ماهنامه موعود75

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1386

عنوان و نام پديدآور:شماره 75 ماهنامه موعود- ارديبهشت 1386/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 75 - ارديبهشت 1386

«امور پرورشي»، نسل نو و فرهنگ انتظار

اسماعيل شفيعي سروستاني

آن روز كه دست و پاي معاونت و تشكيلات امور پرورشي و تربيتي از وزارت آموزش و پرورش كشور جمع شد، بسياري دلشكسته شدند. برخي اين واقعه را به مثابة برچيده شدن بساط امر تربيت و پرورش از مدارس تلقي كردند. جمعي از گذشته ها ياد كردند و در رثاي بنيانگزاران آن سنت حسنه يعني شهيدان «باهنر و رجايي» شعر سرودند و اشك ريختند و جملگي، اميد احياء آن جريان را در دل زنده نگه داشتند تا آن كه چرخش روزگار به مصداق:

به نوبتند ملوك اندرين سپنج سراي

كنون كه نوبت توست اي ملك به عدل گراي

بساط مخالفان و مغرضان را برچيد و ديگر بار قرعه به نام «احياي معاونت پرورشي و تشكيلات» آن زدند. در پي اين اتفاق جمع كثيري همچنان چشم به راه مانده اند تا شايد آب رفته به جوي بازگردد و امر مختل ماندة تربيت و پرورش رسمي و قاعده مند رواجي دوباره بيابد. نگارنده در اين مقال و اين مجال، قصد واكاوي و آسيب شناسي «امور پرورشي رسمي و مستقر در وزارت آموزش و پرورش _ طي قريب به بيست و پنج سال اخير و بازپرسي و كندوكاو از سلسلة عوامل مؤثر در فراز و فرود آن را ندارد امّا، با ذكر نكاتي چند، به عنوان يك معلم از قبيلة اهل قلم، ضمن بزرگداشت و «ارج نهادن به مقام معلم به ويژه شهيدان عالي مقام

و ارجمند «مطهري، باهنر و رجايي» براي جملة اصلاحگران و احياگران سنت هاي نيكو سلام و دعا مي فرستد و براي همة آن ها آرزوي توفيق از پيشگاه حضرت صاحب الزمان(ع)، دارد. صرف نظر از اغراض سياسي جماعتي كه كمر به انحلال اين نهاد پربركت بستند و تعطيل شدن دستگاه گستردة امور پرورشي در مدارس كشور را به منزلة حذف مانعي فرا روي اهداف حزبي خود مي شناختند و تغيير و تبديل آن را با عنوان مقدمة سازماندهي جرياني نو و متفاوت در رويكرد و عملكرد فرض مي كردند، به دلايل مختلف نهاد امور پرورشي در سال هاي آخر از فعاليت خود، هجوم ضعف و فتور در اركان و بنا را به تجربه نشسته بود. نمي توان فراموش كرد كه در سال هاي اولية انقلاب شرايط و عوامل مختلفي در تأسيس و شكل گيري اين نهاد مؤثر بود كه عناوين زير در زمرة بخشي از اين عواملند:

1. شرايط تاريخي ويژة سال هاي اوليه پس از پيروزي انقلاب اسلامي

2. رويكرد ويژة انقلاب و رهبري انقلاب به امر تربيت و پرورش اسلامي كودكان و نوجوانان و مقدم فرض شدن امر تزكيه بر تعليم در فرهنگ ديني اسلامي

3. تعلق خاطر مؤسسان اين نهاد دربارة موضوع «تربيت و پرورش اسلامي جوانان» در چارچوب نظام آموزش رسمي.

4. بروز ضرورت اصلاح و بازسازي بزرگ ترين سازمان آموزشي و پرورشي كشور كه مي توانست نقش عمده اي در حيات فرهنگي كشور و نسل نوپاي داشته باشد.

5. بروز ضرورت انتقال «رويكردها و دريافت هاي فرهنگي انقلاب اسلامي» به نسل دوم و سوم، ... و خنثي سازي تأثيرات فرهنگي عصر پيشين. از همين جا بود كه جمعي از مردان و زنان _ عموماً جوان _ در

سطوح مختلف آموزش و پرورش عهده دار وظيفه پرورش و تربيت اخلاقي، اعتقادي و اجتماعي كودكان و نوجوانان شدند و در هيأت مربيان پرورشي راهي مدارس شدند.

نبايد از ياد برد كه آموزش و پرورش با ذخاير ارزشمند خود _ مردان و زنان انقلابي _ نقش مهمي در تأمين نيروهاي انساني عموم سازمان ها و نهادهاي جمهوري اسلامي و به موازات آن جبهه و جنگ ايفا نمود. اين مردان و زنان با استفاده از مقدورات و امكانات اندك و عمدتاً متكي به عرق و انگيزة ديني خود نقش بسزايي در موارد زير داشتند: 1. انتقال آموزه ها و رويكردهاي انقلاب اسلامي به نسل دوم پس از پيروزي انقلاب

2. پاسداشت و بزرگداشت ياد و نام مردان سلحشور قبيلة انقلاب و مجاهده

3. اصلاح پاره اي از آموزه ها و تأثيرات بجا مانده از سال هاي سلطنت طاغوت و سازمان هاي وابسته به آن

4. بسيج نيروهاي جوان براي حراست از كيان انقلاب اسلامي در نقطه عطف هاي خاص...

5. احياي پاره اي از سنت هاي نيكو و حسنه گذر ايام و ديگرگوني هاي عارض بر حيات مادي و فرهنگي ساكنان اين سرزمين و برخي عوامل ديگر، تشكيلات امور پرورشي را در دهة دوم پس از پيروزي دچار ضعف نمود و به تدريج از ميزان تأثيرگذاري و نقش آفريني مربيان پرورشي كاست. در اين مجال به اختصار برخي از اين عوامل ذكر مي شود: 1. پايان جنگ تحميلي و فروكش كردن التهاب عمومي و جو عاطفي سال هاي انقلاب و دفاع مقدس

2. تبديل و تحويل «آرمان انقلاب اسلامي» به «نظام رسمي و سازمان يافتة دولتي». شايان ذكر است كه آرمان، تا زماني كه صورت خارجي نيافته در خود و با

خود انگيزة قوي و قوة برانگيزاننده را داراست.

3. نزول جايگاه و شأن «مربيان تربيتي و سمت مربي گري» و تبديل آن به شغل و پيشه كارمندي رسمي.

4. عدم توفيق دستگاه فرهنگي كشور در دستيابي به «انقلاب فرهنگي» علي رغم همة شعارها.

5. تبيين نشدن «استراتژي فرهنگي كشور» در هنگامة هجوم تندباد مسموم شبه فرهنگي و هجمة فرهنگي غربي.

6. بروز تعارض هاي گوناگون در رويكرد و عملكرد (عمل و نظر) بسياري از مردان قبيلة انقلاب و صاحبان مناصب و مشاغل

7. فقدان رويكرد جدي و آرمانگرايانه به آينده در نظر، شعار، برنامه و عمل دستگاه رسمي پرورشي كشور.

8. ... نمي توان از ياد برد كه رويكرد عمدة اين جريان فرهنگي و تربيتي معطوف به گذشته و منحصر در پنج مورد مذكور در بخش اول يعني «انتقال آموزه ها، پاسداشت يادها، اصلاح صورت ها، بسيج نيروها و احياي برخي سنت ها» در حالي كه دوشادوش عوامل هفت گانه سابق الذكر مجموعه اي از حوادث و جريانات نيز مستقيم و يا غيرمستقيم در كاهش نقش و تأثير مربيان پرورشي و اقبال عمومي جوانان و نوجوانان بي تأثير نبوده است. كه مهم ترين آن ها عبارتند از:

بروز رويكرد دنيامدارانه در برخي از مسئولان و مديران دستگاه هاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و حتي فرهنگي.

جريان تهاجم فرهنگي گسترده طي سال هاي 68 تا 74. آنچه كه در ميان مجموعة عوامل و عناوين قابل توجه و دقت مضاعف است «رويكرد آرمان گرايانه به آينده» است. عاملي كه طي همة سال هاي قبل از پيروزي و بعد از آن جمع بي شماري از جوانان فاقد امكانات و ادوات را در «ماندن» و «مجاهده» در وقت هجوم شدايد ياري مي داد. نبايد فراموش كرد كه اساساً

هرگاه موج «آرمان خواهي» و «جواني» به جنبش درآيد، در سير اكمالي خود بدل به طوفاني مي شود كه هيچ مانعي فراروي آن تاب مقاومت نخواهد داشت. تجربة سال هاي «انقلاب» و «جنگ» مويد اين مطلب است. تنها كافي است تا عنصر سوم «هدايت و رهبري» بدان اضافه شود، مثلث مهم و بزرگي به وجود مي آيد كه همة موانع را براي تحقق «آرمان مطلوب» از ميان برمي دارد.

در جلد اول از كتاب «استراتژي انتظار»، به نحو مبسوط اين موضوع مورد مطالعه و بحث واقع شده و در دسترس همة عزيزان قرار دارد. در هنگامه اي كه _ علي رغم رويكرد اسلام و انقلاب اسلامي _ تمناي دستيابي به «قدرت و ثروت» ميدان مسابقه اي بي پايان را فراروي ميليون ها جوان باز كرد، آنچه بيش از پيش از همه خاطرها رفت «آرمان خواهي»، «باور انقلابي» و «متحول ساختن جهان به نام دين و عبوديت» بود. همان كه محمل مناسب را براي پرورش و تربيت و تزكيه در اختيار مربيان تربيتي مي گذاشت نبايد از ياد برد كه اين امر شريف هيچ نسبتي با «صورت سازي، نقش بازي و آموزش مستقيم» ندارد. از همين رو ديگر بار عرض مي كنم كه:

«در وقت به تعطيلي كشيده شدن مغرضانة دستگاه و نهاد تربيتي و پرورشي وزارت آموزش و پرورش، زمينه هاي افول، فتور و ركود در آن مجموعه به وجود آمده و آن را بيمار و مبتلا ساخته بود. آن ها كه اقدام به حذف اين بخش از آموزش و پرورش رسمي كردند به نحوي ظريف، «آرماني مجعول» را جايگزين ساختند و طي فرايندي زمينه هاي رشد و بسط آن را در وزارت آموزش و پرورش و پس از آن «سازمان ملي جوانان»

فراهم آوردند. تغيير شرايط سياسي، اجتماعي ايران پس از انتخابات مجلس هفتم و رياست جمهوري دورة نهم شرايط لازم براي گفت وگو «احياي نهاد امور پرورشي» را فراهم آورد. امّا، در كنار گفت وگوهاي مفصل از عوامل مؤثر در به «تعطيلي» كشيده شدن اين نهاد و تبديل آن، از عوامل مؤثر در «تضعيف» و كاهش نقش آفريني و تأثيرگذاري آن سخن به ميان نيامد. اينك كه برخي از عزيزان دلسوز عهده دار «تجديد سازمان و ساختار اين نهاد فرهنگي شده اند لازم است موارد زير مورد توجه جدي آن ها واقع شود. 1. شرايط تاريخي، اجتماعي و فرهنگي جاري (دهة سوم از انقلاب اسلامي) به هيچ روي مشابه با سال هاي اولية انقلاب اسلامي نيست.

2. رويكرد صرف به گذشته و تجديد صورت ها (حتي با ادبيات و در قالب جديد) موجد هيچ جريان پايدار فرهنگي و تربيتي تأثيرگذار نيست.

3. «آرمان خواهي» نهفته در جان و فطرت نوجوانان و جوانان، تنها با جرقة آرماني فراگير با رويكرد به آينده مشتعل مي شود.

4. فرهنگ متعالي مهدوي، آخرين تير تركش مستضعفان جهان است كه در خود و با خود همة پتانسيل و توان آرمانخواهانه را دارد به نحوي كه نه تنها موجب بروز «مصونيت از درون» مي شود بلكه همة توش و توان «نسل نو» را متوجه و متذكر آينده اي مي سازد كه مي بايست براي نيل به آن «مجاهده» كند.

5. جهان مستعد و مهياي خيزشي بزرگ شده كه در خود و با خود نطفة «انتظار و عشق مقدس» به مصلح كل را مي پرورد و گوش ها را مستعد شنيدن كلام قدسي منتظران حقيقي مي نمايد.

6. انتظار متجلي در فرهنگ مهدوي، به منزلة «عملي آگاهانه همراه با آمادگي و

مجاهده در سطوح مختلف فكري، اخلاقي و عملي براي ساختن آينده مطابق برنامه و نقشة الهي» است كه مي تواند تكيه گاه «احياي نهاد پرورشي و تربيتي» واقع شود. همان كه تا كنون مغفول مانده است.

با بيان اجمالي موارد بالا، دست اندركاران عزيز امور پرورشي و تربيتي كشور را متذكر مي شويم كه قبل از بازسازي و احياي ساختمان و اتاق، پست و منصف، رديف سازماني و بودجه در انديشة «احياي جان مايه و روح تربيت و تزكيه» يعني «آرمان و فرهنگ مهدوي» باشند. امر مقدسي كه هر انساني را وامي دارد تا با كمترين امكان، براي نيل به خيل منتظران وارد مجاهده اي بي پايان شود. ديگر بار با گرامي داشت نام و ياد شهيدان و به ويژه «مطهري، رجايي و باهنر» دعاگوي جملة احياكنندگان سنت هاي نيكو هستيم. والسلام

سردبير

رهنمود رهبري

اشاره:

مقام معظم رهبري در نخستين سخنراني خود در سال جديد كه در اجتماع بزرگ زائران و مجاوران حرم مطهر رضوي(ع) ايراد داشتند، نكات مهمي را مطرح فرمودند كه توجه به آن ها مي تواند راهگشاي مردم و مسئولان ما در سال 1386 باشد. نظر به اهميت اين نكات، در اين شماره گزيده اي از سخنان ايشان را تقديم خوانندگان عزيز موعود مي كنيم. اوّل سال فرصت خوبي است براي تقويت عزم ملي، براي بركت بخشيدن به عمر خود در اين سال. اگر همة آحاد ما مردم ايران از اوّل سال عزم خود را بر اين متمركز كنيم كه با تلاش خود، با حركت خود، سال پُرباري براي خود فراهم كنيم، خداي متعال هم يقيناً كمك خواهد كرد. البته جان ماية اين عزم ملي و بزرگ، نيت پاك و تصميم بر جلب رضاي الهي است؛ تصميم

بر پيمودن صراط مستقيم؛ و آنگاه شناختن موقعيت خود، وضع خود، و جايگاه خود در شرايط كنوني عالم و چالش هايي كه پيش روي ملت قرار دارد، و شناختن خطوط اساسي براي مواجهة با چالش ها. اين، شرط موفقيت يك ملت زنده است؛ وضع خود را، جايگاه خود را، شرايط خود را درست بشناسد و براي اين شرايط برنامه ريزي داشته باشد و عزم و تصميم قاطع بر مواجهة با آنچه كه در اين راه براي انسان به طور طبيعي پيش بيايد. آن چه كه اساس مطلب براي ما ايراني هاست _ كه هميشه بايد اين را مدّ نظر داشته باشيم _ اين است كه ملت ما و مجموعة ما مردم ايران، هدف بزرگي براي خودمان ترسيم و در طول دهه هاي پس از انقلاب، اين هدف را دنبال كرديم. هرچه نگاه مي كنيم، احساس مي كنيم كه ما براي رسيدن به اين دو هدف، توانايي هاي لازم را داريم. اين هدف بزرگ عبارت است از سربلندي ايران اسلامي، و الگوشدن در ميان ملت هاي مسلمان، هم از لحاظ مادي و هم از لحاظ معنوي. معناي اين حرف اين است كه ملت ما، هم از لحاظ مادي و هم از جنبه هاي معنوي ارتقا پيدا كند؛ استقلال ملي داشته باشد؛ عزت ملي داشته باشد؛ توان و ظرفيت ملي داشته باشد؛ بتواند از همة ظرفيت هاي خود استفاده كند؛ از رفاه عمومي برخوردار باشد و عدالت عمومي و اجتماعي بر زندگي او حاكم باشد. اين ملت در آن صورت مي شود الگو براي همة جوامع مسلمان و حتّي غير مسلمان. ملت ايران مي خواهد ملتي باشد آزاد، مرفه، باايمان، و كشوري داشته باشد آباد و پيشرفته؛ اين هدف ملت ايران

است. و امّا اين راهي كه ملت ايران مي خواهد برود، يك راه آسفالتة بي مانع نيست؛ ما در اين راه چالش هم داريم. ما دو دشمن بزرگ داريم. من اين دو دشمن را امروز به اختصار براي شما معرفي و چهره نمايي مي كنم تا ببينيم من و شما در مقابل اين دو دشمن چه بايد بكنيم. يك ملت بايد دشمن را بشناسد، نقشة دشمن را بداند و خود را در مقابل آن مجهز كند. ما دو دشمن داريم: يك دشمن، دشمن دروني است؛ يك دشمن، دشمن بيروني است. دشمن دروني خطرناك تر است. دشمن دروني چيست؟ دشمن دروني خصلت هاي بدي است كه ممكن است ما در خودمان داشته باشيم. تنبلي، نشاط كار نداشتن، نااميدي، خودخواهي هاي افراطي، بدبين بودن به ديگران، بدبين بودن به آينده، نداشتن اعتماد به خود _ نه به شخص خود و نه به ملت خود _ اين ها بيماري است.و امّا دشمن بيروني اين هدف عبارت است از نظام سلطة بين المللي؛ يعني همان چيزي كه به او مي گوييم استكبار جهاني. استكبار جهاني و نظام سلطه، دنيا را به سلطه گران و سلطه پذيران تقسيم مي كند. اگر ملتي بخواهد در مقابل سلطه گران از منافع خود دفاع كند، سلطه گران با آن ملت دشمني مي كنند؛ روي او فشار مي آورند و سعي مي كنند مقاومت او را در هم بشكنند. اين، دشمنِ يك ملتي است كه مي خواهد مستقل و عزتمند، و آبرومند و پيشرفته بشود و زير بار سلطه گران نرود؛ اين دشمنِ بيروني است. امروز مظهر اين دشمني عبارت است از شبكة صهيونيسم جهاني و دولت كنوني ايالات متحدة امريكا. من برنامه هاي استكبار جهاني عليه ملت ايران را در سه جمله خلاصه مي كنم:

اوّل، جنگ رواني؛ دوم، جنگ اقتصادي؛ و سوم، مقابله با پيشرفت و اقتدار علمي. دشمني هاي استكبار با ملت ما در اين سه قلم عمده خلاصه مي شود. البته اين ها را بايد دستگاه هاي تبليغاتي و رسانه ها و شخصيت هاي سياسي بيشتر براي مردم توضيح بدهند. من اجمالاً سرفصل و خلاصه اي از مطالب را به شما عرض مي كنم. جنگ رواني يعني چه؟ هدف جنگ رواني، مرعوب كردن است. كي را مي خواهند مرعوب كنند؟ ملت كه مرعوب نمي شود؛ تودة عظيم مردم كه مرعوب نمي شوند. چه كسي را مي خواهند مرعوب كنند؟ مسئولان را، شخصيت هاي سياسي را، به قول معروف خود ما، نخبگان را؛ اين ها را مي خواهند مرعوب كنند. كساني كه قابل تطميعند، آن ها را مي خواهند تطميع كنند؛ ارادة عمومي را مي خواهند تضعيف كنند؛ درك مردم از واقعيت هاي جامعة خودشان را مي خواهند تغيير دهند؛ هدف جنگ رواني اين است. يك نفر كه بيمار نيست، صد بار به او بگويند آقا! شما كسالت داريد، شما مريضيد، يك مقدار احساس بيماري مي كند. به عكس، اگر كسي دچار بيماري هم باشد، صد بار به او بگويند شما حالتان خوب است، احساس صحت مي كند. با تلقين مي خواهند واقعيت هاي كشور ما را در نظر ملت ما دگرگون كنند. ملت ما ملتي است بااستعداد، داراي قابليت، داراي ظرفيت، داراي ثروت هاي عظيم طبيعي؛ چنين ملتي مي تواند پيشرو باشد. دليلي ندارد كه اين ملت، نااميد باشد. يك بخش از جنگ رواني دشمن، دامن زدن به اختلافات است. در داخل كشور ما اختلافات قومي، اختلافات مذهبي _ شيعه و سني _ اختلافات جناحي، اختلافات صنفي و رقابت هاي صنفي را ترويج و تبليغ مي كنند. در داخل، مزدوران و ايادي اي هم دارند كه

مقاصد آن ها را در اين جا به شكل هاي گوناگون عمل مي كنند. من به همين مناسبت به عناصر سياسي داخلي هم، دوستانه نصيحت مي كنم؛ مراقب باشند، طوري حرف نزنند، طوري موضع گيري نكنند كه به مقاصد دشمن در اين جنگ رواني كمك شود؛ به دشمن كمك نكنند. امروز هر كس كه مردم را نااميد كند و به خود، به مسئولين و به آينده بي اعتماد كند، به دشمن كمك كرده. امروز هر كس كه به اختلافات دامن بزند _ هر نوع اختلافاتي _ به دشمن ملت ايران كمك كرده. كساني كه قلم دارند، بيان دارند، تريبون دارند، جايگاهي دارند، بايد مراقب باشند؛ نبايد بگذارند دشمن از آن ها استفاده كند. جنگ رواني دشمن، مهم ترين بخش مبارزة دشمن با ملت ايران است. جنگ اقتصادي هم يكي ديگر است. مي خواهند ملت ايران را از لحاظ مسائل اقتصادي در تنگنا قرار دهند. من عرض مي كنم ميدان براي تحرك اقتصادي ملت ايران باز است. با سياست هاي اصل 44 كه ابلاغ شد و دولت هم مجدّانه دنبال اين است كه اين ها را تحقق ببخشد و بايد هم دنبال كند، ميدان كار اقتصادي باز است؛ نه فقط براي افرادي كه ثروتمندند، حتّي براي آحاد مردم. سال 86 و شايد تا يكي دو سال بعد رويكرد دولت و رويكرد فعالان كشور بايد رويكرد اقتصادي باشد. ما مي توانيم اقتصاد خودمان را شكوفا كنيم. تهديد مي كنند كه تحريم مي كنيم. تحريم نمي تواند به ما ضربه اي بزند. مگر تا حالا تحريم نكرده اند؟ ما در حال تحريم به انرژي هسته اي رسيده ايم. در مورد مقابلة با پيشرفت علمي هم يك نمونة مهمش همين مسئلة انرژي هسته اي است. در گفته ها، در گفت وگوهاي سياسي و

غيره مي گويند دولت هاي غربي با دارا بودن قدرت هسته اي در ايران موافق نيستند؛ خب نباشند. مگر ما براي به دست آوردن قدرت هسته اي از كسي اجازه خواستيم؟ مگر ملت ايران با اجازة ديگران وارد اين ميدان شده است كه بگويند ما موافق نيستيم؟ خب موافق نباشيد. ملت ايران موافق است و مايل است اين انرژي را داشته باشد. من عرايضم را مي خواهم تمام كنم. اين توصيه هاي خادم ملت ايران است به ملت ايران. توصية من اين است: اين شعاري كه ما امسال مطرح كرديم _ يعني اتحاد ملي و انسجام اسلامي _ اين را رعايت كنيد. اتحاد ملي، يعني يكپارچگي ملت ايران. انسجام اسلامي، يعني ملت هاي مسلمان با هم همراه باشند. ملت ايران رابطة خود را با ملت هاي اسلامي محكم تر كند. ما اگر بخواهيم اتحاد ملي و انسجام اسلامي تحقق پيدا كند، بايد بر اصولي كه بين ما مشترك است، تكيه كنيم. نبايد خودمان را سرگرم فروعي بكنيم كه مورد اختلاف است. توصية بعد اين است كه ملت عزيز ما، مخصوصاً جوانان ما، اعتماد به نفس خودشان را از دست ندهند. جوانان عزيز! جوانان عزيز ملت ايران! شما مي توانيد؛ مي توانيد كارهاي بزرگ بكنيد، مي توانيد كشور خود را به اوج اعتلاي و عزت برسانيد. اعتماد به نفس، اعتماد به مسئولين كشور، اعتماد به دولت، همان چيزي است كه دشمنان مي خواهند نباشد. دشمنان مي خواهند مردم به دولت _ كه مسئوليت ادارة امور كشور را دارد _ بي اعتماد باشند؛ سعي كنيد اين نقشة دشمن را خنثي كنيد. ما بايد چشم هاي خودمان را باز كنيم. ما بايد به خدا متوسل باشيم، متذكر باشيم. ملت ايران ملت بزرگي است، ملت

توانايي است، هدف هاي بزرگي دارد، راهي هم به سوي اين هدف ها دارد كه مي تواند طي كند. من اميدوارم خداي متعال تفضّلات خود را بر شما ملت ايران به طور مستمر ببارد؛ باران لطف خود را بر سر شما ببارد و ان شاءالله امروز كه روز اوّل سال 86 است، سرآغاز يك سال پُربركت براي مردم باشد. پي نوشت:

? برگرفته از پايگاه اينترنتي رهبر معظم انقلاب اسلامي:

Web: http://www.leader.ir

E-mail: info@leader.irThis email address is being protected from spam bots, you need Javascript enabled to view it

مهدويت در انديشه شهيد مطهري

سيما محمد پور دهكردي همة گروه هاي اسلامي بر اين قول متفق اند كه در آخرالزمان, مردي ظهور مي كند كه دنيا را پر از عدل و داد مي كند و دولت حق را برپا مي سازد, دولتي كه تمام جهان را فرا مي گيرد. اين ديدگاه به استناد آيات كريمة قرآن از جمله 105 سورة انبيا, 5 قصص, 32 و 33 توبه و ... است. اهل سنّت با شيعيان اتفاق نظر دارند بر اين كه مهدي از خلفاي دوازده گانه اي است كه رسول اكرم(ص) به آن ها در احاديث گوناگون بشارت داده است. از آن جا كه حقايق وحي و وجود رهبران الهي در بين بشر, منطبق با نيازهاي طبيعي و فطري است, چنين اعتقادي نيز ريشه در نهاد انسان دارد و پاسخي به نياز آرماني بشريت است.

استاد شهيد مرتضي مطهري, در چند اثر ارزشمند خود به بررسي مسئله مهدويت و انتظار پرداخته اند. يكي از تعابير ارزشمند ايشان, در وصف جايگاه حضرت حجّت(ع) در زمين, تعبير «صاحب» است. در كتاب گفتارهاي معنوي, ضمن بيان حديثي از رسول اكرم(ص) پيرامون امدادهاي الهي نسبت به بشريت به واسطة حضرت مهدي (ع), چنين نتيجه مي گيرند:

خدا

هرگز دنيا را بي صاحب نگذاشته است, و بي صاحب هم نخواهد گذاشت.1 مطهري و فلسفة انتظار

«انتظار» از مفاهيم دو پهلو و لغزنده اي همانند: تقدير, توكل, صبر و ... است،2 كه در طول تاريخ انديشة اسلامي, برداشت هاي متفاوتي از آن شده است. هر بار كسي به تناسب فهم و درك خود, دستي بر اين واژه كشيده و به اين درك خشنود گشته, حق را همان پنداشته است و سپس به تعبير زيباي قرآن: «كل حزب بمالديهم فرحون؛ هر فرقه اي بدان چه نزد آن هاست دل خوش شدند.»3 استاد مطهري در اين باره مي فرمايند: «معلوم است كه بدعت در دين خاتم هم امكان پذير است چنان كه ما هم كه شيعه هستيم و اعتقاد داريم به وجود مقدس حضرت حجت بن الحسن, مي گوييم ايشان كه مي آيند «يأتي بدينٍ جديدٍ» . تفسيرش اين است كه آن قدر تغييرات و اضافات در اسلام پيدا شده است كه وقتي او مي آيد و حقيقت دين جدّش را مي گويد به نظر مردم مي رسد كه اين دين غير از ديني است كه داشته اند و حال اين اسلام حقيقي هماني است كه آن حضرت مي آورد.»4 دربارة مفهوم انتظار هم, متناسب با برداشت هاي متفاوت, اين انديشه منشأ رشد و پويايي يا ركورد و عقب ماندگي دانسته است. استاد مطهري خصوصيات دو گونه انتظار (مثبت) و (منفي) را اين گونه بيان مي كنند:

انتظار فرج و آرزو و اميد و دل بستن به آينده دو گونه است: انتظاري كه سازنده و نگهدارنده، تعهدآور, نيرو آفرين و تحرك بخش است, به گونه اي كه مي تواند نوعي عبادت و حق پرستي شمرده شود؛ و انتظاري كه گناه است: ويرانگر, اسارت بخش و فلج كننده و نوعي (اباحي گري) بايد محسوب

شود. اين دو نوع انتظار فرج, معلول دو نوع برداشت از ظهور عظيم مهدي موعود است و اين دو نوع برداشت به نوبة خود, از دو نوع بينش دربارة تحولات در انقلاب هاي تاريخي ناشي مي شود.5 در نگاه انتظار ويرانگر و منفي _ كه متأسفانه در جامعة ما هم طرفدار دارد _ هر اصلاحي در جامعه محكوم است چرا كه بايد ظلم و تباهي رواج داشته, حق و حقيقت هيچ طرفداري نداشته باشد, باطل يكه تاز ميدان گردد, تا انفجاري6 رخ دهد و انتظار به سر آيد. بنابراين هر اصلاحي محكوم است, زيرا هر اصلاح يك نقطة روشن است. تا در صحنة اجتماع نقطة روشني هست دست غيب ظاهر نمي شود, برعكس, هر گناه و فساد، و هر ظلم، تبعيض و حق كشي و هر پليدي اي به حكم اين كه مقدمة صلاح كلي است و انفجار را قريب الوقوع مي كند، رواست، زيرا «الغايات تبرّر المبادي» هدف ها، وسيله هاي نامشروع را مشروع مي كنند. پس بهترين كمك به تسريع در ظهور و بهترين شكل انتظار, ترويج و اشاعة فساد است. اين جاست كه گناه، هم فال است و هم تماشا, هم لذت و كام جويي است و هم كمك به انقلاب مقدس نهايي».7 در چنين انديشه اي, امر به معروف و نهي از منكر ديگر جايي ندارد. واجبي است كه بايد ترك شود و حدّ الهي است كه بايد در تاريخ بايگاني شود, چرا كه اجرايش, فريضه اي (ظهور مصلح) را به تأخير مي اندازد, پس وجوبش در ترك است. ديگر عاشورايي آفريده نمي شود, اصلاً نبايد عاشورايي انديشيد. انديشة عاشورايي محكوم است. در اين نگاه قصة كربلا افسانه اي مي گردد كه تنها ذكرش ثواب دارد و بس (همان كه سال ها

گذشتگان شاهدش بودند) حتي شورآفريني عاشورا، عشق بازي قهرمانانش، در پاي انتظار قرباني مي شود. در اين انديشه تمام تكاليف فردي و اجتماعي از انسان ساقط مي شود و داستان همان انگليسي معروف. 8 در انديشة آرمان گرايانة استاد مطهري, انتظار در معناي اوّلش بزرگ ترين محرك اجتماعي است كه انسان را براي حاكميت ارزش ها و محو ضدّ ارزش ها تشويق مي كند, براي همين انتظار بدين معنا را با فضيلت ترين عبادات9 دانسته اند: «افضل الأعمال إنتظار الفرج» شهيد مطهري با استناد به آيات 5 سورة قصص, 105 سورة انبيا و ... چنين نتيجه گيري مي كند:

از اين آيات استفاده مي شود كه ظهور مهدي موعود حلقه اي از حلقه هاي مبارزة اهل حق و اهل باطل است كه به پيروزي نهايي اهل حق منتهي مي شود, سهيم بودن يك فرد در اين سعادت موقوف به اين است كه آن فرد عملاً در گروه اهل حق باشد. آياتي كه بدان ها در روايات استناد شده است، نشان مي دهد كه مهدي موعود (ع) مظهر نويدي است كه به اهل ايمان و عمل صالح داده شده است, مظهر پيروزي نهايي اهل ايمان است.10 بنابراين هر مبارزة حق گرايانه اي, حلقه اي از حلقه هاي مبارزة جهاني و هر پيروزي، جلوه اي از پيروزي آن انقلاب بزرگ است.

فراموشمان نشود كه پيروزي انقلاب اسلامي در ايران محصول تئوري انتظار سازنده و عنايات آن امام منتظَر بود. باش تا صبح دولتش بدمد

كاين هنوز از نتايج سحر است

در اين جا ذكر دو نكته ضروري به نظر مي رسد:

1. ساير اديان نيز به انتظار معتقدند با اين تفاوت كه در آن ديدگاه ها, سخن از يك موجود نجات بخشي است كه در آينده مي آيد و به امور سامان مي دهد ولي در انديشة تشيّع, سخن

از انسان شريفي است كه او هم همراه با ساير مردم انتظار مي كشد؛ منتظري است كه با ما زندگي مي كند، دردها و غصه ها را احساس مي كند و مقام ولايت تكويني در بين مردم دارد.

