ماهنامه موعود65

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1385

عنوان و نام پديدآور:شماره 65 ماهنامه موعود- تير 1385/ ماهنامه موعود .

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان ، 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 65 - تير 1385

تربيت پهلواني

اسماعيل شفيعي سروستاني

شايد بهتر بود كه قلم در نيام و زبان در كام مي كشيديم و از كنار و حاشية ماجراي پرسر و صداي ورزش _ به ويژه فوتبال _ كه اين روزها گوش عالم و آدم را كر كرده مي گذشتيم و دستِ كم تهمت ضدفوتبالي را كه عين اتهام «ضد سامري» در ايالات متحده امريكا است و جرمي نابخشودني و گناهي كبيره به حساب مي آيد به جان خود نمي خريديم. اما چه بايست كرد؟ ماجراي نويسنده و قلم، ماجراي تعهد اهل علم در محضر خداي باري تعالي است.

نبايد فراموش كرد كه در گسترة فرهنگ مهدوي، ميدان گفت وگو و نقد و اصلاح و انذار و تبشير گسترده است؛ به گستردگي ميدان چرخش ذوالفقار علي(ع) در ميدان جهاد و يا رحمت واسعة حضرت رحمةللعالمين، مهدي صاحب الزمان(ع) كه به سان رحمت جدّ بزرگوارش حضرت نبي اكرم(ص) عام و شامل است. بگذريم...!

«فتوت نامه ها» از گذشته هاي دور به سان رسم جوانمردان اهل فتوت از خيل پهلوانان و جوانمردان پيرو علي و اولاد علي(ع) از جايگاه خاصي برخوردار بودند. «عبدالرزاق كاشاني» در فتوت نامة خود، در بررسي مراحل گذشته بر آداب اهل فتوت، مبدأ و مبدع اين جريان را حضرت شيخ الانبياء، ابراهيم خليل الله(ع)، قطب آن را حضرت اميرالمؤمنين(ع) و خاتم آن را حضرت صاحب الزمان(ع) دانسته است. چنانكه شمس الدين آملي مي نويسد:

حضرت ابراهيم(ع) نخستين مظهر فتوت است. امام علي(ع)، قطب آن و حضرت حجت(ع) خاتم آن. اين است فلسفة اخلاق و معنويت جوانمردان و

از اين روست كه همه خود را ياران علي(ع) مي دانند. يعني هرچه هستند همه را مديون علي(ع) مي دانند.

شايد به جهت پيوستگي آيين فتوت و جوانمردي با رسم پهلواني و آيين ولايت مداري بود كه پهلوانان سربدار خراسان، با نام مبارك حضرت صاحب الزمان(ع) مدت پنجاه سال حكومت شيعيان را برقرار ساخته و تمام قد دربرابر استيلاي مغول ايستادند.

پهلوان «عبدالرازق بيهقي» در سال 738ه. در رأس سربداران خراسان به حكومت رسيد. عهد وي و يارانش را حافظ ابروصاحب زبدةالتواريخ چنين توصيف مي كند:

آنها اتفاق كردند كه اختيار خود را از كف ندهند و به بركندن ريشه ظلم و ستم برخيزند. آنها گفتند: اگر خداوند ما را توفيق دهد رفع ظلم و دفع ظالمان كنيم والّا سر خود بر دار اختيار داريم و تحمل جور و ستم نداريم. بدين ترتيب لقب سربداري پيدا شد و از اين به بعد كار عبدالرزاق بالا گرفت و به كارهاي بزرگ دست يازيد.

قيام فتيان و جوانمردان در عصر صفوي در كنار پهلوانان و عياران، به سرعت مذهب تشيع را حياتي تازه بخشيد و موجب شد تا ايرانيان در برابر امپراتوري بلامعارض عثماني قد راست كنند؛ چنانكه شاه اسماعيل با سپاهي اندك در برابر چهارصدهزار جنگاور ايستادگي كرد، علي رغم آنكه لشكر عثماني صاحب توپ و تفنگ و شمخال بود.

نتيجة اتحاد آيين جوانمردي و تنومندي جسم و جان در عهد اين سردار صفوي، يكپارچگي ايران، دفع دشمنان و بسط مذهب تشيع در همة سطوح فرهنگي و مدني بود چنانكه علي رغم همة تبليغات مسموم، تنها پس از چهارصد سال، در عصر انقلاب اسلامي ايران امكان تجديد كامل حيات فرهنگي مردان اهل ولايت در ايران

فراهم آمد.

غرض از اين نوشتار تورق حوادث و نقاط عطف تاريخي نيست.

به همان سان كه بسياري از مناسبات و معاملات مردم اين سرزمين واسپس 27 سال مورد نقد و بررسي جدي واقع نشده و خاكستر غفلت امكان تجديد حيات شجرة خبيثه كفر و شرك و الحاد را در پاره اي مناسبات فراهم آورده، به هيچ روي موضوع مهم و اساسي «تربيت بدني» مورد بازپرسي، بازبيني و نقد واقع نشده. گوييا، به تمامي، همة بنيادهاي نظري، وجوه فرهنگي و صورت هاي عملي ورزش مدرن يا همان SPORT» » را پذيرا گشته ايم. همة همت خود را مصروف نشر و پخش و استحكامش مي سازيم و بي آنكه بر زبان آوريم در تمامي صورت ها قاعدة بازي ساخته و پرداخته شده از سوي غرب را پذيرا گشته ايم تا آنجا كه بي محابا همة داشته ها و اعتبار ملي و مذهبي را در سبد بي اعتبار آن مي ريزيم، چك سفيد امضا صادر مي كنيم و از آن وجهي تمام براي تمامي قابليت و حيثيت ملي و مذهبي مي سازيم. و پس از تحمل ضربات و شكست ها، سر در پي كشف عامل شكست مي گذاريم و يكي را دراز كرده و خود را از بند ملامت مي رهانيم.

چگونه است كه در ابتدايي ترين صورت، ارتباط ميان سيرت و صورت اعمال فردي و جمعي را در عصر پرفتنه و بلاي آلوده به شرك و نفاق غربي در نمي يابيم؟

در حوزة فرهنگ و تمدن اسلامي، تربيت بدني نيز بسان ديگر مناسبات و معاملات، متأثر از حوزة اخلاق اسلامي بود چنانكه بروز و ظهور اين اخلاق و سيرت را در تماميت معماري، شهرسازي، پوشش، نگارگري و غيره جلوه گر مي بينيم. سنت پهلواني نيز تنها وجهي از

اين امر مهم را جلوه گر مي سازد.

همين پيوستگي در حوزة فرهنگ و تمدن غربي و همة مناسبات آن كه جملة ساكنان شرق و غرب عالم بدان مبتلايند وجود دارد. چنانكه هر يك از صورت هاي تمدني غرب، وجهي از سيرت و باطن فكري و فرهنگي آن را مي نمايانند و بدان متعهدند.

در رسالة فتوتية از «نفايس الفنون» در شرف و فضيلت فتوت و غايت و منفعت آن آمده است: «بدان كه شرف هر علمي شرف موضوع و علو غايت و عموم منفعت اوست و موضوع فتوت چون نفس انساني است، وقتي كه بر صفاي فطرت خويش مانده باشد. هر آينه اين علم شريف بود و فايدة او بقا و سعادت ابدي و نجات و كرامت سروري قرب جلّ و علا و نيك نامي هر دو سرا، چه فتوت به حقيقت اتصاف است به صفات حميده و تخلق به اخلاق پسنديده...»

از كجا آموخته ايم كه نفس تيز تك جمعي را با ابزار مال و دنياداري ،تيز و براق كردن و به ميدان فرستادن، نتيجه اي عالي و متعالي چون «عزت جمعي مسلمين» و «اخلاق حسنه جوانان» و «رغبت آنان به دين و معنويت» را در پي خواهد داشت؟

طي ربع قرن اخير همة آنچه- واسپس چند قرن فلاكت و نكبت- حاصل آمده، حاصل عمل مردان مرد از قبيلة ايمان و رستگاري بود و همة امنيت و استقلال و هيبت 27 ساله نيز مرهون همت والاي مردان ايمان و عمل از قبيلة فتيان و جوانمردان بود كه به دور از هر رنگ و زرق، ياد همه مردان اهل فتوت و مروت و ولايت را زنده كردند.

اين همه باعث و باني عزت، شكوه و

امنيت و توفيق بوده، به اذن الله. بي گمان تداوم آن نيز در گرو همان عامل مذكور است كه ذكر آن رفت.

هيهات كه بهاي كافر نعمتي و نسيان، جز تجربة تلخ انفعال و شكست نخواهد بود. چنانكه، يوسف صديق با يك ترك اولي و اميد بستن به وساطت شرابدار عزيز مصر به مدت 7 سال در چاه و بند و زنجير بماند تا بداند آنچه را كه بايد.

اين همه را حسب تكليف خويش نوشتيم تا متذكر اين نكته شويم كه تا دست رسي به جامعة ورزشي آكنده از رنگ و بوي فتوت و ولايت، و ظهور و بروز اين آيين در سيره و روش و معاملة فردي و جمعي راهي دراز در پيش است و مجاهده اي بزرگ مي طلبد.

ما را راهي جز بازگشت به همة سنت هاي ممدوح مردان وارسته اهل ايمان و رستگاري نيست. سنتي كه همة توفيق، همة عزت و سربلندي را از مجرا و منشأ عزت مي طلبيد و بس. در اين باره توجه به موارد زير الزامي است:

1. بازپرسي جدي از مباني نظري، سابقة تاريخي، نقاط عطف مهم رفته و صورت هاي مختلف موضوع «ورزش مدرن» (SPORT) از طريق سير مطالعات تاريخي و فرهنگي (در ايران و جهان)،

2. انجام مطالعة جدي دربارة «امر تربيت بدني» در گذشته (حوزة فرهنگ و تمدن ايران و اسلام)، كشف مباني نظري، بنيادهاي فرهنگي، صورت هاي عملي و نقاط عطف مهم تاريخي رفته،

3. مطالعه و بررسي مجموعه عوامل مؤثر در به انزوا رفتن سنت پهلواني و تربيت بدني گذشته و ورود ورزش مدرن از عصر مشروطيت تا به امروز،

4. بررسي مجموعه عوامل مؤثر در غفلت از اين امر مهم طي 27 سال

اخير،

5. ... در جاي خود دربارة ساير موارد گفت وگو خواهد شد. نكته آخر اينكه «ولله العزّّه و لرسوله و للمؤمنين».

سردبير

ساكنان عالم غيب

دايرة حضور موجودات برزخي بسيار وسيع است و به قول بعضي از حكما، اطراف هر انساني بي حد و حصر ملائكه و قواي نامرئي ملكوت در حال رفت و آمد هستند و گاهي در خواب براي بعضي از اهل مراقبه نقطة شروعي ايجاد مي شود و بابي از فضل الهي مفتوح مي گردد. اما همين جور كه عرض كردم اينها بسيار متعدد و متنوع هستند. غير از اينكه موجودات عالم ملكوت انواع دارند، هر نوعي هم داراي مسئوليتي خاص هستند و اين بحث جاي كار بسيار دارد و اگر انسان در آيات و رواياتي كه در اين زمينه آمده، تدبر داشته باشد بركات زيادي براي او خواهد داشت. ظهور قواي عالم ملكوت از يك نظر و به يك اعتبار همه جا را گرفته است. هر برگي ظهور در توحيد دارد و دفتري است از توحيد الهي.

گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمين شيخ جعفر ناصري

اشاره:

حجت الاسلام و المسلمين شيخ جعفر ناصري از جمله محققان و مبلغان معارف اخلاقي و مهدوي و از جملة شاگردان اخلاقي آيت الله سيد عبدالكريم كشميري(ره) و همچنين پدر گرامي شان آيت الله ناصري دولت آبادي مي باشند. ايشان در حال حاضر مسئوليت مدرسة علميه صاحب الزمان(ع) اصفهان و نيز مؤسسه فرهنگي دارالهدي (در زمينه مباحث اخلاقي و مهدوي) را به عهده دارند. با توجه به اهميت موضوع ارتباط با عالم غيب، رؤيت و مشاهدة امام غايب(ع) در عصر غيبت كبري، با ايشان به گفت وگويي صميمانه پرداختيم كه آن را به حضور خوانندگان موعود تقديم مي كنيم؛باشد كه راهنماي صادقي براي محك مدعيان اين امر باشد.

با

تشكر از قبول زحمت اين گفتگو لطفا بفرماييدساكنان عالم غيبي چه موجوداتي را شامل مي شوند؟

بايد توجه داشته باشيم كه عالم سير خودش را دارد؛ چه در ملك و چه در ملكوت. و خداي متعال انسان را مأمور به ايمان و عمل صالح كرده براي اينكه به شهود حقايق برسد و ساكنان عوالم غيبي منحصر به ملائكه نيستند. موجودات برزخي موجوداتي هستند كه عالم جداگانه اي دارند، ارواح هم موجودات لطيفي هستند كه عالم جداگانه اي دارند. روح مؤمن در عالم برزخ در قالبي است كه آن قالب به ايام حيات و زندگاني او بسيار شبيه است اما مجرد و لطيف است. ملائكه اجسام لطيفي هستند اما ارواح قالب ديگري دارند. اصلاً بخشي از ملكوت، اعمال مجسم انسان ها را صورت مي دهد؛ يعني نماز مؤمن، روزة مؤمن، حج مؤمن به صورت فردي درمي آيد كه تا مقام قرب الهي عروج پيدا مي كند1.

اين قالب هاي عبادي كه صور ممثلة عبادات و اعتقادات هستند عالم جداگانه اي دارند. در اينجا بايد متذكر اين مطلب هم بشويم كه شياطين هم جنس لطيفي از آتش دارند و آنها عمل انسان ها را مي بينند و به همين خاطر اخلاص مؤمن هميشه در خطر است. چون خود مؤمن هنوز به شهود نرسيده است، نمي داند نمازي را كه مي خواند به چه صورت درآمد و كجاي آن نقص داشت ولي شياطين بلافاصله حاضر مي شوند. وقتي عبد صالحي نماز شبي مي خواند همان موقع اين نماز صورت ملكوتي پيدا مي كند و ممثّل به صورتي مي شود. ملائكه آن را برمي دارند و تا مقام قرب الهي بالا مي برند ولي شيطان بلافاصله خودش را مي رساند ببيند آيا مي تواند عمل مؤمن را مخدوش كند

و به اخلاص مؤمن آسيب بزند و عملش را از بين ببرد؟ آيا مي تواند مؤمن را به عجب و ريا مبتلا كند؟ وقتي مؤمن دچار عجب و ريا شد آن صورت ممثل مخدوش مي شود و قدرت ارتقا و طيّ طريق تا مقام قرب را نخواهد داشت. شيطان اين مسئوليت را به عهده خودش و ابنائش گذاشته است. شيطان همانند خون در رگ و ريشة بني آدم در سريان و جريان است. اصلاً ديدن شيطان كار هر كسي نيست. ديدن شيطان كه از اجسام مجرد به شمار مي آيد، كار اولياي شيطان است. چنانكه فرعون شيطان را مي ديد و شيطان سراغ او مي آمد و يا كار انبيا و كساني است كه اهل شهود باشند. آنها هستند كه مي توانند او را و خراب كاري او را ببينند.2

شياطين خوب مي دانند كه چگونه عمل مؤمن را خراب كنند. بالاخره شيطان مسيري را طي كرده و به فرمايش اميرالمؤمنين سجده هاي شش هزارساله داشته است. شما ببينيد كه در ابتداي خلقت وقتي شيطان وقت و فرصت از خداوند خواست، خداي متعال فرمود تو را تا «روز وقت معلوم» فرصت خواهيم داد درحالي كه او تا قيامت فرصت خواسته بود ولي خداي متعال تا زمان ظهور حضرت بقيه الله _ روحي له الفداء _ به او فرصت داد و او قسم ياد كرد كه « فبعزّتك لأغوينّهم أجمعين إلّا عبادك منهم المخلَصين؛ خدايا من به عزت و جلال تو اينها را گمراه خواهم كرد مگر بندگان مخلَصت را»3 آن زمان كه هنوز بندگان مخلَص به دنيا نيامده بودند. ابتداي خلقت حضرت آدم بود ولي او به كار خودش و كيفيت كارش احاطه داشت. او مي داند هر

عمل صالحي وقتي از مؤمن صادر مي شود قابل خدشه است مگر عملي كه از روي اخلاص صادر شود. كه آن عمل در زاويه اي صادر خواهد شد و ارتقا پيدا خواهد كرد كه شيطان نمي تواند آن عمل را ببيند لذا از همان اول آن عمل خالص و عمل مخلصين را استثنا كرد. به دليل اينكه آن عمل براي او نامريي خواهد بود و او نمي تواند بر آن احاطه داشته باشد. شياطين احاطة زيادي به كار دارند و كيفيت خراب كردن را خوب بلد هستند. آنها جنس و مواد كارشان مواد ديگري است.4

شيطان مواد كار خودش يعني حلم، ايمان، نماز و ... را مي تواند ببيند و به آنها آسيب وارد كند از آن طرف كسي كه اهل شهود شده و چشمان او آن قدر لايق و پاك شده است كه موجودات مجرد ملكوت را مي تواند درك كند، يا به فضل خدا مي تواند اعمال خود را از آفت نگه دارد.

آيا عوالم غيبي و ساكنان آنها قابل دسته بندي هستند يا خير؟ و در صورتي كه قابل دسته بندي هستند، به چه صورت دسته بندي مي شوند؟

به هر حال عوالم غيب و ساكنان آنها داراي مراتب هستند و از نظر قرآن و روايات اين موضوع امري بديهي است. يكي از ساكنان غيب حضرت جبرئيل(ع) است كه به تعبيري ايشان را بايد سلطان ملكوت بخوانيم و طبيعي است كه ايشان زيرمجموعه هاي متعددي داشته باشد. رواياتي كه ملائكه را معرفي مي كنند در ضمن اين روايات درجات و مقام آنها را مي توان فهميد. طبيعي است كه ملائكه اي كه موكل

فرود آوردن قطره هاي باران هستند درجه و مقامشان با حضرت جبرئيل(ع) كه هميشه در محضر

انبياي عظام و استادش اميرالمؤمنين(ع) بوده است، فرق مي كند.

دسته بندي ساكنان ملكوت كار آساني نيست و يك تحقيق وسيع و رجوع به آيات و روايات مي طلبد. به طور كلي بايد بگوييم كه دسته بندي ساكنان عوالم غيب به حسب مراتب آنهاست و مراتب آنها هم به حسب معرفت آنها و مسئوليت آنها. ملائكه اي كه به شيعيان اهل بيت(ع) خدمت مي كنند و سلام شيعيان را به حضرت اباعبدالله (ع) مي رسانند. ملائكه اي كه نماز را ارتقا مي دهند و به مرتبة قرب الهي مي رسانند. اينها در جاي خودش دسته بندي و درجه بندي شده هستند و مهم آن است كه انسان قوه بصيرتي پيدا كند و بتواند ببيند كه در آيات بسياري به اين معنا اشاره شده و مردم و مؤمنين را به اين ترغيب كرده اند كه داراي بصيرت باشند و يكي از مراتب بصيرت، شهود ساكنان ملكوت است.

براي حضرت ابراهيم(ع) اين شهود در حد بسيار وسيعش پيدا شد. اميرالمؤمنين(ع) نيز مي فرمايد: «لوكشف الغطاء ما ازددت يقيناً؛ اگر پرده ها كنار بروند براي من يقيني بيش از آنكه دارم پيدا نخواهد شد.» براي اينكه آن بزرگوار دائم پشت پرده را مي بيند. پرده براي ما پرده است و الّا براي آن بزرگوار كه تا منتهاي

معراج پيامبر اكرم (ص) را ديده و در شب معراج به سبب داشتن بصيرت آن حضرت را همراهي كرده و آزادي روح، روح آن بزرگوار به همراه جسم رسول خدا مشرف به نزديك ترين قرب ربوبي شده است، هيچ پرده و غطائي نخواهد بود.

ارتباط و اتصال انسان با موجودات عالم غيب چگونه حاصل مي شود؟آيا اين ارتباط در اختيار ا نسان هست؟

در مورد نحوة ارتباط و اتصال با اين موجودات بود،

بايد گفت كه فقط با ايمان، عمل صالح و رسيدن به شهود مي توان به اين مقام رسيد.

ما همان طور كه دو چشم ظاهر داريم، دو چشم باطن هم داريم و اين دو چشم باطن بايد باز و روشن شوند براي درك حقائق باطنية برزخية ممثّله. بايد چشم باز شود تا بتواند ارتباط و اتصال برقرار كند. برخي اولياي خدا بوده اند كه به اين شهود رسيده اند. گاهي در شب قدر براي بعضي از اولياي خدا (پرده ها) كنار مي رفته و مشاهده مي كرده اند. گاهي به دلايلي نصيب يكي از اولياي خدا شهود زياد بوده و مشاهده مي كرده اند.5

بعضي از اوليا نقل مي كنند كه در بيابان مي گفته اند اذان صبح شد و وقتي از آنها مي پرسيدند آقا شما از كجا فهميديد؟ مي فرمودند كه ملائكة شب رفتند و ملائكة روز آمدند. وقتي انسان به شهود رسيد بركات بي حدّ و حصري خواهد داشت.

خلاصه اينكه ارتباط انسان با موجودات غيبي (البته با آن دسته از موجودات كه امكان دارد در قلمرو حس انسان قرار بگيرند) به دوگونه تصور مي شود:

اول، گاهي با موجودات مجرد همچون ملائكه است كه اين اختياري نيست، به اين معنا كه هروقت انسان اراده كند بتواند با آنها رابطه برقرار كند، بلكه علاوه بر فراهم آمدن مقدمات اذن خداوند متعال هم بايد به آن تعلق گيرد. در صورت مشاهده چه بسا به صورت انسان ظاهر مي شوند همچون ظهور ملك روح كه براي حضرت مريم (س) به صورت بشر متمثل شد:

«فتمثّل لها بشراً سويّاً»6.

دوم، برخي هم ممكن است در تسخير انسان قرار گيرند چه بسا احتمال اختياري بودن ارتباط با آنها مطرح باشد، همچون تسخير جن.

دايرة حضور اين موجودات

در حيات انسان ها، چه در خواب و چه در بيداري، چگونه است؟

دايرة حضور موجودات برزخي بسيار وسيع است و به قول بعضي از حكما، اطراف هر انساني بي حد و حصر ملائكه و قواي نامرئي ملكوت در حال رفت و آمد هستند و گاهي در خواب براي بعضي از اهل مراقبه نقطة شروعي ايجاد مي شود و بابي از فضل الهي مفتوح مي گردد. اما همين جور كه عرض كردم اينها بسيار متعدد و متنوع هستند. غير از اينكه موجودات عالم ملكوت انواع دارند، هر نوعي هم داراي مسئوليتي خاص هستند و اين بحث جاي كار بسيار دارد و اگر انسان در آيات و رواياتي كه در اين زمينه آمده، تدبر داشته باشد بركات زيادي براي او خواهد داشت. ظهور قواي عالم ملكوت از يك نظر و به يك اعتبار همه جا را گرفته است. هر برگي ظهور در توحيد دارد و دفتري است از توحيد الهي.

هر گياهي كه از زمين شعر رويد

وح__ده لاش__ريك ل_ه گ_وي_د

طبيعي است گياهي كه از زمين مي رويد قواي ملكوتي براي تربيت همراه او هستند و اين ما هستيم كه بايد چشم و دل باز كنيم و ببينيم كه در عالم چه اتفاقاتي دارد مي افتد. و اين بخش اگر براي انسان باز شود راهي به سمت امام شناسي خواهد بود، راهي متقن و محكم. بخشي از مقام امام بعد از اين جريان براي انسان روشن مي شود. انسان يك مقدار پيش برود، قواي ملكوتي را بشناسد، عظمت آنها را درك كند، انواع و مراتب آنها را احساس كند، با چشم باطن بعضي از اين مسائل را ببيند و بعد ببيند كه همه

اينها مأمورند و به امر و فرمان امام هستند. وقتي كه توانست دلي زلال و چشمي باز داشته باشد آن وقت مي توان بخشي از مقام امام را بشناسد. وگرنه حركت هاي اوليه هم نمي تواند دور باشد از ارتباط اوليه با امام(ع). اين حركت، حركتي است كه با امام(ع) شروع مي شود و با امام پايان مي يابد. آن بزرگواران كه فرمودند: «نحن حجاب الله الاكبر» يعني اي انسان پايان راه تو، امام شناسي خواهد بود. تو خداشناسي را بيرون از امام شناسي نمي تواني بيابي. «نحن حجاب الله الاكبر» يعني پرده داري خداشناسي ما هستيم. نمي تواني دور بزني و به سمت خداشناسي از غير طريق امام شناسي بروي. تمام اينها در امام شناسي است.

به روايتي بسيار زيبا برخورد كردم كه از

محضر امام صادق(ع) سؤال شد كه «يابن رسول الله! آيا اين روايت صحيح است كه اميرالمؤمنين(ع) فرمودند: رسول خدا (ص) به من هزار باب از ابواب را تعليم دادند كه از هر بابي هزار باب مفتوح مي شد؟» حضرت فرمودند: «آري صحيح است، اين چنين بوده است.» راوي گويا تعجب كرده و خواست در يك مقايسه به يك نتيجه گيري برسد. عرض كرد: «يابن رسول الله شيعيان و محبان شما چه مقدار از اين باب ها را دارند؟» حضرت فرمودند: «يك باب يا دو باب» شايد هم لف و نشر مرتب باشد؛ يعني شيعيان خالص دو باب از اين باب ها را دارند و محبين يك باب. يعني حتي شيعيان كاملي كه خودشان درياي بي پايان بوده اند، از اين يك ميليون باب دو باب را دارند. بقيه مخصوص به امام است و اينجاست كه تا حدودي تكليف ما روشن مي شود كه آنچه از معارف كه بزرگان ما به آن رسيده اند قطره اي

ناچيزي از اين درياي بي پايان است. درياي بي پايان امامت، بي حد و حصر درّ و گوهرهايي دارد كه به شيعيان خالص قطره اي از آن دريا رسيده ولو آن قطره نسبتاً درياي بي پايان باشد.

چگونه امر بر انسان مشتبه مي شود و اين اشخاص را با اشخاص ديگر مثل ائمه معصومين(ع) اشتباه مي گيرد؟

اين موضوع، موضوع مبتلا به ولازمي است. تأثير قوة خيال در قضايايي كه انسان در خواب مي بيند فراوان است و اصولاً موجودات مجرد چه شياطين چه ملائكه براي مردم تجلي و ظهور زياد دارند. شما نگاه بكنيد خواب عزيز مصر در قرآن بيان شده. او فردي كافر بود اما تكليف چهارده سال آينده را در خواب ديد. رؤياي او صادقه و صحيح بود. پس ممكن است فردي كافر باشد و قضاياي برزخي صحيح و اتفاقات آينده را بتواند ببيند. يا آن دو نفر زنداني كه هم سلولي حضرت يوسف بودند، هردو خوابشان صحيح بود. يكي گفت: «إني أراني أعصِرُ خمراً؛ من ديدم انگور مي فشردم براي درست كردن شراب.» حضرت گفتند: تو ساقي شراب پادشاه خواهي شد و به همين سمت هم رفت. ديگري گفت: « إنّي أراني أحمل فوق رأسي خبزاً تأكل الطيرمنه7؛ من ديدم روي سرم نان حمل مي كردم و پرنده ها مي آمدند و مي خوردند» حضرت فرمودند: تو را اعدام مي كنند. اين دو نفر با اينكه هردو كافر بودند ولي باز خواب هايشان خواب هاي صحيحي بود.

چه مؤمن و چه كافر هردو خواب صحيح و سقيم مي بينند. مؤمنين زيادي هم داريم كه تحت تأثير قوه خيال، صحنه هايي را كه در روز يا روزهاي گذشته ديده اند و حتي گاهي قضايايي را كه مي خواهند ببينند به صورتي در خواب مي بينند

ولي اين امتيازي نيست. مؤمن و كافر مساوي هستند. سه نمونه را عرض كردم كه مسلمان هم نبودند و خواب صحيح ديده بودند. آن طرف هم فراوان است، كساني كه مسلمان اند ولي خواب غيرصحيح مي بينند. به سختي مي توان اعتماد كرد مخصوصاً قضايايي كه خارج از قاعده باشد. ديدن حضرت بقيه الله و ديدن ائمه معصومين(ع) در بايد در كمال خواب بيننده خوابش را نقل مي كند، معلوم مي شود اين خواب مشكل دارد و صحيح نيست. تأثير قوة خيال در اين خواب زياد است. مشكلي كه الان مردم ما زياد دچار آن مي شوند اين است كه گاهي امر مشتبه مي شود، فردي را مي بيند، و آن فرد فرمايشي مي كند. وقتي طرف بيدار مي شود، يا حتي در خواب به اين نتيجه مي رسيد كه آن فرد يكي از ائمه معصومين(ع) بود. اگر مسئله شخصي باشد امري است و يك برخورد بايد با آن بشود و اگر مسئله عمومي باشد به نحو ديگري بايد با آن برخورد كرد. كمال احتياط را بايد در اين مسائل انجام داد. مبادا ما پيغام حضرت بقيه الله _ روحي له الفداء _ را مستند به يك خواب كنيم. مسئله تشرف در خواب و بيداري كار بسيار حساب شده و سنگيني است و متأسفانه الان اين قضيه دارد لوث مي شود. به اين معنا كه هركسي مدعي شهود امام در خواب و حتي در بيداري مي شود. در يكي از توقيعاتي كه امام زمان براي جناب شيخ مفيد صادر فرموده اند، شيخ مفيدي كه به بالاترين درجة علم حقيقي و خدمات اجتماعي به شيعيان اهل بيت (ع) و به درجه اخلاص رسيده بود. حضرت ضمن اين توقيع به او مي فرمايند: «ما عبادات شما

را ديديم و اجازه يافتيم كه شما را به مكاتبه اي مشرف كنيم.» جناب شيخ مفيد بعد از آن همه سعي و تلاش، مشرف به يك مكاتبه مي شود. بعضي از داستان ها و جريان هايي كه اخيراً گفته مي شود كه شما در جريان هستيد و شنيده ايد، چه عوارضي پيدا مي كند، خيلي زود مستند به امام مي شود در حالي كه در بين اتقيا، صلحا، اولياي خدا و در بين علماي راه يافته از اين حرف ها نبوده است.

خدا رحمت كند مرحوم آيت الله كشميري را. يك وقتي در محضرشان از شخصي كه تشرفي پيدا كرده بود و يك داستان بسيار طولاني را در آن تشرف گنجانده بودند، صحبت شد. مرحوم آيت الله كشميري فرمودند كه من به نظرم مي رسد كه اين مكاشفه باشد نه تشرف در عالم بيداري. اكثر قضايايي كه اتفاق مي افتاده صحنه هايي بوده از مكاشفات قوي و مكاشفات گاهي آن قدر ظهور و تجلي دارند كه براي خود طرف قابل تشخيص نيستند. آيا اين قضيه در عالم خارج اتفاق افتاد يا قضيه اي بود كه من به صورت مكاشفه ديده ام؟ وقتي اين تشرف را كه داستان طولاني اي داشت در محضر ايشان گفتند، ايشان فرمودند: به نظر من كشفي بود كه براي او حاصل شده و شبيه به خواب است. اما اين جمله را هم فرمودند كه زيبا بود، فرمودند: «اين نوع قضايا از فردي مثل آيت الله بهجت شنيده مي شود كه اينها هم مدعي اين قضايا نيستند» و بزرگان از علماي ما پرهيز داشته اند كه اين مسئله تشرف لوث شود. الان هر فردي از كوچه و بازار مي رسد مدعي تشرف و مدعي نيابت مي شود كه حضرت مسائل اجتماع را به من مي گويند و

به من پيغام مي دهند كه به ديگران بگويم. خوشبختانه در چند مورد با آنها برخورد شده بود و بلافاصله اظهار ندامت كرده بودند و اظهار كرده بودند كه شيطان بر ما مسلط شد و ما اين نسبت هاي ناروا را داديم. لذا از گسترش و توسعة اين مطلب بايد پرهيز كرد. گاهي اين قضيه واقعاً مشتبه مي شود و گاهي هم افراد خطرناكي اين قضايا را به بازي مي گيرند. فردي مثل «سيدمحمدعلي باب» شيطان در خوابش نفوذ مي كرد. در تاريخ هست كه چگونه شيطان بر او چيره مي شد و دستور و پيغام داد تا بالاخره او را به دام انداخت و شيطان بيكار ننشسته است. منتها ما علمايي داريم كه سبك و روش و منش آنها براي ما حجت هست. اين جور بيان ها از بزرگاني شنيده مي شد كه اين ادعاهاي مكرر و اضافي را نداشتند ولي از مرحوم قاضي شنيده نشد. از خود مرحوم آيت الله كشميري شنيده نشده. از مرحوم آيت الله بهجت شنيده نشده است. اينها اگر هم بوده است در دل خودشان است. و جمله ديگري مرحوم آيت الله كشميري داشتند كه خالي از لطف نيست فرمودند: اگر در عالم خواب يك بابي براي يك سالكي باز شود (فرض كنيد كه يك آيه اي را مي خواند و سحر بيدار مي شود و يا مورد عنايتي خاص قرار مي گيرد كه هر وقتي خواست يك ذكري يا توسلي پيدا مي كند و يك ارتباطي پيدا مي كند كه يك چيزي را در خواب به او مي گويند و او را راهنمايي مي كنند) اگر دو جا نقل كند آن حال از او گرفته مي شود و آن را از دست مي دهد. چگونه است كه بعضي ها هرچند

وقت يك بار يك تشرفي را نقل مي كنند و با آن كرّ و فرّي را انجام مي دهند، پيغام مي آورند و مي برند و هيچ اتفاقي هم نمي افتد. شايد مشكلي در گوشه و كنار قضيه بوده باشد. البته نفي نمي توان كرد تشرفات بوده و هست، در بين علماي خالص بوده اما كمال دقت و احتياط براي اين قضيه لازم است.

فرق ميان رؤيت، مكاشفه و رؤيا چيست؟ حد و مرز آنها چيست و با چه مقدمات و تمهيداتي مي توان به مراتب عاليه از رؤياي صادقه تا ديدار رسيد؟

خداي متعال نصيب انسان از خزانه غيب خودش را فراوان كند. از اين جهت كه گويا اين قضيه نصيبي خاص است. اما عمل صالح و نيت خالص بي تأثير نيست و خواست فراوان و عشق بي حد و مرز انسان را نزديك مي كند و ابوابي را از ناحية خداوند باز مي كند و طبيعي است براي مؤمن از رؤيا شروع مي شود. آرام آرام ايمان و عمل صالح در درون انسان تأثيري خاص مي گذارد و مؤمن وقتي به خواب مي رود، روح او امكان صعود و عروج به عوالم لطيف را پيدا مي كند «لهم البشري في الحيوة الدنيا و في الاخرة»8، بشارت هايي به مؤمن مي رسد كه از عالم خواب و رؤيا شروع مي شود. به خاطر اينكه در عالم خواب و رؤيا بخش زيادي از تعلقات انساني حذف مي شود. اشتغالات نفساني كم مي شود. طبيعي است كه در عالم بيداري، روح به بدن تعلق دارد و در شئون مختلف و ابعاد متفاوت و زواياي بسيار زيادي مشغول ساماندهي است. اما در عالم خواب براي مؤمني كه در مسير تهذيب و طريق تقوا گام برمي دارد، خيلي از آن

اشتغالات نفساني مي رود يا كم رنگ يا محذوف است و اين باعث مي شود كه روح مؤمن در عالم خواب براي نيل به مقاصد عالي سبك باشد تا حقايق برزخي را درك كند و بزرگان عالم معنا را مشهود كند و خدمت اولياي خدا و ائمه اطهار(ع) شرفياب شود. اينها دست به دست هم مي دهد، روح مؤمن هم كه در عالم خواب سبك بال تر است آماده عروج و تشرف به محضر اوليا مي شود. خلاصه امكان تشرف در خواب مخصوصاً براي نفوس صادق و مخلص كه سعي و اهتمام روزانه شان در طريق تهذيب و تبليغ است بيشتر است. مخصوصاً تبليغ ولايت اميرالمؤمنين و به ويژه در مسير حضرت بقيه الله، روحي له الفداء.

به هر حال اين امر خطير و بزرگي است كه در اين زمان انسان طريق مستقيم را انتخاب بكند. انگيزه هاي نفساني را كنار بگذارد و هدفش فقط تبليغ و ترويج حضرت بقية الله(ع) باشد و اين را هم عرض كنم كه اين كار سخت خواهد بود اما ارزش دارد كه فعاليت هاي مهدوي به گونه اي پي گيري شود كه براي آيندگان از بركات و توجهات به حضرت بقيه الله(ع) فراوان ميوه به بار بياورد. اين وظيفة همة ماست.

