ماهنامه موعود73

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1385 عنوان و نام پديدآور:شماره 73 ماهنامه موعود- اسفند 1385/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 73 - اسفند 1385

استراتژي برگشت لول_ه اسلحه

اسماعيل شفيعي سروستاني

اين روزها به هر مجلس، محفل، سايت و روزنامه سرك بكشي، به نوعي از احتمال تحريم بزرگ و حملة متحدين غربي به ايران و نتايج و پيامدهاي آن سخن مي شنوي. رفت و آمدهاي پي درپي سياستمداران به اقصا نقاط عالم، مانورهاي نظامي و آزمايش سلاح هاي موشكي و غيره نيز از احتمال حمله خبر مي دهند . حمله به ايران به خاطر مقاومت در برابر تماميت خواهي دلتاي شوم آمريكا، انگليس و رژيم صهيونيستي. حمله به خاطر رويكرد به نيروي زاينده و حيات بخش دين و دينداري و بالاخره حمله به ايران به خاطر تلاش و مجاهده، در طريق علم و دانش.

السلام علي المهدي(عج) اين روزها به هر مجلس، محفل، سايت و روزنامه سرك بكشي، به نوعي از احتمال تحريم بزرگ و حمله متحدين غربي به ايران و نتايج و پيامدهاي آن سخن مي شنوي. رفت و آمدهاي پي درپي سياستمداران به اقصا نقاط عالم، مانورهاي نظامي و آزمايش سلاح هاي موشكي و غيره نيز از احتمال حمله خبر مي دهند . حمله به ايران به خاطر مقاومت در برابر تماميت خواهي دلتاي شوم آمريكا، انگليس و رژيم صهيونيستي. حمله به خاطر رويكرد به نيروي زاينده و حيات بخش دين و دينداري و بالاخره حمله به ايران به خاطر تلاش و مجاهده، در طريق علم و دانش. بي پرده از آن جا كه مسلمانان تحت هدايت و عنايت آسماني، سه عنصر اصلي

تشكيل دهنده «مثلث كمال» يعني: دينداري، علم ورزي، و مقاومت و پايداري را در جغرافياي شيعه خانه حضرت صاحب الزمان(عج) شناسايي و در مسير كسب مدارج و مراتب آن سير و سفر مي كنند، مستحق هجوم فرض شده اند. سير در مراتب اين مثلث، در خود و با خود «انكار غرب» و «احياي شرق» را داراست؛ همان كه از قرن ها پيش، مردان صاحب نام، نظريه پرداز و معماران اصلي تمدن غربي آن را شناسايي كرده بودند و با آگاهي تمام از رشد و نضج آن در شرق اسلامي جلوگيري مي كردند.

نمي بايست از نظر دور داشت كه به آن قول استاد مرحوم، حقيقت شرق «وحي آسماني» است. اين سه عنصر در سير اكمالي و به شرط مراقبت، «موجد» تمدن جديد است. در همين جا متذكر اين معنا مي شوم كه دست يابي به آگاهي همه جانبه و پيراسته از شائبه ها درباره هر يك از سه عنصر ذكر شده و پيوند بنيادين و همه جانبه آن ها در قالب يك استراتژي نيازمند صبوري است. غربيان در خاطره خود سابقه شكل گيري و نتايج «مثلث كمال» در سرزمين هاي اسلامي و از جمله «شكوفايي اندلس» را دارند و به خوبي پيامدهاي احياي آن را مي شناسند و از همين رو با تما م قوا در برابر رشد و ارتقاي تدريجي آن در ايران ايستادگي مي كنند و از آن در هراسند. شايد بتوان «نشانه رفتن جوانان» به قصد تصرف جان آنان را اساس و روح دو حادثه و ماجرا شناسايي كرد. ماجراي اول تصرف اندلس و دومي رويارويي در عصر حاضر است. در هر دو ماجرا، غرب مسيحي با حيله اي و حربه اي ثابت وارد كارزار شده است. «بسط فساد و انحراف» در ميان

جامعه جوان مسلمان به منزله مقدّمه تصرف قلعه و برج و باروي سرزمين هاي اسلامي است. تنها در اين ماجرا و به شرط كارگر افتادن حيله خصم است كه جماعتي جوان از ميان سرزمين هاي مسلمان نشين در وضعي ميان خواب و بيداري درهاي قلعه ها را بر روي خصم مي گشايند و آن ها را تسليم خصم مي سازند. «مفاسد اخلاقي و انحراف مذهبي» با سرعت هر چه تمام تر چنان جان ها را متصرف مي شوند كه ديگر هيچ دستي ياراي فشار آوردن بر ماشه اسلحه را نخواهد داشت. «مفاسد اخلاقي و انحراف مذهبي» لوله هر سلاحي را به سوي صفوف سپاهيان خودي برمي گرداند. اگرچه طيّ دهه اوّل و دوم انقلاب اسلامي به انحاء مختلف شاهد جريان هاي مهاجم فرهنگي بوده ايم و صورت هاي مختلف عملي آن را مشاهده كرده ايم، امّا، در دهه سوم واقعه اي جديد سر برآورده است. در آن دو دهه، مهاجمان، استراتژي «ناتوان ساختن دست هاي» جوانان مسلمان را دنبال مي كردند امّا، در دهه سوم كه اينك بيش از هفت سال از آن مي گذرد، «برگرداندن لوله اسلحه» جوانان مسلمان به سوي مسلمانان به عنوان «استراتژي مهاجمان» قابل شناسايي است. در اين مرحله هدف دشمن اجراي چهار طرح :

1. رويارو ساختن جوانان شيعه و سني

2. احياء فرقه ها و نحله هاي مسكوت و نيمه جان.

3. ايجاد فرقه هاي جديد و مدرن

4. كشاندن جوانان مسلمان به دام كليساهاي تبشيري و بالاخره تضعيف و به خواري كشاندن جوامع مسلمين است. حذف هر يك از اضلاع مثلث كمال يعني: دينداري، علم ورزي و مقاومت، به منزله قبول نقصان و در نتيجه بي اثر و يا كم اثر شدن تلاش امتي است كه سير و سفر در مسير كمال را آغاز

كرده است. نمي بايست فراموش كرد كه در تماميت جغرافياي شرق از حاشيه درياي مديترانه تا منتهااليه شرق چين تنها ايران است كه به دليل باور ولايي، از ايجاد سازمان «اجتماعي سياسي» براي محقق ساختن وجوه آفاقي و انفسي دين سخن مي گويد و آن را لازمه دينداري مي شناسد و درست به همين خاطر هم در ذات خود نوعي رويارويي با عناصر و عوامل كفر و شرك و نفاق در نظر و عمل را مي پرورد. آگاهي غرب از: 1. سابقه شكل گيري و اتحاد اين سه عنصر (دين و علم و عمل مجاهدانه) در ميان سرزمين اسلامي؛ 2. لزوم پيوستگي اين عناصر براي وقوع يك اتفاق متفاوت و اثرگذار؛ 3. استعداد موجود در شيعه خانه اهل بيت (ع) ، ايران با جمعيتي جوان. باعث بوده تا همواره با طراحي و برنامه ريزي جدي و همه جانبه در صدد جلوگيري از به ثمر رسيدن نهال «دين داري و علم ورزي و عمل مجاهدانه» در اين سرزمين باشند چنان كه قرن هاست كه درباره آن هزينه مي كنند. بي شك خشكاندن ريشه اين نهال و بي ثمر ساختن آن متضمن نشانه رفتن «جوانان سرزمين اسلامي» به قصد گرفتن «جان آن ها» است. اين، « استراتژي» اصلي غرب مهاجم و طاغي است. همان كه هماره درباره اش غفلت شده است. شايد لازم باشد بار ديگر آنچه در «اندلس» در جريان مبارزه غرب مسيحي با مسلمانان براي تصرف اندلس گذشت بازخواني شود. در دوره جديد ديگر بار ماجراي حيله و حمله غرب براي تصرف اندلس تكرار مي شود. متأسفانه تاكنون به خاطر غفلت دستگاه هاي فرهنگي مسئول: 1. وجوه اين استراتژي شناسايي نشده است؛ 2. «طرح و برنامه هاي اجرايي» كشف و تشريح

و تبيين نگرديده؛ 3. ابزار و آلات و عوامل مجري طرح در ميان سرزمين هاي مسلمان نشين و از جمله ايران شناسايي نشده؛ 4. برآورد دقيقي از نحوه عمل و نتايج عملكردهاي آن عوامل وجود ندارد؛ 5. راه هاي مقابله، خنثي سازي، ترميم ضايعات، و مسدود ساختن مجاري و منافذ و جبران خسارات جست وجو نشده است اجازه مي خواهم عرض كنم، «حمله آغاز شده و دامن گسترده» است. پيش از آن كه حتي يك گلوله شليك شود. چنان كه ذكر شد در «استراتژي برگرداندن لوله تفنگ» حدّاقل چهار طرح نهفته است كه هم زمان با هم اين طرح ها به اجرا در آمده و هر كدام جرياني وسيع را ايجاد كرده اند. گفت وگو از هر يك از اين چهار طرح فرصتي مبسوط را مي طلبد. طيّ دهه سوم انقلاب مجريان طرح چهارم در اقصا نقاط كشورهاي اسلامي و از جمله ايران فعاليت هاي گسترده اي را آغاز كرده اند. مجموعه آثار و منشورات مبلّغان تبشيري انجيلي در قالب لوح هاي فشرده، كتب و جزوات به زبان ها و لهجه هاي مختلف كردي، عربي، لري، مازندراني، گيلكي در تيراژي وسيع در ميان جوانان منتشر و توزيع شده است. اقداماتي نظير: 1. سر دادن شعار: «پس از مسيحي كردن قاره آفريقا اينك نوبت آسياست» كه از سوي واتيكان به عنوان طرح و برنامه قرن 21 شناسايي شده؛ 2. اهتمام كليساي انجيلي براي گسترش فعاليت هاي تبشيري از طريق كليساهاي تلويزيوني و ماهواره اي؛ 3. گسيل مبلّغان انجيلي به سرزمين هاي اسلامي و شبه قاره هند؛ 4. ورود آقاي كسينجر، استراتژيست صهيونيستي به جمع مشاوران پاپ بنديكت شانزدهم؛ 5. رخنه مبلّغان صاحب نام انجيلي در كاخ سفيد تا مرز رهبري سياسي و نظامي هيأت حاكمه

امريكا و آبياري دانه جنگ آخرالزماني آرمگدون در جان و قلب رئيس جمهور آمريكا و ... پرده از سناريو و طرحي شيطاني برمي دارد. آن هم در آستانه فروپاشي تمام عيار تمدن الحادي غربي در مقابل «فرهنگ ديني و اسلامي». جاي تعجب ندارد اگر در سايه امنيت و حسن ظنّ جاري در ايران، مبلّغان تبشيري آثار و محصولات فرهنگي خود را رايگان چون نقل و نبات در سطح شهر بپراكنند و در شهرهاي تهران ، شيراز ، كرج ، قم و ... جوانان مسلمان را شمع مجلس تبشيري خود بسازند و از اشعار «محبت و عشق» گلوله اي براي جان هاي جوان بسازند. به زعم آنان، نتيجه اجراي اين طرح، شكل گيري جريان «مقاومت از درون» يا همان «برگشت لوله اسلحه» به سوي خود است. در اين باره وظيفه اي سترگ به دوش حوزه هاي علميه است. براي پاسخگويي به شبهات، تربيت خطبا و مبلغيني مسلّح به دانش روز و آگاه از منابع و اهواء فرقه ها و نحله ها؛ وظيفه اي مهم بر دوش دستگاه هاي رسمي و سازمان هاي فرهنگي و تبليغي است؛ براي جذب جوانان، تشكيل مجامع و جلسات نقد و گفت وگو، نشر آموزه هاي حقيقي با ادوات و ادبيات روز، حمايت از خطبا، محققان ، مؤسسات فعال مردمي و شناسايي شبهات؛ وظيفه اي بر دوش خانواده هاست تا در كنار همتي كه مصروف نان و خورش جوانان خود مي سازند جايي براي دينداري، صلاح و فساد خُلقي و خَلقي و حراست آنان باز كنند.. وظيفه اي بر دوش تك تك مردان و زناني است كه در موقعيت ها صاحب مسؤوليتند و مايل نيستند سرزمين اسلامي، جوانان و شيعه خانه اهل بيت نشان تير مرگ بار «احياگران جنگ هاي صليبي» شوند. بي گمان بررسي

عملكرد سازمان هاي فرهنگي رسمي كشوروتعريف وظايف جديد براي آن ها مقدمه اي است براي ورود در اين عرصه جديد كه جان جوانان را نشانه گرفته است. والسلام علي من اتبع الهدي سردبير

واشنگتن چگونه اسراييل را به اشغال لبنان ترغيب نمود؟

استيفن زونس

شواهد متعدد افشا شده در ماه هاي اخير نشان مي دهد كه جنگ اسراييل عليه لبنان، با پشتيباني و حمايت هاي گسترده دولت آمريكا انجام گرفت. با خروج نيروهاي سوريه از خاك لبنان و تغيير اوضاع سياسي، دولت آمريكا تصميم گرفت تا آرزوي ديرپاي خود در مورد نابود جنبش حزب الله را جامه عمل بپوشاند. حمايت هاي گسترده دولت مردان كاخ سفيد از اين حمله از يك سو و تداركات گسترده نظامي ارتش اسراييل از سوي ديگر، باعث شده بود كه اين دو كشور به نتايج يورش خود، اميد زيادي داشته باشند؛ هر چند با مقاومت غافلگيرانه نيروهاي حزب الله، دولت هاي اسراييل و آمريكا شكست سنگيني را متحمل شدند.

روز به روز دلايل و شواهد بيشتري آشكار مي شود كه نشان مي دهد، جنگ فاجعه آميز تحميل شده از سوي اسراييل بر لبنان، با پشتيباني ايالات متحده روي داده. دولت بوش از مدت ها پيش تصميم گرفته بود كه جنبش حزب الله را كه يك حركت راديكال سياسي شيعي در لبنان بوده و كرسي هاي قابل ملاحظه اي نيز در پارلمان اين كشور به دست آورده است _ سرنگون نمايد. آمريكا در نظر داشت كه با استفاده از فضاي باز دموكراتيك به دست آمده در لبنان، به دنبال خروج اجباري نيروهاي نظامي سوري از اين كشور در سال گذشته (2005)، به اهداف خود دست يابد؛ اما حزب الله اين اقدامات را زمينه چيني دولت واشنگتن در جهت دموكراتيزه نمودن منطقه در چارچوب طرح هاي بزرگ آمريكا دانست. عدم تمايل اين

حزب به خلع سلاح نيروهايش درچارچوب قطعنامه سازمان ملل متحد از يك سو و ناتواني دولت كنوني لبنان در الزام آنان به خلق سلاح، باعث شد كه دولت بوش اسراييل را به انجام عمليات نظامي، وادار نمايد. در نشست 23 مه بين پرزيدنت جورج دبليو بوش و نخست وزير دولت اسراييل ايهود اولمرت، حمايت كامل ايالات متحده از حمله هر چه سريع تر ارتش اسراييل به خاك لبنان اعلام شد. سيمورهرش در مقاله اي كه در 21 آگوست در روزنامه «نيويوركر» به چاپ رسيد، از آرزوي ديرپاي مشاوران عالي رتبه پنتاگون در مورد انجام يك حمله غافلگيرانه به حزب الله خبر داده بود. وي كه خود جزو مشاوران دولت بوش محسوب مي گردد، اضافه كرده بود كه «ما تمايل داشتيم كه حزب الله را نابود كنيم، اما امروز شخصي ديگر (اسراييل) مي تواند اين وظيفه را انجام دهد.» البته دولت اسراييل نيز خواهان انجام اين كار بود. اگرچه چندين گزارش منتشر شده از سوي مطبوعات اسراييلي وجود دارد كه نشان مي دهد، تعدادي از مسؤولان اسراييلي به ويژه فرماندهان عالي رتبه نظامي اين كشور، از فشارهاي بوش بر دولت اولمرت مبني بر شروع جنگ ناخشنود بوده اند، اما بايد دانست كه دولت اسراييل نقشه حمله به خاك لبنان را از سال 2004 ميلادي طراحي كرده بود. همچنين در 21 جولاي، مقاله اي در نشريه «سانفرانسيسكو كرونيكل» منتشر شد كه نشان مي داد اسراييل مقامات آمريكايي را با استفاده از اسلايدهاي پاورپوينت رايانه اي در مورد ابعاد و جزئيات كامل اين حمله، كاملاً توجيه نموده بود. دكتر جرالد اشتينبرگ، استاد علوم سياسي دانشگاه بارلان، به اين روزنامه گفته بود كه «در ميان همه جنگ هاي دولت اسراييل از سال

1948) ميلادي تاكنون، در اين جنگ، ارتش اين كشور، بيشترين آمادگي را تدارك ديده بود. در حقيقت، آماده سازي مقدمات و تجهيزات اين جنگ، به ماه مي سال 2000 ميلادي باز مي گشت كه اسراييل در آن زمان، نيروهاي خود را از خاك لبنان فرا خوانده بود...» علي رغم همه اين مقدمه چيني ها، دولت بوش و رهبران كنگره (از هر دو جناح سياسي) تلاش نمودند كه اين حملات ويرانگر را كه به قتل عام 800 لبناني انجاميد، تنها عكس العملي به اسارت 2 سرباز اسراييلي گروگان گرفته شده در يك پست مرزباني اين كشور توسط نيروهاي حزب الله ارزيابي نمايند. پاره اي از گزارش ها نيز حكايت از آن دارد كه وزير دفاع ايالات متحده، دونالد رامسفلد، خوشبيني كمتري در مورد نتايج حمله نظامي مورد نظر اسراييل به لبنان، در مقايسه با معاون رئيس جمهور ديك چني، وزير امور خارجه كاندوليزا رايس و يا پرزيدنت جورج بوش داشته است. رامسفلد از قرار معلوم معتقد بود بوده است كه اسرائيل بايد تمركز كمتري بر بمباران هاي هوايي داشته و در عوض، عمليات هاي زميني خود را با قدرت بيشتري پي گيري نمايد، هر چند كه اين تغيير مي تواند تلفات نيروهاي انساني ارتش اين كشور را به گونه فزاينده اي افزايش دهد. البته به ياد داشته باشيد كه چندي پيش، يكي از مأموران سرشناس سازمان هاي اطلاعاتي آمريكا، از قول رامسفلد، دولت اسراييل را «عروسك خيمه شب بازي آمريكا» خوانده بود. معاهده صلح اخير ممكن است تنها يك سرعت گير كوچك در مسر اجراي نقشه هاي ايالات متحده، ارزيابي گردد. علاوه بر اين، حمله به حزب الله، اولين مرحله از اقداماتي بود كه دولت بوش در نظر دارد تا در راستاي تغييرات اساسي

در نقشه خاورميانه، محقق سازد. به سوي ايران و يا سوريه؟

در 30 جولاي، روزنامه «دارالسلام پست» چاپ اسراييل گزارش داد كه پرزيدنت بوش، اسراييل را نسبت به گسترش دامنة جنگ به فراسوي خاك لبنان و حمله نظامي به سوريه، ترغيب نموده است. البته مسؤلان اسراييلي اين اقدام را «ديوانگي» خواندند. در راستاي حمايت از حملات اسراييل، بخش رسانه اي كاخ سفيد، ليستي شامل نكات كليدي مورد نظر خود را منتشر كرد كه در آن، به مقاله اي از سوي ماكس بوت كه در روزنامه «لوس آنجلس تاميز» چاپ گرديده، اشاره شده است. ماكس بوت كه يك عضو بلندپايه مركز مطالعات امنيت ملي در شوراي روابط خارجي آمريكاست، در مقاله خود مي نويسد: «امروز زماني است كه اسراييل بايد دستكش هايش را از دست ها خارج نمايد.» اين جمله عملاً اسراييل را نسبت به حمله به خاك سوريه تشويق مي كند. وي مي افزايد: «اسراييل نيازمند سرنگوني دولت [بشار] اسد است. هر چند ممكن است اين كار كمي سخت باشد، اما با اين كار، اسراييل كار كثيف مورد نظر واشنگتن را انجام داده است.» از سوي ديگر، ايران نيز در برابر ديد دولتمردان آمريكايي بوده است. حمله اسرائيل به خاك لبنان را بايد بنا به گفته سيمور هرش، پيش درآمدي بر «حمله اسراييل به خاك لبنان را بايد بنا به گفته سيمور هرش، پيش درآمدي بر «حمله پيش گيرانه احتمالي آمريكا در جهت نابودي تأسيسات هسته اي ايران دانست در گام اول، دولت بوش نيازمند آن است كه توانايي هايي بالقوه حزب الله را در جهت حمله به اسراييل، در صورت حمله احتمالي آمريكا به خاك ايران، از بين ببرد، چرا كه در صورت يورش

ارتش ايالات متحده به خاك ايران، بي ترديد اسراييل با موشك هاي ساخت ايران توسط جنبش حزب الله، آسيب هاي فراواني خواهد ديد. در روزهاي آغازين بهار سال جاري، بر اساس گفته هرش، كاخ سفيد به برنامه ريزان بلندپايه خويش در نيروي هوايي ايالات متحده دستور داده بود كه ضمن مشورت با همتايان اسراييلي خود، طرحي آماده كنند كه بر اساس آن، ضمن يك حمله گسترده به خاك ايران، همزمان نيز حمله اي پيش گيرانه به نيروهاي حزب الله لبنان صورت گيرد. به علاوه، ژنرال دال هالوتز رئيس ستاد مشترك ارتش اسراييل و معمار اصلي حمله به لبنان، از مدت ها پيش ضمن همكاري با رهبران آمريكا، در طراحي يك برنامه اقتضايي در مورد حمله هوايي به خاك ايران، مشاركت داشته است. روشن است كه هدف بزرگ تر دولت بوش در خاورميانه، تشكيل اتحاديه اي از كشورهاي ديكتاتوري و عرب تبار طرفدار آمريكا، به ويژه كشورهاي مصر، عربستان سعودي و اردن در برابر يك جبهه ستيزه جوي شيعه در حال رشد شامل حزب الله لبنان، ايران و در مرحله اي محدودتر عراق پس از سرنگوني صدام مي باشد. همان طور كه اين دولت ها، به سرعت و به دنبال به اسارت گرفته شدن دو سرباز اسراييلي توسط چريك هاي حزب الله، مخالفت خود را با اين كار كه موجب حمله اسراييل به خاك لبنان نيز شد، اعلام نمودند، هر چند اين مخالفت، عملاً باعث گرديد كه اين كشور، همسو با آمريكا در رديف حاميان جنگ لبنان قرار گيرند. آيا اين جنگ، منافع اسراييل را تأمين نمود؟

در چند سال اخير، تا آغاز حمله اسراييل در 12 جولاي به خاك لبنان، تهديدات جنبش حزب الله عليه اسراييل روندي نزولي داشت. براي بيش از يك دهه،

حزب الله هيچ شهروند غير نظامي اسراييلي را به قتل نرسانده بود. (البته به جز يك حادثه اتفاقي در سال 2003 ميلادي كه در آن يك موشك ضد هواپيماي حزب الله، به سوي يك هواپيماي اسراييلي متجاوز به حريم هوايي لبنان شليك شده بود.) همچنين بررسي هاي صورت گرفته توسط مركز پژوهش هاي كنكره و وزارت خارجه ايالات متحده و اتاق هاي فكري مستقل نشان مي دهد كه در 12 سال اخير، نيروي حزب الله لبنان به هيچ عمليات قابل توجهي دست نزده اند. پيش از آغاز حمله، تعداد شبه نظاميان حزب الله به حدود يك هزار نفر كاهش يافته بود (البته با آغاز حمله اسراييل و فراخوان نيروهاي احتياط، تعداد آنان به حدود 3000 نفر افزايش يافت) و گفت وگوي ملي بين حزب الله و دولت غربگراي لبنان به نخست وزيري فؤاد سينيوره در خصوص خلع سلاح در جريان بود. گفته مي شود كه اكثريت مردم لبنان از دو جنبه خاستگاه بنادگرانه و همچنين پافشاري بر باقي ماندن يك گروه چريكي نظامي مستقل از دولت منتخب كشور، از مخالفان حزب الله به شمار مي روند، اما پس از حملات اسراييل به زير ساخت هاي ملي لبنان كه با حمايت ايالات متحده نيز همراه بود، بر اساس نظر سنجي ها، حمايت مردم اين كشور از حزب الله به بيش از 80% حتي در ميان مسلمان سني و جوامع مسيحي، افزايش يافته است. حتي ريچارد آمريتاژ كه يكي از جنگ طلبان و معاون وزير خارجه آمريكا مي باشد، در اولين اظهار نظر خود چنين اعلام نمود: «تنها نتيجه اي كه از اين بمباران ها به دست آمد، اتحاد و همبستگي مردم در برابر اسرائيلي ها بود.» در طول اين جنگ 23 روزه، علي رغم تشويق آمريكا به

تداوم حملات، نخست وزير راست گراي دولت اسراييل به دليل اعلام نتايج نظرسنجي روزنامه «هاآرتز» كه نشان مي داد، تنها 39 % مردم اسرائيل از حملات زميني ارتش كشورشان حمايت مي كنند، از سوي مردم مورد انتقادات شديدي قرار داشت. حتي يكي از روزنامه نگاران اسراييلي در روزنامه «دارالسلام پست»، هر گونه اقدام به حمله زميني را «تصميمي مصيبت بار» خوانده بود. البته در سال هاي اخير، علاوه بر منتقدان سياسي، مردم اسراييل نيز در اعتراضات و راه پيمايي هاي خود، از نقش آمريكا در اقدامات دولتمردان شان انتقاد مي نمايند. آنان معتقدند كه دولت ايالات متحده، آن ها را در گردابي سياسي گرفتار نموده است. به عنوان مثال، در يكي از راهپيمايي هاي اخير مردم اسراييل در تل آويو، اين جمله بر روي يكي از پلاكاردها به چشم مي خورد: «ما نمي خواهيم به خاطر كمك به ايالات متحده بميريم.» از سوي ديگر، تظاهركنندگان در شعارهاي خود، اقدامات و سياست هاي جورج دبليو بوش را محكوم نمودند. البته بايد به خاطر داشت كه نمايندگان كنگره آمريكا نيز به دليل پذيرش و حمايت بي چون و چرا از سياست هاي دولت بوش، در مشكلات و مسايل سياسي به وجود آمده براي مردم اسراييل، مسئولند.

چه كسي يهودي ستيز است؟

يكي از جوانب پنهان در مورد حمايت همه جانبه دولت ايالات متحده از قرار گرفتن اسرائيل به عنوان نماينده آمريكا در خاورميانه، تلاش اين كشور در جهت زدودن كليشه يهودي ستيزي دولت آمريكاست. در قرن گذشته، نخبگان و سردمداران كشورهاي اروپايي، به دليل پرهيز از تبعيض، تعدادي از يهوديان را در مشاغلي نظير مديريت امور بانكي و جمع آوري ماليات منصوب نمودند، اما با قدرت گرفتن آنان و شائبة تهديد حكام اروپايي از سوي

اين يهوديان، اروپاييان تصميم گرفتند تا از طرق مختلف آنان را محدود سازند. اين دوره تاريخي به عنوان عصر «يهودي ستيزي» خوانده مي شود. بعدها صهيونيست ها تصميم گرفتند تا براي شكستن اين دايره بسته، يك دولت يهودي جديد را بنيان گذارند كه در آن، ديگر مجبور نباشند به حاكمان كشورهاي ديگر اتكا نمايند. بدين ترتيب، همسو با اين خواست و در جهت گسترش سلطه جويي جهاني دولت آمريكا، دولت اسراييل در خاورميانه شكل گرفت. البته آغاز اين فعاليت ها كه با خشونت نيز همراه بود، موج گسترده اي از يهودي ستيزي را در خاورميانه و سراسر دنيا به راه انداخت. در خاك ايالات متحده، بسياري از منتقدان سياست هاي دولت آمريكا، ضمن سرزنش «لابي صهيونيستي»، از سياست هاي جنگ طلبانه دولت آمريكا و ساير متحدانش در جنگ افروزي در لبنان و سلطه خاورميانه، انتقاد نمودند. اما نكته قابل توجه اين كه، در اكثر راه پيمايي هاي اخير ضد جنگ، تظاهركنندگان با تجمع در برابر كنسولگري هاي اسراييل و سفارت خانه هاي آمريكا، اعتراض خود به اقدامات دولت اسراييل را ابراز مي نمودند. اما از سوي ديگر، در سال هاي دهه هشتاد ميلادي كه بحران السالوادر به اوج خود رسيده بود، اكثر اعتراضات در برابر ساختمان دولتي آمريكا و نه كنسولگري هاي دولت السالوادور، برگزار مي شد. چرا كه اكثريت مردم آمريكا معتقد بودند ريشه اصلي جنگ و زد و خوردهاي اين كشور را بايد در سياست هاي جنگ افروزانه و تجهيزات و سلاح ها و مهمات ارسالي از سوي دولت ايالات متحده به اين كشور، جست و جو نمود. البته دولت اسراييل يك جمهوري بي همه چيز و دست و پا بسته نيست. حتي آناني كه ويليام هرش را عامل كليدي

دولت بوش در تشويق اسراييل در حمله به خاك لبنان مي دانند، معتقدند كه احزاب راست گراي حاكم اسراييل، دلايل و سياست هاي خاص خود را _ كه از راهبردهاي واشنگتن كاملاً مستقل است _ در خصوص برخوردها و جنگ در خاورميانه دارند. اما با اين همه شواهد و وابستگي فوق العاده سياسي و اقتصادي و نظامي دولت اسراييل به ايالات متحده، جنگ اخير لبنان هرگز نمي توانست بدون چراغ سبز واشنگتن روي دهد. به عنوان مثال، پرزيدنت جيمي كارتر توانست در جريان اشغال نظامي خاك لبنان در سال 1978 ميلادي، در همان روزهاي اول، ارتش اسراييل را از اين كار باز دارد و آن ها را وادار به خروج از كرانه غربي رود ليتاني و استقرار در حاشيه نوار باريكي در شمال مرزهاي اسراييل نمايد. اما در مقابل، دولت جورج بوش همراه با اكثريت راست گراي نمايندگان كنگره، معتقد بودند كه دولت اسراييل با پي گيري «نقشه كثيف» دولت آمريكا در منطقه خاورميانه در دوره اي نامحدود _ صرف نظر از تأثيرات منفي اين اقدامات بر مشروعيت سياسي و پايه هاي امنيتي اسراييل _ عملاً در جهت تأمين منافع ايالات متحده گام خواهد نهاد.

تأثيرات سياست هاي داخلي

با توجه به عدم موفقيت ارتش اسراييلي در جنگ اخير، برنامه ريزان راهبردهاي سياسي و نظامي ايالات متحده، در مورد موفقيت هاي احتمالي طرح حمله هوايي به ايران يا ترديد هاي زيادي روبرو شده اند. به هر حال، نمي توان احتمال عدم درس گيري دولت بوش از وقايع تاريخي گذشته را نيز ناديده گرفت. يكي از مديران سابق بخش اطلاعات آمريكا به هرش چنين گفته بود: «هيچ راهي وجود ندارد كه رامسفلد و چني بتوانند در مورد اين مسأله، تصميمي درست

اتخاذ نمايند. با فروكش كردن گرد و خاك و حوادث، آن ها اعلام مي كنند كه موفق شده اند و هم چنان بر برنامه حمله به خاك ايران پافشاري خواهند نمود.» بدين ترتيب در 14 آگوست، پريزيدنت بوش اعلام كرد كه اسراييل در جنگ عليه حزب الله به پيروزي دست يافته است. حمايت نمايندگان دموكرات كنگره از سياست هاي دولت بوش و جنگ اسراييل عليه لبنان، نشانگر آن است كه بار ديگر ايالات متحده، تاريخ و عقل سليم را ناديده خواهد گرفت. هر دو مجلس سنا و پارلمان با جانبداري از سياست هاي دولت بوش، معتقدند كه حملات نظامي ارتش اسراييل، بر قوانين بين المللي و منشور سازمان هاي ملل انطباق داشته است. با اين منطق، نابودي وحشيانه زير ساخت هاي شهري غير نظامي يك كشور كوچك دموكرات، به دليل يك حادثه كوچگ مرزي توسط يك گروه شبه نظامي 3000 نفره، مي تواند يك اقدام قانوني در جهت دفاع از خود به شمار رود، لذا بي ترديد حمله ايالات متحده به خاك ايران نيز كشوري بزرگ تر و با نيروهاي نظامي بيشتر و قابل توجه تر _ مي تواند همچون حمله اسراييل، به عنوان يك اقدام قانوني در دفاع از خود به شمار رود. شگفت اين كه، كميته هاي اقدامات سياسي اي كه از سوي چنين گروه هاي ليبرالي حمايت مي شوند، نظير moveon.org، «اقدام صلح» و «اقدام براي تغيير»، هم چنان كه طرفداري خويش از انتخاب و يا حتي انتخاب مجدد اين نامزدهاي انتخاب كنگره كه جانبداري خويش را از جنگ آمريكايي ارتش اسراييل عليه لبنان با وجود نقض همه قوانين بين المللي اعلام نموده اند، ادامه مي دهند. به علاوه، آنان جنگ اخير را آزموني براي جنگ ايالات متحده عليه ايران و در جهت تأمين منافع

قانوني اسراييل ارزيابي مي نمايند. از سوي ديگر، متاسفانه حتي كساني كه همزمان با وقايع اخير، با جنگ آمريكايي دولت اسراييل در لبنان مخالفت نموده اند، در مورد حفظ منافع اسراييل ترديدي ندارند. و به عنوان نتيجه بايد اذعان نمود كه علي رغم افزايش فوق العاده دامنه اعتراضات از سوي كساني كه استفاده مضحك از اسراييل را توسط واشنگتن در هر زمينه اي امري ناپسند مي دانند، بخت اندكي وجود دارد كه اين سياست غير اخلاقي و خطرناك از بين برود.

