ماهنامه موعود66

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1385 عنوان و نام پديدآور:شماره 66 ماهنامه موعود- مرداد 1385/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 66 - مرداد 1385

اتحاد دلتا و بحران خاورميانه

نبايد از ياد برد كه گشودن جبهة جنگ گسترده _ به بهانه هاي مختلف و از جمله آرماگدون _ جزء خواسته هاي جدي اتحاد دلتاست. چنانكه طي سه دهة اخير، از زمان رياست رونالد ريگان تا جورج بوش بر كاخ سفيد گردانندگان ماجرا دربارة آن گفت وگو كرده اند و حتي وقوع آن را جزء آرزوهاي خود به شمار آورده اند.

اين جنگ تحميلي احتمالي به عبارتي ظهور «استراتژي ويژة اشرار يهود» است كه اتحاد دلتا وظيفة محقق ساختن آن را عهده دار شده است.

اتحاد دلتا بر آن است تا پيش از ظهور آمادگي تام و قدرت گرفتن مسلمين در دروازة تاريخ جديد، و قبل از فروپاشي كامل اركان سياسي و اقتصادي غرب، در جنگي هولناك همة امكان مادي و فرهنگي شرق اسلامي را منهدم كند و نه تنها براي هميشه امكان ظهور تمام قد «قدرت دوم» در جهان (بيم قريب) را از بين ببرد بلكه، با حضور كامل و تسلط تمام در خاورميانه، مانع از ظهور و توفيق منجي موعودي شود كه براي هميشه ماجراي استكبارورزي را ختم مي نمايد

علي رغم انتظار ساكنان ربع مسكون، دامنة بحران هاي سياسي، اجتماعي و نظامي جاري در گوشه گوشة جهان هر روز گسترده تر مي شود. اين وضع، بر حساسيت شرايط تاريخي موجود افزوده است و در اين ميان، جهان اسلام بيش از ديگران خود را مواجه با بحران مي بيند.

اين شرايط، قابل مقايسه با مهم ترين نقطه عطف هاي تاريخي گذشته بر

اقوام و ملل نيست چه، در شرايط حاضر؛ 1. تاريخ بحران زدة غربي، چون محتضري، در جدال با مرگ محتوم، خود را بر در و ديوار مي كوبد. 2. طلاية تاريخ آينده، كه به نام دين و نام مقدس موعود آخرالزمان آغاز شده، تمامي ماهيت و صورت هاي لرزان تاريخ منسوخ غربي را به چالش فرا مي خواند تا آنكه در سير اكمالي تحول فرهنگي بزرگ را سبب شود. 3. اشرار يهود (صهيونيسم جهاني) در آرزوي دراز سيطره و سلطنت جهاني، خود را مهياي رويارويي بزرگ و نهايي مي كند و حفظ دقايق و لحظات را نيز براي اين منظور مغتنم مي شناسد. 4. غفلت جاري در ميان سران عموم كشورهاي اسلامي، نوعي غفلت از اين شرايط تاريخي را سبب شده و سوداي دست يابي به مدرنيته و آرامش مادي، آنان را با نوعي خوش خيالي به حفظ وضع موجود وادار نموده است. 5. بحران فراگير، عموم مستضعفان را به صرافت طبع متوجه و متذكر التهاب و اضطراب عصر پاياني ساخته، نوعي بي قراري، و انتظار و گوش به زنگ بودن را بر آنان مستولي ساخته است. در چنين وضعي، «مسيحيت پروتستاني»، بيش از سايرين از ميان ملل و نحل، بر موج شرايط سوار شده و مجال را براي حضور همه جانبه در صحنه مناسب يافته است. چنانكه، همة امكان بالقوه و بالفعل را وقف اشرار يهود ساخته و با به مخاطره افكندن عموم مسلمين و مسيحيان (كاتوليك و ارتدوكس و سايرين) و حتي يهوديان غيرصهيونيست، شرايط كاملاً جنگي را بر جهان و بويژه خاورميانه تحميل كرده است.

ذكر اين نكته لازم است كه جريان «مسيحيت پروتستاني» يا همان مسيحيت صهيونيستي؛ 1. با رويكردي

بنيادگرايانه خود را منتقد شرايط فرهنگي و اخلاقي عصر مدرن معرفي مي كند. چنانكه طي دهه هاي هفتاد و هشتاد ميلادي با انتقاد شديد از ناهنجاري هاي اخلاقي امريكا ميدان حضوري اجتماعي خود را گسترده ساخت. 2. با رويكردي آخرالزماني به آينده _ اما فريبكارانه _ بر طبل زمينه سازي ظهور دوم حضرت مسيح(ع) مي كوبد و خود را پاسخگوي عصري پسامدرن و موجد تاريخ آينده معرفي مي كند. 3. از تمامي امكان و ابزار سياسي و نظامي قوي ترين كشور جهان يعني امريكا براي نيل به مقاصدش بهره مي برد. 4. تمام قد در خدمت اشرار يهود (صهيونيسم جهاني) است.

خوي تند، عجله و لجاجت توصيف ناپذير جاري در ميان گردانندگان اين نحلة شبه مذهبي، و شرايط سابق الذكر، باعث شده تا آنان با سوءاستفاده از خلأ «قدرت دوم» در جهان سياسي پس از فروپاشي شوروي، همة همّ خود را مصروف، مبارزه و سركوب همه جانبة مخالفين و تحكيم پايه هاي حكومت جهاني نمايند.

از آنجا كه اين جريان، ميدان عمل خود را خاورميانه با محوريت فلسطين و بيت المقدس قرار داده، شرق اسلامي، از قِبل اين جريان، متحمل بيشترين آسيب و خسارت شده است. عواملي چون: فقدان آگاهي درباره استراتژي اين جريان در ميان سران دول اسلامي

فقدان اتفاق و همدلي ميان ملل اسلامي

فقدان پيوستگي و ارتباط صميمانه ميان پيروان صديق اديان بزرگ ابراهيمي (اسلام، مسيحيت و يهوديت) باعث بوده تا اين جريان هر روز بيش از پيش ميدان عمل را بر ديگران تنگ و آنها را مواجه با خسارت، قتل و غارت و جنگ ناخواسته كند.

در ميان عموم جنگ ها و مناقشات منطقه اي و فرامنطقه اي بي اطلاعي از «استراتژي خصم» و غفلت از ضرورت طراحي

و تدوين «استراتژي مقابله» چهار خسارت عمده را باعث مي شود:

از دست رفتن مواضع و موقعيت ها

سوخت شدن فرصت ها و تبديل شدن آنها به تهديد.

كشته و مجروح شدن انسان ها

انهدام سرمايه ها و امكانات.

در شرايطي كه ذكر آن رفت يعني فقدان سه عنصر «آگاهي، اتفاق و ارتباط»، در ارتباطات و مناسبات مسلمانان هر لحظه بر حجم گستردة خسارات چهارگانه افزوده است. و اين در حالي است كه همواره مسلمين ناگزير به اخذ موضع مناسب در برابر تاكتيك و استراتژي سياسي، اقتصادي و نظامي خصم و تهديدات آن بوده اند. طي دو سه سال اخير، كراراً از «ايدئولوژي آرماگدون» و اهداف و مقاصد «مسيحيت پروتستاني» كه امروزه موجب شكل گيري «اتحاد دلتا» يعني اتحاد استراتژيك «امريكا، انگليس و رژيم صهيونيستي» شده سخن به ميان آمده و «نشرية موعود» نيز به استناد بسياري آثار مسيحيان پروتستاني و صهيونيستي، به آنها پرداخته است. طي ربع قرن اخير ترس از دو موضوع اين جريان و عوامل طراح و هدايتگر پشت پردة آن را وادار به اخذ موضع سريع و گستردن ميدان عمليات سياسي و نظامي در جهان كرده است.

ترس قريب و نزديك، از احتمال شكل گيري قدرت دوم و رقيب آمريكا در خاورميانه از ميان مسلمانان

ترس بعيد، از احتمال ظهور منجي موعود

_ حسب اخبار آخرالزماني _ مسلمانان از شرق اسلامي و عربي.

ترس قريب و نزديك، محصول خلأ قدرت واسپس فروپاشي كمونيسم و شوروي است. اگر چه خلأ قدرت رقيب، سوداي ادارة جهان با محوريت ليبرال سرمايه دراي امريكا را در سر سوداوي اشرار يهود كه در حقيقت گرداننده و سياستگزار اصلي اند انداخت اما، رشد تدريجي و پيش رونده «بنيادگرايي

اسلامي» و قدرت يافتن انقلابيون مسلمان در ايران، احتمال شكل گيري «قدرت جايگزين» را متبادر اذهان ساخت. ضمن آنكه احتمال اتحاد و اتفاق اين جريان با ساير دول توانمند شرقي، مثل روسيه و چين، بر اين فرض دامن زد كه «قدرت دوم» در راه است. قدرتي كه «ثروت، بنيادگرايي و مدرنيته» را يكجا جمع نموده و باعث سرعت گرفتن سير انحطاط و پس رفت غرب _ و به ويژه امريكا _ از صحنة حيات سياسي و فرهنگي جهان مبتلا به سكولاريزم مي شود. همان كه ناگزير به فروپاشي تام و تمام غرب منحط در برابر شرق مي انجامد.

در فرض نظريه پردازان اتحاد دلتا رويكرد بنيادگرايانه و مذهبي مسلمانان، با انتقاد همه جانبه از مدرنيته، مي تواند جايگزين پرقدرت ليبرال سرمايه داري شود. واقعه اي كه ساموئل هانتينگتون از آن با عنوان «جنگ تمدن ها» ياد كرد. اين پيش بيني كه لرزش ها و ترك هاي پيش رونده اش بر ديوارهاي تاريخ و فرهنگ غربي هويداست، باعث بود تا «اتحاد دلتا» احساس كند از كمترين فرصت براي:

جبران مافات

احياگري بر مبناي سنت سكولاريزم و ليبراليسم

جلوگيري از رشد و نضج بنيادگرايي اسلامي

و بالاخره وارد كردن ضربه و باز دارندگي برخوردار است.

اما ترس و بيم بعيد و دورتر؛

بيم دوم ناشي از آگاهي سران پشت پردة «اتحاد دلتا» _ حسب اخبار و پيشگويي ها و... _ از قريب الوقوع بودن حادثة شريف ظهور مقدس منجي موعود از ميان سرزمين هاي اسلامي و عربي است. همان كه نوسترآداموس در پيشگويي هاي خود بارها آن را متذكر شده است. جرياني كه به دليل ريشه داشتن در بنيادگرايي حقيقي و به مدد منجي آسماني، طومار تاريخ آكنده از خودبنيادي، كفر و شرك را در

هم مي پيچد.

شايان ذكر است كه بيش از دو دهه از ساخت نسخة اولية فيلم «مردي كه آينده را مي دانست» يا همان پيشگويي هاي نوسترآداموس مي گذرد. در اين فيلم به صراحت از ظهور مردي پرقدرت از شرق اسلامي در «عربستان» سخن به ميان آمده و درباره اش تصوير سازي شده است.

اين آگاهي، «اتحاد دلتا» را به ميدان اخذ «استراتژي بازدارندگي» قبل از وقوع ماجرا كشيد. ميدان عمل براي تحقق اين استراتژي از نظر مسيحيان صهيونيست خاورميانه است. ميداني كه تمامي جغرافياي خاكي پاكستان، ايران، عراق، سوريه، لبنان و حتي كشورهاي عربي و تركيه را در بر مي گيرد. راز چنگ انداختن «اتحاد دلتا» به موضوعاتي از قبيل؛ جنگ صليبي، ظهور مسيح موعود و بالاخره ضرورت راه انداختن «جنگ مجهول و مجعول آرماگدون، به اين موضوع برمي گردد. وزير امور خارجه امريكا _ خانم كاندوليزا رايس _ بارها از اين استراتژي _ بازدارندگي _ ياد كرده است.

بايد اذعان داشت هر دو بيم قريب و بعيد، اتحاد دلتا را نيازمند راه انداختن «جنگ جعلي ارماگدون» كرده است.

از اين جنگ با عنوان «جنگ آخرالزمان» در ادبيات مسيحيان صهيونيست ياد مي شود. محل وقوع آن صحراي هارمجدون _ آرماگدون _ در جنوب حيفا و نزديك كرانه باختري رود اردن در فلسطين اشغالي است. جنگي فراگير و اتمي كه بنا به طرح ابداع كنندگانش، جمع كثيري از مسلمانان، اعراب، مسيحيان كاتوليك و حتي يهوديان كشته مي شوند و پس از آن براي يك هزار سال حكومت مسيح بر جهان محقق مي شود.

وقوع اين جنگ مجعول كه هم اينك اتحاد دلتا در شيپور «آماده باش و حملة» آن مي دمد:

براي هميشه امكان ظهور قدرت دوم و رقيب _ از ميان مسلمانان

و شرق اسلامي _ را از بين مي برد.

صورت بندي و نقشه سياسي خاورميانه را ديگرگون مي سازد.

استقرار حكومت جهاني اشرار يهود _ مندرج و مستتر در اتحاد دلتا _ را موجب مي شود. نيل به اين مقاصد تا محقق شدن آرماگدون نيازمند حركت اتحاد دلتا در پوشش «جنگ مقدس و ضرورت زمينه سازي براي ظهور» است و البته جز اين، دام هاي ديگري نيز براي گشودن جبهه وسيع جنگ ميان «شرق اسلامي و اتحاد دلتا» گسترده شده است و از جمله حمله گسترده به لبنان.

نبايد از ياد برد كه گفت وگوي مستمر مبلغان انجيلي صاحب نفوذ از ظهور دوم مسيح و زمينه سازي ظهور آن حضرت و تأسيس پايگاه حكومتي اش در بيت المقدس با خود چند امكان را دارد: 1. برانگيختن جمعيت كثير مسيحيان پروتستان ساكن در انگلستان و امريكا براي حمايت از استراتژي و اقدامات اتحاد دلتا عليه شرق اسلامي.

شايان ذكر است كه جمعيت حداكثري اين دو كشور از نظر مذهبي متمايل به كليساي پروتستان و انجيلي هستند. 2. بدل سازي از موضوع «آخرالزمان، منجي موعود و دجال». و ايجاد مصنوعي شرايط وقوع آن براي مشروع جلوه دادن طرح ها و برنامه ها. 3. محتوم جلوه دادن همة اعمال و حركات خشن و سركوب گرايانة اتحاد دلتا عليه مسلمين و جملة مخالفان صهيونيسم در غرب و ساير نقاط جهان. (به اتكاء پيشگويي ها و اخبار مجعول). 4. مشروع جلوه دادن حضور نيروهاي دلتا در خاورميانه و حمايت همه جانبه از صهيونيست ها و حضور دائمي و مسلحانه در منطقه براي استفاده از فرصت ها، كنترل شرايط و پيشبرد اهداف مطابق استراتژي سابق الذكر. نبايد از ياد برد كه گشودن جبهة جنگ گسترده _ به بهانه هاي مختلف و از

جمله آرماگدون _ جزء خواسته هاي جدي اتحاد دلتاست. چنانكه طي سه دهة اخير، از زمان رياست رونالد ريگان تا جورج بوش بر كاخ سفيد گردانندگان ماجرا دربارة آن گفت وگو كرده اند و حتي وقوع آن را جزء آرزوهاي خود به شمار آورده اند.

اين جنگ تحميلي احتمالي به عبارتي ظهور «استراتژي ويژة اشرار يهود» است كه اتحاد دلتا وظيفة محقق ساختن آن را عهده دار شده است.

اتحاد دلتا بر آن است تا پيش از ظهور آمادگي تام و قدرت گرفتن مسلمين در دروازة تاريخ جديد، و قبل از فروپاشي كامل اركان سياسي و اقتصادي غرب، در جنگي هولناك همة امكان مادي و فرهنگي شرق اسلامي را منهدم كند و نه تنها براي هميشه امكان ظهور تمام قد «قدرت دوم» در جهان (بيم قريب) را از بين ببرد بلكه، با حضور كامل و تسلط تمام در خاورميانه، مانع از ظهور و توفيق منجي موعودي شود كه براي هميشه ماجراي استكبارورزي را ختم مي نمايد.

به عبارت ديگر برآنند تا تاريخ آينده را مطابق هواجس خود بسازند.

بي گمان اين «اتحاد شوم» و نامقدس، در سر خيال خام مي پزد. به عبارتي غافل از آن است كه: «سحر با معجزه پهلو نزند» اما، نبايد فراموش كرد كه اين غول وحشي، تا تجربة كامل شكست و سقوط با گام هاي خود بسياري از بوستان ها و گل ها را نابود خواهد كرد.

در چنين موقعيتي توجه به موارد زير ضروري به نظر مي رسد:

لازم است با بررسي همه جانبه و جدي علل و انگيزه شكل گيري اين اتحاد نامقدس، خاستگاه ايدئولوژيك و فرهنگي آن مورد مطالعه قرار گيرد و حسب شرايط ويژه، آگاهي لازم به عموم مسلمانان صميمي و منتشر در

شرق اسلامي منتقل شود.

لازم است با شناسايي جامع استراتژي «اتحاد شوم»، با استفاده از همة اسباب اين استراتژي افشا و بدان حمله شود.افشاي استراتژي، مقدمة خلع سلاح فرهنگي خصم است. با ايجاد زمينه هاي همه جانبه اما سريع و آگاهانه، ميدان گفت وگو با زعما و پيروان صميمي اديان توحيدي با محوريت موضوع موعودگرايي، منجي گرايي و آخرالزمان باز و امكان ايجاد «اتحاديه اي» عليه جبهة فرهنگي و اعتقادي گروه دلتا فراهم آيد.نبايد از نظر دور داشت كه اين جريان با تبليغات گسترده در اقصا نقاط شرق اسلامي، سعي در ايجاد جبهه اي جديد از درون سرزمين هاي اسلامي و احتمالاً با عنوان «مسلمانان صهيونيست» دارد.

در اين ميان بازبيني رابطة فرهنگي با مسيحيان كاتوليك _ به ويژه ساكنان امريكاي لاتين _ و يهوديان ارتدكس و پيروان ساير كليساهاي غير پروتستان و ايجاد جبهه هاي جديد مشاركت و همراهي با آنها حول موضوع موعود اديان ضروري است. ...

در اين ميان رسانه هاي فراگير بيش از سايرين مسئوليت دارند چه، طي سه دهة اخير رسانه هاي غربي و

به ويژه شبكه هاي ماهواره اي نقش عمده اي در ترويج اين انديشه در غرب و جهان داشته اند.

به راستي تا كي مي توان مباحث مهدوي و موعودگرايانه را در گسترة شاعرانه ها به بند كشيد و مجال طرح همه جانبه موضوع _ را حسب شرايط ويژة جهان معاصر _ از آن اخذ كرد؟ تا كجا مي توان تبليغات تجاري را فصل الخطاب جملة برنامه هاي رسانه اي قرار داد و از تأثير برنامه هاي جدي كاست؟

تا كي مي توان به اتكاء اطلاعات و تحليل هاي نخ نما در سطوح مختلف سياسي، اقتصادي و... اتخاذ موضع كرد؟

هر يك از مناصب و صندلي ها در رده هاي مختلف فرصتي جدي را

براي خدمت تمام به اسلام و مسلمين و در امان نگه داشتن آنها از آسيب و تهديد فراهم مي آورد كه غفلت از آن مواخذة جدي حضرت ختمي مرتبت محمد مصطفي(ص) و خاتم اوصيا، حضرت صاحب الزمان(ع) را در پي خواهد داشت.

والسلام

سردبير اسماعيل شفيعي سروستاني

در خلوت محمد

سهيلا صلاحي اصفهاني حس و حال عجيبي داشتم. درست مثل روز اول كه او را ديدم...

تعريفش را بسيار شنيده بودم، يكي دو بار هم سيماي نوراني او، دورادور به چشمم خورده بود. اما آن روز كه دعوتم را اجابت كرد و به سرايم آمد نمي دانم چ

چرا يكباره دلم لرزيد...

احساس كردم همه وجودش شرم و حياست،

پاكدامني و عفت از نگاهش مي باريد،

و راستي و صداقت در كلامش موج مي زد.

قدم هايش را آهسته و استوار برمي داشت،

و به دلش جز خير راه نمي داد...

از او تقاضا كردم سرپرستي كاروان تجاري ام را بپذيرد و او اگر چه تا كنون چنين مسئوليتي را تجربه نكرده بود، ليكن بزرگوارانه پذيرفت.

غلامم را همراهش فرستادم تا تنها نباشد، اما دلم نيز بي خبر از من همسفرشان شد.

او منزل به منزل پيش مي رفت، دلم نيز سايه به سايه مي پاييدش...

او با اين تاجر و آن بازرگان قرار مي گذاشت و دلم نيز اين خانه و آن دكان دنبالش مي كرد...

***

هرگز غيبتش ازين اندازه طولاني نشده بود.

ديگر كسي نبود كه سراغش را از او بگيرم.

***

از سفر كه بازگشت، سرمايه ام را افزون تر برگرداند، اما دلم را با خود برد،

او مالم را فراوان تر كرد و دلم را بي سامان تر از هميشه!

احساس مي كردم بي او زندگي ام پوچ است.

همان زندگي كه مردان عرب در آرزويش بودند و حسرت آن را مي خوردند.

من همه چيز داشتم اما بي او، ديگر هيچ چيز بي او برايم

ارزش نداشت...

زيبايي و فضيلت و كمال، همه در او خلاصه مي شد،

و من حاضر بودم براي رسيدن به اين خوبي ها، از هر آنچه دارم دست بكشم و چنين نيز كردم.

من،

خديجه _ دختر خويلد _

ثروتمندترين زن مكه، كه بزرگان قريش آرزوي همسري ام را داشتند.

در چهل سالگي ام،

از او خواستگاري كردم.

كه سراپا عزت بود و بس.

و او مهلتي خواست تا بينديشد و پاسخم دهد...

***

فكر كردم اگر اتفاقي براي او افتاده باشد چه مي شود؟

اگر نيايد...

اگر نباشد...

«اگرها» راحتم نمي گذاشتند.

***

هرگز شيريني لحظه اي را كه نباشد از آن او باشم و او شوي مهربان من، فراموش نمي كنم.

مگر لطفي برتر و فضلي گسترده تر از اين هم ممكن است؟

***

زيد را روانه كردم تا خبري از او بيارود...

***

قاسم كه رفت، همه دل خوشي ما به زيد بود...

زيد عاشقانه او را دوست داشت و قيمت بودن با او را نيك مي دانست و بي هيچ بهانه اي از رفتن خودداري كرد تا كنار او بماند و فرزند خوانده اش باشد...

***

آمد...

شيفته و شيدا!

بيدل و آشفته!

و لرزان تر از خشوعي برخاسته از معرفت!

گليم خواست تا بر خود بپيچد...

جز خدا و حرا، هيچ كس نمي دانست در خلوت محمد(ص) با جبرئيل امين چه گذشته بود...

آثار و بركات حضرت بقية الله

سخنراني آيت الله ناصري

روايت معتبري كه در اصول كافي از پيامبر اكرم(ص) و امام رضا(ع) و ديگر معصومين(ع) سؤال شد كه آيا ممكن است زمين در مقطعي بدون امام باشد. فرمودند: «لو لا الحجة لساخت الأرض بأهلها؛ يعني ابداً ممكن نيست و اگر زماني چنين اتفاقي بيفتد زمين اهلش را به درون خود فرو مي برد.» و عالم وجود متلاشي مي شود. معناي تعبير فوق اين است كه در جميع عوالم و منظومه ها _ و نه فقط اين منظومه شمسي، بلكه در

هر كدام از اين ميليون ها كهكشان، ميلياردها ثوابت و سيارات قرار دارد و در هر كدام از اينها ميليون ها مخلوق _ همه موجودات مرهون عنايات امام زمان(ع) هستند. حقيقتاً چه نفعي از اين بالاتر مي توان تصور كرد.

امام زمان(ع) محيط بر عالم وجود است

ماه رجب بسيار ماه باشرافتي است! اين ماه هم ماه ولايت است و هم نبوت. هم ميلاد ولايت در آن واقع شده و هم نبوت در آن فعليت يافته است و علاوه بر آن ماجراهاي مهم ديگري هم در اين ماه اتفاق افتاده كه عبارتند از: آزادي نبي اكرم(ص) و مسلمان ها از تحريم اقتصادي چند ساله اي كه دچار آن شده بودند، ازدواج اميرالمؤمنين و حضرت زهرا(س) در پانزدهم اين ماه؛ خلاصه اينكه امور مهمي در اين ماه واقع شده و شرافت فوق العاده اي به آن داده است.

شايد تعبير خوبي نباشد ولي واقعيت اين است كه خداوند در اين ماه خيلي ريخت وپاش دارد و حيف است كه انسان از اين نعمت هاي عظماي الهي بهره اي نبرد. چه دعاهاي بسيار پرفايده و آكنده از مضامين عالي براي اين ماه وارد شده كه هر كدام از اين اذكار به حقايقي اشاره دارند به خصوص سورة توحيد كه من نديدم در هيچ ماهي به اندازة اين ماه نسبت به آن سفارش شده باشد. خواندن اين سوره در اين ماه آثار فوق العاده اي دارد و كاشف از اين است كه ارتباط ما بايد از ناحية توحيد و ولايت شروع شود. در اين ماه انسان خيلي راحت مي تواند براي «تخليه»2 موفق شود. زيارت رجبيه حضرت علي بن موسي الرضا(ع) كه چه مضامين عالي اي دارد، باز مربوط به اين ماه است. مكرر عرض كرده ام

در نيمه شبي بلند شويد نماز شب و يا لااقل دو ركعت نماز حاجت بخوانيد و دست ها را به سوي خدا بلند كنيد و هرچه دلتان مي خواهد از او طلب كنيد به جان امام زمان قسم خدا احدي را محروم و دست خالي برنمي گرداند.

ماه رجب ماه تجارت و ماه بايگاني كردن پرونده هاست و اميدواريم خداوند همه ما را از عنايات خاصه اش در اين ماه بهره مند بگرداند. باز يكي از اعمال اين ماه كه آثار بسيار فوق العاده اي دارد «اعتكاف» است. در آن ايام كه در نجف بوديم معمولاً بزرگان حاجات مهمشان را به وسيلة اعتكاف تأمين مي كردند.

بحث ما دربارة منافع وجودي حضرت بقيه الله(ع) در ايام غيبت بود. شايد براي برخي اين سؤال پيش بيايد كه الآن ايشان در پس پرده غيبت هستند و نه تشرفي به محضرشان مي شود و نه استخاره اي براي ما مي گيرند و نه در مشكلات خانوادگي مثلاً علمي و... كاري براي ما مي كنند خلاصه، اين همه حاجت پاگير داريم و حضرت براي ما هيچ كاري نمي كنند پس نعوذ بالله حضرت كه بيش از 1167 سال از عمر شريفشان مي گذرد چه نفعي براي ما دارند؟ در جلسات قبل مفصلاً دربارة شباهت هاي ايشان با خورشيد _ كه در چند روايت اين شباهت بيان شده است _ صحبت كرديم.

روايتي است از حضرت بقيةالله(ع) كه از ائمه ديگر(ع) نيز مشابه آن روايت شده كه حضرت مي فرمايند: «نحن صنايع ربّنا و الخلق بعد صنايع لنا (يا صنايعنا)» تعبير لطيفي است كه چند تن از معصومين(ع) فرموده اند: «ما دست پروردة حضرت حق هستيم و عالم وجود3 دست پروردة ما.» به عبارت ديگر يعني وجود ما منتسب به حضرت حق

است و وجود جميع ماسوي الله منتسب به ما، و ما روح عالم وجوديم.

ما روايات ديگري را هم داريم كه مشابه اين تعبير را دارند. روايت معتبري كه در اصول كافي از پيامبر اكرم(ص) و امام رضا(ع) و ديگر معصومين(ع) سؤال شد كه آيا ممكن است زمين در مقطعي بدون امام باشد. فرمودند: «لو لا الحجة لساخت الأرض بأهلها؛ يعني ابداً ممكن نيست و اگر زماني چنين اتفاقي بيفتد زمين اهلش را به درون خود فرو مي برد.» و عالم وجود متلاشي مي شود.

معناي تعبير فوق اين است كه در جميع عوالم و منظومه ها _ و نه فقط اين منظومه شمسي، بلكه در هر كدام از اين ميليون ها كهكشان، ميلياردها ثوابت و سيارات قرار دارد و در هر كدام از اينها ميليون ها مخلوق _ همه موجودات مرهون عنايات امام زمان(ع) هستند. حقيقتاً چه نفعي از اين بالاتر مي توان تصور كرد.

امام صادق(ع) در روايتي فرمودند: «منزه است حضرت حق كه كل عالم وجود را براي امام مسخر كرده و كليد هاي حركت را به دست او داده است.» مسلماً اين حركت شامل هر دو حركت وضعي و انتقالي اين ثوابت و سيارات مي شود.

مگر در دعاي ندبه نمي خوانيم «اين السبب المتصل بين الارض و السماء» امام واسطة فيض است و چون افاضة فيض از مبدأ فياض به عالم وجود قطع نمي شود به طور طبيعي ما در هر لحظه به وجود امام زمان نيازمنديم. بزرگان اين مثال را زده اند كه هر خط مجموعه اي از بي نهايت نقطه است و گويا كه صدها و هزاران صفر كنار هم گذاشته اند و استمرار اين خط منوط به آن است كه اين افاضه هر لحظه

ادامه پيدا كند و به محض آنكه قطع شود اين خط هم قطع مي شود.

مثال ديگري كه بزرگان براي فهم اين موضوع زده اند مسئله ترانس ها (ترانسفورماتورها)يي است كه در ورودي شهرها نصب مي كنند. اگر برقي كه در مبدأ توليد برق وجود دارد به برق هاي شهري متصل شود همه آنها را مي سوزاند و به عكس هم اگر براي لحظه اي اين برق قطع شود فاجعه به بار مي آيد.

البته اين ويژگي مختص حضرت بقيه الله(ع) نيست و چهارده معصوم(ع) همگي اين ويژگي را داشته اند. اين افاضة از مبدأ فياض به طور دائمي براي همه موجودات بوده است چه انسان باشند چه غيرانسان. علاوه بر آن امام زمان(ع) اشراف ولايت قيومي بر عالم وجود دارد و لحظه اي از من و شما و هيچ يك از موجودات غافل نيست ومعناي ولايت كليه اي كه گاهي از آن صحبت به ميان مي آيد همين است. به واسطه اين احاطة قيومي به عالم وجود، جميع كائنات مجذوب او هستند و گوش به فرمان و منتظر دستورات او. حضرت اباعبدالله(ع) قسم جلاله مي خوردند كه: «والله ما خلق الله شيئاً إلّا أمره بإطاعته لنا؛ به خدا سوگند كه خداوند هيچ چيزي را نيافريد مگر اينكه او را به اطاعت ما امر كرد.»

يعني جميع موجودات مطيع فرمان ولي هستند.

حضرت سلمان، رشيد حجري، كميل بن زياد نخعي، ميثم تمار، حبيب بن مظاهر نخعي و امامزاده ها هم ولايت داشته اند البته در حد و اندازه اي به مراتب پايين تر و كمتر از آن ذوات مقدسه. بعضي از علماي ما هم مثل مرحوم ملاحسين قلي همداني، سيد علي آقاي قاضي، آخوند خراساني، آقا سيد احمد كربلايي چنين ويژگي هايي داشته اند، كتاب ها را مطالعه كنيد

ببينيد دربارة اين بزرگان چه مطالبي نوشته اند.4 باز اينكه در دعاي ندبه مي خوانيم: «أين باب الله الذي منه يوتي.» اشاره به همين موضوع است.

اگر بخواهيم با منافع و بركات وجودي امام عصر(ع) آشنا شويم بايد سراغ زيارت جامعه برويم كه به معناي واقعي شناسنامه اهل بيت و چهارده نور مقدس(ع) است. در آنجا آمده: «بكم يمسك السماء أن تقع علي الأرض إلّا بأذنه.»... عرضه مي داريم: يابن رسول الله به واسطه شماست كه آسمان روي زمين فرود نمي آيد و عالم متلاشي نمي گردد و به واسطه رحمت وجود شماست كه باران رحمت بر ما مي بارد و در ادامه آمده: «و ساسة العباد و أركان البلاد و أبواب الإيمان و اُمناء الرحمن و...» كه بعد هم از اين منافع عام و هم نفع خاص اين ذوات مقدسه بيان مي شود: «به وسيله شماست كه عبادات ما مقبول درگاه خداوند مي شود و اعمال واجب ما به درجه مقبولي مي رسد.» اين تعبير زيارت جامعه اشاره به روايتي است كه حضرت حق مي فرمايد: «قسم به عزت و جلالم اگر كسي در روز قيامت با عبادت ثقلين _ يعني جن و انس _ بيايد در حالي كه همه روزها را روزه و شب ها را به عبادت گذرانده باشد، بدون ولايت اهل بيت(ع) آمده باشد، او را به رو در آتش جهنم مي اندازم.»

فقط اين را فراموش نكنيم كه بايد متوجه حضرت باشيم. ذكر «يابن الحسن» را فراموش نكنيد. دنيا مي خواهي، آخرت مي خواهي، عزت و رياست مي خواهي و خلاصه هر چه مي خواهي بگو يابن الحسن، يابن الحسن. واسطه اوست و اوست كه بايد عنايت بكند. گفت:

گر گدا كاهل بود تقصير صاحب خانه چيست؟

در اين ايام

دعا كردن به امام زمان را فراموش نكنيد. حضرت را درِ خانه خدا واسطه كنيد. و امام زمان خيلي در خانه خدا آبرو دارد. مي دانيد آقا چقدر هر خلاف شرعي كه از شما مي بيند ناراحت و غمگين مي شود، حال در نظر بگيريد كه حضرت محيط به عالم وجود است و خلاف شرع هاي همة ما را مي بيند. ولي ايشان مأمور به جبر است و تحمل مي كند. اگر خداوند از قلب امام زمان(ع) خداوند محافظت نكرده بود متلاشي مي شد. هر كدام از ما سه چهار تا مصيبت ببينيم نمي توانيم خودمان را كنترل كنيم آن وقت اين همه مصائب بر قلب امام زمان(ع) وارد مي شود قطعاً با عنايت خداست كه اين قلب سالم مانده است.

منظور اينكه به ياد امام زمان باشيد. هرچند حضرت هيچ احتياجي ندارند كه من و شما دعايشان كنيم و به ياد ايشان باشيم و خداوند خود ضامن شده كه وجود اين واسطه فيض را نگهداري كند ولي حقيقت اين است كه وقتي من دو ركعت نماز خواندم و به ايشان يا مادر بزرگوارشان هديه كردم سيم خودم را متصل كرده ام و آن موقع است كه انوار ولايت جلوه مي كند و مرا فرا مي گيرد و من استفاده مي كنم. نماز من يك شاهي ارزش ندارد. آخر اگر اين نماز و ذكر و ورد من اثر داشت كه بعد از اين همه دعا كه براي خودم كرده بودم اثر مي كرد. اين خود بهترين دليل است براي اينكه وقتي ما براي حضرت دعا مي كنيم در واقع استفاده اش براي خود ماست. وقتي ما مورد عنايت قرار بگيريم همانند يك لامپ يا باتري شارژ مي شويم و هرچه بيشتر به

ايشان دعا كنيم بيشتر مورد عنايت قرار مي گيريم چرا كه همة كارها به دست حضرت است.

يك داستان هم در پايان صحبت ها برايتان نقل مي كنم و دعايتان مي كنم. شخصي بود به نام حاج مؤمن كه با شهيد دستغيب به نجف مشرف شده بودند و شهيد دستغيب مي فرمودند: من افتخار مي كنم كه خداوند توفيق داده مدتي را در خدمت حاج مؤمن باشم و بعضي از داستان هاي مربوط به او را در كتاب داستان هاي شگفت نقل كرده است. شخصيتي بوده كه هر ماه مرتب به خدمت حضرت مشرف مي شده و بعضاً نمازهايش را به ايشان اقتدا مي كرده است.

يكي از خاطراتي كه حاج مؤمن نقل كرده اين بوده كه روزي به منزل دايي اش مي رود5 و مي بيند كه همه دارند گريه مي كنند. علت را جويا مي شود مي گويند: حكم اعدام پسر ما صادر شده چون يك اسلحه از دولت جابه جا كرده است به ما گفته اند حكم اعدامش صادر شده و فردا فلان ساعت بياييد فلان جا جنازه اش را تحويل بگيريد. حاج مؤمن مي گويد: به دايي ام گفتم، دايي جان ناراحت نباش. امروز6 تمام كارهاي عالم زير نظر مولايم امام زمان است. تا امام زمان نخواهد غيرممكن است چنين اتفاقي بيفتد. من امشب از مولايم امام زمان(ع) مي خواهم كه واسطه شوند تا مشكل شما حل بشود و يك دستورالعملي هم به خود آنها دادم كه آن شب عمل كنند.

فردا صبح به خانه آنها رفتم و ديدم كه خيلي خوشحالند. پرسيدم چه شد دايي؟ گفت: ديشب كه مشغول انجام آن عمل بوديم تا قبل از اذان صبح كه تمام شد بلافاصله يك عطر و نور فوق العاده اي فضا را احاطه كرد. ديديم يك

آقايي اينجا ايستاده اند. سلام كرديم. جواب دادند. گفتند: ناراحت نباشيد فرزند شما قبل از ظهر صحيح و سالم به منزل باز مي گردد. از خوشحالي غش كرديم و مدتي بعد به هوش آمديم. آفتاب نزده بود و نماز صبح را خوانديم و منتظريم تا ببينيم چه مي شود.

صحبت او كه تمام مي شود اندكي بعد پسرشان صحيح و سالم به منزل برمي گردد. خلاصه اينكه همه چيز به دست آقاست و تا نخواهند كاري نمي شود و چيزي اتفاق نمي افتد.

به آقا توسلات داشته باشيد و حوائجتان را از آقا بخواهيد و سعادت و تكاملمان را از ايشان تقاضا داريم.

خدايا قسمت مي دهيم به عزت محمد و آل محمد فرج امام زمان را نزديك بفرما؛

موانع ظهورشان را برطرف كن و اسامي ما را در طومار انصار و اصحابشان ثبت و ضبط بفرما.

