انسان را وادار به کارهای زشت و پلید و انحرافی کشانده است.

خداوند در آیات دیگری می گوید:

«و لوطا اذ قال لقومه اتأتون الفاحشة ما سبقکم بها من احد من العالمین. انکم لتأتون الرجال شهوة من دون النساء بل انتم قوم مسرفون.» (1)

[و حضرت لوط علیه السلام را به یاد بیاور آن هنگام که به قوم خود گفت آیا دست به عمل زشت و فحشایی می زنید که هیچ کس از مردم دنیا قبل از شما به چنین عملی دست نیالوده است شما به جای زنان، مردان را به شهوت می گیرید و مردم تبهکار و اسرافکاری هستید].

در این دو آیه، علاوه بر این که با تعبیر «مسرفون» کار آنان را محکوم می کند و خبر از هلاکت آن ها و نزول عذاب بر آن ها می دهد تا درجه فساد و زشتی این عمل را نشان داده باشد، علاوه بر این، با تعبیر

«ما سبقکم بها من احد من العالمین»

به یک نکته بسیار ظریف نیز اشاره کرده که دقیقا، مدعای ما، یعنی غیر فطری بودن این عمل را نشان می دهد؛ یعنی، در واقع این قوم از آنجا که از مسیر فطرت منحرف شده بود در میان اقوام انسان و مردم عالم یک استثنا به حساب می آمد که از مسیر عام فطرت و

ص: 59


1- 5.اعراف/80 و. 81

راه همه مردم عالم در طول تاریخ، منحرف شده بود و افرادی که به این بیماری گرفتار شده اند کسانی هستند که از قوانین فطرت منحرف شده اند و آنان که امروز در غرب از آزادی لجام گسیخته سوء استفاده کرده و علنا به این عمل دست می زنند، تا آنجا که آن را شعار خود قرار داده اند، مسلما یک اقلیتند که منشأ بیماری ها، فسادها و هرزه دری هایی شده اند هر چند که پررو و پرسر و صدا هستند.

در واقع، برخی از حکومت ها و نظام های سیاسی غربی هستند که با اعلام مفعول قرار گرفتن مردانشان می خواهند پز آزادی بدهند و به اصطلاح، آزادی منشی و آزادی گرایی خود را به دنیا اعلام کنند. در صورتی که این آزادی یک آزادی افتخارآمیز نیست که بتوان به آن بالید، بلکه، یک آزادی حیوانی شرم آور است که مردان و زنان سلیم الفطرة حتی از شنیدن آن شرمگین می شوند.

آیه 55 سوره نمل (1) هم مورد سومی است که قرآن به زشتی از عمل قوم لوط یاد کرده و چیزی بیش از آنچه گفتیم ندارد. بنا بر این، اولین چیزی که در مقام ارضای این غریزه باید مراعات شود همان توجه به مقتضای فطرت و خلقت الهی و عمل بر وفق آن خواهد بود؛ ولی، مطلب به اینجا ختم نمی شود؛ بلکه، از اینجا انحراف از خلقت و گرایش فطری، یعنی، همجنس گرایی به عنوان یک ارزش منفی قطعی، و یک عمل انحرافی بسیار زشت شناخته می شود.

محدودیت های اجتماعی غریزه جنسی

محدوده دیگری نیز، علاوه بر محدودیت فطری که در بالا گفتیم، برای غریزه جنسی وجود دارد که اگر رعایت نشود آن هم ارزش منفی ایجاد خواهد کرد. و

ص: 60


1- 6.«و لوطا اذ قال لقومه ا تأتون الفاحشة وانتم تبصرون ائنکم لتأتون الرجال شهوة من دون النساء بل انتم قوم تجهلون.»

عبارت است از این که عمل ارضاء جنسی به گونه ای انجام نگیرد که انسان را از دستیابی به مصالح مهم تر و کمالات بالاتر باز دارد این محدودیت از تزاحم مصالح انسان به وجود می آید.

ما قبلا هم اشاره کرده ای ام که آنچه در ارضای خواسته ها و تمایلات، منشأ ارزش منفی می شود، تزاحمی است که با بعضی از خواسته های دیگر پیدا می کند و با بررسی، ارزیابی و کسر و انکسار این خواسته ها است که حد و مرز هر یک از خواسته ها و تمایلات، آشکار و روشن خواهد شد.

در بعضی موارد خود ما هم از طریق ادراکات عادی و عقلایی خود می توانیم آن فرمول را کشف کنیم و مرز دقیق هر یک از آن ها را بشناسیم؛ ولی، در اکثر موارد به لحاظ آن که احاطه ای بر موارد تزاحم و تأثیرات سوء یا نامطلوبی که می تواند داشته باشد، نداریم، نمی توانیم دقیقا مواردش را تعیین کنیم و در اینجاست که وحی، نقش تعیین کننده خود را ایفا می کند ولی، به هر حال، منشأ اصلی همان تزاحمات است.

مصالح اجتماعی انسان اقتضا دارد که زندگی وی به صورت خانواده ای تشکیل شود و جریان پیدا کند و روابط مرد و زن باید تحت کنترل و ضوابط و معیارهای خاصی انجام شود و همسر انسان باید جنبه اختصاصی داشته باشد که مصالح زیادی برای فرد و جامعه بر خانواده و اختصاصی بودن همسر مترتب می شود و نفی آن زیان ها و خسارت های عمده ای به بار خواهد آورد.

از جمله مصالح اجتماعی آن است که باید با تشکیل خانواده نسل انسان حفظ شود و سپس بسیاری از مسایل اجتماعی و حقوقی مانند مسایل ارث،

ص: 61

انفاق و تربیت و دیگر مسؤولیتهایی که پدر و مادر نسبت به فرزند خویش دارند و یا صداق و انفاق و تمتع و التذاذ و اطاعت و دیگر مسؤولیتهایی که هر یک از دو همسر نسبت به یکدیگر دارند، بر تشکیل خانواده و حفظ نسل بار خواهد شد که لازم است همه آن ها دقیقا رعایت شود تا جامعه، جامعه ای انسانی باشد و زمینه رشد عواطف و فضایل انسانی، عشق و ایثار و فداکاری و قداست و پاکی و بلند نظری در آن فراهم شود و متقابلا، زمینه های رشد فساد و انحطاط و تباهی و بیماری های مربوطه جسمی و روانی، و نابودی عواطف انسانی و سقوط در زندگی حیوانی از بین برود.

خانواده و ازدواج شرعی

اگر بنا باشد هر انسانی با هر فردی از جنس مخالفش که بخواهد، بتواند آمیزش جنسی داشته باشد، بنیاد خانواده متزلزل و مصالح فراوانی که بر وجود آن مترتب می شود تقویت خواهد شد. بنا بر این، برای حفظ مصالح مترتب بر خانواده و دفع مفاسد مترتب بر بی بند و باری جنسی، لازم است که همه افراد جامعه به این گونه محدودیت های معقول و منطقی گردن نهند. بنا بر این، قالب کلی محدودیت های اجتماعی غریزه جنسی، همان ازدواج قانونی و شرعی است که باید غریزه و رابطه جنسی در این چارچوب محدود بشود تا با دیگر مصالح انسان اصطکاک پیدا نکند. اما شرایط مختلف ازدواج شرعی: از قبیل شرایط مالی، جسمی، روحی، اجتماعی، سنی و دیگر خصوصیاتی را که در ازدواج باید ملحوظ شود قانون الهی تعیین می کند. زیرا ما فرمول های دقیقش را نمی توانیم خودمان درک کنیم.

ولی، اجمالا، آنجا که ارضای این میل طبیعی،

ص: 62

با مصالح اجتماعی انسان اصطکاک پیدا کند ناگزیر باید در چارچوبه ای که با آن مصالح، منافات نداشته و هماهنگ باشد، محدود شود و نام آن چارچوبه، ازدواج قانونی است که اگر رفتار جنسی انسان از این مرز، تجاوز کرد ارزش منفی پیدا می کند و قرآن کریم هم از چنین عملی تعبیر به تجاوز کرده می فرماید:

«و الذین هم لفروجهم حافظون الا علی ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهم غیر ملومین فمن ابتغی وراء ذالک فاولئک هم العادون.» (1) [و کسانی که دامن خود را از حرام بازدارند مگر نسبت به همسرانشان یا کنیزان مملوکشان که در این صورت سرزنشی بر آنان نیست پس هر آن کس غیر آنان را برای کامجویی طلب کند متعدی و متجاوز خواهد بود].

گاهی نیز در اصل ازدواج ایرادی نیست؛ ولی بعضی از حالات و عوارض، منشأ ارزش منفی می شود که برای اطلاع از تفصیل این موارد باید به کتب فقهی مراجعه کرد:

خلاصه و نتیجه گیری

نتیجه آن که اعمال این غریزه در صورتی ارزش منفی ندارد که سه نوع محدودیت رعایت شود: نخست: آن محدودیتی است که خود فطرت نشان می دهد، یعنی این رابطه باید محدود به جنس مخالف باشد.

دوم: محدودیتی است که مصالح کلی جامعه برای همه افراد در همه شرایط اقتضا می کند، محدودیت هایی که در قوانین زناشویی رعایتشان بر همگان لازم و ضروری خواهد بود و در شرع مقدس تبیین شده است.

سوم: محدودیت هایی است که در موارد استثنایی و حالات خاصی برای زوجین پیش می آید و روابط زناشویی آنان را به نحوی محدود خواهد کرد.

اگر انسان در اعمال غریزه جنسی به این سه نوع محدودیت توجه

ص: 63


1- 7.مؤمنون/7 . 5

داشته، آن ها را رعایت کند، التذاذ و کامجویی او ارزش منفی نخواهد داشت و مورد ملامت قرار نمی گیرد، و خداوند با تعبیر:

«و الذین هم لفروجهم حافظون الا علی ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهم غیر ملومین.» (1)

که در قرآن کریم در دو مورد آمده، عمل مشروع آن ها را امضا نموده است.

چنانکه از آیات دیگری از قرآن نیز فی الجمله، استفاده می شود که ازدواج ممنوعیتی ندارد و از ارزش منفی اخلاقی برخوردار نیست.

مثل آیه:

«فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنی و ثلاث و رباع فان خفتم الا تعدلوا فواحدة.» (2)

[پس با کسانی از زنان که بریتان پاک و پاکیزه اند نکاح کنید دو بار، سه بار و چهار بار. اگر ترس دارید که به عدالت رفتار نکنید به یکی اکتفا کنید].

از احکام ازدواج و طلاق در آیات و موارد دیگری از قرآن کریم نیز به مناسبت های مختلفی سخن به میان آمده و طبیعی است که این گونه آیات هم به طور ضمنی بر مجاز بودن اصل ازدواج دلالت دارند.

ارزش های اخلاقی در ازدواج

بر طبق اصول کلی که از قرآن کریم استفاده کردیم، ارزش مثبت در فعل اخلاقی تابع انگیزه هایی است که انسان را وادار به انجام آن می کند. کارهای ما هر قدر که با این انگیزه ها ارتباط بیشتری با خدا پیدا کنند و خدا پسندتر باشند مطلوب ترند و دارای ارزش بالاتری خواهند بود و بر عکس هر قدر که بیشتر به خاطر نفس و تحت تأثیر انگیزه های نفسانی انجام شوند، از ارزش کمتری برخوردار خواهند بود. اگر کسی بیاندیشد که حکمت الهی اقتضا کرده تا نوع انسان به وسیله ازدواج در روی زمین ادامه یابد

ص: 64


1- 8.مؤمنون/6 و. 5
2- 9.نساء/. 3

و همین اندیشه، انگیزه او برای ازدواج و اختیار همسر شود، مسلما، ازدواج او دارای ارزش مثبت خواهد بود زیرا اراده خودش را تابع اراده خدا کرده و از آنجا که خدا خواسته، او هم اقدام به این کار نموده است.

البته، قصد اطاعت خدا و تبعیت از اراده الهی مراتبی دارد و تابع این است که انگیزه اصلی و نیت شخصی او چه اندازه خالص باشد: آیا صرفا و به طور خالص انگیزه او در کاری که انجام داده است، تحصیل رضای خدا بوده، یا اجر و ثواب اخروی هم در تصمیم گیری او بر انجام این کار نقش داشته و یا آنکه صرفا، انگیزه اش اجر و ثواب اخروی باشد نه چیز دیگر و یا خوف از عقاب و ترس از آلوده شدن به گناه او را وادار به ازدواج قانونی کند.

البته، در غالب افراد، انگیزه منحصر به فرد آنان در انجام کارهایشان تبعیت و پیروی از اراده الهی نیست، به گونه ای که به هیچ وجه لذت خود را در نظر نداشته باشند، ولی، همین که حدود قانونی را رعایت و خودشان را در این چارچوبه محدود می کنند و از این مرز فراتر نمی روند، این خود به خود انگیزه ای الهی می خواهد، اما باید توجه به این حقیقت را مد نظر داشته باشیم که پایه ارزش مثبت در هر کاری و نیز در کار ازدواج که مورد بحث ما است تا حدود زیادی به مقدار خلوص نیت افراد بستگی دارد.

اگر کسی بتواند نیت خود را خالص کند به گونه ای که انگیزه مسلط بر او، دستیابی به رضای پروردگار باشد و لذت های دنیوی او

ص: 65

کاملا تحت سلطه و در طریق آن انگیزه الهی قرار گیرد، طبعا، کار او از مرتبه بلندی از ارزش اخلاقی برخوردار خواهد بود و این مرتبه مخصوص اولیای خدا و کسانی است که به مراتب عالی از معرفت و توحید رسیده باشند. آری تنها و تنها آنان می توانند چنین انگیزه ای در کارهایشان داشته باشند و مؤمنین متوسط معمولا به این حد از اخلاص دست پیدا نمی کنند.

همچنین، اگر رعایت حدود الهی به خاطر رسیدن به ثواب باشد، کارهایی که با این انگیزه انجام می شوند، نیز اخلاقا، از ارزش نسبتا بالایی برخوردار خواهند بود. چنانکه اگر کارهای مربوط به تمایلات جنسی به انگیزه ترس از مبتلا شدن به معصیت انجام شود معصیتی که به دنبالش عقاب الهی خواهد بود، خواه در اصل ازدواج باشد و خواه پس از ازدواج در روابط زناشویی و لذت های مختلفی که مترتب بر ازدواج هستند. در هر حال اگر انگیزه انسان تحفظ از گناه باشد باز هم دارای ارزش مثبت خواهد بود و در همه موارد فوق، کار انسان، هر چه که باشد، حتی ازدواج او رنگ عبادت به خود خواهد گرفت.

ولی، اگر انگیزه انسان در ازدواج، صرف التذاذ باشد، کار او ارزش مثبت ندارد هر چند که خود به خود ارزش منفی هم نخواهد داشت مگر برای کسانی که در مراتب بالایی از معرفت و توحید هستند که توجه به لذایذ شخصی بریشان کسر شأن است و مقام و مرتبه آنان را پایین می آورد؛ ولی، از نظر قانونی و شرعی و آنچه برای عموم مردم مطرح می شود، اگر ظاهر احکام الهی رعایت شود، با هر انگیزه ای که باشد ارزش

ص: 66

منفی نخواهد داشت.

آیات متعارض و جمع آن ها

ما قبل از این گفتیم: از آیات قرآن چنین استفاده می شود که در غریزه و لذت جنسی، خود به خود مذمتی نیست و ارزش منفی ندارد؛ ولی، در بعضی از آیات به تعبیرتی بر می خوریم که تا حدودی از آن ها چنین استشمام می شود که گویی ارضای این غریزه کاری نکوهیده و مذمت شده است.

در یکی از آیات آمده است که:

«زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطرة من الذهب و الفضة و الخیل المسومة و الأنعام و الحرث ذالک متاع الحیاة الدنیا و الله عنده حسن المئاب.» (1)

[دوستی خواسته هایی چون زنان و فرزندان و همیانهایی از طلا و نقره و اسبان گرانبها و چارپایان و مزارع در نظر مردم زیبا و دلفریب است در صورتی که این متاع زندگی دنیا است و در نزد خداوند، منزلگاه بازگشت نیکو خواهد بود].

تعبیر «زین للناس حب الشهوات» در این آیه تعبیر مدح آمیزی نیست و شاید بتوان گفت نکوهش خفیفی را نسبت به این افراد در بر دارد؛ ولی، با کمی دقت روشن می شود آنچه که در این آیه آمده هیچ تعارضی با آنچه، ما قبلا گفتیم ندارد زیرا این آیه در مقام مقایسه شؤون زندگی دنیا و نعمت ها و لذت ها و جاذبه های آن با نعمت های بی پایان اخروی است و بر عظمت و والایی آن ها تأکید می کند و از این رو است که در آیه بعد می فرماید:

«قل ءانبئکم به خیر من ذالکم للذین اتقوا عند ربهم جنات تجری من تحت ها الأنهار خالدین فیها و ازواج مطهرة و رضوان من الله و الله بصیر بالعباد» (2)

[بگو آیا می خواهید

ص: 67


1- 10.آل عمران/. 14
2- 11.آل عمران/. 15

شما را از نعمت های برتر و بالاتر از این نعمت ها آگاه کنم برای کسانی که تقوا پیشه کرده اند در نزد پروردگارشان باغ هایی است که از زیر درختان آن ها، نهرها جاری است و در آن ها جاودان می مانند و همسرانی پاک و پاکیزه و خشنودی خدا را نیز دارند و خداوند نسبت به بندگان خود بصیر و بیناست].

بنا بر این، آیه فوق نمی خواهد بگوید که ارضای شهوت و تمتع و بهره مندی از همسران به طور مطلق، زشت و نامطلوب است، بلکه، از آن جهت که این میل مطلق، نامحدود و مرز ناشناس در انسان وجود دارد، می تواند دام شیطانی بزرگ و خطرناکی برای انسان باشد: انسان را به گناه بکشاند و آخرت را از یاد او ببرد.

در آیه دیگری می فرماید:

«قل ان کان آبائکم و ابنائکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یأتی الله بامره و الله لا یهدی القوم الفاسقین.» (1)

[بگو اگر پدرانتان و فرزندان و برادران و همسران و فامیلهاتان و اموالی که جمع آوری کرده اید و تجارتی که از کسادی آن بیمناکید و منزل ها و مسکن هایی که بدان دلخوش هستید از خدا و رسول خدا و جهاد در راه خدا در نزد شما محبوب ترند پس منتظر باشید تا خدا امر خود را بیاورد و خداوند بدکاران را هدایت نمی کند].

در این آیه از کسانی یاد می کند که روابط عاطفی شان با همسران و فرزندان و پدران و افراد خانواده و فامیل و دلبستگی به متعلقات زندگی دنیا چنان مستحکم می گردد که

ص: 68


1- 12.توبه/. 24

مصالح مهم دیگر را تحت الشعاع قرار می دهد و به فراموشی می سپرد تا آنجا که این دلبستگی ها بر محبت خدا غالب می شوند و ایشان را از انجام وظایف واجب باز می دارند و این همان تزاحمی است که گفتیم ملاک ارزش منفی خواهد بود. این درست است که عاطفه بین زن و شوهر امری طبیعی و نعمتی است که خدای متعال با تعبیر زیبای «و جعل بینکم مودة و رحمة» به آن اشاره دارد که در بخش مربوط به عواطف درباره آن بحث خواهیم کرد، مع الوصف، همین نعمت نیز حد و مرزی دارد که نباید از آن تجاوز کرد، تا آنجا که مصالح عمده و مهم دیگری را تحت الشعاع قرار دهد.

بالاترین رابطه عاطفی انسان باید متوجه خدا باشد و محبت خدا در دل انسان باید بر همه محبت ها و دلبستگی های دیگر چیره شود. کسانی که به مقام توحید رسیده اند، محبت خدا در دلشان آنچنان عمیق و نیرومند است که هر محبت دیگری نسبت به آن فرعی است و شعاعی از محبت خدا خواهد بود.

البته افراد خاصی هستند که خدا دل هایشان را برای خود خالص کرده است؛ ولی، افراد متوسط و مؤمنین متعارف، دست کم، باید طوری باشند که محبت های دیگری که در دل دارند بر محبتی که به خدا می ورزند غالب و مسلط نشود.

سر انجام در آیه سومی می گوید:

«ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم فاحذروهم.» (1)

[برخی از همسران و فرزندان شما (در حقیقت) دشمنان شما هستند پس از آنان بر حذر باشید].

این آیه نیز ناظر به آن همسران و فرزندانی است که از ایمان کافی برخوردار نیستند و

ص: 69


1- 13.تغابن/. 14

آن وقت که شما می خواهی به انجام وظایف خود بپردازید، در جهاد شرکت کنید، جانبازی کنید یا اموالشان را در راه خدا صرف کنید مزاحم شما می شوند، این همسران و فرزندان در چنین حالاتی و شرایطی است که حکم دشمن شما را دارند. زیرا که شما را از راه خیر باز می دارند. اینجا است که باید از آنان بر حذر باشید تا مبادا که دلبستگی شما به ایشان، شما را از انجام وظایف واجبتان باز دارد. یکی از بهترین مظاهر تعارض محبت ها همین جهاد است و در اینجا معلوم می شود که کدامیک از دلبستگی های انسان بیشتر است. جایی که جهاد واجبی در پیش است آیا دلبستگی به زن و فرزند، مانع از شرکت در آن می شود یا نه؟ اگر مانع شد، معلوم می شود که عاطفه او نسبت به همسر و فرزند و غیره و دلبستگی اش به آن ها بیشتر است و بر خدا دوستی او غلبه دارد که این حالتی خطرناک خواهد بود و خداوند با جمله

«فتربصوا حتی یأتی الله بامره»

[پس منتظر حکم خدا باشید] که در آیه قبل آمده بود، ما را از این خطر که در کمینگاه ما است آگاه می کند.

بنا بر این، آیات نامبرده نیز که به ظاهر، متعارض با گفتار ما بود با کمی دقت معلوم شد، دلالتی ندارند بر این که اصل ازدواج یا ارضای غریزه جنسی یا همسر گرفتن نامطلوب است و ارزش منفی دارد. چرا که نکوهش این آیات به یک حالت عارضی مربوط می شود؛ یعنی حالتی که در آن این گونه عواطف، بر محبت خدا و رسول خدا چیره شود و انسان را از

ص: 70

انجام وظایف لازم باز دارد، پس اگر این عوارض و این گونه حالات عرضی نمی بود هیچ ارزش منفی در ارتباط با مسأله ازدواج و ارضای غریزه جنسی به وجود نمی آمد.

توصیه های قرآن در غریزه جنسی

تعدادی از آیات با صراحت مردم را توصیه به ازدواج و نکاح می کند مثل این آیه که می گوید:

«فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنی و ثلاث و رباع.» (1)

[پس نکاح کنید آنچه را از زنان که برای شما پاک و پاکیزه اند دو تا و سه تا و چهار تا].

و یا در آیه دیگر آمده است:

«و انکحوا الایی امی منکم و الصالحین من عبادکم و امائکم ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله و الله واسع علی ام. و لیستعفف الذین لا یجدون نکاحا حتی یغنهم الله من فضله.» (2)

[و برای مردان و زنان بی همسر و خدمتکاران زن و مردتان (که در سن ازدواجند و صلاحیت دارند) همسر بگیرید و اگر فقیر و بی چیزند (نگران نباشید که) خداوند از فضل و کرم خود آنان را بی نیاز سازد و خداوند رحمتش وسیع و (نسبت به بندگان خود) داناست و آنان که وسیله نکاح بریشان فراهم نشود باید خودداری و عفت پیشه کنند تا آن که خداوند ایشان را از فضل و کرم خود بی نیاز سازد].

این گونه آیات و روایات فراوانی دلالت بر استحباب و مطلوب بودن ازدواج و همسرگیری می کنند. البته، باید توجه داشت که این یک حکم کلی و عمومی است که بر اساس یک نیاز گسترده و کلی و با قطع نظر از عوارض خاصی که ممکن است در مواردی موجب استثنایی شوند تشریع شده است و منافات ندارد که در

ص: 71


1- 14.نساء/. 3
2- 15.نور/32 و. 33

مواردی به تناسب شرایط خاصی که برای بعضی از افراد پیش می آید، انجام این کار واجب و در بعضی دیگر، حرام و ممنوع باشد.

تعداد دیگری از آیات قرآن، مؤمنین را به علل مختلف و بر اساس حکمت های خاص هر مورد، از ازدواج با بعضی از زن ها منع کرده است. مثل آیه:

«و لا تنکحوا ما نکح آبائکم من النساء.»

[و زنانی که در گذشته پدرانتان به همسری گرفته (و سپس مرده اند و یا آن ها را طلاق داده اند به همسری نگیرید].

و سپس به دنبالش حکم می کند که:

«انه کان فاحشة و مقتا و ساء سبیلا.»

[که این عمل، عملی زشت و قبیح و راه بسیار بدی است].

به دنبال همین آیه آمده است که:

«حرمت علیکم امهاتکم و بناتکم و اخواتکم و عماتکم و خالاتکم و بنات الاخ و بنات الاخت و امهاتکم اللاتی ارضعنکم و اخواتکم من الرضاعة و امهات نسائکم و ربائبکم اللاتی فی حجورکم من نسائکم اللاتی دخلتم بهن فان لم تکونوا دخلتم بهن فلا جناح علیکم و حلائل ابنائکم الذین من اصلابکم و ان تجمعوا بین الاختین.» (1)

[بر شما حرام گردیده است ازدواج با مادرهایتان، و دخترهاتان، و خواهرهاتان و عمه هاتان و خاله هاتان و دخترهای برادر و دخترهای خواهر و مادرانی (رضاعی) که شما را شیر داده اند و خواهران رضاعی و مادر زنهاتان و دختر زنهاتان که در کنار شما زندگی می کنند از آن زنانی که با ایشان مقاربت کرده اید و اگر نکرده اید بر شما باکی نیست (که با دختران آن ها ازدواج کنید) و همچنین همسر پسرانتان که از پشت شما و صلب شما هستند (در

ص: 72


1- 16.نساء/23 و. 24

مقابل پسر خوانده) و نیز بر شما حرام است که میان دو خواهر به همسری جمع کنید].

و به دنبال آیه فوق در آیه بعد، بعد از تحریم ازدواج با زنان شوهردار می فرماید:

اما در آیه دیگری با تعبیر:

«و احل لکم ما وراء ذلکم.» (1)

[و غیر از زنانی که گفتیم ازدواج با بقیه زن ها برای شما حلال و بی اشکال است].

اما در آیه دیگری با تعبیر:

«و لا تنکحوا المشرکات حتی یؤمن.» (2)

[و با زنان مشرک ازدواج نکنید تا آن که ایمان آورند].

از ازدواج با زنان مشرک، نهی فرموده است، که مخصص آیه قبلی به شمار می رود.

در آیه قبلی بعد از ذکر زنانی که می توان با آن ها ازدواج کرد رعایت نکات قابل ملاحظه ای را توصیه کرده است:

و احل لکم ما وراء ذالکم ان تبتغوا باموالکم محصنین غیر مسافحین فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فریضة و لا جناح علیکم فیما تراضیتم به من بعد الفریضة ان الله کان علیما حکیما.» (3)

[و غیر از زنانی که نام بردیم برای شما حلال و بی اشکال است که با صرف مال خود (و دادن مهریه) از طریق ازدواج و زناشویی و نه از طریق زنا و خلاف شرع، زنانی را طلب کنید پس هرگاه از آنان بهره مند شدید مهر آنان را بپردازید، البته، پس از تعیین مهر بر شما باکی نیست که دو طرف به شکلی تراضی کنید که خداوند دانا و حکیم است].

این آیه رخصت استمتاع و بهره مندی از زنان را می دهد، ولی، نه به صورت هرج و مرج و آزاد گذاردن غریزه جنسی لجام گسیخته در جامعه که هزاران فساد

ص: 73


1- 17.نساء/. 24
2- 18.بقره/. 221
3- 19.نساء/. 24

و جنایت و سقوط و تباهی را به دنبال بیاورد؛ بلکه، از راه درست ازدواج و تعهد متقابل در چارچوب یک پیمان مقدس، خواه دایمی باشد یا موقت.

در آیه دیگری می خوانیم:

«الیوم احل لکم الطیبات … و المحصنات من المؤمنات و المحصنات من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم اذا اتیتموهن اجورهن محصنین غیر مسافحین و لا متخذی أخدان.» (1)

[امروز آنچه که پاک و پاکیزه است بر شما حلال شد … و (نیز بر شما حلال شد) ازدواج با زنان پارسای مؤمن و مسلمان و زنان پارسای اهل کتاب به شرطی که مهر ایشان را بپردازید نه به صورت زنا یا رفیق گیری].

«خدن» اصطلاحا به معنی دوستی است که به طور نامشروع از جنس مخالف گرفته شود و اشاره به رسمی است که در جاهلیت وجود داشته و امروز هم در جوامع غربی، شایع است. قرآن کریم به خصوص روی این موضوع تکیه می کند و همانطور که در آیات آمده چنین ارتباطی را زشت دانسته و با تعبیر «اتخاذ اخدان» یا [گرفتن دوستان] از آن یاد می کند.

همچنین آیات فراوان دیگری نیز وجود دارد که انسان را از زنا و فحشا منع می کند مثل:

«و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن.» (2)

[و نزدیک به فحشاء مشوید خواه ظاهر و آشکار باشد و خواه مخفی و پوشیده].

و یا از اشاعه فحشا باز می دارد، یا آنان را که مرتکب فحشا و آلوده به آن شده اند ترغیب به توبه و بازگشت می کند و یا این که به نماز به عنوان باز دارنده از آن توصیه می کند که مجموعه بزرگی از آیات را تشکیل می دهد. (3)

و

ص: 74


1- 20.مائده/. 5
2- 21.انعام/. 151
3- 22.مثل آیات 19 نور؛ 135 آل عمران؛ 45 عنکبوت؛ 169 و 268 بقره؛ 28 و 80 اعراف؛ 24 یوسف؛ 90 نحل؛ 21 نور؛ 15 و 22 و 25 نساء؛.. 32.، 54 نمل؛ 28 عنکبوت؛ 30 احزاب؛ 1 طلاق؛ 33 اعراف؛ 37 شوری؛ 4 و 23 نور.

نیز آیات و روایاتی به رعایت پوشش و حفظ حجاب و دوری از برهنگی توصیه می کنند که همه اینها به نوعی به غریزه جنسی ارتباط خواهند داشت و در واقع بیانگر حد و حدود اخلاقی آن خواهند بود.

خلاصه و جمع بندی

با دقت در آیات کریمه روشن می شود که همه ارزش های منفی مربوط به این غریزه در واقع، به یکی از سه جهتی که قبل از این توضیح داده ای ام باز می گردد.

یا منشأ زشتی و ارزش منفی آن، رابطه با جنس موافق است که خلاف فطرت خواهد بود.

یا منشأ زشتی و ارزش منفی آن، فساد اجتماعی است و مصالح اجتماعی آن را نفی می کند، پس لازم است که با قوانین و قراردادهای اجتماعی، حد و حدود آن روشن، و اجرای آن ها تضمین شود.

و یا منشأ ارزش منفی آن تعارضی است که با کمالات روحی و معنوی دارد.

همه آنچه که در آیات قرآن یا روایات در ارتباط با این میل مذمت شده، بر می گردد به یکی از سه نوع محدودیت و حدودی که قبلا از آن ها یاد کردیم و رعایت آن ها لازم و ضروری خواهد بود و با رعایت آن ها ارضای میل جنسی مذمتی ندارد بلکه مورد ترغیب نیز قرار گرفته است.

چرا که این یک نیاز فطری است و لازم است به گونه ای که منطبق با مصالح فردی و اجتماعی باشد تأمین گردد تا اغراض تکوینی الهی حاصل شود و نسل بشر بر روی زمین دوام یابد.

لذت جنسی در جهان دیگر

از آنجا که در عالم آخرت، زاد و ولد و تولید نسل در کار نیست، ممکن است چنین تصور شود که التذاذ جنسی از ویژگی های این جهان و فقط

ص: 75

به منظور بقای نوع انسان بر روی زمین است و در جهان آخرت دیگر چنین میلی وجود نخواهد داشت؛ ولی آیات فراوانی در قرآن داریم که اگر نگوییم صراحت، دست کم می توانیم بگوییم ظهور دارند در این که چنین میلی در آنجا نیز وجود دارد.

البته، نظام زندگی انسان در دو جهان با هم تفاوت اساسی دارند و نمی توان گفت که آنچه که در دنیا هست دقیقا به همان شکل در آخرت هم وجود دارد و آنچه که در آخرت هست عینا همان چیزی است که در دنیا می بینیم. بلکه، صرفا شباهت هایی بین این دو عالم هست و مفاهیم عامی قابل انطباق بر امور دو عالم هستند؛ ولی در دقایق و خصوصیات آن ها عین هم هستند.

به دیگر سخن، تعبیرتی که به کار می رود، به حسب مفاهیم عامش می تواند شامل مصداق دنیوی و مصداق اخروی باشد، چنانکه در مورد دو تعبیر کلی «خوردن» و «آشامیدن» هم شامل مصداق دنیوی و هم شامل مصداق اخروی می شود.

عمل خوردن و آشامیدن در دنیا هست و در آخرت هم هست، در بهشت هست در جهنم هم هست؛ ولی شاید خوردن و آشامیدن در آخرت عینا همین اکل و شربی که ما در اینجا داریم نباشد و عوارض هضم و جذب و دفع را نداشته باشد. ولی در هر حال، مفهوم اکل و شرب بر آن دو صادق خواهد بود.

در مورد ازدواج و میل جنسی هم تعبیرتی در قرآن کریم داریم که مؤمنین را بشارت می دهد به داشتن همسران پاک و پاکیزه «ازواج مطهرة» پس معلوم می شود که در آن عالم هم التذاذ از همسر وجود دارد. به

ص: 76

گونه ای که تعابیر کلی و مفاهیم عام مربوط به این میل بر مصادیق آن جهانش نیز تطبیق می کند.

تعبیرات قرآنی متناسب با این زمینه را تقریبا می توان بر سه دسته تقسیم کرد: در یک دسته از آیات تعبیرتی وجود دارد حاکی از این که مؤمنین در بهشت از همسران پاکیزه ای برخوردارند، اما معلوم نیست که آن همسران بهشتی آیا همین همسران دنیوی شان هستند و یا کسان دیگری هستند جز این ها. و آیا همسرانی هستند از همین قبیل یعنی انسان هایی هستند که در بهشت همسر مؤمنین می شوند و یا این که اصولا همسران بهشتی از نوع دیگری هستند مانند این آیات:

«و لهم فیها ازواج مطهرة و هم فیها خالدون.» (1)

[و برای آنان (مؤمنین) در بهشت همسران پاکیزه ای است و آنان در آن (بهشت) جاودانند].

«للذین اتقوا عند ربهم جنات تجری من تحت ها الانهار خالدین فیها و ازواج مطهرة و رضوان من الله و الله بصیر بالعباد.» (2)

[برای آنان که تقوا پیشه کنند نزد پروردگارشان باغ هایی است که از زیر درختان آن ها نهرها جاری است که در آن جاودان می مانند و همسرانی پاکیزه و نیز خشنودی خداوند را دارند و خدا نسبت به بندگان خود بینا است (و به خوبی آنان را می شناسد)]. «لهم فیها ازواج مطهرة و ندخلهم ظلا ظلیلا.» (3)

[و برای آنان در بهشت همسرانی پاکیزه است و آنان را در سایه هایی خوب و مطلوب داخل کنیم].

در دسته دیگری از آیات تعبیرتی هست حاکی از این که مؤمنین در بهشت نیز با همسرانی که در دنیا دارند، همراه و همسر خواهند بود. مثل آیه:

«جنات عدن یدخلونها و من صلح من ابائهم و ازواجهم

ص: 77


1- 23.بقره/. 25
2- 24.آل عمران/. 15
3- 25.نساء/. 57

و ذریاتهم و الملائکة یدخلون علیهم من کل باب.» (1)

[باغ های اقامت و زندگی که در آن داخل شوند همراه هر کسی که شایسته باشد از پدرانشان و همسرانشان و فرزندانشان و فرشتگان از هر دری بر آنان وارد شوند].

پس همسران مؤمنین هم اگر صالح باشند به همراه خود آن ها وارد بهشت می شوند و از نعمت های بهشت و مصاحبت با همسر خود بهره مند می گردند.

و مثل آیه:

«هم و ازواجهم فی ظلال علی الارائک متکئون.» (2)

[آنان و همسرانشان در سایه هایی در بهشت بر روی تخت ها تکیه می کنند].

و مثل آیه:

«ادخلوا الجنة انتم و ازواجکم تحبرون.» (3)

[با سرور و شادمانی به همراه همسرانتان داخل بهشت شوید].

بنا بر این، یکی از نویدهایی که قرآن در آیات فوق به مردان و زنان مؤمن می دهد این است که در بهشت هم با همسرانشان همراه و همسر خواهند بود.

در دسته سوم از آیات قرآن نیز تعبیرتی آمده حاکی از این که همسران اهل بهشت منحصر به این همسران دنیوی نیستند؛ بلکه، نوع دیگری از مخلوقات الهی نیز در بهشت هستند که به «حور عین» مشهورند.

در این به اره نیز به تعداد بیشتری از آیات قرآن بر می خوریم مثل:

1 «و عندهم قاصرات الطرف عین کانهن بیض مکنون.» (4)

2 «و عندهم قاصرات الطرف اتراب.» (5)

3 «و زوجناهم به حور عین.» (6)

4 «فیهن قاصرات الطرف لم یطمثهن انس قبله ام و لا جان … کانهن الیاقوت و المرجان.» (7)

[در آن باغ ها (بهشت) زنان زیبای با حیایی هستند که دست هیچ کس قبل از آنان (مؤمنین) به ایشان نرسیده است].

5 «فیهن خیرات حسان … حور مقصورات فی الخی ام … لم یطمثهن انس قبله ام

ص: 78


1- 26.رعد/23 و نیز مشابه به آن آیه 8 از سوره غافر است که می گوید: «ربنا و ادخلهم جنات عدن التی وعدتهم و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذریاتهم.»
2- 27.یس/. 56
3- 28.زخرف/. 70
4- 29.صافات/48 و. 49
5- 30.ص/. 52
6- 31.دخان/54 و طور/. 20
7- 32.الرحمن/56 . 58

و لا جان.» (1)

[در آن باغ ها (بهشت) زنان زیبا و دارای حسن و جمال هست … حوریه هایی که در سراپرده (خود) مقصور (و از چشم بیگانگان مستورند) … که قبل از شوهران بهشتی خود دست هیچ کس از جن و انس به آنان نرسیده است].

6 «و حور عین کامثال اللؤلؤ المکنون.» (2)

[حوریه هایی خوش چشم همانند گوهرهای محفوظ در صدف].

«و فرش مرفوعة انا انشأناهن انشاء فجعلناهن ابکارا عربا اترابا لأصحاب الیمین.» (3)

[و بسترهایی برافراشته، همانا (همسرانشان را) آفریدیم و آنان را بکر و شوهر دوست و همتای اصحاب یمین قرار دادیم].

8 «و کواعب اترابا.» (4) [و نازنینانی همطراز].

از مجموعه آیات مربوطه که ما در اینجا آن ها را در سه دسته تقسیم کردیم چنین استفاده می شود که اولا در بهشت نیز لذت جنسی وجود دارد، و ثانیا لذت مؤمنین در این زمینه هم از همسران مؤمنی است که در دنیا داشته اند و هم از حور العین و موجودات و مخلوقاتی که بدین منظور خداوند در کمال حسن و زیبایی برای ایشان می آفریند.

بنا بر این، می توان نتیجه گرفت که میل جنسی اختصاص به این عالم دنیا و نشأة مادی ندارد و مجموعا می توان گفت: این میل یک میل ثابت انسانی و از ابعاد وجودی انسان است که در دنیا به لحاظ تأمین مصالح این جهانی و بقای نسل انسان در روی زمین از این میل استفاده می شود، چنانکه میل و لذت از خوردن و آشامیدن نیز در دنیا به لحاظ حفظ وجود، بقا و سلامتی انسان مورد استفاده و بهره برداری انسان قرار می گیرد. دو میل نامبرده در جهان آخرت هم وجود دارد و منشأ التذاذ و

ص: 79


1- 33.الرحمن/70 تا. 74
2- 34.واقعه/. 22
3- 35.واقعه/34 . 38
4- 36.نبأ/. 33

بهره مندی انسان در بهشت می شوند ولی، مسلما به لحاظ رشد جسمانی و یا تولید نسل نخواهد بود بلکه، اصل التذاذ از همسران و از تجلیات الهی در آنان مطلوب و مورد نظر خواهد بود.

چهل حدیث ازدواج

اشاره

منبع: فرهنگ و تمدن، آداب، رسوم و آئین ها، ازدواج، ازدواج در قرآن و روایت

محمد رحیم بیگ محمدی

پیشگفتار

هر پسر و دختری که پا به دوران جوانی می گذارد، بزرگ ترین آرزویش ازدواج و ایجاد کانون گرم و پر مهر خانواده است، تا یار و مونس و محرم راز پیدا کند و از نعمت زندگی مشترک زناشویی، استقلال و آزادی بیشتری بهره مند گردد. پسران و دختران جوان سعادت خود را در سایه زندگی مشترک جستجو می کنند. چنین میلی به طور طبیعی و فطری در انسان ها وجود دارد و نمی توان از آن صرف نظر کرد. آری بزرگ ترین پناهگاه مطمئن برای جوانان، کانون گرم خانوادگی است که می توانند اضطراب های درونی خود را در آن به اطمینان، استقامت و آرامش تبدیل کنند و غم ها و نگرانی های خود را از یاد ببرند. امر ازدواج و تحقق آن در جامعه باید برای همه کس آسان باشد. چرا که این امر یک ضرورت حیاتی است، مانند آب و نان که در هر جامعه ای از همه کالاها ضروری تر و مهم تر است.

ولی متاسفانه در جامعه امروزی ما روز بروز بر تشریفات، سنگینی مهریه ها، اسراف ها و تجمل گرایی ها افزوده می شود! که تحمل پی آمده ای آن برای عموم افراد جامعه دشوار و چه بسا برای بعضی غیر ممکن می باشد، و پدر و مادران هم هیچ توجهی به این امر مهم نمی کنند. بلکه بعضی از پدران و مادران با رقابت های غلط، فرزندان خود به ویژه

ص: 80

دختران جوان خود را به سوی بدبختی سوق می دهند. دختری که هنوز در سنین نوجوانی به سر می برد و در اول راه است، مادران با توقعات زیاد، آن هم نا معقول و غیر ممکن، باعث تباه شدن دو انسانی که به هم پناه می آورند، می شوند. مادران بجای اینکه دختران خود را به سازگاری، ساده زیستی و ارزش های انسانی راهنمایی کنند، تشریفات و زرق و برق ظاهری را در چشم فرزند جوان خود بزرگ جلوه می دهند.

جای بسی تاسف است که پرده های ضخیم غفلت و نادانی چشم و گوش و دل برخی افراد ظاهر بین را چنان بسته است که همه ارزش ها و سعادت و عاقبت و عافیت و راحتی فرزندان خود را در سایه پول، تجمل و ژست و خوش تیپ بودن و حسن قیافه می جویند! شگفتا که اینان راه شقاوت می پویند! .

ما بهترین راه و روش زندگی را در کلام و عمل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و خاندان پاکش می یابیم و احکام اسلام را روشن ترین آینه زندگی سعادتمند می بینیم پس بهتر آن است که به آیین اسلام روی آوریم و سیره رهبران آسمانی آن را سرمشق زندگی خود سازیم تا شاید از فتنه های روزگار در امان باشیم.

فتنه می خیزد از این طاق مقرنس، برخیز تا به میخانه پناه از همه آفات بریم!

«حافظ» دفتری که در پیش روی شما عزیزان قرار دارد حاوی چهل حدیث نورانی و راهگشا از پیشوایان معصوم علیهم السلام است. مترجم بنابر وظیفه خود، این مجموعه را گزینش، تنظیم و ترجمه کرده و تحت عنوان چهل حدیث «ازدواج» به همه جوانانی که در اول

ص: 81

راه زندگی اند، تقدیم می نماید.

خوانندگان گرامی در این دفتر کوچک، اهمیت، آداب و آثار ازدواج در اسلام را در آینه کلام روشن راهبران الهی راه زندگی مشاهده می کنند. و پیداست که هیچ سخنی والاتر از کلام این بزرگان نیست. و ما هر راه دیگری را که نشان دهیم به روشنی راه آن پیام آوران سعادت ابدی بشر نخواهد بود. و مردم ما به خوبی این حقیقت را می دانند و به حرف هیچ حکیم و دانایی به اندازه سخن پیشوایان معصوم خود، دل نبسته اند و نخواهند بست و ایمان دارند که:

«کلامکم نور و امرکم رشد … » . (1)

و السلام علی من اتبع الهدی 20 جمادی الثانی 1416-23/8/74 (روز ولادت حضرت فاطمه زهرا «علیهما السلام» ) قم-محمد رحیم بیگ محمدی اندریان قال الله تعالی: و انکحوا الایی امی منکم و الصالحین من عبادکم و امآئکم ان یکونوا فقرآء یغنهم الله من فضله و الله واسع علی ام.

پروردگار متعال می فرماید:

مردان بی زن و زنان بی شوهر، بردگان و کنیزان صالح را تزویج کنید. چنانچه آنان فقیر باشند، خداوند از فضل خود غنی و بی نیازشان می سازد. که خداوند رحمتش وسیع و به احوال بندگان خود آگاه است.

«سوره نور، آیه 32»

فصل اول فضیلت ازدواج

1. تاثیر ازدواج

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:

اذا تزوج الرجل احرز نصف دینه.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

کسی که ازدواج کند، نصف دینش را حفظ کرده است.

مستدرک الوسائل، ج 14، ص 154.

2. ازدواج در هنگام تنگدستی

قال الامام الصادق علیه السلام:

من ترک التزویج مخافة الفقر فقد اساء

ص: 82


1- زیارت جامعه کبیره.

الظن بالله-عز و جل-، ان الله- عز و جل - یقول: «ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله.» (1)

امام صادق علیه السلام فرمود:

هر کس از ترس فقر ازدواج نکند نسبت به لطف خداوند بدگمان شده است. چرا که خداوند می فرماید: اگر آنان فقیر باشند خداوند از فضل و کرم خود بی نیازشان می کند.

من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 251

3. ازدواج رحمت است

قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم:

یفتح ابواب السماء بالرحمة فی اربع مواضع: عند نزول المطر، و عند نظر الولد فی وجه الوالدین، و عند فتح باب الکعبة، و عند النکاح.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

درهای رحمت آسمانی در چهار وقت گشوده می شود:

1- موقع بارش باران.

2- زمانی که فرزند به چهره پدر و مادرش می نگرد.

3- هنگام گشوده شدن در کعبه.

4- هنگام برپایی مراسم عقد و عروسی.

بحار الانوار، ج 103، ص 221

4. آفات بی همسری

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:

اکثر اهل النار العزاب.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

بیشترین اهل جهنم انسان های بی همسر هستند.

من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 251

فصل دوم وظیفه توانگران

5. تلاش در ازدواج بی همسران

عن الصادق علیه السلام قال:

من زوج اعزبا کان ممن ینظر الله- عز و جل-الیه یوم القیامة.

امام صادق علیه السلام فرمود:

کسی که مجردی را تزویج کند و امکان ازدواج او را فراهم نماید از کسانی است که در قیامت خداوند به آنان نظر لطف می کند.

وسائل الشیعه،

ص: 83


1- سوره نور، آیه 32.

ج 20، ص 45

6. در سایه عرش

قال موسی بن جعفر علیه السلام:

ثلاثة یستظلون یظل عرش الله یوم القیامة، یوم لا ظل الا ظله: رجل زوج اخاه المسلم او اخدمه او کتم له سرا.

امام کاظم علیه السلام فرمود:

سه دسته در روز قیامت، روزی که سایه و پناهی جزء سایه خداوند نیست، در سایه و پناه خدا هستند:

1-مردی که زمینه ازدواج برادر مسلمانش را آماده نماید.

2- مردی که (به برادر مسلمانش خدمت کند.)

3-کسی که سر برادر مسلمانش را بپوشاند.

وسائل الشیعه، ج 20، ص 46

7. منظور نظر حق

قال الامام الصادق علیه السلام:

اربعة ینظر الله الیهم یوم القیامة:

من اقال نادما او اغاث لهفان او اعتق نسمة او زوج عزبا.

امام صادق علیه السلام فرمود:

چهار کس در قیامت مورد نظر پروردگارند:

1-آنکه چون طرف معامله پشیمان شود، معامله را برگرداند.

2- کسی که غم از دلی برگیرد.

3- کسی که برده ای را آزاد کند.

4- کسی که بی همسران را به ازدواج درآورد.

وسائل الشیعه، ج 20، ص 46

8. بهترین وساطت

قال امیرالمؤمنین علی علیه السلام:

افضل الشفاعات ان تشفع بین اثنین فی نکاح یجمع الله بینهما.

حضرت علی علیه السلام فرمود:

از بهترین شفاعت ها، شفاعت بین دو نفر در امر ازدواج است تا اینکه خداوند آنان را مجذوب یکدیگر گرداند.

تهذیب، ج 7، ص 405، وسائل الشیعه، ج 20، ص 45

فصل سوم دیدار قبل از ازدواج

9. ازدواج با دینداران

عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال:

من تزوج امراة لمالها وکله الله الیه، و من

ص: 84

تزوجها لجمالها رای فیها ما یکره، و من تزوجها لدینها جمع الله له ذلک.

از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است:

هر که با زنی به خاطر مالش ازدواج کند، خداوند او را به مال وی واگذار می کند، و هر که با او به خاطر جمال و زیبائی اش ازدواج نماید، در او چیزی را که خوشایند او نیست، خواهد دید، و هر که با وی به خاطر دینش ازدواج کند، خداوند تمامی این مزایا را برای او جمع می کند.

وسائل الشیعه، ج 14، ص 31

10. دیدار قبل از وصلت

عن الصادق علیه السلام قال:

لا باس به ان ینظر الرجل الی المراة اذا اراد ان یتزوجها. ینظر الی خلف ها و الی وجه ها.

امام صادق علیه السلام فرمود:

مانعی ندارد که مرد قامت و صورت زنی را که قصد ازدواج با او دارد، ببیند.

وسائل الشیعه، ج 20، ص 88

11. دیدار عروس و داماد قبل از ازدواج

عن محمد بن مسلم قال: سالت ابا جعفر علیه السلام عن الرجل یرید ان یتزوج المراة، اینظر الی ها؟ قال: نعم انما یشتریها باغلی الثمن.

محمد بن مسلم می گوید: از امام باقر علیه السلام پرسیدم:

مردی که می خواهد با زنی ازدواج کند آیا حق دارد او را ببیند؟

امام علیه السلام فرمود: آری، چون در برابر آن بهای سنگینی می پردازد.

وسائل الشیعه، ج 20، ص 88

12. سؤال از اوصاف

قال علی علیه السلام:

اذا اراد احدکم ان یتزوج فلیسال عن شعرها کما یسال عن وجه ها فان الشعر احد الجمالین.

حضرت علی علیه السلام فرمود:

هر

ص: 85

وقت یکی از شما، بخواهد، ازدواج کند، از اوصاف موی سر زن نیز سؤال کند همچنانکه از چگونگی رخسار او می پرسد. چون که موی زن یکی از دو زیبایی (مو و صورت) اوست.

من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 254

فصل چهارم عروس و داماد شایسته

13. خواستگار مذهبی و خوش اخلاق

قال الامام الرضا علیه السلام:

اذا خطب الیک رجل رضی ات دینه و خلقه فزوجه و لا یمنعک فقره و …

امام رضا علیه السلام فرمود:

هنگامی که مردی از شما خواستگاری کرد که از دین و اخلاق او راضی بودید به ازدواج با او رضایت دهید. و مبادا فقر او تو را از این رضایت باز دارد و …

میزان الحکمة، ج 4، ص 280

14. داماد همشان

قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم:

اذا جائکم الاکفاء فانکحوهن و لا تربصوا بهن الحدثان.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

وقتی که اشخاص همشان به خواستگاری دختران شما آمدند، به آن ها دختر دهید و در کار آن ها منتظر حوادث نباشید.

نهج الفصاحه، ص 37، ح 193

15. عروس شایسته

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:

ما استفاد امرء فائدة بعد الاسلام افضل من زوجة مسلمة تسره اذا نظر الی ها، تطیعه اذا امرها و تحفظه اذا غاب عنها فی نفس ها و ماله.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

پس از اسلام، هیچ نعمتی برای مرد بهتر از زن مسلمانی نیست که هر گاه به او بنگرد، مسرورش کند و هر گاه به او فرمان دهد، اطاعتش نماید و در

ص: 86

غیاب او حافظ ناموس و مالش باشد.

من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 255

فصل پنجم انتخاب سرنوشت

16. دقت در انتخاب

قال الامام الصادق علیه السلام:

انما المراة قلادة فانظر ما تتقلد.

امام صادق علیه السلام فرمود:

زن همانا گردنبندی است، نیک بنگر که چه گردنبندی را به گردنت آویزان می کنی.

وسائل الشیعه، ج 20، ص 33

17. وصلت نکردن با خانواده ناشایست

عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال:

ایاکم و خضراء الدمن، قیل: یا رسول الله و ما خضراء الدمن؟ قال: المراة الحسناء فی منبت السوء.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

به پرهیزید از سبزه هایی که در مزبله می روید. عرض شد: یا رسول الله! سبزه هایی که در مزبله می روید چیست؟ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: زن زیبایی که در خانواده پست و ناشایست به وجود آمده باشد.

من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 256، مکارم الاخلاق، ص 205

18. ازدواج با دوشیزگان

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:

تزوجوا الابکار فانهن اعذب افواها و ارتق ارحاما و اسرع تعلما و اثبت للمودة.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

با دختران باکره ازدواج کنید زیرا که دهان آنان شیرین و رحمشان مناسب تر است و زود چیزی را یاد می گیرند و محبتشان پایدارتر است.

بحار الانوار، ج 103، ص 237

19. رضایت داماد

سئل عن الصادق علیه السلام:

انی ارید ان اتزوج امراة و ان ابوی اراد غیرها. قال: تزوج التی هویت ودع التی هوی ابواک.

کسی از امام

ص: 87

صادق علیه السلام سؤال کرد:

من می خواهم با زنی ازدواج کنم ولی پدر و مادرم مایلند با دیگری ازدواج کنم. امام علیه السلام فرمود: با زنی که خودت مایل هستی ازدواج کن، و زنی را که پدر و مادرت [بدون رضایت تو] انتخاب کرده اند، رها کن.

تهذیب، الاحکام، ج 7، ص 392

فصل ششم آداب خواستگاری

20. سهولت خواستگاری

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:

ان من یمن المراة تیسیر خطبتها.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

از نشانه های برکت زن آن است که خواستگارش بی تکلف و آسان انجام گیرد.

کنز العمال، ج 16، ص 322، ح 44721

21. آداب خواستگاری

قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم:

لا یخطب احدکم علی خطبة اخیه.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

هیچ یک از شما زنی را که دیگری خواستگاری می کند، خواستگاری نکند. [تا اینکه با او ازدواج کند و یا اینکه منصرف شود. اگر منصرف شد خواستگارش بلامانع است.]صحیح مسلم، ج 2، ص 1034، ح 56

22. خواستگار شرابخوار

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:

شارب الخمر لا یزوج اذا خطب.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

شرابخوار اگر تقاضای ازدواج کرد قبول نکنید.

وسائل الشیعه، ج 20، ص 79

فصل هفتم آداب عروسی

23. مراسم عروسی در شب

قال الامام الرضا علیه السلام:

من سنته [رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم]التزویج باللیل، لان الله تعالی جعل اللیل سکنا و النساء انما هن سکن.

امام رضا علیه السلام فرمود:

ص: 88

مراسم عروسی در شب، سنت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم است، چرا که خداوند شب را مایه آرامش قرار داده و زن هم آرامش خاطر است.

وسائل الشیعه، ج 20، ص 91

24. سور عروسی

قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم:

لا ولیمة الا فی خمس: عرس او خرس او عذار او وکار او رکاز.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

سور و ولیمه در پنج مورد است:

1- عروسی 2- تولد اولاد 3- ختنه کردن نوزاد 4- خریدن خانه 5- بازگشت از سفر مکه.

من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 263

25. ولیمه در عروسی

قال الامام الصادق علیه السلام:

ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حین تزوج میمونة بنت الحارث اولم علی ها و اطعم الناس الحیس.

امام صادق علیه السلام فرمود:

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم در هنگام تزویج «میمونه» دختر «حارث» ولیمه داد و با غذای معجون خرما از حاضرین پذیرایی فرمود.

فروع کافی، ج 5، ص 368.

26. طعام دادن در عروسی

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:

ان من سنن المرسلین الاطعام عند التزویج.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

سور دادن و اطعام در ازدواج، از سنت پیامبران است.

فروع کافی، ج 5، ص 367

فصل هشتم مهریه و جهیزیه

27. برترین زنان امت

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:

افضل نساء امتی اصبحهن وجهان و اقلهن مهرا.

پیامبر خدا صلی الله علیه

ص: 89

و آله و سلم فرمود:

بهترین زنان امت من زنانی هستند که خوشروتر و مهریه ایشان کمتر باشد.

من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 252

28. کمی مهریه برکت زن

قال الامام الصادق علیه السلام:

ان من برکة المراة قلة مهرها.

امام صادق علیه السلام فرمود:

از برکات زن کمی مهریه اوست.

من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 254

29. سنگینی مهریه

قال امیرالمؤمنین علی علیه السلام:

لا تغالوا بمهور النساء فتکون عداوة.

حضرت علی علیه السلام فرمود:

مهریه زن ها را سنگین نگیرید که موجب کدورت و دشمنی گردد.

وسائل الشیعه، ج 15، ص 11

30. جهیزیه بی منت

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:

لو ان جمیع ما فی الارض من ذهب و فضة حملته المراة الی بیت زوج ها ثم ضربت علی راس زوج ها یوما من الایی ام، تقول: منانت؟ انما المال مالی، حبط عمل ها و لو کانت من اعبد الناس الا ان تتوب و ترجع و تعتذر الی زوج ها.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

اگر تمام چیزهایی که در روی زمین از طلا و نقره وجود دارد و زن آن ها را به خانه شوهرش بیاورد. آنگاه یک روز از روزها بر سر شوهرش منت بگذارد و بگوید تو کیستی؟ این اموال مال من است. در این صورت اجر و عمل زن از بین می رود اگر چه از عابدترین مردم باشد. مگر اینکه توبه کند و برگردد و از شوهرش عذرخواهی کند.

مکارم الاخلاق، باب 8، ص 202

31. مهریه چیست؟

عن ابی جعفر علیه السلام قال:

ص: 90

الصداق ما تراضیا علیه من قلیل او کثیر فهذا الصداق.

امام باقر علیه السلام فرمود:

مهریه همان چیزی است که طرفین بر آن توافق می کنند، کم باشد یا زیاد.

فروع کافی، ج 5، ص 378

32. ندادن مهریه

عن ابی عبدالله علیه السلام قال:

من امهر مهرا ثم لا ینوی قضاءه کان بمنزلة السارق.

امام صادق علیه السلام فرمود:

کسی که مهریه ای (برای زن قرار دهد) و قصدش این باشد که به او ندهد او همانند دزد است.

فروع کافی، ج 5، ص، 383.

فصل نهم از خانه پدر تا خانه شوهر

33. خانه دوست داشتنی

قال الامام الصادق علیه السلام:

ان الله یحب البیت الذی هو العرس.

امام صادق علیه السلام فرمود:

خداوند خانه ای را که در آن عروسی انجام گرفته، دوست می دارد.

وسائل الشیعه، ج 22، ص 7

34. بیداری در شب عروسی

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:

لا سهر الا فی ثلاث: متهجد بالقرآن، او فی طلب العلم، او عروس تهدی الی زوج ها.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

شب بیداری روا نیست، مگر در سه مورد:

1-تلاوت قرآن.

2-تحصیل علم.

3-بردن عروس به خانه داماد.

وسائل الشیعه، ج 20، ص 92

35. بدرقه عروس

امر النبی صلی الله علیه و آله و سلم بنات عبدالمطلب و نساء المهاجرین و الانصار: ان یمضین فی صحبة فاطمة علی ها السلام و ان یفرحن و یرجزن و یکبرن و یحمدن و لا یقلن ما لا یرضی الله.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم امر فرمود، دختران عبدالمطلب و زنان مهاجر و انصار

ص: 91

در شب عروسی حضرت فاطمه علی ها السلام به همراه او بروند و شادی کنند، شعر و سرود بخوانند، تکبیر و حمد بگویند. و از گفتن حرف هایی که خدا بدان راضی نیست، به پرهیزند.

مستدرک الوسائل، ج 14، ص 198

36. زفاف و مهمانی

عن الصادق علیه السلام قال:

زفوا عرائسکم لیلا و اطعموا ضحی.

امام صادق علیه السلام فرمود:

مراسم عروسی را در شب و مهمانی را در روز انجام دهید.

من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 262

37. دعای شب زفاف

قال الصادق علیه السلام:

اذا دخلت علیک اهلک فخذ بناصیتها و استقبل بها القبلة و قل: اللهم … فان قضیت لی منها ولدا فاجعله مبارکا سویا.

امام صادق علیه السلام فرمود:

چون همسرت به خانه تو آمد، دست بر پیشانی اش بگذار، و رو به قبله اش برگردان و [دعا کن و] بگو: خداوندا! … اگر از این همسرم، فرزندی برای من تقدیر نمایی، فرزند مبارک و سالم عنایت فرمی.

من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 263

38. هفته عروسی

سئل عن ابی عبدالله علیه السلام فی الرجل یتزوج البکر، قال:

یقیم عندها سبعة ایام.

از امام صادق علیه السلام سؤال شد در مورد مردی که با دختر باکره ای ازدواج می کند، امام علیه السلام فرمود:

شوهر یک هفته در پیش او باشد.

وسائل الشیعه، ج 21، ص 339

فصل دهم زن و شوهر خوشبخت

39. آب دادن زن به شوهر

قال الامام الکاظم علیه السلام:

ما من امراة تسقی زوج ها شربة من ماء الا کان خیرا لها من عبادة سنة.

امام کاظم علیه السلام فرمود:

هر زنی که به شوهرش قدری

ص: 92

آب آشامیدنی بدهد، پاداش آن از عبادت یک ساله بالاتر است.

وسائل الشیعه، ج 20، ص 172

40. محبت به زن

قال الامام الصادق علیه السلام:

العبد کلما ازداد للنساء حبا ازداد فی الایمان فضلا.

امام صادق علیه السلام فرمود:

هر چه محبت مرد بر زن بیشتر گردد، بر فضیلت ایمانش افزوده می شود.

من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 251

ازدواج های ممنوع

اشاره

ترجمه المیزان ج 4 صفحه 414:

علامه طباطبایی

ترجمه آیات 82- 32 نساء

ازدواج با افراد زیر بر شما حرام شده است، مادرانتان، و دخترانتان، و خواهرانتان، و عمه هایتان، و خاله هایتان، و دختران برادر، و دختران خواهر، و مادرانی که شما را شیر داده اند، و خواهری که با او شیر مادرش را مکیده ای، و مادر زنان شما، و دختر زنان شما، که با مادرش ازدواج کرده اید، و عمل زناشوئی هم انجام داده اید، و اما اگر این عمل را انجام نداده اید می توانید مادر را طلاق گفته با ربیبه خود ازدواج کنید، و نیز عروس هایتان، یعنی همسر پسرانتان، البته پسرانی که از نسل خود شما باشند، و نیز اینکه بین دو خواهر جمع کنید، مگر دو خواهرانی که در دوره جاهلیت گرفته اید، که خدا آمرزنده رحیم است (23).

و زنان شوهر دار مگر کنیزانی از شما که شوهر دارند، - که می توانید آنان را بعد از استبرا به خود اختصاص دهید، - پس حکمی را که خدا بر شما کرده ملازم باشید، و اما غیر از آنچه بر شمردیم، بر شما حلال شده اند، تا به اموالی که دارید زنان پاک و عفیف بگیرید، نه زناکار، و اگر زنی را متعه کردید - یعنی با او قرارداد کردید در فلان

ص: 93

مدت از او کام گرفته و فلان مقدار اجرت (به او) بدهید، - واجب است اجرتشان را بپردازید، و بعد از معین شدن مهر، اگر به کمتر یا زیادتر توافق کنید گناهی بر شما نیست، که خدا دانایی فرزانه است (24).

و کسی که از شما توانائی مالی برای ازدواج زنان آزاد و عفیف و مؤمن ندارد - نمی تواند از عهده پرداخت مهریه و نفقه بر آید، - می تواند با کنیزان به ظاهر مؤمنه ای که سایر مؤمنین دارند ازدواج کند، و خدا به ایمان واقعی شما داناتر است، و از این گونه ازدواج ننگ نداشته باشید، که مؤمنین همه از همند، و فرقی بین آزاد و کنیزشان نیست، پس با کنیزان عفیف و نه زناکار و رفیق گیر البته با اجازه مولایشان ازدواج کنید، و کابین آنان را به طور پسندیده بپردازید، و کنیزان بعد از آن که شوهردار شدند اگر مرتکب زنا شدند عقوبتشان نصف عقوبت زنان آزاده است، این سفارش مخصوص کسانی از شما است که ترس آن دارند اگر با کنیز ازدواج نکنند به زناکاری مبتلا شوند، و اما اگر می توانید صبر کنید و دامن خود به زنا آلوده نسازید، برای شما بهتر است، - چون مستلزم نوعی جهاد با نفس است، - و خدا آمرزگاری رحیم است (25).

خدا می خواهد روش های کسانی که پیش از شما بودند برای شما بیان کند، و شما را بدان هدایت فرماید، و شما را ببخشد. و خدا دانائی فرزانه است (26).

خدا می خواهد با بیان حقیقت و تشریع احکام به سوی شما برگردد، و پیروان شهوات می خواهند شما از راه حقیقت منحرف شوید، و دچار لغزشی

ص: 94

بزرگ بگردید (27).

خدا می خواهد با تجویز سه نوع نکاحی که گذشت بار شما را سبک کند، چون انسان ضعیف خلق شده است (28).

بیان آیات

بیان آیات مربوط به ازدواج های ممنوع و …

آیات محکمه ای است که محرمات در باب ازدواج و آنچه را که در این باب حلال است بر می شمارد.

آیه قبل از این که حرمت ازدواج با زن پدر را بیان می کرد، هر چند به حسب مضمون جزء این آیات بود، الا اینکه چون از ظاهر سیاقش بر می آید که تتمه آیات سابق است، لذا ما آن را جزء آن دسته آیات مورد بحث قرار دادیم، علاوه بر اینکه از نظر معنا نیز ملحق به آن آیات بود.

و به هر حال آیات مورد بحث همانطور که گفتیم در مقام بیان تمامی اقسام ازدواج های حرام است، و در حرام بودن آن ها هیچ تخصیصی و یا تقیدی نیاورده، ظاهر جمله: "و احل لکم ماوراء ذلکم" (جز این ها که بر شمردیم همه بریتان حلال است)، که بعد از شمردن محرمات آمده، نیز همین است، که محرمات نامبرده بدون هیچ قیدی حرامند، و در هیچ حالی حلال نمی شوند.

و به همین جهت است که می بینیم اهل علم هم در استدلال به آیه نامبرده بر حرمت ازدواج با دختری که پسر زاده و یا دختر زاده انسان است، و نیز حرمت ازدواج با مادر پدر و یا مادر مادر، و نیز در استدلال به آیه: "و لا تنکحوا ما نکح آباؤکم … " (1) بر حرمت ازدواج با همسر جد، هیچ اختلافی نکرده اند معلوم می شود حرمت زنان نامبرده در آیه هیچ قید و شرطی ندارد، و با همین اطلاق است که نظر قرآن کریم در مورد

ص: 95


1- سوره نساء آیه 22

تشخیص پسران و دختران استفاده می شود، و معلوم می شود از نظر تشریع پسران انسان و دخترانش چه کسانی هستند؟ که انشاء الله بیانش خواهد آمد.

"حرمت علیکم امهاتکم و بناتکم و اخواتکم و عماتکم و خالاتکم و بنات الاخ و بنات الاخت" این چند زنی که در این آیه اصنافشان ذکر شده است زنانی هستند که بر حسب نسب ازدواج با آن ها، حرام است، و این محرمات نسبی هفت صنفند: 1 - مادران. 2 - دختران.

3 - خواهران 4 - عمه ها 5 - خاله ها 6 - دختران برادر 7 - دختران خواهر.

اما صنف اول: یعنی مادران عبارتند از زنانی که ولادت انسان به آنان منتهی می شود، و نسب آدمی از راه ولادت به آنان متصل می گردد، حال چه این که آن زن آدمی را بدون واسطه زائیده باشد، و یا با واسطه، مانند مادر پدر، که اول پدر را به دنیا آورد، و سپس ما از آن پدر متولد شدیم و یا مادر مادر، که اول مادر، ما را به دنیا آورد سپس مادر ما، ما را به دنیا آورد و یا با چند واسطه مانند مادرانی که جد، از آنان متولد شده اند.

و اما صنف دوم: یعنی دختران، عبارتند از هر دختری که تولد خودش و یا پدر و مادرش و یا تولد جد و جده اش از ما باشد.

و اما صنف سوم: یعنی خواهران عبارتند از دختران و زنانی که نسبتشان از جهت ولادت متصل به ما باشد، به این معنا که تولدشان از پدر و مادر ما باشد، و یا تنها از پدر ما باشد، هر چند مادرش مادر ما

ص: 96

نباشد، و یا تولدش از مادر ما باشد، هر چند که پدرش، پدر ما نباشد.

و اما صنف چهارم: یعنی عمه، عبارت است از خواهر پدر، و خواهر جد، چه اینکه این خواهر و برادری آن دو از پدر و مادر هر دو باشد، و چه اینکه تنها از پدر باشد، و چه اینکه تنها از مادر، خواهر و برادر باشند.

و اما صنف پنجم: یعنی خاله، عبارت است از زنی که با مادر ما و یا با جده ما از یک پدر و مادر متولد شده باشند، و یا تنها از یک پدر و یا تنها از یک مادر به دنیا آمده باشند.

و همچنین صنف ششم و هفتم:، یعنی دختر برادر و دختر خواهر، که آن دو نیز منحصر در برادر و خواهر پدر و مادری نیستند، بلکه دختر برادر و دختر خواهری که تنها از پدر، و یا تنها از مادر ما باشند برادر زاده و خواهر زاده اند.

و منظور از اینکه فرمود: حرام شده است بر شما مادران و دختران و … این است که ازدواج شما با آن ها حرام شده، چون به طور کلی وقتی این گونه تعبیرها را در قرآن می بینم، مناسبت حکم با موضوعش معلوم می سازد که موضوع حکم چیست، در آیه مورد بحث می دانیم که موضوع حرمت خوردن مادر و دختر و … نیست، چون کسی چنین کاری را نمی کرده، تا اسلام آن را حرام کند، همچنان که در آیه: "حرمت علیکم المیتة و الدم … " (1) با این که موضوع حرمت را نام نبرده از مناسبت حکم با موضوع می فهمیم موضوع حرمت خوردن میته و خون

ص: 97


1- سوره مائده آیه 3.

است، و در آیه شریفه "فانها محرمة علیهم" (1)، که از همین راه می فهمیم منظور سکونت

گزیدن در آن زمین است، و این نوع تعبیرها را مجاز عقلی می نامند، و در محاورات شایع است.

و لیکن این معنا با جمله: "الا ما ملکت ایمانکم" نمی سازد برای اینکه می دانیم این استثنا، استثنای از عمل هم خوابگی است، نه از علقه زوجیت و ازدواج، که بیانش به زودی می آید، و همچنین با جمله: "ان تبتغوا باموالکم محصنین غیر مسافحین" به بیانی که آن نیز به زودی می آید.

پس حق این است که موضوع حکم حرمت که در آیه ذکر نشده، و در تقدیر گرفته شده است علقه نکاح نیست، بلکه کلمه (وطی) و یا کلماتی دیگر که مفید معنای آن است، می باشد، و اگر قرآن به نام آن تصریح نکرد به منظور رعایت ادب در گفتار بوده، چون عادت قرآن همین است که عفت کلام را رعایت کند.

و اگر در آیه مورد بحث خطاب را متوجه خصوص مردان نموده، فرموده بر شما مردان حرام شده است مادران و دخترانتان و … با اینکه ممکن بود همین خطاب را متوجه زنان نموده، بفرماید: بر شما زنان حرام است که به فرزندان و پدرانتان شوهر کنید، و یا به طور کلی و بدون خطاب بفرماید بین زن و فرزندش و پدرش نکاح نیست، برای این بوده که (به آن بیانی که در تفسیر آیه شریفه: "الرجال قوامون علی النساء" (2) گذشت) خواستگاری و اقدام به ازدواج و تولید نسل بر حسب طبع، کار مردان است، و تنها مردان هستند (و نر هر حیوانی است) که به طلب جفت می روند، (و

ص: 98


1- سوره مائده آیه 26.
2- سوره نساء آیه 34.