اصولاً در رؤيا براي بعضي از مؤمنين تشرف به محضر اولياي خدا، انبيا و ديدن حقائق برزخي كه عوالم مختلف و متفاوتي دارند شروع مي شود. بخش بعدي رسيدن به حالت مكاشفه است. براي كساني كه ابتدا در رؤيا به حقايقي مي رسند مرحله بعد اين است كه آن قطع تعلقي را كه ابتدا در خواب بايد حاصل مي شد، آرام آرام در اثر كثرت اشتغال به ذكر خدا و كثرت ياد محبوب و توجه دل به حضرت بقيه الله

و ائمه اطهار(ع) و پيامبر اكرم(ص) اين حال عدم تعلق در بيداري حاصل مي شود و نفس به گونه اي مشغول به محبوب مي شود كه در عالم بيداري هم مي تواند فارغ بنشيند و صور برزخي را با چشم دل ببيند و خواب نباشد و صحنه ها و اتفاقات برزخي را درك كند و خواب نباشد.

بخش مكاشفات از اينجا براي اوليا و براي كساني كه در اين مسير زحمت كشيده اند شروع مي شود. علي رغم سختي هاي فراواني كه دارد تا مؤمني صور برزخي را در خواب يا در بيداري به صورت مكاشفه ببيند ولي تا اينجا نسبتاً آسان پيش مي رود. بعضي چيزها هست كه آثار وضعيشان اين است كه چشم دل را بينا مي كنند و قوت و قدرت درك معاني لطيف را به انسان مي دهند. بعضي اعمال زودتر انسان را به اين مرتبه مي رساند يكي از آن اعمالي كه زودتر انسان را به مرحله مشاهده مي رساند، گريه زياد است يا از خوف و محبت خدا و يا به عشق اهل بيت و مخصوصاً گريه براي حضرت سيدالشهداء. گريه براي حضرت سيدالشهدا چشم دل را باز مي كند. چشم را زلال و درك را لطيف مي كند و به روح انساني قدرت مي دهد تا بتواند قضاياي لطيف و صور برزخي را حتي صورت هاي ارواح اوليا و ائمه درك و دريافت. گريه براي حضرت سيدالشهدا خيلي مؤثر است و به فرمايش بعضي از اساتيد، بيداري شب هم خيلي مؤثر است، حداقل بيداري بخشي از شب كه همان سحر باشد و خواندن قرآن در نيمه شب هم خيلي مؤثر است. زود انسان را به درك بعضي از حقايق موفق مي كند تا مرتبه بعدي كه رسيدن خدمت

حضرت و رؤيت است و اين كار آساني نيست.

شما در جريان تشرف علي بن مهزيار نكات و لطائف زيادي مي بينيد. اين بزرگوار حدود بيست سفر به حج رفت يك سفر واجب، بقيه فقط به عشق حضرت بقيه الله(ع). ما يك چيزي مي شنويم اما قضيه بسيار سخت بوده است. از اهواز به عشق حضرت بقيه الله(ع) و زيارت ايشان راه مي افتاد. ديدم بعضي جاها نقل مي كند كه من از اهواز كه حركت مي كردم مي رسيدم نجف، در حرم ائمه اطهار، وادي السلام، مسجد كوفه، مسجد سهله، مانند مجنوني مي گشتم و گريه مي كردم و عبادت مي كردم و توسل پيدا مي كردم تا حضرت بقيه الله(ع) را ببينم. به مدينه كه مي رفتيم حرم رسول خدا (ص) و ائمه بقيع(ع) را زيارت مي كردم، التماس مي كردم ولي توفيق حاصل نمي شد. مي آمدم مكه، اعمال حج، قسمت به قسمت، منا، مشعر، مسجدالحرام، سعي، مطاف، بازهم نمي شد. اعمال حج تمام مي شد و بازهم نمي شد. برمي گشتم اما با چه غم و اندوهي! تا دوباره سال ديگر به همين منوال، نوزده سفر اين گونه رفتن و سختي ها و آمد و شد را تحمل كردن براي زيارت حضرت بقيه الله(ع) بود تا اينكه بالاخره حضرت بقيه الله(ع) را زيارت كردند. تازه وقتي آن واسطه را در مسجدالحرام مي بيند، ابتدا گمان مي كند آن واسطه خود حضرت بقيه الله _ روحي له الفداء _ هستند ولي ايشان جواب مي دهد نه من واسطه اي هستم كه آمده ام شما را به محضر حضرت ببرم. وقتي ايشان علي بن مهزيار را برد، پشت در خيمه او را نگاه داشت كه بايد باز اجازه بگيريم. شخص واسطه داخل خيمه رفت و اندكي بعد بيرون آمد، به او گفت خوشحال باش كه اجازه تشرف و

ملاقات يافتي. وقتي علي بن مهزيار وارد شد شما گمان مي كنيد كار آساني است، بعد از بيست سفر شخص عاشق حالي دارد كه در ابتدا گمان مي كند كه معشوق به او جفا كرده است. وقتي وارد خيمه شد طبيعي است كه يك عاشق حال طلبكاري عجيبي داشته باشد كه يكي از نكات و دقائق بسياري اين تشرف همين بخش ملاقات اوليه است. امام زمان(ع) با يك جمله صحنه را تغيير دادند. حال علي بن مهزيار حال عشق است، حال كسي است كه هر زحمتي مي بايد بكشد، كشيده و معشوق به او جفا كرده ولي حضرت با يك جمله فرمودند:

«

كنّا نتوق_ّعك ليلاً و نهاراً يا اباالحسن!9؛ پسر مهزيار! ما شبانه روز منتظر آمدن تو بوديم چه امري موجب دير آمدن تو شد، چرا دير آمدي؟» پسر مهزيار متحير شد. عجيب كه من كه نوزده سفر به عشق حضرت آمدم، حالا حضرت مي فرمايند شبانه روز منتظر تو بوديم؟ چطور اينها را جمع بكند؟ يك جوابي داد كه شايد شما هم بوديد همين جواب را مي داديد، عرض كرد: «يابن رسول الله، آقا من كسي را نيافتم كه مرا به وجود شما دلالت كند.» مي گويد حضرت چهار زانو نشسته بودند و با انگشت سبابه به سمت زمين اشاره اي مي كردند اين جمله را كه عرض كردم سرشان را بلند كرد فرمودند: يا اباالحسن. دليلش اين نيست. نه، آن كسي كه الان كسي را به دنبال تو فرستاد بيست سال پيش هم مي توانست بفرستد و من متحير بودم پس چه دليلي دارد كه حضرت شروع كردند سه دليل براي اين قضيه آن هم خطاب به علي مهزيار، كسي كه عاشق است، كسي كه نوزده سفر

حج كرده به خاطر زيارت آقا. سفر اولش سفر واجب بوده و نوزده سفر ديگر فقط به خاطر آقا. آقا نخواستند كه تكدّر خاطر براي او حاصل شود و خطاب را تمام كردند نسبت به همه شيعه. فرمودند: «ولكنّكم كثّرتم الأموال.» اي پسر مهزيار شماها درصدد زياد كردن اموال بوده ايد يعني اگر كسي بخواهد تشرف محضر امام زمان(ع) پيدا كند بايد تمام وجودش و تمام دلش امام زماني باشد. ببينيد حضرت كجا را دست مي گذارند. «و لكنكم كثرتم الأموال و قطعتم الرّحم.» شما مراعات رحم و سفارشاتي كه براي حق و حقوق بين شما شده است را نكرديد. حق و حقوق ديني و عاطفي بين خودتان را مراعات نكرديد. اين مسئله دومي بود كه حضرت سفارش كردند كه اگر تشرفي براي تو حاصل نشد دليلش يكي زياده خواهي بود كه نسبت به اموال داشتي. نه زياده خواهي حرام، آنكه خارج است و بلكه حلال. يعني بايد امام زماني خالص بود و حتي اين مسئله را هم كنترل كرد و زاهد شد و بعد هم مسئله صله رحم و رسيدگي به ارتباط هاي عاطفي بين كساني كه حقي بر گردن انسان دارند. «و قطعتم الرحم و تجبّرتم علي فقراء المؤمنين.» اگر يك وقت نسبت به فقراي مؤمنين بي توجهي هايي صورت گرفت. شما آنها را به استخدام گرفتيد، يا به گونه اي نسبت به آنها ظلم روا داشتيد كه آنها را متحير كرديد در بعضي از تعابير دارد كه (تحيّرتم)، شما حق و حقوق فقرا را خلط كرديد. اين هم باز به مسئله اول برمي گردد يعني شما وقتي فقر را در مؤمن حس كرديد بايد به ايمان او نگاه مي كرديد و همه ارزش هاي انساني را

طبق ايمان او بايد قائل مي بوديد و توجه شما به اين مسئله نبود و اگر پاي خود را بر پاي فردي ضعيف گذارديد و ديديد كه مشكلي نيست فشار مي داديد. حضرت اين را خطاب به همه مؤمنين بيان مي كنند كه علي بن مهزيار روي زمين نشست و شروع كرد به گريه كردن كه «التوبه التوبه سيدي الإقاله الإقاله» حضرت فرمودند «لابأس عليك» اينجا بود كه دلگرمي اي شد براي علي بن مهزيار.

جريان هاي تشرفات كار خيلي مشكلي است. يا رزقي خاص است كه نصيب بعضي افراد مي شود و يا افرادي كه مي خواهند در مراتب عالي ايمان سير كنند و بر اثر خواست فراوان، خداي متعال رزق آنها مي كند كه در همين زمان هم بوده است كه بعضي اين رزق را داشته اند و اين عنايات به آنها شده و اين مسئله را انكار نمي توان كرد كه اكنون هم تشرف محضر حضرت بقية الله ممكن است. و بزرگاني بوده اند از علما و بزرگان دلسوخته كه نصيبي از اين معنا داشته اند و رزقي از اين سفره برداشته اند. مقدمات و تمهيداتي كه انسان را ارتقا مي دهد نهايتاً بازگشتن به تقوا و رسيدن به مراتب عالي تري از تقوا و حضور در محضر حق تعالي و حضرت بقية الله(ع) است.

آيا اساساً مسئلة تشرف در عصر غيبت وجود دارد يا خير؟ اگر اين جواب مثبت است آيا اين امكان براي عموم است يا خصوص؟

بله تشرف در زمان غيبت امكان دارد، اولاً بهترين دليل بر امكان آن وقوعش است و ثانياً در برخي از دعاها كه درخواست ديدار شده، عبارت مطلق است. نظير عبارتي كه در دعاي عهد عرضه مي داريم: «ألّلهم أرني الطلعة الرّشيدة» امكان تشرف به نظر

بزرگان هم وجود دارد اما خواص اين مسئله، خواصي كه رزق تشرف دارند، افراد دلسوخته هستند پيرمرد دل شكسته اي ممكن است نصيبش شود، دلسوخته زحمت كشيده اي كه تمام همّ و غمّش عشق به حضرت بقيه الله _ روحي له الفداء _ است

و در عين حال ممكن است شخصي كه به صورت ظاهري داراي موقعيتي اجتماعي است نصيب پيدا نكند. اين رزق براي افراد ممكن است گرچه به ندرت اتفاق مي افتد اما بوده اند افرادي كه درك محضر آن بزرگوار را كرده اند و بهره برده اند.

آيا شرط يا شرايطي خاص براي نيل به تشرف ذكر شده است؟ اين شرائط كدامند؟

البته مسئلة تشرف به گونه اي پيچيده است كه در زمان خود امام عسكري كه حضرت چندساله بودند حضرت احياناً حضرت بقيه الله(ع) را به بعضي از خواص شيعه نشان مي دادند براي اتمام حجت و شرطي كه از مجموع قضاياي تشرفات در چند جمله به نظر مي آيد شرائط اوليه را بايد دارا بود به اضافة ايمان و تقوا و عمل صالح.

براي ارتباط با معصوم بايد سنخيت وجود داشته باشد. يعني عصمت نسبي براي شخصي حاصل شده و با گناه بيگانه باشد. در توقيع آن حضرت(ع) به شيخ مفيد آمده است:

ولو أنّ أشياعنا وفّقهم الله لطاعته علي اجتماع من القلوب في الوفاء بالعهد عليهم لما تأخّر عنهم اليمن بلقائنا و لتعجّلت لهم السعادة بمشاهدتنا علي حقّ المعرفة

و صدقها منهم فما يحبسنا عنهم إلّا مايتّصل بنا ما نكرهه و لانؤثره منهم10.»

غير از اين يك دل شكستگي و دلسوختگي فراوان و اشك فراوان مي خواهد. بايد يك عمر در اين مسير سعي كرده باشد. اين تاجي است كه به طور طبيعي سر هر كسي نمي گذارند.

اينكه كلاسي بگذارند، كما اينكه شنيدم كه در بعضي از شهرستان ها گذاشته اند تا در بعد از چند ترم حضرت را نشان بدهند، اصلاً در بين بزرگان شنيده نشده است. اين يك ارتباطي است كه براي افراد دلسوخته به حسب موقعيتي خاص و ارتباطي خاص، خداي متعال نصيب مي كند و تصور اين است كه افرادي كه رزق خاص دارند به نحوي مورد توجه هستند و از ابتداي زندگي شان مورد توجه بوده اند. اينها محفوظ مي مانند و يك دلشكستگي خاصي دارند. اينها مورد توجه هستند تا به محبوب خودشان برسند. حتي براي تشرفاتي كه غير از اصحاب حضرت و خواص حضرت دارند. نه، تشرفاتي كه عموماً گاهي پيش آمده در يك نوع عصمت و حفظ الهي بوده اند، يك سري گناهان سنگين دوش اينها را سنگين نكرده و اين دلسوختگي در آنها بوده و اين عشق در جانشان موج مي زده است.

اساساً دامنة اختيار غيرمعصوم براي امر تشرف چقدر است؟ اگر ديداري در بيداري حاصل شود چگونه مي توان مطمئن شد كه آن شخص امام است؟

البته مجموع تشرفات خدمت حضرت بقيه الله(ع) را نمي توان برايش تضميني قائل شد كه حتماً خود حضرت بوده اند مگر در مواردي كه شواهد صدقي بر قضيه بوده است و اين كار متخصصين از علماي راه رفتة ما بوده است. جريان حاج علي بغدادي را نگاه كنيد، مرحوم حاج شيخ عباس قمي صاحب مفاتيح الجنان نقل مي كنند. ولي حاصل اين تشرف سفارش هايي است كه همين سفارش ها را ائمة ديگر به زبان هاي مختلف داشته اند، نتيجه اين تشرف سوق دادن مردم است به نافله، عاشورا و زيارت جامعه، امور شخصي و امور مالي حاصل آن نبوده است كه الان

جامعه را دچار مشكل بكند. اگر نتيجه اي و حاصلي در تشرف مي بود همان نتيجه را ائمه ديگر به زبان ديگر بيان مي كرده اند و بعيد به نظر مي آيد كه در اين قضيه بتوان اختياري براي غيرمعصوم تلقي كرد مگر حضرت خضر كه باب حضرت بقيه الله(ع) و مورد توجه ايشان و انيس و مونس حضرت بقيه الله _ روحي له الفدا _ هستند و چه بسيار مناسب است كساني كه توسل به حضرت بقيه الله(ع) دارند و عشق آن بزرگوار در دلشان موج مي زند توجهي هم به حضرت خضر داشته باشند چرا كه آن بزرگوار فعلاً باب حضرت بقيه الله(ع) هستند و حضرت با ايشان مأنوسند.

به هر حال دامنه تشرفات به گونه اي نيست كه اختياري باشد و محدوديت هايي در اين قضيه هست، براي اينكه قضيه تشرفات لوث نشود و هر كسي مدعي نشود و هر كاري را خواستند بكنند از اين كانال وارد نشوند. بالاخره اين هست ولي محدود به خواص از اهل ايمان و تقوا و مراقبه هاي بالا.

راجع به حلقه هاي گرد حضرت نظير: اوتاد، ابدال و رجال الغيب؛ ضمن معرفي اين حلقه ها دائرة وظائف، اختيارات اين افراد چگونه است؟ آيا جز اينها هم ممكن است عده اي از طرف امام مأموريت داده شوند؟

اين سؤال احتياج به فرصت ديگري دارد كه جدا مورد صحبت قرار بگيرد. اما آنچه كه از روايات به دست مي آيد اين است كه بله، افرادي در اطراف آن جناب هستند و اسامي يا مراتب مختلفي دارند. «ابدال» كساني هستند كه در جامعه هم هستند و با مردم زندگي مي كند. خدا رحمت كند مرحوم آقاي مولوي قندهاري نقل مي كردند كه در نجف كه بوده اند با بعضي از ابدال

برخورد مي كنند. ايشان نقل مي كردند: من جاي ديگر نشنيده ام كسي را كه مي خواهند به مقام ابدالي برسانند حضرت بقيه الله(ع) براي او پيغامي و ذكري و دستوري را مي فرستند كه او مشغول شود و ممكن است حضوري يا با پيغام برنامه اي را براي او مي فرستند و كم كم ارتقا پيدا مي كند تا خود بتواند محضر حضرت را درك كند و اين تعبير از ايشان بود كه براي يكي از بزرگاني كه ايشان مي شناختند كه پيغامي از طرف حضرت بقيه الله _ روحي له الفداء _ رسيده بود و حضرت اسمي از اسماء حق تعالي را بر برگي از زيتون نوشته و براي او فرستاده بودند كه اين ذكر و دستور را انجام بدهد تا ابواب رحمت الهي بر او مفتوح شود و بيشتر بتواند در اين مسير موفق باشد. به هر حال جريان اوتاد، ابدال و رجال الغيب، جريان مفصلي است كه اگر ما فقط به بعضي از آنها بتوانيم اشاره كنيم با اين ضيق وقت مناسب است.

جناب ملافتح الله شوشتري كه از شعراي بزرگ بوده اند و خودشان هم آدم راه رفته اي بوده اند، در يكي از كتاب هايشان ذكر مي كنند كه مرحوم آقاسيدعلي شوشتري (استاد اخلاق و عرفان مرحوم ملاحسينقلي همداني) از ابدال بودند و خدمت حضرت بقيه الله(ع) مي رسيده اند. برنامه هايي به عهده ايشان بود و به محضر حضرت تشرف داشتند. در بين علماي شيعه بوده اند كساني كه به اين مرحله رسيده و خدمت حضرت را درك كرده بودند. من جمله از افرادي كه گاهي از ناحيه مقدس حضرت مأموريتي به عهده ايشان بوده است در اصفهان يك زماني دربارة حاج حسين كشيكچي اين ماجرا مشهور شد كه جريان مفصلي دارد و شخصي از تجار اصفهان عازم

بيت الله الحرام مي شود. به عراق مي رسد از قافله عقب مي افتد و مدت ها گريه و زاري مي كرده كه من خداحافظي كرده ام و مي خواهم بروم به مكه و روي برگشت به ايران را ندارم. در خواب مي بيند كه حضرت علي به او مي فرمايند: برو مسجد سهله فرزندم تو را مي فرستند. اين تاجر اصفهاني به مسجد سهله مي آيد و ناگهان با شخص اسب سواري برخورد مي كنند. آن بزرگوار مي فرمايند: فلان بن فلان شما هستيد؟ مي گويد بله آقا! مي فرمايند مي خواستي بروي مكه و از قافله عقب افتادي؟ حضرت اشاره اي مي كنند و صدا مي زنند. حاج حسين! مي گويد پيرمردي ظاهر شد. مي گويد ديدم همان حاج حسين كشيكچي خودمان است. فرمودند اين پيرمرد را به مكه برسان و بعد از اعمال هم او را به اصفهان برگردان كه اين جريان خود مفصل است خلاصه اينكه بوده اند كساني كه مأمورتي از ناحيه مقدسه به آنها واگذار مي شده است.

إن شاءالله خداي متعال ما را از ياران و خاصّان و شيعيان خالص آن حضرت قرار دهد و رزق ما را هم قرار بدهد كه محضر آن بزرگوار را درك كنيم و جمال نوراني اش را مشاهده كنيم و به فضل الهي در دنيا و آخرت از او جدا نشويم.

وصلي الله علي محمد و آله الطاهرين.

پي نوشت ها:

1. در روايات متعدد اشاره به اين مضمون شده كه مؤمن در وقت احتضار مي بيند كه بالاي سرش افراد بسيار زيبايي نشسته اند مي پرسد تو كه هستي؟ يكي مي گويد من نماز توام. يكي مي گويد من روزه توام. يكي مي گويد من قرآني هستم كه مي خوانده اي و معتقد بوده اي و يكي از آنها كه از همه زيباتر است مي گويد من ولايت تو به اميرالمؤمنين(ع) هستم.

2. در حديثي است كه حضرت عيسي(ع) به

داخل يك

چهار ديواري بين راهي رفت تا استراحت كند. اين بزرگوار بسيار زاهدانه زندگي مي كرد. زاهد حقيقي بود و هيچ جايي حتي براي استراحت نداشت. نه خانه اي و نه اثاث البيتي، در آنجا نيمه خشتي را ديد آن را به زير سر كشيد. بلافاصله شيطان حاضر شد. خطاب به شيطان فرمود: «اي ملعون كجا آمدي؟ چرا دفعتاً حاضر شدي؟ مگر من چه كردم كه تو خودت را رساندي». شيطان گفت: «اي پيغمبر خدا! ديدم نيمه خشتي را به زير سر كشيدي گفتم مي روم و به او القا مي كنم كه مي توان بهتر از اين زندگي كرد و يك خشت را تبديل به متكا كرد» و دنبال قضيه القائاتي است كه شيطان دارد. حضرت عيسي روح الله فرمودند: «نيمه خشتي را هم به ما نمي تواني ببيني؟» نيمه خشت را كنار زدند و خوابيدند، او هم رفت.

3. سورة حجر(15)، آية 40.

4. شما ببينيد در شب عاشورا حضرت سيدالشهداء(ع) نزديك خيمه ها نشسته و به شمشير تكيه داده بودند يا سر مباركشان را روي دسته شمشير گذاشته بودند و گويا مقداري خواب بر چشمان مبارك حضرت غلبه كرد. لشكر دشمن حمله كردند. حضرت زينب(س) هجوم دشمن را حس كردند، آمدند خدمت برادر و عرضه داشتند: «أخي أباعبد الله يا ابن امّي» حضرت چشم گشودند و فرمودند چه شده خواهرم؟ حضرت زينب عرض كردند: «قد قُرب منّا العدو» دشمن نزديك شده است. چه مي خواهند؟ حضرت اباعبدالله(ع) وقتي كه ديدند اضطراب اهل بيت و حضرت زينب(س) را فرا گرفته فرمودند: خواهرم! «لايذهبنّ بحلمك الشيطان» .

5. مرحوم حاج هادي ابهري كه از دوستان و يا به تعبيري از اساتيد بعضي بزرگان است. ايشان خيلي بكّاء بود. شايد خود من

در سن كودكي خدمت ايشان رسيده بودم نجف مي آمدند منزل ما و با پدرم دوست بودند. بعدها ما شنيديم كه چقدر اين بزرگوار اهل شهود و مشاهده بوده و چشمانش باز بود. از ايشان نقل كرده اند كه گاهي بعضي شب ها مي خواسته بخوابد، پدرش كه از دنيا رفته بود، روح او مي آمده و مي گفته پسرم دو ركعت نماز براي من بخوان و استراحت كن. بلند مي شد. دو ركعت نماز براي روح پدرش مي خواند، مادر، اقوام و همة امواع مي آمده اند و مي گفته اند دو ركعت نماز براي ما بخوان. شايد اين اتفاق براي ما بيفتد ولي درك نكنيم، چون چشم باطن ما نمي تواند قالب لطيف آنها را درك كند. يا چشم ما نابيناست و يا مشكل ديگري در كار است كه عمدتاً مربوط به خود انسان است.

6. سورة مريم (19)، آية 67.

7. سورة يوسف (12)، آية 36.

8. سورة يونس (10)، آية 64.

9. [اباالحسن كنيه پسر مهزيار است]

10. احتجاج طبرسي، ج 2، ص 499.

خطر چيست؟

هدف اين مقاله، يافتن پاسخي براي اين پرسش مبنايي است كه از ديد امام خميني(ره)، عمده ترين جريان خطرآفرين براي اسلام و مسلمين و بلكه جهان بشريت _ به ويژه در دوران كنوني _ كدام است؟ نويسنده محترم در پي آن است تا شيوه هاي برخورد حضرت امام(ره) را با اين خطر سهمگين مورد بررسي قرار دهد.

آنان كه به طريق معمول، دربارة انديشه و زندگاني امام خميني(ره) داد سخن مي دهند يا قلم فرسايي مي كنند، بعضي آن حضرت را صرفاً پرچمدار مبارزه با سلسلة پهلوي و حكومت سفاك شاهنشاهي دانسته، سراسر زندگاني و مبارزات آن بزرگ مرد را در اين محور خلاصه مي كنند. جرياني كه امام خميني(ره) در برابر آن

قيام كرد و تا آخرين لحظة حيات پربركتش از مبارزه با آن لحظه اي غفلت نورزيد، نه فقط اسلام و امت مسلمان ايران، بلكه مجموعة فرهنگ، اقتصاد، و اجتماع جهاني را به مخاطره افكنده است.

امام خميني(ره) از آغاز علني شدن قيام خويش در سال 1341 شمسي، طيّ نطقي مبسوط، در اين باره فرمود:

حالا كه خطر وارد شده است؛ و آن، خطر يهود است،1... آقايان بدانند كه خطر امروز بر اسلام كمتر از خطر «بني اميه» نيست.

هدف اين مقاله، يافتن پاسخي براي اين پرسش مبنايي است كه از ديد امام خميني(ره)، عمده ترين جريان خطرآفرين براي اسلام و مسلمين و بلكه جهان بشريت _ به ويژه در دوران كنوني _ كدام است؟ نويسنده محترم در پي آن است تا شيوه هاي برخورد حضرت امام(ره) را با اين خطر سهمگين مورد بررسي قرار دهد.

آنان كه به طريق معمول، دربارة انديشه و زندگاني امام خميني(ره) داد سخن مي دهند يا قلم فرسايي مي كنند، بعضي آن حضرت را صرفاً پرچمدار مبارزه با سلسلة پهلوي و حكومت سفاك شاهنشاهي دانسته، سراسر زندگاني و مبارزات آن بزرگ مرد را در اين محور خلاصه مي كنند. جرياني كه امام خميني(ره) در برابر آن قيام كرد و تا آخرين لحظة حيات پربركتش از مبارزه با آن لحظه اي غفلت نورزيد، نه فقط اسلام و امت مسلمان ايران، بلكه مجموعة فرهنگ، اقتصاد، و اجتماع جهاني را به مخاطره افكنده است.

امام خميني(ره) از آغاز علني شدن قيام خويش در سال 1341 شمسي، طيّ نطقي مبسوط، در اين باره فرمود:

حالا كه خطر وارد شده است؛ و آن، خطر يهود است،1... آقايان بدانند كه خطر امروز بر اسلام كمتر از خطر «بني اميه» نيست.2

البته سلطة وحشتناك و

همه جانبة يهود و دست پروردگان آنها بر مراكز و محافل حساس ايران [آن روز]، از يك سو؛ و اشغال قبلة اول مسلمانان و معراجگاه پيامبر خاتم از سوي ديگر، تهاجمي سهمگين بود كه غيرتمندان جهان نسبت به آن احساس خطر مي كرده اند اما دامنة خطر به همين جا محدود نمي شود. سيطرة اين جماعت بر اهرم هاي قدرت سياسي، اقتصادي، فرهنگي، و... در جهان، خصوصاًً مغرب زمين، و تعقيب استراتژي اشغال سرزمين هاي پهناور و زرخيز اسلامي براي تحقق يافتن شعار «از نيل تا فرات»، توطئه اي بزرگ تر است كه سايه شوم آن بر سر جهان اسلام سنگيني مي كند.با آگاهي دقيق و حكيمانه از اين واقعيت ها بود كه امام خميني(ره) نوك پيكان مبارزة خويش را به سمت يهود و اسرائيل نشانه گرفت. و هم از اين رو بود كه او همة مشكلات جهان اسلام، از جمله ايران زير سلطة پهلوي را از اين زاويه تحليل مي كرد:

اين جانب، حسب وظيفة شرعيه، به ملت ايران و مسلمين جهان اعلام خطر مي كنم؛ قرآن كريم و اسلام در معرض خطر است. استقلال مملكت و اقتصاد آن در معرض قبضة صهيونيست هاست3 خطر اسرائيل و عمال آن را به مردم تذكر دهيد. در نوحه هاي سينه زني، مصيبت هاي وارده بر اسلام و مراكز فقه و ديانت و انصار شريعت [را] يادآور شويد.4

حضرت امام(ره) پرچم مبارزه با برنامه ها، اهداف، و عملكرد جنايت بار صهيونيسم جهاني را كه در چند محور ذيل قابل تلخيص است، در دستان مبارك خويش گرفته بود:

الف) مسئلة قدس، ب) سلطه بر ايران شاهنشاهي و ايجاد روابط مستحكم و گسترده با رژيم پهلوي، ج) پيگيري استراتژي ايجاد «اسرائيل بزرگ» و اشغال ممالك اسلامي منطقه، با هدف تحقق

بخشيدن به شعار ديرينة «از نيل تا فرات»، د) سيطرة همه جانبه بر نظام حاكم جهاني.

مسئله قدس

حضرت امام در تمام دوران مبارزات خويش، مسلمانان را تشويق مي كرد كه براي آزادي قدس و فلسطين و محو رژيم نامشروع صهيونيستي بكوشند. در ديدگاه ايشان، همواره مسئلة فلسطين در رأس مسائل و مشكلات مسلمين و بزرگ ترين مصيبت جهان اسلام است:

از مصيبت هاي بزرگ مسلمين، قضية اسرائيل تجاوزكار است5

ما مي گوييم، اسرائيل بايد از صفحة روزگار محو شود و بيت المقدس مال مسلمين و قبلة مسلمين است6

غصب فلسطين و كشتار و اخراج و آواره ساختن ميليون ها زن و مرد و كودك بي دفاع و بي پناه فلسطيني، همراه با جنايات وحشتناك و مكرر در آن سرزمين و ويران ساختن صدها شهر و روستا و مكان مقدس مسلمانان و قتل عام مستمر كودكان و جوانان به پا خاستة آن سامان، مسئله اي نيست كه بررسي آن در يك كتاب يا مقاله بگنجد. از اين گذشته، نبايد فراموش كرد كه توطئه اشغال فلسطين و ايجاد «اسرائيل» در قلب جهان اسلام، سرفصل توسعه طلبي گسترده اي است كه متأسفانه هنوز ملت هاي مسلمان از عمق و گسترة آن، آگاهي كافي نيافته اند. امروز، حتي جنايات صهيونيست ها در سرزمين هاي اشغالي و درد جانكاه ميليون ها آوارة فلسطيني در كشورهاي مختلف، هنوز براي مسلمانان به خوبي تشريح نشده است. نيز عمق فاجعة اشغال فلسطين و ابعاد توطئة اشغالگران و حاميان جهاني آنها، براي مردم كشورهاي اسلامي تفسير نگشته است.

حضرت امام خميني(ره)، با تمام وجود، اين حقايق را درك كرد و يك تنه به مبارزه با اشغالگران برخاست. او همواره مسلمانان، به خصوص رهبران و انديشمندان امت، را به مبارزه براي نابودي دشمن مشترك اسلام، يعني رژيم غاصب صهيونيستي، و

آزادي سرزمين فلسطين دعوت مي نمود:

بيش از بيست سال است فرياد كرده ايم كه اجتماع كنيد و اين غده سرطاني را از بين مسلمين بيرون كنيد. بيت المقدس را از او بگيريد؛ كشورهاي اسلامي را از اين غدة سرطاني آزاد كنيد.7

حضرت امام نه تنها مصيبت اشغال را در رأس مصيبت هاي جهان اسلام مي دانست، بلكه معتقد بود كه اين مسئله در گستره اي فراتر از محدودة زمان يا مكان خاص جاي دارد: «مسئلة قدس يك مسئلة شخصي و يك مسئلة مخصوص به يك كشور و يا يك مسئلة مخصوص به مسلمين جهان در عصر حاضر نيست بلكه حادثه اي است براي موحدين جهان و مؤمنان اعصار گذشته و حال و آينده؛ از روزي كه مسجدالاقصي پي ريزي شد تا آنگاه كه اين سياره در نظام هستي در گردش است. و چه دردناك است براي مسلمانان جهان در عصر حاضر كه با داشتن آن همه امكانات مادي و معنوي، مرأي و منظر آنان، به پيشگاه خداوند متعال و رسولان عاليقدرش اين چنين جسارت واقع شود؛ آن هم از يك مشت اوباش جنايتكار! و چه ننگ است براي دولت هاي اسلامي كه با در دست داشتن شريان حياتي ابرقدرت هاي جهان، بنشينند و تماشاگر باشند كه آمريكا، ابرجنايتكار تاريخ، يك عنصر فاسد بي ارزش را در مقابل آنان علم كند و با عده اي ناچيز، عبادت گاه مقدس و قبلة اول آنان را غصب نموده و با كمال وقاحت در مقابل آنان قدرت نمايي كند! و چه شرم آور است سكوت در مقابل اين فاجعة بزرگ تاريخ...!»8

تسلط يهود بر ايران شاهنشاهي

سلطة روزافزون يهوديان و دست پروردگان آنها بر ايران شاهنشاهي كه روابط عميق سران پهلوي با رژيم صهيونيستي از آن حكايت

مي كرد يكي از انگيزه هاي قيام حضرت امام خميني(ره) در برابر حاكميت پهلوي بود. در ديدگاه آن حضرت، شاه از كارگزاران صهيونيست ها بود كه مأموريت داشت تا زمينه هاي گسترش نفوذ آنها در اين كشور اسلامي را فراهم سازد:

اينجانب كراراً خطر اسرائيل و عمال آن را كه در رأس آنها، شاه ايران است گوشزد كرده ام. ملت اسلام تا اين جرثومة فساد را از بن نكنند، روي خوش نمي بينند و ايران تا گرفتار اين دودمان ننگين است، روي آزادي نخواهد ديد. از خداوند متعال، نصرت مسلمين و خذلان اسرائيل و عمال سياه آن را خواستارم.9

بر كسي پوشيده نيست كه ايران به لحاظ موقعيت خاص تاريخي _ فرهنگي و نيز وضعيت ويژة جغرافيايي _ اقتصادي، در قرون اخير، پيوسته دستخوش توطئه چيني يهود و دست پروردگان آن بوده است. در عصر پهلوي، نهادها و محافل مخفي و قدرتمند صهيونيسم جهاني در تمام شئون اقتصادي، سياسي، فرهنگي، نظامي، و اطلاعاتي _ امنيتي دخالت داشتند. بر اساس مدارك موجود، يهودي ها و مأمورانشان سمت هاي حساس كشور را برعهده داشتند. و در جنبه هاي گوناگون، امور را در جهت برنامه ها و اهداف خود سوق مي دادند. به عبارتي، آنان طراح و برنامه ريز حكومت پهلوي نيز بودند. هشدارهاي عالمانة حضرت امام نسبت به خطر گسترده و فزايندة يهود در آن دوران سياه، در زمرة معتبرترين مدارك تاريخي جاي دارند. اين گنجينة گرانبها، همچنين نشانگر مبارزات حماسي بزرگمردي است كه با الهام از فرهنگ عاشورا، به نبرد با دشمن مهاجم برخاست.