خدايا قسمت مي دهيم به عزت محمد و آل محمد قلوب ما را به نور ايمان و معرفت و تقوا و ولايت بيش از پيش منور بفرما. پي نوشت ها:

1. برخي از زمان ها، مكان ها، احوال بر بعضي ديگر شرافت دارند و علما من جمله رهبر معظم انقلاب [امام خميني] در اين باره مفصلاً صحبت كرده اند. حال اينكه آيا اين شرافت ذاتي است يا اكتسابي بحثي است بين بزرگان كه اينجا محل طرح آن نيست.

2. [تخليه و تجليه و... مراحلي هستند كه عرفا براي سير و سلوك برشمرده اند. و منظور از تخليه، پاك شدن از صفات رذيله مي باشد.]

3. منظور از خلق در اين روايت عالم وجود و همة مخلوقات است.

4. در يك روايت آمده است: «عبدي أطعني حتّي أجعلك مثلي» يعني بنده من مرا اطاعت كن تا تو را مثل خودم كنم يعني همانند

من كه مي گويم باش موجود مي شود تو هم به هرچه بگويي باش، موجود مي شود، و مستجاب الدعوه مي شوي. اين بزرگان هم يك همچنين مسيري را طي كرده بودند.

5. زمان داستان مربوط به پيش از انقلاب اسلامي است.

6. منظور اين دوره است.

ماه عجب

در حكايتي دل نشين از پيامبر گرامي اسلام از زبان شخصي به نام ثوبان اين چنين آمده است كه: با رسول خدا(ص) در قبرستان بوديم. حضرت ايستاد و گذشت و دوباره ايستاد. عرض كردم: يا رسول الله، چرا اين گونه رفتار مي كنيد؟ پس آن حضرت گريه شديدي كرد، ما هم گريه كرديم. آن گاه فرمود: اي ثوبان، صداي ناله اهل عذاب را شنيدم. بر آنها رحم كردم، دعا كردم و خداوند عذاب آنها را تخفيف داد. سپس فرمود: اي ثوبان! اگر كساني از اهل اين قبرستان، كه در عذابند، يك روز از ماه رجب را روزه گرفته بودند و يك شب را تا صبح قيام مي كردند و به عبادت مي پرداختند، در قبرها معذب نمي شدند.5 فضيلت ماه رجب سيد محمود طاهري گاه شيئي گران بها، يا انساني ارزشمند و يا يك زمان مهم و ويژه، مورد بي توجهي انسان ها قرار مي گيرد، تنها بدان سبب كه شناختي از آنها ندارند و در نتيجه، بهره خويش را از آنها نمي ستانند و استفاده لازم را نمي برند. ماه رجب از زمان ها و اوقات بسيار مهم و ويژه است كه براي آنكه _ بدون استفاده اين فرصت _ از كفمان نرود. روايات فراواني پيرامون فضيلت اين ماه و شناساندن قدر و منزلت آن از طريق اهل بيت(ع) به دست ما رسيده است كه در ادامه به برخي از آنها اشاره خواهد شد:

1. پيامبر اكرم(ص) فرمود:

آگاه باشيد

كه رجب ماه خداست و آن ماه بسيار بزرگي است. اين ماه «اصم» ناميده شد؛ بدان سبب كه هيچ ماهي در فضيلت و حرمت در نزد خدا با او برابري نمي كند.1

2. از ابن عباس نقل است كه:

هرگاه ماه رجب مي آمد، رسول خدا(ص) مسلمانان را دور خود جمع مي كرد و ميان آنها مي ايستاد. آن گاه خطبه مي خواند، حمد و ثناي الهي را به جاي مي آورد و صلوات بر انبياي گذشته مي فرستاد و مي فرمود:

اي مسلمانان، ماه بسيار بزرگ و بابركتي بر شما سايه انداخته است _ يعني ماه رجب _ و آن ماهي است كه در آن، رحمت خدا بر كسي كه خدا را عبادت كند، فرو مي ريزد؛ بدان شرط كه مشرك و بدعت گزار نباشد. آگاه باشيد كه در ماه رجب، شبي است كه هر كه خواب را در آن، بر خود حرام كند و به عبادت خدا بپردازد، خدا بدنش را بر آتش حرام مي كند و هفتاد هزار ملك با او مصافحه مي كنند و برايش تا رجب بعد آمرزش مي طلبد.2

بايد گفت آن شب نامعلوم كه در ذيل خبر ذكر شد، چه شبي است، علما با استفاده از اخبار ديگر، چهار احتمال داده اند: احتمال دارد مراد، شب اول ماه رجب باشد و يا شب جمعه اول رجب كه به ليلةالرغائب موسوم است. نيز احتمال دارد مراد، نيمه رجب و يا بيست و هفتم رجب باشد.

3. و از حضرت اميرمؤمنان علي(ع) نقل است كه:

هر كس در ماه رجب صدقه بدهد، خداوند روز قيامت در بهشت او را به ثوابي گرامي مي دارد كه هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و به خاطر بشري خطور نكرده است.3

4. از امام رضا(ع)

نيز روايت شده است:

هر كه به اشتياق ثواب، روز اول ماه رجب را روزه بدارد، خداي عزوجل، بهشت را بر او واجب گرداند؛ هر كه روز وسط رجب را روزه بدارد، مي تواند دو قبيله (پرجمعيت) مانند ربيعه و مضر را شفاعت كند؛ و هر كه روز آخرش را روزه بدارد، خداي عزوجل او را از پادشاهان بهشت گرداند و شفاعتش را دربارة پدر، مادر و همة بستگان و آشنايان و همسايگان بپذيرد، گرچه در ميان آنها مستحقان دوزخ باشند.4

5. در حكايتي دل نشين از پيامبر گرامي اسلام از زبان شخصي به نام ثوبان اين چنين آمده است كه: با رسول خدا(ص) در قبرستان بوديم. حضرت ايستاد و گذشت و دوباره ايستاد. عرض كردم: يا رسول الله، چرا اين گونه رفتار مي كنيد؟ پس آن حضرت گريه شديدي كرد، ما هم گريه كرديم. آن گاه فرمود: اي ثوبان، صداي ناله اهل عذاب را شنيدم. بر آنها رحم كردم، دعا كردم و خداوند عذاب آنها را تخفيف داد. سپس فرمود: اي ثوبان! اگر كساني از اهل اين قبرستان، كه در عذابند، يك روز از ماه رجب را روزه گرفته بودند و يك شب را تا صبح قيام مي كردند و به عبادت مي پرداختند، در قبرها معذب نمي شدند.5

6. شخصي به نام سالم نامي كه از صحابه حضرت صادق(ع) بود، مي گويد: چند روزي از ماه رجب باقي مانده بود كه خدمت آن حضرت مشرف شدم.

فرمود: اي سالم، آيا چيزي از اين ماه را روزه گرفته اي؟ عرض كردم: خير. فرمود: آن قدر ثواب از تو فوت شده كه مقدار آن را تنها خدا مي داند! سپس فرمود: همانا رجب، ماهي است كه خداوند او را فضيلت

داده و بسيار احترام كرده و كرامت آن را براي روزه داران واجب ساخته است.

سالم گويد: عرض كردم: يابن رسول الله، اگر چند روزي باقي مانده از اين ماه راه روزه بدارم، به مقداري از ثواب هاي آن مي رسم؟ فرمود: اي سالم! هر كه يك روز از آخر اين ماه را روزه بدارد، خدا ايمن مي گرداند او را از سختي سكرات مرگ و هول قيامت، و عذاب قبر.

7. نماز سلمان در ماه رجب:

رسول خدا(ص) فرمود: اي سلمان، هر مرد و زن مؤمن كه در ماه رجب سي ركعت نماز بخواند و در هر ركعت پس از حمد سه مرتبه «قل هو الله احد» و سه مرتبه سوره «قل يا ايّها الكافرون» را قرائت كند، خداوند هر گناهي را كه در پيري و جواني كرده است، از نامه عمل او محو مي كند، و ثواب كسي را كه در تمام آن ماه، روزه گرفته باشد، به او عطا مي كند و تا سال آينده نام او را از نمازگزارندگان مي نويسد و در هر روز از آن ماه، ثواب شهيدي از شهداي بدر براي او باشد و خداوند ميان او و آتش فاصله انداخته و به عدد هر ركعت، ثواب هزارهزار ركعت در نامه عمل او مي نويسد و او از پل صراط به سلامت رد مي شود. و طريقه نماز اين است كه:

ده ركعت روز اول، ده ركعت روز نيمه و ده ركعت در روز آخر ماه رجب به جا آورد، هر دو ركعت به يك سلام و بعد از هر دو ركعت، دست ها را به آسمان بلند و چنين دعا كند:

لا إله إلّا الله وحده لا شريك له له الملك و

له الحمد يحيي و يميت و هو حيّ لايموت بيده الخير و هو علي كلّ شيءٍ قدير. اللّهمّ لامانع لما اعطيت و لامعطي لما منعت و لاينفع ذالجدّ منك الجدّ.6

يادآوري: پرسشي كه ممكن است در ذهن ها بيايد اين است كه، چگونه امكان دارد در برابر اعمالي ناچيز و اندك در ماه رجب، آن همه ثواب و پاداش مترتب باشد؟ چگونه ذهن آدمي مي تواند گستردگي آن همه ثواب را اذعان كند؟

در پاسخ بايد گفت:

اولاً، متناسب با مقام كبريايي حضرت حق و جود و بخشش بي كران و بي انتهايش، همين قاعده است كه در برابر اندكي از عمل خير، پاداشي فراوان عطا فرمايد، نه آنكه با آن همه فضل و رحمتش، در مقابل كار نيك به اندازه همان كار پاداش دهد. اساساً همان گونه كه در دعاي افتتاح وارد شده است: ولاتزيده كثرة العطاء ألّا جوداً و كرماً؛ فراواني عطا، (نه تنها از خزائن حق تعالي نمي كاهد)، بلكه بر جود و كرمش مي افزايد و جود و كرمش را گسترده تر مي سازد.

گنج تو به بذل كم نيايد

وز گنج كس اين كرم نيايد

نظامي به هر حال، به قول شيخ محمود شبستري، خداوند با يك جذبه، گدايي را شاه مي گرداند و كوهي را در مقابل كاهي مي بخشد:

گدايي گردد از يك جذبه شاهي

به يك لحظه دهد كوهي به كاهي

شبستري

درين دريا فكن خود را، مگر دري به دست آري

كزين درياي بي پايان، گهر بسيار برخيزد

وگر موجيت بربايد، چه دولت مر تو را زان به

كه عالم پيش حكم تو، چو خدمتكار برخيزد

عراقي

ثانياً اين گونه نيست كه به صرف انجام دادن روزه و عبادات در اين ماه، همه ثواب ها به دست آيد؛ زيرا همان گونه كه در روايات

و نيز در دعاي گرسنگي و تشنگي قرار مده». بهره برخي از روزه داران، از روزه، تنها گرسنگي و تشنگي و از عبادت، تنها خستگي بدني است.

بنابراين، بدون شك بهره كامل از ثواب اين عبادات از آن كساني است كه حتي المقدور، شرايطي چون اخلاص و اجتناب از گناهان را مراعات كنند. پي نوشت ها:

1. مجلسي، بحارالانوار، ج97 ص26.

2. همان، ص47.

3. همان، ص33.

4. امالي شيخ صدوق، ص10.

5. مجلسي، همان

6. آيت الله ميرزا جواد ملكي تبريزي، المراقبات، ص131 و 132.

نمي از يم

در كتاب عيون اخبار الرضا (ع) از اباصلت هروي، از حضرت رضا(ع) و آن حضرت از پدرانش (ع) از اميرالمؤمنين ع) نقل كرده اند كه رسول خدا(ص) فرمود:

خداوند برتر از من كسي را نيافريده، و گرامي تر از من نزد او كسي نيست.

اميرالمؤمنين(ع) فرمود: عرض كردم يا رسول الله، شما برتر هستيد يا جبرئيل؟

فرمود: «اي علي، خداوند تبارك و تعالي پيامبران مرسل را بر فرشتگان مقرّب خود برتري داده است و مرا بر تمام پيغمبران و رسولان برتري داده است و بعد از من فضل و برتري براي تو و امامان بعد از تو است و همانا فرشتگان خدمتگزار ما و دوستان ما هستند.

اي علي، فرشتگاني كه عرش باعظمت الهي را بر دوش گرفته اند و آنها كه اطراف عرشند به حمد و ستايش پروردگار او را تسبيح مي كنند و براي آنها كه ايمان به ولايت ما اهل بيت آورده اند از خدا آمرزش مي طلبند.

قطره اي از درياي فضايل پيامبر اعظم(ص)

اشاره:

شخصيت و خصال و صفات حضرت ختمي مرتبت، پيامبر گرامي اسلام(ص) را از وجوه گوناگون مي توان مورد مطالعه و بررسي قرار داد؛ گاه از منظر خصال و صفات ظاهري و ويژگي هايي كه آن حضرت به عنوان يك انسان

معمولي از آنها برخوردار بود و گاه از منظر جايگاه و شأني كه آن بزرگوار در عالم هستي برخوردار است. كه از منظر اول مي توان به جنبة «مُلكي» پيامبر خاتم(ص) و از منظر دوم مي توان به جنبة «ملكوتي» آن حضرت تعبير كرد.

در اين مقاله با استفاده از روايت به گوشه اي از جنبة ملكوتي پيامبر عظيم الشأن اسلام اشاره است. كه اميدواريم مورد استفاده شما عزيزان واقع شود. در كتاب عيون اخبار الرضا (ع) از اباصلت هروي، از حضرت رضا(ع) و آن حضرت از پدرانش (ع) از اميرالمؤمنين ع) نقل كرده اند كه رسول خدا(ص) فرمود:

خداوند برتر از من كسي را نيافريده، و گرامي تر از من نزد او كسي نيست.

اميرالمؤمنين(ع) فرمود: عرض كردم يا رسول الله، شما برتر هستيد يا جبرئيل؟

فرمود: «اي علي، خداوند تبارك و تعالي پيامبران مرسل را بر فرشتگان مقرّب خود برتري داده است و مرا بر تمام پيغمبران و رسولان برتري داده است و بعد از من فضل و برتري براي تو و امامان بعد از تو است و همانا فرشتگان خدمتگزار ما و دوستان ما هستند.

اي علي، فرشتگاني كه عرش باعظمت الهي را بر دوش گرفته اند و آنها كه اطراف عرشند به حمد و ستايش پروردگار او را تسبيح مي كنند و براي آنها كه ايمان به ولايت ما اهل بيت آورده اند از خدا آمرزش مي طلبند.

اي علي، اگر ما نبوديم خدا آدم و حوّا، بهشت و دوزخ، آسمان و زمين را نمي آفريد. چگونه ما برتر از فرشتگان نباشيم در حالي كه نسبت به معرفت پروردگار و تسبيح و تهليل و تقديس او از آنها پيشي گرفتيم؛ زيرا نخستين چيزي كه خداوند آفريد ارواح ما بود، ما

را به توحيد و ستايش خود گويا نمود، سپس فرشتگان را آفريد، آنها وقتي ارواح ما را نور يگانه اي مشاهده كردند امر ما را بزرگ شمردند. ما تسبيح حق تعالي كرديم تا بدانند كه ما خلقي هستيم كه آفريده شده ايم و او منزّه از صفات ماست. به تسبيح ما فرشتگان تسبيح گفتند و او را از صفات ما پاك و منزّه دانستند.

و وقتي عظمت شأن ما را مشاهده كردند حق تعالي را تهليل كرديم تا فرشتگان بدانند

خدايي جز خداي بي همتا نيست و ما بندگان

او هستيم و خدايي نيستيم كه همراه با او

بعد از او عبادت ما واجب باشد. پس فرشتگان «لا إله إلّا الله» گفتند، و وقتي بزرگيِ محل و موقعيت ما را مشاهده كردند تكبير گفتيم تا فرشتگان بدانند خداوند بزرگ تر از آن است كه كسي جز به سبب او به شأن و مقام بزرگي برسد.

و وقتي عزّت و قوّت ما را مشاهده كردند گفتيم: «لا حول و لا قوّه إلّا بالله» تا اينكه فرشتگان بدانند هيچ نيرو و قدرتي جز به سبب خداوند نيست. و وقتي نعمتي را كه خدا به ما داده و وجوب اطاعت ما را مشاهده كردند، گفتيم: «الحمدلله»، تا فرشتگان بدانند حمد و ستايش به خاطر نعمت ها سزاوار پروردگار متعال است، آنها هم گفتند: «الحمدلله».

پس فرشتگان به سبب ما به شناخت توحيد، تسبيح، تهليل، تحميد و تمجيد خداوند هدايت شدند.

سپس خداوند تبارك و تعالي آدم را آفريد و ما را در صلب او به وديعه نهاد و آنگاه فرشتگان خود را دستور داد تا او را به خاطر تعظيم و بزرگداشت ما كه در صلب او

بوديم سجده كنند. پس سجود آنها براي خداوند به خاطر عبادت و پرستش و براي آدم به خاطر اطاعت پروردگار و احترام به او بود؛ زيرا ما در صلب او بوديم، پس چگونه ما برتر از فرشتگان نباشيم درحالي كه همة آنها به آدم سجده1 كردند.2

علي بن ابراهيم قمي (ره) از امام صادق(ع) نقل كرده است:

ابليس _ لعنت خدا بر او باد _ نزد حضرت موسي(ع) آمد درحالي كه او به مناجات با پروردگار مشغول بود، فرشته اي از فرشتگان گفت: «واي بر تو چه اميدي نسبت به او داري و او در حال مناجات با خداوند است؟» گفت: «همان اميدي كه به آدم داشتم و او در بهشت ساكن بود.»

و از آنچه خداوند به حضرت موسي(ع) فرموده اين است كه:

اي موسي! نماز را قبول نمي كنم مگر از كسي كه براي عظمت من فروتني داشته باشد، و قلب او خوف مرا دربر داشته باشد، روزش را به ياد من سپري كند و درحالي كه اصرار و پافشاري به خطا و گناه دارد شب نكند، و حق اوليا

و دوستان مرا بشناسد.

حضرت موسي عرض كرد: «آيا مقصودت از اولياء و دوستانت، حضرت ابراهيم، اسحاق و يعقوب است؟» فرمود:

آنها از اولياي من هستند ولي مقصود من آن كسي است كه به خاطر او آدم و حوا را آفريدم و بهشت و دوزخ را خلق كردم.

عرض كرد: «اي پروردگار من! او را معرفي كن.»

فرمود: او «محمد» و نام ديگرش «احمد» است، اسم او را از اسم خودم مشتق كردم، زيرا من محمودم و او محمد است.

موسي عرض كرد: «پروردگارا، مرا از امت او قرار بده.» خداوند فرمود:

اي

موسي، اگر او و مقام و مرتبه اش را و نيز مرتبه و مقام اهل بيتش را بشناسي تو از امت او خواهي بود. مَثَل او و مثل اهل بيت او در ميان مخلوقات من، مثل فردوس در ميان بهشت است، برگ هاي آن نمي ريزد و طعم آن تغيير نمي كند (همواره ثابتند و هيچ گاه دچار لغزش و انحراف نمي شوند). كسي كه آنها را بشناسد و به حقّ آنها معرفت داشته باشد در مواضع جهل و ناداني براي او علم و دانش و در جاي ظلمت و تاريكي برايش نور و روشنايي قرار مي دهم، قبل از اينكه مرا بخواند او را اجابت كنم و قبل از اينكه از من درخواست كند به او عطا كنم.

سپس فرمود: «اي موسي، وقتي ديدي فقر و تنگدستي به تو روي آورده است، بگو: مرحبا به علامت بندگان صالح، و وقتي ديدي مال و ثروت به تو روي آورده، بگو: اين بر اثر گناهي است كه عقوبت آن پيشي گرفته است.

اي موسي! دنيا مكان عقوبت است، آدم را در آن عقوبت كردم و وقتي خطا كرد كيفر دادم. دنيا و آنچه در آن است جز آنچه را كه براي من باشد و به من مربوط باشد مورد لعن خود قرار دادم.

اي موسي، بندگان صالح در دنيا به مقدار معرفت و شناختي كه نسبت به آن داشتند زهد ورزيدند و بي رغبتي به آن نشان دادند، و ديگران به اندازة جهالت و ناداني ايشان نسبت به آن، ميل و رغبت به آن پيدا كردند، و هيچ يك از مخلوقاتم آن را بزرگ نشمرد و من چشم او را به آن روشن كنم، و هيچ كس آن را

كوچك نشمرد مگر اينكه او را از آن بهره مند كردم.»

سپس امام صادق(ع) فرمود: اگر مي توانيد كاري كنيد كه شما را نشناسند آن كار را انجام دهيد، و ضرري نمي كنيد اگر مردم شما را مدح و ثنا نكنند، براي شما هيچ اشكالي ندارد مردم شما را سرزنش كنند در حالي كه نزد خداوند مورد مدح و ستايش قرار گيريد. همانا اميرالمؤمنين(ع) فرموده است:

خيري در دنيا جز براي دو نفر نيست: يكي آنكه هر روز احسان جديدي به خوبي هايش زياد كند، و يكي آنكه گذشته اش را با توبه جبران كند، و كجا مي تواند توبه كند، به خدا قسم اگر سجده كند به حدّي كه گردنش جدا گردد خداوند از او نمي پذيرد مگر ولايت ما اهل بيت را داشته باشد.

آگاه باشيد، كسي كه حق ما را بشناسد و اميد پاداش و ثواب در مورد ما داشته باشد به مقدار خوراكش _ پنج سير _ در هر روز، و آنچه عورت او را بپوشاند و سرّ او را پنهان كند (كنايه از خانه اي كه سقف داشته باشد) خشنود باشد، و ايشان با اين وصف خائف و مضطرب باشند. 3 پي نوشت ها:

1. علامه مجلسي تحقيقي دربارة اين سجود نموده و آن را توضيح داده است. ر.ك: بحارالانوار، ج11، ص140.

2. صدوق، عيون اخبار الرضا(ع)، ج1، ص204، ح22، كمال الدين، ج1، ص254، ح4، علل الشرايع، ج1، ص5، ح1؛ مجلسي، بحارالانوار، ج26، ص335، ح1 و ج60، ص303، ح16؛ تأويل الآيات، ج2، ص876، ح9؛ صافي گلپايگاني، منتخب الاثر، ص61، ح1؛ ارشاد القلوب، ص403.

3. تفسير قمي، ج1، ص243؛ معاني الاخبار؛ صدوق، الامالي، ص764، ح2؛ مجلسي، همان، ص95؛ كليني، الكافي ج2، ص465، ح15؛ برقي، المحاسن؛ ج1، ص224، ح142؛ تحف العقول، ص490؛ جواهرالسنيه،

صص59 و 286؛ مجلسي، همان، ج13، ص338، ح14؛ و آن را در ج26، ص267، ح1 به نقل از تفسير قمي و معاني الاخبار و در ج16، ص16، ص360، ح60 به نقل از معاني الاخبار تا اين فرمايش امام(ع) «به او عطا مي كنم پيش از آنكه از من درخواست كند.»

بعثت از ديدگاه اميرالمومنين (ع)

اگر خداي پاك مي خواست كه هنگام برانگيختن انبيا درب گنج هاي طلا، و معادن زر ناب، و باغ هاي بهشت گونه را برايشان بگشايد، و پرندگان و وحوش زمين را به فرمان ايشان درآورد انجام مي داد، ولي اگر آن گونه مي كرد آزمايش ها را موردي نبود و پاداش روز كيفر باطل مي شد و اخبار آسمان تباه مي گرديد و ثواب مبتلايان به سختي بر پذيرندگان دعوت انبيا تعلق نمي گرفت، و گروندگان در خور ثواب نيكوكاران نمي شدند و براي اسماء و لغات مفهومي نمي ماند. اشاره:

بعثت حضرت خاتم الانبيا محمد مصطفي(ص)، بي ترديد، عظيم ترين، تأثيرگذارترين و پر رمز و رازترين پديدة هستي است؛ چرا كه خداوند متعال پس از گذشت بيش از ششصد سال از بعثت آخرين پيامبر و طي دوران طولاني فترت، كامل ترين، جامع ترين و متعالي ترين دين را به دست كامل ترين، جامع ترين و متعالي ترين موجود جهان آفرينش به انسان ها ارزاني داشت و درهاي خزائن حكمت و معرفت خود را بر آدميان گشود.

با بعثت حضرت ختمي مرتبت(ص) چنان انقلابي در ارض و سماء و ملك و ملكوت رخ داد كه پيش از آن هرگز سابقه نداشت. بي شك درك و فهم چنين رويداد عظيمي تنها در توان كساني است كه خود مستقيماً از چشمة حكمت و معرفت پيامبر خاتم(ص) سيراب شده؛ و بعثت را با همه وجود حس كرده و حتي صداي شيطان را به هنگام نزول وحي

بر پيامبر(ص) شنيده است؛ كسي به تعبير پيامبر اعظم(ص) همة آنچه را كه رسول خدا ديده است، به چشم خود ديده و همة آنچه را كه آن حضرت شنيده، به گوش خود شنيده و تنها تفاوت او با پيامبر اين بوده كه به مقام نبوت نرسيده است.1

آري، او كسي نيست جز خانه زاد وحي، برادر و وصي رسول خدا، حضرت اميرمؤمنان(ع).

با توجه به آنچه گفته شد، در اين مقاله نگاهي سريع و گذرا خواهيم داشت بر آن دسته از خطبه ها و كلمات امير بيان، علي(ع) كه در آنها از بعثت و نبوت حضرت ختمي مرتبت(ص) سخن به ميان آمده است. امير مؤمنان علي(ع) در نخستين خطبة نهج البلاغه، دربارة بعثت پيامبران الهي و از جملة پيامبر خاتم(ص) مي فرمايد:

و خداوند پاك از ميان فرزندان آدم پيغمبراني برگزيد و از ايشان به زبان وحي پيمان گرفت، در زماني كه بيشتر آفريدگان پيمان خدا را وارونه و به حق او نادان بودند و براي وي مانندها گرفته بودند. شياطين راه آنها را از خداشناسي زده بودند و به گمراهي كشيدند، پس پيامبران خود را برانگيخت، و يكي پس از ديگري فرستاد تا عهد خداشناسي را كه در فطرت آدمي بود باز طلب كنند، و نعمت از ياد رفته را باز به ياد آورند، و با مدد حجت و برهان آنان را به راه آورند، و گنجينه هاي دانش پنهاني را برون آرند و راز هستي را در ديدگانشان بنمايند. چه از آسماني كه فراز سر ايشان است، و چه گهواره اي كه در زير پايشان گسترده، و چه از انواع معيشت ها كه زنده شان مي دارد، و اجل هايي كه نابودشان مي كند، و بيماري هايي كه ماية

فرسودگي آنان مي گردد، و بلاهاي هولناك زمانه كه پياپي برايشان وارد مي شود، و هيچ گاه خداي پاك از آفريدگان خود، پيغمبر يا كتاب يا برهان قطعي يا روشي استوار را مضايقه نفرموده، پيامبراني كه با وجود شمار كم و داشتن دشمنان بسيار از رسالت وحي بازنماندند. گاه از ايشان پيامبراني بودند كه اسم پيغمبر بعد از خويش را مي دانستند و يا پيغمبران پيشين آنها را مي شناخته اند. بدينگونه قرن ها سپري و روزگار طي شد و پدران رفتند و دنيا را به فرزندان خود وانهادند، تا اينكه خداي پاك محمد(ص) را براي وفاي به وعدة خويش و اكمال نبوت مبعوث فرمود، در حالي كه از پيغمبران پيشين پيمان گرفته بود، و نشانه هايش آشكار، و ميلادش فرخنده بود.

در آن زمان ساكنان زمين هر يك جزء مذهبي متفرق، و با خواست هايي پراكنده بودند، و به راه هاي گوناگون مي رفتند: گروهي خدا را همتاي خلق دانسته، و گروهي در نام او تصرف روا مي داشتند يا به غير او مي پيوستند. پس پروردگار آنان را به وسيلة آن پيامبر از گمراهي به راه راست راهبر شد، و ايشان را از جهالت رهانيد.

سپس خداوند پاك ديدار خود را براي محمد(ص) برگزيد و او را در جوار خويش شايسته ديد و تمايلش را به سوي خود رهنمون شد، و از بلاهايش رهانيد. و روحش را كريمانه به سوي خويش خواند _ درود بر وي و خاندان وي باد _ او نيز چون پيامبران امت هاي ديرين براي شما ميراثي گذاشت؛ زيرا كه ايشان امت خود را وانگذاردند مگر به رهنمون راهي روشن و نشانه اي معين. محمد(ص) نيز كتابي را كه از سوي پروردگارتان بر او فرود آمده

بود، در ميان شما نهاد؛ كتابي كه احكام حلال و حرامش در آن بيان و واجب و مستحب و ناسخ و منسوخِ آن روشن شده بود. معلوم داشته كه چه كارهايي مباح است و كداميك واجب يا حرام. خاص و عام چيست و در آن اندرزها و مثال هاست. مطلق و مقيد و محكم و متشابه آن را آشكار ساخته.

هر مجملي را تفسير كرده و گره هر مشكلي را گشوده است. و نيز چيزهايي است كه براي دانستنش پيمان گرفته شده و چيزهايي است كه به نادانستنش رخصت داده شده. احكامي است كه در كتاب خدا به وجوب آن فرمان داده شده و در سنت، آن حكم نسخ گشته و نيز احكامي است كه در سنت به وجوب آن تأكيد شده ولي در كتاب به ترك آن اجازه داده شده و نيز اعمالي است كه زمانش فرا رسد واجب و چون زمانش منقضي گردد وجوبش از ميان رود. و در مورد اموري كه ارتكاب آن گناه، خُرد است و مستوجب آمرزش اوست و اموري كه اندك آن هم پذيرفته مي شود و هر كس اختيار دارد كه بيش از آن را نيز به جاي آورد.2

آن حضرت در قسمتي از خطبه 33 نهج البلاغه، بعثت پيامبر اكرم(ص) را چنين توصيف مي كند:

خداوند پاك، محمد(ص) را به پيامبري فرستاد در حالي كه ميان عرب كسي نبود كه كتابي خوانده، يا دعوي پيامبري كرده باشد. پس محمد(ص) آنان را رهبري نمود، به جايي كه بايد نشانيد، و به عرصة رستگاريشان رسانيد. تا احوالشان چونان نيزه هايشان استقامت پذيرفت و جاي پاي استوار كردند، و سنگ هايي كه بر آن ايستاده بودند از لرزش بازماند.

به خدا سوگند، كه من از افراد سپاه او بودم كه به دشمن هجوم برديم تا فرار كردند من نه ناتواني نمودم و نه بيم به دل راه دادم. اكنون در اين راه هم كه مي روم همانند راهي است كه با فرستادة خدا(ص) رفته بودم، امروز هم باطل را برمي درم تا چهرة حق از كنار آن آشكار شود.

مرا با قريش چه كار؟ به خدا سوگند آن زمان ها كه كافر بودند با ايشان جنگيدم، اكنون هم به خاطر انحرافشان با ايشان پيكار مي كنم، و همان گونه كه در زمان فرستادة خدا(ص) روياروي آنان بودم امروز نيز مقابل ايشانم. به خدا قسم قريش كينه اي از ما ندارد جز آنكه خدا ما را بر آنان برگزيد، و آنان را در زمرة خود در آوريم، پس چنان بودند كه شاعر گفته:

«به جان خودم سوگند كه بامدادان پيوسته شير خالص نوشيدي، و سرشير و خرماي بي هسته خوردي. ما اين مقام عالي را به تو داديم و تو مقامي نداشتي، ما بوديم كه پيرامون تو اسبان كوتاه مو و نيزه ها فراهم ساختيم».3

در خطبه 93 نيز در وصف سلسلة پيامبران الهي مي فرمايد:

آنان را در بهترين وديعتگاه به امانت نهاد و در شريف ترين قرارگاه جاي داد. آنان را از اصلاب كريم به رحم هايي پاكيزه منتقل گردانيد. هرگاه يكي از آنان از جهان رخت برمي بست ديگري براي اقامة دين خدا جاي او را مي گرفت. تا كرامت نبوت از سوي خداوند پاك نصيب محمد(ص) گرديد. او را از برترين معادن و عزيزترين سرزمين ها بيرون آورد؛ از درختي كه پيامبرانش را از آن برآورده، و امينان وحي خود را از آن گلچين كرده بود. عترتش بهترين

عترت هاست، و دودمانش نيكوترين دودمان ها، و شجره اش بهترين شجره هاست، در حرم روييده و در بستان مجد و شرف باليده است، شاخه هايش بلند و ميوه اش دور از دسترس، اوست پيشواي پرهيزگاران و ديدة بيناي راه يافتگان، اوست چراغ پرفروغ و شهاب درخشان و آتش زنة فروزان. سيرتش ميانه روي، آيينش رشددهنده، كلامش جداكنندة حق از باطل، و داوريش قرين عدالت است.

او را در فاصله اي از پيامبران و در دوران خطا و لغزش امت ها، و در ناداني و بي خبري گرفتار فرستاد.

خداوند بر شما رحمت آورد، بر نشانه هاي آشكار عمل كنيد راه واضح و روشن است و شما را به بهشت مي خوانند. اكنون در سرايي هستيد كه در آن براي كسب رضاي خداوندي آسودگي و فرصت داريد، پرونده ها گشوده است، و قلم ها جاري است، و بدن ها سالم، و زبان ها گوياست، توبه پذيرفته، و اعمال مقبول مي گردد.4

امير مؤمنان(ع) در خطبة 94 به توصيف وضعيت مردمان تا پيش از برانگيخته شدن حضرت ختمي مرتبت(ص) پرداخته، مي فرمايد:

به رسالتش فرستاد. در حالي كه مردم گمراهاني حيرت زده، و در فتنه فرو افتاده بودند. هوا و هوس آنان را بر خود غوطه ور، و كبر و نخوت از طريق صوابشان منحرف ساخته، جاهليت تاريك آنان را سبكسر و در كارها متزلزل و حيران نموده بود، رسول الله(ص) نصيحت و نيكخواهي را به حد اعلي رسانيد و به راهشان آورد و به حكمت و اندرز نيكو آنها را به راه خدا فراخواند.5

آن حضرت در خطبه 95 نيز پيامبر گرامي اسلام را چنين توصيف مي كند:

قرارگاه او بهترين قرارگاه ها، و خاستگاه او شريف ترين خاستگاه هاست، در معادن كرامت، و مهدهاي پاكي و پاكدامني دل هاي نيكوكاران بدو گراييد، و توجه چشم ها به سوي

او گرديد. خداوند با بعثت او كينه ها را مدفون ساخت، و آتش خصومت ها را خاموش نمود. ميان ياران را (به خاطر ايمان) بدو الفت داد، و ميان خويشاوندان (به خاطر كفر) جدايي افكند. ذليلان را عزيز كرد و عزيزان را ذليل، و حقايق را گاه به سخن آشكار نمود و گاه به خاموشي.6

امام علي(ع) در خطبه 108 دنياگريزي پيامبر اكرم(ص) را توصيف كرده، مي فرمايد:

دنيا را ناچيز و خرد شمرد، و بي مقدارش دانست و خوارش كرد، و دانست كه خداي تعالي دنيا را از او دور گردانيد، چون حقير بود به ديگري ارزانيش داشت. پس به جان و دل از دنيا اعراض نمود، و خاطرة آن را در وجود خود كشت، و دوست داشت زينتش در برابر چشمش نيايد تا مبادا از آن جامة فاخري گزيند و يا به ماندن در آن اميد بندد. پيام پروردگارش را به مردم رسانيد تا آنان را بهانه اي نباشد، و امت خود را از روي نيكخواهي هشدار، و با بشارت بهشت مژده داد و دعوت فرمود، و با تهديد از آتش ترساند.

ما شجرة نبوتيم، و جايگاه فرود آمدن رسالت، و محل آمد و شد ملائكه، و معادن علم، و چشمه هاي حكمت. يار و عاشق ما منتظر رحمت خداوندي باشد، و دشمن و كينه توز ما در انتظار قهر خداوند.7

امير بيان، اميرمؤمنان(ع) در خطبه 234 نهج البلاغه كه به خطبة «قاصعه (خواركننده)» معروف شده است، در بياني زيبا به فلسفة رنج و ابتلاهايي كه انبياي الهي(ع)، از جمله پيامبر خاتم(ص) در تبليغ رسالت و نبوت خود، بدانها گرفتار شدند، اشاره كرده و توضيح مي دهند كه چرا خداوند پيامبران الهي را از قوت و

قدرت ظاهري و سلطنت دنيايي برخوردار نساخته است:

اگر خداي پاك مي خواست كه هنگام برانگيختن انبيا درب گنج هاي طلا، و معادن زر ناب، و باغ هاي بهشت گونه را برايشان بگشايد، و پرندگان و وحوش زمين را به فرمان ايشان درآورد انجام مي داد، ولي اگر آن گونه مي كرد آزمايش ها را موردي نبود و پاداش روز كيفر باطل مي شد و اخبار آسمان تباه مي گرديد و ثواب مبتلايان به سختي بر پذيرندگان دعوت انبيا تعلق نمي گرفت، و گروندگان در خور ثواب نيكوكاران نمي شدند و براي اسماء و لغات مفهومي نمي ماند.8

ولي خداي پاك پيغمبران خود را در تصميم هايشان نيرو داد، و به ظاهر در ديدة ديگران ناتوان نمود، با قناعتي كه دل ها و ديدگان را از بي نيازي پر مي كرد و با گذشتي كه چشم ها و گوش ها را مملو مي ساخت. اگر پيامبران را نيرويي بود كه كس را ياراي ستيز با آنان نبود و يا عزت و جاهي كه مورد ستم واقع نمي شدند يا سلطنتي كه مردم به سويشان گردن مي كشيدند، و از هر سو بار سفر بسته آهنگ ايشان مي نمودند تا هيبت و شكوهشان را بنگرند، در اين حال مردم اندرزهايشان را آسان تر مي پذيرفتند و در برابر آنان كمتر سركشي مي كردند، آنگاه از وحشتي كه از عظمت ظاهر انبيا بر آنها چيره مي شد يا به واسطة رغبتي كه آنها را متمايل مي ساخت ايمان مي آوردند؛ يعني نيت هايشان خالص نبود و اعمال نيكشان ميان مؤمن حقيقي و ظاهري يكسان بود. اما خدا مي خواهد كه پيروي از فرستادگان وي و تصديق كتاب هايش و فروتني در پيشگاهش و تسليم در برابر فرمانش و گردن نهادن به طاعتش اموري باشد خاص او و از هرگونه شايبه اي پاك باشد،

كه هر چه آزمايش و امتحان بزرگ تر، پاداش و ثواب آن بيشتر است.9

سرانجام در خطبة 226 شاهد شكوائية امام علي(ع) در فراق پيامبر اكرم(ص) هستيم؛ كلماتي كه در هنگام غسل دادن و كفن كردن رسول خدا بيان شده است:

اي فرستاده خدا! پدر و مادرم به فدايت، با مرگ تو رشته اي گسسته شد كه با مرگ ديگران پاره نشود و آن رشته نبوت و اخبار غيبي و آسماني است.

