ماهنامه موعود59

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1384 عنوان و نام پديدآور:شماره 59 ماهنامه موعود- آذر 1384/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 59 - آذر 1384

حرف هاي معلمي ساده

آنچه از پي مي آيد مخاطبي مشخص ندارد، حتي نگارنده، مخاطبي را در تقدير نياورده و به عبارت اهل ادب هيچ قرينه لفظي و معنوي هم براي شناسايي مخاطب ندارد از همين رو، موجب نقد و تضعيف هيچ كس هم نمي شود. سخني است كوتاه و مجمل كه شايد توجه فردي از خيل خوانندگان را جلب كند و مورد استفاده پيدا كند. به قول معروف:

تو نيكي مي كن و در دجله انداز

كه ايزد در بيابانت دهد باز

از گذشته هاي دور، همة اهل خرد و فرزانگي، مردم را توصيه به مشورت في كل الامور كرده اند. علت هم روشن است. هيچ كس عقل كامل ندارد و هيچ كس مصون از اشتباه نيست الاّ آنكه معصوم باشد. از همينجا مشاوران مثل چراغ روشن و چشم باز راه را از چاه باز مي نمايند. خرد و وجدان بيداري اند كه در خود و با خود، «حكمت، علم و تجربه» را دارند. شايد به دليل اين شروط سه گانه بوده كه مشاوران كارآزموده، صبور و مجرب به دور از هيجان ها و خلجان هاي دورة جواني، پيراسته از بي دانشي و مسلح به حكمت، مردان صاحب مقام و منصب را به طريق صلاح رهنمون مي شدند، به ويژه در اموري كه پاي صلاح و فساد، دنيا و عاقبت و جان و مال ابناي آدمي به ميان مي آمد و هر لحظه سهو و اشتباه مي توانست موجب بروز تباهي در اركان اخلاقي و

يا مالي رعاياي تحت امر شود.

در ازمنة كهن و در همين عصر هم مشاوران عالي مقام نقش «استراتژيست ها را هم ايفا مي كردند. در واقع، اين مهم حكايت از اين دارد كه هيچ حركت كلي و جمعي تحت امر يك مدير و فرمانده بدون اتخاذ «استراتژي» اتفاق نمي افتاده است.

استراتژي، ضمن هماهنگ كردن و همراه ساختن همة قوا و همة عِدّه و عُدّه، مانع از حركت سينوسي مديران، تصميم گيري هاي شتابزده، صدور فرمان هاي متكي بر احساس و غريزه، طرد و رد مردان مجرب و همراه و بازگشت به مدار صفر درجه شده و امكان سير اكمالي سازمان هاي اجتماعي را فراهم مي آورد.

گرچه تغيير روش ها و تاكتيك ها حسب مقدورات و شرايط امري است بديهي و مطلوب، اما فرض كنيد سازماني، هر چهارماه يك مرتبه تغيير استراتژي دهد؛ و يا جابه جايي هر مدير موجب تغيير استراتژي شود نتيجه معلوم است.

ضرورت اتخاذ «استراتژي» و درك موقعيت آن در عصر حاضر بسياري از دول را ناگزير به تأسيس مراكز مهم مطالعات استراتژيك ساخته است. به همان سان كه مشاوران حامل «حكمت و علم و تجربه اند، اين مراكز نيز محل تجمع نخبگان مجرب و دانا و اهل حكمت اند.

درك اين مهم چنان است كه جملة اقربا، دبيرخانه ها، رؤساي دفاتر و نمايندگي ها، با درك صحيح استراتژي مديران، بي هيچ ترديد، بي هيچ اختياري براي اجتهاد و اخذ تصميم غايي، سعي در كشف اطلاعات و منابع مرتبط با استراتژي و انتقال صميمانه آن به مديران مي كنند. تا مبادا، پيرامون آنان از مردان فرهيخته، آراي صائب و رهنمودهاي مدبرانه خالي بماند، فرصت ها از دست برود و يأس زمينه هاي انفعال و وادادگي را سبب شود.

نبايد از خاطر برد كه

جابه جايي و تغيير ميزها و عرض طول آنها به هيچ روي موجب تعويل و تغيير يكبارة ميزان آگاهي و علم و تجربه و تدبيرگري نمي شود و اين تحول، باعث استغنا از ديدار اخيار و شنيدن آراي آنها نيز نمي شود. اين مهم را بيش از همه صاحبان دفتر و ديوان مي بايست درك كنند تا مبادا ناخواسته صاحب نعمت خود را از آنچه بدانها نياز مبرم دارد محروم سازند و ناخواسته موجب بروز خلل در بناي امارت و مديريت شوند.

آنكه پنجاه دوست يكدست و يك شكل و يك رأي دارد، بيش از يك دوست ندارد. تفاوت استعدادها، سليقه ها و آرا، به خودي خود موجب تفرق و تشتت نمي شوند، صافي ذهن و رواني زبان و فرهيختگي رأي و تسلط صاحب تصميم و امضا بر دقايق است كه امكان پالايش آرا و انتخاب پخته ترين آنها را فراهم مي كند. در حالي كه اين گنجينه ظرفيت و پتانسيل گسترده اي را هماره چون يك گنجينه در اختيار حساب امضا قرار مي دهد، همراهي گروه ها و طبقات را سبب مي شود، وحدت رويه را ايجاد مي كند و بستر رشد نطفه هاي اعتزال و تفرق را از بين مي برد.

متأسفانه، ما در عصر «سوء تفاهم» بسر مي بريم. اقتضاي عصر دوري و غيبت حجت حيّ خداوند در بين مردم همين است. شايد از همين روست كه دانسته يا نادانسته تبارگرايي خط مشي عمومي ما در تنظيم مناسبات مي شود. اشباح و سايه ها كه گاه تعريفي دقيق از آنان نداريم ما را آزار مي دهد و براي مصون ماندن از آنان به آنچه كه «واقعي و حقيقي» مي پنداريم پناه مي بريم و تبار و قبيله را مأمن مي شناسيم. در حالي كه تنها طريق مصون بخشي

صادقانه اين نيست. درجة اهميت مقصد و والايي و رفعت مأوايي كه «طرح كلي» آن را در ذهن داريم ما را در گسترة انتخاب اشخاص، ادوات، مسيرها و تنظيم و تعريف «نحوة رفتن» مدد مي دهد. ضمن آنكه همين «اهميت مقصد» در صورتي كه ناظر و متكي به «طرحي استراتژيك» هم باشد، بيشترين انگيزه را براي خصم ايجاد مي كند تا از طريق همة آنچه ما «امن» مي شناسيم، عوامل خود را نفوذ دهد، برآنها مسلط شود، از طريق آنها كسب اطلاعات كند و حتي برميزان دقت و پيچيدگي اش در عملكرد بيفزايد. از كجا كه در ميان افرادي كه ما آنان را مي شناسيم جملة فاكتورهاي لازم براي تصدي امور وجود داشته باشد؟ مگر آنكه «روش سعي و خطا» را به عنوان شيوه حركت و پيش روي انتخاب كرده باشيم كه در اين صورت بايد منتظر پرداخت هزينه هاي سنگين اين روش هم باشيم. اين شيوه را هيچ «استراتژيست» فرهيخته اي در كشاكش ميداني سخت و سنگين توصيه نمي كند. امّا، بايد پرسيد شيوة ديگري هم وجود دارد؟

جواب اين پرسش را در واقع بايد مرداني بدهند كه بر مسند و منصب يك «استراتژيست» تكيه زده اند. كه بي گمان بندة نگارندة كه پيشه اي جز معلمي و نق و نوق هاي مخصوص آن ندارم در ميان آنان نيستم. حرف هاي معلمي ساده را هم كسي به دل نمي گيرد.

خداوند، همة مردان مرد را كه در طريق اصلاح و صلاح گام مي زنند به احسن وجه ياري دهاد و از آفات در امان دارد. ان شاءالله

سردبير

يهود در دوران معاصر-قسمت پاياني

اشاره:

حجت الاسلام والمسلمين «مهدي طائب»، محقق، مدرس و پژوهشگر درد آشنايي است كه پس از تحصيلات و مطالعات گسترده در حوزه هاي مختلف علوم حوزوي، جمع كثيري

از طلاب و دانشجويان اين ديار را از مشرب علم و آگاهي خود سيراب مي سازد. مطالعات ژرف ايشان دربارة تاريخ و پيشينة يهود و بني اسراييل موجب بود تا گفت وگويي صميمانه در اين باب گشوده شود.

در دو قسمت پيشين دربارة «يهود در طول تاريخ» و نيز «يهود در برابر اسلام» با ايشان گفت وگو كرديم.

قسمت پاياني اين گفت وگو را با موضوع «يهود در دوران معاصر» تقديم شما مي كنيم. نقش يهود را در دوران رنسانس چه مي دانيد؟

يهود يك صفت آموزشي و تجربي بسيار مهم دارند و آن صفت «پنهان كاري» است. در نتيجه، حضور يهود در صحنه هاي سياسي بين الملل و اثرگذاري هايشان هميشه پنهان مي ماند. شكل علني حضور يهود تنها از زمان اقدام آنها براي ايجاد كشور «اسراييل» در منطقه فلسطين قابل مشاهده است و روابط آشكار آنها در سطح بين المللي، تنها پس از اين اقدام قابل مشاهده است. به دليل اين صفت، دستيابي به تأثير اين سازمان در سياست بين الملل نياز به دقت فراوان و مطالعة دقيق بر روي آثار دارد.

حضرت علي(ع) مي فرمايد:

إنّ الفتن إذا أقبلت شبهّت و إذا أدبرت نبهّت.1

[هنگامي كه فتنه ها رومي آورند حق و باطل درهم آميخته و چون از ميان روند حقيقت آشكار شود.] فتنه وقتي عبور مي كند شناخته مي شود. فتنه اصولاً يك فعاليت پنهاني است و فعاليت پنهاني تا زماني كه تأثير نگذارده است پنهاني باقي مي ماند و هنگامي كه اثر خود را گذاشت علني مي شود. «اِدبار فتنه» يعني انجام فتنه، اثرگذاري آن و رفتن. بنابراين دربارة اثرگذاري يهود در تاريخ معاصر _ اگر تاريخ معاصر را تاريخ چهارصد سال اخير بدانيم _ بايد گفت: چند گزينه وجود دارد كه براي بررسي نقش

يهود در تاريخ معاصر آن را بايد مورد توجه قرار دهيم. نخست جمعيت و تعداد آنها؛ دوم ميزان اخباري كه از اين مجموعه در رخدادها وجود دارد؛ سوم تأثير اين رخدادها بر تحولات سياسي دنيا؛ چهارم توجه به ميزان دارايي هاي اين مجموعه و پنجم حضورشان در تجارت بين الملل. اگر اين گزينه ها را در كنار يكديگر قرار دهيم، مي توانيم نقش پنهاني يهود را تا حدي علني كنيم. آمار فعلي جمعيت يهود حدود 5/16 ميليون نفر در كل دنيا است، با توجه به اينكه جمعيت جهان در چهارصد سال پيش بسيار كمتر از جمعيت فعلي بوده است، جمعيت يهود نيز چندان چشمگير نبوده است.2 يك جمعيت قليل بايد به همين نسبت اخبار (جهاني) را به خود اختصاص دهد ولي وقتي وارد صحنه اخبار مي شويم با كمال تعجب مشاهده مي كنيم بيش از اين مقدار اخبار به آنها اختصاص دارد. اخبار كتك خوردن و شكنجه شدن آنها، سوزانيده شدن و تبعيد آنها، برخوردهاي ناروا با اين قوم و... در حالي كه طبق ادعاي خودشان كه مي گويند ما مجموعه اي آرام و بي دردسر و به دور از هياهوهاي اجتماعي هستيم و كاري به كار ديگران نداريم، چه دليلي دارد كه اين مقدار اخبار درگيري ها با نام آنها آميخته شده است. هرگاه نام درگيري به ميان مي آيد يك طرف و يا هر دو طرف در صدد گرفتن منافع طرف متقابل است. يا هر دو بر باطل هستند و يا يك طرف باطل و طرف ديگر برحق است، دو طرف نمي توانند برحق باشند. ما ابتداءاً نمي گوييم آنها بر باطلند، ولي به هر حال منفعتي وجود دارد كه يا در دست اينهاست و ديگران

در صدد گرفتن آن هستند و يا در دست ديگران است و آنها مي خواهند آن را تصاحب كنند. حال اين قوم گوشه گير و آرام چه چيزي دارد كه ديگران بخواهند از آنها بگيرند. آنها در پي توسعه دين خود به ساير ملل هم نيستند. دين آنها نژادي است و درون همين مجموعه در حال چرخش است. بنابراين بحث ديگران با اينها بحث دين نيست. مي ماند بحث دنيايي. يك جمعيت 16 ميليوني در كل جهان چهار ميلياردي چه منافعي دارد كه اينقدر بر سرش دعوا و جنگ مي شود. پس توجه به مقدار دعواها مخصوصاً به مقدار تبعيدهايي كه در كشورهاي اروپايي داشته اند؛ در لهستان، مجارستان، اسپانيا، منطقه بين النهرين يعني بابل و عراق، جاي دقت فراواني دارد كه چه اتفاقي باعث مي شود آنها را از منطقه قبلي شان برانند. آنها به جاي ديگر مي رفتند و يكباره همه اخبار آن منطقه تحت الشعاع آنها قرار مي گرفت. بنابراين رابطة جمعيت و اخبار نشان مي دهد آنها اقدامات پنهاني وسيعي داشته اند كه آن حكومت اطلاع پيدا مي كرده؛ يا با آنها درگير مي شده است و يا حكومت در اختيارشان بوده است و درگيري ها صوري بوده است. مسئله سوم دارايي و ثروت يهود است. طي اين چهارصد سال يهود بر امكانات مالي دنيا سلطه داشته اند. ما نسبت به دارايي يهود بخل نداريم ولي انگيزة يهود از جمع آوري اين دارايي چه بوده است. در حالي كه ادعا مي كنند ما يك مجموعة آخرت گرا هستيم. يك مجموعة آخرت گرا طبيعتاً نسبت به دنيا بي ميل است. اگر يهود ادعاي حكومت و سلطه نداشتند پس نياز به اين مقدار ثروت نيز نداشتند. جمع آوري اين مقدار ثروت و امكانات طبيعتاً با

آرام و كناره گير بودن يهود سازگاري ندارد. در نتيجه بحث سكوت و آرامش يهود تنها ريا و تظاهر است. من توصيه مي كنم كتاب زرسالاران يهودي و پارسي (اثر آثاي دكتر شهبازي) را مطالعه كنيد. در اين كتاب بحث پول گرايي يهود طي چهارصد سال اخير مورد بررسي قرار گرفته است. در واقع توجه به ثروت و قدرت بيش از اندازه يهود، از اقداماتشان خبر مي دهد. اگر بخواهيم اقدامات اثرگذار يهود بر سياست هاي چهارصد ساله اخير را درك كنيم بايد شخصيت اثرگذاران بر سياست چهارصد ساله را بشناسيم. بايد بررسي كنيم چند درصد از اين افراد از سازمان يهود بوده اند. شخصيت هايي كه در كشف قاره ها مؤثر بوده اند مانند «كريستف كلمب» و شخصيت هايي كه در ايجاد مكتب هاي سياسي پايه و اصولي تأثيرگذار بوده اند كه منجر به تشكيل حاكميت هاي جديد شد، مانند «هگل»، «فويور باخ» و «كانت» حتي شخصيت افرادي مانند «لوتر» و «كالوين» بايد بررسي شود. تا مشخص شود، اين مجموعه در خط دهي سياست جهاني تا چه حد تأثيرگذار هستند. و آخرين بحث كه مطالعه در آن بسيار ضروري مي باشد بحث جمعيت «فراماسونري» و «روتاري» است كه يكي از حساس ترين اقدامات اين سازمان است. از مجموعه مطالعات دربارة اين سازمان به دست مي آيد كه يهود براي جهاني شدن دو خط را دنبال كرده اند؛ يكي خط «سلطة پنهان» و ديگري خط «سلطه آشكار» كه خط سلطه آشكار، بعد از خط سلطه پنهان و پس از آن است. سلطه پنهان به اين معنا كه مجموعه حكومت هاي دنيا كه در جغرافيايي سياسي جزء جزء شكل مي گيرد. در اين جغرافياي سياسي حاكم علني، منطقه اي و مربوط به همان كشور است اما

به شكل پنهان متأثر از سازمان يهود است. ايران (زمان شاه)، عراق، عربستان، تركيه، بلغارستان، انگلستان و فرانسه همگي كشورهاي جداگانه و مستقلي هستند اما به شكل پنهان به دست اينها اداره مي شود، تا در راستاي منافعشان حركت كند. آخرين مدل اين سلطه پنهان كه تا حدي پس از آن افشا نشد، جمعيت فراماسونري است. جمعيت فراماسونري جمعيتي است كه از يك ايده و مكتب و تفكر سياسي شكل مي گيرد و در اين جمعيت به دين اهميتي داده نمي شود. كسي كه در اين جمعيت است، لازم نيست دين مشخص داشته باشد، بلكه وقتي وارد اين جمعيت مي شود از لحاظ سياسي بايد تابع «لژ مركزي» باشد. شاه ايران نيز ايراني و مسلمان است ولي جزو مكتب فراماسونري است. يعني از نظر اجرايي تابع اينهاست. اين جمعيت، جمعيت روتاري به معني چرخ دنده را تشكيل مي دهد. يعني هر يك از اين حاكم ها يك چرخ دنده است كه به يكديگر متصلند و به وسيله موتور مركزي فراماسونري به چرخش در مي آيند. آري دنيا تحت سلطه يهود مي چرخد اما به شكل پنهان و نه آشكارا. شناسايي سازمان يهود در پيدايش جمعيت فراماسونري و اداره آن، دخالت اين مجموعه را در سياست هاي چهارصد سال اخير به خوبي نمايان مي كند. و بالاخره در جنگ جهاني دوم براي دريافت اثرگذاري اين مجموعه بر سياست بين المللي بايد در پيدايش جنگ جهاني دوم دقت كنيم. مطالعه مجدد بر روي شخصيت «هيتلر» و اين موضوع بسيار مهم كه نتيجه نهايي جنگ جهاني دوم چه بود و چه كسي از اين جنگ سود برد. اگر بخواهيم براي اين جنگ يك نتيجه ملموس ارائه دهيم مي توانيم به

پيدايش كشور اسراييل اشاره كنيم و مشاهده مي كنيم، هيتلر بهترين خدمت را به جمعيت يهود كرد، ولي در اين ميان ناسزاهاي زيادي را به جان خريد كه براي يك مأمور درون سازماني عادي به شمار مي آيد. در حقيقت با ايجاد كوره هاي آدم سوزي در اخبار و اطلاعات، و نه بر روي زمين، چون بر روي زمين كوره آدم سوزي وجود ندارد و اگر وجود هم داشته است، يهودي در آن سوخته نشده است. در سازمان يهود اكثريت يك مجموعه اند، تنها يك اقليت مؤمن هستند كه به اين قضيه تن ندادند. ما ادلة فراواني بر دروغ بودن كوره هاي آدم سوزي وجود دارد. اولاً كوره هاي آدم سوزي شاهدي ندارند هر چه هست از عكس ها و فيلم هايي است كه نشان داده مي شود. آنچه هم از عكس ها ديده مي شود دروغ است. چون آنطور كه مي گويند، آنقدر در اين كوره ها آتش ريخته مي شود كه چيزي جز خاكستر باقي نمي ماند. در حالي كه در عكس ها اين كوره ها مملو از استخوان و جمجمه انسان است كه به شكل بچه گانه اي روي هم چيده شده است. در اينچنين كوره هايي كه آدم مي سوزانند ديگر نظمي وجود نخواهد داشت، در حالي كه در تصاوير جمجمه ها روي هم چيده شده است. با يك نگاه به اين تصاوير مي توان فهميد كه اين قضيه يك بازي اطلاعاتي و خبري است. اصولاً در كشوري به بزرگي آلمان اقدام به سوزاندان يهودي ها نيازي را از هيتلر برطرف نمي ساخته است. هيتلر بحث نژاد را براي حكومت مطرح مي كند. مي گويد ما نژاد برتر هستيم و ديگران بايد به ما خدمت كنند، او مي توانسته يهود را مانند ديگران نگاه دارد تا به آنها خدمت

كنند. به طور كلي هيتلر يكي از هنرمندترين فردها در پوشش دادن به اهداف در كل جنگ جهاني دوم است. بنابراين مي توان گفت كه يهود در برابر اسلام نقش افسادي وسيعي را بر عهده داشتند در جهان معاصر نيز همان نقش را ادامه داده اند كه نقش افساد و تبهكاري است. مردم دنيا هميشه جهود و يهودي ها را آتش بيار معركه ها مي دانسته اند، در حالي كه مردم كوچه و بازار تا وقتي كه دردي را با تمام وجود حسي نكنند نسبت به آن مسئله اعلان درد نمي كنند. پس چرا اين مجموعة آرام و بي سر و صداي بين المللي داد ملت ها را درآورده است. مشخص مي شود فساد و تبهكاري اينها براي مردم روشن گرديده است. چون مردم فتنه ها را بعد از گذشتن مي فهميده اند و امروز به دليل وجود دولت اسراييل، همه مي توانند اين قضيه را درك كنند. شبكه هاي ضد انقلاب ايراني كه در لس آنجلس و واشنگتن و كاليفرنيا پخش مي شود، هيچ كدام اعلام نمي كنند وابسته به سازمان صهيونيسم هستند. بلكه اعلام مي كنند مستقل هستند در حالي كه از آثارشان مي توان فهميد همگي از جانب اسراييل حمايت مي شوند. گاهي بعضي اتفاقات ماهيت آنها را افشا مي كند. اخيراً فيلم يك دختر فلسطيني كه يهود مي خواسته چشم او را از بدنش جدا كند تابه فرد ديگر پيوند بزنند در آمريكا پخش شد. اين فيلم عليه جريان صهيونيست ها بود. صهيونيست ها جمعيتي حدود چهار ميليون در اسراييل و در كل آمريكا حدود دو ميليون نفر دارند. در آمريكا اصطلاحي وجود دارد به معني «درياي فيلم آزاد» يعني فيلم عليه خدا، عليه آقاي بوش و... آزادانه پخش مي شود. اما به محض اينكه اين فيلم پخش

شد وزارت امور خارجه امريكا موضع گرفت. از اين موضع گيري مي توان نتيجه گرفت اسراييل در هيئت حاكمه آمريكا حضور پنهان دارد. بلافاصله شبكه هاي فارسي زبان ضد انقلاب شروع به پخش فيلم هاي تبليغاتي در مورد آقاي «رون آرود» كردند؛ خلباني كه 18 سال پيش در حالي كه مأموريت بمباران مردم لبنان راداشته است سقوط كرده است. و جالب اينكه «مونشه امير» در مصاحبه با اين تلويزيون ها مي گويد: اين هواپيما در حالي كه خاك لبنان براي دفاع از اسراييل پرواز مي كرده است سقوط مي كند. در حالي كه اين گونه سخن گفتن را هيچ منطقي قبول نمي كند. هواپيما براي دفاع از اسراييل چه كاري به لبنان داشته است. اين تلويزيون ها خط سير زندگي او را بيان مي كنند و بعد به سراغ خانواده اين خلبان مي روند و مي گويند، آقاي رون آرود در آن زمان دختري يك ساله داشته است كه در اين زمان 19 ساله شده است و اين دختر به دنبال پدر خود مي گردد. فيلم اين دختر را در سنين مختلف نشان مي دهند، در حالي كه اشك مي ريزد و... مطرح مي كنند كه مادر رون آرود از غم او از دنيا رفته است. در حالي كه مادر او هنگام سقوط هواپيما 60 سال داشته و حال كه با سني حدود 80 سال مرده، مي گويد از غم پسرش مرده است. به هر صورت با ساخت فيلمي در مورد مظلوميت آقاي رون آرود و دخترش سعي بر مقابله تبليغاتي عليه فيلم دختري فلسطيني مي كنند كه مي خواهند چشم او را جدا كنند و پيوند بزنند. اين موضوع نشان مي دهد اين تلويزيون ها توسط يهود اداره مي شود. يهود در خود مسئله رنسانس چه تأثيري

داشته اند؟

مهمترين عامل در رنسانس، خارج كردن دين از جهان سياست است. ادعا مي كنند دين و حضور كليسا مانع پيشرفت بشر در امور مادي است و دين را از سياست جدا مي كنند و وارد دوره جديدي مي شوند. كنار رفتن دين در جهان سياست باعث مي شود تفكري كه به دنبال نيروي اثرگذار در سياست مي گردد از بين برود. يعني شعور سياسي عميق از بين مي رود. حاكمان تبديل به افرادي مي شوند كه تنها به فكر توسعه كارخانجات، زمين هاي كشاورزي و... هستند. چون وقتي كليسا حكومت مي كند اول در جهت نيروي اثرگذار فكر مي كند چون بالاخره دين به حكومت شكل مي دهد. اما در اين نوع حكومت ها ديگر سلطه پنهان به راحتي مي تواند، به بهره برداري خود بپردازد. در نتيجه در رنسانس، يهود به سلطة پنهان خود يك بعد نزديك تر شدند. چون تا قبل از آن كليسا نمي گذاشت يهود به راحتي به فعاليت بپردازند. بحث رنسانس بحث بسيار پيچيده اي است و نياز به مطالعه و تحقيق فراوان در اين رابطه مي باشد. نظر شما راجع به نگرش مسيحيت صهيونيست چيست؟

بنده احساس مي كنم بحث مسيحيت صهيونيستي و خود بحث صهيونيسم، بحث جديدي نيست. اين دو تابع همديگر هستند. تا قبل از پيدايش كشور اسراييل بحث صهيونيسم در افكار بين الملل مطرح نيست، ولي وجود دارد. بحث جمع شدن در كوه «صهيون» مطلبي نيست كه «هرتزل»2 و امثال او پايه گذاري كرده باشند. اين يك تفكر توراتي منحرف است. يعني بعد از اينكه اينها از خط اصلي خود فاصله گرفتند، به اين فكر افتادند و ساليان متمادي براي رسيدن به اين نقطه تلاش كردند. بعد از آن بحث ظهور اين تفكر در صحنه بين

الملل مطرح بود؛ مسيحيت صهيونيست نيز به همين صورت است. مسيحيت صهيونيست يعني، مسيحيتي كه بر امري به نفع صهيونيست هاست معتقد باشد و الّاّ مسيحيت يهودي كه اجتماع آب و آتش است. صهيونيست يعني يهودي كه معتقد است در كوه صهيون بايد حكومت داشته باشند و مسيحي يعني كسي كه اعتقاد به عيسي(ع) دارد و يهود را قاتل پيغمبر خود مي داند. پس اگر اين اصطلاح عنوان مي شود، يعني مسيحيت با اعتقاد به مسئله اي كه به نفع يهودي هاست. جهان مسيحيت منتظر حضرت عيسي(ع) است و معناي انجيل يعني بشارت، كه آنها مي گويند بشارت به ظهور حضرت عيسي(ع) است. آنها براي ظهور عيسي(ع) به علائم و شرايطي اعتقاد دارند كه با وقوع اين علائم و شرايط حضرت عيسي(ع) ظهور مي كند. از جمله شرايطي كه آن ها متعتقدند، به دست يهود افتادن حكومت محل ظهور حضرت عيسي(ع) است. ظاهراً مي گويند عيسي در منطقه فلسطين ودر اورشليم، يعني بيت المقدس، ظهور مي كند. بنابراين در بيت المقدس بايد حكومت يهودي مستقر باشد. صهيونيسم هم معتقد است، بيت المقدس محل حكومت يهود است كه خدا آنرا به اينها بخشيده است و در واقع صهيونيسم يعني كساني كه معتقد به لزوم حاكميت يهود در كوه صهيون (zion) هستند. در نتيجه مسيحيان صهيونيست كساني هستند كه براي حكومت يهود در اورشليم و بيت المقدس تلاش و فعاليت مي كنند. اگر كشيش «پولس» را نفوذي مجموعه يهود در دين مسيحيت بدانيم و او توسط «برنابا» شناسايي شد و «شائول» به عنوان مردي خطاكار معرفي شد، تفكر آشتي دادن آيين مسيحيت با يهود و انضمام فكري مسيحيت به تفكري كه به نفع يهود نتيجه بدهد، در همان زمان

وارد شده است. ولي همان طور كه يهود مخفيانه عمل مي كند، اين تفكر نيز به عنوان يك لايه سرّي باقي مانده است. زماني كه دولت اسراييل _ به وجود مي آيد و علني مي شود اين تفكر نيز در بين آنها آرام آرام توسط كشيش هايي كه وابسته به اين جريان هستند، زنده مي شود. آنها مي گويند، ما بايد به دولت اسراييل كمك كنيم تا هر چه زودتر در بيت المقدس حاكميت پيدا كند تا عيسي(ع) ظهور كند و جهان ما را نجات دهد. بر همين اساس ما مي بينيم صهيونيست ها در آمريكا توسط دولتمردان اين كشور به گونه اي با كليسا برخورد مي كنند تا اين تفكر زنده شود و از طريق كليسا به مسيحيان آمريكا نيز القا شود تا رأي مسيحيان آمريكا به نفع هيأت حاكمه اي تغيير پيدا كند كه به نفع يهوديان عمل مي كنند. بر همين اساس دولت آمريكا دولتي است كه از پايتختي بيت المقدس حمايت مي كند تا اسراييليان پايتخت خود را از «تلاويو» به بيت المقدس تغيير دهند چون در اين صورت يهودي شدن بيت المقدس شرقي و غربي كامل مي شود و شرط ظهور حضرت عيسي(ع) تحقق پيدا مي كند. بر اساس همين تفكر فرضية جنگ «آرماگدون» و جنگ هسته اي در كنار درياي مديترانه در منطقة آرماگدون را مطرح كرده اند و توجه دولتمردان آمريكايي به سلاح هاي اتمي و جنگ هاي هسته اي را بر همين اساس توجيه مي كنند كه پوششي براي اقدامات تسليحاتي دولت آمريكاست. در آمريكا مشهور است كه به صورت سنتي كاتوليك ها طرفدار «دموكرات ها هستند و پروتستان ها طرفدار «جمهوري خواه ها، در حالي كه در انتخاب اخير اجماع پروتستان و كاتوليك به بوش پسر رأي دادند. بر اساس همين تفكر چون

جهان كاتوليك بيش از پروتستان ها در حالت انتظار براي ظهور عيسي(ع) به سر مي برند، به همين دليل به ميدان آورده شدند، وگرنه بحث مسيحيت صهيونيستي، مسئله جديدي نيست. اين نگاه تا چه اندازه در جريان هاي فكري دنيا اثرگذار است؟

اثر مسيحيت صهيونيستي را در اقدامات آمريكا مي توانيم مشاهده كنيم كه امروزه جهان بين المللي تحت تأثير اين اقدامات قرار گرفته است. وقتي در آمريكا رئيس جمهوري برسركار مي آيد كه كشوري هزاران كيلومتر دورتر از كشور خودشان را دچار جنگ مي كند، نگاه مسيحيان صهيونيست مشخص مي شود. اسراييل يعني جنگ، خونريزي و كشتار؛ زيرا اسراييل به دنبال حكومت نژادي است و غير از نژاد خود را _ اگر با او همكاري نكنند _ حيوانات موذي مي داند كه بايد از روي زمين برداشته شوند. مانند آفت هستند و در نبرد خود عليه انسانيت براي اينها رحم و سنگدلي معنا ندارد. اگر سنگدلي را داراي صد درجه بدانيم بالاتر از درجة صدم كسي است كه انسان ها را انسان نداند بلكه به شكل آفت به آنها نگاه كند. در اينجا نمي توان به سنگدلي او درجه اي اختصاص داد. اگر مكتبي فريب آنها را بخورد و در قالب اين مجموعه براي خود رفتار تعريف كند از رفتار او چيزي به جز جنگ نمي توان انتظار داشت. آمريكا نيز كه تابع اين تفكر شده است در دنيا ديگر كاري به غير از جنگ نمي تواند انجام دهد. هر كجا حضور پيدا كند جنگ و قتل و غارت و... به دنبال دارد و به غير از اسراييل ديگران قادر به اين نوع قتل و غارت نيستند چون بالاخره ديگران معناي انسانيت را به نوعي ترجمه خواهند كرد؛ اگرچه

گاه براي منافع خود انسانيت را زير پاي مي گذارند، ولي قبول مي كنند انسانيت را زير پا گذاشته اند ولي در مكتب اينها انسانيت معنا ندارد، و باقي را حيواناتي مي دانند كه اگر بار ندهند آفتند و بايد از بين بروند. به همين جهت تفكر مسيحيت صهيونيستي تابعي از صهيونيسم است. يعني از تفكر مسيحيت صهيونيستي تنها مي توان انتظار جنگ، آتش افروزي و فساد داشت. اگر آمريكا هم بخواهد آرامش بيابد بايد اسراييل از بين برود. حضرت امام خميني(ره) هيچ گاه شعار از بين رفتن آمريكا و از روي زمين محو شدن آمريكا را ندادند، اگر هم فرمودند آمريكا شيطان بزرگ است اشاره بر تفكر حاكميت آن دارد؛ ولي ايشان فرمودند: «اسراييل بايد از صفحه روزگار محو شود». گويا اين شيطان بزرگ عروسك خيمه شب بازي اسراييل است كه اگر از روي زمين محو شود، اين عروسك فرو مي ريزد. مقام معظم رهبري نيز فرمودند: روزي كه مردم آمريكا بفهمند كه صهيونيست ها چگونه بر سرنوشتشان مسلط شدند و چه خيانتي در حق آنها كردند، به سختي از اينها انتقام خواهند گرفت. چرا يهود و مسيحيان صهيونيست به اين اندازه بر روي مباحث آخرالزمان تكيه و تأكيد مي كنند؟

سازمان يهود و اسراييل به دنبال حاكميت جهاني است و حاكميت جهاني را آرزوي نهايي جهان مي داند و درون سازمان خود هدف اعلي را حاكميت خود معرفي مي كند. از نظر مسيحيت روز موعود اين عالم ظهور عيسي(ع) است. يعني عيسي(ع) را ختم دنيا و زمان ظهور او را زمان سعادت مردم دنيا مي دانند، بنابراين اسراييل به دنبال جهاني شدن و روز پاياني است و اگر اينها بخواهند مسيحيت را به نفع خود نظام دهند، بايد

به مسيحيان مژده روز پاياني را بدهند. مسلماً اين تفكر منحرف، جهان را به روز پاياني نزديك خواهد كرد، چون از ديدگاه اسلامي ظهور امام زمان (عج) وقتي فرا مي رسد كه آتش جهان را فرا گرفته باشد و آن حضرت(ع) براي فرو نشاندن اين آتش مي آيد. البته به صورت ناخودآگاه صهيونيسم جهان را به آتشي مي كشاند كه جريان را از دست صهيونيسم خارج مي سازد و اينها توان محار جريان حق را از دست خواهند داد. جايگاه انتظار و توجه به موضوع آخرالزمان و وجود حضرت امام زمان(ع) را در روايات اهل بيت(ع) چگونه مي بينيد؟

به طور كلي ذات شيعه با انتظار عجين شده است. اين انتظار نه فقط در زمان ما بلكه از زمان اهل بيت(ع) بوده است. اصولاً رواياتي كه از ائمه باقي مانده است بيشتر در قالب سؤال و جواب است. طبيعتاً هر چه در مورد موضوعي روايت بيشتر باشد به اين معناست كه سؤال بيشتري وجود داشته است و براي مردم آن زمان نيز اين مسئله مطرح بوده است. ولي به دليل نزديك شدن بيش از حد دشمن تا درون ديوارخانة امام حسن عسكري(ع) و بلكه درون خانة ايشان در قالب جعفر(كذاب) كه عموي حضرت(ع) بود و اخبار را به بيرون مي برد و به همين دليل به او جعفر كذاب مي گفتند، چون گزارش ديدن حضرت را مي داد ولي آنان كه براي جستجو مي آمدند، كسي را پيدا نمي كردند و طرفين به او جعفر كذاب مي گفتند. بنابراين اولين عامل ملموس قابل ذكر براي غيبت نزديكي دشمن است. بعد از آن حضرت [امام زمان](ع) نماينده دارند و دشمن مي تواند از طريق اين نماينده حضرت را مورد

تعقيب قرار دهد. در نتيجه بايد ارتباط با اين نماينده مخفي باشد. مردم از بردن نام مبارك حضرت(ع) منع مي شوند و با اشاره بايد در مورد ايشان صحبت كنند، يعني تقيه اي بيش از حد معمول در مورد اين مسئله پيش مي آيد. بنابراين انتظار تبديل به اندوهي پنهان مي شود. هر مسئله اي كه تحت عنوان تقيه قرار گيرد، حرف از آن كمتر مي شود ولي واقعيتش بيشتر مي شود. به ميزان نياز بحث غيبت را مطرح و تبيين مي كردند. آنجايي كه قرار بود به شيعه اميد دهند و يا بعضي مسائل ديگر روشن شود كتاب هاي زيادي هم نوشته مي شود. اصولاً آرمان شيعه بحث انتظار و ظهور است. و شيعه تلاش مي كند آرمان خود را مخفي نگاه دارد. امروز در جمهوري اسلامي مردم به هواي انتظار زنده اند. اگر تظاهري به اين مطلب نيست، مطمئناً آن حزن قلبي هنوز وجود دارد. در مصاحبه هاي خياباني اگر به سراغ مردم با هر تفكر و جايگاه اجتماعي برويد و از آنها در مورد امام زمان (عج) سؤال كنيد محال است در مورد ايشان اطلاعات نداشته باشند و نگويند او همان محبوب قلب هاست كه خواهد آمد. ذات شيعه انتظار است گرچه به دليل آن وضعيت تظاهر به اين بحث اندك بوده است و شايد اين يك استراتژي بسيار عالي بوده كه اجرا شده است، چون بحث انتظار براي ما حل شده است به اين معنا كه ما بحث انتظار را به صورت يك بحث ديني ساده اي مطرح مي كنيم اما بحث انتظار پيام سنگيني براي قلدرهاي جهان خواهد داشت. ما هم مي گوييم شخصي پاك كه عالم مطلق است و معصوم، مي آيد و با تمام رفتارهاي تابع

تبار، پول، حزب گرايي و فاميل گرايي برخورد مي كند. بنابراين آقاي بوش، شارون و ديگر قلدرهاي دنيا جايگاهي در جهان نخواهند داشت. طرف ديگر سكه انتظار رام شدن يا نابود شدن قلدرهاي دنياست. شعار انتظار براي ما مسئله اي حل شده است ولي در خارج از ما قلدرهاي دنيا را به عكس العمل وادار مي كند. بنابراين تا قبل از جمهوري اسلامي، رفتار آنها با مجموعه اي كه صاحب اين شعار بودند بسيار متفاوت با اين رفتار بعد از جمهوري اسلامي است، چون قبل از جمهوري اسلامي اين پيام، پيامي پنهان و ساده بود، اما هنگامي كه جمهوري اسلامي به وجود مي آيد و در مقدمه قانون اساسي آن نوشته مي شود؛ حكومت جمهوري اسلامي مقدمه و زمينه ساز دولت جهاني حضرت مهدي (عج) است، آن وقت ديگر قضيه براي قلدرهاي دنيا تفاوت مي كند. بحث انتظار ما كه يك شعار بود، تبديل به يك واقعيت شد. بنابراين تهديد، علني شده است و به همين دليل آنها وارد عمل مي شوند. بحث انتظار ذات حركت شيعه و آرمان مردم ماست. بر اساس اين آرمان مردم به ميدان آمدند، شهيد دادند و اكنون هم مقاومت مي كنند. مقام معظم رهبري نيز فوايدي از تحقق اين آرمان را در دو سخنراني اخير خود به مردم داده اند؛ يكي در صحبتي كه به مناسبت سالگرد 19 دي داشتند كه فرمودند: «شما جوان ها شاهد روز پيروزي و نصر خواهيد بود». اين جمله مي تواند اشاره اي به سورة «إذا جاء نصر الله و الفتح» داشته باشد. كه سورة امام زمان(عج) است. و همچنين در پيام شان به حجاج نوشتند: «سال هاي آينده سال هاي سرنوشت ساز براي جهان اسلام است». بنابراين بحث امام زمان (عج) بحث بسيار عميق

و ريشه اي است، البته همه بايد تلاش كنيم اعتقاد مان را به عنوان يك تذكر دائماً بگوييم. چنانكه قرآن كريم مي فرمايد:

و ذكّر فإنّ الذّكري تنفع المؤمنين.3 مي گويند «عصر» در سورة «والعصر» قسم به امام زمان (عج) است و تا آن روز نرسيده بايدكساني كه به آن ايمان دارند، براي آن نيز فعاليت كنند و به همديگر نيز توصيه كنند، توصيه به حق، و صبورانه انتظار بكشند. اين تذكر لازم است و هميشه هم بوده است. در هر دوره اي اين تذكر نامه ها را مي نوشته اند؛ مانند: غيبت طوسي، غيبت نعماني و كمال الدين صدوق. به همين صورت كتب روايي هيچ گاه خالي از بحث غيبت نبوده اند. با توجه به فعاليت هاي يهود و مسيحيت صهيونيست، مسلمان ها به خصوص شيعيان چه مسئوليتي بر عهده دارند؟

اقدامي كه ما در اين زمينه مي توانيم انجام دهيم تابعيت از ولايت فقيه است. چون در نگاه منتظران ظهور دستور چگونگي عمل از ناحية مقدسه وارد شده است:

و أمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلي رواة حديثنا... .4

مردم در طول تاريخ به دنبال رهبران شاخص حركت كرده اند. در هر دوره اي فردي پرچمداري اين موضوع بوده است و عملداران خيلي خوب تا اين زمان اين حركت را رسانده اند. هر گاه مردم از حركت او پيروي نمي كردند، كار خراب مي شده است. امروز روز مبارزه با كفر جهاني و آخرين تدابير آن مجموعه براي تباه كردن جهان و استعمار فرانوين است. مقام معظم رهبري در پيام حجشان فرمودند، اينها در تعبير خواب نيل تا فرات، خواب را بد تعبير مي كنند.

