ماهنامه موعود61

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1376 عنوان و نام پديدآور:شماره 61 ماهنامه موعود- بهمن و اسفند 1384/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 61 - بهمن و اسفند 1384

عشق مقدس، كينه مقدس

اگر «زيارت جامعه» به عنوان «جامع ترين و عالمانه ترين خطاب شيعه» به ساحت مقدس حضرات معصومين(ع) و مأخذ بي نظيري براي دست يافتن به درجات عالي از معرفت دربارة ايشان باشد، زيارت عاشورا «مرام نامة شيعه بودن» است.

به حقيقت، ادب مسلماني و «سنت شيعگي» به تمامي در فرازهاي رفيع اين زيارت جلوه گر است. به عبارت ديگر، راز دور شدن از «صراط مستقيم»، جاماندگي از كاروان اهل حق و فروغلتيدن در درياي «شبهه و ترديد» را مي نمايد و نتيجة محتوم «افراط و تفريط» و «كاهلي و شتاب» در سير و سلوك نادرست در عرصة تاريخ را اعلام مي دارد. «راز نهفته» و حقيقت «عشق و كين مقدس»ي كه چون دو بال گشوده، آدمي را از ميان گنداب خودبيني، مرداب فلك زدگي و آفات هواجس و رزايل به عالي ترين مراتب پاكي و نورانيت برمي كشد، صفا مي بخشد و خالص مي سازد تا در جمع صالحان و صديقان شاهد عالي ترين جلوات كمالي حضرت خداوندي و واجد بلندترين مراتب معرفت كمال شود. وه كه رهزنان عقل و دين، فرزندان آدمي را در تلاطم «خشم و شهوت» و تمنيات غريزي چنان گرفتار ساختند كه مجال تجربة مراتب «عشق مقدس» و «كينة مقدس» را نيابد. در حالي كه جملة صعودكنندگان از «فرش الشيطان» به ساحت پاك «عرش الرحمان» در زمرة اهل معرفت، محل ظهور و تجلي اين «عشق و كين» شدند و كاهلان و واماندگان باتلاق شبهه و شهوت، بي نصيب

از اين پركشيدن، چون نردباني مددرسان خصم در غلبه بر شهر امن دوستي و حلقة محرمان «زيارت عاشورا» ظهور اين «عشق و كين مقدس» در هيأت كلمات و عبارات است چنان كه، «ياران حسين و كربلائيان» در خود و با خود تماميت اين «عشق و كين» را متجلي ساختند تا دريافته شود:

زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت

هر كه شد كشتة او نيك سرانجام افتاد

زيارت عاشورا، زيارت حسين(ع) است كه در ظهري داغ ظهور كرد، «مرام نامة شيعه بودن» تا اين آيت ظهور عيني بيابد كه:

ولا تحسبنّ الّذين قتلوا في سبيل الله

أمواتاً بل احياءٌ عند ربّهم يرزقون.1

تا از آن پس، هر كس در دل هواي شيعه بودن كند و زيارت حسين(ع) را مقصد، از گذرگاه آن بگذرد، متذكرش شود، حسيني شود و در جمع مرداني مرد از قبيلة ايمان بماند كه بنياد اين «زيارت مقدس» را بركشيدند در ظهر داغ و تفتيدة عاشورا. عاشورايي شدن با اعلام صادقانة عشق آغاز شد، نه به خود، كه به حسين(ع):

السّلام عليك يا أباعبدالله.

همة «عشق» با خون در هم آميخت:

السّلام عليك يا ثارالله و ابن ثاره.

همة «عشق و خون» در ناله و حزن و اندوهي جاودان آميخته شد:

يا أباعبدالله! لقد عظمت الرّزيّه!

چه دردناك و جان گداز است اي حسين، مصيبتي كه بر تو رفت؛

و همة «عشق و خون و حزن» به «تيري پرتابي»، به لعنتي از ژرفاي جان كه در عمق سينة بارزترين مصاديق ظلم مي نشست.

فلعن الله امّةً أسّست أساس الظّلم و الجورعليكم أهل البيت.

پس لعنت باد بر آنان كه اساس ظلم بر شما، پاك ترين و برگزيده ترين آفريدة خداوند را استوار ساختند.

پس لعنت بر آنان كه

با خارج ساختن حقّ مسلّم از جايگاه حق خود، بنياد جور و ناروا را بركشيدند.

از اينجا، از چلة كمان عشق و خون و اندوه، تير «تبرّي جستن» به پرواز در آمد تا فارق ميان ظالم و مظلوم، حق و باطل، و خيمه و خرگاه عاشوراييان و يزيديان باشد.

برئت إلي الله و اليكم منهم و من أشياعهم و أتباعهم و أوليائهم.

بيزاري مي جويم و تماميت اين بيزاري و نفرت را به خداي عرضه مي كنم و به شما، اي حسين!

بيزاري از همة آناني كه همراه و تابع و ياري رسان و دوستدار ظلم و جور بر حسين(ع) و خاندان او شدند. بيزاري مي جويم از امروز تا فردا، تا الي الابد و تمامي هستي خود را مصروف حراست و آبياري اين نهال «بيزاري» مي كنم. و با بلندترين بانگي كه تا كنون گوشي طاقت شنيدنش را داشته، اعلامش مي كنم تا جملگي اين «تبري و بيزاري» را بشنوند. و بدانند نه در خلوت، نه با نجوا، كه با بلندترين بانگ عليه بارزترين مصاديق از ظلم فرياد برداشته ام تا رسم شيعه بودن بماند.

لعن الله آل زياد و آل مروان و بني اميّه... و جملة آنان كه آشكار و نهان ياري رسانشان شدند.

گستره و ژرفاي «بيزاري جستن» عاشوراييان، چونان دعوي كاهلان و لاف سخنشان عاري از جوانمردي نيست. از بلنداي معرفت و آگاهي و از قلة تنومندي و ايستادگي جملة خلق عالم را مخاطب خويش مي سازند تا جاي هيچ ترديدي، شكي، لرزش دستي را براي سهل گيري و تسامح نماند. تنها واسپس اين «تبري جستن» است كه «تمناي مقدس» سر بر مي آورد.

« تمنايي مقدس» از ميانة «عشق مقدس» و «ين مقدس» تا دانسته شود:

آن را كه «بي عشق و كين» پا در طريق عاشوراييان مي گذارد، مجالي براي هيچ «تمنا» نيست.

تا دريافته شود كه «تمناي مقدس» از آن «محرمان راز» و «خلوتيان انس» جاي گير در خيمة حسين است، و بس.

فأسئل الله الّذي أكرم مقامك و أكرمني بك أن يرزقني طلب ثارك مع إمامٍ منصورٍ من أهل بيت محمّدٍ.

اين «عشق و اين كين مقدس» مرا مجاز مي دارد و رخصت مي دهد تا از ژرفاي جان تقاضا كنم، و بخواهم از او كه حسين(ع) را به نيكوترين صورت گرامي داشت. بخواهم تا بودن در جمع «طالبان خون حسين» را روزيم كند.

با آن «امام منصور» از اهل بيت محمد ، علي، فاطمه حسن و حسين(ع).

اين تقاضا، حصاري مي شود تا محرم اين حرم در امنيتي تمام بدان تقرب جويد، مستحكم بماند و در مقامي محمود پذيرفتة ساحت مردي شود كه «تماميت عشق» و «تماميت تبري جستن» را در ظهري داغ متجلي ساخت. اين «عشق» را مقدس مي شناسم، چه به عالي ترين مرتبه محبت در رفيع ترين درجات كمال در عرصة هستي مي انجامد. اين «كينه» را مقدس مي خوانم، چه تمامي اعتبار، دارايي و جان و مال را مبدل به «تيري پرتابي» مي سازد تا از كمان جان به سوي بارزترين مصداق ظلم پرتاب شود.

بي اين تولي جستن آشكار و تبري جستن آشكار و مهيا، هيچ تمنايي برآورده نمي شود و هيچ محرميتي حاصل نمي آيد. از آن روي كه «صراط مستقيم» كه عين و حقيقت رستگاري و نيك بختي است تنها از ميانة اين «عشق و كين» مي گذرد. چه زيباست اين كلام حسين(ع) كه در خطبه خويش در مني فرمود:

... امر به معروف و نهي از منكر، دعوت به

اسلام است همراه با ردّ مظالم ومخالفت با ظالم ... شما در اين راه نه مالي خرج كرديد، و نه جاني را براي خدا كه آن را آفريده به مخاطره انداختيد، و نه براي رضاي خدا با عشيره اي در افتاديد، آياشما به درگاه خدا بهشت و همنشيني پيامبران و امان ازعذاب او را آرزو داريد؟2

چهارم محرم الحرام

سردبير پي نوشت ها:

1.سورة آل عمران(3)، آية169 .

2. فرهنگ جامع سخنان امام حسين (ع)، ترجمة علي مؤيدي، ص308.

سازمان وكالت

گفتگو با دكتر محمدرضا جباري اشاره:

حجت الاسلام محمدرضا جباري داراي تحصيلات حوزوي (در حد خارج) و دانشگاهي (دكتراي علوم قرآن و حديث) و عضو هيئت علمي مؤسسة آموزشي _ پژوهشي حضرت امام خميني(ره) مي باشد. از ايشان آثار متعددي تا كنون به چاپ رسيده است كه از آن جمله مي توان به كتاب ارزشمند سازمان وكالت و نقش آن در عصر ائمه(ع) (در دو جلد) اشاره كرد كه در سال 1383 به عنوان آثار برگزيدة «كتاب سال ولايت» و نيز «كتاب سال حوزه» انتخاب شد. از ديگر آثار مهدوي اين مؤلف محترم مي توان به كتاب تاريخ عصر غيبت (كه به همراه سه تن از دوستانشان به رشتة تحرير درآمده است.) و نيز مقالاتي نظير: «نقش و جايگاه توقيعات در عصر غيبت صغري» _ كه رتبة اول مطبوعات علوم اساسي را در سال 1382 احراز نمود _ اشاره كرد. ? با توجه به اهميت موضوع سازمان وكالت و ضرورت آشنايي خوانندگان موعود با آن براي انجام گفت وگويي صميمانه به خدمتشان رفتيم، كه توجه شما را به آن جلب مي كنيم. ? ابتدا لازم مي دانم تشكر كنم از تشريف فرمايي شما و توجهي كه به بحث سازمان وكالت فرموديد.

عنوان «سازمان وكالت»

ناظر بر تشكيلاتي است كه در نيمة دوم عصر ظهور ائمه(ع) توسط حضرت امام صادق(ع) پايه گذاري شد. تا آنجايي كه منابع كهن _ به خصوص كتاب الغية شيخ طوسي گزارش مي كنند، از زمان امام صادق(ع) افرادي به عنوان «وكيل» و نمايندة ائمه(ع) با اهداف خاصي انتخاب و راهي مناطق مختلف شيعه نشين مي شدند. هر چند اين جريان درعصر امام صادق(ع) به شكل محدودي پايه ريزي شد و طبيعت هر جريان كلان هم به همين صورت است كه ابتدا به صورت محدود شروع مي شود و با پيدايش زمينه ها كم كم رشد مي كند. مرحوم شيخ طوسي حدود 5 يا 6 فرد را به عنوان وكلا و نواب امام صادق(ع) نام مي برد كه احتمالاً تمامي وكلا نيستند.

در زمان امامان معصوم(ع) قبل از امام صادق(ع) گرچه مأموريت هاي محدودي به بعضي از شيعيان واگذار مي شده يا در دوره خلافت ائمه(ع) كساني به عنوان والي به مناطقي فرستاده مي شدند، ولي جرياني به اين شكل كه افرادي را با نام وكيل بفرستند وجود ندارد.

ما نام اين مجموعه را سازمان وكالت گذاشتيم. به دليل اينكه وكلاي امامان معصوم(ع) از زمان امام صادق(ع) يك مجموعة متشكل بودند و با يكديگر ارتباط داشتند و با رهبر سازمان كه ائمه(ع) هستند نيز ارتباط داشتند و در رده هاي مياني مسئوليني داشتند كه از آنها به عنوان «وكلاي ارشد» نام برده مي شود كه ايشان معاونان ائمه(ع) در رهبري سازمان بوده اند. نمونه هايي هم براي اين مورد وجود دارد كه در كتاب به آنها اشاره شده است؛ مثلاً شخصي خدمت امام مي رسد تا اموالي را به ايشان تحويل دهد و امام نمي پذيرد و مي فرمايد به «مفضل بن عمر» تحويل شود و او را واسطه قرار

مي دهد و هر چه به زمان غيبت صغري نزديك مي شويم اين مورد بيشتر نمود پيدا مي كند. مانند «عثمان بن سعيد عمري» كه در رأس اين سازمان قرار مي گيرد و امام او را واسطة خود و اين سازمان قرار مي دهد.

اين سازمان داراي برنامه بوده است و حدود قلمرو، وظايف و مسئوليت هاي مشخصي داشته اند. حتي گاهي بعضي از وكلا در قلمرو وكيل ديگر دخالت مي كرده اند و امام ايشان را از اين كار باز مي داشته اند. براي مثال، امام نامه اي به دو نفر از وكلاي خود كه يكي از ايشان «ايوب بن نوح» بوده است مي نويسد و ايشان را از دخالت در محدوده يكديگر باز مي دارد و از نامة ايشان اين طور استنباط مي شود كه هر كدام از شما اگر به آنچه كه وظيفة شماست عمل كند هم براي حفظ خودتان بهتر است و هم براي حفظ ما و مجموعة شيعه. يا اگر وكيل امام در منطقه اي از دنيا مي رفت براي او جايگزين تعيين مي شد. نامه هايي هم در همين زمينه وجود دارد كه امام براي مردم و رهبران منطقه اي نوشته است و مي فرمايد فلان شخص كه نمايندة من بود از دنيا رفت و شخص ديگري را به جاي او گمارده ام كه اعزام خواهد شد.

به اين ترتيب، با توجه به ويژگي هايي كه براي سازمان برمي شمرند و نيز شرايط آن زمان مي توانيم عنوان «سازمان» را بر اين مجموعه بگذاريم.

اگر كسي سيرة ائمه اطهار(ع) را صرف نظر از كاري كه در قالب سازمان وكلا انجام مي داده اند مطالعه كند به اين نگرش مي رسد كه فعاليت ائمه(ع) به كارهاي فرهنگي خلاصه مي شود و در مسائل سياسي تقيه مي كرده اند و نعوذبالله حتي منفعل عمل مي كرده اند. اما وقتي با چنين

سازمان بزرگي مواجه مي شويم كه با وجود محدوديت هاي بسياري كه در طول تاريخ وجود داشته است و شواهد زيادي كه از بين رفته است، از عصر امام صادق(ع) تا غيبت صغري حدود نود نام در تاريخ وجود دارد كه با دلايل و شواهد تاريخي مي توان نتيجه گرفت از وكلاي ائمه(ع) هستند. ? دليل ايجاد و راه اندازي سازمان وكالت از سوي ائمه معصومين(ع) چه بوده است؟

? دوري مناطق شيعه نشين از ائمه(ع) و گسترش اين مناطق دليل عمدة راه اندازي اين سازمان بوده است، هرچند ائمه(ع) به وسيلة راه اندازي اين سازمان و عادت دادن مردم به ارتباط غيرمستقيم با امام، آرام آرام شيعيان را آمادة عصر غيبت كرده اند و به همين جهت هر چه ما به عصر غيبت صغري نزديك تر مي شويم مشاهده مي كنيم ارتباط مستقيم ائمه با مردم كمتر مي شود. ? ساختار تشكيلاتي و نحوة عملكرد وكلا در اين سازمان به چه صورت بوده است؟

? براي اين سازمان يك شكل هرمي مي توان تصور كرد كه در رأس اين هرم امام معصوم(ع) به عنوان «رهبر سازمان» و در قسمت هاي مياني هرم وكلاي ارشد قرار دارند كه نقش هاي برجسته اي دارند و گاهي از ايشان به عنوان «باب» تعبير شده است و در منابع تحليلي ما كمتر به بحث باب توجه شده كه شايد يكي از علت هاي آن سوءاستفاده هايي است كه از اين مسئله شد. در اين كتاب به اين مسئله عنايت خاصي شده است؛ چون بعضي از اين افراد وكلاي ائمه(ع) نيز بودند و به عبارت ديگر در برخي از برهه ها مانند غيبت صغري، باب هاي حضرت حجت(ع) رهبري سازمان را به عهده داشتند. در قسمت هاي پاييني نيز وكلاي معمولي ائمه(ع)

يا وكلاي ساكن در مناطق مختلف شيعه نشين قرار دارند. ? چه اصول و ضوابطي بر رفتار اعضاي اين سازمان حاكم است؟

? اصولي بر عملكرد اين سازمان حاكم است كه از جمله مهم ترين اين اصول، اصل «تقيه» و نهان كاري بوده است. حتي گاهي اگر بعضي از وكلا خلاف اين اصل عمل مي كرده اند مورد عتاب قرار مي گرفته اند. از جمله اين موارد در عصر حضرت امام عسكري(ع) است كه ايشان مأموريتي به يكي از وكلا مي دهد، و او خلاف تقيه عمل مي كند و مورد مؤاخذة امام قرار مي گيرد.

يكي ديگر از مسائل اين سازمان بهره گيري از ابزارهاي ارتباطي مناسب است چون يكي از مهم ترين نقش هاي اين سازمان نقش ارتباطي آن بوده است. يكي از مهم ترين راه هاي ارتباطي، نامه و مكاتبه با امام معصوم(ع) بوده است. ارتباط حضوري هم بوده است؛ كه غالباً خود وكلا با امام ملاقات مي كردند. گاهي هم ارتباط به وسيلة پيك صورت مي گرفته است البته در موارد نادري هم ارتباط به روش خرق عادت گزارش شده است.

انتخاب عضو براي اين سازمان صرفاً توسط خود امام معصوم(ع) صورت مي گرفته است و اين موضوع دقت ائمه(ع) و حساسيت اين مطلب است و امام اين انتخاب را اعلام مي كرد يعني نامه اي به افراد شاخص و شناخته شده در آن منطقه مي فرستاد و اين مسئله را مطرح مي فرمود.

نكتة ديگر نظارت امام بر رفتار وكلا و همچنين رفتار شيعيان با وكلاست. براي مثال در «نيشابور» با نمايندة حضرت امام حسن(ع) - ابراهيم بن عبده - بدرفتاري مي شود و آن حضرت نامة عتاب آميزي به عموم شيعيان نيشابور مي نويسد؛ و يا گاهي لازم بوده است وكلا از خطر مصون بمانند. نمونة جالبي درعصرغيبت

صغري وجود دارد كه دستگاه حكومت عباسي تصميم مي گيرد وكلاي حضرت مهدي(ع) را شناسايي كند و عده اي جاسوس را نزد كساني كه احتمال مي دادند از وكلا هستند مي فرستند كه توقيعي از طرف امام به وكلا صادر مي شود كه يكي از اين وكلا «احمدبن محمدبن جعفرفغان قمي» است كه وكيل برجسته اي در اين زمان است و محضر نائب اول و دوم را نيز درك كرده است و دستور داده مي شود از اين به بعد از دريافت وجوه شرعي و ارتباط به عنوان وكيل خودداري كنند و يكي از اين جاسوس ها به ملاقات احمدبن جعفر مي رود و مي گويد من يك سري وجوه شرعي دارم كه مي خواهم به امام تقديم كنيد و ايشان اين فرد را رد مي كند. بعد از مدتي هم كه رفع خطر مي شود مجدداً از طرف امام دستور مي رسد كه به كار خود ادامه دهيد.

نظارت دقيق ائمه(ع) باعث شد كساني كه مي خواستند به گونه اي به اين سازمان ضربه بزنند نتوانند كاري از پيش ببرند.

متأسفانه با توجه به بررسي هاي انجام شده تعداد 14 نفر هم وجود داشتند كه سابقة وكالت دارند ولي به خاطر طبع ذلت پذير بشريشان منحرف شدند و به فساد گراييدند و به مجرد اينكه اينها راهشان را عوض كردند مقابلة امام نيز شديدتر شد، نمونه اش وكيل امام هادي(ع) به نام «فارس بن حاتم بن ماهوية قزويني» است كه وقتي اين فرد منحرف مي شود، شروع به اختلاس اموال سازمان وكالت مي كند و امام(ع) به طور محدود به بعضي از شيعيان خبر مي دهد و آنها را بر حذر مي دارد و همين طور اين انحراف _ كه صرفاً مالي هم نبوده و از جهت گفتار و اعتقاد هم بوده است _ بيشتر مي شود تا

جايي كه با يكي از وكلاي راستين حضرت به نام «علي بن جعفر» برخورد مي كند، امام نيز به مقابلة خود شدت مي بخشد و توقيع عمومي صادر مي كند و شيعيان را از ارتباط با اين فرد برحذر مي دارد و وقتي اين فرد به راه خود اصرار مي ورزد، امام حكم قتل او را صادر مي كند كه از نمونه هاي معدود تاريخي است كه امام حكم قتل يكي ازشيعيان را كه منحرف مي شود صادر مي كند. و اين حكم توسط «جنيد» اجرا مي شود و امام وعدة بهشت را به جنيد مي دهند و معروف به «جنيد قاتل فارس» مي شود.

كار ديگري كه ائمه(ع) در اين تشكيلات به عنوان رهبر سازمان انجام مي دادند برخورد با مدعيان دروغين وكالت يا بابيت است. به جز «شلمقاني» كه وكيل بود و ادعاي بابيت كرد حدود 15 نفر ديگر هستند كه ادعاي بابيت براي امام كرده اند كه اكثراً درعصر غيبت صغري است، و ائمه(ع) كذب ادعاي اين افراد را به جامعة شيعه اعلام كرده اند و حتي دستور به لعن اين افراد داده اند. ? نحوة پراكندگي وكلا در شهرهاي مختلف به چه صورت بوده است آيا امام در هر شهري وكيلي داشته اند و يا اين تقسيم به صورت منطقه اي بوده است؟

? حدود چهار ناحية كلي وجود دارد كه يكي «ناحية جزيرة العرب» است كه شامل مكه، مدينه، يمن و بحرين مي شود و ديگري «ناحية عراق» كه شامل 7 شهر كوفه، بغداد، سامرا، مدائن و نواحي اطراف آن و منطقة واسط و بصره و منطقة نصيبين و موصل و «ناحية شمال آفريقا» يعني مصر و مغرب و «ناحية ايران» كه بسيار متنوع است؛ مهم ترين مناطق آن عبارتند از: منطقة قم، آبه و

ري، قزوين، همدان، دينه ور و قرميسين _ كه نام دو منطقه در نزديكي كرمانشاه است _ آذربايجان، اهواز و بالاخره خراسان و ماوراءالنهر كه شامل مناطق بيهق (سبزوار)، نيشابور، مرو، بلخ، كابل، سمرقند، كش و بخارا مي شود.

به نظر مي رسد تقسيم وكلا براي حضور در مناطق مختلف، به اعتبار محدودة جغرافيايي است كه در آن زمان وجود دارد. اگر به گستردگي حضور وكلا در اين مناطق توجه كنيم بيانگر نقش مهم اين سازمان و چگونگي رهبري جامعه توسط ائمه(ع) است. ? آيا تنها وظيفه اي كه بر عهدة وكلا بوده ارتباط با امام است و يا فعاليت ديگري هم داشته اند؟

? الزاماً وكلاي ائمه(ع) از ميان اصحاب عالم ائمه برگزيده نمي شدند چون افرادي از اصحاب ائمه وجود دارند كه بسيار عالم بوده اند ولي نامشان به عنوان وكيل ذكر نشده است. به عنوان نمونه در عصر امام صادق(ع) شايد يكي از برجسته ترين اصحاب «زرارة بن اعين» است ولي نام او به عنوان وكيل ذكر نشده است. در آن زمان هم مثل امروزه وكالت يك حالت اجرايي داشته نه عملي. وكيل ايجاد كنندة خط ارتباطي (شيعيان) با امام بوده است. البته منافاتي ندارد كه فردي وكيل امام باشد؛ و عالم هم باشد مانند «مفضل بن عمر» كه وكيل امام جعفر صادق(ع) و امام موسي كاظم(ع) بوده است، يا «يونس بن عبدالرحمن» كه حتي امام بعضي از شيعيان را به ايشان ارجاع مي داد تا مسائل خود را از ايشان بپرسند و يا «عبدالرحمن بن حجاج» كه وكيل زمان امام جعفر صادق(ع) تا امام جواد(ع) مي باشد. اما در وكالت، امام به دنبال توانايي اجرايي و قدرت مخفي كاري افراد است. براي مثال در مورد «حسين بن روح نوبختي» وقتي او

به واسطة نائب دوم به عنوان نائب حضرت انتخاب مي شود، مردم به يكي از رجال برجستة شيعه در آن عصر مي گويد با توجه به جايگاه علميتان چرا شما انتخاب نشديد و ايشان مي فرمايد؛ آنها خودشان بهتر مي دانند چه كسي را انتخاب كنند و مي گويد اگر امام عصر زير عباي حسين بن روح پنهان شده باشد و او را با قيچي تكه تكه كنند عباي خود را كنار نمي زند كه ايشان را نشان بدهد، ولي معلوم نيست من چنين توانايي داشته باشم و اين مطلب نشان مي دهد كه يكي از مهم ترين ويژگي ها قدرت پنهان كاري است.

قدرت برقرار كردن ارتباط با مردم يكي ديگر از ويژگي هاي وكلاست. با توجه به مقدمه اي كه عرض شد نبايد انتظار داشته باشيم وكلا در مناطق شيعه نشين نقش علمي ايفا كرده باشند بلكه ايشان بيشتر نقش اجرايي داشته اند، البته احتمال دارد جواب سؤالاتي را كه مي دانسته اند پاسخ دهند و نقش ارتباطي داشته اند؛ به اين صورت كه سؤالات را به صورت مكتوب يا شفاهي به امام مي داده اند و جواب را باز مي گردانده اند. يا وجوهات شرعي را دريافت مي كرده اند و پاسخ امام را به مردم مي رسانده اند. ? لطفاً در مورد نقش نمايندگان امام(ع) در امور مالي توضيح بفرماييد.

? يكي از مهم ترين نقش هاي وكلا نقش مالي آنهاست. اين نقش آنقدر مهم است كه بعضي تنها وظيفة سازمان وكالت را اين نقش دانسته اند. چون در اين زمان شيعه بايد واجبات مالي خود را ادا مي كرده است؛ زكات، خمس، نذورات و صدقات بايد تحت يك سازماندهي جمع آوري مي شده است تا در مسير خود مصرف شود. يكي از بزرگان مي فرمودند حضرت امام صادق(ع) يك مؤسسه خيريه تشكيل داده بودند و

مسئولش يكي از وكلا به نام مفضل بن عمر بود و امام به او فرموده بود هر جا بين شيعيان اختلافي وجود داشت كه با اين مال مي توان آن را حل كرد، با اين اموال آن مسئله را حل كن و نگذار آنها به حكام مراجعه كنند. براي نمونه دو نفر از شيعيان كه يكي «ابوحنيفه صاحب الحاج نون» بوده و ديگر داماد او كه با هم اختلاف مالي پيدا مي كنند و فضل بن عمر چند صد دينار مي دهد و اين اختلاف را برطرف مي كند. مصارف ديگري مانند تأمين مساكين و تأمين سازمان وكالت مثلاً ائمه به بعضي از وكلاي خود مستمري پرداخت مي كرده اند. يكي ديگر از مسائل رسيدگي به امور «موقوفات» است و از ديگر مصارف اين وجوهات بر ضد حكومت عباسي بوده است؛ رهبري شيعه براي تأمين عزت شيعه و اينكه شيعه مجبور نشود براي تأمين نيازهاي مالي خود خدمت به حكام جور عباسي كند اين اموال را به كار مي گرفته اند. براي تأييد اين مسئله مي توان مخالفت حكام عباسي را به ائمه اطهار در مورد جمع آوري اين اموال شاهد گرفت، چون اگر جمع اموال شيعه توسط امامان به وسيلة وكلا ضربه اي به خلفاي عباسي نبود نبايد اينقدر حساسيت نسبت به اين مطلب نشان مي دادند. در حالي كه در مواردي حاكمان به امامان اعتراض مي كرده اند؛ مثلاً در يك مورد هارون به امام كاظم(ع) اعتراض مي كند. اصولاً جمع اين اموال و قدرتمند شدن ائمه از نظر مالي ضربة بزرگي به حاكمان بوده است. آنها مي خواستند ائمه هميشه از نظر مالي در تنگنا باشند و اين سياست بعد از رحلت رسول اكرم(ص) و غصب فدك شروع شد. مثلاً خود هارون سعي مي كند

امام كاظم(ع از نظر مالي در تنگنا باشند و نقش مالي به نقش سياسي امام منجر مي شود.