حادثة خاصي بود مصيبت تو به گونه اي كه آنان كه به مصيبت مرگ تو دچار شوند ديگر سوگ ها را از ياد بردند، و همگان يكسان در مصيبت مرگ تو عزادار شدند، اگر ما را به شكيبايي فرمان نداده، و از زاري منع نكرده بودي، چنان مي گريستيم تا سرشكمان را به پايان رسانيم، درد جدايي تو در رفتن درنگ مي كند، و رنج و اندوه تو چون يار سوگند خورده اي همره ماست، در سوگ تو هر چه بي تابي كنيم باز هم اندك است؛ ولي مرگ چيزي است كه كس را ياراي راندن و توان دفع آن نيست، پدر و مادرم فداي تو باد؛ ما را نزد پروردگارت ياد كن و به ما بينديش.10 پي نوشت ها:

1. امام علي(ع) در خطبه 234 نهج البلاغه (خطبه قاصعه) مي فرمايد: «روزگاري جز خانه اي كه فرستادة خدا(ص) و خديجه در آن مي زيستند اسلام به خانة ديگر وارد نشده بود و من سومي آنان بودم. روشنايي وحي و رسالت را به چشم خود مي ديدم و بوي نبوت را استشمام مي كردم. هنگامي كه وحي بر ايشان نازل مي شد صداي ناله شيطان را شنيدم، پرسيدم: اي پيامبر خدا، اين صداي ناله چيست؟ فرمود: اين شيطان است از اينكه او را بپرستند

نوميد شده است. تو هم مي شنوي هر چه من مي شنوم و مي بيني آنچه من مي بينم، جز آنكه تو پيامبر نيستي، ولي تو وزير مني، و به راه خير مي روي. (نهج البلاغه، ترجمه محمدمهدي فولادوند، ص316)

2. نهج البلاغه، ترجمه محمد مهدي فولادوند، ص22_24.

3. همان، ص56_57.

4. همان، ص118.

5. همان، ص119.

6. همان.

7. همان، ص140.

8. ايمان مردم براساس طمع پاداش آخرت بود و در غير اين صورت جايي براي اعمال نيكو نمي ماند.

9. همان، ص308_309.

10. همان، ص288.

سال پيامبر اعظم

امسال نام پيامبر اعظم اسلام، سال ما را مزين كرد. درباره پيامبر اعظم چه عرض بكنيم، جز اينكه بگوييم: پيامبر اعظم اسلام، مجموعة فضائل همة انبيا و اوليا است، نسخة كامل و تكامل يافتة همة فضائلي است كه در سلسله پيامبران و اولياي الهي در تاريخ وجود داشته است.

نام احمد نام جمله انبياست

چون كه صد آمد نود هم پيش ماست

وقتي نام پيامبر اعظم را مي آوريم، كأنه شخصيت ابراهيم، شخصيت نوح، شخصيت موسي، شخصيت عيسي، شخصيت لقمان، شخصيت همة بندگان صالح و برجسته و شخصيت اميرمؤمنان و ائمة هدي(ع) در اين وجود مقدس، متبلور و مجسم است. پيامبر اعظم را مي توان به درخشان ترين ستاره در كائنات عالم وجود تشبيه كرد و از آن وجود بزرگ و مقدس با اين عنوان تعبير كرد. چرا مي گوييم ستارة درخشان، نمي گوييم خورشيد؟ چون خورشيد يك جسم و جرم مشخص و معين است نوراني است و با عظمت است؛ اما [تنها] يك جرم و يك كرة آسماني، است. لكن در [بين] اين ستاره هايي كه شما مي بينيد، ستاره هايي هستند كه يك كهكشانند و از اين كهكشاني كه ما در شب هاي تابستان در آسمان بالاي سر خودمان مي بينيم، هزاران برابر بزرگ ترند. كهكشان يعني

آن مجموعه اي كه هزاران منظومه و هزاران خورشيد در آن هست. پيامبر اعظم يك وجود كهكشان وار است و در او هزاران نقطة درخشندة فضيلت وجود دارد. در پيامبر اعظم، علم همراه اخلاق هست، حكومت همراه حكمت هست، عبادت همراه با خدمت به خلق هست، جهاد همراه با رحمت هست، عشق به خدا همراه با عشق به مخلوقات خدا هست، عبادت خدا همراه با فروتني و خاكساري هست، روزآمدي همراه با دورانديشي هست، صداقت وراستي با مردم همراه با پيچيدگي سياسي هست، غرقه بودن جان در ياد خدا همراه با پرداختن به صلح و سلامت جسم هست. در او دنيا و آخرت همراه است. هدف هاي والاي الهي با اهداف جذاب بشري همراه است. او نمونة كاملي است كه خداوند در عالم وجود، موجودي كامل تر از او نيافريده است. او مبشر است، بشارت دهنده است، منذر است، بيم دهنده است. بر همه بشريت و بر همه تاريخ شاهد و ناظر است. فراخوانندة همه بشريت به سوي خداست و چراغ نورافشان راه انسان هاست. «إنّا أرسلناك شاهداً و مبشّراً و نذيراً و داعياً إلي الله بإذنه و سراجاً منيراً.»1

در اين مقطع زماني، ياد و نام مبارك پيامبر اعظم از هميشه زنده تر است؛ و اين يكي از تدابير حكمت و الطاف خفيّة الهي است. امروز امت اسلامي و ملت ما بيش از هميشه به پيغمبر اعظم خود نيازمند است؛ به هدايت او، به بشارت و انذار او، به پيام و معنويت او، و به رحمتي كه او به انسان ها درس داد و تعليم داد. امروز درس پيغمبر اسلام براي امتش و براي همه بشريت، درس عالم شدن، قوي شدن، درس اخلاق و

كرامت، درس رحمت، درس جهاد و عزت، و درس مقاومت است. پس نام امسال به طور طبيعي، نام مبارك پيامبر اعظم است. در ساية اين نام و اين ياد، ملت ما درس هاي پيغمبر را بايد مرور كند و آنها را به درس هاي زندگي و برنامه هاي جاري خود تبديل كند. ملت ما به شاگردي مكتب نبوي و درس محمدي(ص) افتخار مي كند. ملت ما پرچم اسلام را در ميان امت اسلامي با استقامت و استحكام برافراشته است، سختي ها را تحمل كرده است و كاميابي هاي حضور در اين ميدان شرف و افتخار را ديده است و به فضل الهي، كاميابي هاي بيشتر در راه است.2

سال پيامبر اعظم، سال اين وجود كهكشان وار براي دولت و ملت ماست، علاوه بر اين، وجود پيامبر اعظم در عرصه بين المللي، نقطة التقاي عقايد و عواطف همة ملت هاي مسلمان است. از همة اقوام، با همة مذاهب گوناگون نقطة التقاي همة امت اسلامي در عقيده و عاطفه، وجود مبارك پيامبر اعظم است. اينكه ما در يك چنين سالي با اين نام قرار داريم، تكليف بزرگي را بر گردن ما مي گذارد. ملت و دولت ما در اين سال، بايد طوري عمل كنند كه با حكمت نبوي، هماهنگ باشد. اينها البته كار يك سال نيست؛ كما اينكه پيغمبر اعظم، پيغمبر يك سال نيست. همه سال ها سال اوست؛ همة تاريخ، متعلق به اوست. ولي اين به معناي اين است كه ما در راه ساختن آن چنان جامعه اي، آن چنان دنيايي و آن چنان تمدني كه هدف پيامبر اعظم بود، امسال بايد يك خيزش، يك حركت بزرگ و يك گام بلند داشته باشيم. سال پيامبر اعظم، سال نگاه هاي بلند، سال اميد، سال كار،

سال مجاهدت، سال خدمت و سال طراحي هاي هوشمندانه براي آيندة كشور است؛ سال حركت به پيش است.3

ما درس اخلاق پيغمبر، درس عزت پيامبر اعظم، درس علم آموزي و درس رحمت و كرامت و درس وحدتي را كه ايشان به ما داد و درس هاي زندگي ماست، بايد در برنامة زندگي خودمان قرار بدهيم.4

آنچه در رابطة نبي مكرم و امت اسلامي مورد توجه قرار مي گيرد، از جمله، مسئلة سرنوشت امت اسلامي و حوادث و جرياناتي است كه بر اين امت بزرگ مي گذرد؛ «لقد جائكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم» در همة ادوار تاريخ اين طور است. آنچه بر امت اسلامي مي گذرد، براي روح مطهر نبي مكرم حايز اهميت است؛ آن دو چشم بصير و بينا، نگران حال امت اسلامي است.5

ما عرض مي كنيم وجود مقدس نبي مكرم و رسول اعظم اسلام، مهم ترين نقطة ايجاد وحدت است. قبلاً هم اين را عرض كرديم كه دنياي اسلامي مي تواند در اين نقطه به هم پيوند بخورد. اينجا، جايي است كه عواطف همة مسلمان ها در آنجا متمركز مي شود. اين، كانون عشق و محبت و دنياي اسلام است. حالا شما ببينيد قلم هاي پول گرفته از صهيونيست ها، همين كانون را مورد توجه قرار مي دهندو به آن اهانت مي كنند براي اينكه اهميت اهانت به امت اسلامي و تحقير دنياي اسلام كم كم از بين برود. اين، نقطة اصلي است. سياستمداران، نخبگان علمي و فرهنگي، نويسندگان، شعرا و هنرمندان ما روي اين نقطه تكيه كنند و همة ملسمان ها با اين شعار به هم نزديك شوند. موارد مورد اختلاف را در نظر نگيرند، يكديگر را متهم نكنند، يكديگر را تكفير نكنند و يكديگر

را از حوزة دين خارج نكنند. دل ها در سراسر امت اسلامي، به ياد پيامبر و به عشق پيغمبر طراوت پيدا مي كند. همة ما دلباخته و عاشق آن بزرگواريم.6

از خداوند متعال خواهانيم كه روح مطهر پيامبر اعظم را از ما خشنود كند و بركات خود را به آن پيامبر رحمت و عزت و به امت او روز به روز افزون فرمايد؛ و قلب مقدس ولي عصر _ ارواحنا فداه _ را از ما شاد كند و ما را در پيمودن اين راه دشوار موفق و مؤيد بدارد و روح شهيدان عزيز و روح مطهر امام بزرگوار ما را در جوار اوليا و بندگان صاحلش، سرشار از نعمت خود قرار دهد.7

پي نوشت ها:

1. سخنراني صحن جامع رضوي، 1/1/1385.

2. پيام نوروزي سال 1385.

3. سخنراني در صحن جامع رضوي، 1/11385.

4. پيام نوروزي سال 1385.

5. سخنراني در جمع كارگزاران نظام به مناسبت ميلاد پيامبر(ص)، 27/1/1385.

6. همان. 7. همان.

بعثت، انتظار و ظهور

گفت وگو با دكتر محمد سپهري اشاره:

دكتر محمد سپهري، محقق، نويسنده، مترجم و استاد دانشگاه در رشته تاريخ اسلام است. ايشان تا كنون كتاب هاي ارزشمندي از نويسنده بزرگ جهان تشيع، علامه سيد جعفر مرتضي عاملي و برخي ديگر از نويسندگان اسلامي را به زبان فارسي ترجمه كرده اند كه از مهم ترين آنها مي توان به: امام علي(ع) و خوارج، اهل بيت(ع) در آية تطهير و انقلاب زمينه سازان حكومت مهدي(ع) اشاره كرد.

جديدترين اثر اين محقق، ترجمة كتاب گرانسنگ الصحيح من سيرة النبي الاعظم(ص) تأليف علامه مرتضي عاملي است كه با نام سيرت جاودانه دو جلد آن تا كنون به بازار نشر عرضه شده است. به مناسبت عيد مبعث رسول خدا(ص)، موعود مناسب ديد كه دربارة اين رخداد

الهي و رابطة آن با روز ظهور و همچنين موضوع انتظار آخرين وصي پيامبر اعظم(ص) كه به انجام رسانندة رسالت جهاني اش مي باشد، گفت وگويي ترتيب دهد كه حاصل آن به حضور گرامي شما خوانندگان عزيز تقديم مي گردد، باشد كه مقبول نظرتان واقع شود. ? واقعة بعثت را چگونه توصيف مي كنيد. آيا بعثت يك واقعه اجتماعي بوده يا فرهنگي و يا...؟

? بعثت پيامبر اكرم(ص) را بايد در حقيقت در تداوم نهضت انبيا بررسي كرد و فراتر است از اينكه بخواهيم آن را يك واقعه خاص اجتماعي يا نهضت فرهنگي يا سياسي، اقتصادي ببينيم بلكه در حقيقت بايد فلسفه نبوت را در درون آن جست وجو كنيم كه همان هدايت انسان ها، تكامل بشريت، و راه نمودن انسان ها براي رسيدن به نقطة كمال است كه در حقيقت فلسفة خلقت و آفرينش انسان هم همين است.

پيامبر اكرم(ص) با توجه به آنكه بيش از شش قرن از ظهور پيامبر صاحب شريعت قبلي _ حضرت عيسي(ع) _ گذشته بود و جهان چشم انتظار يك منجي بود تا از آن وضعي كه داشت رهايي پيدا كند، يك نهضت همه جانبه اي را با بعثت خود فراهم آوردند. بنابراين شايد محدود كردن آن در يك واقعه، محدود كردن فلسفه نبوت و پيامبري باشد. و درست آن است كه وقتي عقيده داريم، رسالت پيغمبر(ص) و شريعت اسلام آخرين و كامل ترين نسخه الهي براي سامان دادن زندگي دنياي بشري به منظور كسب سعادت اخروي است، بايد بعثت آن گرامي را اوج تحول همه جانبه نهضت پيامبران بدانيم و از بخشي نگري و محدودسازي آن به حوزه يا حوزه هاي خاص به شدت دوري كنيم.

بنده معتقدم بعثت رسول اكرم(ص) در حقيقت نقطه

آغاز و سنگ نخست بناي تمدن عظيم دين اسلام براي كمال بخشيدن به بشريت در جست وجوي معنويت است؛ بشريتي كه از مبادي كمال فاصله گرفته بود و در عمق جان تشنة خود، در پي نجات و رهايي از منجلاب انحرافات و دنيازدگي ها بود. ? تجليات و آثار واقعة بعثت را در كداميك از عرصه هاي فوق مي توان مشاهده كرد؟

? با بعثت پيامبر اكرم(ص) يك تمدن متكاملي بنا نهاده شد كه آثارش را الآن هم مي بينيم و مطابق اعتقادات ما اين تمدن تا قيامت تداوم خواهد داشت؛ از اين رو اين تمدن همة زمينه ها را پوشش مي دهد يعني تجليات فرهنگي عقيدتي، اقتصادي، سياسي و حتي نظامي، دفاعي و امنيتي دارد. و به طور خلاصه يعني همة آنچه را كه جامعه و بشريت براي رسيدن به كمال نهايي و لقاي مبدأ متعال بدان نياز داشته پيامبر(ص) آورده است و اين موضوع همة عرصه هاي زندگي بشري را پوشش مي دهد.

به عبارت ديگر، هر آنچه براي رسيدن به هدف و فلسفه آفرينش مورد نياز است و در فلسفه وحي و نبوت و ارسال رسل و انزال كتب آسماني جاي مي گيرد، در برنامه رسالت قرار داشت چنان كه در آيات قرآن هم بدان اشاره شده است:

ولا رطب و لايابس إلّا في كتاب مبين1. هيچ دانه اي در تاريكي هاي زمين، و هيچ تر و خشكي نيست مگر اينكه در كتابي روشن [ثبت] است.

رسول اكرم(ص) خاتم پيامبران است و شريعت اسلامي، پايان بخش اديان الهي و نسخة نهايي و كاملي كه براساس آن، بشريت راه كامل را خواهد پيمود و به مبدأ هستي و سعادت جاوداني نايل خواهد آمد. لذا مي بايست همة عرصه هاي زندگي

بشر را پوشش دهد و او را از حيرت و سرگرداني به جادة هدايت رهنمون شود. از اين رو تجليات بعثت رسول اكرم(ص) فراگير است. ? شرايط عمومي جهان در عصر بعثت؛ به ويژه در امپراتوري هاي حاكم در آن دوران چگونه بود؟

? از ظهور حضرت عيسي(ع) تا بعثت پيامبر(ص) ششصد و اندي سال مي گذشت و شرايط جهانِ تحت سيطرة دو امپراتوري ساساني و روم و نيز پايگاه نهضت پيامبر(ص) _ يعني شبه جزيره عربستان _ و بعضي نقاط مثل شرق دور و مناطق آفريقا شرايط ناگواري بود. نقاط مسكوني آن زمان يا تحت سيطرة اين دو امپراتوري بودند و يا تحت تأثير فكري، ديني و سياسي آنها. رومي ها پايبند به ديانت حضرت عيسي مسيح و ايرانيان ظاهراً معتقد به آيين زرتشتي؛ اما هر دو امپراتوري از مبادي خود فاصله گرفته بودند و از مباني عقيدتي خويش دور شده بودند. در ايران روحانيون كه بايد پناه مردم باشند، به دستگاه هاي اداري به گونه اي سيطره داشتند كه اصلاً مردم را درك نمي كردند و از نظر ديني هم در امپراتوري ايران وضع به هم پاشيده اي را ملاحظه مي كنيم؛ به گونه اي كه برخي به درستي عقيده دارند كه اگر پيامبر اكرم(ص) ظهور نمي كرد و اعراب مسلمان آيين اسلام را به ايران نمي آوردند، ايرانيان پادشاهي ساساني به مسيحيت مي پيوستند. چنان كه نهضت هاي اصلاحي نيز در آيين اوستايي و به نام زرتشتي گري صورت گرفت اما موفقيت هاي چنداني عايدشان نشد. بنابراين، واقعاً خلأ دين در ايران عصر بعثت احساس مي شد.

در امپراتوري روم نيز وضع به همين منوال بود. آنها هم از آيين مسيح فاصله گرفته بودند و كتابشان تحريف شده

و تنها پوسته اي خالي از آن مانده بود. مخصوصاً درگيري ها و جنگ هايي كه مردم را خسته كرده بود. ظلم و ستم بيداد مي كرد. ماليات هاي سنگين و طاقت فرسايي كه با عنوان هاي مختلف از توده مردم گرفته مي شد، در هر دو جهان زرتشتي و مسيحي فشارهاي مضاعفي را به مردم وارد مي كرد و آنان اميد داشتند كه روزي از اين وضعيت فلاكت بار نجات يابند و موعودشان هرچه زودتر ظهور كند.

عربستان هم كه خانة كعبه در آن بود و از اساس پايگاه توحيد و آيين حنيف به شمار مي آمد، در گذر روزگاران متمادي دست خوش تحولات ناروايي شده و مردمان خداپرست و موحد آن سامان به جاي پرستش خداي يكتا، به عبادت بت هاي ساختة دست خود روي آورده بودند. چنان كه انواع و اقسام بت هاي فردي، خانوادگي و قبيله اي درميانشان پرستش مي شد. زنده به گور كردن فرزندان، قتل و غارتگري و خشونت و قساوت چونان يك امر عادي در سراسر زندگي مردم عرب سنگيني مي كرد. اصولاً اين روزگار را «عصر جاهلي» ناميده اند چون مظاهر غيرعقلاني و خلاف خردورزي در زندگي فردي و اجتماعي آنان حاكم بود و اعمال و رفتارشان نه تنها توجيه عقلي نداشت بلكه با مبادي عقلاني در تضاد كامل و تمام عيار بود. ? همان طور كه فرموديد، بعثت پيامبر خاتم(ص) پس از يك فترت 600 ساله رخ داد. آيا مي توان آثاري از انتظار ظهور پيامبر خاتم(ص) را در عصر بعثت مشاهده كرد؟

? آثار آن را مي توان از اينجا ديد كه وقتي پيامبر(ص) از دنيا رفتند، تمامي عربستان را تحت نفوذ خود داشتند. البته براي رسيدن به اين نقطه مراحلي را در دوره هاي بسيار كوتاه مكه و

مدينه طي كردند. آنچه كه در دورة مكه نازل شده مباحث عقيده و فرهنگ است و در حوزة مبدأ و معاد جاي مي گيرد و بعد از آن كه در يثرب حكومت تشكيل مي دهند، همة مباحث تحت پوشش قرار مي گيرد. به عبارت ديگر دورة سيزده سالة مكه، دورة سازندگي فردي و تصحيح عقايد و افكار پيروان است، كه نگاهي به آيات و سوره هاي مكي قرآن، اين واقعيت را اثبات مي كند.

در مقابل، دورة مدني، دورة تشكيل حكومت و تصحيح روابط همه جانبه اجتماعي در عرصه هاي مختلف زندگي است.

اين تجلي مختصري است از تمدني كه آن حضرت با بعثت خود پايه گذاري كرد. ? جلوه هاي اين انتظار را قبل از ظهور پيامبر(ص) چطور مي توان رصد كرد؟

? ما معتقديم كه همه پيامبران به رسالت حضرت بشارت داده اند و اين بشارت در تورات و انجيل هم آمده بوده است. از لحاظ تاريخي مواردي هست كه نشان مي دهد معتقدان آيين هاي آسماني، منتظر پيامبري بودند كه انسان را به آيين توحيدي هدايت كند. دلخوشي يهودي هاي ساكن يثرب در برخورد با مخالفت هاي اعراب يثرب اين بود كه به كمك پيامبري كه به زودي در سرزمين عربستان ظهور خواهد كرد، از اعراب بت پرست و مشرك به سختي انتقام خواهند گرفت. چون آنها مشرك، و يهودي ها [به خيال خودشان] موحد بودند.

يهودي ها همواره در درگيري هايشان گوشزد مي كردند ما منتظر پيامبري هستيم كه به زودي ظهور مي كند و ما به كمك او از شما انتقام خواهيم گرفت هرچند كه بعد از ظهور آن پيامبر اين عرب ها بودند كه به وسيله او از آنها انتقام گرفتند.

در روايات تاريخي آمده كه در دورة شعب ابي طالب دو نفر به نام هاي

اسعدبن زراره و ذكوان بن عبدالقيس از قبيلة اوس به مكه مي روند تا از مردم قريش بر ضد خزرج كمك بگيرند. سران قريش به درخواست اوسي ها پاسخ منفي مي دهند زيرا اين روزها با مشكل سختي روبه رو هستند و آن ادعاي «محمد(ص)» است كه خود را پيغمبر خدا مي داند و گروهي از جوانان و بردگان قريش به آيين او گرويده اند. آنان او و مردم يثرب را از نزديك شدن به پيغمبر اكرم(ص) برحذر داشتند تا مبادا فريب سخنان و كلمات سحرآميز او را بخورند، اما اسعدبن زراره مرد خردمندي بود و با يادآوري گفته هاي يهوديان يثرب، احتمال داد كه اين مرد همان پيامبري باشد كه قوم يهود در انتظار اويند.

حدس وي كاملاً درست بود. اسعد و همراهش در مسجدالحرام به حضور پيامبر رسيد و هر دو مسلمان شدند. بنابراين معتقدم كه اسلام يثربي ها در دورة شعب ابي طالب و بين سال هاي هفتم تا دهم بعثت بوده است. ملاحظه مي كنيد كه علاوه بر عقيدة پيروان اديان پيشين مبني بر ظهور پيامبر آخرالزمان، روايات تاريخي هم اين انتظار را در ميان اقوامي چون يهوديان به صراحت تأييد مي كند. ? از زبان نبي ختمي مرتبت(ص) نقل شده كه هيچ پيامبري به اندازه من اذيت نشد. مهم ترين چيزي كه در شرايط عصر جاهليت ايشان را آزار مي داد چه بود؟

? پيش از آنكه پيامبر(ص) به رسالت مبعوث شوند و مردم قريش را دعوت كنند از لحاظ اجتماعي پايگاه ويژه اي داشتند. سران قريش از وقتي كه پايگاه اشرافي خود را در خطر ديدند، با پيامبر(ص) به مخالفت برخاستند و از هر جهتي _ چه جسمي و چه رواني _ به ايشان آزار رساندند.

به گونه اي كه سه سال اول دعوت بسيار مشكل بود و حضرت مي توانست به سراغ همه برود تا اينكه مأمور شد دعوت خود را از خانواده شروع كند و بعد دعوت علني را عرضه كرد. در همة مراحل، اگرچه از هر لحاظ با پيامبر آشنا بودند ولي برخوردهاي خشن كردند. پيامبر كه در كوچه ها راه مي رفتند دورشان را مي گرفتند و هياهو مي كردند. اگر كسي سراغ پيامبر مي آمد با او برخورد مي كردند، و ياران پيامبر و خود آن حضرت را هم شكنجه دادند به گونه اي كه وقتي در نماز بودند شكمبة شتر را سر پيامبر(ص) خالي مي كردند و يا گاهي به گردنشان طناب مي انداختند. البته بعضي از اين موارد جاي تحقيق دارد چونكه بني هاشم سرور قريش بود اما به هر حال پيامبر به شدت تحت فشار بودند، البته خود آن حضرت تحت شكنجه ظاهري نبود و بيشتر كساني كه دعوت ايشان را پذيرفته بودند در فشار بودند به حدي كه گاه زير شكنجه جان مي دادند. تا اينكه بحث مهاجرت به حبشه مطرح شد.

البته اين بحث جاي تحقيق دارد كه آيا هدف پيامبر، حفظ جان آن عدة معدود بوده است، من فكر مي كنم مسئله بايد فراتر از اينها باشد يعني پيامبر با توجه به برخوردهاي خشني كه از سوي سران قريش با دعوت انجام مي شد احساس خطر مي كردند كه مبادا اصل دعوت از بين برود. از اين رو، مهاجران را فرستادند كه لااقل عده اي باشند كه پيام آن حضرت(ص) را به جهانيان برسانند. پس از آن پيامبر به طائف مي روند و در آنجا ياري پيدا نمي كنند و در نهايت براي اينكه مكه ظرفيت پذيرش دعوت را

نداشت، براي ادامة دعوت به يثرب و آن هم به طور پنهاني هجرت مي كنند. اين وقايع هم حكايت از آزار شديد پيامبر دارد. انواع اتهامات از قبيل شاعري، جادوگري، جنون به ايشان زده شد و بعد هم كه پيامبر در مدينه حكومتي تشكيل دادند، تا سال 21 بعثت، همواره با آن حضرت در جنگ بودند. بارها لشكركشي كردند و ياران پيامبر(ص) را كشتند و از هر وسيله اي براي اين منظور استفاده كردند. اين است كه پيامبر مي فرمايند نسبت به پيامبران ديگر خيلي اذيت شدم. پيامبر اكرم(ص) براي اين مردم سعادت دنيا و آخرت را آورده بود اما آنان به جاي استقبال و پذيرش، راه دشمني و عناد را پيش گرفتند و آن گرامي را وادار به جلاي وطن كردند. مگر نه اين است كه حتي در نهايت تصميم گرفتند او را بكشند؟! چرا شبانه و به صورت پنهاني، براي پيوستن به يارانش كه به يثرب هجرت كرده بودند، فرار كرد؟! از 23 سال رسالت پيغمبر(ص)، 21سال آن در مخالفت و جنگ و نبرد، و كشت و كشتار ياران حضرت گذشت! اگر اين آزار و اذيت هاي قريش نبود، دعوت پيغمبر(ص) در طول حيات آن حضرت توسعه پيدا مي كرد و سرزمين هاي ديگر را در بر مي گرفت اما همين دشمني قومش مانع بزرگي بود. ? كدام ويژگي هاي پيامبر(ص) موجب شد كه آن حضرت در برابر شرايط غيرقابل تحمل عرب جاهلي نظير خشونت، قساوت قلب، تعصب جاهلي تفاخر و... تاب بياورد و مسئوليت خود را به خوبي ادا كند؟

? شخصيت پيامبر(ص) را مي توان از آيات قرآن درك كرد و علاوه بر آن از روايات تاريخي مي توان دريافت كه آن

حضرت در برخورد با مردمان عرب از چه خصلت هاي والا و برتري برخوردار بوده است. مطابق دستور قرآن، پيامبر اكرم(ص) الگوي تمام عيار بشريت براي رسيدن به كمال مطلوب است.

«لقد كان لكم في رسول الله اُسوة حسنه لمن كان يرجوا الله واليوم الآخر2. قطعاً براي شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقي نيكوست، براي آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مي كند.

در آيات قرآن، اخلاق آن حضرت چنين توصيف شده است:

إنّك لعلي خلق عظيم3.

و راستي كه تو را خوبي والاست.

يا در جاي ديگر مي فرمايد:

فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك، فاعف عنهم و استغفرلهم...4.

پس به [بركت] رحمت الهي، با آنان نرمخو [و پرمهر] شدي، و اگر تندخو و سخت دل بودي قطعاً از پيرامون تو پراكنده مي شدند، پس از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه.

خداوند كريم به رسول خدا(ص) شرح صدر عطا كرده تا كج رفتاري ها و ناهمواري هاي كرداري مخاطبان و حتي پيروان خود را تحمل كند:

الم نشرح لك صدرك...5.

آيا براي تو سينه ات را نگشاده ايم؟

پيامبر(ص) توانست از مردم عرب كه به لحاظ شرايط جغرافيايي عربستان و روحيه بدوي و بيابان گردي، انسان هايي خشن و قسي القلب بودند، انسان هايي تربيت كنند كه وقتي در يك جنگ شخصي براي مجروحان آب آورد، اولي گفت به دومي بده، دومي هم گفت به سومي بده و سومي هم گفت به اولي بده؛ تا اينكه همه لب تشنه شهيد شدند. وانگهي پيغمبر(ص) در ميان همين مردمان به دنيا آمده بود و از تبار آنان بود و در ميانشان پرورش يافت و بزرگ شد تا اينكه از

سوي خداوند به رسالت مبعوث گرديد. از اين رو با روحيات، اخلاق، عقايد و آداب و رسوم و رفتار، و صفات و خصلت هاي زشت و زيباي اين قوم به خوبي آشنايي داشت و چون مأموريت داشت تا همين انسان هاي بداخلاق، خشن، بدوي و غيرقابل تحمل را به جاده هدايت و منزل سعادت رهنمون شود و دست آنان را بگيرد و از چشمه سار رحمت الهي سيراب نمايد، هر گونه خشونتي را در اين راه تحمل كرد و از جمع آنان، مؤمناني را تربيت كرد كه براي هميشه تاريخ الگو و مثال زدني خواهند بود.

در همين مسير، چند بار (حداقل دوبار) آنان را با هم برادر كرد. چنان كه حتي گمان بردند كه همچون برادران حقيقي از همديگر ارث مي برند.

دعوت پيامبر(ص) دعوت به فطرت بود و اين افراد خشن و جاهل بالاخره انسان بودندو اگر كسي در مسير خلقت گام برمي داشت و مباحث فطري را مي دانست، مي توانست آنها را به راه مستقيم هدايت كند و پيامبران بوده اندكه چنين توانايي داشته اند.

علاوه بر اينكه دعوت و آيين پيامبر(ص) بر مبناي فطرت بود، ايشان شخصيت برجسته اي داشت. به عنوان نمونه همان طور كه ابوسفيان را مي بخشد و در فتح مكه خانه وي را محل امن قرار مي دهد، و حتي در غزوه حنين، بخش زيادي از غنايم را به عنوان «تأليف قلوب» به او و مكيان مي دهد، وحشي را هم كه عموي دلاورش را ناجوانمردانه شهيد و مُثله كرده بود، وقتي به او پناه آورد، بخشيد و البته به او فرمود كه خود را از ديد حضرت پنهان دارد تا مبادا مصيبت ناگوار حمزه تداعي شود. در كجاي تاريخ اين همه

بزرگواري، كرامت، گذشت، فداكاري و در يك كلام، جميع خصلت هاي پسنديده را با هم در يك نفر مي توان ديد. اگر نتيجه چيزي جز اين بود، مي بايست در آن ترديد كرد. ? مهم ترين عواملي كه موجب پيروزي نسبتاً سريع پيامبر(ص) در جزيرةالعرب شد، چه بود؟

? دو عامل را مي توان مؤثر دانست: شخصيت پيامبر(ص) و روش هايي كه حضرت براي ابلاغ دعوت پيمود.

دعوت پيامبر(ص) دعوتي الهي بود. آيين اسلام آييني توحيدي و فطري است و پيام دعوت با خلقت بشر هماهنگي دارد. شخصيت پيامبر(ص) افراد را جذب مي كرد. روش هايي را هم كه ايشان در پيش گرفت، كاري و مؤثر بودند. حضرت ابتدا از مباحث فردي شروع كرد و اعتقادات مردم را درست نمود و پس از آن كم كم روابط اجتماعي _ سياسي را با مشقات و زحماتي اصلاح كرد.

اصولاً ابلاغ دعوت تدريجي و بر حسب روحية مخاطبان و شرايط زمان و مكان انجام شده است. شايد فلسفة آيات «ناسخ و منسوخ» نيز همين باشد كه براي هدايت انسان ها، سياست گام به گام و تدريجي بهتر نتيجه مي دهد. البته چنين نبوده كه پيغمبر(ص) با تلاوت آيات الهي و دعوت مردمان به اهداف خود دست يافته باشد بلكه مشقت هاي فراواني را در اين راه متحمل شد و حداقل 21 سال از 23 سال عصر رسالت خود را به درگيري قريش و مخالفت هاي بي امان و پي درپي آنان گذراند و ساليان دراز براي حفظ مؤمنان و پيروان خود، رنج برد و دفاع كرد و شماري از بهترين ياران خويش را از دست داد. ? پيامبر اعظم(ص) از همان ابتداي بعثت، دين خود را ديني جهاني مطرح كرد. چه شواهدي بر

اين مدعا مي توان ارائه كرد؟

? دو بحث در اينجا مطرح است: يكي آيات قرآن كه حضرت از همان اول مي گويد: «يا أيها الناس» «ال» در واژه الناس «ال» جنس است و به گفته عالمان زبان عربي، افادة عموم و استغراق مي كند: يعني همة مردم، در هر جاي كره زمين و در هر عصري از روزگاران متمادي كه هستند و نه فقط في المثل مردم مكه يا مردم جزيرةالعرب يا در جاي ديگر مي فرمايد:

كافّةً للناس بشيراً و نذيرا6ً.

پيغمبر براي همه انسان ها، بشارت دهنده به خوبي ها و بيم دهنده از بدي ها است.

و به مكان، زمان، نژاد و اقوام خاصي اختصاص ندارد؛ همگاني است نه قومي و سرزميني.

بحث ديگري كه مي توان در روايات تاريخي به دنبال آن بود و خيلي هم مشهور است، نامه هاي پيامبر به حكومت هاي آن زمان است؛ به نحوي كه هيچ نقطة شناخته شده اي در زمين _ چه كوچك و چه بزرگ _ نبود مگر آنكه حضرت براي حاكم و پادشاه آنجا نامه نوشت و آن حاكم و مردمان تحت امرش را به اسلام دعوت كرد و حتي اخطار فرمود كه اگر ايمان نياوري، گناه مردمان آن منطقه بر عهده تو است. اگر دعوت پيغمبر(ص) جهاني نبود، مسلماً چنين نامه هايي نامفهوم مي نمود و لازم نبود ياران خود را در شرايط آن روزگار براي انجام رسالتي خارج از مأموريت خويش، به زحمت و حتي جانشان را به خطر اندازد. ? بر اساس آنچه در روايات آمده، حضرت مهدي(ع) شبيه ترين مردم به رسول خدا(ص) هستند. اگر بخواهيم ميان جاهليت اولي كه پيامبر خاتم(ص) در آن انقلاب خود را آغاز كرد و جاهليت مدرن كه امام مهدي(ع) انقلاب خويش را

در آن آغاز مي كند، مقايسه اي كنيم، به نظر شما كدام ويژگي هاي مشترك خاتم پيامبران و خاتم اوصيا(ع) مي تواند در اين دو عصر جاهلي بيش از همه كارساز باشد؟

? آن حضرت پيامبر خاتم است اما راه پيامبري و نهضت آن بسته نشده بلكه خط پيامبري در امامت امتداد پيدا مي كند تا اينكه به امام عصر(ع) مي رسد كه ما معتقد هستيم با فراهم شدن شرايط، ظهور مي كند و انسان ها را نجات مي دهد.

در روايات آمده وقتي امام زمان(ع) ظهور مي كنند بسياري از مشركان باورشان نمي شود كه ايشان حضرت مهدي(ع) هستند و مي گويند كه ايشان شريعت جديدي آورده اند. اين طور نيست، بلكه ايشان همان شريعت پيغمبر را احيا مي كند اما آن قدر انسان ها از شريعت الهي فاصله گرفته اند كه حتي متشرعان هم فكر مي كنند شريعت جديدي است.

مردماني كه در روزگار قبل از ظهور هستند آنقدر از شريعت آسماني فاصله گرفته اند و در عين حالي كه از لحاظ عقلي رشد كرده اند اما كارهايشان خلاف عقل است و از علمشان عليه بشريت استفاده مي كنند؛ مانند امروزكه انسان به وضعيتي رسيده كه عين جاهليت است و سيرش هم به سوي تباهي است و از همين رو كاروان بشري نياز دارد فردي بيايد و آن را از اين منجلاب نجات دهد و به راه بياورد. بنابراين وقتي ما نهضت خاتم الاوصيا(ع) را با خاتم الانبيا(ص) مقايسه مي كنيم مي بينيم كه از چند جهت با هم شباهت دارند:

ويژگي شخصيتي حضرت مهدي(ع) كه مي تواند جاهليت مدرن را اصلاح نمايد، عدالت گستري است و اين كه فرزند پيامبر است و در مكتب انبيا، بزرگ شده. حضرت مهدي(ع) همان ويژگي هاي پيامبر را در برابر جاهليت دارد. برخورد ايشان متناسب با

شرايط اجتماعي روز است. وقتي پيامبر(ص) مي آيد با يك انسان بدوي سروكار دارد در حالي كه حضرت مهدي(ع) با يك انسان فوق العاده متمدن و مترقي با ابزار علم سركار دارد و براي هدايت اين انسان به راه راست بايد با زبان خود و اندوختة ذهني خود برخورد كند اما برنامه همان برنامه است، هدف و تعاليم همان هدف و تعاليم است اما اين انسان انسان 1400 سال پيش نيست. طبيعي است كه براي برخورد با اين روش ها و ابزارهاي زمان پيامبر كافي نباشد. ? با تشكر از اينكه قبول زحمت نموده و در اين گفت وگو شركت كرديد.