امام خميني(ره)، به پيروي از جد بزرگوارش _ حسين بن علي(ع) _ زماني پرچم مبارزه را بر دوش گرفت كه خصم با تمام امكانات خويش، در ميدان حاضر بود

و همة اهرم هاي قدرت را در دست داشت. در حقيقت، محمدرضا پهلوي به عنوان سركردة مأموران اسرائيل، ايران شاهنشاهي را پايگاه نظامي و جاسوسي صهيونيسم جهاني ساخته بود. در اين ميان، حضرت امام كه به حقانيت مبارزه اش يقين كامل داشت، لحظه اي از حركت پيامبرگونه اش باز نايستاد: «امروز به من اطلاع دادند كه بعضي اهل منبر را برده اند در «سازمان امنيت» و گفته اند، شما با سه چيز كار نداشته باشيد، ديگر هر چيز مي خواهيد بگوييد؛ يكي، شاه را كار نداشته باشيد، يكي هم اسرائيل را كار نداشته باشيد؛ يكي هم نگوييد دين در خطر است. اين سه تا امر را كار نداشته باشيد، هر چه مي خواهيد بگوييد. خوب؛ اگر اين سه تا امر را كنار بگذاريم، ديگر چه بگوييم؟ ما هر چه گرفتاري داريم، از اين سه تاست؛ تمام گرفتاري هاي ما. اسرائيل مملكت را به باد مي دهد. اسرائيل سلطنت را مي برد؛ عمال اسرائيلي، آقا! اسرائيل دوست اعليحضرت است؟ يك چيزهايي، يك حقايقي در كار است... مي گويند از شاه و اسرائيل حرف نزنيد. رابطة بين شاه و اسرائيل چيست؟ شايد به نظر سازمان امنيت، شاه يهودي باشد. اين كه ادعاي اسلام مي كند و مي گويد «من مسلمانم» و بر حسب ظواهر هم مسلمان است، شايد سري در كار باشد..10. افشاي نقشه هاي پنهان و خزندة يهود بر ضد دين و امت اسلام، آن هم در زمان اوج قدرت اين جماعت در ايران، نه تنها نشانگر بينش عميق و حكيمانة امام راحل(ره)، بلكه بيانگر مردانگي و همت بلند آن حضرت بود:

اسرائيل نمي خواهد در اين مملكت دانشمند باشد؛ اسرائيل نمي خواهد در اين مملكت قرآن باشد؛ اسرائيل نمي خواهد در اين مملكت

علماي دين باشند؛ اسرائيل نمي خواهد در اين مملكت احكام اسلام باشد. اسرائيل به دست عمال سياه، مدرسه [= فيضيه] را كوبيد؛ ما را مي كوبند؛ شما ملت را مي كوبند؛ مي خواهند اقتصاد شما را قبضه كنند؛ مي خواهند زراعت و تجارت شما را از بين ببرند؛ مي خواهند در اين مملكت داراي ثروتي باشند، ثروت ها را تصاحب كنند به دست عمال خود؛ اين چيزهايي كه مانع هستند، چيزهايي كه سد راه هستند، سدها را بشكنند. قرآن سر راه است، بايد شكسته شود؛ روحانيت سد راه است، بايد شكسته شود؛ مدرسة فيضيه سد راه است، بايد خراب شود؛ طلاب علوم دينيه ممكن است بعدها سد راه شوند، بايد از پشت بام ها بيفتند؛ بايد سر و دست آنها شكسته شود. براي اين كه اسرائيل به منافع خودش برسد، دولت ما به تعبيعت اسرائيل، ما را اهانت مي كند11

از ديدگاه حضرت امام(ره)، توطئه خزنده و خطرناك يهود براي تسلط بر اهرم هاي قدرت در ممالك اسلامي _ از جمله _ نه تنها در دورة سلطنت پهلوي، بلكه در گستره اي بس طولاني تر جريان داشته است:

عمال اسرائيل در ايران، در هر جا انگشت مي گذاري، مي بيني كه يكي از اينها هست: مراكز حساس، خطرناك. اين [يهودي]ها آنهايي بودند كه در «شميران» توطئه كردند «ناصرالدين شاه» را بكشند و مملكت ايران را قبضه كنند. اينها حكومت را از خودشان مي دانند. اينها در كتاب هايشان نوشته اند، در مقالاتشان نوشتند: «حكومت مال ماست. بايد يك سلطنت جديدي به وجود بياوريم و يك حكومت جديدي به وجود بياوريم»...12

به منظور شناخت بيشتر بينش ژرف و داهيانة حضرت امام و مبارزات حسين وار آن مرد بزرگ با دشمن اصلي، بجاست تا به پاره اي از

اسناد تاريخي اشاره كنيم.

طبق مدارك موجود، در دوران حساس مشروطه تا كودتاي رضاخان، رئيس الوزرا (نخست وزير)هاي دولت هاي مختلف از مأموران شبكة جهاني يهود و به عبارتي دقيق تر: سازمان جهاني «فراماسونري» بودند. اين عده، هم از لحاظ فكري و هم از جنبة تشكيلاتي، موظف به فرمانبرداري از كارفرمايان خود بودند و در اجراي برنامه هاي سياسي، اقتصادي، و فرهنگي آنها از هيچ تلاشي فروگذار نكردند. صرف نظر از شخصيت هاي مورد اشاره، وزرا و صاحب منصباني ديگر نيز داراي چنين ماهيت و وابستگي هايي بودند كه تشريح عملكرد خائنانة آنان از عهدة اين نوشتار خارج است.

اينك، به ماهيت يكي از اين گونه افراد، به طور گذرا مي پردازيم. و آگاهان از مسائل تاريخي و سياسي مي دانند كه با روي كار آمدن رضاخان، كفالت نخست وزيري به يكي از چهره ها و مهره هاي رمزآميز تاريخ معاصر ايران، «محمدعلي فروغي»، واگذار گرديد. او در دوران سلطنت رضاخان، چهار بار به نخست وزيري منصوب شد. پس از روي كار آمدن «محمدرضا پهلوي» و در دوران اول پادشاهي وي نيز فروغي سه بار به نخست وزيري رسيد. ناگفته نماند كه اين شخص در دورة قاجاريه هم چندين بار وزير دارايي، وزير عدليه، و وزير امور خارجه گشته. در برخي ديگر از وزارتخانه ها و ادارات مهم آن زمان نيز سمت هاي حساس را دارا بوده است. جالب توجه است كه هم سلطنت رضاخان و هم سلطنت پسرش محمدرضا با نخست وزيري فروغي شد. او علاوه بر عهده داري مأموريت هاي خارجي، جمعاً پنج بار وزير امورخارجه، چهار بار وزير دارايي، سه بار وزير عدليه، چهار بار وزير جنگ، يك بار وزير اقتصاد ملي، و يك بار وزير دربار بود.13

با اين حال، محمدعلي فروغي بيشتر به

عنوان يك دانشمند به جامعه معرفي شده است. خوب است بدانيد كه جدّ بزرگ اين خانوادة فروغي از يهوديان «بغداد» بوده است، و محمدعلي فروغي، خود، از سركردگان و فعالان سازمان «فراماسونري»، بنيان گذار و استاد اعظم «لژ بيداري ايران»، و از خادمان دانشمندمآب يهوديت جهاني در كشور ما بود.14 به طور مختصر بايد به اين واقعيت اشاره نمود كه نقش و عملكرد چندين بعدي فروغي و امثال او در تاريخ معاصر ايران، بسيار وحشتناك و تكان دهنده است. به اين سان، جاي تأسف و تعجب است كه هنوز جوانان دانشجو و دانش پژوه كشور ما، دربارة چنين مهره هايي آگاهي كافي ندارند.

يهود، براي دستيابي به اهداف پنهان خود، به انتخاب مقام هاي درجة اول كشور بسيار اهميت مي داد. در مورد روي كار آمدن رضاخان، همين اشاره كافي است كه:

صعود سلطنت رضاخان را گامي از سوي صهيونيسم، به منظور تأمين شرايط لازم براي تأسيس «تمدن يهود» در خاورميانه [و بلكه ايجاد و استقرار سلطنت جهاني يهود] ارزيابي كنيم. اين گام توسط «اردشير ريپورتر»، سرجاسوس انگليس در ايران، به فرجام رسيد و رژيمي ضداسلامي مردم ايران، اين نيروي عظيم را از منطقة خاورميانه بيگانه و منزوي سازد.15

پس از رضاخان، فرزند و وليعهد او به سلطنت نشست و ادامة نقش و مأموريت پدر به او تفويض شد. در مدت 37 سال سلطنت محمدرضا، سراسر كشور جولانگاه محافل و مأموران «يهودي _ ماسوني» گرديد. اكثر كساني كه در اين مدت به عنوان نخست وزير انتخاب شدند، يا از دستان و اعضاي بلندپاية لژهاي فراماسونري بودند و يا از دست نشاندگان و مأموران يهود و ماسون؛ در اين زمينه نيز به نمونه اي اكتفا مي كنيم:

«اميرعباس هويدا»

از نخست وزيران معروف دوران سلطنت محمدرضا پهلوي به شمار مي رفت. او از نوادگان «ميرزا يعقوب» يهودي و از بهائيان مشهور و عضو بلندپاية فراماسونري ايران بود. وي از بهمن 1343 تا مرداد 1356، حدود سيزده سال سمت نخست وزيري را بر عهده داشت و در ميداني به پهنة ايران زمين، يكه تازي مي كرد:

در دوران هويدا، پيوندهاي نهان و عيان دربار پهلوي با محافل قدرتمند و چپاولگر غرب و صهيونيسم جهاني، به مستحكم ترين شكل خود رسيد16

البته ميان كساني چون «فروغي»، «هويدا»، «منصور»، «زاهدي»، «عَلَم»، «اقبال» و «شريف امامي» _ كه در دوران محمدرضا، نخست وزير بودند _ و برخي از وزرا و امرا و اشراف زادگان _ كه با محافل پشت پردة يهودي _ فراماسونري ارتباط پنهان و تشكيلاتي داشتند _ چندان نمي توان فرق نهاد زيرا همة اين افراد در حد توان و موقعيت خويش، خدمات شاياني به محافل جهاني يهود و خيانت هاي جبران ناپذيري به ملت ايران و فرهنگ اسلامي اين سرزمين كردند.

اين حقايق حساس، هيچ گاه از ديد امام خميني(ره) دور نماند. او در دوران سياه سكوت و سكون با فريادها و پيام هاي حسين وار خود، چهرة دشمنان را افشا نمود و لحظه اي در مبارزه با آن سستي نورزيد:

تأسف بالاتر، تسلط اسرائيل و عمال اسرائيل است بر بسياري از شئون حساس مملكت؛ و قبضه نمودن اقتصاديات آن، به كمك دولت و عمال دستگاه جبار17

در ديدگاه امام خميني، هدف اصلي دشمن آن بود كه فرهنگ نوراني اسلام را از صحنة اجتماع بزدايد و علماي راستين را در ميان مردم منزوي سازد. «سازمان اطلاعات و امنيت» رژيم شاهنشاهي نيز به دستور كارفرمايان جهاني خويش، با تمام توان در اين جهت تلاش مي كرد:

هدف اجانب، قرآن

و روحانيت است. دست هاي ناپاك اجانب با دست اين قبيل دولت ها قصد دارد قرآن را از ميان بردارد و روحانيت را پايمال كند. ما بايد به نفع يهود آمريكا و فلسطين هتك شويم و به زندان برويم، معدوم گرديد، و فداي اغراض شوم اجانب شويم!18

حضور كارشناسان و مشاوران يهودي در رأس دستگاه پهلوي و مراكز حساس تصميم گيري، از دربار گرفته تا سازمان امنيت و هيأت دولت و سازمان طرح و برنامه و راديو _ تلويزيون و...، از ديگر مسائل اسفناكي بود كه امام امت آن را افشا كرد:

مشاورين سلاطين سابق علما بودند، «علي بن يقطين» بوده است؛ گاهي ائمة اطهار(ع) بوده اند. حالا مشاورين چه كساني هستند؟ اسرائيل! مشاورها از اسرائيل [مي آيند]19

ايران عصر پهلوي نه تنها پايگاه نظامي _ جاسوسي يهود و آمريكا بود، بلكه طرح ها و برنامه هاي مهم حكومت پهلوي به دست يهوديان و فراماسونرها تدوين مي شد و براي اجرا به شاه و نخست وزير يا ديگر مقام هاي اجرايي ابلاغ مي گرديد. برنامة انحرافي موسوم به «انقلاب سفيد» يا «انقلاب شاه و ملت» نمونه اي آشكار از همين برنامه ها بود. اين طرح به نام محمدرضا پهلوي شهرت پيدا كرد؛ اما بر آگاهان پوشيده نيست كه اصول اين طرح، همسو با منافع كارفرمايان جهاني محمدرضا و سرمايه داران بزرگ بين المللي، به سركردگي صهيونيسم جهاني طرح ريزي گشت. طبق اسناد موجود، اين پروژه به دست يكي از يهوديان سرشناس با نام «والت راستو»20 طراحي گشت. او عضو فعال نهاد نيمه مخفي «شوراي روابط خارجي آمريكا»، رئيس «شوراي برنامه ريزي وزارت امورخارجة امريكا»، مشاوره امنيت ملي آن كشور، و يكي از طراحان اصلي جنگ افتضاح بار ويتنام بود21 اين جامعه شناس امريكايي در خانوادة يهودي «ويكتور هارون» به

دنيا آمد و مدتي دراز مشاوركاخ سفيد بود. حدود يك دهه (1960 تا 1970 م. = 1339 تا 1349ش.) نام اين فرد بر جامعه شناسي غرب سنگيني مي كرد22

در محافل مخفي جهاني، «والت راستو»؛ و در دنياي پيداي سياست، محمدرضا پهلوي و برخي ديگر به عنوان طراحان «انقلاب سفيد شاه و ملت» معروف شدند اما در حقيقت، نهادهاي نيمه پنهان يهودي _ كه «راستو» عضوي از آن خانواده بود _ كارگزاران اصلي اين فتنه بودند. چه انديشه مندانه و آگاهانه است اين سخن امام خميني: «اين اصلاحات ادعايي [انقلاب شاه] به نفع بازرگاني آمريكا و اسرائيل در ايران بود.»23 در اين مورد نيز حضرت امام با بينش عميق خويش، نوك پيكان مبارزه را به سوي محمدرضا و كارفرمايان يهودي اش نشانه گرفت اين بزرگ مرد مبارز كه مركز جهاني توطئه و فتنه را كاملاً شناخته بود، پس از عتاب هاي مكرر به شاه و صاحب منصبان درجة اول كشور، با قدرت و صلابت، به آنان فرمود:

آقا مگر شما يهوديد؟ مگر مملكت ما، مملكت يهود است؟24

و آنگاه، علماي اسلام را به ميدان اين مبارزة سرسختانه دعوت كرد:

خطر اسرائيل و عمال ننگين آن، اسلام و ايران را تهديد به زوال مي كند. من براي چند روز زندگي با عار و ننگ ارزشي قائل نيستم و از علماي اعلام و ساير طبقات مسلمين انتظار دارم كه با تشريك مساعي، قرآن و اسلام را از خطري كه در پيش است نجات دهند251

در دوران سلطنت پهلوي، صهيونيست ها با جديت تمام به فعاليت هاي خزندة فرهنگي و اطلاعاتي پرداختند و كوشيدند تا انديشه هاي غيراسلامي و يهودي گرانه

را در ايران، خصوصاً در ميان قشر جوان، رواج دهند. اين، خود حقيقتي است قابل تأمل كه متأسفانه كمتر مورد بررسي قرار گرفته است.

طبق اسناد و مدارك تاريخي، پس از شهريور 1320، مجدداً و به تدريج، «يهودگرايي» به شكل روشنفكران غربگراي ايران ترويج شد. [...] طبق اسناد موجود، «يعقوب نيمرودي» در سال 1334 وارد ايران شد و هدايت شبكة «موساد» در ايران را به عهده گرفت. در نتيجة عملكرد اطلاعاتي و سياسي و فرهنگي سرويس هاي جاسوسي غرب بود كه رژيم پهلوي در دهة 1340 به نزديك ترين متحد اسرائيل و بزرگ ترين پايگاه صهيونيسم در منطقه بدل گرديد. اين موفقيت تا حدود زيادي با نام يعقوب نيمرودي و شگردهاي زيركانة او پيوند خورده است. يعقوب نيمرودي به عنوان رابط موساد (سرويس «زيتون») با ساواك، نقش تبديل ساواك به زائدة سازمان اطلاعاتي محدود نبود و وي با هدايت «لرد ويكتور روچيلد» [يهودي] و در همكاري با «شاپور ريپورتر»، مجري طرح هاي پيچيده اي در عرصه هاي فرهنگي و اقتصادي، نيز بود. از جملة اين طرح ها بايد به تبليغ پيشرفت هاي «ملت ستمديدة يهود» در ميانة «درياي توحش عرب» و بهره گيري از «ناسيوناليسم ايراني» به منظور القاي پيوندهاي باستاني ايرانيان و يهود، همزمان با ترويج «عرب ستيزي» اشاره كرد. [... از سوي آنان،] چنين القا شد كه گويا بين آيين كهن ايرانيان و دين يهود، وجوه اشتراك فراوان بوده است؛ و همان گونه كه «كورش» منجي «قوم يهود» بود، ايران كنوني نيز بايد حامي و نجات بخش قوم يهود باشد. روشن است كه اين تبليغات، حرفي جز جدايي مردم ايران از ملل مسلمان منطقه و ايجاد همدردي با مهاجرين يهودي در فلسطين و يا حداقل بي تفاوتي

را پي نمي گرفت. اين مشي تبليغاتي، حرفي جز جدايي مردم ايران از مردم مسلمان منطقه و ايجاد همدردي با مهاجرين يهودي در فلسطين و يا حداقل بي تفاوتي را پي نمي گرفت. اين مشي تبليغاتي، نقش پس پردة «روچيلد»هاي بريتانيا را در هدايت عوامل ايراني «اينتليجنس سرويس» نشان مي دهد. [در ضمن، بايد] توجه داشته باشيم كه برخي از متنفذترين عوامل ايراني بريتانيا چون «قوام الملك شيرازي» و «ذكاءالملك فروغي» طبق روايت يهودي بوده اند.

حضرت امام خميني(ره) با آگاهي از همين واقعيت ها، پيامبروار هشدارد داد:

اسرائيل در تمام شئون سياسي و نظامي ايران دخالت دارد و ايران به صورت پايگاه نظامي اسرائيل درآمده و كشور زير چكمة يهود پايمال مي شود27

همچنين، امام يك خطر بزرگ فرهنگي را نيز گوشزد فرمود: «ذخاير ما اين جوان ها هستند. جوان هاي ما را دارند اغفال مي كنند؛ دارند به آنها تزريق مي كنند كه هر بدبختي شما داريد از اسلام است.»28

آن حضرت در ادامة همين سخنراني، دربارة تبليغات انحرافي و نيات پليد يهود در ايران، فرمود:

در دو روز پيش از اين، سه روز پيش از اين، در شانزده شهريور، در تهران، «دروازة دولت»، يك بساطي يهودي ها درست كردند: چهارصد پانصد نفر يهودي دزد دور هم جمع شدند و غايت حرفشان اين بوده است؛ يكي شعاري براي يكي دادند و يك فحش به يكي دادند. آن وقت گفته اند: «مجد مال يهود است. يهود برگزيدة خداست. ما ملتي هستيم كه بايد ما حكومت كنيم.»29

اين، نشان مي دهد كه در عصر پهلوي، يهوديان بسيار بيشتر از ديگر اقليت ها و حتي مسلمانان، داراي آزادي و اختيار بوده اند. بي فايده نيست كه به اعتراف يكي از نويسندگان يهودي در اين باره اشاره شود. «حبيب لوي» نوشته

است:

سلطنت اين پادشاه بزرگ [رضاخان] انقلاب عظيمي در بهبود وضع آزادي و آسايش يهوديان ايران پديد آورد. و اگر گفته شود كه زمان «رضا شاه كبير» براي يهوديان ايران نظير زمان «كورش كبير» و عصر فرزند او «محمدرضا شاه» نظير عصر «داريوش اول» گرديد، راه اغراق نپيموده ايم. آزادي يهوديان ايران و اجراي اعلامية «بالفور» كه _ در زمان رضا شاه كبير بود _ و اجتماع پراكندگان در زمان محمدرضا شاه، اين دو نظر را تقويت و تأييد مي كند30

يكي از برنامه هاي بسيار مفتضحانه كه با طراحي يهوديان و صرف هزينه اي هنگفت، در زمان سلطة محمدرضا پهلوي، اجرا شد، «جشن دوهزار و پانصد سالة شيراز» بود:

اطراف مملكت ايران در اين مصيبت گرفتار هستند؛ و ميليون ها تومان خرج «جشن شاهنشاهي» مي شود. از قراري كه يك جايي نوشته بود، براي جشن خود تهران، هشتاد ميليون تومان اختصاص داده شده است. اين، راجع به خود شهر است. كارشناسان اسرائيلي مشغول به پا داشتن اين جشن هستند؛ و اين تشريفات را آنها دارند درست مي كنند: اين اسرائيل كه دشمن اسلام است و الآن درحال جنگ با اسلام است؛ اين اسرائيل كه «مسجدالاقصي» را خراب كرد _ و ديگران مي خواستند ترميم كنند و روپوشي كنند جرم اسرائيل را _؛ نفت از ايران رفته است و در راديوهاي بزرگ دنيا گفته شده است كشتي نفت ايران براي اسرائيل كه در حال جنگ با مسلمين است رفته است. اينها كارهايي است كه برايشان بايد جشن گرفت.31

امام خميني(ره) ضمن نكوهيدن فسادگري هاي شاه و يهودي ها در ايران، سكوت برخي از روحانيان و طلاب را به باد انتقاد گرفت و از آنها خواست كه دست كم با نوشتن

يك نامة اعتراض آميز، با اين فسادگري ها مقابله كنند:

اگر علماي ايران دسته جمعي اعتراض كنند، همه شان را مي گيرند؟ همة علماي ايران را مي گيرند و اعدام مي كنند يا تبعيد مي كنند؟! اگر از تمام مملكت ايران، حجت الاسلام و آيت الله دارد _ اگر اينها اعتراض بكنند و اين مهر سكوت را بردارند و اين امضا را _ كه سكوت آنها امضا حساب مي شود _ اين مهر را بردارند، سكوت را بردارند، همة آنها را از بين مي برند؟! آنها اگر مي خواستند از بين ببرند، اولش خوب بود مرا از بين ببرند. نبردند از بين؛ صلاحشان نمي دانند. اي كاش صلاحشان بود! من مي خواهم چه كنم اين زندگي را؟ مرگ بر اين زندگي من!32

بزرگ پرچمدار اسلام پابرهنگان و مستضعفان، هرگونه حركت مرموز يهود در كشورهاي اسلامي را توطئه اي در مسير تحقق استراتژي توسعه طلبانة صهيونيسم و ترويج فرهنگ يهودي _ بني اسرائيلي مي دانست. از اين رو، بهانه هاي بني اسرائيلي عافيت طلبان و دنياخواهان خاموش را ناموجه شمرد و فرمود:

كفايت مي كند كه ما جمع بشويم در مسجد كذا و كذا و فقه بخوانيم و اصول بخوانيم، لكن غافل باشيم از همة جهات مسلمين؟ غافل باشيم از اين يهود مي خواهد ممالك اسلامي را قبضه كند؟ تا اينجا برسد؛ تا همه جا برسد؛ اين امور را مي خواهد خراب كند. ما بايد غافل باشيم از اين؟33

زين العابدين صديق

پي نوشت ها:

? پژوهة صهيونيت، ج1، مركز فرهنگي ضياء انديشه.

1. صحيفة نور، ج1، ص14؛ 1 فروردين 41.

2. همان، ص52، 28 ارديبهشت 42.

3. صحيفة نور، ج1؛ ص34؛ اسفند 1341.

4. همان، ص12؛ 17 شهريور 61.

5. صحيفة نور، ج16، ص38؛ 21 بهمن 60.

6. همان؛ ص128؛ 25 فروردين 61.

7. صحيفة نور، ج1؛ ص207.

8. همان؛ ص56؛ 13 خرداد 42 (روز

عاشورا).

9. همان؛ ص57؛ 13 خرداد 42 (روز عاشورا).

10. همان، ص54؛ 13 خرداد 42 (روز عاشورا).

11. رحماني، شمس الدين، فرهنگ و زبان، ص129 و 130.

12. ر.ك: همان، صص170_125، فصل ويژه «محمدعلي خان فروغي». همچنين بنگريد به: كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج2.

13. فردوست، حسين، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي (جستارهايي از تاريخ معاصر ايران)، ج2؛ ص124.

14. همان، ص367.

15. صحيفة نور، ج1؛ ص62؛ 18 فروردين 1343.

16. همان؛ ص27؛ 1341.

17. همان، ص11؛ 10 فروردين 1341.

18.Walt Rostow.

19. جهت آشنايي بيشتر با اين يهودي، بنگريد به: سايه هاي قدرت از «جيمز پرلاف».

20. فردوست، همان، ج2؛ ص302.

21. امام خميني: «راه امام، كلام امام»، مصاحبه با روزنامة «السفير»؛ 1 بهمن 1357.

22. صحيفة نور، ج1؛ ص56؛ 13 خرداد 1342.

23. همان؛ ص77؛ 25 ارديبهشت 43.

24. فردوست، همان، ج2؛ ص126 تا 128.

25. صحيفة نور، ج1؛ ص157؛ 19 بهمن 49. و همان، ص46؛ 12 ارديبهشت 42.

26. همان؛ ص91 تا 92؛ 18 شهريور 43.

27. همان.

28. لوي، حبيب، تاريخ يهود ايران، ج3، ص959.

29. صحيفة نور، ج1؛ ص168؛ 6 خرداد 50.

30. همان؛ ص170 و 171؛ 6 خرداد 50.

31. همان؛ ص170؛ 6 خرداد 1350.

هاليوود و فرجام جهان-1

فرجام جهان از ديدگاه هاليوود اصولاً بر اساس دو اصل دنبال شده است: يكي آنكه بشر به دليل پرداختن به انرژي هسته اي و در نهايت بمب اتمي باعث نابودي حيات در كرة زمين خواهد شد، و ديگر آنكه يك برخورد نهايي بين نيروهاي شرّ و كافر (اعراب و مسلمانان) عليه مسيح موعود و كشور بزرگ اسرائيل به نابودي و تخريب اكثر شهرهاي جهان مي انجامد و اين همان جنگ «آرمگدون» است كه حاوي بخشي از اعتقادات بنيادگرايان انجيلي امريكا است كه يك پنجم آمريكا را تشكيل مي دهند.

آنها ضمن در آميختن مسيحيت با صهيونيسم، منتظر آن واقعه _ حضور مسيح(ع) _ ، برپايي مملكت بزرگ اسرائيل و ساخت معبد «هيكل سليمان» بر خرابه هاي مسجدالاقصي هستند. در اينجا نگاهي به تاريخ استفاده از انرژي هسته اي به عنوان يك سلاح كشتارجمعي خواهيم داش

ابوالحسن علوي طباطبائي

فيلم سازي در سينماي هاليوود يكي از مهم ترين روش هاي ممكن است كه توسط دنياي غرب براي به اصطلاح جا انداختن فرهنگ و ايدئولوژي غربي در زمينه پايان دنيا با وسعت و با كليه امكانات مورد استفاده قرار گرفته است. در اين نوع فيلم سازي با استفاده از «ژانر» يا گونه علمي _ تخيلي همواره تصويري از آينده به شكلي داستاني و گيرا ترسيم گرديده و سعي شده تا با استفاده از عناصر تحليل و هيجان و شگفتي به بينندة اين گونه فيلم ها بقبولاند كه آينده جهان آن گونه خواهد بود كه آنها تصوير مي كنند. اين مسئلة تصويري ريشه در ادبيات دارد و كتب علمي _ افسانه اي نويسندگاني چون «ژول ورن»، «ري برادبري»، «هربرت جرج ولز» «آرتورسي كلارك» و تعدادي از نويسندگان رمان هاي علمي _ تخيلي را در بر مي گيرد.

در تمام اين آثار تنها به اين نكته اشاره شده كه غرب سفيدپوست با دسترسي به علم و فن آوري به پيشرفت هاي حيرت انگيز بر همه چيز مسلط شده و بر همه اركان عالم هستي، چنگ بيندازد. در واقع در انديشه سلطه جوي غربي و به ويژه در آينده نگري آنها به خوبي مي توان نداي فرعونيت و «انا ربّكم الأعلي» را شنيد. از ديدگاه آنها معارضه و مبارزه با انسان ها در آينده همواره مسئله اي حل شده است.

غربي ها جهان را همواره شامل دو قطب پيشرفته و عقب افتاده دانسته اند. معيار

چنين پيشرفت و پس رفتي، ترقي علمي و صنعتي و انباشت ثروت و قدرت هاي سياسي و نظامي و اقتصادي است، در حالي كه ديگر براي همگان اين حقيقت افشا گرديده كه اختلاف شرق و غرب از ابتدا به ويژه در سال هاي جنگ سرد (1991_1946) يك بازي سياسي بود براي تحميق مردم تا آنان را با انتخاب يكي از دو برقدرت به عنوان قيّم و سرپرست و پشتيبان داشته باشند؛حال آنكه حقيقت ماجرا چيز ديگري بود. هر دو ابرقدرت يك ماهيت داشتند كه آن هم استكبار و سلطه جويي بود. حتي بعداً افشا شد كه شرق ماركسيست خود زاييده و آلت فعل غرب مال اندوز بوده است.

هاليوود همواره دربارة جنگ جهاني آينده، خطر بمباران هسته اي، انفجار جمعيت و فاجعة گرسنگي،آلودگي محيط زيست و بيماري هاي همه گير و مهلك و غيره تبليغات فراواني از طريق فيلم، نوار ويديويي و سي دي و دي وي دي به سرتاسر جهان داشته است. هدف اصلي و پشت پردة سياست گزاران سينمايي آمريكا ترساندن مردم دنيا، تحميل راه حل هاي از پيش ساخته شده و محكم كردن بند هاي بردگي و اسارت آنها است، نه آنكه بخواهند توجه انسان ها را به خطراتي كه بشر در پيش رو دارد، جلب كنند. بايد توجه كرد كه در واقع تصوير حقيقي جهان، تصوير يك جنگ و مبارزة اساسي بين دو نيرو است: يكي قدرت هاي استكباري با همة ترفندهاي اقتصادي و سياسي و فرهنگي و مجهز به يك شبكة تبليغاتي وسيع شامل وسائل ارتباط جمعي و دوم توده هاي عظيم و بيكاران چندميلياردي انسان ها كه در سرتاسر جهان، حتي در همان كشورهاي به اصطلاح متمدن و ابرقدرت و قلدر حضور دارند.

فرجام جهان از ديدگاه هاليوود اصولاً بر اساس

دو اصل دنبال شده است: يكي آنكه بشر به دليل پرداختن به انرژي هسته اي و در نهايت بمب اتمي باعث نابودي حيات در كرة زمين خواهد شد، و ديگر آنكه يك برخورد نهايي بين نيروهاي شرّ و كافر (اعراب و مسلمانان) عليه مسيح موعود و كشور بزرگ اسرائيل به نابودي و تخريب اكثر شهرهاي جهان مي انجامد و اين همان جنگ «آرمگدون» است كه حاوي بخشي از اعتقادات بنيادگرايان انجيلي امريكا است كه يك پنجم آمريكا را تشكيل مي دهند. آنها ضمن در آميختن مسيحيت با صهيونيسم، منتظر آن واقعه _ حضور مسيح(ع) _ ، برپايي مملكت بزرگ اسرائيل و ساخت معبد «هيكل سليمان» بر خرابه هاي مسجدالاقصي هستند. در اينجا نگاهي به تاريخ استفاده از انرژي هسته اي به عنوان يك سلاح كشتارجمعي خواهيم داشت.

كشف بمب اتم و نقش دانشمندان يهودي

در سال 1939م. «لئوسيلارد» فيزيكدان يهودي اهل مجارستان، از جمله افرادي بود كه خبر شكستن هسته اورانيوم را دنبال مي كرد. وي مي دانست كه اگر مقداري اورانيوم شكسته شود، انرژي حاصل از آن بسيار زياد و انفجاري خواهد بود. به علاوه نيروي انفجاري مقدار خيلي كمي از اورانيوم با هزاران تن از مواد منفجره معمولي برابر است. او به دليل توسعه طلبي و محدوديت هايي كه «هيتلر» براي يهوديان ايجاد كرده بود، اروپا را ترك گفته و به امريكا مهاجرت كرد و در آنجا با «آلبرت انيشتين» دانشمند يهودي كه وي نيز از آلمان فرار كرده بود، ملاقات كرد. چندي بعد بزرگان قوم يهود در امريكا انيشتين را واداشنتد كه نامه اي به «فرانكلين روزولت» _ رئيس جمهور وقت امريكا _ نوشته و وضعيت اين اختراع جديد و امكان دستيابي هيتلر به

آن را شرح دهد. البته لازم به ذكر است كه آلمان نازي در دوران جنگ جهاني دوم بمب اتمي نساخت، گرچه تعداد زيادي از فيزيكدانان آلماني كه از كشورشان فرار كرده بودند، مسلماً برنامة تحقيقات هسته اي داشتند. اما در سال 1942 مخازن اساسي آنها در كشور نروژ منفجر شد و برنامه تحقيقاتي نظامي آنها دچار ركود گرديد. از آن تاريخ به بعد آلمان تحقيقات نظامي خود را در ساختن بمب هاي راكت دار خودكار متمركز ساخت و بايد اضافه كرد كه تا سال 1945 آلمان نازي راه درازي در ساختن سلاح هسته اي در پيش داشت.

به هر حال انيشتين نامه اي به روزولت نوشت و طرح ساخت و توليد بمب اتمي را به وي توصيه كرد. در اينجا نكته اي تاريخي وجود دارد. در سال 1947 به آلبرت انيشتين معروف پيشنهاد شد كه اولين رئيس جمهور اسرائيل باشد. او تقريباً اين پيشنهاد را پذيرفته بود ولي در نهايت منصرف گرديد.

تاريخ نامة مذكور به رئيس جمهور آمريكا، دوم ماه آگوست 1939 بود و يك ماه بعد، جنگ جهاني دوم در اروپا آغاز گرديد. در تاريخ هشتم دسامبر سال 1941 بالاخره روزولت دستور توليد بمب هسته اي را صادر كرد. درست روز بعد ، ارتش ژاپن به «پرل هاربور» حمله كرد و ايالات متحده خود را درگير جنگ جهاني دوم يافت. دانشمندان مقيم امريكا و انگلستان كه بعضي از آنها نيز يهوديان فراري از كشور آلمان و كشور ايتاليا بودند، علناً اعلام كردند، از اينكه هيتلر به اسرار ساختن بمب اتم پي برده و آن را توليد كند وحشت دارند و حتي پيش بيني مي شد كه در اين صورت هيتلر فاتح جنگ و آلمان قدرتمندترين دولت جهان

خواهد شد. در سال 1941 نيز يك كميتة

علمي _ سياسي به نام «ماد»، (MAAD) طي گزارشي محرمانه به دولت انگلستان خواستار توليد بمب اتمي شد و تأكيد كرد كه بدون ترديد انجام اين امر نتايج قاطعي در جنگ خواهد داشت.

پروژه مانهاتان و آغاز عصر اتم

در سال 1942 يك پروژة نظامي تحقيقات اتمي در آمريكا تأسيس شد. اين پروژه بسيار سرّي بود و ميليون ها دلار براي ساختمان ايستگاه هاي تحقيقاتي آن خرج شد. طولي نكشيد كه هزاران دانشمند، تكنسين و مهندس در آن استخدام شدند. «انريكو فرمي» دانشمند ايتاليايي كه قبلاً در سال هاي دهه 1930 در مورد سرعت نوترون ها و برخورد آنها با هسته اتم پژوهش هاي مفيدي انجام داده بود نيز به آمريكا پناهنده شد و رهبري گروه تحقيق در زمينه واكنش هاي زنجيره اي حاصل از شكستن هسته اتم را بر عهده گرفت. پروژه مانهاتان تحت كنترل يك ژنرال ارتش آمريكا به نام «لسلي گرووز» بود و يك فيزيكدان آمريكايي به نام «جي.رابرت اوپنهايمر» سرپرستي تيم تحقيقاتي را كه شامل برخي از درخشان ترين فيزيكدانان جهان مانند «فرمي» بودند بر عهده داشت.

البته نخستين راكتور هسته اي در سال 1942 در شيكاگو زيرنظر فرمي ساخته شده بود. در اين راكتور تجزيه هسته يا توليد نيرو از اتم به طور مداوم صورت مي گرفت و واكنش زنجيره اي كنترل شده هم به دست آمده بود. اين تجارب موفقيت آميز نشان مي داد كه ساختن بمب اتمي و همچنين استفاده از نيروي اتمي براي مقاصد صلح جويانه امكان پذير است. اين رويداد را آغاز «عصر اتم» مي نامند.

پس از آن با استفاده از روش هاي گوناگون اورانيوم و پلوتونيوم كافي براي استفاده در چند بمب توليد شد. مهندسان بمب را

طرح ريزي كردند و بررسي نمودند كه چگونه مي توان به وسيله بار «تي.ان.تي» آن را منفجر كرد و اين تجربه ها تا اواسط سال 1945 تكميل شد.

ادامه دارد...

آمريكا در ترازوي نقد جيمز بوفارد

متن حاظر ، حاصل مصاحبة شبكة تلويزيوني «الجزيره» با دكتر جيمس بوفارد، متفكر سياسي آمريكا است كه در بارة نقد جريان نو محافظه كار مسيحي صهيونيست حاكم بر كاخ سفيد برگزار شده است. به نظر اين صاحب نظر، نومحافظه كاران بسياري از نفوذ خويش را از دست داده اند و بيش از هر جريان ديگري در ايالات متحده مشوق و تحريك كنندة بوش در آغاز جنگ، شكنجه و ترور بودند و البته نسبت به ايشان واكنش هاي منفي نيز مشاهده مي شود، اما چون از نفوذ بسياري برخوردارند چندان اثرگذار نيستند و آنها به اين فكر هستند، تا در آينده نيز نفوذ خويش را ادامه داده و حتي گسترش بيشتري دهند. متن كامل اين گفت وگو را به خوانندگان گرامي موعود تقديم مي كنيم.

