ماهنامه موعود60

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1384

عنوان و نام پديدآور:شماره 60 ماهنامه موعود- دي 1384/ ماهنامه موعود .

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان ، 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 60 - دي 1384

آن روز كه ...

آن روز كه مشرب و منبع «امر و نهي» از جايگاه حقيقي خود خارج و به سوي منزلي مشحون از «ظن و گمان» تغيير جهت داد، امر معاش و معاد مسلمين، سير تاريخي آنان در عرصة هستي و بالاخره ساختار حيات فردي و جمعي آنان پذيراي انحرافي شد كه در سير پيش رونده، نطفة امتزاج، التقاط، اغتشاش و بحران را بارور مي ساخت.

اگرچه در سال هاي نخست اين جدا افتادگي و انسلاخ، عواملي چون، توانايي بي نظير ميراث نبوي، حراست و هدايت آشكار و نهان ائمه دين (ع) و بالاخره ارادة خداوند براي حفظ دين مانع از اضمحلال و استحالة كامل اسلام در تفكر و فرهنگ اهل باطل شد، ليكن جداافتادگي ميان اهل نظر حقيقي (حجج الهي(ع)) و اهل عمل (خلفا، سلاطين و مردم)، موجب مستور ماندن حقيقت دين، تعطيلي بسياري از احكام و مجال يافتني باطل براي جولان و خودنمايي گرديد. تا آنگاه كه به قول آن امام همام، مسلمين به 73 فرقه تقسيم شدند و در درياي شبهات و گمان و پندار غرقه گشتند؛ خصم بر آنان غالب آمد، سير در فرهنگ و تمدن الحادي و شرك آلود روزي آنان شد و علي رغم كثرت جمعيت، در برابر يهود و نصارا حيات منفعل و غيرفعال را پذيرا شدند.

بي گمان اين واقعه، قضاي مرضي خداوند نبود، بلكه ماحصل عمل مسلمين بود كه در هيأت آشفتگي و بحران متجلي مي شد؛ چنانكه گستره و حجم بحران فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي،

سياسي و زيست محيطي در عصر حاضر كه حيات ميلياردها انسان را به مخاطره انداخته و معاش و معاد آنان را قرين تيره بختي و نگون ساري ساخته، هيچ گاه در دايرة تصور مسببان اين انحراف نمي آمد.

ابتناي جملة اعمال خرد و كلان فردي و اجتماعي، هماهنگي تام و تمام عمل و نظر، و بالاخره عرضة جمله اعمال و احكام بر حجت و ملاك وليّ منصوب از جانب حق، شرط لازم و تام سلامت و استحكام معاش و معاد بندگان خدا و دستيابي آنان به حيات طيبه و نيل به سعادت اِلي الابد بود؛ چنانچه جداافتادگي، ضرورتاً به التقاط حق و باطل، قرين شدن صورت و سيرت حيات آدمي با «ظن و گمان» مي انجاميد؛ واقعه اي كه بحران فراگير، نتيجة حتمي و غايي آن بود.

شايد، سؤال كننده اي كه از حضرت آيت كبراي خداوند، حضرت اميرالمؤمنين (ع) دربارة «كمترين چيزي كه شخص با آن گمراه مي شود» پرسيده بود، هيچ گاه به ژرفاي پاسخ و دقايق آن پي نبرده باشد چنانچه امروز ما، حاصل و محصول اين به ظاهر «كمترين» را به تجربه تشنه ايم. حضرت در پاسخ مسائل فرمودند:

«كمترين چيزي كه شخص با آن گمراه مي شود آن است كه حجت خدا در زمين و شاهد او بر خلقش را كه امر به اطاعت او نموده و ولايتش را واجب كرده نشناسد.»1

گمراهي عيني، دورماندان از «صراط مستقيم» و مبتلا شدن به بلاي «مغضوب شدگان و ضالين» از ميان اهل كفر و نفاق و الحاد است؛ چنانكه هر مسلمان در هر نماز خلاصي از آن و هدايت به صراط مستقيم را طلب مي كند.

غفلت جمع كثيري از مردم و عناد جمعي با مصداق و ما

به ازاي خارجي صراط مستقيم، طي هزار و اندي سال، مرحله به مرحله، مسلمين را از مراتب و درجات «عزت» و هدايت به دركات نكبت و انفعال نازل ساخت، تا آنجا كه پيش و بيش از مراجعه به اولين نقطة انحراف و نطفة بحران و بازشناسي منشأ و مشرب حقيقي امرونهي، «نظر و عمل» حاصل از فرهنگ و تمدن پر آفت غربي را ملاك عمل و سير و سفر خود در عرصة زمين ساختند و هر دم واسپسِ هر موج از امواج بحران، از بخت گلايه سردادند و از روزگار شكايت.

مولاي متقيان(ع) باعثِ فرود در مرتبة پست نگون ساري و سكني در منزل پستي را در گفت و گو با يكي از ياران (ابوحجيفه) چنين اعلام فرمودند:

«نخست درجه از جهاد كه از آن باز مي مانيد، جهاد با دست هاتان است، پس از آن، جهاد با زبان و سپس جهاد با دل هاتان، و آن كه به دل نيكي را نستايد و كار زشت او را ناخوش نيايد، دگرگون (نگون سار) شود، چنانچه، پستي وي بلند شود و بلنديش سرنگون گردد.»2

آن زمان كه مسلمين، در اثر كاهلي و كراهت، جهاد در ميدان را ترك گفتند، در سير تدريجي روزي جهاد با زبان (امر به معروف و نهي از منكر) و تبري جستن از مصاديق كفر و شرك را از كف دادند تا آنگاه كه دلبستگي آنان به دنيا و تساهل و تسامح در برابر خصم موجب شد تا تبري در دل و نفرت در جان نيز از ميانشان رخت بربست.

آيا جز اين است كه امروزه مسلمين، نه تنها با گونه هاي مختلف شرك و نفاق و حاصل عمل مشركين به مجاهده برنمي خيزند و

از آن تبري نمي جويند، بلكه با افتخار و شادي آن همه را امام خويش مي سازند. خود را بدان متشبّه مي سازند و صورت و سيرت حيات خود را بدان مي آرايند و مال و جان و فرهنگ و ميراث نياكان خود را مصروف بركشيدن آن مي سازند و بدان نيز افتخار مي كنند؟

جز اين نيست؛ سال هاست كه مسلمين صورت و سيرت زندگي، تعليم و تربيت و مناسبات فردي و جمعي خود را از اهل يهود و نصارا وام مي ستانند و اعتبار كلام حق و احكام الهي را با ملاك و حجت ائمه كفر و شرك مي سنجند و دريافت هاي آنان را مشرب و منبع الهام و عمل خود ساخته و در قرب به آن به مسابقه برخاسته اند.

چنانكه در واقعة غدير، خداي قدير، انتخاب و انتصاب ولي الله اعظم را باعث و باني اكمال دين و عهد با ايشان را استقرار در صراط مستقيم اعلام فرمود، احيا و تجديد عهد مغفول مانده و فراموش شده، ابتداي اصلاح امور و برگرداندن آب در مسير و معبر حقيقي خودش است؛

و «عيد غدير»، ذكري كه جمله ما را متذكر باعث و باني انشقاق و جدايي و نتيجه قهري آن مي سازد.

اميد كه تحت عنايات حضرتش امكان تام و تمام «تجديد عهد» براي جملة مستضعفان و منتظران فراهم آيد.

ان شاءالله

سردبير

ماهنامه موعود شماره 60

پي نوشت ها:

1. مجلسي، محمدباقر بحارالأنوار؛ ج 68، ص 288؛ الكليني، محمد بن يعقوب، كافي، ج 2، ص 414.

2. نهج البلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدي، ص 429، كلمات قصار، ش 375.عود شماره 60

گفت وگو با دكتر محمد تيجاني سماوي

اشاره:

دكتر محمد تيجاني در سال 1936 ميلادي در شهر «قفصه» يكي از شهرهاي جنوبي كشور تونس، در خانواده اي سرشناس و مذهبي ديده به جهان

گشود. تحصيلاتش را تا پايان دبيرستان در همان جا گذراند و سپس در دانشكدة علم و صنعت تحصيلاتش را تا اخذ مدرك مهندسي ادامه داد.

وي از كودكي به معارف ديني علاقة فراواني داشت و با استعداد فوق العاده اي كه داشت، درعلم و تقوا معروف شد. او در همان سنين جواني امام جماعت شهر بود و تفسير و فقه تدريس مي كرد. در مسافرت هاي فراواني كه به مصر، حجاز، عراق و كشورهاي ديگر براي كسب معرفت و آگاهي و اداي حج و عمره داشت، به حقانيت مذهب شيعه پي برد و تشيع خود را رسماً اعلام كرد. در پي اذيت و آزار رژيم تونس، از آن كشور به پاريس مهاجرت كرد و زندگي جديدي را در آنجا از سر گرفت. او هم اكنون با داشتن مدرك دكتراي فلسفه از دانشگاه سوربن پاريس، به تدريس مشغول است. از وي آثار فراواني به زبان هاي مختلف منتشر شده كه برخي از آنها عبارتند از: ثم اهتديت، لأكون مع الصّادقين، فاسئلوا أهل الذّكر، الشّيعه هم أهل السّنه، إعرفوا الحق، كلّ الحلوان عند آل الرّسول، مؤتمر السّقيفه، فسيروا في الأرض فانظروا، أجيبوا داعي الله و... .

آثاري از آقاي تيجاني به زبان فارسي نيز ترجمه شده است كه از آن جمله مي توان به كتاب هاي آن گاه هدايت شدم، همراه با راستگويان، از آگاهان بپرسيد و... اشاره كرد.

به چه دلايلي به مذهب تشيع گرايش پيدا كرديد؟

دلايلي چند براي من وجود داشت؛ من همة اديان و مذاهب را با يكديگر مقايسه كردم كه سه سال به طول انجاميد. در مقايسه هايي كه از نظر اعتقادي، فقهي و تاريخي انجام دادم، به اين نتيجه رسيدم كه دليل

شيعيان قوي و پذيرفتني است. شيعه دلايلي قوي دارد كه قرآن و سنت نبوي پشتيبان آن است و با عقل و منطق سازگاري دارد. من به طور اتفاقي، شيعه نشدم، بلكه پس از ديدار با شهيد صدر، آيت الله حكيم و بسياري از علما و مراجع ديگر و سه سال تحقيق، به اهل بيت(ع) باور پيدا كردم

قوي ترين دليلي كه شما براي خودتان داشتيد و در شيعه شدن شما نقش اساسي ايفا كرد، چه بود؟

قوي ترين دليل من، همان حضرت علي(ع) است. من دريافتم شيعيان به مذهبي اعتقاد دارند كه به علي بن ابي طالب(ع) منسوب است. من به اين دليل قوي، باور پيدا كردم؛ زيرا علي بن ابي طالب(ع) تربيت يافتة پيامبر(ص) بود و حضرت رسول(ص) تمام علوم را به وي آموخت و فرمود:

من شهر علم هستم و علي درب آن است.

بنابراين، من به عقلم رجوع كردم و گفتم:« امام مالك» رسول خدا(ص) را نديد، «ابوحنيفه» رسول خدا(ص) را نديد، «شافعي» و «حنبلي» نيز در زمان رسول خدا(ص) نبودند. پس چگونه از پيشواياني پيروي كنم كه با حضرت محمد(ص) هم عصر نبوده و او را نشناخته اند؟ بنابراين، صراط مستقيم و درست -كه همان علي بن ابي طالب است- قوي ترين دليل شيعه شدن من بود.

فرموديد قوي ترين دليلتان براي شيعه شدن، حضرت علي(ع) بود. آيا جهان،حضرت علي(ع) را نمي شناسد، پس چرا ديگران مثل شما شيعه نشدند؟

چون فرصتي كه براي من پيش آمد، براي آنان پيش نيامده است. براي من اين فرصت فراهم شد كه با علما و مراجع شيعه ديدار كنم. آنها كه شيعه نشده اند، اين فرصت برايشان به وجود نيامده است. همچنين من بيش از

هفتاد كتاب شيعي را مطالعه نمودم و مقايسه كردم، ولي براي آنان چنين فرصتي به وجود نيامده است. آنها فقط با برخي از افراد كه تازه شيعه شده اند تماس برقرار مي كنند. بايد اين فرصت براي فرد به وجود بيايد كه با علماي بزرگ به صحبت بنشيند، مطالعه كند، بحث كند و سپس مقايسه كند. اين فرصت براي من فراهم شد كه من آن را در كتاب آنگاه هدايت شدم در فصل «سفر موفقيت آميز» آورده ام. براي همين هر فرد غير شيعه كه اين كتاب را مطالعه مي كند، به تشيع گرايش مي يابد؛ زيرا تمام چيزي را كه مي خواهد، درون آن مي يابد و همان مقايسه اي را كه من كردم، انجام مي دهد و اعتقاد پيدا مي كند.

پس از اينكه ديگران فهميدند شما به تشيع روي آورده ايد، با شما چگونه برخورد كردند؟

واكنش هامنفي و شديد بود. مرا بهانه هاي گوناگون متهم ساختند. حتي مرا اسرائيلي ناميدند و گفتند از سوي اسرائيل تأمين شده ام تا ميان مسلمانان تفرقه بياندازم. مرا متهم ساختند كه از شيعيان پول مي گيرم. هر كسي مرا به چيزي متهم مي كرد. مرا گوشه نشين كردند و روزهاي سختي را در تنهايي و عزلت گذراندم. اين مسئله را براي شهيد باقر صدر بازگو كردم. او مرا آرام ساخت و گفت: شيعيان اوليه كه پيرو علي(ع) بودند، چوبة دار خود را با خود حمل مي كردند؛ آنها را مي كشتند و هر كس در مدح علي(ع) چيزي مي گفت زبانش را قطع مي كردند. بنابراين در عمل در برابر اين مسئله صبر پيشه كردم، اما پس از آن همان طور كه در همين كتاب گفته ام، خداوند پاداش مرا داد و همراهاني يافتم كه شيعه شدند و

به حق روي آوردند، و اين فضلي از جانب خداوند بود.

براي اينكه ديگران را به سوي تشيع هدايت كنيد، تا كنون چه اقداماتي انجام داده ايد؟

شهيد محمد باقر صدر به من توصيه كرد كه از دخالت در امور سياسي كشور تونس دوري كنم و عليه دولت اقدام نكرده، و به ميدان مخالفت با آن وارد نشوم، و نقش من همانند امام جعفر صادق(ع)، معرفي حقيقت مذهب اهل بيت(ع) باشد. اين توصيه اي بود كه از آن پيروي كردم و موفق شدم. من انديشة اهل بيت(ع) را از راه سفر و تجارب آن و بعد ها به وسيلة كتاب هايم به مردم معرفي كردم، و با سخنراني هايي كه گاهي ايراد مي كردم، مردم مرا شناختند و دانستند كه من شيعه شده ام و براي اهل بيت(ع) تبليغ مي كنم.

به نظر شما، آيا جهان واقعاً آمادة شنيدن معارف تشيع هست يا خير؟

بله، مردم تشنة شناخت واقعيت ها هستند؛ زيرا انديشه هاي ديگر تناقضات فراوان و گوناگوني دارند. اما در مذهب اهل بيت(ع)، دوازده امام وجود داشته اند كه هيچ يك با ديگري اختلاف نداشته، همگي در يك انديشه و يك فقه با هم توافق دارند. بنابراين براي انسان ساده خواهد بود كه اين افكار و انديشه ها را به مردم ارائه دهد تا به آن اعتقاد پيدا كنند.

مبلغان شيعه براي ترويج تشيع چه كارهايي مي توانند انجام دهند؟

علماي شيعه بايد بدون استفاده از روايات مبالغه آميز يا خيالي كه با قرآن يا واقعيات زمان رسول اكرم(ص) ارتباطي ندارد، اهل بيت(ع) را معرفي كنند؛ يعني تنها به ابراز فضايل اهل بيت(ع) از جهت قرآن و سنت نبوي اكتفا كنند. با مردم، تنها با چيزي كه مي فهمند، صحبت كنيد.

متأسفانه برخي خرافاتي را همه جا نقل مي كنند و بدين ترتيب، مسلمانان ديگر را از ايشان و مكتب تشيع گريزان مي سازند.

هم اينك تشتتي ميان مسلمانان، و حتي ميان خود شيعيان وجود دارد. شما چه راهكارهايي پيشنهاد مي كنيد تا جوامع مسلمان و نيز جوامع شيعي به وحدت برسند و آيا چنين وحدتي دست يافتني است يا خير؟

اين همان سخن پيامبر(ص) است كه فرموده اند:

امت من به 73 گروه مختلف انشعاب مي يابد كه همگي درگمراهي اند، مگر يك گروه.

حتي ميان تشيع نيز فرقه هاي ضاله اي وجود دارد و تمام شيعيان بر حق نيستند. بنابراين نمي توان همة آنها را در يك نقطه جمع كرد و به وحدت رساند؛ زيرا پيامبر(ص) فرموده اند:

امت من متفرق خواهند شد، نه تو مي تواني، نه من و نه هيچ كس ديگر كه جلوي آن را بگيرد، مگر آنكه حضرت مهدي(ع) ظهور كند.

هنگامي كه آن حضرت ظهور مي كند، مردم را هدايت مي كند و هم اوست كه شيعه وسني و يهود و نصارا و همه دنيا به وي معترف اند. گروهي به او عيسي بن مريم مي گويند؛ ما او را مهدي منتظر مي خوانيم و ديگران او را را عزير مي دانند كه پسر خداست. بنابراين وقتي نجات دهندة مسلمانان بيايد، مسلمانان براي كشتن مشركان و دشمنان خدا با حضرت مهدي متحد مي شوند. اين تنها راه كار است، و ما و شما اگر بخواهيم در پي اتحاد مسلمانان باشيم، به مسئله اي دور از دسترس پرداخته ايم.

هجمه اي كه از سوي غرب و جهان كفر عليه مسلمانان، به ويژه شيعيان صورت گرفته است. هدف آنان از اين هجمه چيست؟

آنان از ما مي خواهند تسليمشان شويم و اعتراف كنيم كه آنان

آقا و سروران جهان هستند و ما بردگان آنها هستيم؛ زيرا ما عقب مانده ايم و ازنظر فن آوري و تكنولوژي و علمي پيشرفتي نداشته ايم و در پستي و عقب ماندگي به سرمي بريم. آنان مي خواهند بگويند: ما سرور شماييم و شما را راهبري مي كنيم؛ به شما مي آموزيم و شما را متمدن مي كنيم. بنابراين، بايد از ما پيروي كنيد. كشمكش موجود ميان آمريكا و ايران براي همين است؛ زيرا تمام كشورها، به استثناي ايران رهبري جهان را به آمريكا واگذار كرده اند.

به نظر مي رسد، ايران رهبري خود را به آمريكا واگذار نكرده و نمي خواهد اين كار را بكند آمريكايي ها هم نقشه مي كشند به ايران حمله كنند، يا به او ضربه بزنند، و يا دست كم اين كشور را شكست دهند و موانعي بر سر راهش ايجاد كنند. آمريكا خودش مي گويد كه همان كاري كه با ما در عراق كرد، در ايران اجرا خواهد كرد. ادعا مي كند كه مردم ايران مي خواهند نظام عوض شود و اسلام را نمي خواهند؛ يا دست كم اسلام متمدن مي خواهند، و اين اسلام، بنيادگر است. كار تا آنجا پيش رفت كه چندي پيش، در آمريكا نماز جمعه اي اقامه شد كه امامت آن را يك زن بر عهده داشت و مؤذن آن نيز يك زن بود. شگفت آن كه صف اول و دوم هم مختلط بود و ادعا كردند: اسلام متمدن و پيشرفته اين است! آمريكايي ها اسلام را اين گونه مي خواهند. بنابراين، اگر ما رهبري را به آنان واگذار كنيم، كاري با ما ندارند، ولي اگر چنين نكنيم، در برابر ما ساكت نمي نشينند. اين همان برخورد ميان غرب وشرق است.

هم اينك، جهان اسلام، شما را چگونه

مي شناسند؟

در جهان اسلام، تيجاني با كتاب ها، افكار و سخنراني هايش كه در اقصي نقاط جهان منتشر شده، شناخته شده است. البته برخي از متعصبان هنوز هم معتقدند تيجاني شخصيتي خيالي است كه وجود خارجي ندارد. برخي از متعصبان نيز تيجاني را تكفير مي كنند و مي خواهند با كشتن وي نزد خدا تقرب جويند؛ مانند فتاواي وهابيان كه مي گويند: شيعيان دشمنان اسلام هستند و براي اسلام از يهود و نصارا خطرناك ترند و كشتن آنها واجب است.

الحمدالله من هم اكنون در اوج توجهات الهي و الطاف اهل بيت(ع) هستم و در سفر به اقصي نقاط جهان، اين انديشه ها و احساسات سرشار از عشق به اهل بيت(ع) را گسترش مي دهم. به لطف خدا، بسياري از كساني كه با آنها ديدار مي كنم اين انديشه را مي پذيرند. من دلايل زيادي از كتب اهل سنت و شيعه دارم كه به آنها استناد مي كنم و بسياري از كساني كه با ايشان گفت وگو مي كنم، قانع مي شوند.

نام شما ميان جوانان ايراني، كه با مسائل ديني درگير هستند، با احترام زيادي برده مي شود و آنان شما را با كتاب آنگاه هدايت شدم مي شناسند. پس از نوشتن اين كتاب و ديگر كتاب ها، چه برخوردهايي با شما شد؟

طبيعي است كه واكنش شيعيان بسيار مثبت بود. بسياري از ايراني ها و عراقي ها و شيعيان لبنان گفتند: ما تشيع را با كتاب هاي تيجاني شناختيم؛ زيرا آنان تشيع را آن گونه كه من شرح دادم نمي شناختند، بلكه آن را از راه تقليد شناخته بودند. حتي به من خبر رسيد كه «آيت الله سيستاني» گفته اند: كتاب هاي تيجاني براي عراقي ها ماية رحمت بوده است. اما واكنش ديگر مسلمانان در نوسان بود. برخي از

آنها مرا تكفير مي كردند، اما برخي از ايشان شيعه شدند و به مذهب تشيع گرويدند؛ مانند دكتر «اعتصام العماد» حتي كساني دست به تأليف زدند و در اثرشان از من نام بردند؛ زيرا تحت تأثير من شيعه شده بودند؛ مانند «شيخ هشام آل بويه» در تايلند دو هزار نفر شيعيان از من استقبال كردند و برايم قرباني كشتند.

با تشكر از شما كه وقتتان را در اختيار ما قرار داديد.

پي نوشت:

برگرفته از ماهنامة اخبار شيعيان، سال اول، شمارة 7، آذر 1383.

جرعه نوشان خم غدير

گفت و گو با خواهران شيعه شده

اشاره:

جاذبه هاي دروني و بيروني مذهب شيعه در نگاه زنان متدين ساير اديان بسيارند. متون ديني متقن و قطعي الصدور، شريعت مستغني و دستورالعمل هايي فراواني كه مانع تحير در مقام عمل مي شوند و وجود الگوهاي تربيتي متعالي از مهم ترين جاذبه هاي مذهب تشيع به شمار مي آيند. در گفت وگوي صميمانه اي كه با چند تن از بانوان مسيحي مشرف شده به اسلام؛ «كلارا لانتسل»، «اودوليا مونيس» و «آتانوس رنالان» ترتيب داده شده است بر اين گونه نقاط مثبت در مذهب تشيع تأكيد گرديده است.

گفت وگو با خانم زينب لانتسل اهل اتريش

? خانم لانتسل، ضمن عرض سلام و تشكر، با اشاره به مليت خود بفرماييد در مذهب تشيّع، چه جاذبه هايي وجود داشت كه موجبات كشش شما به اين دين را فراهم نمودند؟

? با سلام، من اهل اتريش هستم. مذهب تشيّع جاذبه هاي بسياري دارد، ولي شايد بتوانم در اين ميان، به دو محور اصلي كه براي شخصِ من، بسيار زيبا و دوست داشتني و مهم بوده اند، اشاره كنم: يكي از اين جاذبه ها، كه در خاطرات دوران كودكي من نيز ريشه دارد، حضور با بركت

جانبازان شيعه اي بود كه براي معالجه به اتريش مي آمدند و بنا به مناسبت هايي، ما مي توانستيم در ارتباط نزديك با آنان قرار بگيريم و جاذبه هاي روحي و رفتاري ايشان را درك نماييم. بعضي از جانبازان در طول جنگ، با وجود اينكه خيلي هاشان نه دست داشتند و نه پا و صورت هايشان به خاطر گازهاي شيميايي غير قابل تشخيص بود، ولي از روحية بسيار شادي برخوردار بودند و با ما بچه ها شوخي مي كردند. رفتار آن ها به گونه اي بود كه تأثير عميقي بر ما مي گذاشت. به طور كلي، هميشه ابعاد عاطفي و مهرآميز يك دين يا آيين جاذبه زيادي براي معطوف نمودن دل ها به سوي خود دارا هستند. حال اگر اين عواطف در رفتار و شخصيت پيروان يك آيين مجسم شوند، مي توانند بهترين زمينه را براي جذب افراد به سوي آن آيين فراهم نمايند.

اما نكته ديگري كه در آيين تشيع براي شخص من جالب بود، وجود «شريعت» محكم در اين آيين است. مراد من از شريعت همان دستورالعمل هاي ظاهري اين مذهب است كه براي همه عرصه هاي عمل مكلفان، احكامي را پيش بيني كرده است.

به نظر من، يكي از دلايلي كه موجب شده است دين مسيحيت براي مردم و جوانان جذابيت هاي خود را از دست بدهد، اين است كه از ستون فقرات محكمي برخوردار نيست؛ زيرا احكام آن چارچوب خاصي ندارند و هر كسي مطالب آن را به گونه اي تفسير مي كند. براي مثال، از روزه اي كه در مسيحيت وجود دارد، تعريف هاي مختلفي در دست است: بعضي آن را به صورتي سخت تر از روزه هاي اسلام مطرح مي كنند، و بعضي مي گويند: براي تحقق روزه فقط نبايد گوشت خورد يا فقط نبايد شيريني خورد

و امثال اين مطالب. نماز هم در مسيحيت اختياري است و مراسم روز يكشنبه هم اجباري نيست.

به نظر من، وقتي انسان مي خواهد به هدف والايي برسد، بايد تلاش بيشتري بكند و دستورالعمل هاي بيشتري انجام دهد. همان گونه كه يك ورزشكار براي كسب مدال تلاش مي كند و حاضر است براي رسيدن به پيروزي، هر دستوري را انجام دهد. در هر حال، براي رسيدن به معنويت، انجام حداقلي از امور لازم است تا نتيجه حاصل شود، اين حداقل فرايض، ستون فقرات دين است كه دين بدون آن ها كم كم فرو مي پاشد، و مسيحيت در غرب هم اكنون دچار چنين سرنوشتي شده است. ديني را كه اناجيل و متون مقدس كنوني مسيحيت ارائه مي دهند بيشتر مطالبي نظري هستند و در دين مسيحيت، دستورالعمل هاي جزئي و دقيق براي چگونه زيستن وجود ندارند. يك مسيحي مؤمن اگر بخواهد به جاي «دِير» و «كليسا» در اجتماع و خانواده زندگي كند با مشكلات خاصي روبه روست، زيرا نگاه اين دين به اصل زندگي متأهلي و روابط زناشويي مثبت نيست و تأكيد مسيحيت بيشتر بر تجرد و انزواست. اگر يك مسيحي بخواهد براي درس خواندن و تحصيل مسافرت كند و يا در مقام تربيت فرزند واقع شود و يا در ساير عرصه هاي عملي زندگي قرار گيرد، در آموزه ها و گزاره هاي درون ديني متون مقدّس مسيحيت، نمي تواند احكام عملي خاصي راجع به دقايق اين امور به دست آورد.

ولي در آيين تشيع، اين ويژگي منحصر به فرد وجود دارد كه به صورتي بسيار دقيق، درباره همه مسائل و حيطه هاي جزئي زندگي انسان احكامي وارد شده اند. البته ناگفته نماند كه اين دستورالعمل ها واجب نيستند و هر كس بنا

به ميزان انگيزه و شوق خود، مختار است آن ها را انجام دهد اما براي همه ابعاد انديشه و عمل، پيشنهاداتي وجود دارند. براي مثال، حتي براي نحوه انديشيدن، كه اكنون به عنوان «تكنولوژي فكر» مطرح است و تازه علمي بودن آن به تازگي در علم «روان شناسي» كشف شده، دستورالعمل هاي ويژه و مدوّني در شريعت مستغني تشيع وجود دارد. شايد بتوان ادعا كرد كه اين نكته از ويژگي هاي منحصر به فرد تشيع است و حتي ساير مذاهبِ درون ديني اسلام به خاطر اكتفا نمودن به سنت پيامبر(ص) و محروميت از سنت معصومان(ع) واجد چنين شريعت غني و گسترده اي نيستند. مسلم است آييني كه مي تواند در تمامي لحظه هاي زندگي عملي انسان حضور داشته باشد و با عقل و منطق هماهنگ باشد، جلوي احساس تنهايي و پوچي انسان را در دنيا مي گيرد. ناگفته نماند كه اين احساس و بخصوص بي تفاوتي نسبت به هه چيز، در بين جوانان اتريشي خيلي زياد است.

اگر در اناجيل و متون ديني مسيحيت بر مهرورزي و گذشت تأكيد مي شود، قالب دقيق چگونگي اين توصيه ها بيان نمي گردد و افراد ممكن است در مرحله عمل و اجراي اين توصيه ها به جهالت دچار شوند. در اتريش، فرق ظاهري يك كاتوليك معتقد با يك شهروند غير معتقد، به حضور او در كليسا در روز يكشنبه و يا بعضي مواقع ديگر محدود مي شود و نمي توان در عمل، فرق چنداني بين آنان گذاشت. ولي مطلبي كه حايز اهميت است اين است كه اگر يك فرد شيعه به صورت بسيار جدي اهل عمل به همه دستورات ديني، اعم از واجب و مستحب و مكروه و حرام باشد، حتي در بيشتر

اعمال روزمره و عادي زندگي خود نيز مي تواند به صورتي متفاوت عمل كند و حتي اگر بخواهد و انگيزه داشته باشد، براي نحوة غذاخوردن و توفيق بيشتر در استفاده از امكانات نيز چندين دستورالعمل وجود دارند.

ما در اتريش وقتي مي خواستيم به شريعت اسلام عمل كنيم، حضور دين را در جنبه هاي گوناگون زندگي به خوبي احساس مي كرديم و به دليل اينكه در اسلام _ مثلاً _ از شركت در جلساتي كه شراب خورده مي شود و خوردن گوشت خوك و غذاهاي غير حلال منع شده است، رفت و آمد هايمان با دوستان و اقوام غير مسلمان محدود مي شدند و رفتار ما از طرف آن ها شديداً مورد انتقاد قرار مي گرفت. با اين وجود، من حُسن و فايده تك تك اين احكام را با وجود خودم لمس كردم. قابل ذكر است كه مصرف بي رويه شراب و گوشت خوك جزو مشكلات بزرگ جوامع غرب به حساب مي آيد و براي عوارض آن، مثل الكُليسم (اعتياد به شراب)، سرطان و تصادف هاي ناگوار تا به حال راه حلي جز ترك مطلق ارائه نشده است.

در غرب، عمل كردن به شريعتي كه در جاي جاي زندگي روزمره حضور دارد دشوار است، ولي در اين دشواري ها، حضور خداوند تجربه مي شود و حسن تقرّب و ارتباط و محبت به او در عمل ظاهر مي گردد. در شريعت مقدس علوي و محمدي(ص) حركت به سوي كمال و معنويت با به جاي آوردن احكام شرع وعبوديت آغاز مي شود و عمل به شريعت نقطة آغاز سير و سلوك عارفانه است. در مذهب تشيّ، اركان مسلماني، محبت و معرفت به خدا و پيامبر و فاطمه زهرا و دوازده معصوم(ع) از راه اجراي

اعمال شرع تعريف مي شود و انسان بدون به جاي آوردن فرايض و مستحبات فقه شيعي نمي تواند در وادي محبت و اعتقاد و ايمان و عرفان، ثابت قدم بماند.

گفت وگو با خانم نرگس شهرابي (اودوليامونيس) اهل آمريكا

? خانم اودوليا مونيس ضمن عرض سلام و تشكر، بفرماييد مليت شما چيست و انگيزة تان براي تشرف به مذهب تشيع چه بوده است؟

? با سلام، ارتباطي كه با شيعيان مقيم آمريكا داشتم و بعد از آن، مسافرت به ايران و ارتباط نزديك با شيعيان ايران سبب آشنايي من با اسلام و مذهب تشيع شد. من با تحقيقاتي كه درباره اسلام كردم و آن را با مسيحيت مقايسه نمودم، به اين مطلب پي بردم كه در اين مذهب، نقاط قابل توجهي وجود دارند. من چون مي دانستم كه خداوند همه جا هست به اميد او به ايران آمدم. در رسانه هاي غربي و دستگاه هاي تبليغاتي غرب، درباره اسلام و تشيع، تبليغات سوء فراواني صورت مي پذيرد و چهرة بسيار زشتي از اسلام و مسلمانان ارائه مي شود. ولي وقتي كه از نزديك با ايشان آشنا شدم، به اين نتيجه رسيدم كه آن تبليغات درست نبوده اند.

? چه جاذبه ها و نقاط جالب توجهي از مذهب تشيع سبب جذب شما به اين دين شد؟

? من اسلام را همان مسيحيت يافتم ولي مسيحيتي كه به استكمال رسيده و نقائص آن برطرف شده است.

در آئين مسيحيت، در مسائل جزئي و دستورالعمل هاي مربوط به مطالب به ظاهر ساده و كوچك، حكمي وجود ندارد، ولي در اسلام قوانين فراواني وجود دارند و درباره همه مسائل واقعي حيات فردي و اجتماعي انسان، دستوراتي موجودند. براي مثال، براي تربيت فرزندان، در اسلام دستورات

خوب و متعددي وجود دارند و براي هر كس كه مي خواهد به جايي برسد راه هايي ارائه شده اند. من در كليسا مدتي الهيات مسيحي را مي آموختم. مادرم نيز يك مسيحي معتقد بود. من تمام مطالب انجيل را مي دانم، ولي با وجود اين، ما در اسلام هر روز مطلب تازه اي ياد مي گيريم. ولي پس از آموختن مطالب، هر كسي دو راه دارد: مي تواند عمل كند و مي تواند عمل نكند. در اسلام مطالب زيادي وجود دارند. وقتي پله پله و مرحله مرحله مي خواهيم عمل كنيم، امكانش هست.

من در آن زمان كه مسيحي بودم با خود مي انديشيدم كه كليسا در درون من است و هم اكنون مي پندارم كه بايد كعبه در دل من باشد.

يكي ديگر از جاذبه هاي دين اسلام اين است كه پايه محبت كردن مردم به يكديگر در اين دين وجود دارد. البته ممكن است مسلمانان در عمل به دين خود، كوتاهي كنند و آن گونه كه اسلام توصيه كرده است، در مقام تحمل و صبر و گذشت نباشند.

