ماهنامه موعود63

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1385 عنوان و نام پديدآور:شماره 63 ماهنامه موعود- ارديبهشت 1385/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 63 - ارديبهشت 1385

بهار آفرين

السلام علي ربيع الانام ونضرة الاياّم

نشرية موعود شمارة قبل – فروردين ماه – بدون سرمقاله منتشر شد. درج توقيع شريف حضرت صاحب الزمان، عليه السلام, به جاي سرمقاله سخن بسياري داشت. شايد مي خواستم بگويم:

آن زمان كه پاي سخن «ولي» به ميان مي آيد، بايد سپر انداخت، زبان در كام كشيد و جمله گوش شد. همة حرمان و دوري، افسردگي و خزان زدگي و غيبت، حاصل زبان آوري در وقت سكوت و سكوت در وقت زبان آوري است. محصول ناتواني در سلب حيثيت از خود و ولايت ناپذيري، همان كه همة داستان و ماجراي وصل و هجران، قرب و فراق و بي نصيب ماندن ابناي بشر را در خود دارد.

به قول شاعر:

اول بنا نبود بسوزند عاشقان

هجران و فراق، قضاي نامردي بود و كيفر ناسپاسي و جفا بر برگزيده ترين مردان مجتبي و مصطفاي حضرت رحمان.

چه حيف كه با رجوع به نسيان، ماجراي رفته، در نزد ما بدل به خاطره مي شود، سرخويش مي گيريم و به سادگي از كنار خاطره ها مي گذريم و به كار و بار جهان مشغول مي آييم. گويي كه هيچ اتفاقي نيفتاده و هيچ واقعه اي در جريان نيست. شايد حسب همين غفلت است كه انبوه بيدارباش و تذكار مندرج در سنت هاي هستي، عبرت هاي تاريخي، وقايع جاري و حتي كلمات و زيارات اولياءالله در ما كارگر نمي افتد. ورنه، آمد و شد فصل ها و بهار و خزان طبيعت كافي بود كه بدانيم ثقل زمين كجاست

و ما به كجا.

ايام و آنات، به خود واگذار شده نيستند كه بهارآفرين باشند يا خزان آفرين.

عرض مي كردم؛ تجربة زمستان و شب هجران بر ما نوشته نشده بود؛ براي خود رقم زديم. با رويگرداني از بهارآفرين و خورشيد حقيقت كه اينك واسپس ابر، روز و روزگار ما را نظاره مي كند و بر حال خلق عالم كه بستة ظلمند و در كمند ابليس مي گريد.

كاش به همان سان كه عيد و نوروز را پاس مي داريم، در كار طبيعت نيز مي نگريستيم. در لحظه لحظه و برگ برگش رازهاست كه بر صاحبان خرد و خردورزي گشوده مي شود.

آن زمان كه سردي و فسردگي چون بختكي بر صحن و سراي طبيعت افتاد، تجديد عهد با اسم حي، با بهار و بهارآفرين، همة سر زندگي، شادمانگي و رويش را ديگر بار به ثمر نشاند. چنانكه، در خزان و زمستان سخت تعصب و آلودگي و جهالت، تجديد عهد با حضرت رحمة للعالمين، باران رحمت و اخلاق و حريت را سبب شد، در بهاري كه نام دلاراي محمد مصطفي-صلوات الله و سلامه عليه- را با خود داشت. هيهات كه بشر، علي رغم تجربة ميوة انس و عهد و مهر و مشاهدة گلستان معرفت و ولايت و طهارت در بازي با ابليس و خوش رقصي نفس، روي به نسيان آورد و رسم جفاكاري پيشه كرد و به تجربة خزان دوباره نشست. زمستان التقاط و نفاق و شرك را پذيرا شد و انجماد دوري و غيبت را بر خود حلال شمرد, و شد همه آنچه كه نبايد.

با اين همه، ياد بهار و بهارآفرين در ميانة هستي ماند. در خاطرة شيرين گل و گياه و طبيعت. يادي كه كومه ها

را روشني و رهگذران كوچه هاي لغزنده را استعداد ماندگاري مي داد تا شايد در وقتي ديگر، چنان آتشي افروخته شود، خورشيدي تابيدن بگيرد كه تمامي سردي و زمستان و انجماد از ميان برود.

شايد به همين سبب بود كه از روي شفقت، ره يافتگان به خانه خورشيد و بهار، همگان را، سرمازدگان را دعوت به پاسداري از «ياد» و خاطرة بهار و بهارآفرين كردند و تجديد عهد دوستي و مهر با «حقيقت بهار و سرزندگي» را باعث بازگشت حيات بر فرش سرد و يخ زدة روز مرگي.

بهار خود، وامدار بهارآفرين هستي بود، حقيقتي كه سيطرة وَلايت و گسترة وِلايتش همه پهنة آسمان و زمين را زير نگين دارد.

بهار بود و بهارآفرين اما گسست عهد فسردگي و انجماد را روزي روزان و شبان مردم ساخت. بهار مي آيد و بهارآفرين، اگر عهدي دوباره، چون موجي خزنده و گرم لايه هاي برف و يخبندان را از هم بگلسد.

بايد بهار را باور آورد، بهار را خواند!

فصل ربيع و ماه ربيع و تجديد عهد با بهار آفريده ها بر همة خانوادة موعود مبارك باد!

راستي اين شمارة موعود، همراه با جوانة «موعود» يعني «موعود نوجوان» تقديم مي شود. شايد اگر خزان كم توفيقي و كم لطفي دوستانمان نبود، مجله موعود جوان روي به تعطيلي نمي گذارد. حجت بر ما تمام بود اما بر ديگران ... هرگز.

جوانة موعود نوجوان را بايد پاس داشت تا به برگ و بار بنشيند. حركت از ما و بركت از او.

شما هم دست به كار شويد، همه بر و بچه هاي خانواده كه جملگي گل هاي باغ نبوي و مهدوي اند. همه مربيان و معلمان كه عاشق ماندگاري و بهار و شيفتة به بار نشستن اين

جوانه اند. از شما حركت و از او بركت.

عزت زياد – سردبير

غرب و آخرالزمان -2

گفت وگو از پايان

اسماعيل شفيعي سروستاني گرچه بسياري از ادبا، فلاسفه و نظريه پردازان پيش از ظهور وجوه مختلف بحران و مشاهدة طلايه داران انحطاط، اين خودبنيادي غرب را مقدمه سقوط در مغاك بحران و انحطاط شناخته و درباره اش تذكر داده بودند، اما انسان غربي پاي در سراشيبي تندي گذارده بود كه ديگر به راحتي قادر به بازگشت نبود.

«فردريش نيچه»، «اسوالد اشپنگلر»، «گوته»، «آرنولد توين بي» و بسياري ديگر از جمع فلاسفه و انديشمندان انحاي مختلف بروز انحطاط و بحران را سرانجام تاريخ غربي مي شناختند و آن را اعلام مي داشتند.1

طي قرون بعد، به ويژه قرن 19 و 20 ميلادي، پيشرفت مادي و تغيير صورت مادي حيات، عامل مهمي در فريفته شدن انسان و دل بستن او به مجموعة دستاوردهاي مادي بود و از همين رو، با «مطلق انگاري» علم جديد، بر اين پندار پاي فشردند كه: فن آوري آدمي را در دستيابي به آرامش جان و امنيت جسم ياري خواهد داد. همين شيفتگي مانع از آن شد تا دريافته شود علت اصلي همة رنج ها، افسردگي، فساد و بحران در اقصا نقاط عالم حاصل و محصول ناگزير «خودبنيادي» و دور ماندن از «رهبري الهي» است. اين غرور با دلالگي شيطان، دنيا و دنيامداري را در چشم انسان جلوه داد تا در پس تجربة ناكامي هر ايدئولوژي، به جاي تجديد نظر در اساس اين «رويكرد» خود را دلخوش به «ايدئولوژي» ديگر كند. گويا تجربه چاله هاي و چاه ها روزي مقدر او بود. به عبارت زيبا و ذكر بلند كلام آسماني قرآن:

آيا نگشتند در زمين تا بنگرند چگونه بوده است فرجام آنان

كه پيش از اينان بودند در شماري بيشتر و آثاري افزون تر در زمين. پس آنچه به دست آوردند سودي برايشان نداشت. آنگاه كه پيامبرانشان با دلايلي روشن به سويشان آمدند به دانش خود دلخوش گشتند تا آنكه فرود آمد آنچه را مسخره مي كردند.2 انسان به جاي خدا قانون به جاي دين

اصالت سود و ترقي به جاي ارزش هاي ديني اخلاق هدونيسم به جاي مذهب

گر چه اين مقاله گفت وگو از «فلسفه تاريخ» و نقد آن را عهده دار نيست ليكن براي تبيين و تشريح برخي اصطلاحات از جمله «تاريخي گري» و فلسفه تاريخ ناگزير به ارائه توضيح مختصر است.

كلمه «تاريخ» و موضوع متعلق به آن را نمي توان با تعريف و تعبيري ثابت و قابل درك و قبول همگان در حوزه هاي مختلف بيان كرد. آنچه مشهور است اين است كه لفظ تاريخ مجموعه اي از حوادث گذشته در حيات اجتماعي انسان را متبادر به ذهن مي سازد كه كمتر دخلي به امروز و ترتيب مناسبات در زمان حال دارد. در واقع همان مجموعه اي كه با عنوان كتاب تاريخ (History) در مدارس تدريس مي شود، و به دفتر ثبت گورستان بيشتر شبيه است تا حقيقت تاريخ.

مؤلفين كتاب فلسفه تاريخ در تعريف از تاريخ قول پيرنه (Pirenne) را بيان كرده اند كه در تعريف تاريخ گفته است:

تاريخ داستان رفتار و كردار و دستاوردهاي انسان هاست كه در جوامع زندگي مي كنند.3

چنانكه پيداست هر دو تعريف از تاريخ، صورت حوادث و بيان رخدادها را مراد كرده اند. ارزيابي و بيان نقطه نظرهاي مورخان دربارة حوادث، رفتارها و آنچه در گذشته بر اقوام يا رفته, تنها وجهي از تاريخ است. از اين نحوه تعريف با عنوان: «تاريخ به مثابة

ارزيابي» ياد شده است. در واقع، «تاريخ به مثابة ارزيابي»، بيان نقطه نظرها، ديدگاه ها و اعتقادات بيان شده دربارة حوادث و وقايع4 است. و مورخي كه از اين حيث به حوادث مي نگرد، تاريخ را به مثابة ارزيابي فرض كرده است.

تعريف ديگري هم به موازات اين تعريف ارائه شده و آن، «تاريخ به مثابة واقعه»5 است. در اين وجه مورخ تنها به روند حوادث و وقايع يعني آنچه عملاً اتفاق افتاده نظر دارد صرفنظر از هر گونه بيان معتقدات و ديدگاه خود.

در مجالي ديگر درباره معني و مفهوم تاريخ و دريافت بزرگان اهل معرفت قلبي از تاريخ سخن به ميان مي آيد.در اين ميان جماعتي با مطالعه و پژوهش در ميان سلسله حوادث وقايع گذشته، سعي خويش را مصروف كشف قانونمندي هاي حاكم بر جريانات، حوادث و تحولات اجتماعي كرده اند. اين جماعت كه با عنوان «فلاسفه تاريخ» شناخته مي شوند، برآنند تا با كشف شواهد و ارائه مدارك اثبات كنند فراز و فرودهاي گذشته و همه آنچه بر اقوام وملل رفته از قاعده و قانوني ويژه تبعيت مي كند كه قابل شناسايي و تعميم است و حسب آن قاعده مي توان دريافت هر قومي در چه مرحله اي و مداري سير مي كند و در آينده به كدام منزل و يا مرحله فرود مي آيد.

فلاسفه تاريخ قبل از آنكه ذهن خود را متوجه صورت حوادث كنند، سعي در درك قانون جاري و حاكم بر حوادث داشتند. اين گروه با رويكردي ويژه به علوم اجتماعي و حوادث عقيده دارند. پيش بيني تاريخي هدف اصلي فيلسوف تاريخ است. «كارل پوپر» و بسياري ديگر از منتقدان اين گروه، ضمن بيان رويكرد فيلسوف تاريخ و اشاره به آنها

مي گويند:

تاريخي گري، رويكردي به علوم اجتماعي است كه عقيده دارد پيش بيني تاريخي هدف اصلي اين علوم است و هدف مذكور تنها از طريق كشف ضرب آهنگ هايي كه فرايند تكامل تاريخ را مشخص مي سازند قابل تحقيق و دست يافتني است.6

هنگامي كه از تاريخي گري صحبت مي كنيم، منظورمان اشاره به تلاش ها و اقداماتي است كه به منظور نشان دادن قانون مندي هاي حاكم بر جريان ها و تحولات اجتماعي صورت مي گيرند.7

مبتني بر تعاريف دوگانه ارائه شده، يعني «تاريخ به مثابة واقعه» و «تاريخ به مثابة ارزيابي» فلاسفه تاريخ يعني جويندگان قانونمندي حاكم بر روند تحولات و حوادث تاريخي را به دو گروه تقسيم نموده اند:

1. گروه اول، طرفدار «فلسفه نظري يا جوهري تاريخ»اند. جرياني كه تاريخ را به «مثابة واقعه» مي نگرد و آن را به معناي «گذشته» مورد مطالعه و ارزيابي قرار مي دهد.

«فيلسوف تاريخ» در اين گروه، سعي در ارائه «سيستم» ويژه اي دارد كه نظام حاكم بر حوادث و فراز و فرودها و آمد و شدها را معلوم و بيان مي كند.

مهم ترين اعضاي اين گروه كه تا قبل از قرن بيستم در موضوع «فلسفه تاريخ» ميدان دار بودند عبارتند از:

هگل، ماركس8، كنت، اشپنگلر، توين بي، شلينگ و...

2. گروه دوم، طرفداران فلسفة «تاريخ تحليلي و انتقادي»اند. جرياني كه تاريخ را به مثابة ارزيابي مي نگرد و آن را به معناي «مطالعة گذشته» مطالعه مي كند، و به عنوان منتقد گروه اول، در برابر هر نوع «سيستم سازي» و بيان قانونمندي كلي مي ايستد. اينان در خلال قرن بيستم از ميان «تجربه گرايان» و طرفداران فلسفه مدرن انگليسي سر برآوردند. كه مهم ترين اشخاص اين جريان «بندتوكروچه» و كارل پوپر هستند. از آنجا كه گروه اول از فلاسفه تاريخ چون ماركس،

با ترسيم مراحل و مراتب در سير حوادث تاريخي، براي سير در عرصة تاريخ و تنظيم مناسبات سياسي اجتماعي، اقدام به ارائه ايدئولوژي (مبتني بر دريافت و جهان بيني مخصوص خود كردند، منتقدين آنها با طرد و نفي هر نوع گرايش ايدئولوژيك و تاريخي گري، جملة مخاطبين را در مسيري سوق دادند كه از آن با عنوان «تجربه گرايي» ياد مي كنيم.

تجربه گرايي

تحولات فرهنگي غرب طي قرون 16، 17و 18 ميلادي، موجد شكل گيري جريان هاي گوناگوني در حوزه هاي مختلف معارف گرديد، كه در مجموع جملگي «سلب حيثيت معنوي از عالم و آدم» و رويكردي صرفاً خاكي و مادي دربارة هستي را امام خويش ساخته بودند.

«علوم جديد» و «متدولوژي» حاكم بر آن خود را مرهون «رنه دكارت» فرانسوي (1650 _ 1596م.) مي شناسد كه به عنوان يكي از پايه گزاران «فلسفه مدرن» بنياد نظري و معرفتي غرب را در عصر جديد دچار دگرگوني و تحولي شگرف ساخت. در عبارتي بسيار ساده، دكارت اعلام داشت:

هرگاه شناخت قطعي دال بر صدق چيزي نداشته باشيم هرگز آن را به عنوان امر حقيقي (حقيقت) نپذيريم.9

اين عبارت مقدمة پذيرش تجربه و اصالت تجربه گرايي (empirieism) در شناسايي و نظر به هستي بود. «قطعيت» مورد نظر دكارت پذيرش عيني و تجربي همه چيز در محضر «عقل كمي» و «آزمايشگاه حواس ظاهري» بود كه با ردّ و طرد هرگونه شناخت و معرفت متافيزيكي و ديني، «انسان و دريافت هاي» او را ملاك و سنگ محك معرفي و جز آن را مورد ترديد قرار مي داد.

در پي رنه دكارت، «جان لاك» انگليسي (1704_1632م.) به عنوان پدر مشرب تجربه گرايي اعلام داشت, هر گونه شناختي اساساً مبتني بر تجربه10 است.

حسب همين رويكرد تجربه گرايانه، دانشمندان علوم طبيعي

به عنوان تجربه گرايان حقيقي معرفي شدند. از همين رو، مطالعات علوم اجتماعي و انساني نيز تنها زماني به عنوان «علم» شناسايي و پذيرفته شدند كه با رويه ها، معيارها و شيوة كار علوم طبيعي انطباق پيدا مي كردند.

علوم اجتماعي در عصر روشنگري (قرن 18) با تكيه بر «مبادي مفروض و ثابت در علوم تجربي» پاي به عرصه نهاد و با استفاده از «متدولوژي» علوم طبيعي مدعي شد كه در زمرة علوم قابل شناسايي و اثبات است و از قوانين ثابت و لايتغير پيروي مي كند. شاخص ترين فرد اين گروه «اگوست كنت» جامعه شناس پوزتيويست و تجربه گراست كه با مفاهيم ابداعي «آمار اجتماعي»، «پويايي اجتماعي» و ... سعي در اثبات علمي بودن جامعه شناسي داشت.11

خلاصه آنكه تجربه گرايي اساس و بنياد نظام معرفتي پوزتيويست ها و ليبراليست هاي انگليسي و پس از آن امريكايي شد تا با نقد و ابطال آراي فلاسفة تاريخ و هر گونه گرايش ايدئولوژيك در سازماندهي مناسبات سياسي اجتماعي، «ليبراليسم» و «تجربه گرايي» را كامل ترين شيوه در مطالعات و تحليل حوادث و وقايع معرفي كنند. از همين جهت گروه دوم را تابع «تاريخ تحليلي و انتقادي» معرفي مي كنند.

«روشنفكران ليبرال» و به ويژه «تجربه گرايان»، با اشاره به برخي فاكتورهاي مشترك، ايدئولوژي را زائيدة انديشه «تاريخ پردازاني چون ماركس، مي دانستند و به دليل وجود «آرمان و ايدة ثابت» و برخي «تمايلات هزاره گرايانه» در ايدئولوژي كمونيسم و يا نازيسم، ايدئولوژي را مخصوص «نظام هاي سيستماتيك فلسفي» معرفي مي كردند و تشكيل نظام هاي سياسي، اجتماعي متكي به ايدئولوژي را ناشر و مبشر «انحصارطلبي» و «نظامي گري» مي شناختند و آنها را «ضدآزادي» معرفي مي كردند و براي نمونه، نظام هاي سياسي اجتماعي كمونيستي را نشانه مي رفتند.

اين جماعت يعني، تجربه گرايان ليبراليست،

با تأكيد بر مبناي ليبراليسم تجربه گرا (پوزتيويسيم)، ارائه هرگونه ايدئولوژي را غيرممكن و علم تجربي را فاقد شأن تجويز نسخه كلي مي دانستند. به قول «ماكس وبر»، علم نمي توانست به توليد ايدئولوژي بپردازد.12 ميان كلام «ماكس وبر» كه علم را اساساً فاقد شأن ارائه نسخه براي تأسيس سازمان سياسي اجتماعي مي شناخت و «ارسطو» كه شأن حكمت را اشرف و اجل از آن مي دانست كه به توليد ايدئولوژي13 بپردازد فاصله شگرفي است. ارسطو شأن حكمت را اجل مي دانست اما تجربه گرايان، علم را فاقد توانايي و شأن توليد ايدئولوژي مي دانستند.

بي گمان خواننده در اين موضوع تأمل دارد كه علي رغم اصرار ليبراليسم بر «غير ايدئولوژيك» خواندن خود بر «ايدئولوژي» ويژه اي پاي مي فشرد و با جزميّت تام بر محقّ بودن آن اصرار مي ورزيد.

اصرار و ابرام ليبراليسم بر «اصالت فرديت» بروز نوعي تكثرگرايي (پلوراليسم) را به جاي پذيرش يك ايدئولوژي واحد باعث بود تا آنان همواره در پي راه حل خاص براي مشكلات خاص هنگام وقوع باشند. اين «پلوراليسم» مورد اتفاق ليبراليست ها، آنان را از پذيرش «حقيقت ثابت» منع مي كرد و اين عدم ثبوت را در تدبير مناسبات اجتماعي سياسي تسري داده و بناي سياست را هم بر نوعي كثرت گرايي و واقعيت بي نظم و متكثر مي دانستند و با تكيه بر اين دريافت، ارائه هر ايدئولوژي را عملي غيرعلمي معرفي مي كردند و ارائه دهندگان ايدئولوژي ها را به اتهام عدول از تجربه هاي علمي، از خود مي راندند و منتقدانه به سركوب ايدئولوژي ها مي پرداختند. درست در زماني كه خود بر اصالت، ثبوت و كامل بودن «ليبراليسم» پاي مي فشردند.

«آنتوني آربلاستر»، در تحليل و بررسي خاستگاه و منظر ليبراليسم و حملة تند ليبراليست ها به ايدئولوژي, عوامل مشترك در

ايدئولوژي ها را مطرح مي نمايد و تأكيد مي كند كه ليبراليست ها، هر ايدئولوژي را ناظر بر مجموعه اي از ارزش ها و يا نوعي جهان بيني مي شناختند14 كه در تدبير نظام اجتماعي، سياسي مبتني بر آن جهان بيني، به سازمان اجتماعي مي انجامد كه مشخصه هاي زير را (به عنوان وجوه ثابت و مشترك ايدئولوژي) در خود و با خود دارد:

1. تأكيدكننده بر نوعي كمال و جامعه اي نهايي براي بشر

2. ايجادكنندة حزبي توده اي و منحصر به فرد

3. وضع كنندة نوعي انحصار كامل در قدرت و از جمله رسانه هاي عمومي

4. ايجادكنندة نظامي پليسي و كنترل كننده

5. ايجادكنندة كنترل مركزي براي اقتصاد

و از آنجا كه ابداع چنين نظامي را به منزلة اعلام نوعي انسجام، پايداري و ثبوت در مناسبات اجتماعي مي شناختند و اين انسجام و ثبوت را با باور روشنفكران ليبرال كه همواره بر «واقعيت متكثر و بي نظم و سياست كثرت گرا» تأكيد دارد، در تقابل مي شناختند آن را مردود و مقابله با آن را لازم مي دانستند.15

گريز و امتناع ليبراليسم از طرح هر نوع «مدينه مطلوب و مفروض» و به قول خودشان «ناكجا آباد» با تكيه بر «اصل تجربه گرايي سياست ليبرالي» موجب بود تا پيروان اين مكتب همواره با شكل گيري هر نوع نظام سياسي و اجتماعي مبتني بر ايده اي فسلفي يا مذهبي به مخالفت برخيزند. شعار دائمي ليبراليست ها و اعلام مستمر «غيرايدئولوژيك و ضد ايدئولوژيك بودن ليبراليسم» به اين امر برمي گردد.16 حال بايد ديد «ليبراليسم» و «ليبرال ها» تا چه حد به اين شعارها وفادار ماندند.

1. بايد متذكر اين معنا شد كه، اساساً تفكر ايدئولوژيك در هر صورت و عنوان، به دليل دارا بودن «خاستگاه فلسفي ويژه، تلاش براي تغيير جهان (به جاي تفسير آن) و اتكا به

دريافت هاي صرفاً انساني متعلق به تاريخ جديد غرب است. در حقيقت، مخالف و موافق، جملگي سوار بر يك كشتي بودند و در سير و سفر ره به دياري واحد مي پيمودند و تعارض آنها ذاتي نبود بلكه، جدال بر سر نوعي صورت بندي صرف بود. ضمن آنكه، اصرار ليبراليست ها بر حذف ساير گرايش ها و تأكيد بر اصالت مشي بر مدار ليبراليسم خود، بيانگر اصرار آنها بر نوعي «ايدئولوژي» است.

2. ليبراليست ها در حالي هواداران تفكر «ايدئولوژيك» را به جرم تلاش براي ايجاد نظم سياسي، اجتماعي ثابت محكوم مي كردند كه خود ارتقاي نظام اجتماعي سياسي مبتني بر ليبراليسم را ناگزير و غيرقابل گفت وگو مي شناختند.

3. در حالي كه ليبراليست ها به قول نويسندة كتاب : ظهور و سقوط ليبراليسم غرب انسجام، پايداري و نظامدار بودن را در يك مرام سياسي عيب به شمار مي آوردند و انسجام آگاهانه و نظام مندي17 ايدئولوژي را به عنوان يك عيب به رخ مي كشيدند با اغواگري و هوچي گري، با تأكيد بر ضرورت حفظ «سازمان در سيستم سياسي اجتماعي متكي بر ليبراليسم» عليه عموم نظام ها اقدام به براندازي مي كردند.

4. تجربه گرايان ليبرال، طي همة سال هاي قرن 19 و 20 ميلادي، مردم را از شكل گيري نظامي گري متكي بر يك ايدئولوژي در سال هاي جنگ سرد بيم مي دادند و تفكر ايدئولوژيك را زايشگاه نوعي «توتاليترايسم» (نظامي گري) معرفي مي كردند در همان حال، با چنگ انداختن در شبكه هاي «ايدئولوژي ليبرالي» به اقصا نقاط جهان لشكر مي كشيدند و حتي ورود به عرصة جنگي فراگير را براي استقرار اين ايدئولوژي ليبرالي لازم اعلام مي كردند تاريخچه لشكركشي امريكا در طول سال هاي جنگ سرد به ويتنام، كره و ساير نقاط و حمايت از دولت هاي مستبد و انجام پروژه هاي

براندازي كتابي است قطور.

اين مقاله، وظيفه دفاع از ايدئولوژي و يا رد آن را ندارد بلكه، در پي آنست كه اين موضوع را تبيين كند كه طي 400 سال اخير غرب، علي رغم همة مجادلات در ساخت و پرداخت نظام هاي اجتماعي سياسي، مبتلا به انواع ايدئولوژي ها بوده و جمله اين ايدئولوژي ها نيز از خاستگاه صرفاً نفساني برخوردار و بر آن پاي مي فشردند. «تزلزل و تغير و لغزندگي» ذاتي جملة ايدئولوژي هاي خودبنياد است و حسب سنت لايتغير، انسان غربي و به تبع آن، ساير اقوام، مبتلا به تزلزل، بي ثباتي و بالاخره بحران بوده است. چنانكه «آلن دونبوا» با ذكر اركان ايدئولوژيك جهان مدرن (يعني: دمكراسي ليبرال بازار كاپيتاليستي و دولت ملي), جملة اين اركان را مواجه با بحران اعلام مي كند.18

«آلن دونبوا» ضمن آنكه ليبراليسم را به مثابة يك ايدئولوژي در كنار «سوسياليسم» قرار مي دهد با طرد و نفي هر دو ايدئولوژي، بازگشت تاريخ و طلوع آفتاب شرقي را نويد مي دهد.

نبايد از نظر دور داشت كه اساساً، ايدئولوژي و مكتب ها به عنوان «نحله ها» ربطي به ملت و دين ندارند19 علت آن هم آميخته بودن نحله ها به شرك و اغراض بشري اند.

در دوران جديد _ تاريخ 400 سالة غرب _ بشر مواجه با انواع نحله هايي است كه با فلسفه هاي يوناني التقاط دارند. جناب استاد سيد احمد فرديد، عصر حاضر را عصر پايان و تماميت مكتب ها و نحله ها مي شناسد و اين «پايان» را راز خستگي و ازدحام و درگير شدن نحله ها با هم مي شناسد.20 همچنين، قرن هجدهم را، قرن «پايان تاريخ غرب» معرفي مي كند و اين تاريخ را به دليل آنكه طي 400 سال حق الله را كنار زده و تمامي

توجه را بريده از حق معطوف «ناس» نموده محكوم به تجربه بحران و بن بست مي شناسد.21

متذكر مي شوم كه مهم ترين مشخصة اهل ايدئولوژي، «عمل زدگي بريده از تفكر» است. همين امر شخص مبتلا به ايدئولوژي را عجول، متغير، متلون، اهل مجادله، عاري از تفكر و بنياد نظري استوار، عمل زده، (عمل زدگي بريده از حكمت، دين و حتي فلسفه به معني اصيل كلمه) و همواره در پي تغيير جهان مطابق هواجس و اهواء نفساني و بالاخره سطحي نگر معرفي مي كند. همة آنچه كه روشنفكري طي قرون 18 و 19 بدان مبتلا بود و غرب زدگان روشنفكرنماي شرقي نيز بدان آلوده اند.

از سال هاي اوليه بروز روشنفكري ناقص در ايران (پس از مشروطيت)، مناسبات سياسي و اجتماعي ايران آلوده به «نحله هايي است كه روشنفكران به دليل تقليد از غريبان آنها را وارد اين سرزمين ساختند. حتي روشنفكران به ظاهر مسلمان هم با تأسي به صورت هايي از رسم مسلماني، از اسلام نحله هايي خود بنياد ساختند. در حالي كه التقاط و امتزاج آموزه هاي اسلامي و ايدئولوژي هاي فرنگي جز به بحران نمي انجاميد. مجال بررسي همه جانبة اين موضوع در اين مقاله نيست اما در صدر مشروطيت، خستگي جوانان از استبداد و ناتواني برخي از اولياي دين از برپايي حكومت ديني و جذابيت نفساني اين نحله ها باعث جلب بسياري از جوانان و گرد آمدنشان حول گردانندگان و ابداع كنندگان نحله ها بوده است. طي همة سال هاي گذشته (150 سال اخير)، نحله ها دانسته و ندانسته جنبش ها را به سوي استعمار هدايت كردند و جهان را به كام يهود نشاندند. در حقيقت در زمانه اي كه ايدئولوژي جاي دين و حكمت را غصب مي كند، شأن نظم دهنده, معمار, معني دهنده، جهت دهنده

و استواركنندة جملة اعمال و احوال مردم را ايدئولوژي ها عهده دار مي شوند. در حالي كه خود ايدئولوژي بر نقطه محكم، استوار و قابل دفاعي اتكا ندارد و به دليل درگيري با هواجس انساني و نگرش تك ساحتي به انسان متزلزل است و قادر به درك رابطه و نسبت همة امور جزيي و كلي حيات در بافتي يكدست و محكم و يقين آور با هم نيست. اين همه، راز تغيير و بي ثباتي و تلون است.

فروپاشي شوروي و درهم ريختگي اردوگاه شرق اگر چه ناظر بر پايان ايدئولوژي هاي «فاشيسم، نازيسم و كمونيسم» بود و هواداران «ليبراليسم» از اين واقعه با عنوان «عصر پايان ايدئولوژي» ياد كردند ليكن به معني:

1. غير ايدئولوژيك بودن ليبراليسم و نگرش تجربه گرايان (پوزيتونيسم)

2. تفوق و برتري ليبراليسم نسبت به ساير ايدئولوژي هاي تجربه شده

3. محتوم بودن تفوق ليبراليسم

4. اصالت و حقانيت ليبراليسم

5. و كامل بودن آن كه به منزلة يك الگو براي تنظيم و ترتيب جملة مناسبات سياسي اجتماعي و نسخة كامل نبود. ليكن، اين فروپاشي مجالي ايجاد كرد تا ليبراليست ها گمان كنند «كامل ترين و آخرين تجربه فراروي بشر»اند و پذيرش آن براي عموم خلق عالم محتوم و ناگزير است. در حالي كه اين سقوط چونان بازي «دومينو» به سقوط ناگزير ليبرال دمكراسي مي انجاميد و تلاش نظريه سازاني چون «كارل پوپر، هانتينگتون و فوكوياما»، جز تلاشي مذبوحانه و انفعال در برابر اين وضع نبود. ايشان مغرضانه و با فرصت طلبي در اين فضا سعي در قالب زدن ليبراليست هاي تجربه گرا كردند تا شايد جلوي سير ريزش و سقوط حتمي «تاريخ خودبنيادي غربي» را سد كنند و آب رفته را به جوي بازگردانند.

با توجه ساده به فهرست اتهاماتي

كه ليبراليست ها به ايدئولوژي هاي كمونيستي، فاشيسم و نازيسم وارد و آنها را منكوب مي كردند مي توان به خوبي دريافت كه ليبراليسم خود به مثابة يك ايدئولوژي مبتلاي تمامي انتقادات، لرزان و به پايان رسيده است:22

1. ارائه نقشه و طرحي براي آينده

2. عدول از پلوراليسم (كثرت گرايي در اعتقادات و سياست)

3. وجود ايده اي ثابت

4. مستقل بودن از واقعيت جاري

5. توتاليترايسم و نظامي گرايي

6. ضروري دانستن زور و اجبار در شكل و معنا

7. ادعاي دانش تام (دربارة گذشته و حال)

8. سيستم سازي

9. تأكيد بر ايده اي مطلق

10. پيش بيني آينده

11. تأكيد بر مجموعه اي از ارزش هاي ثابت

12. انحصارطلبي در قدرت و رسانه ها

13. تأكيد كننده بر كمال جامعه بشري در خود

«ليبرال سرمايه داري» كه امروز به صورت تام در آخرين منزل يعني «امريكا» ظهور يافته در حالي كه جهان را مستعد يكه تازي و بي رقيب مي شناسد، تمامي ماهيت خود را آشكار ساخته و به مدد جمعي نظريه ساز چون هانتينگتون و امثال او، سعي در دست يابي به تفوق كامل در ساحت هاي مختلف فرهنگي و مادي دارد. چنانكه براي تحقق اين ايده، استفاده از تمامي ابزارهاي نامشروع سياسي و نظامي را براي خود مشروع مي شناسد. تمامي آينده را در خود متجلي مي شناسد و همه را به سوي آن آينده فرا مي خواند، هر نوع گرايش سياسي اجتماعي مذهبي و غيرمذهبي مخالف خود را سركوب مي كند، بر اصالت ليبرال سرمايه داري به عنوان كامل ترين و آخرين تجربه پاي مي فشارد و با نظامي گري تند به شرق و غرب عالم لشكر مي كشد و با زور و اجبار بر كليه آمد و شدها و حتي مكالمات تلفني شهروندان خود نظارت مي كند و براي نيل به اهداف متوسل به هر حربه اي و

از جمله تأسيس هر زندان و دستگيري هر مظنون مي شود و ليبراليسم را به عنوان ايده اي مطلق اعلام و از نيل حتمي كليه اقوام و ملل به منزل ليبرال سرمايه داري دم مي زند و ارزش هاي آمريكايي را با انواع حيل و استفاده از همة رسانه ها به خورد ميلياردها انسان مي دهد و با انحصارطلبي تام و تمام و اتخاذ سياست يك جانبه گرايانه تمامي سازمان هاي جهاني را در مي نوردد و از ليبرال سرمايه داري به سبك آمريكاييش به عنوان يك «ناكجا آباد» مطلق ياد مي كند و آن را به عنوان «نسخه ثابت و نهايي» معرفي و خود را به عنوان حامي آن محق مي شناسد تا با هر ترفند و حيله نسخه را جاري سازد.

چنانكه در كتاب ارادة معطوف به حق23 اشاره شد، از ابتداي تاريخ جديد، انسان با جرئت پاي در سيري نمود كه از او موجودي مي ساخت كه مظهر تام و اتم «ارادة معطوف به قدرت» بود؛ ما به ازاي خارجي تام اين اراده. با همين عبارت مي توان اين انسان را تعريف كرد. او تبديل به «اراده معطوف به قدرت» شده است. در برابر «ارادة تام و تمام معطوف به حق كه حضرت ولي الله اعظم(ع)، انسان كامل ديني» است.

غرب در سير اكمالي به صورت تام و تمام در «امريكا ظاهر شده» و بقيه اقوام در همان مسير و به تبع او در حركتند. از اين رو تماميت تكنولوژي، تماميت نظام ليبرال سرمايه داري، تماميت استكبارورزي در آنجا ظاهر گشته و خود را مختار، بلامنازعه، يك جانبه گرا و فراتر از هر قانون مي شناسد. ايده خود را مطلق مي پندارد و حق سروري بر كل بشر و صاحب اختيار همگان مي شناسد و

اين ظهور تام خودبنيادي و ارادة معطوف به قدرت است و ناگزير و حسب سنت لايتغير در مستعدترين نقطه براي سقوط.

نيچه در مقدمة كتاب ارادة معطوف به قدرت سقوط نيست انگاري را پيش بيني كرده بود،24 جز او نيز بسياري از جمله «ادوار شيلر» در سال 1955 ميلادي خبر از پايان ايدئولوژي داده بودند.25

جملات «آنتوني آربلاستر» براي بيان اين معنا كافي است.

ليبرال هاي جنگ سرد قوياً استدلال مي كردند كه ما بايد گونگوني ارزش ها [پلوراليسم]، هدف و آمالي را كه احتمالاً براي انسان ها گرامي است درك كنيم. و بنابراين در پس تحميل انگارهاي واحد بر جامعه نباشيم اما هنگامي كه زمان داوري دربارة سياست هاي واقعي فرا رسيد، نشان دادند كه براي آزادي هاي ليبرالي نسبت به كلية ملاحظات ديگر [به ويژه مذهب و دين] اولويتي مطلق قائل اند.

دست آوردهاي اجتماعي و اقتصادي از قبيل از ميان بردن بردگي، بيماري، بي سوادي، و استثمار هيچ گاه چنين وزن و اهميتي پيدا نكرد. بدين ترتيب، ليبرال هاي جنگ سرد در تحليل نهايي به مخالفان انقلاب اجتماعي و اقتصادي و حتي تساوي بيشتر _ اگر تهديدي براي آزادي فردي به شمار مي آمد _ تبديل شدند. همة اين مطالب، علت بي اعتباري ليبراليسم را درجهان سوم، كه در آغاز اين كتاب به آن اشاره شد، تبيين مي كنند. مرامي كه روزگاري الهام بخش بعضي از بزرگ ترين خيزش هاي تاريخ جهان بود _ انقلاب فرانسه، مبارزة رهايي بخش ملي در آمريكاي لاتين، لهستان، يونان و ايتاليا، و مبارزه براي دمكراسي در سراسر اروپا_ و مرامي كه برخي از متعالي ترين _ تخيل هايي را كه فرهنگ اروپا به خود ديده است _ بتهون، وردي، گويا، شللي: پوشكين و بايرون _ شعله ور ساخت، به آموزه اي چنان رام و

محافظه كار بدل شد كه هزينه و تدارك تبليغاتي آن را سازمان مركزي اطلاعات آمريكا برعهده گرفت.26

چنانچه آنتوني بلاستر در سال هاي اوليه قرن 21 به بررسي وضع و موقعيت ليبراليسم مي پرداخت قطعاً بر نكات مذكور و سابق الذكر بروز انحصارطلبي، نظامي گري و حركت هاي فاشيستي مدعيان ليبراليسم امريكايي را با انعكاس اخبار و اسناد مربوط به كنترل تلفن عموم شهروندان امريكايي، زنداني كردن بي جرم و جنايت هر مظنون براي مدتي نامحدود در زندان هاي امريكايي و انگليسي، منع استفاده از نمادهاي مذهبي در فرانسه و آلمان و شكنجه زندانيان در زندان هاي گوانتانامو و ابوغريب و ... را بر اين مجموعه مي افزود.

به قول همين نويسنده, آيا به واقع ما با لاشة مرام و جنبشي مترقي روبرو هستيم كه چيز قابل ملاحظه يا شايسته اي از آن باقي نمانده است كه بتوان نجاتش داد؟27

جواب كاملاً مثبت است.