پي نوشت ها:

1. Stephen Zones، استاد رشته علوم سياسي و صاحب كرسي برنامه هاي مطالعات صلح و عدالت در دانشگاه سان فرانسيسكو و سردبير بخش خاورميانه نشريه «سياست خارجي»

منبع: www.Commondreams.org

پاپ جديد و روابط ميان اديان

راديو رسمي شيكاگو در حال انجام گفت وگويي زنده در يكي از استوديوهايش كه مشرف بر درياچه ميشيگان پيرامون برخي ازمسائل در ميانه و روابط اسلامي _ مسيحي با من بود، وقتي يكي از كارمندان از پس شيشه اتاق استوديو، در حالي كه برگه اي به دست داشت، وارد شد و بر روي آن با خطي درشت فقط يك كلمه را نوشته بود: «رايتسنگر». در آن لحظه دريافتم، كاردينال آلماني به عنوان جانشين يوحنا پولس دوم انتخاب شده است كه جهان او را به عنوان مردي روشنفكر و مدعي گفت وگو و تفاهم ميان پيروان اديان و عقايد مختلف از دست داد. مجري آمريكايي از گفت وگوي خويش پيرامون مسائل خاورميانه باز ماند و فوراً به ايراد سؤالاتي پيرامون پاپ جديد روي آورد...

به گزارش سرويس ترجمه موعود، دكتر محمد سماك، نويسنده و تحليلگر معروف لبناني، در مقاله اي در نشريه «الحوار بين الأديان» نوشت، راديو رسمي شيكاگو در حال انجام گفت وگويي زنده در يكي از

استوديوهايش كه مشرف بر درياچه ميشيگان پيرامون برخي ازمسائل در ميانه و روابط اسلامي _ مسيحي با من بود، وقتي يكي از كارمندان از پس شيشه اتاق استوديو، در حالي كه برگه اي به دست داشت، وارد شد و بر روي آن با خطي درشت فقط يك كلمه را نوشته بود: «رايتسنگر». در آن لحظه دريافتم، كاردينال آلماني به عنوان جانشين يوحنا پولس دوم انتخاب شده است كه جهان او را به عنوان مردي روشنفكر و مدعي گفت وگو و تفاهم ميان پيروان اديان و عقايد مختلف از دست داد. مجري آمريكايي از گفت وگوي خويش پيرامون مسائل خاورميانه باز ماند و فوراً به ايراد سؤالاتي پيرامون پاپ جديد روي آورد: چگونه از وي در جهان استقبال مي شود، به ويژه در جهان اسلام؟

آيا او پيشينه ي برقراري روابط با مراجع مذهبي خاورميانه را داشته است؟

ديدگاه و موضع كليساهاي عربي پيرامون امور و مسائل مربوط به مسيحيت چيست؟ طبيعي بود كه دستگاه هاي تبليغاتي و اطلاع رساني آمريكا توجه بسيار زيادي جهت پوشش دادن وقايع و حوادث انتخاب پاپ چه از بُعد تلويزيوني و يا راديويي و يا مطبوعاتي نمايند و در زندگي پاپ جديد به دنبال هر چيزي باشند كه بتوانند از آن به عنوان اهرم فشار جهت بهره برداري سياسي يا مذهبي استفاده نمايند. هم چنين طبيعي بود كه دست اندركاران اين امر بر صفحه اي از ايام جنگ جهاني دوم دست يابند، هنگامي كه ژوزف رايتسنگر در آن زمان جوان بالغ و برنايي بود. در آن هنگام او به همراه برادرش به سازمان جوانان هيتلري در سال 1941 پيوست، كه پيوستن به آن امري لازم و اجباري براي هر جوان آلماني

بود. هم چنين پدرش در دوره ي نازيسم به عنوان پليس مشغول به كار بود. با اينكه رايتسنگر در خاطرات شخصي و خصوصي اش كه آن را در سال 1987 مننتشر كرد، نوشت كه او در آن زمان همگام و همراه نازيسم نبوده و پيوستنش به سازمان چندان دوام نياورده، چون براي تحصيل لاهوت از اين سازمان خارج شد، اما مقامات نازي از او دست برنداشتند و او را ملزم به پيوستن به نيروهاي نظامي در اواخر جنگ نمودند. به همين دليل او وارد خدمت در يگان پدافند هوايي شد كه موظف به مراقبت از كارخانه ي بي.ام.دبليو بود و از كارخانه ي سازنده و توليدكننده ي ماشين به كارخانه توليد موتورهاي هواپيماهاي جنگي تبديل شد. هم چنين از وي در حفر كانال هاي نظامي استفاده شده. هنگامي كه آلمان هيتلري شكست خورد، رايتسنگر يكي از نظاميان آلماني بود كه نيروهاي آمريكايي از آنها عكس هايي «سمبليك» گرفت تا انتقال دهنده وقايع و حوادث شكست آلمان نازي و پيروزي آمريكايي ها به ايالات متحده باشد! اما رايتسنگر در خاطرات خويش تأكيد مي كندف او از ارتش آلمان فرار كرد و در زندگي خويش از اين اقوام خود در هراس بود. ولي چه بسا نكته قابل توجه تر اين كه نيروهاي نظامي آمريكا، پايگاهي نظامي در مزرعه پدرش داير كردند و هنگامي كه سربازان آمريكايي با او آشنا شدند و دريافتند، او يكي از سربازان ارتش آلمان بوده است، او را بازداشت كرده و براي چند هفته زنداني و سپس آزاد كردند. از زندان موقت آمريكايي ها رايتسنگر به مونيخ منتقل شد تا تحصيل لاهوت خويش را دنبال نمايد و پس از آن توانست، مدرك دكتراي خويش را در

رشته لاهوت از روم به دست آورد، موضوع تزاو: كليسا و ملت و خانه خدا در عقيده ي سنت وگوستين بود. چه بسا فرهنگ آدمي در لاهوت كاتوليكي ريشه دارد، در پس افراط و تعصب معروفش در قبال اجتهادها و تلاش هاي لاهوتي كه كليساهاي ديگر بيانگر آن هستند، باعث شود تا برخي از اين كليساها را از خصوصيت و ويژگي كليسايي اشان تجريد نمايند و آنها را صرفاً حركت ها و جنبش هاي غيركليسايي قلمداد كند، چنانكه پيشين نيز كرده بود، به ويژه در وثيقه ي معروفش كه آن را به پاپ راحل يوحنا پولس دوم در سال 1992 ارائه و تقديم كرد و در آن زمان به شدت در جهان طنين افكن شد. اما نكته قابل توجه اينكه وي در جشن انتصاب خويش به اين سمت در واتيكان از تعدادي از رهبران كليساهاي انجيلي آمريكا از جمله كشيش رابرت شولر، رئيس «كريستال كاتيدرال» لس آنجلس دعوت كرد كه يكي از كليساهاي سيار معروف انجيلي و آمريكايي در جهان است و به وسيله ماهواره برنامه هايي تلويزيوني براي سراسر جهان پخش مي كند. وي دليل اين دعوت را اينگونه عنوان مي كند، چون رهبران كليساهاي انجيلي آمريكا به ديدگاه ها و مواضع پاپ جديد در قبال امور و مسائلي چون سقط جنين كنترل و محدوديت زاد و ولد، از مواج هم جنس بازان و انتخاب كاهنان زن براي كليساها توجه دارند و با آن همراه و همگام هستند و اين ها از جمله

مسائل و اموري بود كه پاپ راحل در رود آنها را تأكيد بسيار داشت و شك نيست كه پاپ جديد در اين زمينه متعصب تر باشد. در سال گذشته كاردينال رايتسنگر نامه اي براي اسقف هاي كاتوليك سراسر جهان

نوشت و در آن از ايشان خواست از حمايت و پشتيباني از سياست مداراني كه حامي سقط جنين و هم جنسي بازي هستند، دست بكشند و اين اعمال را اعمالي شيطاني به شمار آورد. هم چنين در نامه ي خويش درخواست انتصاب زنان در مجالس كاهنانه را توطئه اي عليه كليسا تلقي كرد و كاتوليك ها را از آنچه آن را «راديكاليسم زنانه» ناميده بود، برحذر داشت، چرا كه باعث ايجاد اختلاف ميان زنان و مردان شده و به ستون و پايه و اساس خانواده به عنوان واحدي استوار بر تكامل و تعالي زن و مرد ضربه وارد كرد. غير از آن از جمله مسائل اخلاقي ديگر، ديدگاه او در قبال تحقيقات علمي _ پزشكي بود كه با سلول هاي بنيادي و كاشت اعضا و غيره ارتباط پيدا كرد. اما موضوع مهم تر و حساس تر كه مورد توجه كاردينال بود، مسئله تبليغ و تبشير مذهبي بود. كليساهاي انجيلي به سرعت در كشورهاي آمريكاي جنوبي و مركزي در حال گسترش هستند و اين ها كشورهايي به شمار مي آيند كه گنجينه بشري كاتوليك در جهان تلقي مي شوند. آمارها نشان مي دهد، روزانه هشت هزار كاتوليك به تنهايي در آمريكاي جنوبي انجيلي مي شوند و كاتوليك ها با رقابت شديد و فشرده انجيلي ها در آسيا و آفريقا مواجه هستند. اين در حالي است كه اسلام ني زدر كنار مسيحيت در اين دو قاره در حال انتشار و پراكندگي است. از اين بُعد علامت سؤالي در قبال مواضع و ديدگاه هاي پاپ جديد، بنديكت شانزدهم در قبال اسلام و روابط با مسلمانان به وجود مي آيد. وي در سخنراني انتصاب خويش با محبت و مهر از يهود و از مسيحيان كليساهاي ديگر با گشاده رويي سخن

گفت. اما اشاره اي به اسلام يا مسلمانان نكرد، برخلاف پاپ راحل و فقط به عبارت كلي مؤمنان به عقايد ديگر، بدون مشخص كردن اين عقايد، اكتفا كرد. پاپ راحل، يوحنا پولس دوم، جايگاه مهمي در سر دادن شعاري داشت كه پس از يازده سپتامبر 2001 و در نتيجه جنايت تجاوز به نيويورك و واشنگتن سرداده شد و اسلام و تروريسم را دو روي يك سكه به شمار آورد. وي با اين اقوام خويش خدمت گرانقدري به روابط اسلامي _ مسيحي نه فقط در جهان اسلام، بلكه در اروپا نيز نمود. كه واتيكان آن ها را در شهر اسيزي، شمال روم، داير كرد. اما آيا پاپ جديد، بنديكت شانزدهم اين راسلت را ادامه مي دهد؟ رايتسنگر نام پاپي خويش را بنديكت (به زبان لاتين قديس) انتخاب كرد تا نام پاپ بنديكت پانزدهم را زنده نگه دارد كه بين سال هاي 1914 تا 1922 تلاش كرد، به هر قيمت شده مانع وقوع جنگ جهاني اول شود. اما آنچه مورد توجه پاپ جديد است احياي هويت مسيحي اروپاست كه برخلاف ميل پاپ راحل بود و در مثل قانون اساسي اروپاي يك پارچه مخالف ذكر هويت مسيحي براي اتحاديه اروپا بود. با انتشار و گسترش لامذهبي در اروپا و كاهش رفتن به كليساها پاپ جديد تلاش بسياري دارد كه روح مسيحيت را در جوامع اروپايي بدمد. در حالي كه اين مانعي است كه آن را در مقابل جنبش هاي ليبرالي _ كاتوليكي نه تنها در اروپا كه در ايالات متحده مي سازد. كاتوليك هاي آمريكا منبع اصلي حمايت مالي واتيكان را تشكيل مي دهند و پس از رسوايي تجاوزهاي جنسي كه برخي از كاهنان آنجا به آن

متهم شدند، صداهايي به گوش رسيد كه خواهان رسميت بخشيدن به ازدواج كاهنان بود. اما آن صداها گوش شنوايي در واتيكان يوحنا پولس دوم نيافتند و انتظار مي رود، در واتيكان بنديكت شانزدهم نيز نيابند. اين مرد با توجه به فرهنگ لاهوتي و التزام و تعهد مذهبي اش به نظر نمي رسد از اصول ثابت و اعتقادي خويش عقب نشيني كند يا

در آنها تجديد نظر نمايد و چه بسا از جمله اين اصول ثابت و غيرقابل تجديد نظر اعتقادات و اديان ديگر باشد. جهان با توجه بسيار پاپ را زير نظر دارد و از او انتظارات بسياري دارد، با اين كه يك تير هم در تركش ندارد.

نوشته: دكتر محمد سماك

مترجم: قبس زعفراني

سرويس ترجمه موعود، ماهنامه موعود شماره 73

خاطرات يك جاسوس-4

در بحبوحه اين ايام، نامه اي از لندن رسيد كه مرا بي درنگ، به مسافرت به شهرهاي مقدس كربلا و نجف _ قبلة آمال شيعيان و مركز علم و روحانيت _ مجبور مي كرد. قبلاً به عنوان مقدمه، اشاره اي هر چند كوتاه به سابقة تاريخي اين دو شهر مقدس مي كنم.

اهميت شهر نجف با دفن حضرت علي(ع) _ نخستين امام شيعه و چهارمين خليفة مسلمين _ آغاز مي شود، و از آن تاريخ پيوسته رو به آبادي و گسترش نهاده است. هنگام شهادت علي(ع) نجف سرزميني در 6 كيلومتري مركز خلافت يعني كوفه بوده، و پياده يك ساعته اين مسافت را مي توان پيمود. پس از شهادت حضرت علي(ع)، دو فرزندش حسن و حسين(ع)، جسد او را پنهاني به اين نقطة دوردست كه اكنون نجف نام دارد آوردند و شبانه دفن كردند. اكنون نجف يكي از بزرگ ترين شهرهاي بين النهرين و به مراتب از كوفه

آبادتر است. در اين جا حوزة علمية تشيع قرار دارد، و علماي بسياري از سراسر بلاد اسلام، در شهر نجف رحل اقامت افكنده اند. بازارها، مدارس و خانه هاي آن، همه ساله افزايش مي يابد. علماي شيعه از احترام ويژه اي برخوردارند. خليفة عثماني كه در استانبول اقامت دارد، بنا بر دلايل زير

پاس خاطر ايشان را هميشه نگه مي دارد: 1. پادشاه ايران پيرو مذهب شيعه است و احترام امپراتور عثماني از علماي نجف، سبب تحكيم علايق و روابط دوستانة ايران و تركيه خواه بود. و در نتيجه از برافروختن آتش جنگ، بين دو كشور جلوگيري خواهد نمود. 2. عشاير بسياري در اطراف نجف زندگي مي كنند كه همگي مسلح و پيروان متعصب علما و مراجع شيعه اند. اينان با وجودي كه اسلحه و آموزش نظامي ندارند و با زندگي عشيره اي خو گرفته اند، معذلك اهانت به علما را تحمل نمي كنند، و در صورتي كه از سوي عثماني ها نسبت به علما بي احترامي شود، همگي به ضدعثماني هاي سني مذهب متحد خواهند شد و سر به شورش برخواهند داشت. از اين رو، عاقلانه نخواهد بود كه خلافت استانبول خود را با چنين مخاطره اي روبه رو سازد. 3. علماي شيعه در سراسر عالم تشيع مرجعيت تام دارند؛ در سرزمين هاي هند، آفريقا و نقاط ديگر، اگر كوچك ترين بي حرمتي از سوي عثماني ها به ايشان صورت گيرد، جهان تشيع متشنج خواه شد كه قهراً به سود حكومت تركيه نخواهد بود. كربلا، دومين شهر مقدس شيعيان است. اين شهر نيز پس از شهادت حسين(ع) _ فرزند علي بن ابي طالب(ع) _

و فاطمة زهرا موقعيت آباداني مي يابد. مردم عراق از حسين دعوت مي كنند كه براي تصدي امر خلافت مسلمين از حجاز به كوفه

سفر كند. اما، همين كه او به همراه خاندانش، به سرزمين كربلا دوازده فرسنگي كوفه مي رسد، مردم عراق تغيير عقيده مي دهند و از او روي مي گردانند و به فرمان يزيد، براي پيكار با امام آماده مي شوند. «يزيدبن معاويه» خليفة اموي بود كه در شام فرمان روايي داشت. سپاه اموي با حسين و خاندانش نبرد مي كند، و سرانجام همگي رابه قتل مي رسانند، اين ناجوان مردي مردم عراق و پليدي و قساوت سپاه يزيد، يكي از لكه هاي ننگين تاريخ اسلام است. از آن تاريخ، شيعيان جهان كربلا را مركز زيارت و عبادت، و نقطة علاقه و توجه روحاني خود قرار مي دهند، و از هر سو، پيوسته بدان جا مي شتابند. گاهي در كربلا آن چنان ازدحام مي شود كه در مسيحيت هرگز چنين اجتماعي سابقه نداشته است. در شهر كربلا هم علما و مراجع شيعه به ترويج مباني دين اسلام، اشتغال دارند. مدارس آن جا نيز مملو از طلاب علوم ديني است. كربلا و نجف، در حقيقت مكمل يكديگرند. نهرهاي فرات و دجله كه دو رودخانه بزرگ عراق هستند و از كوه هايي در تركيه سرچشمه مي گيرند، سرزمين حاصل خيز بين النهرين را مستعد انواع كشت و زرع مي سازند و مردم آن جا از رفاه بهره مندند. هنگام بازگشت به لندن، به وزارت مستعمرات پيشنهاد كردم تا مصب دجله و فرات را براي مطيع ساختن حكومت عراق، تغيير دهد تا در مواقع فتنه و شورش مسير اين رودخانه را تغيير دهند و مردم ناگزير، به هدف هاي استعماري انگليس تسليم شوند. من، در كسوت يك بازرگان از مردم بربر، به نجف رفتم. در اين شهر با علماي شيعه آشنا شدم، و مراوده با آنان را توسعه دادم. در مجالس درس

و مباحثه حاضر مي شدم، و چه بسيار كه فضاي آن محافل، مرا در خود مي گرفت و از آن مهم تر، در غالب آن حوزه ها، صفاي دل و پاكي ضمير حكومت مي كرد. عالمان شيعه را بسيار پاك دامن و پرهيزكار يافتم، اما متأسفانه روح تجددخواهي و هماهنگي با تحولات زمان در آن ها مشهود نبود و تحولات عالم، هيچ تغييري در افكارشان پديد نياورده بود. 1. علما و مراجع نجف شديداً با سلطة عثماني ها مخالفت مي ورزيدند؛ نه بدان سبب كه آنان شيعه بودند و عثماني ها سني، بلكه به خاطر ناراحتي از تسلط ستم گرانة حكام عثماني، و به اميد دست يافتن به آزادي. با اين همه، انديشه و هدف روشني براي رهايي جستن از بندهاي اسارت نداشتند. 2. آنان تمام اوقات خود را صرف درس و بحث در علوم ديني مي كردند، و مانند كشيش هاي قرون وسطي به دانش هاي جديد چندان علاقه اي نداشتند، و اگر چيزي مي دانستند به ميزان كمي بود كه سودي در بر نداشت. 3. آنان كوچك ترين اطلاعي از جريان هاي سياسي جهان نداشتند و اصولاً انديشه در اين گونه مسائل را عبث و بيهوده مي پنداشتند. من با خود مي گفتم: چه تيره روزند اينان! جهان بيدار شده است، ولي اينان هنوز از خواب سنگين خود بيدار نشده اند؛ باشد كه به زودي سيل بنيان كني آنان را از خواب نوشين بيدار كند. من با بعضي از علما، در باب لزوم جنبشي عليه خلافت عثماني مذاكراتي كردم. اما هيچ گونه واكنشي از خود، نشان نمي دادند، و مثل اين كه اصولاً گوش شنوايي براي شنيدن اين مسايل ندارند. بعضي مرا به باد ريشخند مي گرفتند و سخنم را تعبير بدان مي كردند كه مي خواهم اوضاع جهان را دگرگون سازم و نظم

عالم را بر هم زنم. اين علما به خلافت، چون امري محتوم و مقدر، مي نگريستند. و بر اين باور بودند كه هيچ اقدامي عليه آل عثمان نبايد كرد، مگر پس از ظهور «مهدي موعود(ع)» كه به پندار شيعه دوازدهمين امام است و به سال 255، در كودكي ناپديد شده و هم چنان زنده است، و در آخرالزمان ظهور مي كند، و دنيا را پس از آن كه از ستم و فساد پر شده، پر از عدل و داد خواهد كرد. من از اين كه گروهي از برگزيدگان و انديشمندان اسلام، به چنين پندار بيهوده اي دل بسته اند، متحير بودم. عيناً مانند عقيده اي كه مسيحيان قشري به بازگشت مسيح، براي برقراري عدالت، در جهان دارند. به يكي از علما گفتم: «آيا عقيده نداريد كه بايد از هم اكنون، عليه بيدادگري مبارزه كرد و عدالت را در جهان برقرار ساخت. هم چنان كه پيامبر اكرم(ص)، با ستمگران مبارزه مي كرد؟» گفت: «پيامبر را خداوند مأمور كرده بود، و از اين رو، توانايي چنين كاري را در خود مي ديد». گفتم: «مگر در قرآن نمي خوانيم: اگر خدا را ياري كنيد، ياريتان خواهد كرد.1 شما نيز از سوي خدا مأموريد كه با شمشير عليه ستمگران قيام كنيد، و مردم را بر ضد آنان بشورانيد». سرانجام گفت: «گويا شما مردي تجارت پيشه ايد، ورود در اين موضوعات مستلزم دانستن علومي است كه فهم شما بدان قد نمي دهد». باري به نجف برگرديم و از مرقد اميرمؤمنان سخن گوييم. آرام گاهي باشكوه و عظمت است، و مزين به انواع تزئينات زيبا، و حرمي با تالارهاي مجلل، و گنبدي بزرگ از طلاي ناب، با دو منارة بلند از طلا. شيعيان همه روزه، گروه گروه، به

زيارت مرقد علي مي شتابند، و در نماز جماعت آن جا شركت مي كنند. با اشتياق و از سر ارادت و اخلاص ضريح مبارك را مي بوسند و در آستانة درهاي ورودي بر زمين مي افتند، و با احترام بر درگاه آن بوسه مي زنند. سپس بر امام درود مي فرستند و اذن دخول مي خواهند و ضريح مطهر را مي بوسند. در اطراف حرم، صحن بزرگي است با حجرات بسيار كه اقامت گاه علماي دين و زائران مشهد علوي است. در شهر كربلا، دو آرام گاه مشهور وجود دارد كه هر دو با اندك تفاوتي، به شيوه و سبك آرام گاه حضرت علي(ع) در نجف ساخته شده اند. نخست حرم حسين(ع) و دوم حرم حضرت عباس برادرش، كه هر دو در كربلا شهيد شدند. زائران كربلا نيز مانند نجف، همه روزه در حرم مطهر ازدحام مي كنند، و به زيارت مي پردازند. منظرة كربلا بر روي هم، زيباتر از نجف است. اطراف آن را باغ هاي سبز و خرم احاطه كرده و رودخانه هايي از درون اين باغ ها مي گذرند. هرچند، براي ما ويراني اين شهرها و آشفتگي اوضاع آن سبب اميدواري بود، با اين همه، مشاهده وضع عمومي و زندگي نامطلوب مردم، حكايت از آن مي كرد كه حاكمان عثماني چه جناياتي در اين شهرها مرتكب شده اند، اينان مردماني لجام گسيخته، آزمند و نادان بودند، كه هر كاري مي خواستند با بي پروايي مي كردند. مثل اين كه مردم عراق، بنده و بردة ايشانند. جامعه به طور كلي از حكومت سخت ناخشنود بود، و همان طور كه اشاره كرديم، پيروان تشيع، با آن كه آزادي و عدالت را از دست رفته مي ديدند، ستم حكام را تحمل مي كردند و از خود واكنشي نشان نمي دادند اهل سنت هم از تسلط استاندار ترك

بر تمام شئون سرزمين خود، سخت ناخشنود بودند. مخصوصاً كه خون اشرافيت عرب در رگ هايشان جريان داشت و عده اي كه سادات وابسته به خاندان پيامبر بودند، خود را براي تصدي حكومت شايسته تر از استاندار عثماني مي دانستند. شهرها به كلي ويران بود، و مردم در كثافت و گرد و خاك مي لوليدند. بر سراسر راه هاي مملكت نا امني حكومت مي كرد، و گروه هايي از راهزنان، در انتظار كاروان ها بودند تا اگر سواران دولتي آن ها را همراهي نكنند، به تاراج و غارت كاروان مشغول شوند. از اين رو، كاروان هاي بزرگ، تنها زماني مي توانستند به سوي مقصد رهسپار شوند كه افراد مسلح از جانب حكومت، به حمايت آنان مأمور شوند. از سوي ديگر، يك حالت درگيري و نزاع دائمي بين عشاير آن منطقه، به شدت جريان داشت. روزي نبود كه افراد عشيره اي به غارت و چپاول اموال عشيرة ديگر نپردازند، و چند نفر در اين ميان كشته نشوند. ناداني و بي خبري به صورت وحشت انگيزي سراسر عراق را در خود گرفته بود، و اين اوضاع تأسف بار دوران استيلاي كليساي قرون وسطي را بر شهرهاي اروپا به خاطر مي آورد. جز طبقة علماي دين كه در نجف و كربلا مقيم بودند، و تعداد كمي از طلاب، يا كساني كه با علما نوعي رابطه و پيوستگي داشتند، از هر هزار نفر، يك نفر پيدا نمي شد كه خواندن و نوشتن بداند و تقريباً همه بي سواد بودند. اقتصاد عقب مانده، عامل بيماري، فقر، بي سوادي و بدبختي هاي شديد مردم متوسط بود. شيرازة امور از هم گسيخته و هرج و مرج همه جا را فراگرفته بود. مردم و حكومت به يكديگر سوءظن داشتند، و با چشم دشمني به هم نگاه

مي كردند. از اين جهت هيچ گونه همكاري و تفاهمي وجود نداشت. علماي دين چنان سرگرم مسائل الهي بودند كه زندگي اين دنيا را به كلي از ياد برده بودند. بيابان ها غالباً خشك و لم يزرع بود. دو رودخانه دجله و فرات، بي آن كه به مصرف آبياري كشت زار ها برسد، هم چون مهماني از وسط اراضي تشنه به سرعت مي گذشتند و در دريا فرو مي رفتند. اين اوضاع آشفته و اين فساد و هرج و مرج، نمي توانست قابل دوام باشد و يقيناً تحولي را به دنبال داشت.

كوتاه سخن آن كه، چهار ماه در كربلا و نجف ماندم، در شهر اخير به بيماري سختي مبتلا شدم تا بدان جا كه از بازگشت سلامت خود نوميد گرديدم. سه هفته بيماريم به طول انجاميد، ناگزير به پزشكي در آن شهر مراجعه كردم. او داروهايي تجويز كرد كه پس از مصرف آن ها، تدريجاً سلامت خود را به دست آوردم. آن سال، تابستان گرمايي توان فرسا همه جا را فراگرفته بود، و من در مدت بيماري در سرداب زيرزميني كه بالنسبه هواي خنك داشت به سر مي بردم. صاحب خانه من در آن مدت، با پول كمي كه به او مي دادم در تهية غذا و دواي من اهتمام داشت. او بر اين عقيده بود كه خدمت گزاري زائران علي(ع) سبب نزديكي به خدا مي شود. در روزهاي اول بيماري، غذايم سوپ ساده مرغ بود، ولي بعداً با اجازة طبيب از گوشت آن و برنج هم استفاده مي كردم. پس از بهبودي نسبي عازم بغداد شدم،واز آنجا گزارش مفصلي از مشاهدات خود و رويدادهاي كربلا، نجف، حله، بغداد، تقريباً صد صفحه، براي وزارت مستعمرات نوشتم، و نامه را به نمايندة وزارت مستعمرات در بغداد تسليم

كردم تا به لندن ارسال دارد و در انتظار دستورات جديد مبني بر اقامت بيشتر در عراق، يا عزيمت به لندن، در بغداد ماندم. ناگفته نگذارم كه اشتياق فراوانم به مراجعت لندن، زايدالوصف بود، زيرا زمان سفرم طولاني شده، علاقه به شهر و ديار و خانواده ام فزوني يافته بود. مخصوصاً اشتياق ديدن «راسپوتين» _ پسرم _ كه اندكي پس از سفرم به عراق، به جهان آمده بود، مرا ناشكيبا مي داشت. اين بود كه از وزارت خانه خواسته بودم، دست كم، براي مدت كوتاهي اجازه دهد تا به لندن مراجعت كنم، و ضمن تقديم گزارش حضوري، مدتي را به رفع خستگي و استراحت بپردازم، زيرا اقامت در عراق، سه سال به طول انجاميده بود. نمايندة وزارت مستعمرات در بغداد، اصرار داشت به او مراجعه نكنم، زيرا سبب سوءظن مردم مي شد. ناگزير، اتاقي در يكي از كاروان سراهاي مشرف به دجله، اجاره كردم تا سوءتفاهمي روي ندهد. نمايندة مستعمرات گفته بود، همين كه جوابي از لندن برسد مرا در جريان خواهد گذاشت. در روزهاي اقامتم در بغداد، تفاوت چشم گيري كه وضعيت عمومي اين شهر، با پايتخت حكومت عثماني «قسطنطنيه» داشت، عجيب بود و حكايت از آن مي كرد كه عثماني ها در خراب و كثيف نگه داشتن شهرهاي عراق، به علت دشمني و سوء ظن نسبت به اعراب، تا چه اندازه، اصرار ورزيده اند. چند ماه بعد، كه از بصره به كربلا و نجف، عزيمت كردم، از بابت «شيخ محمد عبدالوهاب»، سخت نگران بودم. چندان به ثبات و پابرجايي او در راه و روشي كه برايش تعيين كرده بودم، اعتماد و اطمينان نداشتم. تلون بر مزاجش شديداً حاكم بود. علاوه بر آن

زود به زود از جا در مي رفت و عصباني مي شد. با توجه به خصوصيات او بيم آن داشتم كه هرچه را تاكنون كرده ام بي نتيجه سازد و آرزوهايي كه براي او در سر پروردانده بودم بر باد دهد. روزي كه عازم بصره بودم، او اصرار داشت، به تركيه مسافرت كند و خبرهايي از آن شهر به دست آورد. به شدت او را از اين سفر بازداشتم و به او گفتم، از آن مي ترسم كه در تركيه، حرف هايي بزني كه موجب تكفير و الحاد تو گردد و سرانجام خونت را بريزند. اما واقعيت اين بود كه نمي خواستم با بعضي عالمان اهل سنت، ديدار و گفت وگويي داشته باشد، چه ممكن بود آنان با منطق محكم خود او را دوباره، به سني گري بازگردانند و طرح هايم نقش برآب گردد. وقتي ديدم شيخ در خروج از بصره، پافشاري مي كند، به ناچار او را به مسافرت ايران و ديداري از شيراز و اصفهان برانگيختم. ناگفته نبايد گذاشت كه اهالي آن دو شهر، شيعي مذهب بودند و بعيد به نظر مي رسيد كه عقايدشان در شيخ اثر گذارد، از اين بابت، كاملاً مطمئن بودم، زيرا شيخ را مي شناختم. در حين خداحافظي از او پرسيدم: «آيا تو به تقيه اعتقاد داري؟» گفت: « البته، چون يكي از صحابه پيامبر(ص) _ ظاهراً مقداد _ ، در رويارويي با مشكران قريش كه پدر و مادرش را كشته بودند، از بيم جان به «شرك» تظاهر مي كرد، و پيامبر(ص) به اين روش مقداد، اشاره فرموده است.»به او گفتم: «از اين قرار بر تو واجب است كه در ايران تقيه را فراموش نكني و خود را شيعه خالص جلوه دهي،

تا مگر بدين وسيله از تعرض در امان باشي و به مصاحبت علماي آن جا نايل شوي، و توفيق مطالعه در آداب و رسوم ايراني ها را حاصل كني، زيرا وقوف به آن، در آينده، سود بسيار به تو خواهد رساند و تو را در هدف هايت موفق خواهد ساخت.» پس از اين گفت وگو، مبلغي پول از بابت «زكات»، در اختيار او گذاشتم، زكات نوعي ماليات اسلامي است كه از توانگران مي گيرند و در اموري كه به مصلحت عموم امت است صرف مي كنند. ضمناً چون احتياج داشت، اسبي خريدم و به او سرراهي داده و از او جدا شدم. از آن زمان تا امروز، از او خبري ندارم و نمي دانم چه بر سرش آمده است، نگراني و اضطرابم از آن بابت بود كه در آستانة خروج از بصره، با هم قرار گذاشته بوديم كه هر دو به بصره بازگرديم و اگر يكي از ما هنوز بازنگشته بود، گزارش احوال خود را بنويسد و به «عبدالرضا» بسپارد، تا آن ديگري بعداً باخبر شود. و تاكنون هيچ خبري از او نرسيده بود. علي فاطمي

خطبة امام حسين(ع) براي اصحاب

جابر از امام باقر(ع) نقل كرده كه فرمود: امام حسين(ع) پيش از شهادت به اصحاب خود فرمود: رسول خدا(ص) به من فرمود: فرزندم! تو به زودي در «كربلاي» عراق برده مي شوي و آن سرزميني است كه آن پيامبران و اوصياي پيامبران با هم ديدار كنند و«عمورا» نام دارد تو را در آن جا به شهادت مي رسي و نيز با تو جماعتي از يارانت كه از شوق ديدار حقّ درد شمشير و نيزه را حس نكنند به شهادت مي رسند و اين آيه را تلاوت فرمود:

و فرموديم! اي آتش! بر

ابراهيم خنك و سلام باش1

آن جنگ بر تو و بر آنان نيز خنك و سلام خواهد بود.