2. انتظار فرج, صرف نظر از اسلامي بودن انديشه اي است كه چون نوعي خوش بيني نسبت به آيندة بشر (و طرد بدبيني) است, ارزشمند و شور و تحرك آفرين، تحرك بخش، اميد دهنده و تعهد آور و ... است. به ويژه در اين عصر, كه بشر سرگردان و گرفتار (روزمره گي) زندگي ماشيني, بيش از هر زمان نياز به مأمن و ملجأ اعتقادي دارد تا خود را از انديشه هاي نيهيليستي برهاند و روان تشنة خود را سيراب نمايد. مهدويت و آينده تاريخ

در انديشة تربيت شدگان مكتب قرآن, تاريخ، سير صعودي و تكاملي دارد. هر اصلاحي كه امروز به دست بشر صورت گيرد, زمينه خواهد بود براي يك اصلاح نهايي و حكومت جهاني. هر چند اين انديشه با بعضي انديشه هاي ماترياليستي و غير ماترياليستي به ظاهر شباهت دارد, ولي در اصول اساسي كاملاً با آن ديدگاه ها متفاوت است؛ نخست اين كه در تئوري مهدويت اسلامي سخن از آينده تاريخ, بيان حاكميت اراده الهي است نه صرفاً طبيعت مادي تاريخ (به استناد آيات كريمه قرآن) دوم آن كه در اين ديدگاه, اين انسان هاي صالح هستند كه همواره زمينه و شرايط تحقق آن جامعة واحد جهاني را فراهم مي كنند؛ و سوم اين كه، ارزش هر مبارزه اي به حق بودن آن است نه نو بودن آن. 11 در اين انديشه, هر مبارزه اي تنها براي احقاق حق فردي و اجتماعي مشروعيت و قداست پيدا مي كند. استاد مطهري در بيان نقش حضرت حجت(ع) در

تكامل تاريخ و بشريت مي فرمايند: «يعني زندگي بشر در آينده منتهي مي شود به عالي ترين و كامل ترين زندگي ها كه از جمله آثاري كه در آن هست آشتي انسان و طبيعت است و آن اين است كه زمين تمام معادن خود را در اختيار انسان قرار مي دهد, آسمان تمام بركات خود را در اختيار انسان قرار مي دهد و همه اين ها خود تكامل تاريخ است.»12 ايشان در جاي ديگر مشخصات حكومت حضرت مهدي(ع) را اين گونه بيان مي نمايند: «ما مسلمان ها بالاخص شيعيان مي گوييم دورة سعادت بشري آن عصري است كه دورة عدل كامل است يعني عصر ظهور حضرت حجّت(ع)؛ آن دورة كه اوّلين مشخصه اش اين است كه دورة حكومت عقل است يعني دوره اي كه در آن, علم اسير و برده نيست.

اميرالمؤمنين(ع) تعبيري دربارة آن عصر دارد كه مي فرمايند: «در آن عصر مردم صبحگاهان و شامگاهان جام حكمت و معرفت مي نوشند».13 استاد به بررسي نگاه بدبينانه و اضطراب آور مادي مسلك ها, در تحليل آيندة تاريخ مي پردازند و مهم ترين علت اين بدبيني را نداشتن اهداف والاي الهي و معنوي مي داند, در مكتبي كه رهايي, بيهودگي و عبث گرايي, آرمان نهايي اش, باشد، نبايد چيزي جز اين بدبيني شوم را نسبت به آيندة بشريت انتظار داشت. ويل دورانت به خوبي به اين معضل اعتراف نموده است: «ما از نظر ماشين توانگر شده ايم و از نظر مقاصد فقير».14 ايشان نگاه حكيمانه پرورش يافتگان مكتب الهي را اين گونه توصيف مي كنند: «خير, عمر جهان به پايان نرسيده است, هنوز اوّل كار است, دولت مقرون به عدل، عقل، حكمت، خير، سعادت، سلامت، امنيت، رفاه، آسايش و وحدت عمومي و جهاني, در انتظار بشريت است, دولتي كه در

آن دولت, حكومت با صالحان است و انتخاب اصلح به معني واقعي در آن صورت خواهد گرفت.» 15 اعتقاد به مهدويت در اسلام نه تنها خوش بيني نسبت به پايان كار جهان و آيندة بشريت را تضمين مي كند بلكه نويدي است بر بلوغ فكر و انديشة16 بشريت؛ وقتي قرآن در آية 105 سورة انبياء مي گويد:

و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر أنّ الأرض يرثها عبادي الصالحون. صحبت از زمين است, نه صحبت از اين منطقه و آن منطقه و اين قوم و آن نژاد. اولاً اميدواري به آينده است كه دنيا در آينده نابود نمي شود. دوم آن دوره, دورة عقل و عدالت است. شما مي بينيد يك فرد سه دورة كلي دارد... چگونه مي شود كه چنين دوره اي نيايد؟! مگر مي شود كه خداوند اين عالم را خلق كرده باشد و بشر را به عنوان اشرف مخلوقات آفريده باشد, بعد بشر به دورة بلوغ خودش نرسيده يك مرتبه تمام بشر را زير و رو كند؟! پس مهدويت يك فلسفة بسيار بزرگ است. ببينيد مضاميني كه در اسلام داريم چقدر عالي است!»17 آيا براي فطرت هاي بيدار, درك چنين دولت كريمه اي نويد و آرزوي بزرگ نيست؟! «و ترزقنا بها بكرامة الدّنيا و الاخرة»

گفتارمان را با سخن ارزشمندي از استاد شهيد مطهري, در بيان اوصاف اصحاب امام زمان(ع) (با توجه به آيات 112 سورة توبه و 17 سورة آل عمران) 18به پايان مي بريم. ايشان در بحث لزوم هماهنگي در پرورش گرايش هاي دروني و بروني با استناد به آيات فوق مي فرمايند: بنابراين در اسلام, اين گرايش ها از يكديگر تفكيك پذير نيست, كسي كه يكي از اين ها را استخفاف كند، ديگري را

هم استخفاف كرده است. در اوصاف اصحاب حضرت حجّت ع)تعبيري است كه من نه فقط در يك حديث بلكه در احاديث متعدد, آن را ديده ام: «رهبان بالليل, ليوث بالنهار» در شب راهب اند؛ شب كه سراغ آن ها مي روي گويي سراغ يك عده راهب رفته اي ولي روز كه سراغشان مي روي (گويي) سراغ يك عده شير رفته اي.19 از اين بيان مي توان نتيجه گرفت كه «راهبان بالليل» بودن است كه «ليوث بالنهار» مي پرورد و «ليوث بالنهار» شدن مستلزم «رهبان بالليل» بودن است. به تعبير زيباي خود استاد, استخفاف يكي استخفاف ديگري است. در جامعه اي كه انتظار داريم اصحاب آن امام منتظر تربيت شوند، لازم است شرايط تحقق صفات اوّل: رهبان بالليل و تزكيه و پرورش دروني، را فراهم آوريم. كسي كه از بركات الهي در شب و تربيت نفس در خلوت, محروم باشد تاب مقاومت و مداومت در رزم روزانه را ندارد. پي نوشت ها:

? برگرفته از معراج انديشه، سلمان حبيبي، مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما.

1. مطهري، مرتضي، گفتارهاي معنوي, انتشارات صدرا, ص 203.

2. اين مفاهيم هم معناي مثبت و سازنده دارند و هم معناي منفي و بازدارنده. متأسفانه از عوامل انحطاط مسلمين برداشت هاي منفي از همين مفاهيم بوده است.

3. سورة روم (30)، آية 32.

4.مطهري، مرتضي، اسلام و مقتضيات زمان, جلد اوّل, ص 377, انتشارات صدرا.

5. مطهري، قيام و انقلاب مهدي از ديدگاه فلسفة تاريخ, صص 7 و 8، انتشارات صدرا.

6. از نگاه مطهري, تعبير ظهور به انفجار، نادرست است چرا كه مسئله قابليت پيدا كردن جامعه براي پذيرش است و شرايط آن كمال نهايي را فراهم آوردن, همانند رسيده شدن ميوه در شرايط نامطلوب.

7. مطهري، قيام و انقلاب مهدي

از ديدگاه فلسفة تاريخ, ص 62 به بعد.

8.. روزي در يكي از كشورهاي اسلامي (ظاهراً عراق) يك مأمور انگليسي صداي اذان را مي شنود مي گويد اين چرا فرياد مي زند چه مي گويد: پاسخ مي دهند چيزي نيست اذان مسلمانان را مي گويد. مي پرسد آيا به سياست ما لطمه مي زند. پاسخ مي دهند خير مي گويد بگذار هر چه مي خواهد فرياد بزند.

9. مجلسي، بحارالانوار، ج 52، ص 122.

10. مطهري، قيام و انقلاب مهدي از ديدگاه فلسفة تاريخ, ص 64.

11. در انديشة ديالكتيكي ماركسيسم, براي انتقال تاريخ از يك دوره به دورة ديگر, مبارزة نو با كهنه شرط است, كهنه از آن جهت كه كهنه است بايد از بين برود (نه از آن جهت كه باطل است) تا مقدمات ورود در دورة جديد حاصل شود.

12. مطهري، فلسفه تاريخ, ص 202 , انتشارات صدرا.

13. مطهري، اسلام و مقتضيات زمان, ج 1, ص 50, انتشارات صدرا.

14. ويل دورانت, لذات فلسفه، اين سخن را استاد مطهري در كتاب انسان و سرنوشت, ص 134 نقل كرده است.

15. مطهري، انسان و سرنوشت, ص 137, دفتر انتشارات اسلامي, قم.

16. همان طور كه در آيات كريمة قرآن هم تأكيد بسياري بر تعقل و تفكر شده است.

17. مطهري، سيري در سيرة ائمة اطهار، ص 299.

18. سورة توبه (9)، آية 112 «التابئون العابدون الحامدون السابحون الراكعون السجادون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر... سورة آل عمران (3) آية 17 «الصابرين و الصادقين و القانتين و المنفقين و المستغفرين بالاسحار.» در قرآن كريم براي شب توصيفات زيبايي شده است. چندبن بار به شب «ليل» سوگند ياد شده است. نزول قرآن در شب، توصيف مؤمنان به استغفار در شب، ارزش ويژة نماز در شب و

رسيدن به مقام محمود و ... در اشعار شعرا نيز نزول بركات به شب نسبت داده شده است و به تعبير خودشان «تازه برات ها» و معارف ناب در شب به دست مي آيد.

19. مطهري، انسان كامل, ص 101, انتشارات صدرا.

وقتي باران نباريد

اسماعيل شفيعي سروستاني

آدم ها در جستجوي آب از روستاها كوچ كردند. زمين ها و مزرعه هاي بي آب و علف را به داغي آفتاب سپردند و رفتند.

خبر بارش باران و جوشيدن چشمه اي در شهري دور، حتي اگر دروغ هم بود همة آن هايي را كه دست و پايي و نايي براي حركت داشتند آوارة شهر و روستا و كوه و دشت مي كرد.

سكوتي سنگين چون بختك بر سر همة ساكنان شهرها و روستاها فروافتاده بود.

وقتي باران نباريد، همه چشم ها به چشمه ها، قنات ها و چاه ها دوخته شد و زندگي هر روزي، اگرچه كمي سخت بود امّا، ادامه يافت تا اين كه تابستان و پاييز هم آمدند و رفتند و زمستان؛ امّا ابري به آسمان نيامد و باراني نباريد.

وقتي باران نباريد، بهار به سختي، مثل جوانه اي كه پوست شاخه اي را مي شكافد و بيرون مي زند، مثل دانه اي كه پوسته ها را كنار مي زند تا سربرآورد، از راه رسيد. كمي سبزي بر صحن دشت و دمن نشست. همه دل نگران و منتظر دل به باقي ماندة آب چاه و قنات خوش كردند تا شايد روزي ابري بيايد و باراني ببارد. امّا، ابري به آسمان نيامد و باراني نباريد.

وقتي باران نباريد، تابستان هم زودتر از هميشه از راه رسيد. همه سبزه هاي كوتاه و كم بنيه نشسته بر صحن دشت و دامن صحرا را سوخت. برگ ريزاني زودهنگام برگ هاي خشك و پلاسيده را فرش زمين كرد و گرد و خاك، رنگ

خاكي خود را بر صحن و سراي مردم زد. امّا، ابري نيامد و باراني نباريد.

هر روز وقتي مردم پنجرة خانه هاشان را به روي صبح مي گشودند در دل اميد ديدن ابر و بارش باران داشتند امّا، هر روز آسمان، داغي و سوزش خورشيد را بيش از پيش به رخ آدم ها مي كشيد.

مردم، زمستان آن سال را هم در حسرت و اندوه پشت سر گذاشتند و بهاري خشك تر را هم تاب آوردند. مثل اين بود كه اصلاً بهار نيامده است. به تابستان داغ بيشتر شباهت داشت تا بهار.

آدم ها در جستجوي آب از روستاها كوچ كردند. زمين ها و مزرعه هاي بي آب و علف را به داغي آفتاب سپردند و رفتند.

خبر بارش باران و جوشيدن چشمه اي در شهري دور، حتي اگر دروغ هم بود همة آن هايي را كه دست و پايي و نايي براي حركت داشتند آوارة شهر و روستا و كوه و دشت مي كرد.

سكوتي سنگين چون بختك بر سر همة ساكنان شهرها و روستاها فروافتاده بود.

زمينِ داغ و آسمانِ داغ تر. ديگر گوسفندي نبود و چوپاني كه در ميانة كوه و دشت سكوت را بشكند. ديگر رودي نبود و غلغل آب در ميان صخره ها و سنگ ها كه غم از دل دختركان ببرد.

ديگر پرنده اي نبود كه در ميان شاخسار درختي بخواند.

آب كه رفت آباداني هم رفت.

تازه مردم فهميده بودند كه «وقتي باران نبارد يعني چه؟»

دريافته بودند كه وقتي باران نبارد هيچ چيز نمي بارد. آباداني نمي بارد. امّا چه فايده؟

سال ها آمدند و پشت سرهم رفتند؛ بهار و تابستان و زمستان. امّا، ابري نيامد و باراني نباريد.

تا اين كه يك روز، وقتي همه سر در گريبان فرو كرده و نااميد در پناه ديوارها و زير سقف ها نشسته بودند، صدايي

شنيده شد. معلوم نبود صدا از كجا مي آمد و به كجا مي رفت. مثل اين بود كه از زيرگنبد يا طاقي آمده باشد. صدايي پر كه تنها برخي از آدم ها آن را شنيدند، شايد، آن ها كه بيشتر از همه، تشنگي آتش به جانشان انداخته بود. « تا باراني نشويد باراني نمي بارد!»

صدا اين را گفته بود، و فقط يك بار گفته بود.

گوش ها تيز شده بود. آن ها كه شنيده بودند به دنبال منبع صدا بودند و كساني كه خبر آن را از ديگران شنيده بودند، هاج و واج به هم نگاه مي كردند. جمله خيلي كوتاه بود: «تا باراني نشويد، باراني نمي بارد»!

همه از هم مي پرسيدند: «تا باراني نشويد يعني چه؟» و يا برخي با كنايه و از روي بي حوصلگي مي گفتند: «اين ها هذيان تشنگي است!»

امّا، تشنگي و نباريدن باران نه هذيان بود و نه خيال. يا بهتر بگويم، «نباريدن باران» واقعيتي بود كه همه تمنا و تقاضايش را در جانشان احساس مي كردند. مثل همة درخت ها، رودخانه هاي خشك، پرنده ها كه ديگر خواندن را هم از ياد برده بودند. حتي ناودان هاي شكسته و حوض هاي ترك خورده و خشك.

كسي براي اين پرسش جوابي نداشت: «تا باراني نشويد يعني چه؟»

اين جملة كوتاه براي قافيه پردازان جذّاب بود و شايد در كنار مجموعه اي از سرودهايشان كه در وصف باران سروده شده بود جا مي گرفت. امّا چه فايده؟

ديگر در آن حال و هوا كسي حوصلة شعر خواندن نداشت. تازه، شعر شاعران و سخن سخنوران هم كه باعث باريدن نمي شد.

صدا چيز ديگري داشت.

بچه ها درماندگي بزرگ ترها را مي ديدند امّا به روي خود نمي آوردند.

زن ها چيزي دور و مبهم در دل احساس مي كردند امّا، زبان بيانش را نداشتند. گوييا، آن قدر از «باران»

و «باراني شدن» دور افتاده بودند كه مزة آن را هم از ياد برده بودند. و شايد هم... كسي چه مي داند؟

روزها پشت سرهم آمدند و رفتند. تا اين كه يك روز؛

شاعري پير كه هيچ وقت شعرهايش را نفروخته بود و اصلاً براي فروختن شعري نسروده بود، و به همين خاطر هم او را نمي شناختند و يا به حساب نمي آوردند، در خستگي و خميدگي، قلم بي رمق خود را به دست گرفت و نوشت:

«تا باراني نشويد، باراني نمي بارد!»

كاغذ را در ميانة قابي شكسته و رنگ و رو رفته، امّا مانده از سال هاي دور كه آسمان از باريدن دريغ نمي كرد، گذارد و با نخي برگردن آويخت و از خانة محقر و كوچك خود بيرون زد.

اگرچه براي كسي حوصله و حال و رمق تماشا نمانده بود، امّا، جملة آويخته برگردن شاعر فرياد مي كرد. در سكوت، فرياد بلندي بود كه شنيده مي شد. شايد به اين خاطر كه آن شاعر در زمرة يكي از كساني بود كه آن ندا را شنيده بود.

شايد...

چشم ها در كاسة سر مي چرخيد امّا، پيرمرد، كوچه ها و محلّه ها را پشت سر مي گذاشت. در سكوتِ او فريادي بلند تا آسمان بالا مي رفت: «باراني شدن!»

كم كم غوغايي در دل ها پيدا شد. گويا مردم، يكي يكي چيزي را به ياد مي آورند. چيزي كه سال ها بود از يادشان رفته بود. «باراني شدن».

باراني شدن يعني: «براي ديگران باريدن».

چشم پيرمرد كه به صورت مردم مي افتاد هركس چيزي درمي يافت.

باراني شدن؛ بي تقاضا و سؤال باريدن.

باراني شدن؛ با خاك نشينان و خاك درآميختن.

تبسم آرام پيرمرد تأييدي بر دريافت همة كساني بود كه ناگهان در دلشان اتفاقي مي افتاد و از چشمشان برقي مي جهيد.

باراني شدن؛ بر صحرا و دشت و كوه و بيابان يكسان باريدن.

باراني شدن؛ زلال

و شفاف شدن... .

شاعر پير، كوچه ها را پشت سر مي گذاشت، از محله ها مي گذشت و پشت سر خود غوغايي به پا مي كرد. كم كم مردم باران را به ياد مي آوردند. تازه باران را مي فهميدند.

باراني شدن؛ جاري شدن، نايستادن.

باراني شدن؛ آسماني شدن، آبي شدن.

ديگر صدا از زير گنبد يا طاقي نبود. در دل ها بود كه غوغا مي كرد. اتفاقي در جان مردم شهر افتاده بود. مردم باراني شدن را سال ها پيش از ياد برده بودند.

همان وقتي كه مهربان بودن را از ياد برده بودند؛ باران هم از آنان دور شده بود.

همان وقتي كه باراني بودن را از ياد مي بردند، باران هم از آسمان دور مي شد.

همان وقتي كه باران را به هيچ مي گرفتند، آسمان را از ياد مي بردند....

حالا ديگر صدا همة حجم جسم و جانشان را پر مي كرد.

چشم ها به آسمان دوخته شده بود.

همه از خانه بيرون زده بودند. و پابرهنه راهي دشت و صحرا.

از هم خجالت مي كشيدند و از آسمان امّا، جملگي، «باراني شدن» را مي خواستند.

«باراني شدن» را طلب مي كردند. باران را صدا مي كردند.

و ناگهان، باران، باريدن گرفت...

گل سوسن

مهدي خوئي صبح اميد

آسمان، ديده بر زمين گشوده بود و مدينه، شب انتظارش را به دست صبح اميد مي سپرد كه ناگاه در صبح دمي حيات بخش، آفرينش، تولّدي دوباره كرد و يازدهمين روشنگرش را به هستي بخشيد. عرش، به بركت ميلاد جهان افروز امام عسكري(ع) بزم شادي گستراند و باران صلواتش را بر سراي امام هدايت و هادي دين فرو فرستاد. زمين در تولّد نوگل بوستان ولايت، دامان سخاوتش را به روي طبيعت گشود و از عطر حضورش كه الهام بخش جان ها بود، لبريز گشت. گل سوسن

فضاي مدينه در ميلاد امام عسكري(ع) پر شده بود از

عطر خدا و شميم گل سوسن و پرواز فرشتگاني كه به طواف خانة دوست مي آمدند تا تبريك خدا را در ميلاد كودكي كه زمين انتظارش را مي كشيد، به دامان ولايت امام هادي(ع) بيفشانند، و مژده رسان امامتي گردند كه وجودش، روشنگر تيرگي ها و گشايش بخش قلوب انسان هاي اندوهناك است و عنايت بي نهايتش، كليد جملة بركت ها و تمامي نعمت هاست. او موعودي را بشارت دهنده است كه ظهورش، سپيده دمي است به سوي روشنايي و مرهمي است بر تمامي رنج ها و مقصد همة رفتن ها و رسيدن هاست. به ياد مهر

امام هادي(ع) فرزند خويش را كه در هشتم ربيع الثاني 232ق در مدينه ديده به جهان گشود،1 به ياد عموي بزرگوارشان كه «ريحانة الرسول» و «سيد جوانان بهشت» و پرتو افشان سخاوت و زيبايي و كرامت بود، «حسن» ناميدند2 و كنية او را «ابومحمّد» نهادند. امام حسن عسكري(ع) در سال 254ق پس از شهادت پدر ارجمندشان، بر مسند امامت نشستند و اين در حالي بود كه از حيات پر بركتشان، 22 بهار مي گذشت. مدّت امامت آن حضرت 6 سال و عمر شريفشان 28 سال است. امام عسكري(ع) در هشتم ربيع الاول سال 260ق به دسيسة متعمد عبّاسي مسموم شدند و به شهادت رسيدند. مرقد مطهّر آن امام همام، در كنار پدر بزرگوارشان در شهر سامرا قرار دارد3. گوهر حُسن

سيماي امام عسكري(ع) را چنين توصيف كرده اند: «امامْ گندم گون، درشت چشم، نيكو قامت، خوب روي و خوش اندام بود و هيبت و جلالي تمام داشت».4 امام عسكري(ع) در اوان كودكي بودند كه همراه پدر گرامي شان، توسط متوكل عبّاسي از مدينه به سامرّا تبعيد گرديدند و به دليل سكونت اجباري توسط حكومت وقت در مركز عسكر

(لشكرگاه)، ايشان و پدر بزرگوارشان «عسكريين» لقب يافته اند.5 از القاب ديگر حضرت «ابن الرضا»، «سراج»، «نقي» و «زكي» است.6 مبدأ نور

خورشيد وجود امام عسكري(ع) در دامان مادري تابيدن گرفت كه از بانوان پارسا و دانشمند زمان خويش بود. زلالي مادر آن حضرت را همين بس كه چون آن بانوي پاك به همسري امام هادي(ع) درآمد، آن حضرت در شأن او فرمودند: «[تو] پاك شده از هر آفت، نقص، پليدي و ناپاكي هستي». مادر امام عسكري(ع) داراي نام هاي متعددي هستند؛ از جمله: «حُدَيث»، «سوسن» و «جدّه» _ مادر بزرگ حضرت مهدي (عج).

در مورد شايستگي ايشان روايت است كه پس از شهادت امام حسن عسكري(ع) يكي از پيروان امام هُمام به نزد عمة مكرمة آن حضرت«حكيمه خاتون» آمد و در ضمن پرسش هايي، از ايشان پرسيد كه در عصر غيبت حضرت مهدي(ع) پيروان آن امام، به چه كسي پناهنده شوند؟ حكيمه خاتون در جوابش فرمود: به جدّه، مادر امام حسن عسكري(ع).7 آفتاب آمد دليل آفتاب

در روايات بسياري كه از امام هادي(ع) نقل شده، بر امامت و جانشيني امام حسن عسكري(ع) تصريح گرديده است.

يحيي بن يسار عنبري كه از ياران امام هادي است، در اين باره مي گويد: حضرت هادي(ع) چهار ماه قبل از شهادت، فرزندشان امام حسن عسكري(ع) را، امام و جانشين پس از خود معرفي كردند و گروهي از پيروانشان را بر اين مطلب گواه گرفتند. 8 نيز حضرت عبدالعظيم حسني از امام هادي(ع) نقل مي كند كه حضرت فرمودند: «امام پس از من، فرزندم حسن است. پس چگونه خواهد بود حال مردم با جانشين و امام پس از او». علي بن مهزيار نيز مي گويد: به امام هادي(ع) عرض كردم: اگر

خداي نكرده شما در گذشتيد، به كه رو آوريم؟ فرمودند: «عهد امامتم به بزرگ فرزندانم [امام حسن عسكري(ع)] مي رسد».9 در حريم دوست

وجود مبارك حضرت عسكري(ع) چشمه سار عبادت و تضرّع به درگاه حضرت حق بود و چه بسيار گمراهاني كه با مشاهدة عبادت ها ومناجات هاي خالصانة حضرت، به ياد خدا مي افتادند و به راه راست هدايت مي شدند. در ستايش حضرت نقل است كه ايشان را از طرف طاغوت وقت دستگير و زنداني كردند. رئيس زندان شخصي به نام «صالح بن وصيف» بود. چند نفر از وابستگان خليفة عبّاسي نزد او آمدند و از او خواستند كه در زندان بر امام سخت بگيرد. صالح پاسخ داد: چه كنم؟ دو نفر از سنگ دل ترين و خشن ترين افرادي را كه مي شناختم، مأمور شكنجة حسن بن علي(ع) نموده ام، ولي آن ها مي گويند: ما با ديدن فردي كه دائم در حال عبادت و راز و نياز با معبود خويش است، نه سخن مي گويد و نه به چيزي سرگرم مي گردد، لرزه بر انداممان مي افتد و آن چنان منقلب مي گرديم كه نمي توانيم خود را از عبادت و تضر ّع به آستان ربوبيّت نگه داريم.10

طاغوت هاي زمان

امام حسن عسكري(ع) در مدّت كوتاه امامت خويش، با سه نفر از خلفاي عبّاسي كه هر يك از ديگري ستمگرتر بودند، معاصر بود. اين سه تن عبارت اند از: معتزّ عبّاسي، مهدي عبّاسي و معتمد عبّاسي.11 خلفاي عبّاسي، از موقعيت مهم اجتماعي امام(ع) در نزد مردم بسيار در هراس بودند، به همين جهت به شدت از ارتباط ايشان با پيروانشان جلوگيري مي كردند. تدابير امنيتي كه از طرف طاغوت هاي وقت براي جلوگيري از پرتوافشاني آن حضرت صورت مي گرفت، به حدي بود كه «عثمان بن

سعيد عمري» از نمايندگان و ياران امام عسكري(ع) در زير پوشش روغن فروشي مي توانست با آن حضرت ملاقات كند و مجبور بود وجوهي را كه پيروان آن امام براي ايشان مي فرستادند، در ظرف ها و مشك هاي روغن قرار داده و به دست آن حضرت برساند.12 نمايندگان امام

حضرت عسكري(ع) به دليل جور و خفقان حاكم بر زمانشان، براي رسيدگي به امور شرعي و مسائل مهم زندگي پيروانشان، مجبور بودند كه در نقاط مختلف كشور اسلامي، نمايندگاني داشته باشند. برخي از اين نمايندگان، عبارت اند از: احمدبن اسحاق اشعري قمي نمايندة امام در قم كه از اصحاب خاص حضرت عسكري(ع) به شمار مي رود و مسائل اهل قم را نزد امام مي برد و پاسخ مي گرفت؛ ابراهيم بن عبده نمايندة امام در نيشابور؛ احمد بن اسحاق رازي نمايندة امام در ري؛ و نيز ابراهيم بن مهزيار اهوازي و عثمان بن سعيد عمري كه او مردي بزرگوار و موثّق و از بزرگان اصحاب و وكيلان امام هادي، امام عسكري و امام زمان(ع) بود.13 سروش هدايت

در نامه اي كه امام حسن عسكري(ع) به ابن بابويه قمي، فقيه و محدّث بزرگوار نوشتند، آمده است:

اي بزرگ و مورد اعتمادم و اي فقيه من، علي بن الحسين القمي! خدا تو را بر آن چه مورد خشنودي اوست، موفق بدارد و در پرتو رحتمش، فرزندان شايسته اي در نسل تو قرار دهد. تو را به تقواي الهي و پرهيزكاري و برپا داشتن نماز و دادن زكات [سفارش مي كنم]؛ زيرا نماز از كسي كه زكات نمي دهد قبول نمي شود. تو را سفارش مي كنم به عفو كردن گناه ديگران، فرو بردن خشم، صلة رحم، تفقّه در دين، هم پيماني با قرآن،

خوش خلقي و امر به معروف و نهي از منكر. بر تو باد به خواندن نماز شب؛ هر كه نماز شب را سبك بشمارد، از ما نيست. پس توصية مرا به كار بند و پيروانم را همين دستور ده.14 ارمغان ولايت

امام حسن عسكري(ع) پيامي به پيروانشان دارند كه در آن، به تعيين وظايفشان در پيمودن راه سعادت پرداخته اند. در بخشي از آن پيام آمده است: «شما پيروانم را دعوت مي كنم به پرهيزگاري در دين، كوشش در راه خدا، راستگويي، اداي امانت به آن كه چيزي به شما سپرده است؛ چه نيكوكار باشد چه گناهكار، سجده هاي طولاني و رفتار خوب با همسايگان كه پيامبر بدان مبعوث شده است. از خدا بترسيد و زينت ما باشيد، نه خار چشم ما. هر نيكي را به سمت ما آوريد و هر زشتي را از ما دور كنيد»15 بر بال انديشه

در هميشة روزگار، انسان هايي هستند كه عبادت را فقط به نماز و روزه بسيار مي دانند. در حالي كه از تفكر و انديشيدن در آيات پروردگار غافل اند و فاقد روحية تعبّد و اطاعت گري محض از خداي متعال هستند. امام عسكري(ع) براي روشنگري اين افراد فرموده اند: «عبادت، به نماز و روزه بسيار نيست؛ بلكه عبادت به تعبّد بسيار و انديشيدن در كار خدا و تفكّر در امر پروردگار است».16 پندي ارزشمند

امام عسكري(ع) همواره با رهنمودهاي كارگشا و حكمت استوارشان، مي كوشيدند تا پناه ياران و پيروان خويش در رويارويي با مشكلات و سختي ها باشند. از جمله آن ها، بخشي از پند و اندرزهاي ارزشمند آن حضرت به يكي از اصحاب خويش است كه مي فرمايند: «تا آن جا كه مي تواني و تحمل داري، از كسي

خواهشي نداشته باش؛ زيرا در هر روز، روزي و خيري تازه است و بدان كه اصرار در خواهش ها، وقار و ارزش آدمي را از بين مي برد. پس شكيب ورز، تا خداي دري به روي تو گشايد كه شايستة ورود باشد. چه بسار فراز و نشيب روزگار گونه اي از تأديبات الهي باشد كه خدا مي خواهد بدان ها بنده را ادب كند. بهره ها و نعمت ها، اوقاتي دارند؛ پس در ميوه اي كه هنوز نرسيده، شتاب مكن كه به وقت خود از آن بهره خواهي برد».17 اعتدال و ميانه روي

افراط و تفريط، از مهم ترين مسائلي است كه مردم هر زمان با آن رو به رو هستند و از آن رنج مي برند. امام عسكري(ع) در گوشه اي از فرمايش هاي خود، ضمن توصيه به اعتدال و ميانه روي مي فرمايند: «بخشش را حدّي است، اگر از آن حد گذشت، اسراف است. دورانديشي را مرزي است، اگر از آن مرز گذشت، ترس است. اقتصاد و ميانه روي را ميزاني است كه اگر از آن بگذرد، بخل است. شجاعت را اندازه اي است كه اگر از آن گذشته شود، نابودي است. شرم و حيا را حدي است كه اگر رعايت نشود، ضعف وناتواني خواهد بود».18 نكوهش منافق

امام عسكري(ع) در نكوهش منافقان مي فرمايد: «بدترين بندگان، آدم دورو و دو زبان است؛ در حضور برادرش او را مي ستايد و چاپلوسي مي كند و در پس او، به غيبت مي نشيند و گوشت تن او را مي خورد؛ اگر به برادر مؤمنش خيري برسد، بر او حسد مي برد و اگر گرفتار شود، به او خيانت مي كند».19

نفاق، آدمي را دروغگو، خيانت كار، پيمان شكن و فريب كار، بار مي آورد و او را از شاهراه حقيقت دور مي كند. شخصيت منافق، مظهر هر

گونه بدي است؛ زيرا براي رسيدن به مقاصد پليد و نامشروع خويش، از هيچ كار بدي دريغ نمي كند و به هر پليدي تن مي دهد. فرد منافق، شايستة هيچ گونه اعتمادي نيست؛ زيرا منتظر فرصتي است كه پنهاني ضربة خود را وارد نمايد. شناخت نفاق، مرهون تيزبيني و آگاهي بسياري است و در راه اين شناخت، هيچ غفلتي شايسته نيست. پي نوشت ها:

1. عقيقي بخشايشي، 14 نور پاك، ج 2، ص 1696، بنابر اتفاق قول اغلب سيره نويسان اسلامي درباره تاريخ تولد امام عسكري (ع).