تاکنون دیده نشده که ماده از حیوانی به طلب نر برود، و یا زنی برای انتخاب شوهر این خانه و آن خانه را بکوبد).

و اما اینکه خطاب را در آیه متوجه جمع کرده و فرموده: (علیکم - بر شما) و نیز حرمت را متعلق به جمع از هر هفت طایفه کرده، و فرموده: (مادرانتان و دخترانتان … ) برای این بوده که کلام استغراق در توزیع را برساند، ساده تر بگویم شامل همه مردها و عموم مادران و دختران و … بشود، و این معنا را برساند که بر هر فرد از مردان شما حرام شده ازدواج با مادرش و دخترش …، چون تحریم عموم افراد هفت طایفه بر عموم مردان معنا ندارد، و همچنین تحریم تمامی افراد هفت طایفه از یک نفرها بر همه یک نفرها سخنی بی معنا است، چون اگر فرضا مادر و دختر و خواهر و عمه و خاله و دختر برادر و دختر خواهر من بر تمامی یک نفرهای مسلمانان حرام باشد، معنایش این است که پس در اسلام اصلا ازدواج حرام است، چون هر مسلمانی هر زنی را که بگیرد یا مادر کسی است یا دختر کسی و یا خواهر کسی، و بنا بر این

برگشت معنای آیه (همانطور که گفتیم) به این است که بر هر فرد از مردان مسلمان حرام است که با مادر و دختر و خواهر و … خودش ازدواج کند.

"و امهاتکم اللاتی ارضعنکم و اخواتکم من الرضاعة و امهات نسائکم" از اینجا شروع شده است به شمردن محرمات سببی، (یعنی زنانی که با خواستگارشان اشتراک در خون ندارند، بلکه به خاطر وصلت و پیوند خویشاوندی

ص: 99

با آنان مرتبط شده اند)، و این محرمات نیز هفت طایفه اند که شش طایفه آن ها در این آیه ذکر شده، و هفتمی آن ها در آیه: "و لا تنکحوا ما نکح آباؤکم من النساء … "آمده است.

و این آیه با سیاقی که دارد دلالت می کند بر اینکه شارع اسلام حکم مادری و فرزندی را بین یک دختر و زنی که او را شیر داده برقرار کرده است، یعنی زن شیرده را مادر آن دختر و دختر را فرزند آن زن دانسته، و همچنین حکم برادری را بین یک پسر و خواهر شیرش برقرار ساخته، چون این مادر فرزندی و این برادر خواهری را امری مسلم گرفته است، پس مساله رضاع و شیر دادن و شیر نوشیدن به حسب تشریع، روابط نسبی را ایجاد می کند، و این معنا به بیانی که به زودی می آید از مختصات شریعت اسلامی است.

از رسول خدا (ص) هم در روایاتی که از دو طریق شیعه و سنی نقل شده آمده، که فرموده: خدای تعالی از روابط شیر خوردن همان را حرام کرده که از روابط نسبی حرام کرده است، (مثلا اگر از روابط نسبی مادر را محرم فرزند کرده، مادر شیرده را نیز بر فرزند شیر خوارش حرام کرده است)، و لازمه این فرمایش این است که به وسیله شیر حرمت به تمامی افرادی که (اگر نسبی بودند محرم بودند) منتشر گردد، یعنی وقتی کودک من شیر زنی را خورد آن زن، مادرش و کودک من فرزندش، و کودک آن زن خواهرش، و خواهر آن زن خاله اش، و خواهر شوهر آن زن عمه اش، و فرزندان کودک آن زن برادر زاده و

ص: 100

یا خواهر زاده اش شوند، و همه به وی محرم باشند.

و اما اینکه چه مقدار شیر خوردن باعث تحقق این محرمیت می شود، و چه شرایطی از حیث مقدار و کیفیت و مدت دارد، و چه احکامی دیگر مترتب بر آن می شود، مطالبی است که پاسخگویش کتب فقهی است، و بحث در پیرامون آن از وضع این کتاب خارج است.

و اما اینکه فرمود: "و اخواتکم من الرضاعة" مراد از آن دختری نیست که من شیر مادرش را خورده ام، بلکه آن دختری است که او شیر مادر مرا خورده باشد، البته شیری که از ناحیه پدر من در پستانش آمده باشد، و اما اگر از شوهری دیگر شیر در پستان داشته، و بعد با پدر من ازدواج نموده و سپس به من حامله شده، و در ایام حمل دختری را شیر داده، آن دختر

خواهر من نمی شود، و همچنین سایر افرادی که به وسیله شیر محرم می شوند در وقتی است که شیر متعلق به پدر طفل باشد.

"و امهات نسائکم" (مادر زنان شما) چه اینکه با دختر او یعنی همسرت هم خوابگی کرده باشی، و چه نکرده باشی، در هر دو صورت نمی توانی مادر زن خود را برای خود عقد کنی، و علت این بی تفاوتی این است که کلمه (نساء) وقتی اضافه شود و نسبت داده شود به رجال، دلالت بر همه همسران می کند، به دلیل اینکه چنین تعبیری تقییدپذیر است، و می بینیم در جمله بعدی که در مورد دختر زنان است می فرماید: "من نسائکم اللاتی دخلتم بهن فان لم تکونوا دخلتم بهن … " (ربیبه هائی که از زنان هم خوابی شده شما هستند بر شما

ص: 101

حرامند، و اما اگر با مادرشان هم خوابی نکرده اید، می توانید با آنان ازدواج کنید).

"و ربائبکم اللاتی فی حجورکم … فلا جناح علیکم" کلمه (ربائب) جمع ربیبه است، که به معنای دختر زن آدمی است، دختری که از شوهری دیگر آورده و به این مناسبت او را ربوبه نامیده اند که تدبیر مادر او - که همسر آدمی است - و هر کسی که با آن مادر به خانه ما آمده به دست ما است، و این ما هستیم که غالبا تربیت دختران همسرمان را به عهده می گیریم، هر چند که این معنا دائمی نباشد.

قید "فی حجورکم" نیز قیدی است غالبی، نه دائمی، غالبا چنین است که بچه های همسر ما، در دامن ما رشد کنند، نه دائما (چه ممکن است همسر ما دختر جدا زای خود را به کسان خود و یا کسان فرزندش سپرده باشد پس آیه شریفه نمی خواهد بفرماید تنها آن ربیبه ای بر شما حرام است که در دامان شما پرورش یافته باشد) و به همین جهت گفته اند: ازدواج انسان با ربیبه اش حرام است، چه در دامان آدمی پرورش یافته باشد و چه در دامان دیگری، بنا بر این قید "فی حجورکم" قید توضیحی است، نه به اصطلاح قید احترازی، (تا از آن برآید که ازدواج با ربیبه ای که در دامان ناپدری پرورش نیافته با آن ناپدری حلال است).

البته این احتمال هم هست که جمله: "اللاتی فی حجورکم … "، اشاره باشد به حکمتی که در تشریع احکام مورد بحث وجود دارد، یعنی بفهماند چرا ازدواج با افرادی از زنان به خاطر نسب و افرادی به خاطر سبب حرام شده است، که

ص: 102

توضیح بحثش ان شاء الله می آید، و آن حکمت عبارت است از آمیزشی که بین مرد و بین این اصناف از زنان واقع می شود، و مصاحبتی که به طور غالب با این اصناف در خانه ها و در زیر یک سقف وجود دارد، و اگر حکم حرمت ابدی نبود ممکن نبود مردان با اصناف نامبرده از زنان به فحشا نیفتند، و صرف اینکه در آیاتی دیگر زنا تحریم شده، برای اجتناب از این فحشا کافی نبود (که انشاء الله بیانش می آید).

بنا بر این جمله: "اللاتی فی حجورکم"، به این معنا اشاره می کند که ربیبه ها از آنجائی که غالبا در دامن خود شما بزرگ می شوند، و غالبا نزد شمایند، همان حکمت و ملاکی که در تحریم مادران و خواهران بود، در آنان نیز هست، (و به همان جهت که زنای با خصوص آن اصناف را نام بردیم زنای با ربیبه را نیز نام بردیم.

و به هر حال می خواهیم بگوئیم قید (فی حجورکم) احترازی نیست، و نمی خواهد بفرماید تنها آن ربیبه ای حرام است که در دامن شما و در خانه شما است، و اما اگر در خانه غیر و یا دختر بزرگی باشد که در دامن شما پرورش نیافته می توانید با او ازدواج کنید، هم مادرش را داشته باشید و هم او را.

دلیل بر این مدعا و این مفهومی که ما از آیه بدست آورده ای ام این است که در جمله: " فان لم تکونوا دخلتم بهن فلا جناح علیکم"، به همین تصریح نموده، می فرماید: در صورتی که با مادر ربیبه دخولی صورت نگرفته، می توانید با خود ربیبه ازدواج کنید، معلوم می شود دخول در مادر دخالت

ص: 103

دارد در تحریم ازدواج با دختر، خوب: اگر قید (فی حجورکم) هم مانند قید دخول احترازی بود همانطور که حکم فرض نبودن دخول را بیان کرد باید حکم فرض نبودن در حجور را هم بیان کند، و بفرماید: (و اگر ربیبه شما در دامن شما پرورش نیافته، می توانید با او ازدواج کنید، و همین که می بینیم ذکر نکرده می فهمیم بین این دو قید فرق هست، قید دخول احترازی و قید فی حجورکم توضیحی است).

و در جمله "فلا جناح علیکم" جمله: "فی ان تنکحوهن" به منظور کوتاه گویی حذف شده، چون زمینه کلام بر آن دلالت داشت، (و هر کسی می فهمید معنای جمله نامبرده این است که در ازدواج شما با آنان حرجی بر شما نیست).

"و حلائل ابنائکم الذین من اصلابکم"

کلمه (حلائل)، جمع حلیلة است، در مجمع البیان آمده که: حلائل جمع حلیله و به معنای محللة - حلال شده - است، و این کلمه از کلمه حلال مشتق شده، و مذکر آن حلیل و جمع مذکرش احله است، مانند عزیز که جمعش اعزه می آید، و اگر زن حلال را حلیله و مرد حلال را حلیل نامیده اند به این مناسبت است که نزدیکی و هم خوابگی با این برای آن و با آن برای این جایز و حلال است، و بعضی گفته اند: کلمه نامبرده مشتق از مصدر حلول - وارد شدن - است، چون زن حلال بر رختخواب مرد، و مرد حلال، در رختخواب زن وارد می شود، و هر دو در یک بستر داخل می شوند این بود گفتار صاحب مجمع البیان.

و مراد از کلمه (ابناء) هر انسانی است که از راه ولادت به انسان متصل باشد چه بی

ص: 104

اسطه مثل فرزند خود آدمی، و چه با واسطه مثل فرزند فرزند آدمی، و چه اینکه آن واسطه پسر ما باشد و یا دختر ما، و اگر (ابناء - فرزندان) را مقید کرد به قید "الذین من اصلابکم"، برای این بود که در آن روزها در عرب فرزند خوانده ها را نیز فرزند می دانستند، قرآن کریم خواست بفهماند ازدواج با همسر اولاد صلبی حرام است، نه اولادهای فرضی و ادعائی.

"و ان تجمعوا بین الاختین الا ما قد سلف"

مراد از این جمله، بیان تحریم ازدواج با خواهر زن با بقاء همسری زن و زنده بودن او است، و بنا بر این عبارت آیه در رساندن این مطلب زیباترین و کوتاه ترین عبارت است، البته این عبارت اطلاقش منصرف است به جائی که انسان بخواهد در یک زمان دو خواهر را بگیرد، و بنا بر این شامل آن مورد نمی شود که شخصی اول یک خواهر را بگیرد و بعد از طلاق دادن او و یا مردنش خواهر دیگر را نکاح کند، سیره قطعی جاری در بین مسلمین نیز دلیل بر جواز آن است، چون این سیره از زمان رسول خدا (ص) برقرار بوده است.

و اما جمله "الا ما قد سلف" مانند نظیرش که در آیه (22) بود و می فرمود: "و لا تنکحوا ما نکح آباؤکم من النساء الا ما قد سلف" ناظر است به آنچه در بین عرب جاهلیت معمول بوده، هم زن پدر خود را بعد از پدر می گرفتند، و هم بین دو خواهر جمع می کردند و در این دو مورد می فرماید، آنچه در زمان جاهلیت و قبل از نزول این آیات انجام داده اید مورد

ص: 105

عفو الهی قرار گرفته، و اما اگر فرض کنیم در جاهلیت دو خواهر برای یک مرد نامزد شده باشند، و آن مرد خواسته باشد بعد از نزول این آیه آن دو را به خانه بیاورد، و با آن ها عروسی کند جمله مورد بحث این فرض را استثنا نکرده، بلکه آیه شریفه دلالت دارد بر منع از آن، زیرا این جمع عملی بین دو خواهر است، همچنان که روایات گذشته در تفسیر آیه: "و لا تنکحوا ما نکح آباؤکم … "نیز بر این منع دلالت دارد، چون در آن روایات دیدیم که رسول خدا (ص) بین زنان و فرزندان شوهر از دنیا رفته آنان جدائی انداخت، با اینکه پسر متوفی زن پدر خود را قبل از نزول این آیه همسر خود کرده بود.

و حرام نبودن ازدواج با دو خواهر و یا با زن پدر در زمان جاهلیت با اینکه زمانی است گذشته و امروز دیگر مورد ابتلای مردم نیست، و بخشودن آن نکاح ها از این جهت که عملی است گذشته هر چند حکمی است لغو، و اثری بر آن مترتب نمی شود، و لیکن از جهت آثار عملی که امروز از آن ازدواج ها باقی مانده، خالی از فائده نیست، و به عبارتی ساده تر این گونه ازدواج ها که قبل از اسلام انجام شده از جهت اصل عمل دیگر مورد ابتلا نیست، هر چه بوده چه حلال و چه حرام واقع شده، ولی از این جهت که آیا مثلا فرزند متولد از چنین بسترهائی

حکم حلال زاده را دارند یا حکم حرامزاده را، و آیا احکام قرابت بر این گونه خویشاوندان مترتب هست یا نه، مساله ای است مورد

ص: 106

ابتلاء.

باز به عبارتی دیگر این صحیح نیست و معنا ندارد که اسلام حرمت و حلت را متوجه ازدواج های قبل از خود کند، مثلا ازدواجهائی که در جاهلیت به صورت جمع بین دو خواهر انجام شده را حلال و یا حرام کند، با اینکه مثلا دو خواهر و یا یکی از آن دو مرده و یا هر دو و یا یکی از آن دو مطلقه شده باشند، و لیکن حلال کردن و لغو ندانستن آن ازدواج ها در امروز این اثر را دارد که فرزندان متولد از چنین ازدواجهائی محکوم به طهارت مولد و حلال زادگی می شوند، و از خویشاوندان خود ارث می برند، و خویشاوندان از آنان ارث می برند، و ازدواجشان با محارم از خویشاوندان حرام، و ازدواج محارمشان با آنان حرام خواهد بود، و همچنین هر اثر و حکمی که در قرابت هست بین آنان و قرابتشان بار می شود.

و بنا بر این پس این که فرمود: "الا ما قد سلف" استثنایی است از حکم، نه به اعتبار اینکه مربوط و متعلق به اعمال گذشته قبل از تشریع است، بلکه به اعتبار آثار شرعیه ای که از آن اعمال گذشته هنوز باقی است و با این بیان معلوم شد که استثنای نامبرده، استثنایی است متصل نه منقطع، که مفسرین پنداشته اند.

ممکن هم هست استثنا را به همه فقرات مذکور در آیه ارجاع دهیم، و آن را مختص به جمله: "و ان تجمعوا بین الاختین" ندانیم چون هر چند عرب جاهلیت مرتکب همه محرمات نامبرده در آیه نمی شده، یعنی با مادر و دختر و سایر طوائف نامبرده در آیه ازدواج نمی کرده، الا اینکه در غیر عرب امت هائی

ص: 107

بوده اند که با بعضی از آن طوائف ازدواج می کرده اند، مانند امت فرس و روم و سایر امت های متمدن و غیر موحدی که در ایام نزول این آیات بوده اند، و سنت های مختلفی در مساله ازدواج داشته اند اسلام خواسته است با این استثنا آن ازدواج ها که قبل از طلوع اسلام در بین امت های دیگر دائر بوده را معتبر شمرده، حکم به طهارت مولد متولدین از آن ازدواج ها بنماید، و بفرماید بعد از آنکه داخل اسلام و دین حق شده اند محکوم به حلال زادگی هستند، و قرابتشان قرابت معتبر است، لیکن وجه اول از آیه شریفه ظاهرتر است.

"ان الله کان غفورا رحیما"

این جمله تعلیلی است راجع به استثنا و این از مواردی است که مغفرت به آثار اعمال تعلق گرفته نه به خود اعمالی که گناه و معصیت است.

"و المحصنات من النساء الا ما ملکت ایمانکم … "

کلمه (محصنات) به فتحه صاد اسم مفعول از ماده (ح - ص - ن) از مصدر باب

افعالش احصان است، که به معنای منع است، حصن حصین (دژ محکم) را هم از این جهت حصن گفته اند، که مانع از ورود اغیار است، و وقتی می گویند: "احصنت المراة" معنای آن این است که فلان زن عفت به خرج داد، و ناموس خود را حفظ کرد، و یا این است که از فسق و فجور امتناع ورزید، در قرآن کریم نیز آمده که: "التی احصنت فرج ها" (1) یعنی دارای عفت بود، و وقتی گفته می شود: (احصنت المراة) به صورت معلوم و یا (احصنت المراة) به صیغه مجهول، معنایش این است که فلان زن شوهر رفت، و در نتیجه شوهرش او را حفظ کرد، و یا بدون

ص: 108


1- سوره تحریم آیه: 12

دخالت شوهر صرف ازدواج، او را حفظ کرد، و چون بخواهی در مورد زنی به گوئی این زن آزاده است نه برده، می گوئی "احصنت المراة" زیرا آزاد بودن او مانع می شود از اینکه کسی مالک ناموس او شود، و یا آزاد بودنش مانع می شود از اینکه مرتکب زنا گردد، زیرا در آن ایام زنا در بین کنیزان شایع بود، و آزادها از ارتکاب آن ننگ داشتند.

و ظاهرا مراد از کلمه "محصنات" در آیه مورد بحث معنای دوم باشد، یعنی زنانی که ازدواج کرده اند نه به معنای اول و سوم، چون آنچه از زنان خارج از چهار طایفه نامبرده در آیه، ازدواجشان حرام است تنها شوهردارشان است، خواه عفیف باشند و یا نباشند، و چه اینکه آزاد باشند یا کنیز.

پس هیچ وجهی به نظر نمی رسد که کسی بگوید: مراد از کلمه "محصنات" در آیه شریفه، زنان عفیف است، با اینکه حکم حرمت ازدواج اختصاصی به عفیف ها ندارد. (ساده تر بگویم آیه شریفه می فرماید: غیر آن چهارده طایفه، با هر زنی می توان ازدواج کرد، مگر محصنات یعنی شوهرداران که ازدواج با آن ها حرام است. بعضی ها گفته اند: مگر محصنات یعنی زنان عفیف که ازدواج با آن ها - البته اگر شوهر داشته باشند - حرام است، بعضی دیگر لفظ نامبرده را حمل کرده اند به حرائر، یعنی گفته اند: مگر زنان آزاد که ازدواج با آن ها - البته اگر شوهر داشته باشند حرام است، اشکال ما این بود که در هر دو احتمالی که مفسرین دادند قید - البته اگر شوهر داشته باشند - اخذ شده بود، و در احتمال اول حکم را مختص به زنان عفیف دانستند، با اینکه

ص: 109

اختصاصی به آن ها نداشت، و در احتمال دوم حکم را مختص به زنان آزاد کرده بودند، با اینکه اختصاصی به آنان نداشت، و معلوم است که این گونه معنا کردن را طبع سلیم نمی پسندد.

(پس حق مطلب همان است که گفتیم مراد از کلمه نامبرده زنان شوهردار است) (مترجم)

و این واژه، یعنی کلمه (محصنات) عطف است به کلمه (امهات) و معنای آیه چنین می شود حرام شد بر شما ازدواج با مادران و … همچنین ازدواج با زنان شوهردار - البته مادام که شوهر دارند -.

و بنا بر این جمله: "الا ما ملکت ایمانکم" در این مقام خواهد بود که حکم منعی که در محصنات بود از کنیزان محصنه بردارد، یعنی بفرماید زنانی که ازدواج کرده اند، و یا بگو شوهر دارند، ازدواج با آن ها حرام است به استثنای کنیزان که در عین اینکه شوهر دارند ازدواج با آن ها حلال است به این معنا که صاحب کنیز که او را شوهر داده می تواند بین کنیز و شوهرش حائل شود، و در مدت استبرا نگذارد با شوهرش تماس بگیرد، و آنگاه خودش با او هم خوابگی نموده، دوباره به شوهرش تحویل دهد، که سنت هم بر این معنا وارد شده است.

و اما اینکه بعضی مفسرین گفته اند مراد از جمله: "الا ما ملکت ایمانکم" مالکیت مولی نسبت به خود برده نیست بلکه صاحب اختیاری و ملکیت هم خوابگی و شهوت رانی از زن به وسیله نکاح و یا به وسیله مالک کنیز شدن است، (ساده تر اینکه آیه شریفه می خواهد بفرماید غیر آن چهارده طایفه حلال است. به استثنای شوهردارها که هم خوابگی با آن ها حرام است، مگر

ص: 110

آنکه به وسیله نکاح یا ملکیت رقبه مالک ناموس آن ها شده باشید، و بنا بر این معنا استثنای نام برده استثنای منقطع و نظیر عبارت (به همه علما سلام کن مگر غیر علما) خواهد بود، چون قبلا فرموده بود زنان شوهردار حرامند، مگر آنکه به وسیله نکاح یا ملک رقبه مالک ناموس آن ها باشید و معلوم است چنین زنی داخل در عبارت زنان شوهردار نبود، تا استثنا آن را خارج سازد) (مترجم)

پس این تفسیر درست نیست به خاطر اینکه اولا باید بگوئیم: مراد از کلمه (محصنات) زنان عفیفند، نه شوهردار، تا استثنای منقطع نشود، که اشکال آن را قبلا تذکر دادیم، و گفتیم زنی که از آن چهارده طایفه نباشد ازدواجش حلال است، چه عفیف باشد و چه نباشد، و ثانیا این معنا از قرآن کریم معهود و سابقه دار نیست، که عبارت (ما ملکت ایمانکم) را بر غیر برده اطلاق کرده باشد، در اصطلاح قرآن کریم ملک یمین به معنای برده است و بس، نه به معنای تسلط بر شهوت رانی و امثال آن.

و همچنین تفسیر دیگری که کرده اند و ذیلا از نظر خواننده می گذرد درست نیست، و آن این است که گفته اند مراد از جمله: (ما ملکت ایمانکم) زنان جوانی است که شوهر کافر دارند، ولی در جنگ اسیر مسلمانان شده اند، (و آیه شریفه می خواهد بفرماید به طور کلی زن شوهردار حرام است، الا چنین زنی که با اینکه شوهر دارد، از آنجا که جزء غنائم جنگی مسلمین شده برای مسلمان تمتع از او حلال است)، و این تفسیر را با روایت زیر تایید کرده اند

که ابی سعید خدری گفته: این آیه

ص: 111

در به اره اسیر شدن اوطاس نازل شد، که مسلمانان زنان مشرکین را اسیر گرفتند و با اینکه در دار الحرب شوهرانی مشرک داشتند با این همه به حکم این آیه حلال شدند و منادی رسول خدا (ص) ندا در داد که هر کس کنیزی از این زنان نصیبش شده، اگر کنیزش حامله است با او هم خوابگی نکند، تا وضع حمل کند و آن ها هم که کنیزشان حامله نیست صبر کنند تا مدت استبرا تمام شود.

وجه نادرستی این تفسیر این است که عبارت "ما ملکت ایمانکم" مطلق است، هم شامل اسرای جنگی شوهردار می شود، و هم شامل غیر آنان، و روایت نامبرده به خاطر اینکه سندش ضعیف است، و قدرت آن را ندارد که اطلاق قرآن را مقید کند.

"کتاب الله علیکم"

"کتاب الله علیکم" یعنی "الزموا حکم کتاب الله"، ملازم حکم خدا شوید، و آن حکمی که خدا بر شما نوشته - و یا بگو واجب کرده را بگیرید (چون کلمه علیکم - به نظر مؤلف قدس سره در اینجا اسم فعل است، و معنای فعل امر - بگیرید - را می دهد،) ولی مفسرین گفته اند کلمه "کتاب" در این جمله از این جهت به صدای بالا خوانده می شود که مفعول مطلق فعلی تقدیری و فرضی است، و تقدیر کلام "کتب الله کتابا علیکم" (خدا علیه شما کتابی نوشته و تکلیفی واجب کرده)، آنگاه فعل کتب حذف شده، به جایش مصدر آن فعل به فاعل اضافه شده، و این مضاف و مضاف الیه به جای فعل نشسته، و بنا به گفته آنان دیگر (علیکم) اسم فعل نیست، بهانه مفسرین در این تفسیر که کرده اند این است که

ص: 112

اگر کلمه (علیکم) اسم فعل بود باید می فرمود: "علیکم کتاب الله"، (بگیرید کتاب خدا را).

به ایشان اشکال کرده اند که جلوتر آمدن مفعول از فعل چیز نوظهوری نیست، ممکن است (کتاب) را از باب تقدم مفعول بر فعل مفعول "علیکم" بگیریم.

جواب داده اند نحویین اجازه نمی دهند زیرا اسم فعل در عمل کردن ضعیف است، خیلی هنر داشته باشد طبق معمول همه افعال در مفعول مؤخر عمل کند، و اما در مفعول مقدم نمی تواند عمل کند.

"و احل لکم ماوراء ذلکم"

در اینجا اگر خدای تعالی می خواست بفرماید: غیر از این شانزده طایفه، هر زنی دیگر برای شما حلال است، نمی فرمود (ما وراء) چون کلمه (ما) مربوط به غیر ذوی العقول است.

ساده تر بگویم در عرب در مورد اشیا تعبیر به (ما) - (چیز) می آورند، و در مورد اشخاص تعبیر به (من - کسی که)، و چون در آیه سخن از اشخاص است نباید می فرمود (ما)، از سوی دیگر

نباید می فرمود (ذلکم) چون این اسم اشاره مخصوص مذکر است، و سخن در آیه حلال بودن زنان است، نه مردان از اینجا می فهمیم که منظور از کلمه (ما) زنان نیستند، بلکه عمل شهوترانی و هم خوابگی و امثال این ها است همان عملی که در آیه: "حرمت علیکم امهاتکم" مقدر است، و معنای جمله مورد بحث این است که هم خوابگی و شهوت رانی با آن شانزده طایفه بر شما حرام شده، و غیر آن مثلا نکاح کردن با غیر این چند طایفه حلال است، با این معنا مساله بدل قرار گرفتن جمله: "ان تبتغوا باموالکم" از جمله "و احل لکم ماوراء ذلکم" نیز کاملا درست می شود، لیکن مفسرین در به اره جمله

ص: 113

مورد بحث تفسیرهای عجیب و غریبی کرده اند، مثلا بعضی از آنان گفته اند معنای "و احل لکم ماوراء ذلکم" این است که غیر خویشاوندان محرمتان هر زنی دیگر بریتان حلال است.

بعضی دیگر گفته اند معنایش این است که کمتر از پنج زن یعنی چهار یا سه یا دو نفر بریتان حلال است، که با اموال خود و به وجه نکاح زن بگیرید.

بعضی دیگر گفته اند (یعنی غیر نامبردگان هر چه می خواهید از کنیزان بگیرید).

بعضی دیگر گفته اند: یعنی غیر محرم ها و غیر از زائد بر چهار نفر بر شما حلال است، که با اموالتان زن بگیرید، حال چه بر وجه نکاح، و چه خریدن کنیز.

و همه این تفسیرها بی ارزش است، چون از الفاظ آیه هیچ دلیلی بر هیچیک از آن ها دلالت ندارد، علاوه بر اینکه اشکال استعمال کلمه (ما) در معنای ذوی العقول - کسی که - به همه آن ها وارد است، با اینکه هیچ ضرورتی در کار نیست که ما را وادار کند کلمه - چیزی که - را به معنای کسی که - که بیانش در همین نزدیکی گذشت، از این هم که بگذریم آیه شریفه در مقام اینست که چه اصنافی از زنان حرام، و چه اصنافی حلالند، نه در این مقام که چند زن حلال است و بیش از آن حرام، پس این درست نیست که ما تحمیل کنیم بر آیه شریفه که می خواهد عدد را بیان کند، پس حق مطلب همان است که گفتیم جمله مورد بحث در مقام بیان بهره وری از زنان در ما سوای آن شانزده صنف نامبرده در دو آیه قبل است، حال چه اینکه بهره وری نکاح

ص: 114

باشد، و چه از راه خریدن.

"ان تبتغوا باموالکم محصنین غیر مسافحین"

این جمله بدل یا عطف بیان از جمله (ماوراء ذلکم) است، می خواهد راه شروع در استفاده و بهره گیری از زنان و هم خوابگی با آنان را روشن کند، چون آنچه جمله: "و احل لکم ماوراء ذلکم" می فهماند و مصادیقی را که شامل می شد سه مصداق بود: 1 - نکاح 2 - خریدن کنیز 3 - زنا - سفاح - در جمله مورد بحث منع از سفاح - زنا - را بیان نموده، راه حلال را منحصر به

دو راه کرد، 1 - نکاح 2 - خریدن و اگر بر روی اموال تکیه کرده است، برای این بوده که دو راه نامبرده جز با مال عملی نیست، اگر انسان بخواهد زنی را به طور دائم برای خود نکاح کند، باید مهریه بدهد، و اگر بخواهد با زنی به طور موقت ازدواج کند، باید اجرت بدهد، و مساله مهریه در اولی و اجرت در دومی رکن عقد است، و اگر بخواهد از کنیزان استفاده کند، باید قیمتش را به فروشنده بپردازد، گو اینکه در مورد کنیزان مال رکن نیست، زیرا ممکن است کسی کنیز خود را به ما ببخشد، و یا اباحه کند، و لیکن این غالبا به وسیله مال بدست می آید پس برگشت معنای آیه به این شد که غیر از آن اصناف نامبرده برای شما حلال است که هم خوابگی با زنان و دسترسی با آنان را به وسیله اموال خود برای خود فراهم کنید، و مال خود را در این راه خرج کنید، یا مهریه بدهید، یا اجرت و یا قیمت، اما در مسیر سفاح و زنا نباید

ص: 115

خرج کنید.

از اینجا روشن می شود که مراد از احصان در جمله "محصنین غیر مسافحین" احصان عفت است، نه آن دو معنای دیگر که در آغاز کلام نقل کردیم، یعنی احصان تزویج و احصان حریت، زیرا منظور از (ابتغاء به اموال) در آیه شریفه اعم است از آنچه خرج نکاح می شود، یا خرج خریدن کنیز، و هیچ دلیلی در دست نیست که آن را منحصر در نکاح کند، تا به ناچار احصان را هم حمل بر خصوص احصان تزوج کنیم، و منظور از احصان عفت این نیست که بفرماید اصلا در صدد آمیزش و هم خوابگی با زنان بر نیائید، تا به گوئی با مورد خود آیه که در مقام حلال کردن زنان است منافات دارد، بلکه منظور از احصان عفت چیزی در مقابل زنا است، یعنی تعدی به طرف فحشا به هر صورت که باشد، می خواهد بفرماید زنان بر شما حلالند در صورتی که شما هوای از تعدی به سوی فحشا جلوگیری کنید، و این اسب سرکش را تنها در چهار دیواری حلال های خدا به جولان در آورید، و از محرمات جلوگیرش باشید، حال این تاخت و تازه ای حلال به هر صورت که می خواهد باشد، و این عمل جنسی را به هر طریق از طرق عادی که خواستید انجام دهید، طرقی که در بین افراد بشر برای بیشتر لذت بردن معمول است، و خدای عز و جل انگیزه آن را در نهاد انسان و فطرت او به ودیعه نهاده است.

با بیانی که گذشت فساد گفته بعضی از مفسرین که ذیلا از نظر خواننده می گذرد روشن می شود، او گفته: جمله "ان تبتغوا باموالکم …

ص: 116

" لایم غایت و یا چیز دیگری که معنای آن را بدهد در تقدیر دارد، و مثلا تقدیر جمله چنین است: "لتبتغوا … " و یا "ارادة ان تبتغوا … ".

وجه فساد آن این است که همانطور که قبلا گفتیم جمله مورد بحث بدل است از جمله: " احل لکم ماوراء ذلکم" و به همین جهت، بدل و مبدل منه عین همند، نه اینکه اولی غایت و غرض از دومی باشد، پس مضمون جمله "ان تبتغوا … " به وجهی عین همان چیزی

است که از جمله "ماوراءکم" منظور است، نه اینکه نتیجه ای مترتب بر آن باشد، و به طفیل آن مورد اراده واقع شده باشد، و این روشن است و نیازی به توضیح بیشتر ندارد.

استناد نادرست به جمله "غیر مسافحین" در آیه، برای عدم جواز ازدواج موقت، و رد آن و همچنین آن مفسر دیگر که گفته: مراد از مسافحه مطلق سفح ماء که در فارسی بگو ریختن آب منی است، بدون اینکه در نظر گرفته شود که چرا خدای تعالی انگیزه شهوت رانی را در فطرت آدمی قرار داد، و این دستگاه تناسلی را به چه منظور آفرید، و با اینکه می داند خدا آن را آفرید تا به وسیله آن بشر به تشکیل خانواده و تولید نسل تن در دهد، آب نطفه خود را در غیر این مورد بریزد، و به قرینه مقابله معنای احصان قهرا همان ازدواج دائمی می شود، که غرض از آن توالد و تناسل است، (و مثل اینکه مفسر نامبرده خواسته است آیه را دلیل بگیرد بر اینکه پس ازدواج موقت نیز مسافحه و حتی حرام است؟ ! !

ص: 117

) (مترجم).

بنده نتوانستم بفهم این مفسر خواسته است چه بگوید، تنها چیزی که از گفتارش دستگیرم شد این است که وی راه بحث و استدلال را گم کرده، راهی را که می خواسته طی کند عوضی رفته و سر از جای دیگر در آورده، بحث در به اره ملاک حکم که نامش حکمت تشریع نیز هست را با بحث از خود حکم خلط کرده، و در نتیجه به لوازمی برخورده که نمی تواند به آن ملتزم شود.

یکی از آن دو بحث در صدد به دست آوردن ملاک عقلی است، و دیگری در جستجوی حکم شرعی و حدودی که موضوع و متعلق آن حکم دارد، و نیز شرایط و موانعی که برای آن حکم مقرر شده می باشد، و معلوم است که این بحث بر خلاف بحث اول، بحثی است لفظی که وسعت و ضیق حکم و موضوع آن و شرایط و موانعش تابع لفظ دلیلی است که از ناحیه شارع رسیده و ما هیچ تردیدی نداریم در این که تمامی احکام تشریع شده از ناحیه شارع تابع مصالح و ملاک های حقیقی است، - نه ملاک های اعتباری و موهوم -، و حکم نکاح نیز یکی از احکام شرع است، آن نیز در تشریعش مصلحت های واقعی و ملاک های حقیقی معیار بوده، و آن مصالح عبارت است از بقای نسل از راه توالد و تناسل.

و نیز می دانیم که نظام جاری در عالم صنع و ایجاد از نوع انسانی، بقای نوعی را خواسته که البته به وسیله بقای افراد تامین می شود، نظام خواسته است بشر تا روزی که خدا می خواهد در روی زمین بماند و نسلش منقرض نگردد، آنگاه

ص: 118

برای تضمین و تامین این غرض بنیه و ساختمان بشر را مجهز به جهاز تناسلی کرده، تا این دستگاه اجزائی را از بدن دو انسان نر و ماده جدا کرده، در فضایی مناسب تربیت کند، و از آن یک انسان جدید بسازد، تا جانشین دو انسان قبل گردد، و به این وسیله سلسله نسل این نوع بدون تعطیل و انقطاع ادامه حیات دهد.

و چون صرف دادن دستگاه تناسلی به صورتی به جنس نر و به صورتی دیگر به جنس ماده کافی نبوده، و نیروئی لازم بوده تا این دو دستگاه را به کار بیاندازد، و به خدمت بگیرد، به ناچار نیروئی به نام شهوت در دل دو طرف به ودیعه سپرد، تا هر یک به طرف دیگر متمایل و مجذوب گشته، آن طرف دیگر را نیز به کوشش و جذبه خود به سوی خود بکشاند و آن قدر از درون دل آن دو تحریک خود را ادامه دهد تا آن دو را به هم رسانیده و عمل جنسی انجام پذیرد، نظام خلقت این قدم دوم را نیز کافی ندانسته برای اینکه آن دستگاه تناسلی و این نیروی جاذبه بازیچه قرار نگیرد و به فساد کشیده نشود، عقل را بر زندگی بشر حاکم کرد.

و در عین اینکه نظام خلقت کار خود را به طور کامل انجام داده، و در تحصیل غرض خود که همانا بقای نوع بشر بود هیچ کوتاهی نکرد، ما می بینیم که افراد این اتصالات و تک تک زن و مردها و حتی همه اصناف آن ها دائما به این غرض خلقت نمی رسند، از اینجا می فهمیم که همه آن قدم ها که نظام خلقت

ص: 119

در به دست آوردن غرض خود برداشته مقدماتی است غالبی، یعنی غالبا به نتیجه منتهی می شود، نه دائما، پس نه همه ازدواجها به پیدایش فرزند منتهی می شود، و نه هر عمل تناسلی و نه هر جذبه و میل به عمل جنسی، چنین اثری را نتیجه می دهد، و نه هر مرد و زنی، و نه هر ازدواجی، به هدایت فطری به سوی کام گیری و سپس استیلاد منجر می شود، بلکه همه این ها اموری است غالبی.

پس مجهز بودن تکوینی به جهاز تناسلی، آدمی را دعوت می کند به اینکه برای به دست آوردن نسل از طریق شهوت به اقدام نماید، و از سوی دیگر عقلی که در او به ودیعه سپرده شده است، دعوت دیگری اضافه بر دعوت جهاز تناسلی دارد، و آن این است که انسان را می خواند به اینکه خود را از فحشا که مایه فساد سعادت زندگی او و ویرانگر اساس خانواده و قاطع نسل است حفظ نماید.

و این دو مصلحت و یا بگو یک مصلحت مرکب، یعنی مصلحت تولید نسل و مصلحت ایمنی از رخنه فحشا و فساد، ملاک و معیاری غالبی است که زیر بنای تشریع نکاح در اسلام را تشکیل می دهد، چیزی که هست این اغلبت تنها از خصوصیت های ملاک احکام است، و اما خود احکام که هر یک برای موضوع خودش تشریع شده اغلبت نمی پذیرد، بلکه هر حکمی برای موضوع خودش دائمی است.

پس این جایز نیست که کسی بگوید جواز نکاح و هم خوابگی تابع غرض و ملاک نامبرده است، اگر آن ملاک بود ازدواج و هم خوابگی نیز جایز است و اگر آن ملاک نبود، (و دو

ص: 120

نفر مرد و زن صرفا منظورشان شهوترانی بود) ازدواج باطل است، و تنها ازدواجی درست است که به منظور توالد باشد، و پس ازدواج مرد عقیم و یا زن عقیم جایز نیست و ازدواج زن عجوزه (سالخورده) به خاطر اینکه خون حیض نمی بیند جایز نیست و ازدواج با دختر صغیره ای که به سن زائیدن نرسیده جایز نیست، و ازدواج مرد زناکار جایز نیست، هم خوابگی با زن حامله - به خاطر اینکه از این هم خوابگی حامله نمی شود جایز نیست، و هم خوابگی بدون انزال جایز نیست و ازدواج بدون تاسیس خانواده جایز نیست و فلان ازدواج جایز نیست و آن دیگری جایز نیست.

بلکه همه این ازدواج ها جایز است، چون سنتی است قانونی و مشروع و این سنت در بین دو طایفه مرد و زن احکامی دایمی دارد، و مساله حفظ مصلحت عمومی یعنی بقای نسل همانطور که توجه کردید ملاکی است غالبی، نه دایمی و معنا ندارد که سنت مشروع را تابع وجود ملاک، و عدم این را باعث عدم مشروعیت آن بدانیم، و تک تک افراد ازدواج را ملاحظه کنیم، هر یک از آن ها که دارای ملاک بود صحیح دانسته، و هر یک را که فاقد آن بود باطل بدانیم.

احکام نکاح یا ازدواج و زناشویی

اشاره

منبع: رساله امام خمینی- ره

عقد

به واسطه عقد ازدواج، زن به مرد حلال می شود و آن بر دو قسم است: دائم و غیر دائم. عقد دائم آن است که مدت زناشویی در آن معین نشود، و زنی را که به این قسم عقد می کنند دائمه گویند. و عقد غیر دائم آن است که مدت زناشویی در آن معین شود، مثلا زن را

ص: 121

به مدت یک ساعت یا یک روز یا یک ماه یا یک سال یا بیشتر عقد نمایند، و زنی را که به این قسم عقد کنند متعه و صیغه می نامند.

احکام عقد

2363 در زناشویی چه دائم چه غیر دائم باید صیغه خوانده شود و تنها راضی بودن زن و مرد کافی نیست و صیغه عقد را یا خود زن و مرد می خوانند یا دیگری را وکیل می کنند که از طرف آنان بخواند.

2364 وکیل لازم نیست مرد باشد، زن هم می تواند برای خواندن صیغه عقد از طرف دیگری وکیل شود.

2365 زن و مرد تا یقین نکنند که وکیل آن ها صیغه را خوانده است نمی توانند به یکدیگر نگاه محرمانه نمایند، و گمان به این که وکیل صیغه را خوانده است کفایت نمی کند ولی اگر وکیل بگوید صیغه را خوانده ام کافی است.

2366 اگر زنی کسی را وکیل کند که مثلا ده روز او را به عقد مردی در آورد و ابتدای ده روز را معین نکند در صورتی که از گفته زن معلوم شود که به وکیل اختیار کامل داده، آن وکیل می تواند هر وقت بخواهد او را به عقد آن مرد در آورد واگر معلوم باشد که زن، روز یا ساعت معینی را قصد کرده، باید صیغه را مطابق قصد او بخواند.

2367 یک نفر می تواند برای خواندن صیغه عقد دائم یا غیر دائم از طرف دو نفر وکیل شود و نیز انسان می تواند از طرف زن وکیل شود و او را برای خود به طور دائم یا غیر دائم عقد کند، ولی احتیاط مستحب آن است که عقد را دو نفر بخوانند.

دستور خواندن عقد دائم

2368 اگر

ص: 122

صیغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اول زن بگوید: "زوجتک نفسی علی الصداق المعلوم" یعنی خود را زن تو نمودم به مهری که معین شده، پس از آن بدون فاصله مرد بگوید: "قبلت التزویج" یعنی قبول کردم ازدواج را عقد صحیح است. و اگر دیگری را وکیل کنند که از طرف آن ها صیغه عقد را بخواند، چنانچه مثلا اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وکیل بگوید: "زوجت موکلتی فاطمة موکلک احمد علی الصداق المعلوم" پس بدون فاصله وکیل مرد بگوید: "قبلت لموکلی احمد علی الصداق"، صحیح می باشد.

دستور خواندن عقد غیر دائم

2369 اگر خود زن و مرد بخواهند صیغه عقد غیر دائم را بخوانند، بعد از آن که مدت و مهر را معین کردند، چنانچه زن بگوید: "زوجتک نفسی فی المدة المعلومة علی المهر المعلوم" بعد بدون فاصله مرد بگوید: "قبلت" صحیح است. و اگر دیگری را وکیل کنند و اول وکیل زن به وکیل مرد بگوید: "متعت موکلتی موکلک فی المدة المعلومة علی المهر المعلوم" پس بدون فاصله وکیل مرد بگوید: "قبلت لموکلی هکذا"، صحیح می باشد.

شرایط عقد

2370 عقد ازدواج چند شرط دارد: اول: آنکه به عربی صحیح خوانده شود به احتیاط واجب، و اگر خود مرد و زن نتوانند صیغه را به عربی صحیح بخوانند به هر لفظی که صیغه را بخوانند صحیح است و لازم هم نیست که وکیل بگیرند اما باید لفظی بگویند که معنی "زوجت و قبلت" را بفهماند. دوم: مرد و زن یا وکیل آن ها که صیغه را می خوانند قصد انشاء داشته باشند یعنی اگر خود مرد و زن صیغه را می خوانند،

ص: 123

زن به گفتن «زوجتک نفسی» قصدش این باشد که خود را زن او قرار دهد و مرد به گفتن «قبلت التزویج» زن بودن او را برای خود قبول نماید، و اگر وکیل مرد و زن صیغه را می خوانند، به گفتن «زوجت و قبلت» قصدشان این باشد که مرد و زنی آنان را وکیل کرده اند، زن و شوهر شوند. سوم: کسی که صیغه را می خواند بالغ و عاقل باشد، چه برای خودش بخواند یا از طرف دیگری وکیل شده باشد. چهارم: اگر وکیل زن و شوهر یا ولی آن ها صیغه را می خوانند، در عقد، زن و شوهر را معین کنند مثلا اسم آن ها را ببرند یا به آن ها اشاره نمایند. پس کسی که چند دختر دارد، اگر به مردی بگوید زوجتک احدی بنتی (یعنی زن تو نمودم یکی از دخترانم را) و او بگوید قبلت یعنی قبول کردم، جون در موقع عقد، دختر را معین نکرده اند عقد باطل است. پنجم: زن و مرد به ازدواج راضی باشند، ولی اگر زن ظاهرا به کراهت اذن دهد و معلوم باشد قلبا راضی است عقد صحیح است.

2371 اگر در عقد یک حرف غلط خوانده شود که معنی آن را عوض کند عقد باطل است.

2372 کسی که دستور زبان عربی را نمی داند، اگر قرائتش صحیح باشد و معنای هر کلمه از عقد را جداگانه بداند و از هر لفظی معنای آن را قصد نماید، می تواند عقد را بخواند.

2373 اگر زنی را برای مردی بدون اجازه آنان عقد کنند و بعدا زن و مرد بگویند به آن عقد راضی هستیم عقد صحیح است.

2374 اگر زن و مرد

ص: 124

یا یکی از آن دو را به ازدواج مجبور نمایند و بعد از خواندن عقد راضی شوند و بگویند به آن عقد راضی هستیم، عقد صحیح است.

2375 پدر و جد پدری می توانند برای فرزند نابالغ یا دیوانه خود که به حال دیوانگی بالغ شده است ازدواج کنند و بعد از آن که طفل بالغ شد یا دیوانه عاقل گردید، اگر ازدواجی که برای او کرده اند مفسده ای نداشته، نمی تواند آن را به هم بزند و اگر مفسده ای داشته، می تواند آن را به هم بزند.

2376 دختری که به حد بلوغ رسیده و رشیده است یعنی مصلحت خود را تشخیص می دهد اگر بخواهد شوهر کند، چنانچه باکره باشد، باید از پدر یا جد پدری خود اجازه بگیرد، و اجازه مادر و برادر لازم نیست.

2377 اگر پدر و جد پدری غایب باشند، به طوری که نشود از آنان اذن گرفت و دختر هم احتیاج به شوهر کردن داشته باشد لازم نیست از پدر و جد پدری اجازه بگیرند و نیز اگر دختر باکره باشد در صورتی که بکارتش به واسطه شوهر کردن از بین رفته باشد، اجازه پدر و جد لازم نیست. ولی اگر به واسطه وطی به شبهه یا از زنا از بین رفته باشد، احتیاط مستحب آن است که اجازه بگیرند.

2378 اگر پدر یا جد پدری برای پسر نابالغ خود زن بگیرد، پسر- بعد از رسیدن به سن قابل برای تمتع گرفتن - باید خرج زن را در صورتی که از او تمکین داشته باشد بدهد.

2379 اگر پدر یا جد پدری برای پسر نابالغ خود، زن بگیرد، چنانچه پسر در موقع عقد

ص: 125

مالی داشته، مدیون مهر زن است، و اگر در موقع عقد مالی نداشته، پدر یا جد او باید مهر زن را بدهند.

عیب هایی که به واسطه آن ها می شود عقد را به هم زد

2380 اگر مرد بعد از عقد بفهمد که زن یکی از هفت عیب را دارد می تواند عقد را به هم بزند: اول: دیوانگی. دوم: مرض خوره. سوم: مرض برص. چهارم: کوری. پنجم: شل بودن به طوری که معلوم باشد. ششم: آنکه افضا شده، یعنی راه بول و حیض و یا راه حیض و غائط او یکی شده باشد، ولی اگر راه حیض و غائط او یکی شده باشد، به هم زدن عقد اشکال دارد و باید احتیاط شود. هفتم: آنکه گوشت یا استخوانی یا غده ای در فرج او باشد که مانع از نزدیکی شود.

2381 اگر زن بعد از عقد بفهمد که شوهر او دیوانه است یا آلت مردی ندارد یا عنین است و نمی تواند وطی و نزدیکی نماید یا تخم های او را کشیده اند می تواند عقد را به هم بزند. و تفصیل این مساله و مساله سابق در کتاب تحریر الوسیله ضبط شده است.

2382 اگر مرد یا زن، به واسطه یکی از عیب هایی که در دو مساله پیش گفته شد عقد را به هم بزند، باید بدون طلاق از هم جدا شوند.

2383 اگر به واسطه آن که مرد عنین است و نمی تواند وطی و نزدیکی کند، زن عقد را به هم بزند شوهر باید نصف مهر را بدهد. ولی اگر به واسطه یکی از عیب های دیگری که گفته شد، مرد یا زن عقد را به هم بزنند، چنانچه مرد با زن نزدیکی نکرده باشد چیزی بر او نیست و اگر نزدیکی

ص: 126

کرده، باید تمام مهر را بدهد.

عده ای از زن ها که ازدواج با آنان حرام است

2384 ازدواج با زن هایی که مثل مادر و خواهر و مادر زن با انسان محرم هستند حرام است.

2385 اگر کسی زنی را برای خود عقد نماید، اگر چه با او نزدیکی نکند، مادر و مادر مادر آن زن و مادر پدر او هر چه بالا روند به آن مرد محرم می شوند.

2386 اگر زنی را عقد کند و با او نزدیکی نماید، دختر و نوه دختری و پسری آن زن هر چه پایین روند، چه در وقت عقد باشند یا بعدا به دنیا بیایند، به آن مرد محرم می شوند.

2387 اگر با زنی که برای خود عقد کرده نزدیکی هم نکرده باشد، تا وقتی که آن زن در عقد او است نمی تواند با دختر او ازدواج کند.

2388 عمه و خاله پدر و عمه و خاله پدر پدر، و عمه و خاله مادر و عمه و خاله مادر مادر، هر چه بالا روند به انسان محرمند.

2389 پدر و جد شوهر، هر چه بالا روند، و پسر و نوه پسری و دختری او هر چه پایین آیند چه در موقع عقد باشند، یا بعدا به دنیا بیایند به زن او محرم هستند.

2390 اگر زنی را برای خود عقد کند، دائمه باشد، یا صیغه تا وقتی که آن زن در عقد او است نمی تواند با خواهر آن زن ازدواج نماید.

2391 اگر زن خود را به ترتیبی که در کتاب طلاق گفته می شود طلاق رجعی دهد، در بین عده نمی تواند خواهر او را عقد نماید، بلکه در عده طلاق بائن هم که بعدا بیان می شود، احتیاط مستحب آن

ص: 127

است که از ازدواج با خواهر او خودداری نماید.

2392 انسان نمی تواند بدون اجازه زن خود با خواهر زاده و برادر زاده او ازدواج کند ولی اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نماید و بعدا زن بگوید به آن عقد راضی هستم اشکال ندارد.

2393 اگر زن بفهمد شوهرش برادر زاده یا خواهر زاده او را عقد کرده و حرفی نزد، چنانچه بعدا رضایت ندهد عقد آنان باطل است، بلکه اگر از حرف نزدنش معلوم باشد که باطنا راضی بوده احتیاط واجب آن است که شوهرش از برادرزاده او جدا شود، مگر آنکه اجازه دهد.

2394 اگر انسان پیش از آنکه دختر عمه یا دختر خاله خود را بگیرد با مادر آنان زنا کند، دیگر نمی تواند با آنان ازدواج نماید.

2395 اگر با دختر عمه یا دختر خاله خود ازدواج نماید و پیش از آن که با آنان نزدیکی کند با مادرشان زنا نماید عقد آنان اشکال ندارد.

2396 اگر با زنی غیر از عمه و خاله خود زنا کند، احتیاط واجب آن است که با دختر او ازدواج نکند، ولی اگر زنی را عقد نماید و با او نزدیکی کند بعد با مادر او زنا کند، آن زن بر او حرام نمی شود، و همچنین است اگر پیش از آنکه با او نزدیکی کند با مادر او زنا نماید، ولی در این صورت احتیاط مستحب آن است که از آن زن جدا شود.

2397 زن مسلمان نمی تواند به عقد کافر در آید، مرد مسلمان هم نمی تواند با زن های کافره غیر کتابیه به طور دائم ازدواج کند و به احتیاط واجب ازدواج دائم با زن های

ص: 128

کافره اهل کتاب نیز جایز نیست، ولی صیغه کردن زن های اهل کتاب مانند یهود و نصاری مانعی ندارد.

2398 اگر با زنی که در عده طلاق رجعی است زنا کند آن زن بر او حرام می شود و اگر با زنی که در عده متعه، یا طلاق بائن، یا عده وفات است زنا کند، بعدا می تواند او را عقد نماید، اگر چه احتیاط مستحب آن است که با او ازدواج نکند و معنای طلاق رجعی و طلاق بائن و عده متعه و عده وفات در احکام طلاق گفته خواهد شد.

2399 اگر با زن بی شوهری که در عده نیست زنا کند، بعدا می تواند آن زن را برای خود عقد نماید، ولی احتیاط مستحب آن است که صبر کند تا آن زن حیض ببیند بعد او را عقد نماید، بلکه احتیاط مزبور حتی الامکان نباید ترک شود، و همچنین است اگر دیگری بخواهد آن زن را عقد کند.

2400 اگر زنی را که در عده دیگری است برای خود عقد کند، چنانچه مرد و زن یا یکی از آنان بدانند که عده زن تمام نشده و بدانند عقد کردن زن در عده حرام است، آن زن بر او حرام ابدی می شود، اگر چه مرد بعد از عقد با آن زن نزدیکی نکرده باشد.

2401 اگر زنی را برای خود عقد کند و بعد معلوم شود که در عده بوده، چنانچه هیچکدام نمی دانسته اند زن در عده است و نمی دانسته اند که عقد کردن زن در عده حرام است، در صورتی که مرد با او نزدیکی کرده باشد آن زن بر او حرام می شود.

2402 اگر انسان بداند زنی شوهر

ص: 129

دارد و با او ازدواج کند باید از او جدا شود و بعدا هم نمی تواند او را برای خود عقد کند.

2403 زن شوهردار اگر زنا بدهد بر شوهر خود حرام نمی شود و چنانچه توبه نکند و بر عمل خود باقی باشد، بهتر است که شوهر او را طلاق دهد ولی باید مهریه اش را بدهد.

2404 زنی را که طلاق داده اند و زنی که صیغه بوده و شوهرش مدت او را بخشیده یا مدتش تمام شده، چنانچه بعد از مدتی شوهر کند و بعد شک کند که موقع عقد شوهر دوم عده شوهر اول تمام بوده یا نه باید به شک خود اعتنا نکند.

2405 مادر و خواهر و دختر پسری که لواط داده بر لواط کننده حرام است اگر چه لواط کننده و لواط دهنده بالغ نباشند، ولی اگر گمان کند که دخول شده، یا شک کند که دخول شده یا نه، بر او حرام نمی شوند.

2406 اگر با مادر یا خواهر یا دختر کسی ازدواج نماید و بعد از ازدواج با آن کس لواط کند، آن ها بر او حرام نمی شوند.

2407 اگر کسی در حال احرام که یکی از کارهای حج است با زنی ازدواج نماید عقد او باطل است، و چنانچه می دانسته که زن گرفتن بر او حرام است، دیگر نمی تواند آن زن را عقد کند.

2408 اگر زنی که در حال احرام است با مردی که در حال احرام نیست ازدواج کند عقد او باطل است، و اگر زن می دانسته که ازدواج کردن در حال احرام حرام است احتیاط واجب آن است که بعدا با آن مرد ازدواج نکند، بلکه خالی

ص: 130

از قوت نیست.

2409 اگر مرد طواف نساء را که یکی از کارهای حج است به جا نیاورد، زنش که به واسطه محرم شدن بر او حرام شده بود حلال نمی شود. و نیز اگر زن طواف نساء نکند، شوهرش بر او حلال نمی شود، ولی اگر بعدا طواف نساء را انجام دهند به یکدیگر حلال می شوند.

2410 اگر کسی دختر نابالغی را برای خود عقد کند و پیش از آنکه نه سال دختر تمام شود، با او نزدیکی و دخول کند، چنانچه او را افضا نماید هیچ وقت نباید با او نزدیکی کند.

2411 زنی را که سه مرتبه طلاق داده اند بر شوهرش حرام می شود، ولی کند، شوهر اول می تواند دوباره او را برای خود عقد نماید.

احکام عقد دائم

2412 زنی که عقد دائمی شده نباید بدون اجازه شوهر از خانه بیرون رود و باید خود را برای هر لذتی که او می خواهد، تسلیم نماید و بدون عذر شرعی از نزدیکی کردن او جلوگیری نکند و اگر در این ها از شوهر اطاعت، کند تهیه غذا و لباس و منزل او و لوازم دیگری که در کتب ذکر شده بر شوهر واجب است و اگر تهیه نکند چه توانایی داشته باشد یا نداشته باشد مدیون زن است.

2413 اگر زن در کارهایی که در مساله پیش گفته شد اطاعت شوهر را نکند گناهکار است و حق غذا و لباس و همخوابی ندارد ولی مهر او از بین نمی رود.

2414 مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه مجبور کند.

2415 مخارج سفر زن اگر بیشتر از مخارج وطن باشد با شوهر نیست ولی اگر شوهر مایل باشد که

ص: 131

زن را سفر ببرد، باید خرج سفر او را بدهد.

2416 زنی که از شوهر اطاعت می کند اگر مطالبه خرجی کند و شوهر ندهد می تواند جهت الزام شوهر بر پرداخت نفقه به حاکم شرع و اگر ممکن نباشد به عدول مؤمنین و اگر آن هم ممکن نباشد به فساق مؤمنین مراجعه نماید. و چنانچه الزام شوهر بر دادن نفقه ممکن نباشد، می تواند در هر روز به اندازه خرجی آن روز بدون اجازه از مال او بردارد و اگر ممکن نیست چنانچه ناچار باشد که معاش خود را تهیه کند، در موقعی که مشغول تهیه معاش است اطاعت شوهر بر او واجب نیست.

2417 مرد نمی تواند زن دائمی خود را به طوری ترک کند که نه مثل زن شوهردار باشد نه مثل زن بی شوهر، لکن واجب نیست هر چهار شب یک شب نزد او بماند.

2418 شوهر نمی تواند بیش از چهار ماه نزدیکی با عیال دائمی خود را ترک کند.

2419 اگر در عقد دائمی مهر را معین نکنند عقد صحیح است، و چنانچه مرد با زن نزدیکی کند باید مهر او را مطابق مهر زنهائی که مثل او هستند بدهد.

2420 اگر موقع خواندن عقد دائمی برای دادن مهر مدتی را معین نکرده باشند، زن می تواند پیش از گرفتن مهر از نزدیکی کردن شوهر جلوگیری کند، چه شوهر توانایی دادن مهر را داشته باشد چه نداشته باشد. ولی اگر پیش از گرفتن مهر به نزدیکی راضی شود و شوهر با او نزدیکی کند دیگر نمی تواند بدون عذر شرعی از نزدیکی شوهر جلوگیری نماید.

متعه یا صیغه

2421 صیغه کردن زن اگر چه برای لذت بردن هم نباشد صحیح

ص: 132

است.

2422 شوهر بیش از چهار ماه نباید نزدیکی با متعه خود را ترک کند.

2423 زنی که صیغه می شود اگر در عقد شرط کند که شوهر با او نزدیکی نکند، عقد و شرط او صحیح است و شوهر فقط می تواند لذت های دیگر از او ببرد ولی اگر بعدا به نزدیکی راضی شود، شوهر می تواند با او نزدیکی نماید.

2424 زنی که صیغه شده اگر چه آبستن شود حق خرجی ندارد.

2425 زنی که صیغه شده حق همخوابی ندارد و از شوهر ارث نمی برد و شوهر هم ازاو ارث نمی برد.

2426 زنی که صیغه شده اگر نداند که حق خرجی و همخوابی ندارد عقد او صحیح است و برای آن که نمی دانسته، حقی به شوهر پیدا نمی کند.

2427 زنی که صیغه شده، می تواند بدون اجازه شوهر از خانه بیرون برود، ولی اگر به واسطه بیرون رفتن، حق شوهر از بین می رود بیرون رفتن او حرام است.

2428 اگر زنی مردی را وکیل کند که به مدت و مبلغ معین او را برای خود صیغه نماید، چنانچه مرد او را به عقد دائم خود در آورد یا به غیر از مدت یا مبلغی که معین شده او را صیغه کند، وقتی آن زن فهمید اگر بگوید راضی هستم عقد صحیح و گرنه باطل است.

2429 پدر و جد پدری می توانند برای محرم شدن، یک ساعت یا دو ساعت زنی را به عقد پسر نابالغ خود در آورند و نیز می توانند دختر نابالغ خود را برای محرم شدن، به عقد کسی در آورند ولی باید آن عقد برای دختر مفسده نداشته باشد.

2430 اگر پدر یا جد

ص: 133

پدری، طفل خود را که در محل دیگری است و نمی داند زنده است یا مرده، برای محرم شدن به عقد کسی در آورد، بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل می شود و چنانچه بعدا معلوم شود که در موقع عقد آن دختر زنده نبوده عقد باطل است و کسانی که به واسطه عقد ظاهرا محرم شده بودند نامحرمند.

2431 اگر مرد مدت صیغه را ببخشد، چنانچه با او نزدیکی کرده باید تمام چیزی را که قرار گذاشته به او بدهد و اگر نزدیکی نکرده باید نصف آن را بدهد.

2432 مرد می تواند زنی را که صیغه او بوده و هنوز عده اش تمام نشده به عقد دائم خود در آورد.

احکام نگاه کردن

2433 نگاه کردن مرد به بدن زن نامحرم چه با قصد لذت و چه بدون آن حرام است و نگاه کردن به صورت و دست ها اگر به قصد لذت باشد حرام است ولی اگر بدون قصد لذت باشد مانعی ندارد و نیز نگاه کردن زن به بدن مرد نامحرم حرام می باشد و نگاه کردن به صورت و بدن و موی دختر نابالغ اگر به قصد لذت نباشد و به واسطه نگاه کردن هم انسان نترسد که به حرام بیفتد اشکال ندارد، ولی بنابر احتیاط باید جاهایی را که مثل ران و شکم معمولا می پوشانند نگاه نکند.

2434 اگر انسان بدون قصد لذت به صورت و دست های زن های اهل کتاب مثل زن های یهود و نصارا نگاه کند در صورتی که نترسد که به حرام بیفتد اشکال ندارد.

2435 زن باید بدن و موی خود را از مرد نامحرم بپوشاند بلکه احتیاط واجب آن است که بدن و موی خود

ص: 134

را از پسری هم که بالغ نشده ولی خوب و بد را می فهمد و به حدی رسیده که مورد نظر شهوانی است بپوشاند.

2436 نگاه کردن به عورت دیگری حرام است اگر چه از پشت شیشه یا در آئینه یا آب صاف و مانند این ها باشد و احتیاط واجب آن است که به عورت بچه ممیز هم نگاه نکنند. ولی زن و شوهر می توانند به تمام بدن یکدیگر نگاه کنند.

2437 مرد و زنی که با یکدیگر محرمند اگر قصد لذت نداشته باشند می توانند غیر از عورت به تمام بدن یکدیگر نگاه کنند.

2438 مرد نباید با قصد لذت به بدن مرد دیگر نگاه کند و نگاه کردن زن هم به بدن زن دیگر با قصد لذت حرام است.

2439 عکس برداشتن مرد از زن نامحرم حرام نیست، ولی اگر برای عکس برداشتن مجبور شود که حرام دیگری انجام دهد مثلا دست به بدن او بزند یا نظرش به صورت زینت شده او یا به سایر بدن او بیافتد، نباید عکس او را بردارد. و اگر زن نامحرمی را بشناسد، در صورتی که آن زن متهتک نباشد نباید به عکس او نگاه کند.

2440 اگر در حال ناچاری زن بخواهد زن دیگر، یا مردی غیر از شوهر خود را تنقیه کند، یا عورت او را آب بکشد باید چیزی در دست کند که دست او به عورت نرسد و همچنین است اگر مرد بخواهد مرد دیگر دیگری، یا زنی غیر زن خود را تنقیه کند یا عورت او را آب بکشد.

2441 اگر مرد برای معالجه زن نامحرم ناچار باشد که او را نگاه کند

ص: 135

و دست به بدن او بزند اشکال ندارد، ولی اگر با نگاه کردن بتواند معالجه کند نباید دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه کند نباید او را نگاه کند.

2442 اگر انسان برای معالجه کسی ناچار شود که به عورت او نگاه کند، بنابر احتیاط واجب باید آئینه را در مقابل گذاشته و در آن نگاه کند ولی اگر چاره ای جز نگاه کردن به عورت نباشد اشکال ندارد.

مسائل متفرقه زناشویی

2443 کسی که به واسطه نداشتن زن به حرام می افتد، واجب است زن بگیرد.

2444 اگر شوهر در عقد شرط کند که زن باکره باشد و بعد از عقد معلوم شود که باکره نبوده، می تواند عقد را به هم بزند.

2445 اگر مرد و زن نامحرم در محل خلوتی باشند که کسی در آنجا نباشد و دیگری هم نمی تواند وارد شود چنانچه بترسند که به حرام بیفتند باید از آنجا بیرون بروند.

2446 اگر مرد مهر زن را در عقد معین کند و قصدش این باشد که آن را ندهد عقد صحیح است ولی مهر را باید بدهد.

2447 مسلمانی که منکر خدا یا پیغمبر شود، یا حکم ضروری دین یعنی حکمی را که مسلمانان جزو دین اسلام می دانند مثل واجب بودن نماز و روزه انکار کند، در صورتی که منکر شدن آن حکم، به انکار خدا یا پیغمبر برگردد مرتد است.

2448 اگر زن پیش از آن که شوهرش با او نزدیکی کند به طوری که در مساله پیش گفته شد مرتد شود عقد او باطل می گردد ولی اگر بعد از نزدیکی مرتد شود باید به دستوری که در احکام طلاق گفته خواهد

ص: 136

شد عده نگه دارد پس اگر در بین عده مسلمان شود عقد باقی و اگر تا آخر عده مرتد بماند عقد باطل است.

2449 کسی که پدر یا مادرش در موقع بسته شدن نطفه او مسلمان بوده اند، چنانچه بعد از بالغ شدن اظهار اسلام کند، اگر مرتد شود زنش بر او حرام می شود و باید به مقداری که در احکام طلاق گفته می شود عده وفات نگهدارد.

2450 مردی که از پدر و مادر غیر مسلمان به دنیا آمده و مسلمان شده، اگر پیش از نزدیکی با عیالش مرتد شود عقد او باطل می گردد و اگر بعد از نزدیکی مرتد شود زن او باید به مقداری که در احکام طلاق گفته می شود، عده نگهدارد پس اگر پیش از تمام شدن عده، شوهر او مسلمان شود، عقد باقی و گرنه باطل است.

2451 اگر زن در عقد با مرد شرط کند که او را از شهری بیرون نبرد و مرد هم قبول کند نباید زن را از آن شهر بیرون ببرد.

2452 اگر زن انسان از شوهر دیگرش دختری داشته باشد انسان می تواند آن دختر را برای پسر خود که از آن زن نیست عقد کند و نیز اگر دختری را برای پسر خود عقد کند می تواند با مادر آن دختر ازدواج نماید.

2453 اگر زنی از زنا آبستن شود، جایز نیست بچه اش را سقط کند.

2454 اگر کسی با زنی که شوهر ندارد و در عده کسی هم نیست زنا کند چنانچه بعد او را عقد کند و بچه ای از آنان پیدا شود، در صورتی که ندانند از نطفه حلال است یا حرام آن بچه حلال

ص: 137

زاده است.

2455 اگر مرد نداند که زن در عده است و با او ازدواج کند، چنانچه زن هم نداند و بچه ای از آنان به دنیا آید، حلال زاده است و شرعا فرزند هر دومی باشد ولی اگر زن می دانسته که در عده است، شرعا بچه فرزند پدر است و در هر دو صورت عقد آنان باطل است و به یکدیگر حرام می باشند.

2456 اگر زن بگوید یائسه ام نباید حرف او را قبول کرد ولی اگر بگوید شوهر ندارم حرف او قبول می شود.

2457 اگر بعد از آنکه انسان با زنی ازدواج کرد کسی بگوید آن زن شوهر داشته و زن بگوید نداشتم، چنانچه شرعا ثابت نشود که زن شوهر داشته، باید حرف زن را قبول کرد.

2458 اگر زنی که آزاد و مسلمان و عاقل است، دختری داشته باشد، تا هفت سال دختر تمام نشده، پدر نمی تواند او را از مادرش جدا کند.

2459 مستحب است در شوهر دادن دختری که بالغه است یعنی مکلف شده عجله کنند، حضرت صادق علیه السلام فرمودند: یکی از سعادت های مرد آن است که دخترش در خانه او حیض نبیند.

2460 اگر زن مهر خود را به شوهر صلح کند که زن دیگر نگیرد، احتیاط واجب آن است که زن مهر را نگیرد و شوهر هم با زن دیگر ازدواج نکند.

2461 کسی که از زنا به دنیا آمده، اگر زن بگیرد و بچه ای پیدا کند آن بچه حلال زاده است.

2462 هر گاه مرد در روزه ماه رمضان یا در حال حیض زن، با او نزدیکی کند معصیت کرده ولی اگر بچه ای از آنان به دنیا آید،

ص: 138

حلال زاده است.

2463 زنی که یقین دارد شوهرش در سفر مرده، اگر بعد از عده وفات که مقدار آن در احکام طلاق گفته خواهد شد، شوهر کند و شوهر اول از سفر برگردد باید از شوهر دوم جدا شود و به شوهر اول حلال است ولی اگر شوهر دوم با او نزدیکی کرده باشد، زن باید عده نگه دارد و شوهر دوم باید مهر او را مطابق زن هایی که مثل او هستند بدهد، ولی خرج عده ندارد.

رساله حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه

خواستگاری و نامزدی در قانون مدنی

خواستگاری و نامزدی

من سخن خود را درباره چهل ماده پیشنهادی از همان نقطه آغاز می کنم که دراین پیشنهادها آغاز شده است. در این پیشنهادها به ترتیب «قانون مدنی» اول از خواستگاری و نامزدی بحث به میان آمده است.

نظر به اینکه قوانین مربوط به خواستگاری و نامزدی که در قانون مدنی آمده است قوانین مستقیم اسلامی نیست یعنی نص و دستور صریحی از خود اسلام در اغلب این ها نرسیده است و قانون مدنی آنچه در این زمینه گفته طبق استنباطی است که از قواعد کلی اسلامی کرده است، ما خود را مکلف به دفاع از قانون مدنی نمی دانیم و وارد بحث در جزئیات نظریات پیشنهاد کننده نمی شویم، با اینکه پیشنهاد کننده مرتکب اشتباهات عظیمی شده است و حتی از درک مفهوم صحیح آن چند ماده ساده عاجز بوده است. اما از دو مطلب در اینجا نمی توانیم صرف نظر کنیم.

آیا خواستگاری مرد از زن اهانت به زن است؟

1. پیشنهاد کننده می گوید:

«قانونگذار ما حتی در این چند ماده کذایی (مربوط به خواستگاری و نامزدی) هم این نکته ارتجاعی و

ص: 139

غیر انسانی را فراموش نکرده است که مرد اصل است و زن فرع. در تعقیب فکر مزبور ماده 1034 را که اولین ماده قانون در کتاب نکاح وطلاق است به نحو زیر تنظیم نموده است:

ماده 1034- از هر زنی که خالی از موانع نکاح باشد می توان خواستگاری نمود. به طوری که ملاحظه می شود به موجب ماده مزبور با اینکه هیچ گونه حکم و الزامی بیان نشده است، ازدواج به معنی «زن گرفتن» برای مرد مطرح شده و او به عنوان مشتری و خریدار تلقی گردیده و در مقابل، زن نوعی کالا وانمود شده است. این قبیل تعبیرات در قوانین اجتماعی اثر روانی بسیار بد و ناگوار ایجاد می کند ومخصوصا تعبیرات مزبور در قانون ازدواج بر روی رابطه زن و مرد اثر می گذارد وبه مرد ژست آقایی و مالکیت و به زن وضع مملوکی و بندگی می بخشد.»

