ماهنامه موعود69

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1385 عنوان و نام پديدآور:شماره 69 ماهنامه موعود- آبان و آذر 1385/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 69 - آبان و آذر 1385

«لولاي سه قاره»، استكبار جهاني و ما...

اگرچه طيّ دويست سال گذشته غربيان به صورت مستمر به مناطق مختلف دنيا لشكركشي كرده و وارد جنگ هاي كوتاه مدت و بلند مدت شده اند، چنان كه؛ امريكا در كره و ويتنام جنگيده و دخالت هاي بسيار زيادي نيز در عموم مجادلات و جنگ هاي منطقه اي و فرا منطقه اي داشته، ليكن نگاه غرب به منطقة خاورميانه و حضورش در اين منطقه منحصر به فرد است و قابل مقايسه با هيچ كدام از عرصه هاي تجربه شده نيست.

از نظر ژئوپوليتيكي اين منطقه يكي از مناطق بسيار حساس جهان است. تعبير بسيار زيبايي آقاي «شمس الدين رحماني» براي اين منطقه به كار برده اند كه عنوان يكي از كتاب هايشان نيز هست: «لو لاي سه قاره». يعني منطقه ي خاورميانه مانند يك لولا، سه قاره را به هم پيوند زده. قاره ي آسيا، اروپا و آفريقا. نقطة خاورميانه پل ارتباطي اين سه قاره، است. به همين دليل اين منطقه نقش بسيار مهمي در معادلات سياسي، اجتماعي و اقتصادي جهان در طول ساليان طولاني ايفا كرده است. اين وضعيت ژئوپولتيك و حساس منطقة خاورميانه تازگي ندارد چنانچه هر چه به عقب برگرديم نيز از اين حساسيت كاسته نمي شود، بلكه در گذشته هاي دور هم اين منطقه، همين طور حساس و مهم بوده است. نكتة قابل توجه اين است كه اين لولاي قابل گفت وگو باعث و مهد و باني و مجراي تمدن هاي بسيار زيادي بوده است. يعني تمدن هايي ماندگار و

موثر از هزاران سال پيش تا به امروز در اين منطقه به وجود آمده اند. شايد تمركز اين همه واقعه در طول تاريخ در اين منطقه به دليل وضعيت جغرافيايي، خاستگاه ويژة فرهنگي و اقليمي، ويژگي اقوام و ملل ساكن در اين منطقه و يا از همه مهم تر به علت عنايت خاص آسماني باشد و از حقيقت آن تنها خداوند آگاه است. وقتي ريشة ارتباطات معنوي انسان در ميانة هستي را مي خواهند بررسي كنند، باز به اين منطقه مي رسند. وقتي مهد سلحشوري و بروز مردانگي بزرگ در عرصة زمين را بررسي مي كنند _ كه منجر به ظهور امپراتوري هاي بزرگ شده _ باز هم به منطقة خاورميانه مي رسند. چنان كه در هزاره هاي قبل، امپراطوري هاي بزرگي در اين منطقه حاكم بوده اند. همان طور كه تمامي اديان در اين منطقه ظهور پيدا كردند و همة انبيا نيز در اين منطقه حاضر بودند. ما سراغ نداريم، كه از پيامبري بزرگ در منطقة دوردست سخن بگويند _ چنان كه نبوده اند _ در حالي كه محل تجمع انبيا و ظهور انبياي بزرگ الهي و دايرة عملكرد آن ها در اين منطقه بوده. انزال كتب الهي نيز در اين منطقه اتفاق افتاده. و كتب آسماني نيز به زبان مردم همين منطقه نازل شده. با ذكر اين نكات قصد داريم حساسيت اين منطقه را خاطرنشان كنيم و اعلام كنيم كه اين منطقه، محلّ ويژه اي است. آگاهي ساكنان خاورميانه دربارة اهميت اين منطقه نسبت به كساني كه در خارج از اين منطقه زندگي مي كنند بسيار اندك است. مخصوصاً در دويست سال گذشته منطقة خاورميانه مورد مطالعة جدي مراكز امنيتي، اطلاعاتي و مطالعاتي غرب بوده؛ چه مراكز شرق شناسي

و چه مراكزي كه مطالعات مذهبي انجام داده اند. به همين دليل شايد بشود گفت كه منطقة خاورميانه پيش از آن كه توسط مسلمانان شناسايي و معرفي بشود توسط غربي ها شناسايي شده است. بخش عمده اي از مطالعات دربارة ويژگي هاي خاورميانه هم قبل از اين كه توسط مسلمانان انجام بشود توسط آن ها انجام شده است. بد نيست كه عرض كنم بنده با مسامحه از عنوان «خاورميانه» نام مي برم. معادل ديگري ندارم. گاهي هم در نوشته هايم «شرق اسلامي» را به جاي آن به كار برده ام. فكر مي كنم مراكزي چون مركز مطالعات وابسته به وزارت امور خارجه مي بايست اين موضوع را در دستور كار مطالعات خود بگذارند. شايد هم گذاشته باشند و بنده بي اطلاع باشم. فعلاً اين موضوع براي ما مهم نيست. اين منطقة مركزي، به سان چهار راهي، اروپا، آسيا، آفريقا و روسيه را از هم جدا مي كند. از غرب منطقة بياباني صحرا و درياي مديترانه، از شمال درياي سياه و كوه هاي قفقاز و رشته كوه هاي البرز و هندوكش، از شرق به جلگه هاي هندوستان و از جنوب به اقيانوس هند محدود مي شود. نكتة قابل توجه اين است كه اتفاق و اتحاد كاملي دربارة محدودة جغرافيايي خاورميانه وجود ندارد. فهرست سنتي وزارت خارجه آمريكا، كشورهاي مراكش الجزاير، تونس، ليبي، مصر، اسرائيل (فلسطين اشغالي)، سوريه، لبنان، اردن، ايران، عراق ، يمن، و كشورهاي عضو شوراي همكاري را در اين محدوده جاي مي دهد. نويسندگان كتاب جغرافياي استراتژيك خاورميانه، به طور كلي، كلية كشورهايي را كه به طور مستقيم درگير مناقشات مهم منطقه هستند يعني مناقشة اعراب و اسرائيل، مناقشة خليج فارس، حوزة درياي خزر و جنوب آسيا جزء خاورميانه به حساب مي آورند. نويسندگان كتاب

«جغرافياي استراتژيك خاورميانه»، جفري كمپ و رابرت هاركاوي، ضمن بيان موقعيت خاورميانه مي نويسند: به لحاظ تاريخي خاورميانه چهار راه پيوند دهندة امپراتوري ها، دودمان ها، فرهنگ ها و ارتش ها در زمان صلح و جنگ كساني بوده است كه راه هاي دسترسي به سرزمين هاي حياتي و راه هاي آبي تجاري را در اختيار داشته و اين نيروي قدرتمند را به كار برده و فرصت هاي چشمگيري را تصاحب مي كرده اند، و اين در حالي است كه حدود 70 درصد ذخائر ثابت شده جهاني نفت و بيش از 40 درصد از منابع گاز طبيعي آن در داخل اين منطقه محصور شده است. اگرچه فهرست كشورهايي كه در منطقة خاورميانه جاي داده شده اند متفاوت است امّا، پوشيده نيست كه تمامي كشورهاي اسلامي در اين منطقة مهم واقع شده اند. نويسندة كتابي كه از آن نام بردم ضمن بيان حدّ و مرز اين منطقه و ذكر اهميت طبيعي هر يك از اضلاع شمالي و جنوبي و غربي و شرقي خاورميانه مي نويسد: «بازرگانان، مسافران، جنگجويان و پادشاهان و تمامي آن هايي كه در پي دستيابي قدرت و ثروت در خاورميانه هستند به ناچار بايد در جستجوي راه هايي براي غلبه بر موانع بي مانند جغرافيايي منطقه باشند. وضع ظاهري خاورميانه يك عامل مهم تأثيرگذار بر طرح هاي دستيابي به قدرت است. حتي در عصر حاضر كه عصر موشك ها و جنگ افزارهاي جمعي است»

از نظر كساني كه خاورميانه را مورد مطالعة استراتژيك قرار مي دهند، اين منطقه داراي مرزهاي زميني و دريايي مستحكمي است كه راه هاي غلبه بر تمامي جغرافياي منطقه را سخت و مسدود مي كند. منطقة «صحرا» با بزرگترين بيابان هاي جهان _ بيش از 5/3 ميليون كيلومتر مربع _ از سوي غرب به همان اندازه

راه دستيابي و تسلط كامل بر خاورميانه را سخت كرده كه موانع طبيعي ارتفاعات البرز در شمال. چنان كه رشته كوه هاي هندوكش قرن ها همچون سدي در برابر آسياي مركزي عمل كرده است. به جز موانع طبيعي مهمي كه منطقة خاورميانه را در خود گرفته، راه هاي دريانوردي منطقه با دروازه هاي مهم و استراتژيك خود بر اهميت آن افزوده است. اين تنگه هاي مهم عبارتند از: • تنگة جبل الطارق كه تمامي راه هاي دريايي بين اقيانوس اطلس تا مديترانة غربي را در كنترل دارد. • كانال سوئز و كل شبه جزيرة سينا در شرق مديترانه در كنار خليج سوئز و عقبه كه اهميت بسيار جدي استراتژيك دارند و بخش عمده اي از آب هاي استراتژيك را در خود گرفته اند. اين كانال، دروازة اصلي اروپا و شبه قارة هند است. • تنگة باب المندب، در محلّ تلاقي درياي سرخ و خليج عدن واقع شده كه باريكترين قسمت آن 15 مايل طول دارد و از شاخ آفريقا تا بخش شبه جزيرة عربستان امتداد دارد. با كنترل اين تنگه مي توان راه هاي دسترسي به درياي سرخ و كانال سوئز را بست، اين تنگه دومين دروازة بزرگ دريايي است. • تنگة هرمز، ايران را از شبه جزيرة عربستان جدا مي كند. اين تنگه معبر اصلي خروج نفت خليج فارس و دسترسي آزاد به درياي آزاد است. هر يك از مناطق و عوامل جغرافيايي نقش عمده اي را در تحولات سياسي، اقتصادي و نظامي منطقه ايفا مي كند و و محل درگيري هاي بزرگي در طول تاريخ بوده است. اجازه مي خواهم عرض كنم كمتر كسي در شرق اسلامي متوجه جايگاه و اهميت اين منطقة مهم در جغرافياي زمين است. و تا

به طور كامل و همه جانبه اين منطقه شناخته نشود نمي توان دربارة ديروز و امروز و فرداي آن سخن گفت و راز بسياري از حوادث سياسي، اجتماعي، اقتصادي و نظامي را كشف كرد. فراموش نكنيد كه غرب به هيچ وجه مايل به افشا و عمومي كردن آگاهي ها دربارة اين منطقه ميان مسلمانان نيست. به همان سان كه مايل نيست مسلمان متوجه قوانين و احكام جاري در ميان شريعت محمد (ص) شوند. از اوّلين سال هاي ظهور اسلام و تشكيل دولت اسلامي تا استقرار امپراتوري اسلامي يعني طيّ 1200 سال، اسلام دين اصلي و تأثيرگذار خاورميانه بوده است. و در حال حاضر نيز جمعيت حدّاكثري ساكنان اين منطقه مسلمانند. ساير فرهنگ هاي ملي و قومي نيز با رشد و گسترش اسلام تحت تأثير حوزة فرهنگي و تمدني آن قرار گرفتند. اين حوزة فرهنگي چونان حريمي امن و محكم جغرافياي انساني را در اين منطقه حراست نموده است و با پيوندي كه ميان جغرافياي خاكي و فرهنگي به وجود آمده و از طريق فرهنگ مذهبي جاري و اماكن مذهبي و مساجد و زيارت گاه هاي مستقر در پهنة خاورميانه، اين دو مجموعه در هم تنيده شده و انفكاك ناپذيرند چنان كه تعرّض به يكي، تعرض به ديگري به حساب آمده و عكس العمل هاي عمومي را در بين مسلمانان بر خواهد انگيخت. چنان كه امروز هر يك از وجوه و عناصر اين دو گستره (فرهنگي و خاكي) توسط بيگانگان مورد تعرّض واقع شود، شوري كنترل ناشدني را در ميان مسلمانان باعث خواهد شد. چه كسي مي تواند اثرات اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و حتي سياسي «حج» را كه همه ساله چند ميليون مسلمان را مستقيم

و غير مستقيم به هم مي پيوندد ناديده بگيرد؟ راز كنترل آهنين مراسم حج و جلوگيري از انتشار مباحث سياسي ميان حجّاج نيز به همين موضوع برمي گردد. طيّ سال هاي اخير، جدا از سنت هاي جاري ميان مسلمانان و اعياد و جشن ها، مراسمي چون روز قدس در آخرين جمعه از ماه مبارك رمضان باعث بروز موضع گيري هاي مشترك ميان عموم مسلمانان دربارة مسايل سياسي و اجتماعي مبتلا به شده است. ميزان تأثيرگذاري اين موضع گيري هاي مشترك را در برخورد مسلمانان منطقة خاورميانه و فراتر از آن دربارة اهانت به ساحت مقدس پيامبر اعظم (ص) مي توان ديد. بي گمان، چنان كه مجموعة انگيزه هاي مذهبي در گذشته باعث شكل گيري دويست سال جنگ صليبي ميان مسلمانان و مسيحيان شد، وقايعي از اين نوع ديگر بار مي تواند بزرگترين درگيري و چالش درازمدت را در خاورميانه باعث شود. درگيري بزرگي كه مي تواند باعث اضمحلال و سقوط همه جانبة غرب در آستانة شرق اسلامي شود. غرب از اين امكان و قوة نهفته در خاورميانه آگاهي دارد و بر آن است تا از سهل ترين و كم هزينه ترين طريق، ضمن كنترل شرايط، امكان تضعيف مسلمان و سركوب نهضت هاي اسلامي را پيدا كند. براي سرزميني كه اين همه اتفاقات مهم در آن حادث شده هميشه اين احتمال وجود دارد كه دوباره چنين وقايعي در آن اتفاق بيفتد. و اين منطقه هميشه مستعد وقوع چنين وقايعي هست. گويي كه حركت هاي بزرگ و حضور در ميادين مهم، ذاتي اين منطقه، خاك و مردم اين منطقه است. يعني اگر در شرايطي خاص- در اثر فشار سياسي و نظامي- اين توان و استعداد چون آتشي زير خاكستر برود، باز هم در اوّلين فرصت سر بر

مي كند و خود را نشان مي دهد و اتفاقات بعدي را باعث مي شود. بنابراين بر اساس سياست و آيين ملك داري و زيركي و تدبير، كسي كه مي خواهد قدرت برتر جهان باشد. بايد اين منطقه را زير نظر داشته باشد. استعدادها اين منطقه را بشناسد و به محض اين كه احساس كرد احتمال دارد استعدادها از قوه به فعليت برسد، درباره اش بينديشد. حتي براي جلوگيري از وقوع ماجرا اقدام بازدارنده كند. اين اطلاعات كافي است تا بدانيم منطقة خاورميانه به دليل حساسيت هايش همواره مورد توجه و مطالعة غرب بوده است. استقرار كشورهاي اسلامي با همة توش و توان فكري و مذهبي در اين منطقه بر حساسيت موضوع مي افزايد چه تجمع دو استعداد جغرافيايي و فرهنگي از هر بمبي كاراتر است. آيا اين امر كار كافي نيست تا بپذيريم غرب هيچ گاه از اين منطقه، مسلمانان و عملكرد آن ها دست برنمي دارد؟ بخش عمدة ذخاير نفتي جهان يا در واقع ثروت دنيا در اين منطقه جاري است. به عبارتي، هم سابقة تاريخي و فرهنگي و هم ثروت و سرماية كلان جهان در اين منطقه مجتمع شده است. سابقة تاريخي منطقة خاورميانه خود را به رخ مي كشد، در برابر غرب تمام قد مي ايستد و دائم خود را نشان مي دهد. به عبارتي شرق اسلامي خود را مقابل جرياني استكباري و خودخواه به مقايسه مي كشد. علاوه بر سابقة تاريخي، سابقة فرهنگي منطقه نيز خود را مي نمايد. از نظر فرهنگي هم، شرق خود را به رخ غرب مي كشد. علاوه بر اين سوابق، امروزه صاحب بزرگترين منبع ثروت جهان نيز هست و غرب به اين ثروت احتياج دارد و فعلاً پيش بيني نمي شود كه

غرب چه زماني از ثروت و منابع اين منطقه بي نياز مي شود. حدّاقل تا يك صد سال آينده غرب نمي تواند از منابع اين منطقه بي نياز باشد. ضمن اين كه از عصر انقلاب صنعتي در انگلستان و پس از آن اروپا شديداً به منابع اين منطقه وابسته شده است. حال تصور كنيد منطقه اي كه صنعت غرب را به خود وابسته كرده، غرب به آن بسته است، حامل بزرگترين پيام فرهنگي در قرن بيست و يكم نيز باشد. شايد اين عبارات «هانري برانژ» كه در دسامبر 1919 ميلادي _ قبل از تشكيل كنفرانس صلح _ به كلمانسو نوشته شده پرده از درجة اهميت نفت و انرژي نهفته در لايه هاي زيرين خاورميانه و خليج فارس نزد غربيان بردارد. او متذكر مي شود: « مملكتي كه نفت دارد امپراتوري را دارا خواهد بود. امپراتوري درياها به وسيلة مواد سنگين نفت، امپراطوري آسمان ها به وسيلة كسب مواد نفتي، امپراتوري خشكي ها به وسيلة بنزين و نفت، امپراتوري دنيا به وسيلة قدرت مالي كه به مادة حياتي نفت بستگي دارد، به مراتب قيمتي تر و احاطه كننده تر و مسلط كننده تر از طلا در درون زمين است. نبايد فراموش كرد كه تنها كمتر از 5% از ذخاير نفت جهان متعلق به آمريكاست. در حالي كه هر روز بر ميزان احتياج امريكا به نفت افزوده مي شود. و وابستگي اش به نفت خاورميانه نيز بيشتر. حتي «ديك چني، معاون رئيس جمهور آمريكا در گزارشي به جرج بوش هشدار داد كه آمريكا هم اكنون 65%، در سال 2020 هشتاد درصد و در سال 2030 نود و پنج درصد به نفت خاورميانه وابسته است». وضع اروپاي غربي بهتر از آمريكا نيست. واردات نفت اروپاي غربي

در سال 1969 ده ميليارد دلار بود كه در سال 1974 به 60 _ 50 ميليارد دلار بالغ شد. در حالي كه ذخاير نفت بسياري از كشورهاي جهان طيّ چند سال آينده تمام مي شود پيش بيني مي شود كه عمر ذخاير نفتي خليج فارس تا 112 سال آينده ادامه خواهد داشت. آمار زير به خوبي اهميت اقتصادي منطقة خليج فارس را نشان مي دهد. نسبت ذخاير به توليد با در نظر گرفتن سال هاي باقي مانده تا تخلية مخازن زيرزميني نفت و با توجه به ميزان استخراج فعلي به قرار زير است آمريكا و نروژ: 10 سال، كانادا: 8 ساال، ايران: 53 سال، امارات: 75 سال، عربستان: 55 سال، كويت: 116 سال و عراق: 526 سال. اين اعداد نشان مي دهد در حالي كه طيّ 10 سال آينده تمامي ذخاير نفتي آمريكا به اتمام مي رسد، ذخاير منطقة خاورميانه تا 526 سال دوام مي آورد. متأسفانه ميزان اطلاعات ما و جوانان از ذخاير و ثروت هاي مادي و فرهنگي شرق اسلامي كم است و بر مبناي اطلاعات ناقص، به قضاوت مي نشينيم و حوادث را تحليل مي كنيم. ذخاير نفتي، جغرافياي خاورميانه و به ويژه خليج فارس را به «جغرافياي استراتژيك» تبديل كرده است. جغرافياي استراتژيك به كنترل و يا دسترسي به مناطقي چون سرزمين، آب ، انرژي و فضا اشاره دارد كه بر امنيت و پيشرفت اقتصادي ملت ها تأثير مي گذارد. در حال حاضر اين «جغرافياي استراتژيك» در دست مسلمانان و در اختيار آنان است. در عين حال، اين منطقه استعدادهاي شگرفي براي تمدن سازي دارد و تحولات اين منطقه آسيا و اروپا و افريقا را نيز متأثر مي كند، در چنين شرايطي طبيعي مي نمايد كه غرب

مدام اين منطقه را زير نظر داشته باشد و درصدد سلطه بر آن باشد. در شرايطي كه مهم ترين «جغرافياي استراتژيك» جهان در اختيار مسلمانان است، موج بيداري مذهبي و گرايش به معنويت و به ويژه اسلام همة مرزها را در مي نوردد چنانكه پيش بيني مي شود طي دو دهة آينده جمعيت حداكثري اروپا را مسلمانان تشكيل خواهند داد. در اين باره نيز غرب اطلاع كافي و جامع دارد. حال بايد پرسيد در چنين موقعيتي: 1. غرب چه موضعي در برابر شرق اسلامي، مسلمانان و شيعيان خواهد داشت؟ 2. ساكنان اين منطقه يعني مسلمانان از كدام موضع بايد به غرب و تشكيل دهندگان دلتاي شوم (امريكا، انگليس و رژيم صهيونيستي) بنگرند؟ 3. براي مقابله با تهديدها و ايجاد مصونيت فرهنگي و سياسي و نظامي ساكنان كشورهاي اسلامي چه بايد كرد؟ 4. استراتژي هاي حاكمان براي اداره سرزمين هاي اسلامي از چه ويژگي هايي بايد برخوردار باشد؟ 5. نسل جوان را چگونه مي توان براي آينده آموزش داد و تربيت نمود؟ 6. چگونه مي توان پاسخگوي نيازهاي فرهنگي جمعيت بزرگي در جهان بود كه به اسلام و معنويت گرايش پيدا مي كنند؟ 7. با چه رويكردي مي توان فرهنگ و تمدن غرب را نگريست و درباره اش پرسش كرد؟ 8. فرهنگ مهدوي از چه جايگاهي در ميان عموم مناسبات و معاملات مادي و فرهنگي برخوردار است؟ و كلام آخر آن كه چگونه مي توان از گفت وگوهاي كليشه اي «روز جهاني مبارزه با استكبار» خلاصي حاصل كرد؟ والسلام

سردبير

فرصت هايي كه بر باد رفت

گفتگو با پروفسور محمد لگنهاوزن

در يكي از شهرهاي آمريكا و در خانواده اي كاتوليك به دنيا آمدم. تمام تحصيلاتم را تا دبيرستان در مدارس كاتوليك گذراندم. از دوران بچگي سؤالات زيادي دربارة

خدا و الاهيات داشتم ولي هچ وقت جواب قابل توجه و مناسبي براي آن ها پيدا نكردم. از هر كس سؤال مي كردم در جوابم مي گفت، بايد فعلاً اين مطلب را قبول كني بعد كه بزرگ شدي علتش را مي فهمي. ولي متأسفانه بزرگ تر هم كه شدم جوابي براي آن سؤالات پيدا نكردم؛ مثلاً دربارة اينكه مي گفتند «مسيح خداست»، تمام چهار انجيل را زير و رو كردم ولي هيچ جا مسيح خودش چنين حرفي نزده بود. گفتگو با پروفسور محمد لگنهاوزن

لطفاً براي آغاز صحبت از ماجراي اسلام آوردن خود براي ما بگوييد.

بنده در سال 1953م. در يكي از شهرهاي آمريكا و در خانواده اي كاتوليك به دنيا آمدم. تمام تحصيلاتم را تا دبيرستان در مدارس كاتوليك گذراندم. از دوران بچگي سؤالات زيادي دربارة خدا و الاهيات داشتم ولي هچ وقت جواب قابل توجه و مناسبي براي آن ها پيدا نكردم. از هر كس سؤال مي كردم در جوابم مي گفت، بايد فعلاً اين مطلب را قبول كني بعد كه بزرگ شدي علتش را مي فهمي. ولي متأسفانه بزرگ تر هم كه شدم جوابي براي آن سؤالات پيدا نكردم؛ مثلاً دربارة اينكه مي گفتند «مسيح خداست»، تمام چهار انجيل را زير و رو كردم ولي هيچ جا مسيح خودش چنين حرفي نزده بود. سراغ معلم هاي ديني ام كه رفتم گفتند درست است كه مسيح اين مطلب را صريح نگفته ولي به طور ضمني در صحبت هاي او چنين مطلبي را مي توان برداشت كرد. دوباره سراغ انجيل ها رفتم ولي باز هم هيچ جا صحبت غير صريح در اين رابطه پيدا نكردم و به همين علّت با نوعي بي ديني و بي اعتقادي وارد دانشگاه شدم.

مقطع كارشناسي ارشد را پشت سر

گذاشته بودم كه انقلاب اسلامي در ايران پيروز شد. همزمان با تحصيل در مقطع دكترا، تدريس هم مي كردم. در دانشگاه ما مسلمانان زيادي درس مي خواندند. ضمن صحبت هايم با آن ها ديدگاه هايشان برايم خيلي جالب بود و براي همين سعي كردم كه تحقيقات بيشتري دربارة اسلام داشته باشم؛ البته با اين تحقيقات اصلاً به دنبال اين نبودم كه مسلمان شوم. ولي به مرور ديدم اسلام برنامه هايي براي زندگي دارد كه واقعاً راه گشاست. به مرور علاقه ام به اسلام بيشتر شد تا اين كه بالاخره در سن 30، 31 سالگي به دين مبين اسلام مشرف شدم.

از آنجا كه به عنوان شخصي كه دكتراي فلسفه داشت و تازه هم مسلمان شده بود به طور طبيعي همه از من توقع داشتند كه دربارة فلسفة اسلامي هم اطلاعاتي داشته باشم، ولي اين طور نبود و لذا به دنبال آموختن فلسفه اسلامي برآمدم و بعد از پيگيري، حدود 16 سال پيش از طريق نمايندگان ايران در سازمان ملل با «انجمن حكمت و فلسفة ايران» آشنا شدم. در آغاز، تصميم داشتم فقط يك سال در ايران بمانم. در اين يك سال چند رسالة سهروردي را به عربي و فارسي خواندم ولي ديدم هنوز چيز زيادي ياد نگرفته ام؛ از همين رو تصميم گرفتم كه يك سال ديگر هم بمانم كه ديدم باز هم كم است و كار بيشتري مي طلبد. به خصوص كه در تهران استاداني كه در خدمتشان بودم بيشتر با زبان انگليسي با من صحبت مي كردند. تا اينكه به قم آمدم و با آيت الله مصباح يزدي آشنا شدم و ايشان مرا به «بنياد باقرالعلوم» دعوت كردند. به خلاف تهران كه معمولاً اساتيد از من

مي خواستند كه به اطلاعاتي دربارة فلسفة غرب به آنها بدهم در قم طلبه ها در عين حال كه ديدگاه خودشان را دربارة مسائل فلسفي به زبان فارسي براي من تبيين مي كردند بيشتر به دنبال آن بودند كه وضعيت فلسفة دين را در شرايط كنوني بفهمند.

پس از مدتي اقامت در ايران، يكي از دانشجويان خانمي را به من معرفي كرد كه با او ازدواج كردم و فعلاً در اينجا ماندگار شده ام. چطور شد كه شيعه شديد در حالي كه جريان تبليغات اهل سنت قوي تر از تشيع است؟

بنده از ابتدا به تشييع علاقه داشتم و از آنجا كه يكي از اولين كتاب هاي اسلامي كه خوانده بودم نهج البلاغه بود و من خيلي شيفتة شخصيت حضرت علي(ع) شده بودم، به طوري كه اسلام اصلي را تشيع مي دانستم و انتخاب ميان تشيع و تسنن برايم مطرح نبود. جريان اسلام گرايي در غرب را چطور مي بينيد؟

متأسفانه جريان به طور موردي است و خود ما به طور جدي براي اين موضوع فعاليت نكرده ايم. خيلي از آمريكايي ها بوده اند كه پس از پيروزي انقلاب به واسطة جاذبه هاي شخصيتي امام خميني(ره) شيفتة اسلام شده اند.

چند وقت قبل كتابي دربارة دويست سال ترجمة اشعار حافظ به زبان انگليسي ديدم. اين جريان در قرن نوزدهم شروع شد. «هاماس پوكستال» آلماني كه زبان فارسي را ياد گرفته بود، آثار زيادي را از زبان فارسي به آلماني ترجمه كرد كه اين ترجمه ها تأثير بسزايي روي «گوته» داشت و آثار اين دو، موجي را در غرب به راه انداخت. بعد از آن كه چند تا از آثار گوته را، «امرسان» به زبان انگليسي ترجمه كرد در شمال شرقي آمريكا مد

شده بود كه هر كس چند تا از غزل ها را به زبان انگليسي ترجمه كند. همين الآن هم شخصي در آمريكا هست به نام «كومن باركس»؛ او با اينكه اصلاً زبان فارسي بلد نيست حدود 25 تا 30 سال است كه با استفاده از ترجمه هاي ديگران روي اشعار مولوي كار مي كند. به اين شكل كه با استفاده از اين ترجمه ها خودش به زبان انگليسي شعر مي سرايد. با توجه به اينكه فعاليت ها و آثار او علمي به شمار نمي آيد. مستشرقان هم چندان علاقه و اهميتي به اين آثار نشان نمي دهند ولي جالب است بدانيد كه با توجه به همين اشعار او بسياري به مولوي و حتي اسلام علاقه مند شده اند.

«رابرت بلايد» شخصيتي بود كه مولوي را به كومن باركس معرفي كرده بود. او خودش آن قدر شيفتة عرفان و ادبيات فارسي شده بود كه مسلمان مي شود. الآن هم كتاب شعري منتشر كرده كه همة اشعار زيباي اين كتاب بر اساس داستان هاي قرآن سروده شده است.

در كنار اين موج كه به آرامي در حال نفوذ در آمريكا بوده، موج ديگري را هم انقلاب اسلامي ايران به وجود آورد. بعد از انقلاب، بسياري از مردم آمريكا كنجكاو شده بودند و مي خواستند با امام و افكار ايشان آشنا شوند. آقاي قرائي كه الآن در قم ساكن شده اند آن زمان سردبير نشرية «التوحيد» به زبان انگليسي بود. خواهر ايشان كه يكي از مسافران هواپيماي ايرباسي بود كه آمريكا آن را در خليج فارس مورد تهاجم قرار داد، پيش از شهادت كتاب چهل حديث امام را ترجمه كرده بود. يادم هست آن موقع من تازه مسلمان شده و هنوز در آمريكا بودم و

مثل بقيه لحظه شماري مي كرديم و منتظر بوديم تا كتاب التوحيد امام را ايشان ترجمه و چاپ كنند تا ببينيم امام در آن كتاب چه گفته اند. بسياري از مردم چنين روحيه اي داشتند. براي غربيان و به خصوص شما چه چيزي در شرق اسلامي جلب توجه مي كرد؟

عرفان. عرفان اسلامي براي ما خيلي جالب بود. همة ما احساس مي كرديم كه معنويت در غرب خيلي كم رنگ شده و وقتي با امام آشنا شديم، ديديم كه ايشان صرفاً يك سياستمدار مثل باقي سياستمداران نيست و حرف هايش آكنده از معنويت است. و اين موضوع براي خيلي ها جالب بود. تقريباً من با هر كس دربارة اسلام صحبت مي كردم همگي علاقة خاصي به ادبيات و عرفان فارسي داشتند البته نه به شكل خاصي كه در آثار امثال قونوي يافت مي شود. جاذبة اصلي به معنويتي كه در اسلام يافته مي شد، ربط پيدا مي كرد. اين گرايش ها چقدر با موعود و منجي گرايي نسبت پيدا مي كرد؟

توجه به اين موضوع در مرحلة بعدي پيش مي آيد و الاّ من كسي را نديدم كه به واسطة مهدويت و آموزه هاي مربوط به آن مسلمان شده باشد ولي عموماً پس از مسلمان شدن، علاقة خاصي به اين موضوع پيدا مي كردند. با توجه به اين كه گرايش خاصي نسبت به موضوع آخرالزمان در غرب ديده مي شود، شما علت اين امر را در چه مي دانيد؟

شما نگاه كنيد بعضي از مسيحيان جناح راست (راست مسيحي ها) چند كتاب عمومي تخيلي نوشته اند كه آخرالزمان چنين و چنان مي شود؛ مثلاً در يك لحظه همة مسيحيان خوب و نيكوكردار در هوا آويخته مي شوند و لباسشان عوض مي شود، زن ها و بچه ها هم به جاي ديگري منتقل مي شوند. و

بعد از آن جنگ بزرگي به راه مي افتد و كنار اين خيال بافي ها عباراتي از مكاشفات كتاب مقدس را هم مي گنجانند. دربارة اين ديدگاه رمان مي نويسند و آن را پردازش مي كنند و بسياري از عوام مردم كه سطحي فكر مي كنند نسبت به اين مطالب از خودشان علاقة زيادي نشان مي دهند و مثلاً به ماشين هايشان برچسب مي زنند كه ما براي آخرالزمان آماده هستيم؛ ولي اين مطالب براي تحصيل كرده ها خيلي مضحك و مسخره است. البته مسيحيان صهيونيست هم خيلي با اين ها در ارتباط هستند و مي گويند پس از اين جنگ، همة يهودي ها مسيحي مي شوند و خيلي ادعاهاي ديگر. به همين علت اين مطالب براي تحصيل كرده ها خيلي جالب نيست و وقتي بي مقدمه مطلبي دربارة مهدويت به آن ها گفته شود مي گويند اين همان عقايد است در لباس اسلامي. يعني متفكران غربي به موضوع آخرالزمان توجهي ندارند؟

چرا، آنچه كه توجه عوام را به خودش جلب كرده همين مطالب سطحي و نادرست است والاّ چند وقت پيش سه نفر از مسيحيان فرقة «منونايت» در كنفرانسي كه در تهران برگزار شد آمده بودند و به طور جدي سعي در ابراز و اثبات ديدگاه خودشان داشتند. چند سال قبل هم يك فيلسوف مسيحي به نام «آون پلنتينگه» به قم آمده بود و با آيت الله جوادي آملي و آيت الله مصباح يزدي دربارة مهدويت بحث مي كرد و در نهايت سفرش به اين نتيجه رسيد كه باور مهدوي با عقايد مسيحي سازگار است كه اين موضوع و قبول كردن اين مطلب توسط او حقيقتاً مهم و جالب است. در اين صورت، چطور مي توانيم پيام هاي حوزة مهدويت را به غربيان منتقل كنيم؟

اولاً برگزاري نشست،

همايش ها و كنفرانس هايي كه ابعاد مختلف اين موضوع را از زاويه هاي متعدد مورد بررسي قرار دهد، بهترين راهي است كه ما به آنها نشان دهيم كه اين باور ما سطحي نيست. بعد هم بايد مد نظر داشته باشيم كه الآن بعضي ها هستند كه مي خواهند اسلام را در نگاه مردم آمريكا و غرب بد جلوه دهند. اين ها چندين مقاله نوشته اند، با اين مضمون كه آنهايي كه در ايران به موضوع مهدويت اعتقاد دارند، مي گويند همه چيز در آخرالزمان خراب مي شود و فساد و تباهي همه جا را مي گيرد به همين جهت ما بايد براي زمينه سازي ظهور تا مي توانيم خراب كاري كنيم.

به نظر بنده ما هر وقت مي خواهيم مهدويت را براي غرب مطرح كنيم خيلي بايد روي بُعد اخلاقي مهدويت اصرار و ابرام داشته باشيم و به آنها نشان بدهيم كه ما براي برداشتن موانع ظهور بايد اخلاق خودمان را اصلاح كنيم و به عنوان پيروان ائمه(ع) با تقوا شويم. فكر مي كنم اگر ما بتوانيم اين موضوع را به خوبي تبيين كنيم اثر زيادي داشته باشد. روش انتقال اين پيام بايد به چه شكل باشد؟

راه هاي مختلفي هست. بايد كتاب ها و مقالات در اين رابطه را ترجمه كنيم. به عنوان نمونه ما با فرقة منونايت ها و كاتوليك ها در مؤسسه ارتباط برقرار كرده ايم و با اينها دربارة مهدويت بحث كرديم. اين نوع ارتباط ها خيلي مي تواند مؤثر باشد.

متأسفانه شيعيان ديندار به خصوص ايرانيان خارج از كشور بيشتر با خودشان ارتباط دارند و با مسيحيان و پيروان ديگر اديان كاري ندارند. به نظر من همة شيعيان وقتي در خارج از كشور هستند بايد خودشان را يك ديپلمات براي دين اسلام بدانند

و طبيعي است كه يك ديپلمات وظيفه دارد براي توضيح و تبيين ديدگاه خود و دولت متبوعش با بقيه ارتباط برقرار كند و با همكاري و ديگر فعاليت ها به خوبي مواضع خود را نشان بدهد.

شما نگاه كنيد كتابي بود كه همة احاديث اهل بيت(ع) را دربارة حضرت مسيح(ع) گردآوري كرده بود. من اين كتاب را به زبان انگليسي ترجمه كردم كه با استقبال بسيار زيادي مواجه شد. در مقدّمة كتاب آورده ام كه ديدگاه ما در اين كتاب با ديدگاه آنها كه فقط اناجيل اربعه را مطالعه كرده اند متفاوت است. حضرت مسيح(ع) براي شيعيان احترام زيادي دارد و درس هاي اخلاقي بسياري را از تعابير ايشان مي توان فرا گرفت. بعد از اين مي توان حتي با خود مسيحيان بحث كرد كه آيا شما هم اين مطالب درس ها را از سيرة حضرت مسيح(ع) قبول مي كنيد يا نه؟ از اين طريق مي توان ارتباط صميمي خوبي با مسيحيان برقرار كرد. شرايط فعلي غرب را چطور مي بينيد؟

به نظر من مشكل اساسي غرب كه قرن هاست با آن دست و پنجه نرم مي كند اين است كه بعضي از غربي ها نمي توانند حرف هاي ديگران را قبول كنند و تحمل غير را ندارند و در مقاطع مختلف تاريخي به بهانه هاي واهي بسياري را سركوب كردند و با تهمت هاي سنگين مخالفان خود را از صحنه و ميدان بيرون راندند. من معتقدم تمدن غرب تا وقتي درك كند كه بايد ديگران را تحمل كرد و با آنها تعامل و همكاري داشت نمي تواند پيشرفت داشته باشد. به نظر شما مسير فعلي غرب به سمت كدام مقصد است؟

به نظر مي آيد غرب مقصد و مسير خاصي ندارد و همه اش آشفتگي

است. به عنوان نمونه در حوزة سياست راست مسيحي اروپا و آمريكا به دنبال گسترش كاپيتاليسم و جنگ به اصطلاح ضد ترور در دنيا هستند و از طرف ديگر فرانسوي ها مي خواهند نظام سوسياليستي مورد نظر خود را در دنياحاكم كنند در همة مسائل هر كشوري براي خود چندين سمت و سو دارد.