نقش ارتباطي يكي ديگر از نقش هاي مهم است كه در قالب مكتوبات و توقيعات انجام مي گرفته است. به خصوص در عصر غيبت صغري كه نامه هايي به صورت توقيعات مي آمده است، البته ارتباط حضوري هم بوده است. ? آيا اين وكلا غير از نمايندگي ائمه(ع) در امور مالي نيز نقشي داشته اند؟

? نقش علمي و ارشادي هم بسيار مهم است هرچند نقش اصلي ايشان علمي نيست و ارتباطي است. نمونه هايي وجود دارد كه وكلاي امامان، شيعيان را در امر امامت راهنمايي كرده اند. مثلاً در مورد امام جواد(ع) كه وكلا، شيعيان را در بغداد به امامت امام جواد(ع) راهنمايي مي كنند. 80 نفر شيعه در خانة عبدالرحمن بن حجاج جمع مي شوند براي تصميم گيري راجع به پذيرش امام جواد(ع) چون ايشان طفل بودند و براي شيعه پذيرفتن اين مسئله دشوار بود. نمونه هاي ديگري هم وجود دارد به خصوص در عصر غيبت صغري. گرچه شايد در نظر اوّل نقش سياسي وكلا به چشم نيايد چون قيام نكرده اند و... ولي اگر ايشان داراي نقش سياسي نبودند و ضربه اي به حكومت وارد نمي كردند چرا حكومت آنقدر نسبت به وجود وكلا حساس بود. براي نمونه متوكل، «علي بن جعفر هماني» را كه وكيل امام هادي(ع) بود، دستگير مي كند و وقتي وزير متوكل مي خواهد واسطه شود تا او را آزاد كنند، متوكل حاضر نمي شود او را آزاد كند و دليل خود را بحث وكالت اين شخص بيان مي كند. يا در عصر غيبت صغري اگر اين سازمان صرفاً جنبه مالي داشت چرا بايد حكومت درصدد شناسايي وكلا برآيد.

وكلا در حقيقت نقش يك

سپر دفاعي را براي شيعيان و امامان معصوم(ع) داشته اند چون اگر وكلا نبودند شيعيان بايد مستقيماً مراجعه به امامان معصوم كنند و اين موضوع باعث مي شد هم امام به زحمت بيفتند هم شيعيان امام.

هرچه به غيبت نزديك مي شويم نقش تمهيدي براي ورود شيعه به عصر غيبت بيشتر مي شود و نقش اجتماعي و نقش مبارزاتي بر ضد مدعيان دروغين بابيت و وكلا از طريق نامه هايي كه از طرف ائمه به ايشان مي رسيد اين مدعيان دروغين را به شيعه معرفي مي كردند و نقشة آنها را برملا مي ساختند. ? نقش سازمان وكالت در حفظ و بقاي شيعه تا چه اندازه است؟

? با توضيحاتي كه عرض شد روشن مي شود كه در عصر حضور ائمه(ع) و عصر غيبت وجود سازمان وكالت اجتناب ناپذير است، به خصوص در دوره هايي كه ارتباط ائمه با مردم محدود بوده است. شيعه در حقيقت مديون تلاش نسل هاي قبل خود و تمام نسل ها مديون تلاش هايي است كه درعصر ائمه(ع) صورت گرفته است. اگر در عصر غيبت صغري سازمان وكالت نبود، شيعه متحير و سرگردان مي شد و شيعه در اين زمان به دنبال وسيله اي براي ارتباط با امام است. بنابراين در بعضي از مناطق شيعه نشين ايران مانند منطقه «دينه ور» شيعيان فردي به نام «ابوالعباس» را به بغداد مي فرستند تا نائب حضرت را شناسايي كند چون تنها وسيلة ارتباطي شيعه با امام همين سازمان وكالت است و وقتي ما فعاليت هاي اين سازمان را براي حفظ دستاوردهاي شيعه و اميد دروني شيعه مشاهده مي كنيم نقش اين سازمان را و اهميت آن را درمي يابيم.

در يك كلام مي توان گفت اگر سازمان وكالت نبود شيعه نبود به خصوص با توجه به دورة

غيبت صغري كه باعث شد شيعيان با آمادگي وارد عصر غيبت كبري شوند. گاهي بعضي از نواب وسيلة پالايش روايات و احاديث مي شدند. براي نمونه حسين بن روح نوبختي نائب سوم حضرت حجت(ع) كتاب حديثي را كه از نظر اعتبار مشكوك بوده است را براي علماي قم مي فرستد تا آنها اين كتاب را بررسي كنند و ايشان بعد از بررسي گزارش مي دهند كه غير از يك حديث ساير احاديث اين كتاب صحيح است.

? از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد متشكريم.

بلواي يهود

بلواي يهود

گفت وگو با مارك وبر اشاره:

نژادپرستي يهودي و حاكميت آن بر كشورهاي غربي به خصوص آمريكا باعث شده است كه قوانين نيز در حمايت از يهوديان و مقابله با مخالفين آنان تنظيم شود. پروفسور «زاندل» محقق برجسته تاريخ آمريكا و آلمان كه تابعيت آلماني - آمريكايي دارد از جمله كساني است كه صرفاً به علت تحقيقات روشنگرانه اش (كه دروغ هاي يهوديان را برملا مي ساخت) به زندان افتاده است. متن حاضر مصاحبه اي با يكي از ياران و محققان همراه او در مورد سرنوشت زاندل است. ? مسائل متعددي وجود دارد كه مايلم درباره آن با شما گفت وگويي داشته باشم. دربارة سخنراني و نشست هاي اخير شما در نيويورك، اعتراض هاي آتي تان عليه نژادپرستي يهودي و... . در آغاز اجازه بدهيد ديدگاه شما را درباره آخرين تحولات در مورد مسئله «ارنست زاندل» جويا شويم: هنرمند و نويسنده آمريكايي - آلماني كه چندين دهه به خاطر نظراتش در مورد تاريخ آلمان، نقش يهود و تاريخ جنگ جهاني دوم مورد آزار و اذيت قرار گرفت.

? درست است. او دو سال بود كه به عنوان «تهديدي براي امنيت

ملي» در حبس انفرادي به سر مي برد، اما همان گونه كه مهم ترين روزنامه كانادا اعلام كرد، اين تنها يك بهانه بود. پس از اين كه او «تهديدي براي امنيت ملي» شناخته شد، به آلمان تبعيد شد و تاكنون نيز تحت توقيف براي بازجويي قرار دارد.

«توقيف براي بازجويي» رويه اي معمول در آلمان است كه به جاي زندان از آن استفاده مي شود و شرايط آن نسبت به زندان هاي كانادا بهتر است. چند روز پيش، او بالاخره متهم شد. من مدتي از وقت خود را صرف به دست آوردن مدارك مربوط به اتهامات او نمودم. تنها چيزي كه به من گفته شد اين بود كه اتهام او ماده 130 قانون جزايي آلمان است كه انكار يهودسوزي در جنگ جهاني دوم را به عنوان «تهييج افكار عمومي» جرم مي شمارد. ? معني تهييج افكار عمومي چيست؟ آيا منظور هيجان زده كردن مردم با فاش ساختن اين حقيقت است كه برخي از داستان ها در مورد «يهودي سوزي» حقيقت ندارد؟

? حتي گفتن واقعيات يهودي سوزي نيز كه با نسخه رسمي آن در تعارض باشد «تهييج» محسوب مي شود. من نمي دانم روي اين نكته تأكيد كنم كه اين كار زير پا گذاشتن مفتضحانه اصل «آزادي بيان» است كه جهان غرب، ايالات متحده و حتي آلمان ادعا دارند كه آن را رعايت مي كنند. داستان يهودسوزي تنها فصل از تاريخ رسمي است كه انكار آن جرم محسوب مي شود.

ارنست زاندل به خاطر مبارزات قانوني گسترده اي كه در دهه 1980 در كانادا صورت داد، يك چهره شناخته شده بين المللي است. در حقيقت، او در سال هاي اخير - قبل از دستگيري - در سكوت و آرامش در آمريكا زندگي مي كرد و

دست از مبارزات خود در كانادا برداشته بود، اما او برخلاف ميل باطني خويش، يك بار ديگر در معرض توجهات بين المللي قرار گرفت. ? «لن رادنر»، سخنگوي يهودي كنگره كانادا گفت كه او از اين كه دادستانان آلماني ارنست زاندل را متهم نموده و در تلاشند تا داستان موفقي را براي بي اعتبار ساختن كامل ارنست زاندل صورت دهند، بسيار خشنود است.

? بسيار خوب؛ اين نكته اي است كه من بارها و بارها به آن اشاره كرده ام. من فكر مي كنم، اگر دسيسه هاي سازمان هاي كانادايي، آمريكايي و جهاني يهودي كه سال ها براي خفه كردن زاندل به شدت تلاش كردند، نبود، او هرگز به آلمان مسترد نمي شد و هرگز در شرايطي كه هم اكنون قرار دارد، قرار نمي گرفت. من قبل از جلسات «ديوان محاكمات (به اصطلاح) حقوق بشر» در تورنتو نيز به اين حقيقت اذعان داشتم. بسيار متأسفم كه من در آن دادگاه به همراه «پل فرم» در حالي به نفع ارنست زاندل شهادت دادم كه در مقابل ما ارتشي كوچك از وكلا، به نمايندگي از سازمان يهود سعي در خفه كردن و تنبيه ارنست زاندل داشتند.

جالب اين كه آنها به خاطر اظهاراتي كه در سايت زاندل (Zundelsite.org) مطرح شده بود، عليه زاندل اقامه دعوي كردند، در حالي كه اين نشريه هنگام انتشار به صورت مكتوب در كانادا، قانوني بود. اين مسئله قضيه را مضحك تر مي كند اما اين سازمان ها، در اين مورد خاص، هيچ اشتياقي به عدالت و انصاف نداشتند. مشخص است كه انگيزه آنها از اين كار، عزمي راسخ براي تنبيه و گوشمالي ارنست زاندل بوده است؛ كسي كه جرأت نمود سال ها عليه قدرت يهود سخن بگويد. متأسفانه

بيشتر افراد ترسيده اند. اين كه ارنست زاندل هم اكنون در زندان است، حقيقتي رعب آور است. بيشتر مردم نمي خواهند به سرنوشت ارنست زاندل دچار شوند و حق هم دارند، و اين مطلب، اذعان مجددي به خارق العاده بودن اين مرد است.

? بله، كمتر كسي از ما جرأت قدم گذاشتن در اين راه و ايستادگي در آن را دارد. از طريق سايت «آي، اچ، آر» (IHR) مطلع شديم كه شما تجمعات و اعتراضاتي در مقابل «مركز سيمون وايزنتال» (Simon Wiesental Center) واقع در نيويورك تشكيل داده ايد با وجود اين همه سازمان هاي يهودي مختلف در اين كشور و در جاهاي ديگر جهان، چرا شما مشخصاً عليه اين سازمان اعتراض مي كنيد؟

? يك دليل عيني آن اين است كه شعب اصلي سازمان هاي بين المللي، در نزديكي آن يعني در لس آنجلس واقعند؛ دليل ديگر اين است كه اين سازمان نيز به اندازه گروه هايي همچون «اتحاديه مبارزه با افترا» در ترجيح و ترفيع منافع صهيونيسم يهودي بر منافع آمريكا و ساير كشورها مجرم و خطرناك است؛ اما تا به حال به اندازه آنها مورد اعتراض قرار نگرفته است. ? اگر ممكن است، يك معرفي اجمالي از مركز وايزنتال براي ما ارائه دهيد. پشت اين تشكيلات كيست؟ چگونه شروع به كار كرد و چه اهداف و سياست هايي دارد؟

? اين مركز در دهه 1970 پايه گذاري شد و رياست آن بر عهده خاخام «ماروين هاير» است كه خود را «دين» (dean) [به معني رئيس كليسا يا دانشكده] خطاب مي كند. او هيچ اعتبارنامه آموزشي يا غير آن را براي اين عنواني كه به خود داده ندارد. او تنها يك خاخام است نه بيشتر، با اين وجود اين مركز

بسيار بانفوذ و صاحب قدرت است. اين مركز ادعا مي كند كه داراي 300000 عضو و 25 ميليون دلار درآمد ساليانه است. يكي از فضاحت بارترين نكات در مورد اين درآمد اين است كه ساليانه 10 ميليون دلار آن از محل درآمدهاي مالياتي تأمين مي گردد. اين درآمد، صرف پيشبرد اهداف اين مراكز و ساير سازمان هاي صهيونيست يهودي مي شود. ? به نظر مي رسد كه آنها دوستاني در رده هاي بالا دارند.

? مجله «لس آنجلس» يك بار مطالب روشنگرانه اي در مورد «هاير» به چاپ رسانيد. اين مجله در مورد او نوشت:

او مجموعه اي بي سابقه از قانون گذاران، سناتورها، اعضاي شوراي شهر و حتي هاليوود را گردهم آورده است.

او تنها خاخامي است كه براي يك فيلم، جايزه آكادمي دريافت كرد. آنان از حمايت فرماندار كاليفرنيا، «آرنولد شوارتزينگر» و نيز رئيس جمهور سابق، رونالد ريگان برخوردارند. رئيس جمهور سابق ايالات متحده، به همراه فرمانداران ايالات مختلف و بسياري از سناتورها، اسم خود را در زمره حاميان مركز وايزنتال آورده اند. ? آنان چهره يك سازمان بشردوستانه را به خود مي گيرند اما فعاليتشان اندكي بيش از اين است. اين طور نيست؟

? خيلي بيش از اين ها است. هدف واقعي مركز وايزنتال پيشبرد منافع صهيونيسم يهودي است. هر كسي كه يك نظر به وب سايت و نشريه آنان بيندازد، به آساني خواهد فهميد كه بيشتر تلاش آنان صرف پيشبرد منافع اسراييل و يهود مي شود. ? آنان از آنچه كه «ديوار آپارتايد» يا «حائل امنيتي» خوانده مي شود، حمايت مي كنند. اين طور نيست؟

? بله، اين واقعاً يك چيز مضحك است. اين يك حصار عظيم است كه در زمين هاي فلسطين اشغالي ساخته شده و در برخي جاها بلندي آن سه برابر

«ديوار برلين» است. غيرقانوني بودن آن توسط دادگاه بين المللي اعلام شده و سازمان ملل آن را محكوم كرده است؛ اما با اين وجود، وايزنتال سنتر از آن حمايت مي كند. ? گفته مي شود كه وايزنتال سنتر در تعليم و تربيت كودكان مدرسه اي معمولي نيز دستي دارد و سعي در تحميل ديدگاه هاي تاريخي و برنامه هاي يهودي محور خود به ذهن بي دفاع آنان مي نمايد.

? درست است. هر روز اتوبوس هايي پر از كودكان مدرسه اي به وايزنتال سنتر آورده مي شوند. يكي از دلايل من براي تصميم به اعتراض عليه اين مركز، مشاهده معلمي بود كه از ديدن شاگردانش كه با وجود تحصيل در يك مدرسه خصوصي كاتوليك، به وايزنتال سنتر آورده مي شدند، ناخرسند بود. او خيلي از چيزها را كه بيشتر افراد در مورد سياست هاي كلي اين مركز مي دانند، نمي دانست اما به خاطر اتهام زني هاي خاخام هاير و مركزش به «پايوس دوازدهم» - پاپ اعظم در زمان جنگ جهاني دوم - و ساير رهبران كاتوليك در زمان جنگ ناراحت بود. به هر حال اين معلم، اعتراضي در مدرسه خود ترتيب داد تا والدين را از همكاري با وايزنتال سنتر منصرف كند، اما اين مركز به ترغيب والدين براي فرستادن كودكانشان به آنجا ادامه مي دهد و تقريباً به عنوان شاخه اي از حكومت ايالتي كاليفرنيا عمل مي كند. ? آنان روابط نزديكي نيز با آرنولد شوارتزينگر (فرماندار ايالت كاليفرنيا) دارند. اين طور نيست؟

? بله، گفته مي شود پس از كشف اين موضوع كه پدر شوارتزينگر در زمان جنگ جهاني دوم از اعضاي «حزب سوسياليست ملي» بوده است، نيم ميليون دلار يا بيشتر به اين مركز پرداخته است تا برگه تضمين سلامت خود را از آنان

دريافت كند. چند سال پيش، مجلس ايالتي، كمكي معادل پنج ميليون دلار به اين مركز انجام داد و آن را چنين توجيه كرد:

خب، اين مركز پذيراي اين همه كودك دبستاني است.

يكي از معلمين در اين مورد گفت كه ممكن است، هر روز هزاران بچه مدرسه اي به رستوران هاي مك دونالد نيز بروند اما دولت ايالتي كمكي از بابت ناهار كودكان به مك دونالد نمي كند.

در حالي كه معلمين از والدين مي خواهند كه براي مدارس كاغذ و قلم تهيه كنند و يك كمبود واقعي در بودجه آموزشي ايالت وجود دارد، دادن چنين پول هايي به وايزنتال سنتر واقعاً ظالمانه است.

مثالي ديگر از قدرت وايزنتال سنتر، رجزخواني و خودستايي شهردار كنوني لس آنجلس، «آنتونيو ويلارگوسا» است كه بنا به گفته خودش، در زمان حضورش در كنگره ايالتي، توانسته است نقشي اساسي در گرفتن 18 ميليون دلار بودجه براي وايزنتال سنتر ايفا كند. اين مركز به قدري قدرتمند و صاحب نفوذ است كه هر سياست مداري براي داشتن نقش مؤثر در سياست كاليفرنيا، بايد وفاداري خود را به آنجا اثبات كند و از آنان براي خود تصديق بگيرد. ? اگر اين كار را نكند، چه اتفاقي پيش مي آيد؟

? در اين صورت تمام نيروها عليه او تغيير موضع خواهند داد. آنچه نه تنها در كاليفرنيا بلكه در واشنگتن نيز رخ مي دهد، چنين است وايزنتال سنتر و ساير سازمان هاي مشابه به كانديداها فشار مي آورند تا موضع خود را پيرامون مسائل حائز اهميت براي يهوديان آمريكا اعلام كنند و اگر آنان پاسخ هاي خوشايندي به اين سازمان ها ندهند، تنبيه مي شوند. از مخالفان آنان حمايت مي شود و يا حداقل بايد مطمئن بود كه بودجه شان

براي مبارزات انتخاباتي به زودي ته خواهد كشيد. ? و اين فشارها از سوي 2/5 درصد از جمعيت آمريكا است.

? درست است، يعني اين كه يهوديان از هر گروه مذهبي و ديني ديگري در آمريكا قدرتمندتر و بانفوذترند و اوضاع سياسي كشور را در قبضه دارند. وايزنتال سنتر نقش بسيار مهمي در فساد سيستم سياسي ما ايفا مي كند. پي نوشت: ? منبع: www.nationalvanguard.org به نقل از سياحت غرب، نشرية مركز پژوهش هاي اسلامي سازمان صدا و سيما، ش 28.

1. Mark Weber؛ تاريخدان ونويسنده،

آخرالزمان بر پرده نقره اي

مهدي جدي نيا

در جهان ارتباطات مطمئناً بسياري از وسايل ارتباطي ما دچار تغييرات ساختاري و غيرساختاري مي شود. حوزه هاي ارتباطي انسان ها ساحت هنر است كه ساحتي آسماني _ زميني دارد. در تغييراتي كه در اين ساحت پديد آمد، هنر «سينما» تولد يافت. سينما به عنوان «هنر هفتم» و به صورت يك هنر صنعت توانست با سيطره و به كارگيري هنرهاي ديگر جايگاه وسيعي را در دنيا كسب كند. طبق بررسي هايي كه صورت گرفته، كنش انساني، اغلب محصول دريافت هاي شهودي است تا دريافت هاي عقلاني. عنصر سينما «تصوير» است. تصوير جايگاه ويژه اي در دستگاه فكري و رواني انسان دارد و از اين رو اگر ما پنج حس خود را پنج دروازة روحمان بدانيم براي ارتباط با پديده هاي پيراموني در هر شبانه روز 79 درصد اطلاعاتمان را از چشممان يعني از طريق تصوير به دست مي آوريم و اين همان نقطه اثر سينما است؛ و بهترين حربه براي تأثير مستقيم آن هم بر روي موضوعي چون «آخرالزمان» كه حجم عظيمي از ناخودآگاه هر انسان را به صورت خود اختصاص داده است.

درگيري «خير» و «شر» و خوبي و بدي، هستة

اصلي و جانماية هر قصه و ابزار اصلي داستان پردازي و به تبع آن سينما است. «قهرمان» و «ضدقهرمان» كه در سينما «هرو» (Hero) و «ولاين» (Vellain) شناخته مي شوند، عناصري غيرقابل اجتناب، نه تنها در سينما كه در تمام داستان هاي اساطيري به شمار مي روند. يكي از مفاهيمي كه ناخودآگاه و خودآگاه انسان امروز را فارغ از دغدغه هاي روزمره به خود مشغول كرده، پايان زمان و نبرد نهايي خير و شري است كه بشر از سال هاي كهن به آن اهتمام داشته و آن قهرمان و ضدقهرمان نهايي است. سينما به عنوان مدرن ترين كارخانه رؤياپردازي، خيلي زود به اين اصل اوليه قصه گويي متوسل شد و تولد نوعي خاص از سينما و گسترش و توسعه آن به عنوان يك صنعت و تجارت، مرهون اين اصل است. واقعيت اين است كه سينما امروزه به عنوان يكي از ابزارهاي چشمگير در توسعه تمدن مادي درآمده است. سينما به دليل جذابيت هاي ظاهري و فريبنده فراوان و كاركردهاي عيني و مؤثر آن، مورد توجه عوام و خواص قرار گرفته است. برخي غرق شكوه مادي آن شده اند كه بيشتر مردم جهان راتشكيل مي دهند و عدة اندكي متأملانه با آن برخورد مي كنند. قطعاً توجه به اين نكته در خصوص مطالعة علمي و تمركز بر مسئله آخرالزمان تأثير مهمي در اين روند دارد. مسئله ديگر زمينه هاي فلسفي و فكري و مبادي مادي يا ماوراءالطبيعي رسانه ها، به خصوص سينما، و فنون «نبرد سايبرنتيك» و «عمليات رواني» آن است كه سهم بسزايي در تصميم گيري هاي خرد و كلان رسانه اي دارد. از آنجايي كه براي ساخت اين گونه فيلم ها هزينه هاي نجومي و تلاش ها و تخصص هاي گوناگون به كار گرفته مي شود.

سينماي هاليوود همواره غرب و نشانه ها و نمادهاي جامعه غربي و شخصيت هاي متأثر از فرهنگ غربي و همه مظاهري كه به نوعي متأثر از جامعة سفيدپوستان اروپايي و امريكايي و به خصوص «انگلوساكسون»هاست را مظاهري از بخش سفيد و نيروهاي خير داستان پردازي خود قلمداد مي كند و هرآنچه در مقابل آن قرار مي گيرد جزو عناصر سياه و شر به حساب مي آورد. در يك نگاه كلي از منظر آنها هرآنچه در فرودست آنها قرار نگيرد، در مقابل آها تعبير خواهد شد. اين همان ديدگاهي است كه امروز در گفت وگوهاي سياسي دولتمردان آمريكايي ديده مي شود.

در دوران جنگ سرد بعد از جنگ جهاني دوم، سينماي نوظهور به قضية آخرالزمان رويكردي مبسوط نشان داد و با تلاش متمركز بر دو هويت دولت نازيسم و پس از آن اردوگاه شرق سياسي با محوريت دولت شروري، بخش عمده اي از آثار هاليوود و اروپاي غربي ناظر به اين قضيه شد. با فروپاشي اردوگاه شرق و ابرقدرت شوروي عمليات راهبردي تقابل با تمدن و تفكر اسلام انقلابي مورد توجه قرار گرفت و نوعي خاص از رويكرد به مسئله آخرالزمان مورد توجه قرار گرفت؛ در حالي كه در خلال اين رويكرد، اصولي خاص نيز به صورت پيدا و پنهان مورد توجه قرار گرفتند. در اين خصوص سينماي هاليوود در دنياي رسانه اي غرب در ترسيم جايگاه خود در تضاد خير و شر دچار ترديد و شك، پنهان كاري انحراف نشده و هميشه خود را مظهر خير و سفيدي و ديگران را مظهر شر و سياهي قلمداد كرده و مي كند.

موضوعي ديگر كه جا دارد به آن اشاره شود، پرداخت جدي و هميشگي نسبي نسبت به اخلاق و دين،

امور انساني و اجتماعي مي آيد؛ يعني نسبت خير و شر در مراتب مختلف معنا مي يابد. موضوع مهمي كه همواره دستمايه آغاز داستان است، ايجاد جو ناامني و اضطراب و وحشت (ترور) كه مقدمه اي براي پذيرش قدرت برتر و حاكميت خشن و بي رحمانه است. اين اتفاق يكي از سرفصل هاي راهبرد فرهنگي است كه در بعضي از اين فيلم ها دنيا به پايان خود مي رسد و چيزي جز انهدام گسترده و نابودي نسل بشر باقي نمي ماند. فيلم «نوستر آداموس» «فردا چگونه به بشر نگاه خواهد شد» (The man how saw tomarrow) و «روز بعد» (the dey after) نمونه اي از اين فيلم ها هستند؛ در حالي كه در بعضي ديگر افرادي باقي مي مانند كه در تلاش زندگي دوباره به تجديد تلاش و ايجاد حكومت صهيونيستي مي پردازند؛ مانند فيلم «حكومت آتش»، «نبرد آخر»، «روز استقلال» و «آرماگدون».

هاليوود با ساخت اين فيلم ها قصد دارد ترس و وحشت ناشناخته و هولناك و عظيمي را در ديدگان مخاطب ساده و بي دفاع خود ماندگار سازد تا تعابير اصلي آخرالزماني ناشي از كتب غيرآسماني مانند تلمود را به خورد مخاطب دهد.

نكته ديگر كه در اين خصوص مطرح است، استمرار فيلمسازي در ژانرها و گونه هاي مختلف سينمايي اعم از عاطفي، رمانتيك، كمدي، حماسي، حادثه اي، سياسي، جنگي، تخيلي، كودك و نيز در قالب هاي انيميشن، بازي رايانه اي و غيره سود مي جويد و از همه ظرفيت هاي انساني هم استفاده مي كند. اين شگرد انبوه سازي در برخي اوقات بسيار كارساز است و در يك دوره زماني كاملاً عملياتي مي نمايد. در فيلم «هفت ديويد» «فينچر» كه فيلمي صددرصد آخرالزماني است، كارگردان با مطرح كردن هفت گناه مشهور مسيحيت و يهوديت فرجامي تلخ را

مطرح مي كند كه به عزا نشستن انسان و مصيبت وارگي زندگي انسان معاصر را ترسيم مي كند، مضاف بر اينكه عنصر روايت باعث تمركز در موضوع نيز مي شود.

حقيقت اين است كه مسئلة حضور منجي، نحوه پرداخت آن و مسئله آخرالزمان، بلايا و مصيبت هاي قبل از ظهور ... جنگ در لابه لاي آن متجلي است؛ به گونه اي كه حتي دين «هندو» كالكي را به عنوان دهمين تجلي «ويشنو» كه منجي خويش مي داند، سوار بر اسب سپيد و با شمشيري آخته تصور مي كند كه جهان را دچار محنت شده است، نجات مي دهد.