? من هم از شما سپاسگزارم. اميدوارم انتظارات شما را برآورده باشم و از حسن نظر مسئولان مجله تشكر مي كنم. پي نوشت ها:

1. سورة انعام (6)، آية 59.

2. سورة احزاب (33)، آية 21.

3. سورة قلم (68)، آية 4.

4. سورة آل عمران (3)، آية 159.

5. سورة انشراح (94)، آية 1.

6. سورة سبأ (34)، آية 28.

خصلت پيروان

روزي پيامبر اكرم(ص) از راهي مي گذشت، شيطان را ديد كه خيلي ضعيف و لاغر شده از او پرسيد، چرا اين قدر ضعيف گشته اي؟

شيطان گفت: يا رسول الله از دست امت شما رنج مي برم و در زحمت هستم

پيامبر(ص) فرمود: مگر امت من با تو چه مي كنند كه رنج مي بري؟

شيطان گفت: چون كه آنها شش خصلت دارند كه من نمي توانم اين شش خصلت را در آنها ببينم.

1. هركجا به هم مي رسند، سلام مي كنند.

2. با هم مصافحه مي كنند.

3. براي هر كاري كه مي خواهند انجام دهند در آن انشاءالله مي گويند.

4. استغفار مي كنند و با گفتن اين جمله سعي و تلاش مرا باطل مي كنند.

5. هر وقت نام مبارك شما را مي شنوند بر شما

صلوات مي فرستند.

6. در ابتداي هر كاري كه مي خواهند انجام دهند قبل از شروع به آن كار «بسم الله الرحمن الرحيم» مي گويند. *برگرفته از كتاب لطيفه ها و داستان ها. ص129 از حضرت صادق(ع) منقول است كه حضرت رسول(ص) فرمود:

ماه رجب ماه استغفار امت من است، پس در اين ماه بسيار طلب آمرزش كنيد كه خدا آمرزنده و مهربان است. از آن حضرت دربارة ايمان پرسيدند، فرمود:

ايمان بر چهار پايه استوار است: بر صبر و بر يقين و عدل و جهاد... و يقين چهار شاخه است: بينش زيركانه، دريافتن حكيمانه، پند گرفتن از گذشت زمان و روش پيشينيان. پس هر كه زيركانه ديد، حكمت بر او آشكار شد و هر كه حكمت بر او آشكار شد، از گذشت زمان پند گرفت. و هر كه از گذشت زمان پند گرفت به آن مي ماند كه پيشينيان زندگي كرده است. *حكمت 31 _ نهج البلاغه

معرفي كتاب

ترجمه و تلخيص كتاب الصحيح من سيرة النبي الاعظم(ص)

مؤلف: علامه سيد جعفر مرتضي عاملي

مترجم: دكتر محمد سپهري

ناشر: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي

تاريخ نشر: زمستان 1384

تعداد مجلدات: 2 جلد قرآن كريم، پيامبر اعظم _ محمد مصطفي(ص) _ را الگو و اسوة نيكوي مسلمانان خوانده و آن حضرت خود جايگاهي ويژه و ممتاز نزد مسلمانان داشتند؛ به همين جهت هر كدام از مسلمانان به فراخور حال خود به گفتار و كردار ايشان توجهي خاص مبذول دارد و سعي در ثبت آن بنمايد.

متأسفانه پس از رحلت (يا شهادت) حضرت ختمي مرتبت(ص) اهتمام بسيار زيادي براي ممانعت از منع نقل و كتابت احاديث نبوي به عمل آمد و براي اين منظور قوانيني را پيش روي صحابي رسول خدا(ص) گذاشتند كه هيچ

چاره اي جز اندوخته كردن آنچه از آن حضرت ديده و شنيده بودند، در سينه هايشان نمي ديدند.

در كنار اين سياست، جمعيتي نمايان شدند كه آنها را «قصاصون» (قصه پردازان) مي خواندند. اين افراد كه منصبي رسمي در جامعه يافته بودند در راستاي اهداف سياستمداران داستان هاي بي شماري را از منابع مكتوب و غيرمكتوب اهل كتاب به جامعه اسلامي تزريق مي كردند. جسارت اين قوم گاه تا آنجا پيش مي رفت كه صراحتاً حرف هايي را به خورد مخاطبان خويش مي دادند كه طي سال هاي قبل ضمن آيات و روايات و سنت نبوي رد شده بودند.

سياست منع نقل و كتابت حديث تمام سنت را به حافظه ها سپرد و به جز شيعيان كه در شرايط تقيه و با رهبري ائمه معصومين(ع) خلاف اين جريان حركت مي كردند، بقيه مسلمانان با توجه به آفات حافظه به طور طبيعي بخشي از ماجراها را _ به طور كلي يا جزئي _ يا فراموش مي كردند يا به گونه اي خلاف آنچه اتفاق افتاده بود در خاطرشان مي ماند. حضور جدي قصاصون نيز باعث شد به مرور ايام تفكيك سره از ناسره و كلام پيامبر خدا(ص) با مطالب اهل كتاب براي برخي از تازه مسلمانان مشكل شود به خصوص كه عده اي مغرض و وابسته به حكومت (خصوصاً امويان) حجم انبوهي از مطالب خود ساخته را به عنوان سيرة نبوي عرضه كرده بودند. برآيند اين عوامل تصوير واقعي سيره نبوي را مخدوش كرد و علي رغم آنكه بخشي از اين اسرائيليات و احاديث جعلي براي اهل فن قابل تشخيص بود ليكن حجم قابل توجهي از آنها به قدري در جامعه اسلامي و اذهان مسلمين نفوذ كرده بود كه آن را عين واقعيت مي شمردند.

اكثر منابع تاريخي

كه امروزه در دسترس ما قرار دارند مربوط به قرن دوم هجري و پس از آن، و عمدتاً محصول قلم مؤلفان اهل سنت بوده كه متأسفانه در طول قرون متمادي تلاشي جدي براي پالايش اين آثار صورت نگرفته است. طي سال هاي اخير شخصيت هايي نظير علامه سيد جعفر مرتضي عاملي به اين مهم همت گماشته اند.

كتاب ارزشمند الصحيح من سيرة النبي الاعظم(ص)، مجموعه اي مفصل و بي نظير دربارة سيرة رسول خدا(ص) است و به رغم آنكه تا كنون دوازده جلد ازآن منتشر شده، همچنان نگارش آن ادامه دارد.

بازخواني كليه منابع فقهي، كلامي، تاريخي، حديثي و ادبي شيعه و سني و موشكافي و ريشه يابي جدي همه ماجراهاي نقل شده، از جمله ويژگي هاي آثار علامه مرتضي است كه در اين كتاب به خوبي مي توان آن را مشاهده كرد.

«دكتر محمد سپهري» مترجم آثار اين نويسندة بزرگ در اقدامي درخور تقدير، ده جلد نخست اين اثر را با قلمي شيوا، روان و خواندني و با گزينشي مناسب ترجمه و تلخيص كرده كه چندي پيش توسط «پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي» با عنوان سيرت جاودانه در دو جلد به بازار نشر عرضه شده است.

در اين كتاب ارزشمند، در بخش اول و ذيل عنوان «مباحث مقدماتي» مفصلاً از صفات منسوب به رسول خدا(ص) در روايات مكتب خلافت، شخصيت هاي جعلي [ساخته شده براي جايگزيني ايشان]، نقش قصه گويان در تاريخ اسلام، انگيزه ها و اهداف اين سياست گزاران و آثار و نتايج اقدامات آنان سخن به ميان آمده و در پايان معيارهاي حفظ انحراف و موازين، قواعد و ضوابط پژوهش علمي مؤلف ارائه شده است.

پس از اين بخش مفصل، در بخش هاي دوازده گانه، تك تك روايات

نقل شده درباره حضرت ختمي مرتبت(ص) از پيش از بعثت تا پايان جنگ احزاب مورد بازبيني دقيق قرار گرفته است. و البته در اين راستا بسياري از مشهوراتي كه در ميان ما رواج يافته در زمرة اين مطالب قرار مي گيرد.

عناوين بخش هاي كتاب، به ترتيب عبارتند از: جلد اول: مباحث مقدماتي، پيش از بعثت، از بعثت تا هجرت به حبشه، از مسلماني حمزه تا بيعت عقبه، از مكه تا مدينه، از ورود به مدينه تا پايان جنگ بدر؛ جلد دوم: از بدر تا احد، جنگ احد و پيامدهاي آن، شخصيت ها و حوادث، از احد تا بني نظير، جنگ بني نظير، و از اخراج بني نظير تا نبرد خندق.

مطالعة اين اثر محققانه مي تواند راهگشاي همه عزيزاني باشد كه قصد دارند از سيرة قطعي و مسلم حضرت محمد نبي اعظم خدا(ص) و نقش يهوديان در قلب و جعل و تحريف حقايق تاريخي اسلام مطلع باشند.

امامت و ولايت خاتم الانبياء

علامه سيد حسن ميرجهاني اصفهاني مقدمه:

بدانكه حضرت خاتم الانبيا(ص) را چهار منصب است: نبوت، رسالت، امامت و ولايت. «نبوت» از ريشة «نبأ» به معني خبر است و كسي را «نبي» مي گويند كه از جانب خدا بدون واسطة بشري به او خبر داده شده باشد؛ چه آنكه داراي شريعت باشد _ مانند پيغمبر ما و ساير پيغمبران مرسل(ع) _ يا آنكه صاحب شريعت نباشد _ مانند حضرت يحيي و ساير پيغمبران غيرمرسل. و حضرت خاتم الانبيا(ص) به اعتبار اينكه از جانب خداي تعالي خبر مي شنيد، نبي خوانده شده و خداوند متعال در قرآن مجيد، در بسياري از آيات او را نبي خوانده و به ايشان خطاب «يا ايّها النّبي» فرموده است. منصب دوم آن حضرت كه «رسالت»

باشد به معني پيغام رساندن از جانب خدا به بندگان او است و پيامبر اكرم(ص) به همين دليل «رسول» ناميده شده و نيز در بسياري از آيات قرآن از ايشان با لفظ رسول و با نداي «يا ايّها الرّسول» ياد شده است.

منصب سوم آن حضرت «امامت» مي باشد كه به معني پيشوايي و استحقاق پيشوا و مقتدا بودن بر خلق است و به همين دليل، آن حضرت، امام بر همة مردمان مي باشد و به سبب دارا بودن اين منصب بر همة اين امت واجب است به ايشان اقتدا و تأسي كنند.

چنانكه در قرآن حميد آمده است: «ولكم في رسول الله اسوةٌ؛ مسلماً براي شما در زندگي رسول خدا سرمشق نيكويي بود. نيز اين آيات مباركه: «و من يطع الرّسول فقد أطاع الله2؛ كسي كه از پيامبر اطاعت نمايد، خدا را اطاعت كرده است.»؛ « أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم3؛ اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولي الامر را.»

و «ما آتاكم الرّسول فخذوه و مانهيكم عنه فانتهوا4؛ آنچه را رسول خدا برايتان آورده بگيريد (تبعيت كنيد) و از آنچه نهي كرده اجتناب نماييد.» و آيات ديگر، و بنابر آية مباركة «قل ان كنتم تحبّون الله فاتّبعوني يحببكم الله؛5 بگو اگر خدا را دوست داريد، از من پيروي نماييد تا خدا نيز شما را دوست بدارد.»

به دليل منصب امامت ، اقتدا به آن بزرگوار و نيز متابعت نمودن از آن حضرت در تمامي امور معاش و معاد بر امت لازم است و بر ايشان فرض است كه او را راه وصول به سوي الله بدانند.

منصب امامت آن جناب از

منصب رسالت او بالاتر است زيرا [مقتضاي] مقام نبوت، خبري است كه از جانب خدا به او مي رسد و [مقتضاي] مقام رسالت، پيغام آوردن او از جانب خدا است و اين هر دو، در مقام گفتار و قول است اما [اقتضاي] مقام امامت، آن است كه آن حضرت از جانب خدا مقتداي خلق قرار داده شده است يعني خداوند بر تمام خلق واجب كرده كه در جميع امور معاش و معاد خود پيرو و تابع او باشند و او را طريق به سوي خدا و محل اقتدا و اتباع بدانند و در هيچ امري از حكم و فرمان او خارج نشوند. نتيجه اينكه امامت، رياست الهيه، بر جميع مخلوقات از جانب خالق است.

منصب چهارم آن حضرت «ولايت» است يعني «اولي به تصرف بودن» و منظور از آن اين است كه خداوند او را نسبت به مؤمنين، اولي [صاحب امتيازتر] از خودشان قرار داده است و دليل آن اين آية مباركه است «النبّي أولي بالمؤمنين من أنفسهم6؛ پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.»

پدران در امور مربوط به فرزندان خود _ در صورتي كه صغير يا نادان و نابينا باشند _ داراي ولايت و اولويت (برتري) مي باشند، اين پيغمبر گرامي(ص) نيز بر مؤمنين ولايت و اولويت تصرف دارد و به منزلة پدر براي آنان است و صلاح امور دنيا و دين ايشان در قبضة اقتدار و اختيار او است.

به مقتضاي همين منصب است كه رسول خدا(ص) فرمود:«من و علي دو پدر اين امت هستيم»7 و بيان اين كلام به سبب همان اولويتي است كه خداوند متعال براي آن بزرگوار قرار داده و ايشان را

ولي و صاحب اختيار تمام امت نموده به طوري كه حكم آن بزرگوار نسبت به مردم، از خواست خودشان نافذتر است. دو منصب امامت و ولايت، مقام باطني و فعلي است كه از مقام ظاهري و قولي (گفتاري) _ يعني نبوت و رسالت _ رفيع تر است.

بدانكه مرتبة نبوت و رسالت با مرتبة امامت و ولايت آن حضرت(ص) لازم و ملزوم يكديگرند و انفكاك آنها از يكديگر حقيقتاً متصور نيست و اين ظاهر و باطن از يكديگر جدا نمي شوند. پس هر وقت كه اطلاق «نبي» يا «رسول» به آن حضرت مي شود... با شرط وجود مراتب ديگر امامت و ولايت است؛ به عبارت ديگر وقتي كه خداي تعالي آن حضرت را به خلعت نبوت و رسالت آراست، آن نبوت و رسالت با امامت و ولايت توأم بود و هيچ زماني قابل تصور نيست كه نبوت و رسالت آن بزرگوار، خالي از دو مرتبة امامت و ولايت باشد. پس بايد گفت كه اين دو مرتبة ظاهري هيچ گاه خالي از دو مرتبة باطني نبوده و به همين دليل است كه اطلاق دو اسم رسول و نبي بر آن حضرت(ص) _ چه در قرآن و چه در غير آن _ زياد آمده است بلكه بيشتر خطاب هاي قرآني كه تعلق به آن حضرت دارد، از طريق همين دو لفظ _ نبي و رسول _ مي باشد كه اين از جهت استلزام مرتبة نبوت و رسالت با مرتبة امامت و ولايت است. لذا چون مرتبة نبوت و رسالت آن حضرت مخصوص [خودشان] است، از سوي خداوند با اين دو لفظ مورد خطاب قرار گرفته اند؛ برخلاف امامت و ولايت كه از مراتب و مناصب

اختصاصي آن حضرت نيست، بلكه پس از انتقال پيامبر اكرم(ص) به عالم باقي، اين دو مرتبه _ امامت و ولايت _ به جانشينان بر حق و اوصياي آن حضرت، يكي پس از ديگري انتقال يافته است.

از حضرت صادق(ع) روايت شده است كه فرمود: «ناصبي بدتر از يهودي است.»

از آن حضرت سؤال شد كه اي فرزند رسول خدا، چگونه ناصبي بدتر از يهودي است؟ فرمود: «به جهت آنكه يهودي منع كرده است لطف نبوت را و آن خاص [و مخصوص پيامبر] است. ولي ناصبي منع كرده لطف امامت را و آن عام [و شامل امامان(ع)] است.» نتيجه آنكه امامت مختص به شخص خاص و يا زمان خاص نيست و نسبت به زمان و شخص، عام است...

به عبارت ديگر امامت مطلقه در هر يك از ائمة دوزاده گانه به صورت تناوبي با توجه به شخص و زمان هر يك از ايشان سريان دارد كه بعد از اين به تفصيل شرح داده خواهد شد. برتري مرتبة ولايت بر مرتبة رسالت

بدانكه ولايت، نخستين فريضه اي است كه خداي متعال واجب كرده و نخستين خلعت كمالي است كه به نبي خود _ محمد(ص) _ پوشانيده، پيش از آنكه رداي نبوت و رسالت را بر او بپوشاند. و آن اسم اعظم اعظمي است كه هر چيزي به واسطة آن آفريده شده، و به واسطة آن نوشته و ختم شده است. و به واسطة آن توحيد خدا و دين پيغمبر به انجام مي رسد. و آن فوق مرتبة نبوت و رسالت است.

در تعريف ولايت و امامت بيان شده كه آن رياست عامة الهيه است. اين تعريف مستلزم اجزايي است كه عبارتند از:

تقدم، علم، قدرت و حكم كه بدون اين اجزاء، رياستي متصور نيست. پس «ولي» كسي است كه در خلقت خود، متقدم، عالم، قادر، حاكم و نسبت به ديگر مخلوقات تصرف كنندة علي الاطلاق باشد. اما تقدم او براي آن است كه ولي مطلق انساني است كه خداوند او را خلعت جمال و كمال پوشانيده، و قلب او را مكان مشيّت خود قرار داده و خزينة علم خود گردانيده و لباس تصرف [در آفرينش] و حكم [بر مخلوقات] را بر قامت او پوشانيده است. امر الهي در عالم بشري در اختيار او مي باشد. او مانند آفتابي درخشان است كه [خالق جهان] در آن درخشش، نور حيات و اشراق و احتراق براي اهل روزگارها قرار داده است.

چنانكه در دعاي رجبيه، در توقيعي از ناحيه مقدسه امام عصر(ع)، توسط يكي از نواب آن حضرت(ع) چنين آمده است: «از تو درخواست مي كنم به واسطة آنچه دربارة ايشان (يعني اولي الامر) بيان شده است، پس آنها را معدن هاي كلمات خود قرار دادي و ركن هاي توحيد خود گردانيدي و ايشان را نشانه ها و مقامات خود قرار دادي، در هر مكاني كه تعطيلي براي آنها نيست. هر كه بشناسد تو را به واسطة آنها مي شناسد؛ [يعني اگر آنها نبودند، خداشناسي نبود.] هيچ فرقي ميان تو و ميان آنها نيست مگر اينكه آنها بندگان و مخلوق تواند؛ [يعني خدا و واجب الوجود نيستند.] بستگي و گشايش هايي كه مي كنند به دست قدرت تو است؛ [يعني در كارهايي كه مي كنند از خود استقلالي ندارند.] پيدايش آنها از تو و بازگشت آنها هم به سوي توست. ياري كنندگان دين تو و گواهان كردار و رفتار خلق تو و آزمايش

كنندگان ايشانند به امر تو و توشه دهندگان و حفظ كنندگان و طالب خيرند براي ايشان. پس به سبب ايشان پر كردي آسمان و زمين خود را تا ظاهر شد كه نيست خدايي غير از تو.9

بدانكه ضمير تأنيث در عبارت «لافرق بينك و بينها؛ تفاوتي ميان تو و آن نيست.» برمي گردد به ذوات مقدسة اولوالامر _ امامان اطهار(ع) _ كه مظاهر صفات حق و جمال مطلقند و در عبارت « إنّهم عبادك؛ آنان بندگان تواند.» برگشت ضمير به اجساد مقدسة ايشان است كه ظرف هاي امر الهي و روح القدس است و به وسيله اين عبارت در ميان ايشان و ذات خداي متعال تفاوت گذاري مي شود كه ايشان مخلوقند و خالقشان خداست و هر صفت كمالي كه به ايشان افاضه شده را خدا به آنها افاضه فرموده، و ايشان بندگان خالص و مخلص خدايند و او پروردگار و آفرينندة ايشان است. مطلب مهم و قابل توجه

بدانكه ولايت كليه الهيه [و] به عبارت ديگر ولايت مطلقه، ذاتاً به ذات اقدس واجب الوجود _ جلّت عظمته _ اختصاص دارد، و از طريق اعطاي او به وجود حضرت خاتم الانبياء، محمد مصطفي(ص) و حضرت ولي الله اعظم اميرالمؤمنين(ع) و يازده فرزند او _ حجج بالغة احديت _ ، و نيز سيدة زن هاي جهانيان، فاطمة زهرا و دختر ستودة خاتم الانبيا(ص) اعطا شده است كه هر يك از آن سيزده نفر، به تصريح كتاب و سنت، امام بر حق و ولي مطلق از جانب پروردگار بر تمام ممكنات مي باشند. پس در عالم وجود در ميان سلسلة مخلوقات به غير از اين چهارده نفر معصومين پاك، كسي به منصب ولايت كلية مطلقه مفتخر

نيست و اين لباس از جانب خداوند متعال بر اندام او دوخته نشده و مخلع به اين خلعت نخواهد بود. كسي كه ايمان به ولايت كليه [مطلقه] آل محمد ندارد، ايمان به نبوت ندارد و كسي كه ايمان به نبوت ندارد، ايمان به خدا ندارد زيرا اقرار به ولايت، مستلزم اقرار به نبوت، و ايمان به نبوت، مستلزم اقرار به توحيد است و فرمودة: «من مات و لم يعرف امام زمانه، مات ميتةً جاهليّة»10 اشاره به همين معني است؛ هر كس كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است. دلايل ولايت خاتم الانبيا(ص)

دليل هاي ولايت حضرت خاتم الانبيا(ص) در آيات قرآن و اخبار و احاديث صحيح و معتبر نيز بسيار است و براي تذكر به چند دليل اكتفا مي نماييم.

دليل اول: در آية ششم از سورة احزاب آمده است: «النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم و أزواجه امّهاتهم؛ يعني اين پيغمبر اولي به تصرف و سزاوارتر است به مؤمنين از خودشان و زن هاي او به منزلة مادرهاي ايشان مي باشند.» مراد آيه اين است كه همچنانكه پدران، بر فرزندان نابالغ و يا ديوانة خود كه بينا در كارهاي خود نيستند و صلاح خود را نمي دانند، ولايت و اولويت دارند، همين طور اين پيغمبر ولايت و اولويت دارد بر مؤمنين و به منزلة پدر است بر ايشان و اصلاح امور دين و دنياي ايشان در قبضة اختيار و اقتدار او است و مؤمنان به منزلة اولاد صغار غير مختارند نسبت به او؛ پس به اعتبار اين منصب و به نصّ (دليل) اين آية شريفه، خدا او را ولي ناميده است.

و بايد دانست

كه ولايت آن حضرت تنها مخصوص مؤمنين نيست كه منحصر در امر دين و دنياي آنها باشد، بلكه ولايت آن حضرت عام است بر تمام مخلوقات، و اثبات ولايت آن حضرت براي مؤمنين، نفي ولايت آن بزرگوار را براي ماسوي (غير مؤمنان) نمي كند.

دليل دوم: در آية پنجاه و پنجم سورة مائده آمده است: «إنّما وليّكم الله و رسوله و الذّين آمنوا الذّين يقيمون الصّلوة و يؤتون الزّكوة و هم راكعون؛ يعني غير از اين نيست [كه] ولي شما و صاحب اختيار شما خداست و رسول خدا و كساني كه ايمان آورده اند و آنها كساني هستند كه نماز را به پا مي دارند و زكات را مي دهند در حالي كه در ركوع هستند.»

در اين آية مباركه خداوند متعال، ولايت را بالذات به خود اختصاص داده و پس از آن براي پيغمبر خود و پس از آن براي مؤمنيني كه نماز گذارنده و زكات دهنده اند در حالتي كه ركوع كننده اند.

«ولي» در اين آيه به معني صاحب اختيار و متصرف در امور است، نه به معناي دوست و دوست دارنده و دوست داشته شده و مراد از «مؤمنين» در اين آيه به اتفاق جميع مسلمين از اهل حل و عقد _ از شيعه و سني _ وجود مبارك اميرالمؤمنين(ع) مي باشد.

دليل سوم: در آية 107 سورة انبيا آمده است: «و ما أرسلناك الّا رحمة للعالمين؛ يعني ما نفرستاديم تو را مگر براي اينكه رحمت باشي بر تمام عوالم.» چنانچه بنابر روايت شيخ طوسي(ره) در كتاب مصباح و بنابر آنچه سيدبن طاووس(ره) در كتاب اقبال در خطبة عيد غدير از اميرالمؤمنين(ع) دربارة اوصاف خاتم الانبيا(ص) نموده است، آن حضرت(ع) فرموده: «خداي تعالي او

را براي خود خالص قرار داد در قديم بر ساير امت ها، و قائم مقام خود گردانيد در اداي اوامر الهيه و انجام كارها در تمام عوالم وجود».11

جملة «او را قائم مقام خود در تمام عوالم وجود گردانيد.» تصريح بر دارا بودن ولايت كليه توسط آن حضرت مي نمايد و دليل دارا بودن خلافت و نيابت آن وجود مقدس براي انجام دادن امور از سوي خداوند مي باشد.

در تفسير مجمع البيان و تعدادي از تفاسير ديگر روايت شده كه چون جبرئيل آية: «ما نفرستاديم تو را مگر براي اينكه رحمت باشي بر تمام عوالم» را براي پيغمبر(ص) آورد، حضرت به او فرمود: «آيا از اين رحمت به تو چيزي رسيده؟» گفت: آري من از عاقبت امر خود مي ترسيدم، پس به ميمنت تو امنيت يافتم زيرا كه خدا بر من ثنا گفت به گفتة خود كه فرمود: «ذي قوّةٍ عند ذي العرش مكين؛ صاحب توانايي نزد صاحب عرش با منزلت است.»12و13

دليل چهارم: فرمايش رسول خدا(ص) است كه در كتب شيعه اهل سنت روايت شده و از متواترات اخبار است كه فرموده: «من كنت مولاه فعليّ مولاه؛ هر كه را من بر او ولايت دارم و اولي به تصرف در امور او هستم پس علي بر او ولايت دارد و اولي به تصرف است در امور او.»

علامه اميني (ره) در جلد اول كتاب الغدير پس از بيان مبسوط معاني كلمة «مولي»، چهارده قرينه از كتب بزرگان علماي اهل سنت ارائه نموده، كه «مولي» در حديث شريف غدير به معناي وليّ امر و اولي به تصرف و صاحب اختيار در امور عامه است.

دليل پنجم: جملة: «الخاتم لاسبق و الفاتح لا استقبل»14

است كه در عده اي از زيارات حضرت رسول اكرم(ص) وارد شده؛ يعني آن جناب ختم كننده (باب ولايت كلية مطلقه) است زيرا كه آن حضرت اولين كسي است كه خداوند خلعت ولايت كليه را بر او پوشانيده و افتتاح باب ولايت مطلقه، توسط آن جناب شده است. زيرا مقام ولايت كليه الهيه منحصر است در چهارده نفر كه خود آن حضرت و اوصياي او و فاطمة زهرا(س) باشند. و فقط ايشان داراي شرايط ولايت مطلقه اند و ولايت جزئية همة انبيا و اولياء فرع بر ولايت كلية ايشان است.

در جلد ششم بحارالانوار در «باب فضايل و خصايص آن حضرت» قسمتي از خطبة اميرالمؤمنين(ع) نقل شده كه از جمله فقرات آن اين است كه فرموده:

[بار خدايا!] قرار ده درودهاي پيوسته باشرافت و بركت هاي زياد شونده ات را بر محمد _ بنده و فرستاده ات _ كه ختم كنندة وحي و پيغمبري، و گشايندة درهاي بستة ولايت كليه الهيه، و آشكاركنندة حق ثابت به راستي است.15

اين جمله نيز دليلي است كه آن جناب داراي ولايت كليه است و افتتاح باب ولايت كليه با ايشان شده [است.] نتيجة سخن

مختار و برگزيدة خدا براي ولايت و رياست و فرمان فرمايي بر ممكنات و تصرف در محيط عالم امكان براي حفظ نظام احسن، وجود مبارك عقل كلّ و هادي سبل و خاتم رسل محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف(ص) مي باشد. به دليل آنكه آن بزرگوار داراي خصايص و امتيازاتي است كه خداوند متعال هيچ يك از پيغمبران خود را به آن خصايص و امتيازات و آثار معرفي ننموده است.

اول، آنكه خداوند خلعت نور او را بر همة ممكنات مقدم داشته

[است]. دوم، آنكه پيش از آنكه خداوند آدم ابوالبشر را بيافريند، به هزارها سال نبي بوده است به دليل روايت نبوي: «كنت نبيّاً و آدم بين الماء و الطين؛ من نبي بودم در حالي كه آدم ميان آب و گل بود.»16 يعني هنوز آدم آفريده نشده بود. سوم، آنكه هيچ يك از انبيا و مرسلين قبل از آن حضرت ادعاي چنين مرتبه و مقامي را نكردند.

چهارم، به اين دليل كه ايمان اوبه خدا، مقدم بر تمام مخلوقات بوده [است]. پنجم، اينكه خداوند متعال او را اول المسلمين ناميده [است]. ششم، شفاعت كبراي قيامت را مخصوص او قرار داده [است]. هفتم، لواي حمد را در قيامت اختصاص به او داده [است]. هشتم، مبنر وسيله را در قيامت خاص او قرار داده [است]. نهم، او را افضل و اشرف و اكمل تمام انبيا و مرسلين و ملائكة مقربين گردانيده [است]. دهم، خداوند عهد رسالت و ولايت او و اوصياي او را در «عالم ميثاق» از تمام انبيا و مرسلين و ملائكة مقربين گرفته [است.] يازدهم، او را قائم مقام خود در تمام عوالم قرار داده [است.] دوازدهم، او را سيد و مقتدا و پيشواي انبيا و مرسلين و ملائكة مقربين قرار داده [است.] سيزدهم، او را شاهد اعمال تمام خلايق قرار داده [است.] چهاردهم، او را با جسم ناسوتي به هفت آسمان ها بالا برده و از كرسي و سدرةالمنتهي گذرانيده [است.] پانزدهم، هشت بهشت عالم آخرت و درجات و انواع نعمت هاي آن را به او نشان داده و دركات هفت دوزخ را نيز به رأي العين مشاهده نموده [است.] شانزدهم، او را در تمام طبقات عالم، تا

عرش اعلي سير داده و از حجاب ها گذرانيده و در دربار عظمت و كبريايي خود راه داده و به مقام «دني فتدلّي فكان قاب قوسين أو أدني؛ سپس نزديك و نزديك تر شد تا آنكه [فاصلة او] به اندازة فاصلة دو كمان يا كمتر بود.17»

نشانيده و در جايي كه بين حبيب و محبوب هيچ واسطه اي نبوده، به دريافت سخنان و خطاب هاي الهيه مشرف، و به گفت وشنود اسرار بي شماري مخاطب شده [است.]

هفدهم، خداي متعال اطاعت او را اطاعت خود و معصيت او را معصيت خود و رضاي او را رضاي خود و خشم و غضب خود خوانده [است.]

هجدهم، نور مقدس او را علت ايجاد كلية موجودات قرار داده [است.] نوزدهم، اوصياي دوازده گانة او را افضل تمام انبيا و مرسلين و ملائكة مقربين قرار داده و درفضايل و كمالات نفسانيه و امامت و ولايت كليه _ به استثناي مقام نبوت و رسالت _ آنها را هر يك بعد از ديگري رديف او قرار داده [است.]

بيستم، خداوند متعال به حكم «و رفعنا لك ذكرك18» رفعت ذكر او را با ذكر خود توأم قرار داده تا در اذان ها و اقامه ها، نمازها و خطبه ها؛ جمعه ها و جماعت ها هر كجا «أشهد أن لا إله إلّا الله» گفته شود دنبالة آن «أشهد أنّ محمداً رسول الله» نيز گفته شود.

البته بر ارباب بصيرت پوشيده نيست كه صاحب ولايت مطلقه را امتيازاتي است برتر و بالاتر از آنچه ذكر شد و طالبان به كتب مفصلي كه دربارة به اين موضوعات است، مراجعه فرمايند.

پي نوشت ها:

* برگرفته از كتاب ولايت كليه، ضمن تلخيص و ساده نمودن عبارات.

1. سورة احزاب (33)، آية 21.

2. سورة نساء (4)، آية 80.

3.

سورة نساء (4)، آية 59.

4. سورة حشر (59)، آية 7.

5. سورة آل عمران (3)، آية 31.

6. سورة احزاب (33)، آية 6.

7. «أنا و عليٌّ أبوا هذه الامّة.» تفسير صافي. ج4، ص16، به نقل از علل الشرايع صدوق.

8. النّاصبي شرّ من يهود. قيل: كيف ذلك يابن رسول الله؟ فقال إنّ اليهوديّ منع لطف النّبوة و هو خاصّ و النّاصبيّ منع لطف الإمامة و هو عامٌّ.عوالي اللئالي، ج4، ص11.

9. و أسئلك بما نطق منهم من مشيتك فجعلتهم معادن لكلماتك و اركاناً لتوحيدك و آياتك و مقاماتك التّي لاتعطيل لها في كل مكانٍ يعرفك بها من عرفك لافرق بينك و بينها إلّا أنّهم عبادك و خلقك فتقها و رتقها بيدك بدءها منك و عودها إليك، أعضادٌ و أشهادٌ و مناةٌ و أزوادٌ و حفظةٌ و روّادٌ منهم ملأت؛ مجلسي، بحارالانوار، ج98، ص393، ح1، باب «اعمال مطلق ايام شهر رجب و لياليها»، اقبال، ص674 _ 643.

10. من مات و لم يعرف امام زمانه، مات ميتةً جاهليّةً. مجلسي، همان، ج32، ص331، ح317.

11. «استخلصه في القدم علي سائر الامم و أقامه في سائر عالمه مقامه في الأداء.» مجلسي، همان، ج97، ص112، ح8؛ مصبح المتهجد، ص524.

12. «هل أصابك من هذه الرّحمة شيء؟ قال: نعم إنّي كنت أخشي عاقبة الأمر فآمنت بك لما اثني الله عليّ بقوله (ذي قوّةٍ عند ذي العرش مكين) و قد قال صلّي الله عليه و آل إنّما أنا رحمة مهداة.» سورة تكوير (81)، آية 20.

13. مجمع البيان، ج4، ص66، تفسير صافي، ج3، ص359.

14. مجلسي، همان، ج100، ص148، ح12، باب 2.

15. «إجعل شرائف صلواتك و نوامي بركاتك علي محمد عبدك و رسولك الخاتم لما سبق و الفاتح لما

انغلق و المعلن الحق بالحق». همان، ج2، ص378، ح10.

16. همان، ج16، ص402، ح1.

17. سورة نجم (53)، آية 8 و 9.

18. سورة شرح (94)، آية 4.

محرم ترين

ليلا سادات آرامي _ سيزده روز از حلول ماه رجب مي گذشت، زمزمه هايي از اطراف خانه به گوش مي رسيد، گروهي از مردم در مسجدالحرام نشسته بودند و خانه كعبه را نگاه مي كردند. ماه كه دامن پر از ستاره اش را بر فراز شهر باز كرده بود نظاره گر زائراني بود كه در اطراف كعبه به طواف مشغول بودند ، گويا زمان در انتظار حادثه اي نو به سر مي برد.

زن حال عجيبي داشت و دردهاي منقطع كه او را بيش از پيش خسته كرده بود قلبش به تپش شديدي افتاده بود . زن در حالي كه با گوشه مقنعه اش عرق هاي روي صورتش را پاك مي كرد، آرام آرام به سمت كعبه قدم بر مي داشت، برقي در درون چشم هايش مي درخشيد و چيزي در درونش به او نويد لحظه هايي ناب و تكرارنشدني را مي داد. او اكنون به پشت خانه خدا رسيده بود، پرده كعبه را در دست فشرد و گفت:

_ «پروردگارا من ايمان دارم به تو و به همة پيمبران و كتاب هايي كه از سوي تو آمده، و گفتار جدم ابراهيم خليل را تصديق دارم و به او كه اين خانة كعبه را بنا كرد، پروردگارا به حق همان كسي كه اين خانه را بنا كرد و به حق اين نوزاديك ه در شكم من است كه ولادت او را بر من آسان گردان» در همين حال در مقابل چشمان مردماني كه در مسجدالحرام نشسته بودند و بهت زده و ناباورانه واقعه اي بي نظير را نظاره مي كردند ديوار خانه

شكافته شد و زن وارد آن شد و دوباره ديوار به هم پيوست. كليدداران و ديگر افراد كه اكنون در اطراف كعبه جمع شده بودند سعي در باز كردن قفل درب كردند اما تلاششان بي نتيجه بود پس فهميدند كه رازي در ميان است.

سه روز از آ ن ماجرا مي گذرد و غلغله اي در شهر، پيچيده و هيچ كس خبري از آن زن ندارد مردم بي صبرانه منتظرند كه چه اتفاقي خواهد افتاد. آفتاب روز چهارم از پشت كوه هاي مكه سر بر آورده بود كه قسمت پشت خانه كعبه از همان جاي قبل باز شد و زن در حالي كه نوزادي در بغل داشت بيرون آمد و شكاف دوباره بسته شد و رو به مردم كرد و گفت:

_ خداي تعالي مرا بر زنان پيش از خود برتري بخشيد... من در خانة خدا رفتم و از روزي و ميوة بهشتي خوردم و چون خواستم از خانه بيرون آيم هاتفي ندا كرد كه:

«اي فاطمه نام اين مولود را «علي» بگذار كه خداي علي اعلي فرمايد: من نام او را از نام خود جدا كردم و به ادب خود ادب آموختم... و واي به حال كسي كه او را دشمن داشته و نافرمانشي كند»

_ فاطمه بنت اسد و فرزندش علي(ع) محرم ترين مهمانان، حرم الهي بودند و زمين كعبه از اينكه زادگاه مردي آسماني بود، بر خود مي باليد. *برگرفته از كتاب زندگاني اميرالمؤمنين(ع) سيد هاشم رسولي محلاتي

بيماري روي دوست

سعيد سام كن همين كه قاسم از شبستان قصر عبور كرد، جعفر برمكي بي اختيار با تمسخر خنده بلندي، سر داد. هارون كه روي تخت مشغول استراحت بود، با ناراحتي از جا بلند شد و رو

به جعفر كرد و گفت: علت خنده ات، چه بود؟!

