ماهنامه موعود68

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1385 عنوان و نام پديدآور:شماره 68 ماهنامه موعود- مهر 1385/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 68 - مهر 1385

ضرورت پرسش

با فروكش كردن تب و تاب جشن ها و جمع شدن بساط چراغاني و نقل و شيريني، مي توان ارزيابي عملكرد ها نشست و در اين باره سخن گفت.

اهميت و جايگاه فرهنگ انتظار، ضرورت پرسش از فعاليت ها و تبليغات مهدوي و نقد عملكرد مؤسسات، سازمان ها و نهادهاي فرهنگي فعال در ايران را نمايان مي سازد.

بي اغراق از اهميت فرهنگ مهدوي و انتظار آن در ميان معتقدات اسلامي بيگانگان آگاهي كامل دارند. به ويژة رويكرد سياسي و اجتماعي و حركت آفريني اين فرهنگ هيچ گاه از نظر آنان دور نمانده است. دليل اين ادعا در اقدام و اهتمام دول استعماري _ طي دويست سال اخير _ در اين باره و كوشش آنان براي انجام سريع اقدامات باز دارنده و منحرف كننده قابل جستجو است. همة تلاش « وزارت مستعمرات بريتانياي كبير» طي دو سه قرن اخير مصروف تقليل و خنثي سازي توانايي و امكانات بالقوه فرهنگ، آداب و احكام اسلامي از طريق سلب حيثيت اجتماعي، سياسي از اين فرهنگ شده است. چنان كه با تمامي امكانات سعي در شخصي، خصوصي جلوه دادن احكام و آداب مذهبي كرده اند.

در جايي نوشته ام كه غرب همه را نشسته مي طلبد.

بي گمان هيچ مذهبي با روحية جهاني و اجتماعي فعال، كه براي بودن و زيستن در صحنة خاك و مبارزه با كفر و شرك و نفاق طرحي و سخني داشته باشد مقبول طبع استعمار پيرو هم پيمانان متأخرش واقع نمي شود.

نقل است كه ملكة انگلستان

در وقت بازديد از معبدي در هندوستان، از فاصله اي بسيار دور و حتي دورتر از آنچه كه مومنان به آن معبد خود را مكلف مي شناختند كفش هاي خود را به رسم احترام خارج كرد.

مذهب بي حركت و مرام خاموش همواره مورد توجه و احترام و حمايت همه جانبه ي استعمارگران بوده و هست. مگر نه اينست كه عموم فرقه هاي مهدوي و موعودگرا را طي دويست سال اخير انگليسي ها پايه گزاري كرده و هم اكنون نيز تحت حمايت مستقيم و غيرمستقيم دارند؟ حتي پس از جعل فرقه هاي ضاله و مضله بابيت و بهائيت برخي گروه هاي مذهبي ديگر را هم تنها به دليل پافشاري آنان بر مذهب خاموش و بي اثر در حركت هاي اجتماعي و سياسي و بي تفاوت در وجه تبري جستن از مظاهر ظلم مورد حمايت پنهاني قرار داده اند.

«افراط و تفريط عوام الناس» و «روشنفكر زدگي جديد برخي مذهبي ها» را به عنوان دو خطر جدي در اين حوزه مي توان مورد مطالعه قرار داد عدم آگاهي دربارة حقيقت دين و فرهنگ مهدوي در گروه اول و جهل دربارة باطن فرهنگ غربي در گروه دوم كه پيراسته از تمايلات نفساني و شهرت طلبي نيستند در ظهور و بروز دو جريان مذكور موثرند.

اين دو جريان دوشادوش جريان وابسته و طراحي شده، مثلثي شگفت براي ضربه زدن به كيان فرهنگ مهدوي خلق مي كنند. اگرچه معمولاً پس از بروز لطمات و آسيب ها نحوة عمل و ميزان خسارات وارده توسط عاملان هويدا مي شود ليكن، اقدام براي آسيب شناسي، مقابله با تهديد ها، نشر آگاهي و معرفت حقيقي و نشان دادن گلوگاه ها در وظيفه عموم عالمان و متوليان امور فرهنگي سرزمين اسلامي ماست.

ترديدي نمي توان كرد كه عوامل استكبار و استعمار حاضر به

صرف ميليون ها دلار سرمايه براي برگزاري جشن هاي مذهبي خنثي و بي وضع اند.

كساني كه گفت و گو از ميليون ها زاير مسجد مقدّس جمكران را نوعي عمل نكوهيده و رقيب تراشي براي آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه، سلام الله عليها مي پندارند همان قدر جاهل به اين موضوع، شرايط تاريخي عصر حاضر و جايگاه فرهنگ مهدوي اند كه مبلغان مذهبِ خاموش.

شايد در اثر همين پندارهاي واهي است كه متوليان شهر بزرگي چون تهران از آويختن چند رشته لامپ رنگي به مناسبت جشن ميلاد و با تدارك خوراك فرهنگي شهروندان در اين ايام مبارك نيز دريغ مي كنند و آن را نشانة نوعي اسراف و تبذير مي شناسند.

جاي آن است تا پرسيده شود چه طرح و برنامه اي را جايگزين ساخته ايد؟ و كدامين فرصت را براي مصونيت بخشي و معرفت افزايي جستجو مي كنيد در حالي كه تنها در فرهنگ مهدوي است كه تمامي امكانات و عناصر زير را مي توان جستجو كرد:

1 _ ترزيق روحية پايداري و شكيبايي در برابر سختي ها.

2 _ ايجاد نوعي تحرك و آمادگي در ميان احاد جامعه.

3 _ حفظ روحية جهاد و تلاش براي اصلاح گري و احياء گري

4 _ مصونيت بخشي در برابر ابتلائات سوء

5 _ بسط نسبت و الفت با ساحت مقدس اهل بيت و به ويژه امام عصر، عليهم السلام.

و اين در حالي است كه در فرهنگ مهدوي، انتظار، عملي آگاهانه همراه با آمادگي و مجاهده در سطوح مختلف فكري، اخلاقي و عملي براي ساختن آينده مطابق نقشه و طرح الهي است.

حال اگر موضوع و مفهوم ديگري را حاوي و حامل اين همه توانايي مي شناسيد معرفي كنيد تا تابع شما شويم.

بي شك ظهور و بروز انقلاب اسلامي ايران تنها ظهور بخشي

از اين فرهنگ و ياور است و مقدمه اي و پلي براي گذار از ديگر مراتب و مراحل تانيل به شهر مقدّس منتظران و تجربة دولت كريمة حضرت ولي عصر، ارواحنا له الفداء موعود با گشودن باب گفت و گو و انتشار «پيش نويس منشور راهبردي فرهنگ مهدويت» گام نخستين را در سامان دهي فعاليت هاي مهدوي، و به قصد پيراستن اين فعاليت ها از خشو و زوايد برداشته است.

در همين جا از عموم فرهيختگان درخواست مي شود نقطه نظرهاي ارشادي خود را به رشته تحرير درآورده و اعلام نمايند. اميد مي رود ذيل عنايات حضرت صاحب الزمان عليهم السلام، به سرانجامي در خور برسد.

سردبير

آسيب شناسي جشن هاي نيمه شعبان

بخشي از خطبه نماز جمعه قم، حضرت آيت الله ابراهيم اميني اشاره:

نيمة شعبان ديگري را نيز پشت سر گذاشتيم. از شور و التهاب فراواني كه از مدت ها پيش از فرارسيدن نيمة شعبان براي برگزاري جشن ميلاد موعود امت ها، حضرت مهدي(ع) به وجود آمده بود، خبر چنداني نيست. ريسه ها، پرچم ها و كاغذ هاي رنگي، پلاكاردها و... برچيده شده است و از كيك هاي چندصد كيلويي، جُنگ هاي رنگارنگ تلويزيوني و همايش ها و كنگره هاي پرهياهو هم خبري نيست. تا بار ديگر در نيمة شعباني ديگر متصديان فرهنگي كشور و صاحبان مكنت و دولت به ياد صاحب خود بيفتند و بساط جشن و شيريني و شربت برپا كنند.

فضاي آرام و بي هياهوي پس از نيمة شعبان فرصت مناسبي براي مرور دوباره بر نحوة برگزاري جشن هاي نيمة شعبان و آسيب شناسي اين جشن هاست.

آيا جامعة ما توانسته است از فرصت نيمة شعبان براي ترويج ياد و نام آخرين حجت خدا و تذكر تكليف و وظيفة مردم در برابر آن حضرت استفاده كند؟ آيا جشن هاي نيمة شعبان

توانسته است مردم را با امام خود آشتي دهد و فاصلة ميان امام و شيعيانش را كمتر كند؟ آيا مراسم و جشن هاي اين ايام در افزايش معرفت مردم ما نسبت به امام زمان(ع) مؤثر بوده است؟ آيا...؟ اين ها پرسش هايي كه در اين فضاي آرام مي توان به آنها پرداخت.

آنچه در پي خواهد آمد، سخنان دردمندانة عزيزي است كه تلاش كرده اين پرسش ها را در برابر اذهان عمومي مطرح كند. شايد روزي كسي به آنها پاسخ دهد.

با هم بخشي از خطبة نماز جمعة تاريخ 24/6/85 قم را كه توسط حضرت آيت الله اميني ايراد شده است، مي خوانيم. بزرگ ترين مناسبت اين ايام ميلاد مسعود حضرت

بقية الله الاعظم امام زمان(ع) است. من اين ميلاد بزرگ را به عموم شيعيان مخصوصاً منتظران واقعي آن جناب تبريك عرض مي كنم. در اين ايام همه شاهد بوديم كه چه جشن هاي بسيار مفصلي در شهرها و روستاهاي كشور به عنوان اظهار اخلاص به حضرت امام زمان(ع) برپا شد و مردم چگونه علاقة خود را به آن حضرت ابراز كردند. آن مقدار كه من ديدم و شاهد بودم امسال جشن ها حتي زيادتر از سال هاي پيش بود. من از عموم مردم و از كساني كه براي احياي نام امام زمان(ع) اين مجالس را برپا كردند تشكر و قدرداني مي كنم. خدا ان شاء الله به همة شما جزاي خير عطا كند.

در اينجا مي خواهم مطلبي را به عنوان اظهار تأسف عرض كنم. اين ايام و شوري كه در جوان ها و مردم ديده مي شد فرصت خوبي براي طرح مسائل مربوط به امام زمان(ع) در جامعة ما بود. ما ده ها مسئله دربارة امام زمان(ع) داريم كه نياز

به بحث و توضيح و روشنگري دارد. مسئلة امام زمان(ع) يك مسئلة عادي نيست. يك عقيدة بسيار ممتازي است كه براي تبيين آن نياز به كار فرهنگي است و بهترين فرصت، همين زمان جشن ها و چراغاني هاست. اما ما چه مقدار از اين فرصت استفاده كرديم؟! شما خودتان بهتر مي دانيد.

من در اين ايام در يكي از شهرهاي بزرگ كشور بودم از باب اتفاق از وسط شهر عبور مي كردم و ديدم كه مردم با چه اخلاصي نسبت به امام زمان(ع) اظهار علاقه مي كنند و شربت و شيريني توزيع مي كنند. اين ها جاي خوشوقتي و تشكر دارد. اما چه مقدار از اين فرصت براي معرفي برنامه و هدف امام زمان(ع) و وظايف مسلمانان و شيعيان در غيبت امام زمان(ع) استفاده شد؟! شما خودتان در اين مجالس بوده ايد و مي دانيد كه چه مقدار از اين فرصت استفاده شده است.

يكي از مسائل مهمي كه در مورد امام زمان(ع) بايد مطرح مي شد مسئلة انتظار فرج است كه از خصوصيات شيعيان است و اگر درست مورد استفاده قرار گيرد، عقيدة بسيار مهم و سازنده اي است.

آيا اين انتظار فرج كه اين همه در روايات بر آن تأكيد شده است و پيامبر(ص) دربارة آن مي فرمايد: «أفضل أعمال أمّتي انتظار الفرج؛ برترين اعمال انتظار فرج است» يا در جايي ديگر مي فرمايد: «أفضل العبادة إنتظار الفرج؛ برترين عبادت ها انتظار فرج است»، تبيين لازم ندارد؟ آيا براي امام زمان(ع) تنها مي توان به چراغاني كردن اكتفا كرد؟ آيا اين انتظار فرج است؟! ما انتظار مي كشيم كه امام زمان(ع) بيايد چه كند؟ ما انتظار مي كشيم كه امام زمان(ع) دين اسلام را در سراسر جهان گسترش دهد و

همة مردم همه به وظايف ديني خودشان عمل كنند. گناه نكنند، ربا نخورند، رشوه نگيرند، سرقت نكنند، مشروب خواري نكنند و... . امام زمان(ع) براي اين ها مي آيد و پيش از همه براي اين مي آيد كه ظلم و ستم را از زمين برچيند. مبارزه با ظلم و ستم و گسترش عدل و داد از موضوعاتي است كه در اكثر روايات مرتبط با امام زمان(ع) آمده است. آيا اين موضوع خود به خود محقق مي شود؟

از روايات استفاده مي شود كه براي آمادگي ظهور امام زمان(ع) دو مطلب ضرورت دارد:

يكي اينكه افراد خودشان را آن گونه بسازند كه امام زمان(ع) مي خواهد. امام زمان(ع) مي خواهد كه مردم نماز بخوانند، روزه بگيرند، عباداتشان را به جا بياورند، گناه و ظلم و ستم نكنند. آيا اين سازندگي فردي براي ما حاصل شده و در اين جشن ها اين موضوع ترويج شده است كه ما كاري كنيم كه خوب شويم؟!

گاهي جوان هاي مخلص از من مي خواهند كه «آقا! دعا كن ما خدمت امام زمان(ع) برسيم» از آنها مي پرسم: براي چه مي خواهيد خدمت امام زمان(ع) برسيد؟ امام زمان(ع) وقتي آمد مي گويد شما مسلمان درست باش. خوب، الآن اين گونه باشيد. منتظريد كه وقتي امام زمان(ع) آمد دزدي نكنيد، مال حرام نخوريد و كارهاي نيك انجام دهيد؟!

اگر ما همه، ظلم و ستم كنيم. زن به شوهر، شوهر به زن، پدر به فرزند، فرزند به پدر، همسايه به همسايه، و هم كسب به هم كسب ظلم كند، در اين صورت منتظريم كه امام زمان(ع) بيايد چه كار كند؟ امام زمان(ع) مي آيد كه ظالمين را گردن بزند. اگر ما خودمان مصداق ظالمين باشيم كه گردن ما هم زده مي شد. اين چه آمادگي

است كه ما داريم؟ آيا نبايد اين مطالب در جشن ها و مجالس اين ايام گفته مي شد.

مطلب مهم ديگر مسئلة آمادگي جهان براي قيام حضرت مهدي(ع) است. حضرت مهدي(ع) كه نمي آيد فقط يك شهر يا يك كشور را آباد كند مي خواهد جهان را آباد كند. ما براي آمادگي جهان براي شنيدن افكار امام زمان(ع) چه مقدار كار كرده ايم. چه مقدار امام زمان(ع) و برنامة او را درست معرفي كرده ايم؟ چه مقدار مقدمات ظهور را فراهم كرده ايم؟

در اين فرصت ها مردم بايد آمادگي علمي، عقيدتي، تسليحاتي پيدا كنند و زمينة قبول امام زمان(ع) فراهم شود. اما با كمال تأسف اين موضوعات مورد غفلت واقع مي شود و در اين ايام از شور و احساس جوانان مخلص براي كار كردن عملي براي خودسازي و آماده كردن زمينة ظهور امام زمان(ع) استفاده نمي شود. اگر در اين فرصت ها نشود پس كي بايد بشود؟

شما خودتان جشن ها و مداحي ها را شاهد بوديد. آيا اين ها زيبندة امام زمان(ع) است؟ آيا برخي از تعبيراتي كه در اين ايام در مداحي ها به كار رفت شايستة آن حضرت است؟ من خودم شنيدم كه مداحي مي گفت: «چشمون مست و ابروي كمانيت. كجايي تا قربونت بگردم» آيا اين سخنان زيبندة كسي است كه قطب عالم امكان است و مي خواهد جهان را اصلاح كند؟! ما به كجا مي رويم؟! آيا اين ها توهين به امام زمان(ع) نيست؟ من مخالف اين كه اين مجالس بايد برپا شود نيستم، بلكه مي گويم بايد محتواي اين جشن ها عوض شود.

متأسفانه آنچه عرض كردم از صدا و سيماي جمهوري اسلامي هم پخش مي شود. آيا اين ترويج خرافات نيست؟!

اي مداح محترمي كه افتخار مي كني و

مي گويي امسال در جمكران دو ميليون نفر جمعيت آمده بود. شما از اين دو ميليون جمعيت چه استفاده اي براي سازندگي اسلام كرديد؟ آنها كه به جمكران آمدند از روي اخلاص آمدند و ثواب خودشان را هم مي برند. اما آن ها كه اين گونه برنامه ريزي مي كنند خيانت مي كنند.

اميدوارم خداوند متعال اين امور را اصلاح كند.

فرهنگ مهدوي و رسانه ملي

خليل منتظر قائم در دو _ سه دهة گذشته، موضوع منجي گرايي، موعود باوري و آخرالزمان شناسي به شدت مورد توجه رسانه هاي غربي به ويژه رسانه هاي ديداري و شنيداري قرار گرفته و در طول اين سال ها ده ها فيلم سينمايي و ويدئويي با موضوعاتي چون نبرد آخرالزمان (آرمگدون)، رويدادهاي آخرالزمان، ظهور مسيح به عنوان منجي موعود آخرالزمان و حوادث و رويدادهاي پيش از اين ظهور در قالب برنامه هاي نمايشي و مستند ساخته و پخش شده است، به گونه اي كه شما در يك جستجوي ساده در اينترنت به اسامي ده ها فيلم با موضوعات يادشده برخورد مي كنيد.

البته در مورد چرايي رشد و گسترش اين مباحث در رسانه هاي تصويري غربي، ديدگاه هاي مختلفي مطرح شده است، اما بر اساس ادله و مستندات موجود مي توان گفت كه دليل اين رشد و گسترش، توسعة دامنة نفوذ فرهنگي، سياسي جريان مسيحيت بنيادگرا، يا مسيحيت صهيونيستي در طول سال هاي اخير است؛ چرا كه اين جريان آموزه هاي آخرالزماني كتاب مقدس را دست ماية فعاليت هاي سياسي _ نظامي خود در جهان قرار داده و همة تلاش خود را متوجه تحقق پيش گويي هاي كتاب مقدس ساخته است و از همين رو از ابزار رسانه ها به بهترين شكل در جهت اهداف خود استفاده مي كند.

اين نكته را نيز بايد در نظر داشت كه سياست رسانه اي اين جريان از يك سو، تبليغ

و ترويج آموزه هاي آخرالزماني كتاب مقدس و از سوي ديگر، مقابله با آموزه هاي آخرالزماني اسلام و بدنام كردن منجي موعود مسلمانان است.

در مورد صدا و سيماي جمهوري اسلامي، بايد گفت كه متأسفانه اين دو رسانة ملي با تأخيري 10_15 ساله به موضوع مهدويت پرداخته اند. البته از حدود سال هاي74_75 برنامه اي با عنوان «انتظار سبز» از صداي جمهوري اسلامي ايران پخش مي شد و برخي شبكه هاي راديويي؛ مانند راديو جوان و راديو معارف هم در سال هاي اخير برنامه هايي در اين زمينه داشته اند ولي در حوزة سيما، كار با تأخير بيشتري آغاز شده است.

مهم ترين مجموعه برنامه هاي مهدوي كه در چند سال اخير از شبكه هاي مختلف سيما پخش شده ، به اين شرح است: «به سوي ظهور»، «چهل وادي تماشا» كه هر دو از از شبكة دو سيما پخش شده اند، برنامة «پهري ديگر» كه در شبكة چهار توليد شده؛ برنامة «صبح اميد» كه از شبكه قرآن پخش شد، و برنامة «پايان دوران» توليد شبكة اول سيما.

اگر بخواهيم برنامه هاي مهدوي صدا و سيما را در يك نگاه اجمالي مورد ارزيابي قرار دهيم، به اين نكات مي توانيم اشاره كنيم:

1. اين برنامه ها بيشتر در قالب برنامه هاي تركيبي و ميزگرد ساخته شده اند و در آنها نوآوري و ابتكار چه از نظر قالب و چه از نظر محتوا كمتر يافت مي شود. در اين ميان شايد بتوان تنها از برنامة «پايان دوران» به عنوان برنامه اي كه هم از نظر موضوع و هم از نظر ساختار نوآوري داشته است، ياد كرد. كه البته اين برنامه هم در پخش دچار مشكلات فراواني شد و بالاخره بينندگان سيما نفهميدند كه اين برنامه كي آغاز شد و كي پايان

يافت.

2. بعد معرفتي موضوع مهدويت و انتظار در اين برنامه ها كمتر مورد توجه قرار مي گيرد و بيشتر به جنبه هاي عاطفي و احساسي اين موضوع توجه مي شود.

بايد توجه داشت كه صدا و سيما در زمينة موضوع مهدويت، بايد جنبه هاي ذهني _ عقلي، قلبي _ احساسي و عيني _ رفتاري انسان ها را مورد توجه قرار دهد و تلاش كند كه تمام اين جنبه ها را با برنامه هاي خود متأثر كند.

3. در اين برنامه ها به مخاطبان كودك و نوجوان كمتر _ يا بهتر بگويم اصلاً_ توجه نشده و برنامة ويژه اي براي اين گروه سني مخاطبان ساخته نشده است.

4. رسانة ملي براي مناسبت هاي خاص مرتبط با حضرت صاحب الامر(ع) برنامه ريزي خاصي ندارند و شبكه هاي مختلف صدا و سيما در اين ايام خود را بيشتر با برگزاري جُنگ هاي _ به اصطلاح شاد _ و با دعوت از خوانندگان و هنرمندان سينما و تلويزيون پر مي كنند و كمتر به موضوع معرفت افزايي و ايجاد انس و ارتباط با امام زمان(ع) توجه مي كنند! و اگر در اين برنامه ها از كارشناسي هم دعوت شود، چنان سر و ته مطلب را به هم مي پيچند كه مخاطبان متوجه نمي شوند كه بالاخره آن كارشناس محترم چه گفت.

5. در برنامه هاي مهدوي رسانة ملي، چه ويژه برنامه ها و چه مجموعه برنامه ها، تلاشي براي ارائة چهره اي جذاب، مطلوب و دوست داشتني از قيام جهاني امام عصر(ع) صورت نمي گيرد. و مخاطبان اين برنامه ها كمتر با ژرفاي اتفاقي كه قرار است با ظهور امام زمان(ع) در جهان رخ دهد، آشنا مي شوند.

سخن آخر اينكه، صدا و سيما بايد بسيار مواظب باشد كه به آسيب هايي كه جامعة ما در موضوع مهدويت به آنها دچار شده به ويژه

موضوع عوام زدگي، سطحي نگري، شمارزدگي و... دچار نشود، و همواره برنامه هاي خود را بر اساس منابع متقن و مستدل و بر اساس پژوهش و تحقيق سامان دهد.

دعا براي ظهور حضرت مهدي(عج)

در شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان

شيخ بزرگوار كفعمي(ره) مي نويسد: از ائمة معصومين(ع) به ما رسيده است كه: در شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان، اين دعا را در حال سجده يا ايستاده يا نشسته، و در هر حالي و در تمامي ماه مبارك، و هر طور كه برايت امكان دارد و در تمام دوران عمرت، تكرار كن؛ و بعد از بزرگداشت و اداي احترام به خداوند متعال، و درود بر پيامبرش(ص) بگو:

اللّهمّ كن لوليّك الحجّة بن الحسن، (صلواتك عليه و علي آبائه)، في هذه السّاعة و في كلّ ساعةٍ، وليّاً و حافظاً، و قائداً و ناصراً، و دليلاً و عيناً، حتّي تسكنه أرضك طوعاً، و تمتّعه فيها طويلاً.

بار خدايا؛ براي وليّت حجت بن الحسن (كه درود تو بر او و پدران او باد)، در اين ساعت و در هر ساعت، سرپرست و محافظ و پيشوا و ياور و راهنما و ديده بان باش، تا او را از روي ميل و رغبت بر روي زمينت ساكن گرداني، و بهره مندي او را در زمين طولاني فرما.

پيش نويس منشور راهبردي فرهنگ مهدويت

در چند سال گذشته شور و شوق ظهور منجي موعود در سراسر جهان و در ميان همة اقوام، ملل و مذاهب رشدي شتابان داشته و مباحث مربوط به آخرالزمان شناسي و منجي گرايي با سرعتي باورنكردني گسترش يافته است. پيروان اهل بيت عليهم السلام در سرزمين اسلامي ايران نيز به مدد انفاس قدسي حضرت بقيةاللَّه الأعظم - أرواحنا له الفداء - توجه روزافزوني دربارة موضوع مهدويت و انتظار پيدا كرده و عاشقان مهدي ع) گوشه، گوشة اين سرزمين را تبديل به مجالس ذكر ياد و نام آن عزيز كرده اند. اشاره:

در پي درج

پيش نويس منشور راهبردي فرهنگ مهدويت در شماره 57 مجلة موعود، اين پيش نويس مورد بازنگري قرار گرفت و نيمة شعبان امسال آمادة عرضه شد. اينك ويرايش نخست آن براي اطلاع همة عزيزاني كه اين موضوع را دنبال مي كنند، تقديم مي شود.

مقدمه

در چند سال گذشته شور و شوق ظهور منجي موعود در سراسر جهان و در ميان همة اقوام، ملل و مذاهب رشدي شتابان داشته و مباحث مربوط به آخرالزمان شناسي و منجي گرايي با سرعتي باورنكردني گسترش يافته است. پيروان اهل بيت عليهم السلام در سرزمين اسلامي ايران نيز به مدد انفاس قدسي حضرت بقيةاللَّه الأعظم - أرواحنا له الفداء - توجه روزافزوني دربارة موضوع مهدويت و انتظار پيدا كرده و عاشقان مهدي ع) گوشه، گوشة اين سرزمين را تبديل به مجالس ذكر ياد و نام آن عزيز كرده اند.

امروزه در كشور ما كمتر مركز علمي و آموزشي ديده مي شود كه در آن محفل، انجمن، كانون، گروه يا نشريه اي با هدف تبليغ و ترويج باور مهدوي يا تحقيق و پژوهش در اين زمينه شكل نگرفته باشد. رسانه هاي عمومي، اعم از صدا و سيما، مطبوعات و پايگاه هاي اطلاع رساني نيز از اين قافله عقب نمانده و با سرعت روزافزوني به سمت توليد آثار ديداري، شنيداري و نوشتاري مرتبط با فرهنگ مهدويت به پيش مي روند. از سوي ديگر شاهد افزايش مراكز و مؤسسات فرهنگي، تبليغي و پژوهشي مهدوي در كشور هستيم.

شرايط به وجود آمده، اگرچه موجب زنده شدن روح اميد و سرزندگي در جامعه ما شده و باور به ظهور منجي موعود را بيش از پيش در جامعة ما زنده ساخته است، اما بيم ها و نگراني هايي را هم در

بين صاحب نظران مباحث اعتقادي و فرهنگي ايجاد كرده است؛ زيرا فضاي موجود، زمينة طرح افكار و انديشه هاي انحرافي و ديدگاه ها و نظرات افراطي و تفريطي در زمينة باور مهدوي و فرهنگ انتظار را نيز فراهم ساخته است و بيم اين مي رود كه عده اي به دليل نشناختن درست اين باور و فرهنگ، نداشتن بينش عميق در اين زمينه و يا تحت تأثير برخي دشمنان دانا و دوستان نادان، علاوه بر اين كه خود دچار آسيب و انحراف عقيدتي شوند، فرهنگ ارزشمند مهدويت را نيز دچار آسيب سازند.

از اين رو، ضروري به نظر مي رسد كه مراكز و مؤسسات فعال مهدوي با تدوين منشوري كه در آن اصول و چارچوب هاي فعاليت هاي پژوهشي، آموزشي و ترويجي در حوزة مهدويت تبيين شده باشد، مقدمات ايجاد وحدت نظري و عملي در اين زمينه را فراهم آورند و جلوي آسيب ها و انحراف هاي احتمالي را بگيرند. تنها در اين صورت است كه مي توان اميدوار بود جامعة شيعي ايران از يگانه دستاويز خود براي نيل به سعادت و رستگاري دنيوي و اخروي به خوبي استفاده كند و با بهره گيري از فرهنگ مهدويت از فتنه ها و آشوب هاي عصر غيبت به سلامت به درآيد.

پيش نويس حاضر با اين هدف از سوي «مؤسسه فرهنگي موعود» تهيه شده است و اميدواريم پس از بحث و بررسي نهايي، به عنوان سندي براي فعاليت هاي مهدوي در كشور مطرح شود.

در همين جا از همة صاحب نظران و فعالان در حوزة مباحث مهدوي دعوت مي كنيم كه با ارائة ديدگاه ها و نظرات خود دربارة اين پيش نويس قدم مؤثري در راه اتقان و تكميل آن بردارند.

1. مباني نظري

1-1. «امامت»، تداوم «نبوت» و تكميل كنندة

رسالت خاتم الانبياء(ص) بوده و در عصر حاضر امامت در وجود شريف حضرت خاتم الاوصياء امام مهدي(عج) تجلي يافته است.

1-2. بر اساس روايات قطعي و ترديد ناپذيري كه از پيامبر گرامي اسلام ص) و ائمة معصومين(ع) به ما رسيده است معرفت امام زمان(ع) بر هر فردي لازم است، و دست نيافتن به اين معرفت برابر با مرگ جاهلي (مرگ در حال كفر يا شرك يا نفاق) است.

1-3. معرفت امام زمان(ع) آنگاه مي تواند ما را از مرگ جاهلي برهاند كه بتوانيم با شناسايي امام عصر خود، از هدايت هاي او بهره مند شويم و اوامر و نواهي او را پاس داريم.

1-4. امام مهدي ع) آخرين حجت خدا، تداوم بخش سلسله حجت هاي الهي، خاتم اوصيا، وارث همة انبيا و اولياي پيشين و آخرين امام از نسل پيامبر اكرم ص) است.

1-5. حضرت حجّت ع) با وجود غيبت ظاهري، شاهد و ناظر بر اعمال شيعيان بوده و از همة آنچه بر آنان مي گذرد آگاه است.

1-6. امام مهدي ع) از پس پردة غيبت اداره و ولايت امور جهان را بر عهده دارد و عنايت آن حضرت شامل حال مردم مي شود.

1-7. بر اساس روايات اسلامي و فرمايش صريح امام عصر(ع)، در عصر غيبت، فقهاي عظام شيعه حجت بر همة مردم بوده و آنها موظفند ديدگاه و نظرات اين فقها را در همة امور خود مورد توجه قرار دهند.

1-8. هدايت و سرپرستي امور سياسي _ اجتماعي مسلمانان در عصر غيبت به فقيهي برگزيده از ميان فقهاي جامع الشرايط سپرده شده است و مردم با پذيرش ولايت اين فقيه مي توانند جامعة خود را تا عصر ظهور امام عصر(عج) به نحو شايسته اي

كه مورد رضاي آن حضرت است، اداره كنند.

1-9. انتظار منجي موعود و اعتقاد به تحقق آيندة روشن و به دور از هرگونه تيرگي، تباهي، ظلم و فساد براي جهان در ميان همة ملل و نحل و به ويژه پيروان اديان ابراهيمي مطرح بوده و همة مسلمانان اعم از شيعه و اهل سنت در انتظار ظهور مردي از خاندان پيامبر اكرم ص) و از نسل فاطمه زهرا(س) هستند.

1-10. در تفكر شيعي، انتظار موعود، به عنوان يك اصل مسلم اعتقادي مطرح بوده و همة شيعيان موظفند همواره در انتظار ظهور آخرين حجت خدا باشند.

1-11. انتظار، عملي آگاهانه همراه با آمادگي و مجاهده، در سطوح مختلف فكري، اخلاقي و عملي براي ساختن آينده مطابق برنامه و نقشة الهي است.

1-12. انتظار، ضامن حفظ سلامتي اخلاقي فرد و جامعه، تداوم انگيزه مجاهده و تلاش، بقاي روحية اميدواري و نشاط در جامعه، پايداري و شكيبايي در برابر سختي ها و مشكلات، مصونيت عمومي در برابر ابتلائات سوء عصر غيبت و بالاخره گسترش و تعميق انس و الفت با ساحت قدس اهل بيت ع) است.

1-13. بر اساس تعاليم ائمة معصومين عليهم السلام منتظر بايد هر لحظه آمادة ظهور باشد و زندگي خود را چنان سامان دهد كه هر زمان ارادة خدا به ظهور تعلق گرفت بتواند با سربلندي در پيشگاه حجت خدا حاضر شود.

1-14. شيعيان در عصر غيبت، وظايف و تكاليف مختلفي در برابر حجت خدا دارند و تنها با عمل كردن به آنها مي توانند در برابر آن حضرت سربلند باشند و از اين طريق رضايت خداوند را به دست آورند.

1-15. از مهم ترين وظايف شيعيان در برابر

حجت خدا، پيراستن خود از خصايص ناپسند و آراستن خود به اخلاق نيكو، حفظ و تقويت پيوند قلبي با امام عصر(ع) و تجديد دائمي عهد و پيمان با آن حضرت، كسب آمادگي همه جانبة فكري، فرهنگي و عملي و مهيا كردن شرايط براي ظهور، ارتباط با فقها و مراجع تقليد، به عنوان نواب عام امام عصر(ع) و دعا براي تعجيل فرج است.

1-16. در عصر حاضر كه دوران امامت و ولايت آخرين حجّت خدا، امام مهدي ع) است، ما از يك سو وظيفه داريم كه به ريسمان ولايت مهدوي چنگ زنيم و همة مناسبات فردي و اجتماعي خود را بر اساس خواست و رضايت آن حضرت كه از طريق كتاب و سنت به دست ما مي رسد، سامان دهيم و از سوي ديگر مكلفيم كه از تمسك به ولايت دشمنان ايشان خودداري كنيم و از هر آنچه كه در تقابل با اين ولايت است بيزاري جوييم.

1-17. شناسايي همه جانبه (نظري و عملي) كفر، شرك و نفاق و مظاهر آنها در عصر حاضر براي پيراستن مناسبات فردي و جمعي مسلمانان از شائبه ها و كسب آمادگي براي مقابله با آن مظاهر و اصلاح مناسبات و مصونيت بخشي به وجوه مختلف حيات فرهنگي و مادي مسلمين امري ضروري و اجتناب ناپذير است.

1-18. امام راحل ره) با طرح انديشة حكومت اسلامي در عصر غيبت و تلاش خستگي ناپذير در راه تحقق اين انديشه به «انتظار» معنا و مفهوم تازه اي بخشيد و تعريفي نو از رسالت و تكليف شيعيان در برابر حجت خدا ارائه داد.

1-19. پرداختن به باور مهدوي و فرهنگ انتظار، ضرورت انكارناپذير عصر ماست و احيا و

گسترش اين باور و فرهنگ در جامعه ما مي تواند اقشار مختلف، به ويژه جوانان را در برابر امواج مسموم تهاجم فرهنگي بيگانه بيمه سازد.

2. راهبردها

2-1. شناسايي و نقد بنيادين وجوه مختلف فرهنگ و تمدن مغرب زمين، به عنوان فرهنگ و مدنيتي كه در تقابل جدي با آرمان «حقيقت مدار»، «معنويت گرا» و «عدالت محور» مهدوي قرار دارد؛ زيرا انسان هاي عصر غيبت تنها زماني مي توانند به ريسمان ولايت مهدوي چنگ زنند و به تمام معنا در سلك منتظران موعود قرار گيرند كه باطل زمان خويش را به درستي بشناسند و با تمام وجود از آن بيزاري جويند.