اين همان نقطه كشش است كه تمام مخاطبان را جذب مي كند و وقتي سينما با ارائه تصوير با تأكيد بر نقاط روشن ذهني مخاطبان، ساير نقاط مبهم را نيز روشن و تصوير مورد نظر را حقنه مي كند و آن اسطوره منجي غربي يا انتظار در تفكر غربي در صهيونيزم مسيحي را به تماشاچي هاي ميليوني تزريق مي كند.

مثلاً در فيلم«ماتريكس» منجي، هويت صهيونيزم مسيحي را دارد؛ يعني تلفيق صهيونيزم را با مسيحيت داريد. چون «نئو» باز توليد مسيحيت و «زايان» همان صهيون است و در فيلم هايي مثل «آرماگدون» مخاطب به آرمان هاي يهودي نزديك مي شود و فيلم «روز استقلال» در حقيقت با يك نوع آخرالزمان كاملاً آمريكايي روبه روست.

واقعيت اين است كه سينماي امروز بسيار ملهم از انديشه هاي فلسفي است كه نظريه هاي مطرح شده در جهان معاصر مثل «پايان تاريخ» و «برخورد تمدن ها» الهام گرفته است و از اين رو مسئله منجي بسيار كم رنگ و بحث فرجام تاريخ پررنگ تر شده است؛ در حالي كه گرايش به اين فيلم ها نيز افزايش يافته است و عجيب اين كه از 22 فيلم برتري كه از

سال 1995 تا 2004 انتخاب شده اند، 19 فيلم به نحوي به آخرالزمان ربط دارد. از جمله اين فيلم ها فيلم «ارباب حلقه ها» است. در اين فيلم جنگ خير و شر مطرح است. اين فيلم قوي از يك كارگردان ونزوئلايي است و عجيب اينكه نحوه پرداخت جنگ خير و شر در اين فيلم همان رويكردي است كه كارگردان «ترميناتور 2» يعني «جيمز كامرون» دارد. نحوه جنگ خير و شر، سلاح ها و انسان ها در اين فيلم متعارف نيستند. تصاوير اين فيلم شبيه همان مفهوم هاي انتظاري است كه متون اسطوره اي و يا در متون مذهبي در جنگ آخرالزمان بيان شده است. در «ارباب حلقه ها» هم مسئله فرجام و هم نحوه پرداخت به آن فرجام به نحوي بيان جنگ آخرالزمان است؛ يعني به شدت با آن جريان هاي اسطوره اي كه پيرامون نبردهاي خير و شر داريم، مشابه است، اين در حالي است كه مفاهيم چندي در قالب واقعيت به خورد مخاطبان داده مي شود كه از جمله آنها مفاهيم پيچيده ماترياليسم ديني است كه در زير به برخي از گرايش هاي ارائه شده اشاره مي كنيم. دئيسم (طبيعت خودكار)

در اين تئوري، انسان هوشمند دستگاهي را خلق كرده كه با درايت و انتظام قدرت هاي دروني خويش، خالق خود را به كناري نهاده و حتي او را بردة خود كرده است و با عقل «لوگوسي» و دروني، خود را حفظ و حراست مي كند.

توضيح اين كه در بين فلاسفه باستان، دو نوع عقل مطرح بود؛ «نوس» و «لوگوس»؛ اولي بيرون از نظام معادل «عقل مستقل» است و دومي را بيشتر معادل عقل «درون سيستمي» و «قانون دروني» ترجمه مي كنند. البته در تفكرات تورات محرف هم شاهديم كه

خداي اين تفكر ضعف هاي زيادي دارد و از آفريده هاي خود هم مي ترسد. آگوست كنت مي گويد:

در مكتب دئيسم، خدا خالق بوده، ولي به دليل كوتاهي دست او از هرگونه تصرف و اعمال نظر، بايسته سمت پروردگار نيست.

و اين دقيقاً به همان انديشه انحرافي ياد شده اشاره دارد.

در واقع اين انديشه خدا را فقط ناظم مي داند، نه خالق در حالي كه اگر او را فقط ناظم هم بدانيم، در نظام عظيم خلقت، ناظم هم نمي تواند ساعت را كوك كند و دنبال كار خود برود؛ كوك ساعت پس از مدتي تمام مي شود. اومانيسم (انسان محوري)

در عمده اين فيلم ها، انسان خالق و سازنده است و تقريباً هيچ صحبتي از خدا نمي شود، تمام گفت وگوهاي شخصيت ها هم بر اساس «باور به خود» و «ايمان به قابليت هاي خود» است و حتي منجي را هم خود انسان ها برمي گزينند. اين نوع پيشبرد داستان برگرفته از جسم انگاري خدا و تشابه خدا بر انسان در تورات است كه در فرهنگ غرب، تأثير فراواني داشته است. قبول اين خدا در واقع ماترياليسم و بي خدايي است. در بسياري از فيلم ها، بشر با تكيه بر عقل معيشت انديش و ابزاري خويش و زور بازو و اسلحه، كه علوم سيانتيستي و تجربي هستند، به مقابله با شرّ بر مي خيزد و پيروز ميدان است و هيچ خبري از خدا نيست. سكولاريسم (عرفان هاي اومانيستي)

به تصريح بسياري از منتقدان، فيلم هاي امروز به نوعي متأثر از نوعي عرفان بودايي هندويي ممزوج با مباني «اومانيستي» است. در فيلم هاي آخرالزماني امروز، فضاي عرفاني الهي، حماسي و ديني، بسيار دور است و در سطح بسيار نازلي و در جهت رسيدن به اهداف عملي و پراگماتيستي به كار

رفته است. اين عرفان سكولار هيچ گاه رنگ «معنويت خدا محور» و ظلم ستيز را ندارد. جبرگرايي و تقديرگرايي

جبرگرايي يكي از مهم ترين محورهاي فيلم هاي آخرالزماني است؛ به نوعي كه انسان ها و «كاراكترها» مجبورند همان گونه كه به ذهنشان القا مي كنند، بينديشند و راه بروند و تعامل كنند و هيچ اراده اي ندارند كه برخلاف آن عمل كنند؛ در حالي كه در اديان الهي اين موضوع مورد ردّ و اعتراض است. يهوديان صهيونيست در توجيه جنايات خود در فلطين مي گويند:

چون تقدير است ما به سرزمين مادري موعود خويش بازگرديم و خداي قومي ما (يهود) چنين خواسته است، فلسطيني ها را مي كشيم و آواره مي كنيم تا به تقدير خود برسيم.

متأسفانه اين باور در بسياري از آثار هاليوود خودنمايي مي كند. وابستگي به فناوري امروز

بر خلاف آنچه در باب آخرالزمان مبني بر تغيير اصول و قواعد حاكم بر دنيا بيان مي شود، بسياري از فيلم هاي آخرالزماني هاليوود سرشار از وابستگي انسان معاصر به فناوري موجود است. در اين فيلم ها بدون تلفن و رايانه نمي توان با يكديگر ارتباط برقرار كرد؛ مثلاً در فيلم «ماتريكس» خط تلفن، دالاني براي عبور از زمان به فضاي خارج از آن تصوير مي شود. اين فيلم برخي انسان ها را اسير و در بند فناوري ماتريكس نمايش مي دهد، ولي متأسفانه راهكار برون رفت از اين معضل را هم به صورت اشتباه و مادي تعريف مي كند و زندگي بدون ماشين را محال مي داند. پي نوشت:

? برگرفته از: روزنامة جام جم، ويژه نامة نيمة شعبان 1384.

سرانجام مستضعفان

ولي الله باقري

سرنوشت مستضعفان در طول تاريخ، فراز و نشيب هاي فراوان و پيچيدگي هاي ويژه اي داشته؛ پيكاري سخت و مبارزه اي پي گير كه همواره آنان را با محيط اطراف

درگير كرده است. در اين ميان، سردمداران زر و زور و تزوير و مستكبران خودپرست به گونه هاي مختلف آنان را برنمي تابيدند و مي كوشيدند تا آنان را همواره زيرسلطه خود داشته باشند. در طول اين كشمكش ها، قدرت طلبان و سودجويان كه خوي استكباري در وجودشان رشيه دوانيده است، از هر روشي بهره برده اند و حتي اگر منافع خويش را در زندگي آنان مي يافتند، آنان را نمي كشتند و چنانچه مصلحت خويش را در مرگشان مي ديدند، بي محابا بر زندگي شان دست تطاول مي يازيدند و خيمه هاي تجاوز و عيش و نوش خود را بر فراز استخوان هاي خرد شدة آنان بنا مي كردند كه تاريخ از اين سرگذشت هاي اندوه بار، فراوان به ياد دارد.

كشتار و غارت آشكار و پنهان، حق كشي ها و زشتي هاي بي امان و پليدي ها و پلشتي هايي كه از سوي استكبار در طول سال ها به وقوع پيوسته و نفرتي كه در دل انسان هاي آزادانديش و وارسته نسبت به آنان هست، سند زندة رشدنايافتگي آنان به شمار مي رود. در مقابل، مظلوميّت و حقّانيت و راستي و درستي وصف ناپذيري كه از جبهه حقّ در سينة تاريخ به يادگار مانده، نيكوترين سرانجامي است كه مستضعفان به آن رسيده اند.

هنگامي كه نبرد قهرمانانه شماري اندك با قلب هاي سرشار از عشق به حقيقت را در صحراي كربلا در برابر انبوه عظيم سپاه شب پرستان كينه توز و بي هويت به نظاره مي نشينيم، مفهوم تاريكي و روشنايي، خوبي و بدي، حقّ و باطل و مستضعف و مستكبر را با روشني هرچه بيشتر ادراك مي كنيم.

از داستان هاي زندگاني پيام آوران الهي و رهبران آسماني و امامان و مصلحان و عالمان نيك سيرت و همه فرهيختگان و محرومان و مظلومان تاريخ كه براي دست يابي به آرمان ها و اهداف

مقدس و فطرت خداجوي بشري كوشيده و در اين راه رنج هاي بسياري به جان خريده اند، مي توان پندهاي فراواني آموخت و در زندگي به عنوان سرمشق از آن بهره مند شد. آنان كه هرگاه به پيروزي دست يافتند، زمينه هاي بندگي مردم را در برابر خدا فراهم آوردند و خود، پيشاپيش آنان در برابر خدا به خاك افتادند و هرگز درصدد هماوردي با آفريدگار جهان و زيرپا نهادن قوانين و فرمان هاي او برنيامدند. آن گاه نيز كه كارشان به شكست ظاهري انجاميد، هيچ گاه سرخورده نشدند و احساس شكست نكردند، بلكه شكست و پيروزي در نظر آنان به گونه اي ديگر جلوه كرد؛ زيرا در ديدگاه ژرف آنان، گام نهادن در مسير كمال و پيشرفت به سوي هدف ترسيم شده از سوي خالق هستي، پيروزي است، هرچند به ظاهر كشته يا مجروح شوند. در مقابل، چنانچه يك گام از آرمان هاي بلند خود عقب مي افتادند، احساس شكست مي كردند؛ گرچه به لحاظ ظاهري به پيشرفت هايي هم دست يافته باشند.

براين اساس، از ديدگاه ژرف بين آنان، قيام و قسط، انجام وظيفه، كوشش در راه خدا و خدمت به جامعه و مبارزه با مظاهر استكبار و استضعاف، سرانجامي نيكو دارد و اين مهم، هر نتيجه اي را كه در پي داشته باشد، ارزشمند است.

ولي از ديدگاه كلّي، سير تدريجي نظام هستي به سوي پيروزي و موفقيّت مطلق مستضعفان است. سرانجام، آنان بر قلّه هاي پيروزي تكيه خواهند زد و جور و ستم و استثمار و بهره كشي ها را از پهناي هستي خواهند زدود و خود، وارثان زمين خواهند شد. آنان زميني را كه پر از جور و ستم شده بود، از عدل و داد سرشار خواهند كرد؛

زيرا خداوند چنين اراده كرده است كه پيشوايي و سروري جهان از آن مستضعفان باشد و آنان وارثان زمين شوند.1 سنت الهي در تدبير جوامع

قوانين جامعه شناختي قرآن كريم، با عنوان «سنتّ هاي الهي در تدبير جوامع» قابل طرح است. واژه «سنّت» به مفهوم راه و رسم، روش و رفتار و شيوه اي است كه استمرار داشته باشد. قرآن، سنّت را هم به خدا و هم به انسان ها نسبت مي دهد. به همين دليل، تعبيرهايي مانند «سنّت الله»، «سنّتنا»، «سنّة الاوّلين» و «سنن الّذين من قبلكم» و... در قرآن به چشم مي خورد.

به طور كلي، سنّت الهي در يك تقسيم بندي به دو گونه اند:

1. سنّت هايي كه به زندگاني انسان در سراي ديگر و پاداش و كيفري كه در آن جهان از آن برخوردار خواهند بود، مربوط مي شود.

2. سنّت هايي كه به زندگي دنيايي و اين جهاني بشر مربوط است.

اين سنّت ها نيز برخي رفتارهاي فردي و برخي ديگر رفتارهاي اجتماعي يا هر دو مورد را در برمي گيرد، ولي چيزي كه ما در پي شناسايي آن هستيم، سنّت هاي الهي مربوط به زندگي دنيايي در بستر جوامع است كه از آن ميان، به سنّت الهي «پيروزي حق بر باطل» اشاره مي كنيم. پيروزي حق بر باطل

نبرد و رويارويي حق و باطل، به سرآغاز هستي باز مي گردد. ابليس، به عنوان موجودي سركش و قانون ستيز در برابر فرمان الهي گردن فرازي كرد و آنرا نپذيرفت. به همين سبب از درگاه الهي رانده شد، ولي هرگز از كينه ورزي و عناد و مبارزه پي گير در برابر حق باز نايستاد.

اين امر به نماد تضادّ دو گونه انديشه و روش در تمام دوران ها تبديل شد. در طول زمان و در قالب هاي گوناگون، همواره

موضع گيري ها و درگيري هايي ميان آنان صورت پذيرفته است. كشمكش هاي دامنه داري كه فرزندان آدم از آغاز آفرينش تا روز قيامت با آن روبه رو خواهند بود، ناشي از همين امر است. كشته شدن هابيليان به دست قابيليان و به آتش در افتادن ابراهيم ها به دست نمرودها و به حاشيه رانده شدن علويان به وسيله امويان، داستان غم انگيز اين مبارزات و رويارويي هاست.

از سوي ديگر، تاريخ شاهد گوياي پيروزي هاي جبهه حق در دوران هاي مختلف است. پيروزي مستضعفان بني اسراييل در سرزمين مصر، غلبة مسلمانان در حجاز، دوران شكوفايي و بالندگي اسلام و پديد آمدن عدالت اجتماعي در عصر پيامبر اكرم(ص)، نمونه هايي از اين پيروزمندي هاست. ولي به طور كلي، يكي از سنّت هاي الهي، پيروزي حق بر باطل است. تحقّق اين امر گرچه به طول مي انجامد، ولي ارادة الهي و سنّت پروردگار بر آن تعلّق گرفته است.

در اين باره به چند آيه از قرآن كريم اشاره مي كنيم:

خدا مي خواست حق را با كلمات خود ثابت و كافران را ريشه كن كند تا حق را ثابت و باطل را نابود گرداند. هرچند بزهكاران خوش نداشته باشند.2

در آية ديگري مي فرمايد:

خدا باطل را محو و حقيقت را با كلمات خويش پابرجا مي كند.3

به دليل اينكه حق و باطل با يكديگر قابل جمع نيستند، آمدن حق، موجب از ميان رفتن باطل خواهد شد:

حق آمد و باطل نابود شد. آري، باطل همواره نابود شدني است.4

بلكه حق را بر باطل فرو مي افكنيم. پس آن را درهم مي شكند و به ناگاه آن نابود مي گردد.5

و در بيان ديگري، خطاب به پيامبر اسلام(ص) مي فرمايد:

بگو: بي گمان، پروردگارم حقيقت را القا مي كند. اوست داناي نهان ها. بگو: حق آمد و ديگر باطل از سر نمي گيرد و

برنمي گردد.6

در كنار آيات يادشده، بخشي از آيات قرآن از پيروزي پيامبران و پيروان آنان سخن به ميان آورده است:

حزب خدا همان پيروزمندانند.7

يا:

و ياري كردن مؤمنان بر ما واجب است.8

در حقيقت، ما فرستادگان خود و كساني را كه [به آنان] گرويدند، در زندگي دنيا و روزي كه گواهان برپا مي ايستند، به يقين، ياري مي كنيم.9

سپس فرستادگان خود و كساني كه گرويدند مي رهانيم؛ زيرا بر ما فريضه است كه مؤمنان را نجات دهيم.10

پيش تر به اثبات رسيد كه پيامبران، امامان، عالمان بيدار و مؤمنان حق جو و به طور كلي، هركس كه به گونه اي از حقوق خويش محروم شده و زمينة بالندگي و شكوفايي نيافته است، در شمار مستضعفان قرار دارند. اينان كه همواره در راستاي تحقّق آرمان هاي حق و نابودي باطل در تكاپويند و بخشي از آنان دست كم حق ستيز نبوده اند، مصداق هاي حق به شمار مي آيند و مشمول وعده هاي الهي مي شوند. نويد پيروزي مستضعفان

قوانين حاكم بر نظام آفرينش و سنّت هايي كه بر تاريخ و جوامع حاكم است، همواره همة پديده ها از جمله انسان و جامعه انساني را به سوي رشد و كمال رهنمون مي شوند. مستضعفان مؤمن كه برترين رويكرد را دربارة اين قوانين برگزيده اند و نظام فكري، اعتقادي و عملي شان با سنّت هاي هستي هماهنگي دارد و پيوسته در تكاپوي رسيدن به هدف هاي بلندي هستند كه خداي سبحان براي انظام آفرينش ترسيم كرده است، اين استحقاق را دارند كه با بهره گيري از دستورها و سنت هاي الهي، مراحل رشد و تكامل را گذرانده و به قلّه سعادت برسند. در اين راستا قرآن كريم به آنان اين گونه بشارت مي دهد:

و مي خواهيم بركساني كه در زمين، فرودست شدند، منّت نهيم و آنان

را پيشوايان مردم گردانيم و ايشان را وارث زمين كنيم و در آن سرزمين فرمانروايي شان دهيم.11

واژگان «نريد» [مي خواهيم] و «نمنّ» [منت نهيم] و «نجعل» [گردانيم] در [آيه در] قالب فعل مضارع و داراي معناي استمرار و به صورت يك قانون كلي و فراگير بيان شده اند، تا چنين پنداري پيش نيايد كه اين نويد پيروزي ويژة مستضعفان بني اسراييل [در سرزمين مصر است.12

و به يقين خدا به كسي كه دين او را ياري مي كند، ياري مي دهد.13

چنانچه خدا به كسي ياري رساند، پيروزي او قطعي است. پس در واقع، اين آية شريفه نويد پيروزي به مستضعفان است.

در آية ديگر مي خوانيم:

و اگر مؤمنيد، سستي مكنيد و غمگين مشويد كه شما برتريد.14

همچنين مي فرمايد:

خدا به كساني از شما كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده اند، وعده داده است كه حتماً آنان را در اين سرزمين جانشين خود قرار دهد؛ همان گونه كه كساني را كه پيش از آنان بودند، جانشين خود قرار داد.15

در شأن نزول اين آيه آمده است:

پيامبر و اصحابش در مكّه حدود ده سال، مردم را مخفيانه به سوي خدا فرامي خواندند، بدون اينكه دربارة مبارزة مسلّحانه سخني بگويند. تا اينكه فرمان الهي مبني بر هجرت مسلمانان به مدينه صادر گرديد. پس از هجرت و تشكيل نظام اسلامي، مسلمانان از سوي خدا به نبرد مسلّحانه با دشمنان مأمور شدند. به خاطر ترس از دشمن ناچار بودند در طول شبانه روز مسلّح باشند. اين موضوع براي مسلمانان سخت و طاقت فرسا بود. از اين رو، يكي از آنان نزد پيامبر آمده و پرسيد: يا رسول الله! آيا ما براي هميشه بايد در حالت وحشت به سر ببريم؟ آيا روزي فرا خواهد رسيد كه ما به امنيت

رسيده و سلاح هاي خود را كنار بگذاريم.؟ پيامبر فرمود: اين وضعيت ديري نمي پايد و پس از مدت زماني شما آرامش و امنيّت خود را باز خواهيد يافت و اسلحه ها را از خويشتن دور خواهيد كرد.16

بنابراين، قرآن دربارة پيروزي نهايي مستضعفان بشارت هايي داده است، ولي اين نويدها به شرايطي وابسته است. نمونه هايي از پيروزي مستضعفان

يكي از سنت هاي الهي، پيروزي مستضعفان بر مستكبران است. قرآن كريم در آيات گوناگوني، نمونه هايي از پيروزي هاي مستضعفان و عوامل پديد آورنده آنها را بيان داشته است:

موسي به قوم خود گفت: از خدا ياري جوييد و پايداري ورزيد. كه زمين از آن خداست؛ آن را به هركس از بندگانش كه بخواهد، مي دهد و فرجام نيك براي پرهيزكاران است. و به آن گروهي كه پيوسته تضعيف مي شدند، بخش هاي باختر و خاوري زمين را _ كه در آن بركت قرار داده بوديم _ به ميراث عطا كرديم. و به پاس آنكه صبر كردند، وعده نيكوي پروردگارت به فرزندان اسراييل تحقّق يافت.17

سرانجام پس از درهم شكسته شدن قدرت فرعونيان، بني اسراييل كه ساليان درازي را در زير زنجير اسارت و بردگي به سر برده بودند، پيروز شدند و وارث سرزمين هاي پهناور آنان گشتند. از اين دو آيه برمي آيد كه رمز پيروزي آنان، ياري جستن از خدا و پايداري در راه هدف بوده است.

حضرت نوح و شمار پيروانش، سال ها كوشيدند و در راه هدف خويش رنج هاي طاقت فرسايي را به جان پذيرفتند و سرانجام به پيروزي نهايي دست يافتند:

و ما او و كساني را كه با وي در كشتي بودند، نجات داديم.18

و دربارة هود(ع) مي فرمايد:

پس او و كساني را كه با او بودند، رهانيديم.19

نيز در مورد حضرت لوط(ع) مي فرمايد:

پس

او و خانواده اش را نجات داديم.20

همچنين دربارة صالح پيامبر(ع) آمده است:

پس چون فرمان ما رسيد، صالح و كساني را كه با او ايمان آورده بودند، رهانيديم.21

تعبير پيشين دربارة حضرت شعيب نيز وارد شده است.22

موارد بسياري از نمونه هاي پيروزي مستضعفان در قرآن23 آمده است كه آوردن يكايك آنها در اين مجال نمي گنجد.

پيامبر گرامي اسلام و ياران پاك باخته اش كه سال ها در زير شكنجه و آزار مشركان بودند، در اثر جان بازي و جهاد و مبارزه به پيروزي دست يافتند. قرآن در اين باره مي فرمايد:

چون هنگام فتح و پيروزي با ياري خداوند فرا رسد و در آن روز مردم را بنگري كه فوج فوج به دين خدا داخل مي شوند.24

در اين آية شريفه، واژگان «نصر» [پيروزي] و «فتح» در پي يكديگر آمده است. «نصر» به معناي ياري و كمك پروردگار به پيامبر و غلبه و پيروزي آن حضرت بر دشمنان است كه با فتح مكّه صورت پذيرفت و بيشتر دشمنان پيامبر از ميان رفتند. همچنين مراد از «فتح»، فتح مكّه است كه پيروزي بزرگي براي اسلام و مسلمانان بود. منظور از واژه «النّاس» نيز بت پرستان عرب مانند اهل مكّه و طائف و يمن و هوازن و همانندهاي ايشان هستند كه گروه گروه به دين حق گرويدند و در راه پيروزي مسضعفان تلاش ها كردند.25

افزون بر موارد ياد شده، نشانه هايي در آيات و روايات مبني بر تعلّق مشيّت الهي بر پيروزي نهايي مستضعفان وجود دارد كه در آينده بدان خواهيم پرداخت.

ماهنامه موعود شماره 61 پي نوشت ها:

? مستضعفان از ديدگاه اسلام، مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما، صص 184_ 175.

1. سورة قصص(28)، آية 5 و 6.

2. ... و يريد الله أن يحقّ الحقّ بكلماته

و يقطع دابر الكافرين? ليحقّ الحقّ و يبطل الباطل و لوكره المجرمون. سورة انفال(8)، آية 7 و 8.

3. يمح الله الباطل و يحقّ الحقّ بكلماته. سورة شورا(42)، آية 24.

4. جاء الحقّ و زهق الباطل إنّ الباطل كان زهوقاً. سورة اسرا(17)، آية 81.

5. بل نقذف بالحقّ علي الباطل فيدمغه فإذا هو زاهقٌ. سورة انبياء(21)، آية 18.

6. قل إنّما أعظكم بواحدةٍ أن تقوموا لله مثني و فرادي ثمّ تتفكّروا ما بصاحبكم من جنّة إن هو إلّا نذيرٌ لكم بين يدي عذابٍ شديدٍ. قل جاء الحقّ و ما يبدي الباطل و ما يعيد. سورة سباء(34)، آيات 46 و49.

7. فإنّ حزب الله هم الغالبون؛ سورة مائده(5)، آية 56.

8. وكان حقّاً علينا نصر المؤمنين. سورة روم(30)، آية 47.

9. إنّا لننصر رسلنا و الّذين آمنوا في الحياة الدّنيا و يوم يقوم الأشهاد. سورة غافر(23)، آية 51.

10. ثمّ ننجّي رسلنا و الّذين آمنوا كذلك حقّاً علينا ننج المؤمنين. سورة يونس(10)، آية 103.

11. و نريد أن نمنّ علي الّذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم أئمّةً و نجعلهم الوارثين? و نمكّن لهم في الأرض. سورة قصص(28)، آية 5 و 6.

12. تفسير نمونه، ج 16، ص 15.

13. و لينصرنّ الله من ينصره؛ سورة حج(22)، آية 40.

14. ولا تهنوا و لاتحزنوا و أنتم الأعلون إن كنتم مؤمنين؛ سورة آل عمران(3)، آية 139.

15. وعد الله الّذين آمنوا منكم و عملو الصّالحات ليستخلفنّهم في الأرض كما استخلف الّذين من قبلهم. سورة نور(24)، آية 55.

16. سيّد قطب، في ظلال القرآن، ج4، ص 2539.

17. قال موسي لقومه استعينوا بالله و اصبروا إنّ الأرض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتّقين? و أورثنا القوم الّذين كانوا يستضعفون مشارق الأرض

و مغاربها الّتي باركنا فيها و تمّت كلمت ربّك الحسني علي بني إسرائيل بما صبروا و دمّرنا ماكان يصنع فرعون و قومه و ما كانوا يعرشون. سورة اعراف(7)، آية 128 و 137.

18. فأنجيناه و الّذين معه في الفلك؛ همان، آية 64.

19. فأنجيناه و الّذين معه؛ همان، آية 72.

20. فانجيناه اهله؛ همان، آية 83.

21. فلمّا جاء أمرنا نجّينا صالحاً و الّذين آمنوا معه؛ سورة هود(11)، آية 66.

22. ولمّا جاء امرنا نجّينا شعيبا و الّذين آمنوا معه. سورة هود(11)، آية 94.

23. نك: سوره هاي: يوسف(12)، آية 110؛ انبياء(21)، آية 9، 71، 74، 75، 88؛ شعراء(26)، آية 65، 119 و 170؛ نمل(27)، آية 53و57؛ عنكبوت (29)، آية 15، 24 و 32؛ صافات (37)، آية 76،114،116 و 134؛ فصّلت (41)، آية 18؛ قمر(54)، آية 18.

24. إذا جاء نصرالله و الفتح و رأيت النّاس يدخلون في دين الله أفواجا. سورة نصر(110)، آية 1و 2.

25. آلوسي، تفسير روح المعاني، ج 30، صص 255و 256.