سپس تا آن زمان كه خدا خواهد انتظار مي كشم، آن گاه از زمين جدا شده همچون خروج اميرمؤمنان(ع) و قيام قائم ما و حيات رسول خدا(ص) برآيم.

سپس از نزد خدا گروهي آسماني بر من فرود آيند كه قبلاً به زمين نيامده اند و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و سپاه فرشتگان بر من آيند.

محمّد(ص) و علي(ع) و من و برادرم و همة آنان كه خدا برايشان منّت دارد در كجاوه هاي پروردگار بر اسبان دو رنگي _ كه از نورند و به كسي سواري نداده اند _ فرود آييم.

سپس محمد(ص) پرچم خود را به اهتزاز در آورد و آن را با شمشير خود به قائم ما بسپرد. سپس ما پس از آن تا خدا خواهد مي مانيم.

سپس خدا از مسجد كوفه چشمه اي از روغن و شير و آب بجوشاند.

سپس اميرمؤمنان(ع) شمشير رسول خدا(ص) را به من داده مرا به شرق و غرب عالم برانگيزد به هيچ دشمن خدا نمي گذرم مگر كه خونش را مي ريزم و هيچ بتي را نمي نهم مگر كه مي سوزانم تا به ديار هند درآيم و آن را بگشايم.

دانيال و يونس [يوشع] نزد اميرمؤمنان(ع) آيند و گويند: خدا و پيامبرش راست فرمودند و خدا با ايشان هفتاد نفر را به سوي بصره برانگيزد و آنان دشمنان خود را از پا افكنند و يك بار نيز به روم انگيزد و آن را برايشان بگشايد.

سپس هر جانوري كه خدا گوشت آن را حرام فرموده مي كشم تا بر زمين، جز پاكيزه ها نمانند. و بر يهود و نصارا و ديگر ملت ها مي پردازم

و آنان را ميان اسلام و شمير، آزاد مي گذارم هر كه اسلام آورد بر او منت دارم و هر كه اسلام نپذيرد خدا خونش را بريزد و كسي از شيعيان ما نمي ماند مگر كه خدا فرشته اي را نزد او فرستد تا خاك را از چهره اش ببرد و همسران و منازلش را در بهشت بشناساند.

بر زمين، كور و زمين گير و گرفتاري نمي ماند مگر آن كه خدا به بركت ما اهل بيت ناراحتي او را برطرف كند و بركت ها از آسمان بر زمين آيد تا درختان، ميوه هاي خدا خواستة خود را سرشار آرند و ميوه هاي زمستان را در تابستان و ميوه هاي تابستان را در زمستان مصرف كنند و آن است فرمودة خداي متعال:

چنانچه اهل كتاب ايمان آورند و تقوا پيشه كنند ما بركات آسمان و زمين را برايشان بگشاييم، ولي تكذيب كردند و ما نيز ايشان را به اعمالشان گرفتيم.2

سپس خدا به شيعيان ما كرامتي بخشد كه هيچ چيز بر زمين و در زمين برايشان پنهان نماند تا آن جا كه يك نفر از ايشان اراده كند اخبار خود داند پس آنان را به آگاهي آن چه كنند خبر دهد.

پي نوشت ها

?برگرفته از: فرهنگ جامع سخنان امام حسين(ع) صص 486-484.

1. سورة انبياء (7)، آية 69.

2. سورة اعراف (21)، آيه 69.

مهدي گونه شدن

سيد ابوالحسن مهدوي مقدمه

هدف نهايي از خلقت انسان و آفرينش او، رسيدن به خداوند متعال و ملاقات اوست. اين آخرين مقصد است و مي توان آن را جواب فلسفة آفرينش جهان قرار داد. زيرا كه جهان براي تأمين نيازهاي جسماني انسان و نيز براي وسائل و ابزار حركت انسان به سمت خداي عزوجل است.

پس همه چيز در اين

هدف نهايي خوابيده است. و منظور از لقاي او اين است كه وقتي خداوند تبارك و تعالي داراي همه كمالات و صفات پسنديده است، و هر كمالي به نحو تامّ و مطلق دارد، پس كمال انسان هم به اين مي شود كه واجد همه اين صفات و كمالات به شكل تام گردد، و در اين صورت است كه وجود چنين انساني رنگ و صبغه الهي مي گيرد و هم سنخ با او مي شود، پس شايستة اتصال روحي با او مي گردد، قلبش عرش رحمان مي شود، و فكرش يابندة وجود او به علم حضوري خواهد شد.

البته واضح است كه انساني كه به ملاقات او رسيده و همه صفات كماليه را در خودش جمع كرده، هرگز نمي تواند خدا شود زيرا يك صفت است كه انسان نمي تواند از خود دور كند، بلكه به هر كمالي برسد اين صفت نقص در وجود او هست، كه در خداوند متعال نيست، و آن صفت ممكنيّت و مخلوقيت است، زيرا كه انسان ماهيتش نسبت به وجود و عدم مساوي است، و هم مي تواند موجود شود، و هم مي تواند معدوم باشد.

پس وجود لازمة ذات او نيست، و امكان نبودن او هست، و در اين صورت است كه براي به وجود آمدنش احتياج به خالقي دارد كه وجود و هستي اش لازمه ذات او باشد، و امكان عدم و نبودن در او راه نيابد و آن خداي واجب الوجود است.

و لذا آن انسان هايي كه به هدف نهايي و به همه كمالات ربوبي دست يافته اند، بالاخره نتوانستند صفت ممكنيّت (ممكن الوجود بودن)، را از خود بر كنند و دور كنند، زيرا هر صفت كمالي را كه آن ها تحصيل و كسب

كردند، هيچ ربطي به ابتداي خلقت آن ها ندارد كه زماني وجود نداشتند، و بعد به وجود آمدند، و چيزي كه نبوده و بعد به وجود آمده «ممكن الوجود» است و وجودش حتميّت ندارد، و الا مي بايستي هميشه باشد.

حال اين موجود، به هر كمالي كه برسد، تأثيري در گذشته خويش ندارد، به اين معنا كه نمي تواند ابتداي خلقت خويش را از بين ببرد، و بگويد من هميشه بوده ام، و وجودم واجب است. پس اين انسان به هر درجه و مقامي برسد، وابستگي ذاتي خويش را به پروردگار نمي تواند از بين ببرد، و خود را مستقل از او كند، در حالي كه خداوند متعال وابستگي به هيچ موجودي ندارد، و ذات وجود او بي نياز از هر چيزي و مستقل از هر موجودي است:

يا أيّها النّاس أنتم الفقراء إلي الله و الله هو الغنيّ الحميد.1

اي مردم، شما به خدا نيازمنديد و خداست كه بي نياز ستوده است.

آري ممكن است آينه در اثر گرد و غبار، عكس جسمي كه مقابلش قرار دارد را درست نشان ندهد، اما آن جا هم كه هيچ گرد و غباري نباشد و عكس تمام خصوصيات جسم را نشان دهد، بالاخره يك خصوصيت از جسم مقابلش كم دارد، و آن اين است كه اين عكس وابسته به جسم مقابلش مي باشد، و از او ناشي مي شود، و تابع او در حركت و سكون و رنگ ها است، ولي آن جسم وابسته به عكس داخل آيينه نيست و مستقل از اوست.

مولاي ما و آقاي انس و جان، جضرت بقيةالله امام زمان(عج)، در توصيف ذوات مقدسه معصومين(ع)، مي فرمايند:

لافرق بينك و بينها إلّا أنّهم عبادك و خلقك فتقها و رتقها و بيدك

بدؤها منك، و عودها إليك.

هيچ تفاوتي بين تو (خداي سبحان)، و آن آيات الهي نيست مگر آن كه آن ها بنده تو و مخلوق تواند. فتق و رتق آن آيات به دست توست، آغاز آن آيات از تو و بازگشتش به سوي توست.

توجه به عبارت زيباي امام(ع)، ما را به يك نكته رهنمون مي سازد، كه از معصومين(ع)، به دو گونه تعبير شده است:

1. قبل از كلمه «إلّا» تعبير به ضمير مفرد مؤنث شده كه مرجع آن، كلمه آيات و مقامات است كه در عبارت قبل از آن در خود دعا آمده است.

2. بعد از كلمة «إلّا» تعبير به ضمير جمع مذكر شده، و مرجع آن وجود مقدس و شريف آن هاست، و اين دوگونه تعبير كردن مطابق آية شريفه 31 سورة بقره است:

و علّم آدم الأسماء كلّها ثمّ عرضهم ثمّ علي الملائكة؛2

و خدا، همة نام ها را به آدم آموخت؛ سپس آن ها را بر فرشتگان عرضه نمود.

فرموده «آن ها» و نفرموده است «آن»:

ثمّ عرضها علي الملائكة؛

و اين شايد به اين معنا باشد كه معصومين(ع)، داراي دو جنبه و دو حيثيت هستند، يكي جنبه آيه بودن و نشانه بودن آن ها براي خداوند متعال، كه چون وجود نوراني آن ها واجد همه كمالات است، كاشفيت اين انوار مقدسه و آيه بودنشان نيز تام است، و دقيقاً همه صفات خداوند را متجلي مي سازند، از اين جهت چهارده معصوم(ع)، يك نور هستند، و به لحاظ اتحاد مكشوف (خداوند سبحان)، در كاشفيت يكي هستند، و در اين صورت ضمير مفرد مونث براي همه آن هاست، كه از اين جهت وقتي آن ها را نگاه مي كنيم متعدد هستند، و چهارده نفرند. پس وقتي توجه به مخلوقيت آن ها مي كنيم

يعني همان تفاوتي كه با خداوند سبحان دارند، روح مطهر آنها را چهارده جسم، متفاوت و متعدد، مي بينيم، و در اين صورت ضمير جمع مذكر براي آن ها مي شود.

پس اگر مي گوييم هدف نهايي انسان رسيدن به خداوند متعال است، منظور همين است كه وجود او داراي همه كمالات خالق گيتي باشد، تا آيه تام الهي گردد، و وجودش تنها از نظر جسمي مخلوق و متعدد باشد، ولي از جنبه روحي هم سنخ با خداوند تبارك و تعالي باشد مگر از جهت ممكنيّت، كه ارواح انسان ها اگر همه كمالات را هم تحصيل كنند، بالاخره زماني نبوده و بعد به وجود آمده اند، و اين همان ممكنيّت آن هاست كه در ذات آن ها نهفته، و امكان انقلاب ماهيت، و دگرگون شدن ذات آن ها از ممكنيّت به واجبيّت وجود ندارد، زيرا كه مي بايست ابتدائيت براي خلقت خويش را، از خود حذف كنند، تا در گذشته هميشه باشند، و حتي زماني هم كه نبوده اند، وجود داشته باشند، و اين تناقض صريحي است كه محال است. دو تفاوت مهم

وقتي مي گوييم كه انسان استعداد رسيدن به خداوند متعال در آفرينش او گذاشته شده، و خلقت او در احسن تقويم است، و مي تواند به آخرين درجه از كمال كه يك ممكن الوجود (با حفظ صفت ممكنيت)، توانايي رسيدن به آن را دارد، برسد، دو نكته مهم در صفت ممكنيت خوابيده، كه در ساير صفاتي كه يك موجود مي تواند داشته باشد نيست:

1. هر صفتي غير از موصوف است مثلاً علمي كه يك نفر دارد غير از خود اوست، و همچنين قدرتش غير از خود شخص است، زيرا شخصي داريم كه در ابتدا فاقد يك علم و

يا قدرتي است، و سپس واجد آن علم و قدرت مي شود. مثل ديواري كه رنگي را ندارد و بعد آن رنگ را پيدا مي كند ولي صفت ممكنيت اين گونه نيست. زيرا وقتي گفتيم انسان صفت ممكنيت دارد اين صفت به خود انسان سرايت مي كند، و هستي او را از ابتدا ممكن الوجود و مخلوق مي كند، و امكان ندارد كه اول انسان را بدون صفت ممكنيت تصور كنيم، و سپس آن صفت را براي او قائل بشويم. پس اگر صفات ديگر، جداي از موصوف باشد و سرايت به آن نكند، صفت ممكنيت چيزي جز موصوف ممكن الوجود، نيست، و منهاي موصوف، صفتي به نام ممكن الوجود ندارد.

2. هر صفتي از صفات مخلوق غير از صفت ديگر اوست، مثلاً مصداق علمي كه در وجود هر كسي است، غير از مصداق قدرت اوست، و همين طور هر صفتي كه دارد،3 ولي صفت ممكنيت براي انسان باعث مي شود كه همه صفات انسان، رنگ ممكنيت پيدا كند، و همه صفات، ابتدايي پيدا كند كه قبل از آن نبوده است، و براي به وجود آمدنش محتاج به واجب الوجود مي گردد، كه منشأ خلق آن صفات در ممكن الوجود گرديده است. زيرا وقتي موصوفي ممكن الوجود شد، و ابتدايي براي خلقت او فرض شد، حتماً همه صفات او هم به تبع موصوف، ممكن مي شود، و امكان ندارد كه موصوف ممكن باشد، و زماني موجود نبوده باشد، ولي صفات او قديم باشد؛ زيرا صفات يك شيء، همچون رنگ روي ديوار است، كه امكان ندارد قبل از خود ديوار، رنگ روي ديوار موجود باشد.

از اين رو تفاوت مهمي كه صفت ممكنيت با ساير صفات دارد به اين نكته مي رسيم كه انسان كامل،

گرچه به ظاهر يك تفاوت با واجب الوجود دارد، و آن ممكن الوجود بودن اوست، ولي در واقع همين يك صفت، آن قدر وسيع است كه از يك طرف سرايت به موصوف مي كند، و آن را هم ممكن الوجود مي نمايد، و از طرف ديگر سرايت به همه صفات پيدا مي كند، و همه صفات او را ممكن مي كند. زيرا در حقيقت اين صفت صفتي در كنار بقيه او صاف نيست بلكه مبيّن آن است كه همة صفات، مخلوق و ممكن است.

از اين جهت، دست روي هر صفتي از صفات انسان كامل بگذاريم، مثل علم و قدرت او، ممكن است بگوييم از نظر كميت، حد و اندازة اين صفات با حد و اندازه صفات واجب يكي است، ولي از نظر كيفيت، هيچ گاه قدرت بي نهايت مخلوق با قدرت بي نهايت خالق، مقايسه نمي شود، زيرا قدرت خالق از خود اوست، و هميشه بوده و قديم است، ولي قدرت مخلوق از خودش هيچ نيست، و تمامش از خالق و حادث است.

همچنين صفات خالق منشأ صدور صفات مخلوق است ولي صفات مخلوق محل ظهور و بروز صفات خالق مي باشد، و از خود هيچ ندارد.

پس هدف خلقت همه انسان ها پيدا كردن همه صفات كماليه است، كه منشأ آن در خالق عالم جلّ جلاله است. و اين معناي لقاي خداوند متعال است كه انسان مي تواند آن را در همين دنيا تحصيل كرده تا در آخرت برايش در بهشت تجلي كند. معاني لقاء الله

در قرآن كريم، حدود بيست مورد، بحث لقاي پروردگار با تعبيرات گوناگون، مطرح شده است، كه اين تعداد آيه نشان دهندة اهميت موضوع است4 و در معني آن سه قول اساسي وجود دارد: 1. گروهي از

اهل عامه معتقدند كه منظور از لقاي خداوند متعال، ديدن ظاهري او در روز قيامت است، اين ها ادعا مي كنند كه در روز قيامت پروردگار مجسم شده، و با چشم ظاهر ديده مي شود. اين نظريه هنوز هم در بعضي از كتب عامه كه جديداً به چاپ رسيده منعكس شده و بنده آن را ديده ام. فساد و بطلان اين قول هم از نظر عقل و هم از نظر نقل واضح است. زيرا خداوند متعال به همان دليلي كه در اين عالم نمي تواند مجسم شود و الّا محتاج و ممكن الوجود مي گردد، در عالم آخرت نيز ديده نخواهد شد، و كيفيت ديدن چشم انسان هم در عالم ديگر عوض نمي شود تا اين كه بگوييم چشم ما در آنجا مجردات را هم مي بيند، پس نه چشم ما عوض مي شود و نه خداوند مجسم مي گردد.

قرآن كريم از زبان حضرت موسي(ع)، چنين مي فرمايد: هنگامي كه موسي به ميعادگاه ما آمد، پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: پروردگارا خودت را به من نشان ده، تا تو را ببينم. گفت: هرگز مرا نخواهي ديد.5 و نفي رؤيت در اين آيه كه با كلمه «لن» انجام گرفته، دلالت بر تأكيد نفي در مستقبل است و شامل همه زمان هاي آينده و از جمله سراي آخرت مي شود. 2. گروهي هم معتقدند كه مراد از لقاء الله، لقاي رحمت پروردگار و ملاقات با پاداش و لطف اوست. ولي اين قول اولاً مخالف ظاهر آيه است، و نياز به اين دارد كه كلمه رحمت يا مشابه آن را در آيه شريفه در تقدير بگيريم، در حالي كه اصل بر عدم تقدير است، و ثانياً لازمه اش جهل يا عجز يا

بخل پروردگار در اضافه كردن يك كلمه به آيه است، در حالي كه هيچ كدام از اين موارد قابل قبول نيست. و ما در قرآن كريم آيه اي داريم كه تصريح به ملاقات با پاداش و حساب خويش شده است، و كلمه حساب حذف نشده است:

إنّي ظننت أنّي ملاقٍ حسابيه? فهو في عيشةٍ راضيةٍ.6

من يقين داشتم كه به حساب خود مي رسم? پس او در يك زندگي خوش است. 3. معناي سوم براي لقاء الله همان معنايي است كه گفتيم انسان مي تواند با استفاده از امكانات و استعدادهاي نهفته در خويش، به عالي ترين درجه معرفت، يعني يقين در حد عينيت و ديدن با چشم دل، برسد، و در نتيجه نفس او، به درجه اطمينان مي رسد، و بالاترين سرمايه يك انسان هم همين است، در حالي كه همين يقين كمترين چيزي است كه به انسان ها داده شده است.7 تفاوت مسايل طبيعي و ماوراء الطبيعه

يكي از تفاوت هاي مهم بين مسايل طبيعي با مسايل غيرطبيعي در اين است كه وقتي در مسايل طبيعي استدلال مي شود، انسان فوري به مرحله يقين در حد يافتن با چشم دل مي رسد. مسايل رياضي، فلسفي، منطق، مسايل فيزيك، و خواص تركيبي داروها، همه از اين قبيل است. ولي مسايل ماوراء الطبيعه آن وقتي كه استدلال بر آن كاملاً قوي و بدون شك و ترديد اقامه گردد، تازه انسان به علم اليقين مي رسد، و چون مطلوب با چشم سر ديده نشده است، باز نفس انسان القاي شك و ترديد مي كند، و گاه اين القائات شديد بعضي افراد را تا سر حد انكار پيش مي برد.

مسايلي از قبيل اعتقاد به وجود خداوند متعال، اعتقاد به وجود قيامت،

اعتقاد به وجود نبوت انبيا، و امامت ائمه(ع)، همه از اين قبيل است. بي جهت نيست كه حضرت ابراهيم(ع)، با اين كه ايمان به وجود قيامت داشت براي تحصيل اطمينان، از خداوند متعال خواست كه كيفيت زنده شدن مرده را به او نشان دهد8و در سورة انعام فرمود:

براي اين كه حضرت ابراهيم از يقين داران گردد، ملكوت آسمان ها و زمين را نشان او داديم.9 تعبير زيبايي از مرحوم آيت الله انصاري همداني(ره)

از مرحوم آيت الله انصاري همداني(ره)، پرسيدند: آيا شما حضرت بقيةالله(ع)، را زيارت كرده ايد؟ ايشان در جواب نه فرمودند ديده ام و نه فرمودند نديده ام بلكه فرمودند:

لو ترك القطا ما ازددت يقيناً.

اگر حجاب (غيبت)، كنار برود بر يقين من چيزي افزوده نمي شود.

كنايه از اينكه اگر آن حضرت را با چشم ظاهر ببينم، به ايمان من افزوده نمي شود، و يقين من به ايشان در زمان غيبت، در حد عينيت و يافتن با چشم ظاهر است. مقدمات لقاءالله

گرچه خود لقاءالله تعالي امر غيراختياري است، و كسي نمي تواند به اراده و تصميم خويش، نفس وجود خداوند متعال را به علم حضوري در خودش بياورد، اما مقدماتي وجود دارد، كه چنان چه انسان آنها را انجام دهد، اميد است به نتيجه مطلوب دسترسي پيدا كند. مقدمات اصلي را مي توان سه مطلب دانست: 1. تفكر بر روي آيات و نشانه هاي خداوند متعال

همان دليل هايي كه براي اثبات توحيد ذكر شده است، و نشانه هايي كه از او در اين جهان هستي وجود دارد. اگر مدتي روي آن ها تفكر شود، كم كم يقين انسان از علم و استدلال به مرحله عينيت و يافتن مي رسد. قرآن كريم در آياتي انسان ها را تحريض و ترغيب به تفكر بر روي آيات الهي مي كند:

إنّ

في خلق السّموات و الأرض واختلاف اللّيل و النّهار لا?ياتٍ لاُولي الألباب? الّذين يذكرون الله قياماً و قعوداً و علي جنوبهم و يتفكّرون في خلق السّموات و الأرض...10

مسلماً در آفرينش آسمان ها و زمين، و در پي يكديگر آمدن شب و روز، براي خردمندان نشانه هايي است? همانان كه خدا را [در همة احوال] ايستاده، نشسته، به پهلو آرميده ياد مي كنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مي انديشند.

همچنين تفكر در نفوس11، تفكر در سرگذشت و عاقبت گذشتگان12، تفكر در مضامين آيات قرآن13، نيز از موضوعاتي است كه مي تواند نتايج خوبي براي انسان به ارمغان بياورد. 2. تهذّب و عمل صالح

منظور از تهذّب، وارسته بودن انسان از هر كاري ناشايسته، و مقصود از عمل صالح هر كاري است كه از نظر عقل و شرع پسنديده باشد، همان كارهايي كه در قالب احكام پنجگانه واجب و مستحب ومباح و مكروه و حرام، بيان گرديده است. و انسان در عمل به آن ها به عبوديت خداوند متعال مي رسد. خداوند سبحان اميدواران به ملاقات با خودش را سوق به انجام كارهاي پسنديده و شايسته مي دهد

فمن كان يرجوا لقاء ربّه فليعمل عملاً صالحاً14.

پس هر كس به لقاي پروردگار خود اميد دارد بايد به كار شايسته بپردازد. 3. توسل

براي رسيدن به لقاي الهي است، خانداني كه اول و آخر و معدن هر خيري هستند، و خود اركان هدايت، و از حاملين علوم قرآن بوده و واسطه براي نزول همه بركات و الطاف خداوندي مي باشند، مي توانند هر كجا مصلحت و حكمت اقتضا كند، به اذن الهي، دست كسي را گرفته و كمك نمايد تا راه طولاني لقاءالله تبارك و تعالي را در مدت كوتاهي طي

نمايد. داستان محمد كاظم ساروقي

در زندگاني او آورده اند كه حضرت صاحب الزمان(ع)، با دستي كه به سينه او كشيدند، او را عالِم به همة الفاظ و معاني قرآن نمودند. به گونه اي كه در حالي كه سواد نداشت، اما تمام قرآن را از اول به آخر و از آخر به اول مي خواند، تعداد آيات، كلمات، حروف و حتي نقطه هاي هر سوره را مي دانست، هر قرآني به او مي دادند، و آيه اي را از او تقاضا مي كردند، با يك بار باز كردن قرآن، آن آيه يا در صفحه راست يا چپ وجود داشت، همچنين مي دانست چه حرفي در كدام سوره نيامده يا هر يك از حروف چند بار تكرار شده است و چيزهايي مشابه اين ها را مي دانست، و از اين ها مهم تر آشنايي به خواص سوره ها و آيات قرآني داشت، به گونه اي كه مي دانست چگونه به كمك آيات قرآني تصرف در جهان هستي بنمايد15. آري، امامي كه خود حامل همة علوم قرآن «و حملة كتاب الله»16 هستند، مي توانند به اذن پروردگار واسطة اعطاي آن علوم به ديگري، به اندازة ظرفيت و مصلحت او، باشند.

پي نوشت ها:

1. فاطر (35)، آية ، آية 15

2. سورة بقره (2)، آية 1.

3. تنها خداوند است كه تركيب در او راه ندارد، و مصداق هر صفتي از او عين مصداق صفت ديگر، و همه صفات عين ذات واجب الوجود است، يعني يك موجود واحد حقيقي است كه متصّف به همه صفات كماليه است.

4. سوره هاي: انعام(6)، آية 31 و 154 _ يونس (10)، آية 7 و 11 و 15 و 45 _ رعد (13)، آية 2 _ كهف (18)، آية 110 _ عنكبوت (29)، آية 5 _

روم (30)، آية 8 _ سجده (32)، آية 10 _ فصلت (41)، آية 54 _ فرقان ( 25)، آية 21 _ كهف (18)، آية 105 _ عنكبوت (29)، آية 23 _ بقره (2)، آية 46 و 223 و 249 _ هود (11)، آية 29 _ انشقاق (84)، آية 6.

5. اعراف (7)، آية 143:

6. سورة الحاقه (69)، آية 20 و 21: من يقين داشتم كه (قيامتي در كار است و) به حساب اعمالم مي رسم او در يك زندگي (كاملاً) رضايت بخش قرار خواهد داشت.

7. عن الصادق(ع): «ما اوتي النّاس اقلّ من اليقين»؛ به مردم چيزي كمتر از يقين داده نشده است. (اصول كافي، ج2، ص52)

8. بقره (2)، آية 260: و إذ قال ابراهيم ربّ ارني كيف تحي الموتي قال اولم تؤمن قال بلي و لكن ليطمئنً قلبي.

9. انعام ( 6)، آية 75: و كذلك نري ابراهيم ملكوت السّموات و الأرض و ليكون من الموقنين.

10. آل عمران (3)، آية 190 و 191 و نيز به همين مظمون: رعد (13)، آية 3 _ نحل (16)، آية 10 و 11 و 69 _ روم (30)، آية 21 _ زمر (39)، آية 42 _ جاثيه (45)، آية 13 _ فصلت ( 41)، آية 53 _ حشر (59)، آية 21.

11. سورة روم (30)، آية 8.

12. سورة اعراف (7)، آية 176.

13. سوره هاي نحل (16)، آية 44 _ فصلت (41)، آية 53.

14. سورة كهف (18)، آية 110.

15. به تعبير حضرت آيت الله خزعلي (دامت بركاته)، كه محمد كاظم را از نزديك ملاقات نموده اند.

16. محدث قمي، مفاتيح الجنان، زيارت جامعه.

گلبانگ

شهد مصفّا چشم خمار آن رخ فتّانه ديدني است

لعل لبش چو شهد مصفّا چشيدني است

قرص سپيد عارض او چون مه تمام

بر سينة سياهي زلفش چه ديدني است هر روز شرح يار صبايم دهد ولي

اين قصّة هميشه عمرم شنيدني است ما را چه غم ز تيغ بلاياي روزگار

كان زخم ها به شوق وصالش خريدني است بيمار هجر اويم و دانم كه هيچ كس

جز او طبيب درد من دل رميده نيست در باغ عشق شاخ درختش به جاي كام

گر عشوه داد ميوه همان نيز چيدني است «بهروز» صد حديث توان گفت در غزل

كان نكته را مقام به صد خط قصيده نيست بهروز مرادي آراني (كاشان)

اكسير نظر اي بهين خسرو با شوكت و فر؛ يا مهدي(ع)

وي منور ز رخت شمس و قمر؛ يا مهدي(ع)

اصل خيري تو ولي تا كه نهان از خلقي

برنيايد به جز از شر ز بشر؛ يا مهدي(ع)

لحظاتي كه دل از ياد تو غافل بوده

رفته اين عمر گرانمايه هدر؛ يا مهدي(ع)

اين دل تيره و بي ارزش و ناقابل را

منقلب كن تو به اكسير نظر؛ يا مهدي(ع)

آنكه سودا نكند با تو به بازار عمل

نبرد در دو جهان غير ضرر؛ يا مهدي(ع)

اندر اين موج خطرناك بلاها، از ما

كه به غير از تو كند دفع خطر؟ يا مهدي(ع)

رحم كن _ اي پسر فاطمه(س) _ بر ايتامت

كيست ايتام تو را جز تو پدر؟ يا مهدي(ع)

حق چنين خواسته تا روز قيامت باشد:

حب تو جنت و بغض تو سقر؛ يا مهدي(ع)

كوشش «ملتجي»ات در همه حالي اين است

نرود جز ره تو راه دگر؛ يا مهدي(ع) علي اصغر يونسيان تو مپندار تو مپندار كه آن شاه ز ياران دور است

يا مپندار كه در پرده رخش مستور است

كو نه غافل بود از دوست كه در صحبت اوست

غافل

آنست كه از پرتو لطفش دور است

گرچه غايب ز نظر گشت پي مصلحتي

ليك الطاف خفي اش همه جا موفور است

حق همي از نظر خلق نهان است ولي

او ز هر چيز عيان تر بود و مشهور است

آن كه حق را نشناسد بود از كوردلي

ور نه هر چيز به تدبير خدا مقهور است

شاه در پرده و لطفش همه از پرده برون

نور وي فاش تر از نور درخت طور است

غيبت از او نبود غيبت ما هست از او

او نه مستور بود، ديدة ما بي نور است

همچو آن كور كه از ديدن خور? محروم است

او ز خور غايب و گويد كه خور از ما دور است

اي جواد آن كه نه رو بيند و ني پرتو رو

كور دل هست و ز، ناديدن خود معذور است

? خور: خورشيد آيت الله محمد جواد خراساني كربلا، لازِلْتَ كربٌ و بلا شريف رضي

ترجمه: امير چناري

كربلا، كرب و بلايي، كربلا

در تو غم ديدند آل مصطفي(ص)

روي خاكت، روز جنگ دشمنان

شد روان خون ها و آب ديده ها

گونه هاي بانوان شد اشك بار

پيش آن لب تشنة دشت بلا

دست ساييدند بر آن خاك پاك

گل شده از خون ياران خدا

ميهمان بودند در آن دشت خشك

ميهمانان بي پذيرايي چرا؟!

آب را كردند از آنان دريغ

پس بنوشاندندشان آبِ فنا

پيش آن خورشيد هاي سرفراز

رفت خورشيد از خجالت در خفا

جانور مي خورد از اجسادشان:

پاي هاي همت و دستِ سخا

چهره هايي چون چراغ پر فروغ

شد مهِ خاموش و نجم بي ضيا

روز و شب پوساند پيكرهايشان

حكم ظالم گشت بر آن ها روا

اي رسول الله! بنگر حالشان

كشته و مجروح و افتاده ز پا

پايشان مي سوخت بر شن هاي داغ

تشنه، مي خوردند آب از نيزه ها

مي كشاندند آن اسيران را به زور

مي شدند افتان و خيزان زان جفا

منظري بيني در آن جا دردناك

آتش دل هاست، خار ديده ها

اي ستمكاران اي گردنكشان!

بود اين، پيغمبرِ حق را

جزا؟

كاشت بُستان ها پيمبر بهرشان

اهل او را تلخ ميوه شد سزا

نسل او از ريشه بركندند سخت

اهلِ او راندند مثلِ برده ها

مي كشاندند آن زنان را با شتاب

آن زنان پاك دامن، باوفا

مي بريد آن جا نفس از خستگي

بر زبان جمله شان: پيغمبرا!