2-2. شناخت و نقد جدي مناسبات فرهنگي، سياسي و اقتصادي حاكم بر جوامع اسلامي؛ مناسباتي كه عمدتاً به تقليد از الگوهاي توسعة غربي و تحت تأثير انديشه هاي عصر مدرنيته در اين جوامع شكل گرفته است؛ چرا كه اين جوامع بدون شناخت جدي از وضع موجود خود نمي توانند به راهكارهاي مبتني بر آموزه هاي ديني براي خروج از فتنه هاي فراگير عصر غيبت دست يابند.

2-3. تلاش در جهت تدوين استراتژي سياسي، فرهنگي، اقتصادي و نظامي جوامع اسلامي در عصر غيبت و تا رسيدن به عصر طلايي ظهور، براساس انديشة مهدوي و فرهنگ انتظار.

2-4. تبيين وظايف و مسئوليت هاي نهادها و دستگاه هاي مختلف فرهنگي، آموزشي، تبليغي و اجرايي در جهت توسعه و تعميق باور مهدوي در جامعة ما.

2-5. بازشناسي وجوه مختلف اعتقادي، تاريخي، فرهنگي و اجتماعي انديشة مهدوي و فرهنگ انتظار با بهره گيري از منابع متقن و مستدل و استفاده از همة توان مراكز علمي حوزوي و دانشگاهي در زمينه مباحث كلامي، فلسفي، عرفاني، اخلاقي، حقوقي، سياسي و... .

2-6. تلاش

در جهت پالايش انديشة ناب مهدوي از هرگونه شائبة جعل و تحريف و زدودن اين انديشه از زنگارهاي جهل و خرافه، سخنان سست و بي اساس و هرگونه ديدگاه انحرافيِ مبتني بر افراط يا تفريط.

2-7. پاسخ گويي عالمانه و متناسب با نيازهاي روز به شبهات، پرسش ها و ابهام هاي موجود در زمينة منجي گرايي شيعي.

2-8. شناساندن معارف مهدوي به نسل جوان و نهادينه ساختن اين معارف در متون آموزشي از دبستان تا دانشگاه.

2-9. احيا و گسترش فرهنگ انتظار و تلاش براي شناساندن نقش سازندة اين فرهنگ در پايداري و پويايي جوامع اسلامي.

2-10. تبيين وظايف و تكاليف مردم در برابر حجت خدا و امام عصر(ع)، نهادينه ساختن اين وظايف و تكاليف در فرد و اجتماع و آماده ساختن جامعه اسلامي براي استقبال از واقعة مبارك ظهور.

2-11. مقابلة جدي با كلية جريان هاي سياسي - فرهنگي كه در قالب كتاب، نشريه، فيلم، نرم افزارهاي رايانه اي، پايگاه هاي اطلاع رساني جهاني (اينترنت) و... به تقابل با انديشة موعودگرايي شيعي مي پردازند، از طريق گسترش فرهنگ ناب مهدوي و نقد و بررسي جريان ها و تفكرهاي انحرافي و التقاطي.

2-12. بررسي و نقد كلية ديدگاه هايي كه از سوي متفكران مادي گرا و فرقه هاي انحرافي در زمينة جهان آينده و آيندة جهان مطرح شده است.

2-13. بهره گيري شايسته از ابزارهاي هنري و رسانه هاي ديداري و شنيداري به ويژه سينما و تلويزيون براي تبليغ و ترويج معارف مهدوي.

2-14. ترويج و گسترش مفاهيمي چون اميد به آينده، ياري مظلومان، منجي گرايي، ظلم ستيزي، عدالت خواهي، معنويت گرايي و... كه از عناصر جوهري فرهنگ مهدويت و انتظار به شمار مي آيند، از طريق قالب هاي مختلف هنري (ادبيات داستاني، شعر، نمايش نامه، فيلم و...).

2-15.

گشودن زواياي جديد در طرح مباحث مهدوي و پرداختن به موضوعات مختلف فرهنگي، سياسي، اجتماعي از منظر فرهنگ انتظار.

3. سياست ها

3-1. توجه به جايگاه و شأن رفيع امام عصر(ع) و خودداري از به كار بردن كلمات و تعابيري كه شايسته جايگاه و شأن آن حضرت نيست.

3-2. توجه به ديدگاه ها و نظرات مراجع عظام تقليد براي در امان ماندن از هرگونه افراط و تفريط در فعاليت هاي مهدوي.

3-3. توجه به كاركردهاي مجالس و مراسم مهدوي و تلاش براي حفظ كاركرد اصلي اين مجالس و مراسم كه چيزي جز تجديد پيمان با امام عصر(ع)، يادآوري تكاليف و رسالت هاي ما نسبت به آن امام، ترويج فرهنگ انتظار و آماده سازي جامعه براي ظهور يگانه منجي عالم بشريت نيست.

3-4. پرهيز از تعيين وقت براي ظهور و متمركز كردن همة تلاش هاي فرهنگي، تبليغي بر اصل لزوم انتظار فرج، منتظر نگه داشتن مردم، حفظ شادابي و سرزندگي انتظار در آن ها و يادآوري وظايف منتظران.

3-5. پرهيز از طرح مطالب سست، واهي و بي اساس مبتني بر خواب و رؤيا براي ترويج و تبليغ فرهنگ انتظار.

3-6. پرهيز از دامن زدن به موضوع تشرفات و خودداري از طرح تشرفاتي كه منبع و مستند محكم و قابل اعتمادي ندارند.

3-7. خودداري از بهره برداري هاي مادي از موضوع تبليغ و ترويج نام امام عصر(عج) و پرهيز از هرگونه برخورد سوداگرانه و با هدف طرح خود، با اين موضوع.

3-8. بسنده نكردن به بُعد احساسي و عاطفي موضوع مهدويت و انتظار و تلاش در جهت بالا بردن سطح معرفت مردم در اين زمينه.

3-9. پرهيز از هرگونه افراط و زياده روي در طرح ياد و

نام امام عصر(عج) در محافل، مجامع، رسانه ها و دستگاه هاي تبليغي به گونه اي كه موجب زدگي مردم از اين موضوع شود.

3-10. توجه به تمايزها و تفاوت هاي ادبيات آخرالزماني و منجي گرايي شيعي با ادبيات آخرالزماني و منجي گرايي ساير اديان و مذاهب.

3-11. بهره گيري از منابع متقن و مستدل در تبليغ و ترويج فرهنگ مهدوي.

تاثير دعاي امام زمان

يكي از علماي خراسان از دوستان مرحوم آخوند ملا محمدتقي مجلسي(ره) (پدر علامه مجلسي) نقل مي كند:

هنگامي كه از كربلا باز مي گشتم، در اثناي راه در عالم رؤيا ديدم به داخل خانه اي وارد شدم و در آن خانه، پيامبر خدا و ائمة معصومين(ع) تشريف داشتند و به ترتيب نشسته بودند و حضرت حجت منتظر(ع) پايين تر از همة آنها نشسته بودند و مرا نيز پايين تر از آن بزرگوار نشاندند.

ناگاه ديدم كه آخوند ملامحمدتقي مجلسي شيشة گلابي آورد و قنداقه اي را به پيامبر خدا(ص) داد و عرض كرد: «در حق اين طفل دعا بفرماييد كه خداوند او را مروج دين بگرداند.» پيامبر اكرم(ص) قنداقه را گرفتند و در حق او همان دعا را فرمودند و سپس قنداقه را به اميرالمؤمنين(ع) دادند و فرمودند: «در حق او دعا كن.» حضرت اميرالمؤمنين(ع) قنداقه را گرفتند و همان گونه دعا فرمودند و سپس قنداقه به امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و يك يك ائمه(ع) داده شد و هر يك در حق او دعا كردند؛ تا نوبت به امام عصر(ع) رسيد. آن حضرت نيز همان گونه دعا كردند و سپس قنداقه را تحويل من دادند و فرمودند: «تو هم در حق او دعا كن!» من طفل را گرفتم و مانند پيامبر و ائمه(ع) دعا كردم كه خداوند او را مروج دين

قرار دهد و سپس از خواب بيدار شدم.

اتفاقاً در طول آن سفر، از شهر اصفهان عبور كردم و به جهت رفاقت و دوستي ديرين، به منزل آخوند ملامحمدتقي مجلسي وارد شدم. بعد از ورود من، ملامحمدتقي به اندرون خانة خود رفتند و قنداقة طفلي را آوردند و به دست من دادند و فرمودند: «اين طفل امروز متولد شده است. در حق او دعا كن كه مروج دين شود!» من آن قنداقه را گرفتم و همان گونه كه گفته بود، دعا كردم. در اين هنگام ناگهان، آن رؤيا به خاطرم آمد و براي آخوند ملامحمدتقي مجلسي نقل كردم و ايشان خوشحال شدند. پي نوشت:

* برگرفته از: العبقري الحسان، ج2، ص175.

قرآن همراه انسان كامل

سخنراني آيت الله جوادي آملي

چيزي بالاتر از قرآن كريم در جهان خلقت به صورت كتاب در نيامده است. گرچه انسان كامل _ رسول گرامي(ص) _ در مقام نورانيت با ساير اهل بيت(ع) يك نورند، اما او كسي است كه قرآن همراه با او نازل شده است. بنابراين خداي سبحان وقتي در قرآن از پيام آورش ياد مي كند، طرزي سخن مي گويد كه معلوم مي شود قرآن به همراه پيامبر آمده، نه پيامبر به همراه قرآن. از اين تعبير بر مي آيد كه انسان كامل، سمتي دارد كه قرآن بايد همراه او باشد. و لذا خداوند در قرآن مي فرمايد:

از پيامبري كه فرستادم اطاعت كنيد و از نوري كه به همراه او نازل كردم كمك بگيريد.1 اين تعبير هم نشان مي دهد كه قرآن به همراه پيامبر است و چون اولين صادر، همين خاندانند كه يك نورند، بنابراين قرآن كريم يا در همين حدّ است يا از اين حد، در خلاف آنها نيست. در

تلو آنهاست. و «اول ما صدر» [اولين فعلي كه از خداوند صادر شد] و «اول ما خلق» [اولين مخلوقي كه آفريده شد] هم، نور رسول الله(ص) است. و چون امام صادق(ع) و تمام ائمه(ع) طبق زيارت جامعه، يك نورند، اولين فيض، نور اين خاندان است. قرآن در شعاع اينها و با اينها است.

اگر چيزي در قرآن باشد كه آن، همراه نداشته باشد، و چيزي در انسان كامل باشد كه در حوزة قرآن نباشد، اين همراهي و مصاحبت نيست. چون منظور از همراهي، اين نيست كه هر دو، يك راه را طي كنند، نظير دو اتومبيل كه در يك اتوبان حركت مي كنند، بلكه اگر صراط مستيقم و راه معنوي است هر دو در اين راهند. لذا اگر در قرآن كريم مطلبي باشد كه انسان كامل آن را نداند يا به آن عمل نكرده و به آن متخلق نباشد و همچنين در انسان كامل يك حقيقتي باشد كه قرآن آن را در بر نداشته باشد، اين اولين درجه اختلاف است. در حالي كه رسول گرامي(ص) در حديث ثقلين،2 به نفي تأكيدي، اينها را از هم جدا نمي داند.

انسان كامل اگر بخواهد به صورت كتاب در بيايد مي شود قرآن، و اگر قرآن بخواهد به صورت انسان متجلي گردد، مي شود پيامبر(ص)، امام صادق و ساير ائمه(ع). اين يك حقيقت است كه گاهي به صورت «ثقل اكبر» و گاهي به صورت «ثقل اصغر» درآمده است. همان طور كه چهارده معصوم(ع) يك نورند. لذا وقتي به آن مقام رسيديم مي بينيم اين دو ثقل هم يك نورند. خداوند در بخشي از آيات قرآن كريم، از وجود مبارك رسول گرامي(ص) به عنوان «ذكر»

ياد كرده است:

... قد أنزل الله إليكم ذكراً * رسولاً يتلوا عليكم آيات الله... .3

خدا بر شما ذكري نازل كرده است. پيامبري كه آيات خدا را برايتان مي خواند.

يعني وجود مبارك حضرت رسول(ص) مي شود ذكر؛ قهراً رسول خدا، ذكر الله است همان طوري كه قرآن ذكر الله است.

اين كه حضرت امير(ع) فرمود:

از من بپرسيد قبل از آن كه مرا از دست دهيد، همانا من به راه هاي آسمان از راه هاي زمين آگاه تر هستم.4

اين بيان همة ائمه(ع) است. منتهي همان طور كه تشكيل حكومت در نوبت حضرت امير(ع) ظهور كرد و حضرت توانست آن خطبه ها را ارائه كند، تشكيل حوزة فقهي هم در عصر وجود مبارك حضرت امام صادق(ع) ظهور كرد. لذا اگر در عصر ائمة ديگر هم اين امكانات فراهم بود، همان بيان نوراني حضرت امير(ع) و همان تشكيل و تأسيس حوزة علميه را ديگران هم داشتند.

ما كه شيعيان وجود مبارك ائمه(ع) هستيم، در قبال تشيع مسئوليت خاصي داريم زيرا امام صادق(ع) مي فرمايد:

بر هر مسلماني كه ما را مي شناسد، لازم است كه در هر شبانه روز اعمالش را بر خودش عرضه كند.5

بر هر شيعه اي لازم و ضروري است كه تمام اعمال شبانه روزش را ارزيابي كند. اما آن ارزياب چيست كه بتواند به وسيله آن، اعمالش را بسنجد؟ فرمود: آن چيزي كه ميزان است و مي تواند ارزياب باشد، جان شيعه است. بنابراين بيش از هر چيزي بايد اين ترازو را سالم نگه داريم؛ زيرا در درون ما يك فطرتي نهادينه شده كه خداي سبحان ما را با آن ترازو خلق كرده است. بايد تلاش و كوشش كنيم به اين ترازو آسيبي نرسد. يا اصلاً

گرد و غبار [بر آن] ننشيند و اگر خداي نكرده لغزشي هم هست، در بيرون از دروازة اين ترازو ظهور كند نه به دل، اما اگر به خود اين جان نشست... آن وقت اين ترازو و ماشين حساب، مي شود دست خورده كه با آن، محاسبه دقيق ممكن نخواهد بود. اين همان است كه فرمود:

و هم يحسبون أنّهم يحسنون صنعاً.6

يك عده كار بد مي كنند ولي باورشان اين است كه كار خوب مي كنند.

بررسي، فكر و مطالعه هم مي كنند، اما چه كنند، ترازو خراب است. اين كه در بعضي روايات فرمودند:

ميان خود و خدا پرده اي قرار ده.7

همين است كه ترازو را سالم نگه بداريم زيرا يك راه مستقيمي بايد بين ما و خدايمان باشد كه آن را آلوده نكنيم و نبنديم تا اگر اعمالمان را بر جانمان عرضه كرديم، اين ترازو پاسخ بدهد كه اين عمل سنگين است تا خوشحال شويم... يا سبك مغز و بي مغز [است] تا نگران بشويم. بتوانيم خودمان را براي رفتن به آنجا آماده كنيم و بايد چيزي ببريم كه آنجا نباشد تا از ما بخرند. متاعي كه آنجا خريدار دارد، فقر، تواضع، فروتني و... است كه آنجا نيست.

رسالت حوزويان و دانشگاهيان... از اين فرمايش امام صادق(ع) آشكار مي شود:

خداوند رحمت كند مرداني را كه چراغ و پرچم (نشان) [هدايت] مي باشند.8

اين است كه چراغ راه مردم باشيد؛ زيرا در اين صورت شيعه نه تنها خود به بيراهه نمي رود، بلكه راه را هم به ديگران نشان مي دهد، خداي سبحان به رسولش مي فرمايد: شما را چراغ روشن روشنگر قرار داديم.9

امام صادق(ع) همين وصف را براي شيعيانش ذكر كرده كه شيعة ما چراغ امت است. منتهي

حضرت رسول الله(ص) سراج منير است براي كل جهان جن و ملك در طول تاريخ. چون انسان كامل معلم همه هست. ما هم كه شيعيان او هستيم در حوزة خود، به اندازه هستي مان مي توانيم يك منطقة وسيعي را روشن كنيم. بعد حضرت امام صادق(ع) مي فرمايد: وقتي توانستيد براي ديگران سراج منير باشد، آن وقت فرشتگان با شما مصافحة مي كنند. و اين عبادت است نه عادت و تبرك، همانند مصافحه مأموم با امام بعد از اقامة نماز جماعت. اين توقعي است كه حضرت(ع) لااقل از حوزويان، دانشگاهيان و قرآن پژوهان دارد. پي نوشت ها:

1. سورة اعراف (7)، آية 157.

2. شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج8، ص19، ح9.

3. سورة طلاق (65)، آية 10 و 11.

4. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 231؛ سلوني قبل أن تفقدوني فلأنا بطرق السّماء أعلم منّي بطرق الأرض.

5. ميرزا حسين نوري، مستدرك الوسايل، ج12، ص153؛ حقّ علي كلّ مسلم يعرفنا أن يعرض عمله في كلّ يوم و ليلة علي نفسه.

6. سورة شمس (91) آية 10.

7. شيخ حر عاملي، همان، ج15، ص242؛ إجعل بينك و بين الله ستراً.

8. ميرزا حسين نوري، همان، ج12، ص291؛ رحم الله قوماً كانوا سراجاً و مناراً.

9. سورة احزاب (33)، آية 46.

غيبت و ديدگاه ها

گفتگو با صاحب نظران

موضوع غيبت امام مهدي(ع) از ديرباز محل بحث و گفت وگوي فقها، متكلمان، محدثان و مورخان مسلمان بوده و هر يك از آن ها با توجه به حوزة پژوهشي و مطالعاتي خاص خود، وجهي از وجوه مختلف موضوع يادشده را مورد بررسي قرار داده اند، اما بايد اذعان داشت كه هنوز همة ابعاد اين موضوع بر ما روشن نشده و بسياري از پرسش هاي مطرح در اين زمينه

پاسخ هاي درخوري نيافته اند. از اين رو مي توان گفت كه بحث از غيبت هم چنان نياز روز جامعة ماست و با پرداختن مناسب به اين بحث مي توان به راه كار هايي براي چگونگي سامان دادن زندگي فردي و اجتماعي در دوران غيبت و چگونگي پايان دادن به اين دوران دست يافت.

با توجه به اين ضرورت ها بوده است كه با طرح پرسش هايي در اين زمينه به سراغ تعدادي از دانش وران حوزه رفتيم و از آن ها خواستيم كه به اين پرسش ها پاسخ دهند. حاصل اين پرسش و پاسخ اقتراحي شد كه اكنون خدمت شما عرضه شده است.

عزيزاني كه در اين اقتراح شركت كرده اند عبارت اند از: حجج الاسلام و المسلمين آقايان سيد محمود بحرالعلوم ميردامادي، علي رهبر، مهدي طائب، علي اكبر مهدي پور و جعفر ناصري. به نظر مي رسيد پيش از هر چيز ضروري است كه معنا و مفهوم «غيبت» مشخص شود؛ از همين رو نظر حاضران در اقتراح را در اين رابطه جويا شديم. حجت الاسلام والمسلمين علي رهبر: دو تفسير در مورد غيبت در لسان روايات آمده است: تفسير اول اين كه امام زمان(عج) در دسترس مردم نيست. يكي از بزرگان اخلاقي ما در يك نطقي فرمودند كه حتي بعيد نيست آقا در يك نقطة دوردست زمين باشند. البته به عنوان يك احتمال با اين قضيه برخورد مي كردند. حالا اين در دسترس مردم نبودن يا به اين صورت است كه آن حضرت در نقطه اي در بيابان هاي دوردست يا منطقه اي كه مردم به راحتي نمي توانند به آن دسترسي داشته باشند، زندگي مي كنند. يا به تعبير آن عالم، بعيد نيست، اصلاً آن حضرت(ع) از زمين ما فاصله داشته باشند. كه اين ديدگاه مطلوب و

پسنديده به نظر نمي آيد.

تفسير دوم از غيبت اين است كه حضرت در ميان مردم هستند ولي ايشان به گونه اي تصرف مي كنند كه شناخته نشوند. بسياري از ديدارهايي كه شخصيت هاي بزرگ با آقا امام زمان(عج) داشته اند، همين گونه بوده است كه گاهي آقا تصرف مي كردند اما بعد از اتمام ملاقات، افراد متوجه مي شدند كه خدمت آقا رسيده اند. اين استتار حضرت در اين شكل معجزه محسوب مي شود. وقتي به روايات سر مي زنيم _ مخصوصاً جلد 51 و 52 بحارالانوار _ و روايات را نگاه مي كنيم، اين ديدگاه تقويت مي شود كه آن حضرت از مردم دوري گزيده اند. ولي اين منافات ندارد با تفسير دومي كه از غيبت كرديم. اگر با هم مروري بر اين روايت داشته باشيم، آن نكتة مورد نظر را توضيح خواهم داد.

از امام سجاد(ع) نقل شده است كه فرمودند:

قائم ما(ع) سنت هايي از سنن انبيا را دارد. سنتي از حضرت آدم، سنتي از حضرت نوح، سنتي از حضرت ابراهيم، سنتي از حضرت موسي، سنتي از حضرت عيسي، سنتي از حضرت ايوب و سنتي از حضرت محمد(ص). آن سنتي كه از آدم و نوح دارد، طول عمر است. سنتي كه از ابراهيم دارد مخفي بودن ولادت و دوري گزيدن از مردم (اعتزال) است. سنت مشابه حضرت موسي خوف و غيبت است.

آن خوف لازم نيست خوف شخصي باشد، گاهي آدم به خاطر خدا بايد از خود مراقبت كند، و بترسد آن مراقبتي كه رسالت اوست آسيب نبيند. وقتي كه ما به امام زمان(ع) مي گوييم «خائف» نه اين كه بر خويشتن بترسند، بلكه مي ترسند كه مبادا سنت الهي آسيب ببيند، زيرا آن سنت بايد محفوظ بماند.

سنتي كه از حضرت عيسي(ع) دارند، اين است كه مردم در مورد او اختلاف دارند. سنتي كه از حضرت ايوب دارند اين است كه فرج ايشان بعد از فشارها و مشكلات است. و سنتي كه از حضرت محمد(ص) دارند قيام با شمشير است.

حضرت رسول(ص) بالاخره درگير شدند و جنگ هاي فراواني در زمان حضرت شكل گرفت تا بالاخره مشركين سركوب شدند.

به نظر مي آيد تعبير دوري گزيدن از مردم يا «اعتزال» ديدگاه اول را تأييد مي كند كه آقا در دسترس مردم نيستند، ولي ما به روايات كه مراجعه مي كنيم گاهي تعبير «خورشيد پشت ابر» مطرح شده است؛ يعني شما مشكل داريد و چيزي مانع ديدار حضرت شده است؛

ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست

تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز

تمام اين ملاقات ها هم نشان مي دهد كه بحث «اعتزال» به اين صورت مطرح نيست. البته ممكن است برخي دفاع كنند كه «اعتزال» هست ولي حضرت به هنگام اضطرار به سراغ افراد مي آيند و يا يارانشان را به سراغ افراد مي فرستند. اما اين نحوة زندگي آن حضرت، كه آقا ميان مردم بدون اين كه شناخته شوند زندگي كنند، با تعبير اعتزال هيچ منافاتي ندارد. چون ازآن سو هم بحث خورشيد پشت ابر و بهره مندي از پرتو خورشيد كه روزآفرين و حرارت زاست در روايات ما آمده است. حجت الاسلام و المسلمين مهدي طائب: غيبت در اصطلاح به معناي غائب بودن و ناپيدا بودن فرد از نقطه اي و منطقه اي است؛ يعني كلمة غيبت، خودش به معني ناپيدا بودن است منتهي در هر جاي يك معنا دارد. مي گويند، فلاني غائب است، يعني او را نمي بينيم و حضور عملياتي ندارد و

سكوت كرده است.

بنابراين غيبت يك نوع تناسبي با حضور دارد. ولي معناي حضور چيست تا غيبت معنا شود. در لسان روايات، غيبت، به معناي نبودن حضوري شخص امام زمان(ع) در ميان مردم است. آنچه كه از غيبت در ذهن مي آيد، اين است كه: مردم او را نمي بينند. بنابراين بيشتر بر ميان مردم نبودن شخص آن حضرت(ع) تأكيد شده است نسبت به ساير ائمه(ع) كه شخصشان در بين مردم بوده مگر اين كه گاهي به زندان مي افتادند. حجت الاسلام والمسلمين علي اكبر مهدي پور: در لغت، از آن چه مخفي باشد و غير خداوند از آن آگاه نباشد، به غيب تعبير مي شود. در آيات قرآن آمده است:

فقل إنّما الغيب لله فانتظروا إنّي معكم من المنتظرين.1

بگو غيب فقط به خدا اختصاص دارد. پس منتظر باشيد كه من هم با شما از منتظرانم.

امام صادق(ع) در تفسير اين آيه فرمود:

منظور از غيب در اين آيه امام غايب است.2

همچنين در سورة بقره آمده است:

الّذين يؤمنون بالغيب.3

آنان كه به غيب ايمان مي آورند.

امام عسكري(ع) در تفسير آن فرمودند:

به آنچه از حواس پوشيده و اعتقاد به آن واجب باشد غيب مي گويند.4

راغب اصفهاني در كتاب مفردات مي گويد آنچه تحت حواس قرار نگيرد و از چشم و علم انسان پوشيده باشد به آن غيب مي گويند.5 شيخ طوسي نيز در تفسير واژة غيب مي گويد:

ابن عباس فرموده آنچه از جانب خدا آمده غيب است. آنچه دانش آن از مردمان پوشيده، غيب است. و آنچه پيرامون حضرت مهدي(ع) در روايات آمده مشمول غيب مي شود.6

مرحوم طبرسي از بلخي نقل مي كند كه «آنچه شناخت آن واجب و راه آن منحصر به آيات و دلايل

وحي باشد آن را غيب مي گويند.»7 در احاديث به دنبال واژه غيبت، «حيرت» آمده است.

پيامبر(ص) فرموده:

تكون له غيبة و حيرة

براي آن حضرت [مهدي(ع)] غيبتي است كه در آن ايام مردم سرگردان مي شوند.

و مردمان در آن به گمراهي مي افتند.8 اما در مورد سردرگمي مردم، امام صادق(ع) فرموده اند:

اما نه راه براي اولياي الهي باز است و اگر خدا مي دانست كه اولياي او در اين مسئله به اشتباه مي افتند، حتي يك لحظه امام را غايب نمي كرد؛ اما چون خدا مي داند كه اولياي الهي گمراه نمي شوند، براي آزمايش عموم اين عمل را انجام داده است.

در مورد اين غيبت تعبيري از امام صادق(ع) است كه فرمود:

آقاي من! غيبت تو خواب از ديدگان من ربوده و آرامش را از من برده و دنيا را براي من تنگ نموده است.9 حجت الاسلام و المسلمين جعفر ناصري:

شايد تعبير صحيح اين باشد كه غيبت حضرت را «عدم ظهور حضرت» بدانيم و نه «عدم حضور ايشان» و در روايات متعددي كه بعضي از آن ها در يوم الخلاص آمده است، غيبت را تشبيه به خورشيد در پشت ابر كرده اند.

امام(ع) در زمان غيبت همچون خورشيدي است در پشت ابر كه، نظام خلقت از او بهره مي برند؛ هم از نور او و هم از حرارت او. ولي او پيدا نيست، همانند خورشيدي است در پس ابر. به تعبير خواجه نصير طوسي كه مي فرمايد: «وجوده لطف و غيبته منّا» اين غيبت از ناحية ماست.

در روايات مكرر نقل شده است كه ايشان در بين مردم رفت و آمد دارند ولي مردم ايشان را نمي شناسند. در جريان تشرف علي ابن مهزيار به خدمت حضرت آمده او وارد چادري

كه حضرت در آن نشسته بودند شد. ابتدا حضرت اظهار اشتياق نمودند كه چرا دير آمدي؟ در صورتي كه علي بن مهزيار بيست سفر به حج مشرف شده بودند فقط براي ديدار حضرت. عرض كرد: يابن رسول الله(ص)، كسي را نيافتم كه مرا به سمت شما راهنمايي بكند.

حضرت در اين هنگام با انگشت سبابه به سمت زمين اشاره مي كردند و وقتي علي بن مهزيار اين جمله را گفت، فرمودند: خير، دليل عدم تشرف شما نزد ما اين نيست كه راهنمايي نبود، بلكه شما شيعيان درصدد جمع آوري مال بوديد :«و لكنّكم كثّرتم الأموال». نهايتاً اين كه امام زماني نبوديد.

از همين قضيه متوجه مي شويد كه مسئلة تشرف خدمت حضرت چقدر حساس است؛ يعني چه كسي است كه درصدد زياد كردن مال نباشد؛ يعني به جاي زياد كردن مال درصدد زياد كردن محبت حضرت در دل خود باشد.

جملة اول حضرت اين بود و بعد فرمودند: «و قطعتم الرحم؛ يعني صلة رحم به جا نياورديد». كه اين جمله اهميت صلة رحم را مي رساند؛ يعني كه ارتباط عاطفي بين خود را مراعات نكرديد و اين جمله گويا اشاره به آن است كه حضرت دوست دارند ميان تمام رحم، اقوام، خويشان _ فراموش نكنيم همة مؤمنين به نحوي خويشاوندند _ با هم بايد روابط عاطفي بالايي وجود داشته باشد و در مشكلات يكديگر را فراموش نكنند.

اين غيبت در انبياي گذشته نيز بوده است و مدتي «عزلت» انتخاب مي كردند. اتفاقاً در روايتي هست كه غيبت را با تعبيري از عزلت آورده است؛ يعني تمام آثار وجودي حضرت هست و مردم از دعاي حضرت و نگاه حضرت استفاده مي كنند، الا آنكه

نمي توانند به محضر آن بزرگوار برسند، مگر افرادي خاص؛ چرا كه خدمت حضرت رسيدن كار بسيار بزرگي است. با توضيحات فوق به طور طبيعي اين سؤال به ذهن خطور مي كند كه اصلاً غيبت چه ضرورتي داشته و راز و فلسفة غيبت چيست؟ حجت الاسلام و المسلمين ميردامادي امتحان و آزمايش، حفظ جان امام(ع) و ظهور طلب و درخواست عمومي براي حضور حضرت را حكمت هاي غيبت برشمرد. حجت الاسلام محمود بحرالعلوم ميردامادي: سواي اينكه غيبت براي امتحان و آزمايش مردم است، در احاديث آمده كه حضرت از كشته شدن خائف و بيمناكند؛ البته با توجه به اعتقادات ما كه ايشان را طاهر و معصوم مي دانيم بايد مد نظر داشته باشيم كه اين خوف نفساني نيست. ايشان بقيةالله و يادگار و باقيمانده خدا هستند و بايد تا روزي كه خداوند به آن حضرت اذن ظهور بدهند باقي بمانند.

در بعضي از روايات هم غيبت يكي از مسائل الهي خوانده شده كه رازي پنهاني دارد و علم ما نسبت به آن موضوع كم است و تنها خدا و حضرت صاحب الامر(ع) هستند كه از اين موضوع اطلاع دارند.

در كنار همة اين مسائل، مهم ترين مسئله اين است كه در طول تاريخ بشر، قدر نعمت الهي را ندانست و به همين جهت مبتلا به عذاب وعده داده شدة خداوند شدند؛ مردم قدر نعمت حضرت امير(ع) تا امام عسكري(ع) را ندانستند و طبيعي بود كه خداوند اين نعمت آخر را تا وقتي كه بشريت بيدار شود حفظ كند. بالاخره بايد در ميان انسان ها افرادي طالب و مشتاق پيروي از حضرت پيدا بشوند. تازه در آن وقت است كه خداوند عنايت مي كند و ظهور

رخ مي دهد.

دوران حيات و حضور ائمه(ع) را مي توانيم به دو دوره تقسيم كنيم: دورة ابلاغ و دورة اجرا. دورة حيات معصومين(ع) از زمان پيامبر اكرم(ص) تا امام عسكري(ع) دورة ابلاغ بود كه آن مدت به اجمال و تفصيل قرآن و سنت نبوي عرضه شد. در طول اين مدت بشر هرگاه قرار شد وارد گود اجرا بشود تاب نياورد و تنها موجب شهادت اهل بيت(ع) شدند. در واقع بشر ثابت كرد كه هنوز از بي عدالتي، استبداد و ناداني خود خسته نشده و هنوز تشنة عدالت نيست و اين اتفاق تنها در زمان حضرت رخ خواهد داد و آن وقت زمان اجرا خواهد بود. حجت الاسلام رهبر در پاسخ به اين سؤال بيشتر روي همان نهان بودن سرّ غيبت تأكيد كرده و پس از آن حفظ جان امام(ع) را در رتبة بعدي دانست.

? حجت الاسلام علي رهبر: وقتي از امام صادق(ع) از علت غيبت سؤال كردند حضرت فرمودند:

براي مسئله اي كه به ما اجازه ندادند آن را براي شما كشف و نمايان كنيم.11

گاهي عنايت و خواست خداوند بر پنهان ماندن مسئله اي قرار مي گيرد. در چنين شرايطي هر چقدر انسان براي كشف آن موضوع تلاش كند، كوشش او بي ثمر خواهد بود. راوي كه دوست داشته در اين باره بيشتر بداند. باز سؤال مي كند. حضرت فرمودند:

وجه حكمت در غيبت ايشان همان وجه حكمت در غيبت حجت هاي پيش از حضرت بوده و اين وجه حكمت تنها پس از ظهور كشف خواهد شد. اين موضوع يكي از اسرار الهي و غيبي از غيب الله است.

وقتي ما خداوند را حكيم بدانيم همة كارهايش را هم بايد حكيمانه ببينيم. ما حتي در حالتي

كه جهت حكمت براي ما مشخص نباشد، چنين احساسي را حتي نسبت به يك انسان عادي كه چند سال رفتار حكيمانه از او ديده باشيم داريم و اگر از او هم يك فعاليتي ببينيم كه علتش براي ما نامعلوم باشد باز آن را حكيمانه مي دانيم.

باز در همانجا (بحار الانوار، ج52، ص92) روايتي از حضرت بقيةالله(ع) آمده كه حضرت مضموناً فرمودند:

«در قرآن آمده است كه از مسائلي كه روشن شدن پاسخ آنها، شما را ناراحت مي كند، سؤال نكنيد.»

پس از آن فرمودند:

از ناحية طاغوت هاي زمانه فشارهايي بر آبا و اجداد من وارد مي شده و آنها هم به ناچار تقيه مي كردند؛

گاهي مثل امام حسن(ع) قرارداد آتش بس امضا مي كردند و گاهي مثل حضرت علي(ع) قرارداد متاركه جنگ را براي يك سال قبول مي كردند و در اين ميان تنها سيدالشهدا(ع) بودند كه آزادانه جنگيدند. اما من تحت هيچ فشاري نيستم و غايب شده ام تا وقتي كه ظهور مي كنم بيعت احدي بر ذمة من نباشد. به عبارت ديگر براي اينكه وقتي من ظهور مي كنم آزاد باشم و قولي به كسي نداده باشم و به خاطر مصلحتي مجبور نشوم كوتاه بيايم. و خلاصه اينكه وقتي من ظهور مي كنم بيعت هيچ طاغوتي بر گردنم نيست.

از پيامبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمودند:

ايشان از قتل و كشته شدن هراسناك هستند چون اگر ظاهر شوند ايشان را تعقيب خواهند كرد.12

عالم بزرگواري مي گفت: اگر شهرداري چراغي را نصب كرد و مردم يازده بار آن را شكستند طبيعي است كه شهرداري بگويد من ديگر چراغ دوازدهمي را نمي بندم. خدا هم در اين جريان مي گويد يازده ولي خودم را براي شما

فرستادم به طور مستقيم و يا غيرمستقيم كوتاهي كرده و با او همراه نشديد يا سكوت كرديد. اين يك انسان بزرگ باقي مانده را از دسترس قاتلان دور مي كنم. حجت الاسلام طائب نيز در پاسخ به اين پرسش با تفكيك ميان شخص و شخصيت ائمه(ع) پس از توضيحي مفصل در اين زمينه، غيبت را ناشي از جهل ما نسبت به شخص و شخصيت حضرت بيان نمود و شناخت شايستة شخصيت امام زمان(ع) با لوازم و آثار آن را مقدمة ظهور و نمايان شدن شخص امام(ع) دانست.

? حجت الاسلام مهدي طائب: در زمان صدور روايات كه شخص امام معرفي مي شده و بر آن تأكيد مي كرده اند، امام در ميان مردم نبودند و ما در زمان كنوني بايد به شخصيت امام هم توجه داشته باشيم. توجه به شخصيت ائمه(ع) يعني اينكه ما بدانيم آنها چه جايگاهي دارند. ايشان معصومند و خطا نمي كنند. چنين افرادي بايد در قلة حاكميت قرار بگيرند و مردم به دنبال آنها حركت كنند.

قرار گرفتن چنين شخصيت هايي در قلة حاكميت منوط به آن است كه مردم آنها را خوب بشناسند؛ چون اين اتفاق نيفتاده قرن هاست كه قارون ها در رأس كار قرار دارند. به عبارت ديگر مي توان گفت در اين شرايط حتي اگر شخص امام در ميان مردم ظاهر و نمايان باشد شخصيت او غايب است؛ به عنوان مثال شما نگاه كنيد. وقتي امام محمدباقر(ع) در باغي مشغول به كار بودند، يك نفر مي آيد و به ايشان اعتراض مي كند كه يابن رسول الله(ص) آيا دنيا اين قدر ارزش دارد كه شما اين طور كار مي كنيد و عرق مي ريزيد؟ حضرت هم به او فرمودند: مي خواهم از كدِّ يمين خودم

بخورم. كار كردن از نظر اسلامي عيب نيست ولي اگر منافع مردم را درجه بندي كنيم آن وقت بايد به نحو ديگري به مسائل نگاه كنيم. اين شخص كه علم مطلق دارد و مي تواند علمش براي مردم مفيد باشد وقتي مي رود در باغ كار مي كند و بيل مي زند معنايش اين است كه مردم ايشان را در حد يك انسان معمولي مي شناسند. حتي شما نگاه كنيد وقتي آن مرد مي خواهد اعتراض كند امام(ع) را نعوذ بالله متهم به دنياطلبي كرده و اصلاً ذهنش به اين سمت معطوف نمي شود كه شايد اين فعاليت امام(ع) دليل ديگري غير از آنچه به ذهن او آمده داشته باشد و متوجه جايگاه علمي، معنوي و شخصيتي ايشان نبوده است.

نكته بعدي اين است كه هرگاه شخصيت ائمه(ع) در حال هويدا شدن بوده و مردم به مرور با شخصيت ايشان آشنا مي شده اند، شخصشان به خطر مي افتاد و آنها را شهيد مي كردند و اين جريان براي همة آنها اتفاق افتاده است. در طول حيات ائمه(ع) همواره رابطه اي مستقيم ميان عرفان شخصيت و ترور شخص وجود داشته است و پيش از آن كه شخصيت معلوم شود شخص را ترور مي كرده اند.

برخلاف ساير ائمه(ع) شخصيت امام زمان(ع) براي همگان و به خصوص دشمنان ايشان شناخته شده بود بنابراين؛ پيش از تولد آن حضرت به دنبال شخص مي گشتند تا ايشان را بكشند. در چنين شرايطي ضروري است تا زماني كه شخصيت حضرت براي تودة مردم معلوم مي شود و بتوانند شخص ايشان را حفظ كنند، اين شخص براي حكومتي كه شخصيت را مي شناسد نبايد ظاهر بشود. زماني كه اين تعادل به هم بخورد غيبت هم مرتفع مي شود؛ يعني هر

چقدر عرفان شخصيت براي مردم بيشتر شود خطر ترور شخص كمتر مي شود.

پس به طور خلاصه بايد بگوييم فلسفه غيبت اين است كه در طول مدت غيبت شخص حضرت از ديد حاكماني كه شخصيت ايشان را مي شناسند مخفي مي ماند تا زماني كه شخصيت ايشان براي توده هاي مردم كه مي توانند محافظ جان حضرت باشند شناخته شود و ما در دوران غيبت بايد به مرزي از عرفان شخصيت امام(ع) برسيم كه مردم بتوانند با شناخت شخصيت، شخص حضرت را حفظ كنند. حجت الاسلام مهدي پور در پاسخ به اين سؤال سراغ رواياتي رفته كه در جواب همين پرسش بيان شده اند و چهار وجه براي غيبت حضرت مهدي(ع) برشمرد:

حجت الاسلام علي اكبر مهدي پور: در كلمات معصومين(ع) رازهايي براي غيبت بيان شده است! اولين مسئله آزمايش و امتحان مؤمنان و مردم است. پيامبر اكرم(ص) آن را آزموني الهي بيان نموده و با اشاره به آية

يثبّت الله الّذين آمنوا...13

خداوند كساني را كه ايمان آورده اند... ثابت مي گرداند.

فرمودند:

خداوند به وسيلة غيبت مؤمنان را تمحيص و آزمايش مي كند.14

امام كاظم(ع) مي فرمايند:

اين آزموني است از خدا كه اوليايش با غيبت دچار شك و ترديد نمي شوند وگرنه خداوند حتي براي يك چشم بر هم زدن حجت خود را مخفي نمي كرد.15

راز دومي كه در روايات بيان شده اين است بيعت كسي بر گردن آن حضرت نباشد.16

راز سوم، مسئلة ترس از كشته شدن است. امام صادق(ع) فرمودند:

زيرا از طرفي نبايد زمين خالي از حجت باشد و از طرفي هم كفار دست به دست هم دادند تا نور خدا را خاموش كنند در حالي كه ارادة پروردگار بر اين تعلق گرفته كه حضرت آخرين حجت باشند. در

اين صورت چاره اي جز اين نمي ماند كه حضرت مخفي باشند. البته در اين دوران كه دوران آزمون است قوه ها به فعليت مي رسد و جامعه به بلوغ دست مي يابد تا تحمل قبول عدالت را پيدا كند.

و بالاخره پيامبر اكرم(ص) فرمودند:

اين رازي از رازهاي خداست و دانش آن از بندگان پوشيده است.18

و امام صادق(ع) فرمودند:

به جهت دليلي كه به ما اجازه داده نشده از آن پرده برداريم؛ راز اين غيبت جز بعد از ظهور آشكار نمي شود چنانچه در ماجراي حضرت خضر(ع) راز اعمالي كه انجام داد جز بعد از جدا شدن [از حضرت موسي] آشكار نشد. و در نهايت حجت الاسلام ناصري رازهاي اساسي غيبت را قدرناشناسي مردم و همچنين آزمايش الهي دانست و گفت:

حجت الاسلام جعفر ناصري: به نظر مي رسد كه اين پرسش جواب هاي متعددي داشته باشد كه برخي اهميت بيشتري به نسبت بقيه دارند.

درعبارات قرآني صراحتاً اين موضوع بيان شده كه استمرار يا قطع هر نعمتي كه خداوند به بندگان خويش عنايت فرموده به عملكرد خود آنها بستگي دارد به اين شكل كه اگر مردم قدردان نعمت بودند، خداوند همچنان آن نعمت را عنايت مي كند و اگر ناشكري و كفران كردند، خداوند آن نعمت را از آنها سلب مي نمايد. در زمان حيات ائمه(ع) از حضرت علي(ع) تا امام حسن عسكري(ع) مردم آن گونه كه بايسته و شايسته بود قدر ايشان را ندانستند تا جايي كه امام سجاد(ع) فرمودند:

اگر جد ما رسول خدا(ص) مردم را سفارش كرده بودند كه اهل بيت مرا به رنج و درد و عذاب مبتلا كنيد، بيش از اينكه مردم ما را آزار دادند، امكان نداشت بتوانند فعاليتي بكنند.

مردم كه قدردان حضور امام نبودند ولي از طرفي هم بنابر روايات و اعتقادات ما زمين بدون وجود امام باقي نمي ماند و براي ادامه و استمرار بقاي خود نيازمند وجود حجت و امام است.19 نتيجه اين مي شود كه امام در پس پرده غيبت قرار گيرند. و از ديدگان مردم نهان شوند.

راز ديگر غيبت آزمايش الهي است. خداوند دوباره و خطاب به اهل ايمان مي فرمايد:

و لنبلونكم بشيء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات20

و قطعاً شما را به چيزي امثال ترس و گرسنگي، و كاهشي در اموال و جان ها و محصولات مي آزماييم.

اين امتحان در ابعاد مختلف در ايام غيبت امام بيشتر است و مردم در اين دوران با امتحانات بيشتري سنجيده مي شوند. پس از اين امتحان ها كساني كه با وجود غيبت امام(ع) دين و ايمان خود را نگه دارند بيشتر اجر مي برند و ارزش والايي خواهند داشت. و كساني هم كه از آن سربلند بيرون نمي آيند ايمانشان را از دست مي دهند. البته اين علاوه بر ديگر مطالبي است كه در روايات آمده است؛ مثلاً از امام مجتبي(ع) نقل شده كه راز غيبت را به واسطة دشمنان بسياري كه حضرت دارند دانسته اند و فرموده اند به واسطة اين غيبت امنيتي براي ايشان به وجود مي آيد تا اين دشمنان به حضرت دسترسي نداشته باشند. ادامه دارد... پي نوشت ها:

1. سورة يونس (10)، آية 20.

2. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ص340.

3. سورة بقره (2)، آية 3.

4. تفسير امام عسكري(ع)، ص67.

5. راغب اصفهاني، مفردات القرآن، ص366.

6. شيخ طوسي، تفسير تبيان، ج1، ص55.

7. امين الاسلام، طبرسي مجمع البيان، ج1، ص121.

8. فرائدالسمطين، ج2، ص335.

9. شيخ

صدوق، همان، ج2، ص253.

10. ان عذابي لشديد؛ سورة ابراهيم (14)، آية 7.

11. بحارالانوار، ج 52، ص91.

12. همان، ص90.

13. سورة ابراهيم (14)، آية 27.

14. فرائدالسمطين، ج2، ص336.

15. كافي، ج1، ص331.

16. همان، ص342.

17. همان.

18. فرائدالسمطين، ج2، ص336.

19. لولا الحجة لساخت الارض باهلها.

20. سورة بقره (2)، آيه 155.

آخرالزمان و نشانه هاي ظهور

اگر آينده را با گذشته اي كه از زمان حضرت آدم(ع) آغاز شده مقايسه كنيم، آينده زمانش طولاني تر مي شود. در روايات ما عمر دنيا به صدبخش تقسيم شده كه بيست درصد آن، از آن دشمنان اهل بيت(ع) است و بقيه اش به اهل بيت(ع) اختصاص دارد.

سخنراني حجت الاسلام علي اكبر مهدي پور اشاره:

از آذر 1384 مؤسسة فرهنگي موعود اقدام به برگزاري سلسلة نشست هاي ماهانه فرهنگ مهدوي با حضور صاحب نظران حوزة مهدويت، در پنجشنبة آخر هر ماه نمود كه با اين اقدام با استقبال قابل توجه علاقه مندان مباحث مهدوي روبرو شد، تا آنجا كه لوح هاي فشرده اين سلسله نشست ها بارها تكثير و عرضه شد.

هدف از برگزاري اين سلسلة نشست ها ارائة مباحث مهم و كليدي حوزه مهدويت از زبان اساتيد فن و صاحب نظران اين حوزة در قالبي جديد و به روز بوده است كه اميدواريم در اين زمينه موفق شده باشيم.

با توجه به درخواست تعداد زيادي از خوانندگان مجله، از اين پس تلاش خواهيم كرد كه متن بازنويسي شده نشست هاي ياد شده را در شماره هاي مختلف مجله عرضه كنيم تا عزيزاني كه مايل به پي گيري مباحث اين نشست ها هستند، با سهولت بيشتري به اين مطالب دسترسي پيدا كنند.

آنچه در پي خواهد آمد سخنراني حجت الاسلام و المسلمين علي اكبر مهدي پور

است كه در سومين جلسه از سلسله نشست هاي ماهانة فرهنگ مهدوي ارائه شده است. اميد كه مورد قبول شما واقع شود.

«آخرالزمان» واژه اي است با سابقة طولاني كه قدمت آن به روز ولادت پيامبر اكرم(ص) مي رسد. ايشان در روايتي فرمودند:

من و رستاخيز مانند دو انگشت دست با يكديگر مقارن هستيم.

به همين جهت است كه از آن حضرت، به «پيامبر آخرالزمان» تعبير مي كنند.

اگر آينده را با گذشته اي كه از زمان حضرت آدم(ع) آغاز شده مقايسه كنيم، آينده زمانش طولاني تر مي شود. در روايات ما عمر دنيا به صدبخش تقسيم شده كه بيست درصد آن، از آن دشمنان اهل بيت(ع) است و بقيه اش به اهل بيت(ع) اختصاص دارد.

مدت حكومت حضرت مهدي(ع) پس از ظهور سيصد و نه سال خواهد بود. البته در روايات اهل سنت تعبير هفت سال و نه سال آمده و در منابع ما هم هر جا چنين ارقامي گفته شده، از آنها نقل كرده اند. بعد از پايان يافتن حكومت حق ايشان، رجعت اتفاق مي افتد. اول امام حسين(ع) رجعت مي كنند. پس از پنجاه هزار سال حكومت ايشان، حضرت علي(ع) مي آيند و چهل و چهار هزار سال حكومت مي كنند و پس از ايشان هم ائمه(ع) به ترتيب بازمي گردند تا نوبت به بازگشت حضرت بقية الله(ع) مي رسد و ايشان آخرين كسي هستند كه در دوران رجعت از دنيا مي رود. چهل روز پس از وفات ايشان رستاخيز مي شود. با اين ترتيب آخرالزمان شامل محدودة زماني وسيعي مي شود كه همة روايات مربوط به نشانه هاي ظهور را در برمي گيرد.

آخرالزمان را مي توان به سه مقطع زماني تقسيم كرد:

1. از روز تولد رسول اكرم(ص) تا ظهور حضرت بقيةالله(ع)؛

2. از ظهور

حضرت مهدي(ع) تا پايان حكومت حق آن بزرگوار كه سي صد و نه سال است؛

3. از آغاز رجعت تا پايان دنيا.

موضوع بحث امروز ما مقطع اول است و به دو مقطع ديگر كاري نداريم.

هرچند دربارة جزئيات آخرالزمان، آينده پژوهي، آينده نگري و آينده انديشي در ميان انديشمندان جهان اختلافات فراواني مشاهده مي شود ليكن در حالت كلي همة اديان و به ويژه دين مبين اسلام گفته شده كه آينده اي روشن در انتظار ماست. البته پيش از آمدن اين آيندة روشن، مجموعه اي حوادث جانسوز و دردناك وجود خواهد داشت و آن قدر تاريكي ها گسترش مي يابد كه تمام تاريكي نمود پيدا كند. در اين شرايط آقا بقيةالله(ع) به ناگاه ظهور مي كنند و همة مشكلات را از بين مي برند و تمام آن تاريكي ها را به نور مبدل مي سازند.

در منابع، نشانه هاي فراواني براي آخرالزمان بيان شده است. قديمي ترين منبعي كه به اين موضوع پرداخته و الآن در اختيار ما وجود دارد كتاب الفتن نعيم بن حماد مروزي (اوايل قرن سوم) است. لازم به يادآوري است كه پيش از اين اثر، كتاب هاي زيادي در اين زمينه نوشته شده اند ليكن غالباً در كشاكش زمان از بين رفته اند.

مؤلف اين كتاب يكي از شخصيت هاي برجستة اهل سنت است كه در اين مجموعه، دوهزار و چهار حديث نقل كرده و در هر كدام از اين احاديث يك يا چند عنوان از نشانه هاي ظهور بيان شده است. به عبارت ديگر هزاران عنوان نشانه و توصيف براي ويژگي هاي آخرالزمان، در دسترس داريم.

كتاب ارزشمند نوائب الدهورفي علائم الظهور، تأليف مرحوم آيت الله ميرجهاني هم كه در زمان ما نوشته شده است متن پانصد و پنج حديث كامل را

در خود گنجانده است. و بالاخره در كتاب معجم الفتن و الملاحم آيت الله سيد محمود دهسرخي ضمن چهار جلد، هزارو هشت سطر مدخل را آورده اند.

در ميان اين چند هزار نشانة ظهور، تنها پنج نشانه اند كه حتمي هستند و قطعاً اتفاق خواهند افتاد و بقيه ممكن است اتفاق بيفتد و ممكن است اتفاق نيفتد. اين پنج نشانة حتمي همگي در آستانة ظهور حضرت بقيةالله(ع) اتفاق مي افتند و با وقوع هر كدام از آنها به طور طبيعي دل هاي بيشتري مجذوب و شيفتة ايشان مي شود.

نكتة مهمي كه لازم است در اينجا بيان كنم اين مطلب است كه بنابر اعتقاد قطعي و مسلم ما، احدي حق ندارد زماني براي ظهور مشخص كند. ائمة هدي(ع) نه تنها خود هيچ زماني را براي ظهور مشخص نكرده اند بلكه حتي به ما هم اجازة تحقيق و تفحص و صحبت از اين موضوع را نداده اند.

بسياري از بزرگان عقيده دارند، وقت ظهور تنها نزد خداوند مشخص است و چون در لوح محفوظ نيامده، فرشتگان و اولياي الهي نمي توانند از آن باخبر شوند؛ و لذا آنچه بعضي از افراد ادعا مي كنند تنها ادعايي دروغين است و نه بيشتر. در اصول كافي احاديث فراواني داريم كه فرموده اند از تكذيب كساني كه براي ظهور زمان تعيين مي كنند هرگز بيمناك نباشيد!1 به عبارت ديگر هر چقدر هم اين آدم بزرگ باشد تفاوتي نمي كند.

اگر ادعا كنيم تا كنون بيش از نود درصد از نشانه هاي ظهور اتفاق افتاده اند ادعاي گزافي نيست؛ با اين حال ما فقط مي توانيم بگوييم ظهور نزديك شده است بي آنكه بتوانيم زماني را براي آن مشخص كنيم. تصور كنيد شخصي براي اولين بار در جاده اي

در حال رانندگي است و مي خواهد به مقصدي مشخص برسد. تابلوهاي راهنمايي متعدد و متنوع در طول مسير هر كدام بيانگر نزديك شدن به تونل، پمپ بنزين و امثال آن هستند. و برخي از آنها دقيقاً فاصلة ما را با آن مقصد و محل مشخص بيان مي كنند. چند هزار نشانة ظهور هم اگر اتفاق بيفتند همانند آن تابلوهاي راهنمايي عمل مي كنند كه نزديك شدن به زمان ظهور را براي ما بيان مي كنند. اولين تابلوي شمارش معكوس با خروج سفياني نمايان مي شود. با خروج او معلوم مي شود كه هشت ماه به آغاز ظهور باقي مانده است. در اينجا ديگر «كذب الوقاتون»2 معنا ندارد.3

نشانة حتمي دوم كه مقارن و هم زمان با نشانة اول اتفاق مي افتد خروج يماني است. نشانة سوم در شب بيست و سوم ماه رمضان به شكل يك بانگ آسماني شنيده مي شود و پس از آن هم بعد از حدود يك ماه «خسف بيدا» واقع مي شود [و ضمن آن سپاهيان سفياني در سرزمين بيدا فرو مي روند]. و حدود دو ماه بعد هم در بيست و پنجم ماه ذي الحجة نفس زكيه به شهادت مي رسد كه اين دو مورد آخر را در واقع ما بايد نشانه هاي قيام بدانيم نه نشانه هاي ظهور؛ چون ظهور ايشان بدون ترديد در بيست و سوم ماه رمضان اتفاق مي افتد و قيام جهاني حضرت هم در روز عاشورا يا دهم محرم الحرام خواهد بود. بين اين دو، سه ماه و ده روز فاصله است. در اين مدت همه با آقا آشنا مي شوند و فرهنگ و سيره و منطق ايشان را مي شنوند و سپس با بصيرت يا آن را قبول مي كنند يا رد.

گفتيم

كه نشانه هاي غير حتمي ممكن است اتفاق نيفتند مثلاً اينكه گفته شده دو سوم مردم زمين پيش از ظهور از بين مي روند احتمال دارد به واسطة تضرع و زاري مردم رفع شود و همين طور طاعون فراگير پيش از ظهور.4 در احاديث، بسياري از گناهان زمينه ساز مشكلات و حوادث بيان شده اند و در واقع هرچه بر سر ما مي آيد نتيجة اعمال خود ماست چه خوب باشد چه بد.

آينده را به چند شكل مي توان پيشگويي كرد:

_ بعضي سعي مي كنند آن را با روش علمي پيشگويي كنند كه اين سبك كارايي چنداني ندارد و با وقوع يك حادثه به راحتي تمام معادلات آنها برهم مي خورد؛

_ بعضي ديگر هم مي خواهند بر اساس روش كاهنانه آينده را پيش بيني كنند كه در ضمن آن عده اي شياد خود را [كاهن و منجم] جا كرده و بسياري از حوادث دروغين را به خورد مخاطبان خود مي دهند به نحوي كه حتي اگر در لابه لاي آنها حادثة قابل اعتمادي هم وجود داشته باشد ديگر شنونده به آن اعتنايي نمي كند؛

_ برخي هم بر اساس فلسفة تاريخ مي خواهند نسبت به انجام اين موضوع اقدام كنند حتي براساس روش هگلي آن هم اين روش پاسخگو نيست؛

و بالاخره بايد اذعان كنيم به رغم تحريف هايي كه در كتب اديان پيش از اسلام رخ داده باز هم با اين حال مطمئن ترين پيش بيني ها آنهايي است كه براساس وحي انجام شده باشند. اين روش هنوز هم كاربرد دارد؛ چون بسياري از مطالب گفته شده بالاتر از فهم شنوندگان آن دوره بوده است؛ به عنوان مثال وقتي گفته اند هرات5 با مارهاي بال دار نابود مي شود تشبيه زيبايي است از موشك

و آنها كه مارها را از نزديك ديده اند شباهت فرود آمدن موشك را بر زمين و پايين آمدن مار را به خوبي درك مي كنند. يا اينكه گفته اند عراق را عرج اشغال مي كند لازم است بدانيم اين لفظ براي كافر معمولي به كار نمي رود و به سركرده كفار اطلاق مي شود.

وجود مقدس آقا رسول الله(ص) فرمودند:

بايد امر به معروف و نهي از منكر كنيد و الا خداوند بدترين شما را بر شما مسلط خواهد كرد و نيكان شما هر چه دعا كنند دعايشان مستجاب نخواهد شد.

متأسفانه امروز به چشم خود مي بينيم به هر كس تذكر مي دهيم مي گويد به من ربطي ندارد مشكل ديگري است.

هيچ قومي نيست كه ربا در ميان آنها شايع شود جز اينكه به حالت غفلت و بي خبري مبتلا شوند؛ و هيچ قومي نيست كه رشوه در ميان آنها رواج پيدا كند مگر اينكه به خوف و ترس و وحشت گرفتار آيند؛ وقتي فحشا در ميان مردم ظاهر شود؛ رانش زمين به وجود مي آيد. هنگامي كه با اهل پيمان حيله شود، دشمن غلبه پيدا مي كند. وقتي گناه زنا در ميان مردم فراوان شود مرگ ناگهاني زياد مي شود تا جايي كه فرصت نخواهند داشت پاهاي شخص را [پيش از مرگ] رو به قبله كنند و يا از او درباره حساب و كتاب و اموراتش بپرسند.

بيش از ده سال قبل بود كه خواندم حداقل دو هزار نفر در هر ماه به واسطة ايست قلبي در بهشت زهرا(س) مدفون مي شوند.

هر قوم و جامعه اي كه از حد خود تجاوز كند و فساد را پيشة خود سازد حتماً با قهر طبيعت مواجه خواهد شد.

حوادثي نظير سونامي ها و كاتريناها سرآغاز آن خشم است و تنها خداوند است كه مي داند سرانجام آن چه خواهد شد.

در آستانة ظهور، مرگ سرخ و سپيد خواهد بود.

وقتي از معناي اين دو تعبير پرسيدند، فرمودند:

مرگ سفيد طاعون است و مرگ سرخ جنگ و خون ريزي.

نخستين نشانه ها، صاعقه هايي است كه فرو مي ريزند.

حال يا منظور صاعقه هاي آسماني است يا موشك هايي كه بر سر مردم فرود مي آيند: در روايت آمده است:

قيامت برپا نمي شود تا اينكه در بعضي از صحراهاي حجاز آتش روان شود؛

هزار سال پيش كسي نمي توانست تصور كند روان شدن آتش يعني چه؟ ولي امروز همة ما مي دانيم كه اگر يكي از چاه هاي نفت منفجر شود، نفت آن روي زمين جاري مي شود و آتش جريان پيدا مي كند. و در ادامه فرموده اند:

آب در نجف روان مي شود.

كه ظاهراً با توجه به اقداماتي كه انجام داده اند به زودي در نجف كه در بلندي قرار دارد آب جريان پيدا خواهد كرد.

ظهور هنگامي به وقوع مي پيوندد كه دو ثلث مردم از بين بروند. شخص هر صبح و شام آرزوي مرگ مي كند تا شايد از بحران هايي كه با آنها دست به گريبان است خلاصي يابد و از شر مردمان درنده خو رها شود.

اميرمؤمنان(ع) بياني دارند كه مي فرمايند:

كجا مي توانند فرار كنند هنگامي كه سر كردة كفار بيايد؛ همان كسي كه ترش روي و تندخوي است. جاي خود را امن و مرزها را ناامن مي كند.

حوادثي كه امروز در عراق مشاهده مي كنيم يكي از مظاهر و مصاديق اين احاديث شريف است. باز آمده است:

قرآن ها را زيبا چاپ مي كنند و مساجد را آراسته مي سازند. مناره ها را بلند نموده

و قرآن را با الحان مي خوانند و ديگر [اين تلاوت] خشيتي ندارد و بر دل ها اثر نمي كند. مساجد آنها از حيث بنا آباد است ولي از لحاظ معارفي كه بايد در ميان آنها مشاهده شود، خرابند. با شبهه هاي دروغين حرام ها را حلال مي كنند: اسم شراب را عوض كرده و آن را مي نوشند؛ رشوه را به نام هديه مي گيرند؛ ربا را به عنوان تجارت و مضاربه مي خورند... . دروغ همه جا را فرا مي گيرد و راستي كم مي شود. همه با زبان به هم اظهار دوستي و محبت مي كنند ولي در دل هايشان به هم كينه مي ورزند. گناه را براي هم حسب و نسب قرار مي دهند. اسلام وارونه مي شود همانند پوستيني كه آن را وارونه بپوشند.

اگر بخواهيم همة اين احاديث را بخوانيم حدود هفت، هشت جلسه زمان مي خواهد. امروز به كتاب مقدس مراجعه كردم به جملة جالبي برخوردم. در آنجا از پترس رسول باب 3 / بند 13_7 نقل شده كه گفت:

آمدن آن روز خدا را انتظار بكشيد. آن را بشتابانيد.6 كه در آن آسمان ها سوخته و از هم متفرق خواهد شد و عناصر از حرارت، از هم گداخته خواهد گرديد. ولي به حسب وعدة او منتظر آسمان ها و زمين هايي جديد هستيم كه در آنها عدالت ساكن خواهد شد.

اين تعابير براي من خيلي جالب بود؛ چون حدود دو هزار سال پيش نوشته شده و اصلاً اين مفاهيم براي كسي قابل درك نبوده كه بخواهد آنها را جعل كند.

در برخي ديگر از روايات مربوط به آخرالزمان آمده است كه:

روي پل بغداد هفتاد هزار نفر كشته مي شوند. در بغداد، بصره و جاهاي ديگر رانش ها و زلزله ها

پديد مي آيد. خون ها ريخته مي شود. خانه ها ويران مي گردد و اهل آنها فاني و نابود مي شوند. اهل عراق دچار ترسي مي شوند كه همة آنها را فرا مي گيرد. رانشي در دمشق پيش مي آيد كه صدهزار نفر در آن كشته مي شوند. حوادث جانكاهي رخ مي دهد كه موها را سپيد مي كند. فلزهاي سخت و سنگين حركت داده مي شود.7 به زودي خواهد آمد كه در بغداد كافر سركرده اي از بني قنطوره احاطه پيدا مي كند و با يك سلسله افراد كه رحمت از دل آنها ربوده شده پسران را مي كشند و زنان را حلال مي شمرند، آتش آنها شام را نيز مي سوزاند. واي بر اهل حلب از محاصره اي كه خواهند شد. سپس وارد بعلبك مي شوند و در همه جاي لبنان حوادث حلول مي كند.

بيشترين نشانه ها مربوط به بني قنطوره است كه مالك عراق مي شوند و اطراف شام را در دست مي گيرند و پس از آن بحث كشته شدن صدهزار نفر در نيم روزي در باب الفيل، مسجد اعظم كوفه، مسائل بصره وبعد آذربايجان شوروي كه آنجا هم شعله ور مي شود.

از ارمنستان «شروسي» خروج مي كند و مي خواهد ايران و عراق را از بين ببرد. بين او و «مروزي» حادثه اي سخت رخ مي دهد و ميليون ها نفر در آن كشته مي شوند. هر يك به شمشيري آراسته متمسك مي شوند كه بر فراز آنها پرچم هاي سياه برافراشته است. و اين همان جنگي است كه مرگ سرخ و طاعون بزرگ در آن واقع مي شود. از كوفه صدهزار نفر كه مابين شرك و نفاق هستند خارج مي شوند.8 بي آنكه هيچ مانع و رادعي پيش روي آنان باشد.

لازم به ذكر است پس از اتمام سخنراني حجت الاسلام مهدي پور به سؤالات حاضران

در جلسه پاسخ دادند كه به اميد خدا در شماره هاي بعدي مجله تقديم حضور شما خواهد شد. البته لوح فشردة كامل اين نشست نيز موجود است و علاقه مندان مي توانند جهت تهية آن با دفتر مؤسسه تماس بگيرند. پي نوشت ها:

1. لاتخافن أن تكذبه.

2. تعيين كنندگان وقت دروغ گفتند.

3. [منظور آقاي مهدي پور اين است كه با توجه به آن كه بيان كنندة اين مطلب خود معصومين(ع) هستند ديگر تكذيب تعيين كنندگان وقت و زمان براي ظهوردر اينجا مصداق پيدا نمي كند و از آن قاعدة كلي به طور طبيعي استثنا مي شود.]

4. برخي از اهل تحقيق معتقدند اين آنفولانزاي پرندگان نوعي طاعون است كه از زنده كردن سلول هاي بعضي از افرادي كه با طاعون از بين رفته اند آغاز شده و اگر خداي نكرده فراگير شود بيش از صد و پنجاه ميليون نفر را به كام مرگ خواهد كشاند.

5. منطقه اي در افغانستان.

6. يعني با خواستن و طلب كردن از خدا در پي شتاب بخشيدن به آن باشيد.

7. مي گويند روزانه چند تن بمب بر سر مردم مي ريزند. هزار سال پيش چنين تعبيري را پيش گويي كردن جز با منطق وحي امكان ندارد.

8. روزي كه حضرت امير(ع) اين مطالب را مي فرمودند، صحبت هايشان حتي يك مصداق هم در كوفه نداشت؛ چون كوفه شهر جديدالتأسيسي بود كه اندكي قبل سلمان و حذيفه آن را در سال 17 هجري ساخته بودند.

منتظران دروغين

مصطفي صادقي

اشاره:

تحليل و بررسي برخورد يهوديان با پيامبر اسلام(ص) كه در قرآن كريم نيز بسيار مورد توجه قرار گرفته است، بسيار درس آموز بوده و مي تواند ما را با شيوه هاي تبليغاتي آن ها كه حتي امروز هم در بسياري از رسانه هاي نوشتاري،

ديداري و شنيداري وابسته به يهود، در برخورد با جهان اسلام مورد استفاده قرار مي گيرد آشنا سازد. با توجه به آنچه گفته شد، در اين مقاله پس از بررسي علت هجرت يهود به جزيرةالعرب و تحليل اين موضوع كه يهوديان چگونه پس از سال ها انتظار بعثت بر اكرم(ص) به انكار او پرداختند، شيوه هاي برخورد يهوديان جزيرةالعرب با پيامبر اكرم (ص) و مسلمانان تبيين شده است.

هجرت يهود به جزيرةالعرب

دربارة پيشينه و علت كوچ يهوديان به مناطقي از جزيرةالعرب نظرات گوناگوني وجود دارد. ابوالفرج اصفهاني كه صفحاتي از كتاب الأغاني خود را به يهوديان و اشعار آنان اختصاص داده، معتقد است حضور يهود در حجاز به دوران حضرت موسي(ع) مربوط است. وي تفصيل اين مطلب را اين گونه آورده است كه:

ساكنان اولية حجاز گروهي به نام عماليق بودند كه به مردم ستم مي كردند. موسي(ع) لشكري از بني اسرائيل را به جنگ آنان فرستاد و فرمود كسي از آنان را زنده نگذاريد. لشكر بني اسرائيل به حجاز آمده با كشتن همة آنان به پيروزي رسيدند. در اين ميان تنها فرزند حاكم را به جهت زيبايي اش نكشتند و با خود بردند. چون به شام بازگشتند، موسي(ع) وفات كرده بود و بني اسرائيل به اين لشكريان اعتراض كردند كه چرا يك نفر را زنده آورده و از فرمان سرپيچي كرده ايد. لذا از ورود آنان به وطنشان جلوگيري كردند. لشكريان كه چنين ديدند گفتند به حجاز برمي گرديم و در محل گروهي كه با ايشان جنگيديم سكونت مي كنيم. پس به اطراف يثرب آمدند و در آنجا مسكن گزيدند. آن گاه كه روميان بر شام غلبه كرده، بني اسرائيل را قلع و قمع كردند، بني نضير و بني قريظه و

بني بهدل از شام گريخته، نزد دوستان هم كيش خود در حجاز آمدند و در آنجا ساكن شدند.1

با آن كه اين داستان در منابع تا حدودي شهرت يافته2 سهيلي آن را نپذيرفته و آن را با عمر حضرت موسي(ع) نامتناسب مي داند.3 يكي از نويسندگان معاصر نيز با اشاره به اين گزارش مي نويسد: تاريخ ورود اولين گروه از يهوديان به حجاز آميخته با افسانه است. 4البته در اين گزارش مطالبي هست كه مي تواند ترديدي ايجاد كند؛ اين كه پيامبر خدا بر كشتن همة افراد تأكيد كند يا وقتي يك نفر زنده مي ماند مؤمنان بني اسرائيل اعتراض مي كنند؛ بي شباهت به افسانه نيست.

عامل ديگري كه براي مهاجرت يهوديان به جزيره عربي ذكر شده، غلبة روميان به شام و ويراني معبد و كشتار آنان است. اين موضوع در بخش دوم گزارش ابوالفرج آمده ولي به زمان آن اشاره نشده است. بلاذري و طبري مي گويند وقتي بختنّصر به بيت المقدس حمله كرد بني اسرائيل به حجاز كوچ كرد برخي هم زمان حملة روميان را سال هفتاد ميلادي ذكر كرده اند.