به دنبال این ملاحظه دقیق روانی! موادی که خود پیشنهاد کننده تحت عنوان «خواستگاری» ذکر می کند، برای اینکه خواستگاری جنبه یکطرفه و حالت «زن گرفتن» به خود نگیرد، خواستگاری را هم وظیفه زنان دانسته و هم وظیفه مردان، تا در ازدواج تنها «زن گرفتن» صدق نکند، «مرد گرفتن» هم صدق کند یا لااقل نه زن گرفتن صدق کند و نه مرد گرفتن. اگر بگوییم زن گرفتن، یا اگر همیشه مردان را موظف کنیم که به خواستگاری زنان بروند، حیثیت زن را پایین آورده و آن را به صورت کالای خریدنی در آورده ای ام!

غریزه مرد طلب و نیاز است و غریزه زن جلوه و ناز

اتفاقا یکی از اشتباهات بزرگ همین است. همین اشتباه سبب پیشنهاد الغاء مهر و نفقه شده است و ما در جای خود مشروحا درباره

ص: 140

مهر و نفقه بحث خواهیم کرد.

اینکه از قدیم الایی ام مردان به عنوان خواستگاری نزد زن می رفته اند و از آن ها تقاضای همسری می کرده اند، از بزرگ ترین عوامل حفظ حیثیت و احترام زن بوده است. طبیعت، مرد را مظهر طلب و عشق و تقاضا آفریده است و زن را مظهر مطلوب بودن و معشوق بودن. طبیعت، زن را گل و مرد را بلبل، زن را شمع و مرد را پروانه قرارداده است. این یکی از تدابیر حکیمانه و شاهکارهای خلقت است که در غریزه مرد نیاز و طلب و در غریزه زن ناز و جلوه قرار داده است. ضعف جسمانی زن را در مقابل نیرومندی جسمانی مرد، با این وسیله جبران کرده است.

خلاف حیثیت و احترام زن است که به دنبال مرد بدود. برای مرد قابل تحمل است که از زنی خواستگاری کند و جواب رد بشنود و آنگاه از زن دیگری خواستگاری کندو جواب رد بشنود تا بالاخره زنی رضایت خود را به همسری با او اعلام کند، اما برای زن که می خواهد محبوب و معشوق و مورد پرستش باشد و از قلب مرد سر درآورد تابر سراسر وجود او حکومت کند، قابل تحمل و موافق غریزه نیست که مردی را به همسری خود دعوت کند و احیانا جواب رد بشنود و سراغ مرد دیگری برود.

به عقیده ویلیام جیمز فیلسوف معروف امریکایی، حیا و خودداری ظریفانه زن غریزه نیست بلکه دختران حوا در طول تاریخ دریافتند که عزت و احترامشان به این است که به دنبال مردان نروند، خود را مبتذل نکنند و از دسترس مرد خود را دور نگه دارند؛زنان این درس ها را در طول

ص: 141

تاریخ دریافتند و به دختران خود یاد دادند.

اختصاص به جنس بشر ندارد، حیوانات دیگر نیز همین طورند؛ همواره این ماموریت به جنس نر داده شده است که خود را دلباخته و نیازمند به جنس ماده نشان بدهد. ماموریتی که به جنس ماده داده شده این است که با پرداختن به زیبایی و لطف وبا خودداری و استغناء ظریفانه، دل جنس خشن را هر چه بیشتر شکار کند و او را از مجرای حساس قلب خودش و به اراده و اختیار خودش در خدمت خود بگمارد.

مرد خریدار وصال زن است نه رقبه او

عجبا! می گویند چرا قانون مدنی لحنی به خود گرفته است که مرد را خریدار زن نشان می دهد؟ اولا این مربوط به قانون مدنی نیست، مربوط به قانون آفرینش است. ثانیا مگر هر خریداری از نوع مالکیت و مملوکت اشیاء است؟ طلبه و دانشجو خریدار علم است، متعلم خریدار معلم است، هنرجو خریدار هنرمند است. آیا باید نام این ها را مالکیت بگذاریم و منافی حیثیت علم و عالم و هنر و هنرمند به شمار آوریم؟ مرد خریدار وصال زن است نه خریدار رقبه او. آیا واقعا شما از این شعر شاعر شیرین سخن ما حافظ، اهانت به جنس زن می فهمید که می گوید:

شیراز معدن لب لعل است و کان حسن من جوهری مفلس از آن رو مشوشم

شهری است پر کرشمه و خوبان ز شش جهت چیزیم نیست ورنه «خریدار» هر ششم

حافظ افسوس می خورد که چیزی ندارد نثار خوبان کند و التفات آن ها را به خود جلب کند. آیا این اهانت به مقام زن است یا مظهر عالی ترین احترام و مقام زن در دل های زنده و حساس است

ص: 142

که با همه مردی و مردانگی در پیشگاه زیبایی و جمال زن خضوع و خشوع می کند و خود را نیازمند به عشق او و او را بی نیاز از خود معرفی می کند؟

منت های هنر زن این بوده است که توانسته مرد را در هر مقامی و هر وضعی بوده است به آستان خود بکشاند.

اکنون ببینید به نام دفاع از حقوق زن، چگونه بزرگ ترین امتیاز و شرف و حیثیت زن را لکه دار می کنند؟ !

این است که گفتیم این آقایان به نام اینکه ابروی زن بیچاره را می خواهند اصلاح کنند چشم وی را کور می کنند.

رسم خواستگاری یک تدبیر ظریفانه و عاقلانه برای حفظ حیثیت و احترام زن است

گفتیم اینکه در قانون خلقت، مرد مظهر نیاز و طلب و خواستاری و زن مظهر مطلوبیت و پاسخگویی آفریده شده است، بهترین ضامن حیثیت و احترام زن و جبران کننده ضعف جسمانی او در مقابل نیرومندی جسمانی مرد است و هم بهترین عامل حفظ تعادل و توازن زندگی مشترک آن هاست. این نوعی امتیاز طبیعی است که به زن داده شده و نوعی تکلیف طبیعی است که به دوش مرد گذاشته شده است.

قوانینی که بشر وضع می کند و به عبارت دیگر تدابیر قانونی که به کار می برد، باید این امتیاز را برای زن و این تکلیف را برای مرد حفظ کند. قوانین مبنی بر یکسان بودن زن و مرد از لحاظ وظیفه و ادب خواستاری، بر زیان زن و منافع و حیثیت و احترام اوست و تعادل را به ظاهر به نفع مرد و در واقع به زیان هر دو بهم می زند.

از این

ص: 143

رو موادی که از طرف نویسنده «چهل پیشنهاد» مبنی بر شرکت دادن زن به وظیفه خواستگاری پیشنهاد شده، هیچ گونه ارزشی ندارد و بر زیان جامعه بشری است.

اشتباه نویسنده «چهل ماده در قانون مدنی»

مطلب دومی که به مناسبت این فصل لازم است تذکر دهم این است که آقای مهدوی نویسنده «چهل پیشنهاد» در شماره 86 مجله زن روز، صفحه 72 می نویسند:

«به موجب ماده 1037 هر یک از نامزدها که بدون علت موجه وصلت مزبور را بهم زند باید هدایایی را که طرف مقابل و یا والدین او و یا اشخاص ثالث به منظوروصلت مذکور داده اند مسترد دارد و در صورتی که عین آن ها باقی نباشد قیمت آنهارا باید رد کند، مگر اینکه هدایا بدون تقصیر طرف تلف شده باشد.

طبق مقررات ماده مذکور، نامزدی هم از نظر قانونگذار ما مانند وعده ازدواج هیچ اثر قانونی و ضمانت اجرایی نداشته و نسبت به طرفین هیچ نوع تعهدی ایجاد نمی کند و تنها اثر آن این است که طرف متخلف که به قول نویسنده قانون مزبور «بدون علت موجه» وصلت مزبور را بهم زند، عین یا قیمت هدایایی را که به منظور وصلت از طرف دریافت داشته باید مسترد دارد و حال اینکه غالبا در دوران نامزدی، طرفین به منظور وصلت چیزی به یکدیگر نمی دهند ولی برای خاطر خود نامزدی متحمل مخارج فوق العاده سنگین می شوند … »

چنانکه ملاحظه می فرمایید ایراد آقای مهدوی بر این ماده قانونی این است که برای نامزدی اثر قانونی و ضمانت اجرایی قائل نشده است؛تنها اثری که قائل شده این است که طرف متخلف باید عین هدایایی که دریافت داشته یا قیمت آن ها را به طرف بپردازد و حال آنکه عمده

ص: 144

خسارتی که شخص به واسطه نامزدی متحمل می شود خسارت های دیگر است، مثل خسارتی که به واسطه جشن نامزدی یا مهمانی کردن نامزد و گردش با او متحمل می شود.

من می گویم ایراد دیگری نیز بر این ماده قانونی وارد است و آن اینکه می گوید اگر طرف متخلف «بدون علت موجه» وصلت را بهم زند باید عین یا قیمت هدایایی که دریافت داشته مسترد دارد، و حال آنکه طبق قاعده اگر با علت موجه نیز وصلت را بهم زند باید لا اقل عین هدایایی که دریافت داشته در صورت مطالبه طرف مقابل مسترد دارد.

اما حقیقت این است که هیچ کدام از این ایرادها وارد نیست.

قانون مدنی در ماده 1036 چنین می گوید:

«اگر یکی از نامزدها وصلت منظور را بدون علت موجهی بهم زند در حالی که طرف مقابل یا ابوین او یا اشخاص دیگر به اعتماد وقوع ازدواج مغرور شده و مخارجی کرده باشند، طرفی که وصلت را بهم زده است باید از عهده خسارت وارده برآید، ولی خسارت مزبور فقط مربوط به مخارج متعارفه خواهد بود» .

این ماده قانون همان چیزی را که آقای مهدوی خیال می کنند قانون پیش بینی نکرده است بیان می کند. در این ماده است که قید «بدون علت موجه» ذکر شده است. طبق این ماده نه تنها طرف متخلف ضامن مخارجی که شخص نامزد متحمل شده است می باشد، ضامن مخارج ابوین یا اشخاص دیگر نیز می باشد.

در این ماده با تکیه روی کلمه «مغرور شده» به ریشه این ماده قانونی که به نام قاعده «غرور» معروف است اشاره می کند.

بعلاوه در قانون مدنی «تسبیب» یکی از موجبات ضمان قهری شناخته

ص: 145

شده و از ماده 332 که مربوط به تسبیب است نیز می توان ضمان طرف متخلف را در این گونه موارد استفاده کرد.

علیهذا قانون مدنی نه تنها درباره خسارت های نامزدی-که به قول نویسنده پیشنهادها به خاطر خود نامزدی صورت می گیرد-سکوت نکرده است، در دو ماده آن را گنجانیده است.

اما ماده 1037 قانون مدنی این است:

«هر یک از نامزدها می توانند در صورت بهم خوردن وصلت منظور، هدایایی را که به طرف دیگر یا ابوین او برای وصلت منظور داده است مطالبه کنند. اگر عین هدایا موجود نباشد، مستحق قیمت هدایایی خواهد بود که عادتا نگاه داشته می شود مگر اینکه آن هدایا بدون تقصیر طرف دیگر تلف شده باشد» .

این ماده مربوط به اشیائی است که طرفین به یکدیگر اهدا می کنند، و چنانکه ملاحظه می فرمایید در این ماده هیچ گونه قید نشده است که یک طرف بدون علت موجه وصلت را بهم زده باشد؛قید «بدون علت موجه» استنباط بی جایی است که آقای مهدوی کرده اند.

عجبا! کسانی که از درک مفهوم چند ماده ساده قانون مدنی ناتوانند-با اینکه یک عمر کارشان بررسی آن ها بوده است و سال ها بودجه مملکت را به نام تخصص فنی در درک این قوانین مصرف کرده اند-چگونه داعیه تغییر قوانین آسمانی را که هزاران ملاحظات و ریزه کاری ها در آنها به کار رفته است در سر می پرورانند؟ این نکته نیز ناگفته نماند که آقای مهدوی تا پنج سال قبل که مشغول تالیف کتاب پیمان مقدس یا میثاق ازدواج بوده اند، جمله بالا را به صورت «بدون علت و موجبی» قرائت می کرده اند. در کتاب خودشان فصل مشبعی داد و فریاد راه انداخته اند که مگر در

ص: 146

دنیا کاری بدون علت و موجب ممکن است؟ اما اخیرا متوجه شده اند که سال ها این جمله را غلط قرائت می کرده و می فهمیده اند و جمله مزبور «بدون علت موجهی» بوده است.

از ایرادات دیگری که در فصل خواستگاری به نویسنده پیشنهادها وارد است فعلا صرف نظر می کنم.

مجموعه آثار جلد نوزدهم صفحه 49 استاد شهید مرتضی مطهری

قرآن و ازدواج موقت

اشاره

منبع: ترجمه المیزان ج 4 ص 431

علامه طباطبایی

"فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فریضة … "

گویا ضمیر در کلمه (به) به چیزی بر می گردد که از جمله"و احل لکم ماوراء ذلکم" استفاده می شود، و آن عبارت است از رسیدن به کام شهوت، و یا هر تعبیری که این معنا را برساند، در نتیجه کلمه (ما) برای توقیف - و به معنای هر زمانی که - خواهد بود، و جار و مجرور (منهن) متعلق است به جمله (استمتعتم)، و معنای جمله این است که هر زمانی که از زنان با گرفتن کام تمتع بردید فریضة و وجوبا باید اجرت ایشان را به خود ایشان بدهید.

البته ممکن است کلمه (ما) را موصوله بگیریم، و جمله (استمتعتم) را صله آن و ضمیر در (به) را راجع به موصول، و جار و مجرور (منهن) را بیانگر موصول بدانیم، که در این صورت معنا چنین می شود (و از زنان با هر یک که به وسیله هم خوابگی استمتاع کردید باید اجرتش را بدهید).

و این جمله به دلیل اینکه حرف (فا) بر سرش آمده تفریع و نتیجه گیری از سخنان قبل است.

تفریع بعض بر کل، و یا بگو تفریع جزئی بر کلی، و در این معنا هیچ شکی نیست، چون مطلب قبلی این بود که با اموال خود در

ص: 147

جستجو و طلب همسر باشید، به شرطی که عفت را رعایت نموده سفاح و زنا نکنید، و این سخن همانطور که بیانش گذشت هر دو نوع کام گیری را یعنی نکاح دائم و تمتع از کنیز را شامل می شود، پس تفریع جمله "فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن" بر آن جمله قطعا از باب تفریع جزء بر کل و یا تفریع بعضی از اقسام جزئی بر مقسم کلی

خواهد بود.

و این قسم تفریع در کلام خدای تعالی بسیار آمده، مانند آیه شریفه "ایاما معدودات فمن کان منکم مریضا او علی سفر" (1) که در آن بعضی از افراد مسلمین که حالت غیر عادی دارند تفریع شده است بر کل مسلمین، و آیه شریفه: "فاذا امنتم فمن تمتع بالعمرة الی الحج" (2) که یک قسم از اقسام سه گانه حج را بر اصل مقسم متفرع کرده است، و آیه شریفه: "لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله" (3) که یک طایفه از مردم مکلف به انتخاب یکی از دو راه رشد و غی را متفرع کرده بر کل آن مردم و از این قبیل است آیات دیگر.

آیه "فما استمتعتم … "در به اره متعه است

و بدون شک مراد از استمتاع مذکور در آیه نکاح متعه است، چون آیه شریفه در مدینه نازل شده، زیرا در سوره نساء واقع شده، که در نیمه اول بعد از هجرت نازل شده و بیشتر آیاتش بر آن شهادت می دهد، و این نکاح یعنی نکاح متعه و یا بگو نکاح موقت، در آن برهه از زمان در بین مسلمانان معمول بوده، و در آن نیز

ص: 148


1- روزه ای امی معین بر شما واجب شده پس کسی که از شما مریض یا در سفر باشد … سوره بقره آیه 184.
2- و چون از بیماری و دشمنی ایمنی یافتید، آنهائی که عمره تمتع آورده اند و تا رسیدن احرام حج کامروائی کرده اند چنین و چنان کنند … سوره بقره آیه 196.
3- در دین هیچ اکراهی نیست راه رشد و راه ضلالت روشن شد پس کسی که به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد … سوره بقره آیه 256.

هیچ شکی نیست - اخبار بر مسلم بودن آن توافق و اتفاق دارد -، حال چه اینکه اسلام آن را تشریع کرده باشد و چه از تاسیسات شارع اسلام نباشد، - بلکه قبل از اسلام هم معمول بوده باشد - پس اصل وجود چنین نکاحی در زمان رسول خدا (ص) و در پیش چشم و گوش آن جناب جای تردید نیست، و نیز جای شک نیست که در آن ایام نام این نوع ازدواج همین نام بوده و از آن جز به عنوان متعه تعبیر نمی کردند، پس چاره ای جز این نیست که جمله: (فما استمتعتم به منهن) را حمل بر همین نوع نکاح نموده و از آن جمله این قسم نکاح را بفهمیم، همچنانکه سایر رسوم و سنت هائی که در عهد نزول قرآن به اسماء خودش معروف و شناخته می شده آیات قرآن بر آن معنای معهود حمل می شده، مثلا اگر آیه ای در به اره حکمی راجع به یکی از آن اسما نازل می شده آن عنوان را امضا می کرده و یا رد و تخطئه می نموده، یا در به اره آن عنوان امر می کرده و یا نهی می نموده، چاره ای جز این نبوده که آن اسما و عناوین را بر همان معانی معروف آن روزش حمل کنند، و هرگز سابقه ندارد که با وجود چنین زمینه ای اسم نامبرده را بر معنای لغوش - که در آن روز متروک شده بوده - حمل کرده باشند.

مانند کلمه (حج) و کلمه (بیع)، و (ربا)، و (ربح)، و (غنیمت)، و کلماتی دیگر از این قبیل که یک معنای لغوی دارند و یک معنای معروف در بین اهل زمان مثلا کلمه (حج)

ص: 149

در اصل لغت به معنای قصد کردن بوده ولی معنای معروفش در بین مردم عرب زیارت خانه کعبه بوده، و ممکن نیست کسی ادعا کند که در قرآن کریم کلمه (حج) به معنای قصد است، و همچنین سایر عناوین قرآنی، و نیز تعبیرات و عناوینی که در لسان رسول خدا (ص) برای موضوعات می آمده نظیر کلمه (صلات) و (زکات) و (حج تمتع) و امثال این ها که در اصل لغت معنائی داشته ولی در لسان شارع، استعمالش در معنائی دیگر و یا مصداق معینی از آن معنا شایع شده، (مانند کلمه (صلات) که در اصل لغت به معنای دعا بوده و شارع مقدس آن را در مصداق خاصی از دعا یعنی در نماز استعمال کرد، و این استعمال آن قدر شایع شد که هر جا کلمه صلات شنیده می شد معنای نماز به ذهن می رسید، نه معنای دعا، و با تحقق و جا افتادن چنین نامگذاری دیگر مجالی نیست، برای اینکه ما الفاظی را که از صلات و زکات و غیره که در قرآن آمده بر معانی لغوش حمل کنیم، با اینکه نسبت به معنای جدیدش آن قدر شهرت یافته که در واقع معنای حقیقی کلمه شده است، حال یا به دست شارع چنین وضعی را به خود گرفته که در این صورت حقیقتی شرعی خواهد بود، و یا این که شهرتش در آن معنا در آغاز آن قدر نبوده که معنای لغوی به ذهن کسی نیاید، ولی در اثر اینکه متشرعه، یعنی مسلمانان کلمه نامبرده را در معنای جدید بسیار استعمال کرده اند. به حد معنای حقیقی رسیده است، که در این صورت از آن تعبیر می کنیم به

ص: 150

حقیقت متشرعه).

پس متیقن و مسلم شد که باید استمتاع در جمله مورد بحث را، بر نکاح متعه حمل کنیم، چون در ایام نزول آیه، لفظ متعه به همین معنا بر سر زبان ها دوران می یافته، حال چه اینکه (به اعتقاد شیعه بگوئیم نکاح متعه هم اکنون نیز به قوت و اعتبار خودش باقی است)، و چه اینکه (به گفته اهل سنت) بگوئیم حکم نکاح متعه به وسیله آیه ای دیگر و یا به وسیله سنت - کلام رسول خدا (ص) - نسخ شده، چون این مطلبی دیگر است که در جای خودش بحث می شود.

و کوتاه سخن اینکه آنچه از آیه مورد بحث استفاده می شود، حکم نکاح متعه است و بس و همین معنا از قدمای مفسرین یعنی مفسرین از صحابه و تابعین چون ابن عباس، و ابن مسعود، و ابی بن کعب، و قتاده، و مجاهد، و سدی، و ابن جبیر، و حسن، و دیگران نیز استفاده

می شود، و مذهب ائمه اهل بیت (علیهم السلام) هم در مساله متعه همین است.

از همین جا روشن می شود که گفتار بعضی از مفسرین که ذیلا نقل می شود تا چه پایه از بطلان و فساد است، او در تفسیر این آیه گفته: مراد از کلمه (استمتاع) همان نکاح است، زیرا ایجاد علقه نکاح هم نوعی طلب تمتع است، کسی که زنی را برای خود نکاح می کند، می خواهد از او تمتع ببرد. و چه بسا بعضی دیگر در تایید این گفتار گفته باشند که دو حرف (سین - تاء) در استمتاع - برای تاکید است - و معنای استمتاع همان تمتع است.

وجه بطلان این سخن این است که

ص: 151

متداول بودن نکاح متعه - به این اسم -، و معروفیت آن در بین مردم آن روز به هیچ وجه مجالی باقی نمی گذارد برای این که شنونده آیه، از کلمه استمتاع معنای لغوی آن به ذهنش بیاید.

علاوه بر اینکه به فرضی که نظریه این مفسرین درست باشد، و معنای طلب بر مورد نکاح دائمی منطبق گردد، و یا بر عکس کلمه (استمتعتم) معنای طلب نداشته اصولا معنائی که این مفسرین برای کلمه مذکور کرده اند، با جزائی که در آیه برای شرط آورده شده یعنی جمله (فاتوهن اجورهن) سازگار نیست، زیرا در نکاح دائم (اجرتی در کار نیست، و آنچه داده می شود مهریه و صداق است) و از این مهم تر آنکه در جمله مورد بحث، استمتاع شرط دادن اجرت قرار گرفته فرموده: اگر از زنی استمتاع بردید واجب است اجرت وی را بدهید، در حالی که در عقد دائمی استمتاع شرط نیست، وقتی مردی زنی دائمی را برای خود عقد می کند به محض تمام شدن عقد مهریه او به ذمه اش می آید، چنانچه دخولی صورت بگیرد، باید همه مهر را بدهد، و اگر صورت نگیرد نصف مهر را باید بپردازد.

پس در عقد دائمی دادن مهر واجب است، و مشروط بر این نیست که تمتعی واقع شده باشد، و یا مرد در طلب تمتع باشد، هر چند که ما صرف مراسم خواستگاری و اجرای عقد و ملاعبه و مباشره را تمتع بدانیم، بلکه همانطور که گفتیم نصف مهریه با خواندن عقد واجب می شود، و نصف دیگرش با دخول.

از این هم که بگذریم آیاتی که قبل از این آیه نازل شده مساله وجوب دادن مهر در

ص: 152

همه فرض هایش را به طور مستوفی و کامل بیان کرده بود، دیگر حاجتی نبود که در آیه ای دیگر آن را تکرار کند، در آیات قبل فرموده بود: "و آتوا النساء صدقاتهن نحلة … " (1) و نیز فرموده بود: "و ان اردتم استبدال زوج مکان زوج و آتی اتم احدیهن قنطارا فلا تاخذوا منه شیئا" (2) تا آخر دو آیه، و

نیز فرموده بود: "لا جناح علیکم ان طلقتم النساء مالم تمسوهن او تفرضوا لهن فریضة و متعوهن علی الموسع قدره و علی المقتر قدره متاعا تا آنجا که فرمود - و ان طلقتموهن من قبل ان تمسوهن و قد فرضتم لهن فریضة فنصف ما فرضتم" (3).

و اینکه بعضی از این مفسرین احتمال داده اند که آیه مورد بحث یعنی جمله"فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فریضة" برای تاکید باشد، این اشکال بر آن وارد است که لحن آیاتی که قبلا نازل شده بود، و مادر بالا آن ها را نقل کردیم، و مخصوصا سیاق ذیل آیه: "و ان اردتم استبدال زوج" (تا آخر دو آیه) برای تاکید، شدیدتر از جمله مورد بحث است، پس هیچ زمینه ای برای احتمال نامبرده نمی ماند.

آیه متعه نسخ نشده است نه با آیات دیگر و نه با سنت

و اما اینکه کسی بگوید: بله آیه مورد بحث در مورد متعه یعنی نکاح مدت دار نازل شده بود، ولی به وسیله آیه: "و الذین هم لفروجهم حافظون الا علی ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهم غیر ملومین فمن ابتغی وراء ذلک فاولئک هم العادون" (4) نسخ شده، چون فرموده (هر کس با غیر همسر یا کنیزش نزدیکی کند - تجاوزگر است) و اگر بگوید (کما اینکه گفته اند) به وسیله آیه: "یایی ها النبی اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن" (5) (ای پیامبر چون زنان را

ص: 153


1- سوره نساء آیه 4.
2- سوره نساء آیه 20.
3- و اگر طلاقشان دادید قبل از آنکه با ایشان هم خوابگی کنید نصف آن مهریه ای که معین کرده اید باید بدهید، تا آخر دو آیه، سوره بقره آیه 236 - 237.
4- سوره مؤمنون آیه 5 - 6 - 7
5- سوره طلاق آیه 1.

طلاق می دهید با رعایت عده طلاق دهید) به ضمیمه آیه: " و المطلقات یتربصن بانفسهن ثلاثة قروء" (1) (زنان طلاقی تا سه نوبت حیض دیدن و پاک شدن عده نگه بدارند)، نسخ شده، چون در این دو آیه جدا شدن زن از شوهر منحصر شده در طلاق و عده، و در نکاح موقت نه طلاق هست نه عده سه حیض.

و اگر گفته شود - کما اینکه گفته اند - به وسیله آیه ارث نسخ شده، چون در آن آیه فرموده: "و لکم نصف ما ترک ازواجکم" (2)، (شما نصف ما ترک همسرتان را ارث می برید)، چون در نکاح متعه ارث نیست (نه از طرف مرد و نه از طرف زن).

و اگر گفته شود - کما این که گفته اند - به وسیله تحریم که فرموده: "حرمت علیکم امهاتکم و بناتکم … "نسخ شده، چون این آیه در به اره نکاح است.

و یا بگوید - کما اینکه گفته اند - به وسیله آیه تعدد زوجات نسخ شده، چون در آن آمده: " فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنی و ثلاث و رباع … " (3) (از زنان به عقد خود در آورید دو به دو و سه به سه و چهار به چهار) و نفرموده متعه نیز می توانید بکنید و در متعه بیش از چهار زن نیز جایز است.

و یا بگوید - همچنان که گفته اند - به وسیله سنت - یعنی کلام رسول الله (ص) - نسخ شده، چون رسول خدا (ص) در سال جنگ خیبر و به گفته بعضی دیگر در سال فتح مکه و به گفته بعضی دیگر در حجة الوداع آن را نسخ کرد.

ص: 154


1- سوره بقره آیه 228.
2- سوره نساء آیه 12.
3- سوره نساء آیه 3.

اگر گفته شود درست است که متعه زنان مباح شد، ولی در دو نوبت و یا سه نوبت از آن نهی شد، که آخرین نوبت که در آن حکم متعه استقرار یافت نهی تحریمی شد.

پاسخ این گفتار را یک به یک از نظر خواننده می گذرانیم.

اما اینکه گفتند حکم متعه به وسیله آیه مؤمنون نسخ شده.

جوابش این است که آیه نامبرده صلاحیت این نسخ را ندارد، برای اینکه معنا ندارد آیه ناسخ قبل از آیه منسوخ نازل شود، و آیه مؤمنون در مکه نازل شده، در روزگاری که متعه تشریع نشده بود، و آیه متعه در مدینه نازل شد، علاوه بر اینکه کلمه (ازواجهم) که در آیه مؤمنون آمده شامل متعه نیز می شود، و با آیه متعه هیچ تعارضی ندارد تا بگوئید ناسخ آن است، مگر زن متعه همسر آدمی نیست؟ و مگر عقدی که به این منظور خوانده می شود نکاح نیست؟ و چرا نباشد با اینکه در اخبار صادره از مقام نبوت، و در کلمات مسلمانان دست اول و دوم یعنی صحابه و تابعین، متعه، نکاح نامیده شده، و آن را نکاح مدت دار خوانده اند، و این اشکال که اگر نکاح باشد باید چنین زن و شوهری از یکدیگر ارث ببرند، و اگر بخواهند از یکدیگر جدا شوند به وسیله طلاق جدا شوند، با اینکه در متعه نه ارث هست و نه طلاق، جوابش به زودی خواهد آمد انشاء الله.

و اما اینکه گفتند حکم متعه به وسیله آیات ارث و طلاق و آیه تعدد زوجات نسخ شده.

جوابش این است که نسبت بین آن آیات و بین متعه، نسبت ناسخ و منسوخ

ص: 155

نیست، تا آن ها ناسخ این باشند، بلکه نسبتشان نسبت عام و خاص، و یا مطلق و مقید است، چون آیه میراث مثلا حکم کلی و عمومی کرده به اینکه همه زنان چه دائمی و چه موقت از شوهر ارث می برند و شوهران از آنان ارث می برند و سنت یعنی کلام رسول خدا (ص) این عموم را تخصیص زده فرموده الا زن موقت که از شوهر ارث نمی برد، و شوهر از او ارث

نمی برد، و همه زنان وقتی بخواهند از شوهر جدا شوند به وسیله طلاق جدا می شوند، به استثنای همسر موقت که طلاق لازم ندارد، و مردان از زنان بیش از چهار نفر نمی توانند بگیرند، به جز نکاح متعه، که بیش از چهار نیز جایز است، و شاید این مفسرین به خاطر این که نتوانسته اند بین نسبت عام و خاص و نسبت ناسخ و منسوخ فرق بگذارند دچار چنین اشتباهی شده اند، و پنداشته اند بین آیات نامبرده و آیه متعه نسبت، ناسخ و منسوخ است.

بله در مورد عام و خاص بعضی از اصولیین نظرشان این است که در بعضی صور عام ناسخ و خاص منسوخ می شود، و آن در صورتی است که اول دلیل خاص از ناحیه شارع صادر شود، بعد دلیل عام، که در این فرض دلیل عام اگر در اثبات و نفی مخالف دلیل خاص باشد ناسخ آن خواهد شد، لیکن هم اصل این نظریه در جای خود باطل است، و در فن اصول پنبه اش زده شده، و هم اینکه، مورد بحث ما را شامل نمی شود، چون آیات طلاق که عام است در سوره بقره قرار دارد، و این سوره اولین سوره ای است

ص: 156

که در مدینه طیبه نازل شده، و آیه متعه که خاص است، در سوره نساء قرار دارد، که بعد از سوره بقره نازل شده، و همچنین آیه تعدد زوجات که هر چند در سوره نساء قرار دارد - لیکن قبل از آیه متعه واقع شده، و نیز آیه ارث که آن نیز در سوره نساء قبل از آیه متعه قرار دارد، و اتفاقا سیاق و زمینه آیات در این سوره متحد است، و پیدا است که آیاتش یکی پس از دیگری نازل شده "پس نمی توان احتمال داد که آیه متعه قبل از آیه تعدد زوجات و قبل از آیه طلاق نازل شده باشد، ولی به حسب دستور بعد از آن آیات قرار گرفته باشد (مترجم) ".

پس حاصل این شد که در بحث ما خاص که همان آیه متعه است بعد از عام قرار دارد، نسبت به بعضی از عمومات در سوره ای قرار دارد که بعد از سوره آن عام نازل شده، و نسبت به بعضی دیگر گو اینکه عام و خاص در یک سوره قرار دارند، اما خاص بعد از عام قرار گرفته.

و اما اینکه گفتند آیه متعه به وسیله آیه عده سه حیض نسخ شده باشد، بطلانش از بطلان احتمال های گذشته روشن تر است، برای اینکه مگر کسی گفته: نکاح متعه عده ندارد تا به گوئی با آیه عده نسخ شده؟ البته در متعه نیز عده هست، هر چند که مقدار زمان عده در عقد دائم و عقد موقت مختلف است، و برگشت این اختلاف به تخصیص است، نه نسخ، در نتیجه مجموع دلیل متعه و دلیل عده چنین می شود: هر زنی که

ص: 157

از شوهر جدا می شود، باید سه حیض و یا سه طهر عده نگه دارد، بجز متعه که او باید فلان مقدار عده بگیرد.

و اما اینکه گفتند حکم متعه به وسیله آیه تحریم که چند صفحه قبل تفسیر شد، و می فرمود ازدواج شما با مادران و خواهران و غیره حرام است نسخ شده، از حرف های عجیبی است

که در این مقام زده شده برای اینکه اولا آیه متعه دنبال آیه تحریم، و هر دو در یک زمینه و یک سیاق قرار دارند، و اجزاء هر دو بهم مربوط و ابعاضشان به یکدیگر متصل است، و با این حال چگونه تصور دارد که آیه متعه قبل از آیه تحریم باشد، و چگونه ممکن است گوینده ای که دارد در یک زمینه سخن می گوید صدر کلامش ناسخ ذیل آن باشد؟ .

و ثانیا آیه تحریم کجایش از نکاح موقت نهی کرده؟ و حتی اشاره ای به این معنا کرده است؟ (وجدانا ما هر چه فکر می کنیم) نه صریح آن نهی از نکاح موقت است، و نه حتی ظهوری در این به اره دارد، تنها چیزی که آیه شریفه در مقام بیان آن است اصنافی از زنانند که ازدواجشان با مردانی حرام است، در آخر این را بیان می کند که غیر از این اصناف ازدواجشان و اگر کنیزند خریدنشان اشکال ندارد، و ازدواج موقت نیز به بیانی که گذشت ازدواج است، و ذیل آیه تحریم دلالت بر بی اشکالی آن دارد نه اینکه. از آن نهی کرده باشد، پس بین آیه تحریم و آیه متعه نسبت تباینی وجود ندارد، تا در مقام جمع بین آن دو گفته شود یکی ناسخ

ص: 158

دیگری است.

بله چه بسا گفته باشند که جمله: "و احل لکم ماوراء ذلکم ان تبتغوا باموالکم محصنین غیر مسافحین" از آنجا که حلت زنان را مقید به مهر و به احصان بدون سفاح کرده شامل متعه نمی شود، چون در متعه که ازدواج موقت است احصان نیست، - زیرا احصان عبارت است از ازدواج رسمی و دائمی - و به همین جهت است که اگر مردی با داشتن زن متعه، زنا کند سنگسار نمی شود، چون زنای او زنای مرد دارای همسر نیست، پس همین دلیل نمی گذارد جمله "و احل لکم ماوراء ذلکم" شامل متعه شود.

لیکن این سخن نیز باطل است، دلیل بطلانش همان معنائی است که ما برای کلمه احصان کرده گفتیم هر چند در سه معنا استعمال می شود، لیکن در آیه شریفه منظور از آن احصان عفت است، نه احصان تزوج، زیرا این کلام همانطور که شامل نکاح می شود، شامل ملک یمین کنیز خریداری نیز می شود، و به فرضی هم که قبول کنیم مراد از احصان، احصان تزوج است، تازه می گوئیم حکم عمومی سنگسار در مورد مرد دارای متعه تخصیص خورده، و مجموع دو دلیل چنین معنا می دهد، هر مردی که دارای احصان تزوج است - که این کلی دو فرد دارد یکی دارنده زن دائمی، و دیگر دارنده متعه - اگر زنا کند باید سنگسار شود، الا مردی که زنش متعه باشد، نه دائمی که به حسب سنت اعدام نمی شود، و اما کتاب خدا اصلا متعرض مساله نشده است.

و اما اینکه گفتند حکم متعه به وسیله سنت نسخ شده، - علاوه بر اینکه چنین نسخی از اصل باطل است، به خاطر

ص: 159

اینکه مخالف اخبار متواتره ای است که دستور می دهد برای تشخیص روایت صحیح از غیر صحیح آن را عرضه بر کتاب کنید، اگر مخالف کتاب بود به دیوارش بزنید، و به کتاب مراجعه کنید - اشکالی دارد که در بحث روایتی انشاء الله می آید.

قرآن و ازدواج موقت

فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فریضة … گویا ضمیر در کلمه (به) به چیزی بر می گردد که از جملهو احل لکم ماوراء ذلکم استفاده می شود، و آن عبارت است از رسیدن به کام شهوت، و یا هر تعبیری که این معنا را برساند، در نتیجه کلمه (ما) برای توقیف - و به معنای هر زمانی که - خواهد بود، و جار ومجرور (منهن) متعلق است به جمله (استمتعتم)، و معنای جمله این است که هر زمانی که از زنان با گرفتن کام تمتع بردید فریضة و وجوبا باید اجرت ایشان را به خود ایشان بدهید.

البته ممکن است کلمه (ما) را موصوله بگیریم، و جمله (استمتعتم) را صله آن و ضمیر در (به) را راجع به موصول، و جار و مجرور (منهن) را بیانگر موصول بدانیم، که در این صورت معنا چنین می شود (و از زنان با هر یک که به وسیله هم خوابگی استمتاع کردید باید اجرتش را بدهید).

و این جمله به دلیل اینکه حرف (فا) بر سرش آمده تفریع و نتیجه گیری از سخنان قبل است.

تفریع بعض بر کل، و یا بگو تفریع جزئی بر کلی، و در این معنا هیچ شکی نیست، چون مطلب قبلی این بود که با اموال خود در جستجو و طلب همسر باشید، به شرطی که عفت را رعایت نموده سفاح و زنا

ص: 160

نکنید، و این سخن همانطور که بیانش گذشت هر دو نوع کام گیری را یعنی نکاح دائم و تمتع از کنیز را شامل می شود، پس تفریع جمله فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن بر آن جمله قطعا از باب تفریع جزء بر کل و یا تفریع بعضی از اقسام جزئی بر مقسم کلی

خواهد بود.

و این قسم تفریع در کلام خدای تعالی بسیار آمده، مانند آیه شریفه ایاما معدودات فمن کان منکم مریضا او علی سفر (1) که در آن بعضی از افراد مسلمین که حالت غیر عادی دارند تفریع شده است بر کل مسلمین، و آیه شریفه: فاذا امنتم فمن تمتع بالعمرة الی الحج (2) که یک قسم از اقسام سه گانه حج را بر اصل مقسم متفرع کرده است، و آیه شریفه: لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله (3) که یک طایفه از مردم مکلف به انتخاب یکی از دو راه رشد و غی را متفرع کرده بر کل آن مردم و از این قبیل است آیات دیگر.

آیه ما استمتعتم … در به اره متعه است و بدون شک مراد از استمتاع مذکور در آیه نکاح متعه است، چون آیه شریفه در مدینه نازل شده، زیرا در سوره نساء واقع شده، که در نیمه اول بعد از هجرت نازل شده و بیشتر آیاتش بر آن شهادت می دهد، و این نکاح یعنی نکاح متعه و یا بگو نکاح موقت، در آن برهه از زمان در بین مسلمانان معمول بوده، و در آن نیز هیچ شکی نیست - اخبار بر مسلم بودن آن توافق و اتفاق دارد -، حال چه

ص: 161


1- روزه ای امی معین برشما واجب شده پس کسی که از شما مریض یا در سفر باشد … سوره بقره آیه 184.
2- و چون از بیماری و دشمنی ایمنی یافتید، آنهائی که عمره تمتع آورده اند و تا رسیدن احرام حج کامروائی کرده اند چنین و چنان کنند … سوره بقره آیه 196.
3- در دین هیچ اکراهی نیست راه رشد وراه ضلالت روشن شد پس کسی که به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد … سوره بقره آیه 256.

اینکه اسلام آن را تشریع کرده باشد و چه از تاسیسات شارع اسلام نباشد، بلکه قبل از اسلام هم معمول بوده باشد - پس اصل وجود چنین نکاحی در زمان رسول خدا (ص) و در پیش چشم و گوش آن جناب جای تردید نیست، و نیز جای شک نیست که در آن ایام نام این نوع ازدواج همین نام بوده و از آن جز به عنوان متعه تعبیر نمی کردند، پس چاره ای جز این نیست که جمله: (فما استمتعتم به منهن) را حمل بر همین نوع نکاح نموده و از آن جمله این قسم نکاح را بفهمیم، همچنانکه سایر رسوم و سنت هائی که در عهد نزول قرآن به اسماء خودش معروف و شناخته می شده آیات قرآن بر آن معنای معهود حمل می شده، مثلا اگر آیه ای در به اره حکمی راجع به یکی از آن اسما نازل می شده آن عنوان را امضا می کرده و یا رد و تخطئه می نموده، یا در به اره آن عنوان امر می کرده و یا نهی می نموده، چاره ای جز این نبوده که آن اسما و عناوین را بر همان معانی معروف آن روزش حمل کنند، و هرگز...

سابقه ندارد که با وجود چنین زمینه ای اسم نامبرده را بر معنای لغوش - که در آن روز متروک شده بوده - حمل کرده باشند.

مانند کلمه (حج) و کلمه (بیع)، و (ربا)، و (ربح)، و (غنیمت)، و کلماتی دیگر ازاین قبیل که یک معنای لغوی دارند و یک معنای معروف در بین اهل زمان مثلا کلمه (حج) در اصل لغت به معنای قصد کردن بوده ولی معنای معروفش در بین مردم عرب زیارت خانه کعبه

ص: 162

بوده، و ممکن نیست کسی ادعا کند که در قرآن کریم کلمه (حج) به معنای قصد است، و همچنین سایر عناوین قرآنی، و نیز تعبیرات و عناوینی که در لسان رسول خدا (ص) برای موضوعات می آمده نظیر کلمه (صلات) و (زکات) و (حج تمتع) و امثال این ها که در اصل لغت معنائی داشته ولی در لسان شارع، استعمالش در معنائی دیگر و یا مصداق معینی از آن معنا شایع شده، (مانند کلمه (صلات) که در اصل لغت به معنای دعا بوده و شارع مقدس آن را در مصداق خاصی از دعا یعنی در نماز استعمال کرد، و این استعمال آن قدر شایع شد که هر جا کلمه صلات شنیده می شد معنای نماز به ذهن می رسید، نه معنای دعا، و با تحقق و جا افتادن چنین نامگذاری دیگر مجالی نیست، برای اینکه ما الفاظی را که از صلات و زکات وغیره که در قرآن آمده بر معانی لغوش حمل کنیم، با اینکه نسبت به معنای جدیدش آن قدر شهرت یافته که در واقع معنای حقیقی کلمه شده است، حال یا به دست شارع چنین وضعی رابه خود گرفته که در این صورت حقیقتی شرعی خواهد بود، ویا این که شهرتش در آن معنا در آغاز آن قدر نبوده که معنای لغوی به ذهن کسی نیاید، ولی در اثر اینکه متشرعه، یعنی مسلمانان کلمه نامبرده را در معنای جدید بسیار استعمال کرده اند. به حد معنای حقیقی رسیده است، که دراین صورت از آن تعبیر می کنیم به حقیقت متشرعه).

پس متیقن و مسلم شد که باید استمتاع در جمله مورد بحث را، بر نکاح متعه حمل کنیم، چون در ایام

ص: 163

نزول آیه، لفظ متعه به همین معنا بر سر زبان ها دوران می یافته، حال چه اینکه (به اعتقاد شیعه بگوئیم نکاح متعه هم اکنون نیز به قوت و اعتبار خودش باقی است)، وچه اینکه (به گفته اهل سنت) بگوئیم حکم نکاح متعه به وسیله آیه ای دیگر و یا به وسیله سنت - کلام رسول خدا (ص) - نسخ شده، چون این مطلبی دیگر است که در جای خودش بحث می شود.

و کوتاه سخن اینکه آنچه از آیه مورد بحث استفاده می شود، حکم نکاح متعه است وبس و همین معنا از قدمای مفسرین یعنی مفسرین از صحابه و تابعین چون ابن عباس، و ابن مسعود، و ابی بن کعب، و قتاده، و مجاهد، و سدی، و ابن جبیر، و حسن، و دیگران نیز استفاده

می شود، و مذهب ائمه اهل بیت (علیهم السلام) هم در مساله متعه همین است.

از همین جا روشن می شود که گفتار بعضی از مفسرین که ذیلا نقل می شود تا چه پایه از بطلان و فساد است، او در تفسیر این آیه گفته: مراد از کلمه (استمتاع) همان نکاح است، زیرا ایجاد علقه نکاح هم نوعی طلب تمتع است، کسی که زنی را برای خود نکاح می کند، می خواهد از او تمتع ببرد. و چه بسا بعضی دیگر در تایید این گفتار گفته باشند که دو حرف (سین - تاء) در استمتاع - برای تاکید است - و معنای استمتاع همان تمتع است.

وجه بطلان این سخن این است که متداول بودن نکاح متعه -به این اسم -، و معروفیت آن در بین مردم آن روز به هیچ وجه مجالی باقی نمی گذارد برای این که شنونده آیه، از

ص: 164

کلمه استمتاع معنای لغوی آن به ذهنش بیاید.

علاوه بر اینکه به فرضی که نظریه این مفسرین درست باشد، و معنای طلب بر مورد نکاح دائمی منطبق گردد، و یا بر عکس کلمه (استمتعتم) معنای طلب نداشته اصولا معنائی که این مفسرین برای کلمه مذکور کرده اند، با جزائی که در آیه برای شرط آورده شده یعنی جمله (فاتوهن اجورهن) سازگار نیست، زیرا در نکاح دائم (اجرتی در کار نیست، و آنچه داده می شود مهریه و صداق است) و از این مهم تر آنکه در جمله مورد بحث، استمتاع شرط دادن اجرت قرار گرفته فرموده: اگر از زنی استمتاع بردید واجب است اجرت وی را بدهید، در حالی که در عقد دائمی استمتاع شرط نیست، وقتی مردی زنی دائمی را برای خود عقد می کند به محض تمام شدن عقد مهریه او به ذمه اش می آید، چنانچه دخولی صورت بگیرد، باید همه مهر را بدهد، و اگر صورت نگیرد نصف مهر را باید بپردازد.

پس در عقد دائمی دادن مهر واجب است، و مشروط بر این نیست که تمتعی واقع شده باشد، و یا مرد در طلب تمتع باشد، هر چند که ما صرف مراسم خواستگاری و اجرای عقد وملاعبه و مباشره را تمتع بدانیم، بلکه همانطور که گفتیم نصف مهریه با خواندن عقد واجب می شود، و نصف دیگرش با دخول.

از این هم که بگذریم آیاتی که قبل از این آیه نازل شده مساله وجوب دادن مهر در همه فرض هایش را به طور مستوفی و کامل بیان کرده بود، دیگر حاجتی نبود که در آیه ای دیگر آن را تکرار کند، در آیات قبل فرموده بود: و آتوا النساء صدقاتهن

ص: 165

نحلة … (1) و نیز فرموده بود: و ان اردتم استبدال زوج مکان زوج و آتی اتم احدیهن قنطارا فلا تاخذوا منه شیئا (2) تا آخر دو آیه، و

نیز فرموده بود: لا جناح علیکم ان طلقتم النساء مالم تمسوهن او تفرضوا لهن فریضة و متعوهن علی الموسع قدره و علی المقتر قدره متاعا تا آنجا که فرمود - و ان طلقتموهن من قبل ان تمسوهن و قد فرضتم لهن فریضة فنصف ما فرضتم (3).

و اینکه بعضی از این مفسرین احتمال داده اند که آیه مورد بحث یعنی جملهفما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فریضه برای تاکید باشد، این اشکال بر آن وارد است که لحن آیاتی که قبلا نازل شده بود، و مادر بالا آن ها را نقل کردیم، و مخصوصا سیاق ذیل آیه: وان اردتم استبدال زوج (تا آخر دو آیه) برای تاکید، شدیدتر از جمله مورد بحث است، پس هیچ زمینه ای برای احتمال نامبرده نمی ماند.

آیه متعه نسخ نشده است نه با آیات دیگر و نه با سنت و اما اینکه کسی بگوید: بله آیه مورد بحث در مورد متعه یعنی نکاح مدت دار نازل شده بود، ولی به وسیله آیه: و الذین هم لفروجهم حافظون الا علی ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهم غیر ملومین فمن ابتغی وراء ذلک فاولئک هم العادون (4) نسخ شده، چون فرموده (هر کس با غیر همسر یا کنیزش نزدیکی کند - تجاوزگر است) و اگر بگوید (کما اینکه گفته اند) به وسیله آیه: یایی ها النبی اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن (5) (ای پیامبر چون زنان را طلاق می دهید با رعایت عده طلاق دهید) به ضمیمه آیه: والمطلقات یتربصن بانفسهن ثلاثة قروء (6) (زنان طلاقی تا سه

ص: 166


1- سوره نساء آیه 4.
2- سوره نساء آیه 20.
3- و اگر طلاقشان دادید قبل از آنکه با ایشان هم خوابگی کنید نصف آن مهریه ای که معین کرده اید باید بدهید، تا آخر دو آیه، سوره بقره آیه 236 - 237.
4- سوره مؤمنون آیه 5 - 6 - 7
5- سوره طلاق آیه 1.
6- سوره بقره آیه 228.

نوبت حیض دیدن و پاک شدن عده نگه بدارند)، نسخ شده، چون در این دو آیه جدا شدن زن از شوهر منحصر شده در طلاق وعده، و در نکاح موقت نه طلاق هست نه عده سه حیض.

و اگر گفته شود – کما اینکه گفته اند - به وسیله آیه ارث نسخ شده، چون در آن آیه فرموده: و لکم نصف ما ترک ازواجکم (1)، (شما نصف ما ترک همسرتان را ارث می برید)، چون در نکاح متعه ارث نیست (نه از طرف مرد و نه از طرف زن).

و اگر گفته شود - کما این که گفته اند - به وسیله تحریم که فرموده: حرمت علیکم امهاتکم و بناتکم … نسخ شده، چون این آیه در به اره نکاح است.

ویا بگوید - کما اینکه گفته اند - به وسیله آیه تعدد زوجات نسخ شده، چون در آن آمده: فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنی و ثلاث و رباع … (2) (از زنان به عقد خود در آورید دو به دو و سه به سه و چهار به چهار) و نفرموده متعه نیز می توانید بکنید و در متعه بیش از چهار زن نیز جایز است.

و یا بگوید - همچنان که گفته اند - به وسیله سنت- یعنی کلام رسول الله (ص) - نسخ شده، چون رسول خدا (ص) در سال جنگ خیبر و به گفته بعضی دیگر در سال فتح مکه و به گفته بعضی دیگر در حجة الوداع آن را نسخ کرد.

و اگر گفته شود درست است که متعه زنان مباح شد، ولی در دو نوبت و یا سه نوبت ازآن نهی شد، که آخرین نوبت که در

ص: 167


1- سوره نساء آیه 12.
2- سوره نساء آیه 3.

آن حکم متعه استقرار یافت نهی تحریمی شد.

پاسخ این گفتار را یک به یک از نظر خواننده می گذرانیم.

اما اینکه گفتند حکم متعه به وسیله آیه مؤمنون نسخ شده.

جوابش این است که آیه نامبرده صلاحیت این نسخ را ندارد، برای اینکه معنا ندارد آیه ناسخ قبل از آیه منسوخ نازل شود، و آیه مؤمنون در مکه نازل شده، در روزگاری که متعه تشریع نشده بود، و آیه متعه در مدینه نازل شد، علاوه بر اینکه کلمه (ازواجهم) که در آیه مؤمنون آمده شامل متعه نیز می شود، و با آیه متعه هیچ تعارضی ندارد تا بگوئید ناسخ آن است، مگر زن متعه همسر آدمی نیست؟ و مگر عقدی که به این منظور خوانده می شود نکاح نیست؟ و چرا نباشد با اینکه در اخبار صادره از مقام نبوت، و در کلمات مسلمانان دست اول و دوم یعنی صحابه وتابعین، متعه، نکاح نامیده شده، و آن را نکاح مدت دار خوانده اند، و این اشکال که اگر نکاح باشد باید چنین زن و شوهری از یکدیگر ارث ببرند، و اگر بخواهند از یکدیگر جدا شوند به وسیله طلاق جدا شوند، با اینکه در متعه نه ارث هست و نه طلاق، جوابش به زودی خواهد آمد انشاء الله.

و اما اینکه گفتند حکم متعه به وسیله آیات ارث و طلاق و آیه تعدد زوجات نسخ شده.

جوابش این است که نسبت بین آن آیات و بین متعه، نسبت ناسخ و منسوخ نیست، تا آن ها ناسخ این باشند، بلکه نسبتشان نسبت عام و خاص، و یا مطلق و مقید است، چون آیه میراث مثلا حکم کلی و عمومی کرده به

ص: 168

اینکه همه زنان چه دائمی و چه موقت از شوهر ارث می برند وشوهران از آنان ارث می برند و سنت یعنی کلام رسول خدا (ص) این عموم را تخصیص زده فرموده الا زن موقت که از شوهر ارث نمی برد، و شوهر از او ارث

نمی برد، و همه زنان وقتی بخواهند از شوهر جدا شوند به وسیله طلاق جدا می شوند، به استثنای همسر موقت که طلاق لازم ندارد، و مردان از زنان بیش از چهار نفر نمی توانند بگیرند، به جز نکاح متعه، که بیش از چهار نیز جایز است، و شاید این مفسرین به خاطر این که نتوانسته اند بین نسبت عام و خاص و نسبت ناسخ و منسوخ فرق بگذارند دچار چنین اشتباهی شده اند، و پنداشته اند بین آیات نامبرده و آیه متعه نسبت، ناسخ و منسوخ است.

بله در مورد عام و خاص بعضی از اصولیین نظرشان این است که در بعضی صور عام ناسخ و خاص منسوخ می شود، و آن در صورتی است که اول دلیل خاص از ناحیه شارع صادر شود، بعد دلیل عام، که در این فرض دلیل عام اگر در اثبات و نفی مخالف دلیل خاص باشد ناسخ آن خواهد شد، لیکن هم اصل این نظریه در جای خود باطل است، و در فن اصول پنبه اش زده شده، و هم اینکه، مورد بحث ما را شامل نمی شود، چون آیات طلاق که عام است در سوره بقره قرار دارد، و این سوره اولین سوره ای است که در مدینه طیبه نازل شده، و آیه متعه که خاص است، در سوره نساء قرار دارد، که بعد از سوره بقره نازل شده، و همچنین آیه تعدد زوجات که

ص: 169

هر چند در سوره نساء قرار دارد - لیکن قبل از آیه متعه واقع شده، و نیز آیه ارث که آن نیز در سوره نساء قبل از آیه متعه قراردارد، و اتفاقا سیاق و زمینه آیات در این سوره متحد است، و پیدا است که آیاتش یکی پس از دیگری نازل شده پس نمی توان احتمال داد که آیه متعه قبل از آیه تعدد زوجات و قبل از آیه طلاق نازل شده باشد، ولی به حسب دستور بعد از آن آیات قرار گرفته باشد (مترجم).

پس حاصل این شد که در بحث ما خاص که همان آیه متعه است بعد از عام قرار دارد، نسبت به بعضی از عمومات در سوره ای قرار دارد که بعد از سوره آن عام نازل شده، و نسبت به بعضی دیگر گو اینکه عام و خاص در یک سوره قرار دارند، اما خاص بعد از عام قرار گرفته.

و اما اینکه گفتند آیه متعه به وسیله آیه عده سه حیض نسخ شده باشد، بطلانش از بطلان احتمال های گذشته روشن تر است، برای اینکه مگر کسی گفته: نکاح متعه عده ندارد تا به گوئی با آیه عده نسخ شده؟ البته در متعه نیز عده هست، هر چند که مقدار زمان عده در عقد دائم و عقد موقت مختلف است، و برگشت این اختلاف به تخصیص است، نه نسخ، در نتیجه مجموع دلیل متعه و دلیل عده چنین می شود: هر زنی که از شوهر جدا می شود، باید سه حیض ویا سه طهر عده نگه دارد، بجز متعه که او باید فلان مقدار عده بگیرد.

و اما اینکه گفتند حکم متعه به وسیله آیه تحریم

ص: 170

که چند صفحه قبل تفسیر شد، و می فرمود ازدواج شما با مادران و خواهران و غیره حرام است نسخ شده، از حرف های عجیبی است

که در این مقام زده شده برای اینکه اولا آیه متعه دنبال آیه تحریم، و هر دو در یک زمینه و یک سیاق قرار دارند، و اجزاء هر دو بهم مربوط و ابعاضشان به یکدیگر متصل است، و با این حال چگونه تصور دارد که آیه متعه قبل از آیه تحریم باشد، و چگونه ممکن است گوینده ای که دارد در یک زمینه سخن می گوید صدر کلامش ناسخ ذیل آن باشد؟ .

و ثانیا آیه تحریم کجایش از نکاح موقت نهی کرده؟ و حتی اشاره ای به این معنا کرده است؟ (وجدانا ما هر چه فکر می کنیم) نه صریح آن نهی از نکاح موقت است، و نه حتی ظهوری در این به اره دارد، تنها چیزی که آیه شریفه در مقام بیان آن است اصنافی از زنانند که ازدواجشان با مردانی حرام است، در آخر این را بیان می کند که غیر از این اصناف ازدواجشان واگر کنیزند خریدنشان اشکال ندارد، و ازدواج موقت نیز به بیانی که گذشت ازدواج است، وذیل آیه تحریم دلالت بر بی اشکالی آن دارد نه اینکه. از آن نهی کرده باشد، پس بین آیه تحریم و آیه متعه نسبت تباینی وجود ندارد، تا در مقام جمع بین آن دو گفته شود یکی ناسخ دیگری است.

بله چه بسا گفته باشند که جمله: و احل لکم ماوراء ذلکم ان تبتغوا باموالکم محصنین غیر مسافحین از آنجا که حلت زنان را مقید به مهر و به احصان بدون سفاح کرده شامل متعه

ص: 171

نمی شود، چون در متعه که ازدواج موقت است احصان نیست، - زیرا احصان عبارت است از ازدواج رسمی و دائمی - و به همین جهت است که اگر مردی با داشتن زن متعه، زنا کند سنگسار نمی شود، چون زنای او زنای مرد دارای همسر نیست، پس همین دلیل نمی گذارد جمله و احل لکم ماوراء ذلکم شامل متعه شود.

لیکن این سخن نیز باطل است، دلیل بطلانش همان معنائی است که ما برای کلمه احصان کرده گفتیم هر چند در سه معنا استعمال می شود، لیکن در آیه شریفه منظور از آن احصان عفت است، نه احصان تزوج، زیرا این کلام همانطور که شامل نکاح می شود، شامل ملک یمین کنیز خریداری نیز می شود، و به فرضی هم که قبول کنیم مراد از احصان، احصان تزوج است، تازه می گوئیم حکم عمومی سنگسار در مورد مرد دارای متعه تخصیص خورده، و مجموع دو دلیل چنین معنا می دهد، هر مردی که دارای احصان تزوج است - که این کلی دو فرد دارد یکی دارنده زن دائمی، و دیگر دارنده متعه - اگر زنا کند باید سنگسار شود، الا مردی که زنش متعه باشد، نه دائمی که به حسب سنت اعدام نمی شود، و اما کتاب خدا اصلا متعرض مساله نشده است.

و اما اینکه گفتند حکم متعه به وسیله سنت نسخ شده، - علاوه بر اینکه چنین نسخی از

اصل باطل است، به خاطر اینکه مخالف اخبار متواتره ای است که دستور می دهد برای تشخیص روایت صحیح از غیر صحیح آن را عرضه بر کتاب کنید، اگر مخالف کتاب بود به دیوارش بزنید، و به کتاب مراجعه کنید.

احکام متعه یا صیغه از رساله امام خمینی- ره

2421 صیغه کردن زن

ص: 172

اگر چه برای لذت بردن هم نباشد صحیح است.

2422 شوهر بیش از چهار ماه نباید نزدیکی با متعه خود را ترک کند.

2423 زنی که صیغه می شود اگر در عقد شرط کند که شوهر با او نزدیکی نکند، عقد و شرط او صحیح است و شوهر فقط می تواند لذت های دیگر از او ببرد ولی اگر بعدا به نزدیکی راضی شود، شوهر می تواند با او نزدیکی نماید.

2424 زنی که صیغه شده اگر چه آبستن شود حق خرجی ندارد.

2425 زنی که صیغه شده حق همخوابی ندارد و از شوهر ارث نمی برد و شوهر هم ازاو ارث نمی برد.

2426 زنی که صیغه شده اگر نداند که حق خرجی و همخوابی ندارد عقد او صحیح است و برای آن که نمی دانسته، حقی به شوهر پیدا نمی کند.

2427 زنی که صیغه شده، می تواند بدون اجازه شوهر از خانه بیرون برود، ولی اگر به واسطه بیرون رفتن، حق شوهر از بین می رود بیرون رفتن او حرام است.

2428 اگر زنی مردی را وکیل کند که به مدت و مبلغ معین او را برای خود صیغه نماید، چنانچه مرد او را به عقد دائم خود در آورد یا به غیر از مدت یا مبلغی که معین شده او را صیغه کند، وقتی آن زن فهمید اگر بگوید راضی هستم عقد صحیح و گرنه باطل است.

2429 پدر و جد پدری می توانند برای محرم شدن، یک ساعت یا دو ساعت زنی را به عقد پسر نابالغ خود در آورند و نیز می توانند دختر نابالغ خود را برای محرم شدن، به عقد کسی در آورند ولی باید آن عقد برای دختر

ص: 173

مفسده نداشته باشد.

2430 اگر پدر یا جد پدری، طفل خود را که در محل دیگری است و نمی داند زنده است یا مرده، برای محرم شدن به عقد کسی در آورد، بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل می شود و چنانچه بعدا معلوم شود که در موقع عقد آن دختر زنده نبوده عقد باطل است و کسانی که به واسطه عقد ظاهرا محرم شده بودند نامحرمند.

2431 اگر مرد مدت صیغه را ببخشد، چنانچه با او نزدیکی کرده باید تمام چیزی را که قرار گذاشته به او بدهد و اگر نزدیکی نکرده باید نصف آن را بدهد.

2432 مرد می تواند زنی را که صیغه او بوده و هنوز عده اش تمام نشده به عقد دائم خود در آورد.

رساله حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه

ازدواج با بیگانگان در اسلام

اشاره

منبع: ازدواج با بیگانگان ص 15

محمد ابراهیمی

ازدواج مصدر ثلاثی

مزید از باب افتعال و زواج مصدر باب مفاعله است، این دو واژه در اصطلاح فقهی وقانونی، به معنای رابطه ای است حقوقی که لازمه آن، جواز کامجویی بین زن و مرد می باشد، چنان که واژه نکاح نیز به همین معناست، هر چند از نظر لغت، ازدواج به معنای متحد شدن دو انسان ونکاح به معنای هم خوابگی آن دو می باشد.

بعضی از نویسندگان گفته اند: نکاح به معنای عقدی است که به وسیله آن، زن و مرد به قصد زندگی مشترک و کمک به یکدیگر قانونا با هم متحد می شوند و نتیجه گرفته اند که اولا: نکاح عقد است وثانیا: هدف آن، شرکت در زندگی است وثالثا: از وحدت و اتحاد قانونی حاصل می آید، تعریف این دسته با توجه به تعریفی که ذکر کردیم کامل نیست،

ص: 174

چه این که هدف وقصد زندگی مشترک جزء مقومات این عقد نیست واین هدف معمولا در عقد ازدواج دایم مطرح است ودر ازدواج موقت یا ازدواج با کنیزان وب که در اسلام وبسیاری از شرایع دیگر مطرح است هدف اصلی، کامجویی است، بنابراین چنین قصدی در عقد ازدواج شرط نیست وبالطبع جزء مقومات عقد نیز نخواهد بود. (1) مرحوم صاحب جواهر پس از ذکر اقوال مختلف در معنای لغوی واصطلاحی نکاح می گوید: در هرحال چنان که دانستی، نظر مشهور این است که نکاح در لغت به معنای هم خوابگی است ودر شرع به معنای عقد است وابن ادریس مدعی است که در این معنا هیچ یک از دانشمندان اختلافی ندارند وابن فهد وشیخ طوسی وفخر المحققین ادعای اجماع دارند، چه این که استعمال این واژه در عقد متداول است وبعضی (2) را عقیده بر این است که در قرآن کریم جز در آیه حتی تنکح زوجا غیره (3) به معنای هم خوابگی نیامده، یعنی در تمام موارد، استعمال این واژه در قرآن به معنای عقد ازدواج است.

جالب این که در آیه فوق نیز بعضی آن را به معنای ازدواج گرفته اند، نه هم خوابگی وگفته اند: شرط بودن هم خوابگی برای حصول حلت در چنین ازدواجی، از دلیل خارجی فهمیده می شود، نه از آیه شریفه.

همچنین صاحب جواهر می فرماید: در این که معنای نکاح شرعا عقد باشد جای بحث وجود دارد، چه این که واژه نکاح مانند بسیاری از عناوین فقهی قبل از پیدایش دین نیز در میان جوامع مطرح بوده، چنان که بیع به معنای عقد نیست، بلکه به معنای نقل ملک است وقهرا نکاح نیز چنین

ص: 175


1- 2. م. کلانتری، پایان نامه، دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی، سال 1353،شماره 1120.
2- 3. تفسیر کشاف، ج3، ص 548 (ذیل آیه 49 از سوره احزاب).
3- 4. بقره (2.) آیه 230.

است، شاهد، این که در موقع عقد هنگامی که زن به عنوان طرف قرار داد می گوید: انکحت، عقد را قصد نمی کند، بلکه سلطه مرد وصاحب حق شدن او در کامجویی از همسرش را در برابر مهر معین قصد دارد.

پس مراد از نکاح وازدواج، همان حق هم خوابگی است ومجازا به عقد ازدواج اطلاق می گردد.

این به جهت علاقه سببتی است که بین عقد خاص با حصول این حق وجود دارد (1).

بنابراین، نکاح وازدواج به معنای حق هم خوابگی وبه وحدت رسیدن است، که معنایی است لغوی و عقد عامل پیدایش این حق است، هر چند فقها و حقوقدانان در بسیاری از موارد مقصودشان از نکاح وازدواج، عقد خاص می باشد.

عجیب این است که شمس الدین سرخسی می گوید: اعلم به ان النکاح فی الفقه عبارةعن الوطء وحقیقةالمعنی فیه هو الضم ومنه یقال: انکح الظئر ولدها، ای الزمه واحد الوطئین ینضم الی صاحبه فی تلک الحالةفسمی فعل ها نکاحاب ثم یستعار للعقد مجازا اما لانه سبب شرعی یتوصل به الی الوطء اولان فی العقد معنی الضم، فان احدهما ینضم به الاخر ویکونان کشخص واحد فی القیام به مصالح المعیشة وزعم الشافعی ان اسم النکاح فی الشریعة یناول العقد فقط ولیس کذلک، فانه قال اللّه تعالی: حتی اذا بلغوا النکاح (2) یعنی الاحتلام، (3) بدان که واژه نکاح در فقه همان وطی است که معنای حقیقی آن ضمیمه شدن است، چنان که گفته می شود: انکح الظئر ولدها، یعنی دایه به فرزندش پیوست، و زن وشوهر در حالت خاصی به هم پیوسته اند ولذا کار آن دو نکاح است وبعدها این واژه مجازا برای عقد استعمال شده است، یا به سبب آن که

ص: 176


1- 5. ر. ک: حسن نجفی، جواهر الکلم، ج29، ص 5 به بعد.
2- 6. نساء (4.) آیه 6.
3- 7. المبسوط، ج4، ص 192.

عقد وسیله شرعی برای وصول به وطی است، یا به دلیل این است که در عقد معنای ضمیمه شدن وجود دارد، زیرا زن وشوهر به وسیله عقد به هم می پیوندند ومثل شخص واحدی می شوند که به کارهای زندگی می پردازد، ولی شافعی تصور کرده که نکاح در شرع اسلام به معنای عقد است، ولی چنین نیست، چنان که خداوند می فرماید: حتی اذا بلغوا النکاح، تا موقعی که کودکان به نکاح برسند که معنایش بلوغ به حد احتلام است، نه این که واقعا عقد ازدواج خوانده باشند.

بیگانگان

واژه بیگانه معمولا در حال حاضر به افرادی اطلاق می شود که تعهد تابعیت کشوری خاص را نپذیرفته اند، اعم از این که تابعیت کشور دیگری را پذیرفته باشند یا خیر، بنابراین، بیگانگان در ایران همه کسانی هستند که دارای تابعیت ایرانی نیستند.

واژه بیگانه در برابر واژه خودی وهموطن قرار دارد، ولذا هموطن به همه افرادی گفته می شود که دارای تابعیت ایرانی باشند، اعم از این که دارای اعتقاد اسلامی باشند یا عقیده دیگری مانند یهودیت ومسیحیت ومجوسیت داشته باشند،به تعبیر دیگر، معیار تابعیت در ایران، داشتن عقیده اسلامی نیست، چنان که در حال حاضر در همه کشورهای جهان همین گونه است، ولی در گذشته در میان بسیاری از ملل، معیار خودی وبیگانه، داشتن اعتقاد خاصی بوده، ولذا همه کسانی که دارای عقیده اکثر افراد جامعه نبودند، بیگانه محسوب می شدند.

مراد از بیگانه در مبحث ازدواج با بیگانگان، در فقه اسلامی، افراد دارای عقیده ای غیر از اعتقاد اسلامی است، اعم از این که معتقد به یکی از ادیان آسمانی، مثل یهودیت ومسیحیت بوده باشند، یا این که اصلا عقیده ای نداشته ویا

ص: 177

اعتقاد مشرکانه ای داشته باشند.

البته از نظر حقوقی در حال حاضر، بیگانه به معنای نداشتن تابعیت کشوری خاص نیز احیانا مطرح می شود، مثلا در مورد ازدواج یک ایرانی با یکی از اتباع فرانسه ویا کشوری دیگر، این نکته مطرح می شود که در صورت داشتن عقیده اسلامی، معمولا از طرف وزارت امور خارجه کشور با این ازدواج موافقت می شود ودر غیر این صورت (در غیر مورد ازدواج با اهل کتاب، آن هم در صورتی که مرد ایرانی باشد) موافقت نخواهد شد، ولی در رساله حاضر، این معنا از بیگانه مدنظر نیست وبه تعبیر دقیق تر، بحث ما در جواز ازدواج مسلمان با غیر مسلمان است وما به یاری خدای سبحان، آرای مکاتب مختلف فقه اسلامی را در این زمینه تبیین خواهیم کرد.

اهمیت ازدواج

تردیدی نیست که ازدواج ومیل به زناشویی زن ومرد از غرایز اولیه نوع بشر است وهر انسانی به صورت طبیعی علاقه امند به ازدواج وتولید مثل می باشد، به تعبیر دیگر، هر انسانی در صدد است که از طریق تولید مثل، حیات موقت وپایان پذیر خویش را از طریق بقای فرزند دایمی سازد، در عین حال، چگونگی بقای نسل نیز برای وی از اهمیت ویژه ای برخوردار است، چه این که هر فرد بشر همان گونه که به سلامت خویش می اندیشد، به سلامت فرزند خویش نیز اهتمام دارد وهمان گونه که به دنبال سعادت خویش است، سعادت فرزند خود را نیز می خواهد، زیرا در حقیقت فرزند خود را تداوم وجود خویش دانسته وسعادت وی را از سعادت خویش جدا نمی داند.

علی (ع) در نامه معروفش به امام حسن مجتبی (ع) می فرماید: و وجدتک بعضی بل وجدتک کلی،

ص: 178

حتی کان شیئا لو اصابک اصابنی وکان الموت لواتاک اتانی فعنانی من امرک ما یعنینی من امر نفسی ب. (1) آنچه در سخن علی (ع) آمده، همان ندای فطرت است که هر فرد انسان فرزندش را جزء خویش، بلکه تمام هستی خویش می داند که از طریق او بقا وتداوم می یابد، بنابراین، مرگ فرزند را مرگ خویش تلقی می کند وهمان گونه به سرنوشت فرزندش می اندیشد که به سرنوشت خویش می اندیشد، واز طرفی از دیرباز انسان ها متوجه تاثیر سلامت پدر ومادر در سلامت فرزند بوده اند.

از این جهت در طول تاریخ، همه ملل در انتخاب همسر، امور زیادی را مراعات نموده وامر ازدواج را با ملاحظه شرایط زیادی انجام می داده اند که همه این شرایط لااقل به تصور آنان برای سلامت جسمی ویا سعادت معنوی فرزندانشان اهمیت داشته است.

در این زمینه توصیه های فراوانی از حکیمان جوامع ملل مختلف نقل شده ومردمان به آن پای بند بوده ودر امر مقدس ازدواج، آن ها را مراعات می نموده اند، چنان که از پیامبر اکرم (ص) ودیگر امامان معصوم للّه نیز چنین توصیه های ارزنده ای را در کتب مختلف مشاهده می کنیم.