پرده اي آن جا نبود و خيمه اي

بهر آن والا زنان با حيا

كفر از آن ها انتقامش را گرفت

دل خنك گشتند قوم اشقيا

اي كه با قتل تو يك باره، شكست

پايه هاي دين، علَم هاي هُدا

قاتلان را جمله بود اين آگهي

كه تو هستي پنجمين اهلِ عبا

چون كه كشتندت، نهادندت به خاك

غسل ننمودند و تكفيني تو را

غسل دادندت به خون خويشتن

بود تكفينت به خاك دشت ها

ريختندت خون، نبودت دادرس

نه پدر، يا آن كه جدّت مصطفي

يا كه مادر، آن كه حقّش بر فراشت

بين زن ها، هر زمان و هر كجا

از چه كس مي جست ياري؟ چون كه گفت:

اي پدر! فرياد رس، اي جدّ ما!

اي رسول ايزد و اي فاطمه!

اي اميرالمؤمنين، اي مرتضي!

چون زمين را زير و رو ننمود حق؟

يا نباريد آن زمان سنگ از هوا؟

گردن فرزندهاي فاطمه

قطع مي كردند با تيغِ جفا

سر بريدند آن چنان كه مي بُرند

در بيابان خارهاي بي بها

كرده بر نيزه سرت، اما درود

گفته بر جدّت، رضا يا نارضا!

هديه ها دادند بهر يكدگر

شادمان بودند قوم بي حيا

اي كه مي گريد برايت فاطمه

هم پيمبر، هم علي، _ اصل عُلا _

گر پيمبر زنده گردد بعد تو

مي نشيند اين زمان بهر عزا

كوه هاي سربلندي تا ابد!

ماه هاي اين جهان در روشنا!

خواست ايزد تا شوند آن قاتلان

ماية شوق فراوان و بكا

بر زبان ها باد اين غم تا ابد

قلب ها بي تاب در سوگ شما! قاصدك

نيايش عارفانه?

الهي، راز دل نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر.

الهي، پيشاني بر خاك نهادن آسان است دل از خاك برداشتن دشوار است.

الهي، خنك آن كس كه وقف تو باشد.

الهي، فرزانه تر از ديوانة تو كيست؟

الهي، عارفان گويند «عرفني

نفسك»

اين جاهل گويد «عرفني نفسي»

الهي، خوشا آن دم كه در تو گُم ام

الهي، چون در تو مي نگرم از آن چه خوانده ام شرم دارم.

الهي، چون تو حاضري چه جويم و چون تو ناظري چه گويم.

الهي، از من آهي و از تو نگاهي

الهي، از دردم خرسندم كه درمانش تويي

الهي، تو را دارم چه كم؛ دارم پس چه غم دارم. ?الهي نامه (از حضرت آيت الله حسن زاده آملي)

الهي نامه نوجوانانه

الهي نامه نوجوانانه

الهي! به تو عشق مي ورزم. عشقي ناب و خالص كه به هيچ كس جز تو ندارم، دوست دارم تو را در كارهايم احساس كنم، احساس به تمام زيبايي هاي معنوي.

علي ملكي الهي! از تو مي خواهم مرا از ظلمت به سوي نور هدايت كني تا چه وقت بايد غرق گناه باشم، از تو مي خواهم كه ساية لطفت بر سر من باشد تا كي نيازمند ديگران باشم.

خدايا از اعماق وجودم تو را صدا مي زنم و از تو ياري مي خواهم اي رحمت كننده و اي گشايش گر

محسن صادقي الهي! يعني مي شود كه ما هم پاك شويم و از تبار نور شويم. خدايا! كمكم كن تو را به خاطر خودت دوست داشته باشم، نه به خاطر خودم و نه به خاطر ترس از عذاب آخرت. كمكم كن در مشكلات رنگ عوض نكنم و از تو روي برنگردانم و همه جا به ياد تو باشم.

محمد سعيد مرشد شب تا صبح در حال ركوع بوده اند

سركشيك آستان قدس رضوي نقل كرد:

شبي از شب هاي زمستان كه هوا خيلي سرد بود و برف مي باريد نوبت كشيك من بود اول شب خدام آستان مباركه به من مراجعه كردند و گفتند: به علت سردي هوا و بارش برف زائري در حرم

نيست، اجازه دهيد حرم را ببنديم من نيز به آنان اجازه دادم. مسئولين درب ها را بستند و كليدها را آوردند.

مسئول بام حرم مطهر آمد و گفت:

حاج شيخ علي اصفهاني از اوّل شب تاكنون بالاي بام و در پاي گنبد مشغول نماز مي باشند مدّتي است كه در حال ركوع هستند چند بار مراجعه كردم ايشان را به همان حال ركوع ديدم، اگر اجازه دهيد به ايشان عرض كنم كه مي خواهيم درها را ببنيدم.

گفتيم: خير، ايشان را به حال خود بگذاريد و مقداري هيزم در اطاق پشت بام كه مخصوص مستخدمين است بگذاريد كه هر گاه از نماز فارغ شدند استفاده كنند و درب بام را نيز نبنديد.

مسئول مربوطه مطابق دستور عمل كرد و همه به منزل رفتيم. آن شب برف بسياري باريد. هنگام سحر كه براي باز كردن درب هاي حرم مطهر آمديم به خادم بام گفتم:

_ برو ببين حاج شيخ حسن علي در چه حالند. پس از چند دقيقه خادم برگشت و گفت:

ايشان همان طور در حال ركوع هستند و پشت ايشان با سطح برف مساوي شده است.

معلوم شد كه ايشان از اول شب تا سحر در حال ركوع بوده اند و سرماي شديد آن شب سخت زمستاني را هيچ احساس نكرده اند نماز ايشان هنگام اذان صبح به پايان رسيد. ? برگرفته از كتاب داستان هايي از نماز ص 46

نوشته شهيد احمد و قاسم ميرخلف زاده

گفت وگوي شيطان و فرعون

روايت شده كه شيطان، به درگاه فرعون آمد، و در را كوبيد، فرعون گفت: كوبنده در كيست؟

شيطان گفت: اگر خدا بودي، مي فهميدي چه كسي در را مي كوبد. فرعون گفت: اي ملعون داخل شو.

شيطان گفت: ملعوني بر ملعوني وارد مي شود،

پس داخل شد، فرعون به او گفت: چرا بر آدم سجده نكردي تا رانده درگاه خدا و مورد لعن خدا واقع نشوي؟ در جواب گفت: چون مانند تو در صلب آدم بود. فرعون به او گفت: آيا بدتر از من و خودت بر روي زمين سراغ داري؟ شيطان در جواب گفت: انسان حسود از من و از تو بدتر است. چون حسد عمل نيك انسان را مي خورد، هم چنان كه آتش هيزم را مي خورد و مي سوزاند. ? برگرفته از كتاب گنجينه جواهر (كشكول ممتاز)

ده گام تا امام زمان(ع)-3

علي سرائي

سلام، خدا قوّت.

گام دوم چه طور بود؟ توانستيد يك قدم به امام زمان(عج) نزديك تر شويد؟ اميد است توفيق اقتدا و تأسي به امام زمان(عج) را پيدا كرده و از جام تقّرب ايشان نوشيده باشيد.

گام سوم، يكي از اصلي ترين گام ها و سكويي است براي پرش و پرواز سبك بالانه در آسمان آبي امامت و ولايت و قرار دادن خود در مسير وزش نسيم خوش الهي.

آماده ايد؟ بسم ا... گام سوم: خودسازي

سؤال: خودسازي به چه معناست؟

سرآغاز و نقطه شروع كجاست؟ راه و مسير چيست؟ راهنما كيست؟ خودسازي يعني: خود را ساختن، خود را بي آلايش كردن، خود را پيرايش كردن و... براي خدا. زدودن وجود از هرچه غير خداست. بشويم آن چه خدا از ما مي خواهد و براي آن خلق شده ايم.

حاج محمدرضا الطافي1 _ يكي از بندگان صالح خدا _

مي گويد:

«انسان اين همه وسايل پيشرفته ساخته و مي سازد ولي خودش را نمي سازد. پيچ و مهره اين همه وسيله را دقيق و ميزان مي بندد و محكم مي كند، اما پيچ و مهره خودش، پيچ و مهره ايمانش شُل است، تق و لق مي شود و مي شكند. مگر اين

عمر چه قدر است؟ چه قدر فرصت هست كه انسان به خودش برسد؟»2

به راستي چه قدر فرصت داريم تا خود را بسازيم؟ چند سال، چند ماه، چند روز و يا چند ساعت ؟

خداوند متعال در سوره بقره آيه 62، هم آدرس داده، هم نقطه شروع را مشخص كرده و هم نتيجه و اجر و مزدش را بيان فرموده است:

«از مسلمانان و يهوديان و مسيحيان و صابئين، كساني كه به خدا و روز بازپسين (قيامت) ايمان آورده و نيكوكاري پيشه كنند، پس براي آنان پاداشي است نزد پروردگارشان، (كه هيچ گاه چه در دنيا و چه در عقبي) نه بيمي بر آن هاست و نه اندوهگين مي شوند».3

همان طور كه مي بينيم، خداوند بخشنده و مهربان براي شروع سخت نگرفته و فقط سه كار را از انسان، با هر دين و مسلكي خواسته است:

1. به او ايمان داشته باشيم كه خالق يكتا و بي همتاست (توحيد)

2. به روز قيامت، روز سنجش اعمال، روز حساب و عقاب ايمان داشته باشيم (معاد)

3. كارهاي نيك و شايسته انجام دهيم (اجراي احكام الهي)

هيچ جاي دنيا دروغ، تهمت، غيبت، خيانت، ظلم، فساد، طمع و... پذيرفته شده و خوب نيست و همه جاي دنيا صداقت، انفاق، جوانمردي، خوش خلقي، نيكي به پدر و مادر و مساكين و يتيمان و مردم و... نيك و پسنديده است.

پس اگر كسي حداقل خواسته خداوند متعال را اجابت كند، پاداش ويژه اي نزد پروردگار يكتا دارد، و آن اين است كه هيچ گاه، چه در دنيا ( نه مسائل اجتماعي، نه مسائل اقتصادي، نه مسائل خانوادگي و...) و چه در آخرت چيزي او را ناراحت و اندوهگين نمي كند و نمي ترساند، به عبارتي آرامش و آسايش در دو

دنيا.

در ادامه مسير خودسازي نياز به يك قطب نما، يك كتاب راهنما و نقشه راه داريم تا ما را در اين گام همراهي نمايد. قطب نما، وجود مقدّس و سراسر نور امام زمان(عج) است كه سمت و جهت حركت ما را مشخص مي كند كه با اقتدا و تأسي (گام دوم) مي توانيم از اين قطب نما استفاده كنيم و اما آن كتاب راهنما و نقشه راه، كتابي نيست جز معجزه عظيم پيامبر مكرم اسلام (ص)، يعني قرآن كريم، كه راهنمايي است از گذشته و براي حال و آينده.

اما براي استفاده از اين كتاب به عنوان راهنما، بايد در مسير خودسازي اوليه كمي پا را فراتر گذاشته و به وادي متقين، قدم نهيم و تقوا پيشه كنيم و پرهيزگاري نماييم. پرهيز از گناه، پرهيز از هرچه صفات رذيله و ناپسند است. چرا كه ايزد منّان خود در ابتداي قرآن كريم شرايط استفاده از آن را به عنوان كتاب راهنما، چنين بيان فرموده است:

«اين كتاب كه هيچ شكي در آن نيست راهنمايي است براي پرهيزگاران»4

اما براي اين كه بتوان جزو گروه پرهيزگاران و تقوا پيشگان بود چه بايد كرد؟

خداوند در ادامه، صفات پرهيزگاران را اين چنين براي رسول خود بر مي شمارد:

«(پرهيزگاران) كساني هستند كه به غيب (آنچه آشكار نيست و پنهان از ديده هاست) ايمان دارند و نماز به پا مي دارند و از آنچه روزي شان كرده ايم، انفاق مي كنند. و (آنان) كساني هستند كه به آنچه بر تو و (پيامبران) پيش از تو نازل كرده ايم ايمان دارند و آنانند كه به آخرت يقين دارند»5

حال اگر توفيق پيدا كرديم و جزو پرهيزگاران و متقين شديم، چه مي شود؟

باز خداوند

در ادامه مي فرمايد:

«براي اينان (پرهيزگاران) است هدايتي از جانب پروردگارشان و هم اينانندكه رستگارند»6

به عبارتي، از اين جا به بعد خودِ خدا مي شود راهنما، دست انسان را مي گيرد و در مسير صحيح پيش مي برد كه رستگاري حقيقي هم، همين است.

مولا و مقتدايمان، امام زمانمان(عج) نيز كه در مسير تقرّب به سوي او گام برمي داريم بر همين نكته اشاره دارد:

«هر يك از شما (شيعيان) كه تقوا را سرمايه خويش قرار دهد، از فتنه هاي گمراه كننده ظلمت خيز در امان خواهد بود».7

و در اين بين هيچ چيز به اندازه نماز نمي تواند ما را در راه تقواپيشگي و مبارزه با شيطان ياري دهد، چنان كه مي فرمايد:

«هيچ چيز بهتر از نماز بيني شيطان را به خاك نمي مالد، پس نماز بخوان و بيني شيطان را به خاك بمال».8 پي نوشت ها:

1. حاج محمدرضا الطافي، لحاف دوزي است در همدان كه هم اكنون در قيد حيات بوده و يكي از سالگان الي ا... و از اولياءخداست.

2. در راه بندگي، تأليف مهدي معماريان، انتشارات كمال الملك، چاپ دوم، 1383، ص 217

3. سوره بقره، آيه 62

4. سوره بقره، آيه 2

5. سوره بقره، آيه 3 و 4

6. سوره بقره آيه 5

7. احتجاج طبرسي، ج 2، ص 498

8. بحارالانوار، ج 53، ص 182

نسيم

هزار دست پر از خواهشند خدا كند كه بهار رسيدنش برسد

شب تولد چشمان روشنش برسد

چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز

به اين اميد كه دستم به دامنش برسد

هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ

كه آن انارترين روز چيدنش برسد

چه سال ها كه در اين دشت خوشه چين ماندم

كه دست خالي شوقم به خرمنش برسد

بر اين مشام و

بر اين جان چه مي شود يا رب

نسيمي از چمنش بويي از تنش برسد

خداي من دل چشم انتظار من تا چند

به دور دست فلك بانگ شيونش برسد

چقدر بر لب اين جاده منتظر ماندن

خدا كند كه از آن دور توسنش برسد سعيد بيابانكي باران نام تو نام تو بر زبان من آمد؛ زبانه شد

سيل گدازه هاي خروشان روانه شد

گفتم به خاك، نام تو را؛ جنگلي سرود

گفتم به شعر، نام تو را؛ عاشقانه شد

گفتم به باد، نام تو را؛ گردباد گشت

گفتم به رود؛ نام تو را؛ بي كرانه شد

گفتم به راه؛ نام تو را؛ رفت و رفت و رفت...

گفتم به لحظه؛ نام تو را ... ؛ جاودانه شد

اين حرف ها _ كه هم همه اي در غبار بود _

بارانِ نرمِ نامِ تو آمد، ترانه شد

قربان وليئي ? برگرفته از كتاب گفتم به لحظه نام تو را، جاودانه شد، قربان وليئي، نشر آفاق

هفتمين پرده

ويژه نامه پيام آورمهرباني ها(ص)

علي سرائي

پرده اول: ولادت

هر آينه رسول خدا(ص) براي شما الگويي خوب و نمونه اي كامل است.

سوره احزاب، آيه 21

هنوز آفتاب طلوع نكرده بود كه صداي گام هاي پرشتاب مردي سكوت كوچه هاي مكه را در آن صبح زيبا در هم مي شكست. مي خواست خود را هر چه سريع تر به خانه عروسش برساند. بالاخره روزي كه انتظارش را مي كشيد، رسيد.

امروز جمعه 17 ربيع الاول سال عام الفيل است. ديشب كنار كعبه بود كه ناگهان خوابش برد. در خواب ديد كه خانه كعبه با همه ي اركانش از زمين كنده شده و به جانب مقام ابراهيم(ع) به سجده افتاد و سپس راست شد و گفت: «الله اكبر»! پروردگار محمّد مصطفي، پروردگار من، حالا مرا از نجاست هاي مشركان و پليدي هاي كافران پاك گردانيد. سپس بت ها لرزيدند و

به زمين افتادند...».

بزرگ مرد قبيله قريش _ عبدالمطلب _ روزها و ساعت ها را شمرده بود تا روز موعود فرا رسد و او يادگار پسر از دست داده خود عبدالله را در آغوش بگيرد و ببويد و ببوسد.

حالا ديگر به خانه آمنه نزديك شده، فقط چند قدم مانده است. قدم ها را پر شتاب تر برداشت. خود را به گهواره نوزاد رساند و با شوق بسيار نوه اش را در آغوش گرفت. اشك از ديدگانش جاري شد. گفت: نامش را چه گذاشته اي؟

آمنه گفت: «محمّد»، چرا كه پس از تولدش صدايي شنيدم كه مي گفت: بهترين مرد را زائيده اي، پس او را محمّد نامگذاري كن.

ستاره اي بدرخشيد و ماه مجلس شد

دل رميده ي ما را انيس و مونس شد

چندي نگذشت كه از گوشه و كنار خبرهاي عجيبي رسيد كه وقوع آن ها درست همزمان با تولد اين نوزاد بود:

1. آب درياچه سماوه (بين كوفه و شام كه كسي سال ها در آن آب نديده بود) زياد شد و به جريان افتاد.

2. آب درياچه ساوه كه آن را مي پرستيدند، فرو رفت و خشك شد.

3. ايوان عظيم كاخ مدائن (كاخ شاه ايران) به لرزه در آمد و چهارده كنگره (دندانه هاي سر ديوار) آن فرو ريخت.

4. آتشكده فارس، پس از هزار سال روشنايي خاموش شد.

5. تخت هر پادشاهي در آن صبح واژگون شده بود.

6. دانش كاهنان از ذهنشان رفته بود و جادوي ساحران باطل گرديده بود.

7. ...

علي سرايي پرده دوم: كودكي، نوجواني و جواني

مادرش آمنه مدتي محمّد(ص) را شير داد و در آغوش خود نگه داشت. پس از آن حليمه از طايفه بني سعد كه به مكه آمده بود تا براي امر معاش، كودكي را براي شير دادن بپذيرد،

عهده دار شير دادن او شد. بعد از دو سال او را به مادرش باز گرداند، ولي به دليل اين كه از وجود اين طفل بركت ها ديده بود، با رضايت مجدد مادرش، محمّد(ص) را به محل سكونت خود باز گرداند. پس از مدتي او را به مكه آورد و در سن پنج سالگي به مادرش آمنه تحويل داد. هنگامي كه محمّد(ص) به سن شش سالگي رسيد، مادرش آمنه رحلت نمود و جدش عبدالمطلب سرپرستي او را به عهده گرفت. هنگامي كه او هشت ساله شد، عبدالمطلب نيز در گذشت و عمويش ابوطالب سرپرستش گرديد.

محمّد(ص)، در سن سيزده سالگي عمويش را در مسافرت شام كه به منظور تجارت انجام گرفت، همراهي كرد.

در بين راه راهبي به نام بحيرا او را ديد و به پيامبري او بشارت و از آينده او خبر داد.

محمّد(ص)، در سن بيست سالگي به همراه جمعي از جوانان مكه پيمان معروف «حلف الفضول» را بستند.

با اين پيمان سوگند ياد كردند كه از هر مظلومي دفاع كنند و تا حق او را نگيرند، از پاي ننشيند.

محمّد(ص) در سن بيست و پنج سالگي با خديجه(س) كه از اشرف و صاحب سرمايه بود، آشنا شد و با سرمايه او براي تجارت به شام رفت و پس از بازگشت با وي ازدواج كرد.

رفتار و گفتار محمّد(ص) در كودكي و جواني چنان بود كه نظر بزرگسالان را به خود متوجه ساخت و به قدري شخصيت وي در ديده ي ايشان بزرگ جلوه كرد كه سال ها پيش از آن كه به پيامبري مبعوث گردد، او را «امين» لقب دادند.

ابوطالب، عموي آن حضرت مي گفت:«هرگز از محمّد(ص) دروغ و كار ناشايست و جاهلانه نديديم، نه بيجا

مي خنديد و نه سخنان بيهوده مي گفت».

ابن عباس مي گويد: «وقتي صبحانه براي اطفال مي آوردند آن حضرت رو شسته و خوشبو از خواب بيدار مي شد و حاضر مي گشت». پرده ي سوم: برگزيده شدن (بعثت)

و خداوند را، چه تدبيرهايي شگفت و زيباست، در آستين چهره ي خلقت و افروختن مشعل هدايت.

خدا خواست تا چهره ي آفرينش را روشن كند، محمّد را آفريد. خواست تا بر آدميان منت نهد و تاريخشان را به طراوت بهار مبدل سازد و شب كائنات را به روز روشنايي و فروغ وحي، بيارايد، محمّد مصطفي(ص) را برگزيد و برانگيخت.

مبعث فصلي بهاري در پهنه قرون بود كه محمّد(ص) را همچون گلي زيبا بر دامن رسالت نهاد و در زماني كه خشكسالي معنويت و قحطي حقيقت بود، زمين را با فروغ چهره ي اين خورشيد، تابان نمود.

آري از آن روز كه بر فراز حرا آيات الهي بر دل محمّد(ص) نشست، از آن عصر، كه صبح هدايت با «اقرأ» آغاز شد، از آن شب كه جبرئيل امين بر محمّد(ص) آشكار شد و او را «يا رسول الله» مخاطب قرار داد، از آن لحظه كه پيامبر(ص) در بازگشت از غار حرا، در طول مسير مشاهده كرد كه همه چيز بر او سجده مي كند و با آهنگ «السلام عليك يا نبي الله» به مبعوث خاتم، سلام مي دهند، از آن روز كه خانه خديجه با نور نبوت فروغ گرفت، از آن بعثت آخرين سفير الهي سال ها مي گذرد.

در اين همه سال، آيين رسول مكي و پيامبر مدني همواره سد زمان ها را شكسته و پرده هاي كفر را كنار زده و دنيا را در قدم جلوه هاي ابديت افكنده است.

او آمد تا زنجيرها را از دست و پاي انديشه ها و ايمان هاي

جاهليت زدگان بگشايد.

«الله اكبر»، «الله اكبر»

اين پيام آن پيام آور نور است كه در رواق هستي طنين انداز است. درود بر حبيب خدا «محمّد»، كه جهان را از حلاوت محبت خدا پر كرد و زمان و تاريخ را از موج «تكبير» آكند.

دامنه ي بعثت آن مبعوث، تا هميشه تاريخ گسترده است. امروز هم، موج آن، دامن گستر و نورافشان است.

نامش، بر بام جهان در گستره ي زمين و زمان، بلند باد، تا هماره ي هستي،... تا هميشه تاريخ. برگرفته از روايت انقلاب ج 3

جواد محدثي پرده ي چهارم: جوانان و پيامبر (ص)

پيامبر (ص) هميشه به نوجوانان و جوانان توجه زيادي داشت و همواره مي فرمود:

من شما را سفارش مي كنم كه به نوبالغان و جوانان نيكي كنيد، زيرا آنان دلي رقيق تر فضيلت پذير تر دارند.

خداوند مرا به پيامبري برانگيخت تا مردم را به رحمت الهي بشارت دهم و از عذابش بترسانم. جوانان سخن مرا پذيرفتند و با من پيمان بستند ولي پيران از قبول دعوتم سرباز زدند و به مخالفت با من برخاستند.

نوجوانان و جوانان از آن جهت كه داراي دلي پاك اند بهتر از ديگران پذيراي سخن حق هستند. به همين دليل پس از شروع دعوت پيامبر(ص) به اسلام، جوانان بيش از ديگران به او پيوستند و پيامبر(ص) نيز براي اين گروه ارزش و احترام خاصي قائل بود و در بسياري موارد با وجود صحابه مسن، جوانان را براي مسئوليت هاي كليدي انتخاب مي كرد و از آن ها در گفتار و عمل حمايت مي نمود.

پيامبر(ص) به شرط وجود صلاحيت و شايستگي در يك جوان او را براي تصدي پست هاي مهم

برمي گزيد. از جمله جواناني كه پيامبر(ص) امور مهم را به آن ها مي سپرد مي توان از علي بن ابيطالب(ع) نام

برد كه شرح آن نيازمند به تحرير كشيدن صفحات مستقلي است. از ديگر جوانان مورد اعتماد رسول اكرم(ص) مي توان از جعفربن ابيطالب نام برد كه در 24 سالگي رهبر مسلماناني است كه بر حبشه هجرت كرده اند و تدابير و كلام نافذ او موجب شد نجاشي پادشاه حبشه مسلمانان را بپذيرد. در سن 27 سالگي به فرماندهي سپاه اسلام در جنگ موته برگزيده شد كه در آن جنگ به شهادت رسيد.

همچنين مي توان از مصعب بن عمير نام برد كه با وجود سن كم به عنوان نماينده رسول خدا(ص) براي آموزش قرآن و معارف ديني، قبل از هجرت به مدينه فرستاده شد و اقدامات سنجيده او راه را براي هجرت پيامبر (ص) هموار كرد.

از ديگر جوانان مورد اعتماد رسول اكرم(ص)، عتاب بن اسير بود كه پس از فتح مكه به عنوان فرماندار آن جا برگزيده گرديد. و... ده ها جوان ديگر كه با وجود سن كم مسئوليت هاي مهمي به آنان سپرده شد و اين نشان از جوان گرايي با محوريت لياقت و شايستگي در رسول خدا(ص) بوده است. پرده پنجم: نور محمّدي

چو تكوين1جهان را ساز كردند

نخست از نور او آغاز كردند

محمّد(ص) مصطفاي آفرينش

محمّد(ص) نور چشم اهل بينش

شب اسرا2 چو در عرش خدا گشت

فكان قاب قوسينش3 سزا گشت

محمّد(ص) شافع روز پسين است

محمّد(ص) رحمه ي للعالمين است

محمّد(ص) فاتح بدر و حنين است

محمّد(ص) مرشد راه حسين است

محمّد(ص) هم بشير و هم نذير است

محمّد(ص) در دو عالم بي نظير است

محمّد(ص) محرم اسرار عشق است

محمّد(ص) مطلع انوار عشق است

محمّد(ص) صاحب دختي چو زهراست

محمّد(ص) زينب ام ابيهاست

محمّد(ص) معجزه خلق الهي است

كه بي نورش سياهي در سياهي است

چو درياي وجودش بي كران است

در اوصافش سخن بس ناتوان است

مسعود ارشادي فر

پرده ششم:

قصاص زيباي عُكاشه

انس بن مالك مي گويد: خدمت رسول خدا(ص) رسيدم. وقتي مرا ديد گفت: بدان كه اجل من نزديك شده است و هيچ چيز به من دوست تر از مرگ و ديدار خداي سبحان نيست. آنگاه فرمود: بلال را بگو تا همه ي ياران مرا فرا بخواند. بلال اذان گفت و ياران همه در مسجد حاضر شدند.

پيامبر(ص) به كمك دو تن از ياران كه بازوهاي او را گرفته بودند به مسجد آمد و در محراب قرار گرفت.

رسول خدا(ص) نگاهي به جمعيت كرد و گفت: اي ياران من، آيا من در اداي حق و ابلاغ وحي و پيغام هاي خدا به شما كوتاهي كرده ام؟

گفتند: جان ما فداي تو باد، هيچ كوتاهي نكرده اي.

گفت: رسول مهرباني براي شما بودم.

همه گريستند و گفتند: بلي، يا رسول الله

گفت: اي مردم! من از شما خواسته اي دارم.

همه گفتند: تن و جانمان فدايت باد، آن خواسته چيست؟

گفت: هر كه از شما بر من حقي دارد، امروز قصاص كند و به فرداي قيامت وا نگذارد كه مرا طاقت پاسخگويي در قيامت نيست.

صداي شيون و خروش از ميان مردم برخاست. و پيامبرسخن خود را تكرار كرد.

عكاشه بن محصن اسدي برخاست و گفت: يا رسول الله من بر تو حقي دارم كه اكنون مي خواهم قصاص كنم. چرا كه از فلان جنگ كه برمي گشتي تازيانه اي به من زدي.

پيامبر (ص) گفت: برويد آن تازيانه را از حجره بياوريد.

تازيانه را آوردند و عكاشه آن را به دست گرفت. حسن(ع) و حسين(ع) خود را به پيش عكاشه انداختند و گفتند بر تن و جان باباي ما رحم كن كه وي ضعيف و بيمار است.

رسول خدا(ص) آنان را خاموش كرد.

عكاشه گفت: آنگاه كه مرا زدي،

پيراهن بر تنم نبود و من ايستاده بودم.

پيامبر (ص) برخاست و ردا از تن بيرون كرد.

صداي گريه مردم بلندتر شد همه با چشمان اشك آلوده قدم هاي عكاشه را كه به پيامبر(ص) نزديك مي شد دنبال مي كردند.

وقتي عكاشه به پيامبر(ص) رسيد تازيانه را بر زمين انداخت و رسول خدا(ص) را در آغوش كشيد و گريست.

سپس گفت: آن روز مباد كه انگشتي بر تن عزيز تو بخورد. مقصود من اين بود كه پوست تن من به پوست عزيز تو تماس پيدا كند چرا كه از شما شنيدم كه هر كس پوست بدنش، پوست بدن رسول خدا را لمس كند آتش دوزخ به او نمي رسد. پرده ي هفتم: درد دل

دنبال كسي مي گشتم كه با او درد دل كنم و از ظلم ها و بي عدالتي هاي دنياي امروز نسبت به پيامبرم بگويم.

به ياد يك دوست ناديده افتادم كه چندي پيش دولت مردان كشورش بناي بي مهري را نسبت به رسول خدا(ص) گذاشتند ... پس قلم را برداشتم و آغاز كردم:

دوست نوجوان دانماركي

سلام

مد ّتها بود به دنبال فرصتي براي گفتگو با تو مي گشتم. البته تو را نمي شناسم. امّا دين تو را به خوبي مي شناسم و پيامبر دين تو را هم مي شناسم. من عيسي(ع) را پيامبر مهرباني و برادري مي دانم. پيامبري كه با همه ي عشق و اميد، دشواري هاي زندگي را براي آسايش جهانيان تحمّل كرد. من با تمام وجودم براي پيامبر تو كه بشارت دهنده ي ايمان و برادري است، احترام قائل هستم. او را لطف خداوند براي اهل زمين مي دانم. او را چشمه ي زلال پاكي و ايمان مي دانم كه انسان ها بايد از تعاليمش سيراب شوند.

دوست نوجوانم، تو چقدر مرا مي شناسي؟ تو چقدر با دين من، اسلام، آشنا

هستي؟ چقدر از پيامبر من حضرت محمّد(ص) مي داني؟ نگاه تو به دين اسلام و مسلمانان چيست؟

اي نوجواني كه در دانمارك هستي و نمي شناسمت، من در مورد دين تو چنين فكر مي كنم:

من مسيحيت را دين آسماني و الهي مي دانم. كتاب آسماني ام قرآن، براي اهل كتاب احترام قائل است و به مسلمانان سفارش كرده با آن ها مهربان باشيد و آن ها را برادران خود بدانيد، من در دين خود آموخته ام تا از حضرت مريم(س) به طهارت و پاكي ياد كنم. چون يك سوره ي كامل قرآن به نام مبارك اوست و در آيات آن از شريعت عيسي(ع) و از پاكدامني مادرش دفاع شده است.

و من مسيح را بشارت دهنده ي دين خود مي دانم.

دوست نوجوانم

مي خواهم وجدان معصوم و پاك تو را به داوري بطلبم. لابد مي پرسي براي چه؟ برايت مي گويم.

آيا مي داني روزنامه نگاران كشورت، با گستاخي تمام تصويرهاي ناشايستي را كشيدند و به پيامبر(ص) ما نسبت دادند؟ آيا مي داني كه اين تصويرها به سرعت در تمام كشورهاي اروپايي با اهانت و دهن كجي منتشر شد؟ آيا شنيده اي كه در كشور شما چه توهين هايي به مسلمانان و دين آسماني اسلام شده است؟ آيا مي داني در كشوري كه خود را مهد تمدّن و آزادي مي داند اين رويدادها اتفاق افتاده؟

اي برادر و خواهر ايماني من

تو با اين رفتارهاي پدران و برادرانت موافق هستي؟ آيا اين اهانت ها و توهين ها را كه ناعادلانه به من و دين من شده است، قبول داري؟ آيا اين شيوه ي گفت وگو با انسان ها در نزد تو پذيرفته است؟ نمي دانم. ولي قضاوت عادلانه و آگاهانه تو براي من مهم است. تو كه با آموزه ها و تعليمات عيسي مسيح آشنا هستي بگو كه چنين برخوردهايي

با پيروان اديان آسماني شايسته است؟ و اگر عيسي(ع) بود، چنين رفتارهاي ضد اخلاقي را از پيروانش تحمل مي كرد؟دوست نوجوان و آزاده من

مي دانم كه با دين من و تعليمات اسلامي آشنا نيستي، ولي حتماً با «حقوق بشر» و آزادي هاي انساني و اصول آن آشنا هستي. مي دانم كه مي داني هر انساني حقوقي دارد و هيچ كس حق ندارد اين حقوق را ناديده بگيرد و آزادي هايش را محدود كند يا به دليل اين بهره مندي از آزادي به او توهين نمايد.