2. شريف قرشي، باقر، زندگاني امام عسكري(ع)، ص 15.

3. پيشوايي، مهدي، سيرة پيشوايان، ص 616.

4. زندگاني امام عسكري(ع)، ص 17.

5. زندگاني امام عسكري(ع)، ص 16، اگر در جايي لقب عسكري به تنهايي به كار رود، مراد امام حسن عسكري است، نه پدرشان.

6. سيرة پيشوايان، ص 616، 14 نور پاك، ص 1695؛ محمدي اشتهاردي، سيرة چهارده معصوم، ص 896.

7. سيرة چهارده معصوم، صص 899 _ 900.

8. زندگاني امام حسن عسكري(ع)، ص 50.

9. همان، ص 52.

10. سيرة چهارده معصوم، ص 937.

11. سيرة پيشوايان، ص 616.

12. همان، ص 635.

13. همان، ص 637.

14. سيرة چهارده معصوم، ص 943.

15. 14 نور پاك، ج 2، ص 1771.

16. زندگاني امام حسن عسكري(ع)، ص 101، مجلسي، بحارالانوار، ج 78، ص 373.

17. زندگاني امام عسكري(ع)، ص 99.

18. همان.

19. همان، ص 103.

آثار شناخت امام

شناخت امامان اطهار(ع) داراي فوايد بزرگي در زندگاني دنيوي و اخروي است كه در زير بدان اشاره مي كنيم. 1. هدايت از گمراهي

انساني كه امام را نمي شناسد، هدايت گر و راهبر به سوي نور و كمال را نشناخته است. علاوه بر اين، چنين شخصي در تاريكي هاي ناداني و گمراهي فرو مي افتد، همچنان كه در مورد

بني اسرائيل اتفاق افتاد، آن هنگام كه از اطاعت هارون(ع) سرباز زدند و سامري را فرمان برده، گوساله را پرستيدند. از همين رو امام باقر(ع) مثالي دربارة شناخت امام به محمد بن مسلم فرمودند: هر كس كه نفس خود را در عبوديت خداي متعال به زحمت و سختي اندازد، در حالي كه امام از سوي خداوند ندارد، تلاشش مقبول نيست. او گمراهي متحير است، و خداوند اعمالش را مبغوض مي دارد. مثال او همانند گوسفندي است كه از چوپان و گلة خود گم شده و تمام روز، سرگردان مي رود و برمي گردد، چون شب فرا رسد، گله اي با شبان به چشمش آيد، به سوي آن رود و فريفته اش شود و شب را در خوابگاه آن گله به سر برده چون چوپان گله را حركت دهد، گوسفند گمشده گله و چوپان را ناشناس ببيند، باز متحير و سرگردان در جست و جوي شبان و گلة خود باشد كه گوسفنداني را با چوپانش ببيند. به سوي آن رود و به آن فريفته گردد. شبان او را صدا زند كه بيا و به چوپان و گله خود بپيوند كه تو سرگرداني و از چوپان و گله ات گم گشته اي. پس ترسان و سرگردان و گمراه حركت كند اما چوپاني كه او را به چرا گاه رهبري كند و يا به جايش برگرداند، نباشد. در همين ميان گرگ، گم شدنش را غنيمت شمرده، او را بخورد. به خدا اي محمد، كسي كه از اين امت باشد اما امامي هويدا و عادل از سوي خداي عزوجل نداشته باشد، اين چنين گم گشته و گمراه است. و اگر در اين راه بميرد، با كفر و نفاق

از دنيا رفته است. اي محمد، آگاه باش كه امامان ظالم و پيروانشان از دين خدا بركنارند. آنان خود گمراهند و مردم را گمراه مي كنند. اعمالي را كه انجام مي دهند، چون خاكستري كه تندبادي در روز طوفاني بر آن بتازد، از كردارشان چيزي دست گيرشان نشود. اين است گمراهي دور.1

همانا، ابعاد دلالت اين مثال بسيار عميق است و چه بسيار افرادي از انسان ها _ ميليون ها نفر _ كه از گذشته تا به امروز، به راه آن گوسفند گم شده رفته، ميان گله ها و صله هاي چوپان هاي ديگر متحير مانده و سرانجام طعمة گرگ هاي كمين گرفته شده اند. 2. قبولي اعمال

از امام صادق(ع) روايت شده است كه طي نامه اي به مفضل فرمودند: «خداوند فقط از بندگان، انجام فرايض را با حدود آن همراه با شناخت كسي كه آنان را به سوي او فرا خوانده، مي پذيرد.»2 آن حضرت، در بياني ديگر مي فرمايند:

رأس امور، نهايت و كليد آن ها، و راه رسيدن به خواسته ها، و رضايت پروردگار بخشاينده، اطاعت امام پس از شناخت اوست. چنانچه شخصي شب ها را به عبادت خدا ايستاده، روزها را روزه داشته، همة اموالش را صدقه داده، همة عمرش را مشغول حج باشد اما ولايت ولي الله _ امام عصر خود _ را نشناخته و او را سرپرست خويش قرار نداده و همة كردارش را با اذن او انجام نداده باشد، وي هيچ حقي بر خدا در ثواب اعمالش ندارد و از اهل ايمان نيست.3

امام خميني(ره) نيز در اين باره مي فرمايند:

ولايت اهل بيت(ع) و شناخت ايمان، شرط پذيرش اعمال و از امور مسلم و غير قابل ترديد، بلكه از ضروريات مذهب مقدس تشيع است.4

سرّ پذيرفته نشدن اعمال، بدون

شناخت (امام) آن است كه عباداتي كه انسان بدون شناخت امام انجام مي دهد، صرفاً به «صورت» عبادت است، نه حقيقت آن. زيرا «حقيقت» عبادت، عبارت از؛ تسليم كامل، انقياد و اطاعت مطلق است. ما اين مطلب را در ماجراي ابليس مي بينيم، كه خداوند متعال همة اعمال او را به سبب آن كه داراي حقيقت شناخت و اطاعت نسبت به حضرت آدم(ع) نبود، حبط و باطل ساخت. 3. بالا رفتن مرتبه

از معصومين(ع) روايت شده كه فرمودند:

بعضي از شما نمازشان از بعضي ديگر بيشتر، بعضي حج شان بيشتر، بعضي صدقات شان بيشتر است، اما برترين شما كسي است كه شناخت و معرفتش بيشتر باشد.5

امام صادق(ع) به نقل از پدر گرامي شان حضرت باقر(ع) فرمودند:

اي فرزندم، مراتب شيعيان را بر حسب ميزان روايت و معرفتشان بسنج. همانا معرفت، همان درايت روايات است و به سبب آن، انسان مؤمن به بالاترين مراتب ايمان راه مي يابد. من در كتاب علي(ع) نگريستم و در آن چنين يافتم، كه ارزش و منزلت هر فردي، [به قدر] معرفت اوست.6

تفاوت ثواب و اجر دعاكننده، زائر و عابد به تفاوت معرفت آنان باز مي گردد. به همين سبب در بعضي از روايات، معرفت شرط وصول به آثار و نتايج زيارت دانسته شده است، مانند اين روايات: «هر كس امامان(ع) را با معرفت به حق ّشان زيارت كند، برايش كذا و كذا ... خواهد بود.»7 4. وصول به مرتبه شهدا و اوليا

امام علي (ع) فرمودند:

هر كس از شما در رختخوابش از دنيا برود، در حالي كه نسبت به حق پروردگارش، حق رسول خدا و اهل بيتش معرفت داشته باشد، شهيد از دنيا رفته و پاداش او بر عهدة خداست.8

از رسول

خدا نيز روايت شده كه فرمودند:

هر كس كه خداوند به واسطة شناخت اهل بيتم و ولايت شان، بر او منت نهاده باشد، به تحقيق جملة خيرات را برايش گرد آورده است.9

و آن حضرت(ص) در جايي ديگر مي فرمايند:

معرفت يافتن نسبت به آل محمد(ص)، برائت از آتش، محبت آل محمد(ص) [عبور از] صراط، و پذيرش ولايت آل محمد(ص) امان از عذاب است.10

سلمان فارسي مي گويد: روزي بر رسول خدا(ص) وارد شدم، همين كه نگاه آن حضرت به من افتاد، فرمودند: «اي سلمان، همانا خداوند عزوجل هيچ پيامبر و رسولي را مبعوث نكرد، مگر آن كه براي او دوازده نقيب قرار داد...» عرض كردم: اي رسول خدا، پدر و مادرم به فدايتان، پاداش كسي كه ايشان را بشناسد، چيست؟ آن حضرت(ص) فرمودند:

اي سلمان، كسي كه ايشان را مطابق حق معرفت شان شناخته، به ايشان اقتدا كرده، نسبت به دوستان ايشان، دوستي ورزيده و نسبت به دشمنشان شان، بيزاري جويد، او به خدا از ماست. هر كجا وارد شويم، و در هر كجا سكن?ي گزينيم، ساكن خواهد شد.11 5. بنيان نظام اجتماع

معرفت پيدا كردن نسبت به امام زمان و موالات و اطاعت از او كه بيان ديگري از التزام سياسي نسبت به حكومت مشروع اسلامي است، از جمله اموري است كه در صحت و دوام كليت التزام [به دين] دخيل است.

مسئلة حكومت، در تركيب شريعت اسلامي به طور كامل تأثير گذار است. در صورت نبود دين التزام، خلل بزرگي _ نه تنها در امر حكومت _ بلكه در همة وجوه حيات مسلمانان ايجاد مي شود.

اگر چنين نيست، پس چرا اگر شخصي بدون شناخت امام زمانش بميرد، به مرگ جاهليت از دنيا رفته باشد؟

و هيچ عملي از او پذيرفته نشود؟ اگر مسئله حكومت، تنها جزئي در برابر اجزاي ديگر شريعت، و يك باب از ابواب آن، و فصلي از فصول آن باشد، حتي چنانچه عمل فردي در خصوص اين مسئله مقبول نيفتد، بايد ديگر اعمالش مورد قبول قرار گيرد. زيرا بين ابواب و اجزاي شريعت، رابطة تقابلي يا تكاملي وجود ندارد. مانند اين كه شخصي روزه بگيرد ولي نماز نخواند، يا يك روز نماز بخواند ولي روز ديگر نخواند، يا يك نماز واجب را به جاي آورد ولي ديگري را ترك كند و مانند اين ها. در همة اين نمونه ها، معصيت بر طاعت اثر نمي گذارد و سيئه، حسنه را از بين نمي برد، بر همين اساس خداوند متعال فرموده است: و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملاً صالحاً و آخر سيّئاً.12

و ديگران هستند كه به گناهان خود اعتراف كرده و كار شايسته را با [كاري] ديگر كه بد است در آميخته اند.

اما مسئلة حكومت، بر خلاف اين مثال ها هم جزء مسائل عقيدتي و هم شريعت است و به پوشش هر دو در مي آيد. به همين سبب، اخلال در آن، موجب مي شود تا مسلمان مرده، به مرگ جاهلي از دنيا برود، و اعمالش را از جملة پايه هاي شريعت و اعتقادات تهي سازد.13

در پايان، بايد دعاي هميشگي مان، عباراتي باشد كه امام صادق(ع) به زرارة بن اعين تعليم فرمودند و آن اين است:

اللهمّ عر ّفني نفسك فإنّك إن لم تعرّفني نفسك لم أعرف نبيّك، اللهمّ عرّفني رسولك فإنّك إن لم تعرّفني رسولك لم أعرف حجّتك، اللهمّ عرّفني حجّتك فإنّك إن لم تعرّفني حجّتك ضللت عن ديني.

خداوندا، خودت را به من بشناسان، كه اگر خودت را به من

نشناساني، پيامبرت را نخواهم شناخت؛ خداوندا، رسولت را به من بشناسان كه اگر رسولت را به من نشناساني، حجتت را نخواهم شناخت؛ خداوندا، حجتت را به من بشناسان، كه اگر حجتت را به من نشناساني، از دينم گمراه خواهم شد.14 شناخت اعراف

اكنون لازم است «اَعراف» را كه در قران كريم به آنان اشاره شده است، بشناسيم. خداوند متعال فرموده است:

و نادي أصحاب الجنّة أصحاب النّار أن قد وجدنا ما وعدنا ربّنا حقّاً فهل وجدتم ما وعد ربّكم حقّاً قالوا نعم فأذّن مؤذّنٌ بينهم أن لعنة الله علي الظّل?مين ? الذّين يصدّون عن سبيل الله و يبغونها عوجاً و هم بالاخرة كف?رون? و بينهما حجابٌ و علي الأعراف رجالٌ يعرفون بسيمه?م و نادوا أصح?ب الجنّة أن سلمٌ عليكم لم يدخلوها و هم يطمعون? و إذا صرفت أبص?رهم تلقاء أصح?ب النّار قالوا ربّنا لا تجعلنا مع القوم الظّ_?_لمين ? و نادي أصح?ب الأعراف رجالاً يعرفونهم بسيم?هم قالوا ما أغني عنكم جمعكم و ما كنتم تستكبرون? أهؤ?لاء الذّين أقسمتم لاينالهم الله برحمةٍ ادخلوا الجنّة لا خوفٌ عليكم و لا أنتم تحزنون.15

و بهشتيان، دوزخيان را آواز مي دهند كه: «ما آن چه را پروردگارمان به ما وعده داده بود، درست يافتيم، آيا شما [نيز] آن چه را پروردگارتان وعده كرده بود، راست و درست يافتيد؟» مي گويند: «آري». پس آواز دهنده اي ميان آنان آواز درمي دهد كه: « لعنت خدا بر ستمكاران باد». ? همانان كه [مردم را] از راه خدا باز مي دارند و آن را كج مي خواهند و آن ها آخرت را منكرند ? ميان آن دو [گروه] حايلي است و بر اعراف، مرداني هستند كه هر يك [از آن دو دسته] را از

سيمايشان مي شناسند، و بهشتيان را _ كه هنوز وارد آن نشده و [لي] اميد دارند _ آواز مي دهند كه : «سلام بر شما» ? و چون چشمانشان به سوي دوزخيان گردانيده شود، مي گويند: «پروردگارا، ما را در زمرة گروه ستمكاران قرار مده».? و اهل اعراف، مرداني را كه آنان را از سيمايشان مي شناسند، ندا مي دهند [و] مي گويند: «جمعيت شما و آن [همه] گردن كشي كه مي كرديد، به حال شما سودي نداشت»? «آيا اينان همان كسان نبودند كه سوگند ياد مي كردند كه خدا آنان را به رحمتي نخواهد رسانيد؟» «[اينك] به بهشت درآييد. نه بيمي بر شماست و نه اندوهگين مي شويد.» اعراف، جمع «عُرف» به معناي «بالاي هر چيز» است. به عنوان مثال گفته مي شود: «عُرف الديك؛ تاج خروس» در آية مذكور، مراد از اعراف، فراز مانع و پرده اي است كه بين بهشت و جهنم كشيده مي شود و مُشرف بر اهل بهشت و جهنم است. قرآن كريم خبر داده است كه مرداني كه بر اعراف قرار دارند، مُشرف بر اهل بهشت و جهنم هستند جز آن كه نام ايشان را ذكر نكرده و تنها به بيان برخي از ويژگي هايشان كه نشان دهندة علوّ مرتبه و مدارج والاي آنان مي باشد، اكتفا كرده است؛ از جمله:

1. آنان بر اعراف قرار گرفته و بر اهل نعيم (بهشت) و اهل جهنم مشرف اند، شرح كردار و ويژگي هايشان از خلال نورانيت ايشان كه به واسطة آن مي نگرند، دانسته مي شود. آنان با نور خداوند مي نگرند.

2. آنان با هر دو دسته _ اهل بهشت و دوزخ _ صحبت مي كنند. بهشتيان را تحيت ورود به بهشت داده، دوزخيان را به محض رسيدن به دوزخ، به سوي آن

در مي افكنند. اين در حالي است كه در آن هنگام براي هيچ كس امكان تكلم نيست، جز كسي كه او را خداوند بخشاينده اذن داده باشد، قرآن كه خود فرموده است:

يوم يقوم الرّوح و المل?ئكة صفّاً لا يتكلّمون إلاّ من أذن له الر ّحم?ن و قال صواباً. 16

روزي كه «روح» و فرشتگان به صف مي ايستند و [مردم] سخن نگويند، مگر كسي كه [خداي] رحمان به او رخصت دهد، و سخن راست گويد.

و خداوند به مردان اعراف اذن داده و فرموده است:

و بهشتيان، دوزخيان را آواز مي دهند كه: ما آن چه را پروردگارمان به ما وعده داده بود درست يافتيم. آيا شما [نيز] آن چه را پروردگارتان وعده كرده بود، راست و درست يافتيد؟ مي گويند: آري. پس آواز دهنده اي ميان آنان آواز در مي دهد كه: لعنت خدا بر ستمكاران باد.17

از اين آيه به دست مي آيد كه «آواز دهنده» يكي از آن ها نيست بلكه مسلط بر آن ها مي باشد.18

3. آنان به تسليم شدن بهشتيان نسبت به اعراف ايمان دارند، و بهشتيان را به ورود به آن فرمان مي دهند.

4. آنان از هر دو دسته بر كنار بوده، با ايشان آميخته نمي شوند، خداوند متعال مي فرمايد:

فكذّبوه فإنّهم لمحضرون? إلا ّ عبادالله المخلصين.19

پس او را دروغگو شمردند، و قطعاً آن ها [در آتش] احضار خواهند شد? مگر بندگان پاك دين خدا.

اين ويژگي ها نشان مي دهد كه اعراف، مرداني در بالاترين سطوح و درجات هستند، حال، اين انسان هاي بزرگ كيستند؟ در روايات شريف آمده است كه اعراف، همان آل محمد(ص) هستند. امام باقر(ع) در اين باره فرمودند:

آنان، آل محمد(ع) هستند. وارد بهشت نمي شود مگر كسي كه ايشان را بشناسد و آنان او را بشناسند و وارد جهنم

نمي شود مگر كسي كه ايشان را انكار كند و آنان نيز وي را انكار كنند.20

همچنين از آن حضرت(ع) روايت شده كه در پاسخ فردي دربارة اين آيه، فرمودند: «آيا نمي دانستيد كه آگاهاني مطلع] بر شما و بر قبايل هستند كه هر انسان شايسته و ناشايستي را درون آن مي شناسند؟ آن فرد عرض كرد: آري، امام(ع) فرمودند: «ما آن مردان هستيم كه از طريق سيمايشان شناخته مي شوند».21

آن حضرت(ع) در جايي ديگر فرمودند: ما اعراف هستيم كه وارد بهشت نمي شود، جز كسي كه ما را بشناسد و ما را بشناسد و ما نيز او را بشناسيم و وارد دوزخ نمي شود، مگر كسي كه ما را انكار كند و ما نيز او را انكار كنيم. اين بدان سبب است كه چنان چه خداوند مي خواست كه خود را به انسان ها بشناساند، مي شناساند اما ما را وسيله، راه و باب آن قرار داد كه جز از اين طريق به آن راه يافته نمي شود.22 از اين روايات استفاده مي شود كه معرفت و شناخت آل محمد(ص) شرط ورود به بهشت بوده، ايشان صاحب امر و حاكم بر مردم در روز قيامت اند. جز كسي كه ايشان را بشناسد و ايشان نيز وي را بشناسند، وارد بهشت نمي شود و جز كساني كه ايشان را انكار كند و ايشان نيز وي را انكار نمايند، وارد دوزخ نمي شود.

همچنين در برخي از روايات تفسيري دربارة اعراف اين گونه آمده كه آنان «گروهي هستند كه حسنات (اعمال نيك) و سيئات شان برابر است. پس اگر خداوند ايشان را وارد دوزخ كند، به سبب گناهانشان، و اگر وارد بهشت نمايد، به سبب رحمتش مي باشد»23. حال پرسش اين است كه چگونه

بين اين دسته از روايات و روايات پيشين مي توان جمع كرد؟ پاسخ: از مجموع روايات چنين استفاده مي شود كه اعراف داراي درجات و مراتب متفاوتي هستند كه امامان(ع) در بالاترين درجة آنان و شيعيانشان كه داراي اعمال صالح آميخته به صالح اند، در درجات پايين تر قرار دارند. كلام حضرت صادق(ع) نيز به همين معنا اشاره دارد كه فرمودند: اعراف بين بهشت و دوزخ است. امامان(ع) به همراه شيعيانشان بر اعراف مي ايستند و از ديگر مؤمنان در ورود به بهشت بدون محاسبه پيشي مي گيرند. امامان(ع) به شيعياني كه مرتكب گناه شده اند مي فرمايند: به برادرانتان بنگريد كه بدون محاسبه وارد بهشت شدند و اين همان فرمودة خداوند متعال است كه:

هنوز وارد آن نشده و [لي] [بدان] اميد دارند.24 سپس مي فرمايند: به دشمنانتان در دوزخ بنگريد و اين همان كلام خداي متعال است: «و چون چشمانشان به سوي دوزخيان گردانيده شود، مي گويند: «پروردگارا، ما را در زمرة گروه ستمكاران قرار مده».25

آن گاه خطاب به دشمنانشان در دوزخ مي فرمايند: «اينان شيعيان و برادران ما هستند كه شما در دنيا با ايشان مخالفت مي كرديد كه رحمت خدا آنان را فرا نخواهد گرفت.» سپس امامان(ع) به شيعيانشان مي فرمايند: «وارد بهشت شويد، هيچ بيمي بر شما نيست و اندوهناك نخواهيد شد.»26 پي نوشت ها:

1. كليني، محمدبن يعقوب، كافي، ج 1، ص 183، با استفاده از ترجمة سيد جواد مصطفوي.

2. حرّ عاملي، وسايل الشيعه، ج 1، ص 95.

3. همان، ص 91.

4. امام خميني، اربعين حديث، ص 512.

5. محمدي، ري شهري، ميزان الحكمة، مادة «معرفت».

6. در اين باره ر.ك: كامل الزيارات.

7. همان، محمدي ري شهري، همان

8. نهج البلاغه، خ 188.

9. اهل البيت، ص 83.

10. همان.

11. همان.

12. سورة توبه (9)، آية 102.

13. الإجتماع السياسي

الإسلامي، ص 20.

14. اهل البيت، ص 85.

15. سورة اعراف (7)، آيات 49 _ 44.

16. سورة نبأ (78)، آية 38.

17. سورة اعراف (7)، آية 44.

18. در تفسير اين آيه آمده است كه «مؤذن» حضرت امام علي است. آن حضرت(ع) در خطبه اي فرمودند: «آگاه باشيد؛ همانا نام هاي ويژه اي در قرآن به من اختصاص يافته است مبادا آن ها را تغيير داده، از دين تان گمراه شويد. من مؤذن در دنيا و آخرت هستم كه خداوند متعال فرموده است: «مؤذني در بين آن ها ندا داد كه لعنت خدا شامل ستمكاران باد» من آن مؤذ ّن هستم و فرموده است: «و اذان (ندا)يي از جانب خدا و رسولش» و من اذان هستم. (تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 32).

19. سورة صافات (37)، آيات 128 _ 127.

20. معرفة المعاد، ج 10، ص 18.

21. همان.

22. الامام الحسين في عرش الله، ص 16؛ الدرّالثمين في عظمة اميرالمؤمنين(ع)، ص 6.

23. الأمثال، ج 5، ص 57.

24. سورة اعراف (7)، آية 46.

25. سورة اعراف (7)، آية 47.

26. سورة اعراف (7)، آية 49.

2-شرق شناسي و شرق شناسان

گفت وگو با حجت الاسلام و المسلمين دكتر محسن الويري

اشاره:

در قسمت اول اين گفت وگو مباحث مختلفي از جمله تعريف شرق و غرب، تفاوت هاي فرهنگي شرق و غرب، اهداف و اغراض غربيان از شرق شناسي و مهم ترين كاستي هاي مطالعات شرق شناسانه مورد بررسي قرار گرفت و در اين قسمت به بررسي و ارزيابي روش هاي شرق شناسان و جايگاه شيعه شناسي در مطالعات شرق شناسان پرداخته مي شود.

چگونه مي توان روش هاي شرق شناسان را ارزيابي و دسته بندي كرد؟

آن ها به تمام حيطه ها وارد شده اند من شخصاً كارهاي اين ها را از نظر حيطة فعاليت ها به ده حيطة عمده تقسيم مي كنم اگرچه اين ده حيطه باز هم زير شاخه هاي مختلف

دارد.

اين ده حيطه عبارتند از: قرآن، زندگي پيامبر(ص)، حديث، و مباحث مربوط به آن مثل اصول فقه و ... فلسفه، عرفان، تصوّف و اخلاق است كه هر چهار تا در يك مجموعه ذكر شده اند، فرق و مذاهب اسلامي و زبان عربي، تاريخ، علوم و تمدن اسلامي و جغرافيا. اين تقسيم بندي پيشنهادي بنده است و بر مبناي فراواني كارهاي انجام شده يعني در اين حيطه ها، تقسيم بندي انجام شده است. مبناي جاري در روش و متدولوژي مستشرقان چيست و اين مبنا چه نتايجي را براي ما داشته است؟ استشراق به عنوان يك شاخة علمي مثل ديگر شاخه هاي علمي همواره متأثر از نظام فكري در هر دوره اي است كه در آن دوره زندگي مي كند. همان طور كه در دوره هاي تطوّر و تحول شاخه هاي مختلف علمي مثل جامعه شناسي، روان شناسي حتي علوم ديني، تفسير، قرآن و بحث هايي مثل علم الحديث و مانند اين ها دقت كنيم مي بينيم اين ها به لحاظ پيوندي كه با محيط اطراف و هنجارها و ارزش هاي محيط خودشان دارند در هر دوره متأثر از چيزهايي هستند كه در محيط پيرامونشان وجود دارد. تا حدي كه آن علم در بعضي از مقاطع، واكنش و پاسخي است به نياز هايي كه جامعه دارد. و يا تلاشي به نظر مي آيد براي پرچمداري پاره اي از افكاري كه در جامعه وجود دارد.

استشراق هم كاملاً متأثر از نظام فكري در دوره هاي مختلف است. بنابراين روش كار برگرفته از محيط اطراف خود به عنوان يك روش معرفتي كاملاً محسوس است. و لذا يك روش خاص را براي مستشرقان در ادوار مختلف نمي توان بيان كرد. اين روش در دوره هاي پيش از رنسانس يك جور است،

پس از رنسانس جور ديگر و در عصر روشنگري هم روش ديگر و بالاخره در فضاي 1960 و 1970 به اين طرف روش هاي مختلف ديگري رفته رفته مطرح مي شوند. اين روش ها كاملاً متأثر از روش هاي معرفتي محيط پيرامون آن هاست يك عامل اثرگذار بر اين روش ها در واقع رشد شاخه هاي علمي جانبي است كه يك علم با شاخه هاي ديگر علمي هم داد و ستد و تعاطي و تعامل دارد. برخي علوم هستند كه به استشراق كمك مي كنند و استشراق مصرف كنندة كالاهاي توليدي آن هاست؛ علومي مثل سكه شناسي و نسخه شناسي از علوم مددكار تاريخ به حساب مي آيند. البته خود استشراق هم يك توليدكنندة مسئله و سفارش دهندة كالاهاي مشخص با ويژگي هاي مشخص به اين شاخه هاي علمي است. مثلاً اگر يك كتيبة شرقي پيدا كردند براي خواندن آن كتيبه، گويا، در واقع يك نياز جديدي را در يك كارخانة توليدي عرضه كرده اند و خواسته اند روشي براي خواندن و فهم اين كتيبه پيدا بكنند. اگر يك منطقة حفاري نشده اي پيدا كردند از باستان شناسان كمك خواسته اند كه به گونه اي در آن منطقه حفاري علمي بشود تا دستاوردها و دريافت هايش مورد بحث قرار بگيرد. بنابراين روش كار شرق شناسان هم روش واحدي نبوده است. اين روش متأثر از روش هاي مختلف در ادوار مختلف و همچنين متأثر از علومي بوده كه به گونه اي به عنوان يك مصرف كننده يا مرتبط با شرق شناسي در تعامل با استشراق بوده است.

آيا در اين جريان مي توان نقش ويژه اي براي يهود تعريف كرد؟

جايگاه يهوديان در استشراق، جايگاه بسيار بسيار بزرگي است. آن ها نقش كاملاً محوري در مطالعات استراتژيك داشته اند. اغلب مستشرقان شاخص و درجه يك

يهودي هستند. البته تأكيد مي كنم كه در اين باره حتماً بايد كار بيشتري صورت بگيرد و حافظه ذهني به بنده اجازه نمي دهد كه بحث دقيق و مستوفايي را الان بنمايم. مثلاً «گلدزيهر» كه واقعاً يك مستشرق شاخص و اثرگذار بوده به خصوص در حديث پژوهي كه نقش تعيين كننده اي در افكار كساني دارد كه پس از او آمده اند يك يهودي شناخته شده به حساب مي آيد. يا برخي از كساني كه الان هستند مثل «لويي ماسينيون» كه تقريباً آثارش در زمرة شاخص ترين، برجسته ترين و مطرح ترين آثار شرق شناسي به حساب مي آيد، يك يهودي و در واقع يك يهودي صهيونيست است؛ به گونه اي كه حتي در دوران دانشجويي خودش هم براي يهوديان صهيونيست اعانه و كمك جمع مي كرد و اساساً همة آثارش را در راستاي نيازهاي دوست اشغالگر اسراييل مي نويسد. خلاصه اين كه يهودي ها در اين جريان نقش داشته اند و نقششان هم كاملاً محوري بوده است. نقاط عطفي كه يهود در آن مقاطع، در تحريف و جعل تاريخ اسلام از جمله: ورود اسراييليات نقش داشته اند، كدامند؟

دو مرتبه تأكيد مي كنم كه اين سؤال هم در ادامة سؤال قبلي نيازمند مطالعة بيشتر است و در حدي كه الان مي توانم به آن پاسخ بدهم، بايد بگويم، اولاً نمي توان در تاريخ مقطعي خاص را تفكيك كرد و اين طور گفت آن ها كه در منطقه اي وارد شده و در منطقه اي ديگر وارد نشده اند. يعني از قبل از تعامل شرق و غرب يعني رفتن مسلمان ها به اروپا و مشكلاتي كه در آن جا داشته اند گرفته تا مسائل مختلف ديگر همة اين ها در همة ابعاد و اقسام وارد شده اند. اما در عين حال مطلب قابل توجه اين

است كه يك يهودي گري افراطي در تحقيقات اسلامي مثل شرق شناسي وجود دارد. به طوري كه به شكل خيلي واضح و زننده اي تلاش مي كنند دستاوردهاي مختلف دوره هاي اسلامي با انديشه هاي يهود، پيوند بخورد و همة اين ها محصول برخورد مسلمان ها با يهودي ها به نظر بيايد گويا همة آنچه در اسلام ديده مي شود نتايج كارهايي است كه يهودي ها از قبل از ظهور اسلام انجام مي دادند. اين نگاه را صرفاً يهودي گري مي نامم. و اين رويكرد تا آن جا پيش رفته كه ساختار قرآن را ملهم از تورات دانسته اند به اين معني كه قرآن به نوعي باز آفريدة تورات است. در كتاب مطالعات قرآني «وَنزبرو» اين ديدگاه را به طور شاخص مي توانيم ببنيم البته ما از قديم خيلي از نشانه هاي خرد را داشته ايم كه به گونه اي به تاريخ و زندگي يهودي ها نسبت داده شده است؛ مثلاً در مورد ذبح عبدالله فرزند عبدالمطلب و پدر پيامبر(ص)، يك كاهن يهودي مي آيد و راهكار را به عبدالمطلب نشان مي دهد تا چگونه از نذر ذبح فرزندش برهد يا در ديگر مقاطع مهم مي بينيم كه به شكلي با ارائة رهنمود ها و راه حل هايي در مورد پيامبر(ص) وجود دارند. آيا طي دو، سه دهة اخير با توجه به رخدادهاي جديد، رويكرد ويژه اي به شرق و اسلام از سوي خاورشناسان مشاهده مي شود؟ مشخصات اين رويكرد كدامند؟ به چه مباحثي بيشتر توجه نشان مي دهند؟

بر خلاف عزيزاني كه در اين باره در كشور حرف مي زنند، من در دو سه دهة اخير سخت معتقد به يك تفكيك ميان گرايش هاي مثبت و منفي اي كه در شرق شناسي به وجود آمده هستم. بر خلاف دهه هاي پيشين آن حالت يكپارچگي كه در شرق شناسي وجود داشت

و تقريباً روحية حاكم برآن يك نوع احساس جدايي بين مسلمان ها و احساس برتري جويي نسبت به مسلمان ها بود، در دو سه دهة اخير شاهد بروز رخته در اين يكپارچگي و پيدايش نوعي دو دستگي در مطالعات شرق شناسانه هستيم. البته در مطالعات قبلي هم كه روحية حاكم، روحية سلبي منفي بوده نمونه هاي قابل توجهي براي كساني كه روحية همدلانه داشتند داريم.