? از بين جاذبه هاي متعدد دين اسلام، آنچه براي شخص شما بيشتر اهميت داشته چه بوده است؟ و آيا به جا آوردن ديني مثل نماز براي شما مشكل نيست؟

? شايد مهم ترين نكته اسلام براي من، توجه فراوان اين دين به جايگاه زن بوده است. حقوق و تكاليفي كه در اسلام براي زن در نظر گرفته شده اند. و جايگاه او را تعيين مي نمايند، بسيار مهم و ارزشمندند. در اسلام، زن به عنوان يك مادر و يا به عنوان يك دختر و يا به عنوان همسر، قابل تجليل و تكريم است. اين مطالب خيلي برايم جالب توجه بوده اند. به جاي آوردن

اعمال و مراسم ديني براي شخصِ من آسان است زيرا من شاهد ساعت هاي متوالي دعا و عبادت مادرم بودم كه در زمينه هاي مختلف و به مدت طولاني نيايش مي كرد.

گفت وگو با خانم زهرا زرنوش (آتانوس رنالان)

? ضمن عرض سلام و تشكر، خانم رنالان لطفاً خود را معرفي كنيد و به صورت مختصر، علت شيعه شدن خود را بيان فرماييد.

? من آتانوس رنالان متولد اروميه هستم. بعد از مسلمان شدن، نام خود را به انتخاب همسرم «زهرا» گذاشتم. مدت هاي مديدي از زندگي نوجواني و جواني خودم را در فرانسه و شوروي (سابق) گذرانده ام و در ايران نيز در كليساي ارتدكس اروميه بخش هايي از الهيات مسيحي را تدريس نموده ام. اين جانب در اثر يك حسن اتفاق كه با همسر كنوني ام آشنا شدم و از اين طريق و با خواندن كتاب هاي مذهبي تحت تأثير شخصيت امامان شيعه قرار گرفتم، مجذوب آيين تشيع گرديدم.

? محتواي كتاب هايي كه انگيزه تشرف به تشيع را در شما زنده كرد چه بود؟

? اين كتاب ها بيشتر در زمينه مباحثي همچون نماز و عدل و نبوت و زندگي و رفتار بسيار زيبا و با عظمت پيامبر اكرم(ص) بودند.

? جذابيت هاي مذهب تشيع بيشتر در چه زمينه هايي براي شما نمودار شدند؟

? شايد بيش از هر چيزي، شكنجه ها و رنج هايي كه شخصيت هاي محبوب شيعه در راه گسترش تشيع متحمل شده اند، مرا تحت تأثير قرار داده باشد. وقتي با جلوه هاي رفتاري و نوع برخوردها و معاشرت معصومان(ع) آشنا مي شدم، يك حس دروني مرا به ايشان مجذوب مي كرد. همسرم به فاطمه زهرا(س) بسيار علاقمند بود تا آنجا كه مي گفت: من با خود عهد كرده بودم كه نام

همسر آينده ام «فاطمه» يا «زهرا» باشد و اين علاقه نيز سبب شد كه مقدرات به سمت و سويي پيش رود كه نام مستعار من نيز زهرا باشد. وجود حضرت فاطمه(س) نيز به صورت اسرارآميزي مرا مجذوب خود نمود و ايشان از جهات گوناگوني مي توانست الگوي كامل و هه جانبه اي باشد. من با حس دروني خود، مقام ايشان را بسيار بلند و بلندمرتبه حس مي كنم. يكي از اسامي حضرت فاطمه(س) «صديقه» است و چون من قبل از تشرف به تشيع نيز به صداقت خيلي اهميت مي دادم، راستي و صداقت وجود ايشان خيلي براي من دوست داشتني بود.

? از مقايسة تصوير وجودي حضرت فاطمه(س) و حضرت مريم(س) چه مطلبي به ذهنتان خطور مي كند و چه حسي به شما دست مي دهد؟

? حضرت مريم(س) يك وجود مبارك و نازنين و مقدس است، ولي مقام حضرت فاطمه(س) متعالي تر و بلندمرتبه تر از حضرت مريم(س) مي باشد. كرامت و معجزة ظهور حضرت عيسي(ع) و تحيت او به مريم باكره(س) نشان دهندة اين است كه آن حضرت منزلت بسيار بلندي نزد خدا داشت، ولي با اين وجود، به اندازة رنج هايي كه حضرت فاطمه(س) در راه دين و گسترش آيين حقيقت متحمل شد، رنج نكشيد. سيماي حضرت مريم(س) نزد من يك سيماي مقدس و صبور است، ولي دردها و رنج هاي حضرت فاطمه(س) بسيار بيشتر از حضرت مريم عليهما السلام بود. من نه فقط به لحاظ اعتقادات اسلامي، بلكه بنا بر يك حس دروني درمي يابم كه مقام حضرت فاطمه(س) بالاتر از مقام مريم قديس است.

? چه مسائلي در مذهب تشيع وجود دارند كه وقتي آن ها را با بعضي از مسائل متناظر در آيين مسيحيت

مقايسه مي كنيد، كامل بودن و رجحان داشتن مذهب تشيع را نتيجه مي گيريد؟

? در آيين تشيع، در هر مسئلة جزئي كه وارد مي شدم در مي يافتم كه احكام فراواني تكليف آن مسئله را روشن كرده اند، حتي دربارة امور معمولي همچون راه رفتن و خوابيدن، احكام فراواني در مذهب تشيع وجود دارند. يك شيعه حتي در وقت خواب مي داند كه بهتر است چگونه بخوابد، بهتر است به كدام جهت قرار گيرد، بهتر است چه ذكري را بر لب جاري كند و بهتر است در چه ساعتي بخوابد و در چه وقتي بيدار شود. وجود اين دستورالعمل هاي فراوان باعث مي شود كه انسان ديندار قانع شود و در هيچ موردي به بن بست نرسد. ولي در مسيحيت، هيچ كدام از اين مطالب وجود ندارند. در مسيحيت، دستورهاي جزئي و دقيق بسيار نادرند.

نكته بسيار مهم ديگري كه در مقام مقايسه، سبب مي شود نمود دستورات مذهب تشيع برايم جالب توجه تر باشند، اين است كه در اين مذهب، در عين حال كه بر انجام عبادت ها و ارتباط با خدا تأكيد شده است، تأكيد زيادي هم بر اين معنا صورت گرفته كه اين عبادات جمعي برگزار شوند؛ يعني يك شيعه با توجه به دستورات آيين خود، مي آموزد كه ارتباط با خدا در عين ارتباط با خلق خدا امر ممكن و مطلوبي است. در مسيحيت، امور عبادي، مثل نماز و روزه بيشتر جنبه فردي دارند. در آيين مسيحيت، يكي از تفاسير اين است كه بايد در سال، 50 روز روزه گرفت ولي اين روزه وقت مشخصي ندارد و هر كس هر وقت بخواهد مي تواند روزه بگيرد. ولي در اسلام، اين وقت مشخص است و از اين

نظر، در يك ماه همه با هم روزه مي گيرند. اين عبادت دسته جمعي صفاي بيشتري دارد و انسان را بيشتر به خدا نزديك مي كند. نماز جماعت هايي كه هر روز شيعيان در سه وعده برگزار مي كنند، جلوه هايي جذاب و دوست داشتني دارند كه در هيچ مذهب و آيين ديگري وجود ندارند.

نكتة سومي هم كه در مقام مقايسه بايد ذكر كنم اين است كه بسياري از آموزه هاي دين اسلام توسط علوم جديد تأييد شده اند. در قرآن و سنت اسلامي، پيش گويي هاي علمي فراواني وجود دارند. دستورات جزئي و كلي، كه در تشيع وجود دارند و پس از چهارده قرن، امروزه علم از روي بعضي از اسرار آن ها پرده بر مي دارد. وجود ميكروبي در آب دهان سگ، كه فقط با خاك پاك مي شود (اين عمل در اصطلاح فقه شيعه «تعفير» خوانده مي شود). و بسياري از امور ديگر مطالبي هستند كه علم جديد آن ها را اثبات كرده است. ولي در آيين مسيحيت، مامطالب مهمي را كه بتوانيم آن ها را بدين صورت به عنوان نمونه هاي ارتباط علم و دين معرفي كنيم، نداريم و حتي در مواردي نيز علوم جديد بعضي از آموزه هاي تحريف شده دين مسيحيت را زير سؤال مي برند. مذهب تشيع آنقدر به علم و تحصيل بها داده است كه من فكر مي كنم در هيچ مذهب و دين ديگري تا اين اندازه بر علم پافشاري نشده است. اگر اين نكته براي جهانيان بازگو گردد قطعاً قدرت جذابيت آيين تشيع بالا مي رود.

? يكي از خاطرات مذهبي را كه طي مدت تشرف به مذهب تشيع برايتان جالب توجه بوده و سبب تقويت اعتقاد شما به اين مذهب شده است،

بيان نماييد.

? مهم ترين خاطره اي را كه در اين رابطه دارم خاطرة سفر به حج عمره است. من با همسرم رابطة بسيار خوبي داريم و بسيار به هم نزديك هستيم و هيچ مسافرتي (حتي كوتاه مدت) بدون هم نرفته ايم تا اينكه در يك قرعه كشي، تشرف به حج عمره به نام همسرم افتاد، ولي ايشان همت كرد و با بيان سابقه من براي مسئولان اجازة مرا نيز گرفت و توفيق يافتيم كه با هم به حج مشرف شويم. من هنگام شنيدن بعضي از مسائل عاطفي كمتر رقت مي كردم و اشك مي ريختم، ولي نمي دانم لحظه اي كه در مقابل قبر پيامبر(ص) قرار گرفتم، چه اتفاقي افتاد و در روح من چه تحولي پديد آمد كه بسيار منقلب شدم. من نمي توانم اين واقعه را شرح دهم؛ چون آن حالي كه بر قلب من گذشت، نوعي حس دروني بود! نمي دانم از آن حالت چه تعبيري داشته باشم.1 ولي شيرين ترين و زيباترين لحظة عمرم، لحظه اي بود كه با قبر پيامبر(ص) روبه رو شدم. از سوي ديگر، وقتي به بقيع مشرف شدم، ارتباطي كه با صاحبان اين قبور برايم پيش آمد، مرا به حقانيت اين مذهب بيشتر معتقد كرد. از آن پس، هر وقت كسي به حج مي رود و يا مي شنوم كه از حج برگشته است، قلبم مي شكند و آرزو مي كنم كه اي كاش من هم موفق شوم دوباره به حج مشرف گردم.

? آيا در خاطرات قبل از تشرف شما به تشيع، مطلبي وجود دارد كه زمينه ساز استقبال شما از آيين تشيع شده باشد؟

? بله، شايد شك ها و ترديدهايي كه دربارة بعضي از مطالب الهيّات مسيحيت برايم پيش مي آمدند زمينة خوبي براي جذب

من پيش آوردند؛ زيرا واقعاً تصويري را كه من از خدا داشتم، با تصوير پسر خدا بودن حضرت عيسي(ع) متناقص مي يافتم و حتي در مباني الهيات مسيحي و عرفان و فلسفه مسيحي هم مطالبي كه بتوانند كاملاً اين مطلب را روشن كنند، وجود ندارند. ولي در آموزه هاي دين اسلام، مطالبي درباره جايگاه و مقام حضرت عيسي(ع) وجود دارند كه هرگز مقام او را تنزل نمي دهند، بلكه بر مقام او مي افزايند. در دين اسلام، عيسي «روح الله» است و پسر خدا نيست و اين مطلب حتي از نسبت پسري براي خدا بالاتر است.

البته در پايان مطلب هم بايد ذكر كنم كه نوع برخورد و رفتار همسرم با من، چه قبل از تشرف به اسلام و چه بعد از آن، از زمينه هاي جذب من بود؛ زيرا ايشان مرحله به مرحله و آرام آرام مرا با ابعاد گوناگون دين اسلام آشنا كرد.

پي نوشت:

* بر گرفته از فصلنامة تخصصي بانوان شيعه، سال دوم، شمارة 3، بهار 1384.

1. اين بانوي مسلمان شده با يادآوري اين خاطره در حين گفت وگو، اشك مي ريخت.

سينماي ما در حوزه فرهنگ مهدوي فقير است.

گفت وگو با محمد نوري زاد

اشاره: چهره محمد نوري زاد نويسنده و كارگردان براي جامعه ما كاملاً شناخته شده است. مردم با سبك و سياق آثار قلمي و تصويري او آشنا هستند. جديد ترين اثر تصويري او سريال «چهل سرباز» است؛ به همين بهانه گفت وگويي با وي ترتيب داده ايم كه توجه خوانندگان عزيز را به مطالعه آن جلب مي كنيم.

جناب نوري زاد به عنوان اولين سؤال بفرماييد هدف از ساخت سريال تاريخي «چهل سرباز» چيست؟

«چهل سرباز» فراخوان هويت گمشده ماست. من همواره از اينكه جوانان وبزرگان از گذشته خودشان بهره كافي

نمي برند رنج مي بردم؛ زيرا اين امر باعث منفك شدن ما از گذشته مي گردد و هرگز آينده را با بي اعتنايي به گذشته نمي توان ساخت. اگر مي خواهيم به آخر الزمان فكر كنيم نبايد از صدر اسلام غافل بود. پيوند صدر اسلام با آينده لازم و ملزوم هستند. من معتقدم در پروندة ايران زمين و در پيشگاه خداوند يك نگرشي و عنايتي است كه اين قوم را براي آينده و آخرالزمان برگزيده است. نمي خواهم از منظر قوم گرايي به ايران نگاه كنم، ولي وقتي مي بينم پدران و مادران ايراني در گذشته هيچ گاه بت پرست نبوده اند، يك شعف ذاتي به من دست مي دهد. در كل اقوام و ملل در طول تاريخ تنها كشوري كه مردمانش هيچ گاه بت پرست نبوده اند، ايرانيان هستند و اين براي ما خيلي با حلاوت است. و ما را سر شوق مي آورد، لذا فكر كردم چگونه مي توانم اين پيشينه پاك و شريف را با آينده پيوند داد. آمدم بخشي از درخشندگي هاي اساطير را انتخاب كردم، و به بخش ديگري از باورهاي خودمان در صدر اسلام پيوند زدم و از آنجا به آينده سفر كردم. چهل سرباز، پيوند اين چنيني و ديرينه باور ما به آينده است. اميدوارم كه توانسته باشم در اين گزينش سخت و طوفاني اين امانت را به جايگاه واقعي خود رسانده باشم.

«چهل سرباز» چه تفاوتي با فيلم قبلي شما يعني «انتظار» دارد؟

بسيار متفاوت است در عين حال از يك منظر هيچ تفاوتي ندارد؛ از نظر ظاهري متفاوت است، زيرا فيلم انتظار در امروز مي گذشت، شهر و روستاي امروز بود، ولي چهل سرباز، از عصر رستم و اسفنديار آغاز مي شود و به مالك اشتر و

امام علي(ع)، پيامبر(ص)، خندق، خيبر و ... مي رسد اما از جهاتي مشتركات فراواني دارند. آنجا شهري بود و رجعت به روستا كه مظهر پاكي است، اينجا هم ما رجعت به يك بخشي از تاريخ گذشتة خود داريم.

در چهل سرباز، گويي بشريت و ايرانيان در يك انتظار بزرگ به سر مي برند، من باور ندارم كه پهلوانان و بزرگان ايران زمين هفتاد سال عمر كردند تا صرفاً پاكي بيفشانند! بلكه آنها به شكل فطري و ذاتي به آينده درخشان مي انديشند پس هر انسان پاكي متوقف در حال نيست لذا به آينده اي خوب و پاك تر چشم دارد.

حال كه صحبت به فيلم «انتظار» كشيد اجازه بدهيد سؤال كنم نوع برخورد مخاطبان با اين فيلم چگونه بود؟

به دليل اينكه فيلم انتظار در سطح عموم اكران نشد، لذا مخاطبان آنچناني نداشت. انتظار را من براي جايي ساخته ام كه ميلي براي اكران آن وجود نداشت و متأسفانه در بايگاني ماند؛ بنابراين فرصت براي ظهور و حضور در ميان مخاطبان پيدا نكرد. انتظار مخاطب ما با اينگونه مقوله ها مي توانند ارتباط برقرار كنند. متأسفانه بينندگان تلويزيون به گونه اي تربيت شده اند كه ذائقة آنان اينگونه فيلم ها را نمي پذيرد. فيلم سينمايي انتظار داراي چنين شرايطي نبود؛ شايد اگر امروز من مي خواستم فيلم انتظار را بسازم تلاش مي كردم از باريكه راه هايي كه باعث علاقمندي مخاطب مي شود، عبور كنم و اين مفاهيم را در آن راستا به كار بگيريم.

اگر اجازه بدهيد برگرديم به سؤالات دربارة سريال چهل سرباز. سؤال ديگر من اين است كه در روند ساخت چهل سرباز با چه مشكلاتي روبرو بوديد؟

من از خداي خوب و مهربانم سپاسگزارم كه اين توفيق را

به من داد ولي در پاسخ به سؤال شما بايد بگويم از لحظه اي كه كليد سريال چهل سرباز زده شد بسياري از دوستان از اينكه چنين اثري قرار است توسط بنده ساخته شود برآشفته شدند و لذا موانعي در تداوم كار ايجاد مي شد و سختي هاي فراواني، به لحاظ روحي، بر من تحميل شد ولي لطف خدا را در اين كار فراوان ديدم؛ من روزهايي را در اين كار گذراندم كه ديگران تصميم گرفته بودند به شدت و با سرعت توليد آن متوقف گردد؛ ولي من احساس مي كنم اراده الهي تعلق گرفت اين امر محقق شود.

از آنجا كه شما يكي از صاحب نظران در عرصة سينماي مهدويت و معناگرا هستيد نقاط ضعف سينماي ايران را در زمينه ساخت فيلم مهدويت در چه مي بينيد؟

سينماي مهدويت را مي توان به دو نوع تعبير كرد: يكي اينكه فيلم هايي هستند كه از واژه هايي مانند: «امام زمان»، «مهدي»، «انتظار»، «عدالت» و... سرشار باشد و در آنها حرف از صاحب الزمان(ع) به ميان آيد؛ به نظر من اينها اگر چه ظاهري از فيلم مهدوي مي تواند داشته باشند، اما باور من اين است كه هر اثري، چه در سينما و چه در ساير عرصه هاي هنر را كه اصرار به گسترش عدالت، پاكي و درستي و آينده نگري با بهره گيري از گذشته و امروز داشته باشد، در قالب فيلم هاي مهدوي مي توان قلمداد كرد و مي توان براي آنها ارج و جايگاه قائل شد. تصور من بر اين است كه يك فيلم ساز هاليوودي هم مي تواند با ساخت فيلم مناسب در اين جايگاه قرار گيرد؛ اين گونه نيست كه در كشور ما كه تعلقات اين چنيني دارند فقط و

فقط فيلم مهدوي ساخته و پرداخته مي شود. من معتقدم فيلم ساز اروپايي كه بر ناگواري هاي سرزمين خودش و اجتماعي پيرامون خود بر مي شورد و عدالت و پاكي را آرزو مي كند، اشاره به يك جايگاه پاك و آيندة اميدوار دارد، او هم در اين راستا قرار مي گيرد؛ پس حوزة مهدويت فقط و فقط در ميان ما شيعيان مطرح نيست بلكه اين يك امر فطري است، كه انسان ها عدالت جو هستند و اميد به آيندة خوب دارند.

با تشكر از توضيحاتي كه ارائه كرديد، سؤال ديگر را اين گونه مطرح مي كنم، با توجه به تجربيات جديدي كه در روند ساخت اين سريال كسب كرده ايد فكر مي كنيد چه مشكلاتي بر سر راه ساخت اين چنين فيلم هايي قرار دارد؟

كشور ما براي سينما و تلويزيون سرمايه گذاري نمي كند. از طرفي انقلاب ما فرهنگي است و انصاف حكم مي كند كه فرهنگ محوري در بين تمامي حوزه ها صورت پذيرد؛ به عبارتي فرهنگ انقلاب را بگذاريم وسط و ساير حوزه ها از آن تغذيه كنند، ولي ظاهراً اين گونه است كه سرمايه هاي كشور در ساير حوزه ها هزينه مي شود و آنچه در انتها مي ماند به فرهنگ اختصاص مي يابد. از اين تتمة سرمايه، بخشي به سينما و تلويزيون اختصاص مي يابد. شايد به همين دليل باشد كه اين گونه آثار كم ساخته مي شوند. دوستان هنرمند در اين حوزه ها كمتر وارد شدند و به همين دليل سينماي ما در اين حوزه فقير است، هم به لحاظ تكنيك و هم به لحاظ اينكه مخاطب خود را بر اين باور بنشانيم كه بتواند تماشاگر اين گونه آثار باشد. بايد يك ممارست همه جانبه در شوق برانگيزي داشته باشيم كه هم سازندگان اين

گونه آثار و هم بينندگان اينگونه آثار بر سر سفره بنشانيم و بگويد مي توان از اين دست آثار توليد كرد و لذت برد و از زيبايي و غناي آن بهره مند شد. اميد داريم كه در آينده اين اتفاق رخ دهد، اگر چه در گذشته كم بوده يا نبوده. ما يك سفره بسيار گسترده اي به نام شاهنامه داريم به همان نسبتي كه بر سر سفره انتظار و مهدويت ننشسته ايم، در حوزة سينما و تلويزيون هم بر سر سفرة فردوسي و شاهنامه ننشستيم؛ اين بي توجهي ما را از دو بال محروم كرده يكي درخشندگي نياكان و ديگري از افق روشن آينده، كه در چنين شرايطي، انتظار پرواز نبايد داشت.

تا كنون فيلم هاي اندكي در حوزه مهدويت ساخته شده، به نظر شما كدام فيلم برترين است و به هدف نزديك تر است؟

با آن تعريفي كه بنده قبلاً از فيلم مهدويت ارائه كردم، خيلي از آثار را مي توان در اين جايگاه اسم برد فيلم «آژانس شيشه اي» يك فيلم مهدوي است، هر اثري كه اصرار بر عدالت خواهي و عدالت جويي داشته باشد و آينده پاكي را آرزو كند، به نظر من فيلم مهدوي است، ولي اينكه حالا اسم هايي يا الفاظ و واژه هايي در صورت ظاهر يك فيلم مي تواند در اين جايگاه قرار گيرد، بايد بگويم خير اين گونه نبوده است.

ما بايد روح مهدويت را در متن جامعه و غوغاي زندگي و تمدن جستجو كنيم. سينماي ايران در مجموع به غير از خط زدن بعضي فيلم ها كه مختص گيشه ساخته مي شود، سينماي پاكي است و در عين حال پوك؛ يعني پاكي پوك، يك پاكي جهت دار و منبعث از يك معرفت بزرگ

نيست.

من آرزو مي كنم اين ضعف ها كه عمدتاً ضعف نگرش و انديشه است برطرف گردد و سينماگران قوي پا به عرصه ساخت آثار متفكرانه بگذارند. ما به لحاظ تكنولوژي سينمايي فقير هستيم، علت آن نيز مشخص است ما چه بخواهيم و چه نخواهيم با مردم مواجه هستيم و در ميان آنان به سر مي بريم؛ اگر اثري نتواند با مردم ارتباط برقرار كند خاك خواهد خورد.

به عنوان آخرين سؤال، لطفاً آخرين وضعيت اثر اخيرتان را توضيح دهيد و بفرماييد كه خوانندگان چه زماني شاهد پخش آن خواهند بود؟

سريال مراحل تدوين، دوبله و موسيقي را طي مي كند ولي پيش از آن اصرار داريم كه دو بخش سينمايي از اين سريال تهيه كنيم، يكي بخش اساطير رستم و اسفنديار و ديگري مقطعي كه در اين اثر به زندگي حضرت امير(ع) در صدر اسلام پرداخته ام. و بنا داريم اين دو اثر را به جشنواره فيلم فجر ارائه كنم. از طرفي تمام سعي ما اين است كه در نيمه اول سال 85 آمادة پخش شود، لذا با سختي و سرعت تمام در حال تدوين آن هستيم. اميدوارم مردم در داخل و خارج كشور بتوانند با اين اثر ارتباط خوبي برقرار كنند و خاطرة خوبي در ذهن مردم باقي بگذارد.

از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد، متشكريم.

دانستني هايي از ولايت آل محمد (ص)

آيت الله سيد حسن ميرجهاني(ره)

معيار شناخت حقيقي از ولايت اهل بيت(ع)

شكي در اين نيست كه در ميان برخي از اخبار و احاديثي كه از طريق وحي و تنزيل به ما رسيده، بعضي از صفات خداوند به ائمة طاهرين(ع) نسبت داده شده كه آنها از صفات ربوبيت است و در قلوب ضعفا

از اهل دانش و دارندگان وسواس و مخالفين، ايجاد شبهه كرده؛ چنان كه گروهي مرتبة آل محمد(ص) را بالا برده و آنها را خدايان خود دانسته اند و جمعي معتقدند كه ايشان در صفات و افعال شريك هاي خدا مي باشند و بعضي مي گويند كه خدا كليه امور خدايي خود را به آنها واگذار نموده، و اين مستلزم آن است كه خدا خود را از خدايي عزل كرده باشد.

بايد دانست كه اقوال اين هر سه دسته باطل و اعتقادات آنها فاسد است و اين ها از دين اسلام خارج و مستحق لعن و عذاب مي باشند، زيرا ائمه(ع) بندگان مخلص و گرامي داشته شده اي هستند كه در گفتار خود بر خدا سبقت نگرفته، به امر او عمل كرده و از معتقدات اين سه دسته بيزار مي باشند.

اما دستة چهارم، كساني هستند كه به تفريط افتاده و مي گويند كه خداوند فقط و فقط امر دين را به آنها واگذارده است و رواياتي مانند آنچه كه به آنها نسبت داده شد، دروغ و جعليات است. اهل بيت(ع) مانند ساير بندگانند؛ مي خورند و مي آشامند و در بازارها راه مي روند و امثال اين [سخن ]ها. اين دسته هم معرفت ولايتي ندارند و مؤمن واقعي نيستند.

اما دسته پنجم، كه سالك طريق حق و صراط مستقيم ايمانند، كساني هستند كه مي گويند: آل محمد(ص) بندگان خاص و خالص خدايند و تمام آثار و شئون خدايي كه در امور، علوم و معجزات از ايشان ظاهر گرديده و مي گردد در برابر [ذات] خدا، به منزلة صفت نسبت به موصوف است؛ همان طور كه صفت هرگز به قدر يك چشم بر هم زدن بدون موصوف قوامي ندارد و هميشه قائم به

موصوف است به قيام صدور؛ آل محمّد(ص) با اين شئون و فضائل و كمالات و خصايصي كه خداوند به ايشان عطا فرموده است نسبت به او كمال فقر و ذلت و احتياج را دارند و در آنچه كه خدا به آنها عطا نموده، [نه تنها] هيچ استقلالي از خود ندارند [بلكه] ادعاي استقلال هم نكرده و نمي كنند و آنچه از اسما و افاضات آل محمّد(ص) است، اسماي حسنا و امثال علياي الله بوده و ايشان بدون امر و فرمان خداوند هيچ فعلي را انجام نداده و از خود به هيچ وجه اراده اي ندارند. خوف و ترسشان از خدا از همة مخلوقات بيشتر است و مثل آنها مثل آهني است كه در اثر مجاورت و نزديكي با آتش و به آتش سرخ و تفتيده شده عمل آتش را از خود نشان مي دهد و مي سوزاند، لكن آهن گرم شده است نه آتش، سوزندگي آن از ذات خود او نيست و از آتش است. هيچ وقت ممكن الوجود، واجب الوجود نمي شود ولي هر چه تقرّب او به خداوند بيشتر شود صفات الهي بيشتر در او جلوه مي كند. و اين فرموده كه:

[بنده ام مرا اطاعت نما تا آنكه تو را نمونه (و مثال) خويش نمايم كه هرگاه به چيزي بگويي «بشو» بشود.1]

شاهد همين مدعا است و نيز اين كلام:

[دائماً بنده به واسطة انجام مستحبات به سويم نزديك مي گردد تا آنكه من گوش او بشوم كه با آن مي شنود و چشمش كه با آن مي نگرد و دستش كه با آن مي گيرد.2]

اشاره به همين معني دارد. در كتاب غرر و درر، شيخ كراچكي از حضرت اميرالمؤمنين(ع) روايت كرده كه فرمود:

[آل محمد(ص)] صورت هايي هستند برهنه از لباس هاي ماديت و خالي از استعداد كه خدا براي آنها تجلي كرد و بر آنها تابيد و آنها را بيرون آورد، پس درخشنده شدند، و او در ذات آنها مثال خود را انداخت و امور خود را از ايشان آشكار گردانيد.3

شيخ طوسي(ره) در كتاب غيبت به نقل از حسين بن سفيان بزوفري كه گفت: شيخ ابوالقاسم حسين بن روح (ره) برايم روايت كرد كه ياران ما دربارة تفويض (يعني مسئله تفويض تمام امور توسط خدا به ائمه(ع)) و مسائل ديگر اختلاف پيدا كردند پس من نزد ابي طاهر پسر بلال رفتم و جريان اختلاف را بيان كردم مرا به تأخير جواب امر كرد و چند روزي به تأخير انداختم و بعداً نزد او رفتم برايم حديثي را به اسناد خود از حضرت امام صادق(ع) نشانم داد كه فرموده اند:

هر وقت خداوند [انجام] امري را بخواهد، آن را بر رسول خدا(ص) عرضه مي دارد، پس آن حضرت بر اميرالمؤمنين(ع) و يكي بعد از ديگري (از ائمه(ع)) تا اينكه به حضرت صاحب الزمان منتهي شود، پس بر هر يك بعد از ديگري بيرون مي آيد تا عرضه داشته شود بر رسول خدا(ص)، پس از آن عرضه داشته مي شود بر خداي عزوجل؛ پس هر آنچه از جانب خدا فرود آيد، بر دست ايشان است و هر چه هم به سوي خدا بالا رود به دست ايشان است و ايشان به قدر چشم بر هم زدني بي نياز از خداي عزوجل نيستند.4

همچنين از ابي حمزه روايت شده است كه گفت:

نزد علي بن الحسين(ع) بودم و گنجشك هايي در مقابل آن حضرت فرياد مي كردند، پس فرمود: اي اباحمزه آيا

مي داني چه مي گويند؟ اي ابا حمزه! اين وقتي است كه قوت خود را درخواست مي كنند. البتّه پيش از طلوع آفتاب نخواب كه من كراهت دارم براي تو، به درستي كه خداوند در آن هنگام روزي هاي بندگان را قسمت مي كند و اين تقسيم به دست هاي ما جاري مي شود.5

اين حديث شريف از احاديثي است كه ضعيف الايمان هاي سطحي وقتي مي شنوند، منكر مي شوند و برايشان گران مي آيد كه گفته شود جريان و تقسيم روزي ها به دست آل محمّد(ع) است در صورتي كه اگر گفته شود «ميكائيل» ملك موكّل ارزاق خلايق است تصديق مي كنند و هيچ ترديد و شكي ندارند و اظهار غلو در حق او نمي كنند در صورتي كه ميكائيل و ساير ملائكه خدمت گذاران آل محمّد(ع) هستند و افتخار خدمت گذاري ايشان را دارند.

شيخ طوسي (ره) از علي بن احمد قمي روايت كرده كه گفت: شيعيان دربارة اين كه خداوند عزوجل امور خود را به ائمه(ع) تفويض نموده كه خلق كنند و روزي بدهند؛ و در اين باره با همديگر نزاع مي كنند، يك دسته از آنها مي گويند: اين امري است محال، زيرا اين امر بر خداي متعال جايز نيست به علت اينكه اجسام قدرت بر خلق كردن و روزي دادن ندارند و خلاق و رزاق غير خدا نيست. و دستة ديگر مي گويند كه خداي تعالي به ائمه(ع)قدرت خلق كردن و روزي دادن داده، و امر خلق و رزق را به آنها واگذار كرده پس هم خالق اند و هم رازق و نزاع اين دو دسته شديد شده پس يكي از آنها گفت چرا در اين موضوع به عثمان عمري سؤال نمي كنيد تا حق را براي شما تبيين كند، زيرا او نايب

صاحب الامر(ع) است. هر دو دسته به اين پيشنهاد راضي شدند. لذا نامه اي به او نوشتند و مسئله را در ضمن نامه از او خواستند و آن را برايش فرستادند پس از طريق او توقيع [مبارك امام عصر(ع)] صادر گرديد كه چنين مي باشد:

به درستي كه خداي تعالي، چنان خدايي است كه مي آفريند جسم ها را و قسمت مي كند روزي ها را زيرا كه او نه جسم است و نه در جسم ها حلول مي كند، چيزي مانند او نيست و او شنوا و دانا است و اما ائمه(ع) ايشان از خداوند مي خواهند پس او مي آفريند و از خدا مي خواهند پس او روزي مي دهد و خواستة ايشان را اجابت مي فرمايد و حق آنها را بزرگ مي شمارد.6

از اين روايت استفاده مي شود كه خدا امر خلق و رزق را به ائمه(ع) واگذار نكرده بلكه مرتبه و مقامي به آنها داده است كه هرگاه از خدا بخواهند خلقي را خلق كند و يا روزي بدهد، خداوند خواهش آنها را از اجابت مي فرمايد زيرا حق آنها را بزرگ گردانيده است.

اگر اشكال شود كه آيات و رواياتي وجود دارد كه با آنچه شما در حق محمد و آل محمد(ص) قائليد، منافات دارد، از قبيل آيات و روايات نقل شده دربارة «عالم به غيب نبودن» و «قدرت نداشتن» و اظهار عجز و ناتواني كردن و امثال اينها؛ براي دفع اين ايراد و ايرادهاي ديگري نظير اين مي گوييم اين گونه آيات و احاديث وارده به منظور اظهار ذلت و بندگي ايشان و اقرار به ربوبيت و يگانگي پروردگار مي باشد و اينكه به مردمان بفهمانند كه ايشان از خود استقلالي ندارند و بدون حول و قوّه و امر و اذن

خداوند، كاري نمي توانند بكنند؛ پس اگر نسبت به امري بيان داشتند كه نمي دانيم يا نمي توانيم، راست گفته اند زيرا خودشان به خودي خود، و بدون امر و تعليم و فرمان خدا و ارادة او كاري نمي توانند انجام دهند.

[آل محمد(ص)] بندگاني هستند گرامي داشته شده كه بر او (خدا) پيشي نمي گيرند، و ايشان به امر او كار مي كنند.7

اظهار ناتواني ايشان به طور مثال مانند بنده اي است كه مولاي او اموال بسياري به او عطا كند و آن بنده بگويد، من شخص فقير ناداري هستم و مالك چيزي نيستم. حقيقتاً اين بنده راست گفته، زيرا مالي كه دارد مال او نيست و از ملك مولاي او بيرون نرفته و هر تصرّفي كه در آن مي كند به اذن و اراده مولاي او است؛ چنانچه خداوند متعال هم همين مثل را مي فرمايد:

ضرب لكم مثلاً من أنفسكم هل لكم من ما ملكت أيمانكم من شركاءٍ فيما رزقناكم فأنتم فيه سواءٌ تخافونهم كخيفتكم أنفسكم.8

[خداوند] براي شما مثلي را از خود شما بيان كرد، كه آيا براي شما از آنچه دست هاي شما مالك آن شده شريك هايي هست در آنچه روزيتان داده ايم پس شما با آنها يكسان هستيد و از ايشان مي ترسيد همچنانكه از نفس هايتان مي ترسيد.