در منابع اسلامي علت ديگري براي كوچ يهوديان ذكر شده و آن، آگاهي يهود از ظهور پيامبر آخرالزمان در اين نقطه است. ابوبصير از امام صادق(ع) روايت مي كند:

يهود در كتاب هاي خود خوانده بودند كه محل هجرت محمد(ص) ميان دو كوه عير و احد است. پس در جست وجوي اين دو كوه راه افتادند تا اين كه آن ها را يافته در كنارش ساكن شدند.5

اين روايت با توجه به آية 89 سورة بقره كه مي فرمايد:

يهوديان هنگام درگيري با عرب وعدة پيروزي خود به همراه پيامبر موعود را مي دادند.

مي تواند دليل قابل توجهي براي كوچ يهود به اين

منطقه باشد. علاوه بر اين، آيات زيادي از قرآن به شناخت يهود نسبت به پيامبر اشاره دارد.6

انكار پس از انتظار

يكي از اقدام هاي يهود پس از بعثت رسول خدا(ص)، انكار گفته هاي پيشين خود مبني بر پيشگويي ظهور پيامبر آخرالزمان بود. در اين مطلب جاي ترديد نيست كه قوم يهود، مدتي طولاني پيش از ظهور اسلام، منتظر پيامبري بودند كه نشانه هاي آن مطابق فردي بود كه در ميان قريش به رسالت مبعوث شد ليكن جهودان به دلايلي او را پيامبر موعود خود ندانستند و گفتند كسي كه ما مي گفتيم، محمد(ص) نيست. دليل اصلي انكار، اسماعيلي بودن حضرت محمد(ص) بود در حالي كه يهوديان انتظار پيامبر از نسل اسحاق را داشتند. به ديگر سخن، آنان بر اين گمان بودند كه پيامبر موعود از بني اسرائيل خواهد بود در حالي كه رسول گرامي اسلام(ص) از قوم عرب ظاهر شد. حسادت يهود _ كه در برخي آيات قرآن هم به آن اشاره شده _ ناشي از همين موضوع و اصل نژادپرستي آنان است. مورخان هم گفته اند: وقتي بحيرا، راهب مسيحي، رسول خدا(ص) را در كودكي شناخت، ابوطالب را از ادامه سفر به شام منع كرد و گفت:

او را از يهود برحذر دار چون او عرب است و يهود مي خواهد پيامبر موعود از بني اسرائيل باشد و به او حسادت مي كند.7

گزارش هاي ديگري از نقشة ترور پيامبر در كودكي يا نوجواني به دست يهوديان هست كه چندان نمي توان به آن ها اعتماد كرد، چون در اين روايت ها مطالبي هست كه به افسانه بيشتر شباهت دارد.8

از انكار و مقابلة يهوديان نسبت به پيامبر خدا(ص)، پيش از هجرت گزارشي در دست نيست. به نظر

مي رسد تا زماني كه آن حضرت در مكه بوده و يهود مدينه رقيبي نداشتند رد و اثباتي از سوي آنان نسبت به رسالت ايشان وجود نداشته است. اما هنگامي كه اسلام به مدينه آمد و يهوديان موقعيت خود را در خطر ديدند و از طرفي بناي پيروي از پيامبر خدا را نداشتند، دست به اقدام هاي تخريبي و سپس نظامي زدند. ابن اسحاق آغاز دشمني اسلام از قبايل يهودي و يهوديان انصار را نام برده است.9

با آن كه قوم يهود به خصوص علماي آنان، پيامبر آخرالزمان را همچون فرزندان خود مي شناختند.10 و از صفات و نشانه هاي او آگاه بودند، آن حضرت را انكار كردند و گفتند او كسي نيست كه ما در انتظارش بوده ايم. گزارش هاي زير كه در منابع تاريخي و تفسيري آمده است نشان اين مطلب است كه جهودان تصميم داشتند از پيروي رسول خدا(ص) سر باز زنند و از طرفي گفته هاي قبلي خود را به گونه اي توجيه كنند:

1. ابن اسحاق از صفيه دختر حُيي بن اخطب كه پس از نبرد خيبر به اسارت در آمد و با پيامبر ازدواج كرد، روايت كرده است كه:

وقتي رسول خدا به مدينه هجرت كرد و در قبا مسكن گزيد پدر و عمويم سپيده دم يك روز نزد آن حضرت رفتند و غروب روز بعد، با خستگي زيادي برگشتند. طبق معمول به سوي آنان دويدم ولي به من، كه از فرزندان ديگر خود بيشتر دوستم مي داشتند، توجهي نكردند، چون در اندوه بزرگي فرو رفته بودند. عمويم ابوياسر به پدرم گفت: آيا او [رسول خدا] همان است [كه ما انتظارش را مي كشيديم]؟ پدرم گفت: آري، به خدا قسم. عمويم گفت آيا

او را شناختي و تطبيق كردي؟ گفت: آري، ابوياسر گفت پس چه خواهي كرد و در دلت چه مي گذرد؟ پدرم گفت: به خدا قسم تا زنده باشم با او دشمني خواهم كرد.11

ابن اسحاق در جاي ديگري گفته است:

حيي و برادرش ابوياسر حسودترين يهوديان نسبت به عرب بودند، چون خداوند پيامبر را از ميان اين گروه برگزيد. اين دو نفر تا آنجا كه مي توانستند براي دور كردن مردم از اسلام تلاش مي كردند. آية 109 سورة بقره12 هم دربارة آنان نازل شد.13

2. مورخان و مفسران به نقل از ابن عباس آورده اند كه يهود، پيش از اسلام به اوس و خزرج مي گفتند به واسطة پيامبر بر شما غلبه خواهيم كرد.14 اما پس از مبعوث شدن آن حضرت سخن خود را انكار كردند. معاذ بن جبل و بشر بن براء به آنان گفتند تقوا پيشه كنيد و اسلام آوريد چون خود شما در زماني كه ما مشرك بوديم محمد(ص) را براي ما وصف مي كرديد و مي گفتيد مبعوث خواهد شد و به واسطة او بر ما پيروز خواهيد شد. سلام بن مشكم يهودي گفت: كسي كه از او سخن مي گفتيم محمد(ص) نيست و چيزي كه براي ما شناخته شده باشد، نياورده است.15 در اينجا آية 89 سورة بقره نازل شد كه مي فرمايد:

هنگامي كه براي يهوديان كتابي از سوي خدا آمد، آنچه را نزد ايشان بود [پيشگويي هاي تورات] تصديق كرد. و خود آنان هم به واسطة پيامبر، بر كافران (اوس و خزرج) طلب پيروزي مي كردند. اما به آنچه مي شناختند كفر ورزيدند. پس لعنت خدا بر كافران باد.16

3. در گزارش ديگري از برخي انصار نقل شده است كه:

آنچه

باعث اسلام آوردن ما شد _ علاوه بر هدايت و رحمت الهي _ اين بود كه پيوسته ميان ما كه مشرك بوديم با يهود اهل كتاب نزاع وجود داشت. وقتي آنان ازما ناراحت مي شدند مي گفتند: به زودي پيامبري مبعوث خواهد شد و ما همراه او با شما خواهيم جنگيد و شما را چون قوم عاد و ارم خواهيم كشت. ما اين سخن را فراوان از يهوديان مي شنيديم؛ اما همين كه رسول خدا(ص) برانگيخته شد و ما به او ايمان آورديم، آنان كافر شدند. پس دربارة ما و آنان آيه 89 سوره بقره نازل شد.17

4. سلمه بن سلامه انصاري گويد:

پيش از اسلام، در همسايگي ما، يكي از يهوديان زندگي مي كرد. روزي در مقابل افراد قبيلة ما ايستاد و از قيامت و برانگيخته شدن و محاسبة الهي و بهشت و جهنم سخن گفت. مخاطبان او كه مشرك و بت پرست بودند و زندگي پس از مرگ را قبول نداشتند از گفتة او تعجب كردند و پس از پرسش و پاسخ از او، گفتند نشانة حرف تو چيست؟ يهودي گفت: پيامبري كه در اين سرزمين مبعوث مي شود (و به سمت مكه اشاره كرد). گفتند كي مي آيد؟ او به من كه كوچك تر از بقيه بودم اشاره كرد و گفت: اگر اين زنده بماند او را درك خواهد كرد. سلمه گويد آن گاه كه رسول خدا(ص) مبعوث شد ما به او ايمان آورديم و آن يهودي كه هنوز زنده بود از روي كينه و حسد ايمان نياورد. گفتيم واي بر تو! آيا تو نبودي كه آن سخنان را مي گفتي؟ گفت بله ولي اين، كسي نيست كه من مي گفتم.18

5. دربارة اسلام آوردن

برخي از بني قريظه گفته شده است:

اندكي پيش از اسلام، شخصي به نام ابن هيبان از شام نزد اين قبيله آمد. مقام او به اندازه اي بود كه به واسطة او استقسا مي كردند و باران مي باريد. وي پيش از مرگ خود به يهوديان گفت: «آيا مي دانيد چرا از سرزمين حاصل خيز، به زمين خشك آمدم؟» گفتند خود آگاه تري. گفت: «به اين جا آمدم تا ظهور پيامبري را ببينم كه زمانش نزديك است و به اين آبادي هجرت مي كند. اميد داشتم مبعوث شود و از او پيروي كنم. اكنون زمان او نزديك است، مبادا ديگران در ايمان آوردن بر شما سبقت جويند...» هنگام نبرد بني قريظه، سه نفر از خاندان سعيه كه كم سن بودند به دوستان خود گفتند: «به خدا قسم اين همان پيامبر است كه ابن هيبان مي گفت.» يهوديان گفتند او نيست. اين سه نفر گفتند: «چرا به خدا قسم هموست، با همان نشانه ها و صفات.» آن گاه از قلعه ها پايين آمده اسلام آوردند.19

علامه جعفر مرتضي با ترديد در اين خبر مي نويسد:

«ابن هيبان پيش از بعثت رسول اكرم يعني حدود هجده سال پيش از نبرد بني قريظه برده است و اگر اين روايت درست باشد،بايد فرزندان سعيه در آن زمان دست كم ده سال داشته باشند تا به اهميت كلام او پي ببرند. پس سن آنان در هنگام نبرد بني قريضه نزديك سي سال خواهد شد و حال آن كه در روايت، نوجوان ياد شده اند.»

ازاشكالي كه اين محقق كرده گريزي نيست مگر اين كه تعبيرهاي «فتيه، شباب و احداث» در اين گزارش را بر سنين سي تا چهل درست بدانيم.

ادامه دارد... پي نوشت ها:

1. الأغاني، ج22 ص343.

2. سفر خروج،

17/9؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص100؛ الأعلاق النفسيه، ص64؛ وفاء الوفا، ج1 ص159.

3. الروض الأنف، ج4، ص290.

4. محمد(ص) و اليهود، ص60.

5. الروضة من الكافي، ص309؛ مجمع البيان، ج1، ص310؛ در وفاءالوفا، ج1، ص157 و 160 نيز گزارشي در اين باره آمده است.

6. براي نمونه ر.ك: بقره(2) آيه 146، انعام(6) آيه 20 و اعراف (7) آيه 157.

7. الطبقات الكبري، ج1، ص123. البته اين در صورتي است كه اصل داستان بحيرا را بپذيريم اما برخي از محققان، اين داستان را نادرست مي دانند. «نقد و بررسي منابع سيره نبوي، ص313».

8. الطبقات الكبري، ج1، ص91و 123.

9. سيره ابن هشام، ج1، ص513.

10. در دو آيه از قرآن اين جمله تكرار شده است كه «اهل كتاب، پيامبر را همچون فرزندان خود مي شناسند» يعني با توجه به پيشگويي هاي كتب پيشين، خصوصيات آن حضرت براي آنان به خوبي روشن است «آية 146 بقره و 20 انعام».

11. سيرة ابن هشام، ج1، ص519.

12. ودّ كثير من أهل الكتب لو يردّونكم من بعد إيمانكم كفّاراً حسداً من عند أنفسهم من بعد ما تبيّن لهم الحقّ؛ بسياري از اهل كتاب از روي حسادتي كه دارند دوست دارند شما را از ايمان به كفر بازگردانند با آنكه حق برايشان روشن است.

13. سيرة ابن هشام، ج1، ص548؛ مجمع البيان، ص353؛ التفسير الكبير، ج1، ص646.

14. سيوطي نقل كرده كه يهوديان اين گونه دعا مي كردند: خدايا تو را به حق محمد(ص) بري كه به ما وعده داده اي در آخرالزمان براي ما بفرستي ما را بر اين گروه پيروز كن «درالمنثور، ج1، ص196».

15. همين شخص، بارها به رسالت پيامبر اكرم(ص) اعتراف كرده است، براي نمونه به المغازي، ج1، ص368 مراجعه شود.

16. و لمّا

جاء هم كتب من عند الله مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون علي الّذين كفروا فلمّا جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله علي الكافرين. «سيرة ابن هشام، ج1، ص547؛ التبيان، ج1، ص365؛ درالمنثور، ج1، ص196».

17. سيرة ابن هشام، ج1، ص211؛ جامع البيان، ج1، ص578.

18. سيرة ابن هشام، ج1، ص212؛ مسند احمد ج3، ص467؛ درالمنثور، ج1، ص197.

19. سيره ابن هشام، ج1، ص213.

مناجات

... و سپاس خداي را كه ما را با آبروي دين پوشاند و به آيين خود اختصاص داد و در راه نيكوكاران روان ساخت، تا در آن ها به لطف و احسانِ او به سوي رضوان1 وي راه پيماييم. سپاس براي اوست؛ سپاسي كه با پذيرفتن آن از ما خرسند گردد.

سپاس خداي را كه ماه خويش، ماه رمضان، ماه روزه را راهي قرار داد كه پوينده ي او گرديم و به رضاي او دست يابيم. و اين ماه، ماه اسلام و ماه طهارت و ماه آمرزش و ماه شب زنده داري است؛ چون قرآن كه راهنماي مردم و نشانه ي راهنمايي و جداكننده ي ميان حق و باطل است، در اين ماه نازل گرديد...

بارخدايا، بر محمّد، صلي الله عليه و آله وسلم، و خاندان او درود فرست و شناخت فضيلت و بزرگ داشت مقام او، و خوداري از اموري را كه در اين ماه بر ما حرام كرده اي به ما الهام كن.

و ما را ياري ده تا با روزه گرفتن در اين ماه، خود را از نافرماني تو بازداريم و توفيق آن ده تا اعضاي بدن را به كارهايي مشغول كنيم كه تو را خشنود گرداند...

... و جز در كاري كه به ثواب2 نزديك باشد رنجي نبريم

و جز به كاري كه از عقاب3 تو ما را نگه دارد، نپردازيم.

آن گاه همه را از خودنمايي رياكاران و از شهرت اندوزي جاه طلبان پاك فرماي. آن گونه كه هيچ كس را جز تو در آن كارها شريك قرار ندهيم و جز تو در آن ها هدفي نداشته باشيم...

و در اين ماه به ما توفيق آن ده كه به سوي كساني كه رشته ي دوستي از ما بريده اند، بازگرديم و با كساني كه بر ما ستم كرده اند، به انصاف رفتار كنيم، و با آنان كه دشمنان ما هستند، آشتي كنيم، مگر با كسي كه در راه تو و براي خرسندي تو با او دشمن باشيم؛ زيرا چنين كسي دشمني است كه با او دوستي نمي توان كرد...

... بار خدايا، تو را به حق عظمت اين ماه سوگند كه بر محمّْد، صلي الله عليه و آله و سلم، و خاندان او درود فرست و ما را شايسته درجه اي كن، كه دوستان خود را به بخشش خود به آن مژده داده اي و ما را در اين ماه از نعمتي برخوردار فرما كه كوشندگان در راه اطاعت خود را از آن برخوردار مي فرمايي و ما را در شمار كساني درآور كه به رحمت، و مهر تو شايسته ي مقامي بس ارجمند شده باشند.3 به حق لطف و مهرباني ات

اي مهربان ترين مهربانان. پي نوشت ها:

1. رضوان: بهشت.

2. ثواب: پاداش.

3. عقاب: مجازات.

4. فرازي از نيايش امام سجاد (ع) در فرا رسيدن ماه مبارك رمضان، ترجمه ي دكتر اسدالله مبشّري.

علم بهتر است يا ثروت؟

ليلا سادات آرامي تا آن جا كه يادم مي آيد، زنگ انشا معلم گچ به دست مي گرفت و پاي تخته سياه مي نوشت؛

_ موضوع انشا: «علم بهتر است يا ثروت؟»

و حتي قبل تر،

مادرم هميشه مي گفت، وقتي كه مدرسه مي رفته، موضوع انشاي آن ها همين بوده است و بچه هاي كلاس كه يكي يكي مي آمدند و انشاي شان را مي خواندند بعضي هايي كه وضع اقتصادي شان خوب نبود، اكثراً مي گفتند: ثروت، چون مزه ي نداري و بي پولي را چشيده بودند. ولي بعضي ها هم كه وضع اقتصادي شان خوب بود، باز مي گفتند ثروت، چون مزه ي دارايي را چشيده بودند و حاضر نبودند آن را با هيچ چيز عوض كنند حتي با علم و دانش. البته بودند آن هايي كه مي خواستند خودي نشان بدهند يا اين كه بعداً انگشت نما نشوند مي گفتند: علم. اما فقط خدا مي دانست كه ته دلشان با انشاي شان فاصله اي است از زمين تا جايي آن ورتر از آسمان. البته وقتي خوب دقت مي كردي، مي فهميدي كه هر دو لازم است چون ثروت سرمايه ي مادي است و علم سرمايه ي معنوي. ولي هنوز نمي دانستم كه مفيدتر از همه علم است يا ثروت. تا اين كه چشمم به مطلبي از امام علي، عليه السلام، افتاد كه جواب سؤالم در آن بود. با خودم گفتم بهتر است آن را براي شما بنويسم تا اگر شما هم سؤالي مثل من در ذهن تان است به آن جواب داده شود. امام علي عليه السلام مي فرمايند:

علم از مال بهتر است. چه؛ علم، تو را از لغزش و انحراف نگاه مي دارد و تو مال را (از خطر) حفظ مي كني. مال، به واسطه ي خرج كردن كم مي شود و علم به واسطه ي خرج كردن (ياد دادن به ديگران) زياد مي شود علم حاكم است و مال محكوم آنان كه مال را جمع و نگاه داري كردند اگرچه زنده اند ولي نابود و بي اثرند. دانشمندان تا جهان باقي است، باقي هستند. كالبد آنان در

اثر مرگ از بين مي رود، ولي صورت هاي ايشان در دل مردم موجود است.

پي نوشت:

برگرفته از كتاب الهام از گفتار علي عليه السلام، ص 183 (شماره ي سخن در نهج البلاغه 147).

مدرسه عشق

مجتبي كاشاني

در مجالي1 كه برايم باقيست

باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم

كه در آن همواره اول صبح

به زباني ساده

مهر تدريس كنند.

و بگويند خدا

خالق زيبايي

و سراينده ي عشق

آفريننده ي ماست.

مهربانيست كه ما را به نكويي

دانايي، زيبايي

و به خود مي خواند

جنّتي 2 دارد نزديك، زيبا و بزرگ

دوزخي دارد _ به گمانم

كوچك و بعيد3

در پي سودا4 نيست

كه ببخشد ما را

و بفهماندمان،

ترس ما بيرون از دايره ي رحمت اوست

در مجالي كه برايم باقيست

باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم

كه خود را با عشق

علم را با احساس

و رياضي را با شعر

ديني را با عرفان

همه را با تشويش تدريس كنند

لاي انگشت كسي

قلمي نگذارند

و نخوانند كسي را حيوان

و نخوانند كسي را كودن

و معلم هر روز

روح را حاضر و غايب بكند

و به جز ايمانش

هيچ كس چيزي را حفظ نبايد بكند

مغزها پر نشود چون انبار

قلب خالي نشود از احساس

درس هايي بدهند

كه به جاي مغز دل ها را تسخير كند

از كتاب تاريخ

جنگ را بردارند

در كلاس انشا

هر كسي حرف دلش را بزند

«غيرممكن» را از خاطره ها محو كنند

تا كسي بعد از اين

باز همواره نگويد «هرگز»

و به آساني هم رنگ جماعت نشود

زنگ نقاشي تكرار شود

رنگ را در پاييز تعليم دهند

قطره را در باران

موج را در ساحل

زندگي را در رفتن و برگشتن

از قلّه ي كوه

و عبادت را در خدمت خلق

كار را در كندو

و طبيعت را در جنگل و دشت

مشق شب اين باشد

كه شبي چندين بار

همه تكرار كنيم:

عدل

آزادي

قانون

شادي...

امتحاني شود

كه بسنجد ما را

تا بفهمند چقدر

عاشق و آگه و آدم شده ايم

در مجالي كه برايم باقيست

باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم

كه در آن آخرِ وقت

به زباني ساده

شعر تدريس كنند

و

بگويند كه تا فردا صبح

خالق عشق نگه دار شما. پي نوشت ها:

1. مجال: فرصت.

2. جنّت: بهشت، فردوس.

3. بعيد: دور.

4. سودا: معامله.

نجوا

نجوا

عيد است و دلم خانه ي ويرانه بيا

اين خانه تكانديم ز بيگانه بيا

يك ماه تمام ميهمانت بوديم

يك روز به مهماني اين خانه بيا

من از عطر نسيم مطمئن بودم كه او خواهد آمد. هوا در درخشش مهتاب مثل آب زلال بود. امواجش را نه اين كه احساس كنم بلكه به چشم مي ديدم. من مي دانم كه روزي جهان در آسايش و آرامش بي نظير قرار خواهد گرفت و امتيازهاي طبقاتي از بين خواهد رفت و نشاني از شرك و كفر در روي زمين باقي نخواهد ماند و جهان در ثروت و آباداني غوطه ور خواهد شد.

وقتي كه تو بيايي هر شب جمعه به جاده ي نيلي آسمان مي نگرم و در انتظار رايحه اي از وجود تو هستم كه قرار است قاصدك ها خبر آن را برايم بياورند. تو خواهي آمد، در حالي كه دست هايت پر از گل هاي نرگس است و با وجود خودت سردي زندگي را در رگ هايمان خواهي جوشانيد. پس هر روز نگاهت خواهم كرد تا بيايي. پس با رنگ دلت مي نويسم: «به نام خداي اميدها».

در هر قدمي كه تو خواهي گذاشت شاخه اي از عاطفه خواهي كاشت و روي هر درختي لانه اي از اميد براي كبوتران غريب خواهي ساخت.

هميشه نام بهشت گل را تداعي1 مي كند و تو آن گلي!

همه ي ما در انتظار فتح خورشيديم و پنجره ي سرخ مان را به باغ پرطراوت عشقت وصل كرده ايم.

چرا با من حرف نمي زني اي تنهاترين مونس تنهاييم؟ با من بگو و مرا راهنمايي كن تا چگونه شرمنده ي تو نباشم كه گستاخانه در مقابلت ريا مي كنم

و به تو ستم مي ورزم؟! در حالي كه تو مي خواهي كه همه ي رياها را كنار بگذارم و مستقيم تو را دريابم.

هر گاه نسيم عطرآگين بوي نامت از راه مي رسد، دلم صافي تازه اي مي يابد.

اماما! بيا ما خانه تكاني هايمان را كرديم. بيا كه ما خانه اي خواهيم ساخت با پايه ي ايمان و سقف هايي از محبت و يك دلي و با رنگ اعتقاد، با اتاق هايي پر از گل هاي خنده و صفا و با حياطي پر از شكوفه هاي گذشت و با درهايي از دوستي و با پنجره هايي از اميد و شايد اين گونه تو ما را پذيرا باشي.

مي گويند انتظار خوب است براي درك عشق و براي روييدن و براي قدم زدن در شهر آسمان و مشاهده ي مناره ي فيروزه اي جمكران؛ آري همگان حتي مهتاب هم براي رؤيت تو وضو گرفته است.

هميشه براي آمدنت نگاه مان را از سقف آبي آسمان آويخته ايم. جمعه ها نور و استغاثه2 سرشار از انتظار است.

مولا! به دست هاي خالي مان نگاه كن! به تنهايي ما بنگر و لغزش و گناه مان را به رُخ مان نكش. دوستت داريم و براي ظهورت دعا مي كنيم.

جاده ها خود را آماده مي كنند. براي قدم هاي استوار تو و فرشي از زيارت «السلام عليك يا اباصالح» بر خود مي گسترند. تو كه مي آيي سنگ ها غزل مي خوانند و نگاه شان معنا مي گيرد. تو كه مي آيي بر آسمان تاريك دل ها مي تابي و روشني را به شب هاي تاريك هديه مي كني و دل هاي شكسته را با مهرباني پيوند مي زني. تو اگر بيايي كوير معنا نخواهد داشت. همه جا سبزِ سبز است، چون دل بهار! اگر كه تو بيايي.

در چارچوب شكسته ذهنم تصويري از ظهور تو را دارم. نقطه ي مبهمي از عشق، يك پرده از روشنايي، شمايل3

سبزي با هيأت بلند. شالي سپيد كه دست هاي ريشه اي خاك آن را به التماس گرفته است.

براي ذره اي از نور ماهت

دو چشمم منتظر مانده به راهت

به باغ آيينه حاجت ندارم

تمام هستي من! در نگاهت

مهديا! قلبم از عشق درنگي مي كند و در خيالم جبرييل را مي بينم كه سر از پا نشناخته، مي آيد تا براي زمينيان مژده اي بياورد.

مهدي! كوي تو كوي شور و ركوع لاله هاست. كوي شبنم بر گلبرگ ناز محمدي، صلي الله عليه و آله و سلم، است!

مهديا! نام خوب تو مرا از پل ها عبور مي دهد. مي دانم در برابر بزرگي روح تو چيزي درخور نداريم. اما بيا و دل هاي شكسته مان را به مهر خود بنواز! پي نوشت ها:

1. تداعي: به ياد آوردن مفهومي به وسيله ي مفهوم ديگر.

2. استغاثه: فريادرس خواستن، زاري و تضرع.

3. شمايل: صورت، چهره؛ تصوير بزرگان دين.

گفت وگو با حضرت مهدي(ع

سيد اسماعلي ليلابي سؤالاتم زياد و كاسه ي صبرم لبريز شده بود. به هر دري مي زدم و به دنبال پاسخ مي گشتم. خيلي حرف ها مي شنيدم اما در هيچ لفظي معناي آرام بخش پيدا نمي شد. سرانجام كلماتي آهنگين و شيرين به همه ي سؤالاتم پاسخ داد. ديگر اين كلمات به شميم حقيقت عطرآگين بود و پاسخ دهنده و گوينده و آرامش دهنده كسي نبود جز گل سرسبد عالم هستي «حضرت مهدي(ع)»،

و اينك سؤالات من و پاسخ چراغ روشن حقيقت كه از روايت ها و حديث هاي آن حضرت گرفته شده است: ? اي سرور خوبان! از حقيقت سخن بگوييد و بفرماييد كه حقيقت را در كجا بجوييم؟

? حقيقت با ما و در ماست و كسي جز ما چنين ادعايي نمي تواند داشته باشد مگر اين كه دروغگو، گمراه و فريبكار باشد.

? عده اي دم از

مسلماني مي زنند، اما وجود شما را انكار مي كنند، نظر شما در اين باره چيست؟

? همانا! بين خداوند عزّوجل1 و هيچ كس، خويشاوندي نيست و هر كس مرا منكر شود از من نيست و راه او راهي است كه پسر نوح رفت!

? به اين شبهه2 كه [امام غايب چه فايده دارد؟] شما پاسخ بفرماييد؟

? نوع بهره برداري از وجود من در زمان غيبت همانند بهره گيري از خورشيد است در هنگامي كه ابر آن را پنهان كرده باشد.

? اگر ممكن است، با توجه به اين كه اشخاصي تاريخ ظهور را پيشگويي مي كنند، بفرماييد واقعة ظهور كي اتفاق مي افتد؟

? هنگام ظهور را خدا مي داند و بس. و هر كس براي ظهور وقت تعيين كند دروغگو است.

? اي طاووس بهشتيان بفرماييد يك مسلمان امروزي بايد رفتارش را چگونه تنظيم كند تا از قافله ي حقيقت عقب نماند؟

? بايد هر يك از شما طوري رفتار كنيد كه به دوستي ما نزديك شويد و از كاري كه موجب خشم و نفرت ما مي شود دوري نمايد.

? ما سعي مي كنيم آنچه فرموده ايد عمل كنيم، ولي مسئله هاي جديد و به وجود مي آيند و حال آن كه از امامت ظاهري شما محروم هستيم، پس چه بايد كرد تا رستگار شد؟

? در پيش آمدهايي كه واقع مي شود به روايت كنندگان حديث ما رجوع كنيد كه آنان حجت من بر شما هستند...

? اي بقيةالله3! چه توصيه اي براي ما داريد تا عمل كنيم؟

? براي تعجيل4 در فرج زياد دعا كنيد كه فرج، گشايش (امورِ) شما نيز هست.

? التماس دعا داريم، فراموش مان نفرماييد، كه ما بال و پرشكسته گانيم.

? بدانيد كه ما مراعات حال شما را مي كنيم و هيچ گاه فراموش تان نمي كنيم. پي نوشت ها:

1. عزّوجل: عزيز و بزرگ

است.

2. شبهه: سؤالي كه از روي شك و ترديد و احتمال مطرح شده است.

3. بقيةالله: ذخيرة خداوند.

4. تعجيل: شتاب.

نجيب

محمد جواد جزيني

امروز بعد از مراسم صبح گاه، يك نفر ديگر به افراد اتاق اضافه شد. بچه ها هيچ كدام از بودن او راضي نيستند. يااللّهي گفت و پتوي جلوي در را كنار زد و آمد داخل اتاق...

ساك كوچكي روي دوشش بود. سلام و احوال پرسي و بعد بدون مقدمه در آمد كه: «اگر برادرها اجازه بدن، من هم توي اين اتاق باشم. اتاق هاي ديگه جا نداره...»

عليرضا براي اينكه دست به سرش كرده باشد گفت: «ما پتوي اضافه نداريم.» اما او فقط لبخند زد و بعد گفت: «عيبي نداره، توي جمع گرم شما احتياجي به پتو نيست.»

حسن همان طور كه از بالاي سرم رد مي شد گفت: «مثل اينكه اخوي ما صفركيلومتره...»

راستش من هم چندان از آمدن او راضي نيستم. حميد مي گويد كه چند روز ديگر با او هم صميمي مي شويد، اما من چشمم آب نمي خورد. احساس مي كنم با ورود غريبه، جمع گرم و صميمي ما از هم خواهد پاشيد.

تازه وارد همان طور كه بند پوتين هايش را باز مي كرد گفت: «اسم من نجيب است...»

عليرضا به مسخره گفت: «عجيب؟» و همه خنديديم. گفت: «نه، نجيب، نجيب چرابه.»

عليرضا گفت: «به هر حال فرقي نمي كند، اسم عجيبي كه هست.»

نجيب لهجه دارد، اما كسي نپرسيد بچه ي كجاست. حسن مي گفت: «براي اين كه خيلي زود خودماني نشود، با او كمتر حرف بزنيم.»

حميد نگذاشت نجيب استراحت كند. گفت: «اخوي حالا كه با ما شدي خدمتتان عرض كنم كه شما به مدت 24 ساعت به سمت «شهردار» اين اتاق منصوب مي شويد!»

همه زدند زير خنده. نجيب در حالي كه

هنوز همان لبخند ملايم روي لبانش بود، از جا بلند شد و گفت: «روي چشم، بايد چه كار كنم؟»

حسن گفت: «اون تانكر را مي بيني؟» و با انگشت دبه هاي خالي آبي كه كنار اتاق چيده شده بود نشان داد.

_ بايد زحمت پركردن اونارو بكشي!

نجيب در حالي كه خودش را براي رفتن آماده مي كرد گفت: «خوب از كجا آب بايد بياورم.»

عليرضا كه تا آن لحظه از فرط خنده سعي مي كرد صورتش را از نجيب پنهان كند، برگشت و دست نجيب را گرفت و كنار پنجره برد و تانكر بزرگ آب نزديك زمين صبح گاه را نشانش داد و گفت: «زحمت مي كشيد اين سه طبقه رو مي رويد پايين. آن صف رو كه مي بينيد؟ مي رويد آخر صف مي ايستيد تا نوبتتان بشود، بعد تانكرها را پر مي كنيد و دوباره سه طبقه را مي آييد بالا...»

همه ي بچه ها مي دانستند، امروز حسن شهردار است و اصلاً اين رسم نبود كه تازه واردي شهردار بشود، و لابد نجيب هم اين را مي دانست، ولي چرا چيزي نگفت، نمي دانم.

نجيب دبه هاي خالي آب را برداشت تا برود. وقتي مي خواست پوتين هايش را بپوشد، حسن گفت: «مي توني نفربر منو سوار بشي!»

و نجيب رفت.

حاجي مي گويد: «پادگان دوكوهه تا حالا اين همه نيرو رو يه جا به خودش نديده».

صبح ها توي زمين صبح گاه جا براي گردان هاي تازه تشكيل شده نيست. امروز هم مجبور شديم براي دويدن از پادگان بيرون برويم. بيشتر از روزهاي قبل دويديم. دو دور كامل به دور پادگان. بعدش هم نرمش تا سر حد تير خلاص. دلم از گرسنگي صدا مي كرد. عليرضا داد زد:

_ روحيه ... عاليه!

و بچه هاي بريده اي كه در انتهاي ستون ها مي دويدند، جواب دادند:

_ شكم ها... خاليه!

و تمام بچه ها با هم

تكرار كردند:

_ روحيه عاليه، شكم ها خاليه...

وقتي حاجي سراسيمه به اول صف رسيد، همه ساكت شدند. حاجي خودش از سكوت يك باره بچه ها خنده اش گرفت و همه با هم خنديديم.

كم كم صداي بچه ها دارد در مي آيد. از زندگي توي اين ساختمان هاي چند طبقه ي مخروبه خسته شده اند. همه دلشان مي خواهد حمله ي سراسري هر چه زودتر شروع بشود. عليرضا مي گويد: «بسيجي بي ترمز نمي تونه يه جا بخوره و بخوابه.»

و حاجي كه چشم غره مي رود، حرفش را مي خورد.

امروز نامه ي برادرم رسيد. نجيب امروز هم شهردار است. اتاق را جارو زد، ظرف ها را شست. كارش كه تمام شد يك گوشه نشست و شروع كرد به خواندن كتابي كه با روزنامه جلد شده بود.

عليرضا دارد اسلحه اش را با گازوييل مي شويد. بچه ها غر مي زنند كه چرا اين كارها را بيرون از اتاق انجام نمي دهد، اما او اصلاً گوشش به اين حرف ها بدهكار نيست. بايد بلند شوم بروم جواب نامه ي برادرم را بنويسم.

حميد مي گويد خبر حمله هميشه از آشپزخانه يا از توي ديگ غذاي تداركات پخش مي شود. حميد مي گويد: «شب هاي حمله غذا چرب تر از هميشه اس. اگر حمله باشه غذا حتماً مرغه.»

امشب شام پلو و مرغ بود. ميان بچه ها همهمه افتاده بود كه لابد حمله است.

نجيب كم كم دارد جاي خودش را توي اتاق باز مي كند. اما بچه ها سعي مي كنند هنوز فاصله ي خودشان را با نجيب حفظ كنند، و نجيب هنوز همان طور با گذشت، مهربان و صبور است. وقتي مي ايستد اگر دستش را بلند كند حتماً مي تواند لامپ سقف اتاق را بگيرد، اما حالا نشسته است و همان كتاب به روزنامه پيچيده شده اش را مي خواند.