به عنوان نمونه، پیامبر اکرم (ص) می فرماید: انظر فی ای نصاب تضع ولدک فان العرق دساس (2)، بنگر که فرزندت را از چه فامیلی به دست می آوری، چه این که اخلاق وخصایص هر فامیلی در نسل آن ها باقی می ماند (وانحرافهای اخلاقی آنان تاثیر سوء خود را در فرزندان آن ها نیز به جا خواهد گذاشت).

بنابراین، همگان باید در انتخاب همسر دقت کافی کنند واز بهترین افراد برای خویش همسر برگزینند.

پیامبر اکرم (ص) در روایتی دیگر فرمود: ایاکم وخضراء الدمن.

قیل: یا رسول اللّه وما

ص: 179


1- 9. نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه 31.
2- 10. متقی هندی، کنزالعمال، ج15، ص 855، ح43400.

خضراء الدمن؟

قال (ص): المراة الحسناء فی منبت السوء، (1) از نزدیک شدن به علف های با طراوتی که در مزبله ها می روید اجتناب کنید! پرسیدند که مقصود از علف های مزبله چیست؟

پیامبر (ص) فرمود: مقصود من زنان زیبا رویی هستند که در خانواده های آلوده پرورش یافته اند.

از جمله اموری که ملل مختلف در گذشته در انتخاب همسر خویش مراعات می نمودند وسخت پای بند به آن بودند، این بود که می کوشیدند همسر آنان از نظر اعتقادی نیز سالم باشد، بدین معنا که معتقد بودند، همان گونه که سلامت جسمی پدر ومادر در سلامت جسمی فرزند موثر است، سلامت روحی واخلاقی وعقیدتی نیز در سعادت فرزند موثر خواهد بود، وبه همین جهت مردمان از دیرباز از ازدواج با افراد غیر همکیش خود اجتناب داشته اند، بنابراین، نهی از ازدواج با بیگانه عقیدتی اختصاص به اسلام نداشته، بلکه در ادیان دیگر نیز از ازدواج با بیگانگان عقیدتی نهی شده است (2) حتی می توان گفت: مانند بسیاری از مسائل اجتماعی دیگر، اسلام در این مساله نیز اصلاحات مهمی به وجود آورده از جمله بر تصورات غلطی که در دیگر ملل مطرح بوده، خط بطلان کشیده است ومراحلی از اختلاف عقیده را به خصوص در صورتی که ازدواج در جامعه اسلامی صورت گیرد موجب بطلان عقد ازدواج ندانسته است، چنان که در آینده به مواردی از این گونه ازدواج ها اشاره خواهیم کرد، در حالی که در میان دیگر ملل چنین تسامحی اصلا مطرح نبوده است.

آری، به حکم این که آیین اسلام به تعبیر قرآن، مهیمن بر دیگر ادیان می باشد، بسیاری از اشتباهات وکاستی های دیگر ادیان را اصلاح نموده وانسانها

ص: 180


1- 11. وسائل الشیعه، ج14، ص 19.
2- 12. ناگفته نماند که این احتیاط ها در مورد انتخاب همسر به منظور بقای نسل وتشکیل خانواده مورد توجه بوده است، اما بسیاری از ملل با زنان روابطی صرفا کام جویانه واحیانا به صورت هرزگی داشته اند، در این گونه موارد هر چند که این روابط به صورت قانونی نیز بوده است، غالبا آداب ورسوم واحتیاط های یاد شده در آن ها مراعات نمی شده است، بنابراین در همه اقوام وملل، انتخاب همسر به عنوان مادر فرزند، با انتخاب زنان به عنوان ارضای تمایل حیوانی ورفع نیاز جنسی از نظر اهمیت متفاوت بوده، ولذا در مورد دوم کمتر به نکات یاد شده می اندیشیده اند، ولی در غیر موارد هرزگی، در این گونه موارد نیز حداقل صلاحیت را در مورد زوج خود مراعات می کرده اند. در آیین اسلام نیز چنین بوده، ولذا به مواردی برمی خوریم که هم خوابگی با زنان خاصی مجاز قلمداد شده، ولی توصیه شده است که از این گونه زنان صاحب فرزند نشوند. در آینده به نمونه هایی از این گونه ازدواج ها یا روابط قانونی اشاره خواهیم داشت.

را در طریق اعتدال قرار داده است.

قرآن کریم در این به اره می فرماید: الذین یتبعون الرسول النبی الایمی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التوریة والانجیل یامرهم بالمعروف وینههم عن المنکر ویحل لهم الطیبات ویحرم علیهم الخبائث ویضع عنهم اصرهم والاغلال التی کانت علیهم فالذین امنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذی انزل معه اولئک هم المفلحون، (1) آنان که از این رسول، این پیامبرمی که نامش را در تورات وانجیل خود نوشته می یابند، پیروی می کنند، آن که به نیکی فرمانشان می دهد واز ناشایست بازشان می دارد وچیزهای پاکیزه را بر آن ها حلال می کند وچیزهای ناپاک را حرام وبارگرانشان را از دوششان بر می دارد وبند وزنجیرشان را می گشاید.

پس کسانی که به او ایمان آوردند وحرمتش را نگاه داشتند ویاری اش کردند واز آن کتاب که بر او نازل کرده ایم پیروی کردند، رستگارانند.

آری، اسلام آیین فطرت است، بنابراین، معیار حلت در آن، طیب وپاک ومفید بودن ومعیار حرمت، ناپاک وخبیث بودن یک چیز است.

از این جهت، هر چیزی را که عقل آدمی برای جامعه مفید تشخیص دهد، از دیدگاه اسلام مجاز، وهر آن چه را مضر تشخیص دهد، از نظر آیین اسلام نیز ممنوع خواهد بود، واز آن جا که اسلام عقاید پدر ومادر را مشمول قوانین توارث نمی دانسته ومعتقد بوده که هر کودکی با فطرتی پاک وسالم والهی به دنیا آمده (کل مولود یولد علی الفطرة) ازدواج با مخالف عقیدتی را در همه صور آن به طور کلی ومطلق منع نکرده است.

ازدواج با بیگانگان در آیین یهود

یکی از ادیانی که به شدت پیروان خود را از ازدواج با بیگانگان برحذر داشته، آیین یهود است ولذا در بخش های مختلفی از

ص: 181


1- 13. اعراف (7.) آیه 157.

کتاب تورات با شدیدترین لحن، یهودیان را از ازدواج با بیگانگان منع کرده وآن را از گناهان کبیره معرفی نموده است.

اولین موردی که در تورات از ازدواج با بیگانه اظهار کراهت شده، سفر پیدایش است، در آن جا آمده است: حضرت ابراهیم (ع) هنگامی که تصمیم گرفت برای فرزندش اسحاق زن بگیرد، پیشکارش را قسم داد که از کنعانیان (مردم بومی منطقه) برای اسحاق زن نگیرد، بلکه با همه دوری راه، به نزد خویشاوندان ابراهیم وساره سفر کند واز آنان دختری برای اسحاق برگزیند وپیشکار ابراهیم نیز چنین کرد وبرادر زاده ابراهیم را که رفقه نام داشت ودختر بنوئیل از شهر ناحور در بین النهرین بود برای اسحاق به زنی برگزید واو را به سرزمین کنعان آورد.

در سفر تثنیه (باب هفتم، آیه 1 5) چنین آمده: چون یهوه، خدایت، تو را به زمینی که برای تصرفش به آن جا می روی در آورد وامتهای بسیار را که حتیان وجرجاشیان وب، هفت امت بزرگ تر وعظیم تر از تو باشند، از پیش تو اخراج نمایدب با ایشان عهد مبند وبریشان ترحم منما وبا ایشان مصاهرت منما، دختر خود را به پسر ایشان مده ودختر ایشان را برای پسر خود مگیر! زیرا که اولاد تو را از متابعت من بر خواهند گرداند تا خدایان غیر را عبادت نمایند وغضب خداوند بر شما افروخته شده وشما را به زودی هلاک خواهد ساخت.

همچنین در کتاب اول پادشاهان (باب یازدهم، آیه 1 3) آمده است: و سلیمان ب زنان غریب بسیاری را از موآبیان وعمونیان وادومیان وصیدونیان وحتیان، دوست می داشت، از امت هایی که خداوند درباره ایشان، بنی اسرائیل را

ص: 182

فرموده بود که شما به ایشان در نیایید وایشان به شما در نیایند، مبادا دل شما را به پیروی خدایان خود مایل گردانند، وسلیمان با اینها به محبت ملصق شدب وزنانش دل او را برگردانیدند.

نیز در کتاب نحیما (باب سیزدهم، آیه 23 30) آمده است: در آن روزها نیز بعضی یهودیان را دیدم که زنانی از اشدودیان وعمونیان وموآبیان گرفته بودند ونصف کلام پسران ایشان در زبان اشدودیان بود وبه زبان یهود نمی توانستند به خوبی تکلم کنند، بلکه به زبان این قوم وآن قوم، بنابراین با ایشان مشاجره نموده، ایشان را ملامت کردم وبعضی از ایشان را زدم وموی ایشان را کندم وایشان را به خدا قسم داده گفتم: دختران خود به پسران آن ها مدهید ودختران آن ها را به جهت پسران خود وبه جهت خویشتن مگیرید! آیا سلیمان، پادشاه اسرائیل، در همین امر گناه نورزید؟

! با آن که در امت های بسیار پادشاهی مثل او نبود واگر چه او محبوب خدای می بود وخدا او را به پادشاهی تمام اسرائیل نصب کرده بود، زنان بیگانه او را نیز مرتکب گناه ساختند.

پس آیا ما به شما گوش خواهیم گرفت که مرتکب این شرارت عظیم بشویم وزنان بیگانه گرفته، به خدای خویش خیانت ورزیم؟

و یکی از پسران یهوباداع بن الیاشیب رییس کهنه، داماد سنبلط حورونی بود، پس او را از نزد خود راندم.

ای خدای من! ایشان را به یاد آور، زیرا که کهانت وعهد کهانت ولاویان را بی عصمت کرده اند.

فلسفه ممنوعیت ازدواج با بیگانگان

همان گونه که پیش از این یادآور شدیم، از عبارات تورات برمی آید که ازدواج با بیگانگان به طور کلی ممنوع بوده

ص: 183

واز بزرگ ترین گناهان به شمار می آمده وفلسفه این تحریم را نیز تاثیر منفی این ازدواج در عبادت یهوه، خدای بنی اسرائیل، معرفی کرده است واین تاثیر را نیز غیر قابل اجتناب دانسته، تاآن جا که شخصی مثل سلیمان (1) نیز بر اثر این نوع ازدواج آلوده شد واز خدای بنی اسرائیل روی برتافت.

دومین علتی که در عبارات فوق برای تحریم ازدواج با بیگانگان ذکر شده، ازدست دادن اصالت یهودی وعدم توانایی سخن گفتن به زبان عبری است، که این نیز خود نوعی انحراف ونقصی بزرگ برای یک فرد یهودی که بایستی به زبان تورات تسلط کامل داشته باشد به شمار می آمد وبه همین جهت برای حفظ اصالت زبان خویش، آنان را از ازدواج با بیگانگان، یعنی دیگر ملل منع می نمودند.

جالب این که در حال حاضر نیز در قانون مدنی اسرائیل به این مطلب تصریح شده است، چنان که در ماده 17 احوال شخصیه آمده: الدین والمذهب من شروط صحةالعقد، فاذا کان من غیر الدین او من مذهب آخر، فلا یجوز العقد بینهما ودر قسمت دیگر همین ماده آمده: ان الزوجین یشترط ان یکونا اسرائیلیین وان یحصل الزواج علی وفق شرع الموسوی وا لکان لغوا. (2) همچنین در ماده 396 آمده: لایجوز زواج الیهودی بالوثنیةولا زواج الوثنی بالیهودیة (3) ودر ماده 393 آمده: فاذا اجتمع اثنان به مثل هذا الازدواج المحرم فقد ارتکبا عارا وفاحشةلاینمحیان ابدا ومثل الاولاد المرزوقین من هذا الاجتماع الشنیع کمثل النتاج المولود من مسافدةالخبول.

(4) همان گونه که ملاحظه می شود، در قانون مدنی اسرائیل نه تنها پیرو آیین یهود بودن شرط صحت عقد ازدواج است، بلکه وحدت مذهبی وکشوری را نیز شرط دانسته اند، بدین معنا

ص: 184


1- 14. البته جای تردید نیست که تحریفات فراوانی در باب تاریخ انبیا به تورات راه یافته وطبق تعالیم اسلامی، انبیا همگی تحت عنایت الهی بوده وهرگز دامن خویش را به گناه نیالوده اند.
2- 15. بدران ابوالعینین بدران، العلاقات الاجتماعیة بین المسلمین وغیر المسلمین، ص 89.
3- 16. بدران ابوالعینین بدران، العلاقات الاجتماعیة بین المسلمین وغیر المسلمین، ص 89.
4- 17. الحافظ صبری، المقارنات والمقابلات. ناگفته نماند که مقصود از وثنی در عبارات یهودیان، هر فردی است که اسرائیلی ویهودی نبوده باشد، چنان که واژه امی نیز در اصطلاح آنان به همین معناست.

که فرقه هایی که به تدریج در یهودیت به وجود آمده اند، نمی توانند از مذاهب دیگر همسر انتخاب کنند، این بدان می ماند که گفته شود: در اسلام، سنی حنفی نمی تواند از پیروان احمد حنبل همسر برگزیند وبالعکس.

در یهود نیز فریسیان نمی توانند با صدوقیان ازدواج کنند.

اما شرط اسرائیلی بودن زن وشوهر ظاهرا مربوط به شریعت حضرت موسی (ع) نمی باشد، بلکه از تصمیمات ویژه حکومتی است که ازدواج اتباع اسرائیل را با اتباع غیر اسرائیلی هر چند یهودی باشند ممنوع دانسته اند.

پر واضح است که این ممنوعیت معلول عواملی نیست که در تورات به عنوان علت حرمت ازدواج با بیگانه آمده است، بلکه صرفا برای سهولت شناسایی اتباع ورسیدگی به امور آنان است.

حاصل این که ممنوعیت ازدواج با بیگانگان، یکی به سبب مصونیت اعتقادی پیروان یک دین بوده ویا به جهت حفظ ملیت واصالت نژادی وقومی، ودر آیین یهود که از طرفی آیین خویش را بهترین آیین دانسته وهمه ادیان دیگر را باطل می داند واز طرفی فرزندان اسرائیل را قوم برگزیده ومحبوب خدا وبرتر از هر نژاد دیگر می داند، هر دو عامل را در ممنوعیت ازدواج با بیگانگان در نظر داشته اند (1).

اما اقوام ومللی که از نظر اعتقادی، خویشتن را برتر از همگان نمی دانند، معمولا در صورت اجتناب از ازدواج با بیگانگان، عامل دوم (یعنی اختلاف نژادی وافتخارات ملی) را علت این ممنوعیت ذکر می کنند وملت هایی که اسیر حس ناسیونالیستی نیستند وتنها آیین صحیح را آیین خاص خویش می دانند، هدفشان از اجتناب با بیگانگان، تنها حفظ مصونیت اعتقادی است، ولذا در شرایطی که اوضاع اجتماعی این مصونیت را بیشتر به خطر اندازد، بر عدم ازدواج با

ص: 185


1- 18. درگذشته، بسیاری از اقوام در حفظ نسب وفامیل خویش کوشا بوده اند، ولی ظاهرا هیچ قومی مانند بنی اسرائیل در حفظ نسب خویش اهتمام نداشته است.

پیروان ادیان دیگر، تاکید بیشتری می کنند وبه همین جهت، تنها در موارد خاصی به مردان پیرو خویش اجازه ازدواج با بیگانگان را می داده اند، مثلا در شرایطی که آنان می توانستند با این ازدواج، همسر خویش وبلکه افراد بیشتری از ملت دیگر را به آیین خویش در آورند، ولی هیچ گاه به زنان پیرو خویش اجازه ازدواج با مردان بیگانه نمی دادند، چه این که زنان از موقعیت ضعیف تری برخوردارند ودر صورت ازدواج با بیگانه، احتمال متاثر شدن آنان از عقیده شوهر بیشتر است.

یکی از نویسندگان معاصر می نویسند: ظاهرا تلاش کثیری از قانونگذاران بر این بوده که فرزندان ملت آنان در محدوده خودشان رشد کنند ودر نتیجه، نوامیس آن ها بر اثر اختلاط لطمه ای نبیند واین یا به خاطر این بوده است که مردمان مشخصی از آنان دور بمانند، یا از عادات ناپسند بر کنار بمانند وضمنا شاخه نژادی وکرامت آن ها محفوظ بماند.

بعضی از ملت ها زمانی آزاد بودند، ولی بعدها تغییر روش دادند.

چنان که رومیان درآغاز، زنان بسیاری از ملل اطراف خود گرفتند، ولی هنگامی که به قدرت رسیدند، مردمان دیگر را بربر نامیدند وزنان خود را به بیگانگان نمی دادند وزنان بیگانه را برای خود نمی گرفتند. (1) شدت اجتناب از همسری با بیگانگان در مللی که تعدد زوجات را جایز نمی دانسته اند، طبیعی به نظر می رسد وبی تردید مسیحیان چنین بوده اند، ولی در آیین یهود هر چند تعدد زوجات در شرایط خاصی جایز بوده، ولی بعدها یکی از پیشوایان مذهبی آن را تحریم کرد، ولذا در ماده 395 از حقوق مدنی یهود آمده: تعدد الزوجات وان کان جائزا شرعا ا ان (الراب) جرسون حرمه لضیق اسباب المعیشةفی هذه

ص: 186


1- 19. دائرةالمعارف الاسلامیة الشیعی؛127؛ رذچ، ج9، ص 340.

الایی ام التی اصبح فیها امر القیام به لوازم المراة الواحدة غیر هین لایخلو من صعوبة (1).

ازدواج با بیگانگان در آیین مسیحیت

آدام متز می نویسد: بزرگ ترین تفاوت اروپا که در قرون وسطی یکپارچه مسیحی بود با امپراتوری اسلام، وجود شمار بسیار زیادی غیر مسلمان بین مسلمانان بود، که هم از آغاز مانع وحدت سیاسی کامل بین ملل اسلامی بوده اند.

در جامعه اسلامی تغییر دین مجاز نبود، مگر آن که کسی بخواهد مسلمان شود، از این رو پیروان ادیان گوناگون کاملا جدای از یکدیگر می زیستند، اما مسلمان اگر دینش را عوض می کرد، مجازاتش قتل بود، همچنان که در بیزانس مسیحیان مرتد را می کشتند.

همچنین ازدواج بین مسلمان وغیر مسلمان جایز (2) نبود، چه طبق قانون مسیحی، زن نصرانی نمی توانست به عقد غیر نصرانی در آید، تا مبادا در نتیجه اولاد او از مسیحیت خارج شوند.

باز طبق قانون کلیسا مرد نصرانی نیز نمی توانست غیر از زن نصرانی بگیرد، مگر احتمال دهد آن زن وفرزندان او را بدین خود در خواهد آورد، ولی در عمل محال بود مرد نصرانی زن مسلمان بگیرد. (3) همچنین بدران ابوالعینین بدران در کتاب العلاقات الاجتماعیة بین المسلمین وغیر المسلمین می نویسد: یکی از دانشمندان مسیحی به نام ابن العسال در مجموعه خود چنین نقل کرده: للرجل ان یتزوج غیر المومنات به شرط دخول المراة فی ایمان، فاما النساءالمومنات فلا یتزوجن بالرجال الخارجین عن الایمان لئد ینقلوهن الی مذاهبهم.

همچنین در همین کتاب آمده: کل امراة مومنة تتزوج غیر مومن تخرج عن الجماعة.

نیز می نویسد: در کتاب خلاصة القانون آمده: المخالفة فی الدین المسیحی تمنع الزواج ابتداء.

و نیز استاد، انور الخطیب می نویسد: ان من الموانع القانونیة لعقد الزواج عند الکاتولیک،

ص: 187


1- 20. ر. ک: الحافظ صبری، المقارنات والمقابلات، ماده 395.
2- 21. ظاهرا مقصود نویسنده این است که زن مسیحی حاضر نبود به ازدواج مرد مسلمان در آید، هرچند مرد مسلمان از نظر بسیاری از فقهای اسلام می توانست زن مسیحی یا یهودی بگیرد.
3- 22. آدام متز، تاریخ تمدن اسلامی در قرن چهارم، ج1، ص 74.

یرجع الی الحالة الدینیة للشخص کانتمائه الی دیانته غیر دیانة الزوج الاخر، بل ان اختلاف المذهب مانع ایضا.

همان گونه که در عبارات فوق ملاحظه می شود، در آیین مسیحیت نیز همانند یهودیت، ازدواج با بیگانگان ممنوع است، ولیکن از آن جا که مسیحیت یک آیین نژادی معرفی نشده ودر این دین از هر فرد انسان، خواه از بنی اسرائیل باشد یا هر ملت دیگر، ایمان به مسیح (ع) پذیرفته است، از این رو، دیگر وجهی برای ممنوعیت ازدواج برای حفظ افتخارات ملی ونژادی وجود نداشته ولذا در این آیین، تنها علت ممنوع ازدواج با بیگانگان حفظ مصونیت اعتقادی افراد بوده است وبه همین جهت درباره مردان که به صورت طبیعی از مصونیت بیشتری برخوردارند آن هم در صورتی که معتقد باشد که می تواند همسر خود را به آیین مسیح (ع) در آورد این ازدواج مجاز قلمداد شده، ولی در مورد زنان به صورت مطلق ممنوع شده است.

گو این که احتمالا در همین تسامح جزئی نیز تحت تاثیر مکتب اسلام بوده اند.

به هر حال، ازدواج با بیگانگان حتی در مورد مردان مسیحی نیز در صورتی که همسر او به آیین غیر مسیحی باقی بماند ممنوع است، در حالی که در آیین اسلام چنین نیست.

ازدواج با بیگانگان در اسلام

آیین یهود از همان آغاز به عنوان یک آیین ملی ونژادی مطرح شد، ولذا در گذشته وحال یهودیان هیچ گونه تبلیغی در جهت یهودی کردن دیگر مردمان نداشته اند وبر فرض این که افرادی از غیر بنی اسرائیل آیین یهود را می پذیرفتند، آن ها را با بنی اسرائیل برابر نمی دانستند، اما آیین اسلام از همان آغاز به عنوان یک آیین جهانی مطرح شد،

ص: 188

چرا که پیامبر ا کرم (ص) برای همه افراد بشر وبه عنوان رحمتی برای جهانیان مبعوث گردید: وما ارسلناک رحمة للعالمین (1)، ولذا مسلمانان برعکس یهودیان، تبلیغ وجهاد در مسیر گسترش توحید ومسلمان شدن دیگر ملل را از همان آغاز، وظیفه خود می دانستند وفلسفه اصلی جهاد در اسلام نیز همین بوده است.

آیین مسیحیت نیز هر چند براساس عبارات انجیل (2) وآیاتی از قرآن، همانند آیین یهود، مخصوص قوم بنی اسرائیل بوده است (ورسولا الی بنی اسرائیل) (3)، ولی قدر مسلم از زمانی که کنستانتین، قیصر روم، به آیین مسیحیت گروید، انحصاری بودن این آیین به فراموشی سپرده شد وآیین تبشیر در مسیحیت به صورت یک اصل مسلم در آمد ودر حال حاضر نیز چنین است، ولذا مسیحیان، همانند مسلمانان در تبلیغ واشاعه آیین خود کوشا بوده وهستند.

و نیز بر خلاف یهودیان که خود را ملت برتر وقوم برگزیده خدا می دانستند وهیچ گاه دیگر ملت ها را با خود برابر نمی دیدند، آیین اسلام همه افراد بشر را فرزند یک پدر ومادر می داند ومومنان به اسلام را از هر قوم وملتی که بوده باشند، برادر هم می شمارد ومی فرماید: انما المومنون اخوة فاصلحوا بین اخویکم واتقوالله (4)، هرآینه مومنان برادرانند، میان برادرانتان آشتی بیفکنید و از خدا بترسید.

و بلکه اسلام از همان آغاز با روح عصبت وملی گرایی وهرگونه نژاد پرستی مخالف بوده وبا شعار ان اکرمکم عندالله اتقیکم (5) وعباراتی مانند: کلکم من آدم وآدم من تراب و: لافخر لعربی علی عجمی ولا الابیض علی الاسود ا بالتقوی کوشیده است که گرایش های ناسیونالیستی را در میان امت اسلامی ریشه کن سازد وعملا نیز پیامبر (ص) مسلمانان را از هر

ص: 189


1- 25. انبیاء (21.) آیه 107.
2- 26. در انجیل متی آمده: پس عیسی از آن جا بیرون شده به دیار صور وصیدون رفت. ناگاه زن کنعانیه ای از آن حدود بیرون آمده، فریادکنان وی را گفت: خداوندا! پسر داودا، بر من رحم کن، زیرا دختر من سخت دیوانه است، لیکن هیچ جوابش نداد تا شاگردان او پیش آمده، خواهش نمودند که او را مرخص فرمی، زیرا در عقب ما شورش می کند. او در جواب گفت: فرستاده نشده ام مگر به جهت گوسفندان گم شده خاندان اسرائیل. پسر آن زن آمده، او را پرستش کرده گفت: خداوندا، مرا یاری فرما! در جواب گفت: نان فرزندان گرفتن ونزد سگان انداختن جایز نیست. عرض کرد: بلی خداوندا،زیرا سگان نیز از پاره های افتاده سفره آقایان خویش می خورند. آن گاه عیسی در جواب او گفت: ای زن! ایمان تو عظیم است، تو را بر حسب خواهش تو بشود، که در همان ساعت دخترش شفا یافت. (باب پانزدهم، آیه 21 29). همچنین در باب دهم از انجیل متی آمده است که عیسی (ع) هنگامی که به یاران دوازده گانه خود قدرت داد، تا ارواح پلید را از بدن بیماران خارج سازند وهر بیماری ورنجی را شفا دهند، به ایشان وصیت کرد وگفت: از راه امت ها مروید ودر بلدی از سامریان داخل مشوید، بلکه نزد گوسفندان گم شده اسرائیل برویدب.((آیه 6 و7)).
3- 27. آل عمران (3.) آیه 49.
4- 28. حجرات (49.) آیه 10.
5- 29. همان، آیه 13.

قوم وملتی که باشند با یکدیگر برابر قرار داده وبا افتخارات نژادی به شدت مبارزه نموده است.

از این جهت تردیدی نیست که ممنوعیت ازدواج با بیگانگان در موارد محدودی که مطرح بود، مبتنی بر حس ملی گرایی وبرتری قومی نبوده است، بلکه بی تردید این ممنوعیت به جهت مصونیت اعتقادی مسلمانان و دور نگه داشتن آنان از آلودگی اخلاقی و حفظ اصالت های خانوادگی بوده است.

ازدواج با بیگانگان در آیین مجوس

آن چه مسلم است این که ازدواج با بیگانگان در آیین مجوس نیز ممنوع بوده وظاهرا در این آیین نیز ممنوعیت ازدواج با بیگانه بیشتر به جهت دوری از آلودگی اعتقادی وحفظ کیان خانواده بوده است.

به عنوان نمونه در کتاب روایت پهلوی آمده: کسی که از دینی که بدان مقر است به دین دیگر رود، مرگ ارزان است (شایسته مرگ است)، زیرا دین بهدینی را رها می کند تا دین بدتر همی گیرد.

به سبب گرفتن دین بدتر، مرگ ارزان همی شود، چه آن دینی است که از راه ارث بدو رسیده است، پس خود بدان گناهکار نیست وامروز که یکی دیگر می گیرد، بدان گناهکار باشد واز مرگ ارزانان کسی که به دین بهدینان آید، فورا رستگار شود. (1) و نیز آمده: همچنان که مهری ومهربانی خوبدوده کردند، پس مردمان نیز چنان می کردند.

همه مردم پیوند وتخمه خویش می دانستند.

هرگز برادر، برادر وخواهر، خواهر را از دوستی رها نمی کرد.

همه بی چیزی (فقر ونیاز) وخشکی (قحطی) از آن جهت به مردمان رسید که مردان از شهر بیگانه، از روستای بیگانه واز کشور بیگانه آمده وزن کردند وهنگامی که زن می بردند، پدر ومادر بر این گریستند که دختر ما به بردگی

ص: 190


1- 23. روایت پهلوی، ترجمه مهشید میر فخرایی، ص 4.

همی برند. (1)

شرط برابر بودن در ازدواج

البته روشن است که مقصود ما از الغای افتخارات نژادی در اسلام، این نیست که مسلمانان همیشه از این گونه گرایش های افراطی و ناسیونالیستی بر کنار بوده اند، بلکه برعکس، بعضی از مسلمانان با همه تاکید اسلام بر اصالت ندادن به افتخارات نژادی، آگاهانه یا ناخودآگاه به احساسات ناسیونالیستی تمایل پیدا کردند و برای خود امتیازاتی قائل شدند که از جمله آن ها عدم برابری دیگر ملت های مسلمان با آنان از نظر حق ازدواج بوده است.

فی المثل، پس از وفات پیامبر (ص)، به خصوص از دوران خلافت خلیفه دوم، برتری جویی قریش بر همه طوایف مسلمان دیگر وبرتری جویی عرب بر غیر عرب آغاز شد.

قرشیان خود را اصیل ترین قبیله عرب دانستند وبری خود امتیازاتی قائل شدند که از جمله این امتیازات همان بود که گفتند: خلیفه مسلمانان باید برای همیشه الزاما از قبیله قریش بوده باشد، ودر این زمینه به روایتی از پیامبر (ص) استدلال نمودند که آن حضرت فرموده است: ان الائمة من قریش.

براساس این برتری جویی، بالطبع همه پست های مهم اجتماعی را در درجه اول، حق خود می دانستند.

از امتیازات دیگری که آنان برای خود قائل بودند، این بود که معتقد بودند افراد غیر قرشی همتای قرشیان نیستند، بنابراین، مردان غیر قریش نمی توانند از قریش زن بگیرند، ولی قرشیان می توانند از دیگر مسلمانان زن اختیار نمایند.

همان گونه که اشاره شد، این برتری جویی از دوران خلیفه دوم آغاز شد. گو این که اولین فردی که با استدلال به روایت نبوی ان الائمة من قریش به خلافت رسید، ابوبکر بود.

این برتری جویی در تمام دوران خلافت عمر وعثمان،

ص: 191


1- 24. همان، ص 5.

بلکه تا پایان دوران بنی امیه به صورت جدی مطرح بود و براثر همین تصور واهی، امتیازات فراوانی در درجه اول برای قرشیان ودر نهایت برای اعراب در نظر گرفته می شد وپیدایش خوارج وجنگ های خونباری که آنان در تاریخ اسلام به وجود آوردند، نشان دادن واکنش در برابر این قبیل برتری جویی ها بود.

خوارج می گفتند: پیامبر می فرمود: لا فخر لعربی علی عجمی ب ا بالتقوی، واین قابل قبول نیست که آن حضرت فرموده باشد که برای همیشه بایستی خلیفه مسلمانان الزاما از قریش بوده باشد ونیز به روایتی از پیامبر (ص) استدلال می کردند که فرموده است: اسمعوا واطیعوا ولوامر علیکم عبد حبشی اجدع، ونیز به گفته خلیفه دوم استدلال می کردند که در موقع مرگ گفته بود: اگر سالم، مولای حذیفه، زنده بود، او را بر شما خلیفه می کردم وحال آن که سالم از رجال قریش نبود.

البته اعتراض خوارج به برتری طلبان قریش وعرب به جا بود، چرا که مستند آنان روایاتی غیر معتبر بود، یعنی در حقیقت پیامبر (ص) هیچ گاه نفرموده بود که خلفا بایستی از قریش انتخاب شوند، بلکه مقصود پیامبر (ص) از جملگان الائمة من قریش وارثان وامامان بعد از خودش از اهل بیت بود که در روایتی پیامبر تعداد آن ها را دوازده تن معرفی کرده بود و اولین آن ها علی بن ابی طالب (ع) وآخرین آن ها مهدی (ع) است، ولذا علی (ع) در نهج البلاغه برای رفع این اشتباه می فرماید: ان الائمة من قریش غرسوا فی هذا البطن من هاشم لاتصلح الولاة من غیره ام، امامان از قریش هستند، ولی از شاخه بنی هاشم که پیامبر (ص) در یوم الانذار خلیفه

ص: 192

بعد از خودش را از میان آن ها معرفی کرد و بی گمان او علی بن ابی طالب بود، ولذا پیامبر (ص) فرمود: ان اللّه لم یبعث نبیا ا جعل له من اهله اخا ووزیرا ووارثا ووصیا وخلیفة فی اهله فایکم یقوم ویبایعنی، علی انه اخی ووزیری ووصیی ویکون منی بمنزلة هارون من موسی (1) وبه اتفاق است، هیچ یک از حاضران که همگی آنان از بنی هاشم بودند، پاسخ مثبت نداد، جز علی (ع) وسرانجام پیامبر (ص) فرمود: انت یا علی! بنابراین، سخن پیامبر (ص) در جملگان الائمة من قریش، قضیه حقیقیه نبود، بلکه قضیه خارجیه بوده است که مقصود همان امامان اهل بیت هستند، نه این که هر گروهی از مسلمانان که بخواهند دولتی تشکیل دهند، الزاما بایستی فردی از قریش را به رهبری برگزینند.

این تصورات غلط وبرتری جویی های قومی، هرچند بر اثر واکنش های خوارج ونیز قیام ایرانیان بر ضد امویان تا حدودی تعدیل یافت، ولی این سخن که خلافت برای همیشه حق مسلم مردم قریش است، به عنوان یک اصل در میان فرقه های اهل سنت باقی ماند وتقریبا همه علمای اهل سنت در کنار صفاتی مانند عدالت وعلم ولیاقت، برای حاکم اسلامی شرط چهارمی هم ذکر نموده اند، که همان قرشیت است.

عجیب این که در طول تاریخ، شرایط عدالت وعلم ولیاقت در بسیاری از موارد متروک ماند، ولذا کمتر خلیفه ای از بنی امیه وبنی عباس واجد صفات فوق بودند، ولی در وصف قرشیت هیچ گاه اغماضی نشد وعملا در طول تاریخ جز دورانی که عملا اختیاری نبوده است رهبران جامعه اسلامی را قرشیان تشکیل می داده اند (2).

همچنین مساله هم کفو نبودن غیر قرشی برای زنان قریش

ص: 193


1- 30. ابواسحق ثعلبی، تفسیر کشف البیان، ج1، ص 109.
2- 31. ر. ک: فراء، الاحکام السلطانیه، ص 20، حقوق اسلام، ترجمه زین العابدین رهنما، ص 10.

وهم کفو نبودن رجال غیر عرب برای زنان عرب، به صورت حکم فقهی در آثار بسیاری از فقهای اهل سنت باقی ماند.

عجیب این که بعضی از علمای غیر عرب بر این مطلب تاکید بیشتری داشته اند تا علمای عرب، به عنوان نمونه، شمس الدین سرخسی می نویسد: اعلم ان الکفاءة فی النکاح معتبرة من حیث النسب ا علی قول سفیان الثوری ب قیل: انه کان من العرب فتواضع ورای الموالی اکفاء له وابوحنیفة کان من الموالی فتواضع ولم یرنفسه کفوا للعرب وحجته فی ذلک قوله (ص): الناس سواسیة کاسنان المشط، لافضل لعربی علی عجمی وهذا الحدیث یویده قوله تعالی: ان اکرمکم عنداللّه اتقیهکم ب وحجتنا فی ذلک قوله (ص): قریش بعضهم اکفاء لبعض ب والعرب بعضهم اکفاء لبعض قبیلة بقبیلة والموالی بعضهم اکفاء لبعض رجل به رجل ب وما زالت الکفاءة مطلوبة فیما بین العرب حتی فی القتال، بیانه فی قصة به درب فرجعوا الی رسول اللّه (ص) واخبروه بذلک فقال (ص) صدقوا وامر حمزة به ان یخرجوا الیهم فلما لم ینکر علیهم طلب الکفاءة فی القتال ففی النکاح اولی والکفاءة فی الحریة فان العبد لایکون کفوا لامراة حرة الاصل، (1) بدان که کفائت از جهت قبیله خانواده در ازدواج معتبر است، جز به عقیده سفیان ثوری ب بعضی از دانشمندان در مورد اختلاف نظر ابوحنیفه که قائل به عدم صحت ازدواج عجم با عرب بود ونظر سفیان ثوری که آن را مجاز می دانسته، اظهار داشته اند که سفیان چون خود عرب بوده تواضع کرده وعقیده به جواز را ابراز داشته، ولی ابوحنیفه که از عرب نبوده به این امتیاز اعتراف نموده وخود را همتای عرب ندانسته است.

ص: 194


1- 32. المبسوط، ج5، ص 22 و 23.

لیل سفیان ثوری در مورد نظر خویش، حدیث نبوی است که می فرماید: مردم مانند دندانه های شانه با هم برابرند، هیچ عربی بر عجم برتری ندارد و موید آن سخن خدای متعال است که می فرماید: گرامی ترین شما در پیشگاه خداوند، پرهیزگارترین شماست، ودلیل ما [در پیروی از نظر ابوحنیفه] گفته پیامبر (ص) است که فرمود: افراد قریش همتای یکدیگرند وافراد عرب با یکدیگر برابرند وهر قبیله، کفو قبیله دیگر است وموالی نیز کفو یکدیگرند، هر مردی همتای مردی دیگر است، واز طرفی می دانیم که کفویت در نزد عرب همیشه مراعات می شده، حتی در جنگ ها نیز این نکته را مراعات می کردند، چنان که در جنگ بدر موقعی عتبه وب از قریش هماورد می خواستند که همتای آنان باشد وبه پیامبر (ص) خبر داده شد، فرمودند: راست گفتند، وآن گاه علی وحمزه وعبیده را فرمان داد تا با آنان روبه رو شوند، بنابراین، عدم انکار پیامبر (ص) در مقابل تقاضای کفویت در مبارزه، به طریق اولی لزوم کفویت در مورد نکاح را که امر مهم تری است اثبات می کند.

همچنین کفویت در آزاد بودن معتبر است، چه این که فرد برده، کفو زن آزاد نخواهد بود.

شگفت آور است که عالمی مانند شمس الدین سرخسی به پیروی از ابوحنیفه، امام اکبر اهل سنت در عین توجه به گفتار پیامبر (ص) که لافخر لعربی علی عجمی وبا توجه به گفته خداوند در قرآن که ان اکرمکم عندالله اتقیکم (که سفیان ثوری براساس این دلایل بر کفویت هر مسلمان با مسلمان دیگر استدلال نموده است) به ادعای رجال قریش در جنگ بدر که گفتند: مردم مدینه کفو ما نیستند وازرجال قریش کسی

ص: 195

را به جنگ ما بفرست، استدلال نموده وبا این دلیل واهی در صدد بر آمده که عدم کفویت غیر عرب با عرب، وعرب را با قریش اثبات نمایند.

و حال آن که شخص رسول اللّه (ص) دختر عمه خودش، زینب را که از قریش بود به ازدواج آزاد شده خودش، زید بن حارثه در آورد وجویبر، مسلمان سیاه چهره وتهی دست را به خواستگاری دختر یکی از شخصیت های بزرگ مدینه فرستاد ونفرمود که این دو کفو یکدیگر نیستند، وشواهد فراوان دیگر، مانند ازدواج مقداد بن اسود (1) با دختر زبیر بن عبدالمطلب، که نه تنها قرشیه، بلکه هاشمیه نیز بوده است، در حالی که مقداد نه هاشمی بود ونه قرشی.

در کتاب بحار می خوانیم که پیامبر (ص) روزی به مسلمانان امر فرمود که دختران خود را زودتر شوهر دهند.

پرسیدند: آنان را به چه کسانی تزویج نماییم؟

فرمود: با کفو وهمتای خودشان.

آنان پرسیدند که همتایشان کیانند؟

فرمود: المومنون بعضهم اکفاء بعض، برخی از مومنان همتای برخی دیگرند، سپس قبل از آن که از منبر فرود آید، ضباعه را به همسری مقداد بن اسود در آورد وفرمود: دختر عمه ام را به همسری مقداد در نیاوردم، جز این که خواستم امر ازدواج آسان گردد. (2)

اسلام آیین فطرت است

حقیقت این است که به حکم آیه قرآن: ویحل لهم الطیبات ویحرم علیهم الخبائث (3)، وچیزهای پاکیزه را بر آن ها حلال می کند وچیزهای ناپاک را حرام.

در اسلام حکمی بر خلاف عقل وفطرت اصیل انسان ها وجود ندارد، هر آن چه پاک وبری آدمیان مفید است، حلال شناخته شده وهر آنچه ناپاک وبری بشر مضر است، حرام می باشد، بنابراین به صورت کلی،

ص: 196


1- 33. جواهر الکلم، ج30، ص 93.
2- 34. محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج103، ص 371.
3- 35. اعراف (7.) آیه 157.

عقل می تواند داور حلال ها وحرامها در شرع مقدس اسلام باشد، گو این که در بعضی موارد جزئی ممکن است فکر بشر از درک خصوصیات آن ها عاجز باشد.

در مورد ازدواج با بیگانگان نیز چنین است، یعنی اولا اسلام بر تصورات واهی اقوام وادیان مختلف خط بطلان کشیده ودر بسیاری از مواردی که به بهانه بیگانه بودن شخص، حکم به ممنوعیت ازدواج با او داده اند، اسلام ازدواج را جایز دانسته ومسلمانان را در انتخاب همسر حتی از میان غیر مسلمان آزاد گذاشته است، البته مشروط به این که اولا، همسر برگزیده شده از غیر مسلمانان، آلودگی دیگری نداشته باشد، وثانیا، اوضاع واحوال اجتماعی به ضرر مسلمانان نبوده باشد، یعنی فرد مسلمانی که با غیر مسلمان ازدواج می کند وهمچنین جامعه اسلامی، از این ناحیه دچار مشکلات نشوند وآسیب نبینند.

و به دیگر سخن، آیین اسلام، غیر مسلمانان را مشمول حکم واحدی نمی داند، بلکه در این زمینه قائل به تفصیل است، یعنی ازدواج با کسانی را که دارای آیین آسمانی اند هر چند در ادامه کار دچار انحرافات عقیدتی نیز شده باشند در اصل، مجاز شمرده واز سوی دیگر، فقهای اسلام ازدواج با کسانی را که دارای عقیده توحیدی نیستند، مطلقا جایز نمی دانند.

قرآن کریم می فرماید: الیوم احل لکم الطیبهات وطعهام الذین اوتوا الکتاب حل لکم وطعهامکم حل لهم والمحصنهات من المومنهات والمحصنهات من الذین اوتوا الکتاب (1)، امروز چیزهای پاکیزه بر شما حلال شده است.

طعام اهل کتاب بر شما حلال است وطعام شما نیز بر آن ها حلال است، ونیز زنان پارسای مومنه وزنان پارسای اهل کتاب.

اهل کتاب کیانند؟

قبل از این که به بررسی ادله حرمت ازدواج با برخی از

ص: 197


1- 36. مائده (5.) آیه 5.

بیگانگان بپردازیم، لازم است در این مبحث مشخص کنیم که مقصود از اهل کتاب که در سوره مائده اجازه ازدواج با آنان داده شده است کیانند وغیر اهل کتاب چه کسانی هستند.

اصطلاح اهل کتاب در فقه اسلامی معمولا در برابر مشرکان ومنکران خداوند قرار دارد، بدین معنا که از دیدگاه فقه اسلامی، پیروان ادیان آسمانی نسبت به افرادی که دارای آیین الهی نیستند، دارای حقوق وامتیازات مساوی نیستند واز نظر نوع برخورد نیز مسلمانان با پیروان ادیان الهی، همانند یهود ونصارا، برخوردی متفاوت از مشرکان وبی دینان داشته ودارند، فی المثل، مسلمانان به پیروان ادیان الهی اجازه می دهند که در عین حفظ عقیده ومذهب خود در جمع مسلمانان با پرداخت مالیاتی تحت عنوان جزیه، به صورت تحت الحمایه وهم پیمان، زندگی آزادی داشته باشند، ولی از دیدگاه بسیاری از فقها، مشرکان وبی دینان چنین حکمی ندارند ونمی توانند به صورت تحت الحمایه در جامعه اسلامی زندگی نمایند.

چنان که از نظر فقهای اسلام، ازدواج با زنان یهودی ومسیحی، به عنوان یک اصل اولی جایز است، هر چند که اکثر فقهای شیعه ازدواج با اهل کتاب را تنها به صورت موقت جایز دانسته اند، ولی همه فقهای اسلام، ازدواج با مشرکان را مطلقا ممنوع دانسته وبسیاری از آنان هر نوع هم خوابگی را هر چند تحت عنوان بردگی باشد جایز ندانسته اند.

عامل اصلی این برخورد متفاوت نسبت به اهل کتاب ومشرکان، آیات قرآن کریم است که در برخورد با مشرکان، تحت الحمایگی را ضمن پرداخت مالیات سرانه، مطرح نساخته، ولی درباره اهل کتاب، جنگ را تنها موقعی که آنان پرداخت جزیه را تعهد ننمایند، جایز دانسته

ص: 198

است.

برهمین اساس، در سوره توبه (آیه 29) می خوانیم: قاتلوا الذین لایومنون بالله ولا بالیوم ادخر و لایحرمون مها حرم الله ورسوله ولا یدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب حتی یعطوا الجزیةعن یدوهم صاغرون، با کسانی از اهل کتاب که به خدا وروز قیامت ایمان نمی آورند وچیزهایی را که خدا وپیامبرش حرام کرده است بر خود حرام نمی کنند ودین حق را نمی پذیرند جنگ کنید، تا آن گاه که به دست خود در عین مذلت جزیه بدهند.

در تفسیر آیه فوق، هر چند که مفسران مباحث گسترده ای را مطرح نموده اند واحیانا اختلاف نظرهایی نیز در فهم آیه داشته اند، ولی آنچه را متفقا تایید کرده اند، همین نکته است که جنگ با اهل کتاب در صورتی که آنان آمادگی پرداخت جزیه را داشته باشند جایز نیست.

همچنین در سوره مائده (آیه 5) آمده است: الیوم احل لکم الطیبات وطعام الذین اوتوا الکتاب حل لکم وطعامکم حل لهم والمحصنات من المومنات والمحصنات من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم اذا ا تیتموهن اجورهن محصنین غیر مسافحین ولا متخذی اخدان، امروز چیزهای پاکیزه بر شما حلال شده است.

طعام اهل کتاب بر شما حلال است وطعام شما نیز بر آن ها حلال است.

ونیز زنان پارسای مومنه وزنان پارسای اهل کتاب هرگاه مهرشان را بپردازید، به طور زناشویی نه زناکاری ودوست گیری، بر شما حلالند.

براساس آیه سوره مائده، همگی فقهای اسلام جز کسانی که این آیه را منسوخ به آیاتی مانند ولاتمسکوا بعصم الکوافر (1) وب دانسته اند قائل به جواز ازدواج با اهل کتاب هستند وظاهرا تنها بعضی از فقهای شیعه به قرینه جمله اذا اتیتموهن اجورهن آیه را ناظر به

ص: 199


1- 37. ممتحنه (60.) آیه 10.

ازدواج موقت دانسته اند، ولی بسیاری از فقهای شیعه این دلالت را تمام ندانسته وقائل به جواز ازدواج دائم نیز هستند که از جمله این فقها، صاحب جواهر، فقیه بزرگ شیعه می باشد.

البته از آن جا که از نظر آیین یهود ومسیحیت ازدواج زنان یهودی ومسیحی با همه بیگانگان ممنوع است، ونیز از نظر آیین اسلام نیز ازدواج زنان مسلمان با غیر مسلمانان مطلقا ممنوع است، بر این آیه شریفه عملا اثری مترتب نبوده، جز این که در مواردی زنانی از مسیحیان ویهودیان بر خلاف عقیده دینی خود حاضر به ازدواج با مردان مسلمان بوده باشند، در عین حال اصل بحث در کتب فقهی همیشه مطرح بوده وهست.

نکته مهمی که در این بخش مطرح است این که به هر حال مقصود قرآن از واژه اوتوا الکتاب در سوره توبه وواژه من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم در سوره مائده چه کسانی هستند؟

آیا مقصود در آیات فوق، تنها مسیحیان ویهودیان هستند ویا این که این آیات شامل افرادی غیر از این دو گروه نیز در صورتی که ثابت شود که آنان نیز دارای کتاب آسمانی بوده ودر اصل، اعتقاد توحیدی داشته اند می شود؟

بسیاری از فقها معتقدند که مقصود از اهل کتاب، تنها یهودیان ومسیحیان هستند ودلیل آنان بر این مطلب آیه دیگری از قرآن است که می فرماید: وهذا کتاب انزلناه مبارک فاتبعوه واتقوا لعلکم ترحمون *ان تقولوا انمها انزل الکتاب علی طائفتین من قبلنا وان کنا عن دراستهم لغافلین * اوتقولوا لو انا انزل علینا الکتاب لکنا اهدی منهم (1)، این کتابی است مبارک، آن را نازل کرده ایم، پس، از آن پیروی کنید وپرهیزگار

ص: 200


1- 38. انعام (6.) آیه 155 157.

باشید! باشد که مورد رحمت قرار گیرید * تا نگویید که تنها بر دو طایفه ای که پیش از ما بودند کتاب نازل شده وما از آموختن آن ها غافل بوده ایم* یا نگویید که اگر بر ما نیز کتاب نازل می شد، بهتر از آنان به راه هدایت می رفتیم.

چه این که در این آیه، تنها دو گروه یهودیان ومسیحیان را به عنوان کسانی که پیش از اسلام به آنان کتاب آسمانی نازل شده معرفی می کند واین مطلب هر چند مدعای کسانی است که در صدد بوده اند به عذر این که دارای کتاب آسمانی نیستند، از زیربار مسوولیت شانه خالی کنند، ولی به هر حال اینان معتقدند که قرآن ادعای آنان را ظاهرا تایید نموده است، بنابراین، احکام ویژه اهل کتاب در آیات فوق منحصر به همین دو طایفه می باشد که یهودیان ومسیحیان هستند.

ولی برخی از فقها و به خصوص بعضی از فقهای شیعه دلالت آیه فوق را بر چنین انحصاری، تمام ندانسته وهر گروه دیگری را که ثابت شود پیش از اسلام دارای کتاب آسمانی واعتقاد توحیدی بوده اند، مشمول همین احکام می دانند ودر نتیجه انعقاد پیمان ذمه ونیز ازدواج با آنان را مجاز می دانند.

به عنوان نمونه، بعضی از فقهای اهل سنت براساس روایتی که از علی (ع) نقل شده که بر پایه آن، مجوسیان نیز در اصل دارای کتاب آسمانی بوده وپیامبری داشته اند وبعدها دچار انحرافات عقیدتی شده اند (1)، آنان را نیز اهل کتاب دانسته اند، ولی اکثر فقها این روایت را از نظر سند معتبر نمی دانند، در عین حال، براساس روایت دیگری از پیامبر (ص) که بیشتر از طریق اهل سنت نقل شده که: سنوا بهم

ص: 201


1- 39. محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج11، ص 98. قال علی (ع): بلی یا اشعث قد انزل الله علیهم کتابا وبعث الیهم نبیا.

سنة اهل الکتاب، انعقاد پیمان ذمه را با مجوس مجاز می دانند، ولی ازدواج با زنان آنان را مباح نمی شمارند، چه این که این دسته از فقها معتقدند که حلت ازدواج، مخصوص اهل کتاب است، در حالی که مجوسیان اهل کتاب نیستند ویا لااقل ثابت نشده که آنان کتاب آسمانی داشته اند وقهرا ازدواج با آنان به حکم آیات عامی که ازدواج با کفار را جایز نمی داند، صحیح نخواهد بود، ولی انعقاد پیمان ذمه به حکم روایت سنوا بهم سنة اهل الکتاب جایز است، زیرا این روایت، حکم موجود در سوره توبه را در مورد اهل کتاب تعمیم داده ومجوس را نیز دارای چنین صلاحیتی دانسته است.

(1) اکثر فقهای اهل سنت براساس همین روایت نبوی ودلایل دیگر، انعقاد پیمان ذمه را مخصوص اهل کتاب ندانسته واخذ جزیه از همه مشرکان را جایز دانسته اند، به استثنای مشرکان عرب که آنان را از این حکم مستثنا کرده اند. (2) ولیکن حقیقت این است که اهل کتاب منحصر به یهود ومسیحیت نیست، بلکه شامل فرق دیگری نیز که دارای کتاب آسمانی وآئین توحیدی بوده اند می شود، مانند: مجوسیان وپیروان زرتشت وپیروان حضرت ابراهیم وحضرت نوح وب.

جمله علی طائفتین من قبلنها همان گونه که علامه طباطبائی (ره) در تفسیر المیزان می نویسد: (3) ناظر است به حصر شریعت وقانونی که امکان داشت در اختیار مسلمانان ومردم عرب قرار گیرد وناظر به انحصار کتاب آسمانی نیست، ولذا از آن جا که شریعت نوح وابراهیم به دلیل گذشت زمان نمی توانست به صورت کتاب شریعت در اختیار مسلمانان قرار گیرد وتنها تورات، به عنوان شریعت در جزیرة العرب مطرح بود که آن هم به زبان عبری بود ونه

ص: 202


1- 40. ر. ک: عبدالکریم زیدان، الذمیین والمستامنین، ص 28.
2- 41. ر. ک: قاضی ابو یوسف، الخراج، ص 128 و 235.
3- 42. ج7، ص 383.

تنها مسلمانان، بلکه یهودیان ومسیحیان عرب نیز با آن آشنایی نداشته اند.

قرآن کریم می فرماید: ما پس از تورات موسی قرآن را برای شما نازل کردیم، تا برای شما که به زبان عربی آشنا هستید عذری نبوده باشد.

جالب این که آیه 154 و155 همین سوره، یعنی دو آیه قبل از آیه فوق می فرماید: ثُمَّ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ تَماماً عَلَی الَّذی أَحْسَنَ وَ تَفْصیلاً لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ به لقاء رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ * وَ هذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ، سپس به موسی کتاب دادیم تا بر کسی که نیکوکار بوده است نعمت را تمام کنیم وبری بیان هر چیزی ونیز برای راهنمایی ورحمت، باشد که به دیدار پروردگارشان ایمان بیاورند * این کتابی است مبارک، آن را نازل کرده ایم.

پس، از آن پیروی کنید وپرهیزگار باشید! باشد که مورد رحمت قرار گیرید.

بنابراین، کتاب تورات برای یهودیان ومسیحیان نازل شده وپس از آن، قرآن به زبان عربی برای مسلمانان نازل گشته وقهرا در این آیه نظری به انحصار کتاب آسمانی در تورات نیست.

نکته قابل توجه این که بسیاری از فقها ومفسران براساس همین آیه شریفه از دو کتاب تورات وانجیل یاد کرده اند، در حالی که در آیه شریفه، تنها تورات مورد توجه است که کتاب مشترک یهود ونصارا بوده واساسا هیچ نظری به کتاب انجیل ندارد، چه این که مسیحیان در شریعت، تابع مقررات توراتند وحضرت عیسی در آیین یهود تحولاتی به وجود آورده وبه تعبیر قرآن بخشی از محرماتی را که به عنوان عقوبت وکیفر بر یهود حرام شده بود، نسخ فرموده وپاره ای از دستورات مربوط

ص: 203

به اخلاق واحکام را به این آیین افزوده است، ولذا در حقیقت انجیل کتاب شریعت نیست، چنان که زبور نیز چنین است، ولی تورات وقرآن دو کتاب شریعتند واستبعادی ندارد که کتاب زرتشت نیز کتاب شریعت باشد، یا صابئین نیز دارای کتاب باشند، ولی چنین منابعی به صورت جدی در دسترس اعراب نبوده وقهرا نمی توانستند از آن ها استفاده نمایند.

مهم تر این که در قرآن کریم در موارد متعددی از کتب نازل شده بر پیامبران دیگر، بلکه از شرایع الهی دیگر بحث شده است، مثلا، آمده است که: شرع لکم من الدین ماوصی به نوحا والذی اوحینها الیک ومها وصینها به ابراهیم وموسی وعیسی ان اقیموا الدین ولا تتفرقوا فیه کبر علی المشرکین مها تدعوهم الیه (1)، برای شما آیینی مقرر کرد، از همان گونه که به نوح توصیه کرده بود واز آنچه بر تو وحی کرده ایم وبه ابراهیم وموسی وعیسی توصیه کرده ایم که دین را بر پای نگه دارید ودر آن فرقه فرقه مشوید.

تحمل آنچه بدان دعوت می کنید بر مشرکان دشوار است.

بنابراین، شرایع الهی براساس آیه فوق، پنج شریعت است که همه آنها به اقامه دین وعدم تفرقه فرمان داده اند وپیروان خود را به عبادت خداوند ودوری از شرک دعوت کرده اند واین همان چیزی است که پذیرش آن بر مشرکان دشوار بوده است.

حاصل این که شرایع الهی همگی در اصل توحید با یکدیگر متحدند، هر چند از نظر احکام با هم تفاوت هایی دارند: ِّ لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ إِلَی اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ به ما کُنْتُمْ

ص: 204


1- 43. شوری (42.) آیه 13.

فیهِ تَخْتَلِفُونَ (1)، برای هر گروهی از شما شریعت وروشی نهادیم، واگر خدا می خواست همه شما را یک امت می ساخت، ولی خواست در آنچه به شما ارزانی داشته است، بیازمایدتان، پس در خیرات بر یکدیگر پیشی گیرید.

همگی بازگشتتان به خداست تا از آن چه در آن اختلاف می کردید، آگاهتان سازد.

در این زمینه روایتی نیز از امام باقر (ع) نقل شده که دقیقا موید همین برداشت از دو آیه فوق می باشد، متن روایت چنین است: ان اللّه بعث نوحا الی قومه ان اعبدوا اللّه واتقوه واطیعون ثم دعاهم الی اللّه وحده وان یعبدوه ولا یشرکوا به شیئا ثم بعث الانبیاء علی ذلک الی ان بلغوا محمدا (ص) فدعاهم الی ان یعبدوا اللّه ولا یشرکوا به شیئا وقال شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا فلما استجاب لکل نبی من استجاب له من قومه من المومنین جعل لکل نبی منهم شرعة ومنهاجا والشرعةوالمنهاج سبیل وسنة (2).

بنابراین، معنا ندارد که در این سوره که موضوع سخن در باب تعدد شرایع است، از انحصار کتاب شریعت در تورات سخنی به میان آمده باشد.

نهایتا ممکن است آیه 156 انعام در صورت تردید در آنچه گفته شد مجمل باشد وقهرا برای انحصار کتاب به آنچه بر یهود ونصارا نازل شده، قابل استناد نخواهد بود.

نکته مهم تر این که از آیه 68 و69 سوره مائده به دست می آید که یهود ونصارا وصابئین دارای حکم واحدی هستند (3) وهمگی مامورند که بر آنچه بر آنان نازل شده عمل نمایند: قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لَسْتُمْ عَلی شَیْ ءٍ حَتَّی تُقیمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لَیَزیدَنَّ کَثیراً مِنْهُمْ ما

ص: 205


1- 44. مائده (5.) آیه 48.
2- 45. اصول کافی، ج2، ص 29.
3- 46. ذهب ابوثور وداود وابن القصار من المالکیة وابن حزم من الظاهریة الی ان المجوسیة هم اهل کتاب فتحل نساوهم للمسلمین وهو مروی عن علی (ع).((بدران ابوالعینین بدران، العلاقات الاجتماعی؛ 127؛رذچ، ص 78)).

أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً فَلا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرین * إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصاری مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون، بگو: ای اهل کتاب! شما هیچ نیستید، تا آن گاه که تورات وانجیل وآن چه را از جانب پروردگارتان بر شما نازل شده است بر پای دارید. آن چه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است، بر طغیان وکفر بیشترینشان بیفزاید، پس بر این مردم کافر غمگین مباش! * هر آینه از میان آنان که ایمان آورده اند ویهود وصابئین ونصارا، هر که به خدا وروز قیامت ایمان داشته باشد وکار شایسته کند، بیمی بر او نیست ومحزون نمی شود.

در این آیه شریفه، ممکن است ومها انزل الیکم من ربکم علاوه بر تورات وانجیل، ناظر به شرایع دیگر باشد وبه هرحال در این آیه، صابئین نیز در صورتی که به وظایف الهی خود عمل نمایند، اهل نجات معرفی شده اند واگر آیه 68 را به آیه 48 همین سوره که می فرماید: لکل جعلنها منکم شرعةومنهاجا ولوشاء الله لجعلکم امةواحدة ولکن لیبلوکم فی ما اتیکم فاستبقوا الخیرات الی الله مرجعکم جمیعا ضمیمه نماییم، دلالت آیه یاد شده بر اهل نجات بودن پیروان شرایع دیگر روشن تر خواهد شد.

و جالب تر این که آیه هفدهم سوره حج، مجوسیان را نیز در برابر مشرکان ودر ردیف یهود ونصارا ذکر کرده است: ان الذین آمنوا والذین هادوا والصابئین والنصاری والمجوس والذین اشرکوا ان الله یفصل بینه ام یوم القیمة.

چنانچه در مجموع آنچه گفته شد دقت نظر شود، تردیدی باقی نمی ماند که صابئین

ص: 206

ومجوس همانند یهود ونصارا از مشرکان نبوده وقهرا اهل کتابند وآیات تحریم ازدواج نمی تواند شامل آنان شود.

این مطلب در بررسی آیات دیگر روشن تر خواهد شد (1).

افزون بر این که روایاتی نیز از پیامبر (ص) وامامان اهل بیت وارد شده که ادعای فوق را تایید می کند، به عنوان نمونه، شیعه واهل سنت هر دو روایت کرده اند که مردم مکه، یعنی مشرکان از پیامبر (ص) خواستند که با آنان همانند اهل کتاب پیمان ذمه منعقد سازد وآنان را در اعتقاداتشان آزاد بگذارد.

پیامبر پاسخ دادند که جز با اهل کتاب پیمان ذمه منعقد نمی کنند.

مردم مکه اعتراض کردند که شما با مجوس هجر (2) پیمان ذمه منعقد ساختید، در حالی که آنان اهل کتاب نیستند، بلکه پیرو آیین مجوس می باشند.

پیامبر (ص) پاسخ داد: مجوسیان نیز پیامبری داشتند که او را کشتند وکتابی داشتند که آن را سوزانیدند (بنابراین آنان نیز اهل کتاب هستند) (3).

به هر حال دلیلی بر این مطلب وجود ندارد که از نظر قرآن، تنها یهود ونصارا اهل کتابند وقهرا عمومیت آیه الذین اوتوا الکتاب من قبلکم شامل صابئین ومجوس وهر گروه دیگری نیز که اثبات شود دارای شریعت الهی بوده اند هر چند در حال حاضر انحرافاتی وسیع در میان آنان به چشم بخورد می شود واصل نیز بر حلت ازدواج است، مگر آن جا که دلیلی صریح آن را منع نماید.

ظاهرا فقهایی که حکم به جواز نداده اند، بیشتر از باب احتیاط بوده ویا این که واژه مشرکان را در قرآن به مفهوم لغوی گرفته وقهرا شامل یهود ونصارا وب نیز دانسته اند وبه حکم آیه سوره مائده، قدر متیقن از افرادی را که از عمومیت منع

ص: 207


1- 47. در این که پیامبر (ص) از مجوسی نیز مانند یهودیان ونصارا جزیه گرفته اند، تردیدی نیست، چنان که بلاذری نیز در فتوح البلدان، ص 117 ونیز قاضی ابویوسف در الخراج، ص 130 روایات زیادی در این به اره نقل کرده اند.
2- شهری در منطقه بحرین بوده است.
3- ابن قیم در کتاب احکام اهل الذمه، ص 98 پس از شرحی درباره صابئین که آن ها را به دو دسته حنفا ومشرکان تقسیم می کند می نویسد: وهم قوم ابراهیم کما ان الیهود قوم موسی والحنفاء منهم اتباعه وبالجمله فالصابئةاحسن حالا من المجوس فاخذ الجزیه من المجوس تنبیه علی اخذها من الصابئة به طریق اولی.

خارج شده اند، یهود ونصارا دانسته وبقیه را مشمول عمومیت نهی دانسته اند، وحال آن که در مباحث آینده روشن خواهد شد که واژه مشرکان در قرآن معنای اصطلاحی خاصی دارد وتنها شامل بت پرستان می شود وقهرا غیر از آنان کسان دیگری تحت شمول عمومیت نهی نبوده اند تا نیاز به استثنا داشته باشند وآیه پنجم سوره مائده نیز همین واقعیت را بیان فرموده است (1).

و شاید علت این که فقهای شیعه با همه قرائن یاد شده، معتقد به حرمت ازدواج با زنان مجوسی وب بوده اند یعنی اصل را بر حرمت همه زنانی که اهل کتاب نیستند گذاشته اند روایاتی باشد که در تفسیرآیه 221 سوره بقره وارد شده است که بر اساس آن ها، آیه ولاتنکحوا المشرکهات حتی یومن، زنان مشرک را تا ایمان نیاورده اند به زنی مگیرید در اصل به عنوان تحریم ازدواج با همه زنان غیر مسلمان نازل شده واز این مجموع، تنها زنان اهل کتاب استثنا شده اند وقهرا ازدواج با همه زنانی که اهل کتاب نیستند یا در اهل کتاب بودن آنان شبهه وجود دارد، حرام می باشد، جز این که در مورد زنان مجوسی، تنها هم بستری با آنان بدون ازدواج وبه شرط عدم استیلاد (طلب فرزند کردن) جایز شمرده شده وقهرا این روایات نیز استثنای دیگری است از آیات سوره بقره وسوره ممتحنه، واما باقی زنان محکوم به حرمت خواهند بود.

روایات یاد شده به قرار ذیل است: علی (ع) فرموده: واما الایی ات التی نصف ها منسوخ ونصفها متروک بحاله لم ینسخ وما جاء من الرخصة فی العزیمة، فقوله تعالی ولاتنکحوا المشرکهات حتی یومن ولامة مومنة خیر من مشرکة ولو اعجبتکم ولاتنکحوا المشرکین حتی یومنوا

ص: 208


1- ممکن است گفته شود که آیه دهم سوره ممتحنه که می گوید: ولاتمسکوا بعصم الکوافر شامل همه غیر مسلمانان اعم از اهل کتاب وغیر اهل کتاب می شود، زیرا هر چند آیه در مورد زنان مشرک نازل شده، ولی ملاک حکم، عموم لفظ است، نه خصوص مورد، جز این که گفته شود که قرائن حالی که موجب انصراف لفظ از عموم است، موجود بوده، مانند روش عملی مسلمین وب ویا این که الف ولایم را به معنای عهد بگیریم، یعنی مراد، کفاری است که در صدر آیه مطرح شده اند.

ولعبد مومن خیر من مشرک ولو اعجبکم وذلک ان المسلمین کانوا ینکحون فی اهل الکتاب من الیهود والنصاری وینکحونهم حتی نزلت هذه الایه نهیا ان ینکح المسلم من المشرک او ینکحونه ثم قال اللّه تعالی فی سورة المائدة ما نسخ هذه الایة فقال: والمحصنهات من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم فاطلق اللّه مناکحتهن بعد ان کان نهی وترک قوله ولاتنکحوا المشرکین حتی یومنوا علی حاله لم ینسخه، (1) واما آیاتی که نصف آن نسخ شده ونصف آن نسخ نشده وبه حال اول باقی است وآنچه مباح شناخته، پس از این که حکم لازم داشته، این آیه است که می فرماید: از مشرکات زن نگیرید تا زمانی که ایمان آورند، وکنیز مسلمان برای شما بهتر است از زن آزاد مشرک، هر چند مطلوب طبع شما بوده باشند، وزن مسلمان را به مرد مشرک ندهید تا زمانی که ایمان آورند وبدانید که برده مسلمان برای شما بهتر است از مرد آزاد مشرک، هر چند به نظر شما جالب آیند.

و این به دلیل آن است که مسلمانان از اهل کتاب زن می گرفتند وبه آن ها زن می دادند تا آن گاه که این آیه نازل شد ومسلمانان را منع کرد که با زن مشرک ازدواج کنند ویا به مرد مشرک از زنان مسلمان زن بدهند، وسپس در سوره مائده خداوند متعال چیزی فرمود که ناسخ این آیه است، چه این که فرموده است: ب از زنان اهل کتاب برای شما حلال است که همسر برگزینید.

پس خداوند ازدواج با آنان را در آیه مائده آزاد گذاشت، پس از این که در سوره بقره از آن منع فرموده بود، ولی بخش دوم

ص: 209


1- بحارالانوار، ج103، ص 379 (به نقل از تفسیر نعمانی).

آیه بقره را که می فرماید: با مردان مشرک زنان مسلمان را همسر نکنید، همچنان به حال خود باقی است وخداوند آن را نسخ نفرموده است.

علامه مجلسی خود در این به اره می نویسد: والمحصنات من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم فقد احل اللّه نکاح اهل الکتاب بعد تحریمه فی قوله تعالی فی سورة البقرة ولاتنکحوا المشرکات حتی یومن وانما یحل نکاح اهل الکتاب الذین یودون الجزیة علی ما یجب فاما اذا کانوا فی دار الشرک ولم یودوا الجزیة لم تحل مناکحتهم.

(1) همان گونه که ملاحظه می شود، این روایات حاکی از این است که آنچه در مدینه مورد ابتلای مسلمانان بوده، ازدواج با اهل کتاب بوده وازدواج با مشرکان کمتر می توانست مورد توجه باشد.

یکی از عوامل گرایش مسلمانان به ازدواج با زنان اهل کتاب، بالا بودن مهریه ها ومخارج مربوط به مراسم ازدواج با زنان مسلمان بود، ولذا مسلمانان وبه خصوص مهاجران، تمایلات جنسی خویش را از این طریق ارضا می نموده اند.

به هر حال روایات فوق گویای این مطلب است که ازدواج با زنان غیرمسلمان، به صورت کلی در این آیات مورد تحریم قرار گرفته وقهرا جز با دلیل نمی توان از شمولت این عنوان کلی که شامل همه کفار می شود فردی را خارج ساخت.

آنچه به طور قطع از دایره این عموم خارج است، زنان مسیحی ویهودی هستند (آنهم با اختلاف نظری که در این زمینه در میان فقهای شیعه مطرح است)، ولذا ازدواج با زنان مجوسی وصابئی وهمه مشرکان، به حکم این آیه، تحریم شده است.

البته روایات فوق از نظر سند تمام نیست، ولذا نمی تواند مورد استدلال قرار گیرد وشان نزول این آیات نیز به

ص: 210


1- همان، ص 381.

نقل مفسران در مورد زنان مشرک مکه بوده است، واز طرفی همان گونه که قبلا اشاره کردیم، زنان یهودی ومسیحی بر طبق شریعت خود، ازدواج با افراد مسلمان را حرام می دانستند وقهرا حاضر به ازدواج با مسلمانان نبودند، ولذا ازدواج جز با کنیزان آن ها مطرح نبوده است واز طرفی حکم تحریم ازدواج با مشرکان براساس آنچه قبلا گفته شد از سال ششم هجرت مطرح گردیده ودر این مدت، مسلمانان تقریبا مشکلات اقتصادی را تا حدود زیادی پشت سر گذاشته بودند ومهمتر این که زنان مسیحی در مدینه حضور نداشتند وازدواج با زنان یهودی نیز به سبب درگیری یهود با مسلمانان مطرح نبود وفرض بر این است که در آیات تحریم، کنیزان اهل کتاب موضوع تحریم نیستند، بلکه آن چه مورد توجه آیه است، زنان آزاد است، چرا که در صورت اضطرار وعدم امکان ازدواج با زنان آزاد مسلمان، قرآن دستور می دهد که از کنیزان مسلمان بهره بگیرند، نه از زنان آزاد مشرک.

بنابراین براساس این دسته از روایات غیر معتبر وقرائن غیر قطعی، نمی توان حکم به حرمت ازدواج با همه زنان غیر مسلمان داد تا در نتیجه، اصالة الحرمه که بیشتر مورد توجه قرار گرفته است تثبیت گردد.

حاصل این که آنچه از آیات شریفه می توان استنتاج کرد، حرمت ازدواج به مفهوم عقد است، آن هم در مورد زنان مشرک، ولی در مورد زنان دیگر دلیلی بر حرمت وجود نداشته تا نیازمند به اثبات اهل کتاب بودن آن ها باشیم.

نکته دیگری که در این جا قابل توجه است، این است که براساس شواهد تاریخی، حکم تحریم ازدواج با کفار در سال ششم هجری تشریع شده

ص: 211

واگر اهل کتاب نیز مشمول آیات تحریم بودند، ممکن نبود که در سال نهم یا دهم براساس آیات سوره مائده، ازدواج با زنان اهل کتاب حلال شده باشد، وبه دیگر سخن، آیه الیوم احل لکم الطیبات (1) با آیه اولئک یدعون الی النار (2) در سوره بقره از نظر بلاغت سازگار نبود، بنابراین آنچه در سوره بقره مورد تحریم قرار گرفته، غیر از کسانی است که به عنوان طیبات یا در ردیف طیبات در سوره مائده ذکر شده است.