رشد معنويت در آمريكا

ترجمه و تنظيم: بهمن بهساز يك نسل پيش، در بعضي از مناطق آمريكا مانند «منهتن» به نظر مي رسيد كه مردم در مسير دور شدن از خدا هستند. در سال 1966 مجله «تايم» دو جنازه سياه و سرخ كشيده بود و از معناي الوهيت سؤال كرده بود. مسئله به علم مربوط مي شد يعني چيزي كه نمي توان آنرا به روش علمي شناخت. اما امروز در عصر تبليغ 24 ساعته تلويزيون ديگر كسي چنين مقالاتي نمي نويسد. تاريخ نشان مي دهد كه متفكران نگران در مجله تايم كه تصور مبهمي از الوهيت را مطرح مي كردند شامل تمام كشور نمي شدند. آنچه در سال 1966 مرده بود وجود الوهيت با حسن ظن بدون عقلانيت بود. چيزي

كه به جاي آن مي تواند دوباره رشد كند تجربه مستقيم و عالي از مسئله الوهيت است كه بارها از زمان «معبد سليمان» تجلي يافته است. از اين رو مجله «نيوزويك» تصميم گرفت مسئله ايمان را به طور مفصل بررسي كند. براي همين منظور به برخي كليساها و مساجد سر زد و با فعالان مذهبي گفت وگو كرد. همچنين با همكاري سايت «بلفنت» اقدام به يك نظرسنجي كرد كه شامل بيشتر اقشار ديني مي شود. ما به هرجا رفتيم شاهد رشد معنويت بوديم. در مراسم وابستگان به كليساي «پنتكوستال» كه به خاطر فريادها و پايكوبي موجب بي هوشي مي شود. در كليساهاي كاتوليك كه عبادت كنندگان در نيمه شب به تنهايي ساعت ها در قرباني مقدس تفكر مي كنند. در مراكز يهودي كه با روش هاي «كابالايي» صوفي خدا را جست وجو مي كنند. همچنين در احياي اديان بت پرستانه كه در ظواهر عالم طبيعت به دنبال خدا مي گردند و نيز در فرقه «ذن» و ديگر شاخه هاي بي شمار بودايي كه طرفداران آن از طريق تفكر و دعا به دنبال روشنگري هستند. در تلاش مسلمانان آمريكايي براي رشد اسلام كه بيشتر از همه به دنبال خداوند است. اكنون در آمريكا مسئله گرايش به يك دين خاص مهم ترين چيز نيست. بلكه مهم تر از همه گرايش به معنويت و عالم بالا است. طبق نظرسنجي به عمل آمده از هر 10 آمريكايي 8 نفر معتقدند كه بيش از يك دين و اعتقاد مي تواند راه نجات باشد و اين چيزي است كه در مدارس نياموخته اند. همچنين از هر 5 نفر يك نفر دين خود را در مرحلة رشد تغيير داده است. ميان اين آمار 79 درصد خود را معنويت گرا توصيف مي كنند و

64 درصد مي گويند كه متدين هستند همچنين 79 درصد معتقدند كه با اديان ديگر هم مي توان به نجات و آسايش رسيد و به بهشت رفت. اكنون به سؤالات و جواب هاي داده شده اشاره مي شود.

? بهترين عبارتي كه شما را توصيف كند چيست؟

? 24 درصد معنويتگرا اما غيرمتدين، 9 درصد متدين اما غيرمعنويت گرا، 55 درصد متدين و معنويت گرا، 8 درصد غيرمعنويت گرا و غيرمتدين، 4 درصد نمي دانم.

? معنويت چه مقدار در زندگي روزانه شما اهميت دارد؟

? 57 درصد خيلي مهم است، 27 درصد به نوعي مهم، 7 درصد خيلي مهم نيست، 7 درصد اصلاً مهم نيست، 2 درصد نمي دانم.

? آيا بين عبادت هاي ديني شما در امروز و گذشته تغييري حاصل شده است؟

? 38 درصد همان ها هستند، 30 درصد بيشتر آنها عوض نشده، 9 درصد بيشتر آنها عوض شده، 11 درصد كاملاً عوض شده، 4 درصد بي دين شده ام، 3 درصد در گذشته به هيچ ديني گرايش نداشتم، 5 درصد نمي دانم.

? چرا كارهاي ديني انجام مي دهيد؟

? 39 درصد براي ارتباط شخصي با خدا، 30 درصد تا كمك كند شخص بهتر و داراي زندگي بهتري باشم، 17 درصد تا به آرامش و سعادت برسم، 10 درصد براي ارتباط با محيطي عظيم تر، 8 درصد براي معنا دادن به زندگي و تنظيم آن، 3 درصد تا بخشي از جامعه باشم، 13 درصد به دلايل مختلف.

?شركت شما در اين فعاليت هاي ديني يا معنوي چه مقدار است؟

? 64 درصد هر روز، 29 درصد نه هميشه، 21 درصد در فعاليت هاي غير مرتبط با كليسا يا مسجد يا ...، 20 درصد كتاب مقدس يا قرآن يا ... مي خوانم، 2 درصد به كليسا و

مراسم مذهبي مي روم.

?چه وقت احساس مي كني بيشترين رابطه را با خدا داري؟

? 40 درصد در تنهايي، 21 درصد در طبيعت، 21 درصد در عبادتگاه، 6 درصد وقتي با ديگران هستم، 2 درصد وقتي يك متن مقدس (كتاب مقدس، قرآن، ...) مي خوانم، 6 درصد در هيچ حالتي، 4 درصد نمي دانم.

?آيا به اينكه خدا جهان را خلق كرده ايمان داري؟

? 80 درصد آن را خدا خلق كرده، 10 درصد آن را خدا خلق نكرده، يك درصد به خدا ايمان ندارم، 9 درصد نمي دانم.

?كدام يك از احتمالات زير مهم ترين هدف دعا و نماز است؟

? 27 درصد طلب ارشاد از خداوند، 23 درصد شكرگزاري براي خدا، 19 درصد نزديكي به خدا، 13 درصد كمك به ديگران، 9 درصد بهبود زندگي شخصي، 4 درصد احتمالات ديگر، 5 درصد نمي دانم.

?بعد از مرگ چه رخ مي دهد؟

? 67 درصد ارواح به بهشت يا جهنم مي روند، 13 درصد بهشت يا جهنم وجود ندارد اما ارواح در سرزميني روحاني زندگي مي كنند، 6 درصد همه چيز پايان مي يابد و روحي وجود ندارد، 5 درصد روح در مخلوق ديگري نمود مي يابد، 9 درصد نمي دانم.

?از ميان جمعيت آمريكا: 5/29 ميليون نفر هيچ گونه فعاليت ديني ندارند، 7/7 ميليون نفر فعاليت هاي ديني غير مسيحي دارند و 150 ميليون نفر داراي فعاليت هاي ديني مسيحي هستند.

?برخي اصطلاحات ديني رايج

? در آمريكا حتي دانشمندان علم الهيات هم براي فهم اصطلاحات ديني در زحمت هستند. در زير به برخي از اين اصطلاحات اشاره شده است.

كاريزماتيك (Charismatics): شروع دهة 60 گذشته، منطقه: كاليفرنيا: نژاد پرستاني هستند كه به كليساهاي اصلي وابسته اند.

كرسيلو(Cursudllo): شروع دهة 50 قرن گذشته، منطقه: مايوركاي اسپانيا، يك درس كوتاه

سه روزه كه شامل گفت وگوها و دعاها براي مساعدت فرد كاتوليك در تقرب بيشتر به خداوند است براي وابستگان به اين فرقه كافي است.

انجيلي (Evangelicalism): 1846 _ لندن، جنبشي پروتستاني است كه بر اهميت كتاب مقدس بين اتباع خود ت.كيد مي كند.

بنيادگرايي (Fundamentalism): 1883 _ انتاريوي كانادا، نوعي از محافظه كاران انجيلي كه بر عصمت كتاب مقدس و اينكه دقيقاً كلام خدا است، تأكيد دارند. اين افراد داراي اصول اخلاقي شخصي شديدي هستند.

هسيديسم (Hasidism): دهه 40 قرن 18 _ اوكراين، شاخه اي از جنبش يهودي ارتدوكسي است كه بر تقوي و عبادت خدا به طور مستقيم تأكيد دراد. اعضاي اين فرقه لباس هايي شبيه لباس هاي روستاييان روسي در قرن 18 را به تن مي كنند.

كابالا (Kabbalah): قرن 12 فرانسه، گونه اي از تصرف يهودي كه بر كشف معاني مخفي تورات از طريق تفكر و بررسي ريشه اي در صوحر كه يك كتاب آرامي است تمركز دارد.

بت پرست: قرن 21 اروپا، بيشتر بت پرستان معاصر اعمال قبل از مسيحيت را به شيوه هاي جديد وارد كرده اند. طبيعت محور معنويات آنها است و مراسم آنها در پايان هر فصل برگزار مي شود.

پنتكوستال: 1901 _ كانساس از اشكال مسيحيت است كه بر معبوديت روح القدس تأكيد دارد.

صوفي: قرن 7 _ خاورميانه _ سنت صوفي اسلامي براي تقرب به خدا از طريق تفكر تلاش مي كند. افراد پايبند به سنت هاي صوفي، تقليدهاي غير اسلامي رايج در غرب را قبيح مي دانند.

ويكا: دهه قرن 20 _ انگلستان، بزرگ ترين شاخه بت پرستي در آمريكا است. اعضاي اين گروه گاهي جاودگر هم ناميده مي شوند.

ذن: حدود سال 520 _ چين، ريشه در فرقه بودايي دارد و بر تفكر براي درك حقيقت تأكيد دارد. معمولاً وابستگان به

اين فرقه بر سئوال هايي تمركز مي كنند كه معنايي ندارد و «كوان» ناميده مي شود.

همچنين دانشگاه نيويورك در سال 2001 از 50 هزار آمريكايي با نژادهاي مختلف در مورد مسائل ديني نظرخواهي كرد كه نتايج زير بخشي از آنها است.

?دينداري يا لاييك بودن بر مبناي نژاد

آسيايي: 28 درصد متدين، 34 درصد تا حدي متدين، 9 درصد تا حدي لاييك، 21 درصد لاييك، 8 درصد نمي دانند يا جواب نداده اند.

سياه: 49 درصد متدين، 32 درصد تا حدي متدين، 5 درصد تا حدي لاييك، 12 درصد لاييك، 8 درصد نمي دانند يا جواب نداده اند.

سفيد: 37 درصد متدين، 40 درصد تا حدي متدين، 7 درصد تا حدي لاييك، 10 درصد لاييك، 6 درصد نمي دانند يا جواب نداده اند.

?گرايش به اديان بر مبناي نژاد

كاتوليك رومي: 64 درصد سفيد، 3 درصد سياه، 3 درصد آسيايي، 29 درصد لاتين، 2 درصد غيره.

تعميدي: 64 درصد سفيد، 29 درصد سياه، 5 درصد آسيايي، 3 درصد لاتين، 2 درصد غيره.

يهودي: 73 درصد سفيد، 8 درصد سياه، 5 درصد آسيايي، 11 درصد لاتين، يك درصد غيره.

بي دين: 92 درصد سفيد، يك ردصد سياه، يك درصد آسيايي، 5 درصد لاتين، يك درصد غيره.

بودايي: 32 درصد سفيد، 4 درصد سياه، 61 درصد آسيايي، 2 درصد لاتين، يك درصد غيره. پي نوشت:

? شرق، ش 598، 19/7/1384 به نقل از: مجله نيوزويك.

از شواليه هاي معبد تا مصر باستان

هارون يحيي

مترجم: ف. شفيعي سروستاني

جنگجويان صليبي

بيشتر مورخان «فراماسونري» متفق القول بر اين باروند كه مبدأ اين سازمان به جنگ هاي صليبي باز مي گردد. اگرچه فراماسونري به طور رسمي در اويل قرن هيجدهم ميلادي در انگلستان بنا نهاد شد، اما ريشه ها و مبادي آن به جنگ هاي صليبي قرن داوزدهم باز مي گردد. در نقطه عطف حكايت

آشناي فراماسونري دسته اي به نام «شواليه هاي معبد» قرار دارد.

برخلاف آنچه بسياري بر آن اصرار مي ورزند، جنگ هاي صليبي نه اردوكشي نظامي با هدف گسترش مسيحيت، بلكه تنها با اهداف مادي صورت پذيرفتند. در دوره اي كه اروپا فقر شديد و بيچارگي مفرط را تجربه مي كرد، كاميابي و رفاه شرق، به خصوص مسلمانان خاورميانه توجه اروپاييان را به خود جلب نمود. اين وسوسه، رونمايي از مذهب به خود گرفت و به سمبل هاي مسيحي مزين گرديد. در عين حال انديشه جنگ هاي صليبي از ميل به منافع مادي و دنيايي متولد شده بود و اين، علت تغيير رويكرد مسيحيان اروپا از سياست هاي صلح طلبانه در دوران اوليه تاريخشان به تجاوزهاي نظامي ويرانگر به شمار مي رفت.

بنيان گذار جنگ هاي صليبي «پاپ اربن دوم»1 بود. وي در سال 1095 م مجلس «كلرمونت» را كه اصول صلح طلبانه پيشين مسحيت در آن متروك گرديد، فرا خواند. دعوت به جنگ با نيت به چنگ آوردن سرزمين هاي مقدس از دست مسلمانان اعلام گرديد و در پي آن لشگر بزرگي از صليبيان تشكيل شد كه سربازان نظامي و ده ها هزار نفر از مردمان عادي آن را تشكيل مي دادند.

مورخان بر اين باورند كه اقدام اربن دوم با انگيزه خنثي كردن يكي از رقباي طالب سمت پاپي صورت پذيرفت. به علاوه شاهان اروپا، شاهزادگان، اشراف و ديگران در حالي دعوت پاپ را با شور پاسخ گفتند كه مقصودي جز اغراض دنيايي نداشتند.

بنا به گفته «دونالد كوئلر» از دانشگاه ايلينوي:

شواليه هاي فرانسوي به دنيال زمين هاي بيشتر بودند. تجار ايتاليايي اميدوار بودند تجارت خود را در بنادر خاورميانه توسعه دهند شمار وسيع مردم بي نوا تنها براي فرار از سختي زندگي روزمرة خويش به هيئت

اعزامي پيوستند.2

اين جمعيت حريص در راه خود به شرق بسياري از مسلمانان و حتي يهوديان را به اميد يافتن طلا و جواهرات، قتل عام كردند. صليبيان حتي شكم قربانيان را براي يافتن طلا و سنگ هاي قيمتي كه گمان مي كردند آنها را در قبل از مرگ بلعيده اند، پاره مي كردند.

گروه مختلط چند چهرة صليبيان پس از سفري طولاني و سخت و غارت و قتل عام وسيع مسلمانان در سال 1099 به اورشليم رسيد. شهر اورشليم در پي محاصره اي كه پنج هفته ادامه داشت، سقوط كرد و صليبيان به آن وارد شدند. جهان به ندرت شاهد بي رحمي و وحشي گري مانند آنچه صليبيان انجام دادند، بوده است. آنها همة مسلمانان و يهوديان شهر را به دم شمشير سپردند. بر اساس سخنان يك تاريخ نگار:

آنها همه اعراب و ترك هايي را كه مي يافتند - چه مرد و چه زن - مي كشتند.3

ارتش صليبيان طي دو روز 40000 مسلمان را با وحشي ترين شيوة ممكن به قتل رساند. يكي از صليبيان به نام «ريموند» به اين خشونت چنين مباهات مي كند:

مناظر شگفت آور بودند. بعضي از مردان ما سر دشمنان خود را قطع مي كردند؛ برخي آنها را در حالي كه روي برج بودند هدف تير قرار مي دادند تا سقوط كنند؛ بعضي آنها را بيشتر شكنجه مي كردند و در آتش مي انداختند.

در كوچه هاي شهر پشته هاي سر و دست و پا ديده مي شد. براي حركت بايد با احتياط از ميان اجساد انسان ها و اسب ها عبور مي كرديم. اما اينها در مقايسه با آنچه در «معبد سليمان» صورت گرفت بي اهميت است. در معبد و رواق سليمان، مردان ما در حالي كه خون به زانوها و افسار اسب هايشان مي رسيد عبور

مي كردند.4

آنها اروشليم را پايتخت خود مقرر نمودند و قلمرو پادشاهي را سرزمين هاي فلسطين تا آنتياك (در سوريه و تركيه) تشكل مي داد. آنها از اين زمان به بعد براي حفظ موقعيت خويش در خاورميانه قدم در راه مبارزات جديد نهادند. حفظ كشور تازه يافته به سازماندهي نيازمند بود. به همين منظور طبقات نظامي را تشكيل دادند كه اعضاي اين دسته ها از اروپا به فلسطين مي آمدند و در مكان هايي شبيه صومعه زندگي مي كردند و براي جنگ با مسلمانان آموزش نظامي مي ديدند. يكي از اين دسته ها با بقيه تفاوت داشت و دگرگو.ني را تجربه كرد كه بر سير تاريخ تأثير گذار بود. اين طبقه شواليه هاي معبد نام داشتند.

دسته شواليه هاي معبد يا نام كاملشان: «هم رزمان مسكين عيسي مسيح و معبد سليمان» در سال 1118 - يعني بيست سال پس از اشغال اروشليم - توسط صليبيان تشكل شد. مؤسسان اين طبقه دو شواليه فرانسوي به نام «هيودي پينر»5 و «گادفري دو سنت امر»6 بودند. اين دسته در ابتدا نه عضو داشت اما به تدريج رشد كرد. علت انتخاب نام معبد سليمان براي گروه مكاني بود كه به عنوان مقر انتخاب كرده بودند. آنها در كوه معبد در مكان معبد ويران شده سكنا گزيدند. در همين محل مسجد «قبة الصخره» بنا شد. آنان خود را سربازان مسكين نام نهادند، اما در اندك زماني بسيار ثروتمند شدند. زائران مسيحي كه از اروپا به فلسطين مي آمدند تحت كنترل كامل اين گروه بودند و در نتيجه با پول زائران به ثروت هنگفتي دست يافتند.

نگهبانان معبد عامل اصلي حملات بعدي صليبيان به مسلمانان و كشتن آنها به شمار مي رفتند. به همين علت «صلاح الدين» فرماندار

بزرگ اسلام كه در سال 1187 لشكر صليبيان را در جنگ «هيتن» شكست داد و اروشليم را رهانيد، شواليه هاي معبد را به خاطر جناياتشان به مرگ سپرد؛ در حالي كه پيش از اين بسياري از مسيحيان را عفو كرده بود. شواليه هاي معبد با وجود آنكه اورشليم را از دست دادند و خسارات زيادي متحمل شدند و با وجود كاهش روز افزون حضور مسيحيان در فلسطين، به حيات خود ادامه دادند و بر قدرت خود در اروپا افزودند و ابتدا در فرانسه و سپس در ساير كشورها، بخشي از دولت شدند.

ترديدي نيست كه قدرت سياسي آنان پادشاهان اروپا را پريشان خاطر نمود. اما جنبه ديگري از شواليه هاي معبد روحانيت كليسا را آشفته مي كرد؛ و آن اينكه نظام به تدريج از دين مسيح برمي گشت و با حضور در اورشليم عقايد سري و دروني ناشناسي اختيار مي نمود. شايعه هايي نيز مبني بر سازمان بخشي آدابي خاص براي تجلي اين تعاليم به گوش مي رسيد.

بالاخره در سال 1307 «فيليپ لوبل» پادشاه فرانسه تصميم گرفت اعضاي اين دسته را دستگير نمايد. در اين ميان بعضي موفق به فرار شدند، اما بيشترشان گرفتار گشتند. در پي يك دوره طولاني بازپرسي و محاكمه، بسياري از شواليه هاي مصر به عقايد بدعت اميز خود اعتراف نمودند و اقرار كردند كه در ميان خود به حضرت عيسي (ع) توهين مي كرده اند. سرانجام رهبران شواليه هاي معبد، كه «استاد بزرگ» نام داشتند، از جمله «ژاك دومالي» در سال 1314 به دستور كليسا و پادشاه اعدادم شدند، و تعداد بي شماري نيز زنداني و آن دسته نيز پراكنده و رسماً ناپديد گرديد.

محاكمة معبديان پايان يافت، اما با آنكه رسماً وجود خارجي نداشت،

به واقع ناپديد نگرديد. طي بازداشت هاي ناگهاني سال 1307 بعضي از شواليه هاي معبد موفق شدند بدون به جا گذرادن ردي از خويش بگريزند. بر مبناي رساله اي با اسناد مستند تاريخي، تعداد عمده اي از اعضاي اين گروه به تنها قلمرو پادشاهي اروپا كه كليساي كاتوليك را به رسميت نمي شناخت - يعني كشور اسكاتلند - پناه بردند. آنها تحت حمايت پادشاه اسكاتلند «رابرت بروس» تشكيلات خود را احيا نمودند و اندكي بعد براي ادامة حيات نامشروع خويش روش مناسبي يافتند. آنها به مهم ترين لژ جزاير بريتانيا در زمان قرون وسطي «لژ وال بيلدرز» نفوذ نمودند و عاقبت كنترل آن را به طور كلي در دست گرفتند.

اين لژ در اوايل عصر مدرن نام خود را به «لژ فراماسون» تغيير داد. لژ اسكاتلند قديمي ترين شاخة فراماسونري مي باشد و به اوايل قرن چهاردهم، زماني كه شواليه هاي معبد به اسكاتلند پناهنده شدند باز مي گردد. القابي كه به افراد عالي رتبه اين لژ داده مي شد قرن ها پيش تر به شواليه هاي معبد اعطا مي گرديد. اين عناوين تا به امروز به كار مي روند به طور خلاصه معبديان ناپديد نشدند و هنوز فلسفه، عقايد و تشريفاتشان در لباس مبدل فراماسونري پابرجاست. شواهد بي شمار تاريخي اين موضوع را تأييد مي كنند وامروز شمار وسيعي از تاريخ دانان غربي - چه فراماسون و چه غيرفراماسون - اين امر را پذيرفته اند. گاهاً در مجلات فراماسون ها كه براي اعضا منتشر مي شود به ريشه يابي فراماسونري و شواليه هاي معبد اشاره مي شود. فراماسون ها اين موضوع را كاملاً پذيرفته اند. يكي از اين مجلات «معمارسنيان» نام دارد اين نشريه كه متعلق به فراماسون هاي تركيه مي باشد، ارتباط ميان طبقه معبد و فراماسون ها را چنين تشريح مي كند:

در سال 1312

زماني كه پادشاه فرانسه زير فشار كليسا، گروه معبد را توقيف كرد و اموالشان را به شواليه هاي «سنت جان» داد فعاليت هاي آنان متوقف نشد. شمار بسياري از آنها به لژ هاي ماسوني كه در آن زمان فعال بودند پناه بردند. «مبيگناك»7 رهبر معبديان و اندكي از ساير اعضا در پناه يكي از لژهاي وال بيلدرز به نام «مك بيناچ»8 به اسكاتلند گريختند. «رابرت» پادشاه اسكاتلند به آن ها خوش آمد گفت و اجازه داد نفوذ خود را بر لژهاي ماسوني اسكاتلند گسترش دهند. در نتيجه لژ هاي اسكاتلند از نظر مهارت و عقايد اهميت بسياري يافتند.

امروز فراماسون ها از نام مك بيناچ با احترام ياد مي كنند. ماسون هاي اسكاتلندي كه وارث ميراث اسكاتلند بودند، سال ها بعد آن را به فرانسه باز گرداندند و پايه هاي لژ اسكاتلند را بنا كردند.9

مجله معمارسينان بار ديگر اطلاعات بسياري در ارتباط با شواليه هاي معبد و فراماسونري ارائه مي دهد و در مقاله اي با عنوان «شواليه هاي معبد و فراماسون ها» چنين بيان مي كند:

تشريفات نظام معبد شبيه تشريفات فراماسونري امروز است.10

برمبناي اين مطلب، اعضاي شواليه هاي معبد مانند اعضاي فراماسونري يكديگر را برادر خطاب مي كنند. در پايان مقاله مي خوانيم:

شواليه هاي معبد و سازمان فراماسونري به ميزان قابل توجهي بر يكديگر تأثير گذارده اند. حتي آداب و مراسم دو گروه چنان شبيه يكديگر است كه گويي از شواليه هاي معبد نمونه برداري انجام شده است. در اين ارتباط، ماسون ها به شدت خود را وابسته به معبديان مي دانند و در نهايت مي توان گفت آنچه نسخه اوليه فراماسونري تلقي مي شود ميراث شواليه هاي معبد است.11

شواليه هاي معبد و كابالا

كتابي با عنوان كليد حيرام نوشتة دو ماسون به نام هاي «كريستوفر نايت» و «رابرت لوماس»، حقايق مهمي از ريشه هاي فراماسونري را آشكار مي كند.

به نوشتة اين دو، فراماسونري استمرار شواليه هاي معبد مي باشد. به علاوه نويسندگان سرچشمه هاي نظام معبد را بررسي كرده اند.

شواليه هاي معبد در طول دوران استقرار در اورشليم دستخوش تغييرات بزرگي قرار گرفتند و در حضور مسيحيت عقايد ديگري اتخاذ نمودند. در نهاد اين موضوع رازي نهفته است كه آن را در معبد سليمان كشف كرده اند. نويسندگان، اعضاي نظام معبد را محافظان زائران مسيحي فلسطين مي دانند كه تظاهر به اين عمل مي نمودند و هدف حقيقي شان كاملاً متفاوت بود:

هيچ نشانه اي مبني بر حمايت مؤمنان لژ معبد از زائران وجود ندارد. اما طولي نكشيد كه مدارك قاطعي در ارتباط با اجراي حفاري هاي وسيع در زير خرابه هاي معبد يافتيم.12

نويسندگان كتاب كليد هيرام تنها كاشفان اين شواهد نبودند. مورخ فرانسوي به نام «دلافورج» ادعاي مشابهي مي كند:

وظيفة اصلي نه شواليه انجام تحقيقات جهت به دست آوردن آثار باستاني و نسخ خطي به شمار مي رفت كه حاوي ماهيت رسوم پنهاني يهوديت و مصر باستان بودند.

در اواخر قرن نوزدهم «چارلز ويلسون» از «انجمن مهندسان رويال» تحقيقات باستان شناسي را در اورشليم آغاز نمود. او به اين نتيجه رسيد كه شواليه هاي معبد براي مطالعه ويرانه هاي معبد به اروشليم رفته اند. ويلسون در زير شالوده معبد نشاني از حفاري و كاوش يافت و به اين نتيجه رسيد كه اين اعمال با ابزار متعلق به شواليه هاي معبد صورت پذيرفته اند. اين اقلام در مجموعه «رابرت برايدون» كه آرشيو اطلاعاتي گسترده اي در رابطه با نظام معبد در اختيار دارد موجود است.13

نويسندگان كتاب كليد حيرام حفاري هاي شواليه هاي معبد را بي نتيجه نمي دانند و چنين استدلال مي كنند كه اين گروه آثاري در اورشليم كشف كردند كه ديدشان را نسبت به جهان تغيير داده است.

به علاوه بسياري از ديگر محققان همين عقيده را دارند. حتماً دليلي وجود داشته كه شواليه هاي معبد را با وجود مسيحي بودن از سرزمين هاي مسيحي عالم به اورشليم و به پذيرش عقايد و فلسفه كاملاً متفاوت و اجراي مراسم بدعت آميز و اجراي تشريفات «جادوي سياه» هدايت نموده است.

مطابق ديدگاه مشترك بسيار از محققان اين دليل «كابالا» مي باشد. معناي لغوي كابالا «سنت شفاهي» است. دايرة المعارف و لغت نامه ها آن را شاخه مبهم و سرّي يهوديت تعريف مي كنند. بر اساس اين تعريف، كابالا به موشكافي معاني پنهان تورات و ديگر نوشته هاي يهودي مي پردازد اما با بررسي دقيق تر موضوع به حقايق ديگري پي مي بريم، نظير اينكه كابالا نظامي است كه در بت پرستي ريشه داشته، قبل از تورات موجود بوده و بعد از آشكار شدن تورات در يهوديت گسترش يافته است.