من كمتر از تو در مورد اين حقوق مي دانم. ولي مي دانم كه اين حقوق را بسياري از همسايگان تو براي عمل كردن نوشته اند. ماجراهاي همين سال هاي نه چندان دور نشان مي دهد كه قدرت هايي هستند كه به راحتي اين قانون ها را پايمال مي كنند و آزادي و حقوق بشر را فداي منافع خود كرده اند. پس من به اجراي اين قانون هاي شيك و تميز درباره ي انسان ها اميدوار نيستم!

بگذريم. تا جايي كه مي دانم در اعلاميه جهاني حقوق بشر آمده كه همه ي انسان ها از حقوق مساوي برخوردارند و مي توانند هر عقيده و مذهبي را با آزادي انتخاب كنند و با آزادي بيان كنند.

اي آزادانديش نوجوان

به نظر تو كاريكاتورهايي كه در روزنامه هاي كشور تو، و چند كشور اروپايي منتشر شد، در چارچوب همان اصل «آزادي بيان» و «عقيده ي آزاد» است؟ آيا فكر مي كني با اين بهانه مي توان به آزادي عقيده و بيان ميليون ها مسلمان اهانت كرد؟ به نظر تو در اين آزادي، جايي براي اخلاق و انسانيّت هم در نظر گرفته شده است؟

راستي اگر چنين برخوردي از طرف برادران مسلمانت انجام شود، براي تو قابل پذيرش است؟ آيا باز هم روزنامه نگاران كشور تو و

مؤمنان مسيحي سكوت مي كنند و هيچ پاسخي نمي دهند؟ آيا همه ي كساني كه به خداوند ايمان دارند و پيامبران الهي را مي ستايند با سكوتشان مسؤل نيستند؟

اي برادر مسيحي من!

با اين كه از اين برخورد غير اخلاقي درباره ي پيامبر محبوبم بسيار خشمگين هستم، صبر مي كنم. من با آگاهي تمام از حقوق انساني و ديني خود از شيوه ي برداران و پدرانت و رسانه هاي اروپايي استفاده نمي كنم. چون دين من و پيامبر عزيز و مظلوم من، به من اين اجازه را هرگز نخواهد داد. بر اساس تعاليم دين من انسان ها همه با هم برادر و برابر هستند. چون يا برادر ديني من هستند و يا در انسانيت با من برابرند.

اي دوست و برادر نوجوان

من تو را تنها به انصاف و حقيقت دعوت مي كنم و منتظر پاسخ عادلانه و از روي صداقت و راستي مي مانم.

به اميد فردايي بهتر براي اهل ايمان

از طرف يك نوجوان مسلمان ايراني و ... سلام بر پيام آور رحمت و اخلاق، محمّد(ص) فرستاده ي خدا، و سلام بر پيامبر صلح و دوستي، عيسي(ع) روح ا...

پي نوشت ها:

1. آفرينش

2. شبي است كه حضرت پيامبر اسلام از بيت المقدس به آسمان رفت كه به شب معراج معروف است.

3. آخرين مرحله ي معراج حضرت رسول، كه به نقطه اي رسيدند كه جبرئيل از همراهي ايشان بازمانده و اجازه ي ورود نداشتند.

آداب مسلماني

سهيلا صلاحي اصفهاني

فكر مي كنم تو هم به اندازه من، او را دوست داشته باشي اگر برايت بگويم كه:

دنيايش تنگ و كوچك و بسته نيست.

روزنامه ها را مي خواند.

اخبار را با دقت پي گيري مي كند.

احزاب و گروه ها را مي شناسد.

در مقابل مسائلي كه در دنيا اتفاق مي افتد بي تفاوت نيست و عكس العمل مناسب نشان مي دهد. قرآن خواندنش

ترك نمي شود، هم مي خواند و هم عمل مي كند.

كميل شب هاي جمعه را فراموش نمي كند.

ندبه هاي صبح جمعه و سمات عصر را به موقع مي خواند.

عهدهايش را بر سر سجاده صبح محكم مي كند.

ذكرهاي روزانه اش را اول وقت مي گويد.

و خلوت هايش را با عاشورا پر مي كند. ورزش مي كند اما جوانمردي و رادي براي او از قهرماني مهم تر است.

به سلامتي و تندرستي بها مي دهد.

به اندازه مي خورد.

به اندازه مي خوابد.

و به اندازه تحرك دارد. خودش را مهياي جهاد مي كند.

تلاش مي نمايد تا آمادگي هاي نظامي و رزمي را كسب كند.

سلاح هاي روزگار خود را مي شناسد و كاركردن با آن ها را مي داند. به بزرگ ترها احترام مي گذارد.

به پدر و مادرش نيكي مي كند.

حقوق همسايه ها را رعايت مي كند.

در جمع هاي فاميلي حاضر مي شود.

سراغ دوستانش را مي گيرد و ارتباطش را با آن ها حفظ مي كند.

هرگز حرمت معلم هايش را نمي شكند.

ادامه دارد...

زهر

مروان خود را به در منزل عايشه رساند و گفت: «حسين برادر خود را آورده تا در كنار پيامبر دفن كند.»

_ مگر حسن از دنيا رفته است؟

_ جعده به دستور معاويه از زهري كه برايش فرستاده، در غذاي حسن ريخته است. معاويه براي اين كار، به جعده قول داده صد هزار درهم به او بدهد و او را به عقد پسرش يزيد در بياورد.

_ تو اين چيزها را از كجا مي داني؟

_ از آن جا كه معاويه فقط صد هزار درهم را براي جعده فرستاده و او را به عقد يزيد در نياورده است. يزيد هم گفته كه وقتي او با بهترين خلق خدا اين كار را كرده، با من چه كار خواهد كرد؟! جعده هم وقتي بدقولي معاويه

را ديده، هم چيز را رو كرده است. خنده دار است. وقتي جعده پاره هاي جگر حسن را در تشت ديده، ناله هم سر داده است!

آن گاه چون عايشه را ساكت ديد، گفت: «چرا كاري نمي كني؟ اگر دير بجنبي، حسن را در كنار پيامبر دفن مي كنند و آن فخر پدر تو و عمر تا روز قيامت برطرف مي شود».

_ چه كنم مروان؟ راهي نشانم بده.

_ به آن جا بيا و جلوي اين كار را بگير.

مروان از اسب پايين آمد و گفت: « اي عايشه سوار اسب من شو. تعدادي از دوستان ما سوار بر اسب در اين نزديكي منتظر هستند. با هم به مسجد پيامبر مي رويم.»

عايشه به زحمت سوار اسب شد و مروان لجام اسب را در دست گرفت. به نزديك مسجد پيامبر(ص) كه رسيدند، سر و صدا بالا گرفت. عايشه رو به جماعت كرد و گفت: « اي مردم! اين ها مي خواهند حرمت رسول خدا را بشكنند. مي خواهند كسي را داخل خانة من كنند و در كنار پيامبر دفن كنند كه من او را دوست ندارم و نمي خواهم.»

رگ هاي گردن عبدالله بن عبّاس بيرون زد و با چهره اي برافروخته فرياد زد: « اي عايشه! مي داني چه مي گويي؟! عمر، عثمان و ابوبكر را از پيامبر مي داني، اما فرزندزادة پيامبر را قبول نداري؟!»

امام حسين(ع) گفت: « اي عايشه! سال هاست كه تو و پدرت حرمت پيامبر را شكسته ايد و پردة حرمت حضرت رسالت را دريده ايد.»

عايشه همان طور كه بر اسب سوار بود، گفت: «مروان، فرزندان عثمان و فرزندان ابوسفيان و بني اميّه، همه شاهدند كه اين جا خانة من است و ...»

فرياد عايشه در لابه لاي عربدة جمعيت گم شد.

_ آيا بايد عثمان مظلوم به

بدترين حال در بقيع دفع شود و حسن با رسول خدا دفن شود. هرگز نمي گذاريم اين كار را بكنيد، حتّي اگر نيزه ها و شمشيرهايمان بشكند و تيرهايمان تمام شود.

ابن عبّاس خود را به نزديك عايشه رساند و گفت: «دشمنان پيامبر را براي خود شاهد مي گيري؟! حسن فرزند علي و فاطمه است و از همه به رسول خدا نزديك تر است. آيا اين تو نيستي كه بي اجازه پيامبر هر كسي را به خانة رسول خدا وارد مي كني؟ عثمان حقّ علي و فاطمه را پايمال كرد. ابوذر را بي گناه از مدينه بيرون كرد و با عمار و ابن مسعود كاري كرد كه رسول خدا راضي نبود. عثمان دشمنان پيامبر(ص) را پناه داد.

صدايي در لابه لاي جمعيت پيچيد.

_ اگر حسن را كنار پيامبر دفن كنيد، شمشير هايمان را از غلاف خواهيم كشيد.

محمّد بن حنفيّه كه تا آن لحظه چشم بر دهان جمعيت دوخته بود، طاقت نياورد و گفت: «اي عايشه، يك روز بر اسب سوار مي شوي و يك روز بر شتر. خود نمي تواني حرمت پيامبر را نگه داري. تو نخستين زني هستي كه بر شتر و اسب سوار شده است. آيا زن پيامبر به جاي در پرده و حجاب بودن، بايد بر اسب و شتر سوار شود و با مردان نامحرم هم صحبت شود و هر جايي برود؟! اي عايشه! چرا دست از دشمني با بني هاشم بر نمي داري؟!

عايشه نگاه تندي به او كرد و با خشم گفت: «اي پسر حنفيّه! اين ها فرزندان فاطمه هستند كه حرف مي زنند. تو به خاطر داشتن كدام اصل و نسب اين گونه با همسر رسول خدا حرف مي زني؟!»

امام حسين(ع) رو به عايشه گفت: «او را از

فاطمه ها دور نكن كه سه فاطمة بزرگوار مادران اويند؛ فاطمه دختر عمران بن عائذ و فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر زائدة بن الاصم».

عايشه كه در مقابل امام حسين(ع) بي جواب مانده بود، گفت: «حسن را از اين جا دور كنيد و گرنه خون هاي زيادي ريخته مي شود.»

امام حسين(ع) وصيّت برادر خود را به ياد آورد و گفت: «برادرم مرا از اين كار تو خبر داد بود. او نمي خواست خوني ريخته شود. مي خواست بعد از غسل، جنازه اش را نزد قبر پيامبر بياوريم تا عهد خود را با او تازه كند و بعد به قبرستان بقيع ببريم و نزد جدّه اش فاطمه بنت اسد دفن كنيم. به خدا قسم اگر قرار بود او را نزد پدرش رسول الله دفن كنيم، اين كار را مي كرديم و تو هيچ كاري نمي توانستي بكني و بيني همة شما را به خاك مي ماليدم. چرا كه او فرزند رسول خدا است و آن حضرت هميشه مي گفت كه حسن از من است. اكنون تو مانع ديدار او و جدّش مي شوي، در حالي كه بي اجازة پيامبر، مرداني را به خانة او داخل كردي».

خشم و انتقام در چهرة مروان و فرزندان عثمان و بني اميّه موج مي زد. هنوز تابوت امام حسن(ع) روي دست ها جا نگرفته بود كه تيرهاي زيادي از كمان ها رها شد وروي جنازة فرزند رسول خدا(ص) پايين آمد.

بني هاشم شمشيرها را از غلاف بيرون كشيدند كه امام حسين(ع) گفت: «وصيّت برادرم را ضايع نكنيد تا خوني ريخته نشود.» و خم شد و تيرها را ازجنازة برادر بيرون كشيد. ? برگرفته از كتاب «قصة پاكان» نوشته مهري حسيني. انتشارات پرديسان 1381

نقطه ته خط

8. «آنان كه رفتند، كاري حسيني كردند، و

آنان كه ماندند بايد كاري زينبي كنند».

و هنوز چشم آزاد مردان عالم به كارواني دوخته شده كه زينب سالار آن است. هنوز آواي امير(ع) از دل تاريخ به گوش مي رسد. زينب با همة حياي فاطمي خود، نگاهي به بي حياترين مردم روزگار خود مي كند، و رو به نامردترين انسان تاريخ، مردانه فرياد مي زند:

«چه انتظاري است از فرزند آن جگرخواري كه جگر پاكان را به دندان كشيد و گوشتش از خون شهيدان روييده است؟»

و با آرامشي حكيمانه، و وقاري آسماني، همة رؤياهاي شيطاني يزيد را پنبه مي كند و مي گويد:

«و اگر چه روزگار، مرا با تو هم گفتار كرد، ولي من هم چنان تو را حقير مي بينم و سرزنشت مي كنم و توبيخ كردن تو را واجب مي دانم».

اربعين هم نشيني با زينب (س) است كه با تمام وجود ايستاد. اربعين همراهي با حضرت امام سجاد(ع) است كه خورشيد امامت را تا ابد تابان نگه داشت.

9. نمي دانم اين چهارشنبه با چهارشنبه هاي ديگر چه تفاوتي دارد؟چهارشنبه سوري را مي گويم. مثلاً چه اتفاقي بايد با اين ترقه ها و آتش بازي در زندگي ما بيفتد كه بدون آن ممكن نيست. نمي دانم اين يادگاري از كجا آمده است؟ آيا ريشة آتش پرستي دارد، يا نيايشي به جا مانده از تاريخ گذشتگان است؟

البتّه اين روزها عادت شده كه به هر بهانه اي جشن بگيريم و قيمت هاي زيادي براي اين سوردادن ها و سورگرفتن ها بپردازيم. واقعاً بهانه اي بهتر از آتش بازي و بزرگ داشت چهارشنبة آخر سال براي شادي و خوش گذراني پيدا نمي شود؟ آيا اين همه هزينه كردن آيين «چهارشنبه سوري» عاقلانه است؟ چه چيزي در برابر اين هياهو، و حادثه آفريني ها به دست مي آوريم؟ لابد سلامتي و شادكامي سال آينده را. خوش به

حالمان!

10. وقتي دوباره به اين پروندة 365 روزه نگاه مي كنم، حس غريبي به من دست مي دهد. حسي آميخته به افسوس و سرزنش. افسوس از اين كه ساعت هاي زيادي از لحظة تحويل سال، يعني دوشنبه ساعت 21 و 55 دقيقه و 35 ثانيه، فرصت داشتم تا نقشه بكشم و اين نقشه ها را عملي كنم. روزهايي كه مثل ابر و باد گذشت و دوباره بر نمي گردد.

خودم را سرزنش مي كنم. پسرجان تو چقدر از اين روزها را به راحتي آب خوردن، يا حتي راحت تر از آن آب كردي. به آيينه كه نگاه كني مي فهمي كه من چه مي گويم. در اين 365 روز، گويي تو مانند زمين، پس از گردش كامل به دور خورشيد، در همان نقطة صفر ايستاده اي و خم به ابرو نمي آوري كه روي يك دايرة بسته حركت كرده اي. در اين مدّت با شتاب و سرعت بالايي هم رفته اي، امّا دريغ از اين كه يك گام به جلو برداشته باشي؟

ترسيده ام. از اين همه يكنواختي دلم مي گيرد.سال 1385 هم پرونده اش بسته شده است و من مانده ام و هزاركار نكرده. هزار تصميم كه در صندوقچة اسرارم مدفون شده است. هزار جرقة سرنوشت ساز كه هيچ گاه در زندگي من زده نشد و خاطراتش با افسوس و حسرت زير خاكستر باقي ماند.

11. مسلماني من و تو هم مثال زدني است. خدا و پيامبر (ص) و اهل بيت را يك شعار مي كنيم و قاب مي گيريم. بدون اين كه فكر كنيم بايد خدا در زندگي ما جريان پيدا كند. رفتار پيامبر (ص) در وجود ما سايه بيندازد يا بوي اهل بيت تن و جان ما را جلا دهد.

سال «وجدان اخلاقي، انضباط اجتماعي»،

سال «اميرالمومنين(ع)، سال «عز ّت و افتخار حسيني»، و سال «پيامبر اعظم (ص)».

اين رسم مباركي است كه هر سال را با چنين نام هاي ارزشمندي زينت مي دهيم. گويي اين ادارات و سازمان هاي فرهنگي منتظر اعلام چنين نام هايي هستند كه فردايش يك همايش برگزار كنند. چند بار نوشته بر در و ديوارها نصب كنند و ابتداي هر سخنراني كه دارند براي تبر ك، نامي از آن ببرند.

ولي آيا گامي براي فهميدن و عمل كردن و زنده كردن ياد و نام پيامبر اعظم(ص) برداشته ايم؟ آيا در روزهاي سال پيامبر اعظم(ص) اخلاق و رفتار او را تمرين كرده ايم؟ آيا نشانه اي از نيكي ها و زيبايي هاي او بر پيشاني ما نقش بسته است؟ آثا مهر و دوستي، صفا و صداقت، ايمان و عبادت ما نسبت به گذشته تغيير كرده است؟

به هر حال سال پيامبر اعظم تمام شده و كارنامة يك سالة ما تهيه شده است. چه نمره اي به خودمان مي دهيم؟ آيا اين كارنامه مُهر قبولي پايش خورده يا ...؟ قضاوت به عهدة خودتان!

يا حق

سرباز امام زمان(ع)

در يكي از روزهاي گرم تابستان سال 66 كه يگان ما در غرب سرپل ذهاب مستقر بود، همراه تعدادي از بچه ها، براي انجام عمليات شناسايي به اطراف رودخانة الوند رفتيم. پس از انجام مأموريت، به سمت بنة يگان حركت كرديم. وقتي به تپة مشرف به يگان رسيديم، ستوني از خودروهاي تانك بر را كه در جادة خاكي مجاور يگان در حركت بودند، مشاهده كرديم. اين امر تعجب ما را برانگيخت. هيچ كس حرفي نمي زد. شور و حال بچه هاي يگان و بعضي شواهد، نويد عمليات جديدي را مي داد طولي نكشيد كه فرمان حركت صادر شد. به سرعت مقصدي كه هنوز برايمان

نامعلوم بود به راه افتاديم. در ميان راه اطلاع يافتيم كه دشمن بعثي از محور ميمك اقدام به تك كرده است. ساعتي بعد به منطقة عملياتي رسيديم اما به خاطر آتش پر حجم مزدوران بعثي نتوانستيم تانك ها را به منطقة درگيري برسانيم لذا تانك ها را در منطقه اي پياده كرديم و منتظر رسيدن بقية بچه ها شديم. وقتي بقية بچه ها به ما ملحق شدند با اولين تانك به سوي منطقة درگيري حركت كرديم و پس از بالا رفتن از يال ميمك به نيروهاي خودي پيوستيم. گرماي سوزان منطقه و ساعت هاي درگيري، بچه ها را كاملاً خسته كرده بود. با اين حال به محض مشاهدة اولين تانك، بچه ها نيرو و توان مضاعف يافتند و فرياد شادي سردادند. ديگر درنگ جايز نبود لذا به سرعت به سكوي تيراندازي حركت كردم و پس از شناسايي هدف ها شروع به تيراندازي نمودم.

طولي نكشيد كه تانك هاي ديگر نيز وارد معركة كارزار شدند. بچه ها بي وقفه تلاش مي كردند و عزمشان را جزم نموده بودند تا به هر نحو، مناطق اشغال شده، خصوصاً تپة شهدا را از مزدوران بعثي بازپس گيرند. آتش دشمن بعثي نيز هر لحظه شدت بيشتري مي يافت. با وجود آن كه نيروهاي تازه نفس زيادي به ياري ما شتافته بودند، اما هنوز تصرف هدف ها ميسر نشده بود و درگيري سختي در اين چند روز داشتيم.

يك روز بعد ازظهر، همراه تعدادي از دوستان كنار تانك ايستاده بوديم و به سخنان فرمانده عملياتي كه براي بالا بردن روحية پرسنل سخن مي گفت، گوش مي داديم. در همين بين جواني خوش سيما با لباسي كه مشخص نبود ارتشي است يا بسيجي، از جادة خاكي كنار يگان بالا آمد و به

جمع بچه ها پيوست. او پارچة سبز رنگي بر پيشاني خود بسته بود و با سن ّ كمي كه داشت در ميان سايرين جلب توجه مي نمود. به محض اين كه چشم فرمانده عمليات به وي افتاد، او را صدا زد و پرسيد: « از كدام واحد هستي و اين جا چه كار مي كني؟» نوجوان خوش سيما نيز با ادب و در كمال متانت و خون سردي پاسخ داد: «من سرباز امام زمانم و آمده ام تا تپة شهدا را آزاد كنم». بعد هم به سوي خط مقد ّم به راه افتاد. فرماندة عمليات نيز هر چه كرد نتوانست مانع رفتن او بشود. نوجوان هم چنان رفت تا از نظر ما ناپديد شد. حدود 2 ساعت از ماجرا گذشته بود كه ناگهان از طريق بي سيم به فرماندهي اعلام شد كه دشمن سركوب شده و اقدام به عقب نشيني نموده و تپة شهدا نيز به تصرف نيروهاي اسلام درآمده است. بچه ها از خوشحالي سر از پا نمي شناختند و يكديگر را در آغوش مي گرفتند. نيم ساعت پس از كسب اين پيروزي با حيرت مشاهده كرديم كه همان جوان خوش سيما از سوي خط مقدم به طرف ما مي آيد. هيچ كس باور نمي كرد كه از ميان آتش پر حجم و سنگين دشمن بعثي، جان سالم به در برده باشد.

همة بچه ها ساكت و خاموش به او چشم دوخته بودند و او بي توجه به اطرافش به سمت نفربر فرماندهي مي رفت و خطاب به فرمانده علميات گفت: «تپة شهدا را آزاد كردم» و بدون معطّلي از آن جا دور شد و از آن پس ديگر كسي او را نديد. پي نوشت ها:

? برگرفته از: دلاوران حاج عمران، به نقل از استوار

زرهي علي اكبر علي احمدي

خورشيد پنهان

رضا برنجكار

لازمة معرفت و اطاعت از خدا، شناخت برگزيدگان او و پيروي از آنان است. خداوند براي نشان دادن راه عبادت و اطاعت با تك تك انسان ها سخن نگفته، بلكه پيامبران و امامان معصوم(ع) را برگزيدگان و جانشينان خويش در ميان مردم معرفي كرده است. امام باقر(ع) مي فرمايد:

همانا كسي خدا را عبادت مي كند كه به او معرفت داشته باشد... مراد از معرفت خدا، تصديق خدا و رسولش و پيروي از علي(ع) و امام دانستن او و ساير امامان هدايت و برائت از دشمنان آن ها است و خدا، اين گونه شناخته مي شود.1

ايشان در تفسير فطرت فرمود:

فطرت عبارت است از: «لا اله الا الله، محمد رسول الله(ص) و علي امير المؤمنين»2

يعني استمرار قلمرو توحيد تا امامت.

حضرت سيدالشّهدا (ع) در ميان اصحابشان فرمودند:

خداوند بندگانش را نيافريد، مگر براي اين كه او را بشناسند، پس وقتي او را شناختند، عبادتش مي كنند و وقتي چنين شد، از بندگي غير او بي نياز مي شوند. در اين هنگام فردي پرسيد: شناخت خدا چيست؟ حضرت فرمود: عبارت است از شناخت اهل هر زماني، امام خودشان را كه اطاعتش واجب است.3

در كتاب هاي حديثي شيعه و سنّي نيز روايتي متواتر و قطعي، با تعبيرهاي مختلف بدين گونه نقل شده است:

پيامبر خدا(ص) فرمودند: هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است.4

در زمان جاهليّت، مردم، خدا و پيامبرش را نمي شناختند و گمراه بودند. بنابراين، كسي كه امام زمانش را نشناسد، در واقع به خدا و رسول او معرفت ندارد و اگر در اين حال از دنيا برود، گمراه مرده است.

در روايتي _ پس از نقل حديث مذكور _ راوي، تفسير مرگ جاهليت

را از امام صادق(ع) سؤال مي كند، امام مي فرمايد:

گمراهي، بي ديني، دورويي و تباهي است. 5

بنابراين براي شناخت خدا و پيامبر(ص) و رهايي از كفر، نفاق، گمراهي و راه يابي به مسير هدايت و بندگي خدا، شناخت امامان، به ويژه امام زمان(ع) لازم و ضروري است.

امام صادق(ع) فرمود:

كمترين مقدار معرفت امام، اين است كه (بداني) امام، هم طراز پيامبر(ص) و وارث اوست، مگر در نبوّت. پيروي از امام، اطاعت خدا و پيامبر خدا(ص) است و بايد در هر كاري تسليم او بوده، حكم كارها را از او بخواهيم و از فرمانش پيروي كنيم.6 دو ويژگي مهم امامان معصوم(ع)

الف) امامان واسطة فيض كمالات وجودي اند و اكثر متفكران الهي _ اعم از عارفان، فيلسوفان و متكلمان _ به گونه اي به وجود واسطة فيض ميان خدا و جهان معتقدند. در احاديث، معصومان و امامان(ع)؛ واسطة فيض خدا محسوب شده اند.

علاّمه مجلسي مي گويد:

اكثر مطالبي كه فلاسفه دربارة عقول اثبات كرده اند، در احاديث متواتر، به گونه اي ديگر براي ارواح معصومان(ع) اثبات شده است. براي مثال، ارواح معصومان(ع) قبل از مخلوقات آفريده شده و علت غايي خلقت و ميانجي در افاضة علوم و معارف و به طور كلي واسطة فيض در كلمات وجودي و معرفتي اند!.7

در «زيارت جامعة كبيره»، خطاب به امامان(ع) آمده است:

خدا با شما شروع و ختم مي كند. به واسطة شما باران نازل مي شود و شما باعث مي شويد كه آسمان بر زمين فرو نزيزد. غم واندوه و گرفتاري ها با شما رفع مي گردد.8

امام صادق(ع) مي فرمايد:

ما خزائن خداييم و به واسطة ما، درختان ميوه مي دهند، رودها جاري مي شوند و باران از آسمان مي بارد.9

همچنين در احاديث آمده است:

اگر زمين لحظه اي بدون امام باشد، ويران ونابود

خواهد شد.10

ب) امامان واسطة فيض هدايت الهي اند. در آية 69 سورة زمر مي خوانيم:

... و زمين [در آن روز] به نور پروردگارش روشن مي شود...

در زيارت جامعه، آمده است:

زمين با نور شما امامان، مي درخشد.11

نتيجه اين كه امامان، نور خدا در زمين اند. از همين رواياتي كه در آن ها نور يا نور خدا به كار رفته، در احاديث به امامان تفسير شده است. 12 نور الهي كنايه از هدايت الهي است:

سلام بر امامان هدايت و چراغ هاي روشن گر و تاريكي ها... سلام بر دعوت كنندگان به سوي خدا... و آشكار كنندگان امر و نهي خدا... كسي كه خدا را بخواهد، از شما شروع مي كند و موحّد، توحيد را از شما گرفته است. كسي كه هدفش خدا باشد، به وسيلة شما به او مي رسد... با دوستي و همراهي شما، خداوند ما را با دين خود آشنا كرده است.13 خورشيد پنهان

نقش امام در عصر غيبت چيست و مردم چگونه از وجود مقدس امام عصر(ع) بهره مند مي شوند؟

اصحاب امامان(ع) بارها اين سؤال را مطرح كرده اند و پاسخ آن بزرگواران، از جمله حضرت حجّت(ع) از طريق نايب خاص، به دست ما رسيده است:

همان گونه كه از خورشيد استفاده مي شود، در آن هنگام كه پشت ابرها قرار مي گيرد.14

خورشيد در مركز منظومة شمسي قرار دارد و سياره هاي آن، از جمله كرة زمين به گرد آن مي چرخد. خورشيد با نيروي جاذبه اي كه بر سياره هايش وارد مي كند، از پرتاب آن ها در اثر نيروي گريز از مركز، جلوگيري مي كند و كرات را در مدارهاي منظم و بر گرد خود نگه مي دارد. از سوي ديگر، حرارت و نور خورشيد باعث روئيدن گياهان و در نتيجه حيات حيوانات و انسان

مي شود و در اثر آن، روز و شب پديد مي آيد و به زندگي انسان نظم خاصّي مي دهد. بنابراين، تمام نعمت هايي كه در اين جهان وجود دارد، از مجراي خورشيد به ما مي رسد، خواه ظاهر باشد و خواه در پشت ابرها قرار گيرد. البته، خورشيد در لحظة ظهور و نورافشاني، خواص و آثاري دارد كه در لحظة پنهان شدن آن، وجود ندارد.

همة اين مطالب دربارة امام عصر(ع) نيز صادق است. او واسطة فيض نعمت هاي الهي است و نور وجود، علم و هدايت از طريق او به انسان ها مي رسد. اما غيبت امام عصر(ع) باعث محروم شدن از فيض حضور و بهره مندي بيشتر از حضرتش مي شود؛ همان گونه كه هنگام پنهان شدن خورشيد، مردم در انتظار بيرون آمدنش هستند، در زمان غيبت نيز دوستداران و پيروان آن امام(ع) در انتظار ظهور مقتداي خويش اند. بايسته ها در عصر غيبت

وظايف مسلمانان در عصر غيبت، آموختن و عمل كردن به معارف و احكام الهي در جامعه است؛ به ديگر سخن، وظايف ما، تعلم، تبليغ و اجراي دين است و مقدمات اين امور، همچون فراگيري علوم و فنون مختلف نيز از بايسته ها خواهد بود. در اين جا وظايف مسلمان ها در عصر غيبت را برمي شمريم: 1. درخواست معرفت امام عصر(ع) از خدا: هنگامي كه امام صادق(ع) دربارة غيبت مهدي موعود(ع) سخن مي گفت، زراره پرسيد: اگر من زمان غيبت را درك كنم، چه وظيفه اي دارم؟ حضرت فرمود: اين دعا را بخوان:

خدايا خودت را به من بشناسان كه اگر خود را به من معرفي نكني، پيامبرت را نمي شناسم. خدايا! معرفت و شناخت پيامبرت را به من ببخش، كه اگر پيامبر خود را به من معرفي نكني،

حجت تو را نمي شناسم. خدايا! حجّت خود را به من بشناسان، كه اگر حجّت خود را به من معرفي نكني، از دين خود گمراه مي شوم. 15

از اين دعا، نكته هاي بسياري مي توان استنباط كرد:

اول اين كه، در عصر غيبت بايد معرفت خدا و رسول و امام را از خدا خواست و نبايد به علوم و اطلاعات خود دربارة خداشناسي و پيامبرشناسي و امام شناسي بسنده كرده، خود را از عنايات خدا مستغني دانست، بلكه در هر حال بايد به خدا توكل كرده، خود را از عنايات خدا مستغني دانست، بلكه در هر حال بايد به خدا توكل كرد و از او معرفت خواست.