الان جريان به گونه اي شده كه من فكر مي كنم بايد از دو نوع شرق شناسي صحبت بكنيم. يك شرق شناسي عالمانه در غرب ديده مي شود كه شرق شناسي همدلانه نسبت به اسلام و مسلمان هاست. و يك نوع شرق شناسي سياسي داريم كه ميراث تاريخي خصومت نسبت به مسلمان ها را تماماً در خودش جمع كرده است و همان مسير را ادامه مي دهد. شرق شناسي همدلانة علمي كه اغلب هم در دانشگاه هاست. حتي در برخي از نهادهاي ديني و در برخي از كليسا ها هم قابل جستجوست به تأثر از چند عامل شكل گرفته است؛ عامل اول اين كه حمايت نهادهاي سياسي از مطالعات شرق شناسي به نحو سالبة جزئيه برداشته شده است همة كانون هاي شرق شناسي تحت حمايت دولت ها نيستند. برخي از آن ها مورد حمايت هستند و براي انجام پژوهش ها سفارش قبول مي كنند. خود اين كه عامل سياست برداشته شده موجب مي شود تا انگيزه هاي علمي جاي انگيزه هاي سياسي را بگيرد. عامل دوم اين كه خصومت كليسا نسبت به شرق و شرق اسلامي كمتر از قبل شده است. پس از به رسميت شناخته شدن اسلام به عنوان يك دين در شوراي دوم واتيكان در محدودة سال هاي 1962 تا 1965 كه حادثة مهمي به حساب مي آيد، اين نگاه خصمانه هم كنار رفت و باعث شد كه يك نگاه

مثبت، جايگزين و تقويت شود. عامل بسيار مهم ديگر حضور گستردة مسلمان ها و جنبه هاي مسلمان در كشورهاي غربي و حضور آن ها دركانون هاي مطالعات شرقي و مطالعات اسلامي است. بر خلاف دوره هاي قبلي كه همة محققان نامسلمان بودند اكنون يك مسلمان در آن جا نشسته و حرف مي زند؛ مسلماني كه تبعة يكي از اين كشورها به حساب مي آيد خود اين به شدت در كاهش روحية خصمانه مؤثر بوده است. عامل چهارم فضايي است كه اصطلاحاً به آن فضاي پست مدرن گفته مي شود. در واقع خود پست مدرنيسم در اين جا مورد بحث من نيست. هر تفسير كه ما نسبت به پست مدرنيسم داشته باشيم و آن را ادامة مدرنيته، واكنش به مدرنيته يا ادامة يك هرج و مرج و منطق بي ضابطه بدانيم هر چه باشد بالاخره فرصتي براي خروج از آن چارچوب هاي تنگي است كه در دورة حاكميت مدرنيسم ايجاد شده بود. اين امر هم عامل ديگري است تا هنجارهاي دوران مدرنيته شكسته و واقع گرايي و حقيقت گرايي تقويت بشود. پس تحت چند عاملي كه عرض كردم يك رويكرد نسبتاً مثبت نسبت به اسلام وجود دارد. اكنون اين همه گرايش به اسلام كه در غرب به صورت محسوسي قابل تعقيب است و نيرويي كه در غرب روز به روز بيشتر مي شود همه اش نتيجة تبليغ درست از ناحية ما مسلمان ها نيست به خصوص كه الان بسياري از دعوت گران اسلامي در اروپا دعوت گراني هستند كه با يك روحية سلفي تند وهّابي، اسلام را تبليغ مي كنند. من اين نوع اسلام گرايي را متأثر از عواملي از جمله استشراق همدل و گسسته از نهادهاي سياسي مي دانم. ولي از طرف ديگر

گفته اند استشراق حكومتي و سياسي نيز همچنان باقي است كه ترجمة درست آن استشراق رسانه اي است. به اين معنا كه اين سبك بيشتر در رسانه ها منعكس است نه در كانون هاي علمي و همان چيزي است كه خوراك دستگاه هاي تبليغاتي را درست مي كند. آن چيزي است كه وقتي يك خبرنگار غربي كه به كشورهاي شرقي براي مصاحبه مي آيد به دنبال آن دسته از نكاتي در فعاليت هاي شرق شناسانه اش مي گردد كه به درد بنگاه هاي سخن پراكني بخورد. من خودم اين تجربه را از خيلي از عزيزان شنيده ام و خودم هم چند بار آن را تجربه كرده ام كه مي آيند اينجا مصاحبه مي كنند و به دنبال نكات ريزي مي گردند و همان ها كانون پرسش آن ها مي شود. معلوم است كه خود اين خبرنگار نمي داند چه مي پرسد، اما در يك نگاه كلي انسان درك مي كند كه اين در واقع يك نوع گردآوري اطلاعات و اسلامي شناسي است منتها د ر يك پارادايم مخصوص اين پرسش مفهوم دارد والاّ اصلاً اين پرسش معنادار نيست. خلاصه اين كه ما بايد هر دو جريان را در تحليل هايمان مد نظر داشته باشيم. جريان شيعه شناسي در غرب از كي شروع شد و چه سير تحولاتي داشته است؟

شيعه شناسي در غرب به دلايل مختلف و متعدد در ابتدا بسيار محدود و حاشيه اي بود. در واقع نقطة تماس غربي ها و شرقي ها در مناطق سني نشين بود. علاوه بر آن حاكميت در دورة اسلام به طور عمده در اختيار اهل سنت بوده است. در نتيجه آن ها، از ناحية خلفاي عثماني احساس خطر مي كردند كه سني مذهب بودند. و اين سبب شد كه اسلام شناسي تقريباً به طور عمده معطوف به تسنن شود و

در موارد خيلي محدودي شيعه را به عنوان يك فرقه و يك حزب در كنار خوارج ببينند، كاري كه «ولهاوزن» با همين مبنا در قرن بيستم انجام داد از محدود كارهايي است كه مي تواند آغاز مطالعات شيعي به شمار آيد. تا پيش از آن مطالعات شيعي خيلي كم بوده است و شيعه آن هم به مفهوم عام خود يعني اثني عشري و زيديه و اسماعيليه روي هم رفته شايد اصلاً هفت درصد مطالعات اسلامي را تشكيل مي داد. در اين ميان عواملي سبب شد كه جهش قابل ملاحظه اي در مطالعات شيعي پديد بيايد كه بي ترديد مهم ترين اين عوامل، پيروزي انقلاب اسلامي در ايران بوده است. هيچ كس گمان نمي برد در جهاني كه به اعتقاد آن ها جهان خفته اي بود به يك باره جماعتي با پا فشردن بر انديشه هاي اصيل اسلامي بتواند اين گونه عرض اندام نموده و تا اين حد جهان را متحول بكنند. اين است كه اكنون مطالعات شيعه شناسي جهش پيدا كرده است و ما شاهد برپايي نشست هاي متعدد و رو به رشدي براي شناخت شيعه در اسراييل و كشورهاي اروپايي بوده ايم و الان هم كتاب هايي كه دربارة شيعه چاپ مي شود نيز رشد بسيار بسيار چشمگيري داشته است. در تشيع چه جريان ها و موضوع هايي بيشتر مورد علاقة شيعه پژوهشان قرار گرفته است؟

من فكر مي كنم بسيار مشكل است كه يك جنبه را برجسته تر از ديگر جنبه ها ذكر كنيم. در واقع تمام آنچه دربارة اسلام شناسي شكل گرفته دربارة تشيع نيز صورت مي گيرد. شناخت آثار برجستة شيعي، باورهاي اصيل شيعي مثل مفهوم امامت و ولايت و مانند اين ها، چهره هاي شاخص شيعي در دوره هاي مختلف، ساز و كارهاي تطبيق پذيري شيعه

در گذر ايام نسبت به گذشته، مطالعات جامعه شناسي شيعه، در حد بسيار وسيعي است. من شخصاً هيچ كدام از اين جنبه ها را برجسته تر از ديگر جنبه ها نمي دانم. نوعي تلاش براي شناختن سامان مند تشيع و همة ابعاد ضمني را شامل مي شود شايد هم بتوان گفت براي قضاوت و ادامة پاسخ مناسب به اين سؤال كمي زود است و نمي شود اكنون گفت يك جنبه مهم تر از جنبه هاي ديگر است. رويكرد فعلي محققان و مؤسسات ايران نسبت به محققان و مؤسسات غربي چيست؟

مهم ترين ويژگي جهل و ندانستن است. البته خدا را شكر، تحولات عميقي را مي توان به چشم ديد ولي شايد تا هفت، هشت سال پيش غالب همين طور بود. يكسره تقريباً جهل مطلق بوده اكنون به چند دليل اين بي خبري در حال تبديل به خبر يافتن و آگاه شدن است.

هر چند هنوز خيلي خيلي زود است كه بگوييم ما از جهل بيرون آمده ايم. نخستين دليل بروز اين جريان آن است كه بالاخره ما آن دوران ثبات سياسي را پشت سر گذاشته ايم و دوران شكوفايي را در همة ابعاد در كشورمان شروع كرديم. از جمله در علوم اسلامي و به طور مشخص در شرق شناسي و شاخه هايي كه در كشور ما خواسته يا ناخواسته متأثر از اين جريان است.

عامل دوم، ما قدرت علمي و اعتماد به نفسي است كه بحمدالله در پژوهشگران و به خصوص در جوانان ما وجود دارد كه همواره با ا عتماد به توانايي هاي خود حرفي براي زدن دارند. ما با نگاه انتقادي به سوي آثار آن ها رفته ايم. اكنون هم محققان ما در حال جستجو هستند و مطالب مورد نظرشان را مي يابند.

عامل سوم سهولت

انتقال اطلاعات است كه پيش از اين ممكن نبود. مثلاً «مؤسسة انديشة اسلامي» «پيرسون» كه شايد قبلاً كسي از آن نداشت الان، سي دي آن در كشور دست به دست مي گردد. يعني تا اين حد انتقال اطلاعات آسان شده است.

عامل ديگر هم درك اين است كه شاخه هاي مختلف مطالعات اسلامي واقعاً متأثر از استشراق بوده است. قبلاً شرق شناسي تقريباً فقط در رشتة تاريخ تمدن دانشكدة الهيات دانشگاه تهران عرضه مي شد ولي الآن اكثر دانشگاه هاي جديد به خصوص در فضاي عملي و پژوهشي شهر قم شيوه هاي جديدي كه طراحي مي كنند، دو واحد را به شرق شناسي اختصاص مي دهند و به آن به عنوان يك رشتة خاص توجه مي كنند اين ها از عواملي است كه سبب شده رفته رفته جريان توجه به شرق شناسي اتفاق بيافتد ولي فعلاً همان طور كه گفتم همچنان جهل ما وجود دارد. در شرايط كنوني چه وظيفه اي بر عهده ماست؟

بحث بر سر اين است كه منظور از «ما» كيست؟ اگر حكومت باشد فراهم آوردن فضاي اين جور چيزهاست كه بسيار بسيار مي تواند نقش آفرين باشد. الان متأسفانه در جايي مثل سازمان فرهنگ و ارتباطات، بعضي از اين افراد را هم كه دعوت مي كنند آن ها را به عنوان ميهمان اختصاصي خودشان به يك گوشه اي مي آورند. اين ها هم يك جلسه اي مي گذارند و بعد هم خيلي از نهادهاي علمي كشور مطلع نمي شوند كه فلان فرد وارد كشور شده است. حداكثر اين است كه به تصميم خودشان يك يا دو دانشگاه را تعيين مي كنند تا آن شخص مستشرق بازديد كند. لذا بايد در كل جامعه اطلاع رساني صورت بگيرد. اين كارها كه متأسفانه انجام نمي شود و به نظرم نمي رسد

اين بينش در سازمان ارتباطات وجود داشته باشد كه به اين سمت حركت بكند. بنابراين اگر منظور از «ما»، حكومت است بايد فضا را فراهم كرده و براي اين كار هزينه كند. اما در اين طرف ما به عنوان جامعة علمي كشور بايد يك برنامه ريزي هدايت شدة سنجيده اي براي اين كار داشته باشيم. فكر مي كنيم خيلي كوتاه مدت ثمر خواهد داد. ولي بهتر است كه سنگين تر، بهتر و با هزينة كمتر و به شكل مناسب تري صورت بگيرد تا ضايعات نداشته باشد و كارهاي تكراري انجام نشود. ما الآن سراغ برخي از مستشرقان مي رويم كه واقعاً در آن ردة علمي شاخص نيستند. به طوري كه وقتي با او تماس مي گيريم و او را خيلي تحويل مي گيريم اصلاً خودش هم تعجب مي كند كه چرا ما اين قدر او را تحويل مي گيريم چون اصلاً ما نمي دانيم كي به كي است؟ جايگاه آدم ها نسبت به يكديگر چيست؟ چگونه بايد آن ها را با يكديگر مقايسه كرد. البته اين را كه مي گويم نمي دانيم منظورم هم به طور مطلق نيست. بالاخره افرادي هستند كه اهل آگاهي اند و تعدادشان هم خوب است ولي اين جور نيست كه روشن باشد فلان فرد سخن اول را مي گويد. اين جور كارها ان شاءالله بايد صورت بگيرد تا به نتيجه برسيم. مهدويت در مطالعه شرق شناسان چه جايگاهي داشته است؟

البته در حال حاضر بنده در اين رابطه هم اطلاعات زيادي ندارم . عذر خواهي مي كنم. پاسخ به اين پرسش نيازمند مطالعة دقيق تر است ولي وقتي كه اصولاً مطالعات شيعي پس از پيروزي انقلاب اسلامي آغاز شد يكي از مولفه هايي كه به شدت مورد علاقة اين ها و پرسش برانگيز

شد، مقولة مهدويّت بود. به لحاظ اين كه يكي از شعارهايي كه در انقلاب اسلامي به طور گسترده مطرح شد، شعارهايي بود كه به گونه اي بر پيوند اين حركت با آن قيام رهايي بخش نهايي تأكيد مي كرد و روي آن انگشت مي گذاشت. البته پيش از آن بحث مهدويت به عنوان يك نگاه عمومي مورد توجه برخي از مستشرقان قرار گرفته بود. مثلاً وقتي جماعتي در سودان به نام «مهدويّون» مطرح بودند بحث شد كه اين ها چه كساني هستند؟ يا به گونه اي در مباحث وهّابيت بحث هاي مربوط به مهدويت مورد عنايت بوده است و اين موضوع بحث غريب و ناشناخته اي نبوده است.

با تشكر از اين كه وقت خود را در اختيار ما گذاشتيد.

تبشيري هادر عصر قاجار-1

مبلغان مسيحي معتقد بودند يك پزشك مبلّغ، بايد نسخة زندة انجيل باشد، چون پزشكان مي توانند با التيام بخشيدن به دردهاي بيماران، تأثير عميقي در روحية آن ها ايجاد كنند. بر اين اساس، آنان بر اين باور بودند كه پزشك هيأت تبليغي نبايد هيچ گاه فراموش كند كه وي در وهلة اول يك مبلغ است تا يك پزشك. طبيعي است برخلاف يك معلم مبلّغ كه تنها با كودكان سروكار دارد، يك پزشك مبلغ، مي تواند با تمامي قشرهاي مختلف اجتماعي ارتباط برقرار كند و در شرايطي كه بيمار شديداً به كمك وي احتياج دارد، به نوعي مقدمات تبليغ و تبشير وي را فراهم سازد.

عملكرد مبلغان مسيحي در ايران در دوره قاجار

احمد رهدار

اشاره:

چرا استعمار و مسيحيت دست در دست يكديگر به سياحت و نفوذ در شرق مي پرداختند و چه رابطه تنگاتنگي ميان آن ها وجود داشته است؟ تفصيل جالبي پيرامون اين موضوع در مقاله زير فراهم گرديده است

كه تقديم شما مي گردد.

سرزمين ايران از ديرباز شاهد حضور مسيحيان (به ويژه نسطوريان) بوده است. تا پيش از پنج سده قبل، تعامل ايرانيان با مسيحيان _ كه بسياري از آنان خودشان ايراني بودند _ بيشتر اقتصادي و معيشتي و كم تر سياسي _ ديني بود. اما از آن پس، به ويژه به تبع شكل گيري عملي استعمارگري، كه ارتباط بيشتر ملل و نحل ضرورت يافت، مذهب و عقايد ديني در اين ارتباط از جايگاه ويژه اي برخوردار شده اند تاجايي كه در قرون اخير، استعمار تلاش كرده است از همين محمل، براي پيشبرد اهداف استعماري خود بهره ببرد. به همين دليل، نهادهايي كه مذهب و عقايد را نمايندگي مي كردند _ از جمله دستگاه كليسا _ بيش از پيش رنگ سياسي به خود گرفت و به موازات توسعه و گسترش استعمارگري، فعاليت آن ها نيز پيچيده تر شد. اين نوشتار در صدد است پس از بررسي كلي ماهيت، شيوه و گسترة فعاليت مبلغان مذهبي _ سياسي از سه قرن پيش تاكنون، به معرفي سه تن از موثرترين اين مبلغان: هنري مارتين، ژوزف ولف و رابرت بروس بپردازد. نگاهي كلي به فعاليت هاي مبلغان مسيحي در ايران

1. ترجمه و پخش انجيل

مقارن سال هاي پاياني قرن 18.م (13.ق) و با تأسيس و سازمان يافتن انجمن هاي تبليغي در اروپا، به ويژه در انگلستان، و به دنبال گسترش اهداف توسعه طلبانه و استعماري اين دوران در مشرق زمين، سيل مبلغان پروتستان به سراسر جهان و به ويژه به سرزمين هاي شرق، سرازير شد. در اين بين، به سبب سيادت سياسي انگلستان در هندوستان، اين سرزمين به عنوان يكي از مهم ترين مراكز فعاليت مبلغان مذهبي انگلستان انتخاب شد. اما زبان هندي تنها زبان رايج در

اين سرزمين نبود، بلكه زبان فارسي به عنوان زبان ادبي، زبان مشترك در سراسر هندوستان و زبان محاكم اسلامي و دادگاه هاي قضايي بريتانياي كبير در هندوستان بود. نظر به اهميت زبان فارسي، مبلغان مسيحي كه در هندوستان فعاليت مي كردند، در صدد برآمدند براي پيشبرد مقاصد تبليغي خود، متن كتاب مقدس را به زبان فارسي ترجمه كنند و نسخه هايي از اين كتاب را در اختيار عامّه مردم هندوستان قرار دهند. مهم ترين و فعال ترين اين مبلغان هنري مارتين بود. وي طي سفر به ايران كتاب عهد جديد _ انجيل هاي چهارگانه _ را ترجمه كرد و پس از مرگ او نيز اين ترجمه ها با كمي اصلاحات سه بار تجديد چاپ شد و از حدود سال 1827 (1243ق) به مدت نيم قرن به عنوان تنها ترجمه از انجيل در اين سرزمين مورد استفاده قرار گرفت. بيست وشش سال پس از ترجمه انجيل هنري مارتين، يك مبلّغ اسكاتلندي به نام ويليام گلن (William Glen) كه در قفقاز با هيأت تبليغي بازل همكاري مي كرد، كار ترجمه كتاب عهد عتيق را بر عهده گرفت. درواقع، كتاب عهد عتيق نيز يكي از ابزارهاي كار مبلغان مسيحي بود؛ چراكه با ورود به قرن نوزدهم (سيزدهم قمري) و رشد آرا و عقايد عقل گرايانه، برخي مندرجات كتب مقدس مورد انتقاد قرار گرفت. بدين ترتيب و به قول گورنفلد _ محقق آلماني _ اگر تاريخي بودن موضوع هاي اين دو كتاب مقدس مردود شمرده مي شد، مسيحيت نيز بي اعتبار تلقي مي گرديد. از اين جهت مبلغاني مانند گلن درصدد برآمدند با ترجمه نسخه هايي از كتاب عهد عتيق كه در شرق موجود بود، هم دربارة اين كتاب تحقيق به عمل آورند و هم ابزار

تبليغ مبلغان را تكميل كنند. گلن، مزامير و كتاب امثال را نيز به فارسي ترجمه كرد. مبلغان منفرد، بازرگانان و نمايندگان سياسي كشورهاي اروپايي، اين دو كتاب و ديگر كتب و رسالات انجمن هاي تبليغي را پخش مي كردند. سرانجام رابرت بروس پس از ورود به هندوستان و اقامت در ايران، در ترجمه كتاب عهد جديد هنري مارتين و عهد عتيق گلن تجديدنظر به عمل آورد و آن ها را دوباره تصحيح كرد. ترجمة جديد بروس از عهد جديد، از حدود سال 1891 (1309ق) تا به امروز آخرين ترجمه از اين كتاب است. بروس به سبب ترجمه اين دو كتاب، از سوي «انجمن انجيل براي بريتانيا در خارج» به عنوان نمايندة انجمن در ايران انتخاب شد. پس از او نيز اين انجمن و انجمن تبليغي كليسا نمايندگاني را براي نظارت بر ترجمة كتب و ادعيه مذهبي به ايران فرستادند كه فعال ترين آن ها مبلّغي به نام تيزدال (Tizdall) بود. مراكز اصلي انجمن تبليغي كليسا و انجمن انجيل براي بريتانيا در خارج، در تهران و اصفهان متمركز بودند و تقريباً در فاصلة زماني حدود صد سال _ از آغاز تا پايان دورة قاجاريه 17412جلد حاوي بخش هايي از تورات، بيست هزار جلد انجيل، شصت وچهارهزار جلد عهد جديد، به همراه عهد عتيق و مزامير را چاپ و براي استفاده عامه مردم در ايران منتشر كردند؛ حال آن كه در آن زمان تعداد جمعيت باسواد ايران از ده هزار نفر بيشتر نبود. 2. انتشار كتب مذهبي در كنار كتاب مقدس

مبلغان مذهبي در سفرهاي تبليغي خود، همواره شماري از كتب مذهبي را نيز به همراه داشتند و با تكيه بر مندرجات آن ها

موعظه مي نمودند. آن ها پس از موعظه، نسخه اي از اين كتاب ها را به شنوندگان اهدا مي كردند تا در صورت لزوم با مطالعه آن به پاسخ سؤالات خود دست يابند. به عبارتي كتب و رسالات مذهبي مسيحي در تاريخچه فعاليت مبلغان مسيحي اهميت قابل توجهي داشتند و نگارش، چاپ و انتشار آن ها از جمله فعاليت هاي اصلي هيأت هاي تبليغي مسيحي محسوب مي شد. دراين بين، تاليف كتاب هايي دربارة زندگي نامه مبلغان معروف و فعال در تاريخچه تبليغ مسيحيت نيز بخشي از اين فعاليت ها بود. بسياري از مبلغان مسيحي اگر نمي توانستند در كشورهاي شرقي كتاب هاي مورد نظر خود را چاپ و منتشر كنند، آن ها را در اروپا به چاپ مي رساندند. البته چاپ اين كتاب ها در داخل كشورهاي شرقي مورد تبليغ، بهتر و سياسي تر بود و لذا آن ها علاقه بيشتري داشتند كه اين كار را در خود اين كشورها انجام دهند 1 3. چاپ و نشر سرود هاي روحاني مسيحي

با ورود تيزدال به جلفا، دوران طلايي خلق آثار ادبي در انجمن تبليغي كليسا آغاز شد. وي با خريد يك دستگاه تايپ و يك دستگاه چاپ كه به دستگاه چاپ هنري مارتين معروف بود، چاپ و نشر كتب مختلف را آغاز كرد. از جمله وي نسخه اصلاح شده اي از يك كتاب دعا را به زبان فارسي چاپ نمود. پس از اين تاريخ، هيأت انجمن تبليغي كليسا با همكاري هيأت تبليغي مبلغان امريكايي، كار ترجمه كتب سرود مذهبي را در سطح وسيع تري آغاز كرد كه نتيجة آن چاپ سه دوره از سه كتاب سرودهاي مذهبي با عنوان سرودهاي روحاني مسيحي بود. اهميت ترجمه سرودهاي مذهبي به حدّي بود كه تمامي مبلغاني كه حتي اطلاع كمي نيز از

ادبيات فارسي داشتند، در كار ترجمه همكاري مي كردند و با توجه به سرودهاي ترجمه شده، دركل بايد گفت بازده كار ترجمه در سطح قابل توجهي خوب بوده است. مبلغان، علاوه بر مراسم عبادي، اين سرودها را در بيمارستان ها براي بيماران نيز مي خواندند و موجب تعجب بيماران مي شدند. به خاطر تناسب اين سرودها با آهنگ هاي اروپايي، شنيدن آن ها براي شنوندگان شرقي تا حدّي نامأنوس بود. از اين رو انجمن تبليغي كليسا در سال 1928 (1347ق) يعني مقارن سال هاي پاياني دورة قاجاريه، كتابي مشتمل بر 31 سرود را به زبان فارسي و متناسب با آهنگ هاي شرقي چاپ و منتشر كرد و بدين ترتيب، يكي از مهم ترين ابزار تبليغ مبلغان اين هيأت را در اختيار آنان قرار داد.

4 . سفرنامه نويسي

بيشتر مبلغان مسيحي، گزارش اقامت چندساله خود در ايران و ديگر سرزمين هاي شرقي را به صورت سفرنامه نوشته و تنظيم كرده اند. اين اسناد تنها در حيطة امور تبليغي مبلغان مورد استفاده قرار نمي گيرند، بلكه يكي از مهم ترين منابع براي تحقيق و پژوهش در ادوار تاريخي جهان و ايران محسوب مي شوند. سفرنامه هاي مبلغاني مانند سانسون (كتاب دو جلدي وقايع نگار كرمليت ها كه تاريخچه فعاليت مبلغان مذهبي كاتوليك در ايران را براساس يادداشت ها و گزارش هاي آنان در حدّ فاصل قرون 17 و 18 بيان مي كند)، نامه هاي بازن (پزشك مخصوص نادرشاه) و نامه هاي كشيشاني كه در حدّ فاصل دوره صفويه تا پايان دوران افشاريه در ايران اقامت داشتند، از جمله اين موارد هستند. سفرنامه هاي مذكور، راهنماي مناسبي براي مبلغان تازه كار و داوطلب انجام امور تبليغي در سرزمين هاي شرقي مانند ايران بودند كه از اولين و مهم ترين آن ها مي توان به خاطرات و يادداشت هاي هنري مارتين

اشاره كرد. اين يادداشت ها _ كه پس از مرگ هنري مارتين به گونه اي تصادفي به انگلستان رسيدند _ را اعضاي انجمن تبليغي كليسا، چاپ و منتشر كردند. همچنين يادداشت هاي پيتر گوردون با عنوان بخشي از دفتر روزانه سفر در ايران در 1830، تأليفات جان كيتو با عناوين نظري به دربار ايران با توجه به كاربرد كتاب مقدس و كشور و مردم ايران و شرح سفرهاي ژوزف ولف در سه كتاب، آثار كلارا رايس با عناوين ماري برد در ايران2 و زنان ايراني و رسوم آن ها،3 اثر ناپير مالكم 4 (از مبلغان و معلمان انجمن تبليغي كليسا در يزد) با عنوان پنج سال در يك شهر ايراني 5 و اثر اسقف لينتون كه سر پرسي سايكس مقدمه اي بر آن نوشته است، با عنوان شرح هاي خلاصه ايراني 6 از اين جمله مي باشند. فهرست برخي از انتشارات انجمن تبليغي كليسا دربارة ايران را به شرح ذيل مي توان برشمرد: نامه هاي اسقف لينتون با عنوان پيشرفت ايران؛7 نظري اجمالي به ايران 8 دربارة تاريخ، جغرافيا و رسوم متداول؛ پزشكان در ايران 9 اثر اميلين استوارت كه شرح هيأت پزشكي انجمن تبليغي كليسا در ايران را دربردارد؛ ايران قديم و جديد،10 اثر ويلسون كش؛ گريه يك كودك، گزارشي دربارة قالي بافان كرمان كه يكي از پرستاران انجمن تبليغي كليسا نگاشته است؛ كلوچه ايراني،11 كتابي با جداول، بازي ها، تصاوير و داستان هاي ايراني؛ حسن پسر يك راهزن 12 5 . فعاليت پزشكي

مبلغان مسيحي معتقد بودند يك پزشك مبلّغ، بايد نسخة زندة انجيل باشد، چون پزشكان مي توانند با التيام بخشيدن به دردهاي بيماران، تأثير عميقي در روحية آن ها ايجاد كنند. بر اين اساس، آنان بر اين باور بودند

كه پزشك هيأت تبليغي نبايد هيچ گاه فراموش كند كه وي در وهلة اول يك مبلغ است تا يك پزشك. طبيعي است برخلاف يك معلم مبلّغ كه تنها با كودكان سروكار دارد، يك پزشك مبلغ، مي تواند با تمامي قشرهاي مختلف اجتماعي ارتباط برقرار كند و در شرايطي كه بيمار شديداً به كمك وي احتياج دارد، به نوعي مقدمات تبليغ و تبشير وي را فراهم سازد. درواقع همان گونه كه در مجمع جهاني امور تبليغ مسيحيت در سال 1910 (1328ق) اعلام شد، مراقبت هاي پزشكي، بخش درست و ضروري كار تبليغ است. هنگامي كه مبلغان انجمن تبليغي كليسا در ايران مستقر شدند، اگر چه از ميزان جنگ هاي داخلي و خارجي كاسته شده بود، ولي شيوع امراض واگير و قحط سالي هاي مكرر، روزبه روز بر شمار جمعيت بيمار در ايران مي افزود. تنها در حدّ فاصل سال هاي 1835__1861 (1251_ 1278ق) هشت بار وبا در تبريز شايع شد؛ و حال آنكه به سبب پايين بودن سطح بهداشت عمومي، امكان ابتلا به بسياري از بيماري هاي ديگر مانند حصبه و ذات الريه و امثال آن ها نيز در جامعه وجود داشت. اگرچه در اين دوران، پزشكان ايراني با روش هاي سنتي، مداواي بيماران را بر عهده داشتند، اما با توجه به ميزان تخصص آن ها، اين گروه نمي توانستند جوابگوي تمامي بيماران باشند. درواقع، در صورت وجود نيروي كافي براي درمان نيز، روش هاي آنان بسيار ابتدايي بود و نتايج مثبتي به دنبال نداشت. ازاين جهت، مبلغان انجمن تبليغي كليسا در ايران، در اولين گام هاي تبليغي خود، رسيدگي به بيماران و قحطي زدگان را بر عهده گرفتند و در برخي مناطق _ مانند كرمان _ هيأت پزشكي، اولين مركز و پايگاه تبليغي مبلغان انگليسي به شمار مي رفت.

مبلغان از ساعت شش صبح تا حدود ساعت هشت بعد از ظهر از بيماران عيادت مي كردند و در برخي موارد هر پزشك مبلغ با دستيارش، حدود چهل تا شصت بيمار را مداوا مي كرد. برخي از پزشكان _ مانند دكتر كار _ پس از مداواي بيماران يك جلد كتاب مقدس نيز به آنان اهدا مي كردند.

6 . تأسيس مدرسه به سبك مسيحي

بيشتر مبلغان مسيحي تلاش مي كردند برنامه هاي تبليغي خود را در قالب كلاس هاي آموزشي در مدارس خودساخته دنبال كنند. در مدارس مسيحي، علاوه بر آموزش عقايد مسيحي و زبان انگليسي، انواع فنون و هنرهاي پسرانه و دخترانه نيز آموزش داده مي شد. مبلغان، ابتدا تلاش مي كردند كودكان مسيحي ايراني را به اين مدارس بكشانند و در برخي موارد تلاش مي كردند كودكان يهودي و مسلمان را نيز در اين مدارس ثبت نام كنند. هدف آنان از ثبت نام كودكان مسلمان، دعوت آن ها به آيين مسيحي بود. البته بيشتر كودكاني كه در خانواده هاي مذهبي تربيت شده بودند، كمتر به آراي مبلغان توجه مي كردند. از جمله اين دانش آموزان مي توان به ميرزا محمد فرخي يزدي، از شاعران قرن چهاردهم هجري قمري، اشاره كرد. وي به سال 1888 (1306ق) در يزد متولد شد و پس از فراگيري تحصيلات مقدماتي در مدرسة مبلغان انگليسي، در اين شهر به تحصيل پرداخت. او مدتي بعد، با تعليمات آن ها به مخالفت پرداخت و در پانزده سالگي اشعاري بدين مضمون بر ضد فعاليت هاي آنان سرود: سخت بسته با ما چرخ، عهد سست پيماني

داده او به هر پستي، دستگاه سلطاني دين ز دست مردم برد، فكرهاي شيطاني

جمله طفل خود بردند در سراي نصراني صاحب الزمان! يك ره سوي

مردمان بنگر

كز پي لسان گشتند، جمله تابع كافر پس از نمازشان خوانند ذكر عيسي اندر بر

پا ركاب كن از مهر، اي امام برّ و بحر فرخي يزدي به خاطر سرودن اين اشعار از مدرسه اخراج شد و تحصيلات او متوقف گرديد. وي كه از يك خانواده متوسط برخاسته بود، پس از اخراج از مدرسه در كارگاه پارچه بافي و مدتي نيز در نانوايي به كار پرداخت؛ اما همچنان از سرودن شعر غافل نبود. علاوه بر فرخي يزدي، گروه ديگري از شاگردان مدارس مبلغان انگليسي نيز آشكارا با ترجمه سرودهاي مذهبي به زبان فارسي و خواندن آن ها در مدارس مخالفت مي كردند كه در يادداشت هاي برخي مبلغان انگليسي به اين امر اشاره شده است.