جعفر در حالي كه آثار خنده بر لبانش نقش بسته بود، گفت: «مي داني، اين پسر آبروي تو را در برابر امرا و وزرا برده است. او با پوشيدن لباس هاي مندرس و كهنه و نشستن با فقرا بيشتر به گدايان شبيه است تا به شاهزادگان!». هارون در حالي كه نگاهش را از چهره جعفر برنداشته بود، به فكر فرو رفت و لحظاتي بعد صدا زد: «قاسم را به نزد من بياوريد». دقايقي بعد قاسم با كمال تعجب وارد شبستان شد. در مقابل پدر ايستاد و با صداي آرام گفت: «بله پدر، من در خدمت شما هستم!»

هارون از روي تخت بلند شد و دور قاسم شروع به قدم زدن كرد. سكوت همه جا را فرا گرفته بود. وزرا و درباريان و جعفر، اطراف شبستان ناظر اين صحنه بودند، تا اينكه هارون دستش را روي شانه قاسم گذاشت و گفت: «پسرم! تو را چه شده كه با اين وضع رقت بار رفتار مي كني و مرا نزد همه بي آبرو كرده اي؟ چه چيز سبب شده كه تو اين گونه در جمع حاضر شوي و خود را انگشت نماي درباريان و شاهزادگان نمايي؟!»

قاسم بدون تأمل جواب داد: «پدر! من چه كرده ام كه به جرم پسر خليفه بودن نزد اهل الله آبرويي ندارم، چه گناهي مرتكب شده ام كه پدرم شب و روزش را در انديشه ملك و حكومت داري مي گذارند.»

در حالي كه قاسم از اعماق جان اين جملات را بر زبان مي آورد، ناگهان هارون حرفش را قطع كرد و گفت: «ها! فهميدم تو به خاطر اين كه منصبي* از جانب من نداري اينگونه زندگي كردن را ترجيح داده اي! از

امروز دستور مي دهم تا حكومت مصر را در اختيارت بگذارند.»

قاسم در حالي كه از حرف پدر بسيار خشمگين شده بود فرياد زد: «براي رضاي خدا مرا رها كن. مرا با حكومت چه كار. من مايلم تا جواني و عمرم را در بندگي خدا به آخر برسانم.»

يكي از وزرا از جاي خود بلند شد و خطاب به قاسم كرد و گفت: «حكومت با عبادت منافات ندارد، هم حكومت كن و هم يك گوشه از قصر به عبادت مشغول شو! و بعد بقية وزرا و اطرافيان با تكان دادن سر حرفش را تأييد كردند.»

قاسم كه بحث كردن با انسان هايي را كه مست قدرت دنيايي شده بودند بي فايده ديد، سكوت اختيار كرد و چيزي نگفت. سپس همه سكوتش را دليل بر رضايت گرفته و به او براي منصب جديدش تبريك گفتند. قرار بر آن شد كه فرداي آن روز از پدر حكم گرفته و عازم مصر شود. شب هنگام، قاسم مخفيانه قصر را ترك كرده و پا به فرار گذاشت. تا غروب آن روز، هر چه سربازان جستجو كردند اثري از او به دست نيامد.

هارون به تمام حكام ولايات، نامه اي نوشت كه «پسرم قاسم را هر كجا يافتيد محترمانه به طرف قصر من روانه كنيد.»

از سويي ديگر قاسم كه از بغداد گريخته بود به شهر بصره رسيد و چون در آن شهر كسي را نمي شناخت نزديك ديوار مسجدي نشسته و مشغول استراحت شد.

مردي به نام «عبدالله بصري» كه براي تعمير ديوار خانه اش دنبال كارگر مي گشت، قاسم را ديد. به سوي او رفت و گفت: «پسر! حاضري در خانة من كار كني و مزد بگيري؟» قاسم كمي فكر كرد

و جواب داد: «آري، خدا بنده اي را كه براي گذران زندگي خود و بي نياز شدن از منّت خلق كار مي كند، دوست مي دارد و كار او را عبادت مي شمارد.» و پذيرفت در مقابل يك روز كار، يك درهم دستمزد بگيرد.

صبح روز بعد قاسم در خانه عبدالله بصري مشغول به كار شد و عبدالله مي ديد كه او بي آن كه احساس خستگي كند به اندازه سه نفر زحمت مي كشد.

هفته ديگر نيز عبدالله به سراغ قاسم آمد تا او را براي كار به خانه ببرد. اما از او خبري نبود. از فقرا و كساني كه در آنجا بودند، نشاني اش را گرفت و فهميد كه قاسم مريض است و در خرابه اي بستري است. عبدالله به راه افتاد و خود را به خرابه رساند. جوان را ديد كه در حال احتضار** است؛ كنار او نشست و منتظر شد. هنگامي كه قاسم چشم هايش را گشود، عبدالله خود را به او معرفي كرد. قاسم رو به عبدالله كرد و گفت: «چون مي دانم مرگ من فرا رسيده، خود را به تو مي شناسانم. بدان كه من قاسم مؤتمن پسر هارون الرشيدم و در حالي كه پشت به قصر پدر نموده براي حفظ دين و بندگي خدا به اينجا گريختم و اكنون آخرين ساعات عمر من است. وصيت هاي مرا گوش بده، و به آن عمل كن.

عبدالله كه چشمانش پر از اشك شده بود به وصاياي قاسم گوش مي داد.

اول آنكه قرآن مرا به كسي بده كه برايم قرآن بخواند و لباس هايم را به كسي بده كه برايم قبري تهيه كند. سپس قاسم انگشتري را از دست بيرون آورد و گفت اين انگشتري است كه پدرم هارون به دستم كرده،

آن را بگير و به بغداد برو و روزهاي دوشنبه كه پدرم سواره از بازار عبور مي كند نزد وي برو و اين انگشتر را به او بده و بگو پسرت قاسم در آخرين لحظات عمر خود گفت: پدر، معلوم است تو قدرت جواب در روز حساب و قيامت را داري! پس اين انگشتر هم از آن خودت.»

هنوز وصيت قاسم تمام نشده بود كه ناگهان ساكت شد و در حالي كه چشم بر در خرابه دوخته بود، صدا زد: «سلام مولاي من، خوش آمديد، آقايي فرموديد،...»

عبدالله كه مات و متحير مانده بود، گفت: «جوان چه شده است تو به چه كسي سلام و خوشامد مي گويي؟» قاسم پاسخ داد: «عبدالله كناري برو و مؤدب بايست، اكنون مولايم علي بن ابي طالب به بالينم تشريف آورده اند.» پي نوشت ها:

*مقام و جايگاهي كه براي اداره جايي به كسي مي دهند.

** احتضار: جان دادن، مرگ

سنگ و چشمه

زمين داغ و تفتيده بود، از آسمان آتش مي باريد، همه جا تا چشم كار مي كرد بيابان بود و درياي شن. خورشيد سرخ سرخ بود و انگار در ستيز با سواران تشنه به زمين نزديكتر شده بود. تشنگي اسبها را هم از پاي درآورده بود، ديگر رمقي بر تن نداشتند خستگي ميدان جنگ ميدان جنگ اينهمه آزارشان نداده بود كه عطش و تشنگي...

يكي از سواران كه قامتي بلند و كشيده داشت سرش را خم كرد و با حيرت پرسيد:

- اميرالمومنين ما را به كجا برد؟ ساعت هاست كه در اين بيابان راه مي رويم؛ مي ترسم حالا كه از جنگ بسلامت برگشته ايم، تشنگي هلاكمان كند!!

- من هم سر درنمي آورم، اينطرف ها آب و آبادي هم نيست؛ اما، اميرالمؤمنين طوري راه مي روند كه گويي مقصد

معلوم و مشخصي دارند!

- حتماً چنين است وگرمه ما را در اين بيابان سوزان اينطرف و آنطرف نمي بردند.

يكي ديگر از سواران كه صحبت هاي آنها را شنيده بود گفت:

- مي دانيد كه پدر من در جواني كاروانسالار بود و اين بيابان را مثل كف دست مي شناخت. هرگز از او نشنيدم كه از چشمه اي يا چاه آبي در اين حدود نام ببرد؛ گذشته از اين اگر آبي اينطرف ها بود اقلاً نشانه اي از حيات، دار و درختي، چيزي ديده مي شد، من كه عقلم قد نمي دهد...

- بهتر است برويم از خودشان بپرسيم.

- برويم...

هنوز چند قدم بيشتر نرفته بود كه اميرالمؤمنين به سمت آنها برگشته و در حاليكه با انگشت به طرفي اشاره مي كرد فرمود:

- صومعه اي در اين نزديكي است بدان سمت مي رويم، اسبها را نتازانيد، تشنه اند. آهسته مي رويم، ديگر چيزي نمانده تا چند دقيقه ديگر به صومعه مي رسيم.

•••

راهب پير با ديدن سواراني كه به آهستگي نزديك مي شدند از جا برخاست. دستهاي لرزانش را سايه بان چشمها كرد و با نگراني به سواران كه نزديكتر مي شدند چشم دوخت. سركرده سواران كه كسي جز مولا اميرالمؤمنين علي عليه السلام، نبود با ديدن مرد راهب پيش رفت وپس از سلام وعليك و دعا براي مقبوليت عبادات راهب از او پرسيد:

- آيا در اين نزديكي چشمه اي، چاه آبي سراغ نداري؟

- نه! در اين نزديكي چشمة آبي نيست، اما در دو فرسخي اينجا آب پيدا مي شود. ما نيز آب مورد نياز خود را از آنجا تهيه مي كنيم.

لبخندي بر لبان مولا نقش بست، از راهب تشكر كرد و در حاليكه به فكر فرو رفته بود از او دور شد...

همهمه اي بين سواران درگرفت، پاسخ مأيوس كنندة راهب

آخرين بارقه هاي اميد را از دلشان زدود، چند نفري به سمت راهب دويدند و از او تقاضاي آب كردند. راهب اشاره اي به كوزة كوچكي از آب كرد و گفت:

- مرا ببخشيد، بيش از چند قطره آب در اين كوزه باقي نمانده، ذخيرة آب صومعه نيز تمام شده و ما هم بايد براي تهيه آب چشمه اي كه در دو فرسخي اينجاست برويم.

سكوتي سنگين حكمفرما شد، كسي ياراي حركت نداشت، اسبها با بي حالي روي زمين افتاده بودند، نگاهها به مولا خيره شده بود. اميرالمؤمنين محكم و پرصلابت ايستاده بود، چند قدمي جلوتر رفت، به سمت قبله برگشت و با دست به نقطه اي از زمين اشاره كرده و فرمود:

- بايد به اين نقطه را حفر كنيم.

سواران كه مي دانستند كه هيچ حرف مولا بي حكمت نيست به جنب و جوش افتادند. هر كس با هر وسيله اي كه همراه داشت به كندن زمين پرداخت. ضربان پي در پي فرود مي آمد و با هر ضربتي مقداري از خاك به كنار افكنده مي شد. چشمها از فرط عطش زمين را مي كاويد و لبهاي تشنه، منتظر فوران آب بود.

ناگهان آه از نهاد همه برآمد به جاي آب زلال از زير خاكها تخته سنگ بزرگي هويدا شد، سنگي كه هيچ ضربه اي در آن كارگر نبود. مردان دست از كار كشيدند و با نااميدي چشم به اميرالمؤمنين دوختند.

حركت دست مولا نشان مي داد كه بايد سنگ را به كناري برند. اما، حركت دادن سنگي به آن بزرگي ممكن نبود. ده دوازده مرد جنگي و تنومند آخرين توانشان را به كار گرفتند ولي سنگ از جاي خود حركت نمي كرد. بار ديگر نگاهها به اميرالمؤمنين خيره شد؛ به فاتح خيبر، شجاع ترين مرد

عرب، اَبَر مرد ميدان جنگ، مردي كه نامش لرزه بر پيكر قوي ترين پهلوانان مي انداخت. دستان مولا بر سنگ محكم شد و بازوهاي ورزيده و تنومندش گرداگرد سنگ حلقه زد، زيرلب نام خدا را بر زبان راند و با استعانت از او سنگ را از جا كند و چند متري دورتر انداخت. آبي زلال و گوارا از زير سنگ جاري شد، چشمها برقي زد و همراه با لبها تر شد، مردان سيراب شدند و بعد نوبت اسبها بود، كسي از آن گوارا دل نمي كند؛ اما، اميرالمؤمنين سنگ را مجدداً بر جاي خود نهاد و دستور داد روي آن را با خاك بپوشانند. راهب پير با چشماني از حدقه درمده در حاليكه صورتش از اشك خيس شده بود با گامهاي لرزان پيش آمد و فرياد زد:

مسافران! بفرمائيد و مرا مفتخر كنيد.

علّي عليه السلام، پيشاپيش ياران به راهب نزديك شد. راهب با صدايي كه از شوق مي لرزيد پرسيد:

- تو پيامبر مرسل هستي؟

- نه من پيامبر نيستم!

- فرشتة مقربي؟

- نه فرشته هم نيستم!

- پس تو كيستي؟

- من علي ام، وصي رسول خدا، محمدبن عبدالله، صلّي الله عليه و آله، خاتم پيامبران!

- دستت را بگشا تا به نام خدا و به دست تو قبول اسلام كنم؟

علي دست خود را گشود:

- گواهي بده به يكتايي خدا و رسالت پيامبر اسلام، صلي الله عليه و آله.

- گواهي مي أهم كه تو وصي رسول خدا، صلي الله عليه و آله، هستي و شايسته ترين مردم بعد از رسول خدا را براي جانشيني او.

نگاههاي پرسشگر ياران حضرت به اميرالمؤمنين و راهب دوخته شده بود و شنيدند كه راهب گفت:

در يكي از كتابهاي ما خبر داده بودند كه در

اين بيابان چشمه اي است كه سنگي بزرگ بر روي آن قرار دارد و به مكان آن كسي آگاه نيست جز پيامبر مرسل يا وصي پيامبر و ولي خدا. نشانة شناختنش نيز قدرت اوست كه مي تواند آن سنگ را حركت بدهد. حكمت ساخته شدن اين عبادتگاه در اينجا نيز همين بود. قبل از من راهبان بسياري در اينجا بودند و او را نيافتند ولي خداوند اين موهبت را نصيب من كرد. خدا را سپاس كه امروز آنچه منتظرش بودم تحقق يافت.

قطرات اشك از چشمان مبارك علي عليه السلام، سرازير شد و زير لب زمزمه كرد:

خداي را سپاس كه نام مرا در كتابهايش ذكر نمود.

نوشته اند كه راهب مزبور در جنگ صفين در ركاب مولا علي عليه السلام، به شهادت رسيد و اميرالمؤمنين بر پيكرش نماز گزارد و براي او طلب آمرزش نمود. • با استفاده از كتاب «إعلاي الوري بأعلام الهدي» ابوعلي الفضل بن الحسن الطبرسي.

گل محمدي از دوران كودكي پرتحرك و علاقه مند به كار و فعاليت بود حتي زماني كه نزد حليمه بود روزي از او پرسيد كه برادرانم به كجا مي روند؟ حليمه پاسخ داد گوسفندان را به چراگاه مي برند. فرمود من هم از امروز با آنها خواهم رفت. در هفت سالگي او را ديدند كه خاك كلوخ رادر دامن ريخته و در خانه سازي عبدالله بن جدعان به او كمك مي كند.

در طول زندگي ديده نشد روزي را به بطالت بگذراند كارهاي شخصي خود و اموري كه مربوط به خانه بود شخصاً انجام مي داد و در مقام نيايش عرض مي كرد:

خدايا از بيكارگي و تنبلي و زبوني به تو پناه مي برم.

و مسلمانان را به كار كردن تحريض نموده، مي فرمود:

خدا

كارگر امين را دوست مي دارد، عبادت هفتاد جزء دارد و بهترين آنها كسب حلال است.»

مي فرمود:

من كان في امر دنياه كَسلاً فهُو في اَمر اخِرَته اَكسل.

كسي كه در امور دنيايش كسل و بيحال باشد، در امور آخرتش كسل تر خواهد بود.

و فرمود:

معلون من القي كلّه علي الناس.

هر كس بيكار بگردد و خرج خود را به دوش مردم بيندازد ملعون است.

روزي پيامبر، صلي الله عليه و آله، به مردي برخورد كه نيرو و قدرتش موجب شگفتي آن حضرت گرديد. رسول اكرم از شغل و حرفه اش سؤال كرد و چون جواب منفي شنيد، فرمود:

سَقَط مِن عَيني.

از چشم من افتاد.

يكي از اصحاب خيلي فقير شده بود با مشورت و پيشنهاد همسرش تصميم رگفت كه وضع مالي خود را براي رسول اكرم، صلّي الله عليه و آله، شرح دهد و كمكي بگيرد. با همين نيت رفت، ولي قبل از آنكه حاجت خود را بگويد رسول اكرم، صلّي الله عليه و آله، اين جلمه را فرمود:

كسي كه از ما چيزي بخواهد به او مي دهيم اما اگر كسي بي نيازي بورزد و دست حاجت پيش مخلوقي دراز نكند، خداوند او را بي نياز مي كند.

آن روز ديگر چيزي به آن حضرت نگفت و تقاضايي نكرد. به خانه آمد ولي به علت چيرگي فقر بعد از آن دوبار ديگر هم مراجعه كرد ولي باز هم از حضرت همان جمله را نشيد، بدون طرح نياز خود به خانه برگشت ولي اين بار با خودش فكر كرد كه از من چه كاري ساخته است؟ به نظرش رسيد كه اين قدر از او ساخته هست كه برود به صحرا و هيزمي جمع كند و بفروشد. تيشه اي عاريه كرد

و به صحرا رفت، هيزمي جمع كرد و رفروخت و بدين وسيله نه تنها مايحتاج خويش را فراهم ساخت بلكه كم كم صاحب سرمايه و ثروتي هم شد.

روزي رسول اكرم، صلّ الله عليه و آله، به او رسيدند و تبسم كنان فرمودند:

نگفتم، هر كس از ما كمكي بخواهد ما به او كمك مي كنيم، ولي اگر بي نيازي بورزد خداوند او را بي نياز مي كند.

مي فرمود:

اينكه يكي از شما ريسمان خويش برگيرد و به كوه برود و هيزم فراهم آورد و بفروشد و از درآمد خود بخورد و صدقه دهد. براي او بهتر است از اينكه از مردم چيزي بخواهد.

جمعي از اصحاب آن حضرت وقتي اين آيه را شنيدند كه:

و مَن يَتَّقِ الله يَجعَل له مَخرَجاً و يَرزُقه من حيث لا يحتسب.1

كسي كه تقوا و پرهيزكاري پيشه كند خدا دري بروي او مي گشايد و روزي او را از جايي كه گمان نداشته باشد مي رساند.

دست از كار و كوشش برداشتند و در به روي خود بستند و به عبادت پرداختند و با خود گفتند ديگر احتياجي به كسب و كار نداريم.

رسول اكرم، صلّي الله عليه و آله، از عمل آنها اطلاع يافت و به احضار آنان فرمان داد. چون حاضر شدند فرمود:

چرا از كار و كوشش دست كشيده ايد.

و تنها به عبادت اكتفا كرده ايد؟ گفتند:

خداوند ضامن شده روزي ما را بدهد ما هم از كار صرف نظر كرديم و به عبادت پرداختيم. پيامبر، صلّي الله عليه و آله، آنها را سرزنش كرد و فرمود: هر كس چنين روشي در پيش گيرد و از فعاليت و كار، شانه خالي كند دعايش مستجاب نخواهد شد. بر شما لازم است كار كنيد و روزي خود را در

ساية تلاش و كوشش با استعداد از ذات لايزال خداوند به دست آوريد.

در جاي ديگر فرمود:

اِنّ اَطيبَ ما اَكّل الرَّجُلُ مِن كَسنبه.

پاكيزه ترين غذايي كه انسان مي خورد غذايي است كه با كار و كوشش خود به دست آورده باشد.

پيامبر اسلام همه تلاشها و فعاليتهاي مشروعي را كه هر كس بخاطر تأمين زندگي و رفع احتياجات خود انجام مي دهد عبادت دانسته و از آن به جهاد تعبير ميفرمودند. روزي با اصحاب نشسته بودند، جوان توانا و نيرومندي را ديدند كه اول صبح به كار و كوشش مشغول شده است. اصحاب گفتند اين جوان شايسته مدح و تمجيد بود اگر جواني و نيرومندي خود را در راه خدا به كار مي انداخت. رسول اكرم، صلّي الله عليه و آله، فرمود: اين سخن را نگوييد اگر اين جوان براي معاش خود كار مي كند كه در زندگي محتاج ديگران نباشد و از مردم مستغني گردد. او با اين عمل در راه خدا قدم بر مي دارد، همچنين اگر كار مي كند به نفع والدين ضعيف يا كودكان ناتوان كه زندگي آنان را تأمين كند و از مردن بي نيازشان سازد باز هم به راه خدا مي رود، ولي اگر كار مي كند تا با درآمد خود به تهيدستان مباهات نمايد و بر ثروت و دارايي خود بيفزايد او به راه شيطان رفته و از صراط حق منحرف شده است.

پيغمبر اكرم افراد زحمتكش و كارگر را مورد مهر و عنايت مخصوص خود قرار مي دادند. تشويق و احترامي كه تاريخ در هيچ رهبري از رهبران عالم سراغ ندارد. چنانكه انس بن مالك مي گويد:

موقعي كه رسول اكرم، صلّي الله عليه و آله، از جنگ تبوك مراجعت مي فرمود: سعد انصاري به استقبال آمد، حضرت

با او احوال پرسي كرد و دست سعد را زبر و خشن ديد فرمود: چه صدمه اي و آسيبي به دستت رسيده است؟ عرض كرد: يا رسول الله من با طناب و بيل كار مي كنم و درآمد آن را خرج زندگي خانواده ام مي نمايم. رسول اكرم، صلّي الله عليه و آله، دست او را بوسيد و فرمود: اين دستي است كه آتش با آن تماس پيدا نمي كند. 2

بنابراين مشاهده مي شود كه «كار» در تعاليم عاليه پيشواي بزرگوار اسلام صرفاً يك وظيفه از روي ناچاري نيست بلكه اگر نياز مالي هم نباشد باز كار از نظر سازندگي انسان مفيد و لازم بوده، در شكوفا ساختن انواع استعدادها و تواناييهاي بالقوه او بسيار مؤثر و مهم است.

رسول خدا، صلّي الله عليه و آله، لحظه اي از عمر شريف خود را بيهود نمي گذرانيد. وقتي بعد از انجام وظايف خطير روزانه به خانه بر مي گشت وقت خود را به سه قسمت تقسيم مي فرمود:

1_ قسمتي را به عبادت خدا مي پرداخت.

2_ قسمتي را به خانواده اختصاص مي داد.

3_ سهمي را براي استراحت و كار شخصي خود در نظر مي گرفت. البته باز از اين قسمت، بخشي صرف خواص صحابه و ديگر مردم مي شد. پي نوشتها:

1_ سوره طلاق، آيه 2.

2_ اسدالغابه، ج2، ص 269.

گل محمدي

از دوران كودكي پرتحرك و علاقه مند به كار و فعاليت بود حتي زماني كه نزد حليمه بود روزي از او پرسيد كه برادرانم به كجا مي روند؟ حليمه پاسخ داد گوسفندان را به چراگاه مي برند. فرمود من هم از امروز با آنها خواهم رفت. در هفت سالگي او را ديدند كه خاك كلوخ رادر دامن ريخته و در خانه سازي عبدالله بن جدعان به او كمك مي كند.

در طول

زندگي ديده نشد روزي را به بطالت بگذراند كارهاي شخصي خود و اموري كه مربوط به خانه بود شخصاً انجام مي داد و در مقام نيايش عرض مي كرد:

خدايا از بيكارگي و تنبلي و زبوني به تو پناه مي برم.

و مسلمانان را به كار كردن تحريض نموده، مي فرمود:

خدا كارگر امين را دوست مي دارد، عبادت هفتاد جزء دارد و بهترين آنها كسب حلال است.»

مي فرمود:

من كان في امر دنياه كَسلاً فهُو في اَمر اخِرَته اَكسل.

كسي كه در امور دنيايش كسل و بيحال باشد، در امور آخرتش كسل تر خواهد بود.

و فرمود:

معلون من القي كلّه علي الناس.

هر كس بيكار بگردد و خرج خود را به دوش مردم بيندازد ملعون است.

روزي پيامبر، صلي الله عليه و آله، به مردي برخورد كه نيرو و قدرتش موجب شگفتي آن حضرت گرديد. رسول اكرم از شغل و حرفه اش سؤال كرد و چون جواب منفي شنيد، فرمود:

سَقَط مِن عَيني.

از چشم من افتاد.

يكي از اصحاب خيلي فقير شده بود با مشورت و پيشنهاد همسرش تصميم رگفت كه وضع مالي خود را براي رسول اكرم، صلّي الله عليه و آله، شرح دهد و كمكي بگيرد. با همين نيت رفت، ولي قبل از آنكه حاجت خود را بگويد رسول اكرم، صلّي الله عليه و آله، اين جلمه را فرمود:

كسي كه از ما چيزي بخواهد به او مي دهيم اما اگر كسي بي نيازي بورزد و دست حاجت پيش مخلوقي دراز نكند، خداوند او را بي نياز مي كند.

آن روز ديگر چيزي به آن حضرت نگفت و تقاضايي نكرد. به خانه آمد ولي به علت چيرگي فقر بعد از آن دوبار ديگر هم مراجعه كرد ولي باز هم از حضرت همان جمله را

نشيد، بدون طرح نياز خود به خانه برگشت ولي اين بار با خودش فكر كرد كه از من چه كاري ساخته است؟ به نظرش رسيد كه اين قدر از او ساخته هست كه برود به صحرا و هيزمي جمع كند و بفروشد. تيشه اي عاريه كرد و به صحرا رفت، هيزمي جمع كرد و رفروخت و بدين وسيله نه تنها مايحتاج خويش را فراهم ساخت بلكه كم كم صاحب سرمايه و ثروتي هم شد.

روزي رسول اكرم، صلّ الله عليه و آله، به او رسيدند و تبسم كنان فرمودند:

نگفتم، هر كس از ما كمكي بخواهد ما به او كمك مي كنيم، ولي اگر بي نيازي بورزد خداوند او را بي نياز مي كند.

مي فرمود:

اينكه يكي از شما ريسمان خويش برگيرد و به كوه برود و هيزم فراهم آورد و بفروشد و از درآمد خود بخورد و صدقه دهد. براي او بهتر است از اينكه از مردم چيزي بخواهد.

جمعي از اصحاب آن حضرت وقتي اين آيه را شنيدند كه:

و مَن يَتَّقِ الله يَجعَل له مَخرَجاً و يَرزُقه من حيث لا يحتسب.1

كسي كه تقوا و پرهيزكاري پيشه كند خدا دري بروي او مي گشايد و روزي او را از جايي كه گمان نداشته باشد مي رساند.

دست از كار و كوشش برداشتند و در به روي خود بستند و به عبادت پرداختند و با خود گفتند ديگر احتياجي به كسب و كار نداريم.

رسول اكرم، صلّي الله عليه و آله، از عمل آنها اطلاع يافت و به احضار آنان فرمان داد. چون حاضر شدند فرمود:

چرا از كار و كوشش دست كشيده ايد.

و تنها به عبادت اكتفا كرده ايد؟ گفتند:

خداوند ضامن شده روزي ما را بدهد ما هم از كار صرف نظر كرديم

و به عبادت پرداختيم. پيامبر، صلّي الله عليه و آله، آنها را سرزنش كرد و فرمود: هر كس چنين روشي در پيش گيرد و از فعاليت و كار، شانه خالي كند دعايش مستجاب نخواهد شد. بر شما لازم است كار كنيد و روزي خود را در ساية تلاش و كوشش با استعداد از ذات لايزال خداوند به دست آوريد.

در جاي ديگر فرمود:

اِنّ اَطيبَ ما اَكّل الرَّجُلُ مِن كَسنبه.

پاكيزه ترين غذايي كه انسان مي خورد غذايي است كه با كار و كوشش خود به دست آورده باشد.

پيامبر اسلام همه تلاشها و فعاليتهاي مشروعي را كه هر كس بخاطر تأمين زندگي و رفع احتياجات خود انجام مي دهد عبادت دانسته و از آن به جهاد تعبير ميفرمودند. روزي با اصحاب نشسته بودند، جوان توانا و نيرومندي را ديدند كه اول صبح به كار و كوشش مشغول شده است. اصحاب گفتند اين جوان شايسته مدح و تمجيد بود اگر جواني و نيرومندي خود را در راه خدا به كار مي انداخت. رسول اكرم، صلّي الله عليه و آله، فرمود: اين سخن را نگوييد اگر اين جوان براي معاش خود كار مي كند كه در زندگي محتاج ديگران نباشد و از مردم مستغني گردد. او با اين عمل در راه خدا قدم بر مي دارد، همچنين اگر كار مي كند به نفع والدين ضعيف يا كودكان ناتوان كه زندگي آنان را تأمين كند و از مردن بي نيازشان سازد باز هم به راه خدا مي رود، ولي اگر كار مي كند تا با درآمد خود به تهيدستان مباهات نمايد و بر ثروت و دارايي خود بيفزايد او به راه شيطان رفته و از صراط حق منحرف شده است.

پيغمبر اكرم افراد زحمتكش و كارگر را

مورد مهر و عنايت مخصوص خود قرار مي دادند. تشويق و احترامي كه تاريخ در هيچ رهبري از رهبران عالم سراغ ندارد. چنانكه انس بن مالك مي گويد:

موقعي كه رسول اكرم، صلّي الله عليه و آله، از جنگ تبوك مراجعت مي فرمود: سعد انصاري به استقبال آمد، حضرت با او احوال پرسي كرد و دست سعد را زبر و خشن ديد فرمود: چه صدمه اي و آسيبي به دستت رسيده است؟ عرض كرد: يا رسول الله من با طناب و بيل كار مي كنم و درآمد آن را خرج زندگي خانواده ام مي نمايم. رسول اكرم، صلّي الله عليه و آله، دست او را بوسيد و فرمود: اين دستي است كه آتش با آن تماس پيدا نمي كند. 2

بنابراين مشاهده مي شود كه «كار» در تعاليم عاليه پيشواي بزرگوار اسلام صرفاً يك وظيفه از روي ناچاري نيست بلكه اگر نياز مالي هم نباشد باز كار از نظر سازندگي انسان مفيد و لازم بوده، در شكوفا ساختن انواع استعدادها و تواناييهاي بالقوه او بسيار مؤثر و مهم است.

رسول خدا، صلّي الله عليه و آله، لحظه اي از عمر شريف خود را بيهود نمي گذرانيد. وقتي بعد از انجام وظايف خطير روزانه به خانه بر مي گشت وقت خود را به سه قسمت تقسيم مي فرمود:

1_ قسمتي را به عبادت خدا مي پرداخت.

2_ قسمتي را به خانواده اختصاص مي داد.

3_ سهمي را براي استراحت و كار شخصي خود در نظر مي گرفت. البته باز از اين قسمت، بخشي صرف خواص صحابه و ديگر مردم مي شد. پي نوشتها:

1_ سوره طلاق، آيه 2.

2_ اسدالغابه، ج2، ص 269. ماهنامه موعود شماره 66

او از ماست

بعثت از ديدگاه اميرالمومنين عليه السلام اشاره:

بعثت حضرت خاتم الانبيا محمد مصطفي(ص)، بي ترديد، عظيم ترين، تأثيرگذارترين و پر رمز

و رازترين پديدة هستي است؛ چرا كه خداوند متعال پس از گذشت بيش از ششصد سال از بعثت آخرين پيامبر و طي دوران طولاني فترت، كامل ترين، جامع ترين و متعالي ترين دين را به دست كامل ترين، جامع ترين و متعالي ترين موجود جهان آفرينش به انسان ها ارزاني داشت و درهاي خزائن حكمت و معرفت خود را بر آدميان گشود.

با بعثت حضرت ختمي مرتبت(ص) چنان انقلابي در ارض و سماء و ملك و ملكوت رخ داد كه پيش از آن هرگز سابقه نداشت. بي شك درك و فهم چنين رويداد عظيمي تنها در توان كساني است كه خود مستقيماً از چشمة حكمت و معرفت پيامبر خاتم(ص) سيراب شده؛ و بعثت را با همه وجود حس كرده و حتي صداي شيطان را به هنگام نزول وحي بر پيامبر(ص) شنيده است؛ كسي به تعبير پيامبر اعظم(ص) همة آنچه را كه رسول خدا ديده است، به چشم خود ديده و همة آنچه را كه آن حضرت شنيده، به گوش خود شنيده و تنها تفاوت او با پيامبر اين بوده كه به مقام نبوت نرسيده است.1

آري، او كسي نيست جز خانه زاد وحي، برادر و وصي رسول خدا، حضرت اميرمؤمنان(ع).

با توجه به آنچه گفته شد، در اين مقاله نگاهي سريع و گذرا خواهيم داشت بر آن دسته از خطبه ها و كلمات امير بيان، علي(ع) كه در آنها از بعثت و نبوت حضرت ختمي مرتبت(ص) سخن به ميان آمده است. امير مؤمنان علي(ع) در نخستين خطبة نهج البلاغه، دربارة بعثت پيامبران الهي و از جملة پيامبر خاتم(ص) مي فرمايد:

و خداوند پاك از ميان فرزندان آدم پيغمبراني برگزيد و از ايشان به زبان وحي پيمان گرفت، در زماني كه بيشتر

آفريدگان پيمان خدا را وارونه و به حق او نادان بودند و براي وي مانندها گرفته بودند. شياطين راه آنها را از خداشناسي زده بودند و به گمراهي كشيدند، پس پيامبران خود را برانگيخت، و يكي پس از ديگري فرستاد تا عهد خداشناسي را كه در فطرت آدمي بود باز طلب كنند، و نعمت از ياد رفته را باز به ياد آورند، و با مدد حجت و برهان آنان را به راه آورند، و گنجينه هاي دانش پنهاني را برون آرند و راز هستي را در ديدگانشان بنمايند. چه از آسماني كه فراز سر ايشان است، و چه گهواره اي كه در زير پايشان گسترده، و چه از انواع معيشت ها كه زنده شان مي دارد، و اجل هايي كه نابودشان مي كند، و بيماري هايي كه ماية فرسودگي آنان مي گردد، و بلاهاي هولناك زمانه كه پياپي برايشان وارد مي شود، و هيچ گاه خداي پاك از آفريدگان خود، پيغمبر يا كتاب يا برهان قطعي يا روشي استوار را مضايقه نفرموده، پيامبراني كه با وجود شمار كم و داشتن دشمنان بسيار از رسالت وحي بازنماندند. گاه از ايشان پيامبراني بودند كه اسم پيغمبر بعد از خويش را مي دانستند و يا پيغمبران پيشين آنها را مي شناخته اند. بدينگونه قرن ها سپري و روزگار طي شد و پدران رفتند و دنيا را به فرزندان خود وانهادند، تا اينكه خداي پاك محمد(ص) را براي وفاي به وعدة خويش و اكمال نبوت مبعوث فرمود، در حالي كه از پيغمبران پيشين پيمان گرفته بود، و نشانه هايش آشكار، و ميلادش فرخنده بود.

در آن زمان ساكنان زمين هر يك جزء مذهبي متفرق، و با خواست هايي پراكنده بودند، و به راه هاي گوناگون مي رفتند: گروهي خدا را

همتاي خلق دانسته، و گروهي در نام او تصرف روا مي داشتند يا به غير او مي پيوستند. پس پروردگار آنان را به وسيلة آن پيامبر از گمراهي به راه راست راهبر شد، و ايشان را از جهالت رهانيد.

سپس خداوند پاك ديدار خود را براي محمد(ص) برگزيد و او را در جوار خويش شايسته ديد و تمايلش را به سوي خود رهنمون شد، و از بلاهايش رهانيد. و روحش را كريمانه به سوي خويش خواند _ درود بر وي و خاندان وي باد _ او نيز چون پيامبران امت هاي ديرين براي شما ميراثي گذاشت؛ زيرا كه ايشان امت خود را وانگذاردند مگر به رهنمون راهي روشن و نشانه اي معين. محمد(ص) نيز كتابي را كه از سوي پروردگارتان بر او فرود آمده بود، در ميان شما نهاد؛ كتابي كه احكام حلال و حرامش در آن بيان و واجب و مستحب و ناسخ و منسوخِ آن روشن شده بود. معلوم داشته كه چه كارهايي مباح است و كداميك واجب يا حرام. خاص و عام چيست و در آن اندرزها و مثال هاست. مطلق و مقيد و محكم و متشابه آن را آشكار ساخته.

هر مجملي را تفسير كرده و گره هر مشكلي را گشوده است. و نيز چيزهايي است كه براي دانستنش پيمان گرفته شده و چيزهايي است كه به نادانستنش رخصت داده شده. احكامي است كه در كتاب خدا به وجوب آن فرمان داده شده و در سنت، آن حكم نسخ گشته و نيز احكامي است كه در سنت به وجوب آن تأكيد شده ولي در كتاب به ترك آن اجازه داده شده و نيز اعمالي است كه زمانش فرا

رسد واجب و چون زمانش منقضي گردد وجوبش از ميان رود. و در مورد اموري كه ارتكاب آن گناه، خُرد است و مستوجب آمرزش اوست و اموري كه اندك آن هم پذيرفته مي شود و هر كس اختيار دارد كه بيش از آن را نيز به جاي آورد.2

آن حضرت در قسمتي از خطبه 33 نهج البلاغه، بعثت پيامبر اكرم(ص) را چنين توصيف مي كند:

خداوند پاك، محمد(ص) را به پيامبري فرستاد در حالي كه ميان عرب كسي نبود كه كتابي خوانده، يا دعوي پيامبري كرده باشد. پس محمد(ص) آنان را رهبري نمود، به جايي كه بايد نشانيد، و به عرصة رستگاريشان رسانيد. تا احوالشان چونان نيزه هايشان استقامت پذيرفت و جاي پاي استوار كردند، و سنگ هايي كه بر آن ايستاده بودند از لرزش بازماند. به خدا سوگند، كه من از افراد سپاه او بودم كه به دشمن هجوم برديم تا فرار كردند من نه ناتواني نمودم و نه بيم به دل راه دادم. اكنون در اين راه هم كه مي روم همانند راهي است كه با فرستادة خدا(ص) رفته بودم، امروز هم باطل را برمي درم تا چهرة حق از كنار آن آشكار شود.