دوم اين كه، لازمة شناخت خدا، شناخت پيامبر و لازمة شناخت پيامبر، شناخت امام و حجّت است. بنابراين، اگر امام عصر(ع) شناخته نشود، پيامبر و خدا نيز به درستي شناخته نشده، انسان در گمراهي و ضلالت خواهد بود. اصولاً شناخت خدا، پيامبر و امام، پايه و اصول دين است و تمام معارف و احكام ديگر، بر اساس همين اصول شكل مي گيرند. 2. تسليم در برابر امام زمان(ع) : امام باقر و صادق(ع) مي فرمايند:

بنده، مؤمن نخواهد بود مگر آن كه خدا و رسول او و همة امامان و امام زمان خود را بشناسد [حكم كارهايش را] به امام زمان ارجاع دهد و تسليم ايشان باشد.16

اسحاق _ پسر يعقوب _ در عصر غيبت صغري، از طريق محمد پسر عثمان عمري، نايب خاص امام عصر(ع)، نامه اي براي حضرت فرستاد و در آن مشكلات خود را مطرح كرد. امام(ع) در پاسخ چنين نوشتند:

اما در حوادثي كه رخ مي دهد بايد به راويان حديث ما مراجعه كنيد. زيرا آنان حجّت

من، بر شمايند و من حجّت خدا، بر آنانم.17

امام خميني(ره) در توضيح اين حديث، «روات احاديث...» را همان «فقها» دانسته اند:

امروز فقهاي اسلام حجّت بر مردم هستند، همان طوري كه حضرت رسول(ص) حجّت بود...18

لازمة تسليم شدن در برابر امام عصر(ع) استفاده از احاديث امامان و تفقّه در آن، براي كسب معارف اعتقادي و احكام عملي است و اگر اجتهاد در احكام عملي مقدور نبود، بايد از فقها و مراجع، تقليد كرد، هم چنين بايد از فقيه عادل و حاكم (ولي فقيه) تبعيت نمود. 3. محبت به امام عصر(ع): پيامبر اكرم(ص) در معرفي مهدي موعود(ع) مي فرمايد:

هر كس دوست دارد خدا را ملاقات كند، در حالي كه ايمانش كامل و اسلامش نيكو باشد، پس دوست دار حضرت حجّت صاحب الزّمان منتظر باشد. 19

بنابراين، ايمان با محبت و ولايت امام عصر(ع) كامل مي شود و يكي از وظايف ما، دوستي او و تقويت آن در قلبمان است. 4. ياد امام عصر(ع): از آثار شناخت امام زمان و محبّت به او، ياد كردن ايشان است. اگر به كسي علاقة زيادي داشته باشيم، هميشه به يادش خواهيم بود و مي كوشيم به هر مناسبتي از او ياد كنيم و سخنانش را نقل كنيم. روايت شده است كه وقتي امام موسي بن جعفر(ع) از امام غايب، نعمت باطني خدا ياد كردند، فردي پرسيد: آيا از امامان كسي غايب مي شود؟ امام فرموند:

بله، شخص او از ديدگان مردم غايب مي شود، ولي ياد او از دل هاي اهل ايمان نهان نمي شود و او دوازدهمين نفر از ما است.20 5. احساس حضور: امامان بر اعمال و احوال موجودات جهان، به خصوص مؤمنان، آگاهي و نظارت دارند. امام علي(ع) مي فرمايد:

هيچ مؤمني در

شرق و غرب زمين، از ما غايب نيست. 21

امام زمان(ع) در توقيع مباركشان به شيخ مفيد(ره) فرموند:

ما به آنچه بر شما مي گذرد، احاطة علمي داريم، و اخبار هيچ يك از شما بر ما پوشيده نيست... ما در رعايت حال شما اهمال نكرده، شما را فراموش نمي كنيم و اگر اين گونه نبود، سختي ها بر شما نازل مي شد و دشمنان، شما را مستأصل مي كردند.22

وقتي كه امام عصر(ع) از وضعيت مؤمنان آگاه بوده، آن ها را مورد عنايت خاص خويش قرار مي دهد، مؤمنان نيز بايد او را در ميان خود بدانند و حضور وتوجه آن حضرت را احساس كنند. امام سجاد(ع) فرمود:

همانا اهل زمان غيبت حضرت امام مهدي(ع) كه به امامتش معتقدند و در انتظار ظهورش هستند، از مردم همة زمان ها بهترند، زيرا خداوند چنان عقل و فهم و معرفتي به آنان عنايت فرموده، كه غيبت براي آن ها به منزلة ديدن حضور وي است.23 6. انتظار: اگر كسي امام غايب را شناخت، به او عشق ورزيده، او را منجي بشر دانست و به ظهورش پس از غيبت آگاه شد، حتماً در انتظار فرج وظهورش خواهد بود.

در احاديث گوناگون، انتظار فرج، برترين عمل و عبادت امت اسلامي معرفي شده و فضيلت هاي زيادي براي آن بيان گرديده است.24

امام صادق(ع) مي فرمايد:

هر كس از شما بميرد، در حالي كه منتظر ظهور امام عصر(ع) باشد، مانند كسي است كه با حضرت قائم(ع) در خيمة ايشان باشد.

آن حضرت پس از لحظه اي درنگ، فرمود:

نه، بلكه مانند كسي است كه همراه آن حضرت شمشير بزند.

آن گاه ادامه داد:

نه، قسم به خدا مانند كسي است كه همراه پيامبر خدا(ص) شهيد شده است.25 7. دعا براي تعجيل فرج: كسي كه

در انتظار فرج مولايش به سر مي برد، از خدا تعجيل فرج او را خواهد خواست، به ويژه اگر بداند آن حضرت نيز خواهان ظهور و برپايي حكومت عدل است و از خدا مي خواهد، تا اذن ظهورش را صادر فرمايد.

روايت شده كه آن حضرت از خداوند چنين طلب مي كند:

خدايا وعده اي را كه به من داده اي، عملي ساز و امر مرا به اتمام برسان و گام هايم را استوار گردان و زمين را به وسيلة من پر از عدل و داد كن. 26

دعا براي تعجيل فرج امام زمان(ع) سنّتي بوده كه ديگر امامان نيز به آن عمل مي كردند. 27 امام عصر(ع) نيز از ما خواسته، تا براي تعجيل فرجش دعا كنيم:

براي تعجيل فرج، زياد دعا كنيد، زيرا همين، فرج و گشايش شما است. 28 پي نوشت ها:

? برگرفته از: گفتمان مهدويت، سخنراني ها و مقالات گفتمان چهارم.

1. شيخ كليني، كافي، ج 1.

2. علي بن ابراهيم قمي، تفسير القمي، ج 2، ص 155.

3. شيخ صدوق، علل الشرايع، ج 9 ، باب 9، ح 1.

4. همو، كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 409، ح 9.

5. شيخ كليني، همان، ج 1، ص 377 ، ح 3.

6. خزاز قمي، علي بن محمد خزاز قمي، كفايةالاثر، ص 263، علاّمه مجلسي، بحارالانوار، ج 4، ص 55، باب 5، ح 32.

7. علامه مجلسي، همان، ج 1، ص 103.

8. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 276، ح 1.

9. شيخ كليني، همان، ج 1، ص 144، ح 5.

10. همان، ص 179، ح 10.

11. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 276، ح 1.

12. شيخ كليني، همان، ج 1، ص 194، ح 1.

13. شيخ صدوق، عيون

اخبار الرضا(ص)، ج 2، ص 273، ح 1.

14. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 207، باب 21، ح 22.

15. شيخ كليني، همان، ج 1، ص 237، ح 5.

16. همان، ص 180، ح 2.

17. شيخ صدوق كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 284، باب 45، ح 4.

18. امام خميني(ره)، ولايت فقيه، ص 92.

19. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 36، ص 296، باب 41، ح 125.

20. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 368، باب 34، ح 6.

21. محمدبن حسن فروخ صفار، بصائر الدرجات، ص 260، باب 16، ح 1.

22. شيخ طبرسي، احتجاج، ج 2، ص 323.

23. شيخ صدوق كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 320، باب 32، ح 2.

24. ر. ك. علاّمه مجلسي، همان، ج 52، ص 122، باب 22.

25. احمدبن ابي عبدالله برقي، المحاسن، ج 1، ص 174، باب 38، ح 151.

26. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 428.

27. علامه مجلسي، همان، ج 98، ص 158.

28.شيخ صدوق كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 483، باب 45، ح 4.

با مؤلفان مهدوي

مرحوم حجت الاسلام والمسلمين علي دواني(ره)

اشاره:

نام مرحوم استاد حجت الاسلام علي دواني(ره)، همراه با كتاب معروف و گرانسنگ مهدي موعود(ع) شهرت فزون تري يافته است. افتخار برگرداندن متن عربي اين اثر روايي، به فارسي، و تحقيق و شرح آن، شامل اين محقق گران مايه شد و براي هميشه يادگاري ارزنده گرديد. آن مرحوم در سخناني كه در اجلاس دو سالانة بررسي ابعاد وجودي حضرت مهدي(ع)

ايراد كردند، به بيان ماجراي اين امر و نكاتي پيرامون ديگر تأليفات مهدوي خود پرداخته اند. در شمارة قبل زندگي نامة اين محقق محترم به حضور

علاقمندان ارائه شد در اين جا، گزيده اي از اين سخنراني را به منظور آشنايي بيشتر با آثار مهدوي ايشان تقديم خوانندگان محترم مجله مي كنيم. روحش شاد. خداوند متعال در كتاب خود فرموده است:

اعملوا أنّ الله يحيي الأرض بعد موتها.1

يعني اي جهانيان؛ شرقي ها، غربي ها، مسلمانان و غير مسلمانان، سفيدها، سرخ پوست ها، مظلومان و بيدادگران عالم، بدانيد سرانجام روزي فرا خواهد رسيد كه خداوند اين زمين را كه مرده است، زنده كند. امام محمد باقر(ع) در اين باره فرمودند: « [خداوند] زمين را پس از مردن به وسيلة ستمكاري، با عدل زنده مي كند.»

در بين كتاب هايي كه [اين جانب] با توفيق الهي نوشته ام، شش كتاب فقط دربارة امام زمان(ع) است كه عبارتند از:

1. مهدي موعود (ترجمة جلد 13 بحارالانوار، اثر «علامه مجلسي») كه به دستور مرحوم «آيت الله العظمي بروجردي(ره)» انجام گرفت؛

2. موعودي كه جهان در انتظار اوست؛

3. دانشمندان عامّه و مهدي موعود(ع)؛

4. شوق مهدي(ع)؛

5. امام زمان(ع) در نظر ديگران؛

6. او مي آيد؛ جريان ترجمة مهدي موعود(ع)

بعد از آن كه مرحوم آيت الله العظمي بروجردي(ره)، ما را به سبب نگارش كتاب شرح زندگاني «استاد كلّ، وحيد بهبهاني» مورد لطف قرار دادند، مرا خواستند و فرمودند: «يكي از وعّاظ تهران، به نام «آقا شيخ محمد حسين نيكخواه سيستاني» وصيت كرده كه خانة كوچكي را كه دارد، بعد از فوتش بفروشند و ثلث آن را به يكي از فضلاي قم كه سابقة تأليف داشته باشد، بدهند تا جلد 13 بحارالانوار را كه همة آن دربارة امام زمان(ع) است، ترجمه كند و هر جاي آن كه توسط «فرقة ضالة بهاييت» به نام «غيبت بحار» سرقت شده، در پاورقي توضيح داده شود.» ايشان علاوه بر

اين فرمودند كه «هر جا علامة مجلسي، مطلبي را ناديده گرفته اند، شما در پاورقي توضيح دهيد، و بياوريد كه من ببينم.»در آن زمان، فرقة بهائيت، اين كتاب را به مجالس خودشان مي برند و دخل و تصرّفاتي در آن مي كردند تا مردم را گمراه كنند.

اين كار، يك سال و نيم به طول انجاميد. سرانجام آن را در نيمة شعبان سال 1339 نزد آيت الله بروجردي بردم و گفتم: آقا، از من دعوتي شده و بايد به كويت بروم. ادامة كار باشد براي وقتي كه برگشتم. ايشان در فروردين ماه 1340 مرحوم شدند. فرزند ارشدشان _ مرحوم آقا محمد حسن _ به من مي گفت: «آقاي دواني، در اين ماه رمضان، آقا [آيت الله بروجردي] مرتب، اين كتاب _ مهدي موعود(ع) _ را مي خواندند و آن را بالاي سرشان روي طاقچه مي گذاشتند و براي شما دعا مي كردند.» گفتم: الحمدلله.

وقتي كه اين كتاب به چاپ دوم رسيده بود، استاد فقيه و فيلسوف نامي شرق، علامه طباطبائي(ره) من را خواستند و گفتند: «مي داني كه ما با «پروفسور هانري كربن» فرانسوي، در تهران بحث هايي داريم. او شش ماه در تهران است و شش ماه به فرانسه باز مي گردد. در بين بحث هايي كه داريم، او مكر ّر راجع به امام زمان(ع) مي پرسد و من به او گفته ام يكي از دوستان ما كتابي به نام مهدي موعود(ع) دارد. من ايشان را نزد شما مي آورم، و شما هر سؤالي داريد از ايشان بكنيد. همة مباحث مربوط به امام زمان(ع) را كه علامة مجلسي و خود ايشان به آن افزوده، در اين كتاب آمده است». من همان موقع گفتم: با بودن شما، من چه بگويم؟ ايشان گفتند: «من

دربارة امام زمان(ع) تتبّع نكرده ام، اما شما كار كرده ايد و كتابي به اين خوبي نوشته ايد، شما بياييد.» البته به دلايلي، من توفيق پيدا نكردم كه در اين جلسه شركت كنم. مقالة هانري كربن

بعداً علامه طباطبايي در جلسة ديگري فرمودند: «كربن، كتابي به نام امام منتظر(ع)، به زبان فرانسوي نوشته كه دو مقالة آن را «دكتر عيسي سپهبدي» به فارسي برگردانده است و در يكي از مجلات دانشكدة ادبيات تهران چاپ شده، و من آن را براي شما مي آورم.»

استاد، مطلب را آوردند و من آن را در مقدمة چاپ چهارم يا پنجم مهدي موعود(ع) كه تا به حال به چاپ سي ام رسيده، آورده ام. اين مطلب سخنراني كربن در راديو پاريس، در شب نيمة شعبان بوده كه بعد آن را نوشته و به صورت كتاب درآورده است. او در آن جا مي گويد:

بدانيد كه از آغاز خلقت، اهل اديان عقيده داشتند كه خدا، پيامبراني را براي هدايت بشر فرستاده است. يهود مي گويد: تا حضرت موسي(ع) را قبول داريم اما بعد از آن، اين باب مسدود شد. نصارا مي گويند: عيسي و مريم(ع) را قبول داريم اما بعد از آنان، اين باب مسدود شد. فرقة بزرگ مسلمانان _ اهل سنت _ مي گويند: اين افاضه از جانب خدا براي پيامبر ما بود اما بعد از پيامبر خاتم، اين باب مسدود شد. فقط يك فرقه در دنيا مانده كه به حضور منجي در ميان بشر اعتقاد دارد، و آن شيعه است. شيعيان به دوازده امام(ع) عقيده دارند. آن ها مي گويند تاكنون يازده امام آمده و رفته اند و در حال حاضر منتظر ظهور دوازدهمين امام هستند.

او در ادامه مي گويد: «با من به تهران بياييد

و شب نيمة شعبان را ببينيد. [شيعيان] جشني به پا مي كنند كه شب را همچون روز روشن مي كند». توجه كنيد كه پروفسور كربن، _ فيلسوف معاصر فرانسوي _ طيّ سخنراني در راديو پاريس مي گويد: «عدالت خداي عادل اقتضا دارد، تا هنگامي كه بشر در روي زمين وجود دارد، اين فيض [الهي] ادامه پيدا كند». موعودي كه جهان در انتظار اوست

در اين شش كتاب _ به نظرم _ بحثي نمانده كه آن را نياورده باشم. بسياري از مطالب در اين كتاب ها موجود است. در كتاب موعودي كه جهان در انتظار اوست كه چاپ سوم آن در سال 1349 منتشر شد، بحث مفصلي راجع به منجي موعود از ديدگاه فرق و اديان شده است. به عنوان نمونه، «فرقة زرتشتي» به «سوشيانت (يا سوشيانس)» _ نجات دهندة دنيا _ معتقدند، قوم يهود منتظر مسيح موعودند، نصارا در انتظار «پسر انسان»، و اهل تسنن منتظر مهدي موعودند، ثابت كرده ايم كه [حقيقت] همة اين ها كاملاً بر وجود مقدس امام زمان _ حضرت حجت بن الحسن العسكري(ع) _ تطبيق مي شود. در آن جا به تفصيل راجع به غيبت امام زمان(ع) و اهميت آن بحث كرده ايم.

هنوز سنّ مبارك امام(ع) به سي سال نرسيده بود كه سؤالات دربارة آن حضرت و شخصي كه غايب شده، مطرح شد. به حدود پنجاه سال كه رسيد «كليني» در كتاب الحجة كافي راجع به غيبت آن حضرت(ع) نوشت، به هشتاد كه رسيد، «شيخ صدوق» كمال الدين و تمام النعمة را نوشت، بعد از آن «نعماني» كتاب غيبت نوشت، سپس «شيخ طوسي» كتابي با همين نام نوشت و مسئله غيبت را در زمان انبياي گذشته، در آن بيان

كرد. اگر اين ها را جمع كنيد، مي بينيد كه هيچ جاي بحث و شبهه دربارة غيبت نيست. مسئلة طول عمر، هم كه امروز حربة زنگ زده اي است كه نه دليل عقلي و نه نقلي آن را نمي پذيرد.

يك فصل هم در كتاب موعودي كه جهان در انتظار اوست، راجع به «جهان در عصر مهدي(ع)» است. برنامة دولت امام زمان(ع) در آن جا آمده است. اين كه هيچ ويرانه اي در روي زمين باقي نمي مانده جز اين كه روي آبادي و عمران را مي بيند. مردم به قدري ثروتمند مي شوند كه كوهي از زر و سيم و جواهرات جمع مي شود و گفته مي شود، بياييد ببريد اما مي گويند، از دولت امام زمان(ع) آن قدر داريم كه نياز نداريم. مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي آيد

كه ز انفاس خوشش بوي كسي مي آيد

از غم هجر مكن ناله و فرياد كه من

زده ام فالي و فرياد رسي مي آيد

پي نوشت:

? برگرفته از: سايت خبري بازتاب.

1. سورة حديد (57)، آية 17.

2. سورة ضحي (93)، آية 11.

گذري بر اماكن منتسب به امام زمان (ع)

مرضيه اقارب پرست (اصفهان)

سامرا

سامرا شهر امام زمان، جايگاه ضريح مقدس عسكريين و آرامگاه امام هادي و امام حسن عسكري(ع). مدفن سيده حكيمه خاتون دختر امام جواد(ع) و تنها شاهد ولادت امام مهدي و مدفن نرجس خاتون همسر امام حسن عسكري(ع) و مادر بزرگوار حضرت مهدي.

طلوع سامرا چه خواستني است! با اين ديار غربت نيستي. خود را انگار از اهل آن مي داني گويي وطن توست اينجا!

درست فهميده اي اين جا سرزمين پدري توست و تويي كه خاك نشين يتيمي اويي. مي بيني كه آب و هواي اين شهر چقدر به تو مي سازد و چقدر تسليت مي دهد.

مي روي و از كوي و برزن ها مي گذري به حرم و بر در سرسراي

او. اين جا را ديگر يقين داري كه گذرگاه اوست و او به پدرش، مادرش و عمه اش سر مي زند. او حتماً اين جا نفس كشيده است.

اين ديوارهاي غربت گرفته، اين چلچراغ آويخته، اين سر در رنگ و رو رفته، همه و همه او را مي شناسد و او را بارها ديده اند و به او سلام گفته اند.

هنگامي كه از روضه منور بيرون مي زني دست به ديوار مي كشي و گرد گرفتگي اش را مي بيني. انگشت اشاره را قلم مي كني و بر ديوار براي ملك نقاله وصيتي مي نگاري:

مرهمي بر قلب صد چاكم كنيد

گوشه اي در سامره خاكم كنيد سرداب مقدّس

بر توست كه با زحمت خود را به اين مكان شريف برساني و با سوز دل و حضور قلب در آن بنگري، اذن دخول بگيري و سلامش كني چرا كه اين جا خانه سه امام بوده و محل راز و نياز، و آخرين ديدار كه او را پس پرده غيبت كشاند و ما را به فراق.

سكوت سرداب را بانگ دعايي شكسته است حاجتي به چراغ نيست، صدا، صداي آشناست. او دارد براي من و توي بي خبر استغفار مي كند. ما او را به فراموشي كشانده ايم، او يادمان هست و در رعايت حال ما اهمال نمي كند. واي بر ما! چگونه او همه اش حرص ما را مي خورد و ما بي خيال در تن پروري خويش دفن شده ايم؟! چگونه او ثواب صبوري اش را نثار ما مي كند، آن وقت ما جاي اين كه باري از دوشش برداريم، دايم به غم هايش مي افزاييم؟! چقدر از اهل سماوات به خاطر ما شرمگين شود؟ چقدر آستين به دهان بگيرد و آرام بگريد؟!

از اين پله ها با صبوري پايين برو و همة ادبي را كه تا امروز

ذخيره كرده اي ارزاني او كن!

همة مهري را كه اندوخته اي رونما و احساست را به زبان بياور.

مولاي من اگر روزگار درخشان تو را دريابم و نشانه هاي آشكار تو را درك كنم در آن حال بنده حلقه به گوش ات خواهم بود و اميد دارم در پيش پاي تو جان دهم و رستگار شوم.

(زيارت امام عصر در سرداب) مسجد كوفه

اين جا مسجد كوفه است. يكي از چهار مسجدي كه براي كسب فيض و بهره گيري معنوي سزاوار است، به آن جا بار سفر بست و نماز مسافر را شكسته يا تمام خواند. اين جا محل اقامه نماز پيامبران الهي است و نماز فريضه در آن با حج پذيرفته شده برابري مي كند.

و تو به ياد فرق شكافته اميرالمؤمنين در محراب به اميد ظهور فرزندش نماز را اقامه مي كني.

و به ياد او در مصلاي عصر ظهورش دست به دعا برمي داري. گرچه هواي اين شهر بوي بي وفايي مي دهد، اما در گوشه گوشة اين مسجد مقاماتي است كه تو در كنار هر يك دو ركعت نماز مي گذاري و ياد يار را زمزمه مي كني. اين جا مقام توبه آدم است و مصلاي ابراهيم و ... محراب و محلّ نيايش علي. مسجد سهله

در آن منطقه بعد از مسجد كوفه، مسجدي است بلند مرتبه كه فضيلت دو ركعت نماز در آن برابر افزايش دو سال بر عمر گرانمايه است. نفخه صور از آن جاست و از اطراف آن مسجد هفتاد هزار نفر محشور شده و بدون حساب وارد بهشت مي شوند. خداوند هيچ پيامبري را نفرستاد مگر اين كه در آن نماز گذارد و در آن جا سنگي است كه صورت هاي همه پيامبران در آن نقش بسته است. و

هر كس كه در آن جا از خدا امان بخواهد خدا از آن چه كه مي ترسد در امانش مي دارد. شب و روزي نيست كه فرشتگان به زيارت آن جا نيايند و عبادت پروردگار ننمايند. آيا مي داني كه اين جا وادي محبوب است.

چهل شب چهارشنبه رمزي است ميان او و دلشدگانش. بسيارند آنان كه با اين چله نشيني او را به دست آورده اند و با اين بيتوته و دلباختگي بالاخره در آغوش او اطراق كرده اند. وقتي آمد، اين جا خانه او خواهد شد، خانه اي كه صحنش معبد خضر و ادريس و ابراهيم است و اندرونش مقام و مسجد او.

و اگر چه كف اين خانه از خاك باشد و سنگي و زينتي زيورش نشده باشد ولي با همه سادگي اش آن قدر آسماني است كه تو، پا برهنه مي كني تا به اين زمين آشنا شود!

و چقدر مشتاقي كه رويش غلت بزني و خاك خورده بيت او شوي. قلبت را اين جا پهن كن و خواستي برگردي برش ندار! شايد روزي فرش زير پاي او شود...

وادي السلام

قبرستاني است در شهر نجف اشرف، محل آمد و شد ارواح پاكان و عرش نشينان. وجود قبر دو پيامبر هود و صالح گواهي بر قدمت آن دارد.

اين جا گورستان نيست و نورستان است. نورستاني كه استغاثه افروخته! و تو اگر درمانده اي مقام او خوش مكاني است. براي عرض حال ناخوشت، براي گفتن اين كه داغان شده اي، خرد شده اي ، پوشيده اي! بايد براي غربت او ناليد، براي شكايت اين كه از نارفيقان عقب مانده اي و دلت پر مي زند براي يك قطره شفقت فراموش شده! اين جا جاي ابراز اين زخم هاست! همه را نثار قدومش كني. كه در اينجا مقامي است به

نام او.

اين جا گورستان نيست، نورستان است و هرگز از او بعيد نيست يك شبه همة اين ليالي ظلماني تو را منور كند... مسجد جمكران

در فراسوي اين ديار در نزديكي شهر قم مسجدي است كه به دستور امام زمان و «توسط حسن بن مثله جمكراني» ساخته شده است و او ما را به سوي خود فرا مي خواند و مي گويد كه اين جا را گرامي داريد كه زمين شريفي است. خداوند آن را از ساير زمين ها برگزيده و به آن امتياز داده است.

هر روز كه اين تن خرد و خسته را به دوش مي كشي و به كوچه و بازار مي بري، وقتي باز مي گردي انبوهي از دود آلودگي به سر و صورتت نشسته. نمي داني اين دردها را كجا معالجه كني و كدام طبيب دارويي به تو مي دهد كه به دردت بخورد! اين بي نشاني او تو را فرسوده است. تنها او درد آشناي توست و نه هيچ كس ديگر!

اما تو مي خواهي به كجا بروي و حرف هايت را بزني؟ كدام در است كه نيمه شب به رويت گشوده شود و تو را مزاحم نداند؟من راهش را بلدم او در بياباني برايت معبدي ساخته تا دستان نرمش را دور از دسترس نداني و براي نجوا با او سرگردان نشود... «ايّاك نعبد و اياك نستعين» و اگر جز خدا و وليش به استعانت ديگري مطمئن باشي محكومي به شكست.

قصه كمان قامتي را بايد در حريم غريم گفت، غريمي كه غرامت ديده است از رنج هاي سابقه دار!

سيمرغ تو بر قله قاف نيست، همين نزديكي هاست! به آسمان ها نرفته فقط نشاني آشيانش معلوم نيست! پس او را بخوان به گفت وگوي خودماني، اكنون كه درمعبد موعودياني! حج

حج

يعني پا نهادن در مخاطره اي بزرگ يعني به پيكار رفتن با آلايش ها، يعني كندن از ظواهر يعني رجوع به درون...

همه زينت ها و زيورها را دور مي ريزي و خودت را پنهان مي كني ميان معصوميت احرام. اين جا بايد پايان همه تباهي ها باشد و ابتداي زيبايي ها. اين جا بايد سكوي پرواز به ملكوت باشد و فرودگان عادت خاك! و همه اين ها مگر بدونزانو زدن در پيشگاه حجت خدا تحقق مي يابد؟ حجتي كه حال و هواي او را نداشته باشد حج جاهلي است.

وقتي اين جامه به بر مي كني انگار بال درآورده اي، مي خواهي تا دوباره به دام نيفتاده اي هر طور كه شده خودت را به او برساني و بگويي چقدر دوستش داري! بگويي كاري كند تو هميشه محرم ميقاتش باشي و محرم ميعادش. عشق را با او وعده كني و اشتياق را معاهده بندي.

مطمئني به گفته نايب او كه سوگند خورده، او هر سال به حج مشرف مي شود و مردمان رؤيتش مي كنند. «اما يرونه و لا يعرفونه؛ او را مي بينند ولي نم شناسند» ولي با همين يك حرف ماتم گرفته اي كه او مرئي باشد اما ناشناس! و تويي كه همه اين سفر را به خاطر او آمده اي و از شناسايي اش محروم بماني...

اگر به طواف مي روي به گرد وجود او مي گردي و اگر حجر را مي بوسي زبان حال توست براي لحظه ديدار.

و عرفات وادي دل سوختگان آفتاب وجودش كه اين جا و آن جايش را پرپر مي زني و «تمام الحج لقاء الامام كمال حج، ديدار امام»1

و خوشا به حالت اگر لقاي او را دريابي كه دُر يافته اي. پي نوشت:

1. كليني، كافي، ج1.

دعا، برات حضور

رستگار شدن به ديدار آن حضرت در بيداري يا خواب در اين مكرمت به

طور خصوصي خبري وارد است كه: مجلسي در بحار به نقل از كتاب الاختيار سيد علي بن حسين بن باقي از امام صادق(ع) آورده كه فرمود:

هر كس بعد از هر نماز واجب اين دعا را بخواند، م ح م د بن الحسن(ع) را در خواب يا بيداري خواهد ديد:

بسم الله الرّحمن الرّحيم اللّهمّ بلّغ...

كه ان شاءالله تعالي در بخش آينده تمام اين دعا را خواهيم آورد كه مشتمل بر دعا براي فرج آن حضرت است. و نيز از كتاب جنت الأمان از امام صادق(ع) نقل كرده كه فرمود:

هر كس بعد از نماز صبح و بعد از نماز ظهر بگويد:

اللّهمّ صلّ علي محمدٍ و عجّل فرجهم،

نمي ميرد تا اين كه قائم آل محمد(ص) را درك كند.

و شيخ جليل حسن بن فضل طبرسي در كتاب مكارم الاخلاق مرسلاً نقل كرده كه:

هر كس اين دعا را بعد از هر نماز واجب بخواند و بر آن مواظبت نمايد آن قدر زنده بماند كه از زندگي ملول گردد، و به ديدار صاحب الامر(ع) مرسلاً نقل كرده كه:

هر كس اين دعا را بعد از هر نماز واجب خواند و بر آن مواظبت نمايند آنقدر زنده بماند كه از زندگي ملول گردد، و به ديدار صاحب الامر(ع) مشرف شود، اول دعا اين است:

اللّهمّ صلّ علي محمّدٍ، اللّهمّ إنّ رسولك الصّادق المصدّق...

اين دعا نيز مشتمل بر دعا براي تعجيل فرج مولاي ما حضرت(ع) است كه با چند طريق و روايت آن را در بخش آيندة كتاب خواهيم آورد ان شاءاللّه تعالي. تذكر و تشويق:

بدان كه من از آغاز دوران تكليف و بلوغ بر اين دعا مواظبت داشته ام و تاكنون سه بار در خواب به ديدار حضرتش مشرف گشته ام

به طوري كه برايم يقين حاصل شد كه او مولايم صاحب الزّمان(ع) است.

يكي از آن سه بار اين كه:

شبي در خواب ديدم در حالي كه يكي از پيغمبران بني اسرائيل با آن حضرت بود به خانه اي كه در آن ساكن هستم وارد شد و در آن اطاقي كه به سمت قبله است تشريف آورد، و به من امر فرمود كه مصائب مولاي شهيدمان حضرت اباعبدالله الحسين(ع) بخوانم، امر مطاعش را امتثال كردم و آن جناب رو به روي من به حال استماع نشست و چون ذكر مصيبت را به پايان بردم به زيارت حضرت سيّدالشهدا(ع) پرداختم به سوي كربلا، و سپس زيارت حضرت ابوالحسن امام رضا(ع) خواندم به سمت طوس، آنگاه رو به سوي حضرتش زيارت مولايم حضرت حجت(ع) را خواندم، و چون تمام اين ها را به پايان بردم و آن حضرت خواست تشريف ببرد آن پيغمبري كه با آن جناب بود از سوي بزرگوار وجهي به من داد كه مبلغ آن را نمي دانم، و از نظرم غايب شدند.

فرداي آن شب كه از روز بهتر بود و از خورشيد درخشنده تر، يكي از علماي بزرگوار را ملاقات كردم، او به من مبلغ خوبي داد كه همچون باران بهاري پربركت بود. پس گفتم: اين است تأويل خوابي كه پيشتر ديدم، خداوند آن را تحقق بخشيد و صحت خوابم را آشكار نمود تا شوقم فزون تر گردد.

اضافه بر اين پس از اين خواب آنقدر بركت هاي باطني و علوم كامل و معارف ايماني و الطاف رباني به من عنايت شد كه زبان خامه از بيان آن ناتوان است، و در سبب تأليف كتاب خواب ديگري ذكر كردم و

در جاي ديگر از همين كتاب سومين خواب نيز آمده كه ماية عبرت و بينش است.

سيماي حضرت مهدي(ع) در كلام نبوي

ياوران و دشمنان حضرت مهدي (عج) در بيت المقدس

رضا عباسپور

اشاره:

پيامبر اعظم اسلام (ص) مجموعة تكامل يافتة فضائل همة انبيا و اولياي الهي در طول تاريخ، و درخشان ترين كهكشان عالم وجود است كه هزاران منظورمه و خورشيد درخشان فضيلت و كرامت را در خود جاي داده. علم توأم با اخلاق، حكومت همراه با حكمت، عبادت همراه با خدمت به خلق، جهاد توأم با رحمت، عزت همراه با فروتني، روزآمدي توأم با دورانديشي و صداقت با مردم در عين پيچيدگي هاي سياسي از ويژگي هاي بارز پيامبر اكرم(ص) است. جلوة آشكار و مظهر اسماي خداوندي، نمونة انسان كامل و سرآمد تمام پيامبران و خاتم رسل است1.

پيامبر رحمت و رأفت دربارة ويژگي هاي ياران و دشمنان آخرين جانشين خود، يعني حضرت مهدي(ع) بياناتي دارند كه به اجمال به چند نمونه از آن ها اشاره مي كنيم.

آنچه كه از مدت ها قبل و به طور مشخّص در چند سال اخير مسئله مهم جهان اسلام بوده، تقابل سختِ ميان رژيم اشغالگر قدس و حاميان بيت المقدس است. صهيونيسم از تحريف دو دين يهوديت و مسيحيت، در جهت نيل به اهداف سياسي و منفعت طلبانة خود بهره برده است. جنگي كه هم اكنون، همه روزه در بيت المقدس شاهد آن هستيم چيزي جز تقابل ديرينة يهوديان متعصب عليه مسلمانان اين سرزمين نيست.

آنچه كه در بيانات رسول اكرم(ص) مشاهده مي شود، توصيف بيت المقدس، و تشريح جايگاه يهوديان در آخرالزّمان است، كه در اين جا به برخي از آن ها اشاره مي كنيم.