من شش ماه قبل در اتريش بودم. كاتوليك هاي آنجا به من مي گفتند ما به اين نتيجه رسيده ايم كه مردم دارند آرام آرام متوجه مي شوند كه كم رنگ كردن دين در تمام ابعاد زندگي موجب بدبختي بشريت مي شود و مسلمانان و كاتوليك ها و بقية دينداران بايد معنويت را در جوامع احيا و بازسازي كنند و ما مي توانيم در اين رابطه با هم همكاري داشته باشيم. وقتي دربارة اين موضوع با آيت الله مصباح يزدي صحبت كردم با اشاره به جريان مشهور نماز حضرت مسيح پس از ظهور فرمودند به نظر بنده شايد اين مطالب اشاره به اين بوده كه بعضي از مسلمانان واقعاً پيرو حضرت مهدي(ع) و بعضي از مسيحيان واقعاً پيرو حضرت مسيح(ع) در آخرالزمان با هم همكاري مي كنند. ما هم اميدواريم كه اين نوع همكاري بيشتر ملموس باشد. شرق اسلامي به كدام سمت در حال سير است؟

متأسفانه مسئلة خيلي وحشتناكي كه الآن در كشورهاي اسلامي قابل مشاهده است، تشتت و فقدان وحدتي است كه اين كشور ها بدان مبتلا شده اند. البته نمي دانم كه محرك اصلي اين فاجعه خود مسلمانان هستند يا دشمنان اسلام ولي به هر حال نتيجة اين ماجرا چهرة بدي است كه در نظر بينندگان خارجي نقش مي بندد.

مطلب بعدي هم اينكه هر چند در بسياري از كشورهاي اسلامي مطالب اهل بيت (ع) در

دسترس همگان، وجود ندارد يا توزيع و تبليغ آنها با ممنوعيت هاي خاصي مواجه است، ولي به مرور وقتي مسلمانان با حقيقت مواجه شدند و اين سوء تفاهم ها برايشان برطرف شد، به طور طبيعي وحدت مسلمان هم رنگ و بوي تازه اي پيدا مي كند. با سوء تفاهم هايي كه در جهان غرب نسبت به اسلام وجود دارد چطور مي توان مقابله كرد؟

بايد تا مي توانيم بحث كنيم و مطلب را به آنها صريح عرض نماييم. به نظر شما بحث كردن صرف كافي است؟

عرض كردم انتشار مقالات، مطبوعات و كتب به زبان هاي مختلف يك جزء از كار است ولي به نظر بنده از همه مهم تر ارتباط شخصي است . كتاب هايي را كه چاپ مي شوند، خيلي ها حوصلة خواندن پيدا نمي كنند. فيلم ها و مطالبي را هم كه در سينما و تلويزيون عرضه مي شود، بسياري نمي توانند ببينيد يا اگر هم ببينند مي گويند اينها همه اش تبليغات است ولي وقتي رودررو با كسي صحبت كنيم تأثير قابل توجهي دارد. فكر مي كنم اگر ارتباط فرهنگي ما به اين سمت سوق داده شود به موقعيت هاي زيادي دست پيدا كنيم. جاذبة رواياتي كه به توصيف دوران پس از ظهور مي پردازند براي غربيان چقدر است؟

ما مشابه همين تعابير را در انجيل هم داريم ولي تفاسير متنوع و پيچيده اي را از آن ارائه كرده اند. آنها مي گويند بعد از ظهور، حضرت مسيح هزار سال حكومت مي كند. ولي دربارة اين كه اين هزار سال از كي شروع مي شود بحث هاي زيادي كرده اند بعضي ها مي گويند از همان زمان كه مسيح به صليب كشيده شد رستاخيز و ظهور آغاز گشت و الآن ما در دوران حكومت مسيح به سر مي بريم و اين حكومت

به جاي ظهور در عالم خارج در دل مؤمنان رخ داده دست. بعضي ها هم مي گويند كه نه اين جريان هنوز اتفاق نيفتاده است. خلاصه اين كه ما وقتي از اين است مباحث دربارة ظهور حضرت مهدي(ع) صحبت مي كنيم بلافاصله بايد توضيح و تفسير آن را هم به آن ها ارائه كنيم تا سوء تفاهم به وجود نيايد. به عنوان آخرين سؤال بفرماييد وظيفة ما در شرايط فعلي چيست؟

وظيفة ما كاملاً روشن است. اولين مطلب اين كه ارتباط ما با خارجي ها به خصوص در انتقال اطلاعات و باورهايمان بسيار ضعيف است. روحانيوني كه به سراسر جهان مي فرستيم براي مسلمانان از شكيات نماز و ديگر احكام و مطالبي صحبت مي كنند كه در ايران به مخاطبان خود ارائه مي كنند و اصلاً انديشه و تصوري از نحوة ارتباط با غير مسلمانان ندارند و حتي آنها كه به عنوان مبلّغ به خارج از كشور سفر مي كنند براي تبليغ تربيت نشده اند؛ به نظر من مفهوم تبليغ خيلي گسترده تر از آن چيزي است كه آنها عمل مي كنند.

اسلام فقط براي مسلمانان نيست براي همة انسان هاي دنياست. حال چه قبول بكنند و چه نكنند. مثل اين كه ما غذاي خوبي داشته باشيم تا وقتي به بقيه نگوييم ما چنين غذايي داريم كه فايده ندارد. حالا اين كه چه كسي بيايد و چه كسي نيايد به ما ربطي ندارد. ما بايد تمام تعاليم اخلاقي، عرفاني و حتي سياسي اسلام و خلاصه همة آن چيزهايي را كه از اسلام آموخته ايم آرام آرام به تمام دنيا منتقل كنيم تا از اين طريق سوء تفاهم هايشان راجع به اسلام برطرف شود. روزي در يكي از فرودگاه هاي آمريكا بودم يكي از مبلغان

مسيحي مي گفت شما نگاه كنيد اگر الآن بچه هاي شما آزادند همة رنگ ها را براي لباس هاي خود انتخاب كنند وقتي مسلمان شوند فقط بايد لباس هاي به رنگ سياه بپوشند و اين رنگ سياه چقدر كدورت و افسردگي مي آورد. آنها اين طور عليه ما عمل مي كنند و ما هم براي تبليغ خود آن طور. با تشكر از اين كه در اين گفت و گو شركت نموديد.

نقش دين در سياست حاكمه آمريكا

چندي پيش شبكه العالم ميزگردي با موضوع نقش دين در سياست حاكمه آمريكا را به حضور دكتر كامل وزنه استاد دانشگاه و منتقد و دكتر محمدالسماك نويسنده كتاب الدين في القرار الامريكي (نقش دين در تصميم گيري ها و سياست هاي آمريكا) ترتيب داد. به گزارش «موعود» ترجمه اين ميزگرد به شرح زير است: علي رغم تسلط مسيحيان صهيونيست بر دولت، حكومت و مراجع تصميم گير آمريكا و به ويژه در دورة رياست جمهوري جورج بوش برخي عموميت دادن اين حضور و نفوذ بر عموم تصميم گيري هاي دولت آمريكا نمي پذيرند و حتي از آن كمتر سخن به ميان آورده اند مي خواهيم بدانيم نظر آقاي دكتر كامل وزنه در اين باره چيست؟ كامل وزنه: يهوديان در ايالات متحده آمريكا حضوري پررنگ دارند و وجود آن ها در اين كشور بسيار ريشه دار است. اين مسئله منحصر به دوران رياست جمهوري جورج بوش نيست بلكه اين امر پيش از زمان جورج بوش هم وجود داشته است. اين مسئله از زمان حضور يهوديان يعني زمان آغاز حضور يهوديان در آمريكا بوده است. يعني از آغاز سال 1913 ميلادي حضور آن ها را در ميان اعضاي كنگرة آمريكا هم مي بينيم. آن ها در مجلس نمايندگان و مجلس سناي آمريكا حضوري پررنگ دارند، در حالي كه يهوديان

تنها دو درصد جمعيت آمريكا را تشكيل مي دهند. مشاهده مي كنيم كه در مجلس سناي آمريكا از هر سيزده نفر عضو يك نفر يهودي هستند و 64 نفر يهودي در مجلس نمايندگان آمريكا هستند. در اين كشور مراكز مهمي است كه يهوديان در همة آن ها حضور فعال دارند. آيا جنبش مسيحيت صهيونيستي و يهودي وارد اين مراكز شده است؟ وزنه: آن ها در تمامي مراكز مهم حضور دارند، و هر جايي كه به نحوي با خاورميانه در ارتباط باشد، عده اي از آن ها در آن حضور دارند، يعني يا عضوي از مجلس سنا يا مجلس نمايندگان در رأس اين كميته ها هستند. شما چند لحظه پيش در مورد حضور و نفوذ يهوديان در شريان هاي حياتي و اداره جات آمريكا و مؤسسات آمريكايي صحبت كرديد و گفتيد كه يهوديان يا مسيحيان صهيونيست تقريباً بر تمامي آن ها تسلط دارند، لطفاً توضيح دهيد. وزنه: به عنوان مثال در مجلس نمايندگان كميته اي وجود دارد كه تمامي مسائل مربوط به خاورميانه را بررسي مي كند. رئيس اين كميته شخصي است به نام «تام لانكس» كه دشمني او با اعراب زبانزد همه است. تمام تصميم گيري هاي مربوط به خاورميانه تحت اشراف و نظر او انجام مي شود و تمامي اعضاي اين كميته با موافقت يا تأييد لانكس تعيين مي شوند. لانكس اخيراً ديداري سرزده و كوتاه مدت از بيروت داشته و با برخي از سياستمداران لبناني ديدار كرده است. او از اشخاص صاحب نفوذ و تأثيرگذار و از اصحاب رأي در آمريكا است، در ديوان عالي كشور آمريكا از نُه نفر عضو آن دو يا سه نفر آنها يهودي هستند. يعني در آمريكا ممكن است حدود 50 ميليون نفر يك نماينده در

ديوان عالي كشور نداشته باشند. در حاي كه يهوديان اين كشور شش ميليون نفر بيشتر نيستند و سه نفر نماينده در اين ديوان دارند. آن نمايندگان از ميان يهوديان انتخاب شده اند يا اين كه تنها يهودي هستند، اين مسئله نيازمند توضيح بيشتر است؟ وزنه: در اين ديوان سه نفر يهودي هستند كه در درجه اول نماينده مردم آمريكا و در پي منافع و مصالح آنها هستند و در مرتبه بعد در پي منابع اسرائيل و يهوديان نيز هستند و اين ها هم براي آنها اهميت دارند. يهوديان ايالات متحده و يهوديان تمام جهان و بر مراكز مالي ايالات متحده يعني مراكز مالي، دانشگاهي و مؤسسات... تسلط و نفوذ دارند. اجازه بدهيد بخشي از كتاب «الدين في القرار الامريكي» را در اين جا بخوانيم: «جنبش مسيحيت صهيونيستي مالك صد ايستگاه تلويزيوني و هزار ايستگاه راديويي است و بر همه آن ها نظارت و اشراف دارد. اين جنبش، به صورت بسيار گسترده در سطح جهان فعاليت مي كند و كليساي آن ها گسترده ترين و بزرگ ترين كليساي آمريكا از نظر گسترش دامنه فعاليت ها است، به گونه اي كه 80 هزار كشيش اين جنبش در ميدان تبليغ عقائدشان فعاليت مي كنند و تنها در دهه هشتاد ميلادي 250 مؤسسه و انجمن و سازمان ديني آمريكايي حامي و پشتيبان اسرائيل در آمريكا به وجود آمده است»1.

البته آقاي دكتر وزنه، به آن اشاره كردند. آقاي دكتر سماك! سؤالي در اين جا هست كه خواننده را به خود مشغول مي دارد و آن اين كه، همان گونه كه آقاي دكتر وزنه فرمودند، آيا مسيحيت صهيونيستي و يهوديان به طور كامل بر دولت و حكومت آمريكا يا بهتر بگوييم بر

تمامي ايالات متحده تسلط دارند؟ دكتر محمد سماك: عناصر زيادي با هم جمع شده و دست به دست هم داده و در امر تأثيرگذاري بر تصميم گيري هاي آمريكا در زمان رياست جمهوري جورج بوش نقش دارند. برخي از آن ها عبارتند از:

1. لابي كلاسيك يهودي موجود در ايالات متحده آمريكا؛

2. نو محافظه كاران كه در دولت، وزارت دفاع و وزارت امور خارجه آمريكا حضور فعال دارند و سوم، اين مسيحيان صهيونيست كه ما در موردشان صحبت مي كنيم، در بعد ديني تأثير و نفوذ زيادي دارند. آنان با يهوديان و لابي يهودي در سازمان «ايپاك» يهوديان آمريكا هم سو و هم عقيده هستند.

اين سه گروه مي توان گفت تقريباً به طور كامل بر تصميم گيري هاي دولت آمريكا تسلط و نفوذ دارند و به همين جهت بازتاب آن نه تنها در موضع گيري هاي دولت، بلكه در سخنراني هاي رئيس جمهور آمريكا، نيز قابل مشاهده است. شما منظورتان سخنراني هاي جورج بوش است؟ سماك: بله. اگر اجازه بدهيد، در اين جا به يك موضوع سرنوشت ساز و بسيار مهم كه به اين امر مربوط است، بپردازيم. در حال حاضر نه تنها نفوذ بلكه استيلاي مطلق نيروهاي صهيونيستي مسيحي يا يهودي در تصميم گيري هاي آمريكا روشن است. اما پس از جنگ [اخير لبنان]، جنبش صهيونيسم جهاني تصميم گرفته «لابي» مشابهي در اروپا مانند لابي موجود در آمريكا، تأسيس كند. زيرا در حال حاضر تصميم گيري ها در اروپا پس از اتحاديه اروپا اهميت زيادي پيدا كرده و محوريت دارد. علاوه بر اين بازتاب ها و عكس العمل هاي اروپايي ها براي اسرائيل رضايت بخش نبوده است. در اروپا احساسات دشمنانه و مخالفت با اسرائيل به خاطر قطع ارتباط اسرائيل با مردمان غير سامي، وجود دارد. لذا اين جنبش

تصميم به تأسيس يك لابي يهودي صهيونيستي مشابه آنچه در آمريكا وجود دارد، گرفته است. در اين جا هوشياري عرب ها بسيار اهميت دارد و آنها بايد با آگاهي و هوشياري در مقابل اين امر ايستادگي كرده و در مقابل دست به انجام يك ضد حمله بزنند (تأسيس لابي عربي، پيش از آنكه فرصت از دست برود و تا اينكه اروپا هم آمريكاي دومي (تحت تأثير يهودي ها) نشود. آقاي دكتر وزنه، باز هم از شما سؤال مي كنيم. شما در ابتداي جلسه گفتيد كه احتمالاً ملاحظات و نظراتي در مورد اين كتاب آقاي سماك داريد، شايد شما تمايل داشتيد، آقاي سماك در بخشي از فصول كتاب به تفصيل بيشتري سخن مي گفت و يا به نظر شما بايد در مورد مسائل ديگري صحبت مي شد كه در كتاب نيامده است، لطفاً توضيح دهيد؟ وزنه: خير، دستاوردها و مطالب و نتايج اين كتاب بسيار كامل است. اين كتاب با وجود آنكه 100 صفحه بيشتر نيست اما اطلاعات مفيد زيادي به خواننده مي دهد. اما مطالبي در آن آمده كه جاي سؤال دارد. به عنوان مثال، آقاي سماك در بخشي از كتاب در مورد برخي مطالب و برخي اصلاحات سخن گفته، به ويژه در مورد تأسيس يك لابي عربي، بنده مي گويم اگر به نفع ماست، با توجه به دو بعد اسلامي و عربي، يك لابي عربي [در آمريكا] تأسيس شود و به اسرائيل فرصت داده شود تا حسن نيت خود را ثابت كند، اين امر چگونه خواهد بود. چه پيشنهاداتي براي گفتگو و مذاكره با آمريكا در اين مورد وجود دارد. البته من فكر مي كنم كه وجود يك لابي عربي كه حامي

فكر و انديشه و تاريخ ما باشد و ما از طريق آن بتوانيم با جهات ديگر به خصوص لابي صهيونيستي مقابله كنيم، خوب است. لابي صهيونيستي مسائل ما را بهتر از خود مي شناسد اما آيا ايالات متحده اجازه تأسيس چنين لابي را به ما مي دهد و با آن موافق است؟ به ويژه با وجود فشار لابي اسرائيلي در آمريكا، علاوه بر اين براي موفقيت اين طرح، ميان كشورهاي عربي و اسلامي همكاري وجود ندارد. پس شما با اين طرح مخالفيد. وزنه: خير من با آن مخالف نيستم. پس شما تحقق و اجراي اين طرح را دشوار مي بينيد؟ انسان مي تواند در جمع كساني كه با نظريات او مخالفند و يا نظريات ديگري دارند، اجازة طرح چنين مسائلي را بدهد. آيا كشورهاي عربي براي تأمين نيازها و توانايي ها و امكانات با هم همكاري مي كنند؟ به خصوص اين كه لابي صهيونيستي از پشتيباني هاي مالي... و پوشش تبليغاتي وسيعي برخوردار است و اين چيزي است كه در جهان عرب وجود ندارد و نكته اصلي بحث ما هم دراين است. يك نوع حالت نااميدي در اين امر مي بينيد؟ حالت نااميدي خاصي در اين موضوع وجود دارد و آن در برخورد با آمريكا است، در اينجا اين سؤال وجود دارد كه آيا بايد اين طرح را متوقف كنيم و يا اينكه آن را كامل كنيم و اگر مي خواهيم آن را كامل كنيم، چگونه بايد اين كار انجام شود؟ اگر اجازه دهيد، پاسخ آن را از آقاي سماك بشنويم و ببينيم نظر ايشان در اين مورد چيست؟ آقاي دكتر سماك! سؤال هاي زيادي از شما داريم، از ميزان تأثير و نفوذ يهوديان بر

رئيس جمهوري هاي آمريكا از «لينكلن» و «جانسون» گرفته تا به جورج بوش، عنصر دين چه تأثيري در تصميم گيري هاي اينها داشته است؟

در ابتدا بايد گفت كه ايالات متحده قدرت بزرگي در جهان است و به نفع ما نيست كه وضعيت و حالات آن را در هاله اي از ابهام قرار دهيم و به طور كلي از آن قطع اميد كنيم. در آمريكا مؤسساتي وجود دارد، به طور مشخص تر كليساهاي آمريكايي؛ پيش از آن كه در مورد مسلمانان صحبت كنيم، مسلمانان آمريكا پنج ميليون نفر جمعيت دارند، در اينجا كاري به مسلمانان نداريم. شوراي ملي كليساهاي آمريكايي، اين مجلس شورا مخالف سياست كنوني آمريكا است. اين مجلس مخالف جنبش صهيونيسم در ايالات متحده آمريكا است. اين مجلس شامل كاتوليك هايي است كه نسبت بسيار بالايي از جمعيت ايالات متحده را تشكيل مي دهند. به خصوص پس از مهاجرت گسترده كاتوليك ها از آمريكاي جنوبي و مكزيك. مهاجرت آمريكاي لاتين؟ بله، همه آن ها كاتوليك هستند و كليساي كاتوليك در ايالات متحده اثرگذار و داراي نقش است. جنبش مسيحيت صهيونيستي با اين كليسا مخالف است و راه آن ها را نادرست و منحرف مي شمارد و جنگ هايي بر ضد آنها (كاتوليك هاي آمريكاي جنوبي) به راه انداخته است. آنها دست به انجام يك مجموعه كارها در اين جهت داده اند كه به آن پيروزي دوباره يا تصحيح مسيحيت مي گويند. بله آنها ضد كليساي كاتوليكي هستند. كليساي ارتدوكس آمريكايي هم كه گسترش يافته و پيوسته در حال گسترش است نيز مخالف و ضد جنبش مسيحيت صهيونيستي و مخالف سياست آمريكا است. در اين كشور كليساهاي انجيلي متعددي نيز وجود دارد و همان گونه كه اشاره شد، كليساي مشيخيه

در رأس آنها است. اين كليسا موضعي اتخاذ كرده كه بسيار فراتر از موضع بسياري از كشورهاي عربي و اسلامي است.

براي انجام اين طرح (لابي عربي) در آمريكا پايگاه هايي وجود دارد، كليساهايي كه مخالف با صهيونيست ها و سياستمداران آمريكايي، با ما همسو است. در آمريكا مؤسساتي در جامعه مدني وجود دارد كه مي توان با آنها ارتباط برقرار كرد، اما مشكل اصلي همان گونه كه دكتر كامل وزنه فرمودند، وجود نداشتن همكاري و همياري ميان كشورهاي عربي و اسلامي براي بهره گيري و استفاده از امكانات موجود در ايالات متحده آمريكا است. البته اين امر هم هميشگي و دائمي نيست. به نظر شما آيا اين امكان وجود دارد كه با برخي از مؤسسات مدني و كليساهاي آمريكايي تعامل داشت و روي آنها حسابي باز كرد. اساساً نمي شود به آمريكا با ديدي مأيوسانه نگاه كرد، جامعه آمريكايي جامعه اي باز و آزاد است. اجازه بدهيد بخشي از كتاب را در مورد موضوعي كه شما به آن اشاره كرديد، قرائت كنيم: «با اين وجود در ايالات متحده عقلا و انديشمندان و متفكران و اديبان و شاعران زيادي وجود دارد كه عقيده «كيلينگ» _ شاعر انگليسي كه صد سال پيش زندگي مي كرد _ دارند، آن ها هم مانند اين شاعر در مورد درسي هشدار مي دهند كه پايان ندارد.»2 درسي كه پايان ندارد، چيست؟ شباهت و نزديكي اتفاقي كه براي امپراطوري انگلستان اتفاق افتاد و دچار آن شد با اتفاق و سرنوشتي كه ممكن است براي ايالات متحده پيش بيايد. آمريكا با ديدگاه امپراطوري نوين به جهان نگاه مي كند، يعني دشمني و مبارزه و سركوب ديگران. زيرا ايالات متحده از اوايل قرن

نوزدهم طرحي براي امپراطوري جهان مطرح ساخت، يعني زماني كه هاوايي و فيليپين را اشغال كرد. بنده در اين كتاب يادآور شده ام كه ايالات متحده و مردم آمريكا بر اساس طرح امپراطوري صاحب يك پيام و رسالت هستند كه بايد آن را منتشر سازند و نمود آن در نقشه اشغال هاوايي و فيليپين بود. در حال حاضر آمريكايي ها نيز با همين ديد امپراطوري به خاورميانه چشم دوخته اند و اين ديدگاه آن ها در حقيقت ادامه همان نگرش امپراطوريشان به جهان است. به خاطر اين ما بايد دوباره تاريخ آمريكا را در منطقه مورد مطالعه و بررسي قرار دهيم تا بدانيم چه رفتاري با اين كشور داشته باشيم. آقاي دكتر وزنه، باز هم از شما سؤال مي كنيم، نويسنده اين كتاب در مورد رابطه جورج بوش رئيس جمهور آمريكا و جنبش مسيحيت صهيونيستي صحبت كرده، نظر شما در اين مورد چيست؟ دكتر وزنه: بي شك جورج بوش رئيس جمهور در تماس با آنان است. فرهنگ و اعتقاد و نگرش او نيز با عقايد مسيحيان صهيونيست در ارتباط بوده و با آن همسو است. صهيونيست ها در مناطق ما باعث ويراني و خرابي و... مي شوند. زيرا جرج بوش عقيده دارد كه دوباره بايد به فلسطين بازگشت و معبد (سليمان) را بازسازي كرد و يهوديان بايد در فلسطين جمع شوند تا مسيح بازگردد و تمامي حركات و تصميم گيري هاي جورج بوش از اعتقاد به اين عقيده سياسي و فكري نشأت مي گيرد. به همين جهت است كه مي بينيم با وجود انديشمندان و مشاوران و حتي تمام كليساهايي كه معترض سياست هاي بوش هستند، اما او توجهي به آنها نشان نمي دهد. او به طور كلي خصوصيات يك رئيس جمهور

را دارا است. يعني زماني كه در مورد مسئله اي قانع شد، ديگر نظرش در مورد آن عوض نمي شود. يعني اجازه نمي دهد كسي نظر او را برگرداند و عوض كند. بله، اجازه نمي دهد. آخرين باري كه او به معترضان و مخالفانش اجازه ديدار در كاخ سفيد را داد، در زمان تبليغات انتخاباتي اش بود. اما معروف است كه جورج بوش كسي است كه زود قانع مي شود و وقتي نسبت به موضوعي قانع شد، تغيير دادن نظر و عقيدة او بسيار دشوار است. حال به تحركات و اعمال كليساها در اين مورد باز مي گرديم. اين تحركات و اعتراضات به حدي جدي و بزرگ نبود كه مانعي در راه سياست هاي بوش قلمداد شود. بلكه آن ها به نوعي فرماليته و تشريفاتي بود، يعني خبرهايي كه از واتيكان و كليساهاي آنجا و ايالات متحده شنيديم اين گونه نبود كه از جرج بوش خواسته شود كه دست از سياست هاي كنوني اش بكشد، بلكه بيشتر تشريفاتي بود و بسيار جدي نبود. اما در مورد عراق تظاهرات بزرگي برگزار شد و ميليون ها نفر در آن شركت كردند. بله، درست است. اگر درست به آن نگاه شود، آن تظاهرات در حقيقت به مثابه جنگي داخلي عليه سياست دولت آمريكا بود. بله، من خود در زمان تظاهرات در نيويورك بودم، همان تظاهرات ميليوني، اما زماني كه رأي گيري براي رياست جمهوري به پايان رسيد و جورج بوش پيروز شد و به كاخ سفيد بازگشت، پس از آن ديگر شاهد تحركاتي نبوديم. اگر هم بعضي تحركات انجام شد، بدون برنامه ريزي منظم و سازمان نيافته بود، حتي در مورد انتفاضه فلسطين. حتي ميان يهوديان موجود در نيويورك، مخالفاني در مورد

عقايد و سياست هاي بوش وجود دارد و اين مخالفت ها به دلايل مختلف سياسي، ديني، اجتماعي و... است. به طور كلي تمامي مردم آمريكا موافق سياست هاي او نيستند. اجازه بدهيد دوباره وقت را به دكتر سماك بدهيم تا ايشان در مورد برخي مطالب كه در كتاب آورده اند، توضيح دهند. در اين كتاب از صفحة 59 تا صفحه 92 كه تقريباً نصف حجم كتاب است، در مورد رابطه رئيس جمهور آمريكا _ جورج بوش _ و مسيحيان صهيونيست و به صورت دقيق تر بعد ديني جنگ، جنگ عليه عراق و انتفاضه فلسطين صحبت شده است. دين در اين جا چه نقشي دارد؟ لطفاً به اختصار در مورد جنگ عراق و سياست آمريكا در قبال انتفاضه فلسطين، البته منظور هر دو انتفاضه است، صحبت كنيد؟ سماك: اولاً در مورد جنگ عليه عراق، من در اين كتاب به سخناني از كشيشان استناد كرده ام. كشيشان جنبش صهيونيستي در ايالات متحده آمريكا، سخناني در مورد توجيه جنگ ضد عراق، البته توجيه ديني و يهودي آن، نموده اند. لازم به ذكر است كه جورج بوش هم در اين مورد با آن ها هم عقيده است و با عقايد آن ها آشنايي دارد. كار كشيشان اين حركت به جايي مي رسد كه اعلام مي كنند جنگ ضد عراق، در حقيقت انتقام الهي در عراق است، زيرا عراق در زمان هاي دور در به اسارت گرفتن يهوديان نقش داشته است، پس اين جنگ يك انتقام الهي از مردم عراق است و به طور كلي از كل عراق. اين كشيشان در حال حاضر از طريق كمك هاي انسان دوستانه، به تبليغ عقايد خود در عراق مي پردازند. اين ها همه در مورد انتقام گيري از عراق به خاطر اسارت يهوديان

بود، در مورد فلسطين چطور؟ فلسطين سرزميني است كه مسيح به آن بازمي گردد و مسيح به آنجا برنخواهد گشت، مگر آنكه معبد (سليمان) برپا شود، معبد هم ساخته و برپا نمي شود مگر بر خرابه هاي مسجدالاقصي و به خاطر اين مسجدالاقصي بايد خراب شود تا به جاي آن معبد ساخته شود و شرايط بازگشت مسيح فراهم و كامل شود. آقاي دكتر وزنه، در پايان و در يك دقيقه بفرماييد، نظر شما در مورد نقاط ضعف و قوت اين كتاب چيست؟ دكتر وزنه: [نقطه قوت آن كه] اين كتاب در مرحلة خاصي به بازار عرضه شده و در مورد مسائل مهمي هم صحبت كرده است. در مورد نشانه هاي آخرالزمان و نزديكي يهوديان به خاطر مسيح و بر ضرورت دفاع از محكوميت اسرائيل متمركز شده است. به خصوص اين كه بوش در سخناني كه اخيراً «واشنگتن پست» آنها را چاپ كرده، گفته است: «او حتي 6 ماه پيش از حوادث 11 سپتامبر به شارون اعلام كرده بود كه او مصمم به دفاع از حكومت اسرائيل است.» اين ها نقاط مثبت و قوت كتاب بود. در مورد نقاط ضعف كتاب چطور؟ اين كتاب نقطة ضعفي ندارد. به عنوان سخن آخر، آقاي دكتر محمد سماك پس از انتشار اين كتاب چه صحبتي داريد، ظاهراً اين كتاب جزئي از يك مجموعه كتاب ها است؟ سماك: اين كتاب در سال 2005 ميلادي به چاپ رسيده است. دقيقاً ابتداي سال 2005. از زمان چاپ كتاب تا كنون عناصر جديدي به دست آمده كه آن ها نيز ميزان تأثر دين در سياست آمريكا را در قبال خاورميانه روشن تر مي سازند. يعني اتفاقاتي روي داده كه مطالب شما را

تأييد مي كند؟ در اين مورد مطالبي براي افزودن به مطالبي كه در اين كتاب آمده وجود دارد و اين امر خود خواهان كتابي جديد يا پژوهشگر ديگري است و يا لازم است محقق ديگري بيشتر به اين مطالب بپردازد و آن را روشن تر سازد. در پايان از جناب دكتر وزنه و دكتر سماك به خاطر حضور در اين برنامه تشكر مي كنيم و به آقاي سماك به خاطر اين كتاب تبريك مي گوييم و اميدواريم كه كتاب مباركي باشد. تا برنامه ديگر و كتاب جديد ديگر، شما را به خدا مي سپاريم.

پي نوشت ها:

1. السماك، محمد، الدين في القرار الامريكي، ص19.

2. همان، ص100.

الدين في القرار الأمريكي

تأليف: محمد السماك

بيروت: دار النفائس، 2003م

ترجمه: شاپور حسيني

دل در گرو جنگ هاي صليبي

بر خلاف اصرار بسياري از مورخان غربي، جنگ هاي صليبي با هدف گسترش مسيحيت انجام نگرفته و اين جنگ ها تنها هدف مادي داشته است. رفاه و شرايط بسيار خوب اقتصادي در شرق توجه اروپاييان را كه در آن مقطع از زمان در فقر شديد به سر مي بردند، به خود جلب كرد. اين خواسته ها و مطالبات كه تنها هدف مادي داشت، بلافاصله رونمايي از مذهب به خود گرفت و به شعار و نمادهاي مسيحي مزين شد.

بنيان گذار جنگ هاي صليبي «پاپ اربن دوم» بود. وي در سال 1095 ميلادي شوراي مجلس كلرمونت _ مجلسي كه از تمامي اصول و مبادي صلح طلبانه مسيحيت عدول كرده بود _ را به جنگ فراخواند. هدف جنگ به دست آوردن سرزمين مقدس (بيت المقدس) از دست مسلمانان اعلام شد. به دنبال آن سپاه بزرگي از صليبيان تشكيل شد. اين ارتش از ده ها هزار تن از مردم به همراه سربازان تشكيل شد. بسياري

از مورخان بر اين اعتقادند كه اربن دوم براي خنثا ساختن يك انقلاب داخلي كه در صدد كنار گذاشتن وي از سمت پاپي بود، به اين جنگ اقدام كرد تا اين انقلاب داخلي را خنثا سازد. به هر حال استقبال بسياري از شاهدان اروپا، اشراف و شاهزادگان از درخواست اربن دوم تنها در چارچوب تحقق برخي اهداف مادي و سياسي انجام گرفت. «دونالد كوئلر»، يكي از اساتيد دانشگاه ايلينويز در اين زمينه مي نويسد: «در آن زمان شواليه هاي فرانسوي بيشتر به دنبال زمين بودند و تاجران ايتاليايي در صدد گسترش تجارت خود در بنادر خاورميانه و بسياري از مردم عادي شركت كننده در اين جنگ ها نيز تنها براي فرار از سختي هاي زندگي روزمره خود به سپاه صليبي ها براي شركت در اين جنگ پيوستند.» سربازان اين ارتش حريص در راه خود به شرق بسياري از مسلمان و حتي يهوديان را به اميد يافتن طلا و جواهرات به قتل رساندند. صليبيان كه گمان مي بردند مردم مشرق زمين پيش از مرگ جواهرات و طلاي خود را مي بلعند تا با خود به آن دنيا ببرند، براي دست يابي به اين جواهرات شكم قربانيان خود را مي دريدند. سپاه مختلط صليبيان پس از يك سفر طولاني و سخت و پس از غارت و قتل عام وسيع مسلمانان سرانجام در سال 1099 به بيت المقدس (اورشليم) رسيد. بيت المقدس پس از پنج هفته محاصره سقوط كرد و صليبيان وارد آن شدند و مرتكب جنايت هايي در اين شهر شدند كه تاريخ كمتر به خود ديده است. سپاه صليبيان تنها طي دو روز چهل هزار مسلمان را با وحشي گري به قتل رساند. براي آن كه به جنايت هاي وحشيانه اين

جنگ نگاهي داشته باشيم، مروري به خاطرات يكي از سربازان صليبي شركت كننده در اين جنگ به نام «ريموند» مي اندازيم. وي در زمينه دستاوردهاي اين جنگ به خصوص تصرف بيت المقدس توسط سپاه صليبيان به خود مي بالد و اين چنين يادداشت هاي خود را آغاز مي كند: «مناظر شگفت انگيزي بود، بعضي از مردان سر دشمنان را قطع مي كردند، برخي ديگر دشمنان را كه بر روي برج بودند، هدف تير قرار مي دادند و برخي ديگر را شكنجه مي كردند و در آتش مي انداختند. در كومه هاي شهر پشته هايي از سر و دست و پا ديده مي شد به طوري كه براي حركت بايد با احتياط از ميان اجساد انسان ها، و اسب ها عبور مي كرديم. اما اين پيروزي ها درمقايسه با آنچه كه در معبد سليمان انجام مي گرفت، قابل مقايسه نبود. در معبد سليمان مردان صليبي در حالي كه خون به زانوها و افسار اسب هايشان رسيده بود، عبور كردند. اورشليم توسط سپاه صليبيان تصرف شد و به عنوان پايتخت آنها اعلام گرديد. گسترش قلمروي حكومت صليبيان و حفظ اين قلمروي تازه توسط آن ها نيازمند سازماندهي و رهبري بود. صليبيان براي آن كه موقعيت خود را در خاورميانه حفظ كنند، نيازمند ادامه اين جنگ بودند بنابراين بناي ثبات خود در اين منطقه را بر رهبري جنگ و ستيزهاي تازه و گسترش دامنه اين جنگ ها قرار دارند. براي تحقيق اين هدف گروه هاي نظامي ويژه از اروپا به فلسطين اعزام مي شدند و در مكان هايي شبيه به صومعه مستقر مي شدند. اين افراد براي جنگ با مسلمانان آموزش نظامي مي ديدند و بالاخره عامل بسياري از كشتارهاي مشرق زمين كه به عنوان يك حربه ديني توسط بسياري از اروپاييان استفاده مي شد،

از ميان اين گروه نظامي سر در برآورد. اين گروه جز شواليه هاي معبد نبود. شواليه هاي معبد كه نام ديگرشان «هم رزمان مسكين عيسي مسيح و معبد سليمان» است در سال 1118 ميلادي يعني بيست سال پس از اشغال اورشليم، توسط صليبيان تأسيس شد. مؤسسان اين طبقه دو شواليه فرانسوي به نام هاي «هيودي پيتر» و «گادفري دو سنت امر» بودند. اين انجمن يا گروه در ابتدا با استقبال كمي براي عضويت افراد مواجه شد اما با مرور زمان بسياري از افراد در اين انجمن عضو نشدند. اعضاي اين انجمن ابتدا در منطقه يك معبد ويران شده مستقر شدند و در همين محل بود كه «قبة الصخره» توسط اعضاي اين انجمن ساخته شد. افراد اين انجمن خود را به عنوان سربازان مسكين ميان مردم مطرح ساختند اما طولي نكشيد كه اين سربازان مسكين به ثروت هنگفتي دست يافتند. زائران مسيحي كه از اروپا قصد فلسطين را مي كردند كاملاً توسط شواليه هاي معبد اداره مي شدند و در نتيجه اين شواليه ها توسط اين زائران به ثروت بسياري دست يافتند. نگهبانان معبد يا شواليه هاي معبد عامل اصلي حملات بعدي صليبيان به مسلمانان هستند و بسياري از كشت و كشتارهاي جنگ هاي صليبي در تاريخ به نام اين گروه به ثبت رسيده است. «صلاح الدين ايوبي» يكي از فرماندهان ارتش اسلام در جنگ هاي صليبي سرانجام توانست اين دايره ظلم و ستم را بشكند و در سال 1178 در «جنگ هيتن» سپاه صليبيان را در هم شكند و بيت المقدس را از دست آنها برهاند. صلاح الدين ايوبي به رغم آن كه بسياري از مسيحيان را در طول جنگ هاي مختلف مورد عفو قرار داد اما به دليل جنايت هاي

متعددي كه شواليه هاي معبد در حق مسلمانان مرتكب شده بودند، آنها را محكوم به مرگ كرد. شواليه هاي معبد به رغم آن كه بيت المقدس را از دست داده و متحمل تلفات سنگين شده بودند و نيز با خطر كاهش روز افزون مسيحيان درفلسطين مواجه بودند، به گونه هاي مختلف ادامه حيات دادند و به مرور زمان در اروپا به قدرت دست يافتند و پس از اروپا در بسياري از ديگر كشورها نفوذ كردند و حتي بخشي از حكومت ها را نيز در دست گرفتند. قدرت گرفتن مجدد شواليه هاي معبد و به دست گرفتن قدرت هاي سياسي در اروپا از سوي اعضاي اين گروه پادشاهان اروپا را نگران كرد و از سوي ديگر معتقدات شواليه ها، رهبران روحاني كليساها را نيز آشفته ساخته بود به طوري كه شواليه هاي معبد تعاليم ديني و آداب ديني خاصي را به طور مخفيانه ترويج مي كردند. بالاخره در سال 1307 «فيليپ لوبل»، پادشاه فرانسه مصمم براي نابودي شواليه ها شد و دستور دستگيري بسياري از اعضاي اين گروه را صادر كرد. به رغم آن بخشي از اعضاي گروه شواليه هاي معبد توانستند از اين حكم هاي اعدام جان سالم به در برند و فرار كنند اما بسياري از آنها پس از يك دوره محاكمه به اعدام محكوم شدند. بسياري از اعضاي اين گروه در بازجويي هاي انجام شده اعتراف كردند كه بر خلاف آنچه كه شنان مي دادند تعهد اخلاقي به دين مسيحيت نداشتند و بعضاً در نشست هاي خود به عيسي مسيح(ع) توهين مي كردند. به دنبال اين سلسله دستگيري هاي رهبران شواليه ها، بسياري از آنها اعدام شدند از جمله «ژاك دومالي»، سر كرده بزرگ گروه شواليه هاي معبد در سال 1314 ميلادي به

دستور كليسا و پادشاه اعدام شد. به رغم آن كه محاكمه شواليه ها به پايان رسيد و ديگر فرقه وجود خارجي نداشت اما بازماندگان اين فرقه همچنان براي ادامه حيات جنگيدند و بالاخره در همان سال يعني 1307 برخي از افراد اين گروه به صورت مخفيانه راهي اسكاتلند شدند . اسكاتلند تنها كشور اروپايي بود كه كليساي كاتوليك را به رسميت نمي شناخت. اين افراد تحت حمايت «رابوت بروس»، پادشاه اسكاتلند توانستند بار ديگر تشكيلات خود را احيا كنند. شواليه هاي معبد براي ادامه حيات سياسي و ديني خود به راه هاي متعددي متوسل شدند. افراد اين فرقه سرانجام توانستند در مهم ترين منطقه جزاير بريتانيا در قرون وسطي معروف به «لژوال بيلدرز» نفوذ كنند و پس از اندكي كنترل كامل اين منطقه استراتژيك را به دست گيرند. اين لژ در اوايل عصر مدرن خود را به «لژ فراماسون» تغيير داد. در واقع لژ اسكاتلند قديمي ترين شاخه فراماسونري محسوب مي شود و تاريخ اين لژ به اوايل قرن چهاردهم زماني كه شواليه هاي معبد به اسكاتلند پناه بردند، باز مي گردد. القابي كه به افراد عالي رتبه اين لژ داده مي شد، قرن ها پيش به شواليه هاي معبد داده مي شد. اين عناوين تا به امروز به كار مي رود. به طور كلي شواليه هاي معبد ناپديد نشده و هنوز فلسفه، عقايد و تشريفاتشان در لباس مبدل فراماسونري پابرجاست. شواهد بي شمار تاريخي اين موضوع را تأييد مي كند و امروز شمار وسيعي از تاريخ دانان و تاريخ نويسان غربي _ چه فراماسونر و چه غير فراماسونر _ اين امر را پذيرفته اند. به رغم آنكه مكتب شواليه هاي معبد به عنوان يك مكتب پايان يافته محسوب مي شود اما هنوز هم تعليمات اين گروه

تا به امروز در نزد بسياري از اصول گرايان مسيحي محفوظ باقي مانده است و بسياري از اين سياستمداران اصول گرا و محافظه كار غربي به بحران هاي كنوني غرب و خاورميانه يا مشرق زمين با ديد يك جنگ صليبي نگاه مي كنند و اين بحران ها را در چارچوب اين ديدگاه تعريف مي كنند. پي نوشت:

براي نگارش اين مطلب از: پايگاه تاريخ الاسلام، پايگاه اينترنتي المحقق و روزنامه النور چاپ يمن استفاده شده است.