و امروز ايشان دقيقاً به عنوان يك ديده بان دقيق و عالم و هدايت شده با ديد باز و ارادة الهي در

حال حركت هستند.

ما در اين مسير بايد از ايشان پيروي كنيم. ايشان همه را به تعميق معلومات دعوت كرده اند. در همه زمينه ها بايد آگاه باشيم. ايشان چشم اندازي را مشاهده مي كنند كه در آن چشم انداز ما به نيروهاي زيادي نيازمنديم. يعني در بيست سال آينده ما نيروهاي كارآمدي خواهيم داشت با توجه به چشم انداز بيست ساله كه به آن اشاره فرمودند و اين جوان ها كه شاهد آن روز هستند، نيروهاي آن چشم انداز هستند كه براي آن روز بايد بسيار فعاليت كنند. بنابراين تعميق باورها و دانش ها [نياز است]. با تشكر از اينكه زحمت اين گفت وگو را پذيرفتيد. پي نوشت ها:

1. نهج البلاغه (ترجمة محمدمهدي فولادوند)، خطبه 92، ص 116.

2. با توجه به اينكه جمعيت جهان در طول قرون متمادي افزايش چنداني نداشته و تنها در طول صد سال اخير يعني از سال 1900 تا 2000، به دلايل پيشرفت هاي مختلف بشر و رشد و توسعه بهداشت، علوم پزشكي و... شانزده برابر شده و از حدود 250 ميليون نفر به حدود چهار ميليارد نفر رسيده است مي توان گفت كه جمعيت يهود هم در چهارصد سال گذشته چندان قابل توجه نبوده است.

2. بنيانگذار و اولين رهبر اسراييل.

3. سورة ذاريات (51)، آية 55.

4. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 483،ح 4.

5. محمدباقر مجلسي، بحارالأنوار، ج 75، ص 208، ح 77.

«انتظار»؛غفلت نويسندگان جوان

اشاره:

«محمود حكيمي» از پيش كسوتان ادبيات ديني و داراي كارنامه اي بيش از 140 عنوان كتاب در كمتر از 40 سال فعاليت عالمانه و اديبانه در گسترش فرهنگ و معارف اسلامي است. جوانان پيش از انقلاب او را با آثار ديني و انقلابي اش مانند نقابداران جوان و اشراف زادة قهرمان به

ياد مي آورند، همانطور كه نوجوانان پس از انقلاب او را با مجموعه 24 جلدي تاريخ تمدن جهان، (ويژه نوجوانان) و زندگاني چهارده معصوم(ع) و ده ها كتاب ديگر در حوزه هاي ديني، علمي، تاريخي و ادبي مي شناسند. بسياري از آثار حكيمي در جشنواره هاي گوناگون داخل و خارج از كشور جايزه گرفته اند و تقدير شده اند و برخي از آثار او به زبان هاي انگليسي، ايتاليايي، عربي و كردي ترجمه شده اند. محمود حكيمي همچنان در حوزه هاي ديني تحقيق مي كند و مي نويسد، به گونه اي كه در سال عزت و افتخار حسيني(ع) به پاس 30 سال فعاليت مذهبي اش و همچنين كتاب زندگي پيشواي آزادگان حضرت امام حسين(ع) كه در سال 1351 با مقدمه آيت الله ناصر مكارم شيرازي به چاپ رسيده بود، از وي با عنوان «خادم اهل قلم اهل بيت(ع)» تقدير شد. با او درباره وضعيت مفاهيم «ظهور» و «انتظار» در هنر و ادبيات گفت وگو كرده ايم. ?هنر و ادبيات ديني در حوزة مفاهيم و عقايدي مانند «ظهور» و «انتظار» چه كاركردي دارند؟

?هنر و ادبيات مي تواند انسان ها را به انديشيدن دربارة اين مفاهيم و سرنوشت جهان و تكامل اديان وادارد و جنبه هاي زيباشناسانة ظهور و انتظار را برملا كند. شيريني، اميد و تلاش ناشي از اعتقاد به ظهور منجي و عدالت گستر جهاني و سختي ها، تلاش ها و كشمكش هاي دوران انتظار دستمايه هايي بسيار والا براي ادب و هنر محسوب مي شوند كه گوشه هايي از انديشه هاي بنيادين آفرينش، يعني تكامل جهان و بشر را به تصوير مي كشند. ? وضعيت آثار ادبي مربوط به مهدويت و انتظار در كشور ما چگونه است؟

? پس از انقلاب خوشبختانه آثار بسياري در زمينه «مهدوديت» منتشر شد، اما بايد اذعان كرد

كه تاكنون اثري تأثيرگذار و قابل قبول بخصوص در حوزه ادبيات داستاني پديد نيامده است و ما از نويسندگان و مخصوصاً اديبان انتظار داريم كه در اين زمينه تلاش بيشتري داشته باشند، زيرا بسياري از جوانان ما هنوز برداشت صحيحي از انقلاب و نهضت حضرت مهدي(ع) ندارند و متأسفانه تبليغات بسيار وسيعي از سوي دشمنان عقايد تشيع و مهدويت در جهان آغاز شده است كه سعي مي كنند اعتقاد به مهدويت را سرچشمة خشونت و ترور نشان دهند، در صورتي كه هر انسان انديشمندي كه دربارة مهدويت پژوهش و تحقيق كرده باشد به نيكي آگاه است كه نهضت حضرت مهدي(ع) دنباله نهضت پيامبران توحيدي و ائمه اطهار(ع) است.

قرآن كريم در آيات متعددي اهداف پيامبران توحيدي را به خوبي نشان داده است كه عبارتند از: رهايي انسان از شرك و ايجاد عدالت اجتماعي و گسترش محبت و مهرورزي در ميان انسان ها؛ زيرا كه بدون اين 3 عامل شكوفايي خلاقيت هاي بشري و بهره برداري از استعداد انسان ها امكان پذير نيست. ? انتظار در مكتب ما چه ويژگي هايي دارد كه بتوانيم آنها را در ادبيات خود دنبال كنيم؟

? بايد توجه داشته باشيم كه انتظار از منجي و رهايي دهنده در بيشتر مكتب ها و اديان وحياني و غير وحياني وجود دارد و اين بحثي جهاني است و چيزي كه بايد مورد توجه انديشمندان و نويسندگان قرار بگيرد اين است كه اعتقاد به ظهور در تشيع اين گونه است كه انقلاب حضرت مهدي(ع) ادامه نهضت پيامبران و آموزه هاي رهايي بخش اهل بيت(ع) است در حالي كه در برخي از اديان و مكتب هاي ديگر، مبحث «ظهور منجي» تحت تفكرات نژادپرستي و تماميت خواهي تحريف شده است و

منجي جهان از ديدگاه آنها قرار است باعث برتري نژادي شود. ? تفاوت اصلي ظهور و منجي در عقايد ما شيعيان را بر ساير اديان در چه مي دانيد؟

? اساس ظهور حضرت مهدي(ع) آزادي، عدالت اجتماعي و برقراري الفت و محبت بين همه انسان هاي جهان در كنار مبارزه با مخالفان آزادي و عدالت اجتماعي است.

در كتاب ارزشمند غيبت «نعماني» داريم كه حضرت مهدي(ع) در ميان اهل تورات با تورات و ميان اهل انجيل با انجيل و در ميان مسلمانان با قرآن حكم مي كند و اموال از داخل و خارج زمين نزد او گرد آمده و انباشته مي شود و سپس به مردم مي گويد بياييد آنچه مي خواهيد بگيريد؛ اين چيزي است كه به خاطر آن خويشاوندي را بريديد و خون هاي ناحق ريختيد و برايش آنچه را خداوند تحريم فرموده بود مرتكب شديد. و او زمين را از عدالت و برابري و نور پر مي كند. ? نويسندگان در آثار ادبي، دوران پس از ظهور را چگونه بايد معرفي كنند، اصولاً اهداف ظهور و مهدويت چگونه در جامعه تجلي مي يابد؟

? با نگرشي به دو كتاب غيبت نعماني اثر محمد بن ابراهيم نعماني در قرن 4 هجري و همچنين روايات آمده در كتاب المهدي اثر «سيد صدرالدين صدر» درباره ويژگي هاي لشكر امام زمان(ع) روشن مي شود كه سپاه امام زمان(ع) برخلاف تبليغات گسترده دشمنان اسلام و تشيع، پيام آور خشونت و عامل خونريزي هاي بي رحمانه نيست. احاديث معتبري داريم كه نشان مي دهد ياران امام زمان(ع) از بهترين مردمان هستند. روايتي داريم كه در آن مردم به وسيلة حضرت مهدي(ع) از فتنه ها نجات پيدا مي كنند، همچنانكه به وسيلة آموزه هاي پيامبران از شرك نجات يافتند. خدا به

وسيلة مهدي(ع) بعد از عدالت فتنه دل هاي آنان را الفت مي دهد همانطور كه پس از عداوت كفر به وسيله پيامبران در دل آنها الفت ايجاد كرد.

همچنين درباره ياران امام زمان(ع) داريم كه آنها كسي را به ناحق نمي كشند، هتك حرمت نمي كنند، ناسزا نمي گويند، خلف وعده نمي كنند، به مكر و حيله متوسل نمي شوند، شكست خورده را تعقيب نمي كنند و ... زيرا آنان براي پيكار با ظالمان و مخالفان عدالت اجتماعي و آزادي مي آيند و ترديدي نيست كه دست به ظلم و ستمگري نمي زنند.

به هر روي، دوران پس از ظهور را بايد بر اساس روايات و آنچه عقل استدلال مي كند، روزگاري پر از مهر و محبت ميان انسان ها و آزادي و عدالت اجتماعي و برابري و برادري نشان داد. چنان كه در دوران انتظار بايد منتظر واقعي را عاشق صلح و آشتي نشان داد، زيرا عاشق اهل بيت(ع)، عاشق بشريت و صلح بين همه انسان هاست و منتظر واقعي نمي تواند رباخوار، فريبكار، حسود و حريص باشد و نسبت به رنج و سختي انسان هاي ديگر بي تفاوت باشد. انساني كه قلبي پر از كينه و حسد و خشم نسبت به برادران خود دارد نمي تواند خود را از ياران امام زمان(ع) بداند.

عاشق حضرت ولي عصر(ع) كه آرزوي ديدار و درك حضرت را دارد، به همة انسان ها عشق مي ورزد زيرا كه آموزه اصلي پيامبران توحيدي، پرستش خداي يكتاست و پرستش خداي يكتا عشق به انسان ها را به دنبال دارد. از همين روست كه سعدي شيرازي مي گويد:

عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست. ? و سخن آخر؟

? خوشبختانه نويسندگان بسيار خوبي در موضوع انتظار فرج حضرت(ع) فعاليت مي كنند بسياري از نويسندگان

از من بهتر مي نويسند و از آنها انتظار مي رود كه دربارة انقلاب حضرت مهدي(ع) و [موضوع] انتظار بيشتر كار كنند. پي نوشت:

? برگرفته از روزنامة جام جم، ويژه نامه ديدار، 28 شهريور 1384.

از توحيدشناسي تا امام شناسي

سخنراني آيت الله جوادي آملي

اشاره:

حكيم متأله، آيت الله جوادي آملي، طي بيانات مهمي در دفتر مقام معظم رهبري (در قم)، معرفت امامت و مهدويت را منوط به معرفت نبوت و رسالت بالاخص خاتميت دانستند.

ايشان در ابتداي سخنان خود تصريح كردند: جريان مهدويت هرگز روشن نمي شود، مگر در ظلّ شناخت خاتميّت؛ و معناي خاتميت هرگز معلوم نمي شود، مگر در سايه توحيد؛ يعني جريان علم و معرفت همان جريان عين و وجود است. بنابراين همان طوري كه در نشئه هستي، امامت در سايه نبوت پديد مي آيد و نبوت در سايه الوهيت شكل مي گيرد، از نظر معرفتي هم بشرح ايضاً؛ لذا معرفت امام مهدي(عج) و مهدويت روشن نمي شود، مگر بعداز روشن شدن معناي نبوت و رسالت؛ و بالأخص خاتميت؛ و معناي رسالت و نبوت هم روشن نمي شود، مگر بعد از معرفت توحيد. به همين جهت است كه وجود مبارك امام صادق(ع) در پاسخ به سؤال زراره در مورد وظايف منتظران در عصر غيبت، به خواندن دعاي شريف « أللّهمّ عرّفني نفسك فإنّك إن لم تعرّفني نفسك لم أعرف رسولك...»1 تأكيد فرمودند.

معظم له در ادامه به تبيين و تفسير اين دعاي شريف پرداخته و خاطرنشان نمودند: دعاي« أللّهم ّعرّفني نفسك...» با دعاي « أللّهم كن لوليّك الحجة...» از آسمان تا زمين فرق دارد. آن دعا براي حفظ، نصرت، دوام و بقا است، اما اين دعا معرفتي است با برهان و استدلال. تأثير علمي اين دعا با آن فرق مي كند؛ اين

دعا به انسان قدرت تشخيص مي دهد كه بين غدير و سقيفه، بين انسان محوري و حق محوري فرق بگذارد. سرّ اين كه لحن دعا از نبي به رسول منتقل شده، اين است كه انبياء داراي دو سمت مي باشند كه جهت ارتباطشان با خدا، مقام نبوت است و جهت گزارش با مردم كه خبريابي و نبأيابي است، مقام رسالت مي باشد؛ لذا هركس رسول است، الّا و لابد نبي هم هست، اما ممكن است نبي باشد ولي رسول نباشد؛ نظير بعضي از انبيايي كه قلمرو رسالتشان مربوط به آنها بود و اينكه حضرت رسول اكرم(ص) فرمودند: «لا نبيّ بعدي»؛ براي آن است كه اگر نبي، نفي شد، يقيناً رسول هم نفي مي شود؛ ولي اگر رسول نفي شود، ممكن است نبي نفي نشود؛ طبق اين بيان اگر كسي خدا را نشناخت، ممكن نيست پيامبرشناس شود.

ايشان در بخش ديگري از بيانات خود به تبيين فراز بع_دي دع_اي معروف امام صادق(ع) در پاس_خ به زراره، « أللّهم ّعرّفني رسولك فإنّك إن لم تعرّفني رسولك لم أعرف حجتك»، پرداخته و خاطر نشان ساختند: در اين بخش از دعا، معرفت حجت و امام عصر(عج) منوط به معرفت رسول گرامي اسلام(ص) شده است. چون، امام «خليفة الرسول» است، نه «وكيل الناس». و بنابراين امامت شناخته نمي شود مگر با معرفت رسالت.بنابراين آنهايي كه رسول(ص) را نشناختند، فكر كردند كه كارشان با سقيفه حل مي شود و رهبري مي خواهند كه فقط زندگي دنيايي شان را تأمين كند. اين انديشه كه با آراي مردم حل مي شود، همان مردم سالاري است نه مردم سالاري ديني. پس آن چه را مردم براساس انسان محوري و مردم سالاري انتخاب كردند و به آن رأي

دادند، محصول سقيفه است نه غدير؛ محصول غدير چيزي است كه پيامبر(ص) ابلاغ فرمودند: هركس من وليّ و نبيّ او هستم و بر او و ولايت دارم، به استثناي نبوت، ولايت من نصيب علي بن ابيطالب است، باذن الله. بنابراين امام هر عصري خليفةالرسول است و خليفه هم بدون مستخلف عنه شناخته نمي شود. وجود مبارك حضرت خاتم الأوصياء، مهدي موجود موعود(عج)، هم خليفه ائمه گذشته است و هم خليفة الرسول و هم خليفة الله؛ كه با حفظ مراتب مي شود سلسلةالذهب. پس هركس پيامبر(ص) و ائمه(ع) قبلي را نشناخت، مهدي شناس نخواهد شد.

حضرت آيت الله جوادي آملي افزودند: جريان خاتميت، امامت و نبوت، نظير مسئله توحيد است؛ يعني همان طوري كه معناي «لا إله إلّا الله» اين است كه يك خدا در عالم هست، بود و خواهد بود و غير از خداي فطرت پذير، دل پذير، معقول و مقبول، خداي ديگري نيست، معناي خاتميت هم نفي ما عدا نيست، بلكه نفي ما عدا است در جمله سلبيه؛ و اثبات استمرار و دوام است در جمله موجبه؛ يعني بعد از پيامبر خاتم، پيامبري نمي آيد و او هم چنان نبيّ الهي است الي يوم القيامه. در مسئله مهدويت هم اين چنين است، يعني بعداز خاتم الأوصياء، وجود مبارك امام موجود و موعود منتظر(عج)، امام ديگري غير از او نيست و امامت آن حضرت(ع) هم تا ظهور ايشان انقراض عالم مستمر است.

معظم له با اشاره به وظايف انبياء و اولياي الهي در هدايت و رشد بندگان خدا، يادآور شدند: معناي خاتميت اين است كه انبياي الهي از آدم تا خاتم، تلاش و كوشش كردند كه جامعة بشري را به رشد و بالندگي برسانند و ذخائر

عقول آنها را شكوفا نمايند. آن گونه كه حضرت امير(ع) در خطبه اول نهج البلاغه در وصف انبياي الهي بازگو فرموده اند: «يثيرلهم دفائن العقول»؛ البته يك سري علومي است كه انسان با حوزه و دانشگاه آمدن ياد مي گيرد كه در سوره مباركه نحل مشخص شده است: « و الله أخرجكم من بطون أمّهاتكم لاتعلمون شيئاً»2؛ اما يك سلسله علومي است كه در نهان مان نهادينه شده است كه تبديل ناپذير است و ما را با آن علوم آفريدند؛ كه فرمود: « فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله»3 و« و نفس و ما سوّاها فألهمها فجورها و تقويها»؛4 با اين وصف مشخص مي شود كه ما با علوم ميزبان خلق شده ايم، نه با علوم مهمان؛ بنابراين تلاش حوزويان و دانشگاهيان بايد اين باشد كه چيزي فراهم كنند كه صاحب خانه را از خانه بيرون نكنند و اگر علم كسي _ از حوزه و دانشگاه _ با علم صاحب خانه هماهنگ باشد، عالم ربّاني است،« و جعلنا له نوراً يمشي به في الناس»؛5 در اين صورت نه تاريكي مي طلبد و نه راه كسي را تنگ و تاريك مي كند. اما اگر علوم از بيرون به عنوان مهاجم و غارت گر وارد شدند و صاحب خانه را دستگير و زنده به گور كردند و روي قبر او كاخي ساختند، چنين عالمي يا نحله آفرين است و يا بلاي جامعه خواهد شد.

شما ملاحظه بفرماييد، ملل را انبياء آوردند اما در مقابل، علمايي كه علم حوزوي و دانشگاهيشان ناهماهنگ با علم درونشان بود، نِحَلْ آوردند؛ و اين همه منحول ها، مجهو ل ها، جعليات و مذاهب گوناگون، محصول كارشان شد؛ كه اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايد: « كم من عقلٍ أسير تحت

هوي أمير»6؛ اين گونه افراد، عالمان متهتّكي هستند كه جاهلانه عمل مي كنند و مصداق «قد خاب من دسّاها» مي باشند.

اينكه مي بينيد همين كه چهار كلمه درس ياد گرفتند، سينه وجب مي كنند و مي گويند: يك وجب سينه و اين همه علم! براي همان است. اين گونه افراد مسلح نيستد؛ چون اسلحه انسان وارسته اشك و ناله است «و سلاحه البكاء»؛ لذا كسي كه اهل اشك و ناله نيست اگر عالم شود، نحله آور است و اگر مسئول دولت شود، غارت گر بيت المال خواهد شد.

حضرت آيت الله جوادي آملي در پايان تصريح كردند: بنابراين كسي كه به بيچارگي خود پي نبرد و اهل دعا و نماز شب نباشد، با چهار كلمه سواد و چهار تا مقام از جا در مي رود؛ اما همة پيامبران از آدم تا خاتم آمدند تا اين دفينه و گنجينه هاي عقل و غريزه ها و ... را كنار بزنند و آن زنده به گور شده ها را احياء و شكوفا نمايند تا انقلاب فرهنگي ايجاد كنند. آن وقت عقل شكوفا شده در برابر اين عقل مي تواند قواعد خود را الي يوم القيامه اثبات كند و در اين صورت نيازي به نبيّ ديگر نمي باشد. با اين بيان ديگر نمي توان گفت كه دموكراسي ما با تشيّع، نبوّت، مهدويت و با اسلام سازگار نيست؛ چون اگر مرز اين دموكراسي و حقوق انسان ها مشخص شود خواهيد ديد كه چيزي نيست كه اسلام مشخص نكرده باشد؛ و اگر بگوييد دموكراسي چيزي است كه در اسلام به آن اشاره نشده است، در اين صورت شما با توحيد مشكل داريد؛ يعني« لا اله الا الله و الغرب و الشرق»، كه همان تلبّيه جهاليّت است كه مي گفتند: « لا

شريك إلا لك تملكه و ما ملك».

به هر تقدير، وظيفه ما است كه در عصر غيبت توحيدشناس خوبي باشيم تا در سايه او نبي شناس خوبي باشيم و در سايه او امام شناس خوبي باشيم؛ خاتم النبوه را خوب بشناسيم تا در ظل او خاتم الولايه را خوب بشناسيم. پي نوشت ها:

? به نقل از: هفته نامه افق حوزه، سال چهارم، شماره 46، دوشنبه 25 مهر 1384.

1. محمد باقر مجلسي، بحارالأنوار، ج 52، ص 146. ح 70 و 71، متن كامل اين روايت چنين است: «قال زرارة: فقلت: جعلت فداك؛ فإن أدركت ذلك الزمان فأيّ شيء أعمل؟ قال: يا زرارة إن أدركت ذلك الزمان فألزم هذا الدعاء: «أللّهمّ عرّفني نفسك، فإنّك إن لم تعرّفني نفسك لم أعرف نبيّك، أللّهم عرّفني رسولك فإنّك إن لم تعرّفني رسولك لم أعرف حجتك، أللّهم عرّفني حجّتك فإنّك إن لم تعرّفني حجّتك ضللت عن ديني». همچنين ر.ك: شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، شايان ذكر است كه شيخ صدوق در كتاب كمال الدين اين دعا را از عثمان بن سعيد عمري نايب اول امام زمان(ع) نقل كرده است (ج 2، ص 512، ح 43).

2. سورة نحل(16)، آية 78.

3. سورة روم(30)، آية 30.

4. سورة شمس(91)، آية 7 و 8.

5. سورة انعام (6) آية 122.

6. نهج البلاغه (صبحي صالح) كلمات قصار، ش 211.

حيات بخش تر از آب

خداوند عزوجل امام را ركن زمين قرار داد تا زمين اهل خود را نلرزاند و او را ستون پايدار اسلام و پاسدار راه هدايت قرار داد تا دين از ميان نرود.

همه عالم هستي به درستي و پاكي او استوار است؛ چرا كه «خداوند به واسطه حضور او و به ميمنت پاكي او عذاب را از خاك نشينان برمي دارد.

امامي روشنگر

و پارسا

در گذرگاه پر خطر دنيا، در پيچ واپيچ پر فتنه و فريب آن، در تاريكي و ظلمت جهل و ناداني و در ميان همه ناپيدايي هاي راه و بيراهه، اگر نبود امامي كه راه را بنمايد، بيراهه را زينهار دهد و خطرها را واگو كند، از پرتگاه ها بگويد و شيوه سالم ماندن را بياموزد، چه كسي به هدف راه مي يافت؟ كدام مسافر به مقصد راه مي حست؟ كدام بنده به كمال آسماني خود مي رسيد؟ اگر راهنما و راهبري با كمال نباشد، يقيناً پيمودن اين راه بسيار دشوار و طاقت فرسا خواهد بود.

و مولاي من، امام من، مهدي موعود(ع) همان راهنماي روشنگر دانايي است كه به مدد دست هاي مهربانش هدايت مي شوم، پس سلام، سلام بر او و بر اجداد او:

سلام بر آنان كه راهنمايان طريق هدايتند و چراغ هاي روشني بخش تاريكي ها، پرچمداران علم و دانايي_اند و برترين صاحبان عقل و خرد، سلام بر آنان كه به بهترين و نكوتري كارها ره مي نمايند و خود، برترين حجت خدا بر اهل دنيا و آخرتند.1 روح خلقت

امام، نه فقط راهنماي راه راست و زينهارده بيراهه، نه تنها عَلَم عِلم است و پرچمدار دانايي و نه فقط مظهر خوبي است و نمونه اي از انسان كامل، بلكه او دريچه فيض خداست، واسطه اي است ميان بنده و معبود، وجودي پاك و بي آلايش و سراسر خوبي كه عالم هستي به بهانه بودن او، به يمن حضور او و به خاطر او آفريده شده است. خالق هستي، آفرينش را با او آغاز مي كند و با او پايان مي دهد. باران رحمت به واسطه حضور او فرو مي ريزد و آسمان به ستون وجود او بر پا مي ماند

كه «اگر نبود امام و حجت خدا بر زمين، هر آينه زمين اهلش را فرو مي برد.»2 همه عالم هستي به درستي و پاكي او استوار است؛ چرا كه «خداوند به واسطه حضور او و به ميمنت پاكي او عذاب را از خاك نشينان برمي دارد».3

امام، واسطه فيض خداست، آبشاري است كه رحمت خدا از پهناي وجودش بر خلق فرو مي بارد و پنجره اي كه نور الهي از درون آن بر عالم خاك فرو مي تابد. او نه فقط مايه حيات روح4 و زنده ماندن معنوي انسان است، بلكه حيات جسماني انسان و حيات همه خلقت نيز وابسته به حضور پاك اوست. پس سلام بر او كه باران رحمت حق است بر عالم خاك. راهنماي آسمان

اگر مسافر راهي باشي، از چه آغاز مي كني؟ ابتدا به چه مي انديشي؟ از كه مدد مي گيري؟ هر مسافري در آغاز بايد بداند كه مسافر چه مقصدي است و كدام راه او را به مقصد مي رساند؟ تو نيز بايد بداني كه كدام راه، راه رسيدن به مقصد است و كدام راه از هدف دورت مي كند؟ نزديك ترين، بي خطرترين و زيباترين راه را بايد برگزيني. راهنمايي بايد راه را به تو كه هنوز در آغاز راهي نشان دهد؛ راهنمايي كه راه را بشناسد، راه را رفته و به هدف رسيده باشد. راهنمايي كه بتواند راه را آنگونه كه بايد و شايد به تو بنماياند و من و تو براي پيمودن راهي كوتاه در زمين، در پي راهنماييم و حال آنكه با راه هاي آسمان ناآشناتريم5 تا راه هاي زمين و درباره هدف آسماني مان نادان تريم تا اهداف زميني مان. پس به راهنماي آسماني نيازمنديم تا راه رسيدن به كمال را نشان مان

بدهد و هدف آمدن مان را به ما بنمايد و او، خورشيدي است كه در همه حال از پس ابر غيبت نظاره گر اعمال من و توست و مايه هدايت مان. كشتي نجات

دنيا گردابي است فرو برنده، غرقابه اي است هلاكت بار، دريايي است مواج با موج هاي سهمگين و خروشان و تو، اگر به دنبال راه نجاتي و در انديشه سالم ماندن و در امان بودن، بايد كه بر كشتي امني سوار شوي؛ كشتي امن و محكمي كه به موج سهمگين دريا شكسته نشود، كشتي امني كه سكاندارش ناخدايي كارآزموده و متبحر باشد و كشتي امني كه نشكند، گم نشود، واژگون نشود، به گرداب نيفتد و اسير توفان نگردد.

رسول خدا(ص) مي فرمايد:

مثل خاندان من، مثل كشتي نوح است؛ هر كه بر آن سوار شود، نجات يابد و هر كه از آن باز ماند، هلاك گردد.

اينك اين تو و اين كشتي نوح كه همواره در ميان درياي مواج دنيا تكيه گاهي امن و آرام بوده و هست. اگر بر اين كشتي سوار شوي و به جرگه ياران امام زمانت بپيوندي و چنان كه او بپسندد و چنان باشي كه او بخواهد و آن گونه كه او تو را دريابد؛ زهي سعادت كه تو از نجات يافتگاني. در پي پيشوا

همه ما روزي گرد خواهيم آمد. همه انسان هايي كه از ابتداي خلقت انسان تا آخرين روز حيات او، قدم بر اين كره خاكي نهاده اند، روزي در جايي گرد خواهند آمد و ميزاني بر پا خواهد شد و مردم گروه گروه و دسته دسته، در محضر عدالت حاضر خواهند. شد:

هر دسته اي با پيشواي خود و هر گروهي با امام خود فرا خوانده خواهد شد. 6 از سوي

خداي بزرگ ندا آيد كه هر كس در سراي دنيا به امامي اقتدا كرده است، بايد در پي او به همان جا رود كه او را مي برند.7 رهبري، به راه راست فرا خوانده است و پيروانش او را لبيك گفته اند و در روز قيامت همچنان در پي او به بهشت راه خواهند يافت و پيشوايي، مردم را به گمراهي خوانده است و پيروانش كه به دعوت او پاسخ گفته اند، در دوزخ فرو خواهند رفت.8 اين همان سخن خداست كه فرمود: گروهي در بهشتند و گروهي در دوزخ.9

زهي سعادت ياران مهدي(ع) كه او را به پيشوايي خود برگزيده اند و پيرو واقعي او شده اند و به راهي كه او نموده است، رفته اند. آنان به جايگاهي خواهند رسيد كه شايسته آنند و به وادي رحمتي راه خواهند يافت كه سزاوار ياران آن امام همام است. تمام چشم هاي منتظر

تو را نه تنها من چشم در راهم و آمدنت را نه فقط من به انتظار نشسته ام كه تو خورشيد روشن عدالتي، آينه تمام نماي حقيقتي، كفه برنده حقي و تو هماني كه آيات به نويد آمدنت آمده اند: «بلكه ما حق را بر باطل مي افكنيم تا آن را در هم بشكافد و باطل را نابود گرداند و آن زمان باطل، از بين رونده و باطل شدني است».10

آري تو طلوع خورشيد عدالتي و طلوع خورشيد عدالت را همه انسان هاي ستم ديده و همه چشم هاي شيفته نور، انتظار مي كشند. روز پيروزي حق بر باطل را همه صاحبان خرد و انديشه چشم در راهند. اين ستم آغاز شده از اعماق تاريخ، تا ابد پيش نخواهد رفت. اين همه ظلم و سلطه جهل و ناداني، پايدار نخواهد ماند.

خداي عالم و آفريدگار هستي بر اين اراده فرموده است كه خوبان و صالحان ميراث دار جهان باشند:

خدا به كساني كه ايمان آوردند و عمل شايسته انجام دهند، وعده داده است كه آنان را در زمين خلافت بخشد، چنان كه پيشينيان آنان را خلافت بخشيد و ديني را كه بر ايشان پسنديده است، برقرار سازد و ترس و هراس را به آرامش و امنيت بدل كند، در حالي كه تنها مرا بپرستند.11

يگانه اراده مطلق در عالم هستي، به ستم ديدگان و مظلومان نويد غلبه و پيروزي مي دهد و مي فرمايد:

ما مي خواهيم بر مستضعفين زمين منت گذاريم و آنان را پيشوايان مردم و وارثان زمين قرار دهيم.12

انتظار تحقق چنين بشارتي همه شانه هاي خم شده زير بار ظلم و ستم را اميد مي بخشد و همه چشم هاي به اشك نشسته از غم رنجوري و ستم ديدگي را به نقطه اي روشن در آينده خيره مي سازد. چيزي زنده تر از آب

آب را ديده اي كه چگونه به تن خاك حيات مي دواند و خاك مرده را زندگي مي بخشد؟ زلالي آب، حيات را زمزمه مي كند. ريزشش نواي زندگي مي دهد. گويي صداي آب، زنده ترين صداي دنيايي است. كجاي اين خاك، حياتي بدون آب ديده اي؟ اصلاً كجا مي تواني بدون آّب، حيات را تصور كني؟با اين وجود، بودن همه چيزهاي زنده و غيرزنده و هستي اين عالم به چيزي زلال تر از آب، حيات بخش تر از آن و زنده تر از آن وابسته است. جاري زلالي از وجود كه بناي استوار هستي به اراده حق، بر او تكيه زده و حضور و پايداري جهان به امر خدا به حضور پر نور او وابسته شده است. وجودي روشن و روشني بخش كه

اگر نباشد، زمين در هم فرو ريزد13 و اگر لحظه اي عالم خاك از وجودش محروم ماند، زمين ساكنان خود را چنان در هم و پريشان كند كه دريا با ساكنانش چنان مي كند.14

اين وجود روشن، وجود امام و حجت خداست، وجودي كه بر اساس لطف الهي بر عالم خاك عطا شد تا واسطه فيض خدا باشد در عالم ناسوت و محوري باشد براي تكيه عالمي به او.