طايفه حق در بيت المقدس

رسول خدا(ص) مي فرمايند: «هميشه گروهي از امت

من پيروزمندانه دين را حفظ مي كنند، بر دشمنانشان چيره و غالب اند، مخالفت با آن ها به جز زحمت و مشقّتي كه به آن ها مي رسد، ضرري برايشان ندارد، تا اين كه امر پروردگار (ظهور) بيايد و آن ها در همين وضع باشند. گفتند: اي رسول خدا آن ها كجا هستند؟ حضرت فرمود: در بيت المقدس و اطراف آن.2

در روايتي ديگر از پيامبر اعظم(ص) نيز به اين جنگ مستمر و هميشگي اشاره شده است، اين روايت اشاره به مقاومت امت اسلامي در برابر دشمنان اسلام كمي قبل از ظهور حضرت مهدي(ع) در مناطق شام، فلسطين و ايران دارد، در اين روايت آمده است:

هميشه گروهي از امت من بر دروازه هاي دمشق و اطراف آن، و بر دروازه هاي بيت المقدس و اطراف آن جنگ مي كنند، عدم ياري كساني كه خواري آن ها را مي خواهند ضرري به حالشان ندارد آن ها پيروزمندانه بر حق ثابت اند تا قيام (حضرت مهدي(ع)) به پا شود.3 ورود حضرت مهدي(ع) به بيت المقدس

بياناتي از رسول اعظم(ص) دلالت بر ورود حضرت مهدي(ع) به بيت المقدس، پس از امر ظهور دارد، نبي اكرم(ص) مي فرمايند:

مردي از امت من ظهور خواهد كرد؛ به سنّت من عمل مي كند، خداوند بركت را از آسمان براي او فرو خواهد فرستاد و زمين، بركات خود را براي او بيرون خواهد ريخت. زمين را آكنده از عدل خواهد نمود، همچنان كه پر از جور شده است، هفت سال بر اين امت حكومت كرده و وارد بيت المقدس خواهد شد.4

نزول عيسي(ع) به ياري مهدي(ع) در بيت المقدس

در روايتي از پيامبر اكرم(ص) آمده است:

سوگند به كسي كه جانم در دست اوست، عيسي بن مريم ميان شما به عنوان حاكم عادل از آسمان نازل

خواهد شد. او امام و پيشواي عادل بوده، صليب را شكسته، خوك را كشته، جزيه را برداشته و آن قدر مال به مردم مي دهد كه كسي حاضر به پذيرفتن نيست.5

و در روايتي ديگر، «ابوسعيد خدري»، از «جابربن عبدالله انصاري»، از علي(ع) روايت كرده كه فرمود:

مهدي(ع) از ذريه و فرزندان من است كه ميان ركن و مقام ظهور نموده و پيراهن ابراهيم، قباي اسماعيل و كفن شيث(ع) را بر تن دارد كه شاهد آن فرمودة پيامبر اكرم(ص) مي باشد: عيسي بن مريم از آسمان فرود آمده و همراه مهدي(ع) كه از فرزندان من است، قرار مي گيرد، بنابراين زماني كه ظاهر شد... او را بشناسيد.6

در بيانات نبوي ديگر از استخراج گنج هاي بيت المقدس از شهرهاي روم و برگردانيدن آن ها به بيت المقدس توسط حضرت مهدي(ع) سخن به ميان آمده است.7

اكنون كه برخي از احاديث پيامبر اكرم(ص) را در مورد بيت القمدس بيان كرديم، به جايگاه گروهي از يهوديان در كلام آن حضرت(ص) مي پردازيم، گروهي كه سپاه دجّال شمرده شده اند.

يهوديان از نگاه حضرت عيسي(ع)

رسول اعظم(ص) مي فرمايند:

حضرت مسيح، عيسي بن مريم كنار پل سفيد بر دروازة شرقي دمشق در كنار درختي، از آسمان فرود خواهد آمد. دست هايش را بر دوش دو فرشته نهاده اند، بر تن او دو لباس (مانند لباس احرام) است كه يكي را پيراهن قرار داده و ديگري را به صورت ردا پوشيده است. وقتي سرش را به پايين مي اندازد، گويا دانه هاي گوهر از سر و رويش مي ريزد. آن گاه يهوديان، نزد او آمده، مي گويند: ما ياران تو هستيم، مي فرمايد: دروغ مي گوييد. سپس مسيحيان نزد او رفته مي گويند: ما اصحاب تو هستيم، مي فرمايد: دروغ مي گويند. ياران و اصحاب من

مسلمانانند. آن گاه وارد اجتماع مسلمانان شده ملاحظه مي كند كه خليفة آن ها _ حضرت مهدي(ع) _ مي خواهد نماز بگزارد. از اين رو پشت سر آن حضرت براي نماز مي ايستد. خليفة مسلمانان به او مي گويد:

اي مسيح خداوند! تو براي نماز جلو بايست، اما او پاسخ مي دهد كه شما بايد براي اصحابت نماز بخواني، خداوند از تو راضي مي باشد، من آمده ام كه وزير باشم نه امير. آنگاه خليفة مهاجران _ حضرت مهدي(ع) _ دو ركعت نماز (شكسته) مي خوانند كه عيسي بن مريم هم در آن شركت دارد، پس از آن يك بار هم حضرت مسيح نماز را مي خواند.8

يهوديان، سپاه دجّال

پيامبر خدا(ص) مي فرمايند:

دشمن خدا _ دجّال _ هنگامي كه خروج مي كند عده اي از مردم و يهوديان همراه او هستند... من اوصاف او را براي شما بيان مي كنم، او هنگام خروج يك چشم دارد و در پيشانيش نوشته شده: كافر و او همان، مسيح كذاب و دروغگو است.

سيزده هزار زن يهودي دنباله رو دجال خواهند بود. خداوند رحمت كند مردي را كه زن و فرزند خود را از پيروي دجّال باز دارد. و تنها نيرويي كه مي تواند عليه دجّال به كار رود، قرآن است و چنانچه بلاي شديدي به دجال وارد شود، شياطين به كمك او آمده و به او مي گويند كه از ما عليه هر كه مي خواهي كمك بگير و استفاده كن.9

جنگ بين مسلمانان و يهود

و بالاخره، روايتي از پيامبر(ص) كه اشاره به جنگي ميان مسلمانان و يهود دارد. متن اين روايت اين گونه است:

يهوديان با شما خواهند جنگيد و شما بر آن ها پيروز و مسلط خواهيد شد، تا آن جا كه اگر يهودي پشت سنگي پنهان شود، آن سنگ مي گويد:

اي مسلمان! اين شخص كه پشت من قرار دارد يهودي است، او را به قتل برسان.10

به اميد پيروزي زودهنگام مسلماناني كه سال هاست براي برپايي حق با دشمنان حق و حقيقت مي جنگند.

پي نوشت ها:

1. از بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامي، 1/1/85.

2. كنزالعُمّال، ج 12، ص 283.

3. الدالمنثور، ج 6، ص 61.

4. منتخب الاثر، ص 183.

5. جمع الجوامح، ج 1، ص 866. كنزالعمال، ج 14، ص 322.

6. مستدرك الوسائيل، ج 2، ص 321.

7. عقدالدّرر، ص 201.

8. مسلم، ج 4، ص 2253، ينابيع الموّده، ص 182.

9. النهايه، ج 4، ص 373. الدرالمنثور، ج 5، ص 354.

10. الترمذي، ج 4، ص 508. كنزالعمال، ج 14، ص 204.

11. معجم احاديث الامام المهدي، ج 1، ص 313.

شرحي بر تصوير منتشر شده منسوب به صاحب الزمان(ع)

مجتبي الساده

مترجم: سيد شاهپور حسيني در روزهاي اخير قطعه فيلمي ويدئويي حاوي تصوير شخصي عادي كه در مراسم عزاداري در كربلا شركت كرده است، از طريق پست الكترونيكي (ايميل)، بلوتوث و سايت هاي اينترنتي در ميان محافل شيعيان منطقه خليج فارس منتشر شده و گفته شد. كه تصوير امام مهدي(ع) است. اين مسئله شبهات و ترديدهايي را در مورد درستي يا نادرستي آن باعث شده است.از اين جاست كه ما ناگزيريم از برخي از حقيقت ها در مورد مسئله مهدويت آگاهي داشته باشيم و پس از آن مي توانيم بر درستي يا نادرستي اين تصوير حكم دهيم.

1. روايت هاي زيادي وجود دارد كه بر زبان آوردن نام واقعي امام مهدي(ع) را حرام دانسته و اين خود به خاطر ترس از به (خطر افتادن جان) ايشان است. حال اگر نام بردن ايشان آن قدر حرمت دارد، پس پخش تصوير ايشان چگونه است و چه حكمي خواهد داشت؟

2. روايت هاي زيادي وجود دارد كه

مشخص كردن وقت و زمان ظهور امام مهدي(عج) را حرام دانسته و اين هم به خاطر پيروزي و موفقيت انقلاب و يا جنبش مبارك ايشان در ابتداي ظهور است. زيرا در صورت آگاهي دشمنان از زمان ظهور امام(ع)، آنان براي از ميان بردن ايشان در آغاز حركتشان و پيش از آن كه همراه ياران و اصحابشان قدرت لازم را به دست آوردند، آماده خواهند شد.

3. توانايي ها و امكاناتي كه در اختيار امام است، قدرت پنهان و غائب بودن را بدون هيچ گونه نقطه ضعفي به ايشان مي دهد و حكايت هاي ديدار با ايشان بزرگ ترين دليل بر اين مسئله است.

4. روايت هايي كه ديدن و مشاهده ايشان را در زمان غيبت، تحريم و تكذيب مي كنند، بزرگ تر مي كنند، بزرگ ترين دليل بر اين مسئله است و بهترين مصداق براي اين كه كسي بگويد ايشان را ديده است... و اگر معني روايت ها، ادعاي نائب يا سفير بودن از جانب ايشان باشد... از اين باب مشاهده امام تطابق مي يابد.

5. فراموش نكنيم كه در زمان و پيش از ظهور پاك امام(ع) اشخاص زيادي وجود داشته و يا وجود خواهند داشت كه ادعاي مهدويت و مهدي بودن مي كنند و روايت ها نيز در مورد اين مسئله صراحتاً سخن گفته اند، سخن گفته اند، پس در اين جا لازم است كه از اين مسئله هم غافل نباشيم.

بايد دانست كه عشق و اشتياق ما نسبت به صاحب الزمان _ جان هاي ما فداي او باد _ ما را وا مي دارد كه ايشان را در معرض خطر قرار ندهيم؛ و اين مسئله چگونه خواهد بود زماني كه دشمنان به دنبال آن هستند كه ايشان را از بين ببرند و ما با ساده لوحي خود آن ها را

در اين امر ياري دهيم. «شيخ علي كوراني» در كتاب عصر ظهور گفته است كه سازمان اطلاعات امريكا پرونده اي كامل در مورد صاحب الزمان(عج) دارد و اين پرونده تنها چيزي كه از امام كم دارد، عكس ايشان است. در اين حال و به فرض اين كه اين تصوير واقعي و درست باشد، آيا ما بايد مانند كساني كه اخيراً ، اين تصاوير را منتشر كرده اند با سادگي تمام تصوير امام را به دشمنان ايشان بدهيم، يا آن را نزد خود نگهداريم؟ اين مسئله چگونه خواهد بود اگر ما بدانيم كه به دست آوردن تصوير و عكس ايشان غير ممكن است، زيرا خداوند پاك و بلندمرتبه حفاظت و نگهداري از ايشان را در زمان غيبت به عهده گرفته است.در اينجا بايد اين سؤال را مطرح كرد كه آيا اين امكان وجود دارد كه تصوير و عكس واقعي امام بدون رضايت ايشان به جايي نفوذ كند و رسيده شود؟ اگر پاسخ «خير» باشد پس چرا اين تصاوير منتشر شده و تحت چه عنواني؟ و چرا اين تصاوير در ميان شيعيان اهل بيت(ع) گسترش يافته است؟!

ما بايد براي دريافتن حقيقت امور آگاهي و ادراك داشته باشيم و با عقل حوادث را بسنجيم نه با احساسات، پس واقعيت به دست آوردن تصوير امام(ع) امري سهل و آسان نيست، در غير اين صورت ما در مورد امكان واقعي يا غيرواقعي بودن اين تصوير به شك مي افتاديم.حال شما حكم كنيد كه آيا اين تصاوير مربوط به ولي عصر(ع)، و امام زمان (عج) _ كه جان ها فداي او باد _ است يا داستاني غير واقعي و نادرست است؟ ما بيچارگاني هستيم كه وقتمان را

در جستجوي امام(ع) در خارج به هدر مي دهيم در حالي كه ايشان در دل هر انسان مؤمني جاي دارند.

معرفي ميراث مكتوب مهدوي

عبدالحسين تركي «دارالسلام» اصطلاحي است قرآني، به معناي سراي صلح، امن و سلامت، كه دو بار در قرآن كريم به كار رفته است:

لهم دار السّلام عند ربّهم و هو وليّهم بما كانوا يعملون.1

براي آنان نزد پروردگارشان دارالسلام (براي سلامت، بهشت) محفوظ است و او به خاطر كار و كردارشان، دوستدار آنان است.

هم چنين:

واللّه يدعوا الي دارالسّلام و يهدي من يشاء إلي صراطٍ مستقيم

خداوند به سوي دارالسلام مي خواند و هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت مي كند2

مفسران شيعه و اهل سنّت، دارالسّلام را به معناي بهشت گرفته اند كه جهت آگاهي مي توان به تفاسير علي بن ابراهيم قمي، مجمع البيان و طبري در ذيل آيه هاي مذكور مراجعه كرده حافظة شاعر عارف ايراني نيز دارالسلام را به معناي «بهشت» گرفته است.

زاهد غرور داشت، سلامت نبرد راه

رِند از رهِ نياز به دارالسّلام رفت

كتاب دارالسّلام كه در اين مجال و مقال در مقام معرفي آن هستيم از آثار ارزشمند و ميراث گران قدري است. كه در حوزة مهدويّت، دربارة امام عصر(ع)، وظيفة منتظران و غيبت صغري و كبري و مسائل مرتبط با آن به قلم فقيهي برجسته و عالمي وارسته از سر ارادت و خلوص نيّت به نگارش درآمده است.مؤلّف آن مرحوم «علامه محمود ميثمي عراقي» فرزند جعفر بن باقر بن قاسم از نوادگان «ميثم تمار» صحابي معروف اميرمؤمنان علي(ع) است و پيداست كه محبّت به علي و فرزندانش را از نياي بزرگوار خود به ارث برده است.

ميثمي عراقي بنا به اشاراتي كه خود در كتاب دارالسلام دارد، از

دانش آموختگان و شاگردان استاد اعظم و شيخ معظّم مرحوم «مرتضي انصاري» در حوزه كهن و ديرينة نجف اشرف بوده و سالياني در جوار اميرمؤمنان و پيشواي پارسيان از سرچشمة كوثركرامت علوي(ع) جرعه ها و جام ها برگرفته است. نام كامل اين كتاب دارالسّلام، علي ذكر من فاز بسلام الامام(ع)» مي باشد كه چاپ اول اين كتاب با هيأت جديد در زمستان 1380 با ويرايش و تحقيق «سيّد ابوالحسن حسيني» انجام شده و در حجمي حدود هزار صفحه به سامان رسيده و «ايران نگين» آن را منتشر كرده است. سبب تأليف و نام گذاري كتاب

مرحوم مؤلّف، علّت تأليف كتاب را خيلي كوتاه و گذرا چنين آورده است: «اين حقير سر تا پا تقصير بر خود واجب داشتم كه مختصركتابي، كه مشتمل باشد بر امور متعلّقه به آن جناب _ امام عصر(ع) _ و ذكر كساني كه در بيداري يا خواب به شرف دريافت حضور آن بزرگوار فايز و شرفياب شده اند، و ذكر بعضي امور واقعه در عصر او، به لغت فارسيّه نوشته تا آن كه باعث تذكر غافلان، ارشاد گمراهان و روشنايي چشم زنده دلان... گردد و چون عهدة مقصود در آن، ذكر اشخاصي بود كه فايز به لقاي آن امام عالي مقام(ع) شده اند، مناسب آمد كه موسوم باشد به: دارالسلام، المشتمل علي ذكر من فاز بسلام الامام(ع).3

آثار مؤلف

محقّق محترم كتاب هيچ اطلاعاتي پيرامون مؤلف، آثار و استادان او و اساساً اين كه آيا كتاب نسخه خطي يا چاپي بوده در مقدمة كتاب نياورده اما خود مؤلف، اطلاعات مجملي دربارة خود به مناسبت و مقتضاي كلام آورده است، از جمله اين كه وي در اوايل شباب _ مقارن 1263 ق

_ در شهر «بروجرد» در مدرسة «شاه زاده» به تحصيل اشتغال داشته است.4 و حاشية ملا عبدالله و مختصرتلخيص را نزد «آخوند ملاّ علي كزازي سنجاني» فرا گرفته است.5

مرحوم ميثمي عراقي چنان كه خود خاطرنشان كرده اند: «براي توفيق در تاليف و تصنيف به مدينة علم، حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) متوسل مي شوند و سرانجام در رؤيايي شيرين و دلنشين به زيارت حضرتش نائل و فايز مي شود و به دنبال آن دروازة توفيقات بر وي گشوده مي گردد و موفّق مي شود آثاري در علوم مختلف از جمله «فقه و اصول» و «فضائل و مناقب» بنگارد و در اولين گام مشكوة النيّرين را در مناقب و مصائب معصومين(ع) تأليف مي كند.

علامه ميثمي عراقي در دارالسّلام از اين موضوع اين گونه ياد مي كند: «پس از پايان تحصيلات اراده كردم كه در مقام تصنيف و تأليف برآيم و آثاري براي تذكّر خود و انتفاع برادران [ايماني] به قيد تحرير درآورم. در اوّلين قدم چنان ديدم كه در اول امر، تحفه اي لايق موالي خود كه بزرگان دين مي باشند، فراهم آورم تا شايد با كسب توجه و شفاعت ايشان موفّق به اين امر شوم. لهذاكتاب مشكوةالنيرّين را كه در مناقب و مصائب معصومين(ع) است و بيست هزار بيت( = سطر) كتابت مي شود، تأليف كردم.»6

مؤلف پس از بيان رؤياي خود، آثار خود را اين گونه نام مي برد: «... پس توفيق يافته، كتاب هاي جوامع و قوامع را در اصول، و كتاب لوامع را در فقه نوشتم. همچنين در فقه، كتاب خزاين را شروع كردم كه [بخش] «طهارت» و [جلد دوم آن] بيرون آمد. و بعد از آن از نجف خارج شدم و تاكنون تقريباً 6 سال مي شود كه اسباب، متفّرق

شده و ديگر به سبب بي كتابي و بي اسابي نتوانستم چيزي از آن را بنويسم. و به سبب آن كه كلاً از اين كار باز نمانم، تأليف اين كتاب _ دارالسلام _ را اختيار كردم...»7

آنچه از مطالعة كتاب دستگير خواننده مي شود اين است كه نيّت مؤلف از آغاز، نقل تشرّفات، مكاشفات كساني بوده كه در خواب يا بيداري به حضور آن آفتاب عالم تاب نائل آمده اند. در اين كتاب داستان ها و شرف يابي هايي يافت مي شود كه براي اولين بار نقل گرديده است. تشرّفات متعددي كه مؤلف از افراد موثّق و اشخاص معتمد شنيده و گردآوري كرده كه اگر همّت و خلوص نيّت آن بزرگوار نمي بود، بسياري از آن ها در اثر گذشت زمان به فراموشي سپرده مي شد. نكتة ديگر آن كه مؤلّف در نقل مكاشفات و تشرّفات تنها به شنيده ها و گفته ها بسنده نكرده و تا جايي كه براي وي مقدور بوده، اصل واقعه را يا خود از زبان آن نيك بخت شنيده يا كتباً از وي درخواست كرده يا كساني را فرستاده و صورت مكتوب آن رويداد را جهت استفاده از كتاب طلبيده است. براي نمونه نقل مي كند: روزي شخصي از فضلا؛ سخن در ذكر اشخاصي كه در غيبت كبري به اين كرامت عظمي _ ديدار امام عصر(ع) _ فايز شده اند به ميان آورد و بيان داشت كه در اين باب جناب «قندهاري» حكايتي دارد. حقير چون طالب درج اين مطالب بودم، [شخصي] را فرستاده، صورت واقعه را به خط خود آن جناب درخواست كردم...»8 اين ويژگي بر اتقان و استحكام كتاب مي افزايد.علامه ميثمي، دارالسلام را در 6 بخش، و هر بخش را در چند فصل سامان داده است

كه گزارش كوتاهي از مطالب و مسائل مطرح شده، جهت استحضار و اطلاع خوانندگان مي آيد.مؤلّف، اساساً نيمة اوّل كتاب را به مسائل نظري، بحث ها، ايراد شبهات و پاسخ گويي به آن ها اختصاص داده است و نيمه هاي دوم را به تشرّفات. بخش اوّل كتاب «اثبات وجود امام معصوم در اين عصر» را در بر مي گيرد كه نويسنده با تكيه بر «قاعدة لطف» مطلب را چنين تقرير مي كند:

وجود امام معصوم، در هر عصري كه نبي نباشد، لطف است و بر لطف بر خدا واجب [است].پس نصب امام معصوم واجب است.

آن گاه پيرامون قاعدة مزبور توضيحاتي را داده، سپس به شبهات آورده شده، پاسخ مي گويد. علامه ميثمي عراقي، در ادامه به حديث «خالي نبودن زمين از حجّت» استناد مي كند و رواياتي را در اين باب نقل مي كند و در پايان بحث، به حديث «من مات و لم يعرف...» پرداخته، بيان مي كند:

اگر وجود امام معصوم واجب نبود، وجوب معرفت او چه معنا داشت؟ پس معرفتِ امام، بدون وجوب او نشايد و وجود او لطف باشد».9

فقيه مؤلّف، در بخش دوم كتاب آوردن نُصُوصي از پيشوايان دين در اين خصوص كه آن امام معصوم، به اجماع همة معصومين، خدمت مهدي(ع) مي باشد بحث را از شيوه هاي عقلي و كلامي كاملاً نقلي و روايتي مي كند و با آوردن سخنان و بياناتي ازخاتم پيامبران (ص) تا امام حسن عسكري(ع) كلام خود را مستند كرده و قوّت مي بخشد. تكيه مؤلف در اين بخش عمدتاً بردو كتاب بحارالانوار و كمال الدين اثر شيخ صدوق(ره) است.

ميثمي عراقي در بخش سوم دارالسلام به سنت «وقوع غيبت در امت هاي پيشين» پرداخته، اشاره مي كند:

آيات و اخبار بسياري دلالت

دارند بر اين كه هر چيزي كه در امت ها بي سابقه واقع گرديده، [ناگزير] بايد در اين امّت، جاري و واقع گردد. و شكّ و شبهه اي نيست در وقوع غيبت در امّت هاي بي سابقه ازبراي انبيا و اوصيا و غير ايشان. پس در اين امّت هم بايد از براي نبي و وصي، مانند آن [جريان] واقع شود.10

بخش چهارم كتاب به «شبهات خصم عنود و دفع آن ها» اختصاص يافته، در اين بخش مقولاتي از قبيل «طول عمر و استبعاد غيبت آن حضرت، بررسي شده و مؤلّف در حدّ توان، شبهات را پاسخ گفته است.

بخش پنجم، كه مفصّل ترين و مبسوط ترين بخش كتاب است، بحث هايي در باب «غيبت كبري»، «علامات ظهور» و «بيان خروج» و هم چنين افرادي كه در خواب يا بيداري به محضر جان جانان مشرّف شده اند را در بر دارد و سرانجام بخش ششم كه آخرين بخش كتاب است، در بيان «نوادري از وقايع، حكايات، معجزات، كرامات و رؤياها است كه مؤلّف از آن ها اطلاع يافته و مشتمل بر كشف از عالم مثال و بعضي خواب هاي بيداري آفرين و معجزات قاهره و كرامات باهره است.11

مؤلف اين بخش را با ذكر رؤياي صادقه اي از خود و ديگر افراد موثّق و بعضاً از ديگر كتب پيشينيان به پايان برده و دامن دفتر را با آوردن معجزات ديگري از ساير امامان معصوم(ع) برچيده و مي بندد.

دارالسلام از بدو انتشار مورد توجه و اعتماد شيفتگان و شيعيان ولي امر(ع) واقع شده و عالمان و محققاني كه در اين حوزه قلم زده اند به مطالب آن استناد نموده و پاره اي از تشرّفات، مكاشفات و توسّلات مؤلّف و ديگر افرادي كه رؤيا و خاطرة آنان در اين كتاب

آمده را در كتاب هاي خود آورده اند كه براي نمونه مي توان به كتاب عبقري الحسان في احوال مولانا صاحب الزّمان(ع) اثر مرحوم «آيت الله حاج شيخ علي اكبر نهاوندي(ره)» اشاره كرد. در اين كتاب، مرحوم نهاوندي از علامه ميثمي عراقي به عنوان عالم معاصر نام مي برد و همة رؤياها، تشرفات و توسلات ايشان را در كتاب خود مي آورد.12

«دارالسلام» با همة فضيلت ها و مزيت هايي كه دارد، و در اين مجال به اندكي از آن اشاره رفت، به خاطر آن كه متعلق به چند دهة پيش مي باشد، خالي از يك ضعف كلي نيست و آن اين كه شيوة نگارش كتاب، كمي پيچيده و مغلق است و قلم مؤلف، ساده و روان نمي باشد. گذشته از آن، بعضي از مسائل نظري كتاب هم منسجم و روشمند نيست و همين نكته از حلاوت و ملاحت كتاب كمي كاسته است. ضمن آن كه عدم ويرايش دقيق كتاب هم، بر پيچيده گي آن افزوده است. متأسفانه كتاب پُر از غلط هاي چاپي و تايپي است كه توي ذوق خواننده مي زند. كمتر صفحه اي را مي توان يافت كه خالي از غلط باشد. ناگفته پيداست كه تذكر اين نكته چيزي از ارج و اجر محقق و مصحح و ديگر دست اندركاران كتاب نمي كاهد. آنان انشاءالله نزد مولاي خود مأجور و مشكور هستند. محقق محترم، زحمت فراواني در پيدا كردن و نشان دادن منابع و مراجع روايات در پاورقي هاي كتاب كشيده است. اما نوعي شتاب زدگي در نشر كتاب نمايان است.

از تورّق و مطالعة كتاب، عشق شورانگيز و علاقة محبت آميز مؤلف به ساحت امام عصر(ع) كاملاً چشم گير است و همين كشش كه از باطن پاك نويسنده بر مي خيزد، خواننده را با خود

در اين سفر معنوي و معراج مهدوي همراه مي كند و گرد فراموشي و غبار غفلت ناشي از غيبت آن خورشيد جان ها و اميد انسان ها را از آئينة دل او زدوده، جوانه هاي اميد به آينده را در صحن وسراي جان او مي نشاند. خواندن حكايت هاي باريافتگان به كوي دوست، بركات زيادي در بر دارد كه كمترين آن اين است كه امام معصوم ما، از حال شيعيان و دوستدارانش غافل نيست و آن ها را فراموش نكرده و نمي كند، و سرانگشتان هدايت و ولايت اوست كه در امواج فتنه و فريب به ياري برمي خيزد و سختي ها و تلخي ها را به شيريني مبدل مي كند.

مطالعة داستان به معراج رفتگان و فائزان ديدار دوست به ما يادآوري مي كند كه باب ديدار در عصر غيبت كبري بسته نيست و بهترين دليل و برترين گواه همين تشرّفات و توسّلاتي است كه هر روز و هر لحظه در گوشه و كنار گسترة گيتي، روي مي دهد و تنها اندكي از آن در كتاب هايي از اين دست آمده است. سخن را با بيان سه رؤياي شيرين و دلنشين از مرحوم ميثمي عراقي كه حاكي از قوّت ايمان و قدرت ايقان و صفاي روح و خلوص نيِت و پاكي طينت او مي باشد با طلب رحمت و مغفرت براي وي و براي همة كساني كه در اين كتاب نام و يادي از آنان شده، به پايان مي بريم. رؤياي اول: بيعت با امام عصر(ع)

نويسنده در فصل چهارم كتاب، در بيان نام اشخاصي كه آن بزرگوار را در خواب ديده اند، آورده است:

ازاين طايفه، مؤلّف اين كتاب است، زيرا تاكنون دو دفعه در خواب، شرفياب حضور آن جناب گشته است: دفعة

اول در سال 1273 ق كه اوايل مجاورت و اقامت در نجف اشرف و آن ارض اقدس بود. شبي از شب ها در خواب ديدم كه از باب قبلة صحن مطهر داخل دالان شدم و ديدم كه در صحن ازدحام عامي است. از شخصي سبب [آن] را پرسيدم، جواب گفت: مگر نمي داني كه حضرت صاحب الامر(ع) ظهور فرموده و اينك در ميان ايستاده و مردم با او بيعت مي كند. چون اين سخن را شنيدم، متحيّر گرديدم كه اگر بروم و بيعت كنم، شايد آن حضرت نباشد و بيعت باطل واقع شود و اگر [نروم] شايد آن حضرت بوده باشد و «بيعت با حق» ترك شود. پس با خود گفتم كه مي روم و با او اظهار بيعت كرده، دست خود را به سويش دراز مي كنم. اگر او امام باشد، مي داند كه من در امامت او شك دارم. پس دست خود را كشيده، بيعت مرا قبول نكند، [در اين هنگام] روشن شود كه او امام است و [من] با او بيعت مي كنم. اما اگر او امام نباشد، ضمير من را نداند و دست دهد [كه در اين حال] دانسته شود كه او امام نباشد، و من با او بيعت نكنم و دست خود را بكشم.

چون اين نيّت را كردم، داخل صحن شده، [مشغول] مشاهدة جمال بي مثال آن حضرت [گرديدم] تا وجازم (=مصّمم) شدم كه وي خود آن حضرت است و از ضمير و نيّت خود غفلت كرده، دست خود را براي بيعت دراز نمودم. چون آن بزرگوار آن [وضعيت] را بديد، دست مبارك خود را كشيد وحقير از ملاحظة اين حالت خجل و پريشان حال گرديدم.

حضرت در اين

حال تبسم نموده، فرمودند: «دانسته شد كه من امامم» پس دست مبارك را دراز كرده، اشاره به بيعت نمود. حقير ملتفت ضمير گرديده، مسرور شده، بيعت نمودم... و در اين اثنا از خواب بيدار شدم13.»

رؤياي دوم: من بي تو به بهشت نمي روم

دوّمين رؤيا در نجف اشرف بعد از آن كه مدتي در آخر كار خود انديشة بسيار [كردم] حاصل شد، زيرا كه ملاحظة [عاقبت و فرجام] بسياري از سابقين و لاحقين و معاصرين نمي نمودم كه در آغاز امر در ذيّ اخيار (= پوشش نيكان) بودند، اما بعد از مدتي از آن [روش] منحرف گرديدند و [سرانجام] با فساد عقيده مردند. اين انديشه به طوري [در من] قوّت گرفت كه باعث تشويش و اضطراب خاطر گرديد، تا آن كه شبي از شب ها در خواب ديدم كه آن بزرگوار در «مسجد هندي» تشريف دارند و در اواخر مسجد ايستاده اند و جمعيت، اطراف آن حضرت را احاطه دارند. [در اين ميان] حقير در اوائل مسجد، بين البابين (ميان دودر) ايستاده ام به انتظار آن كه در وقت خروج شرفياب شوم.

ناگاه آن بزرگوار با اردة خروج [از مسجد] تشريف آوردند. چون نزديك گرديد حقير خود را بر پاي مبارك آن بزرگوار انداخته، گريان عرض كردم كه: «فدايت شوم عاقبت امر من چگونه خواهد بود؟» چون آن حضرت [اين حالت] را بديد، دست مبارك خود را دراز كرده باعطوفت و مرحمت دست مرا گرفته ، از خاك برداشته با تبسّم و ملايمت فرمودند: «بي تو نمي روم» و چنان فهميدم كه مراد آن است كه تا تو با من نباشي داخل بهشت نشوم. چون اين بشارت شنيدم از غايت سرور بيدار شدم و

بعد از اين [رؤيا] از آن انديشه، آسوده خاطر شدم.14

مولّف و مشاهدة دجّال

از طرايف وقايع آن كه حقير در سال هاي اشتغال [به درس] شايد در سال 1258 ق در شهر بروجرد در مدرسه اي كه معروف به مدرسة شاهزاده بود، منزل داشتم. اتفاقاً شبي در خواب ديدم كه از ميان در و دالان مدرسه، صدايي مهيب _ كه بناي مدرسه از اثر اين صدا لرزيد _ بلند گرديده و جمعي از طلاب مدرسه بر اثر اين صدا از حجرات بيرون دويدند، پس از آن صدايي بلندتر و مهيب تر از صداي اول بر آمد و به طوري كه اكثر طلاب از حجرات خارج، و مترقّب صاحب آن آواز شدند.

ناگاه شخص مهيبي [سوار] بر خر غريبي، داخل صحن مدرسه شد و به آواز بلند متوجه به سوي طلاب گرديده، گفت «ايّها الطّلاب! انا ربّكم الاعلي، فاعبدوني؛ اي طلاب، من پروردگار اعلاي شمايم، مرا بپرستيد.»

بسياري از طلاب چون اين بشنيدند به سجده افتادند و شخصي از طلاّب كه او را مي شناختم، گويا در زمرة ملازمان او بود و ديگران را به اطاعت او تحريض و ترغيب و اجبار مي كرد.