مدعيان ارتباط در عصر ارتباطات

مجتبي السادة

در ايام اخير برخي ادعاها در ميان اشخاص عامي شيعه و همچنين محافل عامي اهل سنت برخي كشورهاي اسلامي پا به عرصه وجود گذاشته است و برخي ادعاي ارتباط با امام مهدي(ع) دارند و براي ايشان تبليغ مي كنند، برخي ديگر از عامه مردم پا را فراتر نهاده و ادعا مي كنند كه آنها خودِ امام مهدي(ع) هستند و در كنار اين برخي ديگر از تمامي مرزها و خطوط قرمز فراتر رفته و ادعاي نبوت كرده اند. با نگاهي گذرا بر اين آمارها1 به اين نتيجه مي رسيم كه مصر در پنج سال اخير شاهد بيش از 55 مدعي نبوت بوده است و از اين تعداد 30 نفر آنها از شهرهاي قاهره و اسكندريه بوده اند. عراق نيز شاهد 23 مدعي نبوت و امام غائب در طول 10 سال اخير بوده است. در ميان طايفة دروزي ها نيز 6 نفر ادعاي نبوت كرده اند... برخي از نمونه هاي آن مدعيان عبارتند از: 1. منال وحيد مناع (42 ساله) در مصر _ ادعاي نبوت

2. ثريا نقاش (منقوش) (52 ساله) در يمن _ ادعاي مهدويت

3. بثيل اكبر (48 ساله) در طائف، عربستان سعودي _ ادعاي مهدويت

4. محمودبن عبدالله المفلحي (36 ساله) در يمن _ ادعاي مهدويت اين پديده

در تاريخ بشريت چيز جديدي نيست بلكه در طول زمان هاي مختلف و به ويژه در تاريخ اسلامي بارها تكرار شده است... رفتار و كردار مدعيان جديد كنوني، مشهور و ناشناخته شده و شبيه به رفتارهاي مدعيان قديمي است. اما دلالت ها و نشانه هاي آن در حال حاضر، بسيار با اهميت تر و شديدتر است و آن هم به دليل اين است كه ما در دوره گشودن درهاي باز در مقابل عقل به سر مي بريم و اين دوره، حد و مرزها و مسافت ها را با پيشرفت و گسترش از ميان برده است. انگيزه ها و علت هاي اين پديده در سال هاي اخير، در شرايط سياسي و ديني و اجتماعي نهفته است. با وجود اين شرايط، جو و محيطي به وجود آمده است و حالت هاي رواني و فرهنگي و رسانه اي پشتيبان اين ياوه گويي ها شده است. علاوه بر اين فراغ ديني و خالي بودن فضاي عقلي و فرهنگي نيز در اين امر سهيم بوده است. از علل ديگر آن وجود تناقض در شرايط و اوضاع تربيتي و ديني كه منجر به گسترش اين گونه ياوه ها و سخنان خنده دار مي شود، است. پيش از آنكه بر ادعاهاي آنها تمركز كنيم بايد توضيح دهيم كه: پا به عرصه وجود گذاشتن اين مدعيان (نايب امام بودن يا مهدويت يا نبوت) يكي از نشانه هاي پيش از ظهور ولي عصر و امام زمان(عج) است. از پيامبر اكرم(ص) روايت شده كه ايشان فرمودند: «قيامت برپا نمي شود مگر آنكه مهدي(ع) كه از فرزندان من است خروج كند و مهدي(ع) خروج نمي كند مگر آنكه شصت دروغگو خروج كنند و همگي مي گويند من پيامبر هستم»2 اما كساني كه اين مدعيان دروغين را مي شناسند

يا با آنها در ارتباطند و يا مطلبي در مورد آنها مطالعه مي كنند، ميزان دوري آنها از اخلاقيات اسلامي و رفتارها و كردارهاي معصومين از جهت راه و ويژگي ها و صفات و هدف آنان، براي ايشان آشكار و روشن است. در اينجا بايد به برخي مطالب براي رسيدن به حقيقت و برملا ساختن و آشكار كردن دروغ اين افراد و اهل باطل، اشاره شود: اول: تناقض ميان هويت اين مدعيان با آنچه در ميراث و فرهنگ اسلامي آمده يعني آيه ها، احاديث و روايات، اينها پايان نبوت با خاتم الانبياء، محمد(ص) و بقاي معجزة جاودانگي ايشان (قرآن كريم) تا روز قيامت را تشريح مي كنند و بر آن صحه مي گذارند. اين موارد خود مانع سخت و محكمي در برابر كساني به وجود آورده كه به خيال خود مي خواهند، ادعاي چيزي را كنند كه در وجودشان نيست. دوم: نشانه هاي حتمي ظهور يا نشانه ها و ويژگي هايي كه مربوط به امام مهدي(ع) است، از جمله مخفيانه بودن ولادت، غيبت صغري، غيبت كبري، و ظهور، برخي از اين موارد هنوز پديدار نشده است. و اينها همگي مجالي براي ادعا باقي نمي گذارند و بدون آن كه آن نشانه ها محقق شود و اتفاق بيفتند (سفياني: يمني، صحيه، نفس زكيه، خسف در بيداء) نمي توان چنين ادعايي در اين مورد داشت. سوم: امامت با تمامي معاني خود بر اين مدعيان منطبق نيست و با آنها سازگاري ندارد چه از جهت اخلاق و رفتار چه از نظر علم و تدين يا توانايي ها و كرامات، و اينها همگي، آنها را در برآورده ساختن نيازهاي جامعه اسلامي ناتوان نشان مي دهد و آنها از قرار گرفتن در جايگاه امامت و

فرماندهي و راهبري مردم ناتوانند. چهارم: وعده الهي كه شامل گسترش عدالت و داد در جاي جاي زمين و برتري اسلام بر تمامي اديان ديگر و اين بندگان صالح خدا زمين را به ارث مي برند و محقق شدن رؤيا و آرزوي پيامبران مبني بر گسترش يكتاپرستي در تمامي جهان، با وجود اين مدعيان هنوز تحقق نيافته است. دروغ و ياوه گويي هاي اين مدعيان مانند خورشيد در نيمروز روشن و آشكار است و اين نياز به دليل ها و برهان هاي زيادي ندارد و به همين جهت است كه تنها اشخاص ساده لوح آنها را تصديق كرده و فريب آنها را خورده اند و دروغشان در پايان، آنها را به سوي زباله دان تاريخ كشانده است.

پي نوشت ها:

1. مجلسة زهرة الخليج _ شماره (1100) كشور امارات متحده عربي.

2. أعلام الوري ص 426.

اهل مشرق در عصر ظهور

پيامبر اكرم(ص) فرمودند: گنجي در نزد شماست كه بر سر آن جنگي ميان سه نفر از فرزندان پادشاهان اتفاق مي افتد كه هيچ يك در آن به پيروزي نمي رسند. سپس از سمت مشرق پرچم هاي سياهي پديدار مي شود، آنها نبردي خواهند كرد كه هرگز مانند آن اتفاق نيفتاده است.

رضاعباسپور اشاره:

پيامبر اعظم(ص) اسلام مجموعة تكامل يافتة فضائل همة انبياء و اولياي الهي در طول تاريخ و درخشان ترين كهكشان عالم وجود است كه هزاران منظومه و خورشيد درخشان فضيلت و كرامت را در خود جاي داده است، علم توأم با اخلاق، حكومت همراه با حكمت، عبادت همراه با خدمت به خلق، جهاد توأم با رحمت، عزت همراه با فروتني، روزآمدي توأم با دورانديشي و صداقت با مردم در عين پيچيدگي هاي سياسي از ويژگي هاي بارز پيامبر اكرم(ص) است.

جلوة آشكار و مظهر اسماي خداوندي، نمونة انسان كامل و

سرآمد تمام پيامبران و ختم رسل است.

پيامبر رحمت و رأفت دربارة ويژگي هاي ياران آخرين جانشين خود، يعني حضرت مهدي(ع) بياناتي دارند كه به اجمال به چند نمونه از آن ها اشاره مي كنيم. در روايات رسيده از پيامبر اعظم(ص) شاهد اسامي برخي از ملت ها و يا سرزمين هايي هستيم كه ظاهراً نقش خاصي را در آخرالزمان و هنگامة ظهور ايفا مي كنند و نيز ارتباط خاصي با امر ظهور و نهضت آن حضرت دارند. يمن، عراق، مصر، فلسطين، شام و ايران نمونه هايي از اين مناطق اند. در اين مجال نگاهي به رواياتي مي اندازيم كه متوجه اهل خراسان (ايران)اند؛ آنهايي كه در لسان روايات به «اهل المشرق» و يا «اهل الفارس» تعبير شده اند. قبل از بررسي اين احاديث، برخي از صفات و ويژگي هاي اين گروه كه هر كدام در روايتي ذكر شده است را بنگريد:

پيامبر اكرم(ص) مي فرمايند: آنها كساني هستند كه اگر دين در ثريا باشد مرداني از ايشان به سوي آن رفته و به آن دست مي يابند1، پس از من در [نوع] رابطه شان با اهل بيت من مورد آزمايش قرار مي گيرند2، سرسپردگان و پيروان حضرت مهدي(ع) هستند3، مانند آهن محكم و استوار4، و مانند شير درنده، شجاع و مقاوم اند5، همة آنها بهشتي خواهند بود6.

نمونه هاي بسياري از اين احاديث در كلام مبارك پيامبر اكرم(ص) ديده مي شود، اما آنچه كه به عنوان نشانة اين گروه آمده است «رايات سود» يا همان پرچم هاي سياه رنگ است كه از مشرق ظهور مي كند. اينكه صاحبان اين پرچم ها چه كساني هستند و چه خواهند كرد سؤالي است كه جواب آن را در روايات جستجو كرديم: كسي كه آنها را ياري كند خداوند را ياري كرده است،

در غير اين صورت خداوند آنها را خوار و ذليل مي كند.

پيامبر اكرم(ص) از بلاهايي كه به اهل بيت او خواهد رسيد ياد كردند تا آنكه فرمودند:

پرچمي از مشرق به رنگ سياه ظهور كرده كه هر كس آن را ياري كند خداوند را ياري كرده و هر كه آن را ياري نكند خداوند او را خوار و ذليل مي نمايد. تا آنكه صاحبان پرچم نزد مردي مي آيند كه هم نام من است. و او را امير خود مي گردانند و خداوند نيز او را تأييد و ياري مي كند.7

البته تعداد رواياتي كه در مورد «پرچم هاي سياه» وارد شده، متعدد و فراوان است و شايد اصل آن، يك حديث باشد كه به صورت هاي متعددي بيان شده است. اما آنچه كه پس از تحقيقات به آن رسيديم، مطمئن شديم كه اصل حديث متوجه آمادگي طايفه اي از خراسان براي پيروي و ياري حضرت مهدي(ع) است.8 هركه از آنها آگاهي يابد به سوي آنها برودو با ايشان بيعت نمايد.

آن حضرت مي فرمايند كه پرچم هاي سياهي از سمت مشرق پديدار خواهند شد كه دارندگان آنها دل هايي سخت تر و محكم تر از آهن دارند و هر كسي خبر آنها را بشنود بايد بهسوي آنها رفته و با ايشان بيعت نمايد، هرچند از روي يخ بگذرد.9

در اين روايات نام مبارك حضرت مهدي(ع) و نيز برخي از صفات ايشان هم آمده است:

حضرت مهدي(ع)، خليفةالله، هم در ميان آنهاست.

هرگاه ديديد پرچم هاي سياه از سمت خراسان ظاهر شده نزد آنها رفته هرچند از روي يخ بگذريد. خليفه الله، حضرت مهدي(ع) در ميان آنهاست.10 اگر كوه ها بر سر راهش قرار گيرند آنها را نابود مي سازد.

مردي از فرزندان امام حسين(ع) از سمت مشرق

خروج خواهد كرد كه اگر كوه ها بر سر راهش قرار گيرند، آنها را منهدم كرده و از ميانشان راه مي گشايد.

روايات، حاكي از ظهور گروهي قدرتمند از مشرق اند كه به فرماندهي شخصي به نام شعيب بن صالح از قبيلة بني تميم است. وي با ياران سفياني نبرد كرده و آنها را شكست مي دهد تا آنكه وارد بيت المقدس شده و آمادة حكومت حضرت مهدي(ع) مي گردد. و از سمت شام توسط سيصد نفر نيز ياري مي شوند، بين خروج او (شعيب) و رسيدن حضرت مهدي(ع) هفتاد و دو ماه طول مي كشد.12

در روايت ديگري آمده است:

فتنه ها شهر زوراء را فرا مي گيرد تا آنكه بسياري از زن و مردها كشته مي شوند و اموال ها غارت مي گردد و چه تجاوزهايي كه به نواميس مردم صورت مي گيرد، خداوند رحمت كند كسي كه زنان بني هاشم را در آن روز پناه دهد كه آنان حرمت و آبروي من مي باشند... سپس مردي از قبيلة بني عقيم به نام شعيب بن حاصل خروج مي كند، پرچم شعيب سياه و هدايت شده به نصر و ياري و كلام الهي بوده تا آنكه خود را به حضرت مهدي(ع) مي رساند و ميان ركن و مقام با او بيعت مي كند.13 هر كه از او پيروي نمايد نجات يافته و هر كه از او تخلف كند هلاك خواهد شد.

رسول خدا(ص) مي فرمايند: قيامت بر پا نخواهد شد، تا آنكه قائم ما براي حق به اذن خداوند متعال قيام كند. هر كس از او پيروي كند نجات يافته و هر كس از او تخلف كند هلاك خواهد شد. به خاطر خدا، به هر شيوه اي هر چند از روي يخ بگذريد، نزد او برويد كه

او خليفة خداوند عزوجل است.14

همان طور كه مشاهده مي فرماييد در اين احاديث تعبير به اين مضمون آمده است كه... ولو حبواً علي الثلج (هرچند از روي يخ بگذريد). اين تعبير در روايات، مختص به بلاد خراسان است.15 صاحبان پرچم هاي سياه جنگي خواهند كرد كه هرگز مانند آن اتفاقي نيفتاده است.

پيامبر اكرم(ص) فرمودند: گنجي در نزد شماست كه بر سر آن جنگي ميان سه نفر از فرزندان پادشاهان اتفاق مي افتد كه هيچ يك در آن به پيروزي نمي رسند. سپس از سمت مشرق پرچم هاي سياهي پديدار مي شود، آنها نبردي خواهند كرد كه هرگز مانند آن اتفاق نيفتاده است (راوي گويد سپس حضرت چيزي فرمودند كه آنرا به خاطر ندارم) آن گاه فرمودند: هنگامي كه آن پرچم ها را ديديد به هر وسيله اي كه مي توانيد هر چند از روي يخ بگذريد خود را به آنها رسانده و با ايشان بيعت كنيد، زيرا او خليفة خدا حضرت مهدي(ع) است.16

البته قابل ذكر است كه روايات، آغاز امر ظهور گروهي كه از مشرق برخاسته و خود را آماده و مهيا براي پيروي از آن حضرت مي كند، را مورد توجه قرار مي دهند و چيزي از ظهور خود آن حضرت از مشرق در اين روايات وجود ندارد. آنچه كه مشهور و متواتر است آن است كه حضرت مهدي(ع) در مكه ظهور خواهند كرد. پي نوشت ها:

1. قرطبي، الجامع لأحكام القرآن، ج16، ص76؛ طبرسي، مجمع البيان، ج5، ص108.

2. كنزالعمال، ج11، ص124.

3. منتخب الاثر، ص304.

4. ينابيع المودة، ص491؛ بحارالانوار، ج51، ص84.

5. جمع الجوامع، ج1، ص1019.

6. كنزالعمال، ج4، ص299.

7. بحارالانوار، ج28، ص78.

8. كوراني، علي، معجم الاحاديث المهدي(ع)، ج2، ص390.

9. اثبات الهداة، ج3، ص596؛ ينابيع المودة، ص182.

10. ابن طاووس، ملاحم، ص53؛ ينابيع المودة، ص182.

11. منتخب

الاثر، ص199؛ اثبات الهداة، ج3، ص614.

12. ملاحم ابن طاووس، ص49.

13. همان، ص137.

14. عيون اخبار الرضا، ج2، ص59؛ منتخب الاثر، ص204.

16. بحاالانوار، ج51، ص83.

خورشيد در شب

سخنراني حجت الاسلام سيد ابوالحسن مهدوي

داستان امروز ما مربوط است به حضرت حجت الاسلام حاج شيخ محمد كوفي كه اصالتاً اهل شوشتر خوزستان بودند و در كتاب ها و صحبت ها با عنوان «آقا شيخ محمد كوفي» از ايشان ياد مي شود.

آن مرحوم تشرفات زيادي به محضر شريف حضرت داشته اند كه در اين جلسه يكي از آنها را كه در شب هاي قدر اتفاق افتاده با هم مرور مي كنيم.

مرحوم شيخ محمد كوفي نقل مي كند كه در يكي از سال ها تصميم گرفتم با توجه به مناسبت هاي شب قدر و انتساب آن به مولايمان حضرت اميرالمؤمنين(ع) به مسجد كوفه كه محل وقوع حوادث بوده بودم و در آنجا احيا بگيرم و در سوگ آن حضرت عزاداري كنم.

شب نوزدهم بود كه خودم را به مسد كوفه رسانده و بعد از افطار به گوشه اي از مسجد رفتم تا كمي استراحت كنم و بتوانم اعمال آن شب را با حال بهتري انجام دهم. بعد از گذشت مدتي ناگهان از خواب پريدم و ديدم كه هوا كاملاً روشن شده؛ گويي كه چند دقيقه بعد آفتاب طلوع مي كند. خيلي ناراحت شدم و با خودم گفتم كه نگاه كن ما آمديم اينجا احياي بهتري داشته باشيم ولي اين قدر خوابمان گرفت كه كم مانده نماز صبحمان هم قضا شود.

با عجله بلند شدم كه سريع وضو بگيرم و نمازم را قبل از قضا شدن به جا بياورم. هنوز از مسجد خارج نشده بودم كه در اتاق جانبي مسجد ديدم چند نفر نشسته اند و

يك نفر در ميان آنها خوابيده و عبايي روي خود كشيده اند. يك پيرمرد روحاني معمم كنار ايشان نشسته بود و تا چشمش به من افتاد مرا به اسم صدا زد و گفت تو هم بيا اينجا بنشين. من به طور كلي مسئلة قضا شدن نماز و طلوع آفتاب را فراموش كردم.

پيرمرد شروع كرد به احوال پرسي از خودم و چند تن از علماي نجف و من هم جواب مي دادم. پرسيدم اين آقايي كه عبا بر سرشان كشيده اند كيستند؟ فرمودند: آقاي عالَم هستند. من تعجب كردم و با خودم گفتم: آقاي عالَم يك نفر بيشتر نيست از همين جهت، رو به پيرمرد كرده و گفتم: ايشان آقاي عالِم هستند. ديدم دوباره او صحبت هاي قبلي اش را تكرار كرد. آن مرد خوابيده هم ناگهان رو به پيرمرد كرد و فرمودند: «يا خضر، رهايش كن» و به قول ما بحث را كش نده. گويا كه در آن لحظه بيشتر تمايل نداشتند كه من ايشان را بشناسم. اندكي بعد آن مرد خوابيده طلب آب كرد و ديدم كه جواني آب به دست ظاهر شد و آن را به ايشان تقديم كرد.

ايشان قدري از آب نوشيدند و بقيه اش را به شيخ محمد كوفي تعارف كرده بودند. شيخ محمد كوفي هم به گمان اينكه داخل روز شده اند، نيت روزه كرده و دست ايشان را رد نموده بود. جوان بعد از آن غايب شده بود و باز هم شيخ محمد كوفي متوجه نشده بود.

جناب خضر فرمودند: «اجازه مي دهيد آقا شيخ محمد را هم با خودمان ببريم؟» فرمودند: «نه، او بايد سه امتحان پس بدهد».

صحبت ها كه به اينجا رسيد چون خيلي نگران

قضا شدن نمازم بودم اجازة مرخصي گرفتم و رفتم بيرون كه وضو بگيرم. پايم را كه بيرون مسجد گذاشتم در نهايت ناباوري ديدم كه هوا كاملاً تاريك است. تعجب كردم و تمام ماجرا را در ذهنم مرور كردم. متوجه شدم كه نور نه از خورشيد كه از همان آقاي عالَم و امام زمان(ع) بود.

ده نكته راجع به اين تشرف وجود دارد كه خدمتتان عرض مي كنم:

اول، لزوم توجه جدي به شب هاي مهم و سرنوشت ساز قدر و رعايت آداب آنهاست. دوم حفظ شعائر ديني در اين شب ها و عزاداري براي شهادت مولاي متقيان(ع).1

نكته سوم، اهميت و جايگاه ممتاز مسجد كوفه است. در چهار مسجد نماز كامل است:2 مسجدالحرام، مسجدالنبي(ص)، مسجد بصره3 و مسجد كوفه. علت اين مطلب از اين قرار است كه آنجا وطن روحي همة ماست. به عبارت ديگر همانند وطن جسمي كه ما زندگي دنيايي مان را در آن مي گذرانيم، يك وطن روحي هم داريم كه روح ما با آن جا انس دارد. وقتي انسان به كوفه و كربلا مي رود احساس مي كند آن جا وطن اوست بي آنكه در آن جا زندگي كرده باشد.

مسجد كوفه يك امتياز ديگر هم دارد و آن اين كه آن جا مقر حكومت حضرت بقيةالله _ ارواحنا فداه _

است. حضرت مهدي(ع) پس از ظهور قيام خود را از مكه شروع مي كنند و پس از يك مجموعه اقدامات و فعاليت ها نهايتاً در كوفه مستقر مي شوند. در آن زمان بنابر روايات، مسجد كوفه آنقدر توسعه پيدا مي كند كه هزار درب اطرافش نصب مي شود، به طور طبيعي بايد مساحت دروني مسجد چند كيلومتر باشد. در روايتي آمده كه شقي ترين مردم دنيا در

زمان امام حسين(ع) مردم كوفه بودند و سعيدترين مردم در زمان حضرت مهدي(ع) باز هم مردم كوفه خواهند بود. [البته نه همان مردم زمان سيدالشهداء(ع)]. در آن هنگام بهترين انسان هاي روي زمين در آنجا جمع خواهند بود و اگر كسي بخواهد بهترين آدم ها را ببيند بايد به آنجا سفر كند و خود را به آن ديار برساند.

نكتة چهارم اين است كه وقتي كسي در زمرة اولياي الهي قرار گرفت و خداوند دوستش داشت براي عبادت يا هر كار ديگري كه داشته باشد، [ملائكه] خداوند او را به موقع از خواب بيدار مي كنند. آقا شيخ محمد كوفي مي خواست دو ساعت بخوابد، همان دو ساعت را هم خوابيد هر چند وقتي بيدار شد، فكر كرد خيلي بيشتر خوابيده است.4

اگر ما هم بندة خوب و شايستة خدا باشيم، خداوند ما را هم سر موقع بيدار مي كند. آية آخر سورة كهف را بسياري تجربه كرده اند و ويژگي اين آيه معجزة منحصر به فرد آن است كه هر كس آن را بخواند سر ساعت بدون دقيقه اي اختلاف بيدار مي شود. حال اگر كسي بعد از آنكه ملائكه او را بيدار كردند، بخوابد بحث ديگري است.

البته همان طور كه يك بيمار اگر غذاهاي نامساعدي، به شرايطش بخورد ديگر هر چقدر قرص و دارو مصرف كند اثري نخواهد داشت، اگر ما يك سري اعمال انجام دهيم اين آيه و آيات مشابه آن بر ما اثر نخواهد كرد و در اين صورت ما خودمان مقصريم و نه اينكه اين آيه اثر نداشته باشد.

بيدار كردن ملائكه هم شكل هاي مختلفي دارد گاهي مرتب درب خانه يا حجرة شخصي را زده اند، گاهي شست دستش

را ماليده اند و يا ديگر راه ها براي افراد مختلف متفاوت بوده است.5

نكتة پنجم، سلام كردن است. آقاشيخ محمد كوفي به محض ورود سلام كرده بود و اين وظيفة اسلامي همة ماست. در روايتي ديدم كه بخيل ترين مردم كسي است كه در سلام كردن بخل بورزد6 نه آنكه پول ندهد.

نكتة ششم اينكه شيخ محمد كوفي نقل مي كند حضرت خضر با زبان محلي شوشتري با من حرف زد و به جاي بنشين گفت: «بينيش». اهل بيت(ع) به تمام زبان هاي دنيا آگاه هستند و به هر كه بخواهند مي توانند اين توانايي را عنايت كنند. مرحوم شيخ عباس قمي در منتهي الآمال از ابن شهر آشوب و قطب راوندي دربارة ابوهاشم جعفري يكي از اصحاب امام هادي و امام عسكري(ع) نقل كرده كه امام هادي(ع) با او به زبان هندي صحبت مي كردند و دانة ريگي در دهان او مي گذارند و پس از آن ابوهاشم مي گويد پس از آن به هفتاد و سه زبان مي توانستم صحبت كنم. البته ريگ بهانه بود و مي خواسته اند ذهن او را به اين سمت معطوف كنند كه گويا اين اثر آن ريگ است والّا ما معتقديم: به ذره گر نظر لطف بوتراب كند

به آسمان رود و كار آفتاب كند بعضي ها مثل گوسفندي هستند كه پايش را صاف مي كند و از جايش تكان نمي خورد و هر چقدر هم شاخ هايش را بكشند تفاوتي نمي كند. اين طور فايده ندارد ما بايد هم راحت سير كنيم و هم خودمان را در اختيار ايشان قرار دهيم. ما قدم برداريم آن ها به ما عنايت خواهند كرد.

نكتة هفتم اينكه امام زمان(ع) سيد عالَم هستند. الآن در تمام هستي هيچ كس و هيچ

موجودي در ميان ملائكه، چه جنيان و باقي موجوداتي كه خداوند آفريده است، احدي اشرف، و اعظم از حضرت بقيت الله(ع) نداريم و ايشان آقاي همة موجودات هستي هستند ان شاءالله كه الطاف [خاصه] ايشان نصيب همة ما بشود.

نكتة هشتم خادماني كه به خدمت گذاري حضرت مشغولند ويژگي هاي مخصوص به خود دارند. وقتي آب ميل داشتند جواني حاضر مي شود و بعد هم كه نياز حضرت مرتفع مي شود او هم ناپديد مي گردد.

در دعاي عهدي كه صبح ها خطاب به حضرت مي خوانيد يكي از بخش هايش اين است كه:

... والمسارعين إليه في قضاء حوائجه؛

معناي اين فقره چنين است كه خداوندا مرا از كساني قرار بده كه با سرعت و عجله براي رفع حوائج امام زمان(ع) گام برمي دارند. حوائج حضرت خيلي زياد است و حداقلش همين آب به دست ايشان دادن است. اميدواريم كه خداوند متعال اين لطف را هم شامل حال ما بكند.

نكتة نهم روشنايي غير متعارفي است كه در فضاي مسجد حاكم بوده تا جايي كه شيخ محمد كوفي گمان كرده خورشيد در شرف طلوع كردن است و بعد متوجه مي شود كه چنين نبوده است.

اين نور ممكن است ناشي از حالت مكاشفه باشد؛ يعني در حالت خاصي انسان با عالم ملكوت ارتباط پيدا مي كند و در آن ارتباط نوري را مشاهده مي كند كه ديگران نمي بينند حتي [ممكن است] آنها كه مثلاً در كنار شيخ محمد كوفي بوده اند، مشاهده نكرده باشند.

گاهي هم اين نور ظاهري است و همه آن را مشاهده مي كنند. يكي از علمايي كه الآن در قيد حياتند مي فرمودند در ايام جنگ تحميلي در مسجد جمكران از دستشويي هاي قديمي آن بيرون مي آمديم و مي خواستيم به

داخل مسجد برويم كه نماز بخوانيم، ناگهان ديدم چنان هوا روشن است كه ريگ هاي كف مسجد را مشاهده مي كرديم. سرم را برگرداندم تا منبع اين همه نور را در آن شب بسيار تاريك پيدا كنم، ديدم در آسمان دايرة خيلي بزرگ و زيبايي مي درخشيد كه در اطرافش هالة سبزي وجود داشت و هر چه به وسط دايره نزديك تر مي شد نور بازتر مي شد. در وسط آن دايره نور سفيدي در حال درخشيدن بود و نور ديگري هم در كنار آن به شكل استوانه ديده مي شد. نقل مي كردند كه همة آن ها كه آن شب در مسجد جمكران بودند اين نور را مشاهده كردند. و حتي بعدها خبردار شديم كه اهالي قم و اصفهان و جاهاي ديگر هم هر كس بيدار بوده آن را ديده و از آن نور باخبر شده است.

مرحوم حاج محمدعلي فشندي نقل كرده بودند كه درمسجد جمكران نوري ديدم و هم زمان با آن كسي را در آن جا ديدم كه از نور چراغ فانوسي اش براي نوشتن استفاده مي كند. از او پرسيدم كه وقتي هوا اين قدر روشن است چرا از چراغ استفاده مي كني، گفته بودند هوا خيلي هم تاريك است.

و بالاخره آخرين نكته اين كه امتحاناتي كه ما به طور مرتب در زندگي پشت سر مي گذاريم ماية تقرب انسان به خداوند است كه حضرت فرموده بودند كه اگر او از اين دو يا سه امتحاني كه پيش رو دارد سربلند بيرون بيايد مي تواند همراه ما بيايد، البته براي ما اين امتحانات را نقل نكرده اند. پيامبر اكرم(ص) در روايتي فرموده اند: «اگر سه چيز براي بني آدم نبود هيچ كس سرش را پايين نمي انداخت و با تكبر

جلوي خداوند راه نمي رفت: مرض، فقر، مرگ.» جداً اين كمبودها براي انسان لطف است و انسان را قدري متواضع مي كند. البته اين مطلب را هم در پايان عرايضم خدمتتان عرض كنم كه گاهي انسان با يك كار خوب و حتي عبادت امتحان مي شود كه فقط بحث خلوصش نيست. مثلاً اگر والدين شما كار واجبي را با زمان مشخص داشته باشند امتحان شما رسيدگي به آن كار است و يا خود آنها و نه حتي انجام عبادات. حتي در بعضي از تشرفات حضرت عتاب كرده اند كساني را كه غير از اين رويه در پيش گرفته اند. گاهي هم امتحان ما با يك شر، گناه يا مثلاً سود زياد حرام است كه همة اين امتحانات در مجموع شخصيت يك نفر را آن قدر صيقل مي دهد كه به مقام اولياء اللهي برسد. پي نوشت ها:

1. دربارة اين دو مورد استاد به تفصيل سخن گفتند كه به جهت اختصار به همين مقدار اكتفا كرديم.

2. البته در فتاواي مراجع راجع به حريم مسجد كه حريم قديم يا جديد و يا حتي كل شهر اختلاف وجود دارد كه اگر مسافرتي به اين اماكن داشتيد لازم است حتماً نظر مرجع خود را مطالعه كنيد.

3. ظاهراً حائر كربلا قول قوي تري داشته باشد.

4. بعضي از خانواده ها هستند نوع دوستي شان با بچه هايشان همانند دوستي خاله خرسه است كه براي اين كه مگس را كه مزاحم خواب دوستش شده بود از روي سرش بپراند؛ سنگ بزرگي محكم بر سر او كوبيد و آن بيچاره را هلاك كرد. بعضي از پدر و مادرها هستند كه اصلاً به خوراك روحي فرزندانشان توجهي ندارند و موقع نماز صبح بهانه مي آورند

كه بدن بچه مان نياز به خواب دارد و جسمش بايد استراحت كند. اينها توجه ندارند كه به روح فرزندشان چه لطمه اي وارد مي كنند. جالب اينجاست كه همين پدر و مادر وقتي نوبت به صبحانه شد به هر زحمتي كه باشد اين بچه را بيدار مي كنند گويا كه اين موجود حيواني بيش نيست و تنها نياز به خوراك و غذا دارد.