در مقابل اين گروه از دانش آموزان، برخي ديگر، به ويژه كودكان بي سرپرستي كه از سنين خردسالي در مدارس مبلغان تربيت مي شدند، به تدريج به پذيرش آرا و تعاليم مبلغان متمايل مي شدند. برخي نيز به توصية والدين خود كه به نوعي تحت تأثير تعاليم مبلغان قرار گرفته بودند، در اين مدارس تحصيل مي كردند و با توجه به جوّ حاكم بر محيط خانوادگي خود، مبني بر حمايت از آموزش هاي مبلغان مسيحي، به سلك پيروان عقايد آنان در مي آمدند.

7. ارتباط با عشاير ايراني

اكثر مبلغان مسيحي متمايل بودند با عشاير ارتباط برقرار كنند. ارتباط بين مبلغان انگليسي و عشاير از يك نياز دوجانبه نشأت مي گرفت؛ بدين معناكه مبلغان مذهبي معتقد بودند به سبب بُعد مسافت و دوربودن محل زندگي عشاير از جامعه شهري، امكان توسعة فعاليت تبليغي بيشتري را خواهند داشت و مي توانند به دور از نظارت حكام محلي و عامه مردم، به آساني با عشاير ارتباط برقرار

كنند؛ در مقابل، عشاير كه به سبب دوربودن از شهرها، با كمبود امكانات آموزشي و پزشكي روبه رو بودند، از حضور پزشكان مبلغ در بين خود خشنود مي شدند. خان هاي عشاير بختياري و قشقايي حاضر بودند براي اقامت مبلغان آموزگار يا پزشك، تمامي لوازم و امكانات مورد نياز آن ها را با حقوق مكفي در اختيار ايشان قرار دهند. طبيعي است مبلغان انگليسي نيز از اين امر استقبال مي كردند. در دوره قاجاريه، شماري از پزشكان انجمن تبليغي كليسا براي مدتي در بين عشاير ناحيه غرب و جنوب غربي ايران، به فعاليت آموزشي و پزشكي پرداختند. دكتر اليزابت راس در كتاب خود به نام با من به سرزمين بختياري بياييد شرحي از اقامت خود در ايل بختياري را بيان كرده است. همچنين كلارا رايس در كتاب ماري برد در ايران به اعزام پزشكان بيمارستان انجمن تبليغي كليسا براي مداواي خان هاي بختياري اشاره كرده و بخشي از كتاب ديگر خود زنان ايراني و رسوم آن ها را به توصيف وضع زنان قشقايي و بختياري و جامعه آن ها اختصاص داده است. لازم به ذكر است كه برخي خان هاي عشاير، فرزندان خود را پيش از تحصيل و اعزام آنان به اروپا، به مدرسه مبلغان انگليسي مي فرستادند و اليزابت راس در كتاب خود به مواردي از اين قبيل اشاره كرده است.

8. تلاش براي جذب دربار و حكام محلي

گروه هاي مذهبي براي رسميت بخشيدن به فعاليت هاي خود، نه تنها به حمايت انجمن هاي مذهبي و دولت هاي غربي نياز داشتند، بلكه اعطاي اجازه حكمرانان ايران مبني بر آزادي مذهبي، ضامن اجراي فعاليت هاي تبليغي آنان بود. از اين جهت، هيأت ها و مبلغان مذهبي پس از اقامت در ايران درصدد كسب

فراميني از مقامات دولتي برمي آمدند كه متن آن ها در كتب اسناد تاريخي موجود است. بر طبق اسناد موجود در بايگاني هيأت انجمن تبليغي كليسا در لندن، در ماه ژوئن 1873 (1290ق) اعضاي اين هيأت و هيأت هاي مذهبي ديگر، تقاضانامه اي دربارة استقرار آزادي مذهب در ايران به حضور ناصرالدين شاه تسليم كردند. در تقاضانامة مزبور، به وضع نابسامان مسيحيان نسطوري و ارمني اشاره گرديده و از شاه درخواست شده است: همان طوركه سي ميليون از رعاياي مسلمان ملكة انگلستان در هندوستان، همراه با رعاياي هندو، زرتشتي و پيروان ساير مذاهب، از تساوي حقوق مدني و آزادي كامل برخوردارند، همان نوع آزادي، نه به عموم مسيحيان، بلكه به همة طبقات از يهودي و زرتشتي و هر فردي از افراد ديگر از رعاياي شاه كه به حقيقت مسيحيت معتقد بوده و بخواهد پيروي خود را آزادانه از آن دين اعلام نمايد، اعطا شود.

در همان گزارش ماهانه هيأت انجمن تبليغي كليسا، ترجمة نامة جوابيه ميرزاملكم خان (مورخ پنجم ژوئيه 1873) وجود دارد كه با اين عبارات آغاز مي شود: «شاه به من فرمان داده اند كه وصول تقاضانامه مبني بر وضع پريشان نسطوريان و ارامنه را اعلام نمايم.»

وي پس از تمهيد مقدمات، سخنان تفقدآميزي در نامه خود مي آورد مبني بر اين كه رعاياي نسطوري و ارمني از آزادي كامل مذهبي و حقوق مدني برخوردار خواهند شد و ناصرالدين شاه از وجود تبعيضات مذهبي و حقوقي بين رعاياي خود بي خبر بوده است.

اما به رغم فراميني كه اين مبلغان براي ادامه فعاليت هاي مذهبي خود از شاه دريافت كردند، آنان براي حفظ موقعيت خود در شهرهايي كه مستقر بودند، بايد با حكام محلي نيز مناسبت هاي مسالمت آميزي برقرار مي كردند و

اين امر در برخي اوقات مشكلاتي براي آنان به وجود مي آورد؛ چراكه در صورت بروز هرگونه نارضايتي، حاكم محلي مؤسسات آن ها را تعطيل مي كرد و مبلغان نيز به هيچ وسيله اي نمي توانستند كار تبليغي خود را دنبال كنند. به عنوان مثال، اگرچه ظلّ السلطان، حاكم اصفهان، شخصاً معلمي انگليسي به نام اسپاروي را براي تعليم كودكان خود استخدام كرده بود و به جانبداري از اتباع انگلستان نيز بي ميل نبود، اما آن گونه كه آرتور آرنولد در كتاب خود، در ايران با كاروان،13 ذكر مي كند، وي پس از بروز نارضايتي هاي عمومي ناشي از فعاليت مبلغان انگليسي، مدتي مدرسه اين هيأت را تعطيل كرده بود 14 سند ذيل كه ظل السلطان آن را خطاب به ناصرالدين شاه نوشته است، اين ادعا را تأييد مي كند: «تصديق خاك پاي همايونت شوم _ البته در نظر انور اقدس همايون _ ارواح العالمين فداه _ است كه غلام بعد از سفر سال دويم كه از اصفهان شرف اندوز حضور مبارك گرديده، مراجعت به اصفهان آمد، كتابچه اي در باب كشيش پروسي، به خاك پاي همايون معروض داشت، كه ثبت آن كتابچه هنوز در نزد غلام موجود است. و شرحي از حالات و شيطنت او معروض داشتم كه در ايام قحطي چقدر پول به مردم اصفهان داده و حالا مدرسه باز كرده و جمعي از اطفال ارامنة جلفا را به اسم تحصيل علوم در آن مدرسه برده و جمعي از ارامنه جلفا را ثبت داده و هر سال چند نفر از اين اشخاص را به همراه خود به هندوستان مي برد و از جانشين هندوستان براي آن ها نوشته مي گيرد كه تبعه انگليس باشند و اكنون در جلفا، جمعي پيدا شده اند كه همه مذهب پروتستاني پيدا

كرده و از تبعه دولت انگليس اند و همة اين ها كه در اصفهان و جلفا، ملك و علاقه و خانه و زندگي و عيال و قوم و خويش دارند، رفته رفته يك جمع تبعه خواهند شد و اين اخگر نيم سوخته وقتي مشتعل خواهد شد، آتش آن اغلب جاها را خواهد سوزاند. عرض نمي كنم كه اين كار به زودي خواهد شد، بلكه تا بيست، سي سال ديگر هم صورت نگيرد، ولي اين حضرات، تخمي مي كارند و مي دروند تا چه وقت ثمر كند. اكنون هم ريشة آن كار سخت شده و حالا به اختصار، نمي توان قلع و قمع نمود و كاري است كه چون موقع از دست رفته، به سهولت نمي توان رفع كرد. اكنون نيز چندي است بعضي از انگليسي ها، متواتر به ايران مي آيند و از راه بنادر فارس، از كشتي پياده شده، مختلفاً كوه ها را گردش مي كنند و به اصفهان مي آيند و اسم خود را سيّاح مي گذارند. از جمله، چندي قبل شخصي انگليسي كه حاكم بريلي هندوستان بود، از راه بندرعباس آمده در كوهستانات گرمسيرات فارس گردش كرده، از راه كرمان و يزد به اصفهان آمد. واضح است كه حاكم بريلي بدون مأموريت از طرف دولت، به ايران نخواهد آمد، ولي خودش در همه جا مي گفت كه من سيّاحم و محض سياحت آمده ام. چند دفعه هم مايل شد كه نزد غلام بيايد، ولي غلام چون از جنس انگليسي ها انزجار دارم، به دفع الوقت گذراندم.» ناصرالدين شاه در حاشيه گزارش ظل السلطان نوشته است: «ظل السلطان! اين عريضه را درست خواندم. در اين فقرات خيلي بايد دقت كرد. آنچه عمل كشيش است، او را هم از ابتدا الي انتها و اين كه چه كارها كرده اند

و مي كنند و كدام يك از كارهاي آن ها حالاً و مآلاً ضرر دولت است، بنويسيد براي وزيرخارجه محرمانه بفرستيد. اينجا غور مي شود و دستورالعمل صحيح براي شما فرستاده مي شود، هر طور حكم بشود شما رفتار بكنيد. آنچه سيّاحان انگليسي هستند، منع سياحت آن ها را كه آشكارا نمي توان كرد، اما دو كار مي توان كرد و آن تكليف شما است: اولاً طوري باطناً رفتار بكنيد كه به آن ها خوش نگذرد و يك اسباب وحشتي در سياحت خود ملاحظه كرده، ديگر ميل به سياحت نكنند. و اين فقره را هم از الوار و اكراد بدانند نه از شما. ثانياً طوري روزنامه نويس مخفي داشته باشيد كه اعمالي كه مي كنند و حرف هايي كه مي زنند با ايلات و مردم، هر خيالاتي كه دارند، فهميده شود. اين دو كار هر دو لازم است. 15 فارغ از جوابيه ناصرالدين شاه به ظل السلطان، از سند فوق به خوبي بر مي آيد كه آن هنگام اگر يك حاكم محلي مثل ظل السلطان با مبلغان مسيحي در مي افتاد، به راحتي مي توانست از فعاليت هاي آن ها جلوگيري كند. اما جالب آنكه ظل السلطان خود نوكر انگليس بود و با آن ها كاملاً همسويي داشت. درواقع اين اختلاف ميان وي و مبلغان مسيحي كاملاً موردي بود 16 در ادامه به معرفي سه تن از فعال ترين و مؤثرترين مبلغان مسيحي خواهيم پرداخت.

ادامه دارد...

ماهنامه موعود شماره 75 پي نوشت ها:

1. برومند، صفورا، پژوهشي بر فعاليت انجمن تبليغي كليسا در دوره قاجاريه، تهران، موسسه مطالعات تاريخ معاصر، چ 1، 1381، صص 203 __ 200 (با تلخيص، تغيير و تصرف)

2. Mary Bird in Persia : رايس كتابش را با استناد به نامه ها و يادداشتهاي مري برد __ كه در ايران به

«خانم مريم» معروف بود __ درباره زندگي او نوشت. از نامه ها و يادداشتهاي خانم مريم، اطلاعات مهمي درباره اوضاع اجتماعي ايران، قدرت و نفوذ روحانيون، شيوه زندگي زنان و مردم اصفهان و كرمان و آداب و رسوم رايج در كشور به دست مي آيد كه نظاير آن اطلاعات و آگاهيها را در كمتر كتاب مشابه مي توان سراغ گرفت. مري برد در سال 1891.م به ايران آمد و به مدت شش سال در اصفهان و جلفا كار و زندگي كرد. وي در 1897 به انگلستان بازگشت و در اوايل 1899 دوباره به ايران آمد و چند سالي در يزد و كرمان ماند و در سال 1914 درگذشت. ماشاءالله آجوداني، مشروطه ايراني، تهران، اختران، چ 4، 1383، صص 498 _ 497

3. Persian Women and Their Ceremonies

4. Napier Malcolm

5. Five Years in a Persian Town

6. Persian Sketches

7. The Development of Persia

8. Glimpses of Persia

9. Doctors in Persia

10. Persian Old and New

11. Persian Pie

12. The Robberts Son Hassan

13. Through Persian by Caravan

14. برومند، صفورا، همان، صص 232 _ 200 (با تلخيص، تغيير و تصرف)

15. همان، صص 280 _ 277 (با تلخيص، تغيير و تصرف)

16. از جمله دلايل دال بر همسوبودن ظل السلطان با انگليسيها، به موارد زير مي توان اشاره كرد.

مسيحيت صهيونيستي

مي توان جنوب آمريكا را مركز اصلي مسيحيان صهيونيست در ايالات متحده دانست. جري فالويل تصريح كرده است كه اين منطقه، كمربند انجيلي ها است. البته اكنون اين منطقه پايگاه انتخاباتي حزب جمهوري خواه و «كمربند امنيت اسرائيل» نيز است.

مصاحبه، با پروفسور جيسون برگين،

استاد علوم سياسي دانشگاه فلوريدا كارشناس و متخصص جنبش مسيحيت صهيونيستي.

دكتر جيسون، ممكن است اطلاعاتي در مورد شمار واقعي مسيحيان صهيونيست در ايالات متحده آمريكا بفرماييد و بگوييد آن ها چه نوع موضع گيري در قبال خاورميانه دارند.

بسيار دشوار مي توان آماري در مورد شمار مسيحيان صهيونيست در ايالات متحده ارائه داد، امّا چيزي كه مي توان گفت، اين است كه آن ها، هدف انتخاباتي فعالان مسيحيت صهيونيستي، و دست اندركاران حكومت اسرائيل و «از نو متولد شدگان»اند. يعني پروتستان هاي ايوانجليست سفيد و شمار اين رأي دهندگان 25 درصد كل ساكنان تخمين زده مي شود كه اكثر آن ها به نفع جمهوري خواهان رأي مي دهند. امّا در مورد خاورميانه، بنابر يك نظرسنجي كه «انستيتوگالوپ» انجام داده است، 30 درصد از آمريكايي ها، آن سرزمين ها (فلسطين) را مقدس مي دانند و از نظر ديني آن را مهم به شمار مي آورند، زيرا انجيل پيش بيني كرده است، حوادث سرنوشت ساز و مهمي در آن جا روي مي دهد. 75 درصد از كساني كه از آن ها نظرسنجي شده بود، از جمله رأي دهندگان و حاميان مسيحيان صهيونيست بودند و بيش از نيمي از آن ها، پيوسته به كليسا رفت و آمد داشتند. 20 درصد از آمريكايي ها شخصاً و صرف نظر از ديدگاه هاي ديني و پيش بيني هاي انجيل بر اين باورند كه فلسطين بسيار پراهميت است. يك سوم از آنان (نو متولدشدگان) از نظر وابستگي حزبي، از جمله حاميان حزب جمهوري خواه (42 درصد) بوده و از ديدگاه ديني به اسرائيل نگاه مي كنند. 25 درصد از دموكرات ها 24 درصد از اشخاص مستقل كه وابسته به هيچ حزبي نيستند، اسرائيل را مكاني مي دانند كه پيش بيني هاي انجيل در آن تحقق مي يابد، با اين حال، اگر به مسيحيان صهيونيست

به عنوان «نو متولد شدگان» و از ديدگاه ديني نگريسته شود، متوجه مي شويم كه درصد كلّ ساكنان آمريكا مخالف پرپايي يك حكومت فلسطيني هستند، اما اين نسبت خود كم نيست، به ويژه اين 6 درصد دوبرابر جمعيت يهوديان در امريكا است. (يهوديان 3 درصد جمعيت آمريكا را تشكيل مي دهند). بنابراين منابع «سازمان دفاع از اسرائيل» خاخام ايشيل اكستاين و رالف ريد، مدير سابق اجرايي هم پيماني مسيحي در سال 2002، دست به تبلغيات گسترده اي در ميان مردم زدند، تا مسيحيان و برادران يهودي خود را قانع به حمايت از حكومت اسراييل كرده، براي صلح در قدس دعا كنند و حقيقت اسرائيل را به مردم بنمايانند و امنيّت آن را تضمن كنند. علاوه بر اين، اين سازمان تلاش كرد تا 100 هزار كليسا و حدود يك ميليون نفر از مسيحيان ايالات متحده را در يك موضع واحد جمع كند تا آن ها، با اسرائيل اعلام همبستگي كنند. اين رقم بسيار بالايي است، زيرا بيشتر آمريكايي ها توجه چنداني به امور سياسي نشان نمي دهند. در 26 اكتبر 2002 اين سازمان اعلام كرد: «هفت ميليون مسيحي در مراسم روز ملي دعا براي اسرائيل و اعلام همبستگي با آن، شركت كردند»، اين در حالي است كه سال گذشته، شمار آن ها از پنج ميليون نفر بيشتر نبود.

مسيحيان صهيونيست بيشتر در كدام منطقه ايالات متحده سكونت دارند؟

مي توان جنوب آمريكا را مركز اصلي مسيحيان صهيونيست در ايالات متحده دانست. جري فالويل تصريح كرده است كه اين منطقه، كمربند انجيلي ها است. البته اكنون اين منطقه پايگاه انتخاباتي حزب جمهوري خواه و «كمربند امنيت اسرائيل» نيز است، چرا؟ زيرا جنوب، منطقه اي است كه مردم آن، در

مقايسه با جاهاي ديگر امريكا از ديدگاه ديني، مؤمن ترين افراد به انجيل اند و گرايش هاي ديني بسيار قوي تري دارند؟ اين عجيب نيست كه بيشتر رهبران مسيحيان محافظه كار، جنوبي هستند يا در آن جا آموزش ديده اند و يا سازمان هاي آن ها در آن جا متمركز شده است. در يك نظرسنجي ديگر كه «مؤسسه گالوپ» به عمل آورد نتيجه اين بود كه جنوبي بودن به معناي در جرگه حاميان سخت اسرائيل قرار داشتن است و عجيب نيست كه كليساي پروتستان در ايالات متحده بر كنگره معمداني هاي جنوبي كه شامل 42 هزار كليسا و داراي 16 ميليون عضو است، بسيار نفوذ دارد و اين امر را مي توان نفوذ صهيونيستي در آن منطقه به شمار آورد.

در مورد حضور مسيحيان صهيونيست در دولت بوش و كنگرة آمريكا و ميزان تأثير آن ها بر سياست هاي آمريكا چه نظري داريد؟

دانيل پايپس كه جورج بوش اخيراً او را به عضويت شوراي اداره مؤسسه صلح ايالات متحده در آورده، گفته است: «برخي در شگفتند كه چرا ايالات متحده سياست هايي را در پيش مي گيرد كه اساساً و به طور كامل با سياست هاي كشورهاي اروپايي متفاوت است، در مورد آن بايد بگوييم كه بخش اصلي پاسخ اين سؤال در اين روزها به نفوذ پر قدرت مسيحيان صهيونيست در سايه وجود رئيس جمهوري محافظه كار مانند جورج بوش، باز مي گردد. و با اين كه اطلاعات تأييد شده و مورد اطميناني در مورد ميزان حضور مسيحيان صهيونيست در دولت جورج بوش وجود ندارد اما شواهدي در دست است كه ثابت مي كند دولت بوش و برخي از اعضاي كنگرة آمريكا، روابط تنگاتنگ و نزديكي با نمايندگان مسيحيان صهيونيست دارند. در كنگرة «راهي به سوي

پيروزي» كه سازمان «هم پيماني مسيحي» در سال 2002 آن را برگزار كرد و در طي آن شعار هم بستگي مسيحيان با اسرائيل سر داده شد، بسياري از اشخاص بزرگ و صاحب نفوذ در زمينه هاي سياسي و اجتماعي امريكا و اسرائيل دعوت شده بودند. از جمله «پت رابرتسون»، وزير تجارت اسرائيل، «يهودا اولمرت» شهردار سابق قدس، «اليور نورث»، افسر سابق نيروي دريائي، «روي مور» وزير دادگستري در ايالت آلباما، «سناتور ديك آرمي»، «سناتور تام ديلي»، «سناتور روي پلانت» و برخي از اعضاي مجلس نمايندگان مانند، «جيمز انهوف» «سام براونباك»، «اورن هاچ» و «آلن كيس» عضو سابق هيئت امريكا در سازمان ملل. «اولمرت در سخنراني در جمع آن جمعيت كه حدود 000/10 نفر تخمين زده شده گفت: سلام و درود بر مؤمنان به صهيون. خدا در حمايت از دولت اسراييل با ماست، و شما اي مسيحيان ارجمند آمريكا، شما با ما هستيد. رابرتسون در ادامه گفت «ما نبايد از اسرائيل بخواهيم از سرزمين هاي به اصطلاح اشغالي عقب نشيني كند، ما بايد در كنار آن بايستيم و به خاطر آن به جنگ بپردازيم». در يك ديدار عمومي ديگر كه كميته حمايت از اسرائيل در سال 2003 برگزار كرد، آريل شارون، بنيامين نتانياهو، دانيل ايالون و اشكرافت _ وزير دادگستري آمريكا _ پل ولفوويتز _ قائم مقام وزير دفاع امريكا _ اليوت آبرامز عضو شوراي امنيت ملي آمريكا كه مهم ترين شخصيت آمريكايي در سياست گذاري هاي امريكا در مورد مسئله فلسطين به شمار مي آيد، «سناتور بيل ورست» كه از رهبران جمهوري خواه است، «سناتور تام ديلي» و «گراي باير» نامزد سابق رياست جمهوري و مشاور ريگان در امور سياست داخلي كشور، حضور داشتند. پيشتر،

سناتور سام براونباك و سناتور هوار برمن، آريك كانتور و هنري هايد، جلسات بحث و بررسي عمومي در مورد «سياست امريكا در قبال اسراييل» برگزار كرده بودند و در اين جلسه، جري فالويل، ريچارد لند از كنگره معمداني هاي جنوب و سن هانيني از شبكه فاكس نيوز و توني بلانكي از روزنامه واشنگتن تايمز و فرد بارنيز از مجله ويكلي استاندارد Wikly standard شركت داشتند و هر كدام گزارش هايي در مورد نقش رسانه ها در مورد مسئله خاورميانه ارائه دادند.

رامسفلد، وزير دفاع امريكا، عملاً حامي موضع گيري هاي مسيحيان محافظه كار در قبال مسئله فلسطين است تا آن جا كه او حتي به كار بردن اصطلاح «سرزمين هاي اشغالي» براي كرانه باختري و نوار غزه را نادرست مي داند. ژنرال ويليام جفري بلوكن، نائب وزير دفاع در امور اطلاعات مسئول دستگيري بن لادن و صدام حسين تصريح كرده است كه «جنگ ضد تروريسم به نوعي، جنگي مقدس است كه يهوديت با هم پيماني مسيحيت آن را عليه شيطان شروع كرده است». البته بايد گفت بخش هاي قابل توجهي از دولت امريكا وارد صفوف مسيحيان صهيونيست نشده است و اين به معناي اين نيست كه آن ها مخالف ديدگاه هاي آنان هستند، بلكه بالعكس، آن ها آشكارا و پنهان در آن راستا فعاليت و از آن حمايت مي كنند. آينده مسيحيان صهيونيست را در امريكا چگونه مي بينيد؟

مسيحيان صهيونيست در آينده هم در سياست هاي آمريكا، نقش فعالي ايفا خواهند كرد، نقش آن ها تا زماني كه مشغول امور سياسي اند و با تعصب خاص با حزب سياسي اصلي در آمريكا (حزب جمهوري خواه) همكاري مي كنند فعال اثرگذار خواهد بود. به همين دليل است كه سياست مداران اهميت خاصي براي آن ها قائل اند. به بيان ديگر اين

ماشين زنگ زده، نياز به روغن كاري دارد. جورج بوش به خوبي مي داند چه كساني او را در سال 2000 و 2004 به اين مقام رساندند. و او خوب مي داند چه كساني در انتخابات سال 2002، حزب جمهوري خواه را به پيروزي رساندند و به صورت اكثريت درآورد. صرف نظر از انتخابات، جورج بوش به خوبي مي داند، مسيحيان محافظه كار از جمله كساني بودند كه بيشترين تمايل به جنگ با عراق داشتند و كنگره معمداني هاي جنوب بيشتر از هر سازمان ديگري، جنگ ضد عراق را عادلانه توصيف كرد. به همين دليل غير ممكن است بوش به كساني كه بيشتر از هر كس حامي و پشتيبان سياست هاي او بوده و دوباره او را به رياست جمهوري رساندند، پشت كند. در اين جا مي خواهم به نكته اي اشاره كنم و آن، اين كه برخي بر اين باورند كه توطئه اي از سوي مسيحيان صهيونيست در كار است كه سياست هاي ايالات متحده در خاورميانه را پيش مي برد، حقيقت اين است كه هيچ توطئه اي در كار نيست، نكته اين است كه چيزي كه مسيحيان صهيونيست را در امريكا به يك قدرت قابل توجه تبديل كرده است، سازمان دهي، نقش فعال و پر رنگ _ ابزارهاي فشار، سيل اموال و پول هاي آن ها و صرف وقت از طرف آنان براي رسيدن به هدفي كه به آن ايمان دارند، و همچنين رأي هاي آن ها و صرف وقت از طرف آنان براي رسيدن به هدفي كه به آن ايمان دارند و همچنين راي هاي آن ها در انتخابات است. من اعتقاد دارم كه مسلمانان و عرب ها نيز در ايالات متحده مي توانند چنين نقشي ايفا كنند. اين زمان مي برد اما به هر حال شدني است و سياست مداران

امريكا مجبور مي شوند، در برابر آن ها كه سازمان دهي شده اند و از نظر سياسي بسيار فعالند، سر فرود آورند. «مسيحيان صهيونيست» دوران معاصر بيش از دو دهه تلاش كرده اند تا به اين جايگاه دست يافته اند و اين بسيار تمسخرآميز است كه مسلمانان در انتخابات سال 2000 به جورج بوش كه كانديداري رؤيايي مسيحيان صهيونيست بود، رأي دادند. مترجم: سيد شاهپور حسيني

غول هاي رسانه اي آمريكا

در حال حاضر بزرگ ترين غول رسانه اي جهان شركت «AOL _ تايم وارنر» است. شركت AOL با خريد شركت تايم وارنر به مبلغ 160 ميليارد دلار در سال 2000 اين غول رسانه اي را به وجود آورد. به اين ترتيب «استف كيس» كه غيريهودي است, به عنوان رئيس, AOL _ تايم وارنر و «جرالدلوين» رئيس يهودي تايم وارنر, به عنوان مدير اجرايي انتخاب شدند. اگرچه AOL _ تايم وارنر هنوز به طور كامل توسط يهودي ها اداره نمي شود, امّا تقابل رهبري يك سفيدپوست سرمايه دار كه تنها دغدغه اش پول است از يك سو, و يك يهودي نژادپرست از سوي ديگر, به تدريج منجر به افزايش نفوذ يهودي ها در درون AOL خواهد شد.

در حالي كه هنوز فيلم هايي همچون «سفيدبرفي»، والت ديزني را به ياد ما مي آورند, اين كمپاني تحت مديريت «ايسنر» به توليد بخش عظيمي از فيلم ها كه به اصطلاح «ويژة افراد بزرگسال» است, روي آورده. تداوم سياست دولت آمريكا مبني بر كنترل نكردن صنعت ارتباطات نه تنها منجر به افزايش رقابت نشده، بلكه سبب ادغام شركت هايي شده كه با به وجود آوردن غول هاي رسانه اي, محصولات چند ميليارد دلاري توليد مي كنند. اين غول هاي رسانه اي با سرعت به رشد خود ادامه مي دهند و طي دهة 1990 به لحاظ گستردگي تقريباً سه

برابر شده اند. هرگاه تلويزيون تماشا مي كنيد _ چه از شبكة محلي يا از شبكة كابلي و ماهواره اي _ ، هرگاه در خانه يا سينما به تماشاي يك فيلم مي نشينيد، هر گاه به راديو يا موسيقي گوش مي دهيد, هرگاه روزنامه، مجله يا كتابي مي خوانيد, مطمئن باشيد كه آن محصول به واسطة يكي از اين ابر كمپاني هاي رسانه اي تهيه يا پخش شده است. در حال حاضر بزرگ ترين غول رسانه اي جهان شركت «AOL _ تايم وارنر» است. شركت AOL با خريد شركت تايم وارنر به مبلغ 160 ميليارد دلار در سال 2000 اين غول رسانه اي را به وجود آورد. به اين ترتيب «استف كيس» كه غيريهودي است, به عنوان رئيس, AOL _ تايم وارنر و «جرالدلوين» رئيس يهودي تايم وارنر, به عنوان مدير اجرايي انتخاب شدند. اگرچه AOL _ تايم وارنر هنوز به طور كامل توسط يهودي ها اداره نمي شود, امّا تقابل رهبري يك سفيدپوست سرمايه دار كه تنها دغدغه اش پول است از يك سو, و يك يهودي نژادپرست از سوي ديگر, به تدريج منجر به افزايش نفوذ يهودي ها در درون AOL خواهد شد. از آن جا كه منافع كيس به خطر نمي افتد. او هيچ گونه اعتراضي به استخدام يهودي ها توسط لوين براي پست هاي كليدي و مهم ندارد. پس از بازنشستگي يا مرگ كيس, كنترل آئول به طور كامل به دست يهودي ها خواهد افتاد. پيش از ادغام اين دو شركت, AOL بزرگترين خدمات دهندة اينترنتي در ايالات متحده بود و در حال حاضر از آن به عنوان پايگاه آن لاين برنامه هاي يهودي شركت تايم وارنر استفاده مي شود. شركت تايم وارنر در زمان واگذاري به AOL در سال 1997 با درآمد سالانه

بيش از 13 ميليارد دلار, دومين غول بزرگ رسانه اي در سطح بين الملل محسوب مي شد. لوين رئيس و مدير اجرايي شركت مذكور, شركت «ترنربراد _ كستينگ سيستمز» را در سال 1996 از «ترنرتد», يكي از معدود سرمايه گذاران غير يهودي در بازار رسانه, خريد. ترنر پس از كيس و ليون, به عنوان مدير شركت به مرد شماره 3 در AOL-TW تبديل شد. زماني كه ترنر در سال 1985 تلاش كرد CBS را بخرد، وحشت, مديران رسانه هاي آمريكا را فرا گرفت. او توانسته بود شبكة خبري موفق CNN را با بيش از 70 ميليون مشترك راه اندازي كند. ترنر انساني خود محور و مصمم بود. اگرچه او هيچ گاه بر ضدّ منافع يهودي ها موضع گيري نكرده و چند يهودي را در پست هاي اجرايي و مهم در CNN به كار گرفته بود, امّا يهودي هاي CBS از جمله «ويليام پايه», رئيس CBS، او را فردي كنترل ناشدني مي دانستند؛ توپخانة اعتماد نشدني كه ممكن بود در آينده برضدّ آن ها شليك كند. مديران CBS براي شكستن قيمت پيشنهادي ترنر به «لورنس تيچ», ميلياردر يهودي پيشنهاد خريد شبكه را دادند. تيچ از سال 1986 تا 1995 به عنوان رئيس و مدير اجرايي CBS هر گونه خطر نفوذ غير يهودي ها را از بين برد. تلاش هاي بعدي شركت ترنر براي به چنگ آوردن يك شبكة بزرگ توسط تايم وارنر به مديريت لوين خنثي شد. اين در حدود 20 درصد از سهم CBS را در اختيار داشته و در مورد قراردادهاي مهم حق وتو دارد. لوين با رضايت كامل CBS را در سال 1999 با قيمت 8/34 ميليارد دلار به همكار يهودي خود «سامر ردستون» فروخت. در نتيجه ترنر

هيچ گاه نتوانست به ارباب حقيقي رسانه تبديل شود. او سرانجام تصميم گرفت كه به آن ها بپيوندند و شركت خود را به لوين فروخت. در جولاي 2001 شركت AOL-TW اعلام كرد كه يك يهودي ديگر به نام «والتر ايزاكسون» كه پيش از آن مدير تحريرية تايم بوده, رئيس و مدير اجرايي گروه خبري CNN خواهد شد كه امپراتوري خبري ترنر را تحت كنترل خواهد گرفت. حالا CBO وابسته به تايم وارنر بزرگ ترين شبكة تلويزيوني كابلي كشور است. تايم وارنر علاوه بر فعاليت در حوزه تلويزيون كابلي و موسيقي, به ميزان قابل ملاحظه اي در توليد فيلم هاي سينمايي (استوديو برادران وارنر, نيو لاين، كستل راك) و چاپ و نشر فعاليت دارد. بخش چاپ و نشرتايم وارنر (سردبير آن «نورمن پيرستين» يهودي است) بزرگ ترين ناشر مجله در آمريكا است كه مجلات Fortune,people, sports llustrated Time را چاپ مي كند. دومين غول بزرگ رسانه اي با درآمد 23 ميليارد دلاري در سال 1997, شركت والت ديزني است.