از جمله شواهد تاریخی در مورد جواز ازدواج با زنان مجوسی، مطلبی است که ابوحنیفه دینوری آورده، که در دوران خلافت علی (ع) خلید بن کاس فرماندار خراسان گردید وهنگامی که نزدیک خراسان رسید، به او خبر دادند که مردم نیشابور از اطاعت برگشته اند ویکی از دختران خسرو را که از کابل آمده، مردم متوجه او شده اند وخلید با آنان جنگ کرد وبه دختر خسرو امان داد واو را نزد علی (ع) فرستاد.

علی (ع) به او گفت: آیا دوست داری تو را به همسری این پسرم، یعنی حسن در آورم؟

گفت: با کسی که زیر دست دیگری است ازدواج نمی کنم، ولی اگر دوست داشته باشی با خودت ازدواج می کنم.

علی (ع) فرمود: من پیرم واین پسرم چنین خوبی هایی دارد.

گفت: تمام خوبی هایش را به خودت بخشیدم.

یکی از بزرگان دهقانان عراق به نام نرسی گفت: من از خاندان پادشاهی هستم واز خویشاوندان او هستم، او را به ازدواج من در آور.

امام به آن دختر فرمود: هر جا خواهی برو وبا هر کس خواهی ازدواج کن که بر تو چیزی نیست (3).

این گونه مطالب نیز شاهدی بر

ص: 212


1- مائده ((5)) آیه 5.
2- بقره ((2)) آیه 221.
3- اخبار الطوال، ص 191.

جواز ازدواج با زنان مجوسی بوده ومسلمانان به خصوص از هم خوابگی با زنان مجوسی منعی نداشته اند، ولذا علی (ع) به دختر یاد شده، که بی شک مجوسی بوده وهنوز مسلمان نبوده است، پیشنهاد ازدواج با امام حسن (ع) را می دهد و مسلمانان نیز کم ترین احساس منعی نکرده اند، وموید دیگر، برخورد علی (ع) با اسیران زن ایرانی در دوران خلیفه دوم بود که درباره آنان فرمود: اینان بایستی مورد تکریم قرار گیرند وبا هر کسی که خود خواهند ازدواج کنند، وبدین ترتیب، شهربانو به ازدواج امام حسین (ع) درآمد وتردیدی نیست که ایرانیان در زمان پیشنهاد علی (ع) هنوز مسلمان نبوده اند.

ازدواج با بی دینان وپیروان ادیان غیر توحیدی

همان گونه که قبلا گفته شد، معیار حرمت ازدواج با بیگانگان در اسلام، مسائل نژادی وافتخارات ملی وگروهی نیست، بلکه تنها علت این ممنوعیت، جلوگیری از نفوذ انحرافات عقیدتی در مسلمانان است که این تحریم نیز در مورد پیروان ادیانی که در اصل توحیدی بوده اند، هر چند که در حال حاضر موحد نیز نباشند استثنا شده وازدواج با اهل کتاب مجاز شمرده شده است، ولی در مورد افرادی که جزء پیروان ادیان توحیدی نیستند، آیات وروایات متعددی ازدواج با آنان را منع کرده است.

دلیل فقها در حکم به حرمت ازدواج با بیگانگان، در درجه اول قرآن کریم است که در آیات متعددی ازدواج با گروهی از بیگانگان را منع فرموده است ودر مواردی ظاهر آیات، حاکی از منع ازدواج با هر فرد غیر مسلمان است، چه این که از ازدواج با کفار نهی شده وواژه کافر حتی اهل کتاب را نیز شامل می شود،

ص: 213

بر خلاف واژه مشرک که در شمول آن نسبت به اهل کتاب در میان فقها اختلاف نظر وجود دارد، ولذا یک بار دیگر مجموع آیات ناظر به این مساله را مورد توجه قرار می دهیم.

مجموع آیاتی که در قرآن کریم در این زمینه وجود دارد

، آیات ذیل است:

1. ولا تنکحوا المشرکهات حتی یومن ولامة مومنة خیر من مشرکة ولو اعجبتکم ولاتنکحوا المشرکین حتی یومنوا ولعبد مومن خیر من مشرک ولو اعجبکم اولئک یدعون الی النار والله یدعوا الی الجنة والمغفرة باذنه ویبین ایهاته للناس لعلهم یتذکرون، (1) زنان مشرک را تا ایمان نیاورده اند به زنی مگیرید وکنیز مومن بهتر از آزاد زن مشرک است، هرچند شما را از او خوش آید وبه مردان مشرک تا ایمان نیاورده اند، زن مومن مدهید و برده مومن بهتر از مشرک است، هر چند شما را از او خوش آید.

اینان به سوی آتش دعوت می کنند وخدا به جانب بهشت وآمرزش.

وآیات خود را آشکار بیان می کند، باشد که بیندیشند.

2. یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ علی ام حَکیم (2)، ای کسانی که ایمان آورده اید! چون زنان مومنی که مهاجرت کرده اند به نزدتان آیند، بیازماییدشان.

خدا به ایمانشان داناتر است.

پس اگر دانستید که ایمان آورده اند، نزد کافران بازشان مگردانید، زیرا اینان بر مردان کافر حلال نیستند ومردان کافر نیز بر آن ها حلال

ص: 214


1- بقره ((2)) آیه221.
2- ممتحنه ((60)) آیه 10.

نیستند.

وهر چه آن کافران برای این گونه زنان هزینه کرده اند بپردازید.

واگر آن ها را نکاح کنید ومهرشان را بدهید، مرتکب گناهی نشده اید وزنان کافر خود را نگه مدارید وهر چه هزینه کرده اید از مردان کافر بخواهید وآنها نیز هر چه هزینه کرده اند از شما بخواهند.

این حکم خداست.

خدامیان شما حکم می کند واو دانا وحکیم است.

3. الزَّانی لا یَنْکِحُ إِلاَّ زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ (1) مرد زناکار جز زن زناکار یا مشرک را نمی گیرد، وزن زناکار را جز مرد زناکار یا مشرک نمی گیرد، واین بر مومنان حرام شده است.

الخبیثات للخبیثین والخبیثون للخبیثات والطیبات للطیبین والطیبون للطیبات اولئک مبرون مما یقولون لهم مغفرة ورزق کریم، (2) زنان ناپاک برای مردان ناپاک ومردان ناپاک برای زنان ناپاک وزنان پاک برای مردان پاک ومردان پاک برای زنان پاک.

آن ها از آنچه درباره شان می گویند منزهند.

آمرزش ورزق نیکو برای آن هاست

4. وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَةِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً * وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَیْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ

ص: 215


1- نور ((24)) آیه 3.
2- نور ((24)) آیه 26.

رَحیمٌ * یُریدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ اللَّهُ علی ام حَکیمٌ، (1) و نیز زنان شوهردار بر شما حرام شده اند، مگر آن ها که به تصرف شما درآمده باشند.

از کتاب خدا پیروی کنید، جز این ها زنان دیگر هر گاه در طلب آنان از مال خویش مهری بپردازید و آن ها را به نکاح درآورید، نه به زنا، بر شما حلال شده اند.

و زنانی را که از آن ها تمتع می گیرید، واجب است که مهرشان را بدهید، و پس از مهر معین، در قبول هر چه هر دو بدان رضا بدهید گناهی نیست.

هر آینه خدا دانا وحکیم است * هر کس را که توانگری نباشد تا آزاد زنان مومن را به نکاح خود در آورد، از کنیزان مومنی که مالک آن ها هستید به زنی گیرد، وخدا به ایمان شما آگاه تر است.

همه از جنس یکدیگرید، پس بندگان را به اذن صاحبانشان نکاح کنید ومهرشان را به نحو شایسته ای بدهید.

وبید که پاکدامن باشند، نه زناکار ونه از آن ها که به پنهان دوست می گیرند.

وچون شوهر کردند، هرگاه مرتکب فحشا شوند، شکنجه آنان نصف شکنجه آزاد زنان است، واین برای کسانی است از شما که بیم دارند که به رنج افتند.

با این همه، اگر صبر کنید بریتان بهتر است وخدا آمرزنده و مهربان است * خدا می خواهد برای شما همه چیز را آشکار کند وبه سنت های پیشینیانتان راه بنماید وتوبه شما را بپذیرد، که خدا دانا وحکیم است.

5.الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ

ص: 216


1- نساء ((4)) آیه 24 26.

الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ وَ لا مُتَّخِذی أَخْدانٍ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ، (1) امروز چیزهای پاکیزه بر شما حلال شده است.

طعام اهل کتاب بر شما حلال است وطعام شما نیز بر آن ها حلال است.

ونیز زنان پارسای مومن وزنان پارسای اهل کتاب، هرگاه مهرشان را بپردازید، به طور زناشویی نه زناکاری ودوست گیری، بر شما حلالند.

وهرکس که به اسلام کافر شود، عملش ناچیز شود ودر آخرت از زیانکاران خواهد بود.

شان نزول آیات

علامه طباطبائی (ره) می نویسد: اولین سوره ای که بعد از هجرت در مدینه نازل شده، سوره بقره است وسوره ممتحنه قبل از فتح مکه (سال هفتم هجرت) در مدینه نازل شده وسوره مائده آخرین سوره ای است که بر پیامبر (ص) نازل شده، ولذا احکام این سوره در صورت تعارض، ناسخ احکام دیگر است واحکام این سوره منسوخ نیست، چه این که آیه پیشین نمی تواند ناسخ آیه پسین (از لحاظ زمان) باشد (2).

مرحوم طبرسی می نویسد: آیه 220 از سوره بقره در مورد شخصی به نام مرثد بن ابی مرثد نازل شده که از جانب پیامبر (ص) ماموریت داشت گروهی از مسلمانان را که در مکه بودند برباید، وهنگامی که مرثد وارد مکه شد، زنی به نام عناق که سابقه دوستی با وی داشت او را به هم خوابگی با خود دعوت کرد واو امتناع کرد وگفت: بایستی از پیامبر (ص) اجازه بگیرم، وبه این مناسبت، آیه 221 بقره ازدواج با مشرکان را حرام اعلام فرموده است، از نویسندگان اهل سنت، سیوطی نیز در تفسیر در المنثور همین وجه را از ابن

ص: 217


1- مائده ((5)) آیه 5.
2- تفسیر المیزان، ج2، ص 204.

عباس نقل کرده است (1).

سیوطی می افزاید که واقدی از سدی، از انس بن مالک واو از ابن عباس نقل کرده که آیه 221 به مناسبت ازدواج عبداللّه بن رواحه با کنیز سیاه پوست مسلمانی نازل شده، چه این که روزی عبداللّه به جهت کاری کنیزش را آزاد کرد واو به پیامبر (ص) شکایت برد وپیامبر به عبداللّه اعتراض کرد واز این رو عبداللّه برای جبران کار خود در صدد ازدواج با کنیزش بر آمد، در حالی که از نظر عمومی، این کار قبیح به نظر می آمد، یعنی مردم عرب ازدواج با کنیز را نمی پسندیدند، ولذا آیه قرآن نازل شد که ولامة مومنة خیر من مشرکة، بنابراین، هدف اصلی آیه221، رفع موانع ازدواج با کنیزان است (2).

بعضی نیز نزول آیه را به مناسبت ازدواج حذیفه دانسته اند که کنیزی داشت واو را آزاد کرد وبا وی ازدواج نمود.

علامه طباطبایی می فرماید: مانعی ندارد که آیه پس از همه این امور وناظر به همگی نازل شده باشد.

واما آیه سوره ممتحنه به مناسبت مهاجرت بعضی از زنان اهل مکه به مدینه،پس از صلح حدیبیه، نازل شده است، زیرا پیامبر (ص) در صلح حدیبیه با مشرکان مکه عهد نموده بود که هر فردی از مردم مکه که مسلمان شود وبه مسلمانان بپیوندد، براساس پیمان صلح، بایستی به مردم مکه بازگردانده شود، ولی مردم مکه الزامی به بازگرداندن فردی که از جمع مسلمانان گریخته باشد ندارند (3).

اتفاقا زنی از مردم مکه مسلمان شد وبه مسلمانان پیوست وهنگامی که شوهر زن برای بازگردانیدن او مراجعه کرد، پیامبر (ص) فرمود: پیمان حدیبیه مخصوص مردان فراری از مکه است وشامل زنان نمی شود وبه این مناسبت آیه

ص: 218


1- مجمع البیان، ج1، ص 560.
2- درالمنثور، ج1، ص 256.
3- ابن قیم می نویسد: پیامبر (ص) قبل از این که به جهاد کردن فرمان یابد مردم را به وضعیتی که داشتند رها می کرد، ولذا گاهی اتفاق می افتاد که زنی مسلمان می شد وشوهرش کافر بود وبین آن دو جدایی نمی افتاد وآیه تحریم تنها بعد از صلح حدیبیه نازل شد. احکام اهل الذمه، ج1، ص 69.

نازل شد که زنانی که از مردم مکه به مدینه مهاجرت می کنند، بایستی از طرف مسلمانان آزموده شوند ودر صورتی که واقعا به اسلام ایمان داشته باشند، نبایستی به مکه عودت داده شوند، چرا که نه زنان مومن بر مشرکان حلالند ونه مردان مشرک بر زنان مومن حلالند، بنابراین تنها مسلمانان براساس پیمان صلح ویا حکم ویژه موظفند مهریه ومخارجی را که شوهر آن زن در مراسم ازدواج با این زن مصرف نموده به او بپردازند وسپس ازدواج با آن زن مهاجر برای مسلمانان بلامانع خواهد بود، واز این جهت در مواردی مشابه، مسلمانان ومردم مکه می بایست تنها مهریه زنان فراری از یکدیگر را بپردازند.

چه این که مسلمانان نیز در صورتی که زنانشان به کفر می گراییدند، بایستی به حکم آیه ولاتمسکوا بعصم الکوافر، از ادامه زناشویی با آنان اجتناب می کردند، چنان که آیه یازدهم از همین سوره نیز تاکیدی بر مطلب فوق است.

علامه طباطبائی می نویسد: آیه سوم از سوره نور براساس روایات رسیده از ائمه اهل بیت، ناظر به حرمت ازدواج با زنان متهم به زنا پس از اشتهار واقامه حد قبل از توبه می باشد وبعضی این آیه را که مفهوما می رساند مرد زناکار با زن زانی ومشرک می تواند ازدواج کند وزن زانی می تواند با مرد مشرک وزناکار ازدواج کند را منسوخ به آیه 221 بقره دانسته اند، چه این که به اعتقاد بعضی، ازدواج با بیگانگان تا سال ششم هجرت بلامانع بوده وآیه سوره نور، مبین همین مطلب است وبا نزول آیه 221 سوره بقره، ازدواج با مشرکان مطلقا ممنوع اعلام شده است.

سیوطی در تفسیر درالمنثور از احمد حنبل ونسائی وحاکم نیشابوری

ص: 219

وابن جریر وبیهقی وابوداوود از عبداللّه بن عمر روایت کرده اند که زنی به نامم فهرول معروف به زنا بود ویکی از مسلمانان در صدد هم خوابگی با او بر آمد وبه این مناسبت آیه سوم از سوره نور نازل شد.

و بعضی نیز آورده اند که پس از هجرت مسلمانان به مدینه، به علت بالا بودن مهر وگرانی قیمتها به زحمت افتادند، ولذا در صدد بر آمدند از زنان معروف برای اطفای غریزه جنسی استفاده کنند ولذا آیه فوق نازل شده است، واما آیه 26 سوره نور را نیز مرحوم طبرسی در مجمع البیان می فرماید: براساس روایتی از امام باقر (ع) این آیه همانند آیه سوم، منع از ازدواج مسلمانان با زناکاران می نماید وبه همین مناسبت نازل شده که گروهی از اصحاب در صدد ارتباط با زنان آلوده بوده اند وقرآن آنان را از این کار برحذر داشته است (1).

و اما در مورد آیات سوره نساء، بدون شبهه آیه 24 ناظر به حکم ازدواج موقت است وعلامه طباطبائی می فرماید: این آیه در نیمه اول سال های بعد از هجرت پیامبر (ص) به مدینه، نازل شده وبسیاری از اهل سنت معتقدند که این آیه، ناظر به ازدواج موقت است وبسیاری معتقدند که این آیه، ناظر به غزوه اوطاس است که پیامبر (ص) براساس آیه شریفه به مسلمانان اجازه داد که از زنان اسیر پس از سپری شدن یک طهر استمتاع جویند ونیز اجازه ازدواج موقت به آنان داده شده است.

بنابراین بسیاری از اهل سنت، این آیه را مربوط به جنگ اوطاس دانسته اند که پس از فتح مکه وبعد از جنگ حنین رخ داده است وبر اساس این آیه، ازدواج

ص: 220


1- تفسیر المیزان، ج15، ص 80 و107.

با زنان اسیر، هر چند شوهر دار بوده اند پس از استبرا جایز شمرده شده است، چنان که سیوطی در درالمنثور، از احمد ومسلم وترمذی ونسائی وبیهقی از ابوسعید خدری روایت نموده است، وبه همین مناسبت، روایتی از پیامبر (ص) نقل شده که فرمود: لاتوطا حامل حتی تضع حمله ولاغیر حامل حتی تحیض.

چنان که احمد در مسند وترمذی در صحیح وحاکم در مستدرک، آن را روایت کرده اند (1) وبعضی نیز نزول آیه را مربوط به شهر مکه، پس از عمره قضای پیامبر (ص) دانسته اند (2).

سخنی در تنظیم خانواده

نویسنده

محمد مؤمن قمی

پیشگفتار

بی تردید، آیین اسلام بلکه تمامی ادیان آسمانی، پیروان خود را به افزایش جمعیت با ایمان و شایسته، به اندازه ای که در توان آنان باشد، فرا می خواند. در این به اره روایات زیادی از هر دو گروه=[شیعه و سنی] وارد شده که به روشنی بر این مدعا دلالت دارند اینک برخی از این روایات را می آوریم:

1 در صحیحه محمد بن مسلم به روایت از امام صادق (ع) آمده است:

پیامبر خدا (ص) فرمود:

((تزوجوا فانی مکاثر بکم الایمم غدا فی یوم القیامه.))

ازدواج کنید که من به سبب زیادی جمعیت شما بر دیگر امت ها مباهات می کنم.

2 جابر از امام باقر (ع) نقل می کند: پیامبر خدا (ص) فرمود:

((ما یمنع المومن اءن یتخذ اءهلا لعل الله یرزقه نسمه تثقل الارض بلا اله الا الله.))

چه چیزی انسان مومن را از این باز می دارد که همسری برگیرد، تا شاید خداوند فرزندی برای او روزی کند که زمین را با ((لا اله الا الله)) آکنده سازد.

3 از امیرمومنان علی (ع) در حدیث ((اربع ماة))

ص: 221


1- العلاقات الاجتماعیة بین المسلمین وغیر المسلمین، ص 34.
2- فخر رازی، تفسیر الکبیر، ج10، ص 49.

نقل شد که می فرمود: ازدواج کنید، زیرا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بارها فرمود:

((من کان یحب أن یتبع سنتی فلیتزوج فان من سنتی التزویج و اطلبوا لولد فانی اکاثر بکم الایمم غدا.))

هر کس دوست دارد که پیرو سنت من باشد باید ازدواج کند، زیرا ازدواج سنت من است، در جستجوی فرزند باشید، زیرا من در فردای قیامت با جمعیت انبوهتان، بر امت ها مباهات می کنم.

4 در صحیحه جابر بن عبدالله آمده، که وی گفت: ما، در نزد پیامبر (ص) بودیم. حضرت فرمود:

((ان خیر نسائکم الولود الودود العزیزه فی اءهلها الذلیله مع بعلها … ))

بهترین زنان شما زنی است که زایا و مهربان و عزیز در میان خویشاوندان خود و فرمان بردار شوهرش باشد.

5 در صحیحه عبدالله بن سنان از امام صادق (ع) نقل می کند:

مردی نزد پیامبر خدا (ص) آمد و گفت: ای پیامبر خدا! دختر عمویی دارم که زیبایی، خوش صورتی و دین او را می پسندم، ولی نازاست.

پیامبر (ص) فرمود: با وی ازدواج نکن، زیرا یوسف بن یعقوب با برادرش دیدار کرد و از او پرسید: ای برادر! چگونه پس از من توانستی با زنان ازدواج کنی؟ او گفت: پدرم به من فرمان داد و گفت: اگر می توانی نسلی پدید آری که زمین را آکنده از تسبیح سازند، چنان کن. او گفت فردای آن روز مردی دیگر نزد پیامبر (ص) آمد و همانند آن سخن را به پیامبر (ص) رسانید. آن حضرت به او گفت: با زن سوءاء اما زایا، ازدواج کن، زیرا من در روز قیامت با فزونی تان بر امت ها مباهات می کنم

ص: 222

راوی گفت: من به امام صادق (ع) گفتم: ((سواء)) چیست؟

امام فرمود: زشت منظر.

نظریه: همانگونه که می نگرید پیامبر (ص) از ازدواج با زن نازا، نهی و به گفته یعقوب پیامبر (ع)، استدلال می کند که فرمان داد؛ باید نسلی به وجود آورد که بر روی زمین تسبیح گوی باشد. و نیز پیامبر (ص) به ازدواج با زن زشت روی و زایا، امر کرد. روشن است که مقصود آن نیست که ازدواج با زن زشت، مستحب است، چه آنکه سخنان دیگر پیامبر (ص) روشنگر آن است. مانند:

((أفضل نساء امتی أصبحهن وجها و أقلهن مهرا))

از این رو، مراد پیامبر (ص) آن است که زایایی همسر و باروری و زایمان های فراوان او بسیار پسندیده است. آن گونه که در تردید میان زن زیبای نازا و زن زشت روی زایا، دومی، ترجیح دارد.

هم چنین سخنان یعقوب (ع) چنان می رساند که زیادی فرزند و سنگینی زمین از فرزندان تسبیح گوی، در همه آیین های الهی، مستحب است.

6 در صحیحه محمد بن مسلم از امام باقر (ع) نقل شده است:

((تزوجوا بکرا ولودا و لاتزوجوا حسناء جمیله عاقرا فانی اباهی بکم الایمم یوم القیامه.))

پیامبر خدا (ص) فرمود: با دختر شوهر ناکرده و زایا، ازدواج کنید و با زن نازای زیبا، ازدواج نکنید، زیرا من به جمعیت انبوهتان در روز قیامت بر امت ها مباهات می کنم.

7 در روایت محمد بن مسلم از ابو عبدالله (ع) نقل شده که گفت: پیامبر خدا (ص) فرمود: فرزند زیاد بیاورید که من در فردای قیامت به جمعیت انبوهتان بر امت ها فخر می کنم.

8 در سنن بیهقی به اسناد خود

ص: 223

از ابو امامه، نقل می کند که پیامبر خدا (ص) فرمود:

((تزوجوا فانی مکاثر بکم الایمم (یوم القیامه خ ل) و لاتکونوا کرهبانیه النصاری.))

ازدواج کنید که من به وسیله شما به امت ها (در روز قیامت) مباهات می کنم و همچون راهبان نصارا، نباشید.

9 در سنن بیهقی به اسناد خود از ((معقل بن یسار))، نقل می کند که فرمود:

((مردی نزد پیامبر خدا (ص) آمد و گفت: من زنی جسته ام که از اصالت و موقعیت و مکنت برخوردار است، جز آن که فرزند نمی آورد. آیا با وی ازدواج کنم؟ پیامبر خدا (ص) او را نهی کرد. آنگاه نوبت دیگر به خدمت او آمد و همان سخنان را عرضه داشت. پیامبر (ص) او را نهی کرد. سپس بار سوم نزد او آمد و همان سخنان را باز گفت. پیامبر (ص) فرمود: زن زایا و مهربان را به همسری انتخاب کنید که من به جمعیت انبوهتان بر امت ها فخر می کنم.))

این روایت را حاکم در ((مستدرک)) با تقدیم ((ودود)) نقل کرده و گفته است: سند این حدیث صحیح است. ذهبی، نیز در ((تلخیص)) آن را صحیح، دانسته است.

نسائی این حدیث را در ((سنن)) خود در باب کراهت ازدواج با زن نازا، روایت می کند. و ابوداود این حدیث را در کتاب ((سنن))، در نهی ازدواج با زنی که بچه نمی آورد، نقل آورده است.

10 همچنین، در ((سنن بیهقی)) به اسناد خود از انس، نقل می کند که گفت:

((پیامبر خدا (ص) ما را به تشکیل زندگی دستور داد و از ترک ازدواج به شدت نهی کرد و فرمود: با زن مهربان و زایا ازدواج کنید، زیرا من

ص: 224

به جمعیت انبوهتان در روز قیامت بر پیامبران مباهات می کنم.))

11 در سنن بیهقی به اسناد خود از ابی اذینه صدفی نقل می کند که پیامبر خدا (ص) گفت: بهترین زنان، زنی است که مهربان، زایا، سازگار و کمک کار باشد، البته، به شرط آنکه تقوای الهی را نیز پیشه دارند.

12 ابن ماجه در ((سنن)) به اسناد خود از ابوهریره نقل می کند که:

پیامبر خدا (ص) فرمود:

((أنکحوا فانی مکاثر بکم الایمم.))

ازدواج کنید که من به فزونی شما بر امت ها مباهات می کنم.

در سند این روایت، ((طلحه بن عمرو مکی)) قرار دارد و در کتاب ((زوائد)) آمده است که همگان او را ضعیف می دانند.

روایات فراوانی در این زمینه است، که ما به همین مقدار بسنده می کنیم.

حکم باروری

با تمامی تاکیدها و سفارش های مکرر افزایش نسل، واجب نبودن آن مسلم و بی تردید است، بلکه برای انسان جایز است که به طور کلی از داشتن فرزند خودداری کند، هر چند چنان که از روایات بر می آید شرایط دیگری هم دارد که بدان ها اشاره خواهیم کرد ان شاء الله.

دلیل بر عدم وجوب آن، روایاتی است که درباره روا بودن ((عزل)) وارد شده است. در این برداشت، تفاوت نمی کند که عزل، مشروط به رضایت زن آزاد باشد و یا این که [شوهر در آغاز ازدواج] آن را با زن، شرط کند. چنان که در صحیحه محمد بن مسلم از امام باقر و یا امام صادق علیهما السلام نقل شده که از او درباره عزل پرسیدند. امام (ع) فرمود: ((عزل)) نسبت به کنیز اشکال ندارد اما نسبت به زن آزاد، من این کار را ناپسند

ص: 225

می دانم مگر آن که به هنگام ازدواج با وی شرط شود.

در صحیحه دیگر از ابوجعفر (ع) نظیر این حدیث نقل شده که او در سخنان خود فرمود:

((مگر این که زن راضی شود و یا این امر در هنگام ازدواج با وی شرط گردد.))

دلیل دیگر بر عدم وجوب فرزند دار شدن، روایاتی است که ((عزل)) را به گونه ای مطلق روا می دانند، یعنی حتی اگر زن رضایت ندهد و در هنگام ازدواج هم، مرد، با وی شرط نکند.

در صحیح محمد بن مسلم چنین است:

((از ابو عبدالله (ع) درباره عزل پرسیدم. امام (ع) فرمود: ذاک الی الرجل یصرفه حیث شاء؛ آن=[منی] به اختیار مرد است، هر جا که بخواهد می تواند آن را صرف کند.))

در موثقه عبدالرحمان بن ابی عبدالله است که:

از امام صادق (ع) درباره عزل پرسیدم؟ امام (ع) فرمود: ذاک الی الرجل؛ آن به اختیار مرد است.

در موثقه محمد بن مسلم از ابوجعفر (ع) آمده که فرمود:

((لا باءس بالعزل عن المراءه … ))؛ عزل اشکال ندارد، اگر شوهر به این کار گرایش بورزد و بی میلی زن، تاءثیری نخواهد داشت.

روایات دیگری نیز وجود دارد که در روا بودن ((عزل))، ظهور و بلکه صراحت دارد، حتی اگر زن رضایت ندهد و در آغاز ازدواج نیز با وی شرط نشده باشد.

این روایات دلیل قطعی است که ((کراهت)) در صحیحه نخست، با روا بودن ((فعل)) همساز است. همچنین به قرینه همین روایات، هر روایت دیگری که ظهور در حرمت داشته باشد، بر کراهت حمل خواهد شد.

نتیجه آنکه هر دو گروه روایات، یک سخن را

ص: 226

می رسانند: عزل در کنیز، هماره روا می باشد و در زن آزاده در صورتی که وی رضایت دهد و یا در آغاز ازدواج با وی شرط شده باشد رواست. مقتضای این دو گروه از روایات، آن است که ((عزل)) جایز است حتی اگر به محروم شدن زن و شوهر از داشتن فرزند بینجامد، زیرا اگر بچه آوردن برای آن دو واجب می بود، باید برای روا بودن ((عزل[((در روایات] قیدی آورده می شد مطلق آمدن جواز عزل، دلیل روشنی است بر این که بچه آوردن واجب نیست تا چه رسد به این که افزودن آن، واجب باشد!

از گفتار گذشته، به دست می آید که اختلاف فقهای امامیه در مساءله روا بودن ((عزل)) در زن آزاده، مستلزم اختلاف در مساءله مورد بحث نیست، چه چنان که گفته شد، هم اخبار و هم فقها در روا بودن عزل در کنیز به طور مطلق و در زن آزاده در صورتی که وی رضایت دهد و یا در آغاز ازدواج شرط شده باشد، وحدت نظر دارند و اطلاق روا بودن عزل، روا بودن عزل را می رساند حتی در صورتی که به بچه نیاوردن بینجامد.

روایاتی هم که به افزودن فرزند تشویق می کند، تنها نشان دهنده آن است که این کار، یک کار پسندیده است، زیرا موجب مباهات که پیامبر (ص) بر سایر امت ها و پیامبران می شود و نیز زمین از ذکر تسبیح آکنده می گردد و جهات دیگری که تنها نیکویی داشتن اولاد را می رساند و نه واجب بودن آن را.

در این صورت، جلوگیری از بچه دار شدن جایز است، زیرا چنان که بیان شد، دلیلی بر وجوب آن وجود ندارد،

ص: 227

بلکه اقتضای اطلاق دلایل یاد شده، روا بودن جلوگیری از بچه دار شدن می باشد.

تنظیم خانواده و روش آن

پس از این مقدمه می گوییم:

جلوگیری از بچه دار شدن و تنظیم خانواده، گاهی با انجام یک عمل جراحی صورت می گیرد و به کلی امکان بسته شدن نطفه را از بین می برد و گاهی با از بین بردن نطفه منعقد شده، انجام می گیرد، بدین گونه که به وسیله دستگاه، جلوی رشد و حرکت آن را می گیرند تا انسان کامل نشود.

جلوگیری از تشکیل نطفه

صورت نخست: گاه از راه ((عزل)) انجام می شود و گاه با تخلیه در ((کاپوت=[((کاندوم]. سوم: از طریق ریختن ماده ای در داخل رحم که از تشکیل شدن نطفه جلوگیری می کند. چهارم: با استفاده از دارو که موجب می شود تخمک زن و یا اسپرم مرد، پذیرش تشکیل نطفه را از دست بدهد. پنجم: قرار دادن ابزاری در داخل رحم و یا انجام عمل جراحی که مانع از ملاقات اسپرم مرد با تخمک زن می شود. ششم: با انجام عمل جراحی، اسپرم مرد و یا تخمک زن را از تشکیل نطفه در مرد و یا زن خارج می کند و …

این صورت ها و انواع روش ها که همگی در جلوگیری از تشکیل نطفه مشترکند، هیچ دلیلی بر ممنوع بودن استفاده از آن ها وجود ندارد، بلکه اقتضای ادله روا بودن ((عزل))، جایز بودن تمام این روش هاست، از این لحاظ که همگی از تشکیل نطفه جلوگیری می کنند.

البته، در برخی از روش ها، گاه جهت دیگری به همراه دارد که موجب حرمت بهره گیری از خود آن روش، می شود: نظیر این که مرد، زن را مجبور کند یکی از روش های جلوگیری را اجرا

ص: 228

کند، زیرا مجبور کردن زن، گونه ای تصرف در سلطه دیگری و ستم بر اوست. و در نتیجه بر شخص اجبار کننده، حرام است.

و یا مانند این که کار گذاشتن آن ابزار در داخل رحم و یا انجام عمل جراحی به وسیله غیرشوهر، صورت گیرد، زیرا انجام چنین عملی مستلزم نگاه کردن به بدن زن است که برای غیرشوهر او و نامحرمان، حرام می باشد و یا مستلزم لمس کردن بدن زن باشد که یقینا حرام است و یا به نگاه کردن به شرمگاه زن و یا لمس کرد آن بینجامد که علاوه بر بیگانگان، بر محارم او[نظیر پدر و برادر] نیز حرام است. زیرا نگاه کردن به بدن زن، بلکه به هر عضو او که نگاه کردن به آن حرام می باشد، حتی در حالت درمان هم حرام است، زیرا هم اطلاق روایاتی که در مورد حرمت نگریستن به زن بیگانه وارد شده، این را می رساند و هم چنین روایاتی که در خصوص حرمت نگاه کردن به زن در حال درمان آمده است. از جمله:

صحیحه ابوحمزه ثمالی از ابوجعفر (ع):

((از امام درباره زن مسلمانی پرسیدم که آسیبی به بدن او می رسد: یا شکستگی و یا زخم در عضوی از بدن او که نگاه کردن بدان جایز نیست پدید می آید. آیا مردی که به معالجه کردن آن بیش از زنان مهارت دارد، می تواند به او نگاه کند؟

امام فرمود: هر گاه زن نیاز ضروری به آن پزشک داشته باشد او می تواند زن را درمان کند، در صورتی که زن بیمار اجازه دهد.))

در این روایت، امام (ع)، روا بودن نگاه کردن به

ص: 229

زن را به نیاز ضروری معالجه زن به پزشک مرد، مشروط کرده است. بنابراین، اگر ضرورت احساس نشود، درمان زن توسط مرد[در فرض مزبور] جایز نیست. این که درمان را به خواسته زن مرتبط دانسته، اشاره بدین نکته است اگر برخی از زنان بزرگوار و غیرتمند، رنج زخم و یا شکستگی را تحمل کنند و آن را بر نگاه و یا لمس کردن مردان نامحرم ترجیح دهند، این کار روا خواهد بود.

هم چنین لمس کردن بدن زن نیز روا نیست، روایات زیادی بر این مدعا دلالت دارد:

یکی از این روایات، موثقه سماعه بن مهران است:

((از امام (ع) درباره دست دادن مرد و زن پرسیدم. امام فرمود: حلال نیست که مرد با زن دست دهد، مگر با زنی که ازدواج وی با او حرام باشد: خواهر، یا دختر، یا عمه، یا خاله و دختر خواهر و یا همانند آن ها و اما زنی که ازدواج با وی رواست، نباید مرد با آن زن دست بدهد، مگر از روی لباس و البته کف دست او را هم نباید فشار دهد.))

برداشت عرفی از روایت می رساند که دست دادن با زن و لمس کردن دست او، هیچ خصوصیتی ندارد، زیرا کف دست نمونه ای از کوچک ترین مصداق لمس بدن زنست و در نتیجه لمس بدن زن حرام است حتی به هنگام درمان.

از سخن یاد شده، حکم صورت ششم به دست می آید، بدین گونه که اگر عمل جراحی را مرد نامحرم انجام دهد و یا به نگاه و یا لمس شرمگاه زن و یا مرد بینجامد، در صورتی که به وسیله غیرشوهر و یا همسر

ص: 230

صورت گیرد، حرام است ولی اگر به وسیله محرم های زن و یا محرم های مرد انجام شود، عینا همان حکم صورت پنجم را دارد.

عقیم سازی زن و یا مرد

هر گاه عمل جراحی موجب عقیم شدن دائمی زن و یا مرد شود، برخی آن را حرام دانسته اند، زیرا این عمل از مصادیق ضرر زدن به نفس به شمار می رود که از محرمات شرعی است.

بررسی: عمومیت حرمت ضرر زدن به نفس به گونه ای مطلق، از نظر شرعی، روشن نیست هم چنین، ((عمل عقیم سازی)) به عنوان نمونه ای از این عموم، نیز قطعی نیست. و نیازمند به بررسی و کاوش می باشد. از این رو می گوییم:

چند دلیل برای اثبات عموم حرمت اضرار به نفس، اقامه شده است:

اول: سخن پیامبر (ص) که در موثقه زراره، نقل شده است:

((لا ضرر و لا ضرار.))

نه ضرر زدن بر خود رواست و نه ضرر زدن به دیگران.

چگونگی استدلال: تردیدی نیست که مراد از ضرار، وارد کردن ضرر است. از این رو، پیامبر (ص) فرمود:

((ما اءراک یا سمره الا مضارا.))

تو را ای سمره نمی یابم جز این که ضرر وارد می کنی.

و یا فرمود:

((انک رجل مضار و لا ضرر و لا ضرار علی مومن.))

تو مردی هستی که ضرر وارد می کنی و شخص با ایمان، نه بر خود ضرر می زند و نه بر دیگران.

بنابراین مراد از ضرار در روایت رفتار و عمل مکلف است و نفی ای که بر فعل مکلف وارد شده، و ظهور در حرمت آن دارد و در نتیجه مفاد قسمت دوم روایت، تحریم زیان رساندن می باشد و زیان رساندن، فراگیر است و موردی

ص: 231

را که ضرر از جانب مکلف بر خودش وارد شود، نیز در بر می گیرد.

لازم به ذکر است که جمله: ((لا ضرر)) تنها بر نفی ضرر در چهارچوب قوانین شرعی، دلالت دارد و برگشت این قاعده، به نفی احکامی است که مستلزم ضرر باشد؛ نظیر وضو و یا حج ضرری، لکن بر حرمت تحمل ضرر دلالت ندارد.

نقد: این سخن مردود است، زیرا اطلاق ادعا شده مورد پذیرش نیست و جمله ((لا ضرار)) تنها به موردی انصراف دارد که ضرر بر دیگری وارد شود[و نه بر خود شخص]، به ویژه، مورد حدیث آن جایی است که ((سمره)) بر مرد انصاری ضرر وارد می کرد. بنابراین، مورد حدیث، وارد کردن ضرر به دیگران است. در نتیجه، وقتی عبارت ((لا ضرار)) در این مورد صادر می شود، تنها به جایی انصراف دارد که وارد کردن ضرر به دیگران باشد.

موید این مدعا آن است که در خبر زراره چنین آمده است:

((لا ضرر و لا ضرار علی مومن.))

در پاسخ نوشته محمد بن حسین به ابومحمد (ع)، که به سند صحیح روایت شده، امام چنین فرموده اند:

از خدا بپرهیزد و در این به اره به معروف عمل کند و به برادر مومنش ضرر نرساند.

دلیل دوم: روایتی است از کافی، از صدوق در الفقیه والعلل، از شیخ در التهذیب، از برقی در المحاسن و از عیاشی در تفسیرش، از ابوعبدالله علیه السلام و یا از ابوجعفر علیه السلام:

به عنوان نمونه، در امالی به سند معتبر از محمد بن عذافر و او از پدرش نقل کرده است: به ابوجعفر محمد بن علی باقر (ع) گفتم:

ص: 232

(چرا خداوند مردار، خون، گوشت خوک و شراب را حرام کرده است؟

امام (ع) فرمود: خداوند بدین سبب این اشیا را بر بندگان خود حرام و ما سوای آن ها را برای آنان حلال کرد که به آنچه برای آنان حلال کرده رغبت و از آنچه بر آنان حرام کرده نفرت داشته باشند. لکن خدای عزوجل وقتی آفریده ها را آفرید، هر چیزی را که می دانست بدن های آن ها را استوار نگه می دارد و به نفع ایشان است، بر ایشان حلال و مباح کرد و هر چیزی را که می دانست برای آن ها ضرر دارد آنان را از آن نهی کرد. آنگاه همان چیز را برای شخصی که بدان نیاز ضروری پیدا می کند و بدنش جز به وسیله آن نمی تواند استوار بماند، حلال کرد. البته، آن هم به اندازه رفع نیاز و نه بیشتر.

بیان استدلال: امام (ع) در پاسخ به این پرسش که رمز حرمت اشیای چهارگانه چیست؟ یک قاعده کلی را ارائه می دهد. ((خدا بندگانش را از هر چیزی که به آنان ضرر داشته باشد نهی کرده است)). امام (ع) هر چند در مقام بیان حکمت تحریم است و در حکمت احکام، شرط نیست که جامع و مانع باشد، لکن این نکته مانع از استدلال به روایت نمی شود، زیرا استدلال در این جا از قبیل استدلال به علت نیست، بلکه این استدلال، تکیه کردن به یک کبرای کلی است که در سخنان امام (ع) بدان تصریح شده و آن این است: ((خدا هر چیزی را که می دانست به آنان ضرر دارد، آن ها را از آن نهی کرد))، امام (ع) آشکار بیان کرده که هر چیزی که

ص: 233

بر بندگان و بدن هایشان ضرر دارد، خدا آن ها را از آن نهی کرده است، مگر این که به استفاده از آن مجبور شود و فرمود: ((آنگاه، همان چیز را برای شخصی که بدان نیاز ضروری پیدا می کند و بدنش جز به وسیله آن نمی تواند استوار بماند، حلال کرد. البته، به اندازه رفع نیاز و نه بیشتر)). بنابراین، روایت تصریح می کند که هر چیزی که بر بندگان خدا ضرر داشته باشد، بر آنان حرام است.

نهایت ایرادی که بر این استدلال وارد شده، آن است که گفته شود: کبری و یا عمومی که در روایت آمده، عبارت است از: ((حرمت هر چیزی که خوردن و یا آشامیدن آن بر بندگان ضرر داشته باشد)) و اما حرمت ضرر زدن به نفس را از منطوق این روایت نمی توانیم استنباط کنیم، بلکه این استدلال، از قبیل استدلال به ملاک[و علت] حرمت است.

ولی این اشکال نادرست است، زیرا بدون تردید، تمام موضوع و ملاک حرمت در این جا، عنوان اضرار =[ضرر زدن] است، به این دلیل که هر کس با ارتکاز عرفی خود از روایت می فهمد که خوردن شیء مضر و وارد کردن ضرر بر بدن حرام است[بنابراین، حرمت ضرر زدن به نفس از منطوق روایت استفاده می شود]، به گونه ای که اگر استفاده حرمت ضرر به خود از این کبری، از قبیل استدلال به ملاک حرمت محسوب شود، این امر یک دقت عقلی خواهد بود و نه عرفی.

خلاصه: استفاده ((حرمت ضرر زدن به خود)) از روایت، نکته ای است که نمی توان در آن تردید کرد. و از این رو، دلالت روایت بر حرمت وارد کردن ضرر بر خود، بسیار

ص: 234

روشن است.

لکن سند این روایت ناتمام است زیرا روایت کننده آن از معصوم (ع)، در نقل صدوق در کتاب های سه گانه اش، عذافر ابومحمد بن عذافر است. و او عذافر بن عیسی و یا ابن عیثم خزاعی صیرفی کوفی است که از اصحاب امام صادق (ع) شمرده شده است و درباره او نه ستایشی وارد شده است و نه نکوهشی و[مجهول الحال می باشد]. در برخی از اسناد کتاب ((علل)) صدوق، ((عذافر)) این حدیث را[از فرد معین نقل نکرده بلکه] از برخی رجال خود روایت کرده است که در این صورت، روایت مرسل نیز می باشد. و سند روایت در تفسیر عیاشی هم مرسل است. و سند روایت در کافی نیز بر اشخاص ناشناخته و یا ضعیف مشتمل است در ((محاسن)) و ((تهذیب)) نیز همین گونه است.

خلاصه: حدیث، هر چند در کتاب های گوناگون آمده است، ولی سند آن یا به ((ابن عذافر)) بر می گردد که از پدرش و یا برخی از رجال خود نقل کرده است و یا به مفضل بن عمر باز می گردد و هر دو سند، به ویژه سند دوم مخدوش است.

دلیل سوم: روایت تحف العقول: آنچه خوردنش برای انسان حلال است، از چیزهایی که از زمین برآمده اند، سه گونه مواد غذایی است:

1 تمامی گونه های حبوبات …،دانه هایی که در آن غذای بدن انسان است و به او نیرو بخشد، خوردن آن حلال و هر آنچه که به بدن انسان ضرر رساند و نیروی او را ضعیف کند، خوردنش حرام است، مگر در شرایط اضطراری.

2 تمامی گونه های میوه جایت که زمین آن ها را بیرون می دهد، میوه هایی که در آن غذای

ص: 235

انسان است و به او سود می رساند، و توان می بخشد، خوردنش حلال است و آنچه به انسان ضرر وارد می کند، خوردن آن حرام است.

3 تمامی گونه های گیاهان خوراکی گیاهانی که برای انسان مفید و دارای جنبه غذایی باشد، خوردنش حلال است و گیاهانی که به انسان ضرر برساند نظیر گیاهان سمی و کشنده و نظیر خرزهره و دیگر انواع سم کشنده، خوردنش حرام می باشد.

هر چند این روایت، درباره حبوبات، میوه جایت و گیاهان خوراکی است، لکن با عنوان ((مضر بودن)) از نوع حرام آن، تعبیر شده است و عرف چنان می فهمد که ملاک تام در حرمت، همان ((مضر بودن)) است و حرام اصلی، ضرر زدن به بدن انسان است. و اما این که در گونه سوم، به سم های کشنده مثال زده، موجب آن نمی شود که حکم حرمت، تنها به سم محدود شود، زیرا موضوع تام حرمت در گونه ی سوم، نیز همان ((مضر بودن)) است و یاد کرد سموم کشنده، به عنوان یاد مصادیق آن است.

گفته می شود ظاهر این روایت چونان روایت پیشین، یعنی خبر عذافر و مفضل، آن است که اشیای حرام با همان عناوین خاص آن ها نظیر عنوان های: مردار، خون و گوشت خوک، و … حرام گردیده اند، نه این که موضوع و متعلق حرمت، عنوان ((مضر بودن)) باشد. بنابراین، روایت بر حرمت هر چیزی که به انسان ضرر می رساند، دلالت ندارد.

پاسخ آن است: بر فرض پذیرش این سخن، ظاهر تمام این روایات آن است که هر چیزی که ضرر داشته باشد، از دیدگاه شرع، حرام است و همین ظهور برای اثبات سخن، کافی است، زیرا تفاوتی ندارد که موضوع حرمت،

ص: 236

عنوان ((مضر بودن)) باشد و یا عناوین ویژه ی هر چیز.

در نتیجه، چون هر چیزی که به بدن انسان ضرر می زند حرام است، حرمت کارهایی که مضرند، به هر عنوانی که باشند، ثابت می شود. نهایت آنکه ((ضرر رسانیدن)) حیثیت تعلیلی است نه تقییدی و اشکالی هم ندارد که این دو حیثیت را در احکام شرعی و یا عرفی از یکدیگر جدا کنیم، هر چند در احکام عقلی، به اتحاد این دو و این که حیثیت های تعلیلی عناوین موضوعات احکام عقلی است، باور داشته باشیم.

اما منکر شدن اصل دلالت آن روایت و یا این مرسله، به این احتمال که ممکن است مقصود روایت، بیان فلسفه و حکمت حرمت اشیاء یاد شده باشد و نه بیان حکم حرمت آنچه به انسان ها ضرر می زند، این سخن، با ظاهر روایت ناهمساز است و دلیل آن هم پیش تر بیان شد و نیازی به تکرار آن نیست.

البته، گاهی به اطلاق روایات یاد شده، اشکال می شود که عدم حرمت مطلق ضرر، سخنی روشن است. لکن این اشکال، مطلب دیگری است که درباره آن به خواست خداوند، سخن خواهیم گفت.

دلیل چهارم: در وسائل از ((صدوق)) در کتاب ((العلل)) به اسناد او از محمد بن سنان، از امام رضا (ع) نقل شده است:

((ما پی بردیم که آنچه را خدا حلال کرده، در آن صلاح بندگان و بقای آنان است و نیز آن ها بدان نیاز دارند و نیز پی بردیم که بندگان نیاز به اشیای حرام ندارند و این اشیا را تباه کننده[بشر] یافتیم. آنگاه دریافتیم که خدا آنچه را که حرام کرده (برخی آنچه را حرام کرده در علل)

ص: 237

در وقت نیاز به آن، همو را حلال نموده است، زیرا در این وقت، صلاح در آن است نظیر این که هر گاه شخص به مردار، خون و گوشت خوک نیاز ضروری پیدا کند، خدا آن ها را حلال کرده است، زیرا در این زمان بهره گیری از این محرمات، موجب صلاح، و جلوگیری از مرگ می شود.))

بیان استدلال: استدلال به حدیث فوق از آنچه در خبر عذافر و السحف، گذشت به دست می آید، با این تفاوت که عنوان ((اضرار)) در این جا به عنوان افساد تبدیل شده است و افساد در صورتی که مطلق باشد با اضرار برابر است.

مگر این که گفته شود: واژه افساد، ظهور در مواردی دارد که به هلاکت و نابودی بدن منجر می شود. در نتیجه اصل پایین تر را در بر نمی گیرد. گواه بر این مدعا آن است که در نسخه العلل چنین آمده است: ((و وجدناه مفسدا داعیا الفناء و الهلاک))؛ آن را تباه کننده و موجب نابودی و هلاکت یافتیم. بنابراین، روایت ضرری را که به آن مرحله نرسد، شامل نمی شود.

دلیل پنجم: روایتی که آن را کلینی و شیخ به سند معتبر از طلحه بن زید که هر چند از عامه است، لکن کتاب و نیز خود او مورد اعتماد است و او از امام صادق (ع) نقل می کند:

((ان الجار کالنفس غیر مضار و لا آثم.))

همسایه همانند خود انسان است

، نباید ضرر رسانید و نه به گناه انداخت.

کلینی و شیخ، این حدیث را با همان سند از امام صادق و او از پدرش (ع) نقل کرده اند:

در نوشته ای از علی (ع) خواندم که پیامبر خدا (ص) قراردادی

ص: 238

را میان مهاجران و انصار و نیز کسانی که از ساکنان یثرب=[مدینه] به آن ها می پیوندند، نوشت. در این نوشته آمده، است:

و ان الجار کالنفس غیر مضار و لا آثم.

همسایه همانند خود انسان است، نباید ضرر رسانید و نه به گناهش افکند.

چنین پیداست که اصل حدیث، همین است ولی روایت نخست اختصار شده آن است، چنان که در کتاب ایمان و کفر کتاب کافی، بر اختصار تصریح شده است.

چگونگی استدلال: پیامبر (ص) همسایه را به منزله نفس انسان قرارداده و دلیل آن را هم بیان کرده است: چنان که نمی توان به نفس ضرر وارد کرد به همسایه هم نمی توان ضرر وارد کرد. بنابراین، روایت بر عدم روا بودن ضرر زدن به همسایه دلالت می کند هم چنین از حدیث، استفاده می شود که حرمت ضرر به نفس، سخنی مسلم است، و از این رو حکم حرمت ضرر زدن به همسایه بدان تشبیه شده است.

دیدگاه: دلالت روایت در همسان دیدن همسایه با خود، در این جهت که ضرر بر همسایه نیاید زد همانگونه که بر نفس انسان روا نباشد، سخنی متین و سازگار با ظاهر حدیث است، ولی بر حرمت ضرر بر نفس، دلالت ندارد.

دلیل آن است که ظاهر حدیث، به امر اخلاقی و فطری توجه می دهد و مفادش چنان است که همان گونه که انسان نمی پسندد که به خودش ضرر زند ضرر زدن به همسایه اش را نیز روا ندارد ولی دلالت نمی کند که اگر بر خودش ضرر وارد کند، مرتکب معصیت شده است، بلکه می گوید: از آنجا که انسان بر اساس سرشت خود ضرر وارد نمی کند، به ضرر زدن بر همسایه اش

ص: 239

نیز نباید رضایت دهد.

نتیجه: بر فرض این که، حدیث ضرر زدن به همسایه را حرام بدارد، هیچ گونه دلالتی بر تحریم ضرر زدن به نفس ندارد، بلکه بنای این حدیث بر آن است که از غریزه فطری انسانی بهره گیرد و نه از حکم شرعی ای که اسلام آن را در ضرر زدن به نفس وضع کرده است.

آنچه را که درباره معنای حدیث بیان کردیم، همان چیزی است که ظاهر الفاظ حدیث آن را اقتضا می کند، ظاهر ساختار کلام جمله: ((غیر مضار)) آن است که خبر دوم برای ((الجار)) می باشد و به ناچار معنای مفعولی از آن اراده می شود[و نه معنای فاعلی]. البته، مقصود اصلی از جمله خبریه، نهی از ضرر به همسایه است و این که انسان نباید به همسایه اش ضرر وارد کند.

شاید آنچه را که محدث محقق، فیض کاشانی قدس سره در شرح بیان کرده است، به گفته ما برگردد:

((شاید مراد از حدیث آن باشد که انسان همان گونه که به خودش ضرر نمی زند و خود را به گناه نمی اندازد و یا کاری را بر خود گناه محسوب نمی کند، همچنین شایسته است که به همسایه اش نیز ضرر نزد و او را به گناه نیندازد و یا کاری را بر او گناه نشمارد. گفته می شود:

أثمه: ((او را به گناه انداخت.)) ((أثمه الله فی کذا)): آن را بر او گناه شمرد. ((أثم)) از باب ((نصر)) و ((منع)) است.))

لکن گفته او با تفسیر لغوی و اشتقاقی که وی از واژه ((آثم)) کرده است، ناسازگار است، و اگر این برداشت، بیان واقعی او بود، نیاز به جمله: ((یقال … ))

ص: 240

نداشت. از این رو، احتمال دارد که گفته او به آنچه محدث مجلسی آن را در ملاذ الاخبار بیان کرده است، باز گردد. او در مقام شرح سخن کاشانی گفته است: واجب است که همسایه را همانند خود بدانید ((غیر مضار)) به صیغه اسم فاعل: به همسایه، نه ضرر برسانید و نه در حق او گناهی مرتکب گردید.

بی تردید، سخن مجلسی خلاف ظاهر است و دلیل آن با اندیشیدن در سخنان گذشته، آشکار می شود، زیرا بدون شک، واژه ((غیر مضار)) خبر مبتدا ((الجار)) است و ((غیر آثم)) عطف بر آن است. بنابراین، باید از این دو واژه معنایی اراده شود که صفت ((الجار)) باشد و در نتیجه، جز آنکه آن ها را به معنای اسم مفعول بگیریم، چاره ای نیست چنان که از ((آثم)) نیز همان معنای شناخته شده اش اراده می شود: گناهکار. مقصود از نفی گناه از همسایه، آن است که انسان همسایه اش را گناهکار و مقصر محسوب نکند، چنان که خود را گناهکار محسوب نمی کند.

دلیل ششم: وسائل، از صدوق در ((الفقیه)) نقل می کند که امام علیه السلام فرمود:

((کل ما اءضر به الصوم فالافطار له واجب.))

هر کس که روزه برای او ضرر دارد

، افطار برای اش واجب است.

بیان استدلال: وجوب افطار یا حرمت روزه در جایی که روزه گرفتن برای مکلف ضررها دارد، نشان دهنده آن است که ضرر زدن به نفس حرام است و به همین دلیل، سبب وجوب افطار شده است.

ولی این استدلال، مردود است، زیرا گرچه بررسی این روایت مرسله موجب می شود که انسان بینگارد که هر چیز زیان آور، حرام است ولی روایات دیگر و آیه مبارکه، این احساس و استدلال را سست می کند:

ص: 241

زیرا آیات و روایات نشان می دهند که رمز حرمت روزه بر بیماران، آن است که خدا افطار را به عنوان هدیه به بندگان بیمار و مسافرش بخشیده است.

((هر کس از شما بیمار و یا در سفر باشد، به همان تعداد از روزهای دیگر)). و نیز این اهدا را با این سخنان تاکید می کند:

((خدا برای شما خواستار آسایش است نه سختی.))

بر این اساس، هر گاه بیمار روزه بگیرد، هدیه خدا را رد کرده است و چون هدیه خدا رد کرده، روزه گرفتن او، معصیت محسوب می شود و افطار برای اش واجب است. بنابراین، وقتی که روزه گرفتن برای بیمار ضرر داشته باشد، وجوب افطار، دلیلی بر حرمت ضرر به نفس نمی باشد، بلکه وجوب افطار برای بیمار دقیق همانند وجوب آن بر مسافر است.

روایات بدین مفاد، فراوان است، از جمله: یحیی بن ابی العلاء از امام صادق (ع) روایت می کند:

((روزه دار در سفر همانند افطار کننده آن است در کاشانه ی خویش. سپس امام (ع) فرمود:

مردی به نزد پیامبر (ص) آمد و گفت: پیامبر خدا! آیا در ماه رمضان، در سفر روزه بگیرم؟ پیامبر (ص) فرمود: خیر. آن مرد گفت: این کار برای من آسان است. پیامبر (ص) فرمود: خداوند افطار در ماه رمضان را بر بیماران و مسافران امتم صدقه داده است. آیا یکی از شما دوست دارد که صدقه بدهد و صدقه اش به او باز پس گردد؟ ))

نتیجه: ظاهر آیه آن است که تکلیف بیمار و مسافر، همان ((عده من أیام اخر)) است. بنابراین، دست کم این احتمال وجود دارد که وجوب افطار در مرسله صدوق، از

ص: 242

محتوای آیه گرفته شده باشد و نه از حرمت وارد کردن ضرر به نفس، با وجود این احتمال، نمی توان به حدیث استدلال کرد.

علاوه بر روایت ابن ابی علا که دلالت روشن بر مدعا داشت، در این باب، روایات دیگری نیز وجود دارند که همپایه و یا نزدیک است و خواننده، می تواند به آن ها رجوع کند.

دلیل هفتم: دلایلی که می گویند: اگر آب برای بدن ضرر داشته باشد، به جای وضو، باید تیمم کرد.

در پاسخ به این استدلال نیز باید گفت: این دلایل، یا عموم حدیث ((لاضرر)) است که پیش تر درباره آن سخن گفته شد[و روشن شد که دلالت بر حرمت اضرار به نفس ندارد]. و یا همانند آیه: ((و ان کنتم مرضی أو علی سفر … فتیموا صعیدا طیبا و ((صحیحه بزنطی می باشد که او از امام رضا (ع) و یا از داود بن سرحان، از امام صادق (ع) نقل کرده که درباره مردی می پرسد که جنب شده و در بدن او زخم و یا دمل است و یا می ترسد که سرما به او ضرر بزند. امام (ع) فرمود: لایغتسل و یتیمم؛ غسل نکند و تیمم کند.))

این دلایل، تنها دلالت دارند که تکلیف از وضو و یا غسل، به تیمم، تغییر می یابد. بی تردید خاستگاه این تغییر، وجود بیماری، یا زخم، یا دمل و یا بیم از سرماست، اما این که بهره گیری از آب در حالت های یاد شده، حرام تکلیفی است از دلایل مذکور، استفاده نمی شود.

و اما معتبره محمد بن سکین و دیگران، از امام صادق (ع):

((به من گفته شد: فلانی جنب شد، در حالی که بیماری آبله

ص: 243

داشت. پس او را غسل دادند و در نتیجه، وی مرد. امام (ع) فرمود: او را کشته اند. چرا درباره تکلیف او نپرسیدند؟ و چرا او را تیمم ندادند؟ مگر نه آنکه شفای ندانی پرسیدن است.))

نظیر آن، روایتی است که جعفر بن ابراهیم جعفری و دیگران نقل کرده اند.

روشن است که این روایت در موردی است که به کار بردن آب به مرگ انجامیده است، بنابراین، سرزنش در به کار گرفتن آب، بر ناروایی آن در موردی که ضرر کمتری دارد دلالت ندارد و شاید در موردی که به کار گرفتن آب به ضرر اندک، یا طولانی شدن بیماری آبله منجر شود، این عمل اصلا سرزنشی را هم نداشته باشد.

دلیل هشتم: دلایلی که بر عدم وجوب حج و عدم حصول استطاعت دلالت دارند، و آن در موردی است که رفتن به حج، به بیماری و یا زیان بدنی بینجامد زیرا گفته اند که حرمت ضرر، موجب از بین رفتن وجوب و عدم حصول استطاعت است، و اگر ضرر به نفس روا بود، بایستی آن را تحمل می کرد و در این صورت، توان حج را داشت و حج بر او واجب بود.

این دلیل، نیز ناتمام است، زیرا روایات معتبره فراوانی در این به اره است و از جمله صحیحه هشام بن حکم است. او از امام صادق (ع) درباره آیه: و لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا سوال می کند: مقصود از آیه چیست؟ امام (ع) فرمود:

((من کان صحیحا فی بدنه تخلی سربه له زاد و راحله.))

کسی که بدنش سالم، راهش آزاد و دارای توشه و مرکب سواری باشد.

نظیر

ص: 244

آن است، معتبره محمد بن یحیی خثعمی و … این روایت به روشنی می گوید که صحت جسمانی در تحقق استطاعت شرط است.

دور نیست که از روایت بهره گیری شود که اگر رفتن به حج به سلامتی انسان زیان زند، در این صورت نیز شرایط استطاعت موضوع ندارد، بدین معنا که همان گونه که نبودن سلامتی و وجود بیماری از آغاز کار، با استطاعت ناسازگار است، رفتن به حج اگر به بیماری بینجامد نیز با استطاعت در تضاد است. بنابراین، حج بر کسی که از آغاز سلامت جسمانی نداشته باشد و یا سرانجام، سفر حج به بیماری او منتهی شود، واجب نیست، زیرا عنوان مستطیع (توانمند) بر او صدق نمی کند. اما در هر حال، این دلایل بر حرمت ضرر به نفس دلالت ندارد.

دلیل نهم: از جمله دلایل، بر حرمت ضرر به نفس، آیه شریفه است.

و لاتلقوا بأیدیکم الی التهلکه؛ و خویشتن را به دست خویش به هلاکت میندازید.

یا بدان تقریب که هلاکت، همان تلف کردن و ضرر زدن به نفس است، چرا که این کار سبب از بین رفتن کمال وجودی می شود، زیرا اصل وجود را از بین می برد و یا بدان برداشت که در عرف، هیچ تفاوتی میان هلاکت و نابودی وجود ندارد.

در نقد این استدلال، بایستی گفت که ظاهر هلاکت، همان نابودی است. بنابراین آیه در حرمت نابود کردن خود دلالت دارد و گستره ضرر به خود را در بر نمی گیرد در این مورد، عرف هم از عنوان هلاکت و نابودی، الغای خصوصیت نمی کند[و هر گونه ضرر را از مصادیق آیه نمی شمارد].

این بود عمده آنچه می توان برای

ص: 245

اثبات ((حرمت ضرر زدن به نفس)) بدان استدلال کرد و به توفیق الهی به آن ها آگاهی پیدا کردم.

پیش تر دانستید که آنچه دلالتش بر حرمت ضرر زدن به نفس دور به نظر نمی رسد، روایات سه گانه اول است که عبارت بودند از: خبر عزافر، خبر ((مفضل)) و مرسله ((تحف العقول)). لکن سند این روایات ضعیف است، زیرا روایت اخیر مرسله می باشد و در سند دو روایت نخست هم افرادی هستند که توثیق نشده اند. مگر آنکه از مجموع روایات و قوت متن آن ها بتوان به درستی محتوای آن ها دست یافت تا اندازه ای که به مرحله حجت بتوان بدان ها استدلال کرد، اما این دعوی، بسیار دشوار است.

سخنان فقها درباره ضرر زدن به نفس

شیخ انصاری قدس سره در رساله اللاضرر گفته اند: ((از دلایل عقلی و نقلی استفاده می شود که ضرر زدن به نفس حرام است)).

چون دامنه سخن به این جا انجامید، شایسته می نماید که سخنان فقها را در این زمینه به گونه ای اجمالی بیاوریم:

تا آنجا که اطلاع داریم، فقیهان این بحث را ابتدا در مساءله حرمت سم های کشنده بیان کرده اند و سپس سخنانی را نقل کرده اند که بر حرمت ضرر زدن به نفس دلالت دارند. البته، شیخ الطائفه، قدس سره، این مساءله را در عنوان ((وجوب دفع از نفس)) بیان کرده است.

وی در ((مبسوط)) در استدلال برای وجوب خوردن خوراکی حرام بر درمانده، گوید:

((اما وجوب خوردن حرام به سبب بیم داشتن بر نفس خود، برخی گفته اند: واجب است، همین نظریه از دیدگاه ما درست است، زیرا وضع ضرر هم عقلا واجب است و هم به دلیل سخن خداوند که می گوید: و لاتقتلوا أنفسکم [؛خودتان را به

ص: 246

کشتن ندهید].))

می بینید که شیخ طوسی در وجوب خوردن حرام بر شخص درمانده، چنین استدلال می کند: ((دفع ضرر، واجب عقلی است)). از این سخن، کلام شیخ انصاری، که پیش تر یاد کردیم، روشن می شود و آن سخن، این بود که دلیل عقلی بر حرمت ضرر زدن به نفس دلالت دارد. ولی شیخ طوسی پس از دلیل عقلی، به آیه ای که قتل نفس را تحریم می کند، استدلال کرده است. این استدلال، موجب می شود که این احتمال پدید آید که دلیل یاد شده تنها در صورتی بر حرمت ضرر به نفس دلالت دارد که ضرر به مرگ بینجامد.

می توان گفت تعریفی که شیخ از ((درمانده)) ارائه می کند، اطلاق آیه را[چه به مرگ بینجامد یا نه] می نمایاند. زیرا شیخ طوسی می گوید: ((هر گاه ثابت شود که مردار برای درمانده حلال است، هم برای درمانده حلال خواهد بود و هم برای کسی که در حکم او باشد، یعنی کسی که می ترسد که اگر از آن نخورد، بیمار می شود)).

از ملحق کردن شخصی که از بیماری بیم دارد به کسی که درمانده است، می توان به دست آورد که وجوب خوردن مردار بر درمانده، دلیل بر وجوب خوردن آن بر شخصی است که در حکم اوست، بنابراین، باید ضرر اعم از آن ضرری باشد که به هلاکت منتهی بشود مانند درمانده و یا به بیماری بینجامد که مرحله ای پایین تر از مرگ است.

ولی شاید بتوان گفت: حکم وجوب خوردن مردار، تنها ویژه درمانده ای است که بیم تلف شدن را داشته باشد و کسی را که به منزله اوست، شامل نمی شود. ولی این سخن با ظاهر اطلاق جمله شیخ طوسی، ناسازگار است: ((دفع

ص: 247

ضرر عقلا واجب می باشد)).

شیخ طوسی، در کتاب ((اطعمه)) از ((خلاف))، مساءله 23 گفته اند:

((هر گاه شخص به خوردن مردار ناچار شود، بر او واجب است که از آن بخورد. و برای او جایز نیست که خودداری کند. شافعیان در این به اره دو نظریه دارند، یکی از آن ها همانند نظریه ای است که اشارت شد. ابواسحاق گوید: خوردن مردار بر شخص درمانده واجب نیست، زیرا وی ممکن است در خودداری از آن هدفی داشته باشد از جمله اینکه نمی خواهد چیز نجس و آلوده ای را بخورد. دلیل ما بر وجوب خوردن مردار چیزی است که ما به گونه ای آن را بدیهی می دانیم، یعنی وجوب دفع ضرر از نفس. بر این اساس، هر گاه خوردن مردار به هنگام ضرورت مباح باشد و شخص بتواند به وسیله آن ضرر بزرگ را از خود دفع کند، بر او واجب است که این کار را بکند.))

همان گونه که ملاحظه می کنید، شیخ کبرای قضیه، یعنی وجوب دفع ضرر از نفس را مسلم دانسته است و حتی برای اثبات وجوب خوردن مردار در هنگام ضرورت به این کبرای کلی استدلال می کند. مقصود او این است که استثنای ((درمانده)) در آیه تحریم، حلال بودن خوردن مردار برای درمانده را ثابت می کند و کبرای ((وجوب دفع ضرر)) اقتضا می کند که انجام دادن عملی که موجب دفع ضرر شود واجب باشد. در نتیجه، خوردن مردار در هنگام اضطرار باید واجب باشد تا قاعده وجوب دفع ضرر به مورد اجرا گذاشته شود.

آنچه را که شیخ طوسی در دو کتاب خود= [خلاف و مبسوط] متذکر شده اند، دیگران نیز آن را در اصول فقه، در

ص: 248

مساءله: ((آیا اصل در اشیا منع است و یا اباحه)) بیان کرده اند: ولی با عناوین متفاوت؛ گاهی بدین گونه که، هر چیزی که ضرر دارد و هیچ منفعتی در آن نیست چه در حال حاضر و چه در آینده اقدام به آن، زشت و ممنوع است، چنان که در بخش اصول ((غنیه)) بدین مطلب اشاره شده است. بار دیگر چنین به مساءله مورد بحث اشاره کرده اند که دفع ضرر محتمل عقلا واجب است و نیز در هنگام استدلال قائلان به احتیاط در موارد شک در تکلیف، این مساءله را یادآور شده اند.

خلاصه: اگر بر طبق حکم عقل و یا شرع، دفع ضرر از نفس واجب است، لازمه این نظریه آن خواهد بود که وارد کردن ضرر بر نفس حرام است، زیرا اگر جایز باشد، وجوب دفع ضرری که متوجه نفس است، دلیل و معنایی نخواهد داشت.

بنابراین، با بررسی سخنان علما در مسائل: برائت و احتیاط و اینکه اصل در اشیا منع است و یا اباحه، به این نتیجه می رسیم که حرمت ضرر زدن به نفس در دیدگاه آنان از مسلمات است، به گونه ای که ادعای وحدت نظر آنان در این مساءله، دور نخواهد بود.

ابن حمزه، در بخش اطعمه ((الوسیله))، به هنگام شمارش خوراکی های، حرام می گوید: ((اصل حرام پنج چیز است، سم های کشنده، چه کم و چه زیاد آن)).

فقیه اقدم، ابوصلاح حلبی در کتاب ((کافی)) در بیان چیزهایی که خوردن آن ها حرام است می گوید: ((از چیزهایی که حرمت به عین آن تعلق گرفته، سم های کشنده است)).

قاضی ابن براج در ((المهذب)) کتاب اطعمه و اشربه گفت: ((از چیزهایی که بیان شده آنچه حیوان

ص: 249

نیست، بر سه نوع است: حرام، مکروه و مباح. اما حرام عبارت است از: تمام زهرهای کشنده و همه اشیای نجس و آلوده)).

محقق در شرائع، در قسم چهارم، در بررسی جامدات اطعمه و اشربه گوید: ((پنجم: سم های کشنده، چه کم و چه زیاد آن. اما آنچه که مقدار کمی از آن کشنده نیست نظیر تریاک و سقمونیا … که مزاج را ملایم می کند، اشکالی ندارد، زیرا گمان سلامتی از آن می رود و فراتر از این مقدار تا مرحله ای که موجب خطر باشد، جایز نیست، زیرا روا نخواهد بود که انسان کاری کند که سبب سنگینی و تباهی مزاج گردد.))

شهید ثانی در ((مسالک)) در پیوست عبارت یاد شده، گوید: ((میزان حرمت این اشیا، ضرر زدن به بدن و یا مزاج است. بنابراین، خوردن سم های زیانآور حرام است، خواه کم باشد و خواه زیاد، ضرر به مرحله تلف برسد و یا نرسد، بلکه در حرمت این نوع، سم ها کافی است که موجب بد مزاجی شود و ضرر آن آشکار گردد. و اگر سم از نوعی باشد که زیادش زیانآور باشد و نه مقدار کم آن، در این صورت حرمت آن به همان مقداری که زیان می رساند منحصر است نظیر تریاک، سقمونیا، حنظل و امثال آن. مرجع تشخیص اندازه ضرر، تجربه شخص و یا نظر کارشناس است. به طور کلی، مرجع تشخیص، چیزی است که انسان به وسیله آن گمان پیدا می کند و نه آنچه مصنف بیان کرده، یعنی مقدار یک و یا دو قیراط.))

محقق حلی در ((مختصر النافع))، در قسم چهارم، گوید: ((پنجم، سم های کشنده است چه کم و چه زیاد آن و اما

ص: 250

آنچه مقدار زیاد آن کشنده باشد، همان مقدار حرام است)).

نویسنده ریاض در شرح عبارت گوید: سم های کشنده و اشیای زیانآور، در تمام انواعش حرام است، جامد باشد و یا مایع، و سپس می گوید: میزان حرمت، چیزی است که موجب ضرر بر بدن و تباهی مزاج شود. دلیل بر حرمت، علاوه بر اجماع، حدیث نفی ضرر و اضرار است و نیز روایتی که درباره منع خوردن گل وارد شده است که علت حرمت را چنین بیان می کند: در خوردن گل، نوعی کمک به کشتن و یا ضعیف کردن نفس است.