خداوند عزوجل امام را ركن زمين قرار داد تا زمين اهل خود را نلرزاند و او را ستون پايدار اسلام و پاسدار راه هدايت قرار داد تا دين از ميان نرود.15

آري، امام هميشه هست، حتي اگر چون خورشيدي از پس پرده غيبت به هستي نور بپاشد و زنده اش بدارد. خورشيد مي آيد

سرماي كشنده جهل و غفلت و بيداد را تاب بياور. اميد را از دست مده. دلت را بگو كه نشكند، نلرزد و به تيرگي نوميدي ننشيند. سرما اگر هست، تاريكي اگر هست، ستم و بيداد و جهالت و غفلت اگر هست، با اين حال كوتاه و رفتني است. خورشيد مي آيد و از پس پرده هاي تيره غيبت ظهور مي كند. او مي آيد، درست در آن لحظه كه جهان پر از تاريكي ستم و بيداد است و تو هنوز در ميان تاريكي، نور اميد به آمدنش را در دلت روشن نگاه داشته اي. او مي آيد:

در روزگاري كه آدميان به اختلاف و تزلزل افتند و زمين از جور و ستم لبريز شود، مي آيد و گيتي را از عدل و داد آكنده مي سازد».16

در تاريكي غيبت خورشيد، پايداري در دين از خرد كردن خار مغيلان با دست در شب تيره سخت تر از نگهداشتن آتش

در كف دشوارتر است.17

آري، سخت است، ولي شيرين و آن كه اين دشواري را بر خود آسان كند و در دين پايدار بماند، چراغ روشني است در تاريكي كه خدا او را از هر فتنه غبارآلود و تيره، رهايي مي بخشد.18

پس بمان، سرما و تاريكي را تاب بياور و دلت را بگو كه نشكند، فرو نريزد و استوار و پايدار به انتظار ظهور خورشيد بماند. طعم تازه

انتظار طلوع خورشيد، هميشه شيرين است و جذاب و هميشه اميدبخش است و نشاط آور، هميشه دل پذير است و روح افزا، ولي گاهي اين انتظار طعمي تازه مي گيرد.

آن گاه كه تو شبي تيره و تار را در بياباني پر خطر و پر آشوب، در سرما و وحشت گذرانده باشي، طلوع خورشيد برايت فقط شيرين و نشاط آور و روح افزا نيست، بلكه مايه حيات است، يگانه اميد زنده ماندن است؛ آخرين بارقه زندگي است. اينجا انتظار، رنگ و بوي ديگري مي گيرد، همه وجود تو انتظار مي شود و تو فقط به آمدن خورشيد مي انديشي و ديگر هيچ. تنها تصوير زنده و روشن در دلت، تصوير اين طلوع است و يگانه آرزوي تو، رسيدن موعد اين طلوع و اكنون انتظار خورشيد است كه تو را زنده مي دارد و پايداري ات مي بخشد.

و حال، من و تو در بيابان پر فتنه دنيا، در تاريكي جهل و غفلت كشنده و در سرماي ستم و بيداد، در انتظار خورشيد عدالتيم و اين انتظار، طلوع آن خورشيد است كه ما را پايداري و استقامت مي بخشد و در راه دين، زنده مان مي دارد و از همين روست كه امام سجاد(ع) مي فرمايد:

انتظار فرج، خود، بزرگ ترين گشايش است.19

و حضرت موسي كاظم(ع) نيز مي فرمايد:

انتظار فرج، نشانه فرج

و گشايش است.20 استوار بر دين

خدايا! زمين تنگ و آسمان تاريك است. دست هايمان از دامن باران رحمتت محروم مانده و چشم هايمان در حرمان عنايت خورشيد امامت، نزديك است كه به تاريكي خو كند.

الهي! مگذار كه از درك باران رحمتت تهي دست بمانيم و مخواه كه در طولاني ترين روزهاي غيبت خورشيد به تاريكي گراييم.

خدايا! با دلي سرشار از ايمان به تو و پر از اميد به آخرين حجت تو، دست به سوي تو برمي آوريم و از ميان همه تاريكي ها، دردمندي ها و گم گشتگي ها تو را صدا مي زنيم.

خدايا! تا لحظه ناب ظهور خورشيد، دل هامان را از ايمان و اميد روشن بدار، ابرهاي تيره غيبت را به نسيم رحمتت بران و چهره خورشيد را هويدا كن!

يا الله، يا رحمن، يا رحيم، يا مقلّب القلوب، ثبتّ قلبى علي دينك.21

خدايا، بخشايشگرا، مهربانا و اي دگرگون ساز دل ها، دل مرا بر دينت استوار ساز.

منيره زارعان پي نوشت ها:

? برگرفته از: گنجينه، انتشارات مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما، شماره 54، مهر 1384.

1. قسمتي از زيارت جامعة كبيره.

2. محمد محمدي ري شهري، ميزان الحكمة، روايت 821.

3. همان، روايت 811.

4. همان، روايت 924.

5. همان، روايت 809.

6. سورة اسرا (17)، آية 71.

7. محمد محمدي ري شهري، روايت 826.

8. همان، روايت 829.

9. همان.

10. سورة انبيا (21)، آية 18.

11. سورة نور(24)، اية 55.

12. سورة قصص(28)، آية 5.

13. محمدمحمدي ري شهري، روايت 821.

14. همان، روايت 822.

15. همان، روايت 823.

16. همان، روايت 1163.

17. همان، روايت 1181.

18. همان.

19. همان، روايت 1196.

20. همان، روايت 1197.

21. همان، روايت 1187.

حكايت ناگفته كريستف كلمب

نصير صاحب خلق

هر چند كه در تاريخ مشهور مرسوم و فيلم ها و كتاب هاي متعددي كه دربارة «كريستف كلمب» ساخته و نوشته شده، او را به عنوان

يك «ميسيونر مسيحي» معرفي كرده اند، ولي در حقيقت كريستف كلمب يك يهودي بوده است.

«ديويد ايچورن»1 نويسندة يهودي، در اين باره مي گويد:

نه نام حقيقي او «كلمبوس 2 و نه يك ايتاليايي متولد «ژنو» بوده بلكه نام حقيقي او «جان كولن 3 بود كه در نزديكي هاي شهر «پانته ودرا»4 در اسپانيا به دنيا آمده بود و او در واقع يك يهودي اسپانيايي بوده است.5

بخش هايي از مقاله اي كه تحت عنوان «آيا كريستف كلمب حقيقتاً يك يهودي بود؟»6 به قلم «داليا ساياه 7 كه در روزنامه «شالوم» ارگان يهوديان تركيه در اين رابطه بيان شده بسيار قابل ملاحظه است:

نكته مهم اين است كه در گوشة سمت چپ بالاي كليه نامه هايي كه كلمب براي خانواده خود ارسال مي داشت مونوگرامي به چشم مي خورد كه مفهوم آن پنجاه سال قبل توسط «موريس ديويد»8 كشف شد. اين مونوگرام از دو حرف تشكيل شده است، كه هر يهوديي آنرا در بالاي تمامي نوشته هاي خود مي نوشت. اين دو حرف عبارت بودند از دو كلمة «Beth» و ha»» : كه امروزه معلوم شده كه برعبارت «ezrat ha cham Be» و يا «Baruch chem» (يعني مقدس است خداوند يهود) دلالت دارد.

نكتة ديگري كه ثابت مي كند، او يك يهودي پنهان كار بوده نحوة نگهداشتن دست چپ خود (به صورت پنجه باز بر روي قفسه سينه سمت راست) در تصاوير و تابلوهاي اوست. اين عمل اقدام رمزآلودي بود كه «مارانو»9 ها جهت شناسايي يكديگر به كار مي بردند... حالا ديگر زمان آن فرا رسيده كه هويت حقيقي اين كاشف بزرگ اعلام گردد: كريستف كلمب سفاراد. ديگر مي توانيم او را معرفي نماييم او پسر عموي بزرگ ما در آمريكاست.10

اين

نشريه در شمارة ديگر خود، ضمن معرفي كتاب نوشتة «ساراليبوويجي 11 با عنوان: آيا كريستف كلمب يك يهودى بود؟ كتاب «ماريانه ماهن لوت 12 : جريان هاي تاريخي كريستف كلمب 13 و كتاب «ام. كايسرلينگ 14: مشاركت يهوديان در كشف سرزمين هاي اسپانيا و پرتغال 15 براي معرفي كلمب مي نويسد:

آيا كلمب يك يهودي بود؟ امروزه [نظرية يهودي بودن او] از مسلمات تاريخي به شمار مي رود؛ از جمله دلايل محكم و غيرقابل مناقشه در اين رابطه، نامه اي است كه از سوي راهب «هرناندود تالاورا»16 چند روز قبل از آغاز سفر كلمب براي ملكه «ايزابلا» نوشته شده است. تالاورا در اين نامه ملتمسانه خواستار جلوگيري از اعزام فردي بيگانه (خارجي) كه تحت تأثير نفوس شيطان است، به اين مأموريت پر ماجرا مي شود. راهب چنين ادامه مي دهد: اگر روح القدس خواستار باز شدن پاي فرزندان خود به درياهاي ناشناخته بود، جهت انجام اين كار، منتظر فردي مجهول الهويه و خارجي نمي شد.

اگرچه احساسات ضد يهودي راهب در سطور ياد شده چندان واضح و شفاف نيست، اما اين احساسات را مي توان در سطور بعدي نامه او به وضوح و روشني مشاهده كرد:

من مفهوم و تعبير خواب و رؤيايي را كه راهب «جين 17 ديده بود در نيافتم، چگونه ممكن است كه در نتيجة اين سفر نفرت انگيز كلمب، سرزمين هاي مقدس به دست يهوديان بيفتد؟ راهب جين به من گفت كه در رؤياي خود «جان باب تيست» مقدس را ديده است و او در خواب گفته كه اين سفر كلمب براي يهوديان بسيار با بركت خواهد بود، آنها آرامگاه عيسي ع را به دست خواهند آورد.

امروزه نظرية يهودي بودن كلمب كه «سيمون

ويزنتال 18 و «سارا ليبويسي 19 هم در كتاب هايشان به نام هاي: «بادبان اميد»20 و «آيا كريستف كلمب يهودي بود»؟ مطرح نموده و خيلي جدي از آن دفاع مي كنند، از سوي بسياري از مورخان هم مورد تأييد قرار گرفته است و جملگي معتقدند كه كاشف آمريكا يك يهودي پنهان كار (تغيير دين داده) بوده است.

در اينجا اين سؤال به ذهن خطور مي كند كه همكاران و همسفراني كه به همراه كلمب راهي اين سفر شدند چه كساني بودند؟ آيا آنها يهودياني بودند كه از «انگيزاسيون» و سياست تفتيش عقايد فرار مى كردند؟ تاريخ هنوز اين سرّ را براى ما فاش نساخته است. تنها چيزي كه براي ما مشخص شده اين است كه در كشتي كلمب هيچ راهب مسيحي وجود نداشته است و تنها مترجماني با زبان هاي عربي و عبري همراه وي بوده اند.21

علايم و نمادهاي يهودي موجود در امضاهاي كلمب به تصريح «لي ام فريدمن 22 تاريخ نگار يهودي نيز مؤيد اين مدعاست. به نظر او شكل يك مثلث كامل كه براي يهوديان مقدس است و در گورستان ها و معابد يهوديان از آن استفاده مي شود، در تمام امضاهاي كلمب مشاهده مي شود.23

خانوادة كلمب از اعقاب يهوديان «كاتالان»24 در «بارسلونا» بودند. و تاريخ نگاران معتقدند خانوادة كلمب كه در ژنو زندگي مي كرده و به اسپانيايي سخن مي گفتند، يهودي بوده اند.

مجلة فرانسوي «م.اينترسه»25 در شمارة اكتبر سال 1991 يادآور مي شود كلمب يك يهودي به ظاهر تغيير دين داده (كُنوِرسو)26 ريشة كاتالاني بوده كه از كشور خود اخراج شده و پس از آن به صورت پناهنده در ژنو اقامت گزيده بود.

تاريخ نگار يهودي «م.كايسرلينگ» نيز مي نويسد:

حتي «بيتريك انريكوور»27 همسر كلمب هم يهودي بود.28

بدون شك از

اثبات صرف يهودي بودن كلمب، مطلب خاصي دستگيرمان نخواهد شد و نكته مهم اين است كه آيا هويت پنهان داشته شدة كلمب در سفري كه آغاز نمود نقش داشته يا خير؟ پاسخ به اين سؤال را با استفاده از برخي اطلاعات نشريه «شالوم» به دست خواهيم آورد؛ به نظر «كنسولووارلا29 » كلمب شناس مشهور اسپانيايي:

كلمب «عهد عتيق» را از حفظ بوده و چنين چيزي براي يك فرد منسوب به جامعة كاتوليك نمي تواند موضوعيت داشته باشد.

احتمالاً بزرگ ترين رؤياي اين دريانورد نامدار، برپايي و بناي مجدد معبد مقدس بوده است. و اين در حالي است كه عيسي (ع) را در صورت بناي مجدد معبد لعن نموده است.

پي نوشت ها:

1. David M.Eichhorn.

2. Colombus.

3. Jancolon.

4. Pantevedra.

5. Joys of Jewish Folklore P.296 ,David M.Eichhorn.

6. Kristof Kolob gercekten bir yahudi midi.

7. Dalia sayah.

8. Maurice David.

9. marrano ، نام يك يهودي است كه بنابر مصالحي تغيير دين داده است.

10. 9/3/1988, Salom.

11. Sarah leibovici.

12. Marieanne Mahn lott.

13. Partrait Historique de christophe colomb.

14. M.Kayserling.

15. The Participation of the jews in the Spanish and porteguess Discoveries.

16. Hernando de Talavera.

17. Jean.

18. Simon wiesenthal.

19. Sara Leibovici.

20. Lavoile de lespoir.

21. Salom 24/8/1991.

22. Lee M.Friedman.

23. Lee M.Friedman, Jewish proneersand Partiots, the Jewish Publication society of America: pp.65-66. 1942

24. Katalan.

25. M.Interesse.

26. Konverso.

27. Beatric.

28. Meyer Kayserling .christop colomb and the Participation of the Jews , p.55.

29 .Consuelo varela.

عيسويان در ركاب حضرت حجت (ع)

سيد علي كاشفي خوانساري

در سال هاي اخير جريان بنيادگرايي مسيحي رشد چشمگيري داشته است. نحله هاي مختلف فكري و فرقه هاي مذهبي تحت عنوان جريان هاي هزاره گرايي، آخرالزماني، مسيحيت صهيونيستي، پروتستانتيزم بنيادگرا و... توجه و تبليغات

خود را به مسائل آخرالزماني و ظهور مسيح(ع) متمركز كرده اند. اينان با تحليل هاي مغرضانه اي كه ارائه مي كنند، جنگ نهايي خير و شر يا آرماگدون را جنگ بين اسلام و مسيحيت معرفي مي كنند. آنان از مسلمانان با نام دجال يا رهبر دشمنان مسيح نام مي برند. اين فرقه ها توانسته اند رهبري كشورهايي همچون ايالت متحده را در دست بگيرند و با تبليغات وسيع مذهبي، افكار عمومي را براي حضور نظامي در منطقه خاورميانه اقناع كنند.

سال ها در ايران نسبت به اين جريان و گسترش آن در غرب كم توجهي مي شد، اما در سال هاي اخير تعدادي از كارشناسان و مطبوعات به طور جدي به پيگيري و تحليل مباني و عملكرد اين گروه ها مي پردازند و اين البته مايه خوشوقتي است. با اين حال گمان مي كنم لااقل در ميان اقشار جوان و كم اطلاع مذهبي اين مطالب سبب سوءتفاهمي جدي شده است. مطالب ترجمه و تأليف درباره بنيادگرايي مسيحي سبب شده عده اي زيادتر از جوانان مذهبي ما در اثر القائات غربيان باور كنند كه در هنگام ظهور، جنگ نهايي ميان اسلام و مسيحيت واقع مي گردد. در حالي كه متون ديني و ملاحم به صراحت از اتفاقات ديگري خبر مي دهند. مطابق اعتقادات ما مسيح(ع) در دوران ظهور به جهان بازمي گردد و به امام زمان(ع) اقتدا مي كند و به همراه پيروانش در ركاب حضرت حجت(ع) به جهاد مي پردازد. در روايات داريم كه مسيحيان از اولين گروه هايي هستند كه به امام عصر(ع) مي پيوندند و با او بيعت مي كنند.

بي گمان سردمداران گروه هاي بنيادگراي مسيحي افرادي سياسي و فريبكار هستند كه در راستاي اهداف استكبار جهاني و صهيونيسم از احساسات و باورهاي مردم مذهبي در غرب سوءاستفاده مي كنند. هدف آنان

از توجه به مسائل آخرالزماني پي گيري راهبرد سلطه بر جهان، براندازي حكومت هاي ديني و مردمي، دستيابي به منابع عظيم نفت و گاز، تأمين امنيت اسرائيل و موارد ديگري از اين دست است.

سياستمداران و مديران فرهنگي ما بايد بكوشند پوشالي بودن تبليغات اين گروه ها براي مردم جهان روشن شود و غربيان بدانند كه مطابق معارف و باورهاي اسلامي، مسلمانان و مسيحيان در پايان تاريخ در كنار هم خواهند بود و جنگي ميان مؤمنان و معتقدان به اين دو دين صورت نخواهد گرفت، بلكه مسلمانان و مسيحيان واقعي با همه جريان هاي الحادي و انحرافي در اسلام و مسيحيت و كفر و نفاق و ظلم خواهند جنگيد.

گروندگان به اين گروه هاي افراطي نيز دو دسته خواهند شد. يك دسته قلباً با اسلام و شرق دشمني دارند و در باطن در جستجوي تصرف و تملك جهان بوده اند كه به دست مبارك سرور نازنينمان به هلاكت خواهند رسيد و يا اگر قلبا مؤمن به مسيح(ع) و در پي عدل و نيكي بوده اند كه در لحظه موعود به سپاه حق خواهند پيوست و رستگار خواهند شد. ان شاءالله الرحمن و نريه قريبا.

هر دو عدالت مي خواهيم

نامه محمدرضا حكيمي به فيدل كاسترو

اشاره:

محمدرضا حكيمي نويسنده و متفكر ايراني چندي پيش نامه اي خطاب به رهبر كوبا نوشته است. خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، متن كامل نامه محمدرضا حكيمي به فيدل كاسترو را منتشر كرده است كه بخش هايي از آن را در زير مي خوانيد. حضرت عالي جناب، فيدل كاسترو، رياست جمهور محترم كوبا _ دام اجلاله _ پس از سلام و اداي احترام:

براي آن عالي جناب ، در جهت حمايت از محرومان جهان و حفظ «كرامت انسان» و مقاومت

پايدار در برابر استعمارگران و مستكبران جهاني، همواره سلامتي و طول عمر با نشاط و پايداري آرزو مي كنم و به رجال دولت و ملت نجيب و مقاوم كوبا _ به وسيله آن عالي جناب _ سلام مي رسانم و براي آنان آرزوهاي نيك دارم و از رفيق مجاهد و شجاعتان «چه گوارا» به احترام و عظمت ياد مي كنم.

اين جانب از سال ها پيش، به شخصيت بارز شما واقف بودم و به دليل اشتراك حمايت از محروم و مظلوم و ايستادگي در برابر ظالم و غاصب، به آن جناب محبت و علاقه داشتم. خوب است اكنون كه مجال سخن گفتن با شما پيش آمده است، اين خاطره را نقل كنم: حدود چهل سال پيش، در يك سخنراني دانشگاهي، اين جانب دربارة تعاليم بسيار مهم و انساني و قاطع اسلام شيعي و دفاع دامن گستر و پرشور و پرژرفاي قرآن كريم و پيامبر اكرم و امامان مطهر، از حقوق طبقات مستضعف و مقاومت در حفظ «كرامت هاي انساني» و ايستادگي در برابر ظالمان و مستكبران و انسانيت سوزان، تا سرحد شهادت ، سخن مي گفتم و با شور و حرارتي خاص _ كه ذات اين تعاليم به روح من نفوذ مي كرد _ كلمات را ادا مي كردم و از اين مقوله سخن مي گفتم كه: خورشيد كه _ در سراسر كره زمين _ بر زندگي ها و انسان ها مي تابد، براي نشر عدالت جهاني و حفظ كرامت انساني است . . . نه تقويت ظالمان و گرم كردن فضاي زندگي ستم آفرينان و انسانيت نشناسان . . . و اگر اكنون چنين نيست، بايد چنين نبود و كوشيدن و جهاد كردن در راه انسان و عدالت وظيفه اي

خطير و بدل ناپذير به شمار آيد.

به گزارش ايسنا حكيمي در ادامه نامه خود به فيدل كاسترو آورده است: اين سخنان را با قاطعيت و استناد به دستورهاي قرآن و پيشوايان اسلام مي گفتم و ارواح شنوندگان سخت تحت تأثير اين حقايق متعالي و تعاليم انساني قرار مي گرفت. در يكي از آن روزها، يكي از دانشگاهيان فاضل پس از پايان سخنراني نزد من آمد و گفت: «اي كاش امروز، آقاي فيدل كاسترو، در اين محفل حضور مي داشتند و اين سخنان را مي شنيدند و مي ديدند كه تعاليم ديني ما براي بشريت چه پيام هايي دارد و ما با ايشان و مبارزات ايشان، در جهت مبارزه با جهانخواران، با تفاوت هايي عمقي، تا چه اندازه وجه اشتراك داريم. با اينكه تعاليم عدالت گستر و انسانيت پرور ديني ما به چهارده قرن پيش و هنگام ظهور اسلام و شكل گرفتن سخنان امام علي(ع) در نهج البلاغه (بزرگ ترين منشور دفاع از انسان و كوبيدن محروميت آفريني و حرمان) مي رسد و به نوع اجرايي متكي است كه امام علي در حكومت پر مشكل و كوتاه مدت خود، فرياد مي زند كه:

تنها شهر «كوفه» را دشمن در اختيار من باقي گذاشته است و در اين شهر كه من بر پايه دين خدا بر آن حكومت مي كنم، يك تن مستمند، گرسنه، بيكار، بدون خانه و سامان و مظلوم و محروم به هم نمي رسد.

و آيا تا كنون، روزي رسيده است كه خورشيد بر آبادي ها و ويراني هاي جهان بتابد و رئيس حكومتي بتواند صادقانه چنين ادعايي بكند؟

باري، عالي جناب! بدين گونه مي نگريد، كه پيوند انساني و آرماني و مبارزاتي ما به 40 سال پيش باز مي گردد. پس من مي توانم

به خود اجازه دهم كه اندكي از وقت گرانبار و حساس شما را با نوشتن اين نامه بگيرم.

من مصاحبه شما را با كشيش محترم، جناب آقاي «فري بتو» خواندم. مصاحبه شما با ايشان، دو بار به زبان فارسي به دست چند نويسنده و اديب ترجمه شده است. كشيش محترم از شما سؤال هايي مي كند و پاسخ هايي مي شنود. در اين مصاحبه، شما از ايشان مي پرسيد: در مسيحيت چه تعاليمي دربارة محرومين و دفاع از آنها و ايستادگي در برابر ظلم داريد؟ جناب فري بتو، چند جمله معدود در پاسخ شما ياد مي كنند. به هنگام خواندن اين كتاب، همواره مي انديشيدم، كه در «تعاليم اسلامي» (چه آنها كه در قرآن كريم آمده است و چه آنها كه در سخنان و تعاليم پيامبر اكرم و امامان)، از اينگونه تعاليم و احكام قاطع و موج آفرين فراوان رسيده است و جزء تعاليم و احكام اصلي دين اسلام است، كه هم از نظر شماره چندان بسيار است، كه به چندين جلد كتاب مي رسد و هم از نظر محتوا، در بلندترين آفاق «فردسازي» و «جامعه پذيري» و ضرورت مبارزه و نشر عدالت و آزادي جاي دارد و من به نمونه هايي در اين نامه اشاره خواهم كرد.

محمدرضا حكيمي در ادامه نامه خود خاطر نشان ساخته است كه در سفر آن عالي جناب به سرزمين ما _ چندي پيش _ بسيار مشتاق بودم كه شما را زيارت كنم، ليكن افسوس كه اشتغال هاي مطالعاتي و تحقيقاتي، به همراه بيماري و كمي روزهاي ماندن شما در ايران، اين توفيق را از من گرفت ... و چنين اتفاق افتاد، كه پس از بازگشت شما از ايران، از برخي آشنايان شنيدم كه

آن جناب، در اين سفر (و حتي بيشتر نيز، در يكي _ دو مورد)، گفته بودند كه دوست دارند، از دين اسلام و تعاليم قرآن چيزهايي بدانند. و من شادمان شدم از اين روحيه پويا، و فرصت را براي خود مغتنم شمردم، كه اداي وظيفه اي كنم و اجابت خواست آن انسان صادق در رفتار خود با مردم و مقاوم در برابر دشمنان عدل و فضيلت و انسان و انسانيت (به ويژه دولت سفاك و تروريست و جهانخوار آمريكا و پشتيبان خبيث ترين و كثيف_ ترين جريان هاي تروريستي ...) را بر عهده گيرم.

از اين رو در نظر گرفتم كه دو جلد، از كتاب الحياة را كه به زبان اسپانيولي ترجمه شده است، به حضورتان (از سوي خود و برادرانم، كه شريك و همكار من در اين تأليف بوده اند)، ارسال دارم و به عنوان اداي احترام، نامه اي مختصر برايتان بنويسم، ليكن دوستان گفتند نامه اگر قدري مفصل شود و مطالبي در آن ذكر گردد، مناسب تر است.

الحياة، داراي دو دوره است، كه دورة اول آن در شش جلد، ابتدا به زبان عربي انتشار يافته است، سپس به وسيله مرحوم بزرگوار آقاي احمد آرام، به فارسي ترجمه گشته بعد از آن، جلد 1 و 2، به زبان اسپانيولي (به وسيله فاضل محترم، آقاي محمد معلمي زاده) برگردانده شده است، چنانكه جلد 1 و 2 به زبان اردو نيز (به وسيله فاضل محترم آقاي عابد عسكري) ترجمه و منتشر گشته است.

گرچه در همين دو جلد ترجمه شده به زبان شما (كه در چهار جلد به چاپ رسيده است و تقديم مي شود)، درباره انسان، شناخت، آزادي، عدالت، تفكر و مدنيت متعالي، تعاليم بسياري آمده

است و همه مستند است به دو منبع اصيل شناخت اسلام، يعني كتاب و سنت (قرآن و حديث)، به ويژه در دو باب آخر جلد چهارم اسپانيولي كه مسائل و موضوعاتي مهم _ اگرچه به اختصار _ درباره حاكميت و نسبت آن با توده ها، وظيفه آن در برابر توده ها و رسانيدن حقوق همه صاحب حقوقان _ با كمال احترام _ به آنان و رعايت دقيق و كامل محافظت از كرامت انسان، ذكر شده است، ليكن اي كاش جلد ششم آن نيز _ به زودي _ به اسپانيولي ترجمه گردد و در دسترس شما قرار گيرد، كه در آن جلد، بحث هاي خاص و بي سابقه اي درباره حقوق انسان و شخصيت انساني و ضرورت اجراي عدالت، تا جايي كه فقر از جامعه به كلي ريشه كن گردد.

به گزارش ايسنا در ادامه اين نامه آمده است: من اكنون _ با اجازه شما _ وارد مباحث مختصري مي شوم، كه مي خواهم از سه منبع مهم اسلامي و اسلام شناختي براي شما بنگارم. قرآن كريم، احاديث پيامبر اكرم و سخنان امام علي ... .

???

اصولاً اگر بخواهيم همه تعاليم قرآن و اسلام را در دو كلمه خلاصه كنيم، چنين مي شود:

1. توحيد (خداشناسي تعقلي)؛

2. عدل (اداي حقوق همگان و همگاني).

?«توحيد»، يعني: «تصحيح رابطة انسان با خدا».

?«عدل»، يعني: «تصحيح رابطة انسان با ديگران».

و اكنون شما به هر شناخت اسلامي، يا حكم اسلامي (يعني اسلام از جنبه هاي نظري و جنبه هاي عملي آن) كه نگاه كنيد، هيچ چيز را خارج از دو موضوع بالا نمي بينيد و خوب توجه داريم كه براي سعادت كامل (يعني سعادت دنيوي و اخروي، يا به تعبير ديگر: سعادت فاني و سعادت

باقي) انسان، همين دو اصل و رعايت دقيق نظري و عملي آن _ در ضمن انواع تربيت ها و برنامه ريزي هايي كه بايد عملي گردد _ كافي و بسنده است.

انسان، پس از اعتقاد به خدا و اداي تكليف نسبت به آفريدگار خويش، در بعد سعادت ابدي كامياب است و پس از اعتقاد به اهميت عدالت و اجراي آن (كه آزادي معقول نيز در دل آن نهفته است)، در سعادت اجتماعي و رسيدن به زندگي سالم اين جهاني به چيزي نيازمند نيست.

كدام جامعه اي است كه در آن به فرياد قرآن، دربارة توحيد و عدل، ترتيب اثر دهند و از سقوط هاي بزرگ نرهند و به تعالي هاي لازم نرسند؟ و در هر كشور اسلامي و در هر مجتمع اسلامي كه ديده شود، وضع جز اين است كه گفته شد، در آنجا اسم اسلام هست و رسم اسلام (يعني عمل به احكام اسلام) نيست و درگيري ها به نام اسلام است نه براي اسلام. در اين گونه اجتماعات، ايمان توحيدي و عمل عدلاني از قوت و قدرت افتاده است و بايد _ در آنجاها _ فريادگراني، فرياد توحيد و عدل سر دهند، تا جامعه هاي خواب را بيدار كنند و حاكميت هاي غافل را بلرزانند.

در رسالت قرآني، دو مسئله، دو ركن بنيادين است:

1. تربيت سالم، يعني «فردسازي» (به منظور جامعه سازي)؛

2. سياست عدل، يعني «جامعه پردازي» (به منظور فردسازي).

و به طور خلاصه، جامعه قرآني «جامعه قائم بالقسط» است و حاكميت قرآني «حاكميت عامل بالعدل». هر چه جز اين باشد، نام اسلامي و قرآني بر آن روا نيست.

آقاي رئيس جمهور!

منظور نهايي قرآن _ در تعاليم و آيات خويش _ رساندن انسان است به «حيات طيبه»، يعني: «زندگي رشدآور».

هدف نهايي در اين دين، ساختن چنين جامعه و چنين حياتي است و براي رسيدن به چنين هدفي بس بزرگ نمي توان به «فردسازي» پرداخت، بدون «جامعه پردازي» (و پيراستن جامعه از انواع عوامل سقوط انساني)، چنانكه نمي توان به «جامعه پردازي» پرداخت بدون «فردسازي». در اينجا سخني از پيامبر اكرم رسيده است بسيار آموزنده: «كلّكم راع و كلّكم مسئول عن رعيّته»، يعني همه افراد جامعه اسلامي مانند چوپانند (مسؤل همه) و همه نيز مانند رمه اند (تحت مسئوليت همه). در اين مسئوليت مضاعف و مركب، خوب بينديشيد. در چنين جامعه اي همه مسئول همه اند، همه پندآموز همه اند، همه خيرخواه همه اند و حتي همه پليس همه و جامعه اي از اين جامعه، انساني تر و يكدست تر مي توان تصور كرد؟

پس، حركت اسلام، در جهت ساختن انسان و جامعه، به منزلة سكه اي است دو رو، كه بدون هر يك، آن ديگري تحقق نمي يابد؛ يعني تا افراد ساخته نشوند، جامعه ساخته نمي شود و تا جامعه ساخته نشود، افراد ساخته نمي شوند. بنابراين، در جامعه اي كه قرآن مي خواهد بسازد، شما مسئوليت يكجانبه پيدا نمي كنيد؛ يعني نمي شود فرد فقط مسئوليت فردي داشته باشد، نه مسئوليت اجتماعي، يا افراد جامعه فقط مسئوليت اجتماعي داشته باشند نه مسئوليت فردي و بدين گونه است كه بناي باشكوه انسانيت عملي ساخته مي شود و انسان ها نه از عدالت محروم مي گردند و نه از كرامت و البته آزادي معقول (تعريف شده) هم _ چنانكه ياد شد _ در درون عدالت جاي دارد و لازمة عدالت است و به همين دليل است كه در جامعة قرآني، قدرت هدف نيست، بلكه وسيله است و به قدر ضرورت از آن استفاده مي شود. قدرت

براي رسيدن به اهداف قرآني (حيات رشدآور) است نه اغراض شيطاني و خرد كردن كرامت انسان و خوردن حقوق انسان ها، چنانكه قدرت دولت آمريكا امروز يك نمونه بارز آن است؛ يعني خروج از حد انسانيت و دخول در جرگه سبعيت. آمريكا نه تنها نمي گذارد كه در كشور خودش، انسانيت متعالي و رشدآور و فرشته گون شكل بگيرد، بلكه كشورهاي ديگر _ مانند كشور ما _ را از تحكيم اركان حيات قرآني باز مي دارد و با عوامل نفوذي و نشر فرهنگ متناقض با فرهنگ قرآني، از سامان يابي يك «جامعه قرآني» ممانعت مي كند، تا مبادا بسياري از كشورهاي زير نفوذ او سر به آزاديخواهي و آزادگي بردارند و او را از تخت قدرت شيطاني و تسلط هاي غصبي خويش به زير كشند و در برابر انسانيت به پوزش خواهي وا دارند و در برابر نواميس انساني خاضع سازند.

در هر حال، ما اگر بخواهيم «جامعه قرآني» را به روشني تعريف كنيم، چنين تعريف مي شود: «جامعة قرآني، جامعه اي است كه عوامل رشد انساني انسان در آن موجود باشد و موانع اين رشد مفقود.» [...]

و چند سخن از پيامبر اكرم، در جهت معرفي محتواي اسلام:

پيامبر اكرم(ص):

يك ساعت عدالت، بهتر از هفتاد سال عبادت است.

در اينجا ملاحظه مي كنيد كه در يك دين، كه بايد همه توجهش به عبادات و مناسك ديني معطوف باشد، چگونه جانب انسان و عدالت در جامعه و زندگي و معيشت و اقتصاد، مراعات شده است، تا جايي كه يك ساعت اجراي عدالت بهتر از هفتاد سال عبادت به شمار آمده است.

پيامبر اكرم(ص):

حقوق مستمندان در اموال توانگران است. پس هر كس گرسنه و برهنه بماند، مسئول او توانگرانند.

پيامبر

اكرم(ص):

اهل هر آبادي اي كه در آن گرسنه اي به سر برد، از رحمت خداوند محرومند.

پيامبر اكرم(ص):

بالاترين مرتبه خردمندي _ پس از ايمان به خدا _ جلب دوستي مردم است و نيكي كردن در حق هر كسي؛ چه خوب باشد چه بد.

پيامبر اكرم(ص):

هر كس حق مظلومي را از ظالم بگيرد و به او بدهد، با من (كه پيغمبرم) در بهشت هم رتبه است.

پيامبر اكرم(ص):

هر مديوني كه نتواند دين خود را ادا كند، چون به حاكم اسلامي اظهار كند، پرداخت دين او وظيفه حاكم است. [. . .]

?امام علي(ع) پرورده قرآن و محمد(ص) است و از ده سالگي در دامان پيامبر بزرگ شده است و هيچ لحظه از عمر اجتماعي او به پليدي هاي جاهليت آلوده نگشته است. او يك نمونه كامل از قرآن و محمد(ص) و اسلام است. او امام اول شيعيان و مورد قبول همه مسلمانان و آزادگان و عدالت خواهان و بشريت است. اينك چند نمونه از سخنان و تعاليم و رفتار امام علي(ع) در برابر انسانيت و عدالت تاريخ.

امام علي(ع):

هركس به قدرت رسيد، نبايد نور چشمان و نزديكان خود را دركنار خود جمع كند، تا نتوانند به حقوق مردم دست درازي كنند و فرصتي براي سوء استفاده نيابند.

امام علي(ع):

خداوند بر حاكم اسلامي واجب كرده است كه زندگي او و خانواده اش با پايين ترين فرد جامعه هم سطح باشد.

امام علي(ع) براي چهارپايان پير و فرتوت محلي تهيه كرده بود، كه در آنجا باشند و پذيرايي شوند.

امام علي(ع):

مبادا گمان كنيد، جامعه بدون اجراي عدالت اصلاح مي شود!

امام علي(ع):

اي كارگزاران حكومت اسلامي، پست و مقام، امانت است در دست شما براي انجام وظيفه، نه دكه اي براي

چپاول اموال عمومي. [...]

آري، عالي جناب!

اگرچه نامه قدري طولاني شد، ليكن فرصت گفت وگو با شما مغتنم بود و اين همه قطره اي بود از درياي هدايت و تربيت انساني قرآن و اسلام، من اميدوارم فرصت هايي براي آن جناب پيش آيد _ اگرچه گهگاه _ و همان دو جلد تقديمي را كه داراي ده باب و فصل هاي اصلي و فرعي بسيار است، بخوانند و اي كاش جلد 6 نيز ترجمه شده بود و به حضورتان تقديم مي گشت.