در هفت فوريه سال جاري مجله «نيوزويك» گزارشي تحت عنوان: «طغيان در كاخ» چاپ و منتشر كرد كه طيّ آن به نام و سمت شخصيت هاي برجسته و نو محافظه كار كاخ سفيد اشاره كرد كه از سياست بوش سرپيچي نموده و با آن مخالفت كردند. غير از آن «روزنامه اينديپندنت» انگليسي در نهم مارس سال جاري دو صفحة اول روزنامه خود را به بيان نظرات پنج تن از رهبران نومحافظه نوين اختصاص داد كه با بوش به مخالفت برخاستند و از دستورات وي سرپيچي نمودند؛ از جمله «ويليام بركلي»، «فرانسيس فوكوياما»، «آنتوني سوليوان»، «ريچارد پرل»، كه اين گزارش به بيان نظرات و ايده هاي اين افراد و خواسته ها و

اهداف دولت بوش پرداخته بود. سؤالي كه اينجا مطرح مي شود، اين است كه آيا طرح و برنامه نومحافظه كاران به پايان رسيده، و يا اصل و مبدأ بوش و دولتش به پايان رسيده است.

من اطمينان ندارم كه دولت بوش اصلاً اصول و مباديي جز استيلا و غلبه بر بخش بزرگتري از جهان داشته باشد بوش سه روز پس از حملات 11 سپتامبر اعلام كرد، حمله اي صليبي را تدارك و رهبري خواهد كرد تا جهان را از شرارت پاكسازي كند اما اميد خود را بر بادرفته ديد، چون بسياري از آمريكايي ها اين سخن را احمقانه و خطرناك يافتند و اين باعث شد، محافظه كاران بسياري موقعيت خويش را از دست بدهند، چون حامي اصلي اين شرّ بودند. با اين حال ستون هاي اصلي اين جريان نفوذ خويش را حفظ كردند و به چاپ و انتشار نوشته ها و مطالب خويش در مطبوعات از جمله «روزنامه واشنگتن پست» يا «نيويورك تايمز» يا «لس آنجلس تايمز» ادامه دادند بنابراين با كمال تأسف هنوز ابعاد مهم اين جريان كه يكي از خطرناك ترين جريانات شكل يافته در تاريخ جديد ايالات متحده به شمار مي آيد و نفوذ بسياري در دولت به دست آورده و همچنان از اين نفوذ برخوردارند، آشكار نشده علي رغم اينكه ديدگاه آمريكايي ها نسبت به آنها بسيار تغيير پيدا كرده و مردم اعتماد خود را نسبت به ايشان از دست داده اند.

اما آيا ممكن است اين مخالفت ها بر دولت بوش تأثير منفي بگذارد و از قدرت و نفوذ دولت آمريكا بكاهد، با توجه به اينكه تأثير بسيار زيادي در افزايش اقتدار دولت بوش داشته اند؟

بله، تأثيراتي خواهند گذاشت، از

جمله اينكه بوش ديگر حامي، پشتيبان و پاسداري براي افكار خويش كه متأثر از افكار و انديشه هاي نومحافظه كاران است، نخواهد داشت، چون تا به حال روال بر اين بوده كه آنان از دروغ ها و اشتباهات بوش دفاع و حمايت نمايند و آخرين نمونه آن ترساندن ملت آمريكا از برنامه هاي هسته اي ايران است و شما مي دانيد، با اينكه دولت يا كشور آمريكا، كشور دمكراتي است، اما همين آزادي خطري براي اين كشور به شمار مي آيد، چون اكثر مردم نادان و بي اطلاع هستند. اين باعث ميشود تا هرگونه كه دولت تمايل داشته باشد، افكار و انديشه هاي مردم را شكل دهد و به هر سمتي كه بخواهد، آن را سوق دهد كه علناً نيز جريان محافظه كاران نوين چنين كردند و در آينده نيز همين كار را انجام خواهند داد.

در 25 مارس سال جاري مقاله اي به قلم شما انتشار يافت و در آن عنوان كرديد كه اكثر مردم آمريكا در سياست نادان و جاهل هستند و از آنچه رهبران سياسي شان انجام ميدهند، بي اطلاعند. «مجله ژورنال جغرافي» در نظرسنجي اخيري كه منتشر كرد، عنوان نمود كه اكثر مردم آمريكا اطلاع ندارند، مركز ايالت هاي آمريكا چه شهرهايي هستند و بسياري از موقعيت عراق و آمريكا در نقشة جهان كه آمريكا در آن مشغول جنگ است، آگاهي ندارند، آيا بي اطلاعي و ناداني ملت آمريكا در نفوذ جريان نومحافظه كار مؤثر است؟

بوش از ناداني و جهالت مردم آمريكا بسيار استفاده مي كرد، به همين دليل توانست براي دومين بار نيز به رياست جمهوري مردم آمريكا انتخاب شود. رأي دهندگان به بوش كه با تفاوت 1/8 % آرا بر رقيب ديگر پيروز شدند،

تصور مي كردند در عراق همه چيز به خوبي پيش مي رود، اما يك سال ونيم پس از آن، همه دريافتند تصور اينكه همه چيز در عراق بر وفق مراد است، غيرمنطقي است، و اگر چنين ميپنداشتند، در واقع اعمال و كرده هاي دولت را ناديده ميگرفتند، به همين دليل در نمييابند كه دولت به نوعي حق و حقوق ايشان را زير پا گذاشته است. به عنوان مثال مردم آمريكا نام بسياري از اعضاي كنگره يا مجلس سنا را نميدانند، حتي خود اين نمايندگان نيز بسياري اطلاع ندارند كه قوانيني در قانون اساسي آمريكا وجود دارد كه اين تجاوزات و تعديها را عليه آمريكا محكوم و اين نمايندگان را نيز محكوم مينمايد، همچنين اطلاع ندارند كه قانون، بازداشت افراد را به دليل اتهامات واهي توسط دولت محكوم ميكند. با اينكه بنيانگذاران آمريكا آرزو داشتند، ايالات متحده كشوري باشد كه قانون در آن حرف اول را بزند، اما طي پنج شش سال اخير به دولت اجازه داده شد، قانون را چه به شكل شكنجه و آزار مردم يا استراق سمع يا دروغ گفتن را زير پا بگذارد تا كشور را به جنگ عليه كشوري ديگر وادارد. هيچ يك از موارد فوق مهم نبود،و اين باعث شد تا بوش تعريف جديدي از آزادي ارائه دهد و آزادي در حال حاضر آزاديي است كه بوش تعريف ميكند و مدنظر دولت اوست.

اشكال ديگر مخالفت و زير پا گذاشتن قانون توسط دولت بوش كدام است؟

به عنوان مثال مردم آمريكا، اين اواخر دريافتند، آژانس امنيت ملي آمريكا، به صورت غيرقانوني اقدام به بازداشت هزاران آمريكايي به اتهامات واهي در سال 2002

كرده است. همچنين چند روز اخير دريافتيم كه به دليل فشار دولت بر شركت هاي سازنده تلفن، بسياري از مكالمات تلفني براي دولت ضبط شده اند، همچنين دولت دست به بازرسي هايي زده كه هيچ كدام آنها قانوني و با مجوز قضايي نبوده است، بنابراين آنچه كه دولت بوش انجام ميدهد، ناقض حقوق شهروندي در آمريكا به نام دفاع از حقوق بشر است و متأسفانه بسياري از آمريكايي ها از اين موضوع بي اطلاعند.

اما رئيس جمهور آمريكا گفته است كه اين كارها به دليل حمايت از مردم آمريكا انجام ميشده و كنگره از تمام اين اقدامات مطلع است.

بوش هميشه دروغ مي گويد، چون كنگره در مواقع نادر و اندك از اقدامات دولت اطلاع مي يابد و تمام اقدامات دولت به نام حمايت و دفاع از مردم توجيه مي شود و بوش به گونه اي عمل مي كند كه گويي ديكتاتوري منتخب بر آمريكا حاكم است و به دليل دست يافتن بر آراي بيشتر از حريف خود پيش افتاده و اين باعث شده تا تصور كند كه چون رأي بيشتري از حريف خود به دست آورده بنابراين مي تواند، هر آنچه مي خواهد انجام دهد و اين اقدامات وي ضروري و الزامي است، در حالي كه عدم تعهد و پايبندي خويش را به قانون اساسي نيز اعلام كرده است و قوانين بسياري توسط وي زير پا گذاشته شده اما اين مهم نيست چون بوش ميگويد، اين نقض قوانين براي دفاع از كشور مهم است همچنين بسياري از سياستمداران مخالف بوش اكنون در «گوانتانامو» به سر ميبرند، درحالي كه هيچ اقدام مخالفي عليه دولت انجام نداده اند و آنها را با ديگر متهماني كه به

اتهامات واهي از عراق و افغانستان گردآوري كرده، به آنجا فرستاده است. او تمام اين كارها را انجام داد تا قدرت مطلق را به دست آورد،در حالي كه نمي داند، تمام اين اعمال و تداوم خونريزي در عراق و افغانستان، آمريكا را به ورطة خطر بزرگتري مياندازد.

بوش در سخنراني هفتگي خويش گذشته تأكيد كرد كه دولتش تلاش مي كند از طريق دستيابي به نوارهاي مكالمة تلفني ميليون ها شهروند، «القاعده» را رديابي كند اما تأكيد كرد، اين اقدامات به خاطر القاعده و نه صرف آگاهي از مكالمات شهروندان آمريكايي صورت مي گيرد.

اگر اين اعمال براي مردم توجيه شده است، پس چرا تمام مكالمات يكباره از بين ميروند. بوش مي گويد، بسياري از ياران و حاميان القاعده در آمريكا به سر مي برند، در حالي كه زمان انتخابات مي گفت «هيچ استراق سمعي بدون مجوز قانوني و قضايي صورت نخواهد گرفت» و اين را بارها تكرار كرد كه البته در آن موقع چنين بود. من تعجب مي كنم كه آمريكايي ها چگونه تمام اين دروغ ها را ناديده مي گيرند و به بوش اعتماد دارند و پس از زير پا گذاشتن قوانين، همچنين تلاش هاي وي جهت كسب اقتدار و قدرت مطلق كه تمام آنها فاجعه اي براي ملت آمريكا به شمار مي آيد، اطمينان كنند.

اما آمريكايي ها براي دومين بار بوش را انتخاب كردند و همچنان مطبوعات آمريكا تبليغ مي كنند كه بوش امانتدار ملت آمريكاست و حافظ اين ملت است، شما چه نظري داريد؟

من نظر ديگري دارم، چون تصوير اسمي كه از بوش ارائه شده با آنچه هست تفاوت دارد، به گونه اي كه حتي از گفتن آن خجالت مي

كشم، چه برسد كه اين مطالب را در برنامه اي بيان كنم كه هزاران خانواده و بيننده ناظر آن هستند. از زمان رسيدن بوش به قدرت، مطبوعات و دستگاه هاي اطلاع رساني به سود او به تبليغ پرداخته اند، چون متأسفانه قانون حاكم در واشنگتن اين است كه هر كه به قدرت برسد، مطبوعات و دستگاه هاي اطلاع رساني مقابل او زانو مي زنند، چون مطبوعات و دستگاه هاي ارتباط جمعي تمايل دارند، مردم آمريكا ببينند كه آنها نيز در قدرت شريك هستند. هنگامي كه بوش در سال 2004 به قدرت رسيد، براي مطبوعات مهم بود و دولت هاي فدرال اقدام به صدور اطلاعيه هاي هشداردهندة بيموردي نمودند، آن هم براساس نظرسنجي هايي كه مطبوعات انجام داده بودند و در آن اعلام كرده بودند، هرگاه دولت اقدام به صدور اطلاعيه هاي هشداردهنده نموده است، سه درصد بر محبوبيت بوش افزوده شده است. اين چيزي نيست كه آمريكايي ها به آن افتخار كنند، چون اين بيانگر اين نكته است كه دولت چقدر راحت مي تواند مردم را بترساند تا تسليم وي شوند. به همين دليل چه بسا بوش بار ديگر در انتخابات پيروز شد و جان كري رقيب مناسبي براي وي نبوده است و اين براي آمريكا خجالت آور است كه بوش را بار ديگر انتخاب كردند و كساني كه به وي رأي ندادند، شايد از ماهيت و حقيقت اعمال و نقض قوانين وي مطلع بوده اند، به همين دليل به وي رأي نداند.

چرا مسئله «واترگيت» و رسوايي نيكسون اتفاق افتاد، در حالي كه آمريكايي ها در قبال رسوايي هاي بوش سكوت اختيار كرده اند؟

جواب اين سؤال ساده است، چون حزب بوش بركنگره حاكم است. هنگامي كه نيكسون قانون را نقض مي

كرد و يا با آن مخالفت مي نمود و حقوق بسياري از شهروندان آمريكا را نقض مي كرد، كنگره تحت حاكميت حزب ديگر بود كه همان حزب دمكرات بود و دمكرات ها اقدام به تحقيقات دقيق از وي كردند و بسياري اعتقاد دارند، در صورتي كه در انتخابات نوامبر سال آينده در ايالت ها، دمكرات ها به پيروزي برسند، چنين تحقيقي از بوش نيز به عمل خواهند آورد اما به عنوان يك شهروند آمريكايي نمي دانم اكنون دولت چه مي كند و بي شك ما از بسياري از اعمال و كرده هاي بوش اطلاع نداريم، همچنين از دستورات و فرامين سرّي كه بوش صادر مي كند چه در صورت اطلاع از آنها بي شك محبوبيت سي ويك درصدي بوش كاهش خواهد يافت، اما دولت تمام فعاليت هاي خود را به اطلاع مردم نمي رساند.

آيا به نظر شما محبوبيت سي ويك درصدي بدين معناست كه جمهوري خواهان در انتخابات نوامبر شكست خواهند خورد؟

بله شما مي دانيد، اگر خداي عادل و دادگر در آنجا وجود داشته باشد، اين كار بسيار بزرگي خواهد بود كه ببينيم رأي دهندگان، نمايندگان و منتخبان خويش را به خاطر دروغ هايشان مورد بازخواست قرار دهند، اما موضوع نااميدكننده اي است كه سخنراني هايي مي شنويم و مطالبي مي خوانيم كه نشان مي دهد، دروغ گفتن براي سياستمداران چقدر آسان است.

اما بوش مي خواهد خود را نجات دهد، به نظر شما بوش راه هايي را انتخاب مي كند تا جمهوري خواهان در انتخابات نوامبر پيروز شوند؟ آيا به نظر شما براي بالا بردن محبوبيت خويش، جنگي عليه ايران راه مي اندازد؟

به نظر من بسياري همين اعتقاد را دارند و اين يكي از دلايل و

اسبابي است كه مي تواند به دليل آن بوش به ايران پيش از انتخابات حمله كند و در اكتبر يعني پيش از نوامبر، حمله خود را آغاز كند و چون آمريكايي ها معمولاً وقتي كشور وارد جنگي شود، پيرامون رهبر خويش گرد مي آيند و از او حمايت و دفاع مي كنند. البته به نظر مي رسد، اين بار اين ترفند بوش با موفقيت همراه نباشد، چون بسياري دريافتند كه بوش دروغگوست. اما بعد ديگر مسئله اين است كه با اينكه مردم آمريكا دريافته اند بوش دروغگوي بزرگي است، اما ملاحظه مي كنيم، كلينتون يك ماه پس از رسوايي «لاونسكي»، جنگي عليه يوگوسلاوي تدارك مي بيند كه باعث مي شود همان جنگ كه اصلاً موجه نبوده، محبوبيت وي را افزايش دهد، و اين احتمال وجود دارد كه بوش همين رويه و ترفند را پيش گيرد.

بنابراين اين احتمال وجود دارد كه بوش براي بالا بردن محبوبيت خويش پيش از انتخابات به ايران حمله كند، اما اين سؤال پيش ميآيد كه آيا بوش به عواقب اين حمله نيز فكر كرده است؟

بوش به نظر ميرسد به آنچه اتفاق مي افتد و عواقب آن اصلاً توجهي ندارد، مانند جنگ عراق اين موضوع ممكن است شامل حال ايران نيز بشود و چون اين بوش نيست كه بهايي بابت اين جنگ ها پرداخت مي كند، بلكه اين ملت آمريكاست كه بهاي آن را مي پردازند و خون ملت آمريكاست كه بر زمين ريخته مي شود، بنابراين بوش فقط از بخش اول حمله به عراق استفاده كرد، تا قدرت خويش را به رخ جهانيان بكشاند و به آنها القا كند كه اين وي بوده كه

صدام را به زير كشيده و حمله به بغداد را رهبري كرده است وبسياري از آمريكايي ها با اين شيوه به وي پاسخ مثبت دادند، اين فقط مشكل و مسئله دولت آمريكا نيست، بلكه بسياري از دولت هاي دمكرات نيز با چنين مسئله اي مواجه هستند و هرگاه محبوبيت خويش در خطر افتاده ببينند، سعي مي كنند، جنگي در كشور به راه بيندازند.

بوش مي گويد، در تمام اقدامات و فعاليت هاي خويش تلاش مي كند با تروريسم مبارزه كند، و شما مي گوييد، ملت و مردم آمريكا، مردمان نادان و جاهلي هستند، برداشت ملت آمريكا ازتروريسم و تروريست چيست؟

بله آمريكايي ها از جنگ عليه تروريسم حمايت مي كنند و اين امري قابل فهم است، به ويژه پس از حملات يازده سپتامبر. اما متأسفانه دولت از تعريفي از تروريسم استفاده ميكند تا بتواند بر قدرتي مطلق دست يابد. مثلاً دولت هاي فدرال از تعريف هاي مختلفي از تروريسم استفاده مي كنند. دولت فدرال پس از حوادث يازده سپتامبر به عنوان مثال با هر مسلمان يا عربي كه مي خواست وارد آمريكا شود، مخالفت مي كرد، چون تصور مي كرد كه اين افراد به نوعي به القاعده و تروريسم ارتباط دراند و آنها را مورد بازجويي قرار مي دهد و «اف.بي.آي» تحت فشارهاي بسياري از آمريكايي ها بود تا از اين افراد تحقيقات لازم به عمل آيد و «اف.بي.آي» در ليست شماره هاي تلفن به دنبال نام هاي عربي مي گشتند تا آنها را تحت بازجويي قرار دهند. غير از آن توجيهات و راهنمايي هايي براي يافتن و دستگيري مهاجمان انتحاري به تمام مأموران «اف.بي.آي» داده شد و اين موضوع به تمام هجده هزار نفر مأمور

«اف.بي.آي» ابلاغ شد و به آنها گفته شد، يك تروريست ممكن است حالت گيجي و سردرگمي يا نگاهي خيره و متمركز شده به يك جا داشته باشد، هر يك از اين دو حالت ممكن است، بيانگر اين باشد كه آن فرد، شخصي تروريست است. همچنين كسي كه لباسي گشاد و بلندي به تن دارد و يا لبايس به تن كرده كه تناسبي با محيط و شرايط آب و هوايي ندارد يا كسي كه وقتي به فروشگاه يا مغازه اي مراجعه مي كند، از ديدن او احساس ناراحتي ميكنيد. بله اينها توصيفاتي بود كه از شخص تروريست داده بودند كه با منطق اصلاً مطابقت ندارد، بله با اينكه در كشور احتمال تروريسم وجود دارد، اما دولت بايد گام هاي عاقلانه و منطقي در اينباره بردارد، دولت است كه بايد افرادي را كه دست به خشونت مي زنند، مشخص كند، اما آنها راهنمايي ها و توجيهاتي به نيروهاي خود نمودند كه اصلاً منطقي به نظر نمي آيد.

وزارت دادگستري آمريكا پس از يازده سپتامبر گزارشي منتشر كرد كه در آن از 1200 آمريكايي سؤال شده بود كه به نظر شما تروريست چه كسي است، پاسخ اين پرسش حتي به ظنين بودن به مسلمانان شاغل به كار در پيتزافروشي ها نيز سرايت كرده بود. همچنين براساس گزارش سري و آژانس امنيت ملي آمريكا كه در سال 2004 از آن پرده برداشته شد، به تمام دستگاه هاي امنيتي ابلاغ شد يا كساني كه مخالف جنگ با تروريسم هستند، به عنوان تروريسم برخورد شود. آيا شما نمي ترسيد به خاطر مطالب و نوشته هاي انتقاديتان عليه بوش و دولتش به تروريست بودن متهم شويد. به ويژه

كه كتابي تأليف نموده ايد كه آن را خيانت بوش ناميده ايد؟

من نمي توانم چنين تصوري كنم، چون تا به حال در آمريكا چنين اتفاقي نيفتاده است. بله در آمريكا خطراتي در زمينه نگارش اين مطالب وجود دارد، همانگونه كه من نامه هاي مخالفت آميز و تهديدآميز هم دريافت كردم چه از طريق پست الكترونيكي يا معمولي و من را خائن و دشمن آمريكا و حامي دشمن ناميدند، اما اين مهم نيست. آنچه مهم است، اين است كه من در نوشته هاي خود از دهه 90 تا كنون يعني از زماني كه كلينتون بر مسند قدرت قرار داشت، نقض قوانين صورت گرفته را به رشتة تحرير درآوردم. همچنين كارهايي را كه مردم توسط دولت خويش نيك و پسنديده تصور مي كردند، در حالي كه ماهيت اين اعمال زشت و ناپسند بود را برملا ساختم و مردم توانستند بدين وسيله ديدي واقعي و حقيقي نسبت به حزب موردنظرشان به دست آورند و اين زماني صورت گرفت كه بسياري از محافظه كاران از دروغ ها و اشتباهات بوش سخن نمي گفتند و در قبال فساد دولت وسوءاستفاده از قدرت سكوت اختيار ميكردند.

اين سوءاستفاده از قدرت و فساد دولتي در چه جاهايي بيشتر قابل ملاحظه است؟

دولت آمريكا در حال حاضر به صورتي غيرقانوني عليه ملت و مردم آمريكا جاسوسي ميكند. مي دانيم، با همكاري آژانس امنيت ملي آمريكا، بدون توجيه و مجوز قانوني اقدام به استراق سمع مكالمه هاي تلفني مردم آمريكا نمودند، بسياري را بدون دليل و اتهام بازداشت كرد، در حالي كه بيگناه هستند و بسياري را بدون هيچ اتهامي دستگير كردند مسئله يك وكيل مسلمان آمريكايي كه در آمريكا

به دنيا آمده و در «پورتلند اورگن» زندگي مي كرد و به آيين اسلام درآمده بود، مورد شك و ظن «اف.بي.آي» قرار گرفت. وي با اينكه به اسپانيا مسافرت كرده بود، تحت پيگرد قرار گرفت و مشخصات وي براي پليس اسپانيا ارسال شد كه پس از بازجويي پليس اسپانيا از وي به «اف.بي.آي» ابلاغ كرد شد هيچ چيز شك برانگيزي در اين وكيل مشاهده نمي شود كه باعث دستگيري وي باشد.

در 11 اكتبر 2004 دربارة «براند موفيلد» آمريكايي كه با خانمي مصري ازدواج كرده است در مجله آمريكايي محافظه كاران مقاله اي به رشتة تحرير درآورديد، ماهيت تلفيقاتي كه به سوي مسلمانان از سوي دستگاه هاي امنيتي آمريكا توجيه مي شود، چيست؟

به نظر من بسياري از قوانين مصوب توسط دولت اجازه مي دهد به محض ظنين شدن به شخصي، وي مورد بازجويي قرار گيرد مثلاً پس از حوادث يازده سپتامبر ملاحظه مي كنيم، بسياري از جمعيت ها و گروه هاي خيرية اسلامي در معرض تحت و بازجويي قرار گرفتند و يا به خاطر دلايل واهي از فعاليت منع شده اند و موارد بسياري وجود داشت كه دولت عنوان كرد، فلان شخص از تروريسم حمايت كند، در حالي كه بعداً ملاحظه شد وي مثلاً با دولت از اين جهت اختلاف نظر دارد كه ماليات زيادي بر وي بسته شده و مخالفت مالياتي بوده است. از ديگر موارد نقض قوانين اين است كه هنگام سخنراني هاي بوش، دولت افرادي از آژانس امنيت ملي را ميان مردم مي فرستد تا هرگونه مخالفت را سركوب نمايند يا ميان بوش و مردم يك حايل قرار مي دهد تا مردم نتواند به راحتي به او دسترسي داشته

باشند، يا مقابل آزادي بيان را مي گيرند، از جمله موارد نقض ديگر مي توان به قانون آزادي اطلاعات اشاره كرد كه به موجب آن آمريكايي ها مي توانند آزادانه اطلاعات لازم درمورد فعاليت هاي دولت را به دست آورند. بوش اين قانون را زير پا گذاشت و قوانين سري بسياري وضع كرد كه هيچ آمريكايي از آن مطلع نيست.

چگونه مي توانيد نقض قوانين را دريابيد؟

برخي از آمريكايي ها از اين موضوعات اطلاع ندارند و هم برخي از وكلا كه به اين مسائل توجه دارند و با اينكه بسياري از آمريكايي ها با آن مخالفت كردند، اما بسياري ديگر اعتقاد دارند، كه بوش برخلاف قانون عمل ميكند و قوانين را نقض مي نمايد غير از آن سازمان عفو بين الملل يا برخي از مراكز تحقيقاتي، نيز تفحصات و تحقيقاتي در اين زمينه و در زمينه نقض حقوق شهروندان انجام مي دهد، اما اكثر قريببه اتفاق مردم آمريكا با اين نقض قوانين مخالف هستند.

بر اساس گزارش سالانه «سازمان آمريكايي ريمون ريت ورلد» كه بر موانع حقوق بشر تأكيد كرد، شكنجه و آزار و اذيت و توهين به زندانيان بخش اساسي و مهم استراتژي بوش در جنگ وي عليه تروريسم بوده است، چه توضيحاتي در اين زمينه داريد؟

دولت بوش نسبت به برخي پژوهش ها و تحقيقات به عمل آمده دربارة برخي از آزار و اذيت ها در عراق و در معرض ضرب وشتم قرار گرفتن مردم تا سرحد مرگ در افغانستان كه آخرين مورد آن 135 نفر تلفات داشته است، آن اعتراف نموده و عنوان كرده كه آنها در تحقيق و بازجويي جان خود را از دست داده اند و به نظر

من اين تعداد بيشتر از اينها مي باشند. تعدادي از افسران و سربازان آمريكايي يا در تجاوزات صورت گرفته مشاركت داشته يا در آنها سخن گفته اند و تعدادي از وكلاي نظامي سعي كردند، اين خشونت ها را متوقف نمايند، اين مسئله شايد مهم ترين مسئله اي باشد كه ديدها را نسبت به دولت بوش تغيير داد، چون مطالبي وجود دارد كه نشان مي دهد خود بوش دستور چنين اعمالي را داده است و حتي گفته شده كه در زمان جنگ، بوش بالاتر از قانون است و اين به شكل عميقي ميتواند تيشه به ريشه آمريكا بزند، به ويژه اهداف بنيانگذاران آمريكا. بنابراين برخي از وكلاي دولت حق دارند، بگويند بوش ديكتاتوري تمام عيار است بي آنكه مردم آمريكا از اين موضوع اطلاع داشته باشند.

ارزيابي شما از طرح بوش جهت توسعه و گسترش دمكراسي در جهان چيست؟

اين بسيار جاي تأسف دارد كه برخي از آمريكايي ها به اين طرح بوش به شكل جدي نگاه مي كنند و به آن توجه دارند يا از آن حمايت مي كنند، چون وقتي از اين طرح، بيرون از آمريكا سخن گفته ميشود، به آن مي خندند. اما بوش در برخي ايالت ها هنگام سخنراني وقتي ما از اين طرح صحبت مي كند با كف زدن مردم ناآگاه آمريكا مواجه مي شود، در حالي كه در بخش هاي ديگر جهان به اين طرح مي خندند و آن را مسخره مي كنند. بسيار خوب است كه ما چنين طرحي داشته باشيم، اما نمي توان دمكراسي را با راه اندازي جنگ ها و بمباران و پرتاب موشك برقرار ساخت. برخي از مردم مي گويند با دخالت در عراق و

برخي از كشورهاي خاورميانه آزادي را به اين كشورها ارزاني مي كنيم، اما اين موضوع باعث نفرت از آمريكايي ها مي شود و بوش هزينه بساري به اين طرح اختصاص داد. اگر نگاهي به اجراي اين طرح بيندازيم ميبينيم، ايالات متحده چگونه سعي مي كند در نتايج انتخابات ساير كشورها دخالت كند، مانند انتخابات عراق (علاوي).

آيا ملت آمريكا، مقاومت ملت عراق را تروريسم مي داند؟

مي دانيد، آمريكايي ها كه به اوضاع و احوال توجه دارند، مقاومت ملت عراق را تروريسم تلقي نمي كنند. اين بي شك خصوصيتي است كه دولت بوش به هر كه بخواهد مقابل ايشان قد علم كند، مي دهد. اين در حالي است كه توصيفات بوش ديگر اثر خود را برمردم از دست داده است. مثلاً در روزنامه واشنگتن پست مقاله اي به چاپ رسيد كه در آن عنوان شد دولت بوش چگونه مسئولان بلندپايه وزارت كشاورزي را تشويق مي كرد، در تمام سخنراني هاي خويش بگويند، در عراق همه چيز بر وفق مراد و در جريان است، بسياري از مسئولان از بيان اين مطالب طفره رفتند و تمايلي به گفتن اين مطالب نداشتند، اين نشانه ايجاد تغيير و تحول در نگرش ها و ديدهاست. به نظر من كساني كه به اوضاع و احوال توجه دارند، نمي پذيرند كه هر مقاومتي را تروريسم بنامند، اما با كمال تأسف بسياري از آنها به جريان حوادث و پيگيري اوضاع و احوال توجه ندارند.

شما بيان كرديد كه كنگره مي تواند رئيس جمهور را مورد بازخواست قرار دهد، آيا درصورت پيروزي دمكرات ها آنها مي توانند بوش را مورد بازخواست قرار دهند؟

بي شك چنين است. آنها مي توانند تحقيقاتي در مواردي چند از بوش

به عمل آورند كه پرونده هاي سنگين و بزرگي را در دادگاه باز كند، اما چه بسا بوش همچنان در مسند قدرت هم باقي بماند و اصلاً مورد بازخواست كنگره قرار نگيرد، چون آنچه بوش از آزار و اذيت و شكنجه انجام مي دهد، يا توجيهات دروغين و غيره دربارة آغاز جنگ را اكثر جمهوري خواهان از آن اطلاع دارند، با اين حال سدّ راه وي قرار مي گيرند.

مجله نومحافظه كاران كه ارگان آنهاست، در شماره 22 سال جاري خويش از كتابي سخن مي گويد، تحت عنوان ضعف در امپراتوري كه از ضعفي سخن مي گويد كه در امپراتوري آمريكا يا ايالات متحده شروع به رخ نمودن كرده است، حتي مقدمه مجله از اين موضوع صحبت مي كند و نقل قولي از يكي از ژنرال هاي ارتش آمريكا آورده كه مي گويد: «ارتش آمريكا در عراق شكست خواهد خورد»، آيا به نظر شما به وسيله دولت بوش، آمريكا پاي در راه نهايت و فرجام امپراتوري خويش گذاشته است؟

نمي دانم، اما شخصاً اگر به من اختيار داده شود كه ميان اين آزادي و امپراتوري يكي را انتخاب كنم، بي شك آزادي را ترجيح خواهم داد. اين همان چيزي است كه بنيانگذاران اوليه آمريكا نيز به آن چشم داشتند. آنها آزادي را براي حمله به كشورهاي ديگر وضع نكردند. بوش مي گويد، تنها راه تضمين آزادي حاكميت و استيلاي آمريكايي ها در عراق و به راه انداختن جنگ در سراسر جهان است و جنگ عراق نادرست بودن اين سخن را ثابت كرد.

آيا فكر مي كنيد مللي كه در معرض آزار و اذيت و ستم آمريكا قرار گرفتند، چه از طريق

راه انداختن جنگ يا حمايت از ديكتاتورهاي اين كشورها، روزي همين برخورد را با آمريكا داشته باشند.

اين چيزي نيست كه بتوانم دربارة آن نظر بدهم، نميدانم در اذهان آن مردمان و ملل چه مي گذرد، اما موضوعي كه بايد به آن توجه كرد، اين است كه فقط چند سال پس از جنگ جهاني دوم با اينكه آمريكا به آلمان و ژاپن حمله كرده بود، روابطي با اين دو كشور برقرار كرد و يا چند سال پس از جنگ ويتنام نيز با اين كشور روابطي برقرار كرد و كمتر كسي تصوير چنين چيزي را داشت. نمي دانم، موضوعي گنگ و مبهم است كه نمي توان به راحتي به آن جواب داد اما آنچه كه مي توان دربارة آن سخن گفت اين است كه بوش با مشكلات بزرگ و بسياري مواجه است و نمي دانم چگونه مي خواهد اوضاع و احوال را سامان دهد. در حال حاضر بوش ضربة بزرگي خورده است چون محبوبيت بسيار خود را از دست داده و از دست دادن اين محبوبيت به معناي از دست دادن دوستان است و اين براي وي ضربة بزرگي است.

امانت خدا

حضرت فاطمه زهرا (س) از نگاه معصومان (ع)

حسين جعفري

دوستداران فاطمه، همراهان پيامبر(ص)

سلمان فارسي مي گويد: رسول خدا(ص) به من فرمود: «اي سلمان! هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد، در بهشت در كنار من خواهد بود و هر كس او را دشمن بدارد، در آتش جهنم خواهد بود. اي سلمان! دوستي فاطمه در صد جايگاه به حال انسان سودمند است كه راحت ترين اين جايگاه ها، عبارت است از مرگ و قبر و ميزان و سنجش [اعمال] و

محشر و [پل] صراط و حساب رسي؛ هر كس دخترم فاطمه از او راضي باشد، من هم از او خشنود مي گردم و هر كس من از او خشنود باشم، خداوند از او خرسند خواهد بود. هر كس فاطمه از او خشمگين باشد، من بر او خشم مي گيرم و هر كس من بر او خشم گيرم، خداوند بر او غضب مي كند. اي سلمان! واي بر كسي كه به فاطمه و به فرزندان و شيعيانش ظلم كند.1»

«اگر همة خوبي ها و فضيلت ها در شخصيتي جمع گردد، آن شخص فاطمه است بلكه بزرگ تر از اين توصيف هاست. به درستي كه دخترم فاطمه در بزرگواري و كرامت، بهترين فرد بر روي زمين است.2»

جُمَيع مي گويد: همراه با عمه ام به نزد يكي از همسران پيغمبر رفتيم. از او پرسيدند: چه كسي نزد پيامبر از همه محبوب تر بود؟ گفت: فاطمه(س). پرسيدند: از مردان چه كسي؟ گفت: همسر فاطمه.3

فاطمه(س) امانت خدا

پيامبر گرامي اسلام در لحظات آخر عمر شريفش، در كنار وصيت هاي ديگر خود به امير مؤمنان(ع)، بر وجود فاطمه زهرا(س) نيز تأكيد كرد. امام كاظم(ع) مي فرمايد: به پدرم گفتم: پس از رفتن فرشتگان از حضور پيامبر(ص) چه اتفاقي افتاد؟ فرمود: پيامبر(ص) در اين هنگام علي و فاطمه و حسن و حسين(ع) را طلبيد و به ام سلمه فرمود: كنار در بايست و نگذار كسي نزديك بيايد. سپس آن حضرت با يك دست، فاطمه را گرفت و مدت طولاني بر سينه گذاشت و با دست ديگرش دست علي(ع) را بر سينه نهاد. همه آنها گريه كردند. پس ازآن، دست فاطمه(س) را در دست علي(ع) قرار داد و به علي(ع) فرمود: «اي اباالحسن! اين (فاطمه) امانت خدا و رسولش

محمد نزد توست. حق خدا و امر مرا در مورد فاطمه رعايت كن كه چنين خواهي كرد. اي علي! سوگند به خدا اين فاطمه سرور زنان بهشت از پيشينيان و آيندگان است. سوگند به خدا اين همان مريم كبرا ست. سوگند به خدا همواره آنچه از خدا براي فاطمه و شما خواستم، خواسته هايم را اجابت كرد. اي علي! آنچه را در شأن فاطمه سفارش كردم انجام بده. من اموري را به فاطمه سفارش كردم كه جبرئيل به آن امر كرده بود».4

بهترين خانه ها

دو نفر از ياران پيامبر اكرم(ص) مي گويند: پيغمبر آية 36 سورة نور را قرائت كرد: «خانه هايي كه خدا رخصت داده (قدر و منزلت) آنها والايي يابد و نامش در آنها ياد شود». مردي برخاست و عرض كرد: اي رسول خدا! اينها كدام خانه هاست؟ فرمود: «خانه پيامبران». ديگري برخاست و با اشاره به خانه علي(ع) و فاطمه(س) گفت: اي رسول خدا! آيا اين خانه هم جزو آنهاست؟ فرمود: «آري، از بهترين آنهاست».5

نام مبارك

بيشتر امامان معصوم(ع) به سبب احترام و علاقه اي كه به مادرشان _ حضرت فاطمه زهرا(س) _ داشتند، نام يكي از دختران خود را به ياد آن حضرت، فاطمه مي گذاشتند. امير مؤمنان علي(ع)، امام حسن مجتبي(ع)، امام سجاد(ع)، امام جعفر صادق(ع) و امام جواد(ع)، يك دختر خود را «فاطمه» ناميدند. امام حسين(ع) و امام موسي كاظم(ع) نيز يكي از دختران خود را «فاطمة كبرا» و دختر ديگر را «فاطمة صغرا» نام نهادند.6

بهترين زنان جهان از ماست

امام علي(ع) نه فقط در زمان حيات حضرت فاطمه زهرا(س) بلكه پس از شهادت آن حضرت نيز نام ايشان را به بزرگي ياد مي كرد و وجود حضرت را ماية افتخار

خود مي دانست. آن حضرت در يكي از نامه هاي خود در پاسخ به معاويه چنين مي نويسد: «شما چگونه با ما برابريد، در حالي كه پيامبر(ص) از ما و دروغگوي رسوا (ابوجهل) از شما؛ حمزه از ما و ابوسفيان از شما؛ دو سرور جوانان اهل بهشت از ما و كودكان در آتش افكنده از شما؛ و بهترين زنان جهان _ حضرت زهرا(س) _ از ما و زن هيزم كش دوزخيان _ همسر ابولهب و عمه معاويه _ از شماست».