«ميخاييل ايزنر» رئيس و مدير اجرايي اين شركت، يهودي است. امپراتوري ديزني, تلويزيوني Tachstone, و تلويزيون Buena Vista و نيز شبكه هاي كابلي با مجموع 100 ميليون مشترك را در بر مي گيرد. در حوزة فيلم هاي سينمايي, گروه تصاوير متحرك والت ديزني, وابسته به استوديو والت ديزني, توسط «جوزف اروس» كه يك يهودي است اداره مي شود. «والت ديزني پيكچرز»، «هاليوود»، «تاچ استون» و «كاروان» شركت هاي فيلم سازي وابسته به اين گروه هستند. «روس» شركت «كاروان پيكچرز» را در ژانويه 1993 راه اندازي كرد و هدايت آن را به همكار يهودي خود «راجر برنبائوم» سپرد. شركت «ميراماكس فيلم» نيز متعلق به ديزني است و توسط برادران وينستين: هاروي و باب

اداره مي شود. اين دو برادر فيلم هاي بسيار مبتذلي همچون «بازي گريه دار» «كشيش» و «بچه ها» را ساخته اند. زماني كه شركت ديزني, پيش از واگذاري به ايسنر در سال 1984, توسط خانوادة غير يهودي ديزني اداره مي شد, تنها دغدغة آن سرگرم كردن خانواده ها بود. ايسنر در آگوست 1995 شركت Capital Cities/ABC كه صاحب شبكة تلويزيوني ABC است, را به چنگ آورد. اين شبكه داراي ده ايستگاه تلويزيوني در بازارهاي بزرگي همچون نيويورك, شيكاگو, فيلادلفيا, لس آنجلس, سان فرانسيسكو و هوستون است. علاوه بر اين موارد, اين شركت 225 ايستگاه تلويزيوني ديگر در ايالات متحده داشته و بخشي از سهام چندين شركت تلويزيوني اروپايي را نيز در اختيار دارد. استفن بارنشتين رئيس و مدير اجرايي شبكة كابلي ESPN وابسته به ABC يهودي است. اين شركت همچنين بخشي از سهام شبكه هاي تلويزيوني كابلي A-E, Lifetime را در اختيار دارد؛ هر كدام از اين شبكه ها 67 ميليون مشترك دارند. شبكة راديويي ABC , 26 ايستگاه راديويي AM و FM در شهرهاي بزرگي همچون نيويورك, واشنگتن و لس آنجلس و نيز بيش از 3400 ايستگاه ديگر را در اختيار دارد. اگرچه ABC/Capital Cites بيشتر يك شركت راديو تلويزيوني است, امّا تنها در سال 1997 در حوزة چاپ و نشر درآمدي بالغ بر يك ميليارد دلار داشته است. اين شركت مالك هفت روزنامه, انتشارات Fairchild (پوشاك بانوان), انتشارات Chilton (لوازم اتومبيل) و گروه نشر Diversified است. سومين شركت بزرگ رسانه اي با درآمد بيش از 13 ميليارد دلار در سال 1997, شركت Viacom نام دارد كه توسط يك يهودي به نام «سامنر ردستون» اداره مي شود. Viacom كه به توليد و پخش برنامه هاي تلويزيوني براي سه

شبكة بزرگ مشغول است، 13 ايستگاه تلويزيوني و 12 ايستگاه راديويي دارد. فيلم هاي سينمايي اين شركت توسط «پارامونت پيكچرز», به مديريت زني يهودي به نام «شري لنسينگ»، توليد مي شود. ردستون در دسامبر 1999 با رأي سهام داران، شبكة CBS را به چنگ آورد. مدير جرايي CBS فردي يهودي به نام «كارمازين» است كه براي ردستون كار مي كند. او رئيس و بزرگترين سهامدار شركتي است كه مالك شبكة تلويزيوني BCS, 14 ايستگاه تلويزيوني بزرگ, 160 ايستگاه راديويي، شبكه هاي كابلي Country Music و Nashville و نيز تعداد زيادي شركت هاي تبليغاتي است. Pocket Books, Press Scribner Simon Schuster The free وابسته به بخش چاپ و نشر Viacom هستند. اين شركت فيلم هاي خود را از طريق بيش از 4000 فروشگاه Blockbuster پخش مي كند. Viacom همچنين در پخش برنامه هاي ماهواره اي, ساخت پارك هاي تك منظوره و بازي هاي رايانه اي نيز نقش دارد. عامل اصلي شهرت Viacom, شبكه هاي كابلي Nickelodeon MTV Showtiome و ساير شبكه ها هستند. از سال 1989, Nickelodeon, MTV روز به روز مخاطب نوجوان و جوان بيشتري را به خود جلب كرده اند. سه ماهة نخست 2001 , چهارمين سال متوالي بود كه MTV رتبة نخست شبكه هاي كابلي را در ميان مخاطبان 14 تا 24 ساله كسب مي كرد. MTV از طريق راه اندازي شبكه هاي جديد همچون MTV Dance (در انگلستان) و MTV Live (در حوزة اسكانديناوي) به دنبال نفوذ بيشتر در اروپا است. MTV با مجموع 210 ميليون مشترك در 71 كشور دنيا, تأثير قابل ملاحظه اي بر ذهن و روح جوانان سراسر دنيا دارد. Nickelodeon با حدود 65 ميليون مشترك, توانسته بيشترين مخاطب را در ميان افراد 4 تا 11 ساله در آمريكا

به خود اختصاص دهد و به سرعت در حال نفوذ در اروپا است. «ادگار برونف من» (پسر) ديگر چهرة مقتدر يهودي در رسانه هاي آمريكا است . او مديريت شركت بزرگ مشروب سازي سپرگام را تا پيش از ادغام آن با شركت ويويندي بر عهده داشت. پدر او «سر ادگار برونف من» (پدر) رئيس كنگرة جهاني يهوديان است. Seagram شركت هاي Universal Studios و Interscope Records را در اختيار داشت كه اكنون اين شركت ها متعلق به Vivendi Universal هستند. Bronfman با خريداري Poly Gram, غول ضبط موسيقي اروپا, در ماه مه 1998 به مبلغ 6 /10 ميليارد دلار از شركت آلماني فيليپس, به مرد شمارة يك در بازار ضبط موسيقي تبديل شد. درآمد حاصل از Poly Gram به علاوه درآمد Universal Bronfman را به ارباب چهارمين غول بزرگ رسانه اي با درآمد سالانه 12 ميليارد دلار تبديل كند. خانوادة برونف من شركت Seagram را در ژوئن 2000 به ويويندي فروخت. از اين چهار غول بزرگ رسانه اي, دو شركت در دست يهودي ها بوده و پست هاي اجرايي دو شركت ديگر نيز در اختيار يهودي ها است. با توجه به تسلط كامل يهودي ها بر رسانه هاي آمريكايي, باور اين مسئله كه آن ها بدون هيچ قصد و غرض خاصي چنين كرده اند, بسيار دشوار است. شركت News متعلق به «مرداخ پاپرت», مالك شبكه تلويزيوني FOX FOX قرن بيستم, و FOX 2000 با درآمد سالانة 11 ميليارد دلار در سال 1997, پنجمين غول رسانه اي ايالات متحده محسوب مي شود. مرداخ اهل استراليا و يهودي است, امّا «پتر چرنين», رئيس و مدير اجرايي FOX Group كه تمامي فعاليت هاي سينمايي, تلويزيوني و چاپ و نشر شركت News را در آمريكا

كنترل مي كند، يك يهودي است. رئيس FOX قرن بيستم زني يهودي است به نام لورا زيسكين كه پيش از اين رياست FOX 2000 را بر عهده داشته است. «پتر روس» كه او نيز يك يهودي است, به عنوان رئيس Fox Entertainment زير دست چرنين كار مي كند NewYork Post و Guide TV نيز متعلق به شركت News هستند و تحت نظارت چرنين منتشر مي شوند. مرداخ در گفت وگو با مجله نيوزويك (12 جولاي 1999) اين گونه اظهار كرده كه به جاي سپردن شركت به فرزندانش كه نزديك به 30 سال سن دارند, ترجيح مي دهد كه شركت News را به چرنين بسپارد. اگر يك يهودي در موقعيت مرداخ بود, مسلماً چنين نمي كرد. چرنين مي گويد: «مي خواهم كنترل فيلم هايي را به دست بگيرم كه در سرتاسر جهان ديده مي شوند... چه سرگرمي ايي از اين بهتر». اغلب شركت هاي كوچك تر فيلم سازي و تلويزيوني كه وابسته به شركت هاي بزرگ نيستند نيز توسط يهودي ها اداره مي شوند. براي مثال New World Entertainment كه از سوي يك تحليل گر «نخستين توليد كنندة مستقل برنامه هاي تلويزيوني» لقب گرفته, متعلق به يك يهودي به نام «رونالد پرلمن» است. پرلمن كسي است كه به مونيكا لوينسكي در زمان تلاش كلينتون براي ساكت نگاه داشتن او, پيشنهاد كار داد! معروف ترين شركت در ميان شركت هاي رسانه اي كوچك تر, Drenm Works SKG , كاملاً يهودي است. Dream works در سال 1994 توسط «ديويد گفن» مرد مقتدر صنعت ضبط موسيقي «جفر زنبرگ» رئيس پيشين «ديزني پيكچرز» و اسپيلبرگ كارگردان سينما كه هر سه يهودي هستند تأسيس شد. اين شركت به توليد انيميشن، برنامه هاي تلويزيوني و ضبط موسيقي مي پردازد, با توجه به سرمايه و ارتباطات گفن، كاتزنبرگ

و اسپيلبرگ شركت Dream Works به زودي به چهار غول بزرگ رسانه اي خواهد پيوست.

پر واضح است كه اندكي پس از آغاز به كار صنعت سينما در دهه هاي نخست قرن بيستم, يهودي ها توليد و پخش اغلب فيلم هاي سينمايي را در دست گرفتند. با مرگ والت ديزني در سال 1966 آخرين مانع حكومت يهودي ها بر هاليوود از ميان برداشته شد و آن ها توانستند مالكيت شركتي را كه ديزني بنا نهاده بود, به چنگ آورند. از آن پس آن ها هر چه در صنعت سينما مي خواستند, به دست آوردند. فيلم هاي توليد شده توسط چهار غول بزرگ فيلم سازي (Disney Worner Brothers, Universal Seagram Paramount Viacom)، دو سوم از مجموع فروش گيشه در سال 1997 را به خود اختصاص دادند. ABC, CBS و NBC سه شبكة بزرگ تلويزيوني شدند. با ادغام غول هاي بزرگ رسانه اي, اين سه شبكه، ديگر هويتي مستقل نداشتند. اين شبكه ها پيش از ادغام توسط يهودي ها هدايت مي شدند: شبكة ABC توسط «لئونارد گلدنسان», شبكة NBC در ابتدا توسط «ديويد سارنوف» و سپس توسط پسرش رابرت؛ و CBS ابتدا توسط «ويليام پلي» و سپس توسط «لورنس تيچ». طي چندين دهه، كاركنان اين شبكه ها از بالا تا پايين يهودي بوده و با فروش شبكه به شركت هاي ديگر همچنان يهودي گرايي در شبكه هاي تلويزيوني بي تغيير باقي مانده است. حضور يهودي ها در اخبار تلويزيوني بسيار واضح و پر رنگ است. شبكة NBC نمونة بارز اين مورد است. تمامي پست هاي اجرايي و مهم در اين شبكه در اختيار يهودي ها است. در بخش هاي خبري ساير شبكه ها نيز چنين حضوري از يهودي ها ديده مي شود. اين ها حقايقي از تسلط يهودي ها بر رسانه هاي آمريكايي است. تسلط

يهودي ها بر رسانه هاي جمعي آمريكا، مهم ترين حقيقت زندگي, نه تنها در آمريكا بلكه در سراسر جهان است. تسلط يهودي ها بر رسانه ها به شكل نامحسوسي تعيين كنندة سياست خارجي ايالات متحده است. يهودي ها با در اختيار داشتن كنترل رسانه ها, در واقع كنترل روح و ذهن كودكان آمريكايي, كه سازندة آتيه اين كشور هستند, را نيز در دست دارند. آن ها همجنس بازي را شيوه اي طبيعي و قابل قبول در زندگي آمريكا جلوه داده اند. در واقع يكي از عواقبي كه تسلط يهودي ها بر رسانه ها در آمريكا به دنبال داشته, حس گناهكار بودن و نفرت از خود در ميان سفيد پوستان آمريكايي است؛ تا حدي كه خواهان مرگ و نابودي نسل خود هستند! در راه مبارزه با اين جريان كه به مردم چنگ انداخته و زهر مهلك خود را بر روح و ذهن آن ها فرو مي ريزند, نبايد از هيچ چيزي ترسيد. حقيقت اين است كه «اگر ما او را نابود نكنيم, مسلماً او ما و نسل ما را نابود خواهد كرد».

ترجمه رضا نوري

مجله National anguard، چاپ آمريكا.

اسپانيا استمداد مي جويد

زين العابدين قرباني اشاره:

براي عموم جوانان ديروز، جوانان دهه هاي سي و چهل كه اهل كتاب و درس مذهبي بودند نام ماهنامة «مكتب اسلام»، «نسل نو»، منشورات «در راه حق» و حضرات آقايان علي دواني، ناصر مكارم شيرازي، محمود حكيمي، باهنر، داوود الهامي، غلامرضا سعيدي، جعفر سبحاني، خسروشاهي، علي قائمي و ديگران آشناست. گويي با اين نام ها و عناوين زندگي كرده اند. در آن سال هاي خوف و خطرهر برگ كاغذي كه ازاسلام و اخلاق و معرفت مذهبي سخني داشت كيميا بود و عزيزتر از جان. شايد به همين خاطر است كه در پستوخانه و قفسه هاي

كتابخانة شخصي جوانان سابق اين آثار همچنان به چشم مي خورند. بر آن شديم تا براي «جوانان امروز» گزيده اي از خواندني هاي «جوانان ديروز» را منتشر كنيم. بوي دين و دينداري، پرواي مبارزه و مجاهده و انگيزة تبليغ و تربيت از ميان سطور اين آثار به مشام مي رسد، چنان كه عطر آن مشام امروزيان را نيز مي آرايد. ياد همة آن مردان مرد را كه اينك در ميان ما نيستند گرامي مي داريم. مرداني چون شهيد باهنر، شهيد سعيدي، شهيد بهشتي، مرحوم داوود الهامي و علي دواني كه در واقع معلمان جوانان ديروز و امروزو فردا هستند. پيش از اين دربارة علل پيشرفت اسلام از راه «شرايط و مقتضيات محيطي» كه از عوامل بيروني به شمار مي رود، گفت وگو شده است.

اين عامل به اضافة عوامل ديگر، موجب بود كه اسلام تا به آفريقا پيش برود و از آن جا به اسپانيا راه يابد. اينك عواملي كه اين كشور را از اندرون پوسانيده و آماده براي پذيرش اسلام نموده بود، مورد بررسي قرار مي گيريد. سرزمين اسپانيا كه در جنوب غربي اروپا قرار دارد و به واسطة تنگة «جبل الطارق» از آفريقا جدا شده است همانند بسياري از كشورهاي ديگر، داراي خاطره هاي تلخ و شيرين فراواني است.

اين كشور كه در حدود 505 هزار كيلومتر مربع وسعت دارد، از سال ها قبل از ميلاد مسيح تا سنة 92 هجري كه ارتش رهايي بخش اسلام، به آن وارد شد، همواره مورد تاخت و تاز اقوام و ملل گوناگوني از قبيل: فينيقي ها، يوناني ها، كارتاژي ها، رومي ها، سوئوها، واندال ها، ويزي گوت ها و ... بوده كه هر كدام به نوبة خود بر آن اسب تازي نموده حتي بعد از غروب آفتاب اسلام در اندلس

نيز اين اسب تازي ادامه داشته و دارد.1 هنگامي كه ارتش نجات بخش اسلام وارد اين سرزمين مي شد، «رودريك» آخرين پادشاه سلسلة «گوت» بر آن حكومت مي كرد، امّا در اثر بي لياقتي و ندانم كاري او و نظام غلط موجود، چنان اوضاع عمومي كشور نابسامان شده بود كه تودة ملت از اوضاع موجود ناراضي و خواهان يك انقلاب همه جانبه بودند. عواملي كه اين كشور را از اندرون پوسانده بود

اساس زندگي اجتماعي روي نظام پوسيدة «طبقاتي» استوار بود. مردم به طبقات اعيان و اشراف، بردگان و كشاورزان، و اقليت هاي مذهبي تقسيم مي شدند!2

اعيان و اشراف، در كاخ هاي ييلاقي و قشلاقي خود به خوشگذراني مشغول بودند و از دسترنج طبقة زحمتكش كه محكوم به بهره دهي و اطاعت از آنان بودند، بهره برداري مي نمودند؛

همين يك مشت عزيزان بلاجهت بودند كه مناصب و مقامات لشكري و كشوري را دست به دست مي گرداندند و تودة ملت را از اوضاع و احوال مملكت به كلي بي خبر نگه مي داشتند در نتيجه روح ابتكار و پيشرفت در تودة مردم مرده؛ به جاي آن، روح انقياد و بي تفاوتي در آنان پديد آمده بود!

دكتر گوستاولوبون در اين باره چنين مي نويسد: زمان لشكركشي مسلمين (به اسپانيا) اقوام «گت» و لاتين با هم در تحت يك حكومت اشرافي تربيت يافته، در مردم روح بندگي و رقيت پيدا شده بود و چون اصل ثابتي در كار نبود و پادشاه و حاكم هر كه بود تفاوت و فرقي به حال آن ها نمي نمود، لذا براي اطاعت و انقياد هر فاتح و كشورگشايي حاضر بودند و بيچاره آن ملتي كه حال افرادش اين باشد.3 تودة ملت مي بايد بار سنگين انواع ماليات و حفظ و حراست

مملكت را از رهگذر سربازي و غيره تحمل كند ولي طبقة اعيان و حكام هيچ گاه چنين مسئوليت هايي نداشته، گويا آنان از خدايي ديگر آفريده شده اند كه تنها بر مردم آقايي نمايند نه همدردي با آنان! از آزادي و مساوات خبري نبود، در مقابل، تبعيض و بردگي و جهل و فقر در سراسر اسپانيا حكمفرما بود.

از همة اين ها بدتر آن بود كه صاحبان زر و زور، در سر تصاحب مقامات مملكتي با همديگر در مبارزه و جنگ و جدال دائم بودند و اين بيچاره تودة ملت بود كه بايد جريمة خودخواهي ها و جاه طلبي هاي آنان را بپردازد و آلت دست مقاصد شوم و اهريمنانة آنان گردد. آيين رسمي كشور، «مسيحيت» بود ولي اقليت هاي ديگر، حق هيچ گونه اظهار عقيده و انجام مراسم مذهبي را نداشتند و گاهي مجبور بودند از عقيده و مرام خود دست كشيده، به آيين رسمي كشور درآيند وگرنه محكوم به بردگي مسيحيان بودند.4 روحانيون مسيحي در پناه حكومت فاسد؛ با اشراف خودكامه و حكّام جائر، دست به دست هم داده اموال عمومي را غارت و بر جان و مال و حقوق انساني ملت، تجاوز مي نمودند!5 آنچه بر شمرديم گوشه اي از عواملي بود كه كشور اسپانيا را از اندرون پوسانيده و آمادة انفجار نموده بود. بديهي است كه چنين وضعي نمي توانست دوام داشته باشد و براي هميشه هم نمي شد مردم را در چنين حالتي نگه داشت. تماس مخفيانه

هنگامي كه اسپانيا در چنين شرايطي به سر مي برد، موج عدالت خواهي و آزادي و مساوات كه اسلام براي ملت ها به ارمغان آورده بود در جهان طنين انداز بود و ملت اسپانيا مي شنيد كه آن طرف «تنگة هركولس»

يعني آفريقا، مردمي كه تا ديروز در فقر و جهل و بردگي و تبعيض و محروميت كامل به سر مي بردند، امروز در ناز و تنعم، آزادي و مساوات همه جانبه، بهره مندي از همة مواهب طبيعي، زندگي مي كنند و يك بردة سياه به نام «طارق» كه تا ديروز داغ بردگي بر پيشاني داشت، امروز آزاد شده و فرمانداري «طنجه»، ايالت مرزي آفريقا، را به عهده دارد.

اين اخبار و مشاهده ها؛ نور اميد در دل تودة زجركشيدة اسپانيا مي دميد و آن ها را براي پذيرش چنين حكومتي آماده مي كرد. در چنين شرايطي بود كه چند نفري به رهبري «كنت ژوليان» فرماندار «سبته» _ ايالت مرزي اسپانيا _ مخفيانه به شهر «قيروان» واقع در تونس، پايتخت قارة آفريقا پيش «موسي بن نصيره» فرمانده مسلمين آفريقا رفتند و پس از آن كه وضع رقت بار مردم سرزمين اسپانيا و جنايات «رودريك» _ آخرين پادشاه سلسلة «گوت ها» _ و بي عدالتي هايي كه او و عمّالش بر مردم روا مي داشتند بيان كردند، از او درخواست نمودند؛ به خاطر انسانيت به سرزمين آن ها لشكري بفرستد و تودة ملت را از زير يوغ «گوت ها» و اعيان و اشرافي كه با همكاري دولت از گُردة ملت بار مي كشند، نجات بخشد. آن ها تأكيد مي كردند كه: ملت از وضع موجود ناراضي است و قطعاً با شما همكاري خواهد نمود و پادشاه و آلت فعل هايش همانند ببرهاي كاغذي اند و به هيچ وجه از پشتيباني ملت بهره مند نيستند.

فرمانده مسلمين به آن ها قول مساعد داد و آنان به اسپانيا بازگشتند و در انتظار ارتش رهايي بخش اسلام، دقيقه شماري مي كردند. ارتش نجات بخش اسلام

به دنبال اين مذاكرات، فرمانده مسلمين، «موسي بن نصير»، نامه اي به «وليد بن

عبدالملك» زمامدار مسلمين نوشت و از او كسب تكليف نمود، او در آغاز مردّد بود سپس اجازه داد، امّا تأكيد كرد كه هر چه بيشتر با احتياط اقدام نمايد زيرا ممكن است خدعه اي دركار باشد. موسي براي كسب اطلاعات بيشتر «طريف بن مالك» را با پانصدنفر به مناطق مرزي اسپانيا فرستاد پس از آن كه به گفتة «ژوليان» اطمينان پيدا كرد «طارق بن زياد» بردة آزاد شده اش را با 12 هزار سرباز به سوي اسپانيا روانه نمود. ارتش اسلام با راهنمايي و حتي كشتي اهدائي «كنت ژوليان» از «تنگة هركولس» كه بعداً به نام «جبل الطارق» فرماندة ارتش فاتح اسپانيا ناميده شد، عبور كرده و وارد اين سرزمين گرديد.6هنگامي كه «رودريك» پادشاه اسپانيا از ماجرا باخبر شد، با صدهزار سرباز در برابر آن ها صف آرايي كرد اما رشادت سربازان اسلام كه با خطابة آتشين طارق و تاكتيك نظامي اي كه او به كار برده بود (كشتي ها و آذوقة بيش از يك روز را آتش زده بود) سرمست شده بودند، و پيوستن بعضي از فرماندهان «رودريك» به ارتش اسلام و نارضايتي عمومي كه در ارتش او وجود داشت، همگي سبب شد كه ارتش صدهزار نفري در برابر ارتش دوازده هزار نفري شكست بخورد و رودريك در جنگ كشته شود و ارتش اسلام بدون مانع شروع به پيشروي نمايد. هنگامي كه موسي از پيروزي طارق با خبر شد خود نيز با بيست هزار سرباز از ناحية مشرق اين كشور حمله كرد و به طارق پيوست و در مدتي بسيار كوتاه تمام اسپانيا تحت نفوذ حكومت مركزي اسلام درآمد. «گوستا ولوبون» در اين باره مي نويسد: «اين فتح با نهايت سرعت انجام گرفت، تمام

شهرهاي بزرگ، دروازه ها را بر روي اين سپاه فاتح گشودند و مانند قرطبه، مالقه، غرناطه، طليطله شهرهايي بدون مزاحمت فتح شده به تصرف مسلمين درآمدند»7. موسي بن نصير تصميم داشت از «جبال پيرنه» كه مرز ميان فرانسه و اسپانيا است عبور نمايد تا فرانسه، آلمان و ايتاليا را فتح كند و از آن را به قسطنطنيه و از آن جا به شام برگردد و به اين ترتيب تمام اروپا راه به تصرف اسلام درآورد ولي متأسفانه خليفة خود خواه و نادان وقت در چنين لحظات حساس، او و طارق را به شام احضار كرد و نگذاشت اين آرمان مقدس تحقق يابد.8 ارمغان اسلام

هنگامي كه سرتاسر اسپانيا به تصرف اسلام درآمد و حكومت اسلامي در آن اسقرار يافت، وضع اين كشور به كل دگرگون شد، نظام طبقاتي از بين رفت، برابري و برادري جايگزين آن گرديد؛ يهوديان و مسيحيان و مسلمين در كنار هم برادرانه زندگي مي كردند و اقليت هاي مذهبي در اظهار عقيده و انجام مراسم مذهبي آزادي كامل داشتند. تمام كوشش مسلمين از آن روز، ريختن شالودة يك تمدن بزرگ و مبارزه با فقر و جهل بود كه در طول هشتصد سالي كه مسلمين در آن جا حكومت مي كردند به قدري از خود آثار گران بها گذاشتند كه هنوز هم بهترين آثار ديدني اسپانيا مخصوص دوران اسلامي است. گوستاولوبون مي نويسد: «مسلمين در طول چند قرن، كشور اندلس را از نظر علمي و مالي به كلي منقلب نموده و آن را تاج افتخاري بر سر اروپا قرار داده بودند؛ و اين انقلاب نه تنها در مسائل علمي و مالي بلكه در اخلاق نيز بوده است»9 ولي بعداً عواملي كه

اكنون جاي شرح آن نيست سبب گرديد كه اين سرزمين اسلامي كه به قول «لين پول»: «مركز تمدن و كانون علم، هنر و دانش بود»10به دست مسيحيان افتد و جناياتي در آن پديد آيد كه نقل آن، روح انسانيت را آزار مي دهد! پي نوشت ها:

1. اطلس تاريخ اسلامي؛ جغرافياي كامل جهان؛ نگاهي به تاريخ جهان، ج 1.

2. تاريخ سياسي اسلام، ج 1، ص 376.

3. تمدن اسلام در غرب، ص 329.

4. تاريخ سياسي اسلام، ج 1، ص 369.

5. الدعوه الي الاسلام، ص 154.

6. تاريخ سياسي اسلام، ج 1، صص، 377 _ 368؛ تمدن اسلام و عرب، صص 333 _ 330، فتوح البلدان بلاذري، ص 239.

7و8. تمدن اسلام و عرب، صص 331-345.

9. تاريخ سياسي اسلام، ج 1، ص 372.

10. نگاهي به تاريخ جهان، ج 1، ص 418.

جايگاه والا

جليل تجليل خداي را بر اين موهبت جانگشا سپاس باد كه ديدة اميد شيعيان را به اميد ديدار دوازدهمين گوهر درج امامت روشن و جهان را از داد و عدل او گلشن مي دارد. اين معني در مآخذ مستند تاكنون توسط دانشمندان اسلام تحقيق شده و از كتاب و سنت اسناد غير قابل انكاري بر ما رسيده است و شعاع والاي ائمه دين و وداد حجت آخرين بر دل هاي ميليون ها مسلمان بر تافته است. از جمله در كتاب من هوالمهدي تأليف آيت الله ابوطالب تجليل1 توضيح كافي و تتبع وافي به عمل آمده و از آيات قرآن كريم و احاديث پيامبر اكرم(ص) به خوبي به اثبات درآمده و در اين مكتب به طور مستند از احاديث نبي بزرگوار اسلام(ص) و ائمه طاهرين با واسطه هايي نزديك به عصر آن بزرگان كه همگي ثقه و مورد اعتماد بوده اند

حقيقت امر نشان داده شده است.

در اين مقاله نخست بخشي از آيات قرآن كريم را كه به ظهور امام عصر(ع) تفسير گرديده است ياد كرده، آنگاه نمونه اي از آثار محبت و ولا، و شور و اشتياق سخنوران فارسي را مي آورم.

1. با پنج واسطه از يحيي بن ابي القاسم نقل شده است كه از امام صادق(ع) مي پرسد: معني اين آية كريمه چيست؟

ال?م?، ذلك الكتاب لا ريب فيه هديً للمتقين. الذين يومنون بالغيب.

و ايشان مي فرمايند: مراد از متقيان، شيعيان علي(ع) هستند و غيب همان امام حجت غايب است؛ و شاهد اين امر اين آيه است:

و يقولون لو لا أنزل عليه آيةٌ من ربّه فقل إنّما الغيب لله فانتظروا إنّي معكم من المنتظرين.2

و در اين آيه خداوند غيب را معرفي كرده كه همان حجت است. تصديق اين معني در اين آيه شريفه نمايان است كه خدا مي فرمايد:

وجعلنا ابن مريم و امّه آيةً.

كه مراد از آيه حجت اوست.

و باز از حضرت باقر(ع) نقل شده كه مراد از «ماء معين» در آيه زير امام زمان(ع) است:

قل أرأيتم إن أصبح ماءكم غوراً فمن يأتيكم بماء معين.

و هم در آية شريفة 54 از سورة نور، استخلاف مؤمنان و صالحان با اثبات فرمانروايي الهي حضرت حجت بيان گرديده و وعده داده شده است:

وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهّم في الأرض.

از آياتي كه در قرآن كريم دربارة امام زمان و ظهور وي تفسير گرديده، آيه شريفه «يوم يأتي بعض آيات ربّك لا ينفع نفس ايمانها لم تكن آمنت من قبل أو كسبت في إيمانها خيراً» است.

و همچنين آية شريفه:

اولئك اولياء الله الذين لاخوفٌ عليهم و لا هم يحزنون.

كه درباره پيروان

پيامبر و آل محمد(ص) تفسير گرديده است.3

باري تجلي ولاي علي(ع) و اولاد معصومين او اين دوازده امام شيعيان جهان در چامه هاي شاعران، خود حديثي ديگر است كه در مقولات و مقامات پهناور نمي گنجد و من در اين مقاله روايتي نقل مي كنم كه با هفت واسطه از كميت بن ابي مسهل نقل شده كه گويد:

به پيشگاه امام باقر(ع) رسيده، عرض كردم: يابن رسول الله، اشعاري گفته ام اجازه فرماييد بخوانم. فرمودند: اين روزها ايام البيض است. عرض كردم: در خصوص شما خاندان، اين ابيات را گفته ام، فرمود: بخوان و من اشعار خود را سرپا خواندم:

أضحكني الدهر و أبكاني

و الدهر ذو صرف و ألوان

وقتي به بيت زير رسيدم:

متي يقوم الحق فيكم

متي يقوم مهديكم الثاني

فرمود: ان شاء الله بزودي. سپس فرمود:

اي ابو مسهل، قائم ما نهمين از فرزندان حسين است، زيرا ائمه پس از پيامبر دوازده تن هستند و دوازدهمين ايشان امام قائم است.4

شاعراني كه به توصيف مراتب كمال و عصمت خاندان طهارت پرداخته و چامه هاي بلندي سروده اند كم شمار نيستند و كافي است كه مجلدات الغدير مورد مطالعه قرار گيرد. به ويژه جلد 11 آن5 و از شاعران فارسي در اين مقاله به آوردن ابياتي برگزيده از قصايد غرّاي «فياض لاهيجي» و «واعظ قزويني» بسنده مي كنم.