«موارت ازگن» فراماسون ترك در كتاب خود با عنوان: فراماسونري چيست و چگونه است؟ مي نويسد:

به روشني نمي دانيم كابالا از كجا آمد يا چگونه گسترش يافت. اين اسم نامي عمومي براي فلسفه اي سري، باطني، منحصر به فرد و آميخته با علوم ماوراء الطبيعه است كه مشخصاً با يهوديت درآميخته است. كابالا به عنوان عرفان يهودي شناخته شده اما بعضي اجزاي آن نشان مي دهد بسيار پيش تر از تورات بوجود آمده است.

«ماسوكس» مورخ فرانسوي كابالا را بسيار كهن تر از يهوديت مي داند.

«تئودور ريناچ» مورخ يهودي مي گويد:

كابالا زهري است كه به رگ هاي يهوديت وارد مي شود و آن را كاملاً در برمي گيرد.

«سالومون ريناچ» كابالا را «نمونه اي از بدترين انحرافات ذهن انسان» تعريف مي كند. دليل اين سخن وي اين است كه تعاليم كابالا به طور گسترده با جادوگري مرتبط مي باشد. كابالا در طول هزاران سال سنگ بناي انواع

تشريفات جادوگري به شمار مي رفته است. اين اعتقاد وجود دارد كه خاخام هايي كه كابالا را مطالعه مي كنند از توان جادوگري بزرگي برخوردارند. همچنين بسياري از غيريهوديان، تحت تأثير كابالا سعي مي كنند با به كارگيري تعاليم آن جادوگري كنند. تمايلات سري اواخر قرون وسطي، به ويژه آنچه كيمياگران به آن مي پرداختند، به ميزان وسيعي ريشه در كابالا داشت. عجيب اينجاست كه يهوديت ديني توحيدي است و با وحي تورات بر حضرت موسي (ع) آغاز گرديده است. با اين حال درون آن سيستمي به نام كابالا جاي گرفته كه در بردارندة آداب جادگري مي باشد كه از سوي مذهب ممنوع اعلام شده اند. اين موضوع گفته هاي ما را اثبات مي كند و به خوبي نشان مي دهد كابالا در واقع عنصري خارجي است كه از بيرون به يهوديت وارد شده است. اما سرچشمه اين عنصر كجاست؟

«فيبر داليوت» مورخ يهودي، مصر باستان را خاستگاه كابالا مي داند. به عقيدة وي ريشه هاي كابالا سنتي است كه بعضي رهبران يهودي در مصر باستان آن را آموختند و نسل به نسل به صورت شفاهي منتقل كردند.

به همين دليل براي كشف مبدأ اصلي زنجيرة كابالا، نظام معبد، فراماسونري، بايد به مصر باستان نگاهي بيندازيم. جادوگران مصر باستان

مصر باستان در زمان فراعنه از قديمي ترين تمدن هاي بشري و از غم انگيزترين آنها است. بناهاي باشكوهي كه اكنون از مصر باستان به جاي مانده اند - اهرام، مجسمه ابوالهول و ستون هاي هرمي شكل - توسط صدها هزار برده ساخته شده اند كه زير فشار شلاق و تهديد به مرگ تا پاي مرگ كار كردند. فراعنه، حاكمان مطلق مصر، خود را خدا جلوه مي دادند و خواستار عبادت از سوي مردم بودند.

از جمله منابع دانش

ما دربارة مصر باستان كتيبه هاي خود آنهاست. اين كتيبه ها در قرن نوزدهم كشف شدند و پس از تلاش بسيار الفباي مصر رمز شكافي شد و اطلاعات بسياري درباره اين كشور آشكار گرديد؛ اما چون كتيبه ها توسط مورخان رسمي مصر نوشته شده اند، مملو از گزارشات يك طرفه و متعصبانه جهت ستايش كشور مصر مي باشند. البته بهترين منبع دانش ما دربارة اين موضوع قرآن كريم مي باشد.

در قرآن، در داستان موسي (ع) اطلاعات مهمي دربارة دستگاه مصر ارائه شده است. بر اساس آيات قرآن دو قدرت اصلي در مصر وجود داشت: فرعون و گروه مشاوران. مشاوران نفوذ قابل توجهي بر فرعون داشتند و فرعون با آنان مشورت مي نمود و گاه به گاه از پيشنهادهاي آنان پيروي مي كرد. آيات زير ميزان نفوذ گروه مشاوران را نشان مي دهند:

و موسي خطاب كرد كه اي فرعون محققاً بدان كه من فرستادة خداي عالميانيم. سزاوار آنم كه از طرف خدا چيزي جز حق به خلق نگويم. دليلي بس روشن از جانب پروردگار عالم براي شما آوردم. پس بني اسرائيل را با من بفرست. فرعون پاسخ داد كه اي موسي، اگر دليلي براي صدق خود در (دعوت رسالت) داري بيار. موسي هم عصاي خودر ا بيفكند به ناگاه آن عصا اژدهايي پديدار گرديد. و دست از جيب خود برآورد كه ناگاه بينندگان را آفتابي تابان بود. گروهي از قوم فرعون، فرعون را گفتند كه اين شخص ساحري سخت ماهر و داناست. اراده آن دارد كه شما را از سرزمين خود بيرون كند؛ اكنون در كار او چه دستوري مي دهيد. (پس از مشاوره) قوم به فرعون چنين گفتند كه موسي و برادرش را زماني باز دار

و اشخاصي به شهرها بفرست تا ساحران زبردست دانا را به حضور تو جمع آورند.14

توجه كنيد كه در اينجا به انجمني اشاره شده كه فرعون را نصيحت مي كند، او را عليه موسي (ع) تحريك مي كند و راه هاي خاص را به او گوشزد مي نمايد. اگر به اسناد تاريخ مصر نظري بيفكنيم، خواهيم ديد كه دو جزء پايه اي اين انجمن را ارتش و كاهنان تشكيل مي دادند.

نيازي به توضيح دربارة اهميت ارتش نيست. اين ارگان قدرت اصلي نظامي حكومت فراعنه به شمار مي رفت؛ اما بايد به نقش روحانيان و كاهنان بيشتر دقت كنيم. كاهنان مصر باستان طبقه اي بودند كه در قرآن با عنوان جادوگر از آنها ياد شده است. اين باور وجود دارد كه آنها صاحب قدرت مخصوص و دانش سرّي بودند. آنان با اين قدرت به مردم مصر نفوذ و موقعيت خود را در حكومت فراعنه تقويت نمودند. اين گروه كه بر اساس اسناد مصري با عنوان «كاهنان آمن»15 شناخته شده اند به جادوگري و اداره فرقة بت پرست خود مي پرداختند و همچنين در علوم مختلف از جمله علم هيئت، رياضيات و هندسه تبحر داشتند.

گروه كاهنان، نظامي بسته و صاحب علم مخصوص بود. چنين نظام هايي «سازمان مخفي» ناميده شده اند. در مجله اي با عنوان «ماسون درگيسي» كه از نشريان ماسون هاي تركيه مي باشد با ريشه يابي فراماسونري، آن را به چنين نظام مخفي متعلق مي داند و به كاهنان مصر باستان اشاره خاص مي نمايد:

با گسترش فكر انسان علم پيشرفت مي كند و با پيشرفت علم تعداد اسرار در ميان دانش يك سازمان مخفي افزايش مي يابد. اين تشكيلات مخفي كه اولين بار در شرق، در چين و تبت آغاز شدند و سپس در هند، بين النهرين و

مصر گسترش يافتند، پايه هاي دانش كاهنان را كه هزاران سال به آن پرداخته مي شد و عامل قدرت آنها بود، تشكيل مي دادند.16

چگونه ميان فلسفة سرّي كاهنان مصر باستان و فراماسون هاي مصر حاضر ارتباط وجود دارد؟ آيا ممكن است مصر قديم كه تمثيلي از حكومت سياسي مشرك در قرآن است و هزاران سال پيش ناپديد شده، تا امروز همچنان حياتي داشته باشد؟

براي يافتن پاسخ اين سؤالات بايد به عقايد كاهنان مصر باستان درباره مبدأ جهان و حيات نظر بيفكنيم. اعتقاد مصريان باستان به نظريه مادي گراي تكامل

نايت و لوماس، نويسندگان كتاب كليد حيرام در كتاب خويش ادعا مي كنند كه مصر باستان نقش مهمي در ارتباط با مبدأ فراماسونري دارد. به نوشتة اين نويسندگان مهم ترين طرز فكري كه از گذشته به فراماسونري مدرن نفوذ كرده، مربوط به جهاني است كه خود به خود به وجود آمده و برحسب اتفاق تكامل يافته است. آنان اين انديشة جالب توجه را اين گونه تشريح مي كنند:

مصريان معتقد بودند ماده هميشه موجود بوده است. براي آنها غيرمنطقي به نظر مي رسيد خدايي از عدم چيزي بيافريند. به عقيده آنها جهان زماني آغاز شد كه نظم از بي نظمي پديدار شد و از آن زمان تا كنون ميان نيروهاي سازمان و بي نظمي مبارزه بوده است. اين وضعيت نامنظم «نان» (Nun) نام داشت و مانند توصيف سومريان همه چيز تاريك، پوچ و پرآب بود. در اين ميان يك نيروي خالق (درون بي نظمي دستور داد نظم ايجاد شود. اين قدرت نهفته كه درون ماده بي نظمي قرار داشت از وجود خودآگاه نبود و يك احتمال يا يك پتانسيل به شمار مي رفت كه با بي نظمي در آميخته بود.17

قابل توجه است كه

اين عقايد با ادعاهاي مادي گرايان امروز، كه به كمك انجمن هاي علمي يا با اصطلاحاتي نظير «نظريه بي نظمي» رواج يافته اند، در تناسب است.

نايت و لوماس بحث خود را چنين ادامه مي دهند:

شگفت آور است كه اين شرح آفرينش نظريات علم مدرن، به ويژه «نظريه بي نظمي» را به طور كامل توضيح مي دهد؛ نظريه بي نظمي طرح هاي پيچيده اي را نشان مي دهد كه رشد مي كنند و با قوانين رياضي درون رويدادهاي بي ساخت تكرار مي شوند.

نايت و لوماس مدعي اند ميان عقايد مصر باستان و علم مدرن تطابق وجود دارد، اما مقصود آنها از علم مدرن، همان گونه كه بر آن تأكيد ورزيديم، مفاهيم مادي گرايي چون نظرية تكامل و يا نظرية بي نظمي است. اين تئوري ها با وجود فقدان اساس علمي، طي دو قرن گذشته به اجبار بر علم تحميل شده اند و براي اثباتشان توجيه علمي آورده مي شود. در بخش هاي بعد به بررسي كساني كه اين تئوري ها را بر دنياي علم تحميل كردند خواهيم پرداخت. اكنون در اين مرحله به نقطة مهمي دست يافته ايم. بگذاريد خلاصه آنچه تاكنون گفته شد را ارائه كنيم.

1. بحث را با گفت و گو از شواليه هاي معبد كه پنداشته مي شود مبدأ فراماسونري باشند آغاز نموديم. ديديم كه شواليه هاي معبد با آنكه به عنوان سازماني مسيحي شروع به فعاليت نمودند، تحت تأثير عقايد مرموزي كه آنها را در اورشليم كشف نموده بودند، قرار گرفتند. سپس مسيحيت را به كلي واگذاردند و به سازماني ضد مذهب مبدل گشتند و به اجراي آداب فساد آميزي پرداختند.

2. در جستجوي عقادي كه شواليه هاي معبد را متأثر ساخت، به كابالا رسيديم و يافتيم كه اساساً كابالا عامل اين روند بوده است.

3. با بررسي كابالا شواهدي يافتيم بر اين

مبنا كه با وجود آنكه كابالا ممكن است به عرفان يهودي شباهت داشته باشد، عقيده اي شرك آميز و قديمي تر از يهوديت است و بعدها وارد اين مذهب گشته و ريشه هاي حقيقي آن در مصر باستان يافته مي شود.

4. مصر باستان توسط نظام بت پرست و مشرك فرعون اداره مي شد. در اين مسير به انديشه اي كه اساس فلسفة مدرن منكر خدا را تشكيل مي دهد رسيديم؛ يعني جهاني كه خود به خود به وجود آمده و به صورت اتفاقي تكامل يافته است.

همة اينها تصويرگر تابلوي جالبي هستند. آيا دوام و پيشرفت فلسفه كاهنان مصر باستان اتفاقي صورت پذيرفته و آيا ردي از سلسلة كابالا، نظام معبد و فراماسونري وجود دارد كه عامل حفظ آن تا عصر حاضر به شمار مي رود؟

آيا ممكن است فراماسون ها كه از قرن هجدهم تا كنون نشان خود را در تاريخ دنيا برجاي گذارده اند، انقلاب ها را به وجود آورده اند و فلسفه ها و بنيادهاي سياسي را ترويج كرده اند، وارث جادوگران مصر باستان باشند؟

براي يافتن پاسخ اين سؤال بايد حوادث تاريخي را كه به طور خلاصه بيان كرديم؛ به دقت بررسي كنيم. پي نوشت ها:

1. Pope Urban II

2. World Book Encyclopedia,”Crusades,” Contributor: Donald E.Queller,Ph.D.

3. Geste Francorum, or the Deeds of the Frankd and the other Pilgrins to Jerusalem, trans. Rosalind Hill, London, 1962,p.91.

4. August C. Krey, The FIRST Crusade: The Accounts ofEYE_Witnesses and Participants, Peinceton London, 1921,p.261.

5. Hugh do Payens

6. Godfrey de St.Omer

7. Mabeiganc

8. Mac Bench

9. Ender Arkun, “Masonlarin Dusunce Evrimine Katkisina Kisa Bir Bakis; (A short Look at the Contribution of Freemasonry to the Evolition of Thought), MimarSinan, 1990, No.77,p.68.

10. Teoman Biyikoglu, “Tampliyeler va Hurmasonalar”(Templars and Freemasons), Mimar Sinan,

1997, No.106,p.11.

11. Teoman Biyikoglu, “Tampliyeler va Hurmasonalr’ (Templars and Freemasons), Mimar sinan, 1977, No.106,p.19.

12. Christopher Knight and Robert Lomas, The

Hiram Key, Arrow Books, 1997,p.37

13. C.Wilson, the Excavation of Jerusalem, Christopher Kinght, Robert Lomas, the Hiram Key, p. 38.

14. سورة اعراف (7)، آيات 104 تا 112.

15. Priests of Amon

16. Mason Dergisi (The Journal of Freemasonry), No. 48-49, p.67.

17. Christopher Knight, Robert Lomas, The Hiram Key, Arrow Books, London, 1997, p.131.

خطبة امام حسين(ع) در برابر علماي اسلام و صحابي معروف پيامبر(ص) در منا

امام حسين(ع) هميشه در پي فرصت بود تا مسلمانان به ويژه عالمان و آگاهان را برانگيخته، بيدار كند و آنان را نسبت به فرمانروايي «يزيد» هشدار دهد.

سليم بن قيس مي گويد، يك سال قبل از مرگ معاويه، حسين بن علي(ع) با عبدالله ابن عبّاس و عبدالله بن جعفر به حج رفتند، امام حسين(ع) مردان و زنان و ياران بني هاشم و آن عده از انصار را كه او و خاندانش را مي شناختند جمع كرد. سپس چند نفر را فرستاد و فرمود:

همة كساني را كه امسال از اصحاب پيامبر(ص) معروف به صلاح و عبادت اند به حج آمده اند، نزد من جمع كنيد.

در پي اين دعوت بيش از هفتصد نفر _ كه بيشتر آنان از تابعين و حدود دويس_ت نف_ر از اصح_اب پيامبر(ص) بودند _ در «منا» در خيمة آن حضرت گرد آمدند. امام در ميان آنان براي ايراد خطبه برخاست و پس از حمد و ثناي الهي فرمود:

اما بعد، اين شخص طغيانگر (معاويه) دربارة ما و شيعيان ما اعمالي را روا داشت كه ديديد و فهميديد و شاهد بوديد. مي خواهم مطلبي را از شما بپرسم، اگر راست گفتم مرا تصديق كنيد و اگر دروغ گفتم مرا تكذيب كنيد. [و بي تفاوت نمانيد.]

شمار

را سوگند مي دهم به حقّ خدا بر شما و حقّ رسول خدا(ص) و خويشاوندي من كه با پيامبر شما دارم، چون از اينجا (به ديار خود) رفتيد، اين گفتار مرا عنوان كنيد و همة شما در ديار خود از قبايلتان _ آنان را كه به آنها اطمينان داريد _ دعوت كنيد.1

آنگاه حضرت(ع) ضمن اين گفتار، هيچ آية قرآني را كه خداوند در شأن آنان نازل كرده بود نگذاشت مگر اينكه آن را خواند و تفسير فرمود و نيز هر چه رسول خدا(ص) دربارة پدر و برادر و مادر خود و خاندانش فرموده بود نقل كرد، و در همة آنها اصحاب پيامبر (ص) مي گفتند:

آري، به خدا اين سخنان را شنيديم و شهادت مي دهيم.

و تابعين مي گفتند:

به خدا سوگند اين سخنان را كساني از صحابه كه آنها را به راستگويي و امانت مي شناسيم براي ما نقل كردند.

حضرت(ع) فرمود:

شما را به خدا قسم مي دهم كه اين سخنان را براي هر كس كه به او و دينش اطمينان داريد، نقل كنيد.

سليم مي گويد: از جمله سخنان امام حسين(ع) كه دربارة آن، آنان را سوگند داد و يادآور شد، اين بود كه فرمود:

شما را به خدا سوگند مي دهم آيا مي دانيد كه علي بن ابي طالب(ع) برادر رسول خدا(ص) بود، هنگامي كه پيامبر(ص) بين اصحابش برادري پديد آورد، بين او و خودش برادري برقرار كرد و فرمود: تو برادر مؤمن مني و من برادر تو هستم در دنيا و آخرت؟!

گفتند: آري به خدا. آنگاه فرمود:

شما را به خدا سوگند مي دهم، آيا مي دانيد كه رسول خدا(ص) محل مسجد و منازل خود را خريد و ساختمان كرد، سپس در آنجا ده اتاق ساخت، نه اتاق براي خودش و

يك اتاق كه در وسط واقع شده بود براي پدرم، سپس درهايي كه به مسجد راه داشت جز درب اتاق پدرم همه را بست. پس در اين باره عده اي به سخن آمدند و پيامبر(ص) فرمود: من از طرف خودم درب منازل شما را بسته و درب منزل علي(ع) را باز نگذاشتم، بلكه خداوند مرا به بستن درهاي منازل شما و گشودن درب منزل علي(ع) فرمان داد، بعد پيامبر(ص) همه مردم بجز علي(ع) را از خوابيدن در مسجد نهي فرمود، در مسجد و منزل او و در منزل رسول خدا(ص) جنابت رخ مي داد از اين رو در همانجا براي پيامبر(ص) و علي(ع) فرزنداني متولد شدند؟!

گفتند: آري به خدا. و فرمود:

آيا مي دانيد كه عمربن خطاب علاقه داشت تا روزنه اي به اندازه چشمش از منزل خود به مسجد باز كند ولي پيامبر(ص) اجازه نداد، سپس سخن راند و فرمود: خداوند به من فرمان داده تا مسجدي پاك بسازم كه جز من و برادرم و فرزندانش در آن سكونت نكنند؟!

گفتند: آري به خدا. فرمود:

شما را به خدا سوگند مي دهم آيا مي دانيد كه رسول خدا(ص) روز غدير خم علي(ع) را به ولايت نصب كرد و فرمود: بايد حاضران به غايبان برسانند؟

گفتند: آري به خدا. فرمود:

شما را به خدا سوگند مي دهم آيا مي دانيد رسول خدا(ص) در جنگ تبوك به علي(ع) فرمود: تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسايي و تو پس از من زمامدار هر مؤمني؟

گفتند: آري به خدا. و فرمود:

شما را به خدا سوگند، آيا مي دانيد كه رسول خدا(ص) هنگامي كه نصاراي نجران را براي مباهله فراخواند جز علي(ع) و همسرش (فاطمه(س)) و دو فرزند او (حسن و حسين(ع))

را نياورد.

گفتند: آري به خدا. فرمود:

شما را به خدا قسم مي دهم، آيا مي دانيد پيامبر(ص) در روز خيبر پرچم را به دست علي ع) داد و فرمود: پرچم را به دست كسي مي دهم كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او نيز خدا و رسولش را دوست دارد، آنكه پي درپي (بر دشمن) يورش مي برد و فرار نمي كند و خداوند خيبر را به دست وي فتح كند؟

گفتند: آري به خدا. فرمود:

آيا مي دانيد كه پيامبر(ص) او را براي ابلاغ آيات برائت فرستاد و فرمود: از سوي من كسي (پيام را) نمي رساند مگر خودم يا كسي كه از من باشد؟

گفتند: آري به خدا. فرمود:

آيا مي دانيد كه رسول خدا(ص) بين او و جعفر و زيد داوري كرده فرمود: اي علي، تو از مني و من از توام پس از من پيشواي هر مؤمني.

گفتند: آري به خدا. فرمود:

آيا مي دانيد كه او هر روز با رسول خدا(ص) خلوتي داشت و هر شب بر منزل پيامبر(ص) داخل مي شد هرگاه مي پرسيد، پيامبر پاسخش مي گفت و هرگاه سكوت مي كرد، پيامبر(ص) خود آغاز سخن مي كرد؟

گفتند: آري به خدا. فرمود:

آيا مي دانيد رسول خدا(ص) او را بر جعفر و حمزه برتري داد، آن هنگام كه به فاطمه(س) فرمود: تو را به بهترين خاندانم _ كه اسلامش از همه پيش تر، و بردباريش از همه بزرگ تر و دانشش از همه بيشتر است _ تزويج كردم؟

گفتند: آري به خدا. فرمود:

آيا مي دانيد كه رسول خدا(ص) فرمود: من سرور همة فرزندان آدمم، و برادرم (ع) سرور همه عرب، فاطمه(س) سرور همه زنان اهل بهشت و دو فرزندم حسن و حسين(ع) دو سروران جوانان بهشتند؟

گفتند: آري به خدا. فرمود:

آيا

مي دانيد كه رسول خدا(ص) به علي(ع) دستور داد تا او را غسل دهد و خبر داد كه جبرئيل در غسل به او كمك خواهد كرد.

گفتند: آري به خدا. فرمود:

آيا مي دانيد كه رسول خدا(ص) در آخرين لحظات خطبه اي كه براي مردم خواند فرمود: من در ميان شما دو چيز گرانبها مي گذارم: كتاب خدا و عترتم، دامن آن دو را بگيريد تا هرگز گمراه نشويد.

گفتند: آري به خدا.

امام حسين(ع) هيچ مطلبي را كه خدا در قرآن در شأن علي بن ابي طالب و خاندانش نازل كرد يا بر زبان پيامبرش جاري ساخته بود _ نگذاشت مگر كه آنان را پيرامون آن قسم داد و صحابه پيامبر(ص) مي گفتند: آري به خدا شنيديم و تابعين مي گفتند: اين سخنان را كسي كه به او اطمينان داريم فلاني و فلاني براي ما نقل كرده است.

سپس امام حسين(ع) آنان را قسم داد كه آيا شنيده اند پيامبر(ص) فرموده:

كسي كه گمان دارد مرا دوست دارد و علي(ع) را دشمن، دروغ مي گويد. مرا دوست ندارد كسي كه علي را دشمن دارد.

شخصي از پيامبر پرسيد: چطور؟

فرمود: زيرا علي(ع) از من است و من از اويم، هر كه او را دوست دارد مرا دوست داشته و هر كه مرا دوست دارد خدا را دوست داشته است. هر كه علي(ع) را دشمن دارد مرا دشمن دارد و هر كه مرا دشمن دارد خدا را دشمن داشته است؟

گفتند: آري به خدا، شنيديم. سخن امام حسين(ع) در امر به معروف و نهي از منكر

اي مردم از آنچه خدا به آن اولياي خود را پند داده پند گيريد، مانند بدگويي او از دانشمندان يهود آنجا كه مي فرمايد: «چرا دانشمندان الهي، آنان

را از گفتار گناهشان باز نمي دارند؟» و مي فرمايد: «از ميان بني اسرائيل آنان كه كفر ورزيدند لعن شدند» تا مي فرمايد: «چه بد بود آنچه مي كردند.»

و بدين سان خداوند آنان را نكوهش كرد، چون آنان از ستمگر ميان خود كارهاي زشت و فساد مي ديدند و نهيشان نمي كردند به طمع آنچه از آنها به ايشان مي رسيد و از بيم آنچه از آن مي ترسيدند، با اينكه خدا مي فرمايد:

از مردم نترسيد و از من بترسيد.1

و مي فرمايد:

مردان و زنان با ايمان دوستان يكديگرند، به كارهاي پسنديده وا مي دارند و از كارهاي ناپسند باز مي دارند.2

خدا از امر به معروف و نهي از منكر به عنوان تكليف واجبي از خود، آغاز كرده است، زيرا مي دانسته كه اگر اين فرضيه ادا شود و برپا گردد، همة فرايض _ از آسان و دشوار_ برپا شوند، چه امر به معروف و نهي از منكر دعوت به اسلام است همراه ردّ مظالم و مخالفت با ظالم و تقسيم بيت المال و غنايم، و گرفتن زكات از جاي خود و صرف آن در مورد بسزاي خود.

سپس شما اي گروه نيرومند! دسته اي هستيد كه به دانش و نيكي و خيرخواهي معروفيد، و به وسيلة خدا در دل مردم مهابتي داريد كه شرافتمند از حساب مي برد و ناتوان شما را گرامي مي دارد و آنان كه هم درجه شمايند و بر آنها حق نعمتي نداريد، شما را بر خود پيش مي دارند، شما واسطة حوايجي هستيد كه از خواستارانشان دريغ مي دارند و به هيبت پادشاهان و ارجمندي بزرگان در ميان راه، گام برمي داريد. آيا همه اينها از آن رو نيست كه به شما اميدوارند كه به حقّ خدا قيام كنيد؟

اگر چه از بيشتر حقوق خداوندي كوتاهي كرده ايد از اين رو حق امامان را سبك شمرده، حقوق ضعيفان را تباه ساخته ايد و به پندار خود حقّ خود را گرفته ايد. شما در اين راه نه مالي خرج كرديد و نه جاني را براي خدا كه آن را آفريده به مخاطره انداختيد و نه براي رضاي خدا با عشيره اي درافتاديد، آيا شما به درگاه خدا بهشت و همنشيني پيامبران و امان از عذاب او را آرزو داريد؟

اي آرزومندان به درگاه خدا! من مي ترسم كيفري از كيفرهاي او بر شما فرود آيد، زيرا شما از كرامت خدا به منزلتي دست يافته ايد كه بدان بر ديگري برتري داريد و كسي را كه به وسيلة خدا (بر شما) شناسانده مي شود گرامي نمي داريد با اينكه خود به خاطر خدا در ميان مردم احترام داريد، شما مي بينيد كه پيمان هاي خدا شكسته شده و نگران نمي شويد با اينكه براي يك نقض پيمان پدران خود به هراس مي افتيد. مي بينيد كه پيمان رسول خدا(ص) خوار و ناچيز شده و كورها و لال ها و از كار افتاده ها در شهرها رها شده اند و رحم نمي كنيد، و در خور مسئوليت خود كار نمي كنيد و به كساني كه در آن راه تلاش مي كنند وقعي نمي نهيد و خود به چاپلوسي و سازش با ظالمان آسوده ايد. همه اينها همان جلوگيري و بازداشتن دسته جمعي است كه خداوند را بدان فرمان داده و شما از آن غافليد. مصيبت بر شما از همة مردم بزرگ تر است، زيرا در حفظ منزلت علما مغلوب شديد، كاش (در حفظ آن) تلاش مي كرديد.