علامه حلی در قواعد در ذیل مطلب چهارم درباره جامدات از اطعمه و اشربه، گوید:

((پنجم، سم های کشنده است، چه کم و چه زیاد آن. البته، خوردن مقدار کم که موجب قتل نمی شود، اشکال ندارد و فراتر رفتن از این مقدار، نظیر یک مثقال، جایز نیست. به طور کلی خوردن هر مقداری که بیم ضرر در آن می رود، روا نمی باشد.))

همچنین، علامه حلی در شمارش اشیای جامد حرام در کتاب ارشاد گوید: ((سم های کشنده حرام است، خواه کم باشد و خواه زیاد و آنچه مقدار اندکش به قتل نمی انجامد، خوردن همان مقدار بی ضرر جایز است)).

صاحب جواهر در ادامه ی عبارت پیشین شرائع چنین گوید: ((به طور کلی، هر آنچه در آن، یقین، یا گمان و یا بیم ضرر وجود داشته باشد حرام است)).

نتیجه: برخی از این عبارات از قبیل سخن ابن حمزه و حلبی و قاضی و محقق در دو کتاب خود=[شرائع و ریاض] و حتی عبارت علامه در دو کتابش=[قواعد و ارشاد] هر چند ظاهر آنها به سم کشنده انحصار

ص: 251

دارد، لکن برخی دیگر، چنان که ملاحظه می کنید، آشکارا می گوید: هر چیزی که زیانآور باشد، خوردن آن حرام است و حتی صاحب ریاض چنان که دانستید ادعای اجماع در این به اره کرده است. در نتیجه، از سخنان فقیهان چنین برداشت می شود که ضرر زدن به نفس روا نیست و دفع ضرر از آن واجب است.

البته، این احتمال وجود دارد که دلیل آنان حکم عقل به لزوم دوری از ضرر باشد و یا روایاتی که پیش تر، بیان شد و احادیث دیگری که مستدرک آن ها را از دعائم و دیگر کتاب ها نقل کرده است.

بنابراین، همگونی سخنان فقیهان یاد شده کاشف از دلیل دیگری نیست، چنان که کاشف از رأی معصوم (ع) نیز نخواهد بود و پیش تر بیان شد که جز حکم عقل، این گونه دلایل ارزش چندانی ندارند.

انصاف این است که عقل، به وجوب دفع هر گونه ضرر، حتی اگر اندک و یا غرض عاقلانه بر آن مترتب باشد، حکم نمی کند. البته، اگر ضرر از دیدگاه خردمندان قابل توجه باشد و یا غرض عاقلانه بر تحمل آن مترتب نباشد، از نظر عقل، تحمل آن زشت است و ممکن است از دیدگاه شرع هم حرام باشد.

در نتیجه، دلیل بر ((حرمت مطلق ضرر زدن بر نفس)) تنها به دلایل نقلیه ای منحصر می شود که درباره ارزش آن ها سخن گفته شد.

فقه اهل بیت - شماره 8 ص 61

آیین همسر داری

مشخصات كتاب

نویسنده : ابراهيم اميني

پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم

هر پسر و دخترى كه به سن رشد و بلوغ مى رسند بزرگترين آرزويشان اينست كه ازدواج كنند،با تاسيس زندگى مشترك زناشويى،استقلال و آزادى بيشترى بدست آورند،يار و مونس مهربان و

ص: 252

محرم رازى داشته باشند.آغاز زندگى سعادتمندانه خويش را از زمان ازدواج حساب مى كنند و برايش جشن مى گيرند.زن براى مرد آفريده شده و مرد براى زن،و مانند مغناطيسى يكديگر را جذب مى كنند.زناشويى و تاسيس زندگى مشترك خانوادگى يك خواسته طبيعى است كه غرائزش در وجود انسانهانهاده شده است.و اين خود يكى از نعمتهاى بزرگ الهى است.راستى به غير از كانون گرم خانوادگى كجا را سراغ داريد كه براى جوانان پناهگاه مطمئنى باشد؟علاقه به خانواده است كه جوانان را از افكار پراكنده واضطرابهاى درونى نجات مى دهد.در آنجاست كه مى توانند يار و مونس با وفا و مهربانى پيدا كنند كه در شدائد و گرفتاريها يار و غمگسارشان باشد.پيمان مقدس زناشويى رشته اى است آسمانى كه دلها را بهم پيوندمى زند،دلهاى پريشان را آرامش مى دهد افكار پراكنده را به يك هدف متوجه مى سازد.خانه،جايگاه عشق و محبت،كانون انس و مودت وبهترين آسايشگاه است.

خداوند بزرگ در قرآن مجيد از اين نعمت بزرگ ياد كرده مى فرمايد:

يكى از آيات خدا اينست كه از خود شما برايتان همسران آفريد تابا آنها انس بگيريد و آرامش خاطر پيدا كنيد،و در ميانتان دوستى ومهربانى افكند.و در اين موضوع براى انديشمندان آيات و نشانه هايى است. (1)

پيغمبر اسلام فرمود:مردى كه زن نداشته باشد مسكين و بيچاره است،گر چه ثروتمند باشد. و زنى كه شوهر نداشته باشد مسكين و بيچاره است گر چه ثروتمند باشد. (2)

حضرت صادق عليه السلام از مردى پرسيد:همسر دارى؟عرض كرد:نه.فرمود:

دوست ندارم يك شب بى همسر بمانم گر چه مالك تمام دنيا باشم. (3)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:بنائى در اسلام پايه گذارى نشده كه نزد خدا محبوبتر و عزيزتر از ازدواج باشد. (4)

آرى خداى مهربان يك چنين نعمت گرانبهايى را به بشر عطا كرده است ليكن افسوس و صد افسوس كه از

ص: 253


1- سوره روم آيه 21
2- مجمع الزوائد ج 4 ص 252.
3- بحار الانوار ج 103 ص 217.
4- بحار ج 103 ص 222.

اين نعمت بزرگ قدردانى نمى كند و چه بسا،بواسطه نادانى و خودخواهى، همين كانون مهر و مودت را به صورت يك زندان تاريك بلكه جهنم سوزانى تبديل مى سازد. در اثرجهالت و نادانى بشر است كه محيط نورانى و با صفاى خانواده به صورت زندان دردناكى تبديل مى شود كه اعضاء خانواده ناچارند تا آخر عمر در آن زندان تاريك بسر برند يا پيمان مقدس زناشويى را متلاشى سازند.

آرى اگر زن و شوهر به وظيفه خويش آشنا باشند و عمل كنندمحيط خانه مانند بهشت برين با صفا و نورانى مى گردد.و اگر اختلاف وكشمكشهاى خانوادگى به ميان آمد محيط خانه به صورت يك زندان حقيقى تبديل خواهد شد.

اختلافات خانوادگى علل و عوامل مختلفى دارد.از قبيل عوامل اقتصادى،تربيت خانوادگى زن يا شوهر،محيط زندگى،دخالتهاى بيجاى پدر و مادر زن و شوهر يا ساير بستگان آنها.و دهها چيز ديگر.

ليكن به عقيده نگارنده،مهمترين عامل ناسازگارى و اختلافات داخلى،آشنا نبودن زن و شوهر به وظائف زناشويى و عدم آمادگى براى زندگى مشترك خانوادگى است،براى تصدى هر مقام و انجام هر كارى،تخصص و آمادگى يك شرط اساسى محسوب مى شود.و كسى كه اطلاعات كافى و آمادگى قبلى نداشته باشد نمى تواند كارى را بخوبى انجام دهد.بهمين جهت،براى تصدى هر مقامى كلاسهاى كارآموزى تاسيس مى شود.

براى ازدواج و تاسيس زندگى مشترك خانوادگى نيز تخصص وآمادگى و اطلاعات كافى لازم است.پسر بايد از طرز تفكر همسرش وخواسته هاى درونى او و مشكلات زناشوئى و راه علاج آنها و آداب معاشرت اطلاعات كافى داشته باشد.بايد توجه داشته باشد كه زن گرفتن به معناى جنس خريدن يا كلفت گرفتن نيست،بلكه به معناى پيمان وفا وصداقت و محبت و همكارى و شركت در زندگى مشترك خانوادگى است.

زن نيز بايد به طرز تفكر شوهرش و

ص: 254

خواسته هاى درونى او توجه داشته باشد و بداند كه شوهر كردن به معناى نوكر گرفتن و تامين بدون قيدو شرط خواسته ها و آرزوهاى درونى نيست. بلكه پيمان همكارى وتشريك مساعى است.و براى رسيدن به اين هدف مقدس،گذشت وفداكارى و همكارى و تفاهم لازم است.

با اينكه سرنوشت پسر و دختر با ازدواج روشن مى شود واطلاعات لازم و آمادگى اخلاقى برايش ضرورى است متاسفانه اجتماع مانسبت به اين موضوع حياتى غفلت دارد.

نسبت به جهاز و مهر و زيبائى و شخصيت پدر و مادر كاملا عنايت دارند.ليكن آمادگى براى زندارى و شوهردارى و تاسيس زندگى مشترك خانوادگى را اصلا شرط نمى دانند.

دختر را به خانه بخت مى فرستند با اينكه شوهردارى و كدبانوگرى را نياموخته است.پسر را زن مى دهند با اينكه از زندارى و سرپرستى خانواده اطلاع ندارد.

دو نوجوان بى اطلاع و كم تجربه وارد زندگى نوين مى شوند.بدين جهت صدها مشكل بوجود مى آيد.اختلافات و ناسازگاريها و قهر ودعواها شروع مى شود.دخالت پدر و مادرها هم چون از روى عقل و تدبيرنيست،نه تنها مشكلى را حل نمى كند بلكه اختلافات را عميق تر وريشه دارتر مى سازد.دوران اول ازدواج يك دوران پر آشوب و بحرانى است.بسيارى از زندگيها در همين دوران بواسطه طلاق متلاشى مى گردد.

بعضى از آنها هم با حفظ ازدواج،تا آخر عمر به كشمكش و زورآزمايى ادامه مى دهند و عذاب در اين زندان اختيارى را بر طلاق مقدم مى دارند.

بعضى از خانواده ها هم پس از مدتى،كوتاه يا دراز،با اخلاق و رفتاريكديگر آشنا مى شوند و آسايش و آرامش نسبى پيدا مى كنند.

اى كاش براى پسران و دخترانى كه در صدد ازدواج بودندكلاسهايى به عنوان آموزش ازدواج تاسيس مى شد و بعد از اينكه يك دوره راهنمايى مى ديدند و براى زندگى مشترك خانوادگى آماده

ص: 255

مى شدند وبرگ صلاحيت برايشان صادر مى شد اقدام به ازدواج مى كردند. (به اميدآنروز انشاء اله) .

نگارنده چون بدين نياز اجتماعى توجه داشته و ضرورت آن رااحساس نموده كتاب حاضر را نگاشته است.در اين كتاب مشكلات زناشويى مورد بررسى قرار گرفته و با استفاده از قرآن شريف و احاديث پيغمبر و ائمه عليهم السلام و گاهى با استفاده از آمار عمومى و تجربه هاى شخصى،تذكراتى داده شده و راهنماييهاى لازم بعمل آمده است.

نگارنده مدعى نيست كه با خواندن اين كتاب تمام مشكلات خانوادگى حل و فصل خواهد شد.زيرا عوامل ديگرى نيز بدون شك دخالت دارند.ليكن اميدوار است كه خواندن اين كتاب و بكار بستن آن،در حل بسيارى از مشكلات به خانواده ها كمك كند.از دانشمندان وخيرخواهان ملت انتظار مى رود كه ضرورت اين موضوع را دريابند و بااقدامات جدى و مؤثر خانواده ها را از پريشانى و بدبختى نجات دهند (به اميد آن روز) . در اين كتاب وظائف هر يك از زن و مرد بطور جداگانه موردبررسى قرار گرفته و كتاب به دو بخش تقسيم شده است: بخش اول،وظيفه زن نسبت به شوهرش.بخش دوم،وظيفه مرد نسبت به همسرش.ليكن لازم است كه زن و شوهر هر دو بخش را بخوانند تا به وظائف مشترك آشناشوند و بينايى بهترى پيدا كنند.وقتى يكى از دو بخش كتاب را مى خوانيدممكن است خيال كنيد كه از يك طرف جانبدارى شده و وظيفه ديگرى مورد غفلت واقع شده است،ليكن چنين نيست،وقتى بخش ديگر رابخوانيد تصديق خواهيد كرد كه تعصبى در كار نبوده و بيطرفانه قضاوت شده است.

قم،حوزه علميه ابراهيم امينى

تير ماه 1354

هدف ازدواج

ازدواج براى انسان يك نياز طبيعى است و فوائد مهمى را در بردارد كه اهم آنها عبارت است از:

1- نجات از

ص: 256

سرگردانى و بى پناهى و تشكيل خانواده

دختر وپسرى كه ازدواج نكرده اند بمنزله كبوترانى بى آشيانه هستند،كه بوسيله ازدواج خانه و آشيانه و پناهگاه مى يابند.شريك در زندگى و مونس ومحرم راز و غمخوار و مدافع و كمك بدست مى آورند.

2- ارضاى غريزه جنسى

غريزه جنسى در وجود انسان غريزه بسيار نيرومند و ارزنده اى است. و بهمين جهت نياز دارد به وجود همسرى كه در يك محيط امن و آرامش،در مواقع احتياج،از وجودش بهره بگيردو لذت ببرد.تامين صحيح خواسته هاى غريزه جنسى يك نياز طبيعى است كه بايد اجابت شود و الا ممكن است پى آمدهاى بد روانى و جسمانى واجتماعى داشته باشد.كسانيكه از ازدواج امتناع مى ورزند غالبا به بيماريهاى روانى و جسمانى مبتلا مى گردند.

3- توليد و تكثير نسل،بوسيله ازدواج انسان فرزند پيدا ميكند

وجود فرزند ثمره ازدواج و باعث تحكيم بنياد خانواده و آرامش و دلگرمى زن و شوهر ميباشد. و بهمين جهت در قرآن و احاديث نسبت به ازدواج تاكيدات فراوانى بعمل آمده است.از باب نمونه:خدا در قرآن مى فرمايد:و از آيات خدا اينست كه براى شما همسرانى را آفريد تا با آنها انس بگيريد (1) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:در اسلام بنائى بر پا نشده كه بهتر از تزويج باشد. (2)

امير المؤمنين عليه السلام فرمود:تزويج كنيد كه سنت رسول خداست.پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود:هر كسى مى خواهد از سنت من پيروى كند بايد ازدواج نمايد.بوسيله ازدواج فرزند بياوريد (و تعدادمسلمانها را زياده گردانيد) كه من در قيامت با كثرت شما به امتهاى ديگرمباهات و افتخار مى كنم. (3)

امام رضا عليه السلام فرمود:هيچكس فائده اى بدست نياورد كه بهتر از همسر شايسته باشد. همسرى كه وقتى به او نگاه مى كند شادمانش ميگرداند و در غياب او نفس خودش و مال او را نگهدارى مينمايد. (4)

مطالب مذكور آثار

ص: 257


1- سوره روم آيه 21.
2- وسائل الشيعه ج 14 ص 3.
3- وسائل الشيعه ج 14 ص 3.
4- وسائل الشيعه ج 14 ص 23

و منافع دنيوى و حيوانى ازدواج بود،كه حيوانات نيز برخى از آنها را دارند اين قبيل امور را نمى توان هدف اصلى ازدواج انسان باعتبار اينكه انسان است،محسوب داشت. انسان در اين جهان نيامده تا مدتى بخورد و بياشامد و بخوابد و شهوترانى و لذتجوئى كند آنگاه بميرد و نابود شود.مقام انسان عالى تر از اينهاست.انسان آمده تا با علم و عمل و اخلاق نيك نفس خويش را پرورش دهد و در راه كمال وصراط مستقيم انسانيت سير و صعود كند تا به مقام خوب پروردگار جهان نائل گردد.انسان موجودى است عالى كه با تهذيب و تزكيه نفس و اجتناب از بديها و پرورش فضائل و مكارم اخلاق و انجام كارهاى نيك،مى تواندبه مقام شامخى نائل گردد كه فرشتگان بدان مقام راه ندارند.انسان موجودى است جاودانه و در اين جهان آمده تا با راهنمائيهاى پيامبران وبكار بستن قوانين و برنامه هاى دين،سعادت دنيا و آخرت خويش را تامين كند و در جهان آخرت،در جوار حق،در خوشى و آسايش تا ابد زندگى كند.

بنابراين هدف اصلى ازدواج انسان را در اين برنامه بايد جستجوكرد.هدف ازدواج يك انسان ديندار بايد اين باشد كه با تعاون و همكارى همسرش بتواند نفس خويش را از گناهان و بديها و اخلاق زشت تهذيب نمايد و با عمل صالح و اخلاق نيك پرورش دهد تا به مقام شامخ انسانيت و تقرب به خدا نائل گردد.و همسر شايسته و خوب و موافق براى رسيدن به چنين هدف مهمى ضرورت دارد.

دو انسان مؤمن كه با ازدواج تشكيل خانواده ميدهند،از انس ومحبت و آرامش و كاميابيهاى مشروع جنسى برخوردار ميشوند،و درنتيجه از انحراف و تمتعات غير مشروع و راه يافتن به مراكز فساد واعتيادهاى خطرناك و ولگرديها و شب نشينيهاى خانمانسوز

ص: 258

محفوظ و درامان خواهند بود.و بهمين جهت پيامبر اكرم و ائمه اطهار عليهم السلام نسبت به ازدواج بسيار تاكيد نموده اند.رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:هر كس كه ازدواج كند نصف دينش را حفظ نموده است. (1)

امام صادق عليه السلام فرمود:دو ركعت نمازى را كه افراد متاهل بخوانند،از هفتاد ركعت نمازى كه افراد غير متاهل بخوانند افضل ميباشد. (2)

وجود همسر ديندار و موافق (چه زن چه مرد) در امكان انجام وظيفه و عمل به واجبات و مستحبات و ترك محرمات و مكروهات،وتخلق به اخلاق نيك و اجتناب از اخلاق زشت،نقش بسيار مهمى را ايفاميكند.اگر زن و شوهر هر دو ديندار و در طريق پرورش و تزكيه نفس باشند،در پيمودن اين راه دشوار نه تنها مانع نخواهند بود بلكه تعاون وتشويق خواهند داشت.مگر يك نفر مجاهد فى سبيل الله بدون تاييد وتوافق همسرش مى تواند در ميدان جهاد خوب بجنگد و حماسه آفرينى كند؟

مگر انسان،بدون توافق همسرش مى تواند در كسب و كار و تحصيل اموال همه جهات شرعى و اخلاقى را رعايت كند،حقوق واجب مالى را بپردازد،از اسراف و تبذير اجتناب نمايد،و مازاد مخارج ضرورى خويش را درامور خيريه انفاق كند؟

همسر ديندار و مؤمن همسرش را بخوبى و صلاح دعوت ميكند وهمسر لاابالى و بد اخلاق همسرش را به فساد و بد اخلاقى ميكشد و ازهدف مقدس انسانيت دور ميگرداند.و بهمين جهت به مرد و زن سفارش شده كه بهنگام ازدواج موضوع ايمان و ديندارى و اخلاق را شرط اساسى محسوب بدارند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:خداوند عز و جل فرموده است وقتى اراده كنم كه تمام خوبيهاى دنيا و آخرت را براى شخص مسلمانى جمع كنم به او قلبى خاشع و زبانى ذاكر و

ص: 259


1- وسائل الشيعة ج 14 ص 5
2- وسائل الشيعة ج 14 ص 6

بدنى كه بر بلاها صابرباشد عطا ميكنم.و همسر مؤمنى به او ميدهم كه هر گاه باو نگاه كندخوشنودش سازد و در غياب،حافظ نفس خويش و مال او باشد. (1)

شخصى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد:

همسرى دارم كه بهنگام ورود به خانه باستقبالم مى آيد و بهنگام خروج بدرقه ام ميكند. هنگامى كه مرا اندوهناك يافت در تسليت من ميگويد:اگردرباره رزق و روزى مى انديشى غصه نخور كه خدا ضامن روزى است.واگر در امور آخرت مى انديشى خدا انديشه و اهتمام ترا زياده گرداند.پس رسول خدا فرمود:خداى را در اين جهان عمال و كارگزارانى است و اين زن از عمال خدا ميباشد.چنين همسرى نصف اجر يك شهيد را خواهدداشت. (2)

امير المؤمنين عليه السلام نيز چنين هدف بزرگى را در نظر داشته كه درباره حضرت زهرا عليها السلام فرمود:بهترين كمك است در راه اطاعت خدا.در تاريخ چنين آمده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله روزبعد از عروسى حضرت على و حضرت زهرا براى تبريك و احوالپرسى، به منزل آنها تشريف فرما شد.از حضرت على عليه السلام پرسيد:همسرت را چگونه يافتى؟ گفت:زهرا را بهترين كمك براى اطاعت خدا يافتم.

آنگاه از حضرت زهرا پرسيد:شوهرت را چگونه يافتى؟گفت:بهترين شوهر است. (3)

امير المؤمنين عليه السلام در اين جمله كوتاه هم بانوى شايسته ونمونه اسلام را معرفى نمود،هم هدف اساسى و اصلى ازدواج را بيان كرد.

بخش اول: وظائف بانوان

شوهردارى

شوهردارى يعنى مواظبت و نگهدارى شوهر.شوهردارى كار سهل و آسانى نيست كه از هر زن بى لياقت و نادانى ساخته باشد،بلكه كاردانى وذوق و سليقه و زيركى مخصوص لازم دارد، زنيكه بخواهد شوهردارى كندبايد دل او را بدست آورد،اسباب رضايت خاطرش را فراهم سازد.مواظب اخلاق و رفتارش باشد،به كارهاى نيك تشويقش كند،از كارهاى بدنگهداريش كند،مواظب بهداشت و

ص: 260


1- وسائل الشيعة ج 14 ص 23
2- وسائل الشيعة ج 14 ص 17
3- بحار الانوار ج 43 ص 117

حفظ الصحه و تغذيه او باشد.سعى كنداو را به صورت يك شوهر آبرومند و محبوب و مهربان در آورد تا براى خانواده اش بهترين سرپرست و براى فرزندانش بهترين پدر و مربى باشد.

خداوند حكيم قدرت فوق العاده اى به زن عطا فرموده است.

سعادت و خوشبختى خانواده در دست اوست،بدبختى خانواده نيزدر دست اوست.

زن ميتواند خانه را به صورت بهشت برين در آورد،و ميتواند به صورت جهنم سوزانى تبديلش سازد،ميتواند شوهرش را به اوج ترقى برساند و ميتواند به خاك سياهش بنشاند.زن اگر به فن شوهردارى آشناباشد و وظائفى را كه خدا برايش مقرر فرموده انجام دهد ميتواند از يك مرد عادى بلكه از يك مرد بى عرضه و بى لياقت يك شوهر لائق و آبرومندبسازد. يكى از دانشمندان مينويسد:زن قدرت عجيبى دارد،مثل قضا وقدر است،هر چه بخواهد همانست. (1)

اسمايلز ميگويد:اگر زن با تقوى و خوش خلق و كدبانويى در خانه محقر و فقيرى باشد آن خانه را محل آسايش و فضيلت و خوشبختى ميسازد.

ناپلئون ميگويد:اگر ميخواهيد اندازه تمدن و پيشرفت ملتى رابدانيد به زنان آن ملت بنگريد.

بالزاك ميگويد:خانه بى زن عفيف،قبرستان است.

شوهردارى به قدرى در نظر اسلام اهميت داشته كه آنرا در رديف جهاد در راه خدا قرار داده، حضرت على (ع) ميفرمايد:جهاد زن باين است كه خوب شوهردارى كند. (2) با توجه باينكه جهاد در راه خدا براى ترقى و عظمت اسلام و دفاع از كشورهاى اسلامى و اجراى عدالت اجتماعى بزرگترين عبادت است ارزش شوهردارى معلوم ميشود.

رسول خدا (ص) فرمود:هر زنيكه بميرد در حاليكه شوهرش راضى باشد داخل بهشت ميشود. (3)

رسول خدا (ص) فرمود:زن نميتواند حق خدا را ادا كند مگر اينكه حق شوهرش را ادا كند (4) .

محبت

همه مردم تشنه دوستى و محبتند.دوست دارند محبوب ديگران باشند.دل انسان به

ص: 261


1- در آغوش خوشبختى ص 142.
2- بحار الانوار ج 103 ص 252.
3- محجة البيضاء ج 2 ص 70.
4- مستدرك ج 2 ص 552.

محبت زنده است.كسيكه بداند محبوب كسى نيست خودش را بيكس و تنها ميشمارد.هميشه پژمرده و افسرده است.خانم محترم،شوهر شما نيز از اين احساس غريزى خالى نيست.او هم تشنه عشق و محبت است.قبلا از محبتهاى بى شائبه پدر و مادر برخوردار بوداما از آنهنگام كه پيمان زناشويى بستيد خودش را در اختيار تو قرار داد.

انتظار دارد محبتهاى آنها را جبران كنى و از صميم قلب دوستش بدارى.

رشته دوستى را از همه بريده و به تو پيوند كرده انتظار دارد تو تنها،باندازه همه دوستش بدارى.شب و روز براى آسايش و رفاه تو زحمت ميكشد وحاصل دسترنج خويش را در طبق اخلاص نهاده تقديم تو ميكند.شريك زندگى و مونس دائمى و غمخوار واقعى تو است.حتى از پدر و مادرت بيشتر به سعادت و خوشى تو عنايت دارد.قدرش را بدان و از صميم قلب دوستش بدار.اگر او را دوست بدارى او هم بتو علاقه مند خواهد شد.زيرامحبت يك پيوند دو طرفى است و دل به دل راه دارد.مهربانى و اظهارمحبت واقعا اعجاز ميكند.يك پسر بيست ساله شهرستانى كه براى درس خواندن به تهران آمده بود عاشق صاحب خانه كه بيوه 39 ساله اى بود شد.

زيرا اين زن با مهربانيهاى خود جاى مادر را در قلب او گرفته بود و خلاءدورى از مادر را پر كرده بود. (1)

اگر محبت دو طرفه شد بنيان زناشويى استوار ميشود و خطرجدايى برطرف ميگردد.

مغرور مشو كه شوهرم با يك نگاه دوستم داشت و عشق او هميشه پايدار خواهد ماند،زيرا عشقى كه با يك نگاه بيايد دوامى نخواهد داشت.

اگر ميخواهى عشق او پايدار بماند با رشته محبتهاى دائمى آنرا نگهدارى كن.اگر شوهرت را دوست بدارى هميشه دلش شاداب و خرم است.دركسب و كار دلگرم و به زندگى علاقه مند است.و

ص: 262


1- اطلاعات 20 اسفند 1348 شماره 13140.

در همه كارها موفقيت خواهد داشت.اگر بداند محبوب واقعى همسرش ميباشد حاضر است براى تامين سعادت و رفاه خانواده اش تا سر حد فداكارى كوشش كند،مرديكه كسرى محبت نداشته باشد كمتر اتفاق ميافتد به امراض روحى وضعف اعصاب مبتلا گردد.خانم گرامى اگر شوهرت بداند دوستش ندارى از تو دلسرد ميشود،به زندگى و كسب و كار بيعلاقه ميگردد،به پريشانى وبيماريهاى روانى گرفتار ميشود،از خانه و زندگى فرار ميكند،و در ميدان زندگى سرگردان ميگردد.ممكن است از ناچارى به مراكز فساد پناه ببرد.

پيش خود فكر ميكند چرا زحمت بكشم و حاصل دسترنجم را بافرادى تقديم كنم كه دوستم ندارند.بهتر است دنبال عياشى و خوشگذرانى بروم وبراى خودم دوستهاى واقعى پيدا كنم.

خانم محترم رشته محبت را بگردن شوهرت بينداز و بدينوسيله بخانه و خانواده جلبش كن. ممكن است شوهرت را قلبا دوست بدارى ليكن اظهار نكنى اما اين مقدار كافى نيست.بايد آنرا به زبان بياورى بلكه بايد از رفتار و گفتار و حركاتت آثار عشق و علاقه نمايان باشد.چه مانع دارد گاه گاه بگويى:عزيزم واقعا ترا دوست دارم؟اگر از سفر آمد لباس نويا دسته گلى تقديمش كنى و بگويى:خوب شد آمدى دلم برايت تنگ شده بود.وقتى در سفر است برايش نامه بنويس و از فراق و جدايى اظهار دلتنگى كن.اگر در محل كار شوهرت تلفن هست و در منزل نيز تلفن داريدگاهى بوسيله تلفن احوال پرسى كن اما نه زياد.اگر از موقع معمول ديرتر به خانه آمد اظهار كن:در انتظار مقدمت بودم و از دير آمدنت ناراحت شدم.

در غياب او نزد دوستان و خويشان از او تعريف كن.بگو:واقعا چه شوهر خوبى دارم،دوستش دارم.اگر كسى خواست بدگويى كند دفاع كن،هر چه بيشتر اظهار عشق و علاقه كنى بيشتر به تو علاقه مند ميشود.درنتيجه پيمان زناشويى شما استوارتر و

ص: 263

خانواده خوشبخت ترى خواهيد بود.

شكسپير ميگويد:چيزيكه در زن قلب مرا تسخير ميكند مهربانى اوست نه روى زيبايش.من زنى را بيشتر دوست دارم كه مهربانتر باشد.

خداوند بزرگ در قرآن شريف به محبت و علاقه ايكه در بين زن وشوهر وجود دارد اشاره فرموده آنرا يكى از آيات قدرت خويش شمرده ميفرمايد:

يكى از آيات خدا اينست كه همسرانى برايتان آفريده تا بدانهاآرامش پيدا كنيد و ميان شما دوستى و مهربانى نهاد. (1)

حضرت رضا عليه السلام فرمود:بعض زنها براى شوهرشان بهترين غنيمت هستند:زنانيكه به شوهرشان اظهار عشق و محبت كنند. (2)

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:بهترين زنان شما،زنهايى هستند كه داراى عشق و محبت باشند. (3)

امام صادق عليه السلام فرمود:وقتى كسى را دوست دارى باو خبر بده. (4)

احترام شوهر

هر كسى به شخصيت خويش علاقه مند است.خودش را دوست دارد.دلش ميخواهد ديگران به شخصيت او احترام بگذارند.هر كس شخصيت او را محترم بشمارد محبوبش واقع ميشود.از توهين كنندگان متنفر است.خانم محترم حب ذات و علاقه به احترام يك امر غريزى است ليكن همه كس حاضر نيست احساس درونى شوهر شما را اشباع كند و به وى احترام بگذارد.در خارج منزل با صدها افراد گوناگون و بى ادب برخورد ميكند و بسا اوقات مورد توهين قرار ميگيرد.و به شخصيتش لطمه وارد ميشود.از شما كه يار و غمخوارش هستيد انتظار دارد اقلا در خانه احترامش كنيد و شخصيت تحقير شده اش را زنده گردانيد. بزرگداشت اوشما را كوچك نميكند ليكن به او نيرو و توانايى مى بخشد و براى كوشش و فعاليت آماده اش ميگرداند.خانم گرامى به شوهرت سلام كن.هميشه بالفظ شما او را مخاطب قرار بده.موقع سخن گفتن كلامش را قطع نكن.

جلو پايش برخيز و به او احترام كن.با ادب حرف بزن.بر سرش داد نزن.

اگر با هم به

ص: 264


1- سوره روم:21.
2- مستدرك ج 2 ص 532.
3- بحار ج 103 ص 235.
4- بحار ج 74 ص 181.

مجلسى ميرويد او را مقدم بدار.او را با اسم صدا نزن بلكه بانام فاميل و لقب مخاطب قرار بده.در حضور ديگران از او تجليل و تعريف كن.به فرزندانت سفارش كن از پدرشان احترام كنند.و اگر بى ادبى كردندتوبيخشان كن.در حضور مهمانها نيز احترامش بگذار و باندازه آنها بلكه زيادتر از او پذيرايى كن.مبادا در مجلس مهمانى وجود شوهرت را ناديده بگيرى و تمام توجهت به مهمانها معطوف باشد.وقتى درب منزل را ميزندسعى كن خودت درب را باز نموده با لب خندان و چهره باز به استقبالش بروى.آيا ميدانى همين عمل كوچك چه اثر نيكويى در روح شوهرت خواهد گذاشت؟شايد در خارج منزل با دهها مشكل مواجه بوده و با روح پژمرده وارد منزل شود.استقبال كردن شما با لب خندان روح تازه اى دركالبد خسته او دميده دلش را آرامش ميدهد.ممكن است خانمها از اين سخن تعجب نموده بگويند:چه پيشنهاد عجيبى!زن باستقبال شوهر برود وخوش آمد بگويد!شخص بيگانه و غريبى نيست تا احتياجى باستقبال وخوش آمد داشته باشد.

تسقط الآداب بين الاحباب.البته اين طرز تفكر از تربيت غلط ماپيدا شده،كى گفته كه دوستان و خويشان لازم نيست ادب و احترام رارعايت كنند.مهمانى بمنزل شما وارد ميشود از او استقبال ميكنيد،خوش آمد ميگوئيد،احترام ميكنيد،پذيرائى مينمائيد.

و اين عمل را يك رفتار عقلائى و يكى از اداب و رسوم زندگى ميشماريد.البته چنين است،از مهمان بايد احترام كرد ليكن از شماانصاف ميخواهم مردى كه از صبح تا شب براى تامين زندگى و رفاه وآسايش شما تلاش ميكند،و در اين راه با صدها مشكل روبرو شده،آنگاه حاصل دسترنج خويش را در طبق اخلاص نهاده درب خانه را ميكوبد كه برايگان در اختيار شما بگذارد،آيا ارزش آنرا ندارد كه براى خوشنودى واحترام او تا درب خانه

ص: 265

قدم رنجه فرماييد و با لب خندان يك خوش آمد گفته دلش را شاد گردانيد؟

نگو:چون با هم مانوس و خصوصى هستيم انتظار احترام ندارد، بلكه از شما بيشتر از ديگران انتظار احترام دارد.اگر احترام نكرديد وسكوت كرد دليل آن نيست كه توقع ندارد،بلكه براى رعايت شما ازخواسته درونى خويش صرف نظر نموده است.

خانم محترم،اگر به شوهرت احترام نمودى او هم در مقابل به شمااحترام خواهد گذاشت. رشته محبت در ميانتان استوارتر و پيمان زناشويى با دوام تر خواهد شد.به خانه و زندگى و كسب و كار دلگرم ميشود،ونتيجه اش عائد شما مى گردد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:وظيفه زن اين است كه تادرب خانه به پيشواز شوهرش برود و به وى خوش آمد بگويد. (1)

امام صادق عليه السلام فرمود:هر زنى كه از شوهرش احترام كند وآزارش نرساند خوشبخت و سعادتمند خواهد بود. (2)

پيغمبر اسلام فرمود:زن موظف است براى شوهرش طشت و حوله حاضر كند و دستهايش را بشويد. (3)

مواظب باش به شوهرت توهين و بى ادبى نكنى،ناسزا نگوئى،دشنام ندهى،بى اعتنائى نكنى، بر سرش داد نزنى،نزد ديگران آبرويش رانريزى،با لقبهاى زشت صدايش نزنى.اگر به او توهين كردى او نيز به توتوهين خواهد نمود.قلبا از هم مكدر ميشويد،عقده روحى و كينه پيداميكنيد،صفا و محبت از ميانتان برطرف ميشود،دائما در حال نزاع وكشمكش خواهيد بود.اگر به زندگى ادامه بدهيد بطور يقين زندگى خوشى نخواهيد داشت.كينه هاى روحى و عقده هاى روانى ممكن است توليد خطركند و باعث جنايت شود.از داستانهاى زير عبرت بگيريد:

مرد 22 ساله اى بنام...همسر 19 ساله خود را به علت اينكه وى راخر كور خطاب كرده بود با 15 ضربه چاقو بقتل رسانيد.وى در دادگاه گفت:يكسال پيش با...ازدواج كردم.در آغاز زندگى مرا شديدا دوست ميداشت.ولى بزودى تغيير رويه

ص: 266


1- مستدرك ج 3 ص 551.
2- بحار ج 103 ص 253.
3- مستدرك ج 2 ص 551.

داد و بناى ناسازگارى را گذاشت.بر سرهر مساله كوچكى به من فحاشى ميكرد و حتى مرا بخاطر اينكه يكى ازچشمهايم كمى چپ است خر كور»خطاب ميكرد.در روز حادثه شوهرخود را خر كور خطاب ميكند.او چنان خشمگين ميشود كه به جان همسرش افتاده او را با 15 ضربه چاقو از پاى در ميآورد. (1)

مرد 71 ساله اى كه زنش را كشته در علت قتل او ميگويد:ناگهان رفتار...نسبت به من تغيير كرد.بى اعتنا شد.يك بار هم مرا پيرمرد غيرقابل تحمل صدا كرد.با اين حرف نشان داد كه دوستم ندارد.دچارسوءظن شدم و با دو ضربه تبر او را كشتم. (2)

شكايت و درد دل

هيچكس نيست كه ناراحتى و گرفتارى و درد دل نداشته باشد.

هر كسى دوست دارد غمخوار و محرم رازى پيدا كند،گرفتاريهاى خويش را برايش شرح بدهد.حس ترحمش را تحريك نموده دلش را كباب كند.

و بدينوسيله غمى از دل خودش برداشته آرامش خاطرى بدست آورد.ليكن هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد.براى درد دل نيز موقعيت مناسب لازم است.در هر جا و هر زمان و با هر شرايطى نبايد شكايت را شروع كرد.

خانمهاييكه نادان و خودخواهند و از رموز معاشرت و آداب شوهردارى بى اطلاعند آنقدر ظرفيت و حوصله ندارند كه مشكلات را تحمل نمايند ودرد دلها را تا موقع مناسب به تاخير بياندازند.هنگامى كه شوهر بيچاره باتن خسته و اعصاب ناراحت وارد منزل ميشود تا دمى بياسايد از همان ساعت اول با شكايتها و درد دلهاى همسر نادانش مواجه ميشود و از خانه وكاشانه بيزار ميگردد:

مرا با اين بچه هاى جوانمرگ شده رها كردى و رفتى،احمدجوانمرگ شده شيشه درب اتاق را شكست.منيژه با پروين دعوا كردند.ازسر و صداى بچه ها و مردم،ضعف اعصاب گرفتم،ديوانه شدم.تكليف مرابا اين

ص: 267


1- اطلاعات 14 ارديبهشت 1351.شماره 13787.
2- اطلاعات اول آذر ماه 1350 شماره 13652.

بچه هاى شيطان معلوم كن.آخ از دست بهرام.جوان مرگ شده اصلادرس نميخواند.امروز كارنامه اش را از مدرسه فرستادند چند نمره تك داشت.حيف از من كه براى اينها زحمت ميكشم.از صبح تا حال بقدرى كار كردم كه از حال و كار افتادم.كسى بفريادم نميرسد.

اين بچه ها هم كه دست به سياه و سفيد نميگذارند.كاش اصلا بچه نداشتم.راستى امروز خواهرت آمد اينجا.نميدانم چرا با من سر دعواداشت،خيال ميكرد ارث پدرش را خورده ام. امان از دست مادرت،رفته اينطرف و آنطرف پشت سرم بدگويى كرده.من از دست اينها به تنگ آمده ام.حيف از من كه در يك چنين خانه اى زندگى ميكنم.واى دستم راببين رفتم غذا بپزم كارد آشپزخانه دستم را بريد.راستى ديروز رفتم مجلس عروسى سهراب.كاش اصلا نرفته بودم.آبرويم پاك رفت.خانم حسن آقا آمده بود با چه سر و وضع و لباسهايى!!خدا بخت و شانس بدهد.مردم چقدر زنهايشان را دوست دارند.چه لباسهايى برايش خريده بود.

اينها را ميگويند شوهر.وقتى وارد مجلس شد همه باو احترام كردند.بله مردم فقط به لباس نگاه ميكنند.آخر چى چى من از او كمتره كه بايد اينقدر افاده كند.بله بخت و اقبال داره شوهرش دوستش ميداره،مثل تو نيست.من كه ديگر نميتوانم در خانه خراب شده براى تو و بچه هايت جان بكنم هر فكرى دارى بكن.

خانم محترم،اين رسم شوهردارى نيست.تو خيال ميكنى شوهرت براى تفريح و خوشگذرانى از خانه بيرون رفته است.براى كسب و كار وتهيه روزى خارج شده است.از صبح تا حال با صدها گرفتارى مواجه بوده كه تو تاب تحمل يكى از آنها را ندارى.از گرفتاريهاى ادارى يا كسبى اواطلاع ندارى.نميدانى با چه اشخاص بدجنس و حيله باز و موذى برخوردنموده و چه عقده هايى در روحش گذاشته اند.از روح پژمرده واعصاب خسته او خبر ندارى.اكنون كه از گرفتاريهاى خارج فرار كرده و به خانه پناه

ص: 268

آورده شايد دمى استراحت كند،به جاى آنكه غمى از دلش بر دارى هنوز نرسيده در شكايت و نق نق را باز ميكنى.

آخر اين بدبخت چكند كه مرد شده،در خارج منزل با آن همه گرفتاريها مواجه است در خانه هم باشكايتها و ايرادها و بهانه جوئى هاى تو مواجه ميشود.انصاف خوب است

قدرى هم به فكر او باش.در اين حال جز اين چاره اى ندارد كه يا داد وفرياد راه بيندازد تا از شكايتهاى بيجا و زخم زبانهاى تو نجات پيدا كند يااز خانه فرار كند و به يك قهوه خانه يا مهمانخانه يا سينما يا جاى ديگرپناهنده شود.يا واله و سرگردان در خيابانها پرسه بزند. خانم گرامى،براى رضاى خدا و براى حفظ شوهر و خانواده ات از اين شكايتها و نق و نق هاى بيجا دست بردار،زيرك و دانا باش وقت شناس باش.اگر هم واقعا درد دل دارى قدرى صبر كن تا شوهرت استراحت كند،اعصابش راحت شود.آنگاه كه سر حال آمد.و موقعيت مناسبى پيدا شد ميتوانى مطالب لازم و ضرورى را به عنوان مشورت نه اعتراض،با او در ميان بگذارى و در صدد چاره جويى بر آييد.اما اگر به شوهر و خانواده ات علاقه دارى از ذكر وقايع و حوادث جزئى و غيرضرورى بهر حال خوددارى كن.و با نق نق هاى دائمى اعصاب شوهرت راخسته نكن.بگذار به كار خود برسد.او هم به قدر كافى گرفتارى دارد.به داستان زير توجه فرماييد:

خانمى به نام...ميگويد:من از اول زن نق نقويى بودم.هر روزنق نق هاى من بيشتر و شديدتر مى شد.تا آنجا كه پس از هشت سال زندگى مشترك با...چند جمله بود كه تقريبا هر شب با اندكى تغيير بين ما رد وبدل مى شد.آن هم از وقتى كه شوهرم وارد خانه مى شد تا وقتى شام بخوردو توى رختخواب برود:واى خسته شدم.پدرم

ص: 269

در آمد.چرا؟از بس كاركردم.كارهاى اين خانه بى صاحب مانده هم كه تمام نمى شود.هر طرفش رابگيرى باز يك طرفش روى زمين است.

-آخر اين كارهاى تو چيست كه تمام نمى شود؟

-آه چه ميدانم همين كارهاى لعنتى است.آب،جارو،ظرفشويى،رختشويى،غذا پختن،راست و ريس كردن اوضاع خانه،تر و خشك كردن بچه ها.

-عزيزم اين كارها كه تو ميگويى همه جا هست توى همه خانه ها همه زنها اين كارها را ميكنند.تو چرا سر من منت ميگذارى؟

-واى منت،چه منتى؟جانم به لب رسيده پدرم در آمده تو چه مى فهمى؟همين ميروى و پشت ميز اداره مى نشينى و پول ميگيرى و مى آيى خانه.ديگر چه ميدانى خانه چطور مرتب شده چطور نظافت شده؟

-اى واى خانم جان بس كن.

-خوب بله آقا حوصله شنيدنش را هم ندارى.من پدرم در آمده مريض شده ام دارم مى ميرم.

-عزيزم مريض شده اى برو دكتر.

-با كدام پول؟

-اى ناشكر اين همه پول از من ميگيرى باز هم...

-كدام پول،چه پولى؟همه اش خرج زندگيت ميشود.آن هم چه زندگى همه اش پر از بدهكارى، قسطهاى عقب افتاده.امروز مجبور شدم از كسبه سر محله نسيه كنم.

و بعد شوهر بيچاره ام وقتى از اين همه نق نق جانش به لب مى آمدلحاف را روى سرش مى كشيد و مى خوابيد.مادرم غالبا در جريان زندگى مابود و بارها مرا نصيحت ميكرد كه دست از اين نق نق ها بردارم.و من گوش نميدادم تا يك روز وقتى شوهرم سر كار رفته بود به من گفت:هر چه نصيحت كردم گوش ندادى حالا بكش كه سزايت همين است.شوهرت...

من مثل ديوانه از جا پريدم.نه باور نمى كنم.

بسيار خوب حالا كه باور نمى كنى تحقيق كن تا بدانى.تا ساعت دو بعد از ظهر كه شوهرم...از سر كار بيايد خونم خونم را مى خورد.وقتى آمد اول با عصبانيت بعدا با گريه موضوع

ص: 270

را در ميان گذاشتم.گفت:ميدانى تو زندگى را براى من كوفت ميكردى.هيچوقت فكر نمى كردى كه من روزى دو سرويس كار ميكنم تا چرخ زندگيمان بگردد.شب خسته و كوفته به خانه مى آيم، حوصله نق نق ندارم،آن قدر خسته هستم كه تو ديگر حق ندارى با حرف زدن از كارهاى خانه مرا از زندگى بيزار كنى.ولى تو اين كار را ميكردى و هنوز هم ميكنى.واقعا مرا از زندگى بيزار كرده اى.گاهى فكر كرده ام كه اگر صاحب بچه نبوديم بهتر بود از هم جدا شويم.از اين جهت تصميم گرفته ام در جايى آرامش پيدا كنم و پيدا كردم.

-من درست شش ماه زحمت كشيدم تا مجددا شوهرم را به زندگى علاقه مند كنم ولى اين برايم تجربه اى شد كه ديگر شوهرم را كه در خارج به اندازه كافى خسته مى شود در خانه با شرح ملال خودم خسته تر نكنم.

حالا فهميده ام كه خانه جاى استراحت مرد است نه جاى عذاب (1)

پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:هر زنيكه به وسيله زبان شوهرش را اذيت كند نمازها و ساير اعمالش قبول نميشود،و لو هر روزروزه باشد و شبها را براى تهجد و عبادت برخيزد،و بنده هايى آزاد كند وثروتش را در راه خدا انفاق نمايد.زنيكه بد زبان باشد و بدينوسيله شوهرش را بيازارد نخستين كسى است كه داخل دوزخ ميشود. (2)

رسول خدا فرمود:هر زنيكه شوهرش را در دنيا اذيت كندحور العين به او ميگويند:خدا ترا بكشد.شوهرت را اذيت نكن.اين مرد ازشما نيست و لياقت او را نداريد بزودى از شما مفارقت نموده به سوى ماميآيد. (3)

نميدانم منظور خانمها از اين غرغرها چيست؟اگر ميخواهند توجه شوهر را جلب نموده خودشان را محبوب و زحمتكش و خيرخواه جلوه دهند،مطمئن باشند كه نتيجه معكوس خواهند گرفت.نه تنها محبوبيتى پيدانميكنند بلكه مبغوض شوهر واقع

ص: 271


1- مجله اطلاعات هفتگى شماره مخصوص نوروز سال 1352.
2- بحار ج 76 ص 363.
3- محجة البيضاء ج 2 ص 72.

خواهند شد.و اگر منظورشان اينست كه اعصاب شوهرشان را ناراحت كنند تا از كار و زندگى سير شود و به بيماريهاى اعصاب مبتلا گردد و از خانه فرار كند و براى تخدير اعصاب به اعتيادهاى خطرناك گرفتار شود و به مراكز فساد قدم بگذارد و بالاخره دق كش شود البته بدانند كه موفقيت و پيروزى آنها حتمى است.

خانم محترم،اگر به شوهر و زندگى علاقه دارى از اين رفتار زشت و غير عقلائى دست بردار.آيا احتمال نميدهى كه شكايتهاى بيجاى توباعث قتل و جنايتى شود يا كانون خانوادگى شما را متلاشى سازد؟به داستان زير توجه كن:

«وقتى...به خانه آمد همسرش در حاليكه دختر سه ساله اش را دربغل داشت به شوهرش گفت: دو نفر از همكاران او به منزل آمده ناسزاگفتند.مرد سخت ناراحت شد و در اثر جنون آنى چاقويش را در شكم فرزند خردسالش فرو كرد و به قتل رسيد.مرد به چهار سال زندان محكوم شد. (1) »

يك پزشك در دادگاه ميگويد:«در تمام مدت زندگى ما،همسرم حتى يكبار رفتارى كه شايسته يك زن خوب و كدبانو است نداشت.خانه ما هميشه نامرتب و درهم است.فريادها و بهانه جوئيها و دشنامهاى زننده او مرا بستوه آورده است.آنگاه حاضر ميشود با پرداخت پنجاه هزار تومان پول از شر او خلاص شود.و با خوشحالى ميگويد راستش را بخواهيد اگرتمام ثروت و حتى مدرك پزشكى ام را ميخواست ميدادم تا زودتر خلاص شوم.» (2)

خوش اخلاق باش

كسيكه خوش اخلاق باشد،با مردم خوشرفتارى كند،با لب خندان سخن بگويد،در مقابل حوادث و مشكلات بردبار باشد،محبوب همه است،دوستانش زيادند،همه دوست دارند با او معاشرت و رفت و آمد كنند،عزيزو محترم است،به ضعف اعصاب و بيماريهاى روانى مبتلا نميشود،برمشكلات و دشواريهاى زندگى پيروز ميگردد،از زندگى لذت ميبرد،و برمعاشرانش خوش ميگذرد.

امام صادق عليه السلام

ص: 272


1- اطلاعات 27 آبان 1350 شماره 13651.
2- اطلاعات 13 ديماه 1350 شماره 13689.

فرمود:«هيچ زندگانى گواراتر از خوش اخلاقى نيست.»(1)

اما كسيكه بد اخلاق باشد،با صورت درهم كشيده با مردم ملاقات كند،در مقابل حوادث و ناملايمات داد و فريادش بلند شود،بيخود داد وقال راه بيندازد،تند خو و بد زبان باشد زندگى تلخ و ناگوارى خواهدداشت،خودش هميشه ناراحت و معاشرينش در عذابند،مردم از او متنفر واز معاشرتش گريزانند،آب خوش از گلوى خودش و معاشرانش پائين نميرود،خواب و خوراك درستى ندارد.براى انواع بيماريها مخصوصاضعف اعصاب كاملا آمادگى دارد،هميشه اوقاتش تلخ و آه و ناله اش بلند است،دوستانش كم اند،محبوب كسى نيست.

پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:«آدم بد اخلاق نفس خودش را در رنج و عذاب دائم قرار ميدهد.» (2)

خوش اخلاقى براى همه لازم است مخصوصا براى زن و شوهرضرورت دارد،زيرا هميشه با هم هستند و ناچارند با هم زندگى كنند.

خانم محترم،اگر ميخواهى به خودت و شوهر و بچه هايت خوش بگذرد اخلاقت را اصلاح كن، هميشه شاد و خندان باش،اوقات تلخى ودعوا نكن،خوش برخورد و شيرين زبان باش،با اخلاق خوش ميتوانى خانه ات را بصورت بهشت برين درآورى،حيف نيست با بداخلاقى آنرا به صورت جهنم سوزانى تبديل كنى و خودت و شوهر و فرزندانت در آن معذب باشيد؟تو ميتوانى فرشته رحمت باشى،محيط خانه را با صفا ونورانى گردانى،چرا آنرا به صورت زندان تاريكى در ميآورى؟لب خندان وشيرين زبانى تو دل شوهر و فرزندانت را غرق سرور و شادمانى ميگرداند،غم و اندوه را از دلشان بر طرف ميسازد.آيا ميدانى:بامداد كه رزندانت به مدرسه يا سر كار ميروند اگر با تبسم و گرمى از آنها بدرقه كنى چه تاثيرنيكوئى در روح و اعصابشان خواهى گذاشت.

اگر به زندگى و شوهرت علاقه دارى بد اخلاقى نكن،زيرا اخلاق خوب بهترين پشتوانه پيمان زناشويى است.

اكثر طلاقها در اثر بد رفتارى زن و

ص: 273


1- بحار ج 71 ص 389.
2- بحار جلد 73 ص 298.

شوهر و عدم توافق اخلاقى پيداميشود.آمار طلاقها اين مطلب را تاييد ميكند.عدم توافق اخلاقى نخستين علت بروز اختلافات خانوادگى است.

به عنوان نمونه به آمار سالهاى 47 و 48 و 49 اشاره ميكنيم:«درسال 1347 از 16039 پرونده شكايت كه به دادگاه خانواده رسيده است،12760 پرونده بر اساس عدم توافق اخلاقى بوده است.در سال 1348 ازميان 16058 پرونده اختلافات زناشويى 11246 پرونده به عدم توافق ميان زن و شوهر اختصاص داده شده است.يعنى با يك آمار خيلى ساده مى بينيم كه بيش از هفتاد درصد اختلافات زناشويى به واسطه عدم توافق اخلاقى بروز ميكند. (1) »

خانم محترم،با خوش اخلاقى عشق و محبت شوهرت را جلب كن تا به زندگى و خانواده علاقه مند شود،با شوق و ذوق كار كند و اسباب رفاه شما را فراهم سازد،اگر خوش اخلاقى كردى دنبال شب نشينى و عياشى نمى رود و زودتر به خانه ميآيد.

زنى به شوراى داورى شكايت كرد كه:«شوهرم هميشه ناهار و شام را بيرون خانه ميخورد.

شوهر جواب داد:علت اينست كه زنم اصلا سازگارى ندارد وبد اخلاق ترين زن دنياست.

زن ناگهان خيز برداشت و در حضور اعضاى داورى شوهرش راكتك زد. (2) »

اين خانم نادان خيال ميكرد با شكايت و فحش و كتك ميتوان شوهر را به خانه جلب كرد،در صورتى كه يك راه عقلى و ساده داشت وآن خوشرفتارى و خوش اخلاقى بود.

زنى در شوراى داورى گفت:شوهرم 15 ماه است كه با من حرف نميزند و مخارج ما را به وسيله مادرش مى فرستد.

مرد در جواب گفت:چون از دست بد اخلاقيهاى زنم بتنگ آمده بودم تصميم گرفتم صحبت نكنم و مدت 15 ماه است باينكار ادامه ميدهم. (3) »

اكثر مشكلات زناشويى را با هوشيارى و اخلاق خوش ميتوان حل كرد.اگر شوهرت كم محبت است،اگر

ص: 274


1- اطلاعات 15 آذر 1350.
2- اطلاعات 3 بهمن 1350.
3- اطلاعات سوم شهريور 1349.

به خانه و زندگى علاقه ندارد،اگردنبال عياشى ميرود،اگر دير به خانه ميآيد، اگر شام و ناهار را بيرون صرف ميكند،اگر بد رفتارى ميكند،اگر تندخويى و دعوا ميكند،اگر ثروتش رابباد ميدهد،اگر دم از طلاق و جدايى ميزند همه اينها و صدها مانند اينها رابوسيله خوشرفتارى و اخلاق خوش ميتوان حل كرد.تو اخلاق و رفتارت را عوض كن و نتيجه اعجاز آميز اخلاق خوب را تماشا كن.

امام صادق عليه السلام فرمود:«خدا به آدم خوش اخلاق ثواب جهاد ميدهد،صبح و شب برايش ثواب نازل ميشود. (1) »

حضرت صادق عليه السلام فرمود:هر زنيكه شوهرش را اذيت كندو اندوهگينش سازد و از رحمت خدا دور است.و هر زنيكه به شوهرش احترام بگذارد و آزارش نرساند و فرمانبردارش باشد خوشبخت ورستگار است . (2)

به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض شد:«فلان شخص زن خوبى است.روزها روزه دارد و شبها عبادت ميكند.ليكن بد اخلاق است همسايگانش را آزار ميرساند».

فرمود:«هيچ خير و خوبى ندارد.و از اهل دوزخ ميباشد (3)».

توقعات بيجا

امكانات مالى و درآمد همه افراد يكسان نيست.همه نميتوانند دريك سطح زندگى كنند.هر خانواده اى بايد حساب دخل و خرج خودشان را بكنند و بر طبق درآمدشان خرج كنند.انسان همه طور ميتواند زندگى كند.عاقلانه نيست كه براى تهيه امور غير ضرورى دست به قرض و نسيه بزند.

خانم محترم،تو كدبانوى خانه هستى،عاقل و فهميده باش،حساب خرج و دخلتان را بكن. ببين چطور ميتوانيد خرج كنيد كه آبرويتان محفوظبماند و هميشه پولدار باشيد، عاقبت انديش باش،چشم و همچشميهاى بيجا را كنار بگذار،اگر فلان مد لباس را در تن خانمى ديدى و وضع اقتصادى شما اقتضاى خريد آنرا ندارد،شوهرت را به تهيه آن وادار نكن، اگر چيز لوكس و قشنگى را در منزل همسايه مشاهده نمودى به شوهرت اصرار

ص: 275


1- بحار ج 71 ص 377.
2- بحار ج 103 ص 253.
3- بحار ج 103 ص 253

نكن كه بايد آنرا تهيه كنى،اگر فلان دوست يا خويش و قوم شماخانه اش را با فرشهاى زيبا و گرانقيمت و اسباب لوكس زينت كرده لازم نيست خودتان را بسختى بيندازيد تا از او تقليد كنيد،تو كه ميدانى وضع اقتصادى و در آمد شما ايجاب نميكند چرا شوهرت را به وام گرفتن و نسيه گرفتن و قسطى خريدن و كارهاى غير مشروع وادار ميكنى؟

آيا عقلائى است كه براى رقابت با ديگران از بانك وام بگيريد وفلان جنس غير ضرورى و لوكس را بخريد و در خانه بگذاريد،آيا صلاح است كه زندگى خودتان را بر وام گرفتن و نسيه كردن و قسطى خريدن پايه گذارى كنيد و يك سرى اشياء غير ضرورى را در خانه جمع آورى نمائيد.

آيا بهتر نيست قدرى صبر كنيد تا اوضاع مالى شما بهتر شود؟هرماه مقدارى از درآمدتان را پس انداز كنيد،وقتى وضع اقتصادى شما خوب شد و توانستيد جنس مورد نظرتان را تهيه نمائيد با پول نقد آنرا خريدارى كنيد.

بيشتر اين رقابتها و ولخرجيها از خانمهاى نادان و خودخواه سرچشمه ميگيرد.با ديدن يك چيز لوكس فورا بهوس افتاده و سر به جان شوهر بيچاره گرفته كه بايد آنرا تهيه كنى.به قدرى نق نق و پافشارى نموده كه ناچار ميشود وام بگيرد يا قسطى بخرد و خودش را بيچاره كند و هميشه قرضدار باشد.

گاهى ناچار ميشود زندگى زناشويى را بر هم بزند و زن خودخواهش را طلاق بدهد تا از شر تقاضاهاى بيجا و سرزنشها وزخمزبانهاى او خلاص شود يا خودكشى كند تا از اين زندگى پر از ايراد وبهانه نجات پيدا كند.به داستانهاى زير توجه فرمائيد:

«مردى در دادگاه ميگفت:مدتى است زنم به واسطه القاآت زن همسايه پايش را توى يك كفش كرده كه بايد يا برايش تلويزيون

ص: 276

بخرم ياطلاقش بدهم.در ماه فقط 300 تومان حقوق ميگيرم،صد تومانش اجاره خانه است با دويست تومان ديگر بايد يكماه تمام مخارج خانواده سه نفريمان را تامين كنم،كجا ميتوانم تلويزيون بخرم؟ (1) ».

مردى در دادگاه ميگويد:«خانم دلش لباسهاى آخرين مدل ميخواهد.خانم ميخواهد خودش را عين يك زن مرد پولدار در بياورد،آخربه خدا به دين به مذهب تمام حقوق من 900 تومان است،300 تومان آنراكرايه خانه ميدهم.شما بگوئيد من با 600 تومان شام و ناهار تهيه كنم يابراى خانم پوستيژ و كفش و كلاه بخرم؟»در آخر به مادر زنش ميگويد:دختر مال شما.چشم، طلاقش ميدهم ودور هر چه زن است خط ميكشم (2) ».

مردى كه خودكشى كرده بود وقتى بهوش آمد گفت:«من شاگردراننده ام،سه سال است ازدواج كرده ام،زنم توقعات خارج از حد دارد،چون نميتوانم توقعاتش را برآورده كنم مرتبا مرا سرزنش ميكند،سرزنشهاى او بالاخره مرا بستوه آورد و تصميم بخودكشى گرفتم (3) ».

زنى به شوهرش ميگويد:«يا سيگار خارجى بكش يا طلاقم بده (4) ».

اينگونه زنها اصلا معنا و هدف ازدواج را درك نكرده اند.

زناشويى را يك نوع برده گيرى تصور نموده اند.بدين منظور شوهركرده اند كه به خواسته ها و هوسهاى كودكانه خويش جامه عمل بپوشند.

شوهرى را ميخواهند كه مانند يك نوكر بى اجر و مزد بلكه يك اسيربرايشان زحمت بكشد و حاصل دسترنج خويش را دو دستى تقديم خانم كند تا در راه بلند پروازيها و هوسهاى خام خويش به مصرف برساند.

كاش باين مقدار قناعت ميكردند و توقعات بيش از حد نداشتند.

گاهى توقعاتشان به قدرى زياد است كه مجموع درآمد شوهر كفايت نميكند،اصولا كارى با درآمد شوهر ندارند،چيزى را كه هوس كردندحتما بايد تهيه شود،هر چه بشود بشود،گر چه شوهر ورشكست شود يادست بكارهاى غير مشروع بزند،خانم خواسته و

ص: 277


1- اطلاعات 6 بهمن 1350.
2- اطلاعات اول آذر 1350.
3- اطلاعات 26 مرداد 1349.
4- اطلاعات 26 اسفند 1350.

بايد تهيه شود.

يكى از عوامل بزرگ ورشكست مردها همين توقعات بيجاى خانمها و چشم و همچشميهاست، سرزنشها و نق نق هاى زن است كه مردرا به كارهاى غير مشروع وادار ميكند،اينگونه زنهاى از خود راضى وخودخواه ننگ بانوان بشمار ميروند.گيرم با اين توقعات و ايرادها طلاق گرفتى آنوقت كارت اصلاح ميشود،نه،مطمئن باش هرگز بآرزوهايت نخواهى رسيد،ميروى در خانه سر بار پدر و مادرت خواهى شد و تا آخرعمر بايد از نعمت انس و محبت و بچه دارى محروم شوى،خيال ميكنى مردها براى خواستگارى تو صف كشيده اند،نه،چنين نيست، زنهائيكه طلاق ميگيرند كمتر شانس ازدواج دارند،بر فرض اينكه شوهر ديگرى پيدا كردى از كجا كه بهتر از شوهر اولت باشد؟

آيا بهتر نيست عاقبت انديش باشى؟حساب دخل و خرجتان رابكنيد و به مقدار درآمدتان خرج كنيد؟مگر خوشى و آسايش فقط با كفش و لباس و تلويزيون و يخچال فراهم ميشود؟به جاى اين بلند پروازيها وهوسهاى خام به زندگى و خانه دارى و شوهردارى بكوش.با اظهار مهر ومحبت محيط خانه را با صفا و نورانى كن.با زندگى ديگران كارى نداشته باش.بر طبق درآمدتان خرج كنيد.و از نعمت انس و محبت لذت ببر،با شوهر و فرزندانت بگوييد و بخنديد، در مخارج روزانه صرفه جويى كن،تااوضاع مالى شما بهتر شود و زندگى آبرومندى پيدا كنيد، شايد در آينده بتوانى به خواسته هاى خودت برسى،حتى اگر شوهرت ولخرج است وبيش از توانايى خويش خرج ميكند جلوش را بگير،نگذار براى خريداشياء غير ضرورى وام بگيرد يا قسطى بخرد،زندگى شما مشترك است،هر چه او داشته باشد در واقع مال شما است،نترس نه ثروتش را بديگرى ميدهد نه در خانه ديگرى صرف ميكند،به جاى خريد اشياء تجملى و غيرلازم وسائل ضرورى منزل را تهيه كنيد،براى حوادث و پيش آمدها كه خواه ناخواه براى

ص: 278

همه كس اتفاق ميافتد پس انداز داشته باشيد.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:«هر زنيكه با شوهرش سازگار نباشد و او را بر چيزهائيكه فوق توانايى اوست وادار كند اعمالش مورد قبول خدا واقع نميشود و در قيامت مورد غضب پروردگار جهان قرارميگيرد (1) ».

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:هر زنيكه با شوهرش ناسازگارى كند و به آنچه از جانب خدا رسيده قناعت ننمايد و بر شوهرش سختگيرى كند و بيش از حد توانايى خواهش كند اعمالش قبول نميشود وخدا بر او خشمناك خواهد بود (2) ».

پيغمبر اسلام فرمود:«بعد از ايمان به خدا نعمتى بالاتر از همسرموافق و سازگار نيست (3)

شوهرت را دلدارى بده

دشوارى زندگى بر دوش مرد است.مخارج خانواده را بهر طورشده بايد تامين كند،در خارج منزل با صدها مشكل مواجه ميشود،ممكن است مورد توهين يا توبيخ رئيس قرار بگيرد، ممكن است با اذيت وكارشكنى همكارانش برخورد كند،ممكن است مطالباتش را نتواند وصول كند،ممكن است محل چك و سفته هايش را نتواند تامين كند،ممكن است به كسادى بازار و عدم درآمد برخورد نموده باشد،ممكن است شغل مناسبى پيدا نكند،گرفتاريهاى مرد يكى دو تا نيست،در زندگى روزمره باصدها از اين قبيل حوادث برخورد ميكند،آنهم نه يك مرتبه و دو مرتبه بلكه دائما و پيوسته،كمتر اتفاق ميافتد روزيكه ناراحتى تازه اى نداشته باشد، بيخود نيست كه عمر مردها غالبا كوتاهتر از زنهاست.آخر اعصاب يكنفر چقدر ميتواند حوادث و ناراحتى ها را تحمل كند!

انسان در اينگونه مواقع احتياج شديدى دارد به شخص دلسوزمهربانيكه دلداريش بدهد و روح و اعصابش را تقويت كند.

خانم گرامى،شوهر شما دلسوز ندارد،احساس غربت و تنهايى ميكند،از مشكلات فرار نموده به محيط خانه و شما پناه ميآورد،به دلجوييهاى تو نيازمند است،اگر با روى درهم كشيده و اوقات تلخ واردمنزل

ص: 279


1- بحار ج 103 ص 244.
2- بحار ج 76 ص 367.
3- مستدرك ج 2 ص 532.

شد و آثار ناراحتى را در چهره اش مشاهده نمودى سلام و تعارف تواز همه روزه گرمتر باشد،اسباب استراحت و غذا و چاى او را زود فراهم كن،درباره موضوعات ديگر اصلا صحبت نكن،ايراد نگير،تقاضا نكن،از گرفتاريهاى خودت شكايت و درد دل نكن، بگذار خوب استراحت كند، اگر گرسنه است سير شود،اگر سرما خورده گرم شود،اگر گرما خورده خنك شود،آنگاه كه از خستگى در آمد و اعصابش راحت شد با زبان خوش سبب ناراحتى اش را بپرس اگر ديدى باز هم ميل نداردصحبت كند اصرار نكن،اما اگر شروع به درد دل كرد خوب گوش بده،تمام حواست پيش او باشد،از خنده بيجا جدا اجتناب كن،بلكه از شنيدن عوامل ناراحتى او اظهار تاسف كن،طورى وانمودكن كه بيش از خودش از عوامل گرفتارى او اندوهگين هستى،با اظهار محبت و دلسوزى زخمهاى دلش را مرهم بگذار،با نرمى و ملايمت دلداريش بده،موضوع را در نظرش كوچك وبى اهميت جلوه بده،او را در قبال حل مشكل تشجيع كن.بگو:اينگونه حوادث از لوازم لا ينفك زندگى است و براى همه كس اتفاق ميافتد،چندان مهم نيست،انسان ميتواند با نيروى صبر و استقامت بر مشكلات پيروز گردد،اما به شرط اينكه خودش را نبازد،اصولا مردانگى وشخصيت انسان در اينگونه موارد ظاهر ميشود،غصه نخور،صبر و كوشش كن تا مشكل حل شود،اگر احتياجى به راهنمايى دارد و راهى به نظرت ميرسد پيش پايش بگذار و اگر راه صحيحى به نظرت نرسيد پيشنهاد كن با يكى از دوستان يا خويشان عاقل و خير خواه مشورت كند.

خانم محترم،شوهرت در مواقع گرفتارى به مهربانيها و دلجوييهاى تو نيازمند است.بايد بداد او برسى و مانند يك پرستار مهربان بلكه يك روانپزشك دلسوز از او دلجويى كنى،از اين بالاتر بگويم،بايد شخصيت خويش را باثبات رسانى و شوهردارى كنى،آرى پرستار و روانپزشك كجا ميتوانند

ص: 280

مانند يك بانوى فداكار شوهردارى كنند؟غافلى كه مهربانيهاو دلداريهاى تو چه اثر معجز نمايى در روح شوهرت ميگذارد!دل واعصابش را آرام ميكند،به زندگى دلگرم ميشود، براى مبارزه با مشكلات آماده ميگردد،مى فهمد كه در اين جهان تنها و بيكس نيست،به وفا وصميميت تو اطمينان پيدا ميكند،دوستدار و عاشق تو و اخلاقت ميشود،پيمان زناشويى شما استوار و محكم ميگردد.

حضرت صادق عليه السلام فرمود:«در دنيا چيزى بهتر از همسرشايسته وجود ندارد.زنيكه شوهرش از ديدار او مسرور و شاد گردد (1) ».

حضرت رضا عليه السلام فرمود:«يك دسته زنها آنهايى هستند كه زياد بچه دار ميشوند، مهربان و با عاطفه هستند،در سختيها و پيش آمدهاى روزگار،در امور دنيا و آخرت پشتيبان شوهرشان هستند،بزيان او كارنميكنند و گرفتاريهايش را زياده نميگردانند (2)».

سپاسگزار باش

پول پيدا كردن كار آسانى نيست،هزاران زحمت و دردسر دارد،انسان مال را براى رفاه و آسايش خويش ميخواهد و ذاتا بدان علاقه منداست،اگر به كسى احسان كرد و مالى را كه به ريشه جانش بسته است دراختيار او قرار داد انتظار دارد قدردانى كند،اگر مورد سپاسگزارى قرارگرفت تشويق ميشود،به احسان و نيكوكارى راغب ميگردد،نه تنها نسبت باين شخص احسان بيشترى خواهد كرد بلكه به مطلق نيكى علاقه مندميگردد،به حديكه ممكن است كم كم به صورت يك عادت ثانوى و يك خوى طبيعى تبديل شود و مشتاق احسان و كار خير گردد،اما اگر قدرش رانشناختند و احسانش را ناديده گرفتند به كار خير بى رغبت ميشود، پيش خود ميگويد:حيف نيست كه به اين مردم نمك نشناس احسان كنم و اموالم را در اختيارشان بگذارم؟حق شناسى و شكرگزارى يكى از اخلاق پسنديده است،و بزرگترين رمز جلب احسان ميباشد،حتى خداوند بزرگ هم كه نيازى به ديگران ندارد سپاسگزارى از نعمتهايش را شرط ادامه نعمت شمرده

ص: 281


1- بحار ج 103 ص 217.
2- مستدرك ج 2 ص 534.

ميفرمايد:«اگر سپاسگزارى كنيد نعمتهايم را افزون ميكنم (1) ».

خانم محترم،شوهر شما نيز يك بشر عادى است،از قدردانى خوشش ميآيد،هزينه زندگى را تامين ميكند،حاصل دسترنج خويش را درطبق اخلاص نهاده رايگان تقديم شما ميكند،اين عمل را يك وظيفه اخلاقى و شرعى محسوب ميدارد،و از انجام دادن آن لذت مى برد،ليكن ازشما انتظار دارد كه وجودش را مغتنم شمرده از كارهايش قدردانى كنيد،هر گاه اسباب و لوازم زندگى را خريدارى نموده به منزل آورد اظهار سرورو خوشحالى نماييد،و سپاسگزارى كنيد،هر گاه براى تو يا فرزندانت كفش و لباس يا چيز ديگرى آورد فورا از دستش بگير و اظهار خورسندى كن،چه مانع دارد بگويى:متشكرم؟اگر ميوه و شيرينى يا چيز ديگرى به خانه آورد زود از دستش بگير و در جاى خود بگذار،اگر بيمار شدى وبراى معالجه ات كوشش كرد تا شفا يافتى تشكر كن،اگر ترا به تفريح ومسافرت برد سپاسگزارى كن.اگر پول توجيبى گرفتى قدردانى كن،مواظب باش كارهايش را كوچك مشمارى،بى اعتنائى و مذمت نكنى،ناديده نگيرى،اگر كارهايش را مورد توجه قرار داده تشكر كردى احساس غرور و شخصيت ميكند،به زندگى و خرج كردن تشويق ميشود،باز هم سعى ميكند توجه شما را بسوى خويش جلب كند و به وسيله احسان دلتان را بدست آورد،اما اگر كارهايش را كوچك شمردى و به نظر بى اعتنائى نگاه كردى دلسرد ميشود،پيش خود ميگويد:حيف نيست زحمت بكشم وحاصل دسترنجم را خرج افراد نمك نشناسى كنم كه قدرم را نميدانند واحسانهايم را كوچك ميشمارند،رفته رفته به خانه و زندگى بى علاقه ميگردد،تا بتواند از زير بار خرج كردن شانه خالى ميكند،به كسب و كاربى رغبت ميشود،ممكن است به فكر خوشگذرانى بيفتد،اموالش را خرج ديگران كند،مرد بيچاره بيك تعريف خالى و تشكر مفت و مجانى دلخوش است از اين هم دريغ داريد؟!