فياض لاهيجي شاعر توانايي كه در لغت خاندان پيامبر(ص) يد طولاني دارد، در قصيده اي با مطلع: كنون خوش است كشيدن شراب خندة گل

كه شسته است چمن رو در آب خندة گل

با لطيف ترين عبارات و صورت گري هاي بياني، شكفتگي شكوفه زاران را از خنده امام مهدي(ع) مي داند. اين شما خوانندگان و گزيده ابيات اين شاعر:

گل شكفتگي غنچه وقت صبحدم است

به وقت صبح توان انتخاب

خندة گل

...

امام مشرق و مغرب كه مي تواند داد

تبسم لب لعلش جواب خندة گل

چه خنده ها كه زند آفتاب دولت او

به تر شكفتگي آفتاب دولت گل

ز آب و تاب بهار شكفته رويي اوست

شكفتن چمن آب و تاب خندة گل

ز غيبت تو چنان قحط سال كام دل است

كه عندليب نشد كامياب خندة گل

بيا به خندة آب چمن كه بي تو نماند

ترشح مژه اي در سحاب خندة گل

ز هجر روي تو گل در چمن نمي شكفد

بيا بيا و در افكن نقاب خندة گل

بهار معجزه شاداب از تبسم تست

چنان كه چهره گلشن ز آب خندة گل

چه نسبت است به بلبل اسير عشق تو را

خراب گريه كجا و خراب خندة گل

جهان به لطف تو محتاج تر كه بلبل را

بهار گلشن عشرت به آب خندة گل

جهان ز عدل تو معمور آنچنان كه كشد

چمن ز زنگ خزان ها گلاب خندة گل در اين قصيده كه بالغ بر هفتاد بيت و به رديف خنده گل از بحر است، فياض لاهيجي از شوق انتظار دلدار و ديدار ولايت مدار حضرت حجت ابن الحسن به شيوايي و رسايي تمام سخن رانده است.6

و اينك ابياتي برگزيده از چامة غرّاي ديگري در گلستان شعر فارسي مي آورم از واعظ قزويني شاعر نامدار سدة يازدهم هجري. پيام اين شاعر در اين چامه ترسيم ناپايداري و بي اعتباري دنيا و تاريكي و ظلمتي است كه جهان مادي انسان هاي خالي از عشق ايمان را فرا گرفته و در اين ميان اين تابش نور ايمان و تجلي روشنان خاندان پيغمبر است كه عالم را پر فروغ داشته است و اشاره به منقبت سالار دين حضرت صاحب الامر واپسين موج زخار امامت حجت خدا قائم آل محمد(ع) پايان

بخش اين جامعه بلاغت نشانه است. گوش حقيقت نيوش به ابياتي از اين قصيده كه با مطلع: نيست در اقليم هستي اي دل محنت قرين

آن قدر شادي كه كس خندد به وضع آن اين

شروع مي شود، فرا مي داريم: حجت حق، نور مطلق، صاحب الامر آن كه او

بحر زخار امامت را است موج واپسين

هستي نه آسمان از بهر ذات پاك اوست

چون وجود حلقة انگشتر از بهر نگين

مهر تابان از فلك پيش فروغ روي او

بر زمين افتاده هر شب همچو چشم رمگين

روز آن روز است كان خورشيد تابان سرزند

دولت آن دولت كه او باشد شه تخت زمين

دامن عهد ظهورت كو كه تا آيد برون

ناله ها از استخوانم همچو دست از آستين

همچو نور ديده ها از پرده بيرون نه قدم

اي تو نور ديده هاي اولين و آخرين

بحر از هر موج دارد مصرعي در شأن تو

دست شوق ما و دامان خموشي بعد از اين

همچنان كز جيب شب خورشيد تابان سر زند

همچنان كز خواب نگشايند چشم اهل زمين

سر زند يارب ز شرق غيب مهر ذات كو

تا شد بيدار بخت شيعيان دل حزين7 پي نوشت ها:

1. التجليل التبريزي، ابوطالب، من هو المهدي، چاپ علمية قم، 1398 هجري، اين كتاب را نگارنده اين مقاله به فارسي ترجمه كرده و تحت عنوان «مهدي كيست» تاكنون دو بار به چاپ رسيده است. 1360 شمسي چاپ علميه قم.

2. همان، از كمال الدين، ج 1، ص 95 و ج 2، ص 10.

3. اين آيات و احاديث و رواياتي هم كه در اين مقاله مجال ذكر آن ها نيست در كتاب من هو المهدي و ترجمه فارسي آن مهدي كيست تبيين شده است.

4. تجليل، همان، ص 203 نقل از كفاية الاثر،

ص 248.

5. اين جلد توسط نگارنده اين مقاله به فارسي ترجمه شده و ترجمه آن در دو جلد 21 و 22 الغدير فارسي است.

6. ديوان فياض لاهيجي، تصحيح و تحشيه دكتر جليل مسگر نژاد، انتشارات دانشگاه علامه طباطبائي، صص 437 _ 435 و 438.

7. ديوان ملا محمد رفيع واعظ قزويني، به كوشش دكتر سيد حسن سادات ناصري، 1459، صص: 526 _520.

تشرّف آيت الله حاج شيخ اسماعيل نمازي شاهرودي

اصغرآقا در نظر داشت كه از صف ماشين ها جدا شده، پس از پيمودن مسافتي دوباره به كاروان ملحق شود و در جلوي كاروان قرار گيرد اما او نادانسته ماشين را منحرف كرد و از كاروان جدا شد. من به خاطر سفرهاي متمادي مي دانستم كه بيابان هاي عربستان بي سروته و بي انتهاست. لذا او را خيلي نصيحت كرده و اصرار نمودم كه از قافله جدا نشود و طبق ترتيب كاروان حركت كند اما او گوش نكرد. حاجيان ديگر هم سكوت كردند و با من همراهي نكردند.

اشاره:

حضرت آيت الله شيخ اسماعيل نمازي شاهرودي از سلسلة سعادتمندان و زمرة نيكبختاني است كه در سفر بيت الله پس از حادثه اي هولناك به همراه جمعي از حاجيان و زائران خانة خدا، موفق به ديدار جمال دلرباي حضرت بقيةالله _ ارواحنا فداه _ مي شود.

حادثه از آن جا آغاز مي شود كه با اشتباه و غرور و حرف نشنوي يكي از رانندگان به نام «اصغرآقا» اتوبوس حامل حجّاج در برهوت و بيابان هاي عربستان راه را گم مي كند و پس از پيمودن مسافتي طولاني راه به جايي نمي برند. در اين هنگام آب آشاميدني و بنزين نيز به پايان رسيده و سرانجام حاجيان نااميدانه دل بر مرگ مي نهند. به درخواست آيت الله نمازي، توسلي به آستان فريادرس

بيچارگان، امام زمان(ع) جسته مي شود و اين توسل و توجّه كارساز مي افتد و عنايت امام عصر(ع) از آنان دستگيري مي نمايد و حاجيان نيم روز با حضرت بقيّةالله(ع) همسفر مي شوند..

حضرت آيت الله نمازي، انگيزه خود از نقل اين تشرّف را شادي دل مؤمنان مشتاق به ديدار امام عصر(ع) بيان داشته و مي فرمايد: «اين تشرّف را براي تذّكر و عمل به آية «وذكّر فانّ الذكري تنفع المؤمنين» نقل مي كنم و اميدوارم كه اين تذكّر، موثر واقع شود و قلوب مؤمنان با استماع اين حكايت، از محبّت به حضرت بقيةالله سرشار گردد. اين حقير ناقابل مورد مرحمت حضرت حق _ جلّ و علا _ واقع شدم و خداوند سعادت تشرّف به محضر حضرت مهدي(ع) را نصيبم كرد و حدود نصف روز در خدمت آن حضرت بوديم و پس از اين كه غايب شدند، دانستيم كه ايشان، حضرت بقيةالله _ ارواحنا فداه _ بوده اند»1 لازم به يادآوري است كه جناب نمازي شاهرودي تشرّفات ديگري هم به محضر امام زمان(ع) داشته اند كه طالبان مي توانند به كتاب مجالس حضرت مهدي مراجعه نمايند.

دامن اين مقدمه را بر مي چينيم و خوشتر آن است كه سرّ دلبران را از زبان خود ايشان نه ديگران بشنويم. اين شما و اين سوغات سفر، و ارمغان راه.

دي_دار يار غائب داني چه ذوق دارد

ابري كه در بيابان بر تشنه اي ببارد در سال 1336 هجري از تهران به همراه جمعي از برادران ايماني به مكّه معظّمه مشرّف شديم. اميرالحاج و سرپرست ما «صدر الاشراف» بود. در آن زمان چيزي حدود 250 تومان تا 300 تومان مي گرفتند و با ماشين هايي قرار داد مي بستند كه ما را به مكّه رسانده و از آن جا

به عراق بازگردانند.

من براي چهاردهمين مرتبه بود كه به بيت الله الحرام مشرّف مي شدم و به عنوان روحاني كاروان خدمت مي كردم. آن سال در راه بازگشت به عراق به خاطر مسائلي، عربستان قوانيني براي ماشين هاي حجّاج وضع كرده بود و آن اين كه ماشين هاي زائران خانة خدا بايد در يك كاروان صدتايي و همراه هم حركت كنند. هر كاروان يك سرپرست داشت و يك ماشين هم، لوازم يدكي و ملزومات ديگر را همراه كاروان حمل مي كرد. ضمناً دو ماشين پليس، يكي در جلو و ديگري در عقب كاروان وظيفة حفاظت از قافله را بر عهده داشت ماشين ما دو راننده به نام هاي محمود آقا و اصغرآقا داشت كه هر دو بچّة تهران بودند.

هنگامي كه كاروان به راه افتاد اصغرآقا رانندگي مي كرد. از قضا ماشينِ ما در آخر صف، پشت سر همة ماشين ها قرار گرفت و اين موضوع اصغرآقا را خيلي ناراحت كرد و شروع كرد به غُرو لُند كردن و اين كه در حركت از تهران ماشين آخري بوديم، در برگشتن هم آخري شديم و بايد تا آخر مسير خاك بخوريم. من بايد از صفِ ماشين ها خارج مي شوم و مي روم در جلوي ماشين هاي ديگر قرار مي گيرم.

گم شدن در بيابان

اصغرآقا در نظر داشت كه از صف ماشين ها جدا شده، پس از پيمودن مسافتي دوباره به كاروان ملحق شود و در جلوي كاروان قرار گيرد اما او نادانسته ماشين را منحرف كرد و از كاروان جدا شد. من به خاطر سفرهاي متمادي مي دانستم كه بيابان هاي عربستان بي سروته و بي انتهاست. لذا او را خيلي نصيحت كرده و اصرار نمودم كه از قافله جدا نشود و طبق

ترتيب كاروان حركت كند اما او گوش نكرد. حاجيان ديگر هم سكوت كردند و با من همراهي نكردند.

اصغرآقا تصميم خود را گرفت و گفت: به اندازة كافي آب و بنزين داريم و مي توانيم از يك راه فرعي خود را به جلوي كاروان برسانيم. او از كاروان جدا شد و در بيابان به راه افتاد و پس از طيّ مسافتي طولاني راه را گم كرد و نتوانست خود را به كاروان برساند. كم كم شب هم فرا رسيد. ما با داد و فرياد از او خواستيم كه ماشين را متوقف كند تا نماز بخوانيم. وقتي از ماشين پياده شدم؛ به آسمان نگاه كردم و ديدم كه فاصلة ما با هفت برادران (هفت اورنگ) زياد شده، فهميدم كه راه زيادي را به اشتباه آمده ايم به همين خاطر به راننده گفتم: «امشب را همين جا بيتوته مي كنيم و فردا صبح از همان راهي كه آمده ايم، باز مي گرديم».

فردا صبح سوار شديم تا از همان راه ديروزي برگرديم اما از آن جا كه صحراهاي حجاز داراي شن هاي نرم است و باد آن ها را پيوسته حركت مي دهد، نتوانستيم راهِ بازگشت را پيدا كنيم. هيچ اثري از راه ديشب بر سينة صحرا نبود از آن طرف، ماشين هم مرتّب در شن ها فرو مي رفت، جهت هاي متعددّي را چند فرسخ، چند فرسخ پيموديم و سرانجام ره به جايي نبرديم و دوباره شب فرا رسيد.

فردا صبح روز سوم، آب و بنزين هم تمام شد.

ابرهاي نااميدي

همه وحشت زده و نااميد شده بوديم. من به عنوان روحاني كاروان و كسي كه سفرهاي زيادي به خانة خدا آمده بودم گفتم: «اين اصغرآقا بود كه ما را به اينجا كشانيد و

گناه بزرگي را انجام داد. اما چاره اي هم نيست، بيايد همگي به امام زمان(ع) متوسّل شويم. اگر آن بزرگوار ما را از اين بيابان هلاكت نجات بخشيد، زهي سعادت و خوشبختي، اما اگر به فرياد ما نرسد همگي در اين بيابان مُرده، طعمة حيوانات خواهيم شد. بياييد قبل از آن كه بي حال شده و دست و پايمان بي رمق بيفتد، هر كس براي خود گودالي حفر كند و در آن گودال برود كه اگر مرگ به سراغ ما آمد، در آن گودال ها جان بدهيم و حداقل بدن ما طعمة حيوانات نشود و با گذشت زمان، باد وزيده و شن ها را روي ما بريزد و در زير شن ها مدفون شويم.

همه مشغول شدند و هر يك براي خود قبري كند و در اين حال به حاجيان گفتم: جلوي قبر خود بنشينند تا به چهارده معصوم(ع) توسّلي بجوييم و خودم شروع به خواندن دعاي توسّل كردم. ابتدا به رسول خدا(ص)، بعد به حضرت زهرا(س) و سپس به ساير امامان(ع)، وقتي به امام عصر(ع) رسيدم، روضه اي خواندم و گرية زيادي كرديم. در اين حال الهام شدم كه همه با هم «آقا» را با اين ذكر بخوانيم: « يا فارس الحجاز أدركنا، يا اباصالح المهدي ادركنا، يا صاحب الزمان ادركنا» همه با حال نااميدي و گريه و زاري اين ذكر شريف را تكرار مي كرديم و آقا را صدا مي زديم.

به حاجيان گفتم: « با خدا قرار بگذاريد كه اگر نجات يافتيم همة اموالي كه به همراه داريم در راه خدا انفاق كنيم، با خدا عهد ببنديم كه اگر نيازمندي به ما مراجعه كرد در حقّ او كوتاهي نكنيم و بقية عمرمان را

در برآوردن نيازهاي مردم كوشا و ساعي باشيم».

اضطرار و انقطاع كامل

بعد از توسّل و توجّه، هر كسي مشغول راز و نياز با خداي خود شده، من هم از جمع، جدا شدم و پشتِ تپة كوچكي رفتم و با خداي خود سخناني گفتم كه بماند. به امام زمان عرضه داشتم: «آقا جان اگر الان به فرياد ما نرسي، پس كي و كجا به فريادمان خواهي رسيد». گريه و توسل عجيبي داشتم كه قابل توصيف نيست. در مدّت عمرم چنين حالت شيريني چه قبل و چه بعد از آن حادثه، ديگر در من پيدا نشد.

باران رحمت

در حال توسّل و تضرّع بودم كه ناگهان آقايي در شكل و شمايل يك مرد عرب، به همراه هفت شتر كه بارهايي بر آنان بود، در برابرم ظاهر شد. با آن كه بيابان صاف و همواري در مقابل من بود و همه چيز از مسافت دور قابل رؤيت و ديدن بود، اما من آمدن او را نديدم و متوجّه نشدم. خيال كردم از عرب هاي حجاز است و احياناً شترباني است كه همراه شترهايش به مسافرت مي رود و يا شايد رهگذري است كه تصادفاً از اين بيابان عبور مي كرده است. با ديدن او به حدّي خوشحال شدم كه از شادي در پوست خود نمي گنجيدم. با ديدن او خود را در جَريه كه مرز ميان عربستان و عراق بود مي ديدم. با خود گفتم: اين آقا حتماً راه رسيدن به «جريه» را مي داند و ما را راهنمايي خواهد كرد.

در حال بشاشت و شادماني بودم كه ديدم آن آقا به طرف من آمد، من هم از جا برخاستم و با خوشحالي به طرف او رفتم

و به او سلام كردم. در پاسخ فرمود: «عليكم السلام و رحمةالله و بركاته». به هم كه رسيديم روبوسي كرده، من صورت او را بوسيدم. شمايل او در اوج زيبايي و جذّابيّت بود، و چشم و ابرو و صورت بسيار زيبا و نوراني داشتند. پس از سلام و روبوسي به زبان عربي فرمودند: «ضيّعتم الطريق؛ راه را گم كرده ايد؟»

گفتم: بله.

فرمودند: من آمده ام كه راه را به شما نشان دهم.

عرض كردم: خيلي ممنون.

بعد فرمودند: از اين راه مستقيم برويد و از ميان آن دو كوه بگذريد، به دو كوه ديگر مي رسيد، از ميان آن ها هم بگذريد، جادّه براي شما نمايان مي شود بعد طرف چپ را بگيريد تا به جريه برسيد.

آقا پس از نشان دادن راه فرمودند: « النذور الّذي نذرتم ليس بصحيح؛ نذرهايي كه كرده ايد، صحيح نيست».

عرض كردم: چرا، آقاي من؟

فرمودند: «نذر شما مرجوح است، اگر همة دارايي خود را در راه خدا انفاق كنيد چگونه به عراق مي رويد؟ در حالي كه شما چهل روز در عراق مي باشيد و به زيارت امام حسين(ع) و اميرمؤمنان(ع) و ساير امامان(ع) مشرّف مي شويد، اگر آن چه راه همراه داريد، در راه خدا انفاق كنيد، در مسير، بدون خرجي مي مانيد و مجبور به تكدّي و گدايي مي شويد و تكدّي هم حرام است. آن چه را از مال و دارايي به همراه داريد، الان قيمت كرده و بنويسيد و وقتي به وطن خودتان رسيديد به اندازة آن در راه خدا انفاق كنيد، اكنون عمل به نذرتان مرجوح است.»

سپس فرمود: «رفقايت را صدا كن و فوراً سوار شويد، الان كه به راه بيفتيد اوّل مغرب در جريه هستيد.»

دوستان ما هنوز در

حال گريه و انابه و توسّل و تضرّع بودند و ما را نمي ديدند، اما ما آنان را مي ديديم. وقتي آن ها را صدا كردم، با ديدن ما يك باره از جا برخاستيم و با خوشحالي به طرف ما آمدند. يكي يكي سلام كرده، دست آقا را بوسيدند. آن گاه حضرت فرمودند: «سوار شويد و از همين راه برويد».

به دوستان گفتم: «آقا راه را به من نشان دادند، سوار شويد تا برويم».

يكي از حاجيان به نام «حاج محمّد شاه حسيني» به من گفت: «حاج آقا! اگر راه بيفتيم ممكن است ماشين دوباره در شن ها فرو رود يا اين كه مجدّداً راه را گم كنيم. بياييد پول هاي نذر شده را همين الان به اين مرد عرب به مقداري كه مي خواهد بدهيم، تا زحمت كشيده تا رسيدن به مقصد ما را همراهي كند».

آقا وقتي سخن حاجي مذكور را شنيدند، فرمودند: «[شيخ اسماعيل] جلوي من به همة آن ها بگو كه نذر آن ها صحيح نيست». من هم به حاج محمّد و ساير حجّاج گفتم: «آقا مي فرمايند نذر شما مرجوح است و صحيح نمي باشد، اگر همة دارايي و اموال تان را الان در راه خدا بدهيد با كدام پول مي خواهيد به عراق برويد و از آن جا به ايران برگرديد؟ در عراق مجبور به تكدّي و گدايي مي شويد و گدايي هم حرام است».

آن آقا همچنين فرمودند: «من مي دانم پولي كه همراه داريد براي شما در سفر كافي است وگرنه خودم به شما پول مي دادم».

ما ديديدم نمي توانيم آقا را با پرداخت پول با خود همراه كنيم، يك باره به قلبم الهام شد كه آقا اهل حجاز هستند و اهل حجاز در سوگند به قرآن و احترام به آن

خيلي عقيده مند مي باشند به همين خاطر قرآن كوچكي كه در جيب بغلم بود بيرون آورده و ايشان را به قرآن سوگند دادم.

آقا فرمودند: «چرا به قرآن قسم مي خوري؟ به قرآن قسم نخور! باشد حالا كه مرا به قرآن قسم دادي مي آيم».

سپس فرمودند: «علي اصغر مقصّر است (كه باعث گم شدن شما شد)، اكنون محمود رانندگي كند من هم وسط (صندلي كنار راننده) مي نشينم و شما (شيخ اسماعيل) هم كنار من بنشين به رفقا هم بگو زودتر سوار شوند.»

به محمودآقا گفتم: تورانندگي كن. آقا شترهايشان را همان جا خوابانيدند و خودشان كنار راننده نشستند و من هم كنار ايشان نشستم.

حركت

حاج محمود پشت فرمان نشست آقا به من فرمودند: «بگو ماشين را روشن كند». در اين حال هيچ يك از مسافران و راننده ها به نداشتن بنزين و آب توجّهي نداشتند. حاج محمود استارت زد، ماشين روشن شد و به راه افتاد. در اين لحظه ديدم آقا، انگشت سبابه اشان را حركت دادند امّا من از رمز و راز آن آگاه نبودم.

ماشين بدون اين كه در شن ها فرو رود، به سرعت راه خود را مي پيمود. وقتي از ميان آن دو كوه گذشتيم همان طور كه آقا فرموده بودند دو كوه ديگر ظاهر شد. آقا فرمودند: «بگو از ميان اين دو كوه حركت كند». من به حاج محمود آقا گفتم: از وسط دو كوه حركت كن.

آقا با اين كه اصلاً فارسي سخن نگفتند و تنها با من به عربي صحبت مي كردند اما نام من و ساير زوّار و حجّاج و راننده ها را مي دانستند و همه را به اسم، نام مي بردند و سخنان فارسي ما را متوجّه شده، پاسخ مي گفتند.

وقتي

به وسط دو كوه رسيديم، حضرت به آسمان نگاهي كرده، فرمودند: «الآن اوّل ظهر است. به راننده بگو بايستد. همه پايين بياييد و نماز خود را بخوانيد. من هم نماز خود را بخوانم، بعد از نماز رفقا بعد از نماز سوار شده و ناهار را هم در ماشين بخورند تا اول مغرب ان شاءالله به جريه برسيم».

من سخنان آقا را به حاج محمود گفتم، ايشان هم ماشين را نگه داشت. وقتي دوستان پياده شدند آقا فرمودند: «آب كه نداريد؟» عرض كردم: خير، آبي نداريم. حضرت در اين هنگام درختچة خاري را كه به ضخامت يك عصا بود به من نشان دادند و فرمودند: «آن درخت را كه مي بيني، كنار آن چاهي است. برويد، آب بنوشيد، وضو بگيريد و نماز بخوانيد، مشك ها را هم پُر كرده، ماشين تان را هم آب كنيد. من همين جا نماز مي خوانم، من وضو دارم.»

وقتي به آن درختچه رسيديم، چاهي ديديم كه آبي زلال و گوارا داشت و حدود يك وجب يا كمي بيشتر از سطح زمين پايين تر بود. به راحتي دستمان به آب مي رسيد و مي توانستيم از آن آب نوشيده و وضو بگيريم.

خلاصه بعد از انجام كارها و خواندن نماز، آقا هم كه نمازشان به پايان رسيده بود، تشريف آوردند و فرمودند: «همه ناهارشان را داخل ماشين بخورند» بعد از اين كه ماشين به راه افتاد، من مقداري آجيل و خوراكي برداشته، به حضرت تعارف كردم اما ايشان چيزي برنداشتند و فرمودند: «نمي خواهم». مقداري نان كه خودم در «شاهرود» از گندم خوب و تميز درست كرده بودم، به ايشان تعارف كردم كه حضرت مقداري برداشتند اما نديدم كه بخورند.

آن گاه حضرت از بعضي از

شهرهاي ايران مانند همدان، كرمانشاه، مشهد تعريف كردند و از بعضي از علما مانند «ملاّ علي همداني» تمجيد نمودند. و دربارة حضرت «آيت الله وحيد خراساني» _ حفظه الله _ كه در آن زمان به شيخ حسين خراساني معروف بودند، توجهي نموده، فرمودند: «بركات و عنايات ما به ايشان مي رسد». آن گاه مقداري هم به من اميدواري داده، فرمودند: «شما ان شاءالله وضعتان خوب است و خوب خواهد شد». و درباره ناراحتي هايي كه داشتم، دلداري دادند، بحمدالله، آن گرفتاري ها برطرف شد.

در طيّ مسير دربارة بعضي از علما، صحبت هايي به ميان آمد _ آقا از بعضي از مراجع مثل «آيت الله سيّد ابوالحسن اصفهاني» و ديگر آقايان تعريف و تمجيد كردند.

ايران از بركات اهل بيت برخوردار است

حضرت در پاسخ بعضي از مسائلي كه خدمتشان عرض مي كردم، مي فرمودند: «همة اين ها از بركات ما اهل بيت است». در اين حين عرضه داشتم: «در جاده هاي ايران، چند فرسخ به چند فرسخ، قهوه خانه، آب، روشنايي و ميوه است. اما اين جا هيچ چيز نيست».

حضرت فرمودند: «در همه جاي ايران، نعمت وافر و فراوان است و همة آن ها از بركات ما اهل بيت است» و من غافل از همه جا و همه چيز، اصلاً متوجّه مقصود آن حضرت نبودم. ماشين همچنان راه خود را با قدرت مي پيمود تا اين كه اول مغرب _ همان طور كه آقا فرموده بودند _ به جريه در مرز ميان عراق و عربستان رسيديم.

در اين هنگام آقا فرمودند: «من ديگر مي روم. از اين جا به بعد راه را به تنهايي نرويد. امشب را در جريه بمانيد، فردا يك قافلة صدتايي از مكّه مي آيد، شما با آن قافله همراه شويد.»

عرض كردم:

چشم! امشب همين جا مي مانيم. شما هم نزد ما بمانيد و ميهمان ما باشيد.

حضرت فرمودند: «شيخ اسماعيل! من كار زيادي دارم، تو مرا به قرآن قسم دادي، من هم اجابت كردم. من بايد بروم و شما را به خدا مي سپارم و دوباره تكرار مي كنم. آن نذري كه كرديد، صحيح نيست. شما مراقب باشيد كه اين ها دارايي شان را به كسي نبخشند همان طور كه قبلاً گفتم اموالتان را حساب كنيد و بنويسيد، بعد در وطن خودتان به اندازة آن انفاق كنيد».

ما حدود سه ساعت به ظهر مانده همراه آقا سوار ماشين شديم و تا مغرب خدمت ايشان بوديم. امام عصر(ع) پيوسته مشغول ذكر بودند اما من متوجه نبودم كه چه ذكري را مي گويند. شالي به كمرشان بسته بودند و به هيئت اعراب حجاز شمشيري بزرگ در طرف راست و شمشير كوچكي در طرف چپ خود آويخته بودند و چيزي مانند يشناق (نوعي سرپوش) كه عرب ها بر سرشان مي اندازند، به سر مبارك انداخته بودند اما پيشاني نوراني و ابروهاي كمند و چشمان جذّاب شان كاملاً ديده مي شود و خيلي خوش اخلاق بودند. در اين هنگام من براي انجام كاري از ايشان اجازه خواستم. ايشان چند قدمي همراهي كردند و همين طور كه مشغول صحبت بودم ديگر آقا را نديدم، تازه فهميدم كه چه بر سرمان آمده است.

رفقا را صدا زدم؛ حاج عبدالله! حاج محمد! كور باطن ها! از صبح تا حالا حدمت آقا بوديم اما او را نشناختيم با گفتن اين سخن و فهميدن موضوع همه شروع به گريه كردند. صداي گرية حجّاج بلند شد. بر اثر گريه زياد و سر و صدا، چند تا از شُرطه ها و پليس ها

با عجله در خيمه اي كه برپا كرده بوديم آمدند و گفتند: «كي مرده؟» آنان خيال مي كردند كسي از گروه ما مُرده است و ما براي او گريه و زاري مي كنيم.

من گفتم: «كسي نمرده، ما راه را گم كرده بوديم، حالا كه راه را پيدا كرده ايم، گريه مي كنيم». يكي از آنان گفت: «خدا را شكر كنيد كه راه را پيدا كرديد، اين كه گريه ندارد». در اين حال كه ما با شُرطه ها مشغول صحبت بوديم، صداي اذان بلند شد و مغرب شده بود. به راننده ها گفتم: «اسم شما را از كجا مي دانست؟ اصغرآقا اسم تو را از كجا مي دانست كه فرمود: «اصغر آقا مقصّر است» اصغرآقا بنا كرد به سر زدن و گريه كردن و گفت: راست گفتيد. تقصير من بود، من سبب گم شدن شما شدم. گفتم: الحمدلله، عاقبتش بخير شد، تو ما را گم كردي، اما الحمدلله به نعمت ملاقات مولايمان رسيديم.2

نكته هاي ناب

تشرّف كم نظير آيت الله نمازي شاهرودي در بردارندة لطايف و دقايقي است كه به اندازة بضاعت اين قلم به برخي از آن برداشت ها و نكات اشارتي هر چند كوتاه مي رود و درك و دريافت حقايق پنهان ديگر به خوانندة فهيم و فرزانة موعود واگذار مي شود. ضمناً برخي از اين نكته ها در ذيل اين تشرف توسط گردآورنده خاطرنشان شده است:

1. احترام قلبي و قالبي فراواني كه انسان ها _ و حتي ساير پديده ها _ در برابر معصومين(ع) دارند خود از آيات و معجزات است. چنان چه در اين تشرّف آمده: «وقتي كه آن ها را صدا كردم با ديدن ما، يك باره از جا برخاسته، با خوشحالي به طرف ما آمدند و يكي يكي سلام كردند

و دستِ آقا را بوسيدند».

2. معصومين به همة زبان ها و لغات آشنايي دارند. در اين تشرف با اين كه امام زمان(ع) به زبان عربي با نمازي شاهرودي سخن مي گويد اما به ضمير و زبان فارسي حجّاج آشنايي دارد، سخنان آنان را مي داند و نيّت ايشان را مي خواند و پاسخ آن ها را مي دهد و ايشان و حتي راننده ها را به اسم مي خواند. در اين جا مناسب مي نمايد كه به دو روايت در اين موضوع اشاره شود. در كتاب عيون اخبار الرضا(ع) كه مرحوم شيخ صدوق روايات مربوط به امام رضا(ع) را گردآوري كرده، بابي تحت عنوان «باب معرفته بجميع اللغات» يعني آگاهي و شناخت امام معصوم به همة زبان ها وجود دارد. در آن جا آورده شده:

داوود بن قاسم جعفري روايت كرد و گفت: «من با حضرت رضا(ع) هم غذا مي شدم، آن حضرت گاهي به زبان صقلبي (= اسلاوها) و گاهي به زبان فارسي غلامان خود را مي خواند و بسا من غلام خود را براي انجام كاري نزد آن حضرت مي فرستادم ايشان با زبان فارسي تكلّم مي كرد.» در ادامه از اباصلت هروي آمده است: حضرت رضا، با افراد مختلف با زبان خودشان گفت وگو مي كرد و به خدا قسم فصيح ترين مردمان و آگاه ترين آنان به هر زبان و لعنتي بود. روزي به حضرتش عرضه داشتم: «اي پس رسول خدا! من در شگفتم از اين كه شما به تمامي لغات اين گونه تسلّط داريد». فرمود: «اي پسر صلت! من حجّت خدا بر بندگان اويم و خداوند حجّتي را بر نمي انگيزد كه زبان آنان را نفهمد و لغاتشان را نداند. آيا اين خبر به شما نرسيده كه اميرمؤمنان علي(ع) فرمود:

اوتينا فصل الخطاب؛

به

ما نيروي داوري و سخن قاطع داده شده است.

آيا اين نيرو جز شناخت و معرفت به هر زباني است؟»3

ختام اين اشاره را حديثي از باب الحجّه اصول كافي قرار مي دهيم. ابوبصير مي گويد، به امام رضا(ع) عرض كردم: جانم به فدايت! امام با چه نشانه هايي شناخته مي شود؟

فرمود: «به چهار خصلت و چهارم آن كه «يكلّم الناس بكلّ لسان» يعني با مردم به هر زباني سخن مي گويد. در همين هنگام مردي خراساني بر ايشان

وارد شد مرد خراساني به زبان عربي با ايشان سخن گفت امّا امام به فارسي پاسخ او را داد. آن گاه خراساني به حضرت عرض كرد: «به خدا سوگند چيزي مانع نشد كه با شما خراساني سخن نگويم مگر آن كه گمان بردم شما آن را به خوبي نمي دانيد». حضرت فرمود: «سبحان الله! وقتي من نتوانتم پاسخ تو را بدهم، پس فضيلت من بر تو چه خواهد بود؟» آن گاه فرمود: «سخن هيچ انسان، پرنده، چهارپا و جانداري از امام پنهان نيست و هر كس در وي اين خصلت ها نباشد، امام نيست.»4

3. يكي از معجزات امام عصر(ع) كه در اين تشرّف آشكار شده جوشش چشمه اي آب گوارا و زلال در آن بيابان برهوت است. افراد آگاه مي دانند براي رسيدن به آب در آن منطقه حداقل بايد صد تا دويست متر حفّاري شود.