يعني چون راضي نيستيد كه بندگان شما شريك باشند در مال هايي كه من روزي شما كرده ام و نمي خواهيد كه در اموال شما مانند تصرف كردن خودتان تصرف كنند پس چگونه بر من مي پسنديد كه بندگانم شريكم باشند و ايشان را در خدايي در ملك من متصرف مي دانيد و از غالب شدن ايشان مي ترسيد همان طور كه بعضي از شركا كه بنده نيستند از شركاي آزاد خود مي ترسند.

دليلي بر اختلاف

عقايد مردم دربارة شئون وجودي آل محمد(ص)

همان طور كه بيان شد، عقايد مردمان در شناختن و دانستن حالات ائمة معصومين(ع) مختلف است، بعضي افراطي و بعضي تفريطي و بعضي اعتدالي مي باشند. و منشأ اين اختلاف آن است كه [گروه غير اعتدالي] عقول خود را حتي در ادراك معارفي كه رسيدن به حقايق آن جز از طريق آل محمد(ص) ممكن نمي باشد كامل و مستقل مي دانند، خصوصاً دربارة اثبات مقامات ائمه(ع) كه جز از طريق رجوع كردن به روايات صادرة ثابته از سوي ايشان آن هم با فهم سالم و ادراك مستقيم و علم روشن و واضح، نه از طريق ظن و تخمين و فهم كج و ادراك معوج امكان پذير نيست، بخواهند خود، درك حقايق حالات ايشان را نمايند.

پس بايد دانست كه اختلاف عقايد، آرا و احوال اين دو دسته در اثر اختلاف عقل ها و درك ها و رأي هاي ايشان و از جهت تباين ذهن ها و فهم هايشان مي باشد، و به همين جهات است كه بعضي از ايشان بعض ديگر را لعن و تكفير مي كنند؛ و منشأ اين اختلافات آن است كه بسياري از شيعيان كه در زمان ائمه(ع) بوده اند از جهت معاشرت زيادي كه با مخالفين و مسامحه كنندگان در امر امامت و رياست عامه داشتند، و معاشرت آنها به نحوي بوده كه امارت و رياست هر كسي و بيعت كردن با او را - هر چند از كمال و علم وشرافت و حسب و نسب عاري و بي بهره باشد- جايز مي دانستند و در معرفت امام و خصايص او به همين اندازه كه [امام] از اوصيا پيغمبر و معصوم از گناه و خطا است و داراي علوم زياد

و از خويشان پيغمبر(ص) است، او را بر غير او مقدم مي داشتند و به امامت او قائل بودند و به همين مقدار از شناسايي اكتفا مي كردند و ديگر متوجه اين معني نبودند كه امامت نازل منزلة نبوت است؛ پس آن جماعت وقتي كه از فضايل و معجزات و خوارق عادات و افعال غريبة ائمه (ع) و اخبار عجيبه اي كه با فهم و ادراك آنها سازگار نبود و به نظرآنان غريب و عجيب مي آمد، و طاقت تحمل آن را نداشتند، و عقل هاي آنها عاجز از درك آن بود، آگاه مي شدند، بعضي منكر مي شدند و راوي آن را تكذيب مي كردند يا اينكه آن روايت را تأويل مي كردند؛ هر چند تأويل دور از ذهني باشد و بعضي از آنها مضطرب مي شدند و به تزلزل مي افتادند و چه بسا به واسطة مكرر ديدن و شنيدن چون به آنها ثابت مي شد، در حق ايشان غلو و تجاوز از حد مي نمودند و بعيد مي دانستند، در حالي كه درباة آن اعمال، از كرم و لطف و فضل خدا بعيد نيست، كه به بعضي از بندگان مخلص شايسته در نزد خود عنايت فرمايد و به كمالات خاصّه و فضائل جليله اي اختصاص دهد كه جميع مردمان ديگر از انجام و بيان آن عاجز باشند.

همچنين در ميان اصحاب ائمه(ع) بوده اند كساني كه نسبت شيعه بودن به آنها داده مي شد و محبت دنيا در دل هايشان غالب بود و رياست خواه و جاه طلب بودند و كوشش داشتند كه به اين مقام برسند، چون ضعف معرفت اشخاص جاهل را مي ديدند براي عوام فريبي در اغوا و اضلال آنها مبادرت مي كردند و به القاي

شبهه يا شعبده بازي مي كوشيدند تا مقصد خود را عملي كنند و آنها را گمراه و مطيع خود گردانند؛ چنانچه بعداً دربارة حالات بعضي از آنان تذكر خواهيم داد.

و تعداد اندكي از اصحاب ائمه(ع) بودند كه تا اندازه اي بر دقايق و علامات امامت مطلع شدند و حقايق احوال ائمه را دانسته و شناخته و بر وجه صحيح از خود ايشان(ع) اخذ كردند، و در ايمان خود استقامت داشته و طريق اعتدال [را] كه طريق نجات است پيش گرفته و از راه حق نلغزيدند، و در جاده هاي باطلي كه ديگران قدم گذارده و منحرف شدند نرفتند، و در طريق حق ثابت ماندند. اجمالاً به همين دليل بود كه ائمه(ع) باطن حالات و كمالات خود را براي هر كسي بيان نمي فرمودند، مگر براي كاملان از خواص شيعيان خود، بعضي از خصايص و اسرار را خبر مي دادند و از ايشان عهد مي گرفتند كه آن معارف را جز براي اهل آن نگويند و آن را از جهال مخفي دارند، چنانكه فرموده اند:

[همانا امر (ولايت) ما دشوارِ دشوار است، در بر نمي گيرد آن را مگر فرشته اي مقرب يا پيامبري مرسل يا مؤمني كه خداوند قلب او را براي ايمان آزمايش نموده باشد.]8

و رواياتي مبني بر اين امر كه ائمه(ع) با هر يك از مردمان، طبق ادراك و عقل هايشان، و ضمن رعايت احوال سؤال كنندگان و موافق مصلحت سخن مي گفتند، وجود دارد

.

پي نوشت ها:

* برگرفته از كتاب ولايت كليه، تأليف آيت الله سيد حسن ميرجهاني(ره)، با اندكي دخل و تصرف.

1. عبدي أطعني حتي أجعلك مثلي إذا قلت لشيءٍ كن فيكون.

2. لا زال العبد يتقرّب إلي بالنّوافل حتّي كنت سمعه الّذي يسمع به و

بصره الّتي يبصر بها و يده الّتي يبطش بها.

3. صورٌ عاريةٌ عن المواد خاليةٌ عن الإستعداد تجلّي لها فأشرقت و طالعها فتلألأت فألقي في هويّتها مثاله فانظهر عنها أفعاله.

4. إذا أراد الله أمراً عرضه علي رسول الله صلّي الله عليه و اله ثمّ أمير المؤمنين عليه السّلام واحداً بعد واحدٍ إلي أن ينتهي إلي صاحب الزّمان ثمّ يخرج إلي الدّنيا و إذا أراد الملائكة أن يرفعوا إلي الله عزّوجلّ عملاً عرض علي صاحب الزّمان عليه السّلام ثمّ يخرج علي واحدٍ إلي أن يعرض علي رسول الله صلّي الله عليه و اله ثمّ يعرض علي الله عزّوجلّ فما نزل من الله فعلي أيديهم و ما عرج إلي الله فعلي أيديهم و ما استغنوا عن الله عزّ و جلّ طرفة عينٍ. شيخ طوسي، غيبت، ص 252.

5. كنت عند عليّ بن الحسين عليهما السّلام و عصافير علي الحايط قبالته يصحن فقال: يا اباحمزة أتدري ما يقلن يتحدّثن؟ إنّهنّ في وقتٍ يسئلن فيه قوتهنّ يا أباحمزة! لا تنامنّ قبل طلوع الشّمس فإنّي أكرهها لك انّ الله يقسم في ذلك الوقت أرزاق العباد و علي ايدينا يجريها. بصائرالدرجات، جزء7، باب 14، ح8.

6. إنّ الله تعالي هو الّذي خلق الأجسام و قسم الأرزاق لأنّه ليس بجسمٍ و لا حالٌّ في جسمٍ ليس كمثله شيءٌ و هو السّميع العليم و أمّا الأئمّة عليهم السّلام فإنّهم يسئلون الله تعالي فيخلق و يسئلونه فيرزق ايجاباً العليم و امّا الأئمة عليهم السّلام فإنّهم يسئلون الله تعالي فيخلق و يسئلونه فيرزق ايجاباً لمسئلتهم و إعظاماً لحقّهم. شيخ طوسي، همان، ص190.

7. عبادٌ مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون.

8. سورة روم (30)، آية

28.

9. إنّ أمرنا صعبٌ مستصعبٌ لايحتمله الّا ملكٌ مقربٌّ أو نبيٌّ مرسلٌ أو مؤمنٌ امتحن الله قلبه للإيمان.

ضرورت و آثار معرفت

حجت الاسلام و المسلمين سيد مهدي ميرباقري

مقدمه

در اين مجال دربارة «معرفت الامام» گفت وگو مي كنيم تا جايگاه معرفت امام و راه رسيدن به معرفت و آثار معرفت امام را بيان نماييم. اساساً ما يك تلقي ظاهري از معرفت امام داريم كه همان معرفت جسماني امام و خصوصيات ظاهري آنهاست. اما بحث اصلي اين است كه معرفت واقعي امام چيست و چگونه واقع مي شود و چه ضرورتي دارد، و آثار و بركات اين معرفت كدامند؟

لازم است قبل از ورود به اين بحث، ابتدا بحث «معرفت شناسي» مورد دقت قرار گيرد تا روشن شود كه اساساً معرفت چيست و چگونه حاصل مي شود؟

آيا معرفت يك جريان جبري و عليتي است يا يك جرياني است كه اختيار انسان در آن نقش دارد؟ تا اين قضاوت را به دست بدهيم كه از جمله در معرفت امام و يا در معرفت به ساحت مقدس خداي متعال آيا اختيار انسان و نوع عملكرد ارادة او در كيفيت معرفتش حضور دارد يا خير؟ لذا بر اساس معارف ديني انسان مومن و انساني كه عبادت را اختيار مي كند، به يك معرفت هايي دست مي يابد در حالي كه انساني كه اهل عبادت نيست، از آن معرفت ها محروم مي شود. اين ها بحث هاي پردامنه اي است كه در مبحث معرفت شناسي بايد طرح شود.

1. ضرورت معرفت امام

در باب ضرورت معرفت امام كه در روايات و آثار ما مطالب بسيار فراواني موجود است. اين روايت نبوي معروف را _ كه فريقين (شيعه و اهل سنت) شايد به

حد تواتر نقل كرده اند _ همه مكرر شنيده ايد كه آن حضرت (ص) فرمودند:

من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتةً جاهليةً.1

اگر كسي از دنيا برود و امام خودش را نشناخته باشد، او به مرگ جاهلي مرده است.

يعني دو نحوه مردن متصور است: يكي مردن زمان جاهلي و ديگري مردن دورة نبوت نبي اكرم(ص) كه دورة حيات معنوي بشر است. انساني كه بميرد و امام زمانش را نشناسد مردن او مردن جاهليت است. البته حيات و مردنش هر دو جاهلي است. اما اينكه چرا فقط بر مسئله مرگ تكيه شده، و نسبت به جنبة حيات اشاره نشده است، نكات متعددي دارد؛ شايد يك نكته اش اين باشد كه اين انسان گويا در عصر قبل از بعثت مرده و اصلاً بعثت را درك نكرده است. يعني دورة حياتش را در دورة قبل از بعثت گذرانده و از بعثت و نبوت حضرت بهره مند نشده است. اين يك معناي ظاهري است كه از اين روايت به خوبي استفاده مي شود.

اما معاني دقيق تري نيز دارد كه طبق اين معناي از روايت، اساساً ما دو نوع موت و دو نوع حيات داريم: «موت جاهلي» و «موت معنوي» و نيز «حيات جاهلي» و «حيات معنوي». يعني انتقال انسان از اين دنيا مي تواند بر اساس يك حيات معنوي يا انتقال جاهلانه باشد؛ كسي كه تحت ولايت نبي اكرم(ص) رشد مي كند، به يك حيات و موت ديگري مي رسد. لذا انسان اگر به معرفت امام نرسد، به آن موت و حيات نمي رسد. البته ظاهر روايت همان است كه بيان شد كه گويا شخص بهر ه اي از اسلام و دين نبرده است. اما وقتي در

مضمون آن دقت مي كنيم از آن استفاده مي شود كه انسان مؤمن كه تحت ولايت نبي اكرم(ص) زندگي مي كند _ به يك مرتبه و درج هاي مي رسد كه مرگ او هم مثل حياتش متحول مي شود و او نوع ديگري از مرگ را دارد. مرگ براي او انتقال به مراحل كامل تر و جامع است و لذا انساني كه به ولايت انبيا روي مي آورد، تلقي او از مرگ با انساني كه رو به ولايت نمي آورد متفاوت است. مرگ انسان دومي بر اساس نگاه خودش به منزلة نيستي اوست؛ به تعبير ديگر مرگ براي او خط تقاطع همة اهداف و آرزوهايش مي باشد. در حالي كه مرگ مؤمني كه با دعوت انبيا آشنا و همراه شده، طريق او به مقاصد عالي و رفيع است؛ به گونه اي زندگي مي كند كه با مرگش به درجات بالا مي رسد. لذا مشتاق مرگ هم مي باشد. به هر حال معرفت امام كليد بهره مندي از دعوت و نبوت نبي اكرم(ص) است.

البته مطالب زيادي ذيل اين روايت نوراني بيان شده كه شايد يكي از آن نكات اين باشد: از آنجايي كه ديگران مانند فراعنه و سردمداران حيات مادي نسبت به حيات دنيايي انسان ادعا دارند لذا به بشر وعده مي دادند و سعي مي كردند آن وعده ها را محقق كنند؛ جامعه هاي آرماني را به تصوير مي كشيدند ولي نسبت به موت انسان ها هيچ ادعايي نداشته اند. انبيا نه تنها موت انسان ها را هم متحول مي كردند بلكه مهم ترين دعوت آنها تحول در موت و بعد از موت بوده است. كسي كه به امامش راه پيدا مي كند موتش متحول مي شود در حالي كه مكاتب غير اسلامي هيچ ادعايي نسبت به اين امر ندارند.

يعني واقعاً مرگ كساني كه در دورة مدرن زندگي مي كنند با كساني كه در دورة جاهليت زندگي مي كردند يكي است. حتي حياتشان چندان تفاوت ندارند، يعني فرق نمي كند كه جاهليت، جاهليت مدرن و يا كهنه باشد؛ فرق نمي كند كه در كاخ ها زندگي كند يا در كپرها؛ فرق نمي كند با هواپيما سفر كند يا با قاطر. چون اين ها انسان را به حيات و علم و معرفت نمي رساند. ولي بر فرض بگوييم آنها عقب افتاده بودند و اينها پيشرفت كرده اند يا آنها جاهل بودند و اين ها عالم هستند، اين به نوع زندگي آنها بر مي گردد اما نحوة مرگشان يكسان مي باشند؛ يعني تفاوتي در موت اين دو گروه وجود ندارد، چنانچه از اول تاريخ تا كنون همه به يك نحو مرده اند. حال انسان اگر امام خود را نشناسد آنگونه مي ميرند. گويا مرگ انسان بايد مرگ خاصي باشد كه مبدأ حيات، رشد و شكوفايي او بشود و اين در شعاع معرفت امام اتفاق مي افتد؛ يعني در مرگ انسان نيز تحول پيدا مي شود و انسان در شعاع معرفت امام با موت خودش به حيات مي رسد. لذا به نظر مي رسد تأكيد روايت بر همين مطلب است.

2. آثار معرفت امام

به هر حال در معارف و فرهنگ شيعه، معرفت امام از ضروريات بوده و آثار و بركات فراواني نيز نسبت به آن بيان شده است. مثلاً در اصول كافي بابي است تحت عنوان: «وجوب معرفت الإمام» كه در آن روايات فوق العاده اي آمده است و مجموع اين روايات دلالت مي كند كه معرفت امام شرط معرفت الله است.

معرفت امام طريق معرفت الله: در ذيل آيه شريفه:

ما خلقت الجنّ والإنس إلّا ليعبدون.2

جن وانس

را جز براي آنكه عبادت كنند نيافريدم.

مرحوم فيض از حضرت سيدالشهدا (ع) روايتي را نقل مي كند كه آن حضرت به اصحاب خود فرمودند:

اي مردم، همانا خداوند -كه يادش بزرگ باد- بندگان را نيافريد مگر براي آنكه او را بشناسند و هنگامي كه او را شناختند، او را بپرستند و هنگامي كه او را پرستيدند از پرستش غير او بي نياز شوند.3

معرفت، عبوديت، استغناي از شرك؛ گويا اين سه چيز اهداف خلقت هستند. يعني خداي متعال انسان را براي معرفت آفريده كه اثر معرفت، عبوديت و اثر عبوديت هم استغنا از عبادت غير است. كسي كه به مقام توحيد راه پيدا مي كند استغناي از توجه به غير در او پيدا مي شود.

آنگاه از حضرت سؤال شد كه: آن معرفت الهي (كه خلقت به خاطر آن است و ثمرة اين معرفت عبوديت است به گونه اي كه انسان تا به اين مقام معرفت نرسد به مقام عبوديت راه پيدا نمي كند) چيست؟ حضرت فرمودند:

[يعني] شناخت اهل هر زماني امامشان را كه اطاعتش بر آنان واجب مي باشد.

يعني اگر مردم هر زمان امام زمان خودشان را بشناسند، با اين معرفت به معرفت خداي متعال راه مي يابند. به تعبير ديگر از طريق معرفت امام معرفت الله تحقق پيدا مي كند.

مراتب و درجات معرفت امام: اين معرفت _ كه طريق معرفت الله است _ به نظر مي رسد درجاتي دارد كه مرتبة مطلوبش «معرفت بالنّورانيّة» (شناخت به نورانيت) است؛ يعني كسي كه مقام نورانيت امام را درك نكند، معرفت مطلوب را به دست نياورده است. معرفت به خصوصيات جسماني ائمه(ع) اگر به معرفت نورانيت و حقيقت امام ختم نشود، آن

معرفت گاهي رهزن انسان نيز مي شود. چه بسيار دشمناني كه در كنار ائمه(ع) زندگي مي كردند و به عكس به جاي تسليم و تولّي، بر غرور و كبر و استكبار آنها افزوده شده است. لذا خودشان را همسنگ ائمه(ع) تلقي مي كردند يا حتي ادعاي سبقت داشتند. به همين خاطر بوده كه گاهي كه فقط معرفت جسماني برايشان حاصل مي شده اين گونه تلقي مي كردند كه معرفت امام همين است؛ لذا احساس مي كردند كه اگر همين شخصيت جسماني است، لزوم ندارد كه ما اين قدر از او تبعيت كنيم و خشوع و خضوع تام در مقابل او داشته باشيم! حتي ابليس هم يك جهت سجده نكردنش همين بود كه باطن نوراني خليفة الله و آن روح الهي را كه در او دميده شده بود نمي ديد و لذا گفت:

خلقتني من نارٍ و خلقته من طينٍ.5

مرا از آتش آفريدي و او (انسان) را از گِل آفريدي.

محجوب بودن، مانع از تبعيت ابليس شد. اينكه اين همه تأكيد شده ما نسبت به ائمه(ع) معرفت پيدا كنيم آن هم در حد «زيارت جامعه كبيره»6 يك نكته اش همين است كه انسان تا آن معرفت ها برايش حاصل نشود، به آن درجات از خضوع و خشوع كه طريق قرب الي الله است، به راحتي دست نمي يابد.

معرفت الله طريق عبادت:ابوحمزه از حضرت امام باقر(ع) روايت مي كند كه فرمودند:

[تنها آن كسي خدا را مي پرستد كه خدا را بشناسد، اما آنكه خدا را نمي شناسد، چنين پرستشي كاملاً در ضلالت است.]

حقيقت عبوديت از آن كسي است كه معرفت الله پيدا كرده است؛ ولي اگر به مقام معرفت نرسيده و در تاريكي و ضلال خدا را عبادت

مي كند، در واقع عبادت خدا واقع نمي شود. گوهر عبادت و عبوديت يك گوهر ارزشمندي است كه به راحتي و به ارزاني به دست كسي نمي رسد، و فقط تابع معرفت است.

ماهيت و حقيقت معرفت الله: مي گويد به امام(ع) عرض كردم: آن معرفتي كه عبوديت را محقق مي كند (معرفت خدا) چيست؟ آن حضرت فرمودند:

[تصديق خداي عزوجل و تصديق رسولش(ص) و ولايت علي(ع) و اقتداي به او و امامان هدايت(ع) [و پذيرفتن آن حضرات به امامت] و برائت و بيزاري جستن به خداي عزوجل از دشمنشان؛ بدين ترتيب خداوند عزوجل شناخته مي گردد.9]

طريق معرفت اين هاست. اگركسي خيال كند با برهان و استدلال خداشناس مي شود و مقام معرفتي كه عبوديت ايجاد مي كند برايش حاصل مي شود، اين گونه نيست. معرفت الهي وقتي واقع مي شود كه خدا و رسول را تصديق كند و موالات نسبت به ائمه هدات معصومين(ع) و برائت نسبت به دشمنان آنها داشته باشد. تا اين تولي و تبري در انسان شكل نگيرد و مقام تصديق نسبت به خدا و رسول حاصل نشود، اين مقام معرفت الله حاصل نمي شود. پس معرفت يك امر بسيط و ساده نيست كه هر كسي بر وجود خدا و توحيد استدلال و برهان اقامه كرد، او به مقام معرفت رسيده است. البته نه اينكه آنها لازم نيست آنها براي مقام «احتجاج» لازم است ولي معرفت غير از آن است. همچنين در روايت ديگري آمده است:

بنده، مؤمن نيست جز آنكه خدا و رسولش وهمة امامان و امام زمانش را بشناسد و به سوي او رد نمايد و تسليم [امر] او باشد.10

ايمان مقوم به اين اركان است. در روايت ديگري راوي از

امام باقر(ع) روايت مي كند كه فرمودند:

تنها كسي خداوند عزوجل را مي شناسد و او را عبادت مي كند كه خدا را مي شناخته و امامش از ما اهل بيت را بشناسد و هر كس خداوند را نشناسد و امام از ما اهل بيت را نشناسد، به خدا سوگند، در اين صورت كاملاً غير خدا را در ضلالت، شناخته و مي پرستد.11

كسي كه به اين مقام نرسيده، غير خدا را عبادت مي كند؛ خيال مي كند خشوع در مقابل خدا دارد. البته به اين مطلب خواهيم پرداخت كه طريق سجده در مقابل خداوند از تسليم بودن به ولايت الله عبور مي كند. لذا تا مقام معرفت حاصل نشود، عبادت حقيقي واقع نمي شود. صرف صورت عبادت، عبادت نيست. و الا شيطان هم اين را داشته است. اگر حقيقت خضوع و خشوع در مقابل خداي متعال در مناسك عبادت جاري شد، آن عبادت است كه انسان را به مقام عبوديت مي رساند و اين حقيقت خشوع و خضوع جاري نمي شود مگر در كساني كه از طريق «ولي الله» به عبادت خداي متعال روي مي آورند.

3. معرفت به نورانيت و مراتب آن

حال سؤال بعدي اين است كه اين معرفت به نورانيت چه معرفتي است و چگونه حاصل مي شود؟

بنا بر آنچه از روايات استفاده مي شود، باطن و حقيقت ائمه(ع) حقيقت نوراني است كه خداي متعال در آغاز خلقت آفريده و خلقت با آنها آغاز شده است و آنگاه اين حقيقت نوراني را به تناسب در عوالم مختلف تنزل داده و لذا در عوالم مختلف حضور داشته اند از جمله اين حقيقت نوراني در عالم دنيا تنزل پيدا كرده است:

في بيوتٍ

أذن الله أن ترفع و يذكر فيها اسمه.12

[آن نور هدايتگر الهي] در خانه هايي است كه خداوند اجازه داده است تا رفعت يابند و نام او در آنها ياد شود.

معرفت مقام نورانيت ائمه(ع): حال معرفت به نورانيت يعني درك اين حقيقت هاي نوراني كه خداوند در باطن ائمه(ع) قرار داده و اين حقيقت را نازل كرده است كه خود درك اين معرفت هم درجاتي دارد. يعني درجات نورانيت آنها درجات متفاوتي است. اين يك نور تنزل پيدا كرده اي است كه در عوالم مختلف تنزل پيدا كرده و طبيعتاً متناسب با تنزلاش درجاتي دارد. از اين طرف سير معرفتي و سير صعودي ما هم در مقام معرفت يك سير نسبت به درجات و مراتب آنهاست كه در اين بخش به آن اشاره مي كنيم .

ائمه(ع) نور الهي در همة عوالمند: ابو خالد كابلي از امام باقر(ع) روايتي را نقل مي كند كه در آن از امام(ع) دربارة يك آية شريفه سؤال شده كه خداي متعال در آن آيه دستور فرموده است:

فآمنوا بالله و رسوله و نور الّذي أنزلناه؛13

كه اين دستور هم بعد از آن نكته اي است كه خداي متعال بيان مي فرمايد:

زعم الّذين كفروا أن لن يبعثوا قل بلي و ربّي لتبعثنّ ثمّ لتنبّئنّ بما عملتم و ذلك علي الله يسير فآمنوا با لله و رسوله و نور الّذي أنزلناه .14

كفار يك گمان باطلي دارند و آن اين است كه برانگيختني در كار نيست و زندگي آنها به همين دنيا ختم مي شود. به آنها بگو: هم برانگيختن است و هم شما با كرده هاي خودتان مواجه خواهيد شد؛ بنابراين شما ادامه

وجودي خودتان را انكار نكنيد، بلكه خودتان را اصلاح كنيد و راه خودتان را بيابيد. به جاي انكار خود و ادامه وجوديتان -كه بگوييد خبري نيست و اين قول منتهي به انكار ربوبيت خداي متعال مي شود- به خدا و رسول و اين نوري كه نازل كرديم، ايمان بياوريد.

به نظر مي رسد اين آيه مراتب سير انسان را توضيح مي دهد و مي گويد شما به جاي انكار خودتان، رو به سوي اين نور بياوريد تا مراتب راه را ببينيد و بتوانيد سالك در مراتب اين راه بشويد. آن نور حقيقي كه ما از عوالم بالا تنزل داديم، مسير شما را روشن كرده است. شما به جاي اينكه خودتان و راهتان را انكار كنيد، رو به سوي اين نور بياوريد تا راه خودتان را ببينيد و در شعاع اين نور بتوانيد سير كنيد. راوي از حضرت پرسيد، يابن رسول الله(ص) مقصود از «نور» در اين آية شريفه چيست؟ آنگاه حضرت با چند قسم موكد بيان فرمودند:

اي اباخالد، اين نور، به خدا سوگند، ائمة آل محمد(ع) مي باشند؛ تا روز قيامت.16

تا روز قيامت، همين يك نور بيشتر نيست. گمان نكنيد كه اين نورها مقطعي هستند و انوار ديگري هم هستند كه تنزل پيدا مي كنند. تا روز قيامت و تا اينكه خلقت اين عالم به پاست، آن نوري كه خداوند متعال در اين عالم نازل كرده، جز اين نيست.

روشن است كه اين ناظر به مرتبة نورانيت ائمه(ع) است. اين حقيقت هاي نوراني در عالم بالا بوده و خداي متعال اين نور را تنزل داده است.

سپس تعبير دوم امام(ع) اين است:

وايشان، به خدا سوگند، [همان] نور الله هستندكه در آسمان

ها و زمين است.17

كلمة نور در اين آية شريفه معرّف به «الف و لام» است؛ امام(ع) الف و لام را برداشته و به جاي آن مضاف اليه گذاشته اند.

«النور» تبديل به «نورالله» شده است. ائمه(ع) نورالله هستند؛ نور الهي كه خداي متعال آن را نازل نموده است. اين ائمه(ع) نور الله در همة عوالم وجود هستند؛ يعني اگر عالم نوراني و روشن به نور حضرت حق است، اين نور الهي كه تنزل يافته و همة عوالم منور به اين نور است، نور ائمة هدات معصومين(ع) است. پس اولا،ً نور تا روز قيامت آنها هستند. ثانيا،ً نورالله هستند. ثالثاً، نورالله در همة عوالم هستند. اگر انبياي الهي نيز انواري بودند كه به جوامع خودشان نورانيت دادند و قلوب جوامع و امم خودشان را نوراني كردند، آنها مرتبه اي از نورانيت ائمه هدات معصومين(ع) بودند.

سپس آن حضرت(ع) نكتة دقيقي را بيان فرمودند كه اين نكته بيشتر مورد نظر ماست.

حصول معرفت، رفع حجب و هدايت يافتن در شعاع نور امام: امام(ع) آنگاه فرمودند:

[به خدا سوگند اي اباخالد، حقاً نور امام در قلب هاي مؤمنان از خورشيد تابان در روز تابناك تر است.]18

اگر كسي به مقام ايمان رسيد، نور امام در قلب او (مؤمن) از خورشيد در روز روشن تر است، و ابهام و حيرت از او برداشته مي شود. لذا تلقي من اين است، كسي كه به مشاهدة ملكوت عالم هم مي رسد و مي تواند عوالم را ببيند، حيرت هايش برداشته مي شود و به يقين مي رسد؛ و اين به واسطة همين نورانيت است. اين نور است كه تجلي مي كند و بعد حجاب ها با همين نور برداشته مي شود. حتي حجب

نور هم با اين نور برداشته مي شود. اين نورانيت است كه بايد در قلب تجلي كند كه به ميزان تجلي آن، حجب نور برداشته مي شود.

اينكه در آية ديگري از قرآن، خداي متعال در ماجراي حضرت ابراهيم خليل(ع) بيان مي كند كه:

و كذالك نُري إبراهيم ملكوت السّموات و الأرض و ليكون من الموقنين فلمّا جنّ عليه الّليل رأي كوكباً قال هذا ربّي.

ديدن قمر و شمس را در چند سطح مي توان معنا نمود؛ يك سطح از معنايش همين است كه به باطن آيات اشاره دارد كه بر اساس آن، هم ستاره، هم شمس و هم قمر به ائمة هدات معصومين(ع) تفسير شده است، و آيات ديگر:

بعلاماتٍ و بالنّجم هم يهتدون.

و الشّمس و ضحيها و القمر إذا تليها.

به ائمه هدات معصومين(ع) تفسير شده، كه هدايت با نورانيت آنها حاصل مي شود. در تفسير آية:

الله نور السّموات و الأرض19؛

[خداوند نور آسمان ها و زمين است.]

گفته شده است:

يعني براي اهل آسمان و اهل زمين هدايت كننده است.20

زيرا هدايت به نور الهي است، همچنين؛

مثل نوره كمشكوةٍ.21

[يعني] نور الهي كه همة عوالم را هدايت مي كند، و در قالب يك مشكاتي تمثل پيدا كرده، به انوار پاك چهارده معصوم(ع) تفسير شده است.

بنابراين آن ستاره ها آن شعاع هاي نوراني اند،كه همة هدايت ها در عوالم به وسيله آنهاصورت مي گيرد؛ هر كسي بخواهد راه بيابد در ضلال است، فقط با نور ستاره و ماه و خورشيد راه پيدا مي كند. البته معناي ظاهري آيه اين است كه حضرت با كفار محاجه مي كرد، ولي معناي باطني آيه شايد اين است كه حضرت ابراهيم به دنبال انوار مي گشت و مي خواست با اين انوار هدايت بشود. البته اينها ناظر

به مراتب نورانيت و مراتب سير ايشان است،كه شايد اين اختلافي هم كه در روايات است ناظر به اختلاف سير ارباب معرفت باشد،كه گاهي در قالب ستاره و گاهي در قالب ماه و گاه خورشيد است. لذا برخي به عنوان يك معرفت محتمل اين چنين گفته اند كه اين ناظر به مراتب سير باطني است كه فرد در مراتب سيرش، درجاتي از نورانيت آنها را دريافت مي كند.

براي درك اين معنا لازم است دقت شود كه اين ها انوار الهي هستند، اين ها ستاره و ماه خورشيد عالم اند و همه هدايت ها به وسيله آنها واقع مي شود. و حضرت ابراهيم(ع) هم به همين وسيله هدايت شد؛ يعني حضرت به وسيله اين انوار به سمت خداي متعال هدايت شد، تا به آن حقيقت محض رسيد كه شهود حقيقت نوراني نبي اكرم(ص) و اميرالمومنين(ع) بود كه از اين طريق متوجه به حضرت حق شد، و بيان نمود:

إنّي وجّهت وجهي للّذي فطر السّموات و الأرض حنيفاً و ما أنا من المشركين.22

آن مرتبه ا ي از توجه بعد از سير در اين مراتب است. اين مراتب از معرفت به نورانيت بايد حاصل بشود؛ بعد از اينهاست كه انسان متوجه مي شود كه آن مرتبه از توجه هم خودش توجه به وجه الله است؛

وجه الله الّذي إليه يتوجّه الأولياء.23

[وجه خدا كه اوليا به سوي آن توجه مي نمايند.]

طريق وجه الله واقع مي شود. وقتي انسان به آن وجه اتمّ روي آورد و حقيقت و جه اتم مشهود شد، آنگاه توجه به حضرت حق واقع مي شود.

تحليل مقام نورانيت بر دو قسم است: يك تحليل، تحليلي است كه ما بر اساس ادراكاتي كه از عالم داريم انجام

مي دهيم؛ شروع به بحث كردن مي كنيم و براي خودمان يك صورت هايي هم درست مي كنيم و احياناً ممكن است كه از طريق هدايت هاي باطني هم يك چيزهايي براي ما حاصل بشود. ولي يك مرتبه اش اين است كه انسان بايد حركت كند تا به آن نورانيت برسد، آنگاه است كه مي فهمد آن نورانيت چيست. به ميزاني هم كه انسان سير كند، درجات نورانيت برايش مشهود مي شود؛ يعني ممكن است در قدم اول خيال كند حقيقت انوار را مي بيند، بلكه بالاتر ممكن است وقتي جلوة اول حضرت امير(ع) را ديد بگويد خود خدا را ديدم؛ بعد هم ادعا كند كه حضرت امير(ع) خداست.

مرتبه نازلة درك از نورانيت همين نورانيت ظاهري است كه انسان به كلمات ايشان پيدا مي كند؛ وقتي انسان كلمات معصومين(ع) را مي خواند واقعاً نوراني مي شود مگر اينكه انسان كاملاً بيگانه باشد و نتواند با همين مراتب ظاهري فهم برقرار كند كه در اين صورت هيچ بهره اي نخواهد برد؛ مانند اهل عناد. همة قرآن نور است، از عالم بالا تا پايين نور است، جلوه هاي ظاهريش هم نور است. لذا در روايت هست خانه اي كه قرآن در آن تلاوت مي شود براي ملكوتي ها مانند ستاره مي درخشد. آنهايي كه اهل اين انوار هستند آن را مي بينند. در همين عالم دنيا، آنهايي كه اهل سير معنوي هستند، نورانيت قرآن را مي بينند. ولي كسي كه دنبال بازيگري با قرآن است، به وسيله همين قرآن اضلال(گمراه) مي شود. اين گونه نيست كه هر كس به قرآن روي آورد، ولو بخواهد با قرآن بازيگري كند، هدايت بشود.

يضلّ به كثيراً و يهدي به كثيراً.23

[(خداوند) به وسيله آن (قرآن) تعداد زيادي را به

گمراهي مي افكند و تعداد زيادي را هدايت مي كند.]