5. شما اگر شبي بلند شديد ديديد روز كسل هستيد راه حلش اين است كه شب بعد يك ساعت زودتر بخوابيد نه اينكه نماز شب را ترك كنيد. متأسفانه در كشور ما، براي مسائل مختلفي تبليغات مي شود ولي هر چقدر به صدا و سيما گفته ايم كه ساعت هشت شب به بعد به مخاطبان خود تذكر بدهند كه بروند و استراحت كنند به خصوص براي كودكان، ولي هرگز عمل نكرده اند [و به عكس معمولاً پربيننده ترين برنامه ها را در اين ساعت مي گنجانند]. علاوه بر تنظيم خواب، خوراك هم بايد تنظيم شود چون معده هم اگر سنگين باشد، مانع مي شود و سپردن به ديگران يا كوك كردن ساعت هم مي تواند در اين امر چاره ساز باشد ولي از همه مهم تر ترك گناهان است. در روايات بسياري علت بيدار نشدن براي نماز شب را گناه و اخلاق بد و زشت است. گاهي افراد مدتي نماز شب را گناه و اخلاق بد و زشت است. گاهي افراد مدتي نماز شب مي خواند و دچار عجب مي شوند و همين عجب موجب مي شود. در روايت آمده كه خداوند مي فرمايد براي اينكه او را نگه دارم و از پرتگاه برهانم يكي، دو شب خواب را بر او مسلط مي گردانم.

ما هر وقت توفيقي پيدا مي كنيم

بايد خداوند شكر كنيم و با سجدة شكر از درگاه الهي تشكر كنيم تا خداوند آن نعمت را مداومت ببخشد. هر وقت هم چنين نعمت هايي از ما سلب شد مي توانيم قضاي آن را به جا بياوريم كه اگر با حالت شرمندگي و سرافكندگي باشد تأثيرات خوبي خواهد داشت و اسباب اجابت دعا را فراهم مي آورد.

6. رك: مجلسي، بحارالانوار، ج76، ص4.

7. رك: مجلسي، همان، ج73، ص53.

ماه رمضان تمام شد

ليلا سادات آرامي

دي... ديد، دي... ديد... صدايي در گوشم مي چرخيد و ذهنم آن را تشخيص نمي داد... دستانم طبق معمول و ناخودآگاه در تاريكي شب در پي شيء مزاحمي بود كه صدايي از آن بلند مي شد. پس از قطع صدا، سعي كردم دوباره به خواب نازنينم ادامه دهم.

اما نه... ناگهان ياد نوشته اي افتادم كه مدتي بود آن را در ذهن پرورانده بودم. صداي خُرّوپف پدرم به من فهماند كه هنوز همگي در خواب به سر مي برند. بنابراين مي توانم نقشه ام را عملي كنم. به بدن خواب آلودم نهيب زدم كه بلند شو... اينك زماني فرا رسيده كه مي توانم بزرگ شدنم را به خواهران و برادرانم ثابت كنم.

پس از جايم بلند شدم و به آرامي قدم برداشتم. به سختي مي شد زمين و دست و پا را از هم تشخيص داد. به هر زحمتي بود به آشپزخانه رسيدم و از درب آشپزخانه طلب همكاري كردم و آن را گشودم. در دلم موج خوشحالي و شوق را حس مي كردم.

چون تصميم داشتم اين بار سفرة سحر را خودم پهن كنم. بنابراين زودتر از همه بيدار شدم. وارد آشپزخانه شده و درب را پشت سرم بستم و با ترسي كه تاريكي در وجودم چنگ

انداخته بود، در جستجوي كليد برق گشتم و چراغ را روشن كردم. ديگر مطمئن شده بودم كه پرتوي از نور، جسته و گريخته به بيرون آشپزخانه نمي رود تا كسي را بيدار كند. پس سفره را پهن كردم. بعد ظرف هايي را كه مادرم قبل از خواب آنها را حاضر كرده بود در سفره چيدم. بعد از آن سبزي و نان و آب هم به سفره اضافه شد. مانده بود غذا و چاي كه آن هم با همكاري طلبيدن از اجاق گاز حل مي شد. همه چيز مرتب بود و اوضاع به خوبي پيش مي رفت و به قول معروف «بر وفق مراد بود». غرور و خوشحالي تمام وجودم را در بر گرفته بود _ البته غرور بزرگي _ دوباره نگاهي به ساعت انداختم عقربه ها 3 بامداد را نشانگر بودند و براي بيدار كردن خواهران و برادرم و پدر و مادرم از آشپزخانه بيرون رفتم. فكرم را به ياري جستم تا ببينم بهتر است چگونه آن ها را بيدار كنم.

بالاخره تصميم گرفتم صداي تلويزيون و نور چراغ آشپزخانه بيداركنندة آنها باشد. به طرف تلويزيون حركت كردم. اين بار نور به اندازه ي بود كه به راحتي بتوانم از ميان خفتگان درياي خواب رد شوم. كانال يك را زدم و صداي آن را خيلي كم كردم _ به تقليد از كاري كه برادرم هر روز انجام مي داد _ كم كم اعضاي خانواده در حال بيدار شدن بودند _ برخي از صداي آهسته گوينده بعضي از هم نوري كه به صورتشان خورده بود _ ديگر همه بيدار شده بودند، با صداي غرغري كه كمي بيش از هر روز شنيده مي شد.

و حسن با

غرور و صدايي رسا سلام كرد و بلافاصله گفتم ديديد من آخر توانستم زودتر بيدار شوم و سفره سحر را پهن كنم. نگاهي به برادر بزرگم كه چهره اش را در سايه روشن مي ديدم، انداختم و خنده اش كه سعي در كنترل آن داشت برايم به خوبي قابل تشخيص بود.

مادرم كمي چشمانش را ماليد و با مهرباني گفت: «آفرين دخترم! مي دونم كه تو بزرگ شدي و مي توني اين كار رو انجام بدي. اما...» و بقيه حرفش را خورد.

خواهران و برادرم كه حالا زير پتو رفته بودند و با صداي بلند مي خنديدند، به تعجب و بهت زدگي ام هرچه بيشتر مي افزود. پدرم اشاره اي به تلويزيون كرد و من كه تمام حركات را زير نظر داشتم، به سمت تلويزيون برگشتم. روي صفحه تلويزيون نوشته شده بود: «حلول ماه شوال مبارك».

انگار تمام غم ها بر دلم نشسته بود. نه به خاطر فرارسيدن عيد فطر بلكه به خاطر نرسيدن به آرزويم و احساس تحقيري كه از نگاه هاي شيطنت آميز خواهران و برادرم داشتم، فهميدم كه چون من شب پيش زودتر از همه خوابيده بودم، تا سحر زودتر بيدار شوم در آخرين ساعات شب هلال ماه رؤيت شده بود و من بي خبر از همه جا به خودم وعده هاي شيرين مي دادم. اما من بايد به آرزويم مي رسيدم. تصميم گرفتم به آشپزخانه بروم و چند قاشق غذا و بعد هم چاي بخورم تا هم شاديم براي اين عيد بزرگ كامل شود و هم به گونه اي ديگر آرزويم را عملي كنم. البته سحري كه روزه گرفتني در كار نبود.

قطعات ادبي

نشانه اي بفرست

خيمه ات در كجاست؟ مهدي جان

ذي طوي يا مناست؟مهدي جهان

دل برايت بهانه مي گيرد

در غمت مبتلاست،

مهدي جان

اين چه هجري ست قسمت ما شد؟

انتهايش كجاست؟ مهدي جان

يك نشاني براي ما بفرست

اين چه رسم وفاست؟ مهدي جان

بي گل رويت، اي گل هستي!

گل اگر بي صفاست مهدي جان

بَه! چه زيبايي، اي گل نرگس!

بوي تو جان فزاست، مهدي جان

بارها ديده ايم روي تو

چهره ات آشناست، مهدي جان

گر نگاهي به ما كني گاهي

اين، همان كيمياست، مهدي جان

جام وصلت اگر به دست ما آيد

دردها را دواست، مهدي جان

عشق تو از براي منتظران

بهترين عشق هاست، مهدي جان

ذره اي از غبار كوي رهت

بهر ما توتياست، مهدي جان

كشتي و بادبان بحر وجود

بي تو، بي ناخداست، مهدي جان

شده وقت طلوع، اي خورشيد!

گرچه ابري هواست، مهدي جان

هر كه خورشيد را كند انكار

كور پر مدعاست، مهدي جان

تو مهيا براي آمدني

اين تعلّل ز ماست، مهدي جان

سايه ي كفر بر جهان افتاد

اين دگر كي رواست؟ مهدي جان

هست هر روز، روز عاشورا

همه جا كربلاست، مهدي جان

خطبه خواندن از آن توست، عزيز

اين نه در شأن ماست، مهدي جان

پس بيا خطبه اي جهاني كن

آخرين جمعه هاست، مهدي جان

اين كه آزرده خاطري، شايد

همه از دست ماست مهدي جان

داري از دست ما شكايت ها

گله هايت بجاست مهدي جان

ليك اغماض و عفو و لطف و صفا

شيوه ي اولياست، مهدي جان

يا بيا يا نشانه اي بفرست

به خدا اين سزاست مهدي جان سجاد كتابي (زنجان) صبح انتظار دل سراي تو، سرو كوي من

ديدن تو شد، آرزوي من

آشنا به هر واحه ي غريب

با همه جهان، گفتگوي من

خسته شد زمين؛ خسته شد زمان

خسته از من و جست و جوي من

سينه شد سپر در رهت بيا

خنجر غمت رو به سوي من

دست من بگير؛ حال من بپرس

تا نبرده دل، آبروي من

گريه مي كنم؛ ضجه مي زنم

بشنوي مگر هاي و هوي من

شد خزانم از ياد تو بهار

تازه شد ز تو، رنگ و

روي من

پير گشته و كودكم هنوز

شعله ور شده تار موي من

مي رسد به سر، شام انتظار

جلوه مي كني، رو به روي من محمدرضا اصلاني (تهران) قبلة اسلام اي مهدي (عج) غايب! نظري جانب ما كن

مارا ز غم و رنج در اين دهر رها كن

اي حجت بر حق رخ! پنهان بنمايان

دنياي پر از ظلم، پر از عدل و صفا كن

اي صاحب شمشيرعدالت! به ظهورت

تعجيل كن و ياري مردان خدا كن

افراشته كن پرچم آيين نبي(ص) را

بر پرچم دين خدمت شايان و سزا كن

اي قبلة اسلام! بيا از ره احسان

انديشة اين مردم بي برگ و نوا كن

بگرفته سراپاي جهان را ستم و ظلم

با دادرسي عدل و مساوات به پا كن

دارند تمناي قصاص از تو شهيدان

برخيز و به شمشير، قصاص شهدا كن

اين كشتي طوفان زده در بحر ضلالت

دين است؛ رهايش تو ز طوفان بلا كن

«صالح» شده بي تاب در انديشة رويت

يا رخ بنما يا كه بدو صبر عطا كن صالح دروديان فروغ روشن اي فروغ روشن شب هاي من!

اي طلوع صبح هر فرداي من!

مي شود پُر نور و روشن از رُخَت

ظلمت و تاريكي شب هاي من

اي عدالت گستر دور از زمين

كِي شود دور از ستم دنياي من؟

فصل سردي چيره گشته بر بهار

خشك و پژمرده گشته گل هاي من

از فراقت ناله ها دارم به شب

تا رسد بر كوي تو آواي من

مالِكي بعد از خدا بر اين جهان

شاه من! سلطان من! آقاي من!

گشته گريان از فراقت ديده ام

شد خرابه منزل و مأواي من

هر شبي در بسترم زاري كنم

تا شبي آيي تو در رؤياي من مسلم اناري (كميجان)

مرهم وصال اي آن كه برده روي تو از حُسن مه، رواج!

آيا شود كه بر شب تارم شوي سراج؟

ديري است تيغ عشق تو دل ريش كرده

است

با مرهم وصال، مرا كي كني علاج؟

چشم انتظار گرمي ونورت نشسته ام

در زمهرير خانه ي دهر و سواد داج

يك دم به چشم لطف، نظر كن بر اين گدا

اي پادشاه ملك و خداوند تخت و تاج!

كامم اگر به زهر هلاهل روا كني،

با شهد ناب و شربت غيرم چه احتياج؟

هرگز به عمر روي رهايي نديد هيچ

هر كس كه اوفتاده در آن بند زلف خاج

«بهروز» را ز درگهت _ اي شهريار دل! _

هرگز مران كه مي شكند دل چنان زجاج بهروز فؤادي آراني

طلوع صبحدم انتظارم را به گلبرگ شقايق مي نويسم؛

تا بهاران باز رويد؛ باز گويد.

بر تنِ خيسِ هزاران قطره قطره

آبِ باران مي نويسم؛

تا شود بَر دشت ها جاري و آنگه

راه جويد؛ باز گويد.

بَر شميم عِطر ياس و شبنمِ سردِ شبانگاهان نويسم؛

تا طلوعِ صبحدم با عِطر آن

بيدار گردد باز گويد

انتظارم را به نِي، نيزار و انبوه نِيستان ها نويسم؛

تا كه هر دَم با نِي و با ناي، هم آواز گردد؛ باز گويد

انتظارم را به دل با اشك هايم مي نويسم؛

تا شُكوهِ شِكوِه را

با راز گويد؛ باز گويد... ديبا شريعت

تو اي تنها وارث

سعيد سام كن صبح شده بود همين كه از خانه خارج شدم براي رفتن به سر كار، از دور اميد را ديدم. مثل اينكه سر كوچه ايستاده و منتظر چيزي بود. جلوتر رفتم و سلام كرد.

_ سلام اميدجان. چرا پس به مدرسه نمي روي، منتظر چي هستي؟!

_ آخه عمو ديشب من همش به حرف هاي شما فكر مي كردم. مي خواستم يك سؤال ازتان بپرسم.

_ چه سؤالي بگو عموجان تا ديرم نشده ببينم چيه؟

_ عمو شما كه مي گفتين دشمنان انبيا مثل يهوديان هميشه به مقام و جايگاه آنها طمع داشتند و سعي مي كردند آن مقام را از آن خودشان كنند _

اين يعني چي _ چطوري ممكنه _ آخه اصلاً نمي شه كسي كه از خدا دور شده و مورد غضب خدا است به مقامي بالا مثل مقام امامان و انبيا برسد.

نگاهي به ساعتم انداختم. خيلي وقت نداشتم، گفتم عموجان بيا باهم تا سر خيابان قدم زنان برويم.

با هم قدم زنان و آهسته به طرف خيابان اصلي حركت كرديم.

ببين اميرجان درست است آنها هيچ وقت به مقامي كه خداوند براي اولياي خودش مخصوص كرده نمي تواند برسند. اصلاً اجازه پيدا نمي كنند، چون كه صاحب اين مقام بايد از طرف خداوند برگزيده شده باشد و داراي خصوصيات و ظرفيتي ويژه باشد ولي آنها به اين مقام حسادت مي ورزند مخصوصاً علماي آنها كه مي دانند حق با آنها نيست، درست مثل شيطان كه از حسادت از امر خداوند را سرپيچي كرد. آنها به اين اميد كه روزي بتوانند به عزت و شأن بالايي كه مخصوص اولياي خداست برسند دست به توطئه و نيرنگ و تحريف در طول تاريخ مي زدند.

_ همين طور نسبت به اهل بيت و امام زمان(عج)؟

_ بله عزيزم همين طور نسبت به اهل بيت و امام زمان(عج) كه خيلي خوب او را مي شناسند و از مقامش مطلع اند.

_ آخ آخ خيلي ديرم شد. امير جان بعدازظهر بعد از مدرسه عصري بيا منزل ما، مي خواهم چند كتاب را به تو نشان بدهم با عجله از هم خداحافظي كرديم و هريك از ما به مسيري رهسپار شديم.

عصر كه به منزل برگشتم بعد از كمي استراحت سراغ قفسه كتاب خانه رفتم. چند كتاب را برداشتم و ورق مي زدم. يك روايت توجهم را جلب كرد. امام باقر(ع) در معني آيه «و مردم نسبت به آنچه خدا از

كرم خويش به آنها داده حسد مي برند» مي گويد ما (اهل بيت) هستيم آن مردم حسد برده شده براي منصب الهي؛ اين كه خدا به ما داده و به هيچ كس ديگر نداده».

آن را يادداشت كردم تا به اميد هم نشان دهم با صحبت هاي امروز صبح ما بي ارتباط نبود.

در كتاب تدارك جنگ بزرگ نوشته «گريس هالسل» چند جمله از رهبر مذهبي مسيحيان صهيونيست در آمريكا را پيدا كردم كه مي گفت «خداوند در كتاب مقدس مي گويد كساني كه براي اسرائيل بركت طلبند، خداوند بركتشان خواهد داد و كساني كه براي اسرائيل نفرين كنند خداوند نفرينشان خواهد كرد». او از پيروان خود مي خواهد از اسرائيل پيروي كنند و سالي چند ميليارد دلار به اسرائيل بدهند. او به پيروان خودش اطمينان مي دهد كه با پشتيباني از اسرائيل و صهيونيسم راه راست را انتخاب مي كنند. مي گويد «خداوند به اين دليل اطمينان مي دهد كه با پشتيباني از اسرائيل و صهيونيسم راه راست را انتخاب مي كنند. مي گويد «خداوند به اين دليل نسبت به آمريكا مهربان است كه آمريكاييان نسبت به يهوديان مهربان هستند».

همه مطالب را يادداشت كردم تا اميد به خانه ما بيايد و دربارة آنها با هم صحبت كنيم. بالاخره زنگ خانه به صدا درآمد و اميد وارد خانه شد. اميدجان چرا ديرآمدي؟

_ آخر زنگ آخر ما امتحان رياضي داشتيم، واسه همين طول كشيد؟

_ خيلي خوب بيا بنشين تا يك چايي برايت بياورم، خستگي ات در رود.

_ دو تا چايي ريختم و آوردم تو اتاق. كتاب ها را يكي يكي برداشتم و به اميد نشان دادم و نوشته هايم را برايش خواندم.

_ عمو راستي كه اين ها خودشان را هم طراز و هم شأن اولياي خدا

مي خواهند. حرف هايشان مثل احاديث و رواياتي است كه دربارة دوستي و ارادت ما نسبت به ائمة آمده مي باشد با تفاوت اين كه آنها اسرائيل و خودشان را به جاي امامان جا زده اند.

_ مثلاً در زيارت عاشورا يا در جاهاي ديگر خيلي شنيده ام كه گفته شده با دوستان اهل بيت دوستي و با دشمنان آنها دشمني كنيم.

اميدجان اين روايت را نگاه كن: امام باقر از پيامبر(ص) نقل قول مي كند: « هر كه مي خواهد مانند پيامبران زندگي كند و مانند شهيدان بميرد و در بهشت ساكن شود بايد از علي پيروي كند و با دوست او دوستي و به امامان پس از وي اقتدا كند زيرا ايشان عترت منند و از طينت من آفريده شده اند».

_ آره يعني همان طور كه راه راست و صراط مستقيم براي ما پيروي و دوستي با اهل بيت معرفي شده براي صهيونيست ها و پيروانشان حمايت و پشتيباني از اسرائيل است. و جالب اين كه مؤمنان به اين عقيده از دادن جان و مال خود براي اين هدف دريغ ندارند.

_ آره، آه، افسوس كاش ما هم يك كمي مثل آنها بوديم، دربارة امام زمانمان _ قربونش برم _ هنوز جايگاه خودش را در زندگي ما پيدا نكرده.

_ يعني چه؟

_ يعني هنوز ما خود، مال و زندگي و عمرمون را در خدمت او قرار نداده ايم كه هيچ، خيلي وقت ها از او مي خواهيم كه به ما خدمت كند. آقا كاري كن من در امتحان قبول بشم، آقا يك كاري كن من پول دار بشم،

_ آقا يك كار كن...

_ اميد جان چايي ات سرد شد اونو بخور كه بايد به تكاليف مدرسه ات هم برسي .

_ اميد كه از صورتش

و سكوتش معلوم بود كه حواسش از صحبت ها پرت نشده چايش را خورد و خداحافظي كرد و رفت.

من هم در دل دعا كردم كه خدا ما را با مقام والاي امام زمان آشنا كند و همه ما را در خدمت به آن بزرگوار توفيق دهد.

گزارشي از خاطرات يك جاسوس-2

وزارت مستعمرات در سال 1710 م به من مأموريت داد كه به مصر و عراق و تهران و حجاز و آستانه سفر كنم و اطلاعاتي كافي در مورد راه هاي ايجاد تفرقه در ميان مسلمين و ايجاد سلطه بر بلاد اسلام جمع آوري كنم. در همان زمان نُه نفر ديگر از بهترين و برگزيده ترين كامندان وزارت مستعمرات نيز اعزام شدند.

علي فاطمي قدم اول: آستانه (استانبول) وزارت مستعمرات در سال 1710 م به من مأموريت داد كه به مصر و عراق و تهران و حجاز و آستانه سفر كنم و اطلاعاتي كافي در مورد راه هاي ايجاد تفرقه در ميان مسلمين و ايجاد سلطه بر بلاد اسلام جمع آوري كنم. در همان زمان نُه نفر ديگر از بهترين و برگزيده ترين كامندان وزارت مستعمرات نيز اعزام شدند. اين عده افرادي بس فعال، كارآمد و پرتلاش در جهت تحكيم سيطره حكومت بر ساير اجزاي امپراتوري و ساير بلاد مسلمين بودند. وزارتخانه پول كافي و اطلاعات لازم و نقشه هاي ممكن و اسامي حكام و علما و رؤساي قبايل را در اختيار ما گذاشت. آخرين سخن منشي مخصوص را كه در وقت خداحافظي به نام مسيح با ما گفت، از ياد نمي برم. وي گفت: «آيندة كشور ما منوط به موفقيت شماست. براي رسيدن به موفقيت تا آنجا كه مي توانيد توان خود را به كار گيريد». من به قصد آستانه،

مركز خلافت اسلامي، به راه افتادم. مأموريت من دوطرفه بود. زيرا مي بايست زبان تركي، زبان مسلمين آن ديار را فرا مي گرفتم. البته من در لندن چيزهاي بسياري به سه زبان آموختم: زبان تركي، زبان عربي (زبان قرآن) و زبان پهلوي زبان ايرانيان. اما آموختن زبان كاري است و تسلط بر زبان به طوري كه انسان بتواند همانند زبان اهل همان كشور تكلم كند، كاري ديگر. اگر آموختن زبان فقط به صرف چند سال معدود وقت لازم دارد، تسلط بر زبان چندين برابر اين فرصت را مي طلبد، چرا كه من مي بايست زبان را با تمام دقايق و ريزه كاري هاي آن مي آموختم تا مبادا در اطرافم شبهه اي ايجاد شود. اما من از اين بابت هيچ احساس نگراني نمي كردم، زيرا مسلمين از تسامح و سعة صدر و خوش گماني برخوردارند و اين نكات را البته پيامبرشان به آن ها آموخته است. شبهه نزد آن ها مثل شبهه در نزد ما نيست. از سوي ديگر حكومت تركان در سطح مطلوبي نبود كه بتواند جاسوسان و عاملان را كشف كند، چرا كه اين حكومت در سراشيبي ضعف و نابودي قرار داشت و همين امر باعث آسودگي خيال ما مي شد. پس از سفري خسته كننده به آستانه رسيدم و در آن جا خود را به اسم «محمد» معرفي كردم. به مسجد (محل اجتماع مسلمين براي عبادت خداوند) رفتم. نظم و نظافت و طاعتي كه در مسجد از آن ها ديدم، نظر مرا جلب كرد و با خود گفتم: چرا بايد با اين ها جنگ كنيم؟ آيا مسيح ما را به اين كار سفارش كرده است؟ اما فوراً به خود آمدم و از اين انديشة شيطاني گريختم و با خود

تجديد پيمان كردم كه اين راه را تا به آخر دنبال كنم.

در آن جا به عالم پير و سالخورده اي به نام «احمد افندم» برخوردم. وي مردي پاك دل، پرحوصله، روشن ضمير و نيك پسند بود؛ صفاتي كه حتي در بهترين روحانيون خود نظير آن ها را نديده بودم. شيخ مي كوشيد روز و شب به محمد _ پيغمبر _ تشبه كند. او را ايده آل خود مي دانست و هرگاه نام وي را بر زبان مي آورد چشم هايش پر از اشك مي شد. از اقبال من اين بود كه وي حتي يك بار هم از اصل و نسب من نپرسيد و فقط مرا با نام «محمد افندي» صدا مي زد. هر نكته اي كه از او مي پرسيدم در كمال مهرباني به من پاسخ مي داد چرا كه فهميده بود كه من در كشور آن ها مهمان هستم و آمده ام آنجا كار كنم و در ساية سلطاني كه نمايندة محمد پيغمبر بود زندگي كنم. (در واقع دليل من براي ماندن در آستانه همين بود). به شيخ گفته بودم كه من جواني هستم كه پدر و مادرم از دنيا رفته اند و هيچ برادري هم ندارم. پدر و مادرم اندكي پول برايم باقي گذاردند و من هم تصميم گرفتم كار كنم و قرآن و حديث بياموزم. از اين رو به مركز اسلام آمدم تا دين و دنيا را به چنگ آورم. شيخ بسيار مرا تحسين كرد و سخناني با من گفت كه آن ها را همچنان كه گفته در اين جا ذكر مي كنم. وي گفت: به خاطر علل و عواملي احترام تو بر ما واجب است: 1. تو مسلماني و مسلمانان با هم برادرند.

2. تو مهماني و رسول خدا هم فرموده

است: «ميهمان را گرامي بداريد».

3. تو در پي علم و دانشي و اسلام به گرامي داشتن دانشجو تأكيد مي فرمايد.

4. تو در پي كسب و كاري و درحديث آمده است كه «كاسب محبوب خداست». من از شنيدن اين گفته ها بسيار شگفت زده شدم و با خود گفتم: اي كاش مسيحيت نيز از چنين حقايق تابناكي برخوردار مي بود. اما از اين تعجب كردم كه اسلام با اين رفعت و والايي چطور به دست حكام و زمامداران مغرور و عالمان بي خبر از دنيا دچار ضعف و سستي شده است؟! به شيخ گفتم: مي خواهم قرآن بياموزم. شيخ از اين درخواست من استقبال كرد و «سورة حمد» را به من ياد داد و معاني آن را برايم تفسير كرد. من نيز به هنگام گفتم برخي الفاظ با مشقت روبه رو مي شدم و اين مشقت گاه به منتهاي خود مي رسيد. به خاطر دارم كه نتوانستم آية «و علي امم ممن معك» را بگويم مگر پس از ده ها بار تكرار آن در ظرف يك هفته. چرا كه شيخ گفته بود كه بايد در اين آيه ادغام را رعايت كني آن چنان كه هشت «ميم» شنيده شود. به هر صورت كه بود قرآن را ظرف دو سال كامل از آغاز تا پايان پيش شيخ خواندم. وقتي شيخ مي خواست قرآن به من بياموزد، همچنان كه وضو مي گرفت، براي اين كار هم وضو مي ساخت و به من نيز دستور مي داد كه مثل او وضو بگيرم. آن گاه هر دو رو به قبله مي نشستيم. بد نيست در اين جا متذكر شوم كه وضو در نظر مسلمين نوعي شستشوست. آن ها نخست صورت و سپس دست راست را از

انگشتان تا آرنج مي شويند و در مرحلة چهارم سر و پشت گوش ها و گردن را مسح مي كنند و در آخر پاها را مي شويند.

آن ها مي گويند: پيش از وضو بهتر اين است كه شخص آب در دهان و بيني بگرداند. من از مسواك كردن بسيار ناراحت مي شدم و به جان مي آمدم. در حقيقت مسواك عبارت است از چوبي كه مسلمين براي پاك كردن دندان هايشان پيش از گرفتن وضو به دهانشان داخل مي كنند. من اعتقاد داشتم كه اين چوب به دهان و دندان ها آسيب مي رساند كه گاهي هم دهان را زخمي مي كرد و خون مي انداخت. با اين وصف من مجبور به انجام چنين كاري بودم. چون مسواك كردن در نظر مسلمين سنتي مؤكد بود و پيامبرشان نيز آن ها را به اين كار دستور داده بود و مسلمين هم براي اين عمل خاصيت هاي بسياري ذكر مي كردند. در زمان اقامتم در آستانه پيش خادم مسجد مي خوابيدم و در مقابل به وي پول مي دادم. خادم مردي تندخو و نامش «مروان افندي» بود. مروان نام يكي از اصحاب محمد است و خادم به اين اسم شريف بسيار افتخار مي كرد و به من مي گفت: اگر خدا پسري به تو داد اسم او را «مروان» بگذار كه مروان يكي از بزرگ ترين شخصيت هاي مجاهد اسلام است. من شب ها پيش همان خادم، شام مي خوردم و او برايم شام آماده مي كرد. روزهاي جمعه كه در واقع عيد مسلمين است، تعطيل بودم اما ساير روزها نزد نجاري كه آنجا بود كار مي كردم. از آنجا كه من فقط صبح ها پيش نجار كار مي كردم، نصف دست مزدي را كه به ديگر كارگرانش مي داد به من مي پرداخت. اين نجار نامش «خالد»

بود. وقتي دست از كار مي كشيد دربارة فضائل خالدبن وليد، فاتح اسلامي و صحابي پيامبر و كسي كه در راه اسلام زحمات فراواني كشيد، بسيار روده درازي مي كرد. اما گاه نيز با خودش مي گفت: اميرالمؤمنين عمربن خطاب وقتي به خلافت رسيد، خالد بن وليد را عزل كرد. خالد، صاحب دكان، مردي بداخلاق و تا حدي زياد تند خو بود اما نمي دانم چرا نسبت به من اطمينان داشت؟ شايد به من از اين بابت اعتماد داشت كه من يك شنوندة مطيع براي او بودم و با وي در مسايل ديني و يا مسايلي كه مربوط به مغازه اش مي شد وارد بحث و گفت وگو نمي شدم. اما خالد اگرچه در ظاهر و پيش رفقايش خود را مردي پاي بند به دين نشان مي داد در باطن چنان به شريعت توجه نمي كرد. در نماز جمعه حاضرمي شد اما ساير روزها نمي دانم كه اصلاً نماز مي خواند يا نه؟ من در دكان نهار مي خوردم، سپس براي خواندن نماز به مسجد مي رفتم و تا وقت عصر در مسجد مي ماندم. چون از خواندن نماز عصر فارغ مي شدم به خانه «شيخ احمد» مي رفتم و دو ساعت پيش او مي ماندم و از وي قرآن و زبان تركي و زبان عربي را ياد مي گرفتم و هر جمعه زكات حقوقي را كه در يك هفته گرفته بودم، به او مي پرداختم. در واقع زكات رشوه اي بود كه از جانب من به خاطر استمرار رابطه ام با شيخ، به او پرداخت مي شد و از طرفي براي آن بود كه وي بهتر به من آموزش دهد. او هم در ياد دادن قرآن و اصول اسلام و ظرايف و دقائق زبان هاي عربي و تركي اصلاً كوتاهي به

خرج نمي داد. وقتي شيخ احمد آگاه شد كه من مجرد هستم، پيشنهاد كرد كه يكي از دخترانش را به همسري من درآورد اما من با طرح اين بهانه كه «عنيّن» هستم و فاقد آن چيزي كه مردان بايد داشته باشند، از پذيرش درخواست او امتناع كردم. البته وقتي اين بهانه را مطرح كردم كه شيخ بسيار بر خواستة خود پامي فشرد به طوري كه نزديك بود رابطة من و او بريده شود زيرا او مي گفت: ازدواج سنت پيامبر است و آن حضرت فرموده: «هر كه از سنت من روي بگداند از من نيست». در اين موقع هيچ چاره اي نداشتم جز اين كه بيماري دروغين را اظهار كنم. شيخ هم قانع شد و روابط دوباره با همان صفا و دوستي برقرار گرديد. پس از سپري شدن دو سال از اقامتم در آستانه از شيخ اجازه خواستم كه بگذارد به وطنم برگردم اما شيخ اجازه نداد و گفت: چرا مي خواهي برگردي؟ در آستانه هرچه دلت بخواهد و چشمت بپسندد فراهم است، خداوند هم دنيا و دين را در آستانه قرار داده است. آن گاه به دنبال اين سخن گفت: تو قبلاً گفته بودي كه پدر و مادرت از دنيا رفته اند و هيچ برادري هم نداري. بنابراين آستانه را وطن خود فرض كن. شيخ از آنجا كه با من نيز به شدت با او مأنوس شده بود، پيوسته اصرار مي كرد نزد او بمانم. البته من نيز به شدت با او مأنوس شده بودم ليكن وظيفه اي كه به من محول شده بود، مرا وادار مي ساخت كه به لندن بازگردم و گزارش مفصلي از اوضاع مركز خلافت تقديم آن ها كنم و دستورات

جديدي در مورد كار و وظايفم دريافت دارم. در طول مدت اقامتم در آستانه، عادتاً هر ماه گزارشي از حال خود و نيز تحولات و مشاهداتم به وزارت مستعمرات ارسال مي كردم1. ... در روز خداحافظي با شيخ، او بسيار مي گريست و وقت خداحافظي به من گفت: خدا به همراهت پسرم، اگر دوباره به اين جا آمدي و من از دنيا رفته بودم مرا ياد كن. به زودي در قيامت در كنار رسول خدا با هم ديدار خواهيم كرد.

واقعيت اين است كه من نيز به شدت متأثر شدم و اشك هايم جاري شد، اما به هر حال وظيفه بالاتر از احساسات و عواطف است. ماهنامه موعود شماره 69 پي نوشت ها:

1. نويسنده اعتراف مي كند كه رؤساي من حتي سفارش به انجام امور زشت و ممنوع كه ممكن است در راه رسيدن به اهداف مورد نظر بريتانيا تسهيلاتي فراهم آورد، هيچ ابايي نداشتند، و من نيز كه چاره اي غير از اطاعت نداشتم، بدون آن كه حتي كلمه اي بر زبان آورم، وظيفه ام را به انجام مي رساندم.

اي ابر بهار، بر سر باغ ببار

اي ابر بهار، بر سر باغ ببار اينجا همه پيوسته تو را مي خوانند

لب تشنه و خسته تو را مي خوانند

اي ابر بهار، بر سر باغ ببار

گل هاي زبان بسته تو را مي خوانند آن ديده كه سفله پرور و سافل نيست

آني ز تو و خاطره ات غافل نيست

چشم تو و آفتاب از نسل هم اند

خورشيد نگاه تو ولي آفل نيست چون وصف تو را به مردگان گفت لبم

روشن به زبان كهكشان گفت لبم

خورشيد هزار بوسه زد بر دهنم

تا نام تو را به آسمان گفت لبم اي آمدنت رمز شكوفايي باغ

از توست جمال گل و زيبايي باغ

پاييز هجوم بي امان

آورده ست

برخيز و برس به داد تنهايي باغ در خانه خاك تشنه، اي رود بيا

جان از غم دوري تو فرسود بيا!

از پنجره هاي بسته نوميد شديم

اي بازترين منظر موعود، بيا!

دل بي تو به درد و داغ مي انجامد

هر نغمه به بانگ زاغ مي انجامد

اين تازه جوانه اي كه بر شاخه ماست

با آمدنت به باغ مي انجامد هر چند دلم دست خوش افسوس است

روز و شب من آيينه كابوس است

در ساحل انتظار موعود، منم

آن قطره كه آبستن اقيانوس است گل افشاند بهار، آرام آرام

مي جوشد چشم سار، آرام آرام

موعود منور زمين مي تابد

از قله انتظار، آرام آرام در فصل خزان به جانبت آمده ايم

چون باد وزان به جانبت آمده ايم

از اين همه زرد بي امان دل تنگيم

سبزي تو! از آن به جانبت آمده ايم آن يار كه دل گرم غزل خواني اوست

جان غرق بهاران و گل افشاني اوست

بلبل ز ازل، طفل دبستاني اوست

گل يك ورق از دفتر پنهاني اوست بر سينه شراره مرحمت كن يا حق

ميلاد دوباره مرحمت كن يا حق

غرق شب تيره ايم و خالي ز شهاب

سوسوي ستاره مرحمت كن يا حق

سكه مهتاب اي شكوه كهكشان ها پيش چشمانت حقير

روح خنجر خورده ام را از شب مطلق بگير

رشك مرغان رها در باد شد، پرواز من

تا شدم در تار و پود خلعت عشقت اسير

طرح لبخند غيورت مثل باران مهربان

جنگل سبز حضورت مثل دريا دل پذير

من همان باز بلند آوازه تاريخي ام

از نشستن روي بازوي نجيبت ناگزير

كوچه كوچه هفت شهر عاشقي را گشته ام

مثل تو پيدا نكردم اي شگفت بي نظير

اي كريم آسماني با نگاه روشنت

سكه مهتاب را دادي به شب هاي فقير! انتشاي انتظار چكمه هايت سرخ، هم رنگ غروب

مي زند انگار آهنگ غروب

بغض بي تو بستند راه شعر را

چون گلويم مانده در چنگ غروب

من فقط

در انتظارت؟ نه ببين!

آب شد حتي دل سنگ غروب

شايعه پشت سر هم، گوش كن!

مي رود اين صبح به جنگ غروب

من همان شاگرد انشاي توام

عاشق و ديوانة زنگ غروب

كلّ انشايم فقط شش حرف شد

«انتظار» ديدن زنگ غروب

بازگرد و صبح را شرمنده كن!

تا نباشم باز من لنگ غروب

جمعه ها را از شمردن بازدار

تا نگشتم باز دلتنگ غروب ليلا قلباربند (تهران) طلوع صبحدم انتظارم را به گلبرگ شقايق مي نويسم؛

تا بهاران باز رويد؛ باز گويد.

بر تنِ خيسِ هزاران قطره قطره

آبِ باران مي نويسم؛

تا شود بَر دشت ها جاري و آنگه

راه جويد؛ باز گويد.

بَر شميم عِطر ياس و شبنمِ سردِ شبانگاهان نويسم؛

تا طلوعِ صبحدم با عِطر آن

بيدار گردد باز گويد

انتظارم را به نِي، نيزار و انبوه نِيستان ها نويسم؛

تا كه هر دَم با نِي و با ناي، هم آواز گردد؛ باز گويد

انتظارم را به دل با اشك هايم مي نويسم؛

تا شُكوهِ شِكوِه را

با راز گويد؛ باز گويد... ديبا شريعت درخت آه درخت آه را مانم

سكوت راه را مانم

در اين آيينه ي جاري

درنگ ماه را مانم

كجايي آفتاب من؟!