آنچه را به عنوان نمونه براي شما _ از قرآن و پيامبر اكرم(ص) و امام علي(ع) _ نقل كردم، براي شناختي اجمالي بسنده است، ليكن حق اسلام و سرمايه گرانقدري را كه براي بشريت بر جاي گذاشته است، درست شناخته نيست، آيا عاشورا چه بود و چه روزي بود؟ عاشورا روز طلوع راستين خورشيد است. اين روز، روز بشريت و همه انسان ها و همه ارزش هاي متعالي است. پس چرا _ دست كم _ همه جهان در اين روز _ براي احترام به انسانيت كلي _ يك ساعت تعطيل نشود؟

اما روزي خواهد رسيد كه حقايق روشن شود. به گفته خود شما «روزي خواهد رسيد كه تاريخ به طور عيني نوشته شود، تاريخ ساخته خواهد شد، مردم، توده ها، تاريخ را مي سازند...».

و روزي كه تاريخ ساخته شد و به همه چيز با چشم انصاف نگريسته گشت، معلوم خواهد شد كه در قلمرو طلوع خورشيد، از آغاز تمدن تاريخ و تاريخ تمدن تاكنون چنين هاديان و مربيان و پشتيباناني براي بشر و حفظ حقوق بشر و پاسداري از كرامت انسان كمتر به هم رسيده است.

سخن از حقوق بشر به ميان آمد، آقاي فيدل كاسترو! آيا اين

حقوق بشر همان حقوق بشري است كه مورد انتظار است؟

آيا با همه عرض و طول تمدن معاصر، انسان امروز از هر روز بيچاره تر نيست؟

آيا تفاوت طبقاتي و فقر معيشتي، امروز در جهان بيداد نمي كند؟

آيا در كشورهايي بهترين غذاها _ به عنوان غذاي زيادي _ دور ريخته نمي شود، در حالي كه فرزندان انسان در جاي جاي كره زمين براي نداشتن قوت لايموت جان مي دهند؟

آيا بيمارستان هاي مجهز به بهترين تجهيزات در يك سوي جهان و انسان ها و اطفال بي دارو و درمان در سويي ديگر براي انسانيت معنايي و آبرويي گذاشته است؟

آيا اين كاخ نشينان مدعي، حياتي انساني دارند يا حيواني؟

آيا انساني كه در فكر انسان ديگر نيست و از غم او و گرسنگي او و دردمندي و بيماري او رنج نمي برد، انسان است؟

آيا دانشمندان علوم نظامي و اسلحه سازي، به بشريت جنايت نكردند كه اين سلاح هاي مدرن را براي اين آدمخوران اتو كشيده و كراوات به گردن ساختند؟

آيا چه چيز در برابر اين كار گرفتند كه ارزش اين جنايت كبير را داشته باشد؟

جناب آقاي كاسترو! آيا اين سازمان ملل سازمان مللي است كه بايد باشد و از حقوق و كرامت همه انسان هاي سراسر كره زمين يكسان حمايت و دفاع كند؟

آيا مردم فلسطين، بوسني و هرزگوين، جامو و كشمير، عراق و افغانستان و... بشر نبودند و نيستند و حقوق بشري ندارند؟ و قبلاً مردم كوبا و مردم ژاپن و... آيا هر روز كه خورشيد بر كاخ سازمان ملل مي تابد، با چه چشم به آن مي نگرد؟

آيا دولتمردان آمريكا بويي از انسانيت برده اند؟ مگر اين ظلم بي پايان و برون از اندازه آنان نيست كه مظلوماني را به عكس العملي اندك وامي دارد، آنگاه همان

را بهانه مي كنند و در هر جاي زمين كه دستشان برسد، بدتر از هر حيوان خونخوار وحشي، خون انسان ها را مي ريزند؟

جناب آقاي كاسترو!

ملت ما كه در اين عصر اخير توانست سلطنتي بسيار قدرتمند را ساقط و نابود كند و ارتشي مجهز را در برابر خود خاضع سازد و مستشاران فاسد و مفسده انگيز و سراسر سوء نيت آمريكايي را _ با آن شما بسيار _ از كشور ايران بيرون اندازد و لانه جاسوسي را (كه نام مستعار سفارت بر خود داشت) تصرف كند... همچنين هشت سال جنگ نابرابر تحميلي را تحمل كرد و همه تحريم ها را از سر گذراند، همه از اين بود كه دوباره روحي از «قرآن» در كالبد او دميده شد و خوني از «عاشورا» در رگ هاي او به جوش آمد و اگر هر سال در مجالس مي نشست و بر حضرت امام حسين(ع) و ياران و خاندان اسير شده او _ به دست اشقيا _ گريه مي كرد، در عاشوراي انقلاب، در معابر و ميدان ها به پا خاست و خون حسين(ع) را بر رواق بلند زمان پاشيد و زندگي ظلم پذير را زندگي اي ظلم ستيز كرد.

البته ما هنوز موفق نشده ايم احكام سياسي، اقتصادي، قضايي و اجتماعي و انساني و معيشتي و تربيتي اسلام را، انسانيت قسط و عدل قرآن را _ حتي اندكي _ در اين مملكت عملي كنيم، عوامل فراوان و ايادي طرار نفوذي و مهاجمات گوناگون دشمن و شماري سست عنصر و دنيا طلب در داخل _ حتي داخل نظام _ مانع اسلامي شدن راستين كشور شده اند، اما به تعبير شما، «بايد به اصلاحات دردناك و اجتناب ناپذير» دست زد و اميد است كه مقامات بالاي كشور

گوششان را براي شنيدن حقايق و چشمشان را براي ديدن واقعيات _ با هر وسيله كه ممكن است _ بگشايند تا اسلام را عملي كنند (همه اسلام را) و ملت را نجات دهند (همه ملت را) و دست تكاثر و سرمايه داري و ارتجاع و بسته ذهني را از دامان انقلابي خورشيد سان كوتاه سازند و به گفته شما «در شرايط حاضر فوق العاده مشخص صحبت كنند، با عينيت فوق العاده، صراحت، صداقت و درستي و مخفي نكردن هيچ چيز...».

همچنين اين سخن شما را _ كه چه بسيار نزديك است به تعاليم انقلابي اسلام _ بايد به ياد دارند: مردم كوبا زنجيرهاي خود را شكسته اند و با شكستن زنجيرهايي كه آنها را در قيد بردگي نگه مي داشت، به امتيازات پايان دادند، به بي عدالتي ها پايان دادند. [و اينها روح انقلاب است]

من سخنانم را به نام «سخنان يكي از كوچك ترين اسلام شناسان» _ در لحظاتي تاريخي _ با يكي از مردان مشهور تاريخ معاصر در ميان گذاشتم، مدارك همه آنها موجود است و مقداري عمده در كتاب الحياة ذكر شده است، در نامه نياوردم _ نه مدارك را، نه متن عربي آيات و احاديث را _ تا نوشته بسي به طول نينجامد. اميدوارم آن جناب در فرصت هايي اين نامه ويژه را از نظر بگذرانند.

من از درگاه خداوند متعال مي خواهم كه به انسان ها و ملت ها كمك كند، تا عدالت را بر جهان بگسترانند و زمينه هاي رشد انسان و انسانيت را فراهم سازند و از درگاه خالق جهان مسئلت مي كنم كه ملت ها _ به ويژه ملت نجيب و مقاوم كوبا _ را از سلامتي، آزادي، عدالت، رشد و سعادت برخوردار سازد و آن

مرد حركت و تأثير را و حماسه و اقدام را در خدمت هماره به مردم كوبا مدد فرمايد و بازوي شما و يارانتان را در برابر آمريكا هرچه پرتوان تر سازد و قلبتان را به مقاومت نگاه دارد و حقيقت هايي ديگر را بر شما روشن گرداند و همه مستضعفان جهان را نجات بخشد و رنج وجدان بشري را از اين همه تفاوت و ظلم، با سرنگون سازي ظالمان و مستكبران بزدايد.

والسلام / با احترام بسيار / محمدرضا حكيمي

غيبت و ظهور ثقلين

ابراهيم شفيعي سروستاني

يكي از نكاتي كه رسول گرامي اسلام(ص) همواره بر آن تأكيد كرده و مسلمانان را نسبت به آن هشدار مي دادند، لزوم تمسك به قرآن و عترت و جدايي ناپذيري اين دو از يكديگر بود.

آن حضرت بر اساس روايت شريفي كه به صورت متواتر از شيعه و اهل سنت نقل شده است، مي فرمايد:

من دو چير گرانبها را در ميان شما به يادگار مي گذارم و تا زماني كه بدانها تمسك جوييد هرگز گمراه نمي شويد: يكي كتاب خدا و ديگري خاندان و اهل بيت من. اين دو از يكديگر جدا نمي شوند تا زماني كه در [كنار] حوض [كوثر] بر من وارد شوند.1

امام علي(ع) نيز در روايتي، مضمون حديث ثقلين را به صورت ديگري يبان كرده اند. آن حضرت مي فرمايد:

خداوند ما را پاكيزه داشته و از خطا حفظ كرده است. او ما را گواه بر آفريدگان خويش و حجت خود در سرزمين ساخته و ما را با قرآن و قرآن را ما قرار داده است؛ نه ما از قرآن جدا مي شويم و نه قرآن از ما.2

بر اساس اين حقيقت انكارناپذير مي توان گفت: عزلت و غيبت خاندان پيامبر اكرم(ص) موجب مهجوريت

قرآن و غيبت آن از متن جامعه مي شود، همچنانكه اقبال و رويكرد مردم به اين خاندان و حضور فعال آنان در عرصه اجتماع، موجب ظهور و بروز قرآن و جاري شدن آن در بستر جامعه مي گردد.

بررسي رواياتي كه به جايگاه و نقش قرآن در پيش و پس از ظهور اشاره دارند، اين موضوع را بر ما روشن ساخته و حقانيت كلام نبي مكرم اسلام(ص) را بيش از پيش روشن مي سازد.

با توجه به آنچه گفته شد، در اين مقاله مروري اجمالي بر روايات ياد شده خواهيم داشت؛ باشد تا با ظهور امام مهدي(ع) و تجلي كامل ولايت، شاهد ظهور و تجلي كامل قرآن كريم و بهره وري تام و تمام جهانيان از اين مائده آسماني باشيم.

1. قرآن در پيش از ظهور

در تصويري كه روايات معصومان(ع) از جايگاه قرآن در پيش از ظهور امام عصر(ع) ارائه مي دهند، قرآن كتابي مهجور و متروك است كه تنها خطي و رسمي از آن باقي مانده است و مردم تنها به تلاوت آن اكتفا مي كنند. 1_1. پيامبر گرامي اسلام(ص) در اين زمينه مي فرمايد:

بر امت من زماني پيش مي آيد كه از قرآن جز نقش آن و از اسلام جز نام آن باقي نباشد، به ظاهر مسلمان ناميده مي شوند در حالي كه بيش از همه مردمان از آن دورند. مسجدهايشان آباد ولي خالي از هدايت است.3

1_2. آن حضرت در روايت ديگري وضعيت اسلام و قرآن در قبل از ظهور را چنين توصيف مي كنند:

... زماني براي امت من فرا رسيد كه از اسلام جز نام و از قرآن جز نقشي باقي نمي ماند. در اين هنگام خداوند بزرگ مرتبه به او اجازه قيام مي دهد

و اسلام را با وي آشكار و تجديد مي كند.4

1_3. حضرت ختمي مرتبت(ص) همچنين در بخشي از خطبه اي كه در آن به بيان حوادث آينده و احوال مردمان پس از خود مي پردازند، درباره جايگاه قرآن در آن زمان مي فرمايند:

مسجدهايشان با اذان آباد ولي دل هايشان خالي از ايمان است، قرآن را سبك مي شمارند و مؤمن از آنها به هر خواري دچار مي شود.5

1_4. امام صادق(ع) نيز در ضمن روايات مفصلي، يكي از ويژگي هاي جهان پيش از ظهور را كهنه و مهجور شدن قرآن دانسته، مي فرمايد:

هنگامي كه ببيني حق از بين رفته و اهل آن رخت بر بسته اند و ببيني كه ستم همه شهرها را فرا گرفته است و ببيني كه قرآن كهنه شده و آنچه در آن نيست احداث شده و بر طبق خواسته ها توجيه و تفسير شده است؛ و ببيني كه دين دگرگون شده آنچنان كه آب در ظرف دگرگون مي شود.6

آنچه گذشت بخشي از روايات فراواني است كه در آنها به توصيف وضعيت قرآن و دين در پيش از ظهور و استقرار حكومت اهل بيت(ع) پرداخته شده است. چنانكه ملاحظه مي شود در نگاه پيامبر اسلام(ص) و اهل بيت(ع) در اين دوران، قرآن از جايگاه شايسته اي برخوردار نيست و با آرا و اهواي مردم توجيه و تفسير مي شود.

2. قرآن پس از ظهور

بر خلاف تصويري كه از جايگاه قرآن در پيش از ظهور ارائه شده است، در جهان پس از ظهور قرآن از جايگاه برجسته اي برخوردار بوده و در زندگي فردي و اجتماعي مردم نقش مهمي دارد.

بر اساس رواياتي كه در آنها به توصيف حوادث پس از ظهور پرداخته شده است، مي توان گفت در

عصر ظهور دو اقدام اساسي در جهت احياي قرآن صورت مي گيرد:

2_1. بيان معارف قرآن: نخستين اقدامي كه حضرت مهدي(ع) در اين زمينه انجام مي دهد، توسعه و ترويج آموزش قرآن و بيان علوم و معارف _ به گونه اي كه بر پيامبر(ص) نازل شده بود _ است.

براي روشن شدن اين موضوع، در اينجا به برخي از رواياتي كه به بيان جايگاه قرآن پس از ظهور پرداخته شده، اشاره مي كنيم:

2_1_1. امير مؤمنان(ع) در اين زمينه مي فرمايد:

گويي با چشم خود مي بينم كه شيعيانم در مسجد كوفه خيمه زده، براي مردم قرآن را آنچنان كه نازل شده آموزش مي دهند.7

2_1_2. امام باقر(ع) نيز در اين باره مي فرمايد:

هنگامي كه قائم ال محمد(ع) برپا خيزد، براي كساني كه قرآن را بر طبق نزول آموزش دهند، چادر مي زند.8

2_1_3. امام صادق(ع) نيز در همين زمينه بيان زيبايي دارند، آن حضرت مي فرمايد:

چون قائم(ع) قيام كند، كتاب خداي عزّوجلّ را آنچنان كه هست تلاوت مي كند و قرآني را كه امير مؤمنان(ع) نوشته بيرون مي آورد.9

آن حضرت در ادامه روايت درباره مصحف امام علي(ع) مي فرمايد:

هنگامي كه علي(ع) از نوشتن قرآن كريم فارغ شد، آن را بر مردم عرضه كرد و فرمود: اين كتاب خداي عزّوجلّ است، آن گونه كه خدا بر محمد(ص) نازل كرد، و من آن را از دو لوح گرد آورده ام. مردم گفتند: ما مصحفي داريم كه همة آيات قرآن را در بر دارد، ديگر نيازي به اين نداريم. پس آن حضرت فرمود: به خدا سوگند، ديگر بعد از امروز آن را نخواهيد ديد! من وظيفه داشتم هنگامي كه از نوشتن آن فارغ شدم آن را بر شما عرضه كنم تا شما آن را بخوانيد.10

2_2. اقامه احكام

قرآن: دومين قدم اساسي امام مهدي(ع) براي احياي قرآن در جامعه بر پا داشتن احكام قرآن و بناي جامعه عادلانه بر اساس آموزه هاي قرآني است.

در عصر ظهور، بر خلاف عصر غيبت كه برخي مردم قرآن را بازيچه هوا و هوس هاي خود ساخته و براي تحقق ايده ها و آمال هاي خود آن را به هر گونه كه بخواهند تأويل و تفسير مي كنند، قرآن و آموزه هاي آن بر اميال و هواهاي نفساني مقدم شده و محور برنامه ريزي هاي اجتماعي قرار مي گيرد.

اميرمؤمنان علي(ع) در بيان بسيار زيبايي اقدام امام مهدي(ع) در زمينة حاكم كردن احكام قرآن بر هواجس و اميال نفساني انسان ها را، به عنوان مقدمه برپايي عدالت، چنين توصيف مي كنند:

هواهاي نفساني را به متابعت هدايت الهي باز مي گرداند، آن زمان كه مردم هدايت الهي را به متابعت هواهاي نفساني درآورده باشند. آراء و انديشه ها را تابع قرآن گرداند وقتي كه قرآن را تابع آراء و انديشه هاي خود ساخته باشند [...] و او به شما نشان خواهد داد كه دادگري چگونه است و كتاب خدا و سنت را كه متروك شده زنده گرداند.11

به دليل همين پيوند ناگسستني احياي احكام كتاب و سنت و برقراري عدالت است كه در دعاي ندبه ناله سر مي دهيم كه:

كجاست آنكه براي زنده كردن كتاب (قرآن) و حدود آن، اميدها به اوست.12

و در دعاي عهد از خداوند متعال چنين درخواست مي كنيم:

خداوند! او را پناهگاه بندگان ستمديده ات و ياري دهنده كسي كه جز تو ياوري ندارد، قرار ده و به وسيلة او احكام قرآن را كه تعطيل گرديده برقرار ساز و او را برپا دارندة آنچه از نشانه هاي دينت و سنت هاي پيامبرت، كه درود خدا بر

او و خاندانش باد.13

در پايان اين مقاله لازم است نكاتي را يادآور شويم:

1. آنچه در مورد غيبت و مهجوريت قرآن در عصر غيبت امام عصر(ع) گفته شد، قطعاً نسبت به همه زمان ها يكسان نبوده و در هر زمان كه مردم به اهل بيت(ع) توجه بيشتري داشته و در تحقق خواسته هاي آنها تلاش فزون تري از خود بروز داده اند، قرآن نيز در جامعه ظهور و بروز بيشتري يافته و تا حدي از مهجوريت خارج شده است؛ همچنانكه در پي استقرار نظام جمهوري اسلامي در ايران _ كه به بيان امام راحل(ره) زمينه ساز حكومت امام عصر(ع) است _ شاهد توسعه و ترويج علوم قرآني و توجه روزافزون مردم به قرآن بوده ايم. اگرچه هنوز تا تحقق جايگاه مطلوب قرآن در جامعه فاصله زيادي داريم.

2. نكتة مهمي كه در مورد ظهور و حضور قرآن در جامعه مطرح است، عمل به احكام قرآن و بهره گيري از آن براي سامان دهي زندگي فردي و اجتماعي مسلمانان و ادارة جامعه است؛ يعني چيزي كه در حال حاضر كمتر به آن توجه مي شود و حتي در ميان اهل علم نيز قرآن جايگاه شايسته اي در زمينه استنباط احكام نداشته و تنها به تعداد محدودي آيه كه به عنوان «آيات الاحكام» شناخته شده اكتفا مي شود. و اين همان موضوعي است كه در حكومت امام عصر(ع) به طور كامل به آن توجه شده و قرآن به عنوان منشور حكومت مهدوي و پايه هاي عدالت موعود مطرح مي شود.

پي نوشت ها:

1. محمد بن يعقوب كليني، الكافي، ج 1، ص 233؛ ح 3؛ شيخ صدوق، الخصال، ج 1، ص 65 و 97؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج 1، ص 124؛ الترمذي، سنن، ج

5، ص 663، ح 3788، احمد بن حنبل، مسند، ج 3، ص 17 14 و 26: «إنّي تارك فيكم الثقلين ما إن تمسكتم بهما لن تضلّوا: كتاب الله و عترتي أهل بيتي و إنّهما لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض».

2. محمد بن يعقوب كليني، همان، ص 191، ح 5 : «إنّ الله طهّرنا و عصمنا و جعلنا شهداء علي خلقه و حجته في أرضه و جعلنا مع القرآن و جعل القرآن معنا لا نفارقه و لا يفارقنا.»

3. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 52، ص 190، ج 21، به نقل از: كامل سليمان، روزگار رهايي، ترجمه علي اكبر مهدي پور، ج 2، ص 793 : «يأتي علي أمّتي زمان لا يبقي من القرآن إلاّ رسمه و لامن الإسلام إلاّ إسمه. يسمّون به وهم أبعد الناس عنه. مساجدهم عامرة و هي خراب من الهدي».

4. سليمان بن ابراهيم القندوزي، ينابيع المودة، ج 3، ص 100. به نقل از همان: «... و يأتي علي أمّتي زمان، لا يبقي من إلاسلام إلاّ إسمه و لا من القرآن إِلاّ رسمه فحينئذ يأذن الله تعالي بالخروج، فيظهر الله الإسلام و يجدّده».

5. محمد باقر مجلسي، همان، ص 264 - 263، ج 148: «مساجدهم معمورة بالأذان و قلوبهم خالية من إلايمان و استخفّوا بالقرآن و بلغ المؤمن عنهم كلّ هوان».

6. همان، ص 256، ح 147 : «فإذا رأيت الحق قد مات و ذهب أهله، و رأيت الجور قد شمل البلاد، و رأيت القران قد خلق و أحدث فيه ما ليس فيه، و وجّه علي الأهواء، و رأيت الدين قد انكفأ كما ينكفي ء الماء في الإناء».

7. همان، ص 364، ج 139: «كأنّي أنظر إلي شيعتنا بمسجد الكوفة و

قد ضربوا الفساطيط يعلّمون الناس القرآن كما أنزل».

8. همان، ص 339، ج 85 : «و إذا قام قائم ال محمد(ع) ضرب فساطيط لمن يعلّم الناس القرآن، علي ما أنزل الله جلّ جلاله».

9. محمد بن يعقوب كليني، همان، ج 3، ص 633، ح 23 :« إذا قام القائم، عليه السلام، قرأ كتاب الله عزّوجلّ علي حدّه و أخرج المصحف الذي كتبه عليّ»

10. همان: «أخرجه عليّ، عليه السلام، إلي الناس حين فرغ منه و كتبه فقال لهم: هذا كتاب الله عزّوجلّ كما أنزله [الله] علي محمد، صلي الله عليه و آله، و قد جمعته من اللّوحين فقالوا: هو ذا عندنا مصحف جامع فيما القرآن لا حاجة لنا فيه. فقال: أما والله ما ترونه بعد يومكم هذا أبداً، إنّما كان عليّ أن أخبركم حين جمعته لتقرؤوه».

11. نهج البلاغه، خطبه 138، ص 173_174؛ محمدباقر مجلسي، همان، ج 51، ص 120، ح 25 : «يعطف الهوي علي الهدي إذا عطفوا الهدي علي الهوي و يعطف الرّاي علي القرآن إذا عطفوا القرآن علي الرّأي [...] فيريكم كيف عدل السّيرة و يحيي ميّت الكتاب و السّنّة».

12. أين المؤمّل لإحياء الكتاب و حدوده.

12. محمدباقر مجلسي، همان، ج 102، ص 111؛ قمي، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، دعاي عهد:«واجعله اللّهمّ مفزعاً لمظلوم عبادك و ناصراً لمن لايجد له ناصراً غيرك و مجدّداً لما عطّل من أحكام كتابك و مشيّداً لما ورد من أعلام دينك و سنن نبيّك، صلي الله عليه و آله

اسراييلي هاي نوين بر واشنگتن حكومت مي كنند

دكتر احمد رفعت سيد ترجمه: قبس زعفراني «محمد عبده» جمله زيبايي داشت كه در حال حاضر بر روابط با امت ما _ اولين و چه بسا آخرين حامي ايالات متحده _ منطبق است. او مي گويد:

از عدل، معروف تر

و از ظلم، نكوهيده تر وجود ندارد.

آمريكا در روابط خويش با ما نمونة بارز «منكر»، «ظلم» و «نبود عدل» است و شواهد و دلايل در اين زمينه بسيار است، به گونه اي كه به رشته تحرير درآوردن آنها چندين جلد كتاب مي شود و از زمان تأسيس رژيم صهونيستي در سال 1948 تا صبح روز _ روزي كه «جورج بوش» در مزرعة خويش از نخست وزير رژيم صهيونيستي «آريل شارون» استقبال كرد و با هم به گفت وگو نشستند و با هم عليه ما به توافق رسيدند: زمين، عقيده و منافع _ 11/4/2005 تاريخ آن را ثبت كرده است.

سؤالي كه اكنون مطرح مي شود، اين است كه چرا اين ظلم و ستم آمريكايي در حق اعراب و مسلمانان اعمال مي شود و چرا اين طرفداري و جانبداري و حتي همسويي بين ايالات متحده و اسراييل مشاهده مي شود؟ آيا اين فقط به خاطر منافع است؟ آيا سياستي كه اسراييل آنرا در برخورد با واشنگتن پيش روي خويش قرار داده است، طي شصت سال گذشته مورد كاربرد اعراب و مسلمانان نبوده است؟ يا اينكه اين برخوردها سياست نيست، بلكه عقيده اي است كه تجليات خاص نظامي سياسي و فرهنگي خويش را دارد؟

بي شك تمام اينها دليل و سبب هستند، اما ما تلاش داريم، در اين مقاله فقط بر يكي از اين ظلم ها و ستم هاي آمريكايي كه دائماً عليه ما اعمال شده تمركز كنيم كه در بسياري از كتاب هاي عربي و غربي به آن تحت عنوان بروز پديدة «محافظه كاران نوين» اشاره شده است كه انديشمندان و سياستمداران يهودي و مسيحي _ صهيونيستي و حاكميت ايشان بر تصميم گيري هاي سياسي درون ايالات متحده را از بيش از نيم

قرن پيش تاكنون شامل مي شود، به ويژه در دولت كنوني آمريكا، دولت بوش پسر.

اين پديده، پديدة محافظه كاران نوين، دليل اصلي ظلم و ستم آشكاري است كه آمريكا نه تنها عليه ما، بلكه عليه تمام جهانيان اعمال مي نمايد. و باعث گرديده تا نفرت جهانيان از آمريكا بيش از پيش گردد، چون آلت دست «تل آويو» و مردان قدرتمند و با نفوذ آن در دولت آمريكا شده كه پس از حوادث يازده سپتامبر جنون و حماقت آنها در قبال جهان و جهانيان و خصوصاً جهان اسلام به اوج خود رسيده است. اگر اين پديده واقعاً چنين است، ريشه در چه چيزي دارد و افكار و انديشه ها و اهداف آن چيست؟ سمبل هاي اصلي شبكه هاي حاكم آن در واشنگتن چه كساني هستند؟ و اين امپراتوري در نبرد خويش با اسلام و مسلمانان تا كجا پيش مي رود؟ تلاش داريم، در اين مقاله به اين سؤالات پاسخ گوييم. 1. كساني كه تصور مي كنند، پديده محافظه كاران نوين يا آنچه جريان مسيحيت صهيونيستي ناميده مي شود، جريان جديدي است كه از نيم قرن گذشته پاي به عرصه وجود گذاشته است، سخت در اشتباهند، زيرا حقايق تاريخي نشان مي دهد، اين جريان به زمان «مارتين لوتر» (1483 _ 1546) باز مي گردد كه رهبري جنبش «اصلاحات ديني» درون كليساي غربي را به دست گرفت و القابي به او داده شد كه مستحق آن نبود، چون آخرين دست آورد او اين بود كه بنيانگذار و پدر جريان مسيحيت صهيونيستي با تمام خصوصيت هايش در حق ديگران و به ويژه مسلمانان _ اعراب فلسطين و شكل دهي مجموعه اي از اوهام و خيالات مذهبي به عنوان مراجع اعتقادي شود و بدين ترتيب مجموعة

اعتقادات او به جريان كليسايي تندرويي تبديل گردد كه اعتقاد پيداكند، بازگشت مسيح و برپايي دولت هزاره آن با تأسيس «اسراييل بزرگ» و جنگ بزرگ «آرمگدون» ميان «سپاه خير» (كه همان ياران و پيروان مسيحيت صهيونيستي هستند) و ميان «سپاه شر» (كه همان پيروان محمد(ص) و تمدنش مي باشد) به وقوع مي پيوندد. مارتين لوتر نقش بسيار مهمي در مرتبط ساختن رسالت مسيحيت با اصول توراتي ايفا نمود و اصول اعتقادي مذهب پروتستاني خويش (سال 1517) را مغاير جوهر مسيحيت بنياد نهاد، وي تورات (عهد قديم) را به زبان آلماني ترجمه كرد و آنرا هم پايه انجيل در مذهبش قرار داد با اينكه عهد قديم از متون و نصوص مذهبي تهي بود. از اينجا بود كه ديدگاه مسيحيان صهيونيست شكل گرفت و اعتقاد پيداكردند، فلسطين و قدس مركز برنامه هاي الهي بر روي زمين است و براي بازگشت مسيح و تأسيس و برپايي مملكت خداوند بسياري از ياران پرشور و مؤمن آمريكايي را ضمن تأكيد بر درست بودن متون كتاب مقدس، دعوت به مهاجرت به فلسطين، در آستانة قرن 19 و تأسيس شهرك هايي در آن نمود تا زمينه ساز آمدن و ظهور مسيح موعود شوند.

مارتين لوتر فقط به ترجمة تورات اكتفا نكرد، بلكه در سال 1523 كتابي تحت عنوان مسيح، يهودي زاده شد را به رشتة تحرير درآورد. وي در اين كتاب خود را نه تنها داوطلبانه بندة يهود معرفي مي كند، بلكه بندة راه و روش عبوديت و بندگي اتباع و ياران و پيروانش (ياران و پيروان مارتين لوتر) بيان مي نمايد تا ايشان بنده و خدمتگزار يهود باشند. مارتين لوتر مي گويد:

روح القدس خواست كه «اسفار مقدس» فقط از طريق يهود

به دست ما برسد. يهود فرزندان خداوند اند و ما مهمانان بيگانه اي بيش نيستيم و بايد به اين رضايت دهيم. ما چون سگاني هستيم كه از پس مانده سفره سرورانش مي خورد!

اين دعوت زمينه ساز تأسيس ايالات متحده شد و اين نشو و نما در تمام ابعاد سياسي آن _ از شعار رسمي دولت گرفته تا تفاصيل اعتقادي و حتي كلمة «سرزمين موعود» _ رسوخ و در فرهنگ آمريكايي ها ظهور نمود. در مورد تأكيد بر اين اصول و مبادي افراطي در چارچوب هاي تاريخي و همچنين نشو و نماي اين بنيادگرايي صهيونيستي بسياري از تحقيقات و پژوهش ها يادآوري مي كنند. كريستف كلمب كه قهرمان قومي _ ملي اين جريان افراطي به شمار مي آيد، در مقابل شاهدان اعلام كرد:

قدس و كوه صهيون مي بايست به دست مسيحيان بنا شود، همانگونه كه خداوند بر زبان پيامبرش در مزمور 14 آنرا جاري ساخت.

همچنين در جاي ديگري مي گويد:

وظيفة من كشف سرزمين ها و كشورها و شهرهاست تا به امپراتوري اسپانيا ملحق و ملل آنها به مسيحيت هدايت شوند. سپس آماده نمودن آنها براي آن چيزي بود كه آنرا جنگ زندگي يا مرگ عليه امپراتوري محمد(ص) و بازگرداندن قدس و سرزمين مقدس ناميده بود كه زمينه ساز برپايي مملكت خداوند شود.

اين همان چيزي است كه اشغالگران و متجاوزان آمريكاي شمالي هميشه آن را تكرار مي كنند و مي گويند فتوحات آنها تكرار فتوحات عبراني ها در «سرزمين موعود» است و سرخ پوستاني را كه مورد حمله قرار داده و به قتل رسانده اند، بهتر از فلسطيني ها يا كنعاني هاي تورات نيستند!

محققان و انديشمندان در اينجا تأكيد مي كنند، بزرگداشت «روز استقلال» آمريكا توسط آمريكايي ها هميشه با بزرگداشت پيشگويي هاي «دانيال» و رؤياي «يوحنا» قرين

است كه مبشر نبرد آرمگدون و پايان جهان و بازگشت مسيح مي باشد و كشيش پروتستاني «آيل آنو» كه آمريكا را به اسراييل تشبيه مي كند، بر اين موضوع اينگونه تأكيد مي كند:

اين اسراييل آمريكايي ماست.

كه بعدها مقوله شايع جريان محافظه كاران نوين و سركردگان بنيادگرايي يا مسيحيت صهيونيستي شد. آنها عنوان كردند، جوهر يكي است و آن دعوت به تأسيس «اسراييل بزرگ» به حساب اعراب و مسلمانان و عليه اعتقادات و احساسات و منافع يك ميليارد و نيم مسلماني است كه در حال حاضر در جهان زندگي مي كنند. 2. اگر آنچه گذشت را تبيين ريشه ها و تاريخ حقيقي اين جريان صهيونيستي بناميم كه بر فرهنگ و سياست آمريكا حاكم است، پس واقعيت چيست؟ شبكة حاكم بر تصميم گيري هاي سياسي چيست؟ نام و مراكز تحقيقاتي و مطبوعاتي آنها چيست؟ و مهم ترين برنامه ها و اهداف آنها چيست؟

حقايق موجود و در دسترس از ده ها تحقيق و پژوهش انجام شده دربارة محافظه كاران نوين تأكيد مي كند كه آنها بيشتر شبيه يك باند يا يك طايفه هستند كه از يهوديان متعصب اسراييل و مسيحيان متعصب تر از يهوديان تشكيل شده اند و جمعيت آنها بيش از 17 درصد مسيحيان آمريكا نيست و بسياري از كليساهاي آمريكايي در ديدگاه ها و عقايد و منافع و رابطه با جهان اسلام مخالف هستند و آنها را به اين متهم مي كنند كه با ديدگاه و سياست هايشان جامعة آمريكا را با فرهنگ و اعتقادات و منافع و سياست هاي خاص خويش با منافع و سياست هاي اسراييل مرتبط ساخته اند. حقايق بر اين نكته تأكيد مي كند، مهم ترين افراد اين طايفه عبارتند از:

1. ريچارد پرل: وكيل وزارت دفاع؛

2. پل وولفوويتز: كانديداي رياست بانك جهاني [رييس

كنوني صندوق بين المللي پول (IMF) ]؛

3. استفان برايان: از جمله مسئولان كميسيون امور خارجه و معاون وزير دفاع در مسائل سياست امنيت بين المللي و كسي كه در سال 1978 نقشه هاي پايگاه هاي نظامي عربستان سعودي پنتاگون را به هيئت اسراييلي كه از واشنگتن بازديد مي كرد، تسليم كرد و ثابت كرد، او بيش از آنكه وفادار واشنگتن باشد، وفادار تل آويو است.

4. جيمز وولسي: رييس آژانس اطلاعات مركزي آمريكا (سيا)؛

5. ايلون كوهن: يكي از انديشمندان اين طايفه و استاد تحقيقات استراتژيك انستيتو تحقيقات پيشرفتة بين المللي دانشگاه جونز هاپ كينز؛

6. كارل راف: از جمله بارزترين و مهم ترين مشاوران بوش؛

7. ليب لوييس: كسي كه در سال 1992 وثيقه اي وضع كرد كه «توجيه برنامه هاي دفاعي» ناميده مي شد. وي اين وثيقه را براي ديك چيني وزير دفاع وقت وضع و بر ضرورت حاكميت نظامي آمريكا بر جهان و به ويژه جهان عرب تأكيد كرد.

8. داگلاس ويت: وي به همراه ريچارد پرل پژوهشي در سال 1996 به نخست وزير وقت اسراييل «بنيامين نتانياهو» تحت عنوان «جدايي كامل» ارائه داد و در اين تحقيق «ديويد و ميراف وارمرز» زوج افراطي نيز همراه آنها بودند. اين پژوهش خواستار ترسيم دوبارة خاورميانه از نو و سقوط رژيم صدام حسين و محاصرة سوريه و بيرون راندن فلسطيني ها بود و دقيقاً همان اصول و مباديي است كه دولت جرج بوش پسر در حال حاضر براساس آنها عمل مي كند.

9. ديك چيني و رامفسلد: دو نفري كه از معرفي بي نياز هستند. اولي معاون رييس جمهور و ديگري وزير دفاع آمريكاست و ديدگاه افراطي آنها باعث شد اين مناصب را احراز نمايند. آنها در سال 1997 با همكاري پل وولفوويتز طرح «قرن

جديد آمريكايي» را ارائه دادند و هدف از آن قراردادن آمريكا در رأس هرم حاكميت بر جهان طي قرن 21 به ويژه در منطقة عربي و اسلامي بود. آنها در اين طرح عنوان كردند، اين حاكميت و اين سركوب نيازمند «پرل هاربر» جديد است و «سپتامبر 2001» مناسب ترين فرصت براي اجراي طرح بنيادي صهيونيستي است كه طرح قرن جديد آمريكايي ناميده مي شود.

10. ويليام كريستول: رئيس هيأت تحريريه مجله «ويكلي استاندارد»، او و مجله اش بالاترين و بزرگ ترين بوق تبليغاتي جريان محافظه كاران نوين هستند و كافي است بدانيم كه ناشر معروف آمريكايي يهودي «رابرت مردوخ» تأمين كننده بودجه و نيازهاي مالي او و مجله اش است.