البته خداي متعال مي فرمايد:

و ما يضلّ به إلّا الفاسقين.24

كساني كه فسق و خروج از ولايت دارند، آنها با قرآن اضلال مي شوند. چون آنها مي خواهند با قرآن بازي كنند و قرآن به كسي اجازه نمي دهد با آن بازي كند، و لذا با قرآن تاريك تر مي شوند و اين هم عين عدل است.يعني خداي متعال گمراه مي كند و گمراه كردنش عين عدل است، مانند آنكه عذاب مي كند و عذابش هم عين عدل است. كسي كه مي خواهد با نور الهي بازي كند طبيعي است با همين نور هم اضلال و گمراه مي شود.

نوراني شدن قلوب مؤمنين در شعاع نور امام: اين نوري كه خدا نازل كرده، اين نور در قلوب مؤمنين تجلي پيدا مي كند، ظهور در قلب پيدا مي كند. اين نور از نور خورشيد روشن تر است و قلب مؤمن نوراني مي شود؛ و در شعاع همين روشني است كه حجاب ها و حجاب عالم ملكوت و حتي حجب نوراني برداشته مي شود؛ لذا در ذيل آية «و كذلك نري إبراهيم...» نقل شده است:جابر بن يزيد جعفي مي گويد به امام صادق(ع) عرض كردم اين آيه يعني چه؟ حضرت به طرف بالا اشاره نمودند و سپس فرمودند:«يعني اين»26، و حجاب را از او برداشتند و در قلبش نورانيت ايجاد كردند به طوري كه در پرتو اين نور، حجاب ملكوت را هم كنار زد.

ملكوت مرتبه اي از مراتب باطن عوالم است كه در آنجا ادارة عالم اتفاق مي افتد. ما خيال مي كنيم كه خود باران مي بارد يا وقتي هوا گرم مي شود بعد آب ها تبخير مي شوند آنگاه وقتي در دماي تقطير قرار

مي گيرند، تبديل به باران مي شوند. اما ما نمي بينيم قوانيني كه اين ها را اداره مي كند، از عالم ملكوت است؛ يعني قوانين اش، اراده هاي ملكوتي است. يعني اين اراده هاي ملكوتي هستند كه عالم را اين گونه اداره مي كنند و آنها خود فاعل هاي مسخّر خداي متعال هستند، منتهي فاعل هاي مسخر مراتب دارند كه مرتبة ملكوت عالم يك مرتبه از فاعل مسخر است و پايين تر مرتبة پايين تري است.

به هر حال حضرت امام باقر(ع) در ادامة بياناتشان فرمودند:

به خدا قسم كه آنان (ائمه(ع)) قلوب مؤمنين را نوراني مي كنند.

پس نورانيت قلب، فعل ما نيست بلكه تنوير، فعل ولي الله و فعل امام است. به ميزاني هم كه قلب نوراني مي شود، حجب از او برداشته مي شود.

حجب نور را بعضي اين گونه توضيح داده اند كه حقيقت نور به نبي اكرم(ص) عطاء مي شود و آنگاه از طريق ايشان به همه مي رسد. اساساً آنچه از مجراي ايشان مي رسد، نوراني است و آنچه از مجراي دستگاه ابليس مي رسد، ظلماني است. گاهي در تلقي(دريافت) انوار و حقايق بين ما و نبي اكرم (ص) بين ما و حجت خدا واسطه هاي فراواني است؛ يعني با واسطه هاي فراواني ارزاق و خيرات، اعم از رزق علم و غير علم، به ما مي رسد. حال اين واسطه هايي كه واسطة جريان و نزول رحمت خداوند بر ما هستند، اين ها حجب نور هستند. لذا به ميزاني كه حجب نور برداشته مي شود، انسان به سرچشمه هاي معرفت نزديك تر مي شود و مي تواند از سرچشمه بخورد. به عنوان نمونه يك ليوان آبي كه ما مي خوريم چقدر گشته تا از آن سرچشمه به دست ما رسيده است و احياناً در هر واسطه اي هم كه از آن گذشته يك محدوديت هايي

پيدا كرده و آن صفا و باطن خودش را از دست داده است. البته تا آنجايي كه در حجب نور مي چرخد ظلماني نمي شود ولي محدوديت پيدا مي كند؛ يعني نور نازل تر مي شود. ولي اگر انسان بتواند حجاب ها را كنار بزند آن نورهاي وسيع تر يا كلي تر و جامع تر را مي تواند تلقي و اسقا نمايد و بچشد و برخوردار بشود. منتهي اين امر تابع نورانيت قلب است. به ميزاني كه قلب انسان به شعاع نور امام-كه همان نور الله عزوجل است- نوراني مي شود، اين حجب برداشته مي شود.

امام باقر(ع) سپس مي فرمايند:

[تا آنكه ديدگان قلب ها حجاب هاي نور را بردرد و به معدن عظمت برسد و خداي عزوجل بين آنها و هر كس بخواهد حجاب قرار مي دهد، پس قلب هايشان تاريك وظلماني مي گردد.]26

خداي متعال بين آنها و كساني كه بخواهد حجاب مي اندازد و در نتيجه قلوب آنها ظلماني مي شود. به تعبير ديگر اگر بين اين نور و قلبي حجاب شد، اين قلب ظلماني مي شود. به خاطر اينكه نور فقط «نورالله» است و «نورالله في السّموات و الأرض» هم فقط همين ائمة هدات معصومين(ع) هستند. بنابراين اگر قلبي محجوب از اين نور شد، انسان در هر مرتبه اي از مراتب سير باشد، در ظلمت است؛ چون فراتر از اين نور، نور ديگري نيست كه بگوييم حالا از اين نور به نور ديگري روي آورده است.

كيفيت حصول معرفت به نورانيت

بحث بعدي اين است كه معرفت به نورانيت چگونه حاصل مي شود، آيا اين معرفت با برهان و استدلال و با خواندن تاريخ به دست مي آيد؟ البته ممكن است اينها قسمت هايي

از آن باشد و بي تأثير در معرفت نباشد، ولي طريق اصلي تحصيل معرفت به نورانيت در روايات به گونه ديگري بيان شده است. از جمله در روايات «كتاب الحجة» كافي در باب «معرفت الإمام» و باب «فرض طاعة الأئمة(ع)» اين روايات آمده است:

تسليم، تصديق، معرفت:در باب «معرفة الإمام و الرّد إليه» روايتي است كه توضيح مي دهد معرفت ائمه(ع) چگونه واقع مي شود.من آن روايت را اين گونه مي فهمم _البته ممكن است غير از اين هم معني بشود- ولي يكي از معاني روايت شايد اين باشدكه:

شما به مقام صلاح نمي رسيد و صالح نمي شويد تا معرفت پيدا كنيد و معرفت پيدا نمي كنيد تا تصديق كنيد و تصديق نمي كنيد تا به مقام تسليم برسيد.28

پس جريان معرفت از بستر ارادة انسان عبور مي كند. لذا معرفت چيزي نيست كه فقط با برهان و استدلال حاصل شود، بلكه معرفت مستند به ارادة انسان است؛ وبنابراين روايت، براي انسان بعد از تسليم، تصديق و معرفت حاصل مي شود؛ البته تسليم پايان راه نيست بلكه تسليم اول راه است؛ يعني حركت ما با تسليم آغاز مي شود.

تسليم، تطهير، معرفت: در روايت ديگري آمده است:

[به خدا سوگند، اي اباخالد، بنده اي ما را دوست نمي دارد و ولايت ما را نمي پذيرد، جز آنكه خداوند قلب او را تطهير مي نمايد و خداوند قلب بنده اي را تطهير نمي نمايد جز آنكه خود را تسليم ما نمايد و تسليم ما باشد، پس چنانچه تسليم ما شود،خداوند او را از حساب شديد به سلامت مي دارد و از فزع روز قيامت اكبر در امان مي دارد.]29

شرّاح اين روايت را دو گونه معنا كرده اند، يك معناي

روايت اين است كه بگوييم، انساني ما را دوست نمي گيرد مگر اينكه خدا قلبش را تطهير كند و خدا قلبي را تطهير نمي كند مگر اينكه تسليم ما شود و مقام «سِلم» پيدا كند؛ يعني هميشه تسليم ماست تا اينكه به مقام سلم برسد. آنگاه اگر كسي اين مسير را طي كرد، نتيجة حب، تطهير و تسليم اين است كه انسان به مقام امنيت و سلم مي رسد. اين يك معناي روايت است كه بر اساس آن مقام سلم (سلم و سلامت در مقابل شدت ها) زمينة گذر از شدايد قيامت است.

البته به نظر مي رسد اين(نتيجة نهايي) از باب مثال باشد؛(يعني) كسي كه در مقابل شدت حساب قيامت به سلامت بگذرد، او از بقية مراحل به سلامت خواهد گذشت. كسي كه از فزع روز قيامت -كه قرآن از آن به« فزع اكبر» ياد مي كند- در امان باشد، از ديگر فزع ها به طريق اولي در امان است، و روشن است كه او از سكرات مرگ و شدايد و بلاهاي دنيا به راحتي عبور مي كند، در متن بلا در وادي ايمن است و هيچ رنجي نمي برد، بلا به او ضرر نمي رساند، امنيتِ او را نمي گيرد و او را ناامن نمي كند، شدايد مرگ و برزخ و احوال عوالم بعد او را مظطرب نمي كند. به نظر مي رسد رفع شدت حساب قيامت به عنوان مثال بيان شده است و الا همة شدت ها و فزع ها از انساني كه به مقام سلم در مقابل ولي خدا رسيده و هيچ مقاومتي ندارد، برداشته شده است.

من حدس مي زنم (ترتيب) مراتب از آن طرف(از انتها به ابتدا) است: چون حب و ولا، تطهير لازم

دارد و براي تطهير، تسليم لازم است؛ پس آغاز از تسليم است و نه حب؛ حب مرتبه پاياني است. اگر كسي به مقام حب و ولا رسيد، او به باطن ولايت راه پيدا كرده است. ايمان همان مقام حب است و مقام حب بعد از مقام تسليم و تطهير است. انسان اول بايد تسليم بشود و سپس تسليم را ادامه بدهد تا به مقام سلم برسد. البته خود مقام سلم بركاتي دارد كه بركات آن، رسيدن به راحتي و امنيت است. ولي به همين ختم نمي شود. انساني كه مقام سلم در مقابل وليّ خدا پيدا مي كند، حالا خداي متعال بر روي اين موجود داراي سلم، كار مي كند و او را تطهير مي كند. در روايت است كه:

وقتي ايمان مؤمن نيكو مي شود بلايش فراوان مي شود.30

عزيزي مي فرمود، وقتي خداي متعال با گيرة ايمان مي گيرد، سوهان بلاء را مي كشد و او را تطهير مي كند، و الا انسان فرار مي كند.بنابراين سلم فعل ماست؛ يعني مقام تسليم تا سلم، فعل ماست. وقتي كه انسان تسليم شد، او را تطهير مي كنند كه فعل خداي متعال است. و وقتي پاك شد به مقام حب و ولا مي رسد.

به نظر مي رسد اين ها همان مراتبي است كه بايد سير بشود تا انسان به مقام معرفت به نورانيت برسد. اين حب و ولا، طريق جريان نور امام است. امام، انسان را نوراني مي كند كه خود حب و ولا نيز مرتبه اي از نورانيت است . اصلاً شايد حقيقت نورانيت همين جريان حب باشد؛ يعني ظهور نور امام همان مرتبة حب و نور ولا است كه در قلب مؤمن دميده مي شود.

معناي تسليم و نتيجه آن

سلم يعني

اينكه انسان در همة مراتب وجود حتي در باطن خودش تسليم بشود و به مقام سلم برسد. يعني در باطن خودش هم مقاومت نداشته باشد. اگر او در مقابل حكم الهي حرج داشته باشد، او تسليم كامل ندارد . كما اينكه امام(ع) فرمودند:

[اگر قومي خدا را به يكتايي و بدون شريك بپرستند و نماز را به پا دارند و زكات را بپردازند و حج خانه [خدا] و روزه ماه رمضان را به جاي آورند اما در دل اعتراض كنند كه چرا خداي متعال و رسولش چنين يا چنان كرد، آنان با اين [اعتراض] مشرك مي باشند.]32

يا اينكه حتي در دلشان حرج نسبت به اين معنا پيدا كنند، يعني در دل اعتراض كنند كه چرا خداي متعال و رسولش چنين يا چنان كرد، او با اين اعتراض در دل مشرك شده است. سپس حضرت اين آية قرآن را تلاوت فرمودند:

فلا و ربّك لا يؤمنون حتّي يحكّموك فيما شجر بينهم ثمّ لا يجدوا في أنفسهم حرجاً ممّا قضيت و يسلّموا تسليماً.33

يعني در مقام قضاوت الهي تسليم محض باشند. پس حرج، ناشي از عدم تسليم است. اگر در قلب، مقام تسليم باطني حاصل شد، حرج باطني برداشته مي شود؛ چون حرج ناشي از اين است كه انسان در مقام باطن، تسليم نشده است. اين مقام سلم به نظر مي رسد همان مقامي است كه انسان به جايي مي رسد كه ايمان پيدا مي كند، آنگاه خداي متعال او را تطهير و بعد تنوير مي كند.

معناي تصديق و نتيجه آن

در روايت هاي ذكر شده اين گونه آمده بود كه انسان بتواند بعد از تسليم، تصديق بكند. شايد تصديق همان مرتبة تسليم

باطني يا مرتبة بعد از تطهير است؛ يعني انسان تا تطهير نشده باشد هر چه سعي كند تسليم بشود نمي تواند تسليم باشد. در او ريب و شك پيدا مي شود، نمي تواند بفهمد كه اين پيغمبر خدا از عالم انوار با اختيار خود پايين آمده و آمده است كه به ميثاق خود عمل كند، همه اش عبادت و بندگي و خيرخواهي است؛ و جز رنج و خيرخواهي براي او نيست. نمي تواند بفهمد همه اش خير محض و نورانيت است؛ نمي تواند باور كند كه در سراسر زندگي پيامبر حتي يك نقطه كوچك تاريك وجود ندارد. آدمي كه تسليم نيست نمي تواند تصديق بكند. مقام تصديق يعني اينكه انسان به جايي برسد كه هر كاري آنها مي كنند، آن را عين صدق و برابري با صدق بداند، و آن مقام صدق را در آنها درك بكند. و طبيعي است انساني كه نتواند تصديق كند نمي تواند معرفت پيدا بكند و به شك و ريب و به تعبير ادعيه به «نكس» و بيعت شكني و بالاخره به تكذيب وليّ خدا كشيده مي شود.

پي نوشت ها:

1.مجلسي،بحار الأنوار، ج8، ص368، باب27، ح41.

2.سورة ذاريات( )، آية56.

3.فيض، علل الشرايع، ص9؛ كنز الفوائد، ج1، ص328. أيّهاالنّاس إنّ الله جلّ ذكره ما خلق العباد إلّا ليعرفوه فإذا عرفوه عبدوه فإذا عبدوه إستغنوا عن عبادة من سواه.

4.همان.معرفة أهل كلّ زمانٍ إمامهم الّذي يجب عليهم طاعته.

6.قمي، عباس، مفاتيح الجنان،زيارت جامعه كبيره.

7.الكليني، اصول كافي، كتاب الحجة، باب معرفة الإمام و الرّدّ إليه، ح1.إنّما يعبد الله من يعرف الله فأمّا من لا يعرف الله فإنّما يعبده هكذا ضلالاً.

8.همان، ح2.تصديق الله عزّوجلّ و تصديق رسوله صلّي الله عليه و آله و سلّم و موالات عليّ

عليه السّلام و الإيتمام به و بأئمّة الهدي عليهم السّلام و البرائة إلي الله عزّوجلّ من عدوّهم هكذا يعرف الله عزّوجلّ.

9.همان،ح4. لا يكون العبد مؤمناً حتّي يعرف الله و رسوله و الائمّة كلّهم و إمام زمانه و يردّ إليه و يسلّم له.

10.إنّما يعرف الله عزّوجلّ و يعبده من عرف الله و عرف إمامه منّا أهل البيت و من لا يعرف الله عزّوجلّ و لا يعرف الإمام منّا أهل البيت فإنّما يعرف و يعبد غير الله هكذا و الله ضلالاً.

11.سوره نور(24)، آيه36.

15.يا أبا خالد «النّور» والله الأئمّة من آل محمّدٍ عليهم السّلام إلي يوم القيامة.

16.و هم والله نورالله الّذي أنزل.

17.والله يا أبا خالد لَنور الإمام في قلوب المؤمنين أنورمن الشّمس المضيئة بالنّهار.

18.أي هادٍ لأهل السّماء و هادٍ لأهل الأرض.

24.در زيارت مطلقه سيدالشهدا(ع) آمده است:«الحمد لله الّذي جعل النّار مثويكم»يعني حمد مي كنم خدايي را كه شما (ظالمان) را در جهنم قرار داد؛ اگر خداي متعال جهنم را خلق نمي كرد چگونه مي توانستيم عاشورا را تحمل كنيم. اين گونه نيست كه جهنم بردن و عذاب كردن خلاف عدل باشد يا اضلال، خلاف عدل باشد.

26.و هم و الله ينوّرون قلوب المؤمنين.

27.حتّي تخرق أبصار القلوب حجب النّور و تصل إلي معدن العظمة و يحجب الله عزّوجلّ نورهم عمّن يشاءفتظلم قلوبهم.

28.إنّكم لا تكونوا صالحين حتّي تعرفوا و لا تعرفوا حتّي تصدّقوا و لا تصدّقوا حتّي تسلّمو أبواباً أربعةً.

29.و الله يا أبا خالد لا يحبنّا عبدٌ و يتولّانا حتّي يطهّر الله قلبه و لا يطهّر الله قلب عبدٍ حتّي يسلّم لنا و يكون سلماً لنا فإذا كان سلماً لنا سلّمه الله من شديد الحساب و آمنه من فزع يوم القيامة

الأكبر.

30.من حسن إيمانه كثر بلائه.

33.ليظهره علي الدّين كلّه و لو كره المشركون.

31.لو أنّ قوماً عبدوا الله وحده لا شريك له و أقاموا الصّلوة وءاتوا الزّكات و حجّوا البيت و صاموا شهر رمضان ثمّ قال لما صنعه الله و رسوله علي صنع غير الّذي صنع كانوا بذلك مشركين.

بهائيت جديد

بهائيت، مذهب مدرنيسم ايراني است كه توسط دولت مدرن اروپايي، يعني آنگلوساكسون ها، يا به طور دقيق تر انگستان به وجود آمده است. پس بهائيت يك مذهب مجعول غربي در مشرق است و گسترة فرهنگي غرب در حال اوج، در شرق و ايران است، پس اين مذهب حيثيت فرهنگي غربي ها نيز هست.

مذهب بهائيت از تفسير يهودي مذهب تشيع در ايران آغاز شد يعني «پروتستانتيزم شيعي». چرا كه پروتستانتيزم، تفسير عهد جديد (انجيل) با عهد عتيق (تورات) است كه با محوريت «ملي گرايي آلماني» به وجود آمد. از اين جهت معرفت «تفسير يهودي» با ساختار «پادشاهي آلماني» پيوند مي خورد. مكتب پرتستانتيزم در آلمان شكل مي گيرد و بهائيت نيز از مقولة ملي گرايي ايراني بهره مي گيرد.

مهم ترين عنصر پروتستانتيزم «فرديت ديني» است؛ يعني جدايي معرفت از سازمان ديني و روحانيت مسيحي كاتوليك كه در نهايت به نوعي «تدين فردي» مي رسد. در بهائيت نيز همين فرديت به اوج مي رسد: فرديت ديني و تكيه بر الهامات فردي و عرفاني، به همين دليل عبادت خود را در معبدهاي «سكوت» قرار داده اند.

فرديت ديني در پروتستانتيزم، زمينة «فرديت معرفتي» و شناختي كانتي را تشكيل داد. كانت باز توليد معرفتي است و روشنفكري نيز نوعي فرديت معرفتي است كه در فلسفة كانت و يهوديت معرفتي ريشه دارد.

كساني كه در ايران به روشنفكري روي آورده اند در قالب پروتستانتيزم و با الگوي

آن، به باز تفسير مذهب خود پرداخته اند مانند پروتستانتيزم اسلامي كه مهم ترين نكته در آن، برخورد آنها با روحانيت و سازمان مربوط به آن بوده است. اين گروه در اين فرديت معرفتي مبتني بر فلسفه كانت، جدايي دين از سياست را جست وجو مي كرده اند.

كانت كه روح فلسفي انگلوساكسون را تشكيل مي دهد و ذهن فردي را مورد كنكاش قرار داده است، موجب هدايت آنها به طرف نوعي سياست خارجي بوده است و آن ايجاد «فرديت ديني» در سطح جهان است، و ايجاد بهائيت توسط انگليسي ها در همين جهت بوده است. پس سياست خارجي انگلوساكسون ها در جهت يهوديت سازي معرفتي ديني در سطح جهان است و «جهاني شدن» كه از نظرية يهودي و كانت به وجود آمده است، همين سياست جهاني در باب مذهب را پي مي گيرد.

نزديكي بهائيت با سازمان جهاني يهود، در همين چارچوب معرفتي قابل مطالعه و بررسي است. (معبد مركزي بهائيت در اسرائيل در «حيفا» است) پس كشورهاي انگلوساكسون كه جولانگاه يهوديت جهاني است، در رويارويي با ايران، به دنبال يك الگوي معرفتي بر همين اساس است كه [آن را] بهائيت جديد در ايران تشكيل خواهد داد.

فرديت معرفتي حاكم بر يهوديت و بهائيت، آنها را به نفي هرگونه چارچوب فلسفي در تاريخ كشانده است. در مسيحيت، عقيده بازگشت مسيحي درآخرالزمان موجب به وجود آمدن فلسفة تاريخ (هگل) گرديدو يهوديت معرفتي و فردگرايي شناختي، با اين فلسفة تاريخ درگير شد (مثل پوپر)، پس جنگ ميان فلسفه تاريخ و عدم آن، در جنگ معرفتي مسيحيت و يهوديت ريشه دارد.

فلسفة تاريخ بر مبناي تعيين آخرالزمان در آمدن منجي در يهوديت و مسيحيت متفاوت است. در يهوديت، مسيح واقعي

درآخرالزمان ظهور خواهد كرد. پس اكنون مسيح وجود ندارد تا فيضي به عالم افاضه كند و تاريخ را به آخرالزمان رهنمون سازد.

پس تاريخ از ديدگاه يهود، تاريخي برهنه و خالي و تابع عمل هاي انساني است؛ ولي در مسيحيت تا زمان ظهور، مسيح درآسمان است و فيض خود را براي هدايت انسان ها افاضه مي كند، پس فلسفة تاريخ يهود بر عمل انسان بر يك مقارنت وقايع تاريخي استوار است؛ ولي در فلسفة تاريخ مسيحي، وقايع تاريخي داراي دو سطح است: يكي سطح «فيضي» (روح در تاريخ هگل) و ديگري سطح «مقاومت» وقايع تاريخي.

در عالم اسلامي، تشيع قائل به وجود فيض بخش امامان(ع) در حضور و غيبت است كه از آن به «ولايت» تعبير مي شود و اهل سنت نيز به تاريخي واقعي بدون ولايت؛ پس تشيع به عالم مسيحيت نزديك است و اهل سنت به يهود. بنابراين روشنفكران سكولار در جهان تشيع، براي روشنفكري خود ناچار به رجوع به عقل كانتي يا عقل يهودي و يا عقل معتزلي (اهل سنت) هستند، عقلي كه مجرد و جداي از ولايت باشد و تاريخ را در جهت انساني بازسازي كند.

نفي فيض امام زمان(ع) زندة در پردة غيبت فضاي زيادي براي روشنفكران سكولار در عالم تشيع ايجاد مي كند. براي آنكه عقل كانتي يا معتزلي، خود را به جولان درآورند، همان عقل كانتي كه بهائيت در قرن نوزدهم به وجود آورد و فيض امام غايب را منكر شد تا فردگرايي معرفتي را در عالم تشيع به وجود آورد. (هر چند در نهايت پيروان خود را به پرستش رهبر مذهبي خود واداشتند.)

روشنفكران سكولار در عالم تشيع با ايجاد مناطق و فضاهاي فراغ ([خالي و

تهي] از عقيده و شريعت) براي تحقق نظريه هاي بازي معرفتي انگلوساكسوني تلاش مي كردند كه در مرحله اول به مناطق الفراغ از ولايت ناشي از انسان كامل و نفي نظرية انسان كامل رسيده اند (مديريت سكولار و نفي حكومت اسلامي) و در نهايت، نفي فيض انسان كامل حاضر و غايب و تفسير انسان كامل به ذهن فعال.

با تحويل انسان كامل به عقل كانتي، مي توان در احكام و اخلاقيات و عقايد صادره از او تشكيكي عقلي كرد و سپس نشاندن روشنفكران سكولار بر جاي او و صدور احكام و اخلاقيات بر عقايد از جانب روشنفكر معاصر كه از آن به دين سكولار شده، تعبير مي شود و روشنفكران سكولار، به جاي روحانيت خواهد نشست و اين همان بهائيت جديد است.

بهائيت جديد داراي مباني خاصي است:

1. نفي عقل شيعي و ولايي و پناه بردن به عقل معتزلي يا عقل كانت يا يهودي.

2. نفي حجيت لفظي قرآن و جدايي لفظ قرآن از معناي آن وارد شدن در اين جدايي و نظريه پردازي سكولاريستي.

3. نفي امامت ظاهر و غايب و جايگزيني عقل مفسر به جاي آن.

4. ايجاد فضاي لازم براي يهوديت معرفتي به منظور ايجاد فضاي لازم براي نظرية جهاني سازي انگلوساكسوني.

5. سياست معرفتي ديني براي پذيرش انديشه هاي جهاني سازي ليبراليستي انگلولاساكسوني، و سپس پذيرش ارزش هاي زرسالاران يهودي جهاني و مصرف زدگي جهاني.

ابراهيم فياض

پي نوشت :

* پگاه حوزه، ش 170، آبان 1384.

حقيقت حج

مرضيه بيات

از عرفات و عرفان چه مي داني؟ با تو هستم، تو كه به دنبال درياي معرفت مي گردي تو كه كوي به كوي آمده اي تا مفهوم عرفه را دريابي. به من خرده نگير، نگو در كربلا، پي عرفات مي گردي! حاجي اين ره كه تو

مي روي به تركستان است...

اما شايد باور نكني، اولين بار است كه احساس مي كنم به جايي كه مي خواستم، رسيده ام. سراغ مروه و صفا از من مي گيري، از مشعر سؤال مي پرسي؟ فقط كافي است نيم نگاهي به اطرافت بياندازي تا دريابي كه منزل درست است.

مگر نه اينكه فاصلة صفا و مروه سيصد متر است. دو طرف بين الحرمين را كه بنگري دو كوه مي بيني كه هر كدام سمبل تمامي صفات انساني اند. اصلاً اين دو به كوه معنا بخشيده اند، و كوه را مظهر ايستادگي و صلابت نموده اند، كوه، همة اين عناوين را از نام و نگاه آنان به عاريت گرفته است.

مي گويي قبل از رسيدن به عرفات بايد توقفي در مشعر نموده باشي. ديده بگشا تا مشعري به تو بنمايم به وسعت محشر. آن طرف، همان سو، سمت باب القبلة حرم آقا اباعبدالله الحسين(ع) گشته و خود در حال عروج است. درست فهميدي، «تل زينبيه» را مي گويم. به راستي در كجا مي خواهي به شعور برسي جز اينجا... آن كسي كه از بلنداي تل به نظاره ايستاده، مقسم شعور است.

در مشعر بايد به اين نكته برسي كه عاشق شوي و همراه و مطيع و تمامي وجودت فقط مملو از عشق و اطاعت از امام زمانت باشد. دريابي كه، تويي كه حجاب ظهور مولايي، تويي كه با اعمال نسنجيده ات، او را به يكروز غيبت بيشتر مجبور مي نمايي. نامة حضرت را به شيخ مفيد به ياد داري؟ جز اين بود كه مولايمان فرموده بودند: ما هميشه مراعات حال شيعيان خود را مي كنيم، حال آنكه آنان با گناهان خويش ما را مي آزارند... .

بيا با هم سعي صفا و مروه كنيم، بيا فاصلة بين الحرمين را هروله

نماييم، بيا بارها اين فاصله را با نگاه جان طي كنيم، بيا در عرفات به اين معرفت برسيم كه ما مولايي داريم كريم و بزرگوار، كه اكنون در اثر غفلت هاي ما، پرده نشين شده، بيا ما هم صدايش كنيم و نام زيبايش را فرياد زنيم، بيا با هم بخوانيم حديث عشق مهدي(ع) را.

به گفتة بزرگي: «جز اين نيست كه حقيقت حج، پيروي از امام حي و زنده است و دل دادن به او» تا تو را به ساحل ياد و ذكر خدا رهنمون سازد، آمده تا ما را با خود به ديار معشوق برد، آمده تا همراهمان باشد و بَلَدِ راهمان، آمده ياور و يارمان باشد،آمده تا گرد شمع وجودش به آن حقيقت واحد برسيم و غرق در وجود بي بديلش گرديم، آمده تا راه بندگي را به ما بنماياند، آمده تا هادي ما شود اين مهدي زهرا(س)، آمده ناجي ما شود تا با يوسف رخسارش به مصر وجود رويم، آنجا كه چشمان بي سوي ما با ياد صباي يادش دوباره بينايي يابند.

يا أيّها العزيز مسّنا و أهلنا الضّرّ و جئنا ببضاعةٍ مزجاةٍ فأوف لنا الكيل و تصدّق علينا إنّ الله يجزي المتصدّقين.1

حال ما آمده ايم اي يوسف كريم، آمده ايم و دست گدايي به پيشگاه با كرامتت دراز نموده ايم، سهمي نيز از درياي عرفان خويش در ظرف وجود ما ريز و مس وجودمان را به لطف و كرامت خويش زر كن.

اصل حج تويي، ما در هر كجا كه باشيم به دنبال تو مي گرديم، حالِ كسي را كه گمشده اي دارد، فقط گم كرده مي داند.

از چه كسي بپرسيم ياري داريم بلند بالا كه سرو در برابر او سر خجلت

فرود آورده، رخسار مه گونش شرمساري را نصيب ماه نموده و تناسب اندامش، باعث گرديد، كه ميان انس و جن، نمونه باشد. چشمان زيبا و نرگس گونه اش بي نظير، با كمان ابروان خويش به شكار دل هاي شيدا مي رود، ريزه اي مُشك بر گونة راست خويش نشانده كه همگان را مست و واله نموده... آري، چنين كسي را كه در جهان يكي است را نديده اي؟ بارها ديده ايم و نشناختيمش.

نوميد نشو، اينجا ديار اميد است، امروز، روزي است كه خداوند سبحان به بنده اش، نه نمي گويد. حال چه مي خواهي؟ آن كس را طلب كن كه وجودش سرشار از نعمات و دافع جميع بليّات است. براي فرج يوسفي كه با دستان خويش به چاه غيبتش انداختيم، دعا كنيم، دعا كنيم به درآيد و عزيزمان شود، بر ما حكمراني كند تا دريابيم معناي زندگي را...

مولاي من، تو را در عرفات مي جويند و ما تو را در كربلا يافتيم، تو را در حرم عموي بزرگوارتان عباس(روحي فداه)، در بين الحرمين، كنار ضريح شش گوشه، تل زينبيه و خيمه گاه، در كف العباس و مقام حضرت علي اكبر و علي اصغر، تو را در كنار علقمه و در همه جا و همة لحظه ها يافتم، زيرا، تو جدا از ما نيستي. تو هوايي هستي كه در آسمان تو، نفس مي كشيم، تو زلال جاري هستي كه به حياتمان آب جاويد ارزاني مي داري، مگر مي توان بي تو زيست؟...

با حاجيان سخني دارم، با شما كه طعنه بر زائران حريم حسين(ع) مي زنيد، شهد زيارت و طاعت حق تعالي گواراي وجودتان، اما بدانيد كه:

خداوند پيش از عنايت به زائران و سائلان عرفات به دياري نظر مي افكند كه زيباترين و عاشقانه ترين صحنة هستي را حسين(ع) خلق

نمود و حسين و عاشورا را از سال 61 تا ابد جاودانه ساخت. عشق خداوندبه حسين و زائر او در وصف نمي گنجد. به سعي ات نناز كه اگر در صفا و مروة كربلا نباشي، هرگز شور و حال اين فضا را در نمي يابي.

به دنبال صاحب عصر و زمان در خيمه هاي عرفات مي گردي، غافل از آنكه، آن دلستان دلربا را بايد نزد عموي بزرگوارشان يابي و شرط ديدار يار، عبور ازحريمي است به نام عباس.

حاجي تا به عرفات نيايد و در زمين عرفات استغفار، توبه و انابه ننمايد، شايد بخشودگي برايش حاصل نشود، ولي تو آنگاه كه زائر حسين مي شوي، خداوند به احترام اباعبدالله، تو را به يكباره مي بخشد و تو بسان كسي مي شوي كه از مادر متولد شده است. هزاران فرشته بال گسترده اند تا پذيراي زائر و عاشق حسين باشند و همراهش در سفر و حضر و سلامت...

اي نفس دون اينقدر شاد مباش، تو خود ارزشي نداري و در اين ميانه، تمام عزت و آبروي زائر كربلا، به واسطة اميري است كه وجودش به اين زمين، اعتبار بخشيد، حال دانستي كه شرف المكان بالمكين يعني چه؟

عرفه، روز تفكر است و انديشيدن دربارة خودت، نمي خواهد دربارة ديگران بيانديشي، جهان را كنار بگذار، بيا امروز با خود صادق باش و به اين فكر كن كه تو در اين جهان چه كاره اي؟...

امروز روزي است كه حاجات خويش را اجابت شده مي يابي، دقت كن كه حاجات بزرگ و براي آمدن آن مردي دعا كن كه بودنش مفهوم عدل و داد و تمامي خوبي هاست.

پي نوشت:

1. سورة يوسف (12)، آية 88.