شبي جانكاه را مانم

فروزان كن نگاهم را

غبارراه را مانم

ميان باغي از «حسرت»

درخت آه را مانم

خلوتي با دوست

محبوبي فرد

وقتي با خود مي انديشي كه علي(ع) آن بزرگ مرد تاريخ بشريت، آن امام متّقين و آن قلّه بلند معارف الهي و مظهر عدل و راستي را چرا آزردند، چرا خلافتش را غصب كرده و او را خانه نشين كردند و چرا همسرش فاطمه زهرا(س) را كه به تنهايي به دفاع از ولايت پرداخته بود، ميان در و ديوار نهادند، تا جايي كه آن كوه صبر را اين گونه به شكوه در آوردند كه فرمود: «خردمندانه تر آن ديدم كه خار در چشم و استخوان در گلو، صبر پيشه

كنم و كردم، در حالي كه به غصب خلافتم را به تماشا نشسته بودم»1، به خود مي گويي: اي كاش بودم و دعوت حضرت زهرا(س) را بي پاسخ نمي گذاشتم، آن گاه كه آن مظلومة مغصوبه2يك به يك به در خانة ياران و صحابه مي رفت تا به ياري علي(ع) _ امام زمان خويش _ برخيزند.

وقتي مي شنوي عدم حمايت امت، چگونه امام حسن مجتبي(ع)، آن امام غريب را به پذيرش صلح و تحمل حكومت معاوية پليد و نيرنگ باز ناچار ساخت، وقتي نداي «هل من ناصر ينصرني» امام حسين(ع)، آن يادگار رسول خدا را به ياد مي آوري، و وقتي كه تداوم و استمرار اين بي توجهي شيعيان را در زمان ساير ائمه(ع) نسبت به حق امام زمان خود و ياري اهل بيت _ با وجود ابراز علاقه و احترام _ در مقابل آن همه ظلم به حق ايشان، مي شنوي، دلت به درد مي آيد. بغضي ناخودآگاه راه گلويت را مي بندد. گوشة خلوتي جستجو مي كني و آرام آرام اشكي گرم بر گونه هايت مي لغزد و به خاك مي افتد. در انديشه فرو مي روي. نكند تو هم همان كاري را با امام زمانت بكني كه روزگاري آنان با وليّ زمان خود انجام دادند.

حُزني پنهان و غمي جانسوز در دل داري كه حتي در مناسبت ها و ايام شادي و خوشي هم رهايت نمي كند. همة اسباب خوشي فراهم است. اما باز يك چيزي كم است. يك كسي. كه جاي خالي اش را در اعماق قلبت و با تمام وجودت احساس مي كني.

شاهد و مطروب و مي جمله مهياست، ولي

عيش بي يار ميسر نشود، يار كجاست؟

كسي كه عالَم، درد فراق او را نه يك روز، نه دو روز بلكه هزار و

صد و هفتاد و اندي سال است كه تحمل مي كند و چون شمع مي سوزد. كسي كه امروز براي تو همان علي(ع)، كاظم(ع)، رضا(ع)، جواد(ع) و هادي(ع) و عسكري(ع) است كه در زمانشان نبوده اي و حسرت بودن در آن زمان ها را به دل داري.

دلت برايش تنگ شده است. احساس دوري مي كني. احساس مي كني بي او زندگي ات رنگ و بو ندارد.

دلت مي خواهد عاشق او باشي. مي خواهي اسمش كه بيايد آرام و قرارت را از كف بدهي. شنيده اي كه امام صادق(ع) فرمودند:

اگر در زمان او (عج) بودم، تمام عمرم را به او خدمت مي نمودم.3

مي خواهي به او خدمت كني. نه! اصلاً مي خواهي جانت را فدايش كني. دلت مي خواهد به او بگويي حاضري تمام دار و ندارت، هست و نيستت، و بود و نبودت را بدهي تا او تو را هم در زمرة نوكران و خدمتگذاران خود بپذيرد.

شنيده اي كه مولاي متقيان علي(ع) در گفتاري خطاب به مردم4 فرموده اند كه:

از جمله حقوق امام بر مردم، وفاي به عهد و پيمان، و بيعت خود با امام و پاسخ دادن بي درنگ به دعوت وي و گوش به فرمان او بودن است.

دلت مي خواهد گوش به فرمان امام زمانت باشي. دلت مي خواهد كاري كني و برايش كم نگذاري، اما نمي داني چگونه و چه كاري. با خود مي گويي: «درست است كه ما در عصر غيبت به سر مي بريم، اما آيا اين بدان معناست كه ديگر ما هيچ وظيفه اي نسبت به امام بر عهده نداريم، يا اينكه ايشان براي اين زمان برنامه و تكليفي براي ما معين كرده اند؟...»

اما خود آن حضرت گويي سال ها پيش مي دانسته اند كه تو چنين سؤالي خواهي پرسيد و پاسخ

اين سؤالت را داده اند. و چه نيكو پاسخي است آنچه امام، با آن علم و دانش الهي تو را بدان راهنمايي فرمايد. آنجا كه در كتب كمال الدين، احتجاج، بحارالانوار و بسياري ديگر از كتب شيعه از قول ايشان نقل شده كه خطاب به شيعيان فرمودند:

براي تعجيل در فرج و ظهور من بسيار دعا كنيد كه همانا گشايش كار شما در فرج من است.5

آري! انسان درمانده و بشريت خسته، چه كند جز آن كه دست طلب و نياز به سوي پروردگار خويش دراز كند. چه كسي از او تواناتر؟ چه كسي از او كريم تر؟ اصلاً مگر دادرسي جز او هم هست؟ مگر نه آن كه دعاي به معناي طلب كردن و خواستن است؟ مگر نه آن كه پيامبر(ص) را مردم يثرب طلبيدند، تا حكومت نبوي را در مدينه تشكيل دهد؟ مگر نه آنكه اميرالمؤمنين علي(ع) پيش از آنكه تشكيل حكومت دهند، 25 سال خانه نشين بودند، تا اينكه مردم گرداگرد ايشان حلقه زدند، و از قول ايشان در نهج البلاغه نقل شده است:

ازدحام جمعيت مرا به قبول خلافت واداشت. آنان از هر طرف مرا احاطه كردند. تا جايي كه چيزي نمانده بود كه دو نور چشمم، حسن و حسين(ع) زير پا بمانند و دو طرف ردايم پاره شد.6

مگر نه آن كه امام حسين(ع) هم با دعوت مردم كوفه حركت خود را آغاز نمودند؟ شنيده اي كه آن عالم رباني7 بارها در پاسخ به كساني كه از ايشسان نصيحت و راهنمايي خواسته اند فرموده اند:

به آنچه مي دانيد عمل كنيد تا خداوند علم به آنچه نمي دانيد را به شما عطا كند.

پس بيا و از همين جملة امام زمان(عج) كه در وقع امر و دستورالعمل

ايشان به دعا و طلب كردن ايشان مي باشد شروع كن. نماز امام زمان(عج)، دعاي فرج و ندبه، دعاي عهد، ذكر يكصد صلوات به همراه «وعجّل فرجهم» در هر روز، دعاي سمات، صلوات ضرّاب اصفهاني، دعاي عصر غيبت و ... چطور است از همين ها شروع كني. از هر كدام كه خودت فكر مي كني. هر كدام كه بيشتر و مداوم تر بر تو تاثير مي گذارند و تو را با او مرتبط مي كنند. اما به طور مستمر، نه يك خط در ميان. هر روز وقت معيني را براي او اختصاص بده. تنها رو به قبله بنشين و با او حرف بزن. بگو كه مي خواهي در راه او و براي تعجيل در امر فرجش كاري كني. بخواه كه هدايتت كنند. بخواه كه قبولت كند. بخواه كه توفيقت دهد. بخواه، بخواه، بخواه....

با رساندن پيام او به گوش ديگر مؤمنان و شيفتگان حضرت(عج) شروع كن، با صحبت دربارة او با دوستان و آشنايان، آگاه نمودن و بيداري بخشيدن به آنان، با مطالعه و معرفي كتاب هاي دربارة شناخت آن حضرت مانند صحيفة مهديه و ... به ديگران، انجام كارهاي فرهنگي، برگزاري جلسات ذكر و دعا براي فرج حضرت، نذر كردن و خواست حاجت او همان طور كه براي حاجت هاي خودت از خدا مي خواهي، نوشتن مقاله، سخنراني، تأسيس سايت هاي اينترنتي، يا از هر طريق ديگري كه به فكرت مي رسد و از عهده ات برمي آيد و بدان كه مطابق فرمايش امام صادق(ع):

يك درهم هديه به امام [خرج در راه او]، اي يك ميليون درهم كه در امور ديگري در راه خدا خرج گردد، بهتر است.8

فقط توكل بر خدا كن و با يك «يا مهدي»

شروع كن. اصلاً فكر كن با همين پيام امام(عج) مي خواهي عازم ميدان نبرد شوي. ميدان نبرد و جهاد مبارزه با نفس در راه امام زمان(عج)، به يادش، برايش و در ساية عنايت و محبتش. براي او كه دلش از گناهان ما خون است. تا جايي كه فرموده اند:

همانا چيزي شيعيان را از ديدار با معرفت و راستين ما محروم نمي كند، به جز اخبار ناخوشايند و ناروايي كه از (گناهان) آنها به ما مي رسد.9

پي نوشت:

1. نهج البلاغه، خطبة شقشقيه.

2. عبارات برگرفته از مفاتيح الجنان، زيارت حضرت فاطمه(ع) به معني آن مظلومي كه حقش غصب شده.

3. نعماني، الغيبة، ص273، مجلسي، بحارالانوار، ج51، ص148.

4. نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، گفتار 34.

5. صدوق، كمال الدين، ج 2، ص 458؛ طبرسي، احتجاج، ج 2، ص 499؛ مجلسي، همان، ج 53، ص 1777.

6. نهج البلاغه، خطبه 3.

7. مرجع معظم تقليد حضرت آيت الله بهجت.

8. كليني، فروع كافي، ج 4، ص 160.

9. طبرسي، همان، ج 2، ص 499، مجلسي، همان، ج 53، ص 177، حديث 8.

منتظران دروغين-2

مصطفي صادقي اشاره:

تحليل و بررسي برخورد يهوديان با پيامبر اكرم(ص) كه در قرآن كريم نيز بسيار مورد توجه قرار گرفته است، بسيار درس آموز بوده و مي تواند ما را با شيوه هاي تبليغاتي آن ها كه حتي امروز هم در بسياري از رسانه هاي نوشتاري، ديداري و شنيداري وابسته به يهود، در برخورد با جهان اسلام مورد استفاده قرار مي گيرد آشنا سازد. با توجه به آنچه گفته شد، در اين مقاله پس از بررسي علت هجرت يهود به جزيرةالعرب و تحليل اين موضوع كه يهوديان چگونه پس از سال ها انتظار بعثت پيامبر اكرم(ص) به انكار او پرداختند، شيوه هاي برخورد يهوديان جزيرةالعرب با پيامبر اكرم(ص)

و مسلمانان تبيين شده است. حملة تبليغاتي يهود عليه پيامبر اكرم(ص)

اين بخش از برخوردهاي مخالفان يهودي رسول خدا(ص) را مي توان به چند دسته تقسيم كرد: تأييد و پشتيباني تبليغاتي از قريش، ايجاد ترديد و تفرقه ميان مسلمانان، تبليغات وسيع عليه پيامبر و ياران او، تبليغ عليه اعتقادات مسلمانان، تحريف حقايق و پيشگويي هاي تورات، تبليغ عليه ايمان آورندگان از يهود و... كه به نمونه هايي ازاين موارد اشاره مي شود.

الف) حمايت از مشركان

زماني كه كافران قريش از عالمان يهود يثرب دربارة رسول خدا(ص) پرسيدند، آنان، فرستادگان قريش را به سؤال هايي رهنمون شدند كه از پيامبر(ص) بپرسند و درستي و نادرستي ادعاي او را بفهمند. اما وقتي رسول خدا(ص) هجرت كرد و به مناسبتي، گروهي از بزرگان يهود به مكه رفتند، مشركان از آنان پرسيدند: «دين شما (يهود) بهتر است يا دين محمد(ص)؟» عالمان جهود گفتند بلكه دين شما (بت پرستان) از آيين او برتر است و شما راه يافته تر از او و پيروانش هستيد.1 حتي بيشتر مفسران كه سبب نزول آيه 51 سورة نساء2 را همين واقعه مي دانند، گفته اند: يهوديان به بت هاي قريش سجده كردند تا به آنان اطمينان دهند.3

ب) تفرقه افكني

ابن اسحاق گويد: شأس بن قيس يهودي كه پيرمردي كينه جو و حسود نسبت به مسلمانان بود بر جمعي از ياران اوسي و خزرجي پيامبر عبور كرد و از اين كه آنان دوستانه در كنار هم نشسته و به واسطة اسلام، دشمني هاي جاهلي را به فراموشي سپرده اند خشمگين شده با خود گفت: اگر اينان متحد باشند جايي براي ما در اين سرزمين نخواهد بود. از اين رو جواني يهودي را گفت تا با جماعت انصار بنشيند و خاطرة روز «بُعاث»4

و ديگر جنگ هايي را كه بين اوس و خزرج رخ داده زنده كند و اشعاري را كه دو طرف در اين باره گفته اند برايشان بخواند. جوان چنين كرد و جمع انصار را به تفاخر و منازعه كشاند. يكي از اوس و يكي از خزرج برخاسته و مجادله كردند و يكي از آنان گفت: اگر مي خواهيد دوباره مي جنگيم. دو گروه، خشمگين شده و گفتند چنين مي كنيم و براي جنگ، به سوي حره رهسپار شدند. موضوع به اطلاع رسول خدا(ص) رسيد و با گروهي از مهاجران، پيش آنان رفت و فرمود:

اي گروه مسلمانان، خدا را در نظر گيريد. آيا به ياد جاهليت افتاده ايد در صورتي كه من ميان شمايم؟

رسول خدا(ص) با يادآوري هدايت الهي و نجات آنان از كفر و ايجاد الفت بين دل ها به وسيله اسلام، آنان را متوجه خودشان كرد به گونه اي كه فهميدند تسليم وسوسه هاي شيطاني شده اند و نقشة دشمن در كمين آنان بوده است. پس به گريه افتادند و با يكديگر معانقه كردند و همراه رسول خدا(ص) بازگشتند.5 خداي متعال در آياتي از قرآن، يهوديان و هم چنين مسلماناني را كه فريب آنان را خورده اند، سرزنش كرده است.6 ج) تحريف

نقشه هاي تبليغي و دشمني هاي قوم يهود از اين راه فراوان است. مهم ترين آن ها تحريفاتي است كه آنان نسبت به كلام الهي انجام داده و پيشگويي هاي تورات و انبياي الهي دربارة رسول خاتم(ص) را به گونه اي كه خواسته اند تغيير داده اند. البته گونه اي ديگر از تحريف (تحريف لفظي) از سوي يهود صورت گرفته كه برخي مربوط به تاريخ بني اسرائيل7 و برخي مربوط به تاريخ اسلام است كه پس از اين اشاره خواهد شد.8 از مواردي كه

قرآن كريم به تحريف از سوي يهود اشاره كرده، آيات 75 تا 79 سوره بقره است. ازامام باقر(ع) در تفسير اين آيات نقل شده است كه علماي يهود صفات پيامبر را كه در تورات آمده بود تغيير دادند و از عوام قوم خود، كه اين نشانه ها را بيان مي كردند مي خواستند كه چنين نكنند.9 د) ايجاد ترديد

1. يكي از حركات تبليغي يهود براي بازداشتن مردم از روي آوردن به اسلام و ايجاد شك در عقيده مسلمانان، اين بود كه تعدادي از آنان با هم چنين قرار گذاشتند كه:

اول روز به آنچه بر محمد(ص) نازل شده، به زبان ايمان مي آوريم و آخر روز به آن كافر مي شويم و مي گوييم ما كتاب هاي خود را بررسي و با دانشمندانمان مشورت كرديم و ديديم محمد(ص) كسي نيست كه ما گمان مي كرديم و دروغ او و نادرستي آيينش بر ما آشكار شد. اين كار باعث خواهد شد مسلمانان شك كنند، چون ما را اهل كتاب و عالم تر از خود مي دانند. آن گاه از دين خود به آيين يهود بازخواهند گشت.

به همين مناسبت آيه 72 سورة آل عمران10 نازل شد كه مي فرمايد:

گروهي از اهل كتاب گفتند به آنچه بر مسلمانان نازل شد در ابتداي روز ايمان آوريد و در انتهاي روز كافر شويد شايد از آيين خود بازگردند.11

البته به نظر مي رسد كلمة «إلي دينكم»12 در برخي روايات درست نباشد و به اين دليل كه «يهوديت تبليغ ندارد، زيرا يهوديان دين خود را نعمتي الهي مي دانند كه مخصوص نژاد بني اسرائيل است. با اين وصف اگر كسي يهودي شود، او را مي پذيرند. در تلمود توصيه شده است كه هرگاه كسي بخواهد يهودي

شود بايد ذلت هاي اين قوم را به او تفهيم كرد تا اگر مرد ميدان نيست، پا در آن نگذارد.»13 در آية مورد بحث نيز كلمة «يرجعون» مطلق آمده است، يعني نقشة يهود اين بود كه فقط مسلمانان را از آيين خود برگردانند نه اين كه به يهوديت بگروند.

در برخي منابع، وجه ديگري براي اين آيه آمده و آن را مربوط به داستان قبله دانسته اند؛ يعني يهوديان گفتند صبح به قبلة تازة مسلمين نماز بخوانيد و شب به قبلة خود.14 علامة طباطبايي نيز با انتخاب اين قول، به روايتي از امام باقر(ع) اشاره كرده كه در تفسير قمي آمده و مقصود از اول روز را زمان گرديدن قبله دانسته است.15 در هر صورت، آيه اشاره به توطئه اي از اهل كتاب، كه مراد از آن در بيشتر آيات قرآن يهوديانند، دارد كه در نظر داشتند با شيوه اي تبليغي، مسلمانان را به ترديد اندازند.

2. حركت ديگري كه در ادامة تبليغات آنان به شمار مي رود اين است كه پس از اسلام آوردن برخي از هم كيشان خود گفتند:

ايمان آورندگان به محمد(ص) اشرار ما هستند و اگر از خوبان ما بودند آيين پدران خود را رها نمي كردند.16

ابن اسحاق و به تبع او طبري، فرود آمدن آيه 113 سوره آل عمران17 را به سبب اين گفتة يهود دانسته اند.18 اما به نظر مي رسد اين از موارد تطبيق و تعيين مصداق باشد نه سبب نزول. چون كساني كه در اين داستان نامشان آمده عبارتند از: عبدالله بن سلّام، ثعلبة بن سُعيّه، اسيد بن سعيّه و اسد بن عبيد؛ و فاصلة اسلام آوردن اينان با يكديگر بسيار است؛ عبدالله _ بنا به

قول مشهور _ در ابتداي هجرت ايمان آورده19 و سه نفر ديگر هنگام نبرد بني قريظه (سال پنجم) به اسلام گرويده اند؛20 مگر اين كه اسلام آوردن عبدالله بن سلّام را سال هشتم بدانيم21 گذشته از اين، طبرسي به نقل از عطاء، سبب نزول آيه را گروهي از مسيحيان دانسته است.23

3. مورخان نوشته اند وقتي اسعد بن زراره كه جزء اولين مسلمانان اهل يثرب بود، در ماه هاي اول هجرت به سبب بيماري از دنيا رفت، يهوديان گفتند «اگر محمد(ص)، پيامبر بود يار او نمي مرد!» رسول خدا(ص) فرمود: من در برابر تقدير الهي نه براي خود و نه يارانم مقاومتي ندارم.23 شبيه اين مطلب را ابن سعد از حيّ بن اخطب گزارش كرده كه گفت: اگر او پيامبر بود نسبت به زنان رغبتي نداشت.24

4. در آية 181 سوره آل عمران آمده است:

به تحقيق خداوند سخن كساني را كه گفتند خدا فقير است و ما بي نيازيم، شنيد. ما گفته آنان را و كشتن بي دليل پيامبران از سوي ايشان را ثبت مي كنيم.

كنايه از اين كه اين سخنان، ادامة همان جنايت هاي قديمي _ مانند كشتن پيامبران _ است. علامه طبرسي درباره اين آيه دو شأن نزول ذكر كرده است: نخست اين كه وقتي آية قرض نازل شد،25 يهودياني چون حيي بن اخطب گفتند خداوند فقير است كه از ما وام مي خواهد و ما ثروتمنديم. شأن نزول ديگر اين كه رسول خدا نامه اي به بني قينقاع نوشت و آنان را به نماز و زكات و قرض دادن دعوت كرد. حامل نامه كه ابوبكر بود درجمع يهود حاضر شد و پيام رسول الله(ص) را رساند. بزرگ آنان فنحاص گفت: اگر اين مطلب درست باشد

خدا فقير و ما بي نياز خواهيم بود، چون اگر غني بود از ما وام نمي خواست. در اينجا ابوبكر خشمگين شد و به صورت فنحاص زد. آن گاه اين آيه فرود آمد.26

5. ابن اسحاق نام تعدادي از دشمنان يهودي پيامبر(ص) را ذكر كرده كه نزد انصار مي آمدند و آنان را از دادن صدقه نهي مي كردند و مي گفتند: «مي ترسيم به فقر دچار شويد. در انفاق كردن شتاب نكنيد، چون نمي دانيد آينده چه پيش خواهد آمد.» وي گفته است آية:

الّذين يبخلون و يأمرون النّاس بالبخل و يكتمون ما ءاتاهم الله من فضله و أعتدنا للكفرين عذاباً مهيناً.27

(متكبران كساني اند كه بخل مي ورزند و مردم را به بخل كردن وا مي دارند و آنچه را خدا از فضل خويش به آنان داده پنهان مي كنند. ما براي كافران عذاب پستي آماده كرده ايم.

در اين باره نازل شده است.28 علامة طباطبايي مي نويسد:

اخبار فراواني از طرق اهل سنت رسيده كه فرمود آمدن اين آيات را دربارة يهود مي داند. گرچه دنبالة آيات كه از اهل كتاب و يهود سخن گفته... اين روايات را تأييد مي كند، ليكن اين اخبار به تطبيق، بيشتر شباهت دارد تا به سبب نزول.29

اين كه سخن يهود دربارة انفاق، سبب نزول اين آيه شده يا آنان مصداقي براي آيه به شمار مي روند، دو نظري است كه هر كدام مؤيدات و مبعّداتي به همراه دارد. آنچه مي تواند مؤيد قول دوم باشد اين است كه:

الف) آيه هاي قبل و بعد، ارتباطي به موضوع يهود ندارد؛

ب) بسياري از مفسران هنگام تفسير اين آيه، اشاره اي به اين داستان نكرده اند؛

ج) كلمة «يكتمون» كه غالباً در آيات قرآن براي حق پوشي يهود به كار رفته است در اينجا

همراه «ما ءاتاهم الله من فضله» آمده و مفسران مي گويند مقصود «پنهان كردن و انفاق نكردن اموالي است كه خداوند عطا كرده است؛»30

د) در آخر آيه تعبير «كافرين» آمده كه مي تواند قرينه اي بر عدم ظهور آيه نسبت به يهود باشد.

ه) در آية 25 سورة حديد، بخش اول همين آيه تكرار شده ولي مفسران سخني از يهود به ميان نياورده اند.

اما آنچه قول اول را تقويت مي كند، امور زير است:

1. سورة نساء و با فاصلة هفت آيه از آية مورد نظر، بسياري از مطالب دربارة اهل كتاب و يهود است.

2. كلمه «يكتمون» در آيه هاي قرآن به معني حق پوشي و به خصوص دربارة يهودياني به كار رفته كه پيش گويي تورات دربارة پيامبر اكرم(ص) را كتمان كردند. از اين رو قرينه اي بر ارادة حق تعالي از اين قوم خواهد بود. ابن اسحاق هم «آنچه خدا از فضل خود به آنان عطا كرده» را به تورات تفسير نموده و طبرسي گفته است:

بهتر است آيه را اعم از بخل ورزيدن به اداي واجبات و پنهان كردن فضيلتي كه خدا داده _ چه عالم و چه غير عالم _ بگيريم.31

3. شيخ طوسي و فخر رازي گرچه به اين داستان اشاره اي نكرده اند اما از ابن عباس نقل كرده اند كه مراد از اينان يهودند كه از اعتراف به آنچه از نشانه هاي رسول خدا(ص) در تورات مي دانستند، بخل ورزيدند و قوم خويش را هم به كتمان (و بخل به اين موضوع) سفارش كردند.32 رازي حتي آية 24 حديد را هم اين گونه معنا كرده است.33

4. شهرت يهود به حرص و مال اندوزي و رباخواري مي تواند قرينه اي ديگر بر شأن نزول آية

37 نساء درباره آنان باشد.

5. كافر در اين آيه به معناي پوشانندة حق است و ورود آن در آيه منافاتي با يهود ندارد. ه) تمسخر

يكي از آيات قرآن كه دربارة روابط يهود با پيامبر(ص) نازل شده، آية 46 سورة نساء است. در اين آية كريمه كه به برخي از رفتارهاي نادرست و تمسخرآميز اين گروه اشاره شده، مي خوانيم:

برخي از يهوديان، كلمات را از محل خود تحريف مي كنند و مي گويند شنيديم و مخالفت كرديم، و با گرداندن زبان خود و مسخره كردن دين مي گويند «راعِنا» ولي اگر بگويند شنيديم و اطاعت كرديم و به جاي راعِنا «أُنظُرنا» بگويند برايشان بهتر و عادلانه تر است. اما خدا آنان را به سبب كفرشان از رحمت خود دور ساخته و از اين رو جز عدة اندكي، ايمان نمي آورند.»34

در اين آيه به چهار مطلب اشاره شده است:

1. تحريف، كه در آيات فراوان ديگر نيز بدان پرداخته شده است. اما تحريفي كه در اينجا سخن از آن است به قرينة ادامة آيه، لفظي است نه معنوي.35

2. يهوديان به جاي آن كه در برابر دستورهاي الهي و گفتار پيامبر اكرم(ص) بگويند: «شنيديم و عمل مي كنيم» مي گفتند: «شنيديم و مخالفت مي كنيم» كه نشانة بي ادبي و گستاخي آنان است.

3. عرب هنگام گفت وگو به مخاطب خود مي گويد: «إسمع أسمَعَك الله»؛ يعني بشنو كه خدا تو را شنوا قرار دهد. اما يهوديان معاصر پيامبر(ص) به آن حضرت مي گفتند: «إسمَع غَيرَمُسمَع» يعني «بشنو كه ناشنوا باشي.»

4. ياران پيامبر(ص) هنگام گفت وگو با آن حضرت با شنيدن سخنان او مي گفتند: «راعنا» يعني ما را رعايت كن و تأمل نما تا سخنانت را به دل

بسپاريم يا بنويسيم يا... ليكن جهودان، اين واژه را دستاويزي براي تمسخر قرار داده و «راعنا» را به معناي «ما را تحميق كن» استفاده مي كردند؛ يعني مصدر آن را «رعونت» در نظر مي گرفتند كه به معناي كودني است. شيخ طوسي از امام باقر(ع) روايت كرده كه اين كلمه در زبان عبري دشنام و ناسزا است.36 برخي از مفسران هم گفته اند يهود به جاي «راعنا»، «راعينا» مي گفت كه به معناي چوپان است.37 خداي متعال همان گونه كه به مسلمانان فرمود: اين كلمه را به كار نبرند و به جاي آن «انظرنا» كه همان مفهوم (مهلت بده) را دارد،38 استفاده كنند؛ به يهوديان هم مي فرمايد اگر اين واژه را به كار بريد به نفع شماست. ابن اسحاق، گويندة اين واژة تمسخرآميز را يكي از بزرگان يهود به نام رفاعةبن زيد ذكر كرده است.39

مورد ديگري كه با موضوع استهزا تناسب دارد گفتن كلمه «سام»40 به جاي كلمه «سلام» است. مفسران مراد از كساني را كه در آية هشتم سورة مجادله41 به آنان اشاره شده، جهودان دانسته و گفته اند:

آنان به جاي سلام كه تحيت مورد نظر خداست، به پيامبر(ص) «سام» مي گفتند به طوري كه ديگران تصور كنند كه سلام مي دهند اما آن حضرت متوجه اين مطلب بود و پاسخ آنان را فقط با «عليكم» مي گفت42

با آن كه مفسران، شأن نزول اين بخش از آيه را يهود دانسته اند؛ علامة طباطبايي شمول آن دربارة اين گروه را داراي خفا دانسته و سياق آيات را منطبق با منافقان و بيماردلان دانسته است.43

حقيقت اين است كه آيه چندان تناسبي با يهود ندارد و با منافقان بيشتر تطبيق مي كند؛ به خصوص كه در

روايات، واژة «سام» از قول آنان نيز نقل شده است.44 در عين حال به نظر مي رسد يهوديان نيز چنين برخوردي با رسول خدا(ص) داشته اند، گرچه اين آيه آنان را در نظر نداشته باشد. بخاري و مسلم بابي را دربارة سلام كردن اهل كتاب گشوده و در آن احاديثي را آورده اند كه پيامبر(ص) فرموده است به يهود سلام نكنيد و جواب سلام آن ها را با «عليكم» بدهيد، چون از واژة «سام» استفاده مي كنند.45 به همين جهت است كه طبرسي، شأن نزول آيه را، هر دو گروه (يهود و منافقان) دانسته است.46 يهودي بودن برخي از منافقان كه قبلاً توضيح داده شد، نيز مي تواند اين نظريه را تأييد كند. اين احتمال هم هست كه واژة «سام» را يهوديان گفته اند و منافقان از كلمة ديگري براي تحيت استفاده مي كرده اند. چنان كه در تفسير منسوب به علي بن ابراهيم آمده است كه منافقان مي گفتند: «أنعم صَباحاً» (صبح به خير) كه سلام اهل جاهليت به شمار مي رفت.47

به طور كلي، اهل كتاب و به خصوص يهوديان، رفتارهاي تمسخرآميز زيادي نسبت به مسلمانان داشته اند. در آية 57 سورة مائده به اين موضوع اشاره شده و فرموده است:

با اهل كتاب و كافراني كه دين شما را مسخره مي كنند و به بازي مي گيرند، دوستي نكنيد.

سپس در آية بعدي، نمونه اي از استهزاي آنان به هنگام اذان را، بيان كرده است. مصداق آية نخست، رفاعة بن زيد و سويد بن حارث، دو تن از يهوديان دانسته شده و آية دوم را هم مربوط به اهل كتاب دانسته اند.48 روشن است كه مراد از اهل كتاب در قرآن، به خصوص آياتي از اين قبيل كه مسلمانان

را از دوستي با آنان نهي كرده، جز يهوديان نخواهند بود، زيرا مسيحيان ارتباطي با مسلمانان نداشته اند و در مدينه از آنان اثري نيست. و) فريب

يكي از حركات يهود، توطئه براي شخص پيامبر(ص) و خدشه در دين و ايمان آن حضرت بود و گمان مي كردند مي توانند او را هم فريب داده يا تطميع كنند. از اين رو جمعي از بزرگان آنان گفتند بياييد پيش او برويم شايد بتوانيم او را بفريبيم و از دينش منحرف سازيم چون او هم بشري بيش نيست. پس حضور آن حضرت آمده گفتند ما بزرگان و علماي يهود هستيم و اگر از تو پيروي كنيم همة يهود به تو مي گروند و با ما مخالفتي نخواهند كرد تنها شرط آن، اين است كه ميان ما و گروهي ديگر كه نزاعي وجود دارد، داوري كني و به سود ما حكم دهي. آن گاه به تو ايمان خواهيم آورد و تصديقت خواهيم كرد. اما پيامبر(ص) از اين كار روي گرداند. گفته شده آية 49 سورة مائده درباره اين توطئه سخن گفته و پيامبر(ص) را از پيروي فتنه جويان برحذر داشته است.49 پي نوشت ها:

1. سيرة ابن هشام، ج1، ص562.

2. الم تر إلي الّذين أوتوا نصيباً من الكتاب يؤمنون بالجبت و الطّاغوت و يقولون للّذين كفروا هولاء أهدي من الّذين ءامنوا سبيلاً؛ آيا نديدي كساني كه بهره اي از كتاب (مقدس) دارند به بت و بت پرستان اعتقاد پيدا مي كنند و به كافران مي گويند از مؤمنان هدايت يافته تريد.»

3. التبيان، ج3، ص223؛ مجمع البيان، ج2، ص92؛ درالمنثور، ج2، ص525؛ البته مورخان، نزول آيه را دربارة ابورافع و ديگر يهودياني مي دانند كه به منظور دعوت از قريش براي جنگ احزاب به مكه

رفتند، ولي مفسران مي گويند كعب بن اشرف و جمعي از يهوديان پس از نبرد احد به مكه رفتند تا براي دشمني با رسول خدا با مكيان پيمان ببندند. پس از اين خواهيم گفت كه حضور كعب ميان كفار و پيمان شكني اش باعث قتل او از سوي مسلمانان شد.

4. روز بعاث يادآور جنگ جاهلي ميان اوس و خزرج است كه در آن اوسيان پيروز شدند.

5. سيرة ابن هشام، ج1، ص556.

6. تفسير آيات 99 آل عمران به بعد.

7. مانند تغيير لفظ «حطه»، به تفسير آيات 59 بقره و 164 اعراف مراجعه كنيد.

8. سوءاستفاده از كلمة «راعنا» و تغيير كلمة سلام.

9. مجمع البيان، ج1، ص286 و 292.

10. «وقالت طائفة من أهل الكتاب أنزل علي الذين ءامنوا بالّذي ءالمنوا وجه النّهار وآكفروا ءاخره لعلّهم يرجعون».

11. مجمع البيان، ج1، ص774؛ درالمنثور، ج2، ص228؛ سيره ابن هشام، ج1، ص553.

12. يعني يهوديان به كمك يكديگر مي گفتند: چنين كنيد تا مسلمانان از دين خود برگردند و به آيين شما بگروند.

13. آشنايي با اديان بزرگ، ص108.

14. انساب الأشراف، ج1، ص319؛ التفسير الكبير، ج2، ص258؛ مجمع البيان، ج1، ص774.

15. الميزان، ج3، ص296 و 313.

16. سيرة ابن هشام، ج1، ص557؛ جامع البيان، ج3، ص71.

17. ليسوا سواء من أهل الكتاب أمة قائمة يتلون ءايات الله ءاناء الّيل و هم يسجدون؛ اهل كتاب يكسان نيستند، در ميان آنان افرادي هستند كه حق را به پا مي دارند و آيات الهي را در دل شب مي خوانند و سجده مي كنند.

18. همان.

19. تاريخ خليفه، ص19؛ دلائل النبوه، ج2، ص526.

20. المغازي، ج1، ص503.

21. الاصابة، ج4، ص118.

22. مجمع البيان، ج1، ص815.

23. سيرة ابن هشام، ج1، ص507؛ تاريخ الطبري، ج2، ص117.

24. الطبقات الكبري، ج8، ص163.

25. من ذا

الّذي يقرض الله قرضاَ حسناً فيضاعفه له أضعافا كثيرةً...؛ كيست كه به خدا وام نيكو دهد تا خداوند آن را براي او چندين برابر كند. «آيات 245 بقره و 11 حديد.»

26. مجمع البيان، ج1، ص898؛ التبيان، ج3، ص65 و التفسيرالكبير، ج3، ص446. ابن اسحاق روايت دوم را با تفصيل بيشتري نقل كرده ولي حرفي از نامه پيامبر(ص) نزده است (سيره ابن هشام، ج1، ص559).

27. سورة نساء (4)، آيه 37.

28. سيرة ابن هشام، ج1، ص560.

29. الميزان، ج4، ص366.

30. راغب «كتمان» را پنهان كردن سخن معنا كرده و در عين حال با اشاره به آيه مورد بحث مي گويد «كتمان الفضل هو كفران النعمة و لذلك قال بعده اعتدنا للكافرين عذاباً اليماً» (مفردات، ص443).

31. مجمع البيان، ج2، ص73.

32. التبيان، ج3، ص196؛ التفسير الكبير، ج4، ص78؛ ديگر مفسران هم روايات متعددي دربارة اين داستان و نزول آيه دربارة آن نقل كرده اند. (جامع البيان، ج4، ص121؛ درالمنثور، ج2، ص504).

33. التفسير الكبير، ج10، ص469.

34. من الّذين هادوا يحرّفون الكلم عن مواضعه و يقولون سمعنا و عصينا و اسمع غير مسمع و راعنا ليّا بالسنتهم و طعنا في الدّين ولو أنّهم قالوا سمعنا و أطعنا و أسمع و أنظرنا لكان خيرا لهم و أقوم ولكن لعنهم الله بكفرهم فلا يؤمنون إلّا قليلاً.

35. تفسير نمونه، ج4، ص313.

36. التبيان، ج1، ص389؛ مجمع البيان، ج1، ص434.

37. التفسير الكبير، ج1، ص635؛ تفسير نمونه، ج1، ص384 به نقل از ديگر تفاسير.

38. بقره (2) آيه 104.

39. سيرة ابن هشام، ج1، ص560.

40. «سام» خستگي و مرگ معنا شده است.

42. و إذا جاءوك بما لم يحيك به الله؛ وقتي نزد تو مي آيند آن گونه سلام مي كنند كه خداوند نگفته است.

42. مجمع البيان،

ج5، ص376؛ جامع البيان، ج14، ص19.

43. الميزان، ج19، ص192، 194 و 198.

44. در المنثور، ج8، ص77.

45. صحيح مسلم، ج2، ص344؛ صحيح بخاري، ج7، ص133.

46. مجمع البيان، ج5، ص375.

47. تفسير القمي، ج2، ص355.

48. سيرة ابن هشام، ج1، ص568؛ مجمع البيان، ج2، ص328.