مرا با قريش چه كار؟ به خدا سوگند آن زمان ها كه كافر بودند با ايشان جنگيدم، اكنون هم به خاطر انحرافشان با ايشان پيكار مي كنم، و همان گونه كه در زمان فرستادة خدا(ص) روياروي آنان بودم امروز نيز مقابل ايشانم. به خدا قسم قريش كينه اي از ما ندارد جز آنكه خدا ما را بر آنان برگزيد، و آنان را در زمرة خود در آوريم، پس چنان بودند كه شاعر گفته:

«به جان خودم سوگند كه بامدادان پيوسته شير خالص نوشيدي،

و سرشير و خرماي بي هسته خوردي. ما اين مقام عالي را به تو داديم و تو مقامي نداشتي، ما بوديم كه پيرامون تو اسبان كوتاه مو و نيزه ها فراهم ساختيم».3

در خطبه 93 نيز در وصف سلسلة پيامبران الهي مي فرمايد:

آنان را در بهترين وديعتگاه به امانت نهاد و در شريف ترين قرارگاه جاي داد. آنان را از اصلاب كريم به رحم هايي پاكيزه منتقل گردانيد. هرگاه يكي از آنان از جهان رخت برمي بست ديگري براي اقامة دين خدا جاي او را مي گرفت. تا كرامت نبوت از سوي خداوند پاك نصيب محمد(ص) گرديد. او را از برترين معادن و عزيزترين سرزمين ها بيرون آورد؛ از درختي كه پيامبرانش را از آن برآورده، و امينان وحي خود را از آن گلچين كرده بود. عترتش بهترين عترت هاست، و دودمانش نيكوترين دودمان ها، و شجره اش بهترين شجره هاست، در حرم روييده و در بستان مجد و شرف باليده است، شاخه هايش بلند و ميوه اش دور از دسترس، اوست پيشواي پرهيزگاران و ديدة بيناي راه يافتگان، اوست چراغ پرفروغ و شهاب درخشان و آتش زنة فروزان. سيرتش ميانه روي، آيينش رشددهنده، كلامش جداكنندة حق از باطل، و داوريش قرين عدالت است.

او را در فاصله اي از پيامبران و در دوران خطا و لغزش امت ها، و در ناداني و بي خبري گرفتار فرستاد.

خداوند بر شما رحمت آورد، بر نشانه هاي آشكار عمل كنيد راه واضح و روشن است و شما را به بهشت مي خوانند. اكنون در سرايي هستيد كه در آن براي كسب رضاي خداوندي آسودگي و فرصت داريد، پرونده ها گشوده است، و قلم ها جاري است، و بدن ها سالم، و زبان ها گوياست، توبه پذيرفته، و اعمال مقبول مي گردد.4

امير مؤمنان(ع) در خطبة 94 به

توصيف وضعيت مردمان تا پيش از برانگيخته شدن حضرت ختمي مرتبت(ص) پرداخته، مي فرمايد:

به رسالتش فرستاد. در حالي كه مردم گمراهاني حيرت زده، و در فتنه فرو افتاده بودند. هوا و هوس آنان را بر خود غوطه ور، و كبر و نخوت از طريق صوابشان منحرف ساخته، جاهليت تاريك آنان را سبكسر و در كارها متزلزل و حيران نموده بود، رسول الله(ص) نصيحت و نيكخواهي را به حد اعلي رسانيد و به راهشان آورد و به حكمت و اندرز نيكو آنها را به راه خدا فراخواند.5

آن حضرت در خطبه 95 نيز پيامبر گرامي اسلام را چنين توصيف مي كند:

قرارگاه او بهترين قرارگاه ها، و خاستگاه او شريف ترين خاستگاه هاست، در معادن كرامت، و مهدهاي پاكي و پاكدامني دل هاي نيكوكاران بدو گراييد، و توجه چشم ها به سوي او گرديد. خداوند با بعثت او كينه ها را مدفون ساخت، و آتش خصومت ها را خاموش نمود. ميان ياران را (به خاطر ايمان) بدو الفت داد، و ميان خويشاوندان (به خاطر كفر) جدايي افكند. ذليلان را عزيز كرد و عزيزان را ذليل، و حقايق را گاه به سخن آشكار نمود و گاه به خاموشي.6

امام علي(ع) در خطبه 108 دنياگريزي پيامبر اكرم(ص) را توصيف كرده، مي فرمايد:

دنيا را ناچيز و خرد شمرد، و بي مقدارش دانست و خوارش كرد، و دانست كه خداي تعالي دنيا را از او دور گردانيد، چون حقير بود به ديگري ارزانيش داشت. پس به جان و دل از دنيا اعراض نمود، و خاطرة آن را در وجود خود كشت، و دوست داشت زينتش در برابر چشمش نيايد تا مبادا از آن جامة فاخري گزيند و يا به ماندن در آن اميد بندد. پيام پروردگارش را

به مردم رسانيد تا آنان را بهانه اي نباشد، و امت خود را از روي نيكخواهي هشدار، و با بشارت بهشت مژده داد و دعوت فرمود، و با تهديد از آتش ترساند.

ما شجرة نبوتيم، و جايگاه فرود آمدن رسالت، و محل آمد و شد ملائكه، و معادن علم، و چشمه هاي حكمت. يار و عاشق ما منتظر رحمت خداوندي باشد، و دشمن و كينه توز ما در انتظار قهر خداوند.7

امير بيان، اميرمؤمنان(ع) در خطبه 234 نهج البلاغه كه به خطبة «قاصعه (خواركننده)» معروف شده است، در بياني زيبا به فلسفة رنج و ابتلاهايي كه انبياي الهي(ع)، از جمله پيامبر خاتم(ص) در تبليغ رسالت و نبوت خود، بدانها گرفتار شدند، اشاره كرده و توضيح مي دهند كه چرا خداوند پيامبران الهي را از قوت و قدرت ظاهري و سلطنت دنيايي برخوردار نساخته است:

اگر خداي پاك مي خواست كه هنگام برانگيختن انبيا درب گنج هاي طلا، و معادن زر ناب، و باغ هاي بهشت گونه را برايشان بگشايد، و پرندگان و وحوش زمين را به فرمان ايشان درآورد انجام مي داد، ولي اگر آن گونه مي كرد آزمايش ها را موردي نبود و پاداش روز كيفر باطل مي شد و اخبار آسمان تباه مي گرديد و ثواب مبتلايان به سختي بر پذيرندگان دعوت انبيا تعلق نمي گرفت، و گروندگان در خور ثواب نيكوكاران نمي شدند و براي اسماء و لغات مفهومي نمي ماند.8

ولي خداي پاك پيغمبران خود را در تصميم هايشان نيرو داد، و به ظاهر در ديدة ديگران ناتوان نمود، با قناعتي كه دل ها و ديدگان را از بي نيازي پر مي كرد و با گذشتي كه چشم ها و گوش ها را مملو مي ساخت. اگر پيامبران را نيرويي بود كه كس را ياراي ستيز با آنان نبود و

يا عزت و جاهي كه مورد ستم واقع نمي شدند يا سلطنتي كه مردم به سويشان گردن مي كشيدند، و از هر سو بار سفر بسته آهنگ ايشان مي نمودند تا هيبت و شكوهشان را بنگرند، در اين حال مردم اندرزهايشان را آسان تر مي پذيرفتند و در برابر آنان كمتر سركشي مي كردند، آنگاه از وحشتي كه از عظمت ظاهر انبيا بر آنها چيره مي شد يا به واسطة رغبتي كه آنها را متمايل مي ساخت ايمان مي آوردند؛ يعني نيت هايشان خالص نبود و اعمال نيكشان ميان مؤمن حقيقي و ظاهري يكسان بود. اما خدا مي خواهد كه پيروي از فرستادگان وي و تصديق كتاب هايش و فروتني در پيشگاهش و تسليم در برابر فرمانش و گردن نهادن به طاعتش اموري باشد خاص او و از هرگونه شايبه اي پاك باشد، كه هر چه آزمايش و امتحان بزرگ تر، پاداش و ثواب آن بيشتر است.9

سرانجام در خطبة 226 شاهد شكوائية امام علي(ع) در فراق پيامبر اكرم(ص) هستيم؛ كلماتي كه در هنگام غسل دادن و كفن كردن رسول خدا بيان شده است:

اي فرستاده خدا! پدر و مادرم به فدايت، با مرگ تو رشته اي گسسته شد كه با مرگ ديگران پاره نشود و آن رشته نبوت و اخبار غيبي و آسماني است.

حادثة خاصي بود مصيبت تو به گونه اي كه آنان كه به مصيبت مرگ تو دچار شوند ديگر سوگ ها را از ياد بردند، و همگان يكسان در مصيبت مرگ تو عزادار شدند، اگر ما را به شكيبايي فرمان نداده، و از زاري منع نكرده بودي، چنان مي گريستيم تا سرشكمان را به پايان رسانيم، درد جدايي تو در رفتن درنگ مي كند، و رنج و اندوه تو چون يار سوگند خورده اي همره

ماست، در سوگ تو هر چه بي تابي كنيم باز هم اندك است؛ ولي مرگ چيزي است كه كس را ياراي راندن و توان دفع آن نيست، پدر و مادرم فداي تو باد؛ ما را نزد پروردگارت ياد كن و به ما بينديش.10 پي نوشت ها:

1. امام علي(ع) در خطبه 234 نهج البلاغه (خطبه قاصعه) مي فرمايد: «روزگاري جز خانه اي كه فرستادة خدا(ص) و خديجه در آن مي زيستند اسلام به خانة ديگر وارد نشده بود و من سومي آنان بودم. روشنايي وحي و رسالت را به چشم خود مي ديدم و بوي نبوت را استشمام مي كردم. هنگامي كه وحي بر ايشان نازل مي شد صداي ناله شيطان را شنيدم، پرسيدم: اي پيامبر خدا، اين صداي ناله چيست؟ فرمود: اين شيطان است از اينكه او را بپرستند نوميد شده است. تو هم مي شنوي هر چه من مي شنوم و مي بيني آنچه من مي بينم، جز آنكه تو پيامبر نيستي، ولي تو وزير مني، و به راه خير مي روي. (نهج البلاغه، ترجمه محمدمهدي فولادوند، ص316)

2. نهج البلاغه، ترجمه محمد مهدي فولادوند، ص22_24.

3. همان، ص56_57.

4. همان، ص118.

5. همان، ص119.

6. همان.

7. همان، ص140.

8. ايمان مردم براساس طمع پاداش آخرت بود و در غير اين صورت جايي براي اعمال نيكو نمي ماند.

9. همان، ص308_309.

10. همان، ص288.

حكايت معراج پيامبر

پيامبر(ص) فرمود: من در مكه بودم كه جبرييل نزد من آمد و گفت: «اي محمد! برخيز». برخاستم و كنار در رفتم. ناگاه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را در آنجا ديدم. جبرئيل، مركبي به نام «براق» نزد من آورد و به من گفت: «سوار شو». بر براق سوار شدم و از مكه بيرون رفتم. به بيت المقدس رسيدم. هنگامي كه به بيت المقدس رسيدم، فرشتگان از آسمان نزد

من به زمين فرود آمدند و مرا به داشتن مقام و منزلت ارجمند در پيشگاه خداوند مژده دادند. آنگاه در بيت المقدس نماز خواندم... محمود مطهري نيا يكي از معجزات علمي و عملي پيامبر اعظم(ص) كه به تصريح قرآن كريم در سايه عبوديت آن حضرت رخ داده، «معراج» است كه در اولين آيه سورة اسرا و آيات هشتم تا هجدهم سورة نجم مي توان اشاراتي را دربارة آن مشاهده كرد. آغاز ماجرا در سورة اسرا چنين آمده است:

پاك و منزه است خدايي كه بنده اش را در يك شب از مسجدالحرام به مسجد الاقصي برد كه گرداگردش را پربركت ساختيم، تا نشانه هاي خود را به او نشان دهيم. او شنوا و بيناست.

البته آن گونه كه از روايات برمي آيد معراج ضمن دو مرحله انجام شده است در مرحله اول همان گونه كه در آيه فوق مشاهده كرديم ايشان را شبانه از مسجدالحرام تا مسجدالاقصي سير مي دهند و پس از آن تا آسمان هفتم و تا جايي صعود مي كنند كه احدي جز خداوند متعال حضور نداشته است و تمام اين ماجرا در بيداري بوده و بنابر نظر اكثر علماي شيعه با همين بدن جسماني اتفاق افتاده و نه در خواب يا با روح زيرا معراج صرفاً روحاني فضيلت چنداني را براي ايشان اثبات نمي كند و چنان عظمتي را كه مورد تأكيد و روايات است بر نمي تابد.

مرحله دوم معراج در سورة نجم چنين توصيف شده است:

سپس [پيامبر(ص) در شب معراج] نزديك و نزديك تر شد، تا آنكه فاصله او [با مقام قرب خاص خدا] به اندازه طول دو كمان يا كمتر بود. در اينجا، خداوند آنچه را وحي كردني بود، به بنده اش وحي كرد.

آنچه را ديد، انكار نكرد. آيا با او دربارة آنچه ديد، مجادله و ستيز مي كنيد؟ و بار ديگر نيز او را نزديك سدرةالمنتهي كه بهشت جاويدان در آنجاست، ديده است. در آن هنگام كه چيزي (شكوه و نور خيره كننده اي) سدرةالمنتهي را پوشانده بود. چشم او هرگز منحرف نشدو طغيان نكرد. (آنچه را ديد، واقعيت بود) او در شب معراج، برخي نشانه هاي بزرگ پروردگارش را ديد.

هر چند روايات دربارة معراج آنقدر متعدد است كه به حد تواتر رسيده و مورد قبول همگان مي باشد ليكن راجع به زمان، مكان و تعداد دفعات وقوع آن ميان محدثان، مورخان و مفسران اختلاف نظر وجود دارد:

_ زمان اولين معراج را بهتر است نه ماه يا دوسال پيش از ولادت حضرت زهرا(س) بدانيم زيرا حضرت محمد(ص) روزي در جواب يكي از همسران خود كه از شدت محبت به فرزندشان گله كرده بود، تشكيل نطفه ايشان را در آسمان و شب معراج خوانده اند.3

_ مكان آن نيز خانه حضرت خديجه(س) خانة ام هاني خواهر حضرت علي(ع)، شعب ابي طالب، و مسجدالحرام در كنار كعبه گفته شده است.

_ آن گونه كه از ظاهر روايات برمي آيد، احتمالاً معراج بيش از دو مرتبه و طي دفعات متعدد اتفاق افتاده كه يكي از آنها بسيار شاخص و معروف شده كه گفته شده اين معراج در شب هفدهم ماه رمضان سال دهم بعثت اتفاق افتاده است.4

معراج در يك نگاه

روشنايي روز از صحنه گيتي رخت بر بسته و تاريكي شب، همه جا را فرا گرفته بود. مردم از كار و تلاش روزانه، دست كشيده و در خانه خود آرميده بودند. پيامبر اسلام نيز مي خواست پس از اداي فريضه، براي رفع خستگي

در بستر آرام بگيرد. ناگهان صداي آشناي جبرئيل امين را شنيد: «اي محمد! برخيز! با ما همسفر شو؛ زيرا سفري دور و دراز در پيش داريم».

جبرئيل امين، مركب فضاپيمايي به نام «براق» را پيش آورد. محمد(ص) اين سفر با شكوه و بي سابقه را از خانه ام هاني يا مسجدالحرام آغاز كرد، ولي با همان مركب به سوي بيت المقدس روانه شد و در مدت بسيار كوتاهي در آن محل فرود آمد. در مسجدالاقصي (بيت المقدس) با حضور ارواح پيامبران بزرگ مانند ابراهيم(ع)، موسي(ع) و عيسي(ع) نماز گزارد. امام جماعت نيز پيامبر اكرم(ص) بود. سپس از مسجدالاقصي، «بيت اللحم» _ زادگاه حضرت مسيح(ع) _ و خانه هاي پيامبران ديدن كرد. پيامبر در برخي جايگاه ها به شكرانه چنين سفري و تحيت محل هاي متبركه، دو ركعت نماز شكر به جاي آورد.

آن گاه مرحله دوم سفر خود را كه حركت به سوي آسمان هاي هفت گانه بود، آغاز كرد. پيامبر همه آسمان ها را يكي پس از ديگري پيمود و ساختار جهان بالا و ستارگان را ديد. ولي در هر آسمان به صحنه هاي تازه اي برمي خورد و با ارواح پيامبران و فرشتگان سخن مي گفت. او در بعضي آسمان ها با دوزخ و دوزخيان و در بعضي آسمان هاي ديگر با بهشت و بهشتيان برخورد كرد و از مراكز رحمت و عذاب پروردگار بازديد به عمل آورد. ايشان، درجه هاي بهشتيان و اشباح دوزخيان را از نزديك مشاهده كرد.

سرانجام به «سدرة المنتهي» در آسمان هفتم و «جنةالمأوي» (بهشت برين) رسيد و در آنجا، آثار شكوه پروردگار هستي را ديد. وي چنان اوج گرفت و به جايي رسيد كه جز خدا، هيچ موجودي به آنجا راه نداشت. حتي جبرئيل از حركت باز ايستاد و

گفت: «به يقين، اگر به اندازه سرانگشتي بالاتر آيم، خواهم سوخت».5

آنگاه حضرت محمد(ص) در آن جهان سراسر نور و روشنايي، به اوج شهود باطني و قرب الي الله و مقام «قاب قوسين أو أدني» رسيد. خداوند در اين سفر، دستورها و سفارش هاي بسيار مهمي به پيامبر فرمود. بدين صورت، معراج كه از بيت الحرام _ و به گفته بعضي، از خانه ام هاني، دختر عموي آن حضرت و خواهر اميرالمؤمنين علي(ع) _ آغاز گشته بود، در سدرةالمنتهي پايان پذيرفت. سپس به پيامبر دستور داده شد از همان راهي كه عروج كرده است، باز گردد.

پيامبر هنگام بازگشت، در بيت المقدس فرود آمد و از آنجا راه مكه را در پيش گرفت. ايشان در ميانه راه به كاروان بازرگاني قريش برخورد كرد، در حالي كه آنان شتري را گم كرده بودند و در پي آن مي گشتند. پيامبر از آبي كه در ميان ظرف آنان بود، قدري نوشيد و باقي مانده آن را به زمين ريخت و بنابر روايتي، روي آن، سرپوش گذارد. حضرت محمد(ص) پيش از طلوع فجر در خانه «ام هاني» از مركب فضاپيماي خود فرود آمد.6 مشاهدات زميني رسول خدا(ص)

با توجه به آنكه معراج در نوبت هاي متعددي انجام شده و در هر كدام از اين سفرها پيامبر(ص) مشاهدات متفاوتي داشته اند، لذا در هر فرصتي كه پيش مي آمده به فراخور شرايط صحنه اي از آن ماجراها را براي اصحاب و اطرافيان خويش ترسيم و تصوير مي كرده اند.

حضرت محمد(ص) در خانه ام هاني، براي نخستين بار، راز سفر خود را با دختر عمويش، ام هاني در ميان گذاشت. سپس هنگامي كه روز آغاز گشت، قريش و مردم مكه را از اين جريان

باخبر ساخت. داستان معراج و فضانوردي شگفت انگيز پيامبر در آن مدت كوتاه كه به نظر قريش، امري ناممكن بود، همه جا پخش شد. سران قريش بيش از پيش بر محمد(ص) خشم گرفتند و بنابر عادت هميشگي خود، به تكذيب او برخاستند. از ايشان خواستند كه وضع ظاهري ساختمان بيت المقدس را بيان كند. آنان گفتند: كساني در مكه هستند كه بيت المقدس را ديده اند. اگر راست مي گويي، آنجا را تشريح كن تا ما تو را در اين خبر شگفت انگيز، تصديق كنيم.

پيامبر بزرگوار اسلام، وضع ظاهري ساختمان بيت المقدس را براي آنان بازگو كرد. افزون بر آن، حوادثي را كه در ميانه راه مكه و بيت المقدس و هنگام بازگشت از معراج رخ داده بود، بيان كرد. ايشان گفت: «در ميان راه، به كاروان فلان قبيله برخوردم كه شتري از آنها گم شده بود. در ميان اثاثيه آنان، ظرف آبي بود كه من از آن نوشيدم. سپس آن را پوشاندم. در جاي ديگر به گروهي برخوردم كه شتري از آنها رميده و دست آن شكسته بود.» قريش گفتند: از كاروان قريش خبر ده. پيامبر فرمود: «آنان را در «تنعيم» (در ابتداي حرم) ديدم كه شتري خاكستري رنگ در پيشاپيش آنان حركت مي كرد. آنان كجاوه اي روي شتر گذارده بودند و اكنون به شهر مكه وارد مي شوند».

قريش از اين خبرهاي قطعي، سخت ناراحت شدند و گفتند: اكنون صدق و كذب گفتار او براي ما آشكار مي شود. همه انتظار مي كشيدند كه كاروان چه زماني وارد شهر مي شود. ناگهان پيشگامان كاروان وارد شهر شدند. اهل كاروان، شرح قضيه را همانگونه كه رسول اكرم(ص) بازگفته بود، تصديق كردند.7 معراج از زبان پيامبر اعظم(ص)

پيامبر(ص) فرمود:

من در

مكه بودم كه جبرييل نزد من آمد و گفت: «اي محمد! برخيز». برخاستم و كنار در رفتم. ناگاه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را در آنجا ديدم. جبرئيل، مركبي به نام «براق» نزد من آورد و به من گفت: «سوار شو». بر براق سوار شدم و از مكه بيرون رفتم. به بيت المقدس رسيدم. هنگامي كه به بيت المقدس رسيدم، فرشتگان از آسمان نزد من به زمين فرود آمدند و مرا به داشتن مقام و منزلت ارجمند در پيشگاه خداوند مژده دادند. آنگاه در بيت المقدس نماز خواندم.8

در روايت ديگر آمده است كه پيامبر اعظم(ص) فرمود:

ابراهيم خليل(ع) به همراه گروهي از پيامبران پيش من آمدند و مرا بشارت دادند. سپس موسي و عيسي(ع) آمدند. پس از آن، جبرييل دستم را گرفت و مرا بالاي صخره (سنگي در بيت المقدس) برد و بر روي آن نشاند. ناگاه ماجراي معراج را پيش خود ديدم كه مانند آن را در شكوه و جلال، هرگز نديده بودم. از آنجا به آسمان دنيا (آسمان اول) صعود كردم. آنان به من سلام مي كردند.

سپس جبرئيل مرا به آسمان ششم برد. در آنجا، انبوه آفريدگان و كروبيان (مجردات و فرشتگان و ارواح) را ديدم. سپس همراه جبرئيل به آسمان هفتم صعود كردم. در آنجا با آفريدگان خدا و فرشتگان بسيار ديدار كردم.9 حديث معراج

از جمله روايات مشهوري كه به ماجراي معراج مي پردازد روايت اخلاقي مفصلي است كه سخنان خداوند متعال را خطاب به حبيب خود محمد مصطفي(ص) در بر مي گيرد. در واقع پيام هاي خداوند و سوغات رسول او(ص) از اين سفر براي مسلمانان و پيروان ايشان در همه اعصار و دوران ها بوده و با توجه

به اهميتي كه داشته شرح هاي متعددي بر آن نوشته شده است.10

در اين روايت مفصل از برترين كردار، شايستگان محبت خداوند، پارساترين مردمان، ويژگي دنيازدگان، ويژگي اهل آخرت، پاداش زاهدان، پرهيزكاري زينت مؤمن، ارزش سكوت، اهميت رزق حلال، جايگاه و اثر روزه و ويژگي عابدان و مسائلي از اين دست سخن به ميان آمده است. مشاهدات پيامبر اعظم(ص) در آسمان

ضمن روايت فوق و ديگر رواياتي كه به نقل ماجراي معراج مي پردازند، گزارش هايي از مشاهدات حضرت محمد(ص) از آسمان ها، اهل بهشت و اهل جهنم و ملائكه آمده كه به نحوي هر كدام سعي در تكميل روايات بالا با ارائه شواهد و نمونه هايي از آثار اعمال دارند.11 همراهان رسول اكرم(ص) در معراج

در بعضي از احاديثي كه از ائمه معصومين(ع) دربارة معراج آمده، از رسول خدا(ص) نقل كرده اند كه فرمود:

من وقتي همة مراحل را طي كرده و از آسمان ها گذشتم و به بيت المعمور و نزديك سدرةالمنتهي رسيدم، بعضي از اصحابم مرا همراهي مي كردند. آنها كه لباس نو در بر داشتند وارد شدند و آنها كه نداشتند ماندند. عده اي را به همراه خود بردم و عده اي به همراهم آمدند.12

كه ظاهراً اشاره به معصومين(ع) و آن دسته از مؤمناني است كه به دنبال ايشان آن مقام را طي كردند و در آينده در ضمن نماز كه ره آورد اين معراج است، خواهند كرد.11 موعود(ع) در معراج

اصلي ترين مشاهده پيامبر اعظم(ص) در شب معراج را بايد شهود انوار مقدسه ائمه(ع) بدانيم كه اصحاب متعددي روايت ذيل يا مشابه آن را از آن حضرت نقل كرده اند و همان طور كه خواهيم ديد در ميان دوازده امام(ع)، حضرت مهدي(ع) جايگاهي ويژه و ممتاز دارند. ضمن اين

روايات نقل شده است كه رسول خدا(ص) فرمود:

همانا خداي عزوجل در آن شب كه به گردشي شبانه برده شدم (معراج) به من وحي فرمود: اي محمد چه كسي را در زمين ميان امتت به جاي خود گذاشتي؟ _ در حالي كه خدا خود بدان آگاه تر بود _ عرض كردم: پروردگارا، برادرم را فرمود: اي محمد، علي ابن ابي طالب را؟ عرض كردم: بلي اي خداي من، فرمود: اي محمد من ابتدا از مقام ربوبيت نظري بر زمين افكندم و تو را از آن اختيار كردم. هيچ گاه يادي از من نمي شود مگر اينكه تو نيز با من ياد كرده شوي. من خود محمودم و تو محمد؛ سپس نظري ديگر بر زمين افكندم و از آن علي بن ابي طالب را برگزيدم و او را وصي تو قرار دادم، پس تو سرور پيامبران و علي از نام هاي من است و «علي» (مشتق آن) نام اوست. اي محمد، من، علي و فاطمه و حسن و حسين و امامان را از يك نور آفريدم؛ سپس ولايت ايشان را بر فرشتگان عرضه داشتم، هر كه آن را پذيرفت از مقربين گرديد و هر كه آن را رد نمود به كافران پيوست. اي محمد، اگر بنده اي از بندگانم مرا چندان پرستش كند تا رشته حياتش از هم بگسلد و پس از آن در حالي كه منكر ولايت آنان است با من روبه رو شود، او را در آتش دوزخ خواهم افكند سپس فرمود: اي محمد، آيا مايلي آنان را ببيني؟ عرض كردم: بلي. فرمود: قدمي پيش گذار. من قدمي جلو نهادم. ناگاه ديدم علي بن ابي طالب و حسن و حسين و علي بن

الحسين و محمد بن علي و جعفربن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي آنجا بودند و حجت قائم همانند ستاره اي درخشان در ميان آنان بود، پس عرض كردم: پروردگار من اينان چه كساني اند؟ فرمود: اينان امامان هستند و اين يك نيز قائم است كه حلال كننده حلال من و حرام دارنده حرام من است، و از دشمنان من انتقام خواهد گرفت. اي محمد، او را دوست بدار كه من او را دوست مي دارم و هر كس را كه او را دوست بدارد نيز دوست مي دارم.14 پي نوشت ها:

1. سورة اسرا (17)، آية 1.

2. سورة نجم (53)، آيات 18_8.

3. براي مطالعه تفصيل اين روايت و ارقام مختلفي كه براي سال بعثت برشمرده اند ر.ك: مرتضي عاملي، سيد جعفر، سيرت جاودانه، ترجمة دكتر محمد سپهري، ج1، صص291_293.

4. ر.ك: سبحاني، جعفر، فروغ ابديت، ج1، ص384.

5. مجلسي، بحارالانوار، ج18، ص382، به نقل از: سيماي معراج پيامبر، ص22.

6. آيت الله زاده ناييني، مهدي، معراج به روايت فيض كاشاني، صص 10 و 50

7.سبحاني، همان، ج1، صص379_381.

8. طباطبايي، سيد محمدحسين، الميزان، ج13 ص5 و 19.

9. طبرسي، مجمع البيان، ج6، ص395؛ به نقل از: سيماي معراج پيامبر، صص32 و 33.

10. از جمله اين آثار مي توان به كتاب هايي نظير: راهيان كوي دوست نوشته آيت الله مصباح يزدي و حديث معراج، نوشته آقاي سيد محمدرضا غياثي كرماني اشاره كرد.

11. برخي از اين گزارش ها را در كتاب محمد(ص) ميهمان قدسيان نوشته آقاي حسنعلي محمودي مي توانيد مطالعه كنيد كه عناوين آنها از اين قرار است: بهشت برين و عرش، شكايت شخصي از جد چهلم خود، حرام خواري، فرشته دعاكنننده براي

مؤمنان، دو فرشته ديگر، غيبت كنندگان، خورندگان مال يتيم و رباخواران و زنان گناه كار.

12. مجلسي، همان، ج18، ص327.

13. توضيح اين مطلب ديگر ابعاد عرفاني مربوط به معراج را مي توانيد در جلد نهم تفسير موضوعي قرآن كريم با عنوان سيره رسول اكرم(ص) در قرآن مرور نماييد.

14. براي نمونه ر.ك: نعماني، الغيبة، ص133.

معرفت امام زمان از ديدگاه شيخ صدوق-3

ابراهيم شفيعي سروستاني

اشاره:

گفتيم كه شيخ صدوق(ره) در «باب الامامة» از كتاب الهدايه خود پس از بيان مباني امامت و اصول اعتقاد شيعه در اين زمينه، به موضوع معرفت امامان پرداخته و در ذيل بابي با عنوان «باب شناخت اماماني كه پس از پيامبر خدا(ص) حجت هاي الهي بر مردم هستند» به تفصيل در اين زمينه سخن گفته است.

در قسمت اول اين مقاله به بررسي محتواي باب يادشده از كتاب الهدايه پرداخته و دو نكته از نكاتي را كه نويسندة كتاب دانستن آنها را در باب معرفت امام(ع) لازم و واجب دانسته، بررسي كرديم. در اين قسمت از مقاله به بررسي ادامة اين نكات مي پردازيم. 3. اعتقاد به گواه بودن امامان(ع) بر مردم

شيخ صدوق(ره) در بيان سومين موضوعي كه هر مسلمان بايد دربارة امامان خود بدان معتقد باشد، چنين مي نويسد:

واجب است كه معتقد باشد آنها گواهان بر مردمند.

پيش از بررسي آيات و رواياتي كه در اين زمينه وارد شده، يادآوري اين نكته ضروري است كه شاهد يا گواه بودن امامان بر مردم، فرع آگاهي و اطلاع آنها از اعمال مردم است. به بيان ديگر امامان آنگاه مي توانند به نفع يا ضرر مردم در روز قيامت گواهي دهند كه در دنيا از اعمال آنها آگاه باشند.

با توجه به آنچه گفته شد براي روشن شدن سومين

فرع از فروع معرفت امام، لازم است كه دو موضوع را به صورت جداگانه بررسي كنيم؛ يكي آگاهي امامان از اعمال مردم و ديگري گواه بودن امامان بر اعمال آنها.

1_3. آگاهي امامان از اعمال مردم: در آيات و روايات متعددي بر اين نكته تصريح شده است كه پيامبر خدا(ص) و امامان معصوم(ع) از رفتار و كردار مردمان آگاه بوده و از هر آنچه كه بر آنها مي گذرد باخبرند.

در يكي از آيات قرآن در اين زمينه چنين آمده است:

و قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون و ستردّون إلي عالم الغيب، والشهادة فينبّئكم بما كنتم تعملون.2

و بگو: «[هر كاري مي خواهيد] بكنيد، كه به زودي خدا و پيامبر او و مؤمنان در كردار شما خواهند نگريست، و به زودي به سوي داناي نهان و آشكار بازگردانيده مي شويد؛ پس شما را به آنچه انجام مي داديد آگاه خواهد كرد.»

امين الاسلام طبرسي در ذيل آية يادشده مي فرمايد:

اين دستوري از سوي خداي سبحان به پيامبرش است كه به مكلفان بگويد: به هر آنچه خداوند شما را امر كرده عمل كنيد...؛ چرا كه خداوند به زودي عمل شما را مي بيند... برخي گفته اند مراد از ديدن در اينجا دانستن و آگاه بودن است...؛ يعني خداي تعالي از كارهاي شما آگاه است و در برابر آنها به شما پاداش مي دهد. و پيامبر او نيز اعمال شما را مي بيند و از آن آگاه است و از اين رو نزد خداوند متعال به نفع شما گواهي مي دهد. همچنين مؤمنان نيز اعمال شما را مي بينند.

گروهي گفته اند در اينجا منظور از مؤمنان، شهدا هستند و برخي گفته اند منظور از آنها فرشتگان و حافظاني هستند كه

اعمال مردم را مي نويسند. اما اصحاب ما [اماميه] روايت كرده اند كه اعمال اين امت در هر روز دوشنبه و پنجشنبه بر پيامبر(ص) عرضه مي شود و ايشان از آنها آگاه مي شود. همچنين اين اعمال بر امامان هدايت(ع) نيز عرضه مي شود و آنها نيز از اعمال مردم مطلع مي شوند و مراد از «مؤمنان» در اين آيه نيز همان ها هستند.3

موضوع يادشده در جوامع روايي شيعه نيز مورد توجه قرار گرفته است، تا آنجا كه بسياري از محدثان بابي از كتاب خود را به نقل رواياتي كه در اين زمينه وارد شده، اختصاص داده اند.4

بر اساس رواياتي كه در اين باب نقل شده است، اعمال مردم هر صبح و شام به حضور حجت و امام عصر عرضه مي شود و ايشان از اعمال خوب و پسنديده مردم شاد و از اعمال ناشايست آنها اندوهگين مي شوند.

در اينجا براي روشن تر شدن موضوع به برخي از رواياتي كه در اين زمينه از امامان معصوم(ع) نقل شده است، اشاره مي كنيم:

1. ابوبصير در روايتي از امام صادق(ع) چنين نقل مي كند:

اعمال نيك و بد همة بندگان هر صبحگاه بر پيامبر(ص) عرضه مي شود؛ پس مراقب باشيد. اين سخن خداي تعالي است كه: «و بگو [هر كاري مي خواهيد] بكنيد، كه به زودي خدا و پيامبرش در كردار شما خواهند نگريست.5

در روايت ديگري «سَماعه» نقل مي كند كه روزي امام صادق(ع) فرمود:

چرا فرستادة خدا(ص) را اندوهگين مي سازيد؟

در اين هنگام مردي پرسيد: چگونه ما او را اندوهگين مي سازيم؟ و آن حضرت در پاسخش فرمود:

مگر نمي دانيد كه اعمال شما بر آن حضرت عرضه مي شود و چون گناهي در آن ببيند اندوهگين مي شود؟ پس فرستاده خدا را اندوهگين نكنيد و او را شادمان

سازيد.6

اينكه در روايات يادشده تنها از عرضة اعمال مردم بر پيامبر خدا(ص) و آگاهي آن حضرت از رفتار و كردار آنها سخن به ميان آمده است، هرگز به معناي انحصار ويژگي يادشده به آن حضرت نيست؛ زيرا اين ويژگي از آن حجت هاي الهي در هر عصر است و امامان معصوم(ع) نيز _ چنانكه خود در موارد متعددي بيان فرموده اند _ چون پيامبر خاتم(ص) از اين ويژگي برخوردارند.

«مُعلّي بن خُنَيس»، يكي از اصحاب امام صادق(ع) نقل مي كند كه آن حضرت در تفسير اين سخن خداي تبارك و تعالي كه «إعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون» فرمود:

اعمال بندگان در هر پنجشنبه بر پيامبر خدا(ص) و ائمه(ع) عرضه مي شود.7

يكي از اصحاب امام رضا(ع) نيز مي گويد:

روزي به امام رضا(ع) عرض كردم: براي من و خانواده ام به درگاه خدا دعا كنيد و آن حضرت فرمود:

مگر دعا نمي كنم؟! به خدا سوگند كه اعمال شما در هر صبح و شام بر من عرضه مي شود.

راوي مي گويد: اين مطلب بر من سنگين آمد، پس امام(ع) به من فرمود:

مگر تو كتاب خداي عزوجل را نمي خواني كه مي فرمايد: «و بگو: [هر كاري مي خواهيد] بكنيد، كه به زودي خدا و پيامبر او و مؤمنان در كردار شما خواهند نگريست؟» به خدا كه آن [مؤمن] علي بن ابي طالب است.8

امام مهدي(ع) نيز در يكي از توقيعات شريف خود كه خطاب به شيخ مفيد(ره) صادر شده است، به آگاهي و اطلاع كامل خود بر احوال شيعيان اشاره كرده، مي فرمايد:

ما بر احوال شما آگاهيم و هيچ چيز از اخبار شما بر ما پوشيده نيست.9

در اينجا ممكن است اين پرسش مطرح شود كه چرا در برخي روايات

گفته شده كه اعمال مردم هر شبانه روز بر پيامبر(ص) يا ائمه(ع) عرضه مي شود و در برخي ديگر گفته شده كه اعمال مردم هر پنجشنبه بر اين حضرات عرضه مي گردد؟ در پاسخ بايد گفت اين دو دسته روايات هيچ منافاتي با يكديگر ندارند؛ زيرا احتمال دارد افزون بر عرضة روزانة اعمال مردم بر حجت هاي خدا، در هر پنجشنبه نيز اعمال يك هفته مردم به صورت يك جا بر آنها عرضه شود.10

2_3. گواه بودن امامان بر اعمال مردم: چنانكه در روايات نقل شده از امامان معصوم(ع) آمده است، حجت هاي خداوند (پيامبر(ص) و ائمه معصومين(ع)) شاهد و گواه بر اعمال مردم بوده و در روز قيامت به نفع يا ضرر آنها شهادت مي دهند.