جنگ يهود با اسلام

محمد شبير

حلقه اي از جنگ هاي

بين حق و باطل

اقتضاي حكمت خداوند متعال بر درگيري دائمي و جنگ هميشگي بين حق و باطل قرار گرفته است، تا آن هنگام كه خداوند زمين و اهل آن را به [صالحان] واگذار نمايد؛ تا [بدين وسيله] پاكان را از ناپاكان متمايز سازد. اين جنگ از زمان [حضور] آدم (ع) در بهشت، كه در آن از هر چه اراده مي نمود به همراه همسرش «حوا» ميل مي كرد، آغاز گرديد. [خداوند مي فرمايد:]

پس شيطان، هر دو را از آن بلغزانيد و از آنچه در آن بودند، ايشان را به در آورد.1

اين معركه پس از آن به زمين انتقال يافت و دشمني بين آدم و شيطان قوت گرفت. [خداوند مي فرمايد:]

و فرموديم، فرود آييد، شما دشمن همديگريد و براي شما در زمين قرارگاه و برخورداري خواهد بود.2

و مي فرمايد:

فرموديم، جملگي از آن فرود آييد. پس اگر از جانب من براي شما هدايتي رسد، آنان كه هدايتم را پيروي كنند برايشان بيمي نيست و غمگين نخواهند شد و[لي] كساني كه كفر ورزيدند و نشانه هاي ما را دروغ انگاشتند، آنانند كه اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود.3

و خداوند متعال پس از ذكر داستان آدم (ع) به بيان موضع يهود در برابر پيامبر اكرم(ص) و دين اسلام پرداخته است، تا نشان دهد كه جنگ يهود با پيامبر (ص) جنگ ميان حق و باطل مي باشد، جنگي ميان كساني كه به پذيرش دين درآمده اند؛ و آنان مسلمان هستند با كساني كه ايمان به خدا و به روز جزا نياورده اند و آنچه را خدا و رسولش تحريم نموده اند، حرام نمي شمارند. پس خداي متعال فرمود:

اي فرزندان اسرائيل، نعمت هايم را كه بر شما

ارزاني داشتم به ياد آوريد و به پيمانم وفا كنيد تا به پيمانتان وفا كنم و تنها از من بترسيد. و بدانچه نازل كرده ام [قرآن] كه مؤيد همان چيزي است كه با شماست [تورات حقيقي] ايمان آوريد و اولين انكاركنندة آن نباشيد و آيات مرا به بهايي ناچيز نفروشيد و تنها از من پروا كنيد. و حق را به باطل درنياميزيد و حقيقت را _ با آنكه خود مي دانيد _ كتمان نكنيد.4

جنگ يهود با پيامبر اسلام (ص)

جنگ يهود با مسلمين از هنگامي آغاز مي شود كه خداوند پيامبر گرامي اش حضرت محمد (ص) را به عنوان وسيلة هدايت و نور حقيقت ارسال فرمود تا آن را بر تمام اديان [و عقايد] حاكم و غالب گرداند.

در مكه مكرمه، يهود به سمت مشركان رفتند و آنان را به بيان سؤالات دشواري كه جواب آن در كتاب هاي آسماني پيشين و پسين موجود نبود وادار مي ساختند. و آن به سبب عمق كينه ميان آنان و پيامبر اكرم (ص) بود. و از جملة اين مسائل «پرسش از روح» بود.

و در مدينه منوره پيامبر (ص) پيمان صلحي را با يهود برقرار نمود، اما آنان آن پيمان را بيش از يكبار نقض كردند، و [طايفة يهودي] «بني قين قاع» به زن مسلمان محجبه اي تجاوز كردند و [طايفه يهودي ديگر] «بني نظير» نقشة قتل پيامبر (ص) را كشيدند و [طايفة] «بني قريظه» در جنگ «احزاب» با پيوستن به گروه ها عليه پيامبر (ص) به جنگ پرداختند. در نتيجه پيامبر اكرم (ص) پس از اين هجوم و مواجهة رويارو و برتري طلبي و آشوب و خدعه و دسيسه، [راهي] جز مبارزه يهود و تبعيدشان از مدينه منوره نيافت

تا بدين وسيله مسلمانان از دست آنان آرامش يابند.

يهود شكست خورده در «خيبر» گرد آمدند و حقد و كينه و حسد در دل هاي ساكنان آن منطقه انباشته شد و به تحريك اعراب عليه مسلمين و تقويت حركت نفاق پرداختند، آنچنان كه زني يهودي به مسموم نمودن پيامبر اكرم (ص) از طريق گوشت گوسفند كباب شده كه در آن سم وارد شده بود، دست زد.

دلايل عداوت يهود با مسلمانان، به ويژه با پيامبر اكرم (ص)

دلايل دشمني يهود با مسلمانان و پيامبر اكرم (ص) به مسائل متعددي برمي گردد كه از آن ميان به موارد زير اشاره مي كنيم:

1. حسادت جويي و برتري طلبي: يهود، خود را قوم (ملت) برگزيدة خدا پنداشته و نسبت به حق سروري، رهبري و پيامبري، خود را از ديگران (غير يهود) سزاوارتر مي داند. آنان به آمدن پيامبري جديد وعده داده شده بودند و هنگامي كه مشركان با آنان به مبارزه پرداختند، [يهود] به آنان وعدة بعثت [او را] مي دادند، كه پيامبري برانگيخته خواهد شد كه همراه او با شما خواهيم جنگيد [و شما را خواهيم كشت] مانند كشتار اقوام «عاد» و «ارم»؛ اما چون پيامبر جديد آشكار شد ولي از غير نسل داوود (ع) بود، سينه هايشان تنگ شد و كينه در جان هايشان به حركت درآمد و آغاز به مكر عليه پيامبر اكرم (ص) كردند. خداوند متعال مي فرمايد:

و هنگامي كه از جانب خداوند كتابي كه مؤيد آنچه نزد آنان است، برايشان آمد، و از ديرباز [در انتظار آن] بر كساني كه كافر شده بودند، پيروزي مي جستند؛ ولي همين كه آنچه [كه وصفش] را مي شناختند برايشان آمد، آن را انكار كردند. پس لعنت خدا بر كافران

باد.5

و آنچه بر كينة آنان عليه اسلام و مسلمانان افزود، سرعت انتشار اين دين، و گرد آمدن مردم حول رسول خدا (ص) بود. آنان درك كردند كه اين دين رقيب خطرناكي براي يهوديت و محوري براي رهبري معنوي جزيرةالعرب خواهد بود.

2. سرشت ناپاك: يهود، همواره تظاهر به مهرباني و شفقت و امانتداري مي نمايند در صورتي كه آنان به محض آنكه فرصتي به دست آورند به وحشياني درنده تبديل مي شوند. [دليل] اين ويژگي رواني نزد مردمان بسياري ناشناخته بود، تا اينكه قرآن (حكيم) نزول يافت و از ريشه هاي اين [صفت] پرده برداشت و آن خصلت را تبيين نمود، تا مسلمانان، جزم و احتياط خود را در برخورد با آنان به كار گيرند.

تعدادي از آيات قرآني كه از درون يهود پرده برداشته است، عبارتند از اين آيات:

و [عده اي از اهل كتاب] بر خدا دروغ مي بندند، با اينكه خودشان هم مي دانند.6

پذيرا و شنواي دروغ هستند [و] بسيار مال حرام مي خورند.7

و [آنان] پيامبران را بناحق مي كشتند.8

و هرگز نه اين بود كه [يهود] هرگاه پيماني بستند، گروهي از ايشان آن را دور افكندند؟9

هر بار كه آتشي براي پيكار افروختند، خدا آن را خاموش ساخت. و در زمين براي فساد مي كوشند، و خدا مفسدان را دوست نمي دارد.10

[آنان گفتند:] در مورد كساني كه كتاب آسماني دارند، راهي عليه ما نيست.11

و [به سبب] ربا گرفتنشان _ با آنكه از آن نهي شده بودند _ و به ناروا مال مردم خوردنشان.12

بنابراين جنگ خود را با قرآن كريم و با جبرئيل (ع) كه اين آيات را بر پيامبر اكرم (ص) فرو آورده بود، علني ساختند.

خداوند متعال مي فرمايد:

بگو: كسي كه دشمن جبرئيل است [در واقع

دشمن خداست] چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلبت نازل كرده است، در حالي كه مؤيد [كتاب هاي آسماني] پيش از آن و هدايت و بشارتي براي مؤمنان است.13

و طبري مي گويد: «اهل علم، جملگي بر تأويل اين آيه اتفاق نظر دارند كه اين آيه در جواب يهود بني اسرائيل نازل گرديد زيرا جبرئيل را دشمن خود و ميكائيل را دوست خود مي پنداشتند. » و دليل دشمني آنها با جبرئيل، آن بود كه او پيامبر (ص) را از اسرارشان آگاه مي ساخت و او در بر دارندة هر عذابي بود.

پي نوشت ها:

1. فأزلّهما الشيطان عنها فأخرجهما ممّا كانا فيه. سورة بقره (2)، آية 36.

2. و قلنا اهبوطوا بعضكم لبعضِ عدوٌّ و لكم في الأرض مستقرٌّ و متاعٌ إلي حين. همان.

3. قلنا اهبطوا جميعاً فإمّا يأتينّكم منّي هديً فمن تبع هداي فلا خوفٌ عليهم و لا هم يحزنون * والذين كفروا و كذّبوا بآياتنا اولئك إصحب النّارهم فيها خلدون. سورة بقره (2)، آية 38 و 39.

4. يبني إسرائيل اذكروا نعمتي الّتي أنعمت عليكم و أوفوا بعهدي أوف بعهدكم و إيّي فارهبون* و ءآمنوا بما أنزلت مصدّقاً لما معكم و لا تكونوا أوّل كافرٍ به و لا تشتروا بآيتي ثمناً قليلاً و إيّي فاتّقون * و لا تلبسوا الحقّ بالبطل و تكتموا الحقّ و أنتم تعلمون. سورة بقره (2)، آية 40 و 41 و 42.

5. و لمّا جاءهم كتبٌ من عندالله مصدّقٌ لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون علي الّذين كفروا فلّما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله علي الكفرين. سورة بقره (2)، آية 89.

6. و يقولون علي الله الكذب و هم يعلمون. سورة آل عمران (3)، آية

75.

7. سمّعون للكذب أكّلون للسّحت. سورة مائده (5)، آية 42.

8. و يقتلون النّبيين بغير الحقّ. سورة بقره (2)، آية 61.

9. أو كلّما عهدوا عهداً نبذه فريقٌ منهم. سورة بقره (2)، آية 100.

10. كلّما أوقدوا ناراً للحرب أطفأها الله و يسعون في الأرض فساداً و الله لايحبّ المفسدين. سورة مائده (5)، آية 64.

11. ليس علينا في الأمّيين سبيلٌ. سورة آل عمران (3)، آية 75.

12. و أخذهم الرّبوا و قد نهوا عنه و أكلهم أموال النّاس بالبطل. سورة نساء (4)، آية 161.

13. قل من كان عدوّاً لجبريل فإنّه نزّله علي قبلك بإذن الله مصدّقاً لما بين يديه هديً و بشري للمؤمنين. سورة بقره (2)، آية 97.

14. ابن كثير، تفسيرالقرآن العظيم، ج 1، ص 129.

انجيل برنابا

مركز بين المللي استراتژي ها و برنامه ريزي

مترجم: قبس زعفراني

انجيل برنابا به يكي از شاگردان خاص عيسي مسيح(ع) منسوب مي شود و پيرامون آن بحث هاي بسياري موجود است، كه نارضايتي خود مسيحيان را نيز ايجاد كرده است؛ چون اين انجيل با انجيل هاي چهارگانه ديگر فرق مي كند. اين انجيل به ظهور مهد اسلام اشاره مي كند و دعوي الوهيت مسيح وارد مي كند و تأكيد مي نمايد، مسيح از به صليب كشيده شدن نجات مي يابد و سرانجام ايدة به صليب كشيده شدن را رد مي كند، همانگونه كه پولس را محكوم و بشارت او را رد مي كند.

اما مسيحياني كه در حقيقت ياران و پيروان پولس يهودي و نه عيسي مسيح(ع) به شمار مي آيند، آنچه در انجيل برنابا آمده است را رد مي كنند و آن را كفر به شمار مي آورند.

در مقابل پناه بردن برخي از صليبي ها به تلاش جهت تحريف قرآن و چاپ نسخه تحريف شدة آن و توزيع آن در

كشورهاي اسلامي، برخي از انديشمندان مسلمان از جمله دكتر عبدالله عثمان پيشنهاد چاپ انجيل «برنابا» و توزيع آن ميان مسيحيان را دادند.

اما انجيل برنابا چيست؟

و آيا اين انجيل در معرض جمع آوري از سوي مسيحيان قرار گرفته تا اثري از آن بر جاي نماند؟

و چرا مسيحيان اين انجيل را به مسلمانان نسبت مي دهند و آن را غير معتبر به شمار مي آورند؟ و آيا دعوت به چاپ آن مسيحيان را آزرده خواهد ساخت؟

مسيح(ع) هم خواندن و هم نوشتن مي دانست، اما به دستور و امر خداوند متعال اقدام به تدوين و نگارش انجيل نكرد و انجيل هاي كنوني صد سال پس از اينكه خداوند عزوجل حضرت مسيح(ع) را نزد خويش و به آسمان ها برد، نگارش شدند كه انجيل برنابا يكي از اين انجيل هاست.

پس از عروج مسيح، رقابت ميان پيروانش افزايش يافت، به گونه اي كه برخي از ايشان، از جمله برنابا به لزوم پيروي از تعاليم و آموزه ها و اصول و مبادي مسيح(ع) بدون ايجاد هيچ تغييري در آن اعتقاد داشتند، در حالي كه ديگران، كه در رأس آنها پولس قرار داشت، چشم پوشي و صرف نظر از برخي از آن تعاليم و اصول و مبادي را جهت نشر آيين جديد و مورد پسند و مقبول قرار دادن آن ميان مللي كه بر آن وارد مي شد، به ويژه يوناني هاي رومي ترجيح مي داد.

براي بهترين مثال در اين باره مي توان به اين گفتة مسيح(ع) كه مربوط به قوانين و انبياي عهد قديم است اشاره كرد:

من نيامده ام آيين پيشينيان را لغو كنم، بلكه آمده ام آنها را به مورد اجرا بگذارم.1

و اين دقيقاً همان چيزي است كه خداوند متعال بر زبان مسيح(ع) در

آية 50 سورة عمران مي آورد:

و مصّدقاً لما بين يديّ من التّورة.

و تصديق كنندة تورات مي باشم.

و هنگامي كه مردي از او پيرامون چگونگي رسيدن به جاودانگي سؤال كرد، به او دستور داد، از اوامر عهد قديم تبعيت كند.2

اما پولس به محض اينكه توانست جاي پاي خود را در ميان حواريان مستحكم كند، اقدام به لغو آن قوانين نمود، آنجا كه مي گويد:

زيرا هركه به مقتضاي قوانين عمل كند، لعن و نفرين شده است.3

و هم چنين باشد، اي كساني كه از قوانين تبعيت مي كنيد، از رحمت خداوند محروم شويد.4

با اينكه وقتي مي خواست زنان را ساكت نمايد، از قوانين حمايت نمود و گفت:

زنانتان را در كنيسه ها ساكت كنيد، چرا كه آنها حق سخن گفتن ندارند، و به سان آنچه كه قانون مي گويد، بايد اطاعت و فرمانبرداري نمايند.6

اين رقابت ميان اين دو طايفه براي قرن ها ادامه يافت و به كشته شدن بسياري انجاميد. در سال 325 ياران و پيروان پولس توانستند، بر مجمع كليسايي منعقد در «نيزا» استيلا يابند و فوراً دستور سوزاندن انجيل هاي چهارگانه يوناني از جمله تنها انجيلي كه به زبان آرامي- زبان حضرت مسيح(ع) - نوشته شده بود را صادر كردند.

مجمع كليسايي نيزا، بر عقيدة تثليث كه كاهن اسكندري اشكاسيوس، ابداع كرده بود، به عنوان مهم ترين عقيدة آيين مسيحيت تكيه كرد. همچنين روز تولد مسيح(ع) را به 25 دسامبر تغيير داد تا با روز تولد الهة خورشيد، ميترا، مطابقت داشته باشد و روز عبادت هفتگي را از شنبه به يكشنبه تغيير داد.

انجيل برنابا امروزه يكي از صحيح ترين انجيل ها به شمار مي آيد، برنابا همراه و انيس مسيح(ع) بود، اما در قبال پنج

انجيل ديگر كه از سوي كليساهاي مسيحي معتبر به شمار مي آيد، اكثر كارشناسان اتفاق نظر دارند كه نام مؤلفان واقعي آن ناشناخته و نامعروف است. اين انجيل ها به دست پيروان قديس پولس نوشته شدند و براي كسب مصداقيت و احترام نام هاي معروف و مشهودي به آن اطلاق گرديد.

معرفي برنابا، صاحب انجيل

نام واقعي برنابا «يوسف ژوزف بن لووي بن ابراهيم» يهودي از سبط لووي، از قبرس است. وي مزرعه اش را فروخت و آن را به پاي شاگردان مسيح ريخت.5 به تقوا و درستكاري شناخته شد و سفر اعمال او را «يوسفي كه از جانب فرستادگان برنابا خوانده شد» ناميد.6 و هنگامي كه پولس ادعا كرد، مسيح را ديده و به اورشليم بازگشت تا به شاگردان نزديك شود، برنابا مسئوليت معرفي او را به شاگردان بر عهده گرفت.7

و برنابا براي تبليغ و دعوت نيكوكار و صالحي بود كه مملو از روح القدس و ايمان به خداي بود، بنابراين جمع قابل توجهي به خداي ايمان آوردند.8 سپس به همراه شائول (پولس) يك سال كامل به طرسوس رفت (اعمال 15/29)، پس از اين مشاجره نام برنابا از عهده جديد محو شد.

مورخان يادآوري مي كنند كه وفات او به سال 61 م. در قبرس به وقوع پيوست. بت پرستان او را سنگسار كردند و همين باعث مرگ او شد، پسر خواهرش «مرقس انجيلي» نيز او را به خاك سپرد.

آيا انجيل برنابا در حال حاضر موجود است؟

منابع تاريخي به برنابا، انجيل، رساله و كتابي را نسبت مي دهند كه از مسافرت ها و آموزه هاي فرستادگان و پيامبران سخن مي گويد. دانشمند آلماني «چندروف».10 به رساله برنابا در دست نوشته هاي سينا دست يافت كه به مقدس

به شمار آوردن اين رساله براي مدت ها اشاره مي كرد.

اما هيچ يك از رساله ها و كتاب هايش مقدس به شمار نمي آيد، اينجاست كه بايد گفت جاي تعجب دارد، رساله هاي پولس و «لوقا» كه هيچ يك مسيح را نديده اند، چگونه معتبر به شمار مي آيند، در حالي كه سخنان برنابا كه در ايمان و درستي و مصاحبت و هم نشيني با مسيح برايشان سبقت نمود، معتبر نيست!

در سال 366 دستوري از «پاپ دماسوس» پيرامون عدم مطالعه انجيل برنابا صادر شد، مجلس كليسا هاي غربي نيز در سال 382 و «پاپ انوسنت» در سال 465 و «پاپ گلاسيوس اول» در سال 492 مطالعه برخي از انجيل ها را تحريم كردند كه انجيل برنابا نيز جزء اين انجيل ها بود.

دستيابي به نسخه اي از انجيل برنابا

كلام انجيل برنابا براي قرن هاي طولاني محو شد، تا اينكه «فرامينو» راهب ايتاليايي، در اواخر قرن شانزدهم بر نسخه اي از آن در كتابخانة «پاپ استكوس پنجم» در واتيكان دست يافت، كه آن را مخفي نمود و با آن خارج شد و اسلام آورد و ديگر نامي از اين نسخه برده نشد.

در سال 1709 «كريمر» يكي از مستشاران تزار روسيه بر تنها نسخه اي دست يافت كه امروزه از انجيل برنابا در دست است كه در سال 1738 به وين منتقل شد، اين نسخه در 225 صفحه، در دو جلد و به زبان ايتاليايي نوشته شده است.

و در آغاز اين قرن به دست استاد «خليل سعادت» ترجمه شد. در مقدمه استاد سعادت توضيحاتي داده است كه از آن براي شناخت و فهم اصول و مبادي اين نسخه استفاده مي كنيم. هم چنين از وجود ترجمه اسپانيايي نام برده شده كه تعدادي از

شرق شناسان در اوايل قرن هجدهم آن را دست به دست مي كردند و سرانجام به دست دكتر هوايت رسيد كه عنوان كرد، اين نسخه ترجمه اي است از نسخة ايتاليايي آن و مترجم اسپانيايي آن فردي مسلمان به نام «مصطفي العرندي» است كه اين نسخه را نيز دكتر هوايت از دست داد. بنابراين اينكه نويسنده تنها نسخة ايتاليايي و نويسندة انجيل چه كسي است، معلوم نيست.

پي نوشت:

1. مقي 17:5.

2. قرمس 19:10-17.

3. جلاتيان 10:3.

4. جلاتيان 4:5.

5. اعمال 37-36.

6. اعمال 4/36.

7. اعمال 9/27.

8. اعمال 11/24-22.

9. اعمال 15/29.

10. 1859 ميلادي.

معجزات امام زمان(ع)-5

سيد هاشم حسيني بحراني

مترجم: ابوذر ياسري

? ورود امام (ع) به خانه و عدم رؤيت

يعقوب بن منقوش مي گويد: بر حضرت امام حسن عسكري(ع) وارد شدم در حالي كه بر سكويي در سرا نشسته بودند و در سمت راستشان اتاقي بود كه پرده هاي آن آويخته بود، عرض كردم: سرورم، صاحب الامر كيست؟ فرمودند:

پرده را بردار.1

پرده را بالا زدم و پسر بچه اي، به قامت پنج وجب، كه حدود هشت يا ده سال داشت، با پيشاني درخشان و رويي سپيد و چشماني درافشان و كف ستبر و دو زانوي برگشته و خالي بر گونه راست و و گيسواني بر سر بيرون آمد و بر زانوي پدرش ابومحمد(ع) نشست، آنگاه امام(ع) به من فرمودند:

اين صاحب شماست.2

سپس صاحب الامر برخاستند و امام به ايشان فرمودند:

پسرم، تا وقت معلوم داخل شو.3

آنگاه آن حضرت(ع) داخل خانه شدند و من به ايشان مي نگريستم سپس به من فرمودند:

يعقوب به داخل خانه برو.4

داخل خانه شدم ولي كسي را آنجا نديدم.5

? اقامة نماز توسط امام(ع) و خبر دادن از درون هميان

ابوالاديان مي گويد، من خدمتكار امام عسكري(ع) بودم و نامه هاي آن

حضرت را به شهرها مي بردم و در آن بيماري كه منجر به شهادت ايشان شد، نامه هايي نوشتند و به من فرمودند:

آنها را به مدائن برسان. تو چهارده روز، اينجا نخواهي بود و روز پانزدهم كه وارد سامرا شوي، از سراي من صداي واويلا خواهي شنيد و مرا در مغتسل خواهي يافت.6

عرضه داشتم:

سرورم، وقتي كه اين امر واقع شود، امام و جانشين پس از شما چه كسي خواهد بود؟ آن حضرت(ع) فرمودند:

هر كس پاسخ نامه هاي مرا از تو مطالبه كند، او قائم پس از من خواهد بود.7

عرض كردم: ديگر چه؟

فرمودند:

كسي كه بر من اقامة نماز كند، او قائم پس از من خواهد بود.8

عرض كردم: ديگر چه؟

فرمودند:

كسي كه خبر دهد در آن هميان چيست او قائم پس از من خواهد بود.9

و هيبتشان مانع آن شد كه بپرسم در آن هميان چيست؟

نامه ها را به مدائن بردم و جواب آنها را بازگرفتم و همان طور كه فرموده بودند روز پانزدهم وارد سامرا شدم، و به ناگاه بانگ شيون را از منزل امام(ع) شنيدم و آن حضرت را بر مغتسل يافتم و برادرشان جعفر بن علي را داخل منزل ديدم كه شيعيان، وي را بر مرگ برادر، تسليت و بر امامت تبريك مي گفتند؛ پس با خود گفتم: اگر اين شخص امام است كه امامت باطل خواهد بود، زيرا مي دانستم كه او شراب مي نوشد و درون كاخ، قمار مي كند و تار مي زند. پيش رفتم و تبريك و تسليت گفتم، ولي او چيزي از من نپرسيد. سپس «عقيد» يكي از خدمتكاران، بيرون آمد و گفت: سرورم، برادرت كفن شده است، برخيز و بر وي نماز گزار. جعفر داخل شد و برخي از

شيعيان مانند «سمان» و «حسن بن علي» -كه به دست معتصم به شهادت رسيد و معروف به «سلمه» بود _ در اطراف وي بودند.

همين كه وارد منزل شديم، امام عسكري(ع) را كفن شده در تابوت ديدم و جعفر پيش رفت تا بر برادرش نماز گزارد، اما چون خواست تكبير بگويد، كودكي گندمگون با گيسواني مجعد و دندان هايي پيوسته، بيرون آمد و رداي جعفر را گرفت و گفت:

اي عمو! كنار برو كه من بر نماز گزاردن بر پدرم سزاوارترم.10

جعفر با چهره اي رنگ پريده و زرد، عقب رفت. آن كودك، پيش آمد و بر امام(ع) نماز گزارد و آن حضرت كنار آرامگاه پدرشان به خاك سپرده شدند؛ سپس به من فرمود:

اي بصري، جواب آن نامه هايي را كه همراه توست بياور.11

آنها را به او دادم و با خود گفتم اين دو نشانه، باقي مي ماند هميان. سپس نزد جعفر رفتم و در حالي كه آه مي كشيد«حاجز وشا» به او گفت: سرورم، آن كودك كيست تا او را به دربار معرفي كنيم، جعفر گفت: به خدا سوگند، نه هرگز او را ديده ام و نه مي شناسم.

ما نشسته بوديم كه گروهي از اهالي قم آمدند و از حال امام عسكري(ع) پرسش كردند و فهميدند كه درگذشته اند آنگاه پرسيدند: به چه كسي بايد تسليت بگوييم؟ مردم به جعفر اشاره كردند. پس آنان بر او سلام كردند و تسليت و تبريك دادند، و گفتند: همراه ما نامه ها و اموالي است، بگو آن نامه ها متعلق به چه كساني است، و اموال چقدر است؟جعفر در حالي كه جامه هايش را مي تكاند، برخاست و گفت: آيا از ما علم غيب مي خواهيد؟

راوي مي گويد، خادمي از

خانه بيرون آمد و گفت: نامه هاي فلاني و فلاني و همياني با هزار دينار، كه نقش ده دينار آن محو شده همراه شماست. آنها نامه ها و اموال را به او دادند و گفتند: آنكه تو را براي گرفتن اينها فرستاده همو امام مي باشد. جعفر نزد معتمد عباسي رفت و ماجراي آن كودك را گزارش داد، و خليفه مأموران خود را فرستاد و «صقيل» (نرجس خاتون) را گرفتند و از وي مطالبة آن كودك را كردند؛ صقيل منكر شد و مدعي شد كه باردار است تا به اين وسيله كودك را از نظر آنها مخفي سازد. او را به «ابن الشوارب» قاضي سپردند و به دليل مرگ ناگهاني «عبيد الله بن يحيي بن خاقان» و نيز شورش «صاحب زنج» در بصره، از او غافل شدند و او توانست از دست آنها بگريزد.12

? شكست كيد فرستادگان خليفه و رعب آنان

رشيق صاحب مادراي مي گويد: معتضد عباسي شخصي را به سوي ما، كه سه نفر بوديم، فرستاد و به ما فرمان داد كه هر يك از ما بر اسبي نشسته و اسبي ديگر را همراه خود ببريم، و به آرامي خارج شويم و چيزي غير از قاليچه اي كه بر زين اسب مي گذاريم، همراهمان نباشد و به ما گفت به سامرا برويد و محله و خانه اي را براي ما مشخص كرد و گفت: وقتي داخل خانه شديد، بر در آن خادمي سياه را خواهيد يافت، پس به داخل خانه هجوم بريد و هر كس را ديديد سرش را برايم بياوريد.

وارد سامرا شديم و آنجا را مطابق آنچه توصيف كرده بود، يافتيم. در دالان خانه، خادمي سياه، مشغول بافتن چيزي كه

در دست داشت، بود؛ من از او راجع به خانه و اين كه چه كسي در آن است پرسيدم. اما به خدا، توجهي به ما نكرد و به حضور ما اهميتي نداد، سپس همان طور كه مأموريت داشتيم، به داخل خانه هجوم برديم، و خانه اي را مانند كاخ يافتيم كه مقابل آن، پرده اي آويخته بود و من مجلل تر از آن را نديده بودم. گويا در آن وقت كسي درون خانه نبود. پرده را كنار زديم، خانه اي بزرگ بود كه گويا دريايي در وسط آن قرار داشت و در دورترين نقطة خانه حصيري بود كه دانستيم بر روي آب قرار دارد و بر روي آن مردي با نيكوترين منظر در حال نماز گزاردن بود، كه به ما و هيچ يك از وسايلمان، توجهي نكرد.

احمد بن عبدالله جلو رفت تا پاي به درون خانه بگذارد، اما به درون آب افتاد و شروع به دست و پا زدن كرد تا آنكه دستم را به سويش دراز كردم و او را نجات دادم، و از هوش رفت و ساعتي چنان بود. پس از او همراه ديگر من آن عمل را تكرار كرد و مثل همان بلا به سر او در آمد و من مبهوت شدم.

به صاحب خانه گفتم: از خداوند و از شما عذر مي خواهم، به خدا سوگند ندانستم كه چه خبر است و من به سوي چه كسي آمده ام و به سوي خدا توبه مي كنم، و او به چيزي از آنچه گفتم، توجهي نكرد و ما بازگشتيم؛ در حالي كه معتضد در انتظارمان بود و به نگهبانان دستور داده بود كه هر وقت رسيديم، وارد شويم.

پاسي

از شب گذشته، بر او وارد شديم. از ما راجع به آن موضوع سؤال كرد و آنچه را مشاهده كرده بوديم به او بازگفتيم، پس گفت: واي بر شما، آيا با كسي قبل از من، برخورد كرديد؟ گفتيم: نه. سوگند محكمي ياد كرد كه اگر خبر اين ماجرا [خارج از جمع ما] منتشر شود، گردن هايمان را بزند. و ما جرئت بيان آن را تا پس از مرگ وي نداشتيم.13

? ريگ هايي كه به عنايت امام(ع) طلا شد

شخصي از اهل مدائن مي گويد: به همراه رفيقم به حج رفته بودم، چون به موقف عرفات رسيديم، جواني را ديدم كه نشسته، لنگ و روپوشي در بر و نعلين زردي به پا دارد. لنگ و روپوش او به نظر من 150 دينار ارزش داشت، و اثر سفر در او نبود. گدايي نزد ما آمد، و ما او را رد كرديم، سپس نزد آن جوان رفت و درخواست كرد، جوان چيزي از زمين برداشت و به او داد. گدا او را دعا كرد، سپس جوان برخاست و از نظر ما پنهان شد.

ما نزد آن گدا رفتيم و به او گفتيم، او به تو چه عطا كرد؟گدا ريگ طلايي دندانه داري را نشان داد كه قريب به بيست مثقال بود. من به رفيقم گفتم: آن حضرت مولاي ما بود ولي ما ندانستيم، آنگاه به جستجويش برخاستيم و تمام موقف را گردش كرديم ولي ردّي از امام(ع) به دست نياورديم. آنگاه از گروهي كه اهل مكه و مدينه بودند، راجع به ايشان پرسيديم، گفتند: جواني است علوي كه هر سال پياده به حج مي آيد.14

? فائز گشتن غانم هندي پس از شيعه شدن

به لقاي امام(ع)

ابوسعيد غانم هندي مي گويد: من در يكي از شهرهاي هندوستان كه به «كشمير داخله» معروف است ساكن بودم و رفقايي داشتم كه كرسي نشين دست راست سلطان بودند. آنها 40 مرد بودند و همگي چهار كتاب معروف: تورات، انجيل، زبور و صحف را مطالعه مي كردند. من و آنها بين مردم قضاوت مي كرديم و مسائل دينيشان را به آنها تعليم، و راجع به حلال و حرامشان فتوي مي داديم و خود سلطان و مردم ديگر، در اين امور به ما روي مي آوردند. روزي، نام رسول خدا را مطرح كرديم و گفتيم: ما از وضع اين پيامبر كه نامش در كتاب هايمان آمده است اطلاعي نداريم، و لازم است در اين باره جستجو كنيم و به دنبالش برويم. همگي رأي دادند و توافق كردند كه من خارج شوم و در جستجوي اين امر باشم، لذا از كشمير بيرون آمدم و پول بسياري همراه داشتم. 12 ماه راه رفتم تا نزديك كابل رسيدم. مردمي ترك، راه را بر من گرفتند و پولم را ردند و جراحات سختي به من وارد ساخته، مرا به شهر كابل بردند. سلطان آنجا چون گزارش مرا شنيد، مرا به شهر بلخ فرستاد و سلطان بلخ در آن زمان، «داود بن عباس بن ابي اسود» بود. دربارة من به او خبر دادند كه من از هندوستان، به جستجوي دين، بيرون آمده و زبان فارسي را آموخته ام و با فقها و متكلمين مباحثه كرده ام.

داود ابن عباس به دنبالم فرستاد و مرا در مجلس خود احضار كرد و دانشمندان را گرد آورد تا با من مباحثه كنند. من به آنها گفتم: من از شهر خود خارج

شده، و در جستجوي پيغمبري مي باشم كه نامش را در كتاب ها ديده ام. گفتند: او كيست و نامش چيست؟ گفتم: محمد[ص] است. گفتند: او پيغمبر ماست كه تو در جستجويش هستي، سپس شريعت او را از آنها پرسيدم و آنها مرا آگاه ساختند.

به آنها گفتم: من مي دانم كه محمد[ص]، پيغمبر است ولي نمي دانم آيا او همان كسي است كه شما معرفيش مي كنيد يا نه؟ شما محل او را به من نشان دهيد تا نزدش بروم و از نشانه ها و دلايلي كه مي دانم بپرسم، اگر همان كس بود كه او را مي جويم، به او ايمان مي آورم. گفتند: آن حضرت(ص) رحلت فرموده است. گفتم: جانشين وي و وصي او كيست؟ گفتند: ابوبكر است. گفتم: اين كنيه او است، نامش را بگوييد، گفتند: «عبدالله بن عثمان» و او را به قريش منسوب ساختند. گفتم: نسب پيغمبر خود محمد را برايم بگوييد. آنها نسب او را گفتند، گفتم: اين شخص، آن كسي كه من مي جويم نيست. كسي كه من در طلبش هستم، جانشين او، برادر ديني و پسرعموي نسبي او و شوهر دختر او و پدر فرزندان (نوادگان) اوست، و آن پيغمبر را در روي زمين، نسلي جز فرزندان مردي كه خليفة اوست، نمي باشد، ناگاه همه بر من تاختند و گفتند: اي امير، اين مرد از شرك بيرون آمده و به سوي كفر رفته و خون او حلال است.

من به آنها گفتم: اي مردم، من براي خود ديني دارم كه به آن گرويده ام و تا محكم تر از آن را نيابم، از آن دست برندارم، من اوصاف اين مرد را در كتاب هايي كه خدا بر پيغمبرانش نازل كرده، ديده ام و از

كشور هندوستان و عزتي كه در آنجا داشتم، براي جستجوي او بيرون آمده ام، و چون از پيغمبري كه شما برايم تعريف نموديد، تجسس كردم ديدم او آن پيامبري كه در كتاب ها معرفي كرده اند نيست، از من دست برداريد.

حاكم نزد مردي فرستاد كه نامش «حسين بن اشكيب» بود و او را حاضر كردند، آنگاه گفت: با اين مرد هندي مباحثه كن. حسين گفت: خدا اصلاحت كند. در اين مجلس فقها و دانشمنداني هستند كه براي مباحثه با او از من داناتر و بيناترند، گفت: هر چه من مي گويم بپذير، با او در خلوت مباحثه كن و به او مهرباني نما.

پس از آنكه با حسين بن شكيب مباحثه كردم گفت: كسي را كه تو در جستجويش هستي همان پيغمبري است كه اينها معرفي كردند، ولي موضوع جانشين چنان كه اينها گفته اند، نيست. اين پيغمبر نامش «محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب» است و وصي و جانشين او «علي بن ابيطالب بن عبدالمطلب» شوهر فاطمه _ دختر محمد _ و پدر حسن و حسين، نوادگان محمد(ع) مي باشد.