رسوايي دشمنان فاطمه(س)

امام حسن مجتبي(ع) در زمان هاي گوناگون، با استدلال هاي محكم، دشمنان مادرش، حضرت زهرا(ع) را رسوا مي كرد. آن حضرت خطاب به «مغيرة بن شعبه» فرمود: «تو بودي كه فاطمه دختر رسول خدا(ص) را مجروح كردي. تو براي تحقير رسول خدا و مخالفت با فرمان او، مرتكب اين جنايت شدي؛ در حالي كه رسول خدا(ص) فرموده بود: اي فاطمه! تو سرور زنان اهل بهشتي».8

فاطمه بتول(س) از ماست

امام سجاد(ع) در روايات خود، مظلوميت مادرش فاطمه زهرا(س) را براي يارانش بازگو مي فرمود و آنان را از ناگواري هاي آن حضرت آگاه مي كرد.9 آن حضرت، از جمله راويان خطبة فدكيه حضرت فاطمه زهرا(س) به شمار مي آيد.10 امام سجاد(ع) در خطبه آتشيني كه مجلس يزيد را بر هم زد، فاطمه زهرا(س) را ماية مباهات خود معرفي كرد و فرمود: «سرور بانوان جهان، فاطمه بتول(س) از ماست».11

يا فاطمه(س)!

امام باقر(ع) هنگامي كه در بستر بيماري مي افتاد، آبي خنك مي طلبيد. سپس جرعه اي چند از آن مي نوشيد و بعد با صداي بلند و از ته دل، مادرش فاطمه زهرا(س) را صدا مي زد و مي فرمود: «اي فاطمه! اي دختر محمد(ص)». علامه مجلسي مي گويد: شايد آن حضرت با اين ندا مي خواست با

واسطه قرار دادن حضرت زهرا(س) از خدا شفا بگيرد.12

آن حضرت درباره مقام معنوي فاطمه زهرا(س) فرمود: «درخت نبوت، درختي است كه ريشه آن رسول خدا(ص)، شاخه آن امير مؤمنان(ع)، نوشاخه آن فاطمه(ع) و ميوه هاي آن حسن و حسين(ع) هستند. اين درخت، كليد حكمت، معدن معرفت، جايگاه رسالت، مكان آمد و شد فرشتگان، موضع سرّ الهي و امانتي است كه بر آسمان ها و زمين عرضه شده است».13

نام عزيز و محترم

سكوني، از ياران امام صادق(ع) نزد حضرت رفته و از دختردار شدن خود، ايشان را باخبر كرد. وي مي گويد: امام به من فرمود: چه نامي برايش انتخاب كرده اي؟ عرض كردم: «فاطمه». آن گاه امام آه عميقي از ته دل كشيد و سه بار اين نام را به ياد مادرش تكرار كرد و بعد به من فرمود: «حال كه چنين نامي را بر دخترت نهاده اي، مبادا او را بزني. نام او نامي عزيز و محترم است. تو نيز همواره احترام نامش را داشته باش».14

برتر از مريم(ع)

امام صادق(ع) فرمود: فاطمه(س) از آن جهت «محدثه» ناميده شده كه فرشتگان از آسمان فرود مي آمدند و مانند حضرت مريم به وي مي گفتند: «اي فاطمه، «خدا تو را برگزيد و پاكيزه گردانيد و تو را بر زنان عالم برتري داد.»15 اي فاطمه «در پيشگاه پروردگارت فروتني و سجده كن و با ركوع كنندگان ركوع نما»16 و بدين ترتيب، وي با فرشتگان نيز سخن مي گفت: شبي فاطمه(س) به فرشتگان فرمود: مگر مريم، دختر عمران برگزيده و برتر از تمام زنان عالم نيست؟ آنها گفتند: مريم تنها سرور زنان عالم در زمان خود بود، ولي خدا تو را سرور زنان زمان خودت و زمان مريم و نيز

زنان اولين و آخرين قرار داده است.17

سفارش به انصار

امام كاظم(ع) از پدرش روايت كرد كه رسول خدا(ص) در حال احتضار، انصار را خواست و به آنان فرمود: «اي گروه انصار! وقت جدايي فرا رسيد. بدانيد كه در خانه فاطمه(س)، در خانه من و خانه او، خانه من است. هر كه حرمت او را هتك كند، به خدا بي احترامي كرده است». عيسي از ياران امام كاظم(ع) مي گويد: آن حضرت در اين هنگام بقيه سخنش را قطع كرد و بسيار گريست و سه بار فرمود: «به خدا قسم حرمت خدا را حفظ نكردند».18 امام كاظم(ع) در روايت ديگري فرمود: «فاطمه(س)، صدّيقة شهيده است».19

پاداش مجاهدان روز بدر

دو نفر از ياران امام رضا(ع) مي گويند: نزد آن حضرت رفتيم. ايشان در سجده بود و سجده اش طول كشيد. هنگامي كه سرش را بلند كرد، گفتيم: چرا سجده را طولاني كرديد؟ فرمود: «هر كه اين دعا را در سجدة شكر بخواند، همچون مجاهدان روز بدر در كنار رسول خدا پاداش دارد». گفتيم: آن دعا چيست؟ حضرت دعايي را خواند و در بخشي از آن، مظلوميت مادرش _ حضرت زهرا(س) _ را نيز بيان كرد.20

برترين كار

يكي از ياران امام جواد(ع) مي گويد: به حضرت عرض كردم: تصميم گرفته بودم به نيابت از شما و پدرتان طواف كنم. ولي به من گفتند: به نيابت از اوصيا طواف نمي كنند. حضرت فرمود: «هر چه مي تواني طواف كن، جايز است.» سه سال بعد دوباره به آن حضرت عرض كردم: پيش تر از شما درباره طواف به نيابت از شما و پدرتان اجازه گرفتم و طواف بسيار كردم. سپس چيزي بر دلم افتاد و به آن عمل كردم. پرسيد:

«چه بود؟» گفتم: يك روز از جانب رسول خدا(ص) طواف كردم. حضرت سه بار فرمود: «درود خدا بر پيامبر.» سپس روز دوم به نيابت از امير مؤمنان(ع)، روز سوم امام حسن(ع)، روز چهارم امام حسين(ع) تا روز نهم به نيابت از پدرت علي بن موسي الرضا(ع) و روز دهم به نيابت از شما سرورم. اينان كساني اند كه به ولايتشان معتقدم. حضرت فرمود: «در اين صورت به ديني معتقدي كه خدا، جز آن را از بندگانش نمي پذيرد.» عرض كردم: گاهي هم از سوي مادرتان حضرت فاطمه(س) طواف كرده ام. گاهي هم نه. حضرت فرمود: «اين را بيشتر انجام بده. اين برترين كاري است كه انجام مي دهي، ان شاءالله.21»

زيارت روزانه

قلب امام نهم حضرت جواد(ع) از مهر و محبت مادرش حضرت زهرا(س) لبريز بود. آن حضرت هر روز ظهر در مدينه به مسجد پيامبر اكرم(ص) مي رفت و بر پيامبر(ص) درود مي فرستاد و مشام جان خويش را از ياد جدّ بزرگوارش معطر مي ساخت. سپس به سراغ خانة مادرش فاطمه زهرا(س) مي رفت كه در همان نزديكي قبر پيامبر بود و در نهايت ادب و احترام، ابتدا كفش ها را از پا در مي آورد و آنگاه با دلي سرشار از شور و اشتياق، وارد آن خانة كوچك و نوراني مي شد و در آنجا به نماز و دعا مي پرداخت.22

حجت بر امامان(ع)

پيشوايان معصوم(ع) الگويي براي ديگر مردم هستند، ولي حضرت فاطمه زهرا(س) با داشتن فضيلت هاي بيكران، حجت و الگويي براي امامان بوده است. امام حسن عسكري(ع) فرمود: «ما حجت هاي خدا بر بندگان هستيم و جدة ما حضرت فاطمه زهرا(س) حجت بر ماست».23

الگو و سرمشق

امام زمان(عج) نيز در روايتي فرمود: «دختر رسول خدا(س) براي من الگو و سرمشقي نيكوست».24

پي نوشت ها:

?

برگرفته از: گلبرگ نشرية مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما.

1. مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج27، ص116.

2. جزوه مؤسسه جهاني سبطين؛ به نقل از فرائد المسطين، ج2، ص68.

3. محمدي ري شهري، محمد، اهل بيت در قرآن و حديث، ص192.

4. قمي، شيخ عباس، سيماي پرفروغ محمد(ص)، (ترجمة كحل البصر)، ترجمه محمد محمدي اشتهاردي، ج1، صص317_316.

5. طبرسي، مجمع البيان، ج7 و 8، ص227.

6. جلالي عزيزيان، حسن، فرزندان چهارده معصوم؛ سيد كباري، سيد عليرضا، مسند فاطمه بنت الحسين(ع).

7. نهج البلاغه، نامة 28.

8. طبرسي، احتجاج، تحقيق ابراهيم بهادري، ج2، ص40؛ مجلسي، همان، ج43، ص197.

9. عاملي، سيد جعفر مرتضي، رنج هاي زهرا(س)، ص387؛ به نقل از المسترشد في امامة علي بن ابي طالب(ع)، صص66_65.

10. مجلسي، همان، ج29، ص215.

11. محمدي ري شهري، همان، ج1، ص240.

12. مجلسي، همان، ج62، ص102؛ قمي، سفينةالبحار، ج3، صص931_932.

13. محمدي ري شهري، همان، ج1، ص247.

14. حر عاملي، وسائل الشيعه، ج7، ص73.

15. سورة آل عمران (3)، آية 42.

16. سورة آل عمران (3)، آية 43.

17. مجلسي، همان، ج43، ص78.

18. مجلسي، همان، ج22، صص477_476.

19. كليني، اصول كافي، ج1، ص418.

20. مجلسي، همان، ج86، ص223.

21. كليني، فروع كافي، ج4، ص314.

22. قمي، سفينه البحار، تحقيق مجمع البحوث الاسلاميه، ج1، ، ص932؛ مجلسي، همان، ج50، ص59.

23. فضايل چهارده معصوم در آثار علامه حسن زاده آملي، ص123؛ به نقل از تفسير اطيب البيان، ج13، ص225.

24. مجلسي، همان، ج53، ص180.

ذكر حبيب

سهيلا صلاحي اصفهاني

اگرچه روزها با شتاب مي گذرند، اما خاطره ها هرگز بوي كهنگي نمي گيرند.

انگار همين ديروز بود كه او را به خانه آوردي و جان و دلمان با حضورش بهشتي شد.

???

اين نخل ها را كه مي بيني به بركت نگاه نافذ او دوباره به ثمر نشستند و خشكيدگي از يادشان رفت...

و اين خرماها...

اين خرماهاي رسيده، سهم او و سربازان سپاه خيالي اش بودند...

چه عالمي براي خود داشت!

و

تو با چه لذتي خرماها را مي چيدي...!

???

خاطرت هست آن شب را كه تا دير وقت بيدار ماند تا تو بيايي و سپس مؤدب و متين روبه روي تو نشست و با همه خردساليش چون مردان مرد، خواسته اش را به زبان آورد و تقاضا كرد تا او را همراه خود به شام ببري.

چه حكايت عجيبي بود آن رفتن... آن ديدار... و آن راهب نصراني كه...

چه بود نامش؟ بحيرا يا نسطورا؟

او را به بت ها سوگند داد و دانست كه «لات» و «عزي» را خوش نمي دارد.

گفت: جوان پاك و مهرباني است.

گفت: از نشانه هايي كه در او ديدم و نيز از نوشته هاي كتاب مقدس، دانستم كه او مرد بزرگي مي شود...

گفت: مبادا دست يهوديان به او برسد...

و تو تا هنگام بازگشت لحظه اي چشم از او برنگرفتي...

او در كودكي اش حتي، قدمي جز در طريق راستي و صداقت برنداشت.

ديدي چطور آن روز كه آن عرب بياباني كيسه پولش را گم كرده بود و بچه ها يافته بودند و مي خواستند ميان خودشان قسمت كنند، او مانع شد و براي ماجرا، پاياني خوش را رقم زد...

هم مرد به زرش دست يافت،

هم بچه ها به جايزه حلالشان رسيدند...

???

مسكيني در اين شهر نيست كه آوازه بخشندگي او را نشنيده باشد و از دستان پرمهر او قرص ناني نستانده باشد.

دوست و دشمن بر امانتداري او گواهي مي دهند و پاكدامني اش را مي ستايند.

هيچ كس هرگز دروغي از وي نشنيده است.

???

عجب روزي بود، آن وقت كه اهل مكه نزد تو آمدند و خواستند كه به كعبه بروي و از خداي يكتا، باران طلب كني و تو...

برق نگاهت را فراموش نمي كنم. با شادي دست او را گرفتي...

مي دانستي، حتماً مي دانستي كه چه اعتباري نزد

خداوند دارد...

او را به كعبه بردي و پروردگار را به پاكي و عزت او سوگند دادي و مكه با چشم خود نزول رحمت را ديد و سيراب شد.

???

هنوز چوبدست او را كه مي بينم ياد شباني اش مي افتم...

صبحگاهان برمي خاست، اندك توشه اي برايش مي گذاشتم و او گله را به چرا مي برد.

از او پرسيدم در تنهايي صحرا چه مي كني؟

و او برايم از آسمان و ستارگان گفت، از خورشيد و ماه، از كوه، از گل هاي رنگارنگ، از گوسفندان و سگ گله و...

او خلوت خود را با انديشيدن و تفكر در خلقت پر مي كرد.

???

حلف الفضول!

سوگندنامه جوانمردان را به ياد داري؟

او از جواني اش بي عدالتي را برنمي تابيد.

مگر مي شود به غريبه اي در اينجا ستم شود و او ببيند و خاموش بماند؟

همين كه فرياد دادخواهي مرد را شنيد، نيك ترين سنت مردة گذشتگانمان را زنده كرد و مصمم به ياري او شتافت.

و تا امروز كسي جرأت نمي كند بيگانه اي را بيازارد.

فكرش را بكن...

امروز...

امروز من _ فاطمه _

همسر تو _ ابوطالب _

مهيا شده ام تا به خانه خديجه بروم و پاسخ شيرين او _ محمد، عزيز اين خانه _ را براي دختر خويلد ببرم...

مبارك باد اين وصلت كه فراتر از زمين است و از جنس آسمان.

معرفت امام زمان (ع) از ديدگاه شيخ صدوق

ابراهيم شفيعي سروستاني

اشاره:

ابوجعفر محمدبن علي بن حسين بن بابويه قمي مشهور به شيخ صدوق از فقها و محدثان بزرگ شيعه است كه بسياري از علماي اماميه كلام او را به مانند نص منقول و خبر مأثور مي دانند. او پس از سال 305 ق به دعاي امام مهدي (ع) به دنيا آمد و در قم نزد مشايخي همچون پدرش علي بن حسين بابويه (م 329 ق)، محمدبن حسن بن احمدبن وليد، محمدبن علي ماجيلويه و احمدبن علي بن

ابراهيم قمي به تحصيل پرداخت. استعداد و نبوغ او در فراگيري علوم زبانزد محافل علمي قم گرديد. آنگاه به ري كه در آن زمان پايتخت آل بويه بود رفت و در آنجا اقامت گزيد و از محضر علماي بزرگ اين شهر استفاده كرد.

از آن پس او با مسافرت به شهرهاي نيشابور، بغداد، همدان، سرخس، مرو، بلخ، سمرقند، فرغانه (در جنوب شرقي ازبكستان)، ايلاق (در اطراف تاشكند) و... هم از محضر مشايخ بزرگ حديث كه در اين شهرها مي زيستند استفاده كرد و هم با برقرار كردن كرسي تدريس در اين شهرها معارف شيعي را در سرتاسر جهان اسلام منتشر ساخت.

تأليفات شيخ صدوق بالغ بر سيصد جلد كتاب و رساله بوده است كه برخي از آنها اكنون در دسترس است.برخي از تأليفات فقهي و حديثي موجود شيخ صدوق عبارتند از: التوحيد، كتاب من لايحضره الفقيه، الأمالي، علل الشرائع، عيون أخبارالرضا، ثواب الأ عمال و عقاب الأعمال، انحضال، كمال الدين و تمام النعمه، معاني الأخبار، المقنع في الفقه، الهدايه و... .

او در سال 381 ق. در شهر ري ديده از جهان فرو بست و در همين شهر به خاك سپرده شد. آرامگاه وي در آنجا معروف و زيارتگاه شيعيان است.1

يكي از كتاب هاي ارزشمند اين فقيه و محدث عالي مقام كتاب الهداية [في الاصول و الفروع] است كه به سبك برخي از كتاب هاي قدما بخشي از آن به اصول (مباحث كلامي و اعتقادي) و بخشي ديگر به فروع (مباحث فقهي) اختصاص يافته است. بخش اصول اين كتاب با وجود حجم كم آن، دربردارندة امهات معارف اسلامي و شيعي و به بيان ديگر يك دورة فشردة اعتقادات؛ شامل مباحث توحيد، نبوت، امامت

و... است.

با توجه به اتقان و استحكام مطالب اين كتاب و همچنين با توجه به مشي متعادل شيخ صدوق(ره) كه از ديرباز به عنوان جريان مخالف با خط غلو شناخته شده است، در اين مقاله، با محور قرار دادن مباحث امامت كتاب يادشده به تحليل و بررسي موضوع معرفت امام زمان(ع) مي پردازيم، باشد تا به مدد انفاس قدسي اين فقيه وارسته، همة ما بيش از پيش به معرفت امام زمان خود نائل شويم.

همة ما كم و بيش تاكنون در مورد لزوم «معرفت امام زمان(ع)» مطالبي خوانده يا شنيده ايم و همة ما به اجمال مي دانيم براساس روايات قطعي و ترديدناپذيري كه از پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم(ع) نقل شده، نداشتن معرفت نسبت به امام زمان(ع) به منزلة مرگ در زمان جاهليت يعني مردن در حال كفر و شرك است. همچنين همة ما به اجمال از جايگاه و نقشي كه در آموزه هاي اسلامي براي امامان معصوم(ع) ترسيم شده است، شناخت داريم، اما شايد بسياري از ما نسبت به كم و كيف و لوازم اين معرفت چندان آگاه نباشيم و به درستي ندانيم كه ما چه شناخت تفصيلي بايد نسبت به امام عصر خود داشته باشيم، و اين هرگز براي كساني كه همة افتخار خود را درپذيرش امامان معصوم و اعتقاد به امام عصر(ع) مي دانند زيبنده نيست. از اين رو لازم است كه همة ما در حد توان و درك خود براي رسيدن به سطحي قابل قبول از شناخت و معرفت امام تلاش كرده و معرفت اجمالي خود را به معرفت تفصيلي تبديل كنيم.

دانشوران بزرگ شيعه از ديرباز با درك عميقي كه نسبت به اهميت و جايگاه

موضوع امامت در مجموع معارف اسلامي داشتند، براي تبيين ابعاد مختلف اين موضوع، به ويژه خصايص و ويژگي هاي امامان معصوم تلاش فراواني نموده و با بهره گيري از منابع متقني كه در اختيار داشتند، به توضيح و تشريح موضوع ياد شده پرداختند، كه كتاب هاي ارزشمند اين عالمان پرهيزكار شاهدي بر اين مدعاست.

يكي از كتاب هاي گرانسنگي كه درآن ابعاد مختلف معرفت امام(ع) به طور نسبتاً كامل و در عين حال به اختصار بيان شده، كتاب الهداية [في الاصول و الفروع]، اثر محدث و فقيه بزرگ شيعه شيخ صدوق(ره) است. اين عالم فرزانه در «باب الإمامه» از كتاب خود پس از بيان مباني امامت و اصول اعتقاد شيعه در اين زمينه، به موضوع معرفت امامان پرداخته و در ذيل بابي با عنوان «باب شناخت اماماني كه پس از پيامبر(ص) حجت بر مردم هستند» به تفصيل در اين زمينه سخن گفته است.

در اين مقال به بررسي محتواي باب ياد شده از كتاب الهدايه پرداخته و نكاتي را كه نويسندة كتاب، دانستن آنها را در باب معرفت امام(ع) لازم و واجب دانسته، بررسي مي كنيم.

. اعتقاد به امامان دوازده گانه

شيخ صدوق(ره) در آغاز اين باب به اصل موضوع اعتقاد به امامان دوزاده گانه پرداخته، مي نويسد:

[بر هر مسلمان] واجب است كه معتقد باشد حجت هاي خدا _ عزّوجلّ _ بر آفريدگانش پس از پيامبر او محمد(ص) امامان دوازده گانه هستند كه نخستين آنها امير مؤمنان علي، زادة ابي طالب است و سپس حسن، سپس حسين، سپس علي زادة حسين، سپس محمد زادة علي، سپس جعفر زادة محمد، سپس موسي زادة جعفر، سپس رضا،علي فرزند موسي، سپس محمد فرزند علي، سپس علي فرزند محمد،سپس حسن

فرزند علي ، سپس علي فرزند محمد،سپس حسن فرزند علي و سپس حجت قائم، صاحب زمان، خليفة خدا در زمين كه صلوات خدا بر همة آنها باد... .2

موضوع امامت امامان دوازده گانه از عصر پيامبر(ص) به دفعات از سوي آن حضرت مورد تأكيد قرار گرفته و ايشان در شرايط و موقعيت هاي مختلف اين موضوع را به مردم گوشزد مي كردند. در منابع روايي شيعه و سني نيز روايات فراواني از آن حضرت نقل شده كه در آنها اين موضوع به صراحت بيان شده است.

در اينجا براي روشن تر شدن موضوع برخي از رواياتي را كه از طريق شيعه و سني در اين زمينه نقل شده، بررسي مي كنيم:

الف) روايات سني: محدثان بزرگ اهل سنت در جوامع روايي خود، روايات مربوط به دوازده خليفه يا جانشين رسول خدا(ص) را نقل كرده اند، كه برخي از آنها به قرار زير است:

سليمان بن داود معروف به ابوداود طياسي (م 204 ق) در مسند خود از «جابربن سمره» چنين نقل مي كند:

از رسول خدا(ص) شنيدم كه مي فرمود:

إنّ الإسلام لايزال عزيزاً إلي اثني عشر خليفة.

اسلام پيوسته عزيز است تا دوازده خليفه [بيايند].

آنگاه سخني فرمود كه من آن را نفهميدم اين بود كه از پدرم پرسيدم: پيامبر خدا چه فرمود؟ او گفت: فرمود:

كلهم من قريش.

همة آنها از قريش هستند.3

اسماعيل بن ابراهيم جعفي معروف به بخاري (م256 ق.) نيز در صحيح خود روايت ياد شده را با تفاوت اندكي نقل مي كند.4

احمدبن حنبل (م 241 ق) نيز از «جابربن سمره» نقل مي كند كه پيامبر خدا (ص) فرمود:

لايزال الدين قائماً حتي يكون اثناعشر خليفة من قريش.5

اين دين پيوسته پابرجاست تا اينكه دوازده خليفه

از قريش بيايند.

او همچنين در مسند خود از «مسروق» چنين روايت مي كند:

نزد عبدالله بن مسعود نشسته بوديم، در حالي كه او قرآن مي خواند مردي به او گفت: اي ابوعبدالرحمن! آيا از رسول خدا(ص) پرسيديد كه اين امت چند خليفه خواهد داشت؟ عبدالله گفت: از زماني كه به عراق آمده ام، كسي جز تو اين سؤال را از من نكرده است. سپس گفت: آري، از پيامبر خدا(ص) پرسيدم، فرمود:

اثناعشر، كعدة نقباء بني اسرائيل.6

دوازده نفر به تعداد نقباي بني اسرائيل.7

مسلم بن حجاج (م 261 ق.) نيز در صحيح خود روايت زير را نقل مي كند:

و لايزال الدين قائماً حتي تقوم الساعة، أو يكون اثناعشر خليفة كلّهم من قريش.8

اين دين تا قيام قايمت پابرجا خواهد بود، يا بر شما دوازده خليفه خواهد بود كه همگي از قريش هستند.

نكته اي كه در مورد روايات ياد شده بايد بدان توجه داشت اين است كه منظور رسول خدا(ص) از دوازده خليفة پس از خود، كساني است كه استحقاق و صلاحيت خلافت و جانشيني ايشان را دارا مي باشند و لازم نيست حتماً آنها بر اريكه قدرت نشسته باشند تا عنوان خليفه بر آنها بار شود. اگر چه خواست پيامبر در واقع اين بود كه همين دوازده نفر موردنظر به خلافت ظاهري برسند و قدرت را به دست گيرند.

از سوي ديگر اگر احاديث خلفاي دوازده گانه را به معناي يادشده حمل نكنيم، حتماً بدون تفسير خواهد ماند؛ چرا كه تعداد خلفاي اموي و عباسي كه همگي از قريش بوده و به حكومت ظاهري رسيده اند، چندبرابر تعداد ذكر شده در اين احاديث است.9

ب) روايات شيعه: علماي شيعه نيز در كتاب هاي خود روايت هاي دوازده امام را مورد توجه قرار داده و

آنها را نقل كرده اند، كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

علي بن محمد خزاز قمي (از علماي قرن چهارم) در كتاب خود از پيامبر اكرم(ص) چنين نقل مي كند:

اهل بيتي عترتي من لحمي و دمي و هم الأئمة بعدي، عدد نقباء بني اسرائيل10

خاندان من، عترت من از گوشت و خون من هستند، آنها امامان پس از من و به تعداد نقباي بني اسرائيل هستند.

او همچنين از سلمان فارسي نقل مي كند كه پيامبر گرامي اسلام(ص) فرمود:

الأئمّة بعدي اثناعشر. ثمّ قال: كلّهم من قريش، ثمّ يخرج قائمنا فيشفي صدور قومٍ مؤمنين.11

امامان پس از من دوازده نفرند، آنگاه فرمود: همة آنها از قريش هستند، سپس قائم ما قيام مي كند و قلوب مؤمنان شفا مي يابد.

محمدبن يعقوب كليني (م329 ق.) در «كتاب الحجة» الكافي بابي را به رواياتي كه در موضوع امامان دوزاده گانه وارد شده، اختصاص داده و در اين باب بيست روايت از پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم در اين زمينه نقل مي كند.12 از جمله اين روايات، روايت زير است كه مرحوم كليني آن را به سند خود از امام محمدباقر(ع) روايت مي كند:

قال رسول الله(ص): من ولدي إثناعشر [احدعشر] نقباء نجباء محدّثون مفهّمون آخرهم القائم بالحقّ يملأها عدلاً كما ملئت جوراً.13

پيامبر خدا(ص) فرمود: از فرزندان من دوازده نفر پيشوا، برگزيده، محدّث و مفهّم14 خواهند بود كه آخرين آنها قيام كننده به حق است كه زمين را از عدل پر مي كند چنانكه از ستم پر شده بود.

شايان ذكر است كه برخي بر روايت ياد شده اشكال گرفته و گفته اند بر اساس اين روايت بايد تعداد جانشينان پيامبر اكرم(ص) سيزده نفر باشد، چراكه آن حضرت در اينجا مي فرمايد: دوازده نفر از فرزندان

من به پيشوايي مي رسند و با توجه به اينكه نخستين پيشواي مسلمانان، امام علي(ع) از فرزندان پيامبر نبود و ما هم يقين داريم كه پيامبر اكرم (ص) ايشان را به جانشيني خود انتخاب كرده بود، در نتيجه تعداد جانشينان پيامبر و پيشوايان مردم سيزده نفر خواهند بود نه دوازده نفر. در پاسخ اين اشكال بايد گفت: ظاهراً اشتباهي از سوي نسخه نويسان الكافي رخ داده و به جاي كلمه «احدعشر»، «اثني عشر» نوشته شده است؛ چرا كه در كتاب ابوسعيد المصفري كه از جمله اصول روايي شمرده مي شود روايت مزبور به اين صورت نقل شده است. «من ولدي أحد عشر نقباء نجباء...»15

ابن شهرآشوب (م 588 ق.) نيز به سند خود نقل مي كند كه پيامبر خدا(ص) در يكي از خطبه هاي خود فرمودند:

معاشرالناس، من أراد أن يححيي حياتي و يموت ميتتي فليتولّ علي بن أبي طالب، و ليقتد بالأئمة من بعده.

اي مردم! هر كس مي خواهد مانند من زندگي كند و مانند من از دنيا برود، سرپرستي علي بن ابي طالب را بپذيرد و از امامان پس از او پيروي كند.

پرسيده شد: امامان پس از شما چند نفرند؟ فرمود:

عدد الأسباط16، و انفجرت لموسي اثنتا عشرة عيناً17و18

به تعداد قبايل [بني اسرائيل]. براي موسي دوازده چشمه جوشيدن گرفت.

. اعتقاد به واجب الاطاعه بودن امامان

شيخ صدوق(ره) پس از اشاره به اسامي دوازده امام به بيان خصايص اين امامان و آنچه مسلمانان بايد در مورد آنها معتقد باشند، پرداخته، مي نويسد:

واجب است كه معتقد باشد آنها «اولي الأمر» هستند؛ همان ها كه خداوند امر به اطاعت آنها كرده است.

كلام مرحوم صدوق اشاره به اين آيه از قرآن كريم دارد كه مي فرمايد:

يا أيّها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول

و أولي الأمر منكم.19

اي كساني كه ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياي امر خود را [نيز] اطاعت كنيد.

امين الاسلام طبرسي (468 _ 548 ق) در ذيل اين آيه، در بيان مراد از «اولي الأمر» مي نويسد:

در [تفسير عبارت] «أولي الأمر» دو نظر در ميان مفسران وجود دارد؛ نظر اول اين است آنها حاكمان (امرا) هستند. اين نظر ابوهريره، ابن عباس _ در يكي از دو روايتش _ ميمون بن مهران و... است. نظر دوم اين است كه آنها عالمان هستند، اين نظر از جابربن عبدالله، ابن عباس _ در روايت ديگرش _ مجاهد، حسن و... نقل شده است... اما اصحاب ما. [اماميه] از امام باقر و صادق(ع) نقل كرده اند كه: اولي الامر، امامان از آل محمد(ص) هستند كه خداوند اطاعتشان را به اطلاق واجب كرده است، همچنانكه اطاعت خود و اطاعت پيامبرش را واجب كرده است. جايز نيست خداوند اطاعت از كسي را به طور مطلق واجب كند مگر اينكه عصمتش ثابت شده و دانسته شده باشد كه باطن او مثل ظاهرش است و او از هر گونه اشتباه و عمل ناپسندي به دور است. و اين چيزي است كه نه در حاكمان وجود دارد و نه در عالمان...20.

چنانكه در كلام مرحوم طبرسي نيز آمده بود، در روايات «اولي الأمر» به صراحت به امامان معصوم(ع) تفسير شده است. اين روايات را در بسياري از مجامع روايي مي توان ديد. از جمله در كتاب الكافي، كه در «باب فرض طاعة الأئمة» از «كتاب الحجة» هفده روايت در اين زمينه نقل مي كند.21

در يكي از روايات مرحوم كليني به سند خود از حسين بن ابي العلاء چنين نقل مي كند:

نظر خودمان

را در مورد وجوب اطاعت اوصيا به ابي عبدالله [امام صادق](ع) عرضه داشتم، آن حضرت فرمود:

نعم هم الذين قال الله تعالي: «أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم» و هم الذين قال الله عزّوجلّ: «إنّما وليّكم الله و رسوله و الذين آمنوا».22و23

آري، آنها كساني هستند كه خداوند تعالي درباره آنها فرمود: «خدا را اطاعت كنيد و پيامبر اولياي امر خود را [نيز] اطاعت كنيد» و همان ها هستند كه خداوند _ عزّوجلّ _ درباره ايشان فرمود:«خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياي امر خود را [نيز]اطاعت كنيد».

ايشان همچنين در روايت ديگري از «ابي الصباح الكناني» نقل مي كند كه امام صادق(ع) فرمود:

نحن قوم فرض الله عزّوجلّ طاعتنا و انتم تأتمّون بمن لايعذر الناس بجهالته.24

ما قومي هستيم كه خداوند _ عزوجل _ اطاعتشان را واجب كرده است و شما از كسي پيروي مي كنيد كه مردم عذري در برابر ناداني او ندارد.

ادامه دارد

پي نوشت ها:

1. زندگي نامه شيخ صدوق(ره) با استفاده از مقدمه مترجم كتاب كمال الدين و تمام النعمه (جناب آقاي منصور پهلوان) تنظيم شده است.

2. صدوق، محمدبن علي بن الحسين، الهداية [في الأصول و الفروع]، ص30.

3. ابوداود الطياسي، مسند، ص278، ح767.

4. ر.ك: بخاري، اسماعيل بن ابراهيم، صحيح البخاري، ج4، ص264.

5. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، ج5، ص86_88.

6. همان، ج1، ص398 و 406.

7. در مورد تعداد نقباي بني اسرائيل در آية 12 سورة مائده چنين آمده است: «و لقد أخذ الله ميثاق بني إسرائيل و بعثنا منهم اثني عشر

نقيباً؛ در حقيقت، خدا از فرزندان اسرائيل پيمان گرفت. و از آنان دوازده سركرده برانگيختيم».

8. مسلم بن الحجاج، صحيح مسلم، ج2، ص19، كتاب الاماره.

9. براي مطالعه بيشتر در اين زمينه ر.ك: هاشم العميدي، سيد ثامر، مهدي منتظر در انديشه اسلامي، ترجمه محمد باقر محبوب القلوب، ص121_125.

10. الخزاز القمي، ابوالقاسم علي بن محمد، كفايةالاثر في النص علي الأئمة الإثني عشر، ص86، 49_51.

11. همان، ص44.

12. ر.ك: كليني، محمدبن يعقوب، الكافي، ج1، ص525_535.

13. همان، ص534، ح17.

14. منظور از «محدّث» و «مفهّم» بودن امامان معصوم(ع) اين است كه آنها علوم و معارف مختلف را از طريق الهام رباني دريافت مي كنند؛ يعني همان طور كه پيامبر(ص) از طريق وحي الهي به همة امور واقف مي شدند، آنها هم از طريق الهام بر همة آنچه بدان نياز دارند آگاه مي شوند. البته با اين تفاوت كه پيامبر(ص) فرشتة وحي را مي ديد ولي ائمه(ع) فرشتة وحي را نمي بينند و تنها الهامات او را دريافت مي كنند.