امروز روز پنجم است كه فرمانده ي گروهان ما رفته. حاجي هم رفته است ستاد

فرماندهي. همه جا خبر حمله پخش شده است. بچه ها خيلي خوشحالند. لابد تا چند روز آينده فرمانده ي گروهان جديدي براي ما مي فرستند. بچه ها مي گويند: «شايد يكي از خود بچه هاي باتجربه تر از ما انتخاب شود.»

ديشب كسي آمد و نجيب را صدا زد و با خودش برد و تا صبح هم نيامد. صبح زود بچه ها خبر آوردند كه حاجي ديشب آمده و نجيب خيلي با حاجي گرم گرفته است. بعد از مراسم صبح گاه حاجي بچه ها را جمع كرد و خبر داد كه تا چند روز آينده حمله ي سراسري شروع مي شود. بچه ها از خوشحالي تكبير گفتند. هنوز حاجي داشت درباره ي حمله حرف مي زد كه جمله اي مثل يك پتك توي سرم خورد: برادر نجيب چرابه از طرف ستاد به عنوان فرمانده گروه انتخاب شده.

صداي صلوات بلند شد و در اين ميان ما فرصت كرديم توي چشم هاي همديگر نگاه كنيم، بدون اينكه چيزي بگوييم. شايد رنگ همه ي ما پريده بود. و وقتي آزادباش داده شد، حميد گفت: «بچه ها حتماً نجيب مي خواد رفتار بد ما رو تلافي كنه!»

عليرضا گفت: «نكنه نذاره بريم حمله...»

نزديكي هاي ظهر نجيب آمد. مثل هميشه كفش هاي جلوي اتاق را جفت كرد و سلام داد. آمد تو. بچه ها شرمنده بودند، اما براي نجيب انگار نه انگار كه اتفاقي افتاده بود.

حسن مي گويد: «من خجالت مي كشم توي چشم هاي نجيب نگاه كنم.»

از آن شب «پلو مرغ»، پنج شب مي گذرد. بعد از آن يك بار ديگر هم پلو مرغ خورديم اما از حمله خبري نشد كه نشد.

اكثر شب ها رزم شبانه داريم. بچه ها اسمش را گذاشته بودند «رزم اشكي». براي اينكه از شدت سختي عمليات رزمي اشك آدم در مي آيد. نيمه هاي شب با تيراندازي

همه را از خواب بيدار مي كنند. تا نزديكي هاي صبح در تپه ها و دشت هاي اطراف با پاي پياده سرگردانيم. حركت شتري، آرايش دشت بان، به خيز پاشو، گذشتن از رودخانه و...

ديشب يكهو به فكرم رسيد كه يك شب به رزم شبانه نروم. فكرم را با حميد در ميان گذاشتم و قرار و مدار فرار را با هم گذاشتيم. نيمه هاي شب صداي حاجي كه فرياد مي زد: «به خط شيد به خط شيد...» توي راهرو پيچيد، من و حميد به سرعت پشت بالكن پنهان شديم. چند لحظه بعد تمام اتاق ها خالي شد و بچه ها به طرف بيرون پادگان حركت كردند. ما هم هر كدام چند پتو زير و رويمان انداختيم و در كمال آسايش به خواب رفتيم.

نزديكي هاي صبح از سر و صداي بچه ها از خواب پريدم. عليرضا خنديد گفت: «وضعيت قرمزه. تك خوردين.»

خيال كردم عليرضا از حرصش مي خواهد سر به سرمان بگذارد، اما بعد فهميدم كه پس از رزم شبانه، حاجي منصور حضور و غياب كرده و فهميده ما نيامده ايم. براي همين نجيب را مأمور تنبيه ما كرده بود.

عليرضا مي گويد: «نجيب شما رو مجبور مي كنه توي اين سرما با لباس بريد توي رودخانه!»

هر كس چيزي مي گفت و اضطراب مرا بيشتر مي كرد. شام كه پخش شد، نجيب آمد و گفت: «شما دو نفر امشب نخوابيد. لباس بپوشيد و با تمام تجهيزات آماده باشيد!»

فقط گفتيم: «چشم...»

نفهميدم چطور شام خوردم. از اضطراب تنبيهي كه نمي دانستم چيست دلم شور مي زد. بالاخره آماده شديم. بچه ها هر كدام چيزي مي گفتند و مي خنديدند. كم كم بچه ها پتوهاي خودشان را برداشتند بروند بخوابند كه نجيب آمد. حالا ديگر اثري از آن لبخند هميشگي روي لبهايش ديده نمي شد. نجيب جلو

افتاده، حركت كرديم. از در پادگان كه بيرون رفتيم وقتي نجيب به سمت جاده ي آسفالت رفت، حميد آهسته در گوشم گفت: «مثل اينكه نمي خواد ما رو توي رودخونه بندازه.»

من چيزي نگفتم. توده هاي در هم ابر مثل پرده اي در مقابل قرص كامل ماه كشيده شده بود. نجيب سرش پايين بود. با سرعت قدم برمي داشت و ما به دنبالش مي رفتيم. با قدم هاي بلندي كه برمي داشت ما را مجبور مي كرد تقريباً به دنبالش بدويم. از جادة آسفالت مي گذريم و به طرف شرق پادگان حركت مي كنيم. درست نمي دانم يك ربع، نيم ساعتي را بدون اينكه حرفي زده باشيم راه رفتيم. همه جا تاريك بود. اين سكوت و اين اضطراب آدم را خسته مي كرد. من همه اش به اين فكر مي كردم كه شايد نجيب فرار ما را بهانه كرده و مي خواهد همه ي آن برخوردهاي نادرست بچه ها را بر سر ما تلافي كند.

ناگهان نجيب بي آنكه چيزي بگويد ايستاد. حس كردم صدايش بغض دارد: برادرها اينجا بمانيد و استغفار كنيد. از خداوند طلب بخشش كنيد و بعد خودتان برگرديد به گردان.

ما ساكت بوديم. احساس كردم لب هايم سنگين شده و روي هم چسبيده است. حميد به من نگاه كرد و من به چشم هاي او خيره شدم. نجيب برگشت وبدون اينكه ديگر چيزي بگويد به طرف پادگان به راه افتاد. من احساس كردم آدم هاي بي كفايتي هستيم. لابد حميد هم اين احساس را داشت.

نور ماه كه از روبه رو بر اندام نجيب مي تابيد، سايه ي بزرگي از او را روي زمين انداخته بود. روي زمين اندام نجيب به حد غيرقابل تصوري بزرگ مي نمود.

ناگهان صداي گرية حميد مرا به خود آورد...

نزديكي هاي صبح بود كه به پادگان برگشتيم. اصلاً احساس

خستگي نمي كردم برعكس احساس مي كردم خيلي سبك شده ام. رفتم تا پوتين هايم را دربياورم و دمپايي بپوشم حميد هم رفت تا براي نماز صبح وضو بگيرد.

گلبانگ

اي واي بر من و...! دل، خون شد از اميد و نشد يار، يار من اي واي بر من و، دل اميدوار من

ا

ي سيل اشك! خاك وجودم به باد ده تا بر دل كسي ننشيند غبار من! از جور روزگار چه گويم؟ كه در فراق هم روز من سيه شد و، هم روزگار من زين پيش، صبر بود دلم را، قرار نيز يا رب كجا شد آن همه صبر و قرار من؟! نزديك شد كه خانة عمرم شود خراب رحمي بكن، وگر خرابست كار من گفتي: برو (هلالي) و، صبر اختيار كن وه! چون كنم؟ كه نيست به كف اختيار من

نورالدين هلالي جغتائي قدر ليلة القدر قيامت، قد رعناي تو باشد جنان رخسار زيباي تو باشد غرض از سلسبيل و حوض كوثر لب لعل شكرخاي تو باشد بود مشهور قدر ليلةالقدر همو موي سمن ساي تو باشد شعاع مهر و نور مه نگار

ا

ز رخسار و ز سيماي تو باشد رموز سروري و سرفرازي سري داند كه در پاي تو باشد سراي ديدة من نيست قابل وگرنه گفتمي جاي تو باشد ز كار هر دو عالم دست شويد به سر آن را كه سوداي تو باشد بميرم يا بسوزم يا بسازم تو خود گو هر چه را رأي تو باشد «حزين» از وصل و هجران بر كنار است

كه او محو سرا پاي تو باشد

مرحوم بروجردي

فاصله فاصله ها چه بي رحمانه تو را از من مي گيرند و

دستان پر از ظلمت شب

ياد باراني ات

را با من تنها مي گذارند.

صداقت لحظات خورشيدي با تو بودن را

به كدامين گنج عشاق بايد فروخت

ستاره هاي چشمك زن خيال با تو بودن را

به كدامين آسمان اميد بايد به امانت سپرد

نمي دانم، ديگر هيچ نمي دانم

جز بغضي كه در گلويم چنگ مي اندازد

و قطره شبنمي كه امشب نيز راه را براي سيل اشكم باز مي كند.

طاهره رفعت (تهران) حضور پنهان مي رسد شبي مردي از وراي حيراني

كوچه مي شود مست هاله هاي حيراني

آيه آية چشمانش، از تلاوت شبنم

غرق بوسه هاي گل، در طلوع روحاني

از شلال چشمانش، قطره قطره مي خوانم

لالة غيرت عشق است در شب غزل خواني

ترك زاد هندويش گرم رقص تاتاري

ساقي دو چشمانش غرق باده افشاني

شرح شط گيسويش در غزل نمي گنجد

در قصيدة زلفش، انتظار طولاني

نذر مقدم سبزش چلچراغ و آيينه

بر طراوت سبز صبح روز باراني

در فراق لب هايت، قطره قطره مي كاهم

مي شود تو را بوسيد، اي حضور پنهاني؟

غلام رضا ذوالفقارنيا

ادركني! اي مخزن سرّ كردگار، ادركني!

اي هم تو نهان و آشكار، ادركني!

بگزيده براي خويش، هر كس ياري

اي در دو جهان مرا تو يار، ادركني!

حسين صغير اصفهاني(صغير)

گزارشي از خاطرات يك جاسوس-1

ما بريتانيايي ها جز با فتنه انگيزي و ايجاد نزاع در تمام مستعمرات خود نمي توانيم زندگي آسوده و مرفهي داشته باشيم ما نمي توانيم سلطنت عثماني را در هم بكوبيم مگر اين كه ميان مردم آن جا فتنه به راه اندازيم وگرنه يك ملت كم شمار چگونه خواهد توانست بر ملتي پر شمار غلبه كند و بر آن مسلط شود؟ علي فاطمي

احتمالاً برخي از شما خاطرات « مستر همفر»، جاسوس انگليسي فعال در كشورها ي اسلامي را مطالعه كرده ايد. اگرنه، توصيه مي كنم اين كتاب را كه با حجمي كم اطلاعات فراواني مي دهد مطالعه كنيد.

«مسترهمفر» از جاسوسان كاركشتة فعال در «وزارت مستعمرات بريتانياي كبير» بوده كه

حدود سه قرن پيش از اين ايام به ايران و عراق و تركيه (عثماني سابق) و مصر و حجاز سفر داشته و خدمات بي نظيري به بريتانيا كرده است. اين كتاب را آقاي محمد صادق پارسا در سال 1372 ترجمه و چاپ كرد.

در كتاب مستر همفر مي نويسد كه: ما دربارة دو موضوع توجه جدي داشتيم. يكي حفظ قدرت و سلطة خود بر سرزمين هاي اشغال شده يا همان مستعمرات و ديگري تلاش براي الحاق سرزمين هاي جديد و افزايش مستعمرات حتي اشاره مي كند كه: خيال وزارت مستعمرات بريتانيا از بابت مناطقي مثل هند و چين با همة بزرگي و گسترش راحت بود چون از بابت مذاهب «بودا» و «كنفوسيوس» كه مذاهب غالب بودند خطري متوجه ما نبود چون، اين مذاهب با حيات و زندگي سروكار نداشتند. بنابراين، با برنامة دراز مدتي براي ايجاد تفرقه و جهل و فقر و گاه بيماري در اين كشور ها با خيال راحت اين مناطق را در اختيار داشتيم.

شايد بي اطلاع نباشيد كه سال هايي طولاني انگليس با رواج ترياك در چين اين سرزمين بزرگ را در چنگال خود گرفتار آورده بود. معروف است كه آنها سوختة ترياك را از مردم تحويل مي گرفتند و ترياك تازه پرداخت مي كردند.

مستر همفر مي نويسد كه: ذهن ما از ناحية كشورهاي اسلامي پيوسته نگران بود. اگرچه با امضاي معاهداتي با پادشاه ايران و امپراتوري عثماني قيد و بندهاي زيادي را به پاهاي آن ها بسته بوديم امّا؛

بزرگترين نگراني ما به چند موضوع برمي گشت: 1 _ قدرت اسلام در نفوس پيروانش؛

جالب است كه در همين بخش مي نويسد مسلمانان ايراني (شيعيان) خطرناك ترند. 2 _ اسلام روزگاري دين زندگي و سيطره

و سروري بوده و بسيار مشكل به نظر مي رسد بتوان كساني را كه روزگاري آقا بودند به بردگي كشيد؛

3 _ از ناحية علماي اسلامي نيز بسيار احساس نگراني داشتيم. علماي الازهر و علماي عراق و علماي ايران محكم ترين سد در برابر اهداف و آمال ما بودند. آن ها به اندازة يك سر مو از اصول خود پايين نمي آمدند و مردم هم تابع آن ها بودند و شاه هم مثل موش كه از گريه مي ترسد از آن ها مي ترسد. همفر در خاطرات خود كه پس از بيش از دويست سال منتشر شده مي نويسد: در سال 1710 ميلادي وزارت مستعمرات به من مأموريت داد تا به مصر و عراق و تهران و حجاز و آستانه (تركيه امروزي) سفر كنم و اطلاعاتي كافي دربارة راه هاي ايجاد تفرقه در ميان مسلمين و ايجاد سلطه بر بلاد اسلامي جمع آوري كنم. او و نُه نفر ديگر كه در زمرة برگزيده ترين مأموران بودند با تمام امكانات لازم و نقشه و پول و اطلاعات كافي دربارة حكام و علما و رؤساي قبايل مشهور راهي شرق اسلامي در خاورميانه مي شوند. همفر با نام جعلي «محمد» وارد آستانه مي شود و با تسلطي كه بر زبان هاي تركي و عربي داشته اعتماد عالمي را جلب مي كند و براي مدت درازي نزد او مي ماند تا بر عموم دقايق مذهب اسلام و اخلاق مسلمانان آشنايي پيدا كند. مي نويسد كه طي مدت دو سال هر ماه گزارش كامل مشاهداتش را براي وزارت مستعمرات ارسال مي كرده است.

در مرحلة دوم از مأموريت، همفر راهي بصره مي شود. او مأمور مي شود تا دو موضوع را پيگيري كند: اول، كشف نقطه ضعف مسلمانان براي نفوذ در پيكرة آن ها و

ويران كردنشان. دوم، نفوذ در پيكرة مسلمانان پس از كشف آن نقاط ضعف. درواقع مأموريت دوم او ورود به منطقة شيعه نشين بوده.

از همفر خواسته مي شود تا در اين سفر انواع كشمكش هاي احتمالي موجود ميان مسلمانان را كشف كند و راه هاي برافروخته كردن آن ها را بيابد. نزاع هايي چون: نزاع بر سر رنگ پوست، قبيله، اقليم، قوميت، مذهب و ... جالب است كه اعتراف مي كند:

ما بريتانيايي ها جز با فتنه انگيزي و ايجاد نزاع در تمام مستعمرات خود نمي توانيم زندگي آسوده و مرفهي داشته باشيم ما نمي توانيم سلطنت عثماني را در هم بكوبيم مگر اين كه ميان مردم آن جا فتنه به راه اندازيم وگرنه يك ملت كم شمار چگونه خواهد توانست بر ملتي پر شمار غلبه كند و بر آن مسلط شود؟

در واقع، راز سلطه غرب در همين عبارت نهفته است.

«ايجاد تفرقه و نشر مفسده» همواره دو سلاح موثر غرب عليه شرق اسلامي بوده. چنان كه در ماجراي بازپس گيري اندلس از خلفاي مسلمان، كليسا با وقف تاكستان هاي انگور براي عرضة شراب رايگان ميان مسلمانان و گسيل دختران زيباروي در ميان آن ها چنان بلايي بر سر مسلمانان آورد كه در طي چند سال تمامي اندلس و اسپانيا از دست مسلمانان خارج شد. همة مساجد ويران و يا تبديل به كليسا شدند. در كتب تاريخ ذكر شده است كه مسيحيان، پس از خارج كردن شهرها از دست مسلمانان، ناقوس ها را بر دوش اسراي مسلمان گذاشتند تا پس از طي مسافت هاي طولاني آن را بر بلنداي كليسا هاي مورد نظر مسيحيان نصب كنند.

جالب ترين بخش سفر جناب همفر آشنايي با «محمدبن عبدالوهاب» است مي نويسد: محمدبن عبدالوهاب طلبه بود و بسيار بلند پرواز و تند مزاج

و با رد نظريات مشايخ از درك خودش پيروي مي كرد و همواره از مشايخ معاصرش بي زاري مي جست. همفر ادامه مي دهد:

من گمشدة خود را در محمدبن عبدالوهاب يافته بودم. او بسيار مستعد بود تا من در او رخنه كنم. همواره در گوشش مي خواندم او كه از امام علي(ع) و عمر با استعدادتر است و او مي تواند اسلام را احيا كند. حتي با اين او سني مذهب بود و متعه يا همان عقد موقت را جايز نمي دانست چنان در او نفوذ كردم كه حاضر به پذيرش متعه شد. در اولين فرصت يكي از زنان مسيحي را كه از قبل توسط وزارت مستعمرات براي افساد جوانان مسلمان آموزش ديده بود به عقد او درآوردم. از اين پس من از خارج و آن زن از داخل خانه رگ خواب محمد را در دست گرفتيم. حتي چنان بر او مسلط شديم كه حاضر به خوردن شراب شد و پس از چندي آثار ضعف و سستي در او نمودار گرديد. حتي روزي به دروغ گفتم كه پيامبر(ع) را در خواب ديده ام كه تو را بوسيده و فرموده كه تو وارث و جانشين من در امور دين و دنيايي و مباحثي از اين قبيل. همفر مي نويسيد «محمد عبدالوهاب» را تشويق به مسافرت كردم، او را به اصفهان و شيراز فرستادم، مأموران وزارت مستعمرات در اصفهان و شيراز او را زير نظر داشتند. حتي با ترفندي زني يهودي به نام آسيه را به عقد او در آورند.

حاصل تلاش همفر آماده كردن محمدبن عبدالوهاب به بهترين شكل براي آينده بود. او با حيله و ترفندي حساب شده، از طلبه اي گمنام امّا لجوج و بلندپرواز مردي

مدعي و پايه گذار فرقه اي نو در ميان مسلمانان ساخت. فرقه اي كه به تمامي در خدمت اهداف بريتانيا درآمد. گويا همة وقت امروز ما به شرح ماجراي مستر همفر گذشت. مطلع شدن از اين ماجرا بد نيست. اين حيله ها هميشه در ميان مسلمانان كارگر افتاده است. تعداد طلاب جاسوس كه در ميان حوزه هاي علميه كشورهاي اسلامي به ظاهر مشغول درس و بحث بوده اند كم نبوده و الآن هم كم نيست. چنان كه عدة بي شماري از مردان صاحب نام و جاه و منصب كشورهاي اسلامي را از طريق «زنان مأمور» به خود وابسته كردند و يا انبوهي از اطلاعات مهم را از آنان گرفتند و به نفع خود مصادره كردند.

اين حيله دربارة جوانان به شدت كارسازي مي كند. فكر مي كنيد قرار دادن برخي دختران جوان سر راه جوانان و البته وابسته به خانواده هاي مذهبي و حتي صاحب نام و جايگاه در دولت هاي اسلامي كار سختي است؟ و يا بالعكس؟! در دنياي سياست استكباري، اتفاق و حادثه معني ندارد. به همان سان كه جايي براي ولنگاري و حركت هاي تصادفي و به قول معروف الله بختكي نيست. امروزه از طريق اينترنت هر جواني را مي توان به دام انداخت. شرقي ها به خاطر آنكه شاعرانه زندگي مي كنند احساسي و عاطفي اند و دشمن از اين طريق و با سوءاستفاده از اين احساس مي تواند راه نفوذ در ميان آن ها و صحن و سراي خانه هايشان را پيدا كند. اين مأمور برجسته و موفق وقتي به بريتانيا برمي گردد مورد تشويق واقع مي شود و مقام و منصب بالايي به دست مي آورد. وزارت مستعمرات به همفر اجازه مطالعة كتابي قطور و هزار صفحه اي مي دهد كه در آن نتايج

همة بررسي ها و نقشه ها و اطلاعات مأموران قبلي و وزارت مستعمرات ثبت و ضبط شده بود. همفر مي نويسد كه در اين كتاب، تمامي نقاط ضعف مسلمين به صورت دسته بندي شده ثبت و ضبط شده بود. مواردي مثل: هرج و مرج امور مديريتي، وجود ديكتاتوري و استبداد، بي تحركي و ناداني و ... در مقابل عموم علايق و وابستگي هاي مسلمين نيز در اين اثر آورده بود. مثل احترامي كه براي علما قائلند، دوري گزيدن آن ها از ربا و شرب خمر و خوردن گوشت خوك، واجب دانستن جهاد، پاي بندي به حجاب و عبادات و ... در پايان، كلية سفارش هاي مأموران آمده بوده؛ سفارش هايي براي گسترش نقاظ ضعف، دامن زدن به اختلافات و .... همفر برخي از اين موارد را به اين نحو بيان مي كند: ? غافل كردن حكام از مجازات دزدان و تقويت جناح دزدان و تشويق آن ها؛

? اشاعة اين معني كه مسلمين نسبت به زندگي دنيوي تكليفي ندارند و گسترش حلقه هاي تصوف و امثال اين ها؛

? سرهم بندي اتهامات بر ضد روحانيون؛

? اختلاف افكني و ايجاد بدگماني فراوان ميان گروه ها و طوايف و انتشار كتاب هايي كه به اين طايفه يا آن طايفه ضربه مي زند؛

? سرگرم ساختن زمام داران به فساد و قمار و حيف و ميل اموال و .... ؛

? تقويت عربده هاي قومي و اقليمي و زباني؛

? اشاعة قمار و باده گساري و خوردن گوشت خوك، پنهاني يا علني؛

? كم كردن رابطة مسلمين با علما... ؛

? ايجاد ترديد دربارة جهاد، خمس، زكات و ... ؛

? ايجاد جدايي ميان پدران و مادران؛

? تشويق زنان به حذف حجاب و چادر؛

? جلوگيري از ازدياد نسل و منع ازدواج با بيشتر از يك زن

و جلوگيري از ازدواج ايراني با عرب و ترك با ديگران و ... ؛

? واگذاري قسمت هايي از خاك كشورهاي اسلامي به غير مسلمانان و ... ؛

? نشر فساد و بي بند و باري ميان مسلمانان؛

? پديد آوردن اديان و مذاهب دروغين... ؛

? گماردن جاسوس هايي در اطراف زمامداران و رساندن آن ها به مقامات بالا.

از طولاني شدن كلام معذرت مي خواهم. هر يك از اين بندها شرحي مفصل دارد.

وزارت مستعمرات بالاخره با حمايت مالي و نظامي و با استفاده از نفوذ خود در جزيره العرب ميان محمدبن عبدالوهاب به عنوان مؤسس وهابيت و «محمدبن سعود» به عنوان حاكم و عامل قدرت پيوند به وجود مي آورد و وظايفي ويژه را براي هر يك تعيين مي كند.

گمان مي كنم همين حد براي نشان دادن حساسيت غرب كينه جو دربارة اسلام، مسلمين، سرزمين اسلامي و تلاش آن ها براي جستن راه هاي بسط سلطه طي دو سه قرن گذشته تا به امروز كافي باشد.

غرب و آخرالزمان

اعلاميه انحطاط

اسماعيل شفيعي سروستاني اعلامية انحطاط

در ميان «منتقدان» غرب، فيلسوفان تاريخ به ويژه در قرن نوزدهم بيش از سايرين دربارة «بحران و انحطاط» و سرانجام فلاكت بار غرب سخن گفته اند و آثار بسياري نيز تأليف و ارائه كرده اند. مرداني چون «هگل، ماركس، اشپنگلر، سوركين، توين بي، ياسپرس و...» را نمي توان ناديده گرفت.

هر كدام به نحوي با مشاهدة قراين و ذكر شواهد و استدلال، فرهنگ غربي را نقد و نشانه هاي بحران و انحطاط در آن را متذكر شده و گاه طريق بيرون جستن غرب از اين واقعه را نيز يادآور شده اند. ليكن، متذكر اين معنا بايد بود كه اين «نقد» از درون حوزه فرهنگي صورت مي گيرد.

اسوالد اشپنگلر1، (1936_1880م)، فيلسوف تاريخ است و چون ديگر فلاسفة تاريخ در

پي كشف قانونمندي حاكم بر سير و سفر تاريخ و آمد و شد انسان ها در گسترة زمين. از نظر او، تاريخ همچون موجودي زنده است و تفسيري ادواري از آن ارائه مي كند. وي هر دورة تاريخي را يك هزار سال مي شناسد كه پس از اين مدت با مرگ محتوم از بين مي رود و هر يك از ادوار را نيز به دو مرحلة «فرهنگ و تمدن»، تقسيم مي نمايد و از آنجا كه «تمدن» را در مرحلة دوم از حيات يك دوره مي شناسد، ظهور تمام قد تمدن را زنگ مرگ هر دوره به حساب مي آورد. چنان كه دربارة تاريخ غرب مي نويسد:

ملل مغرب زمين كه فرهنگ مخصوص آن ها از قرن دهم ميلادي شروع گشته و از قرن نوزدهم وارد مرحلة تمدن شده هم اكنون از بعضي جهات به اوج خود رسيده و در بعضي نقاط آن سرزمين آثار فرسودگي نمايان شده و تقريباً در ساير نقاط (اروپا و امريكا) و در جميع رشته هاي حياتي آن دورة انحطاط آغاز شده و ملل مغرب زمين هم با همة عظمت و جلال و ابهتي كه چشم جهانيان را خيره ساخته به دنبال روميان و چينيان خواهد رفت.2

از نظر اشپنگلر، فرهنگ ها چون گل مي رويند و مي بالند ليكن در زمانة معيني به پيري و انحطاط مي رسند.

ابتدا و انتهاي اين آمد و شدهاي فرهنگي و تمدني معلوم نيست.

اشپنگلر، مانند ساير فلاسفه و ايدئولوگ هاي غربي، خود جلوه اي از تفكر غرب را به نمايش مي گذارد. وي تاريخ جهان را تصويري از تكوين و تطور پايان ناپذيرساختار فرهنگ ها مي شناسد كه بي آنكه هيچ هدف متعالي و مشخصي داشته باشد، به تبع همين نگرش، فراز و فرود را ذاتي فرهنگ معرفي مي كند

و به «فرهنگ و تمدن» غربي به عنوان يك موج از ميان هزاران موج «فرهنگي و تمدني» مي نگرد كه متولد شده و سپس بالاجبار مي ميرند.

اشپنگلر، متذكر دوران كهولت و انحطاط تمدن غرب حسب دور شدن از عناصر زندة فرهنگي هست اما، بعد با تفسيري خاص، روند تاريخ را غير هدفمند و مبتني بر فلسفة كثرت در دوري تمام نشدني مي داند. از اين رو، نگرش وي با «مهدويت» در نگرة اسلامي در تباين قرار مي گيرد.

در جلوي ديدگان اشپنگلر، آينده اي يأس آلود قرار دارد اين آينده از آن غرب نخواهد بود. زمان مصائب

آرنولد توين بي3 (1975_1889) نيز مانند اشپنگلر از بازگشت ادوار سخن مي گويد و همة نشانه هاي شكستگي تمدن غربي را از آخرين سال هاي قرن 17 ميلادي مشاهده مي كند. وي، از جامعة كنوني غربي با صفت «سابقاً مسيحي» يا مردمي كه زماني مسيحي بودند و از انسان غربي با عنوان «انسان بعد از مسيحيت» ياد مي كند.4 توين بي با گفت وگو از «بحران عميق» و از دست رفتن اصول اخلاقي در غرب از «زمان مصائب» ياد مي كند و مي گويد:

اين بحران را مي توان با يك رنسانس ديني معالجه نمود... ما مي توانيم و بايد دعا كنيم كه خداوند مهلتي را كه براي اجراي حكم مرگ جامعه به ما داده تمديد نمايد و چنان كه با روحي تائب و دلي شكسته به درگاه او روي آوريم اجابت مي كند.5

توين بي، مشيت و الهام رباني را در سير تاريخ جاري مي داند و از آن به عنوان «نقشة الهي» ياد مي كند كه در آن بشر تنها در محدوده اي از آزادي و اختيار عمل برخوردار است. و اين اختيار عمل هم شامل جملة انسان ها نمي شود بلكه، سازندگان تاريخ،

«شخصيت هاي خلاق» يا نوابغ و ابرمردهاي ممتازند.

نگرش او تا حدودي با بينش مذهبي نزديك است با اين تفاوت كه توين بي، قصد خداوند را مجهول مي شناسد و از بيان نقشة آن عاجز است.

جملة مردم به مثابة ماهي هاي جاري در بستر يك رودخانه اند؛ بي آنكه هيچ آگاهي از آغاز و انجام اين رودخانه، فراز و فرودهاي آن و مسيري كه طي مي كند داشته باشند. آنان، با اختياري محدود و در فضايي تعريف شده به عقب و جلو مي روند بي آنكه از سرانجام اين سفر و سير خبر داشته باشند.

توين بي قايل به ادوار تاريخ شد. و از اعتلا و سپس انحطاط آن سخن گفت اما، متذكر اين معنا نيز بود كه مي شود جلوي انحطاط را گرفت. يعني جامعه را مي شود نو به نو كرد و نگذاشت به انحطاط كشيده شود.6

به همين جهت، پس از مشاهدة سير رو به انحطاط و سقوط غرب، راه نجات و اصلاح مسير را در عروج به سوي خدا و رنسانس ديني معرفي كرد و در پايان، چون يكي از پيروان اديان الهي بر اين باور اصرار ورزيد كه:

معجزه اي كه باعث وحدت و رستگاري بشر شود اين است كه مسيحا و منجي ديگري ظهور كند كه پايه گذار ديني نو باشد.7

گرچه توين بي راه خلاصي غرب را در رجعت به دينداري مي داند اما همانند عموم فلاسفه و انديشمندان غربي (طي 400 سال اخير) در انديشه اش جاي خداي حقيقي خالي است.

اين رساله قصد طرح و نقد آراي فلاسفه تاريخ را ندارد بلكه، متذكر اين نكته است كه «گفت وگو از پايان» و بالاخره «انحطاط و سقوط غرب» گفت وگويي است سابقه دار. چنان كه بسياري از انديشمندان غربي درباره اش سخن گفته اند.

توين بي

معتقد است لازم نيست تمدن غرب مسيحيت را احيا كند تا از تهديدات خلاص گردد بلكه او مي تواند با پيوستن به «اديان والا» چون مسيحيت، اسلام، هندوئيسم و بوديسم و حذف عناصر فاني آن ها و مهم تر از همه، حذف نابردباري دربارة ساير اديان و خلاص شدن از چنگ اين ادعا كه تمام حقيقت تنها در تصرف ايشان است با هم متحد شوند و آنگاه حاكميت مجدد معنويت و دين را به وجود آورند و خود را نجات بخشند.

در واقع توين بي، فراهم آمدن امكان تركيب چهار مذهب «اسلام، مسيحيت، يهوديت و بودا» با مساعدت «آفرينش گران مدافع و ابرمردان مهياي هجوم و هجرت» را طريق تحقق مشيت خدا و جلوگيري از افول و سقوط تمدن ها مي داند. با اين همه، مقصد غايي براي او مجهول مي نمايد و سرانجامي روشن را باز نمي نمايد و اگرچه تجلي عروج به سوي خدا را از طريق يك «كليساي جديد و حقيقي» _ حاكميت ارادة خداوند از طريق كليسا _ ممكن مي شناسد اما، تنها در ميان بيم و اميد تفسيري خوش بينانه از تاريخ به دست مي دهد.

نبايد از ياد برد كه فيلسوف تاريخ، نگراني بزرگ را كه حاصل ذات و تذكر روحي آدمي است با مشاهدات محسوس و مطالعات تاريخي درهم آميزد و از آنجا براي كشف قانونمندي تاريخ و آمد و شد و فراز و نشيب هاي فرا روي آدمي در گسترة تاريخ سعي مي كند. از اين رو، ترديد و پندار جزء لاينفك اين آرا است. در طلب وحدت بشريت

«كارل ياسپرس»، در نيمة اول قرن بيستم، (1949م.) كتاب آغاز و انجام تاريخ را به رشته تحرير آورد و با گفت وگو از تاريخ به منزلة «سفر

انسان به ديار كمال و دستيابي به عالي ترين امكان بشري»، از «وحدت بشريت» به عنوان عالي ترين مقصد امكاني ياد كرد كه انسان با تجربة يكي از دو طريق مي تواند آن را فراهم آورد:

1. تشكيل امپراتوري جهاني از طريق زور و ترس و وحشت؛

2. ايجاد نظم جهاني از طريق گفت وگو و تصميم مشترك.

از آنجا كه ياسپرس دسترسي به اين نظم جهاني را دور از دسترس مي ديد شرط دستيابي به آن را «تساهل» اعلام مي كرد. از همين رو او در «فلسفة تاريخ» موردنظر خود معتقد بود كه:

اكنون غروب فلسفة غرب رسيده و به سوي طلوع فلسفة جهاني پيش مي رود.

براي كارل ياسپرس، تاريخ در پي هدفي و مقصدي پيش مي رود كه آن را در «معنويت» و «روحانيت» مي توان يافت. امري كه غرب واسپس تاريخ خود و تجربة سكولاريزم از آن دور مانده است.

نگاه ياسپرس تا حدي با دريافت و بينش مذهبي از تاريخ نزديك است.

در دوردست نگاه او، «خدا بر ابليس» تفوق مي يابد و آيندة بشر در وحدت ارواح انساني قرين با نوعي كمال و تجربه معنوي است. شايد همين نگاه بود كه از ياسپرس انديشمندي مبلغ سجاياي انساني مي ساخت. از نظر او فيلسوفاني كه در راستاي تحول معنوي و روحي انسان گام نهاده اند انسان هاي بزرگي بودند كه تاريخ بشر را دگرگون ساختند. او با ستايش آنان، سقراط، بودا، كنفوسيوس، عيسي و افلاطون را در زمرة مردان مؤثر در رشد و اعتلاي معنوي انسان در طول حيات معرفي مي كند. توجه ياسپرس به معنا و معنويت او را متذكر اين امر مي سازد تا اعلام كند:

نه دولت ها و حكومت ها و پيشرفت هاي فني و نه حتي تمدن هاي جهاني، بلكه ظهور فيلسوفان

و پيامبران است كه تاريخ را به سوي معنويت و روحانيت سوق داده است.

از همين رو، ظهور اين مردان را به عنوان نقطه عطف هاي مهم تاريخ مي شناسد.

ياسپرس، به بحران معنويت در انسان غربي اشاره دارد و اين بحران را ناشي از تبديل شدن انسان به «ابزار دست ماشين» مي داند و آن را باعث از خودبيگانگي و الينه شدن معرفي مي كند. وجه مهم انتقاد ياسپرس به دليل گرايش فكري و انديشه اي به فيلسوفان اگزيستانس، متوجه «تكنولوژي»، و صنعت است. و اين واقعه _ ماشين _ را به عنوان يك نقطة عطف مي شناسد. چنان كه، با ذكر وقايع پيشين، از دستيابي انسان به ماشين بخار در سال 1776م. و دستيابي به الكتروموتور در سال 1867 به عنوان دو نقطه عطف تجربه شده ياد مي كند.