11. غير از آن مي توان به سيل نام هاي مهم سياسي و استراتژيك اشاره كرد، از جمله: «مايكل لئون»، «گري اسميت»، «آبراهام گالكي»، «كن آدلمن»، «جيمز چلنجر»، «هارولد براون»، «تام فولي»، «نيوت كينگريچ»، «فرانك گافني»، «باري رابن»، «مارتين كرامر»، «ايلون آبراهامز»، «جان بولتون»، «دونالد كاگن»، «استيون كامبون»، «رائول مارك»، «مايكل مونيس»، «دانيال بايبس»، «ايگال كارمون» و صدها نام ديگر. تمام اين افراد از مراكز تحقيقاتي و پژوهشي تابع لابي يهودي و راست محافظه كار وارد مراكز تصميم گيري در دولت كنوني آمريكايي مي شوند و از جمله بزرگ ترين اثر گذاران اين جريان افراطي و حامي اسراييل به شمار مي آيند. 3. در مورد مراكز تحقيقاتي و مطبوعاتي كه در خدمت اين جريان محافظه كار قرار دارد و در جهت نشر افكار و انديشه هاي اين جريان عمل مي كند مي توان به موارد ذيل اشاره كرد:

«انستيتو هدسون»، «مؤسسه هرترج» (ميراث)، «انستيتو آركين اينتر آبرايز»، «انستيتو يهودي امور امنيت ملي»، مراكز تحقيقات سياسي: «باشگاه خاورميانه»، «انستيتو سياست هاي خاورميانه اي واشنگتن»، «انستيتو تحقيقات ميديا خاورميانه»،

بنيانگذار اين انستيتو افسر اسراييلي «ايگال كارمون» مشاور سابق نخست وزير اسراييل در امور تروريستي بود. اين انستيتو وظيفه نشر تمام مطالبي را دارد كه مربوط به اعراب و مسلمانان است و دشمني با ساميان ناميده مي شود.

افزون بر اين مراكز ده ها روزنامه و مجله در آمريكا وجود دارند كه در خدمت لابي صهيونيستي يا جريان محافظه كار يا مسيحيان صهيونيست عمل مي كند. افزون بر مطبوعات مراكز تبليغاتي _ اطلاعاتي ديگري نيز وجود دارند كه پرچمدار حمايت از جريان بنيادگرايي صهيونيستي است. از جمله «مؤسسه روابط عمومي پنادور» كه از جمله بنيانگزاران آن ريچارد پرل و جيمز وولسي رييس پيشين سيا هستند. بسياري از اين مجلات و مؤسسات را رابرت مردوخ ميلياردر يهودي حمايت مالي مي كند. از جمله اين مؤسسات باز مي توان به «شوراي سياست دفاعي» اشاره كرد كه در سال 1985 تاسيس شد و متشكل از 30 عضو است كه ترسيم كننده برنامه ها و طرح ها و تصميمات محافظه كاران نوين است و بنيانگزاران آن گروهي از نظاميان و سياستمداران پيشين با افكار و ديدگاه هاي بنيادگرايانه صهيونيستي بوده اند. رياست اين مؤسسه را «داگلاس ويت» برعهده داشت و از جمله اعضاي آن مي توان به «كن آدلمن» و «ريچارد پرل» كه از جمله صميمانه ترين دوستان وزير دفاع كنوني آمريكا، دونالد رامسفلد، مي باشند اشاره كرد. در اين شورا هنري كسينجر، وزير خارجه پيشين آمريكا، و «نوآم فولي» و «نيوت كينگريچ» نيز مشاهده مي شوند كه رؤساي پيشين مجلس نمايندگان آمريكا بوده اند. نكته بسيار مهم اينجاست كه اين شورا ادعا مي كند فعاليتش داوطلبانه و مردمي است و صرفاً پند دهنده اي امين است. اما سازمان هاي مسئول شفاف ساختن برنامه هاي اقتصادي و دفاع حقوق

بشر بر ملا ساختند كه 9 تن از مهم ترين اعضاي اين شورا داراي روابطي عميق با شركت هايي هستند كه باوزارت دفاع داد و ستد مي كنند و اين مؤسسه سومين شركت بزرگ داد و ستد كننده با وزارت دفاع است، به گونه اي كه در سال 2002 ميزان قرار دادهاي اين مؤسسه با وزارت دفاع به 76 بيليون دلار بالغ شده است و از جمله افراد منعقد كننده قرار دادها جيمز وولسي بوده است. اما رسوايي بزرگ تر اين شورا كه همچنان ادامه دارد، غارت و چپاول نفت عراق به مبلغ حدود 20 ميليارد دلار فقط طي سال هاي 2002 و 2003 است. 4. هنگام صحبت از حقايق و واقعيت ها بايد به اين نكته اشاره كرد كه در پس اشغال عراق و گرفتار آمدن آمريكا در منطقه و جنگ هايش هميشه اين جريان صهيونيستي قرار داشته اند كه تمام توان تبليغاتي و سياسي و نظامي خويش را بكار بست تا برنامه ها و طرح هايي به مورد اجرا بگذارد كه در درجه اول در خدمت اسراييل باشد و اهداف خود را در پس اعتقادات دروغين پنهان ساخت كه همان مملكت هزاره و بازگشت مسيح بود تا دوباره بر جهان حكومت كند و مملكت خداوند را برپا دارد و ساير خرافاتي كه افكار و انديشه هاي اين جريان برآن استوارند.

هدف اصلي و اساسي اشغال عراق آنگونه كه جريان محافظه كاران نوين آنرا برنامه ريزي و طراحي كرده اند، حاكميت كامل بر نفت عراق و چپاول و غارت ثروت هاي اين كشور به سود اقتصاد آمريكاست و به عنوان مثال ما به چند شركت آمريكايي از اين نوع اشاره مي كنيم كه در حال حاضر در عراق فعاليت مي كند و به نام

آبادسازي اين كشور ثروت هاي آن را غارت و چپاول مي كند. نكته مهم اينجاست كه اكثر كارگزاران، بنيانگذاران و افراد شاغل در اين شركت ها از جريان محافظه كاران نوين هستند و اين بي شك امري تصادفي و اتفاقي نيست:

1. شركت بكش (BKSH): رييس اين شركت «چارلز بلك» يكي از عقاب هاي دولت آمريكاست و رابطه اي عميق با كنگره ملي عراق دارد و افتخار مي كند كه دوستاني دارد كه بر بغداد در حال حاضر حكومت مي كنند. وي از دوستان نزديك خانواده بوش و يكي از مهم ترين طراحان حملات انتخاباتي آنهاست.

2. شركت نيوبريدج استراتجيز: اين شركت رابطه اي عميق با اسراييل دارد و از جمله مهم ترين اعضاي شورا اداري اين شركت مي توان به «گوالبوج» اشاره كرد كه حملة رييس جمهور كنوني آمريكا، جورج بوش را اداره كرد. همچنين مي توان به «ادوارد راجرز» و «لاني گريفت» اشاره كرد كه طي رياست جمهوري بوش پدر در دولت او مشغول به كار بودند. اين شركت رقابتي تنگاتنگ با شركتي دارد كه «باب ليون جستون» آنرا تأسيس كرد. ليون جستون رييس پيشين هيئت تصويب بودجه در مجلس نمايندگان آمريكا بود.

3. شركت دين كورپ (ويرجينيا): اين شركت فعاليت خود را در عراق به سرعت آغاز كرد و توجه خود را معطوف اين كرده است كه قراردادهايي به مبلغ نيم ميليارد دلار امضا كند. اين شركت نزديكي بسيار زيادي با پنتاگون دارد و فعاليت خود را بر آموزش نيروهاي شبه نظامي متمركز كرده است و صاحب آن جايگاه مهمي در وزارت كشور آمريكا دارد و شركتش نام بسيار براي از خود برجاي گذاشته است، به ويژه وقتي در بوسني فعاليت مي كرد، كارمندان آن به تشكيل شبكه هاي فساد و گردآوردن

دختران روسپي متهم شده بودند و نكته جالب اينكه اين شركت حمايت از «حامد كرازي»، رييس جمهور افغانستان را برعهده دارد و جالب تر اينكه سه تن از اعضاي اين شركت در انفجار معروف غزه در ماه گذشته كشته شدند، آنها موظف به اسكورت كارمندان سفارتخانه آمريكا بودند.

4. شركت فيلور (تگزاس _ كاليفرنيا): يكي از بزرگ ترين شركت هاي فعال در امر مهندسي _ ساخت و ساز، نگهداري و لجستيك دفاعي است. قراردادهايي به مبلغ حدود يك ميليارد دلار در عراق به امضا رساند و با قدرت در افغانستان نيز حضور دارد. صاحب شركت فيلور در شركت نفتي بزرگ «دنيون» شريك است كه قراردادهاي مهمي در عراق منعقد كرده است. مدير ديفون «لاري نيكولز» است كه عضو شوراي اداره فيلور حضور دارد و «بابي انمن» يكي از مسئولان بلندپاية شركت جهاني تبليغات علمي (SAIC) در مجلس ادارة فيلور نيز حضور دارد. اين تداخل ها و غيره بر اين نكته اشاره دارد كه شبكه اي از سوء استفاده كنندگان حضور دارند كه دولت آمريكا را بر جنگ در عراق تشويق كرده اند تا خود آنچه را مي خواهند از آن برداشت كنند.

5. شركت بيكر _ هيوجز (متخصص در امر نفت، تگزاس): هنگامي كه در سال 2002 گزارشي تحت عنوان «اصول و مبادي ارشادي براي ايالات متحده در عراق پس از جنگ» منتشر شد، خوانندگان فكر كردند، شوراي روابط خارجي مهارت و تجربه خويش را به مؤسسه جيمز بيكر ارائه داد تا اين مؤسسه سناريوي پس از جنگ حتمي عراق را ارائه دهد. اين تا حدودي درست بود، اما كافي نبود. تحقيق را دو تن امضا كرده بودند: «ادوارد دگرگيان» (كسي كه گروه تحقيقاتي بررسي روابط

كلي آمريكا براي تغيير وجهه اين كشور، را چند هفته پيش رهبري كرد) و «فرانك ويسز دگرگيان» (مدير مؤسسه بيكر و يكي از مسئولان بزرگ و بلندپايه شركت نفتي بيكر _ هيوجز). ويسز از جمله پايه ها و اركان مهم شركت به نام «انرون» نيز مي باشد كه متهم به فساد مالي شده است. اين مرد همچنين امروز علاوه بر تحقيقاتش رييس يكي از شركت هاي بيمه است كه به عراق بذل توجه بسيار دارد و قرار دادهايي كه شركت «برينگ پونيت» امضا مي كند، در واقع به جيب شركت مادر مي ريزد. ويسز از جمله كمك كنندگان اصلي به حملات انتخاباتي بوش پسر بوده است.

6. شركت جهاني تبليغات علمي (SAIC): امروز فعال ترين شركت در بغداد است، چون از ديد پنتاگون افزون بر اينكه از ساير شركت ها با نفوذتر است، نام آن كمتر به گوش رسيده. SAIC مجموعه ايست كه در صنايع دفاعي و اطلاعات و جاسوسي عمل مي كند و شوراي اداره آن افراد بسياري را در برمي گيرد كه سابقه خدمت در ارتش را داشته اند. با اينكه كادر اداري آن برحسب تغيير و تركيب دولت تغيير مي كند در حال حاضر «ژاندان و اين داوننگ» از جمله افراد فعال در اين شركت است. وي از جمله مشوقان جنگ آمريكا عليه عراق بود كه شبانگاه آغاز جنگ از منصب خويش در كاخ سفيد استعفا داد. همچنين به عنوان نيروي فشار به سود مجمع ملي عراق به رياست «احمد چلبي» فعاليت مي كند و به همراه «جورج شولتز» (از شركت بكتل) در هيئتي تحت عنوان «هيئت آزادسازي عراق» عضويت و فعاليت داشت. غير از آن مي توان به «ويليام اورنز» اشاره كرد كه وي نيز عضو شوراي

اداره شركت است. وي همچنين عضو شوراي سياست دفاعي است كه ريچارد پرل از رياست آن استعفا داد، اما در فعاليت هاي آن همچنان مشاركت دارد. معروف است 9 عضو از 30 عضو شوراي مذكور با شركت هايي ارتباط دارند كه در سال گذشته از سوي پنتاگون قراردادهايي در عراق به امضا رسانده اند كه ارزش آنها كمتر از 76 ميليارد دلار نبوده است.

7. دو شركت هاليبرتون و بكتل: اولي آنگونه كه آشكار است، در ميان كارمندان خويش ديك چني معاون رييس جمهور و ديگري در ميان پايه هاي تشكيل دهنده آن افرادي چون جورج شولتز و «كاسپار واينبرگر» و «ويليام كاسبني» و «ريچارد هلمز» را دارد كه همگي جزو مدعيان جنگ عليه عراق بوده اند.

غير از آن اشعال عراق توسط نيروهاي آمريكايي به بهانه ها و دعاوي بنيادگرايانه صهيونيستي زمينه مناسب نفوذ اسراييل چه به صورت مستقيم (به گونه اي كه دو گردان نظامي در شمال عراق در حال حاضر حضور دارند كه 2500 سرباز و افسر را در برمي گيرند) و چه به صورت غيرمستقيم فراهم ساختند كه در فعاليت شركت هاي اقتصادي آمريكايي و اردني و احياناً به صورت مستقيم اسراييلي نمود پيدا مي كند. از جلمه اين شركت ها مي توان به «سوليل بوثيه» (راه و ساختمان سازي)، «تسليم» (شركت حمل و تقل دريايي و خشكي)، «ارتستون» شركت فعال در مسائل زيربنايي)، «گاردان» (شركت فعال در زمينه آب)، «آفريقا _ اسراييل» (فعال در زمينه راه سازي)، «شركت براي اسراييل» (فعال در زمينه تقطير آب)، «بزان» (شركت فعال در امر تصفيه نفت)، شركت «دان» (اتوبوس هاي مستعمل)، «ريفنتكس» (دستگاه هاي هشدار دهنده و بازدارنده امنيتي)، «رعيتس كيمنتل» (فعال در زمينه ساخت درب هاي آهني ضد گلوله)، «تامي 4»

(پاك سازي و ضدعفوني كننده آب)، «تيمو» (آب جو و ساير مشروبات)، «ترليدور» (دست بندهاي آهنين)، «شورگز» (صنايع آشپزخانه)، «سكال» (توليدات الكترونيكي)، «نعان _ دان» (صنايع ادوات آبياري)، «سئول» (فعاليت هاي انرژي)، «دلتا» (صنايع نساجي).

بنابراين ما صرفاً اقتصادي در مقابل يك طرح اعتقادي قرار نداريم، بلكه اين طرح، طرحي استعماري و جنايتكارانه است كه تحت عناوين دروغين مذهبي و براي حاكميت و استيلا بر جهان كه ابتدا از منطقه ما آغاز مي شود و با تكيه بر پايگاه مسلحي كه اسراييل ناميده مي شود، افزون بر وجود و حضور 160 هزار سرباز آمريكايي در عراق و بيش از30000 سرباز آمريكايي ديگر در افغانستان و به غير از پايگاه هاي نظامي در خليج فارس و پاكستان و مصر و شمال آفريقا رو به رو هستيم. ما مقابل برنامه اي تاريخي از استعمار قرار گرفته ايم كه گروهي از افراطي هاي غارتگر و تشنه غارت و چپاول آنرا رهبري و اداره مي كنند. آنها فقط غارت و چپاول ثروت هاي و ملل ديگر را مدنظر ندارند، بلكه عقايد آنان را نيز هدف قرار داده اند تا اعتقادات اين ملل را به اعتقادات صهيونيستي استوار بر خرافات و فرهنگ غارت و چپاول تبديل نمايند. اين گروه كه محافظه كاران نوين ناميده مي شوند، بيش از هر وظيفة ديگري شيوه هاي جنايي را الگوي خويش قرار داده اند و فرهنگ آنها فرهنگ خشونت و حاكميت و سوء استفاده از ديگران است. و تنها راه مقابله با اين فرهنگ، فرهنگ «جهاد» انديشه اي و آمادگي نظامي است، كه بي شك، عنوان مرحلة آيندة نبرد اين ملت با منكر و ظلم، مطابق تعريف محمد عبده است.

جهان در بحران-8

بحران در پزشكي مدرن قسمت هشتم / باري ام. چارلز1

اشاره:

شايد

در هيچ دوره از دوران هاي بي شماري كه كرة خاك در عمر طولاني خود شاهد آنها بوده، چون عصر ما، جهان اين گونه دست خوش بحران ها و التهاب هاي گوناگون و فراگير نبوده است؛ بحران هاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اخلاقي، زيست محيطي و ... . فقط كافي است يكي از روزنامه هاي صبح يا عصر را ورق بزنيد تا در صفحات مختلف آن با نمودهاي مختلفي از اين بحران هاي فزاينده روبه رو شويد.

جنگ، نبردهاي داخلي، كودتا، نسل كشي، جنايت عليه بشريت، تروريسم، قاچاق زنان و كودكان، تجارت مواد مخدر، قحطي، گرسنگي، فقر، شكاف طبقاتي، قتل، جنايت، ناامني، آدم ربايي، شكنجه، روسپي گري، هم جنس بازي، سقط جنين، گرم شدن كرة زمين، كمبود منابع آب، خشك سالي، زلزله، بيماري هاي كشنده و ... سرفصل خبرهايي است كه هر روز از گوشه و كنار جهان مخابره مي شود.

راستي چه اتفاقي افتاده است؟ بشر در چه باتلاق خود ساخته اي گرفتار آمده كه هرچه بيشتر دست و پا مي زند بيشتر در آن فرو مي رود؟

آيا براي اين بحران هاي فراگير جهاني مي توان پاياني تصور كرد؟ آيا بشر متمدن خواهد توانست راهي براي برون رفت از اين بحران پيدا كند؟ آيا اين همه بحران و التهاب، اين همه ظلم و بي عدالتي، اين همه فساد و تباهي، اين همه ... براي بازگشت انسان از راهي كه براي اراده جهان در پيش گرفته كافي نيست؟! آيا وقت آن فرا نرسيده كه بشر اين فرمودة پروردگار حكيم را مورد توجه قرار دهد كه:

ظهرالفساد في البّر و البحر بما كسبت أيدي الناس ليذيقهم بعض الّذي عملوا لعلّهم يرجعون.

به سبب آنچه دست هاي مردم فراهم آورده، فساد در خشكي و دريا نمودار شده است، تا [سزاي] بعضي از آنچه را كه كرده اند به آنان

بچشاند، باشد كه بازگردند.

آري، وقت بازگشت فرا رسيده است. ديگر وقت آن رسيده كه بشر با اعتراف به عجز و ناتواني خود در مهار اين بحران ها و اظهار پشيماني از پشت كردن به «وليّ خدا» _ كه تنها نجات بخش او از اين همه ظلم و فساد و تباهي است _ سر به آستان پروردگار خويش سايد و ناله سر دهد كه:

خداوندا! به سبب آنچه دست هاي مردم فراهم آورده، فساد در خشكي و دريا نمودار شده است، پس وليّ خود و پسر دختر پيامبرت را _ كه هم نام رسول توست _ بر ما آشكار ساز، تا آن كه همه مظاهر باطل را نابود سازد و حق را ثابت گرداند.

در سلسله مقالاتي كه تاكنون با عنوان «جهان در بحران» تقديم شما خوانندگان عزيز شده، نمادهاي مختلف بحران هايي كه امروز جهان با آنها دست به گريبان است، مورد بررسي قرار مي گيرد تا عمق و گستردگي اين بحران ها بيش از پيش روشن شود و عجز و ناتواني انسان امروز در مهار آنها افزون از گذشته معلوم گردد. باشد تا از اين رهگذر همة ما به ضرورت ظهور آخرين حجت براي پايان دادن به همه اين آشفتگي ها، سرگرداني ها، رنج ها و بلاها واقف و فرج آن حضرت را با همة وجود از خداوند متعال خواستار شويم.

در هشتمين قسمت از اين مقالات، بحران درپزشكي مدرن مورد بررسي قرار مي گيرد.

پزشكي مدرن علاوه بر دستاوردهايي كه همراه داشته، حامل آسيب ها و عوارض سنگيني نيز بوده است. دور شدن پزشكي جديد از درمان هاي طبيعي و گياهي و محور قرار دادن درمان هاي شيميايي و صناعي، عامل اصلي بروز اين آسيب ها و عوارض به شمار مي رود. امروز بيماري هاي

ياتروژنيك يا «پزشك زاد» خود، حجم عظيمي از بيماري هاي مبتلا به مردم را تشكيل مي دهد. مقالة زير به بررسي ابعاد اين موضوع پرداخته است. روي شوراتز، عضو انجمن پزشكي آمريكا مي گويد:

ما بايد مردم را نسبت به بي ثباتي و عدم قطعيت پزشكي جديد آگاه نماييم. در پناه چنين پزشكي اي است كه بسياري از مردم نه تنها درمان نمي شوند، بلكه در مواردي با مشكلاتي نيز روبرو مي شوند. اين يك واقعيت است كه پزشكي امروز، بر پاية آزمايش و خطا بنيان نهاده شده است.

امروزه، بيماري «پزشك زاد»2 و يا به عبارتي ديگر بيماريي كه محصول پزشكي مدرن است، به مثابة خطري براي سلامت مردم كشورهاي مختلف شناخته مي شود. هم اينك در پايگاه اطلاعاتي «مدلاين» آمريكا، هفت هزار مقاله، گزارش و پژوهش علمي كه از سال 1966 به بعد نوشته شده است، نگهداري مي شود كه بيانگر آن است كه تعداد قابل توجهي از بيماران با مشكلاتي كه محصول معالجات و يا تأثيرات نامطلوب داروها مي باشد، مواجه شده اند. واقعيت آن است كه اين تأثيرات زيان آور و حتي مرگ بار با هر جنبه اي از پزشكي نوين، از داروها گرفته تا تشخيص، درمان و اَعمال جراحي، ملازم و همراه شده است. فشار اقتصادي

مشكلات و نابساماني هاي حاصله از درمان هاي پزشكي جديد با خلق فشارهاي اقتصادي جدّيي همراه شده است. به عنوان نمونه، بر طبق آمار ارائه شده در آمريكا تنها در سال 1995 بالغ بر 76 ميليارد دلار بر اقتصاد اين كشور، فشار اقتصادي حاصل از اين پديده تحميل شده است كه اين رقم تقريباً دو برابر هزينة درمان ديابت در آمريكا و همسان هزينه هاي مصروف شده براي درمان بيماران قلبي و عروق است.

به طور كلي، بيماري هاي

پزشك زاد مي تواند محصول عواملي از جمله اشتباهات در تجويز و يا استفاده از داروهاي نامناسب، سوانح ناخواسته، استفادة نامناسب از شيوه هاي تشخيص و درمان، آسيب ها و پيامدهاي جانبي، بالقوه و ذاتي پزشكي مدرن، اَعمال جراحي و مواردي از اين دست باشد. محيط بيمارستان ها

محيط بيمارستان ها منشأ خطرات فراواني محسوب مي شود. مطالعات انجام شده در دانشكدة پزشكي هاروارد، حكايت از آن دارد كه 36 درصد بيماراني كه در بيمارستان ها پذيرش مي شوند، با آسيب هاي حاصل از بيماري هاي پزشك زاد روبه رو مي شوند كه اين مسئله در مورد 25 درصد اين جمعيت با عوارض جدي و حتي مرگ بار همراه است. به علاوه، آمارها بيانگر آن است كه بيش از نيمي از اين پديده، محصول استفاده از داروهاي جديد است. نتيجة يكي از بررسي هاي به عمل آمده در يكي از بيمارستان هاي آموزشي بر روي ايست هاي قلبي حكايت از آن دارد كه 64 درصد اين گونه ايست ها، قابل پيش گيري بوده كه استفادة نامناسب از داروها علت اصلي آنها محسوب مي شود. علاوه بر اختلالاتي از اين دست، محيط خود بيمارستان ها هم به عفونت ها و سرايت بيماري هاي خطرناك از جمله ابتلاي به بيماري هايي كه حاصل عملكرد ميكرو ارگانيسم هاي نادر و يا مقاوم در برابر داروها هستند و از اين رو درمان آنها نيز غالباً با مشكلاتي جدي همراه است، دامن مي زنند.

آمارها بيانگر آن است كه 15 درصد فعاليت بيمارستان ها معطوف به درمان آثار جانبي داروها شده است. واقعيت آن است كه هر نوع دارويي ولو داروهاي مرسومي كه حتي بدون تجويز پزشك مي توان به راحتي آنها را از داروخانه ها تهيه نمود، با آثاري جانبي همراهند. اين تأثيرات عمدتاً شامل كهير، حالت تهوع، سردرد، سرگيجه، خواب آلودگي، اسهال و

خونريزي معده است كه شمار قابل توجهي از استفاده كنندگان را به خود مبتلا مي سازد؛ اما جداي از اين موارد، حساسيت ها و پيامدهاي شديدتري كه مي تواند جدي تر و وخيم تر برشمرده شوند، شامل افسردگي روحي، ضربان نامنظم قلب، گلو درد، برونشيت، نقص و اختلال سيستم ايمني بدن، اختلالات شديد خوني همچون: كم خوني، مسموميت زايي و آسيب به كبد و كليه و ... است.

به رغم آشكار بودن اين گونه تأثيرات نامطلوبِ دارويي، دكتر «ديويد كسلر» رئيس سازمان غذا و داروي آمريكا بر اين باور است كه تنها يك درصد اين گونه حساسيت هاي شديد دارويي در اين كشور به مراكز پزشكي گزارش داده مي شود.

اين معضل، زماني جدي تر مي گردد كه امروزه شاهد آن هستيم كه شمار زيادي از مردم در معرض اين گونه شيوه هاي درماني قرار گرفته و ناخواسته تأثيرات جانبي و ملازم آن را تجربه مي نمايند. نشرية پزشكي «نيوانگلند» به عنوان نمونه مي نويسد: «استفادة گسترده از داروهاي ضدالتهابِ غيراستروئيدي [مانند ديكلوفناك و پروفن] همه ساله در آمريكا با 3300 مورد مرگ و 41000 بستري شدن در بيمارستان ها همراه مي گردد.» داروهاي سمّي

بسياري از داروها با آثار جانبيي همراهند كه خود براي به وجود آوردن يك بيماري ثانوي كفايت مي كنند كه نمونه آن بيماري «پاركينسون» است. اين بيماري در واقع محصول تأثيرات جانبي داروهاي ضد روان پريشي و يا داروهاي ضد افسردگي است. برطبق يكي از مطالعات انجام شده توسط دانشكدة پزشكي «هاروارد» داروهايي از اين دست در 37 درصد بيماران مسن كه تحت درمان قرار گرفته اند، عامل اصلي ابتلاي آنها به بيماري پاركينسون است. به عنوان نمونه داروي «ال _ دوپا»3 كه براي درمان اين بيماران مورد استفاده قرار مي گيرد، با تأثيرات شديد جانبيي همراه

است كه كنترل اين تأثيرات خود مستلزم استفاده از داروهاي ديگر است. از موارد ديگر مي توان به بيماري عروقي «كلاژن» كه محصول استفاده از داروهاي ضد فشار خون است و يا به «نشانگان كاشينگ»4 كه محصول استفادة طولاني مدت از «كورتيك استروئيد»5 است، اشاره نمود.

نشرية پزشكي نيوانگلند نيز تاكنون نتيجة مطالعات متعددي را منتشر نموده كه شيمي درماني را با ظهور غدد بدخيم سرطاني جديدي مرتبط مي سازد. همچنين بررسي ها بيانگر آن است كه استفاده از بسياري از داروها در دوران حاملگي، جدا از ايجاد نقص هايي در جنين يا نوزاد، با عوارض و پيامدهايي در دوران كودكي و حتي بزرگسالي همراه است. متأسفانه از آنجا كه بسياري از زنان، خود مشتاقانه به استقبال داروها مي روند، آثار آنها كمتر مورد توجه قرار مي گيرد كه نمونة بارز آنرا مي توان به گسترش اسف انگيز اختلالات در زاد و ولد كودكان در اروپا، در نتيجة استفاده از «ثاليدوميد»6 و يا بروز سرطان در كودكان و يا مادراني كه در دوران بارداري خود از داروي «دايت هيليتل بسترل»7 استفاده كرده اند، اشاره كرد.

غير از اين موارد، استفادة بيش از حد از آنتي بيوتيك ها به خلق نژادهايي مقاوم در ميكروارگانيسم ها انجاميده است كه پيشتر در برابر اين نوع داروها آسيب پذير بوده اند. البته تاكنون نيز نگراني هايي جدي در قبال بروز بيماري هايي شايع كه در برابر داروهاي موجود مقاوم هستند، ابراز شده است كه نمونه اي از آن ظهور ميكروارگانيسم «تيوبركلوسيس»8 است كه در برابر همة داروهاي موجود مقاوم است. اعمال جراحي غيرضروري

بررسي ها و پژوهش هاي به عمل آمده، بيانگر آن است كه هم اكنون استفادة نامناسب و يا به كارگيري بيش از حد اعمال جراحي و نيز استفادة مستمر از

شيوه هاي جراحي موسوم، خود به يك معضل جدي تبديل شده است. يكي از كميته هاي فرعي كنگرة آمريكا به دنبال يكي از بررسي هاي خود اعلام نمود كه در اين كشور تنها در عرض يك سال، تقريباً دو ميليون عمل جراحي غيرضروري صورت مي پذيرد كه اين ميزان اعمال جراحي با 12 هزار مرگ و به هدر رفتن 10 ميليارد دلار همراه بوده است. تكنولوژي هاي زيان آور

اتكا و وابستگي به تكنولوژي هاي پيشرفته هم در مرحلة تشخيص و هم در مرحلة درمان، به عنوان يكي از منابع آسيب هاي موجود محسوب مي شود كه مبيّن قصور و خطاهاي موجود در اين گونه ابزار و ماشين هاي جديد و يا استفادة نادرست از تكنولوژي است. به عنوان مثال، بررسي ها حكايت از آن دارد كه 26 درصد بيماري هاي پزشك زاد در بخش هاي مراقبت ويژه، با نقص در تجهيزات به كار گرفته شده، مرتبط است. مراقبت هاي بهداشتي غيرقابل اطمينان

علاوه بر موارد ياد شده، مراقبت هاي بهداشتي، كمتر برپاية شواهد و مدارك علمي اعمال مي گردد. سردبير نشرية «برتيش مديكال» طي مطلبي، افشا نمود كه تنها 15 درصد معالجات پزشكي مبناي علمي دارند و از همين رو است كه بيماران همواره با آسيب هاي جدي، دست به گريبان هستند. نمونة بارز اين مطلب را مي توان به استفادة رايج از تشعشات پزشكي در سال هاي پيش با هدف بزرگ تر كردن غدة «تيموس» در دوران نوزادي اشاره كرد كه هم اكنون مشخص شده اندازة اين غده كه پيشتر اندازه اي غيرطبيعي خوانده مي شد، كاملاً طبيعي است و تنها نتيجة استفاده از اين پرتوها چيزي جز بروز سرطان در دوران بزرگسالي اين افراد نيست. عرضه و تبليغ داروهاي سمّي

توسل به شيوه هاي بازاريابي براي عرضة محصولات و فرآورده هاي دارويي، به

فشاري جدي به پزشكان براي استفاده از اين گونه فرآورده هاي جديد تبديل شده است. نشرية پزشكي «هاسپيتال پركتيس» در مطلبي بدين نكته اشاره نموده كه رقابت شركت هاي دارويي، به ترويج و هجوم شديد اطلاعاتي كه مبلّغ استفاده از داروهاي جديد توسط پزشكان مي باشد، تبديل شده است. در واقع، توسل به اين گونه بازاريابي هاست كه مي تواند اطلاعات علمي مبيّن آسيب هاي اين داروها را كه عموم مردم هم از كم و كيف آنها اطلاعاتي ندارند، به تضعيف كشاند. اگرچه ممكن است كه نهايتاً برخي از اين داروها از صحنه خارج شوند، اما به هرحال، خطراتي جدّي را در طول رواج خود بر جامعه تحميل نموده اند. به عنوان مثال «بنوكسا پروفن»9 كه به عنوان يك داروي ضدالتهاب غيراستروئيدي شناخته مي شود، در سال 1982 براي نخستين بار به بازار عرضه شد و شديداً مورد تبليغ و خريد و فروش قرار گرفت و بالاخره پس از بروز موارد زيادي از مسموميت هاي مرگ بار كبدي در بريتانيا بود كه بالاخره اين دارو از صحنه خارج شد. و يا در مورد «زومپيراك سديم»10 كه اگرچه با عنوان دارويي مسكن، به شدت به بازار سرازير شد، اما پس از يك سال و پس از ارائة گزارش هاي متعددي مبني بر ابتلاي مصرف كنندگان به عارضة «آنافلاكسيس»11 از بازار جمع آوري شد. در مورد دو داروي قلبي «فلساينايد»12 و «انساينايد»13 كه در حجمي عظيم و با توسل به اين ادعا كه به كنترل ضربان قلب كمك مي كند، پس از سال ها مصرف توسط بيماران، پژوهش ها نشان داد كه اين دارو با بي نظمي هايي مهلك همراه بوده تا آنجا كه درصد مرگ و مير كساني كه از اين داروها در درمان خود استفاده

نمودند، 5/2 برابر كساني بود كه صرفاً از دارونماها براي درمان آنها استفاده شده بود.

از سوي ديگر كشورهاي در حال توسعه كه از ابزار نظارتي كمتر و ضعيف تري برخوردارند، با مشكلات و معضلاتي خاص كه محصول بازاريابي غيرمنطقي شركت هاي چند مليتي و شركت هاي دارويي داخلي است، مواجه هستند. مطابق نظر دكتر «لي» و همكارانش، ادعاهاي غيرمنطقي و نابجا مبني بر كارآيي و سلامت اين گونه داروها، نه تنها ادامه يافتند، بلكه هم اينك بر حجم آنها نيز افزوده شده است. گذشته از عوارض جانبي اين داروها، هزينة سنگين آنها به عنوان خطري جدّي براي اقتصاد اينگونه كشورها محسوب مي گردد. نياز مبرم دانش جديد

پزشكان و بيماران هم اينك خطرات پزشكي جديد را به استناد ضرورت روي آوردن به آن، پذيرفته اند كه اين مسأله در مورد خطاهاي پزشكي نيز صادق است. مطالعات و پژوهش هاي به عمل آمده، حكايت از آن دارد كه اين گونه خطاها به حدّي است كه ديگر به عنوان بخش اجتناب ناپذير پزشكي جديد پذيرفته شده اند تا آنجا كه با عنوان «خطاپذيري ضروري» شناخته مي شوند؛ اما حقيقت آن است كه پذيرش اسفناك بيماري يا خطاي پزشكي به عنوان پيامد درمان، بيانگر انحرافي از مهم ترين اصل اخلاقيات پزشكي يعني «درمان با آسيب همراه نباشد» است. گنجينة اطلاعاتِ مستند و جمع آوري شده در مورد ماهيت واقعي و دامنه خطراتي كه ملازم پزشكي جديد است، اين نكته را آشكار ساخته كه نارسايي هاي اساسي موجود در اين رويكرد پزشكي و اين دانش جديد، به حدّي است كه بايستي بي درنگ و به نحوي جدّي و مؤثر در مقابل آن اقدام نمود. پي نوشت ها:

? سياحت غرب، ش 6، ص 82؛ به نقل از

سايت:

www.maharishi-india.org

1. Barry M.Charles.

2. Iatrogenic.

3. L-dopa.

4. Cushing’s syndrome.

5. Cortico-steroid.

6. thalidomide.

7. diethy lstibestrol.

8. tuberculosis.

9. benoxaprofen.

10. Zompirac sodium.

11. anaphulaxis.

12. Flecainide.

13. encainide.

معجزات امام زمان(ع)-4

سيدهاشم حسيني بحراني مترجم: ابوذر ياسري ? معجزات ولادت خاتم الاوصيا(ع) به روايت حكيمه خاتون

حيرت مردم در جستجوي امام(ع)

محمد بن عبدالله مي گويد: پس از درگذشت ابومحمد امام عسكري(ع)، نزد حكيمه، دختر امام جواد(ع) رفتم تا درباره حجّت خدا و اختلاف مردم و حيراني آنها دربارة او پرسش كنم. گفت: بنشين، و من نشستم، سپس گفت: اي محمد! خداي تعالي، زمين را از حجتي ناطق و يا صامت خالي نمي گذارد و آنرا پس از حسن و حسين(ع) در دو برادر ننهاده است و اين شرافت را مخصوص حسن و حسين(ع) ساخته و براي آنها عديل و نظيري در روي زمين قرار نداده است جز اينكه خداي تعالي فرزندان حسين(ع) را بر فرزندان حسن(ع) برتري داده، همچنان كه فرزندان هارون را بر فرزندان موسي به فضل نبوت برتري داد، گرچه موسي حجت بر هارون بود، ولي فضل نبوت تا روز قيامت در اولاد هارون است، به ناچار بايستي امت يك سرگرداني و امتحاني داشته باشند تا مبطلان از مخلصان جدا شوند و از براي مردم بر خداوند حجتي نباشد و اكنون پس از وفات امام حسن عسكري(ع) دوره حيرت فرا رسيده است.

گفتم: اي بانوي من! آيا از براي امام حسن عسكري(ع) فرزندي بود؟ تبسمي كرد و گفت: اگر امام حسن(ع) فرزندي نداشت، پس امام پس از وي كيست؟ با آنكه تو را گفتم كه امامت پس از حسن و حسين(ع) در دو برادر نباشد. گفتم: اي بانوي من! ولادت و غيبت مولايم(ع) را برايم بازگو.