در كتاب الكافي در بابي با عنوان «أن الأئمة(ع) محدّثون مفهّمون» پنج روايت در اين زمينه نقل شده است كه در يكي از آنها به نقل از امام صادق(ع) نقل شده است مي خوانيم: «ذكر المحدّث عند أبي عبدالله(ع) فقال: إنّه سمع الصوت ولا يري الشخص. فقلت له: جعلت فداك، كيف يعلم أنّه كلام الملك؟ قال: إنّه يعطي السكينة و الوقار حتّي يعلم أنّه كلام الملك؛ نزد ابي عبدالله [امام صادق](ع) از «محدث» بودن [امام] سخن به ميان آمد، حضرت فرمود: او سخنان را مي شنود ولي شخص را نمي بيند. پرسيدم: فدايت شوم، پس چگونه مي فهمد كه آن كلام فرشته است؟ فرمود: با آرامش و سكينه اي كه به او عطا مي شود مي فهمد كه آن كلام فرشته است»

(كليني، محمدبن يعقوب، همان، ص271، ح4.)

15. ر.ك: البدري، سامي، شبهات و ردود، ج1، ص63_64.

16. در مورد تعداد اسباط در آيه 160 سورة اعراف چنين مي خوانيم: «و قطعناهم اثني عشرة أسباطاً أمماً؛ و آنان را به دوزاده عشيره، كه هر يك امتي بودند تقسيم كرديم.»

17. اشاره به آيه 60 سوره بقره: «و إذ استسقي موسي لقومه فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتاعشرة عيناً...؛ و هنگامي كه موسي براي قوم خود در پي آب برآمد؛ گفتيم: «با عصايت بر آن تخته سنگ بزن» پس دوازده چشمه از آن جوشيدن گرفت...

18. ابن شهرآشوب، رشيد الدين محمد، مناقب آل أبي طالب، ج1، ص301.

19. سوره نساء (4)، آيه 59.

20. طبرسي، ابوعلي فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسر القرآن، ج2، ص64.

21. ر.ك: كليني، محمدبن يعقوب، همان، ص185_190.

22. سورة مائده (5)، آية 55.

23. كليني، محمدبن يعقوب، همان، ج1، ص187، ح7.

24. همان، ص186، ح3.

سيماي حضرت مهدي در كلام نبوي

امت اسلام هنگامة ظهور

رضا عباسپور

اي علي! بدان كه عجيب ترين مردم از نظر ايمان و بزرگ ترين مردم از نظر يقين، قومي هستند كه در آخرالزمان مي باشند، پيامبر(ص) را نديده و امامشان نيز از آنها پنهان است اما به سياه بر سفيد ايمان دارند.

هنگامة ظهور حضرت مهدي(عج) قومي و گروهي خواهند آمد كه اجر و پاداش آنها همانند اجر و پاداش پيشينيان است، امر به معروف و نهي از منكر مي كنند و با اهل فتنه و آشوب درگير مي شوند.

امت اسلام هنگامة ظهور؛

رضا عباسپور

اشاره:

پيامبر اعظم(ص) اسلام مجموعة تكامل يافتة فضائل همة انبياء و اولياي الهي در طول تاريخ و درخشان ترين كهكشان عالم وجود است كه هزاران منظومه و خورشيد درخشان فضيلت و كرامت را در خود جاي داده است. علم توأم با

اخلاق، حكومت همراه با حكمت، عبادت همراه با خدمت به خلق، جهاد توأم با رحمت، عزت همراه با فروتني، روزآمدي توأم با دورانديشي و صداقت با مردم در عين پيچيدگي هاي سياسي از ويژگي هاي بارز پيامبر اكرم(ص) است.1

جلوة آشكار و مظهر اسماي خداوندي، نمونة انسان كامل و سرآمد تمام پيامبران و ختم رسل است.

پيامبر رحمت و رأفت دربارة ويژگي هاي امت اسلام هنگامة ظهور بياناتي دارند كه به اجمال به چند نمونه از آنها اشاره مي كنيم.

در رواياتي كه از پيامبر اعظم(ص) در زمينة ويژگي هاي امت اسلام در هنگامة ظهور نقل شده است، تقسيم مردمان به دو گروه متفاوت كاملاً مشهود است. گروهي كه مورد مدح و ستايش پيامبر(ص) قرار مي گيرند كه همان اهل ايمان و صداقتند و در مقابل، گروهي كه به شدت ذم و نكوهش مي شوند. در اينجا براي روشن شدن موضوع از هر يك از دو گروه روايات نمونه هايي را نقل مي كنيم.2

1. ستايش ها

برخي از ويژگي هاي مؤمنان و صالحان امت هنگامة ظهور را مي توان اينگونه برشمرد:

اجر و پاداش يك مرد از آنها با اجر پنجاه نفر از ياران پيامبر(ص) برابر است: پيامبر اكرم(ص) خطاب به يارانش مي فرمايند:

گروهي پس از شما خواهند آمد، كه اجر و پاداش يك مرد از آنها با پاداش و اجر پنجاه نفر از شما برابر است، اطرافيان گفتند: اي رسول خدا! ما در جنگ هاي بدر و احد و خندق همراه شما بوديم و قرآن ميان ما نازل شد. حضرت فرمودند: اگر به اندازة آنها بار تكاليف بر دوش شما گذاشته شود تحمل نمي كنيد و مانند آنها صبر نداريد.3

آنچه كه واضح است اين كه تحمل تكاليف و صبر فراوان از ويژگي هي

مؤمنان راستين به دين محمد(ص) است.

از نظر ايمان عجيب ترين مردم و از نظر يقين بزرگ ترين آنانند: رسول خدا(ص) مي فرمايند:

اي علي! بدان كه عجيب ترين مردم از نظر ايمان و بزرگ ترين مردم از نظر يقين، قومي هستند كه در آخرالزمان مي باشند، پيامبر(ص) را نديده و امامشان نيز از آنها پنهان است اما به سياه بر سفيد ايمان دارند4

حديث ياد شده بيانگر اين مطلب است كه امت آخرالزماني پيامبر خاتم(ص) اگرچه آن حضرت را نديده اند اما به مكتوبات قرآن و حديث و سيرة ائمه اطهار ايمان مي آورند.

گروهي از آنان هميشه بر حقند: رسول خدا(ص) مي فرمايند:

هميشه گروهي از امت من بر حق هستند تا امر خداي عزوجل ظهور كند.5

اشاره آن حضرت به ظهور حضرت حجت(عج) است.

آمر به معروف و ناهي از منكرند: رسول اكرم(ص) مي فرمايند:

هنگامة ظهور حضرت مهدي(عج) قومي و گروهي خواهند آمد كه اجر و پاداش آنها همانند اجر و پاداش پيشينيان است، امر به معروف و نهي از منكر مي كنند و با اهل فتنه و آشوب درگير مي شوند.6

پر واضح است تنها كساني مي توانند چنين ويژگي هايي داشته باشند كه به حقيقت نبوت رسول الله(ص) و امامت ائمه معصومين(ع) اعتقاد راسخ داشته باشند و مؤمن راستين و حقيقي باشند. اما در مقابل اين گروه، گروه ديگري نيز وجود دارد كه افعالشان چيزي جر وقايع ذيل را دنبال ندارد.

2. نكوهش ها

برخي از نكوهش هايي كه در كلمات پيامبر خاتم(ص) از مردمان آخرالزماني شده به شرح زير است:

از قرآن جز رسم و از اسلام جز نام، باقي نمي ماند: رسول اكرم(ص) مي فرمايند:

زماني بر امت من خواهد آمد كه از قرآن جز رسم و خط آن و از اسلام جز

نام آن، باقي نمي ماند. آنها را مسلمان مي نامند در حالي كه دورترين مردم از اسلام هستند. مساجد آنها را آباد است اما به سبب خالي بودن از هدايت خراب و ويران اند. فقيهان آن زمان بدترين فقها در زير آسمان خواهند بود، فتنه و آشوب از خودشان شروع شده و به خودشان برخواهد گشت.7

صدقه دادن، خسارت انگاشته مي شود، فحشاء و منكر، جايز و حلال و بندگي خداوند تكبر قلمداد مي شود: پيامبر(ص) مي فرمايند:

اي كسي كه از ساعت ظهور (الساعة) قيام حضرت مهدي(ع) مي پرسي؟ ظهور هنگام پليدي امرا و دورويي و خدعة قاريان قرآن، هنگام نفاق علما و زماني است كه امت من منجمين را تصديق و سرنوشتي را كه خداوند براي آنها قرار داده تكذيب مي كنند. زماني است كه مردمان امانت را غنيمت بگيرند و صدقه را زيان و خسارت و فحشا را حلال و جايز و بندگي خداوند متعال را تكبر و وقت گذراني بر مردم بدانند.8

از هفتاد و سه گروه، تنها يك گروه وارد بهشت مي شود و ساير گروه ها در آتشند: رسول خدا(ص) فرمودند:

اي عوف! چگونه خواهي بود زماني كه اين امت هفتاد و سه گروه شوند، يك گروه از آنها وارد بهشت مي شود و ساير آنها در آتش خواهند بود» عرض كردم اي رسول خدا(ص) آن هنگام، چه زماني خواهد بود؟ حضرت فرمودند: «آن هنگام كه مأموران انتظامي زياد شوند، كنيزكان مالك گردند و برة كوچك بر منبر بنشيند (شايد مراد بچه هاي خلفا باشد)، قرآن را با آهنگ بخوانند، مساجد را زينت كنند و منابر را مرتفع بسازند، ثروت مسلمانان در دست گروه خاصي قرار بگيرد، دادن زكات و صدقه را زيان و

خسران بشمارند و امانت را غنيمت بپندارند و براي غير خدا دين را بياموزند، زماني كه مرد از همسرش فرمان ببرد و از مادرش نافرماني كند و پدرش او را رها نمايد، امت هاي پيش از خودشان را لعنت كنند، بزرگان و سران قبيله فاسق شوند و پست ترين مردم راهنمايشان باشد، به خاطر ترس از افراد و پرهيز از گرفتاري شر آنها، احترامشان كنند، در اين هنگام است كه به هفتاد و سه گروه تقسيم مي شوند... تا اينكه مردي از اهل بيت من كه به او مهدي(ع) مي گويند ظهور مي كند. پس اگر او را درك كردي از او اطاعت كن و از هدايت يافتگان به دست او باش.9

دينشان را به كالاي اندكي از دنيا مي فروشند: حضرت رسول اكرم مي فرمايند:

در آن روز (يوم الساعة) فتنه ها و آشوب هاي بسياري است، فتنه ها همانند پاره هاي سياه شب، روي مي آورند و ايجاد مي شوند. در هنگام صبح مرد مسلمان امت و مؤمن و شبانگاه كافر مي شود، شبانگاه مؤمن مي گردد و صبح كافر. گروهي از آنان دينشان را به كالاي اندكي از دنيا مي فروشند. كسي كه رباخواري نكند غباري از رباخواري بر او بنشيند.10

آن حضرت همچنين فرمودند:

زماني بر مردم مي آيد كه رباخواري مي كنند، پرسيدند: همة مردم رباخواري مي كنند؟ فرمود: اگر رباخواري نكند، غباري از آن بر او مي نشيند.11

به اميد آنكه جزء دسته اول قرار بگيريم و از پيروان واقعي آن حضرت بوده و به دست ايشان هدايت گرديم.

پي نوشت ها:

1. رهبر معظم انقلاب اسلامي، سخنراني در حرم مطهر رضوي(ع)، 1/1/85.

2. ر.ك: صافي گلپايگاني، لطف الله، منتخب الاثر، ج1.

3. طوسي، الغيبه، ص275. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج2، ص130.

4. صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ج1، ص288.

5.سيوطي، الدرالمنثور، ج1، ص321.

6. دلائل

النبوة، ج6، ص513.

7. مجلسي، همان، ج52، ص190.

8. ارشاد القلوب، ج1، ص67.

9. كنزالعمال، ج11، ص183.

10. همان، ج14، ص229.

11. مجمع البيان، ج2، ص391.

ظهور حضرت مسيح در عصر حضرت مهدي (ع)

قربانعلي دري نجف آبادي

در زمان ظهور آن حضرت، مسيح(ع) نزول خواهند كرد و در ركاب آن بزرگوار و پشت سر آن بزرگوار اقامه نماز خواهند نمود و اين به مفهوم خاتميت و خاتم الاوصياء بودن آن بزرگوار است و در روايت آمده كه آن بزرگوار به حضرت مسيح(ع) احترام نموده و مسيح(ع) گويد، كسي را نرسد كه بر ائمه اهل البيت(ع) تقدم بجويد و حق تقدم با شماست.

مسيح در خدمت حضرت مهدي(ع)

ضرورت همة اديان الهي ظهور منجي حقيقي در آخرالزمان است و وعده خداوند و پيامبران بزرگ الهي در ظهور آن بزرگوار و برقراري صلح و عدالت در جهان است.

عقل و فطرت و وجدان هاي بيدار و تجارب بشري نيز اين معنا را تأييد مي نمايد كه سمت و سوي كاروان بشريت به سوي حكومت واحد جهاني عدالتخواه و عدالت پرور اخلاقي است.

قرآن كريم و روايات اسلامي نيز بر اين معنا تأكيد و تصريح دارد كه صالحان، وارثان زمين خواهند شد.

جالب آن است كه درمنابع اسلامي به طور دقيق و شفاف ولادت و شخصيت آن بزرگوار كاملاً شناخته و از ذرية فاطمه زهرا(س) و يازدهمين امام از فرزندان حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(ع) و نهمين فرزند حضرت اباعبدالله الحسين(ع) و همينطور از نسل و ذريه ائمه هدي(ع) و چهارمين فرزند از فرزندان حضرت علي ابن موسي الرضا(ع) تا آخر مي باشند. علاقمندان مي توانند در اين باره به كتاب شريف منتخب الاثر تأليف آيت الله صافي گلپايگاني _ دامت بركاته _ مراجعه نمايند كه 49 باب دارد و صدها حديث ارزشمند در اين باره از كتب شيعه

و اهل سنت نقل فرموده و خصوصيات آن حضرت و نسبت و ويژگي هاي آن بزرگوار و نشانه هاي ظاهري و اينكه از فرزندان ائمه اهل البيت(ع) مي باشند و فرزند سيده اماء(س) و از سبطين رسول الله(ص) هستند و از نسل ائمه اثني عشر و خلف صالح امام عسكري(ع) مراجعه نمايند.

آري مهدي(عج) دوازدهمين امام از اهل بيت عصمت و طهارت است. خصوصيات آن بزرگوار از لحاظ پدر، مادر، ولادت، نواب خاص و عام، زمان ولادت، كيفيت ولادت، غيبت صغري و كبراي آن بزرگوار، شرايط عصر غيبت و عصر ظهور، و ده ها مسئله ديگر توضيح داده شده است.

در زمان ظهور آن حضرت، مسيح(ع) نزول خواهند كرد و در ركاب آن بزرگوار و پشت سر آن بزرگوار اقامه نماز خواهند نمود و اين به مفهوم خاتميت و خاتم الاوصياء بودن آن بزرگوار است و در روايت آمده كه آن بزرگوار به حضرت مسيح(ع) احترام نموده و مسيح(ع) گويد، كسي را نرسد كه بر ائمه اهل البيت(ع) تقدم بجويد و حق تقدم با شماست.1 كتاب منتخب الاثر 25 حديث در اين رابطه نقل نموده است. و در بحارالانوار از جابر نقل شده كه امام عصر(عج) به حضرت عيسي(ع) مي گويد:

بياييد بر ما امامت كنيد.2

و حضرت عيسي(ع) مي گويد:

بعضي از شما بر بعضي ديگر امارت دارد و اين عنايت خداوند نسبت به اين امت است.

آنگاه مي گويد اين حديث صحيح و نيكو است كه بزرگان نقل نموده اند و دلالت دارد بر اينكه مهدي(عج) به جز عيسي(ع) است و اين به معني تسليم مسيحيت و يهوديت در برابر اسلام و در برابر قرآن و آل البيت(ع) خواهد بود. چيزي كه آن را در طول چهارده قرن گذشته

كمتر پذيرفته اند. و همواره در برابر اسلام با جنگ هاي صليبي و صهيونيستي و تهمت ها و نسبت هاي ناروا و جنگ رواني و تبليغاتي و عمليات تخريبي تلاش كرده اند تا مانع گسترش و نفوذ آن در جهان بشوند و البته اين ظلم بزرگي است كه نسبت به بشريت و ارزش هاي الهي و اديان الهي و حضرت مسيح(ع) و حضرت موسي كليم(ع) و پيروان راستين اين دو دين و پيامبر بزرگ الهي روا داشته اند.

دربارة حديثي كه به اين مضمون نقل شده است: «لامهديّ إلّا عيسي بن مريم(ع)؛ مهدي نيست مگر _ همان _ عيسي بن مريم» بايد گفت:

1. اين حديث سند قابل اعتماد و قابل قبولي ندارد و نمي توان به آن استناد كرد و راوي آن متهم به سهل انگاري در نقل است. راوي علي بن محمدبن خالد جندي (موذن الجند) است.

مرحوم مجلسي(ره) در اين باره مي گويد:

علماي اهل سنت اتفاق نظر دارند بر آنكه در صورتي كه راوي خبر معروف به تساهل در روايت باشد خبر و حديث او قابل قبول نخواهد بود.3

2. حديث واحد است و خبر واحد به فرض صحت در احكام حجيت دارد نه در مسائل اعتقادي و مباحث عقلي در مسائل اعتقادي علم و حجت شرعي لازم است.

3. احتمالاً حديث يادشده توسط جريان هاي مسيحي و نفوذي ساخته و پرداخته و در احاديث دست برده شده باشد.

4. به فرض آنكه چنين حديثي در روايات ما آمده باشد لكن در روايات فراوان ديگر آمده كه آن حضرت ظهور خواهد نمود و پشت سر حضرت مهدي(ع) اقامه نماز خواهند كرد و اين حديث با احاديث ديگر قابل جمع است كه آن حضرت ظاهر و پشت سر امام عصر _ ارواحنا فداه

_ اقامه نماز خواهند كرد و نافي ظهور ولي عصر(عج) نمي باشد. ممكن است تحريف در لفظ نيز رخ داده باشد و كلمه «مع» بعد از «الا» از قلم افتاده باشد؛ يعني «لا مهدي الا مع عيسي بن مريم؛ مهدي نيست مگر همراه عيسي بن مريم.»

5. اين حديث به اين معناست كه تصور نشود حضرت مسيح(ع) خود مستقلاً ظاهر مي شوند و يا حضرت مهدي(ع) بدون حضرت مسيح ظهور خواهند نمود.

پس از نگارش اين موضوع دوستان موثق نقل نمودند كه اين حديث شريف در كتاب تذكرةالاوليا با اين سبك آمده است:

«لا مهدي إلّا عيسي بن مريم معه.»

مهدي نيست مگر آنكه عيسي بن مريم با اوست.

كه «معه» در آخر حديث شريف به جاي مع كه ما احتمال داده بوديم ساقط شده آمده است و اگر اين باشد «نعم الوفاق» و يا اين نقل و روايت قرينه بر منظور از حديث ياد شده است و معناي حديث شريف به نوعي ملازمه بين حضرت مهدي _ ارواحنا فداه _ و حضرت مسيح(ع) است كه هر يك علامت ديگري و نشانه و شرط ظهور و نزول و حضور ديگري است و مانند خورشيد و نور با يكديگر جز با ظهور و حضور ديگري به وقوع نمي پيوندد و تحقق نمي يابد. و اين خود بهترين دليل و شاهد بر ادعاهاي بي اساس و ساختگي كساني است كه نسبت به هر يك از اين دو موضوع مقدس و همراه يكديگر ادعاي انفرادي داشته باشند؛ ادعاي مهدويت بدون نزول حضرت مسيح(ع) و يا ادعاي نزول مسيح(ع) منهاي حضرت مهدي(عج) چه در اسلام و چه در مسيحيت!

آري ظهور هر يك از اين دو، مكمل ديگري و شرط و

متمم ديگري خواهد بود. و در حقيقت همانطور كه از روايت استفاده مي شود، امام مهدي(عج) قدوه و اسوه و اهل البيت(ع) مشمول كرامت خاص الخاص و اخص الخواص بوده و رسول اكرم(ص) صاحب لواي حمد است و رحمت للعالمين است و آدم(ع) و ديگر انبيا(ع) تحت لواي آن حضرت در فرداي قيامت خواهند بود و چه بسا فلسفه اين تقدم مهدي(ع) بر مسيح تسليم در برابر خاتميت و خاتم الاوصيا و صاحب سدرة المنتهي بوده و اين علامت آن باشد كه دين و قرآن محمد(ص) و اهل بيت آن حضرت در افق اعلا هستند و چه بسا اين خود از اسرار و رموز الهي و تأويل اين قبيل احاديث باشد. و البته حضرت ولي عصر(ع) امامت به مفهوم ولي الله و ولي اوليا ءالله و ولايت مطلقه الهيه است و تقدم آن رتبي است و بالاتر از مقام نبوت مطلقه است.4

نه مهدي(ع) جز با نزول حضرت مسيح ظهور نخواهند فرمود و تكميل سلسله و زنجيره پيامبران و رهبران الهي در آخرالزمان با ظهور مهدي(ع) اتفاق خواهد افتاد. و آنچه امروز مسيحيت آمريكايي تصور مي كند كه آرمگدن اتفاق خواهد افتاد و امام عصر(عج) و مهدي موعود(ع) در كار نخواهد بود و دروغي آشكار بيش نيست.

6. دروغگوها و كذاب ها فردا مدعي مهدويت و يا امامت و يا مدعي نيابت و يا ظهور باب و مانند آن نشوند. اين رخداد جز با حضور و نزول حضرت مسيح(ع) عملي نخواهد شد.

7. خود اين حديث دليل روشني بر ظهور امام عصر(عج) و آينده روشن تاريخ بشريت و اميد به آينده اي نويدبخش و ظهور منجي موعود و ظهور عيسي بن مريم(ع) و وعده اديان

الهي براي نجات كاروان بشريت از چنگال اهريمنان و شياطين خواهد بود و اين از نشانه هاي آن بزرگوار است.

8. اميد است صاحب نظران و انديشمندان رسالت بزرگ خود را در تبيين معارف الهي و نقد و بررسي دقيق و حكيمانه مسائل و موضوعات عميق اسلامي و ولائي برداشته و زمينه هاي سوءاستفاده و برداشت هاي غلط و جاهلانه و يا مغرضانه را از بين ببرند و اجازه ندهند تا در اثر سهل انگاري و يا غفلت مرزبانان معارف اسلامي و حقايق قرآني، ميدان براي دزدان راه و شيادها هموار شود و يا جاعلان و غافلان و عناصر پر ادعا و مردم فريب افكار عمومي را مشوب و چهره حقايق ديني را ملكوك و ذهن ها را شبهه ناك و افكار را مسموم نمايند و يا با خرافات و خرافه گرايي معارف بلند توحيدي دستخوش و ساوس شيطاني و يا سليقه هاي گوناگون نفساني بشود.

تذكر اين مطلب نيز بسيار به جا و قابل توجه است كه بحث و بررسي فقيهانه و كارشناسانه در اين قبيل احاديث و روايات و مسائل تاريخي و اجتماعي و فلسفي و سياسي و كلامي و ادبي و مانند آن از ظريف ترين، حساس ترين و ارزشمندترين كارهاست و البته نياز به قدرت استنباط و دقت و سلامت نفس و بصيرت در دين و آشنايي با علوم و فنون اجتهاد و آگاهي به رموز آن دارد و الا نااهلان و يا مدعيان ناآگاه و يا خودباختگان در برابر بيگانگان و بردگان هوي و هوس هرگز توان لازم را براي ورود در اين ميدان ها و اظهارنظر فني و تخصصي و جلب اعتماد عمومي را نداشته و نخواهد داشت.

9. حضرت مهدي(عج) بلاواسطه

فرزند امام عسكري(ع) و حضرت نرجس خاتون است كه در سنه 255 ق. در سامرا متولد شده اند و در اعتقاد ما شخصي معين، با ويژگي ها و صفات خاصي بوده و هرگز جايي براي ترديد، تحريف، خرافه گرايي، تفسيرها و توجيه هاي جاعلانه باقي نمي گذارد. عيسي بن مريم(ع) نيز پيامبر اولوالعزم بوده كه حدود 770 سال قبل از ولادت امام عصر _ ارواحنا فداه _ در بيت اللحم از حضرت مريم(س) متولد شده اند و در بينش صحيح ديني و تاريخ هرگونه ادعاي ساختگي كه به مفهوم يكي بودن آن دو بزرگوار مطرح شود و يا با انگيزه هاي گوناگون سياسي اجتماعي و فكري مطرح شود دور از انصاف و خلاف وجدان و غير منطبق با واقع است.

10. طبق روايات متواتر اسلامي، آن بزرگوار داراي دو غيبت است: غيبت صغري و غيبت كبري و در عصر غيبت صغري رابطه با آن حضرت(ع) توسط نواب خاصشان برقرار مي شد و در عصر غيبت كبري آن حضرت داراي نواب عام است و صفات ايشان نيز به طو كلي و كامل تعريف شده است.

ولي درباره حضرت مسيح كه بحث غيبت و يا مباحث مشبه مطرح نيست بلكه در تعبير قرآن كريم آمده است:

و ما قتلوه و ما صلبوه ولكن شبّه لهم... بل رفعه الله إليه.5

و حال آنكه آنان او را نكشتند و مصلوبش نكردند، وليكن امر بر آنان مشتبه شد... بلكه خدا او را به سوي خود بالا برد، و خدا توانا و حكيم است.

و در روايات ما بحث نزول حضرت مسيح(ع) است، نه ظهور آن بزرگوار. و اين دو تعبير و عنوان بسيار متفاوت است كه يكي نشانگر غيبت و ديگري نشان دهنده عروج

و رفع الي الله و نزول مجدد است.

دربارة حضرت ولي عصر _ ارواحنا فداه _ اين عنوان به كار نرفته بلكه عنوان غيبت، عصر غيبت و عصر ظهور به كار رفته است. يعني او در ميان ماست ولي از چشم ما به حسب ظاهر غايب است نه اينكه خداوند متعال او را به سوي خودش برده باشد، و يا به عقيده مسيحيت آن بزرگوار را به دار آويخته باشند و به ملكوت الهي پرواز كرده باشد. بنابراين ادعاي تطبيق اين دو با يكديگر نمي تواند صحيح و قابل قبول باشد.

مهدي(ع) از ذريه رسول اكرم(ص) و فاطمه اطهر(س) و از خاندان محمد(ص) و هم نام رسول اكرم(ص) است. او قائم بالحق و قائم بالقسط است كه او از مكه خواهد درخشيد و ياران وفادار و استوار و انصار فداكار او در اسرع وقت به او ملحق خواهند شد. و جريان هاي صليبي و صهيونيستي نيز نمي توانند بر چهره پرفروغ خورشيد ولايت گرد و غبار نسيان و تحريف بپاشند.

آري مهدي(عج) وارث همه انبيا و اوليا است وارث زمين است وارث آدم و نوح(ع) و پيامبران اولوالعزم ديگر است وارث موسي كليم و عيسي مسيح(ع) است تجلي همه ارزش هاي الهي و اديان آسماني است.

اكنون رسالت همه منتظران آن بزرگوار و ارادتمندان آستان مقدس حضرت خاتم الاوصيا(ع) احياي انگيزه هاي عميق ديني و الهي و ايجاد آمادگي روحي و اخلاقي و گسترش فرهنگ مهدويت و ولايت و تلاش در راه بيداري امت اسلامي و زمينه سازي براي وحدت جهان اسلام و فداكاري و مجاهدت در راه نصرت آن حضرت و بسترسازي براي عصر ظهور و پيروزي حق بر باطل و آماده سازي افكار و انديشه ها

و ايجاد شرائط براي حكومت واحد عدل جهاني است.

و نصرتي معدّة لكم... حتي يحيي الله تعالي دينه بكم فمعكم معكم لامع غيركم.6

و ياري من مهياي شماست... تا آنكه خداي تعالي دينش را به وسيلة شما زنده گرداند. پس همراه شمايم، همراه شمايم نه همراه (كسي) جز شما.

پي نوشت ها:

1. صافي گلپايگاني، لطف الله، منتخب الاثر، ص290 به بعد.

2. تعال صلّ بنا، فيقول الا إنّ بعضكم علي بعض امراّ تكرمه الله تعالي هذه الامة.

3. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج51، ص93؛ پس از نقل از كشف الغمّه في معرفة الأئمه، ج2.

4. در اين باره ر.ك: بحارالانوار، ج51، ص88 و89.

5. سورة نساء (4)، آية 157 و 158.

6. قمي، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، زيارت جامعة كبيره.

خاطراتي از امام

قرائت قرآن

خانم فاطمه طباطبايي همسر فرزند امام، حاج سيد احمد آقا، مي گويد: يك دفعه نجف كه بوديم، آقا چشمشان ناراحت شده بود. دكتر آمد چشم شان را ديد و گفت: شما چند روزي قرآن نخوانيد، و استراحت كنيد.

امام يك دفعه خنديدند و گفتند: ‹‹دكتر من چشمم را براي قرآن خواندن مي خواهم. چه فايده اي دارد، اگر چشم داشته باشم و قرآن نخوانم؟ شما يك كاري بكنيد كه من قرآن بخوانم!››

خاطرة جواني

امام خميني كه در ايام جواني به آقا روح الله شهرت داشت، گاهي براي رفع خستگي با دوستان جوانش به تفريح و بازي مي رفت. يك بار يكي از هم بازي هاي جوانش نزد آيت الله شيخ عبدالكريم حائري كه استاد امام بود، آمد و گفت: من از آقا روح الله شكايت دارم.

حاج شيخ فرمود: چه شكايتي داري؟

عرض كرد: آقا روح الله هر وقت توپ مي زند، سعي دارد به صورت من بزند. به طوري كه دو سه بار به دماغ من خورده است و خون دماغ شده ام.

حاج شيخ در

حالي كه تبسم مي كرد، گفت: آقا روح الله! عزيزم! مواظب باش دوستانت اذيت نشوند و شكايت نداشته باشند.

آقا روح الله گفت: آقا من قصدي ندارم. وقتي توپ را پرت مي كنم، از بس دماغ اين آقا بزرگ است، توپ به آن مي خورد، تقصير من نيست!

از اين گفته، حاج شيخ، حضار و هم بازي هايش خنديدند.

سفر به سوريه

نوة امام، سيد حسن آقا خميني، مي گويد: روزي كه آقا مسيح (نوة امام و فرزند خانم مصطفوي) از جبهه برگشته و به خدمت امام رسيده بود، امام خطاب به مسيح گفتند: ‹‹تو شهيد نشدي كه بنياد شهيد ما را يك سفر به سوريه بفرستد؟!››

پي نوشت:

* برگرفته از كتاب سيماي امام خميني(ره)، تأليف محمدرضا اكبري

سپيده سر مي زند

معصوم زمان

من، اگر او را ببينم، كه سعادتش را ندارم، اگر صدايش را بشنوم كه گوش دلم كر است؛ نه اصلاً اگر نامه ام به دستش برسد، به او مي گويم: اي تنها معصوم اين زمان! دختري را مي شناسم كه براي درس خواندن قالي بافي مي كند. خانواده اي شلوغ دارد كه براي زندگي تقلا مي كنند. مريضي دارد كه به علت ضعف مالي در خانه اش جان سپرده است. اينها كساني هستند كه با وجود فقر، ايمان دارند.

ولي، درآن سوي سكه كسي است كه نمي داند چطور پولش را خرج كند. خانواده اي كه ظاهراً مسلمانند ولي نه اسلام را مي شناسند و نه كفر را، اصلاً نمي دانند چرا زنده اند؟ فكر مي كنند در جهان بهترين اند. حتي كساني را مي شناسم كه رفتارشان اسلامي است، نماز مي خوانند و روزه مي گيرند، ولي ريا مي كنند. مال مردم را آن قدر بالا مي كشند كه مي پندارند از آسمان فرود آمده اند. ما را اصلاً انسان حساب نمي كنند. اي دوست مؤمنان! نمي خواهم بگويم از اين چيزها بي خبري، بلكه

مي خواهم بگويم اگر حق انتظار را به جا نياورده ام، ولي اين چيزها را مي بينم.

زهرا سميعي

سپيده سر ميزند

موعود من وقتي مي آيد كه غنچه هاي عشق، كه شعله هاي روشنايي، كه خرمن هاي سپيده ميان ظلمتكده دل ها روييده باشد.

موعود من وقتي مي آيد كه ياقوت هاي اشك روي گونه هاي من ضيافتي بي پايان برپاكرده باشند.

موعود من وقتي مي آيد كه دل ها همه آبي شود و خون عشق در شريان ها جاري گردد و خوشه هاي زندگي در دشت هاي خشك به رويش نشيند؛ آن گاه برهوت *ها بدل به بركه هاي روشن آب مي شوند و موج هاي زندگي در آن به تلاطم مي ايستند. آري با آمدن او هستي در جذر و مدّي ديگر به تكاپو مي افتد...

عليرضا عطايي _ اصفهان

پي نوشت:

* برهوت: بيابان بي آب و علف و خشك.

امتحان خدا

شيخ رجب علي نكو گويان ، سالها بعد به دليل انتخاب شغل دوزندگي به «خياط» شهرت يافت. در سال 1262 هجري شمسي در تهران ديده به جهان گشود. پدرش، مشهدي باقر، پيشه ور بود? و ساية پرمهرش دوازده سال، رجب علي را آسوده داشت. با مرگ پدر، رجب علي دوازده ساله، كه از برادر و خواهر تني بي بهره بود، در غربتي سنگين و جان كاه گرفتار شد. سال هاي كودكي و نوجواني را چونان هم سالان خويش به فراگيري خواندن و نوشتن پرداخت و پس از آن، براي گذران زندگي، به كار خياطي روي آورد. نوجواني بيش نبود كه به شوق شنيدن موعظه ها و پندهاي انسان ساز اخلاقي، در حرم حضرت عبدالعظيم و مساجد شهر، پاي منبر سخنران ها مي نشست و خميره درون خويش را با نوشيدن آيات قرآن و روايات معصومان شكل مي بخشيد. تنهايي، تفكر و خودسازي، از او شخصيتي ساخت كه توانست در پرتلاطم ترين سال هاي آغاز جواني، قهرمانانه ترين حركت زندگي

خود را، كه در تمام ساليان عمر پربركتش نقش داشت، آشكار سازد.

« در ايام جواني دختري رعنا و زيبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانه اي خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: رجب علي! خدا مي تواند تو را امتحان كند.

بيا اين بار تو خدا را امتحان كن!

سپس به خدا عرضه داشتم:

خدايا! من اين گناه را براي تو ترك مي كنم، تو هم مرا براي خودت تربيت كن!»

آن گاه به سرعت از دام گناه مي گريزد و بي درنگ ديده باطن او روشن مي شود و آن چه را كه ديگران نمي ديدند و نمي شنيدند، مي بيند و مي شنود.2

همين پايداري جوان خياط در برابر خودنمايي هاي افسون گرانة دنيا بود كه روزنه هاي پردرخشش جهان معني را بر روي او گشود و از همين زمان بود كه لطف و محبت جاودان الهي بر وجود او پرتو افكند. از آن پس، هرگاه شيطانِ نفس به سراغش مي آمد و با دو صد جلوه به او رخ مي نمود، سراسر وجودش را خشم و غضب فرا مي گرفت، از خانه بيرون مي رفت. در هواي كوچه و خيابان قدمي چند مي زد و آن گاه كه خود را بر نفْس خويش چيره مي يافت، ساكت و آرام و خندان باز مي گشت و به كار مي پرداخت. دنيا چنان در چشمانش پست و خوار شده بود كه همواره از آن به دكان «پيرزنه» تعبير مي كرد و ديگران را از فرو غلتيدن در دام آن بازمي داشت و به پرهيزكاري و عبادت و بندگي خالصانه درگاه الهي فرا مي خواند.

جوان خياط با اين انديشه، نخستين گام ها را براي ورود به عرصة پرهياهوي زندگي، استوار برداشت و با نفْس كشي و قناعت كوشيد تا بهره هاي زيادتري نصيب خود سازد. رويكرد

وي به امور معنوي، فرصت تفريح و گردش را از وي گرفته بود. اما اگر دوستانش او را براي رفتن به «امامزاده ابراهيم»، «امامزاده ابوالحسن» يا «بي بي شهربانو» دعوت مي كردند، با آنان همراه مي شد، و در آن جا به جز خواندن نماز و دعا كاري نداشت و در هر فرصتي كه مي يافت از فراخواندن به كارهاي نيك و بازداشتن از امور ناشايست، فرو نمي گذاشت.

يكي از دوستان او مي گويد: جمعي بوديم كه همراه رجب علي خياط به قصد دعا روانه كوه «بي بي شهربانو» شديم. نان و خياري گرفتيم و از كنار بساط خيارفروش، قدري نمك برداشتيم و بالا رفتيم. آنجا كه رسيديم، خياط گفت: «برخيزيد برويم پايين، كه ما را برگرداندند. مي گويند: اول پول نمك را بدهيد، بعد بياييد مناجات كنيد».