اين براي آن است كه زمام امور و گذرگاه احكام (يعني پست هاي كليدي) به دست عالمان

به خداست كه بر حلال و حرام خدا امين اند و از شما اين منزلت را ربودند و آن از شما ربوده نشد مگر به واسطة تفرّق شما از حقّ و اختلاف شما در سنت پيامبر(ص) با اينكه دليل روشن بر آن داشتيد. و اگر بر آزارها شكيبا بوديد و در راه خدا هزينه ها (و تعهدها) را تحمل مي كرديد، زمام امور خدا بر شما در مي آمد و از جانب شما به جريان مي افتاد و به شما برمي گشت، ولي شما ظالمان را در جاي خود نشانديد و امور خدا را به آنان سپرديد تا به شبهه كار كنند و در شهوت و دلخواه خود راه روند فرار شما از مرگ و خوش بودن شما به زندگي دنيا كه از شما جدا خواهد شد [آنان را بر اين منزلت چيره كرده] بدين سان ضعيفان را به دست آنان سپرديد كه برخي را برده و مقهور خود ساخته و برخي را ناتوان و مغلوب زندگي روزمره كردند، در امور مملكت به رأي خود تصرف مي كنند و با هوسراني خويش ننگ و خواري پديد مي آورند به سبب پيروي از اشرار و گستاخي بر خداي جبار!

در هر شهري خطيبي سخنور بر منبر دارند كه به سود آنان سخن مي گويد، سرتاسر كشور اسلامي بي پناه مانده و دستشان در همه جاي آن باز است و مردم بردگان آنهايند كه هيچ دست برخورد كننده اي را از خود نرانند.

آنها كه برخي زورگو معاندند و برخي بر ناتوان سلطه گر و تندخويند، فرمانرواياني كه نه خدا شناسند و نه معاد.

شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه ديار اسلامي در اختيار فريبكاري نابكار و ماليات بگيري ستمگر و فرمانرواي

بي رحم بر مؤمنان است، پس خدا در آنچه ما كشمكش داريم حاكم است و در آنچه اختلاف داريم داوري مي كند.

خدايا! تو مي داني كه آنچه از ما سرزد، براي رقابت در فرمانروايي و نيز دسترسي به مال بي ارزش دنيا نبود، بلكه از آن روست كه نشانه هاي آيين تو را بنمايانيم و سروسامان بخشي را در سرزمين هايت آشكار سازيم تا بندگان ستمديدة تو آسوده گردند و به فرايض و سنن و احكام تو عمل كنند. و شما (اي مردم!) اگر ما را (در اين راه مقدس) ياري نرسانيد و در خدمت ما نباشيد، ستمگران (بيش از پيش) بر شما نيرو گيرند و در خاموش كردن نور پيامبر شما بكوشند. خدا ما را بس است و بر او توكل داريم و به سوي او بازمي گرديم و سرانجام به سوي اوست. پي نوشت ها:

? برگرفته از فرهنگ جامع سخنان امام حسين(ع)،صص222_303.

1. سورة مائده (5)، آية 44.

2. سورة توبه (9)، آية 71.

عاشورا و انتظار

(در شعر شاعران تاجيكستان)

انتظاران تو را صبح دميدن دير شد

علي رضا قزوه

«انتظار» نقطة مشترك تمام اديان آسماني و حتي گاه زميني است. نجات دهنده مي آيد و اين آغاز يك پايان بي پايان در اديان الهي است، حال چه اين نجات دهنده مهدي صاحب زمان (عج) باشد يا «مسيح» و «يهو»ه يا «سوشيانت» و «بهرام ورجاوند»، و يا «ويشنو» و...

تاجيكستان با مردماني مسلمان و با فرهنگ و زباني ايراني، از كشورهايي است كه خود يكي از خاستگاه هاي شعر ديني و مذهبي در گذشتة دور و نه چندان دور بوده است. «ناصر خسرو قبادياني» بزرگ شاعري است كه شعر اخلاقي و ايماني و ديني را به اوج رسانيد و هم اينك «قباديان»

در جنوب تاجيكستان، ياد و خاطرة اين شاعر شيعي را در خود حفظ كرده است. يكي ديگر از سرآمدان شعر ديني و شيعي ادب پارسي كسايي مروزي است كه به سرزمين «ماوراء النهر» تعليق دارد و «مرو» هم اينك در تركمنستان كنوني واقع است. نعت پيامبر (ص) و مدح ائمه اطهار (ع) همواره در اين سرزمين در ميان مسلمانان اهل سنت و شيعه از ديرباز وجود داشته است و شاعران فرارود (ماوراء النهر) حتي در اين زمينه سرآمد بوده اند. به عنوان مثال شاعر اهل سنتي چون «سيف فرغاني» (متعلق به سرزمين فرغانه كنوني در ازبكستان) در قرن ششم در مصيبت امام حسين (ع) و ياران كربلايي اش قصيده اي سروده است كه تا هنوز تازگي خود را حفظ كرده است و بسياري از شاعران روزگار ما اين شعر را از حفظ مي خوانند: اي قوم در اين عزا بگرييد

بركشتة كربلا بگرييد در ماتم او خمش مباشيد

يا نوحه كنيد يا بگرييد اشك از پي چيست؟ تا بريزيد

چشم از پي چيست؟ تا بگرييد بي گريه سخن نگو نيايد

من مي گويم شما بگرييد يكي از مشكلات پيش روي ادبيات و شعر و حتي زبان و فرهنگ مردم تاجيكستان و حتي تمام ماوراء النهر (آسياي مركزي كنوني) نفوذ فرهنگ روس زبانان در آن بوده است. اين نفوذ در طي هشتاد سال سلطه «كمونيزم» بسياري از اعتقادات ديني را در ميان مردم به ضعف كشانده است و ادبيات و فكر و فرهنگ سلطه، مردم اين سرزمين را از دين و ارزش هاي ديني و اخلاقي تا حد زيادي دور نگاه داشته است. با اينهمه چه در روزگار سلطة فرهنگ تحميلي روسيه و چه پس از استقلال و خودشناسي

مجدد اين مردم، ستايش خدا و نعت رسول الله(ص) و مدح ائمه اطهار(ع) و پرداختن به مقولة انتظار را در ميان شاعران اين سرزمين شاهد هستيم. به خصوص تأثير معنوي ادبيات ايران و افغانستان بر شعر و ادب تاجيكستان در سال هاي اخير بسيار سازنده بوده است.

ابيات توحيدي زير از «خيرالدين خيرانديش» شاعر تاجيك، گواه اين امر است: حق خدا باشد اگر، بايد به حق باور كنيم

خلق را حق جوي و حق پيوند و حق پرور كنيم كينه را از سينه بيرن افكنيم، آدم شويم

سينة بي كينه را زيب سر منبر كنيم پارسا باشيم و با توحيد و صدق و بندگي

از خدا ياد آوريم و ياد پيغمبر كنيم ... و توحيد واقعي به نعت پيامبر(ص) مي انجامد و به مدح مولا علي(ع) كه اين اتفاق مبارك در شعر معاصر تاجيكستان افتاده است. در ادبيات گذشتة اين سرزمين، جواز شاعري هر شاعر بزرگي را پس از سرودن نعت پيامبر (ص) و مدح مولا علي (ع) امضا مي كردند. ابياتي از اين دست گواه خوبي بر تلفيق «توحيديه» و «نعت» است: جمال حق فقط او ديده است، خيرانديش!

هزار سجده به درگاه مصطفي كنما يكي از شاعران تاجيك كه انديشه اي توحيدي و مسلماني دارد، «كمال نصرالله» است. زادة سرزمين «پنجكنت» و همشهري «رودكي» پدر شعر پارسي. اين توحيديه با مبنا دليل خوبي بر موحد بودن و پاك بودن شاعر است: صبحدم نور خدا بسم الله است

سپر تير بلا بسم الله است

اوست زنگولة درگاه مراد

اي خدا معني ما بسم الله است

و گاه ابياتي استوار و با معنا و عميق كه به «اعتقاد معاد» اشارت دارد. اينها گواه حيات شعر ديني و اخلاقي در ادبيات معاصر

تاجيكستان است: من نگويم كه تو دست و دل از اين دنيا شوي

دست را پل به ميان دل و آن سو گردان فرزانه خجندي از شاعران طراز اول و نوانديش شعر معاصر تاجيكستان نيز نگاهي اعتقادي و اخلاقي را با منشي زلال جمع كرده است و در شعرش رگه هايي از انتظار پاك موج مي زند كه محصول نگاه توحيدي و اشراقي اوست: يار ما روييد از پيوند صبح و آفتاب

من نگويم كيست او، آيينه بين و خود بياب يا اين بيت كه خود حكايت انتظار را به زيباترين و صريح ترين شكل باز مي گويد: اي عاشق خورشيدي، عالم نگران توست

ميدان همه آن توست، جولان زن و جولان زن در شعر شاعري چون «عطا ميرخواجه» نيز اين بازگشت به اصالت هاي روحاني و اشراقي به چشم مي خورد آنهم با تلميحاتي شاعرانه: بارالها برسانم نفس رحمت خود

تا رسد روز ظهور نفس رحماني يكي از شاعران پيش كسوت تاجيكستان، «عبدالله قادي» (ممتاز) است. بر اثر مصاحبت هاي فراواني كه با اين شاعر تاجيك داشته ام، علاقه مند بود كه در كنار اشعار عاشقانه و صوفيانه اي كه مي سرود، شعر اخلاقي و ديني را نيز تجربه كند. شعرهاي توحيدي، نعت پيامبر(ص)، مدح مولا علي(ع)، مدح امام حسين(ع) و شعر در مدح حضرت مهدي موعود (عج) از اين شاعر، محصول مصاحبت ما و علاقة شخصي اين شاعر به اين مقوله است. به عنوان نمونه، اين غزل زيبايش را ببينيد: اي باخبر ز غربت دنياي ما، علي

يك شب به خلوت دل ما هم بيا علي سير بهار جان دل خستگان نما

اي عطر آسماني در دل رها علي در بارگاه وصل خدا با پيامبر

جز تو كه بود هم نفس با خدا، علي

آتش به جان سوختگان اوفتد اگر

ياد آورم ز فاجعة كربلا، علي تا اوج چرخ، نغمة فريادها رسيد

چون شعلة كشيدة فريادها، علي از تيغ خصم، شيرخدا كشته شد، ولي

جاري ست بر زبان همه ذكر يا علي اي آفتاب مذهب و دين، تيغ بي نيام

برگير ذوالفقار به امر خدا، علي باغ بهشت و روضة دارالسلام آن

يك جلوه است از تو و آل عبا، علي از خويش مي روي به تماشاي كردگار

وقت نماز و زمزمة ربّنا، علي تا روز حشر از دل عشاق بي قرار

سر مي كشد به اوج فلك، ذكر يا علي يا اين ابيات آغازين از غزلي ديگر از عبدالله قادري در مصيبت شهداي كربلا: زمين و آسمان غرق عزايند

به ياد كشتگان كربلايند بگرييد اي مسلمانان بگرييد

كه مرغان هوا هم در نوايند يا اين غزل از او كه در انتظار موج مي زند: دمي ز پرده برون آ و رازها بشنو

نواي پردة درديم، بانگ ما بشنو فتد به خاك خموشان اگر گذار، تو را

حديث كاسة سرها جدا جدا بشنو به بانگ زير و بم عمر اعتمادي نيست

مسير قافلة مرگ از درآ بشنو بيا بيا كه جهان بي تو ظلمت آباد است

غريو اهل محبت در اين سرا بشنو يكي از شعرهاي استوار و زيبا در مدح سيدالشهدا، امام حسين (ع) محصول انديشه و نگاه شاعر معاصر تاجيك «محمد علي عجمي» است. عجمي هم در باب انتظار ابياتي قابل تأمل دارد. امّا نقطة اوج اشعار ديني اين شاعر، شعرهاي عاشورايي اوست: نيزه را سرور من بستر راحت كردي

شام را غلغلة صبح قيامت كردي به لب تشنه ات آن روز اشارت مي كرد

خاتمي را كه در انگشت شهادت كردي عقل مي خواست بماني به حرم اما عشق

گفت بر نيزه بزن

بوسه، اجابت كردي بانگ لبيك كه حجاج به لب مي آرند

آيه هايي ست كه بر نيزه تلاوت كردي ... يكي از شاعران نسل نو و از اشراقي گران و زلال انديشان اين عرصه شاعري است به نام محمد علي جنيدي (سياووش). شايد اين غزل نقطة اوج شعرهاي انتظار در آن سامان باشد. غزل محصول همين چند سال اخير است و برگرفته از تجربه هاي سبك هندي و سبك نو: انتظاران تو را صبح دميدن دير شد

دوستداران تو را پيغام ديدن دير شد چشم يعقوب از غبار ديدن تو كور گشت

صبر تيغي شد به جان، پيك رسيدن دير شد ياد تو در لابلاي بال هايم جا گرفت

اين كبوتر نامه شد اما پريدن دير شد آن نگاه شوق از چشمان عاشق ريخت، ريخت

آمدي دير آمدي هنگام ديدن دير شد «رستم وهاب نيا» نيز در شمار شاعران نو انديش و نوسراي ادبيات امروز تاجيكستان به حساب مي ايد. انتظار نجات دهنده، به شكلي فطري و دروني شده در دل و جان و روح اين شاعران وجود خود را فرياد مي كند و هر يك از زاويه اي اين شكوه را باز مي نمايانند:

بر بستر سرود من اي سيمبر بيا

بر چشم شب نشسته چو نور سحر بيا ديري ست غيرطعنه ز مردم نديده ام

تلخ است روزگار بيا اي شكر بيا صبر و شكيب و حوصلة انتظار نيست

بي پيك و بي پيام بيا، بي خبر بيا باقي ست تا هنوز به لب نيم جان من

در واپسين نفس چو پيام ظفر بيا ... تماشاهاي رستم وهاب نيز تماشاهايي خاص خود است. شعر او پيوند اعتراض و اشراق است. اعترض به هاليوود، به كساني كه دارند جهان را به آتش مي كشند. شعر از طنزي با معنا و اصيل

نيز سود مي برد و در پايان با انتظاري توأم با دعا به پايان مي رسد: در اين زمان جنون جلوة هليوودي

كجا دلي تپد از نغمه هاي داوودي ... بساط خود به چه سياره اي فرستادند

كه مي كشند جهان را به سوي نابودي ... اميد من به دعاي مسيح انفاسي ست

بخوان كه دست به آمين كشد ورا رودي شهيرترين و پيشكسوت ترين شاعر در تاجيكستان، بي گمان استاد «مؤمن قناعت» است. مؤمن قناعت از سرزمين «بدخشان باستاني» است و از برادران شيعة اسماعيلي. شعر ديگر شاعران تاجيك را ديديد و شنيديد و هنوز بسيارند شاعراني كه در اين عرصه آثار با تأملي ارائه داده اند. شاعراني كه اهل سنت و «حنفي» هستند اما با افتخار اهل بيت نبوت(ع) را مي ستايند و نام فرزندان خود را به احترام اين خاندان، «حسن» و «حسين» و «فاطمه» و «زهرا» مي گذارند. يادم نمي رود در چند سال پيش براي يك مسابقه حفظ قرآن به يكي از روستاهاي اطراف دوشنبه رفتيم و در آنجا نفر اول مسابقه نوجواني بود كه ده جزء قرآن را حفظ كرده بود و نامش را «امام مهدي» گذاشته بودند. از دينش پرسيدم، سني حنفي بود. با اين توضيحات شعر زبيا و به ياد ماندني استاد مؤمن قناعت را مي خوانيم. اين شعر شايد يكي از بهترين و زيباترين و صريح ترين شعرهايي باشد كه در آن امام زمان (عج) به عنوان يك نجات دهنده به داد مردم تمام جهان مي رسد و شيطان هاي مسلح به سلاح هسته اي را بر سر جاي خود مي نشاند: برآ اي مهدي صاحب زمان از مهد سنگينت

برآ از عالم آيينه و آيين رنگينت كه از آن عهد تا اين عهد گويا تير مي سازي

حق مطلق عليه

حيله و تزوير مي سازي سلاح هسته اي در قبضة دستان لرزان است

سلاح هسته اي شيطان و شيطان يار انسان است چو من ايمان اين انسان و شيطان را نمي بينم

به صد پيمانه مي نوشند و پيمان را نمي بينم بيا كه از حقيقت آخرين پيغام مي آيي

به سر دستان دل ها مژدة بادام مي آيي

نايب الزياره

شيدا سادات آرامي ميرعلي صفحه اي را ورق زد، بعد انگشتش را لاي كتابچة نيمه باز قرار داد. حركت نرم شتري كه بر آن سوار بود، آنهم در فضاي ساكت و خواب آور صحرا سرش را سنگين كرده بود؛ و امّا بيش از آن، هضم مطالبي كه مي خواند كمي دشوار مي نمود. با خود انديشيد، مگر مي شود فاصلة چند ماهه تا حجاز را در عرض چند ساعت طي كرد. مگر يك اسب يا شتر چقدر مي تواند سريع بدود و بعد از كمي فكر به ياد ماشين هاي دودي افتاد كه ملّا ميرصادق در پايتخت ديده بود و گفته بود كه خيلي از درشكه و قاطر و اسب سريع تر مي رود. انديشيد، اگر اينطور كه در اين كتاب آمده علم و دانش بشر به اندازه اي رشد مي يابد كه مي تواند وسيله اي بسازد كه فرسنگ ها را در عرض چند ساعت طي كند و زماني مي شود كه ياران حضرت (عج) در نيمه شبي از نقاط مختلف جهان فراخوانده مي شوند و آنها تا پيش از صبح خود را در مكه نزد حضرت (عج) مي رسانند. صرف نظر از آنكه منظور از بر ابر سوار بودنشان حمل طي الارض نمودن آنها نباشد، پس چگونه اينهمه فاصله ... .كتاب را در خورجيني كه در دو طرف شترش آويزان بود، گذاشت. افسوس خورد كه كاشكي در زمان پيشرفت هاي بزرگ زندگي مي كردند. آن وقت

آن همه فرصت هاي زياد باقي مانده را صرف عبادت و نزديكي به پروردگار و تقّرب جستن به ساحت امام عصر (عج) مي كردند. با خود فكر مي كرد، آيندگان چقدر آسوده خواهند بود چرا كه تنها چند روز قبل از موسم حج عزم سفر مي كنند و حتي مي توانند همه ساله به حج مشرف شوند آنقدر كه آقا را مشاهده كنند. ياد ملّا ميرصادق افتاد، شايد او هم ديگر مجبور نبود به خاطر منبر و روضة محرم و قول هايي كه داده بود، از سفر حج صرف نظر كند و آن را به تأخير بيندازد. دلتنگ او شد. 7 ماه پيش، روزي كه تازه مي خواست سفر را آغاز كند، براي خداحافظي رفته بود پيش ملّا، بعد از نماز كمي صبر كرد تا مسجد، خود را از جمعيّت سبك كرد. پس برخاست و كنار سجاده اش قرار گرفت و گفت:

- قبول باشد برادر جان.

ملّا، دعاي فرج مي خواند. سر برگرداند و چشم در چشم او دوخت:

- قبول حق، آقا ميرعلي! ببينم، مگر تو امروز عازم سفر نيستي؟

- بله، همين طوره.

- خُب پس چرا الان اينجايي؟ كارهايت را كرده اي؟

ميرعلي لبخند خشكي را ميهمان لبانش كرد و گفت:

- نگران نباش؛ همة كارها رديف است. آمدم مسجد تا از شما خداحافظي كنم.

ملّا نگاه پدرانه اي را روانة چهرة ميرعلي كرد و گفت:

- مي دانم، امّا اين وظيفة من بود تا سراغ تو بيايم. قصد داشتم تا بعد از نماز يكسره بيايم منزلتان تا هم از تو التماس دعا بخواهم و هم به سولماز خانم بگوييم، اگر كاري، كمكي چيزي خواست به من بگويد.

ميرعلي اندوهناك گفت: چه التماس دعايي برادر جان! امسال من از طريق رونق در كسب و

كار در بازار و شما هم از طريق بركت در مالتان، هر دو مستطيع شديم. از كجا معلوم كه سال ديگر نيز استطاعت داشته باشيم. همان طور كه سال هاي پيش براي خريد حتي يك شتر، براي سفر پول نداشتيم. شما در حالي التماس دعا مي گوييد كه خود مي توانستيد با من همسفر شويد، اما نخواستيد و روضه و منبر را ترجيح داديد.

- ميرعلي! من قول داده ام.

ميرعلي حرفي نزد، تنها به دانه هاي كوچك تسبيح كه بي وقفه و به دنبال يكديگر در دستان ملّا چرخ مي خوردند، خيره شد. ناگهان تكان شديدي به رشتة افكارش گره انداخت. از شدت ترس، دو دستي برگردن شترش پناه گرفت. صدايي از پشت سرش با خنده گفت:

- نترسي حاجي!

و وقتي به سمت صدا سرچرخاند، جوانك به زمين اشاره كرد و ادامه داد:

- شترت سنگي درشت را از زير پا رد كرد و به همين دليل لحظه اي تعادلش را از دست داد.

ميرعلي، لبخند خشكي بر لب نشاند و چشم از جوانكي كه ناآشنا مي نمود برگرفت و به روبرو خيره شد. به صحرايي كه سخاوتمندانه قافله ها را از دل خود عبور مي داد. هزاران قافله، مثل قافلة خودشان كه تشكيل شده بود، از تعداد زيادي استر و اسب و قاطر، كه نرم و آرام به دنبال هم حركت مي كردند و مسير هر يك بسته به همان راهي بود كه چهارپاي جلويي طي مي كرد. حلقه اي كه نخستين زنجيره، راه بلد صحرا را با خود حمل مي كرد. خورشيد نيز رو به افول گذاشته بود و وزش باد پاييزي كه بوته هاي خارهاي بياباني را بازي مي داد، صورتش را كمي مي سوزاند. بالا پوش را به خود چسباند و سرش را

ميان يقه اش فرو برد. يادش آمد شبيه همين باد را روي صورتش احساس كرده بود، اواخر زمستان در حياط مسجد وقتي ملّا، دست بر شانه اش گذاشته و رخ در رخ او نگريسته بود كه:

- آقا ميرعلي تو باز هم داري حرف خودت را مي زني. من از ماه ها پيش قول داده ام و ضمناً امسال هيچ گونه آمادگي براي حج ندارم. بي شك من هم تشنة سفر حجم. اما چه كنم كه نمي توانم؛ گرچه قصدم اين نيست كه واجب خدا را به خاطر عملي غير از او ترك كنم. من نيز جهت برپايي شعائر اسلام و مجلس ابا عبدالله الحسين (ع) مي خواهم بمانم. آقايم بر احوالم آگاه است.

سپس محاسن سفيدش را ميان مشت گرفت و در حالي كه قطرات زلال اشك در چشمانش متولد مي شدند گفت:

- من سال هاي سال است كه در آرزوي چنين سفري به سر مي برم. پس تو چطور انديشي كه از آن روي گردانم. برو برادر و در آنجا از خداوند بخواه كه براي من نيز حجي مقبول ثبت شود.

- بفرما! شيرتازه! ... حاجي! ... با شما هستم.

ميرعلي به خودش آمد. همان جوان ناآشنا بود. با بدني لاغر اندام و لباسي خاص مردان آذربايجان و شالي بر كمر بسته؛ درست شبيه لباس ميرعلي. شترش را كنار شتر او مي راند تا راحت تر با او هم صحبت شود. پيالة شير را پيش كشيد، كه گفت:

- شب در بيابان سرد است، خصوصاً كه فصل پاييز در راه باشد. اگر بخواهي از هم اكنون كه تازه غروب است خودت را ميان بالاپوش محصور كني، پس نيمه هاي شب چه خواهي كرد. بيا شير را بنوش كه از درون گرم شوي.

ميرعلي شير را

سركشيد، جوانك پياله را در خورجينش گذاشت و گفت:

- به نظر آدم كم حرفي مي آيي، اما به نظر من، گاهي افراد كم حرف _ به عكس _ پرحرف هايي هستند كه در ذهن خويش آنقدر گرم صحبت و گفت وگو هستند كه ديگر فرصتي براي سخن با دنياي خارج از ذهن خود پيدا نمي كنند.

ميرعلي لبخند كم رنگي بر لب نشاند، به كم رنگي خورشيد رنگ و رورفته اي كه در انتهاي ناپيداي صحرا برزمين فرو مي رفت و زير لب گفت:

- جوانك! كاش مرا با ذهنم تنها مي گذاشتي كه به قول خودت حرف هايي زيادي با او دارم.

اما او زمزمة ميرعلي را نشنيد، چرا كه بار ديگر ادامه داد:

- گويا نخستين بار است كه سفر مي كنيد؟

- بله، همين طور است.

- من نيز مانند تو بودم تا آنكه سال ها پيش روزي براي منبر و روضه، روحاني سيّدي را به منزل دعوت كردم كه بحث بر سرعمل به تكليف شد و حديث خواند كه اگر كسي فريضة حج را در صورت امكان و توان ترك كند، وقت مرگ به او گفته مي شود، يهودي يا نصراني يا مجوس بمير! و مرا منقلب ساخت و اينك مرتبة چندم است كه به حج مشرف مي شوم.

پس دست در كسيه اي آويخته بر شترش كرد و كتابچة كوچكي را درآورد و افزود:

- اين كتابچة دست نويس را نيز او به من داده، قسمتي دعاهاي مربوط به حضرت صاحب الزمان (عج) است، و بخشي ديگر دربارة پيشرفت علم در آخرالزمان.

قلب ميرعلي به شدت تپيد. ظاهر كتابچه، شبيه همان بود كه ملّا ميرصادق قبل از سفر به او داده بود؛ اما چيزي نگفت، شايد اشتباه حدس زده بود. هرچه بود، جوانك

غريبه مي نمود، با سخن جوانك متوجه او شد:

هر چند تا به حال خيلي فرصت نكرده ام آن را بخوانم اما اين بار با خودم آوردم شايد در اين سفر موفق شوم. سپس آن را در جيب لباس بلندش گذاشت پس چشمانش را ريز كرد و در حالي كه به دور دست اشاره مي كرد، گفت:

آنجا كاروانسرا است. يادش بخير، نخستين بار چقدر مشتاق بودم آنجا را ببينم.

- مگر اكنون مشتاق نيستي؟

- چرا، امّا ماتم سنگين و اندوهي آزار دهنده، قلبم را مي فشرد.

و نخواست ادامه دهد، سپس بلافاصله پرسيد:

ببينم، گفتي نخستين بار است سفر مي كني پس بايد خيلي دلت تنگ شده باشد؟

- معلوم است. خصوصاً كه اين همه از آنها دور و بي خبر بوده ام. و بدون توجه به حضور جوانك به بغچة سفيد رنگي درون خورجينش، كه اوّلين بار سولماز آن را برايش پيچيده بود، دست كشيد. چقدر به ميرعلي سفارش كرده بود كه هر جا نگاهت به بغچه افتاد و خواستي محرم شوي، يادي از من هم بكني. و حالا در راه بازگشت، باز هم نگاهش افتاده بود به آن. اشك در چشمانش حلقه زد. چقدر دلش براي او و بچه ها و ملا ميرصادق تنگ شده بود. احساس كرد، سال هاست آنها را نديده. دست خودش نبود؛ براي هر كسي كه دوستش داشت، همينطور مي شد و براي كسي بيش از همة آنها دلتنگ شد. چون راه نابلدي مي نمود كه در بياباني تاريك و ترسناك طيّ طريق مي كند و راهنمايش پنهان از چشمش، دورادور او را مي پايد. يا شاگردي كه استادش، با تكاليفي سنگين، تنهايش گذاشته و زماني نه چندان دور، براي امضاي تكاليف خواهد آمد. هميشه همين طور

بود و شايد اگر همين احساس را نداشت، او هم چون خيلي ها، ديگر اين همه بي تاب آقايش نمي شد و اصلاً فراموش مي كرد كه كسي خواهد آمد و براي آمدنش علايم و نشانه هايي گفته اند و مي توان هر بامداد و بعد از هر نماز و هر هفته صبح ها و غروب ها، با عباراتي شيوا و دلنشين او را صدا كرد. ياد جوانك افتاد و كتابچه اي كه گفت: سال هاست آن را نخوانده، چون دلمشغولي هايش زياد است و فراموش مي كند و گرنه او هم آقا را دوست دارد، به خودش كه آمد، هوا تاريك شده بود و آسمان با پولك هاي درخشان، خودنمايي مي كرد. جوانك نيز پشت سرش بود. حالا چند قدميِ كاروانسرا قرار داشتند.