اين عبارت آنتوني بلاستر بازخواني پيش بيني اسوالد اشپنگلر است كه پيش از نيچه با روشن بيني دربارة سرانجام تمدن غربي گفته بود: «تمدن غربي و ارزش هاي مسلط بر آن به پايان خود نزديك مي شود. قيود و سنت هايي كه جامعه را بر پا داشته در حال تلاشي و رشته هاي پيوند دهنده زندگي و همراه با آن يگانگي تفكر و فرهنگ در حال گسستن است. غرب نيز همچون هر تمدن ديگري كه از چرخه طبيعي مي گذرد, ناگزير از خزان «روشنگري» يا «روشن انديشي» به زمستان فردگرايي و پوچ باوري گذر كرده است. بحران ايدئولوژيك28 يا بن بست در «رهبري»، كه در خود اغتشاش و پراكندگي مناسبات را داشت، ليبرال سرمايه داري را بر سر سه راهي «تسليم در برابر تاريخ جديد»، «بازگشت به بنيادهاي متافيزيكي» به و «مقابله مذبوحانه و اقدام بازدارنده» به

اتخاذ روش سوم كشيد. راه اندزي ماشين جنگي، شديدتر از آنچه كه دربارة فاشيسم، ماركسيسم و نازيسم از آن انتقاد مي كردند، پرده از واقعيتي بر مي داشت كه وجهه «يكجانبه گرايي» و «توتاليتر» مآبي ايدئولوژي هاي تاريخ غربي را نمودار مي ساخت و وجود هر نوع استثنا را منكر مي شناخت.

اين سرانجام محتوم و آخرين منزل از تاريخ غرب بود. سر و صداي ماشين جنگي و تكنولوژي به هيچ وجه نشانة حيات فرهنگي نيست بلكه، خلجان و دست وپا زدن محتضري را مي ماند كه آخرين لحظه هاي حيات را تجربه مي كند. «بحران ايدئولوژيك» تنها يك وجه از زنجيرة بحران هاست كه از آخرين دهه هاي قرن بيستم «تاريخ سرآمده» را در خود پيچيده است. همين بحران و بن بست، عموم ساكنان غرب را با آگاهي و گاه از روي صرافت طبع متوجه چند نكته ساخته است:

1. ضرورت تجديد نظر در آنچه كه طي 400 سال گذشته رخ داده

2. بازگشت به مباني و مبادي ديني

3. انتظار تجربه منجي آسماني و ظهور دوم مسيح(ع)

در چنين موقعيت و شرايطي از تاريخ، در حالي كه غرب عاري از بنية نظري، فلسفي براي تجديد حيات در خود در ميانة انحطاط و بحران فرهنگي دست وپا مي زند، براي خود راهي جز به راه انداختن ماشين جنگي به عنوان «ابزاري بازدارنده» در برابر «تاريخ جديد» نداشت. پر واضح است كه عناصر مادي و تكنولوژيك به دليل جايگاه و شأن پست و تعلقشان به ساحت صرفاً مادي _ كه تنها صورت بيروني فرهنگ است _ قادر به تجديد حيات فرهنگي نيست به اين مي ماند كه جسم فرسودة انساني پير، بخواهد حافظ و نگهدار نفس و روح در كالبد انساني باشد. اين معنا را پيش

و بيش از آنكه مرداني در جهان به اصطلاح توسعه نيافته درك كنند، مرداني در غرب درك كردند و متذكر آن شدند.

در ميان اين وضع، ليبراليست ها و نظريه سازان پشت پردة دستگاه هاي سياسي غرب (امريكا و انگليس)، ابزار كشنده «ليبرال سرمايه داري» را به مثابة يك ايدئولوژي در اختيار مرداني چون هانتينگتون و كارل پوپر گذراندندتا با اغراض و فرصت طلبي، ليبرال سرمايه داري را ايدئولوژي غالب29، و ناگزير مطرح و از آن دفاع كنند و مردان جنگي را براي استقرار و بسط آن در ميان ساير ملل به ميدان بفرستند. در واقع؛ به مدد همه آنچه كه در سال هاي جنگ سرد به بهانة مقابله با تاريخ پردازي و ايدئولوژي عليه كمونيسم به كار مي بردند وارد ميدان شدند و پرده از اين واقعيت برداشتند كه «ليبرال سرمايه داري» خود به مثابة يك ايدئولوژي والبته آخرين ايدئولوژي، عمل مي نمايد. آن هم در شرايطي كه در ميانة «بحران» دست وپا مي زند.

گرچه پيش از اين، [تاريخ پردازان] ماركس، نيچه، اشپنگلر و ديگران سقوط غرب را در سرمايه داري نيست انگاري و انحطاط پيش بيني كرده بودند.30

تلاش مخالفان ايدئولوژي همانقدر مذبوحانه بود كه دكترين ماركس براي اثبات قانونمندي سير تاريخ مبتني بر «تبيين اقتصادي تاريخ».31

حمايت همه جانبه تجربه گراياني چون پوپر وهانتينگتون، از ليبرال سرمايه داري و مقابله با منتقدان تنها حاصل انفعال و وضع گيري آنان در برابر سقوط ناگزير, پيش بيني شده و حتمي الوقوع غرب، پايان تاريخ غربي و بالاخره پايان عصر ايدئولوژي ها بود.32

ديگر براي همگان اثبات شده بود كه «ايده و عمل» _ ليبرال ها به همان اندازه غيرواقعي است كه فاشيسم و كمونيسم.33 به قول استاد سيد احمد فرديد، در اين 400 سال نحله ها به جان هم افتادند تا اين كه

خسته و تمام شده اند.34

تجربة همگاني اين پايان (هركس مطابق درك و شأن خود) از آخرين دهه هاي قرن بيستم، زمزمة گفت وگو از «آخرالزمان» و قريب الوقوع بودن فصل ظهور منجي موعود را در ميان عموم مردم شايع ساخت. چه، ديگر هيچ ايدئولوژي و نظام اجتماعي, سياسي قادر به پاسخ گويي به نياز ناگزير انسان و حمايت از او براي دستيابي به حداقل بهره مندي از «آرامش جهان»، «عدالت» و «آزادي» به معني حقيقي لفظ نبود. اين خلاصه بحثي است كه از آن با عنوان بحران و بن بست ايدئولوژي ها در آخرين دهه هاي قرن بيستم ميلادي ياد مي كنيم. پي نوشت ها:

1. در بخش هاي آينده به ارائه اين مردان پرداخته مي شود.

2. سورة غافر (40)، آية 83: أفلم يسيروا في الأرض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم ... .

3. فلسفه تاريخ، ترجمه حسينعلي نوذري، ص109.

4. همان، ص82.

5. همان، ص82.

6. پوپر, كارل, فقر تاريخي گري، ص3 ؛ فلسفه تاريخ، ص282.

7. ميچل،جي. د, نشريه جامعه شناسي, ش1, ص5؛ فلسفه تاريخ, ص283.

8. چنانكه خوانندة محترم مي داند، ماركس و تابعان او، براي سير و سفر بلند انسان از ابتدا تا به انتها در عرصة زمين، مراحلي را ذكر و سعي در جلوه دادن دريافت هاي خود داشتند. ادوار و مراحل: كمون اوليه، برده داري، فئوداليته، سرمايه داري، سوسياليسم و بالاخره كمونيسم مراحلي بودند كه از نظر ماركس به عنوان يكي از فلاسفه تاريخ در گسترة تاريخ جاري بوده و هستند و به عنوان قاعده و قانوني ثابت همة اقوام با گذار از اين مراتب با نيروي محركة «ابزار توليد» رو به سوي تجربة سوسياليسم و بالاخره «كمونيسم» به عنوان «اتوپيا و شهر امن» در حال حركتند. ماركس طي اين مراتب را

ناگزير و تجربه آن را حتمي الوقوع اعلام مي كرد از همين رو مبتني بر اين دريافت «ايدئولوژي» ويژة خود را طراحي و پيشنهاد كرد.

9. فلسفه تاريخ, ترجمة حسينعلي نوذري, ص 84.

10. همان, ص82.

11. همان, ص110. ريشة يونانيempirieism

periaبه معني: آزمايش, محاكمه, آزمون مي باشد.

12. فوكوياما, فرانسيس, پايان تاريخ، ص119.

13. همان, ص120.

14.بلابستر، آر, آنتوني, ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، ص497.

15. همان, ص497.

16. فوكوياما, همان, ص120.

17. بلاستر، همان.

18. مجله سياسي، اقتصادي، ترجمة شهروز رستگار.

19. از گذشته هاي دور، علماي مسلمان «ملل» را در مقابل «نحل» تعريف مي كردند. معتقدات ديني منبعث و منتسب به دين را به عنوان «ملت» و غير آن را كه جز «اهوا» و منبعث از هواجسند «نحله» مي شناختند.

20. مددپور, محمد, ديدار فرهي و فتوحات آخرالزمان، ص354.

21. همان، ص 358و360و 376.

22.بلاستر، همان.

23. جلد سوم از مجموعه استراتژي انتظار، تأليف نگارنده.

24.نيچه, فردريك, اراده معطوف به قدرت, ص65.

25. بلاستر، همان، ص498.

26. همان، ص511و 512.

27. همان, ص536.

28. فوكوياما, همان, ص23.

29. همان, ص136.

30. همان, ص 123.

31. وبكر، بارنز, تاريخ انديشه اجتماعي، ج2، ص171.

32. فوكوياما, همان, ص 126.

33. همان، ص133.

34. مددپور, همان, ص354.

مس__جد امام حسن مجتبي (ع)

« مس__جد امام حسن مجتبي (ع) » با لطف و عنايت خود حضرت س__اخته شده و مورد توجه دوستان حضرت هم هست . داستانش را آقاي عس__كري كه براي خودش__ان در آنجا اتفاق__ي افتاده در س__ال چهل شمس__ي نقل مي كنند . آقاي احمد عسكري مي گوين__د : من در تهران جلس__ه اي قرآني داش__تم كه نوجوان ها و جوان ها در آن مجلس ش__ركت مي كردند وهمين طور با جوان هاي محل آشنا بوديم . يك روز پنج شنبه س__ه تا از جوان ها آمدند

منزل ما. اگ__ر از جادة كمربندي قم ك__ه از اصفهان به تهران م__ي رود رد ش__ويد در اثن__اي آن كمربندي ب__ه تقاطعي برخورد مي كنيد كه ش__ما البته از روي پل رد مي ش__ويد منتها در خياباني كه از زير پل رد مي ش__ود و به ترمينال قم مي رود در آنجا تقاطعي هس__ت س__مت راست مسجد باشكوهي اس__ت كه داراي گنبد و گلدسته هست و كنار مس__جد هم حسينيه اي س__اخته اند كه آن هم داراي يك گنبد و گلدسته اي هم هست . اگر فرصت كرديد برويد هم نمازي بخوانيد و هم توسلي داشته باشيد .

اين مسجد به نام « مس__جد امام حسن مجتبي (ع) » اس__ت كه با لطف و عنايت خود حضرت س__اخته شده و مورد توجه دوستان حضرت هم هست . داستانش را آقاي عس__كري كه براي خودش__ان در آنجا اتفاق__ي افتاده در س__ال چهل شمس__ي نقل مي كنند . آقاي احمد عسكري مي گوين__د : من در تهران جلس__ه اي قرآني داش__تم كه نوجوان ها و جوان ها در آن مجلس ش__ركت مي كردند وهمين طور با جوان هاي محل آشنا بوديم . يك روز پنج شنبه س__ه تا از جوان ها آمدند منزل ما. س__ه تا از جوان هايي كه شغل مكانيكي هم داشتند و گفتند حاج آقاي عسكري امروز پنج ش__نبه است بياييد برويم . جمكران چون شما آبرومند در خانة خدا هس__تيد همراه ما بياييد تا ما به اميد دعاي ش__ما مطمئن باشيم دعاي ما مستجاب مي شود . من اول شرمنده ش__دم و گفتم، من كه هس__تم كه بخواهم براي ش__ما دعا بكنم ولي ديدم

جواب رد دادن به اين جوان ها خوب نيست .

خودشان ماشين داشتند همان صبح پنج شنبه حركت كرديم . پيش از ظهر بود كه رس__يديم مسجد امام حسن مجتبي (ع ) كه حدوداً آن موقع هفت، هشت كيلومتر تا قم فاصله داشت و بيابان بود . در آنجا ماشين خراب شد . دوستان هر سه نفر مكانيك بودند، ايس__تادند ماشين را درس__ت كنند . من هم فرصت را غنيمت شمردم و چون احتياج به دستشويي داشتم آفتابه را برداش__تم و آب هم در ماش__ين بود و گفتم تا اينها ببينند عيب ماشين چيست بروم كنار بيابان و برگردم . يك مقدار فاصله گرفتم و آمدم تا آن قسمتي كه الآن مسجد هست . ديدم يك س__يدي با هيبت ايستاده اند مثل برخي افراد خراس__اني هستند كه عمامه اي سبز بر سر مي بندند، ايش__ان هم عمامه اي سبز به سر بس__ته بودند و خالي به صورتشان و يك نيزه اي نسبتاً بزرگ هفت، هشت متري دستش__ان بود كه داشتند روي زمين با آن علامت گذاري مي كردند . من س__لام كردم و پيش خودم گفتم، اين سيد در اين هواي گرم چرا ايستاده اين كار را مي كند؟ آن هم در زماني كه توپ و تانك هس__ت چرا نيزه دست گرفته است . در ذهنم آمد كه ايشان را راهنمايي كنم و بگويم : بروبه درست برس، درست را بخوان . در ذهنم اين مطالب دور مي زد و رفتم يك گوش__ه اي قضاي حاج__ت بكنم كه يك وقت ديدم آقا فرمودند : « آقاي عس__كري آنجا ننشين، اينجا مسجد اس__ت . » جا

خوردم و با اينكه روحيه ام اين است كه زود و ب__دون چ__ون و چرا اطاعت نكنم ب__دون اختيار گفتم چش__م . بعد فرمودند « برو آن طرف » پشت تپه اي بود، من.هم بي اختيار رفتم . تا رفتم و برگردم فكرهايي در س__رم آمد كه بگويم سيد برو درست را بخوان، بيكار ايستاده اي در اين گرما، اينجا چه كار اس__ت انجام ميد هي . نكتة ديگر اينكه شما بيرون شهر، هفت هشت كيلومتر فاصله است براي چه مسجد ميخو اهي بسازي، كي اينجا نماز ميخو اند؟ و نكتة سوم هم اينكه ميخو استم بگويم شما مسجد نساخته، حكم مسجد را بر آن بار كردي؟ برگشتم ديدم آقا هنوز مشغولند . آمدم جلو و در ذهنم اول گفتم بگذار س__ر به سرش بگذارم، شوخي بكنم . ما با س__ادات كه شوخي مي كرديم ميگفتيم س__ادات چهارش__نبه ها يك مقدار كارهاشان نامتعارف است ولي ش__يوخ هر روز كارهاش__ان اين طور است . اين مرسوم شده بود . در ذهنم آمد كه بگويم مگر امروز چهارشنبه است كه ايس__تاده اي و اين كارها را مي كني؟ يك وقت ديدم آقا از ذه__ن من خبر داش__تند و گفتند : « آقاي عس__كري امروز

پنج شنبه است . » يك تبسمي هم كردند و من جا خوردم كه آقا پيش__اپيش از فكرم اطلاع داش__تند . بعد در ذهنم آمد كه سؤالاتم را بپرسم، آقا فرمودند : « سؤالاتت را بپرس . » گفتم واقعش اين اس__ت كه ميخو استم ببينم شما اين مسجد را براي چه كس__ي مي سازيد، جن ميخو اهد اينجا نماز بخواند يا فرش__ته كه

در اين فاصله از ش__هر مس__جد مي س__ازيد؟ فرمودند : « اينجا مس__جد مي ش__ود، مردم هم مي آيند اينجا نماز ميخو انند . » باز به ذهنم رس__يد كه اينجا هنوز مسجد ساخته نش__ده شما حكم مسجد به آن داديد؟ چرا مي گوييد اينجا نجاست كردن صحيح نيست؟ فرمودند : « اينجا يكي از فرزندان حضرت فاطمه (س ) شهيد شده است » و بعد اشاره كردند به طرف همان جا كه الآن محراب مس__جد س__اخته ش__ده است و آن طرف هم كه آلآن دستشويي هاي مسجد ساخته شده است را نشان دادند و فرمودند : « آنجا هم بعضي از دش__منان خدا كشته ش__ده اند . لذا از اين جهت احترام به خاك را ميگفتم نه اينكه مس__جد است . » بعد هم فرمودند :« آن قس__مت هم حسينيه مي شود . » تا گفتند حسينيه ديدم اشكشان جاري شد، خود آقاي عسكري ميگفتند , خود من هم بي اختيار اشكم جاري شد، نفهميدم چه شد؟ همين كه نام امام حس__ين (ع ) برده شد خود آقا اشكشان جاري شد و ما هم بي اختيار گريه كرديم . بعد گفتم كه چه كسي كمك مي كند؟ برنامه چيست؟ اينجا كه زمين باير است؟ همين طور نگران و متحير بودم كه جريان چيست؟ آقا فرمودند : « اينجا ساخته مي ش__ود، كتابخانه اي هم آن طرف ساخته مي شود، كتاب هايش را بده، ش__ما كتاب هايش را ميد هي؟ » گفتم : انشاءالله زنده باشم، اين مسجد هم ساخته شود . آقا فرمودند : « انشاءالله . » گفتم زنده باشم چشم، كتاب هايش

را ميد هم . اما ش__ما بگوييد كي اينجا را مي سازد؟ باني مسجد كيست؟

آق__ا فرمودند : « يدالله فوق أيديه__م » گفتم من قرآن بلدم و بالاخ__ره ميد انم يدالله فوق ايديه__م اما بالاخره يعني چه؟ باز فرمودند : « باني مس__جد را ش__ما مي بيني سلام مرا به او برسان . » گفتم باشد . آمدم و از آقا فاصله گرفتم تا رسيدم به ماشين ديدم دوستان، همان لحظه ماشين را تعمير كرده اند . گفتم ماشين درست ش__ده؟ گفتند : بله همين الآن كه شما آمديد ماشين درست شد . گفتند : آقاي عسكري چقدر معطل كردي__د؟ گفتم با آن آقا داش__تم صحبت مي كردم و صورتم را برگردان__دم، ديدم هيچ كس نيس__ت و زمين خالي خالي اس__ت . يك مرتبه منقلب شدم . ديگر به روي خود نياوردم و با جوان ها هم زياد صحب__ت نكردم اما ديگر در حال خودم نبودم؛ سوار ماشين شديم و آمديم قم . حضرت معصومه (س ) را زيارت كرديم و من هم همين طور حالم منقلب بود . ناهار را هم خورديم و جوان ها همين طور با من صحبت مي كردند ام__ا من در فك__ر ديگر بودم . در فك__ر آن جرياني كه اتفاق افتاد . آمديم مس__جد جمكران بعد از ظهر پنج شنبه بود . نماز امام زم__ان (ع ) را خواندم و تس__بيحات حضرت زهرا (س ) و بعد صد تا صلوات در س__جده دارد . رفتم به سجده صلواتي بفرستم . در حالي كه طرف راستم يك پيرمردي بود و طرف چپ__م ي__ك جواني . من هم در حال خودم

ب__ودم و به خاطر آن جريان حالم منقلب بود . در حالت س__جده داشتم صلوات مي فرس__تادم . صداي آقا را مجدداً ش__نيدم . آقاي عسكري س__لامي عليكم . دي__دم صدا عين همان صدايي اس__ت كه پيش از ظهر از آقا ش__نيده بودم . تا س__لام را شنيدم جواب سلام دادم . اما ديگر حالم منقلب شد . گفتم در حالت سجده صلواتي مي فرس__تم و بعد بلند مي ش__وم و اين بار دست به دامنشان مي شوم . بلند شدم ديدم كسي نيست . از آن پيرمرد پرس__يدم اين آقا كه س__لام كردند كي بودند؟ گفت : كسي اينجا نبود . به آن جوان هم گفتم . گفت :نه كسي نبود . مجدداً حالم منقلب شد . افتادم و ظاهراً بيهو ش شدم . آن دو، سه نف__ر جواني كه با ما بودند، آمدند م__ا را بغل كردند و مرتب ميگفتند چه شده؟ من روي خودم نياوردم . اين جمله را هم فراموش كردم . آنجا در بيابان وقتي ميخو اس__تم از آقا جدا ش__وم آقا فرمودند : « به آن جوانان بگوييد , ما حاجت شما را داديم و مش__كل شما حل شد . » لذا به آن جوان ها هم گفتم ش__ما مشكلتان را حل شده تصور كنيد با اينكه هنوز نيامده بودند و توس__ل هم نكرده بودند، آقا پيشاپيش فرمودند، به اين جوان ها بگوييد ما مشكل شما را حل كرديم . برگشتيم آمديم تهران و مدتي هم از اين جريان گذشت ي__ك روز يكي از اين رفقاي ما فوت كرده بود، جنازه اش را گفته بودند مي آوريم قم .

ما هم جزء تشييع كنندگان بوديم . وقتي نزديك قم رس__يديم، ديدم همانجايي كه آقا فرموده بودند مس__جد مي شود پايه هاي مسجد و جاي گلدسته ها را مشخص كرده اند و يك مقدار كار بنايي داشت مي شد . يك مرتبه فكرم افتاد به آن قضيه اي كه آقا فرموده بودند اينجا مسجد مي شود و س__لام من را به باني مسجد برسان، يك مرتبه حال من منقلب ش__د . باز خودم را نگه داشتم تا رفتيم قم . رفقا داش__تند تشييع جنازه مي كردند گفتم تا شما كارها را مي كنيد من يك كاري دارم، مي روم و برمي گردم . فوري سوار ماشين ش__دم، آمدم كنار همان مكان و از افرادي كه آن اطراف بودند، پرس__يدم باني مسجد كيست؟ آنها درست نمي ش__ناختند، گفتند ظاهراً پس__ران حاج حس__ين سوهاني هس__تند . رفتيم س__راغ گرفتيم ديديم نه آنها نيستند . گفتيم پس كي باني مس__جد است؟ آنها مي شناختند و گفتند حاج يدالله . تا گفتند حاج يدالله يك مرتبه بدنم لرزيد و ياد جملة اق__ا افتادم كه فرمودند : « ي__دالله فوق ايديهم » فكرم منتقل به آن آيه ش__د . گفتند چه شد؟ گفتم چيزي نيست . جاي او كجاست؟ گفتند فلان جا كارخانه دارد . فوري رفتم كارخانه، كارگرها گفتند نيست، ايشان منزل هست . از همانجا گفتم

تلف__ن بزنيد من ي__ك كار فوري ب__ا او دارم . تلفني به حاج ي__دالله گفتم م__ن يك كار فوري با ش__ما دارم و يك مقدار كتاب ميخو اهم ب__راي كتابخانة اين مس__جد هديه بكنم . وعده گذاش__تيم، هفتة آينده، منزل__ش را آدرس داد

و گفت بياوريد اينجا . ما برگش__تيم با رفقا رفتيم تهران و هفتة بعد يك ماش__ين را ب__ار كرديم كتاب برداش__تيم و طبق آدرس آورديم منزل همين حاج يدالله، فاميل او هم « رجبيان » بود . گفت : من اين كتاب ها را قبول نمي كنم تا داس__تان را براي من بگويي چيست؟ اين كتاب ها از كجا آمده؟ از كجا حواله داده شده است؟ م__ا هم اصل جريان را تعري__ف كرديم و گفتيم موقعي كه اينجا آمديم آقا اينجا ايس__تاده بودن__د و اين صحبت ها بين ما رد و بدل ش__د . از جمله باني مس__جد را كه پرسيدم، آقا فرمودند : « يدالله فوق ايديهم » و من هم نميد انس__تم تا اينكه فهميدم اس__م ش__ما حاج يدالله است و آقا هم به شما سلام رساندند . خيلي براي او عجيب و جالب بود، كتاب ها را هم ما هديه كرديم و از او جدا ش__ديم . بعد در طول ساختن مسجد يك جريان ديگري هم اتفاق افتاد و آن اينكه بنايي كه آنجا مسجد را مي ساخت، چند تا كارگر هم داشت رسم اين بود كه روزهاي پنج ش__نبه مزد كارگرها را ميد اديم بعد از ي__ك هفته كه كار مي كردند . اس__تاد بن__ا، يك روز عصر پنج ش__نبه كه آمد مزد خود و كارگرانش را بگيرد يك جمله اضاف__ه كرد و گفت : حاج يدالله وقتي ما كار مي كرديم يك آق__اي س__يدي آمدند و كار م__ا را برانداز مي كردن__د و نگاه مي كردند، يك مقدار قدم زدند، آنقدر زيبا بودند و جمالشانجذابيت داش__ت كه من همين طور

ميخو استم دست از كار بكش__م و آقا را تماش__ا كنم . ضمن اينكه كار مي كردم آقا را برانداز مي كردم كه چه مي كنند ديدم دور فضاي شبس__تان مس__جد كه نيمه كاره ب__ود قدم مي زدند و بع__د آمدند كنار داربس__تي كه ما داش__تيم آنجا كار مي كردي__م و يك پنجاه تومان__ي درآوردند و فرمودند : « اين پنج__اه توماني را بدهيد

به باني مس__جد . » من گفتم باني مسجد از كسي پول قبولنمي كنند و ميخو اس__تم پول را نگيرم . آقا فرمودند : « بگير، اين پول را قبول مي كنند . » ما هم گرفتيم . آقا تشريف بردند به يك__ي از كارگرها گفتم برو ببين آق__ا كجا مي روند؟ چه مي كنند؟ او هم رفت و برگش__ت و گفت، رفتند . گفتم سوار ماشين شدند . گفت نه همين طور رفتند تا ديگر نديدمشان . م__ا پنجاه تومان__ي را كه نگاه كردي__م ديديم روي آن نوش__ته براي مسجد امام حس__ن مجتبي (ع ) . اسم مسجد را روي آن نوش__ته بودند و پنجاه توماني را داد به حاج يدالله . ما پول را گرفتيم و خيلي خوش__حال شديم كه اسم مسجد هم از طرف خود آقا حواله شده . پول را در جيبمان گذاشتيم . مثل اينكه مصلحت نبود آن پول را نگه داريم . يك خانميآمده بود از ما كمك ميخو است ما هم حواسمان نبود دست كردم در جيبمان و پنجاه توماني را دادم به او . بعد كه رفت ي__ادم آمد كه آن پنجاه توماني را ميخو اس__تم نگه بدارم و اصلاً خرجش نكنم اما تا

مدت ها هر چه پنجاهتو ماني دستم مي رس__يد نگاه مي كردم ببينم روي آن نوش__ته شده يا نه؟ ديدم نه مصلحت نبود كه آن پول در دست ما بماند . اكنون به چند نكت_ه از اين ماجرا ميخو اهيم توجه بكنيم :

? . ش__ب هاي جمعه تعلق به آقا بقيةالله (ع ) دارد . از اين جهت انس__ان مي تواند آن ش__ب و همچني__ن روز جمعه در توس__ل توجه بيش__تري بكند . اگر چه مسجد جمكران وقت خاصي ندارد نه ش__ب جمعه و نه ش__ب هاي ديگ__ر، اصلاً زم__ان خاصي ندارد فقط نماز حضرت را گفته ش__ده كه در آنجا بخوانند وليكن بعضي ها آنجا را با مس__جد سهله تشبيه كرده اند . مسجد سهله هم شب هاي چهارشنبه است وگرنه

ما دس__تور خاصي نداريم و رسم آن دستور ديني ندارد . شب جمعه را هم دس__تور خاصي نداريم ولي چون ش__ب جمعه متعلق به حضرت اس__ت و از اين جهت اگر توس__لي بشود مناسبتش بيشتر است . ? . گاهي ما نياز به واسطه داريم براي واسطه . جوان ها كه آمده بودند گفته بودند شما با ما بياييد تا براي ما دعاكنيد بلكه امام زمان (ع ) لطف بكنند . چهارده معصوم (ع ) واس__طه هستند وليكن باز ما گاهي احتياج داريم كه واسطه اي را در

خانه آنها ببريم . يك ش__خص آبرومن__دي را نزد آنها ببريم . مثلاً امام زاده ها و علما مي توانند چون انسان هاي آبرومندي هستند به خصوص آنها كه از دنيا رفته اند و دستشان بازتر از آنهايي اس__ت كه زنده هستند منتها آنهايي كه زنده هستند،

انس__ان حضوري مي رود خدمتش__ان، يك مق__دار اطمينان بيش__تري دارد كه آنها دعايش كرده اند . در هر صورت افراد آبرومند را انس__ان مي تواند واس__طه قرار بدهد . دس__تور هم داريم . ظاهراً به يك__ي از اينها خداي متعال فرمود : با زباني كه با آن گناه نكرده اي مرا صدا بزن . آن پيغمبر گفت اينكه نمي ش__ود بالاخره يك زماني ما گناه كرده ايم . خطاب ش__د يعني اينكه از ديگران بخواهي كه دعايت بكنند چون ش__ما ب__ا زبان ديگران كه گناه نك__رده اي اگر هم گناه كرده اي با زبان خودتان گناه كرده اي . لذا ديگري در دعاي براي ش__ما زبانش بازتر است يعني وسيلة پاكي را در خانة خدا برده ايد .

يك تش__رفي هم يكي از آقايان قم داش__ته اند كه بعضي از علماي حاضر ايش__ان را مي ش__ناختند حضرت به او فرموده بودن__د : « خدا را به حق جيرهخو اران ما قس__م بدهيد . » گفته بودند : جيرهخو ارانتان چه كس__اني هس__تند؟ فرموده بودند : » . همين طلبه ها « اين دس__تور خود حض__رت بوده و عل__ت آن چه بوده، من احتمال ميد هم ايش__ان به چشم كمي به طلبه ها نگاه مي كرده لذا حضرت هم فرموده اند به چش__م كم به طلبه ها ن__گاه نكن، اينها جيرهخو اران ما هس__تند و دعايت را اگر با اينها ببري جلو، من دعايت را مس__تجاب مي كنم . اين نظير ش__هادت بر شهادت اس__ت . گاهي اوقات كسي كه شهادت ميد هد خودش نديده اس__ت ولي مي گويد من ش__هادت بر اين ش__هادت ميد هم .

روز قيامت هم برنامه همين اس__ت، دوازده ام__ام ش__هادت ميد هند بر اعمال م__ردم . مي گويند م__ا ديديم اين آقا چ__ه كرد، آن آقا چه ك__رد . . . تمام اعمال عمرش را ش__هادت ميد هند . بعد خداوند مي فرمايند پيامبر هم ش__هادت بر شهادت امامان ميد هد كه بله، اينها درست شهادت ميد هند .

`

? . لازم است كه مسجد پاك باشد، لزومش هم فوري است، درحدي كه فقها نوعاً اين مسئله را مطرح مي كنند كه اگر وارد مسجد شديد و ديديد مسجد نجس شده حق نداريد نم__از بخوانيد، بايد اول مس__جد را پاك كني__د، با اين همه س__فارش هايي كه روي نماز اول وقت ش__ده مي گويند نماز را به تأخير بيندازيد و اگر تطهير مسجد را به تأخير انداخت بس__ياري از فقها مي گويند نمازش باطل است و بحث نهي در عبادت را مطرح مي كنند .

من يك نكته اي را به مناسبت نهي در عبادت ميخو اهم اضافه بكنم و آن اين است كه اگر شرايط نماز جمعه صحيح بود و نماز جمعه برپا ش__د، اقام__ه نماز جماعت از نظر اصل قربت بي اشكال نيست . ببينيد مثلاً من وارد مسجد مي شوم مي بينم مسجد نجس اس__ت ميخو اهم نماز بخوانم : چهار ركع__ت نماز ظهر به جا مي آورم قربتاً الي الله؟ ! در حالي كه (الله ) مي گوي__د اين كار را نكن، مي گويد برو مس__جد را آب بكش . من كه با اين نماز به خدا نزديك نمي ش__وم چون او نهي كرده اس__ت . بچة شما هم كه نافرماني شما را مي

كند از شما دور مي ش__ود پس بايد بگويد چهار ركعت نماز ظهر ميخو انم تعبداً من الله نه تقرباً الي الله . بنابراين ظهر جمعه چط__ور من ميخو اهم نماز ظهر بخوان__م و بگويم قربتاً الي الله . خ__داي متع__ال مي فرمايد اين نماز را نخ__وان، در نماز جمعه حضور پي__دا كنيد . منتها نميخو اهم بگويم حضور در نماز جمعه واجب اس__ت اما تأكيد در آن نشده است . مرحوم آيت الله العظمي خويي (ره ) به خاطر همين احتياط مي كردند و ميگفتند كه اگر نماز جمعه با ش__رايطش برپا شد، احتياط واجب مي كردند كه شركت بكنيد و اگر كسي هم نرفت به هر دليلي مثلاً تنبل است يا بيمار است احتياط مي كردند كه اول وقت نماز نايس__تد . يك مقدار تأخير بيندازد تا حدي كه ديگر نمي رس__د به نماز جمعه مثلاً س__ه ربع ساعت . من كه وجه دقيق شرعي براي اينكه اول وقت بايستد نماز بخواند را نمي توانم پيدا بكنم مگر اينكه كس__ي امام جمعه را قبول نداشته باش__د و بگويد شرايط نماز جمعه درست نيست . كه به فتواي خود آقاي خويي هم همان اول وقت مي تواند نماز بخواند . حضرت امام (ره ) احتياط واجب نمي كردند ميگفتند واجب تخييري است وليكن تأكيد مي كردند كه شركت كنيد به لحاظ مس__ائل اجتماعي و سياس__ي كه بالأخره شكوهي

? . امام (ع ) توجه به فكر ما دارند . يعني آن سؤالي كه در ذهن آقاي عسكري آمده بود فوري گفته بودند . ميخو است بگويد امروز چهارشنبه است آقا هم فوري فرموده اند

: امروز پنج شنبه است، چهارشنبه نيست . يا سؤالاتي كه آماده كرده بود . اين احاطة حضرت به فكر ما نكته اي اس__ت كه ما بايد بدانيم، اينجا هم كه نشسته ايم فكرمان هم بايد كنترل شود . هم رفتارمان و هم فكرمان . همه جا همين طور است، مؤمن هيچ وقت در فكرش خيانت نمي آيد . كفار به عكس هستند، مخالفي__ن و منافقين .

آن وقت__ي ه__م ك__ه اذيت نمي كند ولي در فكرش خيانت است . چرا اذي__ت نمي كند؟ چون نمي تواند؛ مثل آمريكا . ب__ه اصطلاح علمي مي گوييم آنها س__وء فاعل__ي دارن__د يعني بد آدمي اس__ت . اما عم__ل ب__د انجام ميد هد يا نه؟ س__وء فعلي ه__م دارد يا نه؟ دائماً نيس__ت . گاهي اوقات بدعملي انجام ميد ه__د و گاهي هم يك عمل__ي را انجام ميد هد كه به نفع ما تمام مي ش__ود وليكن مؤمن حس__ن فاعلي دارد، گاهي هم ممكن است سوء فعلي داشته باش__د . اگر چه گاهي در عم__ل ضرب__ه هم مي زن__د ول__ي نيتش ضربه زدن نبود . ? . تب__رك ب__ه مكان اس__ت . اختلاف هس__ت كه تبرك به مكان به چه چيزي اس__ت؟ مثلاً يك مكان__ي كه حرمت و احترام دارد به چه چيزي اس__ت برخي معتقدن__د كه بركت يك مكان ذاتي اس__ت يعن__ي ذاتاً اين مكان با آن مكان فرق دارد . قول دوم اين اس__ت كه تبرك مكان به واس__طة وليّ خداست مثلاً يك ولي خدا اينجا نماز خوانده يا شهيد شده و . . . . قول سوم هم اين است كه هر دو است يعني گاهي

بركت ذاتي است و گاهي به خاطر انسان اس__ت . راجع به زمان هم همين س__ه قول وجود دارد . مثلاً ش__ب هاي قدر را بعضي مي گويند ذات__ي يك زمان خاصي اس__ت و با بقية ش__ب ها فرق دارد ولي بعضي مي گويند، نه، ش__ب قدر به خاطر ولي خداس__ت كه حضور ملائكه در نزد اوست تا تقديرات مشخص شود . مسجدالحرام را هم بعضي مي گويند ذاتاً ش__رافت دارد ولي بعض__ي مي گويند به خاطر حضور پيامبر اكرم (ص ) اس__ت . در دعا ه__م دارد كه پيامبر مشرف و معظم آنجا هستند . در اين جريان هم دقت كرديد كه يك ولي خدا آنجا ش__هيد ش__ده لذا حرمت آن مكان را اينچنين گفتند . دش__منان خدا را هم گفتند چون آنجا كشته شده اند دستشويي مسجد مي شود .

? . نكتة شش__م بحث « يدالله فوق ايديهم » اس__ت كه نكتة خيلي مهمي اس__ت و دو نكته دارد كه حضرت، اس__م ح__اج يدالله رجبيان را با آيه با كنايه بيان كردند و هم اينكه دست خدا فوق دست ها اس__ت و اگر خداوند اراده بكند كار انجام مي گيرد . آية ?? س__ورة فتح است و اولش اين اس__ت كه : « إنّ الذين يبايعونك إنّما يبايعون الله يدالله فوق أيديهم . » اگر ما به اين آيه توجه بكنيم يك نكتة خيلي مهم ميتو اني__م از آن بفهميم، آيه اين است :

كس__ا ني ك__ه آمدند ب__ا پيامبر خدا بيعت كنند با خ__دا بيعت مي كنند، در حالي كه آمده اند دس__ت پيغمبر را براي بيعت مي گيرند . اين چيست؟

مثل اين

اس__ت كه ش__ما تقليد از مرجع تقليد مي كنيد اما در واقع داريد فرمان خدا را مي شنويد . چرا؟ واضح است . وقتي من فرمان خدا را مي ش__نوم به خاطر اينكه خدا گفته است . اگر نگفته بود اطاعت نمي كردم . لذا ما چندگانه پرست نيس__تيم، ما موحديم . از دو جا هم فرمان نمي گيريم بلكه از يك جا . خداست كه فرموده از پيغمبر تبعيت كنيد مي گوييم چش__م . اگر نگفته بود تبعيت نمي كرديم . خداوند فرموده از دوازده امام تبعيت بكنيد گفتيم چشم . خداوند گفت مجتهد جامع الش__رايط بر شما ولايت دارد، فقيه ولايت دارد . گفتيم چش__م . حال ما از چند جا تبعي__ت مي كنيم؟ ظاهراً اگر نگاه كني__د از جاه__اي مختلفي تبعيت مي كنيم ول__ي در واقع از يك جاس__ت . بچه هم از پدر و مادرش تبعيت مي كند پس آيا او مش__رك اس__ت؟ نه، در واقع از يك جا تبعيت مي كند .