49. سيرة ابن هشام، ج1، ص567؛ جامع البيان، ج4، ص370؛ درالمنثور، ج3، ص91؛ اين آيه در ميان مجموعه آياتي است كه گفته مي شود دربارة يهود نازل شده و پيش تر به برخي از آن ها اشاره شد.

امام مهدي در قرآن

اشاره:

مقالة حاضر به بررسي آياتي از قرآن كريم پرداخته است كه دو فرقة شيعه و سني در ذيل آنها رواياتي تفسيري دربارة امام مهدي(ع) نقل كرده اند. اين آيات كه تعدادشان بالغ بر هشت آيه است به ترتيب از ابتدا تا انتهاي قرآن به صورت ذيل بررسي شده اند:

ابتدا روايات تفسيري فريقين در ذيل هشت آيه كه مجموعاً 44 روايت از شيعه و 65 روايت از اهل سنت مي باشد به صورت دسته بندي نقل شده و سپس به بررسي مقارنه اي و تطبيقي اين روايات از نظر محتوا و سند پرداخته شده است.

لازم به ذكر است كه به دليل اختصار از ذكر متن عربي روايات و سند آنها خودداري شده است.

در قسمت اول اين مقاله پس از بيان مقدمه اي در زمينة تبيين موضوع و آشنايي با اصطلاحاتي چون تفسير و تأويل، به بررسي روايات تفسيري ذيل آية 69 سورة نساء پرداخته شد و رواياتي كه در مصادر شيعي در اين زمينه نقل شده است، بررسي شد. در اين قسمت ابتدا روايات تفسيري سني در ذيل آية ياد شده، و در ادامه ساير آيات مرتبط با موعود قرآن بررسي خواهد شد. روايات تفسيري اهل سنت

رواياتي

كه در منابع روايي اهل سنت در ذيل آيه 159 سوره نساء آمده، چهار دسته هستند: دستة يكم، ايمان همة اهل كتاب به عيسي(ع) پس از نزول وي از آسمان: در اين دسته از روايات، ضمير «به» و «قبل موته» هر دو، به حضرت عيسي(ع) برمي گردد. طبق اين تفسير، حضرت عيسي(ع) هنوز زنده است و پس از فرود آمدن از آسمان در آخرالزمان، همة اهل كتاب اعم از يهودي و مسيحي به او ايمان مي آورند. طبري در تفسيرش شانزده روايت از صحابه و تابعين نقل كرده كه آية شريفة مورد بحث را به اين صورت تفسير كرده اند. روايت ذيل نمونه اي از آنهاست:

از ابن عباس روايت شده كه منظور از عبارت «قبل موته» در آيه شريفه «و إن من أهل الكتاب إلّا ليؤمننّ به قبل موته»، قبل از مرگ عيسي بن مريم(ع) است.1 دستة دوم، ايمان همة اهل كتاب به عيسي(ع) در لحظة مرگ: در اين روايات، ضمير «به» به حضرت عيسي(ع) و ضمير «قبل موته» به اهل كتاب برمي گردد. بر طبق اين تفسير، همة يهوديان و مسيحيان در هنگام مرگ، با كنار رفتن پرده ها، حقايق را درك كرده و به حقانيت حضرت عيسي(ع) پي مي برند، ولي ايمان در آن لحظه براي آنان هيچ ثمره اي ندارد. هجده روايت در تفسير طبري از صحابه و تابعين نقل شده كه آيه مذكور را چنين تفسير كرده اند. يكي از اين روايات چنين است:

از ابن عباس روايت شده كه منظور از آية شريفه «و إن من أهل الكتاب...» اين است كه: هيچ يهودي نمي ميرد تا اينكه به عيسي(ع) ايمان بياورد.2 دستة سوم، ايمان همة اهل كتاب به رسول خدا(ص) در

لحظه مرگ: در اين روايات، ضمير «به» به رسول مكرم اسلام(ص) و ضمير «قبل موته» به اهل كتاب برمي گردد. طبق اين تفسير، همة يهود و نصارا در لحظة مردن، به حقيقت نبوت رسول اكرم(ص) پي برده و ايمان مي آورند، ولي اين ايمان براي آنها سودي ندارد؛ زيرا در آن لحظه، زمان تكليف سپري شده است. دو روايت در تفسير طبري آمده كه آية مورد بحث را چنين تفسير كرده اند.3 دستة چهارم، جمع بين روايات دستة يكم و دوم: سيوطي در الدر المنثور روايتي از شهر بن حوشب نقل كرده كه مضمون آن شامل روايات دستة اول و دوم مي باشد. طبق اين روايت، يهوديان و مسيحياني كه بين دو مقطع زماني به آسمان رفتن حضرت مسيح(ع) و فرود آمدنش از آسمان زندگي مي كنند، در هنگام مرگشان به آن حضرت ايمان مي آورند كه اين ايمان براي آنها فايده اي در بر ندارد، ولي آنهايي كه پس از فرود آمدن عيسي(ع) از آسمان زندگي مي كنند، در زمان حياتشان به او ايمان مي آورند. ترجمة اين روايت به شرح ذيل است:

ابن منذر از شهر بن حوشب روايت كرده كه گفت: حجاج به من گفت: اي شهر آيه اي است از كتاب خدا كه هيچ بار آن را نخواندم مگر آن كه در دلم اعتراضي وارد شد و آن آيه: «و إن من أهل الكتاب إلّا ليؤمننّ به قبل موته» است؛ زيرا اسيران جنگي يهودي و مسيحي را مي آورند من گردنشان را مي زنم ولي نمي شنوم كه در دم مرگ چيزي بگويند. من به حجاج گفتم: آيه را آن طور كه بايد براي تو توجيه نكرده اند. يك فرد نصراني وقتي روحش از تنش بيرون

آيد، ملائكه با سيلي از پشت و از رويش مي زنند و مي گويند: اي خبيث! تو تا در دنيا بودي مي پنداشتي كه مسيح يا خدا و يا پسر خدا و يا خداي سوم است، در حالي كه او بندة خدا و روح او و كلمة او بود؛ شخص مسيحي چون اين را مي شنود ايمان مي آورد؛ اما در زماني كه ايمان آوردن سودي ندارد. يك فرد يهودي نيز وقتي روحش از كالبدش بيرون مي آيد، ملائكه او را از پشت و رو با لگد وسيلي مي زنند و به او مي گويند: اي خبيث! تو بودي كه مي پنداشتي مسيح را كشته اي؟ او بندة خدا و روح او بود. مرد يهودي به مسيح ايمان مي آورد، اما در لحظه اي كه ايمان سودي ندارد. اين جريان همچنان در مورد فرد فرد يهود و نصارا جاري است تا زمان نازل شدن عيسي(ع) برسد؛ در آن زمان از اهل كتاب هر كه زنده باشد و هر كه مرده باشد به وي ايمان مي آورد. حجاج پرسيد: اين مطلب را از كجا به دست آورده اي؟ گفتم: از محمد بن علي، گفت: آري، از معدنش گرفته اي. شهر سپس اضافه مي كند به خدا سوگند من اين جريان را جز از ام سلمه نشنيده بودم ولي براي اين كه جگر حجاج را بسوزانم به دروغ گفتم: من آن را از محمدبن علي شنيدم.4 بررسي تطبيقي روايات فريقين

در مورد روايات تفسيري شيعه كه در ذيل آية مورد بحث، نقل شده است بايد بگوييم تنها دستة اول اين روايات كه مراد از آيه را حضرت عيسي(ع) مي دانست با سياق آيات قبل، مطابقت دارد. بنابراين، روايات دسته دوم تا پنجم كه منظور از

آية شريفه را ايمان آوردن اهل كتاب به پيامبر اكرم(ص) و امير مؤمنان(ع) و يا اقرار اولاد فاطمه به امامت امام خويش مي دانند، نمي توانند به عنوان تفسير آية شريفه به شمار آيند؛ زيرا قبل از اين آيه، سخني غير از حضرت عيسي(ع) در ميان نيست. علامة، طباطبايي نيز معتقد است اين روايات، نخواسته اند آية شريفه را تفسير كند بلكه ايمان آوردن به رسول خدا(ص) يا امير مؤمنان(ع) را نيز مصداقي از ايمان آوردن به عيسي(ع) معرفي كرده اند. بنابراين غرض از اين روايات، تطبيق [مصداقي بر مصداق ديگر] است و مسئلة تطبيق در روايات شأن نزول، فراوان به چشم مي خورد.5

از بين روايات تفسيري فريقين كه ذيل آية 159 سورة نساء نقل شده آنچه كه در مورد امام مهدي(ع) است رواياتي است كه به نازل شدن حضرت مسيح(ع) از آسمان پس از ظهور حضرت مهدي(ع) مربوط مي شود. بنابراين، تنها دستة اول روايات فريقين يعني آنهايي كه ضمير «به» و «قبل موته» را به حضرت عيسي(ع) برمي گرداند، مربوط به بحث ماست. تعداد اين روايات در منابع روايي اهل سنت زياد است چنان كه در تفسير طبري شانزده روايت از صحابه و تابعين در اين باره ذكر شده است. اما، در تفاسير روايي شيعه تنها يك روايت در اين زمينه وجود دارد كه همان روايت «شهربن حوشب» است كه نقل شد.

نكتة قابل ذكر اين است كه دستة اول روايات تفسيري اهل سنت همگي «موقوف» مي باشند و روايت موقوف جزء روايات ضعيف برشمرده شده است؛ اما ضعف سند اين روايات توسط ظهور و سياق آيات قبل كه مفاد اين روايات را تأييد مي كند، جبران مي شود. همچنين متعدد بودن اين روايات _

چنانكه شانزده روايت در تفسير طبري نقل شده است _ نيز تأييد ديگري بر جبران معصوم _ يعني امام باقر(ع) _ بوده و موقوف نمي باشد كه اين مطلب نيز مؤيد ديگري بر جبران ضعف سند آنهاست. در مجموع مي توان دلالت اين روايات را پذيرفت و اين تفسير از آية شريفه را _ كه حضرت عيسي(ع) هنوز زنده است و در آخرالزمان همة اهل كتاب به او ايمان خواهند آورد _ بر ساير تفاسير ترجيح داد.

با توجه به اين كه روايت «شهر بن حوشب» در منابع روايي شيعه و اهل سنت _ هر دو _ نقل شده است؛ اينك به بررسي مقارنه اي اين روايت مي پردازيم:

1. اين روايت در منابع شيعه از محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب(ع) يعني امام باقر(ع) نقل شده، در حالي كه در مصادر اهل سنت از محمد بن علي بن ابي طالب يعني محمد حنيفه روايت شده است. علامه طباطبايي(ره) در الميزان در اين باره مي گويد:

ظاهراً در آغاز، عبارت «ابن ابي طالب» در بين نبوده، تنها محمد بن علي بود سپس راويان احاديث در اين كه محمد بن علي كيست، اختلاف كرده اند، بعضي پنداشته اند محمد بن علي بن ابي طالب(ع) است و بعضي ديگر با محمد بن علي بن الحسين(ع) تطبيقش كرده اند.6

2. از نظر محتوايي آنچه در روايت محمد بن حنفيه آمده، اعم از روايت امام باقر(ع) است. به عبارت ديگر، روايت محمد حنفيه هم يهوديان ومسيحيان دوران قبل از فرود آمدن حضرت عيسي(ع) از آسمان و هم دوران پس از نزول او از آسمان را شامل مي شود، ولي روايت امام باقر(ع) تنها شامل يهوديان و مسيحيان دوران پس

از نزول عيسي(ع) از آسمان است.

3. در روايت محمدبن حنفيه، جملة «پشت سر امام مهدي(ع) نماز مي خواند» نيامده و تنها به فرود آمدن حضرت عيسي(ع) از آسمان اكتفا شده است. اما، با توجه به روايات ديگري كه در منابع روايي اهل سنت وجود دارد7 و در آنها به زمان فرود حضرت مسيح(ع) از آسمان در دوران ظهور حضرت مهدي(ع)تصريح شده است؛ در اين روايت نيز قطعاً منظور، نازل شدن حضرت عيسي(ع) در زمان ظهور امام زمان(ع) خواهد بود. بنابراين، عدم اشارة اين روايت به نماز گزاردن حضرت عيسي(ع) پشت سر امام مهدي(ع)، در اين مطلب كه حضرت مسيح(ع) پس از ظهور امام زمان(ع) از آسمان فرود مي آيد، خدشه اي وارد نمي كند.

به دليل ارتباط روايات نزول حضرت عيسي(ع) با روايات ظهور امام مهدي(ع) در مبحثي جداگانه به اين موضوع مي پردازيم. روايات نزول حضرت عيسي(ع) از آسمان

روايات دربارة نازل شدن حضرت عيسي(ع) در هنگام ظهور حضرت مهدي(ع) هم از طرق اهل سنت و هم از طرق، شيعه زياد و به اصطلاح «مستفيض»8 است.

در اينجا به عنوان مؤيد روايات تفسيري، به تعدادي از روايات اهل سنت در اين زمينه اشاره مي كنيم:

1. در سنن ترمذي از رسول خدا(ص) روايت شده است كه حضرت فرمود:

بشارت دهيد، همانا امت من مانند باران است كه مشخص نيست آخرش بهتر است يا اولش؛ يا مانند بوستاني است كه جمع زيادي از آن بهره مند مي شوند. چگونه امتي كه من در ابتدا، مهدي در وسط و مسيح در انتهاي آن قرار دارد هلاك مي شود؟ لكن در اين بين [افرادي] بدخوي وجود دارند كه آنان از من نيستند و من از آنان نيستم.9

2. بخاري از رسول خدا

روايت كرده كه حضرت فرمود:

چگونه هستيد هنگامي كه فرزند مريم در بين شما فرود آيد در حالي كه امام شما از خود شما باشد؟10

3. از عبدالله بن عمر روايت شده است كه:

مهدي كسي است كه عيسي بن مريم بر او نازل مي شود و پشت سر او نماز مي خواند.11

4. رسول خدا(ص) فرمود:

كسي كه عيسي بن مريم پشت سرش نماز مي خواند از ما است.12

5. رسول خدا(ص) فرمود:

مهدي متوجه مي شود كه عيسي(ع) فرود آمده گويي از مويش آب مي چكد؛ آن گاه مهدي به او مي گويد: جلو بايست و با مردم نماز بگزار. عيسي پاسخ مي دهد: نماز منحصراً توسط تو برپا مي شود پس عيسي پشت سر مردي از فرزندان من نماز مي خواند؛ هنگامي كه نماز اقامه شد [عيسي] مي ايستد تا [مهدي] در جايگاه بنشيند و با او بيعت مي كند پس از آن [عيسي] چهل سال زندگي مي كند.13 3. آية 158 سورة انعام

خداوند متعال مي فرمايد:

هل ينظرون إلّا أن تأتيهم الملئكة أو يأتي ربّك أو يأتي بعض آيات ربك يوم يأتي بعض آيات ربّك لاينفع نفساً إيمانها لم تكن امنت من قبل أو كسبت في إيمانها خيراً، قل انتظروا إنّا منتظرون.

آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان به سويشان بيايند، يا پروردگارت بيايد، يا پاره اي از نشانه هاي پروردگارت بيايد؟ [اما] روزي كه پاره اي از نشانه هاي پروردگارت [پديد] آيد، كسي كه قبلاً ايمان نياورده يا خيري در ايمان آوردن خود به دست نياورده، ايمان آوردنش سود نمي بخشد. بگو: «منتظر باشيد كه ما [هم] منتظريم». روايات تفسيري شيعه

روايات تفسيري شيعه كه ذيل آية مورد بحث وارد شده به دو دسته كلي تقسيم مي شوند: دستة يكم، نشانه هاي قيامت: اين روايات تأويل

عبارت «يوم يأتي بعض ايات ربّك... خيراً» را مربوط به دوران آخرالزمان دانسته و به ذكر اشراط الساعة (نشانه هاي قيامت) پرداخته اند. در بعضي از اين روايات فقط به طلوع خورشيد از مغرب اشاره شده و در برخي ديگر نشانه هاي ديگري همچون خروج دجال و خروج جنبندة زمين نيز مطرح شده است. به عنوان نمونه در تفسير عياشي روايت ذيل نقل شده است:

از زراره و حمران و محمد بن مسلم از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) روايت شده كه در ذيل جملة «يوم يأتي بعض آيات ربّك لاينفع نفساً إيمانها» فرمودند: مقصود از اين آيات، طلوع آفتاب از مغرب و خروج جنبندة زمين و دجال است كه اگر انسان به گناه اصرار ورزد و عمل ايماني به جا نياورد و اين آيه ها ظاهر شود، ايمانش سودي نخواهد داشت.14 دستة دوم، روز خروج قائم(ع): اين روايات آية مورد بحث را درباره امام مهدي(ع) تأويل كرده اند. شيخ صدوق در كتاب كمال الدين و تمام النعمة دو روايت در اين زمينه آورده كه به نقل يكي از آنها بسنده مي كنيم:

امام صادق(ع) دربارة آية «يوم يأتي بعض آيات ربّك...». فرمود: منظور روز خروج قائم منتظر(ع) است. سپس فرمود: اي ابا بصير، خوشا به حال شيعيان قائم ما كه در دوران غيبتش منتظران ظهور او و در هنگام ظهورش مطيع او هستند؛ اينان اولياي خدا هستند كه برايشان بيمي نيست و غمگين نخواهند شد.15 روايات تفسيري اهل سنت

محتواي روايات تفسيري اهل سنت دربارة آيه مورد بحث، متضمن اين مطلب است كه خداوند متعال به وسيلة اين آيه خبر داده كه ايمان آوردن شخص كافر پس از وقوع نشانه هاي قيامت (أشراط الساعة)

مورد قبول نيست. البته نشانه هاي قيامت در اين روايات به شكل هاي مختلفي نقل شده كه در مجموع اين نشانه ها عبارتند از: طلوع خوشيد از مغرب، خروج جنبندة زمين، خروج يأجوج و مأجوج، خروج دجال و نمايان شدن دود.

طبري روايات تفسيري ذيل آيه مذكور را به دو دسته تقسيم كرده است: دستة اول، يكي از نشانه هاي قيامت: اين روايات منظور از «بعض آيات» در عبارت «يوم يأتي بعض آيات... خيراً» را فقط طلوع خورشيد از مغرب مي دانند. روايات متعددي در تفسير طبري از رسول خدا(ص) در اين زمينه نقل شده است كه به يكي از آنها اشاره مي كنيم:

ابو سعيد خدري از رسول خدا(ص) روايت كرده كه حضرت فرمود: منظور از «يوم يأتي بعض آيات ربّك لاينفع نفسا إيمانها» طلوع خورشيد از مغرب است.16 دستة دوم، نشانه هاي قيامت: اين دسته از روايات، منظور از عبارت مذكور را علاوه بر طلوع خورشيد از مغرب، نشانه هاي ديگري همچون خروج جنبندة زمين، خروج يأجوج و مأجوج، خروج دجال و دود نيز مي دانند. پنج روايت در اين زمينه در تفسير طبري نقل شده كه به عنوان نمونه روايت زير را نقل مي كنيم:

ابوهريره از رسول خدا(ص) روايت كرده است كه حضرت فرمود: وقتي سه نشانه، نمايان شود كسي كه قبلاً ايمان نياورده يا خيري در ايمان آوردن خود به دست نياورده، ايمان آوردنش سود نمي بخشد. اين سه نشانه عبارتند از: طلوع خورشيد از مغرب، دجال و جنبندة زمين.17

در الدر المنثور نيز روايات متعددي در ذيل آيه مورد بحث نقل شده است كه بسياري از اين روايات، تفسيري نيستند، اما آن رواياتي كه تفسيري اند همچون روايات نقل شده در تفسير طبري به دو

دستة مذكور، تقسيم مي شوند. بررسي تطبيقي روايات فريقين

روايات تفسيري فريقين اجماع دارند كه عبارت «يوم يأتي بعض آيات.. خيرا» در آية مورد بحث، مربوط به علايم آخرالزمان است. اين نشانه ها كه در بعضي روايات، تعداد آنها به ده نشانه مي رسد عبارتند از: ظاهر شدن دود، خروج دجال، نزول عيسي(ع)، خروج يأجوج و مأجوج، خروج جنبندة زمين، طلوع خورشيد از مغرب، فرو رفتن زمين در مشرق، فرو رفتن زمين در مغرب، فرو رفتن زمين در جزيرة العرب و خروج آتش از عدن (يمن).

يكي از اين علايم كه در روايات تفسيري فريقين به طور مكرر از آن ياد شده، خروج دجال است. احاديث خروج دجال در صحيحين نيز وارد شده است.18 «نووي» در شرح صحيح مسلم تصريح كرده كه احاديث وارده در مورد دجال براي اهل حق، حجت است بدين معنا كه وجود دجال قطعي و صحيح است و او شخصي است كه خداوند متعال بندگانش را به وسيلة او امتحان و آزمايش مي كند؛ تا آنجا كه مي گويد: اين عقيده، مذهب اهل سنت و همة محدثان و فقيهان است.19

ارتباط احاديث دجال به امام مهدي(ع) از شهادت علماي اهل سنت به تواتر احاديث مهدي(ع) و ظهور آن بزرگوار در آخرالزمان و خروج حضرت عيسي(ع) به همراه او و ياري كردن او در كشتن دجال، ظاهر مي شود. از جمله كساني كه به اين تواتر تصريح كرده اند، ابن حجر عسقلاني است؛ وي در كتاب فتح الباري گفته است:

نماز گزاردن عيسي(ع) پشت سر مردي از اين امت در آخرالزمان و نزديك قيام قيامت، دلالت مي كند بر اقوال صحيحي كه مي گويند: «زمين از قيام كننده اي الهي كه قيامش همراه با حجت و

برهان است، خالي نمي ماند».20

ابن حجر همچنين در كتاب تهذيب التهذيب، مسئلة تواتر اخبار مهدي(ع) از قول ديگران را چنين آورده است:

اخبار و روايات مهدي(ع) به دليل كثرت راويانشان از محمد مصطفي(ص) به حد تواتر و استفاضه رسيده است. در اين روايات آمده كه مهدي(ع) از اهل بيت پيامبر است و هفت سال در زمين حكومت و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد و عيسي(ع) خروج مي كند و او را در قتل دجال ياري مي رساند. مهدي(ع) امام اين امت است و عيسي(ع) در همة دوران او پشت سر وي قرار دارد.21

آنچه كه موجب ارتباط روايات تفسيري فريقين با يكديگر مي شود، مسئلة دجال است. مسئلة دجال از مسايلي است كه شيعه و سني آن را به عنوان يكي از علايم آخرالزمان بر شمرده اند و احاديث فراواني در منابع فريقين وجود دارد كه كشته شدن دجال را به دست حضرت عيسي(ع) پس از فرود از آسمان در آخرالزمان نسبت مي دهند كه به بعضي از اين روايات در ذيل آيه 159 سوره نساء اشاره كرديم.

ظهور آية مورد بحث نيز منافاتي با روايات نقل شده ندارد و آنها را تأييد مي كند.

پي نوشت ها:

1. طبري، محمد بن جرير، جامع البيان، ج6، ص25، بيروت، دارالفكر، 1415ق.

2. همان، ج6، ص26.

3. همان، ج6، ص29.

4. سيوطي، جلال الدين عبدالرحمان، الدر المنثور، ج2، ص241، دارالمعرفة، الطبعة الاولي 1365 ق.

5. طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، ج5، ص144، همان.

6. همان، ج5، ص154.

7. به تعدادي از اين روايات در مبحث «روايات نزول عيسي» _ كه به زودي مي آيد _ اشاره شده است.

8. روايت مستفيض آن است كه تعداد روايان آن از سه نفر بيشتر باشد

اما به حد تواتر نرسد.

9. سنن ترمذي، ج5، ص152، ب6 ، ح2869.

10. صحيح بخاري، ج4، ص205، كتاب بدء الخلق، باب نزول عيسي بن مريم.

11. ابن حماد، الفتن، 103؛ همچنين: ابن ابي شيبة، ج15، ص198، ح19495.

12. بيان الشافعي، ص500، ب7.

13. همان، ص497، ب7.

14. عياشي، تفسير عياشي، ج1، ص384، همان؛ همچنين نگاه كنيد به: نورالثقلين، ج1، ص780، ح354، همان، همچنين احاديث 352، 353 و 358 نيز مشمول دستة اول روايات تفسيري شيعه مي شوند.

15. صدوق، كمال الدين و تمام النعمة 358، ح9، مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجامعة المدرسين: روايت دوم را ببينيد در همان منبع، ص336، ح54.

16. طبري، محمد بن جرير، جامع البيان، ج8، ص127، ح 11055، همان احاديث 11056 تا 11074 نيز مربوط به همين دسته از روايات است.

17. همان، ج135، ح 11077. همچنين احاديث 1075، 1076، 1078 و 1079 مربوط به دستة دوم مي باشد.

18. صحيح بخاري، ج8، ص101، كتاب الفتن، باب ذكر دجال، بيروت، دارالفكر، 1404 ق؛ نووي، صحيح مسلم بشرح النووي، ج18، ص78_58، كتاب الفتن و اشراط الساعة، بيروت، دارالكتب العربي، الطبعة الثانية، 1407ق.

19. نووي، صحيح مسلم بشرح نووي، ج18، ص58، همان.

20. ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج6، ص359. بيروت، دارالفكر، الطبعة الثانية.

21. ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج6، ص359، بيروت، دارالفكر، الطبعة الاولي، 1404 ه ق. علاوه بر اين ساير علماي اهل سنت نيز عباراتي درباره تواتر احاديث مهدي(عج) دارند كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

الف _ ابن حجر هيثمي در كتاب صواعق المحرقه، ج2، ص211 مي گويد:

«احاديثي كه در آن اشاره به ظهور مهدي بسيار زياد به حد متواتر است.»

ب _ علامه مناوي در كتاب فيض القدير، ذيل حديث 9245 مي گويد: «اخبار مهدي زياد و

مشهور است به حدي كه جماعتي درباره اين احاديث تأليفات مستقلي دارند.»

ج _ تفتازاني در كتاب شرح مقاصد، ج2، ص62 مي گويد:

«از جمله اموري كه ملحق به باب امامت مي شود خروج مهدي و نزول عيسي است كه اين دو از علايم قيامت بوده و در اين باره خبرهاي صحيحي رسيده است.»

د _ قرماني دمشقي در كتاب اخبار الدول و آثار الاول، (ج1، ص463) مي گويد:

«علما بر اين امر اتفاق دارند كه مهدي همان قيام كننده در آخرالزمان است و اخبار ظهور آن حضرت، يكديگر را تأييد مي كنند و روايات بر اشراق نورش تظاهر دارند.»

ه _ مباركفوري در كتاب تحفة الاحوذي بشرح جامع الترمذي (ذيل حديث 2331) مي گويد: «بدان كه مشهور بين تمام مسلمانان در طول زمان ها اين است كه به طور حتم در آخرالزمان شخصي از اهل بيت ظهور خواهد كرد كه دين را تأييد كرده، عدل را در ميان جامعه ظاهر مي كند و مسلمانان به دنبال او مي روند و او بر ممالك اسلامي تسلط پيدا خواهد نمود و او مهدي ناميده مي شود».

به همين مضامين در كلمات بزرگان ديگر از علماي اهل سنت نيز مطالبي مي يابيم از جلمه:

و _ شيخ منصور علي ناصف در كتاب التاج الجامع للاصول، ج5، ص310؛

ز _ برزنجي در كتاب الاشاعه لاشراط الساعة، ص87؛

ح _ ابن تيميه حراني در كتاب منهاج السنة النبوية، ج4، ص211؛

ط _ سيد احمد زيني دحلان در كتاب الفتوحات الاسلامية، ج2، ص322؛

ي _ ابوالاعلي مودودي در كتاب البيات، ص116؛

ك _ ابوطيب قنوجي در كتاب الاذاعة، ص53؛

ل _ دكتر عبدالعليم عبدالعظيم بستوي در كتاب المهدي المنتظر في الاحاديث الصحيحة، ص360.

دو همزاد معنوي در معرفت مهدوي

عبدالحسن تركي (شهركرد) اشاره:

در اين مقاله دو كتاب كمال الدين

و تمام النعمة شيخ صدوق و مكيال المكارم علامه سيد محمد تقي اصفهاني و مؤلفان آن ها معرفي شده اند.

اين دو كتاب در حوزة مهدويت دوقلوهاي همزادي را تشكيل مي دهند كه هر كس بخواهد آگاهي هايي در اين موضوع داشته باشد ناچار بايد اين دو كتاب را ببيند.

به مناسبت معرفي كتاب ها و مؤلفانشان تشرفاتي از صاحبان آن ها نيز آورده شده. اصلي ترين وجه اشتراك اين دو كتاب در اين است كه هر دو به فرمان امام عصر(ع) تأليف شده اند. در ميان آثاري كه در حوزة مهدويت و شناخت و معرفت آخرين حجت خدا، حضرت بقيةالله(ع) تا كنون تأليف شده دو كتاب بيش از ساير آثار مورد اعتنا بوده و به عبارتي درخشش و تابش ديگري دارد؛ يكي كتاب كمال الدين و تمام النعمة عالِم بزرگوار، شيخ صدوق(ره) از متقدمان و پيشينيان و ديگري كتاب مكيال المكارم في فوائد الدعاء اللقائم(ع) اثر آيت الله شهيد سيد محمد تقي موسوي اصفهاني معروف به «فقيه احمدآبادي» از متأخران و معاصران. جالب آن كه هر دو كتاب به امر مقدس و فرمان مبارك امام عصر(ع) تأليف شده اند و اين درخشش و تابش خيره كننده را بايد در همين نكته جستجو كرد. ترديدي نيست كه رمز و راز عنايت به اين دو كتاب و اين دو همزاد معنوي گذشته از جامعيت و استحكام مطالب و شيوه هاي بديع در تأليف آن دو، در اين نكته است كه هر دو مؤلف با پاكي و پارسايي و اخلاص و صفاي باطن در پي فرمان امام خود به پا خاسته اند و در پي جلب رضايت او همة تلاش و توان خود را به كار بسته اند و آثاري چنين با بركت و

مبارك براي دوستداران و منتظران حضرتش به يادگار گذاشته اند _ خداي سبحان هر دو را پاداش نيكو دهد _ .

ما در اين مقاله نخست به معرفي كوتاهي از مؤلفان اين دو كتاب پرداخته و آن گاه انگيزه تأليف اين آثار را از زبان آنان _ كه در رؤياهايي راستين به حضور حجت الله في الأرضين(ع) شرفياب شده اند _ مي آوريم و سرّ دلبران را از زبان خود ايشان نه از زبان ديگران به استماع مي نشينيم.

شيخ صدوق (م 381ق.)

«صدوق» _ به معناي بسيار راستگو _ از بزرگ ترين شخصيت هاي جهان اسلام و از برجسته ترين چهره هاي درخشان دانش و دانايي و فضيلت و پارسايي است. در عظمت و جلالت قدر وي همين بس كه او با دعاي امام زمان(ع) به دنيا آمد و حضرتش او را «فقيه»، «خير» و «مبارك» لقب داد. شيخ بزرگوار خود بارها با خوشحالي و افتخار از اين موضوع ياد مي كرد و مي فرمود: «يعني من به دعاي حضرت صاحب الامر(ع) به دنيا آمدم.» داستان ولادت

داستان تولد او، داستاني شيرين و دلنشين است كه نشان از عنايت و توجه ويژة آن حضرت به ايشان از آغاز تولد است.

پدر شيخ _ علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي _ از بزرگ ترين فقيهان و عالمان روزگار خويش بود. جلالت شأن و بلنداي مقام و رفعت منزلت وي تا بدان پايه بود كه امام حسن عسكري(ع) طي نامه اي او را با اوصاف و القابي چون «شيخ»، «فقيه» و «معتمد خويش» خطاب قرار داده و توفيقات او را براي كسب رضاي پروردگار درخواست كرده بود. جايي كه امام معصوم(ع)، كسي را بستايد، جايي براي ستايش و تمجيد ديگران

باقي نمي ماند.1

او سنين بالاي پنجاه را سپري مي كرد و هنوز فرزندي نداشت لذا به همين منظور و به جهت استجابت دعاي خويش به امام عصر(ع) متوسل مي شود واز آن حضرت مي خواهد كه براي او دعا كند؛ به همين خاطر نامه اي به امام زمان(ع) نوشته و توسط فردي امين به نام محمد بن علي اسود، آن را به دست حسين بن روح (سومين نائب خاص حضرت در عصر غيبت صغري) مي رساند و از او مي خواهد كه آن نوشته را به محضر آن حضرت برساند.

محمد بن علي اسود (سفير امين) مي گويد: «من پيغام و نامة علي بن حسين بن بابويه قمي را به نماينده خاص آن حضرت رسانيدم و وي پس از سه روز خبر آورد كه آن حضرت براي ايشان دعا كرد و فرمود: «به زودي خداوند به او فرزندي مبارك عطا مي كند كه سرچشمة منفعت ها و خير و بركت خواهد شد.»

اكنون باقي داستان را از زبان خود شيخ صدوق كه آن را در كتاب كمال الدين و تمام النعمة در باب توقيعات آورده، مي شنويم:

محمد بن علي اسود _ رسانندة نامه _ مي گفت: پس از درگذشت محمد بن عثمان (دومين نائب خاص امام عصر(ع)، پدرت از من خواست تا از حسين بن روح (سومين نائب خاص) بخواهم تا مولاي ما صاحب الزمان(ع) از خداي تعالي بخواهد كه فرزند پسري به وي ارزاني كند. مي گويد از او خواستم و او نيز امام را از آرزوي من آگاه كرد. حسين بن روح پس از سه روز به من خبر داد كه امام(ع براي او دعا كرده و فرمود: «به زودي فرزند مباركي براي او متولد خواهد شد... و

براي او بعد از او نيز فرزنداني خواهد بود»

محمد بن علي اسود مي گفت: «من از فرصت استفاده كرده و براي خود نيز همين درخواست را كردم» اما امام(ع) اجابت نكرده و فرمود: «راهي براي آن نيست»

و همين طور كه امام فرموده بود، اتفاق افتاد. تو متولد شدي اما براي من فرزندي به دنيا نيامد.

شيخ صدوق(ره) در ادامة داستان تولد خود مي گويد:

بارها اتفاق مي افتاد كه محمد بن علي اسود مرا در مسير مكتب مي ديد و اشتياق فراوان مرا در يادگيري كتاب هاي علمي و حفظ آن ها مي ديد و مي گفت: «اين اشتياق تو در طلب دانش عجيب نيست، زيرا تو به دعاي امام عصر(ع) متولد شده اي.»2 رؤياي راستين در تأليف كتاب كمال الدين

كمال الدين و تمام النعمة جامع ترين و كامل ترين كتابي است كه پيرامون اثبات وجود امام زمان(ع) و غيبت طولاني ايشان از نظر عقلي و نقلي نگاشته شده است. در اين كتاب از آيات قرآني و روايات معصومين(ع) و تاريخ انبيا به شيوه اي بديع استفاده شده و طول عمر آن حضرت(ع) با برهان هاي عقلي و استدلال هاي نقلي با استناد به روايات معتبر اثبات شده و به اشكالات و شبهات، پاسخ هاي لازم و كافي داده شده است.

اعتبار و ارزش اين كتاب، گذشته از جامعيت و استحكام مطالب، به خاطر نزديكي زمان تأليف آن با آغاز غيبت حضرت مهدي(ع) است؛ زيرا اين كتاب در سال 352 ه. .ق. يعني زماني كه هنوز سن مبارك آن حضرت به يك صد سال نرسيده بود، تأليف شده است و نكتة دوم آن كه اين كتاب _ چنانكه مؤلف در مقدمة آن آورده _ به امر ولي عصر(ع) صورت

تأليف پذيرفته است.

شيخ بزرگوار در مقدمة كتاب انگيزة نگارش آن را چنين ذكر مي كند:

چون آرزويم در زيارت علي بن موسي الرضا(ع) برآورده شد و به نيشابور برگشتم و در آن جا اقامت گزيدم متوجه شدم بسياري از شيعيان در امر غيبت حيرانند و دربارة قائم(ع) در اشتباه هستند. از راهِ راست برگشته و به رأي و قياس روي آورده اند.

پس با ياري از اخبار وارده از پيامبر اكرم(ص) و امامان مكرم(ع) تمام تلاش خود را در ارشاد ايشان به كار بستم تا آنان را به راهِ راست و صراط و صواب هدايت كنم. تا اينكه شيخي بزرگوار از دانشمندان قم _ كه اهل فضل و دانش بود _ از «بخارا» بر ما وارد شد و من از ديرزماني شيفتة ديدار و آرزومند ملاقاتِ او بودم؛ زيرا او شخصي ديندار و راست كردار بود _ و او شيخ نجم الدين ابو سعيد محمد بن حسن بن محمد بن احمد قمي بود _ و پدر من از جد او روايت مي كرد و دانش و عمل و پارسايي و عبادت او را مي ستود.

روزي در اثناي گفت وگو، سخني از يكي از فيلسوفان و منطقيان بزرگ بخارا نقل كرد كه آن سخن، او را دربارة حضرت مهدي(ع) حيران و سرگردان كرده و وي را به خاطر درازاي غيبت به شك و ترديد انداخته بود.

من در [پاسخ] فصولي چند دربارة اثبات وجود آن حضرت يادآور شده و اخباري از پيامبر اكرم(ص) و پيشوايان دين(ع) دربارة غيبت آن حضرت روايت كردم كه او بدان اخبار و سخنان آرامش از دست رفتة خود را بازيافت و شك و شبهه از وجودش برطرف

گرديد و سخنان و احاديث صحيح را به گوش قبول و تسليم پذيرفت و در پايان از من خواست كه در موضوع غيبت كتابي برايش تأليف كنم. من نيز خواهش او را پذيرفتم و به او وعده دادم چنانچه خداوند زمينة بازگشت مرا به وطن خود _ شهر ري _ فراهم كند به خواستة او اقدام نمايم و آرزوي او را عملي سازم. در اين ميان شبي دربارة خانواده و فرزندان و برادران و نعمت هايي كه در شهر ري بازگزارده بودم، انديشه مي كردم، كه ناگاه خواب مرا در ربود، در خواب ديدم گويي درمكه هستم و گرد خانة خدا طواف مي كنم. در دور هفتم به «حجرالاسود» رسيدم و آن را اسطلام كرده و مي بوسم و اين دعا را مي خوانم: يعني: «اين امانت من است كه آن را ادا مي كنم و پيمان من است كه آن را تعهد مي كنم تا تو به وفاي عهد من شهادت دهي».