گفت: آري، كنيزي

داشتم كه بدو نرجس مي گفتند، روزي برادرزاده ام به ديدارم آمدند و به او نيك نظر كردند، به ايشان عرض كردم: سرورم! اگر دوستش داريد، او را به نزدتان بفرستم؟ فرمودند:

نه عمّه جان! امّا از او در شگفتم!1

عرض نمودم: شگفتي شما از چيست؟ فرمود:

به زودي فرزندي از وي پديد آيد، كه نزد خداي تعالي گرامي است و خداوند به واسطة او زمين را از عدل و داد آكنده سازد، همچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد.2

عرضه داشتم: اي آقاي من! آيا او را نزد شما بفرستم؟ فرمودند:

از پدرم در اين باره كسب اجازه كن.3

مي گويد: جامه پوشيدم و به منزل امام هادي(ع) درآمدم، سلام كردم و نشستم و ايشان خود آغاز سخن نمودند و فرمودند:

اي حكيمه! نرجس را نزد فرزندم ابي محمد بفرست.4

عرض كردم: اي سرورم! براي همين منظور خدمت شما رسيدم تا در اين باره كسب اجازه كنم، فرمودند:

اي مباركه! خداي تعالي دوست دارد كه تو را در پاداش اين كار شريك كند و بهره اي از خير برايت قرار دهد.5

حكيمه مي گويد: بي درنگ به منزل برگشتم و نرجس را آراستم و در اختيار ابو محمد(ع) قرار دادم و پيوند آنها را در منزل خود برقرار كردم و چند روزي نزد من بودند، سپس نزد پدرشان رفتند و او را نيز همراهشان روانه كردم.

امام هادي(ع) در گذشتند و ابو محمد(ع) بر جاي پدر نشستند و من همچنان كه به ديدار پدرشان مي رفتم به ديدار ايشان نيز مي رفتم. روزي نرجس به سويم آمد تا كفش مرا برگيرد و گفت: اي بانوي من كفش خود را به من ده! گفتم: بلكه تو سرور و بانوي مني، به خدا سوگند كه

كفش خود را به تو نمي دهم تا آنرا برگيري و اجازه نمي دهم كه مرا خدمت كني، بلكه من به روي چشم، تو را خدمت مي كنم. ابومحمد(ع) اين سخن را شنيدند و فرمودند:

اي عمّه! خدا به تو جزاي خير دهد.6

تا هنگام غروب آفتاب نزدشان بودم، و آن جاريه را بانگ زدم كه لباسم را بياورد تا بازگردم! امام(ع) فرمودند:

نه، عمّه جان! امشب را نزد ما بمان كه در اين شب آن مولودي كه نزد خداي تعالي گرامي است و خداوند به واسطة او زمين را پس از مردنش زنده مي كند، متولد خواهد شد.7

عرض كردم: اي سرورم! از چه كسي متولد خواهد شد در حالي كه من در نرجس آثار بارداري نمي بينم، فرمودند:

از همان نرجس نه از ديگري.8

حكيمه مي گويد: نزد نرجس رفتم و پشت و شكم او را وارسي كردم، اما آثار بارداري در او نديدم، به نزد امام(ع) بازگشتم و كار خود را به ايشان گزارش كردم. تبسمي نمودند و فرمودند:

به هنگام طلوع فجر آثار بارداري برايت نمودار خواهد شد، زيرا مثل او مثل مادر موسي(ع) است كه آثار بارداري در او ظاهر نگرديد و كسي تا وقت ولادتش از آن آگاه نشد، زيرا فرعون در جست وجوي موسي شكم زنان باردار را مي شكافت و اين نيز نظير موسي(ع) است.9

تلاوت قرآن در رحم مادر و پس از ولادت

نزد نرجس بازگشتم و كلام امام(ع) را بدو گفتم و از حالش پرسيدم، گفت: اي بانوي من! در خود چيزي (از آن) نمي بينم. حكيمه مي گويد: تا طلوع فجر مراقب او بودم و او پيش روي من خوابيده بود و از اين پهلو به آن پهلو نمي رفت تا چون آخر

شب و هنگام طلوع فجر فرا رسيد هراسان از جا برخاست و من او را در آغوش گرفتم و بر او «اسم الله» مي خواندم، ابو محمد(ع) بانگ برآوردند و فرمودند:

سورة قدر را بر او بخوان!10

و من آغاز به تلاوت كردم و گفتم: حالت چگونه است؟ گفت: امري كه مولايم خبر داد در من نمايان شده است و من همچنان كه فرموده بودند بر او مي خواندم و جنين در شكم مادر به من پاسخ مي داد و مانند من قرائت مي كرد و بر من سلام نمود.

حكيمه مي گويد: من از آنچه شنيدم هراسان شدم اما ابومحمد(ع) بانگ برآوردند:

از امر خداي تعالي در شگفت مباش، خداي تعالي ما را در خردي به سخن درآورَد و در بزرگي حجت خود در زمين قرار دهد.

هنوز سخن امام(ع) تمام نشده بود كه نرجس از ديدگانم پنهان شد و او را نديدم گويا پرده اي بين من و او افتاده بود و فرياد كنان به نزد ابومحمد(ع) دويدم، ايشان فرمودند:

عمّه! برگرد، او را در مكانش خواهي يافت.11

مي گويد: بازگشتم و طولي نكشيد كه مانع برداشته شد و ديدم نوري نرجس را فراگرفته است كه توان ديدن آنرا ندارم و آن نوزاد مبارك(ع) را ديدم كه روي به سجده و دو زانو را بر زمين نهاده است و دو انگشت سبابة خود را بلند كرده، مي گويد:

شهادت مي دهم كه خدايي جز الله نيست (يكتاست و شريكي ندارد) و آنكه جدم محمد[ص] رسول خدا و پدرم اميرالمؤمنين[ع] و سپس امامان را يكايك برشمرد تا به خودش رسيد.

سپس فرمود:

بار الها! آنچه را به من وعده فرمودي، محقق ساز، و امر مرا به انجام رسان و گامم را استوار ساز

و زمين را به واسطة من پر از عدل و داد گردان.12

ابومحمد(ع) بانگ برآوردند و فرمودند:

عمه او را بياور و به من برسان.13

او را برگرفتم و به جانب امام(ع) بردم، و چون او در ميان دو دست من بود و مقابلشان قرار گرفتم بر پدر خويش سلام نمود و امام(ع) او را از من ستاندند و زبان خود را در دهان طفل گذاشتند و او آنرا مكيد، سپس فرمود:

او را نزد مادرش ببر تا بدو شير دهد، آنگاه نزد من بازگردان.14

پرواز پرندگان و بالا بردن مولود مبارك به آسمان

نوزاد را به مادرش رساندم و وي بدو شير داد، و بعد از آن او را نزد ابومحمد(ع) بازگردانيدم، در حالي كه پرندگاني بر بالاي سرش در پرواز بودند. امام(ع) به يكي از آنها فرمودند:

او را برگير و نگاهدار و هر چهل روز يك بار به نزد ما بازگردان.15

آن پرنده او را برگرفت و به آسمان برد و پرندگان ديگري نيز به دنبال او بودند، شنيدم كه ابومحمد(ع) مي فرمودند:

تو را به خدايي سپردم كه مادر موسي، موسي را به او سپرد.16

آنگاه نرگس گريست و امام(ع) بدو فرمودند:

خاموش باش كه شيرخوردن، جز از پستان تو براي او حرام است و به زودي نزد تو باز گردد همچنان كه موسي به مادرش بازگردانيده شد و اين قول خداي تعالي است كه: «پس او را نزد مادرش برگردانيديم تا چشمان آن زن روشن گردد و غمگين نباشد».17و18

عرض كردم: اين پرنده چه بود؟ فرمودند:

اين روح القدس است كه بر امامان(ع) گمارده شده است، آنان را موفق و مسدد مي دارد و به آنها علم مي آموزد.19

حكيمه مي گويد: پس از چهل روز آن كودك

برگردانيده شد و برادرزاده ام به دنبال من فرستاد و مرا فراخواند و بر او وارد شدم و به ناگاه ديدم كه همان كودك است كه به قامت راه مي رود. عرض نمودم: سرورم! آيا اين كودك دو ساله نيست؟ تبسمي نمودند و فرمودند:

فرزندان انبياء و اوصياء اگر امام باشند به خلاف ديگران نشو و نما كنند، و كودك يك ماهة ما به مانند كودك يك ساله باشد و كودك ما در رحم مادرش سخن مي گويد و قرآن تلاوت مي كند و خداي تعالي را مي پرستد و هنگام شيرخوارگي ملائكه او را فرمان مي برند و صبح و شام بر وي فرود مي آيند.20

پيوسته آن كودك را هر چهل روز يك بار مي ديدم تا آنكه چند روز پيش از رحلت ابومحمّد(ع) او را ديدم كه مردي بود و او را نشناختم و به برادرزاده ام عرض كردم: اين مردي كه فرمان مي دهيد در مقابلش بنشينم كيست؟ فرمودند:

اين، پسر نرجس است و او جانشين پس از من است و به زودي مرا از دست مي دهيد، پس بدو گوش فرادار و فرمانش ببر.21

پس از چند روز امام عسكري(ع) رحلت فرمودند و مردم چنان كه مي بيني پراكنده شده اند و به خدا سوگند كه من هر صبح و شام آن حضرت(ع) را مي بينم و مرا از آنچه مي پرسيد آگاه مي كند و من نيز شما را مطلع مي كنم و به خدا سوگند كه گاهي مي خواهم از او پرسشي كنم و او نپرسيده پاسخ مي دهد و گاهي امري بر من وارد مي شود و همان ساعت پرسش نكرده از ناحية او جوابش صادر مي شود. شب گذشته مرا از آمدن تو با خبر ساخت و فرمود كه تو را از حقيقت آگاه

سازم.

محمّد بن عبدالله، راوي اين حديث، مي گويد: به خدا سوگند، حكيمه اموري را به من خبر داد كه جز خداي تعالي كسي از آن مطلع نيست و دانستم كه آن صدق و عدل و از جانب خداوند است، زيرا خداي تعالي او را به اموري آگاه كرده است كه هيچ يك از خلايق را بر آنها آگاه نفرموده است.22

?«بيت الحمد» درخشندة امام(ع)

مفضل مي گويد: از امام صادق(ع) شنيدم كه فرمودند:

صاحب الأمر(ع) خانه اي دارد كه به «بيت الحمد» معروف است. درون آن چراغي روشن است كه از روز ولادتش تا روز قيامتش خاموش نمي گردد.23

? پيرزني كه در ولادت حضرت (ع) حضور داشت.

حنظله بن زكريا مي گويد: احمد بن بلال كاتب از اهل سنت و ناصبي بود، اما به سبب آشنايي اش طبق عادت عراقي ها، نسبت به من ابراز محبت مي كرد و وقتي مرا مي ديد، مي گفت: آيا خبري داري كه ما را فرحناك كند يا آنكه من جرياني برايت نقل كنم؟ من تغافل مي كردم تا آنكه در جايي من و او تنها بوديم و از او راجع به آن ماجرا سؤال كردم كه برايم بازگويد، گفت: خانة ما در سامرا، رو به روي خانة ابن الرضا24 [حضرت امام جواد(ع)] بود. من به علت مسافرت، مدتي طولاني، از آن خانه دور و در قزوين و غير آن ساكن بودم. و چنان پيش آمد كه بازگردم. وقتي كه بازگشتم، آنچه را در سامرا به جاي گذاشته بودم، از دستم رفته بود، و پيرزني كه خدمتكار من بود، و دخترش در آن خانه بودند. او مثل همان ايام، فردي خويشتندار بود و دروغ نمي گفت، همچنين ما خدمتكاراني داشتيم كه در آن خانه مانده بودند و

چند روزي نزد آنان بودم. وقتي خواستم از سامرا برگردم، آن پيرزن گفت: چرا اينقدر براي رفتن عجله داري، در حالي كه مدت زيادي نزد ما نبودي؟ نزد ما بمان كه از حضورت خوشحال شويم.

از روي استهزاء به او گفتم: مي خواهم به كربلا بروم (زيرا مردم داشتند به مناسبت نيمة شعبان يا روز عرفه به زيارت مي رفتند). پيرزن گفت: فرزندم، از تو به خدا پناه مي برم كه بخواهي با اين گفته، آنان (خاندان اهل بيت(ع)) را كوچك بشماري يا تمسخر نمايي و من تو را از ماجرايي آگاه مي كنم كه دو سال، بعد از رفتن تو برايم اتفاق افتاد.

من در همين خانه، نزديك دالان خوابيده بودم و دخترم نيز همراه من بود، و بين خواب و بيداري بودم كه مردي نيكوروي، با لباس هاي نظيف و بويي خوش وارد شد و گفت: اي فلانه، هم اينك شخصي از نزديكان مي آيد كه تو را (به جايي) ببرد، از رفتن با او، خودداري مكن و مترس؛ من ترسيدم و دخترم را صدا زدم و به او گفتم: آيا فهميدي كه كسي داخل خانه شود؟ گفت: نه؛ خدا را ياد كردم و خوابيدم. دوباره همان مرد آمد و مثل همان گفته را به من فرمود باز ترسيدم و دخترم را صدا زدم، گفت: هيچ كس وارد خانه نشده، خدا را ياد كن و نترس. (خدا را) ياد كردم و خوابيدم.

وقتي كه آن مرد، براي سومين بار آمد، و گفته اش را تكرار كرد، صداي دقّ الباب را شنيدم، پشت در رفتم و گفتم: كه هستي؟ گفت: بازكن و نترس. سخنش را فهميدم و در را باز كردم. غلامي بود كه همراه خود چادري (پوششي)

داشت. گفت: بيا، بعضي از نزديكان به تو نياز مهمي دارند، سپس سرم را با آن پوشاند و مرا وارد خانه اي ساخت. من آن خانه را مي شناختم، طنابي پارچه اي وسط اتاق بود و مردي كنار آن نشسته بود. غلام، كنار آن را بالا گرفت و من داخل شدم. زني در حال زايمان بود و زني پشت سر او مانند قابله نشسته بود.

زن گفت: به ما در اين كاري كه بدان مشغوليم كمك كن، و من او را مانند ديگران علاج كردم، و چيزي نگذشت كه نوزاد به دنيا آمد. او را در حالي كه سالم بود، بر روي دست گرفتم و سرم را از كنار پارچه بيرون بردم و مردي را كه آنجا نشسته بود، بشارت دادم. به من گفت: بانگ نزن. همين كه صورتم را به طرف نوزاد برگرداندم، او را نديدم. زني كه آنجا نشسته بود، گفت: بانگ نزن و آن خادم، دستم را گرفت و سرم را پوشاند و از خانه خارج ساخت و مرا به خانه ام بازگرداند و كيسه پولي به من داد و گفت: هيچ كس را از آنچه ديدي، آگاه مكن.

داخل خانه رفتم و در حالي كه دخترم در خواب بود به رختخواب بازگشتم. سپس او را بيدار كردم و پرسيدم، آيا از رفت و آمدم مطلع شدي؟ گفت: نه. كيسه را گشودم، ده دينار درون آن بود.

من تا به حال اين ماجرا را براي هيچ كس بازگو نكرده ام. وقتي آن كلام را از روي استهزاء به زبان آوردي، اين را از روي دلسوزي به تو گفتم. اين خاندان، نزد خداي عزوجل شأن و منزلتي بزرگ دارند و هرچه مي گويند، حق است.

احمد

بن بلال (ناصبي) گفت: از گفته اش تعجب كردم و آنرا به سخره گرفتم و زمان آن ماجرا را از او نپرسيدم، اما مي دانم كه من بعد از سال 250 از نزد آنان رفته بودم و سال 251 در دوران وزارت عبيدالله بن سليمان بازگشته بودم.

حنظله مي گويد: پدرم را نيز دعوت كردم و او نيز اين ماجرا را همراه من، از احمد شنيد.25

? كنار رفتن پرده و رؤيت جمال آخرين حجت حق

ابي نعيم انصاري مي گويد: دسته اي از «مفوّضه»26 و «مقصّره»27 نزد كامل بن ابراهيم مدني آمده بودند تا نزد امام عسكري(ع) بروند. كامل با خود گفت: من نيز از آن حضرت(ع) راجع به اين فرموده شان خواهم پرسيد كه:

وارد بهشت نمي شود مگر كسي كه معرفت مرا بشناسد و آنچه را مي گويم بگويد.28

كامل مي گويد: وقتي كه بر سرورم ابامحمد(ع) وارد شدم به لباس لطيف و سفيدي كه پوشيده بودند، نگاه كردم و با خود گفتم: ولي الله و حجت خدا خود، لباس لطيف مي پوشند ولي ما را به مواسات (همراهي) با برادران امر، و از پوششي مانند آنچه خود پوشيده اند، نهي مي كنند!

امام(ع) تبسمي نمودند و فرمودند:

اي كامل! و من در حالي كه لباس را از بازويشان كنار زده بودند، آنرا مسح نمودم، (پوششي) سياه و زبر بر پوست بدن شان قرار داشت.

آنگاه فرمودند:

اين (زيرجامه) براي خداست، و اين براي شما.29

سلام دادم، و نزديك دري كه پرده اي نازك آويخته بود نشستم. ناگاه بادي وزيد و گوشة پرده كنار رفت، و نوجواني چهارده ساله يا مانند آنرا كه چون پاره اي ماه بود، ديدم.

آن نوجوان خطاب به من فرمود:

اي كامل بن ابراهيم؛

از آن ندا به خود آمدم و به من الهام شد

كه بگويم: لبّيك سرورم؛ سپس فرمودند:

آيا نزد ولي خدا و حجت و باب او آمده اي كه بپرسي: آيا وارد بهشت نمي شود جز آنكه شناخت تو را بشناسد و به آنچه مي گويي بگويد؟30

عرض نمودم: آري به خدا. فرمودند:

به خدا، در اين صورت، وارد شوندگان [بهشت] اندك خواهند بود. به خدا دسته اي وارد آن خواهند شده كه به آنان «حقّيه» گفته مي شود.31

عرض نمودم: سرورم، آنان كيستند؟ فرمودند:

آنان دسته اي هستند كه از حبّ شان نسبت به علي[ع] به حق او سوگند مي خودند درحالي كه از حق و فضل او (نيز) آگاه نيستند.33

سپس لحظه اي سكوت نمودند، كه درود خداوند بر ايشان باد، آنگاه فرمودند:

و آمده اي كه دربارة قول مفوضه پرسش نمايي؛ آنها دروغ گفتند؛ بلكه قلب هاي ما ظرف خواست خداوند است. اگر او بخواهد ما مي خواهيم. و خداوند مي فرمايد: «و نمي خواهيد مگر آنكه خدا بخواهد».33و34

سپس، آن پرده به حالت اول بازگشت و ديگر نتوانستم آنرا كنار بزنم. امام عسكري(ع) به من نگريستند و در حال تبسم فرمودند:

اي كامل، علت نشستنت چيست، در حالي كه حجت پس از من، نياز تو را برآورده ساخت.35

و من برخاستم و بيرون آمدم و ديگر آن نوجوان را نديدم.

ابو نعيم مي گويد: كامل را ديدم و از او راجع به اين ماجرا پرسيدم، آنرا برايم باز گفت.36

پي نوشت ها:

1. لا يا عمّة ولكنّي أتعجّب منها.

2. سيخرج منها ولدٌ كريم علي الله عزّ وجلّ الّذي يملأ الله به الأرض عدلاً و قسطاً كما ملئت جوراً وظلماً.

3. إستأذنّى في ذلك أبي(ع).

4. يا حكيمة إبعثي نرجس إلي ابني أبي محمّد.

5. يا مباركة إنّ الله تبارك و تعالي أحبّ أن يشركك في الأجر و يجعل لك في الخير نصيباً.

6. جزاك

الله يا عمّة خيراً.

7. لا يا عمّتا، بيّتي اللّيلة عندنا فإنّه سيولد اللّيلة المولود الكريم علي الله عزّ وجلّ الّذى يحيي الله عزّ و جلّ به الأرض بعد موتها.

8. من نرجس لا من غيرها.

9. إذا كان وقت الفجر يظهر لك الحبل لأنّ مثلها مثل امّ موسي(ع) لم يظهر بها الحبل و لم يعلم بها أحد إلي وقت ولادتها، لأنّ فرعون كان يشقّ بطون الحبالي في طلب موسي(ع)، و هذا نظير موسي(ع).

10. أقرئى عليها «إنّا أنزلناه فى ليلةالقدر».

11. إرجعي يا عمّة فإنّك ستجديها في مكانها.

12. اللّهمّ أنجزلي ما وعدتني و أتمم لى أمرى و ثبّت و طأتي، و املأ الأرض بى عدلاً و قسطاً.

13. يا عمّة ناوليه و هاتيه.

14. إمضي به إلي أُمّه لترضعه و ردّيه إليّ.

15. واحفظه وردّه إليْنا فى كلّ أربعين يوماً.

16. أستودعك الله الّذي أودعته امّ موسي موسي.

17. سورة قصص(28)، آية 13.

18. أسكتى فإنّ الرّضاع محرّم عليه إلّا من ثديك و سيعاد إليك كما ردّ موسي إلي امّه و ذلك قول الله عزّ و جلّ: «فرددناه إلي امّه كي تقرّ عينها ولا تحزن».

19. هذا روح القدس الموكّل بالأئمّة يوفّقهم و يسدّدهم و يربّيهم بالعلم... .

20. إنّ أولاد الأنبياء و الأصياء إذا كانوا أئمّة ينشؤون بخلاف ما ينشؤ غيرهم، و إنّ الصّبيّ منّا إذا كان أتي عليه شهر كان كمن أتي عليه سنة، و إنّ الصّبيّ منّا ليتكلّم في بطن امّه و يقرء القرآن و يعبد ربّه، عزّ و جلّ، [و] عند الرّضاع تطيعه الملائكة و تنزل عليه صباحاً و مساءً.

21. هذا ابن نرجس و هذا خليفتى من بعدى و عن قليلٍ تفقدونى فاسمعى له و

أطيعى.

22. شيخ صدوق، ابي جعفر محمد بن علي بن الحسين ابن بابويه، كمال الدين و تمام النعمة، باب 42، ح2. با استفاده از ترجمة منصور پهلوان.

23. إنّ لصاحب هذا الأمر بيتاً يقال له: بيت الحمد، فيه سراج يزهر منذ يوم ولد إلي يوم يقوم بالسّيف لا يطفأ. النعماني، ابن ابي زينب محمد بن ابراهيم بن جعفر، كتاب الغيبة، ص392، ح 31.

24. اين خانه همان بيت حضرت امام عسكري(ع) و زادگاه مبارك فرزند گرامي شان حضرت امام زمان(ع) مي باشد.

25. شيخ طوسي، ابي جعفر محمد بن الحسن الطوسي، كتاب الغيبة، ص240، ح 208.

26. مفوّضه به فرقه اي گفته مي شود كه مي گويند خداوند زمام تمام امور را به ائمه(ع) واگذار نموده است.

27. مقصّره به فرقه اي گفته مي شود كه ائمه(ع) را از شأن ولايت تنزل داده و نقشي جز مانند انسان هاي عادي در عالم براي آنان قائل نيستند.

28. لا يدخل الجنّة إلّا من عرف معرفتي و قال بمقالتي.

29. هذا لله و هذا لكم.

30. جئت إلي وليّ اللّه و حجّته و بابه تسأله هل يدخل الجنّة إلّا من عرف معرفتك و قال بمقالتك؟

31. إذن والله يقلّ داخلها، والله إنّه ليدخلها قومٌ يقال لهم: «الحقّيّة».

32. قومٌ من حبّهم لعليٍّ يحلفون بحقّه و لايدرون ما حقّه و فضله.

33. سورة انسان(76)، آية 30.

34. جئت تسأله عن مقالة الفوّضة، كذبوا، بل قلوبنا أوعية لمشيّة الله، فإذا شاء شئنا، والله يقول: «و ما تشاؤون إلّا أن يشاء اللّه».

35. يا كامل، ما جلوسك و قد انبأك بحاجتك الحجّة من بعدي.

36. شيخ طوسي، محمد بن الحسن، همان، ص 246، ح 216؛ نيز الطبري(الآملي)، محمد بن جرير، دلائل الإمامة،

تعاريف و جلوه هاي تازه مهدويت در جمهوري اسلامي

اشاره:

رشد و گسترش فرهنگ انتظار و مهدي باوري در ايران همواره مورد

توجه متفكران غربي بوده و همواره با دقت و حساسيت فراواني آن را دنبال كرده اند.

با آغاز كار دولت جديد جمهوري اسلامي، كه عنايت ويژه اي به موضوع مهدويت دارد، بار ديگر توجه محافل غربي به اين موضوع جلب شده است و از اين رو در پي تحليل و بررسي آن برآمده اند.

مقاله پيش رو كه از پايگاه اطلاع رساني فارسي شبكه BBC گرفته شده، يكي از آخرين تحليل هايي است كه در اين باره منتشر شده است. از آنجا كه به نظر مي رسد آگاهي از مفاد اين مقاله براي پژوهشگران حوزة مهدويت مفيد باشد، در اين شماره اقدام به درج آن كرده ايم. ايمان به ظهور يك منجي در دوره هاي تاريخي گوناگون و به ويژه در آخرالزمان، تنها محدود به اسلام نيست؛ اديان مختلف هر يك ظهور منجي يا منجياني را نويد داده اند كه در چه شرايط ويژه اي ظهور مي كنند تا ساماني تازه و البته نهايي به دين و دنيا بخشند.

در اين ميان، انديشه مهدويت و انتظار ظهور دوازدهمين امام شيعيان كه بر پايه آموزه هاي ديني و باور پيروانش، اكنون غايب از نظرهاست، اصلي اساسي و بنيادين در تشيع به شمار مي رود.

با اين همه، اعتقاد به امام زمان و انتظار ظهور وي، تنها محور مشترك بين پيروان چنين انديشه اي بوده و در گذر زمان، قرائت ها و تفاسير گوناگوني از آن به دست داده شده و در موارد متعددي، كساني مدعي ارتباط با امام زمان[ع]، به خواب ديدن او يا داشتن رسالتي خاص در اين زمينه شده اند. هر چند، جريان غالبي كه تفسير و ارائه احكام ديني را بر عهده داشته، غالباً در برابر چنين سخناني مواضعي انتقادي اتخاذ كرده است.

اگر چه

مسئله مهدويت، همواره موضوعي بحث برانگيز و جنجالي بوده، به نظر مي رسد كه پس از استقرار جمهوري اسلامي و به ويژه در دو دهه گذشته، تلقي هاي رايج در مورد امام زمان[ع]، توسل به او و در نهايت زمان ظهور و ويژگي ها و وظايف مؤمنان در قبال وي دستخوش تغييراتي قابل توجه شده است.

مسجد جمكران در نزديكي قم را مي توان مظهر عيني اين تحولات دانست. در سال هاي اخير اقبال به اين مسجد به طور فزاينده اي رو به افزايش بوده اما اين رونق با انتقاداتي نيز همراه بوده است. شدت اين انتقادها تا آنجا بود كه محراب و شيشه اي مزين به چراغي سبز براي زيارت زائران، پس از مدتي برداشته شد. با اين همه، چاهي كه زائران عريضه هاي خود را در آن مي اندازند، همچنان پذيراي هزاران نامه اي است كه روزانه و به ويژه سه شنبه شب ها براي رسيدن به دست امام زمان[ع] به داخل آن انداخته مي شود.

مسجد جمكران تا پيش از انقلاب مسجدي كوچك و كم رونق بود و گفته شده كه باورهاي مربوط به آن را اكثريت علماي ديني به رسميت نشناخته اند، با اين همه، مسجد جمكران اكنون موقعيتي منحصر به فرد پيدا كرده و يكي از شلوغ ترين مكان هاي مذهبي در ايران است.

به هر روي، رويكردهاي تازه به مسئله امام زمان[ع]، اكنون تنها بحثي نيست كه در سطح جامعه يا محافل مذهبي ايران مطرح باشد و دامنه آن به طور روشن و تأثيرگذاري به حوزه سياست نيز كشيده شده و به نوعي صف آرايي بين حاميان قرائت هايي متفاوت از مهدويت انجاميده است.

در حقيقت، در سال هاي اخير، رواج كم سابقه و پردامنه تلقي هاي خاص از مسئله انتظار و ظهور

امام زمان، چه در عرصه نظر و در چه حوزه عمل در سطوح وسيعي نمود يافته است و همين امر موجب شده كه طيفي از روحانيت شيعه بسياري از اين باورها را خرافه و گرايش به آنها را تحجر قلمداد كنند.

مراجع شيعي گرايش هايي را كه به طور خاص معطوف به مسئله امام زمان و برجسته كردن وي حتي بيرون از چارچوب هاي رايج شرعي و فقهي اند، به رسميت نمي شناسند.

اگرچه عمدتاً گروهي از روحانيون و دين باوراني كه به نو انديشان ديني معروف شده اند هستند كه چنين رفتار و گفتاري را مصداق خرافه و تحجر مي دانند، اما در اين زمينه، گاه از همراهي شماري از روحانيون بلند پايه سنت گرا نيز برخوردار بوده اند.

با وجود اين، حتي چنين منتقداني نه تنها در اصل باورها و اعتقادات مربوط به امام زمان و ظهور او ترديدي به خود راه نمي دهند، بلكه اساساً بسياري از انديشه هاي خويش را بر مفهوم امامت و غيبت امام دوازدهم شيعيان استوار كرده اند. از اين رو، اصطلاحاتي نظير خرافه و تحجر تنها مي توانند بيانگر مفاهيمي كلي باشند كه در نهايت، رفتار و آدابي خاص در زماني مشخص را مورد نكوهش قرار مي دهد و به همين دليل مي توانند به طور چشمگيري از شرايط روز تأثير پذيرند.

شماري از منتقدان رويكردهاي تازه گسترش يافته در مورد مهدويت، سياست و حكومت جمهوري اسلامي را مسبب رواج اين باورها مي دانند و تأكيد مي كنند كه پيامدها چنين امري، در نهايت سست شدن ايمان و باور مذهبي مردم خواهد بود و آنچه زيان مي بيند چيزي جز جايگاه مذهب در جامعه نيست. با اين همه، برخي ديگر از صاحب نظران، از زاويه اي ديگر به موضوع نگاه

مي كنند و سخن از آن مي گويند كه رواج و گسترش آنچه اكنون در ايران شاهد آنيم، پيامدي جز تقويت بنيادگرايي شيعي ندارد.

در تاريخ معاصر ايران، انجمن حجتيّه به دليل برخورداري از سازمان يافتگي قابل توجه، نقشي عمده در تعيين رويكردها به مسئله ظهور امام زمان داشته است، با وجود اين به نظر مي رسد كه اكنون طيف ديگري كه حضوري پر رنگ در عرصه سياست نيز دارد و از پشتوانه ها و امكانات قابل توجهي برخوردار است، داعيه دار اصلي اين بحث شده باشد. همين موضوع، موجب آميختگي بسيار قرائت هاي خاص از باورهاي مذهبي با سياست و مجادلات سياسي چه در ساختار قدرت و چه در سطح جامعه شده است.

در سال هاي اخير و به طور مشخص از دومين دوره انتخابات شوراهاي اسلامي شهر و روستا در سال 1381 به اين سو، طيفي خاص از نيروهاي سياسي با گرايش ها و قرائت هاي خاص از باورهاي شيعي توانست حضوري علني تر در حوزه قدرت بيابد و در فاصله سه سال، قوه مقننه و مجريه را در اختيار خود بگيرد.

اين نيروهاي تازه به ميدان آمده كه عمدتاً سابقه حضور در نهادهاي امنيتي، اطلاعاتي و نظامي را در كارنامه خود دارند، آشكارا اقدامات و اظهارات خويش را در راستاي فراهم ساختن زمينه هاي ظهور امام زمان قلمداد مي كنند.

با استناد به اين پيشينه و نيز عملكرد حكومت، برخي تأكيد مي كنند كه حكومت خود منشأ جرياني است كه تلقي هاي خاص از باور مهدويت را در جامعه رواج مي دهد.

پس از انتخابات مجلس هفتم و در اوج مجادلات و منازعات جناحي، علي مشكيني، رئيس مجلس خبرگان رهبري سخن از آن گفت كه مجلس هفتم از كساني شكل گرفته كه نامشان

در آستانه انتخابات در فهرستي به تصويب و تأييد امام زمان رسيده بود. اين اظهارات در آن هنگام جنجالي بزرگ در جامعه، حكومت و حوزه هاي علميه برانگيخت اما به رغم همه انتقادها، چهره هاي سرشناس سياسي و مذهبي جناحي كه خود را اصولگرا مي خواند، اظهاراتي از اين دست را كه به ويژه به دنبال پيروزي محمود احمدي نژاد، ابعاد تازه اي به خود گرفته است، همچنان مطرح مي كنند.

حضور آقاي احمدي نژاد در مسجد جمكران، اختصاص بودجه اي قابل توجه به اين مسجد در نخستين روزهاي رياست جمهوري وي، ايجاد خبرگزاري هاي ويژه براي پوشش اخبار مربوط به مهدويت و رواج زمزمه هايي مبني بر امضاي ميثاق نامه اي بين هيئت وزيران و امام زمان از جمله نشانه هايي هستند كه رويكردهاي دولتمردان جديد جمهوري اسلامي را نمايان ساخته اند.

اگر چه خبر امضاي ميثاق نامه هيئت وزيران با امام زمان و انداختن آن در چاه مسجد جمكران در بيانيه كوتاه روابط عمومي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي تكذيب شد اما حتي برخي از نمايندگان وابسته به جناح اصولگرا در مجلس هفتم هم نسبت به آن واكنش نشان دادند.

از سوي ديگر، استقبال روزنامه ها و چهره هاي نزديك به اصول گرايان از سخنراني محمود احمدي نژاد در سازمان ملل متحد، به ويژه متوجه اين موضوع بود كه وي براي نخستين بار توانسته نام امام زمان را در نشست مجمع عمومي سازمان ملل بر زبان جاري كند. اصول گرايان از اين مسئله به عنوان توفيقي بزرگ ياد كردند و به انتقادهايي كه از لحن و مضمون سخنان رئيس جمهوري براي حل و فصل بحران پرونده فعاليت اتمي جمهوري اسلامي صورت گرفته بود، اعتنايي نكردند.

از همين روست كه برخي، خاستگاه رويكرد دولت جديد را عمدتاً در

شرايط و معادلات سياسي جست وجو مي كنند و بين باورهاي مذهبي و رويكردهاي سياسي حكومت پيوند برقرار مي كنند.

به هر روي، در ساختاري كه دين و سياست، عين هم و دو روي يك سكه تلقي مي شوند، در هم آميختن باورهاي مذهبي و رويدادها و مسائل سياسي، اگرچه امري گريزناپذير و غيرقابل اجتناب خواهد بود، اما در عين حال مي تواند پيامدهاي پيش بيني ناشده اي را نيز به همراه داشته باشد.

از سوي ديگر، رويارويي طيف هاي مختلف مراجع و گروه هاي مذهبي و اختلاف نظر آنان بر سر مفاهيم ديني و تفسير اين مفاهيم، دست كم مي تواند اين موضوع را تثبيت كند كه امور قدسي و شرعي حتي نزد دينمداران، تعبيري يگانه و غايي ندارند و اعتبار هر تفسير، به پيروان آن محدود مي ماند.

پي نوشت:

? برگرفته از:http://bbcpersian.com

6/11/2005 17:50 گرينويچ _ سه شنبه 1 نوامبر 2005 . جمشيد بزرگر.

آفات غفلت در عصر غيبت

سخنراني آيت الله سيدمحمد ضياءآبادي ايمان به غيب از اصول مسلّم دين از اصول مسلم دين مقدس اسلام و همة اديان آسماني، مسألة «ايمان به غيب» است. غيب، يعني چيزي كه پنهان و پوشيده است. يك نقطة اساسي كه مكتب الهي از مكتب مادي در آن نقطه از هم جدا مي شوند؛ همين مسئله است. طرفداران مكتب مادي معتقدند عالم منحصر به همين محسوسات و موجودات مادي و طبيعي است و جز عالم حس، عالم ديگري نيست. جهان از ماده شروع مي شود و به ماده هم ختم مي گردد. به فرمودة قرآن:

[دهريّون گفتند: جز زندگي دنيا چيزي نيست، دهر و طبيعت است كه ما را زنده مي كند و مي ميراند.1

اما طرفداران مكتب الهي معتقدند عالم منحصر به جهان حس و طبيعت نيست؛ بلكه عالمي در ماوراء اين

عالم حس و محسوسات وجود دارد به نام عالم غيب كه پنهان از حس است و تمام محسوسات از آن عالم نشأت گرفته و به وجود آمده اند و سرانجام به آن عالم منتهي مي شوند.

در اين حقيقت ترديدي نيست كه تمام محسوسات در ذات خود معدومند و از خود هستي ندارند و هستي را از خارج از ذات خود گرفته اند. ما قبلاً نبوديم و الان هستيم و بعد هم به اين كيفيت نخواهيم بود و به معدوم شدگان ملحق خواهيم شد. در اين نيز شكي نيست كه معدوم نمي تواند خود را موجود كند و ممكن نيست عدم و نيستي خود به خود مبدل به هستي شود، بلكه بديهي است كه معدوم نياز به هستي بخش خارج از ذات خود دارد.

مرتبة حس، نازل ترين مرتبة هستي تمام موجوداتي را كه ما در اطراف خود مي بينيم به همين فقر و نياز ذاتي مبتلايند كه احتياج به هستي بخش خارج از ذات خود دارند و ترديدي نيست كه آن موجود هستي بخش خارج از ذات معدومات، بايد در ذات خود وجود محض و هستي مطلق باشد يعني از هيچ جهت عدم و نيستي به ذات او راه نيابد. نه مسبوق به عدم باشد و نه ملحوق به عدم، وگرنه او هم در جرگة معدومات ذاتي قرار خواهد گرفت. او نه در احاطة زمان قرار مي گيرد و نه در احاطة مكان و نه مُدرَك به ادراك مي گردد؛ زيرا نازل ترين مرتبه هستي، مرتبة حس است و هر چه درجة وجود بالا برود از عالم حس فاصله مي گيرد و وارد عالم غيب مي شود.