اگر خدا نفرموده بود فرمان پدرش را هم نمي ش__نيد . اين را دقت بكنيم، بيعت با خداست، بيعت با ولي فقيه بيعت با امام زمان (عج ) اس__ت . فرقي نمي كند، يكي است مخالفتش هم همين اس__ت . در آن روايتي كه مرحوم شيخ حر عاملي نقل كرده اند حضرت فرمودند : اگ__ر مجتهد را رد كرديد و قبول نكرديد در حد مش__رك به خدا هستيد . اين يعني چه؟ برخي فك__ر مي كنند م__ن تعبدي اين ح__رف را زدم . نخير تعبدي نيس__ت . دليل عقلي دارد، و آن اين اس__ت كه آن وقت كه

انسان مي پذيرد فرمان خدا را مي پذيرد و آن وقت كه فرمان پ__در و مادر با ولي فقيه را نش__نيد، دارد از نفس__ش تبعيت مي كند پس نفس__ش شد شريك خدا . يعني از دو جا اطاعت مي كند پس مشرك مي شود . اين همان معناي « يدالله فوق ايديهم » است . در ضمن بدانيم هر كاري كه انجام ميد هيم فوق آن دست خداست . اگر هم خدمتي را به كسي كرديم، از ديد خودمان حواس__مان باشد كه اگر مشكل كسي را حل كرديم فكر نكنيم ما مستقل در آن كار هستيم . تا خدا اراده نكند دست ما تكان نميخو رد . ? . بح__ث كم__ك فرهنگي اس__ت . ببيني__د حضرت به حاج احمد آقا گفته بودند ش__ما كتاب هاي مس__جد را بياور . مي توانستند بگويند ساختمان مسجد را شما بساز . پول براي كاشي هاي مس__جد بده يا محراب مسجد را شما بساز . ولي فرمودن__د كتاب هاي آن را ش__ما بياور . كمك كردن فقط به كمك هاي ظاهري نيس__ت كه يك كاشي بياورم بزنم بعد اس__م هم بزنم، چنانكه برخي مي كنند، تا خوب علني بشود . مي گويد اس__مم را بنويسيد تا مرتب ببينند و مرا دعا بكنند . بندة خ__دا تو نيكي مي ك__ن و در دجله انداز . ب__ا خدا داري معامله مي كني . اس__م ديگر چيست؟ اصلاً اين اسم چيست كه روي مسجد يا مدرسه اسم گذاشته بشود . مگر تو با مردم معامله مي كني؟ خداوند فوق آن را به تو ميد هد . يك بندة خداي__ي يك عبا به

پدر ما داده بود و عوض آن را گفته بود ه__ر وقت يادتان افتاد يك ياد خيري از پدر ما بكنيد . پدر ما

آمدن__د منزل و گفتند اين عبا را ي__ك آقايي داده و اين طور گفته اس__ت . شما قبول مي كنيد؟ شرطش هم اين است كه ه__ر وقت يادتان افتاد پدر او را دعا كنيد . گفتم نه من اصلاً قب__ول نمي كنم . گفتند چرا؟ گفتم من وس__واس فكري پيدا مي كنم . مرتب حس__اس مي ش__وم كه هر وقت يادم افتاد او را دعا كنم . بندة خ__دا تو ميخو اهي كمك به پدرت بكني، همان عبا را كه ميد هي ديگر طرف را به زحمت مينداز . تو بايد راحتش بكني . خدمت به آن ش__خص اين است كه عبا را ب__ه او بدهي و بگويي هيچ از تو نميخو اهم . خلاصه اين چنين صحبتي ش__د و پدرم هم چيزي نگفتند چون صحبت استدلالي بود . بعد از يك چند روز يكبندة خدايي آمد پيش من و گفت حاج آقا من ميخو اهم اين عبا را به شما بدهم و هيچ چيزي هم عوض آن نميخو اهم . من هم ماجراي قبلي را براي__ش تعريف كردم كه اگر ش__رطي دارد موجب عذاب روحي آن شخص مي شود كه عبا روي دوشش هست و تو كه نميخو اهي عذاب روحي را براي پدرت هديه بفرستي . او هم گفت نه اين عبا هيچ ش__رطي روي آن نيست . در منزل عبا را نش__ان پدرم دادم و گفت__م آن عبا را قبول نكرديم به جاي__ش اين عبا آمد . حاج آقا

هم ي__ك نگاه كردند و گفتند اين همان عباست . در هر صورت خواهش__ي كه از ش__ما دارم اين اس__ت كه كمك ه__اي فرهنگي بكنيد . الآن ببيني__د يك روحاني مي رود در يك منطقه اي، تبليغ دين ميخو اهد بكند . بچه ها مي آيند . بالاخره دورة سال كه روحاني را نمي بينند يك ماه رمضاني مثلاً اين روحاني رفته، ميخو اهد بچه را جذب اين مسجد بكند . باور كنيد ده تا، بيست تا جايزه بايد دست اين روحاني باشد ببينيد او چه مي كند از همان اول اين جوايز را

نش__ان ميد هد، كنار مس__جد مي گذارد . اين جوان ها هجوم مي آورند به مس__جد، مطالب علمي مي شنوند، داستان، آيه و . . . بعد هم يك مس__ابقه اي گذاش__ته مي ش__ود و به ده تا، بيس__ت تا از آنها جايزه داده مي شود . اين بركت نيست؟ ده هزار توم__ان داده ولي يك مرتبه مي بينيد با همين ده هزار توم__ان يك محله را آباد مي كند . كت__اب تهيه بكنيد برويد بيمارستان عيادت مريض ها بعد هم يكي از اين كتاب هاي داس__تان هاي اميرالمؤمني__ن، امام حس__ين (ع ) و . . . را به آنها بدهيد . او هم ميخو اند، هم وقتش پر مي شود و هم انسش با اهل بيت بيش__تر مي ش__ود . باور كنيد بعضي از اينها اصلاً نماز نميخو انند . كت__اب را كه ميد هي اصلاً او نمازخوانش مي كن__د . حالا ش__ما يك دس__ته گل ببريد ب__راي او، يك كمپوت، يك ش__يريني . فكر شما چيست؟ حتي در مجالس عقد

و عروسي هم عقيدة من همين است . يكي از روحانيون

اين حرف ما را ش__نيده بود . در مجلس عقدش شيريني كه تعارف كردند برداش__تم ديدم دور آن يك كاغذ پيچيده بود، كاغ__ذ را كه باز كردم ديدم يك حديث در آن نوش__ته بود . ش__يريني آن حديث براي من بيشتر از خود شيريني اي بود كه مربوط به جسم من اس__ت . فكر بكنيد . در همان جلسة عقد و عروس__ي هم بنشينيد فكر بكنيد . همان طور كه فكر مي كنيد بهترين ميوه چيست؟ از كجا بخرم؟ يك فكري هم براي فكر اينها بكنيد كه اينها فقط نيايند پذيرايي جس__مي ش__وند و بروند . يك روحاني را ببينيد بگوييد ده تا حديث به من بده، با خط خوب بنويسيد و در و ديوار مجلستان را مزين بكنيد . كار خيلي ساده اي است . اگر انسان بنشيند فكر بكند، خيلي چيزها به ذهن او مي رس__د . مثلاً ش__يريني يا بستني را حذف بكنيد، اگ__ر ميخو اهيد خرج زياد هم نكنيد و پول همان را كتاب بخريد و هديه بدهيد . ببينيد اثر آن چيس__ت .

اين ماندني است، مي رود در خانه ها، بچه ها ميخو انند، نماز خوان مي شوند . باقيات الصالحات اينهاست . ? . توجه به مس__جد جمكران اس__ت كه به دستور خود حضرت س__اخته شده، خواهش__مندم توجه زياد به آنجا پيدا كنيد كه البته داريد . ? . فرمودند حاجت اين س__ه تا جوان را ما داده ايم . قبل از اينكه آنها بروند مس__جد جمكران حاجت آنها داده ش__ده اس__ت، خيلي عجيب اس__ت . گاهي اوقات بهانه

است، نماز حاجتي كه ميخو انيم يا مي رويم جايي تا توسل پيدا بكنيم، قبل از اينكه انس__ان برود كارش را بكن__د در عالم ملكوت حاجتش داده ش__ده است . منتها بايد اقدام را بكنيم مثل آن بنده خدا نشود كه ميگفتند يك كسي هر دفعه هزار تومان به بچه اش ميد اد و ميگفت برو خرد كن ميخو اهم صدقه بدهم . اين مرتب مي رفت و خرد مي كرد اما صدقه نميد اد . دو مرتب__ه فردا همين طور مي كرد . آخ__رش به پدرش گفت شما هر روز پول به من ميد هي خرد كنم اما من تا به حال نديده ام صدقه بدهي . پدرش گفت مگر نشنيده اي « الاعمال بالني__ات » ، « نيّة المؤم__ن خير من عمله . » م__ن نيتش را مي كنم، بهتر از عملش اس__ت . نخير، او در واقع نيتش اين است كه ندهد . يعني از او كه سؤال بكنيد تصميمت چيست؟ مي گويد تصميم اين اس__ت كه پ__ول را خرد كنم اما صدقه ندهم . « نية المؤمن خير من عمله » آن وقتي است كه نيت مي كن__د بدهد وليكن به مانع برخورد مي كند . در هر صورت اقدام به عمل بكنيد ولي بدانيد گاهي اوقات قبل از عملتان حاجتتان داده شده است . ?? . نكتة آخر كمك خود امام (ع ) اس__ت به مس__جد و اينك__ه نام مس__جد را معرفي كردند . ميخو اه__م بگويم اگر كار خير انجام داديد از لطف بالاي س__رتان هست . مي آيند كمكتان مي كنند، ب__ه فكرتان الهام مي كنند كه ميخو

اهي كار خوب بكني، اين كار را بكن . انش__اءالله خداوند ما و شما را به بهترين كارهاي خوبي كه در رضايت امام زمان (ع ) در آن است موفق بدارد . پي نوشت :

* اين سخنراني در ماه رمضان ???? ايراد شده است .

فلسطين، پرچم جهاد جهان اسلام

بيانات حضرت آيت الله خامنه اي در مراسم گشايش كنفرانس بين المللي قدس

حضرت آيت الله خامنه اي رهبر معظم انقلاب اسلامي در مراسم گشايش سومين كنفرانس بين المللي قدس و حمايت از حقوق مردم فلسطين در جمع صدها نفر از شخصيت هاي سياسي, مذهبي و فرهنگي ايران و جهان اسلام رهبران سازمان ها و گروه هاي مقاومت و انديشمندان داخلي و خارجي, بيداري روز افزون امت اسلامي و زنده تر شدن و كارآمدتر شدن ملت مؤمن و شجاع فلسطين را پديده اي مبارك و نويدآفرين خواندند و تأكيد كردند:

فلسطين پرچم جهاد پيچيده, دشوار و بلندمدت دنياي اسلام با مستكبران متجاوز و غارتگر است كه شرط اصلي پيروزي در اين جهاد عظيم پاي فشردن بر اصول است.

حضرت آيت الله خامنه اي اشغال فلسطين و قدس شريف را بزرگترين مصيبت تاريخ معاصر خواندند و با اشاره به مصادف شدن برگزاري اين كنفرانس با سالروز ميلاد رسول اعظم (ص) افزودند: همزماني اين اجلاس با سالي كه ملت ايران آن را به نام پيامبر اعظم مزين كرده است بايد براي همه الهام بخش اتحاد و مجاهدت و زمينه ساز رحمت و نصرت الهي باشد.

ايشان دوران كنوني را دوران بيداري اسلام و ملت فلسطين را كانون اين بيداري برشمردند و با بيان تحليلي تاريخي از فراز و نشيب هاي ملت فلسطين و جبهه صهيونيست

هاي غاصب و حاميانشان در دوران شصت ساله اشغال فلسطين خاطرنشان كردند: فرآيند پر ماجراي اشغال فلسطين كه در همه حال متكي بر پول و زور امريكا و انگليس و حمايت شرم آور آنان از جنايات صهيونيست ها بوده است از يك سو به ظهور نسل نو و بالنده اي از ملت شجاع فلسطين و آتشفشان انتفاضه منجر شده است و از سوي ديگر موج ترديد و تزلزل و يأس را در ميان سردمداران رژيم غاصب دامن زده است كه معناي اين حقيقت عبرت آموز قرار گرفتن ملت فلسطين در جايگاه اقتدار و تنزل موقعيت صهيونيستها به جايگاه ضعف و تزلزل و درماندگي است.

رهبر انقلاب اسلامي در تبيين روند اقتدار ملت فلسطين به تجربه هاي ناموفق گروه هاي فلسطيني در اتكا به انگيزه هاي قومي, ناسيوناليستي و چپ گرايي اشاره كردند و افزودند در حالي كه به تدريج نقطه هاي روشن ايمان ديني در درون ملت فلسطين در حال شكل گيري بود خورشيد انقلاب اسلامي كه برروي پرچم بلند آن همراه نام خدا و شريعت اسلامي, نام فلسطين نيز نقش بسته بود از ايران طلوع كرد و روند زوال دولت غاصب و زوال سيطره مطلق امريكا آغاز شد و گروه هاي جهادي و مؤمن فلسطيني و لبناني با اتكا به جهاد و شهادت به ميدان آمدند و همه محاسبات صهيونيست ها و مستكبران حامي آنها را بر هم زدند.

حضرت آيت الله خامنه اي با اشاره به شكست هاي نظامي و سياسي پي در پي صهيونيست ها در لبنان و فلسطين در سال هاي اخير افزودند: در مقابل اقتدار روز افزون نسل به پا خاسته فلسطين, جبهه باطل با

از دست دادن اميدهاي كاذب خود دچار تفرقه و ترديد و سردرگمي شده و حامي اصلي آن يعني امريكا با موج روز افزون نفرت ملت هاي منطقه و همه ملت هاي جهان رو به رو شده است و به علت همين واقعيات صهيونيست ها و حاميانشان با تانك و بمب و ترور و زندان و بلدوزر درصدد سركوب ملت فلسطين و رهايي از اين اوضاع هستند اما اين شيوه ها جز مقاوم تر شدن بيشتر فلسطيني ها هيچ نتيجه اي نخواهد داشت.

رهبر انقلاب اسلامي با اشاره به حضور ملت فلسطين در مركز ميدان جهاد دشوار و بلندمدت خاطرنشان كردند: اين جهاد بخش برجسته اي از جهاد گسترده دنياي بيدار شده اسلام با مستكبران و متجاوزان است.

ايشان در تشريح بيداري اسلامي به اقبال ملت ها و روشنفكران مسلمان از شعار حاكميت اسلامي, قدرت و پيشرفت روزافزون ايران و آگاهي ملت هاي مسلمان به حقيقت زهراگين ليبرال- دموكراسي غربي اشاره كردند و افزودند: مفهوم واقعي واژه آزادي و حقوق بشر غربي امروز براي ملت هاي مسلمان در عراق، فلسطين، لبنان، گوانتانامو , ابوغريب و سياهچال هاي پنهان ديگر بخوبي مشخص شده است و ملت هاي مسلمان درصددند آزادي و كرامت و پيشرفت و عزت را در سايه اسلام به دست آورند و تحقير و تكبر دولت هاي سلطه گر را به خودشان بازگردانند.

ايشان با اشاره به شكست تلاش ده ها ساله امريكا , انگليس و صهيونيست ها براي پاك كردن نام فلسطين از نقشه جهان افزودند:

قضيه فلسطين كليد رمز آلود گشوده شدن درهاي فرج به روي امت اسلامي است و همه دنياي اسلام بايد مسئله فلسطين

را مسئله خود بدانند تا در سايه تحقق وعده هاي الهي, فلسطين به ملت فلسطين برگردد و دولت واحد فلسطيني به انتخاب همه فلسطينيان سراسر كشور خود را اداره كند.

ايشان دست يافتن جهان اسلام به هدف والاي رهايي از سلطه و زورگويي مستكبران را امري ممكن اما منوط به جهاد علمي سياسي و اخلاقي دانستند و خاطرنشان كردند: ملت ايران در بيست و هفت سال اخير ميوه هاي شيرين اين جهاد مقدس را بر پايه ايمان گرايي, مردم گرايي و علم گرايي چشيده است.

حضرت آيت الله خامنه اي شرط اصلي موفقيت جهاد ملت فلسطين و امت اسلام را پاي فشردن بر اصول برشمردند و با اشاره به تلاشهاي پيچيده دشمنان براي چشم پوشيدن مسلمانان از اصول خود و يا حداقل كم رنگ شدن اين اصول تصريح كردند:

اگر اين هدف دشمن تحقق يابد امت اسلامي شاخص هاي راهنما را گم مي كند و محكوم قواعدي مي شود كه دشمن تعيين كرده است و نتيجه اين تسليم از هم اكنون معلوم است.

ايشان در همين زمينه با انتقاد از كساني كه با انگيزه هاي مختلف ملتهاي مسلمان را به رها كردن اصول فرا مي خوانند افزودند: امريكا و غرب بارها نشان داده اند كه حتي به تسليم شدگان رحم نمي كنند.

حضرت آيت الله خامنه اي با اشاره به سخنان رئيس جمهور امريكا در تهديد دنياي اسلام و به ميان كشيدن جنگ صليبي افزودند: شبكه استكباري صهيونيسم و سازمان هاي جاسوسي امريكا و انگليس در همه دنياي اسلام سرگرم فتنه انگيزي هستند و حتي سيماي ملكوتي پيامبر اسلام (ص) از جسارت آنان مصون نمي ماند ضمن اينكه اين دشمنان

هر روز در جاي جاي جهان اسلام در حال جنايت هستند كه در مقابل چنين دشمن غداري عقل و شرع بر مقاومت و پايداري تأكيد مي كنند.

حضرت آيت الله خامنه اي مبالغه در قدرت دشمن را يكي از ترفندهاي استكبار براي ترساندن ملت ها ارزيابي كردند و افزودند: ملت عراق دعوي امريكا را درباره دمكراسي و برخورداري از قدرت مطلق به چالشي جدي كشاند و مسخره كرد و ملتهاي مسلمان اگر بر خدا تكيه كنند هرگز شكست نخواهند خورد.

ولي امر مسلمين هدف امريكا از حلقه هاي به هم پيوسته توطئه درباره ايران و عراق و سوريه و لبنان را حاكميت بر خاورميانه برشمردند و تأكيد كردند: اين توطئه ها هرگز به نتيجه اي نخواهد رسيد و خسارت مهلكي براي سردمداران آمريكا به بار خواهد آورد.

ايشان افزودند: اگر دولت امريكا تصادفاً از خرد و وجدان پيروي كند بايد اين كارها را انجام دهد:

- از لجاجت در برابر ملت عراق دست بردارد و به رأي اين ملت درباره دولت منتخب تمكين كند. دولت منتخب ملت فلسطين را محترم بشمارد,

– هم پيمان ياغي خود يعني دولت غاصب صهيونيستي را مهار كند,

– زندانيان مظلوم گوانتانامو و ابوغريب و ديگر زندان هاي پنهان خود را آزاد سازد,

– توطئه بر ضد سوريه و لبنان و ايران را متوقف كند وبا ناداني خود منطقه حساس خاورميانه و خليج فارس را ملتهب نسازد.

رهبر انقلاب اسلامي در بخش پاياني سخنان خود در مراسم گشايش سومين كنفرانس بين المللي قدس و حمايت از حقوق مردم فلسطين با تجليل از شهيدان سرافراز فلسطين خطاب به ملت فلسطين افزودند: ملت ايران و يقيناً انبوه

مسلمانان و آزادي خواهان در سراسر جهان در درد و رنج شما شريك اند و امت اسلامي موظف است به هر شكل ممكن شما را در ادامه دادن اين راه مبارك كمك كند.

در جستجوي آب و نور

گفتگو با سيد محمود بحرالعلئم ميردامادي

اشاره:

حجت الاسلام و المسلمين سيد محمود بحرالعلوم ميردامادي در سال 1336 در خانواده اي روحاني ديده به جهان گشود و پس از گذراندن دوارن كودكي نزد پدر، مرحوم آيت الله بحرالعلوم ميردامادي و مرحوم آيت الله شيخ مجتبي لنكراني و شيخ جواد تبريزي و شيخ محمد تقي مجلسي و مرحوم حسن صافي اصفهاني در قم و اصفهان به تحصيل علوم ديني پرداخت. ايشان در حال حاضر در شهر اصفهان رياست مدرسه عقايد و كتابخانه تخصصي حضرت ولي عصر(ع) را عهده دارند و به تدريس، تأليف و سخنراني در راستاي ترويج فرهنگ مهدويت اشتغال دارند. جايگاه معرفت و نيز ضرورت تبليغ ياد و نام امام زمان(ع) در شرايط كنوني موجب بود تا با ايشان به گفت وگويي صميمانه بپردازيم كه آنرا به حضور خوانندگان عزيز موعود تقديم مي كنيم. ? بسياري از جوان ها اين پرسش را دارندكه حضرت مهدي(ع) كيستند و چه جايگاهي دارند؛ لطفاً براي ما و اين دسته از جوانان بفرماييد كه پاسخ چيست و چگونه بايد آنرا دريابند؟

? بحث دربارة وجود مطهر حضرت مهدي(ع) كاري است بسيار بزرگ و بحثي است بسيار عميق و كار بزرگان است. به قول حضرت امير(ع) كه در نهج البلاغه مي فرمايند:

فيهم كرائم القرآن و هم كنوزالرحمن.

[كرامت هاي قرآن درباره آنان است و ايشان گنج هاي خداوند رحمانند.]

كار، كار بسيار بزرگي است. سخن از امام زمان(ع) گفتن بسيار با اهميت است. اگر كسي كه

خوب صحبت بكند بايد از قول الله بگويد. آن كسي كه خوب حضرت مهدي(ع) را مي شناسد و مي تواند معرف باشد خداي متعال است؛ يعني خالق حضرت مهدي(ع).

«منهم كرائم القرآن» نيز همين معنا را مي دهد. آيات ستايشي در قرآن در شأن اين خانواده است و از جمله در شأن حضرت مهدي(ع) و براي شناخت و همچنين شناساندن اين بزرگواران كه كنوز خداي و گنج ها هستند, بايد رنج برد. هم رنج تحصيل، كلاس، درس، مطالعه، دقت در كتبي كه علما نوشته اند, و هم رنج مجاهدة با نفس، يعني ما غير از نگاه به آيات قرآن و نگاه به روايات خود حضرات درباره خودشان و دربارة امام زمان(ع) بايد به پاكسازي دل و جان بپردازيم.

قرآن كريم نيز مي فرمايد:

والذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا.

[آنانكه در راه ما مجاهده كردند, راه هايمان را به آنان مي نمايانيم.]

تا هم از طريق دانش رسمي و مدرسه اي و كلاسيك، مطالعه و هم از طريق دانش الهامي و الهي بتوانيم به اين كنوز و گنج ها و گنج معرفت حضرت مهدي(ع) خصوصاً برسيم.

اينكه عرض كردم در باب حضرت مهدي(ع) بايد از آيات كمك بگيريم يا از روايات استفاده بكنيم بدين خاطر است كه ما فكرمان، انديشه مان خالي از اشتباه نيست. ممكن است در شناخت بدون تمسّك به كتاب آسماني قرآن و روايات معتبره به خطا و اشتباه بيفتيم. براي اينكه مصون باشيم در شناخت امام زمان(ع) از خطا و اشتباه بايد به قرآن پناه ببريم.

خالق حضرت مهدي(ع) خوب حضرت مهدي(ع) را مي شناسد و خوب هم معرفي فرموده، بعد از خداي متعال رسول گرامي(ص) كه محيط هستند، مقامشان بالاتر از مقام حضرت مهدي(ع) است.

ائمه هدي(ع) در گفتارشان خطا و اشتباه ندارند غلّو نمي كنند آنچه هست واقعيت ها را بيان مي كنند و ما براي فرار از خطا و اشتباه در شناخت امام زمان(ع) بايد به قرآن و روايات پناه ببريم: «فيهم كرائم القرآن و هم كنوز الرحمن.»

?جواني كه مي خواهد با حضرت مهدي(ع) آشنا شود از چه راهي و از كجا بايد شروع كند؟

? بايد بگويم بحث مهدويت جدا از بحث امامت عمومي و ولايت عمومي اهل البيت(ع) نيست و همچنين جدا از بحث رسالت و نبوت نيست. حضرات ائمه(ع) به خصوص حضرت مهدي(ع) در همان خط و مسير رسول اكرم(ص) كار مي كنند. حضرت امير(ع) در خطبه آخرينشان فرمودند:

ايها الناس إنّي قد ثبتت لكم المواعظ التي وعظ بها الانبياء اممهم.

مردم! من همان مطالبي را براي شما مي گويم كه انبياء براي امت هايشان گفتند.

حضرت مهدي(ع) مطلبي فراتر از مطالب ائمه هدي(ع) بيان نمي كنند. سنت و روش حضرت مهدي(ع) همان سنت و روش رسول گرامي(ص) است. راه همان راه است, اگر كسي درباره حضرت مهدي(ع) سؤال بكند بايد ببينيم كه اين سؤال كننده آيا در شناختن بقيه ائمه(ع) كار كرده است يا نه؟ ادله اي كه براي امامت و ولايت حضرت مهدي(ع) هم هست. ولايت تكوينيه و ولايت تشريعيه، كمالات حضرت، علم حضرت، قدرت حضرت، بصيرت و نورانيت حضرت؛ البته حضرت مهدي(ع) ويژگي هايي دارند كه اين ويژگي ها هم در آيات مربوط به ايشان بيان شده است، هم در روايات مربوط به ايشان كه غير از جنبه هاي عمومي يك خصوصيت و ويژگي هايي براي حضرت هست كه اينها بايد رويش بحث شود صحبت شود و تشريح بشود. ? اساساً گفت وگو راجع به حضرت مهدي(ع)

در شراي حاضر, چه ضرورتي دارد و يا ترويج اين عقيده نسبت به ساير عقايد ما در ميان پيروان ديگر مذاهب اسالمي داراي مزيت ويژه اي هم هست؟

? بحث درباره حضرت مهدي(ع) مخالف با وحدت بين طوائف مسلمين نيست. مخالف اتحاد نيست براي آنكه توجه داريد سخن از امام زمان(ع) سخني است كه در كتب اهل سنت آمده است.

اهل سنت روايات فراواني درباره حضرت مهدي(ع) از رسول گرامي(ص) نقل كرده اند و حتي وهابيت كه با شيعه رفاقت ندارد و بعضاً خلاف شيعه و عقايد شيعه تبليغ مي كنند و گاهي شيعه را متهم مي كند به بعضي مطالب خلاف، اينها هم در بحث مهدويت با ما شركت دارند و بحث امام زمان(ع) حتي بحث اسلامي نيست، نه بحث شيعي است و مذهبي و نه بحث اسلامي و ديني به معناي اسلام رسول اكرم(ص)، بلكه اين بحث همة اديان است:

و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر...؛

[همانا پس از ذكر در زبور نگاشتيم...]

و آيات و روايات ديگر. بشارت هاي كتب آسماني درباره ايشان كه در تورات آمده، در انجيل هم آمده است. پس اين بحث مخالف وحدت نيست و منافاتي با وحدت ندارد. اما ضرورت اين بحث ضرورت شناخت زندگي است؛ شناخت راه زندگي، راه سعادت، اگر كسي سعادت نمي خواهد و براي خودش و براي جامعه اش، سعادت و خوشبختي قائل نيست هر كه باشد بي خيال از مسئله مهدويت، شناخت امامت و شناخت ولايت است. اما اگر كسي خواهان سعادت است؛ خواهان خوشبختي خويش و جامعه است و ضرورتي براي اين معنا قائل است بايد تلاش كند، كار كند، رنج ببرد، چه رنج تحصيل، خواندن، مطالعه كردن

و چه رنج جهاد اكبر و مخالفت با هواي نفس تا نورانيت و معرفت به دست بيايد. چون حضرت مهدي(ع) بنا به عقيدة ما «باب الله» هستند؛ باب معرفت خداي متعال هستند. در زمان ما حضرت مهدي(ع) طريق نجاتند؛ سفينة نجاتند؛ مصباح هدايت هستند و معرفتشان، شناختشان شناخت حق تعالي است؛ آئينة ايزد نمايند. شناخت ايشان باعث مي شود كه انسان خدا را بشناسد؛ شناخت خدا يعني سعادتمند شدن. اگر كسي سعادت را مي خواهد، خوشبختي را مي خواهد بايد با باب الله آشنا بشود. بايد امام زمان(ع) را بشناسد, مكتب امام زمان(ع) مسير سعادت و خوشبختي است. ضرورت اين بحث رسيدن به سعادت و خوشبختي است. خداوند متعال در قرآن مي فرمايد:

والعصر, إنّ الإنسان لفي خسر.

[سوگند به عصر, همانا انسان در حال خسران است.]

كه منظور از «عصر»، عصر حضرت مهدي(ع) است. اگر كسي ناآشنا باشد، بي معرفت باشد به امام عصر(ع) او در خسران و در زيانكاري است. بعد مي فرمايد:

إلّا الذين آمنوا و عملوا الصالحات.

[مگر كسي كه ايمان بياورد و عمل شايسته انجام دهد.]

يعني كسي كه امام مهدي(ع) را بشناسد، مؤمن به آن حضرت(ع) باشد, براساس فرمايش هاي حضرت مهدي(ع) و آباء حضرت(ع) و قرآني كه حضرت مهدي(ع) كتاب قانونشان است عمل بكند, اين خوشبخت و سعادتمند است. ? اثرات اين شناخت در زندگي فردي و اجتماعي افراد چيست؟

? سؤال خيلي خوبي است. خيلي عالي است. بحث كردن از حضرت مهدي(ع), و آشنا شدن با حضرت مهدي(ع) نزديك شدن به «آب حيات» است. ما در قرآن آياتي داريم كه ائمه(ع) و حضرت مهدي(ع) را تشبيه به آب نموده است:

مرج البحرين يلتقيان.

[دو دريا با يكديگر تلاقي پيدا كردند.]

حضرت امير و حضرت زهرا(س) اين دو بزرگوار دو دريا هستند. اين سؤال شما پاسخش اين است اگر كسي با حضرت مهدي(ع) آشنا بشود و ضرورت بحث درباره حضرت مهدي(ع) را درك بكند، مطالعه كند، بپرسد و اين خط را ادامه بدهد, مثل كسي است كه دنبال آب است, جوياي آب است, دنبال آب حيات مي گردد, تشنه است و طالب آب حيات است. اگر رسيد به معرفت حضرت مهدي(ع), به آب حيات، به ماء معين و به درياي فضائل رسيده است و اولين اثرش حيات است چرا كه آب مايه حيات است. اگر كسي با امام زمان(ع) آشنا نباشد معرفت امام زمان(ع) را نداشته باشد, حيات ندارد. حيات انساني، حيات معنوي، معرفت، عرفان، اخلاق و تزكيه است. اينها در زندگي كسي كه با امام زمان(ع) آشنا نباشد وجود ندارد اما هرچه اشخاص به معرفت امام زمان(ع) تشنه باشند و خواهان باشند، كار بكنند و تلاش بكنند به آب حيات و معرفت مي رسند و اولين نتيجه اش حيات است.

بنده مقاله اي نوشتم كه در مجله مسجد آيت الله انگجي تبريز چاپ شد با عنوان «حيات يابي» كه آنجا عنوان شد. مسئله معرفت امام زمان(ع) حيات يابي است. نشاط در زندگي، در حيات انسان، جواني و خلاصه سرور، شوق، حركت، اينها از فوائد شناخت حضرت مهدي(ع) است. حضرت مهدي(ع) خودشان اميد هستند. اگر كسي با ايشان آشنا شود اميدوار مي شود؛ اميد به زندگي پيدا مي كند. نشاط پيدا مي كند، حركت پيدا مي كند، البته تشبيه هاي ديگري در قرآن، در روايات راجع به امام زمان(ع) داريم از جمله نور، كه در آيات متعددي قرآن كريم از امام زمان(ع) به نورالله ياد كرده است:

يريدون ليطفئوا نورالله

بأفواههم.

[مي خواهند كه نور الهي را با دهانشان خاموش كنند.]

و يا آيه شريفة ديگر:

واتّبعوا النور الذي اُنزل معه.

[و آن نور الهي را كه همراه او(رسول) نازل شده است تبعيت كنيد.]

كه در اينجا از صاحب ولايت به نور اطلاق شده است و آيات ديگر. پس پاسخ سؤال شما اين مي شود كه كسي حضرت مهدي(ع) را بشناسد با نور آشنا شده و زندگيش نوراني مي شود. كسي كه حضرت مهدي(ع) را بشناسد با مبدأ نور و مبدأ كمال و معرفت آشنا شده و زندگيش نوراني مي شود.

جامعه را افراد مي سازند. افراد وقتي حيات معنوي پيدا كردند، نوراني شدند، بصيرت پيدا كردند، جامعه، يك جامعه بيدار نوراني، با نشاط، با حيات، با حركت و با اميد مي شود. اين جامعه، جامعه اي است كه با حضرت مهدي(ع) آشنا شده است. ولي اگر نشناسند حركت ندارند، اميد ندارند. يك هالة يأس و نااميدي روي فكر افراد آن جامعه ديده مي شود. بي تلاش، بي حركت بيكار، بي فعاليت. اما اگر بشناسد همانطور كه عرض كرديم چون حضرت مهدي(ع) مبدأ نور هستند جامعه پرنور مي شود. ? با توجه به آنچه فرموديد, چه شد كه تا اين حد از آن آب و نوري كه نمي توان بدون آن زيست غافل شديم؟

? نسبت به كل عالم بشريت، اگر آب خوب معرفي بشود, نور خوب معرفي بشود, افراد عارف براي رسيدن به آب و نور تلاش بكنند, فعاليت بكنند؛ جهان تشنة آب است، انسان هم بالفطره تشنة آب است و خواهان نور است؛ مشكلي كه وجود دارد بي توجهي افراد عالم يا كم توجهي افراد دانشمند و عارف است به مسئله تبليغ. اين كه خوب ما جوانان را شناخته ايم، كافي است؛

ديگر بس است ما كه عالميم. ما كه عارفيم، ما كه مي دانيم اين كفايت نمي كند. پس نور را معرفي نكرده اند آب را معرفي نكرده اند؛ خوشبختي و سعادت و فلاح را بيان نكرده اند كه در كجاست و در كدام مكتب كم كاري شده در تبليغ نور و آب حيات؛ يا مثلاً بعضي شايد فكر مي كرده اند صحبت از حضرت مهدي(ع) مخالف وحدت است يا ضرورتي ندارد كه ما براي ديگر جوامع اين معنا را بيان كنيم.

مبلغين و افراد عارف به حضرت(ع) بايد بصير باشند و تبليغ جهاني بكنند. با نوشتن كتاب و نشريات از طرق مختلفه وارد بشوند به خصوص امروز با وسايل جديدي كه آمده در رابطه با امام زمان(ع) اطلاع رساني كنند. مردم تشنة اين معنا هستند. كم كاري مبلغين ما و تلاش و فعاليت مبلغين كفر باعث شده كه آنها تبليغ كرده اند، تبليغ گمراهي كرده اند، فساد را زياد كرده اند و اين طرف افراد عارف به ولايت و مهدويت كم كاري كرده اند.

امروز بايد تلاش بيش از سابق باشد. در گفت وگوهايي كه با بعضي از معتقدين به اديان ديگر ما اينجا داشته ايم سخن از حضرت مهدي(ع) براي اينها خيلي شيرين بوده است. فرض كنيد كه بعضي مسيحي بوده اند، بعضي بودايي بوده اند صحبت از امام زمان(ع) كه مي شد با اشتياق مستمع بودند و با دقت مي شنيدند. پس افراد عارف به حضرت مهدي(ع), سربازان امام زمان(ع)، علما، دانشمندان بايد كار كنند, تبليغ كنند، بنويسند و ابعاد جهاني مهدويت را بيان كنند. اهداف حضرت مهدي(ع) را بيان كنند.

اما از بعد داخلي و خصوصي شيعه، اين ديگر معلوم است، جوان شيعه جوان محب اهل البيت(ع) اين خيلي از راه را آمده

است. او معتقد به اهل البيت(ع) است، منتها باز اينجا كم كاري شده به تبليغ بسنده كرديم، به خواندن دعاي ندبه، جمعيت هاي فراوان، روزهاي جمعه، زيارت آل ياسين بسنده كرده ايم ولي شرح اهداف حضرت، بيان عظمت حضرت از ديدگاه قرآن و از ديدگاه روايات كم گفته شده است.

جلساتي كه مربوط به حضرت مهدي(ع) است غالباً به توسل به اشك و گريه گذشته است كه البته خوب است، خيلي خوب است اما بايد غير از اشك ريختن و گريه و توسل، مباني مهدويت بيان شود. آيات الولايه بايد شرح داده شود، آيات مربوط به حضرت مهدي(ع) بايد براي مردم بيان شود. روايات بايد بيان شود. در كنار آن مجالس دعاي ندبه، كتابخانه لازم است. بعد از دعاي ندبه يك منبر يا قبل از آن راجع به حضرت مهدي(ع)، سخنراني مستند، مستدل شود اينها از كارهايي است كه بايد انجام بدهيم. جامعه ما تشنة آب حيات است و بيش از جوامع ديگر چون عرض كرديم خيلي از راه را رفته ايم راه حب، مودت، محبت به اهل البيت(ع), محبت به حضرت زهرا(س)، حضرت امير(ع)، ائمه ديگر سلام الله عليهم اجمعين خيلي از راه را رفته ايم, بايد روي بعد مهدويت بيشتر كار بشود. ? نقطه شروع بايد كجا باشد كه جذابيت كافي داشته باشد؟

? اين بستگي به محيط كار دارد. در خارج مي خواهيم كار كنيم، در داخل مي خواهيم كار كنيم، داخل جامعه شيعي، جامعه اسلامي باز اين هم فرق مي كند و خارج از جامعه شيعي و جامعه اسلامي، اين بستگي به محيط كار ما دارد. مثلاً در خارج اگر بناست كار بشود بايد از بيان انبياء وارد شويم؛ از بيان

حضرت مسيح و انجيل, سعادت و خوشبختي را معنا بكنيم و بعد بيان كنيم اين سعادت و خوشبختي كه انسان ها به دنبالش هستند در مكتب حضرت مهدي(ع) است و به اصطلاح يك بحث مقايسه اي بين اسلام و اديان ديگر، مكاتب ديگر، و بگوييم اسلام امروز رهبرش حضرت مهدي (ع) است. اسلام و مسيحيت، اسلام و يهوديت مقايسه شود. نكات مثبت در اسلام، تشيع، نكات منفي اديان ديگر استخراج شود و منتقل شود به يك جوان محقق خارجي، متدين به اديان غيراسلامي، اينها بررسي شود از طريق مقايسه و بعد وقتي خودمان در مقاله، گفتار و نوشتار برترين سيستم را انتخاب كرديم مستدل و مستند بگوييم رهبر اين دين، دين اسلام با اين ويژگي ها و اين نكات مثبت حضرت مهدي(ع) است. اين در محيط خارج، اما در داخ كشور، براي اهل سنت يك جور بايد صحبت كنيم و از جاي ديگري شروع كنيم. براي اهل سنت بايد ما از كتاب هاي خودشان سرمايه گذاري بكنيم مثلاً حديث «من مات و لم يعرف إمام زمانه»، «من مات و ليس في عنقه بيعة»، «من مات و لاإمام له»

كسي كه بميرد و بر گردنش بيعت امامي نباشد مردنش مردن جاهليت است.

كه اين حديث به عبارات مختلف نقل شده، در شرح ابن ابي الحديد نقل شده و در صحيح بخاري نقل شده است. اين را مطرح كنيم و بعد بگوييم كه «امام زمان ما كيست؟»الان امام زمان ما كيست؟ آن كسي كه بايد ما با او بيعت كنيم، قلباً با او بيعت كرده باشيم كيست؟ همان طور كه بنده در بعضي مباحثات با اهل سنت اين را مطرح كرده ام. با آن

آقاي «عبدالرحمن العلي» كه خطيب رمادي بود از عراق و سني شافعي بود و شيعه شد اولين سؤالي كه كردم اين بود كه الآن بايد چه كنيم؟ در زمان ما امام زمان كيست كه بايد با او بيعت كنيم و اگر نكرديم مردنمان مردن جاهلي است؟ اين در محيط اهل سنت كه با اين طور شروع كه آيا ما در اين زمان بي سرپرستيم؟ آيا خداي متعال خداي حكيم مي پسندد كه جامعه ما بي سرپرست باشد، بي امام باشد، بي ولي و حجت الهي باشد؟ آيات قرآن و روايات اين را نفي مي كنند. هر زمان بايد حجتي و امامي باشد.

إنّما أنت منذر و لكلّ قومٍ هاد.

[تو فقط بيم دهنده اي و هر قومي هدايتگري دارد.]

و همان طور كه عرض كردم صحيح بخاري، ابن ابي الحديد نقل كرده اند كه اگر كسي بميرد و بر گردنش بيعت نباشد، مردن عصر جاهليت است؟ شروعش بايد اين باشد خيلي دوستانه بحث كنيم با اهل سنت، با علماي اهل سنت كه تكليف ما الآن چيست؟ حال فرض كنيم كه گذشته ها گذشت امروز ما بايد چكار كنيم؟ «باب الله» كيست؟ كه قرآن مي فرمايد از در وارد شويد، وارد خانه مي خواهيد بشويد. امروز «باب الله» كيست، «حجت الله» كيست؟ امروز سرپرست كيست؟ در محيط شيعه خيلي از راه را رفته، خيلي از مباني دستش است راه مودت و حجت و اعتقاد به ائمه طاهرين(ع) را رفته. منتها بايد روي شناخت حضرت بيش از پيش روي جامعه شيعي سرمايه گذاري بشود همان طور كه عرض كردم عشاق امام زمان(ع) ندبه اي ها، گريه اي ها، اينها با كتاب، با كتابخانه، با درس، با كلاس، با تفسير آيات الولاية، احاديث مربوط به حضرت مهدي(ع)

اينها بايد آشنا بشوند. ? از چه ابزاري بايد استفاده كرد و آيا مي توان از ابزار امروزي استفاده كرد و كدام ابزار به روز هستند؟

? جواب اين سؤال در خود سؤال است. همان كلمه ابزار روز، ابزاري كه دشمن عليه اسلام، عليه مسلمين و عليه مكتب ائمه(ع) و امام زمان(ع) استفاده مي كند يا به تعبير ديگر سوء استفاده مي كند. ما بايد از همان ابزار استفاده كنيم. آنها از ابزار جديد از كامپيوتر از اينترنت و... براي تهاجم فرهنگي بهره مي برند و سوء استفاده مي كنند؛ عمل ما مقابله است. يعني صحبت از حضرت مهدي(ع)، مكتب حضرت مهدي(ع)، شناخت مكتب حضرت مهدي(ع) مقابله است با تهاجم فرهنگي. اين يك كار سادة آسان و راحتي نيست، كاري سخت اما ضروري است و معنايش دفاع است. يعني ما ضمن اينكه مي شناسيم, مي شناسانيم از آيات و روايات معتبر دفاع مي كنيم. اين عرفان حضرت مهدي(ع)، عرفان ائمه(ع) غير از عرفان صوفيه است. عرفان اين نيست كه شخصي بشناسد، گوشه اي بخزد و ذكري و وردي بگويد و دل خوش كند كه من عارف بالله هستم. عارف به رسول الله(ص) هستم، عارف به ائمه هدي(ع) هستم؛ البته اگر باشند. اين طور نيست، شناخت و شناساندن به معناي دفاع است، به معناي نبرد و مبارزه با تهاجم فرهنگي است. پس بايد از همان وسايل و همان تجهيزاتي كه سوء استفاده مي كنند ما استفاده كنيم و مسئله فقط به كتابخانه و سخنراني و چهار ديواري حسينيه، مسجد، هيئت ها نبايد خلاصه شود بايد با وسايلي كه كشش و جاذبه دارد، جوان ها را مشتاق تر مي كند، با همان وسايل با همان روش پيش برويم و شناخت امام زمان(ع) را

تبليغ بكنيم.

ما نمي توانيم از وسايلي كه امروز هست براي تبليغ استفاده نكنيم چرا كه عقب مي مانيم، و امروز غير از ديروز است. تبليغات خيلي فراوان است، تهاجم خيلي زياد است. ما اگر خواستيم بسنده كنيم به مسجد و منبر و چهارديواري حسينيه و مهديه و امثال اينها خيلي عقب مي مانيم كما اينكه خيلي مانده ايم و دشمن خيلي تبليغات كرده است. اخيراً بنده مطلع شدم كتابي كه مخالف شيعه نوشته اند از طرف وهابيت كه اسم كتاب را نمي برم, كتابي است كه اساساً دروغ است و جعل است. اين كتاب به 14 زبان ترجمه شده و در تمام دنيا پخش شده است. اصل خود كتاب عربي است. من ترجمه فارسي اش را ديدم، خوب اگر خواستيم بمانيم از دستگاه چاپ هم نبايد استفاده كنيم. دستگاه چاپ هم كار جديد است كار امروز است.

نه, ما بايد همان طور كه دشمن تلاش مي كند از وسايل استفاده مي كند ما هم از وسايل، از اسباب به نفع مكتب در خدمت مكتب استفاده كنيم، يعني برابر همان كتاب يك كتابي بنويسيم. آن كتابي كه آن آقاي وهابي نوشته و به شيعه تهمت زده است و مخالف وحدت اسلامي حرف زده، شيعه را بدنام كرده و مسلمين را عليه شيعه تحريك كرده ما بايد عليه آن رديه بنويسيم كما اينكه بنده يك رديه بر آن نوشته ام و نزديك به چاپ است. بعد ترجمه كنيم و پخش كنيم و لازم است با وسايل جديد كار كنيم و نمي توانيم مثل قديم كار كنيم. ? از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد متشكريم.

سپيدترين ترانه هستي

سهيلا سلاحي اصفهاني

پستي و بلندي, اينجا بي معني است.

جزچند تپه ناچيز تا

چشم كار مي كند زمين صاف است و هموار.

نگاه كه مي كني وسيع دشت را مي بيني كه پاياني ندارد.

خاك عظمت خود را به نمايش گذاشته و بيكرانگيِ بودنش را به ديدگان نگران پيشكش مي كند.

از سرسبزي خبري نيست.

طراوت و شادابي مدتي است كه نشاني اين دشت را گم كرده اند.

خشك سالي همه چيز را به فرسودگي كشانده است.

صحرا در حسرت آب مي سوزد و دم نمي زند.

آب اسباب نشاط است.

جانِ كار است و پويايي.

آب خودِ زندگي است.

و اينك كه آسمان بخشندگي اش را دريغ كرده، نه نشاطي مانده، نه تلاش و پويايي و نه زندگي.

اي كاش زمين در آن دوردست ها كه به آسمان مي رسد، قسمش مي داد كه ببارد و مهرباني ابر هايش را بر شن هاي تفتيده اينجا بنماياند!

اي كاش عزيزي در گوش آسمان حديث آشتي مي خواند!

اي كاش كسي مي آمد كه با پادرمياني او آسمان دست از خاموشيش بردارد!

اي كاش ستود ه اي،آسمان را شرمنده حضور خويش مي كرد!

حليمه نگاهش را از آسمان برگرفت و به اطراف خود نگريست:

...آبگيري كوچك كه سال هاست رفيق اين چند نخل كهنسال است،

...چاهي نيمه جان كه هنوز كريمانه ميزبان دست هاست،

...سي و چند خيمه كه به زحمت سر پا مانده اند،

...و چند شتر و گاو و گوسفند؛

همة چيزي بود كه به چشم او مي آمد.

با خود انديشيد:

اگر فرزندي را نيابم كه دايگي او كنم...

اگر نوزادي در آغوش من آرام نگيرد...

اگر د هان كوچكي شير اندك مرا طلب نكند...

آن وقت ناداري و تنگدستي چهره خود را سخت تر نشانمان مي دهند.

امان از اين خشك سالي كه «بني سعد» را درمانده كرده است!

تنها اميد حليمه به مكه بود، دلش را برداشت و راهي شد. صداي رعد، چرت هاي عمدي را به بيداري خواند.

چشم هاي نيمه باز، يك باره درخشيدند.

در هاي آسمان گشوده

شد و قطره هاي آرام باران كه تند و تندتر مي شدند، سپيدترين ترانه هاي هستي را ارمغانه آوردند.

هلهلة زنان با غريو مردان در هم آميخت.

آواز شادي كودكان در صحرا بازگشت.

خيمه ها به نشانه شكر سرشان را بالا گرفتند.

شوق صميمانه دست زندگي را فشرد.

غبار تيرگي رفت و روشنايي آب جاي آن را گرفت.

بوي تازگي بيابان را پر كرد.

چاه زنده شد.

نخل ها در انديشه باروري فرو رفتند.

شتران به زيادي شيرشان باليدند.

سستي و خمودي بساطشان را جمع كردند.

تلاش دوباره آغاز شد... . لبخند پرفروغي بر لب هاي حليمه نشست.

دلش گواهي مي داد كه اين همه به بركت حضور ميهمان كوچكي است كه به خانه او آمده و نوزاد را عاشقانه به سينه اش چسباند و سر و روي محمد(ص) را غرق بوسه كرد.

سيماي حضرت مهدي (ع) در كلام نبوي

رضا عباسپور اشاره:

نامگذاري سال نو شمسي به نام مبارك نبي اعظم(ص) با هدف الگو قرار دادن سيرة رسول گرامي(ص)؛ و همچنين ضرورت يافتن معرفت نسبت به جانشين آن حضرت در عصر حاضر_ يعني صاحب الامر، امام مهدي(ع) _ كه به انجام رسانندة هدف رسول اكرم و خاتم اوصياي پيامبر خاتم(ص) است زمينه اي فراهم نمود تا از اين شماره به شكل ويژه درج مقالاتي با عنوان: سيماي حضرت مهدي(ع) در بيان نبوي(ص) بپردازيم.

اولين قسمت از اين مجموعه را با موضوع «جايگاه حضرت مهدي(ع) نزد خداوند» تقديم خوانندگان عزيز مي كنيم. پيامبر اعظم اسلام(ص) مجموعة تكامل يافتة فضائل همة انبياء و اولياي الهي در طول تاريخ و درخشان ترين كهكشان عالم وجود است كه هزاران منظومه و خورشيد درخشان فضيلت و كرامت را در خود جاي داده است. علم توأم با اخلاق، حكومت همراه با حكمت، عبادت همراه با خدمت به خلق، جهاد توأم با رحمت،

عزت همراه با فروتني، روزآمدي توأم با دورانديشي و صداقت با مردم در عين پيچيدگي هاي سياسي از ويژگي هاي بارز پيامبر اكرم(ص) است.1

جلوة آشكار و مظهر اسماي خداوندي، نمونة انسان كامل و سرآمد تمام پيامبران و ختم رسل است.

احاديث بسياري از چنين شخصيتي وجود دارد كه به بيان اسامي و ويژگي هاي اهل بيت گرامي اش مي پردازد. هنگامي كه مي خواهد از كسي صحبت كند كه او را هم نام خود معرفي مي كند2 مي فرمايد:

آگاه باشيد كه هر كس (از پيامبران و امامان) پيش از او، نويد آمدنش را داده اند، آگاه باشيد كه او برگزيدة و انتخاب شدة خداوند است، آگاه باشيد كه او آنچه بگويد از پروردگارش مي گويد و هشداردهنده به امر ايمان است.3 و مردم را به ياري، اطاعت و پيروي از او فرا مي خواند. هماني كه خداوند متعال تمام معجزات انبياء و اوصياء(ع) را به دست مباركش جاري مي سازد.4

پيامبر رحمت و رأفت بياناتي دربارة شأن، مقام و منزلت حضرت مهدي(ع) در پيشگاه خداوندگار بزرگ دارند كه به اجمال به چند نمونه از آنها اشاره مي كنيم: حضرت مهدي(ع) يكي از هفت آقاي اهل بهشت

پيامبر اكرم(ص) شأن و منزلت فرزندش مهدي(ع) را در بهشت اين گونه مي داند:

ما، سروران اهل بهشت از فرزندان عبدالمطلب هستيم، من، حمزه(ع)، علي(ع)، جعفر(ع)، حسن و حسين(ع) و مهدي(ع).5

ابن ابي الحديد طي حديث مرسلي آنها را سروران روز قيامت و آقايان اهل دنيا مي داند.6 بهشت مشتاق حضرت مهدي(ع)

بهاي انسان ها چيزي جز بهشت نيست، به فرمودة حضرت اميرالمؤمنين(ع) نبايد خود را به چيزي كمتر از بهشت فروخت،7 حال با اين همه اگر بهشت مشتاق كسي باشد چگونه است؟ حضرت رسول اكرم(ص) بهشت را مشتاق درك وجود حضرت مهدي(ع) مي داند:

بهشت

مشتاق چهار نفر از اهل بيت من است، خداوند آنها را دوست مي دارد و مرا امر كرده است تا آنها را دوست بدارم، علي بن ابيطالب(ع)، حسن و حسين(ع) و مهدي(ع) كه عيسي بن مريم(ع) پشت سر او نماز مي خواند.8 حضرت مهدي(ع) طاووس بهشتيان

از آنجا كه طاووس زيباترين مخلوقات است، هر آنچه را مي خواهند به زيبايي و جمال متصّف كنند از آن با طاووس نام مي برند، بهشتيان زيبارويانند و برترين آنها از نظر جمال حضرت مهدي(ع) است. چرا كه پيامبر فرمودند:

مهدي(ع) طاووس اهل بهشت است.9 جزاي پيروي و نافرماني از آن حضرت

پيروي از حضرت مهدي(ع) سبب نجات و نافرماني از امر آن حضرت سبب هلاكت، اطاعت وي اطاعت خداوند و نافرماني وي نافرماني خداوند است.

در زيارت آل ياسين آمده است: اي مولاي من (اقرار مي كنم) كسي كه با تو مخالفت كند، شقي و بدبخت است و خوشبخت و سعادتمند كسي است كه از تو فرمان ببرد و مطيع تو باشد.10 اين گونه است كه اطاعت از امام مهدي(ع) ماية نجات و سرباز زني از فرامين او ماية هلاكت است. دراين باره پيامبر اكرم(ص) مي فرمايند:

قائم(ع) از فرزندان من است، نام او نام من و كنيه او كنيه من است، شكل او شكل من و سنت او سنت من است، مردم را بر دين و آئين من به پا مي دارد و آنها را به سوي كتاب پروردگارم فرا مي خواند. كسي كه او را اطاعت كند مرا اطاعت كرده است و كسي كه او را نافرماني كند، از من نافرماني كرده است. كسي كه در دوران غيبت منكر او باشد مرا انكار كرده است و كسي كه او را تكذيب كند مرا

تكذيب كرده است و همچنين كسي كه او را تصديق كند مرا تصديق كرده است. من از تكذيب كنندگانم دربارة امر او و انكاركنندگان گفتارم دربارة او و گمراهان امتم از راه او، به خدا شكايت مي كنم، آنهايي كه ظلم كرده اند به زودي خواهند دانست كه به چه كيفرگاه و محل انتقامي بازخواهندگشت.11 خضوع و تواضع حضرت در برابر خداوند

پيامبر اكرم(ص) فروتني و خشوع حضرت مهدي(ع) را در برابر پيشگاه ربوبي خداوند اين گونه مثال مي زنند:

حضرت مهدي(ع) نسبت به خداوند خاشع و خاضع است، مانند خشوع و خضوع باز شكاري كه هنگام پرواز، بال هاي خود را فرو مي خواباند.12 حضرت مهدي(ع) جانشين خداوند

رسول اكرم(ص) مي فرمايند:

حضرت مهدي ظهور مي كند در حالي كه در بالاي سر او ابري است كه ملكي بر آن سوار است و فرياد مي زند كه: اين مهدي(ع) جانشين خداوند است از او پيروي كنيد.13 حضرت مهدي عبد صادقي كه به سبب او خداوند، بندگانش را مي بخشد

رسول اكرم(ص) فرمودند:

آن هنگام كه به آسمان هفتم عروج كردم و از آنجا به سدرةالمنتهي و سپس به حجاب هاي نوراني رسيدم، پروردگارم _ جل جلاله _ ندايم كرد كه: اي محمد! تو بندة من و من پروردگار تو هستم. همانا تو را بنده، حبيب، رسول و پيامبر قرار دادم و برادرت علي(ع) را جانشين تو، همانا علي(ع) حجت بر بندگان من است و امام و رهبري براي مخلوقاتم. به واسطة او دوستدارانم از دشمنانم بازشناخته مي شوند و به وسيلة اوست كه حزب من از حزب شيطان شناخته مي شود. به خاطر اوست كه دينم برپا شده است و حدود و احكام دينم حفظ و اجرا مي شود. به خاطر او و تو و فرزندان

توست كه بندگانم را مي بخشم و به واسطة قائم(ع) فزندان توست كه با تسبيح، تهليل، تقديس و تكبير و تمجيدم زمين را مي سازم و آباد مي كنم، به واسطة اوست كه زمين را از دشمنانم پاك كرده و دوست دارانم را وارث زمين مي گردانم. به خاطر اوست كه كلمة كساني كه كفر ورزيدند را پست قرار داده و كلمة خود را برترين مي سازم. با علم و احاطة خود، به خاطر او و به واسطة اوست كه بندگانم را زنده مي سازم و شهرهايم را احيا مي كنم. به سبب اوست كه به تدبير و مشيت من گنج ها و ذخاير آشكار مي سازم و فقط به خاطر اوست كه به اراده ام اسرار و پنهاني ها را آشكار مي سازم و آن را به ملائكه مي سپارم تا تأييد كنندة اجراي فرمان هايم و اعلان دينم باشد. او (مهدي(ع)) به حقيقت وليّ (آيين) من است و مهدي(ع) صديق ترين بندگانم است.14

به حقيقت منزلت و مقامي بس عظيم در پيشگاه مقام ربوبي خداوندگار دارد كه خداوند به واسطة او و پدران گرامي اش باران را بر بندگانش فرو مي فرستد و به واسطة وجود آنان است كه آسمان نگاه داشته شده است و بر زمين نمي افتد.15

براي ظهورش دعا كنيم و مشتاقانه منتظرش باشيم كه حضرت اميرالمؤمنين(ع) نيز پس از توصيف كمالات حضرتش آهي كشيدند و با دست، اشاره به سينة خود كرده و فرمودند: «چقدر مشتاق ديدار اويم.» 16

پي نوشت ها:

1. سخنراني رهبر معظم انقلاب در حريم مطهر رضوي(ع)، 1/1/85.

2. صدوق، محمدبن علي بن بابويه، كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص411؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج51، ص73.

3. مجلسي، همان، ج37، صص213 _ 211.

4. حر عاملي، محمدبن حسن، إثبات الهداة، ج3، ص700؛ صافي گلپايگاني، لطف الله، منتخب الأثر،

ص312.

5. الغيبة، ص113؛ صدوق، محمدبن علي بن بابويه، امالي، ص384؛ حر عاملي، همان، ص312.

6. ابن ابي الحديد، ج7، ص64.

7. نهج البلاغه، نامة 456.

8. حر عاملي، همان، ج43، ص304؛ أربيلي، كشف النعمة، ج1، ص52؛ حر عاملي، همان، ج3، ص552.

9. مجلسي، همان، ج2، ص694؛ أربيلي، همان، ج3، ص271؛ صافي گلپايگاني، همان، ص147.

10. يا مولاي، شقي من خالفكم و سعد من أطاعكم.

11. صدوق، همان، ج2، ص411؛ مجلسي، همان، ج51، ص73؛ حر عاملي، همان، ج3، ص482.

12. عقد الدّرر، ص38.

13. مجلسي، همان، ج51، ص81؛ حيلة الأبرار، ج2، ص716؛ صافي گلپايگاني، همان، ص147.

14. مجلسي، همان، ج18، ص341؛ صدوقي، همان، ص504؛ صافي گلپايگاني، همان، ص167.

15. فرازي از زيارت جامعة كبيره.

16. نعماني، الغيبه، ص212؛ مجلسي، همان، ج51. ص115؛ حر عاملي، همان، ج3، ص537.

تبليغات ماهواره اي شيعه

گفت وگو با دكتر سيدمحمد تيجاني سماوي

اشاره:

ترويج فكر ناب شيعي در جهان و ارائه معارف ناب معارف اهل بيت ع) انگيزه، ابزار و برنامه ريزي خاص خود را مي طلبد كه به نظر مي رسد عدم انسجام در اين زمينه خسارات جبران ناپذيري را وارد كرده است. كلان نگري در اين مهم مي تواند صدها فرصت و امكان را در يك جهت هماهنگ نمايد و نتيجه هاي منطقه اي را به دستاوردهاي جهاني تبديل كند.

مجاهدات افرادي چون استاد محترم تونسي آقاي «دكتر تيجاني سماوي» كه توفيقات فراواني را نيز درپي داشته است، اگر سرلوحه فعاليت هايي از اين دست قرار گيرد، چه افق هايي را كه نخواهد گشود.

دغدغه هاي اين مبارز خستگي ناپذير عرصه فرهنگ اهل بيت ع) در قالب گفت وگويي تقديم مي گردد، باشد كه مورد توجه قرار گيرد. ?با توجه به نيازهاي فرهنگي جهان و خلأهاي فرهنگي كه مشاهده مي شود و با لحاظ توانمندي شيعه در اين زمينه، چه راه كارهايي را پيشنهاد مي كنيد؟

?حل اين

مشكلات، آسان نيست؛ چرا كه انقلاب اسلامي بيش از 25 سال است با برگزاري همايش هاي مختلف بين المللي درصدد ايجاد اتّحاد بين مسلمانان است اما گويي اين مشكل به طور كامل حل نشدني است! اما لازم است ما شيعيان هم مانند برادران اهل سنت از شبكه هاي ماهواره اي متعدد استفاده كنيم. متأسفانه تعداد اين شبكه ها در جهان تشيع بسيار كم است و فقط دربارة وحدت اسلامي صحبت مي كند؛ ما بايد شبكه هاي متعددي داشته باشيم كه به انتشار مكتب اهل بيت ع) در جهان بپردازد. همچنين بايد در اين برنامه هاي ماهواره اي به پرسش و پاسخ در مورد فكر اهل بيت ع) بپردازيم؛ چون غير از طلاب علوم ديني و مستبصرين هدايت يافتگان به تشيع، ميليون ها انسان در جهان هستند كه حتي نام اهل بيت ع) را نشنيده اند. بسياري از اهل سنّت هم فكر مي كنند اهل بيت ع) همان «نساء النبي» هستند! آنها معناي امامت را نمي دانند. پس بايد به اين بينديشيد كه براي ترويج فكر اهل بيت ع) در عالم برنامه هاي تلويزيوني و ماهواره اي را گسترش دهيد. ?آمادگي شيعيان براي پر كردن اين خلأ چقدر است؟

? اين بستگي به شما دارد. شما كه در اين كشور سكونت داريد، مسئوليت داريد كه اين فكر را رواج دهيد. ?جهان امروز با همه ادعاي پيشرفت و توسعه يافتگي وجريان جهاني سازي، از بيماري هاي مختلف فرهنگي و غيره رنج مي برد، به نظر شما چگونه مي توان به درمان اين دردها پرداخت؟

? قبل از هر چيز يك طبيب بايد ابزار لازم را داشته باشد؛ ابزار اين كار، شبكه ماهواره اي است. دوم، اين كه بايد جمهوري اسلامي ايران در تمام كشورهاي اسلامي، مركز فرهنگي داشته باشد كه متأسفانه اين كار از ابتداي انقلاب صورت

نگرفته است. سوم، اين كه طلاب خارجي كه در ايران آموزش مي بينند و با اين فرهنگ آشنا مي شوند، بايد با اخذ مدرك معتبر به كشورهاي خود بازگردند و به تبليغ بپردازند و با اين كارها مي توان به درمان امراض فرهنگي پرداخت. ? با فراهم آمدن تمهيداتي كه گفتيد، آيا مشكل رفع خواهد شد؟

? خدا مي داند. اما اگر درمان نكند (حداقل) بيمار را هم نخواهد كشت! البته اگراز ابزار و معارف درست استفاده شود، حتماً نتيجه خواهد داد. اگر آن طور كه مردم مي فهمند، با آنها سخن بگوييد، درمان صورت مي گيرد؛ دوا را بايد شيرين كرد و با مهرباني تجويز كرد. علاج در اين است كه طبق روايات، با عملمان دعوت كنيم و زينت اهل بيت ع) باشيم و اصل معارف را بدون شائبه به مردم برسانيم تا بپذيرند لذا نبايد از زبان خشن و تكفير و لعن در تبليغ استفاده كرد. همان گونه كه حضرت امام خميني(ره) در بازگشت از پاريس گفتند بايد هدف ما وحدت بين مسلمين باشد، پس بايد كلام، قابل هضم، مستدل و با لطف ادا شود. ? با توجه به شناخت شما از غرب و اروپا، براي رشد و تقويت شيعه در آن سامان چه پيشنهاد عملي داريد؟

?اولاً ما توقع نداريم همة جهان، اعم از مسيحيان و بوداييان و غيره شيعه شوند؛ اما در درجة اول به مسلمانان مي انديشيم. تلاش ما بايد آشنا ساختن كساني باشد كه به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر(ص) ايمان دارند و بسياري از حقايق را نمي دانند. اين مسلمانان بحمدالله در سرتاسر جهان منتشر هستند؛ پس بايد با نوشتن مقاله ها، كتاب ها و برنامه هاي تلويزيوني با اسلوب و روشي

مطلوب و رسا، مسلمانان جهان در آمريكا و اروپا و كشورهاي عربي را مورد خطاب قرار دهيم و با آنها ارتباط داشته باشيم. مثلاً همين «لوئيس فراخان» كه رهبر مسلمانان آمريكا است و به ايران هم آمده بود، به دولت آمريكا گفت شما به اسراييلي ها پول مي دهيد تا بر سر مسلمانان بمب بريزند، اما من كمك هاي مالي را از كشورهاي مسلمان جمع مي كنم تا به فقراي آمريكا بدهم! ما اگر با اين گروه ها ارتباط داشته باشيم و فكر اهل بيت ع) را به آنها برسانيم، فوج فوج وارد اين مكتب خواهند شد، ان شاء الله. ? ارزيابي شما از نقش روحانيون در حوزه هاي شيعه چيست و به نظر شما چگونه بايد باشد؟

? دعوت بايد منطقي و معقول باشد و با قرآن و سنت شريف نبوي (ص) در تعارض نباشد، اما گاهي چيزهايي در حوزه ها يافت مي شود كه اين طور نيست، يعني بالاتر از فهم مردم است. گفتن احاديثي كه مردم آنرا نمي فهمند، باعث بروز چالش و تنش مي شود. ما بايد روي آية تطهير كار كنيم يا روي حديث.

أنا مدينه العلم و عليُّ بابها.

من شهر علم هستم و علي در آن (شهر) مي باشد.

كه شيعه و سني روي آن اتفاق دارند. پخش احاديثي كه مربوط به خلقت نوري ائمه (ع) و يا جايگاه عرفاني آنها دارد، در بين اهل سنّت تبعات منفي خواهد داشت. ما بايد تلاش كنيم مسلمانان، اهل بيت ع) را كشتي نجات بدانند و به حديث ثقلين معتقد شوند. ? بهترين قالب هاي تبليغي در سطح جهان را چه مي دانيد؟

?خود من تماشاي برنامه تلويزيوني را مثلاً در فلان كشور به مطالعة كتاب ترجيح مي دهم. نيم ساعت برنامه

تلويزيوني به ده ها كتاب مي ارزد. در عصر ارتباطات كه با يك خبر، موضع گيري هاي مختلفي در جهان به وجود مي آيد، ما بايد از ابزار ماهواره اي براي تبليغ استفاده كنيم؛ اما شبكه هاي شيعي بسيار كم هستند و حتي شبكه «العالم» هم به درستي به اين وظيفه عمل نمي كند. بايد شبكه هاي خاص شيعي به وجود بيايد كه اين فرهنگ را ترويج كند و پرسش هاي مردم را پاسخ گويد. ? با عنايت به ملاحظات سياسي دولت جمهوري اسلامي ايران، چه انتظاري از علماء و مؤسسات علمي فرهنگي شيعه داريد؟

? مراجع، علما و مراكز فرهنگي وظيفة مهمي در اين زمينه دارند. بايد يك صندوق حمايت از شبكه هاي ماهواره اي تأسيس شود تا بدون هيچ حساسيت و نگراني و ملاحظه اي، فكر اهل بيت ع) را منتشر كند. با شعار نمي شود اين كار را كرد. من بارها اين مطلب را به آقايان ولايتي، آصفي، تسخيري و اختري گفته ام، اما تاكنون چيزي نديده ام. همة حرف ها و همايش ها روي كاغذ صورت مي گيرد اما در عمل كاري صورت نمي گيرد. ?آيا دانشمندان غربي از شيعه و اسلام باخبر هستند؟

? حقيقت اين است كه غربي ها اسلام را دشمن خود مي دانند و فرهنگ اسلام را با فرهنگ خود درتضاد مي بينند و اين مخالفت را با صراحت بيان مي كنند و با حجاب و ديگر اعمال ديني مخالفت مي كنند؛ حتي با زكات به بهانه كمك به تروريسم، مبارزه مي كنند! متأسفانه در حوزه تبليغ، كار درستي صورت نمي گيرد. صدام در زمان جنگ، پول مي داد تا در اروپا مجله اي منتشر شود كه صدام را از طرفداران صلح و ايران را جنگ طلب معرفي كند. هنوز هم بسياري از مسلمانان، حكومت صدام را بهتر

از حكومت شيعيان در عراق مي دانند، چون فكر مي كنند ايران و اسراييل دست به دست هم داده اند تا صدام را بركنار كنند! ? در رابطه با كتاب هايتان و زبان هاي ترجمه شده و شمارگان آن و نيز آخرين كتابي كه منتشر ساخته ايد و اگر كتاب منتشر نشده اي داريد، توضيح دهيد.

? من كتاب هاي زيادي نوشته ام كه شايد اسم آنها را هم نشنيده باشيد، اما كتاب آنگاه هدايت شدم تاكنون به 24 زبان ترجمه شده و به هزاران شمارگان منتشر شده است. آخرين كتاب منتشر شده من هم أجيبوا داعي الله (ندادهندة الهي مرا پاسخ گوييد) است كه به وضعيت مهاجران مسلمان كشورهاي غربي مي پردازد و وظيفة آنها در جذب ديگران به اسلام را بررسي مي كند. كتابي هم دربارة نهج البلاغه دارم كه رساله دكتراي من در دانشگاه «سوربن» فرانسه است و به زبان فرانسوي نوشته شد و در كنگرة نهج البلاغه در ايران ارائه گرديد. اين اثر تاكنون چاپ نشده است. ?اكنون چه موضوعاتي را براي تأليف نويسندگان مسلمان پيشنهاد مي كنيد؟

? موضوعات كه بسيارند؛ اما لازم است كتاب هايي نوشته شود كه تاريخ شيعه را با روايات صحيحه معرفي نمايد و در خلال آن معارف اهل بيت ع) را ابلاغ كند. اين كتاب ها و كتاب هايي كه قبلاً در اين زمينه نوشته شده، بايد به زبان هاي مختلف ترجمه شود. همچنين كتاب هايي كه «شهيد صدر» نوشته اند مثل اقتصادنا و فلسفتنا. ? آيا تعداد كساني كه به دست شما شيعه شده اند را مي دانيد؟

? نه؛ ولي شايد به ميليون ها نفر برسد، مثلاً در «ساحل عاج» كه چند بار به آن جا سفر كردم و موفق شدم نزديك به يك ميليون نفر را شيعه

كنم.

? بهترين خاطرة شما پس از استبصار (گرايش به تشيع) خودتان چيست؟

? من به خاطر نوشتن كتاب سيروا في الأرض و تنظروا (در زمين سير كنيد و بنگريد) زنداني شده بودم. وقتي در زندان بودم، خواب ديدم كه اميرالمؤمنين ع) فرمودند امروز آزاد مي شوي؛ و آزاد شدم. ? شناساندن فرهنگ شيعي در جوامع غربي چه مشكلاتي دارد؟

? تنها مشكل، وجود وهابيت است كه مانع تبليغ شيعه مي شوند و نمي گذارند به راحتي اين كار صورت گيرد. ?آيا توصيه خاصي خطاب به حوزويان ايران داريد؟

? علماي شيعه بايد ابتدا در اتحاد شيعيان قدم بردارند و قبل از ايجاد اتحاد بين مسلمانان بايد بين بزرگان شيعه، حسن ظن وجود داشته باشد. اهل خانه بايد متحد باشند تا بتوانند همسايگان را به اتحاد دعوت كنند. در عراق هم همين وضع وجود دارد و هر گروهي به آنجه خود دارد، خوشنود است و به فكر دسته و گروه خود است در حالي كه بايد اتحادشان روزافزون باشد.

پي نوشت:

* برگرفته از: نشريه افق حوزه، بهمن 1384.

تبيين امامت در پرتو قرآن و عترت

مهدي نصيري روزنامه شرق در تاريخ ?? و ?? اسفند?? اقدام به درج سخنراني آقاي دكتر محسن كديور با عنوان «بازخواني امامت در پرتو نهضت حسيني» كرده بود كه حاوي نكات و مطالب قابل تأملي پيرامون مسئله خطير امامت است، ضمن آنكه آقاي كديور در همين سخنراني وعده پرداخت بيشتر به اين مباحث را در آينده داده است.

سخنران محترم در اظهارات خود بخشي از مهم ترين و اساسي ترين اعتقادات تشيع را در موضوع امامت به نقد و چالش كشيده و خواستار ارائه تفسيري نو و جديد از مسئله امامت

شده است.

نگارندة اين سطور بي آنكه به برخي مسائل سياسي و حاشيه اي مطرح شده در اين سخنراني بپردازد، ابتدا چكيده اي از اهمّ مطالب عنوان شده توسط آقاي كديور را پيرامون موضوع امامت گزارش كرده و سپس توضيحاتي را ارائه مي كند.

?. تلقي از امامت در جامعه ما دچار استحاله و تحول جدي شده است. در مفهوم امامت از قرن اول تا امروز به تدريج ابعادي تغليظ، تأكيد و برجسته شده است و ابعادي تخفيف يافته، تضعيف و كوچك شده است. آنچه غليظ شده است نوعي تقديس در حوزه امامت است حال آنكه در قرون اوليه اثر كمتري از آن يافت مي شود. تأكيد امام علي(ره) و متون معتبر باقي مانده از امامان همواره بر بشري بودن آنها است. آنچه كه آنها به آن تأكيد مي كردند، نوعي افضليت علمي، بصيرت، تهذيب، پاكي نفس و عقل درايتي در مقابل عقل روايتي است اما ياد نداريم كه سيدالشهدا، امام علي(ع) و ديگر ائمه(ع) براي معرفي خود بر جنبه هاي فرابشري استناد كنند. كافي است به نهج البلاغه، خطبه هاي امام حسين(ع)، ادعية صحيفه سجاديه و ساير متون معتبر ديني مراجعه كنيد.

?. من جايي نديده ام امام حسين در پاسخ به اين سئوال مهم كه «امام كيست؟» گفته باشد:

الإمام هوالمنصوب من الله، الإمام هوالمنصوص من قبل رسول الله، الإمام هوالمعصوم، الإمام هوالعالم بالغيب.

[امام منصوب از جانب خدا، بيان شده از سوي پيامبر خدا، معصوم و عالم به غيب است.]

مگر نه اينكه اين چهار نكته ابعاد مرجعي به نام امامت كلامي در ميان ما است. عصمت، علم غيب، نصب الهي و نص از جانب پيامبر چهار نكته اي كه متكلمين محترم ما از حدود

قرن سوم و چهارم به بعد گفته اند و هرچه پيش رفته، گسترده تر و فربه تر شده است.

?. اين مفاهيم در قرون اوليه از زبان امامان كمتر گفته شده است و شيعيان اصيل از قبيل سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، كميل، مالك اشتر، ابوبصير، زراره و محمد بن مسلم و... آنان را اين گونه كه متكلمان رسمي معرفي مي كنند، نشناخته بودند. آيا مسلمانان صدر اسلام و شيعيان اوليه با ائمه خود با اين مفاهيم مواجه مي شدند يا با مفاهيم قرآني و متعارف؟

?. امروز مي بايد از تبديل «معارف اصيل ديني» به نظام خاص كلامي _ فقهي بحث كرد و اين كه چگونه اين نظام كلامي _ فقهي به جاي آن مباحث اصيل ديني نشسته اند. در قرون اوليه و متون معتبر، نكات متفاوتي به عنوان شاخص امامت بيان شده است كه نوعاً ناظر به هدايت به راه خدا، اقامة دين و حقوق مردم است.

?. اسوه بودن ائمه زماني است كه سنخيت و تشابهي بين امام و مأموم ممكن باشد. اين مشابهت در امكان رسيدن به مرتبه امام براي مأمومين است و وقتي اين صفات در آنها به حدي باشد كه متكلمين فرموده اند، ديگر اسوه بودن از آن وجودهاي محترم برمي خيزد.

?. نمي خواهم بگويم اين مفاهيم نادرست است، مي خواهم بگويم شاخص امامت روز اول چيز ديگري بود و به تدريج به نصب، نص، عصمت و علم غيب تحول يافت.

?. امام علي(ع) در عبارت «ما أخذ الله علي العلماء أن لايقارّوا علي كظّه ظالم ولا سغب مظلوم...» خود را «علما» خطاب مي كند. امام علي(ع) در نهج البلاغه به جاي اينكه خود را به علم غيب معرفي كند (يعني آنچه متكلمان

گفته اند) از پيمان خدا با عالمان سخن مي گويد.

?. وقتي كه مردم وجودهاي مهذب عالم ائمه(ع) را مشاهده كردند به سياق مبالغه شرقي به اين نتيجه رسيدند كه اينها بايد تافته جدا بافته باشند و شروع كردند در مناقب و فضائل آنها سخن گفتن و سخن را به جايي رساندند كه داد خود ائمه(ع) برخاست كه آنچه مي گوييد خارج از حدّ ماست، ما اين كه شما مي گوييد نيستيم. اين افراد مشهور به غالي شدند. امام علي(ع) گروهي از اين غاليان را مجازات كرد.

?. گروهي ديگر كه شعبه اي از غاليان اند، مفوضه هستند كه مي گويند خداوند كار خلقت جهان، كار دين و كار تدبير و روزي رساني خلايق را به پيامبر(ص) و پس از پيامبر به علي و ائمه بعدي(ع) تفويض كرده است. روايات فراواني از اينها صادر شده و اكنون در ميان جوامع روايي ما وجود دارد.

??. مراتبي از مفّوضه كه قائل به تفويض خلقت عالم به ائمه بودند، به صراحت توسط برخي از علما شرك دانسته شد. اينها كم كم از شيعيان جدا شدند و در بين شيعه ديگر كسي با اين تفكر نبود. اما مراتب بعدي تفويض مثل تفويض در امر دين باقي ماند. يعني اينكه خدا امر دينش را به پيامبر(ص) و امام(ع) سپرده است، آنها غيرخدا نمي خواهند ولي مي توانند هرچه را كه صلاح بدانند حلال يا حرام كنند، يا تابيدن آفتاب و باريدن باران، به اذن ائمه و از بركت وجود ايشان است.

??. در جلد ?? بحارالانوار، بيش از ??? صفحه حديث در نفي غلو و تفويض يافت مي شود. مسئله تا بدان جا بالا مي گيرد كه در قرن

چهارم شيخ صدوق مي گويد: مفوضه و غلات كافر و مشرك هستند و از همه اهل ضلالت گمراه ترند.

??. علماي آن زمان قم نسبت به غلو و تفويض بسيار سخت گير بودند و كساني را كه در حق ائمه زياده روي مي كردند از شهر اخراج مي كردند.

??. تفكر تفويضي با يك شكل اعتدالي تر از حالت اوليه اش به انديشه غالب و مسلط شيعي تبديل شد. مرادم از تفويض اعتدالي اين است كه ائمه را خدا نمي دانند و به آنها امر خلقت جهان را تفويض نمي كنند اما در سه محور، انديشه تفويض را حفظ مي كنند: يكي تدبير عالم، دوم اعطاي رزق عباد، سوم در شريعت و دين. اصلاً بحث تفويض امر دين و دنيا به ائمه از بديهيات اولية مذهب تشيع است و با بيان اين مطلب ديگر نام خود را تفويضي نمي گذارند، نامش مي شود شيعه اصيل. اين معالم مذهب است كه استحاله و تغليظ شد.

??. در ادعية شيعه وقتي مقايسه كنيم مي بينيم دو سنخ دعا و زيارت وجود دارد، سنخ اول متعلق به تفكر اول (تشيع اوليه) و سنخ دوم متعلق به تفكر دوم (تشيع مفوضه اعتدالي) است. سنخ اول دعاي كميل، دعاي ابوحمزه، دعاهاي صحيفة سجاديه، مناجات شعبانيه و دعاي عرفه است. در اين دعاها يك كلمه اتكا و توسل به غيرخدا نيست، هرچه هست مستقيم به محضر خدا رفتن است.

??. ما تشيعي داريم كه شاخصه اش خطبة سيدالشهدا در روز عاشورا، خطبه هاي نهج البلاغه و دعاهايي چون عرفه امام حسين است و تشيع ديگري داريم كه شاخصه اش توسل و شفاعت ائمه به جاي توكل به ذات ربوبي است.]

آنچه گذشت فرازهاي مهم مطرح شده توسط

آقاي كديور بود. اكنون به ارائه توضيحاتي پيرامون مدعيات فوق مي پردازيم تا دريابيم از چه ميزان صحت، استحكام و استناد برخوردارند:

?. اگرچه سخنران محترم ابراز داشته است كه قصد انكار وجود ويژگي هايي چون: نصب از جانب خداوند، نص از جانب رسول خدا(ص)، عصمت و علم به غيب را در امامان(ع) ندارد، اما فضاي كلي بحث اين است كه اين ويژگي ها نه به استناد سخنان خود ائمه(ع) بلكه محصول دخل و تصرف متكلمان و فقها است و امامت كلامي اقتضاي مطرح كردن چنين ويژگي هايي را داشته است و الا امام حسين(ع) هرگز در توصيف امامت اين چهار ويژگي را ذكر نكرده است.

از سخنان ايشان همچنين برمي آيد كه وجود گرايش هايي چون غلو و تفويض در ميان شيعيان و اغلب عالمان شيعي در ارائه چنين تصويري از امامت مدخليت داشته است و ما همچنان با گرايش هاي غلوآميز و تفويضي مواجه هستيم. سخنران محترم خوشبختانه به برخي عالمان، از جمله شيخ صدوق و مجلسي و نيز برخي متون از جمله نهج البلاغه، صحيفه سجاديه، دعاي عرفه و دعاي ابوحمزه در جهت تأييد حرف هاي خود استناد كرده است و اعتراف كرده است كه اين عالمان و متون در مقابل مسئله غلو و تفويض موضعي مناسب دارند و امامت مطرح شده توسط آنها، از امامت كلامي _ فقهي متفاوت است. البته ايشان بارها سخن از متون معتبر گفته اند كه اي كاش نام آنها را نيز ذكر مي كردند تا با مراجعه به آنها به وضوح بيشتري پيرامون مسئله دست مي يافتيم.

اما ما عمدتاً با مراجعه به كتب روايي شيخ صدوق كه به اعتراف همه كساني كه با بنيان احاديث و روايات

مشكلي ندارند، در زمرة كتب و متون در مجموع معتبر است و سخنران محترم هم به موضع مناسب صدوق در مسئله امامت و حساسيت در مقابل غلو و تفويض اشاره كرده است، نشان خواهيم داد كه منشاء طرح چهار ويژگي فوق الذكر براي ائمه(ع)، كسي جز رسول گرامي اسلام(ص) و خود ائمه(ع) نبوده و هرگز يافته و يا بافته متكلمان و فقها نيست، ضمن آنكه آياتي از قرآن نيز اشاره به ويژگي هاي مورد بحث دارند.

الف) عصمت: شيخ صدوق(ره) در كتاب معاني الاخبار، در بابي با عنوان «معني عصمة الإمام» به ذكر سه حديث مي پردازد كه مضمون آنها علاوه بر اثبات عصمت براي ائمه(ع)، حاوي معناي عصمت نيز هست:

?. حديث اول از امام موسي بن جعفر(ع) به نقل از امامان صادق(ع)، باقر(ع) و سجاد(ع) است كه فرمود:

همه ما امامان، معصوم هستيم و عصمت را نيز از ظاهر خلقت و قيافه نمي توان شناخت و از همين رو جز از راه نص (الهي يا نبوي و يا امام سابق) قابل شناخت نيست.

از امام كاظم(ع) سئوال شد، معناي عصمت چيست؟ فرمود:

معصوم يعني چنگ زننده به ريسمان الهي كه قرآن است و اين دو (قرآن و امام) تا روز قيامت از هم جدايي ندارند. امام، هادي به قرآن و قرآن، هادي به امام است و معناي سخن خداوند كه

إنّ هذا القرآن يهدي للّتي هي أقوم. نيز همين است.?

?. در روايت بعدي، صحابي معروف امام صادق(ع) هشام بن حكم در پاسخ به فردي كه از وي مي پرسد، اين سخن شما كه مي گوييد «جز معصوم كسي نمي تواند امام باشد» يعني چه؟ مي گويد:

از امام صادق(ع) همين

سئوال را پرسيدم، ايشان فرمود: معصوم يعني آنكه به مدد الهي از همه محارم الهي اجتناب ورزد و آيه «و من يعتصم بالله فقد هدي إلي صراط مستقيم» اشاره به همين معنا دارد.

شيخ صدوق پس از ذكر اين سه حديث مي گويد: «دليل بر عصمت امام اين است كه چون هر سخني كه از گوينده اي نقل مي شود، قابل تأويل به معاني گوناگون است و قرآن و سنت نيز محتمل وجوه گوناگون است، واجب است كه با قرآن و سنت نبوي(ص)، راوي و مفسر صادق و معصوم از دروغ و خطا باشد كه مقصود واقعي خدا _ جلّ و علا _ و رسول(ص) را از كتاب و سنت توضيح دهد كه اگر چنين نباشد و خداوند چنين فردي را تعيين نكرده باشد، گويا جواز اختلاف و تفرقه در دين را صادر كرده است كه مي دانيم اين امري محال از جانب خداوند است. بنابراين واجب است كه با قرآن و سنت در هر عصري كسي باشد كه مقاصد خداوند و رسول را از قرآن و سنت توضيح دهد و باب تأويل هاي گوناگون را سد كند و از سوي ديگر واجب است كه اين فرد معصوم از دروغ و اشتباه باشد تا در آنچه خبر مي دهد، احتمال دروغ و خطا راه نداشته باشد.»?

شيخ صدوق در ادامه مي افزايد: «وقتي پذيرفتيم كه صفت عصمت براي امام واجب است، به ناچار بايد بپذيريم كه خداوند بايد از لسان نبي بر او تنصيص كند، چرا كه عصمت ويژگي اي نيست كه در ظاهر افراد بتوان شناخت.»? صدوق(ره) همچنين در كتاب علل الشرايع به نقل روايت زير از علي(ع) مي پردازد كه:

اطاعت (به

طور مطلق) فقط از خداي تعالي و رسول او و واليان امر واجب است و اطاعت صاحبان امر به آن جهت واجب شده كه آنان معصوم و پاكيزه اند و به گناه امر نمي كنند.?

علامه مجلسي(ره) در كتاب بحارالانوار? در ذيل بابي با عنوان: باب عصمةالائمه و لزوم عصمةالإمام(ع)، ?? حديث درباره معصوم بودن امامان(ع) ذكر مي كند و در پايان اين باب به نقل سخن صدوق(ره) در باب عصمت امامان مي پردازد كه مي گويد: «به عقيده ما، انبيا و رسولان و ائمه(ع) همگي معصوم و پاك از هر آلودگي هستند، نه مرتكب گناه كبيره مي شوند و نه صغيره و هرگز از امر خدا سرپيچي نمي كنند و به آنچه مأمورند، عمل مي كنند و هر كس از امامان نفي عصمت كند، جاهل در حق آنان است.»? ب) نصب الهي

و اما دلايل اين كه ائمه(ع) از جانب خداوند منصوب به مقام امامت شده اند: _ بيان آيات:

?. يا أيّها الذين امنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم?. به اعتقاد همه شيعيان، اولي الامر كساني جز ائمه معصومين(ع) نيستند كه بر اساس اين آيه به امر و نصب الهي به اين مقام نائل شده و واجب الاطاعه هستند.

?. يا أيّهاالرسول بلّغ ما اُنزل اليك من ربّك و إن لم تفعل فما بلّغت رسالتك والله يعصمك من النّاس.?

اي پيامبر، آنچه از طرف پروردگار بر تو نازل شده است، كاملاً برسان و اگر نكني رسالت او را انجام نداده اي و خداوند تو را از مردم حفظ مي كند.

به اتفاق و اجماع همه شيعيان، مفاد اين دستور [و نصب] الهي چيزي جز معرفي امام علي(ع) به مقام جانشيني حضرت رسول(ص) و امامت مردم نبوده است.

?. أليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام دينا.?

امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دين براي شما پسنديدم.

باز هم به اجماع همه شيعيان، اين اكمال دين و اتمام نعمت از جانب خداوند ناشي از چيزي جز نصب علي(ع) به عنوان امام و جانشين رسول الله(ص) نبوده است.

?. إنّما وليّكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون.??

سرپرست شما تنها خدا و پيامبر او و مؤمناني هستند كه نماز را برپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند.

به اتفاق همه مفسران، مقصود از «والذين آمنوا» كه در اينجا از جانب خداوند به عنوان سرپرست و ولي مؤمنان در كنار خداوند و رسولش منصوب شده است، كسي جز امام علي(ع) نيست كه در حال ركوع انگشتري اش را به فقيري بخشيد.

به روايت شيخ صدوق از امام باقر(ع)، اين آيه در پاسخ به گروهي يهودي تازه مسلمان نازل شد كه از رسول خدا(ص) پرسيدند: موسي، يوشع بن نون را وصي و جانشين خود قرار داد، جانشين تو و ولي و امام ما پس از تو كيست؟?? _ بيان روايات:

?. شيخ صدوق در كتاب معاني الاخبار به نقل روايتي از امام باقر(ع) و ايشان به نقل از پدرش و پدرش به نقل از جدش(ع) مي پردازد كه وقتي آية

و كلّ شيء أحصيناه في إمام مبين.

بر رسول خدا(ص) نازل شد، ابوبكر و عمر برخاسته و پرسيدند: يا رسول الله(ص) آيا مقصود از امام مبين تورات است، حضرت(ص) فرمود: نه، گفتند: انجيل است؟ فرمود:

نه، گفتند: قرآن است، فرمود: نه، در اين هنگام امام علي(ع) وارد شد و حضرت رسول(ص) به علي اشاره كرد و گفت:

اوست امامي كه خداوند هر علمي را در او احصاء كرده است.

?. شيخ صدوق در معاني الاخبار به نقل روايتي از امام رضا(ع) مي پردازد، به اين شرح: «خداوند پيامبرش را قبض روح نكرد مگر آنكه دينشان را كامل كرد و قرآن را كه تفصيل هرچيزي در آن است بر او نازل كرد و در حجةالوداع اين آيه را نازل كرد كه «اليوم أكملت لكم دينكم و...»، پس امر تعيين امامت [علي(ره) از جانب خداوند] مايه اتمام دين بوده است...، مسئله امامت مهم تر و عظيم تر و بلند مرتبه تر و دست نايافتني تر از آن است كه مردم با عقل ها و نظراتشان بدان دست يابند و يا آنكه امامي را براي خويش انتخاب كنند. امامت مقامي است كه ابراهيم خليل پس از مقام نبوت بدان دست يافت و امامت در ذريه ابراهيم(ع) باقي ماند و در قرني پس از قرني به ارث رسيد تا آنكه رسول خدا(ص) آن را به ارث برد و حضرتش به امر خداوند اين مقام را پس از خود به علي(ع) اعطا كرد و پس از آن مقام امامت در ذريه علي(ع) باقي ماند.»??

?. ابي جارود از امام باقر(ع) مي پرسد امام چگونه شناخته مي شود؟ امام(ع) فرمود: با ويژگي هايي كه اول آنها نص و نصب از جانب خداوند متعال است كه او را به عنوان راهنما و حجت بر مردم نصب مي كند، از همين رو رسول خدا(ص) [به دستور خداوند] علي(ع) را نصب كرد و او را به مردم معرفي كرد و همچنين ائمه(ع)

هر يك امام پس از خود را [به دستور خداوند] نصب مي كنند.??

?. علي(ع) طي سخناني در جمع انصار و مهاجران كه در مسجد پيامبر در زمان عثمان جمع شده بودند، فرمود:

شما را به خدا سوگند مي دهم آيا مي دانيد وقتي آيه «اي آنان كه ايمان آورديد، خدا را اطاعت كنيد و رسول و اولوالامر از خودتان را اطاعت كنيد.»14 و آيه «همانا وليّ شما فقط خدا و رسولش است و آنان كه ايمان آورده و نماز اقامه مي كنند و در حال ركوع زكات مي دهند»15 و آيه «و غير خدا و رسولش و مؤمنان، كافران را دوست اختيار نكنند.»16، نازل شدند، مردم به رسول خدا(ص) عرض كردند: آيا اين آيات به عده اي خاص از مؤمنان اختصاص دارد يا براي همه آنها است؟ خداوند متعال به پيامبرش دستور داد تاواليان امرشان را به آنان بشناساند و چنان كه نماز و زكات و روزه و حج را براي آنها تفسير مي كند، ولايت را نيز برايشان تفسير كند، پس مرا در غديرخم، علم و نشانه براي مردم قرار داد؛ سپس خطبه خواند و فرمود: اي مردم آيا مي دانيد خداي _ عزوجل _ مولاي من است و من مولاي مؤمنان و از خود آنها به آنها سزاوارترم؟ همه گفتند: آري يا رسول الله، سپس فرمود: اي علي برخيز، من برخاستم، پس فرمود: هر كه من مولاي اويم، اين علي مولاي اوست... بعد ابوبكر و عمر بلند شدند و گفتند اي رسول خدا آيا اين آيات فقط به علي اختصاص دارد، حضرت فرمود: آري به او و اوصياي من تا روز قيامت. گفتند: اي رسول خدا، آنان را به ما

معرفي كن، فرمود: علي برادرم و وزيرم و وارثم و وصيم و خليفه من در امتم، سپس فرزندم حسن و بعد فرزندم حسين و بعد ? نفر از اولاد حسين يكي پس از ديگري. قرآن با آنها است و آنها با قرآنند، از قرآن جدا نمي شوند و قرآن از آنها جدا نمي شود تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.»17

?. امام صادق(ع) فرمود: «خداوند در روز قيامت با سه نفر سخن نمي گويد و به آنها توجه نمي كند و آنها عذابي دردناك دارند: كسي كه درختي را بروياند كه خداي متعال آن را نرويانده باشد؛ يعني كسي كه امامي را نصب كند كه خدا او را نصب نكرده است و كسي كه امام منصوب از سوي خداي متعال را انكار كند و هركسي كه خيال كند براي او در اين دو در اسلام سهمي هست، در حالي كه خداوند مي فرمايد: و ربّك يخلق ما يشاء و يختار، ماكان لهم الخيرة18؛ پروردگار تو مي آفريند آن را كه مي خواهد و اختيار مي كند و آنان اختياري ندارند»19

?. ابوبصير مي گويد: نزد امام صادق(ع) بودم كه سخن از اوصياء و امامان پيش آمد و من نام اسماعيل [فرزند امام صادق(ع)] را بردم، امام فرمود: نه، قسم به خدا اين امر در دست ما نيست بلكه در عهده خود خداوند است كه يكي را پس از ديگري معرفي مي كند.20

?. عمروبن اشعث مي گويد: از امام صادق(ع) شنيدم كه مي گويد: آيا مي پنداريد كه هر يك از ما كسي را كه مي خواهيم وصي خود قرار مي دهيم؟ نه به خدا قسم، اين [امامت] عهدي از جانب خدا و رسول است كه به مردي پس از

مرد ديگر مي رسد تا آن كه اين امر به صاحبش منتهي مي شود.21 ج) نص

?. مجلسي(ره) در جلد ?? بحارالانوار در ذيل بابي با عنوان «امامت جز با نص نيست و برهر امامي واجب است كه بر امام بعد از خود تنصيص نمايد»، ?? حديث ذكر مي كند.

?. شيخ صدوق در كتاب كمال الدين و تمام النعمة، در مورد نص بر حضرت حجت بن الحسن(عج) و اينكه دوازدهمين امام است به ترتيب زير احاديث فراواني را ذكر مي كند:

?. نص خداوند بر قائم(عج)، ? حديث

?. نص رسول خدا(ص) بر قائم(عج)، ?? حديث

?. نص اميرالمؤمنين بر قائم(عج)، ?? حديث

?. نص حضرت فاطمه (س) بر قائم(عج)، ? حديث

?. نص بر قائم(عج) در لوحي كه خداوند او را به رسولش اهدا كرد و حضرت رسول(ص) آن را به فاطمه (س) واگذار نمود و فاطمه (س) به جابر بن عبدالله انصاري و جابر آن را به امام باقر(ع) تحويل داد.

?. نص امام حسن(ع) بر قائم(عج)، ? حديث

?. نص امام حسين(ع)، ? حديث

?. نص امام سجاد(ع)، ? حديث

?. نص امام باقر(ع)، ?? حديث

??. نص امام صادق(ع)، ?? حديث

??. نص امام موسي(ع)، ? حديث

??. نص امام رضا(ع)، ? حديث

??. نص امام جواد(ع)، ? حديث

??. نص امام هادي(ع)، ?? حديث

??. نص امام عسكري(ع)، ? حديث

گفتني است كه در اكثر احاديث فوق علاوه بر قائم(عج) نام ديگر امامان نيز ذكر شده است.

?. كليني(ره) در اصول كافي در ذيل بابي با عنوان «آنچه خدا و رسولش بر امامان، يكي پس از ديگري نص كردند»، ? حديث ذكر كرده و در ?? باب ديگر احاديث مربوط به نص امام قبلي بر امام يا ائمه

بعدي را ذكر مي نمايد.22 ادامه دارد. پي نوشت ها:

?. شيخ صدوق، معاني الاخبار، انتشارات جامعه مدرسين، ???? ه، ص ???.

?. همان، ص ???.

? . همان ص ???.

?. علل الشرايع، ص ???؛ إنّما الطاعة لله _ عزّوجّل _ ولرسوله و لولاة الامر و أنّما امر بطاعة أولي الأمر لأنّهم معصومون مطهّرون و لايأمرون بمعصيتة.

?. بحارالانوار، ج ،?? ص ???.

?. بحارالانوار، ج ،?? ص ??? به نقل از اعتقادات صدوق، صص ???_???.

?. سورة نساء (4)، آية ??.

?. سورة مائده (5)، آية ??.

?. سورة مائده (5)، آية ?.

??. سورة مائده (5)، آية ??.

??. صدوق، امالي، ص ???.

??. صدوق، معاني الاخبار، ص ???.

??. همان.

14. سورة نساء (4)، آية 59.

15. سورة مائده (5)، آية 55.

16. سورة توبه (9)، آية 16.

17. طبرسي، احتجاج، ج ،? ص ???.

18. سورة قصص (25)، آية 68.

?9. تحف العقول، ص ???.

20. كليني، كافي، ج،? ص ،???؛ مجلسي، بحارالانوار، ج،?? ص ??.

21. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ص ???.

22. كليني، كافي، ج ،? صص ??? تا ???.

يهود و جعل نلم فلسطين

عبدالله شهبازي

اين سرزمين و مردم اين خطه را تا سدة نوزدهم ميلادي «فلسطين» و «فلسطيني» نمي خوانند. در متون كهن عهد عتيق، «فلسطيني» به يكي از اقوام مهاجر جزاير درياي اژه اطلاق مي شد كه در اواخر هزاره دوم پيش از ميلاد به سرزمين كنعان حمله كردند و شهر _ دولت هاي غزه و اشكلون و اشدود را پديد آوردند. آنان در ستيز با كنعاني ها و بني اسرائيل بودند. سردار نامدارشان همان «جالوت» است كه با داوود جنگيد و سرانجام داوود تمامي سرزمين اسرائيل را فتح كرد.

فلسطين يك واژة آشوري است و با واژه فارسي «پلشت» يكي است به معني مردم پست

و فرومايه.

در اسناد رامسس سوم از ايشان با نام «مردم درياها» ياد شده است به دليل تعلق شان به جزاير درياي اژه. از اين قوم، به جز چند نام و واژه، هيچ نشاني بر جاي نمانده است. مردم كنوني سرزمين فلسطين از نظر نژادي به طور عمده آميزه اي از كنعاني ها و بني اسرائيل با فرهنگ اسلامي و عربي هستند. از سده نوزدهم، اليگارشي «يهودي» غرب واژه «فلسطين» را به تدريج به فرهنگ جديد وارد كرد, براي اطلاق بر مردم بومي اين منطقه. در اوايل سده نوزدهم در آلمان واژه «فيليستر» رواج يافت به معني انسان بي فرهنگ، وحشي و نافرهيخته. واژه هاي philistinus لاتين و philistin فرانسه و philistine انگليسي به همين معناست. در اواخر سده نوزدهم واژه «فيليستين»، به معني وحشي، در زبان انگليسي رواج يافت به ويژه توسط ماتيو آرنولد در كتاب فرهنگ و آنارشي. در سال 1922 دولت ديويد لويدجرج، كه به شدت در زير نفوذ يهوديان صهيونيست قرار داشت، نام «فلسطين» را به نام رسمي سرزمين قدس بدل كرد و سر هربرت ساموئل را به عنوان كميسر عالي «فلسطين» منصوب نمود. به اين ترتيب، مردم مسلمان و بومي منطقه با مهاجران غاصب عهد عتيق، كه در فرهنگ يهودي و مسيحي و اسلامي وجهه اي منفي دارند، يكي معرفي شدند. اين نام نيز اكنون چنان رواج يافته كه با آن نمي توان كاري كرد.

بازخواني اومانيسم

بيشتر افراد نظر مثبتي نسبت به «اومانيسم» يا بشرانگاري دارند. اين انگاره مفاهيمي چون نوع دوستي، صلح و برادري را به ذهن بسياري متبادر مي كند. اما معناي فلسفي اومانيسم فراتر از اين است.

اومانيسم طرز تفكري است كه مفاهيم بشري را در مركز توجه و

تنها هدف خود قرار مي دهد. به عبارت ديگر بشر را به رويگرداني از خالق خويش و اهميت دادن به خود وجودي و هويتي فرا مي خواند. لغت اومانيسم را در يك فرهنگ لغت ساده چنين مي يابيد: «نظام فكري مبتني بر ارزش ها، خصايص و اخلاقياتي كه پنداشته مي شود فارق از هر گونه قدرت ماوراء الطبيعي، درون انسان وجود داشته باشند.»1

روشن ترين تعريف را از اومانيسم حاميان آن ارائه داده اند. «كرليس لامنت» از سخن پردازان برجسته اومانيسم مي باشد. وي در كتاب فلسفه اومانيسم مي نويسد:

[به طور خلاصه] اومانيسم معتقد است كه طبيعت سراسر از حقيقت ساخته شده، كه ماده و انرژي اساس جهان است و ماوراء الطبيعه وجود ندارد. غيرواقعي بودن ماوراء الطبيعه به اين معناست كه اولاً در سطح بشري، انسان ها داراي روح غيرمادي و جاودان نيستند، و ثانياً در سطح جهاني، عالم صاحب خداي غيرمادي و فناناپذير نيست.2

چنانچه مشاهده مي كنيم اومانيسم با الحاد برابر است و اومانيست ها خود اين حقيقت را پذيرفته اند. در قرن گذشته، دو اعلاميه توسط اين گروه منتشر شد. اولين آن در سال 1933 كه به امضاي مهم ترين شخصيت هاي آن دوره رسيد و دومي چهل سال بعد در 1973 كه علاوه بر تأييد اولين بيانيه به پيشرفت هاي صورت گرفته در اين مدت زمان اشاره داشت. هزاران نفر از متفكران، دانشمندان، نويسندگان و اعضاي رسانه بيانيه دوم را امضا نمودند. اين بيانيه مورد حمايت «انجمن اومانيسم آمريكا» كه بسيار فعال مي باشد قرار دارد.

با بررسي بيانيه ها به نكات اساسي برمي خوريم؛ از جمله عقايد الحادي مبني بر اينكه جهان و انسان خلق نشده اند و مستقلاً به وجود آمده اند؛ انسان ها نسبت به هيچ قدرتي غير از خود مسئوليتي ندارند؛

و عقيده به خداوند موجب عدم پيشرفت افراد و جوامع شده است. به عنوان نمونه به شش ماده اول اولين بيانيه توجه كنيد:

اول: اومانيست هاي مذهبي جهان را وجودي خود به خود مي پندارند و به آفرينش ايمان ندارند.

دوم: اومانيسم معتقد است انسان جزئي از طبيعت مي باشد و در نتيجة فرايندي ممتد پديدار شده است.

سوم: اومانيست ها با داشتن عقيده زيستي نسبت به حيات, دوگانگي ذهن و جسم را رد مي كنند.

چهارم: اومانيسم معتقد است تمدن و فرهنگ مذهبي بشر كه به طور واضح در علوم انسان شناسي تاريخ ترسيم گرديده اند محصول تدريجي كنش و واكنش هاي انسان با محيط طبيعي و ميراث اجتماعي او بوده اند. فردي كه در محيط فرهنگي خاصي متولد مي شود تا حدود بسياري از آن الگو مي پذيرد.

پنجم: اومانيسم ادعا مي كند آنچه توسط دانشمندان نوين به عنوان ماهيت جهان ترسيم شده هرگونه ضمانت ماوراء الطبيعي بودن ارزش هاي انساني را غيرقابل قبول مي كند... .

ششم: ما مجاب شده ايم كه جهان، اعصار توحيد، خداپرستي، مدرنيسم و انواع انديشه هاي جديد را پشت سرگذارده و مي گذارد.3

در موارد بالا تجلي فلسفه مشتركي كه خود را با نام هايي چون ماترياليسم، داروينيسم و الحاد آشكار مي سازد مشهود است. در ماده اول اصول مادي گرا درباره وجود ابدي جهان مطرح شده است. ماده دوم، چنانچه نظريه تكامل مطرح مي كند، مخلوق نبودن بشر را بيان مي كند. ماده سوم با انكار وجود روح مدعي است انسان ها فقط از ماده ساخته شده اند. ماده چهارم به تكامل فرهنگي اشاره دارد و منكر طبيعت الهي انسان است (طبيعت خاصي كه از طريق آفرينش به او عطا شده است.) ماده پنجم قدرت و حاكميت خداوند بر عالم و انسان را انكار مي كند و ماده

ششم ادعا مي كند زمان آن فرا رسيده كه توحيد را انكار كنيم.

اشاره خواهد شد كه اين ادعاها عقايد متداول كساني است كه با مذهب حقيقي دشمني دارند. دليل اين سخن اين است كه اومانيسم پايه اصلي تمايلات ضدمذهبي است. زيرا اومانيسم تجلي اين تفكر مي باشد كه: «انسان گمان مي كند بدون آزمون و مكافات به خود واگذارده مي شود.» اين طرز تفكر در طول تاريخ اساس انكار خداوند بوده است. خداوند در آيات قرآن مي فرمايد:

آيا انسان گمان مي كند كه [خلقت و مرگ او تصادفي و بدون هدف بوده و] بدون آزمون و مكافات به خود واگذارده مي شود؟ آيا او از نطفه اي كه [در رحم مادر] ريخته شده به وجود نيامده؟ سپس نطفه به صورت خون بسته درآمد و آنگاه خداوند به او شكل و تناسب اندام بخشيد و از او، زوج مذكر و مؤنث خلق فرمود: آيا چنين آفريدگاري قادر نيست كه مردگان را زندگي دوباره بخشد؟4

خداوند مي فرمايد انسان ها بدون بازخواست رها نمي شوند و بلافاصله يادآوري مي كند كه آنان مخلوقات او هستند. زيرا هنگامي كه فرد مخلوق خداوند است، مي فهمد كه در مقابل او مسئوليت دارد و بدون حساب رها نمي شود.

اين ادعا كه انسان ها خلق نشده اند اصل اول فلسفه اومانيستي است. دو ماده نخست بيانيه اول بيانگر اين اصل مي باشد. به علاوه، اومانيست ها اظهار مي دارند كه علم اين ادعاها را تأييد مي كند. آنها در اشتباهند. از زماني كه اولين بيانيه اومانيست ها منتشر شد، اشتباه بودن دو فرضي كه به عنوان حقايق علمي مطرح كردند _ جاودانگي جهان و نظريه تكامل _ به اثبات رسيد.

1. انديشه فناناپذيري جهان همان زمان به كمك كشفيات نجومي باطل گرديد.

كشفياتي چون انبساط عالم و تشعشعات محيطي آن و همچنين محاسبه نسبت هيدروژن به هليوم نشان دادند جهان آغازي داشته و حدود 15 تا 17 ميليارد سال پيش در نتيجه انفجار بزرگ، از هيچ به وجود آمده است. حاميان فلسفه اومانيسم و ماترياليسم با وجود آنكه نسبت به قبول نظريه انفجار بزرگ بي تمايل بودند، بالاخره مغلوب آن گشتند. در نهايت جوامع، نظريه انفجار بزرگ را كه به معني آغازمندي جهان است پذيرفتند. چنين شد كه «آنتوني فلو»5 از متفكران منكر خدا مجبور به اعتراف گرديد:

بنابراين اعتراف مي كنم كه اجماع معاصر كيهان شناسان موجب شرمساري منكران خدا مي شود، چون به نظر مي رسد كيهان شناسان به دلايل علمي دست يافته اند كه پيش تر با اثبات فلسفي آن مخالفت مي شد. يعني جهان آغازي داشته است... .6

2. نظريه تكامل نيز كه با اهميت ترين توجيه علمي اولين بيانيه اومانيسم به شمار مي رود، طي دهه هاي بعد مجبور به عقب نشيني شد. امروز آشكار گرديده است كه سناريوي نوشته شده دربارة مبدأ آفرينش توسط تكامل گرايان ملحد (و بي شك اومانيست)ي چون اي.آي.آپرايين7 و جي.بي.اس.هالدين8 در دهه 1930 فاقد اعتبار علمي است. بنابر اين نظريه, موجودات زنده به طور خود به خود از ماده اي كه خود وجود نداشته به وجود آمده اند. اين موضوع امكان ندارد. چنانچه سنگواره ها نشان مي دهند موجودات نه طي روندي از تغييرات كوچك، بلكه يكباره و با همان ويژگي هاي خاص خود به وجود آمده اند. ديرين شناسان تكامل گرا از دهه 1970 خود اين حقيقت را پذيرفتند. زيست شناسي مدرن نشان داده است موجودات برآيند تصادف و قوانين طبيعت نيستند بلكه در هر تركيب از موجودات زنده، نظام پيچيده اي وجود دارد كه از هدفي هوشمند حكايت مي كند و اين

گواه آفرينش است.

به علاوه تجربيات تاريخي اين ادعا را كه عقايد مذهبي عاملي ممانعت كننده در راه پيشرفت بشر بوده و او را به تهاجم وا داشته اند، باطل مي كند. اومانيست ها ادعا مي كنند جدايي از عقايد مذهبي باعث شادي مردم و آسايش آنان مي شود، اما خلاف اين ثابت شده است. شش سال پس از انتشار بيانيه اول، جنگ جهاني دوم به وقوع پيوست؛ فاجعه اي كه به موجب ايدئولوژي فاشيستي ماده گرا بر جهان تحميل شد. ايدئولوژي اومانيستي كمونيسم، خشونت و بي رحمي بي مانند خود را ابتدا براي مردم شوروي، بعد چين، كامبوج، ويتنام، كوبا و كشورهاي مختلف آفريقا و آمريكاي لاتين به ارمغان آورد. در مجموع 120 ميليون نفر زير سلطه رژيم ها و سازمان هاي كمونيستي جان خود را از دست دادند. مشهود است كه نوع غربي اومانيسم (نظام سرمايه داري) نيز در به بار نشاندن صلح و خوشنودي براي جوامع خود آنها و ديگر مناطق جهان ناموفق بوده است.

شكست استدلال هاي اومانيستي در رابطه با مذهب در زمينه روانشناسي نيز به اثبات رسيده است. افسانه «فرويد» كه از اوايل قرن بيستم سنگ بناي عقايد انكار خداوند را ساخت به كمك حقايق تجربي باطل اعلام شد. پاتريك گلين از دانشگاه جرج واشنگتون در كتاب خود با عنوان خداوند: گواه، مصالحه ايمان و عقل در دنياي پست سكولار9 چنين مي نويسد:

ربع آخر قرن بيستم با روانشناسي نامهربان بود. بخش عمده اي از آن را ظهور نظرات فرويد درباره مذهب (به سيل موضوعات ديگر اشاره نمي كنم) تشكيل مي داد كه كاملاً غلط مي باشد. جالب است كه برخلاف ادعاهاي فرويد و مريدانش مبني بر اينكه مذهب ناشي از اختلالات رواني يا موجب اختلالات رواني است، چنين ثابت شده

كه عقايد مذهبي از مهم ترين عوامل سلامت ذهن و خشنودي آن مي باشد. مطالعات پياپي، ارتباط استوار ميان عقايد مذهبي و ممارست در آنها را با رفتارهاي سالم مسائلي چون خودكشي، استفاده از الكل و مواد مخدر، طلاق و افسردگي نشان داده است.

به طور خلاصه بايد گفت توجيه علمي تصور شده براي اومانيسم و وعده هاي آن باطل اعلام شده است. با اين حال هواداران اين نظام فكري فلسفه خود را رها نكرده اند و هر چه بيشتر در تلاشند به كمك تبليغات انبوه آن را گسترش دهند. مخصوصاً در دوران بعد از جنگ [جهاني] تبليغات اومانيستي شديدي در زمينه علوم، فلسفه، موسيقي، ادبيات، هنر و سينما صورت پذيرفت. شعر «تصور كن» از جان لنن، تكخوان مشهورترين گروه موسيقي به نام بيتلز، نمونه اي از اين دست مي باشد:

تصور كن بهشتي نباشد

اگر سعي كني آسان است

زير پايمان جهنمي نباشد

و بالاي سرمان فقط آسمان باشد

تصور كن همه فقط براي امروز زندگي كنند

تصور كن هيچ كشوري نباشد

سخت نيست!

چيزي براي كشتن يا كشته شدن وجود نداشته باشد

مذهبي هم نباشد...

ممكن است بگويي خيالبافم

اما من تنها نيستم

اميدوارم روزي تو هم به ما بپيوندي

اينطور جهان دنياي واحد مي شود. در نظرخواهي هاي متعدد صورت گرفته در سال 1999، اين آهنگ به عنوان «آهنگ قرن» شناخته شد. اين نمونه، از حربه عاطفي اومانيسم كه عاري از هرگونه اساس علمي و عقلي است حكايت مي كند و تحميل آن بر توده مردم را نشان مي دهد. اومانيسم در مخالفت با مذهب و حقايق آن قادر به ارائه استدلال هاي عقلي نيست، اما تلاش مي كند از روش هاي اين چنيني بهره ببرد.

با به اثبات رسيدن پوچي وعده هاي اعلاميه اول، چهل سال سپري شد

تا اومانيست ها پيش نويس دومين اعلاميه را ارائه كردند. اول تلاش شده بود براي شكست وعده ها دليل آورده شود. اين دلايل با وجود ضعيف بودن، نشان دهنده پيوستگي دائم آنان با فلسفه كفرآميزشان بود.

مهم ترين مشخصه اعلاميه پافشاري آن بر حفظ بخش هاي ضد مذهب اعلاميه اول بود. چنانچه مي گويد: اومانيست ها هنوز همانند سال 1933 معتقدند، توحيد سنتي، مخصوصاً ايمان به اينكه خدا دعا را مي شنود، زنده است، مراقب انسان هاست، دعاهايشان را درك مي كند و برايشان كاري انجام مي دهد، هنوز به اثبات نرسيده و منسوخ شده است. ما معتقديم مذاهب متعصب سنتي و خودكامه كه وحي، خدا، تشريفات مذهبي و دين را مافوق نيازها و تجربيات انساني مي پندارند موجب بدبختي نوع بشر گشته اند. ما به عنوان كساني كه به توحيد ايمان نداريم به انسان و طبيعت _ نه به خدا _ توجه مي كنيم.11

اين تعريف بسيار سطحي است. انسان براي درك مذهب، اول به هوش و فهم نيازمند است تا مفاهيم عميق را دريابد. او بايد با خلوص نيت به اين امر تمايل داشه باشد و از تعصب دوري گزيند. اومانيسم چيزي نيست جز تلاش كساني كه از ابتدا ملحد آتشي مزاج و ضد مذهب بوده و تعصب خود را مستدل و مدلل جلوه مي دهند. تلاش هاي اومانيستي براي بي اساس خواندن و منسوخ تلقي كردن ايمان به خداوند و مذاهب توحيدي عمل تازه اي نيست. اين كار تقليدي از اعمال هزاران ساله كساني است كه خداوند را انكار مي كنند. خداوند در قرآن مجيد مباحث مطرح شده توسط كافران را اينگونه شرح مي دهد:

خداي شما آن خالق يگانه و يكتاست و آنانكه به آخرت ايمان نمي آورند دل هاشان منكر توحيد است و آنها مردماني

عصيانگر و متكبرند. به طور قطع خداوند به آنچه كه مشركان آشكار مي كنند و آنچه كه پنهان مي دارند دانايي كامل دارد و بدون ترديد خداوند متكبران عصيانگر را دوست نمي دارد. و چون از آنان پرسيده شود: «پروردگارتان چه چيز بر شما نازل كرد؟» پاسخ مي دهند: «همان افسانه ها و داستان هاي قديمي و تكراري!»

اين آيه دليل حقيقي انكار مذهب را تكبر نهفته در قلب هاي كافران مي داند. اومانيسم برخلاف آنچه حاميان آن مدعي اند طرز فكر جديدي نيست، بلكه يك جهاني بيني قديمي و متروك به شمار مي رود كه در ميان همه كساني كه از روي غرور خداوند را انكار مي كنند مشترك مي باشد.

با نگاهي به پيشرفت اومانيسم در تاريخ اروپا به دلايل متقني در تأييد اين ادعا دست مي يابيم. ريشه يابي اومانيسم در كابالا

ديديم كه «كابالا» اصولي متعلق به مصر باستان است كه پس از مدتي به يهوديت _ دين بني اسرائيل _ وارد شد و آن را آلوده ساخت. همچنين ديديم كه بنيان آن ريشه در ديدگاهي فاسد دارد كه انسان را غيرمخلوق و ابدي مي پندارد.

اومانيسم با اين منشأ در اروپا گسترش يافت. مسيحيت بر ايمان به وجود خداوند و اين كه بشر، بندگان وابسته به او و مخلوق او هستند بنا نهاده شده بود. اما با گسترش عقايد شواليه هاي معبد در اروپا، توجه بسياري از فلاسفه به كابالا جلب شد. بنابراين در قرن پانزدهم جرياني از اومانيسم آغاز شد و بر انگاره هاي اروپا نشان ماندگاري از خود برجاي گذارد.

در منابع متعدد به ارتباط ميان اومانيسم و كابالا تأكيد شده است. يكي از اين منابع كتابي با عنوان راهنماي اين نژاد اثر نويسنده معروف ملاكاي مارتين مي باشد. مارتين استاد «تاريخ مؤسسه

مطالعات كتاب مقدس» وابسته به «جامعه اسقفي واتيكان» است. او مي گويد تأثير و نفوذ كابالا در ميان اومانيست ها مشهود است:

در جو غيرعادي و ابهام آلود اوايل رنسانس در ايتاليا، شبكه اي از انجمن هاي اومانيستي براي فرار از كنترل سراسري نظام حاكم به وجود آمد. اين انجمن ها كه چنين اهدافي را دنبال مي كردند، مجبور بودند در خفا فعاليت كنند و حداقل در شروع كار اين امر ضروري بود. اما گروه هاي اومانيستي جداي از پنهان كاري دو مشخصه ديگر نيز داشتند. اول اينكه با تفاسير موجود از كتاب مقدس كه مورد حمايت كليسا و اولياي امور قرار داشت، سر ناسازگاري داشتند و با زير ساخت هاي فلسفي و خداشناسي كليسا كه براي مردم و امور سياسي در نظر گرفته شده بود، مخالف بودند... .

تعجب برانگيز نبود كه انجمن هاي مذكور با چنين عنادي در رابطه با پيام اصلي كتاب مقدس و وحي خداوند، مفاهيم خاص خود را دنبال كنند. ايشان آنچه را كه دانش كاملاً محرمانه و عرفان مي ناميدند تا حدي از نژادهاي فرقه اي و رمزي گراي آفريقاي شمالي، مصر و تا اندازه اي از كابالاي سنتي يهود به دست آوردند. اومانيست هاي ايتاليايي انديشه كابالا را تصفيه كردند. آنها مفاهيم رازهاي روحاني و عرفان را احيا نمودند و آن را به سطحي كاملاً دنيايي آوردند. عرفان خاصي كه آنان جست وجو مي كردند، دانش محرمانه اي بود براي چيرگي بر نيروهاي مخفي طبيعت جهت رسيدن به اهداف اجتماعي و سياسي.13

به طور خلاصه انجمن هاي اومانيست آن دوره در پي جايگزيني فرهنگ كاتوليك اروپا با فرهنگ جديدي كه در كابالا ريشه داشت بودند و بدين منظور ايجاد تغييرات اجتماعي و سياسي را هدف گيري نمودند. جالب است كه اصول

و مفاهيم مصر باستان نيز علاوه بر كابالا از جمله منابع اين فرهنگ جديد به شمار مي رفت. «پروفسور مارتين» مي نويسد:

بانيان انجمن هاي جديد اومانيستي هواخواه نيروي بزرگ _ معمار بزرگ كائنات _ كه آن را با عنوان يهود مقدس بيان مي كردند، بودند... [اومانيست ها] نشان هاي ديگر را _ هرم و چشم _ اساساً از منابع مصري اقتباس كردند.14

جالب توجه است كه آنها مفهوم «معمار بزرگ كائنات» را به كار مي برند؛ واژه اي كه امروزه ماسون ها هنوز از آن استفاده مي كنند. اين موضوع نشان مي دهد بايد ارتباطي ميان اومانيسم و فراماسونري وجود داشته باشد. پروفسور مارتين مي نويسد:

در ضمن در مناطق شمالي اتحاد مهمي با اومانيست ها به وقوع پيوست كه هيچ كس تصورش را نمي كرد. در دهه 1300، زماني كه انجمن هاي اومانيستي _ كابالايي سمت و سو مي يافتند، در كشورهايي چون انگلستان، اسكاتلند و فرانسه اتحاديه هاي قرون وسطايي به جا مانده از قبل وجود داشت. هيچ كس در دهه 1300 پيش بيني نمي كرد ميان افكار دسته فراماسون ها و اومانيست هاي ايتاليا اتحاد صورت پذيرد... .

فراماسونري نوين از تابعيت مسيحيت رم خارج شد و بار ديگر با توجه به اوضاع تمايل به پنهان كاري ضروري به نظر مي رسيد.

اما دو گروه علاوه بر فعاليت محرمانه, اشتراكات بيشتري با هم داشتند. از نوشته ها و سوابق انديشه فراماسونري بر مي آيد كه عقيده به معمار بزرگ كائنات، به عقيده اصلي و مذهبي آنان مبدل شده بود. اكنون بر اثر تأثيرات اومانيسم ايتاليا اين اصطلاح براي ما آشنا است... . معمار بزرگ كائنات محصول ذهن روشن فكر است كه در عالم مادي نفوذ گسترده دارد و ضرورتاً جزئي از آن به شمار مي رود.

هيچ مدركي وجود نداشت تا با آن بتوان

ميان مسيحيت و چنين عقايدي ارتباط برقرار كرد. چون اين نوع افكار در آيين مسيحيت گناه تلقي مي شدند و جهنم، جزا و بهشت، پاداش پنداشته مي شد.15

به طور خلاصه بايد گفت در قرن چهاردهم در اروپا سازماني ماسوني و اومانيستي متولد شد كه ريشه در كابالا داشت و تلقي آن نسبت به خداوند همانند مفاهيم يهوديان، مسيحيان و مسلمانان نبود. آنها به جاي خالق و فرمانرواي كل عالم و تنها صاحب و خداي بشر، به «معمار بزرگ كائنات» اعتقاد داشتند و وي را «جزئي از دنياي مادي» به حساب مي آوردند. به عبارت ديگر، اين سازمان مخفي كه در قرن چهاردهم در اروپا ظاهر شد خدا را انكار كرد، اما تحت عنوان معمار بزرگ كائنات، دنياي مادي را هم طراز با خداوند به شمار آورد.

براي يافتن تعريف روشن تري از اين طرز تفكر مي توانيم به قرن بيستم بياييم و به ادبيات ماسوني نگاهي بيندازيم. به عنوان نمونه يكي از ماسون هاي ارشد تركيه به نام «سلامي ايشينداغ» كتابي دارد با عنوان الهاماتي از فراماسونري. اين كتاب براي آموزش ماسون هاي جوان نوشته شده است. او در ارتباط با عقيده ماسون ها به معمار بزرگ كائنات مي گويد:

فراماسونري بي خدا نيست، اما مفهومي كه به عنوان خدا پذيرفته با آنچه در مذاهب وجود دارد متفاوت است. خداي ماسونري يك كمال اعلي است كه در اوج تكامل است. ما با نكوهش وجود دروني خود، هوشمندي و تقوا مي توانيم از فاصله ميان خود و او بكاهيم. اين خدا از خصايص خوب و بد انسان ها برخوردار نيست, به آن شخصيت داده نمي شود و راهنماي طبيعت يا انسان به حساب نمي آيد. آن معمار كائنات بزرگ و يگانگي و تناسب

خود است. آن كليت همه مخلوقات جهان است؛ يعني قدرت كلي و انرژي كه همه چيز را در بر مي گيرد. با اين حال نمي توان پذيرفت كه نقطه شروع بوده باشد... اين موضوع يك معماي بزرگ است.16

با نظر به همان كتاب روشن مي شود كه زماني كه فراماسون ها از معمار بزرگ كائنات سخن مي گويند مقصودشان طبيعت است. آنها طبيعت را مي پرستند:

جز طبيعت هيچ قدرت ديگري عامل افكار و فعاليت هاي ما نيست... اصول و عقايد فراماسونري حقايق علمي هستند كه بر پايه هاي علمي استوارند و قدرت طبيعت جزئي از آن است. بنابراين، حقيقت كامل خود تكامل و انرژي است كه طبيعت را فرا مي گيرد.17

مجله فراماسونري تركيه با نام «معمار سنان» به بيان همين فلسفه مي پردازد:

معمار بزرگ كائنات، تمايلي به ابديت و دخول به ابديت و جاودانگي مي باشد و براي ما يك راه است و ما را مستلزم جست وجوي كمال مطلق در ابديت مي كند. آن ميان زمان حاضر و هوشياري فاصله ايجاد مي كند.18

ماسون ها خداپرست نيستند اما به مفاهيمي چون طبيعت، تكامل و بشريت ايمان دارند و به كمك فلسفه خود آن را خدا ساخته اند. با نگاهي اجمالي به ادبيات ماسوني در مي يابيم كه اين سازمان چيزي جز اومانيسم سازمان يافته نيست. همين طور مي فهميم كه هدف آن ايجاد نظامي سكولار و اومانيست در سراسر جهان است. اين انديشه ها در ميان اومانيست هاي قرن چهاردهم اروپا شكل گرفت و ماسون هاي امروز هنوز همين اهداف را دنبال مي كنند. پرستش انسان

نشريات داخلي ماسون ها به تفصيل به تشريح فلسفه سازمان و دشمني شان با يكتاپرستي مي پردازند. در اين نشريات توضيحات، تفاسير، نقل قول ها و حكايات بي شماري دربارة اين موضوع وجود دارد.

از مشهورترين اومانيست هاي قرن چهاردهم فردي

بود با نام «پيكودلا ميراندولا»19 پاپ اينوسنت هشتم در سال 1489 كتاب او را به دليل داشتن عقايد بدعت آميز محكوم كرد. ميراندولا نوشت، در دنيا چيزي بالاتر از شكوه انسان وجود ندارد. كليسا اين عقيده را بدعت آميز و به معناي پرستش انسان يافت. در حقيقت نيز چنين است. چون هيچ موجودي شايسته تكريم نيست. بشريت تنها آفريده خداوند به شمار مي رود.

امروزه ماسون ها عقيده بدعت آميز ميراندولا را هر چه آزادانه تر اعلام مي كنند. به عنوان نمونه در يك كتابچه ماسوني آمده است:

جوامع اوليه ضعيف بودند و به دليل اين ضعف، قدرت ها و پديده هاي اطراف خود را خدا قلمداد مي كردند اما فراماسونري تنها انسان را خدا مي داند.20

بر مبناي عقايد غلط ماسونري، انسان ها خدايان مي باشند ولي تنها استاد اعظم در مقام خدايي كامل مي شود. راه رسيدن به اين مقام انكار خداوند و رد بندگي اوست. نويسنده اي به نام «جي.دي.باك» در كتاب خود با عنوان فراماسونري رمزي اين حقيقت را چنين بيان مي كند:

فراماسونري تنها بشر را به عنوان خدا مي پذيرد... بنابراين بشر تنها خداي ماست.21

به نوشته يك نشريه تركي، اومانيسم فراتر از موعظه هاي خشك عقايد مذهبي، بلكه مذهبي واقعي است و اومانيسم ما كه معناي حيات در آن ريشه مي يابد، اميالي را كه جوانان از آنها آگاه نيستند، ارضا خواهد نمود.22

ماسون ها چگونه به اين مذهب مي پردازند؟ براي پاسخ بايد نگاه بيشتري به پيام هاي آنان بيندازيم. نظريه اومانيستي اخلاق

امروزه در بسياري از كشورها ماسون ها در تلاشند تا خود را به جامعه معرفي كنند و با استفاده از كنفرانس هاي مطبوعاتي، پايگاه هاي اينترنتي، تبليغات روزنامه اي و بيانيه ها، خود را به عنوان سازماني معرفي مي كنند كه تنها در جهت مصلحت جامعه فعاليت مي كند. حتي

در برخي كشورها سازمان هاي خيريه اي وجود دارند كه از حمايت ماسون ها برخوردارند.

مطمئناً نمي توان جلوي فعاليت هايي را كه به مصلحت جامعه صورت مي پذيرد، گرفت. ما نيز مخالفتي با آنها نداريم. اما در پس ادعاي آنان پيام فريبنده اي نهفته است. ماسون ها مدعي اخلاق بدون مذهب هستند و ادعا مي كنند مي توان بدون مذهب دنيايي اخلاقي ايجاد كرد. هدف آنان از فعاليت هاي خيريه نيز گسترش اين پيام در جامعه مي باشد.

مختصراً خواهيم ديد چرا اين ادعا فريبنده است، اما قبل از آن بهتر است نظرات ماسون ها را در اين باره بررسي كنيم. در «پايگاه اينترنتي ماسون ها» امكان «اخلاق بدون مذهب» چنين تشريح شده است:

انسان چيست؟ از كجا آمده و به كجا مي رود؟... آدمي چگونه زندگي مي كند؟ چگونه بايد زندگي كند؟ مذاهب سعي مي كنند به كمك اصول اخلاقي كه برقرار كرده اند به اين سؤالات پاسخ دهند. با اين حال اصول خود را با مفاهيم لاهوتي چون خدا، بهشت، جهنم و عبادت تشريح مي كنند. مردم نيز بايد اصول آنها را بدون وارد شدن به مسائل ماوراء الطبيعي كه بايد بدون درك به آنها ايمان آورند، دريابند. فراماسونري قرن هاست به اعلام اين اصول از جمله آزادي، برابري، برادري، صلح، دموكراسي و غيره پرداخته است. اينها فرد را كاملاً از عقايد مذهبي آزاد مي كنند در حالي كه اصول زندگي را همچنان آموزش مي دهند. مبناي آنها نه در مفاهيم لاهوتي، بلكه درون هر فرد بالغي كه بر اين كره خاكي زندگي مي كند، وجود دارد23.

ماسون ها با اين طرز تفكر با مؤمنان به خدا و اعمال نيكو براي كسب رضايت او كاملاً مخالفند. به نظر ايشان همه چيز بايد محض خاطر بشريت صورت گيرد. اين طرز

تفكر را مي توان در كتابي كه از سوي لژهاي تركيه به چاپ رسيده به روشني تشخيص داد:

اصول اخلاقي ماسوني بر اساس عشق به انسان بنا نهاده شده اند و خوب بودني را كه از طريق اميد به آينده، منفعت، پاداش و بهشتي را كه در نتيجه ترس از يك انسان، مذهب يا نهاد سياسي و يا نيروهاي ناشناخته فوق العاده ممكن است به دست آيد، به كلي مردود مي داند. اين نظام اخلاقي خاص، خوب بودني را تأييد مي كند كه با عشق به خانواده، كشور، انسان ها و بشريت ارتباط داشته باشد. اين جنبه از پراهميت ترين اهداف تكامل فراماسوني است. دوست داشتن انسان و خوب بودن بدون چشمداشت و رسيدن به اين سطح، تكامل بزرگ است.24

ادعاهاي بالا بسيار گمراه كننده هستند. بدون تأديب اخلاقي مذهب هيچ نوع حس فداكاري براي جامعه به وجود نمي آيد و در جايي كه چنين چيزي به انجام برسد، همه چيز ظاهري است. كساني كه عاري از اصول اخلاقي مذهب مي باشند، نسبت به خداوند احساس خشوع و احترام ندارند و در جايي كه خشوع خداوند در ميان نباشد انسان ها فقط به دنبال منافع خود مي گردند. وقتي انسان ها احساس كنند منافع شخصي شان در خطر است نمي توانند به اظهار عشق حقيقي، وفاداري و شفقت بپردازند و فقط نسبت به كساني احساس عشق و احترام دارند كه برايشان سودي به ارمغان آورد. دليل آن نيز اين است كه طبق تصور غلطشان فقط يكبار در اين جهان زندگي مي كنند، پس بايد به هر ميزان كه مي توانند از آن برگيرند. علاه بر اين بر مبناي اين عقيده غلط هيچ نوع مجازاتي در مقابل نادرستي عمل زشتي كه در جهان انجام

مي دهند وجود نخواهد داشت.

ادبيات ماسوني مملو از خطابه هاي اخلاقي است كه سعي مي كنند اين حقيقت را مبهم جلوه دهند. اما در واقع چنين اخلاق بدون مذهبي چيزي نيست جز لفاظي هاي دروغين. تاريخ پر است از نمونه هايي كه نشان مي دهند اخلاق، بدون تأديب نفسي كه مذهب به روح انسان عطا مي كند و بدون قانون الهي محقق نمي شود. برجسته ترين نمونه از اين دست انقلاب كبير فرانسه در سال 1789 بود. ماسون هاي محرك انقلاب با شعارهايي كه دم از آرمان هاي اخلاقي چون «آزادي، مساوات و برادري» مي زدند، قيام كردند. با اين حال ده ها هزار انسان بي گناه به گيوتين سپرده شدند و كشور غرق در خون شد. حتي رهبران انقلاب خود نتوانستند از چنين وحشي گري بگريزند و يكي پس از ديگري قرباني گيوتين شدند.

در قرن نوزدهم «سوسياليزم» از تصورات امكان ايجاد اخلاق بدون وجود مذهب متولد شد و نتايج فجيع تري به بار آورد. سوسياليزم به طور فرضي طالب جامعه اي عادل وبرابر بود كه در آن استثمار وجود نداشته باشد و بدين منظور پيشنهاد داد مذهب را از بين ببرند. با اين حال در قرن بيستم در كشورهايي چون شوروي، بلوك شرق، چين، هندوچين، كشورهاي مختلف آفريقا و آمريكاي مركزي مردم را در معرض بيچارگي و مصيبت وحشتناكي قرار داد. نظام هاي كمونيستي شمار باورنكردني را به قتل رساندند. رقم كلي به حدود 120 ميليون نفر مي رسد. علاوه بر اين برخلاف آنچه ادعا مي شد عدالت و برابري هيچ گاه در هيچ كشور كمونيستي برقرار نشد. رهبران كمونيست حاكم شامل طبقه اي از برگزيدگان بودند. (ميلووان دجيلاس، متفكر اهل يوگوسلاوي در كتاب خود با عنوان طبقه جديد25 تشريح مي كند كه رهبران كمونيسم برخلاف

ادعاهاي سوسياليسم دست به ايجاد «طبقه ممتاز» زدند.)

امروز نيز با نگاه به فراماسونري كه دائماً به بيان رسمي نظريات خود مبني بر «خدمت به جامعه» و «فداكاري در راه بشريت» مي پردازد، به پيشينه درستي دست نمي يابيم. ماسونري در بسياري كشورها كانون ارتباطات جهت رسيدن به منابع مادي نامشروع بوده است. در رسوايي لژ ماسوني ايتاليا در دهه 1980، ارتباط نزديك ميان ماسون ها و مافيا افشا شد و آشكار گرديد كه مديران لژ به فعاليت هايي چون قاچاق اسلحه، تجارت مواد مخدر و پولشويي مشغول بودند. در رسوايي بزرگ لژ شرقي فرانسه در سال 1992 و در «عمليات پاكي» در انگلستان، فعاليت هاي لژهاي ماسوني در كسب منافع نامشروع افشا شد.

اين حوادث اجتناب ناپذيرند چون همان گونه كه ذكر كرديم، اخلاق تنها در جامعه اي محقق مي شود كه تأديب اخلاقي مذهبي وجود داشته باشد. بنياد اخلاق از غرور و خودپسندي عاري است و كساني به آن دست مي يابند كه به مسئوليت خود در برابر خداوند پي برده اند. خداوند در سوره حشر, پس از صحبت از فداكاري مؤمنان مي فرمايد:

مسلماً كساني كه از بخل و طمع نفس خود در امان بمانند به رستگاري واصل مي شوند.

اين است اساس حقيقي اخلاق. در سوره فرقان ذات واقعي مؤمنان حقيقي چنين تشريح شده است:

بندگان مؤمن الرحمان كساني هستند كه بدون تكبر و خودنمايي در زمين راه مي روند و در برخورد با جاهلان به گفتن سلام و خداحافظي قناعت مي كنند. و بندگان مؤمن الرحمان كساني هستند كه شب را در محضر آفريدگارشان در حال سجده و نماز مي گذارنند. و بندگان مؤمن الرحمان كساني هستند كه به استغاثه عرض مي كنند: «خدايا به لطف و كرمت ما

را از عذاب جهنم مصون بفرما كه شكنجه اي سخت و طولاني و دائمي است. و بندگان مؤمن الرحمان كساني هستند كه انفاق و بخشش نه اسراف مي كند و نه خست مي ورزند بلكه ميانه رو هستند... و براي آفريدگار خود شريكي قائل نمي شوند... و چون ذكر آيات و معجزات الهي به ميان آيد بي تفاوت و بي اعتنا و كور و كر نسبت به آن حقايق الهي نمي مانند.26

وظيفه اصلي مؤمنان اين است كه با خضوع در برابر خداوند سر تسليم فرود آورند؛ نه اينكه با مشاهده آيات او روي برگردانند، گويي نه مي شنوند و نه مي بينند. چنين وظيفه اي فرد را از خودخواهي نفس، هوس هاي دنيايي و جاه طلبي ها در امان مي دارد. اين نوع اخلاق تنها به اين وسيله حاصل مي شود. به همين سبب در جامعه اي كه عشق و خشوع الهي و ايمان به خداوند وجود ندارد، اصول اخلاقي برپا نمي شوند و چون هيچ چيز به طور كامل تعيين نمي شوند هر كس بر مبناي خواسته خود خوب و بد را تعيين مي كند. تأسيس دنياي اومانيستي

فلسفه اومانيستي كه ماسون ها به آن مباهات مي كنند، بر انكار ايمان به خداوند و پرستش انسان و ستايش او به جاي خداوند بنا نهاده شده است. در اينجا سؤال مهمي مطرح است: آيا اين عقيده مختص ماسون هاست يا اينكه آنها مي خواهند ديگران نيز آن را بپذيرند؟

با نگاه به نوشته هاي ماسوني به آساني به جواب سؤال مي رسيم. هدف اين سازمان گسترش فلسفه اومانيستي در سراسر جهان و ريشه كني مذاهب توحيدي (اسلام، مسيحيت و يهوديت) است.

به عنوان نمونه در مقاله اي كه در نشريه معمار سينان به چاپ رسيده آمده است:

ماسون ها در پي مبدأ مفاهيم شرارت، عدالت و درست كاري،

در آن سوي دنياي مادي نيستند. ايشان معتقدند اينها برآيند موقعيت اجتماعي فرد، ارتباطات اجتماعي او و آنچه در حيات خود در كوشش رسيدن به آن است مي باشد و مي افزايد: ماسونري تلاش مي كند اين انديشه را در سراسر جهان منتشر كند.27

سلامي ايشينداغ كه يك ماسون ارشد ترك مي باشد مي نويسد:

بر مبناي ماسونري، براي رهايي بشريت از اصول اخلاقي مبتني بر منابع مذهبي لازم است اصول اخلاقي را برپا كرد كه مبتني بر دوست داشتن غيرنسبي انسان باشد. ماسونري با توجه به اصول اخلاقي كهن خود تمايلات اندام انسان، نيازها و ارضاهاي آن، قوانين زندگي اجتماعي و سازماندهي آنها، وجدان، آزادي انديشه و بيان و بالاخره همه آنچه به ايجاد يك زندگي طبيعي و سرشتي كمك مي كند را مورد توجه قرار داده است. به اين سبب هدف آن برپايي و تقويت اخلاقيات انساني در همه جوامع مي باشد.28

مقصود اين ماسون ارشد از «نجات بشريت از اصول اخلاقي مبتني بر منابع مذهبي» بيگانه سازي همه انسان ها از مذهب است. ايشينداغ در تشريح اين هدف و اصول آن جهت محقق ساختن تمدن پيشرفته چنين مي نويسد:

اصول مثبت ماسونري براي تحقق يك تمدن پيشرفته لازم و ضروري اند و چنين مي باشند:

_ پذيرش اينكه خداي غيرمجسم (معمار بزرگ كائنات) خود سير تكاملي دارد.

_ انكار ايمان به وحي، عرفان و عقايد توخالي

_ برتري اومانيسم عقلاني و كار و تلاش

اولين مورد از موارد بالا مستلزم انكار وجود خداوند است. ماده دوم منكر وحي الهي و تعاليم مذهبي مي باشد. (ايشينداغ اين عقايد را توخالي مي داند) و ماده سوم به تمجيد از اومانيسم و تصور كلي آن از كار مي پردازد (همان طور كه در كمونيسم وجود دارد.)

اگر به ميزان

تحقق اين مفاهيم در جهان امروز توجه كنيم، مي توانيم به نفوذ فراماسونري پي ببريم. نكته مهم ديگري نيز وجود دارد كه بايد به آن توجه كرد. فراماسونري چگونه به مأموريت خود عليه مذهب عمل كرده است؟ با نظر به نوشته هاي ماسوني در مي يابيم كه هدف آنان نابودي مذهب است؛ به خصوص در سطح عامه مردم و به كمك تبليغات انبوه. ايشينداغ در بخشي از كتاب خود اين موضوع را كاملاً روشن مي كند:

... حتي رژيم هاي سركوب گر افراطي نيز در تلاش خود براي نابودسازي نهاد مذهب ناموفق بوده اند. در واقع افراط در روش هاي تند سياسي، در تلاش خود براي روشن كردن جامعه و نجات آن از عقايد توخالي و تعصب آميز مذهبي، عكس العمل معكوس ايجاد نمود. مكان هاي مذهبي امروزه شلوغ تر از گذشته است و عقايد و تعصباتي كه سعي مي شد ممنوع شود طرفداران بيشتري يافته است. در سخنراني ديگري اشاره كرديم كه در چنين مواردي كه با قلب و احساسات مردم ارتباط دارد، تحريم و زور اثري ندارد. تنها راه انتقال مردم از تاريكي به روشنايي، دانش مثبت و اصول عقلي و منطقي است. اگر مردم از اين راه تحصيل علم كنند به جوانب اومانيستي و مثبت مذهب احترام مي گذارند و در آن حال خود را در برابر عقايد عبث و تعصب آميزش حفظ كنند.29

تحليل دقيق اين بخش بسيار اهميت دارد. ايشينداغ مي گويد سركوبي مذهب باعث تحريك بيشتر مردم و تقويت مذهب مي شود. بنابراين فكر مي كند براي جلوگيري از تقويت مذهب بايد آن را در سطح روشنفكران نابود ساخت. مقصود از «دانش مثبت و اصول عقلي و منطقي واقعاً دانش و عقل و منطق نيست. منظور او چيزي نيست

جز فلسفه اومانيستي و ماترياليستي كه در پس اين عبارات و واژه ها پنهان است؛ درست مانند داروينيسم.

ايشينداغ ادعا مي كند با انتشار اين عقايد در جامعه، تنها جوانب اومانيستي در خور احترام مي شوند يعني تنها بخشي از مذهب باقي مي ماند كه به تأييد فلسفه اومانيستي رسيده باشد. به عبارت ديگر آنها در پي انكار حقايق پايه اي هستند كه شالوده مذهب توحيدي را به وجود آورده اند (وي آنها را عقايد پوچ مي نامد). اين حقايق اصولي چون آفرينش انسان توسط خداوند و مسئوليت بشر در مقابل او را در بر مي گيرد.

به طور خلاصه بايد گفت ماسون ها نابودي عناصري از ايمان را هدف گرفته اند كه ماهيت مذهب را تشكيل مي دهند و با اين روش در پي تنزل نقش مذهب به عنصري فرهنگي هستند كه تنها به بيان عقيده درباره سؤالات عمومي اخلاق مي پردازد. راه تحقق اين امر نيز، به عقيده ماسون ها، تحميل الحاد در ظاهر مبدل علم و عقل به جامعه است. سرانجام هدفشان بيرون راندن مذهب از جايگاه آن حتي به صورت عنصري فرهنگي و ايجاد دنيايي كاملاً سكولار مي باشد.

ايشينداغ در مجله اي به نام ماسون، در مقاله اي با عنوان «دانش مثبت، موانع ذهن و ماسونري» مي گويد: به همين دلايل مي خواهم بگويم كه مهم ترين وظيفه اومانيستي و ماسوني همه ما اين است كه از علم و عقل فاصله نگيريم، كه تأييد كنم براساس تكامل، اين بهترين و تنها راه راوج عقايد ما در ميان مردم و تعليم دانش مثبت به آنهاست. سخنان ارنست رنن30بسيار مهم است: «اگر مردم به كمك علم مثبت و عقل تعليم داده شوند و روشنفكر شوند، عقايد پوچ مذهب خود به خود از بين

مي روند.» سخنان ليسنگ31 نيز اين عقيده را تأييد مي كند: «اگر انسان ها به وسيلة دانش مثبت و عقل تعليم داده شوند و روشنفكر شوند، روزي مي رسد كه ديگر نيازي به مذهب وجود نخواهد داشت.»32

در يك مجله ماسوني به نام آينه اين هدف «معبد انديشه ها» ناميده شده است:

ماسون هاي جديد هدف ماسون هاي قديم را از ساخت يك معبد فيزيكي به ساخت «معبد انديشه ها» تغيير داده اند. ساخت اين معبد زماني امكان پذير است كه اصول و موازين ماسوني برقرار شوند و مردمي كه به اين روش عاقل شده اند روي زمين افزايش يابند.33

ماسون ها جهت پيشبرد اين هدف در بسياري از كشورهاي جهان سخت فعاليت كرده اند. سازمان ماسوني در دانشگاه ها، مؤسسات آموزشي، رسانه ها و دنياي هنر و انديشه داراي نفوذ و قدرت مي باشد و هيچ گاه در جهت انتشار فلسفه اومانيستي خود در جامعه و بي اعتبار ساختن حقايق ايمان مذهبي دست از تلاش نمي كشد. خواهيم ديد كه نظريه تكامل از وسايل عمده تبليغات است. به علاوه مقصود آنها ساختن جامعه اي است كه حتي نام خداوند نيز در آن برده نشود و تنها لذايذ انسان، اميال و جاه طلبي دنيايي فراهم شود. در چنين جوي ديگر جايي براي ترس از خداوند و عشق به او،عمل به رضاي او،عبادت و فكر به جهان آينده باقي نمي ماند. امروزه اين پيام بارها و بارها در فيلم ها، كارتون ها و رمان ها تكرار مي شود.

در اين تشكيلات فريب آميز, ماسون ها هميشه نقش رهبر را بازي مي كنند. اما گروه ها و افراد بسيار ديگري نيز وجود دارند كه به همين كار مشغولند. ماسون ها آنان را به عنوان «ماسون هاي افتخاري» مي پذيرند و از متحدان خود به شمار مي آورند، زيرا همگي فلسفه مشتركي دارند. سلامي ايشينداغ مي نويسد:

در

دنياي خارج انسان هاي خردمندي وجود دارند كه با آنكه ماسون نيستند از ايدئولوژي ماسوني حمايت مي كنند. چون اين طرز تفكر كلاً ايدئولوژي انسان ها و بشريت است.34

اين جنگ پايدار عليه مذهب بر دو استدلال يا توجيه اصلي استوار است: فلسفه ماده گرا (ماترياليستي) و نظريه تكامل داروين.

در دو فصل آينده به بررسي اين دو توجيه، مبدأ آنها و ارتباطشان با فراماسونري خواهيم پرداخت. سپس قادر خواهيم بود پشت پرده اين انديشه ها را كه از قرن نوزدهم تا كنون دنيا را تحت تأثير قرار داده اند به صورت روشن تر درك كنيم.

پي نوشت ها: 1.Encarta World English Dictionary, 1999 Microsoft Corporation. 2.Lamont, The Philosophy of Humanism, 1977, p. 116. 3.http://www.jjnet.com/archives/documents/humanist.htm. 4. سوره انسان(76)، آيات40-36.

5.Anthony Flew 6.Henry Margenau, Roy Abraham Vargesse, Cosmos, Open Court Publishing, 1992, p. 241 7.A. I. Oparin 8.J. B. S. Haldane 9.Patrick Glynn, God: The Evidence, The Reconciliation of Faith and Reason in a Postsecular World, Prima Publishing, California, 1997, p. 61 10.The Beatles 11.http://www.garymcleod.org/2/johnd/humanist.htm 12.سوره نحل(16)، آيات24-22.

13.Malachi Martin, The Keys of This Blood: The Struggle for World Dominion Between Pope John Paul II, Mikhail Gorbachev, and the Capitalist West, New York, Simon Schuster, 1990, pp. 519-520. 14.Malachi Martin, The Keys of This Blood, p. 520. 15.Malachi Martin, The Keys of This Blood, pp. 521-522. 16.Dr.Selami Isindag, Sezerman Kardes V, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul1977, p. 73. 17.Dr. Selami Isindag, Sezerman Kardes VI, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul1977, p. 79. 18.Mimar Sinan, 1989, No. 72, p. 45. 19.Pico della Mirandola. 20.Selamet Mahfilinde Uc Konferans (Three Confrences in Safety Society), p. 51. 21.J. D.

Buck, Mystic Masonry, Kessinger Publishing Company, September 1990, p. 216. 22.Franz Simecek, Turkiye Fikir ve Kultur Dernegi E. ve K. S. R. Sonuncu ve 33. Derecesi Turkiye Yuksek Surasi, 24. Konferans, (Turkish Society of Idea and Culture, 33rd degree, Turkey Supreme Meeting, 24th conference), Istanbul, 1973, p. 46. 23.http://www.mason.org.tr/uzerine.html. 24.Dr. Selami Isindag, Ucuncu Derece Rituelinin Incelenmesi (The Examination of the Third Degree Ritual), Mason Dernegi (Masonic Society) Publications: 4, Istanbul, 1978, p. 15. 25.Milovan Djilas, The New Class. 26.سوره فرقان(25)، آيات73-63. 27.Moiz Berker, “Gercek Masonluk” (Real Freemasonry), Mimar Sinan, 1990, No. 77, p. 23. 28.Dr. Selami Isindag, Sezerman Kardes IV, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul1977, p. 62. 29.Dr. Selami Isindag, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul 1977, pp. 145-146. 30.Ernest renan. 31.Lessing . 32.Dr. Selami Isindag, “Olumlu Bilim-Aklin Engelleri ve Masonluk” (Positive Science-The Obstacles of Mind and Freemasonry), Mason Dergisi, year 24, No. 25-26 (December 76-March 77). 33.Ibrahim Baytekin, Ayna (Mirror), Ocak 1999, No: 19, p.4. 34.Dr. Selami Isindag, Masonluk Ustune (On Freemasonry), Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul1977, p. 32.

سقوط غرب

مجيد مرادي تحليل استاد دانشگاه آكسفورد از نقش غرب در روابط بين الملل

پروفسور «تيموتي گارتن اش»، استاد دانشگاه آكسفورد كه اخيراً ميهمان مركز گفت وگوي تمدن ها و سازمان فرهنگ و ارتباطات بود، در مركز مطالعات فرهنگي، بين المللي سازمان فرهنگ و ارتباطات، سخناني با عنوان «آيا غرب هنوز زنده است؟ ايراد كرد. وي در اين سخنراني، نخست به ضرورت بازشناسي غرب اشاره كرد و گفت: در همة جهان تصوري غيرواقعي از قدرت غرب وجود دارد. اساساً غرب به اسطوره اي غيرواقعي براي جهان شرق تبديل شده است.

گارتن اش سه

سطح متفاوت از غرب را از هم تفكيك كرد:

1. جهان غرب به عنوان يك بازيگر ژئوپوليتيك در دنيا؛

2. تمدن غرب؛

3. ارزش هاي غربي.

وي جهان غرب را تنها بازيگر ژئوپوليتيك دنيا در قرن بيستم و آن هم در سه دورة مشخص؛ يك. از سال 1917 تا سال 1918؛ دو. از سال 1941 تا 1945؛ سه. در زمان جنگ سرد، معرفي كرد و گفت:

در جنگ جهاني اول اتحادي ميان امريكا، انگلستان فرانسه در مقابل آلمان، اتريش و مجارستان شكل گرفت كه در حقيقت جنگي داخلي ميان تمدن غرب بود. در جنگ دوم جهاني نيز داستان همين بود؛ يعني آمريكا، فرانسه و انگلستان، در مقابل آلمان و ايتاليا قرار داشتند كه آن هم جنگي در دورن تمدن غرب به شمار مي ايد. از سال 1941 تا 1978 يعني زمان جنگ سرد، تنها زماني است كه مي توان از غرب به عنوان يك بازيگر ژئوپلتيك در جهان نام برد.

اتحاد عجيبي بود، زيرا در مقابل شوروي، به عنوان شرق شكل گرفته بود.

در سال 1993 مقاله اي به قلم «اون هريس» با نام «سقوط غرب» منتشر شد كه در آن نويسنده بقاي موقعيت ژئوپولتيك غرب را مديون مقابله با كمونيسم دانسته و مدعي شده بود، با از بين رفتن كمونيسم، غرب هم قطعاً [به عنوان يك بازيگر ژئوپولتيك] سقوط خواهد كرد. اگر به تضادهايي كه ميان كشورهاي غربي در زمان جنگ عراق وجود داشت و هنوز هم وجود دارد، توجه كنيد، به سختي مي توان نتيجه گرفت كه اتحادي عملي ميان اين كشورها وجود دارد.

يكي از وزراي خارجة انگلستان آرزو كرده كه اي كاش در زمان كنوني، «برژنف»ي وجود داشت؛ در آن صورت كارها خيلي راحت تر

به پيش مي رفت.

برخي تصور مي كنند كه اسلام اكنون به جاي اتحاد جماهير شوروي، در جايگاه دشمن و بيگانه، و عامل اتحاد جهان غرب نشسته است، اما من اين تصور را غلط مي دانم، زيرا اولاً تعداد كساني كه اين صدا را در جهان غرب بلند كرده اند تا جهان غرب يا تمدن مسيحي را در مقابل جهان اسلام قرار دهند، بسيار اندك است، كساني چون برلوسكوني فالاچي و برامانوس در ايتاليا اين مسئله را مطرح كرده اند و بي دليل نيست كه اين صداها از ايتاليا بلند مي شود، زيرا مركز آن شهر رم است و كسي مانند جرج بوش هم كه يك بار از اصطلاح «جنگ صليبي» استفاده كرد، آن قدر مورد انتقاد واقع شد كه ديگر تكرارش نكرد.

دلايل بسيار زيادي وجود دارد كه چرا جهان غرب تعريفي از خود ارائه نمي كند تا خود را در مقابل جهان اسلام قرار دهد. دليل نخست اين است كه اكنون بخش اعظم غرب، ديگر جهان مسيحي تلقي نمي شود، بلكه بايد آن را جهان سكولار يا تمدن سكولار نام نهاد. دوم اينكه در ميان قوميت هايي كه در غرب وجود دارد، يك جامعة بيست ميليوني فعال قرار دارد؛ براي مثال در برلن، شمار فعالان اسلامي؛ بيشتر از فعالان كاتوليك است. بنابراين احمقانه خواهد بود كه در چنين شرايطي، غرب بخواهد خود را نقطة مقابل اسلام معرفي كند.

اروپايي ها تعريفي از خود ارائه مي دهند كه آنان را در مقابل آمريكا قرار مي دهد؛ نه در مقابل اسلام. بنابراين غرب در سطح نخست، يعني به عنوان يك بازيگر ژئوپلتيك، ديگر وجود ندارد.

در سطح دوم، يعني غرب به عنوان تمدن، بايد گفت اين تمدن يك واقعيت انكارناپذير است

كه با ميراث اورشليم، آتن و رم آغاز مي شود. امروزه مجموعه اي از جوامع وجود دارند كه بنيان خانوادگي مشابه و نظام حقوقي و نظام سياسي مشابه مانند نظام تفكيك قوا دارند و بحث برابري شهروندان در برابر قانون و في الجمله عناصر جامعة مدني بر آن حاكم است. اين امر قابل انكار نيست.

در سطح سوم، يعني مسئله ارزش هاي غربي كه از آن در مقابل ارزش هاي سياسي و اسلامي و كنفوسيوسي استفاده مي شود، بايد گفت اين ادعا كه تمدن غرب بر پاره اي ارزش هاي غربي مبتني است كه فقط در غرب يافت مي شود، ادعايي نادرست است، زيرا ارزش هاي بنيادين، مانند احترام به كرامت انساني يا حقوق و وظايف متقابل حكومتگران و شهروندان، در تمام تمدن هاي بزرگ و در تمام كتب مقدس يافت مي شود؛ براي مثال اصل طلايي «آن چيزي را كه براي خود مي خواهي، براي ديگران هم بخواه»، اصلي جهاني است كه در همة اديان وجود دارد.

پروفسور تيموتي گارتن اش در پايان نتيجه گرفت كه غرب به عنوان يك بازيگر فعال در عرصة روابط بين المل، ديگر وجود ندارد، ولي به عنوان يك واقعيت تاريخي و يك تمدن تاريخي، همچنان به حيات خود ادامه مي دهد، ولي به عنوان مجموعه اي از ارزش ها، اساساً حقيقت ندارد؛ يعني مجموعه اي از ارزش ها كه مختص غرب باشد، وجود خارجي ندارد. پي نوشت:

? برگرفته از هفته نامه پگاه، ش 173.

آقا شيخ مرتضاي زاهد

محمد حسن سيف اللهي بخش پاياني در سال 1373 هجري شمسي قضيه و داستاني از مرحوم آقا شيخ مرتضي زاهد را از زبان حضرت آيت الله العظمي بهجت در دفترچه اي يادداشت كرده بودم. اين قضيه را در اولين جمعة بعد از ماه مبارك رمضان، بعد از جلسة روضة

خانة ايشان از معظم له شنيده و يادداشت كرده بودم و حالا هم براي ثبت نهايي دوباره به حضورشان رسيدم و نكاتي را جويا شدم.

آن روز حضرت آيت الله بهجت در ابتدا ماجراي آقا سيد حسن را تعريف كردند؛ ماجرايي بسيار زيبا، لطف و طرب انگيز كه در نجف اشرف اتفاق افتاده است.

مرحوم آقا سيد حسن در شهر نجف اشرف زندگي مي كرد او شيعه و مؤمني با تقوا و اهل ولايت بود. آقا سيد حسن در يكي از سال هاي حياتش مشكلات و گرفتاري هاي بسيار سنگيني پيدا مي كند.

اين نابساماني ها و گرفتاري ها مدت ها ادامه مي يابد و روز به روز بر قرض ها و مشكلات او افزوده مي شود. عاقبت صبر و طاقتش را از كف مي دهد و از آن همه قرض و فقر، خسته و دل شكسته مي گردد. ديگر هيچ راه و چاره اي به جز توسّل باقي نمانده بود. آقا سيد حسن با ايماني صادق و قلبي شكسته، به ساحت مقدس امام زمانش حضرت حجت ابن الحسن العسكري(ع) متوسل مي شود و مشغول خواندن ذكر و دعايي خاص مي گردد. اين توسل و عرض حاجت به ساحت مقدس امام زمان(ع) را بايد چهل روز پشت سر هم ادامه مي داد.

اين توسل را آغاز مي كند، روز اول، روز دوم، روز سوم ... و همين طور روزها پشت سر هم مي آيد و مي رود. عاقبت چهلمين روز نيز فرا مي رسد. آقا سيد حسن آن روز متوجه نبود درست چهلمين روزي است كه آن دعا و توسل را خوانده است.

آن روز به جز او هيچ كس در خانه حضور نداشت و درهاي خانه نيز همه بسته بود. آقا سيد حسن در آن خلوت و سكوت حاكم بر خانه، مشغول

خواندن دعا و توسلش شد. ناگهان آن سكوت و خاموشي شكسته مي شود و شخصي او را با اسم صدا مي زند:

- آقا سيد حسن! آقا سيد حسن!

آقا سيد حسن با شنيدن اين صداها گمان كرد خيالاتي شده است. دوباره همة فكر و انديشه اش را به دعا و توسلش جمع كرد. اندكي بعد دوباره همان صدا شنيده شد. اين بار صاحبِ آن صدا آقا سيد حسن را با نام و نام پدرش صدا كرد.

آقا سيد حسن همراه با ترس و اضطراب از جايش بلند شد؛ اطمينان پيدا كرده بود كه اين صدا واقعي و حقيقي است. سراسيمه و با شتاب شروع به جستجوي اتاق ها و همة گوشه و كنار خانه كرد، اما به جز او هيچ كس در خانه حضور نداشت. به شدت حيران و مضطرب شده بود؛ اما اضطرابش همراه با نوعي اميد بود.

در اين هنگام صاحبِ آن صدا قريب به اين مضامين مي فرمايد:

آقا سيد حسن! شما گمان مي كنيد ما به ياد شما نيستيم و مواظبتان نمي باشيم!

به راستي عجب صداي دلنشيني داشت. عجب صداي جان بخش و مهرافزايي داشت.

- «آقا سيد حسن! شما گمان مي كنيد ما به ياد شما نيستيم و مواظبتان نمي باشيم!»

و بعدها آقا سيد حسن براي ديگران تعريف كرده بود:

«در آن لحظه اي كه آن صداي نهاني و جان بخش را شنيدم به يك باره احساس و نيروي خاصي در من پيدا شد. از آن لحظه به بعد بي اختيار اطمينان پيدا كرده بودم كه ديگر هيچ گرفتاري و مشكلي ندارم! و عجيب تر اينكه بعد هم، بدون اينكه پول و كمك ظاهري و خاصي به من برسد، همة قرض ها و مشكلاتم خود به خود و به شكل هاي

نامحسوسي برطرف شد و بعد از شنيدن آن آواي روح بخش و نهاني همة آن ناراحتي ها و گرفتاري ها به كلي از ميان رفت!»

حضرت آيت الله العظمي بهجت بعد از اينكه ماجراي آقا سيد حسن را تعريف كردند بلافاصله و با شور و شعفي خاص به سراغ مطلب بعدي و به عبارتي صحيح تر به سراغ مطلب و ماجراي اصلي رفتند.

در حدود سي سال پيش از سال 1373 يك آقاي تهراني، داستان و ماجراي جالبي را براي آيت الله بهجت تعريف كرده بود. آن آقاي تهراني شغل و پيشه اش نجاري بود، نجاري متدين و با تقوا. او نيز در يكي از سال هاي زندگي در كسب و كارش مشكل پيدا مي كند و چرخش روزگار، سفارشات و درخواست هاي ساخت وسيله هاي چوبي را بسيار كم و ناچيز مي كند و درآمدهاي او روز به روز كاهش مي يابد.

آن آقاي نجار خودش به آيت الله بهجت گفته بود: «با آنكه تا آنجا كه ممكن بود صرفه جويي مي كردم، ولي باز هم مجبور شده بودم اندك اندك از سرمايه و وسايل كارم بفروشم و خرج كنم. اين وضعيت مدت ها ادامه يافت و هيچ گشايشي براي من حاصل نمي شد و روز به روز بر مشكلاتم افزوده مي شد...»

اما او همچنان اميدوار و صبور بود. مشكلاتش را، حتي براي خانواده اش هم بازگو نمي كرد. هر روز در محل كارش حاضر مي شد و همچنان اميدوار به رونق و گشايشي دوباره در كسب و كارش بود. عاقبت در يكي از شب هاي زمستاني، صبر و طاقتش را از دست داد و با دلي شكسته و همراه با نوعي گله مندي، شروع به عرض حاجت به ساحت مقدّس امام زمانش، حضرت بقيه الله اعظم حجت ابن الحسن العسكري(ع) كرد. آن

شب با توسل و عرض حاجتي پاك و صادقانه سپري شد.

فرداي آن شب آن نجار به خانة يكي از نيكان دعوت شده بود. آقا شيخ مرتضي زاهد نيز در آن جلسه حضور داشت. صاحبخانه، آقا شيخ مرتضي و چند نفر از مؤمنين را براي صرف غذا دعوت كرده بود.

سفرة غذا چيده شد. حاضرين بعد از غذا بلند شدند و شروع به خداحافظي كردند، اما آقا شيخ مرتضي زاهد همچنان در مجلس نشسته بود. آن آقاي نجار نيز همراه با صاحبخانه و دو سه نفر از ميهمان ها به دور آقا شيخ مرتضي زاهد حلقه زده بودند.

آن آقاي نجار براي آيت الله بهجت تعريف كرده بود:

«بعد از اينكه جلسه تمام شد، من و صاحبخانه و دو سه نفر از دوستان در خدمت آقاي زاهد در زير كرسي نشسته بوديم. ايشان بلافاصله و بدون هيچ مقدمه و پيش زمينه اي شروع به تعريف كردن قصه و ماجراي آقا سيد حسن كردند (يعني همين داستاني كه پيش از اين گذشت) پرداختن به اين قصه به اندازه اي بي مقدمه و بي مناسبت بود كه به خوبي پيدا بود، علاوه بر من، ديگران نيز از اين مطلب تعجب كرده اند.

آقا شيخ مرتضي زاهد در حال بازگويي و تعريف كردن اين قضيه بودند و من هم همانند ديگران در حال گوش دادن به ماجراي آقا سيد حسن بودم تا اينكه آقاي زاهد به آن قسمت از اين قصه و ماجرا رسيد كه صاحبِ صدا به آقا سيد حسن مي فرمايد: «شما گمان مي كنيد ما به ياد شما نيستيم و مواظبتان نمي باشيم!»

در اين لحظات آقا شيخ مرتضي زاهد اين جملات را با نگاهي بسيار نافذ و خاص به من

بازگو كرد.

با شنيدن اين جملات ناگهان يك حالت بسيار شگفت و خارق العاده اي در من پيدا شد.

«شما گمان مي كنيد ما به ياد شما نيستيم و مواظبتان نمي باشيم!»

به محض اينكه اين جملات از لب هاي مرحوم زاهد بيرون آمد، بي اختيار احساس مي كردم ديگر هيچ فقر و نيازي ندارم و هيچ گرفتاري و مشكلي براي من باقي نمانده است! و سپس زماني هم كه با تعجب و حيرت در اين فكر مانده بودم خدايا اين چه حالي است به يكباره در من پيدا شد؟! باز بي اختيار به ياد شب گذشته ام افتادم يعني شبي كه در آن به ساحت مقدس حضرت بقية الله الاعظم(ع) متوسل شده بودم. و عجيب تر اينكه من هم بدون اينكه كمك و پول خاصي به من برسد، به سرعت و خود به خود همه مشكلات و كمبودهايم برطرف شد و به شكل هاي غيرقابل تصوري از همان اولين لحظه هايم بعد از آن ملاقاتِ با آقا شيخ مرتضي زاهد، زندگي و كسب و كارم نيكو و خوش و با بركت شد!»

بعدها در طول تحقيق معلوم شد آن آقا نجار نامش «آقا سيد ابوالقاسم سيد پور مقدم» معروف به «آقا سيد ابوالقاسم نجار» بوده است واين داستان را بعضي ديگر نيز به نقل از او تعريف كرده اند.

آقا سيد ابوالقاسم نجار يكي از باسابقه ترين پامنبر ي هاي مرحوم زاهد بود و سال هاي سال در جلسات ايشان حاضر مي شد. او سيدي بسيار خوش باطن و با تقوايي بود. پي نوشت:

* برگزيده از كتاب: آقا شيخ مرتضاي زاهد، اثر محمد حسن سيف اللهي از انتشارات مسجد مقدس جمكران.

نگراني هاي حضرت مهدي (ع)

اشاره:

اين صفحه اختصاص به ارائة مطالبي دارد كه از سوي خوانندگان عزيز موعود ارسال شده است. هرچند

حجم بالاي اين مطالب و مختصر بودن مجال ما، امكان درج كامل اين آثار را از ما سلب نموده است، اما ضمن تقدير از دوستان بزرگواري كه مجله را مورد لطف قرار مي دهند، بنا بر وعده اي كه نموديم، بخش هايي از مطالب اين عزبزان را به جملة موعوديان، تقديم مي كنيم. از همين رو توجه شما را به مقالة ارسال شده توسط جناب آقاي حميد احمدي جلفايي جلب مي كنيم. فرض كنيد شما به مسجد، امامزاده و يا هر مكان مقدس ديگري مشرف شده ايد و در آنجا شخصي را مشاهده مي كنيد كه مدام يك مطلب خاصي را از درگاه خداوند مسئلت مي كند. با تضرع و تواضع خواسته اش را تكرار مي كند و احياناً اشك مي ريزد. يا اينكه از يك مشكل خاصي به بارگاه پروردگارش اعلام پناهندگي مي كند.

مسلماً شما در خواهيد يافت كه آن خواسته و يا مسئله، از مهم ترين خواسته ها و يا نگراني هاي آن شخص، در حال حاضر مي باشد، به خصوص اگر شما ببينيد كه او بر روي آن مسئله بسيار پافشاري مي كند، هنگام ورود، حين نماز و پس از آن درغالب حالات خود، آن خواسته و يا مسئله را بر زبان دارد!

اين تمثيل را در ذهن داشته باشيد. اكنون اگر به شما بگويند: وجود نازنين حضرت مهدي(ع) هم دعايي بر زبان دارند كه در بسياري از اوقات خود، آن دعا را از درگاه باري تعالي مسئلت مي نمايند و با آه سينه و تضرع و ندبه، هميشه در مورد امت خودش اين دعا را مي كنند؛ آيا جز اين است كه پي خواهيد برد، آن دعا، در نظر حضرت، از اهميت بسيار فوق العاده اي برخوردار بوده و در حقيقت،

از نگراني هاي اصلي آن حضرت محسوب مي گردد؟! آيا جز اين است كه مسائل مطرح شده در آن دعا، در واقع از جمله معضلاتي به حساب مي آيند كه دل آن حضرت را به غصه درآورده اند؟! و آيا جز اين است كه ما شيعيان، بايد براي آسايش خاطر مبارك آن حضرت، قبل از هر عمل ديگري، در مسير رفع اين نگراني ها گام برداشته و تلاش نماييم؟!

آري، در ميان ادعيه اي كه در خصوص آن حضرت، در منابع روايي ما وارد شده اند يك دسته دعاهايي هستند كه سفارش شده است ما شيعيان در عصر غيبت آنها را در مورد آن امام رحمت بخوانيم. ولي دسته اي ديگر از دعاها، كه بسيار هم كم هستند، آن دسته از دعاهايي هستند كه نقل شده است، وجود مبارك حضرت بقيةالله(ع) در مورد امت خود آنها را بر زبان دارند.

به نظر مي رسد خواسته هايي كه در امثال اين قسم از دعاها مطرح هستند، و در برخي از نقل ها وارد شده كه حضرت در خواندن برخي از آنها، مداومت به خرج مي دهند و يا با تضرع و غصه آنها را مي خوانند، نشان دهندة مهم ترين معضلات و نگراني هاي امتش در عصر غيبت محسوب مي گردند و يك شيعة واقعي، قبل از هر چيز ديگر، بايد در مسير رفع اين غصه ها و نگراني ها، تا حد ممكن تلاش نمايد.

يكي از مهم ترين خصوصياتي كه خداوند متعال در قرآن كريم براي رسول خاتم خويش معرفي مي كند و همچنين در تاريخ و سيرة زندگي اوصيا و جانشينان بر حق آن حضرت، از وجود نازنين حضرت اميرالمؤمنين(ع) و حضرت فاطمة زهرا(س) گرفته تا آخرين يادگار غايبش مهدي موعود(ع) به وضوح ديده مي شود، وجود نهايت

درجة رحمت و شفقت و خيرخواهي نسبت به امت خود و نسبت به دين الهي مي باشد و به همين خاطر هم، نشان افتخار «رحمة للعالمين» _ پس از پيامبر گرامي(ص) _ تنها بر گردن آن حضرات آويخته شده است.

آري، چه زحمات و غم ها و غصه ها و گريه ها كه شما در تاريخ زندگي حضرت رسول اكرم(ص)، در راه هدايت امت خود و نجاتشان از طريق ضلالت به هدايت شنيده ايد، به گونه اي كه خداوند متعال، خود به او دلداري داده و اين آية شريفه را نازل نموده كه:

ما أنزلنا عليك القرآن لتشقي ? إلّا تذكرةً لمن يخشي.1

ما قرآن را براي تو نازل نكرديم و تو را با نبوت برنگزيديم تا خود را به مشقت بيندازي و اين همه براي مردم، غصه و حسرت بخوري، بلكه ما قرآن را تذكره اي قرار داديم براي آنها كه از خدا بترسند و در دل آنان اميد هدايت باشد.

و يا حكايت سينة غصه دار مولاي موحدان علي(ع) را با چاه هاي مدينه شنيده ايد. و يا در تواريخ و مقاتل نوشته شده است كه وجود نازنين حضرت سيد الشهدا(ع) در كربلا، چگونه همة مصيبت هاي خود و اهل بيتش را كنار نهاده و به خاطر هدايت امت خود، چندين بار آنها را، با اشك و غصه، به راه هدايت دعوت فرمودند، به گونه اي كه نقل مي كنند در واپسين لحظات عمر خود هم، كه آن ملعون، روي سينة امام بود، امام باز براي بدترين كافران، دل سوزاند و به او گفت: تنها از بريدن سر من پرهيز كن تا شفاعت جدم را براي تو تضمين كنم، ولي هزار رحمت به سنگ خارا، در مقايسه با آن دل

سياه و پليد!2

و همچنين هستند ساير امامان معصوم ما(ع) كه چقدر در راه هدايت امت اسلام غصه ها و اذيت ها متحمل شده اند.

و وجود نازنين حضرت بقيةالله(ع) هم، از اين قاعده مستثنا نيست و همچون پدران بزرگوار خويش(ع) از نهايت درجة شفقت و خيرخواهي برخوردار هستند. آري، او هم، در عصر غيبت، از مشاهدة انحراف ها و بدعت ها و ضلالت ها در ميان امت خويش رنج مي برد و غصه مي خورد و او هم بسياري از حرف هاي دلش را امروز، به چاه هاي عزلت و غريبي خودش مي زند!

در برخي از روايات و نقل هاي اسلامي وارد شده است كه اعمال فرد فرد ما شيعيان، در هر عصري بر امام زمان خودمان عرضه مي گردد و هيچ يك از اعمال نيك و بد ما از چشمان غيبي و شهودي ايشان پنهان نمي ماند.

فلذا هرگاه كه امام(ع) شاهد اعمال نامناسب امت خود مي گردند تأسف و غصه خورده و دلشان به درد مي آيد و برعكس در مقابل كارهاي نيك امت خود خشنود شده و به وجد مي آيند.

وجود نازنين حضرت امام صادق(ع) در ذيل آية شريفه:

قل إعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون.3

يعني: هر چه مي خواهيد انجام دهيد، خدا و رسول خدا و مؤمنان شاهد اعمال شما هستند.

تصريح مي فرمايد كه مراد از مؤمنان در اين آيه، امامان معصوم(ع) هستند. و مشابه اين حديث، در منابع حديثي ما شيعيان فراوان وارد شده است.

در توضيح همين حقيقت، امام صادق(ع) در خبري ديگر مي فرمايد كه اعمال بندگان امت، هر صبح به رسول خدا(ص) (و پس از وي به محضر جانشينان او) عرضه مي گردد.4

و يا در خبري ديگر، سماعه _ يكي از اصحاب آن حضرت _ مي گويد: از

حضرتش شنيدم كه مي گفت:

چرا رسول خدا را ناراحت مي كنيم؟ فرمود: آيا نمي دانيد كه اعمال شما بر او عرضه مي گردد و وقتي گناهان شما را مي بيند ناراحت مي شود، پس او را ناراحت نكنيد، بلكه با اعمال نيك خود هميشه او را خشنود نماييد.5

يا در خبري آمده است كه شخصي به خاطر گرفتاري هايش، خدمت امام رضا(ع) آمد و عرض كرد: آقا جان، براي من و خانواده ام دعا بفرماييد! حضرت در جواب بدون آنكه آن شخص از گرفتاري هايش سخني به ميان آورد فرمود:

شما فكر مي كنيد من مشكلات شما را نمي دانم و برايتان دعا نمي كنم؛ آيا نمي دانيد كه حتماً در هر روز و هر شب، اعمال شما بر من عرضه مي گردد؟!6

و اين مسئله در مورد وجود نازنين امام زمان ما هم، قطعاً به حكم شريفة «كلّهم نورٌ واحد» صادق است. آري، او هم هميشه شاهد اعمال نيك و بد فرد فرد ما شيعيان است.

در برخي از اخبار مربوط به آن حضرت، وارد شده كه اعمال ما شيعيان، مخصوصاً در روزهاي دوشنبه و يا جمعه بر آن حضرت عرضه مي گردند و آن حضرت با مشاهدة برخي از اعمال ما غصه مي خورد و يا اشك مي ريزد و يا در مقابل برخي از اعمال امت خود، خشنود مي گردد.

اما آيا جز اين است كه همة ما دوست داريم بدانيم كه واقعاً آن حضرت از چه چيزهايي ناراحت هستند و يا با مشاهدة اعمال مختلف ما، چه به صورت فردي و چه به اجتماعي، چه عكس العملي از خود نشان مي دهند؟ به عبارتي ديگر آيا آن حضرت از اعمال ما و رفتارهاي مختلف ما و جامعة ما خشنود هستند؟! آيا راهي براي كشف

اين مسئله وجود دارد؟ آيا ما مي توانيم بفهميم كه مهم ترين نگراني هاي آن حضرت(ع)، در خصوص امت مسلمان و مخصوصاً ما شيعيان علوي و فاطمي(ع) چه چيزهايي مي باشند؟!

يكي از مهم ترين دعاهاي هميشگي آن حضرت، كه به دعاي حضرت مهدي(ع) هم مشهور گشته، در منابع معتبر زيادي همچون: المصباح، البلد الأمين، جنة الأمان، مفاتيح الجنان و غيره آمده است و به خواندن آن، هميشه و مخصوصاً در روزهاي جمعه سفارش اكيد شده است.

در اين دعا، حضرت امام زمان(ع)، ابتدا به همة امت اسلامي، اعم از زن و مرد و پير و جوان و عالم و غيرعالم، چند دعاي عمومي نموده و سپس براي هر كدام از اقشار جامعه اسلامي، يك دعاي مخصوصي مي كنند.

او در دعاهاي مخصوصش، نخست، در مورد علما و روحانيون ديني دعا مي كند و به انحراف احتمالي آنها در زمان غيبت، اشاره مي كند تا مبادا مستمعين احكام ديني، فكر كنند كه تنها آنها عيوبي دارند و اين دعا براي عوام صادر شده است.

سپس به دانشجويان و طلاب علوم ديني و آنها كه در مسير كسب معارف الهي گام برمي دارند دعا مي كند و سپس به مستمعين و عموم مردم و به اصطلاح ما پا منبري ها، سپس در خصوص همة پيران و سالمندان جامعه اسلامي، سپس جوانان، سپس زنان، سپس ثروتمندان، سپس فقيران، سپس رزمندگان، سپس اسيران سپس مسئولين و حكومت داران جوامع اسلامي، سپس رعيت، سپس حجاج خانة خدا؛ و در نهايت، زيارت خانة خداوند براي همة شيعيان از خداوند مسئلت مي دارند.7

ما در اين نوشتة مختصر، سعي داريم تا فقرات اين دعاي شريف را با ترجمه و شرح بسيار مختصر به پايان ببريم و اميدواريم

كه با عمل به مضمون اين دعا هر كدام از ما شيعيان، از ياران خاص و محبوب آن حضرت قرار گرفته و دل آن حضرت را با اعمال نيك خود، عاري از هرگونه نگراني و غصه، به وجد بياوريم.

بسم الله الرحمن الرحيم، اللّهم ارزقنا توفيق الطّاعة و بعد المعصية.

طاعت و عمل به دستورات الهي و احكام شرعي و عملي و همچنين دوري از گناهان و در يك كلام تقواي الهي، اولين خواستة آن حضرت براي همة امت اسلامي مي باشد. بايد عنصر تقوي و طاعت را در نفوس خود تقويت كنيم و بدانيم كه برترين هنرها از نظر آن حضرت، تقواي الهي محسوب مي گردد. كما اينكه خداوند متعال، در آية كريمه مي فرمايد: «إنّ أكرمكم عند الله أتقاكم»8؛ يعني: همانا گرامي ترين شما در نزد خداوند متعال، با تقواترين شما مي باشد.

آري، مال و ثروت و زور و قدرت و پست و مقام و غيره، همه فاني مي شوند و ممكن است در روز قيامت، وبال گردن انسان هم بشوند و تنها آنچه كه براي انسان به عنوان توشه و آذوقة راه باقي خواهد ماند همين اطاعت از دستورات الهي و رعايت تقوا مي باشد.

گويا، امام نازنين ما، امروزه از اين مسئله نگران است و شاهد است كه چگونه روز به روز، اهميت اين امر، در نفوس بشريت تضعيف گشته و زنگار آمال و آرزوها و شهوات دنيوي، قلوب آنها را فرا گرفته اند. جز پول و پست و مقام و منافع شخصي، چيز ديگري براي آنها اهميتي ندارد و صبح تا شب همچون كلاغان طماع، تنها به فكر قاپيدن و چاپيدن ديگران به نفع جيب خود مي باشند و... .

... و صدق

النّيّة.

پروردگارا، به همة امت جدم و به همة مسلمانان جهان و شيعيان و منتظران ما، صدق نيت و خلوص و راست باوري عطا كن!

امام نگران است از اين كه قلب هاي شيعيانش، روز به روز به سمت حقايق و نيكي ها پشت كنند! و زنگار غفلت و شهوات آنها را دربرگيرند. نگران است از اينكه حتي كارهاي خوب هم در جامعه تنها به خاطر جلب توجه مردم و رياكاري و يا كسب قدرت و مقام و اعتبار به جاي آورده شوند. نگران است از اينكه باور و اعتماد مسلمانان، روز به روز نسبت به همديگر ضعيف گشته و بر خلاف آنچه كه در ظاهر به همديگر مي گويند در عمل به خون هم تشنه باشند؛ قلب ها از هم دورتر گشته و حس نوع دوستي و احترام به خلق الله از بطن جوامع اسلامي به كلي رخت بربندد.

... و عرفان الحرمة.

گويا وجود نازنين امام زمان(ع) نگران است از اين كه به تدريج بحث حرام و حلال الهي در جوامع، به كلي تعطيل گردد. مردم از همة علوم و فنون و هنرهاي مختلف دنيوي بياموزند، ولي حرام و حلال دين را بلد نباشند؛ فرزندان آنها از بدو تولد براي فراگيري انواع فنون و هنرها همچون نقاشي، مجسمه سازي، بازيگري، ورزش، كامپيوتر و غيره پول خرج كنند ولي از آموزش هاي ابتدايي حرام و حلال الهي بي بهره بمانند.

... و أكرمنا بالهدي و الإستقامة.

پروردگارا، تنها دانستن حقيقت و احكام الهي، دردي را دوا نمي كند، به امت مسلمان من توفيق و استقامت عطا كن تا به دانسته هاي خود عمل كنند و آنچه كه خود دارند از بيگانه تمنّا نكنند.

به گونه اي نباشد كه هر يك از افراد امت

اسلامي، آنگاه كه در تريبون گزارش و يا در ميان مردم باشند علامه جلوه كنند، ولي در عمل چنانكه گويا بويي ازاسلام نبرده اند و در رفتار و كردار و پوششان اثري از شريعت و حقيقت يافت نشود.

... و سدّد ألسنتنا بالصّواب و الحكمة.

پروردگارا زبان هاي ما را به صواب و حكمت، مزين بفرما!

... و املأ قلوبنا بالعلم و المعرفة.

پروردگارا، علم و معرفت برترين جواهري هستند كه بر بندگان خود ارزاني داشته اي، قلوب شيعيانم را به آنها مزين بفرما!

... و طهّر بطوننا عن الحرام و الشّبهة.

كسب روزي حلال از والاترين عبادت ها اعلام شده است و لقمة حلال درصفاي قلب و سناي افكار و سرنوشت فرزندان انسان حرف اول را مي زند كه در بسياري از اخبار آخرالزمان از اين مسئله، اعلام نگراني شده است.

پروردگارا، بطون امت مرا، هر چه بيشتر از مال حرام و شبهه ناك پاك و مطهر بفرما!

... واكفف أيدينا عن الظّلم و السّرقة.

دو گناه بزرگ ظلم و دزدي، از بزرگ ترين گناهان كبيره در اسلام به حساب مي آيند. معناي ظلم نسبت به سرقت، عام تر است و شامل آن هم مي شود؛ چرا كه دزدي هم، نوعي ظلم در حق ديگران است، ولي به دليل خباثت بيشتر اين نوع از ظلم، جداگانه تكرار شده است.

ظلم در حق ديگران، با انواع روش ها امكان پذير است؛ گاهي ظلم به زبان است، مثلاً اينكه انسان به ديگري تهمت بزند، آبرويش را ببرد، غيبت كند، زبان آزاري كند و غيره. گاهي به عمل است كه مصاديق آن بسيار زياد و پرواضح هستند. گاهي هم ممكن است با اشاره اي و يا با تمسخري و يا پوزخندي، انسان به همنوع خود ظلم كند و بالاخره واژة

ظلم، از ظلمت مشتق شده است، و ظلمت به معناي سياهي آمده؛ يعني هر كاري كه انسان بكند و باعث شود كه دل همنوع خود را به سياهي و يا غصه و اندوه در آورد، به او ظلم نموده است.

پروردگارا، همة شيعيان مرا از بزرگ ترين گناهان،يعني ظلم به ديگران و مخصوصاً از دزدي و تعرض به اموال ديگران، مصون بدار!

.... واغضض أبصارنا عن الفجور و الخيانة.

چشم چراني و تعرض به ناموس ديگران، از زشت ترين و بزرگ ترين گناهان محسوب مي گردد، كه در قرآن كريم هم، مردان و زنان مسلمان، از آن نهي شده اند.9

امام صادق(ع) در اين باره فرمودند: «نگاه به نامحرم، تيري است از تيرهاي شيطان»10 و اين تير، دل انسان را هدف گرفته و آن را به تدريج از كار مي اندازد.

پروردگارا، امت مسلمان مرا از اين مرض مهلك و فراگير، هر چه بيشتر مصون بفرما!

... و اسدد أسماعنا عن اللّغو و الغيبة.

منظور از لغو در اين عبارت كه با «أسماعنا» همراه شده، يعني گوش دادن به لغويات و صوت هاي آلوده, مطالب ركيك و زشت و خلاف عفت، مناظر مستهجن، و غيره.

و مسئلة غيبت، علاوه بر مجازات هاي سخت دنيوي و اخروي كه برايش ذكر شده، رايج شدن آن در ميان امت اسلامي، روز به روز مهر و محبت آنها را نسبت به همديگر كم نموده و بين آنها فاصله خواهد انداخت.

پروردگارا، امت مرا از اين دو خطر بزرگ، حفظ و مصون بدار!

... و تفضّل علي علمائنا بالزّهد و النّصيحة.

از اين فقرة دعا به بعد، امام(ع) براي هر يك از اقشار مختلف جوامع اسلامي يك دعاي خاصي مي كند.

اولين فقرة دعا در مورد عالمان امت اسلامي

است. بزرگ ترين انحرافاتي كه اين قشر از جامعه را تهديد مي كند عبارت است از:

1. دنيازدگي: اينكه آنها هم همچون عوام، فريب زيور و زينت دنيوي را خورده و فقط به فكر منافع دنيوي خود باشند؛ زندگي آنها با زندگي افراد غفلت زده هيچ تفاوتي نكند و زرق و برق دنيايي آنها را كور نمايد.

2. خودبيني و خودخواهي: اين كه يك عالم ديني، اصلاً به مصلحت دين الهي و هدايت امت نينديشد و تنها دين و علم و منبر و تبليغ را وسيلة كسب و روزي و مال اندوزي خود قرار دهد. در بيان احكام ديني تنها آنچه كه به محبوبيت او بيفزايد و يا مردم از آن مطالب خوشنود باشند بگويد و از مشاهدة بدعت ها در ميان مردم، اندكي غصه نخورده و اين مسئله به تدريج موجب تحريف دين و گمراهي امتها گردد.

پروردگارا، عالمان امت اسلامي را، هر چه بيشتر زهد و ساده زيستي و نصيحت و خيرخواهي عطا بفرما!

... و علي المتعلّمين بالجهد و الرّغبة.

دانشجو و دانش پژوه، چه در حوزه باشد و چه در دانشگاه، دو عنصر مهمّي كه او را در هدف والايش بسيار ياري خواهند كرد، عبارتند از: 1.رغبت و شوق و علاقه، 2. سعي و تلاش و كوشش.

اگر اين دو عنصر، مخصوصاً براي طلاب و متعلمين علوم ديني و احكام عملي نباشد غبار جهالت به تدريج چهرة آن جامعه را بدتر از اعراب جاهلي خواهد كرد. و همچنين است اگر تلاش و كوشش و استقامتي در كار نباشد.

پروردگارا، به دانشجويان و دانش پژوهان امت من، شوق و استقامت در تعليم و توفيق تلاش و كوشش عطا بفرما!

... و علي المستمعين بالإتّباع و الموعظة.

گويا حضرت

اشاره به اين حقيقت مي كنند كه در عصر غيبت، به تدريج مردماني هم كه اهل مسجد و منبر بوده و به مواعظ ديني گوش مي دهند، عمل به دين، در ميان آنها كمتر مشاهده خواهد شد. تنها شنيدن و دانستن حقايق و به به و چه چه زدن دردي را دوا نمي كند، همان گونه كه تنها با ديدن انواع غذاها و ميوه ها و يا دانستن اسامي آنها شكم انسان هرگز سير نمي شود.

پس پروردگارا، به مستمعين امت من، پيروي از دانسته ها و مواعظ ديني و روحية پندپذيري عطا بفرما!

... و علي مرضي المسلمين بالشّفاء و الرّاحة، و علي موتاهم بالرّأفة و الرّحمة.

پروردگارا، به همة بيماران امت من شفا و راحتي و بر اموات آنها رأفت و مهرباني هديه بفرما!

... و علي مشايخنا بالوقار و السّكينة.

پيري در انسان، يكي از فرصت هاي طلايي براي ذخيرة توشة قيامت و برزخ است. از نظر تعاليم اسلامي، انسان وقتي پيرتر مي شود خود به خود، بخش زيادي از مشغله ها و تكلفات دنيوي او تعطيل مي گردند و فرصت بهتري براي ذكر و ياد خدا و جبران مافات پيدا مي كند.

از لحاظ تجربي هم، ما مي بينيم كه معمولاً انسان هاي پير، از دو عنصر بسيار مهم در رفتار خود برخوردارند كه اين دو عنصر در آنها نيست به جوانان و ميانسالان بيشتر است: اول: وقار و متانت. و دوم: سكينه و آرامش.

اما گويا، درگذشت زمان، همانگونه كه ما هم اكنون برخي از نشانه هاي آن را مشاهده مي كنيم، اين دو خصلت در پيران هم كمتر پيدا خواهد شد. انسان مي بيند كه برخي پيران چگونه حرص و ولع آنها نسبت به مال و منال دنيوي و شهوات و لغويات بيشتر شده است

و يا برخي از آنها از نظر اخلاق و رفتار و منش، از بسياري از جوانان هم، سبك تر و هوايي ترند.

نقل است كه وجود نازنين حضرت صادق(ع) يك وقت از كنار آبي مي گذشت كه عكسش داخل آب افتاد و حضرت ديدند كه تعدادي از موهاي صورتشان سفيد گشته است، زمين نشست و با وجدانش مدت ها با آه و حسرت هم صحبت شد؛ مي گفت: سفيدي موهايت هويدا شد و ديگر وقت سفر نزديك است، ولي چه با خود داري؟ و چه اندوخته اي؟!... .

پروردگارا، به پيران امت من، متانت و آرامش كافي عطا كن!

... و علي الشّباب بالإنابة و التّوبة.

و اما چه مسئله اي است كه امام زمان(ع) را در مورد جوانان جوامع اسلامي نگران ساخته است؟

آنچه كه وجود نازنين امام زمان(ع) از آن نگران است گستردگي انحراف عقيدتي و اخلاقي در ميان جوانان مسلمان است. مخصوصاً امروزه با پيدايش انواع مسيرهاي انحراف عقيدتي و اخلاقي و تهاجمات فرهنگي، اين خطر عظيم روز به روز جدي تر مي شود.

آري، در روايات زيادي از شيعه و سنّي، اين نگراني عظيم ياد شده و به مردمان آخرالزمان در مورد آن هشدار داده اند.

پس پروردگارا، به همة جوانان امت من توفيق توبه و بازگشت به سوي خوبي ها و اخلاقيات و عمل به دين عطا بفرما!

... و علي النّساء بالحياء والعفّة.

حدود 20 آيه در قرآن كريم دربارة موازين حجاب و عفّت يك زن مسلمان وجود دارد و تقريباً 300 روايت هم از اهل بيت عصمت و طهارت(ع) در اين زمينه به ما رسيده است، كتاب هاي فراواني هم در اين زمينه منتشر شده است11 كه علاقمندان به مطالعه در اين خصوص را به آن كتاب ها

ارجاع مي دهيم و در اينجا تنها به چارچوبي از مباحث مربوطه اشاره مي كنيم. بخشي از اين آيات و روايات به بيان احكام محرم و نامحرم و همچنين سن بلوغ و سن شرعي زن و مرد براي رعايت موازين حجاب و عفت اختصاص دارند؛ بخش ديگري از آنها به بيان اهميت حجاب و عفت و همچنين فلسفه هاي آن از ديدگاه اسلامي مي پردازند؛ و بقية آنها را مي توان در چند بخش زير تقسيم بندي نمود:

1. حدود حجاب و عفت اسلامي (اينكه چه محدوده اي از بدن و يا موهاي زن واجب است كه در مواجهه با نامحرمان پوشانده شود).

2. كيفيت حجاب و عفت اسلامي (اينكه لباس اجتماعي زن، علاوه بر محدودة پوشش خود، از لحاظ شكل و رنگ و كيفيت چه شرايطي بايد داشته باشد).

3. مقولة عفت، كه خود در چند قسم مختلف بحث شده است: عفت چشم، عفت دهان و گفتار، عفت در زيور و زينت و آرايش، عفت در اختلاط با نامحرمان و رعايت مسئلة حريم، عفت در خلوت با نامحرمان، عفت در لمس و تماس بدني با نامحرمان، و عفت در رفتار و كردار مختلف اجتماعي.

و بخشي ديگر از اين آيات و اخبار، به متفرقات ديگري در اين زمينه همچون: بيان احوال و اوضاع حجاب و عفت در آخرالزمان، وظايف پدر و مادر در خصوص حجاب و عفت فرزندان خود، وظايف مسئولين حكومتي در اين خصوص، و... پرداخته اند.

فلذا امام زمان(ع) دعا مي كنند: پروردگارا، به زنان امت من، حيا و عفت ارزاني دار!

... و علي الأغنياء بالتّواضع و السّعة، و علي الفقراء بالصّبر و القناعة.

از منظر تعاليم ارزشمند اسلامي، فقر و غنا هيچ كدام به تنهايي موجب

عزت و يا ذلت انسان ها نمي باشند. به عبارتي ديگر، نه فقر به تنهايي ضدّ ارزش است و نه ثروت و غنا ارزش. نه فقير به خاطر فقرش مستوجب ملامت است و نه ثروتمند به خاطر داراييش سزاوار تكريم. و به قول حافظ شيرين سخن: عيب درويش و توانگر به كم و بيش بد است كار بد مصلحت آن است كه مطلق نكنيم

از نظر اسلام، چه فقير و چه ثروتمند اگر هر كدام به وظايف خود عمل كنند و آن گونه كه خداوند مي خواهد رفتار نمايند هر دو عزيزند و بلكه فقير به خاطر فقرش پانصد سال قيامتي زودتر از ثروتمند وارد بهشت خواهد شد، ولي اگر خلاف آنچه بايد، عمل كنند هر دو از امتحان الهي مردودند و بازخواست خواهند شد.

از مهم ترين وظايف يك انسان ثروتمند مسلمان، كه امام زمان(ع) به آنها اشاره مي كند عبارتند از: 1. تواضع و فروتني و پرهيز تكبر و غرور و دل آزاري مردم. 2. وسعت دادن به ديگران و مخصوصاً فقرا به وسيلة داراييش.

و مهم ترين خصلت هاي لازم براي فقيران هم دو چيز است: 1. صبر و عفت نفس و پرهيز از ذلت نفس، 2. قناعت.

پس پروردگارا، به همة ثروتمندان امت من فروتني و خيررساني و به همة فقيران امتم صبر و قناعت ارزاني دار!

... و علي الغزاة بالنّصر و الغلبة، و علي الاُسراء بالخلاص و الرّاحة.

پروردگارا، به همة رزمندگان اسلام در هر جايي كه باشند، نصرت و پيروزي و غلبه بر دشمنان دين، و به همة اسيران اسلامي، رهايي از اسارت و راحتي و امنيت ارزاني دار!

... و علي الاُمراء بالعدل و الشّفقة.

عدالت از مهم ترين دغدغه هاي امام زمان و فلسفه هاي ظهور

آن حضرت محسوب مي گردد و در حقيقت، در اين قسمت از دعا امام زمان(ع)، از بي عدالتي موجود در جوامع اسلامي و وجود تبعيض هاي مختلف در عرصه هاي متفاوت آن رنج مي برند، فلذا دعا مي كنند:

پروردگارا، به همة مسئولين و حكومتداران در جوامع اسلامي، توفيق عدالت خواهي و عدالت گستري و عمل به حدود عدالت اسلامي و همچنين شفقت و مهرباني با رعيت عطا كن!

... و علي الرّعية بالإنصاف و حسن السّيرة.

هيچ گاه يك جامعه، هر چند كه از بهترين مسئولين حكومتي برخوردار باشد، ولي رعيت و مردم آن حقوق همديگر را رعايت نكنند وضع مطلوبي نخواهد داشت. ما در زمان هاي مربوط به زندگي خود اهل بيت عصمت و طهارت(ع) هم مي بينيم كه چگونه با وجود آنكه آن حضرات در خصوص گسترش عدالت در جوامع، نهايت كوشش را نمودند ولي به دليل وجود مردماني دو دل و طماع و بي انصاف، اين حركت همچنان ناتمام مانده است.

پروردگارا به همة مردمان جوامع اسلامي، انصاف در رعايت حقوق همديگر و حسن سيره و اخلاق و رفتار، كرامت بفرما!

... و بارك علي الحجاج و الزوّار في الزّاد و النّفقة، و اقض ما أوجبت عليهم من الحجّ و العمرة بفضلك و رحمتك يا أرحم الرّاحمين!

پروردگارا، به زاد و توشة حجاج خانة خودت بركت بخشيده و آنچه كه از حج و عمره برايشان فرض نموده اي به عنايت خودت قبول بفرما، تو را قسم مي دهم به فضل و كرم و رحمت بي پايانت، اي مهربان ترين مهربانان!

آمين يا ربّ العالمين! پي نوشت ها:

1. سورة طه(20)، آيات 2و3.

2. ر.ك: المنتخب، ص451؛ نورالعين، ص50.

3. سورة توبه (9)، آية 105.

4. كليني، الكافي، ج1، ص219، باب عرض الأعمال...، ح1و2.

5. همان، ح3.

6. همان،

ح4.

7. البلد الأمين، ج1، ص350، جنة الأمان، ج1، ص281؛ مفاتيح الجنان، ج1، ص121؛ مصباح الكفعمي، ص280.

8. سورة حجرات (49)، آية 13.

9. سورة نور (24)، آية 31.

10. ر.ك: كليني، همان، ج5، ص559؛ حر عاملي، وسائل الشيعة، ج20، ص191.

11. ر.ك: چهل حديث حجاب و عفت به همراه آيات مربوط به حجاب و عفت در قرآن؛ احكام حجاب و عفت درگلستان مرجعيت؛ حجاب برتر (بررسي جايگاه چادر در حجاب اسلامي)؛ و سيماي حجاب و عفت در آيات و روايات.

گلبانگ

غم جدايي بيا كه بي تو مرا انتظار، خواهد كشت

به سينه، مرغ دل بيقرار خواهد كشت

بدان اميد كه نوروز، سوي ما آيي

نيامدي و مرا نوبهار، خواهد كشت

فراقت اي گل نرگس، توان ما فرسود

دوري تو دل داغدار خواهد كشت

كنار جاده چو سائل نشسته ام شب و روز

دريغ! سركشي را هوار خواهد كشت

ملال خاطره ما، انتظار ديدن توست

غم جدايي آن گل عذار خواهد كشت

ز خون منتظرانت، هزار لاله دميد

بيا كه غصة اين لاله زار، خواهد كشت

زمانه تيغ كشيده است شيعيان تو را

مرا عداوت اين نابكار، خواهد كشت

قرار بي تو ندارد دل شكستة ما

كز انتظار غم بي شمار خواهد كشت

ز داغ هجر، «پريشان» چه نامه نويسد

فغان كه ناله در اين رهگذار خواهد كشت

محمدحسن حجتي (پريشان) سحرگاه طلوع اي هياهوي قيامت در طنين گام تو

آتش بيداري ما خفته در پيغام تو

اين نگين شب فروز خاتم پيغمبران!

تخت و تاج صد سليمان در پناه نام تو

هفت درياي خروشان آبروي خاك ما

قطره واري در نگاه آسمان آشام تو

اي فروغ پرشكوه محفل پيغمبران!

طور سينا جرعه اي نوشيده بود از جام تو

آسمان سبز نامت عرصة جبريل نيست؛

بي ثمر پر مي گشايد در هواي بام تو

اين زمين وحشي در آسمان سرگشته را

رام خواهد

كرد آخر تيغ ناآرام تو

آه! ما نام مسلماني چسان بر خود نهيم؟

در سحرگاه طلوع پرچم اسلام تو قربان وليئي هزار مرتبه خورشيد بيا به خانه كه اميد، با تو برگردد

هزار مرتبه خورشيد، با تو برگردد

بيا شكوه شكفتن! كه باز در نفسي

بهار رفته به تبعيد، با تو برگردد

من و غروب و غم و اضطراب چشماني

به راه مانده كه اميد با تو برگردد

بيا كه كوچ كند ماتم از حريم دلم

و شادمانه ترين عيد، با تو برگردد مصطفي محدثي خراساني

موعود نوجوان

تولدت مبارك!

تولد جوانة موعود: موعود نوجوان بر خانوادة محترم موعوديان مبارك باد!

از شما پنهان نباشد متوقف شدن انتشار مجله «موعود جوان» با همة كاستي هايش دردي بر دلمان گذاشت كه هنوز آرام و بهبودي نيافته است. شايد اگر چهار يا پنج يار صميمي مي يافتيم كه دل به دوست مي سپردند و زانو راست مي كردند، حتي يك شمارة آن را تعطيل نمي كرديم. روزگار بدي شده، پول چشم همه را كور كرده و خودرايي.

البته اگر چنين نبود لقب «آخرالزمان» را با خود يدك نمي كشيد.

اين بار هم دل به دريا زديم تا شايد آبي بر آتش درون خود ريخته باشيم وگرنه چيزي تغيير نكرده، مردي نيامده و بي دلي كه سر از پا نشناسد. شايد خوانندگان نوجوان اين صفحات، از گرماي وجود صاحب الزمان (ع) پوست بتركانند و يار غار شوند و اين جوانه را تا رسيدن به برگ و بار مراقبت كنند. به هر صورت از ما حركت و از خدا بركت.

از همة بر و بچه ها مي خواهيم كه دست به كار شوند. به عنوان خبرنگار افتخاري از فعاليت هاي مهدوي شهر و ديارشان خبر و عكس تهيه كنند. دل نوشته هاي خودشان را بر

كاغذ بياورند و هر چيز خوب ديگري كه نوجوانان را به سوي خانه دوست راهنمايي كند.

راستي فكر مي كنيد جملة «سلام بر مهدي (عج)» را با چند نوع خط و طرح مي توان نوشت؟

بنويسيد و براي ما بفرستيد تا به اسم خودتان منتشر شود و هديه اي هم دريافت كنيد. تصدق شما

آن وقت نمي دانم كي؟

سيدمحمدسادات اخوى

گفتم، بنشينم و برايت بنويسم ...

سلام، راستى هيچ تكرارى، نوتر از سلام نيست. شايد اگر هنرمند بودم، از ذوق و تخيلم كمك مى گرفتم و تو را بهتر توصيف مى كردم؛ اما افسوس ... كه هيچ هنرى ندارم و تازه، اگر هم داشتم، به هنر خدا در آفريدن تو نمى رسيد.

اصلاً هيچ مى دانى چند سال است كه در انتظار تو، غبار جاده ها را به چشم مى خريم؟ ... يازده قرن! باورت مى شود؟ بعضي هاي مان خسته شدند؛ اما، ما هنوز طاقت آورده ايم. ايستاده ايم و نفس مى كشيم؛ هرچند سخت؛ اما سرد نشده ايم. چيزهاى زيادى ديده ايم. دوستانى را ديده ايم كه سكوت، پنجه انداخت بيخ گلويشان، و «فقط» انتظار تو را كشيدند و انتظار را به احتضار بدل كردند! و بعضى ديگر هم، انتظار را به فرياد اعتراض بدل كردند و دست آخر؛ شب سكوت، صداي شان را بريد.

و باز، ما مانده ايم و تنهايى. ما مانده ايم و تنها چيزى كه براى سپردن به قدم هاي تو، در سينه حفظ كرده ايم.

وقتى تو بيايى (با طولانى ترين شعر سپيدى كه در چشم هايت دارى)، همه باور خواهند كرد كه گل سرخ در زمستان هم خواهد روييد.

و آن روز، با خال كوچكى كه روى گونه ات دارى؛ نقطه پايانى در انتهاى خط انتظارمان خواهى گذاشت.

و آن وقتِ «نمى دانم كى» كه بيايى،

ديگر هيچ چشمى براى فهماندن مقصودش، منت هيچ قلمرو كاغذى را نخواهد كشيد.

و ديگر هيچ وقتِ خدا، «اميرمحمد» روى دفتر مشقش خوابش نخواهد برد و مى دانم كه تو به رويش نخواهى آورد كه چرا بعدازظهرها يك راست نمى رود خانه و چرا هر ماه، پول هاى كيف پدرش، يكهو زياد مى شوند...

و آن وقتِ «نمى دانم كى» كه برسد، حتى محرّم هاي مان فرق خواهد كرد. تركيبى مساوى از غم و شادى خواهد بود. و دو ستون زنجيرزنان و سينه زنانِ محلّه مان تا بى نهايت امتداد خواهد يافت و آن وقت، نوحه خوانِ دسته، سكوت را زمزمه خواهد كرد و در دست هر كدام از بچه هاى محل، يك شمع خواهد بود و تن هركدام شان، يك پيراهن سپيد، با شال سبز دور گردن...

و آن وقتِ «نمى دانم كى» كه بيايى، ديگر هيچ گربه اى بر سر ته مانده غذايى، با پيرزن كنار پياده رو خيابان بلوار - كه مى گويند عاشق است - دعوايش نمى شود. و آن وقت تو، دنيا را به دل هاى كوچك خواهى داد تا يك روز، دنيا هم روى «روشنى» را ببيند و هر دلى، شعبه اى از محبت شود.

و آن وقتِ «نمى دانم كى»، ديگر شيرينى فروشى سر كوچه مان، خرده هاى شيرينى ديروزش را با شيرينى امروزش قاتى نخواهد كرد. و ديگر همسايه مان، شب ها، يواشكى كيسه زباله اضافى اش را در خانه ما نخواهد گذاشت تا كارگران شهردارى توقع «عيدى» نكنند و مطمئن شوند كه آدم فقيرى است!

و ديگر، با بودن تو، هيچ آفتاب گردانى به خاطر پيدا كردن خورشيد، سرش گيج نخواهد رفت. و چادر سپيد خواهرم با گل هاى آبى و بنفش، موقع نماز، قشنگ ترين دشت گل بنفشة دنيا خواهد شد و تمام پنجره هاى دنيا،

رو به خدا باز خواهند شد...

و ماه، در نيمه هرماه، تمام نيمه تمامى اش را در ساية تو كامل خواهد كرد.

... نمى دانى چقدر دلم هوايت را كرده است... نمى دانى و البته مى دانى كه چه ها كشيده ايم و چند قلة قاف را پشت سر گذاشته ايم. به تمام ضرب المثل ها رسيديم و «بى تو» بودن را ضرب المثل «انتظار» كرديم. صداي مان گرفت و باز، تو را خوانديم. پاهاي مان بى رمق شدند و نايستاديم و سنگ مان زدند و سكوت نكرديم...

و امشب كه صداى باران مى آيد، نمى دانم چرا فكر مى كنم كه تو هم در يك «جمعة بارانى» خواهى آمد؛ جمعه اى كه پرهياهوترين جمعه خواهد بود و بازارهاى عشق بازى «بارزترين» تعطيلى شان را خواهند داشت... و چقدر دلم مى خواهد كه همين جمعه بيايي...

بال هاي احساس

حلاجيان - رامسر

امشب، بال هاى احساس خود را، نه در لفافه اى از خيال، كه در آسمان هستى و وجود، به پرواز درخواهم آورد و با آقا صحبت خواهم كرد.

اى شكوفة نرجس! كوچك كه بودم پدربزرگ با تمام وجود مى گفت ... خواهى آمد با رويى سپيد و عبا و ردائى سبز ... و خورشيد ديگرى خواهى شد در عرش خدايى.

آقا! پدربزرگ دقايق بى شمارى از سحرگاهان عرفانى خود را در سجده هاى طولانى صرف آرزوى شما مى كرد. او در تنهايى ساكت و رمزآلود اجتماع عظيم جمكران، غنچه هاى رخ بى مثالت را نه در خواب، بلكه در بيدارى ديد و چقدر افتخار مى كرد. اى كاش نقاش تيزبين چيره دستى بود و مى توانست گلستان نسترنهاى وجودت را اى شكوفه زيباى بهشتى! بر صفحه سپيد كاغذ تصوير كند.

حالا سالها مى گذرد، پدربزرگ آرزوى ديدنت را همه وقت داشت و رفت و من؟ ...

نمى دانم آيا چشمان بى فروغ

و شمع خاموش وجودم به جمال تو روشن خواهد شد؟

آقا ما به نوازش دستان تو كه چون باد سحرگاهان بهاريست و پريشان موهاى غم و غصه را به كمندهاى زيباى آرامش مبدل مى سازد، سخت نيازمنديم.

شكوفة پربار نرجس! بارش اشك هاى چشمان منتظرانت را پاسخى ده و با سبدى پر از گل هاى زيباى بهشتى جواز ورودمان را به جاويد مكان هميشة اعصار، صادر فرما!

آقا! ما همه به استقبالت خواهيم آمد، نه با سبدى سرشار از نسترن ها و اقاقي ها و نيلوفران شاداب، بلكه با قلب هاى در دستان به قنوت ايستاده مان. آيا تو نيز قلب هاى خونين و تشنه و پرعطش ما را با گذاردن دستان لطيف و اطمينان بخشت بر دستان خشك و بيروح مان آرام خواهى نمود؟

شعر

انتظار منتظر

ساره سامكن - تهران

در وادى اين آسمان بى ابر و اين زمين گرمِ انتظار، همه چيز بوى جگر سوز گريستن را مى دهد، در ميان كوچه هاى اين انتظار، طلب اوست كه بي داد مى كند. خدايا! آن قدر بر پاى طلب او قلب مان رنگ نامرادى گرفته، كه جز وجود او مرهمى براى اين خلاء عظيم و اين زخم جان سوز نمى شناسيم.

او كه با شقايق ها، آن مظهر غم هاى عالم، نسبت دارد و با آمدنش غبار خستگى انتظار و تنهايى را از وجودمان مى زدايد. اوست كه سايبان آرامش است و صحنه يكتايى حقيقت.

اگر او بيايد، انتظار خواهد پژمرد، قطره هاى اشك به پاى شادى خواهد ريخت، نيزار از گام هاى او موسيقى غم را به خاموشى خواهد خواند و قلب مرداب به عشق او به تپش خواهد آمد.

با آمدنش من و تو از گذرگاه پوچى خواهيم گذشت، چه بسا به اوج انسانيت

برسيم و گوي هاى بلورين غرور و كبر را بشكنيم.

مى دانم اگر او بيايد ترنم صداى آزادى از قفس اسارت و خاموشى به گوش مى رسد و جهان عطرآگين مى شود.

آرى! كسى خواهد آمد از نسل على، عليه السلام، از خاندان عدالت، كسى كه بوى ياس هاى سپيد خانه محمد، صلّى اللّه عليه وآله، را مى دهد. او از ديارى غريب اما آشنا مى آيد.

انتظار

مليحه سادات قادري

مهدى اى آبى ترين احساس ها!

اى معطر از شميم ياس ها!

اى تو خورشيد شبِ يلداى من!

اى همه انگيزة فرداى من!

اى نشانى از خدا، خال لبت!

عاشقم، عاشق بسوزد در تَبَت اى كه دستت روى دوشِ آفتاب!

چشم من با ياد تو رفته به خواب اى كه جارى از كلام تو غزل!

صاحب دنيا تو بودى از اَزَل ترجمان لحن خيس اشكها!

رازدار گفتگوهاى خدا!

اى كه با دريا تكلّم مى كنى

بركه ها را پرتلاطم مي كني اى قرار ما همه آدينه ها

درميان سبزى سبزينه ها

مهدى! اى از نسل گلهاى سپيد

اى شِفابخش دل مجروح بيد

غيبت تو فصل زرد بى كسى است انتظارم، رويش دلواپسى است ياد تو تا در دلم آمد فرود

شعر من بى اختيار از تو سرود

بعد از اين من باغبانى مى شوم باغبان بى نشانى مى شوم تا بِكارم بذر ناب انتظار

در دل ابرىّ خود، فصل بهار

واژه عشق

ايرج قنبري

مى آيى مثل نسيم با يك سبد ستاره و گل چشمان تو

سلام بهار است ژرفاى بي كران تو را

دريا

با واژه واژه واژه ى امواج

تكرار مى كند

و آفتاب جوبار دست هاى تو را

مى آيى و بيرق طراوت و باران

را

در گرمسير خانه ى ما

مى كارى تو اجتماع ساكت ما را

از عشق و عاطفه سرشار مى كنى تو جلوه ى تمامت عشقى

...

ياد سبز

اميرحسين مدرس آرى هنوز چلّه نشينم در كوچه هاى غربت و اندوه بى آنكه ياد سبز وجودش رها كند

چشمان خوگرفته به تاريكى مرا.

ديريست بر كرانه ى اين رود

ايستاده ام وين رود پرخروش با هاى و هوى خويش

گويى مرا به سخره گرفته است وز هرچه آرزوست ملولم

اما هنوز

در كوچه هاى غربت و اندوه چشم انتظار عابر شب هاى حسرتم بى آنكه ياد سبز وجودش رها كند

چشمان خوگرفته به تنهايى مرا.

دريچه سيد جعفر مير محمدي

سپيده ها!

هميشه كه نه گاه گاه دريچه اى به عطر حريم شما

به تُردى انزواى من باز مى شود

دلم گرو

سرم سپرده است به اين نگاه هميشه منتظر نشسته دلم به پيشواز پگاه بهاري اگر نيست ... معصومه نجفي مطيعي

اگر با نگاه غريبانه ات غزل هاى باران گره خورده بود

و يك شب تو را انتظار

به سمتِ صفاى سحر برده بود؛

اگر عاشقى لبِ بام تنهايى ات لانه داشت

و در باغ دستانِ بى حاصلت نفس هاى سبزِ صنوبر قدم مى گذاشت،

به شوق تماشاى آبى ترين لحظه ها،

به آغوش دريا نمى آمدى؟!

و در جستجوى نسيمى كه از دل ترا خوانده بود،

به ديدار آيينه آيا نمى آمدى؟!

***

در اين فصلِ عريانىِ شاخه ها

كه امواج باد

تمام غزل هاى انديشه را چيده است،

بهارى اگر نيست در يادمان،

بيا با نسيم اذان و با عطر صبحى كه در كوچه

پيچيده است،

دلت را ببر تا بهار...

واز دفتر خاطرات سپدارباغ

سرآغاز يك زندگي را برايم بخوان...

اي خدا...

سيدمهدى شجاعى

اى خداى محمد!

تو گفتى كه گنه كاران، با شفاعت و استغفار رسول، آمرزيده مى شوند. ما عقب ماندگان از عصر ظهور پيامبر، چه كنيم اگر مصطفاى ِ جاودانة تاريخ، براي مان دست استغفار برنياورد؟!

اى خداى مرتضى!

گردى از گام هاى فتوّت مرتضى را بر سر جهانيان بپاش تا ريشة نامردى در جهان بخشكد.

اى خداى على!

اگر خلق عالم، على را مى شناختند، دوستش مى داشتند و اگر خلق عالم، على را دوست مى داشتند، جهنم آفريده نمى شد. حضورمان را در بهشتِ عشقِ على جاودان بدار!

اى خداى فاطمه!

اگر دست آرمان زنان، به گرد گام هاى زهرا مى رسيد، جهان گلستان مى شد، جهان را گلستان كن!

اى خداى مجتبى!

روح ما را به حلم، زيباترين فضيلت انسان بياراى تا چشمه اى از تشيع مجتبوى در ما ظهور كند!

اى خداى حسين!

ائمه معصوم، ابواب رحمت اند و كشتى نجات. ما را از بازترين باب و سريع ترين كشتى نجات، محروم مساز!

اى خداى سجاد!

چه بزرگى كه تو با وجود سجاد، ديگران را نيز بنده مى شمارى، عبادت شان را به حساب مى آرى و بر سرشان سايه خدايى مى گسترى!

ما هرچه بندگان بَديم، تو خداى خوبى! به ما لياقت بندگى ات را عنايت كن!

اى خداى باقر!

علم نيست آنچه در نزد مردمان است. علم، آن است كه مظهرش باقرالعلوم است. ما را

سنگ ريزه اى از سلسله جبال علوم باقرى عنايت كن!

اى خداى صادق!

ما را چنان تفقهى* در دين عنايت كن كه سَره را از ناسره بازشناسيم و تحريف و انحراف

و التقاط را از حقيقت محض، تميز دهيم و شيعه راستين امام صادق باشيم.

اى خداى صابر!

ظرف صبورى و تحمل مان را وسعت بخش و جان هاي مان را براى پذيرش ابتلاى خودت سرشار از رضايت و اشتياق كن!

اى خداى على بن موسى الرضا!

امام مان بى ترديد شنواى سلام مان هست. ما را شنواى پاسخ ايشان قرار ده و ارتزاق مان را بر خوان سرشار از بركتش، مستدام و روزافزون كن! اى خداى هادى!

آن گاه كه خورشيد هدايت در محاق مظلوميت مستتر مى شود، براى دريافت انوار ولايت، ما را چشم بصيرت، عنايت كن.

اى خداى حسن بن على العسكرى!

از زمان حضور آخرين امام حاضر، جهان همچنان تاوان بى لياقتى خود را پس مى دهد. به ما لياقت ديدار فرزند عسكرى را عنايت فرما!

اى خداى مهدى!

در جهان كيست كه ريزه خوار سفره امام نيست. چشمى عنايت كن كه ولى نعمت خويش را بازشناسيم!

اى خداى رمضان!

ميهمانى تو دعوت به نخوردن و نخواستن است، دعوت به پرهيز و ستيز است. همچنان كه دوست داشتنت، دعوت به پذيرش بلا و ابتلا؛ به ما تفهيم كن كه تو جهان را چگونه نگاه مى كنى!

اى خداى شب قدر!

شب قدر، بى ترديد، مجراى نزول بركات توست.

ظرف وجودمان را براى پذيرش بركاتت وسعت ببخش!

* تفقّه: فهم علم.توانايي درك احكام دين را گويند.

ديدار چهارده قلب و قلب چهاردهم

بهاره كمالي سروستاني

در پستى و بلندى آبشاران ميعادگاه عشق، پير طريقت را ديدم. از او ره پرسيدم، كجاييم و كجا رويم؟

گفت: جانا! دل با خود صاف دار! عشق را هدف كن! سفرى پرخطر و دراز است. در صحراى خشك سرزمين بى محبتى كه بنفشه ها مرده اند و گل هاى سرخ پژمرده اند و سبزه ها جامه غم بر تن كرده اند،

فرود آمده اى. به ديار چهارده قلب رو، سراغ قلب چهاردهم را بگير و او را با خود به اين سرزمين آر. با آمدن او نسيم گل ها شروع به وزيدن مى كند و با انگشت در خانه خورشيد را مى زند و فلك را با خود همراه مى سازد و به خاك خشك اين سرزمين قدم مى نهد.

و در ميعادگاه عاشقان چه زيباست به ميهمانى گل ها رفتن، از آن سوى مرزها قاصدك عشق را پذيرفتن، به پيشواز عشق رفتن، مقدم حق و عدالت را پاس داشتن.

و چه رؤيايى است يك حرف از هزاران حرف شنيدن!

پس به گل ها بگوييد به ياد عطر خوش بوى دل انگيزشان تپّه ها و كوه ها و دشت ها را پشت سر گذاشته ام، به پرندگان بگوييد با بال هاى زيبا و رنگارنگ شان پر مى گيرم و به ياسمن ها و نيلوفرهاى سبز باغچه، به آسمان و درياى نيلى، به ستارگان درخشان و به ماه و خورشيد نورانى و خلوت و تاريكى شب و به روشنايى روز و دلتنگى غروب و خزان پاييز و به گلبرگ هاى ياس و شب بو بگوييد او به ديار شما مى رسد، با رخش سفيدش با هزاران حرف و حديث و سخن تا با نسيمى رونق بخش، هستى و وجود را معنا كند.

شيعه يعنى ...

امام باقر، عليه السلام، خطاب به جابربن يزيد جعفى مى فرمايد:

«اى جابر! آيا كافى است كه كسى مدعى دوستى ما اهل بيت شود و خود را شيعه بخواند؟!

به خدا قسم، شيعه ما نيستند مگر كسانى كه تقواى الهى پيشه كنند و او را فرمان برند و اين نكته اى است كه آن را ندانسته اند.

اى جابر! شيعه نيست مگر كسى كه متواضع و

خاشع باشد، خداوند را بسيار ياد كند، روزه بگيرد و نماز بگزارد و نسبت به همسايگان فقير، مسكينان و زيان ديدگان و يتيمان احساس وظيفه كند. شيعه راستگو و تلاوت كننده قرآن است كه جز به منظور نيكى با ديگران انس نمى گيرد. شيعه امين خانواده و خاندان خود است.»

جابر عرض كرد: «اى پسر رسول خدا! هيچ كس را نمى شناسم كه چنين باشد.»

حضرت فرمود: «اى جابر! اگر كسى به نزد تو مى آيد و دوستى على بن ابى طالب و ولايت او را ادعا مى كند، به راحتى باور نكن. پس اگر چنين كسى بگويد من پيامبر خدا را كه از على بهتر است دوست دارم، امّا پا در جاى پاى او نگذارد و شيوه و سنّت او را پيروى نكند، اين دوستى اندكى به سودش نمى باشد. پس تقواى الهى پيشه كنيد و بدانيد كه نزد خدا، بين خدا و هيچ كس خويشاوندى نيست و محبوب ترين بندگان نزد خدا و گرامى ترين شان در برابر او،

باتقواترين ايشان و فرمانبردارترين شان است. و به خدا سوگند هيچ كس جز به فرمانبردارى به خداوند عزّوجلّ به او نزديك نمى شود. برائت** از آتش با ما نيست و هيچ كس را بر خدا بهانه اى نخواهد بود.» * به نقل از: عمادزاده، حسين، شناخت شيعه (پيرامون علي، عليه السلام)، ص 113 – 114.

** دوري جستن و بيزاري

سوار بر اسب

مهدي كاموس

پاهام درد گرفته بود. راننده چند بار غژغژ دنده اش را درآورد.

حاج عباس گفت:

«براى سلامتى آقا امام زمان صلوات».

همه صلوات فرستادند.

مادرم گفت:

«مهدى جان، جليقه ات را بپوش بيرون باد مى آد».

حاجى گفت:

«خواهرها بيشتر توجه كنن دعاى توسل كه تمام شد، همه روبروى در مسجد آماده باشيد تا ان شاءالله

براى نماز صبح برسيم منزل، ما رو هم از دعا فراموش نكنيد».

موقع پياده شدن، حاجى روى سرم دست كشيد و گفت:

«مهدى جان، خوب دعا كن تا حال بابات بهتر بشه».

پياده شدم. باد مى آمد. راننده خميازه كشيد و پياده نشد.

مادرم گفت:

«مهدى، چادرم رو ول نكنى يه وقت گم مى شى ها».

باد مى خواست چادر زن ها را با خودش ببرد. اما، مادرم با دندان هايش چادرش را محكم گرفته بود.

مسجد غرق نور بود. پيرزنى كه چادرش را به كمر بسته بود، پيش ما آمد. به مادرم چيزى گفت. مادرم از كيفش يك پنجاه تومنى بهش داد.

كنار در مسجد مردى كوزه مى فروخت.

- «دوتا صد تومن».

كوزه هاى كوچك و بزرگ، با دسته و بى دسته، گردن دراز و كوتاه. خيلى بامزه بودند. اما مادر تند راه مى رفت و مرا دنبال خودش مى كشيد. خيلى دلم مى خواست كوزه ها را تماشا كنم. دعا مى خواندند. فردى با صداى بلند و غمناك مى خواند. درست مثل بعضى از شب هاى سه شنبه كه بابا مى خواند، گريه مى كرد و مى خواند. اين قدر سوزناك مى خواند كه من و مامان هم به گريه مى افتاديم. اول مامان گريه مى كرد و بعد هم من.

مادرم گفت:

«مهدى تندتر بيا، دعا خيلى وقته كه شروع شده».

گفتم:

«مامان، اون آقاهه رو نيگا».

جوانى با ريش و سبيل روشن، چشم هاى درشت و قهوه اى، ابروهاى پيوسته و پيراهن و شلوار، با عصاى زير بغلش به سر در مسجد تكيه داده بود. چشم هايش برق مى زد. وارد مسجد كه شديم، مادر گفت:

«خدا شفايش بده».

توى صحن، مردى قرآن هاى جيبىِ هديه،

و عكس مى فروخت.

«قرآن هديه، تمثال* مبارك».

به عكس ها نگاه كردم. مردى شمشير به

دست سوار بر اسب مى تاخت. روى پرچم سبزى نوشته شده بود: «لااله الاّاللّه». باد پرچم را تكان مى داد.

نمازخانه شلوغ بود. كفش دارها پلاستيك هاى سياه را تندتند به دست مردم مى دادند.

مادرم گفت:

«تو مى رى نماز يا مى رى سرِ چاه؟»

- «نمازخانه كه جا نيست. مِى رم سر چاه».

مادرم خنديد:

«مى ترسى بازم تسبيحات رو اشتباه بشمرى؟»

- «نه پاهام خيلى درد گرفته».

- «پس من مى رم نماز، بعدش هم دعا».

- «باشه، هروقت كه دعا تمام شد، مى آم همين جا».

سرچاه هم شلوغ بود. ادامة دعاى توسل را كس ديگرى مى خواند. صدايش بم بود و آهسته مى خواند. بين دعاهاش گريه مى كرد. دور چاه دو تا زن نشسته بودند و هركدام نامه اى را از لاى ميله هاى آهنى در چاه انداختند تو. بادى مى آمد. پرچم هاى بالاى مسجد و كنار چاه تكان مى خوردند. مرد شمشير به دست سوار بر اَسب مى تاخت.

جوان سفيدپوشِ عصا به دست هم، كنار چاه نشسته بود. سرش را روى زانوهايش گذاشته بود. من هم هر وقت بخواهم گريه كنم اينجور مى نشينم. اما، جوان پاهايش را دراز كرده بود. كنار چاه بالاى سرش ايستادم. ولى نفهميد. انگار هيچ كس آنجا نبود و آن همه سر و صدا و رفت و آمد را نمى شنيد.

مردى كه قرآن هديه مى فروخت از كنارمان گذشت.

- «قرآن هديه، تمثال مبارك».

به ميله هاى در چاه پارچه هاى سبز و مشكى زيادى گره زده بودند. يك بار كه با پدرم آمده بودم، خواستم پارچه ها را بشمارم، اما نشد. آن موقع ها حالِ پدرم خيلى بد نبود. يعنى، مثل حالا نبود كه موهايش ريخته و روز به روز زردتر و لاغرتر بشه.

يك بار مادرم

گفت:

«اگه بابا براى معالجه بره سفر، تو ناراحتى نمى كنى؟»

و پيرمردى كوزه به دست كنار چاه نشست. كاغذى از جيبش بيرون آورد. زيرلب چيزى مى گفت. كاغذ را از لاى ميله ها انداخت توى چاه، كوزه را هم خالى كرد.

همه جا پر از بوى گلاب شد.

جوان سفيدپوش رفته بود. مرد شمشير به دست سوار بر اسب مى تاخت.

زنى يك دسته مُهر و پنج قرآن هديه را زير چادرش پنهان كرد. آخرهاى دعاى توسل بود. مردم سرپا ايستاده بودند. صداى گريه و زارى بلندتر شده بود. صداى نوحه خوان گرفته بود و گريه امانش نمى داد. پيرمردِ كوزه به دست رفته بود. اما هنوز از چاه بوى گلاب مى آمد. دعا داشت تمام مى شد. به نمازخانه برگشتم. مردم مى دويدند، تو صحن مسجد غلغله شده بود. انگار كسى را كتك مى زدند. مرد شمشير به دست سوار بر اسب مى تاخت. قرآن هاى هديه روى سكّويى كنار عكس ها افتاده بودند. همه به طرف صحن مى دويدند. دست هريك از مردم تكه پارچة سفيدى بود. جمعيت جوانى را روى دست مى بردند. يك جفت عصا كنار حوض افتاده بود.

- «مهدى، مهدى!»

مادرم صدايم مى زند. به سويش مى روم. بغلش مى كنم. چشم هايش پر از اشك است. مى گويد: «بيا بريم دير شده».

مى گويم: «مادر مى خوام يك نامه براى امام زمان بنويسم».

كنار چاه هنوز بوى گلاب مى آيد. مى نويسم: «مهدى جان، تو كه مى تونى پاهاى چلاق رو خوب كنى، حالِ باباى منو هم خوب كن.

خيلى دوستت دارم. مهدى».

مرد شمشير به دست سوار بر اسب مى تازد و بوى گلاب فضاى مسجد را پر كرده است.

* تمثال: نقش و نگار. تصاويري كه از روي نوشته ها، به نام

معصومين مي كشند ولي شباهتي به سيماي نوراني آنها ندارد.

آيا ملائكه و جنيان هم از ياوران حضرت مهدي(ع) خواهند بود؟

آيا غير از انسان ها، ملائكه و جنيان هم از ياوران حضرت مهدي(ع) خواهند بود؟

دربارة طايفة جن بايد گفت كه طبق روايات اهل بيت(ع) شكي نيست كه آنان نيز براي نصرت امام زمان(ع) حضور خواهند يافت، اما سؤال اين است كه آيا حضور آنان با چشم قابل رؤيت است، يا خير؟ پرسيده شده است كه آيا غير از انسان ها، ملائكه و جنيان هم از ياوران حضرت مهدي(ع) خواهند بود؟

در پاسخ اين پرسش عرض مي كنيم، بله؛ غير از 313 نفر از انسان هاي شايسته و والامقامي كه از جملة ياران امام زمان هستند، گروه هايي از ملائكه و نيز جن حضرت مهدي(ع) را ياري خواهند كرد. الف) طايفة ملائكه

مطابق آنچه از حضرت امام صادق(ع) نقل شده است اولين فرشته اي كه با امام(ع) بيعت مي كند «جبرئيل» است. «ابان بن تغلب» از حضرت صادق(ع) روايت نموده كه فرمودند: اولين كسي كه با قائم(ع) بيعت مي كند، جبرئيل است؛ كه به صورت پرندة سفيدي فرود مي آيد و با آن حضرت بيعت مي كند. سپس يك پاي خود را بر بيت الله الحرام مي گذارد و پاي ديگرش را بر بيت المقدس و آنگاه با آواز رسا و برنده اي ندا مي دهد، به نوعي كه همة خلايق آن را مي شنوند و مي گويند:

أتي أمرالله فلا تستعجلوه.1

امر خدا در رسيد، پس براي آن شتاب نكنيد. روايات متعددي وجود دارد كه دلالت مي كنند كه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل(ع) حضرت مهدي(ع) را ياري مي كنند و اين روايات از حضرات معصومين(ع) _ از جمله حضرت رسول اكرم(ص) و حضرت امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) و حضرت جوادالأئمه(ع) صادر گرديده است. به عنوان نمونه در حديثي از سوي حضرت

امام باقر(ع) بيان شده است: زماني كه قائم آل محمد(ص) خروج نمايد، خداوند او را به وسيلة گروه هايي از فرشتگان نشان دار پشت سرهم، به صف ايستاده، مقرب فرو فرستاده شده، ياري خواهد نمود. جبرئيل پيشاپيش آن حضرت، ميكائيل از سمت راست و اسرافيل سمت چپ آن حضرت خواهند بود و رعب و ترس (بر دل كافران) به فاصلة يك ماه از پيشاپيش و سمت راست و جانب چپ آن حضرت حركت خواهند كرد در حالي كه فرشتگان مقرب در كنار او باشند.2 از اين روايت شريف مشخص مي شود كه خداوند متعال حضرت صاحب الامر(ع) را به وسيلة چهار گروه از ملائكه و همچنين به وسيلة «رعب» (ترس و بيم افكندن در دل كافران) ياري مي فرمايد. آن چهارگروه (ملائكه) عبارتند: 1. مسوّمين؛ كه همان فرشتگان نشان دار مي باشند و علامت و نشانة آنها عمامة سفيد همراه با تحت الحنك است كه در «جنگ بدر» نيز حاضر شدند.

2. مردفين؛ كه همان فرشتگاني هستند كه به صورت پياپي براي نصرت حضرت مهدي(ع) صف مي كشند.

3. منزلين؛ كه همان فرشتگاني هستند كه فرو فرستاده شده مي باشند.

4. كرّوبّيين؛ كه همان فرشتگاني هستند كه به عنوان سالار فرشتگان معرفي مي شوند. البته در بعضي از روايات تعداد اين ملائكه نيز بيان شده است؛ مثلاً حضرت امام صادق(ع) فرمودند: تعداد ياران او (امام قائم(ع)) از بين ملائكه چهل وشش هزار خواهد بود.

و به چند دسته تقسيم مي شوند؛ (1) گروهي از ملائكه كه در بدر حاضر بودند، (2) گروهي از ملائكه كه همراه حضرت نوح در كشتي بودند، (3) گروهي از ملائكه كه در آتش با ابراهيم(ع) بودند، (4) گروهي از ملائكه كه با موسي _ هنگامي كه دريا براي بني اسرائيل

شكافته شد _ بودند، (5) قِسم ديگر كه همراه عيسي بودند، هنگامي كه خداوند او را به سوي آسمان بالا برد، (6) گروهي ديگر، چهارهزار فرشته كه در روز عاشورا براي ياري حضرت سيدالشهدا(ع) فرود آمدند و از آن حضرت رخصت قتال خواستند و به آنها رخصت نداد، پس بالا رفتند و فرود آمدند و از آن حضرت رخصت خواستند باز رخصت نداد و همچنان بالا مي رفتند و فرود مي آمدند، ولي حضرت رخصت نمي داد تا آنكه در همان احوال، آن حضرت به شهادت رسيد؛ لذا آن ملائكه همچنان پريشان و غبارآلود نزد قبر او گريان هستند تا اينكه قائم(ع) قيام نمايد. رئيس آنان ملكي است كه نامش «منصور» است؛ و هيچ زيارت كننده اي نيست كه امام حسين(ع) زيارت كند مگر آنكه آنان او را استقبال مي كنند، و وداع نمي كند آن حضرت مگر آنكه او را مشايعت مي كنند، و مريض نمي شوند هيچ زائري مگر اينكه او را عيادت مي كنند و نمي ميرد زائري مگر اينكه بر وي نماز مي گذارند و براي او بعد از مردن استغفار مي كنند و همة آنان تا هنگام قيام حضرت مهدي(ع) _ در زمين _ انتظار قيام قائم(ع) را مي كشند، (7) ملائكه اي كه به هنگام ولادت امام حسين(ع) به زيارت او آمدند.3 ب) طايفة جن

اما دربارة طايفة جن بايد گفت كه طبق روايات اهل بيت(ع) شكي نيست كه آنان نيز براي نصرت امام زمان(ع) حضور خواهند يافت، اما سؤال اين است كه آيا حضور آنان با چشم قابل رؤيت است، يا خير؟ در پاسخ بايد گفت: جنيان در زمان ظهور حضرات ائمه(ع) به حضور آنان مي رسيدند و از آن حضرات سؤال مي كردند و ايشان نيز

جنيان را مي ديدند. در روايتي نقل شده است كه حضرت امام صادق(ع) به مفضّل فرمودند: مؤمنين جن، او (حضرت مهدي(ع)) را ياري خواهند نمود.

سپس ادامه دادند: بلي، به خدا قسم با ايشان مخاطبه و تكلم مي كنند؛ مانند اينكه شخص با اهل و عيال و حواشي خود مخاطبه مي نمايد. و آنگاه فرمودند:

هر كجا آن حضرت برود، همراهش مي روند و تعداد جنيان به تعداد ملائكه _ يعني چهل وشش هزار _ خواهد بود.4 پي نوشت ها:

? با استفاده از كتاب: سؤال از امام مهدي(عج) در روايات، سيد فخرالدين موسوي.

1. سورة نحل (16)، آية 1.

2. لو خرج قائم آل محمد(ص) لنصره الله بالملائكه المسوّمين و المردفين و المنزلين و الكرّوبّيين يكون جبرائيل أمامه و ميكائيل عن يمينه و إسرافيل فن يساره و الرّعب ليسير مسيرة شهر أمامه و خلفه و عن يمينه و عن شماله و الملائكة المقرّبون هذاه... . النعماني، الغيبة، ص 234، ح 22؛ مجلسي، بحارالأنوار، ج 52، ص 348.

3. خراساني، محمدجواد، مهدي منتظر.

4. همان

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109