انتقاد ياسپرس از غرب، ناظر بر نفي «خودبنيادي» و «نيست انگاري» تاريخ غربي نيست از اين رو گلايه ها و شكوائيه هايش «تفكري جدي» را بر نمي انگيزد و چراغي فراروي انسان غربي براي خروج از بحران تفكر روشن نمي كند. اما، به هر صورت، اعتراف او دربارة «غروب فلسفة غرب» قابل تأمل است.

چنان كه وقتي دربارة راه رهايي مي انديشد، به سان شوبارت و توين بي، آن را در بازتاب مذهب در زندگي روزانه مردم، نهادها و فرهنگ ها جست وجو مي كند.

«پيزيم سوركين»8، جامعه شناس روسي الاصل، به سان مرداني چون توين بي و «برديايف»، عصر كنوني را به دليل رسيدن به «انسان گرايي مادي» منحط و زمان اضمحلال آن را نزديك مي داند و مي نويسد:

هنگامي كه تمدني زواياي اخلاقي و معنوي خود را از دست داد و منحصر به بينشي سطحي و ظاهري و حسي شد، از آنجا كه سيراب كنندة نيازهاي معنوي و روحي

جامعه نمي باشد به ناچار و دگر بار ضرورت مذهب و شهود احساس مي شود و آن تمدن حسي محو و تمدني مبتني بر نياز اساسي بشر؛ يعني نياز شهودي و مذهبي جايگزين مي شود.

در جاي ديگر اشاره مي كند كه:

«رنسانس اخلاقي» مانند گردش خون براي تجديد حيات تمدن ها ضروري است.

به هر روي، چنان كه ملاحظه مي شود، عموم فلاسفة تاريخ، تمدن غربي را مستعد فروپاشي مي شناسند و با نگراني، از آيندة غرب كه چيزي جز سقوط در انحطاط نيست ياد مي كنند.

از آنجا كه غرض اين رساله كندوكاو در آراي فلاسفه تاريخ از ابتدا تا به امروز نبود از ذكر نام و اثر و آراي بسياري از ديگر آنان از جمله« هگل، ماركس و ديگران خودداري شد.

سوروكين با پذيرش حركت دوري تاريخ، ناديده گرفتن انديشة جامعه هاي كهن _ چون جامعه هاي مشرق زمين _ را كوته بيني و كوردلي مي داند.9

تذكر اين نكته لازم است كه از عصر «هگل»، (1831_1770م.)، فيلسوف آلماني كه با سيستم فلسفي خود بنياد تازه اي را در فلسفة غرب گذارد، مابعدالطبيعه غربي به كمال و تماميت خود رسيد و شايد بتوان گفت حوزه هاي فلسفي غرب پس از هگل، غالباً شرح و تكرار فلسفة او و پيش از اويند. واسپس اوست كه «ماركس» و پيروان و تابعانش به تمامي مشغول عمل (تغيير عالم) و كناره گيري از نظر (تفسير و پرسش از عالم) مي شوند.

در اين وضع، «عمل» از يك سو ناظر به «عمل سياسي» است؛ چنانكه ماركس رنجبران جهان را دعوت به مبارزه سياسي براي تحقق انقلاب عليه سرمايه داري مي كرد و از ديگر سو ناظر به «عمل علمي» به معني كندوكاو در دنيا و تصرف زمين چنانكه «اگوست كنت» مبلغ

آن بود.

هر دو گونه عمل، ناظر به تفسير و تفكر فلسفي در عالم نيست بلكه، ناظر بر بي نياز دانستن انسان از «تفكر» اصيل است. عمل به معني «دخل و تصرف» در عالم منجر به «تكنولوژي» در غرب مي شود و به معني ماركس منجر به «مبارزه».

در اروپاي غربي، عمل به معني اول قوي تر از اروپاي شرقي شد. چنانكه در چين شاهد آن بوديم اما، با بسط تكنولوژي و غلبة ليبراليسم و تزلزل در ايدئولوژي ماركسيسم، سوگيري عملي سياسي ضعيف و تلاش براي دستيابي به تكنولوژي بيشتر شد. آراي فلسفي قرن نوزدهم عموماً سطحي است و در چارچوب «نظرية عمل» قابل بررسي است. مذهب «اصالت ماده» و طرح آن توسط ماركس، ناظر بر همين شرايط فكري در غرب است. در اين وضع، اگر چه علم و صنعت ترقي كرد ليكن، انسان چنان در برابر صنعت مسكين و خوار شد كه كمال خود را تشبه به ماشين مي پندارد.

به هر روي، «پرسشگران» غرب، به دليل شراكت در «مذهب امانيسم» (اصالت بشر) به نوعي در زمرة «مظاهر غرب» به حساب مي آيند و هر يك وجهي از تفكر و فرهنگ غرب را در خود متجلي ساخته اند و لذا انكارشان جز به اثبات ماهيت غرب نمي انجامد. شايد از همين روست كه به هيچ روي «ستيز با غرب» در آن ها جاي ندارد و انتظار انقلاب بزرگي را نمي كشند. با اين همه در نسبت با كساني كه «طرح ماهيت» و «سرانجام» تاريخ غربي را خوش نمي دارند قابل احترامند. دست كم، متوجه تزلزل و فروپاشي ناگزير آن مي شوند. هرچند خود و آرائشان جلوه اي از جلوات فلسفي و سياسي و ايدئولوژيك تفكر غربي است و جز به

نزاع ها و دعواهاي عارضي درون غرب نمي انجامد.

نزاع «ايدئولوژي ها» كه تنها در يك مورد باعث هفتاد سال درگيري ميان دو اردوگاه شرق و غرب و حادثة«جنگ سرد» شد، نمونه اي از اين نوع دعواهاي عارضي است. دو جريان ايدئولوژيك با مبنا و مبدأ نظري ثابت (غربي) كه باعث نابودي هزاران انسان و انهدام بخش غيرقابل شماري از سرمايه هاي مادي شد.

فروپاشي اردوگاه شرق، در خود و با خود، اثبات اصالت و حقانيت و ماهيت تفكر جاري در اردوگاه غرب را نداشت بلكه، به منزلة فروپاشي ديوار شرقي عمارتي بود كه پوسيدگي از تمامي كنگره ها و برج و باروي آن فرياد مي كشيد: نشانه اي براي پايان.

به قول استاد رضا داوري، «وقتي مي گوييم تاريخ غرب به سر آمده، يعني عمر تفكر و عمل تاريخ غربي با همة جلوات فلسفي، سياسي و ايدئولوژيك آن سر آمده چون جملگي جلوات غرب اند. ضرورتاً بدان وابسته اند و تالي آنند.»

اعلام اين «پايان» با طرح «ماهيت» اين تاريخ و «انكار» آن همراه است چون، اين «پايان» به منزلة «پايان صورت» وجهي از مناسبات و پوست انداختن غرب نيست. به قول شاعر، خانه از پاي بست ويران است و نقش بندي ايوان و صورت بيروني هم كارسازي نمي كند. «ماهيت خودبنيادي» غرب مورد انكار واقع شده و به «پايان» رسيدن عمر آن اعلام مي گردد، حتي اگر صورت بيروني _ غوغاي تكنولوژي

ماشين _ كسان زيادي را فريب بدهد و عاشقان مدرنيته را خوش نيايد.

تداوم صورت سازمان هاي اجتماعي و صنعتي و حتي سياسي به مثابة رشد ناخن و موي و پيكر مرده اي است كه زنده مي نمايد. مفارقت روح، دير يا زود فروپاشي و گسست جملة اعضا را سبب خواهد شد. به

اين دليل در ابتداي رساله متذكر «بحران در تاريخ غرب» شديم.

روزگاري «نيچه»، گفته بود:

اگر خدايي وجود مي داشت، چگونه براي من قابل تحمل مي بود كه خدا نباشم بنابراين خدايان وجود ندارند... هر آنچه باعث تحقير غرور من شود، بايد به باطل بودنش حكم كرد.10

در اين قول نيچه همة تاريخ غرب و باطن آن جلوه مي كند. تاريخي كه در آن، انسان «منصب خدايي» گرفته و از روي حسد و غرور، بطلان آنچه را كه باعث ناديده گرفتنش مي شود اعلام مي كند. «پايان اين تاريخ» به منزلة پايين كشيده شدن انسان از مقامي است كه غصب كرده؛ ظهور تحقير و حقارت تام او. و اين امري ناگزير بود كه دير يا زود حادث مي شد. انقلاب و ضد انقلاب

در اين پايان، آغازي نيز نهفته بود. تولدي ناگزير و تاريخي جديد كه به نام «خداي حقيقي» چون خورشيد سر بر آورد. «ولوكره المشركون». البته قبول و پذيرش آن براي غرب، دست كم مستكبرين مست و بي خود از بادة قدرت _ اولاد يهود _ ممكن نبود. از اين رو، به مدد نظريه سازان حامي «قدرت» سعي در «تحريف اين پايان و تعبير آن به نفع خود» كردند.

در حقيقت، در آستانة «انقلابي بزرگ» ضد انقلاب، لشكر سياست بازان و ايدئولوژي پردازان عصر پايان را پيشاپيش سربازان و ارابه هاي جنگي براي متوقف كردن اين انقلاب و كند كردن روند آن روانه كرد.

شايد اين قشون كشي در درك اين سخن «برنارد لويس» انديشمند غربي و نويسندة كتاب: خاورميانه دوهزار سال تاريخ از ظهور مسيحيت تا امروز11 بود كه گفته بود:

اروپا در پايان قرن ميلادي جاري اسلامي خواهد بود.12

برنارد لويس، خود متوجه اين «انقلاب» نيست و شايد بيش از آن

كه متذكر سرآمدن اين تاريخ

_ غرب _ باشد متوجه بيداري اسلامي در شرق و رشد آن در خاورميانه باشد. چنان كه «توماس فردمن» تحليل گر سياسي آمريكا نيز چون برنارد لويس گفته بود:

اسلام بزرگ ترين دشمن غرب است و جنگ با اين دشمن تنها با ارتش ممكن نيست. بلكه بايد در مدارس، كليسا ها، مساجد و معابد به رويارويي با آن پرداخت.

دست كم دو دسته متوجه اين انقلاب شده بودند؛ دستة اول، جماعتي كه به صرافت طبع و از روي سلامت، فرا رسيدن «فصل انقلاب» و «پايان تاريخ» را متذكر بودند و از همين رو در بين خود از نزديكي فصل ظهور منجي موعود در آخرالزمان گفت وگو مي كردند و مي كنند، و دستة دوم، جماعتي كه لرزش كرسي هاي قدرت را در زير پاي خود احساس مي كردند. از اين رو، جماعت اول بناي «همدلي و همراهي» گذاشته اند و جماعت دوم بنا را بر «معارضه و سركشي». و از آنجا كه همة اسباب «تبليغاتي، اقتصادي و نظامي» را فراهم آورده اند با همة قوا خود را مهياي مقابله

_ به اميد به عقب راندن اين تاريخ _ با قبيله انقلابيون ساختند. پي نوشت ها:

1. O.Spengler آلماني، متولد بادكنبرگ، نويسندة كتاب انحطاط غرب.

2. مورخ و تاريخ، ترجمه حسن كامشاد، تهران، خوارزمي، 1370، ص44.

3. Arnold Joseph Toybee.

4. همان، ص322.

5. نقد فلسفه تاريخ آرنولد توين بي، ترجمه علي كشتگر تبريز، نشر احيا، ص38؛ مورخ و تاريخ، ص323.

6. مطهري، مرتضي، فلسفه تاريخ، صص230_139.

7. همان، 354.

8. P. A. Sorokin.

9. بارنز و بكر، تاريخ انديشة اجتماعي، ص57 و 249.

10. برتراند راسل، تاريخ فلسفه غرب، ص1022، ح2.

11. ترجمة حسن كامشاد، نشر ني.

12. مجلة بازتاب انديشه، خرداد 80، ص193.

امام زمان (ع) صاحب شب قدر

مريم صمصام شريعت چنان كه

از آيات سورة قدر بر مي آيد، در هر سال شبي است كه ارزش و قدر و فضيلت آن از هزار ماه برتر است. در اين شب فرشتگان به همراه بزرگ خويش _ روح _ فرود مي آيند و هر امر، فرمان و تقديري را كه از سوي خدا معين شده است، به نزد ولي مطلق زمان مي آورند و به او تسليم مي كنند. اين واقعيت همواره بوده است و خواهد بود. اين شب در روزگار پيامبر اكرم(ص) بوده است و پس از ايشان نيز اين شب صاحباني دارد.1

امام جواد(ع) در بيان حقايق شب قدر فرموده اند:

خداوند متعال شب قدر را در ابتداي آفرينش دنيا آفريد همچنين در آن شب نخستين پيامبر و نخستين وحي را آفريد. در قضاي الهي چنان گذشت كه در هر سال شبي باشد كه در آن شب تفصيل امور و مقدرات يك سال فرود آيد. بي شك پيامبران با شب قدر در ارتباط بوده اند و پس از ايشان نيز بايد «حجت خدا» وجود داشته باشد؛ زيرا زمين از نخستين روز خلقت خود تا لحظة فناي آن بي حجت نخواهد بود. خداوند در شب قدر مقدرات را به نزد آن كس كه بخواهد (وصي و حجت) فرو مي فرستد. به خدا سوگند روح و ملائكه در شب قدر بر آدم نازل شدند و مقدرات امور را نزد او آوردند، و حضرت آدم درنگذشت مگر اين كه براي خود وصي و جانشين تعيين كرد. بر هر يك از پيامبراني كه بعد از آدم آمدند نيز در شب قدر امر خداوند نازل مي شد و هر پيامبري اين مرتبت را به وصي خويش مي سپرد.2

قرآن در شب قدر

قرآن يك بار در

شب قدر بر قلب پيامبر(ص) نازل شد و بار ديگر در طول بيست و سه سال بر زبان او جاري شد. پس از گذشت سال ها از آن ايام در دوران ما نيز هر سال در شب قدر تفسير آيات مربوط به يك سال بر حضرت صاحب الامر(ع) نازل مي شود. يعني در آن شب تفصيل مجملات قرآن و تأويل متشابهات آن و قيود اطلاقات و تمييز محكم از متشابه آن بر امام وقت نازل مي گردد.

بنابراين مي فرمايند:

اگر شب قدر را بردارند، قرآن را نيز برمي دارند.

پس اگر شب قدر نباشد، احكامي از قرآن كه دربارة قضاياي جديد است نازل نخواهد شد. اين عدل نزول بي ترديد معلولِ نبودن شخصي است كه احكام بر او فرود آيد. اگر چنين شخصي وجود نداشته باشد قرآني نيز نخواهد بود؛ زيرا قرآن و صاحب الامر هم گام و همراهند و از هم جدا نمي شوند تا در حوض كوثر بر پيامبر اكرم(ص) وارد شوند.

امام جواد(ع) در تعليمي گران قدر و معرفت آميز مي فرمايند:

اي پيروان تشيّع با مخالفان امامت به سورة «انّا انزلناه» استدلال كنيد تا پيروز شويد. به خدا سوگند اين سوره پس از درگذشت پيامبر(ص)، حجت خداي متعال بر خلق است. اين سوره نقطة اوج دين شماست. اين سوره نشانة ابعاد علم ماست.

شيعيان! همچنين به سورة «حم دخان كه در آن آية «انّا انزلناه في ليلة مباركة» آمده، استدلال كنيد! اين سوره (و اين مقام) پس از رسول الله(ص) مخصوص ولي امر (حجت خدا) در هر زمان است.4

بنابر اين روايات، تا جهان هست شب قدر هست و تا شب قدر هم هست حجت خدا هست كه صاحب شب قدر و حامل علم قرآن

است.

در شب هاي قدر چقدر آن خيمه ديدني است و آن مظهر جمال و جميل زيارت كردني، و آن محدوده و فضا كه پيوسته جاي آمد و شد فرشتگان است تماشايي.

به درستي كه مردم در آن شب به نماز و دعا و سؤال اشتغال دارند ولي صاحب اين امر(ع) در كار ديگري است. فرشتگان بر او نازل مي شوند و امور سال را بر او عرضه مي دارند، از غروب خورشيد تا طلوع آن. پيوسته براي او در آن شب تا طلوع فجر سلام است. چه شود كه مطلع الفجر سورة قدر كه فرج آن بزرگوار است فرا رسد و چنين نويدي گوش دل را صفا بخشد. پي نوشت ها:

1. كليني، اصول كافي، كتاب الحجة.

2. همان، ج1، ص366.

3. تفسير نور الثقلين، ج5، ص62.

4. كليني، همان.

هاليوود و فرجام جهان-3

ابوالحسن علوي طباطبايي مسئلة پايان كار دنيا بر اثر نابودي كرة زمين و از ميان رفتن حيات از همان دوران در فيلم هاي سينمايي و در گونة علمي _ تخيلي مطرح بود و تا اواخر سال هاي دهة 1970 اين مسئله ناشي از پرداختن به دانش و فناوري انرژي هسته اي و استفاده از بمب اتم بود كه در نهايت امري خطرناك و نابودكننده محسوب مي شد و به جز كشورهاي بسيار پيشرفته و شاخص (منظور آمريكا و تاحدي هم انگلستان و فرانسه) ، هيچ كشوري را براي پيگيري اين مسائل مجاز نمي دانست.

پايان دنيا يا تهديد به اين رويداد براي بشر همواره مسئله اي هولناك به صورت تصويري يا مكتوب مطرح شده است. و براي فيلم سازان تا سال هاي اواخر دهة 1970 مسئله اي پيچيده و با نگرش هاي متفاوت بوده است. بعضي ها آن را به خاطر دخالت

يك پيشوا يا برگزيدة ديني براي نجات بشر يا نفوذ بر انسان ها نگريسته اند كه در داستان جنبة نشانه ها و علايم الهي بوده است، و گروهي از فيلم سازان نيز اين رويداد را امري محتمل دانسته اند و با كمك تمهيدات ويژه و فيلم هاي مستندي كه از مصائب طبيعي گرفته شده بود فيلمي را با درون مايه اي جذاب ارائه كرده اند. از همان سال ها سينماي علمي _ تخيلي به مسائل مذهبي و الهي نيز نگاهي ويژه داشت. پايان دنيا در اين فيلم ها گاهي به واسطة وجود هيولاهاي ساختة دست بشر، در افتادن انسان با طبيعت، انفجارهاي اتمي شديد، كشف مناطق ناشناخته و مسائل نظير آن بود. گاهي ريشة مصيبت پايان يافتن دنيا به خارج از زمين مربوط مي شد ولي چنانچه اشاره شد در بعضي فيلم ها گاهي مشيت الهي بر آن قرار مي گرفت كه كرة زمين به طور كامل در معرض نابودي قرار گرفته و گاهي هم در لحظة آخر نجات مي يافت. در اكثر فيلم هاي علمي _ تخيلي، پايان دنيا و داوري نهايي يا روز قيامت عباراتي مترادف يكديگر بودند.

نخستين استفاده از اين درون مايه در فيلم تجربي «مرگ خورشيد» (ژرمن دولاك _ 1920) ديده مي شود. فيلم هاي مذهبي مانند «كشتي نوح» (مايكل كورتيز _ 1929) و فيلم هاي مذهبي بعدي به صورت مستقيم و غيرمستقيم حضور خداوند را در زندگي بشر ارائه دادند.

در سال هاي دهه هاي 1930 و 1940 در سينماي آمريكا گاهي حضور پيدا و ناپيداي ذات الهي را شاهد هستيم كه مثلاً در فيلم «جبرييل بر فراز كاخ سفيد» (1933) جبرئيل به كمك رئيس جمهور آمريكا مي شتابد و مسائل مملكت را حل و فصل مي كند و در فيلم «صداي بعدي كه مي شنويد»

(1949) خداوند به كمك انسان آمده و زندگي اش را تغيير مي دهد. دهة پنجاه

دهة 1950 با نوعي تضاد در مسائل اجتماعي ايالات متحده آغاز شد. در حالي كه همة كشورهاي غربي صلح را مطرح مي كردند جنگ كره آغاز شد و به مدت 3 سال ادامه يافت. از يك طرف براي اقشاري از اجتماع ثروت و امكانات فراواني وجود داشت و از سوي ديگر فقر و محروميت بي داد مي كرد.

همه به بيان آزادي مي پرداختند در حالي كه تبعيض نژادي عده اي زياد را به ستوه آورده بود و در حالي كه آرامش نسبي بر همه جا حاكم بود ولي ترس از جنگ اتمي، آن هم از سوي شوروي سابق مردم را به شدت تحت تأثير قرار داده بود. در دبستان ها يا دبيرستان ها درساعاتي معين كودكان و نوجوانان مقابله با بمباران اتمي را تمرين مي كردند. آن ها به زير ميز يا نيمكت پناه مي بردند و در فضاي باز از كف زمين و كنار ساختمان ها استفاده مي كردند. در آن سال ها كه در واقع آغاز جنگ سرد بين دو ابر قدرت شرق و غرب به شمار مي رفت، جامعه آمريكا و اروپا دست خوش مسائل جديدي مانند جنبش حقوق شهروندان، زندگي در اطراف شهرها، نسل جديد جوانان سركش و موسيقي پاپ ويژه آن ها، فرهنگ اشتراكي، رقص راك اندرول و ظهور تلويزيون شده بود و اين ها همه علائم دهة پنجاه بودند. پس از پايان جنگ جهاني دوم آمريكا و شوروي نسبت به هم مظنون شدند و در واقع از هم مي ترسيدند. هر يك از آن ها دربارة پيشرفت آيندة دنيا عقايد مخصوصي داشتند. رهبران كمونيست ظاهراً مبارزات طبقاتي و اصل برابري تمام انسان ها سهيم بودن در

مالكيت و عدم تمركز قدرت در حكومت مركزي را دنبال مي كردند و مي خواستند كه انقلاب و نظام كمونيستي همه جاگير شود. در حالي كه آمريكاييان كه پيرو نظام سرمايه داري بودند، كشورهاي كمونيستي را زندان بزرگي مي دانستند و هدف آن ها جلوگيري از گسترش كمونيسم بود. آن ها از حملة ديگري واهمه داشتند و همين، طرز تفكر جنگ سرد را به وجود آورد. ارتش آمريكا به بهانة جلوگيري از پيشروي هاي روسيه در اروپاي غربي ماندگار شد. آمريكا ثروتمندترين قدرت جهاني بود و مي توانست سلاح و لشكر براي دفاع از كشورهاي اروپاي غربي در اختيار آن ها بگذارد و مهم تر از همة آن ها تنها كشوري بود كه قوي ترين سلاح شناخته شده يعني بمب اتم را در اختيار داشت. گرچه روسية شوروي سربازان بيشتري در اختيار داشت ولي هيچ گاه جرأت حمله به خود نمي داد چون آمريكا مدعي بود كه مي تواند تمام شهرهاي روسيه را به وسيلة اين بمب با خاك يكسان كند.

«هاري ترومن» رئيس جمهور آمريكا نيز كمونيسم را نيروي اهريمني مي دانست كه قادر بود آزادي فردي را سركوب كند. او در سخنراني هايش به مردم قول مي داد كه در همه جا از «مردم آزاد جهان» حمايت كند و اين خود يك شگرد سياسي آمريكا به شمار مي رفت. طرح مارشال نيز كه توسط وزير خارجة آمريكا اعلام شد، نيز همچون كمربندي تعدادي كشور غيركمونيستي را كه جزء پرده آهنين كمونيسم نبودند، در برگرفت بعد هم ناتو يا پيمان آتلانتيك شمالي را تشكيل دادند كه مركز آن فرانسه بود. قبل از سال 1951 جنگ كره پيش آمد كه آمريكا به نفع كرة جنوبي در برابر كرة شمالي ظاهراً براي جلوگيري از تسلط كامل كمونيست ها

بر تمام خاك كره به عنوان نيروهاي سازمان ملل وارد جنگ شد و حتي تا مرز چين پيش رفت. فرماندة آمريكايي نيروهاي سازمان ملل كه ژنرال مك آرتور قهرمان جنگ جهاني دوم بود قصد داشت پايگاه هاي جنگي چين را در منچوري بمباران كند. اوضاع بسيار بحراني شد و مجدداً بحث درگيري با شوروي و استفاده از بمب اتم مطرح شد اما به دستور «ترومن» ژنرال مك آرتور را اخراج كردند و مذاكرات صلح در سال 1952 آغاز شد.

آمريكايي ها توانستند از جنگ سرد آسيا، براي خود كشورهاي دوست به دست آورند و در برابر گسترش كمونيسم از منطقه دفاع كنند به اين اتحاد عنوان سازمان پيمان جنوب شرقي آسيا يا «سيتو» اطلاق شد و آمريكا يي ها با كشورهاي خاورميانه در اين مورد متحد شدند. منظور اصلي آن بود كه دور مرزهاي جنوبي شوروي يك سلسله پايگاه هاي نظامي ساخته شود تا از گسترش كمونيسم به جنوب جلوگيري كنند و از مخازن نفت كه مورد نياز كشورهاي غربي بود، حفاظت كنند. سينماي علمي _ تخيلي در دهة 1950

سينماي علمي _ تخيلي در دهة 1950 از رونق خاصي برخوردار بود. اين گونة سينمايي كه از ابتداي پيدايش سينما ساخته مي شد به دليل هزينة اندك و تمهيدات سينمايي ارزان تا سال هاي 1970 فيلم هاي درجه دوم سينما يا فيلم هاي رتبة (ب) محسوب مي شد و تهيه كنندگان براي توليد آن ها بر يكديگر پيش دستي مي كردند. اين فيلم ها در سال هاي دهة 1950 چند مضمون ثابت را دنبال مي كرد: يكي مسافرت فضايي بود كه در دنياي واقعي با موشك ساخته شده توسط «ورنر فن براون» در جنگ جهاني دوم، امكان آن ايجاد گرديد.

دومين مضمون به

رسميت شناختن اهميت انسان در جهان، و بالاخره پايان كار دنيا و نابودي دنيا در صورتي كه بشر به طريقي از جمله آزمايش هاي اتمي، در تخريب آن بكوشد. البته قضية مك كارتيسم و جنگ سرد بين شرق و غرب هم در اين گونة سينمايي تأثير خود را باقي گذاشته بود. ترس از بمباران به وسيلة شوروي ها دائماً به عنوان يك اهرم تهديدكننده از طريق مطبوعات، راديو و اختراع جديد آن سال ها يعني تلويزيون تكرار مي شد. فيلم هاي علمي _ تخيلي نيز با داستان هايي از حملة بيگانگاني فضايي به كرة زمين فضاي جامعه را دچار وحشت مي كردند. در فيلمي به نام «مريخ، سيارة سرخ» (1952) يك دانشمند با تحقيقات خود به كشف جامعه متمدن و پيشرفته اي بر روي كرة مريخ نائل مي شود. و پي مي برد اين سياره به وسيله شخص خداوند اداره مي شود. ضمناً در اين فيلم مي بينيم كه كرة زمين به خاطر نوعي تجديد حيات مذهبي از ميان رفته است و مردم شوروي دولت كمونيست و ملحد خود را سرنگون ساخته اند. ولي چنانچه اشاره شد درون مايه اصلي فيلم هاي

علمي _ تخيلي در آن دوره يكي پايان كار دنيا و ديگري فاجعة انفجار بمب اتم بود.

ارائة تصويري از آينده با شكلي داستاني و جذاب از آينده يكي از شگردهاي غرب به ويژه آمريكاست. آن ها با استفاده از عناصر تخيل و هيجان و شگفتي مي خواهند به خواننده و تماشاگر بقبولانند كه آينده آن گونه كه آن ها ترسيم مي كنند، خواهد بود. در كلية آثار مكتوب يا تصويري علمي _ تخيلي همواره گفته مي شود كه علم و فن آوري در آينده به چنان پيشرفت هاي حيرت انگيزي مي رسد كه مي تواند به همه چيز مسلط شود.

در اين راه معارضه و مبارزه با انسان ها مسئله اي حل شده است. آن ها همواره گفته اند كه بشر غربي سفيد پوست در آينده يكي با عوامل طبيعي و ديگري با مواد و ماشين هايي كه خود ساخته است مبارزه كرده و درگير خواهد شد.

طرح و تبليغات فراوان دربارة جنگ جهاني آينده، خطر بمباران هسته اي، انفجار جمعيت، فاجعة گرسنگي، آلودگي محيط زيست و بيماري هاي همه گير و مهلك، در واقع صرفاً براي ترساندن بشر و تحميل راه حل هاي از پيش ساخته و محكم كردن بندهاي بندگي و اسارت است. يكي از بحث هاي فرآيند ساختن دنياي جديد از نظر نويسندگان علمي _ تخيلي، آن بوده كه ابتدا بايد از شرّ دنياي قديم خلاص شد و سپس دنياي جديد را به وجود آورد. بنابراين از ابتدا تلاش مي شد تا از طريق داستان پردازي به خلق فاجعه هاي مختلف در ناپايداري منظومة شمسي، لكه هاي سرخ بر روي سيارة مشتري، بازگشت كرة زمين به عصر يخ بندان (مانند كتاب دنيا در زمستان، اثر جان كريستوفر) گازهاي سمي در فضا، و پرتاب سنگ هاي آسماني راديواكتيويته از نقطة نامعلوم به سوي زمين با هدف ايجاد بلاهاي زميني، آزمايش هاي مخرب، ناهنجاري هاي زيست محيطي و بالاخره جنگ هاي هسته اي ايجاد گردد و بعد تنها انديشه و فن آروي نجات دهنده از سوي انسان سفيدپوست غربي ارائه گردد.

پرداختن به نابودي دنيا و بازسازي آن ريشه در سال هاي قبل دارد. يكي از باشكوه ترين فيلم هاي علمي _ تخيلي در دهة 1930 فيلم «چيزهاي آينده» به تهيه كنندگي الكساندر كوردا است كه در سال 1936 با اقتباس از كتابي به همين نام نوشته «هربرت جرج ولز» نويسنده معروف رمان هاي علمي _ تخيلي توسط «ويليام كامرون منزيز» در انگلستان

ساخته شده است. اين فيلم در واقع نوعي پيش بيني آينده محسوب مي شود. هزينه اين فيلم اروپايي يك و نيم ميليون دلار بود كه در آن زمان رقم بسيار بالايي محسوب مي شد. داستان فيلم از اين قرار است كه در ايام كريسمس سال 1940 جنگ جهاني ديگري آغاز مي شود و به زودي هواپيماها شهر «اوري تاون» را بمباران و ويران مي كنند. خلبان به نام «جان» نيز به خدمت احضار مي شود. جنگ سال ها ادامه مي يابد. از سال 1966 بيماري مهلكي شيوع پيدا مي كند و چهار سال بعد نيمي از سكنة زمين تلف مي شوند. سپس ويرانه هاي شهر زير سلطة مرد خبيثي معروف به رئيس قرار مي گيرد كه گه گاه مردان تحت فرمانش را براي شكار معدود بازماندگان به تپه هاي اطراف شهر مي فرستد و اميدوار است كه روزي ناوگان هواپيماهاي از كار افتادة در اختيارش را به پرواز درآورد و به سرزمين هاي نفت خيز دست پيدا كند. روزي هواپيماي عجيبي فرود مي آيد و نمايندة تشكيلاتي از دانشمندان و مهندسان از آن پياده مي شود. آن ها در نظر دارند جنگ را پايان داده و تمدني نوين بر پاية فن آروي برپا كنند اما رئيس دستور مي دهد آن را زنداني كنند و بلافاصله نيروي هوايي تشكيلات با بمب هاي گاز صلح سر مي رسند و ماجرا همچنان ادامه مي يابد. در اين فيلم كه حدوداً دو دهه قبل از دهه 1950 ساخته شده فروپاشي جامعه و نتايج حاصله از آن تعريف مي شود. رئيس بر اثر استعمال زياد گاز صلح كشته مي شود و فرد جديدي كه نمايندة دانشمندان است جاي او را مي گيرد و پس از او نيز ديكتاتور ديگري معرفي مي شود.

در فيلم «پنج» (1951) به كارگرداني «آرك

اوبولر» يك بمب اتمي در سال هاي آينده دنيا را به نابودي مي كشاند. در اين ميان تنها پنج نفر از ساكنان كرة زمين زنده مانده و تمامي موجودات دنيا سوخته و نابود مي شوند ولي مي بينيم كه حتي اين جامعة كوچك انساني به خاطر حفظ بقاي خود و ديگران نمي تواند پايدار بماند. در ميان افراد بي اعتمادي، تعصب نژادي، حسادت و ويژگي هاي ناشايست ديگري وجود دارد. در پايان داستان تنها يك زن و مرد زنده مي مانند. اين فيلم در آن زمان تأثير ناراحتي هاي رواني ناشي از نابودي محيط زيست به دليل بروز يك فاجعة اتمي و ايجاد زندگي دوباره را از بعد روان شناسي بررسي مي كند ولي ضمناً مي خواهد بگويد كه دست به كار شدن كشورهاي مختلف در توليد سلاح هاي هسته اي موجب بروز چنين فجايعي شده است.

در فيلم «وقتي دنياها با هم تصادف مي كنند» (1951 _ رودولف ماته) كه از رماني علمي _ تخيلي به همين نام نوشته «فيليپ وايلي» و «ادوين پالمر» اقتباس شده است، داستان فيلم از آنجا آغاز مي شود كه ستاره شناسان كشورهاي مختلف حركات مشكوك و اسرارآميزي را در ميان ستارگان آسمان مشاهده مي كنند. به خلبان جواني مأموريت داده مي شود كه تعدادي عكس از پايگاهي در آفريقاي جنوبي تا مركز ستاره شناسي آمريكا حمل كند. وي طي اين پرواز متوجه مي شود كه يك ستارة سرگردان به زودي با كرة زمين برخورد كرده و آن را نابود خواهد ساخت. تنها اميد افراد بشر آن است كه گروهي از دانشمندان بتوانند در يك ماهواره مربوط به آن سياره كه بي خطر بوده و شرايط زيست محيطي مانند كرة زمين را داراست، فرود بيايند. انتخاب افراد و آماده شدن هواپيماي مخصوص

بيشتر زمان فيلم را در بر مي گيرد. در اين جا نيز تبعيض نژادي، فرماندهي سفيدپوست غربي، و رهبري قهرمان آمريكايي به شدت بر داستان فيلم حاكم است، در حالي كه تقريباً نيمي از نمايندگان كشورها و نژادهاي مختلف جزء مسافران هواپيما هستند. اين هواپيما در واقع حكم كشتي نوح را دارد و از هر موجود زنده اي يك زوج انتخاب مي شود تا با آن همسفر باشد. ولي در هر حال همه بايد بپذيرند كه تحت سرپرستي يك فرمانده آمريكايي هستند.