غانم مي گويد: من گفتم: الله اكبر، اين همان كسي است كه من در جستجويش هستم. سپس به سوي داود بن عباس بازگشتم و گفتم: اي امير، آنچه را مي جستم پيدا كردم. و من گواهي مي دهم كه معبودي جز خدا نيست و محمد[ص] رسول اوست. او با من خوشرفتاري و احسان كرد و به حسين گفت: از او دلجويي كن.

من به سوي او رفتم و با او انس گرفتم، او نيز نماز و روزه و فرايضي را كه مورد نيازم بود، به من تعليم نمود. به او گفتم: ما در كتاب هاي خود مي خوانيم كه

محمد[ص] آخرين پيامبر بوده و پس از او پيامبري نمي آيد و امر رهبري بعد از او با وصي و وارث و جانشين بعد از اوست، سپس با وصي پس ازوصي ديگر، و فرمان خدا همواره در نسل ايشان جاري است تا دنيا تمام شود. پس وصي محمد كيست؟ گفت: حسن و بعد از او حسين، فرزندان محمد[ص] اند، آنگاه امر وصيت را كشيد تا به صاحب الزمان(ع) رسيد، سپس مرا از غيبت امام و ستم هاي بني عباس آگاه ساخت. از آن هنگام، من مقصودي جز جستجوي صاحب الزمان(ع) نداشته ام.

عامري مي گويد: غانم سپس به قم آمد و در سال 264 قمري از همراهان اصحاب ما (شيعيان) شد و با آنها بيرون رفت تا به بغداد رسيد و رفيقي از اهل هند همراه او بود.

عامري مي گويد، غانم به من گفت: من از اخلاق رفيقم خوشم نيامد و از او جدا شدم، و رفتم تا به عباسيه15رسيدم، مهياي نماز شدم و نماز گزاردم و به آنچه در جستجويش بودم مي انديشيدم كه ناگاه شخصي نزد من آمد و گفت: تو فلاني هستي؟ و اسم هندي مرا گفت، گفتم: آري، گفت: آقايت تو را مي خواند، آن حضرت را اجابت كن.

همراهش رهسپار شدم و او مدام مرا از اين كوچه به آن كوچه مي برد تا به خانه و باغي رسيد، امام(ع) را ديدم كه آنجا نشسته اند، و به لغت هندي به من فرمودند:

خوش آمدي، فلاني. حالت چطور است؟ و فلاني ها كه از آنها جدا شدي چگونه بودند؟

و تا چهل نفر از اسم هاي آنان را برشمردند و از يك يك آنها احوال پرسي نمودند، سپس از آنچه در ميان ما

گذاشته بود، خبر دادند و تمام اين سخنان به لغت هندي بود. آنگاه فرمودند:

مي خواستي با اهل قم حج گزاري؟

عرض كردم: آري، سرورم.

فرمودند:

امسال برگرد و با آنها حج مگزار و سال آينده حج بگزار.

سپس كيسه پولي را كه مقابلشان بود، به من دادند و فرمودند:

اين را خرج كن، و در بغداد، نزد فلاني _ كه نامش را بردند _ مرو، و به او هيچ مگو.

عامري مي گويد، او سپس نزد ما، به قم، آمد و پس از اين فوز عظيم (نائل گشتن به ديدار امام(ع)) به ما خبر داد كه رفقاي ما از عقبه برگشته اند، و غانم به طرف خراسان رفته است. چون سال آينده شد، به حج رفت و هديه اي از خراسان براي ما فرستاد و مدتي در آنجا بود و سپس وفات يافت. خدايش او را بيامرزاد.16

? صدور توقيع غيبي به حسن بن نضر و رسيدن اموال شيعيان به دست امام(ع)

حسن بن نضر و ابو صدام و جماعتي ديگر بعد از وفات حضرت امام عسكري(ع) درباره وجوه آن حضرت، كه در دست وكلايشان قرار داشت، با يكديگر سخن مي گفتند [كه آنها را چه بايد كرد؟] و از راه چاره جستجو مي كردند. [تا وصي آن حضرت را بيابند.]

حسن بن نضر نزد ابي صدام آمد و گفت: من مي خواهم حج گزارم. ابو صدام گفت: امسال آن را به تأخير انداز. حسن گفت: از خواب هاي [آشفته اي] كه مي بينم، مي ترسم، و ناچار بايد بروم. سپس (دربارة امور شخصي و مسائل مربوط به خانواده اش) به حمد بن علي وصيت كرد و پولي را هم براي ناحية مقدسة امام(ع) وصيت كرد و

دستور داد كه آن را جز با دست خودش، به دست ايشان [يعني صاحب الزمان(ع)] نرساند.

حسن مي گويد: چون به بغداد رسيدم، منزلي را اجاره كردم و در آن ساكن شدم، شخصي از نوّاب امام(ع) نزد من آمد و مقداري جامه و پول نزد من گذاشت. به او گفتم: اينها چيست؟ گفت: همين است كه مي بيني. بعد از او شخص ديگري آمد و همانند او اموال و پول هايي را آورد تا آنكه خانه پر شد. سپس احمد بن اسحاق هم هرچه نزدش بود را آورد، و من به فكر فرو رفته بودم، كه ناگاه توقيع مباركي از جانب امام عصر(ع) به من رسيد كه:

وقتي فلان مقدار از روز گذشت، آنچه را نزدتو مي باشد بياور.

و من هر چه را داشتم، برداشتم و رهسپار شدم.

در ميان راه به راهزني كه 60 نفر همراهش بودند، برخوردم، ولي به سلامت گذشتم و خدا مرا از شر او نگهداري نمود تا به سامرا رسيدم. توقيع مبارك ديگري به دستم رسيد كه:

آنچه را همراه داري، بياور.

آنچه را داشتم، درون سبدي در دار مانند باربرها نهادم، و چون به دهليز خانه رسيدم، مرد سياه پوستي را ديدم كه آنجا ايستاده است، و به من گفت: حسن بن نضر توهستي؟ گفتم: آري. گفت: داخل شو. وارد منزل شدم و به اتاقي رفتم و سبد را خالي كردم. در گوشة اتاق نان بسياري ديدم، به هر يك از باربرها دو گرده نان داد و آنها را بيرون كرد، آنگاه شنييدم ازاتاقي كه پرده اي بر آن آويخته بود، كسي مرا صدا زد و گفت:

اي حسن بن نضر، براي منتي كه خدا برتو

نهاد [كه امام خود را شناختي و حقش را به او رسانيدي] او را شكر كن و شك منما، شيطان دوست مي دارد كه تو شك كني.17

و دو جامه به من عطيه نمودند و فرمودند:

اينها را بگير كه محتاجش خواهي شد.18

آنها را گرفتم و بيرون آمدم.

سعد مي گويد: حسن بن نضر برگشت و در ماه رمضان در گذشت و در همان دو جامه كفن شد.19

? زايل شدن ترديد و انتصاب مهزيار به نمايندگي امام(ع)

محمد بن ابراهيم بن مهزيار مي گويد: پس از وفات حضرت ابا محمد، امام عسكري(ع) (دربارة جانشين آن امام) به شك افتادم و نزد پدرم اموال بسياري (متعلق به امام(ع)) گرد آمده بود كه وي آنها را برداشت و به كشتي نشست، من هم دنبال او رفتم، او را تب سختي گرفت و گفت: پسر جان! مرا بازگردان كه اين بيماري مرگ است. آنگاه گفت: دربارة اين اموال از خدا بترس و به من وصيت نمود و سپس وفات پيدا كرد.

من با خود گفتم: پدر من كسي نيست كه وصيت نابجا كند، من اين اموال را به عراق مي برم و در آنجا خانه اي در بالاي شط اجاره مي كنم و مقصودم را با كسي در ميان نمي گذارم، اگر موضوع همان طور كه دربارة امام عسكري(ع) بود، برايم روشن شد، اموال را به او مي دهم وگرنه آنها را مصرف مي كنم و مدتي با آنها خوش مي گذرانم.

وارد عراق شدم و منزلي در بالاي شط اجاره كردم و چند روزي آنجا بودم. ناگاه فرستاده اي آمد و توقيع مباركي همراه داشت، كه در آن آمده بود: اي محمد! تو چنين و چنان ظروفي، همراه

داري؛ تا آنجا كه همة اموالي را كه همراه من بود و خودم هم به تفصيل نمي دانستم، برايم شرح داد. آنها را تسليم نمودم و همراهش فرستادم و چند روز ديگر آنجا ماندم، اما كسي به سويم نيامد. پس از آنكه اندوهگين شده بودم، توقيع مباركي به دستم رسيد كه طي آن فرموده بودند:

تو را به جاي پدرت به [نيابت خويش] منصوب ساختيم، خدا را شاكر باش.20و21

پي نوشت ها:

1. إرفع السّتر.

2.هذا هو صاحبكم.

3. يا بنيّ اُدخل إلي الوقت المعلوم.

4. يا يعقوب اُنظر إلي من في البيت؟

5. الصدوق، محمد بن علي بن الحسين، كمال الدين و تمام النعمة، باب43، ح15؛ با استفاده از ترجمة منصور پهلوان.

6. إمض بها إلي المدائن فإنّك ستغيب أربعة عشر يوماً و تدخل إلي سرّ من رأي يوم الخامس عشر و تسمع الواعية في داري و تجدني علي المغتسل.

7. من طالبك بجوابات كتبي فهو القائم من بعدي.

8. من يصلّي عليّ فهو القائم بعدي.

9. من أخبر بما في الهميان فهو القائم بعدي.

10. تأخّر يا عمّ فأنا أحقّ بالصّلاة علي أبى.

11. يا بصري هات جوابات الّتي معك.

12. الصدوق، همان، باب44، ح25.

13. الطوسي، محمد بن الحسن، الغيبة، ص248، ح218.

14. الكليني، محمد بن يعقوب، الكافي، ج1، ص332، ح15؛ با استفاده از ترجمة جواد مصطفوي.

15. عباسيه روستايي در نهر الملك بوده است.

16. الكليني، همان، ج1، ص329،ح6 و ص514، ح2.

17.يا حسن ابن النضر، إحمد الله ما منّ به عليك ولا تشكّنّ، فودّ الشّيطان أنّك شككت.

18. خذها فستحتاج إليه.

19. الكليني، همان، ج1، ص517، ح4.

20. قد أقمناك مكان أبيك فاحمدالله.

21. الكليني، همان، ج1، ص518، ح5.

چالش هاي فراروي جهان

ليونل هورست

جنبه هاي اخلاقي تغيير جهاني آب و هوا

اشاره:

شايد در هيچ دوره

از دوران هاي بي شماري كه كرة خاك در عمر طولاني خود شاهد آنها بوده، چون عصر ما، جهان اين گونه دست خوش بحران ها و التهاب هاي گوناگون و فراگير نبوده است؛ بحران هاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اخلاقي، زيست محيطي و... . فقط كافي است يكي از روزنامه هاي صبح يا عصر را ورق بزنيد تا در صفحات مختلف آن با نمودهاي مختلفي از اين بحران هاي فزاينده روبه رو شويد.

جنگ، نبردهاي داخلي، كودتا، نسل كشي، جنايت عليه بشريت، تروريسم، قاچاق زنان و كودكان، تجارت مواد مخدر، قحطي، گرسنگي، فقر، شكاف طبقاتي، قتل، جنايت، ناامني، آدم ربايي، شكنجه، روسپي گري، هم جنس بازي، سقط جنين، گرم شدن كرة زمين، كمبود منابع آب، خشك سالي، زلزله، بيماري هاي كشنده و... سرفصل خبرهايي است كه هر روز از گوشه و كنار جهان مخابره مي شود.

راستي چه اتفاقي افتاده است، بشر در چه باتلاق خود ساخته اي گرفتار آمده كه هرچه بيشتر دست و پا مي زند بيشتر در آن فرو مي رود؟

آيا براي اين بحران هاي فراگير جهاني مي توان پاياني تصور كرد، آيا بشر متمدن خواهد توانست راهي براي برون رفت از اين بحران پيدا كند؟ آيا اين همه بحران و التهاب، اين همه ظلم و بي عدالتي، اين همه فساد و تباهي، اين همه... براي بازگشت انسان از راهي كه براي اراده جهان در پيش گرفته كافي نيست؟! آيا وقت آن فرا نرسيده كه بشر اين فرمودة پروردگار حكيم را مورد توجه قرار دهد كه:

به سبب آنچه دست هاي مردم فراهم آورده، فساد در خشكي و دريا نمودار شده است، تا [سزاي] بعضي از آنچه را كه كرده اند كه به آنان بچشاند، باشد كه بازگردند.

آري، وقت بازگشت فرا رسيده است. ديگر وقت آن رسيده كه بشر با اعتراف به

عجز و ناتواني خود در مهار اين بحران ها و اظهار پشيماني از پشت كردن به «وليّ خدا» _ كه تنها نجات بخش او از اين همه ظلم و فساد و تباهي است _ سر به آستان پروردگار خويش سايد و ناله سر دهد كه:

خداوندا! به سبب آنچه دست هاي مردم فراهم آورده، فساد در خشكي و دريا نمودار شده است، پس وليّ خود و پسر و دختر پيامبرت را _ كه هم نام رسول توست _ بر ما آشكار ساز، تا آن كه همه مظاهر باطل را نابود سازد و حق را ثابت گرداند.

در سلسله مقالاتي كه با عنوان «جهان در بحران» تقديم شما خوانندگان عزيز شده، نمادهاي مختلف بحران هايي كه امروز جهان با آنها دست به گريبان است، مورد بررسي قرار مي گيرد تا عمق و گستردگي اين بحران ها بيش از پيش روشن شود و عجز و ناتواني انسان امروز در مهار آنها افزون از گذشته معلوم گردد. باشد تا از اين رهگذر همة ما به ضرورت ظهور آخرين حجت براي پايان دادن به همه اين آشفتگي ها، سرگرداني ها، رنج ها و بلاها واقف و فرج آن حضرت را با همة وجود از خداوند متعال خواستار شويم.

در نهمين قسمت از اين مقالات به بررسي بحران تغيير جهاني آب و هوا مي پردازيم؛ تغييرات شديد آب و هوايي در چند دهه گذشته، كره خاكي ما را با فجايع زيست محيطي مختلفي نظير: بالا آمدن آب اقيانوس ها، طوفان ها و تندبادهاي ساحلي، زير آب رفتن جزاير و جنگل هاي ساحلي و همچنين افزايش گازهاي گلخانه اي روبه رو نموده است.

از سوي ديگر با افزايش تعداد سيلاب ها و قحطي ها در نقاط مختلف گيتي، اين

فجايع زيست محيطي تنها در دهة 90، بيش از 600 ميليارد دلار خسارت اقتصادي وارد نموده است. «ليونل هورست» سفير جزيرة كوچك «آنتيگو و بربودا» در سازمان ملل طي يك سخنراني به بررسي دلايل و آثار تغيير جهاني آب و هوا از لحاظ اخلاقي مي پردازد.

من در نظر دارم سخنراني خود را با موضوع «جنبه هاي اخلاقي تغيير آب و هواي جهاني» ارائه نمايم. با مباحث ارائه شده، شما مي توانيد به تغييرات عظيمي كه در دنيا اتفاق افتاده و به ويژه جزيره زادگاه من را تحت تأثير قرار داده است، بيشتر آشنا شويد. در وضعيت كنوني، منافع كشورهاي كوچك بيش از ديگران ناديده گرفته مي شود. من آينده كره خاكي را با پيدايش كشمكش هايي بين كشورهاي مختلف در مورد مسائل زيست محيطي و امنيت حيات پيش بيني مي كنم.

سرنوشت كشور كوچك و جزيره اي ما (آنتيگو و بربودا) بيش از هر جا، به تصميمات كشورهاي هلند و انگليس وابسته بوده است. در حوزه «كارائيب»، 510 سال پس از آن صبح شوم ماه اكتبر كه با ورود «كريستف كلمب» همراه بود، اينك محيط زيست ما با چالش هاي زيادي رو به رو شده است. جويندگان ثروت از همه جا براي به دست آوردن طلا و منابع طبيعي به مناطق ما هجوم آوردند. در آن زمان، مباحث اخلاقي در تجارت دنياي نو جايي نداشت، تجارت برده جهت ثروت اندوزي بيشتر، قرن ها مردم ما را آزار داد. گذشته به ما نشان داد كه عدالت و آزادي و اخلاق و درست كاري بايد در كنار ثروت اندوزي، مدّنظر جامعه قرار گيرد.

آيا ما مي توانيم زمين را نجات دهيم؟

آيا خانواده انسان ها مي توانند به گونه اي سيستم توليد ثروت جامعه

را سازمان دهي نمايند كه نه تنها توسعه اي متوازن و برابر را براي امروز رقم زند بلكه دنيايي را براي نسل هاي آينده به ارث گذاريم كه از دنياي به ارث رسيده به ما بهتر باشد؟ آيا ما مي توانيم از سخاوت امروز زمين بهره گيريم، بدون اينكه در فرداها، توانايي نسل هاي آينده در بهره مندي مشابه با ما، به خطر افتد؟

به نظر مي رسد، گناهي متوجه رفتارهاي انساني كه به تغييرات جهاني آب و هوا منجر مي شود، نباشد. چه چيزي مي تواند معصومانه تر از پخت غذا، دوش گرفتن، گرم كردن خود در زمستان، رفتن به محل كار با قطار شهري و روشن كردن كامپيوتر ما باشد؟ اما همه اين كارهاي ما، به نوعي تخريب محيط زيست را به ارمغان مي آورد.

ما فقدان اصولي اخلاقي را در ميان رهبران جوامع صنعتي مي بينيم كه علي رغم مشاهده نتايج كارهاي گذشته و فعلي خود، حاضر به رها كردن رفتارهاي خود نيستند؛ آسمان آبي متعلق به ايالات متحده يا كانادا يا اروپا نيست. آسمان متعلق به همه موجودات زنده است، اما حيات ما به دليل خودداري كشورهاي ثروتمند از يافتن جايگزين هايي غيرآلوده كننده در بخش انرژي و رد نسنجيده «پروتكل كيوتو» از سوي آمريكا، در معرض تهديد و خطر قرار گرفته است.

نگاهي به چالش هاي فراروي جهان

بسياري از جزيره ها و مناطق ساحلي دنيا به دليل گرماي آب و هواي جهاني و افزايش سطح آب اقيانوس ها، در معرض نابودي قرار گرفته اند. به دليل توليد روزافزون گازهاي گلخانه اي و مواد منتشره در اتمسفر زمين، دماي زمين رو به فزوني نهاده است.

شوراي بين المللي تغيير آب و هوا «آي، پي، سي، سي» (IPCC) هشدار داده است كه جزيره ها و سواحل،

به سرعت در معرض قرباني شدن تمدن ها قرار گرفته اند. همچنين اين شورا هشدار داده كه نيمي از جنگل هاي ساحلي كه نقش مهمي در مقابله با طوفان هاي اقيانوسي داشته، نابود گرديده است. همچنين نرخ نابودي گونه هاي جانوري و پرندگان كره خاكي به 100 تا 1000 برابر نرخ طبيعي آن بالغ گرديده است.

جزاير كارائيب بيش از همه جا قرباني تغييرات آب و هوا شده اند. در سال هاي 1920 تا 1940 و در يك دوره 20 ساله، جزاير كارائيب با 70 مورد طوفان و تندباد و يا 3/5 مورد در هر سال روبه رو بوده است، اما بين سال هاي 1944 تا 1980 و در دوره اي 3 ساله، اين جزاير با 196 طوفان و تندباد روبه رو گرديده كه معادل 5/5 واقعه در سال است و در دهه 90 جزاير كارائيب به طور متوسط با 13 طوفان و تندباد سالانه روبه رو بوده است.

اين طوفان ها و تندبادها، به همراه سيل ها و قحطي ها، افزايش دماي محيطي و ساير اتفاقات مربوط به آب و هوا را به وجود آورده است. IPCC هشدار داده است كه همه اين وقايع، در صورت عدم تغيير در شيوه هاي مصرف سوخت و عادات توليد زباله هايي كه بازيافت نمي شوند، اتفاق مي افتد؛ اما علي رغم همه اين هشدارها، اين روندها تغيير ننموده و حتي بدتر شده است.

همان طور كه مي دانيم، اين بلايا به منطقه كارائيب محدود نشده است. در سراسر دنيا، بلاياي طبيعي دهه 90 منجر به 600 ميليارد دلار آمريكا خسارت اقتصادي شده است.

نكته مهم اين كه، اين رقم، 5 برابر خسارات وارده در دهه 70 و بيش از 15 برابر خسارات وارده در دهه 50 ميلادي است. در دهه 50،

ما شاهد 20 فاجعه بزرگ بوديم و اين رقم در دهه 70 به 47 مورد رسيد؛ اين فجايع بزرگ در دهه 90 به 86 مورد افزايش يافت. همچنين بين سال هاي 1985 تا 1999 بيش از 560000 نفر در فجايع طبيعي جان سپرده اند. اگر چه همه اين تلفات در بلاياي مرتبط با جريان هاي آبي نبوده است.

روابط انرژي در ميان كشورها

آيا كشورهاي كوچك مي توانند در سايه اتحاد خود، كشورهاي بزرگ را از روند فعلي آلوده نمودن كره خاكي و به مخاطره انداختن حيات در آن، منصرف نمايند؟ روشن است كه كشورهاي كوچك نمي توانند؛ زيرا كشورهاي توسعه يافته و بزرگ چنان درهم تنيده و متحد گرديده اند كه اعتراضات كشورهاي كوچك اثر محسوسي بر آن ها ندارد.

صنعت نفت امروزه يك تجارت روزانه 4 ميلياردي دلار است. فروش محصولات نفتي در سال 2000 به عنوان درصدي از كل فعاليت هاي اقتصادي در آن سال، از درصد ارزش فروش بردگان و توليدات آنان، به نسبت كل فعاليت هاي اقتصادي در سال 1800 فراتر رفته است. در سال 2000، اقتصاد بر مبناي سوخت هاي فسيلي در اوج خود بود. در سال 1800 نيز اقتصاد جهاني بر پايه برده داري، در اوج خود بود.

دلايل ضداخلاقي بودن برده داري روشن است، اما در همان زمان، ثروتمندان قدرتمند با مبارزه هايي كه عليه برده داري به وقوع مي پيوست، مخالف بودند. هم اينك نيز در سال 2002، سوزاندن سوخت هاي فسيلي چندان غيراخلاقي به حساب نمي آيد. امروزه نيز دارندگان سوخت هاي فسيلي و صنايع نفتي، ثروتمندتر از اسلاف برده دار خود و همچنين قدرتمندتر و مرتبط تر به هم گرديده اند، اما اين وضعيت هم تغيير خواهد يافت و روزي آيندگان، اعمال و كارهاي ما را تحقير مي نمايند.

ايمان

به آينده

بله، تغييرات بزرگي در حال وقوع هستند. ما ايمان داريم كه انسان هاي مطلع و آگاه كشورهاي توسعه يافته، در ترغيب رهبران، قانون گذاران، نمايندگان پارلمان و هم وطنانشان جهت ايجاد تغيير در وضعيت كنوني و جستجو جهت دستيابي به انرژي هاي نو فعاليت خواهند نمود.

امروزه يكي از مهم ترين اولويت ها، كاهش وابستگي به سوخت هاي فسيلي و افزايش اتكا بر منابع غيرآلاينده انرژي است.

زماني براي تغيير شرايط

تمدن انساني تنها 000/10 سال قدمت دارد، اما همه اين تغييرات آب و هوايي، در چند دهه اخير به وجود آمده است. در قرن بيستم، كشورهاي توسعه يافته، علاوه بر پيشرفت هاي مختلف صنعتي خود، به تجارب خطرناكي نيز دست زدند. چرا ما بايد آسماني را كه پس از ميليون ها سال به دست ما رسيده است، اين چنين با تركيبات كربن و ذرات گرد و غبار آلوده نماييم؟ بي شك بايد مسير زندگي كنوني ما تغيير يابد.

پي نوشت:

* برگرفته از سياحت غرب (مجله مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما)، ش28، صص159_155. به نقل از: WWW.Opendemocracy.net

مبدا و مقصد حكمت

سخنراني آيت الله العظمي

وحيد خراساني

اطاعت از حق و شناخت امام

أدع إلي سبيل ربّك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالّتي هي أحسن.1

به راه پروردگارت با حكمت و موعظه حسنه و جدال احسن فرا بخوان.

دعوت بايد به راه پروردگار تعالي و به وسيله «حكمت» باشد، حال سؤال اين است كه راه پروردگار چيست، و حكمت چه مي باشد. بايد توجه داشته باشيم كه ذات مقدسي كه در كمال و جمال بي منتهاست مي فرمايد:

يؤتي الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد أوتي خيراً كثيراً و ما يذّكّر إلّا أولو الألباب.2

او به هر كه بخواهد حكمت را مي دهد و به هر كس

حكمت داده شود به درستي خير كثير به او عطا شده است و جز صاحبان خرد متذكر نمي شوند.

اين آيه نشان مي دهد كه حكمت به هر كسي داده نمي شود بلكه صرفاً به اشخاص خاصي كه خداوند با اختيار خود برگزيده داده مي شود. و خدايي كه بسيار در نزد او اندك است اندكي از حكمت را به «خير كثير» توصيف نموده است؛

امّا حكمت چيست؟ مرجع واقعي تفسير كلام الهي كه همان مفسرين شرعي كلام او هستند [معناي حكمت را براي ما شرح داده اند.]

در روايت شريفي از حضرت امام صادق(ع) نقل شده است كه دربارة اين فرمودة خداوند تبارك تعالي: «هركس به او حكمت داده شود محققاً خير كثيري به او داده شده است» مي فرمايد:

[حكمت] همان اطاعت خداوند و معرفت امام است.3

مجلس ما مجلس خطابه نيست و شما بحمدالله از اهل علم هستيد و آنچه براي ما مهم است، اين است كه در اين مقوله با تفقه در آيات و روايات آنچه از كتاب و سنت قابل فهم است را دريابيم. حكمت، اين فرموده خداوند است كه مي فرمايد؛

هو الّذي بعث في الأمّيّين رسولاً منهم يتلو عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة.4

اوست خدايي كه پيامبران را در ميان امت ها و از خود آنها فرستاد تا آيات الهي را بر ايشان بخوانند و آنها را تزكيه نمايند و كتاب و حكمت را به آنها بياموزند.

دقت در فهم قرآن و حديث ما را به اين نتيجه مي رساند كه بعثت همه انبيا از آدم تا خاتم با تلاوت آيات الهي شروع و به حكمت منتهي مي شده است. اگر بخواهيم معناي واقعي روايت امام صادق(ع) را دريابيم

بايد اين حكمتي را كه بعثت انبيا به آن منتهي مي شود و خداوند به پيامبرش دستور مي دهد را بشناسيم. حكمتي كه اندكش هم خير كثير است.

اين حكمت داراي مبدأ و مقصدي است. مبدأ آن فرمانبري خداوند تبارك و تعالي و مقصد و منتهايش معرفت امام(ع) مي باشد.

اين چه خط و مسيري است كه سرآغازش خداوند تعالي و انتهايش خاتم اوصيا(ع) است و به سوي مواريث انبيا پايان مي پذيرد.

آنچه كه انديشه اندك مي فهمد و نتيجه اي كه به آن دست مي يابد اين است كه هم تشريع و هم تكوين از نقطه اي آغاز و به نقطه اي منتهي مي شود.

اين دو از ذات مقدس متعال آغاز و به امام عصر _ ارواحنا فداه _ منتهي مي شوند. اين حرف يك سخن خطابي نيست بلكه عين برهان است.

نهايت اينكه انسان هايي كه در حد پاييني از علم و انديشه هستند و ادراكات حسي آنها ضعيف است تا همين الآن نيز به اين مسئله نرسيده اند كه طبيعت و ماوراي طبيعت در دو كلمه خلاصه مي شوند؛ «من منه الوجود» و «من به الوجود» (كسي كه هستي از اوست و كسي كه هستي به واسطة او استمرار دارد.) اين حقيقتي است كه اين حديث شريف به آن تصريح مي كند.

بنابراين حكمت از خداوند تعالي آغاز و به ولي اعظم او _ صلوات الله عليه _ منتهي مي شود و اين همان چيزي است كه بارها تكرار كرده ايم؛ ما منه الوجود و ما به الوجود، كه در اين جلسه مجال شرح آن نيست.

آنچه مجالش در امروز هست فهم اين حديث شريف از امام باقر(ع) است. ايشان مي فرمايند:

هر كس كه بميرد و براي او امامي نباشد به مرگ جاهليت

مرده است، و هر كه بميرد و عارف به امامش باشد زياني براي او نيست كه اين امر [ظهور] پيش افتد يا پس افتد و هر كه عارف به امام خود بميرد چون كسي است كه با امام قائم (ع) در زير خيمه او باشد.5

انديشمندان در اين حديث تأمل كنند، مي فرمايد: «هر كس كه بميرد و عارف به امامش باشد» يعني با اين معرفت به نقطة نهايي در وجود كه همان امام است مي رسد و همراه با امام در خيمه و چادر مخصوصش مي باشد. اين است [معناي] معرفت امام. اين معرفت نياز به سه اصل دارد كه ما به اندازه وسعت وقت آن را شرح مي دهيم موضوع همان امام زمان(ع) است و در اينجا يك «عنوان» داريم و يك «معنون» (موضوع) و معنون هم دو جنبه دارد، يك جنبة عمومي و يك جنبة خصوصي.

بنابراين هرگاه انسان امام زمانش را بشناسد در درجة اول«امامت» را شناخته و در درجة بعد امام را به عنوان عام آن و سپس امام زمان (ع) را با عنوان خاصش مي شناسد. امّا امامت چيست؛ مفهومي بلند و والا، به گونه اي كه انسان تا امامت را نشناسد معناي اين بيان بلند خداوند را نخواهد فهميد:

و إذ ابتلي إبراهيم ربّه بكلمتٍ فأتمّهنّ قال إنّي جاعلك للناس إماماً قال و من ذرّيّتي قال لاينال عهدي الظالمين.6

به ياد آر هنگاميكه خداوند ابراهيم را به اموري چند امتحان فرمود و او همه را به جاي آورد آنگاه خداوند فرمود من تو را امام مردم قرار دادم عرض كرد اين امامت به فرزندان من نيز عطا مي فرمائي؟ خداوند فرمود عهد من هرگز به مردم ستمكار نخواهد رسيد.

در

تفسير اين آيه از جانب ائمه(ع) احاديثي با كلماتي بليغ و معاني والا رسيده است كه انسان هرگاه در آنها غور مي كند به رشحه اي از فرات فيض آنها مي رسد. فرموده اند كه ابراهيم(ع) از چهار مرحله و امتحان گذشت تا به امامت رسيد. امام صادق(ع) مي فرمايد:

خداوند ابراهيم را «عبد» قرار داد قبل از آن كه او را «نبي» گرداند و او را نبي قرار داد قبل از اينكه او را «رسول» گرداند، و او را رسول گرداند قبل از اينكه او را «خليل» قرار دهد و او را خليل قرار داد قبل از اينكه او را امام گرداند پس وقتي كه همه امور در او جمع شد فرمود: من تو را براي مردم امام قرار دادم. و چون امامت در چشم ابراهيم عظيم جلوه كرد عرض كرد: از ذريه من چطور؟ خداوند فرمود: عهد من به ظالمين نمي رسد.شخص سفيه، امام و رهبرشخص پرهيزگار نمي شود.7

برگزيدن خداوند در مرحله عبوديت و نبوت و رسالت و انتصاب الهي در مرحله امامت به بحث مفصلي نياز دارد. همچنين درجات عبوديت و نبوت و رسالت. و چه خوب است كه در تركيب و ماده و هيئت تركيبي كه استفاده شده تأمل كنيد. در بيان علت اينكه چرا خداوند ابراهيم را خليل قرار داد گفته شده كه دليلش اين بوده كه او هرگز از هيچ مخلوقي طلب حاجت نكرد.

در اين مقام والاي انساني بينديشيد و اينكه به چه درجه اي رسيده بود آن كسي كه در سلسله نبوت فرد دوم است. اين [انسان] معامله اش با خلق اين طور بود كه هيچ گاه پيش نيامد كه كسي از او طلب حاجت كند

و جواب رد بگيرد. معناي كلام امام صادق(ع) اين است كه ابراهيم (ع) وقتي در هر دو جنبه تعامل با حق و تعامل با خلق به كمال رسيد به آن نقطه عالي بلند مرتبه نائل شد و در اين موقع بود كه خداوند درباره او فرمود:«همانا تو را براي مردم امام قرار دادم.»

اين است امامت؛ بنابراين ارزش منصب رباني راكم مشماريد و به سنن الهي لطمه وارد نسازيد و دستانتان را به سمت اسرار ربوبي دراز نكنيد و مقام عظيم امامت را براي مردم معرفي كنيد.

اين درباره امامت، امّا آن امامي كه اين لباس زيبا براي اندامش دوخته شده كيست. من فقط متن يك حديث را بدون شرح آن براي شما مي خوانم چون وقت زيادي براي ما باقي نمانده است؛

خداوند تبارك و تعالي امام را به پيشوايي خلقش منصوب كرده و او بر روزي خواران اهل جهان، چه عاصي باشند و چه مطيع، حجت قرار داده و خدا تاج وقار خود را بر سر او قرار داده و از نور جباريتش او را پوشانده، با رشته اي الهي تا آسمان كشيده تا فيوضات خدا از او منقطع نشود و آنچه نزد خداست جز به سبب او به دست نيايد و اعمال بندگان جز با معرفت او مقبول نيست.8

خصوصيات امام به چهل خصوصيت مي رسد: يكي از آن خصوصيات اين است كه خدا به امام تاج وقار و جلال مي دهد. اين تاج چه تاجي است كه بر سر امام قرار مي گيرد. همان تاجي كه از طريق آن به خداي تعالي بدون واسطه هيچ ملك و انساني، حتي سيدالمرسلين توجه مي كنند. پس حقي از طرف مخلوقات

در اختيار امام(ع) نيست و آنچه در اختيار دارد همه از آن ذات مقدس است

خصوصيت دوم؛ پوشاندن وي از نور جبار است. يعني پيكر قدسي امام (ع) سرشار از نوري است كه فهم اين نور متوقف بر فهم سورة نور است؛ سوره اي كه به دليل وجود دو آيه كه دربارة نور الهي در زمين است به اين نام خوانده مي شود.

خداوند تبارك و تعالي در اين سوره مي فرمايد:

الله نور السّموت والأرض مثل نوره كمشكوةٍ فيها مصباحٌ المصباح في زجاجةٍ الزّجاجة كأنّها كوكبٌ دريٌّ يوقد من شجرةٍ مباركةٍ زيتونةٍ لا شرقيّةٍ و لا غربيّةٍ يكاد زيتها يضيء ولو لم تمسسه نارٌ نورٌ علي نورٍ يهدي الله بنوره من يشاء و يضرب الله الأمثال للنّاس و الله بكلّ شيءٍ عليمٌ.9

خداوند نور آسمان ها و زمين است داستان نورش به مشكاتي ماند كه در آن چراغي روشن باشد و آن چراغ در ميان شيشه اي است كه تلألؤش گويي ستاره اي است درخشان از درخت مبارك زيتون كه با آنكه شرقي و غربي نيست شرق و غرب جهان با آن فروزان است و بي آنكه آتشي روغن آن را برافروزد خود به خود جهاني را روشني بخشد كه پرتو آن نور بر روي نور قرار گرفته و خدا هر كه را بخواهد به نور خود هدايت كند و خدا اين مثل ها را براي مردم مي زند و او به همه امور داناست* در خانه هايي خدا رخصت داده كه آنجا رفعت يابد و در آن ذكر خدا شود و صبح و شام تسبيح و تنزيه ذات پاك او كنند.