شما در ساختمان وجود خود بنگريد، آنچه كه عالي تر است غيب

است و پنهان از حس، و آنچه كه محسوس است نازل تر و كم ارزش تر است. قوة بينايي در وجود ما ارزشمند است و غيب است، اما حدقة چشم محسوس است و اگر عاري از بينايي باشد كور است و بي ارزش. شنوايي در وجود ما با ارزش است و غيب است، اما لالة گوش محسوس است و اگر عاري از شنوايي باشد كر است و بي ارزش. نيروي نطق و گويايي ارزش است و غيب است، اما زبان كه قطعه اي گوشت در داخل دهان است محسوس است و اگر عاري از قدرت بيان باشد لال است و بي ارزش. فكر و عقل و هوش در وجود ما كمال است و غيب است يعني با چشم ديده نمي شود و با گوش شنيده نمي شود و با دست لمس نمي گردد. پس هر چه كه در ساختمان وجود ما محسوس است كم ارزش است و هرچه كه غيب است و نامحسوس ارزشمند است و در مرتبة عالي از وجود است.

روحي در باطن عالم به نام غيب ملكات علمي يك انسان دانشمند غيب است و با هيچ كدام از حواس ادراك نمي شود. ملكة نقاشي در دست يك هنرمند نقاش، غيب است و محسوس به هيچ حسي از حواس نمي باشد. درختي را مي بينيم كه در بهاران شاخ و برگ شاداب دارد و در فصل خزان آنها را از دست مي دهد و سال ديگر از سر مي گيرد. مي فهميم اين درخت علاوه بر ساقه و شاخه و برگ، نيروي غيبي ديگري دارد به نام «روح نباتي» كه اين همه طراوت و شادابي درخت از آن است و آن غيب است و با حس ادراك

نمي شود. در اين عالم كبير بنگريد، از اول پيدايش عالم و آدم علي الدوام انسان ها مي ميرند، حيوانات مي ميرند، نباتات مي ميرند، ولي مي بينيم عالم همچنان سرپاست. انسان ها هستند، حيوانات و نباتات هستند، در صورتي كه اگر عالم منحصر به همين محسوسات بود بايد با مردن و از بين رفتن آنها بساط نسل موجودات از صفحة زمين برچيده شده باشد و حال آنكه همه چيز هست. معلوم مي شود اين عالم روحي در باطن خود دارد كه غيب و پنهان از حس است و اوست كه ايجاد و افناء مي كند، زنده مي كند و مي ميراند. انسان و حيوان و نبات مي آفريند و آفريده هاي خود را از بين مي برد و دوباره از سر مي گيرد.

مي درد مي دوزد آن خياط كو

مي دمد مي سوزد آن نفّاث2 كو

در قرآن كريم نيز مي فرمايد:

در هر روز [هر زمان او در كاري است.3

شب را داخل در روز و روز را داخل در شب مي كند4

زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مي آورد.5

و او بر هر چيز قادر و تواناست.6

نام مقدس آن غيب «الله» _ جلّ جلاله و عظم شأنه _ است.

و براي خدا هر چه در آسمان ها و زمين است، سجده مي كند.7

غيب آسمان ها و زمين از آن خداست و تمام امور به او برمي گردد.8

مشرق و مغرب از آنِ خداست و به هر سو رو كنيد، رو به خداست.9

او غيب و ناپيداست اما آثارش در همه جا پيداست. هيچ جا خالي از او نيست ولي او مستقر در هيچ جا نيست. او با همه چيز هست ولي هيچ كدام از آن چيزها نيست. باز از باب تقريب به ذهن در ساختمان وجود خود بينديشيم. روح و جان در

تمام نقاط وجود ما هست. در مغز سرمان هست. در انگشت كوچك پايمان نيز هست. در چشم و گوش و دست و پايمان هست. در ريه و كليه و كبدمان نيز هست. اگر در يك زاويه از زواياي بدنمان نباشد، آن زاويه خواهد مرد؛ ولي با اين همه، مستقر در هيچ جاي از بدنمان نيست؛ زيرا اگر در يك نقطه از بدنمان باشد، نقاط ديگر بدن از آن خالي خواهد بود و خواهد مرد؛ و لذا هيچ جاي بدن از روح خالي نيست. ولي در هيچ جاي از بدنمان نيست. روح با تمام اعضا و جوارحمان از درون و برون هست ولي هيچ كدام از آنها نيست. روح نه چشم نه گوش نه دست نه پا، نه كليه است و نه... ولي با همة آنها هست. روح و جان در ساختمان وجود ما غيب است، محسوس ما و ديگران نيست.

نبوّت و امامت، آميزه اي از حس و غيب ذات اقدس الله _ جل جلاله _ هم در همه جاي عالم هست ولي مستقر در هيچ جاي عالم نيست كه منزه از مكان است. او با همه چيز هست:

او با شماست، هر كجا كه باشيد.10

ولي هيچ كدام از آنها نيست. هيچ جا خالي از خدا نيست ولي خدا مستقر در هيچ جا نيست. خدا از هيچ چيز جدا نيست ولي هيچ چيز خدا نيست. او غيب است و مبدأ و منتهاي عالم هستي همو است:

إنّا لله و إنّا إليه راجعون.11

عالم هستي از غيب نشأت گرفته است و به غيب باز مي گردد. حال از ذات اقدس الله _ جل جلاله _ كه درجة اول غيب است، پايين آمده و مي رسيم

به مرتبة وحي و نبوت كه درجة دوم غيب است. يعني آن نيز پنهان از حس است؛ آن نيروي معنوي كه عالي ترين مرتبة درك و شعور انساني و مرتبط با عالم اعلاي ربوبي است، در احاطة هيچ يك از حواس ظاهري قرار نمي گيرد و لذا براي اينكه آن نيروي غيبي، از لحاظ تعليم و تربيت، در دسترس عالم حس قرار گيرد، حضرت خالق حكيم فرد كاملي از انسان ها را بر مي گزيند و او را حامل وحي و نبوّت قرار مي دهد و حس و غيب را با هم مي آميزد. او را از جنبة غيبي با خودش مرتبط مي گرداند و از جنبة حسي به بشر متصل مي سازد و مي گويد:

بگو، من مثل شما بشري هستم كه [از عالم رب به من وحي مي شود.12

پيامبر اكرم(ص) همان انسان كاملِ گيرندة وحي است كه از نظر جسم و بدن محسوس است اما از نظر وحي و نبوت غيب و از حس ما پنهان است. امامت نيز كه از حيث تبيين و اجراي وحي خدا تداوم بخش نبوت است به همين منوال است؛ يعني امام از لحاظ جسم و بدن، محسوس است اما از لحاظ امامت كه همانند يك نيروي معنوي است، غيب است و از حس ما پنهان است. امامت، يعني زعامت و پيشوايي عقل هاي آدميان. عقل در وجود انسان يك نيروي غيبي است و طبعاً نياز به يك زعيم و پيشواي غيبي دارد. خالق حكيم، عالم را بر محور وجود انسان مي چرخاند كه فرموده:

تمام آنچه را كه در آسمان ها و زمين است مسخّر شما [و در مسير خدمت به شما آدميان قرار داده است.13

و تمام فرشتگان را به

خضوع و سجده در برابر انسان واداشته است:

وقتي خداي تو به فرشتگان گفت: در برابر آدم به سجده بيفتيد، تمام آنها همگي سجده كردند.14

امام(ع) عالِم به حقايق عالَم بنابراين، كسي كه مي خواهد امامت بشر را به عهده بگيرد، بايد توانايي تدبير و تسلط بر تمام عالم را داشته باشد. كسي كه مي خواهد عقل بشر را بچرخاند؛ بايد بتواند تمام آسمان ها و زمين ها را بچرخاند؛ زيرا تمام سماوات و ارضين به فرمودة خالقشان بر محور عقل بشر مي چرخند و از اين رو است كه مي گوييم، تنها كسي مي تواند هادي عقل بشر باشد كه از طرف خالق عقل بشر براي همين كار آفريده شده باشد و ابزار هدايت عقل به دست او داده شده باشد، چنان كه فرموده است:

ما آنان را پيشوايان و اماماني قرار داده ايم كه با [ابزار] فرمان ما رهبري مي كنند.15

آيا فرمان او چيست؟ همان است كه خودش فرموده است:

فرمان او اين است كه هر چه را بخواهد دستور مي دهد: موجود شو. او هم موجود مي شود.16

فرمان خدا ايجاد است و اين فرمان به دست امام داده شده است. امام به اذن خدا هم عالم به حقايق تمام اشياء و هم قادر به ايجاد تمام اشياء است. از اين روست كه مولاي ما امام اميرالمؤمنين(ع) فرمود:

اي مردم! [من تا در ميان شما هستم و] تا مرا از دست نداده ايد، از هر چه كه مي خواهيد از من بپرسيد و از من بهره بگيريد؛ چرا كه من به راه هاي آسمان ها بهتر از راه هاي زمين آگاهي دارم.17

امامت بدون اذن خدا خيانت است لذا جز دارندگان مقام وحي و اذن خدا، هر كسي ادعاي امامت و زعامت

عقل بشر را بنمايد او يا اوّل خائن به بشر است و يا اول جاهل به حال بشر و يا هر دو! آدم سازي به اين سادگي نيست كه هر كسي مدعي آن گردد. درست كردن يك آبگوشت چقدر دقت مي خواهد؟ اگر نيم مثقال نمكش كم و زياد بشود قابل خوردن نيست. درست كردن يك انسان چقدر دقت مي خواهد؟ درجة شهوت و غضب انسان اگر اندكي از حد تعادل خارج شود، دنيا را به آتش مي كشد.

اين دنياي بشري است كه هم اكنون مي بينيد چه زندگي جهنمي به وجود آورده اند و نفس ها را در سينه ها تنگ كرده اند. در همه جا جز فساد و جنايت و خيانت چيزي مشاهده نمي گردد، چرا؟ چون شهوت و غضب بشر از حد تعادل خارج شده است و معدّل (تعديل كننده) ندارد. آشپزها نالايقند و عرضة پختن عقل بشر را ندارند كه اين چنين لقمه هاي تلخ و ناگوار و گلوگير نكبت و نفرت تحويل جوامع مي دهند. آن كيست كه بتواند در دامن خود سلمان و ابوذر و مقداد را بپروراند و مالك اشتري بسازد كه در عين داشتن فرمانروايي يك مملكت در ميان مردم آنچنان ساده حركت مي كند كه كسي احتمال نمي دهد او (حتي) كدخداي يك دهي باشد.

آن كشور اسلامي مجموعه اي به هم پيوسته از چند كشور از مصر و عراق و شام و حجاز و يمن و روم و ايران بود و اميرالمؤمنين(ع) حاكم بر آن كشور پهناور بود و مالك اشتر هم استاندار آن حضرت يعني فرمانرواي در يك مملكت، شايد ايران و روم، بود. اما اين رياست و اين قدرت، كمترين تغييري در وضع روحي او نداده بود در حالي

كه شراب مقام و رياست از آن شراب هاي مردافكني است كه اگر جرعه اي از آن به كام كسي برسد و ميز و صندلي رنگ و رو رفته اي نصيبش شود، آن قدر نعره مي كشد و پا به زمين مي كوبد كه گوش فلك را كر مي كند. امام اميرالمؤمنين(ع) فرموده اند:

مستي حكومت، بسيار ديرتر از مستي خمر مرتفع مي شود.18

مي گويند: جوجه پهلواني پيش شراب فروشي رفت و گفت: به قدر يك تومان مثلاً به من شراب بده. او گفت: عمو! يك تومان شراب به قدر يك قاشق چايي هم نمي شود! گفت: تو همين قدر سبيلم را تر كن بد مستي هايش با خودم!!

حالا هستند كساني كه از شراب رياست تنها سبيلشان تر شده است و بقيه اش بد مستي است.

مالك اشتر، تربيت شدة مكتب امامت مالك اشتر فرمانروا در حالي كه يك پيراهن بلند كرباسي بر تن داشت و عمامة كوچكي بر سر از مقابل يك مغازة خرمافروشي مي گذشت. صاحب مغازه كه جواني بود، كنار مغازه اش نشسته و خرما مي خورد. چشمش كه به مالك افتاد از وضع لباس ساده و رفتارش گمان كرد او فردي است كه از روستا به شهر آمده است. هوس كرد اندكي با او شوخي كند و سر به سرش بگذارد. هستة خرما را از دهانش درآورد و به سمت مالك پرتاب كرد. هسته به عمامة مالك خورد. او اعتنايي نكرد و رد شد. هستة دوم به پيشاني او خورد، مالك نگاهي به جوان كرد و بدون اينكه چيزي بگويد عبور كرد! هستة سوم به گردن مالك خورد و همچنان رفت تا از چشم جوان دور شد. مردي كه از پشت سر مي آمد و ناظر جريان بود

با شتاب و ترس و وحشت به جوان رسيد و گفت: اين مرد را نشناختي؟ گفت: نه. مردي از روستاييان بود و خواستم با او شوخي و تفريحي كرده باشم. گفت: اي بيچاره، او مالك اشتر استاندار اميرالمؤمنين(ع) و فرمانرواي مملكت است. جوان تا اسم مالك اشتر را شنيد بر خود لرزيد و سخت پريشان شد كه هم اكنون مأموران مي رسند و دست بندم مي زنند و به عقوبت گاهم مي كشند.

مرد گفت، تا دير نشده است تند برو و دست و پايش را ببوس و عذر جسارت بخواه كه شايد عفوت كند. جوان با شتاب آمد و او را نديد. از كساني پرسيد كه مردي را با اين وضع و با اين لباس در اين گذرگاه نديده ايد؟ آنها گفتند، اگر حضرت مالك را مي گويي داخل اين مسجد رفت. جوان داخل مسجد شد، ديد در حال نماز است، ايستاد نمازش تمام شد. افتاد روي قدم هاي مالك كه اي بزرگ! عفوم كن، نفهميدم، اشتباه كردم، شما را نشناختم. مالك از زمين بلندش كرد و گفت: فرزندم، من براي تو به مسجد آمدم و اين نماز را هم براي تو خواندم و از خدا خواستم كه تو را بيامرزد. من از تو راضي هستم، برو كه خدا از تو راضي باشد.

اين يعني آدم و يعني انسان. اگر دستور مي داد او را بگيريد و ببنديد و به چارميخش بكشيد و... در اين صورت او ديگر آدم نبود. بلكه ببر و پلنگي بود اما او با اين عمل، هم وقار و هم متانت و بزرگواري روحش را نشان داد و هم ناپخته و خامي را آدم كرد. آري، قرآن كريم در مقام مدح

اين نمونه هاي انساني است كه مي فرمايد:

بندگان حضرت رحمان آن كساني هستند كه در ميان مردم با تواضع و افتادگي خاصي حركت مي كنند و به هنگام برخورد با مردم نادان [و در جواب خشونت آنان به آنها سلام مي كنند.19

اصلاح طلبان مفسد و مغرور

اينها پرورش يافتگان مكتب وحي و نبوت و امامتند. اينها اگر از دست طاغوت ها مجالي مي يافتند دنيا را غرق در نور انسانيت و آدميت مي كردند و حلاوت و شيريني زندگي را به ذائقه ها مي چشاندند. اينك چقدر مضحك و خنده آور است كه يك مشت مردمي كه غرق در هواي نفساني خود هستند و غير از اشباع شهوات حيواني به چيزي نمي انديشند و چيزي نمي طلبند (برجهان حكمراني مي كنند). آري اينان دم از اصلاح بشر مي زنند و سخن از حفظ حقوق بشر به ميان مي آورند و با افكار و آراء ناقص خود دم به دم كشتي حيات بشر را به غرقاب فنا نزديك تر مي كنند. به فرمودة قرآن:

وقتي به آنان گفته شود، ايجاد فساد در زمين نكنيد مي گويند: خير، ما مصلحيم.20

آخر شما كجا و اصلاح بشر كجا. شما داريد افساد مي كنيد. تيشه به ريشة خود و ديگران مي زنيد. (مي گويند) اصلاً برنامة اصلاح بشر تنها برنامة ما و راه و رسم حفظ حقوق بشر تنها راه و رسم ماست.

آگاه باشيد، اينها مفسدند و خودشان نمي فهمند.21

وقتي به آنها گفته شود، شما هم مثل ديگران ايمان بياوريد (در مقابل فرمان خالق خود تسليم شويد) مي گويند، مگر ما سفيهيم و ابله و نابخرديم كه همراه سفيهان بشويم.22

مگر ما مرتجع و كهنه پرستيم كه با كهنه پرستان همراهي كنيم و اهل مسجد و جلسه و ذكر و دعا بشويم.

متوجه باشيد! آنها

خودشان سفيهند، ولي پي به سفاهت خود نمي برند.23

در ميان مردم كساني هستند كه گفتارشان بسيار شگفت انگيز و فريبنده است، چنان قاطعانه حرف مي زنند كه خدا را شاهد بر نيات خود مي گيرند و حال آنكه سرسخت ترين دشمنان خدا همانها هستند. همين ها اگر به حكومت برسند دست به ريشه كن كردن دين و ايمان مردم مي زنند، آبادي ها را ويران و نسل ها را فاسد مي كنند.24

مراتب غيب و مصداق بارز ايمان به غيب حاصل اينكه غيب در درجة اول الله است و بعد نبوت و سوم امامت. آنگاه در ميان انبياء و اولياء(ع) يك فرد استثنايي هست كه هم امامتش غيب است و هم شخص وجود مباركش. و او وجود اقدس امام حجت بن الحسن المهدي(عج) است. ساير انبيا و اوليا(ع) نبوت و امامتشان غيب بود ولي شخص خودشان محسوس و در مرئي و منظر مردم بود، اما حضرت امام دوازدهم(ع) هم امامتش غيب و هم شخص خودش غيب است و از نظرها پنهان. ايمان به غيب با تمام مصاديقش از مختصات و ويژگي هاي متقيان است كه قرآن كريم در اولين آيات از سورة مباركة بقره اولين صف از صفات متقيان را ايمان به غيب معرفي كرده و فرموده است:

ال?م?? ذلك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتّقين? الَّذين يؤمنون بالغيب.25

[متقين كساني [هستند] كه به غيب ايمان مي آوردند.

در تفسير اين آيه از امام(ع) نقل شده است كه:

«متقين» شيعة علي [بن ابيطالب هستند و «غيب» حجت غائب است [يعني از مصاديق غيب آن امام غائب است .26

ما خدا را شاكريم كه اين توفيق را شامل حال ما كرده كه بتوانيم هم معتقد به امامتش باشيم و هم معتقد به

ولادت و حيات و عمر و غيبت طولانيش باشيم و بدانيم آن وجود اقدس هم اكنون روي اين زمين زنده است و از همين هوا تنفس مي كند، ولي به اراده و خواست خدا غايب و از چشم ها پنهان است تا روزي كه خدا بخواهد ظاهر شود و دست به اصلاح عالم بگشايد و اين غيبت طولاني امام(ع) نيز يك صحنة امتحاني بسيار بزرگي است كه خدا براي بشر پيش آورده است. رسول خدا و ائمة هدي(ع) براي مردم زمان غيبت اظهار نگراني ها مي كردند و احياناً ناله ها و گريه ها داشتند. از جمله به اين جريان توجه فرماييد:

از سدير صيرفي از اصحاب امام صادق(ع) منقول است كه گفته است:

روزي من با مُفَضّل بن عمر و ابوبصير و اَبان بن تَغْلِب به حضور امام صادق(ع) شرفياب شديم. ديديم امام(ع) روي خاك نشسته و همچون مادر فرزند مرده ناله و گريه مي كند و اين جملات را مي گويد:

سيّدي غيبتك نفت رقادى و ضيّقت عليّ مهادى و ابتزّت منّى راحة فؤادى.

اي آقا و اي سرور من، غيبت تو خواب از چشمم ربوده، آسايش از جانم برداشته و زندگي را بر من تنگ كرده است.

از اين قبيل جملات مي گويد و سيل اشك بر رخسارش فرو مي ريزد. ما از ديدن آن وضع و حال و شنيدن اين جملات تعجب كرديم! آتش بر جانمان افتاد و هوش از سرمان پريد كه چه مصيبت جانكاهي بر امام وارد شده كه اين چنين ناراحت شده است. پرسيدم: مولاي من، چه حادثة ناگواري پيش آمده كه اينگونه غمگينتان ساخته است؟ امام(ع) آهي از اعماق دل بركشيد و فرمود: امروز به فكر زمان غيبت فرزندم مهدي(ع) افتادم كه

مردم آن زمان چه گرفتاري ها خواهند داشت و بر اثر طول غيبت او شك و ترديد در دل ها به وجود مي آيد و بسياري از دين خارج مي شوند و منكر اصل ولايت و امامت مي گردند. از اين فكر امواج غصه و غم بر دلم فرو ريخت و اشكم جاري شد.27 برادران رسول اكرم(ص) در آخرالزمان چهارده قرن قبل، امام صادق(ع) از انديشة وضع زمان فعلي ما آنچنان دگرگون مي شود كه مثل مادر جوان مرده مي نالد و مي گريد. پس ما كه هم اكنون امواج سهمگين آن طوفان را در سراسر درياي زندگي خويش احساس مي كنيم، چگونه بايد بشويم. منتهي ما آن درك امام صادق(ع) را از سنگيني موضوع غيبت و پيامدهاي هلاك انگيز آن نداريم و لذا آنگونه احساس حزن و اندوه فراوان نمي كنيم وگرنه از شدت پريشان حالي از زندگي بيرون رفته و سر به بيابان مي گذاشتيم. آن امام بزرگ مي فرمود:

متوجه باشيد، قسم به خدا امام شما سال هايي از روزگارتان را در غيبت خواهد بود و شما مورد آزمايش سخت قرار خواهيد گرفت تا آنجا كه گفته مي شود، او از دنيا رفت، كشته شد، به هلاكت رسيد. به كدام دره اي وارد شد در حالي كه ديدگان مؤمنان بر آن امام اشك مي ريزد و شما همچون كشتي هايي كه دستخوش امواج دريا شده و سرنگون مي شوند دگرگون خواهيد شد.28

روزي پيامبر اكرم(ص) در ميان اصحابشان چنين دعا كردند:

خدايا، برادران مرا به ديدار من برسان.

حضرت اين جمله را دوبار فرمودند. اصحاب گفتند، اي رسول خدا! مگر ما برادران شما نيستيم. فرمود: «نه، شما اصحاب و همراهان من هستيد. برادران من كساني هستند در آخرالزمان كه به من ايمان مي آورند در حالي

كه مرا نديده اند. هر يك از آنها چنان در دينش ثابت است كه دين نگهداريش از تراشيدن خارهاي درخت قتاد در تاريكي شب بسي دشوارتر است. يا مانند كسي كه آتش درخت غضا را در دست گرفته باشد».29

كسي كه در شب تاريك دست بالاي شاخة پر از خارهاي تيز همچون سوزن بگذارد و بكشد پايين چقدر دشوار است؟ دشوارتر از آن نگه داشتن دين در آخرالزمان است.

«غضا» نام درختي است كه چوب آن حرارت آتش را تا مدت زيادي در خود نگه مي دارد و به زودي خاموش نمي شود و به همين جهت زغال آن مطلوب است.

دشواري هاي زندگي در آخرالزمان رسول خدا(ص) فرمود:

زماني بر مردم مي آيد كه بي همسر ماندن حلال مي شود.

گفتند: يا رسول الله، شما ما را امر به ازدواج كرده ايد حال چطور مي فرماييد ترك آن حلال مي شود.

فرمود: «بله، من دستور ازدواج داده ام ولي در آن زمان طوري مي شود كه والدين سبب هلاك فرزندشان مي شوند. اگر والدين نشوند، زن و فرزندش سبب هلاكتش مي شوند. و اگر زن و فرزند هم نداشته باشد، اقربا و خويشاوندان و همسايگانش به وادي هلاكتش مي افكنند». گفتند: اين چگونه مي شود اي رسول خدا. فرمودند: «او را به خاطر كمبود مال و تنگدستي و ضيق معيشت، توبيخ و سرزنش مي كنند و به كارهاي فوق طاقتش وا مي دارند و سرانجام او را به وادي هاي هلاك و تباهي مي افكنند.»30

چه بسيارند پدران و مادراني كه فرزندان خود را به دست آوردن پول بيشتر و نيل به مقامات دنيايي عالي تر به بلاد كفر و كشورهاي غير اسلامي مي فرستند و كمك هاي مالي مي كنند و گويي اصلاً نمي انديشند كه اينها در آنجا اندك دين

و ايماني هم كه دارند از دست مي دهند و مخصوصاً اگر توليد فرزنداني كرده باشند و آنها در آن محيط پرورش يابند، كلاً رنگ غير ديني به خود مي گيرند. آيا اينان نزد خدا مسئوليتي ندارند و مصداق گفتار پيامبر خدا(ص) نشده اند كه فرمود:

در آن زمان پدر و مادر، سبب هلاك فرزندشان مي شوند. امام زمان(ع) حاضر است ولي ظاهر نيست حاصل آنكه ايمان به غيب كه سرماية اصلي ما مسلمانان است، بايد در زندگي اثر بارزي داشته باشد و زندگي ما را از زندگي كافران جدا كند. تنها ادعاي اينكه ما ايمان به خداي غيب و وحي و نبوت و امامت غيب و امام غائب داريم كافي نيست. اثر اين ايمان بايد در زندگي بارز گردد. امام از نظر ما غائب است اما ما كه از نظر او غائب نيستيم. ما خطاب به امام مي گوييم:

أشهد أنك ترى مقامى و تسمع كلامى و تردّ سلامى.

من شهادت مي دهم، تو [اي حجّت خدا] جاي ايستادنم را مي بيني و سخنم را مي شنوي و به سلامم جواب مي دهي.31

كسي كه اين چنين مي گويد خود را معتقد به آن نشان مي دهد، چگونه ممكن است كاري يا گفتاري برخلاف و پسند او انجام بدهد. حضرت امام باقر(ع) فرمودند:

اگر اينگونه معتقد باشيد كه ما همراه شما چشم بينا و گوش شنوا نداريم، بد اعتقادي دربارة ما داشته ايد. به خدا قسم هيچ چيز از اعمال شما بر ما مخفي نيست. [هم اعمال شما را مي بينيم و هم گفتار شما را مي شنويم]. همة ما را حاضر بدانيد. خودتان را به كار خوب و خير عادت دهيد. از اهل خير باشيد و [در ميان مردم به اهل

خير بودن شناخته شويد.32

بين «ظهور» و «حضور» فرق است. امام(ع) اكنون ظاهر نيست، اما حاضر هست و شاهد اعمال و احوال ماست. طوري زندگي كنيد كه مردم شما را متقي و عادل بشناسند و از خوبي انگشت نما باشيد.

حضرت بقيةالله _ ارواحنا فدأه _ ضمن توقيعشان به مرحوم شيخ مفيد(ره) مرقوم فرموده اند:

ما هيچ گاه در مراعات حال شما، اهمال روا نمي داريم و شما را فراموش نمي كنيم. اگر اين عنايات ما نسبت به شما نبود، دشواري ها بر شما فرود آمده بود و دشمنان، شما را لگدمال كرده بودند.33

آنچه بين ما و شيعيان فاصله انداخته، اعمال ناپسندي است كه آنها انجام مي دهند و خوشايند ما نمي باشد.34

تقوي و پرهيز از محرمات در عصر غيبت

البته چراغاني كردن در ايّام ميلاد مبارك آن امام عزيز و اطعام و پذيرايي از دوستان آن حضرت بسيار خوب است و مصداق تعظيم شعائر است اما آنچه كه خودشان بيش از همه چيز از ما خواسته اند تقوي و ورع و پرهيز از محرمات و دوري كردن از گناه است كه حضرت امام صادق(ع) فرموده اند:

بر شما باد پرهيز از گناه و راست گويي و امانت داري و پاكدامني.35

اين مطلب بايد باورمان بشود كه سرّ اثرنابخشي اعمال عبادي ما در روح ما همين ناپرهيزي ما از گناهان است، كه همان حضرت(ع) فرمودند:

آن تلاش و كوشش در امر عبادت كه با ورع و پرهيز از گناه همراه نباشد، نفعي نخواهد داشت.36

ما بحمدالله اهل نماز و روزه و حج و ديگر عبادات هستيم ولي ياللاسف كه مانند بيماري شده ايم كه داروي شفابخش مي خورد، اما پرهيز از غذاهاي زيان بخش نمي كند. طبيعي است كه اين ناپرهيزي آن دارو را بي اثر مي سازد

و احياناً بر شدّت بيماري مي افزايد. از خدا مي خواهيم به ما رشد عقلي و توفيق پرهيز از گناه عنايت بفرمايد تا عبادت هاي ما در روح و جانمان اثر گذار گردد.

خداوند بهترين طراح نقشه ها

سلاطين عباسي شنيده بودند كه پيامبر اكرم(ص) فرموده است فرزندي از خاندان پيامبر به وجود خواهد آمد كه جبّاران را سركوب كرده و در سراسر جهان اقامة قسط و عدل خواهد نمود و همچنين شنيده بودند آن فرزند از صلب حضرت ابي محمد حسن عسكري(ع) متكوّن خواهد شد. از اين جهت ترس و وحشت شديدي در دستگاه حكومت عباسي پيدا شد و خواستند علاج واقعه را پيش از وقوع بكنند. دستور دادند امام هادي(ع) را با فرزندشان امام حسن عسكري(ع) از مدينه به عراق منتقل كردند و در سامرا كه پادگان نظاميان بود اسكان دادند و دقيقاً تمام جرياناتي را كه در خانوادة امام عسكري(ع) مي گذشت، تحت مراقبت گرفتند.

جاسوس ها از مرد و زن در داخل و خارج گماشتند كه اگر زني از خاندان امام عسكري(ع) حامل شد و يا پسري به دنيا آمد، به دربار خلافت گزارش بدهند؛ از اين طريق مي خواستند راه را بر تدبير و تقدير حضرت حق ببندند. در حالي كه پيش از آنها فرعون مصري نيز اين چنين نقشه اي براي جلوگيري از پيدايش موسي بن عمران(ع) اجرا مي كرد. كاهن هاي زمانش شبي را معين كرده و گفتند: امشب نطفة آن كودك منعقد خواهد شد. دستور داد آن شب هيچ مردي حق ندارد در كنار زنش باشد. مردها را از زن ها جدا كردند. او نمي دانست كه:

آنها نقشه اي دارند و خدا هم نقشه اي دارد اما خدا بهترين طراح نقشه هاست.37

طوري پيش آمد

كه آن شب در كاخ اختصاصي خود فرعون نطفة موسي ع) منعقد شد و در تمام دوران حمل احدي از حمل مادر موسي(ع) آگاه نشد. در خاندان امام عسكري(ع) نيز كه در نزديكي كاخ عبّاسيان قرار داشت جناب نرجس همسر بزرگوار امام(ع) حامل بود اما احدي از حمل آن بانو جز امام عسكري(ع) آگاه نبود و عجيب اينكه خود آن بانو نيز از حمل خويش آگاهي نداشت.

ضرورت هوشياري اهل ايمان در عصر غيبت فعلاً ما در زمان غيبت در يك صحنة بسيار دشوار امتحاني قرار گرفته ايم. اين همان زماني است كه فرموده اند. دينداري در آن، از نگه داشتن آتش در دست دشوارتر است و لذا مراقبت بسيار لازم است تا اين گوهر گرانبهاي ايمان به غيب را سالم نگه داريم و با جاني مطهر و منور به عالم برزخ وارد شويم و باورمان بشود كه تا پاك نرويم به جايگاه پاكان راهمان نمي دهند.

البته اعتقاد به اين داريم كه محبّ علي(ع) جهنّمي خالد (هميشگي) نخواهد شد، امّا شستشو و تطهير حتماً و قطعاً لازم است. طوري آلوده نرويم كه بخواهند در برزخ و محشر تطهيرمان كنند، كه تطهير در آنجا تحملش بسيار رنج آور و دشوار است. تا زنده ايم از خداوند مهربان بخواهيم كه به حرمت مقربان درگاهش توفيق توبة حقيقي به ما عنايت كند تا با روحي پاك و نوراني از مادر دنيا متولد بشويم و در آن عالم در ساية لطف و مرحمت مولايمان اميرالمؤمنين(ع) مشمول رحمت حضرت حق قرار گيريم. ان شأالله.

پروردگارا! ما را در زمرة منتظران حقيقي حضرتش(ع) قرار بده؛ به حرمت امام زمان(ع) در فرجش تعجيل بفرما؛ دشمني با

دشمنانش را در دل هاي ما بيفزا؛ و حُسن عاقبت به همه ي ما عنايت بفرما.

پي نوشت ها:

? اين سخنراني در تاريخ 15 شعبان المعظم 1425 برابر با 10 مهر 1383 ايراد شده است. صفير هدايت، ش 30، با تلخيص.

1. سورة جاثيه(45)، آية 24.

2. نفّاث: دمنده.

3. كلّ يومٍ هو فى شأنٍ. سورة رحمن(55)، آية 29.

4. يولج اللّيل فى النّهار و يولج النّهار فى اللّيل. سورة حج(22)، آية 61.

5. يخرج الحيّ من الميّت و يخرج الميّت من الحيّ. سورة يونس(10)، آية 31.

6. و هو علي كلّ شيءٍ قدير. سورة حديد (57)، آية 2.

7. ولله يسجد من فى السماوات و الأرض. سورة رعد(13)، آية 15.

8. و لله غيب السّماوات و الأرض و إليه يرجع الأمر كلّه. سورة هود(11)، آية 123

9. و لله المشرق والمغرب فأْينما تولّوا فثمّ وجه الله. سورة بقره(2)، آية 115.

10. و هو معكم أين ما كنتم. سورة حديد(57)، آية 4.

11. سورة بقره(2)، آية 156.

12. قل إنّما أنا بشر مثلكم يوحي اليّ. سورة كهف(18)، آية 110.

13. و سخّر لكم ما في السّماوات و ما في الارض جميعاً. سورة جاثيه (45)، آية 13.

14. سورة حجر(15)، آيات 28 تا 30.

15. و جعلناهم أئمة يهدون بأمرنا. سورة انبياء(21)، آية 73.

16. سورة يس(36)، آية 82.

17. أيُّها النّاس سلوني قبل أن تفقدوني فلأنّا بطرق السَّماء أعلم منَّي بطرق الْأرض. نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبة 189.

18. سكر الحكومة أبعد إفاقة من سكر الخمور. غررالحكم، حرف السّين المطلق؛ و نثراللّئالي، حرف السّين.

19. و عباد الرَّحمن الّذين يمشون علي الأرض هوناً و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً. سورة فرقان(25)، آية 63.

20. سورة بقره(2)، آية 11.

21. همان.

22. همان.

23. سورة بقره(2)، آيات 12 و 13.

24. سورة

بقره(2)، آيات 204 و 205.

25. سورة بقره(2)، آيات 1 تا 3.

26. المتّقون شيعة عليّ(ع) الغيب هو الحجّة الغائب. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص31.

27. صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ص 353.

28. أما و الله ليغيبينّ إمامكم سنيناً من دهركم و لتمحّصنّ حتّي يقال مات قتل هلك بأيّ واد سلك و لتدمعنّ عليه عيون المؤمنين و لتكفؤنّ كما تكفا السّفن في أمواج البحرِ. كليني، كافي، ج 1، ص 336، ح 3.

29. مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 52، ص 124.

30. صافي گلپايگاني، لطف الله، منتخب الأثر، ص 437، ح 20.

31. محدث قمي، مفاتيح الجنان، اقتباس از اذن دخول به حرف شريف امامان(ع)، ص 311.

32. لان تروا أنه ليس لنا معكم أعين ناظرةٌ و أسماع سامعةٌ لبئس ما رأيتم. والله ما يخفي علينا شئ من أعمالكم فاحضرونا جميعاً عوّدوا أنفسكم الخير كونوا من أهله تعرفوا به. قطب راوندي، الخرائج و الجرائح، ص 92.

33. إنّا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم و لو لا ذلك لنزل بكم اللّأواء و اصطلمكم الأعداء. مجلسي، محمدباقر، همان، ج 53، ص 175.

34. فما يحبسنا عنهم إلّا ما يتّصل بنا ممّا نكرهه. همان، ص 177.

35. عليكم بالورع و صدق الحديث و اداء الامانة و عفّة البطن و الفرج. سفينةالبحار، ج2، ص 643 .

36. و اعلم انّه لا ينفع اجتهاد لا ورع فيه. همان، ص 642.

37. سورة آل عمران(3)، آية 54.

حكايت بي او بودن

سهيلا صلاحي اصفهاني پيشوايان بزرگوارمان گفته اند، ما نيز باور آورده ايم كه «زمين خدا هرگز از حجت او خالي نمي ماند.» آنها گفته اند، ما نيز باور آورده ايم كه «اگر تنها يك روز از عمر زمين باقي باشد، آن قدر طولاني مي گردد تا قائم او به پا خيزد».