•••

ساعاتي از وارد شدن قافله به كاروانسرا مي گذشت چهارپايان سبك از بارها و پس از خوردن علوفه، در جاي مخصوص خود آرام گرفته بودند. جمعيت درون اتاقك ميان پتوها، خود را چپانده بودند هر چه زمان مي گذشت، همهمه هاي ميانشان رفته رفته، به زمزمه هايي و سرانجام به سكوتي غمبار مبدل مي شد. تنها در گوشه اي از كاروانسرا، قافله سالا و چندتن از مردان از جمله، ميرعلي و جوانك، گرد آتشي كه بر پا كرده بودند، جمع شده بودند. ابتدا سخن از مقدار مسافت باقي مانده تا بيابان عثماني و از آنجا به سمت آذربايجان پيش آمد و اينكه جوانك گفته بود از آن قافله جا مانده و مجبور شده با قافلة ديگري كه دو ماه بعد عازم حج بوده، خود را به حجاز برساند. در اين وقت قافله سالار كه دستش را بالاي آتش نگه داشته بود، پرسيد:

_ ببخشيد، حاجي ميرعلي! چرا برادرتان ملا ميرصادق با شما همسفر

نشدند؟

ميرعلي پس از مكث كوتاهي جواب داد:

- اگر خدا بخواهد سال آينده خواهد آمد، ايشان از مدت ها قبل قول روضه و منبر داده بود، خب، امسال به همين دليل نتوانست بيايد.

جوانك ژرف در چشمان ميرعلي نگريست و پرسيد:

- عجب، شما اسمتان حاجي ميرعلي است. ببخشيد، شما با آن مرحوم ملا ميرصادق نسبتي داريد؟

ميرعلي پاسخي نداده بود كه قافله سالار پيشدستي كرد و گفت:

- در تبريز، يك ملا ميرصادق روضه خوان داريم كه آن هم مرحوم نيست بلكه زنده است و ...

امّا جوانك را ديد كه لبانش را ميان دندان گرفته و حاجي ميرعلي را كه نفس هايش به تندي مي زد؛ سكوت كرد و مات و مبهوت به شعله هاي آتش خيره شد. ديري نپاييد كه قطرات داغ اشكي كه از قلب مچاله شدة ميرعلي جريان داشت، از منفذهاي چشمانش به بيرون جهيد و هق هق ناله اش به هوا برخاست.

•••

از آن شب پر اندوه، دو شب ديگر مي گذشت و امشب هم كه رخت بر مي بست، فردا پس از طلوع آفتاب، قافله بار ديگر بر سينة صاف و نرم صحرا خزيدن مي گرفت. و در اين مدت جز گريه و اندوه و سكوت ممتد آزار دهنده، چيزي از مير علي ديده نشد. جوانك نيز پس از آنكه فهميد، با سؤالي نابه جا، به همين راحتي در عرض چند دقيقه اندوهناك ترين خبر را به ميرعلي داده، چنان شرمنده شده بود كه روي نزديك شدن به او را نداشت. اما ميرعلي بيش از هر چيز به حال و احوال پس از مرگ برادرش مي انديشيد، سپس ساعتي ديگر كه جوانك از ميدان كاروانسرا مي گذشت، او را صدا زد و نزد خويش خواند، جوانك آرام روي

خاك سرد كاروانسرا نشست، كنار ميرعلي.

- شرمنده ام حاجي! من نمي دانستم اسم شما چيست وگرنه اينقدر بي مقدمه و بدون فكر، آن سؤال را نمي كردم.

ميرعلي دستي بر شانة جوانك زد و گفت:

- اگر تو اين خبر را نمي دادي، من سرانجام پس از يك هفته خبردار مي شدم.

- درست است، اما نمي خواستم من آن كسي باشم كه شما را در عزا مي نشاند.

ميرعلي به جمعيتي كه داشت زير نور غم انگيز غروب خورشيد بارهاي سفر را بار ديگر و پس از چند روز استراحت جمع مي كرد، نگاهي انداخت و ادامه داد:

- ما همه روزه، چون اين مسافران، بايد آمادة سفري ناخواسته باشيم. دنيا كاروانسراست و هر يك از ما حلقه هايي از زنجيرة به هم پيوستة قافله ها.

- شما كه اينطور فكر مي كنيد، پس چرا اين اندازه از خبر رحلت ملا ميرصادق، آشفته شديد؟

ميرعلي آهي جانكاه بيرون داد و در حالي كه بالاپوش را به خود مي چسباند، گفت:

- من از آنكه ارادة پروردگارم محقق شده، اندوهناك نيستم، آنچه فكرم را پريشان ساخته، واجبِ عمل نشده و دَيني است كه مي دانم گريبان برادرم را خواهد گرفت.

جوانك كنجكاوي كرد:

_ واجب عمل نشده؟

- بله، او هميشه مي گفت: مي خواهم سرباز خوبي براي آقا باشم. همة فكر و ذهنش منبرهايش بود. ناخواسته، سفر حج را به تأخير مي انداخت. نمي دانم، شايد فكر مرگ را نمي كرد.

سپس خاموش ماند و به گلولة سرخ رنگ و گداخته اي كه تمام تلاشش را مي كرد تا ديرتر در زمين آب شود، نگريست و با خود انديشيد؛ خورشيد هم از مرگ مي گريزد، با آنكه مي داند، فردا بار ديگر متولد خواهد شد.

صبح روز بعد... پس از تولد دوباره خورشيد بود كه در شيپور آغاز حركت قافله دميده

شد. بارها بر چهارپايان آويخته شد كجاوه ها علم شد، مشك ها و كوزه ها سيرآب شدند و زنان با پوشاندن لباس گرم بر تن كودكان، آنان را در آغوش پناه دادند، همه چيز مثل هميشه با اين تفاوت كه نقل خوابي، دهان به دهان مي چرخيد. و در اين ميان، برخي بدون توجه به تذكرهاي مكرر قافله سالار، ميرعلي را هنوز در حلقة دستان خود محصور كرده بودند و شرط رهايي اش را بيان مجدد خوابي كه ديده بود، قرار داده بودند. ميرعلي، با لبخند رضايتي كه بر لب داشت، گفت:

_ شما همگي شايد بدانيد كه برادر مرحومم، ملا ميرصادق تبريزي، هنوز به حج مشرف نشده بود و من نيز از آغاز سفر و خصوصاً از بعد بازگشت از حجاز، در اين افسوس و حسرت بودم كه كاش او نيز با من همسفر مي شد تا آنكه چندي پيش خبر مسافرتش به عالم آخرت را شنيدم و بيش از هر چيز از اينكه مي دانستم به دليل ترك واجب، در پيشگاه پروردگار مؤاخذه خواهد شد، نگران و دل شكسته بودم؛ تا آنكه شب گذشته خواب شيرين و عجيبي ديدم...

او را ديدم كه در جايگاهي نيكو و در كمال خوشي و راحتي به سر مي برد. شگفت زده شدم و پيش از آنكه لب به سخن بگشايم، او گفت:

- نگران من نباش. زيرا من از نجات يافتگانم.

علت را جويا شدم كه گفت: «پس از مرگ، مرا پاي حساب بردند و به جرم ترك فريضة حج ما را در يك نقطة تاريك و وحشتناك و بدبو زنداني كردند و دچار كيفر كردارم شدم.

ملا ميرصادق در حالي كه برق شادي در چشمانش مي درخشيد، گفت:

- تو راست مي گويي،

اوضاع من پيش از اين، همان بود كه مي انديشيدي. تا آنكه به مادرم فاطمة زهرا (س) متوسل شدم و از او طلب دادرسي كردم. گفتم درست است كه ترك فريضه كرده ام، اما من عمري از حسين عزيزت سخن گفته ام؛ شما مرا نجات دهيد.»

در اين وقت صداي گريه، از گوشه و كنار جمعيت حاضر، شنيده شد.

- پس از اين توسّل بود كه در زندانم گشود شد و مرا نزد مادرم بردند و ايشان امر مرا به اميرالمؤمنين علي(ع) واگذار نمودند و از ايشان خواستند تا در حقم كاري كنند و نجاتم را از خداوند بخواهند. اما ايشان در جواب فرمودند: «دخت گرامي پيامبر (ص): ايشان بارها روي منبر، به مردم گفته است كه اگر كسي فريضة حج را در صورت امكان و توان ترك كند، هنگام مرگ به او گفته مي شود يهودي يا نصراني يا مجوسي بمير! اكنون او خودش ترك كرده است؛ من چه كنم؟

ميرعلي نفسي تازه كرد. حالا قافله سالار هم در ميان جمعيت با دقت سخنان را گوش مي كرد.

- مادرم با وجود سخنان علي (ع) مي فرمود: راهي براي نجات او بيابيد. علي (ع) فرمود: تنها يك راه به نظر مي رسد كه خداوند، او را ببخشايد و آن اين است كه از فرزندت مهدي (عج) بخواهي، امسال به نيابت او حج كند. و مادرم چنين فرمودند و ايشان پذيرفتند. آنگاه مرا به اين باغ زيبا و پرطراوت آوردند.

كاروان، حركت نرم و سنگين خود را آغاز كرده بود. ميرعلي با خاطري شاد، خويش را در مسير عبور و نوازش نسيم صبحگاهي قرار داده بود، و زير چشمي جوانك را ديد كه انگشتش را لاي كتابچة

نيمه باز قرار داده و با صداي بلند، فكر مي كند: چه امام مهرباني كه حتي مردگان عصر خويش را از ياد نمي برد و به نيابت از آنها حج مي گذارد. پي نوشت:

برگرفته از كتاب عنايات حضرت مهدي (عج) به علما و طلاب، ص 369.

=با امام عصر (ع) در عزاي امام حسين (عهمراه)

گزيده اي از زيارت ناحية مقدسه

سلام بر حسين كسي كه به خونش جانش را ارزاني داشت،1 سلام بر كسي كه در پنهان و آشكارش خداوند را فرمان برد، سلام بر كسي كه خداوند در خاكش شفا را قرار داد، سلام بر كسي كه اجابت دعا در زير گنبدش مي باشد، سلام بر كسي كه امامان از فرزندان و ذريه اش هستند.

سلام بر آغشته به خون، سلام بر [كسي كه] خيمه اش] دريده شد، سلام بر پنجمين اهل كساء. سلام بر غريب غريبان، سلام بر شهيد شهيدان، سلام بر كشته [به دست] پسرخواندگانِ مشكوك تبار، سلام بر سكونت يافتة كربلا، سلام بر كسي كه فرشتگان آسمان بر او گريستند، سلام بر كسي كه فرزندانش پاك شدگانند.

سلام بر يعسوب2 و امير آيين، سلام بر محل فرود آمدن برهان ها، سلام بر امامانِ سرور، سلام بر (گريبان ها) قلب ها و سينه هاي به خون آميخته، سلام بر لب هاي پژمردة شكننده [از تشنگي]، سلام بر جان هاي از بيخ و بن بريده، سلام بر روح هاي به پنهاني ربوده شده، سلام بر پيكرهاي عريان، سلام بر جسم هاي لاغرِ رنگ باخته، سلام بر خون هاي جاري شده، سلام بر عضوهاي بريده شده، سلام بر سرهاي برافراشته گشته، سلام بر زنان سر برهنه گرديده.

سلام بر حجت و گواه پروردگار جهانيان، سلام بر تو و بر پدران پاكيزه ات، سلام بر تو و بر پسران شهادت طلبت، سلام بر تو و بر

فرزندان و ذرية ياري كننده ات، سلام بر تو و بر فرشتگان ملازم و همراه آرامگاهت، سلام بر كشته شده مظلوم، سلام بر برادر مسمومش، سلام بر عليّ بزرگ، سلام بر شيرخوار كوچك.

سلام بر بدن هاي غارت شده، سلام بر عترت و خاندان نزديك و خويشاوند، سلام بر مجادله كنندگان در بيابان هاي پهناور، سلام بر دورافتادگان بدون كفن، سلام بر سرهاي جدا شده از بدن ها، سلام بر حساب كنندة شكيبا، سلام بر ظلم شدة بدون ياور، سلام بر سكنا گزيده در خاك پاكيزه، سلام بر صاحب گنبد بلند مرتبه.

سلام بر كسي كه خداوند با جلالت پاكيزه اش فرموده، سلام بر كسي كه جبرئيل بدو مباهات كرده، سلام بر كسي كه ميكائيل در گهواره با او سخن گفته (سرگرمش كرده)، سلام بر كسي كه حرمتش گسسته گرديد، سلام بر كسي كه خونش به ظلم ريخته شد، سلام بر به خون زخم هاي غسل داده شده، سلام بر جام هاي تيرها آب داده شده، سلام بر كسي كه ستم بر او جايز شمرده شده، سلام بر سر بريده شده در ميهماني [در كنار نهر]، سلام بر كسي كه ساكنان قريه ها او را دفن كردند.

سلام بر كسي كه شاهرگش بريده شده، سلام بر مدافع بدون ياور كمك كننده، سلام بر سپيدموي محاسن خضاب كرده، سلام بر گونه و رخسار خاك آلود، سلام بر بدن غارت شدة برهنه، سلام بر دندان هاي پيشين به هم كوبيده شده توسط چوب [خيزران]، سلام بر سرِ افراشته شده، سلام بر جسم هاي عريان در بيابان هاي پهناور كه گرگان درنده آنها را مي گزيدند و درندگان مزة خون و گوشتشان را چشيده، به گردشان مي گردند.

سلام بر تو اي آقاي من و بر فرشتگان بال گشودة [خواستار فرود]

اطراف گنبد تو كه بسيار احترام كنندة به تربتت هستند؛ طواف كنندگان صحن و فضايت، واردشوندگان بر زيارتت. سلام بر تو همانا قصد تو كرده ام و آرزومند رستگاري نزد تو هستم.

سلام بر تو، سلام آشناي به حرم و مقامت، خالص در ولايت و دوستي ات، نزديكي جوينده به خداوند به وسيلة محبتت، دوري جوينده از دشمنانت.

سلام كسي كه قلبش به مصيبت و سختي تو زخمي و مجروح و اشكش در هنگام ياد تو ريزان است. سلام دردمندِ گرفته و محزون وشيداي فروتن. سلام بر كسي كه اگر با تو در كربلا بود از تو با جانش از تيزي هاي شمشيرها نگاه مي داشت، و باقي ماندة روحش _ عمرش _ را براي تو در معرض مرگ مي انداخت و در پيش رويت كارزار مي كرد و تو را در برابر آناني كه بر تو هجوم آورده و شوريده بودند ياري مي كرد و روح و جسد و مال و فرزندش را فداي تو مي نمود، و روحش فداي روحت و خانواده اش نگاهدار و مدافع خانواده ات باد.

پس اگر روزگار [ولادت] مرا به تأخير انداخته و مقدرات مرا از ياريت دور كرده و براي كساني كه با تو دشمني كردند مبارزه نكردم و با كساني كه با تو دشمني كردند ستيز ننمودم، پس صبح و شام برايت ناله مي كنم و به جاي اشك برايت خون مي گريم براي حسرت بر تو و اندوه و تأسف بر آنچه تو را گرفتار كرد و شعله ور و در سوز و گداز تا اينكه [از] بي قراري سختي ها و مصيبت ها و غصة اندوهگيني [به خاطر از دست دادن فرصت ها] بميرم.

شهادت مي دهم كه همانا تو نماز را به پا داشتي و

زكات را پرداختي و به نيكي فرمان دادي و از بدي و ستمكاري بازداشتي و خداوند را فرمان بردي و از او سرپيچي نكردي و به او و ريسمانش چنگ آزيدي در نتيجه از او خشنود شدي و از خداوند ترسيدي و او را در نظر گرفتي و به او پاسخ گفتي و به روش او سلوك نمودي، و آشوب ها را فرو نشاندي و به سوي رشد و هدايت خواندي و راه هاي استواري را آشكار كردي و در [راه] خداوند آن گونه كه شايستة جهادش بود كارزار كردي.

و تو براي خداوند فرمانبردار بودي و براي نيايت [حضرت محمد] (ص) پيرو، و براي سخن پدرت شنوا و به سوي [اجراي] وصيت و سفارش برادرت شتابگر كوشا، و براي پايه هاي دين بلندكننده، و براي سركشي و طغيان درهم كوبنده، و بر آشوبگران و طغيانگران سختگير كوبنده، و براي امت نصيحتگر و در لحظات مرگ ستايشگر و تسبيح كننده و بر گناهكارانِ هرزه درگير شونده و به حجت ها و دليل هاي خداوند قيام كننده و براي اسلام و مسلمانان رحم كننده (بخشايشگر) وبراي حق ياور و در هنگام بلا و گرفتاري شكيبا و براي دين نگهبان و از محدودة آيين دفاع كننده.

هدايت را نگاه داشتي و ياريش كردي و عدل و داد را گستردي و آن را پراكنده ساختي و آيين را ياري كردي و آشكارش ساختي. و كسي كه دين را بازيچه شمرده بود بازداشتي و او را راندي و پست را از شريف بازستاندي. و در حكم ميان توانا و ضعيف مساوات قرار دادي و تو باران بهاري [محبت به] يتيمان و بي پدران بودي و بازدارندة مردمان [از بدي] و

عزت اسلام و گنجينه احكام و هم پيمان نيكويي، رهرو جدت و پدرت و در وصيت شبيه برادرت [هستي].

وفا كننده به امان دادن ها، دوستدار خوبي ها[ي] نيكو، كَرم هاي آشكار، نماز شب گزار در تاريكي ها، برپاگر روش ها، بخشنده به مخلوقات [خداوند]، بزرگِ پيشينيان نيكو نسب، با حسبِ زياد و فراوان، با رتبه هاي بلند، با مناقب فراوان، با سرشت هاي ستوده، با موهبت هاي بسيار، بردبارِ رشيد بازگشت كننده [به سوي خدا]، سخي، دانا، شديد، پيشواي شهيد، آموزشگر، انابه كننده، و دوست دارندة ترسان [هستي].

براي رسول(ص) فرزند بودي و براي قرآن سند و براي امت بازو، و در فرمانبري كوشا، نگاهبان عهد و پيمان، كناره گير از راه هاي گناهكاران و هرزگان، عطاكننده و بخشنده به مسكينِ به سختي افتاده، صاحب ركوع و سجودهاي طولاني.

كناره گير در دنيا، همانند كناره گيري كوچ كننده از آن، و نگرنده به دنيا، به ديدة ترسندگان از آن، آرزوهايت از آن (دنيا) بازداشته شده و همت و تلاشت از آرايش هايش برگرفته شده، از شادماني اش به سان چشمي كه بر آن چيزي بخورد و آب ريزان شده و بسته گردد، چشم پوشيده و اشتياقت در مورد آخرت شناخته شده و مشهور است.

تا اينكه آن هنگام كه بيداد دستش را از آستين برون كرد و ستم پرده از روي اسلحه اش برداشت و گمراهي پيروانش را فراخواند، در حالي كه تو در حرم جدّت ساكن بودي و براي ستمگران دوري گزير نشسته در خانه و محراب عبادتگاه، دوري گزيده از لذت ها و شهوت ها، زشتي را با قلبت و زبانت به مقدار توان و امكانت زشت مي شمردي، سپس موقعيت چنان ايجاب كرد كه پرچم انكار و مخالفت برداري و تو را بر آن داشت كه با عيّاشان

و هرزگان كارزار كني پس با فرزندان و خاندان و پيروان و دوستانت به راه افتادي و حقيقت را به روشني و درستي آشكار كردي و به سوي خداوند با حكمت و پند و اندرزهاي نيكو فراخواندي و از پليدي و طغيان و سركشي بازداشتي و با تو با ستم و دشمني برخورد كردند.

تشرف حاج علي بغدادي به محضر نوراني حضرت ولي عصر(ع)

حاج علي بغدادي مي گويد:

هشتاد تومان سهم امام(ع) به ذمه ام آمد، به نجف اشرف رفتم و بيست تومان آن را به جناب شيخ مرتضي انصاري (ره) و بيست تومان به جناب شيخ محمد حسين كاظمي و بيست تومان به جناب شيخ محمد حسن شروقي دادم و بيست تومان هم به ذمه ام باقي ماند و قصد داشتم درمراجعت، آنها را به جناب شيخ محمد حسن كاظميني آل ياسين، پرداخت كنم.

وقتي به بغداد برگشتم، دوست داشتم در اداي آنچه به ذمه ام باقي مانده بود، عجله كنم. روز پنجشنبه به زيارت ائمةكاظمين(ع) مشرف شدم. پس از زيارت، خدمت جناب شيخ رسيدم و مقداري از آن بيست تومان را دادم و وعده كردم كه باقي را بعد از فروش بعضي از اجناس به تدريج طبق حوالة ايشان پرداخت كنم و عصر آن روز تصميم به مراجعت گرفتم.

جناب شيخ از من خواست بمانم، عرض كردم: بايد مزد كارگرهاي كارگاه شعربافي ام را بدهم، (كارگاه بافندگي مو كه سابقاً مرسوم بود و مصارفي داشت) چون برنامة من اين بود كه مزد هفته را شب جمعه مي دادم، لذا از كاظمين به طرف بغداد برگشتم. وقتي تقريباً ثلث راه را طي كردم، سيد جليلي را ديدم كه از طرف بغداد رو به من مي آيند. همين كه نزديك شدم، سلام كردم

و ايشان دست هاي خود را براي مصافحه و معانقه باز نمودند و فرمودند:

اهلاً و سهلاً.

و مرا در بغل گرفتند. معانقه كرديم و هر دو يكديگر را بوسيديم. ايشان عمامة سبز روشني بر سر داشتند و بر رخسار مباركشان خال سياه بزرگي بود. ايستادند و فرمودند: علي! خير است، به كجا مي روي؟

گفتم: امامان كاظمين(ع) را زيارت كردم و به بغداد بر مي گردم. فرمودند:

امشب شب جمعه است، برگرد.

گفتم: سيدي! نمي توانم. فرمودند:

چرا، مي تواني. برگرد تا براي تو شهادت دهم كه از مواليان جدم اميرالمؤمنين(ع) و از دوستان مايي و شيخ نيز شهادت مي دهد، زيرا خداي تعالي امر فرموده كه دو شاهد بگيريد.

اين مطلب، اشاره به چيزي بود كه در ذهن داشتم، و مي خواستم از جناب شيخ خواهش كنم نوشته اي به من بدهد مبني بر اينكه من از مواليان اهل بيتم و آن را در كفن خود بگذارم. گفتم: از كجا اين موضوع را مي دانيد و چطور شهادت مي دهيد؟ فرمودند:

كسي كه حقش را به او مي رسانند، چطور آن رساننده را نشناسد؟

گفتم: چه حقي؟ فرمودند:

آن چيزي كه به وكيل من رساندي.

گفتم: وكيل شما كيست؟ فرمودند: «شيخ محمد حسن.» گفتم: ايشان وكيل شماست؟ فرمودند: «بله وكيل من است.»

حاج علي بغدادي مي گويد، به ذهنم خطور كرد از كجا اين سيد جليل مرا به اسم خواند، با آن كه من ايشان را نمي شناسم؟ بعد با خود گفتم، شايد ايشان مرا مي شناسد و من ايشان را فراموش كرده ام. باز با خود گفتم، لابد اين سيد سهم سادات مي خواهد اما من دوست دارم از سهم امام(ع) مبلغي به او بدهم لذا گفتم، مولاي من! نزد من از حق شما

(سهم سادات) چيزي مانده بود، دربارة آن به جناب شيخ محمد حسن رجوع كردم، به خاطر آن كه حقتان را به او ادا كرده باشم. ايشان در چهرة من تبسمي نمودند و فرمودند:

آري، بخشي از حق ما را به وكلايمان در نجف اشرف رساندي.

گفتم: آيا آنچه ادا كردم، قبول شده است؟ فرمودند: «آري.» در خاطرم گذشت كه اين سيد منظورش آن است كه علماي اعلام در گرفتن حقوق سادات وكيلند و مرا غفلت گرفته بود. آنگاه فرمودند:

برگرد و جدم را زيارت كن.

من هم برگشتم در حالي كه دست راست ايشان در دست چپ من بود. همين كه به راه افتاديم، ديدم در طرف راست ما، نهر آب سفيد و صافي جاري است و درختان ليمو و نارنج و انار و انگور و غيره، با آنكه فصل آنها نبود، بالاي سر ما سايه انداخته اند! عرض كردم كه اين نهر و درخت ها چيست؟ فرمودند:

هر كس از مواليان، كه ما و جدمان را زيارت كند، اينها با اوست.

گفتم: مي خواهم سؤال كنم. فرمودند: «بپرس.»

گفتم: مرحوم شيخ عبدالرزاق، مردي مدرس بود. روزي نزد او رفتم و شنيدم كه مي گفت: كسي كه در طول عمر خود، روزها روزه باشد و شب ها را در عبادت به سر برد و چهل حج و چهل عمره بجا آورد و ميان صفا و مروه بميرد، اما از مواليان و دوستان اميرالمؤمنين(ع) نباشد، براي او فايده ندارد. نظرتان چيست؟ فرمودند:

آري والله، دست او خالي است.

سپس از حال يكي از خويشان خود پرسيدم كه آيا او از مواليان اميرالمؤمنين(ع) است. فرمودند:

آري او و هر كه متعلق به تو است، موالي اميرالمؤمنين(ع) است.

عرض كردم: سيدنا! مسئله اي

دارم. فرمودند: «بپرس.»

گفتم: روضه خوان هاي امام حسين(ع) مي خوانند كه سليمان اعمَش، نزد شخصي آمد و از زيارت حضرت سيد الشهدا(ع) پرسيد، آن شخص گفت: بدعت است. شب، آن شخص در عالم رؤيا هودجي را ميان زمين و آسمان ديد، سؤال كرد: در آن هودج كيست؟ گفتند: فاطمه زهرا و خديجه كبري(س). گفت: به كجا مي روند؟ گفتند، براي زيارت امام حسين(ع) در امشب -كه شب جمعه است- مي روند. همچنين ديد كه رقعه هايي از هودج مي ريزد و در آنها نوشته است:

أمانٌ من النّار لزوّار الحسين في ليلة الجمعة، أمانٌ من النّار يوم القيامة.

اين برگ اماني است در روز قيامت براي زوار امام حسين(ع) در شب هاي جمعه.

حال آيا اين حديث صحيح است؟ فرمودند:

آري، راست و درست است.

گفتم: سيدنا، صحيح است كه مي گويند، هر كس امام حسين(ع) را در شب جمعه زيارت كند، اين برگِ امان از آتش است؟ فرمودند: «آري والله.» و اشك از چشمانشان جاري شد و گريستند.

گفتم: سيدنا، مسألةٌ. فرمودند: «بپرس.» عرض كردم: سال 1269، حضرت رضا(ع) را زيارت كرديم. در درّود (از بخش هاي خراسان) يكي از عرب هاي شروقيه را كه از باديه نشينان طرف شرق نجف اشرف هستند، ملاقات كرده و او را ضيافت نموديم و از او پرسيديم: ولايت حضرت رضا(ع) چطور است؟ گفت: بهشت است. امروز پانزده روزاست كه من از مال مولاي خود، حضرت علي بن موسي الرضا(ع) خورده ام، بنابراين مگر منكر و نكير مي توانند در قبر، نزد من بيايند؟ گوشت و خون من از غذاي آن حضرت، در ميهمان خانه روييده است. آيا اين صحيح است؟ يعني حضرت علي بن موسي الرضا(ع) مي آيند و او را از گردنه خلاص مي كنند؟ فرمودند:

آري، جدم ضامن است.

گفتم: سيدنا!