فيلم معروف ديگري در سال 1951 به كارگرداني رابرت وايز ساخته مي شود كه در حال حاضر جزو كلاسيك هاي سينماي علمي _ تخيلي محسوب مي گردد. اين فيلم با عنوان «روزي كه زمين از حركت ايستاد» در تاريخ سينما به دليل مضامين صلح طلب و ضد آزمايش هاي هسته اي اش شهرت زيادي يافت. بر اساس داستان فيلم يك فدراسيون سياره اي، نماينده اي را به همراه روبات بزرگي به زمين مي فرستد تا به مردم زمين دربارة آزمايش هاي هسته اي ويرانگرشان هشدار دهند. سرباز آمريكايي به وحشت مي افتد و به طرف نمايندة مذكور شليك مي كند. روبات تعدادي از سربازان را مي كشد ولي نمايندة فدراسيون مانع از آن مي شود كه وي، زمين را نابود كند. نماينده كه زخمي شده است از بيمارستان نظامي گريخته و در خانة اجاره اي زني پناه مي گيرد. در آن جا به تدريج متوجه مي شود كه تمام مردم زمين بدكردار نيستند. به هر حال چون نمي تواند با دولت هاي زميني ارتباط برقرار كند با متوقف كردن گردش زمين، قدرتش را به آن ها ثابت مي كند. قهرمان داستان در واقع يك موجود برتر فضايي با هوش فوق العاده است او مأموريت دارد اهالي كرة زمين را به اخلاق سياسي

و همزيستي مسالمت آميز دعوت كند. او از قدرت فوق العاده اي نيز برخوردار است مثلاً نيروي برق را در كرة زمين مي تواند متوقف كند. ولي قدرت اصلي او آن است كه سبب شود سياستمداران و قدرتمندان از درگيري هسته اي بپرهيزند و موجب نابودي مردم و كرة زمين نشوند و حتي در صحنه اي از فيلم اشاره به مشورت با بزرگ ترها دارد و در اين جا مردي موسفيد را كه آمريكايي است، نشان مي دهد و او را مظهر انديشه و درايت مي داند.

فيلم «حمله به ايالات متحده آمريكا» (1952

_ آلفرد ئي.گرين) از جمله فيلم هايي است كه مانند فيلم «پنج» در خصوص بازماندگان فاجعه اي اتمي صحبت مي كند. اين اثر، فيلمي است سياسي و هدفمند كه آغازداستان آن از گفت وگوي ميان گروهي از اقشار مختلف در خصوص جنگ سرد آغاز مي شود. بحث آن ها به آنجا مي كشد كه اگر قرار باشد يك حملة اتمي از سوي اتحاد جماهير شوروي سابق به ايالات متحده صورت پذيرد چه بايد كرد. هر يك از آن ها طرح و برنامه اي دارند و تصميم مي گيرند تا با يكديگر حركت كنند و متحد باشند. ولي جاسوسان شوروي همه چيز را متوجه شده و براي نابودي آن ها توطئه اي طراحي مي كنند. هر يك از اين افراد طي حادثه اي در معرض خطر قرار گرفته و بعضي از آن ها كشته مي شوند ولي بعد آشكار مي شود كه همه اين ها به واسطه تأثيرات هيپنوتيزم بوده و قرار نيست حمله اي صورت بگيرد ولي مردم، با هم متحد شده، سعي مي كنند براي هر جنگي در آينده آماده شوند. آن ها با به كار انداختن كارخانجات اسلحه و مهمات سازي، جمع آوري امكانات و مراجعه به مراكز انتقال خون براي نبرد با دشمن

آماده مي شوند.

اين فيلم به وضوح مي خواهد وحشتي فراگير را از احتمال حملة اتمي شوروي (سابق) به آمريكا، ايجاد كند. هرچند هدف اصلي آن است كه يك زمينة داخلي را براي افزايش بودجه هاي نظامي، بالابردن توان ارتش و انبار كردن اسلحه و مهمات و مهم تر از همه آمادگي براي استفاده از سلاح هسته اي براي دولت آمريكا هموار گرداند. وگرنه در آن سال ها، شوروي سابق حتي انديشه حملة اتمي به ايالات متحده را نيز در سر نداشت.

در فيلم ديگري به نام «زنان اسير» (1952) كه داستان آن در شهر نيويورك در سال 3000 ميلادي اتفاق مي افتد، ملاحظه مي كنيم كه فاجعة اتمي موجب تغيير شكل موجودات زنده و تبديل آن ها به هيولاهايي دهشتناك شده و آن ها به زنان جوان و دختران حمله مي كنند. اين فيلم در واقع نوعي سرگرمي هيجان آور ويژة جوانان محسوب مي شود و قالب طنزآميزش آن را فيلمي سطحي و غيرجدي نشان مي دهد.

فلسفه فراماسونري

هارون يحيي

باران خردمند تاكنون دريافتيم كه خاستگاه فراماسونري اصول اعتقادي الحادي است. مفاهيم و علائم پنهان آن، اين موضوع را مورد تأييد قرار مي دهند. به همين سبب اصول آن با مذاهب توحيدي در تعارض است. «مايكل هاوارد»، مورخ آمريكايي در نوشته محرمانه اي كه مخصوص ماسون هاي عالي رتبه است مي نويسد:

چرا مسيحيت منتقد فراماسونري است؟ پاسخ اين سؤال در «رموز» فراماسونري نهفته است. اگر اين رموز در دسترس عموم قرار گيرد براي كساني كه از فلسفة آن مطلع نيستند قابل درك نخواهد بود. در حقيقت احتمال اينكه بسياري از اعضاي لژها نيز معناي رموز را درك كنند، پايين است. در محفل دروني فراماسونري، درميان كساني كه به درجات بالاي سازمان رسيده اند، ماسون هايي وجود دارند

كه خود را وارثان سنت كهن و متعلق به دوران پيش از ميلاد مي دانند كه از اعصار پيشين به تواتر به آنها منتقل شده است.1

ماسون هاي عالي رتبه دانش خاص خود را از ساير اعضا مخفي نگه مي دارند. ماسون اعظم، «نكدت اجران» در اين باره مي نويسد:

بعضي ماسون ها گمان مي كنند فراماسونري نوعي سازمان نيمه مذهبي _ نيمه خيريه است كه در آن مي توانند ارتباطات اجتماعي پسنديده داشته باشند و لذت ببرند. عده اي ديگر فكر مي كنند هدف فراماسونري اين است كه انسان هاي خوب را خوب تر كند. باز عده اي گمان مي كنند فراماسونري محل شخصيت سازي است. به طور خلاصه كساني كه با نحوه خواندن و نوشتن زبان خاص ما آشنا نيستند، معناي نمادها و تماثيل را به اين شكل درك مي كنند.

فراماسونري و اهداف آن براي آن عده اندكي از ماسون ها كه قادرند عميقاً در آن وارد شوند كاملاً متفاوت است. فراماسونري يعني دانش فاش شده، آغاز و تولد دوباره؛ يعني واگذاردن راه و رسم زندگي كهنه و ورود به يك زندگي جديد باشكوه تر و اصيل تر ... در پس رمزگرايي ساده و ابتدايي فراماسونري، دسته اي مكاشفات قرار دارند كه به ما كمك مي كنند به زندگي روحاني و عالي دست يابيم و به رموز هستي خود پي ببريم. بنابراين در اين زندگي روحاني، دستيابي به روشنگري ماسوني امكان پذير مي شود. تنها در اين صورت است كه مي توان به طبيعت و شرايط رشد و تكامل در آن پي برد.2

به تأكيد اين عبارات برخلاف آنچه ماسون هاي پايين رتبه گمان مي كنند و فراماسونري را سازماني اجتماعي و مرتبط با امور خيريه مي پندارند، حقيقت به گونه ديگري است. بر مبناي نوشته «پايك»، فراماسونري يعني كشف رموز هستي بشر. به عبارت

ديگر چهرة صوري فراماسونري در لباس مبدل يك سازمان اجتماعي و خيريه و براي پنهان ساختن فلسفة اين سازمان ظاهر مي شود. در حقيقت هدف آن تحميل نظام مند فلسفة خاص خود بر اعضا و همچنين جامعه است. ماده انگاري در منابع ماسوني

الف) باور به ماهيت مطلق ماده: ماسون هاي امروز همچون نياكان خويش به جاودانگي ماده و غيرمخلوق بودن آن و اينكه موجودات زنده برحسب تصادف از ماده بي جان به وجود آمده اند، ايمان دارند. در نوشته هاي ماسوني مي توانيم دلايل تفصيلي بنيادهاي فلسفي ماده گرا را بيابيم. «سلامي ايشينداغ» در كتاب خود با عنوان الهاماتي از فراماسونري مي نويسد:

كل فضا، اتمسفر، ستارگان، همة موجودات زنده و غيرزنده از اتم ساخته شده اند. بشر جز اجتماعِ اتفاقيِ اتم ها نيست. موازنة جريان الكتريسيته ميان اتم ها، بقاي موجودات زنده را تضمين مي كند. با از ميان رفتن اين توازن مي ميريم، به خاك بازمي گرديم و به اتم ها تبديل مي شويم. يعني ما همه از ماده و انرژي ساخته شده ايم و به ماده و انرژي بازمي گرديم. گياهان از اتم هاي ما استفاده مي كنند و همة موجودات، از جمله ما انسان ها از گياهان استفاده مي كنيم. همه چيز يك ماهيت دارد، اما چون مغز ما از ساير موجودات تكامل يافته تر است، صاحب هوشياري و شعور است. اگر به نتيجه روان شناسي تجربي نظر كنيم درمي يابيم آزمايش سه گانه احساسات، ذهن و قوة اراده نتيجة كاركرد متوازن سلول هاي قشايي مغز و هورمون هاست.

... علم اثبات گرا پذيرفته است كه هيچ چيز از هيچ به وجود نيامده و هيچ چيز نابود نمي شود. در نتيجه مي توان گفت نيازي نيست بشر نسبت به هيچ نوع قدرتي احساس قدرشناسي و تعهد كند. جهان مجموعة انرژي است كه نه

آغازي دارد و نه پاياني. در اين مجموعه همه چيز متولد مي شود، نمو مي كند و مي ميرد، اما مجموعه هيچ گاه نابود نمي شود. تنها اشيا تغيير مي كنند و تبديل مي شوند. حقيقتاً چيزي به نام مرگ و زوال وجود ندارد؛ فقط تغيير و تبديل دائمي حاكم است. نمي توان چنين سؤال بزرگ و راز جهاني را به كمك قوانين علمي تشريح كرد. توضيحات غيرعلمي نيز چيزي جز توصيفات خيالي، تعصبات و عقايد باطل نيستند. بر مبناي منطق و علم اثبات گرا، صرف نظر از جسم مادي، روحي وجود ندارد.3

نظريات بالا را مي توانيد در كتب متفكران ماده گرايي چون ماركس، اِنگلس، لنين، پوليتزر، ساگان و مانِد بيابيد.

در جواب ادعاي ايشينداغ بايد گفت همة اين نظريات به كمك كشف هاي علمي صورت گرفته در نيمة دوم قرن بيستم باطل شدند. به عنوان نمونه «نظرية انفجار بزرگ» كه در محافل علمي به اثبات رسيده نشان مي دهد جهان ميليون ها سال قبل از عدم به وجود آمد. براساس «قوانين ترموديناميك» ماده قابليت سازماندهي خود را ندارد و نظم و توازن موجود در عالم برآيند يك آفرينش هوشيار و هوشمند است. علم زيست شناسي با نشان دادن نمونه هاي شگفت آور از موجودات زنده، وجود خالقي كه همه را خلق نموده اثبات مي كند.

ايشينداغ چنين ادامه مي دهد:

مي خواهم بعضي اصول و حقايق مورد تأييد فراماسون ها را به اختصار بيان كنم: براساس اصول ما حيات از يك سلول آغاز مي شود و در نتيجه تغيير شكل و نمو سلول انسان به وجود مي آيد. ماهيت و هدف اين وجود را نمي توان درك كرد. زندگي از آميزش ماده و انرژي آغاز مي شود و به آن خاتمه مي يابد. اگر معمار بزرگ كائنات را به عنوان حقيقتي والا، افق

بي پايان خوبي و زيبايي، اوج تكامل و عالي ترين مقام و كمال مطلوب انسان بپذيريم و اگر آن را مجسم نكنيم، شايد خود را از تعصب درامان نگه داشته باشيم.4

ايشينداغ ادامه مي دهد:

ماسوني كه تحت تعليم اين اصول و عقايد قرار گرفته وظيفه دارد مردم را تربيت كند ... و به نيابت از مردم و حتي بدون تمايل آنها كار خود را انجام دهد.5 ب) انكار روح و جهان آخرت: ماسون ها در نتيجة عقايد ماترياليستي خود، وجود روح و جهان آخرت را به شدت انكار مي كنند. با اين حال گاهي در نوشته هايشان به واژگان و اصطلاحات معنوي همچون مرده اي كه «به ابديت سپرده شد» برمي خوريم كه ممكن است متناقض به نظر برسد، ولي در واقع چنين نيست. چون اين گونه اشارات به جاودانگي روح همه نمادين هستند. «ميمار سنيان» اين موضوع را در مقاله اي با عنوان «عالم پس از مرگ در فراماسونري» چنين بيان مي كند:

ماسون ها رستاخيز پس از مرگ را در افسانة استاد حيرام به صورت نمادين مي پذيرند. اين رستاخيز نشان مي دهد حقيقت هميشه بر تاريكي و مرگ غلبه دارد. فراماسونري به مسئلة روح اهميتي نمي دهد. در فراماسونري، رستاخيز پس از مرگ يعني به ميراث گذاردن بعضي امور مادي و معنوي به انسان ها. كساني كه توانسته اند در اين زندگي كوتاه و فريبنده نام خود را جاودانه كنند، موفق شده اند و با ماندگار ساختن نام خود به دنبال شادمان كردن انسان ها و تضمين دنيايي مادي تر بودند. هدف آنان بالا بردن انگيزه هاي انساني بوده است كه بر زندگي انسان هاي زنده مؤثرند... . انسان هايي كه طي قرن ها ابديت را مي طلبند، با اعمال، خدمات و انديشه هاي خود به آن مي رسند و... اين

به زندگي آنان معنا مي بخشد. چنانچه تولستوي گفت: «در آن هنگام، بهشت همين جا بر روي زمين برپا مي شود و مردم به بهترين صورت ممكن كامياب مي شوند.6

ايشينداغ در مقالة پيشين چنين نوشت:

باوري وجود دارد بر اين مبنا كه از دو نيروي سازندة انسان: جسم و روح جسم مي ميرد اما روح باقي مي ماند و به جهان ارواح مي رود، در آنجا به حيات خود ادامه مي دهد و به فرمان خداوند در جسم ديگري حلول مي كند. اين باور با مفاهيم تغيير و تبديل مورد قبول ما سازگار نيست. نظرات فراماسونري را مي توان چنين تشريح كرد: پس از مرگ تنها خاطرات و دست يافت هاي شما به جاي مي ماند. اين نظرية فيلسوفانه و مبتني بر اصول منطق است. باورهاي مذهبي دربارة جاودانگي روح و رستاخيز با اصول منطق سازگار نيستند. ما اصول فكري خود را از نظام هاي فلسفي عقل گرا گرفته ايم، در نتيجه پاسخ اين سؤال را با مفاهيمي متفاوت و نه با مفاهيم مذهبي مي دهيم.7

انكار رستاخيز و جستجوي جاودانگي اسطوره اي است كه مشركان از ديرباز به آن باور داشته اند. به گفتة قرآن كريم مشركان به گمان اينكه جاودانه زندگي خواهند كرد براي خود قصرهاي باشكوه و محكم بنا مي كنند. حضرت هود(ع) به قوم عاد هشدار داد و فرمود:

آيا از خدا نمي ترسيد و پرهيزكاري پيشه نمي كنيد؟ من [از جانب خداوند] پيامبري امين براي شما هستم. از عدم اطاعت اوامر خداوند بپرهيزيد و از من پيروي كنيد. من هيچ مزدي در برابر اين مأموريت الهي از شما طلب نمي كنم، اجر و پاداش من تنها با آفريدگار جهان ها و جهانيان است. آيا شما صرفاً از سر هوس و خودنمايي در نقاط مرتفع بناهاي يادبود

مي سازيد؟ آيا به گمان اينكه جاودانه زندگي خواهيد كرد براي خود قصرهاي باشكوه و محكم بنا مي كنيد؟ و آيا به روي زيردستان به شيوة ستمگران بي رحمانه دست مي گشاييد؟ پس از سرپيچي از اوامر خداوند بپرهيزيد و از من پيروي كنيد.8

اشتباه آن مردم ملحد ساختن ساختمان هاي فاخر نبود. مسلمانان نيز براي هنر اهميت قائلند و تلاش مي كنند دنيا را زيبا كنند. تفاوت در مقصود دو گروه است. مسلمانان تا حدي به هنر علاقه مندند كه مفاهيم زيبايي و زيبايي شناختي را كه خداوند به انسان ها بخشيده القا كند. تناقض علمي انكار روح

انكار وجود روح و اين ادعا كه هوشمندي و شعور از جنس ماده است با علم نيز سازگاري ندارد. برعكس اكتشافات جديد علمي نشان مي دهند نمي توان شعور را تا درجه ماده نزول داد و آن را برحسب كاركردهاي مغزي تشريح كرد. امروزه بسياري از محققان متفق النظرند كه هوشياري و شعور انسان از منبعي ناشناخته و فراتر از اعصاب مغزي و مولكول ها و اتم هاي سازنده آن به دست مي آيد.

محققي به نام «وايلدر پنفيلد» پس از سال ها تحقيق به اين نتيجه رسيد كه وجود روح حقيقتي انكارناپذير است:

پس از سال ها تلاش براي توضيح عملكرد ذهن تنها براساس كنش هاي مغزي، به نتيجه اي رسيدم كه ساده تر (و منطقي تر) است. با درنظر گرفتن مغز و ذهن (جسم و روح) و اينكه هميشه نمي توان ذهن را براساس فعاليت هاي اعصاب مغز توجيه كرد ... بايد بپذيرم كه وجود ما از اين دو عنصر اساسي ساخته شده است.9

مغز انسان مانند كامپيوتر فوق العاده اي است كه اطلاعات را از حواس پنجگانه دريافت و مورد پردازش قرار مي دهد، اما فاقد ادراك و شعور و دانش به «خود» است؛

يعني نمي تواند درك كند، احساس كند يا به حواس دريافتي خود بينديشد. «راجر پن رز»، فيزيك دان برجستة انگليسي در كتاب خود با عنوان ذهن جديد امپراتور مي نويسد:

چه چيز به انسان هويت فردي مي بخشد؟ همان اتم هايي كه بدنش را مي سازند؟ آيا هويت او به انتخاب خاص الكترون ها، پروتون ها و ديگر ذرات تشكيل دهندة اتم ها بستگي دارد؟ حداقل دو دليل براي رد اين موضوع وجود دارد. در درجة اول در جسم مادي هر موجود زنده تغيير و تبديل دائمي وجود دارد. بخش وسيعي از سلول هاي زنده (از جمله سلول هاي مغز) و در واقع تمام بدن از آغاز تولد بارها و بارها جايگزين شده اند. دليل دوم را از فيزيك كوانتوم مي آورم: ... اگر يك الكترون از جسم انسان را جايگزين الكتروني از آجر كنيم بايد كيفيت الكترون جايگزين شده ثابت بماند و تفاوت دو الكترون قابل تشخيص باشد. همين موضوع بايد در مورد پروتون ها و انواع ذرات اتم ها و مولكول ها صدق كند. با اين حال اگر كل وجود مادي فردي را با ذرات نظير در آجرخانه اش جابه جا كنند، ابداً هيچ اتفاقي نمي افتد.10

پن رز به طور واضح بيان مي كند اگر همة اتم هاي بدن انسان را با اتم هاي آجر عوض كنند، خصوصياتي كه انسان را زنده نگه مي دارد باقي نمي مانند. آجر جان نمي گيرد. به طور خلاصه آنچه انسان را انسان مي كند خصوصيات مادي نيست؛ بلكه ويژگي هاي روحاني و نهادي مستقل از مادة اين منبع را مي سازد. پن رز در پايان كتاب خود توضيح مي دهد:

به نظر من شعور چنان بااهميت است كه نمي توانم به سادگي باور كنم «تصادفي» و با محاسبات پيچيده ظاهر شده باشد. هوشياري پديده اي است كه وجود عيني جهان با

آن شناخته مي شود.11

جواب ماده گرايان به اين يافته ها چيست؟ چگونه مي توان ادعا كرد انسان با ويژگي هايي چون بينش، احساس، افكار، حافظه و حواس، تنها با تركيب اتفاقي اتم هاي بي جان به وجود آمده باشد. ماترياليسم ماسوني: خدا انگاري ماده

خدا انگاري ماده و انتساب نقش آفرينش به اتم هاي بي جان ماده، فلسفه جديدي نيست. بت پرستي از آغازين اعصار تاريخ وجود داشته و ماده گرايان، نمونة نوين بت پرستان كهن هستند. نوشته هاي ماسوني آشكارا به اين امر اعتراف مي كنند:

براي توليد يك شيء مادي اتم ها تركيب خاصي به خود مي گيرند. روح هر اتم نيروي توليدكنندة اين نظام است. چون روح عامل هوشياري است، هر شيء هوشمند بوده و به نسبتي از هوشمندي برخوردار است. انسان، حيوان، باكتري و مولكول هر يك به نسبتي هوشمندند.12

اين نويسنده همه چيز را هوشمند مي داند چون از اتم ساخته شده و چون منكر وجود روح انساني است، انسان را توده اي از اتم ها مي داند؛ درست همچون يك حيوان يا مولكول هاي بي جان. لكن حقيقت اين است: مادة بي جان (اتم ها) عاري از روح، هوشياري و هوشمندي است. تنها موجودات زنده هوشيارند، زيرا خداوند به آنها روح عطا نموده است. در ميان همة موجودات زنده انسان ها از عالي ترين درجة شعور بهره مندند چون صاحب روحي منحصر به فرد از جانب خداوندند.

اين باور ماترياليستي فراماسون ها نمود عقيده اي به نام «جاندار پنداري» است كه هر شيء را در طبيعت (كوه، آب، باد و غيره) صاحب روح خاص و هوشياري مي پندارد. ارسطو، فيلسوف يوناني اين نوع باور را با ماده انگاري (عقيده به اينكه ماده خلق نشده و مطلق است) تركيب نمود. اين باور به الحاد معاصر مبدل شده است. به عقيدة ماسون ها توازن و نظم

موجود در نظام عالم نتيجه مادة است. در مقاله اي با موضوع «تكامل زمين» مي خوانيم:

فرسودگي چنان ضعيف صورت مي گيرد كه مي توان گفت حالت كنوني زمين در نتيجة هوشمندي پنهان ماگما (مايع درون هسته زمين) پديد آمده است. اگر اين گونه نبود آب در گودال ها انباشته نمي شد و تمام زمين را آب فرا مي گرفت.13

همچنين در مقاله ديگري چنين ادعا شده است:

آغاز حيات بر روي كرة زمين هنگامي بود كه يك سلول به وجود آمد. اين سلول بلافاصله به حركت درآمد و بر اثر انگيزشي مؤثر و متمردانه به دو بخش تقسيم شد و اين راه را تا بي نهايت ادامه داد. اما سلول هاي تقسيم شده قادر به ادراك هدفي براي سرگرداني خود نبودند و گويي به دليل ترس از اين سرگرداني و تحت تسلط نيروي غريزي حفظ بقا، با يكديگر به فعاليت پرداختند، به هم پيوستند و به صورت هماهنگ، دموكراتيك و فداكارانه به خلق اندام هاي حساس و حياتي اقدام نمودند.

باور به اين عقايد چيزي جز خرافات نيست. مشاهده مي كنيد كه ايشان براي انكار وجود خداوند و نقش او در خلق عالم، خواص مضحكي به اتم ها، مولكول ها و سلول ها نسبت مي دهند؛ مانند هوش، قوة برنامه ريزي، فداكاري و حتي هماهنگي و رفتار دموكراتيك(!).

مفهوم ديگري كه در اصول خرافي و ماترياليستي فراماسون ها مطرح است، اصطلاح «طبيعت مادر» است كه در فيلم هاي مستند، كتاب ها، مجلات و حتي آگهي هاي بازرگاني بارها به آن برمي خوريم. كاربرد آن براي بيان اين عقيده است كه مادة سازنده طبيعت (نيتروژن، اكسيژن، هيدروژن، كربن، ...) با هوشمندي و به صورت خودبه خود انسان ها و همة موجودات زنده را خلق نموده. اين افسانه نه بر مشاهده استوار است و نه

بر منطق. بلكه قصد دارد به كمك تلقين افكار، بر ذهن انسان غلبه يابد و هدف آن به فراموشي سپردن خداوند، خالق حقيقي هستي و بازگشت به الحاد است. فراماسونري تلاش مي كند اين باور را تقويت و منتشر نمايد. به همين منظور از قواي اجتماعي هم پيمان خود حمايت مي كند. در مقاله اي با عنوان «تفكراتي پيرامون تكامل همبستگي از ديدگاه علمي» مي خوانيم:

از ديدگاه مادي و تعامل مادة موجودات زنده، همة گياهان، حيوانات، ميكروب هاي مفيدي كه در زمين زندگي مي كنند و انسان ها، هماهنگي اسرارآميزي دارند. اين هماهنگي از سوي طبيعت مادر ترتيب داده شده. آنها پيوسته درگير نوعي همكاري و انسجام مؤثر هستند. بار ديگر تصريح مي كنم فراماسونري هر نوع جنبش روان شناسي _ اجتماعي را كه به رفاه، صلح، امنيت و شادي و به طور خلاصه هر نوع جنبشي كه در طريق اومانيسم و اتحاد جهاني بشر گام بردارد، عامل پيش برد آرمان هاي خود مي داند و از آن حمايت مي كند.15

مهم ترين نيروي پيش برنده آرمان هاي فراماسونري نظرية تكامل است كه حامي نوين ماترياليسم و اومانيسم به شمار مي رود. در قسمت آينده نگاه دقيق تري به نظرية تكامل از زمان داروين تا عصر حاضر مي اندازيم و به ارتباط پنهان فراماسونري و اين بزرگ ترين اشتباه علمي، پي مي بريم. پي نوشت ها:

1.Michel Howard, The Occult Conspiracy: Tue Secret History of Mystics, Tecplars, Masons and Occult Societies, 1st ed., London, Rider, 1989, pp.2-3.

2. Previous Master Mason Enver Necdet Egeran, Gercek Yuzuyle Masonluk (Freemasonry Unveiled), Basnur Press, Ankara, 1972, pp. 8-9.

3. Dr. Selami Isindag, Masonluktan Esinsenmeler (Inspirations from freemasonry), Istanbul 1977, p. 189.

4. Dr. Selami Isindag, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul 1977, p. 190.

5. Dr. Selami

Isindag, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul 1977, pp. 189-190.

6. Hasan Erman, “Masonlukta Olum Sonrasi” (Atrer Death in Freemasonry), Mimar Sinan, 1977, No. 24, p. 57.

7. Dr. Selami Isindag, Masonlugun Kendine Ozgu bir Felsefesi Var Midir, Yok Mudur? (Does Freemasonry Have an Original Philosophy or Not?), Masonluktan Esinlanmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul 1977, p.97.

8. سورة شعراء (26)، آيات 124 تا 131.

9. Wilder Penfidld, The Mystery of the Mind: A Critical Study of Consciousness and the Human Brain, Princeton, New jersey, Princeton University Press, 1975, p. 80.

10. Roger Penrose, The Emperor’s New Mind, Penguin Books, 1989, pp. 24-25.

11. Roger Penrose, The Emperor’s New Mind, Penguin Books, 1989, p. 448.

12. Onur Ayangil, “yeni Gonse” (New Gnosis), Mimar Sinan, 1977, No. 25, p. 20.

13. Faruk Erengul, “Evrende Zeka” (Intelligence in the Universe), Mimar Sinan, 1982, No. 46, p. 27.

14. Albert Arditti, “Hurriyet-Disiplin-Dynamizm-Statizm” (Freekom-Discipline-Dynamism-Statism), Mimar Sinan, 1974, No. 15, p. 23.

15. Naki Cevad Akkerman, “Bilimel Acian Dayanisma Kavrami ve Evrimi Uzerine Dusunceler ll” (Thoughts About The Concept and the Evolution of Solidarity from the Scientific Point of View ll), Mimar Sinan, 1976, No. 20, p. 49.

امام مهدي در قرآن-1

محمد هادي قهاري كرماني

اشاره:

مقالة حاضر به بررسي آياتي از قرآن كريم پرداخته است كه دو فرقة شيعه و سني در ذيل آنها رواياتي تفسيري دربارة امام مهدي(ع) نقل كرده اند. اين آيات كه تعدادشان بالغ بر هشت آيه مي باشد به ترتيب از ابتدا تا انتهاي قرآن به صورت ذيل بررسي شده اند:

ابتدا روايات تفسيري فريقين در ذيل هشت آيه كه مجموعاً 44 روايت از شيعه و 65 روايت از اهل سنت مي باشد به صورت دسته بندي

نقل شده و سپس به بررسي مقارنه اي و تطبيقي اين روايات از نظر محتوا و سند پرداخته شده است.

لازم به ذكر است كه به دليل اختصار از ذكر متن عربي روايات و سند آنها خودداري شده است. مقدمه

الف _ تبيين موضوع

«قرآن كريم» و «سنت نبوي» دو شجرة طوباي برآمده از يك ريشه مبارك اند و هر دو متعلق به يك قانون گذارد. بي ترديد قرآن مجيد، اعتقاد مسلمانان به ايدة ظهور مهدي(ع) را كه از رسول اكرم(ص) متواتر بوده، با مجموعه اي از آيات شريفه تأييد كرده است؛ آياتي كه بسياري از مفسران آنها را بر امام مهدي(ع) تطبيق كرده اند كه ظهورش در آخرالزمان نويد داده شده است. هرگاه مطلبي از پيامبر(ص) متواتر گردد، ناگزير بايد پذيرفت كه قرآن حكيم آن را يك سره مسكوت نگذارده است، هر چند عقول ما به سادگي آن را در نيابد؛ زيرا خداوند متعال در وصف قرآن مي فرمايد:

و نزّلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيء1

و اين كتاب را كه روشنگر هر چيزي است بر تو نازل كرديم.

بنابراين استخراج اين عقيده از آيات مباركه بر عهدة كسي است كه حقايق قرآني را با فهمي در خور آن، درك كند و ترديدي نيست كه بنا بر نص حديث شريف ثقلين كه نزد همة مسلمانان متواتر است،

«اهل البيت(ع)» همتا و كفو قرآنند. از اين رو، بايد آياتي را كه ايشان بر ظهور مهدي(ع) حمل كرد ه اند، دليل قرآني ايدة مهدويت به شمار آوريم.

در اين زمينه احاديث فراواني از حضرات ائمه(ع) نقل شده است كه در آنها آيات بسياري بر حضرت مهدي(ع) و موضوع هاي مرتبط با آن حضرت تطبيق شده است. البته در نوشتار حاضر بخشي از اين

احاديث را ذكر مي كنيم كه مورد تأييد نصوص روايي و تفسيري مذاهب اهل سنت نيز باشد.

مراد از موضوع هاي مرتبط با مسئلة مهدويت مواردي است كه در روايات تفسيري فريقين نقل شده و با احاديث مهدي(ع) پيوند دارد و بايد آنها را يك جا بررسي نمود. اين موضوع ها عبارتند از:

الف _ لشكريان سفياني و فرو رفتن آنها در سرزمين بيداء؛

ب _ فرود آمدن حضرت عيسي(ع) از آسمان و نماز گزاردن وي پشت سر حضرت مهدي(ع)؛

ج _ خروج دجال در آخرالزمان و كشته شدن وي به دست حضرت عيسي(ع)؛

د _ أشراط الساعة و علائم قيامت.

ارتباط و پيوند اين مسايل با بحث مهدويت توسط آيات و روايات در متن مقاله به تفصيل شرح داده شده است.

نكتة حائز اهميت اين است كه علماي اهل سنت، روايات تفسيري مهدويت را به طور طبيعي مانند ساير روايات تفسيري بررسي يا نقد كرده اند و چنين نيست كه اين روايات را جعلي يا ضعيف شمرده باشند، بلكه بسياري از اين روايات در منابع روايي معتبر آنها _ چنانچه خواهد آمد _ نقل شده است.

هدف كلي اين پژوهش، آشنايي بيشتر با كم و كيف رواياتي است كه در مصادر روايي فريقين به تفسير يا تأويل آيات شريفه قرآن در زمينة مهدويت پرداخته اند. در ذيل به برخي از سؤال ها كه پاسخ آنها اهداف جزئي پژوهش را در بر مي گيرد اشاره مي كنيم:

از ديدگاه روايات تفسيري شيعه و اهل سنت چه تعداد از آيات قرآن مربوط به امام مهدي(ع) و مسايل مرتبط با آن حضرت مي باشد؟ اين روايات چه وجه اشتراك يا افتراقي با يكديگر دارند؟ از نظر سند چه وضعيتي دارند؟ آيا مفاد اين

روايات با ظاهر و سياق آيات سازگار است؟ دلالت اين روايات بر موضوع امام مهدي(ع)، دلالت مطابقي است يا تضميني، يا التزامي؟ ب _ آشنايي با اصطلاحات

1. معناي تفسير

1_1. معناي لغوي تفسير: كلمه تفسير در لغت به معني «روشن نمودن و تبيين» است. اهل ادب براي آن دو ريشه ذكر كرده اند كه هر دو به معناي «كشف» است:

الف _ فسر؛ ب _ سفر كه مقلوب «فسر» است مانند «أسفر الصبح» يعني صبح روشن شد. يا «أسفرت المرأة من وجهها» يعني زن روي باز كرد و صورتش نمايان شد.2

تفاوت اين دو آن است كه: «سفر» به معني كشف ظاهري و مادي و «فسر» به معني كشف باطني و معنوي به كار مي رود. چنانكه راغب اصفهاني مي گويد: «الفسر: اظهار المعني المعقول».3 2_1. معناي اصطلاحي تفسير: در مورد معناي اصطلاحي تفسير، نظرات گوناگوني از سوي مفسران علوم قرآني مطرح گرديده است.4 اما با بررسي احوال مفسران در قرون مختلف و بررسي عملكرد ايشان در كتب تفسير، تعريفي واحد از علم تفسير حاصل مي شود، هر چند كه ايشان به الفاظ و شكل هاي مختلف از آن تعبير كرده باشند و آن «بيان مقصود الهي از الفاظ و آيات قرآن كريم» است كه در اينجا نوعي ارتباط و هماهنگي ميان معناي اصطلاحي تفسير و معناي لغوي و لفظي آن يعني «كشف و بيان» آشكار مي گردد.5

نقش تفسير، پرده برداري از مدلول لفظ و بيان معناي آن است در نتيجه بيان معناي ظاهري لفظ كه از ظاهر كلام به ذهن مي رسد، تفسير ناميده نمي شود و به تعبير شهيد صدر، كشف و بيان در معناي آن است در نتيجه بيان در معناي كلمة تفسير، به

وجود درجه اي از خفا و پيچيدگي در معنا اشاره دارد به گونه اي كه اين پنهان بودگي و پيچيدگي از طريق عمل تفسير، كشف و برطرف مي گردد. البته گاهي اوقات ذكر معناي ظاهر نيز تفسير و اظهار امر پنهان محسوب مي شود، به دليل اين كه گاهي اوقات نوعي خفا و پيچيدگي در كلام ظاهر نيز وجود دارد كه احتياج به اظهار و روشنگري دارد. بنابراين، تفسير، مفهومي نسبي است، چرا كه معناي واحد ممكن است نسبت به شخصي احتياج به بيان و پرده برداري داشته باشد در حالي كه نسبت به شخص ديگر چنين نيازي نباشد.6

در مجموع به نظر مي رسد بهترين معنا براي واژة «تفسير»، معناي اخير باشد كه مورد تأييد بسياري از مفسران و دانشمندان علوم قرآني قرار گرفته است و منظور ما در اين مقاله نيز همين معنا مي باشد. 2. معناي تأويل

از آنجا كه در بسياري از روايات تفسيري علاوه بر تفسير آيه، به تأويل آن نيز اشاره شده است يا اين كه فقط تأويل آيه را بيان كرده اند و با عنايت به اين كه واژة تأويل از واژه هايي است كه در بين محققان داراي معاني مختلفي است، در اين بخش به بررسي واژة تأويل پرداخته و مشخص خواهيم كرد كه مقصود ما از واژة تأويل در اين مقاله كدام يك از معاني آن است.