آنها گفته اند، ما نيز

باور آورده ايم كه «بي او و بي عنايت او شيرازة هستي از هم مي گسلد.» آنها هزاران نكته از اين دست گفته اند و ما نيز به هزاران نكته از اين دست باور آورده ايم، و بر پاية اين سبزترين باورهايمان، تصوير «ناكامي خود و جهان» را در گرداب تصور «بي او بودن» به قاب خيالمان نشانده ايم:

وقتي تو نيستي

نه هست هاي ما

چونان كه بايدند

نه بايدها

هر روز بي تو

روز مباداست!

(قيصر امين پور)

? ? ?

مي داني حال و هواي ما بي او چگونه است؟

من

بي

تو

در امتداد تيرگي شب

محو مي شوم

اي آفتاب من!

دست مرا بگير

(محمد فخارزاده)

غريبي و غربت را تجربه كرده اي؟ چقدر دلت در غربت هاي غريبانه هواي او را مي كند؟

بي تو كنج اين خرابه ها غريب مانده ايم

باز هم بيا سراغ از اين غريبه ها بگير

(حميدرضا شكارسري)

سلام بر امام را كه فراموش نمي كني؟

سلام بر تو كه بي دست هاي سرسبزت

نياز با غنچه ها بي جواب مي ماند

(حسين شنوايي)

حالا كه خلوتي به دست آوردي «هر چه مي خواهد دل تنگت» با امام نجوا كن:

بيا كه بي تو شد آينه سنگ، گوهر سنگ

درخت سنگ شد و بال هر كبوتر، سنگ

نمي شود به كسي اعتماد كرد امروز

كه مُرد عاطفه و شد دل برادر، سنگ

بپوش چشم از اين سنگ هاي آب نما

سراب مي چكد از اين كوير يكسر سنگ

...

چه داستان غريبي چقدر غمبار است

كنار خانة دريا و زيستن در سنگ

بيا كه با تو برويد بهار در پاييز

و با نگاه تو حتي شود معطر، سنگ

(نعمت الله شمسي پور)

به او بگو كه نبودنش، چگونه عالم را پژمرده كرده است:

نبودن تو كوه را پر از سكوت كرده است

و دشت هاي خسته از قرون بي شمار را

(حميدرضا شكارسري)

و لبخند زيبايش چه تأثير شگفتي بر زمين و زمان مي گذارد:

كوير اگر تو بخندي شكوفه خواهد داد

و بي نگاه تو دريا سراب خواهد شد

حديث اين كه به

يك گل بهار مي رويد

خزان، اگر تو بخندي مجاب خواهد شد

(غلامرضا شكوهي)

بگو كه روشني آسمان و زمين از اوست:

بي جلوه ات ندارد، ارض و سما فروغي

اي آفتاب معني هم ارض و هم سما را

(فواد كرماني)

و اگر او نباشد «هيچ» حتي، نيست:

بازآ كه بي وجودت، عالم سكون ندارد

هجر تو در تزلزل افكنده ماسوا را

(فواد كرماني)

تا مي تواني دامانش را بگير و دلش را به دست آور، مثلاً از خاموشي پرنده ها بگو:

كجاستي كه نمي آيي

الا تمام بزرگي ها

پرنده بي تو چه كم صحبت

بهار بي تو چه بي رنگ است

(محمدكاظم كاظمي)

و يا بي رونقي بهار را برايش زمزمه كن:

بهار من، چه بهاري اگر كه بي تو بيايد

بهار، بي تو بهارم، نه آمده ست و نه مانده ست

(سيد اكبر ميرجعفري)

به او بگو:

شكوه رويش شُكرآور بهاراني

كه بي طراوت رويت، بهار پاييز است

(عباس براتي پور)

اگر همة غوغايي كه در جانت به پا شده را براي او گفتي، فراموش نكن كه اضافه كن:

تو نيستي و نمي دانم، در امتداد چه مي مانند

وجود و هيأت دستاني كه شاخسار دعايي نيست

(سيد اكبر ميرجعفري)

نمي دانم امام نام جمعه را كه بشنوند، چه حالي پيدا مي كنند، اما براي ايشان بخوان:

هزار جمعة بي روح بي تو جان كندم

بس است بي تو نشستن، بس است حركت كن

(مرتضي اميري)

حكايت تنهايي زمين را نيز متذكر شو:

اي دلپذير

بي تو

زمين تنهاست

پرواز در كنار تو زيباست

(ايرج قنبري)

خلاصه، حرف آخرت را با امام بزن و همة شكوه هايت را فرياد كن:

مولاي من!

بي آمدنت

هر كار ناتمام است

كه زمين در عطش عدالت مي سوزد

و آسمان را

غمباد چركيني است

كه جز به گريه نخواهد مرد

آه كه بي تو

بر زمين خدا چه ها رفت

_ و بر ما _

بي تو ابرهاي سترون

دل را در حسرت شكفتن

در حسرت سبز ماندن

به گريه نشاندند

بي تو دريا را

به جرم خروش

تازيانه زدند

و كوه را

به گناه ايستادن

به گلوله بستند

بي تو قناري هاي عاشق را

بر نطعي خارينه

سر بريدند

بي

تو صحرا صحرا شقايق را

در نفس سمومي زهرناك

خاكستر كردند

بي تو زمين به كسالت تن داد

و آسمان به اسارت رخوت

اما دل هاي ما

هيچ گاه تسليم كسالت نشد

و دست هايمان

تا قلّه اي بر پيشاني آسمان

بالا رفت

و دعاي فرج خوانديم

و نماز را

با شمشير قامت بستيم

بي تو...

بي تو...

(ميرهاشم ميري)

شعروادب

بوي يوسف

برنخواهم داشت دست از دامنت

بوي يوسف مي دهد پيراهنت

ز انتظارات گشت چشمانم سفيد

كو نسيمي كآورد سوي منت

گشته ام در رهگذارت خاك راه

تا كه بنشينم به چين دامنت

دوستان را نيست چشم ديدنم

كاش بنشينم به چشم دشمنت

پشتم از دست محبّانت شكست

تا ابد افتاده ام بر گردنت

تا نفس دارم بيا تا با غزل

پاك سازم خستگي را از تنت

چند بايد عندليبي مثل من

در قفس باشد مقيم گلشنت؟

كم مبادا از سر «قصري» دمي

ساية گيسو پريشان كردنت

كيومرث عباسي (قصري) مكاشفه در آينه

مستي نه از پياله، نه از خم شروع شد

از جادة سه شنبه شب قم شروع شد

آيينه خيره شد به من و من به آينه

آن قدر خيره شد كه تبسّم شروع شد

خورشيد ذرّه بين به تماشاي من گرفت

آن گاه آتش از دل هيزم شروع شد

وقتي نسيم آه من از شيشه ها گذشت

بي تابي مزارع گندم شروع شد

موج عذاب يا شب گرداب؟! هيچ يك

دريا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

از فال دست خود چه بگويم كه ماجرا

از ربّناي ركعت دوم شروع شد

در سجده توبه كردم و پايان گرفت كار

تا گفتم السلام عليكم... شروع شد

فاضل (ابوالفضل) نظري آيينه

اگر روزي تو را مي يافتم در ناكجاهايت

سرم را با دو دستم مي نهادم پيش پاهايت

پر از تقويم هاي كهنه كردم خانة خود را

به اميدي كه اينك نااميدم از تماشايت

تو با من بودي از آغاز، يعني خواب مي رفتم

تكان مي داد اگر گهواره ام را موج رؤيايت

اگرچه عاشقم اما تو اي آيينه

باور كن

نمي فهمم دليل وعدة امروز و فردايت

تو اصلاً جاي من؛ حالا بگو با من چه مي كردي

اگر چون برگ مي پوسيد روزي آرزوهايت

عبدالجبار كاكايي

خون شفق

مي بارد از فراقت، خونابه از دو ديده

چون خال هندوي تو، جان ها به لب رسيده

اي باغبان هستي، بنگر به گلستانت

دست جفاي دوران، گل دسته دسته چيده

بفرست زان نسيم جان بخش نو بهاري

برگلشني كه در آن باد خزان وزيده

بنگر كه از فراق گل هاي نوشكفته

شد قامت بلند سرو چمن خميده

خون در تنور لاله، جوش آمد و از اين رو

رگ هاي آسمان را خون شفق دويده

ظلمت گرفته عالم، يأس است و نامرادي

كو پيك صبح اميد، كي سرزند سپيده؟

دارم اميد آن كه آيد ز ره سواري

برهم زند بساط ظلمت به نور ديده

من هم «نوا»ي حافظ خوانم سرودي از دل:

«بازآ كه توبه كردم از گفته و شنيده»

مهدي ابتهاج (نوا) دست هايش عباس ...

... چه مبارك دمي آن دم كه بيايي از راه

و چه فرخنده صدايي است، صدايي كه رسيده است به گوش

خاك برمي خيزد

آسمان تيره و تار، ناگهان صاف شود

مردي از راه رسد،

بر سوار اسبي؛

كه خدا مي داند،

از كجا آمده است؟

چهره اي گندمگون، چشم هايش مهتاب

دو كمان از گرداب، بر سر آن مهتاب

و صدايش بي تاب...

قامتش رعنايي ست،

هيبتش مولايي است

كوله بارش از ياس،

دست هايش عباس(ع)

و همه جلوه اي از نور خداست

«اي خوش آن جلوه كه از يار به پاست.»

محمدرضا شادپور

بال هما بي تو حرام، لذّت شرب مدام ما

خشكيده باد، بي مي مهر تو كام ما

ما تشنگان بادة عشق ولايت ايم

يارب! تهي مباد ز مهر تو جام ما

تا در پناه خسرو خوبان نشسته ايم

بال هماي، پر نگشايد ز بام ما

تا دل اسير زلف سيه فام دلبر است

باشد به باغ عاطفه، دايم خرام ما

سر

باختن به پاي جوانمرد روزگار

بادا هميشه شيوة عشق و مرام ما

در روزگار غيبت آن يار دلنواز

پيك نسيم مي برد از ما پيام ما:

كاي پادشاه حسن! برون كن جمال خويش

عطر بهشت هديه نما بر مشام ما

گربي ولاي تو، نفسي بركشم ز ناي

آن يك نفس چو زهر هلاهل حرام ما

اي برتر از تفكر و درك و خيال ما

برخاك پاي تو كه رساند سلام ما

ما شيعيان كه بي تو اسيران دشمن ايم

يك دم مجال نيست ز دفع خصام ما

آيا شود كه يك شبي آيي سراغ ما

تا اوج آسمان برساني مقام ما؟

آيا شود ز حال «پريشان» به مهر خويش

پرسد كجاست شاعر شيرين كلام ما؟

محمدحسن حجتّي (پريشان)

نزديك ترين حالت بندگان به خدا

دربارة «غيبت» امام زمان(ع) سخن هاي بسياري گفته و نوشته شده است كه وجه مشترك بيشتر آنها در يادكرد از غيبت به عنوان دوران سياهي، افسردگي، دوري، هجران، غم، اندوه و... است. با اين وجود شايد براي شما بسيار مشكل باشد كه بپذيريد در فرهنگ معصومان(ع) از دوران غيبت به عنوان «نزديك ترين حالت بندگان به خدا» ياد شده است. اما واقعيت همين است.

در روايتي كه از امام صادق(ع) نقل شده است، مي خوانيم:

أقرب ما يكون العباد من الله _ جلّ ذكره _ و أرضي ما يكون عنهم اذا افتقدوا حجّة الله جلّ و عزّ_ و لم يظهر لهم و لم يعلموا مكانه و هم في ذلك يعلمون أنّه لم تبطل حجّة الله _ جلّ ذكره _ ولا ميثاقه، فعندها فتوقّعوا الفرج صباحاً و مساءً، فإنّ أشدّ ما يكون غضب الله علي أعدائه إذا افتقدوا حجّته و لم يظهر لهم، قد علم أنّ أوليائه لايرتابون، ولو علم أنّهم يرتابون ما غيبّت حجّته عنهم طرفة عينٍ... .1

هنگامي كه حجت خدا، در ميان

مردم نباشد، مردم به خدا نزديك ترند، و خدا از مردم خشنودتر است؛ زيرا با اينكه حجت خدا ظاهر نيست، و جاي او را نمي دانند، باز باور دارند كه حجت خدا هست و پيمان خدايي استوار است. در چنين روزگاري (روزگار غيبت) هر صبح و هر شام منتظر فرج باشيد. چون به هنگامي كه حجت غايب باشد. خشم خدا بر دشمنان خود بيشتر است. و خدا مي دانست كه اوليا و مؤمنين، درباره حجت او [اگر چه غايب باشد و غيبت او طولاني گردد] شك نمي كنند؛ اگر مي دانست كه شك مي كنند، يك چشم به هم زدن، حجت خود را غايب نمي داشت... .2

آري، غيبت در عين حالي كه مي تواند نماد دوري از محبوب و هجران باشد، مي تواند فرصتي براي تقرب بيشتر بندگان و كسب رضايت بيشتر خداوند باشد، اما مشروط به آنكه ما در اعتقادمان ثابت قدم باشيم و در طريق كسب معرفت حجت خدا بيشتر قدم نهيم.

پي نوشت ها:

1. محمد بن يعقوب كليني، الكافي، ج 1، ص 333، ح 1.

2. ترجمه از: محمدرضا حكيمي، خورشيد مغرب، ص 109.

آن شب سرد

شيخ حيدرعلي مدرس اصفهاني مي گويد:

يكي از مواقعي كه من به حضور مقدس حضرت بقيّه الله(ع) مشرف شدم و آن مولا را نشناختم، سالي بود كه اصفهان بسيار سرد شد و نزديك پنجاه روز آفتاب ديده نمي شد و مدام برف مي باريد. سرما به حدي شد كه نهرهاي جاري يخ بسته بود.

آن وقت ها من در مدرسة باقريه (درب كوشك) حجره داشتم و حجره ام روي نهر واقع شده بود. مقابل حجره تلي بزرگ برف و يخ جمع شده بود. از زيادي يخ و شدت سرما راه تردّد از روستاها به شهر قطع شده و

طلاب روستايي فوق العاده در مضيقه و سختي بودند.

روزي پدرم، با كمال سختي به شهر آمد تا بنده را به سده (محلي در اطراف اصفهان) نزد خودشان ببرد؛ چون وسايل آسايش در آنجا فراهم بود. اتّفاقاً سرماي هوا و بارش برف بيشتر شد و مانع از رفتن گرديد و به دست آوردن خاكه و زغال هم براي اشخاصي كه قبلاً تهيه نكرده بودند، مشكل و بلكه غير ممكن بود. از قضا نيمه شبي، نفت چراغ تمام و كرسي سرد شد. مدرسه هم از طلاب خالي بود؛ حتي خادم، اوّل شب در مدرسه را بست و به خانه اش رفت. فقط يك طلبه طرف ديگر مدرسه در حجره باش خوابيده بود، لذا پدرم شروع به تندي كرد كه چقدر ما و خودت را به زحمت انداخته اي. فعلاً كه درس و مباحثه اي در كار نيست، چرا در مدرسه مانده اي و به منزل نمي آيي تا ما و خودت را به اين سختي نيندازي؟

من جوابي غير از سكوت و راز دل با خدا گفتن نداشتم. از شدت سرما خواب از چشم ما رفته و تقريباً شب هم از نيمه گذشته بود.

ناگاه صداي در مدرسه بلند شد و كسي محكم در را مي كوبيد. اعتنايي نكرديم. باز به شدت در زد.

ما با اين حساب كه اگر از زير لحاف و پوستين بيرون بياييم ديگر گرم نمي شويم، از جواب دادن خودداري مي كرديم. امّا اين بار چنان در را كوبيد كه تمام مدرسه به حركت درآمد. خود را مجبور ديدم كه در را باز كنم. برخاستم و وقتي در حجره را باز كردم، ديدم به قدري برف آمده كه از لبة ازارة ايوان (ديوارة كوتاه آن)

بالاتر رفته است؛ به طوري كه وقتي پا را در برف مي گذاشتيم تا زانو يا بالاتر فرو مي رفت.

به هر زحمتي بود، خود را به دهليز (دالان) مدرسه رسانيده و گفتم: كيستي؟ اين وقت شب كسي در مدرسه نيست. بنده را به اسم و مشخّصات صدا زدند و فرمودند: «شما را مي خواهم.»

بدنم لرزيد و با خود گفتم: اين وقت شب و ميهمان آشنا، آن هم كسي كه مرا از پشت در بشناسد، باعث خجالت است. در فكر عذري بودم كه براي او بتراشم، شايد برود و رفع مزاحمت و خجالت شود. گفتم: خادم در را بسته و به خانه رفته است. من هم نمي توانم در را باز كنم.

فرمودند: بيا از سوراخ بالاي در اين چاقو را بگير و از فلان محل باز كن.

فوق العاده تعجب كردم! چون اين رمز را غير از دو سه نفر از اهل مدرسه كسي نمي دانست.

چاقو را گرفته و در را باز كردم. بيرون مدرسه روشن بود اگر چه اول شب چراغ برق جلو مدرسه را روشن كرده بودند؛ ولي در آن وقت آن چراغ خاموش بود و من متوجه نبودم. خلاصه اين كه شخصي را ديدم در شكل شكوفه ها؛ يعني كلاه تيماجي گوشه داري بر سر و چيزي مثل عينك روي چشم گذاشته بود، شال پشمي به دور گردن پيچيده و سينه اش را بسته بود، كليجة ترياكي رنگي (يك نوع لباس نيم تنه) كه داخل آن پشمي بود به تن كرده و دستكش چرمي در دست داشت. پاهاي خود را با مچ پيچ محكم بسته بود.

سلامي كردم. ايشان جواب سلام مرا بسيار خوب دادند. من دقت مي كردم كه از صدا، ايشان را بشناسم

و بفهمم كدام يك از آشنايان ما است كه از تمام خصوصيات حال ما و مدرسه با اطلاع مي باشد.

در اين لحظات دستشان را پيش آوردند ديدم از بند انگشت تا آخر دست، دو قراني هاي جديد سكه اي چيده است كه آنها را در دست من گذاشتند و چاقويشان را گرفتند و فرمودند: «فردا صبح خاكه براي شما مي آورم. اعتقاد شما بايد بيش از اينها باشد. به پدرتان بگوييد اين قدر غرغر نكن ما بي صاحب نيستيم.»

اين جا ديگر بنده خوشحال شدم و تعارف را گرم گرفتم كه بفرماييد، پدرم تقصير ندارد؛ چون وسايل گرم كننده حتي نفت چراغ هم تمام شده است.

فرمودند: «آن شمع گچي را كه بر طاقچة بالاي صندوقخانه است، روشن كنيد.»

عرض كردم: آقا اينها چه پولي است؟

فرمودند: «مال شما است و خرج كنيد.»

در بين صحبت كردن، متوجه شدم كه براي رفتن عجله دارند، ضمناً زماني كه من با ايشان حرف مي زدم اصلاً سرما را احساس نكردم. خواستم در را ببندم، يادم آمد از نام شريفشان بپرسم؛ لذا در را گشودم ديدم آن روشنايي كه خصوصيات هر چيزي در آن ديده مي شد به تاريكي تبديل شده است؛ لذا به دنبال جاي پاهاي شريفش مي گشتم؛ چون كسي كه اين همه وقت، پشت در، روي اين برف ها ايستاده باشد، بايد آثار قدمش در برف ديده شود؛ ولي مثل اين كه برف ها سنگ و ر د پا و آمد و شدي در آنها نبود.

از طرفي چون ايستادن من طول كشيد، پدرم با وحشت مرا از در حجره صدا مي زد كه بيا هر كس مي خواهد باشد.

از ديدن آن شخص نااميد شدم و بار ديگر در را بستم و به حجره

آمدم. ديدم ناراحتي پدرم بيشتر از قبل شده است و مي گفت: در اين هواي سرد كه زبان با لب و دهان يخ مي كند، با چه كسي صحبت مي كردي؟ اتّفاقاً همين طور هم بود.

بعد از آمدن به اتاق در طاقچه اي كه فرموده بودند دست بردم شمعي گچي را ديدم كه دو سال پيش آنجا گذاشته بودم و به كلّي از يادم رفته بود. آن را آوردم و روشن كردم. پول ها را هم روي كرسي ريختم و قصه را به پدرم گفتم. آن وقت حالي به من دست داد كه شرحش گفتني نيست. طوري بود كه اصلاً احساس سرما نمي كردم و به همين منوال تا صبح بيدار بودم. آن وقت پدرم براي تحقيق پشت در مدرسه رفتند.

جاي پاي من بود ولي اثري از جاي پاي آن حضرت(ع) نبود. هنوز مشغول تعقيب نماز صبح بوديم كه يكي از دوستان مقداري زغال و خاكه براي طلاب مدرسه فرستاد كه تا پايان آن سردي و زمستان كافي بود.1 پي نوشت:

1. بركات حضرت ولي عصر(ع) ، صص 118-115، ترجمة العبقري الحسان، ج 2، ص 103.

عنايت امام زمان(ع)

خاطرة آزادة سرفراز حجت الاسلام و المسلمين سيد علي اكبر ابوترابي(ره) از شهيد سيد علي اندرزگو شش يا هفت ماه بعد از جريان دستگيري و آزادي اين بزرگوار، ذرية زهرا، آقا سيد علي اندرزگو، در تهران خدمتشان رسيديم.

جريانشان را به اين صورت بازگو كردند: «ما رفتيم به سوي افغانستان. مي بايست از طريق مشهد قاچاقي مي رفتيم. در بين راه رودخانه اي وسيع و خيلي عميق وجود داشت. به ما نگفته بودند كه يك چنين رودخانة بزرگي آنجا وجود دارد. آب موج مي زد سر راه ما. ديدم با بچّه ها و خانواده امكان عبور

براي ما نيست. يقين داشتم كه منزل محاصره است و اينها به خانه ريخته اند و در سطح ايران براي پيدا كردن من در تلاش هستند. يقيناً ژارندارمري ما را مي گرفت و به يقين، از قبل هم به سراسر كشور مخابره شده بود. همان جا متوسل به وجود آقا امام زمان(ع) شديم.»

مي گفت: «ديگر نمي دانم چطور توسل پيدا كرديم! اين زن و بچه توي اين بيابان غربت امشب درنمانند. آقا! اگر من مقصرم، اينها تقصيري ندارند.

در همان وقت، اسب سواري رسيد و از ما سؤال كرد: اينجا چه مي كنيد؟

گفتم: مي خواهيم از آب عبور كنيم.

بچه را بلند كرد و در سينه خودش گرفت. من پشت سر او و خانم هم پشت سر من سوار شد. ايشان با اسب زدند به آب؛ در حالي كه اسب شنا مي كرد. راه نمي رفت. آن طرف آب، ما را گذاشتند زمين و تشريف بردند. بعد از رسيدن به آن طرف، من سجدة شكري به شكرانة اينكه پروردگار عالم دست ما را اينجا گرفت به جا آوردم. در حال سجده به اين فكر افتادم كه اين شخص چه كسي بود. پيش خود گفتم از ايشان هم اظهار تشكر بيشتري بكنم. از سجده برخاستم. همين طور كه خوشحال بودم، ديدم كه اسب سوار نيست و رفته است. در همين وقت با خودمان گفتيم: لباس هايمان را در بياوريم تا خشك شود. نگاه كرديم، ديديم به لباس هايمان يك قطره آب هم نپاشيده. به كفش و لباس و چادر همسرم نگاه كردم. ديدم خشك است . دو مرتبه به سجده افتادم و از رحمت خاص پروردگار عالم كه در اينجا شامل حالم شده بود حالت خاصي به من دست داد.

با صداي بلند شروع كردم به گريه كردن.

خانواده ام مي گفت: چيه؟ چي شده؟

گفتم: اگر تا امروز خدا را به چشم نديده بودم، امروز آن واقعيت برايمان مجسم شد. آيا يك قطره آب روي لباس ها يا كفشت مي بيني؟ همان حالت نيز به ايشان دست داد و آنجا بود كه حس كردم كه خانواده هم كه يك اضطراب خاطر داشت، از وجود او رفته است.

اين جرياني است كه تا اينجا هيچ جايي نگفتم1. ولي خوب، فكر مي كنم اينجا جايش باشد. ايشان فرمودند: «آن طرف آب روستايي بود. رفتيم توي روستا. چندان ما را تحويل نمي گرفتند. جايي بود كه معلوم بود هر كس مي آيد مي خواهد به طور قاچاق به افغانستان برود. لذا نمي خواستند من را تحويل بگيرند. يكي از آن خانه ها، بالاخره، با رودربايستي، شب ما را راه دادند؛ به اين عنوان كه فقط شب آنجا باشيم. در آن شب، صحبت هايي كرديم كه از آن جمله، صحبت از گاوشان شد.

گفت: گاوي داريم كه شيرش خشكيده و مدتي است كه از اين مختصر نعمت خدا كه بهره مند بوديم بي بهره مانده ايم. اين تنها سرمايه ما بود. پيش خود گفتم: «يك توسلي مي كنيم» و همين جوري دستي به سينه گاو كشيديم. كار به جايي رسيد كه آنها مثل امامزاده دور ما جمع شدند؛ چرا كه در همان وقت، يك مرتبه سينه هاي گاو پر شد از شير. همان موقع آمدند و دوشيدند؛ اما با گريه و شوق نگذاشتند ما جايي برويم و مدتي كه مي خواستيم مخفي باشيم، آنها ما را به زور نگه داشتند.»

اين ناقلش آن شهيد بزرگوار است كه اگر كس ديگري براي انسان نقل كند، انسان نمي تواند باور و يقين كند.

ولي ايشان در صداقتش اصلاً جاي كمترين خدشه اي نبود و آن چنان با اخلاص زندگي مي كرد كه هيچ پروايي نداشت كه الان دستگير بشود، يا الان به شهادت برسد. گوينده اين حرف، اين شهيد عزيز ما، از ذرية زهرا(س) است. آيا نمي تواند يقين انسان را تقويت كند؟ آيا اينها نمي تواند معرفت و ايمان انسان را به يك مرحلة عالي بالا ببرد؟

اين جريان، عجيب در روحية خانواده ايشان تأثير گذاشته بود؛ اصلاً به فكر اين نبود كه در فراري و متواري شدن او ممكن است خانواده شان به شهادت برسد و مادر خانواده شان سال هاست در نبود او داغدار و نگران هستند، هيچ غمي نداشت. اين زن هم با هيچ خانواده اي معمولاً نمي توانست تماس بگيرد. پي نوشت:

? برگرفته از: مردان قبيلة غيرت، ص 63.

1. اردوگاه شماره 5 تكريت كه محل تبعيد بسياري از فعالان فرهنگي اردوگاه ها بود، با تعداد حدوداً 157 نفر، محل مناسبي شد كه حاج آقا ابوترابي برخي از خاطرات ناگفتة خويش را بيان كند.

پرسش شما، پاسخ موعود

آفتاب در غربت! برادر عزيزمان محمدرضا عليمرداني از اروميه پرسيده اند:

چرا حضرت مهدي(ع) را غريب مي نامند و منظور از غربت ايشان چيست؟

در پاسخ اين پرسش به بخشي از مطالبي كه در كتاب آفتاب در غربت اثر آقاي سيد محمد بني هاشمي آمده است اشاره مي كنيم. ان شاءالله كه مورد استفاده اين برادر عزيز قرار گيرد.

با وجود همه تأكيدات عقلي و نقلي بر وجوب شكر نعمت هاي الهي، متأسفانه بسياري از آنها مورد بي توجهي قرار مي گيرد و در اين ميان، نعمت هاي بزرگ تر، بيشتر كفران مي شوند. در ميان مخلوقات خدا از ابتداي خلقت تا انتهاي آن هيچ كس به اندازه پيامبر اكرم و امامان اطهار(ع) بر گردن

مردم حق ندارد. ايشان مالك و واسطه همه نعمت هاي مادي و معنوي هستند و اگر انسان از نعمت وجودي ايشان محروم ماند تفاوتي با حيوان و گياه ندارد. با اين همه حق اين سرچشمة فيض الهي هيچ گاه ادا نشده است و بدين علت «مكفر» ناميده شده اند. انسان ها از كساني كه بيشترين حق را بر گردنشان دارند كمترين قدرداني را كرده اند و آنها را مورد بي توجهي قرار داده اند.

بيشتر مردم، حتي شيعيان و دوستداران اهل بيت(ع) با حقوق ايشان به طور كامل آشنا نيستند و معمولاً عنايتي به ضرورت شكرگذاري از اين نعمت بي مانند الهي ندارند. و در دنياي ما پيامبر و ائمه(ع) خصوصاً مولاي عزيزمان حضرت مهدي(ع) مكفر و غريب هستند. براي اين منظور معاني مختلفي از غربت ايشان را مورد توجه قرار مي دهيم. 1. امام ناشناخته

«قدر ناشناخته بودن» يكي از معاني رايج غربت است. اگر معرفتي كه شايسته و بايسته شخصي است وجود نداشته باشد او را مي توان غريب دانست.

به همين ترتيب اگر يك واسطه خير شناخته نشود و مردم ندانند كه نعمت ها و بركات از جانب چه كسي به آنها رسيده است به سبب اين ناداني، شكر نعمت او را چنانكه شايسته است ادا نمي كنند و لذا او غريب مي ماند.

از طرف ديگر اگر ولي نعمت شناخته شود ولي به خاطر بي توجهي يا به عمد از او قدرشناسي لازم نشود، كفران نعمات صورت مي گيرد و اين كفران نعمت به نوعي ديگر به غربت او مي انجامد. نعمت حضرت ولي عصر(ع) يك نعمت عام و فراگير است و همه خلايق را در برمي گيرد. چون همه موجودات از نعمت وجود ايشان بهره مند مي شوند، بنابراين شكر نعمت وجود امام

بايد به گستردگي خود اين نعمت فراگير باشد.

چونانكه در حال حاضر بر روي كره زمين، اكثر مردم اصلاً امام زمان را نمي شناسند، يعني نمي دانند ميزبان و ولي نعمت آنها كيست؟ بر سر سفره او نشسته و نان و نمك او را مي خورند اما هيچ گونه شكرگزاري نسبت به ايشان انجام نمي دهند. چون اصلاً ايشان را نمي شناسند تا ضرورت شكر آن را بدانند.

غربت امام زمان(ع) در بين عدة ديگر مشهودتر و ناگوارتر است. اين عده اقليتي هستند كه خداي منان امام زمان(ع) را به آنها شناسانده است و آنها مي دانند كه آن حضرت حجت خداست و به آن اذعان دارند؛ لذا در زمرة شيعيان قرار مي گيرند، ولي قلباً قدرشناس حضرتش نيستند . اين معنا از غربت امام دقيقاً به مشكور نبودن آنان برمي گردد.

از طرف ديگر اكثر افراد عادي كه معلومات چنداني درباره دين ندارند و مطالعات و شنيده هاي دقيق و صحيحي درباره امامت و اوصاف امام ندارند و هيچ ضرورتي هم براي مطالعه در اين باب احساس نمي كنند؛ در حالي كه همين افراد براي انجام امور دنيوي نهايت دقت را به خرج مي دهند، از افراد خبره و آگاه در انجام امور كمك مي گيرند، ولي نسبت به امور معنوي بي تفاوت هستند و برايشان ارزشي ندارند و حال آنكه در انجام اين امور بايد كوشيد و براي انجام آن بايد راهنما داشت. امام باقر(ع) در باب ضرورت رجوع به خبره و راهنما در مسايل ديني در مقايسه با امور دنيوي مي فرمايند:

اي ابوحمزه! يكي از شما كه مي خواهيد چند فرسخ دور شود راهنما مي گيرد، در حالي كه تو نسبت به راه هاي آسمان در مقايسه با راه هاي زميني ناآگاه تر هستي پس براي

خود دليل و راهنما بجوي. 2. امام از ياد رفته

گاهي غريب به كسي اطلاق مي شود كه از يادها رفته است، يعني آنچنانكه شايسته اوست از او ياد نمي شود. اين معنا از غربت در مقابل ذكر است كه گاهي قلبي و گاهي زباني است. پس فراموش شدن قلبي يا زباني منشاء غربت به معناي دوم مي باشد. اگر ولي نعمت از نظر قلبي مورد بي توجهي قرار گيرد و ياد او از دل ما محو شود، در حقيقت شكر قلبي نسبت به او انجام نپذيرفته است و از همين جهت غريب مي باشد، چون در دل از ياد رفته است. از طرفي اگر معرفت قلبي بر زبان جاري نگردد در انجام وظيفه شكر زباني منعم كوتاهي شده است و از اين جهت هم مي توان او را غريب دانست. چون آنچنانكه بايد و شايد از او ياد نمي شود و عملاً از ياد رفته زباني است. ذكر زباني برخاسته از معرفت و ذكر قلبي است اما خود زمينه معرفت و ذكر قلبي را در كساني فراهم مي سازد كه از شناخت منعم محروم هستند و همين معرفت زمينه ياد كردن قلبي و زباني را در آنان نيز به وجود مي آورد.

امام زمان(ع) نعمتي هستند كه جايگزين ندارند و خلأ ناشي از عدم شناخت ايشان به هيچ صورتي پر نمي شود. بنابراين اين انسان عاقل و فهميده به هر بهانه اي از امام زمان خويش ياد مي كند و مي كوشد كه ايشان در قلب او جاي داشته و دل سراپردة محبت او باشد و هيچ گاه فراموش نشود.

امام عصر(ع) به خواست خداوند متعال ولي نعمت اصلي همه مخلوقات هستند، پس بيشترين حق را بر مردم دارند و بايد

در بالاترين حد ممكن ايشان را ياد كرد. اگر امام عصر(ع) ياد نشود، در واقع خداي متعال مورد كفران قرار گرفته است. 3. امام فرونهاده

يكي ديگر از معاني غريب «فرونهاده» يا (وانهاده) يا (واگذاشته) است. فرونهاده به كسي گفته مي شود كه مهجور، متروك و معطل باقي مانده باشد.

اين معناي غربت كه ناشي از مهجور و متروك ماندن شخص است كاملاً به شكر مربوط مي شود چرا كه شكر عملي نسبت به هر نعمتي، استفاده مناسب از آن است و اگر نعمتي فرونهاده شود، معلوم است كه مورد بهره برداري شايسته قرار نگرفته است.

راستي اگر بخواهيم در اين زمان كسي را غريب بناميم جز اين حجت بزرگوار الهي كسي را مي يابيم؟! 4. امام دور از اهل و ديار

يكي از معاني رايج غربت، دور افتادن از اهل (نزديكان درجه اول) و ديار و سرزمين خويش است.

از آنجايي كه امام عصر(ع) به امر الهي از اهل و ديار خود كناره گيري كرده اند غريب هستند و جاي خالي ايشان در ميان دوستان و نزديكانشان مشهود است. همه ائمه(ع) به سرزمين جدشان پيامبر بسيار علاقمند بودند، امام زمان(ع) نيز به زندگي در مدينه و اطراف آن علاقمند هستند اما براي محفوظ ماندن از شر دشمنان در محل دور افتاده اي سكني مي گزينند. هر چند جاي خالي امام عصر(ع) در ميان مردم و دوستدارانشان مشهود است، اما دل هاي مؤمنان واقعي همواره نزد مولايشان است و جز به ايشان قرار و آرامش ندارند.

آنچه دل هاي دوستداران حضرتش را به درد مي آورد، اين است كه گل سرسبد هستي كه همگان به طفيل او زنده اند و از كنار سفره او روزي مي خورند، در جايگاه شايسته اش در عالم جاي ندارد

و از دوستداران و نزدكان خويش هم دور افتاده است و شيعيان چاره اي جز صبر و دعا براي اين غريب دور از اهل و ديار ندارند. 5. امام بي يار و ياور

يكي ديگر از معاني صريح و روشن غربت «كم بودن اعوان و انصار» است. كسي كه به اندازة كافي يار و ياور نداشته باشد، حقيقتاً غريب است.

ياران امام عصر(ع) مؤمنان واقعي هستند؛ كساني كه هم در اعتقاد و هم در عمل اهل ايمانند. آنان هيچ چيز را بر اطاعت از دستورات امامان خود ترجيح نمي دهند و در مقابل خواست ايشان كه همان دين صحيح و شرع مطهر اسلام است تسليم محض مي باشند.

بنابراين اگر بخواهيم ياران واقعي امام عصر(ع) را بشناسيم بايد آنها را در ميان مؤمناني جستجو كنيم كه در اعتقاد و عمل خود مو به مو از ائمه فرمان مي برند. آنان اطاعت از خدا را با اخلاص در بندگي او همراه كرده اند و لذا خداشناس واقعي شده اند.

چنين مؤمناني در هر زمان بسيار اندك يافت مي شوند. ويژگي تسليم محض بودن نسبت به امام همان چيزي است كه نشانه كمال ايمان در انسان مي باشد و متأسفانه در ميان مؤمنان بسيار كم يافت مي شود. البته كمتر مؤمني پيدا مي شود كه در مقام تصور و فكر خود را تسليم محض امامش نداند. اما آنچه مهم است مقام عمل است و اينكه اگر عمل به فرمايش امام با خواسته هاي مورد علاقه انسان هماهنگ نباشد آيا از جان و دل حاضر مي شود كه خواست ايشان را بر خواست خود ترجيح دهد. اگر كسي چنين بود مي توان گفت كه بر اعتقاد خود نسبت به امام ثابت قدم مانده است.

حضرت

امام باقر(ع) در وصف مؤمن واقعي 3 بار فرمودند: «مؤمن غريب است.»

وقتي مؤمنان واقعي كه ياران خاص امام عصر(ع) هستند چنان كمياب باشند كه با عنوان غريب ياد شوند، غريب بودن خود امام به معناي بي ياور و يار بودن حضرتش روشن و مسلم است.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109