محدثان بزرگوار شيعه موضوع يادشده را نيز مورد توجه قرار داده و بسياري از آنها بابي از كتاب خود را به نقل روايات مرتبط با اين موضوع اختصاص داده اند.11 مهم ترين دليل بر اين ويژگي حجت هاي الهي، آية شريفة قرآن است كه مي فرمايد:

و كذلك جعلناكم أمّةً وسطاً لتكونوا شهداء علي النّاس و يكون الرّسول عليكم شهيداً.12

و بدين گونه شما را امتي ميانه قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد.

امام صادق(ع) در تفسير اين آيه شريفه مي فرمايد:

ما هستيم امت ميانه و ماييم گواهان خدا بر آفريدگانش و حجت هاي او در زمينش [...] پس فرستادة خدا گواه و ناظر بر ماست به سبب آنچه از سوي خداي عزوجل به ما ابلاغ كرده است. و ما گواهانيم بر مردم. پس هر كه ما را تصديق كند، روز قيامت تصديقش كنيم و هر كه ما را تكذيب كند، روز قيامت تكذيبش كنيم.13

«سليم بن قيس» نيز در

همين زمينه از امام علي(ع) چنين نقل مي كند:

خداوند ما را پاكيزه داشته و از خطا حفظ كرده است. او ما را گواه بر آفريدگان خويش و حجت خود در زمين ساخته است. او ما را با قرآن و قرآن را با ما قرار داده است. نه ما از قرآن جدا مي شويم و نه قرآن از ما.14 4. اعتقاد به «باب الله» و «سبيل الله» بودن امامان

شيخ صدوق(ره) در ادامة بيان لوازم معرفت امام(ع) يا ويژگي هاي امامان معصوم(ع)، نقش محوري ائمه در شناخت خداوند و ارتباط با او را مورد توجه قرار داده و آنها را به عنوان درهاي خداوند (ابواب الله)، راه به سوي او (سبيل الله) و راهنمايان بر او (ادلّاء عليه) معرفي مي كند:

[واجب است كه معتقد باشد امامان] درهاي خدا، راه به سوي او و راهنمايان به او هستند.

از عبارت ياد شده به دست مي آيد كه امامان معصوم(ع) در مسير وصول انسان به خدا چند نقش اساسي را بر عهده دارند: نخست اينكه انسان ها را به راه خدا رهنمون شده و آنها را در اين مسير راهنمايي مي كنند؛ دوم اينكه خود، راهي به سوي خدا شده و سالكان طريق الي الله را ياري مي دهند كه با بهره گيري از اين راه روشن، بي هيچ خطا و اشتباه به هدف خود برسند و سرانجام چون دري گشوده به سوي پروردگار ره پيمويان طريق هدايت را به سراي نجات و رستگاري داخل مي سازند.

اين ويژگي ها همه از شئون ولايت معصومان(ع) و نشان دهندة نقش مهم و اساسي آنها در هدايت انسان هاست. هدايتي كه گاه جنبة تشريعي و ظاهري داشته و از طريق نشر آموزه هاي دين اسلام صورت مي گيرد و

گاه جنبة تكويني و باطني داشته و از طريق تأثير بر نفوس انجام مي شود.

ويژگي هاي يادشده نيز چون ديگر ويژگي هاي امامان معصوم(ع) هم ريشة قرآني داشته و با آيات قرآن قابل اثبات است و هم ريشة روايي داشته و به استناد روايات مي توان آنها را اثبات كرد.

قرآن كريم، آنگاه كه از به امامت رسيدن تعدادي از انبياي بني اسرائيل ياد مي كند، «هدايت به امر» را يكي از ويژگي هاي مقام «امامت» بر شمرده، مي فرمايد:

و جعلناهم أئمة يهدون بأمرنا و أوحينا إليهم فعل الخيرات و إقام الصلوة و ايتاء الزكوة و كانوا لنا عابدين.15

و آنان را پيشواياني قرار داديم كه به امر ما هدايت مي كردند، و به ايشان انجام دادن كارهاي نيك و برپا داشتن نماز و دادن زكات را وحي كرديم و آنان پرستندة ما بودند. و جعلنا منهم أئمة يهدون بأمرنا لمّا صبروا و كانوا باياتنا يوقنون.16

و چون شكيبايي كردند و به آيات ما يقين داشتند، برخي از آنان ر اپيشواياني قرار داديم كه به امر ما [مردم را] هدايت مي كردند.

چنانكه ملاحظه مي شود، خداوند متعال در اين آيات انبياي بزرگواري چون ابراهيم، اسحاق، يعقوب و موسي را پس از سال ها مجاهدت، صبر و پايداري و رسيدن به مقام يقين به عنوان «اماماني كه به امر او هدايت مي كنند» بر مي گزيند و آنان را به اين شرافت مفتخر مي سازد.

اما «هدايت به امر» كه اين همه ارزش و اهميت دارد چيست و از چه ويژگي هايي برخوردار است؟ علامه طباطبايي در ذيل نخستين آية ياد شده مي نويسد:

اين هدايت كه خدا آن را از شئون امامت قرار داده، هدايت به معناي راهنمايي نيست؛ چون مي دانيم كه خداي تعالي ابراهيم

را وقتي امام قرار داد كه سال ها داراي منصب نبوت بود _ همچنان كه توضيحش در ذيل آيه «إني جاعلك للناس إماماً»17 گذشت معلوم است كه نبوت جداي از منصب هدايت به معناي راهنمايي نيست پس هدايتي كه منصب امام است معنايي غير از رساندن به مقصد نمي تواند داشته باشد، و اين معنا يك نوع تصرف تكويني در نفوس است، كه با آن تصرف راه را براي بردن دل ها به سوي كمال و انتقال دادن آنها از موقفي به موقفي بالاتر هموار مي سازد. و چون تصرفي است تكويني و عملي است باطني، لاجرم مراد به امري كه با آن هدايت صورت مي گيرد، نيز امري تكويني خواهد بود، نه تشريعي كه صرف اعتبار است، بلكه همان حقيقتي است كه آية شريفة زير آن را تفسير مي كند: «إنما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون فسبحان الذي بيده ملكوت كلّ شيء18؛ چون به چيزي اراده فرمايد، كارش اين بس كه مي گويد: «باش»؛ پس [بي درنگ] موجود مي شود. پس [شكوهمند] و پاك است آن كسي كه ملكوت هر چيزي در دست اوست، و به سوي اوست كه بازگردانيده مي شويد.»

و مي فهماند كه هدايت به امر خدا از فيوضات معنوي و مقامات باطني است كه مؤمنان به وسيلة عمل صالح به سوي آن هدايت مي شوند و از رحمت پروردگارشان برخوردار مي گردند.

و چون امام به وسيلة امر هدايت مي كند _ با در نظر گرفتن اينكه «باء» در «بأمر» باء سببيت و يا آلت است _ مي فهميم كه خود امام پيش از هر كس برخوردار از آن هدايت است و از او به ساير مردم منتشر مي شود، و بر حسب اختلافي

كه در مقامات دارند، هر كس به قدر استعداد خود از آن بهره مند مي شوند.

از اينجا مي فهميم كه امام رابط ميان مردم و پروردگارشان در اخذ فيوضات ظاهري و باطني است. همچنان كه پيغمبر رابطة ميان مردم و خداي تعالي است، در گرفتن فيوضات ظاهري، يعني شرايع الهي كه از راه وحي نازل گشته و از ناحيه پيغمبر به ساير مردم منتشر مي شود.

همچنين مي فهميم كه امام دليلي است كه مردم را به سوي مقاماتش راهنمايي مي كند، همچنانكه پيامبر دليل است كه مردم را به سوي اعتقادات حقه و اعمال صالح راه مي نمايد. البته بعضي از اولياي خدا تنها پيغمبرند و بعضي تنها امامند و بعضي داراي هر دو مقام هستند؛ مانند ابراهيم و دو فرزندش(ع).19

با تأمل در عبارات ياد شده در مي يابيم كه ائمه معصومين(ع) هم از طريق هدايت تشريعي و ظاهري و هم از طريق هدايت تكويني و باطني مردم را به سوي خداوند رهنمون شده و آنها را در رسيدن به مقصدشان ياري مي دهند؛ هدايت تشريعي و ظاهري از طريق نشر حقايق دين و بيان معارف اعتقادي، اخلاقي و فقهي اسلام و هدايت تكويني و باطني از طريق تأثير در نفوس، هموار كردن راه تكامل، دادن توفيق درك حقايق يا همان شرح صدر و همچنين باز كردن چشم بصيرت آدمي در شناختن راه هاي انحرافي و مسلك هاي سياسي و اعتقادي گوناگون و تشخيص صراط مستقيم از مسير ضلالت و گمراهي.

در روايات نقل شده از پيامبر اكرم(ص) و ائمه معصومين(ع) بر اين نكته كه اهل بيت عصمت و طهارت(ع) نيز از مقام هدايت به امر برخوردارند، تصريح شده است، چنانكه در روايتي كه «جابربن

عبدالله انصاري» از پيامبر اكرم(ص) نقل مي كند، مي خوانيم:

رسول خدا(ص) روزي به من فرمود: «اي جابر! هنگامي كه فرزندم محمد [باقر(ع)] را ديدار كردي سلام مرا به او برسان، همانا او همنام من و شبيه ترين مردم به من است؛ علم او علم من و حكم او حكم من است. هفت نفر از فرزندان او امناي معصوم و امامان هستند. هفتمين از آنها مهدي آنهاست كه زمين را از قسط و عدل پر مي كند. همچنان كه از جور و ظلم پر شده بود. آنگاه رسول خدا(ص) اين آيه را تلاوت فرمود: «و آنان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مي كردند، و به ايشان انجام دادن كارهاي نيك و بر پا داشتن نماز و دادن زكات را وحي كرديم و آنان پرستندة ما بودند».20

قرآن كريم در آياتي ديگر به شكلي بسيار زيبا و لطيف، ذوي القربي يا اهل بيت پيامبر(ص) را به عنوان راهي به سوي پروردگار معرفي كرده و اعلام نموده است كه هر كس كه مي خواهد راهي به سوي پروردگارش بجويد، چاره اي جز دست يازيدن به مودت ذوي القربي يا اهل بيت پيامبر(ص) ندارد.

خداوند متعال در يك جا پيامبرش را خطاب قرار داده و به آن حضرت مي فرمايد، به مردم بگو من در برابر رسالت خود، پاداشي جز دوستي خويشاوندانم از شما درخواست نمي كنم:

قل لاأسئلكم عليه أجراً إلّا المودّة في القربي.21

بگو: «به ازاي آن [رسالت] پاداشي از شما خواستار نيستم، مگر دوستي دربارة خويشاوندان».

و در جاي ديگر به پيامبرش مي فرمايد به مردم بگو آنچه من در برابر رسالتم از شما خواستم براي خود شماست:

قل ما سألتكم من أجرٍ فهو لكم إن أجري إلّا علي

الله و هو علي كلّ شيءٍ شهيدٌ.22

بگو: «هر مزدي كه از شما خواستم آن از خودتان! مزد من جز بر خدا نيست، و او بر هر چيزي گواه است».

سرانجام در آية ديگري تصريح مي كند:

قل ما أسئلكم عليه من أجرٍ إلّا من شاء أن يتّخذ إلي ربّه سبيلاً.23

بگو: «بر اين [رسالت] اجري از شما طلب نمي كنم، جز اينكه هر كس بخواهد راهي به سوي پروردگارش [در پيش] گيرد».

در دعاي شريف ندبه كه بر اساس اسناد معتبر از امام صادق(ع) نقل شده است،24 پس از اشاره به آيات ياد شده مي خوانيم:

فكانوا هم السبيل إليك و المسلك إلي رضوانك.25

پس ايشان (اهل بيت) همان راه به سوي تو و طريق به سوي رضوان تو بودند.

در بسياري از روايات و زيارات نقل شده از معصومان(ع) نيز به نقش محوري حجت هاي الهي در شناخت خدا و ارتباط با او اشاره شده است كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

امام باقر(ع) در روايتي مي فرمايد:

ال محمد، درهاي خدا، راه او، دعوت كنندگان به سوي بهشت، رهبري كنندگان به سوي آن و راهنمايان به آن تا روز قيامت هستند.26

امام صادق(ع) در ذيل آية شريفة:

به خانه ها از در [وروديِ] آنها درآييد، و از خدا بترسيد، باشد كه رستگار گرديد.27

مي فرمايد:

اوصيا [ي پيامبر(ص)] درهاي خداوند هستند كه از طريق آنها بايد وارد شد و اگر ايشان نبودند خداوند عزّ و جلّ شناخته نمي شد و خداوند تبارك و تعالي به [وجود] آنها [در روز قيامت] بر آفريدگانش احتجاج مي كند.28

آن حضرت در روايتي ديگر نيز در اين زمينه مي فرمايد:

ما دانايان (برپا دارندگان) به امر خدا و دعوت كنندگان به راه او هستيم. به واسطة ما خدا شناخته مي شود. ما

راهنمايان به سوي خدا هستيم و اگر ما نبوديم خدا پرستيده نمي شد.29

آن حضرت همچنين در روايت زيبايي كه از امام علي(ع) نقل مي كند، به بياني ديگر به نقش محوري امامان در هدايت انسان ها به سوي خدا و نجات و رستگاري آنها اشاره كرده، مي فرمايد:

ابن كوّاء (يكي از سران خوارج) خدمت اميرمؤمنان(ع) رسيد و گفت: «اي امير مؤمنان! [اين آيه] «و بر اعراف30 مرداني هستند كه هر يك [از آن دو دسته] را از سيمايشان31 مي شناسند»32 [به چه معناست؟] پس آن حضرت فرمود: ما بر اعراف هستيم و يارانمان را از سيمايشان مي شناسيم. ما همان اعراف33 هستيم كه خداوند جز از راه معرفت ما شناخته نمي شود. و ما همان اعراف هستيم كه خداوند _ عزّ و جلّ _ در روز قيامت بر صراط ما را [به مردم] مي شناسند. پس به بهشت نرود مگر كسي كه ما را بشناسد و ما هم او را بشناسيم و به دوزخ نرود مگر كسي كه ما را انكار نمايد و ما نيز او را از خود ندانيم. اگر خداوند _ تبارك و تعالي _ مي خواست خودش را [مستقيماً] به مردم مي شناسند، اما ما را درهاي خود، صراط خود، راه خود و مسيري كه از آن داخل شوند، قرار داد. پس هر كس از ولايت ما سرپيچي كند يا ديگري را بر ما ترجيح دهد، از راه درست (صراط)، سخت منحرف شده است.34

در شرح اصول كافي در ذيل روايت ياد شده نكاتي مطرح شده كه توجه به آنها ما را در فهم بهتر مفاد روايت ياري مي دهد:

مقصود از اين روايت اين است كه اهل هر زماني به بهشت داخل نمي شوند مگر

اينكه آنها امامشان از عترت طاهره(ع) را بشناسند؛ يعني به حق ولايت و صدق امامت آنها معرفت داشته باشند وامام نيز آنها _ را به تصديق و پيروي بشناسد. دليل اين موضوع را با دو بيان مي توان تقرير كرد: نخست اينكه، داخل شدن به بهشت براي هيچيك از افراد اين اين امت امكان پذير نيست مگر با پيروي از شريعت نبوي و عمل به آن، و اين محقق نمي شود مگر با معرفت شريعت و معرفت كيفيت عمل به آن و اين تنها با بيان صاحب و برپا دارندة شريعت و ارشاد و تعليم او امكان پذير است. موضوع ياد شده نيز تحقق نمي پذيرد مگر اينكه مأموم امام خود، حقانيت امامت او و صدق ولايت او را بشناسد تا بتواند از او پيروي كند و امام نيز مأموم را بشناسد تا او را هدايت كند. بنابراين داخل شدن در بهشت متوقف بر اين است كه امام مأمومين خود را بشناسد و مأمومين نيز امام خود را.

دوم اينكه، معرفت امامان، معرفت حقانيت امامت و صدق ولايت آنها، ركني از اركان دين است و هيچ كس داخل بهشت نمي شود مگر اينكه اين ركن را به درستي برپا دارد.35

حسن ختام اين بحث را فرازي از زيارت حضرت صاحب الامر(ع) قرار مي دهيم؛ آنجا كه مي خوانيم:

سلام بر تو اي در [گشودة] خدا كه جز از آن نتوان به خدا رسيد؛ سلام بر تو اي راه خدا؛ آن راهي كه هر كس غير آن را بپويد نابود مي شود.36

با توجه به آنچه گفته شد، به روشني درمي يابيم كه چرا در اسلام اين همه بر ضرورت شناخت امام عصر(ع) تأكيد شده است تا آنجا كه فرموده اند:

هر كس

بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلي مرده است.37

و از همة ما خواسته اند پيوسته دعا كنيد كه خداوند حجتش را به شما بشناساند؛ چرا كه اگر حجت او را نشناسيم از دين گمراه مي شويم:

بارالها! حجت خود را به من بشناسان كه اگر حجتت را به من نشناساني از دينم گمراه مي گردم.38

ادامه دارد...

پي نوشت ها:

1. شيخ صدوق، كتاب الهداية، ص31_32.

2. سورة توبه (9)، آية 105.

3. طبرسي؛ ابوعلي فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج5، 69.

4. براي مطالعه بيشتر در اين زمينه ر.ك: كليني، محمدبن يعقوب، الكافي، ج1، ص219 و 220، باب «عرض الاعمال علي النبي صلي الله عليه و اله وسلم و الأئمة عليهم السلام»؛ صفار قمي، ابوجعفر محمدبن حسن، بصائرالدرجات في فضائل آل محمد(ص)، ص424_ 428، باب «عرض الاعمال علي الائمة الأحياء و الأموات»، ص429_431، ج23، ص333_335 باب «عرض الأعمال عليهم السلام و أنهم اشهدا علي الخلق».

5. كليني، محمدبن يعقوب، همان، ج1، ص219، ح1؛ تعرض الأعمال علي رسول الله صلّي الله عليه و آله أعمال العباد كلّ صباح أبرارها و فجارها فاحذروها و هوقول الله تعالي: «إعملوا فسيري الله عملكم و رسوله»..

6. همان، ح3؛ ما لكم تسؤون رسول الله(ص)؟ أما تعلمون أنّ أعمالكم تعرض عليه فإذا رأي فيها معصيةً ساءه ذلك فلاتسؤوا رسول الله و سرّوه..

7. صفار قمي، ابوجعفر، محمدبن حسن، همان، ص427 ح2؛ هو رسول الله صلّي الله عليه و آله و الأئمة. تعرض عليهم أعمال العباد كلّ خميس..

8. كليني، محمدبن يعقوب، همان، ح4؛ أولست أفعل و الله إنّ أعمالكم لتعرض عليّ في كلّ يوم و ليلةٍ؛ أما تقرء كتاب الله عزّ و جلّ: «قل اعملوا فسيري الله عملكم

و رسوله و المؤمنون»؟ قال: «هو و الله عليّ بن أبي طالب».

9. طبرسي احمدبن علي، الإحتجاج، ح2، ص 497؛ مجلسي، محمدباقر، همان، ج53، ص175؛ فإنّا نحيط [يحيط] علماً [علمنا] بأنبائكم و لايعزك ب عنّا شيءٌ من أخباركم.

10. ر.ك: مازندراني، مولي محمدصالح، شرح اصول الكافي، ج5، ص291.

11. ر.ك: براي مطالعه بيشتر در اين زمينه ر.ك: كليني، محمدبن يعقوب، همان، ج1، ص82_83 باب في أنّ الأئمة عليهم السلام انّهم شهداء لله في خلقه بما عندهم من الحلال و الحرام؛ مجلسي، محمدباقر، همان، ج23، ص333، باب عرض الأعمال عليهم عليهم السلام و أنّهم الشهداء علي الخلق.

12. سورة بقره (2) آيه 142.

13. كليني، محمدبن يعقوب همان، ص190، ح2؛ نحن الأمّة الوسطي و نحن شهداء الله علي خلقه و حججه في أرضه [...] فرسول الله صلّي الله عليه و آله الشّهيد علينا بما بلّغنا عن الله عزّوجلّ و نحن الشّهداء علي النّاس فمن صدّق صدّقناه يوم القيامة و من كذّب كذّبناه يوم القيامة..

14. همان، ص191، ح5؛ إنّ الله طهرّنا و عصمنا و جعلنا شهداء علي خلقه و حجّته في أرضه و جعلنا مع القرآن و جعل القرآن معنا لا نفارقة و لا يفارقنا.

15. سورة انبياء (21)، آية 73.

16. سورة سجده (32)، آية 24.

17. سورة بقره (2)، آية 124.

18. سورة يس (36)، آية 82 و 83.

19. طباطبايي، سيدمحمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، ج17، ص304؛ همچنين ر.ك: ج1، ص226_276، ذيل آيه 124 سوره بقره.

20. بحراني الحسيني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، ج4، ص65؛ إنّ رسول الله صلّي الله عليه و اله و سلّم قال لي يوماً يا جابر إذا ادركت ولدي محمداً فاقرئه منّي السلام أما إنّه سميّي و أشبه

الناس بي، علمه علمي و حكمه حكمي بسعبة من ولده أمناء معصومون أئمة ابرار السابع منهم مهديّهم الذي يملأ الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً ثمّ تلا رسول الله صلّي الله عليه و اله و سلّم: «جعلناهم أئمّة يهدون بأمرنا و أوحينا إليهم فعل الخيرات و أقام الصلوة و إيتاء الزكوة و كانوا عابدين».

21. سورة شوري (42) آيه 23.

22. سورة سبا (34)، آيه 47.

23. سورة فرقان (25)، آيه 57.

24. ر.ك: مهدي پور، علي اكبر، با دعاي ندبه در پگاه جمعه، ص40_55.

25. ابن طاووس، سيد علي بن موسي، مصباح الزائر، ص447؛ همو، إقبال الأعمال، ص296؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج102 ص105؛ قمي، شيخ عباس، مفاتيح الجنان.

26. مجلسي، محمدباقر، همان، ج2، ص104؛ ال محمد أبواب الله و سبيله و الدعاة إلي الجنة و القادة إليها و الأدلّاء عليها إلي يوم القيامة.

27. سوره بقره (2)، آيه 189؛ و أتوا البيوت من أبوابها و اتّقوا الله لعلّكم تفلحون.

28. كليني، محمدبن يعقوب، همان، ص193، ح2.

29. مجلسي، محمدباقر، همان، ج26، ص260، ح38؛ نحن العالمون (القائمون) بأمره و الداعون إلي سبيله، بناعرف الله و بنا عبد الله نحن الأدلّاء علي الله و لولانا ما عبد الله.

30. «اعراف» در اينجا به معناي «قسمت هاي بالاي حجاب است كه حائل بين دوزخ و بهشت است، به طوري كه اعرافيان در آنجا هم دوزخيان را مي بينند و هم بهشتيان را» (ر.ك: طباطبايي، سيدمحمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، ج5، ص145)

31. «سيما» در لغت به معناي علامت است. (ر.ك: طباطبايي، سيد محمدحسين، همان)

32. سورة اعراف (7) آيه 48.

33. «اعراف» در اين قسمت از روايت معادل «عرفاء» (جمع عريف) و به معناي كسي كه ياران خود را

مي شناساند يا معروف مي كند. (ر.ك: مازندراني، موسي محمدصالح، همان، ج5، ص145)؛ جاء ابن الكوّاء إلي أميرالمؤمنين(ع) فقال: يا اميرالمؤمنين «و علي الأعراف رجال يعرفون كلّاً بسيماههم»؟ فقال: نحن علي الأعراف نعرف أنصارنا بسيماهم، و نحن الأعراف الذي لايعرف الله عزّوجل إلّا بسبيل معرفتنا و نحن الأعراف يعرّفنا الله عزّوجلّ علي الصراط فلايدخل الجنّة إلّا من عرفنا و عرفناه و لايدخل النار إلّا من أنكرنا و أنكرناه إنّ الله تبارك و تعالي لو شاء لعرّف العباد نفسه و لكن جعلنا أبوابه و صراطه و سبيله و الوجه الذي يؤتي منه، فمن عدل عن و لايتنا أو فضّل علينا غيرنا، فإنّهم علي الصراط لناكبون... .

34. كليني، محمدبن يعقوب، همان، ج1، ص باب معرفة الامام و الرو اليه، ح9؛ همچنين ر.ك: نهج البلاغه ترجمة محمدمهدي فولادوند خطبه 152، ص190.

35. مازندارني، موسي محمدصالح، همان، ص145.

36. قمي، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، زيارت دوم حضرت صاحب الامر(ع)؛ السلام عليك يا باب الله الذي لا يؤتي إلّا منه السلام عليك يا سبيل الله الذي من سلك غيره هلك.

37. همان، ج8، ص368.

38. صدوق، محمدبن علي بن حسين، كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص512.

آداب معاشرت پيامبر اعظم (ص)

يونس شيباني گويد: امام صادق(ع) به من فرمود: شما با يكديگر چگونه شوخي مي كنيد؟ گفتم: خيلي كم! فرمود: چرا شوخي نمي كنيد؟! شوخي از خوشخويي است. و با شوخي مي تواني برادر ديني خود را شاد سازي. همانا رسول خدا(ص) نيز با مردم شوخي مي كرد و مي خواست بدين وسيله آنان را شاد سازد.

امام صادق(ع) فرمود: مؤمني نيست مگر آنكه از شوخي بهره اي دارد. رسول خدا(ص) نيز شوخي مي كرد ولي جز سخن حق چيزي نمي گفت

به روايت ديلمي، رسول خدا(ص) لباس خود را وصله مي زد، كفش خود

را مي دوخت، گوسفندان خود را مي دوشيد، با بردگان غذا مي خورد، بر زمين مي نشست، بر درازگوش سوار مي شد و ديگري را ترك خود سوار مي كرد. حيا مانع نمي شد كه شخصاً نيازمندي هاي خود را از بازار تهيه كند و خود به خانه برد. با ثروتمند و فقير دست مي داد و دست خود را نمي كشيد تا طرف مقابل دست خود را بكشد. با هر كس روبه رو مي شد از ثروتمند و فقير و بزرگ و كوچك، سلام مي كرد. چيزي را كه به آن دعوت مي شدكوچك نمي شمرد گر چه پست ترين نوع خرما بود. آن حضرت كم خرج، بلندطبع، خوش معاشرت و خوشرو بود. هميشه لبخند برلب داشت ولي بلند نمي خنديد، و غمگين به نظر مي رسيد اما عبوس و دژم نبود. فروتن بود اما خود را كوچك نمي نمود، بخشنده بود اما اسراف نمي ورزيد، و نازكدل و مهربان با همة مسلمانان بود. هرگز از روي سيري باد گلو نزد، و هرگز دست طمع به سوي كسي نگشود.

علي(ع) فرمودند: هرگز نشد كه رسول خدا(ص) با كسي دست دهد و زودتر از او دستش را بكشد، بلكه درنگ مي كرد تا او دستش را بيرون بكشد. و هرگز كسي با آن حضرت در كاري يا سخني مشاركت نكرد كه حضرت زودتر از او دست از كار كشد بلكه صبر مي كرد تا وي دست از كار بكشد. و نشد كسي با آن حضرت گفتگو را آغاز كند و حضرت پيش از او سكوت كند. و هرگز ديده نشد كه نزد كسي پاي خود را دراز كند. و هرگز ميان دو كار مخير نشد مگر اينكه دشوارترين آنها را اختيار مي فرمود. و در ستمي كه به او مي شد

درصدد انتقام بر نمي آمد مگر آنكه محارم خدا هتك شود، كه در اين صورت به خاطر خدا خشم مي گرفت. و هرگز در حال تكيه دادن چيزي نخورد تا از دنيا رحلت فرمود.

و چيزي از آن جناب درخواست نشد كه «نه» بگويد. و هرگز حاجتمندي را رد نكرد جز آنكه يا حاجت او را برمي آورد، يا او را با سخني نرم و دلنواز خرسند مي ساخت. نمازش در عين تماميت از نماز همة مردم سبك تر، و خطبه اش از همه كوتاه تر و از بيهوده گويي بركنار بود. و چون از راه مي رسيد از بوي خوشش شناخته مي شد. و چون با ديگران بر سر يك سفره مي نشست اول كسي بود كه شروع به غذا خوردن مي كرد و آخرين كسي بود كه از غذا دست مي كشيد، و هنگام غذا خوردن از جلو خود ميل مي فرمود، و تنها هنگام خوردن رطب و خرما دست به سوي ديگر هم مي برد.

آشاميدني را با سه نفس مي آشاميد، و آب را مي مكيد و يكباره سر نمي كشيد. دست راستش به خوردن و آشاميدن و گرفتن و دادن اختصاص داشت و جز با دست راست چيزي نمي گرفت و نمي داد، و دست چپش براي ساير اعضاي بدنش بود. در همة كارها چون لباس پوشيدن، كفش پوشيدن و از مركب پياده شدن شروع با دست يا پاي راست را دوست داشت.

چون كسي را صدا مي زد سه بار تكرار مي كرد، ولي در سخن گفتن يك بار بيشتر نمي گفت. و اگر اذن دخول مي گرفت سه بار تكرار مي فرمود. كلامش روشن بود و هر شنونده اي آن را مي فهميد. به هنگام سخن گفتن سفيدي دندانش برق مي زد، و اگر او را مي ديدي مي گفتي

دندان هاي پيش او فاصله دارد ولي نداشت.

نگاه كردنش كوتاه بود و به كسي خيره نمي شد. با كسي سخني را كه او خوش نمي داشت نمي گفت. هنگام راه رفتن مانند كسي كه از سراشيبي فرود مي آيد قدم بر مي داشت. مي فرمود: بهترين شما خوشخوترين شماست. هيچ خوراكي را نكوهش يا ستايش نمي كرد. ياران آن حضرت در حضور او كشمكش و بگومگو نمي كردند. هر كس از او سخن مي گفت، مي گفت: هيچ كس را مانند آن جناب(ص) پيش از آن و بعد از آن نديده و نخواهم ديد.

امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) هرگاه با كسي مي نشست از جا برنمي خاست تا همنشين او از جا برخيزد.

به روايت طبرسي: رسول خدا(ص) به هنگام سخن گفتن لبخند مي زد.

يونس شيباني گويد: امام صادق(ع) به من فرمود: شما با يكديگر چگونه شوخي مي كنيد؟ گفتم: خيلي كم! فرمود: چرا شوخي نمي كنيد؟! شوخي از خوشخويي است. و با شوخي مي تواني برادر ديني خود را شاد سازي. همانا رسول خدا(ص) نيز با مردم شوخي مي كرد و مي خواست بدين وسيله آنان را شاد سازد.

امام صادق(ع) فرمود: مؤمني نيست مگر آنكه از شوخي بهره اي دارد. رسول خدا(ص) نيز شوخي مي كرد ولي جز سخن حق چيزي نمي گفت.

معمر بن خلاد گويد: از حضرت رضا(ع) پرسيدم و گفتم: قربانت گردم، آدمي در ميان گروهي قرار دارد، سخني به ميان مي آيد كه همه شوخي مي كنند. و مي خندند، اين چه صورت دارد؟ فرمود: مانعي نيست، اگر نباشد، _ و من يقين كردم منظور آن حضرت آن است كه فحش و ناسزايي در ميان نباشد _ سپس فرمود: مردي از اعراب باديه نشين نزد رسول خدا(ص) مي آمد و براي آن حضرت هديه

مي آورد و همان جا مي گفت: پول هدية مرا مرحمت كن! و رسول خدا(ص) از اين سخن مي خنديد. و هرگاه غمگين مي شد مي فرمود: اعرابي چه مي كند؟ كاش نزد ما مي آمد [و با سخنانش ما را مي خندانيد].

پي نوشت:

* برگرفته از: سنن النبي، نوشتة علامه سيد محمدحسين طباطبايي(ره)، ترجمة حسين استادولي.

غرب و آخرالزمان-4

اسماعيل شفيعي سروستاني بيدارگران

رنه گنون (1951_1912)

طي تمامي سال هاي قرن بيستم، برخي انديشمندان غربي با نقد غرب و تذكر دربارة تاريخ غربي، به يكباره سكونت در غرب را ترك كردند. راهي سرزمين هاي شرقي شدند، اسلام آوردند و نامي اسلامي نيز بر خود گذاردند و در رد و نقد غرب، ضمن مقايسه آن با شرق، نشانه هاي بحران و سرانجام آن را متذكر شدند.

«رنه گنون» فرانسوي1 و «شوان» سوئيسي2 و بسياري ديگر از اين گروه اند.

رنه گنون در بيست وهفت سالگي اسلام آورد. تمامي دوران زندگي او در ارزيابي و نقد فلسفي از تجدد و مدرنيته گذشت و با ادعاي اينكه تمدن مادي غرب رو به انحطاط و زوال پيش مي رود تمدن هاي شرقي و آسيايي را واجد رستگاري شناخت از همين رو اعلام داشت:

من پشت مي كنم به اين عنصر شيطاني، من پشت مي كنم به اين شيطان مجسم و به جاي اينكه در فرانسه زندگي كنم مي روم در «الازهر» مصر زندگي مي كنم.3

به مصر مهاجرت كرد، نام خود را به «عبدالواحد يحيي» تغيير داد. و حاصل مطالعات و دريافت هايش را در قالب سه اثر مهم: بحران دنياي متجدد (1927)، سيطرة كميت و آخرالزمان4 (1945) و شرق و غرب (1921) به رشتة تحرير در آورد و اعلام داشت:

تنها راه رهايي از «بحران دنياي متجدد» همان بازگشت به سنت و برقراري دوباره سلسله مراتب ارزشي سنتي در

جميع شئون زندگي است.

گنون، از نظر مذهي در خانواده اي كاتوليك به دنيا آمده بود ليكن پس از تحصيل رياضيات و مطالعات فلسفي و ديني چون گمشدة خود را در مكاتب غربي نيافت به شرق و معنويت روي آورد و با گذار از آيين هاي هندي و تائويي به اسلام و عرفان رسيد، و ماحصل اين سير و سفر قريب به بيست كتاب شد.

در اين آثار، گنون ريشه هاي انحراف و واژگونگي دنياي متجدد را براي عبرت ديگران تشريح و تبيين مي كند و به مبادي معنوي رمزهاي مقدس مي پردازد و تحولاتي را كه در غرب موجب جدايي پيشه و حرفه از هنر شده مي كاود. گنون از غلبة تاريخ غربي و تجدد، آن را با عنوان «سيطرة كميت» ياد مي كند. و به عنوان يك انحراف بزرگ از علم سنتي آن را در مسيري مي شناسد كه به نوعي وارونگي حقيقي مي انجامد. در فصل بيست ونهم از كتاب سيطرة كميت مي نويسد:

به نظر ما ضديت با سنت كه عالم جديد [غربي] به نحوي با آن «ساخته شده» است روي هم رفته نسبت به وضع بهنجار كه وضع همة تمدن هاي سنتي، صرف نظر از صورت هاي خاص آن، امري انحرافي است... اين انحراف سراسر و حتي از همان ابتداي كار، همواره به سوي استقرار فزايندة «سيطرة كميت» گراييده است. لكن هنگامي كه اين انحراف به اوج خود مي رسد، به نوعي «وارونگي» حقيقي... [مي انجامد].

وارونگي مرتبة آخر سير تكامل انحراف است. به عبارت ديگر، انحراف تام، دست آخر «وارونگي» را با خود مي آورد. در وضع كنوني امور هر چند نمي توان گفت كه «وارونگي» به آخرين حد رسيده است ليكن از هم اكنون در همة اموري كه «ترديد» يا «تقليد

مضحك» به شمار مي رود... علائمي از آن كاملاً نمايان است.5

گنون اين انحراف كامل از سنت ها را كه عالم جديد غربي موجد آن است، داراي طبيعتي كاملاً «شيطاني» مي شناسد و دربارة آن توضيح مي دهد كه:

كلمة شيطاني در حقيقت دقيقاً به همة اموري كه شامل انكار و وارونه ساختن نظم است اطلاق مي شود... آيا علم جديد در مجموع؛ انكار مطلق هر حقيقت سنتي نيست؟6

رنه گنون با مدد گرفتن از تمثيل، غرب را محل غروب خورشيد حق معرفي كرده، مي نويسد:

هر اندازه كسي، با صرف نظر از نژاد و كشور خود غربي شود، به همان اندازه از لحاظ روحي و فكري از شرقي بودن، يعني از تنها ديدگاهي كه واقعاً به نظر ما مهم است، دور مي شود. در اينجا مسئله «جغرافيايي» تنها در ميان نيست، مگر آنكه جغرافيا را كاملاً طور ديگري جز آنچه متجددان اراده مي كنند، درك كنيم زيرا «جغرافيايي رمزي» نيز وجود دارد، به علاوه، در اين باب، تفوق كنوني غرب با پايان يك دوره تطابق پرمعنايي دارد زيرا غرب، در حقيقت نقطه اي است كه در آن خورشيد غروب مي كند يعني به منتهااليه گردش روزانة خود مي رسد و بنابر مثل چيني «ميوة رسيده به پاي درخت مي افتد»7.

مطالعة گنون در آيين هندو تائو باعث بود تا گنون با همان ادبيات از سرانجام غرب سخن بگويد. او معتقد است كه:

اينك غرب در عصر چهارم از دوران بشريت (من ونترا)8 كه «عصر ظلمت»9 (كالي يوگا)10 است به سر مي برد.11

گنون، اين افول و دور شدن از سنت ها و به قول خودش غروب خورشيد در غرب را مرحلة نهايي مي شناسد و حسب آموزه هاي اسلامي، در انتهاي اين سراشيبي و سقوط در انتظار ترميم

و آخر زمان مي نشيند تا ظلمت با نور به سامان درخور برسد.

علي رغم همة نقدها و پرسش ها، گنون به «پرسش جدي از ماهيت» غرب نمي رسد و امكان كشف بنياد نيست انگارانه تاريخ غرب را باز نمي شناسد و سرانجام در 65 سالگي (1951م.) ديده از جهان فرو مي بندد

كلام آخر اينكه در نظر گنون، نزديكي اديان به يكديگر يا به اصطلاح تشكيل جبهه واحد امر بسيار مهمي در مقابله با تجدد و غرب و گذار از سيطرة كميت است.12 فريتهوف شوان (1998_1907)13

امثال رنه گنون، بسيارند علمايي كه در غرب، در حوزه هاي علوم انساني مطالعه و پژوهش مي كردند و در نهايت در جستجوي حقيقت راهي شرق شدند و حتي به سرچشمة اسلام رسيدند. «بوركهارت» و «شوان» چون گنون به شرق اسلامي ره يافتند.