اين نور رباني در اين بيوت مقدسه است، بيوت انبيا و اوصيا كه خداوند اذن

داده كه رفعت يابند و امر فرموده كه به آنها محبت شود و اطاعت شوند. و از خصوصيات امام زمان ما است آنچه در كلام امام رضا(ع) وارد شده است كه مي فرمايند:

قسم به پدر و مادرم، آن كسي كه هم نام جدم و شبيه من و شبيه موسي بن عمران است داراي سينه اي سرشار از نور است كه از شعاع نور قدس برافروخته مي شود؛ چه بسيار زنان مؤمن شيفتة تشنه و مردان مؤمن اندوهناكي كه در فقدان اين آب گوارا وجودشان غمين و حيران است. گويي نااميداني هستند كه از دور به آنها ندا داده مي شود، همانگونه كه از نزديك به آنها ندا داده مي شود، كه او براي مؤمنان رحمت است و براي كافران عذاب. داراي سينه اي از نور است كه از شعاع نور قدس برافروخته مي شود.

تعبير بليغ و عجيبي است و اشاره به همان فرمودة خداوند تبارك و تعالي دارد [كه بيان شد.]

در بيان صفت هاي حضرت مسيح(ع) تعبير «جلابيب» نور به جاي «جيوب نور» به كار رفته است؛ و از جمله در مناظرة امام رضا(ع) با علماي نصاري آمده است كه:به جاثليق فرمود:

اي نصراني آگاهيت نسبت به كتاب اشعيا(ع) چگونه است؟

گفت: حرف حرف آن را مي شناسم. پس به آن دو فرمود:

آيا معناي اين كلام را مي دانيد؛ اي قوم همانا من صورت الاغ سواري را ديدم كه جلباب هايي از نور پوشيده بود و استر سواري را ديدم كه نورش همانند نور ماه بود.10

همان طور كه از اميرالمؤمنين(ع) در توصيف امام مهدي(ع) تعبير«كوكب دري و درخشان» نقل شده است:

[در آيه مزبور] «مشكات» رسول الله و «مصباح» وصي و اوصيا و «زجاجه» فاطمه

زهرا و «درخت مبارك» رسول الله و «كوكب درخشان» قائم منتظر است كه زمين را از عدل پر مي كند.11

و از امام كاظم(ع) در تفسير اين فرمودة خداوند تعالي:

ليظهره علي الدّين كلّه ولو كره المشركون.12

تا آن [دين حقيقي] را بر هر چه دين است پيروز گرداند هر چند مشركان خوش نداشته باشند.

نقل شده است كه مي فرمايد:

خداوند اين دين را بر همه اديان ظاهر مي كند، در هنگام قيام قائم و مي فرمايند، خدا فرمود:

الله متمّ نوره ولو كره الكافرون.13

و خدا _ گر چه كافران را ناخوش افتد _ نور خود را كامل خواهد گردانيد.

يعني نور ولايت قائم.14

بالاترين كلمات براي توصيف، كلمه نور است چون خداوند، خودش را به آن توصيف كرده است و فرموده: «خداوند نور آسمان ها و زمين است» و سپس پيامبرو امام (ع) را به آن توصيف نموده؛ «داستان نورش همچون مشكاتي است كه چراغي در آن روشن است، و آن چراغ در ميان شيشه اي است كه از تلألؤ آن گويي ستاره اي درخشان است.در خانه هايي كه خداوند اذن داده كه بلند مرتبه باشند» و پايان اين خانه ها و برترين آنها بيت رسول الله و نور اوست كه در ميان اين نور امام مهدي(ع) هم مي باشد.

«خداوند هر كه را بخواهد به نورش هدايت مي كند» خداوند نور را به اسم خودش با «ضمير غائب» اضافه كرده است و در آن دلالت خاصي است كه اشاره دارد به رابطة دوطرفه اي كه بين غيب خداوند و غيبت وليش وجود دارد. غيبتي كه طولاني شدن آن وسيله اي براي امتحان مردم است.

پس خداي غيب الغيوب استحقاق دارد كه اسم خود را به غيب اضافه نمايد و بفرمايد:« هو الله

أحد.»

بنابراين او (امام عصر(ع)) نوري است كه در اين آيه به ضمير «هو» اضافه شده است.اين امام زمان، ارواحنا فداه، است؛ خورشيد الهي نور افشان عالم، در حالي كه ابرها او را پوشانده اند. غائب حاضري كه به همراه جنود الله مشغول عبارت و عمل خود است. كسي كه خضر (ع) گوش به فرمان اوست و از او علم لدني را فرا مي گيرد.

اما او اكنون كجاست. آيا در مقابل پروردگارش ايستاده است يا نشسته؛ هر كجا هست جانم به قربانش، چرا كه آنجا قلب عالم است. آنجاست حقيقت همة اسماي حسناي الهي و كلمة علياي خداوند. آنجا كسي است كه جلباب هاي نور پوشيده و سينه اي سرشار از نور دارد كه از شعاع نور قدس برافروخته مي شود.

اي كسي كه عصاي آدم در دستت و انگشتري سليمان در انگشتت، و تن پوشت (همان) لباس ابراهيم، كه او را از آتش بازداشت مي باشد؛ اي كسي كه پيراهن آغشته به خون مطهر پيامبر(ص) در روز احد نزد اوست، اي كسي كه پيراهن سيدالشهدا (ع) كه در كربلا با آن شهيد شد نزد اوست، اي كسي كه ميراث انبيا به او منتهي مي شود و آثار اوليا به همراه اوست. اي كسي كه در هنگام تكيه بر كعبه بين ركن و مقام، عالم را مورد خطاب قرار مي دهد و مي فرمايد: هر كس مي خواهد به محمد(ص) و علي(ع) بنگرد به من نگاه كند.

اي بقيةالله در زمين، و اي ولي خدا و حجت او بر خلقش، نگاهي مراعات گونه به ما بينداز تا خداوند نام ما را در زمرة پيروان و دوستدارانت ثبت نمايد و همت ما را در اين دو كلمه

قرار بدهد: اطاعت خداوند و شناخت امام.

پي نوشت ها:

* اين سخنراني در تاريخ 14 شعبان 1417 ق. ايراد شده است. متن عربي برگرفته از: الحقّ المبين في معرفة المعصومين، علي كوراني، صص 581 _ 572.

1. سورة نحل (16)، آية 125.

2. سورة بقره (2)، آية 269.

3. طاعة الله و معرفة الإمام، محمد بن يعقوب الكليني، الكافي، ج1، ص 185؛ المحاسن، ج1، ص 148؛ شرح الأخبار، ج3، ص578، الحسني، تأويل الآيات، ج1، ص97.

4. سورة جمعه (62)، آية 2.

5. من مات و ليس له إمامٌ فميتته جاهليّةٌ، و من مات و هو عارفٌ لإمامه لم يضرّه تقدّم هذا الأمر او تأخّر، و من مات و هو عارفٌ لإمامه كمن هو مع القائم في فسطاطه. الكليني، همان، ج1، ص377؛ النعماني، كتاب الغيبة، ص330. اين روايت به عبارت هاي ديگري در المحاسن، ج1، ص174؛ الإمامة و التبصره، ص 122؛ طوسي، الغيبة، ص459 نيز نقل شده است.

6. سورة بقره (2)، آية 124.

7. إنّ الله تبارك و تعالي إتّخذ إبراهيم عبداً قبل أن يتّخذه نبيّاً، و إنّ الله إتّخذه نبيّاً قبل أن يختذه رسولاً و إنّ الله إتّخذه رسولاً قبل أن يتخذه خليلاً و إنّ الله إتخذ خليلاً قبل أن يجعله إماماً، فلمّا جمع له الأشياء قال إنّي جاعلك للناس إماماً، قال: فمن عظمها في عين إبراهيم قال: قال و من ذرّيّتي، قال: قال لاينال عهدي الظّالمين. قال: لا يكون السفيه إمام التّقي. الكليني، همان، ج1، ص175.

8. الكليني، همان، ج1، ص203.

9. سورة نور (24)، آية 35 و 36.

10. عيون أخبارالرضا (ع)، ج2، ص154.

11. المحكم و المتشابه، ص 25.

12. سورة توبه (9)، آية 33.

13. سورة صف (61)، آية 8.

گلبانگ

فصل سكوت

فرهام شاه آبادي فراهاني

مي خواهم آقا برايت، از

زخم هايم بگويم

زخمي كه مانده است عمري چون استخوان در گلويم

بگذار شعري بگويم از اين كه چشم تو دور است

از اين كه دور از نگاهت تنهاييم نا صبور است

در دفتر شعرم آقا! باران اندوه و درد است

بگذار با تو بگويم زخمم دهان باز كرده است

بگذار با تو بگويم با ما چه كرده است يلدا

بگذار آري بگويم يلدا چه كرده است با ما

فصل سياهي است آقا فصل سكوت است و خنجر

فصل فرومردن عشق فصل نفس هاي آخر

بگذار با تو بگويم رو راست، بي استعاره

تقديم دست و سر از ما از تو فقط يك اشاره

مي آيي از جادة نور مي آيي از سمت باران

اين جمعه باشد ظهورت آقا! اگر دارد امكان

در مقدم چشم هايت روشن كن آيينه ها را

سرسبز كن با ظهورت تقدير آيينه ها را

مي خواستم شعر خوبي امشب بگويم برايت

اما نشد تا بگويم شرمندة چشم هايت

سلام بر نگاه تو

قربان وليئي

سلام بر نگاه تو بلند آسماني ام!

كه از حضيض خاك ها به اوج مي كشاني ام

من ازتبار لحظه هاي تند سير زندگي

تو از تبار ديگري بهار جاوداني ام

سراسر وجود من پُر است از صداي تو

وجود من فداي تو! بيا به ميهماني ام

به ذرّه ذرّه جان من، طلب زبانه مي كشد

ولي در اين حصارها، اسير ناتواني ام

رسيده ام به مرگ خود در اين غروب واپسين

بيا به چشم من نشين تمام زندگاني ام

شنيده ام كه مي رسي، نشسته ام به

راه تو

سلام بر نگاه تو بلند آسماني ام ...

آيت شكوفايي

صائم كاشاني (صائم)

فروغ ديدة تو آيت شكوفايي است

نگاه لطف تو اي گل بهار زيبايي است

مگر به خواب گل از گلشنم نصيب آيد

خيال وصل چه شورآفرين و رؤيايي است

تو از تبار كدامين ستارة سحري

كه چهر مهر مثالت چنين تماشايي است

پيام عشق تو درمان تلخ كامي هاست

كلام ناب تو تفسيري از شكوخايي است

بيا بيا كه طلوعت، غروب نوميدي است

بيا بيا كه حضورت، بهشت زيبايي است

فروغ صبح اميدي حصار شب بشكن

سپيده ي تو نهان در كران تنهايي است

بهار عشق نگر در سروده ي «صائم»

كه واژه واژة آن گلخروش شيدايي است

آشنا

محمد ظاهر احمدي

پر مي شوم از باور فرداي تازه

پر مي گشايم تا فراسوهاي تازه

يك آشنا مي آيد از سمت بهاران

گل مي كند در كوچه ردّپاي تازه

عمريست اينجا چون كوير تشنه ماندم

بر من ببار اي ابر باران زاي تازه!

اي ناخداي كشتي طوفان سواران!

ما را ببر تا ساحل درياي تازه

با ذوالفقار، اي آخرين بازوي حيدر!

بشكاف اينك فرق مرحب هاي تازه

سپيدة موعود

بهروز سپيد نامه

معبد دلم بي تو، ساكت است و ظلماني

اي الهة خورشيد! در شبي زمستاني

از پي ات روان كردم، در غروب تنهايي

ناله هاي پي در پي، گريه هاي پنهاني

لحظة رهايي ده! اي ستارة قطبي

زورق وجودم را زين محيط طوفاني

باز هم بهاري كرد آسمان چشمم را

كوچ سبز آواز سُهره هاي زنداني

در مسير ديدارت، اي سپيدة موعود

كوچه باغ چشمم را، كرده ام چراغاني

از تبار اندوهم، چون شقايق صحرا

الفتي ندارم با هر غم خياباني

گلدسته هاي انتظار

رقيه حميديان (قم)

غروبي سخت دلگير است.

اگر چه آفتاب ظهر، گاهي بر تن اين شهر مي تابد،

و هر كس در خيال خويش، راهي سوي مأوايي نشان كرده است،

وجودم از غروب انتظارم سخت

دلگير است.

ميان چارراه انتظارم سر به زير افكنده،

راهم را نمي يابم.

كدامين جاده فرش زير پايت مي شود امشب؟

تمام جاده هاي برفي اين شهر را پيموده ام شايد،

بگيرم ردّپاي مركب مهدي نشانت را؛

ولي برفي نمانده زير پاهايم،

امان از آب چشمانم.

ميان اين همه افكار پنهاني،

عبور از نا كجا آبادهاي ذهن مغشوشم،

در آن سوتر ز اقيانوس مواج سؤالاتم،

كنون يك قبلة فيروزه اي

گلدسته هاي انتظارش را به سوي آسمان افراشته، شايد

ظهور صاحبش را زمزمه گويان طلب دارد.

كنون در جمكران آرزوهايم،

طنين «العجل»، «الغوث»، «ادركني»،

فضا را حوريايي كرده، دل را مي نوازد؛

اگر چه آفتاب آن سوتر از ما

در افق منزل گزيده،

سرد و خاموش است.

وجودم از طلوع انتظارم سخت دلشاد است؛

گرمِ گرم و آفتابي ...

بي تو

عباس نادري قطب الديني

بي تو جان، آشنا ندارد هيچ

دردهامان دوا ندارد هيچ

كشتي محنت زمين جز تو

به خدا ناخدا ندارد هيچ

بي تو اينجا به زردي گل ها

هيچ كس اعتنا ندارد هيچ

بي تو دستان زخمي احساس

التماس دعا ندارد هيچ

بازگرد

اي نجابت شرقي!

«بي تو اينجا صفا ندارد هيچ»

زمزمه

محمد رضا شادپور (تهران)

«صاحبم مي آيد»

اين كلامي است كه بر ديواري مي خواندم

دست هايم در جيب،

تكيه ام بر ديوار،

چشم هايم مواج.

آن چنان محكم بود، كه همه پيكر من مي لرزيد؛

لرزه اي از سر اطمينان بود.

شايد از خوف خدا،

شايد از قوّت دست شاعر،

چشم هايم باريد،

و به خود خنديديم،

و چنين زمزمه كردم با خويش:

«اندكي صبر كني، صاحبت مي آيد ...»

آدنية موعود

سيد محمد بهشتي

درد است اين كه مي فشرد سينة مرا

بيدار مي كند غم ديرينة مرا

آنان كه سال هاست به زنجير بسته اند

دستان زخم خورده و پر پينة مرا

سوگند خورده اند كه اين بار بشكنند

با نان و عشق، حرمت آيينة مرا

حاشا كه حيله بازيشان مانعي نشد

آتشفشان شعله ور كنية مرا

تيغم غلاف مرگ شد، آقا! شتاب كن

اثبات كن به اينان، آدينة مرا

غزل انتظار

حميد واحدي (اروميه)

چرا ز پيك سپيده خبر نمي آيد؟

چه رفته است كه شب را سحر نمي آيد

به پيشواز، همه منتظر، چراغ به دست

سوار صبح چرا از سفر نمي آيد

به انتظار سپيده، سپيد شد ديده

ز پشت قلّة شب، صبح در نمي آيد

اميدوار نشستيم در گريوة صبر

به انتظار، ولي منتظر نمي آيد

چگونه از سر كوچه به خانه برگردم

بدين گمان كه سواري دگر نمي آيد

اميد ماست كه پايش هميشه مي لنگد

سوار وادي خورشيد ورنه مي آيد

عهد گرفته شده

شيدا سادات آرامي

__مي داني پدر! راستش مدتي است كه سؤالات زيادي فكرم را به خود مشغول ساخته، اينكه اگر حقيقتاً، مسئله ولايت تو، اينقدر با اهميت بوده كه جمعيتي بالغ بر صد و بيست هزار نفر، آن هم در صحراي تفتيدة «غدير» و زير آفتاب سوزان گرد هم آيند، پس چطور طي گذشت نه يك يا دو سال، بلكه با گذشت كمتر از سه ماه، به آساني در لايه هاي زيرين خاطرات ذهن ها، مدفون شد؟

با خود مي گويم كه تو امام به حق بودي، چگونه توانستي در آن موقعيت، و با آن اتفاقات به وقوع پيوسته، صبر پيشه كني، شمشير از غلاف بيرون نكشي و تنها به دستور جدّمان رسول الله(ص) مبني بر صبر و سكوت، آرام بگيري؟

از خود مي پرسم، اگر غدير خم، عيد بزرگ الهي است، و در آن روز سيادت و بزرگي تو بر همه ثابت و مسلم شد، پس چگونه است كه اين همه عيد، بعد از رسول خدا(ص) آمد و رفت و برخي بزرگ بودن آن را تنها در رسالت نبوي ديدند و نه در ولايت پس از رسالت؟

مي داني پدرجان! همين سؤالات پي درپي است كه مرا واداشت تا بار ديگر بنشينم و خاطرات غدير را مرور كنم.

آن هم در چنين وضعي كه به آن دچار شده ايد؟

همة ماجرا، اگر چه از مدت ها قبل و طي نزول پي درپي وحي، آغاز شده بود، اما ابلاغ علني آن برمي گردد به همين هجدهم ذي الحجة سال دهم هجري و از نظر جغرافيايي نيز، آنجا كه كاروان حاجيان، صحراي «جعفه» را پشت سر گذاشته بود.

گفته بودي كه از مدينه با رسول خدا(ص) نبودي، بلكه در يمن به سر مي بردي و در وقت اعمال مناسك حج، به ايشان پيوستي؛ و نيز در راه بازگشت.

آن روزها با خود فكر مي كردم اگر تو بعد از اعمال حج، باز هم به يمن برمي گشتي، آن روز جدّمان دست چه كسي را به عنوان ولي پس از خود بالا مي برد؟ و الآن، به اين نتيجه رسيده ام كه دست هيچ كس را و چه بسا آن سال هم «حجه الوداع» نمي شد.

برايم تعريف كرده بودي، آفتاب سوزان، دانه هاي عرق را بر پيشاني حاجيان نشانده بود كه بار ديگر وحي نازل شد و به دنبال آن اعلام توقف كاروان هايي كه جلوتر رفته بودند... .

و تا وقتي نماز ظهر خوانده نشده بود و خبري از جهاز شترها بر سينه كش كوه فراهم نيامده بود، هيچ كس از موضوع خبر نداشت. و فقط همين اندازه مي دانستند كه خبر مهمي در شرف اعلان است. آفتاب همچنان مي تابيد و زمين تف ديدة غدير را گداخته تر مي كرد كه قدم هاي متبرك رسول(ص) از منبر بالا رفت و وقتي دست بالا برد و شروع به حمد و ثناي الهي نمود، همهمة جمعيت به يكباره فروكش كرد.

و نمي دانم در آن لحظات، تو چه احساسي داشتي، اما حتم دارم كه بيش از آنكه به شنيدن خبر مشتاق

بوده باشي، به اين فكر مي كردي كه اين صداي خوش و نواي دلنشين، تا چندي ديگر، به خاموشي خواهد گراييد و قلب تو را براي برداشتن زخم هاي پي درپي ديگر آماده خواهد كرد. مردم مات و مبهوت، ساكت و با شوق و گاهي گريان، به سخنان رسول(ص) كه تازه آغاز شده بود، گوش فرا مي دادند... .

از نزديك بودن سفر آخرت و اتمام حجت در انجام رسالت خويش سخن به ميان آورده بود، اما بگذار از اين صحبت ها بگذرم؛ هر چند كلمه به كلمة آن خطبة چند ساعته را به خاطر سپرده ام، اما مي ترسم با تداعي لحظه به لحظه آن روز، تو را به رنجي بيندازم كه براي هميشه شرمنده ات شوم. تو به قدر كافي از جراحت فرق سرت، خسته و دلشكسته هستي، پس بگذار از آنجايي بگويم كه فرمود:

_ بدانيد من در رستاخيز، پيش از شما كنار حوض كوثر مي رسم و شما بر من وارد خواهيد شد. اكنون كه داستان چنين است و روز پاداشي در پيش، و مي بايد در روز قيامت به پيامبر خود ملحق شويد، ببينيد! و نگاه كنيد! كه در مورد دو شيء گرانقدر و دو جانشيني كه ميان شما مي گذارم چگونه رفتار مي كنيد؟

...گفته بودي وقتي سخن به اينجا رسيد، مردي از ميان جمعيت در مورد آن دو چيز پرسيد و پيش از آنكه جوابي بشنود، تو با خود انديشيدي سال ها بعد آيا او در مقابل آن دو امانت سپرده شده چگونه رفتار خواهد كرد؟ اين سؤال را براي آن پرسيد كه ديگران بدانند، يا مي خواست تا به امانت خيانتي روا ندارد؟

پس رسول خدا(ص) فرمود:

_ در كتاب خداوند كه رشته اي است

پيوسته، از يك سر به دست او و از يك سر به دست شما... و عترت و خانوادة من... پروردگار مهربان آگاه، مرا خبر داده كه اين دو شيء گران ارج، هرگز از يكديگر جدا نخواهند گشت تا در رستاخيز در كنار كوثر بر من وارد شوند... و من نيز همين را آرزو داشته و از خداوند بزرگ درخواست كرده ام. پس به شما سفارش مي كنم كه اين دو امانت گرانمايه و پر ارج را پشت سر مگذاريد كه به هلاكت و شقاوت خواهيد رسيد؛ و از آن دو فاصله هم مگيريد كه سرانجامي بد خواهيد داشت... .

بيا پدر! بيا كمي زير سايبان هاي درختان غدير، استراحت كن. نمي دانم اين دانه هاي عرق كه چون شبنم برگل برگ چهره ات نشسته، از گرماي هواست يا از طنين آهنگ محكم و رساي نبي(ص)، يا اصلاً، نه؛ اين بلورهاي متولد شده از اين انديشه است كه؛ آيا به رسول (ص) بگويي:

_ يا رسول الله(ص)! چه جاي سفارش، كه خودت خوب مي داني؟ با من چه خواهند كرد؟ تو آنها را از فاصله نينداختن، ميان ما و خودشان بر حذر مي داري، حال آنكه اينان بين قرآن و عترت نيز جدايي قائلند.

بگذار قطرات به صف كشيده را بر چينم. من زينت توام و اگر قرار باشد كه با اين تداعي خاطرات چند سال پيش، اندوه تو را دو چندان كنم كه بايد زبان در كام گيرم. اصلاً اجازه بده تا برايت قرآن بخوانم. قرآن مرهم و آرام بخش قلب مجروح توست؛ آيه اي كه جبرئيل، 3 بار بر رسول(ص)، نازل كرد، بار سوم همان جا در غدير؛

يا أيّها الرّسول! بلّغ ما اُنزل إليك من ربّك...

برايم گفته بودي

كه جدمان، از ميان جمعيت، به آواز بلند، تو را نزد خود، خوانده بود و تو رفتي و آنقدر به او نزديك شدي كه فاصلة ميانتان تنها پله اي بود كه تو را پايين تر قرار مي داد و او وقتي دست تو را بلند كرد فرمود:

_ خليفه و مولا و اميد بعد از من، اين مرد، يعني پسرعم و داماد من است.

و قبل از آن هم فرموده بود:

_ به دليل آنكه مؤمن يك دل كم است، دفعات قبل در ابلاغ پيامبر خداوند، عذر آورده بودم، تا اينكه اين آيه، براي سومين بار، بر من نازل شد:

اي پيامبر! آنچه از پروردگارت به تو نائل شد، تبليغ كن كه اگر ابلاغ نكني رسالت خداوندي را به انجام نرسانده اي؛ خداوند تو را از مردم حفظ مي كند.1

پيامبر(ص) راست مي گفت كه برخي منافقند و مؤمن حقيقي كم است و آن روز كه به خانه آمدي و جريان را تعريف كردي، موضوع را به خوبي درنيافتم؛ اما حال، چرا، سخن جدمان به خوبي در لايه لايه هاي گوشتم و قطره قطره هاي خونم نفوذ يافته... اول غضب حق خلافت تو، پس از آن، امر باطني را با حق پوشاندند و به بهانة واهي خدمت به مسلمين، آنچه حق مسلم مادر بود را از او باز پس گرفتند و پس از فدك و ماجراي شهادت مادر، اينك تو كه در بستر شهادت آرميده اي... .

_ چطور آن همه سفارش به يكباره فراموش شد؟

اما صبر كن پدر! بگذار تا دست تو را كه رسول(ص) همچنان برافراشته نگاه داشته تا دورترين مردمي كه در ساحل جمعيت خروشان ايستاده اند، ببينند. من هم منشور آسماني ولايت را بخوانم؛

_ هر كه من

مولاي اويم؛ اين علي مولاي اوست. خداوندا! دوستي كن با آنكه علي را دوست و پيرو باشد. دشمن بدار هر كه را كه علي را دشمن بدارد. ياري كن هر كس ياريش كند. ياري مكن كسي را كه بي ياريش گذارد... .

پدر جان! آيا باور كنم كسي در ميان جمعيت بوده، اما نشنيده، يا دست تو را كه چون پرچمي براي حق بودنت رو به آسمان برافراشته شده بود، را نديده. يا صداي رساي رسول مكرم(ص) را نشنيده.

هيچ يك را نمي توان پذيرفت، خصوصاً كه آن حضرت(ص) سفارش فرمود؛

_ هان! هر حاضري به غايبان ابلاغ كند.

_ مرا ببخش! شايد اين صحبت ها حال كه در بستر عزيمت به سوي پروردگار، آرميده اي، مناسب نباشد. اما چه چاره كه خواستم تا فرصت هست، موضوع غدير را كه حول محور تو مي چرخد، از زبان خودت بشنوم؛ گرچه تو بيشتر شنونده بودي و من گوينده.

تنها اجازه بده از پايان مراسم كه جمعيت، چون درياي خروشان به غرش درآمد و موج ها را به صخره هاي كناره مي كوبيد، حرفي زده باشم. آنجا كه «طلحه» و «زبير بن عوام» و «عمر بن خطاب» و «ابوبكر» و ديگر سران مهاجرين و انصار، براي عرض تبريك، دستت را فشردند و به تو شادباش گفتند:

_ بخٍٍّ بخٍّ، يابن أبي طالب! تهنيت باد تو را كه مولاي ما و مولاي هر زن و مرد مؤمن شدي....

آنجا كه حضرت(ص) با نشاط و شادماني و در وقت پايين آمدن از منبر، پيامي را كه همان دم بر وي نازل شده بود را قرائت كرد:

_ امروز دينتان را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام

را برگزيدم تا آيين شما باشد.2

پس فرمود:

_ الله اكبر؛ دين كامل گشت، نعمت خداوند اتمام پذيرفت، و پروردگار به رسالت من و امامت علي(ع) پس از من خشنود شد... .

_ اينك اما خسته ام پدر جان، خسته از بيان خاطراتي سروربخش كه بيت الاحزان را به دنبال داشت. من قبل از اين با زبان كودكي، گاهي از مادر، غدير را پرسيده بودم، و هميشه اين سؤال برايم مطرح بود كه چرا مادر،كه چون تو داراي علم و عصمت و صاحب عنايت بود به شهادت كشيده شد و اينك تو را كه چون مادر، بندة حقيقي و مطيع خداوند هستي، به اين روز در آورده اند. اما اكنون جوابم را دريافته ام كه:

_ چه جاي تعجب زينب!

چشماني كه به تاريكي خو گرفته باشند، نه مي خواهند و نه مي توانند، نور را ببينند.

پي نوشت ها:

1.سورة مائده(5)، آية 67.

2.سورة مائده(5)، آية 3.

جرعه نوشان خم غدير

گفت و گو با خواهران شيعه شده

اشاره:

جاذبه هاي دروني و بيروني مذهب شيعه در نگاه زنان متدين ساير اديان بسيارند. متون ديني متقن و قطعي الصدور، شريعت مستغني و دستورالعمل هايي فراواني كه مانع تحير در مقام عمل مي شوند و وجود الگوهاي تربيتي متعالي از مهم ترين جاذبه هاي مذهب تشيع به شمار مي آيند. در گفت وگوي صميمانه اي كه با چند تن از بانوان مسيحي مشرف شده به اسلام؛ «كلارا لانتسل»، «اودوليا مونيس» و «آتانوس رنالان» ترتيب داده شده است بر اين گونه نقاط مثبت در مذهب تشيع تأكيد گرديده است.

گفت وگو با خانم زينب لانتسل اهل اتريش

? خانم لانتسل، ضمن عرض سلام و تشكر، با اشاره به مليت خود بفرماييد در مذهب تشيّع، چه جاذبه هايي وجود داشت كه موجبات كشش شما به اين دين را فراهم

نمودند؟

? با سلام، من اهل اتريش هستم. مذهب تشيّع جاذبه هاي بسياري دارد، ولي شايد بتوانم در اين ميان، به دو محور اصلي كه براي شخصِ من، بسيار زيبا و دوست داشتني و مهم بوده اند، اشاره كنم: يكي از اين جاذبه ها، كه در خاطرات دوران كودكي من نيز ريشه دارد، حضور با بركت جانبازان شيعه اي بود كه براي معالجه به اتريش مي آمدند و بنا به مناسبت هايي، ما مي توانستيم در ارتباط نزديك با آنان قرار بگيريم و جاذبه هاي روحي و رفتاري ايشان را درك نماييم. بعضي از جانبازان در طول جنگ، با وجود اينكه خيلي هاشان نه دست داشتند و نه پا و صورت هايشان به خاطر گازهاي شيميايي غير قابل تشخيص بود، ولي از روحية بسيار شادي برخوردار بودند و با ما بچه ها شوخي مي كردند. رفتار آن ها به گونه اي بود كه تأثير عميقي بر ما مي گذاشت. به طور كلي، هميشه ابعاد عاطفي و مهرآميز يك دين يا آيين جاذبه زيادي براي معطوف نمودن دل ها به سوي خود دارا هستند. حال اگر اين عواطف در رفتار و شخصيت پيروان يك آيين مجسم شوند، مي توانند بهترين زمينه را براي جذب افراد به سوي آن آيين فراهم نمايند.

اما نكته ديگري كه در آيين تشيع براي شخص من جالب بود، وجود «شريعت» محكم در اين آيين است. مراد من از شريعت همان دستورالعمل هاي ظاهري اين مذهب است كه براي همه عرصه هاي عمل مكلفان، احكامي را پيش بيني كرده است.

به نظر من، يكي از دلايلي كه موجب شده است دين مسيحيت براي مردم و جوانان جذابيت هاي خود را از دست بدهد، اين است كه از ستون فقرات محكمي برخوردار نيست؛ زيرا احكام آن چارچوب

خاصي ندارند و هر كسي مطالب آن را به گونه اي تفسير مي كند. براي مثال، از روزه اي كه در مسيحيت وجود دارد، تعريف هاي مختلفي در دست است: بعضي آن را به صورتي سخت تر از روزه هاي اسلام مطرح مي كنند، و بعضي مي گويند: براي تحقق روزه فقط نبايد گوشت خورد يا فقط نبايد شيريني خورد و امثال اين مطالب. نماز هم در مسيحيت اختياري است و مراسم روز يكشنبه هم اجباري نيست.

به نظر من، وقتي انسان مي خواهد به هدف والايي برسد، بايد تلاش بيشتري بكند و دستورالعمل هاي بيشتري انجام دهد. همان گونه كه يك ورزشكار براي كسب مدال تلاش مي كند و حاضر است براي رسيدن به پيروزي، هر دستوري را انجام دهد. در هر حال، براي رسيدن به معنويت، انجام حداقلي از امور لازم است تا نتيجه حاصل شود، اين حداقل فرايض، ستون فقرات دين است كه دين بدون آن ها كم كم فرو مي پاشد، و مسيحيت در غرب هم اكنون دچار چنين سرنوشتي شده است. ديني را كه اناجيل و متون مقدس كنوني مسيحيت ارائه مي دهند بيشتر مطالبي نظري هستند و در دين مسيحيت، دستورالعمل هاي جزئي و دقيق براي چگونه زيستن وجود ندارند. يك مسيحي مؤمن اگر بخواهد به جاي «دِير» و «كليسا» در اجتماع و خانواده زندگي كند با مشكلات خاصي روبه روست، زيرا نگاه اين دين به اصل زندگي متأهلي و روابط زناشويي مثبت نيست و تأكيد مسيحيت بيشتر بر تجرد و انزواست. اگر يك مسيحي بخواهد براي درس خواندن و تحصيل مسافرت كند و يا در مقام تربيت فرزند واقع شود و يا در ساير عرصه هاي عملي زندگي قرار گيرد، در آموزه ها و گزاره هاي درون ديني متون

مقدّس مسيحيت، نمي تواند احكام عملي خاصي راجع به دقايق اين امور به دست آورد.

ولي در آيين تشيع، اين ويژگي منحصر به فرد وجود دارد كه به صورتي بسيار دقيق، درباره همه مسائل و حيطه هاي جزئي زندگي انسان احكامي وارد شده اند. البته ناگفته نماند كه اين دستورالعمل ها واجب نيستند و هر كس بنا به ميزان انگيزه و شوق خود، مختار است آن ها را انجام دهد اما براي همه ابعاد انديشه و عمل، پيشنهاداتي وجود دارند. براي مثال، حتي براي نحوه انديشيدن، كه اكنون به عنوان «تكنولوژي فكر» مطرح است و تازه علمي بودن آن به تازگي در علم «روان شناسي» كشف شده، دستورالعمل هاي ويژه و مدوّني در شريعت مستغني تشيع وجود دارد. شايد بتوان ادعا كرد كه اين نكته از ويژگي هاي منحصر به فرد تشيع است و حتي ساير مذاهبِ درون ديني اسلام به خاطر اكتفا نمودن به سنت پيامبر(ص) و محروميت از سنت معصومان(ع) واجد چنين شريعت غني و گسترده اي نيستند. مسلم است آييني كه مي تواند در تمامي لحظه هاي زندگي عملي انسان حضور داشته باشد و با عقل و منطق هماهنگ باشد، جلوي احساس تنهايي و پوچي انسان را در دنيا مي گيرد. ناگفته نماند كه اين احساس و بخصوص بي تفاوتي نسبت به هه چيز، در بين جوانان اتريشي خيلي زياد است.

اگر در اناجيل و متون ديني مسيحيت بر مهرورزي و گذشت تأكيد مي شود، قالب دقيق چگونگي اين توصيه ها بيان نمي گردد و افراد ممكن است در مرحله عمل و اجراي اين توصيه ها به جهالت دچار شوند. در اتريش، فرق ظاهري يك كاتوليك معتقد با يك شهروند غير معتقد، به حضور او در كليسا در روز يكشنبه

و يا بعضي مواقع ديگر محدود مي شود و نمي توان در عمل، فرق چنداني بين آنان گذاشت. ولي مطلبي كه حايز اهميت است اين است كه اگر يك فرد شيعه به صورت بسيار جدي اهل عمل به همه دستورات ديني، اعم از واجب و مستحب و مكروه و حرام باشد، حتي در بيشتر اعمال روزمره و عادي زندگي خود نيز مي تواند به صورتي متفاوت عمل كند و حتي اگر بخواهد و انگيزه داشته باشد، براي نحوة غذاخوردن و توفيق بيشتر در استفاده از امكانات نيز چندين دستورالعمل وجود دارند.