يك بار ديگر، همراه گروهي از دوستان، با ماشين به طرف امامزاده ابوالحسن روانه مي شود. مردم مي گويند: پل خراب است و راه بسته و نمي توانيد از رودخانه بگذريد. مي گويد: «برويم خدا كه هست». مي روند و معلوم مي شود پيش از رسيدن ايشان، جماعتي آمده اند و پل را درست كرده اند.

رفتار و سخناني چنين، دوستان را بيش از پيش به سوي جوان خياط مي كشاند و آنان را با گوشه هايي ديگر از روحيات و اخلاق وي آشنا مي كند. اين گونه است كه جوان مكتب نرفته و استاد نديده، مسئله آموز صد مدرس مي شود و با اين كه لباس روحاني ندارد، بلكه لباده?? و عبايي مي پوشد و عرق چين بر سر مي گذارد، برازنده عنوان شيخ مي شود و از آن پس او را شيخ رجب علي مي خوانند.

شيخ مكتب نرفتة ما، با همان صفاي باطن و صميميت دوست داشتني خود به چنان باور و ايماني رسيد كه تا دم مرگ، لحظه اي

از دعا و مناجات به درگاه الهي غافل نبود. داستان واپسين لحظات زندگاني او از زبان يكي از ياوران او، همچون لحظه لحظة زندگاني او خواندني و آموزنده است.

سرانجام، پس از هفتادونه سال بندگي و عبادت خداوند در اين دنياي گذرا، در روز دهم شهريور 1340 هجري شمسي، مرغ وجود شيخ از قفس تن پر مي كشد و شيخ به خاطره مي پيوندد.

وفات شيخ

هم نشينان او از وفات شيخ چنين گزارش مي دهند:

خواب ديدم كه دارند در مغازه هاي سمت غربي مسجد قزوين را مي بندند. پرسيدم: چرا؟ گفتند: آشيخ رجب علي خياط از دنيا رفته است.

نگران و پردلهره از خواب برخاستم. ساعت سة نيمه شب بود. خواب خود را رؤياي صادقه يافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بي درنگ روانه منزل يكي از دوستان شدم. با شگفتي از دليل اين حضور بي موقع سؤال كرد. جريان رؤياي خود را تعريف كردم. ساعت پنج بود كه به طرف منزل شيخ راه افتادي. شيخ در را گشود، داخل شديم و در اتاق، همراه شيخ نشستيم و قدري صحبت كرديم. شيخ به پهلو خوابيد و گفت: چيزي بگوييد، شعري بخوانيد!

يكي خواند:

خوشتر از ايام عشق ايام نيست

صبح روز عاشقان را شام نيست

هنوز يك ساعت نگذشته بود كه حال شيخ را دگرگون يافتم و از شيخ خواستم كه برايش دكتر بياورم. فرمود: مختاريد، دكتر را آوردم و شيخ را معاينه كرد و رفتم نسخه را بگيرم. هنگامي كه برگشتم، ديدم شيخ را به اتاقي ديگر برده اند، رو به قبله نشسته و شمد??? سفيدي روي پا انداخته است و با انگشتانش يكسره با شمد بازي مي كند. يك مرتبه حالتي پيدا شد و گويا

در گوش او چيزي گفتند كه گفت: ان شاءالله. سپس فرمود: امروز چند شنبه است؟ دعاي امروز را بياوريد تا بخوانيم. هر سه نفر خوانديم. سپس فرمود: دست هايتان را سوي آسمان بلند كنيد و بگوييد: العفو، يا عظيم العفو، العفو؛ يا كريم العفو؛ خدا مرا ببخشايد.

سپس من دنبال يكي ديگر از دوستان رفتم، كه معلوم شد قبل از رسيدن من به سوي منزل شيخ رفته است. وقتي برگشتم، مغرب بود و شيخ قالب تهي كرده بود. گويا همين كه دوست ديگرمان مي رسد، شيخ آغوش مي گشايد و او را در بغل مي كند و در دامان او جان به خدا مي سپارد.

پيكر پاك او با تجليل، از منزل تشييع مي شود و در صحن مزار «ابن بابويه» دفن مي گردد.

با درگذشت شيخ رجب علي خياطي، پروندة اعمال خدايي آن مرد باصفا بسته نمي شود، بلكه با ادامه راه او به وسيلة دانش آموختگان مكتب اخلاص و عشق به خدا، هر روز حسنات او افزوده مي گردد و درجاتش فزوني مي يابد.

بوي گل سرخ

در سفر به كاشان، شيخ مانند همه سفرهاي ديگر، نخست به قبرستان شهر رفت. همراهان شنيدند كه به حضرت اباعبدالله الحسين(ع) سلام مي دهد. جلوتر مي رود، مي گويد: بويي به مشام تان نمي رسد؟ بوي گل سرخ! و از مسئول قبرستان مي پرسد، امروز چه كسي را دفن كرده اند؟ وي همه را به طرف محل دفن كسي مي برد كه تازه به خاكش سپرده اند.

در آنجا همه آن گل را بو مي كنند. شيخ مي گويد: وقتي اين بنده خدا را در اين جا دفن كرده اند، وجود مقدس سيدالشهداء(ع) تشريف آورده اند اين جا، و به واسطة اين شخص، عذاب را از اهل قبرستان برداشته اند.

پنجره فولاد

در سفر به مشهد، هنگامي كه در صحن حرم مطهر

امام رضا(ع) بود، جواني را مي بيند كه در كنار پنجرة فولاد با گريه و زاري، امام رضا(ع) را به حق مادرش قسم مي دهد و دعا مي كند و چيزي مي خواهد. شيخ به يكي از همراهان مي گويد: برو به جوان بگو درست شد!

جوان رفت.

از شيخ مي پرسند: جريان چه بود؟

مي گويد: اين جوان، خواهان ازدواج با كسي بود كه به او نمي دادند و متوسل به حضرت امام رضا روحي فداه شده است. حضرت فرمودند: درست شده است برود.

پي نوشت ها:

1. حكايت هايي از زندگي شيخ رجب علي خياط، به كوشش محمد محمدي ري شهري.

2. ظاهراً اين واقعه در سن 23 سالگي شيخ اتفاق افتاده باشد.

? صنعتگر.

?? جامة گشاد و بلند كه روي قبا (لباس مردانة بلند) مي پوشند.

??? پارچة نازك سفيد كه در تابستان روي خود مي اندازند.

نسيم

با من بمان

اي سبز! تا هميشة افلاك ها بلند

كي مي شود به پاس تو كولاك ها بلند؟

هر روز در حياط حسينيه مي شود

دستان پاك و پرعطش تاك ها بلند

در انتظار رويش فردا نشسته ايم

فردا كه باز مي شود ادراك ها بلند

فردا كه مي شود _ به خدا _ نعره هاي مرگ

از شانه هاي وحشي ضحاك ها بلند

احساس كرده ايد كه اين كوه سخت چيست؟

كاهي كه شد به حرمت پژواك ها بلند

روزي كه مي شود به يقين، با تمام درد

با هر نشانه، نالة شكاك ها بلند

با من بمان، بمان دلم از خاك ها گرفت

اي سبز تا هميشة افلاك ها بلند

مرضيه كمالي زاده (مشهد)

مَدار عشق

معني روان عشق، آبروي جويبار

با تو تازه مي شود، لحن گويش بهار

از تو هر كجاي باغ، مي توان نشان گرفت

پشت يك درخت بيد، زير سايه چنار

از شكوه پَر زدن، از رها شدن بگو

ما قفس نشسته ايم، اي تو آسمانْ تبار

نقطه شروع عشق، راز خلقت تو بود

دور مي زند فلك، تا ابد بر اين مدار

معني دوباره اي، واژه از تو

مي شود

با تو بوي پنجره، مي دهد تن حصار

از عطش كلافه ايم، اي دليل تشنگي

بي بهانه مثل ابر، بر كويرمان ببار

افسون اميني

لحظه هاي سبز

هنوز سكوت مبهم تو

از حريم پنجره

تجاوز نكرده

هنوز،

تكرار لحظه هاي سبزت

قطره، قطره

بر غريبي سايه ها نمي گريد

تا، بشويد

بُهت رنگين غصه هايم را

چه مي شد، مي آمدي!

چرخي مي زدي

بر قلب گر گرفته ام

بر شانه هاي خسته ام

كه جايي براي طلوع خورشيد ندارد.

چه مي شد، مي آمدي

سكوت پنجره را

با اشاره اي مي شكستي

و پشيماني پيشاني ام را

با آبشار صميميت مي شستي

انتظارم

تا شانه هاي تو مي رسد

چه مي شد

عقربه ها را كنار مي زدي

سوار بر بال نسيم

كوچه هاي غربت را در مي نوردي

تا خاطرات كهنه

با آمدنت

خيس خيس شود

تا آن روز

من سكوت چشمان پنجره را

رسوا

نخواهم كرد.

سلبي ناز رستمي

سپيده آخرالزمان

سپيده آخرالزمان

در افسانه هاي قديمي يونان، تاريخ انسان به پنج دوره زير تقسيم شده بود:

1. دوره طلايي 2. دوره نقره اي 3. دوره برنزي 4. دوره قهرمانان 5. دوره آهن.

عصر طلايي، دوره رفاه، آسايش، خوشبختي و بركت بود. ولي در دوره هاي بعدي، زشتي ها و بدي ها رخ نشان داده و با گذشت ايام، جاي خوبي ها را مي گرفت. تا اينكه در دوره آهن، بدي به بيشترين حدّ خود مي رسيد. هسيودوس، اين دوره را، به عنوان دوره تلخي ها، جنگ ها، مرارت ها و ناخوشي ها معرفي مي كند. البته دوره بعدي، دوباره دوره طلايي خواهد بود و انسان ها برادروار، در كنار يكديگر، به زندگي خود ادامه خواهند داد.

در افسانه هاي هند قديم نيز، دوره هاي حالت مشابهي نشان مي دهد. بنا به عقيده آنان، زندگي به بشر، در اعصار مختلفي طبقه بندي شده است. اولين دوره ‹‹كريتايوگا›› (عصر طلايي) است. در اين عصر انسان ها عمر طولاني بوده، و در ميان آنها بدي، كينه، نفرت، غرور و مانند آن پيدا نمي شود. در دوره بعدي،‹‹ ترتايوگا››، درستي و امانت داري، كم مي شود. در دوره ‹‹دواپرايوگا›› بشر از اصالت دور

مي شود و انحرافات بروز مي كند. خوبي ها به انتها مي رسد و سقوط انسان ها شروع مي شود. در نهايت هم، ناخوشي و بدبختي و ذلت، خود را ظاهر مي سازد. دوره كالي يوگا (دوره آهن)، دوره سقوط و انحراف است. ترس، مرض، فقر و گرسنگي، حاكم بر سرنوشت بشر است. ولي از پي آن، دوباره دوره ‹‹كريتايوگا›› ظاهر خواهد شد. عصر كمال و زيبايي ها، مجدداً از راه خواهد رسيد.

كتاب ماندگار

معصومه نجفي مطيعي

مدت هاست نگاهم بر ويترين كتاب فروشي ها، قفسة كتاب خانه ها، روي طاقچه ها و حتي سر سفره هاي مجلل عقد، ثابت مي شود و چشمانم به كتابي خيره مي ماند كه گرد و غبار فراموشي بر گل ها و پرندگان زيباي روي جلد آن نشسته است. با خود مي انديشم كه چرا كم تر كسي دست نياز به سوي آن مي برد؟ چرا دير به دير به سراغش مي رويم؟ چرا غالباً در هم نشيني با آن احساس غريبي و دلتنگي مي كنيم و حرف ها و كلماتش را نمي فهميم؟! چرا اين كتاب آشنا كه روزگاري مورد احترام ما بود، امروز آن قدر غريب است كه هر وقت تابوتي به هوا برمي خيزد، كلمات آن زنده مي شود و چون فرو مي نشيند، فراموش مي شود؟ يا وقتي كلمات و جملات آن را از بلندگويي مي شنويم ناراحت و افسرده مي شويم و مي گوييم: حتماً باز هم كسي از دنيا رفته است! در حالي كه رسالت اين كتاب فقط كسب ثواب و آمرزش گناهان و خير اموات و مردگان نيست. اين كتابي نه براي مردگان كه براي زندگان است.

امروزه اگر خيلي همت كنيم، ماه مبارك رمضان كه مي شود، سراغي از آن مي گيريم و سعي مي كنيم لااقل يك دور هم كه شده آن را ختم كنيم. شايد براي اين

كه خواندنش در اين ماه ثواب بيشتري دارد! نمي دانم آيا به قدر يك آيه هم كه شده در زندگي بدان عمل كرده ايم يا فقط صفحات تذهيب شده و طلاكوبش را ورق مي زنيم و لحظه شماري مي كنيم كه چه وقت تمام مي شود! آن را مي خوانيم بي آن كه بفهميم حرف هايش علاوه بر معناي ظاهري، معاني تازه اي هم در باطن خود براي روزگار ما دارد.

راستي آيا هيچ با خود فكر كرده اي چرا كمتر كسي دواي دردهايش را در قرآن مي جويد؟ آيا اين نسخة شفابخش الهي، فقط براي اقوام و اجداد ما در گذشته هاي خيلي دور پيچيده شده است و بيماري هاي قرن ما را درمان نخواهد كرد؟

گاهي فكر مي كنم چرا مردم اين همه با ديوان حافظ فال مي گيرند؟ مگر مي شود اشعاري كه در قرن هشتم هجري قمري. سروده شده، زبان حال انسان هاي عصر كامپيوتر هم باشد؟! از هر كس مي پرسم، مي گويد: شعري كه در فالم آمد، دقيقاً وصف حال و روزم بود و من مي انديشم چرا اين طور است؟ و بعضي ها مي گويند: شايد به اين دليل باشد كه «حافظ»، حافظ قرآن بود.

و من نمي دانم وقتي شعر حافظ بعد از اين همه سال، هنوز معاني اش طراوت و تازگي دارد، چرا قرآن كه به اعتقاد بعضي ها منبع و مرجع اصلي سروده هاي اوست، تا اين اندازه مهجور و غريب مانده است؟

كمترين توجهي به آيات آن نمي كنيم. مسجد چهارمناره ساختن و رنگ و لعاب دادن و درونش نرفتن يعني تحقير مسجد. نماز را با سجاده رنگين و مهر سنگين و تسبيح و انگشتري به جاي آوردن و حروف را غليظ ادا كردن و توجه به صاحب حروف و مخاطب كلام نكردن و هيچ نفهميدن، يعني

تحقير نماز. و قرآن را در قاب و رحل و طاق چه گذاشتن يعني تحقير قرآن. كسي كه نداند قرآن چيست، چه فرقي مي كند كه با وضو لمسش كند يا بي وضو؟ كسي كه يك بار ختم قرآن مي كند و هيچ نمي فهمد و بر قلب و ديده اش قفل نهاده مي شود، چه فرقي دارد با كسي كه اصلاً نمي داند قرآن چيست و آن را نخوانده است؟ مگر قرآن كتاب زندگي نيست؟ پس چه فرقي مي كند كسي قرآن را بخواند و نداند زندگي با قرآن يعني چه؟

چه خوب است كه رهنمود قرآن ناطق، مولا علي(ع)، را ره توشة راه مان گردانيم كه در نهج البلاغه مي فرمايد:

قرآن منحصر به اوراقي نيست كه در ميان جلدي گرد آمده و هر كس آن را در خانة خود نگاه دارد. بلكه منظور من از قرآن، عمل كامل به معني آن و همت بر انجام وظايفي است كه در آن مطابق وحي آسماني درج شده است.

قرآن پنددهنده اي است كه خيانت نمي ورزد. راهنمايي است كه گمراه نمي سازد. گوينده اي است كه دروغ نمي گويد. هيچ كس با قرآن هم نشين نشد، جز آن كه چون برخاست هدايتش افزايش و گمراهي اش كاهش يافته بود. پس براي دردهاي خود از قرآن شفا بجوييد و در سختي ها از قرآن كمك بخواهيد.

و بهترين روش قرائت قرآن را در مقالة يكي از روزنامه ها يافتم كه نوشته بود:

از حكيمي عارف نقل است كه مي گفت:

«من قرآن مي خواندم، اما لذت نمي بردم بعد از مدتي خود را وادار كردم كه چنين تلقي كنم موقع قرائت قرآن آن را از زبان پيامبر بشنوم و اين در روحية من تأثير داشت. بعد گفتم خود را به جاي پيامبر مي گذارم و فرض

مي كنم جبرئيل اين قرآن را بر قلب رسول(ص) نازل مي كند. يعني من شنونده و گيرنده از جبرئيل هستم. در مرحله سوم بنا را بر اين گذاشتم كه قرآن را مستقيماً از خداي بزرگ دريافت مي دارم يعني وقتي قرآن را مي شنيدم يا مي خواندم چنين صحنه اي را براي خود فراهم مي كردم كه خداوند با من سخن مي گويد. آنگاه بود كه لذت قرائت قرآن را درك كردم».

روش ديگر در قرائت قرآن، تفكر كردن است. هر آيه اي را كه مي خوانيم، آن را با حال خود منطبق كنيم و بينديشيم كه خداي عالم متناسب با حال فعلي ما چه معرفت و هدايتي ارائه مي كند. نيت براي دست يابي به اين مقصد چشمان ما را به حقايقي مي گشايد كه هيچ گاه پيش از آن نمي ديديم.

پس از اين به بعد با قرآن انس بيشتري پيدا كنيم.

خرمايي از آتش

به قلم يك منتظر

در اتاق را باز كردم و در حالي كه چادرم را از سرم برمي داشتم، گفتم: «مريم خانم سلام، شانس آوردم باران گرفت، وگرنه...» جوابي نيامد. وقتي نگاهم را چرخاندم در جا خشكم زد. باورم نمي شد، يعني اين همان مريم دو، سه ماه پيش است. زير لب گفتم: «مريم و سجاده! چه مي بينم؟ داري سر به سرم مي گذاري؟ آره جان خودت، لااقل اگر نمازخوان نيستي، با من از اين شوخي ها نكن!» باز هم ساكت بود، كيفم را به گوشه اي انداختم. هنوز باورم نمي شد؛ نگاهم را دور اتاق چرخ دادم، پنجره ها بسته بود. انگار از اول فكر همه جا را كرده بود. خصوصاً اينكه در حياط را هم برايم باز گذاشته بود. به مريم خيره شدم. دلم مي خواست زودتر از كارش سر در بياورم. اتاق كاملاً ساكت

بود، طوري كه صداي نفس هايم را مي شنيدم. از جا برخاستم و كنارش ايستادم. گفتم: «شما كه استعفا داده بودي، اين طوري مهمان دعوت مي كني؟» آرام گوشم را نزديك او بردم، خيلي عجيب بود، صداي گريه اش كه به سختي آن را پنهان مي كرد بر تعجبم افزود. ابروهايم را در هم كشيدم و دستم را زير چانه گذاشتم. مريم خم شد و بعد از بلند شدن از ركوع، زانوهايش را روي زمين ثابت كرد و با تمام وجود پيشاني اش را به مهر چسباند. هر فكري را از ذهنم گذراندم. اما هيچ كدام با آن چه كه در پيش رويم مي ديدم، مطابقت نداشت. مريم سر از مهر برداشت. قطرات اشك جوي كوچكي را روي مهر درست كرده بودند. گاهي گريه اش بيشتر مي شد و شانه هايش به شدت مي لرزيد. فكر كردم نكند، برايش ناراحتي يا مشكلي پيش آمده كه اينطور؟

اما نه، اين نمي توانست بهانة خوبي باشد. پشت سرش نشستم و به ديوار تكيه دادم. نگاهم آسمان را مي پاييد. ابرها رفته رفته به هم مي پيوستند و سياه تر مي شدند. گل هاي سرخ چادرش توجهم را جلب كرد. معلوم بود كه خيلي وقت است از آن استفاده نكرده. سرم را به ديوار چسباندم. در دلم خدا را شكر كردم كه بالاخره به هر بهانه و دليلي به راه آمده. گل هاي سرخ در ذهنم تداعي مي شد، بزرگ و بزرگ تر و بزرگ تر...

انگار همين ديروز بود. وقتي خانه شان رفتم. درب حياط را مثل هميشه برايم باز گذاشته بود. او را كه ديدم خيلي آرام و ساكت گوشة اتاق نشسته بود و مطالعه مي كرد. شاخه گل سرخي را كه در دست داشتم به سويش دراز كردم و گفتم:

«سلام، بفرما، مريم خانم» شاخه گل را گرفت و خيلي خشك جواب سلام را داد و گفت: «به چه مناسبت؟» لبخند زدم و گفتم: «هيچي، به عنوان هديه دوستي، ناقابل است.» مريم ريشخندي زد و گفت: «متشكرم، اما فكر نكنم بي مناسبت آمده باشي؟» چيزي نگفتم و فقط لبخند زدم. كتابش را بست و بدون آنكه بگذارد تا اسم روي آن را بخوانم، در مقابل نگاه خيره ام آن را كنار گذاشت و گفت: «خيلي خوش آمدي، راستش وقتي گفتي مي خواهي بيايي، خيلي خوشحال شدم، مدتي است كه دلم مي خواهد با كسي حرف بزنم، احساس كمبود عجيبي مي كنم.» چيزي نگفتم. از جا بلند شد و مقابل آينه ايستاد و به چهرة خشمگين خود خيره شد و گفت: «خب، چه خبر؟» به طرفش رفتم و در آينه نگاهش كردم و گفتم: «سلامتي» و پرسيدم: «شما تعريف كنيد از اوضاع و احوال خودت چه خبر؟» نگاهش را از صورتم برگرداند و گفت: «خبري نيست، اگر منظورت نماز خواندنم هست كه خبر تازه اي نيست. يك ماه بيشتره، تازه چيز مهمي هم نيست.» دستم را روي شانه اش گذاشتم و گفتم: «چي مي گي مريم، مسئله به اين مهمي؛ شنيدم، هر وقت عشقت كشيد مي خواني، آره؟» گل سرخ را روي ميز گذاشت و گفت: «اصلاً حوصله ندارم، آمدي نصيحتم كني؟ مي داني خيلي وقت است كه خانه و زندگي برايم شده زندان، از همه متنفرم، تنها نماز كه نيست» و بي آنكه مهلت حرف زدن به من بدهد ادامه داد. «البته اينطوري نمي خواستم ول كنم، اما... اما شد ديگر.»

خشم خود را به سختي فرو دادم و گفتم: «دست بردار! كي بود مي گفت مي خواهم آنقدر پاك

بشوم كه آقا را ببينم، تو كه نبودي، نه؟» ابروهايش را در هم كشيد و گفت: «آره، من بودم اما راستش خسته شدم، همه چيز برايم پوچ است، حس مي كنم خدا هم مرا دوست ندارد.» نفس عميقي كشيد و ادامه داد: «آن وقت، من براي چي ادا در بياورم؟» داشتم از حرص منفجر مي شدم. گفتم: «چرا قبلاً مي خواندي، به همان دليل هم حالا بخوان، احساس دل تنگي تو براي همين است.» گل را از روي ميز برداشت و گفت: «بي خيال بابا، چرا گير دادي به اين؟» بلافاصله گفتم: «چون دلم نمي آيد به اين راحتي از جادة صافي كه تا حالا مي رفتي، بروي تو خاكي. ببينم به اين راحتي قيد همه چيز رو زدي؟» مريم گل سرخ را بو كرد و گفت: «نه بابا، فقط بعضي وقت ها كه خسته باشم يا دير وقت باشد، يا كاري... داشته باشم» وسط حرفش پريدم و گفتم: «پس خانه را بي ستون مي خواهي؟» با بي حوصلگي كنار پنجره رفت و گفت: «وقتي بچه بودم سر نماز احساس پرواز و سبكي مي كردم، اما حالا ديگر نه.» گفتم: «حالا هم مي تواني چنين حالي داشته باشي، بسته به اين است كه خودت چقدر مايل باشي.»

بدون آن كه جوابم را بدهد، حرف خودش را زد و گفت: «من تصميم خودم را گرفته ام اگر مي خواهي جانماز را به عنوان هديه از من قبول كن.» با عصبانيت گفتم: «جانماز مال خودت، اميدوارم بالاخره لازمت شود.» مي خواست اصرار كند كه گفتم: «تعارف نمي كنم، نمي خواهم.» و نگاهم را روي گل سرخ كه در دستش تاب مي خورد، دوختم، گلي كه هر لحظه كوچك و كوچك تر مي شد...

پلك هايم را باز و بسته كردم. انگار از

دنياي ديگري بيرون آمده بودم. مريم سرش را به راست و چپ برگرداند و هق هق گريه كرد. دستم را روي شانه اش گذاشتم و گفتم: «سلام خانم! چيزي شده؟» سرش را روي شانه ام گذاشت و با صداي بريده اي گفت: «سلام، دلم مي خواهد بميرم.» شانه ام خيس شده بود، صورتش را در مقابل صورتم گرفت، به زور لبخندي زدم و گفتم: «تبريك مي گويم نمازخوان شده اي، آفرين!» گريه اش بيشتر شد. گفتم: «چي شده؟» گفت: «نمي داني از صبح تا حال چي كشيدم.» چشمانش را بست و سرش را به ديوار تكيه داد و در حالي كه زير چشمي نگاهم مي كرد، گفت: «ديروز كه گفتم بيايي خانة ما براي هم صحبتي بود. اما ديشب خواب عجيبي...»

بغضش تركيد و با همان حال گريه ادامه داد: «مي بيني كارم به كجا رسيده؟» نگاهش روي سجاده نشست و گفت: «يعني خدا مرا مي بخشد؟» گفتم: «مگر كاري كرده اي؟» گفت: «به خودم ظلم كردم، كاري كه از سه ماه پيش شروع كردم.» از پشت پنجره به آسمان نگاه كردم. انگار داشت منفجر مي شد، اما نمي توانست گريه كند. گفتم: «خير باشد، چه خوابي ديده اي؟» لبش را گزيد، ادامه دادم: «حضرت را ديدي؟»

گريه اش را فرو خورد و گفت: «اي كاش او آمده بود! حالا فهميدم پيش چه كسي ارزش دارم.» با گوشة چادرش اشك ها را پاك كرد و با خودش گفت: «مريم بيچاره! آبرويت رفت، ديگه شيطان برايت ظرف خرما از جهنم مي آورد. ديگه رفتي تو دستة آنها.» بُهتم زد چيزي نگفتم. ادامه داد: «در خواب شيطان را ديدم كه با ظرف خرما به استقبالم آمده.» گريه امانش را بريد و گفت: «از صبح كه بيدار شدم، انگار

دنيا روي سرم خراب شده، آن ظرف خرما جلوي چشمم است، حالم را به هم مي زند.» و ساكت شد.

از جا بلند شدم و پنجره را باز كردم، گفتم: «خيلي از نمازهاي قضايت مانده؟» او در حالي كه از جا بلند مي شد، گفت: «هر چي بخوانم، كم است.» ديگر چيزي نگفت؛ چادرش را جابه جا كرد و روي سجاده ايستاد. دستانش را تا بناگوش بالا برد، صداي لرزانش سكوت اتاق را مي شكست. بغضش را به سختي فرو خورد و گفت: «الله اكبر...» دستانش را پايين انداخت و لبانش شروع كرد به تكان خوردن...

بغض آسمان هم تركيده بود و اولين قطره هاي اشكش روي صورت زمين مي نشست...

گلبانگ

خانة چشم

بيا چو مهر درخشان شبي به خانة چشم

ببين كه نيست به جز ديدنت بهانة چشم

به چشم من قدمي نه، كه شسته ام به سرشك

بيا چو ساية مژگان به آستانة چشم

جمال تو، به نگاهم، چو باغ رؤيايي است

مرو به سير گل و لاله، جز نشانة چشم

نگاه كن كه چه موجي به چشم من جاري است

عيان نما قد خود را به دانه دانة چشم

بيا كه با تو سمند جهاد، خواهم راند

به شرق و غرب بتازم به شادمانة چشم

به ظلّ رايت تو، آفتاب همره ماست

ميان مردمك ديده ام فسانة چشم

كشم به ديدة خود، جلوه هاي ناز تو را

فروغ مهر بتابد به جاودانة چشم

حباب چشم «پريشان» شكسته خواهد شد

شبي كه بنده نوازي كني به خانة چشم

محمد حجتي (پريشان)

محبوب داور

حضرت زهرا(س) يگانه گوهر است

شافع و خاتون روز محشر است

وصف او هرگز نيايد بر زبان

چون مقامش از تصور برتر است

فخر دارد بر خديجه(س) از مقام

اين سند فرمودة پيغمبر(ص) است

مادر گيتي نزاده مثل او

زين سبب محبوب حيّ داور است

آنكه

او از عزت و جاه و جلال

مام سبطين و علي(ع) را همسر است

زندگي در ساية لطف بتول(س)

از بهشت و حور و غلمان خوش تر است

زن مگو! زن هاي عالم بنده اش

او محمد(ص) را يگانه دختر است

سيد ابوالفضل ناصرچيان اراكي

تا بهار تو...

صبر گرچه رفته از كف و طاقتي نمانده است

اين همه دل به خون نشسته جاي مانده است

فرق آسمان شكافت، حرمت زمين شكست

خنجري كه عشق را به خاك و خون كشانده است

بي گمان هنوز بيكران آبي ات نديده است

موج آتشي كه سنگ را فرو نشانده است!

اي صبور آل نور، جمعه هاي بي ظهور

رفته، صبح استجابت ندبه هاي خوانده است

ديده ها دخيل بسته اند بر ضريح انتظار

يك دو پلك بيشتر تا بهار نمانده است

معصومه نجفي مطيعي

در عطش انتظار

اي كه منم قطره، تو درياي من!

ساحل سرسبز تو مأواي من

من نگزيدم ز جهان جز تو را

ديدن روي تو تمناي من

جان و تنم، زمزمة نام توست

پس بشنو نام خود از ناي من

واي اگر سر بدهم ناله اي!

كون و مكان، واله غوغاي من

چون سخن از نام تو آرم به لب

چشم جهان مست تماشاي من

پر بزن اي مرغ خوش الحان عشق!

تا چمن آن گل رعناي من

مرده شود زنده به فتواي تو

چون به تصرف شدي اولاي من

طرح جهان صورتي از روي توست

جمله نهان اند و تو پيداي من

در غم هجران تو _ اي گلعذار! _

ناله بر آيد ز سويداي من

گر كه تويي روح من و راز جان

چيست در اين قالب و اعضاي من

چون كه تويي محور ارض و سما،

از خود و از خلق، تمناي من

گر نشناسند مقامات تو،

به كه بميرند، به فتواي من

اوج نظرگاه تو كاخ خيال

به به! ازين مأمن و مأواي من

اي كه تو «پروانه»اي و سوختي

داغ تو شد سرّ سويداي من

پروانه طهماسبي

شكوه

عشق ها افسانه

گويا بوده اند

يا محبت ها، چو رؤيا بوده اند

مردم از مردم فراري گشته اند

شهرها از شور، عاري گشته اند

كو حماسه كو دلير روزگار

كو جوانان دلير ماندگار

شيرها در صحنه هاي كارزار

قدرت و شور و جلال و افتخار

كو همه مردانگي آزادگي

جملگي سبقت گرفته در بدي

گم شده در شهوت و خودكامگي

بردگان سيم و زر در زندگي

مي شود حاصل ز عمر، افسردگي

در درون سينه ها آشفتگي

آدمي عزّ و كرامش در زر است

چون نمي داند ز قدسي برتر است

شكوه ها دارم ز اهل اين زمان

گفته ها دارم به دادار جهان

كاي خداي مهربان! آخر رسان

صاحب ارض و سما، صاحب زمان

مهسا مقدم

غزل انتظار

نگاه كرده ام از روزن شكيبايي

تمام عمر به راهت چه وقت مي آيي

به جاده ها چه غريبانه چشم دوخته ام

ز پشت پنجره هاي غريب تنهايي

تمام پنجره ها بي تو مات مانده، بيا

بيا كه با تو شود كوچه ها تماشايي

كجاست كشتي چشمت كه لنگر اندازد

كنار ساحل اين چشم هاي دريايي

بگو كه سمت نگاهت كدام آفاق است

تو اي كه سمت نگاه تمام دل هايي

نيامدي و ز اندوه غربتت خون شد

دل تمامي آلاله هاي صحرايي

به لحظه لحظة اين روزهاي يلدايي

دلم گواهي آن مي دهد كه مي آيي

حميد واحدي (اروميه)

عنايتي از غربت

روي صندلي راحتي اش توي بالكن تكيه داد. از اين اخلاق ها نداشت كه شب در بالكن بنشيند و كوچه و خيابان را تماشا كند. شايد هم وقت اين كارها را نداشت. اما هرچه بود آن شب با شب هاي ديگر كمي فرق داشت. هرچند ظاهراً مثل هميشه، شبي بدون مهتاب و خيابان هايي خو گرفته با روزهايي پر رفت وآمد و پرزرق و برق و پرسروصدا و شب هايي ساكت و خواب آور... سيگاري روشن كرد و گوشة لبش گذاشت و در حالي كه دستانش را پشت سر به هم قلاب

كرده بود به روزهاي پيش فكر كرد... بيمارستان آن روز هم مثل روزهاي قبل شلوغ بود. اما با اين وجود توانست، ماشينش را در پاركينگ بيمارستان پارك كند، دسته گل را از صندلي جلويي برداشت. كراواتش را درست كرد و به طرف بخش كودكان بيمارستان هامبورگ، به راه افتاد... .

_ روي صندلي راحتي اش توي بالكن تكيه داد. از اين اخلاق ها نداشت كه شب در بالكن بنشيند و كوچه و خيابان را تماشا كند. شايد هم وقت اين كارها را نداشت. اما هرچه بود آن شب با شب هاي ديگر كمي فرق داشت. هرچند ظاهراً مثل هميشه، شبي بدون مهتاب و خيابان هايي خو گرفته با روزهايي پر رفت وآمد و پرزرق و برق و پرسروصدا و شب هايي ساكت و خواب آور... سيگاري روشن كرد و گوشة لبش گذاشت و در حالي كه دستانش را پشت سر به هم قلاب كرده بود به روزهاي پيش فكر كرد... بيمارستان آن روز هم مثل روزهاي قبل شلوغ بود. اما با اين وجود توانست، ماشينش را در پاركينگ بيمارستان پارك كند، دسته گل را از صندلي جلويي برداشت. كراواتش را درست كرد و به طرف بخش كودكان بيمارستان هامبورگ، به راه افتاد... .

مدتي بعد، وقتي از اتاق دخترك بيرون آمد و خودش و دكتر بخش را از تيررس نگاه او دور ديد سؤالي كه ذهنش را مشغول كرده بود، را با دكتر در ميان گذاشت و پاسخ شنيد كه:

_ اوه، آقاي شولدر! من عادت ندارم كه به بيمارانم اميدهاي واهي بدهم. اگرچه از لحاظ روان شناسي، نااميد كردن مستقيم هم كار درستي نيست، اما خب من يك پزشكم و قبل از هر چيز، بيمارم از من

مي خواهد حقيقت را به او بگويم. و اما در مورد دختر شما، تنها راهي كه براي بهبودي نسبي او به نظر مي رسد، عمل است، البته با درصد خطر بسيار بالا و...

آقاي شولدر، بار ديگر و بدون آنكه منتظر جواب باشد، پرسيد؛

_ پس با اين صحبت ها، او نمي تواند، مثل گذشته اش، كاملاً سالم و تندرست شود؟ راه برود، بدود...

_ خب البته، اضطراب، نگراني، و ناراحتي هاي روحي، هر يك به تنهايي مي تواند از عواملي باشد كه نتيجة مثبت عمل را كاهش مي دهد.

_ آيا لازم است با يك روان شناس يا مشاوري صحبت كند؟

دكتر عينك را از چشم برداشت و با دستمال كوچكي، شيشه هايش را تميز مي كرد كه گفت:

_ اوه، در اين چند روزي كه اينجا بستري بود. هم من و هم همكارانم، به قدر كافي با او صحبت كرديم. بايد به او حق داد. شكستگي استخوان پهلو، در عين حال كه خيلي دردناك است، خيلي هم خطرناك است. او امروز مرخص مي شود. ضمن آنكه باز هم مي گويم، شما بايد با دخترتان صحبت كنيد...

آقاي شولدر، شانه هايش را بالا انداخت و گفت: من و همسرم براي اينكه كارمان را از دست ندهيم ناچاريم از صبح تا شب، در يك شركت مددكاري اجتماعي مشغول باشيم.