حتي آن كه اشخاصي را كه از حجرات خارج نشده بودند بيرون مي آورد و به سجده و اقرار بندگي آن نابكار وا مي داشت.

تا آن كه [دجال] پرسيد: «ديگر در اين مدرسه كسي نمانده كه اقرار به بي خدايي ما نكرده است؟»

گفتند: «نه، مگر فلان شخص، مرا نام بردند»

اتفاقاً منزل من در اطاقي بود كه كردار و گفتار همه را مي ديدم و مي شنيدم، و بر اثر آن آوازها هم از [حجره] بيرون ندويدم. چون سوار (دجال) اين سخن بشنيد، عنان به سوي اطاق حقير

گردانيد، لذا از خوف در را پوشيدم و جمله اي از آلات و اسباب در پشت در چيدم. تا آن كه [دجال] سواره آمد، در نزد ايوان اطاق ايستاد، و آن فرد ملازم با جمعي ديگر، خود را به گشودن در واداشتند، حقير چون ديدم كه ناگزير در را شكسته و داخل مي شوند، گفتم : «به كناررويد» من خود در را گشوده و بيرون آمدم. پس [دجال] به من گفت: «آيا اقرار به خدايي من نمي نمايي؟» گفتم: «مرا با تو سخن خلوتي است» چون اين سخن را شنيد با دست اشاره به آن جماعتي كه در اطراف او بودند نموده و [آن ها] دور گرديدند.

پس من به نزديك او رفته گفتم: «من به تو ايمان نيارم اگر چه كشته شوم، زيرا كه در اخبار از فتنه هاي آخرالزمان، خروج شيطان و دجال باشد و از علامات و قراين حال، همانا تو دجّالي، و دانسته ايم كه اگر كسي به دست تو كشته شود به نعيم ابدي داخل گردد و اگر به تو ايمان آورد، به دست صاحب الامر(ع) كشته شود و به جهنم داخل گردد».

چون اين بشنيد، انگشت خود را به دندان گزيد، يعني اين سخن را كسي نداند، و با تابعان از مدرسه برفت و حقير از خواب بيدار شدم.15 پي نوشت ها:

1. سورة انعام (6)، آية 127.

2. سوره يس (10)، آية 25.

3. دائرة العارف تشّيع، ج 7، ص 398 _ 397.

4. ميثمي عراقي، محمود، دارالسلام، ص 12 _ 11.

5. همان، ص 559.

6. همان، ص 742.

7. همان، ص 835.

8. همان، صص 837 _ 836.

9. همان، ص 512.

10. همان، ص 37.

9. همان، ص 87.

10. همان، ص 736.

11. معلم، جواد، بركات حضرت ولي عصر، ص

180 / 393، 466 _ 465.

12. براي آگاهي مي توان به كتاب «بركات ولي عصر(ع)» اثر «سيد جواد معلم» كه تمامي حكايت ها و داستان هاي «عبقريّ ا لحسان را استخراج و منتشر كرده، اشاره نمود.

13. ميثمي عراقي، همان، ص 579 _ 578.

14. همان، ص 580 _ 579.

15. همان، صص 641 _ 640.

شرحي بر تصوير منتشر شده منسوب به صاحب الزمان(ع)

مجتبي الساده

مترجم: سيد شاهپور حسيني در روزهاي اخير قطعه فيلمي ويدئويي حاوي تصوير شخصي عادي كه در مراسم عزاداري در كربلا شركت كرده است، از طريق پست الكترونيكي (ايميل)، بلوتوث و سايت هاي اينترنتي در ميان محافل شيعيان منطقه خليج فارس منتشر شده و گفته شد. كه تصوير امام مهدي(ع) است. اين مسئله شبهات و ترديدهايي را در مورد درستي يا نادرستي آن باعث شده است.از اين جاست كه ما ناگزيريم از برخي از حقيقت ها در مورد مسئله مهدويت آگاهي داشته باشيم و پس از آن مي توانيم بر درستي يا نادرستي اين تصوير حكم دهيم.

1. روايت هاي زيادي وجود دارد كه بر زبان آوردن نام واقعي امام مهدي(ع) را حرام دانسته و اين خود به خاطر ترس از به (خطر افتادن جان) ايشان است. حال اگر نام بردن ايشان آن قدر حرمت دارد، پس پخش تصوير ايشان چگونه است و چه حكمي خواهد داشت؟

2. روايت هاي زيادي وجود دارد كه مشخص كردن وقت و زمان ظهور امام مهدي(عج) را حرام دانسته و اين هم به خاطر پيروزي و موفقيت انقلاب و يا جنبش مبارك ايشان در ابتداي ظهور است. زيرا در صورت آگاهي دشمنان از زمان ظهور امام(ع)، آنان براي از ميان بردن ايشان در آغاز حركتشان و پيش از آن كه همراه ياران و اصحابشان قدرت لازم را به

دست آوردند، آماده خواهند شد.

3. توانايي ها و امكاناتي كه در اختيار امام است، قدرت پنهان و غائب بودن را بدون هيچ گونه نقطه ضعفي به ايشان مي دهد و حكايت هاي ديدار با ايشان بزرگ ترين دليل بر اين مسئله است.

4. روايت هايي كه ديدن و مشاهده ايشان را در زمان غيبت، تحريم و تكذيب مي كنند، بزرگ تر مي كنند، بزرگ ترين دليل بر اين مسئله است و بهترين مصداق براي اين كه كسي بگويد ايشان را ديده است... و اگر معني روايت ها، ادعاي نائب يا سفير بودن از جانب ايشان باشد... از اين باب مشاهده امام تطابق مي يابد.

5. فراموش نكنيم كه در زمان و پيش از ظهور پاك امام(ع) اشخاص زيادي وجود داشته و يا وجود خواهند داشت كه ادعاي مهدويت و مهدي بودن مي كنند و روايت ها نيز در مورد اين مسئله صراحتاً سخن گفته اند، سخن گفته اند، پس در اين جا لازم است كه از اين مسئله هم غافل نباشيم.

بايد دانست كه عشق و اشتياق ما نسبت به صاحب الزمان _ جان هاي ما فداي او باد _ ما را وا مي دارد كه ايشان را در معرض خطر قرار ندهيم؛ و اين مسئله چگونه خواهد بود زماني كه دشمنان به دنبال آن هستند كه ايشان را از بين ببرند و ما با ساده لوحي خود آن ها را در اين امر ياري دهيم. «شيخ علي كوراني» در كتاب عصر ظهور گفته است كه سازمان اطلاعات امريكا پرونده اي كامل در مورد صاحب الزمان(عج) دارد و اين پرونده تنها چيزي كه از امام كم دارد، عكس ايشان است. در اين حال و به فرض اين كه اين تصوير واقعي و درست باشد، آيا ما بايد مانند كساني كه اخيراً ،

اين تصاوير را منتشر كرده اند با سادگي تمام تصوير امام را به دشمنان ايشان بدهيم، يا آن را نزد خود نگهداريم؟ اين مسئله چگونه خواهد بود اگر ما بدانيم كه به دست آوردن تصوير و عكس ايشان غير ممكن است، زيرا خداوند پاك و بلندمرتبه حفاظت و نگهداري از ايشان را در زمان غيبت به عهده گرفته است.در اينجا بايد اين سؤال را مطرح كرد كه آيا اين امكان وجود دارد كه تصوير و عكس واقعي امام بدون رضايت ايشان به جايي نفوذ كند و رسيده شود؟ اگر پاسخ «خير» باشد پس چرا اين تصاوير منتشر شده و تحت چه عنواني؟ و چرا اين تصاوير در ميان شيعيان اهل بيت(ع) گسترش يافته است؟!

ما بايد براي دريافتن حقيقت امور آگاهي و ادراك داشته باشيم و با عقل حوادث را بسنجيم نه با احساسات، پس واقعيت به دست آوردن تصوير امام(ع) امري سهل و آسان نيست، در غير اين صورت ما در مورد امكان واقعي يا غيرواقعي بودن اين تصوير به شك مي افتاديم.حال شما حكم كنيد كه آيا اين تصاوير مربوط به ولي عصر(ع)، و امام زمان (عج) _ كه جان ها فداي او باد _ است يا داستاني غير واقعي و نادرست است؟ ما بيچارگاني هستيم كه وقتمان را در جستجوي امام(ع) در خارج به هدر مي دهيم در حالي كه ايشان در دل هر انسان مؤمني جاي دارند.

تكنولوژي خنثي نيست

گفت و گو با جري ماندر ، جامعه شناس آمريكايي و صاحب نظر و محقق در موضوع تكنولوژي

ما در محيط جهاني جديدي زندگي مي كنيم كه همه چيز با تكنولوژي پيوند خورده است. تكنولوژي، تأثيراتي _ بعضاً شگرف _ بر انسان مي گذارد

و قادر است در ميان افراد و جامعه تغييراتي گوناگون ايجاد كند. برخلاف تصور رايج، تكنولوژي پديد ه اي خنثي نيست، بلكه در شاكلة خود واجد جهت گيري ها و اقتضائات فراواني است. براي استفاده از يك تكنولوژي، بايد قبلاً به مطالعه آثار و پي آمدهاي آن پرداخت تا زيان هاي آن را به حداقل برسانيم. در همين زمينه با دكتر جري ماندر؛ جامعه شناس، صاحب نظر و محقق در موضوع تكنولوژي گفت وگويي انجام شده است كه آن را تقديم شما مي كنيم. «مگاتكنولوژي» واژه اي است كه اغلب در نوشته هاي شما ديده مي شود، مفهوم آن چيست؟

من واژة «مگاتكنولوژي» را براي توصيف يك واقعيت و پديدة نوظهور به كار مي برم كه عبارت است از تكنولوژيي كه از تركيب چند تكنولوژي گوناگون ايجاد شده است. به عنوان مثال، ما دربارة كامپيوترها به گونه اي سخن مي گوييم كه گويا آن ها يك تكنولوژي واحد هستند، در حالي كه در واقع، آن ها تركيب شده از تكنولوژي هاي عديده اي چون: برق، تلفن و مواد صنعتي گوناگون و … هستند. بنابراين وقتي با كامپيوتر كار مي كنيم، پاي يك ارتباط يك به يك در ميان نيست، بكله ارتباط يك شخص با انواع گوناگوني از تكنولوژي ها است.

ما در محيط جهاني جديدي زندگي مي كنيم كه همه چيز با تكنولوژي پيوند خورده است و ما هر روز و هر دقيقه، در تعامل با آن هستيم؛ يا سوار بر يك ماشين يا درون اداره اي با انواع ماشين ها، يا متصل به كامپيوترها، يا در حال ديدن تلويزيون، يا در حال قدم زدن در يك خيابان كه آن نيز محصول تكنولوژي است، هستيم. خلاصه اين كه ما در يك محيط و فضاي كاملاً تكنولوژيك زندگي مي كنيم.

به نظر شما،

اين محيط و فضا چه تأثيراتي بر ما خواهد گذاشت؟

درست همان طور كه حيوانات در تعامل و تأثير و تأثر با محيط زندگي شان هستند، ما نيز در حال تعامل و شكل دهي و شكل پذيري با تكنولوژي هاي دور و برمان هستيم. در طبيعت، حيوانات با تطبيق خود با محيط و در كنش و واكنش با آن، رشد و پرورش پيدا مي كنند و اين دقيقاً همان چيزي است كه در مورد انسان ها نيز اتفاق مي افتد و ما انسان ها اكنون در حال شكل پذيري نو و اساسي در همراهي و تعامل با انواع ماشين ها و تكنولوژي هاي مدرن هستيم. سازش با تكنولوژي ها و پذيرفته شدن آن ها توسط ما، بدان مفهوم است كه روند تأثيرپذيري از آن ها را پذيرفته ايم. در واقع، ما براي به كارگيري آن ها، چاره اي، جز آن كه تا حدودي شبيه آن ها شويم، نداريم.

مقصودتان از شبيه شدن به تكنولوژي چيست؟

به عنوان مثال، اگر شما قصد داشته باشيد يك بازي كامپيوتري انجام دهيد، بايد چشم و دست تان را به سرعت و به طور هماهنگ حركت دهيد. هرچه ارتباط دست و چشمتان سريع تر و هماهنگ تر باشد، شما بازي بهتري انجام داده ايد. بدين ترتيب، آنچه شما با چشم ها و دست هايتان انجام مي دهيد، به نوعي هماهنگ كردن خودتان با برنامة كامپيوتر است و از همين جاست كه شما زنجيره اي از كنش و واكنش را با تكنولوژي كامپيوتر رقم زده ايد و از همان لحظه كه سيستم آگاهي و عصبي تان با كامپيوتر هماهنگ مي شود، شما نيز تغيير يافته ايد.

اين مطلب دربارة هر تكنولوژي صادق است. مثلاً ديدن تلويزيون، به معناي دريافت تصاويري است كه براي هدفي ويژه، خلق شده اند. با قبول و پذيرش اين تصاوير، شما

روند شبيه شدن به آن ها و تأثيرپذيري از آن ها را آغاز كرده ايد و اين نكته اي اساسي در امر آموزش است كه هرگاه شما محيطي را مي پذيريد، در همان حال، روند شكل پذيري از آن را آغاز كرده ايد. بنابراين، با تماشاي تلويزيون، شما در حال شكل پذيري بر اساس تصاويري هستيد كه به دقت، انتخاب و طراحي شده اند و بر اين اساس، وارد يك روند و اسلوب بسيار مهاجم و تأثيرگذار شده ايد. تلويزيون شما را غرق در تصاوير خودش مي كند و به تجديد سازمان انديشه و جهان بيني شما مي پردازد.

نكته اي كه شما پيوسته بر آن تأكيد مي ورزيد، اين است كه بر خلاف پندار بسياري از مردم، تكنولوژي خنثي نيست. شايد اگر از منظر استفاده و كاربرد صرفاً شخصي از تكنولوژي و به عنوان مثال كامپيوتر، به موضوع نگاه كنيم، خنثي به نظر برسد، اما اگر از يك منظر وسيع اجتماعي و سياسي بنگريم، واقعاً درمي يابيم كه تكنولوژي به شيوه هايي عميق و گاه خطرناك، واقعيت ما را تغيير مي دهد.

ما نيازمنديم دريابيم كه چگونه تكنولوژي بر كل سيستم زندگي و محيط ما تأثير مي گذارد. اگرچه ممكن است ما كامپيوترهايي داشته باشيم بسيار سودمند، يا تلويزيون هايي سرگرم كننده يا ماشين هايي كه ما را سريعاً به مقصد برسانند، اما با اين حال، اين تكنولوژي ها، تأثيرات عميقشان را بر محيط، جريان زندگي، شيوة انديشيدنمان، دربارة خود و ديگران، نحوة تعامل ما با طبيعت و نيز بر چگونگي كاربرد انرژي در سيستم زندگي، بر جاي مي گذارند. همة اين ها، دگرگوني هاي بنياديي هستند كه در درون محيط زندگي ما، به عنوان يك ساختار و سيستم واحد، رخ مي دهد.

مسئله تنها اين نيست كه بگوييم ماشين ها عالي

هستند؛ چون ما را سريعاً به جايي مي رسانند؛ زيرا در همان حال، آهنگ زندگي را شتابناك مي كنند، باعث بروز جنگ هاي متعددي بر سر نفت مي شوند، مشكل وحشتناك اتلاف و اسراف منابع و انرژي را به وجود مي آورند، مستلزم ايجاد جاده هاي آسفالت هستند و باعث تصادفات مي شوند و …

بنابراين، قبل از اين كه شما رأي به مطلوبيت ماشين بدهيد، بايد به يك گروه از پرسش هاي سيستماتيك و بنيادين، جواب بدهيد و آن گاه به قضاوت بنشينيد. اين مسئله در مورد كامپيوتر، تلويزيون و اصولاً هر تكنولوژي ديگر نيز صادق است.

شما براي اين استدلال كه تكنولوژي ذاتاً خوب يا بد نيست، بلكه بستگي به اين دارد كه چگونه از آن استفاده مي كنيم، چه پاسخي داريد؟

بله، اين از مشهورات مهم زمانة ماست و در عين حال يك اشتباه بسيار خطرناك. اين ايده و توهم كه تكنولوژي، خنثي و فاقد اقتضائات اجتماعي، سياسي و زيست محيطي است، واقعاً خطرناك است. شما به انرژي هسته اي و انرژي خورشيدي كه هر دو پديده اي تكنولوژيك هستند بنگريد. هر دو صورتي از انرژي هستند اما با تأثيراتي كاملاً متفاوت بر نظام زندگي و محيط زيست. انرژي هسته اي ذاتاً تمركز گراست و به دنبال خويش، مؤسسات صنعتي و نظامي متمركزي را ايجاد مي كند. اكنون هيچ كس نمي داند كه با زباله هاي خطرناك اتمي كه 250 هزار سال در طبيعت باقي مي ماند، چه بايد كرد؟ اگر قرار باشد قضاوت ما دربارة مثبت يا منفي بودن يك انرژي تنها از اين زاويه باشد كه چه كسي آن را مورد استفاده قرار مي دهد، مثال اين است كه بگوييم اگر گروهي از مردم خيّر جمع شده بودند و

مديريت صنعت انرژي هسته اي را بر عهده گرفته بودند، ديگر مشكلي به عنوان زباله هاي اتمي با عمر 250 هزار ساله وجود نداشت! نه، اين گونه مشكلات و پي آمدها، عموماً ذاتي تكنولوژي هستند و ربطي به اين كه آدم هاي خوب يا بد ازآن ها استفاده كنند، ندارد.

اما از آن طرف، انرژي خورش___يدي، درست، نقطة مقابل است. اين انرژي، ذاتاً محلي و غير متمركز است. هر كس به راحتي مي تواند از اين انرژي استفاده كند. انرژي خورشيدي گران نيست و آحاد جامعه بدون آن كه نيازي به ايجاد شبكة سراسري برق و انرژي باشد، مي توانند از آن استفاده كنند، بدون آن كه آثاري منفي و زيانبار از خود بر جاي گذارد.

بعضي از افراد فكر مي كنند كه كامپيوترها ذاتآً محلي اند _ به همان معنايي كه شما در مد نظر داريد _ زيرا آن ها، مؤسسات و مراكز قدرت محلي ايجاد مي كنند و مردم را به شيوه هايي جديد با هم مرتبط مي كنند.

بله! اما اين مثالي ديگر از خطايي است كه تبديل به يك ديد رايج و مسلط مي شود. افراد با كامپيوتر، مقاله شان ويرايش مي كنند، با دوستانشان و افراد همفكرشان را رابطه برقرار مي كنند و … اما كامپيوتر اين واقعيت را كه مؤسسات، شركت ها، ديوان سالاري تجاري، ارتش ها و دولت هاي متمركز و مقتدر، قادر هستند همان كامپيوترها را براي ارتباطاتي بسيار بزرگ تر و به عنوان قدرتي بسيار عظيم تر مورد استفاده قرار دهند، تغيير نمي دهد. از همين رو، شبكة كامپيوتري اينترنت نمي تواند روند قطع درختان جنگل ها و يا سفته بازي جهاني را كه بر سرنوشت كل جوامع تأثير مي گذارد، متوقف نمايد.

اين تكنولوژي ها بايد از تمامي ابعادشان مورد ارزيابي قرار بگيرند، نه فقط از يك بعد خاص. من

با اين نكته كه كامپيوترها شما را قادر مي سازند كه كارتان را بهتر انجام دهيد، مخالفتي ندارم، اما اين يك توهم است اگر معتقد شويم كه نوع استفادة ما از كامپيوتر مي تواند به طريقي، معضل «سيستم متمركز قدرت» را حلّ كند.

در كتابتان با عنوان: در فقدان سرزمين مقدس، اين موض___وع را مط_رح كرده ايد كه ما نيازمند آنيم كه قبل از ايجاد و ساخت تكنولوژي ها، به طور جدي تر و منسجم تر، دربارة تأثيرات آن ها به انديشه و تأم______ل بپردازيم.

بلكه، اگر شما مقداري وقت و انديشه ص__رف فهم ت_وان_ايي ه_ا و ظ_رفيت ه__اي تكنولوژي ها كنيد و تمام جهت ها و مسيرهايي را كه آن ها مي توانند در آن قرار گيرند، ببينيد، آن گاه مطالب فراواني در اين بارة اين كه چگونه مورد استفاده قرار خواهند گرفت [و چه تبعاتي خواهند داشت] درخواهيم يافت. اين يك ضرورت است كه اين نكات را قبل از استفاده از يك تكنولوژي، دريابيم تا حتي الامكان در مسيري كه با آن موافق نيستيم، قرار نگيرد.

البته مردم خواهند گفت: «ما چه مي دانيم كه يك تكنولوژي چگونه از آب در خواهد آمد و چه نتايجي خواهد داشت». موضوعي كه در كتاب در فقدان سرزمين مقدس مورد بحث قرار گرفته، اين است كه ما مي توانيم بفهميم كه نتايج كاربرد يك تكنولوژي چيست. ما مي توانيم پيش بيني زيادي دربارة تكنولوژي ها داشته باشيم. مرگ و حيات شركت ها به اين است كه تا چه حدّ دقيق، مي توانند كاربردها و منافع محصولاتشان را پيش بيني كنند. هيچ شركتي مقدار زيادي از دلارهايش را براي ساخت يك تكنولوژي، بدون آن كه قبلاً دربارة هر گونه سود و زيان آن مطالعه كند، هزينه نخواهد كرد: آيا ممكن است معيوب

شود؟ آيا نتايج وخيم كوچك يا بزرگي به بار نخواهد آورد؟ و… شركت ها درصدد آنند كه همه چيز را دربارة تكنولوژي در دست ساختشان بدانند و به همين دليل، مبالغ زيادي براي فهميدن نتايجي كه تكنولوژي ها به بار مي آورند، هزينه مي كنند و البته آنچه آن ها دربارة تكنولوژي ها مي گويند، جنبه هاي مثبت و فوايد آن هاست و در مورد آن روي سكه و بُعد زيان بار تكنولوژي ها، حرفي به ميان نمي آورند. ما خود بايد آن روي سكه را دريابيم، قبل از آن كه تكنولوژي، بيش از حد بر ما مسلط شود.

تصور كنيد اگر هفتاد يا هشتاد سال قبل دربارة تأثيرات اتومبيل، مطالعات و پيش بيني هايي انجام داده بوديم، وضعيت امروز آمريكا چقدر متفاوت مي بود. هرگاه در ترافيك يك بزرگ راه لوس آنجلس گير مي افتم، در مورد آنچه كه منافع پيشرفت هاي تكنيكي، خوانده مي شود، دچار ترديد مي شوم.

خوب اين موضوع ثابت شده است كه در دهه ي 1930 صنعت اتومبيل و صنعت نفت، تباني كردند كه سيستم حمل و نقل عمومي لوس آنجلس را _ كه سيستمي بسيار كارآمد بود _ تخريب و نابود كنند. سيستم حمل و نقل سان فرانسيسكو نيز بسيار خوب بود. در اين سيستم، از ترن هايي استفاده مي شد كه شما را خيلي سريع و راحت به اوكلند مي رساند. اما ترن ها تعمداً از دور خارج شدند. صنايع اتومبيل سازي و شركت هايي نفتي، تباني كردند كه سيستم حمل و نقل راه آهن را متلاشي كرده و بزرگ راه ها را جايگزين آن كنند. اكنون مردم حيران اند كه با اين همه ماشين، چه كنند و در اين باره مي انديشيند كه چگونه مجدداَ راه آهن را برپا نمايند.

يكي از جالب ترين فرازهاي كتاب شما آن جاست كه سفرتان را به «دهكدة

مكِنزي» در شمال غربي كانادا _ كه با زنان سرخپوست دربارة تأثيرات تلويزيون گفت وگو كرده ايد _ توضيح مي دهيد. لطفاً آن را براي ما بيان كنيد.

من از سوي سازماني با عنوان «مجمع زنان بومي سرزمين هاي شمال غرب» كه متشكل از زنان سرخ پوست بود، دعوت شده بودم. «دهكدة مكِنزي» همان جايي بود كه ماهوارة اتمي روسيه چند سال قبل در آن جا سقوط كرد. آن روزها همه نگران بودند كه اين ماهواره در لندن و نيويورك سقوط كند، اما در سرزميني پوشيده از يخ در كانادا سقوط كرد. من هم به همين منطقه دعوت شده بودم و روزي كه به آن جا رسيدم، دماي آن 40 درجه زير صفر بود. در منطقة مكنزي 22 گروه بومي وجود داشت كه در يك پهنة گسترده پخش و ساكن شده بودند. آنان همچنان داراي يك اقتصاد سنتي و موفق مبتني بر شكار و ماهي گيري بودند و به طور اشتراكي در خانه هاي چوبي زندگي مي كردند. من به آن جا دعوت شده بودم، چون به تازگي پاي تلويزيون به آن جا باز شده بود.

«مجمع زنان بومي» مشاهده كرده بودند كه تغييرات تكان دهنده اي در گروه هاي بومي اي كه تلويزيون در ميان آن ها رسوخ كرده بود، رخ داده بود. مردان، ديگر اغلب، در شرايط يخ بندان براي ماهي گيري از خانه خارج نمي شدند. همچنين ديگر از حيوانات، مراقبت هاي لازم به عمل نمي آمد. از تمايل كودكان به بازي هاي سنتي و بومي بيرون از خانه، كاسته شده بود و كم كم تقاضاهايي نو پيدا كرده بودند. مثلاً بهانة اتومبيل سواري مي گرفتند، با وجود آن كه در آن جا اساساً جاده اي وجود نداشت!

ديگر، همسايه ها به طور دسته جمعي براي گشت و گذار از خانه بيرون نمي زدند و با

هم به پخت و پز و خوردن نمي پرداختند و كارهاي گروهي، كم تر مي كردند. خلاصه آن كه زندگي جمعي آن ها دچار تغييرات ناگهاني شده بود.

مهم ترين چيزي كه آن ها به من گفتند، از بين رفتن سنت قصه گويي بود. رسم آن ها بر اين بود كه شب ها، پيرمردها، كودكان و جوانان فاميل را در اتاقي گرد مي آوردند و براي آن ها قصه هاي سنتي و داستاني هايي از گذشته شان مي گفتند. با شنيدن اين قصه ها، كودكان و جوانان با هويت و تاريخ و نقاط درخشان گذشته شان آشنا مي شدند و چگونه زندگي كردن در آن محيط سخت را مي آموختند؛ داستان هايي كه آن ها را به ريشه هايشان پيوند مي داد. همچنين بيرون زدن پيران و جوانان با يكديگر نيز به نوبة خود بسيار مهم بود. موجي از محبت و دوستي بين بزرگ و كوچك وجود داشت و كوچك ترها به ارتباط و تعلق شان با پدربزرگ ها و مادربزرگ ها افتخار مي كردند، اما همة اين ها با ورود تلويزيون، دچار آسيب و تخريب شده بود. سنت قصه گويي اكنون ديگر جايي نداشت و خانواده ها _ اعم از كوچك و بزرگ _ ساكت دور هم جمع مي شدند و به تماشاي«سريال دالاس» مي پرداختند. در اين سريال، گروهي از سفيدپوستان، اطراف استخري گرد آمده و به نوشيدن شراب مارتيني و دسيسه چيني عليه يكديگر مشغول اند و … .

سريال دالاس چه جذابيتي براي آن ها مي تواند داشته باشد؟

انسان ها ذاتاً به گونه اي خلق شده اند كه نسبت به هر چيز نويي توجه نشان مي دهند. اين مسئله تا زمانة ما امتداد دارد. وقتي كه در جنگل ها زندگي مي كرديم، به اطلاعاتي كه از راه حواسمان دريافت مي كرديم، وابسته بوديم و به هر چيز جديدي كه در محيطمان ظاهر مي شد، توجه مي كرديم.

اما در شرايط كنوني، ديگر اين يك حيوان نيست كه پشت بوته اي پنهان شده باشد بلكه يك تكنولوژي تمام عيار است كه بر شعور ما تأثير مي گذارد و بسيار مشكل است كه ما به گونه اي ذاتي، خود را تغيير دهيم تا در برابر تغييرات تكنولوژيك از خود محافظت نماييم.

ما انسان ها ذاتاً به آنچه مي بينيم، اعتقاد پيدا مي كنيم. ساختار وجودي ما به گونه اي است كه ديدن مساوي است با اعتقاد پيدا كردن. اگر ما پرندگاني در حال پرواز و مهاجرت به سمت جنوب ببينيم، معتقد مي شويم كه براي ادامة زندگي شان، به طرف جنوب پرواز مي كنند. امروز ما از جنگل بيرون آمده و در شهر زندگي مي كنيم و شديداً وابسته به اطلاعاتي هستيم كه [از طريق رسانه ها] به ما ارائه مي شود. وقتي ما تصاويري را در تلويزيون مي بينيم، نمي دانيم كه چگونه مي توان به آن ها اعتقاد پيدا نكرد. تلويزيون بسيار قدرتمند و گيرا است.

بله، البته آن ها سريال دالاس را مي بينند، سريالي كه كاملاً با فرهنگ آن ها بيگانه است. وقتي كه آن ها به تماشاي تلويزيون مي نشينند، قهراً مي خواهند چيزهايي را ببينند كه متفاوت از فرهنگ اجتماعي سرخ پوستي است كه دور هم جمع شده اند و تلويزيون اين امكان را براي آن ها فراهم مي كند. تلويزيون يك وسيلة رؤيايي است.

براي من جالب بود كه شما را زنان دعوت كرده بودند، نه مردان.

من دليلش را به درستي نمي دانم، اما حدس مي زنم بدان دليل باشد كه چون زنان حافظان خانواده هستند، نگران فروپاشي آن شده اند.

دربارة روابط شخصي تان با تكنولوژي براي من توضيح دهيد، آيا شما اتومبيل داريد؟

من تعداد زيادي از تكنولوژي هاي مدرن را دارم. غيرممكن است كه امروز كسي

در ميدان فعاليت حضور داشته باشد اما ارتباطي با تكنولوژي نداشته باشد.

شما اتومبيل داريد؟

ماندر: بله دارم!

كامپيوتر چطور؟

نه، از كامپيوتر استفاده نمي كنم. احساس من اين است كه كامپيوترها واقعاً به طور جدي، شيوة انديشيدن ما را تغيير مي دهند. كامپيوترها بسيار سريع تر و بدتر از هر تكنولوژي ديگر، در حال دگرگون كردن دنيا هستند. از اين رو، واقعاً مايلم از كامپيوتر فاصله بگيرم. از سوي ديگر، اين يك تناقض است؛ زيرا من نويسنده هستم و هر مطلبي را كه مي نويسم نهايتاً براي انتشار، وارد كامپيوتر مي شود. اتومبيلي كه سوار آن مي شوم، حاوي كامپيوتر است. ميكروفون هايي كه الان در مقابل آن ها در حال گفت وگو هستيم، كامپيوتر دارند. اداره اي كه من در آن كار مي كنم مملو از كامپيوتر است بنابراين گريزي از كامپيوتر نيست.

شما تلويزيون داريد؟!

گويا شما مي خواهيد به نوعي رياكاري من را اثبات كنيد.

ببينيد شما كتابي نوشته ايد با عنوان چهار دليل براي حذف تلويزيون اما با اين حال در خانه تان تلويزيون داريد؟ من در اين باره كنجكاو شدم.

اين مطلب، آن قدر هم مهم نيست. من هم اكنون پشت دو ميكروفون نشسته ام و در حال گفت وگوي راديويي هستم. من گاهي براي سخنراني با هواپيما سفر مي كنم. كفشي كه به پاي من است، مصنوع ماشين است. در خانه، من از لامپ و ابزار خانگي برقي استفاده مي كنم. [اكنون ديگر گريزي از اين تكنولوژي ها وجود ندارد] مهم آن است كه هر كسي رابطه اي را با تكنولوژي برقرار كند كه بتواند تشخيص دهد چه چيزي مهم و ضروري و چه چيزي غيرضروري است.

از اين كه در اين گفت وگو شركت كرديد، متشكرم.

من در برنامه هاي راديويي شركت مي كنم. راديو چند مزيت دارد: رسانه اي كم هزينه تر و غيرمتمركزتر است و قدرت تخيل و تفكر شنوندگان را فعال نگه مي دارد، اما با اين حال به عنوان يك رسانة گروهي، هم چنان مشكلات خاص خود را دارد. آن چه ضروري است مردم انجام دهند، اين است كه آن ها به چه تكنولوژي هايي نياز دارند؟ چرا نياز دارند؟ و كوشش كنند تا حد امكان با آن كنار بيايند. [و بي جهت آن ها را گسترش ندهند] من مي توانستم بروم در مزرعه اي و با گاوان نر كار كنم؛ اما مطمئن نيستم براي من، اين كار سودمند باشد. من بايد ضرورت هايي را تشخيص دهم، در متن جامعة كنوني بمانم و ايده هايم را تبليغ و منتشر كنم. همة ما در وضعيت خطيري زندگي مي كنيم و بايد بهترين كاري را كه هر يك مي توانيم، انجام دهيم. پي نوشت:

? منبع: www.frictionmagazine.com 16/9/1382

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109