ما در اتريش وقتي مي خواستيم به شريعت اسلام عمل كنيم، حضور دين را در جنبه هاي گوناگون زندگي به خوبي احساس مي كرديم و به دليل اينكه در اسلام _ مثلاً _ از شركت در جلساتي كه شراب خورده مي شود و خوردن گوشت خوك و غذاهاي غير حلال منع شده است، رفت و آمد هايمان با دوستان و اقوام غير مسلمان محدود مي شدند و رفتار ما از طرف آن ها شديداً مورد انتقاد قرار مي گرفت. با اين وجود، من حُسن و فايده تك تك اين احكام را با وجود خودم لمس كردم. قابل ذكر است كه مصرف بي رويه شراب و گوشت خوك جزو مشكلات بزرگ جوامع غرب به حساب مي آيد و براي عوارض آن، مثل الكُليسم (اعتياد به شراب)، سرطان و تصادف هاي ناگوار تا به حال راه حلي جز ترك مطلق ارائه نشده است.

در غرب، عمل كردن به شريعتي كه در جاي جاي زندگي روزمره حضور دارد دشوار است، ولي در اين دشواري ها، حضور خداوند تجربه مي شود و حسن تقرّب و ارتباط و محبت به او در عمل ظاهر مي گردد. در

شريعت مقدس علوي و محمدي(ص) حركت به سوي كمال و معنويت با به جاي آوردن احكام شرع وعبوديت آغاز مي شود و عمل به شريعت نقطة آغاز سير و سلوك عارفانه است. در مذهب تشيّ، اركان مسلماني، محبت و معرفت به خدا و پيامبر و فاطمه زهرا و دوازده معصوم(ع) از راه اجراي اعمال شرع تعريف مي شود و انسان بدون به جاي آوردن فرايض و مستحبات فقه شيعي نمي تواند در وادي محبت و اعتقاد و ايمان و عرفان، ثابت قدم بماند.

گفت وگو با خانم نرگس شهرابي (اودوليامونيس) اهل آمريكا

? خانم اودوليا مونيس ضمن عرض سلام و تشكر، بفرماييد مليت شما چيست و انگيزة تان براي تشرف به مذهب تشيع چه بوده است؟

? با سلام، ارتباطي كه با شيعيان مقيم آمريكا داشتم و بعد از آن، مسافرت به ايران و ارتباط نزديك با شيعيان ايران سبب آشنايي من با اسلام و مذهب تشيع شد. من با تحقيقاتي كه درباره اسلام كردم و آن را با مسيحيت مقايسه نمودم، به اين مطلب پي بردم كه در اين مذهب، نقاط قابل توجهي وجود دارند. من چون مي دانستم كه خداوند همه جا هست به اميد او به ايران آمدم. در رسانه هاي غربي و دستگاه هاي تبليغاتي غرب، درباره اسلام و تشيع، تبليغات سوء فراواني صورت مي پذيرد و چهرة بسيار زشتي از اسلام و مسلمانان ارائه مي شود. ولي وقتي كه از نزديك با ايشان آشنا شدم، به اين نتيجه رسيدم كه آن تبليغات درست نبوده اند.

? چه جاذبه ها و نقاط جالب توجهي از مذهب تشيع سبب جذب شما به اين دين شد؟

? من اسلام را همان مسيحيت يافتم ولي مسيحيتي كه به استكمال

رسيده و نقائص آن برطرف شده است.

در آئين مسيحيت، در مسائل جزئي و دستورالعمل هاي مربوط به مطالب به ظاهر ساده و كوچك، حكمي وجود ندارد، ولي در اسلام قوانين فراواني وجود دارند و درباره همه مسائل واقعي حيات فردي و اجتماعي انسان، دستوراتي موجودند. براي مثال، براي تربيت فرزندان، در اسلام دستورات خوب و متعددي وجود دارند و براي هر كس كه مي خواهد به جايي برسد راه هايي ارائه شده اند. من در كليسا مدتي الهيات مسيحي را مي آموختم. مادرم نيز يك مسيحي معتقد بود. من تمام مطالب انجيل را مي دانم، ولي با وجود اين، ما در اسلام هر روز مطلب تازه اي ياد مي گيريم. ولي پس از آموختن مطالب، هر كسي دو راه دارد: مي تواند عمل كند و مي تواند عمل نكند. در اسلام مطالب زيادي وجود دارند. وقتي پله پله و مرحله مرحله مي خواهيم عمل كنيم، امكانش هست.

من در آن زمان كه مسيحي بودم با خود مي انديشيدم كه كليسا در درون من است و هم اكنون مي پندارم كه بايد كعبه در دل من باشد.

يكي ديگر از جاذبه هاي دين اسلام اين است كه پايه محبت كردن مردم به يكديگر در اين دين وجود دارد. البته ممكن است مسلمانان در عمل به دين خود، كوتاهي كنند و آن گونه كه اسلام توصيه كرده است، در مقام تحمل و صبر و گذشت نباشند.

? از بين جاذبه هاي متعدد دين اسلام، آنچه براي شخص شما بيشتر اهميت داشته چه بوده است؟ و آيا به جا آوردن ديني مثل نماز براي شما مشكل نيست؟

? شايد مهم ترين نكته اسلام براي من، توجه فراوان اين دين به جايگاه زن بوده است. حقوق و تكاليفي

كه در اسلام براي زن در نظر گرفته شده اند. و جايگاه او را تعيين مي نمايند، بسيار مهم و ارزشمندند. در اسلام، زن به عنوان يك مادر و يا به عنوان يك دختر و يا به عنوان همسر، قابل تجليل و تكريم است. اين مطالب خيلي برايم جالب توجه بوده اند. به جاي آوردن اعمال و مراسم ديني براي شخصِ من آسان است زيرا من شاهد ساعت هاي متوالي دعا و عبادت مادرم بودم كه در زمينه هاي مختلف و به مدت طولاني نيايش مي كرد.

گفت وگو با خانم زهرا زرنوش (آتانوس رنالان)

? ضمن عرض سلام و تشكر، خانم رنالان لطفاً خود را معرفي كنيد و به صورت مختصر، علت شيعه شدن خود را بيان فرماييد.

? من آتانوس رنالان متولد اروميه هستم. بعد از مسلمان شدن، نام خود را به انتخاب همسرم «زهرا» گذاشتم. مدت هاي مديدي از زندگي نوجواني و جواني خودم را در فرانسه و شوروي (سابق) گذرانده ام و در ايران نيز در كليساي ارتدكس اروميه بخش هايي از الهيات مسيحي را تدريس نموده ام. اين جانب در اثر يك حسن اتفاق كه با همسر كنوني ام آشنا شدم و از اين طريق و با خواندن كتاب هاي مذهبي تحت تأثير شخصيت امامان شيعه قرار گرفتم، مجذوب آيين تشيع گرديدم.

? محتواي كتاب هايي كه انگيزه تشرف به تشيع را در شما زنده كرد چه بود؟

? اين كتاب ها بيشتر در زمينه مباحثي همچون نماز و عدل و نبوت و زندگي و رفتار بسيار زيبا و با عظمت پيامبر اكرم(ص) بودند.

? جذابيت هاي مذهب تشيع بيشتر در چه زمينه هايي براي شما نمودار شدند؟

? شايد بيش از هر چيزي، شكنجه ها و رنج هايي كه شخصيت هاي محبوب

شيعه در راه گسترش تشيع متحمل شده اند، مرا تحت تأثير قرار داده باشد. وقتي با جلوه هاي رفتاري و نوع برخوردها و معاشرت معصومان(ع) آشنا مي شدم، يك حس دروني مرا به ايشان مجذوب مي كرد. همسرم به فاطمه زهرا(س) بسيار علاقمند بود تا آنجا كه مي گفت: من با خود عهد كرده بودم كه نام همسر آينده ام «فاطمه» يا «زهرا» باشد و اين علاقه نيز سبب شد كه مقدرات به سمت و سويي پيش رود كه نام مستعار من نيز زهرا باشد. وجود حضرت فاطمه(س) نيز به صورت اسرارآميزي مرا مجذوب خود نمود و ايشان از جهات گوناگوني مي توانست الگوي كامل و هه جانبه اي باشد. من با حس دروني خود، مقام ايشان را بسيار بلند و بلندمرتبه حس مي كنم. يكي از اسامي حضرت فاطمه(س) «صديقه» است و چون من قبل از تشرف به تشيع نيز به صداقت خيلي اهميت مي دادم، راستي و صداقت وجود ايشان خيلي براي من دوست داشتني بود.

? از مقايسة تصوير وجودي حضرت فاطمه(س) و حضرت مريم(س) چه مطلبي به ذهنتان خطور مي كند و چه حسي به شما دست مي دهد؟

? حضرت مريم(س) يك وجود مبارك و نازنين و مقدس است، ولي مقام حضرت فاطمه(س) متعالي تر و بلندمرتبه تر از حضرت مريم(س) مي باشد. كرامت و معجزة ظهور حضرت عيسي(ع) و تحيت او به مريم باكره(س) نشان دهندة اين است كه آن حضرت منزلت بسيار بلندي نزد خدا داشت، ولي با اين وجود، به اندازة رنج هايي كه حضرت فاطمه(س) در راه دين و گسترش آيين حقيقت متحمل شد، رنج نكشيد. سيماي حضرت مريم(س) نزد من يك سيماي مقدس و صبور است، ولي دردها و رنج هاي حضرت فاطمه(س)

بسيار بيشتر از حضرت مريم عليهما السلام بود. من نه فقط به لحاظ اعتقادات اسلامي، بلكه بنا بر يك حس دروني درمي يابم كه مقام حضرت فاطمه(س) بالاتر از مقام مريم قديس است.

? چه مسائلي در مذهب تشيع وجود دارند كه وقتي آن ها را با بعضي از مسائل متناظر در آيين مسيحيت مقايسه مي كنيد، كامل بودن و رجحان داشتن مذهب تشيع را نتيجه مي گيريد؟

? در آيين تشيع، در هر مسئلة جزئي كه وارد مي شدم در مي يافتم كه احكام فراواني تكليف آن مسئله را روشن كرده اند، حتي دربارة امور معمولي همچون راه رفتن و خوابيدن، احكام فراواني در مذهب تشيع وجود دارند. يك شيعه حتي در وقت خواب مي داند كه بهتر است چگونه بخوابد، بهتر است به كدام جهت قرار گيرد، بهتر است چه ذكري را بر لب جاري كند و بهتر است در چه ساعتي بخوابد و در چه وقتي بيدار شود. وجود اين دستورالعمل هاي فراوان باعث مي شود كه انسان ديندار قانع شود و در هيچ موردي به بن بست نرسد. ولي در مسيحيت، هيچ كدام از اين مطالب وجود ندارند. در مسيحيت، دستورهاي جزئي و دقيق بسيار نادرند.

نكته بسيار مهم ديگري كه در مقام مقايسه، سبب مي شود نمود دستورات مذهب تشيع برايم جالب توجه تر باشند، اين است كه در اين مذهب، در عين حال كه بر انجام عبادت ها و ارتباط با خدا تأكيد شده است، تأكيد زيادي هم بر اين معنا صورت گرفته كه اين عبادات جمعي برگزار شوند؛ يعني يك شيعه با توجه به دستورات آيين خود، مي آموزد كه ارتباط با خدا در عين ارتباط با خلق خدا امر ممكن و مطلوبي است. در

مسيحيت، امور عبادي، مثل نماز و روزه بيشتر جنبه فردي دارند. در آيين مسيحيت، يكي از تفاسير اين است كه بايد در سال، 50 روز روزه گرفت ولي اين روزه وقت مشخصي ندارد و هر كس هر وقت بخواهد مي تواند روزه بگيرد. ولي در اسلام، اين وقت مشخص است و از اين نظر، در يك ماه همه با هم روزه مي گيرند. اين عبادت دسته جمعي صفاي بيشتري دارد و انسان را بيشتر به خدا نزديك مي كند. نماز جماعت هايي كه هر روز شيعيان در سه وعده برگزار مي كنند، جلوه هايي جذاب و دوست داشتني دارند كه در هيچ مذهب و آيين ديگري وجود ندارند.

نكتة سومي هم كه در مقام مقايسه بايد ذكر كنم اين است كه بسياري از آموزه هاي دين اسلام توسط علوم جديد تأييد شده اند. در قرآن و سنت اسلامي، پيش گويي هاي علمي فراواني وجود دارند. دستورات جزئي و كلي، كه در تشيع وجود دارند و پس از چهارده قرن، امروزه علم از روي بعضي از اسرار آن ها پرده بر مي دارد. وجود ميكروبي در آب دهان سگ، كه فقط با خاك پاك مي شود (اين عمل در اصطلاح فقه شيعه «تعفير» خوانده مي شود). و بسياري از امور ديگر مطالبي هستند كه علم جديد آن ها را اثبات كرده است. ولي در آيين مسيحيت، مامطالب مهمي را كه بتوانيم آن ها را بدين صورت به عنوان نمونه هاي ارتباط علم و دين معرفي كنيم، نداريم و حتي در مواردي نيز علوم جديد بعضي از آموزه هاي تحريف شده دين مسيحيت را زير سؤال مي برند. مذهب تشيع آنقدر به علم و تحصيل بها داده است كه من فكر مي كنم در هيچ مذهب

و دين ديگري تا اين اندازه بر علم پافشاري نشده است. اگر اين نكته براي جهانيان بازگو گردد قطعاً قدرت جذابيت آيين تشيع بالا مي رود.

? يكي از خاطرات مذهبي را كه طي مدت تشرف به مذهب تشيع برايتان جالب توجه بوده و سبب تقويت اعتقاد شما به اين مذهب شده است، بيان نماييد.

? مهم ترين خاطره اي را كه در اين رابطه دارم خاطرة سفر به حج عمره است. من با همسرم رابطة بسيار خوبي داريم و بسيار به هم نزديك هستيم و هيچ مسافرتي (حتي كوتاه مدت) بدون هم نرفته ايم تا اينكه در يك قرعه كشي، تشرف به حج عمره به نام همسرم افتاد، ولي ايشان همت كرد و با بيان سابقه من براي مسئولان اجازة مرا نيز گرفت و توفيق يافتيم كه با هم به حج مشرف شويم. من هنگام شنيدن بعضي از مسائل عاطفي كمتر رقت مي كردم و اشك مي ريختم، ولي نمي دانم لحظه اي كه در مقابل قبر پيامبر(ص) قرار گرفتم، چه اتفاقي افتاد و در روح من چه تحولي پديد آمد كه بسيار منقلب شدم. من نمي توانم اين واقعه را شرح دهم؛ چون آن حالي كه بر قلب من گذشت، نوعي حس دروني بود! نمي دانم از آن حالت چه تعبيري داشته باشم.1 ولي شيرين ترين و زيباترين لحظة عمرم، لحظه اي بود كه با قبر پيامبر(ص) روبه رو شدم. از سوي ديگر، وقتي به بقيع مشرف شدم، ارتباطي كه با صاحبان اين قبور برايم پيش آمد، مرا به حقانيت اين مذهب بيشتر معتقد كرد. از آن پس، هر وقت كسي به حج مي رود و يا مي شنوم كه از حج برگشته است، قلبم مي شكند و آرزو مي كنم كه

اي كاش من هم موفق شوم دوباره به حج مشرف گردم.

? آيا در خاطرات قبل از تشرف شما به تشيع، مطلبي وجود دارد كه زمينه ساز استقبال شما از آيين تشيع شده باشد؟

? بله، شايد شك ها و ترديدهايي كه دربارة بعضي از مطالب الهيّات مسيحيت برايم پيش مي آمدند زمينة خوبي براي جذب من پيش آوردند؛ زيرا واقعاً تصويري را كه من از خدا داشتم، با تصوير پسر خدا بودن حضرت عيسي(ع) متناقص مي يافتم و حتي در مباني الهيات مسيحي و عرفان و فلسفه مسيحي هم مطالبي كه بتوانند كاملاً اين مطلب را روشن كنند، وجود ندارند. ولي در آموزه هاي دين اسلام، مطالبي درباره جايگاه و مقام حضرت عيسي(ع) وجود دارند كه هرگز مقام او را تنزل نمي دهند، بلكه بر مقام او مي افزايند. در دين اسلام، عيسي «روح الله» است و پسر خدا نيست و اين مطلب حتي از نسبت پسري براي خدا بالاتر است.

البته در پايان مطلب هم بايد ذكر كنم كه نوع برخورد و رفتار همسرم با من، چه قبل از تشرف به اسلام و چه بعد از آن، از زمينه هاي جذب من بود؛ زيرا ايشان مرحله به مرحله و آرام آرام مرا با ابعاد گوناگون دين اسلام آشنا كرد.

پي نوشت:

* بر گرفته از فصلنامة تخصصي بانوان شيعه، سال دوم، شمارة 3، بهار 1384.

1. اين بانوي مسلمان شده با يادآوري اين خاطره در حين گفت وگو، اشك مي ريخت.

شعر و ادب

گل هميشه بهارم

سيد مصطفي موسوي گرمارودي

گل هميشه بهارم، ببين خزان باقي است

خراش صاعقه بر چهر آسمان باقي است

حديث سيلي توفان به چهرة گل سرخ

هنوز بر دهن ياس و ارغوان باقي است

ز ابر فتنه تگرگي كه ريخت بر

سرما

هزار غنچة پرپر به بوستان باقي است

نشان مرگ و بلا بود در كوير سكوت

غريو رعد كه در گوش هر كران باقي است

شكست كشتن امن از شقاوت توفان

به روي آب فقط دست بادبان باقي است

هزار سال گذشت و ز تازيانة برق

شيار زخم بر اندام ناروان باقي است

پرندگان بهاري ز باغ كوچيدند

به روي شاخه نشاني ز آشيان باقي است

اميد رويش گل را خزان ربود ز باغ

اميد رجعت سرسبز باغبان باقي است

گل هميشه بهارم غدير آمده است

شراب كهنة ما در خم جهان باقي است

خداي گفت كه «اكملتُ دينَكُمْ» آنك

نواي گرم نبي در رگ زمان باقي است

قسم به خون گل سرخ در بهار و خزان

ولايت علي و آل، جاودان باقي است

گل هميشه بهارم بيا كه آية عشق

به نام پاك تو در ذهن مردمان باقي است

صهباي غدير

نجومي خراساني

اي يار پريچهر من، اي طالع فيروز

از خمّ غدير آر مرا بادة غم سوز

بازآ و بزن نغمه اي از پردة نوروز

از باده بيا چهرة چون ماه برافروز

كامروز بود شاد دل خلق سراسر

امروز كه من مست ز صهباي غديرم

از عالم لاهوت رسيده ست سفيرم

مدهوش ز پيغام دل آراي بشيرم

من شيفتة آن شه افلاك سريرم

آن كس كه خدا بود وِرا حامي و ياور

اي ساقي مستان ره عشق هلا، قم

برخيز و بده بادة سرشار از آن خم

كامروز جهان گشته ز فيضش به ترنّم

«اليومَ لكُمْ دينكُمْ اتممتُ عليكُمْ»

راضي است از اين مستي ما حضرت داور

جبريل به فرمان خدا سوي زمين شد

آواي شعف تا فلك و عرش برين شد

دست همه با دست خداوند قرين شد

احباب همه شاد و دل خصم غمين شد

زيرا كه علي بنشست برجاي پيمبر

آنان كه رهي جز ره عشّاق نپويند

از بحر كرم جز گهر مهر نجويند

جز ذكر علي در همه احوال نگويند

مانند خليل از همه جا دست بشويند

بي باك گذارند قدم جانب آذر

من بيم ز اعداي بدانديش ندارم

جز مهر تو جانا به دل خويش ندارم

با لطف تو اندوه كم و بيش ندارم

از جنّت و دوزخ غم و تشويق ندارم

حبّ تو مرا بس بود اي ساقي كوثر

مادر درياها

حسين اميري

رفتگان برگردند و نيامدگان شتاب كنند! در اين نقطه تاريخ و در آبگير آرزوي رسول الله (ص)، آينده اسلام رقم مي خورد. اين آبگير خشك، مادر درياهاست و استسقاي عشق را چاره اي جز «غدير» نيست.

اينجا بايستيد و آه بكشيد و بخنديد و پاي بكوبيد و گريه كنيد؛ زندگي فاصله گريه و خنده است و اينجا خنده ها و گريه هاي تاريخ رقم مي خورد.

شادي امروز، آيه اي براي فرداست. جشن غدير، فرياد غربت علي است؛ فرياد حقانيت فاطمه.

اينجا آينده اسلام رقم زده مي شود.

بشتابيد! زود، دير مي شود، اگر نفروشيد دل را و نخريد ولاي علي را، دچار سقيفه مي شويد.

بشتابيد! دروازه بهشت اينجا باز مي شود. بشتابيد تا غدير تمام نشده.

در غدير بود كه...

حمزه كريم خاني

غدير، سفره اي است كه براي تمامي گل ها پهن كرده اند.

غدير، گلبانگ عاشقانه و جاودانه هستي است.

غدير، يك اتفاق ساده نيست؛ يك گزينش رحماني است.

غدير، يك كلمه نيست، يك بركه نيست؛ يك درياست؛ رمزي است بين خدا و انسان.

غدير، گل هميشه بهار زندگي است. دريايي بي كرانه است؛ جاري بر جان هاي پاك و انديشه هاي تابناك.

غدير، تجلي خواست

خالق، روح آفرينش، برانگيزاننده ستايش و دست هاي بلندي است كه انسان خاكي را به افلاك مي كشاند.

غدير، ريزش باران الطاف رحماني بر گلزار جان هاي تشنه است.

غدير، بركت همه احساس هاي معنوي و درياي جاري خيرات نبوي است.

در غدير بود كه تيرگي ها فراري شدند و نورانيت محض، خودنمايي كرد.

در غدير بود كه قيافه ايمان، تماشايي شد و شاخه هاي عشق، بر تن ايمان روييد.

در غدير بود كه درخت هستي، به كمال رسيد.

در غدير بود كه قرابت انسان با خدا آشكار شد.

در غدير بود كه نيلوفر عشق، بر گرد محور زمين پيچيد.

در غدير بود كه جوانه جاودانه ولايت، عاشقانه سر بر كشيد.

پرده آخر

خديجه پنجي

صحنه تاريخ، آماده؛ شروع داستان

تك تكِ نقش آفرينانش عزيز و مهربان

يك نمايشنامه زيبا و جالب، خواندني

كارگردان توانايش، خداي مهربان

پرده اول: صداي مبهم يك قافله

مي شكافد سينه خشك كويري ناتوان

بوي باران، بوي ناب اتفاقي بي نظير

عطر آواز ملايك در سكوت كاروان

منبري بسيار ساده، پله پله تا خدا

ايستاده قلب عالم بر بلنداي جهان

چشم ها خاموش، سرشار از سؤالاتي شگفت

هان! چه مي خواهد بگويد خاتم پيغمبران

مي گشايد لب، به بسم الله رحمن الرحيم

مي برد بالاي سر، دست ولايت ناگهان...

پرده دوم: صداي همهمه، باران نور

رقص و آواز و شميم هلهله در آسمان

روزگار از شوق فرياد «علي» سر مي دهد

با ولايت بيعتي جاويد مي بندد زمان

پرده آخر؛ كسي از نسل تاريخ غدير

مي رسد با ذوالفقاري، انتهاي داستان

غديريه

محمدكاظم بدرالدين

اُنس

خلوصي دارد آبي رنگ و يكتا

زبانزد گشته از يك اُنسِ زيبا

خدا مي داند و بس، بركه

خُم

چه حالي مي كند با عشق مولا

جام ولا(1)

دو روزِ نيستي، هستم كن اي عشق

رهايم نه، كه پابستم كن اي عشق

خُمار آلودة حقم بيا باز

به جامي از علي مستم كن اي عشق

جام ولا(2)

سبو مست از لبِ فرزانه ات شد

«غدير» آمد پُر از «خُم» خانه ات شد

خدا را شكر از اين دل، چون سرانجام

سرِ عقل آمد و ديوانه ات شد

دلنواز

تحير زاده شد در اهل بينش

خدا تعريف شد با اين گزينش

... وَ يادِ دلْ نوازش ناتمام است،

علي مردِ تمامِ آفرينش

علي، جمع اضداد

بسوزان ديده، ديگر بين شو اي دل

در اين بُستان، شگفتي چين شو اي دل

شگفتي، جمعِ اضدادي است، آري

ز شورِ «يا علي» شيرين شو اي دل

معرفي كتاب

بيداري من

ناگفته هايي از نفوذ يهود در امريكا

نوشته : ديويد ديوك

ترجمه :واحد ترجمه مؤسسه اطلاع رساني و مطالعات فرهنگي لوح وقلم

اين كتاب نوشته يكي ازنمايندگان سابق كنگره امريكا،ديويد ديوك است كه براي نخستين بار حقايقي را درباره صهيونيسم جهاني با ارائه مستندات علمي بازگومي كند.

از جمله عناوين آن عبارتند از:

• رخنه صهيونيسم در فرهنگ و سياست ايالات متحده امريكا

• ارائه مستنداتي درباره هولاكاست (كوره هاي يهودي سوزي)

• علت مخالفت قدرت هاي جهان با مخالفان داستان هولاكاست

• استراتژي تكاملي صهيونيسم وتظاهر به برتري

• ترور،بنيان اسرائيل

به خاطر افشاي برخي حقايق دراين كتاب براي نخستين بار،اغلب نسخه هايي منتشره اثر پس ازتوزيع در امريكا وكانادا توسط صهيونيسم ها ازبازار جمع و به آتش كشيده شد.

اين كتاب در حجم 368 صفحه به چاپ رسيده است كه قيمت آن همراه با

تخفيف 2000 تومان مي باشد.

علاقمندان براي تهيه اين اثر مبلغ فوق رابه حساب جاري 48/13814 نزد بانك سپه ميدان مطهري قم (كد شعبه 338) واريز و اصل فيش را به نشاني قم ، كد پستي ده رقمي 45651/37137 ارسال نمايند .

پرسش شما، پاسخ موعود

اشاره: اين صفحه اختصاص به طرح پرسش ها، شبهه ها و مسائلي دارد كه براي شما عزيزان مطرح شده و يا در محيط خانواده، مدرسه، دانشگاه، يا محل كار شما از آنها صحبت به ميان آمده است؛ چه در موضوع مهدويت و چه در ساير زمينه هاي اعتقادي و اخلاقي.

پس دست به كار شويد و ازهمين حالا پرسش هاي خود را با ما در ميان بگذاريد. ما هم سعي مي كنيم پاسخ هاي مناسبي به آنها بدهيم.

نشانه هاي حتمي ظهور

خواهر ارجمندمان خانم ناهيد ابوالحسني از خميني شهر اصفهان پرسيده اند:

نشانه هاي حتمي ظهور چيستند، لطفاً در مورد آنها توضيح دهيد. در پاسخ اين خواهر گرامي نكاتي را يادآور مي شويم.

1. دسته بندي نشانه هاي ظهور

در كتاب ها و منابع اسلامي از حوادث و رويدادهاي مختلفي به عنوان نشانه هاي ظهور ياد شده است تا جايي كه برخي از صاحب نظران شمار اين حوادث و رويدادها را تا بيش از شصت مورد رسانده اند.1

در برخي از روايات نشانه هاي ظهور به دو دسته تقسيم شده اند؛ يكي نشانه هاي محتوم (حتمي) ظهور، يعني نشانه هايي كه حتماً واقع مي شوند و ديگر نشانه هاي غيرمحتوم يا نشانه هايي كه امكان دارد رخ ندهند.

نشانه هاي محتوم، چنانكه در برخي روايات به آنها اشاره شده، عبارتند از:

1. قيام و شورش سفياني؛ 2. خروج يماني؛ 3. كشته شدن نفس زكيه در مسجدالحرام؛ 4. فرو رفتن زمين در منطقه «بيدا» و 5. صيحه (نداي) آسماني.2

2. بررسي نشانه هاي محتوم

در اينجا براي آشنايي

بيشتر شما با نشانه هاي حتمي ظهور ابتدا به روايتي از امام صادق(ع) اشاره كرده و در ادامه به بررسي هريك از نشانه هاي ياد شده مي پردازيم:

شيخ طوسي، در كتاب الغيبة از آن حضرت چنين نقل مي كند:

خمسٌ قبل قيام القائم من العلامات: الصّيحة و السّفيانيّ، و الخسف بالبيداء و خروج اليمانيّ و نفس الزكيّة.3

پنج رويداد پيش از به پا خاستن قائم از نشانه ها به شمار مي رود: برخاستن ندايي از آسمان، خروج سفياني، شكافته شدن زمين در منطقه «بيداء»، خروج مردي از يمن و كشته شدن نفس زكيه.

در مورد «خروج سفياني» كه در اين روايت به عنوان نشانه ظهور ذكر شده، بايد گفت: چنان كه در روايات آمده است، «سفياني» مردي است از نسل آل ابي سفيان4 كه از شام و يا همان سوريه فعلي سر به شورش برداشته و مناطق زيادي را، تحت تسلط خود مي گيرد، تا سرانجام در زماني كه به قصد تصرف مكه راهي اين مكان مي شود در منطقه اي بين مدينه و مكه كه به آن «بيداء» گفته مي شود زمين شكافته شده و لشكريان او در دل زمين فرو مي روند.5

در روايتي كه از امام علي(ع) نقل شده، ويژگي هاي سفياني چنين برشمرده شده است:

يخرج ابن آكلة الأكباد من الوادي اليابس و هو رجلٌ ربعةٌ وحش الوجه صخم الهامة بوجهه أثر جدريٍّ إذا رأيته حسبته أعور، إسمه عثمان و أبوه عنبسةو هو من ولد أبي سفيان حتّي يأتي أرضاً ذات قرارٍ و معينٍ فيستوي علي منبرها.6

پسر هند جگرخوار از بياباني خشك خروج مي كند؛ او مردي است چهارشانه، زشت رو، بزرگ سر، آبله رو و چون او را بيني مي پنداري كه يك چشم است. نامش عثمان و نام پدرش عنبسه

و از فرزندان ابوسفيان است، تا به سرزميني كه داراي قرارگاه و خرمي است مي رسد و در آنجا بر تخت سلطنت مي نشيند.

بر اساس روايتي كه نعماني در كتاب الغيبة از امام محمد باقر(ع) نقل مي كند، شورش و طغيان سفياني و قيام حضرت مهدي(ع) در يك سال واقع مي شود.7

در مورد «نفس زكيه» نيز بايد گفت كه او، به تعبير روايات، مردي از اولاد امام حسن(ع) است كه در مسجدالحرام و در بين ركن و مقام ابراهيم كشته مي شود.

از امام صادق(ع) نقل شده است كه:

ليس بين قيام قائم آل محمّدٍ و بين قتل النّفس الزّكيّة إلّا خمسة عشر ليلةً.8

بين قيام قائم آل محمد و كشته شدن نفس زكيه تنها پانزده شب فاصله خواهد بود.

اما در مورد خروج «يماني» نيز بايد گفت كه به نقل روايات، هم زمان با قيام سفياني در شام، مردي از يمن نيز حركتي را آغاز مي كند و مردم را به سوي حق و طريق مستقيم فرا مي خواند و قيام او صحيح ترين قيام ها و پرچمي كه او بلند مي كند هدايت بخش ترين پرچم ها خواهد بود.

در اين زمينه از امام صادق(ع) چنين نقل شده است:

خروج الثلاثة الخراسانيّ و السّفيانيّ و اليمانيّ في سنةٍ واحدةٍ في شهرٍ واحدٍ في يومٍ واحدٍ، و ليس فيها رايةٌ بأهدي من راية اليمانيّ يهدي إلي الحق.9

خروج هر سه؛ خراساني، سفياني و يماني در يك سال، يك ماه و يك روز واحد صورت مي گيرد و در بين آنها هيچ پرچمي هدايتگرتر از پرچم يماني نخواهد بود. او به سوي حق هدايت مي كند.

يكي ديگر از نشانه هاي حتمي ظهور كه درفاصله كمي از قيام مهدي منتظر(ع) رخ مي دهد، ندايي است كه از آسمان

برخاسته و نام حضرت قائم(ع) را به گوش تمام جهانيان مي رساند، نعماني، شيخ صدوق و شيخ طوسي در كتاب هاي خود روايات زيادي را در اين مورد نقل كرده اند كه در اينجا به ذكر يكي از آنها بسنده مي كنيم.

نعماني به سند خود از امام محمد باقر(ع) چنين نقل مي كند:

الصّيحة لا تكون إلّا في شهر رمضان، [لأنّ شهررمضان] شهر الله، [و الصّيحة فيه] هي صيحة جبرئيل(ع) إلي هذا الخلق، ثمّ قال ينادي منادٍ من السّماء باسم القائم(ع) فيسمع من بالمشرق و من بالمغرب. لا يبغي راقدٌ إلّا استيقظ و لا قائمٌ إلّا قعد، و لا قاعدٌ إلّا قام علي رجليه فزعاً من ذلك الصّوت، فرحم الله من اعتبر بذلك الصّوت فأجاب.10

آن نداي آسماني بر نخواهد خاست مگر در ماه رمضان [چرا] كه [رمضان] ماه خداست، آن ندا از جبرئيل است كه خطاب به مردم سر داد مي شود و نام قائم را در همه جا طنين انداز مي سازد، تا آنجا كه همه ساكنان زمين از شرق تا به غرب آن ندا را خواهند شنيد. از وحشت شنيدن آن ندا هر كس در خواب فرو رفته بيدار شده و هر كس بر پا ايستاده، ناچار به نشستن مي شود و هر كس بر زمين نشسته، به ناگاه از جاي برمي خيزد. پس رحمت الهي بر كسي باد كه اين ندا را بشنود و به آن پاسخ گويد.

پي نوشت ها:

1. ر.ك: مفيد، الإرشاد، ص361_356؛ سيد محسن، امين، سيره معصومان، ترجمه علي حجتي كرماني، ج6، ص400_367.

2. ر.ك: محمد بن ابراهيم نعماني، كتاب الغيبة، ص252.

3. طوسي، محمد بن حسن، كتاب الغيبة، ص267؛ نعماني، محمد بن ابراهيم، كتاب الغيبة، ج2، ص649، ح1.

4. شيخ طوسي، محمد بن حسن، ص270؛ صدوق، محمد بن علي

بن حسين، كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص651.

5. ر.ك: مجلسي، محمد باقر، همان ج52، ص187_186. صافي گلپايگاني، لطف الله، منتخب الأثر في الإمام الثاني عشر، ص454.

6. شيخ صدوق، محمد بن علي بن حسين، همان، ص651، ح271.

7. نعماني، محمد بن ابراهيم، همان، ص267؛ طوسي، محمد بن حسن، همان، ص271.

8. طوسي، محمد بن حسن، همان، ص271. ر.ك: نعماني، محمدبن ابراهيم، همان، ص252.

9. صدوق، محمد بن علي بن حسين، همان، ص649، ج2.

10. نعماني، محمد بن ابراهيم، همان، ص254؛ طوسي، محمد بن حسن، همان، ص274؛ صدوق، محمدبن علي بن حسين، همان، ج2، ص650.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109