1_2. معناي لغوي تأويل: در تهذيب اللغة آمده است: «أوْل» يعني رجوع؛ و «آل يؤوله إيالةً» يعني او را سياست و تأديب كرد.7

ابن فارس در مقاييس اللغة آورده است: «اول»، داراي دو اصل است: 1. ابتداي امر، كه واژة اول، به معناي ابتدا از اين اصل است؛ 2. انتهاي

امر، تأويل كلام به معناي عاقبت و سرانجام كلام، از اين باب است.8

ابن اثير در نهايه، بعد از ذكر معناي رجوع براي اول، مي نويسد: مراد از تأويل، برگرداندن ظاهر لفظ از معناي اصلي است، به معنايي كه دليلي بر آن قائم است، كه اگر آن دليل نباشد، نبايد از معناي ظاهري لفظ دست كشيد.9

با توجه به آنچه از كتب لغت نقل شد، مجموعاً چهار معنا براي تأويل ارايه شده است:

1. مرجع و عاقبت؛ 2. سياست كردن؛ 3. تفسير و تدبير؛ 4. انتقال از معناي ظاهري لفظ به معناي غيرظاهر.

در ميان معاني چهارگانه مذكور، آنچه مي تواند در تأويل كلام كاربرد داشته باشد، معناي اول، سوم و چهارم است و معناي دوم به تأويل كلام ارتباطي ندارد. 2_2 معناي اصطلاحي تأويل: اين واژه هفده مرتبه، در هفت سوره و پانزده آيه از قرآن كريم به كار رفته است.

اين كاربردها را مي توان به صورت زير خلاصه كرد:

_ تأويل قول (آيات سوره هاي آل عمران/7، اعراف/53 و يونس/36 كه درباره قرآن است)؛

_ تأويل فعل (آيات سوره هاي نساء/59، اسراء/35 و كهف/78 و 82)؛

_ تأويل رؤيا (آيات سورة يوسف/6، 21، 36، 37، 44، 45، 100، 101).

مفسران و دانشمندان علوم قرآني پيرامون معناي تأويل در اين آيات نظريات گوناگوني داده اند.10 در مجموع اگر بيان مصاديق خارجي آيات را جزء معاني باطني آيات در نظر بگيريم مي توان گفت واژة تأويل به معناي تبيين معاني باطني و مصاديق مختلف آيات قرآن كريم مي باشد و اين همان معنايي است كه در اين مقاله از اين واژه مد نظر است.

در بسياري از روايات تفسيري در زمينة مهدويت تأويل هاي مختلفي از آيات قرآن ارايه شده كه اين تأويل ها

شامل موارد ذيل است:

الف _ گاهي آية شريفه داراي مصاديق فراواني در خارج بوده و بر همة آنها منطبق مي شود كه يكي از اين مصاديق مربوط به بحث مهدويت مي شود؛ و يا تحقق مفاد آية شريفه بر دوران هاي مختلفي قابل انطباق است كه يكي از اين دوران ها مربوط به دورة امام مهدي(ع) مي باشد. به عنوان مثال در دستة سوم روايات تفسيري شيعه در ذيل آيه 159 سورة نساء، تحقق و وقوع مفاد آية مذكور در دوران رجعت دانسته شده است.

ب _ ممكن است آية شريفه داراي مصاديق مختلفي باشد يا مفاد آيه بر دوران هاي متفاوتي منطبق باشد اما مصداق اتمّ و اكمل آن توسط روايات تفسيري بر امام مهدي(ع) و مسائل مرتبط با آن حضرت انطباق يافته است. به عنوان نمونه دسته دوم روايات تفسيري شيعه در ذيل آية 69 سوره نساء اين چنين مي باشند.

ج _ گاهي نيز مصداق و تحقق عيني مفاد آيه منحصر به دوران امام زمان(ع) است كه روايات تفسيري به بيان اين مطلب پرداخته اند؛ از جملة اين موارد دسته اول روايات تفسيري شيعه در ذيل آيه 33 سوره توبه مي باشد كه تحقق اين آيه را در زمان ظهور مهدي موعود(ع) برشمرده است. بنابراين اگر در اين مقاله مشاهده مي شود كه بسياري از روايات تفسيري به تأويل آيات پرداخته اند منظور از تأويل، يكي از موارد سه گانه مذكور است. ج _ روايات تفسيري

1. آية 69 سورة نساء

خداوند متعال مي فرمايد:

و من يطع الله و الرسول فأولئك مع الذين أنعم الله عليهم من النبييّن و الصدّيقين و الشهداء و الصالحين و حسن أولئك رفيقا.

و كساني كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمرة

كساني خواهند بود كه خدا ايشان را گرامي داشته [يعني] با پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگان؛ و آنان چه نيكو همدمانند. روايات تفسيري شيعه

رواياتي كه در مصادر شيعي در ذيل آية مورد بحث وارد شده است به دو دسته تقسيم مي شوند: دستة يكم، روايات شأن نزول آيه: شيخ طوسي در كتاب امالي روايتي از اميرالمؤمنين(ع) دربارة شأن نزول اين آيه نقل كرده است كه به دليل عدم ارتباط با بحث، از نقل آن پرهيز مي كنيم.11 دستة دوم، تأويل آيه درباره امامان(ع): در تفاسير روايي شيعه، هشت روايت تفسيري از پيامبر(ص) و ائمة هدي(ع) نقل شده است كه تأويل اين آية شريفه را دربارة ائمه(ع) دانسته اند. از بين اين روايات، دو روايت تصريح به نام امام مهدي(ع) دارد كه به نقل يكي از آنها مي پردازيم.12

در اصول كافي و تفسير فرات كوفي حديثي طولاني از اميرالمؤمنين(ع) نقل شده است كه ضمن تأويل آية مورد بحث درباره ائمه(ع)، امام مهدي(ع) را به عنوان يكي از هفت فرد افضل اهل بهشت معرفي كرده است. جهت اختصار به بخش هايي از اين روايت كه مورد بحث ما است اشاره مي كنيم:

حضرت علي(ع) فرمود:

بهترين مردم در روزي كه خداوند آنها را جمع مي كند، هفت نفر از فرزندان عبدالمطلب هستند كه فضيلت و برتري آنان را جز كافر و جاحد، كسي انكار نمي كند... برترين انبيا، محمد(ص) است... برترين اوصيا، وصي محمد(ص) مي باشد... برترين شهدا، حمزةبن عبدالمطلب و جعفربن ابي طالب هستند... [همچنين] دو سبط (پيامبر) حسن(ع) و حسين(ع) [جزو برترين هاي روز قيامت اند] و مهدي(ع) كه خداوند او را از اهل بيت قرار داده است [هفتمين آنهاست] سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «و

من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين أنعم الله عليهم...».13 روايات تفسيري اهل سنت

روايات تفسيري اهل سنت دربارة آية مورد بحث به دو دسته تقسيم مي شوند:

دستة يكم، روايات شأن نزول آيه: روايات شأن نزول آيه شريفه، در منابع روايي فريقين تقريباً يكسان و به يك شكل نقل شده است.14

دستة دوم، تأويل آيه دربارة اهل بيت(ع): چهار روايت در اين زمينه در كتاب شواهد التنزيل آورده شده كه به نقل يكي از آنها اكتفا مي كنيم:

حذيفة بن يمان گفت:

روزي بر رسول خدا(ص) وارد شدم كه آيه «اولئك الذين أنعم الله عليهم...» نازل شد حضرت آن را بر من قرائت كرد. آن گاه گفتم: اي پيامبر خدا _ پدر و مادرم به فدايت _ اينان كيانند؟ همانا من خداوند را نسبت به ايشان پرمهر و محبت يافتم. فرمود: اي حذيفه مراد از «نبيين» كه خدا آنها را گرامي داشته است، من هستم؛ من اولين در نبوت و آخرين آنها در مبعوث شدن مي باشم. منظور از «صديقين» علي بن ابي طالب است. هنگامي كه خدا مرا به رسالت مبعوث كرد او اولين تصديق كنندة من بود. مقصود از «شهدا» حمزه و جعفر، مراد از «صالحين» حسن و حسين دو آقاي جوانان بهشت و منظور از «حسن أولئك رفيقا» مهدي در زمان [ظهورش] است.15 بررسي تطبيقي روايات فريقين

صرف نظر از روايات شأن نزول، ساير روايات تفسيري در منابع روايي فريقين، تأويل آية مورد بحث را دربارة ائمة هدي(ع) مطرح كرده اند؛ ليكن رواياتي كه مربوط به اهل سنت مي شوند تنها در كتاب شواهد التنزيل حاكم حسكاني نقل شده اند؛ اما با توجه به اينكه تعداد اين روايات، چهار روايت مي باشد مي توان به اين روايات اعتماد

كرد.

در متن روايات دستة دوم، تأويل عبارت «و حسن اولئك رفيقا» بر امام مهدي(ع) بعيد مي نمايد؛ زيرا اين عبارت، وضعيت رفاقت و همدمي مصاديق آيه را تبيين مي كند و لذا در ظاهر به مهدي(ع) مرتبط نيست؛ اما احتمال دارد منظور اين باشد كه در دوران رجعت يعني پس از ظهور آن حضرت اين رفاقت و همدمي محقق شود چنانچه دو روايت از روايات ياد شده نيز تصريح به «مهدي در دوران ظهورش» دارند.

همچنين افضليت و برتري امام حسن و امام حسين(ع) بر حمزه و جعفر در بين شيعه قطعي است؛ اما تقدم ذكر نام آن دو بر حسنين(ع) در اين روايات، دليل بر برتري حمزه و جعفر نيست بلكه چون در زمان صدور اين روايات، حسنين(ع) شهيد نشده بودند بنابراين لفظ «الشهداء» بر حمزه و جعفر اطلاق شده است.

در مورد سند روايات شواهد التنزيل بايد بگوييم روايات اول و سوم، مسند16 و دو روايت ديگر موقوف مي باشند. يكي از اين روايات، نبوي است، دو روايت از ابن عباس و يكي از حذيفة بن يمان نقل شده و در سه روايت، تصريح به نام مقدس مهدي(ع) شده است.

روايات تفسيري هشتگانه شيعه _ مطابق آنچه در تفسير برهان نقل شده است18 _ شامل چهار روايت مسند، سه روايت مرسل19، يك روايت موقوف و يك روايت مفرد20 مي باشند.

در مجموع دلالت روايات تفسيري فريقين مبني بر تأويل آية مورد بحث درباره ائمه معصومين(ع) روشن و واضح است و ظهور آية شريفه نيز آن را تأييد مي كند. همچنين مسند بودن شش روايت از روايات فريقين نيز مؤيد ديگري بر صحت اين تأويل است. 2. آية 159 سورة نساء

خداوند سبحان مي فرمايد:

و

إن من أهل الكتاب إلّا ليؤمننّ به قبل موته و يوم القيمة يكون عليهم شهيداً.

و از اهل كتاب، كسي نيست مگر آنكه پيش از مرگ خود، حتماً به او ايمان مي آورد و روز قيامت [عيسي نيز] بر آنان شاهد خواهد بود. روايات تفسيري شيعه

رواياتي كه در منابع شيعي ذيل آيه 159 نساء وارد شده است به پنج دسته تقسيم مي شوند:

دستة يكم، ايمان اهل كتاب به عيسي(ع) در لحظة مرگ: يك روايت در منابع شيعه وجود دارد كه مرجع هر دو ضمير «به» و «قبل موته» را حضرت عيسي(ع) مي داند. بنابراين معناي آية شريفه چنين خواهد بود: «و هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر اين كه قبل از مرگ عيسي(ع) به او ايمان مي آورد».

اين روايت، مؤيد كساني است كه مي گفتند: عيسي(ع) هنوز زنده است و از دنيا نرفته و پس از ظهور حضرت مهدي(ع) از آسمان فرود مي آيد و همة يهود و نصاراي موجود در آن روز به او ايمان مي آورند. روايت يادشده در تفسير قمي بدين صورت نقل شده است:

شهر بن حوشب مي گويد: حجاج به من گفت: اي شهر، يك آيه از قرآن مرا گيج كرده، نمي فهمم معنايش چيست؟ پرسيدم: اي امير آن كدام آيه است؟ گفت: آية «و إن من اهل الكتاب إلّا ليؤمنّن به قبل موته» است. به خدا سوگند با اين كه دستور مي دهم گردن يك يهودي و يا مسيحي را بزنند و خودم تا آخرين رمقش مي ايستم و به دقت نگاه مي كنم ببينم لب ها را تكان مي دهد و به حقانيت عيساي مسيح شهادت مي دهد يا نه، چيزي نمي بينم بلكه لب ها همچنان بسته است تا بدن سرد شود با اين حال

چطور آية قرآن خبر مي دهد كه هر يهودي و نصراني در دم مرگش به عيسي(ع) ايمان مي آورد؟ من به او گفتم: خدا امير را اصلاح كند؛ معناي آية شريفه آن طور كه تو فهميدي نيست. پرسيد: پس به چه معناست؟ گفتم: عيسي قبل از به پا شدن قيامت از آن محلي كه در آن قرار دارد نازل مي شود و هيچ اهل ملتي باقي نمي ماند نه يهودي و نه غيريهودي مگر آن كه قبل از مرگ وي به او ايمان مي آورد و او پشت سر مهدي(ع) به نماز مي ايستد. حجاج چون اين بشنيد از در تعجب گفت: واي بر تو! اين سخن را از كه آموختي و از چه كسي نقل مي كني؟ گفتم: محمدبن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب آن را برايم نقل كرد. در پاسخم گفت: به خدا سوگند كه از سرچشمة زلال گرفته اي.21

دستة دوم، ايمان اهل كتاب به رسول خدا(ص) در لحظة مرگ: اين دسته از روايات، ضمير «به» را به رسول اكرم و ضمير«قبل موته» را به اهل كتاب برمي گرداند؛ بنابراين معني آية شريفه به اين صورت خواهد بود: «و هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر اين كه قبل از مرگ خودش، به رسول خدا(ص) ايمان مي آورد».

اين روايات را نمي توان به عنوان تفسير آيه به شمار آورد بلكه تطبيق مصداقي بر مصداق ديگر است. به عبارت ديگر در اين روايات ايمان به رسول خدا(ص) مصداقي از ايمان به عيسي(ع) معرفي شده است. چون اهل كتاب در لحظة مرگ به عيسي(ع) ايمان مي آورند و عيسي(ع) نيز به آمدن پيامبر اكرم(ص) بشارت داده است؛ بنابراين هر كس از اهل كتاب پس از اسلام بميرد در

لحظة مرگ به رسول اكرم(ص) ايمان مي آورد. لذا آيه در مقام بيان اين مطلب است كه ايمان به رسول خدا(ص) مصداقي از ايمان آوردن به حضرت عيسي(ع) است؛ زيرا قرآن مي فرمايد:

و إذ أخذ الله ميثاق النبيين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثم جاءكم رسول مصدق لما معكم لتؤمنن به ولتنصرنه قال ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين.22

و ياد كن هنگامي را كه خداوند از پيامبران پيمان گرفت كه هر گاه به شما كتاب و حكمتي دادم سپس شما را فرستاده اي آمد كه آنچه را با شما است تصديق كرد، البته به او ايمان بياوريد و ياريش كنيد. [آن گاه] فرمود: آيا اقرار كرديد و در اين باره پيمانم را پذيرفتيد؟ گفتند: آري، اقرار كرديم. فرمود: پس گواه باشيد و من با شما از گواهانم.

در تفسير عياشي سه روايت در اين زمينه نقل شده است كه به يكي از آنها اشاره مي كنيم. وي به نقل از ابن سنان از امام صادق(ع) در مورد آية مذكور روايت كرده كه حضرت فرمود:

منظور، ايمان اهل كتاب به محمد است.23 دستة سوم، ايمان همة مردم به رسول خدا(ص) در زمان رجعت: تنها يك روايت است كه تأويل آية شريفة مورد بحث را در دوران رجعت رسول مكرم اسلام(ص) دانسته و تصريح مي كند كه در آن زمان همه مردم به ايشان ايمان خواهند آورد. اين روايت در تفسير قمي چنين نقل شده است:

دربارة آيه شريفه «و إن من أهل الكتاب...» روايت شده هنگامي كه رسول خدا(ص) رجعت كند همه مردم به او ايمان مي آورند.24 دستة چهارم، ايمان اهل كتاب به

رسول خدا(ص) و امير مؤمنان(ع) در لحظة مرگ: در مصادر روايي شيعه يك روايت وجود دارد كه مي گويد منظور از آية مذكور، اين است كه همة اهل كتاب، قبل از مردن به حقانيت رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين(ع) پي مي برند. اين روايت را عياشي در تفسيرش آورده است.

وي به نقل از جابر از امام باقر(ع) دربارة آية «و إن من أهل الكتاب...» روايت كرده است كه حضرت فرمود:

احدي از پيروان جميع اديان از اولين تا آخرين آنها نمي ميرد جز اينكه به حقانيت رسول خدا(ص) و امير مؤمنان(ع) پي مي برد.25 دستة پنجم، اقرار اولاد فاطمه(س) به امامت امام خود در لحظة مرگ: در تفسير عياشي روايتي است كه مي گويد منظور از آيه مذكور اين است كه هيچ يك از اولاد فاطمه(س) از دنيا نمي رود مگر اينكه به امامت امام خويش اقرار مي كند.

وي از مفضل بن محمد روايت كرده كه گفت:

از امام صادق(ع) دربارة آيه «و إن من أهل الكتاب إلّا ليؤمنّن به قبل موته» سؤال كردم، حضرت فرمود: اين آيه در خصوص ما نازل شده است؛ زيرا هيچ يك از اولاد فاطمه(س) از دنيا نمي رود تا اينكه به امامت ما اهل بيت اقرار كند. همان گونه كه فرزندان يعقوب(ع) به نبوت يوسف(ع) اقرار نموده و گفتند: «به خدا سوگند خداوند تو را بر ما برگزيد».26

ادامه دارد... پي نوشت ها:

1. سورة نحل (16)، آية 89.

2. جوهري، صحاح اللغة، ماده سفر.

3. راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، ماده فسر.

4. نك:

الف. زركشي، بدرالدين، البرهان في علوم القرآن، ج3، ص148، بيروت، دارالكتب العلمية، چاپ اول، 1408 ه . ق.

ب. ابوحيان اندلسي، محمد بن يوسف، البحر المحيط، ج1، ص14، بيروت، دارالفكر، 1403 ه .

ق.

ج. طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان لعلوم القرآن، ج1، ص80، بيروت، دارالمعرفة، چاپ اول، 1417 ه . ق.

د. علوم القرآن عند المفسرين، ج3، ص 180.

ه . ذهبي، محمد حسين، التفسير و المفسرون، ج1، ص11.

و. طباطبايي، محمد حسين، الميزان، ج1، ص4، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، چاپ اول، 1417 ه . ق.

ز. زرقاني، محمد عبدالعظيم مناهل العرفان، ج2، ص4، بيروت دارالكتب العلمية، چاپ اول، 1406 ه . ق.

5. الصغير، محمد حسين علي، المبادي العامة لفتسير القرآن الكريم بين النظرية و التطبيق، ص20 _ 19، بيروت، دارالمورخ العربي، چاپ اول، 1420 ه . ق.

6. حكيم، سيد محمد باقر، علوم قرآن، ص215، قم، مجمع الفكر الاسلامي، چاپ چهارم، 1417 ه . ق.

7. ازهري، محمد بن احمد، تهذيب اللغة، ماده أول.

8. ابن فارس، احمد، معجم مقاييس اللغة، ماده اول، بيروت، دارالجيل، چاپ اول، 1411 ه . ق.

9. ابن اثير، النهاية في غريب الحديث و الاثر، ماده اول، بيروت، دارالفكر، بي تا.

10. نك:

الف. ابن تيميه، احمد بن عبدالحكيم، الاكليل في المتشابه و التأويل، ص15، اسكندريه، دارالايمان.

ب. طباطبايي، محمد حسين، الميزان، ج3، ص 25 و 45، همان.

ج. معرفت، محمد هادي، تلخيص التمهيد، ج1، ص483 _ 482، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، چاپ سوم، 1418 ه . ق.

د. شاكر، محمد كاظم، روش هاي تأويل قرآن، ص100 _ 98، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، چاپ سوم، 1418 ه . ق.

11. شيخ طوسي، امالي، ص621، قم، دارالثقافة، 1414 ق.

12. براي مشاهده روايت دوم نك: قمي، علي بن ابراهيم، تفسير قمي، ج1، ص142، قم، مؤسسة دارالكتاب للطباعة والنشر، ضمناً در تفسير ابوالفتوح رازي، ج3، ص435 و منهج الصادقين، ج3، ص66 اين حديث از امام باقر عليه السلام نقل

شده است.

13. كوفي، فرات بن ابراهيم، تفسير فرات كوفي، ج1، ص111، ح113 و 114، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي؛ اصول كافي، ج1، ص450، ح34، دارالكتب الاسلامية، الطبعة الثالثة، 1388 ق.

14. نك: تفسير طبري، ج5، ص225؛ الدر المنثور، ج2، ص182.

15. حاكم حسكاني، شواهد التنزيل، ج 1، ص199، ح209، مجمع احياء الثقافة الاسلامية _ التابعة لوزارة الثقافة و الارشاد الاسلامي، الطبعة الاولي، 1411ق. سه روايت ديگر عبارتند از: ح 206، ح207 و ح208 در همين منبع.

16. مسند، حديثي است كه سلسله سند آن در جميع مراتب تا معصوم مذكور و متصل باشد. (دراية الحديث مدير شانه چي، ص56).

17. موقوف، حديثي است كه از مصاحب معصوم نقل شود چه سلسله سند به صحابي متصل باشد و چه منفصل. (علم الحديث مدير شانه چي، ص160).

18. بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، ج2، ص124 _ 125، تهران، بنياد بعثت، چاپ اول، 1415 ق.

19. مرسل، حديثي است كه آخرين راوي حديث، مذكور يا معلوم نباشد. (دراية الحديث مدير شانه چي، ص80).

20. مفرد، حديثي است كه در طبقه اول فقط يك نفر آن را روايت كرده باشد گرچه در طبقات بعدي جمعي آن را نقل كرده باشد. (دراية الحديث مدير شانه چي، ص53).

21. قمي، علي بن ابراهيم، تفسير قمي، ج1، ص158، همان؛ نيز نگاه كنيد به مجمع البيان، ج2، ص137، تفسير صافي، ج1، ص519، البرهان في تفسير القرآن، ج1، ص426، ح1 و نورالثقلين، ج1، ص571، ح662.

22.سورة آل عمران (3)، آية81.

23. عياشي، ابوالنضر، محمد بن مسعود، تفسير عياشي، ج1، ص284، ح301، تهران، مكتبه العلميه الاسلاميه، همچنين احاديث شماره 299 و 300 نيز مربوط به دسته دوم روايات تفسيري شيعه مي باشد.

24. قمي، علي

بن ابراهيم، تفسير قمي، ج1، ص158، همان.

25. عياشي، ابوالنضر، محمد بن مسعود، ج1، ص284، ح303، همان.

26. همان منبع، ج1، ص283 _ 284، ح300.

پرسش شما، پاسخ موعود

لطفاً توضيحي در مورد رجعت و ويژگي هاي آن بفرماييد؟

? اساساً جهان به دست حضرت امام زمان(ع) وارد مرحلة جديدي مي شود. نه اينكه پيشرفت حاصل مي شود بلكه اساساً چيز ديگري به وجود مي آيد. آن زمان است كه علوم بيست وپنج برابر مي شود. تصور كنيد مثلاً علم طب بيست وپنج برابر شود. اين اتفاق در علوم مختلف رخ مي دهد. زندگي بر روي زمين معناي ديگري پيدا مي كند. ارتباطات انساني دگرگون مي شود. انسان ها مي توانند با ديگر كرات ارتباط برقرار كنند، من معتقدم كه در مدت حكومت حضرت پيشرفت هاي عظيمي حاصل مي شود و رفت و آمد به عوالم ديگر معمولي مي شود. از آنجا كه رفت و آمد به عوالم ديگر عادي مي شود لذا بعد از وفات حضرت مهدي(ع) امام حسين(ع) به اين عالم وارد مي شود و خودش مراسم كفن و دفن حضرت را انجام مي دهد. پس از آن مدتي حكومت مي كند. پس از ايشان دوازده نفر از فرزندان حضرت و تا آخر... پس ارتباط عوالم با هم طبيعي و عادي مي شود، اين همان رجعت است. ? اينكه در مورد رجعت آمده است كه برخي از مؤمنين و برخي از اشقيا رجعت مي كنند، آيا رجعت با اين تعبير، قبل از ظهور است يا پس از آن؟

? بعد از ظهور 313 نفر از سراسر دنيا جمع مي شوند اينها زنده اند. بعدش يك نوع از ياران حضرت از قبورشان زنده مي شوند، اين رجعت است. به آن مي گويند رجعت صغري، يعني رجعت بعضي از افرادي كه به درجة ياران حضرت رسيده اند.

?

آيا همة معصومين رجعت كرده و به حكومت مي رسند؟

? روايتي هست كه سندش صحيح است: «اول من يرجع الامام الحسين(ع)»؛ اولين كسي كه رجعت مي كند امام حسين(ع) است و تا هنگام پيري حكومت مي كند و در همان كربلا هم دفن مي شود. پس از آن معلوم نيست چه اتفاقي مي افتد. دوازده امام پس از آن حكومت مي كنند. شايد حكومتشان هزار سال طول بكشد. ? تحولات اخير در خاورميانه از جمله حملة آمريكا به افغانستان و عراق و بعد هم شايد سوريه يا عربستان يا ايران، در روايات مربوط به آخرالزمان به چه شكلي مطرح شده است. آيا جناب عالي ارتباط اين موضوعات را با آخرالزمان همسو مي بينيد، لطفاً توضيح بدهيد؟

? عصر ما چيزهاي عجيب و غريبي دارد، اولاً آمريكا خودش طالبان را مورد هدف قرار مي دهد و اين از مشيت خدايي بود. و الّا اگرايران با طالبان بيست سال هم مي جنگيد نمي توانست پيروز شود. اولين بار مي بينم كه آمريكا با صدام مي جنگد، صدامي كه دست پرورده خودش بود و عليه ايران تحريكش مي كرد. از طرفي اهالي عربستان با وهابي ها شروع به جنگ كردند، اينها در عصر ما خيلي غير عادي است، تمام كشورهاي عربي از اسرائيل شكست خوردند اما اين بچه هاي امام حسيني در لبنان توانستند اسرائيل را شكست بدهند، اين غيرعادي است. در قضية اشغال عراق توسط آمريكا خود رامسفلد گفت كه ما به اسرائيل خدمت كرديم. اين بوش و دولتش گروهي از مسيحيان هستند، مسيحيان تلمودي و توراتي، مسيحياني كه تحت تأثير يهوديان هستند، به آنها گفتند: شما مي خواهيد كه مسيح بيايد؟ به اسرائيل كمك كنيد تا مسيح بيايد، تا اينكه آلفرد يكي از كشيش ها

كتابي را به نام الدخول الثاني الي البابل نوشت. ورود اول يهوديان كه قبلاً بوده است و اين بار ورود دوم يهوديان به بابل كه فاتح و پيروزند، رامسفلد صريحاً اعلام كرد كه اسرائيل مي داند كه به دست رهبر بابلي _ رهبري كه از عراق است _ نابود مي شود براي همين است كه مي خواهند عراق را بگيرند و نيروهاي عراقي را نابود كنند تا مانع از نابودي اسرائيل توسط آن رهبر عراقي شوند.

? يكي از علايم ظهور نداي آسماني است كه نسبت به حقانيت امام بلند مي شود و از سوي ديگر نداي شيطان است چگونه مي توان اين دو ندا را از هم تشخيص داد؟

? اين سؤال را از امام صادق(ع) پرسيدند ايشان فرمودند: نداي آسماني، نداي حضرت جبرئيل است كه اي مردم دنيا ظلم كافيست، امام مهدي(ع) آمد، گوش كنيد و اطاعت كنيد، به همين مضمون به زبان هاي مختلف دنيا خواهد بود. اين نداي آسماني حضرت جبرئيل است كه در اول صبح و اول فجر شنيده مي شود. از آن طرف، غربي ها در هنگام شب يك ندايي شبيه به آن نداي اول مونتاژ مي كنند قصدشان از اين كار باطل كردن و از بين بردن نداي اول است، اولي نداي جبرئيل و دومي نداي شيطان است. ? پس از پيروزي امام عصر(ع) چه وقايعي رخ مي دهد و حكومت امام عصر(ع)چقدر طول مي كشد؟

? حكومت امام(ع) شايد به پنجاه هزار سال برسد. ببينيد، وقتي ملائكه به خدا گفتند: اجعل فيها من يفسد فيها و... در جوابشان خداوند فرمود: اني اعلم ما لا تعلمون، خداوند نگفت نه، گفت: درسته، حرفتان صحيح است ولي تا حدي، بعداً من برنامه دارم

كه خون ريزي و فساد در زمين نيست، همين برنامه است، برنامة دولت عدل الهي. خدا مي داند چقدر طول مي كشد؛ برنامه هايش طولاني و شايد صدهزارسال خواهد بود. بالاخره ظلم هم از بين مي رود و جهان وارد مرحلة جديدي مي شود؛ جهاني با عدالت.

? با كساني كه ادعاي تشرف مي كنند چگونه بايد برخورد كنيم؟

? وقتي يك نفر ادعا مي كند كه امام به من دستوري داده اند كه به شما بگويم يعني ادعاي سفارت و ادعاي نمايندگي خاص كرده است در اين جا مأمور به تكذيب اين ادعا هستيم ولي اگر شخصي خدمت حضرت رسيد و سؤال و جواب و موعظه اي فهميد و كرامتي ديد، معجزه ديد، شفا ديد، اما ادعاي مقامي نكرد، ادعاي سفارت نكرد، اين، قابل تصديق است. طبيعتاً حسب قواعد توثيق و تصديق مي شود قبول كرد.

? دجال كيست و چه ويژگي هايي دارد، آيا دجال مفهومي واقعي است يا سمبليك؟ جايگاه دجال در روايات شيعي چيست؟

? دجال يك حركتي در زمان پيامبر(ص) بوده است، به ملكة يهود اصطلاحاً دجال مي گفتند. در آن زمان اين مسئله را بزرگ كردند كه دجال مي خواهد بيايد، مسلمانان را نابود كند و مكه را خراب نمايد. خلاصه بزرگ كردن احاديث دجال كار يهوديان است. در منابع سني هم متأسفانه سرايت كرد. دجال در احاديث اهل بيت(ع) به معناي حركت ضد انقلاب بعد از استقرار حكومت حضرت است. دجال نزد اهل سنت قبل از ظهور و يا همراه ظهور معنا شده است.

دجال از نظر ما بعد از ظهور حضرت و پيشرفت علوم، يك جريان يهودي ناصبي است كه از پيشرفت علوم استفاده مي كند، يارانش نيز مثل خودش، همگي بت پرست و فاسدند.

به همراه دجال جوانان و دختران فاسدي هم هستند كه او را ياري مي كنند، بالاخره اين جريان به وسيلة حضرت مهدي(ع) نابود مي گردد.

قنوت عارفان

منيره زارعان خدايا! حجتت را به من بشناسان وگرنه از دين خود گمراه خواهم شد.

الهي! امام مرا به من بشناسان و مرا به مرگ جاهليت، در گمراهي نميران.

عزيزا! پس ازآنكه مرا به ولايت آنان كه اطاعتشان را بر من واجب ساختي، هدايت كردي، از تاريكي گمراهي به دورم دار.

پروردگارا! ما را بر اطاعت از ولي امرت و امام زمانمان ثابت قدم گردان و در پيروي اش استواريمان بخش. ما را از ياران او قرار ده و تا دم مرگ از اين موهبت محروممان مدار، چنان كه هيچ شك و ترديدي در اين ايمانمان راه نيابد.

خدايا! مرا بر دين خود ثابت قدم دار و قلبم را در اطاعت ولي امرت قرار ده و بدان اطاعت، عافيت و حسن عاقبت عطايم كن.1

پروردگارا! من اگر شفيعاني به تو نزديك تر از محمد(ص) و آل محمد(ص) _ كه درود تو بر آنان باد _ مي يافتم، آنان را به درگاه تو شفيع قرار مي دادم، ولي آل محمد(ص)، خاندان نيكان و امامان خوبي و خيرند. پس قسم به حق آنان، مرا در شمار رحمت شدگان به شفاعت آنان قرار ده.2 پي نوشت ها:

1. محدث قمي، مفاتيح الجنان، بخش هايي از دعاي زمان غيبت امام زمان(ع).

2. همان، بخشي از زيارت جامعة كبيره.

شما چرا؟

مرحوم علامه ميرجهاني(ره) (1371_1319ش) به كسالت نقرس و سياتيك مبتلا شده بودند و چندين سال در اصفهان و تهران و خراسان معالجه نموده و هيچ نتيجه اي نگرفته بود، تا حدي كه خود ايشان مي فرمودند: «بعضي از دوستان آمدند و مرا به شيروان بردند و در مراجعت، در قوچان توقف كرديم. روزي به زيارت امام زاده اي كه در خارج شهر قوچان و معروف به «امام زاده ابراهيم»

است رفتيم و چون هواي لطيف و منظرة جالبي داشت، رفقا گفتند: «ناهار را در اين جا بمانيم، جاي خوبي است.» گفتم: «عيبي ندارد.» آن ها مشغول تهيه غذا شدند و من گفتم: براي تطهير به رودخانه مي روم. گفتند: راه، قدري دور است و براي درد پاي شما، مشكل است. گفتم: «آهسته آهسته مي روم» و رفتم تا به رودخانه رسيدم و تجديد وضو نمودم و در كنار رودخانه نشستم و به مناظر طبيعي نگاه مي كردم؛ ناگهان ديدم شخصي كه لباس نمدي چوپاني در بر داشت آمد و سلام كرد و گفت: «آقاي ميرجهاني! شما با اين كه اهل دعا و دوا هستي، هنوز پاي خود را معالجه نكرده اي؟!»

عرض كردم: تا كنون نشده است.

گفتند: «آيا دوست داري من درد پايت را علاج كنم؟» گفتم: «البته!»

پس آمدند و كنار من نشستند و از جيب خود چاقوي كوچكي درآوردند و اسم مادر مرا پرسيدند و سر چاقو را بر موضع درد گذاشتند و به پايين كشيدند، تا به پشت پا آوردند و فشاري دادند كه بسيار درد كشيدم و آخ گفتم. سپس چاقو را برداشتند و گفتند: برخيز خوب شدي. خواستم مانند هميشه با كمك عصا برخيزم، كه عصا را از دست من گرفتند و به آن طرف رودخانه انداختند. پس ديدم پايم سالم است. برخاستم و ايستادم و ديگر ابداً پايم درد نداشت.

به ايشان گفتم: شما كجا هستيد؟

فرمودند: من در همين قلعه ها هستم و دست خود را به اطراف گردانيدند.

عرض كردم: پس من كجا خدمت شما برسم؟

فرمودند: تو نشاني مرا نخواهي دانست، ولي من نشاني منزل شما را مي دانم و نشاني مرا

گفت و فرمود: هر وقت مقتضي باشد، خودم نزد تو خواهم آمد و بعد رفتند. در همين موقع، رفقا رسيدند و گفتند: آقا، عصا كو؟ من گفتم: آقا را دريابيد! پس هرچه تفحص كردند، اثري از ايشان نيافتند.1 پي نوشت:

1. برگرفته از شيفتگان حضرت مهدي(ع)، ج1، ص24.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109