اگر يكى از

ص: 282


1- سوره ابراهيم ع :7

خويشان يا دوستان يك جفت جوراب بى ارزش يادسته گل بى قابليت بشما تقديم نمود صدها مرسى متشكرم را نثارش ميكنيدليكن احسانهاى دائمى شوهرتان را به روى مبارك نياورده از يك اظهارتشكر بى مايه هم دريغ ميكنيد؟!

راه و رسم شوهردارى چنين نيست.اصلا منافع شخصى خودتان را تشخيص نميدهيد،تكبر و خودخواهى بلاى بزرگى است،گمان ميكنيداگر تشكر كنيد كوچك ميشويد در صورتى كه بر محبوبيت شما افزوده ميشود،حق شناس و با ادب شناخته ميشود.

امام صادق عليه السلام فرمود:«بهترين زنهاى شما زنى است كه وقتى شوهرش چيزى آورد سپاسگزارى كند و اگر نياورد راضى باشد (1) ».

حضرت صادق عليه السلام فرمود:«هر زنى كه به شوهرش بگويد:

از تو خيرى نديدم تمام اعمالش باطل و از درجه اعتبار ساقط ميگردد. (2) »

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:«كسى كه از احسان مردم قدردانى نكند شكر خداى را نيز بجاى نميآورد (3)».

عيبجويى نكن

هيچكس بى عيب نيست،يا كوتاه است يا دراز،يا سياه رنگ است يا رنگ پريده،يا چاق است يا لاغر اندام يا دهانش بزرگ است ياچشمهايش كوچك،يا بينى اش بزرگ است يا سرش طاس،يا تندخواست يا ترسو،يا كم حرف است يا پر مدعا،يا دهانش بدبو است يا پاهايش،يا بيمار است يا پر خور،يا ندار است يا بخيل،يا آداب زندگى را بلد نيست يا بد زبان است،يا كثيف است يا بى ادب.

از اين قبيل عيوب در هر مرد و زنى وجود دارد.

آرزوى هر مرد و زنى اينست كه همسر ايده آلى پيدا كند كه از تمام عيوب و نواقص خالى بوده نقطه ضعفى نداشته باشد.ليكن كمتر اتفاق ميافتد كه به مطلوب خيالى خويش دست يابد.

گمان نميكنم در دنيا زنى پيدا شود كه شوهرش را صد در صد كامل و بى عيب بداند.

زنهاييكه در صدد عيبجويى باشند خواه ناخواه عيب يا عيبهايى رادر شوهرانشان پيدا

ص: 283


1- بحار ج 103 ص 239.
2- شافى ج 2 ص 139.
3- وسائل ج 11 ص 542.

ميكنند،يك عيب كوچك و بى اهميت را كه نبايد آنراعيب شمرد در نظر خودشان مجسم ميسازند و آنقدر درباره اش فكر ميكنند كه كم كم به صورت يك عيب بزرگى كه قابل تحمل نيست جلوه گر ميشود،خوبيهاى شوهر را يكسره ناديده گرفته هميشه به آن عيب كوچك توجه دارند،چشمشان به هر مردى بيفتد دقت ميكنند كه داراى آن عيب هست يانه،آنها مرد باصطلاح ايده آلى را در مغز خويش مجسم مينمايند كه حتى كوچكترين عيبى هم نداشته باشد و چون شوهرشان با آن صورت خيالى تطابق كامل ندارد،هميشه آه و ناله دارند،از ازدواجشان اظهار پشيمانى ميكنند،خودشان را شكست خورده و بدبخت ميشمارند.كم كم مطلب راعلنى كرده گاه و بيگاه از شوهرشان عيبجويى مينمايند،ايراد و بهانه ميگيرند،غرغر ميكنند،طعنه مى زنند:آداب معاشرت را بلد نيستى،من خجالت ميكشم با تو در مجالس شركت كنم،برو با اين بينى گنده ات،دهانت بوى لاشه گنديده ميدهد،چقدر سياه و زشتى!

ممكن است مرد عاقل و بردبار باشد و در مقابل بى ادبيهاى زن سكوت كند ليكن قلبا مكدر ميشود،كينه اش را در دل ميگيرد،بالاخره كاسه صبرش لبريز ميشود و در صدد انتقام بر مى آيد،يا به زد و خوردمى كشد يا مقابل به مثل ميكند،او هم در صدد بر مى آيد از همسرش كه به طور حتم بى عيب نيست عيبجويى كند،او بگو و اين بگو،اين بگو و اوبگو،اگر محبت و صفائى در ميانشان بود به كلى زائل ميگردد.كينه يكديگررا در دل ميگيرند،دائما در صدد عيبجويى هستند،پيوسته جنگ و جدال دارند.در نتيجه،اگر با همين وضع به زندگى ادامه بدهند بدترين زندگى راخواهند داشت،در شكنجه و عذاب خواهند بود تا يكى از آنها بميرد و اين زندگى ننگين از هم بپاشد،و اگر يكى از آنها يا هر دو لجاجت بخرج بدهندو به دادگاه حمايت خانواده و طلاق متوسل شوند گر چه

ص: 284

عقده هاى درونى خود را حل كرده و انتقام گرفته اند ليكن هر دو متضرر ميشوند،پيمان زناشويى را برهم ميزنند ولى معلوم نيست بعدا بتوانند با ديگرى ازدواج كنند و بر فرض وقوع معلوم نيست زن يا شوهر بهترى نصيبشان شود.

امان از نادانى و لجاجت بعضى خانمها!در بعضى از امور بسيارجزئى به قدرى پافشارى ميكنند كه حاضر ميشوند زندگى خودشان رامتلاشى سازند.براى اينكه به سبك مغزى و كوتاه فكرى آنها پى ببريد به داستانهاى زير توجه فرماييد:

«زنى بنام...از شوهرش بنام...شكايت كرد كه شوهرم در موقع خواب انگشتش را مى مكد. چون حاضر نيست دست از اين كارش برداردتقاضاى طلاق ميكنم (1) ».

«زنى به بهانه اينكه دهان شوهرش بوى بد ميدهد به خانه پدرش مراجعت نمود و اظهار داشت تا بوى دهانش را برطرف نكند به خانه نخواهد رفت ولى با شكايت شوهر دادگاه زن و شوهر را سازش داد ولى وقتى به خانه رفت ديد هنوز دهانش بو ميدهد لذا به اتاق ديگر رفت. شوهركه ناراحت شده بود زنش را بقتل رسانيد (2) ».

«خانم دندان پزشك از شوهرش طلاق ميگيرد.ميگويد هم شان من نيست.زيرا سه سال بعد از من درجه دكترا گرفته است (3) .

«يك زن 27 ساله اى كه از خانه شوهرش قهر كرده در پاسخ به عرضحال او نوشت:شوهرم زياد مى خورد من قادر نيستم غذاى مورد نياز او را تهيه كنم (4) ».

«زنى به اين علت كه شوهرش روى زمين مى نشيند،با دست غذامى خورد،از آداب معاشرت بى اطلاع است،صورتش را هر روز اصلاح نميكند درخواست طلاق كرد (5) ».

ليكن همه خانمها چنين نيستند.در بين آنها افراد فهميده و باهوشى هست كه واقعيات زندگى را حساب ميكنند و هرگز در صددعيبجويى بر نميآيند.

خانم محترم،شوهر شما يك بشر عادى است ممكن است بى عيب نباشد اما

ص: 285


1- اطلاعات 3 ديماه 1348
2- اطلاعات 7 آذر 1350.
3- اطلاعات 17 بهمن 1350.
4- اطلاعات 10 اسفند 1350.
5- اطلاعات 8 اسفند 1350.

در مقابل، خوبيهاى فراوانى نيز دارد.اگر به زندگى و خانواده ات علاقه مندى در صدد عيبجوئى بر نيا. عيبهاى كوچك او را ناديده بگير،بلكه اصلا عيبشان مشمار،شوهرت را با يك مرد خيالى كه در خارج وجودندارد مقايسه نكن بلكه او را من حيث المجموع با ساير مردها مقايسه كن،ممكن است مردى عيب مخصوص شوهرت را نداشته باشد ليكن داراى عيوب ديگرى است كه شايد بمراتب بدتر از او باشد،اصولا عينك بدبينى را از چشم خويش بردار و خوبيهاى شوهرت را ببين،آنوقت خواهى ديدكه خوبيهاى او بمراتب بيشتر از بديهايش ميباشد،اگر يك عيب دارد و درعوض صدها خوبى دارد.

محاسن و خوبيهايش را مورد نظر قرار بده و خرسند باش،مگرخودت بى عيب هستى كه انتظار دارى شوهرت بى عيب باشد،نهايت اينكه خودخواهى و خودپسندى اجازه نميدهد عيبهاى خودت را ببينى،اگر شك دارى از ديگران بپرس.

رسولخدا فرمود:«عيبى بالاتر از اين نيست كه انسان عيوب ديگران را ببيند اما از عيبهاى خودش غافل باشد (1) ».

چرا يك عيب كوچك را به قدرى بزرگ ميكنى و درباره اش غصه ميخورى كه بنياد زندگى و كانون انس و مودت را بر هم مى زنى؟

عاقل و با هوش باش،دست از هوسبازى و سبك مغزى بردار،عيبهاى كوچك را نديده بگير،با اظهار محبت كانون خانوادگى را گرم كن تا ازنعمت انس و محبت برخوردار گردى،مواظب باش عيب شوهرت را نه درحضور و نه در غيابش بزبان نياورى زيرا رنجيده خاطر و مكدر ميگردد،در صدد عيبجويى بر ميآيد،محبت و علاقه اش كم ميشود،پيوسته در حال جدال و ستيزه خواهيد بود،اگر با همين وضع بزندگى ادامه دهيد زندگى ناگوارى خواهيد داشت،و اگر كار به طلاق و جدايى خاتمه يابد كه بد ازبدتر.

البته اگر عيب قابل اصلاحى داشته باشد ميتوانى در صدداصلاحش

ص: 286


1- بحار-ج 73 ص 385.

بر آيى،ليكن در صورتى امكان موفقيت دارى كه با نرمى و مداراو صبر و حوصله و بصورت خيرخواهى و خواهش و تمنا رفتار كنى،نه به عنوان عيبجويى و اعتراض،سرزنش و ايراد،قهر و دعوا.

از غير شوهرت چشم بپوش

خانم محترم،ممكن است قبل از ازدواج براى خواستگارى شماآمده باشند،ممكن است افرادى را در نظر داشته در انتظار خواستگارى آنها بوده ايد،شايد آرزو داشته ايد شوهرتان ثروتمند باشد،داراى فلان شغل باشد،تحصيل كرده باشد،زيبا و خوشگل باشد ووووو.

اين قبيل آرزوها قبل از ازدواج مانعى نداشت ليكن اكنون كه مردى را براى همسرى برگزيده اى و پيمان مقدس زناشويى را امضاكرده ايد كه تا آخر عمر با هم باشيد،يار و مونس و غمخوار هم باشيد بايدگذشته را يكسره فراموش كنى،بر افكار و آرزوهاى گذشته خط بطلان بكشى و از غير شوهرت بطور كلى چشم بپوشى،دلت را از اضطراب وپريشانى نجات بده،غير شوهرت را از دل بيرون كن و ششدانگ آنرا دراختيار او قرار بده،خواستگار سابقت را فراموش كن،باو نگاه نكن،بفكرش نباش،چكار دارى ناراحت شده يا نه؟اصلا چرا از احوالش جويامى شوى؟اين حالت دو دلى جز پريشانى روح چه نتيجه اى دارد؟و بسااوقات اسباب بدبختى ترا فراهم مى سازد.

بعد از اينكه با مردى پيمان زناشويى بستيد و قول و قرار گذاشتيدتا آخر عمر با هم باشيد چرا چشم چرانى ميكنى،به اين مرد و آن مرد نگاه ميكنى و شوهرت را با آنها مقايسه مى نمايى؟اين چشم چرانيهاى غلط جزپريشانى و اضطراب روح و آه و حسرت دائم چه سودى دارد؟

حضرت على عليه السلام فرمود:«هر كس چشم خويش را آزادبگذارد هميشه اعصابش ناراحت خواهد بود و به آه و حسرت دائم گرفتارخواهد شد (1) ».

وقتى با نظر خريدارى به مردها نگاه كردى و شوهرت را با آنهامقايسه نمودى

ص: 287


1- بحار جلد 104 ص 38.

ناچار به مردهايى برخورد ميكنى كه عيب شوهرت را ندارند خيال ميكنى افراد برگزيده و بى عيبى هستند كه از آسمان نازل شده اند بااينكه ممكن است آنها داراى دهها عيب باشند كه اگر از آنها اطلاع داشتى شوهر خودت را بر آنها ترجيح ميدادى.اما چون از عيوب مخفى آنهااطلاع ندارى و فقط خوبيهايشان را مشاهده مينمايى خودت را شكست خورده و مغبون در ازدواج مى پندارى و اسباب بدبختى خويشتن را فراهم مى سازى.

«زن 18 ساله اى به نام...كه از خانه فرار كرده بود ديشب به وسيله ماموران پاسگاه ژاندارمرى نعمت آباد دستگير شد.در پاسگاه گفت:سه سال پيش به عقد...در آمدم ولى به تدريج احساس كردم كه او را دوست ندارم.چهره شوهرم را با قيافه بعضى از مردها مقايسه مى كردم و افسوس مى خوردم كه چرا زن اين مرد شدم (1) .

خانم گرامى،اگر مى خواهى بدبخت و سيه روز نشوى،به ضعف اعصاب و پريشانى روح مبتلا نگردى،با خوشى و آسايش زندگى كنى دست از هوسبازى و چشم چرانى و آرزوهاى خام بردار.غير از شوهرت همه را نديده بگير،از مردهاى ديگر تعريف نكن،به فكر آنها نباش.دردلت نگو:كاش فلان شخص بخواستگاريم آمده بود،كاش با فلان شخص ازدواج كرده بودم،كاش شوهرم داراى فلان شغل بود،كاش فلان قيافه راداشت.كاش و كاش و كاش.نميدانم اين افكار غلط و آرزوهاى خام چه نتيجه اى به حال تو دارد؟چرا زندگى را به خودت و شوهرت تلخ ميكنى؟

چرا مهر و صفا را از بين مى برى و بنياد ازدواج را متزلزل مى سازى؟ازكجا ميدانى اگر با فلان مرد ازدواج كرده بودى صد در صد راضى بودى؟تو از ظاهر او بيش از اين خبر ندارى شايد داراى عيوبى باشد كه اگر مطلع بودى شوهر خودت را بر او ترجيح ميدادى.از كجا ميدانى كه خانم

ص: 288


1- اطلاعات 3 اسفند 1350.

آن مردها كاملا راضى هستند؟

خانم محترم،اگر شوهرت احساس كند كه به مردهاى ديگر نظردارى بدبين ميشود،مهر و علاقه اش كم ميشود به زندگى و خانواده بى علاقه ميگردد،مواظب باش از مردهاى ديگر تعريف نكنى با آنها گرم نگيرى،خنده و شوخى نكنى،مرد اينقدر حساس است كه نميتواند تحمل كند كه همسرش حتى به تصوير مرد بيگانه اى اظهار علاقه كند.

پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:«هر زن شوهرداريكه چشمش را از نگاه كردن به غير شوهرش پر كند مورد غضب شديدپروردگار جهان واقع خواهد شد (1) ».

حجاب اسلامى

زن و مرد گر چه در بسيارى از امور اشتراك دارند ليكن امتيازات ويژه اى نيز دارند.يكى از امتيازات مهم آنان اينست كه زن موجودى است ظريف و لطيف و زيبا و محبوب.زن دلبر است و مرد دلداده زن جاذب است و مرد مجذوب،مرد دوستدار است و زن دوست داشتنى. هنگاميكه مرد با زنى ازدواج ميكند مى خواهد تمام خوبيها و زيبائيهاى اين موجودظريف را در انحصار خويش ببيند.زنى را دوست دارد كه زيبائيها،دلبريهاو طنازيها،شوخيها و خوشمزه گيها،و همه چيزش را در انحصار شوهرش قرار دهد و نسبت به مردان بيگانه جدا اجتناب نمايد.مرد بسيار غيور است و نمى تواند تحمل كند كه مرد بيگانه اى به همسرش نگاه كند يا با او درارتباط و آميزش باشد،بگويد و شوخى كند و بخندد و چنين عملى راتجاوز به حق مشروع خويش ميداند.و از همسرش انتظار دارد كه بارعايت پوشش و حجاب اسلامى و با تقيد به ضوابط شرعى و قوانين اخلاقى و با حفظ متانت و حجب و حياء اسلامى شوهرش را در اين خواسته مشروع كمك و يارى نمايد.هر مرد مؤمن و غيورى چنين خواسته اى را دارد. اگر همسرش به اين وظيفه اسلامى و اجتماعى عمل كرد او نيز با

ص: 289


1- بحار جلد 104 ص 39.

آرامش خاطر زندگى ميكند و براى تامين نيازمنديهاى خانواده اش تلاش مينمايد و بر محبتش اضافه ميگردد.و همين صفا ومحبت سبب ميشود كه او نيز به زنان بيگانه بى توجه باشد.اما اگر مردمشاهده كرد كه همسرش تقيدى به حجاب و پوشش اسلامى ندارد وزيبائيهايش را در معرض ديد مردان بيگانه قرار ميدهد و با آنها نيز درارتباط و تماس است شديدا ناراحت ميشود زيرا حق انحصارى خويش راتضييع شده و در معرض ديد ديگران مى بيند.و مسؤوليت اين امر را برعهده همسرش مى داند.چنين مردى همواره پريشان خاطر و بدبين است.

محبت و صفايش نسبت به خانواده تدريجا كم ميشود.

بنابراين صلاح جامعه و بانوان در اين است كه پوشيده و محجوب باشند و متين و بدون آرايش از منزل خارج شوند و زيبائيهاى خودشان رادر معرض ديد همگان قرار ندهند.

رعايت حجاب يك وظيفه اسلامى است.خدا در قرآن مى فرمايد:

به زنان مؤمن بگو:از مردان بيگانه چشم بپوشند.و فروج و اندام خويشتن را از نگاه ديگران محفوظ بدارند،و محل زيبائيها و زينتهاى خويش را براى اجانب آشكار نسازند،مگر آنچه را كه طبعا آشكار است (مانندصورت و دستها) و روسريهاى خودشان را بر سينه ها بيندازند (تا خوب پوشيده شود) و زينت و جمالشان را جز براى شوهر و پدر و پدر شوهر وپسران خود و پسران شوهر،و برادران و فرزندان برادر و فرزندان خواهر...آشكار نسازند (1)

آرى رعايت حجاب و پوشش اسلامى از جهات مختلف به نفع بانوان است:

1-بهتر مى توانند مقام و منزلت و ارزش وجودى خودشان را دراجتماع محفوظ بدارند،و خويشتن را از معرض ديد چشمهاى بيگانگان نگه دارند.

2-بانوان با رعايت پوشش اسلامى بهتر مى توانند مراتب وفادارى و علاقه خودشان را نسبت به همسرشان باثبات رسانند و درآرامش و صفا و گرمى

ص: 290


1- سوره نور آيه 31

خانواده كمك نمايند و از بوجود آمدن بدبينى واختلافات و مشاجرات جلوگيرى بعمل آورند.و در يك كلام،بهترمى توانند دل شوهر را بدست آورند و جايگاه خويش را تثبيت نمايند.

3-با رعايت حجاب اسلامى جلو چشم چرانيها و لذتجوئيهاى غير مشروع بصرى مردان بيگانه را ميگيرند و بدين وسيله از اختلافات وبدبينيهاى خانواده ها مى كاهند و به استحكام و ثبات و آرامش آنها كمك مينمايند.

4-با رعايت پوشش اسلامى بهترين كمك را به نسل جوان ومردان مجردى كه امكان ازدواج ندارند انجام ميدهند و از فسادها و انحرافها و ضعف اعصابهاى جوانان كه نتائج سوئش در نتيجه عائد خودبانوان خواهد شد جلوگيرى ميكنند.

5-اگر همه بانوان حجاب اسلامى را كاملا رعايت نمايند،هرزنى كه همسرش از منزل خارج ميشود اطمينان دارد كه در برابر بد حجابيهاو طنازيها و خودنمائيهاى زنان كوچه و بازار قرار نميگيرد-تا دلش راببرند و از محبت و علاقه اش نسبت به خانواده بكاهند.

آرى اسلام چون از آفرينش ويژه زن آگاه است و او را يك ركن مهم اجتماع ميداند كه نسبت به صلاح و فساد جامعه نيز مسؤليت دارد،ازاو مى خواهد كه در انجام اين مسؤليت بزرگ فداكارى نمايد و با رعايت حجاب اسلامى از مفاسد و انحرافهاى اجتماعى جلوگيرى كند و در ثبات و آرامش و عظمت ملت خويش بكوشد.و يقين بداند كه در انجام اين مسؤوليت بزرگ الهى بهترين پاداش را از خداوند بزرگ دريافت خواهدنمود.خانم گرامى!اگر به آرامش و ثبات خانواده و اعتماد و اطمينان شوهرت علاقه دارى،اگر به مصالح واقعى جامعه بانوان مى انديشى،اگر به سلامت روانى جوانان و جلوگيرى از انحراف و لغزش آنان فكر مى كنى،اگر مى خواهى بانوان را از معرض چشم چرانى بيگانگان و فريب دادن وبانحراف كشيدن آنان نجات دهى،و اگر مى خواهى رضايت خدا را جلب كنى و

ص: 291

يك مسلمان مؤمن و فداكار باشى، پوشش و حجاب اسلامى راهمواره رعايت كن.و زيبائيها و آرايش خودت را در معرض ديد بيگانگان قرار نده.گر چه در داخل منزل و با خويشان نزديك باشد.داخل منزل وخارج آن،در مجالس مهمانى و در خارج فرقى ندارد.برادر شوهر،پسربرادر شوهر،شوهر خواهر شوهر، شوهر خواهر خودت شوهر عمه ات، شوهر خاله ات،پسر عمه ها،پسر دائيها،همه اينها به تو نامحرم هستندواجب است حجاب اسلامى را رعايت كنى گر چه در منزل خودتان يا درمجلس مهمانى باشيد.اگر نسبت باينها حجاب را رعايت نكنى هم مرتكب گناه ميشوى هم شوهرت را قلبا ناراحت ميكنى.ممكن است شوهرت برزبان نياورد ولى يقين داشته باش كه ناراحت ميشود و به صفا و صميميت خانوادگى شما لطمه وارد ميگردد.

اما نسبت به محارم مانند،پدر شوهر و پدر خودت برادر خودت،فرزندان برادر،فرزندان خواهر، رعايت حجاب لازم نيست.ليكن تذكراين نكته لازم است كه بهتر است نسبت باينها هم تا حدى حريم قائل شوى.و آرايش كرده و با لباسهائى كه براى شوهرت مى پوشى،نزد اينهانيز ظاهر نشوى.گر چه شرعا جايز باشد.زيرا اكثر مردها حتى در اين موارد ناراحت ميشوند،و حفظ اعتماد و آرامش قلبى آنها لازم و مفيداست و براى بقاء و ثبات و آرامش خانواده سودمند ميباشد.

خطاهاى شوهرت را ببخش

به غير از معصوم همه كس خطا و لغزش دارد.دو نفر كه با هم زندگى ميكنند و از جهتى تشريك مساعى و همكارى دارند بايد لغزشهاى يكديگر را ببخشند تا زندگى آنها ادامه پيدا كند.اگر بخواهند در اين باره سختگيرى كنند ادامه همكارى غير ممكن ميشود.دو نفر شريك، دو نفرهمسايه،دو نفر رفيق،دو نفر همكار،دو نفر زن و شوهر بايد در زندگى اجتماعى داراى گذشت باشند.هيچ زندگى اجتماعى به مقدار زندگى خانوادگى احتياج به گذشت ندارد.اگر اعضاء يك خانواده بخواهند سختگيرى بعمل آورند و خطاهاى

ص: 292

يكديگر را تعقيب كنند يا زندگى آنها ازهم مى پاشد يا بدترين زندگى را خواهند داشت.

خانم محترم،ممكن است از شوهر شما خطا يا خطاهايى صادرشود.ممكن است از روى خشم و غضب به شما اهانت كند.ممكن است ناسزائى از دهانش بيرون آيد.ممكن است از خود بيخود شده شما رابزند،ممكن است يك مرتبه به شما دروغ بگويد،ممكن است كارى راانجام دهد كه مورد پسند شما نباشد،از اين قبيل خطاها براى هر مردى امكان دارد،اگر بعدا احساس كردى كه از كردار خويش پشيمان شده او راببخش و موضوع را تعقيب نكن.اگر عذرخواهى كرد فورا قبول كن.اگرپشيمان شده ليكن زير بار عذرخواهى نمى رود در صدد نباش مجرميت وى را باثبات رسانى،زيرا به شخصيت او لطمه وارد ميشود،ممكن است در صدد تلافى برآيد،خطاهاى شما را تعقيب كند،ممكن است كارتان به نزاع و جدال و حتى جدائى بكشد اما اگر سكوت كردى و خطايش راناديده گرفتى در شكنجه وجدان قرار مى گيرد و به طور مسلم از كردارخويش پشيمان خواهد شد،آنگاه شما را يك زن با گذشت فهميده فداكارعاقل خواهد شناخت،مى فهمد كه به زندگى و خانواده و شوهر علاقه مندهستى،قدر ترا مى شناسد و محبتش چند برابر خواهد شد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:«زن بد،عذر شوهرش رانمى پذيرد و خطاهايش را نمى بخشد (1) ».

حيف نباشد زن آنقدر كم گذشت باشد كه يك خطاى جزئى شوهرش را نتواند تحمل كند و بدان علت پيمان مقدس زناشويى را بر هم بزند؟!

«زنى به رئيس دادگاه حمايت خانواده گفت،شوهرم قبل از ازدواج به من نگفت كه دمت سربازى را انجام نداده و اين موضوع را از من مخفى كرده بود.چند روز پيش متوجه شدم كه به همين زودى بايد بخدمت برود.و من نمى توانم با مردى كه به من

ص: 293


1- بحار جلد 103 ص 235.

دروغ گفته زندگى كنم (1) ».

با خويشان شوهرت بساز

يكى از مشكلات زندگى،اختلاف زن و بستگان شوهر است.

اكثر زنها با مادر و برادر و خواهر شوهرشان ميانه خوبى ندارند،وبالعكس،پيوسته نزاع و قهر و دعوا دارند.از يك طرف زن كوشش ميكندشش دانگ شوهرش را تصاحب كند به طوريكه به ديگرى حتى مادر وبرادر و خواهرش توجه نداشته باشد.سعى ميكند علاقه آنها را قطع كند،بدمى گويد،دروغ مى سازد،قهر و دعوا ميكند.از طرف ديگر مادر شوهر،خودش را مالك پسر و عروس ميداند.سعى ميكند به هر طور شده پسرش را نگهدارد،نگذارد يك زن تازه وارد، شش دانگ او را تصاحب كند.

بدينمنظور به كارهاى عروس ايراد ميگيرد،بدگويى ميكند،دروغ جعل ميكند.هر روز جنگ و دعوا دارند مخصوصا اگر در يك منزل زندگى كنند.اگر يكى از آنها يا هر دو نادان و لجباز باشند ممكن است كار به جاهاى باريك حتى ضرب و خودكشى منتهى شود.ماهى نيست كه چندين عروس از دست مادر شوهر خويش خودكشى نكنند.شما مى توانيد اخبارآنها را در جرائد بخوانيد.

از باب نمونه:«تازه عروسى...كه از بدرفتاريهاى مادر شوهرش بتنگ آمده بود خود را آتش زد (2) ».

«زنى به علت بدرفتارى و بهانه گيرى مادر شوهرش خودسوزى كرد (3) ».

آنها شب و روز در مبارزه و زورآزمايى هستند ليكن غم و غصه وناراحتى آن مال مرد است.

عمده اشكالش اينست كه دو طرف نزاع افرادى هستند كه مردنمى تواند به آسانى از آنها دست بردارد.از يك طرف همسرش را مى بيندكه از پدر و مادر چشم پوشيده و با صدها اميد و آرزو به خانه شوهر آمده است،آمده تا مستقل و صاحب خانه و زندگى باشد.وجدانش ميگويد بايداسباب خوشى و رضايت خاطر او را فراهم سازم و از وى حمايت كنم.به علاوه همسر دائمى و شريك زندگى اوست نمى تواند

ص: 294


1- اطلاعات 10 آبان 1354.
2- اطلاعات 13 اردى بهشت 1349.
3- اطلاعات 16 اردى بهشت 1349.

از حمايت او دست بردارد.از طرف ديگر فكر ميكند:پدر و مادرم سالها برايم زحمت كشيده اند.با صدها اميد و آرزو بزرگم كرده اند،با سوادم نموده اند، شغل برايم تهيه كرده اند،زن برايم گرفته اند،اميد و آرزو داشته اند بهنگام ناتوانى دستشان را بگيرم.خلاف وجدان است قطع رابطه كنم و اسباب ناراحتى آنها را فراهم سازم.به علاوه،دنيا هزار نشيب و فراز دارد،سختى و سستى دارد،بيمارى و ناتوانى دارد،گرفتارى و درماندگى دارد، دشمنى و دوستى دارد،تصادف و مرگ دارد.در اين مواقع حساس احتياج به مددكار دارم و تنها كسانيكه ممكن است بهنگام گرفتارى دستم را بگيرند و از خودم و خانواده ام حمايت كنند پدر و مادر و خويشانم مى باشند.در اين دنياى تاريك نمى توانم بى پناه باشم و خويشانم بهترين پناهند.پس نمى توانم از آنها دست بردارم.

در اينجاست كه يك مرد عاقل خودش را در بين دو محذور بزرگ مشاهده ميكند.يا بايد گوش به حرف همسرش بدهد و دست از پدر و مادربردارد،يا مطابق ميل پدر و مادر رفتار كند و همسرش را برنجاند،وهيچيك از اين دو امر برايش امكان پذير نيست.

بدين جهت ناچار است با هر دو بسازد.و تا حد امكان هر دو راراضى نگه بدارد.آن هم كار بسيار دشوارى است.ليكن اگر زن حرف شنوو عاقل باشد و سرسختى و لجاجت بخرج ندهد حل مشكل آسان ميگردد.

از اين رهگذر است كه مرد از همسرش كه از همه كس به اونزديك تر و مهربانتر است انتظار دارد كه در حل اين مشكل به وى كمك كند.عروس اگر در مقابل مادر شوهر قدرى تواضع كند،حالت تسليم بخودبگيرد،به او احترام كند،اظهار محبت نمايد،در كارها با او مشورت كند،گرم بگيرد،مانوس شود،استمداد كند همان مادر شوهر بزرگترين پشتيبانش خواهد شد.

انسان كه مى تواند با اخلاق خوش و اظهار محبت يك طائفه رادوست و غمخوار خويش گرداند

ص: 295

آيا حيف نيست كه به واسطه لجاجت وتكبر و خودخواهى اين همه يار و ياور را از ست بدهد؟

آيا فكر نميكند كه در نشيب و فرازها و سختيها و گرفتاريهاى روزگار به يارى ديگران نيازمند است،و در آن مواقع حساس كمتر كسى به فكر انسان است،تنها خويشان و اقاربند كه بداد او مى رسند. آيا بهتر نيست كه با اخلاق خوش و مهربانى با خويشانش معاشرت و رفت و آمد كند تا از لذائذ انس و محبت برخوردار گردد و يك طائفه دوست و پشتيبان واقعى داشته باشد؟

آيا سزاوار است با بيگانگان طرح دوستى بريزد و دوست و رفيق پيدا كند ليكن با خويشان و اقاربش قطع رابطه كند؟در صورتيكه به تجربه ثابت شده كه در مواقع گرفتارى اكثر دوستان انسان را رها ميكنند ولى همان خويشان متروك به ياريش مى شتابند،زيرا پيوند خويشى يك پيوندطبيعى است كه به آسانى بريده نمى شود.

در مثل هاى عاميانه گفته شده:خويش و اقوام اگر گوشت انسان رابخورند استخوانش را دور نمى ريزند.

حضرت على عليه السلام فرمود:«انسان هيچگاه از خويشانش بى نياز نمى شود،و لو مال و اولاد هم داشته باشد.به ملاطفت و احترام آنهااحتياج دارد.آنها هستند كه با دست و زبان از او حمايت ميكنند.خويشان واقارب بهتر از او دفاع مى نمايند.در مواقع گرفتارى زودتر از ديگران به ياريش مى شتابند.هر كس از خويشانش دست بكشد يك دست از آنهابرداشته ليكن دستهاى زيادى را از دست خواهد داد (1) ».

خانم محترم،براى خوشنودى شوهرت،براى راحتى و آسايش خودت،براى اينكه يك طائفه دوست و حامى واقعى پيدا كنى،براى اينكه محبوب شوهرت واقع شوى بيا و با خويشان شوهرت بساز.از لجاجت وخودخواهى و تكبر و جهالت دست بردار.عاقل و دانا باش. افكارشوهرت را پريشان نساز.فداكارى و شوهردارى كن تا نزد خدا و خلق محبوب

ص: 296


1- بحار جلد 74 ص 101

باشى.

با شغل شوهرت بساز

هر كس شغلى و هر شغل لوازمى دارد:يكى راننده است كه اكثرعمرش را در راهها بسر مى برد و نمى تواند مانند افراد ديگر هر شب به منزل بيايد،يكى پاسبان است كه بعضى شبها يا همه شب بايد پاسدارى كند،يكى طبيب است كمتر وقت فراغت دارد با خانواده اش بنشيند يا به تفريح برود،يكى استاد يا دانشمند اهل مطالعه است كه ناچار است شبها مطالعه كند،يك شغلش ايجاب ميكند زياد در سفر باشد،يكى نفت فروش است بوى نفت ميدهد،يكى مكانيك است لباسهايش چرب و بوى روغن ميدهد،يكى ذغال فروش و هميشه سياه است،يكى كارگر شبانه است شبها بايد به كارخانه برود.ووو...

بالاخره كمتر شغلى پيدا ميشود كه كاملا بى دردسر باشد.چاره اى نيست بايد امور دنيا بچرخد، نان پيدا كردن آسان نيست،مرد چاره اى نداردجز اينكه با مشكلات بسازد،ليكن در اينجا مشكل ديگرى توليد ميشود،وآن مشكل ناسازگارى و نق نق خانواده است.

زنها معمولا شوهرى را دوست دارند كه هميشه در وطن باشد،اول شب به منزل بيايد.اوقات فراغتى داشته باشد كه به شب نشينى و گردش وتفريح بروند،شغل نظيف و آبرومند و پر درآمدى داشته باشد،ليكن متاسفانه شغل بسيارى از مردها با خواسته همسرانشان وفق نمى دهد.

يك سرى اشكالات خانوادگى از همين جا شروع ميشود،راننده ايكه چند شبانه روز در بيابانها زحمت كشيده،با صدها ناراحتى مواجه شده نه خواب حسابى داشته نه خوراك منظم بعد از چند شبانه روزبا اعصاب خسته وارد منزل ميشود تا چند ساعت استراحت كند و ازاحوال خانواده اش با اطلاع شود،هنوز از در نرسيده غر و لند خانم شروع ميشود:اين چه زندگى است كه ما داريم،من بدبخت را با چند تا بچه ميگذارى و معلوم نيست كجا ميروى؟همه كارها را خودم بايد انجام دهم.ازدست اين بچه هاى شيطان خسته شدم.اصلا رانندگى كار

ص: 297

خوبى نيست،ياشغلت را تغيير بده يا تكليف مرا روشن كن،من نمى توانم تا آخر عمر به اين طور زندگى كنم.

بيچاره مرديكه بعد از اين ايراد و بهانه ها و غر و نق ها با فكرپريشان و اعصاب خسته مى خواهد دنبال رانندگى برود.سرنوشت چنين راننده اى و مسافرانش معلوم است.

طبيبى كه از صبح تا نيمه هاى شب با دهها بيمار مختلف سر و كارداشته و اعصاب و مغزش پيوسته در كار بوده اگر در خانه هم با ايراد و نق و نق هاى همسرش مواجه شود چه حالى پيدا ميكند؟و با چنين اعصاب ومغزى چگونه مى تواند طبابت كند؟

كارگرى كه تمام شب زحمت كشيده و خواب به چشمش نرفته صبح كه براى استراحت به منزل ميآيد اگر با ايراد و بهانه جوييهاى همسرش برخورد كند چگونه مى تواند باز دنبال كار برود؟

دانشمنديكه كارش مطالعه و تحقيق است اگر همسر غير موافقى داشته باشد كه به كارش ايراد بگيرد چگونه مى تواند موفق گردد؟

در اينگونه موارد است كه زن فهميده و دانا از زن نفهم و خودخواه تميز داده ميشود. خانم محترم،ما نمى توانيم اوضاع جهان را بر طبق ميل خودمان بچرخانيم ليكن مى توانيم خودمان را با وضع موجود وفق دهيم.شوهرتان براى تهيه روزى ناچار است شغلى داشته باشد و شغل او هم لوازمى دارد،شما مى توانيد زندگى خودتان را بر طبق شغل او مرتب سازيد به طوريكه هم آزادانه به شغل خويش ادامه دهد هم شما آسوده زندگى كنيد،تنها به فكر خودت و آسايش خودت نباش قدرى هم به فكر راحتى شوهرت باش،دانا و فداكار باش،شوهردارى كن،اگر شوهرت راننده است و بعد از چندشب با اعصاب خسته به منزل آمد با آغوش باز و لب خندان از وى استقبال كن،اظهار مهر و علاقه كن تا خستگيهايش برطرف

ص: 298

گردد،نق نق نكن،ازشغلش ايراد مگير.مگر رانندگى چه عيبى دارد؟

او براى رفاه و آسايش شما شب و روزش را در بيابانها ميگذارند،به جاى قدردانى به شغلش ايراد ميگيرى؟و از خانه و زندگى گريزانش ميكنى؟شغل او هيچ عيبى ندارد.براى اجتماع خدمت ميكند،براى تهيه روزى زحمت ميكشد،اگر تنبلى ميكرد يا دنبال كارهاى غير مشروع مى رفت بهتر بود؟كار او عيب ندارد،عيب از تو است كه توقع دارى هرشب در خانه باشد و نمى توانى خودت را با وضع موجود سازش دهى.

آيا بهتر نيست كه خودت را با اين نوع زندگى عادت دهى و با كمال آسودگى زندگى كنى و هنگاميكه شوهرت به خانه آمد از او استقبال كنى وبا سخنان شيرين به كسب و كار تشويقش كنى و با لب خندان تا درب خانه بدرقه اش نمايى و با يك خداحافظى گرم تا ملاقات بعد دلشادش سازى؟

اگر چنين كردى به كسب و كار و خانه و زندگى علاقه مند ميگردد.

دنبال خوشگذرانى نمى رود.اعصابش سالم مى ماند،تصادف نميكند، زودتر به خانه مى آيد، براى رفاه و آسايش شما بيشتر زحمت مى كشد.

اگر شوهرت يك كارگر شبانه است براى تامين مخارج شما ازاستراحت شب چشم پوشى نموده است،خودت را با اينگونه زندگى عادت بده،اظهار نارضايتى نكن.

اگر از تنهايى حوصله ات سر مى رود مى توانى مقدارى از كارهاى خانه را در شب انجام دهى. مقدارى از شب را به خياطى و گلدوزى وخواندن كتاب بگذرانى،وقتى شوهرت از كارخانه به منزل آمد فوراصبحانه را حاضر كن،اتاقى برايش خلوت كن تا بخوابد و رفع خستگى كند، بچه ها را عادت بده سر و صدا نكنند،و نزديك استراحتگاه شوهرت نروند.به آنها بفهمان كه پدرتان شب نخوابيده و بايد روز استراحت كند.

بلكه خودت و بچه ها هم مى توانيد شبها كمتر بخوابيد و

ص: 299

روز با شوهرت قدرى استراحت نماييد،مزاحم او نشو بگذار خوب بخوابد،بدين نكته توجه داشته باش كه شوهرت تمام شب را بيدار بوده و روز برايش به منزله شب است بايد بدون سر و صدا استراحت كند.

يك چنين خانمى بايد دو برنامه داشته باشد يكى براى خودش ديگرى براى شوهرش.مبادا با نق نق و اوقات تلخى روح خسته اش راخسته تر كنى.بگذار اعصابش سالم باشد تا براى تامين مخارج شمازحمت بكشد.به كارش ايراد نگير،كار او چه عيبى دارد؟اگر بيكارى وتنبلى ميكرد يا دنبال ولگردى مى رفت بهتر بود؟افتخار كن كه چنين شوهرزحمت كشى دارى كه براى تهيه روزى خواب شب را بر خودش حرام نموده،از جديت و استقامت او قدردانى كن،با لب خندان تا درب منزل بدرقه اش كن.

اگر شوهرت يك طبيب يا يك دانشمند اهل مطالعه است،و شب وروز براى اجتماع زحمت مى كشد از زحماتش قدردانى كن،به وجودچنين شوهر ارزنده اى افتخار كن.

البته لازمه شغلش اينست كه اوقات فراغت زيادى ندارد ليكن تومى توانى برنامه زندگى خودت را با شغل او تطبيق دهى.انتظار نداشته باش دست از شغلش بردارد تا مطابق ميل تو در آيد.بگذار با فكر آزاد به كار و مطالعات خودش مشغول باشد.وقتى مشغول كار است مى توانى كارهاى خانه را انجام دهى،و بقيه را بخواندن كتاب بپردازى يا با اجازه او،به منزل خويشان و دوستانت بروى.اما سعى كن هنگاميكه موقع استراحت شوهرت فرا مى رسد در منزل حاضر باشى.قبلا برايش وسيله پذيرايى آماده كن.وقتى وارد شد با لب خندان و خلق خوش استقبالش كن.با اظهار محبت گرم و شيرين زبانى خستگى اعصابش را برطرف ساز. مبادا از كارش ايراد بگيرى و اعصاب خسته اش را خسته تر كنى.

اگر خوب شوهردارى كنى نه تنها اسباب عظمت و ترقى او رافراهم ساخته اى بلكه در خدمت اجتماعى او نيز سهيم خواهى

ص: 300

شد.

هر زنى لياقت همسرى چنين مردان پر كارى را ندارد با فداكاريهاو رفتار پسنديده ات ياقت خويش را باثبات رسان.

اگر شوهرت شغلى دارد كه لباسهايش كثيف و چركين مى شود لابدآنرا مناسب وضع خودش تشخيص داده كه انتخاب نموده است،خرده گيرى و ايراد و نق نق نكن.نگو:اين چه شغل كثيفى است انتخاب كرده اى بايد آنرا ترك كنى.

خانم محترم،كار كردن عيب نيسʠهر چه و هر كه باشد،بيكارى و تنبلى و دنبال كارهاى غير مشروع رفتن عيب است،بايد از يك چنين مردى قدردانى كنى كه براى تهيه روزى زحمت مى كشد و عرق مى ريزد،باايراد و بدگويى،اسباب دلسردى او را فراهم نساز،اصرار نكن حتماشغلش را تغيير دهد،لابد آنرا مناسب شناخته كه دنبالش مى رود.

تو از وضع كسب و كار بى اطلاعى،خيال ميكنى تغيير شغل كارآسانى است،اصولا چه عيبى دارد كه اصرار دارى تغييرش بدهد،مگر نفت فروشى و ذغال فروشى و تعمير موتور آلات مثلا چه بدى دارند؟تنها عيبى كه مى توانى بتراشى كثيف شدن لباس است.حل آن هم چندان دشوارنيست،اگر شوهرت لباس مخصوص كار ندارد با زبان خوش از او تقاضاكن لباس كار تهيه كند،و زود بزود لباسهايش را شست و شو و تميز كن،به هر حال موضوع آن قدر مهم نيست كه به طلاق و جدايى منجر شود،ايراد و بهانه جويى بعض خانمها واقعا تعجب آور است.

زنى در شوراى داورى گفت:«شوهرم تغيير شغل داده بوى نفت ميدهد از اين وضع خسته شده ام (1) ».

اگر ناچاريد در غربت زندگى كنيد

گاهى انسان ناچار است در غربت زندگى كند،كارمند دولت است.

در ارتش يا شهربانى يا ژاندارمرى انجام وظيفه ميكند،فرهنگى است،تاجر يا پيشه ور يا كارگرى است كه بايد در غربت زندگى كند،اين قبيل افراد ناچارند براى هميشه يا به طور موقت در غربت زندگى كنند،مردناچار

ص: 301


1- اطلاعات 13 مرداد 1349

است دورى از وطن را تحمل كند ليكن اين موضوع با مذاق بعض خانمها جور نمى آيد،زيرا دوست دارند نزد پدر و مادر و خويشان ودوستانشان باشند.با در و ديوار و كوچه هاى محل تولدشان مانوس شده اند.بدين جهت تاب و تحمل دورى را ندارند،به شوهرشان ايراد و بهانه مى گيرند،نق نق ميكنند:تا كى در غربت زندگى كنم؟تا كى به فراق پدر و مادر مبتلاباشم؟دوست و آشنا ندارم،اين چه جايى است مرا آورده اى؟ ديگرنمى توانم اينجا بمانم هر فكرى دارى بكن.

اين عزيزان بى جهت با اين قبيل حرفها اعصاب شوهرشان راناراحت مينمايند،آن قدر كوتاه فكرند كه شهر يا قريه محل تولدشان رابهترين نقطه اى مى پندارند كه در آن مى توان زندگى كرد،گمان ميكنند:تنهادر همانجا مى توان خوش بود و بس.

بشر به سطح وسيع زمين اكتفا نكرده به كرات آسمانى قدم ميگذارد،اما اين خانم تنگ نظر حاضر نيست چند فرسخ دورتر از محل تولدش زندگى كند،ميگويد:چرا دوستانم را رها كنم و بروم در غربت تنهازندگى كنم؟گويا اين خانم آنقدر براى خودش شخصيت قائل نيست كه بتواند در غربت نيز دوستان و آشنايان با وفا و صميمى تهيه كند.

خانم محترم،دانا و بلند همت و فداكار باش،تنها به فكر خودت نباش،شغل مخصوص شوهرت ايجاب كرده كه در غير وطن زندگى كند،مستخدم دولت است مگر مى تواند به محل ماموريتش نرود؟!تاجر يا كاسب يا كارگرى است كه در غربت بهتر مى تواند كسب و كار كند، چرامزاحمش ميشوى و نمى گذارى پيشرفت كند؟تو كه ميدانى شوهرت ناچاراست در خارج وطن زندگى كند چرا با ايراد و بهانه هاى بيفائده اسباب ناراحتى و كدورتش را فراهم مى سازى؟وقتى ديدى شغلش ايجاب ميكند كه به شهر يا ده يا كشور ديگرى منتقل شود فورا اظهار موافقت كن،اثاث منزل را جمع و جور

ص: 302

كرده ببنديد و در ماشين بگذاريد و با صفا و رفاقت به محل جديد برويد،خودت را اهل همانجا حساب كن و با دلگرمى وبشاشت طرح زندگى نوين را بريز،وضع خودت را با اوضاع و شرائطمحيط موافق ساز،با زنهاى پاكدامن و خوش اخلاق طرح دوستى و الفت بريز ليكن چون تازه وارد هستى و به اخلاق و روحيات اهالى آنجا كاملاآشنا نيستى در انتخاب دوستان تازه احتياط كن و در اين باره حتما باشوهرت مشورت كن،خودت را يك فرد غريب حساب نكن،بلكه سعى كن با محيط تازه و ساكنان آنجا مانوس شوى.

هر مكانى امتيازات ويژه اى دارد،مى توانى با تماشاى مناظر طبيعى يا بناهاى ديدنى آنجا رفع خستگى كنى،با اظهار مهر و محبت كانون خانوادگى را گرم و با صفا كن،شوهرت را دلدارى بده.به كسب و كارتشويقش كن،وقتى با محيط آشنا شدى خواهى ديد كه براى زندگى هيچ عيبى ندارد بلكه شايد از محل تولدت بهتر باشد،در بين دوستان تازه،افرادى را پيدا ميكنى كه از دوستان سابق بلكه پدر و مادر و خويشانت مهربانتر و دلسوزتر خواهند بود.

اگر در قريه يا دهى اقامت نموده ايد كه اسباب و تجملات زندگى شهرى را ندارد خودت را از قيد آنها آزاد كن،با زندگى بى آلايش و طبيعى آنجا انس بگير،خوبيها و مزاياى آن گونه زيستن را در نظر بگير،گر چه برق و كولر و پنكه و يخچال ندارد ليكن آب و هواى سالم و غذاهاى بى تقلب دارد كه در شرها كمتر پيدا ميشود،خيابان اسفالت و تاكسى ندارد ليكن از سر و صدا و دود ماشينها و كارخانجات نيز در امان هستى. قدرى در زندگى هموطنان و همكيشانت تامل كن،ببين چگونه درخانه هاى محقر و خشت و گلى،با كمال مهر و صفا و خوشى زندگى ميكنند،و

ص: 303

به اسباب و لوازم شهرى و كاخهاى زيبا اصلا اعتنا ندارند،درحوائج ضرورى و محروميتهاى آنها بينديش و اگر مى توانى خدمتى انجام دهى دريغ مدار.به شوهرت نيز سفارش كن براى رفاه و آسايش آنهاكوشش كند.

اگر عاقل و دانا باشى و به وظيفه ات عمل كنى مى توانى با كمال آسايش و راحتى خاطر،در غربت زندگى كنى و به پيشرفت و ترقى شوهرت كمك نمايى،در آنصورت يك بانوى شريف شوهردار و يك خانم فداكار معرفى مى شوى،نزد مردم و شوهرت عزيز و محترم خواهى بود و بدينوسيله رضايت خدا را نيز فراهم خواهى نمود.

اگر در خانه كار ميكند

اگر شغل مرد در خارج منزل باشد همسرش در غياب او آزادى دارد،ليكن اگر در منزل كار كند همسرش مقيد خواهد شد،ممكن است شاعر يا نويسنده يا نقاش يا دانشمند اهل مطالعه باشد،اين قبيل افرادمعمولا محل كارشان منزل است،ناچارند هميشه يا اكثر اوقات در منزل اشتغال داشته باشند،و از همين جهت زندگى آنها با سايرين تفاوت خواهدكرد،اتفاقا كارشان يك كار فكرى و ذوقى است كه احتياج شديدى به محيط آرام و بى سر و صدا دارد،يك ساعت كار با حواس جمع بر چندين ساعت كار در محيط شلوغ و پر سر و صدا برترى دارد.

در اينجا مشكل بزرگى پيدا مى شود،از يك طرف مرد به محيط آرام و بى سر و صدا احتياج دارد از طرف ديگر خانم مى خواهد در خانه آزادانه زندگى كند.

اگر زن بتواند امور خانه دارى را طورى انجام دهد كه با اشتغالات فكرى شوهرش مزاحم نباشد كار ارزنده اى انجام داده حقا خانم شوهردارو شايسته اى خواهد بود،زيرا تهيه يك محيط آرام كار آسانى نيست مخصوصا براى افراد بچه دار،فداكارى و تدبير لازم دارد،گر چه دشواراست ليكن براى ترقى و موفقيت مرد ضرورت دارد.

زن اگر همكارى داشته باشد مى تواند

ص: 304

شوهرش را به صورت يك مرد آبرومند و مفيدى در آورد كه هم به اجتماع خدمت كند و هم اسباب افتخار او باشد.

اين خانم بايد توجه داشته باشد كه گر چه شوهرش دائما يا اكثراوقات در خانه است ليكن بيكار نيست،نبايد انتظار داشته باشد زنگ درب خانه را جواب دهد،بچه دارى كند،گاهى سرى به آشپزخانه بزند،دركارهاى خانه كمك كند،با بچه هاى شيطون دعوا كند،موقعى كه مردمشغول كار است بايد او را نديده گرفت و فرض كرد اصلا در خانه نيست.

خانم محترم،وقتى شوهرت ميخواهد به اتاق كار برود اسباب ولوازم مورد احتياجش را از قبيل كتاب،قلم،كاغذ،دفتر،مداد،مدادتراش،سيگار،كبريت،زير سيگارى همه را نزدش حاضر كن كه براى پيدا كردن آنها معطل نشود،اگر به بخارى يا پنكه احتياج دارد آماده كن،آنگاه كه اسباب و لوازم كارش كاملا آماده شد از اتاق بيرون برو و او را به حال خود بگذار،در اطراف اتاقش آهسته راه برو بلند بلند حرف نزن،مواظب باش بچه ها سر و صدا نكنند،به آنها بفهمان كه اكنون موقع بازى شما نيست زيرا پدر در اتاق مشغول كار است و از سر و صداى شما ناراحت مى شود،بازى را بگذاريد براى ساعتهاى بيكارى او،در موقع كار راجع به امور زندگى صحبت نكن زيرا رشته افكارش قطع مى شود و تا بخواهددوباره حواسش را جمع كند بيكار مى ماند،در راه رفتن از كفشهاى بى صدا استفاده كن،صداى زنگ درب را كوتاه كن كه مزاحم او نشود،جواب تلفن را بده و اگر كسى با او كار داشت بگو:مشغول كار است اگرممكن است در فلان ساعت تلفن بفرماييد،برنامه رفت و آمد و مهماندارى را به ساعتهاى استراحت او بينداز، از دوستان و خويشانت كه قصد ديداردارند عذرخواهى نموده بگو:چون سر و صداى ما ممكن است بااشتغالات آقا مزاحمت داشته باشد

ص: 305

خواهشمندم فلان وقت تشريف بياوريد،آنها هم اگر دوستان شما باشند از اين پيشنهاد رنجيده خاطر نخواهند شدبلكه به كاردانى و شوهردارى شما تحسين خواهند كرد،در عين حال كه به امور خانه دارى مشغول هستى مراقب شوهرت نيز باش،اگر چيزى طلب كرد فورا حاضر كن و از اتاق خارج شو.

شايد خانمها اينگونه زندگى را غير ممكن شمرده در دل خويش بگويند:مگر براى يك زن امكان دارد كه كارهاى دشوار خانه دارى راانجام دهد در عين حال به شوهرش رسيدگى كند و خانه را به صورتى در آورد كه كوچكترين مزاحمتى براى او پيدا نشود؟!البته تصديق دارم كه اينگونه زندگى چون يك برنامه غير عادى است تا حدودى دشوار به نظرمى رسد ليكن اگر به ارزش و اهميت كارشان واقف باشند و تصميم بگيرندكوشش و فداكارى كنند با كاردانى و تدبير مى توانند مشكل را حل كنند.

مراتب لياقت و شايستگى زن در اينگونه موارد ظاهر مى شود،و الا اداره يك زندگى عادى از همه كس ساخته است.

خانم محترم،نوشتن يك كتاب ارزنده علمى يا تهيه يك مقاله جالب و سودمند يا سرودن اشعار نغز و دلپذير يا تهيه يك تابلوى نقاشى گرانقدر،يا حل مشكلات علمى كار آسانى نيست، ليكن با همكارى و ازخود گذشتگى تو امكان پذير ميگردد.

آيا حاضر نيستى در اين باره فداكارى كنى و با مختصر تغييرى درطرز زندگى معمولى مردم، شوهرت را كه از هر جهت لياقت دارد به صورت يك مرد دانشمند ارزنده اى در آورى كه عموم ملت از خدماتش استفاده كنند،تو نيز از منافع مادى و آبروى اجتماعى او بهره مند گردى؟

به ترقى شوهرت كمك كن

بشر بالذات قابليت ترقى دارد،عشق به كمال در نهادش نهفته وبراى تكامل آفريده شده است، هر كس،در هر مقام و با هر

ص: 306

شرائط و در هرسنى باشد،مى تواند به ترقيات خويش ادامه داده كاملتر گردد،انسان كه براى هر گونه كمالى آماده است نبايد هيچگاه به موجوديت خويش قناعت نموده هدف آفرينش را از دست بدهد،تا زنده است بايد بكوشد تا كامل وكاملتر گردد.

هر انسانى خواهان ترقى است ليكن همه كس موفق نمى گردد.

همت بلند و كوشش فراوان لازم دارد،بايد زمينه كار را فراهم ساخت وموانع را بر طرف نمود آنگاه كوشيد تا به مقصد رسيد،شخصيت مرد تاحدود زيادى به خواسته هاى همسرش بستگى دارد،زن مى تواند به پيشرفت و ترقى شوهرش كمك نموده او را در مسير ترقى قرار دهد چنانكه مى تواند مانع ترقياتش واقع گردد،هر چه بخواهد بدون شك همان است.

خانم محترم،در حدود شرائط و امكاناتى كه برايتان موجود است،شخصيت بزرگتر و عاليترى را براى شوهرت در نظر بگير و براى رسيدن به آن تشويقش كن،اگر ميل دارد به تحصيلات خويش ادامه دهد يا به وسيله مطالعه و خواندن كتاب به معلوماتش بيفزايد نه تنها مخالفت نكن بلكه تشويق و تحسينش كن،برنامه زندگى را طورى مرتب كن كه با كارهاى اومنافات نداشته باشد،سعى كن اسباب آسايش و راحتى او را فراهم سازى تا با فكر آزاد به ترقيات خويش ادامه دهد.

اگر سواد ندارد با خواهش و تمنا وادارش كن در كلاسهاى شبانه يا در خارج مدرسه به تحصيلات خويش ادامه دهد،اگر تحصيل كرده است تشويقش كن رشته علمى خودش را تعقيب كند،به وسيله مطالعه و خواندن كتابهاى مربوط به آن فن به معلومات خويش بيفزايد، اگر طبيب است وادارش كن در هر روز مقدارى از اوقاتش را به خواندن مجلات وكتابهاى پزشكى اختصاص بدهد،اگر دبير يا آموزگار يا قاضى يا استاد يامهندس است از وى بخواه اوقات فراغت خويش را بخواندن كتابهاى مربوط به

ص: 307

فن خودش يا كتابهاى علمى و اخلاقى و تاريخى بگذراند،و به طور خلاصه شوهر شما هر كس و در هر مقامى باشد،حتى كارگر و كاسب،براى ترقى و تكامل آمادگى دارد.

نگذاريد از مسيرى كه دستگاه آفرينش برايش پيش بينى كرده منحرف شود و از مطالعه و تكامل دست بردارد،به تحقيقات علمى وخواندن كتاب عادتش بدهيد،نگذاريد شخصيت او در يك حد معين متوقف بماند. اگر فرصت تهيه كتاب را ندارد شما مى توانيد با مشورت او و سايردوستان اين كار را بر عهده بگيريد،كتابهاى سودمند علمى و اخلاقى وتاريخى و دينى و بهداشتى و اقتصادى و ادبى را كه بر طبق صلاح وسليقه اش باشد تهيه نموده در اختيارش بگذاريد،و بخواندن تشويقش كنيد،خودتان نيز كتاب و مجله هاى سودمند را بخوانيد.و در ضمن خواندن اگر به مطالبى برخورد كرديد كه براى شوهرتان نيز مفيد است عين آن رايادداشت نموده در اختيارش قرار دهيد.

اين كار فوائد بيشمارى در بر دارد:

اولا اگر مدتى بدين برنامه ادامه بدهد شخص دانشمند و فاضلى خواهد شد كه خودش سر بلند و تو به وجودش مفتخر خواهى شد.به علاوه،در رشته خودش يك نفر متخصص خواهد شد كه هم خودش استفاده مى كند و هم منافع بيشمارى به اجتماع مى رساند.

ثانيا چون به نداى آفرينش لبيك گفته سرگرم مطالعه و تحقيق است كمتر اتفاق مى افتد كه به ضعف اعصاب و بيمارى هاى روانى مبتلاگردد.

ثالثا چون در طريق ترقى قرار گرفته و به خواندن كتاب علاقه مندشود به خانه و زندگى دلبستگى پيدا مى كند،دنبال ولگردى نمى رود،به مراكز فساد و شب نشينى هاى زيان بخش قدم نمى گذارد،به دام تبهكاران واعتيادات خطرناك گرفتار نمى شود.

مواظب باش منحرف نشود

مرد بايد در كسب و كار و معاشرتها و رفت و آمدهايش آزادى عمل داشته باشد تا بتواند بر طبق

ص: 308

ذوق و سليقه خويش كوشش و جديت كند،اگركسى بخواهد او را محدود و كنترل كند ناراحت شده به شخصيتش لطمه وارد مى شود،زن دانا و با هوش در كارهاى عادى شوهرش دخالت نمى كندو در صدد نيست تمام اعمالش را تحت نظر بگيرد،زيرا مى داند كه سلب آزادى از مرد و كنترل كارهايش نتيجه خوبى ندارد،بلكه ممكن است باعكس العمل شديد او مواجه شود.

مردان عاقل و با تجربه احتياجى به مراقبت ندارند،زيرا عواقب امور را مى سنجند،فكر نكرده در كارى اقدام نمى كنند،فريب نمى خورند،مى توانند مصالح خويش را تشخيص دهند،دوست و دشمن را مى شناسند،ليكن همه مردها چنين نيستند،در بين آنها افراد ساده لوح و زودباورى پيدامى شوند كه ممكن است تحت تاثير ديگران قرار بگيرند،فريب دشمنان دوستنما را بخورند.

در بين مردم شيادانى پيدا مى شوند كه در كمين اينگونه افرادهستند،به صورت خيرخواهى در دامشان مى افكنند،بلكه طبع سركش انسان و محيط فاسد و آلوده اجتماع براى انحراف افراد كفايت مى كنند،بيچاره غافل وقتى به خود مى آيد كه در دام فساد گرفتار شده،آنگاه كار ازكار گذشته و فرار از دام كار دشوارى است.

شما اگر نظرى به اطراف خويشتن بيفكنيد دهها از اين افرادبيچاره و ساده را پيدا مى كنيد كه بدون قصد در دام فساد و بدبختى گرفتارشده اند،هيچيك از آنها نمى خواسته بدين بلاها آلوده گردد،ليكن بدون اينكه توجه داشته باشد و عاقبت امر را بسنجد طعمه محيط فساد گشته است. از اين رهگذر است كه اينگونه مردها احتياج به مراقبت دارند،اگريك فرد خيرخواه و دانا اعمالشان را تحت نظر بگيرد به صلاح واقعى آنهااست.

بهترين كسى كه مى تواند اين وظيفه سنگين را بر دوش بگيردهمسر اوست،يك بانوى دانا و با تدبير مى تواند با رفتار خيرخواهانه وعاقلانه اش بزرگترين خدمت را نسبت به شوهرش انجام دهد،اينگونه خانمها بايد

ص: 309

توجه داشته باشند كه صلاح نيست به طور رسمى در كارهاى شوهرشان دخالت و امر و نهى كنند زيرا كمتر مردى پيدا مى شود كه حاضرباشد لت بلا اراده ديگرى حتى همسرش واقع شود،بدين جهت كنترل شديد او ممكن است عكس العمل نامطلوبى داشته باشد،ليكن اگر دانا وعاقل باشد مى تواند به طور غير رسمى و از دورادور معاشرتها و رفت وآمدهاى شوهرش را تحت نظر بگيرد.

اگر ديد شوهرش ديرتر از معمول به خانه مى آيد يك مرتبه يا دومرتبه يا سه مرتبه را عادى بگيرد زيرا معمولا براى مردها كارهايى پيش آمدمى كند كه ناچارند در مواقع فراغت دنبال آنها بروند،ليكن اگر تكرار شد واز حد متعارف گذشت بايد در صدد تحقيق برآيد،ليكن تحقيق موضوع هم كار آسانى نيست،حوصله و كاردانى لازم دارد،بايد از تندى و اعتراض اجتناب كند، در ضمن صحبت با نرمى و مهربانى سئوال كند شما كه ديرتراز معمول به منزل تشريف مى آوريد كجا مى رويد؟با بردبارى و زيركى درمواقع مختلف آنقدر مطلب را تعقيب كند تا حقيقت برايش روشن گردد،اگر فهميد اضافه كار دارد يا براى رفع گرفتاريهاى مربوط به كسب وكارش كوشش مى كند يا در جلسات علمى و دينى و اخلاقى شركت مى نمايد مزاحمش نشود بگذارد آزادانه تلاش كند،اگر احساس كرد باافراد تازه اى طرح دوستى ريخته كوشش كند از احوال آنها با اطلاع شود،اگر ديد با افراد صالح و خوش سابقه و خوش اخلاق رفاقت و رفت و آمدمى كند مزاحمش نشود بلكه تشكر كند كه با چنين افرادى طرح دوستى ريخته است.

قدر اين توفيق را بداند و وسائل پذيرائى را برايشان فراهم سازد،زيرا انسان به دوست و رفيق احتياج دارد و رفيق خوب نعمت بزرگى بشمار مى رود،ليكن اگر متوجه شد كه به مراكز فساد

ص: 310

راه يافته يا با افرادفاسد معاشرت مى نمايد كه ممكن است او را منحرف سازند،بايد فورا درصدد جلوگيرى بر آيد.زن مسئوليت بزرگى پيدا مى كند كه انجام دادن آن،يك امر ضرورى و حياتى محسوب مى شود،اگر اندكى سهل انگارى يابى احتياطى به عمل آورد ممكن است زندگى آنها از هم بپاشد.در يك چنين مواقعى است كه مراتب كاردانى و هوش و تدبير بانوان ظاهرمى گردد،بايد بردبار و عاقبت انديش باشد،داد و فرياد و ناسازگارى و قهرو دعوا غالبا نتيجه معكوس دارد.

در اينجا زن دو وظيفه دارد:

اولا بايد در زندگى داخلى و رفتار و اخلاق خودش و اوضاع عمومى منزلش بررسى كامل و دقيقى به عمل آورد،ببيند چه علتى باعث شده كه شوهرش از خانه كه محل آسايش و امن و امان و كانون گرم محبت است بيزار شده و به مراكز فساد روى آورده است،مانند يك قاضى باانصاف علت قضيه را كشف كند آنگاه در صدد اصلاح بر آيد،شايدبد اخلاقى و ستيزه جويى يا ايراد و غر غر خانم علت قضيه باشد،شايد اوضاع خانه اش درهم و برهم است،شايد خانم در منزل به آرايش و سر ولباس خودش توجه ندارد،شايد به شوهرش اظهار محبت نمى كند، شايدغذاى لذيذ و دلخواه برايش تهيه نمى كند،شايد قدردانى و سپاسگزارى نمى كند.

اين قبيل عيبهاست كه مرد را نسبت به خانه و زندگى بى علاقه مى كند به طورى كه براى فراموش كردن عقده هاى روحى خويش دنبال ولگردى و سرگرميهاى ناروا مى رود.در صورت لزوم مى تواند از خود مردتحقيق كند و عقده هاى روحى او را دريابد.

اگر زن عيوب خويش را برطرف ساخت و خانه را به صورت دلخواه شوهرش در آورد مى تواند به موفقيت خودش اميدوار باشد،در آن صورت مرد كم كم به خانه و زندگى علاقه پيدا مى كند و خواه

ص: 311

ناخواه مجذوب خوش اخلاقى و مهربانيهاى همسرش قرار مى گيرد و از مراكزفساد دور مى گردد.

دومين وظيفه اش اينست كه تا مى تواند نسبت به شوهرش اظهارمحبت كند،با نرمى و ملايمت پند و اندرزش دهد،با مهربانى و دلسوزى نتيجه معاشرتهايش را تشريح كند،حتى التماس و گريه و زارى كند،بگويد:از صميم قلب ترا دوست دارم،به وجود شوهرى مثل تو افتخارمى كنم،وجود ترا بر همه چيز ترجيح مى دهم،تا پاى جان به فداكارى وهمكارى حاضرم، فقط يك غصه در دل دارم كه چرا مرد به اين خوبى درفلان مجلس فساد شركت مى كند يا با فلان كس رفت و آمد دارد يا به فلان عمل بد عادت كرده است،اين قبيل اعمال براى شخصى مثل شما زيبنده نيست،خواهشمندم دست از اين عمل بردارى،آنقدر التماس و اصرار كند تا دل مرد را مسخر گرداند.

ممكن است مرد به اخلاق و عادات زشت خو گرفته باشد و بزودى تحت تاثير قرار نگيرد ليكن در هر حال زن نبايد مايوس شود،بايد بردبارى و استقامت بيشترى به خرج دهد،و با تصميم قاطع در تعقيب هدف كوشش نمايد.

زن قدرت و نفوذ عجيبى دارد،در هر موضوعى تصميم بگيرد پيروزمى شود،به هر طرف بخواهد شوهرش را مى برد،اگر تصميم بگيردشوهرش را از وادى انحراف نجات دهد حداقل صدى هشتاد شانس موفقيت دارد،اما به شرط اينكه عاقل و با تدبير و كاردان باشد.

به هر حال،تا مى تواند نبايد به تندى و خشونت و قهر و دعوامتوسل شود،مگر اينكه نرمى و ملايمت را بى نتيجه بداند،در صورتى كه چاره اى نباشد مى تواند به هر طريقى كه اميد موفقيت دارد،حتى قهر ودعوا متوسل شود،ليكن باز هم مهربانى و دلسوزى را از دست ندهد، حتى تندى و خشونتش از روى دلسوزى باشد نه به عنوان انتقام و كينه جويى.

آرى نگهدارى

ص: 312

و مراقبت از مرد يك نوع شوهردارى است وشوهردارى وظيفه زن است،چون كار مهم و دشوارى بوده رسول خداصلى الله عليه و آله آن را در رديف جهاد قرار داده فرمود:

جهاد زن اينست كه خوب شوهردارى كند (1) .

زنهاى وسواسى

اشاره

بد نيست زن نسبت به شوهرش مختصر مراقبتى داشته باشد ليكن نه به حدى كه به بدگمانى و وسواسيگرى منتهى شود،بدبينى يك بيمارى خانمانسوز و صعب العلاجى است،متاسفانه بعضى خانمها بلكه بسيارى ازآنها به اين مرض مبتلا هستند.

يك زن وسواسى خيال مى كند شوهرش به طور مشروع ياغير مشروع به او خيانت مى كند، فلان زن بيوه را گرفته يا مى خواهد بگيرد،با منشى خود سر و سرى دارد،به فلان دختر دل بسته است،چون دير به منزل مى آيد لابد دنبال عياشى مى رود،چون با فلان زن صحبت كرد به اونظر دارد،چون فلان خانم به او احترام كرد لابد با هم رابطه دارند،چون نسبت به فلان زن بيوه و كودكانش احسان مى كند مى خواهد او را بگيرد،چون در اتومبيلش يك سنجاق سر پيدا شد معلوم مى شود محبوبه اش را به گردش برده است،چون فلان زن برايش نامه نوشت معلوم مى شود زن اوست،چون فلان دختر از او تعريف كرد كه مرد خوش تيپ و خوش اخلاقى است معلوم مى شود عاشق و معشوقند،چون فلان وقت به حمام رفت معلوم مى شود خيانت كرده است،چون اجازه نمى دهد نامه هايش رابخوانم معلوم مى شود نامه هاى عاشقانه است، چون به من كم محبت شده معلوم مى شود معشوقه ديگرى دارد،چون به من دروغ گفت معلوم مى شودخيانتكار است،چون در فال شوهرم نوشته بود:با متولد خرداد ماه اوقات خوشى را خواهيد گذراند معلوم مى شود زن ديگرى دارد،چون دوستم به من گفت: شوهرت به فلان خانه رفت حتما در آنجا زنى دارد،چون فالگيرگفت:يك زن مو بور چشم سياه قد بلند

ص: 313


1- بحار جلد 103 ص 247

با تو دشمنى مى كند معلوم مى شود هووى من است.

خانمهاى وسواسى با اين قبيل شواهد پوچ خيانتكارى شوهرشان را باثبات مى رسانند،حس بدبينى تدريجا در آنها تقويت شده به يقين تبديل مى گردد،از بس در اين باره فكر مى كنند از در و ديوار قرينه مى تراشند،شبانه روز فكر و ذكرشان همين مطلب است،با هر كه مى نشيننددم از خيانت و بى وفايى مى زنند،با هر دوست و دشمنى مطلب را در ميان مى گذراند،آنها هم فكر نكرده به عنوان دلسوزى گفتارش را تاييد نموده صدها داستان و حكايت از خيانت مردها نقل مى كنند.