4. در اين تشرّف _ چنان كه آمد _ امام زمان(ع) «جمع ميان صلاتين» مي كنند يعني نماز ظهر و عصر خود را در اول ظهر خواندند، همين كاري كه شيعيان ما در مساجد و خانه ها انجام مي دهند.

5. يكي ديگر از آياتي كه از ايشان در اين تشّرف به ظهور رسيده حركت ماشين حجّاج بدون سوخت و

بنزين است؛ مطلبي كه در آن حال، حتي راننده ها نيز از آن غافل بودند.

6. آن وجود بزرگوار با همة كارها و مأموريت هايي كه داشتند اما به خاطر سوگند دادن ايشان به قرآن، با زائران و حاجيان همراهي كردند اما از سوگند به قرآن نهي كردند و فرمودند: «به قرآن سوگند نخور! چرا به قرآن قسم مي خوري؟ من كار زيادي دارم، تو مرا به قرآن قسم دادي و من تو را اجابت كردم. من بايد بروم و شما را به خدا مي سپارم.»

7. حضرت دائم الذكر بودند و پيوسته نام خدا بر زبان شان جاري بود.

8. حضرت به آقاي نمازي، بشارت رفع گرفتاري ها دادند و مشكلات ايشان مرتفع گرديد «شما ان شاءالله وضعتان خوب است و خوب خواهد شد».

9. امام مهربان ما از سر بزرگواري و محبّت به شيعيان خود مي فرمايد: «من مي دانم پولي كه همراه داريد، براي شما كافي است و به پول بيشتري نياز نداريد و الاّ من به شما پول مي دادم».

10. حضرت دربارة نعمت هاي فراوان اين سرزمين ولايت مدار و دوستدار خاندان پيامبر _ ايران عزيز_ مي فرمايد: تمامي اين نعمت ها از ناحية امامان معصوم(ع) است و افسوس كه جاي پرداختن به اين مطلب در اين مقام نيست.

11. حضرت بقيةالله(ع)، چندين مرتبه اشكال شرعيِ نذر حاجيان را يادآور مي شود و مي فرمايد: « اين نذر به اين ترتيب صحيح نيست».

12. حاجيان آن فريادرس گرفتاران را با نام «يا فارس الحجاز و يا أباصالح» مي خوانند كه پايان بخش مطلب را ختمي با اين نام هاي مبارك قرار داده، مطلب را به پايان مي بريم:

هر مؤمني كه در بلاي سختي گرفتار شده باشد و يا در امور ديني و دنيوي براي او مشكلي

پيش آمده باشد، اگر به صحرا رفته و اين كلمات را هفتاد مرتبه بگويد. حضرتش او را دريافته و به فرياد او مي رسد، ان شاءالله؛

يا فارسَ الحجاز أدركني، يا اباصالح المهدي أدركني، يا اباالقاسم أدركني و لا تَدَعْني، فَانّي عاجزٌ ذليلٌ.5

عبدالحسين تركي (شهركرد)

ماهنامه موعود شماره 75

پي نوشت ها:

1. باقي اصفهاني، محمدرضا، مجالس حضرت مهدي(ع)، ص 308.

2. همان، صص 324-308.

3. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، صص 554-553، باب 55.

4. كليني، اصول كافي، باب الحجّة، ج 1، ص 614، ح 747.

5. در اين باره ر.ك: مجتهدي سيستاني، سيد مرتضي، صحيفة مهديه.

پرسش شما، پاسخ موعود (سفياني)

سفياني كيست؟ چرا به او لقب سفياني داده اند؟

او «عثمان بن عنبسه» از فرزندان «خالد بن يزيد بن معاويه است و چون از نسل ابوسفيان است، معروف به «سفيان» است.

سفياني چه ويژگي هاي ظاهري دارد؟

او مردي است با چهره اي ترسناك كه آبله روست و چشماني كبود دارد. سفياني از كجا خروج مي كند؟

از سرزميني خشك يعني «بيدا» كه سرزميني بي آب و علف در بين مكه و شام است، خروج مي كند. عثمان بن عنبسه كيست و ادعاي او چيست؟

او سفياني از فرزندان يزيد بن معاويه بن ابوسفيان

_ لعنة الله عليهم _ است. در حديثي از امام صادق(ع) آمده است كه فرمود:

«آنگاه كه خورشيد به مغرب خود نزديك مي شود، كسي از مغرب فرياد مي زند: اي مردم، مولاي شما در بيابان خشك (بيدا) ظهور كرد و او عثمان بن عنبسه از فرزندان خالد بن يزيد بن معاويه بن ابوسفيان است. با او بيعت كنيد تا هدايت شويد و با او مخالفت نكنيد كه گمراه مي شويد. پس ملائكه و جن او را تكذيب مي كنند.

هر آن كه در شك و ترديد است و هر كافر و منافقي با نداي او گمراه مي شود». تصرفات سفياني چه مناطقي را شامل مي شد؟

شيخ صدوق از ابو منصور البحبي نقل كرده است كه مي گويد: از امام صادق(ع) دربارة اسم سفياني سؤال كردم. فرمود: «تو را با اسمِ او چه كار؟ هر گاه مناطق پنج گانة شام: دمشق، حمص، فلسطين، اردن و حلب را تصرف كرد، منتظر فرج باشيد.» گفتم: آيا 9 ماه اين را در تصرف دارد؟ فرمود: «خير بلكه تصرف او 8 ماه است كه يك روز هم بر آن اضافه نمي شود.»

و برخي گفته اند بعد از تسلط بر شام، هفت ماه حكمراني مي كند. چگونه امام مهدي(ع) بر عراق مسلط مي شود؟

بعد از اين كه سفياني تسليم پيشنهاد اطرافيان خود مي شود، در مقابل امام مهدي(ع) مي ايستد و آن حضرت (ع) را به مبارزه مي خواند. پس امام مهدي(ع) او را از جنگ بيم مي دهد. اما سفياني بر جنگ عليه امام (ع) پا فشاري مي كند. بدين ترتيب بين لشكر سفياني و لشكر امام (ع) جنگي در مي گيرد، كه پيروز آن مهدي(ع) است. حكم راني سفياني پايان مي يابد و اسير مي شود و امام (ع) او را به درك واصل مي كند. و اين گونه امام (ع) بر عراق مسلط مي شود.

[قول ديگر دربارة كشته شدن سفياني] اين است كه او به شام فرار مي كند و امام (ع) عده اي از ياران خود را به دنبال او روانه مي كند و آنان پس از دستگيري سفياني او را به قتل مي رسانند. آيا سفياني و دجال هم عصر هستند؟

بله. اين دو، هم عصر هم هستند و به شكلي با يكديگر رابط داردند. چه مدت طول

مي كشد تا امام (ع) بعد از ظهورشان در [مقابل سفياني] پيروز شوند؟

اين پيروزي در يك شب واقع مي شود. از همان عصري كه در بين ركن و مقام خطبه ايراد مي كنند. فرو رفتن لشكر سفياني در زمين در چه زماني رخ مي دهد؟

اين واقعه _ خسف _ چند روز پس از ظهور صورت مي گيرد و معجزة بزرگي است كه امدادي الهي براي قيام مهدي(ع) است و با اين رخداد مردم به صراحت به عدالتِ دعوت او (ع) و حقانيت قيامش ايمان مي آورند. آيا با فرو رفتن لشكر سفياني در زمين مردم تحت تأثير [اين واقعه] قرار مي گيرند؟

در روايات به تأثير اين معجزه بر روح و روان انسان ها تصريح شده است:

«پس هنگامي كه مردم [اين واقعه] را مي بينند بزرگان اهل شام و گروه هايي از اهل عراق به نزد امام(ع) شرفياب شده و با آن حضرت(ع) بيعت مي كنند.

و قالوا آمنّا به.

(يعني به قائم آل محمّد(ع) ايمان مي آوردند در حالي كه

به آن حضرت(ع) كافر بودند). آيا معجزة خسف (فرو رفتن لشكر سفياني در زمين) خودِ سفياني را هم تحت تأثير قرار مي دهد؟

بله. معجزة خسف سفياني را هم تحت تأثير قرار مي دهد، و عاطفة او را دربارة مهدي(ع) قليان مي دهد. اين امر چند نتيجه دارد كه مهم ترينِ آن ها فتح عراق بدون خون ريزي است.

سيوطي4 به نقل از نعيم بن حمّاد به نقل از وليد بن مسلم از امام باقر(ع) نقل مي كند كه مي فرمايد: «وقتي خبر واقعة خسف به كسي كه آن لشكر را روانه كرده است [سفياني] مي رسد مي گويد: به خدا سوگند خداوند در اين مرد عبرتي قرار داده است. لشكري را به سوي او روانه

كردم، اما زمين آنان را در خود فرو برد، در اين واقعه عبرت و نصرتي است كه سفياني را به طاعت وامي دارد». اين روايت در پايان به نقض بيعتِ سفياني و جنگش با امام (ع) اشاره مي كند.

از اين خبر روشن است كه بيعتِ سفياني با امام مهدي(ع) و اتخاذ موضع ملايم در قبال امام (ع) در نتيجه فرو رفتن لشكرش در زمين است. بعد از اين كه سفياني به شام فرار مي كند آيا امام (ع) به تعقيب او مي پردازد؟

بله. آن حضرت (ع) عده اي را به دنبال او روانه مي كند. اين افراد در بيت المقدس به سفياني مي رسند و در آن جا بر روي صخره اي او را گردن مي زنند. سفياني پس از خروجش چه مناطقي را تحت تصرف خود در مي آورد؟

مناطق پنج گانه شام: دمشق و حمص در سوريه، فلسطين، اردن و حلب. آيا بر اين مناطق پنج گانه اكتفا مي كند يا تصرفات خود را توسعه مي دهد؟

بر اين مناطق اكتفا نمي كند. بلكه لشكريان خود را به اطراف گسيل مي دارد كه بخش بزرگي از لشكريان او به طرف بغداد و كوفه مي روند و در آنجا قتل و فساد به راه مي اندازند و اهل آنجا را تارومار مي كنند. در كوفه و نجف اشرف نيز قتل عام مي كنند.

پس از آن، قسمتي از لشكر آن ملعون به شام و قسمتي ديگر به مدينه مي روند. وقتي لشكريان سفياني به مدينه مي رسد چه اتفاقي رخ مي دهد؟

با رسيدن لشكر سفياني به مدينه، به مدت سه روز هر عملي را در اين شهر مباح اعلام مي كنند و در آن به قتل و ويراني مشغول مي شوند. آيا به همين امر اكتفا

مي كنند يا فراتر از آن مي روند؟

هرگز به اين مقدار اكتفا نمي كنند. بلكه بعد از آن به سوي مكه مي روند، اما به آن نمي رسند. سرنوشت بخشي از لشكر سفياني به سوي شام مي روند، چه مي شود؟

لشكري كه به شام مي رود [با لشكر امام (ع) مواجه مي شود كه]، لشكر حضرت حجت (ع) بر آن پيروز شده و آن را نابود مي كند و اموال آنان به غنيمت گرفته مي شود. فتنه سفياني تا كجا گسترش مي يابد و اين فتنه بر چه كساني سخت خواهد بود؟

فتنة اين ملعون در نواحي مختلف بلاد اسلامي گسترش مي يابد و در اين فتنه به طور خاص بر اصحاب علي(ع) و شيعيان آن حضرت (ع) سخت مي گذرد تا جايي كه ندا دهنده اي از سوي سفياني ندا مي دهد: «آگاه باشيد هر كس سرِ شيعه اي از شيعيان علي(ع) را بياورد هزار درهم جايزه مي گيرد.» در اين اوضاع همسايه بر همسايه اش هجوم مي برد و مي گويد: او از شيعيان علي(ع) است. پس گردنِ او را مي زند و هزار درهم جايزه مي گيرد. علت نرسيدن لشكري كه از طرف سفياني به سوي مكه روانه مي شود، به اين شهر چيست؟

زيرا اين لشكر هنگامي كه به سرزمين «بيدا» كه در بين مكه و مدينه قرار دارد مي رسد، زمين تمام آنان را در خود فرو مي برد و مي بلعد. و اين واقعه همان است كه به «خسف» مشهور است.

فوائد دعابراي امام زمان(ع)

موجب فرج ما به واسطة فرج امام زمان(ع) است

دعا موجب زياد شدن نعمت هاست

دعا موجب اظهار نمودن محبت باطني است

دعا كردن نشانة انتظار است

دعا كردن موجب زنده نمودن امر ائمه اطهار(ع) است

ماية ناراحتي و جزع و فزع نمودن شيطان لعين است

سبب نجات يافتن از

فتنه هاي آخرالزمان است

اداي قسمتي از حقوق آن بزرگوار است

تعظيم خداوند و دين او است

موجب درك دعا و شفاعت پيامبر اكرم(ص) و امام زمان(ع) است

دعا نمودن براي امام زمان(ع) امتثال امر الهي و جلب فيض و عنايت او است

ماية استجابت دعاها مي شود

دعا نمودن، اداي اجر رسالت است

سبب دفع بلا مي شود

سبب فراواني روزي مي شود

موجب آمرزش گناهان مي شود

موجب تشرف يافتن به محضر آن حضرت در بيداري يا خواب مي شود

موجب رجعت به دنيا در زمان ظهور آن حضرت است

دعاكننده از جملة برادران پيامبر اكرم(ص) خواهد بود

سبب تعجيل در فرج امام زمان(ع) خواهد بود

سبب پيروي از رسول خدا و امامان(ع) خواهد بود

سبب وفاي به عهد و پيمان خداوند است

آثار نيكي به والدين براي دعاكننده حاصل مي گردد

ثواب اداي امانت برايش نوشته مي شود

موجب زيادي تابش نور امام(ع) در دل دعاكننده است

موجب طولاني شدن عمرش است

دعا نمودن برابر با تعاون و همكاري در كارهاي نيك است

موجب دستيابي به ياري خداوند متعال و فائق آمدن بر دشمنان اوست

موجب هدايت به نور قرآن مجيد است

دعاكننده نزد اصحاب اعراف جزء معروفين خواهد بود

ثواب طالب علم را دارد

از عقوبت هاي اخروي در امان مي ماند در هنگام قبض روح با او مدارا مي شود

با اميرالمؤمنين(ع) و در درجة ايشان خواهد بود

محبوب ترين افراد نزد خداوند متعال خواهد بود

عزيزترين و گرامي ترين افراد نزد رسول خدا(ص) خواهد بود

تعالي اهل بهشت خواهد شد

گناهانش بخشيده و سيئاتش بدل به حسنات خواهد شد

در عبادت الهي مورد تأييد قرار مي گيرد

دعا، موجب رفع عقوبت از اهل زمين است

ثواب كمك به مظلوم را دارد

ثواب احترام بزرگان را دارد

ثواب و پاداش خونخواهي اباعبدالله الحسين(ع) را دارد

دعاكننده تحمل، درك و فهم احاديث اهل البيت(ع) را پيدا مي يابد

دعا

كننده در قيامت براي ديگران نورافشاني مي كند

دعاكننده در قيامت از 70000 نفر شفاعت مي كند

در روز قيامت مورد دعاي اميرالمؤمنين(ع) قرار مي گيرد

بي حساب داخل بهشت مي شود

از عطش روز قيامت در امان مي ماند

در بهشت جاودان و هميشگي خواهد بود

ماية خراش روي ابليس و مجروح شدن دل او مي باشد

در روز قيامت هديه اي مخصوص دريافت خواهد نمود

خداوند عزوجل از خدمتگزاران بهشت نصيبش خواهد فرمود

هميشه در ساية رحمت الهي خواهد بود

مجلس دعا محل حضور فرشتگان است

خداي متعال به شخص دعاكننده مباهات مي نمايد

ملائكه الهي براي دعاكننده استغفار مي نمايند

دعاكنندگان بهترين خلق خدا پس از ائمه طاهرين(ع)

دعا كردن، نشانة اطاعت از اولي الامر است كه در قرآن كريم واجب شده

سبب سرور الهي است

سبب سرور رسول خدا(ص) است

محبوب ترين اعمال به سوي خداي متعال است

سبب حكمراني و فرمانروايي دعاكننده در بهشت است

موجب آسان شدن حساب است

دعا براي او مونس و همدم مهربان دعاكننده در روز قيامت است برترين اعمال است

موجب برطرف شدن غم و غصه مي شود

دعا در غيبت، از دعا در زمان ظهور براي آن بزرگوار برتر است

موجب دعاي فرشتگان الهي براي دعاكننده است

دعاي امام سجاد(ع) براي دعاكننده است كه مشتمل بر كلمات و نكات و فوائد عجيبي است

تمسك جستن به ثقلين (كتاب و عترت)،

چنگ زدن به ريسمان الهي،

سبب كامل شدن ايمان،

درك ثواب جميع عبادت بندگان الهي،

تعظيم شعائر الهي است

دعاكننده مانند كسي است كه در ركاب رسول خدا(ص) به شهادت رسيده است

مهر نگاه

مرحوم سيد علي اكبر ابوترابي (ره)

مرحوم حجت الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي آزادة سرافراز و ملجأ و پناه آزادگان در دوران اسارت خاطرات و حكايت شيريني را از زندگي خود تنظيم و به يادگار گذارده اند كه در بردارندة

نكات مفيد و قابل توجهي مي باشد. در اين جا توجه خوانندگان محترم مجله را به نقل خاطره اي به قلم ايشان دربارة توسل و يقين شهيد حجت الاسلام سيدعلي اندرزگو به وجود امام عصر(ع) جلب مي كنم. يكي از جرياناتي كه در زندگي ما اتفاق افتاد, كه نيت خالصانه و دعاي خير و آن ايمان و اعتقاد و اخلاص شهيد سيد علي آقا اندرزگو دست ما را هم گرفت, جرياني بود كه با هم در تهران توي ماشين فولكس داشتيم مي رفتيم. بنده لباس هايم (عبا و عمامه) را درآورده و گذاشته بودم روي صندلي پشت سر راننده و با يك بلوز يقه كيپ پشت فرمان نشسته بودم. معمولاً اين طور بود كه وقتي ايشان در ماشين بود اگر سر قراري مي رفتيم من لباس روحاني خود را بيرون مي آوردم و اگر سر قرار نبودم براي اين كه بيشتر ايمني داشته باشيم با لباس مي رفتيم. من ايشان را سر قرار پياده مي كردم و مي رفتم دوري مي زدم, باز سر وقت مي آمدم, ايشان را سوار مي كردم.

آن روز, سر قرار رفته بوديم و بر مي گشتيم؛ ولي هنوز من لباس را نپوشيده بودم. مي خواستيم برويم سمت ميدان شوش. آمديم چهار راه مولوي. براي رفتن به ميدان شوش دو راه است. يكي مي آيد ميدان شاه سابق؛ يعني حاج آقا مصطفي فعلي, كه مي خورد به خيابان ري و بعد مي رود به ميدان شوش. يك راه هم مي رود خيابان انبار گندم كه خيابان باريكي است و يك طرفش هم ميدان بار است. به همين دليل, ترافيك آن خيابان از همة خيابان ها بيشتر است. چون يك خيابان شلوغي بود گفتيم از اين جا برويم. اين جريان حدوداً يك سال و نيم بعد از

آن تعهدي بود كه ما به ساواك داده بوديم كه يا خودمان او را بكشيم و يا تحويلش بدهيم. اواسط اين خيابان, ديديم ماشين پليس تهران آژير مي كشد و با سرعت مي آيد. خوب، با آن عجله و شتاب, ماشين ها مي رفتند كنار و او هم مي آمد جلو. ما هم مثل بقيه آهسته كشيديم كنار؛ ولي به راهمان ادامه داديم. وقتي ماشين گشتِ ضد خرابكاري رسيد جلوي ما، يك دفعه پيچيد و راه را بر ما بست. سه نفر آمدند پايين. دو نفر با يوزي سنگر گرفتند و استواري آمد به طرف ما. از شيشة بغل راننده دست آورد داخل، پشت گردن مرا محكم گرفت. ديگر ما فاتحه خودمان را خوانديم. هر كس به جاي ايشان (سيد علي آقا) بود در را باز مي كرد و از آن طرف فرار مي كرد. كوچه هم پهلوي ايشان بود و هيچ مسئله اي براي او به وجود نمي آمد؛ اما من، دام پليس مي افتادم؛ چون در ماشين سه يا چهار مأمور ديگر بودند.

در عين حالي كه پليس پشت گردن من را گرفته بود و به چشمان من نگاه مي كرد تا ببيند من تغيير قيافه مي دهم يا نه, او با كمال آرامش سر جاي خود نشست و حتي به پليس هم التماس نكرد, مثل يك نفر كه هيچ خبر ندارد. با خودم مي گفتم: «خدا كند اين سيد يك شليكي بكند و بپرد توي جمعيت و برود, كه اگر مأمورين مي خواستند تيراندازي كنند, به دليل ازدحام در آن خيابان, حداقل صد نفر مجروح مي شدند». ما هيچ نگفتيم. اين سيد بزرگوار هم صاف نشسته بود جلو, بغل دست من. اين استوار هم محكم ما را گرفته

بود. يك مرتبه ديدم (استوار) سرش را كشيد توي ماشين و يك نگاهي داخل ماشين انداخت. نگاهش افتاد به عمامه و عباي من كه روي صندلي عقب بود. خيال كرد اشتباه كرده. دستش را (از پشت گردنم) برداشت. دست راستش را گذاشت روي سينه اش و هي مي گفت: «قربان ببخشيد! قربان پوزش مي طلبم. قربان عفو مي فرماييد».

چه ديده بود؟ چه چيز نظر او را جلب كرده بود؟ به يقين بيست مرتبه قربان قربان گفت و معذرت خواست. من هم به ايشان گفتم: «شما وظيفه تان را انجام داديد. ما از شما متشكريم». ماشين ها را كنار زدند. ماشين آن ها هم دنده عقب گرفت و آمد مقابل ما. گفت: «قربان شرمنده شديم. مي دانيد؟ يك شلوغي هايي است كه يك عده مي خواهند انجام دهند. اين هاست كه باعث شرمندگي ما مي شود». حالا براي حركت, ما تعارف و او تعارف. او به احترام ما تكان نخورد. ما هم رفتيم و هي سر مي كشيديم از توي آيينه كه نكند چيزي باشد. ديديم سر و ته كرد و رفت خيابان بغلي.

من همه اش در اين فكر بودم و تعجب مي كردم كه چرا ايشان از ماشين پياده نشد كه فرار بكند؛ بلكه ايشان اگر فرار مي كرد, من نه اين كه گله اي از ايشان نداشتم بلكه خوشحال هم مي شدم؛ براي اين كه يا من فداي ايشان مي شدم, يا نمي شدم. بر فرض كه فداي ايشان مي شدم, هيچ مسئله اي نبود و اگر هم نمي شدم كه خوب, من هم جانم به سلامت بود. ولي اگر ايشان گير مي افتاد هر دوي ما از بين مي رفتيم.

من خيلي رفتم تو فكر كه چه شد ايشان فرار نكرد و اين چه روحي و چه

قدرتي است كه ايشان دارد. همين كه خيالمان راحت شد, به ايشان (آقا سيد علي) گفتم: «شما چرا نپريديد پايين»؟

ايشان گفت: علي! همان وقت متوسل به وجود آقا امام زمان(عج) شده بودم و منتظر بودم ببينم چه مي شود. اصلاً توجه به چيزي نداشتم, جز به وجود اقدس آقا امام زمان(عج), و تا لحظه اي كه تو را ول كرد و شروع به معذرت خواهي كرد, من به فكر خودم كه چه تدبيري بكنم نبودم. آن را گذاشته بودم براي آخرين لحظه.»

ديگر چه آخرين لحظه اي؟! دو متر جلوتر, دو نفر با يوزي و اين هم با كلت, دستي هم به گردن من.

هيچ چيز نمي تواند در اين لحظات اين حالت را به ما ببخشد, مگر ايمان و يقين در حدّ بالايي. شايد در اعلي رتبه يقين. طرف حاضر است افراد را زير دست و پاي خودش له كند, تا خودش را نجات بدهد. آن وقت, مرحلة يقين انسان به كجا مي رسد كه در چنين لحظه هاي حساسي, به فكر خودش نيست. به فكر يك نفر است كه در كنار اوست.

غرب چگونه شكست مي خورد؟

نويسنده: دنيل پايپس

عده اي از تحليل گران، همين طور من، نگران اين هستند كه موضوع تا اين حد ساده نباشد.

در واقع شيوة عمل اسلام گرايان (طبق تعريف اسلام گرا به كساني گفته مي شود كه خواهان زندگي با قوانين مقدس اسلام و شريعت هستند) ممكن است بهتر از ديكتاتورهاي پيشين باشد. حتي ممكن است پيروز شوند. به اين دليل كه سخت افزار غرب به هر ميزان كه قوي باشد، درون نرم افزارش ويروس هاي كشندة بالقوه وجود دارد.

اشاره:

دنيل پايپس، از مسيحيان صهيونيست دو آتشه، با سخن سرائي هايش دربارة سياست اعراب، پافشاري بر مداخله نظامي آمريكا در خاورميانه و اعلام

خطر تهديد قريب الوقوع اسلام گرايان براي امنيت ايالات متحده به شهرت رسيد. به گفته يكي از روزنامه هاي آمريكايي «اگر به همه تذكرات پايپس توجه مي شد، ايالات متحده اكنون در حال جنگ با بيشتر كشورهاي عربي بود». پايپس دو مركز مبارزه با اسلام را تأسيس كرده است: مؤسسه ضد اسلام (Anti-Islamic Institute) و مركز ائتلاف اسلامي (Centre for Islamic Pluralism). اين نوع ضد اسلام گرايي براي او تازگي ندارد؛ او پايه گذار و هدايت كننده Middle East Forum»،»، اتاق فكري با هدف تعريف و ترويج منافع آمريكا در خاورميانه است. با بررسي فعاليت هاي وي به اين نتيجه مي رسيم كه او يك تبليغات چي است كه بر خلاف ادعاهايش صلح طلب به نظر نمي رسد. مقالة حاضر به خوبي ديدگاه كينه توزانه مسيحيان صهيونيست نسبت به اسلام گرايان و بيم و هراسي را كه آن ها از رشد اسلام گرايي در جهان دارند، نشان مي دهد. آيا پس از شكست دادن فاشيست ها و كمونيست ها، اكنون غرب مي تواند اسلام گرايان را شكست دهد؟ ظاهر قضيه نشان مي دهد با وجود برتري نظامي غرب پيروزي حتمي است. حتي اگر تهران به سلاح هسته اي دست پيدا كند، اسلام گرايان هرگز به چيزي شبيه به ماشين آلات نظامي غرب در طول جنگ جهاني دوم و ابزارهاي نظامي شوروي در طول جنگ سرد نمي رسند. چه چيز اسلام گرايان قابل مقايسه با ارتش سرخ، ارتش نازي ها، گشتاپو، كا. گ. ب يا آشويتس است؟ با اين حال، عده اي از تحليل گران، همين طور من، نگران اين هستند كه موضوع تا اين حد ساده نباشد.

در واقع شيوة عمل اسلام گرايان (طبق تعريف اسلام گرا به كساني گفته مي شود كه خواهان زندگي با قوانين مقدس اسلام و شريعت هستند) ممكن است بهتر از ديكتاتورهاي پيشين باشد. حتي

ممكن است پيروز شوند. به اين دليل كه سخت افزار غرب به هر ميزان كه قوي باشد، درون نرم افزارش ويروس هاي كشندة بالقوه وجود دارند. لازم است به سه تاي آن ها توجه كرد: صلح طلبي، بدبيني به حاكميت و خودبرتربيني.

صلح طلبي: عقيده اي در ميان تحصيل كردگان وجود دارد مبني بر اين كه براي مشكلات حاضر «هيچ نوع راه حل نظامي وجود ندارد». اين قانون در مورد مسائل خاورميانه، لبنان، عراق، ايران، افغانستان، كردها، تروريسم و درگيري هاي فلسطين و اسرائيل نيز به كار برده مي شود. اما از اين واقعيت كه در تاريخ معاصر راه حل هاي نظامي بسياري وجود داشته چشم پوشي مي كند. شكست هاي متحدين در جنگ جهاني دوم، ايالات متحده در ويتنام يا شوروي در افغانستان جز راه حل نظامي چه بودند؟

بدبيني به حاكميت: افراد زيادي در كشورهاي غربي _ به خصوص ايالات متحده، انگليس و اسرائيل _ دولت هاي خود را از عوامل شيطان مي دانند و به تروريسم به عنوان جزاي گناهان پيشين مي نگرند. باور به «ما دشمن را ديده ايم؛ او درون ماست» باعث شده تا رخوت و آمادگي براي واگذاردن سنت ها و دست يافته ها جايگزين واكنش هاي تأثيرگذار شود.

دسته اي از غربيان از خود بيزار، به سبب نقش حساسشان به عنوان انديشه وران دانشگاه ها، رسانه ها، مؤسسات مذهبي يا هنري اهميت بسياري دارند. آن ها همچون نيروهاي امدادي به اسلام گرايان كمك مي كنند. خودبرتر بيني: فقدان ابزارآلات نظامي مؤثر از جانب اسلام گرايان باعث مي شود بسياري از غربي ها، به خصوص مدافعان جناح چپ، نسبت به جنگ با آن ها احساس حقارت كنند. جنگ هاي مرسوم با همان سربازان يونيفرم پوش، كشتي ها، تانك ها و هواپيما ها و با هدف جنگ براي سرزمين قابل درك است. اما جنگ نامتقارن با اسلام راديكال

(طبق تعريف در جنگ نامتقارن تهديدهايي خارج از آنچه متداول است وجود دارد؛ همچون حملات انتحاري) قابل توصيف نيست. كمربندهاي انتخاري و استفاده از ابزارآلات ساده براي نبرد، درك اين موضوع را كه داريد با دشمن شايسته ابزار آلات خودتان مي جنگيد سخت مي كند. خيلي افراد به همين دليل دشمن را ناديده مي گيرند اما اسلام گرايان از ظرفيت هاي سهمگيني برخوردارند كه فراتر از اين هاست، از جمله: دسترسي بالقوه به سلاح هاي كشتار جمعي كه مي تواند حيات غرب را نابود كند.

تمناي مذهبي خاص كه هم نوايي عميق تر و استحكام بيشتري نسبت به ايدئولوژي هاي مصنوعي فاشيسم و كمونيسم دارد. تشكيلات نهادينه، دروني شده، با تأمين مالي مطمئن و سازماندهي قوي كه با موفقيت اعتبار خود را حفظ نموده.

ايدئولوژي كه قابليت جذب مسلمانان مختلف از اقشار گوناگون را دارا است؛ از بي سواد تا دكتر، از يمني تا كانادايي. اين جنبش از نظر جامعه شناسي در حد كمال است. اسلوب غير جبري _ آنچه من اسلام گرايي قانون مدار مي نامم. در اين رويكرد روند مسلمان كردن افراد با آلات سياسي، مذهبي و آموزشي و بدون توسل به بي قانوني گري و ارعابگري دنبال مي شود. اسلام گرايي قانون مدار كارآمدي خود را در كشورهاي با اكثريت مسلمان، همچون الجزيره و كشورهاي با اقليت مسلمان، همچون انگلستان، به اثبات رسانده است. كثرث نيروهاي سرسپرده. اگر اسلام گرايان 10 تا 15 درصد جمعيت مسلمان دنيا را تشكيل دهند، تعدادشان به 125 تا 200 ميليون نفر بالغ مي شود يعني بسيار بيشتر از همه فاشيست ها و كمونيست هايي كه تاكنون وجود داشتند. صلح طلبي ، بدبيني به حاكميت و خودبرتر بيني، نبرد با اسلام راديكال را به درازا كشيده و باعث افزايش خسارات شده است. شايد بعد

از تلفات انساني و مالي فاجعه بار، غربيان متمايل به چپ بر اين مصيبت سه گانه فائق آيند و حقيقت واقعي اين تهديد را درك كنند. احتمالاً پس از آن جهان متمدن(!) است كه غالب مي شود؛ اما با غلبه اي ديرهنگام و هزينه اي گزاف. اين كه آيا اسلام گرايان به فكر مي افتند و جلوي كشتار را مي گيرند و به مسير قانونمند، سياسي و مسالمت آميز رو مي آورند يا خير، قابل پيش بيني نيست. مترجم: ف. شفيعي سروستاني ماهنامه موعود شماره 75

پي نوشت:

1. منبع: اورشليم پست _ 27 دسامبر 2006

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109