مسئلة كوچكي است مي خواهم بپرسم. فرمودند: «بپرس.» گفتم: آيا زيارت حضرت رضا(ع) از من قبول است؟ فرمودند: «ان شاءالله قبول است.» عرض كردم: سيدنا! مسألةٌ. فرمودند: «بسم الله!» عرض كردم: حاجي محمد حسين بزازباشي، پسر مرحوم حاج احمد، آيا زيارتش قبول است؟ ايشان با من در سفر مشهد رفيق و شريك در مخارج راه بود؛ فرمود: «عبد صالح زيارتش قبول است.»

گفتم: سيدنا! مسأله اي دارم. فرمودند: «بسم الله.» گفتم: فلاني كه از اهل بغداد و همسفر ما بود، زيارتش قبول است؟ ايشان ساكت شدند، گفتم: سيدنا! مسأله اي دارم، فرمودند: «بسم الله.» عرض كردم: اين سؤال مرا شنيديد يا نه؛ آيا زيارت او قبول است؟ باز جوابي ندادند.

حاج علي نقل كرد كه ايشان چند نفر از ثروتمندان بغداد بودند كه در اين سفر پيوسته به لهو و لعب مشغول بودند و آن شخص مادر خود را كشته بود.

در اين جا به موضعي كه جادة وسيعي داشت، رسيديم. دو طرف آن باغ و اين مسير، روبه روي كاظمين است. قسمتي از اين جاده كه به باغ ها متصل است و در طرف راست قرار دارد، مربوط به بعضي از ايتام و سادات بود كه حكومت به زور از آنان گرفته بود و در جاده داخل كرده بود، لذا اهل تقوا و ورع كه ساكن بغداد و كاظمين بودند هميشه از راه رفتن در آن قطعه زمين كناره مي گرفتند، اما ديدم اين سيد بزرگوار در آن قطعه راه مي روند.

گفتم: مولاي من! اين محل مال بعضي از ايتام سادات است و تصرف در آن جايز نيست. فرمودند:

اين موضع مال جدم اميرالمؤمنين(ع) و ذرية او و اولاد ماست، لذا براي مواليان و دوستان ما

تصرف در آن حلال است.

نزديك آن قطعه در طرف راست باغي است مال شخصي كه او را حاجي ميرزا هادي مي گفتند و از ثروتمندان معروف عجم و در بغداد ساكن بود. گفتم: سيدنا راست است كه مي گويند: زمين باغ حاج ميرزا هادي، مال موسي بن جعفر(ع) است؟ فرمودند: «چه كار داري!» و از جواب خودداري نمودند.

در اين هنگام به جوي آبي كه از رود دجله به مزارع و باغ هاي آن حدود كشيده اند، اين نهر از جاده مي گذرد و از آنجا جاده، دو راه به سمت شهر مي شود؛ يكي راه سلطاني است و ديگري راه سادات. آن جناب به راه سادات ميل نمودند. گفتم: بيا از اين راه (راه سلطاني) برويم، فرمودند: «نه، از همين راه خودمان مي رويم.» آمديم و چند قدمي نرفته بوديم كه خود را در صحن مقدس نزد كفشداري ديديم در حالي كه هيچ كوچه و بازاري مشاهده نشد. از طرف «باب المراد» كه سمت مشرق و به طرف پايين پا است، داخل ايوان شديم. ايشان در رواق مطهر معطل نشدند و اذن دخول نخواندند و وارد شدند و كنار در حرم ايستادند و به من فرمودند: «زيارت بخوان.» عرض كردم: من سواد ندارم، فرمودند: «من براي تو بخوانم؟» عرض كردم: آري. فرمودند:

أ أدخل يا الله؟ السّلام عليك يا رسول الله، السّلام عليك يا اميرالمؤمنين... .

و همچنان سلام بر همة ائمه(ع) نمودند، تا به حضرت امام عسكري(ع) رسيدند و فرمودند:

آيا امام زمان خود را مي شناسي؟

عرض كردم: چرا نشناسم؟ فرمودند:

بر امام زمانت سلام كن.

عرضه داشتم: السّلام عليك يا حجّةالله يا صاحب الزّمان يا بن الحسن. تبسم نمودند و فرمودند:

و عليك السّلام و رحمة الله و بركاته.

داخل

حرم مطهر شديم و به ضريح مقدس چسبيديم و آن رابوسيديم. بعد به من فرمودند: «زيارت را بخوان.» دوباره گفتم: من سواد ندارم. فرمودند: «برايت زيارت بخوانم؟» عرض كردم: آري. فرمودند:

كدام زيارت را مي خواني؟

گفتم: هر زيارتي را كه افضل است، برايم بخوانيد. ايشان فرمودند:

زيارت امين الله افضل است.

و بعد به خواندن مشغول شدند و فرمودند: السّلام عليكما يا أميني الله في أرضه و حجّتيه علي عباده تا آخر. در همين وقت، چراغ هاي حرم را روشن كردند، ديدم شمع ها روشن است ولي حرم مطهر به نور ديگري مانند نور آفتاب روشن و منور است، به طوري كه شمع ها مثل چراغي بودند كه روز در آفتاب روشن كنند و مرا چنان غفلت گرفته بود كه هيچ متوجه نمي شدم.

وقتي زيارت تمام شد، از سمت پايين پا به پشت سر آمدند و در طرف شرقي ايستادند و فرمودند:

آيا جدم حسين(ع) را زيارت مي كني؟

عرض كردم: آري زيارت مي كنم، شب جمعه است. «زيارت وارث» را خواندند و در همين وقت مؤذن ها از اذان فارغ شدند. ايشان به من فرمودند:

به جماعت ملحق شو و نماز بخوان.

بعد هم به حرم مطهر كه جماعت در آنجا منعقد بود، تشريف آوردند و خود فرادا در طرف راست امام جماعت و به رديف او ايستادند، من وارد صف اول شدم و مكاني پيدا كردم.

بعد از نماز، آن سيد بزرگوار را نديدم، از مسجد بيرون آمدم و در حرم جستجو كردم اما باز او را نديدم. قصد داشتم ايشان را ملاقات كنم، چند قراني پول بدهم و شب ايشان را نزد خود نگه دارم كه ميهمان من باشند. ناگاه به خاطرم آمد كه اين

سيد بزرگوار كه بودند؟ و آيات و معجزات گذشته را متوجه شدم، از جمله اين كه من دستور ايشان را در مراجعت به كاظمين اطاعت كردم با آن كه در بغداد كار مهمي داشتم. و اين كه مرا به اسم صدا زدند، با آن كه او را تا به حال نديده بودم. و اين كه مي گفت: مواليان ما. و اين كه مي فرمود: من شهادت مي دهم. و همچنين ديدن نهر جاري و درختان ميوه دار در غير فصل خود و غير اينها. (كه تماماً گذشت) و اين مسائل باعث شد من يقين كنم كه ايشان بقيةالله ارواحنافداه است. مخصوصاً در قسمت اذن دخول و پرسيدن اينكه آيا امام زمان خود را مي شناسي. يعني وقتي كه گفتم: مي شناسم، فرمودند: سلام كن، چون سلام كردم، تبسم كردند و جواب دادند. به كفشداري آمدم و از حال آن حضرت سؤال كردم. كفشدار گفت: ايشان بيرون رفتند. بعد پرسيد آن سيد رفيق تو بود؟ گفتم: بلي.

بعد از اين اتفاق به خانة ميهماندار خود آمدم و شب را در آنجا به سر بردم. صبح كه شد، نزد جناب شيخ محمد حسن كاظميني آل ياسين رفتم و آنچه را ديده بودم نقل كردم. ايشان دست خود را بر دهان گذاشته و مرا از اظهار اين قصه و افشاي اين سر نهي نمود و فرمود: خداوند تو را موفق كند. به همين جهت، من آن را مخفي مي داشتم، به احدي اظهار ننمودم تا آنكه يك ماه از اين قضيه گذشت. روزي در حرم مطهر، سيد جليلي را ديدم كه نزد من آمد و پرسيد: چه ديده اي؟ گفتم: چيزي نديده ام. باز سؤالش را تكرار كرد. اما من

به شدت انكار نمودم. او هم ناگهان از نظر ناپديد شد.1 پي نوشت:

1. عنايات حضرت مهدي(ع) به علما و طلاب، ص101.

دانستني هايي از ولايت آل محمد

معيار شناخت حقيقي از ولايت اهل بيت(ع)

شكي در اين نيست كه در ميان برخي از اخبار و احاديثي كه از طريق وحي و تنزيل به ما رسيده، بعضي از صفات خداوند به ائمة طاهرين(ع) نسبت داده شده كه آنها از صفات ربوبيت است و در قلوب ضعفا از اهل دانش و دارندگان وسواس و مخالفين، ايجاد شبهه كرده؛ چنان كه گروهي مرتبة آل محمد(ص) را بالا برده و آنها را خدايان خود دانسته اند و جمعي معتقدند كه ايشان در صفات و افعال شريك هاي خدا مي باشند و بعضي مي گويند كه خدا كليه امور خدايي خود را به آنها واگذار نموده، و اين مستلزم آن است كه خدا خود را از خدايي عزل كرده باشد.

بايد دانست كه اقوال اين هر سه دسته باطل و اعتقادات آنها فاسد است و اين ها از دين اسلام خارج و مستحق لعن و عذاب مي باشند، زيرا ائمه(ع) بندگان مخلص و گرامي داشته شده اي هستند كه در گفتار خود بر خدا سبقت نگرفته، به امر او عمل كرده و از معتقدات اين سه دسته بيزار مي باشند.

اما دستة چهارم، كساني هستند كه به تفريط افتاده و مي گويند كه خداوند فقط و فقط امر دين را به آنها واگذارده است و رواياتي مانند آنچه كه به آنها نسبت داده شد، دروغ و جعليات است. اهل بيت(ع) مانند ساير بندگانند؛ مي خورند و مي آشامند و در بازارها راه مي روند و امثال اين [سخن ها. اين دسته هم معرفت ولايتي ندارند و مؤمن واقعي نيستند. اما دسته پنجم،

كه سالك طريق حق و صراط مستقيم ايمانند، كساني هستند كه مي گويند: آل محمد(ص) بندگان خاص و خالص خدايند و تمام آثار و شئون خدايي كه در امور، علوم و معجزات از ايشان ظاهر گرديده و مي گردد در برابر [ذات] خدا، به منزلة صفت نسبت به موصوف است؛ همان طور كه صفت هرگز به قدر يك چشم بر هم زدن بدون موصوف قوامي ندارد و هميشه قائم به موصوف است به قيام صدور؛ آل محمّد(ص) با اين شئون و فضائل و كمالات و خصايصي كه خداوند به ايشان عطا فرموده است نسبت به او كمال فقر و ذلت و احتياج را دارند و در آنچه كه خدا به آنها عطا نموده، [نه تنها] هيچ استقلالي از خود ندارند [بلكه] ادعاي استقلال هم نكرده و نمي كنند و آنچه از اسما و افاضات آل محمّد(ص) است، اسماي حسنا و امثال علياي الله بوده و ايشان بدون امر و فرمان خداوند هيچ فعلي را انجام نداده و از خود به هيچ وجه اراده اي ندارند. خوف و ترسشان از خدا از همة مخلوقات بيشتر است و مثل آنها مثل آهني است كه در اثر مجاورت و نزديكي با آتش و به آتش سرخ و تفتيده شده عمل آتش را از خود نشان مي دهد و مي سوزاند، لكن آهن گرم شده است نه آتش، سوزندگي آن از ذات خود او نيست و از آتش است. هيچ وقت ممكن الوجود، واجب الوجود نمي شود ولي هر چه تقرّب او به خداوند بيشتر شود صفات الهي بيشتر در او جلوه مي كند. و اين فرموده كه:

[بنده ام مرا اطاعت نما تا آنكه تو را نمونه (و مثال) خويش

نمايم كه هرگاه به چيزي بگويي «بشو» بشود.1] شاهد همين مدعا است و نيز اين كلام:

[دائماً بنده به واسطة انجام مستحبات به سويم نزديك مي گردد تا آنكه من گوش او بشوم كه با آن مي شنود و چشمش كه با آن مي نگرد و دستش كه با آن مي گيرد.2]

اشاره به همين معني دارد. در كتاب غرر و درر، شيخ كراچكي از حضرت اميرالمؤمنين(ع) روايت كرده كه فرمود:

[آل محمد(ص)] صورت هايي هستند برهنه از لباس هاي ماديت و خالي از استعداد كه خدا براي آنها تجلي كرد و بر آنها تابيد و آنها را بيرون آورد، پس درخشنده شدند، و او در ذات آنها مثال خود را انداخت و امور خود را از ايشان آشكار گردانيد.3 شيخ طوسي(ره) در كتاب غيبت به نقل از حسين بن سفيان بزوفري كه گفت: شيخ ابوالقاسم حسين بن روح (ره) برايم روايت كرد كه ياران ما دربارة تفويض (يعني مسئله تفويض تمام امور توسط خدا به ائمه(ع)) و مسائل ديگر اختلاف پيدا كردند پس من نزد ابي طاهر پسر بلال رفتم و جريان اختلاف را بيان كردم مرا به تأخير جواب امر كرد و چند روزي به تأخير انداختم و بعداً نزد او رفتم برايم حديثي را به اسناد خود از حضرت امام صادق(ع) نشانم داد كه فرموده اند:

هر وقت خداوند [انجام] امري را بخواهد، آن را بر رسول خدا(ص) عرضه مي دارد، پس آن حضرت بر اميرالمؤمنين(ع) و يكي بعد از ديگري (از ائمه(ع)) تا اينكه به حضرت صاحب الزمان منتهي شود، پس بر هر يك بعد از ديگري بيرون مي آيد تا عرضه داشته شود بر رسول خدا(ص)، پس از آن عرضه داشته

مي شود بر خداي عزوجل؛ پس هر آنچه از جانب خدا فرود آيد، بر دست ايشان است و هر چه هم به سوي خدا بالا رود به دست ايشان است و ايشان به قدر چشم بر هم زدني بي نياز از خداي عزوجل نيستند.4 همچنين از ابي حمزه روايت شده است كه گفت:

نزد علي بن الحسين(ع) بودم و گنجشك هايي در مقابل آن حضرت فرياد مي كردند، پس فرمود: اي اباحمزه آيا مي داني چه مي گويند؟ اي ابا حمزه! اين وقتي است كه قوت خود را درخواست مي كنند. البتّه پيش از طلوع آفتاب نخواب كه من كراهت دارم براي تو، به درستي كه خداوند در آن هنگام روزي هاي بندگان را قسمت مي كند و اين تقسيم به دست هاي ما جاري مي شود.5 اين حديث شريف از احاديثي است كه ضعيف الايمان هاي سطحي وقتي مي شنوند، منكر مي شوند و برايشان گران مي آيد كه گفته شود جريان و تقسيم روزي ها به دست آل محمّد(ع) است در صورتي كه اگر گفته شود «ميكائيل» ملك موكّل ارزاق خلايق است تصديق مي كنند و هيچ ترديد و شكي ندارند و اظهار غلو در حق او نمي كنند در صورتي كه ميكائيل و ساير ملائكه خدمت گذاران آل محمّد(ع) هستند و افتخار خدمت گذاري ايشان را دارند. شيخ طوسي (ره) از علي بن احمد قمي روايت كرده كه گفت: شيعيان دربارة اين كه خداوند عزوجل امور خود را به ائمه(ع) تفويض نموده كه خلق كنند و روزي بدهند؛ و در اين باره با همديگر نزاع مي كنند، يك دسته از آنها مي گويند: اين امري است محال، زيرا اين امر بر خداي متعال جايز نيست به علت اينكه اجسام قدرت بر خلق كردن و روزي دادن ندارند و

خلاق و رزاق غير خدا نيست. و دستة ديگر مي گويند كه خداي تعالي به ائمه(ع)قدرت خلق كردن و روزي دادن داده، و امر خلق و رزق را به آنها واگذار كرده پس هم خالق اند و هم رازق و نزاع اين دو دسته شديد شده پس يكي از آنها گفت چرا در اين موضوع به عثمان عمري سؤال نمي كنيد تا حق را براي شما تبيين كند، زيرا او نايب صاحب الامر(ع) است. هر دو دسته به اين پيشنهاد راضي شدند. لذا نامه اي به او نوشتند و مسئله را در ضمن نامه از او خواستند و آن را برايش فرستادند پس از طريق او توقيع [مبارك امام عصر(ع)] صادر گرديد كه چنين مي باشد:

به درستي كه خداي تعالي، چنان خدايي است كه مي آفريند جسم ها را و قسمت مي كند روزي ها را زيرا كه او نه جسم است و نه در جسم ها حلول مي كند، چيزي مانند او نيست و او شنوا و دانا است و اما ائمه(ع) ايشان از خداوند مي خواهند پس او مي آفريند و از خدا مي خواهند پس او روزي مي دهد و خواستة ايشان را اجابت مي فرمايد و حق آنها را بزرگ مي شمارد.6

از اين روايت استفاده مي شود كه خدا امر خلق و رزق را به ائمه(ع) واگذار نكرده بلكه مرتبه و مقامي به آنها داده است كه هرگاه از خدا بخواهند خلقي را خلق كند و يا روزي بدهد، خداوند خواهش آنها را از اجابت مي فرمايد زيرا حق آنها را بزرگ گردانيده است. اگر اشكال شود كه آيات و رواياتي وجود دارد كه با آنچه شما در حق محمد و آل محمد(ص) قائليد، منافات دارد، از قبيل آيات و روايات

نقل شده دربارة «عالم به غيب نبودن» و «قدرت نداشتن» و اظهار عجز و ناتواني كردن و امثال اينها؛ براي دفع اين ايراد و ايرادهاي ديگري نظير اين مي گوييم اين گونه آيات و احاديث وارده به منظور اظهار ذلت و بندگي ايشان و اقرار به ربوبيت و يگانگي پروردگار مي باشد و اينكه به مردمان بفهمانند كه ايشان از خود استقلالي ندارند و بدون حول و قوّه و امر و اذن خداوند، كاري نمي توانند بكنند؛ پس اگر نسبت به امري بيان داشتند كه نمي دانيم يا نمي توانيم، راست گفته اند زيرا خودشان به خودي خود، و بدون امر و تعليم و فرمان خدا و ارادة او كاري نمي توانند انجام دهند. [آل محمد(ص)] بندگاني هستند گرامي داشته شده كه بر او (خدا) پيشي نمي گيرند، و ايشان به امر او كار مي كنند.7 اظهار ناتواني ايشان به طور مثال مانند بنده اي است كه مولاي او اموال بسياري به او عطا كند و آن بنده بگويد، من شخص فقير ناداري هستم و مالك چيزي نيستم. حقيقتاً اين بنده راست گفته، زيرا مالي كه دارد مال او نيست و از ملك مولاي او بيرون نرفته و هر تصرّفي كه در آن مي كند به اذن و اراده مولاي او است؛ چنانچه خداوند متعال هم همين مثل را مي فرمايد:

ضرب لكم مثلاً من أنفسكم هل لكم من ما ملكت أيمانكم من شركاءف فيما رزقناكم فأنتم فيه سواءٌ تخافونهم كخيفتكم أنفسكم.8 [خداوند] براي شما مثلي را از خود شما بيان كرد، كه آيا براي شما از آنچه دست هاي شما مالك آن شده شريك هايي هست در آنچه روزيتان داده ايم پس شما با آنها يكسان هستيد و از ايشان مي ترسيد

همچنانكه از نفس هايتان مي ترسيد.

يعني چون راضي نيستيد كه بندگان شما شريك باشند در مال هايي كه من روزي شما كرده ام و نمي خواهيد كه در اموال شما مانند تصرف كردن خودتان تصرف كنند پس چگونه بر من مي پسنديد كه بندگانم شريكم باشند و ايشان را در خدايي در ملك من متصرف مي دانيد و از غالب شدن ايشان مي ترسيد همان طور كه بعضي از شركا كه بنده نيستند از شركاي آزاد خود مي ترسند. دليلي بر اختلاف عقايد مردم دربارة شئون وجودي آل محمد(ص)

همان طور كه بيان شد، عقايد مردمان در شناختن و دانستن حالات ائمة معصومين(ع) مختلف است، بعضي افراطي و بعضي تفريطي و بعضي اعتدالي مي باشند. و منشأ اين اختلاف آن است كه [گروه غير اعتدالي] عقول خود را حتي در ادراك معارفي كه رسيدن به حقايق آن جز از طريق آل محمد(ص) ممكن نمي باشد كامل و مستقل مي دانند، خصوصاً دربارة اثبات مقامات ائمه(ع) كه جز از طريق رجوع كردن به روايات صادرة ثابته از سوي ايشان آن هم با فهم سالم و ادراك مستقيم و علم روشن و واضح، نه از طريق ظن و تخمين و فهم كج و ادراك معوج امكان پذير نيست، بخواهند خود، درك حقايق حالات ايشان را نمايند.

پس بايد دانست كه اختلاف عقايد، آرا و احوال اين دو دسته در اثر اختلاف عقل ها و درك ها و رأي هاي ايشان و از جهت تباين ذهن ها و فهم هايشان مي باشد، و به همين جهات است كه بعضي از ايشان بعض ديگر را لعن و تكفير مي كنند؛ و منشأ اين اختلافات آن است كه بسياري از شيعيان كه در زمان ائمه(ع) بوده اند از جهت معاشرت زيادي كه با

مخالفين و مسامحه كنندگان در امر امامت و رياست عامه داشتند، و معاشرت آنها به نحوي بوده كه امارت و رياست هر كسي و بيعت كردن با او را - هر چند از كمال و علم وشرافت و حسب و نسب عاري و بي بهره باشد- جايز مي دانستند و در معرفت امام و خصايص او به همين اندازه كه [امام] از اوصيا پيغمبر و معصوم از گناه و خطا است و داراي علوم زياد و از خويشان پيغمبر(ص) است، او را بر غير او مقدم مي داشتند و به امامت او قائل بودند و به همين مقدار از شناسايي اكتفا مي كردند و ديگر متوجه اين معني نبودند كه امامت نازل منزلة نبوت است؛ پس آن جماعت وقتي كه از فضايل و معجزات و خوارق عادات و افعال غريبة ائمه (ع) و اخبار عجيبه اي كه با فهم و ادراك آنها سازگار نبود و به نظرآنان غريب و عجيب مي آمد، و طاقت تحمل آن را نداشتند، و عقل هاي آنها عاجز از درك آن بود، آگاه مي شدند، بعضي منكر مي شدند و راوي آن را تكذيب مي كردند يا اينكه آن روايت را تأويل مي كردند؛ هر چند تأويل دور از ذهني باشد و بعضي از آنها مضطرب مي شدند و به تزلزل مي افتادند و چه بسا به واسطة مكرر ديدن و شنيدن چون به آنها ثابت مي شد، در حق ايشان غلو و تجاوز از حد مي نمودند و بعيد مي دانستند، در حالي كه درباة آن اعمال، از كرم و لطف و فضل خدا بعيد نيست، كه به بعضي از بندگان مخلص شايسته در نزد خود عنايت فرمايد و به كمالات خاصّه و فضائل

جليله اي اختصاص دهد كه جميع مردمان ديگر از انجام و بيان آن عاجز باشند. همچنين در ميان اصحاب ائمه(ع) بوده اند كساني كه نسبت شيعه بودن به آنها داده مي شد و محبت دنيا در دل هايشان غالب بود و رياست خواه و جاه طلب بودند و كوشش داشتند كه به اين مقام برسند، چون ضعف معرفت اشخاص جاهل را مي ديدند براي عوام فريبي در اغوا و اضلال آنها مبادرت مي كردند و به القاي شبهه يا شعبده بازي مي كوشيدند تا مقصد خود را عملي كنند و آنها را گمراه و مطيع خود گردانند؛ چنانچه بعداً دربارة حالات بعضي از آنان تذكر خواهيم داد.

و تعداد اندكي از اصحاب ائمه(ع) بودند كه تا اندازه اي بر دقايق و علامات امامت مطلع شدند و حقايق احوال ائمه را دانسته و شناخته و بر وجه صحيح از خود ايشان(ع) اخذ كردند، و در ايمان خود استقامت داشته و طريق اعتدال [را] كه طريق نجات است پيش گرفته و از راه حق نلغزيدند، و در جاده هاي باطلي كه ديگران قدم گذارده و منحرف شدند نرفتند، و در طريق حق ثابت ماندند. اجمالاً به همين دليل بود كه ائمه(ع) باطن حالات و كمالات خود را براي هر كسي بيان نمي فرمودند، مگر براي كاملان از خواص شيعيان خود، بعضي از خصايص و اسرار را خبر مي دادند و از ايشان عهد مي گرفتند كه آن معارف را جز براي اهل آن نگويند و آن را از جهال مخفي دارند، چنانكه فرموده اند:

[همانا امر (ولايت) ما دشوارف دشوار است، در بر نمي گيرد آن را مگر فرشته اي مقرب يا پيامبري مرسل يا مؤمني كه خداوند قلب او را براي ايمان آزمايش نموده باشد.]8

و رواياتي

مبني بر اين امر كه ائمه(ع) با هر يك از مردمان، طبق ادراك و عقل هايشان، و ضمن رعايت احوال سؤال كنندگان و موافق مصلحت سخن مي گفتند، وجود دارد.

آيت الله سيد حسن ميرجهاني(ره) پي نوشت ها:

* برگرفته از كتاب ولايت كليه، تأليف آيت الله سيد حسن ميرجهاني(ره)، با اندكي دخل و تصرف.

1. عبدي أطعني حتي أجعلك مثلي إذا قلت لشيءف كن فيكون.

2. لا زال العبد يتقرّب إلي بالنّوافل حتّي كنت سمعه الّذي يسمع به و بصره الّتي يبصر بها و يده الّتي يبطش بها.

3. صورٌ عاريةٌ عن المواد خاليةٌ عن الإستعداد تجلّي لها فأشرقت و طالعها فتلألأت فألقي في هويّتها مثاله فانظهر عنها أفعاله.

4. إذا أراد الله أمراً عرضه علي رسول الله صلّي الله عليه و اله ثمّ أمير المؤمنين عليه السّلام واحداً بعد واحدف إلي أن ينتهي إلي صاحب الزّمان ثمّ يخرج إلي الدّنيا و إذا أراد الملائكة أن يرفعوا إلي الله عزّوجلّ عملاً عرض علي صاحب الزّمان عليه السّلام ثمّ يخرج علي واحدف إلي أن يعرض علي رسول الله صلّي الله عليه و اله ثمّ يعرض علي الله عزّوجلّ فما نزل من الله فعلي أيديهم و ما عرج إلي الله فعلي أيديهم و ما استغنوا عن الله عزّ و جلّ طرفة عينف. شيخ طوسي، غيبت، ص 252.

5. كنت عند عليّ بن الحسين عليهما السّلام و عصافير علي الحايط قبالته يصحن فقال: يا اباحمزة أتدري ما يقلن يتحدّثن؟ إنّهنّ في وقتف يسئلن فيه قوتهنّ يا أباحمزة! لا تنامنّ قبل طلوع الشّمس فإنّي أكرهها لك انّ الله يقسم في ذلك الوقت أرزاق العباد و علي ايدينا يجريها. بصائرالدرجات، جزء7، باب 14، ح8.

6. إنّ الله تعالي هو الّذي خلق الأجسام و

قسم الأرزاق لأنّه ليس بجسمف و لا حالٌّ في جسمف ليس كمثله شيءٌ و هو السّميع العليم و أمّا الأئمّة عليهم السّلام فإنّهم يسئلون الله تعالي فيخلق و يسئلونه فيرزق ايجاباً العليم و امّا الأئمة عليهم السّلام فإنّهم يسئلون الله تعالي فيخلق و يسئلونه فيرزق ايجاباً لمسئلتهم و إعظاماً لحقّهم. شيخ طوسي، همان، ص190.

7. عبادٌ مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون.

8. سورة روم (30)، آية 28.

9. إنّ أمرنا صعبٌ مستصعبٌ لايحتمله الّا ملكٌ مقربٌّ أو نبيٌّ مرسلٌ أو مؤمنٌ امتحن الله قلبه للإيمان.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109