در اين هنگام مولاي خود حضرت قائم(ع) را ديدم كه بر در خانة خدا ايستاده است. من دلباخته و پريشان خاطر به او نزديك شدم. آن حضرت به چهرة من نگريست و راز درونم را دانست. بر او سلام كردم و او پاسخم را داد. آن گاه فرمود: «چرا دربارة غيبت كتابي تأليف نمي كني تا اندوهت را برطرف سازد؟»

عرض كردم: «اي پسر رسول خدا! پيش تر رساله هايي دربارة غيبت تأليف كرده ام». فرمود: «نه به آن سبك و روش». اكنون تو را امر مي كنم كه دربارة غيبت كتابي تأليف كني و غيبت پيامبران را در آن بازگويي.»

سپس آن حضرت رفت و من بيدار شدم و تا سپيده به دعا و گريه و درد

دل كردن و شكوه نمودن پرداختم و چون صبح شد تأليف اين كتاب را آغاز كردم تا امر ولي و حجت خدا(ع) را انجام داده باشم...3 آيت الله شهيد سيد محمد تقي موسوي اصفهاني

مرحوم آيت الله سيد محمد تقي موسوي اصفهاني معروف به «فقيه احمدآبادي» در سال 1301 ق.) در اصفهان در خانواده اي اهل علم و فضيلت كه نسل اندرنسل از عالمان دين بودند به دنيا آمد و در سال 1348 ق. در سن 47 سالگي به توطئة يكي از سران فرقة ضالة بهاييت با خوراندن زهر كين به شهادت رسيد.

در دوران عمر كوتاه اما پربركتش حدود هفده جلد كتاب و رساله نگاشت كه از ميان آنها چهار جلد پيرامون حضرت مهدي(ع) و غيبت و انتظار و وظايف منتظران مي باشد.

فقيه احمدآبادي در ده سالگي بر نصاب الصبيان شرح نوشت و در پانزده سالگي كتاب ايضاح الشبهات را نگاشت و در بيست و پنج سالگي كتاب ابواب الجنات في آداب الجمعات را تأليف كرد و سرانجام در سن سي سالگي به فرمان امام عصر(ع) اثر ارزشمند خود را درباره آن حضرت(ع) و وظايف منتظران و دعا براي آن وجود شريف آغاز كرد و تا پايان عمر به تحقيق و تأليف و تكميل آن اهتمام و اشتغال داشت.

دربارة كيفيت شهادت آن سيد بزرگوار در كتاب نگاهي به زندگاني جهانگيرخان قشقايي به نقل از شهداي روحانيت در يكصد سال اخير چنين آورده شده است:

سيد شهيد در ماه رمضان المبارك 1348 ق. به علت كسالت، در بيمارستان انگليسي ها بستري شدند و در آن جا تحت عمل جراحي قرار گرفتند شب 25 ماه مبارك، متصدي بيمارستان كه از

سران فرقة ضالة بهاييت بود و «سر الله خان» نام داشت، همة بستگان و اطرافيان آن مرحوم را از اتاق بيرون كرده و سمي را كه در استكان داشته به ايشان مي خوراند، اطرافيان و دامادهايشان در آن لحظة آخر از [پشت در اتاق] مي شنوند كه آن سيد بزرگوار پيوسته صدا مي زده: حبيبي يا حسين! از داماد ايشان «مرحوم حضرت آيت الله سيد مرتضي موحد ابطحي» منقول است كه «سيد شهيد در حالي كه در بيمارستان بستري بودند، مي فرمودند: «بناست حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) تشريف بياورند.»4

همچنين فرزند ايشان سيد محمد موسوي اصفهاني _ در مقدمة كتاب نور الأبصار در اين باره آورده اند:

او ستاره اي درخشنده بود كه با طلوع خود دل ها را مجذوب خويش نمود، ولي افسوس كه زود غروب نمود و سرانجام با توطئة دشمنان دين و نوشيدن زهر كين به وسيلة يكي از اعضاي فرقة ضالة [بهاييت] به شهادت رسيد و در ماه مهماني پروردگار به ضيافت الهي نائل گشت.5

نگاهي كوتاه و گذرا بر زندگاني اين دلباخته و شيفتة حضرت بقيةالله و قضاياي تشرفات ايشان _ كه ما به سه مورد آن در اين مقاله اشاره مي كنيم _ آدمي را به خوبي به اين نكته واقف مي سازد كه آن سيد شهيد و علامة فقيد مورد عنايت و كرامت حضرات معصومين(ع) به ويژه حضرت مهدي(ع) بوده و آن بزرگوار توجهي مخصوص به آن مرحوم داشته و وي نيز ارتباطي وثيق و اتصالي عميق با ساحت مقدس مهدوي(ع) داشته است. مكيال المكارم

مكيال المكارم في فوائد الدعاء للقائم(ع) بنا بر آنچه كه سيد محمدعلي روضاتي در مقدمة كتاب درباره آن نگاشته اند: «كتابي است ارزنده، ابتكاري و مهم. مؤلف بسياري از

مطالب مربوط به عقيدة مهدويت و موضوع حضرت حجت(ع) را تحت عنوان «دعا براي آن حضرت و تضرع به درگاه الهي براي حفظ وجود شريف امام عصر(ع) از ناملايمات و آفات» مورد بررسي قرار داده است».

اين كتاب مشتمل بر بحث هاي مختلف و بسيار با اهميت در زمينه هاي فقه، حديث، كلام، رجال، تفسير و حتي فلسفه و ادبيات است كه با اسلوبي بديع و سبكي جالب و نتيجه گيري هايي درست همراه مي باشد.

در اين كتاب با دلايل عقلي و نقلي ثابت شده كه دعا براي امام عصر(ع) از مهم ترين وسائل براي رسيدن به مراحل عالي كمال و نيل به درجات برجستة معنوي است و آثار دنيوي بسياري را نيز در پي دارد.

اين اثر به شهادت صاحب نظران، از نظر جامعيت و ژرف انديشي و بهره گيري از علوم عقلي و نقلي و استنباطات دقيق و اجتهادات عميق از آيات و روايات بي نظير بوده و به خوبي مي توان دست عنايت مولا كه مؤلف را هدايت و دلالت مي كند، ديد.

آيت الله صافي گلپايگاني (ازمراجع عظام تقليد) دربارة اين كتاب مي نويسد:

اين كتاب گوياي حوصلة فراوان مؤلف و گستردگي تحقيق و تفكر و تلاش اوست و در موضوع خود بي نظير است و جز اين كتاب، در موضوع مهدويت و آداب دعاي بر حضرت مهدي(ع) و فوايد آن، كتابي سراغ ندارم.6

داستان تأليف كتاب

مؤلف بنا به آنچه كه در مقدمة كتاب آورده، انگيزه تأليف كتاب را چنين مي نويسد:

ما نمي توانيم حقوق آن حضرت را ادا نماييم و شكر وجود و فيوضاتش را آن طور كه شايسته است به جاي آوريم. [پس] بر ما واجب است آن تعداد از اداي حقوق آن حضرت

را كه از دستمان ساخته است انجام دهيم، و بهترين امور در زمان غيبت، انتظار فرج آن بزرگوار و دعا كردن براي تعجيل فرج او، و اهتمام به آنچه ماية خشنودي آن جناب و مقرب شدن در آستان او است. و من در باب هشتم كتاب ابواب الجنّات في آداب الجمعات هشتاد و چند فايده، از فوائد دنيوي و اخروي دعا كردن براي فرج آن حضرت(ع) را ذكر كرده بودم اما بعد به فكر افتادم كه كتاب جداگانه اي در اين باره بنگارم كه آن فوايد را در برگيرد، و به سبك جالبي آن را به رشتة تحرير درآوردم. اما حوادث زمان و رويدادهاي دوران و ناراحتي هاي بي امان، مانع از انجام اينكار مي شد، تا اين كه كسي را در خواب ديدم كه با قلم و سخن نتوان او را توصيف نمود؛ يعني مولا و حبيب دل شكسته ام و امامي كه در انتظارش هستيم او را به خواب ديدم كه با بياني روح انگيز چنين فرمود: «اين كتاب را بنويس و عربي هم بنويس و نام او را مكيال المكارم في فوائد الدعاء للقائم(ع) بگذار!»

همچون تشنه اي از خواب بيدار، و در پي اطاعت فرمانش شدم ولي توفيق ياريم نكرد، تا اين كه در سال گذشته 1330 ق. به مكة معظمه سفر كردم و چون در آن جا بيماري وبا شيوع يافت، با خداوند عزّوجلّ عهد بستم كه هر گاه مرا از گرفتاري ها نجات دهد و بازگشتم را به وطن آسان گرداند تأليف كتاب را شروع نمايم. پس خداوند بر من منت نهاد و مرا به سلامت به وطن بازگرداند، پس به تأليف كتاب اقدام نمودم تا به عهدي كه

با خداوند بسته بودم، عمل كرده باشم...7

مرحوم مؤلف به مناسبت هايي در كتاب به دو مورد ديگر از تشرفات خود به محضر امام زمان(ع) و سبب اتصال زمين و آسمان اشاره كرده كه آن را براي روشني چشم شيعيان و شيفتگان و منتظرانش مي آوريم: تشرف اول

«در يكي از سال هاي گذشته، قرض هايم بسيار و احوالم سخت شد در اين حال ماه رمضان هم فرا رسيد، پس به آن جناب توجه كردم و در سحرگاه يكي از شب ها حاجتم را بر آن حضرت عرضه داشتم، وقتي نماز صبح را در مسجد به جا آوردم، به منزل برگشتم و خوابيدم.

در خواب به ديدار آن جناب شرفياب گشتم، آن حضرت به زبان فارسي به من فرمودند: «قدري بايد صبر كني، تا از مال خاصِ دوستان خود بگيريم و به تو برسانيم.

وقتي از خواب بيدار شدم فضا را معطر يافته و غم و اندوه از من دور شده بود، چند ماهي نگذشته بود كه از متدينان براي من وجوهي آورد كه به وسيله آن قرض هايم را ادا كردم و به من گفت: «اين از سهم امام(ع) است».8 تشرف دوم

سيد شهيد و علامة فقيد در جلد اول مكيال المكارم تشرفي ديگر را اين چنين روايت مي كند: «شبي در خواب ديدم امام عصر(ع) به همراه يكي از پيامبران بني اسرائيل به خانه اي كه در آن ساكن هستم، وارد شدند و به اتاق من كه رو به قبله است تشريف آورده، و به بنده فرمودند كه مصائب مولاي شهيدمان حضرت اباعبدالله الحسين(ع) را بخوانم.

[من هم] امر مطاعش را امتثال كردم و آن حضرت روبه روي من به حالت استماع نشست.

چون ذكر مصيبت

را به پايان بردم، ابتدا به طرف كربلا به زيارت سيد الشهداء(ع) پرداختم و آنگاه به سمت طوس، زيارت حضرت ابوالحسن امام رضا(ع) را خواندم و سرانجام رو به سوي حضرتش زيارت مولايم حضرت حجت(ع) را به جا آوردم.

چون زيارت ها را به پايان رسانيدم و آن حضرت خواستند كه تشريف ببرند، آن پيامبر بني اسرائيل _ كه همراه ايشان بود _ از سوي آن جناب وجهي را به من داد كه مبلغ آن را ندانستم و بعد از نظر من پنهان شدند.

فرداي آن شب، يكي از علماي بزرگوار را ديدار كردم و او به من مبلغ قابل توجهي داد كه همچون باران بهاري پربركت بود. پس با خود گفتم: «اين تأويل خوابي است كه پيشتر ديدم.»

پس از اين خواب، آن قدر بركت هاي باطني و علوم كامل پنهاني و معارف ايماني و الطاف رباني به من عنايت شد كه زبان خامه از بيان آن ناتوان است.9

سخن را با درود بر روان آن دلباختة مهدي(ع) و سفارشي از او در كتاب مكيال المكارم به پايان مي بريم:

اي برادران من، بر شما باد كه در اطاعت و خدمت آن جناب سعي و كوشش كنيد و آن نعمت بزرگ و موهبت سترگ را سپاسگزاري نماييد و ياد آن حضرت را با طولاني شدن مدت آن فراموش نكنيد...10. پي نوشت ها:

1. شوشتري، قاضي نورالله، مجالس المومنين، ج1، ص453.

2. موسوي اصفهاني، سيد محمدتقي، كمال الدين و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، نشر دارالحديث، ج2، باب 45 ص270.

3. موسوي اصفهاني، همان، ج1، ص7-4.

4. زندگاني جهانگيرخان قشقايي، ص183-181، به نقل از: شهداي روحانيت در يكصد سال اخير، ج2، ص64-57.

5. نورالابصار، ص12-10.

6. به

نقل: از زندگاني جهانگيرخان قشقايي، ص180.

7. موسوي اصفهاني، همان، ج1، ص50-48، ترجمه حائري قزويني چاپ نگين.

8. موسوي اصفهاني، همان، ج2، ص387، همچنين ج1، ص225.

9. موسوي اصفهاني، همان، ج1،ص494-493.

10. موسوي اصفهاني، همان، ج2، ص322.

معرفت مام عصر از نگاه شيخ صدوق-4

ابراهيم شفيعي سروستاني عصمت امام

اشاره:

گفتيم كه شيخ صدوق(ره) در «باب الامامة» از كتاب الهدايه خود پس از بيان مباني امامت و اصول اعتقاد شيعه در اين زمينه، به موضوع معرفت امامان پرداخته و در ذيل بابي با عنوان «باب شناخت اماماني كه پس از پيامبر خدا(ص) حجت هاي الهي بر مردم هستند» به تفصيل در اين زمينه سخن گفته است.

در قسمت هاي پيشين به شش ويژگي امام معصوم(ع) كه هر مسلمان بايد بدان ها معتقد باشد، اشاره كرديم، در اين قسمت از مقاله به بررسي دو ويژگي ديگر مي پردازيم. 7. اعتقاد به اركان توحيد بودن امامان(ع)

اعتقاد به اينكه امامان معصوم(ع)، اركان و پايه هاي توحيد هستند، يكي ديگر از موضوعاتي است كه شيخ صدوق(ره) در بحث معرفت امام(ع) بدان توجه و با عبارت زير از آن ياد كرده است:

واجب است كه معتقد باشد آنها... پايه هاي توحيدند.1

اين موضوع نيز چون ديگر موضوعات پيشين در روايت ها، زيارت ها و دعاهاي نقل شده از حضرات معصومين(ع) مورد تأكيد قرار گرفته و از آن به عنوان يكي از ويژگي هاي امامان معصوم(ع) ياد شده است، كه از آن جمله مي توان به اين موارد اشاره كرد:

در روايتي كه از سيدالعابدين علي بن الحسين، امام چهارم شيعيان(ع) نقل شده، در اين زمينه چنين آمده است:

بين خداوند و حجتش هيچ حجابي نيست و خداوند در برابر حجتش هيچ پوششي ندارد. ما دروازه هاي خدا، صراط مستقيم، مخزن علم او، ترجمان وحي او، پايه هاي توحيد

او و جايگاه سرّ او هستيم. 2

در زيارت جامعة كبيره نيز از ائمة معصومين(ع) با اين عنوان ياد شده است:

و خداوند شما را پسنديد به اينكه ... پايه هاي توحيد او باشيد.3

در يكي از دعاي ماه رجب نيز كه منسوب به امام عصر(ع) است، امامان معصوم(ع) با اين ويژگي توصيف شده اند:

پس خداوند شما را معادن كلمات خود و پايه هاي توحيد خود قرار داد.4

براي روشن شدن مفهوم اين ويژگي امامان، لازم است كه ابتدا نكاتي را در باب توحيد و جهان بيني توحيدي يادآور شويم:

جهان بيني توحيدي، اساس جهان بيني اسلامي را تشكيل مي دهد. بر اساس اين جهان بيني، مبدأ و منتهاي جهان يكي است و جز خداي يگانه كسي سزاوار پرستش نيست.

استاد شهيد مرتضي مطهري در اين باره مي فرمايد:

جهان بيني توحيدي، يعني جهان «يك قطبي» و «تك محوري» است. جهان بيني توحيدي يعني جهان ماهيت «از اويي» (إنّا للّه) و «به سوي اويي» (إنّا إليه راجعون)5 دارد.6

توحيد، درجات و مراتب دارد، همچنان كه شرك نيز كه مقابل توحيد است، مراتب و درجات دارد. تا انسان همة مراحل توحيد را طي نكند، موحد واقعي نيست.7

ايشان در ادامة سخنان خود با تقسيم مراتب توحيد به «توحيد نظري» و «توحيد عملي» مراتب سه گانة توحيد نظري را اين گونه بر مي شمارد:

«توحيد ذاتي» يعني شناختن ذات حق به وحدت و يگانگي ... «توحيد صفاتي، يعني درك و شناسايي ذات حق به يگانگي عيني با صفات و يگانگي صفات با يكديگر... «توحيد افعالي» يعني درك و شناختن اينكه جهان با همة نظامات و سنن و علل و معلولات و اسباب و مسببات، فعل او و كار او و ناشي از ارادة اوست.8

استاد شهيد دربارة توحيد عملي نيز

مي فرمايد:

توحيد عملي يا «توحيد در عبادت» يعني يگانه پرستي، به عبارت ديگر: در جهت پرستش حق، يگانه شدن.9

با روشن شدن مفهوم و مراتب توحيد مي توان گفت كه هم درك مراتب توحيد و هم تحقق عيني آن در فرد و جامعه بودن وجود پيشواياني كه هم در توحيد نظري و هم در توحيد عملي سرآمد روزگار خود بوده و به بالاترين مراتب توحيد دست يافته باشند، امكان پذير نيست و از همين روست كه امام علي(ع) مي فرمايد:

«لاإله إلاّ الله» شرط هايي دارد و من و فرزندانم از جملة اين شرط ها هستيم. 10

امام رضا(ع) نيز در حديث معروف «سلسلة الذهب» پس از آن كه به واسطة پدران خود از پيامبر خدا(ص) و آن حضرت نيز از جبرئيل(ع) نقل مي كند كه خداوند تعالي فرمود:

لا إله إلّا الله حصني فمن دخل حصني أمن [من] عذابي.11

«لاإله إلاّ اللّه» (توحيد) قلعة استوار من است. پس هر كس در قلعة من داخل شود ازعذاب من در امان مي ماند.

و در تكميل حديث مي فرمايد:

بشروطها و أنا من شروطها.

[تحقق آنچه گفتم] شروطي دارد و من از جملة آن شروطم.

اشاره به اين كه داخل شدن در قلعة توحيد و ايمني يافتن از عذاب جهنم بدون پذيرش ولايت امام معصوم(ع) امكان پذير نيست.

شيخ صدوق (ره) در كتاب التوحيد پس از نقل روايت ياد شده، در توضيح «شروط توحيد» چنين مي نويسد:

از شروط لااله الا الله (توحيد) پذيرش اين موضوع است كه [امام] رضا(ع) از سوي خداي عزّ و جلّ [به عنوان] امام بر بندگان [برگزيده شده] و پيروي از او بر آن ها واجب است.12

جالب اينجاست كه در روايت ديگري كه از امام رضا(ع) نقل شده، خداوند متعال مي فرمايد:

ولاية علي بن ابي طالب حصني

فمن دخل حصني امن ناري13

ولايت علي بن ابي طالب دژ استوار من است، پس هر كس در دژ من وارد شود از آتش من ايمني مي يابد.

اين روايت به روشني نقش محوري امامان(ع) در توحيد و يگانگي خدا را نشان داده و روشن مي سازد كه وارد شدن در حصن ولايت امامان(ع)، يعني داخل شدن در حصن ولايت خدا و پذيرش توحيد و يگانگي او.

يكي از صاحب نظران در زمينة نقش امامان معصوم(ع) در توحيد علمي (نظري) مي نويسد:

اگرچه خداوند تبارك و تعالي انسان را به فطرت توحيدي آفريد و همراه آن عقل را به او عنايت فرمود تا خود از اين طريق به توحيد نايل گردد، اما انسان به كمك اين قوا و تجهيزات فقط قادر به درك كلياتي از معارف بلند توحيدي است و از درك دقايق و لطافت آنها عاجز است و لذا عقل حكم مي كند كه انسان همواره نيازمند كساني است كه به مرتبة توحيد ناب نايل شده تا از آن مراتب رفيع به او خبر دهند و به اين وسيله او را از ورطة جهالت و افراط و تفريط برهانند.14

جايگاه و نقش ارزندة امامان معصوم(ع) در تبيين و توصيف توحيد نظري آنگاه روشن مي شود كه عقايد بي پاية اهل سنت را دربارة خدا و صفات او ملاحظه كنيم و به روشني ببينيم كه چگونه آنها به واسطة دور افتادن از مكتب اهل بيت(ع) از يك سو، قائل به امكان ديدن خدا با چشم (رؤيت)؛ مشابهت او با مخلوقاتش (تشبيه) و دارا بودن چشم، گوش، دست و پا چون انسان ها (تجسيم) شده اند،15 و از سوي ديگر، در حل مسائلي چون جبر و تفويض، قضا و قدر

و .... درمانده به بن بست هاي فكري گرفتار آمده اند.

براي درك نقش و جايگاه ائمه(ع) در توحيد عملي و بسط و گسترش يگانه پرستي در جهان نيز، تنها كافي است كه نگاهي اجمالي به تاريخ صدر اسلام بيفكنيم تا دريابيم چگونه امت اسلام با سر باز زدن از ولايت ائمة معصومين(ع) در برابر طاغوت هايي چون معاويه، يزيد، مروان بن حكم، عبدالملك بن مروان، حجاج بن يوسف و ... سر تسليم فرود آورده و جامعة اسلامي به جاي رسيدن به جامعة توحيدي به جامعه اي گرفتار شرك و كفر تبديل و اسير دست كساني گرديد كه مردم را به جاي اطاعت خدا به اطاعت خود فرامي خواندند.

با توجه به نقش حساس و تعيين كنندة امامان معصوم(ع) در تحقق عيني توحيد در جامعه بوده است كه در روايات اسلامي، اين همه بر ضرورت شناخت امام و حجت الهي در هر عصر تأكيد و نشناختن امام برابر با مرگ در حال كفر و شرك دانسته شده است.16 هم از اين رو بوده است كه امام حسين(ع) آن گاه كه از فلسفة آفرينش سخن مي گويد و معرفت خدا را غايت خلقت معرفي مي كند، در پاسخ اين پرسش كه معرفت خدا چيست، مي فرمايد: «معرفت امامي كه اطاعت او واجب است»:

هان اي مردم! همانا خداوند _ بزرگ باد ياد او _ بندگان را نيافريد مگر براي اين كه او را بشناسند. پس هر گاه او را بشناسند او را بپرستند و هر گاه او را بپرستند، با پرستش او از بندگي هر آنچه جز خداست بي نياز گردند. مردي سؤال كرد: اي فرزند رسول خدا، پدر و مادرم فدايت، معرفت خدا چيست؟ حضرت فرمود: اين است كه اهل هر زماني،

امامي را كه بايد از او فرمان برند، بشناسند. 17

افزون بر آنچه گفته شد، ائمه(ع) در توحيد و يگانه پرستي جايگاه و نقشي ديگري هم دارند كه به اين اعتبار هم مي توان آن ها را «پايه هاي توحيد» به شمار آورد و آن نقشي است كه آن ها در هدايت مردم به سوي خدا و رساندن آنها به مقصد نهايي بر عهده دارند، كه پيش از اين در بحث از «باب الله» و «سبيل الله» بودن امامان(ع) به آن اشاره كرديم و گفتيم كه جز از طريق آن ها نمي توان به خدا رسيد. به همين دليل نيز در زيارت جامعه كبيره مي خوانيم:

هر كس خدا را مي خواهد به شما آغاز مي كند و هر كس او را به يگانگي مي شناسد، از شما مي پذيرد و هر كس آهنگ او دارد به شما رو مي كند. 18 8. اعتقاد به عصمت امامان(ع)

شيخ صدوق هشتمين ويژگي امامان معصوم(ع) را اين گونه بيان مي كند:

واجب است كه معتقد باشد ... آنها از هر گونه اشتباه و لغزش پيراسته اند و آنها كساني هستند كه خدا آلودگي را از آنها زدوده و پاك و پاكيزه شان داشته است. 19

عبارت ياد شده، اشاره به مقام عصمت ائمه(ع) دارد، كه يكي از مهم ترين ويژگي هاي امامان به شمار مي آيد.

براي روشن شدن اين ويژگي امامان اهل بيت(ع) نيز ابتدا آيات قرآن و در ادامه روايات مرتبط را بررسي مي كنيم.

قرآن كريم به صراحت از اين ويژگي اهل بيت(ع) سخن گفته است. آنجا كه مي فرمايد:

إنّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيراً.20

خدا فقط مي خواهد آلودگي را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.

در ذيل آية مزبور كه به «آية

تطهير» معروف شده است، روايات فراواني از شيعه و سني نقل شده كه مشخص مي سازد اولاً، مخاطب آيه تنها اهل بيت پيامبر(ع) است و اشخاص ديگري در شمول اين آيه وارد نمي شوند و ثانياً مراد از آن، عصمت و اهل بيت(ع) از هر گونه گناه، خطا و لغزش است.

براي روشن شدن اين موضوع، ابتدا رواياتي را كه از طريق اهل سنت نقل شده است، بررسي مي كنيم. سيدبن طاووس در كتاب سعدالسعود تصريح مي كند كه روايات مربوط به تخصيص آية تطهير به اهل بيت(ع) از پانزده طريق توسط راويان اهل سنت نقل شده است.21 كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

«جلال الدين سيوطي» از مفسران اهل سنت، در ذيل آية ياد شده، از «ابن عباس» نقل مي كند كه پيامبر خدا(ص) فرمود:

پس من و خاندانم از هر گونه گناه پيراسته ايم. 22

او همچنين در روايات ديگري از ابن عباس نقل مي كند كه:

ما شاهد بوديم كه پيامبر خدا(ص) نُه ماه [پي در پي] هر روز، پنج مرتبه به هنگام نماز به در خانة علي بن ابي طالب مي آمد و مي فرمود:

درود و رحمت و بركات خدا بر شما اهل بيت باد. «خدا فقط مي خواهد آلودگي را از شما خاندان بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند». خدا شما را رحمت كند. وقت نماز است. 23

«ابن صباغ مالكي» نيز نقل مي كند كه:

رسول خدا(ص) به اهل بيت [خود] دعا كرد، پس خداوند عزّ و جل اين آيه [تطهير] را فرستاد.24

در كتاب هاي روايي و تفسيري شيعه نيز در ذيل آية تطهير روايات فراواني نقل شده است. تنها در تفسير البرهان، بيش از شصت روايت در اين زمينه آورده شده

است.25 كه در اينجا تنها به دو مورد از آنها اشاره مي كنيم:

در تفسير البرهان از امام علي(ع) در اين زمينه چنين نقل شده است:

در خانة ام سلمه بر رسول خدا(ص) وارد شدم، در حالي كه آية «خدا فقط مي خواهد آلودگي را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند» نازل شده بود. پس فرستادة خدا(ص) فرمود: اي علي! اين آيه دربارة تو، دو فرزند زاده ام و امامان از فرزندان تو نازل شده است. 26

در روايت ديگري، امام سجاد(ع) از «ام سلمه» چنين نقل مي كند:

اين آيه در خانة من و در روز [اختصاصي] من نازل شد. رسول خدا نزد من بود، پس علي، فاطمه، حسن و حسين را فرا خواند. در اين هنگام جبرييل وارد شد و عباي فدكي را بر آنها انداخت. آنگاه پيامبر فرمود:

«أللّهم هولاء أهل بيتي أللّهم أذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهيراً؛ خداوندا، اين ها خاندان من هستند. خداوندا، پليدي را از آن ها دور ساز و آن ها را پاك و پاكيزه فرما»

جبرئيل گفت: «آيا من هم از شما هستم؟» پس پيامبر فرمود:

«و أنت منّا، يا جبرئيل؛ [آري] تو هم از مايي اي جبرئيل!»

ام سلمه مي گويد: گفتم: اي رسول خدا! من هم از خاندان شما هستم؟ سپس از جاي خود حركت كردم تا با آنها [به زير عبا] داخل شوم. اما پيامبر(ص) فرمود:

«كوني مكانك، يا أم سلمة، إنّك إلي خير، أنت من أزواج نبيّ الله؛ در جاي خود باش، اي ام سلمه! تو بر خيري، تو از همسران پيامبر خدايي».

در اين هنگام فرمود: «إقرأ، يا محمّد «إنّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم

تطهيراً»

[اين آيه] در مورد پيامبر، علي، فاطمه، حسن و حسين _ صلوات خدا بر همه آنان باد _ است.27

ائمه(ع) در موارد متعددي تصريح به عصمت خود كرده اند. از جمله در روايتي كه از امام علي(ع) نقل شده است، مي خوانيم:

إنّ الله طهّرنا و عصمنا و جعلنا شهداء علي خلقه.28

امام سجاد(ع) در اين باره مي فرمايد:

امام از ما جز معصوم نيست. و عصمت در ظاهر آفرينش نيست تا كسي به آن شناخته شود. از اين رو امام بايد [از جانب خدا نصب] و به او تصريح شود. 29

امام رضا(ع) نيز در روايتي، ضمن توصيف امامان، ويژگي عصمت آنان را اين گونه بيان مي كنند:

امام معصوم، تأييد شده، توفيق يافته و استوار شده است. او از اشتباه، لغزش و سقوط در امان است. 30

در پايان براي روشن شدن مفهوم عصمت در آموزه هاي شيعي، توجه شما را به بياني از شيخ صدوق(ره) در الاعتقادات جلب مي كنيم:

به اعتقاد ما پيامبران، رسولان، امامان و فرشتگان _ صلوات خدا بر همة آنها باد _ معصوم و از هرگونه آلودگي پيراسته اند. آنها هيچ گناهي، چه كوچك و چه بزرگ، مرتكب نمي شوند و با آنچه خدا به آنها امر فرموده مخالفت نمي ورزند و به آنچه به آن امر شده اند عمل مي كنند.

هر كس عصمت آنان، در چيزي از احوال آنها، نفي كند، ايشان را نشناخته است.

ما معتقديم آنها موصوف به كمال و تمام اند و نسبت به ابتدا و انتهاي امور خود علم دارند. آنها را در مورد هيچ يك از احوالشان نمي توان به نقص، عصيان و ناداني متصف كرد.31

پي نوشت ها:

1. شيخ صدوق، الهداية، ص 34؛ يجب أن يعتقد أنّهم... أركان توحيده.

2. همو، معاني الأخبار،

ص 35 ، ح 5؛ ليس بين الله و بين حجته حجاب، فلا للّه دون حجته ستر، نحن أبواب اللّه، و نحن الصراط المستقيم، و نحن عيبة علمه، و نحن تراجمة وحيه، و نحن أركان توحيده و نحن موضع سرّه.

3. همو، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 371، ح 2؛ و رضيكم... أركاناً لتوحيده.

4. سيد بن طاووس، اقبال الأعمال، ص 646؛ فجعلتهم معادن لكلماتك و أركاناً لتوحيدك.

5. سوره بقره (2)، آيه 156.

6. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج 2 (جهان بيني توحيدي)، ص83.

7. همان، ص 99.

8. همان، ص 99 _ 103.

9. همان، ص 105.

10. ليثي الواسطي، علي بن محمد، عيون الحكم و المواعظ، ص151؛ إنّ لا إله إلاّ الله شروطاً و إنّي و ذريّتي من شروطها.

11. شيخ صدوق، معاني الاخبار، ص 370 _ 371، ح 1؛ همو، التوحيد ، ص 25؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج3، ص7، ح16.

12. شيخ صدوق، التوحيد، ص 25.

13. همو، معاني الاخبار، ص 371، ح 1.

14. تحريري، محمدباقر، جلوه هاي لاهوتي (شرح زيارت جامعة كبيره) ج 2، ص 286.

15. ر. ك: مسلم بن الحجاج، صحيح مسلم، ج 8، ص 32، ابوداوود، سليمان بن اشعث، سنن ابي داوود، ج 2، ص 419؛ بخاري ابوعبدالله محمدبن اسماعيل، صحيح البخاري، ج 2، جزء4، ص 141.

براي مطالعة بيشتر در اين زمينه ر.ك: مركز المصطفي للدراسات الاسلاميه، العقائد الأسلامية، ج 2 ، ص 71 _ 131.

16. ر. ك: كليني، محمدبن يعقوب، الكافي، ج 1، ص 371، ح 5؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 8، ص 368 و ج 32 ، ص 321 و 333؛ أيّها الناس! إنّ الله جلّ ذكره، ما خلق العباد إلّا ليعرفوه، فإذا عرفوه عبدوه فإذا عبدوه

استغنوا بعبادته عن عبادة ما سواه. فقال له رجل: يابن رسول الله بأبي و أنت و أمّي فما معرفة الله؟ قال: معرفة أهل كلّ زمان إمامهم الذي يجب عليهم طاعته.

17. فرهنگ جامع سخنان امام حسين(ع)، صص 604 _ 605؛ من أرادالله بدء بكم ومن وحدّه قبل عنكم و من قصده توجّه بكم.

18. شيخ صدوق، همان ، ص 374 _ 375.

19. شيخ صدوق، الهداية ، ص34؛ يجب أن يعتقد... أنّهم معصومون من الخطأ و الزلل و أنّهم الذين أذهب الله عنهم الرجس و طهّرهم تطهيراً.

20. سوره احزاب (33) آيه 33.

21. ر. ك: سيدبن طاووس، سعدالسعود، ص 107.

22. سيوطي، جلال الدين، تفسير الدر المنثور، ج 5 ، ص 199؛ فأنا و أهل بيتي مطّهرون من الذّنوب.

23. همان؛ السلام عليكم و رحمة الله وبركاته أهل البيت «إنّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيراً». الصلوة رحمكم الله.

24. ابن الصباغ المالكي، الفصول المهمه، ص 24.

25. ر.ك: البحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، ج6، ص255، ح286؛ دخلت علي رسول الله صلي الله عليه و آله في بيت أمّ سلمة، و قد نزلت عليه هذه الآيه: «إنّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيراً» فقال رسول الله صلّي الله عليه و اله: يا عليّ، هذه الآية نزلت فيك و في سبطيّ و الأئمة من ولدك...

26. همان، ص255، ح7.

27. همان، ص262_263، ح22.

28. كليني، محمدبن يعقوب، همان، ص191، ح5.

29. مجلسي محمدباقر، همان، ج25، ص194، ح5؛ الإمام منّا لايكون إلّا معصوما و ليست العصمة في ظاهر الخلقة فيعرف بها فلذك لايكون إلّا منصوص

30. همان، ج17، ص108؛ فهو معصوم مؤيّد موفّق مسدّد قد أمن من الخطاء و الزلل و

العثار.

31. شيخ صدوق، الاعتقادات، ص96.

بركت يك گوشة چشم مولا

گزارشي از مركز نشر معارف اسلامي در جهان

محمود مطهري نيا «... از شدت فقر تنها يك قرآن بين بستگان من وجود دارد كه خواندن آن را به نوبت انجام مي دهيم. لذا با شنيدن آوازة مؤسسة شما مبني بر ارسال كتب اسلامي و قرآن، به صورت رايگان، به وجد آمده با فروش كفش هاي خود! پول تمبر نامه را تهيه كرده و برايتان درخواست نامه اي را فرستادم...»

* * *

«من براي كمك هزينه تحصيلي به شهر «لاگوس» رفتم تا شغلي پيدا كنم و بتوانم هزينه خود و تحصيلاتم را تأمين كنم؛ در يكي از روزهاي تعطيلات به يك كتاب فروشي برخورد كردم كه در كنار مسجد مركزي شهر لاگوس كتاب هاي اسلامي عرضه مي كرد؛ در اين ميان كتابي از مركز اسلامي شما «مركز نشر معارف اسلامي در جهان» توجهم را به خود جلب كرد. كتاب هاي ديگري نيز از انتشارات مركز شما آنجا بود كه هم اينك اسمشان را به خاطر نمي آورم.

نخست ترديد كردم كه اين كتاب را بخرم يا خير؟ چون آن را به قيمت دو واحد پول نيجريه «نيره» قيمت گذاري كرده بودند؛ در حالي كه من آن روز فقط پانزده واحد پول نيجريه در اختيار داشتم؛ يا بايد خوراك مايحتاج روزمره خود را تأمين مي كردم و يا مي بايست اين كتاب را مي خريدم. در اين لحظات حساس و ترديدآلود مي كردم، گويي به من الهام شد كه اين كتاب را تهيه كن كه برايت مفيد خواهد بود، من هم به اين نداي غيبي پاسخ مثبت دادم. كتاب را با همه نيازي كه به پول داشتم خريدم و با خود به منزل بردم و به مطالعه آن

مشغول شدم.

مطالب كتاب به قدري مرا مجذوب و تحت تأثير قرار داد كه لحظه اي آن را به كنار نگذاشتم و مرتب مطالعه مي كردم. فرداي آن روز مقداري پول از دوستم قرض گرفتم و با عجله به سمت كتاب فروشي رفتم تا بقيه كتب انتشاراتي مركز اسلامي شما را خريداري كنم اما با كمال تأسف وقتي به محل فروش كتاب ها مراجعه كردم، گفتند: تمام شده است! بسيار ناراحت و غمگين شدم؛ اما از سوي ديگر بسيار خوشحال و سرزنده بودم از اينكه همين يك كتاب وسيله هدايت من گرديد و مرا به راه راست و حقيقت سوق داد؛ من در بيست و نه ژوئن 1990 مسلمان شدم و مي توانم بگويم كه اين كتاب اسلامي سبب تحول عظيمي در من گرديد. به طوري كه با ايمان راسخي كه به خداي تعالي يافتم خود را در برابر سختي ها و مشكلات ثابت قدم و مستحكم مي بينم. آن گونه كه با اين روحيه قوي و ايمان استوار مي توانم در برابر هر گونه ناملايمات بايستم.