دكتر كه به انتهاي سالن و به اتاق استراحت رسيده بود، در آستانة درب ايستاد و گفت:

_ با اين حال صحبت نزديكان تأثير بيشتري دارد، به خصوص اوه... اسمش چي بود؟ آن خانم مسن كه روز ملاقات آمده بود، روسري داشت؟

آقاي شولدر، بي معطلي گفت: «بي بي»

_ بله، از او بخواهيد كه با او صحبت كند. دختر شما فكر مي كند كه از زير عمل جان سالم به در نمي برد و خب،

تحمل شكستگي و درد، برايش بهتر از مردن است و اين طبيعي است.

ياد بي بي افتاد. پكي به سيگار زد و از جا برخاست و در حالي كه صندلي راحتي اش همچنان به جلو و عقب حركت مي كرد، آقاي شولدر از بالكن به اتاق خواب برگشت. خانم شولدر مثل هميشه، زودتر از بقيه، خواب بود. به ساعت روي ميز كنار آباژور، خيره شد. تازه سر شب بود... ته سيگارش را به زيرسيگاري سپرد و براي صحبت با بي بي، آرام از اتاق بيرون آمد. از پله هايي كه به اتاق دختر و پسرش منتهي مي شد، گذشت. كمي آن طرف تر از پله ها، در سالن، شعاع كمرنگي از چراغ آشپزخانه، دايرة كوچكي را به داخل سالن، وارد كرده بود. از تاريكي و سكوت وحشت آور خانه، گذشت و خود را به آشپزخانه رساند. بي بي مثل هميشه، با پيراهني ساده و بلند، اما تميز و روسري اي كه تا وقت خواب از سر برنمي داشت، مشغول كار بود. چهره اش آرام و صبور به نظر مي آمد.

_ خسته نباشي بي بي!

_ شير آب را بست و بند پيش بند را از كمر باز مي كرد كه گفت: «متشكرم آقا...»

آقاي شولدر صندلي را از زير ميز بيرون كشيد و نشست:

_ آمدم بپرسم، چه خبر؟ باهاش صحبت كردي؟

_ بله، اما خب، سارا جوابي نداد كه شما را خوشحال كند. و مشغول خشك كردن ظرف هاي شسته شده، شد.

_ اين چه حرفي است. همه مي دانيم، تو خودت هم مي داني كه سارا تو را خيلي دوست دارد. پس تو بايد يك كاري براي سلامتي او بكني، اين طور نيست؟

_ آقا! من هم سارا را مثل دختر خودم دوست دارم و حاضرم براي خوب شدن او هر كاري

بكنم. اما شما از من مي خواهيد او را به كاري وادار كنم كه از آن وحشت دارد. او حتي حاضر نيست در اين باره حرفي بشنود چه برسد به اين كه خودش را زير تيغ جراحي قرار بدهد.

_ بسيار خب، اما با اين وجود باز هم سعي خودت را بكن.

بي بي كه هميشه از نگاه كردن در چشم هاي آقاي شولدر دوري مي كرد، حال نيم نگاهي به او انداخت و گفت:

_ او به من گفته است، حاضر نيست عمل كند، حتي اگر ذره ذره با خوردن دارو، آب بشود، و خانه نشيني را تجربه كند... اما، آقا! من براي خوب شدن او خيلي دعا مي كنم. خداوند اگر بخواهد مي تواند، او را شفا بدهد... بدون اينكه او را مجبور به عمل كند.»

آقاي شولدر، دستي به صليبي كه به گردنش آويزان بود، كشيد، آن را بوسيد. فكر كرد تا بي بي كه داشت بسته هاي رنگارنگ قرص ها و شيشة شربت را درون سبدي كوچك مي گذاشت و مي خواست به اتاق سارا ببرد، همراه شود. اما بعد پشيمان شد. شايد اگر وقتي ديگر تنها، سراغ او مي رفت و باز هم با او صحبت كند، بهتر باشد. پس از آشپزخانه بيرون آمد. نگاهي به بالاي پله ها انداخت و وارد اتاق خواب خودش شد. بي بي اما، از پله ها بالا رفت. پشت درب اتاق كه رسيد، تلنگري به در زد و به دنبال آن صداي ضعيفي شنيدكه او را به داخل دعوت مي كرد. درب به نرمي باز شد. اتاق كاملاً تاريك بود. برق را كه روشن كرد، ابروهاي سارا در هم كشيده شد:

_ اوه، بي بي، اين چه كاري است كه كردي، لطفاً چراغ ها را خاموش كن.

_ چرا لحاف را روي

سرت كشيدي. داروهايت را آوردم.

_ نور چراغ زياد است. اذيتم مي كند.

بي بي چراغ مطالعة كوچكي كه روي ميز گوشة اتاق سارا بود را روشن و به دنبال آن لامپ را خاموش كرد. روي صندلي كنار تخت نشست، پيمانة كوچك را لبريز شربت كرد و در دهان سارا كه با چشمان آبي، اما گود افتاده و كم سو به پيمانه خيره مانده بود، خالي كرد. شربت تلخ، وجود اندوهناكش را گس و بدمزه كرد. و وقتي جرعه اي آب نوشيد، درد موزيانه، ريشه دوانيد و به همة تارو پودش، نقش زد. دستش را به پهلو گرفت و سعي كرد تا خودش را بالا بكشد. بي بي بالشتك كوچكي را زير بالشت سارا گذاشت، تا كمي راحت تر تكيه دهد...

همه جا تاريك بود و او تنها مي توانست با كمك پرتوهاي نوري كه از چراغ خواب، روي صورت سارا تابانيده مي شد، او را ببيند. كم سن و سال بود، اما چهرة رنجور و خسته اش او را بيشتر نشان مي داد. گويا اين هفته، يك سال برايش گذشته بود، دلش سوخت و وقتي داشت قرص هاي ريز و درشت و رنگارنگ را از بسته هايش درمي آورد گفت:

_ سارا جان! فكرهايت را كردي، تصميمت عوض نشده، نمي خواهي بيشتر فكر كني. آخر تا كي مي خواهي همين طور خودت را در اتاق زنداني كني.

سارا قرص ها را در دهان مي گذاشت و به دنبال هر يك جرعه اي آب، اما حوصلة جواب نداشت. سؤال تكراري بود كه بارها و بارها از او و پدر و مادرش شنيده بود. و مي دانست بعد از اين سؤال، حرف عمل پيش كشيده خواهد شد. بي بي، دست بر ميان موهاي طلايي سارا و ادامه داد، هم من و هم

پدر و مادرت، خير و صلاح تو را مي خواهيم. فقط به مرگ فكر مي كني، در حالي كه شايد هيچ اتفاق بدي نيفتد و اين جراحي هم، مثل هزاران عمل معجزه آساي ديگري باشد كه روزانه بارها و بارها در بيمارستان هاي آلمان و يا هرجاي ديگر جهان انجام مي شود. تو روز به روز ضعيف تر مي شوي و آسان نيست كه بتواني اين درد را تحمل كني...

_ اوه، بي بي، شما هم كه داريد مثل بقيه حرف مي زنيد. مثل مادرم كه حتي حالا كه مريضم و دچار شكستگي استخوان پهلو شده ام هم، كارش را تعطيل نمي كند و تنها برايم دارو مي خرد. از اداره اش زنگ مي زند و وعده و وعيد مي دهد كه اگر با عمل موافقت كنم برايم يك رايانة شخصي مثل مال ديويد مي خرد.

_ خب، كارش را براي چه چيزي بايد تعطيل كند. من مراقب تو هستم. او كسي بود كه درست پس از توسل و راز و نيازهاي من با جده ام، سررسيد.

بي بي، سر سارا را به سينه چسباند و ادامه داد:

_ سال ها پيش وقتي، وقتي آن تصادف اتفاق افتاد ومن و همسرم را از هم جدا كرد و خودم را نيز بيهوش به بيمارستان رساندند. بعد از مدت زيادي كه از بستري شدنم در بيمارستان شهر _ هامبورگ _ گذشت. روزي خيلي دلتنگ شدم، بسيار گريه كردم. فكرش را بكن در لحظه اي همه چيزم را از دست داده بودم. برنامه هايي كه داشتيم... همسرم... همه و همه در آني از دست رفت و در غربت، تك و تنها و غريب در گوشة بيمارستان افتاده بودم. نمي دانستم چه كنم. نه توان مالي و نه روي برگشتن به ايران را داشتم و

نه قدرت ماندن و ادامه دادن. تا آنكه متوسل شدم به كسي كه هميشه در ذهن و ياد و خاطره، همراه من بود. بي بي، بعد از مكث كوتاهي ادامه داد: سارا جان! اين خيلي خوب و اميدبخش است كه آدمي فكر كند، كسي هست كه حرف هايش را مي شنود حتي اگر پاسخي نشوند، آدم را رها نمي كند... همان جا بود كه صدايش كردم و با او درددل كردم. با او كه در تقوا و پاكي و صداقت، ايمان، دانش، بينش سرآمد و سرور همة زنان جهان است. از آغاز خلقت جهان تا حال و از اين پس تا پايان جهان كسي چون او نيامده و نخواهد آمد؛ دختر پيغمبر مسلمانان حضرت فاطمة زهرا(س). كسي كه افتخار مي كنم به اين كه از لحاظ اصالت و ريشه، نسل من به او منتهي مي شود. بي بي گفت و گفت و گفت... از اين كه حضرت فاطمه(س) روزي گرفتار افزون خواهي و دنياطلبي عده اي شد و سرانجام از گستاخي آن عده، دچار شكستگي پهلو شد، چنان كه طعم تلخ درد آن تاكنون و از اين پس، كام هر شيعه را مي سوزاند و خواهد سوزاند...

دل بي بي شكست، اشك در چشمانش حلقه زد و در نگاهش چنان صميميتي موج مي زد كه بي اختيار دستان خود را دور گردن بي بي حلقه زد و خود را در آغوش گرم و پرمحبتش رها كرد. كاري كه شايد از وقتي كمي بزرگ تر شده بود، با مادرش هم نكرده بود. احساس آرامش لذت بخشي پيدا كرد. بي بي با لحن مادرانه، ادامه داد:

_ وقتي از جده ام، راه نجات خواستم و خداوند را به آبروي او سوگند دادم... ديري نپاييد كه خانم و

آقايي به اتاقم آمدند. همان هايي كه مرا به بيمارستان رسانده بودند و در مدت بستري، چندين بار، جوياي احوالم شده بودند، و آن خانم، نگران از اين كه مبادا بيمارستان را ترك كرده باشم. پيشنهاد جالبي به من داد.»

سارا سرش را از سينة بي بي جدا كرد و زل زد توي صورتش، مشتاقانه منتظر شنيدن ادامة ماجرا بود:

_ آن خانم از من خواست تا به عنوان پرستار دختر و پسر كوچكش، در خانه اش مشغول شوم. و آنها كساني نبودند، جز پدر و مادر تو...

لبخند كمرنگي روي لبان سارا نقش بست. شايد حالا، دليل آن همه علاقه به بي بي را مي فهميد. اينكه از وقتي خود را شناخت، وي در كنارش حضور داشت. و او چون عضوي، در خانة آنها زندگي مي كرد. عضوي با ظاهري كاملاً متفاوت از مادرش. و اعمال غريبي كه در طول شبانه روز انجام مي داد. كارهايي كه مادرش به او گفته بود، نبايد دربارة آنها از بي بي سؤال كند. او دين ديگري داشت. كه اين كارهاي ناآشنا كه در ساعاتي خاص دست و رويش را كاملاً مي شست و به اتاق مي رفت و كارهايي به اسم نماز مي خواند، و پس از بيرون آمدن از اتاق، آرامشي در وجودش موج مي زد. همه و همه به دين او مربوط مي شد. مادرش گفته بود چيزي شبيه به كليسا رفتن ما، شبيه دعاي قبل از غذا... و اما امشب او براي اولين بار، توسل پيدا كردن را از زبان بي بي شنيده بود. خواست چيزي بگويد، اما درد، ذره ذرة وجود نازك و شكننده اش را در اختيار گرفت و وادارش كرد تا خود را از آغوش گرم و محبت آميز بي بي بيرون

بكشد. سرش را روي بالش گذاشت و دراز كشيد. درد پهلو، تا مغز استخوانش را هم مي سوزاند. قطره هاي زلال اشك در چشمانش متولد مي شد.

_ اوه بي بي، كاش من هم مثل تو با خوشحالي از بيمارستان مرخص مي شدم. كاش آن روز در مدرسه، آن اتفاق نمي افتاد. كاش آن روز به مدرسه نمي رفتم. آن پله هاي لعنتي... پله هايي كه هيچ وقت مرا به حياط مدرسه نرساند... اوه بي بي، از همه چيز متنفرم از آن مدرسة لعنتي بدم مي آيد...

اشك هاي داغ، بغض دل دخترك را روي صورتش پهن مي كرد و بي بي در آن هياهو نمي دانست چه بايد بكند؟

_ آرام باش، حالا كه چيزي نشده خوب مي شوي، هميشه كه اين طور نمي ماني، ...

_ بس است بي بي، تو نمي خواهد دلداري بدهي. من هرروزة روز با اين درد، نفس گير، دارم آب مي شوم از اين دنيا، هيچي نفهميدم... اين درد كه لحظه اي راحتم نمي گذارد. سرانجام مرا مي كشد.

آه يا عيسي مسيح، كاش دكتر مجربي پيدا مي شد كه بتواند مرا از اين پهلوي شكسته خلاص كند... بي بي خسته شدم... هر حركتي كه مي كنم، درد مانند جرقه هاي آتش، از سر تا نوك پاهايم را در خود مي گيرد... نفسم بند مي آيد. قلبم فشرده مي شود... لبان بي بي، بوسه را بي وقفه نثار صورت خيس اشك سارا مي كرد...

اولين بار بود كه او را اين همه گريان و دل شكسته مي ديد، حتي آن روز كه از پله هاي مدرسه، ليز خورده بود، اين قدر بي تابي نكرده بود... و با خود فكر كرد بعضي وقت ها، هيچ راهي جز گريه باقي نمي ماند و آرامش بخش تر از آن وجود ندارد يا پيدا نمي كند.

_ اين قدر خودت را اذيت نكن، عزيز دلم... مي بريمت پيش يك دكتر... مي بريمت لندن... هان...

سارا كه

از زور گريه، بريده بريده حرف مي زد، گفت:

_ يعني مي شود... آره... تازه من حاضرم همة پس اندازم يعني همان 12 ميليون دلار را، كه توي بانك دارم را به اضافه 8 ميليون هم از پدر و ديويد قرض بگيرم، با پول بيشتر حتماً دكتري پيدا مي شود كه مرا خوب بكند مگر نه...؟

در آن هنگام فكري مثل برق در ذهنش روشن شد. بي اختيار صورت معصومانه و اشك آلود او را در ميان دستانش گرفت و با لحني اميدوارانه گفت:

_ من يك دكتر خوب سراغ دارم. او تو را خوب مي كند...

سارا با لباني ميان خنده و گريه، شگفت زده پرسيد:

_ راست مي گويي بي بي؟ يعني 20 ميليون دلار برايش كم نيست؟...

بي بي كه اشك از چشمانش فرو مي چكيد ادامه داد:

_ نه... سارا جان، منظورم آنچه تو فكر مي كني نيست. دكتري كه من سراغ دارم از تو هيچ پولي دريافت نمي كند...

اما خيلي زود دچار ترديد شد... آيا بايد نظرش را مي گفت، اگر او مخالفت يا مسخره كند چه؟ اگر خانم و آقاي شولدر، موضوع را به حساب ديگري مي گذاشتند چه، خواست حرفي نزند، اما وقتي نگاه كنجكاوانة سارا، را ديد كه به دهانش چشم دوخته، ديگر نتوانست تحمل كند پس ادامه داد:

_ مي داني سارا جان! من براي تو از بانويي صحبت كردم كه در مهرباني و خوبي و پرهيزگاري و نزديكي به خداوند نمونه است، حال مي خواهم به تو پيشنهاد كنم كه او را با همة وجود صدا كني و مطمئن باشي كه صدايت را مي شنود و از بيماريت آگاه است و اگر كه بخواهد به اذن خداوند قادر به درمان تو و به زبان خود ما، قادر به شفاي توست... پس

او را با همان نامي صدا كن كه تو در بستر بيماري به او شباهت داري؟ بگو يا فاطمة پهلو شكسته... بگو جانم... بگو يا فاطمة پهلو شكسته!...

بي بي ساكت شد. دلش مي خواست او هم يك دل سير گريه كند. به خاطر همة چيزهايي كه بهانة خوبي براي گريستن بودند و او موقعيت آن را نداشت. و چشم هاي سارا نيز مثل چشمان بي بي، ميزبان اشك هايي بود كه بي وقفه متولد مي شوند. در دلش شاخه هاي اميد جوانه زده بود... دستانش را به آسمان بالا برد. لبان لرزانش را از هم گشود و بدون توجه به حضور بي بي و با صداي گرفته اي ناله زد كه يا فاطمة پهلو شكسته به دادم برس، اي كسي كه بي بي مي گويد خيلي مهربان هستي... اي كسي كه بي بي مي گويد تو نيز چون من با آنكه در سن جواني قرار داشتي اما به دليل شدت درد پهلو، براي برداشتن حتي يك قدم بايد ديوار را عصاي دست و تكيه گاه قدم هايت قرار مي دادي...

اوه، اي فاطمة پهلو شكسته، اي كه بي بي مي گويد تو حتي از لحاظ روحي هم در موقعيتي قرار داشتي كه قدر و بزرگي تو را نمي شناختند و علاوه بر آنكه پهلو، بلكه دل تو را نيز شكستند و هم جسمي و روحي تو را رنجور كردند... به فرياد سارا برس...

بي بي با چشماني ورم كرده از شدت گريه از اتاق بيرون آمد، درب را بست و از پله ها پايين مي آمد و تا به آشپزخانه برود كه صداي آقاي شولدر را شنيد كه پايين پله ها و در كنار اتاق خواب، نشسته و در حالي كه مي گريست، نرم و آهسته مي گفت:

_ يا فاطمة پهلو

شكسته دختركم را خوب كن!

شب به نيمه رسيده بود، هنوز هم از اتاق سارا، نواي ناله و ذكر يا فاطمه(س) به گوش مي رسيد. بي بي هم در آشپزخانه براي خود حال خوشي داشت. فضاي خانه براي اولين بار، نجواهاي اسرارآميزي را در خود، مشاهده مي كرد، گويا نورانيتي ملموس و دوست داشتني در همه جا پراكنده شده بود و عطر دل انگيز معنويت مشام جان را نوازش مي داد...

زمان ناگزير و خواب آلود از پي يكديگر مي گذشت تا آنكه صداي فرياد هيجان انگيزي سكوت خانه را برچيد.

_ بي بي! پدر! مادر!... ديويد... بياييد... بياييد.

آقاي شولدر و به دنبال او بي بي و مادر كه خواب آلود و سراسيمه پله هاي چند تا يكي را از زير پا رد كرده بودند... هر يك خود را به اتاق سارا رساندند. سارا در حالي كه لبخند بر لب داشت همچنان مي گريست و همه خوب مي دانستند اشك هاي او با اشك هاي چند ساعت پيش كه وجودش را مي سوزاند و جاري مي شد كاملاً فرق دارد.

پس از جا برخاست و در دستان بي بي كه سمت او دراز شده بود تا سارا را در خود جاي دهد، قرار گرفت...

لبخند شادي بر لبان اهل خانه، نقش مي بست كه سارا گفت:

_ ساعاتي نگذشته بود كه ناگهان ديدم نور خورشيد گونه، اتاق تاريكم را روشن كرد، بانويي باهيبت و مجلله را در ميان آن نور ديدم كه به پهلوي من دستي كشيد، پس صداي مهربان و آرامش بخشي شنيدم كه گفت: خوب مي شوي!

_ نمي دانستم بايد چه كنم يا چه بگويم، تنها با زحمت فراوان، از او پرسيدم، شما كه هستيد؟

_ من همان كسي هستم كه الآن مرا مي خوانديد من فاطمة پهلو شكسته هستم.

_ كسي چه مي دانست كه چندي

بعد سارا و پدر و مادرش به بركت عنايت حضرت زهرا(س) به دين مبين اسلام مشرف مي شوند.

يك پرسش

پاپ بنديكت شانزدهم در ديدار از بازداشتگاه سابق آلمان نازي در آشويتس (9/3/85) با تأييد ادعاي كشتار يك و نيم ميليون يهودي به دست سربازان نازي اين پرسش را مطرح كرد: «چرا هنگامي كه اين انسان ها كه بيشتر آنها يهودي بودند جان خود را از دست مي دادند خداوند سكوت كرده بود؟ در آن روز خداوند كجا بود؟ چرا خداوند اجازه داد اين كشتار عظيم رخ دهد و شيطان پيروز شود»؟

سخنان پاپ مرا به تعجب انداخت. چرا رهبر كاتوليك هاي جهان اين چنين، از ادعايي دفاع مي كند كه از سوي پژوهشگران اروپايي زير سؤال رفته است؟ آنان در تحقيقات خود دروغ بودن هولوكاست را ثابت كرده اند. حتي حاضر شدند در دادگاه حضور پيدا كنند و به زندان بروند اما از عقيده خود دست نكشند. گويا رسم اروپاييان اين چنين است كه دانشمندان حقيقت گو را به پاي ميز محاكمه بكشانند؛ همانطور كه گاليله را محاكمه كردند اما زمين كروي باقي ماند و ماه يك سياره. بگذاريم تاريخ شاهد كشتارها و قتل عام هاي زيادي بوده است مثل قتل عامي كه روسيه استاليني در جريان انقلاب كبير راه انداخت و قتل عامي كه از مسيحيان و مسلمانان انجام داد بي سابقه بود. نه، زياد هم نبايد به زمان هاي گذشته سفر كرد. در همين چند دهه اخير نظاميان اسرائيلي در اردوگاه هاي صبرا و شتيلا، كفر قاسم، ديرياسين چه قتل عام هايي به راه انداختند. اگر چشمانمان را خوب باز كنيم مشاهده خواهيم كرد كه خيابان هاي غزه و كرانه باختري رود اردن همه روزه از خون جوانان فلسطيني رنگين

است. اسناد و مدارك اين جنايت ها تماماً در آرشيو سازمان ها، نهادها و رسانه هاي ارتباط جمعي موجود است. اصلاً لازم نيست كه شما به آرشيو اين نهادها و سازمان ها مراجعه كنيد كافي است كه كتاب هاي تاريخي را اندكي ورق بزنيد، آن وقت حقايق براي شما ملموس تر خواهد شد. اما پاپ مسئله اي را مورد تأييد قرار داده كه به رغم گذشت 57 سال از پايان جنگ جهاني دوم هنوز اسناد و مدارك «هولوكاست» منتشر نشده است. اين سؤال را از پاپ دارم، چرا به قتل و عام هايي كه به صورت مستند در تاريخ وجود دارد توجهي نمي كنيد؟ چرا چشمان خود را به كشتار ملت فلسطين توسط نظاميان اسرائيلي بسته ايد؟

جناب پاپ بر فرض اينكه تعدادي يهودي در اتاق هاي گاز يا كوره هاي آدم سوزي جان خود را از دست داده باشند، شما بايد خداوند را مقصر معرفي كنيد؟ و چشم خود را نسبت به تبهكاراني كه مرتكب اين ماجرا شده اند ببنديد؟ جناب پاپ شما بهتر از هر كس مي دانيد كه مسيحيان معتقدند اسارت بابل در سال 587 قبل از ميلاد و حمله امپراتوري روم به اورشليم در سال 70 ميلادي نتيجه گوساله پرستي و به صليب كشيدن حضرت مسيح(ع) توسط يهوديان است. آنان اين دو مصيبت بزرگ را مجازات الهي در حقّ اين قوم مي دانند. اكنون اين مسئله مطرح است فرض كنيم كه ماجراي هولوكاست واقعيت دارد. جناب پاپ فكر نمي كنيد اين هم يك نوع مجازات الهي باشد. پيشنهاد مي كنم قبل از پاسخ دادن به اين سؤال كتاب هاي تاريخي كه راجع به فعاليت آنان در اروپا نوشته شده است را مطالعه كنيد تا جوابي نزديك تر به واقعيت به اين پرسش دهيد. به

هر حال آنچه كه ماية تأسف است اين است كه رهبر كاتوليك هاي جهان سنگ حمايت از يهوديان صهيونيست را چنان به سينه مي زند كه حتي حاضر است به خداوند اعتراض كند و تا مرز مقصر معرفي كردن باري تعالي پيش رود. آيا وظيفه روحانيون حفظ حريم الهي نيست؟ جناب پاپ راستي هنگامي كه به زعم خودتان (مسيحيان) حضرت مسيح بر صليب نهاده شد - گذشته از اختلاف نظرهايي كه در ماجراي عمل تصليب وجود دارد- آن زمان خداوند كجا بود و چرا گذاشت شياطين بر مسيح پيروز شوند و هزاران سؤال ديگر كه مجال بيان آنها نيست.

پرسش شما، پاسخ موعود

يكي از خوانندگان محترم مجله،جناب آقاي عليرضا انصاري پرسيده اند كه: منظور از «رجعت» چيست و چه كساني رجعت مي كنند و آيا رجعت با «ظهور» و «رستاخيز» تفاوت مي كند؟ در پاسخ به پرسش اين دوست گرامي نكاتي را يادآور مي شويم.

معناي لغوي و اصطلاحي رجعت

رجعت از نظر لغت به معناي «بازگشت» مي باشد. اما رجعت از نظر اصطلاحي به اين معنا است كه به امر خداوند به دست حضرت مهدي(ع) گروهي از مردگان زنده شوند و با قيام آن حضرت(ع) همراه شوند كه قبل از روز رستاخيز بازگشت مردگان به دنيا صورت مي گيرد، تا آنان به پاداش ياوري و همراهي و درك حكومت مهدي(ع) نائل آيند، و نيز خداوند برخي از دشمنان حضرتش را زنده مي كند تا از ايشان انتقام گيرد.

اين معنا، خلاصه اي از گفتار بزرگان دين از جمله شيخ مفيد، شيخ حرّ عاملي، سيد مرتضي علم الهدي و علامه مجلسي(ره) مي باشد.1

علماي شيعه اعتقاد به رجعت را ملازم با پيروي از مذهب تشيع مي دانند و اگر اعتقاد به امامان معصوم(ع) وجود داشته

باشد، اعتقاد به بازگشت (رجعت) امامان معصوم و مؤمنان قبل از رستاخيز هم بايد وجود داشته باشد و اين دو لازم و ملزوم مي باشند و اعتقاد به رجعت در تمام دوران مورد اجماع علماي فرقة شيعه بوده و هيچ كس از علماي شيعه منكر اين رجعت نبوده و علامه مجلسي در بحارالانوار نام بسياري از علماي شيعه را كه در كتاب هايشان به اصل رجعت تأكيد كرده اند، آورده است.2

همان گونه كه بيان شد پيش از تحقق قيامت كبري رويدادي خاص در جهان به وقوع مي پيوندند و جمعي از مردگان به دنيا بازمي گردند كه اين رويداد را رجعت مي گويند و همچنين گاهي از آن به «قيامت صغري» تعبير شده است.

لذا طبق روايات دو قيامت وجود دارد: قيامت صغري يا رجعت، و قيامت كبري كه همان برانگيخته شدن همه مردم در روز رستاخيز مي باشد. البته مخفي نماند كه مسئله رجعت و ظهور حضرت مهدي(ع) دو رويداد مستقل از هم هستند. لذا اطلاق قيامت صغري به هر دو رويداد منطبق مي گردد.

دلائل قرآني رجعت

در قرآن كريم آيات زيادي دلالت بر حيات مجدد انسان دارد و نمونه هايي را براي ما بيان فرموده كه آنها قبل از رستاخيز حيات مجدد پيدا كرده اند و به اصطلاح رجعت به دنيا داشته اند، لذا همان گونه كه در اقوام گذشته رجعت صورت گرفته در آينده هم رجعت صورت مي گيرد و رجعت محال و غيرممكن نمي باشد. براي مثال نمونه هايي را بيان مي كنيم كه در قرآن آمده است.

1. زنده شدن مردگان به وسيله حضرت عيسي(ع):

و مردگان را به اذن خداي يكتا زنده مي كنم.3

در قرآن كريم آمده است كه اين فرستادة الهي با اجازه پروردگار خويش به كارهاي خارق العاده دست

مي زد. مثلاً بيماران مبتلا به پيسي را درمان مي كرد، نابينايان مادرزاد را بينا مي نمود، مجسمه اي از خاك مي ساخت و در آن مي دميد و زنده مي شد، مردگان را احيا مي نمود، و از توشه هايي كه مردم در خانه هاي خود داشتند خبر مي داد. مفسران معروف، موارد بسياري از اين معجزات را آورده و داستان هايي از زنده شدن مردگان توسط حضرت عيسي را گزارش كرده اند.

از علماي عامه، سيوطي در تفسير الجلالين مي نويسد: «او دوست خود عازر را زنده كرد، پسر پيرزني را حيات دوباره بخشيد، دختري را از مرگ به زندگي بازگرداند، و اين هر سه پس از زنده شدن به حيات خود ادامه داده فرزنداني نيز از خود بر جاي گذاردند، همچنين سام بن نوح را زنده نمود كه بدون درنگ از دنيا رفت».4

2. زنده شدن پس از صد سال مرگ (مربوط به عزير):

پس خداوند او را به مدت صد سال ميراند، سپس وي را برانگيخت.5

اين آيه مربوط به يكي از پيامبران الهي (عزير) مي باشد كه از روستايي عبور كرد و با آثار مرگ و نيستي در آن سرزمين روبه رو شد، به ياد رستاخيز و زنده شدن مردگان افتاد و در حالي كه قدرت كاملة خدا را باور داشت، با تعجب از خود پرسيد: «مردگان اين روستاي ويران را بعد از درنگ درازمدت، در قبر، چه كسي حيات دوباره مي بخشد؟» آنگاه پروردگار بزرگ با ميراندن وي، پاسخ اين پرسش را بيان فرمود.

عزير مرد و مركبش از هم متلاشي شد، ولي غذايي كه داشت در مدت صد سال هيچ تغييري نكرد. پس از صد سال زنده شد و گمان كرد كه تنها نصف روز خوابيده است؛ چرا كه هنگام ظهر مرد

و پيش از غروب آفتاب به دنيا بازگشت. اما وقتي به مركب پوسيدة خود نگاه كرد متوجه شد كه او مرده و دوباره زنده شده است و هنگامي كه آن مركب در مقابل ديدگان او زنده شد، او باور كرد كه خداي سبحان همه مردگان را در روز قيامت زنده مي نمايد.6

3. مرگ گروهي (از بني اسرائيل) و حيات مجدد آنها:

آيا نديديد آنهايي را كه از ترس مرگ طاعون و جهاد با دشمنان از ديار خود بيرون رفتند كه هزارها تن بودند خدا فرمود، بميريد همه مردند پس (درخواست پيغمبري از پيغمبران) آنها را دوباره زنده كرد... .7

مفسران مي گويند اين آيه مربوط به گروهي از بني اسرائيل بود كه شمارشان به چهارهزار نفر مي رسيد كه به سبب ترس از طاعون يا جهاد با دشمنان شهر خويش را ترك كردند و به سوي سرزميني ديگر حركت كردند اما خداي توانا اين فراركنندگان را ميراند و به تقاضاي پيامبرش بار ديگر آنها را زنده كرد.8

دلايل روايي بررجعت

براي نمونه از امام ششم حضرت صادق(ع) در بيان اهميت اعتقاد به رجعت نقل شده است:

از ما نيست هر كسي كه بازگشت دوباره (رجعت) ما را به دنيا باور نكند.9

بنابراين يكي از ويژگي هاي انسان مؤمن اعتقاد به رجعت (بازگشت دوباره ائمه معصومين(ع) و مؤمنان راستين و مشركان فرورفته در منجلاب) مي باشد.10

مرحوم شيخ صدوق(ره) در كتاب صفات الشيعه از امام صادق(ع) روايت مي كند:

هر كس به هفت موضوع اقرار كند پس او مؤمن است. و سپس ذكر كرد و يكي از آنها ايمان به رجعت است.11

همگاني يا غيرهمگاني بودن رجعت

آنچه از روايات و آيات استنباط مي شود اين است كه پديدة رجعت همگاني نيست. در

هنگام قيام جهاني امام عصر(ع) و قبل از برپايي رستاخيز رجعت به وقوع مي پيوندد ولكن منحصر به جمعي از مؤمنان و مشركان خواهد بود و اين گونه كه همه مؤمنان زنده شوند و همه مشركان زنده شوند صورت نمي پذيرد در حالي كه مخصوص عده اي از مؤمنان راستين و عده اي از مشركان محض مي باشد.

بهترين دليل بر اين گفته كه رجعت پديده همگاني نمي باشد حديثي از حضرت صادق(ع) مي باشد كه حضرت فرمودند:

به درستي كه رجعت براي همه نيست، بلكه به جمعي خاص اختصاص دارد رجعت (بازگشت) نمي كنند مگر مؤمنان راستين و مشركان فرو رفته در شرك محض و غير از آنها هيچ كس به دنيا باز نمي گردد.12

در قرآن كريم اشاره به اين موضوع دارد كه پديده رجعت قبل از رستاخيز همگاني نيست بلكه از هر امتي دسته اي زنده مي شوند و به دنيا بازمي گردند و آنها جمعي از مؤمنان و جمعي از مشركان از هر امت مي باشند.

حضرت امام باقر(ع) براي اثبات اين مدعا با تمسك به آية 83 سورة نمل مي فرمايد كه:

آيا آنها قرآن را نخوانده اند كه مي فرمايد: «آن روز (رجعت) كه از هر امتي، دسته اي را فراهم مي آوريم.»13

از اين حديث شريف حضرت باقر(ع) معلوم مي شود كه اولاً اصل پديده رجعت قبل از رستاخيز صورت مي گيرد و اين آيه را مربوط به رجعت مي باشد زيرا در روز رستاخيز همه محشور مي شوند نه گروهي از هر امت، و ثانياً: به قرينه «من كلّ امةٍ فوجاً» كه من براي (تبعض) است از هر امتي بعضي برانگيخته خواهند شد و پديده رجعت طبق اين آيه قرآن همگاني نخواهد بود.

به سبب عظمت روز رجعت اين روز در كنار روز قيام حضرت مهدي(ع) و روز

رستاخيز از ايام الله مي باشد. چنانكه امام جعفر صادق(ع) به سبب مشابهت رجعت با ظهور حضرت مهدي(ع) و روز رستاخيز مي فرمايد:

روزهاي خدايي سه روز هستند: روز قيام امام مهدي(ع)، و روز رجعت و روز رستاخيز.14

بنابراين سه روز از اين جهت كه ايام الله هستند با هم مشابهت دارند و به ترتيب تحقق پيدا مي كنند: اول قيام حضرت مهدي(ع)، دوم پديده رجعت و سوم روز رستاخيز برپا خواهد شد.

پي نوشت ها:

با استفاده از كتاب: سؤال از امام مهدي(عج) در روايات، نوشتة سيد فخرالدين موسوي، با تلخيص.

1. ر.ك: مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج53، صص138_136.

2. براي اطلاع بيشتر ر.ك: حر عالمي، الإيقاظ الهجعه بالبرهان علي الرجعه، باب 2، دليل 3.

3. و احي الموتي بإذن الله.سورة آل عمران (3)، آية 49.

4. سيوطي، تفسير جلالين، ج1، ص432.

5. فأماته الله مائة عامٍ ثمّ بعثه. سورة بقره (2)، آية 259.

6. به تفاسير قرآن كريم اعم از عامه و خاصه مراجعه شود.

7. ألم تر إلي الّذين خرجوا من ديارهم و هم ألوفٌ حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثمّ أحياهم... . سورة بقره (2)، آية 243.

8. مجلسي، براي اطلاع بيشتر ر.ك: حر عاملي، همان.

9. بحارالانوار، ج92: حديث 101؛ ليس منّا من لم يؤمن بكرّتنا.

10. لبته روايات متعددي از عامه و خاصه مربوط به رجعت شده كه به كتاب صحيح بخاري 9، 102؛ و كتاب كنزالعمال 11؛ 133 از كتب عمه مراجعه فرماييد.

11. شيخ صدوق، صفات الشيعه، ص121: ح161، به نقل از كتاب رجعت نگارش: حسن طارمي.

12. مجلسي، همان، ج 53، ص39، حديث 1. إنّ الرّجعة ليست بعامّةٍ، وهي خاصّةٌ. لايرجع إلّا من محَض الايمان محضاً او محّض الشّرك محضاً.

13. مجلسي، همان، ج53، ص40، حديث 6

. اما يقرؤن القرآن: «و يوم نحشر من كلّ امّةٍ فوجاً».

14. مجلسي، همان، ج63، حديث 53. ايّام الله ثلاثةٌ: «يوم القائم(ع) و يوم الاكرّة و يوم القيامة».

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109