شوان از اهالي سوئيس بود. نام «شيخ عيسي نورالدين احمد» را براي خود برگزيد و اسلام آورد و اولين كتابش را با عنوان وحدت متعالي اديان نوشت و پس از آن، اسلام و حكمت خالده14 و «عقل و عقلِ عقل»15 را. اولي توسط خانم فروزان راسخي ترجمه شده و دومي توسط آقاي بابك عاليخاني. مترجم كتاب اسلام و حكمت خالده از شوان به عنوان «شارح آموزه هاي سنتي» ياد مي كند.

شوان در پي يافتن نسبت هنر با حقيقت متعالي وجود است و معتقد است كه در تمدن هاي سنتي، هيچ هنري وجود ندارد كه كاملاً غير ديني باشد.

اينان _ امثال گنون و شوان _ در صف هزاران مرد و زني كه به شرق و از جمله اسلام روي آوردند و به عبارتي مستبصر شدند، قرار نمي گيرند. شأن آنان والاتر است و شايد پس از آنكه متذكر بحران در غرب شدند در تحكيم

آن نيز نقشي ايفا نكردند اما جاي اين پرسش است آيا اين مردان متذكر، «ماهيت» غرب بوده اند؟ و يا اينكه با مشاهدة مظاهر غرب و با اظهار نفرت و دلزدگي سعي در كناره گرفتن از اين مظاهر داشتند. آنچه مسلم است در آثار اندكي از منكران غرب، پرسش از «ماهيت غرب» راه پيدا مي كند.

به هر صورت تعلق به طاغوت غرب ندارند و يا به قول جناب دكتر داوري «رشته اين تعلق را بريده و اهل بشارت شده اند».16«دكتر سيد حسين نصر» دربارة اين جماعت مي نويسد:

غرب كه اين چنين سخت گرفتار فلسفه هاي ضد مابعدالطبيعي و ضد ديني است، از اوايل قرن حاضر شاهد تجديد مطلع تدريجي حكمت خالده و يا جاودان خرد نيز بوده است كه تماماً با فلسفه جديد غرب مخالف است. و آن را از نقطه نظر فلسفه و حكمت، انحرافي از ميراث ابدي بشريت مي داند. اين «مكتب» بيش از هر كس ديگري با نام رنه گنون1_ حكيم فرانسوي _ ، آنانداك، كوماراسوامي18، عالم مابعدالطبيعه و تاريخ هنر نيمه سريلانكايي و نيمه انگليسي، و فريتهوف شوان، عالم مابعدالطبيعة عارف مشرب آلماني، همراه است ولي چهره هاي برجستة ديگري همچون تيتوس بوركهارت19، هيوستون اسميت20، مارتين لينگز21، ماركوپاليس22 و نظاير ايشان كه در طول قرن جاري در جهت احياي حكمت خالدة سنت هاي گوناگون و معرفت سنتي نهفته در بطن اديان معتبر كه با كل فلسفة جديد از رنسانس به اين سو مخالف است، تلاش كرده اند نيز از جملة نمايندگان همين نگرش اند. و بسيار قابل توجه است كه بخش اعظم فعاليت اين مكتب فكري با اسلام بوده و از بعد دروني وحي اسلامي نشأت يافته است.23

اين جماعت كه خود در

زمرة انديشمندان غربي اند، به نوعي بيدارگران و متذكرانند كه در عصر فترت و بحران، متذكر سير انحطاطي فرهنگ و تمدن غربي شدند، دربارة شرق صميمانه به تتبع و تحقيق پرداختند و حتي به شرق آمدند. البته حساب اينان از شرق شناسان جداست. خاورشناسان كه جان و دلشان بستة تفكر و تاريخ غربي بود، در رويكرد به شرق، سر در پي شناسايي آن داشتند اما با همه ابزار و ملاك خودبنياد غربي، از اين رو، سكولاريزه كردن ادب و فرهنگ و هنر شرقي، هنر آنها بود. آنان شرق را در خدمت و مستحيل در غرب مي خواستند و اعتنايي به مبادي سنت هاي شرقي و تعلق خاطري دربارة آن نداشتند. شايد به همين جهت بود كه بسياري از خاورشناسان را وابستة حلقه ماسوني در غرب مي شناسيم. نگاهي اجمالي به «فلسفة تاريخ»

گرچه اين مقاله وظيفة گفت وگو از «فلسفه تاريخ» و نقد آن را عهده دار نيست ليكن براي تبيين و تشريح برخي اصطلاحات از جمله «تاريخي گري و فلسفه تاريخ» ناگزير به ارائه توضيح مختصر هستيم.

كلمه «تاريخ» و موضوع متعلق به آن را نمي توان با تعريف و تعبيري ثابت و قابل درك و قبول همگان در حوزه هاي مختلف بيان كرد. آنچه مشهور است اين است كه لفظ «تاريخ» مجموعه اي از حوادث گذشته در حيات اجتماعي اقوام را متبادر به ذهن مي سازد كه كمتر دخلي به امروز و ترتيب مناسبات در زمان حال دارد. در واقع همان مجموعه اي كه با عنوان «كتاب تاريخ» (History) در مدارس تدريس مي شودو به دفتر ثبت گورستان بيشتر شبيه است تا چيز ديگر.

مؤلف كتاب فلسفه تاريخ در تعريف از تاريخ، قول «پيرنه» (Pirenne) را بيان كرده است كه در

تعريف تاريخ گفته است: «تاريخ، داستان رفتار و كردار و دستاوردهاي انسان هاست كه در جوامع زندگي مي كنند»24 و در ادامه قول «آلتون» را نقل كرده كه گفته: «مطالعه تاريخ شامل چيزهايي است كه انسان ها گفته اند، انديشيده اند، انجام داده اند و يا متحمل شده اند»25.

چنانكه پيداست هر دو تعريف از تاريخ، صورت حوادث وبيان رخدادها را مراد كرده اند. بيان و ارزيابي و بيان نقطه نظرهاي مورخين دربارة حوادث.

رفتارها و آنچه در گذشته بر اقوام يا قومي گذشته تنها وجهي از تاريخ است. از اين نحوه تعريف با عنوان، «تاريخ به مثابة ارزيابي» ياد شده است. در واقع «تاريخ به مثابة ارزيابي» بيان نقطه نظرها، ديدگاه ها و اعتقادات بيان شده دربارة حوادث و وقايع است.26 و مورخي كه از اين حيث به حوادث مي نگرد، تاريخ را به مثابة ارزيابي فرض كرده است.

تعريف ديگري هم به موازات اين تعريف ارائه شده و آن، «تاريخ به مثابة واقعه»27 است. در اين وجه مورخ تنها به «روند حوادث و وقايع يعني آنچه عملاً اتفاق افتاده نظر دارد صرف نظر از هرگونه بيان معتقدات و ديدگاه خود. در اين ميان جماعتي با مطالعه و پژوهش در ميان سلسله حوادث وقايع گذشته، سعي خويش را مصروف كشف «قانون مندي هاي حاكم بر جريانات، حوادث و تحولات اجتماعي» كرده اند. اين جماعت كه با عنوان «فلاسفه تاريخ» شناخته مي شوند، برآنند تا با كشف شواهد و ارائه مدارك اثبات كنند فراز و فرودهاي گذشته و همه آنچه بر اقوام و ملل رفته ازقاعده و قانوني ويژه تبعيت مي كند كه قابل شناسايي و تعميم است و حسب آن قاعده مي توان دريافت هر قومي در چه مرحله اي و مداري سير مي كند و در آينده به

كدام منزل و يا مرحله فرود مي آيد.

«فلاسفه تاريخ» قبل از آنكه ذهن خود را متوجه صورت حوادث كنند، سعي در درك قانون جاري و حاكم بر حوادث داشتند. اين گروه با رويكردي ويژه به علوم اجتماعي و حوادث عقيده دارند، پيش بيني تاريخي هدف اصلي فيلسوف تاريخ است. «كارل پوپر» و بسياري ديگر از منتقدان اين گروه، ضمن بيان رويكرد فيلسوفان تاريخ و اشاره به آنها مي گويند: «تاريخي گري، رويكردي به علوم اجتماعي است كه عقيده دارد پيش بيني تاريخي هدف اصلي اين علوم است. و... هدف مذكور تنها از طريق كشف ضرب آهنگ هايي كه فرايند تكامل تاريخ را مشخص مي سازند، قابل تحقيق و دست يافتني است.»28

هنگامي كه از تاريخي گري صحبت مي كنيم، منظورمان اشاره به تلاش ها و اقداماتي است كه به منظور نشان دادن قانونمندي هاي حاكم بر جريان ها و تحولات اجتماعي صورت مي گيرند.29

مبتني بر تعاريف دوگانه ارائه شده، يعني «تاريخ به مثابة واقعه» و «تاريخ به مثابة ارزيابي»، فلاسفه تاريخ يعني جويندگان قانونمندي حاكم بر روند تحولات و حوادث تاريخي را به دو گروه تقسيم نموده اند:

1. گروه اول از فيلسوفان تاريخ، طرفدار «فلسفه نظري يا جوهري تاريخ»اند. جرياني كه تاريخ را «به مثابة واقعه» مي نگرد و آن را به معناي «گذشته» مورد مطالعه و ارزيابي قرار مي دهد. «فيلسوف تاريخ» در اين گروه، سعي در ارائه «سيستم» ويژه اي دارند كه نظام حاكم بر حوادث و فراز و فرودها و آمد و شدها را معلوم و بيان مي كند.

مهم ترين اعضاي اين گروه كه تا قبل از قرن بيستم در موضوع «فلسفه تاريخ» ميدان دار بودند عبارتند از:

هگل، ماركس، كنت، اشپنگلر، توين بي، شلينگ و... .

2. گروه دوم، طرفداران فلسفه «تاريخ تحليلي و انتقادي»اند.

جرياني كه تاريخ را «به مثابة ارزيابي» مي نگرد و آن را به معناي «مطالعة گذشته» مطالعه مي كند. و به عنوان منتقد گروه اول در برابر هر نوع «سيستم سازي» و بيان قانونمندي كلي مي ايستد. اينان در خلال قرن بيستم از ميان «تجربه گرايان» و طرفداران فلسفه مدرن انگليسي سر برآوردند. كه مهم ترين اشخاص اين جريان «بند تو كروچه» و كارل پوپر هستند. از آنجا كه گروه اول از فلاسفه تاريخ چون ماركس با ترسيم «مراحل و مراتب در سير حوادث تاريخي، براي سير در عرصة تاريخ و تنظيم مناسبات سياسي اجتماعي، اقدام به ارايه ايدئولوژي30 مبتني بر دريافت و جهان بيني مخصوص خود كردند، منتقدين آنها با طرد و نفي هر نوع گرايش ايدئولوژيك و تاريخي گري، جملة مخاطبين را در مسيري سوق دادند كه از آن با عنوان «تجربه گرايان» ياد مي كنيم.

تجربه گرايي: تحولات فرهنگي غرب طي قرون 16، 17 و 18 ميلادي، موجد شكل گيري جريانات گوناگوني در حوزه هاي مختلف معارف گرديد، كه در مجموع جملگي «سلب حيثيت معنوي از عالم و آدم» و «رويكردي صرفاً خاكي و مادي» دربارة هستي را امام خويش ساخته بودند.

«علوم جديد» و «متدولوژي» حاكم بر آن، خود را مرهون «رنه دكارت» فرانسوي (1650_ 1596م.) مي شناسد كه به عنوان يكي از پايه گذاران «فلسفه مدرن» بنياد نظري و معرفتي غرب را در عصر جديد دچار دگرگوني و تحولي شگرف ساخت. در عبارتي بسيار ساده، دكارت اعلام داشت:

هرگاه شناخت قطعي دالّ بر صدق چيزي نداشته باشيم، هرگز آن را به عنوان امر حقيقي (حقيقت) نپذيريم.31

اين عبارت مقدمة پذيرش تجربه و اصالت تجربه گرايي (Empiricism)ا32 در شناسايي و نظر به هستي بود.

«قطعيت» مورد نظر «دكارت»، پذيرش عيني و

تجربي همه چيز در محضر «عقل كمي» و «آزمايشگاه حواس ظاهري» بود كه با ردّ و طرد هرگونه شناخت و معرفت متافيزيكي و ديني، «انسان و دريافت هاي» او را ملاك و سنگ محك معرفي، و جز آن را مورد ترديد قرار مي داد.

در پي رنه دكارت، «جان لاك» انگليسي (1704_1632م.) به عنوان پدر مشرب تجربه گرايي اعلام داشت، هرگونه شناختي اساساً مبتني بر تجربه است.33

حسب همين رويكرد تجربه گرايانه، دانشمندان علوم طبيعي به عنوان تجربه گراي حقيقي معرفي شدند. از همين رو، مطالعات علوم اجتماعي و انساني نيز تنها زماني به عنوان «علم» شناسايي و پذيرفته شدند كه با رويه ها، معيارها و شيوة كار علوم طبيعي انطباق پيدا مي كرد.

شكل گيري علوم اجتماعي در عصر روشنگري (قرن18) با تكيه بر «مبادي مفروض و ثابت در علوم تجربي» پاي به عرصه نهاد و با استفاده از «متدولوژي» علوم طبيعي مدعي شد كه در زمرة علوم قابل شناسايي و اثبات است و از قوانين ثابت و لايتغير پيروي مي كند. شاخص ترين فرد اين گروه، «اگوست كنت» جامعه شناس پوزيتويست و تجربه گراست كه با مفاهيم ابداعي «آمار اجتماعي»، «پويايي اجتماعي» و... سعي در اثبات علمي بودن جامعه شناسي داشت.34

خلاصه آنكه تجربه گرايي، اساس و بنياد نظام معرفتي پوزيتويست ها و ليبراليست هاي انگليسي و پس از آن آمريكايي شد تا با نقد و ابطال آراي فلاسفه تاريخ و هرگونه گرايش ايدئولوژيك در سازماندهي مناسبات سياسي اجتماعي «ليبراليسم» و «تجربه گرايي» را كامل ترين شيوه در مطالعات و تحليل حوادث و وقايع معرفي كنند.

از همين جهت گروه دوم اتابع «تاريخ تحليلي و انتقادي» معرفي مي كنند. پي نوشت ها:

1. Rene Guenon (1886-1951).

2. Fritjof Schuon (1907-1998).

3. داوري اردكاني، رضا، سخنراني مراسم بزرگداشت آويني.

4. گنون، رنه، سيطره

كميت و علايم آخرالزمان، ترجمه علي محمد اروان، مركز نشر دانشگاهي، 1361.

5. گنون، سيطرة كميت، ص292 _228.

6. همان، ص229.

7. همان، ص9.

8. Manvantara.

9. بنابر آيين هندوان، عمر يك دورة بشريت كه «من ونترا» نام دارد به چهار عصر منقسم مي شود و اين اعصار مظهر مراحل افول تدريجي معنويت اوليه است. هم اكنون ما در عصر چهارم يا «كالي يوگا» به سر مي بريم كه به عقيدة جمعي، از آغاز آن تا به امروز بيش از شش هزار سال مي گذرد. (بحران دنياي متجدد، رنه گنون، ترجمة ضياءالدين دهشيري) ص1.

10. Kali-yoga.

11. همان، مقدمة مترجم، ص پ.

12. بينامطلق، محمود، برگرفته از پايگاه اينترنتي:

«WWW.AL-Shia»

13. Fritjof Schuon.

14_ 15. هر دو اثر توسط انتشارات هرمس منتشر شده است.

16. داوري اردكاني، رضا، فلسفه در بحران، ص74.

17. Rene Guenon.

18. Ananda k. Coomaraswamy.

19. Titus Burekhardt.

20. Huston Smith.

21. Martin Lings.

22. Mareo Pallis.

23. نصر، سيد حسين، جوان مسلمان و دنياي متجدد، ترجمة مرتضي اسعدي، طرح نو، 1373.

24_25. فلسفه تاريخ، ترجمه حسين علي نوذري، ص109.

26. همان، ص82.

27. همان.

28. پوپر، كارل، فقر تاريخي گري، كارل پوپر، ص3؛ فلسفة تاريخ، ص282.

29. ميچل. جي.د، نشريه جامعه شناسي، ش1، ص5؛ نيز فلسفه تاريخ ص283.

30. چنانكه خوانندة محترم مي داند، ماركس و تابعان او، براي سير و سفر بلند انسان از ابتدا تا به انتها در عرصة زمين، مراحلي را ذكر و سعي عملي جلوه دادن دريافت هاي خود داشتند. ادوار و مراحل «كمون اوليه، برده داري، فئوداليته، سرمايه داري، سوسياليسم و بالاخره كمونيسم» مراحلي بودند كه از نظر ماركس به عنوان يكي از «فلاسفه تاريخ» درگسترة تاريخ جاري بوده و هستند و به عنوان قاعده و قانوني ثابت همة اقوام با گذار از اين مراتب با نيروي محركة «ابزار توليد» رو به سوي تجربة

سوسياليسم و بالاخره «كمونيسم» به عنوان «اتوپياي و شهر امن» در حال حركتند.

ماركس طي اين مراتب را ناگزير و تجربه آن را حتمي الوقوع اعلام مي كرد از همين رو مبتني بر اين دريافت «ايدئولوژي» ويژة خود را طراحي و پيشنهاد كرد.

31. فلسفه تاريخ، ترجمة حسين علي نوذري، ص84.

32. آزمايش _ محاكمه _ آزمون = Peria ريشه يوناني _ empiricism

33. همان، ص82.

34. همان، ص110.

هاليوود و فرجام جهان -2

ابوالحسن علوي طباطبايي

... گفتيم كه فرجام جهان از ديدگاه هاليوود اصولاً براساس دو موضوع مطرح گرديده است: يكي آنكه بشر به دليل پرداختن به انرژي هسته اي و در نهايت بمب اتمي، باعث نابودي حيات در كرة زمين خواهد شد و ديگر آنكه سينماي امريكا اين عقيده را در فيلم هايش دنبال مي كند كه يك برخورد نهايي بين نيروهاي شر و كافر _ يعني اعراب و مسلمين _ عليه مسيح موعود و كشور بزرگ اسرائيل به نابودي و تخريب آكثر شهرهاي جهان منجر خواهد شد. كه همان مسئلة «آرمگدون» مورد نظر بنيادگرايان انجيلي امريكا است.

به دنبال اين بحث نگاهي داشتيم به كشف بمب اتم، نقش دانشمندان يهودي كه در نهايت به دوران جنگ جهاني دوم رسيديم. در سال 1945 م. آزمايش انفجاري نخستين بمب اتمي در ايالات نيومكزيكو انجام شد و در ماه آگوست همان سال شهرهاي هيروشيما و ناكازاكي توسط بمب اتمي بمباران شدند و جنگ جهاني دوم خاتمه يافت و امريكا در واقع قدرت خود را به شوروي سابق هم نشان داد. بعدها بحث بر سر خطر استفاده از دانش هسته اي در مجامع بين المللي مطرح گرديد ولي ساير كشورها نيز به چنين آزمايشاتي دست زدند. سينماي هاليوود بين سال هاي 1930 تا 1949

كشور

ايالات متحده در فاصله سال هاي 1930 و 1945 ابتدا يك ركود اقتصادي حاد و سپس در سال هاي جنگ جهاني دوم بهبود اقتصادي درخشاني را از سر گذراند كه به همان اندازه بزرگ بود. درسال هاي اوليه دهه 1930 درآمد اكثريت مردم به حدي بود كه تنها به هزينه ضروري ترين مايحتاج زندگي شان مي رسيد. قيمت ها در بورس سهام به پايين ترين سطح خود رسيدند.

«فرانكلين روزولت» در انتخابات رياست جمهوري فاجعه بحران اقتصادي را به گردن رئيس جمهور قبلي يعني «هربرت هوور» انداخت و پيروز شد. دولت روزولت گام هايي براي رونق دادن به اقتصاد كشور برداشت «دولت بهبودي ملي» كه در سال 1933 تشكيل شد به فعاليت هاي شركت هاي بزرگ مانند تشكيل تراست ها و اليگوپولي كه هر دو در اختيار يهوديان بودند به ديده اغماض نگريسته و در عين حال با اتحاديه هاي كارگري هم با مداراي بيشتري رفتار كرد. هر دو سياست بر هاليوود تأثير جدي داشت. اين بهبود اقتصادي ناموزون بود و بحران ديگري را در سال هاي 38_1937 به وجود آورد. با دخالت دولت در امور اقتصادي ركود اقتصادي پايان يافت جنگ جهاني دوم در اروپا آغاز شد ولي امريكا تا حمله ژاپن به پرل هارپر در تاريخ 7 دسامبر 1941 بي طرف ماند. از نوامبر 1939 شركت هاي تسليحاتي اجازه يافتند كه محصولات خود را در خارج از كشور بفروشند. امريكا در سال 1941 وارد جنگ شد ولي در آن زمان 3 ميليون بيكار در كشور وجود داشت.

جنگ باعث توسعه اقتصاد در ايالات متحده گرديد. قدرت خريد و سطح زندگي به ظاهر بالا رفت. كمبود كالا وجود داشت ولي بيشتر صنايع، فروش خود را غالباً به ميزان 50 درصد يا بيشتر

افزايش دادند. با افزايش بي نظير ميزان حضور مردم در سينماها، صنعت سينما هم از رونق زمان جنگ بهره مند شد.

منتقدان سينمايي در دوران پس از پايان جنگ جهاني دوم در پي يافتن نشانه هايي از بلوغ و كمال هنري و اجتماعي در هاليوود بودند. بعضي از آنها به اين نتيجه رسيدند كه طي سال هاي 1946 و 1947 توليد فيلم هاي ژورناليستي نيمه مستند و اجتماعي در هاليوود افزايش چشمگيري يافته بود. واردات غله از كشورهاي اروپايي به ويژه آثار نئورئاليسم ايتاليا تأثيري بسيار داشت.

استفاده از بازيگران آماتور كه كارشان را به اندازة حرفه اي ها خوب ارائه كردند و در لوكيشن هاي واقعي و نه در مكان هاي مصنوعي ساخته شده بودند در سينماي امريكا كه تا آن زمان تابع سيستم استوديويي بود، بسيار تأثير گذاشت. در غالب فيلم هاي داستاني از تمهيدات مستند، مانند فيلمبرداري در لوكيشن (مكان واقعي وقوع داستان) و ارجاعات به گنجينة غني موضوعات واقعي، استفاده مي شد.

هاليوود در همين دوران يعني بين سال هاي 1945 تا 1949 اقدام به توليد مجموعه اي از فيلم هاي مسئله دار موفقيت آميز از حيث تجاري نمود كه با مسائل حساسي چون تبعيض نژادي و اجتماعي عليه سياهان و يهوديان سروكار داشتند. البته انتظار نبود كه اين گرايش ها و سمت گيري ها به حد كمال رسيده و در نهايت قادر به تأثيرگذاري بر فرهنگ سينمايي امريكايي باشند.

در سال 1945 نشانه هاي فراواني كه از تغييرات سياسي حكايت مي كردند، مشاهده شده بود. دو سال پيش از اين تاريخ هنگامي كه اتحاديه هاي هاليوود براي برگزاري كنگرة نويسندگان به منظور كمك به امور جنگي به دانشگاه كاليفرنيا ملحق شدند، تماس هاي آنها از جانب مطبوعات و از جانب يكي از كميته هاي كنگره

به عنوان «يك توطئه كمونيستي» مورد حمله قرار گرفت و هنگامي كه چارلي چاپلين در يك سخنراني در نيويورك خواستار گشايش جبهة دوم در اروپا شد، از طريق هاليوود و در سراسر كشور مورد نكوهش قرار گرفت.

از سال 1944 تا آخر دهه 1940 بيش از نيمي ازكل محصولات هاليوود مستقيماً با جنگ ارتباط نداشت. با ادامه جنگ در توليد فيلم هاي جنايي كه به نمايش جنايت، سكس و نوشخواري مي پرداختند، نوعي افزايش پديد آمد. ساخت فيلم هاي مذهبي نيز رو به گسترش بود. در سال 1946 هر هفته در امريكا حدود نودميليون بليط سينما فروخته مي شد، به طوري كه هاليوود موفق ترين سال خود را سپري كرد. در سال 1947 نيز «كميته فعاليت هاي غيرامريكايي» براي بررسي نفوذ كمونيست ها در هاليوود تشكيل شد و فهرست سياهي از افراد مظنون تهيه گرديد. و بالاخره در سال 1948 تلويزيون به عنوان يك تهديد جدي براي صنعت سينما رو به گسترش نهاده بود. هاليوود و مسئلة انرژي هسته اي

چنانچه اشاره شد هاليوود در اين سال ها به مضامين مسئله دار و از جهت تجاري موفقيت آميز مي پرداخت. سينماي علمي _ تخيلي يكي از گونه هاي معروف آن زمان بود كه با صرف هزينه اندك مي توانست محمل مناسبي براي تبيين مسئله انرژي هسته اي باشد. سوژه اي كه در عصر اتم مطرح بود جنبه هاي منفي استفاده از انرژي اتمي يعني بمب اتم بود. هاليوود از همان آغاز قصد داشت به همه بگويد كه وارد اين گونه آزمايشات نشوند زيرا در نهايت موجب نابودي خود و كره زمين خواهند شد. به اين ترتيب تخريب و نابودي به واسطه انرژي اتمي و بمب اتم در رأس برنامه هاي توليدي هاليوود قرار گرفت و

از طريق درون مايه هاي مناسب با فيلم هاي علمي _ تخيلي به تماشاگران ارائه شد. كار به نحوي ارائه مي شد كه تماشاگر از طريق فيلم تهديد بزرگ و خطرناكي را از سوي دانش و دانشمندان احساس كند.

در ميان فيلم هايي كه از سال 1945 به بعد در اين مورد توليد شد كمتر فيلمي در خصوص جنبه هاي صلح آميز انرژي هسته اي و بمب اتم، ساخته شد. سينماي علمي _ تخيلي طبق ديدگاه و نظريه انديشه پردازان سياسي هاليوود كه غالباً يهودي بودند و با برنامه ريزي هاي درازمدت مسائل سياسي _ اجتماعي را تحت نظر داشتند، عمل مي كرد. در غالب اين گونه فيلم ها همواره خطر نابودي ناشي از پرداختن به اين دانش و فناوري مطرح مي شد.

از طرفي ديگر سوژه بمب اتمي و عواقب انساني آن براي فيلمسازان هاليوود همواره هم جذاب و افسون كننده و هم تحريك كننده بوده است و البته پرداختن به چنين سوژه اي نيز همواره با اصول شادي برانگيز و ملودرام هاي خوش فرجام سينماي هاليوود تضاد كامل داشته است. علاوه بر اين اينكه طي سه دهه بعد از آن و حتي تا سال هاي اخير فيلم هاي بسيار كمي در خصوص موارد نابودكننده بمب اتم ساخته شده است، ممكن است به اين سبب باشد كه نويسندگان، كارگردانان و تهيه كنندگان هاليوود، شخصاً همچون تماشاگران سينما نسبت به پرداختن به مفاهيم بمب اتم تمايلي از خود نشان نداده ند.

فيلم «آغاز يا پايان» (1946) به كارگرداني نورمن تاروگ نخستين تلاشي است كه از سوي هاليوود در اين مورد به عمل آمد. «نورمن تاروگ» (1981_1899) كارگردان مشهور و درجه دوم امريكايي است كه بيشتر براي كمپاني هاي متد و گلدوين ماير و پارامونت كار مي كرد. فيلم هاي معروف او «ماجراهاي تام ساير»، «شهر پسرها»،

(هر دو 1938)، «تام اديسون جوان» (1940) مي باشد. او همچنين فيلم هاي كمدي «برادران استوج»، معروف به «سه كله پوك» و فيلم هاي موزيكال الويس پرپسلي خوانندة معروف جاز را در سال هاي دهه 60 كارگرداني كرده است.

فيلم آغاز يا پايان، تحت نظارت دقيق دولت امريكا ساخته شد و هدف از آن اين بود كه اصل و اساس بمب اتمي و اينكه چرا تصميم گرفته شده بود كه آن را بر شهرهاي هيروشيما و ناكازاكي فرو بريزند را نشان دهد. چهارچوب داستان فيلم، تخيلي بود هرچند براساس يك ماجراي واقعي ساخته شده بود. در كنار داستان اصلي يك روايت عاشقانه بين يك دانشمند فيزيك و همسر جوانش نيز مطرح بود.

اين فيلم بازسازي ماجراي «پروژه مانهاتان» بود. در اين فيلم «جوزف كاليا» به نقش «فرمي» دانشمند و فيزيكدان ايتاليايي ظاهر مي شد و ساير شخصيت هاي فيلم بازيگران معروفي بودند كه نقش فيزيكدان ها و سياستمداران درگير در ماجرا را ايفا مي كردند. اين فيلم اطلاعات اندكي در خصوص بمب اتمي و يا افرادي كه آن را ساخته بودند به تماشاگر مي داد. «براين دانلوي» در اين فيلم، ضمن اشاره به تأسيسات ناشناخته و نيز نقش نمادين افسران ارشدي كه پروژه منطقه مانهاتان را سازماندهي كرده بودند، مي گويد: «دستگاه اتم شكن سيكلوترون را در آنجا قرار دهيد» ولي اين صحنه بعدها به دلايل امنيتي سانسور شد. «تام درك» در نقش يك نابغه جوان كه دچار شك و ترديد شده است، ظاهر مي گردد. او به استفاده از اتم براي صلح مي انديشد ولي ديگران نسبت به وي بي توجه هستند.

اين فيلم در نگاهي كلي به صورت اثري ضعيف و تا اندازه اي مضحك جلوه مي كند. يكي از صحنه هاي

خنده دار آن شايد آن فيلم خبري مستند است كه به طور قلابي ساخته شده و در آغاز فيلم به نمايش در مي آيد، و ما در آنجا مي بينيم كه گروهي از دانشمندان اتمي فيلم يك كپسول زمان را دفن مي كنند. نخستين آزمايش بمب در لوس آلاموس مكزيك صورت مي گيرد و در نهايت بر روي دو شهر ژاپن انجام مي شود.

فيلم آغاز يا پايان از جهت جنجال و بحثي كه در مورد انداختن بمب اتمي به دنبال دارد، موضع خاصي را انتخاب نمي كند. و پيام فيلم برگرفته از عنوان آن است، يعني بشر بايد به خاطر بهتر شدن و پيشرفت زندگي انساني انرژي هسته اي را مهار كرده و تحت كنترل درآورد و يا در غير اين صورت امكان نابودي كامل كره زمين در پيش خواهد بود. البته منظور آن است كه اين مهار كردن و تحت نظر گرفتن انرژي تنها از عهده ما امريكاييان برمي آيد. وگرنه چنانچه در فيلم هاي ديگر هاليوود ديده ايم افراد قدرتمند شده و همواره با در دست داشتن اسلحه اتمي جهان را در معرض خطر قرار داده اند و قهرمان امريكايي يا انگليسي در نهايت شر آنها را پس از طي ماجراهايي كم كرده و جهان را نجات داده اند و البته بهترين نمونه آن فيلم ها، فيلم هاي جيمز باند مأمور دو صفر هفت مي باشد.

پرداختن به بمب اتم در مجموعه هاي سينمايي آن زمان كه با عنوان سريال سينمايي معروف بود نيز ديده مي شود در اين فيلم ها كه نخستين سريال هاي سينمايي عصر اتم محسوب مي شوند دستگاه هاي ضد اتم مورد استفاده قرار مي گيرند. مثلاً در فيلم «شهر گمشده جنگل» (1946) هنرپيشه معروف آن زمان «لايونل اتويل» را مي بينيم كه

از بالاي كوه هاي هيماليا جنگ سوم جهاني را به راه انداخته است. او با ارائه عنصر متوريوم 245 به عنوان تنها عنصري كه قادر است بمب هاي اتمي را نابود سازد فعاليت مي كند.

در فيلم شبح «سرخ پوش» (1944) از همين سريال ها، ماده سيكلوترودايكس كشف مي شود كه تشعشات قدرتمند ناشي از آن يك مدار كوتاه ايجاد مي كند كه قادر است سلاح هاي اتمي را ناكار سازد. و بالاخره آنكه افراد شرور درفيلم هاي «بيوه سياه پوش» (1947) و «مرد اتمي بر عليه سوپرمن» (1950) كه هر دو سريال هستند، از نيروي اتمي براي رسيدن به اهداف خود استفاده مي كنند، توليد اين نوع فيلم هاي دنباله دار از سال 1912 آغاز و تا سال 1956 ادامه داشت.

اينها غالباً فيلم هاي پرحادثه، سراسر هيجان و زد و خوردي بودند كه بيشتر مخصوص تماشاگران نوجوان و جوان ساخته مي شدند. در اين فيلم ها به نحو مبالغه آميزي به شرح قهرماني هاي يك شخصيت زورمند و افسانه اي كه ضمناً مدافع عدالت و خوبي نيز بود و در ماجراهاي خطرناك به مبارزه با دشمنان متعدد و زورمند مشغول بود، پرداخته مي شد كه در واقع تصويري از اهداف سياسي هاليوود را در قالب يك كار صرفاً سرگرم كننده و سطحي به تماشاگر ارائه مي كرد و با فريبكاري در رؤياي تماشاگر، جهاني تخيلي و دور از واقعيت را ايجاد مي كرد كه تأثيرات سوء سياسي و اجتماعي آن تا سال ها در ذهن و فكر او باقي مي ماند.

ادامه دارد...

دو خاتم

اشاره:

در روايات متعددي از امام مهدي(ع) به عنوان شبيه ترين مردم به رسول مكرم خدا(ص) ياد شده است. از جمله در رواياتي كه از امام حسن عسكري نقل شده، مي خوانيم: «خدا را سپاس مي گويم كه مرا

از دنيا نبرد تا آنكه جانشينم را به من نشان داد؛ همو كه از نظر صورت و سيرت شبيه ترين مردم به رسول خدا(ص) است.» در كتابي كه با عنوان دو خاتم(ع) از سوي انتشارات موعود به چاپ رسيده، برخي از شباهت هاي خاتم رسولان(ص) و خاتم امامان(ع) برشمرده شده است كه در اينجا با چند مورد از آنها آشنا مي شويم. خاتميت

حضرت محمد(ص) خاتم پيامبران و انبيا هستند. خداوند متعال در قرآن مي فرمايد:

ما كان محمّدٌ أبا أحدٍ من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النّبيّين و كان الله بكلّ شيءٍ عليماً.1

محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست ولي فرستاده خدا و خاتم پيامبران است و خدا همواره بر همه چيز داناست.

همان حضرت(ع) در خطبه روز غدير دربارة خاتميت حضرت مهدي(ع) مي فرمايند:

... آگاه باشيد خاتم امامان ما قائم مهدي است؛ بدانيد كه او برگزيده و مختار خداوند متعال است. آگاه باشيد كه او وارث [علم] همه علما2 و محيط بر تمام علوم است.3 هدايت به دستان دو خاتم(ع)

امام صادق(ع) فرمودند:

صاحب الامر سنت هايي از پيامبران به يادگار دارد. از موسي بن عمران، عيسي، يوسف و حضرت محمد(ص). سنت و يادگار او از موسي بن عمران ترسناك و چشم انتظار بودنش است. يادگارش از عيسي اين است كه هر آنچه كه دربارة او گفتند، درباره مهدي هم خواهند گفت. يادگارش از يوسف مخفي بودنش است كه خداوند ميان او و مردم حجاب و پرده قرار مي دهد كه [مردم] او را مي بينند و نمي شناسند. و يادگارش از حضرت محمد اين است كه به هدايت او، هدايت مي كند و به سيره اش رفتار مي كند.4 خاتم الاصياء(ع) شبيه ترين فرد به خاتم الانبيا(ص)

امام حسن عسكري(ع) فرمودند:

سپاس پروردگاري را كه

مرا از دنيا نبرد تا اينكه جانشينم را، به من نشان داد همو كه شبيه ترين مردم از لحاظ روحيات و شمايل به رسول اكرم(ص) مي باشد؛ خداوند متعال از او در غيبتش محافظت مي كند و پس از آن ظاهرش مي نمايد تا زمين را آكنده از عدالت و قسط كند، همان گونه كه مملو از جور و ظلم شده باشد.5

پي نوشت ها:

1. سورة احزاب (33)، آية 40.

2. منظور از علما، ائمه(ع) هستند.

3. طبرسي، الاحتجاج، ج1، ص63؛ ... الا ان خاتم أئمّتنا القائم المهدي؛ ... الا انه خيرة الله و مختاره؛ الا انه وارث كل عالم و المحيط به....

4. صدوق، كمال الدين، ج2، ص350؛ إن في صاحب الأمر سنن من الأنبياء؛ سنّة من موسي بن عمران و سنّة من عيسي و سنّة من يوسف و سنّة من محمد(ص). فأمّا سنته من موسي بن عمران فخائف يترقب. و امّا سنته من عيسي، فيقال فيه ما قيل في عيسي. و امّا سنته من يوسف فالستر يجعل الله بينه و بين الخلق حجاباً؛ يرونه و لايعرفونه. و امّا سنته من محمد فيهتدي بهداه و يسير بسيرته.

5. صدوق، همان، ج2، ص118 (باب 38، ح7)؛ مجلسي، بحارالانوار، ج51، ص161؛ الحمدلله الذي لم يخرجني من الدنيا حتّي أراني الخلف من بعدي أشبه الناس برسول الله خلقاً و خلقاً؛ يحفظه الله تبارك و تعالي في غيبته، ثم يظهره فيملأ الأرض عدلاً و قسطاً كما ملئت جوراً و ظلماً.

6. سورة توبه (9)، آية 128.

7. طبرسي، همان، ج2، ص278؛ إنّه أنهي إلي ارتياب جماعة منكم في الدين و ما دخلهم من الشكّ و الحيرة في ولاة أمرهم فغمنا ذلك لكم لالنا وساءنا فيكم لافينا لأنّ الله معنا فلافاقة بنا إلي

غيره و الحقّ معنا فلن يوحشنا من قعد عنا.

8. علامات المهدي المنتظر(ع) في خطب الامام علي(ع) و رسائله و احاديثه، ص217 به نقل از امالي شجري ج1، ص277؛ بعثت بين جاهليتين، لاخراهما شرّ من اولاهما.

9. مجلسي، همان، ج51، ص120؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج7، ص58؛ شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحراني، ج3، ص6 بنابر نقل همان؛ يا قوم اعلموا علماً يقينا أنّ الذي يستقبل قائمنا من امر جاهليتكم و ذلك إنّ الاُمّة كلّها يومئذ جاهلية إلّا من رحم الله... .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109