من هنوز در شگفتم كه در آن روز با وجود مشكلات مادي و ضروري بودن تهيه مايحتاج روزمره، اين چه نداي غيبي بود كه مرا واداشت تا كتاب ياد شده را بخرم و از آن بهره مند شوم...»

فلورنسو (نيجريه) آنچه در بالا خوانديد گزيده اي از دو نامه اي بود كه به «مركز نشر معارف اسلامي در جهان» ارسال شده بود. محتواي تكان دهندة اين دو نامه و ده ها نامة ديگر كه در كتاب نگرشي بر عملكرد سي سالة مركز نشر معارف اسلامي در جهان و صحبت هايي كه در اين سو و آن سو مي شنيديم ما را بر آن داشت

تا به دنبال تهية گزارشي از فعاليت هاي اين مركز باشيم.

تلفني وقتي را براي گفت وگو هماهنگ كرديم و آدرس مركز را از همكاران مجموعه گرفتيم. در كوچه پس كوچه هاي قم و پشت حرم حضرت معصومه(س) و آن سوي پل آهنچي پرس پرسان به سر قرار رسيديم.

با توجه به عنوان «مركز نشر معارف اسلامي در جهان» و اين كه شنيده بوديم مجموعه با بيش از 120 كشور جهان در ارتباط است گمان مي كرديم با ساختماني عظيم و مجلل _ آن گونه كه رسم مؤسساتي است كه ادعاي تبليغ جهاني دارند _ مواجه شويم ولي در نهايت ناباوري منزلي ساده و معمولي در يكي از كوچه هاي قديمي شهر قم كه اگر تابلوي كوچك مركز نبود احدي متوجه تفاوت اين منزل با ديگر منازل داخل كوچه نمي شد.

* * *

يكشنبه 25 شهريور 1385

قم، انتظام 21

ساعت 5 بعد از ظهر سر قرار رسيديم. زنگ در مؤسسه را زديم و وارد شديم.

در بدو ورود وارد اتاقي شديم كه ده ها زونكن در قفسه هايي كه از كف تا سقف يكي از ديوارهاي اتاق را پوشانده بود. روي هر كدام از اين زونكن ها نام يك يا چند كشور ديده مي شد.

پس از هماهنگي به ساختمان جنبي مؤسسه كه منزل شخصي آيت الله سيد مجتبي موسوي لاري بود رفتيم.

اندكي بعد ايشان تشريف آورده و با رويي بسيار گشاده و آغوشي باز و مهربان از ما استقبال كردند. بعد از احوال پرسي و قدري صحبت هاي خودماني كمي از فعاليت هاي مؤسسه فرهنگي موعود در عرصه هاي مختلف براي ايشان گفتيم. البته به واسطة سابقة آشنايي ديرينة ايشان با موعود صحبت هاي ما خيلي مختصر بود.

از ايشان درخواست گفت وگو

براي درج در مجله نموديم ولي به شدت استنكاف ورزيدند و هرچه اصرار كرديم و بهانه هاي مختلفي آورديم حتي اجازة عكس گرفتن را به ما ندادند. البته اميدواريم درج اين گزارش موجب ملال خاطرشان نشود و ما را حلال كنند.

كمي از وضعيت نشر و كتاب خواني در ايران گله كردند و از قول سفير ايران در يكي از كشورهاي بسيار فقير و عقب افتادة آفريقايي نقل كردند كه آن سفير گفته بود در آن كشور به رغم فقر اقتصادي شديدي كه مردم با آن دست به گريبان هستند با اين حال خيلي شديد اهل مطالعه اند؛ اين علاقه به مطالعه به قدري زياد است كه حتي روزي يك گدا و متكدي كنار خيابان را ديدم كه نشريه اي در دست داشت و آن را مطالعه مي كرد و تنها زماني كه يك نفر رد مي شد سرش را از نشريه بلند مي كرد و دستش را براي گدايي جلوي او مي گرفت!

باز تعريف مي كردند از بعضي از كشورهاي آسياي ميانه كه شايد جمعيت آنها به شش ميليون نفر نمي رسد ولي تيراژ كتاب ها در آنجا ميليوني است و گاه يك كتاب تا يكي دو ميليون نسخه هم چاپ مي شود. اما در ايران علي رغم حضور اين همه مؤلف و اين مقوله تنوع آثار... و باز هم از اين گله مند بودند چرا همواره ما راه حل مشكل كتاب خواني را فقط افزايش تعداد كتاب خانه هايي مي دانيم كه همسايه هاي آنها هم به درون آن نمي روند و هيچ توجه به آموزش و پرورش و تحولي كه نيازمند آن است نداريم.

آيت الله موسوي لاري روش تبليغ خود را چنين توصيف كرد كه ما بيشتر سراغ فطرت رفته و از

كانال توحيد گفت وگو را شروع مي كنيم. متأسفانه در حوزة مهدويت، مطالبي كه با اين سبك نوشته شده باشند نداريم و فقط يك جزوة كوچكي از مرحوم شهيد صدر به اين سبك و سياق موجود است و ديگر هيچ.

بايد ما مطالبي بنويسيم كه سراغ فطرت افراد رفته و با استناد به علوم روزي باشد كه آنها قبول دارند و نه آيات و رواياتي چرا كه اين ها كه براي يك نامسلمان يا بي دين مفهومي ندارد. آيه و روايت مال مسلمان هاست و تا كسي مسمان نشده باشد كه نمي توان به اين ها استناد كرد.

ايشان از كساني انتقاد كردند كه تا مي خواهند راجع به حضرت مطلبي بنويسند فوري براي اثبات عمر مي گويند فلان گياه چقدر عمر كرد و بهمان حيوان و يا حتي انسان چقدر. آخر، طول عمر حضرت جنبة اعجازي دارد و زميني و عادي كردن آن اصلاً درست نيست و خلاف منظور الهي است. گويا عده اي هستند كه اصلاً دنبال اين هستند كه جريان را كاملاً عادي جلوه دهند.

گفتيم آمديم كه تا كمي ازخاطرات و تجربيات و درددل هاي شما را براي مخاطبان دلسوز مجله ضبط و نقد كنيم. مجدداً خيلي جدي تر از دفعات قبل اجازة ضبط ندادند ولي اين ماجراي عجيب را براي ما نقل كردند و گفتند:

«ايام پانزده خرداد سال 1342 براي عمل جراحي معده به آلمان رفته بودم البته اين عمل لغو و عبث بود و هيچ ثمره اي براي ما نداشت. در همان مدت امام موسي صدر هم به آنجا تشريف آورده بودند و بعد از آن هم بنا داشتند به مراكش بروند. آقاي محققي هم از طرف مرحوم آيت الله بروجردي مسئول

دفتر اسلامي هامبورگ بود. آن دو بزرگوار هر دو قد رشيد و تنومندي داشتند و من جثه ام كوچك بود. تا آن زمان روحانيون كمي به اروپا رفته بودند و لذا اين لباس خيلي براي مردم آنجا شناخته شده نبود. وقتي ما سه نفر در خيابان راه مي رفتيم براي مردم خيلي جالب بود و مشغول تماشاي ما مي شدند.

پس از بازگشت به ايران خاطرات سفر به آلمان را طي چند مقاله براي درج در مجله «مكتب اسلام» كه تنها نشريه مذهبي آن زمان و پرتيراژترين مجله مذهبي حتي تا زمان فعلي است نوشتم. اين مجله چند صدهزار تيراژ داشت و مخاطبان آن لحظه شماري مي كردند كه شمارة جديد آن چاپ شود و مطالب آن را مطالعه كنند.

مدتي كه از چاپ اين سلسله مقالات در آنجا گذشت، هرچند بيماري بسيار آزارم مي داد مجموعة مطالب را كنار هم گذاشتم و مقداري ديگر مطلب هم به آن افزودم و نامش را «اسلام و سيماي تمدن غرب» گذاشتم.

آيت الله مكارم شيرازي خيلي اظهار علاقه كردند كه پيش از چاپ آن را مطالعه كنند. از همين رو دست نوشته هاي خود را نزد ايشان بردم و چند روز بعد براي پس گرفتن آنها رفتم از مطالب اظهار خرسندي مي كردند و خوششان آمده بود. در آن زمان كه كپي و زيراكس نبود و آن نسخه تنها نسخه اي بود كه من داشتم.

در مسير برگشت ابتدا به يك ساعت سازي رفتم و كارم كه تمام شد، سمت محله و حسين آباد رفتم و در آنجا مقداري ميوه خريدم و به خانه برگشتم. وسط حياط منزل ناگهان متوجه شدم كه دست نوشته ها همراهم نيست.

بلافاصله برگشتم و از ساعت سازي و

ميوه فروشي سراغ آنها را گرفتم خبر نداشتند. مطمئن شدم كه برگه ها را در تاكسي جا گذاشته ام. سراغ پليسي كه در شلوغ ترين و پرترددترين محلة قم كشيك مي داد رفتم و ماجرا را براي او تعريف كردم و گفتم جلوي هر تاكسي اي را كه مي آيد بگير و بپرس آيا كاغذها را ديده يا نه؟ آن زمان تعداد تاكسي هاي قم خيلي كم بود.

با نااميدي تمام به منزل برگشتم و به شدت حالم بد شد. در اوج مريضي و آشفتگي ام ناگهان متوجه وجود مقدس حضرت بقيةالله(ع) شدم و عرضه داشتم كه اگر عنايت كنيد و اين كتاب پيدا شود حتماً آن را به شما تقديم خواهم كرد.

بعد از ظهر به هر زحمتي بود از منزل بيرون آمدم و سراغ پليس رفتم و باز به ساعت سازي و ميوه فروشي سر زدم ولي هيچ خبري از مطالب نبود كه نبود. با نااميدي تمام و تا حدي بي هدف شروع كردم به قدم زدن و پياده روي به اين اميد كه جايي افتاده باشد و آن را پيدا كنم. مدتي كه گذشت ناگهان به خودم آمدم و ديدم در محله اي هستم كه صبح اصلاً به آنجا نيامده بودم. فوري برگشتم و به خودم نهيب زدم كه آخر تو كه اينجا نيامده بودي بي خود در اينجا دنبال چه مي گردي؟

در مسير برگشت يك ميوه فروش دوره گرد را ديدم كه با چرخ دستي اش گوشه اي ايستاده بود. احساس كردم كه يك نفر به من مي گويد كه برو از او سراغ بگير شايد خبر داشته باشد. به خودم گفتم آخر من كه صبح اينجا نيامده بودم كه او خبر داشته باشد. ولي باز گويا مرا هل مي دادند كه حالا برو

از او بپرس شايد ديده باشد.

با كلي عذرخواهي و معذرت براي فروشنده ماجرا را نقل كردم و از او پرسيدم كه آيا خبري دارد يا نه؟ در نهايت ناباوري ديدم كه يكي از صندوق هاي ميوه را برداشت و نوشته ها را بدون روزنامه ها و برگه هايي كه به دورش پيچيده بودم درآورد و گفت: همين هاست؟ ديدم كه تمام مطالبم هست و عجيب بود كه حتي يك برگه از آنها را به جاي پاكت به مشتري هايش نداده بود. آخر آن زمان كه پلاستيك و پاكتي نبود. گفت: گوشة خيابان افتاده بود. من هم آنها را برداشتم.

همانند صبح ولي اين دفعه از شدت خوشحالي دوباره به شدت حالم بد شد و گوشه اي افتادم. بعد از آن بلافاصله پيگير چاپ كتاب شدم و وقتي چاپ شد در ابتداي آن نوشتم:

تقديم به پيشگاه مقدس آقا امام زمان(ع)

مدتي از چاپ كتاب گذشته بود كه ديدم شخصي با واسطه از انگليس پيغام آورده كه من حاضرم اين كتاب را بدون هيچ هزينه اي به زبان انگليسي برگردانم و اجازه اش را از مؤلف برايم بگيريد. كتاب به زبان انگليسي چاپ شد و اندكي بعد يك محقق آلماني كه متن انگليسي را خوانده بود مشابه آن پيغام را براي ما فرستاد و پس از او يك ژاپني و پس از او هم يك اسپانيايي و... تا جايي كه الآن به بيش از 17 زبان زنده دنيا ترجمه شده و تنها در انگليس به چاپ بيست وسوم رسيده است. و اين ها همه اش از عنايت حضرت بوده است.»

مركز نشر معارف اسلامي در جهان با تعداد اعضايي كمتر از انگشتان يك دست از طريق مكاتبه با 120

كشور جهان در ارتباط است و بدون وابستگي به هيچ نهاد و شخصيتي صرفاً با استفاده ازكمك هاي مردمي كه برايشان ارسال مي شود، كتاب هاي متنوع و متعدد اسلامي را به 48 زبان زندة دنيا براي متقاضيان ارسال مي كنند. مخاطبان اكثراً در قارة آفريقا و آمريكا هستند.

خسته نباشيد و دست مريزاد خدمت ايشان، دو فرزند بزرگوار و تنها كارمند نيمه وقتشان عرض كرده و از خداوند متعال توفيق روزافزونشان را خواستاريم.

هاليوود و فرجام جهان-4

سيد ابوالحسن علوي طباطبايي

هاليوود دهه 1990 و بعد از آن

از اوايل دهة 1990 تنوع عرصه هاي كارگرداني همراه با برجسته تر شدن نقش فيلم آمريكايي در زندگي معاصر وضعيت جديدي به وجود آورد. شبكه هاي تلويزيوني سريال هايي بر اساس فيلم هاي موفق مي ساختند و به طور كلي هيجان مولد فيلم هاي آمريكايي بر فرهنگ عامه پسند جهان چيره شد. «مراسم اعطاي جايزة آكادمي علوم و هنرهاي سينمايي آمريكا» يا همان «اسكار» به مناسكي جهاني بدل شد و مجلات سينمايي عامه پسند با بهره برداري از عطش سيري ناپذيري كه در زمينة شايعات دنياي فيلم سازي به وجود آمده بود، به موفقيت هايي دست يافتند. در اوايل دهة 1990 در سراسر جهان نزديك به 4000 فيلم بلند سينمايي ساخته شد كه تنها 300 الي 400 فيلم محصول شركت هاي بزرگ آمريكايي يا همان هاليوود بود. اما همين تعداد 70 درصد درآمد گيشة دنيا را به خود اختصاص داد و به طور خلاصه سينماي آمريكا در سال 1994 در صد سالگي خود، همچنان از نظر اقتصادي و فرهنگي نيرومندترين صنعت سينماي جهان بود.

عصر جديدي آغاز شده بود كه دنياي تصوير نام داشت. به دليل آنكه سينماي آمريكا كه در ذات تكنولوژيك خود تفوق طلب بود و هدف نهايي علم

را قدرت مي دانست، از تصوير بهترين استفاده را كرد. توليد ساليانة هاليوود در اوايل قرن بيست و يكم حتي به رقم 700 فيلم در سال و با يك سود خالص بالغ بر 15 ميليارد دلار رسيد. در همان زمان طبق يك برآورد دقيق مشخص گرديد كه 78 درصد سينماها و تلويزيون هاي جهان از آن تغذيه مي شوند.

نكتة مهم آن است كه اصولاً هاليوود فيلم بدون هدف و خنثي نساخته است. سينماي آمريكا همواره مباني نظري خودش را كه محصول ايده ها و اهدافش است به زبان تصوير ترجمه كرده و به اين نكته روان شناسانه نيز واقف است كه هر تصوير معادل هزار كلمه است.

در سال هاي دهة 1990 دو نظرية جدي پيرامون مدينة فاضله يا آرمان شهر، مطرح شده؛ يكي «نظم نوين جهاني» كه از طرف جرج بوش پدر مطرح گرديد و ديگري «پايان تاريخ» فوكوياما دانشمند ژاپني كه اين دو مسئله به نحوي نيت سياست غرب در جهاني شدن و ايجاد يك فرهنگ جهاني و تحميل آن را بر جهان نشان مي داد.

سينماي يهودي زده و صهيونيستي هاليوود در اين دوره بيش از گذشته برآورندة خواسته و نمايانگر سياست جهاني صهيونيسم بود. مثلاً يكي از خرافه هاي صهيونيستي در قالب سينمايي ظهور منجي و سفر به سرزمين موعود مطرح است. از نظر مسيحيان صهيونيست، همان پيروان كليساي پروتستانيسم يا به عبارتي اوانجليست ها، يهوديان تنها پيروان يك آيين الهي نيستند، بلكه يك اَبَر نژادند و به همين دليل نيز در مواقع عسرت و سختي، منجي ديگري از ميان آن ها ظهور كرده و ايشان را به سرزمين موعود مي برد. ولي بايد توجه كرد كه اين منجي نه آن منجي است كه

بشريت در انتظار اوست.

از آنجا كه فرزند اولين منجي قوم يهود يعني سليمان فرزند داوود نبي، تمام دنيا را به تسخير خود درآورد، صهيونيسم بين الملل نيز فرمانروايي بر ملك سليمان را حق طبيعي خود مي داند و به همين دليل هم داعية سلطنت بر تمامي دنيا را دارد. و آن افسانة «نيل تا فرات» تنها مقدمه اي براي نقشه هاي جهاني صهيونيسم و قوم يهود است. حضرت موسي (ع) دومين منجي است. زيرا قوم بني اسراييل را از ستم فرعون رهايي بخشيد و از دريا عبور داد و سرانجام ايشان را با خود به سرزمين موعود برد و از آن تاريخ به بعد، قوم يهود در انتظار سومين منجي خويش است.

ولي از آن تاريخ به بعد منجيان كوچك تري نيز ظهور كرده اند؛ مثلاً «ويل دورانت» در مجموعة تاريخ تمدن، «كريستف كلمب» را يك يهودي پرتغالي الاصل مي داند كه به منظور كاستي از مصائب يهوديان در اروپاي قرن 15 سفري مقدّس را در جستجوي ارض موعود آغاز كرد و در نهايت به آمريكا رسيد. به همين دليل صهيونيست ها آمريكا را سرزمين موعود خود مي دانند و شهر نيويورك نيز از ديرباز به عنوان پايتخت صهيونيسم بين الملل شناخته شده است. بر مبناي همين الگوي اساطيري، هاليوود تا كنون سفرهاي اسطوره اي بسياري را به تصوير كشيده و سينماي اروپا نيز به رقيب آمريكايي خود تأسي كرده است. جالب اين كه فيلم ها نظير مجموعه «اينديانا جونز»، «دنياي آب» (كوين رنولدز _ 1995) و حتي «خوشه هاي خشم» (جان فورد) بر مبناي همين الگوي رواني ساخته شده اند. بنابراين مجموعاً چهار الگوي رواني هاليوودي مطرح است:

1. ظهور منجي و بردن امت خود به سرزمين موعود؛

2. حفظ جهان از

خطراتي كه آينده آن را تهديد مي كند؛ تنها توسط غرب و به ويژه در آمريكا؛

3. خليج فارس مركز حركت هاي تروريستي جهان است؛

4. جنگ بعدي، نبردي نهايي بين دنياي كفر و جهان آزاد و معتقد خواهد بود و نتيجه آن ظهور مجدد حضرت عيسي به عنوان پادشاه جهان است.

«اوانجليست ها» معتقدند كه دولت ايالات متحده اين جنگ نهايي و مقدس را راهبري خواهد كرد و مخالفان مسيح در سراسر جهان را كه قبل از آغاز جنگ نهايي مقدس باعث ايجاد رعب و وحشت در جهان شده اند، شكست خواهد داد. آنها موشك هاي هسته اي قاره پيماي آمريكا و اسرائيل را شمشيرهاي جنگ مقدس مي نامند و عمليات «توفان صحرا» عليه عراق در سال 1991م. را فراهم آورندة مقدمه اي براي جنگ جهاني مقدس مي دانند.

آنها همچنين معتقدند كه مسيح هميشه در امور خاورميانه به سود دولت اسرائيل مداخله مي كند و خواسته هاي دولت اسرائيل و تأسيس كشور اسرائيل بزرگ از رودخانة نيل تا رودخانة فرات، در واقع خواست مسيح است و لذا تخريب مسجدالاقصي و مسجد صخره در بيت المقدس و بناي معبد سليمان نيز مقدمه اي است براي همين هدف؛ زيرا اين محل، محل ظهور مسيح موعود و در واقع محل حكومت جهاني مسيح خواهد بود.

آنها بر اين باورند كه اين حادثه پس از سال 2000 ميلادي حتماً اتفاق خواهد افتاد و قبل از آغاز جنگ نهايي مقدس، رعب و وحشت جامعة آمريكا و اروپا را فرا خواهد گرفت و نكتة مهم آن كه قبل از ظهور دوبارة مسيح، صلح در جهان هيچ معنايي نداشته و مسيحيان براي تسريع درظهور بايستي مقدمات جنگ نهايي مقدس و نابودي جهان را فراهم سازند.

اين اعتقادات در

سال هاي دهة 1990 ميلادي توسط رهبران مذهبي اين فرقه در ايالات متحده و انگلستان به شدت تبليغ شد و در آمريكا ده ها كتاب نوشته و از همه مهم تر فيلم هاي سينمايي بسياري ساخته و به نمايش درآمد. مضامين فيلم هاي سينمايي

از سال هاي دهة 1990 تاكنون مضامين فيلم هاي سينمايي ساخته شده در غرب به ويژه هاليوود به جز مضامين موجود در فيلم هاي سال هاي قبل در زمينة ژانر افسانه اي علمي بر اساس همان چهار الگوي روايي كه به آن اشاره شد، ادامه يافته است. البته در خصوص خطرات بمب اتمي و پايان كار دنيا مضامين فيلم ها تا حدي تكراري بوده و پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، دشمن مهاجم يا از سوي سياره اي ديگر، از سرزمين ناشناس و يا از شرق و به ويژه خاورميانه در فيلم ها مطرح شده است.

در فيلم «با اولين نور سپيده دم» (1990) به كارگرداني «جك شولدر» و با شركت: «پاورز بوت»، «ربكار دومارني»، «جيمز ارل جونز» و «مارتين لندو» مي بينيم كه خدمة يك بمب افكن اتمي به جماهير شوروي حمله مي كنند، در حالي كه رئيس جمهور آمريكا سعي دارد نوميدانه كنترل ارتش خود را به دست بگيرد آن هم پس از آن كه هليكوپتر او طي يك حادثه و در يك تبادل هسته اي محدود سقوط مي كند. فيلم نامة اين فيلم شباهت زيادي به فيلم «امنيت شكست خورده» و «دكتر استرنج لاو» دارد كه قبلاً به آنها اشاره شد. فيلم ضمناً ارتباط بين خلبان و كمك خلبان زن و تلاش شخص رئيس جمهور را براي كنترل يك جنگ بزرگ جهاني نشان مي دهد.

فيلم تلويزيوني «قطار اتمي» (1990) به كارگرداني «ديويد جكسون» و «ديك لروي» نيز مجدداً به اتحاد جماهير شوروي

مي پردازد. بر اساس داستان، فيلم يك شركت زباله هاي اتمي مي خواهد يك بمب هسته اي روسي را حمل كند و يكي از كارمندان شركت تصميم مي گيرد تا با پنهان كردن آن در يك قطار باري هزينة آن را به سود خود حيف و ميل كند. اين قطار همچنين حاوي مواد شيميايي خطرناك و آتش زايي نيز هست كه ناگهان در ميان راه دچار خرابي ترمز شده و بدون كنترل به سوي شهر «دِنور» حركت مي كند. اگر بمب منفجر شود نتيجه اش بيش از يك خرابي معمولي است. يك بازرس راه آهن و تمام خدمة قطار سعي مي كنند كه قطار را متوقف كنند كه بي فايده است. شهروندان دنور نيز در همين حال سعي دارند تا خانوادة خود را جمع آوري و شهر را ترك گويند. گروهي راهزن و شورشي نيز در كمين اند. يك پيشنهاد چنين است كه قطار را بايد از خط خارج ساخت تا متوقف شود ولي انجام اين پيشنهاد نيز معبر انفجاري عظيم خواهد شد ولي در نهايت با سعي و درايت افراد، كارها ختم به خير مي شود.

در اين فيلم «راب لوو» و «كريستين ديويس» ايفاي نقش مي كنند.

در سينماي هاليوود معمولاً آنچه به اصطلاح به دل تماشاگر مي نشيند و او را به سمت تماشاي فليم جذب مي كند فضاي پليسي، اضطراب آور، تعقيب همراه با چاشني عشق و عاطفه است. اين دو فيلم نيز ضمن در برداشتن مراتب سياسي خود كه خطرات مجهز شدن شوروي سابق به بمب اتمي يا داشتن زباله هاي اتمي و مسئلة دفع آنها را مطرح مي سازد، از فضاي فوق الذكر نيز عاري نيست. اين گونه فيلم ها كه در تاريخ سينما به وفور ساخته شده اند مي خواهند علاوه بر سرگرم سازي تماشاگران

به اهداف سياسي اين چنيني نيز توجه شود.

به جز هاليوود كشورهاي اروپايي نيز گاهي در زمينة فاجعة جهاني تلاش هاي تصويري داشته اند؛ از آن جمله كشورهاي آلمان ، فرانسه و استراليا مشتركاً فيلمي را در سال 1991 به نام «تا پايان جهان» به كارگرداني «ويم وندرس» كارگردان معروف آلماني سرمايه گذاري و تهيه كردند. داستان فيلم سال 1999 را زمان وقوع ماجرا قرار داده است. يك ماهوارة اتمي كه از كنترل خارج شده است آيندة كرة زمين را تهديد مي كند، در اين ميان يك داستان تعقيب و گريز پليسي نيز جريان دارد.

دولت آمريكا ماهوارة از كنترل خارج شده را منفجر مي كند و تمام ابزار كامپيوتري از كار مي افتد و عده اي آن را نشانة پايان كار جهان تلقي مي كنند ولي بعداً معلوم مي شود كه چنين نيست و قرار است سال 2000 آغاز گردد. اين فيلم به نحو غير مستقيم و به عنوان موضوع فرعي به اين مورد اشاره دارد ولي داستان پليسي اصلي آن يك درام عاطفي است كه از نظر تأثيرگذاري بر تماشاگر مسلماً بيشتر به دل مي نشيند تا آنكه صرفاً فيلمي علمي _ تخيلي باشد.

فيلم «نابودگر 2: روز داوري» به كارگرداني «جيمز كامرون» كه در سال 1991 ساخته شد. دو روبات با ظاهري انساني را نشان مي دهد كه از زمان آينده مي آيند. يكي از آن ها براي مراقبت از پسربچه اي آمده كه قرار است در آينده رهبري مبارزة انسان عليه كامپيوتر را بر عهده گيرد و ديگري «نابودگر تي هزار» نام دارد كه بسيار پيش رفته تر است و مي تواند به هر شكلي درمي آيد. تعقيب و گريز در فيلم به صورت ديوانه وار آغاز مي شود و در رويارويي نهايي

روبات مهاجم از بين مي رود.

فيلم به ما مي گويد كه قهرمان فيلم يك منجي است و مي خواهد رستگاري نسل بشر از دوزخي كه خود آفريده، تنها با دست ماشيني مخلوق خودش ميسر سازد كه اين مطلب اشاراتي عميق و ريشه دار انحرافي به منجي آخرالزمان و رستگاري انسان ها از اين طريق دارد و يك دنياي ماشيني و رايانه اي بسيار در هم پيچيده را براي آيينة بشر پيش بيني مي كند و فاجعة جهاني را در غفلت بشر از كنترل نكردن ماشين ها و كامپيوتر ها مي داند.

پرسش و پاسخ

آقاي سلطان علي حيدري از قم سؤال كرده اند: آيا منتظر بودن و انتظار نوعي جبرگرايي و پذيرفتن مكتب جبر نيست!

در پاسخ به اين پرسش بايد بگوييم با توجه به آيات قرآن كريم خداوند متعال دو لوح دارد:

1. لوح محفوظ كه هر آنچه در آن نوشته شده باشد، پاك نمي گردد و مقدرّات درون آن تغيير نمي يابد؛

2. لوح محو و اثبات كه بنابر شرايط و سنتي از سنت هاي الهي، سرنوشت شخص يا جرياني خاص تغيير مي يابد و به شكلي ديگر رقم مي خورد.

در تفاسير قرآن ذيل آيات 22 سورة بروج، 39 سورة رعد، 2 سورة انعام مفسران و علما به تفصيل در اين باره سخن گفته اند كه در صورت تمايل مي توانيد براي مطالعة بيشتر در اين رابطه به آنها مراجعه نماييد.

اصل ظهور حضرت مهدي(ع) مربوط به لوح محفوظ است و قطعاً اتفاق خواهد افتاد ولي زمان آن مربوط به لوح محو و اثبات است و مي تواند دچار تقديم و تأخير شده و زودتر يا ديرتر از موعد مقرر خود اتفاق بيفتد. سه ديدگاه دربارة عواملي كه مي تواند باعث تعجيل در امر ظهور شوند وجود دارد:

1. برخي

به غلط بر اين باورند كه با دامن زدن و گسترش ظلم و جور و فساد در تمامي عرصه ها مي توان به اين مهم دست يافت؛

2. برخي خلوت و گوشه نشيني و دعا كردن صرف را موجب تعجيل در ظهور حضرت مهدي(ع) مي دانند؛

3. بسياري از علما و انديشمندان _ به خصوص شيعه _ با استناد به آيات، روايات و دلايل عقلي بسيار معقتدند «منتظران مصلح خود بايد صالح باشند» و اين صالح بودن در عرصه هاي فردي، خانوادگي، اجتماعي و در نهايت جهاني بايد متجلّي شود و صرفاً با گسترش ظلم و جور و فساد ظهور حضرتش اتفاق نمي افتد و علاوه بر آن جامعة جهاني پس از ظهور براي اداره و اجراي فرامين آن حضرت و گسترش عدل و داد به طور هم زمان نيازمند اوضاع و شرايط مساعد و ياوران جان بر كف و مجريان توانا به تعداد كافي براي كل پهنة زمين است و ظهور تنها و تنها با تحقق چنين شرايطي اتفاقي خواهد افتاد.1

اگر بنا بود اين ياوران و مجريان تنها با خواست خدا و تحولي كه از آسمان در قالب معجزه جلوه گر شده در اطراف حضرت مهدي(ع) قرار گيرند، خداوند متعال مي توانست قرن ها پيش از اين و حتي قبل از تولد حضرتش آنها را كه اصلاً لازم نبود حتي از ميان بشريت انتخاب شوند، به روي زمين بفرستد و به نياز غيبتي طولاني آن هم به حدي كه فقط تا كنون حدود 1200 سال از آن مي گذرد. آيات قرآن كريم، روايات و دلايل عقلي همگي بر اين دلالت مي كنند تا زماني كه تحول دروني انسان ها اتفاق نيفتد و مردمان و لااقل شيعيان به اختيار

خود و نه از سر اجبار دست از گناه و تباهي بر ندارند و طالب ظهور نشوند اين واقعة عظيم اتفاق نخواهد افتاد حتي اگر خداي نكرده لازم باشد قرن ها پس از اين غيبت ادامه پيدا كند.

جالب است بدانيد بعضي از علما و محققان بر اين باورند كه شناور بودن زمان ظهور به حدي است كه حتي خود حضرت مهدي(ع) نيز زمان ظهور دقيق خود را نمي دانند.2 خلاصة كلام اين كه ظهور تنها و تنها زماني اتفاق خواهد افتاد كه مردم اراده كرده باشند كه با اصلاح خود و جامعة خويش به آن سمت گام بردارند. در اين رابطه مي توانيد كتاب نظرية اختياري بودن ظهور؛ نوشتة آقاي علي رضا نودهي را كه به تازگي از سوي انتشارات موعود منتشر شده است را، مطالعه نماييد.

هر چيزي را كه ماباور داشته باشيم به اختيار ماست اساساً در تعارض با آراء پيروان مكتب جبر قرار قرار مي گيرد و به همين جهت نه تنها «انتظار و منتظر بودن نوعي جبر گرايي و پذيرفتن مكتب جبر نيست» بلكه هر كس در زمرة منتظران قرار گيرد و نامش در ميان چشم انتظاران حضرت مهدي(ع) ثبت گردد، در واقع در مقابل مكتب جبرگرايي قد علم كرده و ايستاده است؛ چون كه جبر گرايان معتقدند انسان هيچ نقشي در تعيين سرنوشت خود ندارند و هر آنچه مقرر شده باشد (بدون تفكيك ميان لوح محفوظ و لوح محو و اثبات) قطعاً اتفاق خواهد افتاد.

براي مطالعة بيشتر در اين رابطه مي توانيد به اين كتاب ها مراجعه نماييد:

1. آشنايي با مباني و اصول مكتب جبر:

انسان و سرنوشت؛ عدل الهي، تأليف آيت الله مطهري.

2. آشنايي با مفهوم لوح محفوظ و لوح

محو و اثبات و نقش آن در جريان ظهور:

1_2. تفسير الميزان، ذيل آيات يادشده؛

2_2. شش ماه پاياني، تأليف مجتبي الساده، ترجمة محمود مطهري نيا.

3. نقش انسان ها در تعجيل ظهور و نحوة آن:

3_1. نظرية اختياري بودن ظهور، تأليف علي رضا نودهي؛

3_2. تاريخ پس از ظهور، تأليف علامة شهيد سيد محمدصدر، ترجمة سيد حسن سجادي پور؛

3_3. معرفت امام زمان(ع) و تكليف منتظران، تأليف ابراهيم شفيعي سروستاني.

چشم انتظار سؤالات بعدي شما هستيم. پي نوشت ها:

1. براي نمونه، رك :سيد محمد صدر، تاريخ پس از ظهور، ص 401 به بعد

2. البته اين ديدگاه مورد قبول همة علما نيست.

مرگ شيرين

سهيلا صلاحي اصفهاني آن قدر شانه هاي زخمي ام هم رنگ درد است كه د يگر رنج تخته سنگ هايي را كه روي سينه ام نهاده ايد احساس نمي كنم. حتي مشعل هاي سرخ شما نيز ديگر اثري ندارد.

بسوزانيد مرا!

تكه تكه ام كنيد!

بياييد و تن خاكي مرا، كه جز پوست و استخواني از آن نمانده، بر ناهمواري زمين ميخ كوب كنيد!

محال است بتوانيد به آرزوي پليدتان برسيد!

محال است غير از آن چه گفته ام سخن ديگري از من بشنويد!

من راستي را فرياد مي كنم.

بدانيد كه « او» ما را به شكيبايي و بردباري فرمان داده است.

«او» فرمود كه جايگاه ما بهشت است.

و چه بهتر از اين كه فداكاري ما وسيلة نجات ديگران گردد و از بردگي و ظلم رهايي يابند.

بدانيد كه نام نيك ما در هر دو جهان باقي خواهد ماند.

***

گمان مي كنيد صداي تازيانه هايي را كه بر پيكر عزيز جانم، نورِ ديده ام، تنها پسرم، فرود مي آوريد نمي شنوم؟

گمان مي كنيد آسان است به جاي صوت دلنشين مناجات او، ضجه هايش را تاب بياورم؟

به خدا سوگند كه چنين نيست!

اما آتش دلم را با كلام و

وعدة «او» خاموش مي كنم كه همان كلام و وعدة خداست.

آري! آن چه خدا و پيامبر گفته اند، صحيح است و صادق.

***

مرگ براي ما شيرين تر و گران بها تر است از سلامتي اي كه به بهاي بي حرمتي به «او» و تبري جستن از دين «وي» باشد.

هزار بار ديگر كه مرا منع كنيد باز همان را خواهم گفت:

اشهد ان لا اله الّا الله

اشهد انّ محمداً رسول الله.

***

من، همسرم و فرزندمان شنيديم كه «او» برايمان دعا كرد كه:

خدايا آل ياسر را بيامرز.

و فرمود:

من آنچه از عهده ام ساخته بود، كردم.

حزن و اندوه «او» از ديدن وضعيت ما كمتر از تأثير آهن گداخته اي كه بدن هايمان را با آن داغ مي كنيد، نيست.

آخر «او» پيامبر خداست.

محمد(ص) مي گويد:

تفاوتي ميان سياه و سپيد نيست.

غني و فقير نزد خدا يكسانند.

مردم در نظر او مانند دانه هاي شانه برابرند

همة فرزند آدم اند و آفريده شده از خاك.

برتري در شهرت و مقام و مال نيست.

هر كه تقوايش بيشتر« گرامي تر»

تو نيز اگر شنيده بودي كه «او» دربارة عمار چه مي گفت، مباهات مي كردي بر اين شهادت و بر اين كه فرزندي همچون عمار از آن تو باشد. پيامبر فرمود:

دسته اي ياغي او را به شهادت مي رسانند.

عمار يك پارچه ايمان است.

هر كس با عمار دشمني كند مثل اين است كه با خدا دشمني كرده است و هر كسي بغض او را در دل نگاه دارد مانند آن است كه بغض و كينه خدا را در دل نهفته است .

«او» عمار را طيب و پاك ناميد و او را يكي از چهارتني دانست كه بهشت مشتاق ديدارش است. آري! ياران محمد(ص) اين گونه اند.

***

من، سميه؛ كنيزي آزاد شده ام كه خدا بر من منت گذاشت و موهبت آزادي

بزرگ تري را در پناه اسلام ارزاني ام كرد. برايم سعادتي بزرگ است كه نخستين زن شهيد در راه خدا و پيامبر باشم.

***

پي نوشت:

بيانات پيامبر(ص) دربارة عمار، برگرفته از كتاب عمار ياسر تاليف صدرالدين شرف الدين، ترجمة سيد غلامرضا سعيدي است .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109