ايراد و ناسازگارى شروع مى شود،اوقات تلخى و بد اخمى مى كند،به كارهاى خانه و فرزندانش نمى رسد،هر روز قهر و دعوا مى كند،به خانه پدر و مادرش مى رود،به شوهرش بى اعتنايى مى كند،مثل سايه اورا تعقيب مى كند،جيب و بغلش را مى گردد،نامه هايش را با حرص و ولع مى خواند،تمام اعمال و حركاتش را كنترل مى كند،هر حادثه بى ربطى رادليل محكمى بر خيانت شوهرش به حساب مى آورد.

با اينگونه رفتار زندگى را به خودش و شوهر بيچاره و فرزندان بى گناهش تنگ مى كند،خانه را كه بايد محيط صفا و مودت و آسايش باشدبه زندان سخت بلكه جهنم سوزانى تبديل مى كند، در آتشى كه روشن كرده خودش معذب است و شوهر و فرزندان بيگناهش را نيز مى سوزاند، هر چه مرد دليل بياورد،سوگند ياد كند،التماس و گريه كند و بخواهد عدم خيانت خويش را اثبات كند ممكن نيست آن زن وسواسى حسود دنده كج قانع گردد.

خوانندگان محترم به طور حتم از اين گونه افراد سراغ دارند ليكن در عين حال بد نيست به داستانهاى زير توجه فرمائيد:

«خانمى در دادگاه حمايت خانواده ميگويد:تعجب نكنيد كه چرابعد از 12 سال زندگى مشترك و وجود سه بچه قد و نيم قد تصميم به جدايى گرفته ام،حالا ديگر مطمئنم كه شوهرم به من

ص: 314

خيانت ميكند،چند روز پيش در خيابان تخت جمشيد او را با يك خانم شيك سلمانى رفته ديدم،حتمامعشوقه او و متولد خرداد ماه بود،من هر هفته مجله اى را كه فال مفصلى دارد مى خوانم،بيشتر هفته ها در فال شوهرم نوشته است:با متولد خرداد ماه اوقات خوشى را خواهيد گذراند،من متولد بهمن هستم پس منظورش زن ديگرى است.

به علاوه اصلا حس مى كنم كه شوهرم ديگر محبتهاى گذشته راندارد،و به آرامى اشكهايشرا پاك مى كند.

شوهرش ميگويد:خانم شما بگوييد چه كنم؟كاش اين مجله ها فكراينطور خوانندگانشان را مى كردند،و كمتر از اين دروغها سر هم مى كردند،باور كنيد روزگار من و بچه هايم از دست اين فكرها سياه شده است،اگردر فال من نوشته باشد:در اين هفته پولى مى رسد بلائى بروزگارم مى آوردكه پولها را چه كردى؟يا اگر نوشته باشد:نامه اى به دستت مى رسد كه واى به حالم، فكر مى كنم حالا كه اين زن با استدلال رفتارش عوض نمى شودهمان به كه از هم جدا شويم (1) ».

مردى در دادگاه گفت:«يكماه پيش از يك مهمانى به خانه بازمى گشتم،يكى از همكارانم را كه به همراه همسرش به آن مهمانى آمده بودبا اتومبيل به منزلشان رساندم،صبح روز بعد همسرم از من خواست كه او را به خانه مادرش ببرم،قبول كردم و به اتفاق سوار اتومبيل شديم،در راه همسرم به صندلى عقب نگاه كرد در حالى كه يك سنجاق سر را به من نشان مى داد پرسيد اين سنجاق متعلق به كدام زن است؟من كه از ترس يادم رفته بود چه كسى سوار اتومبيلم شده نتوانستم توضيحى بدهم،او را به خانه مادرش رساندم،شب كه براى بردنش رفتم برايم پيغام فرستاد كه ديگر حاضر نيست به خانه باز گردد،علت را پرسيدم از پشت در گفت:بهتراست با همان زنى كه سنجاق سرش در اتومبيل بود زندگى

ص: 315


1- اطلاعات 4 ديماه 1350.

كنى (1) ».

زن جوان ضمن طرح شكايت اظهار داشت:«شوهرم اغلب شبها به عنوان اينكه در اداره اش كار دارد دير بخانه مى آيد،همين امر موجب ناراحتى من شده است،مخصوصا موقعى كه چند تن از زنهاى همسايه گفتند شوهرت دروغ مى گويد:شبها به جاى كار اضافى در اداره در جاى ديگر سرگرم خوشگذرانى است سوءظن مرا نسبت به او بيشتر نموده،حاضر نيستم با مردى كه به من دروغ مى گويد زندگى كنم.

در اين هنگام شوهر زن چندين نامه از جيب خود بيرون آورد و درروى ميز رئيس دادگاه قرار داد و خواهش كرد نامه ها را با صداى بلندبخواند تا همسرش متوجه شود كه دروغ نگفته ام و بى جهت همه شب با دادو فرياد و اعتراضات بيجاى خود اعصاب مرا ناراحت مى كند.

در اين هنگام رئيس دادگاه شروع بخواندن نامه ها نمود،يكى ازنامه ها حكم اضافه كار بود كه به موجب آن به جوان مزبور ابلاغ شده بود كه از ساعت 4 تا 8 بعد از ظهر در برابر دريافت دستمزد چهار ساعت كاراضافى بايد انجام دهيد،نامه هاى ادارى ديگر نيز ثابت مى نمود كه بايد براى شركت در كميسيون هاى مختلف در ساعات مقرر حضور يابد.

زن جوان جلو ميز رئيس دادگاه آمد پس از ديدن نامه ها گفت:من هر شب كه شوهرم مى خوابيد جيبهايش را جستجو مى كردم ولى هيچيك از اين نامه ها را نديدم.

رئيس دادگاه گفت:ممكن است آنها را در كشوى ميز گذاشته و به خانه نياورده باشد.

مرد جوان گفت:سوءظن همسرم به قدرى مرا رنج مى دهد كه دچارسوءظن شده ام،و شبها در اثر ناراحتى خوابم نمى برد،فكر مى كنم همسرم حاضر نيست با من زندگى كند.

در اين موقع زن جوان خودش را به شوهرش رسانيد و در حاليكه از شدت شوق گريه مى كرد پوزش خواست و از دادگاه

ص: 316


1- اطلاعات 7 ديماه 1350.

خارج شدند». (1)

دكتر دندان پزشك به دادگاه شكايت نموده گفت:«همسرم بى نهايت حسود است،من پزشك دندان هستم،خانمها نيز به من مراجعه مى نمايند،همين مطلب باعث حسادت همسرم مى شود و هر روز بر سر اين موضوع با هم نزاع داريم،او معتقد است من نبايد زنها را معالجه كنم،من هم نمى توانم به خاطر حسادتهاى بيجاى او مريضهاى هميشگى خودم را زدست بدهم،من همسرم را دوست دارم او هم مرا دوست دارد ولى اين فكربيجا زندگى را بما تنگ كرده است...چند روز پيش ناگهان وارد مطب شد،دستم را گرفت و بزور خارج نمود،به خانه رفتم و بين ما دعوا شد،گفت:

براى ديدن تو به مطب آمدم،در اطاق انتظار كنار دختر خانمى نشستم،صحبت از طرز كار من شده،آن دختر بدون اينكه همسرم را بشناسد به او گفته بود:مرد خوب و خوش تيپى است.گفته يك دختر سبب شده كه مرا باخفت و خوارى به منزل ببرد». (2)

زنى به شوراى داورى شكايت نموده گفت:«يكى از دوستانم گفت:

شوهرت به خانه زنى رفت و آمد دارد،او را تعقيب كردم متوجه شدم حقيقت دارد،به قدرى ناراحت شدم كه به خانه پدرم رفتم،اكنون از شما مى خواهم كه شوهر خطاكارم را تنبيه كنيد.

شوهر در ضمن تاييد سخنان زن گفت:براى خريد دارو به داروخانه رفتم،در ضمن خريد متوجه شدم:زنى كه براى خريد شيرخشك به داروخانه آمده پولش كم است،به او كمك كردم،بعدا كه فهميدم زن بيوه و بيچاره اى است به كمكهايم ادامه مى دادم.

داوران پس از تحقيق متوجه حسن نيت شوهر شدند و آنها را آشتى دادند». (3)

مطلب مذكور مشكل بزرگى است كه براى بسيارى از خانواده هااتفاق مى افتد، بد خت خانواده ايكه به چنين بلائى گرفتار شوند،روزخوش ندارند،آب خوش از گلويشان پايين نمى رود،بيچاره كودكان بيگناهى كه در يك چنين محيط بدبينى و نزاع و كينه توزى زندگى مى كنند،آنچه

ص: 317


1- اطلاعات 29 ديماه 1348.
2- اطلاعات 17 تير ماه 1349.
3- اطلاعات 25 تير ماه 1349.

مسلم است اينكه آثار سوئى در روح آنها خواهد گذاشت،در اين محيط عقده هايى پيدا مى كنند كه معلوم نيست در آينده سر از كجا در آورد.

زن و مرد اگر با همين حال صبر كنند و به زندگى ادامه دهند تا آخرعمر معذب خواهند بود، و اگر در مقابل يكديگر سر سختى و لجاجت نشان بدهند كارشان به طلاق و جدايى منتهى خواهد شد،در آنصورت نيز زن ومرد هر دو بدبخت مى شوند،زيرا مرد از يك طرف خسارتهاى زيادى رابايد متحمل شود،از طرف ديگر معلوم نيست به اين آسانيها بتواند همسرمناسبى پيدا كند،بر فرض اينكه همسرى انتخاب كرد معلوم نيست بهتر ازاين باشد،زيرا ممكن است عيب بدبينى را نداشته باشد ليكن امكان داردعيب يا عيبهاى ديگرى را داشته باشد كه به مراتب بدتر از عيب بدگمانى باشد،به علاوه،فرزندانش بدبخت و دربدر خواهند شد،و آنگهى با مشكل بزرگترى كه عبارتست از ناسازگارى نامادرى با فرزندان مواجه خواهدشد.

مرد اگر فكر كند اين زن وسواسى را طلاق مى دهم و از شرش نجات پيدا مى كنم،آنگاه با زن بى عيب و نقصى وصلت مى نمايم و با خاطرآسوده زندگى را آغاز ميكنم بايد بداند كه اين فكر خامى بيش نيست وچنين موفقيتى خيلى بعيد است،بر فرض اينكه اين را طلاق بدهى و با زن ديگرى ازدواج كنى باز هم با مشكلات تازه اى روبرو خواهى شد.

طلاق گرفتن سبب آسايش و خوشبختى زن نيز نخواهد شد،زيراگر چه از شوهرش به خيال خود انتقام گرفته ليكن خودش را بدبخت نموده است،معلوم نيست به اين آسانيها شوهرى پيدا كند،شايد تا آخر عمر بيوه بماند و از نعمت انس و مودت و تربيت فرزند محروم گردد،بر فرض اينكه خواستگارى هم برايش پيدا شد معلوم نيست از شوهر سابقش

ص: 318

بهتر باشد،شايد ناچار شود با مردى كه همسرش مرده يا طلاق گرفته وصلت كند،آنوقت مجبور است در فراق فرزندان خودش بسوزد و بچه هاى ديگران رابزرگ كند،و دهها مشكل ديگر كه برايش توليد خواهد شد،بنابراين نه قهر و دعوا مى تواند زن و مرد را از اين بن بست خطرناك نجات دهد نه طلاق و جدايى،ليكن راه سومى نيز وجود دارد كه بهترين راه است.

راه سوم اينست كه زن و مرد دست از لجاجت و سرسختى برداشته با عقل و تدبير رفتار كنند، مخصوصا مرد مسئوليت بيشترى دارد،تقريبامى توان گفت كه كليد حل اين مشكل در دست او قرار دارد،اوست كه اگرقدرى بردبارى و از خود گذشتگى بخرج دهد هم خودش را بدرد سرنمى اندازد،هم همسر بيمارش را از اين مهلكه نجات خواهد داد.

اكنون روى سخن با مرد است.

آقاى محترم!اولا بدين نكته توجه داشته باش كه همسر تو در عين وسواسيگرى ترا دوست دارد،به زندگى و فرزندانش علاقه مند است،ازجدايى وحشت دارد،از اوضاع اسفناك زندگى شما قالبا در عذاب وشكنجه است،اگر شما را دوست نمى داشت حسادت نمى كرد،نمى خواهد اوضاع چنين باشد ليكن چه كند بيمار است؟بيمارى فقطدل درد و آپانديس و زخم معده و رماتيسم و سرطان نيست،بلكه امراض عصبى نيز بخش مهمى از بيماريها بشمار مى روند، خانم شما گر چه دربيمارستان روانى بسترى نيست ليكن به طور تحقيق يك بيمار روانى است،اگر قبول ندارى به يك روانپزشك مراجعه كن،با يك چنين خانمى با ديده دلسوزى و ترحم بايد نگاه كرد نه با ديده انتقام و كينه جويى،به حال زار و افكار پريشانش ترحم كن،كسى با بيمار دعوا و داد و قال وكشمكش نمى كند،در مقابل بى ادبيها و ناسازگارى هايش عكس العمل شديد نشان نده،دعوا و داد و فرياد راه نينداز،به

ص: 319

كتك و دشنام متوسل مشو،به دادگاه حمايت خانواده مراجعه نكن،قهر و باد نكن،دم از طلاق و جدايى نزن، هيچيك از اين كارها نمى تواند بيمارى اين خانم را معالجه كند بلكه شديدترش مى گرداند، رفتار تند و نامهربانيهاى ترا دليل بر صدق عقيده اش مى گيرد.

راه كار اينست

راه كار اينست كه تا مى توانى اظهار محبت كنى،ممكن است ازوسواسيگريها و ناسازگاريهاى او بتنگ آمده قلبا منزجر شده باشى ليكن چاره اى نيست بايد به طورى اظهار محبت كنى كه يقين پيدا كند كه شش دانگ دل تو مسخر اوست و شخص ديگرى در آنجا راه ندارد.

ثانيا سعى كن با هم تفاهم نماييد،چيزى را از او مخفى نكن،بگذارنامه هايت را حتى قبل از خودت بخواند،كليد كمد اختصاصى يا صندوق اسناد و مدارك را در اختيارش قرار بده اگر ميل داشت بدانها مراجعه كند،بگذار جيب و بغلت را بررسى كند،اجازه بده تمام اعمال و حركاتت را تحت نظر بگيرد،از اين قبيل كارها نه تنها اظهار ناراحتى نكن بلكه آنرايك امر عادى و از لوازم صفا و صداقت خانوادگى محسوب بدار،بعد ازمشاغل روزانه اگر كارى ندارى زودتر به منزل بيا.و اگر كارى پيش آمد كرد قبلا به همسرت بگو:من به فلان جا مى روم و در فلان ساعت برميگردم،سعى كن از موعد مقرر تخلف نشود،چنانچه اتفاقا نتوانستى سرموعد حاضر شوى هنگام مراجعت علت تاخير را بالصراحه بيان كن،مواظب باش در تمام اين مراحل كوچكترين دروغى از تو صادر نشود،و الابد گمانى او تشديد خواهد شد،در كارها با وى مشورت كن،هيچ عملى را ازاو مخفى نكن بلكه كارهاى روزانه ات را برايش شرح بده، صداقت وراستى را هيچگاه از دست نده،خواهش كن در هر جا نقطه ابهامى دارد كه اسباب بدگمانى او مى شود بدون پروا توضيح بخواهد،و عقده ايرا در دل نگيرد.

ثالثا

ص: 320

ممكن است جنابعالى شخص پاك و حتى از قصد خيانت هم منزه باشى ليكن بدگمانيهاى زنها نيز غالبا بى منشا نيست،لابد در اثرغفلت و صداقت،عملى از تو صادر شده كه در روح او اثر گذاشته و رفته رفته توليد سوءظن نموده است،لازم است در اعمال و رفتار كنونى وگذشته ات دقت نمايى و عامل اصلى و منشا بدگمانى همسرت را يافته و دررفع آن كوشش كنى،اگر با خانمهاى بيگانه خيلى شوخى و شيرين زبانى مى كنى اين عمل را ترك كن. چه ضرورتى دارد خانمها ترا جوانى خوش اخلاق و خوش تيپ بشمارند ليكن همسرت بدبين شده زندگى داخلى شما به بدترين وجوه بگذرد؟چه لزومى دارد با خانم منشى خودت شوخى و خنده بكنى تا همسرت خيال كند با او سر و سرى دارى؟اصلا درصورتيكه همسرت بدبين است چه ضرورتى دارد كه منشى زن استخدام كنى؟در مجالس با خانمهاى بيگانه گرم نگير، زياد بآنها توجه نكن،پيش همسرت از آنها تعريف نكن،اگر به زن بيوه بيچاره اى مى خواهى احسان كنى چه بهتر كه قبلا با همسرت مشورت كنى بلكه مى توانى اين عمل خيررا به وسيله او انجام دهى.نگو:مگر من اسير و برده هستم كه اينقدر مقيدزندگى كنم؟نه خير اسير و برده نيستى ليكن مرد عاقل و با تدبيرى هستى كه با همسرت پيمان وفا و همكارى بسته اى،بدين جهت بايد زن دارى كنى و با عقل و تدبير بيمارى او را بر طرف سازى،بايد با فداكارى و رفتارعاقلانه،خطر بزرگى را كه متوجه كانون مقدس خانوادگى شما شده مرتفع كنى،در اينصورت هم به همسر بيمارت بزرگترين خدمت را نموده اى هم فرزندان بيگناهت را از سرگردانى و غم و اندوه نجات داده اى،هم خودت را از ضررهاى روحى و مادى رها كرده اى، البته مردى كه در يك چنين موقع

ص: 321

حساسى فداكارى كند در نزد خدا هم پاداش بزرگى خواهد داشت.

حضرت على عليه السلام فرمود:در هر حال با زنها مدارا كنيد.باخوبى با آنها سخن بگوييد تا افعالشان نيكو گردد. (1)

امام سجاد عليه السلام فرمود:يكى از حقوقى كه زن بر شوهر دارداينست كه جهالت و نادانيهاى او را ببخشد. (2)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:هر مرديكه با همسربد اخلاقش بسازد خداوند متعال، در مقابل هر دفعه كه صبر كند،به مقدارثواب صبر حضرت ايوب عليه السلام،به او ثواب عطا خواهد كرد. (3)

اكنون بايد چند مطلب را به خانمها يادآورى كنم.

مطلب اول خانم محترم،موضوع خيانت شوهرت،مثل همه موضوعات ديگر،احتياج به دليل و برهان دارد،ماداميكه خيانت او با ادله قطعيه باثبات نرسيده شرعا و وجدانا حق ندارى وى را متهم سازى،آياسزاوار است به صرف يك احتمال،شخص بيگناهى را مورد تهمت قراردهى؟ اگر كسى بدون دليل و برهان ترا متهم كند آيا ناراحت نمى شوى؟

مگر با يك يا چند شاهد سفيهانه و غير عقلايى مى توان موضوع مهمى مثل خيانت را باثبات رسانيد؟

خداوند بزرگ در قرآن مجيد ميفرمايد:اى كسانيكه ايمان آورده ايداز بسيارى از گمانها اجتناب كنيد،زيرا بعض گمانها گناه است. (4)

امام صادق عليه السلام فرمود:بهتان زدن به شخص بيگناه از كوههاى بزرگ سنگين تر است. (5)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:هر كس به مرد مؤمن يا زن مؤمنه تهمت بزند خدا در قيامت او را بر تلى از آتش نگه ميدارد تا به كيفراعمالش برسد. (6)

خانم محترم،دست از نادانى و احساسات خام و عجله بردار،متين و عاقل باش،موقعيكه عصبانى و ناراحت نيستى در گوشه اى خلوت كن،قرائن و شواهد خيانت شوهرت را در نظر بگير،بلكه روى كاغذ يادداشت كن،سپس وجوه و احتمالات قضيه را در مقابل آن بنويس،آنگاه مانند يك قاضى درستكار و

ص: 322


1- بحار ج 103 ص 223.
2- بحار ج 76 ص 367.
3- بحار ج 74 ص 5.
4- سوره حجرات:12.
5- بحار ج 75 ص 194.
6- بحار ج 75 ص 194.

با انصاف،در مقدار دلالت آنها تامل كن،اگر ديدى يقين آور نيستند باز هم مانع ندارد،تحقيق كنى ليكن موضوع را مسلم وقطعى نگير و به صرف سوءظن و توهم بى دليل زندگى را به خودت وشوهرت تلخ نكن.

مثلا وجود يك سنجاق سر در اتومبيل چندين علت مى تواند داشته باشد:

1-متعلق باشد به يكى از خويشان شوهرت مانند:خواهر،خواهرزاده،برادرزاده،عمه و عمه زاده، خاله و خاله زاده.ممكن است يكى از آنها را سوار ماشين كرده و سنجاق مال او باشد.

2-شايد مال خودت باشد،و قبلا كه به ماشين سوار شده اى ازسرت افتاده باشد.

3-شايد يكى از دوستان يا خويشانش را با خانمش سوار ماشين كرده و سنجاق متعلق به آن خانم باشد.

4-شايد خانم درمانده اى را سوار كرده به منزلش برساند.

5-شايد يكى از دشمنانش عمدا سنجاق را در ماشين انداخته تاترا بدبين نموده اسباب بدبختى شما را فراهم سازد.

6-شايد منشى خودش يا يكى از همكارانش را سوار كرده وسنجاق متعلق به او باشد.

7-احتمال هفتم اينست كه معشوقه اش را سوار نموده عياشى رفته باشد:اين احتمال به طور حتم از ساير احتمالات بعيدتر است و نبايدزياد بدان ترتيب اثر داد.در هر صورت احتمالى بيش نيست،نبايد آنرا يك دليل قطعى و مسلم فرض كرد،و ساير احتمالات را به كلى ناديده گرفت،وداد و فرياد و بى آبروئى راه انداخت.

اگر شوهرت دير به منزل مى آيد دليل خيانتش نيست،شايداضافه كار داشته باشد،شايد كار فوق العاده اى پيدا كرده،شايد به منزل يكى از دوستان يا همكاران يا خويشانش رفته باشد، شايد در يك جلسه علمى يادينى شركت نموده باشد،شايد براى تفريح سالم و قدم زدن دير به منزل آمده باشد.

اگر خانمى از شوهرت تعريف كرد و او را جوان خوش تيپى شمردتقصير او چيست؟خوش

ص: 323

اخلاقى دليل خيانت نيست،چه كند اگر بد اخلاق باشد كسى به او مراجعه نمى كند،انتظار دارى بد اخلاقى كند تا همه او رابد اخلاق شمرده يك فرسخى از او فرار كنند؟

اگر به زن بيوه و يتيمانش احسان مى كند دليل خيانتش نمى شود،شايد آدم خيرخواه و دلسوزى باشد و از باب نوع پرورى و دستگيرى از بيچاره گان و براى رضاى خدا به آنها احسان كند.

اگر شوهرت جعبه يا كمد مخصوصى دارد يا اجازه نمى دهدنامه هايش را بخوانى دليل خيانتش نيست،زيرا بسيارى از مردها ذاتامحافظه كار و راز نگهدارند،و دوست ندارند كسى از امورشان مطلع شود،شايد شغلش ايجاب ميكند كارهايش را مخفى بدارد،شايد ترا راز نگهدارنمى داند.

به هر حال،يك دليل احتمالى بيش از يك احتمال نتيجه نمى دهد،نبايد آنرا يك دليل قطعى بدون ترديد محسوب داشت.

مطلب دوم در هر جا سوءظن پيدا كردى فورا موضوع را باشوهرت در ميان بگذار،به قصد كشف حقيقت،نه به عنوان اعتراض،رسماو بدون پروا بگو:من نسبت به فلان كار بد گمان هستم،خواهش ميكنم واقع مطلب را بيان بفرماييد تا خاطرم آسوده گردد،آنگاه خوب به حرفهايش گوش بده،و در اطراف آنها تامل كن،اگر بدگمانى تو بر طرف شد كه چه بهتر، ليكن اگر قانع نشدى مى توانى بعدا در اطراف قضيه تحقيق كنى تا حقيقت برايت روشن گردد، اگر در ضمن تحقيق به موضوعى برخورد كردى كه شوهرت دروغ گفته و مطلب را بر خلاف واقع توضيح داده صرف اين دروغ را دليل خيانت او نگير،زيرا ممكن است شخص بيگناهى باشد ليكن چون از بدگمانى تو اطلاع داشته عمدا مطلب را بر خلاف واقع گفته مبادا سوءظن تو زياده گردد،بهتر است در اين مورد هم باز به خودش مراجعه كنى و علت خلافگوئيش را بپرسى،البته مردكار خوبى نكرده كه مرتكب

ص: 324

دروغ شده و بهتر بود حقيقت را مى گفت زيراچيزى از صداقت بهتر نيست.ليكن اگر او اشتباه كرد تو نادانى و جهالت بخرج نده،بلكه با تصميم قاطع از او بخواه كه ديگر دروغ نگويد،اگرتوضيح خواستى و شوهرت نتوانست توضيح قانع كننده اى بدهد،عجز ازجواب را يك دليل مسلم و قطعى خيانت مشمار،زيرا ممكن است مطلب را واقعا فراموش نموده باشد،يا اينكه چون از بدگمانى تو اطلاع داشته دست و پاى خويش را گم كرده نتوانسته جواب قانع كننده اى بدهد.دراينجا سخن را كوتاه كن و در يك موقع مناسب مطلب را در ميان بگذار وعلت قضيه را بپرس.و اگر اظهار داشت:واقع را فراموش نموده ام از اوبپذير زيرا انسان محل سهو و نسيان است،اگر باز هم ترديد داشته باشى مى توانى از راههاى ديگر در صدد تحقيق بر آيى.

مطلب سوم موضوع بد گمانى خودت را با هر كس در ميان نگذار،زيرا ممكن است واقعا دشمن شما يا حسود باشد،بدين جهت گفتارترا تاييد و چندين قرينه دروغ نيز بدان بيفزايد تا زندگى شما را از هم بپاشد،ممكن است شخص نادان و زود باور و بى تجربه اى باشد و به قصددلسوزى گفته ترا تاييد نمايد بلكه شواهد پوچ ديگرى بدان اضافه نموده ذهن ترا خرابتر گرداند،بنابراين صلاح نيست با افراد نادان و بى تجربه مشورت نمايى،حتى مادر و خواهر و خويشانت،البته مشورت خوب است،اگر در جايى ضرورت پيدا كرد يكى از دوستان عاقل و كاردان و باهوش وخيرخواه را در نظر بگير و مطلب را با او در ميان بگذار و از افكارش استفاده كن.

مطلب چهارم اگر شواهد و دلائل خيانت شوهرت قطعى نبود،ودوستان و خويشانت نيز تصديق كردند كه دلائل مزبور قانع كننده نيست وشوهرت بيگناه است،و شوهرت نيز با دليل و برهان و

ص: 325

قسم و التماس عدم خيانت خودش را اثبات ميكند ليكن با همه اينها بدگمانى ووسواسيگريهاى تو برطرف نمى شود يقين بدان كه بيمار هستى،وبدبينى ات در اثر بيمارى عصبى و روانى پيدا شده است.لازم است به يك روانپزشك حاذق مراجعه نمايى و از دستوراتش پيروى كنى.

مطلب پنجم راه كار تو همان بود كه گفته شد،داد و فرياد و بهانه وناسازگارى نه تنها مشكلت را حل نمى كند بلكه مشكلات ديگرى بدان اضافه خواهد كرد.به دادگاه حمايت خانواده نيز مراجعه نكن،دم از طلاق و جدايى نزن،آبروى شوهرت را نريز.از اين قبيل كارها نتيجه خوبى نخواهى گرفت،ممكن است كار به لجبازى و عناد بكشد و شوهرت ناچارشود ترا طلاق بدهد و زندگى را از هم بپاشد.در آنصورت نيز تو نتيجه خوبى نخواهى گرفت و تا آخر عمر قرين تاسف خواهى شد،مواظب باش تصميم خطرناكى نگيرى دست بخودكشى و انتحار نزن، زيرا به وسيله اين عمل زشت خودت را نابود مى سازى در آخرت نيز به عذاب دوزخ معذب خواهى شد،حيف نيست انسان براى يك فكر بيجا بزندگى خودش خاتمه بدهد؟آيا بهتر نيست با عقل و بردبارى قضيه را اصلاح كنى؟

مطلب ششم اگر بدگمانى تو بر طرف نشد و احتمال ميدهى يايقين دارى كه شوهرت به زنهاى ديگر نظر دارد باز هم تقصير تو است،زيرامعلوم مى شود آنقدر هوش و كاردانى و عرضه نداشته اى كه شش دانگ قلب شوهرت را مسخر گردانى تا جايى براى زنهاى ديگر نماند،هنوز هم ديرنشده،دست از نادانيگرى و لجبازى بردار و با اخلاق خوش و رفتار نيك واظهار محبت چنان در قلب شوهرت جاى باز كن كه جز تو كسى را نبيند وجز تو كسى را نخواهد.

به حرف بدگويان گوش نده

يكى از صفات زشتى كه در بين مردم شيوع دارد صفت عيبجويى وبدگويى از ديگران

ص: 326

است. اين صفت كثيف علاوه بر زشتى ذاتى كه داردمفاسد بيشمارى را نيز ايجاد ميكند،سبب بدبينى و سوءظن مى شود،نفاق ودشمنى بوجود مى آورد،مردم را بجان هم مى اندازد، رشته هاى انس و مودت را قطع ميكند،صفا و صميميت را از بين مى برد،كانون گرم خانوادگى راسرد مى كند،در بين زن و مرد جدايى مى افكند،باعث قتل و جنايت مى شود.

متاسفانه اين عيب بزرگ به طورى در بين ما شايع شده كه زشتى خود را از دست داده است، نقل هر مجلس و زينت بخش هر محفل و يك سرگرمى رسمى بشمار مى رود،كمتر مجلسى اتفاق مى افتد كه از كسى بدگويى نشود،مخصوصا اگر مجلسى زنانه باشد،وقتى دو زن با هم برخوردنمودند بدگويى و ولنگارى شروع مى شود،از اين بد بگو از آن بد بگو،پشت سر اين بد بگو پشت سر آن بد بگو،گويا در عيبجويى مسابقه گذاشته اند،بدتر از همه اينكه گاهى ديگران را رها كرده به شوهران يكديگر مشغول مى شوند،بالاخره عيب و نقصى براى شوهر ديگرى پيداكرده مى گويد،يا از قيافه و شكلش مذمت مى كند،يا از شغل و كارش بدگويى مى نمايد،يا به مراتب تحصيلاتش ايراد مى گيرد يا از اخلاق وآدابش انتقاد ميكند يا به اوضاع مالى اش خرده گيرى ميكند،اگرنفت فروش باشد ميگويد شوهرت بوى نفت مى دهد چگونه با او بسرمى برى؟اگر كفاش باشد مى گويد چرا به كفاش شوهر كردى؟اگر راننده باشد ميگويد: شوهرت هميشه در سفر است،خيرى نمى بينى،اگر قصاب باشد مى گويد:بوى دنبه ميدهد. اگر ادارى باشد ميگويد:در زندگى و محل شغل آزادى ندارد،اگر ندار و كم درآمد باشد ميگويد:چگونه با اين شوهرندار مى سازى؟حيف از تو خانم به اين خوشگلى كه شوهرت زشت وبد تركيب است،شوهرت كوتاه قد يا سياه رنگ يا لاغر اندام است،چرا به يك چنين مردى شوهر كردى؟مگر پدر و مادرت از تو سير شده بودند كه ترا به يك

ص: 327

چنين مردى شوهر دادند؟تو كه صدها خواستگار داشتى،حيف نبود به يك مرد بى سواد كوتاه فكر شوهر كنى و از تمام خوشيها محروم گردى؟نه سينما نه تفريح،پس چى؟

راستى چه شوهر بد اخلاقى دارى هر وقت او را مى بينم صورتش درهم كشيده و عبوس است، چه طور با او زندگى ميكنى؟واه!بعد از اين همه تحصيلات رفتى به يك دهاتى شوهر كردى؟

سخنان مذكور و صدها مانند اينها است كه در بين خانمها رد و بدل مى شود.اصولا با اين قبيل ولنگاريها عادت كرده اند،در آثار و نتائج سخنانشان اصلا فكر نمى كنند،فكر نمى كنند كه ممكن است با يك جمله كوتاه زنى از شوهرش دلسرد شده كار به طلاق و جدايى بلكه به قتل وجنايت منتهى شود.

اينگونه زنها واقعا شيطانى هستند به صورت انسان،دشمن آسايش و خوشى خانواده ها هستند،همانند شيطان ايجاد نفاق و دشمنى و اختلاف مى كنند،كانونهاى گرم زناشويى را به زندانهاى تاريك و دردناك تبديل مى سازند.چه بايد كرد؟اينهم يكى از صفات زشت و بى ادبيهاى اجتماع مااست،با اينكه اسلام شديدا از اين عمل نهى كرده ما حاضر نيستيم اين خوى پليد را از خود دور سازيم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:اى كسانيكه به زبان مدعى اسلام هستيد ليكن ايمان در دلتان راه نيافته،از مسلمانها بدگويى نكنيد ودر صدد عيبجويى نباشيد.زيرا هر كس از مردم عيبجويى كند خدا نيز درعيوب او دقت خواهد نمود،و در آن صورت رسوا خواهد شد و لو درخانه اش باشد. (1)

اين زنهاى ديو صفت يكى از چند منظور را مى توانند داشته باشند:

يا به قصد دشمنى و كينه توزى بدگويى ميكنند تا خانواده اى را از هم بپاشند،يا رشك و حسد به عيبجويى وادارشان ميكند،يا منظورشان تفاخرو خودستايى است و به وسيله بدگويى از ديگران ميخواهند خوبى خودشان را جلوه دهند،يا به علت

ص: 328


1- بحار ج 57 ص 218

اينكه در خودشان عيب و نقصى سراغ دارند به منظور عقده گشايى انتقاد ميكنند،يا قصدشان اغفال و فريب دادن خانم ساده لوحى است،يا منظورشان تظاهر به خيرخواهى و دلسوزى است،گاهى هم جز سرگرمى و ارضاى يك عادت كثيف نفسانى هدفى ندارند،به هر حال آنچه مسلم است اينكه قصد خيرخواهى و دلسوزى ندارند،اين خوى زشتى كه در بين زن و مرد ما كاملا رواج دارد آثار بسيار خطرناك وبدى در بردارد،چه دوستيهايى را بر هم زده!چه جنگ و ستيزه هايى بوجودآورده!چه زندگيهاى گرمى را از هم متلاشى نموده و چه قتل و جنايتهايى رابوجود آورده است؟!

خوانندگان محترم،مسلما نمونه هاى فراوانى از اين قبيل حوادث سراغ دارند ليكن باز هم بداستان زير توجه فرمائيد:

«زنى بنام...در دادگاه گفت:مردى بنام...براى بر هم زدن صميميت من و شوهرم تا مى توانست از او بد ميگفت.ميگفت...بدرد تونمى خورد،حيف از توست كه با او زندگى مى كنى، ترا درك نمى كند،عاطفه ندارد،از شوهرت طلاق بگير تا با تو ازدواج كنم...در اثر القاآت اوگمراه شده با كمك هم شوهرم را كشتيم.» (1)

خانم محترم،اكنون كه بمقاصد پليد اين افراد پى بردى چاره كاربدست تو است،اگر به سعادت و خوشبختى خودت و شوهر و فرزندانت علاقه دارى مواظب باش تحت تاثير القاآت اين شيطانهاى انسان نما قرارنگيرى،گول دلسوزيهاى ظاهرى آنها را نخور،يقين بدان كه دوست تونيستند،بلكه دشمن سعادت و خوشبختى تو هستند،قصدشان اينست كه ترابه بدبختى و سيه روزى بيندازند،ساده لوح و زودباور و خوشبين نباش،بازيركى و هوش مقاصد پليدشان را درياب،و به مجرد اينكه خواستند ازشوهرت عيبجويى كنند جلوشان را بگير، بدون ملاحظه و خجالت بگو:اگرميخواهيد دوستى و رفت و آمدمان برقرار باشد بعد از اين حق نداريد يك كلمه درباره شوهر من بدگويى كنيد،شوهرم را دوست دارم و

ص: 329


1- اطلاعات 27 آبان 1350

هيچ عيبى هم ندارد،كارى به زندگى و شوهر و فرزندان من نداشته باشيد.

اگر اين صراحت لهجه را از تو ديدند و فهميدند به شوهر وفرزندانت علاقه دارى از گمراه كردنت مايوس ميگردند و براى هميشه ازشر ولنگاريها و بدگوييهاى آنها راحت مى شوى.فكر نكن رنجيده خاطرمى شوند و رفاقتتان برهم مى خورد،زيرا اگر دوست واقعى باشند نه تنهارنجش پيدا نمى كنند بلكه از تذكرات خردمندانه تو متنبه شده تشكرمى نمايند،و اگر دشمنانى هستند بصورت دوست،همان به كه رفت و آمد را ترك كنند،و اگر ديدى حاضر نيستند دست از اين خوى پليد بردارندصلاحت در اينست كه بطور كلى با آنها قطع رابطه كنى.زيرا دوستى ومعاشرت با آنها ممكن است بدبختى و سيه روزى ترا فراهم سازد.

رضايت شوهر نه مادر

دختر ماداميكه در خانه پدر و مادر زندگى ميكند بايد رضايت آنهارا فراهم سازد،ليكن وقتى كه پيمان زناشويى را امضاء نمود و بخانه شوهرقدم نهاد وظيفه اش تغيير ميكند.

در آنجا بايد شوهردارى كند و رضايت و خشنودى او را بر همه چيزمقدم بدارد،حتى در جاييكه بين خواسته هاى پدر و مادر و بين خواسته هاى شوهرش تزاحم پيدا شد صلاحش در اينست كه از شوهر اطاعت نموده اسباب رضايت او را فراهم سازد،گر چه پدر و مادرش رنجيده شوند،زيرابا جلب رضايت شوهر،رشته انس و محبت كه بهترين ضامن بقاى عقدزناشويى است محكم ميگردد،ليكن اگر مطابق ميل مادرش رفتار كردممكن است آن پيمان مقدس متزلزل يا از هم گسيخته شود،زيرا بسيارى ازمادرها از تربيت صحيح و رشد فكرى بهره كافى ندارند.

آنها هنوز اين مطلب را درك نكرده اند كه بايد دختر و داماد رابحال خود آزاد گذاشت تا با هم مانوس شده تفاهم نمايند،برنامه زندگى رابر طبق اوضاع و شرائط خودشان تهيه نموده

ص: 330

باجرا گذارند،و اگر در اين بين بمشكلى برخورد نمودند با مشورت و تفاهم حل كنند.

چون اين مطلب را كه عين صلاح است درك نكرده اند در صددهستند بخيال خودشان،داماد را بر طبق دلخواه بار بياورند،بدين جهت مستقيم و غير مستقيم در امور آنها دخالت ميكنند. در اين راه از دخترشان كه جوان است و سرد و گرم روزگار را نچشيده و بهمه مصالح حقيقى خودش آگاه نيست استفاده مى نمايند.او را آلت و ابزار نفوذ در داماد قرارمى دهند، مرتبا دستور مى دهند با شوهرت چگونه رفتار كن،چه بگو،چه نگو.دختر ساده لوح هم چون مادرش را خيرخواه و آشناى بمصالح مى دانداز او اطاعت نموده نقشه هايش را پياده ميكند. اگر داماد تسليم خواسته هاى آنها شد حرفى نيست ليكن اگر خواست اندكى مقاومتى نشان بدهد كار به نزاع و كشمكش و لجبازى خواهد كشيد،در آنصورت آن زنهاى نادان ممكن است آنقدر پافشارى كنند كه دختر و دامادشان را فداى لجبازى وخيره سرى خويشتن ساخته زندگى آنها را از هم بپاشند،بجاى اينكه دختررا بزندگى و سازگارى تشويق نموده دلداريش بدهند مرتبا از شوهرش بدگويى ميكنند:دخترم را بدبخت كردم.چه شوهر بدى نصيبش شد! چه خواستگارهاى خوبى برايش آمدند!پسر عمويت چه زندگى خوبى دارد!

دختر خاله ات چه سر و لباسى دارد!فلانى براى خانمش فلان لباس راخريده!دختر خانم من از كى كمتر است؟چرا بايد اينطور زندگى كند؟آخ بميرم براى دختر بدبختم!

با اين قبيل سخنان كه بعنوان دلسوزى و خيرخواهى ادا مى شوددختر ساده لوح را از شوهر و زندگى دلسرد نموده اسباب نارضايتى وبهانه گيرى او را فراهم مى سازند.به وسيله اين تلقينات سوء وادارش ميكنند ناسازگارى و بهانه جويى كند،و كار را به شوهرش سخت بگيرد، درموارد لازم خودشان نيز بحمايت برخاسته قولا و عملا او را تاييدمى نمايند،و براى پيروزى، بهمه چيز

ص: 331

حتى طلاق گرفتن و بدبخت كردن دخترشان حاضرند.

به داستانهاى زير توجه فرماييد:

«زن 30 ساله اى بنام...مادر 50 ساله اش را كه باعث جدا شدن اواز شوهرش شده بود كتك زد. زن گفت:از بس مادرم نزد من از شوهرم بدگفت و او را متهم به بى اعتنايى نسبت بخانواده كرد با شوهرم اختلاف پيداكردم،و حاضر شدم از او طلاق بگيرم،ولى فورا پشيمان شدم. ليكن اين پشيمانى سودى نداشت.زيرا شوهرم شش ساعت پس از جدا شدن از من دختر خاله اش را نامزد كرد و من از فرط ناراحتى مادرم را كتك زدم.» (1)

«مرد 39 ساله اى بنام...از دست زن و مادر زنش فرار كرد و درنامه اى كه بجاى گذاشته نوشته است:بخاطر اينكه زنم راضى نشد به آبادان بيايد و با رفتار ناشايست خود مرا آزار ميداد از دست او فرار كردم.

مسئول مرگ من زن و مادر زنم مى باشند.» (2)

«مردى كه از دخالتهاى مادرزنش ناراحت بود خودكشى كرد». (3)

مردى كه از دخالتهاى بيجاى مادرزنش بتنگ آمده بود او را ازتاكسى بيرون انداخت (4)

ناگفته پيداست دختريكه از اين قبيل مادران نادان و خودخواه اطاعت كند و از افكار غلطشان سرمشق بگيرد بدون ترديد به سعادت وخوشبختى خودش لطمه غير قابل جبرانى وارد خواهد ساخت.

بنابراين،هر زنى كه به سعادت خويشتن و ادامه پيمان زناشويى علاقه دارد نبايد بى فكر و تامل تحت تاثير افكار مادرش قرار گرفته آنها راصد در صد صحيح و بر طبق مصالح واقعى بپندارد.

يك زن دانا و باهوش احتياط و عاقبت انديشى را از دست نمى دهد،در گفتار و پيشنهادهاى مادر و پدرش خوب دقت مى كند و عواقب و نتائج آنها را مورد بررسى قرار مى دهد،و بدينوسيله مادرش رامى شناسد،اگر ديد به زندگى و سازگارى و انتخاب يك روش عقلائى تشويقش ميكند

ص: 332


1- اطلاعات هفتگى شماره 1628.
2- اطلاعات 9 آذر ماه 1348
3- اطلاعات 12 ارديبهشت 1349
4- اطلاعات 13 ارديبهشت 1349

مى فهمد كه آدم فهميده و كاردان و خيرخواهى است،دراينصورت مى تواند رضايتش را فراهم كند و از راهنماييهاى عاقلانه اش بهره مند گردد،ليكن اگر ديد با گفتار جاهلانه و پيشنهادات غير عقلائى خودش اسباب دلسردى و ناسازگارى او را فراهم مى سازد يقين پيدا ميكندكه شخص نادان و كج سليقه و بد اخلاقى است.

در اينجا يكى از دو طريق را مى تواند انتخاب كند:يا بر طبق دستورات و راهنماييهاى مادرش ناسازگارى و بهانه جويى را شروع كند وبا شوهرش اعلان جنگ و ستيز بدهد،يا گوش به حرف مادرش ندهد واسباب رضايت شوهرش را فراهم سازد.ليكن يك زن دانا و با هوش هرگزروش اول را انتخاب نخواهد كرد،زيرا فكر ميكند كه من اگر به حرف مادرم گوش كردم يكى از اين نتيجه ها عائدم خواهد شد:يا بايد تا آخر عمربا شوهرم در حال نزاع و كشمكش و قهر و دعوا باشم و آب خوش ازگلوى خودم و شوهرم و فرزندانم پايين نرود،يا طلاق بگيرم و به خانه پدر ومادرم مراجعت كنم،در آنصورت يا ناچار ميشوم تا آخر عمر در خانه پدر ومادر و تحت تكفل آنها باشم،با اينكه ميدانم حاضر نيستند مرا به عنوان يك عضو اصلى خانواده بپذيرند،بلكه مرا به عنوان يك عضو زائد و سربار خودشان محسوب مى دارند،لذا سعى دارند مرا از زندگى خودشان بيرون كنند،پس ناچارم با خوارى و خفت زندگى كنم و از خواهران وبرادرانم زخم زبان و سرزنش بشنوم،و اگر بخواهم از خانه پدر و مادربيرون بروم و جدا زندگى كنم كجا بروم و چگونه تنها زندگى كنم؟و اگرشوهرى برايم پيدا شد معلوم نيست از شوهر اولم بهتر باشد،زيرا معمولامردهايى بخواستگارى زنهايى مثل من مى آيند كه همسرشان مرده باشد ياطلاق گرفته باشد،و غالبا بى بچه هم

ص: 333

نخواهند بود،در آنصورت ناچارمى شوم از بچه هايش پرستارى كنم،و صدها اشكال و دردسر از اين راه ايجاد خواهد شد، و اصلا معلوم نيست آن شوهر احتمالى از اين شوهرم بهتر باشد،شايد او هم عيبهاى بيشتر و بدترى داشته باشد و ناچار گردم بااو بسازم،ممكن است در اثر ايرادها و ناسازگاريهاى من جان شوهرم بستوه آمد با يك تصميم خطرناك،چشم از زندگى بپوشد و از شهر و ديارفرار كند يا احيانا دست بخودكشى بزند،ممكن است در اثر لجبازيها وكشمكشها خودم بستوه آيم به طوريكه جز خودكشى چاره اى نجويم و با آن عمل غير مشروع دنيا و آخرتم را بر باد دهم.

آنگاه كه در اطراف و جوانب قضيه خوب تامل كرد و نتائج وآثارش را بررسى نمود و آينده اش را در نظر مجسم گردانيد با يك تصميم قاطع بنا مى گذارد كه به ولنگاريها و بدگوييها و پيشنهادهاى غير منطقى مادر يا ساير بستگانش خاتمه داده شوهرش را نگهدارى كند.

در اين هنگام به مادرش مى گويد:مادر جان اكنون كه مقدرم بوده بااين مرد پيمان زناشويى را امضا كنم صلاحم در اينست كه با كوشش وجديت تمام اين زندگى مشترك را كه مى تواند مرا خوشبخت كند حفظ كنم،و با اخلاق و رفتار خوب اسباب رضايت شوهرم را فراهم سازم، اوست كه مى تواند مرا خوشبخت گرداند،شريك زندگى و يار غمخوار من است،كسى را بهتر از او سراغ ندارم،برنامه زندگيمان را خودمان بايدطرح كنيم،و اگر مشكلى داشته باشيم حل خواهد شد،و دخالتهاى توممكن است به كلى مرا بدبخت كند،اگر ميخواهى رفت و آمد و خويشى مامحفوظ بماند در زندگى داخلى ما اصلا دخالت نكن و از شوهرم بدگويى منما و الا ناچار مى شوم با شما قطع رابطه كنم.

اگر با پند و

ص: 334

اندرز دست از گفتار و رفتارشان برداشتند مى تواند باآنها رفت و آمد كند ليكن اگر حاضر نشدند خودشان را اصلاح نمايندصلاح زن در اينست كه به طور كلى با آنها قطع رابطه كند و بدينوسيله خودش را از يك خطر بزرگ يعنى از هم پاشيدن كانون خانوادگى برهاند.

و با فكر آزاد به زندگى ادامه دهد.

در اين صورت ممكن است در بين خويشانش از عزت و احترام اوكاسته شود ليكن در عوض، محبت و رضايت شوهرش چند برابر شده نزداو عزيز و محترم خواهد گشت.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:«بهترين زنان شما زنى است كه زياد بچه دار شود،شوهر دوست و عفيف و محجوب باشد.در مقابل خويشانش تسليم نباشد ليكن مطيع شوهرش باشد،براى شوهرش زينت كند،خودش را از بيگانگان محفوظ بدارد.حرف شوهرش را بشنود و ازوى اطاعت كند.وقتى با هم خلوت نمودند بر طبق اراده او رفتار كند اما درهر حال،شرم و حيا را از دست ندهد.

سپس فرمود:بدترين زنان شما زنى است كه در مقابل خويشانش مطيع باشد ليكن زير بار شوهرش نرود،عقيم و كينه توز باشد،از كارهاى زشت پروا نداشته باشد،در غياب شوهرش زينت و آرايش كند،درخلوتگاه از خواسته هاى شوهرش امتناع ورزد.عذرش را نپذيرد و گناهش را نبخشد». (1)

در خانه هم تميز و زيبا باشيد

مرسوم اكثر خانمها چنين است:وقتى مى خواهند به گردش برونديا در مجلس جشنى شركت نمايند يا به مجلس شب نشينى و مهمانى بروندآرايش ميكنند،بهترين لباسها را مى پوشند و به بهترين وجهى كه برايشان مقدور است از منزل خارج ميشوند،ليكن هنگاميكه به منزل برگشتند فورالباسهاى خوب و زيبا را از تن خارج ساخته لباسهاى معمولى و مندرس رامى پوشند،در داخل خانه مقيد به پاكيزگى و نظافت نيستند،آرايش و زينت نميكنند،با موهاى ژوليده و لباسهاى

ص: 335


1- بحار جلد 103 ص 235

به اصطلاح،خانه دارى در منزل ميگردند،لباسهاى لكه دار و جورابهاى پاره را در خانه مى پوشند،در صورتيكه بايد كار بر عكس باشد.زن بايد در خانه و براى شوهرش آرايش و دلبرى كند،بايد براى شوهرش كه شريك زندگى و يار و مونس دائمى و پدر فرزندانش ميباشد زينت و دلربايى كند،بايد دلش را بدست آورد تا دلبران كوچه و خيابان نتوانند در دلش جا باز كنند،ديگران چه ارزشى دارند كه برايشان آرايش و زينت كند؟!حيف نيست زن آرايش وزيبايى خويش را در مقابل چشم چرانى بيگانگان قرار دهد و براى جوانان و بانوان اشكالاتى بوجود آورد؟

پيغمبر اسلام (ص) فرمود:«هر زنيكه خودش را خوشبو كند و ازمنزل خارج شود تا به خانه بر نگردد از رحمت خدا دور خواهد بود (1) ».

رسول خدا فرمود:«بهترين زنان شما زنى است كه مطيع شوهرش باشد.براى او آرايش كند ولى زينتش را براى بيگانگان ظاهر نسازد.وبدترين زنان شما زنى است كه در غياب شوهرش زينت كند (2) ».

خانم گرامى،بدست آوردن دل يك مرد آن هم براى هميشه كارساده اى نيست.پيش خود نگو: او كه مرا دوست دارد پس چه احتياجى دارم به سر و وضع خودم برسم و برايش دلربايى كنم؟ بايد عشق او رابراى هميشه نگهدارى كنى.

يقين بدان كه شوهرت دوست دارد هميشه تميز و مرتب و زيبا باشى و لو به زبان نياورد،اگر بر طبق خواسته هاى باطنى او رفتار نكنى و در منزل به خودت نرسى ممكن است در خارج منزل چشمش به زنان تميز آرايش كرده بيفتد و از تو دلسرد شده و از راه منحرف گردد،وقتى خانمهاى تميزو مرتب را ديد و آنها را با سر و وضع كثيف و نامرتب تو مقايسه كرد خيال ميكند فرشتگانى هستند كه از آسمان نازل

ص: 336


1- بحار ج 103 ص 247.
2- بحار ج 103 ص 235

شده اند!تو هم در خانه برايش آرايش كن و لباس خوب بپوش و دلبرى و طنازى كن تا بفهمد كه تو ازآنها كمتر نيستى بلكه بهتر و زيباتر هستى،در آنصورت مى توانى بدوام عشق او اميدوار باشى و براى هميشه دلش را مسخر گردانى.

به نامه يك شوهر توجه فرماييد:

«خانم بنده در خانه با خدمتكارمان قابل تشخيص نيست.به خدا گاهى اوقات فكر ميكنم اى كاش يكى از اين لباسهاى قشنگ و مامانى راكه براى محيط كار و مهمانى دوخته در خانه مى پوشيد و دست از سر،اين بلوزهاى كهنه و دامن هاى گشاد برميداشت.چند بار به او گفتم: عزيزم لااقل روزهاى جمعه و تعطيل يك دست از آن لباسهاى قشنگ را بپوش.

با ترشرويى گفت:من در مقابل تو يا بچه ام مقيد نيستم.اما اگر يك روزسر و وضعم نامرتب باشد جلو همكارهايم خجالت ميكشم (1) ».

ممكن است بگوييد:در منزل زيبا گشتن با شغل خانه دارى وآشپزى سازگار نيست،ليكن اگر ارزش اين عمل را بدانيد به طور حتم مى توانيد اين مشكل را حل كنيد.چه مانع دارد براى انجام كارهاى خانه لباس مخصوصى داشته باشيد كه در موقع كار از آن استفاده كنيد ليكن وقتى از كار فارغ شديد و وقت آن رسيده كه شوهرتان به منزل بيايد بدنتان را تميز كنيد،موها را شانه بزنيد،لباسهايتان را تغيير دهيد،و مرتب و منظم در انتظار او باشيد.

حضرت باقر عليه السلام فرمود:«بر زن لازم است خودش راخوشبو كند،بهترين لباسهايش را بپوشد،به بهترين وجه زينت كند و باچنين وضعى صبح و شب با شوهرش ملاقات كند (2)».

امام صادق عليه السلام فرمود:«زن نبايد آرايش و زينت را ترك كند گر چه به يك گلوبند باشد،نبايد دستش را بدون خضاب بگذارد گر چه به كمى از حنا باشد،حتى زنهاى پير هم

ص: 337


1- اطلاعات 3 اسفند ماه 1351.
2- بحار ج 103 ص 228.

نبايد زينت و آرايش را ترك نمايند (1) ».

برايش مادرى كن

انسان در مواقع گرفتارى و بيمارى احتياج به پرستار و غمخواردارد،دلش ميخواهد كسى با وى همدردى كند،به وسيله نوازش و دلجويى دردهايش را تسكين دهد.به وسيله دلداريها و تقويتهاى روحى اعصابش را آرامش بخشد،مردها همان كودكان سابق هستند كه بزرگ شده اند،هنوزهم احتياج به نوازشها و محبتهاى مادر دارند،مرد وقتى با زنى پيمان زناشويى بست انتظار دارد كه در مواقع گرفتارى و بيمارى درست ماننديك مادر مهربان از وى پرستارى و دلجويى كند.

خانم محترم،اگر شوهرت مريض شد بيش از سابق مهربانى كن،اظهار همدردى و تاسف كن، چنان وانمود كن كه از بيمارى او شديداناراحت هستى،دلداريش بده،اسباب استراحت را برايش فراهم ساز،بچه ها را ساكت كن تا اعصابش آرام گردد،اگر احتياج به دكتر و دارو داردوسيله اش را فراهم ساز،هر غذايى را كه ميل دارد و برايش خوبست فوراتهيه كن،دم به دم از او احوالپرسى و دلجويى كن،سعى كن هر چه بيشتر دركنار بسترش بنشينى،اگر از شدت درد خوابش نمى برد سعى كن تا ميتوانى بيدار بمان،وقتى بخواب رفتى گاهى كه بيدار ميشوى سرى باو بزن و اگرخواب نيست احوالپرسى كن،اگر شب را به بيخوابى گذرانده بامداداظهار ناراحتى كن،در روز اتاق را خلوت كن شايد خوابش ببرد،نوازشهاو دلسوزيهاى تو دردهايش را تسكين ميدهد و در بهبوديش كمك ميكند،به علاوه،اين قبيل كارها را از علائم وفا و صميميت و محبت حقيقى مى شمار،در نتيجه،به زندگى دلگرم ميشود،نسبت به تو علاقه بيشترى پيداميكند،اگر مريض شدى همين عمل را نسبت به تو انجام ميدهد. آرى اين عمل يك نوع شوهردارى است و رسول خدا فرمود:

«جهاد زن اينست كه خوب شوهردارى كند (2) ».

راز نگهدار باش

معمولا خانمها ميل دارند از اسرار و رموز شوهرشان با اطلاع شوند،ميخواهند از

ص: 338


1- شافى ج 2 ص 138.
2- بحار ج 103 ص 247

وضع كسب، مقدار درآمد،موجودى،اسرار كسبى،تصميمات آينده اش با خبر شوند.و بطور خلاصه از شوهرشان انتظار دارندكه تمام اسرارش را در اختيار آنها بگذارد و چيزى را پنهان نكند،بر عكس اكثر مردها هم حاضر نيستند تمام اسرارشان را در اختيار همسرشان قراردهند،و همين موضوع گاهى سبب دلخورى و حتى بدبينى ميشود.

خانم شكايت ميكند كه شوهرم به من اعتماد ندارد،اسرارش را ازمن مخفى ميكند،با من يك رنگ و صريح نيست،گويا سر و سرى دارد.

نميگذارد نامه هايش را بخوانم،درآمد و مقدار موجودى خودش را به من نميگويد،با من درد دل نميكند،در جواب سؤالهاى من طفره ميرود و حتى گاهى دروغ ميگويد،اتفاقا مردها هم بى ميل نيستند كه اسرار و رموززندگى شان را در اختيار همسرشان قرار دهند.ليكن عذرشان اينست كه زنها راز نگهدار نيستند،دهانشان در و دروازه ندارد،ظرفيت ندارند مطلبى را به طور كلى كتمان كنند،هر چه را شنيدند فورا براى ديگران بازگوميكنند،با اندك بهانه اى ممكن است اسرار انسان را فاش كنند و اسباب دردسر او را فراهم سازند.اگر كسى بخواهد اسرار انسان را كشف كند به آسانى مى تواند همسرش را فريب داده به وسيله او به مقصد خويش نائل گردد،ممكن است بعض خانمها از دانستن مطالب سرى سوء استفاده نمايند و حتى آنها را اسباب نفوذ در شوهر قرار داده در صورت عدم تمكين اسباب گرفتارى او را فراهم سازند.

البته عذر مردها تا حدودى موجه است،زنها زودتر از مردها تحت تاثير عواطف و احساسات قرار ميگيرند،معمولا احساساتشان بر تعقلشان غلبه دارد،وقتى عصبانى شوند خويشتن دارى برايشان دشوار است،درآنمواقع ممكن است از دانستن اسرار سوء استفاده نموده اسباب گرفتارى مرد را فراهم سازند.شايد خوانندگان از اين قبيل حوادث زياد سراغ داشته باشند ليكن از باب نمونه به داستان زير توجه فرماييد:

«زنى بنام...راز

ص: 339

شوهرش را فاش كرد و او محكوم به يك سال زندان شد،خانم ميگويد:من شوهرم را از جان و دل دوست دارم ولى اخيرابه من كم محبت شده بود،اين كار را كردم تا از اين به بعد بيشتر دوستم بدارد،اين خانم گردنبند گرانقيمت خواسته بود ولى...زير بار نرفت.او هم تقلب در ازدواجشان را فاش كرد تا بزندان بيفتد (1) ».

بنابراين اگر زن ميل داشته باشد كه شوهرش كاملا يك رنگ بوده چيزى را از او مخفى نكند بايد بقدرى راز نگهدار و با احتياط باشد كه بدون اجازه شوهرش براى هيچكس و در هيچ حال چيزى را نقل نكند،حتى براى خويشان و دوستان صميمى خودش اسرار شوهرش را فاش نكند،در راز نگهدارى اين مقدار كافى نيست كه اسرارش را به ديگرى بگويد و سفارش كند به كسى نگو،زيرا او هم به طور حتم دوستانى دارد،ممكن است اسرار شما را در اختيار آنها قرار دهد و سفارش كند به كسى نگوييد،يك وقت انسان متوجه ميشود كه اسرارش فاش شده است.

بنابراين شخص عاقل اسرارش را به احدى نميگويد.

حضرت على عليه السلام فرمود:«سينه عاقل صندوق اسرارش ميباشد (2) ».

على عليه السلام فرمود:«خوبيهاى دنيا و آخرت در دو چيز جمع است:راز نگهدارى و دوستى با خوبان،و تمام بديها در دو چيز جمع شده:

فاش كردن اسرار و دوستى با اشرار» (3) .

مديريت او را بپذير

هر مؤسسه يا اداره يا كارخانه يا كارگاه و بالاخره هر تشكيلات اجتماعى احتياج به يك مدير مسئول دارد.گر چه بايد بين افراد آن مؤسسه تعاون و همكارى وجود داشته باشد ليكن به هر حال بدون مدير بخوبى اداره نخواهد شد.اداره يك منزل يقينا از اداره هر مؤسسه اى دشوارتر وبا ارزش تر است و احتياج بيشترى به مدير دارد.

در اين جهت

ص: 340


1- اطلاعات 19 ديماه 1350
2- بحار ج 75 ص 71
3- بحار ج 74 ص 178

ترديد نيست كه بايد در بين اعضاى يك خانواده تفاهم كامل و تعاون و همكارى وجود داشته باشد ليكن وجود يك سرپرست عاقل و با تدبير هم برايشان ضرورت دارد،هر خانه اى كه يك مدير با تدبير و نافذ الكلمه اى نداشته باشد به طور حتم اوضاع منظم ورضايتبخشى نخواهد داشت،سرپرستى خانه يا بايد به عهده مرد باشد و زن از او اطاعت كند، يا به عهده زن باشد و مرد فرمانبردارى كند،ليكن از آنجا كه اينكار غالبا از مردها بهتر ساخته است چون تعقلاتشان بر احساساتشان غلبه دارد خداوند حكيم اين مسؤوليت بزرگ را بر دوش او نهاده در قرآن شريف ميفرمايد:

«مردان سرپرست زنانند،زيرا خدا بعض افراد را بر بعض ديگربرترى داده است و براى اينكه از مالهاى خويش خرج كرده اند.پس زنان شايسته فرمانبردارند (1) ».

بنابراين صلاح خانواده در اينست كه مرد را به عنوان بزرگ وسرپرست خانواده بشناسند و با نظر و صلاحديد او كار كنند،اين موضوع بدانمعنا نيست كه مقام زن كوچك شده باشد بلكه حفظ نظم و انضباطمنزل چنين اقتضائى را دارد،اگر خانمها احساسات خام و تعصبهاى بيجارا كنار بگذارند وجدان خودشان نيز بدين موضوع قضاوت ميكند.

خانم...ميگويد:ما در ايران رسم خوبى داشتيم كه متاسفانه به تدريج خلل يافته است.سنت اين بود كه هميشه مرد در خانواده ايرانى رئيس خانواده بود ولى امروز وضع منزل متزلزل شده و خانواده در موردانتخاب رئيس سرگردان مانده است.ولى بهتر است زن امروزى كه دربسيارى از موارد اجتماعى حقى برابر با مرد يافته است در خانه مرد را به عنوان رئيس قبول داشته باشد...بايد به همه كسانى كه ميخواهند ازدواج كنند اين فكر قديمى توصيه شود كه وقتى قدم به خانه بخت ميگذارند بالباس عروسى وارد خانه شوهر شوند و با

ص: 341


1- سوره نساء آيه 34 الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم فالصالحات قانتات .

كفن خارج شوند (1) ».

البته اين مطلب هست كه گرفتاريهاى زندگى و مشاغل روزانه مردغالبا اجازه نميدهد كه در تمام امور خانواده دخالت كند و در واقع مى توان گفت كه قسمت عمده كارها عملا در اختيار كدبانوى خانه است و اكثريت قريب به اتفاق كارها بر طبق ميل و اراده او انجام ميگيرد ليكن به هر حال حق حاكميت و سرپرستى مرد بايد محترم شمرده شود.اگر در جايى اظهارعقيده و دخالت كرد و لو در امور جزئى خانه دارى باشد نبايد در مقابل پيشنهادش استقامت بخرج داد و بدينوسيله حق حاكميت او را مورد انكارقرار داد،و الا به شخصيتش لطمه وارد شده خودش را مسلوب الاراده و همسرش را يك زن بى ادب و حق نشناس و لجباز حساب ميكند،اززندگى دلسرد و به همسرش كم علاقه ميشود.چون شخصيتش جريحه دارشده ممكن است در صدد تلافى و انتقام بر آيد و حتى در مقابل خواسته هاى بجا و معقول همسرش سر سختى نشان دهد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:«زن خوب به حرف شوهرش گوش ميدهد و مطابق دستوراتش عمل ميكند». (2)

زنى از رسول خدا پرسيد:«زن نسبت به شوهرش چه وظيفه اى دارد؟فرمود:بايد از وى اطاعت كند و از فرمانش تخلف ننمايد (3)».

پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:«بدترين زنها زن لجباز ويك دنده است (4) ».

رسول خدا فرمود:«بدترين زنها كسانى هستند كه هم نازا و هم كثيف و لجباز و نافرمان باشند (5) ».

خانم گرامى،شوهرت را به عنوان بزرگ و سرپرست خانواده بپذير،با نظر و مشورت وى كارها را انجام بده،از دستوراتش تخلف نكن،اگر در كارى دخالت كرد در مقابلش سرسختى نشان نده،و لو اينكه از امور خانه دارى باشد كه تو بهتر از آن اطلاع دارى،شوهرت را عملايك فرد مسلوب الاختيار قرار نده،بگذار

ص: 342


1- اطلاعات 17 مرداد ماه 1351.
2- بحار ج 103 ص 235
3- بحار ج 103 ص 248
4- مستدرك ج 2 ص 532.
5- شافى ج 2 ص 129.

گاه گاه در كارها دخالت كند وبدين رياست صورى دلخوش باشد،موضوع رياست او را عملا به فرزندانت نشان بده،به آنها تذكر بده در كارها از پدرشان اجازه بگيرند واز فرمانش تخلف ننمايند.از كودكى آنها را بدين رفتار عادت بده تا حرف شنو و فرمانبردار و با ادب بار آيند،و احترام تو و شوهرت محفوظ بماند.

در سختيها سازگار باش

دنيا براى هيچكس يكسره نميرود،و چرخ روزگار هميشه بر طبق دلخواه نمى چرخد،زندگى هزاران نشيب و فراز دارد،ممكن است انسان به بيمارى سختى مبتلا شود،ممكن است بيكار و خانه نشين گردد،ممكن است مال و ثروتش را از دست داده تهيدست شود،و صدها از اين قبيل حوادث كه براى همه كس امكان وقوع دارد.

زن و شوهرى كه دست بيعت را به هم داده پيمان زناشويى را امضاميكنند بدان منظور است كه در همه حال با هم و يار و غمخوار همديگرباشند،بايد پيمان زناشويى چنان استوار و رشته الفت و محبت به قدرى نيرومند باشد كه در همه حال بر سر عهد و پيمان خويش باقى بمانند، در خوشى و ناخوشى با هم باشند،در بيمارى و سلامتى،در حال وسعت وتنگدستى با هم باشند.

خانم محترم،اگر روزگار با شوهرت نساخت و تهيدست شد مباداغمى بر غمهايش بيفزايى و بناى ايراد و ناسازگارى را بگذارى.اگر به بيمارى سختى مبتلا شد و مدتى در خانه يا بيمارستان بسترى گشت رسم وفادارى و انسانيت چنان است كه مانند سابق بلكه بيشتر اظهار محبت نموده با كمال صفا از وى پرستارى كنى،از پرستارى و خرج كردن دريغ نكن،اگر شوهرت ندارد ليكن تو دارى باز هم از اموال خودت براى بهبوداو خرج كن،اگر تو مريض ميشدى او تا قدرت داشت از مال خودش براى معالجه تو صرف ميكرد تا بهبود حاصل كنى، اكنون كه او ندارد

ص: 343

ليكن تودارى آيين وفادارى و عاطفه اقتضا دارد كه اموالت را در راه او صرف كنى،اگر در اين موقعيت حساس بدادش نرسيدى ترا يك زن بى وفا وخودخواهى مى شمارد كه مال دنيا را بر وجود شوهر ترجيح ميدهد،در اينصورت مهر و علاقه اش نسبت به تو كم ميشود،و حتى ممكن است به قدرى دلسرد شود كه ترا لائق مقام همسرى ندانسته طلاق را ترجيح دهد.

به داستان زير توجه فرماييد:

«مردى...به دادگسترى آمده بود تا همسرش را طلاق گويد.اظهارداشت:بيمار بودم دكتر گفته بود بايد تحت عمل جراحى قرار گيرم.از زنم خواستم پس انداز خود را به عنوان وام در اختيارم بگذارد حاضر نشد و ازخانه من قهر كرد.ناچار در يك بيمارستان دولتى تحت عمل جراحى قرارگرفتم و اينك كه بهبود يافته ام محال است با او زندگى كنم.چون پول را برمن ترجيح داد و چنين زنى را نمى توان يك همسر ناميد (1) ».

هر فرد با وجدانى تصديق ميكند كه حق با مرد مذكور بوده است.

چنين زن خودخواهى كه در يك چنين موقعيت حساسى كه جان شوهرش در معرض خطر بوده حاضر نشده پس انداز خويش را براى نجات شوهرش خرج كند،او را رها كرده و به خانه پدرش رفته لايق مقام محترم همسرى نيست.

خانم محترم،مواظب باش در چنين مواقعى انسانيت و عاطفه را ازدست ندهى،اگر شوهرت به بيمارى سختى مبتلا شد كه تا آخر عمردامنگير اوست يا به زندان محكوم شد مبادا با زور قانون طلاق بگيرى و اوو فرزندانت را تنها و بى سرپرست رها كرده كنار بكشى،آيا وجدانت راضى ميشود كه شوهر بيچاره ات را كه در ايام خوشى با هم بوده ايد اكنون كه درمانده گشته تنها رها كرده بروى؟از كجا كه خودت چند روز ديگر به همين بليه گرفتار نشوى؟بر فرض اينكه

ص: 344


1- اطلاعات 25 آذر ماه 1350.

طلاق گرفتى و شوهرى هم پيداكردى از كجا كه برايت بهتر بشود؟ دست از خودخواهى و هوسبازى بردار.از خود گذشتگى و فداكارى بخرج بده،عاطفه و وجدان داشته باش،براى رضاى خدا و براى حفظ حيثيت و شرافت خودت با شوهر وفرزندانت به هر حال بساز،بردبارى و صبر داشته باش،فرزندانت راخوب تربيت كن و عملا به آنها درس فداكارى و سازگارى بياموز،ومطمئن باش كه در دنيا و آخرت بهترين پاداش را خواهى داشت، زيرا اين عمل تو بهترين مصداق شوهردارى است كه در رديف جهاد قرار داده شده است.

پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:«جهاد زن در اينست كه خوب شوهردارى كند (1) ».

قهر نكن

معمول بعض زنها اينست كه وقتى از دست شوهرشان ناراحت شدند قهر ميكنند،صورتشان را در هم كشيده حرف نميزنند.در گوشه اى نشسته دست به هيچ كارى نمى زنند.غذا نمى خورند، بچه ها را ميزنند،يواش يواش غرولند ميكنند.به عقيده آنها قهر و دعوا بهترين وسيله اى است كه ميتوان بدان متوسل شد و از شوهر انتقام گرفت،ليكن برنامه مذكور نه تنها شوهر را تنبيه نميكند بلكه ممكن است عواقب بسيار بدى رادر برداشته باشد،زيرا ممكن است شوهرت نيز مقابله به مثل نموده قهركند،در اينصورت تا چند روز بايد با حالت ناراحتى زندگى كنيد،تو غربزنى او غر بزند،تو اوقات تلخى كنى او اوقات تلخى كند،تو حرف نزنى او حرف نزند،تا بالاخره خسته شويد و به وساطت يكى از خويشان يادوستان يا با يك بهانه ديگر با هم آشتى كنيد،اما اين آخرين قهر و دعواى شما نيست بلكه طولى نميكشد كه باز از دست شوهرت ناراحت ميشوى وقهر و دعوا شروع ميشود يعنى يك عمر را بايد با حالت قهر و دعوا و كينه و كدورت زندگى نماييد،بدينوسيله هم خودتان را بدبخت خواهيد كرد هم فرزندان بيگناهتان را به بدبختى و سيه

ص: 345


1- بحار ج 103 ص 24

روزى خواهيد انداخت.

اكثر جوانانى كه از خانه و زندگى فرار ميكنند و در دامهاى رنگارنگ فساد واقع ميشوند از فرزندان همين خانواده ها هستند.

از باب نمونه به داستانهاى زير توجه فرماييد: