ماهنامه موعود62

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1385

عنوان و نام پديدآور:شماره 62 ماهنامه موعود- فروردين 1385/ ماهنامه موعود .

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان ، 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 62 - فروردين 1385

توقيع مبارك حضرت صاحب الامر، ارواحنا له الفداء به افتخارعثمان بن سعيد عمري و فرزندش محمدبن عثمان،

خداوند شما دو نفر [پدر و پسر] را به اطاعت و بندگي خويش موفق و بر دين خود ثابت قدم بدارد و در ساية رضاي ذات پاكش به شما سعادت دو جهان عنايت فرمايد. آنچه «ميثمي» به شما خبر داده بود در مورد «مختار» و مناظرة او با كسي كه اظهار مي داشته از حضرت امام حسن عسكري(ع) جانشيني جز جعفربن علي [كذاب] باقي نمانده، و او هم تصديق كرده است، به ما رسيد.

همچنين آنچه كه شما به ميثمي در پاسخ مطالبي كه به ياران شما گفته بود، نوشتيد نزد ما روشن است و من از اينكه پس از بينايي و بصيرت دچار نابينايي شوم و پس از هدايت، گمراه گردم و نيز از فتنه ها و عدم قبولي اعمال، به خدا پناه مي برم، چه آنكه حق تعالي در قرآن كريم فرموده است:

آيا مردم خيال مي كنند كه اگر بگويند ايمان آورده اند از آنها مي گذرند و آنان را آزمايش نمي كنند.

چگونه در فتنه سقوط مي كنند و در حيرت و سرگرداني به سر مي برند و پيوسته به چپ و راست در حركتند؟! آيا از دين خود جدا افتاده اند؟ آيا از روايات معتبر در اين مورد بي اطلاع هستند يا آگاهند ولي آن را از ياد برده اند؟ آيا نمي دانند كه خداوند زمين را از حجت خالي نمي گذارد، اعم از اين كه آن حجت ظاهر و آشكار در ميان مردم باشد يا غايب از انظار؟

آيا اين دسته اي كه در

وجود امام [پس از حضرت عسكري(ع)] شك و ترديد دارند، از برنامة منظم ائمة معصومين(ع) پس از پيامبرشان(ص) بي اطلاع هستند كه چگونه يكي پس از ديگري طبق برنامه هاي تعيين شده به وظيفة خويش عمل كردند و نوبت به امام عسكري(ع) رسيد كه جانشين پدرانش بود و به امر خداوند مردم را به سوي حق و راه مستقيم ولايت دعوت فرمود؟

او خورشيدي فروزان و ماهي درخشان بود كه در آسمان ولايت و امامت مي درخشيد و آنگاه كه ساعت مقرر فرا رسيد و مانند اجداد گراميش به سبب شهادت، به جوار رحمت حق شتافت، مانند پدرانش بدون كم و زياد به عهد خويش وفا نمود و وصيت خود را به وصي و جانشين خودش _ كه به امر خداوند بايد تا روز موعود از نظرها پنهان باشد _ سپرد. البته كه در مورد جانشين او مقدر الهي اين چنين است كه محل زندگي او بايد مخفي باشد و اين براي ما فضيلتي است.

و آن روزي كه خداوند به ما اجازه دهد و منع خود را از ظهور ما بردارد، حق در زيباترين لباس ها و روشن ترين نشانه ها به مردم نشان داده شده، بر همگان آشكار خواهد شد و اساساً حق و حقيقت، خود معرف خويش خواهد بود. لكن چه بايد كرد؟ اكنون بايد در برابر قضا و قدر الهي و ارادة توانايش تسليم و به انظار توفيق از جانب ذات پاكش بود.

پس منكران و كساني را كه در شك و ترديد هستند بخوانيد تا دست از متابعت هوي و هوس بردارند و همان اصولي را كه پيروي مي كردند، رعايت كنند و همان راه را دنبال نمايند.

از آنچه

از آنها پوشيده است در گذرند و از بحث و فحص در آن خودداري كنند، كه به گناه آلوده خواهند شد. اسرار الهي را فاش نكنند، كه موجب پشيماني آنان خواهد شد.

و بدانند كه حق با ما و در راه دوستي ما است. هيچ كس جز ما اين ادعا [يعني دعوي امامت و جانشيني رسول اكرم(ص)] را ندارد؛ مگر دروغگويان و آنان كه بر خداوند افترا بسته و گمراه خيانت پيشه مي باشند. بدين مختصر كه از ما شنيديد قناعت كنيد و از تفصيل و شرح آن در گذريد.

شباهت هاي امام عصر(ع) و پيامبران الهي-4

سيد محمدتقي موسوي اصفهاني

اشاره:

از امام صادق(ع) نقل شده است كه در آن هنگام آقاي ما، قائم(ع) به خانة خدا به پشت خود تكيه زده مي گويد: «اي مردم هركه مي خواهد آدم و شيث را ببيند، بداند كه من آدم و شيث هستم و هركه مي خواهد نوح و فرزندش سام را ببيند، بداند كه من همان نوح و سامم و هر كه مايل است ابراهيم و اسماعيل را ببيند، بداند كه من همان ابراهيم و اسماعيل مي باشم و هركه مي خواهد موسي و يوشع را ببيند، من همان موسي و يوشع هستم و هركس مي خواهد عيسي و شمعون را ببيند، من همان عيسي و شمعون هستم و هركه مي خواهد محمد(ص) و اميرالمؤمنين، علي(ع) را ببيند، بداند من همان محمد و علي هستم و هركه مي خواهد حسن و حسين را ببيند، بداند كه من همان حسن و حسينم، و هركه مي خواهد امامان از ذرية حسين را ببيند، بداند كه من همان ائمة اطهار هستم. دعوتم را بپذيريد و به نزدم جمع شويد كه هرچه گفته اند و هرچه را

نگفته اند، به شما خبر مي دهم».

اين حديث دلالت دارد بر اينكه تمام صفات انبياي عظام و مكارم ائمة اطهار(ع) در وجود امام عصر - أرواحنا فداه- جمع است و از آن حضرت آشكار مي گردد. در قسمت هاي قبل شباهت هاي ميان آن حضرت(ع) و چند پيامبر بزرگ الهي را بررسي كرديم، اينك توجه شما را به ادامة آن جلب مي كنيم.

شباهت به حضرت الياس(ع)

الياس (ع) خداوند عمرش را _ همچون حضرت خضر(ع) _ طولاني ساخته است، همين طور خداوند تعالي عمر حضرت امام زمان(ع) را نيز طولاني نموده است.

حضرت الياس(ع) نيز _ مانند خضر(ع) _ هر سال به حج مي رود و در آنجا با هم ملاقات مي كنند. دليل بر اين معني اينكه در تفسير امام حسن عسكري(ع) نقل گرديده است كه پيغمبر اكرم(ص) به زيد بن ارقم فرمودند:

خضر و الياس هر سال در مراسم حج همديگر را ملاقات مي كنند.1

حضرت قائم(ع) نيز هرسال به حج مي رود _ چنانكه در باب شباهتشان به خضر(ع) نيزگذشت.

حضرت الياس(ع) از قومش فرار كرد و از نظر آنان غايب شد، هنگامي كه مي خواستند او را بكشند.

امام عصر(ع) نيزا ز قوم خود فرار كردند و از ديدة مردم غايب شدند، هنگامي كه مي خواستند آن حضرت را به قتل برسانند.

حضرت الياس(ع) هفت سال غايب شد و قائم(ع) نمي دانم تا كي غيبتش ادامه خواهد داشت.

الياس(ع) در كوه دشواري سكونت كرد و حضرت قائم(ع) نيز مطابق در روايت علي بن مهزيار اهوازي فرمودند:

پدرم ابومحمد(ع) به من سفارش كرد كه مجاورت نكنم قومي را كه خداوند بر آنها غضب كرده و لعنتشان نموده و براي آنان در دنيا و آخرت ننگ و خواري است و براي آنها عذاب

دردناكي است، و مرا دستور فرمود كه از كوهساران جز دشوار آنها و از بلاد جز جاهاي پست را برنگزينم و خداوند تقيه را آشكار فرمود، و آن را بر من گماشت، پس من در تقيه ام تا روزي كه اجازه داده شود خروج نمايم.

عرض كردم: اي آقاي من اين امر كي خواهد بود؟ فرمودند: هرگاه بين شما و راه كعبه فاصله و جدايي افتاد و آفتاب و ماه جمع شدند، و كواكب و ستارگان آنها را در ميان گرفتند... .2

خداوند متعال به دعاي حضرت الياس(ع) يونس پيغمبر را در حالي كه كودك بود، بعد از چهارده روز از فوتش زنده كرد _ چنانكه در حديث آمده _ 3.

همچنين خداوند متعال به بركت امام زمان(ع) و به دعايشان مردگان بسياري را زنده خواهد كرد پس از گذشت سال ها از مرگشان؛ از جمله اصحاب كهف، و بيست و پنج نفر از قوم موسي _ كه به حق قضاوت مي كنند و با آن عدالت مي نمايند _ و يوشع بن نون وصي حضرت موسي، و مؤمن آل فرعون و سلمان فارسي و ابودجانة انصاري، و مالك اشتر، و نيز نقل شده است كه حضرت الياس(ع) هم از ياران حضرت قائم(ع) است.4

حضرت الياس(ع) را خداوند به آسمان بالا برد، چنانكه از ابن عباس روايت شده است.

حضرت قائم(ع) را نيز خداوند متعال پس از ولادت، به آسمان برد.

گفته مي شود حضرت الياس(ع) به فرياد دردمندان مي رسد و گمشدگان مضطر را در بيابان ها و دشت ها راهنمايي مي كند، و خضر آنها را در جزاير درياها فريادرسي مي نمايد.

حضرت قائم(ع) نيز به دردمندان رسيدگي مي نمايد و گمشدگان را هدايت مي فرمايند و در خشكي و

دريا _ بلكه در زمين و آسمان _ به فرياد بيچارگان مي رسند و اين است فضل الهي كه به هركه بخواهد عنايت مي كند.

حضرت الياس(ع) به اذن خداي تعالي برايش از آسمان مائده آمده، چنانكه روايت شده كه پيغمبر اكرم(ص) از قلة كوهي صدايي شنيدند كه مي گفت: خدايا مرا از امت رحمت شدة آمرزيده شده قرار ده. پيغمبر(ص) به آنجا رفت، ناگاه ديد پيرمرد فرتوتي هست كه قامتش سيصد ذراع مي باشد، هنگاميكه رسول خدا(ص) را ديد با او معانقه كرد سپس گفت: من هر سال يكبار غذا مي خورم و حالا وقت آن است. كه ناگاه مائده اي از آسمان فرود آمد، و هر دو از آن خوردند، او حضرت الياس(ع) بود.

براي حضرت صاحب الزمان(ع) نيز مائده از آسمان نازل شده است.

شباهت به ذوالقرنين(ع)

ذوالقرنين پيغمبر نبود ولي مردم را به سوي خدا دعوت كرد و به تقوي و خداترسي مي خواند.

حضرت قائم(ع) نيز پيغمبر نيستند زيرا بعد از پيغمبر ما حضرت محمد مصطفي(ص) ديگر پيغمبري نيست، ولي آن حضرت نيز به سوي خداي تعالي و تقوي و پرهيزگاري دعوت مي نمايند.

ذوالقرنين بر مردم حجت5 بود.

امام عصر(ع) نيز بر همة اهل عالم حجت مي باشند.

خداوند ذوالقرنين را به آسمان دنيا بالا برد و از زمين براي او پرده برداري شد و همه جاي زمين _ از كوهساران و دشت ها و دره ها _ از مشرق تا مغرب همه را مشاهده كرد و خداوند به او از هر چيزي علمي عنايت فرمود كه با آن حق و باطل را بشناسد، سپس به زمين فرستاده شد و به او وحي شد كه در دو ناحية غرب و شرق زمين سير كن.6

خداوند تعالي امام

زمان(ع) را به بالاتر از آسمان اول برد، و سپس به زمين بازگرداند.

ذوالقرنين از قومش غيبتي طولاني داشت.

غيبت امام زمان(ع) نيز طولاني است، و از امام عسكري(ع) نيز نقل شده است كه در پاسخ به اين سؤال كه: چه سنتي از خضر و ذوالقرنين در قائم(ع) جاري است؟ فرمودند: «طول غيبت.»

ذوالقرنين، بنا بر آنچه در قرآن كريم آمده به خاور و باختر زمين رسيد. حضرت قائم(ع)، نيز همين طور خواهند بود. روايت شده است كه رسول الله(ص) مي فرمودند: ذوالقرنين بندة صالحي بود كه خداوند او را بر بندگان حجت قرار داده بود،پس قوم خود را به سوي خدا و تقوي فرا خواند، آنها بر شاخ او زدند كه از نظرشان مدتي غايب شد تا اينكه درباره اش گفتند: هلاك شد يا در كدام بيابان رفت؟ سپس ظاهر شد و به سوي قومش بازگشت، ولي آنها بر شاخ ديگرش زدند، و در ميان شما( امت مسلمان) نيز كسي هست كه بر سنت و روش او است، و به درستي كه خداوند عزّوجل ذوالقرنين را در زمين مكنت داد و براي او از هر چيزي سببي عنايت فرمود تا به شرق و غرب زمين رسيد، خداوند تبارك و تعالي سنت او را در قائم(ع) از فرزندانم نيز جاي خواهد ساخت تا به شرق و غرب زمين دست يابد، تا جايي كه هيچ آبگاه و جايگاهي از آن _ هموار و ناهموار، كوه و دشت _ باقي نماند مگر اينكه آن را زير پاهاي او قرار دهد، و خداوند عزوجل گنجينه هاي زمين را به وسيلة او پر از عدل و قسط مي نمايد چنانكه از ظلم و جور

پر شده باشد.7

ذوالقرنين ما بين مشرق و مغرب را گرفت و تصرف كرد.

امام عصر(ع) نيز مشرق و مغرب زمين را به تصرف خويش درخواهند آورد.

ذوالقرنين پيغمبر نبود ولي به او وحي شد.

بر حضرت قائم(ع) نيز هرچند پيغمبر نيستند، وحي مي شود.

ذوالقرنين بر ابر سوار شد.

حضرت قائم(ع) نيز بر ابر مي نشينند. حضرت امام باقر(ع) فرمودند:

ذوالقرنين ميان دو ابر مخيّر شد، ولي او ابر رام را انتخاب كرد، و ابر سخت براي صاحب شما ذخيره گرديد.

راوي مي گويد: عرض كردم: سخت كدام است؟ فرمود:

هر آن ابري كه در آن رعد و صاعقه يا برق باشد. صاحب شما بر آن سوار مي شود، باري؛ او سوار ابر مي شود و به سبب ها مي رسد، سبب هاي آسمان هاي هفتگانه و زمين هاي هفتگانه، پنج معمور و دو بخش ويران8.

از حضرت امام صادق(ع) نيز مانند همين روايت نقل شده است.

شباهت به حضرت شعيب

حضرت شعيب(ع) قوم خود را به سوي خدا دعوت كرد تا اينكه عمرش طولاني و استخوان هايش كوفته شد، سپس از نظرشان غايب گشت _ تا آنجا كه خدا خواسته بود _ و دوباره به صورت جواني به آنها بازگشت.9

حضرت قائم(ع) نيز با وجود طول عمر به صورت جواني ظاهر مي شوند كه كمتر از چهل سال دارد. از حضرت امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمودند:

آنكه از چهل سال بيشتر داشته باشد صاحب اين امر نيست.10

حضرت شعيب(ع) از محبت خداوند آنقدر گريست تا ديدگانش از بين رفت، خداي عزوجل چشمانش را بازگرداند، دوباره گريست تا آنكه نابينا شد، باز خداوند ديدگانش را بينا كرد باز هم گريست تا كور شد، بار ديگر خداوند بينايي را به او بازگرداند. 11

حضرت قائم(ع) در زيارت ناحيه [خطاب به جد بزرگوارشان حضرت امام حسين(ع)] چنين بيان داشته اند:

و لأبكينّ عليك بدل الدّموع دما.

و به جاي اشك بر تو خون مي گريم.

حضرت شعيب(ع) در قوم خود گفت:

بقيّة الله خيرٌ لكم إن كنتم مؤمنين.12

آنچه خداوند باقي گذارده برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد.

دربارة حضرت قائم(ع) نيز امام باقر(ع) فرمودند:

هنگامي كه قائم(ع) خروج كند به كعبه تكيه مي زند، و 313 مرد نزدش حاضر مي شوند، پس اولين سخني كه به زبان مي آورد اين آيه است: «بقيّة الله خيرٌ لكم إن كنتم مؤمنين» سپس مي فرمايد:

من بقية الله در زمين و خليفة خدا و حجت او بر شما هستم، پس هيچ مسلماني بر او سلام نمي كند، مگر اينكه چنين مي گويد: «السّلام عليك يا بقيّة الله في أرضه» و چون شمارة يارانش به يك عقد كه ده هزار نفر است رسيد، خروج مي كند. پس در زمين هيچ معبودي جز خداوند عزوجل باقي نمي ماند، بت ها و اصنام و غير آنها نابود مي شود و آتش در آنها مي افتد، و اين امر پس از غيبت طولاني خواهد بود تا خداوند معلوم سازد چه كسي در غيبت ايمان مي آورد و اطاعت مي كند.13

تكذيب كنندگان حضرت شعيب(ع) به آتشي كه از ابري كه بر آنها سايه افكنده بود بيرون آمد، سوختند، چنانكه خداوند عزوجل مي فرمايد:

فكذّبوه فأخذهم عذابُ يوم الظّلّة إنّه كان عذاب يومٍ عظيمٍ.14

پس او را تكذيب كردند و آنگاه عذاب روز سايبان [ابر صاعقه خيز] آنان را فرو گرفت كه همانا آن عذاب روز بزرگي بود.

قائم(ع) نيز تمام بت ها و معبودهاي غير خدا در زمان ظهور آن حضرت خواهد سوخت.

شباهت به حضرت موسي(ع)

حضرت

موسي(ع) دوران حملش مخفي بود.

حضرت قائم(ع) نيز همين طور، دوران حملشان مخفي بود.

حضرت موسي(ع) ولادتش مخفيانه صورت گرفت.

حضرت قائم(ع) نيز ولادتشان مخفيانه انجام شد.

موسي(ع) از قومش دو غيبت داشت كه يكي از ديگري طولاني تر بود، غيبت اول از مصر بود و غيبت دوم هنگامي كه به سوي ميقات پروردگارش رفت. مدت غيبت نخستين 28 سال بود.

و مدت دومين غيبت چهل شب بود، خداوند متعال فرموده است:

فتمّ ميقات ربّه أربعين ليلةً.15

كه ميقات [وعده گاه] پروردگارش چهل شب به پايان رسيد.

حضرت قائم(ع) نيز دو غيبت داشته اند كه يكي از ديگري طولاني تر مي باشد.

حضرت موسي(ع) خداوند تعالي با او سخن گفت و فرمود:

إنّي اصطفيتك علي النّاس برسالاتى و بكلامى آتيتك و كن من الشّاكرين.16

همانا من به وسيلة رسالت ها و كلام خودم تو را بر مردم برتري دادم پس آنچه به تو دادم بگير و از سپاسگزاران باش.

حضرت قائم(ع) نيز همين طور خداوند متعال با آن حضرت(ع) سخن گفت هنگامي كه آن حضرت را به سراپردة عرش بالا بردند.17

حضرت موسي(ع) از قوم خود و ديگران از ترس دشمنانش غايب شد، خداوند عزوجل مي فرمايد:

فخرج منها خائفاً يترقّب.18

پس از آن [ديار] ترسان و نگران بيرون رفت.

حضرت قائم(ع) نيز از ترس دشمنان خويش غايب شده اند.

حضرت موسي(ع) هنگامي كه غايب شد، قومش در منتهاي رنج و فشار و مشقت و ذلت واقع شدند، كه دشمنانشان پسران آنها را مي كشتند و زنانشان را زنده مي گذاشتند.

شيعيان و دوستان حضرت قائم(ع) نيز در زمان غيبت آن حضرت(ع) در منتهاي سختي و فشار و ذلت مي افتند (تا خداوند كساني را كه ايمان آورده اند پاك كند و كافرين را هلاك سازد).19

از حضرت امام باقر(ع) در بيان شباهت حضرت قائم(ع)

به جمعي از پيغمبران آمده است كه فرمودند:

و اما روش موسي(ع) ترس مداوم و طول غيبت و پنهان بودن ولادت و رنج و زحمت شيعيان بعد از او بر اثر آزار و خواري كه از دشمنان ببينند تا آنگاه كه خداي عزوجل ظهور حضرتش را اجازه دهد و او را ياري كند و بر دشمنش پيروز نمايد.20

حضرت اميرالمؤمنين(ع) نيز نقل شده است كه فرمودند:

زمين پر از ظلم و ستم خواهد شد تا جايي كه احدي كلمة الله را جز مخفيانه نگويد، سپس خداوند متعال قوم صالحي را خواهد آورد كه آن را پر از قسط و عدل نمايند چنانكه پر از ظلم و ستم شده باشد21

حضرت موسي(ع) هنگامي كه قومش در بيابان سرگردان و گم شدند و در آن حال سال ها به سر بردند، هرگاه فرزندي برايشان متولد مي شد، پيراهني بر او بود به قامت خودش، مانند پوست بدن.22

براي شيعيان حضرت قائم(ع) نيز در عصر ظهور همين امر خواهد بود، چنانكه در كتاب المحجة از امام صادق(ع) روايت شده كه فرمودند:

وقتي قائم ما به پا خيزد زمين به نور پروردگارش روشن مي گردد، و بندگان از نور خورشيد بي نياز مي شوند و شب و روز يكسان مي گردد، و مرد در زمان آن حضرت هزار سال عمر كند و هر سال برايش پسري متولد شود، و دختري برايش متولد نگردد، پيراهني به قامتش او را مي پوشاند و هر چه بزرگ تر شود آن پوشش نيز بزرگ تر مي گردد، و به هر رنگي كه بخواهد مي شود.23

حضرت موسي(ع)، بني اسرائيل منتظر قيامش بودند، چون كه به آنها خبر داده شده بود كه فرج آنها به دست او است.

حضرت قائم(ع)

نيز شيعيانشان منتظر آن حضرت(ع) هستند، زيرا كه به آنها خبر داده اند كه فرجشان بر دست آن حضرت است.

حضرت موسي(ع) خداوند متعال درباره اش مي فرمايد:

و لقد آتينا موسي الكتاب فاختلف فيه.24

ما به موسي كتاب را داديم پس در آن اختلاف شد.

شيخ طبرسي مي گويد: منظور اين است كه قومش در آن اختلاف كردند يعني در صحت كتابي كه بر او فرود آمد.25

حضرت قائم(ع) نيز همين طور، در كتابي كه با او است _ كه اميرالمؤمنين(ع) جمع كرده است يعني همان قرآني كه نزد حضرت حجت(ع) است اختلاف مي شود. حضرت امام باقر(ع) دربارة آية فوق مي فرمايند:

در آن اختلاف كردند همچنان كه اين امت در كتاب اختلاف نمودند، و در كتابي كه با قائم هست نيز اختلاف خواهند كرد تا جايي كه مردم بسياري آن را منكر خواهند شد، كه آنها را پيش مي كشد و گردنشان را مي زند.26

از حضرت امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمودند: اصحاب موسي به نهري آزمايش شدند.27

اصحاب حضرت قائم(ع) نيز به مانند آن مبتلا خواهند شد.28

حضرت موسي(ع) خداوند متعال او را عصايي عنايت فرمود، و آن را معجزه اش قرار داد.

به حضرت قائم(ع) نيز همان عصا اختصاص يافته است، و حضرت امام باقر(ع) فرمودند:

عصاي موسي از آنِ آدم بود، سپس به شعيب رسيده بود، و آنگاه به موسي بن عمران، آن عصا نزد ما است و من آن را پيشتر ديده ام سبز رنگ است به همان وضعي كه از درختش گرفته شده، و اگر استنطاق شود سخن مي گويد، براي قائم ما(ع) آماده شده، به وسيلة آن همان كارها را انجام دهد كه موسي انجام مي داد، و هر چه مأمور شود انجام مي دهد، و

هر كجا افكنده شود با زبان خود نيرنگ هاي دشمنان را برمي گيرد.29

علامه مجلسي(ره) مي گويد: در نام عصا اختلاف است، ابن جبير گفته: اسمش «ماشاءالله» است، و مقاتل گفته: نامش «نفعه» است، و بعضي «غياث» و بعضي ديگر «عليق» گفته اند. آگاهان به علم گذشتگان گفته اند كه عصاي موسي دو سر داشت كه بيخ هر يك از آنها كژي داشت و نيزة آهنيني در انتهايش بود، پس هرگاه موسي(ع) شب هنگام به بياباني وارد مي شد و مهتاب نبود، دو سر عصا تا آنجا كه چشم كار مي كرد روشنايي مي داد، هرگاه با كمبود آب مواجه مي شد آن را در چاه وارد مي كرد كه تا ژرفاي چاه امتداد مي يافت، و سر آن مانند دلو مي شد، و هر وقت به غذا نياز داشت، با عصاي خود به زمين مي كوفت خوردني ها از آن بيرون مي آمد، و چنان بود كه هرگاه ميوه اي اشتها مي كرد آن را در زمين مي نشاند، پس غنچه هاي همان درختي كه موسي اشتها كرده بود ظاهر مي شد و همان موقع ميوه مي داد. و گفته مي شود: عصاي موسي از چوب بادام بود، هرگاه گرسنه مي شد آن را در زمين مي نشاند برگ و ميوه مي داد، و از آن بادام مي خورد، و هرگاه با دشمن خود مقاتله مي كرد بر دو شاخة عصا دو مار آشكار مي شد كه با هم نبرد مي كردند، عصا را بر كوه سخت ناهموار مي زد و نيز به درخت ها و خارها و گياه ها مي زد راه بازمي شد، و هر وقت مي خواست از رودي بدون كشتي عبور كند عصا را بر آن مي زد، راه وسيعي برايش باز مي شد كه در آن مي رفت.

و آن حضرت _ كه درود خدا بر او باد

_ گاهي از يك شاخة عصا شير مي نوشيد و از ديگرش عسل، و چون در راه خسته مي شد بر آن مي نشست كه به هركجا مي خواست بدون دويدن و پازدن او را برساند، و نيز راه را نشانش مي داد و با دشمنانش مقاتله مي كرد، هنگامي كه موسي(ع) به بوي خوش نيازمند مي شد، از آن عصا بوي خوشي بيرون مي زد تا جايي كه لباس هاي او را خوشبو مي كرد، اگر در راهي بود كه دزداني داشت كه مردم از آنها ترس داشتند، عصا با او تكلم مي كرد و به او مي گفت: به فلان سمت راهت را تغيير ده، به وسيلة آن برگ هاي درختان را بر گوسفندان خود فرو مي ريخت، با آن درندگان و مارها و حشرات را از خود دفع مي كرد، چون به سفر مي رفت آن را بر گرده مي نهاد و وسائل و لباس و غذا و آب و ... را به آن مي ريخت... .30

اين عصا در اين زمان متعلق و مخصوص به مولا و آقاي ما حضرت مهدي _ صلوات الله عليه _ مي باشد.

حضرت موسي(ع) با ترس از مصر فرار كرد، خداوند عزوجل به نقل از او مي فرمايد:

پس آنگاه كه از [كيفر] شما بيمناك شدم از شما گريختم.31

حضرت قائم(ع) نيز از ترس اشرار، از شهرها گريختند و در بيابان هاي بي آب و علف مسكن گزيده اند. با وجود اين به نزد مردم مي آيند، و در ميان آنها راه مي روند و از احوالشان باخبر مي شوند. در حالي كه آنها حضرتش را نمي شناسند. هنگام ظهورشان نيز به خاطر ترس از سفياني از مدينه فرار خواهند كرد.

حضرت موسي(ع) خداوند دشمنش _ قارون _ را به زمين فرو برد چنانكه خداوند

عزوجل مي فرمايد:

پس او و خانه اش را در زمين فرو برديم.32

حضرت قائم(ع) نيز خداوند متعال دشمنانش _ لشكر سفياني _ را به زمين فرو خواهد برد.

حضرت موسي(ع) چون دستش را بر مي آورد، مي درخشيد و سفيدي آن بينندگان را خيره مي ساخت.33

نور حضرت قائم(ع) چنان مي درخشد تا جايي كه مردم از نور آفتاب و ماه بي نياز شوند.

حضرت موسي(ع) از سنگ برايش دوازده چشمه جوشيد.

از حضرت امام باقر(ع) نقل شده است كه فرمودند:

هرگاه قائم(ع) ظهور نمايد با پرچم رسول الله(ص) و انگشتري سليمان و سنگ و عصاي موسي قيام خواهد كرد، پس دستور مي دهد منادي آن حضرت اعلام كند كه: هيچ كس از شما آب و غذا و علوفه برندارد. اصحاب آن حضرت مي گويند: مي خواهد ما و چهارپايانمان را از گرسنگي و تشنگي بكشد! پس آن حضرت حركت مي كند اصحاب هم در خدمتش حركت مي كنند، و اولين منزلي كه فرود مي آيد به سنگ مي زند از آن غذا و آب و علوفه بيرون مي آيد، پس از آن مي خورند و مي آشامند و چهارپايان را نيز علوفه مي دهند تا در پشت كوفه به نجف برسند.34

همچنين از امام صادق(ع) از پدر بزرگوارشان نقل شده است كه فرمودند: چون قائم(ع) در مكه قيام كند و بخواهد به كوفه برود، سخنگوي آن حضرت ندا مي كند؛ كسي از شما خوردني و آشاميدني برندارد، و آن حضرت سنگ موسي بن عمران را _ كه از آن دوازده چشمه جوشيد _ با خود برمي دارد، پس به هيچ منزلي فرود نيايد مگر اينكه آن را نصب فرمايد و چشمه ها از آن جوشد پس هر كه گرسنه باشد سير و هر كه تشنه باشد سيراب مي گردند.35

حضرت موسي(ع) فرعون براي كشتن

او افراد بسياري را كشت، ولي آنچه خدا خواست همان شد.

فرعون هاي زمان ائمة اطهار(ع) نيز به منظور قتل حضرت قائم(ع) چه بسيار از فرزندان پيغمبر(ص) را كشتند، چنانكه از امام صادق(ع) دربارة بيان شباهت آن حضرت به موسي(ع ) چنين نقل شده است: وقتي فرعون مطلع شد كه زوال و نابودي حكومتش بر دست او (موسي) است دستور داد كاهنان را حاضر كنند، پس آنها را بر نسب براندازندة حكومتش دلالت كردند، و اينكه آن شخص از بني اسرائيل است، پس پيوسته دستور مي داد كه شكم زنان باردار بني اسرائيل را پاره كنند تا آنجا كه بيست و چند هزار نوزاد را كشت ولي نتوانست به موسي دست يابد، زيرا كه خداوند تبارك و تعالي او را حفظ كرد. و همين طور بني اميه و بني العباس وقتي دانستند كه سقوط سلطنت و رياست امرا و جبارانشان به دست قائم ما خواهد بود، به دشمني ما پرداختند و شمشيرهاي خود را در كشتن آل رسول(ص) و نابود كردن نسل آن حضرت به كار گرفتند به طمع اينكه به قتل قائم(ع) دست يابند. البته خداوند عزوجل نمي پذيرند كه امر خود را براي يكي از ستمكاران فاش نمايد. مگر اينكه نور خود را به كمال رساند هر چند كه مشركين را خوش نيايد.36

موسي(ع) خداوند در يك شب امرش را اصلاح فرمود، همچنين خداوند در يك شب امر حضرت قائم(ع) رااصلاح خواهد كرد.37

خداوند متعال به منظور امتحان قوم حضرت موسي(ع) ظهور آن حضرت را تأخير انداخت تا كساني كه گوساله پرستيدند از كساني كه خداي عزوجل را پرستيدند جدا شوند، خداوند به همين منظور ظهور حضرت قائم(ع) را به تأخير انداخته است.

شباهت به

حضرت هارون(ع)

حضرت هارون(ع) را خداوند متعال به آسمان بالا برد و سپس بار ديگر به زمين بازگرداند. از حضرت امام صادق(ع) روايت شده كه فرمودند:

موسي به هارون گفت: «بيا با هم به كوه طور سينا برويم»، چون با هم رفتند ناگاه خانه اي ديدند كه بر در آن درختي بود بر روي آن دو پيراهن، پس موسي به هارون گفت: «جامه هايت را برافكن و داخل اين خانه شو و اين دو حله را به بر كن و بر تخت بخواب». هارون همين كار را كرد، پس چون بر تخت آرميد، خداوند او را به سوي خود قبض كرد و خانه و درخت برداشته شد. موسي به سوي بني اسرائيل بازگشت و به آنها خبر داد كه خداوند هارون را قبض روح كرد و به سوي خود بالا برد، گفتند: دروغ مي گويي تو او را كشته اي، پس موسي به درگاه الهي شكوه كرد، خداوند متعال به فرشتگان امر فرمود تا او را بر تختي مابين زمين و آسمان فرود آوردند تا اينكه بني اسرائيل او را ديدند و دانستند كه مرده است.38

حضرت قائم(ع) را نيز خداوند بعد از ولادت به آسمان بالا برد سپس به سوي زمين بازگرداند.

حضرت هارون(ع) از راه دور سخن موسي را مي شنيد همچنان كه موسي سخن هارون را از راه دور مي شنيد. اين نكته را صاحب كتاب بديع الزهور نقل نموده است.

دربارة حضرت قائم(ع) نيز از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمودند: هنگامي كه قائم ما به پا خيزد خداوند عزوجل در گوش ها و چشم هاي شيعيان ما خواهد افزودبه طوري كه بين آنها و حضرت قائم(ع) پيكي نخواهد بود، با آنها سخن مي گويد

و آنها مي شنوند، و به او نگاه مي كنند در حالي كه در جاي خودش باشد.39

پي نوشت ها:

? مكيال المكارم في فوائد الدعاء للقائم(ع)، صص 300_280.

1. تفسير العسكري، ص5.

2. تبصرة الولي، ص781.

3. و گفته شده: آنكه خداوند به دعاي الياس زنده اش كرد، اليسع بوده.

4. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج53، ص90.

5. در حديث است كه نامش عياش و در حديث ديگر است كه نامش عياشا بوده، و مجلسي(ره) گفته: از اخبار بر مي آيد كه اين غير از اسكندر است و او در زمان ابراهيم و اولين پادشاهان بعد از نوح بوده است. (مؤلف).

6. مجلسي، همان، ج12، ص198.

7. صدوق،كمال الدين، ج2، ص394.

8. مجلسي، همان، ج12، ص182؛و الاختصاص، ص194.

9. همان، 12/319.

10. همان، 52/319.

11. همان، 12/380.

12. سورة هود(11)، آية 86.

13. صدوق، همان، ج1، ص331.

14. سورة شعراء(24)، آية 189.

15. سورة اعراف(7)، آية 144.

16. سورة اعراف(7)، آية 144.

17. مجلسي، همان، ج51، ص27.

18. سورة قصص(28)، آية 21.

19. سورة آل عمران(3)، آية 141.

20.صدوق، همان، ج1، ص327.

21.مجلسي، همان، ج 51، ص117.

22. مجمع البيان، ج1، ص117.

23. بحراني، المحجة، صص185-184.

24. سورة هود، آية 110.

25. مجمع البيان، ج5، ص198.

26. روضه كافي، 278.

27. سورة بقره(2)، آية 249.

28.مجلسي، همان، ج52، ص332.

29.صدوق، همان، ج2، ص673.

30. مجلسي، همان، ج13، ص60.

31. سورة شعرا(24)، آية 21.

32. سورة قصص(28)، آية 81.

33. سورة اعراف(7)، آية 108.

34. مجلسي، همان، ج52، ص351 ؛ نعماني،غيبت، ص238.

35. راوندي، الخرايج و الجرايح، ص110.

36.صدوق، همان، ج2، ص354.

37. همان، ص377.

38.مجلسي، همان، ج13، ص368.

39. روضه كافي، 240.

پيشگامان ظهور

اشاره:

همواره بيماردلان و باطل جويان در پي تأويل آيات متشابه قرآن حكيم بوده اند تا آنها را به دلخواه خود براي توجيه آراء فاسد و عقايد نادرستشان به كار برند، اما خداوند در هر زمان حجت معصومي دارد كه تأويل درست آيات را بيان نموده،

و از گمراهي مردم جلوگيري مي كند. آيات قرآن را باطني است و بطن آن را بطني ديگر و آنرا ظاهري است و ظاهرش را ظاهري ديگر؛ همانا آيه اي اولش دربارة چيزي خواهد بود و آخرش مربوط به چيزي ديگر؛ در عين حالي كه سخن متصل و پيوسته اي است كه بر چند وجه مي گذرد.

مطابق فرمودة خداوند تبارك و تعالي، تأويل آنرا جز خداوند و راسخان در علم، هيچ كس نمي داند؛ و امامان امت(ع) كه همان راسخان در علم مي باشند فرموده اند: ما آن را مي دانيم.

در دومين قسمت اين مجموعه مقالات توجه شما را به تأويل آية شريفه اي از قرآن كريم دربارة گردآمدن ياران پيشگام امام غايب(ع) در نخستين لحظات ظهور آن حضرت(ع) در مكه جلب مي كنيم.

خداوند متعال در آية 148 سورة مباركة بقره مي فرمايد:

فاستبفوا الخيرات أينما تكونوا يأت بكم الله جميعاً.

پس به كارهاي نيك پيشي گيريد، هركجا باشيد خداوند همة شما را خواهد آورد.

حضرت ابوجعفر، امام باقر(ع) در ذيل اين ايه مي فرمايند:

قسم به خدا قائم(ع) را مي نگرم، در حالي كه به حجرالاسود تكيه زده سپس حق خويش را از خداوند مي خواهد، آنگاه مي گويد: اي مردم! هركس دربارة خداوند با من محاجّه كند، پس من نزديك ترين افراد به خداوند هستم، اي مردم! هركس دربارة آدم با من محاجّه كند، پس من نزديك ترين كسان به آدم هستم، اي مردم هركس در مورد نوح با من محاجّه كند، پس من نزديك ترين افراد به نوح مي باشم، اي مردم! هركس دربارة ابراهيم با من محاجّه نمايد، پس من نزديك ترين اشخاص به ابراهيم هستم، اي مردم! هركس دربارة موسي با من محاجّه كند، پس منم نزديك ترين كسان به موسي، اي مردم! هرآنكه دربارة

عيسي با من محاجّه نمايد، پس من نزديك ترين افراد به عيسي مي باشم، اي مردم! هركس دربارة رسول خد(ص) با من محاجّه كند پس منم نزديك ترين افراد به رسول خدا(ص). اي مردم! هرآنكه دربارة كتاب خدا با من محاجّه كند، پس منم نزديك ترين كسان به كتاب خداوند. سپس به مقام ابراهيم خواهد رفت، دو ركعت نماز مي گذارد و حقّش را از خداوند طلب مي كند.

... پس نخستين كسي كه با او بيعت كند جبرئيل است، سپس آن سيصد و سيزده مرد بيعت كنند و هركدام از ايشان پيش از آن هنگام بيرون از منزل بوده به مقصد (به آن حضرت(ع)) خواهد پيوست، و هركس كه در سفر نبوده از بستر خوابش مفقود خواهد شد و آن فرمودة خداوند است:

فاستبقوا الخيرات أينما تكونوا يأت بكم الله جميعاً.1

امام(ع) فرمودند:

خيرات، ولايت است، و [خداوند] در جاي ديگر فرموده: و چنانچه عذاب را از آنان تا هنگام معيني [افراد معدودي] به تعويق اندازيم2 و ايشان اصحاب قائم(ع) هستند [به خدا سوگند] در يك ساعت نزد او جمع مي شوند.3

در روايت ديگري آن حضرت(ع) مي فرمايند:

و به خدا سوگند سيصد و سيزده مرد كه پنجاه زن نيز در ميان آنها هست؛ خواهند آمد، بدون وعدة قبلي و همچون ابرهاي پاييزي پي درپي در مكّه جمع مي شوند، و اين است آيه اي كه خداي تعالي فرمايد: «هركجا باشيد خداوند همة شما را خواهد آورد محققاً خدا بر هر چيز تواناست»، پس مردي از آل محمد(ع) مي گويد: اين است آن آبادي كه اهلش ستم پيشه اند، سپس او با آن سيصد و ده و چند نفر كه بين ركن و مقام با او بيعت مي كنند، در حالي كه عهد

پيغمبر(ص) و پرچم و سلاح آن حضرت با اوست، با وزيرش از مكه بيرون مي آيند و نام و فرمان آن جناب، از سوي آسمان، در مكه، ندا مي شود، به طوري كه تمامي اهل زمين آنرا مي شنوند.4

در روايت ديگري از امام صادق(ع) به نقل از ابابصير برخي از مشخصات آن افراد نيز آمده است:

... پس اينها سيصد و سيزده مرد هستند، به شمار اهل بدر. خداوند در يك شب ايشان را در مكه جمع خواهد كرد، و آن شب جمعه است. پس صبح آن شب همة آنها در مسجدالحرام خواهند بود، هيچ يك از آنان عقب نمي ماند، و در كوچه هاي مكه پراكنده مي شوند و در پي فراهم كردن منازلي براي خود مي روند، اما اهل مكه آنان را ناشناس مي بينند، زيرا كاروان خاصي را نديده اند كه از شهر معيني به قصد حج يا عمره و يا تجارت آمده باشد. لذا به يكديگر مي گويند: امروز ما گروهي را مي بينيم كه پيشتر نديده ايم، و اهل يك شهر نيستند، و از باديه نشينان هم نمي باشند، و نه شتري با آنان هست و نه مركبي. در همين حال كه از وضع آن گروه به ترديد افتاده اند، مردي از بني مخزوم مي آيد و مردم را عقب مي زند تا به نزد رئيسشان مي رسد، و مي گويد: من ديشب خواب عجيبي ديده ام كه از آن ترسانم و دلم از آن لرزان است. رئيس به او مي گويد: خوابت را تعريف كن. و او چنين بيان مي كند: ديدم انبوهي آتش از آسمان كنده شده و آنقدر پايين آمد تا اينكه بر كعبه فرود آمد، در آن نگريستم ديدم ملخ هايي است با بال هايي سبز مانند چادر، مقدار زيادي دور

كعبه طواف كردند، سپس به سوي مشرق و مغرب به پرواز درآمدند، به هر شهري رسيدند آن را آتش زدند، و هر دژي را ويران ساختند. پس از اين خواب من دل پريش و ترسان از جاي جستم و بيدار شدم. مردم به او مي گويند: همين ها را در خواب ديده اي، بيا نزد اقرع برويم تا خوابت را تعبير كند. اقرع، مردي از خاندان ثقيف است، نزد او مي روند، آن مرد خوابش را تعريف مي كند، و اقرع پاسخ مي دهد: خواب عجيبي ديده اي، و البته ديشب يكي از سپاهيان خداوند بر شما وارد شده اند كه نمي توانيد آنها را از خود برانيد، مردم مي گويند: امروز ما چيز عجيبي ديده ايم، و ماجراي آن گروه را براي اقرع بيان مي كنند، سپس از نزد او بيرون مي آيند و در صدد يورش بردن به آن گروه برمي ايند در حالي كه خداوند دل هايشان را از رعب و ترس آنان پُر كرده است. آنگاه وقتي براي انجام آن كار با هم مشورت مي كنند، بعضي از آنها به ديگران مي گويند: در اين كار عجله مكنيد زيرا كه اين گروه هنوز عمل ناشايستي نسبت به شما مرتكب نشده و خلافي آشكار نكرده اند، و شايد كسي از آنان منسوب به يكي از قبايل شما باشد، پس چنانچه شري از ايشان برايتان معلوم گشت، آنوقت شما دانيد و آنها. از اين گذشته ما اين گروه را اهل عبادت مي بينيم، و آثار خوبي را در چهره هايشان مشاهده مي كنيم، و ايشان در حرم خداوند هستند كه هركس در آن داخل گشت روا نيست به او صدمه بزنند، مگر اينكه خلافي از او صادر شود، كه موجب جنگيدن با ايشان گردد.

در اينجا مخزومي _

كه رئيس و رهبر آنهاست _ مي گويد: ما ايمن نيستيم از اينكه اينان نيروي كمكي در پشت سر نداشته باشند كه چنانچه به ايشان پيوندند مقصودشان آشكار گردد و كارشان بالا بگيرد، پس حالا كه هنوز شمارةشان اندك و در ديار غربت هستند آنان را سركوب كنيد پيش از آنكه نيروي كمكي آنها برسد، زيرا اينها به مكه نيامده اند مگر براي اينكه در آتية نزديك امر مهمي داشته باشند. و من تعبير خواب دوست شما را جز حق نمي دانم. بنابراين تا مي توانيد شهرتان را از آنان خالي كنيد.

كسي از ميان مردم مي گويد: اگر كساني كه به اينان ملحق خواهند شد، مانند همين ها باشند ترسي از ايشان بر شما نيست، زيرا كه نه اسلحه اي با خود دارند و نه مركب هاي سواري، و نه پناهگاه و دژي كه به آن پناه برند. اينها جمعي هستند غريب كه چيره شدن بر آنان سهل و آسان است و چنانچه لشكري براي آنان آمد، به پا خواهيد خاست و هم اينان و هم آنان را همچون آب خوردني كه به تشنه لبي داده شود، همه را از پاي درمي آوريد.

پس (مردم مكه) پيوسته چنين حرف هايي را مي زنند تا اينكه شب دامن خويش را بر مردم مي گستراند. سپس خداوند خواب را بر گوش ها و چشم هايشان مستولي مي نمايد، و پس از جدا شدنشان از يكديگر جمع نخواهند شد تا آنگاه كه حضرت قائم(ع) قيام فرمايد. (البته اصحاب حضرت قائم(ع)) با يكديگر ملاقات مي كنند، انگار كه از يك پدر و مادر هستند، و اگر از هم جدا شوند شب هنگام خواهد بود و باز، روز با هم ملاقات خواهند داشت، و اين است تأويل

اين آيه:

پس به كارهاي نيك سبقت گيريد هركجا باشيد خداوند همة شما را خواهد آورد.»5

ابوبصير مي گويد: عرضه داشتم: فدايت گردم آيا در آن هنگام جز آنها هيچ مؤمني بر روي زمين نيست؟

امام(ع) فرمودند:

چرا، ولي اينها جمعيتي هستند كه با پيدايششان خداوند حضرت قائم(ع) را ظاهر خواهد كرد، و اينان نجبا و قضات و حكّام و فقهاي در دين مي باشند، دل ها و پشت هايشان مسح مي گردد پس هيچ حكمي برايشان مشتبه نخواهد شد.6

پي نوشت ها:

? سيماي حضرت مهدي(ع) در قرآن، سيد هاشم بحراني، ترجمة سيدمهدي حائري قزويني، با تلخيص.

1. تفسير قمي، ج 2، ص 205.

2. سورة هود(11)، آية 8.

3. الكليني، روضة الكافي، ص 313.

4. تفسير عياشي، ج 1، ص 65.

5. الطبري (الآملي)، محمد بن جرير، دلائل الإمامة، ص 307.

6. همان.

مصاديق كمال

مصاديق كمال در دعاهاي امام زمان(ع)

احمد مسائلي

اشاره:

اين صفحه اختصاص به ارائة مطالبي دارد كه از سوي خوانندگان عزيز موعود ارسال شده است. هرچند حجم بالاي اين مطالب و مختصر بودن مجال ما، امكان درج كامل اين آثار را از ما سلب نموده است، اما ضمن تقدير از دوستان بزرگواري كه مجله را مورد لطف قرار مي دهند، بنا بر وعده اي كه نموديم، بخش هايي از مطالب اين عزبزان را به جملة موعوديان، تقديم مي كنيم. از همين رو توجه شما را به مقالة ارسال شده توسط جناب آقاي احمد مسائلي جلب مي كنيم.

حضرت صاحب الامر- ارواحنا فداه- در دعاي پس از زيارت شريف «آل ياسين» كه ترنم معشوق است به بيان هدف آفرينش و كمال انسان مبادرت نموده و اين چنين مي فرمايند:

بارالها از تو مي خواهم كه بر محمد كه پيامبر رحمت

توست و علم نور تو است، درود و صلوات بفرستي و قلبم را از نور يقين مملو گرداني و سينه ام را از نور ايمان و انديشه هايم را از نور انديشه هاي مفيد و عزم و اراده ام را از نور علم و دانش صحيح و نيرو و قدرتم را از نور عمل و كردار صحيح و زبانم را از نور صدق و دينم را از نور بصيرت ها و آگاهي هايي كه از جانب خودت هست و چشمم را از نور بصيرت و روشنايي و گوشم را از حكمت آكنده نمايي.

قبل از شروع بيان توضيح اين قسمت از دعا تذكر اين نكته لازم است كه ائمه اطهار(ع) در بعضي از دعاها در مقام تعليم به انسان هاي ديگر هستند و مي خواهند به آنها اموري را آموزش دهند.

امام زمان(ع) در اين قسمت از دعا، نخستين درخواست خويش را از خداوند متعال، امر «يقين» مطرح فرموده اند كه از اولويت آن بر ديگر درخواست ها معلوم مي شود اين امر از مهم ترين جنبه هاي وجودي انساني است كه مي خواهد به كمال خويش نائل گردد. يقين محور تمام حركت ها و پويايي ها و كمال ها و شرابي بس گواراست.

دومين امري كه آن حضرت(ع) از خداوند متعال تقاضا نموده اند «نور ايمان» است، البته ايماني كه به حقيقت تعلق بگيرد. ايمان به حق نوراني است ولي ايمان به باطل داراي ظلمت و تاريكي است.

امام عصر -ارواحنا فداه- در سومين مرحله خواستار «نور نيات» شدند. امام(ع) در اين قسمت از دعا خواستار انديشه هاي نوراني شده اند و انديشه هاي نوراني انديشه هاي صحيح هستند.

انسان كامل و آرماني با توجه به اين سخن صاحب الامر(ع) عبارت است از انساني كه انگيزه هاي انجام اعمال او، انگيزه هاي

نوراني باشد.

آن حضرت(ع) در چهارمين مرحله از دعا خواستار «نور علم» نسبت به ارادة خويش شده اند. ممكن است اين سؤال قابل پرسيده شود كه چرا امام(ع) خواستار علم مفيد و صحيح براي ارادة خويش شده اند.

در پاسخ بايد گفت آنچه مبدأ اراده انسان است علم اوست و لذا اگر اين علم صحيح نباشد، ارادة انسان نيز ره به خطا خواهد پيمود.

اين بحث در مباحث فلسفه و علم اخلاق بسيار گسترده تر از سطح موجود مورد بررسي قرار گرفته است علاقمندان مي توانند به كتابي از نويسنده، در اين باره مراجعه فرمايند.1

آنگاه امام عصر(ع) در عبارت بعدي اين دعاي شريف خواستار «نور عمل» شده اند و از خداوند متعال درخواست نموده اند كه نيرو و قدرت ايشان را پر از عمل صالح فرمايد، به اين معني كه بسيار موفق به انجام اعمال صالح گردند.

عمل صالح يكي از جنبه هاي وجودي انسان است كه انسان كامل و كسي كه در حال حركت به سوي كمال خويش است در صدد تطبيق اين جنبه از جنبه هاي وجودي خويش با خواست خداوند متعال است و چنين انساني به كمال لايق خويش در اين محور دست يافته است.

اين دعاي شريف در اين فرازها در صدد بيان جنبه هاي گوناگون وجودي انسان است كه چنانچه با خواست الهي هماهنگ شود، انسان به طرف كمال مطلوب حركت خواهد نمود.

امام زمان(ع) در ششمين فقره از اين دعا خواستار «زبان صادق و راستگو» شده اند. اين خواستة امام- اروحنا فداه- نيز يكي از جنبه هاي وجودي انسان است كه در صورت تطابق با درخواست خداوند متعال، مسير كمال الهي در اين بعد طي خواهد گرديد.

در ادامه آن حضرت(ع) خواستار «نور بصيرت خدايي» در دين گرديده اند.

در كلمات ائمه اطهار(ع) نيز همين خواسته بيان گرديده است و آن حضرات(ع) خواستار بصيرت در دين شده اند. همچنين اعطاي «چشم با بصيرت» را از ذات الهي درخواست نموده اند. چشم با بصيرت چشمي است كه به حقايق اشياء دست يافته و به اشياء با ديدة عبرت مي نگرد.

امام عصر(ع) در مورد كمال انسان در زيارت ناحية مقدسه نيز چنين مي فرمايند:

بارالها، مرا به نعمت خويش روشني بخش، به آنچه قسمت ما كردي راضي فرما، مرا به نعمت و بخشش هايت بپوشان، و مرا از مكر و نقمت ها دور دار، و مرا از خطا و لغزش حفظ كن، و گفتار و عمل مرا درست بدار، و به من توفيق عمل و فرصت عمل در دوره حيات عنايت كن، و مرا از ترس و بيم و بيماري ها مصون نگاه دار، و مرا به واسطة اوليائم و به واسطة فضل و بخششت به بهترين آنچه آرزو دارم برسان. بارالها بر محمد و آل او درود بفرست، و توبه مرا پذيرا شو، و به اشك من ترحم نما، و لغزشم را كم كن و سختي حال مرا برطرف ساز و خطاهايم را بيامرز و ذرية مرا اصلاح فرما. بارالها در اين شهادتگاه مورد تعظيم و جايگاه مورد تكريم هر گناهي را از من ببخش و هر عيبي را بر من بپوشان و هر غمي را از من برطرف كن و رزق مرا وسعت ده و هيچ جاهلي را باقي مگذار و هر جهلي را تبديل به علم كن و هيچ فسادي را براي من باقي مگذار و آن را برطرف فرما و آرزوهايم را برآورده نما و تنگناها و مضيقه هاي مرا به

وسعت و گشايش برسان و هر پريشاني را از من برطرف كن و هر امر ناقصي را از من به كمال و تمام برسان و مال مرا افزايش ده و خلق مرا نيكو فرما و انفاق مرا امر پايداري قرار بده و هر مشكلي را از من حل نما و هر بدي را از من اصلاح فرما، و هر محسودي را از من برطرف فرما، و هر دشمني را از من بگردان و هر شري را از من كفايت نما و بيماري هايم را شفا ده و هر دوري را از خويش براي من تبديل به نزديكي نما و هر پراكندگي را تبديل به اجتماع و پيوستگي گردان و هر خواهش مرا اجابت نما.

پروردگارا از تو خواستار خير دنيا و ثواب آخرت هستم. پروردگارا ما را به غناي خويش با حلالت از حرامت بي نياز فرما. پروردگارا ما را به فضلت از همه خلق بي احتياج نما. پروردگارا از تو خواستار علم نافع و قلب با خشوع هستم. پروردگارا به من يقيني شفا دهنده و عملي خالص عطا فرما.

پروردگارا به من صبر زيبا و اجر و پاداش بزرگ و بسيار و شكرگزاري نعمتت را به من عطا فرما و احسان و كرامتت را نسب به من زياد فرما و گفتار مرا در ميان مردم مورد قبول قرار ده.

پروردگارا اعمال مرا در نزد خودت رفيع و قبول فرما و براي من در اعمال خيرم پيرواني قرار ده و دشمن مرا نابود كن. بارالها بر محمد و آل محمد در لحظه لحظة شب و روز درود فرست. و مرا از شرور اشرار كفايت كن. و از گناهان و

سنگيني هاي آن و از آتش جهنم حفظ كن و به دار قرار وارد فرما. و مرا و همة برادران و خواهران ديني ام را به رحمت و كرم خودت بيامرز اي بخشاينده مهربان.2

پي نوشت ها:

1. مسائلي، احمد، فسلفة اخلاق و علم اخلاق، فصل 16 و 17.

2. زيارت ناحيه مقدسه صاحب الزمان(ع).

يهودي سازي قدس

گفت و گو بادكتر محمد سماك

مترجم: قبس زعفراني

?همان طور كه مي دانيد «قدس» از جمله شهرهاي بسيار مهم و حساس جهان مي باشد به گونه اي كه در حال حاضر تبديل به اساس منازاعه شده است، نظر شما در اين باره چيست؟

? اهميت اين شهر از آن جهت است كه مركز مشترك سه دين آسماني؛ اسلام، مسيحيت و يهوديت مي باشد. نقطه مشتركي كه بيانگر و مجسم كنندة مقوله اسلامي است با آيين هاي ديگر متفاوت است. به همين دليل اين شهر كه خداوند آ، را مبارك گرداند و به ويژه مسجدالاقصي بدين معناست كه خداوند اين شهر را برگزيد تا نقطه تماس و ارتباط سه دين آسماني باشد. به همين دليل سياست احتكار و از آن خود ساختن قدس و عمليات يهوديزه شدني كه اكنون در حال وقوع است و از بين بردن نشانه هاي اسلامي آن با هويت و ماهيت و مفهوم مقدس اين شهر در تضاد قرار مي گيرد. مفهوم كلي و فراگيري كه در ايمان به خداوند يكتا نمود پيدا مي كنده به همين دليل در حال حاضر بايد تلاش ها و مساعي مشتركي از سوي مسلمانان و مسيحيان براي جلوگيري از يهودي سازي قدس صورت گيرد و مانع الحاق آن به اسرائيل شود.

? اين يهودي سازي تا به حال چقدر محقق گرديده است و اين شهر مقدس تا چه اندازه به شهري يهودي تبديل شده است؟

?موضوع از بعد تغيير جمعيتي آن دنبال مي شود. در قدس مسلمانان و مسيحيان نيمي از جمعيت را تشكيل مي دهند و مابقي يهوديان هستند. در قدس شرقي جمعيت يهوديان بيش از مسيحيان و مسلمانان عرب با هم است.

?يعني حدود 160 هزار نفري كه شما تعداد آنها را ذكر كرده بوديد؟

?بله، اين درپي خود تملك اراضي را نيز دربر دارد، به عنوان مثال خود شارون در منطقه مسلمانان ملكي را تملك كرده است و در حال حاضر وزارت مسكن اسرائيل طرحي را براي ساخت منازل در دست دارد كه سي يگان يا سي شهرك كوچك مسكوني بسازد، هريك از اين شهرك هاي كوچك سيصد واحد مسكوني را در خود جاي مي دهند. بي شك ساخت اين منازل درپي خود ورود و هزاران و چه بسا ده ها هزار مهاجر يهودي را از سراسر جهان به دنبال دارد و بازتاب آن بيرون بودن هزاران و حتي ده ها هزار عرب مسلمان و مسيحي از قدس و تخريب خانه هاي ايشان به بهانه حفاظت از امنيت اين واحدهاي مسكوني يا ايحاد راه هاي ارتباط براي آنهاست. اين شيوه يهودي سازي در كنار از بين بردن نشانه هاي مذهبي اسلامي و مسيحي موجود در اين شهر به ويژه از طريق دست گذاشتن اسرائيل بر املاك غايبان يا كساني كه در قدس اقامت و حضور ندارند، همه و همه باعث مي شود

نه تنها اين املاك به دست صهيونيست ها بيفتد بلكه مانع بازگشت اين افراد به قدس و از بين بردن نشانه هاي فرهنگي، هنري، باستاني، تاريخي و مذهبي مسيحي و اسلامي شود. تمام اين ها در واقع عمليات مستمر استيلا و حاكميت بر سرزمين هاي فلسطيني و به ويژه قدس و سرانجام يهودي سازي آن است.«سازمان يونسكو» كه بزرگ ترين سازمان فرهنگي جهان به شمار مي آيد، بيانيه ها و درخواست هاي بسياري براي جهانيان صادر كرده است تا بر اسرائيل فشار آورند و مانع يهودي سازي قدس توسط اسرائيل از طريق از بين بردن نشانه هاي اسلامي و مسيحي آن شوند.

?آيا اين بيانيه ها و درخواست ها توانسته جهان اسلام و يا جهان عرب و اصلاً كسي را در جهان تكاني بدهد؟

?محل تأسيساتي كه حتي خود سفارت خانه جديد آمريكا در قدس غربي ايجاد كرده است، بخشي از اراضي مورد استفاده آن متعلق به موقوفات اسلامي بوده است و بخشي ديگر از آن خانواده ها و خاندان هاي اسلامي مانند «خاندان طالب» بوده است. اما آنها از هيچ يك در مورد دست اندازي هاي خودش سئوال نمي كنند.

?البته بايد توجه داشت كه كل شهر غصب شده و تحت اشغال است.

?بله، درست است كه تمام شهر اشغال شده اما اين اشغال با انواع ديگر اشغال مانند: اشغال لبنان تفاوت دارد، چون اينجا شاهد اشغال سمبليك هستيم. اين شهر سمبل تمام اديان است، بنابراين هيچ يك از اين اديان به طور جداگانه نمي توانند اين شهر را براي خود احراز

نمايند.

قدس در مقابل دو موضوع اساسي قرار دارد، موضوع مذهبي و موضوع حقوقي. در مورد مسئله حقوقي اين شهر، شهري اشغال شده است و قطعنامه هاي سازمان ملل متحد همه خواهان عقب نشيني و خروج نيروهاي اسرائيلي از اراضي اشغالي از جمله قدس هستند. اين بعد حقوقي، اما در بعد مذهبي، قدس شهري سمبليك براي مسلمانان و در عين حال مسيحيان است. بنابراين اين براي من به آن معني است كه روزي اسرائيل بيايد و بگويد من امنيت شما را براي دستيابي به مثلا مساجد اسلامي تامين مي كنم يا امنيت مسيحيان را براي رسيدن به بناها و امكان مقدس مسيحيان تامين مي كنم. اين يك مشكل است چون مشكل قدس مسئله دستيابي به اماكن مقدس نيست، مسئله اشغال اين شهر است.

?صهيونيست ها از كجا اين استدلال را به دست آورند كه بايد بر قدس استيلا يابند؟

?مي توان پاسخ را در اين سخن خلاصه كرد كه«بن گورين» مي گويد كه:

اسرائيل بدون قدس و قدس بدون هيكل (معبد سليمان) وجود ندارد و اين سه بدون يكديگر بي معنا هستند.

بنابراين ملاحظه مي كنيم وقتي تأسيس اسرائيل در كشورهاي ديگر مانند: اوگاندا، سيبري، اطريش براي يهوديان جهان مطرح مي شود آن را رد مي كنند چون سازمان جهاني صهيونيسم ملاحظه كرد تنها راه گرد آوردن يهود در يك كشور عامل مذهبي است. به همين دليل بر فلسطين اصرار ورزيدند، نه از آن جهت كه سرزمين فلسطين را دوست دارند، خير فقط از اين جهت كه بر قدس استيلا يابند، چون قدس انگيزه و

محركي مذهبي براي يهوديان است. با اينكه رهبران جنبش صهيونيسم و خودجنبش، جنبشي لائيك و لامذهب بوده است، اما آنها دريافتند تنها راه جمع آوري و گردآوري يهود، قدس است، به همين دليل مقرر ساختند، دولت يهود در اين كشور ايجاد شود اين در حالي است كه منافع استراتژيك از جمله منافع استراتژيك بريتانيا نيز در كنار اين گرايش مذهبي قرار گرفت، بنابراين توام شدن منافع مذهبي و استراتژيك باعث شد تا فلسطين قرباني طرح صهيونيسم شود.

?آيا نشانه هاي ديگري غير از بيرون راندن مسلمان و مسيحيان براي يهودي سازي قدس وجود دارد؟

?يهودي سازي قدس با قدرت تمام در همه زمينه ها در حال انجام است. در مصادره اراضي، خريد اجباري اراضي و غيره، وقتي بدانيم در ايالات متحده تبليغات بسياري براي قدس و خريد اراضي آن مي شود و اين بدين معناست كه سالانه ميليون ها دلار جمع آوري مي شود كه تمام آن فقط به خريد اراضي در قدس اختصاص دارد و همچنين ساخت شهرك ها درقدس و پيرامون آن در اين راه از انجام هيچ اقدامي جهت يهودي سازي قدس ابا و واهمه ندارند. بنابراين ايجاد شهرك ها و خريد اراضي و اسكان يهوديان در قدس لازمه اش بيرون راندن مسلمانان و مسيحيان از آن است، اين موضوع حتي شامل ورود به اماكن مقدس نيز مي شود. مثلاً صبح روز جمعه براي جلوگيري از ورود نمازگزاران به مسجدالاقصي راه ها بسته مي شود، اين چه معنايي مي تواند داشته باشد. مثلاً من به عنوان يك فلسطيني موظف هستم كه از سراسر فلسطين براي يك بار

هم كه شده نماز جماعت را در مسجدالاقصي بخوانم، اين باعث مي شود تا شاهد گرد آمدن مسلمانان در مسجدالاقصي باشيم، در اين ميان عمليات دادن كارت شناسايي يا گرفتن آن نيز براي جلوگيري از حضور در مسجدالاقصي و سلب هويت اسلامي آن است. اين موضوع حتي شامل مسيحيان نيز مي شود، بنابراين مي توان گفت عمليات يهودي سازي قدس با قوت هرچه تمامتر در تمام زمينه ها در حال انجام است.

?سرنوشت بسياري از مساجد و مدارس اسلامي چيست، چون همان طور كه مي دانيم، در دوره اسلامي بناهاي بسياري مانند مساجد و مدارس ساخته شده اند، سرنوشت آنها چه شده است؟

? اكثر اين بناها در سال 1967 وقتي اسرائيلي ها كوي مغربي ها را در قدس اشغال كردند به همراه آن بسياري از اين بناها را نيز تخريب و ويران نمودند و يهودي ساختند، خريد املك يا مصادره املاك غايبان همه به يهودي سازي بناها و آثار اسلامي انجاميد. مسئله بسيار مهم در قدس اين است كه خود اهالي قدس بايد مسئله دفاع از قدس را برعهده بگيرند؛ دفاع از هويت قدس و هر آنچه از آن باقي مانده اين افرادي داراي گروهي به نام «جمعيت دفاع از مسجدالاقصي» هستند، كه جواناني مي باشند كه در طول 24 ساعت شبانه روز وظيفه دفاع و پاسداري و نگهباني از مسجدالاقصي را برعهده گرفته اند. زيرا كه به اسرائيلي ها اعتماد ندارند، اينكه چه وقت به اين مسجد حمله مي كنند، آن را ناپاك مي نمايند و يا تخريب مي كنند.

?البته پس از تخريب مسجدالاقصي

قصد ساختن هيكل (معبد سليمان) را بر روي آن دارند؟

?بله كاملاً درست است، قرار است بر روي خرابه هاي مسجدالاقصي هيكل را بسازند. اما نكته مهم در دفاع اين افراد از مسجدالاقصي اين است كه آنها به صورت خودجوش و مردمي و با حمايت مالي خانواده هاي خود دست به اين كار مي زنند و هيچ مؤسسه يا سازماني وجود ندارد كه آنها را از بعد مالي مورد حمايت قرار دهد. با اينكه اين مسجد سمبل جهان اسلام است و جهان اسلام به آن افتخار مي كند، اما هيچ اقدامي جهت حمايت از آن انجام نداده است. ما از جهان اسلام مي خواهيم به اين افراد كه جان خويش را وقف دفاع از مسجدالاقصي نموده اند نگاهي بيندازند. بنابراين همه ما مقابل درگاه خداوند به خاطر دفاع از مسجدالاقصي مديون هستيم.

?نظر شما در مورد تبليغات و اطلاع رساني چيست، و چرا دستگاه هاي ارتباط جمعي و اطلاع رساني حوادث روزانه قدس را تحت پوشش قرار نمي دهند؟

?بخشي از عمليات يهودي سازي قدس در اين خلاصه مي شود كه اطلاعات به مردم نرسد و آنان را تحريك نكند. مثلاً بسياري از مراكز اطلاعاتي و خبري غربي و خود اسرائيلي دست به گمراه سازي كشورها و دولت ها و مردم مي زنند، در حالي كه بلدوزرهاي اسرائيلي در حال تخريب و نابودي قدس هستند. من شخصاً كليساهايي را در آمريكا مي شناسم كه سرمايه گذاري هاي خود را در قدس پس گرفته اند، به دليل تخريب نشانه هاي اسلامي و مسيحي قدس

و يا ساخت ديوار حايل، در همان زمان كشورها و نه كشور، بله كشورهاي عربي را مي شناسم كه دفترهاي تجاري و بازرگاني اسرائيلي را در كشور خويش داير مي نمايند. خوب شما بفرماييد من به عنوان يك مسلمان و يك عرب اين دو برخورد را چگونه تفسير كنم، از موضع يك كليسا و از موضع يك كشور عربي اين موضع را چگونه مي توان تفيسر كرد كه كليساي مسيحي آمريكايي آن گونه به دفاع از قدس برمي خيزد، در حالي كه كشورهاي عربي اسلامي سكوت كرده اند.

?پس از گذشت سي و پنج سال از اشغال قدس آينده اين شهر را چگونه مي بينيد؟

?صحبت بي فايده است، آنها اگر خواهان قدس هستند، بايد به پاخيزند.

?در كتاب اخير خويش به نقش مسيحيان در آزادسازي قدس اشاره كرده ايد، در اين باره چه نظري داريد؟

?واقعيت امر اين است، مسلمانان مسئله قدس را اسلامي كرده اند و هنگامي كه آتش سوزي مسجدالاقصي در سال 1969 به وقوع پيوست، مسلمانان گردهم آمدند و اولين اجلاس و گردهمايي كشورهاي مسلمان را در مراكش منعقد ساختند و پس از آن در اجلاس طائف استراتژيي اسلامي براي آزادي قدس وضع شد، و رياست اجلاس موظف گرديد اين استراتژي را به پادشاه مراكش – ملك حسن – ابلاغ كند. اما اكنون ما در سال 2005 هستيم، استراتژي آزادي قدس كجاست، هيئت اجرايي آن در كجاست، از زمان تشكيل اجلاس سران كشورهاي اسلامي تاكنون چه بر سر قدس آمده است، هيچ چيز نمي بينيم. اگر مي توانستيم ما به

موجب عهدنامه هاي بين المللي موجبات آزادي قدس را فراهم سازيم، خوب بود اما چون در اين راه ملاحظه مي كنيم با شكست مواجه شده ايم، بنابراين بايد يك استراتژي اسلامي – مسيحي براي آزادسازي قدس وضع كنيم تا بدان وسيله با جذب قطب هاي مسيحي به مبارزه با يهودي سازي مذبور و هر آنچه در آن به وقوع مي پيوندد، برويم.

?آيا مي توان انتظار داشت كه مسيحيان نقش مهمي را در آزادسازي قدس ايفا نمايند؟

?بي شك، مثلاً ما موضع «واتيكان» يا مجمع كليساهاي جهان را مطالعه مي كنيم كه از قدس حمايت بي شائبه دارند. اين مبالغه نيست اگر بگوييم موضعي كه مجمع يا مجلس كليساهاي جهان در ژنو در حمايت از قدس اتخاذ مي كنند، بسيار بهتر و شايسته تر از مواضعي است كه كشورهاي اسلامي اتخاذ مي كنند. اين موارد موضوعاتي است كه اين سئوال را مطرح مي سازد، چرا نبايد با جهان مسيحيت همكاري داشته باشيم، در اين مجلس، كليساهاي خاورميانه مي توانند بهترين راه و پل ارتباطي ميان ما و جهان غرب يا مسيحيت باشد. چرا اين امكانات را از دست مي دهيم، چرا عرصه و ميدان عمل را مقابل مسيحيان نمي گشاييم، چرا باب همكاري را با آنها باز نمي كنيم، چرا نمي گذاريم آنها نيز به سان اعراب و مسلمانان در قدس ايفاي نقش كنند، چه بسا آنها نيز به اندازه مسلمانان و اعراب در قدس سهيم باشند.

بنابراين مهم ترين كاري كه در حال حاضر بايد انجام دهيم انتقال از مرحله و وضعيت شكست و فروپاشي در

آزادسازي قدس به مرحله امكان آزادسازي آن با همكاري مسيحيان و سازمان ها و مراكز كليساي جهان است.

?آيا اين امكان وجود دارد كه قدس آزاد شود، اما اين آزادي شامل فلسطين نشود؟

?خير، وقتي ما از قدس صحبت مي كنيم، در واقع منظورمان همان فلسطين است. قدس سمبل فلسطين است. چون همان طور كه گفتيم و در سخنان اسرائيلي ها ديده بوديم، اسرائيل بدون قدس و قدس بدون اسرائيل بي معناست. ما مي توانيم قدس و پس از آن فلسطين را آزاد سازيم، اكنون ما مي توانيم با تجديدنظر در معادلات بين المللي به حركت درآييم و اولين گام در اين راه دادن اهميت به ديگران است كه منظور ما جهان مسيحيت است، اينكه آنها نيز در اين شهر سهيم هستند و به همان اندازه كه ما درگير اين موضوع هستيم آنها نيز درگير هستند. در تاريخ معاصر ملاحظه مي كنيم مواضعي را كه واتيكان تا پيش از سال 1948 اتخاذ نمود و پس از آن، مخالفت با اصل و اساس تأسيس اسرائيل است، كه در اين ميان كليساهاي عربي نقش مهم و حساسي در اتخاذ اين مواضع و شكل گيري آنها داشته اند، در حال حاضر نيز اين كليساها - چه ارتدوكس ها و چه كاتوليك ها – مي توانند اين نقش را ادامه دهند و وظيفه ما اين است كه ما آنها را در اين راه هرچه بيشتر توانمند سازيم.

?چگونه مي توان تشكيل اتحاد عربي – اسلامي – مسيحي را براي جلوگيري از يهودي سازي قدس تسهيل كرد؟

? اسرائيل مي داند، هر شكايت يا اعتراضي كه به تخريب يا الحاق اراضي يا از بين بردن نشان هاي اسلامي درقدس مي شود، مانعي بر سر راه يهودي سازي اين شهر است، حتي اگر به عمليات پاسداري از شهر قدس و مسجدالاقصي نگاه كنيم، مي بينيم اين عمليات بومي و محلي بوده و ساكنان شهر اين مسئوليت را برعهده گرفته اند، اين افراد بي سلاح هستند، از هيچ حمايت خارجي و اسلامي برخوردار نيستند، مگر آنها تا چه وقت مي توانند با اين وضعيت در مقابل نيروهاي اسرائيل ايستادگي كنند، نيروهاي اسرائيلي كه از سوي آمريكايي ها با انواع و اقسام سلاح ها و كمك هاي مالي حمايت مي شوند. اين حمايت ها نشان مي دهد كه اسرائيلي ها با تمام توان از تبليغات و نفوذ خويش استفاده مي كنند تا مسيحيان و جهان غرب را در مقابل امر واقع و عمل انجام شده قرار دهند و در اين راه عجله هم نمي كنند، بلكه قدم به قدم گام برمي دارند، در حالي كه ما هيچ كار نمي كنيم. اينجاست كه يك روز ملاحظه مي كنيم، نه تنها قدس، بلكه سراسر فلسطين يهودي شده و ما هيچ كاري نكرده ايم.

?شما در كتابتان به نكته اي اشاره كرده ايد و آن همكاري و همگامي آمريكا با اسرائيل است، در حالي كه در همان زمان وقتي كشورهاي عربي از آمريكا و اروپا كمك مي خواهند، و حتي نه براي آزادسازي قدس يا فلسطين، بلكه براي كمك به فلسطيني ها، اروپايي ها و آمريكايي ها به كشورهاي عربي پشت مي كنند، نظرتان در اين

باره چيست؟

?اين يكي از بدترين نوع عجز و ناتواني است كه كسي روي به دشمن خويش آورد، دشمني كه بلاهاي بسياري بر سرش آورده و تمام مصايب از او سر زده است و باز با اين حال روي به او كند و از او كمك بخواهد. محدوده زماني مورد بحث ما، همين دولت آمريكاست، «محافظه كاران» يا مسيحيان صهيونيست، بايد بدانيم روي آوردن به آنها بيهوده است، چون طرح تأسيس و برپايي اسرائيل بخشي از اعتقادات و ايمان مذهبي آنان را تشكيل مي دهد. تبديل به ميدان و صحنه اي كه زمينه ساز دومين ظهور مسيح باشد. مهم ترين مسئله موجود در جهان اسلام و عرب در حال حاضر اين است كه نمي دانيم عوامل مذهبي و ايماني مؤثر و تأثيرگذار بر اتخاذ سياست هاي خارجي آمريكا چيست، از جمله قدس و فلسطين، اينجا موضوع صرفأ يك مسئله سياسي صرف يا مربوط به منافع استراتژيك نيست، بلكه اين مسئله مربوط به ايمان مذهبي است و هنگامي كه ايمان مذهبي با منافع استراتژيك درآميزد، ديگر كاري نمي توان كرد، به ويژه اينكه دولت كنوني آمريكا ايمان مذهبي را بر منافع استراتژيك ترجيح مي دهد. درست است كه ايالات متحده داراي منافعي استراتژيك در منطقه است، اما پيش از اين منافع آنچه مهم بوده است، ايمان مذهبي بوده تا به همين دليل لازم است، اين موضوع را درك كنيم تا موضع و ديدگاه آمريكايي ها را به هيچ عنوان در قبال قدس و فلسطين نمي توانيم تغيير دهيم و با اين موضوع به صورتي واقعي برخورد كنيم.

?چگونه مي

توان موضع و ديدگاه آمريكايي را تغيير داد؟

?موضع و ديدگاه آمريكا در حال حاضر نمي توان تغيير داد.

? آيا دليل آن اين است كه اعراب و مسلمانان از نيرو و اهرم فشار لازم برخوردار نيستند؟

?شايد يكي از آنها همين موضوع باشد، اما بهترين و مهم ترين چيز در اين زمان گشودن باب همكاري و گفت و گو با سازمان ها و مراكز ديني و مذهبي است كه مخالف اين ايده و عقيده هستند تا آنها تبديل به اهرم فشار شوند و از اهميت اين عقيده در ميان آمريكايي ها بكاهند. ما در حال حاضر هيچ همكاري با سازمان ها و مراكز مذهبي آمريكا نداريم، در حالي كه در آمريكا مراكز و سازمان هاي كليسايي بزرگ و بي شماري وجود دارند كه مخالف يهودي سازي و صهيونيسم مسيحي در اين معنا و مفهوم هستند. هنگامي كه در شخصيت افرادي چون«پت رابرتسون» و«جري فالويل» و ساير مسيحيان صهيونيست مطالعه مي كنيم، مشاهده مي كنيم كه آنها مستقيمأ بر ساخت و شكل دهي تصميمات و اتخاذ سياست ها تأثير مي گذارند اما در كنار آنها نيروهاي مذهبي ديگري نيز وجود دارند، از جمله «مجلس كليساهاي ملي آمريكا» و «مجلس كليساهاي مسيح» قرار دارند كه سدي مقابل مسيحيان صهيونيست تشكيل مي دهند. اين روند سياست گذاري حسب ديدگاه هاي گروهي و جناحي در آمريكا به وفور به چشم مي خورد و پيروزي از آن گروه يا جناحي است كه فشار بيشتري بياورد و بتواند افكار عمومي را همراه خود سازد. اين جناح ها نه فقط بر تصميم گيري ها كه

بر جناح بندي هاي كنگره، دولت و مجالس ايالت ها نيز تاثير مي گذارند، در حالي كه ما مسلمانان و اعراب به هيچ عنوان آنها را درنظر نمي گيريم. بنابراين نيروي ديگر كه ميدان به رويش باز است، همين نيروهاي مخالف صهيونيست هاي مسيحي هستند كه مي توانند به اهرم فشار قدرتمندي تبديل شوند، ما بايد در استراتژي كاري خويش تجديدنظر كنيم از طريق گشودن باب همكاري با اين جناح ها و محدود نساختن مسئله قدس به اينكه مسئله اي صرفا اسلامي است، بلكه تبديل آن به مسئله اي مسيحي – اسلامي.

? بنابراين و مسئله پيچيده مي شود، زيرا صهيونيست ها و مسيحيان صهيونيست در حال حاضر عنوان مي كنند كه به هيچ عنوان از قدس صرف نظر نمي نمايند، نظر شما چيست؟

?بله اين كاملاً طبيعي است، چون صرف نظر كردن آنها به معناي عقب نشيني از ايمان و اعتقاداتشان و عدم حمايت از اسرائيل و بالطبع فروپاشي اسرائيل است.

? براين اساس آيا شما ميان حمايت از قدس و ادامه حيات طرح صهيونيسم رابطه مستقيمي را ملاحظه مي كنيد؟

?بله، درست است، و در واقع اهميت قدس براي اسرائيل در اين امر نهفته است كه موجب ادامه حيات اين رژيم است و قدس براي ما نيز چنين است. جهان اسلام پيرامون قدس و مفهوم مذهبي آن گردهم مي آيند، بنابراين جهان اسلام نيز نمي توانند از اصول و مبادي اعتقادي خويش پيرامون قدس صرف نظر كند و آنها را به اسرائيلي ها بسپارد تا هر آنچه مي خواهند انجام

دهند، چون اگر اختيار به دست اسرائيلي ها بيفتد، آنها خود را محدود به قدس يا فلسطين نمي كنند، طرح صهيونيسم فقط محدود به قدس و فلسطين نيست، بلكه شامل تمام منطقه خاورميانه مي شود.

?در نشريه «صداي كوه هيكل» در سال 1982 آمده بود كه اكنون وقت آن رسيده تا هيكل را دوباره ساخت، به نظر شما آيا آنها مي توانند چنين كاري انجام دهند؟

?بايد گفت، تلاش هاي بسياري براي تخريب مسجدالاقصي صورت گرفته است و اين موضوعي است كه خود اسرائيلي ها به آن اشاره داشته اند و موضوع سري و مخفي نيست، يكي از اين تلاش ها بمباران مسجدالاقصي بوده است. قرار بود هواپيماهاي نظامي اسرائيل مسجدالاقصي را با بمب هاي خويش هدف قرار دهند، اين طر از آن جهت به مورد اجرا گذاشته نشد كه ممكن بود خرابي ها و ويراني ها و بمب هاي افكنده شده به مناطق يهودي كه پيرامون مسجدالاقصي بنا شده اند، و ضربه وارد كند و همين موضوع باعث شد اين طرح به مورد اجرا گذاشته نشود. طرح ديگر تخريب مسجدالاقصي از زير زمين و حفر كانال ها و ايجاد حفاري هايي در زير آن و بمب گذاري آن با ديناميت بود تا بدين وسيله تخريب شود، اما اين طرح نيز از آن جهت به مورد اجرا گذاشته نشد كه ترس از اين وجود داشت از سمت غرب به «ديوار ندبه» ضرر و زياني وارد آيد و خراب شود.

?آيا نمي توان گفت از تخريب مسجدالاقصي صرف نظر شده است؟

?خير،

اين تصميم وجود دارد زيرا حتي در حال حاضر تمام مواد مورد نياز جهت ساخت هيكل فراهم

شده، حتي لباس ويژة كاهناني كه بايد در اين هيكل خدمت كنند نيز تهيه شده است.

?يعني آنها به طور كامل مهياي اين كار هستند، اما جهان اسلام فكر مي كند چنين اتفاقي نمي افتد؟

?انشاءالله كه چنين چيزي حادث نشود، اما اين كافي نيست كه فقط به دعا اكتفا كنيم و دست به هيچ كاري نزنيم بلكه بايد با نيزه مهيا و آماده (دفاع) باشيم.

? با تشكر از استاد محترم محمد سماك. در حالي كه بايد اين نكته را يادآوري كنم كه خداوند متعال خود فرموده است، مسجدالاقسي را دوباره به مسلمانان باز خواهم گرداند، به اميد آن روز.

پي نوشت:

1.هرچند در حال حاضر در بخش هاي قابل توجهي از سطح زير مسجدالاقصي تونل حفر شده و احتمال تخريب شدت يافته است.

داستان حقيقي كابالا

هارون يحيي

مترجم:باران خردمند

سفر خروج عنوان دومين كتاب تورات مي باشد. در اين كتاب به تشريح نحوه خروج بني اسرائيل از مصر تحت حمايت حضرت موسي(ع) و رهايي آنان از ظلم و ستم فرعون پرداخته شده است. فرعون بني اسرائيل را وادار به بردگي نموده بود و به آزادي آنها رضايت نمي داد اما با مشاهده معجزات الهي به دست موسي(ع) و بلايايي كه بر سر قومش نازل مي شد، اندك اندك تغيير رفتار داد. به اين ترتيب بني اسرائيل شبي گرد هم جمع شدند و از مصر مهاجرت كردند. سپس فرعون به آنها حمله كرد اما خداوند به وسيله معجزات ديگري از طريق موسي(ع) آنها را حفظ كرد.

ما

شرح قرآن را درباره مهاجرت يهوديان از مصر مي پذيريم، چون متن تورات بعد از وحي به موسي(ع) دچار تحريف شد. مهم ترين استناد بر اين مدعا تناقضات بسياري است كه در پنج كتاب تورات: سفر پيدايش، سفر خروج، سفر لاويان، سفر اعداد و سفر تثنيه وجود دارد. كتاب سفر تثنيه با شرح مرگ و تدفين موسي(ع) پايان مي يابد و اين گواه مسلمي است بر اينكه بخش مذكور پس از مرگ آن حضرت به كتاب اضافه شده است.

در قرآن، دربارة شرح مهاجرت بني اسرائيل از مصر و در ديگر داستان هاي مربوط به اين قوم، اندك تناقضي وجود ندارد. داستان به طور دقيق بيان گرديده و علاوه بر اين خداوند حكمت ها و اسرار بسياري در خلال آن آشكار مي نمايد. به همين دليل با بررسي دقيق آنها به درس هاي بي شماري برمي خوريم.

گوساله طلايي

چنانچه در قرآن آمده است از مهم ترين حقايق مربوط به مهاجرت بني اسرائيل از مصر، طغيانشان عليه مذهبي است كه خدا به آنها وحي مي نمود؛ در حالي كه قبلاً به كمك خدا از زير بار ستم فرعون رهايي يافته بودند. بني اسرائيل قادر به درك توحيدي كه موسي(ع) از آن سخن مي گفت نبودند و دمادم به سمت بت پرستي گرايش مي يافتند. قرآن اين گرايش را در اينجا توضيح مي دهد:

و ما بني اسرائيل را از دريا عبور داديم. آنها در سر راهشان به قومي برخوردند كه مشغول پرستش بت هاي خود بودند؛ گفتند: «اي موسي! همچنان كه اينها خداياني براي خود دارند، تو هم براي ما خداياني معين كن.» موسي گفت: «الحق كه شما مردمي نادان هستيد [كه الطاف و معجزات خداوند يكتا را ناديده مي گيريد.]» اين مردم [بت پرست] محكوم به نابودي هستند و

اعمالشان نيز باطل است.1

بني اسرائيل با وجود هشدارهاي موسي(ع) به انحرافات خود ادامه دادند و زماني كه موسي(ع) آنها را ترك كرد تا به تنهايي از كوه سينا بالا رود، اين گرايش آشكار گرديد. مردي به نام «سامري» با سوء استفاده از غيبت موسي(ع) از خفا بيرون آمد. وي آتش زير خاكستر تمايل بني اسرائيل به بت پرستي را شعله ور ساخت و آنها را متقاعد كرد تا مجسمه گوسفندي بسازند و آن را پرستش كنند:

موسي خشمگين و غمگين به سوي قوم خود بازگشت و سرزنش كنان به قومش گفت: «آيا آفريدگارتان به شما وعده نيكو نداده بود؟ و آيا تحقق اين وعده آنچنان طولاني شد [كه شما طغيان كرديد] يا مي خواستيد غضب آفريدگارتان بر شما نازل شود و لذا وعدة خودتان را با من زير پا گذاشتيد؟

آنها گفتند: «ما به ميل و اختيار خودمان عهدشكني نكرديم. بلكه زينت آلاتي را كه از فرعونيان به عاريت گرفته بوديم از خود دور ساختيم و اين گونه به پيشنهاد و رأي سامري آنها را در كوره آتش افكنديم.» و سامري از آن طلاهاي ذوب شده مجسمة يك گوساله را ساخت كه صداي گوساله هم از آن شنيده مي شد و به مردم گفت: «اين خداي شما و خداي موسي است و موسي عهد خود را فراموش كرد [و در كوه طور دنبال خداي ديگري است»].2

چرا بني اسرائيل چنين گرايش پايداري به برافراشتن بت ها و پرستش آنها داشتند؟ منبع اين ميل چه بود؟ واضح است جامعه اي كه قبلاً هرگز به بت پرستي اعتقاد نداشته، به ناگهان دست بر رفتار پوچ و بي معنايي چون ساختن بت و پرستش آن نمي زند. تنها كساني كه بت پرستي ميل طبيعي

در درونشان است ممكن است به آن ايمان آورند.

با اين حال بني اسرائيل مردمي بودند كه از زمان جدشان _ ابراهيم(ع) _ به خداي واحد ايمان داشتند. نام «اسرائيل» يا «پسران اسرائيل» اولين بار به فرزندان يعقوب(ع) _ نوه ابراهيم(ع) _ اطلاق گرديد و بعدها به همه يهوديان تعميم داده شد. بني اسرائيل (يهوديان) از ايمان توحيدي كه از اجداد خويش: ابراهيم، اسحاق و يعقوب(ع) به ارث برده بودند، حفاظت مي كردند. آنها با يوسف(ع) به مصر رفتند و با اينكه در ميان مصريان بت پرست مي زيستند، مدت هاي مديد از ايمان خويش محافظت نمودند. از داستان هاي قرآن چنين برمي آيد كه آنان در زماني كه موسي(ع) بر آنها ظهور كرد مؤمن به خداي واحد بودند. تنها تفسيري كه مي توان كرد اين است كه بني اسرائيل با وجود آنكه به ايمان توحيدي خود بسيار وابسته بودند، تحت تأثير مردم كافري كه در ميان آنها زندگي مي كردند قرار گرفتند و شروع به تقليد از آنها و جايگزين ساختن مذهب وحياني خود با بت پرستي اقوام بيگانه نمودند.

با نگاه به اسناد تاريخي پي مي بريم كه قوم كافر تأثيرگذار بر بني اسرائيل، متعلق به مصر باستان بود. گواه مهم ما بر اين نتيجه گيري اين است كه گوسالة طلايي كه بني اسرائيل در زمان غيبت موسي(ع) عبادت كردند، در حقيقت نسخه عيني از «هاثر» (Hathor) و «افيس» (Aphis)، بت هاي مصريان بود. «ريچارد رايفد»، نويسنده مسيحي كتاب زمان طولاني زير آفتاب در كتاب خود مي نويسد:

هاثر و افيس، خدايان گاو نر و ماده، نماد خورشيدپرستي بودند. پرستش اين خدايان تنها يك مرحله از تاريخ طولاني خورشيدپرستي مصر مي باشد. گوساله طلايي كوه سينا مدرك كاملاً اثبات شده اين موضوع است كه ضيافت

ذكر شده به خورشيدپرستي مربوط بوده است.3

نفوذ بت پرستي مصر به بني اسرائيل در مراحل متفاوتي روي داد. در نتيجة رويارويي با مردم كامر، طولي نكشيد كه ميل به عقايد رافضي ظاهر گشت و همان طور كه در آية بالا بيان شد، آنچه آنها به پيامبر خود گفتند:

اي موسي! همچنانكه خداياني براي خود دارند، تو هم براي ما خداياني معين كن. تا ما خدا را آشكارا به چشم خود نبينيم حرف هاي تو را باور نمي كنيم.4

آشكار مي كند كه به پرستش موجودي مادي كه قابل ديدن باشد گرايش داشتند؛ درست همانند آنچه مصريان مي پرستيدند.

گرايش بني اسرائيل به بت پرستي مصر باستان بسيار بااهميت است و بينش خاصي را در ارتباط با تحريف متن تورات و مبادي كابالا براي ما فراهم مي آورد. زماني كه به دقت به اين دو موضوع توجه مي كنيم، خواهيم ديد كه در سر منشأ بت پرستي مصر باستان، فلسفة مادي گرا وجود دارد.

از مصر باستان تا كابالا

بني اسرائيل زماني كه موسي(ع) هنوز در قيد حيات بود شروع به ساختن شبه بت هايي از آنچه در مصر ديده بودند كردند و به عبادت آنها پرداختند و پس از مرگ موسي(ع) ديگر ترسي از برگشتن از دين و انحرافات نداشتند. مسلماً اين موضوع را نمي توان به همه يهوديان تعميم داد، لذا بعضي از آنان بت پرستي مصر باستان را پذيرا شدند. در واقع آنان عقايد «كاهنان مصر» (جادوگران فرعون) را كه بنياد عقايد اجتماعي آن زمان را تشكيل مي داد ادامه دادند و ايمان خود را كنار گذاردند. عقايدي كه يهود از مصر باستان با آن آشنا گرديد «كابالا» نام داشت. ساختار كابالا درست مانند نظام كاهنان مصر، سري و دروني بود و اساس آن

را جادوگري تشكيل مي داد. جالب توجه است كه توضيح كابالا دربارة آفرينش با آنچه در تورات موجود است، كاملاً متفاوت مي باشد و تفسيري مادي گرا و مبتني بر عقايد مصر باستان بوده و به وجود ابدي ماده عقيده دارد. «مورات از جن» فراماسون ترك در اين باره مي گويد:

پيداست كه كابالا سال ها قبل از تورات به وجود آمد. مهم ترين بخش تورات نظريه اي دربارة پيدايش جهان است. اين تئوري با داستان آفرينش مذاهب توحيدي بسيار متفاوت مي باشد. بر اساس كابالا در آغاز آفرينش چيزهايي به نام «سفيراث» و به معناي «دايره» يا «مدار» با ويژگي هاي مادي و غيرمادي به وجود آمدند. تعداد آنها 32 تا بود. ده تاي اول نمايانگر منظومة شمسي بودند و بقيه نمايانگر انبوه ستارگان فضا اين مشخصه كابالا نشان مي دهد كه به اصول اعتقادي نجومي مربوط است... . بنابراين كابالا از مذهب يهود بسيار فاصله دارد و بيشتر با مذاهب مرموز و كهن شرق مرتبط است.5

يهوديان با پذيرش عقايدي سري و مادي گراي مربوط به مصر باستان كه بر جادوگري استوار بودند، از احكام تورات چشم پوشي نمودند. ايشان شعائر و آداب سحرآميز ديگر بت پرستان را پذيرا شدند و در نتيجه كابالا به تعاليمي پنهاني در يهوديت مبدل شد، اما با تورات مغاير بود. «نستا، اچ، وبستر» نويسنده انگليسي كتاب جوامع مخفي و جنبش هاي ويرانگر مي نويسد:

جادوگري را كه ما مي شناسيم كنعانيان قبل از اشغال فلسطين توسط بني اسرائيل اجرا مي كردند. مصر، هندوستان و يونان نيز طالع بينان و غيب گويان خود را داشتند. يهوديان با وجود لعن و نفرين هايي كه در قانون موسي(ع) عليه جادوگري وجود دارد با ناديده گرفتن هشدارها، گرفتار اين بيماري مسري شدند و با تدبير

خود سنت مقدسي را كه به ارث برده بودند با عقايد جادوگري كه از ديگر اقوام وام گرفتند، مجروح ساختند همزمان جنبة فكري كابالاي يهودي از فلسفة مجوسيان ايران، نئوافلاطونيان و نئوفيثاغورثيان گرفته شد. پس مباحث ضد كابالاها كه مي گويند آنچه ما امروز از كابالا مي دانيم صددرصد يهودي نيست توجيه پذير است.6

در قرآن آيه اي وجود دارد كه به اين موضوع اشاره مي كند. خداوند مي گويد بني اسرائيل تشريفات و آيين هاي جادوگري و شيطاني را از منابعي خارج از مذهب خويش گرفتند؛

يهود از كار و امداد جادوگري كه شياطين در عصر سليمان براي مردم مي خواندند و ياد مي دادند پيروي مي كردند [و آنها را براي پيشبرد مقاصد خود به كار مي گرفتند] سليمان هرگز به سحر و كفر آلوده نشد، ليكن شياطين كفر مي ورزيدند و مردم را سحر و جادوگري تعليم مي دادند و [نيز يهود] از آنچه بر دو فرشته بابل به نام هاي «هاروت» و «ماروت» نازل شد، پيروي مي كردند. [آن دو فرشته از طريق باطل كردن سحر، ناچار شيوة كار ساحران را به مردم ياد مي دادند.] و به هيچ كس چيزي ياد نمي دادند مگر اينكه قبلاً به او مي گفتند: «ما وسيلة آزمايش شما هستيم، كافر نشويد و از اين تعليمات استفادة ناصواب نكنيد.» ولي مردم از آن دو فرشته چيزهايي از جادوگري مي آموختند كه مي توانستند ميان زن و شوهر جدايي بيفكنند. آنها [علي رغم نصايح فرشتگان] همان درس هايي را مي آموختند كه به جاي سود براي آنها ضرر داشت ولي جز به اذن و خواست خداوند نمي توانستند به آدم ها ضرري بزنند و آنها خود مي دانستند كه هر كس خريدار متاع جادو باشد در آخرت بهره اي از بهشت نصيب او

نخواهد شد و بسيار بد بود بهايي كه [آيندة] خود را بدان مي فروختند، اگر عقل خود را به كار مي بستند.7

اين آيه اعلام مي كند كه برخي يهوديان، با آنكه مي دانستند با كار خود در آخرت مورد بازخواست قرار خواهند گرفت، آداب جادوگري را آموختند و پذيرا شدند. بنابراين از قانون خداوند گمراه گشتند و با فروش روح خود به بت پرستي گرفتار شدند (عقايد جادويي) و به عبارت ديگر ايمان خود را رها كردند.

حقايق اين آيه مهم ترين خصوصيات يك جدال را در تاريخ يهود شرح مي دهد. در اين جدال از يك سو پيامبراني كه از سوي خدا براي يهوديان فرستاده شده بودند و پيروان آنان قرار داشتند و از سوي ديگر يهوديان مغرض كه برخلاف فرمان خداوند عمل كردند، به تقليد از فرهنگ شرك آميز پرداختند و به جاي پيروي از قانون خداوند از آداب فرهنگي آنان پيروي نمودند.

اصول الحادي كه به تورات افزوده شد

قابل توجه است كه در كتاب عهد قديم (كتاب مقدس يهوديان) به گناهان يهوديان منحرف اشاره شده است. در كتاب غميا، كه نوعي كتاب تاريخي در ميان عهد عتيق مي باشد، يهوديان به گناهان خويش اعتراف و چنين به توبه مي نمايد:

و بني اسرائيل خويشتن را در جميع غرباء جدا نموده، ايستادند و به گناهان خود و تقصيرهاي پدران خويش اعتراف كردند و در جاي خود ايستاده، يك ربع روز كتاب تورات «يهوه» _ خداي خود _ را خواندند و ربع ديگر را اعتراف نموده و يهوه _ خداي خود را عبادت نمودند و شيوع و باني و قديئيل و شنيا و بني و شربيا و باني و كناني بر زمينه لاريان ايستادند و به آواز

بلند نزد يهوه خداي خويش استغاثه نمودند.8

و آنان [پدران ما] بر تو فتنه انگيخته و تمرد نموده، شريعت تو را پشت سر خود انداختند و انبياي تو را كه براي ايشان شهادت مي آورند، تا به سوي تا بازگشت نمايند، كشتند و اهانت عظيمي به عمل آوردند. آنگاه تو ايشان را به دست دشمنانشان تسليم نمودي تا ايشان را به تنگ آورند و در حين تنگي خويش نزد تو استغاثه نمودندو ايشان را از آسمان اجابت نمودي و بر حسب رحمت هاي عظيم خود نجات دهندگان به ايشان دادي كه ايشان را از دست دشمنانشان رهانيدند. اما چون استراحت يافتند، بار ديگر به حضرت تو شرارت ورزيدند و ايشان را به دست دشمنانشان واگذاشتي كه بر ايشان تسلط يافتند و چون باز نزد تو استغاثه نمودند ايشان را از آسمان اجابت نمودي و بر حسب رحمت هاي عظيمت بارهاي بسيار ايشان را رهايي دادي و براي ايشان شهادت فرستادي تا ايشان را به شريعت خود برگرداني اما ايشان متكبرانه رفتار نموده اوامر تو را اطاعت نكردند و به احكام تو كه هر كه آنها را به جا آورد از آنها زنده مي ماند، خطا ورزيدند كه و دوش هاي خود را معاند و گردن هاي خويش را سخت نموده اطاعت نكردند.

... اما بر حسب رحمت هاي عظيم خود تمام ايشان را فاني نساختي و ترك نمودي زيرا خداي كريم و رحيم هستي.9 و الان اي خداي ما، اي خداي عظيم، جبار و مهيب كه عهد و زحمت را نگاه مي داري، زنهار تمامي اين مصيبتي كه بر ما و بر پادشاهان و سروران و كاهنان و انبيا و پدران ما و بر تمامي

قوم تو از ايام پادشاهان آشور تا امروز مستولي شده است در نظر تو قليل ننمايد. و تو در تمامي اين چيزهايي كه بر ما وارد شده است عادل هستي زيرا تو به راستي عمل نمودي اما ما شرارت ورزيده ايم. و پادشاهان و سروران و كاهنان و پدران ما به شريعت تو عمل ننمودند و به اوامر و شهادت تو كه به ايشان امر فرمودي گوش ندادند. و در مملكت خودشان و در احسان عظيمي كه به ايشان نمودي و در زمين وسيع و برومند كه پيش روي ايشان نهاده تو را عبادت ننمودند و از اعمال شنيع خويش بازگشت نكردند.10

اين عبارات ميل بعضي از يهوديان را به بازگشت به ايمان به خدا شرح مي دهد اما در طول تاريخ يهود به تدريج بخش ديگري قدرت يافت و توانست بر يهوديان چيره شود و بعدها خود مذهب را كاملاً دگرگون ساخت. به همين دليل در تورات و در ديگر كتب عهد قديم، علاوه بر آنچه در بالا ذكر شد، عناصري وجود دارد كه از تعاليم بدعت آميز بت پرستان نشأت گرفته اند. به عنوان نمونه؛

_ در كتاب اول تورات گفته شده «خدا جهان را در شش روز از هيچ آفريد.» اين درست و از وحي اوليه به دست آمده است. اما سپس مي گويد: «خدا در روز هفتم به استراحت پرداخت.» اين بخش ادعايي كاملاً ساختگي است و با عقيده الحادي كه صفات انساني را به خداوند نسبت مي دهد منطبق مي باشد. خداوند در آيه اي از قرآن مي گويد:

و ما آسمان ها و زمين و آنچه را كه بين آنهاست، در مدت شش روز آفريديم و اين كار بر ما سخت و خستگي آور

نبود.11

_ در ديگر بخش هاي تورات نيز نوشته هايي وجود دارد كه با احترام شايسته مقام خداوند سازگاري ندارد، به ويژه بخش هايي كه ضعف هاي انسان به دروغ به خداوند نسبت داده شده اند و خداوند مسلماً فراتر از اينهاست. اين نوع قائل شدن جنبة انساني براي خداوند شبيه عمل كافران است كه ضعف هاي بشري را به خداوند موهوم خود نسبت مي دادند.

يكي از اين ادعاهاي كفرآميز آن است كه ادعا مي كند يعقوب(ع) _ جد بني اسرائيل _ با خداوند كشتي گرفت و پيروز گشت. روشن است كه اين داستان براي بخشيدن برتري قومي به بني اسرائيل و به تقليد از احساسات نژادپرستانه شايع در ميان كافران ساخته شده است.

_ در كتاب عهد قديم گرايش به معرفي خدا به عنوان خداي يك قوم خاص وجود دارد كه تنها خداي بني اسرائيل است، با اينكه خداوند، رب و پروردگار جهان و همة انسان ها مي باشد. انديشه مذهب قومي در كتاب عهد قديم با گرايشات الحادي كه در آن هر قبيله خداي خود را عبادت مي كند، مطابقت مي نمايد.

_ در بعضي كتب عهد قديم، به عنوان نمونه كتاب يوشع بن نون(ع)، يهوديان به انجام اعمال خشونت آميز و موحش عليه غيريهوديان امر شده اند. فرمان به قتل عام مردم بدون توجه به زنان و كودكان يا سالخوردگان داده شده است. اين نوع وحشي گري بي رحمانه كاملاً برخلاف عدالت خداوند است و يادآور بربريت فرهنگ هاي ملحدي كه خداي اسطوره اي جنگ را مي پرستيدند، مي باشد. چرا اين عقايد به تورات رسوخ كرده اند؟ حتماً بايد منبعي براي آنها وجود داشته باشد. حتماً يهودياني بوده اند كه نسبتي بيگانه از تورات را پذيرفته اند، محترم شمرده اند و احكام ناب را با اضافه كردن آنچه در گذشته به آن

برخوردند، تغيير داده اند.

در حقيقت مبدأ اين تغيير، كابالاست كه به كمك بعضي يهوديان ادامه يافت. كابالا شكلي به خود گرفت كه باعث شد عقايد مصريان باستان و ديگر بت پرستان به يهوديت نفوذ نمايد و در آن گسترش يابد. كاباليست ها ادعا مي كنند كابالا تنها به توضيح بيشتر رازهاي نهفته در تورات مي پردازد. اما در واقع چنانكه «تئودور ريناچ» مورخ يهودي كابالا مي گويد، «كابالا سمي است كه به رگ هاي يهوديت وارد مي شود و آن را كاملاً در بر مي گيرد.»12

بنابراين كشف آثار ايدئولوژي هاي مادي گراي مصريان باستان در كابالا غيرممكن نيست.

كابالا، تعاليمي مخالف اصول آفرينش

خداوند در قرآن بيان مي كند كه تورات كتابي الهي است و براي روشنگري انسان ها نازل شده است:

ما تورات را كه در آن هدايت و نور بود، [بر موسي] نازل فرموديم.13

بنابراين تورات نيز چون قرآن دربردارنده علوم و فرامين مرتبط با موضوعاتي چون وجود خداوند، يگانگي او، خصوصيات او، آفرينش بشر و ساير موجودات، هدف از آفرينش انسان و قوانين اخلاقي خداوند براي بشر مي باشد. اما تورات اصلي، امروز موجود نيست. آنچه امروز در اختيار داريم نسخة تغيير يافته تورات مي باشد كه به دست بشر تحريف شده است.

قابل توجه است كه تورات واقعي و قرآن اصول مشتركي دارند؛ در هر دو خداوند به عنوان خالق جهان شناخته شده، مطلق است و از آغاز وجود داشته است. هر چه غير از خدا مخلوق اوست كه توسط او از هيچ به وجود آمده است. او كل جهان، اجرام آسماني، ماده بي جان، بشر و همه موجودات زنده را خلق كرده و شكل داده است.

با توجه به اين حقايق در كابالا به تفاسير كاملاً متفاوتي برمي خوريم. تعاليم آن دربارة

خدا كاملاً مخالف «حقيقت آفرينش» است. محقق آمريكايي «لنس اس. اوينز» در يكي از كتب خود دربارة كابالا ديدگاه خويش را دربارة ريشة احتمالي اين تعاليم چنين بيان مي كند:

تعاليم كابالا مفاهيم مختلفي دربارة خدا ارائه مي دهد كه بسياري از آنها از ديدگاه «ارتودوكس» منحرف شناخته شده اند.

اصلي ترين انگارة دين يهود اين است كه «خداي ما يكي است.» اما كابالا ادعا مي كند در حاليكه خدا در درجة اعلي و به صورت يگانه اي توصيف ناپذير _ كه در كابالا Einsof به معناي «لايتناهي» ناميده مي شود _ وجود دارد، يكتاييش لزوماً در تعداد زيادي صورت الهي تجلي يافته: تعدد خدايان كاباليست ها اين را «سيفراث» (sefrroth) به معناي چهره هاي خدا مي نامند، چگونگي نزول خداوند از مقام يكتاي لايتناهي به تعدد خدايان، معمايي است كه كاباليست ها بسيار در آن تعمق كرده اند. بديهي است كه اين تصوير چند چهره از خدا راه را براي مشرك خواندن كاباليست ها باز مي كند؛ اتهامي كه آنها را به تندي و نه كاملاً با موفقيت رد كرده اند.

در خداشناسي كاباليست ها نه تنها ديدگاه تكثر خدايان وجود دارد بلكه خداوند صورت دوگانه مذكر و مؤنث به خود گرفته: "Hokhmah"، "Binah": پدر و مادر آسماني كه اولين شكل هاي خدايي بودند. كاباليست ها براي توضيح چگونگي آميزش اين دو و ايجاد آفرينش بعدي، صراحتاً از استعاره هاي جنسي استفاده مي كنند.

از خصايص جالب اين خداشناسي سري اين است كه بر مبناي آن بشر خلق شده بلكه خود به گونه اي موجودي خدايي است. اوينز اين اسطوره را چنين تشريح مي نمايد:

كابالا تصوير پيچيده خدا را به گونة ديگري نيز نشان مي دهد: موجود يگانه اي شبيه انسان، به گفتة يك كاباليست خداوند اولين انسان ازلي و نمونة اولية آن

بود. انسان خصوصيات دروني، ابدي و الهي و ساختاري مشتركي با خدا دارد.

يك رمز شكاف كاباليست اين برابري آدم با خدا را تأييد مي كند و مي گويد:

در زبان عربي ارزش عددي اسامي آدم و يهوه به صورت يكسان 45 است. بنابراين بر اساس تغيير كابالا يهوه مساوي است با آدم؛ يعني آدم خدا بود. به اين ترتيب اعلام مي شود كه همة انسان ها در بالاترين درجة درك مانند خدا بوده اند.

چنين خداشناسي، گونه اي از اسطوره هاي الحادي را در بر دارد و اساس انحطاط يهود است. كاباليست هاي يهودي مرزهاي عقل سليم را چنان نقض كرده اند كه حتي مي كوشند بشر را خدا بخوانند. به علاوه بر اساس اين، الهيات بشريت نه تنها خدايي است بلكه فقط و فقط يهوديان را شامل مي شود و ديگر اقوام انسان به شمار نمي روند. در نتيجة اين انديشة فاسد در يهوديت كه اساساً بر مبناي اطاعت و فرمانبرداري از خدا بنا شده بود، گسترش يافت و هدفش اقناع خودبيني و غرور يهودي بود. كابالا علي رغم اين طبيعت خود كه با تورات متناقض بود، در يهوديت راه يافت و شروع به فاسد كردن آن نمود.

يك نكته جالب توجه ديگر دربارة تعاليم منحرف كابالا، شباهت آن به انگاره هاي كفرآميز مصر باستان است. چنانكه در صفحات قبل بحث نموديم، مصريان باستان معتقد بودند ماده هميشه وجود داشته. به عبارت ديگر اين انديشه را كه ماده از هيچ به وجود آمده مردود مي دانستند. كابالا نيز از همين عقيده دربارة انسان دفاع مي كند و مدعي است انسان ها خلق نشده اند و عهده دار تنظيم و ادارة وجود خود مي باشند.

به عبارت امروزي، مصريان باستان مادي گرا بودند، كابالا را مي توان «اومانيسم

سكولار» ناميد جالب توجه است كه اين دو مفهوم: ماده گرايي و اومانيسم سكولار، از ايدئولوژي هايي مي باشند كه دو قرن است بر جهان حكمراني مي كنند.

بايد پرسيد چه نيروهايي وجود دارند كه مفاهيم مصر باستان و كابالا را از ميان تاريخ كهن به زمان حاضر منتقل كرده اند؟

از شواليه هاي مصر تا ماسون ها

با اشاره به شواليه هاي معبد دانستيم كه اين نظام عجيب صليبيان تحت تأثير يك نهاد سرّي در اورشليم قرار داشت كه در نتيجة آن مسيحيت را رها نمود و به اجراي آداب جادوگري پرداخت. گفتيم كه بسياري از محققان به اين نتيجه رسيده اند كه اين سر به كابالا مربوط مي شود. به عنوان مثال «اليمنس ليواي» نويسندة فرانسوي كتاب تاريخ جادوگري، شواهد تفضيلي در اين كتاب ارائه مي دهد و اثبات مي كند، شواليه هاي معبد اولين گام را در پذيرش تعاليم كابالا برداشتند؛ به عبارت ديگر آنها اين تعاليم را به صورت مخفيانه آموختند.14 بنابراين اصولي ريشه دار مصر باستان به كمك كابالا به شواليه هاي معبد منتقل شد.

«آمبرتوايكو» رمان نويس معروف ايتاليايي اين حقايق را در چهارچوب يكي از رمان هاي خود نمودار مي سازد. او در داستان خود از زبان شخصيت اصلي چنين بيان مي كند كه شواليه هاي معبد تحت تأثير كابالا قرار داشتند و كاباليست ها صاحب رمزي بودند كه در فراعنه مصر باستان قابل رديابي است. به نوشتة ايكو، بعضي يهوديان سربسته رموز خاص را آموختند و سپس آنها را در پنج كتاب عهد عتيق (اسناد پنج گانه) جا دادند. اما تنها كاباليست ها اين رمز را كه پنهاني انتقال يافته درك مي كنند. كتاب زهر كه كتاب اصلي كابالا مي باشد با اسرار اين پنج كتاب ارتباط دارد. ايكو بعد از بيان اينكه كاباليست ها قادرند

راز مصر باستان را در اندازه گيري هاي هندسي معبد سليمان نيز بخوانند، مي نويسند شواليه هاي معبد آن را از خاخام هاي كاباليست اورشليم آموختند:

فقط گروه اندكي از خاخام ها كه در فلسطين باقي ماندند از سرّ آگاه بودند... و بعدها شواليه هاي معبد آن را از آنان آموختند.15

شواليه هاي معبد با پذيرش مفاهيم كابالا طبيعتاً با بنياد مسيحي حاكم بر اروپا سر ناسازگاري يافتند. اين ناسازگاري با نيروي مهم ديگري مشترك بود؛ يهوديان. بعد از بازداشت شواليه هاي معبد به دستور مشترك پادشاه فرانسه و پاپ در سال 1307، نظام ساختاري زيرزميني به خود گرفت اما تأثيرش به صورت افراطي تر همچنان ادامه يافت.

چنانچه قبلاً گفتيم شمار قابل توجهي از اين افراد گريختند و به پادشاه اسكاتلند _ تنها پادشاهي كه مرجعيت پاپ را قبول نداشت _ پناه بردند. آنها در اسكاتلند به «لژ وال بيلدرز» نفوذ كردند و در اندك زماني بر آن تسلط يافتند، لژ سنن نظام معبد را به خود گرفت و به اين ترتيب بذر فراماسونري در اسكاتلند كاشته شد. هنوز هم تا به امروز «لژ كهن اسكاتلند» شاخه اصلي فراماسونري به شمار مي رود.

رد پاي شواليه هاي معبد و بعضي يهوديان مرتبط با آنها در مراحل گوناگون تاريخ اروپا قابل رديابي است. در اينجا بدون پرداختن به جزئيات تنها سرفصل ها را بررسي مي كنيم. موارد در كتاب نظم نوين ماسوني بررسي شده اند.

يكي از مهم ترين پناهگاه هاي شواليه هاي معبد در منطقه پراونيس فرانسه قرار داشت. طي بازداشت ها، بسياري در آنجا مخفي شدند. از خصوصيات مهم ديگر اين منطقه اين است كه مرموزترين مركز كاباليسم اروپا مي باشد. پراوينس جايي بود كه سنت شفاهي كابالا به كتاب تبديل شد و ثبت گرديد.

به عقيدة بعضي مورخان شورش

روستايي انگلستان در سال 1381 به كمك يك سازمان مخفي شعله ور شد. محققاني كه تاريخ فراماسونري را مطالعه مي كنند. همگي بر اين باورند كه اين سازمان مخفي نظام معبد بوده است. جنبش ذكر شده بزرگ تر از يك قيام داخلي و حماسه اي سازمان يافته عليه كليساي كاتوليك بود.

نيم قرن پس از اين شورش، يك كشيش در بوهيما (جنوب اطريش) به نام «جان هاس» (John Huss) شورشي را در مخالفت با كليساي كاتوليك آغاز كرد. در پشت پرده اين شورش نيز شواليه هاي معبد قرار داشتند. «اويگدور بن آيزاك كارا» (Avigdor Ben Isaac Kara)، از مهم ترين نام هايي بود كه هاس در توسعه دكترين خويش تحت تأثير آن قرار داشت. كارا، خاخام انجمن يهودي شهر پراگ و يك كاباليست بود.

نمونه هايي از اين قبيل، حكايت از اتحاد ميان شواليه هاي معبد و كاباليست ها جهت تغيير نظام اجتماعي اروپا مي كند. اين تغيير موجب دگرگوني فرهنگ مسيحي پايه اي اروپا و جايگزيني آن با فرهنگي مبتني بر مفاهيم الحادي مانند كابالا گرديد. و بعد از دگرگوني فرهنگي دگرگوني سياسي به ميان آمد؛ مثلاً انقلاب فرانسه و ايتاليا و... .

در فصول آينده نگاهي به نقاط تحول مهم تاريخ اروپا خواهيم انداخت. در همه مراحل با حقيقتي روبه رو مي شويم كه از وجود نيرويي حكايت مي كند كه هدفش منحرف ساختن اروپا از ميراث مسيحي خود و جايگزيني آن با ايدئولوژي سكولار است و با اين برنامه نيتي جز نابودي نهادهاي مذهبي آن را ندارد. اين نيرو تلاش كرد اروپا را به قبول تعاليمي كه به كمك كابالا از مصر باستان دست به دست گشته اند وادار كند. همانطور كه قبلاً اشاره كرديم اساس اين تعاليم را در

دو گرايش مهم تشكيل مي دهند: اومانيسم و مادي گرايي.

در آينده به موضوع «اومانيسم» نگاهي خواهيم انداخت.

پي نوشت ها:

1. سورة اعراف (7)، آية 138 و 139.

2. سورة طه (20)، آيات 86 تا 88.

3.Richard Rives, Too Long in the Sun, Partakers Pub., 1996, pp. 130-31.

4. سورة بقره (2)، آية 55.

5. Murat Ozgen Ayfer, Masonluk Nedir ve Nasildir? (What is Freemasonry?), Istanbul, 1992, pp. 298-299.

6. Nesta H. Webster, Secret Societes And Subversive Mouements.

7. سورة بقره (2)، آية 102.

8. نحميا، باب نهم، آيات 2_4.

9. نحميا، باب نهم، آيات 26_29.

10. نحميا، باب نهم، آيات 31_35.

11. سورة ق (50)، آية 38.

12.Mesta H. Webster, Secret Societies And Subversive Movements p. 299.

13. سورة مائده (5)، آية 44.

14. Eliphas Levi, Histoere de la Magie, p. 273; Nesta H. Webster, Secret Societies And Subversive Movments.

15. Umberto Eco, Foucault,s Penbulum, Translated from the Italian by William Weaver, p. 450.

غرب و آخرالزمان -1

اسماعيل شفيعي سروستاني

عنوان «غرب و آخرالزمان» بلافاصله دو موضوع مرتبط اما مجزا را متبادر به ذهن مي سازد و اين سؤال را در ذهن شنونده ايجاد مي كند كه منظور گوينده كدام يك از اين دو موضوع است و يا اين مقاله كدامين موضوع را مورد بررسي و مطالعه قرار داده است؛ اول، مفهوم و مصداق آخرالزمان در فرهنگ و ادب غربي (غرب مسيحي) و دوم، رويكرد غرب به موضوع آخرالزمان در عصر حاضر.

موضوع اول نگاه و نگرش حاكم و منتشر در ادب و ادبيات مذهبي غرب را دربارة «آخرالزمان، منجي گرايي و موعودگرايي» مورد مطالعه قرار مي دهد و ويژگي هاي كلامي، تاريخي و گاه اجتماعي اين بحث را در ميان منابع و سابقه مذهبي غرب جست وگو مي كند در حالي كه در

موضوع دوم جنبه و وجه اجتماعي و سياسي پررنگ تر از وجه كلامي و تاريخي موضوع خود را مي نمايد.

آنچه اين مقاله بر محور و بنياد آن استوار شده وجه دوم، يعني رويكرد غرب در عصر و شرايط حاضر به موضوع و مفهوم آخرالزمان و جست وجوي علت و انگيزه مخفي پشت اين رويكرد است.

اگر چه باور به موضوع آخرالزمان و انتظار ظهور

منجي همواره جزء لاينفك حيات فرهنگي و مذهبي عموم ملل جهان و از جمله غرب مسيحي بوده و مشرب هاي مختلف مذهبي علي رغم گوناگوني ادبيات و برداشت ها به نحوي بر اين نكته تأكيد داشته و آن را در ميان خود زنده نگه داشته اند و بر اين باورند كه در موقعيت و زماني خاص در آخرالزمان مردي براي رهايي بخشي انسان از عسرت و بحران و آلودگي ظهور خواهد كرد، ليكن مجموعه اي از حوادث و عوامل آشكار و نهان از نيمه دوم قرن بيستم ميلادي باب گفت وگوي گسترده در اين باره را گشود و سبب شد تا منابع، آرا و ادبيات موجود اما مسكوت و خاموش و مهجور در صورت هاي مختلف تجديد حيات بيابند و موجب بروز رويكرد جديد و بالنده به موضوع آخرالزمان و منجي گرايي شوند. اين توجه و رويكرد محدود و منحصر به غرب مسيحي (ساكنين امريكا و اروپاي غربي) نبود بلكه به صورت هاي مختلف تجلي و مصاديق اين توجه و رويكرد را در اقصا نقاط عالم و از جمله شرق اسلامي نيز مي توان ملاحظه كرد.

تحولات مختلف و چند وجهي (سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و در عرصة طبيعت) نه تنها مسبب طرح مباحثي چون: آخرالزمان، پايان تاريخ، آينده جهان، حكومت جهاني و جهان آينده

و ضرورت آمادگي براي استقبال از منجي موعود شد بلكه، موجب بروز:

1. ادبيات مخصوص اين عناوين در «سينماي غرب»،

2. توسعه شبكه هاي راديويي و تلويزيوني مذهبي به قصد گفت وگو دربارة ظهور منجي،

3. توسعه فعاليت هاي تبليغي و تبشيري مذهبي با نگرش به آخرالزمان،

4. ظهور آموزه هاي آخرالزماني و مذهبي در ادبيات سياسي سياستمداران غربي،

و بالاخره؛

5. بروز موج گرايش به منجي گرايي و ادبيات انتظار در ميان عموم ملل و نحل منتشر در جغرافياي خاكي جهان شد.

عموم پژوهشگراني كه موضوع بروز بنيادگرايي در غرب و به ويژه امريكا را (طي دهه هاي 60 و 70 ميلادي به بعد) مورد مطالعه قرار مي دهند به خوبي واقف به نحوة بسط و بروز بنيادگرايي در سينما، رسانه هاي عمومي و فعاليت هاي اجتماعي و حتي سياسي در غرب هستند. جرياني كه طي همين مقاله مصاديق و آمار فراوان آن مطرح و بررسي مي شود.

صرف نظر از رويكرد جديد و جدي غرب -به صورت عام- و مستكبرين پشت پرده -به صورت خاص- به اين موضوع، امروزه شاهد گفت وگوي وسيع از آخرالزمان و قريب الوقوع بودن ظهور منجي آخرالزمان در ميان ساير ملل و از جمله شرق اسلامي نيز هستيم چنانكه در ايران اسلامي، طي ده سال اخير، بيش از تمامي ادوار گذشته باب گفت وگو از اين موضوع باز شده و آثار فراواني نيز منتشر شده است؛ اما چرا اين همه گفت وگو؟

عوامل مؤثر در بسط گفت وگو از آخرالزمان

عواملي چند در بسط گفت وگو و كنكاش همه جانبه دربارة آخرالزمان، ظهور منجي، كيفيت ظهور و پيامدهاي آن مؤثر است. چند وجهي بودن اين امر، آن را نسبت با ساير موضوعات و مباحث متفاوت مي سازد.

در ميان جملة عوامل، از

«مشيت خداوندي» و وقت گشوده شده نبايد غفلت كرد. شايد ساير عوامل به تبع اين امر حادث شده اند. وقت همان بخت است. «دولت بيدار» جناب حافظ شيرازي كه وقتي روي مي نمايد، همه موانع را دور مي سازد، نا ممكن ها را ممكن مي سازد، شرايط موافق را ايجاد مي كند و قلب ها را مساعد همراهي مي كند.

نبايد از نظر دور داشت كه «انتظار» ذاتي وجود آدمي است و امر مشترك ميان عموم ملل است كه خارج از ظرف زمان و مكان به عنوان محركي قوي انسان را متوجه و متذكر «آينده» و ضرورت «نيل به كمال» مي سازد. از همين روست كه وجوه مختلف آن را در ميان آثار فرهنگي همه اقوام مي توان ملاحظه كرد ليكن گاه غفلت چون خاكستري آن را مي پوشاند و وقتي ديگر حوادث و شرايطي آن را چون اخگري سرخ نمايان مي سازد. با تذكر دربارة اين موضوع عوامل زير را براي كنار رفتن اين خاكستر و گرد و غبار مي توان برشمرد:

1. ظهور تمام قد بحران و بن بست در مناسبات فردي و جمعي مردم.

2. ورود به هزارة جديد و احياي انديشة هزاره گرايانه.

3. رويكرد گستردة ساكنان غرب به معنا، مذهب و منجي گرايي.

4. ظهور مصاديق پيشگويي هاي پيشينيان دربارة عصر ظهور در عرصه هاي مختلف.

5. گفت وگو از پايان تاريخ در مطالعات اجتماعي- سياسي.

6. مشيت الهي و... .

عوامل ديگري را به اين مجموعه مي توان افزود. هر يك از اين عناوين به تدريج مورد بررسي قرار خواهد گرفت اما پيش از هر گفت وگو مي بايست از خود «گفت وگو از پايان» پرسش كرد و به اين سؤال جواب داد كه چرا انسان اين گونه ازپايان پرسش مي كند، و منشأ اين سؤال كجاست؟

. ظهور تمام قد بحران و

بن بست

پرسش از سرانجام و پايان سير و سفر دراز انسان در عرصة زمين و گسترة تاريخ، متقدم، پرسابقه و ذاتي وجود بشر است. به همان سان كه انسان از «مبدأ» مي پرسد از «مقصد و پايان» نيز پرسش مي كند.

اساطير و اديان هر كدام به نوعي پاسخگوي اين سؤال ناگزير بوده اند. اين عبارت ترجمة شاعرانه و زيبايي نزد مولوي دارد:

از كجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود

به كجا مي روم آخر ننمايي وطنم؟

اين پرسش و پاسخ ناظر بر دو وجه است. وجهي ناظر بر سرانجام غايي آمد و شد انسان در عرصة زمين است. رازي ناگشوده و سر به مُهر كه به قول حكيم طوسي _ فردوسي _ دست يابي به پاسخ مناسب مشروط به گذر از نشئه دنيا و نيل به نشئه آخرت است.

هم_ه ت_ا در آز رفت_ه ف_راز

به كس وا نشد اين در راز باز

به رفتن مگر بهتر آيدت جاي

چو آرام گيري به ديگر سراي

اين پرسش ذاتي برخاسته از روح بي قرار آدمي است كه هماره سر در پي كشف راز هستي دارد و همين جستجو و تمنا او را از ساير موجودات متمايز مي سازد و به عنوان جوينده و كاشف راز معرفي مي نمايد. تلاش و مجاهدة متفكران و بزرگان اهل معرفت هماره مصروف نيل به راز بزرگ هستي، پرسش از وجود و حقيقت هستي است.

اما در وجه دوم، اين پرسش متوجه سرانجام زندگي در عرصة خاك، فصل پاياني حيات و آخرين مرحله از زيستن در زمين (در دو وجه شخصي و عمومي) قبل از ورود به عالم آخرت است.

چنانكه اشاره شد «بينش اساطيري» به نحوي و «اديان، ملل و مذاهب آسماني» به نحوي و «نحله ها و فرق غيرديني»

نيز به نحو ديگر سعي در پاسخگويي به اين پرسش ها داشته اند چنانكه هر يك «تصويري» از «آينده» را براي پيروان خود ترسيم نموده و ويژگي هاي آن را برشمرده اند.

امهات منابع فرهنگي و ديني شرقي _ به ويژه اسلامي _ ناظر بر پاسخ حقيقي به «پرسش انسان» است. پرسش از حقيقت هستي، راز هستي و بالاخره سرانجام آمدن و شدن، پاسخ دين به اين پرسش عاري و پيراسته از «خودباوري»، «نيست انگاري» و «رويكرد به دنيا» است.

اين پرسش متعلق به انساني است كه «متذكر مرگ» است و در امان از آلودگي به زندگي اي مملو از غفلت و رفاه، او كه رويي به قبرستان و نگاهي به مرگ دارد و در مجاهدتي بزرگ در پي جستن راهي براي رويارو شدن با مرگ، كشف راز و نيل به رستگاري است.

در عصري كه بشر مبتلاي خودبنيادي است و خود را «فعّال ما يشاء» مي شناسد و مستغني از كلام آسماني، از اين پرسش خبري نيست و در مقابل گريز و غفلت از اين پرسش از سر و روي انسان مي بارد. همه آنچه پيرامون او را گرفته نيز به نحوي بر گسترة غفلت او از «مرگ» مي افزايد. به قول استاد سيد احمد فرديد، «زندگي مرگ آلودي كه انسان در آن گورستان را فراموش مي كند1»، «اين زندگي منتهي به لذت پرستي، ارادة معطوف به قدرت به مرض و بيماري مي انجامد»2. در اين نوع از زندگي كه تماميت «تاريخ غرب» را جلوه گر مي سازد، انسان در پي رفاه و غافل از مرگ است. سيري تمام در ظاهر و ظاهرپرستي و رفت وآمدي تمام در باطل.

اين جمله شگفت استاد فرديد، پرده از واقعيتي شگفت تر نيز بر

مي دارد: در اين وضع و تاريخ، مستضعف نيز مي خواهد جاي زندگي مرفه و مرضناك بورژوازي را بگيرد. گوئيا گوي سبقت را همگان از هم مي ربايند.

در اين نحوه از «زندگي كثيف»، همة «نگراني» روح كه حاصل دريدن پرده غفلت و پندار است، مبدل به «دغدغه و خلجان نفساني» مي شود. و همة همّ انسان مصروف دنيا و «عمل» بي فكر و ذكر براي تصرف و تملك دنيا.

هيهات كه «شرق» و «انسان شرقي» در وقت غلبه، سيطره پررنگ «تاريخ غربي» در سايه و حاشيه فرو رفته است. انسان شرقي هم ديگر شناساي شرق نيست. در غفلت از حقيقت شرق و دينداري سر در پي رفاه و مدرنيته و دنيامداري گذراده است و به تبع روشنفكران و فراماسونرها و اولاد اسرائيل، دريافت ها و معارف ديني را با ادب و ادبيات غربي ترجمه مي كند؛ جملگي را سكولاريزه مي سازد، دنيوي مي كند، ترجمه اي دنيوي و صرفاً اين جهاني از دين و اقوال اولياي دين ارائه مي دهد تا با آسودگي خاطر سير در «فرهنگ و مدنيت» غربي كند.

در چنين وضعي انسان شرقي در غفلت تام، جملة مفاهيم ديني را از درون تهي و معادل نفساني و شيطاني غربي را بر آن حقايق اصيل پوشاند و دست آخر خود را به ظاهري بدون باطن دلخوش مي سازد.

به اقتضاي اين تاريخ و حسب غفلت از تفكر و تأمل دربارة امور كلي، انسان غربي مشغول و مبتلا به امور جزئي شد و تلاشي پيگير و لاينقطع را براي نيل به قدرت، بهشت زميني و آباداني دنيا آغاز كرد. تا آنجا كه اين ميل نفساني در «مركز توجه» او قرار گرفت و به تبع اين وضع، نزاع قدرت طلبانه

براي تغيير عالم و تصرف در زمين در گرفت و شايد بتوان اين عصر را با عنوان «عصر جدال و رقابت ايدئولوژي ها»3 شناخت كه در عصر مدرن در قالب كلكسيون و مجموعه اي از دستورالعمل هاي سياسي اجتماعي _ بريده و منقطع از تفكر و دين _ در انديشه و هواي تغيير جهان ارائه شدند. طي پنج قرن گذشته و پس از رنسانس در اروپا _ و دويست سال اخير در شرق و سرزمين هاي اسلامي تمامي همّ انسان معطوف به انكار ساحت معنوي و عرشي عالم شده است. همه چيز در يك نسبيت انگاري (relitivism) وحشتناك فراموش شده است. هيچ چيز قابل اطمينان و يقيني جز اراده و اهواي نفساني انسان وجود ندارد4.

سوسياليسم، فاشيسم، ناسيوناليسم، ليبراليسم و سوسيال دموكراسي، جملگي به عنوان ايدئولوژي هاي مبتني بر تفسير اومانيستي و انسان مداري از عالم و آدم، بارزترين دستورالعمل هاي سياسي و اجتماعي قرون جديد را پيشنهاد و سال هاي متمادي بشر مفلوك را به خود مشغول كردند. جملة اين ايدئولوژي ها به قول «ماركس» با هدف تغيير جهان پاي در ميدان گذاردند و ميدان پركشمكش و پرغوغايي را ايجاد كردند5.

سلب حيثيت معنوي از هستي در تاريخ جديد غربي، انسان را از «تعهد ديني» آزاد ساخت ليكن سرگشتگي و حيراني را روزيِ او ساخت تا در اشتغال بي وقفه در «سياست، توسعه، مدرنيته و نزاع بي پايان قدرت طلبانه» همه هستي و سرمايه هاي وجود خود را از دست بدهد.

با مطالعه اي ساده در تاريخ ايدئولوژي مي توان دريافت كه ارمغان جملة ايدئولوژي ها در چهار عبارت ساده: بازي سياسي، تلاش براي توسعه، شهوت مدرنيته و بالاخره نزاع بي پايان براي قدرت بيشتر خلاصه مي شود.

اين همه به معني اشتغال مداوم به

«عمل»، بدون اتكا به «نظر» و نوعي عمل زدگي (پراگما تيسم) بي وقفه بود كه طريق هرگونه آگاهي و معرفت از طريق تفكر و دين را براي انسان سد كرد.

شايد به همين جهت است كه انسان علي رغم دست يابي به تكنيك و تكنولوژي، همه آرامش جان را از دست داده است. اين سخن ناظر بر تأييد و تأكيد بي عملي و «انفعال» نيست. عمل در تاريخ بحران زده غربي، ناظر بر هيچ حكمت، دين و حتي فلسفه به معني اصيل لفظ نيست. اين عمل، متكي به صورتي و سايه اي از تفكر فلسفي يعني ايدئولوژي (غاصب دين و حكمت) عين ظهور امارگي نفس است. ورنه از دوران كهن و در ميان متقدمين از ميان فلاسفه، «سياست مدينه» به عنوان «حكمت عملي» با تكيه بر حكمت نظري امر تدبير در امور ملكي و تنظيم مناسبات و معاملات مردم را عهده دار بوده است. در واقع همراهي و پيوستگي تمام ميان عمل و نظر به تمامي اعمال معني و سمت و سوي متعالي و حكيمانه مي بخشيد و مانع از ظهور و بروز آمادگي و در نتيجه اغتشاش و بحران مناسبات مي شد.

«ايدئولوژي» به عنوان نظام نامه و پشتوانة ضعيف، نفساني و سست عمل در تاريخ معاصر، متكي به خودبنيادي است. از اين رو، اين عمل ، ره به دياري روشن و سرانجامي ميمون نمي پويد. به عبارتي اين عمل، عمل علي (ع)6 و انبياي عظام الهي نيست كه مترادف با «طاعت» باشد. تكيه گاه عمل _ اطاعت و بندگي _ در حوزه معارف ديني ديانت و معرفت است و از همين منظر، تجلي بندگي در عمل فردي و جزئي، منجر به ظهور «عبوديت» و «ارادة معطوف به حق» مي شود.

حسب

سنت لايتغير هستي7، عمل متكي به ايدئولوژي بريده از ديانت، عين انانيت و خودبنيادي است و بحران نتيجة قطعي و محتوم آن.8

حاصل محتوم ايدئولوژي به هر نحو و صرف نظر از عنوان و مبدع آن، «ارادة معطوف به قدرت»، امپرياليسم و استكبار ورزي است. خواه در هيتلر ظهور كند و يا موسوليني و يا كاپيتال دموكراسي امريكايي.

عوامل مؤثر در تحولات

اجتماعي غرب و شروع

تاريخ جديد:

• جنگ هاي صليبي

• فتح اندلس

• كشف قاره امريكا

1517 _ 1492

نتيجه:

•احياء منابع كهن فلسفي يونان

• مشاهده تجربه پيشرفت

مسلمين

• شكل گيري بوژروازي

• ايجاد انگيزه براي تغيير

نتيجه:

• جنبش عقلي رنسانس 1700_1400

• جنبش امانيسم 1517_1469

• پروتستانتيزم 1564_1517

• روشنگري 1900_1700

• انقلاب فرانسه 1815_1788

نتيجه:

• تولد نظام معرفتي جديد

• بسط فرهنگ غربي و ليبراليسم

• شكل گيري امريكا

• شروع استعمارگري

• غلبه متدولوژي و علوم جديد

• شكل گيري تمدن غربي

بي گمان بحران حاصل و محصول «تزاحم و بن بست» است و درهم ريختگي، آشوب و انفعال محصول طبيعي و ناگزير آن. خروج از اعتدال و مشي در طريق افراط و تفريط و تبديل شدن «خودكامگي و خودبنيادي» به مشي عمومي مردم در خود و با خود تزاحم، بن بست و بحران را خواهد داشت.

اگرچه در هر دوره اي حسب شرايط مختلف نحوي بحران و تزاحم گريبان ابناي بشر را گرفته ليكن انباشت بحران و چندوجهي بودن آن در يك مقطع ويژة زماني ما را متذكر ظهور تمام قد بحران و بن بست ساخته است.

تا پيش از اين گرچه خودكامگي و خودبنيادي انسان بريده از وحي و غافل از غيب عالم و عالم غيبي را با «مسايلي» رو به رو مي ساخت اما شيفتگي در برابر دستاوردهاي علوم جديد و تكنولوژي باعث بود تا حل مسئله

را از همان دستاوردها بخواهد، ليكن در شرايطي كه ما از آن گفت وگو مي كنيم حل كنندة مسئله نيز خود درگير با بحران شده، به گونه اي كه تصور مي شود به تمامي انسان به برده و عبد بي چون مخلوق دست خود تبديل شده است. اما صورت هاي مختلف اين بحران را در وجوه نظري، فرهنگي و تمدني مي توان ملاحظه كرد. و شايد بتوان گفت فراگيري، ژرفا و چندوجهي بودن بحران مستولي و جاري در عصر حاضر نشانه هاي بارز، «تاريخ در بحران» يا «بحران در تاريخ غربي» دانست.

بحران ايدئولوژيك

در بررسي و مطالعه صورت هاي مختلف بحران كه حيات فرهنگي و مادي انسان را در خود گرفته، گفت وگو از «بحران يا بن بست ايدئولوژي» را مقدم داشته ام. چه، بحران در صورت هاي مادي حيات و تباهي مدنيت مرهون بحران در عرصة حاكميت است.

از اين نكته نمي توان غفلت ورزيد كه به دليل نسبت و ارتباط طولي سه ساحت «تفكر، فرهنگ و تمدن»، بحران در عرصة فرهنگي، بحران در عرصة تمدن را در پي دارد به همان سان كه اقوام، قبل از آنكه از حيث فرهنگي مبتلاي بحران و گسست شوند، در ساحت و عرصة تفكر و نظام نظري دچار بحران مي شوند.

اين ارتباط و نسبت در انجام اصلاحات و احياگري و انقلاب نيز وجود دارد. اصلاحات و احيا، قبل از آنكه از عرصة تمدن و مناسبات و معاملات مادي آغاز شود، در گرو اصلاحات فرهنگي و احياگري در اين ساحت است ورنه انجام هر عملي و ارائه هر نسخه اي بر حجم اختلاط، اغتشاش و بالاخره گسترة بحران مي افزايد. اقوامي كه كپيه برداري از صورت هاي تاريخي گذشته را شرط كافي براي تجديد حيات مي شناسند همواره در طريق

بحران و ازدحام و تزاحم گام مي زنند.

در بدو تاريخ جديد غربي، قرون 15 و 16م. خلع يد از دين و گسترش سكولاريزم، موجب بود تا بشر با مشي در طريق خود بنيادي، دريافت هاي حاصله از عقل كمي در تجربه گرايي را بي دخالت حجت آسماني و وحياني، براي دستيابي به كمال، امنيت، عدالت و بهره مندي كافي بشناسد. از اين رو به همين دريافت ها نيز براي تنظيم «مناسبات اجتماعي، سياسي» _ به عبارت ديگر سياست مدينه _ بسنده كردند. از همين جا، قراردادهاي اجتماعي و ميثاق نامه ها، منبع و مشرب اوليه تنظيم و تدوين مناسبات شدند به تبع اين وضع و پس از آن، گونه هاي مختلف «ايدئولوژي» عهده دار سياست مدينه و تنظيم مناسبات سياسي و اجتماعي شدند و هريك براي چندي با پيشنهاد پروژه اي جماعت انساني را به اميد دستيابي به گونه اي از برخورداري،عدالت و امنيت به دنبال خود كشيدند.

در حقيقت، انسان غربي به تبع روشنفكران و برخي فيلسوفان، «خير» را از مجراي مجموعه اي از ايدئولوژي ها جستجو كرد در حالي كه آنچه از آن به عنوان «خير» ياد مي كرد، جز پندار نبود. چه، حسب سنت لايتغير هستي، جملة توانايي جسمي و تراوشات ذهني انسان، به علت نقصان و اسارت در ضعف حدود خاص ناتوان از درك همه ساحات وجود و كشف وجوه آشكار و نهان هستي بود و امكان بالقوه برآوردن عموم نيازهاي مادي و فرهنگي انسان را نداشت.

اگر چه برخي پژوهشگران به دليل توجه به بنيادهاي فلسفي، ايدئولوژي را تنها به مثابة زيرساخت نظام هاي سياسي، اجتماعي مبتني بر رويكرد نازيسم، فاشيسم و كمونيسم مي شناسند و ليبراليسم را از جغرافياي ايدئولوژي هاي نامبرده كه نوعي «نظام ارزشي و نگاه فلسفي»

با خود و در خود دارند منفك مي شناسند ليكن بايد توجه داشت كه در دوران جديد _ تاريخ غربي _ با سپري شدن قرون وسطي و شروع «رنسانس» در نيمه قرن پانزدهم ميلادي، غرب، قدم در ميداني گذارد كه هيچ گاه مستغني از ايدئولوژي به مثابة «نظام خودبنياد بشري براي تنظيم مناسبات سياسي اجتماعي، نگاه به آينده و اصلاح روابط مبتني بر قوانين خود ساخته بشري» نبوده است چنانكه واسپس «نهضت اصلاح ديني» _ پروتستانتيزم _ در نيمه اول قرن شانزدهم ميلادي، زمينة شكل گيري جريان «روشنگري قرن 18 م.» با هدف تغيير شيوة انديشيدن فراهم آمد. بشر غربي با گذار از منازل رنسانس، امانيسم و پروتستانيزم به عصر روشنگري رسيده بود. عصري كه انديشه تحليلي، انتقادي را به جاي انديشه اسطوره اي [و ديني] گذارد.8

جملة مدافعان و منتقدان روشنگري، بر اين اصل پاي مي فشارند كه شالودة روشنگري قرن 18م. بينش اين جهاني است و اساساً روشنگري ايدئولوژي اين جهاني است.9

روشنگري، به مدد نقد و جدل و ترديد در تعيينات ديني، خود را از دست اصول ثابت ديني خلاص كرد تا جهان مطلوب و مفروض خود را به مدد عقل و خرد خودبنياد بر ويرانه هاي معبد و كليسا بسازد.10

اين بنا بر شالودة جدل و مجادلة نفس آدمي استوار بود و از اين رو در خود و با خود فلسفة «تجربه و تغيير دائمي» را داشت.

«آنتوني آر بلاستر»، نويسنده كتاب ظهور و سقوط ليبراليسم غرب در مقدمه اي كه براي بررسي مباني فلسفي ليبراليسم آورده مي نويسد:

در بيشتر متون فلسفي، فلاسفة قرن هفدهم و هجدهم به دو گروه «عقل گر»ا و «تجربه گرا» تقسيم شده اند. بر اين منوال دكارت، اسپينوزا و لايپ نينس عقل گرا

لقب گرفته اند، وبيكن، هابز، لاك و بعدها هيوم، بنيانگذاران و حافظان سنت تجربه اي عمدتاً انگليسي قلمداد شده اند. در دنياي انگلوساكسون تا به امروز حرمت تجربه گرايان محفوظ مانده و آثارشان مطالعه مي شود.11

مباني آكادميك تجربه گرايي، خود بخشي از تاريخ ليبراليسم است. تفاوت هاي ميان اين دو گرايش نيز به نوبة خود براي ليبراليسم واجد اهميت است. گرچه براي منظور كنوني، فصل مشترك اين دو سنت بيش از تفاوت هاي آنها اهميت دارد: اين فصل مشترك، تأكيد بر تجربة فردي به عنوان مبناي علم و يقين است [خود بنيادي] در نظر گرفتن تجربة حسي فرد به مثابة مبناي معرفت [استغناي از وحي]، هستة تجربه گرايي لاك را تشكيل مي دهد. دكارت نيز از خرد آغاز كرد.

جانشيني انسان به جاي حق، تبديل دين به قانون، تصرف جايگاه ارزش هاي خدايي توسط اصالت سود و ترقي و بالاخره تبديل مذهب به اخلاق هدونيسم12 (لذت جويي، لذت گرايي)، چهار ركن فرهنگي و پس از آن تمدني عصري را تشكيل دادند كه از آن با عنوان «عصر جديد» يا «تاريخ جديد غرب» ياد مي كنيم، تاريخي كه اينك به تمامي در بحران گرفتار آمده است.

پي نوشت ها:

1و2. قرديد، احمد، ديدار فرهي و فتوحات آخرالزمان ، چاپ و نشر منظر، صص 271 _ 270.

3. شايان ذكر است كه به دنبال ترجمة ناقص واژة «ايدئولوژي» در سال هاي اخيرنوعي اغتشاش در فهم بسيار معاني و مفاهيم فلسفي و ديني را سبب بوده است.

براي اولين بار واژة «ايدئولوژي» توسط يك پوزيتويست فرانسوي به نام «دوستوت دوتراسي» به سال 1796 ميلادي ابداع گرديد. و مراد از اين واژه «علم بررسي تجربي افكار و انديشه ها با روش هاي تجربه گرايي (امپريسم) بود.» تجربه گرايي بر اين ايده مبتني است كه

اطلاعات و داده هاي حسي به مبناي «شناخت» و معرفت به شمار مي روند. كارل ماركس در سال 1846م. در كتاب ايدئولوژي آلماني اين واژه را مترادف «باورهاي كاذب و باطل كه حقيقت امور را از فهم آدمي پنهان مي كنند به كار گرفت.

جامعه شناسان سياسي معاصر، ايدئولوژي را مترادف نظام منسجمي از آرا و افكار كه مشمول گسترة هستي شناختي، اخلاقي و سياسي معاصر، ايدئولوژي را محصول عصر تجدد مي دانند چنانكه «بشلر، ژان» در كتاب ايدئولوژي چيست [ترجمه علي اسدي، شركت سهامي انتشار، ص5] ايدئولوژي را اساساً محصول عصر تجدد و فراگرد دنيوي شدن فرهنگ تعريف مي كند.

امروزه در ايران، در ادبيات سياسي، ايدئولوژي را حمل بر «تفكر ديني» مي كنند.

4. همان _ ص470.

5. زرشناس،شهريار،فلسفه، سياست و ايدئولوژي.

6. من نمي گويم ايدئولوژي غلط است، در غرب ايدئولوژي با تمام شدن «جهان بيني» شروع مي شود و ايدئولوژي در عمل است اما عملي كه نمي توان گفت عمل علي ابي طالب است. يعني بگوييم ايدئولوژي علي؛ ديدار فرهي و فتوحات آخرالزمان.

7. سير عزلت و غيبت دين از صحنه مناسبات اجتماعي و سياسي غربي از سال هاي اولية قرن پانزدهم ميلادي با پشت سر نهادن نقاط عطف مهمي چون: رنسانس، امانيسم، نهضت اصلاح ديني و انقلاب فرانسه شروع و ساحات مختلف حيات فرهنگي و مادي را در نورديد و در قرن هجدهم با غلبة «روشنگري» به تمامي آشكار گرديد.

در سال 1794 م. به طور رسمي كنوانسيون ملي فرانسه به دنبال انقلاب 1785م. دخالت كليسا را در امور سياسي ممنوع ساخت و در سال 1905م. به دنبال آن قانون، دخالت كليسا به حداقل رسيد و نظام سكولار بر عموم نهادهاي اجتماعي سايه افكند.

8. كاسيرز، ارنست، فلسفة روشنگري،

ترجمه يدالله موقن، ص27.

9. همان _ ص29.

10. همان _ ص19.

11. آنتوني آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، نشر مركز، ص190.

12. هدونيسم _ hedonism لذت گرايي. مذهب اصالت لذت.

تصوير مسلمانان در سينماي هاليوود

درآمدي بر اهريمن سازي مسلمانان در رسانه هاي غربي محمد رضايي يزدي

دانشجوي دكتراي مطالعات آمريكا

دانشگاه بيرمنگام انگلستان

اشاره: «همايش بين المللي دين و رسانه» به همت صداي جمهوري اسلامي ايران و دانشكدة علوم اجتماعي دانشگاه تهران به مدت سه روز در تاريخ 22 تا 24 آبان ماه و با سخنراني استاداني از دانشگاه هاي ايران و خارج كشور برپا شد. دو مورد از مقالات اين همايش به نقش سينماي هاليوود در دنياي رسانه كه از يك سو تخريب چهره مسلمانان و افراد ديگر سو معرفي آمريكا به عنوان سرزمين موعود را دنبال مي كند، اختصاص داشت. آنچه در پي خواهد آمد چكيدة دو مقاله ياد شده است. با اميد اينكه در آينده بتوانيم متن كامل اين مقالات را تقديم خوانندگان عزيز موعود كنيم.

امروزه قدرت پيام از اساسي ترين عوامل اقتدار اجتماعي محسوب مي گردد و در اختيار داشتن رسانه وتعيين سياست و استراتژي آن از جمله اقداماتي است كه ارباب سياست، اقتصاد و فرهنگ را در رقابت با هم به تلاش در تصاحب مالكيت آنان واداشته است در اين راستا، نظريه هاي مختلف در زمينه مديريت ارتباطات به ويژه با رويكرد «سايبرنتيك» معتقد است كه تنها كاركرد رسانه هاي ارتباط جمعي ساخت و تغيير نگرش ها، مطابق با الگوهاي مطلوب تعريف شده مي باشد، بلكه اين رسانه ها مي توانند بر پاية حجم كمّي و سطح كيفي اطلاعات و پيام ها، نقش اساسي

در تسهيل و تسريع مكانيزم كنترل اجتماعي ايفا كند.

شرايط پس از دوران جنگ سرد، به ويژه ظهور انقلاب اسلامي ايران و گرايشات عميق اسلامي در سطح دنيا، خاصّه پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و زوال ماركسيسم، آمريكا را به تلاش گسترده تر براي تك بعدي نمودن نظام جهاني و جايگزيني پروژة آمريكايي شدن بر فرايند جهاني شدن واداشت.

در اين راستا رسانه هاي آمريكايي - به ويژه سينماي هاليوود - كه از قدرت و جذابيت بالايي برخودار است، به عنوان عمومي ترين ابزار اين پروژه به ميدان آمد تا نظرية آمريكايي شدن انسان و جهان را تحقق بخشند.

مجموعه نكات فوق (نگاه نظري و ساختار جهاني موجود) سبب شد اينجانب و همكارانم با بررسي صد و پنجاه فيلم به تحقيق پيرامون تصوير مسلمانان در سينماي هاليوود طي حدود يك قرن گذشته بپردازيم. بر پايه تحقيق مذكور مي توان چنين اظهار نمود:

اولا،ً هاليوود عمدتاً مسلمانان را عرب معرفي مي كند، حال آن كه حدود پانزده درصد مسلمانان عرب هستند. در اين تصوير همه مسلمانان (اعراب) شبيه هم بوده و تفاوتي در شكل و اخلاقيات آنان وجود ندارد. ثانياً تصوير ارائه شده از مسلمانان در سينماي هالوود مشخصاً به سه دوره تاريخي تقسيم مي گردد:

- از ابتداي تأسيس هاليوود تا شكل گيري دولت صهيونيستي.

- از مان شكل گيري دولت صهيونيستي تا ظهور انقلاب اسلامي

- از ظهور انقلاب اسلامي به بعد به ويژه پس از يازدهم سپتامبر.

در دورة نخست سينماي هاليوود، مسلمانان را عمدتاً به صورتانسان هاي غيرمتمدن، بدوي و احمق معرفي مي كند. در دوره دوم علاوه بر تصوير نخست، مسلمانان را عمدتاً به صورت انسان هاي غارتگر و وحشي نشان مي دهد كه يا پول داراني احمقند و يا

قدرت منداني بي رحم. در دوره سوم علاوه بر تصاوير قبلي شخصيت مسلمانان را عمدتاً به صورت خشك مقدسان افراطي، متنفر از يهود و مسيحيت و بالاخره تروريست نشان مي دهد. زنان عرب نيز عمدتاً به صورت رقاصه، جادوگر، فاحشه و جنسي زبون و ذليل معرفي شده اند. اين تصاوير توسط هاليوود و شركت هاي اقماري وابسته به آن طي سال هاي گذشته مرتباً تكرار و تبليغ شده است.

بر اساس مطالب فوق مي توان چنين نتيجه گرفت كه: آمريكا با ابزار رسانه اي خود به ويژه هاليوود به عنوان نماد رسانه اي آمريكا در صدد است:

- تيپولوژي و تصوير موجود مسلمانان را اهريمني نشان دهد.

- از وراي اين تصوير به توجيه سياست هاي استعماري خود در سلطه بر كشورهاي مسلمان (به ويژه كشورهاي عربي) و مهار و كنترل امكانات آنان بپردازد (چرا كه سال ها با نام تمدن و توسعه به تاراج ذخاير نفتي و معادن كشورهاي مسلمان پرداخته است).

- با تبليغ اين تصوير و جهاني نمودن آن باعث گردد مسلمانان در باورهاي خود متزلزل، نسبت به تظارهارت ديني و شعائر اسلامي گريزان و در پاي بندي به سنت هاي اصيل بي ثبات تر گردند كه اين خود عامل مهم در كتمان هويت اسلامي و پذيرش و آلودگي به هويت آمريكايي است.

- و از همه مهم تر با تكيه بر تيپولوژي موجود (تصوير اهريمني) به ارائه و تبليغ تيپولوژي مطلوب (تصوير آمريكايي) از مسلمانان بپردازند.

سياست آيندة آمريكا در راستاي گسترش الهيات نو ظهور خود، تبليغ اسلام آمريكايي است كه در اين راستا نقش توليدات آيندة هاليوود با به كارگيري هنرپيشه هاي مسلمان و تبليغ الگوها و هنجارهاي ديني آمريكايي بسيار مهم مي باشد.

هاليوود و الهيات جديد آمريكايي

نگاهي به نقش هاليوود در معرفي آمريكا به

عنوان بني اسرائيل جديد

محمد رضايي يزدي، لادن مختار زاده

اين مقاله بر اين نكته متمركز شده است كه سياستمداران آمريكايي مايلند خود را قوم جديد بني اسرائيل بنامند تا به مدد باورهاي ديني مسيحيت و يهود خود را «ملت برگزيده» معرفي و بر جهان مسلط نمايند.

سؤال پايه اي اين مقاله اين است كه فيلم هاي با مخاطبان عام، چگونه الهيات جديد امريكاييان را تبليغ مي كند. يكي از روش ها اين است كه فيلم هايي كه حاوي مضامين تساوي و تشابه امريكا با بني اسرائيل است مطرح شوند. اگر امريكا قوم جديد بني اسرائيل است، پس يك فيلم آمريكايي كه درباره قوم بني اسرائيل است، احتمالاً درباه خود آمريكاست.

اين مقاله عقيدة مطرح شده را با تأكيد بر دو فيلم مهم پيش مي برد: نسخة رنگي فيلم «ده فرمان» و «پرنس مصر» كه اثري تخيلي است. در اين فيلم ها تشابه بين آمريكا و بني اسرائيل مقايسه مي شود تا الهيات جديد آمريكايي به زبان تعاليم مذهبي قديم بيان گردد.

به علاوه، اين مقاله مطرح مي كند كه مضاميني كه به لحاظ تاريخي مهم هستند، چگونه در اين فيلم ها در خود آگاه ملي گنجانده شده اند و اين رسانة جديد چگونه چنين مضاميني را به تأثير مكارانه «ارزش هاي هاليوودي» تبديل كرده است. هاليوود اعتقاد ديني جديدي را القا مي كند كه نسبت به اعتقادت كلاسيك مذهبي، كاملاً فردي است و به جمع و جامعه مربوط نمي شود.

پي نوشت:

* مأخذ: خلاصه مقالات همايش دين و رسانه، سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران.

مولفين مهدوي

گفت وگو با حجت الاسلام و المسلمين مهدي فقيه ايماني

? با تشكر از اينكه وقت خود را در اختيار ما گذاشتيد لطفاً در ابتدا مختصري از زندگي خود براي ما و

خوانندگان موعود بفرماييد.

? در سال 1308 در شهر اصفهان و در خانواده مرحوم آيت الله ميرزا محمدباقر فقيه ايماني متولد شدم. مرحوم والد با تأليف 70 جلد كتاب عربي و فارسي پيرامون فقه، تفسير، تاريخ اهل بيت و فضائل و مناقب ايشان و بحث هاي عقيدتي و مردم شناسي سهم مهمي از عمر خود را صرف خدمت به خاندان عصمت و طهارت نمود كه تعداد 27 جلد از آنها به زبان هاي عربي و فارسي در قالب شعرهاي عربي و فارسي، مختص به حضرت بقيةالله(عج) است كه تا كنون، هفت جلد از آنها چاپ و منتشر گرديده است. از خصوصيات ايشان بود آن بود كه هر كس براي حل هر مشكلي يا شفاي بيماري و ديگر پيشامدها، راهنمايي مي خواست او را به نوعي توسل به آقا امام زمان و استمداد از آن حضرت راهنمايي مي كردند.

تمام منبرهاي ايشان هم در مسجد يا در منزل يا در ايام محرم در منازل مؤمنين در ذكر فضايل و مناقب امام زمان و شرح دوران غيبت صغري و كبراي آن بزرگوار خلاصه مي شد.

از آن مرحوم خاطره اي راجع به تشرف به خدمت آقا امام زمان موجود است كه در كتاب شرح حال مرحوم آيت الله حاج سيد محمدتقي فقيه احمد آبادي به نام مكيال المكارم في فوائد الدعاء للقائم ثبت شده و مجال ذكرش نيست. عناوين كتاب هايي كه ايشان راجع به حضرت نوشته اند، از اين قرار است:

سوز هجران (شامل اشعار)، شيوه هاي ياري قائم آل محمد ، فوز اكبر بولاية حجة الله المنتظر،أنيس المحجّة في كيفية الرجعة، بشاراة الإلهية إلي الدولة القائمية، تحفة القائمية(در سند و شرح زيارت ناحيه مقدسه) ، تحفة السنية

في نصرة القائم في البلية -عربي)، تحلّة المعما (ارجوزة شرح: و اما الانتفاع بي في غيبتي)، تذكرة الحجة لتبصرة أهل المحجّة (شرح امكنه و ازمنة متعلق به قائم و آداب و وظايف آن)، تكملة الايمان بمعرفة صاحب الزمان (با تقريظ آيت الله حاج آقا منير الدين بروجردي)، حقة الدرر(شرح وقايع حكومت امام منتظر)، خصايص المهدية (شامل چهل ويژگي آن حضرت از آغاز خلقت تا هنگام ظهور-عربي)، الدرة البيهه في كيفية الانتفاع من غايه الوجود (شرح حديث نبوي: ينتفعون بولايته في غيبته كانتفاع الناس بالشمس و استخراج بيش از سي وجه شباهت آن حضرت به خورشيد)، صراط المستقيم إلي جنّة النعيم(ملحق و متمم مفتاح

الرحمة)، طالع مسعود (شرح احاديث وارده دربارة ولادت قائم موعود و آيات جليله ايشان و فضايل شب و روز ولادت آن حضرت)، عين الأنهار(شرح ارجوزه هاي مطلع الانوار-عربي)، الغرّة المضيئة(شرح درة البهية-عربي)، فتوحات مهديه (شامل فتوحات كلي و فرج هاي ديني و دنيوي براي شيعه در عصر غيبت)، الفرج الممدّ بوجود قائم آل محمد، فك الرقبة (دربارة وظايف واجب امام نسبت به اهل ايمان)، فوائد المهديه (چگونگي سير و سلوك امام عصر در دوران حكومت حقّة خود-عربي)، فواتح المهدية الي السعادة الابدية(شامل ده فايدة كلي براي امام در امر دين و دنياي مردم)، مرآة الانام في التحقيق عن علم الامام، مطلع الانوار في ذكر الغائب عن الابصار(شامل 5500 بيت عربي استدلالي و مشتمل بر تعدادي از ارجوزه هاي نامبرده متعلق به حضرت مهدي(ع) ، معراج الايمان فيما يتعلق بصاحب الزمان، مفتاح الرحمة(در عهد غيبت امام و حجت)، وسائل المهديه (در فضيلت ياري و نصرت حضرت مهدي)

هدية المهدوية،

ويژگي هاي حضرت مهدي (ترجمه فارسي خصائص المهديه).

جد مادري حقير مرحوم آيت الله حاج آقا منيرالدين بروجردي متوفاي سال 1342 قمري هستند كه در تحريم تنباكو بسيار فعال بودند. من براي گذراندن مراحل ابتدايي از دروس ادبي _ اخلاقي، فقه، اصول، منطق، فلسفه و تفسير _ در كلاس هاي درس استادان زيادي حاضر مي شدم در قم در كلاس فقه و اصول مرحوم آيت الله حاج سيد محمدباقر سلطاني و مرحوم آيت الله حاج شيخ مرتضي حايري و مدت كوتاهي در محضر مرحوم آيت الله العظمي آقاي بروجردي حاضر مي شدم. در فلسفه از درس مرحوم آيت الله علامه آقاي طباطبايي صاحب تفسير الميزان استفاده مي كردم.

و آنگاه كه پدرم فوت شدند، به اصفهان مراجعت كردم و مراحل عاليه فقه و اصول را با شركت در درس مرحوم آيت الله فقيه و عاليقدر آقاي حاج آقا حسين خادمي طاب ثراه كه از شاگردان مرحوم آقاي نائيني بودند، ادامه دادم.

? چه شد كه به تأليف روي آورديد؟

? پس از شركت در درس مرحوم آيت الله خادمي به تدريس سطح عالي فقه و اصول پرداختم و بعد از حدود ده سال در اوايل انقلاب بر اثر حادثه ترور و معلول شدن از ناحية دهان و زبان از تدريس ناتوان و معذور شدم و به كار تأليف و تحقيق بيش از پيش ادامه دادم. ولي نخستين اثر قلمي حقير حدود 46 سال قبل بود كه كتاب المهدوي مرحوم آيت الله صدر را كه از مراجع مقيم قم بودند ترجمه كردم خداوند به بركت آقا امام زمان، روحي له الفدا، مشكلات مرا حل كرد و فتح بابي شد براي تأليف ديگر آثار تأليفي كه به شرح مندرج در فهرست مبسوط تعداد

هفت جلد آن مختص حضرت بقيةالله(عج) است.

? تا به حال توفيق نگارش چه آثاري را يافته ايد؟

? در اين زمينه به ياري خداوند تعداد بيست جلد كتاب _ و تعدادي مقاله در مجله مكتب اسلام و مقدمه اي بر چاپ هاي جديد عبقات الانوار آيت الله مير حامد حسين لكهنوي هندي و مقدمه بر كتاب هاي مطبوع مرحوم والد _ تنظيم نموده ام به شرح مندرج در آخر كتاب هاي امام اميرالمؤمنين از ديدگاه خلفا و علي يا علي يا شناخت علي از زبان پيغمبر(ص) و اما آثار تأليفي چاپ نشده عبارتند از:

امام اميرالمؤمنين يگانه مظلوم تاريخ، حديث المنزلة عند أهل السنّة، (كه بيش از 400 مدرك از مدارك اختصاصي اهل تسنن در نقل حديث با مشخصات مدارك ارايه شده اضافه بر بحث هاي علمي و تاريخي مربوطه-به زبان عربي)، منزلت حديث منزلت از ديدگاه اهل تسنن (در حدود 130 صفحه خلاصه به فارسي مختصر فهرست وار مي باشد)، رساله دربارة تكلف از نظر قرآن و سنت، كتابي راجع به تخطئه ائمة اطهار(ع) از تصوف و انكار راه و رسم صوفيه معاصر آنها، نقش علماي سني در ضديت با اهل بيت و پيروان آنها، علي م يصّح السجود عند الشيعه، تحقيق كتاب الفرقة الناجية مرحوم بحراني.

? به غير از نوشتن به چه كارهاي خير ديگري مشغول بوده ايد؟

? مدتي مدير عامل مركز خيريه راديولوژي، آزمايشگاه و سرطان شناسي بودم كه شرحش مفصل است و در اين مقال نمي گند، و اما دخالت در ديگر كارهاي خير كه خداوند قبول فرمايد نوسازي و تعمير مفصل چهار مسجدي بود كه در هر كدام بعد از فوت مرحوم پدرم مدتي اقامه جماعت مي كردم بدين شرح: مسجد امامزاده

اسماعيل در خيابان هاتف، مسجد مقابل مقبره خواجه نظام الملك در نزديكي خيابان ولي عصر(ع)، مسجد الزهراء (س)واقع در سي متري خيابان احمدآباد، مسجد ايلچي نيز كه واقع در بر خيابان احمدآباد جنب مهديه، و در مدرسه جلاليه (جلال الدين حكيم شاه سلطان حسين صفوي) كه در زمان رضا شاه پهلوي مورد استفاده دبستان قرار داده بودند پس با كمك مرحوم آيت الله العظمي آقاي گلپايگاني از آموزش و پرورش تحويل گرفتم و با تعمير و نوسازي و تأسيس كتابخانه در اختيار طلاب موقوف عليهم قرار دادم و تا كنون محل سكونت طلاب است.

به اضافه طرح تأسيس دو كتابخانه عمومي و همكاري در تأسيس و بهره برداري از هر يك كه نيازمند فرصت كافي است و فعلاً هم حقير دخالتي در آنها ندارم.

? در اين زمينه چه بركات و آثاري را مشاهده كرده ايد؟

? در سال 1403 قمري برابر 1362 شمسي كتاب مهدي منتظر در نهج البلاغه را تنظيم كرده بودم اما هيچ گونه امكان مالي فراهم نبود كه اقدام به چاپ آن بنمايم.

روزي يكي از خويشان روحاني به منزل حقير آمد و صحبت از كتاب و آثار تأليفي و از جمله كتاب فوق شد. پس ايشان گفت من مايل هستم اگر موافق باشي آن را چاپ كنم. گفتم مانعي ندارد اما بايد پاكنويس شود گفت نيمه شعبان در پيش است و محلي هم به نام اميرالمؤمنين(ع) داريم از اين دو جهت بايد هر چه زودتر كار چاپ عملي شود. حقير هم وعده كردم هر چه زودتر نسخه پاك نويس را تنظيم كنم تا اقدام به چاپ شود.

فردا صبح بعد از نماز صبح مشغول پاك نويس شدم و آنچنان بدين كار اصرار و

اهتمام داشتم كه تا نيمه شب به نوشتن ادامه دادم به طوري كه ديگر نه چشمم طاقت داشت براي ادامه پاكنويس و نه حال جسمي و نشاط روحي ام.

پس خوابيدم و در حال خوابيدن عرض كردم خدايا من چند ماه براي تنظيم اين كتاب و بررسي مطالب آن زحمت كشيده ام ولي اين مهم نيست اما مي خواهم بفهمم من از بعد از اذان صبح و خواندن نمازهاي ظهر و عصر و مغرب و عشاء تا حالا كه نيمه شب است بدين كار ادامه داده ام آيا در نظر حضرتت ارزش دارد يا خير؟

و آنگاه به خواب رفتم. پس در عالم خواب متوجه شدم فوت شده ام و چند نفر با من مشغول صحبت اند و جنازه من در حدود ده متر فاصله بر روي زمين است. در اين حال متوجه شدم جنازه را در ده متر پيشتر به داخل قبر بردند، پس يكي از چند نفري كه با آنها گفت وگو مي كرديم و در نظر من خيلي محترم بود اما نشناختم كيست با روي سخن به من فرمود: مايل هستي به داخل قبر بروي؟

من با يك دنيا آرامش خاطر و بدون ترس و وحشت گفتم مانعي ندارد و رفتم به داخل قبر و به پشت خوابيدم آنگاه با قرار دادن چند عدد آجر روي سينه ام متوجه شدم از قبر خبري نيست و من لباس و عمامه پوشيده در يك فضاي بسيار باغ پر درخت و سرسبز خرم با نشاط و آرامش خاطر هر چه بيشتر مشغول قدم زدن هستم كه شنيدم از سمت بالاي سرم كسي فرياد زد و گفت: هر كس خدمت به آل محمد كند او را بدين جا مي آورند.

با شنيدن اين صدا به وجد و خوشحالي در آمدم و از خواب بيدار شدم و حالم منقلب شد و چون رفتم در اتاف ديگر و چراغ را روشن كردم متوجه شدم يك ساعت و نيم به اذان است.

در اين موقع هر چه بيشتر احساس خوشحالي كردم كه طمع به جنبه هاي مادي اين كتاب نداشتم و بدون توقع مالي به تنظيم آن اقدام كردم و چنين خواب خوشي را ديدم و نشستم به نوشتن ادامه دادم و از بركت آن و بشارت در حال خواب با انواع گرفتاري ها خداوند توفيق تأليف بيش از بيست جلد كتاب به من عنايت فرمود كه اميدوارم در درجه هر چه نازل هم كه باشد مشمول دعاي امام صادق(ع) واقع شوم كه فرمود:

خداي رحمت كند كسي را كه آثار ما را زنده و برپا دارد.

? براي آينده چه برنامه اي داريد؟

? و اما برنامه اي كه تصميم به انجام آن دارم، پس از تأسيس كتابخانه عمومي و نمايشگاه دائمي چهارده معصوم به قلم شيعه، سني و مسيحي به هر زباني تأليف و تنظيم گرديده و در كنار آن نشر اين گونه آثار به منظور حتي الامكان توزيع مجاني آنها در بين اهل تسنن و در بين طبقه طلاب و دانشجويان، كه از هر خدمتي بالاتر گرايش دادن طبقات مختلف است به راه و رسم خاندان رسالت و ائمه اطهار(ع) و مطرح نمودن آنها به هر وسيله ممكن به دليل آن كه امام صادق(ع) فرموده اند:

خير الناس بعدنا من ذاكر بأمرنا و دعا إلي ذكرنا.

بهترين مردم بعد از ما، كسي است كه امر ما را يادآور شود و (مردم را) به ياد ما دعوت

كند.

و نيز فرموده اند:

رحم الله امرءاً أحيا أمرنا و رحم الله من أحبّ أمرنا.

رحمت خداوند شامل كسي باد كه امر ما را زنده نمايد و رحمت خدا شامل كسي باد كه امر ما را محبوب دارد.

اكنون مثل من كه قابل نبوده و نيستم تا مصداق حديث اول باشيم اما حداقل باشد آنكه مشمول حديث دوم و سوم واقع شوم تصميم به انجام اين كار گرفته ام و به ياري خدا و بركات چهارده معصوم(ع) تا كنون تعداد 2700 جلد كتاب و حدود بيش از 300 جلد كتاب به زبان اردو، انگليسي، فرانسه، روسي، تركي اسلامبولي و آلماني وبقيه هم فارسي و عربي است و تعداد دويست و چند عنوان كتاب كه بالغ بر حدود 360 جلد است درباره شرح و ترجمه نهج البلاغه و موضوعات مستخرجه از آنست.

در حال حاضر نيز به دنبال تهيه محلي هستم كه مناسب و در معرض ديد و رفت وآمد طبقات مختلف باشد تا بهتر مراجعه و بهره برداري شود و متأسفانه چنين نمايشگاه و كتابخانه اي در مناطق مورد اطلاع چه در ايران و چه در جاي ديگر تأسيس نشده و من سراغ ندارم.

? چه توصيه يا توصيه هايي براي آنها كه قصد دارند دربارة حضرت صاحب الامر- صلوات الله عليه- فعاليت كنند داريد؟

اگر روحاني و دانشگاهي هستند چه بهتر كه هر چه بيشتر اصالت و ريشه داري اسلامي وجود مقدس آن حضرت و حتمي بودن قيام جهاني و ظهور و برقراري عدل و گسترش امنيت و خير و بركت وجودي حضرتش را مطرح و مشكل گشايي هاي واقعي او را اشاعه دهند تا مؤمنان بيش از پيش به اصل وجود آن حضرت و شؤون امامتش آشنا

و اميدوار شوند و در حال انتظار و آمادگي براي ظهور و پيرويش بسر برند.

و اگر غير روحاني اند كمك به نشر آثار قلمي و غيرقلمي مربوط به آن حضرت نمايند و تا حد امكان در تشكيل مؤسسه هاي ديني و مجالس مشتمل بر ذكر شرح حال آن حضرت و دعا براي فرج آن بزرگوار و جشن ولادت و هر عملي كه بيشتر توده مردم را به ياد آن حضرت و به توسل بدان حضرت تشويق نمايد كوشش كنند و نيز در برچيده شدن بساط بهايي گري و بابي گري در ايران كوشش نمايند.

? با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.

بايسته هاي سلوك منتظر

مداومت بر عرض طاعت و تبعيت، تجديد عهد و بيعت، و اظهار مودت و محبت نسبت به حضرت ولي عصر(ع)

مداومت بر عرض طاعت و تبعيت، تجديد عهد و بيعت، و اظهار مودت و محبت نسبت به حضرت ولي عصر، ناموس اكبر، بقيةالله، صاحب غيبت الهيه، وارث انبيا و ائمه، آيت عظمي، امام زمان _ ارواحنا و ارواح العالمين له الفدا_ و توسل به او و استشفاع از او از اركان اصليه در سلوك عبودي، و در سفر الي الحق است.

سالك بايد در هر شب و روز يعني در هر بيست و چهار ساعت لااقل يك بار به اين امر بپردازد و وظيفة خود را در اين باب بجا بياورد و جانب حضرت معبود را در خصوص اين امر مراقبت كند كه او خود طاعت و تبعيت از امام، عهد و بيعت با امام، مودت و محبت نسبت به امام و نيز توسل و استشفاع از امام را دستور داده و بر آن تأكيد فرموده است.

لازم

است لااقل هر روز صبح بعد از اينكه نماز صبح را بجا آورد، بعد از تسبيح حضرت زهرا(س) و بعد از دعاي صباح، دعاي عهد را با حضور قلب بخواند و بر آن مداومت كند و دعاي ندبه را نيز روزهاي جمعه با حضور بخواند و بر آن هم مداومت داشته باشد.

ولايت مطلقه و وساطت

لازم است به اين حقيقت به دقت توجه داشته باشيم كه مقام ولايت مطلقه را خداي متعال واسطة فيض و افاضه قرار داده است و نزول فيوض و بركات الهيه بر همة موجودات و بر انسان ها و همچنين صعود همة موجودات و انسان ها به سوي پروردگار از طريق مقام ولايت مطلقه و به وساطت آن است.

حامل ولايت مطلقه، خليفة اعظم حق است و اوست قطب اقطاب، انسان كبير و آدم حقيقي كه مسجود ملائكه است و اوست مخلوق اول و از او در مجالي مختلف به «قلم اعلي»، «عقل» و «روح اعظم» تعبير آورده مي شود.

حامل ولايت مطلقه را عقول جزئيه، آنچنان كه هست نمي توانند بشناسند و صاحبان كشف بالا هم هر كدام به اندازة خود مي توانند بشناسند، يعني بسيار جزئي و نه آنچنان كه بايد.

رسول اكرم و ساير معصومين، از جمله حضرت بقيةالله الاظم(ص) صاحبان ولايت مطلقه و حاملان آن هستند.

حضرت بقيةالله _ ارواحنا لتراب مقدمه القدا_ وليّ زمان و حجت عصر است و واسطة نزول فيض از حق و صعود خلق به سوي حق مي باشد.

در مقام نزول فيض حق، آنچه از افاضات ربوبي به سالك مي رسد از طريق آن حضرت است، چه خود سالك بداند و چه نداند، چه توجه داشته باشد و چه توجه نداشته باشد.

در دعاي ندبه

چنين مي خوانيم:

أين السّبب المتّصل بين الأرض و السّماء.

يعني، كجاست سيد من و مولاي من، آن سبب متصل بين زمين و آسمان و آن وسيلة ارتباط زمين با آسمان و واسطه اي كه فيض آسماني از طريق او به زمين و اهل آن مي رسد؟

و در مقام صعود و عروج الي الله هم سالك هر قدمي به سوي مقصد بردارد، هر قرب و منزلتي را نايل آيد و هر مقام و مرتبه اي را برسد، همه از طريق آن حضرت، به امامت او، به وسيلةاو، و به وساطت اوست، چه بداند و چه نداند، چه توجه داشته باشد و چه توجه نداشته باشد.

در همين دعا مي خوانيم:

أين باب الله الّذي منه يؤتي.

يعني، كجاست سيد من و مولاي من، آن باب الله كه از آن بايد به خدا و به جوار قدس او روي آورد؟

تذكرات لازم در اين مقام

اولاً بايد سالك به آن حضرت محبت سخت داشته باشد و از فراق آن حضرت در حزن و اندوه بوده، و شب و روز در آرزوي زيارت جمال او باشد و با دل سوخته از خداي متعال اين مسئلت را داشته باشد كه وي را منت بگذارد و از اين نعمت او را بهره مند بگرداند.

شهود جمال او شهود وجه الله است، و آرزوي مشتاقان و مقصد عارفان و آرامش سوختگان.

مگر نمي خواني و مگر نمي گويي در دعاي ندبه كه:

أين وجه الله الّذي إليه يتوجّه الأولياء؟

يعني، كجاست آن وجه اللّهي كه اوليا و دوستداران حق به سوي او متوجه مي شوند و به او روي مي آورند؟

گل عزيز است غنيمت شمريدش صحبت

كه به باغ آمد از اين راه و از آن خواهد شد

اين تطاول كه كشيد از غم هجران بلبل

تا س_راپردة گل

نع_ره زنان خواهد شد1

و مگر از زبان مشتاقان عارف، و عارفان مشتاق در همين دعا نمي گويي:

اللّهمّ أنت كشّاف الكرب و البلوي و إليك أستعدي فعندك العدوي و أنت ربّ الآخرة و الدّنيا، فأغث يا غياث المستغيثين عبيدك المبتلي و أره سيّده يا شديد القوي و أزل عنه به الأسي و الجوي و برّد غليله يا من علي العرش استوي و من إليه الرّجعي و المنتهي، اللّهمّ و نحن عبيدك التّائقون الي وليّك المذكّر بك و بنبيّك... .

يعني، اي خدا، تويي برطرف كنندة گرفتاري ها و اندوه دل ها، و من به تو روي آورده و داد دل از تو مي خواهم كه داد دل ها نزد تو مي باشد، و تويي پروردگار دنيا و آخرت، پس اي فريادرس فريادخواهان، به فرياد بندة ضعيف گرفتار به بلا و ستم و هجران و فراق برس و مولا و سيد او را، اي خداي توانا، براي او ظاهر بگردان و به او بنما و با اين امر اندوه و سوز دل او را برطرف بفرما و سوزش دل او را فرو نشان، اي خدايي كه بر عرش هستي استقرار داري و بازگشت و منتهاي همه به سوي توست، خدايا ما بندگان تو مشتاق زيارت وليّ تو كه يادآور تو و پيامبر تو مي باشد هستيم... .

و بالاخره، چگونه مي شود سالك صادق، و مشتاق لقاي حضرت معبود، به لقا و شهود جلوة تامّ جمال و جلال او كه جلوة اسم اعظم او و وجه اوست، مشتاق نباشد؟!

در بشر روپوش گشته ست آفتاب

فه_م كن والله اع_لم بالصّ_واب2

و ثانياً بايد جهت تعجيل فرج آن حضرت، براي اعلاي كلمة توحيد، احياي معالم دين و اهل آن، اعاده ملّت وشريعت، اماتة

باطل، محو پايه هاي شرك و نفاق، قطع ريشه هاي دسيسه و بدعت، نابودي اهل طغيان و عصيان، در هم شكستن شوكت ستمكاران، از ميان برداشتن متكبّران و سركشان، ريشه كن ساختن ملحدان و معاندان و گمراه كنندگان، به خاك ذلت نشاندن دشمنان، تطهير زمين از باطل و اهل آن، و استقرار عدل و توحيد در همه جا، با اصرار و سوز دل دعا كند، و دردمندانه از خداي متعال فرج آن حضرت را بخواهد كه وي را از اعوان و انصار حضرتش و از سبقت كنندگان به سوي او و طاعت او قرار دهد و بر اين دعا نيز اصرار و مداومت كند، كه اين عنايت بزرگي است از خداي متعال.

و ثالثاً بايد در «توسل» به آن حضرت و «استشفاع» از او بكوشد و سعي نمايد نظر خاص حضرتش را به خود جلب كند كه نظر خاص او به اذن الله كارساز، راه گشا و حل كنندة مشكلات طريق است و سالك نبايد از آن غفلت داشته باشد. و بايد بداند كه مشكل ها از اين طريق حل مي شود، عنايت هاي ربوبي از اين طريق كسب مي گردد و فتح باب ها همه را از اين راه است، و اين، مشيت حضرت حق، و ارادة جناب او است؛

بكم فتح الله و بكم يختم...فازالفائزون بولايتكم... إن ذكر الخير كنتم أوّله و أصله و فرعه و معدنه و مأويه و منتهاه.3

[به واسطة شما خداوند گشود و به واسطة شما پايان مي بخشد... دست يابندگان به ولايتتان رستگار شدند... هر خيري كه بيان شود، شما ابتدا و اصل و فرع و معدن و جايگاه و انتهاي آن هستيد.]

و به عبارتي، اگر نظر خاص حضرتش را كسب كند به فيض

عظيمي خواهد رسيد زيرا كه نظر او حامل نظر حضرت حق است.

گفت لاينظر إلي تصويركم

فابتغوا ذاالقلب في تدبيركم

من ز صاحب دل كنم در تو نظر

نه به نقش سجده و ايثار زر4

بنابراين، لازم است در توسل و استشفاع از آن حضرت اصرار داشته باشد تا حضرتش او را قبول كند، به او رأفت كند و براي او نزد خداي متعال شفاعت نمايد كه خدا او را به آنچه رضوانش در آن مي باشد هدايت كند و موفق بدارد و او را مجذوب به سوي خود بگرداند، و خلاصه او را قبول نموده به جوار خود بخواند.

بايد توجه داشت كه ما آن صلاحيت را نداريم روي به ساحت قدس حضرت معبود بياوريم زيرا ساحت او بسيار بالا و بسيار پاك است و روي ما در باطن امر بسيار ظلماني و بسيار آلوده . بايد به وجاهت وجه بندة صالح او به سوي او روي بياوريم، و به ساحت قدس او متوجه شويم؛

يا سيّدنا و مولانا إنّا توجّهنا و استشفعنا و توسّلنا بك إلي الله و قدّمناك بين يدي حاجاتنا، يا وجيهاً عندالله إشفع لنا عندالله.5

و اين حقيقتي است كه تأمل در دعاها و زيارت ها و مناجات ها ما را به آن هدايت مي كند.

در هر صورت، در توسل و استشفاع، در جلب نظر، در كسب رأفت، و در تحصيل رضايت آن حضرت بايد جديت كامل داشته باشد و در اين باب مسامحه نكند. بسا ساعتي خوب به توسل و استشفاع بپردازد و موفق شود نظر خاص آن حضرت را به خود معطوف بدارد و رأفت و رضايت او را به دست آورد و حضرتش نزد خداي متعال براي

او شفاعتي كند كه بر اثر آن جذبات و عنايات خاصة ربوبي شامل حال او گرديده و در يك ساعت به فضل بزرگي نايل آيد كه در يك سال مجاهدت عبودي به آن نايل نمي شد و بلكه در سال ها.

البته اين توفيق هم از خداست و او بايد منت گذارد و انسان را به چنين توسل و استشفاع كه آثار و بركات بالايي را در بر دارد موفق بفرمايد؛

و امنن علينا برضاه وهب لنا رأفته و رحمته و دعائه و خيره ماننال به سعةً من رحمتك و فوزاً عندك.6

[و بر ما به وسيلة رضايت آن حضرت(ع) منت نه و رأفت و رحمت و دعا و خير او را نصيبمان فرما تا بدان وسيله به وسعتي از رحمت و فوز در نزدت نائل شويم.]

سخن اين است كه بايد به هر حيله اي است در دل آن حضرت راه يافت، و در قلب شريف او براي خود جايي پيدا كرد كه قلب او قلب است و مورد نظر حق، قلبي كه خداي متعال مي خواهد، قلبي كه مجلاي جمال و جلال اوست، قلبي كه اصل ايجاد و خلقت براي آن است، قلبي كه خدا جمال خود را در آن نهاده، و عشق او به خود و جمال خود، عشق به آن را كه آيينة جمال اوست در بر دارد و اين قلب، محبوب جناب اوست و هر كه به هر اندازه در اين قلب براي خد حساب باز كرده باشد، به همان اندازه مشمول نظر خواهد بود، و از رأفت حق برخوردار. (دقت شود)

مگر نخوانده اي اين آيات را كه:

يوم لاينفع مال و لابنون إلّا من أتي الله بقلب

سليم.7

[روزي كه هيچ مال و فرزندي سود نمي دهد مگر كسي كه دلي پاك به سوي خدا بياورد.]

و مگر از اين آيات به اين حقيقت نرسيده اي كه حضرت معبود جلّ شأنه فقط به قلبي نظر دارد كه درآن جز او نيست؟

من و تو بايد سعي كنيم براي خود در چنين قلبي كه «قلب» است جايي پيدا كنيم، و از رأفت آن براي خود سهمي.

در اينجا به اين اشعار از مولوي هم خوب دقت كن كه:

صد جوال زر بياري اي غني

حق بگويد دل بيار اي منحني

گر ز تو راضي ست دل من راضيم

ور ز تو معرض بود اعراضيم

ننگرم در تو در آن دل بنگرم

تحفه آن را آر اي جان در برم

با تو چون است؟ هستم من چنان

زير پاي مادران باشد جنان

مادر و بابا و اصل خلق اوست

اي خنك آن كس كه دل داند ز پوست

تو بگويي نك دل آوردم به تو

گويدت اين دل نيرزد يك تسو

آن دلي آور كه قطب عالم است

جان جان جان جان آدم است

از براي آن دل پر نور و برّ

هست آن سلطان دل ها منتظر8

مداومت بر عرض طاعت و تبعيت، تجديد عهد و بيعت، و اظهار مودت و محبت نسبت به همة حضرات معصومين(ع)

امر ديگر، مداومت بر عرض طاعت و تبعيت، تجديد عهد و بيعت، و اظهار مودت و محبت نسبت به همة حضرات معصومين(ص)، و توسل به آنان و استشفاع از آنان است. اين امر نيز از اركان اصليه در سلوك عبودي، و در سفر الي الحق است.

سالك بايد وظيفة خود در اين باب را به جا بياورد و بر اين مداومت داشته باشد و جانب حضرت معبود را در خصوص اين

امر، مراقبت كند كه او خود طاعت و تبعيت از آنان، عهد و بيعت با آنان، مودت و محبت نسبت به آنان و توسل و استشفاع از آنان را دستور و بر آن تأكيد فرموده است.

محبت حضرات معصومين

همة معصومين(ص) نور واحد هستند و همه صاحبان ولايت مطلقه، وسايط فيض حق، و طرائق الي الحق مي باشند. محبت سالك نسبت به آنان، و اشتياق وي به زيارت و لقاي آنان هر چه شديدتر و حزن و اندوه وي از فراق آنان هر چه بيشتر باشد، به همان اندازه از بركات اين «محبت و اشتياق» بهره مند خواهد شد. پيداست هر چه صلاحيت روح سالك از جهت تقوا و پاكي، از جهت التزام به صراط مستقيم قرآني و از جهت اطاعت و تبعيت از آنان بيشتر باشد، بركات اين «محبت و اشتياق» هم بيشتر خواهد بود.

بر اثر «محبت» و «اشتياق» نسبت به آنان، روح سالك به سوي آنان كشيده مي شود، و با ارواح پاكشان نوعي اتحاد مي يابد، اتحاد يا نزديكي مخصوصي كه متضمن آثار و بركات بسيار بالايي است و نتايج و عوايدي در بر دارد كه در وصف نيايد و در فكر نگنجد.

ارباب بصيرت مي دانند كه اين اتحاد يا نزديكي مخصوص، در اصل به صورت فناي روح سالك در ارواح طيبة آنان مي باشد و هر چه سنخيت كامل تر و محبت شديدتر باشد، انجذاب و اتحاد هم كامل تر و در نتيجه فنا نيز كامل تر خواهد بود، و هر چه فنا كامل تر باشد، صعود روح و اقبال آن به سوي حضرت معبود بيشتر خواهد شد، زيرا كه روح با ارواح آنان يكي شده و ارواح آنان هم اقبال محض به

حضرت حق، و فاني في الحقّ، و باقي الحقّ است.

گويي نور ضعيفي كه روشنايي كمي دارد و از تيرگي هاي زيادي برخوردار است، با نور بسيار روشن و كاملي كه هيچ گونه ضعف و تيرگي در آن نيست وحدت يافته، و نور كامل به آن غالب و قاهر گشته، و آن را احاطه نموده، و ضعف ها و تيرگي هاي آنرا از ميان برده و كاملش گردانيده است. هر چه اين نور ضعيف به نور كامل نزديك تر شود و با آن وحدت بيشتر يابد و در آن مستغرق باشد، به همان اندازه غلبه و احاطة نور كامل به آن بيشتر خواهد بود، تا جايي كه وحدت كاملاً تحقق يابد، و فنا حاصل گردد كه در اين صورت، نور ضعيف با حفظ تبعيت و فنا، و در مرتبة خود، از ضيا و روشني نور كامل، و از آثار وجودي آن، بر اثر فناي در آن، برخوردار خواهد بود، كه از آن جمله است انجذاب الي الله.

البته اشتباه نشود كه سخن در محبت عاملان و سالكان نسبت به حضرات معصومين است، نه در محبت بي حقيقت و ادعايي جاهلاني كه چندان پابند عمل و تبعيت از آنان نيستند، و دعوي محبت آنان دارند كه جز دعوي نيست.

ولايت حضرات معصومين

ولايت آنان، يعني اطاعت و تبعيت از آنان، و ارتباط باطني و قرب روحي به آنان، و تحصيل نظر آنان، داراي اسرار عميقه و بركات عاليه اي است كه در وصف نمي آيد.

در زيارت جامعة كبيره مي خوانيم:

وجعل صلوتنا عليكم و ماخصّنا به من ولايتكم طيباً لخلقنا و طهارةً لأنفسنا و تزكيةً لنا و كفّارةً لذنوبنا.

يعني، و خداي متعال قرار داد صلوات ما بر شما،

و نعمت ولايت شما را كه به ما عنايت فرموده است، وسيلة پاكي خلقت ما، وسيلة طهارت نفوس ما، وسيلة تزكية ما، و وسيلة از ميان رفتن گناهان ما.

دقت و تأمل در اين جملات را به عهدة عارفان نكته سنج، و عاملان عارف كه از قيد و بند فكر محدود نجات يافته، و در افق حيات و علم بالا قرار گرفته و از ادراك دل برخوردار گشته اند مي گذاريم.

در هر صورت، اسرار و بركات ولايت آنان، آنچنان كه هست، در قالب الفاظ و در محدودة مفاهيم ذهنيه نمي گنجد و بايد با قدم مجاهدت به آنها رسيد، آن هم در حدي كه امكان آن هست، و نه آنچنان كه هست.

صاحبدلان آگاه تا حدودي از اين اسرار و بركات باخبرند، و دل مردگان بي خبر از آنها در غفلت و حجابند.

آية شريفه:

اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي.9

[امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم.]

در اين باب اشارت ها براي اهل اشارت و هدايت ها براي اهل معرفت دارد.

به طوري كه از اكثر اشارت ها و هدايت هاي اين آيه و آيات ديگر در باب ولايت و اسرار و بركات آن نيز در غفلت مانده و محروم شده ايم، و در نتيجه، از آنچه مي بايست بيابيم و با يافتن آن با دواهاي دردهاي خود آشنا شويم، دور افتاده و بي خبر مانده ايم.

ز اندرونم صد خموشي خوش نفس

دست بر لب مي نهد يعني كه بس

خامشي بحر است و گفتن همچو جُو

بحر مي جويد تو را، جُو را مجو

از اشارت هاي دريا سرمتاب

ختم كن والله اعلم بالصواب10

مشكلات طريق و موانع راه را مي بايست با استفاده از نعمت ولايت از ميان برمي داشتيم، و نيز

مي بايست با استفاده از اين نعمت بزرگ الهي زاد و توشة لازم در طي طريق را به دست مي آورديم. ولي متأسفانه بر اثر جهل و نداشتن شناخت لازم در خصوص همين نعمت بزرگ و در خصوص اشارت هاي قرآني مربوط به آن، از استفاده از اين نعمت الهي محروم شده و نتوانسته ايم مشكلات طريق را به دست آوريم و در مدارج عبوديت پيش برويم. و اگر شناختي هم داشته ايم، بسيار ناقص و سطحي بوده و عوايد چنداني نداشته است.

اي عجب كه جان به زندان اندر است

وآنگهي مفتاح زندانش به دست11

صاحبان ولايت مطلقه، يعني حضرات معصومين(ص) اولياي قافلة توحيد، و سروران اين قافله در حركت و سير الي الله هستند. بايد با ولايت آنان قدم در ميدان توحيد گذاشت و بايد به امامت آنان به راه افتاد، والّا در اين ميدان پرمخاطره و در اين راه پرفراز و نشيب، بي ولايت آنان و بدون دستگيري آنان نمي شود راه به جايي برد.

اصل لشكر بي گمان سرور بود

قوم بي سرور تن بي سر بود

اين همه كه مرده و پژمرده اي

ز آن بود كه ترك سرور كرده اي12

اين جملات را نيز در جامعة كبيره مي خوانيم:

سعد من والاكم و هلك من عاداكم و خاب من جحدكم و ضلّ من فارقكم و فاز من تمسّك بكم و أمن من لجأ إليكم و سلم من صدّقكم و هدي من اعتصم بكم.13

يعني، هر كس ولايت شما را گردن نهاد، به سعادت رسيد و هر كس با شما دشمني نمود، به هلاكت افتاد و هر كه شما را انكار كرد، به خسران رسيد و هر كه از شما جدا گرديد، گمراه شد و هر كه به شما تمسك جست، فائز شد

و هر كه به شما پناه آورد، ايمن گرديد و هر كه شما را تصديق نمود، مصون ماند و هر كه دست به دامن شما زد، به مقصد هدايت شد.

آبي كه خضر حيات ازو يافت

در ميكده جو كه جام دارد

سر رشتة جان به جام بگذار

كاين رشته ازو نظام دارد14

آنان در عين اينكه مخلوق خدا، بندگان او، فقر محض در پيشگاه او، محتاج او، خاشع و خاضع در برابر او، خائف از او، اميدوار به عفو و مغفرت او هستند، در عين حال، به لحاظ منزلت بالايي كه در مقام عبوديت، و در مقام فنا و توحيد حق دارند، منزلتي كه خدا به آنان عنايت كرده است، ابواب الهي مي باشند، و از طريق آنان بايد روي به حضرت مقصود آورد و آنانند رحمت موصوله، آيت مخزونه، امانت محفوظه، صراط أقوم، و بقيةالله.

جلب رضايت حضرات معصومين

«رضايت» آنان اگر به دست آيد، به هر اندازه به دست آمده باشد، به همان اندازه هم حجب را از ميان برمي دارد، ذنوب را برطرف مي كند، و فاصلة بين سالك و حضرت معبود را كنار مي زند. و اين را سرّي است بسيار عميق، سر عميقي كه خبر از اسرار نهفته در قلوب شريفة آنان مي دهد.

سرّ موجود در رضايت آنان را نمي شود به بيان آورد، و نمي شود با عقل جزئي و فكر محدود به آن رسيد، و محرمان اسرارند كه در حدّ خود مي توانند اين سر عميق را بيابند.

اين چه رضايتي است كه حجاب افكن، و گناه سوز است؟ و چه رمز يا رموزي در آن است؟

هر چه باشد، رضايتي كه از دل هاي پاك آنان سر مي زند، رضايت حضرت حق را در بر دارد،

و حامل رضاي اوست، و رضاي جناب او در رضاي اين دل هاست. پيداست كه رضاي او حجاب سوز و گناه سوز است، و فاصله ها را از ميان برمي دارد.

در اين جملات از جامعة كبيره دقت مي كنيم:

يا أولياءالله إنّ بيني و بين الله عزّوجلّ ذنوباً لايأتي عليها إلّا رضاكم، فبحقّ من ائتمنكم علي سرّه و استرعاكم أمر خلقه و قرن طاعتكم بطاعته لمّا استوهبتم ذنوبي و كنتم شفعائي.

يعني، اي اولياي خدا، بين من و بين خداي عزوجل گناهاني هست كه جز رضا و خشنودي شما آن گناهان را از ميان بر نمي دارد. پس، شما را قسم مي دهم به حق آن خدايي كه شما را امين سر خود گردانيد، و محافظت امر خلق خود را به شما واگذار نمود، و طاعت شما را مقرون به طاعت خود فرمود، كه نزد خدا براي من شفاعت كنيد، و از او بخشش گناهانم را بخواهيد.

البته اين «رضايت» به آساني به دست نمي آيد و صلاحيت لازم دارد و اين صلاحيت هم جز با اطاعت از خداي متعال و عمل به دستورات او حاصل نمي شود. با التزام به همة واجبات، و اجتناب از همة محرمات، و ترك همة معاصي، چه در باب حركات و اعمال، و چه در باب خصال و اوصاف، مي توان چنين صلاحيتي را به دست آورد.

اين صلاحيت را با حرف، با ادعا، با خيال بافي، با محبت خشك و خالي، و با هيچ چيز ديگري نمي شود كسب كرد، جز آنچه گفتيم.

بايد هوشيار باشيم، و فريب بعضي از فريب خورده ها را نخوريم كه در عالم خيال و وهم خويش، بدون اينكه عملاً ملتزم به دستورات الهي باشند، و با آلودگي ها و انحراف ها، گمان مي كنند

مي شود رضايت حضرات معصومين(ص) را تحصيل نمود، و نظر آنان را جلب كرد، و مشمول توجهات خاصة آنان شد.

سخن در اين باب بسيار است، و گفتني ها زياد، و متأسفانه مجال گفتن بسيار كم. در هر صورت، آنچه لازم بود گفته شد، و در همين اشارة اجمالي بيان گرديد، و براي سالكان صادق كافي است.

اين فريب خورده ها هم بايد بدانند جز التزام عملي به دستورات الهي و به صراط مستقيم قرآني از يك سو، و التزام به ولايت صاحبان ولايت مطلقه از سوي ديگر، راه ديگري وجود ندارد، و هر كدام از اين دو نباشد، راه به جايي نتوان برد.

اينها با كمي تأمل مي توانند بفهمند كه نمي شود حضرات معصومين از كسي كه خداي متعال از او راضي نيست راضي باشند، و نمي شود كسي را كه خدا دوست ندارد دوست بدارند، و اين هم واضح است كه خداوند از كسي كه قيد طاعت و عبوديت او را به گردن نمي نهند، و راه عصيان و مخالفت در پيش مي گيرد، و اوامر و نواهي او را امتثال نمي كند، و با جناب او به مقام مخالفت بر مي آيد راضي نيست و او را دوست ندارد.

به سخن اصلي خود برگرديم و بر آن تأكيد كنيم، و آن اينكه:

سالك بايد بر عرض طاعت و تبعيت، تجديد عهد و بيعت، و اظهار مودت و محبت نسبت به همة حضرات معصومين(ص) و توسل به آنان، و استشفاع از آنان مداومت كند، و در تحصيل رضا و خشنودي، و توجه و نظر خاص آنان بكوشد. بسا كه با به دست آوردن رضايت و تحصيل نظر آنان، چنان از عنايات برخوردار نمي شد. و بسا كه

با توسل خوب و با استشفاع خوب بتواند توجه كارساز آنان را به دست بياورد، و مشمول الطافي از پروردگار متعال باشد كه مشكل ها را حل مي كند، و راه را به روي او مي گشايد و آن مي شود كه در وصف نمي آيد.

سالك مي تواند در مقام توسل به معصومين و استشفاع از آنان، از زيارات مخصوصه، يا از توسلات و زيارات جامعه كه وارد شده است استفاده كند.

پي نوشتها:

* برگرفته از: كتاب مقالات، صص 123_ 111.

1. ديوان حافظ.

2. دفتر اول مثنوي.

3. فرازهايي از «زيارت جامعة كبيره».

4. دفتر پنجم مثنوي.

5. فرازي از «دعاي توسل».

6. فرازي از «دعاي ندبه».

7. سورة شعرا (26)، آية 88 و 89.

8. دفتر پنجم مثنوي.

9. سورة مائده (5)، آية 3.

10. دفتر چهارم مثنوي.

11. همان.

12. همان.

13. فرازي از «زيارت جامعة كبيره».

14. ديوان حافظ.

اضطرار به ولي

سخنراني حجت الاسلام والمسلمين علي صفايي حائري(ره)

آنچه كه اعتقادها و يا معارف ديني را تأثيرگذار مي كند، شهود و يا باور نيست، بلكه «احساس اضطرار» و افتقار و احتياج است و اثبات خداي متعال شهوداً و يا برهاناً ما را از درجات شياطين جدا نخواهد كرد. چون آنها نيز اين شهود و اين حضور را داشتند، ولي چشم پوشيدند.

اين خيال كه اگر ما به حدي برسيم كه باور پيدا كنيم، نجات پيدا مي كنيم اين ساده لوحي است. [انسان] با وجود يقين چشم مي پوشد و عذر مي آورد. تكاثر، لهو، اشتغالات، يا گرايشات ديگر مانع است كه براي خدايي كه او را باور كرده و اثباتش را شناخته ، يا براي معادي كه آن را باور كرده و برايش برهاني شده، يا براي رسولي كه او را يافته و باور كرده، تواضع كند و تسليم شود.

در

كتاب كافي بابي است كه مرحوم «كليني» همين عنوان «الإضطرار إلي الحجّه» (اضطرار به وجود حجت) را بر آن گذارده است. اضطرار به حجت و ضرورت حجت است كه كارگشاست و الا اگر اين اضطرار نباشد انسان نمي تواند با وجود يقين از بدي چشم بپوشد. مثل كسي كه مي داند اين آب است ولي وقتي كه تشنه نمي باشد، با وجود علم دنبالش نمي رود و برايش زحمت نخواهد كشيد.

اين است كه« اضطرار» گام اول است. تا وقوف به اين ريشه هاي اضطرار پيدا نكنيم، سهمي از حالت ها و رويش ها و كوشش ها نخواهيم داشت. اگر درك اضطرار با درك جمال و جلال و انس و محبت و همراهي عنايت حق همراه باشد، آن اضطرار شكل هاي قوي تر پيدا مي كند. همين طور در رابطه با «وليّ» وقتي كه انسان اضطرار به وجود وليّ را مي فهمد، بعد با وليّ مأنوس مي شود، انس پيدا مي كند، محبت پيدا مي كند، اشتياق پيدا مي كند، آن موقع حال مناجات مي آيد ، حال پيمان و عهد و قرار مي آيد. [آن وقت] اين انسان با وليّ بيگانه نيست، حتي اگر از او دور باشد. در حالي كه اگر اين اضطرار نباشد، انسان در كنار معصوم و در كنار وليّ است اما تعهد، پيمان، يا تكليفي احساس نمي كند.

در رابطه با [اقسام] زيارت اولياي خدا صحبتي بود كه گاهي زيارت، زيارت محبّ است، گاهي عامل زيارت حاجت و نياز است، گاهي محبت و عشق است، گاهي سپاس و تشكر است، گاهي نيز بهره مند شدن از فيوضات و عناياتي است كه در آن جايگاه وجود دارد. در روايات بر اين نكته تأكيد مي كنند كه فوز، فرح ، بركت، نور، رضوان و

... (عناويني كه حدود ده- دوازده عنوان مي باشد) در همراهي اولياي خداي متعال تحقق پيدا مي كند. كساني كه اين فيوضات را ديده اند زيارتشان شكل ديگري خواهد داشت. پس زيارت محبّ، زيارت محتاج، زيارت شاكر و سپاس گزار، و زيارت كسي كه دنبال بهره برداري و فوز و غنيمت و مرحمتي است، با هم متفاوت است.

درك اضطرار با هر يك از اين مراحل، حاصل متفاوتي خواهد داشت، و اينكه رشد معارف انسان، در نوع تسليم او و حرمت و احترامي كه براي وليّ مي گذارد تأثير خواهد گذاشت.

بحث ديگر اين است كه اگر ما اين حد از اضطرار و سپس، اين حد از اشتياق را فهميديم، آن معنا از اضطرار بر انتظار ما از وليّ و انتظار ما براي وليّ و كوشش و سعي ما براي فرج او تأثير مي گذارد.

ما گاهي مي گوييم حضرت بيايد امكانات فراهم مي شود، ما شاد مي شويم، امنيت پيدا مي شود، پذيرايي هم هست، زمين را از عدل لبريز مي گرداند همچنان كه از ستم مملو شده باشد. [ما نيز از آن شرايط] بهره مي گيريم، توانايي پيدا مي كنيم و عقول و دل هاي ما توسعه پيدا مي كند؛ پس اضطرار به حجّت روي انتظاري كه از حجت داريم اثر مي گذارد؛ و روي انتظاري كه براي حجت هم داريم اثر مي گذارد؛ كه من اگر منتظر حجت شدم براي او چه كنم؟

كساني كه منتظر وليّ هستند به اندازه اي كه اضطرار به ضرورت وليّ را احساس كردند، به آن حد كوشا مي شوند. اين مطلب روي توقع ما از كساني كه مي خواهند براي «موعود» زمينه ساز باشند و كاري بكنند و نيز روي كاري كه از خودمان توقع داريم و آمادگي هايي كه در ذهن

خود در روابطمان طالب هستيم اثر مي گذارد.

بحث سوم، اينكه مسئله اي به نام «اضطرار به حجّت»، براي آماده سازي خود ماست، براي روزي كه قدم ها مي لرزد و دل ها متزلزل مي شود و انديشه ها مبتلا مي شود وگرنه اگر ما فقط بخواهيم از مسائل تاريخي گفت وگو كنيم ولي آن را به خودمان ربط ندهيم، مثل اين است كه آب هست ولي من به آب احتياجي ندارم. كساني كه براي اباعبدالله(ع) اينگونه فداكاري كردند، خودشان را جلو انداختند و او را خواستند و همراهي كردند، بعد هم پيشاپيش او قدم گذاشتند و يار او شدند، اينها همه در اين مقدمات ريشه دارند و سهم دارند.

كساني كه بخواهند يار اولياي خدا باشند _ يا پيشاپيش آنها و يا همراهشان _ باشند لازمه اش اين است كه اين توجهات را بر خود تطبيق دهند. ما خيال نكنيم كه اين مباحث براي ديگران مطرح است و به ديگران مربوط است.

اگر چه بحث ما در حال حاضر اضطرار به حجت است اما اين (درك اضطرار) مسئله اي است كه در مجموعة معارف بايد به آن توجه كرد؛ چه درباره «غيب»، چه درباره «الله»، چه درباره «يوم الآخره» چه درباره «وحي» و «رسول»، اگر متوجه اين حد از اضطرار نباشيم و به اين نكته توجه نكنيم، يقين ما بر رأي و عزم ما غالب نخواهد بود.

«تمكّن يقين در قلب» يك مرحله است، اما تأثيرگذاري آن بر وجود انسان مرحلة ديگري است.

حضرت امام حسين(ع) در دعاي عرفة شان مي فرمايند:

خداوندا، يقين را در قلبم جاي ده و آن را بر رأي (تصميم) و امر (عمل)ام غالب گردان.1

تأثيرپذيري و تأثيرگذاري يقين بر رأي و تصميم من منوط بر بحث از

اضطرار و ضرورت است، و الا با وجودي كه مي دانيم خداي متعال هست و با وجودي كه مي دانيم غيب هست و با جودي كه مي دانيم وحي هست - حال يا از طريق شهود و يا تجربه يا برهان - اما آن را دنبال نمي كنيم و نمي پذيريم و اين هدايت را قبول نخواهيم كرد. اگر مي بينيد اينكه حتي كساني مثل شياطين با وجود شهودشان چشم پوشي كردند، يا كساني كه به يقين رسيده بودند صرف نظر مي كردند، به خاطر وجود اين نكته بود كه اضطرار را باور نكرده بودند، بلكه [در برابر آن] استغنا داشتند؛ حال يا به خاطر ظلمشان، يا به خاطر علوّ (برتري طلبي) و يا به خاطر طغيانشان كه در «سورة فجر» روي طغيان اينها تأكيد مي شود:

الّذين طغوا في البلاد.2

كساني كه در شهرها طغيان كردند.

و يا در «سورة تكاثر» به اشتغال، سرگرمي ها و تعلق هاي ما توجه مي شود. اين «طغيان» به دليل اينكه ندانستن يا محروم بودن، نبود.

آنكه ما را در برابر رسول خاضع مي كند، همين اضطرار ما است. ما در برابر كسي كه دو دانه تخم مرغ در دست دارد خاضعيم، سلام مي كنيم و توجه داريم؛ انسان براي اينكه از نگاه او محروم نشود كاري نمي كند تا مورد غضب او واقع شود. انسان به همين حد كه در زندگيش وابسته به چيزي مي شود، مي بينيم كه در همان حد خاضع شده است.

عده اي مي گويند ما در مباحث اعتقادي «يقين» نداريم، يقين مي خواهيم؛ به آنان مي گويم، كدام تاجري با يقين تجارت كرده؟ همه با احتمال حركت كردند، گاهي برخي دنبال طلا بودند؛ در برف و باران و گرفتاري ها و چقدر رنج، به احتمال

طلا مي رفتند، اما يقين نداشتند.

اگر در يك مبحث، صرف قضاياي تاريخي را مطرح كنيم _ كه تا به حال شنيده ايم _ روي ما تأثير گذاري ندارد. ما خيال مي كنيم كه آن به ديگران مربوط بوده و به ما مربوط نيست.

ما خيال مي كنيم آنهايي كه از اباعبدالله(ع) بريدند و روبه روي او ايستادند، همان كساني نبودند كه براي او نامه نوشتند، او را خواستند، و با او پيمان بستند؛ چرا! پيمان بسته، عهد بسته، اما بعد عوامل ديگري مانع مي شود. ضرورت هاي زندگي حائل مي شود بين تو با وليّ. حال اين ضرورت، ضرورت محبت زني، يا ضرورت دريافت پولي، يا رسيدن به پستي است. پس ببينيد به اين خاطر برروي اين بحث اضطرار تأكيد مي كنم. تأثير گذاشتن عقايد بر رأي و عزم انسان، حائلي را مي طلبد كه آن حائل، درك اضطرار و ضرورت آن مي باشد؛ من جمله اضطرار به حجت خدا.

تعبيري كه خداي متعال حتي نسبت به خود مطرح مي كند، همين حقيقت اضطرار و افتقار و اضطرار است:

يا أيّها النّاس أنتم الفقراء إلي الله.3

اي مردم، شما فقير (محتاج) به خدا هستيد.

ما افتقار به او داريم و محتاج او هستيم. اين افتقار و اضطرار است كه ما را به سمت او مي برد و به او وابسته مي كند.

اگر اين حد از اضطرار همراه درك از جمال حق متعال يا ولي، محبت حق متعال يا ولي فضل و عنايت حق يا وليّ باشد به همان اندازه انسان اشتياق پيدا خواهد كرد. رجاي لقاي خدا و اميد به معاد در اخلاص مؤثر است. اشتياق به لقا و محبت لقاي خداي متعال در خلوص انسان اثر بيشتري خواهد داشت. با اين تحليل ربط

بين اين سه جمله:

فمن كان يرجو لقاء ربّه فليعمل عملاً صالحاً و لايشرك بعبادة ربّه أحداً.4

پس هركس به لقاي پروردگار خود اميد دارد بايد به كار شايسته بپردازد، هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نسازد.

با اين تحليل كه [عرض كردم] وقتي انسان از دنيا بيرون رفت، تمامي كارهايش آخرتي خواهد بود. وقتي دلي [به اين صورت] از دنيا كوچ كرد نوشيدنش، خوردنش، رفتن و آمدنش تمامي افعالش رنگ الهي و صبغة الهي مي گيرد. و اگر دلي متعلق به دنيا شد تمامي كارها، نمازها، خمس، زكات و تمامي حركاتش دنيوي خواهد بود. [چنانكه خداوند دربارة چنين شخصي مي فرمايد:]

ولوشئنا لرفعناه بها و لكنّه أخلد إلي الأرض و اتبّع هواه.5

و اگر مي خواستيم قدر اور ا به وسيلة ان [آيات الهي] بالا مي برديم، اما او به زمين [= دنيا] گراييد و از هواي نفس خود پيروي كرد.

يا أيّها الذين آمنوا ما لكم إذا قيل لكم إنفروا في سبيل الله اثّاقلتم إلي الأرض.6

اي كساني كه ايمان آورده ايد، شما را چه شده است كه چون به شما گفته مي شود: «در راه خدا بسيج شويد» كندي به خرج مي دهيد؟

ثقل به زمين و سنگيني به سمت زمين مانع از همراهي يا جلوداري [نسبت به وليّ خدا] خواهد شد. [در زيارت عاشورار آمده است:]

أسأل الله الّذي أكرمني بمعرفتكم و معرفة أولياءكم و رزقني البراءة من أعدائكم أن يجعلني معكم.

[ از خدايي كه مرا به واسطة شناخت شما و دوستانتان گرامي داشت، و برائت (دوري) از دشمنانتان را روزيم فرمود، درخواست دارم كه مرا در دنيا و آخرت همراه شما قرار دهد.]

اين معيت و يا آن [كه دربارة اصحاب

امام حسين (ع) در زبارت عاشوار آمده است:] «بذلوا محجهم دون الحسين(ع)» كه خونشان را مقابل حسين (ع) فدا كردند. اين جلوداري [پيش مرگي] آن مقدمه را مي خواهد و الا ثقل تو و سنگيني زمين تو را مي برد؛ گرايش هايي كه داشتي تو را مي برد و نمي گذارد كاري بكني.

اين مباحث كاملاً به خود ما برمي گردد؛ يعني كربلا را با لحظات خودتان همراه مي بيند. انتظار قدوم حسين(ع) را با انتظاري كه از وليّ و امام معصومتان داريد، همراه مي بينيد. انتظار از وليّ، فرع بر اضطراري است كه تو داري، و انتظار تو براي وليّ فرع بر آن آرماني است كه تو در وليّ جستجو مي كني.

وقتي كه اهداف بلندي را طالب باشي خواه ناخواه مقدماتش را فراهم مي كني يك وقت مي خواهي نهار سردستي ظهر بخوري يك مقدار كوشش مي كني، ولي يك وقت مي خواهي سور بدهي مقدمات ديگري را فراهم مي كني.

طمأنينه و امن، گاهي امن به نعمت است گاهي امن به قدر است. حتي كساني كه تحول نعمت ها ايمني و اطمينان را از آنها گرفته و امن و اطمينان ندارند ولي توجه به قدر و عنايت حق، آنها را مطمئن كرده است:

اللّهمّ فاجعل نفسي مطمئنه بقدرك.7

[بار خدايا، مرا به وسطة كساني كه اين امن به قدر را پيدا كردند و شاكر و ثابت شدند قرار ده.]

باز همين ها خائفند؛ هم خائف از جزا هستند و هم خائف از الله

يخافون يوماً كان شّره مستطيراً.8

[بندگاني كه] از روي گزند آن فراگيرنده است مي ترسند. هم خوف ربّ را دارند و هم خوف روز مجازات را. چون با تمامي كوششي كه تو حتي در حد عصمت بكني فريادت

از «قلّت الزاد» (اندك بودن توشه) و «بعد الطّريق» (دوري راه) بلند است، و اينجاست كه طمأنينة اينها «بذكرالله» است، به اين كه او به ياد اينها است. «ذكر» به الله اضافه شده است:

بذكر الله تطمئنّ القلوب.

[به ياد خدا دل ها آرامش مي يابد.]

يعني در اين مرحله دل هايشان به اينكه او به ياد اينها و متوجه به اينهاست و اينها را مي برد و سلوك و سير اينها را به عهده دارد؛ ايمن شده است. نه مطمئن به نعمت هستند و نه مطمئن به عمل و علم و نه ايمان و عرفان خودشان؛ اينها مركب هاي ضعيفي هستند كه نهايتش به اندازة خود ماست.

تو سالك راهي هستي كه در گام اول بايد اين دو كفش را دربياوري؛

فاخلع نعليك.10

[دو پاي پوشت را بيرون آور.]

اين دو كفش در روايت به «خوف» و «رجاء» (ترس و اميد) تفسير شده است.

إنّك بالوادي المقدّس طويً.11

[تو در وادي مقدس طوي قرار داري.]

گاهي اوقات تحول نعمت را ديده اي كه حتي با [وجود] همة نعمت ها ايمن نيستي. كنار منزل جانان كه همراه مجبوب و همراه مطلوب [هستي]، چه جاي امن چون هر دم «جرس فرياد مي دارد كه بربنديد محمل ها». همراه اين تحول و اين بانگ رحيل چه امني و چه اماني؟

كاملاً مباحث به هم گره مي خورد؛ يعني انتظار ما از وليّ، و انتظار ما براي وليّ با توقعي كه از او داريم با اضطراري كه نسبت به او حس مي كنيم با هم همراهند.

در اين دقت كنيد. آن موقع است كه انسان از جانش، از فرزندش مي تواند بگذرد؛ نه تنها مي تواند بلكه مي خواهد. نكته لطيفي است در اين آيات:

يؤمنون بيوم

الآخر.

[روز ديگر را مي خواهند.]

نه اينكه آن را مي دانند، بلكه آن روز را مي طلبد. اين نياز را يافته و اين اضطرار و افتقار و احتياج را دارد. يعني پايش بزرگ تر از دنياست، كفش دنيا برايش تنگ است.

اينكه وليّ را يك دستي مي گيريم، گويا بر او منت مي گذاريم.

يمنّون عليك.

[بر تو منت مي گذراند.]

خيلي نكته دقيق است، انسان چه طور منت مي گذارد در حالي كه بايد منت بپذيرد.

يمنّون عليك أن أسلموا? قل لا تمنّون عليّ إسلامكم و الله يمنّ عليكم أن هديكم للإيمان إن كنتم صادقين.11

از اينكه اسلام آورده اند بر تو منت مي نهند، بگو بر من از اسلام آوردنتان منت مگذاريد، بلكه [اين] خداست كه با هدايت كردن شما به ايمان بر شما منت مي گذارد اگر راستگو باشيد.

چه توقعي داشته باشيم؟ ما اگر توجهي پيدا كنيم، مي بينيم مصيبت هاي ما چه بوده است. چه مصيبتي از وليّ بر جهان، انسان، عقل، اسلام و بر ما شيعيان شكل گرفته و تدارك (جبران) اين مصيبت به چه شكلي بايد باشد. اگر ما توقع خودمان را در رابطه با وليّ مشخص كنيم مي فهميم، و اين مطلب از مباحثي است كه ما بايد حساب پس دهيم.

تو با همة افتقاري كه به او داري، او به تو مشتاق است. ما به او محتاج بوديم، او به ما مشتاق بود. او ما را دوست دارد و اين رحمتي است كه از محبت الهي ترشح كرده است.

در روايت است [در عصر يكي از معصومين (ع)] يكي از يهودي ها به چند نفر از مسلمانان و بچه هايشان آموزش مي دادند يك مدتي آن حضرت ديدند كه پيدايش نيست، گفتند كجاست؟ گفتند، مريض است،

حضرت به ديدنش آمدند. در حال احتضار، بي هوش بود. حضرت منتظر نشستند تا به هوش آمد. به او گفتند: اگر حقانيت اسلام را باور كردي ابراز كن شهادت بده. او دوباره بي هوش شد. دو، سه مرتبه حضرت به او گفتند [ او نگفت] تا اينكه مرد.

اين حضرات چه مي خواهند؟

عزيزٌ عليه ما عنتمّ بالمؤمنين رئوفٌ رحيمٌ.12

قطعاً براي شما پيامبري از خودتان آمد كه بر او دشوار است شما در رنج بيفتيد، به [هدايت] شما حريص و نسبت به مؤمنان دلسوز مهربان است.

اين محبت ولي است، در حالي كه ما محتاج و مضطر به ايشان هستيم. اينكه ما در هر گامي چگونه بنوشيم، چگونه بخوابيم، چگونه درست شويم، چگونه نگاه كنيم؛ در تمامي حركات محتاج هدايت او و محتاج عنايت او هستيم.

اضطرار تو به وليّ، و اضطرار و احتياج تو به وحي به گونه اي نيست كه قدرت يا علم جايگزينش شود؛ بشود عقل جايگزينش شود، بشود عرفان جايگزينش شود. با تمام افتقاري كه ما داريم چه محبتي در نفس او هست، چه وله (اشتياق)ي است، چه عشقي است، چه طور مي شود انسان سپاسگزاري كند.

رنج هاي ما براي رسول خدا سنگين است. براي او سخت است كه ما رنج بكشيم. مثلاً ما پدري داريم يا فرزندي داريم كه بسيار به او محبت داريم، او سرفه مي كند ما سختي مي بينيم. سختي او بر تو سنگين است. حرص دارد براي اينكه شما را به دست آورد. يكي را از شيطان بگيرد، همين براي او كافي است. در دعاي ابوحمزة ثمالي است:

خداي من مي دانم اگر مرا به جهنم ببري شيطان خوشحال مي شود و اگر مرا به بهشت ببري رسولت خوشحال

مي شود.

و به خدا سوگند من مي دانم كه سرور پيامبرت براي تو شيرين تر است.13

به سبب اين رحمت و رأفتي كه در روابطشان دارند، توجه دارند، به حزن آنها محزون مي شوند. اين چنين پيوندي اگر با وليّ نداشته باشيم، [رابطة ما] يك امر كتابي مي شود كه اثبات مي شود با صد دليل، اما پيوندي بين ما و وليّ نيست، اضطراري از ناحيه تو نيست كه به او محتاج باشي.

به حدي كه تو مي داني به يك چوبدار، پاسدار و... محتاج هستي، اگر به همين حد از احتياج به وليّ رو بياوري و محتاج او باشي، اين اضطرار تو را پيوند مي دهد. او مشتاق توست، او متوجه به توست، او به تو بيش از خودت محبت دارد؛ براي تو مي سوزد و جان داده است. او براي تو از همه چيز گذشته، براي اينكه تو رنج نبري رنج مي برد، مي سوزد، تكه تكه مي شود، بچه هايش را روي دست مي گيرد تا مگر تو تحولي و توجهي بيابي.

پي نوشت ها:

* تاريخ سخنراني: شب دوم محرم الحرام 1373.

1.محدّث قمي، عباس، مفاتيج الجنان، دعاي امام حسين (ع) در روز عرفه.

2. سورة فجر (89)، آية 11

3. سورة فاطر (35)، آية 15.

4. سورة كهف (18)، آية 110.

5. سورة اعراف (7)، آية 176.

6. سورة توبه (9)، آية 38.

7. محدث قمي، همان، دعاي كميل.

8. سورة دهر (76)، آية 7.

9. سورة رعد (13)، آية 28.

10. سورة طه (20)، آية 12.

11. سورة حجرات (49)، آية 17.

12. سورة توبه (9)، آية 128.

13. . و أنا و الله أعلم أنّ سرور نبيّك أحلّ إليك.

از پس ابرها

از پس ابرها

مرضيه ديبايي

ساعت ها مي گفتند صبح شده، مردم خميازه مي كشيدند و از پشت پنجره هاي بخار گرفته بيرون را نگاه مي كردند هنوز هوا

روشن نشده بود ولي ساعت ها مي گفتند صبح شده، مردم از رختخواب بيرون مي آمدند، مهتابي ها و لوسترها را روشن مي كردند، بخاري ها و شوفاژها را گرم تر مي كردند، پيچ راديو را مي چرخاندند:

«امروز هوا تاريكه و خيلي هم سرد ولي بياين با نوشيدن يك چاي داغ، با يك لبخند، با شنيدن يك موسيقي شاد گرم بشيم، هوا رو روشن كنيم، ما مي تونيم گرما رو، روشني رو به خونه هامون بياريم؛ يك چاي داغ، يك لبخند، يك موسيقي شاد...».

مردم خميازه مي كشيدند، صبحانه مي خوردند و بعد به هم مي گفتند:«هوا چقدر تاريكه، چقدر سرده امروز.»!! دست هايشان را به هم مي ماليدند، كاپشن ها را روي پوليورهايشان مي پوشيدند، كلاه ها را تا جلوي چشم هايشان پايين مي كشيدند، شال گردن ها را دور گردنشان مي انداختند، دستكش ها را دست مي كردند و بعد باز به هم مي گفتند:

«هوا چقدر تاريكه، چقدر سرده امروز»!!

مي رفتند طرف ماشين هايشان، شيشه ها كيپ كيپ بود و لايه اي از يخ روي آن را پوشانده بود، درِ ماشين را باز مي كردند و مي نشستند و بعد از كلي استارت زدن، راه مي افتادند، بخاري ماشين را روشن مي كردند، جاده با نور ماشين ها كمي روشن مي شد، جاده اي كه سُر بود؛ چرخ ها با داشتن زنحير باز هم مستقيم حركت نمي كرد.

تنها جواني سر را بالا گرفته بود و به آسمان نگاه مي كرد، كسي به او گفت:

اتاق انتظار

مرضيه ديبايي

كنار در نوشته بود: «اتاق انتظار».

در نيمه باز بود. رفت تو، اتاق پر بود از جمعيّت: عده اي نشسته، عده اي سرپا ايستاده. تلويزيون رنگي بزرگي هم، همراه با آهنگي بلند، تبليغات تجاري پخش مي كرد.

رفت و گوشه اي ايستاد، جوان كناريش عينكي به چشم داشت و كتابي به دست كه مطالعه اش مي كرد. پيرمردي روي مبل نشسته بود و دانه هاي تسبيح را مي چرخاند

و زير لب چيزي مي گفت و گهگاه به دختر بچه اي كه اداي تبليغاتچي تلويزيون را در مي آورد و همراه با آهنگش دِلي دِلي مي كرد، لبخند مي زد.

آن طرف، دو تا خانم براي هم چيزي تعريف مي كردند و هي صورتشان را زير چادر مي پوشاندند و مي خنديدند. كنارشان دختري كه انگشت هاي لاك زدة پايش از جلوي كفش هاي بندي در آمده بود به تابلوي روبرويش نگاه مي كرد و زل زده بود به جمله ي درشت زير تابلو: «فرزند كمتر، زندگي بهتر».

آقايي به سرعت آدامس مي جويد و با يكي از انگشتانش به دستة مبل مي زد و هي پاهايش را تكان مي داد. پسري با موهاي چرب، گوشي واكمن در گوشش بود و ميخ شده بود به آن دختر بي جوراب.

زني كنار شوهرش نشسته و بچه اش را بغل زده بود، مرد بچه اش را قلقلك مي داد و به ازاي هر خندة بچه پفكي در دهانش مي گذاشت... .

يكي گفت: «اون كانال بيارين فوتبال داره.»

مرد كشدار: «اوفّي» گفت و سرش را انداخت پايين. شنيده بود: بهترين دكتر است، واقعاً در كارش خبره است، خيلي ها دوست دارند ببينندش، تا به حال نشده مريضي بيايد پيشش و خوب نشود.

در ذهن، يكي يكي دردهايش را به دكتر گفت و كلي با او درد دل كرد، پاهايش درد گرفته، اما مجبور بود تحمل كند. سرش را بالا آورد. جوان كناريش هنوز داشت مطالعه مي كرد ولي بيشتري ها مشغول تماشاي فوتبال بودند. كسي آمد و گفت: «دكتر امروز هم نمي آيد».

دو سه نفر بيرون رفتند اما خيلي ها

روز نخستين حكومت الله

ابراهيم شفيعي سروستاني

حضرت امام خميني(ره)، سال ها پيش از اوج گيري نهضت اسلامي و پيروزي انقلاب اسلامي، در زماني كه به نجف اشرف تبعيد شده بودند،

پايه گذار گفتماني جديد در عرصة نظام سياسي و ادارة جامعه در عصر جديد شدند.

ايشان نخستين بار در بهمن 1348 (برابر با ذي قعده و ذي حجه 1389) در جلسات درس خارج بيع به طرح اين نظريه پرداختند1 و بعدها به هنگام تحرير كتاب البيع (جمادي الاولي 1396) آن را تبيين و تكميل كردند.2 اساس نظريه ياد شده بر اثبات جامعيت احكام اسلامي و توانايي آن براي ادارة جامعه و پاسخ گويي به نيازهاي مختلف انسان و ضرورت تشكيل حكومت اسلامي براي اجراي احكام و قوانين اسلامي بود. حضرت امام(ره) در مقدمه كتاب ولايت فقيه مي نويسد:

اسلام دين افراد مجاهدي است كه به دنبال حق و عدالتند. دين كساني است كه آزادي و استقلال مي خواهند. مكتب مبارزان و مردم ضد استعمار است. اما اينها اسلام را طور ديگري معرفي كرده اند و مي كنند تصور نادرستي كه از اسلام در اذهان عامه به وجود آمده و شكل ناقصي كه در حوزه هاي علميه عرضه مي شود براي اين منظور است كه خاصيت انقلابي و حياتي اسلام را از آن بگيرند و نگذارند مسلمانان در كوشش و جنبش و نهضت باشند؛ دنبال اجراي احكام اسلام باشند؛ حكومتي به وجود بياورند كه سعادتشان را تأمين كند؛ چنان زندگي داشته باشند كه در شأن انسان است.

مثلاً تبليغ كردند كه اسلام دين جامعي نيست؛ دين زندگي نيست؛ براي جامعه نظامات و قوانين ندارد؛ طرز حكومت و قوانين حكومتي نياورده است؛ اسلام فقط احكام حيض و نفاس است؛ اخلاقياتي هم دارد، اما راجع به زندگي و اداره جامعه چيزي ندارد. تبليغات سوء آنها متأسفانه مؤثر واقع شده است.3

و در ادامه خطاب به طلاب علوم ديني مي گويند:

همانطور

كه آنها بر ضد شما اسلام را بد معرفي كردند، شما اسلام را آن طور كه هست معرفي كنيد؛ ولايت را آن چنان كه هست معرفي كنيد. بگوييد ما كه به ولايت معتقديم، و به اين رسول اكرم(ص) تعيين خليفه كرده و خدا او را واداشته تا تعيين خليفه كند و «وليّ امر» مسلمانان را تعيين كند، بايد به ضرورت تشكيل حكومت معتقد باشيم و بايد كوشش كنيم كه دستگاه اجراي احكام و اداره امور برقرار شود. مبارزه در راه تشكيل حكومت اسلامي لازمه اعتقاد به ولايت است.4

نظرية ولايت فقيه كه ابتدا به عنوان يك نظرية علمي و در درس هاي خارج مطرح شد، به فاصله نه سال پس از طرح، مبناي نظري انقلاب اسلامي و تشكيل جمهوري اسلامي در ايران قرار گرفت و به بنيادي براي قانون گذاري بر اساس موازين اسلامي تبديل شد.

با اوج گيري حركت انقلاب اسلامي در ايران و شدت گرفتن مبارزات مردمي عليه حكومت شاهنشاهي موضوع تشكيل «جمهوري اسلامي» و پياده شدن احكام اسلام در صدر خواسته ها و مطالعات مردم و رهبران انقلاب قرار گرفت و به محوري ترين شعار تظاهرات ميليوني مردم در سرتاسر ايران تبديل گرديد.

اوج اين خواسته ها را مي توان در پيامي كه امام خميني(ره) در آستانه ماه محرم 1339، در اول آذر 1357 خطاب به ملت ايران صادر كردند، مشاهده نمود:

جوانان عزيز حوزه هاي علميه و دانشگاه ها و مدارس و دانشسرا ها و نويسندگان مطبوعات و كارگران و كشاورزان محروم و بازاريان و اصناف مبارز و آگاه و كارمندان محترم و ساير اقشار، از ايلات و عشاير غيور گرفته تا چادرنشينان و زاغه مسكنان محروم، همه و همه هم صدا و پشت بر پشت

هم به سوي هدف مقدس اسلام يعني برچيده شدن سلسلة ستمگر پهلوي و هدم نظام منحط شاهنشاهي و برقراري جمهوري اسلامي مبتني بر احكام مترقي اسلام، به پيش كه پيروزي از آن ملت به پا خاسته است.5

هم چنين حضرت امام، در مصاحبه هايي كه پيش از پيروزي انقلاب اسلامي داشتند، در پاسخ اين پرسش كه شما پس از سرنگوني شاه چه نوع حكومتي را جايگزين خواهيد كرد، همواره بر اين نكته تأكيد مي كردند كه:

يك حكومت جمهوري اسلامي؛ اما «جمهوري» است براي اين كه به آراي اكثريت مردم متكي است و اما «اسلام»، براي اين كه قانون اساسي اش عبارت است از قانون اسلام. اسلام در همة ابعاد، قوانين دارد و به همين جهت احتياج به قوانين ديگري نداريم.6

با پيروزي انقلاب اسلامي، در 22 بهمن 1357، و سقوط نظام سلطنتي، مهم ترين مانع در راه تحقق خواستة ملت ايران در زمينة استقرار جمهوري اسلامي و حاكميت قوانين اسلامي از ميان رفت، اما براي تحقق عيني اين خواسته لازم بود كه رهبران انقلاب بر اساس ساز و كارهاي پذيرفته شده در جهان، نظامي حكومتي كه داراي مشروعيت و مقبوليت مردمي باشد، بنيان گذارند. از اين رو حضرت امام در همان اوايل پيروزي انقلاب موضوع برگزاري رفراندوم براي تشكيل نظام جمهوري اسلامي را مطرح كردند.

در اين ميان عده اي از غرب زدگان زمزمة تشكيل جمهوري دمكراتيك، يا جمهوري دمكراتيك اسلامي را سر داده و در صدد ايجاد تفرقه در صفوف مستحكم مردم برآمدند، اما اين بار نيز امام خميني با درايت و هوشمندي تمام اين توطئه را خنثي و با قاطعيت تمام اعلام كردند كه خواسته مردم تشكيل جمهوري اسلامي است، «نه يك كلمه زياد و

نه يك كلمه كم».7 در چه پيامي كه ايشان در تاريخ 9/12/1357 خطاب به ملت ايران صادر كردند چنين آمده بود:

ما تا آخرين نفس ايستاده ايم. من اين يك سال، دو سال آخر عمر را وقف شما كرده ام. از شما مي خواهم، از ملت مي خواهم كه اين نهضت را نگه دارند تا تأسيس حكومت عدل اسلامي. از آن وقت تا حالا مي گفتيد تا مرگ اين كذا نهضت ادامه دارد، حالا بايد بگوييد تا اقامة حكومت اسلامي نهضت ادامه دارد. آن كه ملت ما مي خواهد جمهوري اسلامي است، نه جمهوري فقط، نه جمهوري دمكراتيك، نه جمهوري دمكراتيك اسلامي، جمهوري اسلامي.8

سرانجام همه پرسي جمهوري اسلامي، در روزهاي 10 و 11 فروردين 1358 برگزار شد و 2/98 درصد مردم ايران به تشكيل نظام جمهوري اسلامي رأي «آري» دادند.

برپايي اين رفراندوم و اعلام رسمي نظام جمهوري اسلامي در ايران، چنان نقش مهم و سرنوشت سازي در تحقق آرزوهاي ديرين مردم و رهبر انقلاب اسلامي داشت كه حضرت امام در اعلاميه اي، روز 12 فروردين (روز اعلام نتايج همه پرسي جمهوري اسلامي) را «از بزرگ ترين اعياد مذهبي و ملي» برشمردند:

من در اين روز مبارك، روز امامت امت و روز فتح و ظفر ملت، جمهوري اسلامي ايران را اعلام مي كنم [...] صبحگاه 12 فروردين كه روز نخستين حكومت الله است، از بزرگ ترين اعياد مذهبي و ملي ماست. ملت ما بايد اين روز را عيد بگيرند و زنده نگه دارند.

ايشان در بخشي ديگر از اين اعلاميه، فرمودند:

من از دولت ها مي خواهم كه بدون وحشت از غرب و شرق، با استقلال فكر و اراده، باقي ماندة رژيم طاغوتي را كه آثارش در تمام شئون كشور ريشه دارد پاكسازي كنند و فرهنگ

و دادگستري و ساير وزارتخانه ها و ادارات [را] كه با فرم غربي و غرب زدگي برپا شده است به شكل اسلامي متحول كنند و به دنيا عدالت اجتماعي و استقلال فرهنگي و اقتصادي و سياسي را نشان دهند.9

اگر چه با پيروزي انقلاب اسلامي و استقرار نظام جمهوري اسلامي در ايران، در ظاهر به نظر مي رسيد كه مردم ما به همة اهدافي كه به دنبال آن بودند، رسيده اند و آرمان آنها به طور كامل محقق شده است، اما حضرت امام با درايت و تيزبيني هميشگي خود مردم و مسئولان كشور را متوجه آرمان نهايي انقلاب اسلامي نموده، فرمودند:

مسئولان ما بايد بدانند كه انقلاب ما محدود به ايران نيست، انقلاب مردم ايران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداري حضرت حجت- ارواحنا فداه- است كه خداوند بر همه مسلمانان و جهانيان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد و مسائل اقتصادي و مادي اگر لحظه اي مسئولين را از وظيفه اي كه بر عهده دارند منصرف كند، خطري بزرگ و خيانتي سهمگين را به دنبال دارد. بايد دولت جمهوري اسلامي تمامي سعي و توان خود را در اداره هر چه بهتر مردم بنمايد، و اين بدان معنا نيست كه آنها را از اهداف عظيم انقلاب كه ايجاد حكومت جهاني اسلام است منصرف كند.10

از اين رهنمود به خوبي استفاده مي شود كه امام راحل(ره) انقلاب اسلامي را زمينه ساز انقلاب جهاني مهدي موعود(عج) دانسته و از همين رو معتقد بودند كه مسئولان نظام جمهوري اسلامي بايد همه تلاش خود را بر ايجاد آمادگي ظهور دولت كريمه امام عصر(ع) قرار داده و متوجه باشند كه پرداختن به برنامه هاي

توسعه، حتي يك لحظه، آنها را از اين هدف بزرگ كه غفلت از آن «خطري بزرگ و خيانتي سهمگين را به دنبال دارد» باز ندارد.

اكنون در بيست و هفتمين سالگرد استقرار نظام جمهوري اسلامي در ايران ضمن اداي احترام به روح بلند و ملكوتي بنيانگذار اين نظام، حضرت امام خميني(ره) كه با طرح نظرية ولايت فقيه و ضرورت استقرار حكومت اسلامي در عصر غيبت، زمينه ساز عزت و سربلندي ملت ايران گرديد، و همچنين با تجليل از مقام شامخ شهداي انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي كه با ايثار و جانفشاني خود نهال جمهوري اسلامي را به برگ و بار نشاندند، هم نوا با امام راحل از خداوند مي خواهيم كه:

خداوندا! بر ما منت بنه و انقلاب اسلامي ما را مقدمه فرو ريختن كاخ هاي ستم جباران و افول ستاره عمر متجاوزان در سراسر جهان گردان و همه ملت ها را از ثمرات و بركات وراثت و امامت مستضعفان و پابرهنگان برخوردار فرما.11

پي نوشت ها:

1. مباحث اين جلسات، در همان ايام به صور مختلف، گاهي كامل و گاه به صورت يك يا چند درس تكثير و منتشر شد و در پاييز 1349 پس از ويرايش و تأييد حضرت امام براي چاپ آماده گرديد و نخست توسط ياران امام در بيروت به چاپ رسيد و پنهاني به ايران فرستاده شد و همزمان براي استفاده مسلمانان انقلابي به كشورهاي اروپايي، آمريكا، پاكستان و افغانستان ارسال گرديد.

اين مباحث، همچنين در سال 1356 در ايران با نام نامه اي از امام موسوي كاشف الغطاء به ضميمه جهاد اكبر چاپ شد. اين كتاب در چاپ هاي بعدي با نام ولايت فقيه (حكومت اسلامي) منتشر گرديد.

ر.ك: امام خميني، ولايت فقيه: حكومت

اسلامي، مقدمه ناشر.

2. ر.ك: الإمام خميني، كتاب البيع، ج2، ص617.

3. همان، ص4_5.

4. همان، ص15.

5. مركز مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، صحيفه نور: مجموعه رهنمودهاي امام خميني، ج3، ص226؛ مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، صحيفة امام: مجموعه آثار امام خميني، ج5، ص77.

6. صحيفه نور، ج4، ص21 و ر.ك: ص138 و 157 و صحيفه امام، ج5، ص170 و 347 و 398.

7. صحيفه نور، ج5؛ ص122 و صحيفه امام، ج6، ص256.

8. صحيفه نور، ص 129 و هم چنين ر.ك: همان، ص 181 و 186؛ صحيفه امام، ج6، ص276، 353 و 363.

9. صحيفه نور، ج5، ص234_235 و صحيفة امام، ج6، ص453_454.

10. صحيفه نور، ج21، ص108.

11. همان، ج20، ص118.

در انتظار بها

آخرين موعود

تنها گواه پرسه ام در جستجوي آخرين موعود

از كوچة آيينه تا بن بست حيرت، ساية من بود

آري! تمام خاك را گشتم به دنبال صداي تو

اما زمين، پژواك سرد آسمان، بر من دري نگشود

شبگير تا شبگير بر سطح نمك از جادة زنجير

برگرده، بار درد مي بردي مرا اي زخم بي بهبود

اكنون مرا بيهوده وامگذار و بي فردا به شب مسپار

مپسند _ اي يار! _ از خدايم نااميد از خاك و ناخشنود

موعود فرداي مرا با خود كجا بردي كه با فرياد

مرگم درودي مي فرستد؛ زندگي مي گويدم بدرود؟

ننگ نشستن را چه بايد نام كرد اينجا كه خاكستر،

خورشيد عنوان مي كند خود را به جز فرداي وهم آلود؟

يوسف علي مير شكاك

د ر انتظار بهار حقيقي

بگذار

گنجشك هاي خرد

در آفتاب مه آلود

بعد

از ظهر زمستان

به تعبير بهار بنشينند

و گل هاي گلخانه

در حرارت ولرم والر

به پيشواز بهاري مصنوعي بشكفند.

سلام بر آنان

كه در پنهان خويش

بهاري براي شكفتن دارند

و مي دانند

هياهوي گنجشك هاي حقير،

ربطي با بهار ندارد

حتي كنايه وار

بهار غنچة سبزي است

كه مثل لبخند بايد

بر لب انسان بشكفد

بشقاب هاي كوچك سبزه،

تنها يك «سين»

به سين هاي ناقص سفره مي افزايد

بهار كي مي تواند

اين همه بي معني باشد؟

بهار آن است كه خود ببويد؛

نه آن كه تقويم بگويد!

سلمان هراتي(ره)

عيد در دو نگاه

نگاه اول

عيد، «حوّل حالنا» است

كه واجب است بفهميم

عيد، شوقي است

كه پدرم را به مزرعه مي خواند

عيد، تن پوش كهنة باباست

كه مادر

آن را به قد من كوك مي زند

و من آن قدر بزرگ مي شوم

كه در پيراهن

مي گنجم

عيد، تقاضاي سبز شدن است

يا مقلّب القلوب!

نگاه دوم

عيد،

سوپرماركتي است

كه انواع خوردني ها در آن هست

عيد، بوتيكي است

كه انواع پوشيدني ها در آن هست

عيد،

ملودي مبارك باد است

كه من با پيانو مي نوازم

شب بخير دوست من!

سلمان هراتي(ره)

لحظة سرشاري

خيال سبز تماشايت، به ذهن آينه ها جاري است

و چشم آينه ها انگار، بدون چشم تو زنگاري است

شب من و شب گيسويت، قصيده اي است چه طولاني

حكايتي ز پريشاني، هميشه مبهم و تكراري است

ميان رخوت دستانم، حضور مبهم پاليز است

و روح سرد خزان انگار، هنوز در تن من جاري است

من و تلاطم تو خالي، تو و زلالي و سرشاري

بيا و جام مرا پر كن، كنون كه لحظة سرشاري است

چراغ روشن شب پژمرد، ستاره ها همه خوابيدند

به ياد تو، دل من اما، هنوز در تب بيداري است

در اين تلاطم دلتنگي، بيا و از سر يكرنگي

دلي بده به غزل هايم، اگر چه از سر ناچاري است

سيد مهدي حسيني

خداي مهربان من!

سهيلا صلاحي اصفهاني

خداي مهربان من!

در اين هنگامه سحر كه تيرگي رو به نيستي مي رود و روشني جان مي گيرد با ذره ذره وجود خود، تو را مي خوانم و زيباترين ترانه هستي را به تو هديه مي كنم.

اي پروردگار جوشش نور و رفعت،اي پروردگار جوشش و زايش،

اي نازل كننده تورات

و انجيل و زبور،اي پروردگار خنكا و گرما،

اي فرستنده قرآن عظيم و فرشتگان قريب و پيامبران كريم،

دستان سبز خواهشم را به سوي نگاه بخشنده تو مي گيرم تا به مدد مُلك قديم خود از روشني طبيعتت سيرابم سازي.

اي زندة استوار،

تو را به نام تابنده ات كه همه آسمان ها و زمين ها را روشن ساخته و به تلاوت آن، اولين و آخرين نيك مي گردند، سوگند مي دهم؛

اي زنده پيش ترين و آخرين،

اي حيات بخش مردگان و ميرانندة زندگان،اي زنده اي كه جز تو هيچ معبودي نيست

عاجزانه ترين تقاضاي مرا با توانايي بيكرانت بپذير و مولايمان، امام هاديمان، او را كه براي اقامه امر تو قيام مي كند، براي دل هاي خسته و جان هاي سوخته مان برسان كه سلام ها و صلوات هايمان در شرق و غرب زمين در دشت و كوه در بيابان و دريا _ به شماره كلمات تو و به سنگيني عرش تو _ همه براي او و پدران گرامي اوست.

خداي خوب من! در اين صبح مقدس و در همه صبح هايي كه چشمانم به رنگ زندگي باز مي شوند، با او پيمان مي بندم و بيعتش را گردن مي نهم و هرگز از آن بيرون نمي آيم.

خداي من،

مرا از ياران و همرهان وليّ مان قرار ده، آنان كه پيشي گرفته اند در دفاع از او، در اطاعت از او، در حمايت از او و در ارادت ورزي به او.

خدايا! مرا از شهيدان ركاب بلند او بگردان.

پروردگارا! اگر روزي مرگ به سراغ من آمد _ كه خواهد آمد _ پس مرا به گونه اي از گور بيرون آر كه كفنم جامه جنگ من باشد و شمشيرم كشيده و نيزه ام برافراشته باشد تا دعوت داعي تو را اجابت كنم.

پروردگارا!

بزرگ آرزوي من، ديدن چهرة دلنشين آن

عزيز و پيشاني بلند و درخشان اوست كه روشني چشمان من است. پس شتاب فرما در فرج شيرين او و آسان نما ظهور سبزش را و گل بباران راه آمدنش را، كه تنها تو مي داني چه عظمتي است در پيمودن راه او و چه گواراست جريان امر او و چه لذتي است در پشتيباني و حمايت او.

پروردگارا!

او واسطه فيض بي كرانه توست.شهرهايت را با وجودش آباد ساز و بندگانت را با نفس هاي مهدويش زنده گردان.

به راستي كه تعبير زيباي تو حكايت رساي حق است: «ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت ايدي الناس»

پس براي پاكي دست هاي تبه كار ما، وليّ خود را، زادة دختر گرامي پيامبرت را، همنام محبوبت محمد را بفرست تا رشته ظلم و جور باطل را بدرد و بناي حق را استوار سازد.

پروردگارا!

وجود مبارك او را در پناهگاه بندگان ستم ديده و آنان كه ياوري جز تو ندارند قرار ده و كلام گران قدرش را احيا كننده احكام فراموش شده خود و سنت هاي از ياد رفته رسولت بگردان و او را از شر شب پرستان ظالم سلامت بدار.

خدايا!

دل لطيف پيامبرت را به ديدار او شاد گردان و نواي جان بخش دعوت او را به گوش منتظر پيروانش برسان.

خدايا!

بر بيچارگي ما رحم آور و كلاف سردرگم و آشفته روزمره گري هايمان را به حضور گرم مولايمان سامان بخش.

ظهور او را به رغم ادعاي بي خبران نزديك ساز. اي مهربان ترين عزيز مهربان.

گزارش سومين نشست ماهانه فرهنگ مهدوي

اشاره:

در شرايطي كه گفت و گو از آخرالزمان و منجي گرايي، و مهدويت ذهن و زبان گروه ها ي مختلف اجتماعي و به ويژه جوانان را به خود مشغول كرده و از ديگر سو حاصل انديشه هاي ضعيف و اقوال

بي مبنا در حوزة معارف ديني بر ميزان التقاط و اغتشاش فرهنگي مي افزايد و بالاخره ضرورت نشر و گسترش فرهنگ مهدوي مؤسسة فرهنگي موعود را برآن داشت تا اقدام به برگزاري «سلسله نشست هاي ماهانه فرهنگ مهدوي» نمايد. رويكرد عمومي اين نشست ها به «مباحث مهدوي بررسي و نقد آرا و اقوال موجود در اين باره نقد و تحليل آثار فرهنگي و حوادث و وقايع جاري مرتبط با اين موضوع و بالاخره شناسايي وجوه مختلف فكري و فرهنگي خصومت و كينه ورزي عليه اسلام و تشيع ارائه آخرين يافته ها به علاقه مندان وجوانان پرسشگر است.

پس از برگزاري موفق دو نشست در آذر و دي ماه سال جاري سومين نشست از سلسله نشست هاي مهدوي روز پنجشنبه 4 اسفندماه در محل سالن غدير مركز آفرينش هاي فرهنگي و هنري كانون پرورش فكري كوكادن و نوجوانان واقع در خيابان حجاب و با مشاركت و همراهي مديريت محترم و كاركان آن مركز برگزار شد.

آخرالزمان و نشانه هاي ظهور

آخرالزمان و نشانه هاي ظهور موضوع سومين نشست اين مجموعه بود كه حجت الاسلام والمسلمين مهدي پور صاحب آثاري چون: روزگار رهايي، او خواهد آمد، با دعاي ندبه در پگاه جمعه و چندين كتاب ديگر آن را ارائه نمودند.

برخي از مطالب مهم سخنراني ايشان به شرح زير است:

1. توضيح مراحل سه گانه آخرالزمان: از ولادت پيامبر (ص) تا ظهور امام عصر (عج) از روز ظهور امام زمان |(عج) تا پايان حكومت حقة ايشان و از آغاز حجت تا پايان دنيا.

2. بررسي و بيان ويژگي هاي كتبي كه به آخرالزمان و نشانه هاي ظهور پرداخته اند همچون: الفتن،

نوائب الدهور و معجم الفتن و الملاحم كه نويسندگان آنها به ترتيب عبارت اند از: قين بن يغيم بن حماد مروزي، آيت الله ميرجهاني و سيدمحمود دهسرخي.

3. تقسيم بندي علائم ظهور به دو بخش حتمي و غيرحتمي و توضيح و تبيين هريك از مصاديق آنها.

استاد محترم پس ا ز پايان سخنراني و مداحي يكي از ذاكران اهل بيت (ع) به سئوالات مطرح شده از سوي حاضران در جلسه پاسخ دادند. برخي از سئوالاتي كه در اين جلسه مطرح و توسط استاد به طور كامل پاسخ داده شد به شرح زير است:

1. آيا امكان بداء در علايم حتميه وجود دارد؟

2. جنگ ايرانيان و همراهي آنان با حضرت قبل از ظهوراست يا بعد از آن؟

3. دربارة سفيااني و مصاديق آن در سوريه توضيح بفرماييد؟

4. با توجه به اينكه ظهور ناگهاني است پس چگونه اين موضوع با علايم ظهور قابل جمع است؟

5. ايرانيان و نقش آنها در ظهور و ارتباط نشانه هاي ظهور با ايرانيان چيست؟

6. دربارة دجال و دابه الارض بفرماييد؟

7. چرا علايم ظهور را با كنايه و ابهام بيان كرده اند؟

8. اينكه ظهور در 23 ماه رمضان است آيا اين موضوع همان توقيت نيست؟

9. با توجه به علايم اميد ظهور چگونه توجيه مي شود؟ آيا امر صحيحي است؟

10. آيا درست است كه علت غيبت امام را كامل نشدن ياران ايشان بيان كرده اند؟

پس از جلسه پرسش و پاسخ اين نشست با نماهنگي زيبا از زيارت شريف آل ياسين و توسل به حضرت حجت (ع) به پايان رسيد.

لوح فشرده نشست دوم در اين جلسه به علاقمندان ارائه گرديد و بيان شد كه لوح فشرده

اين جلسه نيز در نشست آتي عرضه خواهد شد. افرادي كه امكان حضور در اين نشست را نداشتند، مي توانند از طريق پست براي تهيه اين لوح ها اقدام كنند.

نشست چهارم

با توجه به اينكه تعطيلات رسمي پايان سال و آغاز سال جديد امكان برگزاري نشست چهارم (اسفندماه) را سلب نموده است به منظور وفاي به وعدة «هرماه يك نشست» دبيرخانه نشست ها به جاي اين نشست لوح فشرده يك نشست مهدوي را با موضوع: «ارتباط معنوي با ساحت قدس مهدوي» و سخنراني: حجت الاسلام مسعود عالي به شركت كنندگان در نشست سوم و ساير مشتاقان تقديم نموده است.

زمان نشست پنجم

طبق اعلام دبيرخانه برگزاري نشست ها پنجمين نشست ماهانه فرهنگ مهدوي به لطف و عنايت آن حضرت (ع) در تاريخ پنجشنبه 31/1/85 و با موضوع معرفت امام عصر(عج) ارائه خواهد شد.

سخنران اين نشست حجت الاسلام والمسلمين سيدمحمدمهدي ميرباقري خواهند بود. ايشان كه در حال حاضر به تدريس خارج اصول در حوزه علميه قم مشغول مي باشند ،رياست فرهنگستان علوم اسلامي را به عهده دارند.

موعود از عموم مشتركان مجله و ساير علاقه مندان براي تجربه يك نشست فرهنگي و زنده در عين استماع آخرين يافته هاي محققان حوزه فرهنگ مهدوي دعوت مي نمايد.

حضور به موقع عزيزان در اين جلسات مي تواند مانع ايستادن آنها در انتهاي سالن به جهت ازدحام جمعيت باشد. ضمنا كارت ثبت نام امكان اطلاع رساني به موقع و ارسال آثار را ممكن ساخته است. عزيزاني كه براي نخستين بار در اين نشست ها حضور خواهند يافت

براي دريافت اطلاعات بيشتر با دبيرخانه نشست ها تماس بگيرند.

شماره تلفن 66469784 دبيرخانه سلسله نشست هاي ماهانه فرهنگ مهدوي

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109